تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی )

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنتوری لکهنوی سید محمد قلی، 1188-1260 ه-ق.

عنوان و نام پدیدآور : تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( فارسی )/ علامه محقق سید محمد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی. گروه تحقیق: برات علی سخی داد، میراحمد غزنوی، غلام نبی بامیانی

مشخصات نشر : [هندوستان]: کشمیری، 1241ھ.ق.[چاپ سنگی]

مشخصات ظاهری : 7888 ص.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره : BP93/5/ ق2ت9 1287

رده بندی دیویی : 297/1724

ص : 1

مقدمه

اشاره

مقدمهء تحقیق تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه ) علامه محقق سید محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی

ص : 2

ص : 3

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ .

سورة النحل ( 16 ) : 125 .

با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما ، و با آنها با روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره نما ، پروردگارت بهتر میداند چه کسی از راه او گمراه شده است ، و او به هدایت یافتگان داناتر است .

ص : 4

ص : 5

امام عسکری از امام صادق ( علیهما السلام ) روایت فرمود که :

کسی که اهتمام ورزد در شکست دادن نواصب - که در برابر شیعیان جبهه گیری کرده اند - و برای ما اهل بیت جوانمردی و مروت به خرج دهد ; آنها را از ( اغوای ) ضعفای شیعه باز دارد ( و در برابر شیعیان آنها را خُرد نماید ) ، و پرده از رسواییهای آنها برداشته و عیبهای آنها را واضح و روشن بیان نماید ، و امر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و خاندانش ( علیهم السلام ) را تمجید نموده و بستاید ، خداوند همت فرشتگان بهشتی را در ساختن خانه ها و کاخهای او قرار دهد .

به عدد هر حرفی که در برابر دشمنان به کار بَرَد ، خدا فرشتگانی - بیش از تعداد مردم دنیا - را برای او به کار گیرد ! بسا قصرهایی که ارزش آن را جز پروردگار جهانیان نداند !

احتجاج : 19 .

ومراجعه شود به :

تفسیر منسوب به امام عسکری ( علیه السلام ) : 349 ، بحار الأنوار 2 / 10 و 8 / 180 .

ص : 6

فرزند مؤلف به نام سید اعجاز حسین درباره کتاب " تشیید المطاعن " گوید :

وهو کتاب لم یطلع أحد علی مثیله ، و لم یظفر الزمان بعدیله ، حاو علی إلزامات شدیدة ، وإفحامات سدیدة ، اشتمل علی ما لم یشتمل علیه کتاب من الأجوبة الشافیة بفصل الخطاب ، والخُبر یحقّر الخَبر ، وعند الظفر بالعین لا یحتفل بالأثر . . فمن عثر علیه وعرف فضله استصغر مقالتی فیه ومدحی له . .

یعنی : تشیید المطاعن کتابی است که کسی مانند آن را ندیده و زمانه همتایی برای آن پیدا نخواهد کرد ! این کتاب مشتمل است بر الزامهای قوی و متین وجوابهای دندان شکن ، مطالبی در آن آمده - که سبب فیصله دادن نزاع است به جوابهای شافی - که در هیچ کتابی یافت نشود .

( شاید ) این کلمات باعث شود که قضیه را سبک شماری ( و خیال کنی من مبالغه کرده ام ) ولی اگر آن را ببینی و قدرش را بدانی میفهمی که گفتار و مدح من در برابر عظمت آن کتاب بسیار ناچیز است .

کشف الحجب والاستار : 122 .

ص : 7

بخش اول: شرح حال مؤلف و توضیحی درباره کتاب

اشاره

ص : 8

ص : 9

الحمد لله ربّ العالمین ، وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین واللعن علی أعدائهم أجمعین الی یوم الدین .

پیشگفتار

مرزداران شریعت از دیرباز تمام سعی و تلاش خود را برای صیانت کیان شریعت و حفظ عقاید و معارف دینی از شبهات بیگانگان ، به کار برده و در راستای دفاع از حق و حقیقت انواع و اقسام شداید و مشقّات را متحمّل شده اند .

بزرگانی که در تأسّی به پیشوایان معصوم ( علیهم السلام ) و امتثال دستور آن بزرگواران به : « خاصموهم وبیّنوا لهم الهدی الّذی أنتم علیه ، وبیّنوا لهم ضلالهم » ، (1) و ادامه دادن راه بزرگانی چون هشام ، شیخ مفید ، شیخ طوسی ، سید مرتضی ، .


1- الحکایات : 75 ، الصراط المستقیم 3 / 54 ، بحار الأنوار 10 / 452. یعنی : با آنها بستیزید ( بحث کنید ، و مجادله حسنه داشته باشید ) برای آنها واضح و روشن سازید که شما بر شاهراه هدایت و آنها بر گمراهی ضلالت هستند .

ص : 10

علامه حلّی ( رحمهم الله ) و . . . سر از پا نشناخته و تمام همّ و غم خویش را در شناختن و شناساندن حق و حقیقت مصروف داشتند .

یکی از این بزرگان که متأسفانه هم خودش و هم آثارش ناشناخته مانده ، علامه سید محمد قلی موسوی صاحب کتاب شریف :

" تشیید المطاعن لکشف الضغائن " است که در این مقدمه - پس از بیان انگیزه تحقیق و نشر کتاب - به اختصار به زوایایی از حیات علمی و معرفی تألیفات او به ویژه کتاب " تشیید المطاعن " میپردازیم .

انگیزه تحقیق کتاب

حملات وسیع متعصبین علیه شیعه شیعه از دیرباز مورد حمله های وسیع و همه جانبه از طرف دشمنان متعصب واقع شده است . افرادی چون : آلوسی ، ابن باز ، ابن تیمیه ، ابن حزم ، ابن حجر ، محمد بن عبدالوهاب ، ابن قیّم ، ابن کثیر ، احسان ظهیر الهی ، البانی ، احمد امین ، جاحظ ، جار الله ، محب الدین خطیب ، دهلوی ، ذهبی ، فخر رازی ، رشید رضا سالم ، سالوس ، شهرستانی ، شوکانی ، قاضی عیاض ، قفاری ، قرطبی ، کابلی ، مال الله ، مقدسی ، ندوی ، افندی ، نووی ، هیثمی . . و دیگران .

آنها از هیچ اقدامی علیه شیعه دریغ نورزیده اند ، تبلیغات وسیعی را به راه انداخته ; مکرر کتابهای ضدّ شیعه را به چاپ رسانده که گاهی تا بیش از بیست

ص : 11

چاپ ادامه پیدا کرده است ! (1) ترجمه کتب به زبانهای مختلف ، (2) و توزیع رایگان این کتب ، آن هم در مراسم حج و غیر آن ، (3) از جمله فعالیتهای آنان بر ضد مذهب شیعه است .

آنها در نوشته هایشان به هر مناسبتی به شیعه طعن وارد کرده اند .

آنان شیعه را ابله ، جاهل ، اهل بدعت ، اهل دروغ ، تابع هوای نفس ، و گمراه ترین و شرورترین فرقه های اسلامی شمرده اند (4) که چیزی از دین برای .


1- مانند کتابهای : " الشیعة و اهل البیت " ، " الشیعه و التشیع " ، " الشیعة والسنة " ، " الشیعة و القرآن " ، از احسان ظهیر الهی . و کتابهای " ضحی الاسلام " و " فجر الاسلام " ، از احمد امین . و " منهاج السنة " و دیگر کتابهای ابن تیمیه . " الخطوط العریضة " ، از خطیب ، " النفخة المکیة " ، از سویدی ، و کتاب " اباطیل یجب ان تمحی من التاریخ " ، از دکتر شعوظ ، و کتاب " الشیعة و التصحیح " ، از دکتر موسی موسوی ، و تمام موارد تعلیقه های آینده .
2- مانند : " التشیع و السنة " از احسان ظهیر الهی که به پنج زبان ترجمه شده و خود کتاب بیست و چهار بار چاپ شده است ! غالب کتب او به انگلیسی نیز ترجمه شده ، و کتاب " التوحید " از محمد بن عبد الوهاب که به هفتاد زبان ترجمه شده ، و هر ساله رایگان در اختیار حجاج قرار میگیرد !
3- مانند کتب : " بذل المجهود فی اثبات مشابهة الرافضة للیهود " از عبد الله جمیلی ، " الوشیعة " از موسی جار الله ، " اصول مذهب الشیعة " و " مسألة التقریب بین اهل السنة والشیعة " هر دو از دکتر قفاری ، " التوحید " از محمد بن عبد الوهاب ، " فتاوای " ابن باز .
4- کتاب شبهات ، تألیف تبریزیان ، ترجمه انصاری : 237 ، به نقل از کتاب ظاهرة التکفیر تألیف محمد احمد امین .

ص : 12

آنها باقی نمانده است ! ! (1) آنها را از دایره مسلمین خارج و ادعای اتفاق و اجماع بر کفرشان کرده اند . (2) شیعه را مانند یهود ، نصاری ، مجوس ، بت پرستان ، و کمونیستها معرفی کرده ، حتی اگر به گمان مسلمان بودن نماز بخواند و روزه بگیرد ! (3) آنها بر این باورند که تکفیر شیعه واجب است ، و کسی که شک در کفر آنها داشته باشد خود نیز کافر است ! (4) و گویند : اگر رافضی بمیرد دست به بدن او نزنید با چوب او را برداشته و در قبر دفنش کنید . (5) اصلا وحدت را نپذیرفته ، (6) آن را مورد حمله قرار داده و امری محال شمرده ، (7) و آن را وحدت بین دین و دروغ نامیده اند ! (8) ابن تیمیه تصریح میکند که : جنگ با شیعه از جنگ با خوارج واجب تر ، و مال .


1- شبهات : 232 ، به نقل از التبصیر فی الدین تألیف اسفرایینی .
2- شبهات : 220 ، 295 ، به نقل از ابن حزم اندلسی ، و شمّ العوارض فی ذمّ الروافض ، تألیف ملاعلی قاری .
3- شبهات : 236 ، 297 ، به نقل از ناصرالدین البانی ، و الصراع بین الاسلام والوثنیة تألیف قصیمی .
4- شبهات : 218 ، به نقل از الصارم المسلول ، تألیف ابن تیمیه .
5- شبهات : 256 ، به نقل از کتاب السنّة تألیف ابو بکر خلاّل .
6- شبهات : 230 ، به نقل از الشیعة والسنّة تألیف احسان ظهیر الهی .
7- شبهات : 253 ، به نقل از الخطوط العریضة ، تألیف محبّ الدین خطیب .
8- شبهات : 326 ، به نقل از مجله البیان شماره 10 و 12 .

ص : 13

و عرض شیعه مباح نیز است . (1) به تعبیر ابن کثیر ریختن خون شیعه از ریختن شراب حلال تر است ! ! (2) .


1- شبهات : 216 - 218 ، به نقل از مجموع فتاوی ابن تیمیه .
2- شبهات : 226 ، به نقل از البدایة والنهایة ، ابن کثیر . از مهمترین موارد یاد شده فتوای نوح افندی است ، در قرن یازدهم سلطان مراد - چهارمین پادشاه عثمانی - نسبت به سرزمین عراق که در آن زمان تحت سلطه صفویان بود طمع کرد ، و عزم جنگ با ایران را نمود ، و از طرفی میدانست نمیتواند با تسلط و حکمرانی صفوی روبرویی نماید . به این خاطر به جنگها و انقلابهای طایفه ای روی آورد ، و از علمای درباری درخواست نمود فتوا به جواز جنگ داخلی بین مسلمانان و مباح بودن خونهای حرام و نفوس محترمه بدهند . ولی هیچ یک از آنان چنین جرأتی نکرد مگر جوانی که نوح افندی نامیده میشد . او طبق خواسته سلطان فتوا داد و حکمی در تکفیر شیعه صادر نمود ، به این عنوان که : « هر کس یک رافضی را بکشد بهشت بر او واجب میگردد » . نیز از دیگر مضامین این فتوا است : « هر کس در کفر و الحاد رافضیان و وجوب جنگ با آنان و جواز کشتنشان توقف کند ، همانند آنان کافر است . . . پس کشتن این اشرار کافر واجب است ، چه توبه کنند و یا نکنند . . . و رها گذاردن اینان در مقابل پرداخت جزیه و امان دادن به این فرقه چه به صورت موقت و یا مؤبد جایز نیست . . . به کنیزی بردن زنانشان جایز است ، چرا که اسیر نمودن زن مرتد بعد از آنکه به دارالحرب رسید جایز است ، و هر جایی که از ولایت امام حق خارج شده به منزله دارالحرب است . و نیز بردگی ذریه ایشان به تبع مادرانشان جایز است . . » . این فتوا باعث کشته شدن دهها هزار نفر شد ، و از آن به بعد جنگهای داخلی از هر دو طرف و به مدت هفت ماه شعله ور گردید و مسلمانان را متلاشی مینمود . این جنگها از 17 رجب سال 1048 شروع و تا 23 محرم سال 1049 قمری مطابق با 15 / 11 / 1639 میلادی ادامه داشت ، و با معاهده صلح در قصر شیرین این جنگها به پایان رسید . ولی هنوز آتش این جنگ به پایان نرسیده بود که فتنه هتک حرمت و فتک نسبت به شیعیان در مناطق سلطنت عثمانی مستند به همین فتوا آغاز گشت . شمشیر را میان شیعیان گذاردند ، و فضیع ترین مکان شهر حلب بود که شیعه را قلع و قمع نمودند ، و هیچ شهری این گونه قتل عام نشد ; چرا حلب چون از زمان حمدانیان شیعه نشین بوده ! در اثر این حادثه تمامی شیعیان کشته شدند مگر آنهایی که به روستاهای اطراف پناه بردند . این فتوا تنها در حلب چهل هزار شیعه را به قتل رسانید که در میانشان هزاران نفر از بزرگان و ذریه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودند . فتوای نوح افندی در کتاب " العقود الدریة فی تنقیح الفتاوی الحامدیة " ، تألیف ابن عابدین 1 / 102 ( مطبعه بولاق ، قاهره ، 1352 هجری قمری ) آمده است . در این کتاب اسامی دیگر کسانی که شیعه را کافر دانسته اند نیز آمده است . ( مراجعه شود به کتاب شبهات : 222 ، 319 - 320 ) .

ص : 14

< شعر > اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدم * که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است < / شعر > فقط به عنوان نمونه قضاوتی که تنی چند از بزرگان آنها درباره شیعیان کرده اند از کتاب " الشیعة الاثنی عشریة فی میزان الاسلام " ذکر میشود :

1 . بخاری گوید : اقتدا کردن به رافضی مانند اقتدا به یهود و نصاری است ! نباید به آنها سلام کرد ، نباید به عیادت آنها رفت ، نباید به آنها زن داد و نه از آنها زن گرفت ، شهادت آنها پذیرفته نیست ، و ذبیحه آنها هم قابل خوردن نیست ( و حرام است ) .

2 . ابن حزم گوید : رافضیها مسلمان نیستند . . . در کذب و کفر مانند یهود و نصاری هستند .

ص : 15

3 . قاضی عیاض مینویسد : ما قطع به کفر غالیان از رافضیها داریم چون گویند : ائمه از پیامبران ( علیهم السلام ) برترند .

4 . حافظ سمعانی گوید : امت اسلامی اتفاق دارند بر کفر امامیه ; زیرا آنها صحابه را گمراه میدانند و اجماع آنها را قبول ندارند ، و به آنها اموری را نسبت میدهند که سزاوار نیست .

5 - 6 . مقدسی و شاه عبدالعزیز دهلوی مینویسند : کسی که اطلاع بر عقائد رافضیها داشته باشد ، بدون تأمل حکم به کفر آنها میکند .

7 . شوکانی : اصل دعوت روافض نیرنگ به دین ومخالفت با اسلام است .

8 . و آلوسی نقل میکند که : قسمت عمده علمای ماوراء النهر شیعیان دوازده امامی را کافر میدانند و خون و مال و ناموس آنها را مباح میدانند ، چون صحابه را دشنام میدهند . (1) شیعه میپرسد !

ما از کسانی که شیعه را کافر میدانند به این دلیل که شیعه نسبت به صحابه بدگویی ، طعن و ناسزا میگوید ; سؤال میکنیم :

.


1- مراجعه کنید به : الشیعة الاثنی عشریة فی میزان الاسلام تألیف ربیع بن محمد السعودی صفحات 242 - 246 ( نشر مکتبة ابن تیمیه قاهره ، مکتبة العلم جدّه ، چاپ دوم 1414 ) . و برای اطلاع بیشتر در مورد اقوال علمای عامه درباره شیعیان مراجعه شود به : الانتصار للصحب والآل تألیف دکتر ابراهبم بن عامر الرحیلی صفحه 124 - 151. موقف الائمة الأربعة وأعلام مذاهبهم من الرافضة ، تألیف دکتر عبدالرزاق عبدالمجید .

ص : 16

چگونه شما نواصب را با وجود دشمنی با اهل بیت ( علیهم السلام ) ، و سب و لعن آنها تحمل میکنید ؟

چرا آنها را مدح و توثیق نموده ، از آنها روایت نقل میکنید ! و کمترین اظهار دشمنی با آنها نمینمایید ؟ ! (1) چرا دشمنی با اهل بیت ( علیهم السلام ) - که قطعاً از صحابه هم هستند - در نواصب باعث تکفیرشان نشده است ؟

آری ; حبّ الشیء یُعمی ویصم !

آنها در دفاع از خلفا و صحابه و افرادی چون معاویه ، عمرو عاص ، یزید و . . . بدیهیات تاریخی و حدیثی را منکر شده اند ، و بر این زعم باطل نوشته هایی چون " اباطیل یجب أن تمحی من التاریخ " ، و یا : " أخطاء یجب أن تصحح فی التاریخ " و غیره را تألیف کرده اند .

و در مقابل فضایل مسلم امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را انکار ، بلکه بیشرمانه بر سیره آن حضرت خرده گیری و عیب جویی نموده اند .

شگفتا که حفظ حریم همه صحابه لازم است جز خاندان پاک پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ! !

دفاعیه شیعه در هر نزاع و اختلافی که انسان بخواهد قضاوت کرده و حق و باطل را تشخیص دهد بایستی مطالب هر دو طرف را با دیده انصاف بنگرد و سپس عادلانه حکم نماید . این روشی است که همه خردمندان عالم آن را میپسندند و به آن ملتزم میباشند .

.


1- مراجعه شود به کتاب العتب الجمیل ، دلائل الصدق ، سیری در صحیحین و . . .

ص : 17

بدون شک کسی که تنهایی نزد قاضی رود شاد باز میگردد !

این مثلی معروف و دقیقاً مطابق واقع است .

کسانی که شیعه را به انواع و اقسام اتهامات محکوم کرده و حتی او را کافر و زندیق میدانند چرا اجازه نمیدهند او از خود دفاع کند ؟ !

آیا مظلومیت از این هم بالاتر میشود ؟

اگر آنها به مطالبی استناد میکنند که شیعه درباره صحابه و خلفا نقل میکند ، (1) بایستی جواب شیعه را در این زمینه ببینند ، بایستی از او مطالبه دلیل کنند .

اگر استناد شیعه در این زمینه به آیات قرآن و اخبار و آثاری است که خود عامه آن را نقل کرده اند دیگر جایی برای اعتراض و انکار نخواهد بود .

اگر اهل انصاف کتاب ارزشمند " تشیید المطاعن " را به دقت مورد مطالعه قرار دهند و ببینند مطاعنی که در این کتاب و کتب کلام بزرگان شیعه آمده است مطالبی است که در آثار معتبره عامه نقل شده است ; به گونه دیگری قضاوت خواهند کرد .

و این مهم ترین باعث و انگیزه ما برای تحقیق و طبع این کتاب است .

اطلاع رسانی لازم از سوی دیگر با توجه به انتشار وسیع " تحفه اثنا عشریه " و چاپهای متعدد آن ، .


1- مانند مطالبی که فخر رازی در " نهایة العقول " ، ملاعلی قاری در " شمّ العوارض فی ذمّ الروافض " و " مرقاة المفاتیح " ، و قرطبی در " تفسیر " و دیگران در نوشته های دیگر ایراد نموده اند . مراجعه شود به کتاب شبهات ، بخصوص صفحه های : 263 ، 296 - 297 .

ص : 18

احساس میشود که بایستی آثاری که دانشمندان شیعه در ردّ آن تألیف نموده اند نیز احیا شود تا نسل حاضر در پاسخ به شبهات آن ، از آگاهی لازم برخوردار باشند ، و از استدلالهای قوی و متینی که در پاسخ به شبهه های پوچ و بی اساس آنها ذکر شده مطلع گردند .

بلکه گاهی مطالبی را به شیعه نسبت میدهند که در هیچ کتابی از کتب کلامی اعتقادی و . . شیعه پیدا نمیشود - مانند طعن چهاردهم ابو بکر و طعن دهم عایشه و غیر آن در " تحفه اثنا عشریه " - که رفع اتهام از جامعه تشیع و اطلاع رسانی لازم در این زمینه از جمله آثار و برکات این کتاب است .

نام مؤلف و نسب او

علامه سید محمدقلی موسوی نیشابوری (1) کنتوری (2) لکهنوی (3) هندی .

در مصادر متعدد نسب ایشان چنین آمده است :

)


1- نیشابور یکی از چهار شهر بزرگ خراسان به شمار میرود ، از شهرهای تاریخی و آباد و پرجمعیت ایران بوده است که در فتنه مغول ویران و نفوس آن قتل عام شده اند . . آثار و علائمی که در اطراف شهر کشف شده نشان میدهد که وسعت شهر چند برابر وسعت فعلی آن بوده است . مسلمانان در زمان حکومت عثمان به آنجا آمدند . این شهر از شهرستانهای استان نهم کشور ایران و محدود است از طرف شمال به کوه بینالود ، از غرب به شهرستان سبزوار ، از شرق به بخش فریمان - از شهرستانهای مشهد - و بخش کدکن از شهرستان تربت حیدریه و از جنوب به شهرستان کاشمر . ( لغت نامه دهخدا ) .
2- کنتور : از قریه ها و بلاد هند است . مراجعه شود به مصادر ترجمه مؤلف ( رحمه الله ) .
3- لکهنو شهری است به هندوستان ، کرسی ایالت اوده . ( لغت نامه دهخدا )

ص : 19

السید محمد قلی ، بن السید محمد حسین - المعروف ب : السید الله کرم - ، ابن السید حامد حسین ، بن السید زین العابدین ، بن السید محمد - المعروف ب : السید البولاقی - ، بن السید محمد - المعروف ب : السید مدا - ، بن السید حسین - المعروف ب : السید میئهر - ، بن السید حسین ، بن السید جعفر ، بن السید علی ، بن السید کبیر الدین ، بن السید شمس الدین ، بن السید الجلیل جمال الدین ، ابن السید الأجلّ شهاب الدین أبو المظفر حسین - الملقب ب : سید السادات ، المعروف ب : السید علاء الدین أعلی بزرگ - ، بن السید محمد - المعروف ب : السید عزّ الدین - ، بن السید الأوحد شرف الدین أبی طالب - المعروف ب : السید الأشرف - ، بن السید الأطهر ذی المناقب محمد - الملقب ب : المهدی ، المعروف ب : السید محمد المحروق - ، بن حمزة ، بن علی ، بن أبی محمد ، بن جعفر ، بن مهدی ، ابن أبی طالب ، بن علی ، بن حمزة ، بن أبی القاسم حمزة ، بن الامام أبی ابراهیم موسی الکاظم ، بن الامام أبی عبد الله جعفر الصادق ، ابن الامام أبی جعفر محمد الباقر ، بن الإمام أبی محمد علی زین العابدین ، بن السبط الشهید ریحانة الرسول وقرّة عین المرتضی والبتول أبی عبد الله الحسین ، بن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب سلام الله علیهم أجمعین . (1)

پدر مؤلف

پدر مؤلف مرحوم سید محمد حسین معروف به سید الله کرم از فضلای عصر خود بود و تحصیل علوم از مولوی عبد الربّ حضرتپوری پسر قاضی ولی محمد مؤسس قریه حضرتپور نمود .

.


1- ( تکملة ) نجوم السماء ، میرزا محمد مهدی لکهنوی کشمیری 2 / 25 .

ص : 20

گویند که : مولوی عبد الربّ به ذات خود شیعه بود .

پدر مؤلف بسیاری از کتب احادیث و اخبار به خط خویش نوشته بود . (1)

ولادت مؤلف

ولادت سید محمد قلی ، روز دوشنبه وقت صبح صادق ، پنجم ماه ذی القعده ، سنه یک هزار و یکصد و هشتاد و هشت هجری اتفاق افتاد . (2) سال ولادت ایشان مطابق با 1774 میلادی ، (3) و مطابق جدی ماه برجی سنه 1153 شمسی است . (4) و از جمله کرامات آن جناب است آنچه قبل از ولادتش پدر نامدار وی به خواب دید که حضرت صاحب العصر و الزمان عجل الله فرجه او را سه ثمر عنایت فرمودند از جمله آن دو ثمر ناقص و یکی کامل بود .

بنابر آن اول فرزندی که متولد شد او را مهدی قلی ، و دوم را هادی قلی ، و فرزند سوم را محمد قلی نام نهاد ، چنانچه مهدی قلی در اول شباب درگذشت ، و هادی قلی در صغر سن فوت شد ، و آن علامه را حق سبحانه و تعالی به فضل و کمال فائق علی الامثال گردانید و تعبیر خواب آن عالی جناب به ظهور انجامید . (5) .


1- نجوم السماء مولوی ، میرزا محمد علی : 419 - 422 .
2- نجوم السماء : 419 - 422 .
3- مطلع الانوار نوشته صدر الافاضل : 588 - 591 ، ترجمه آن توسط دکتر محمد هاشم : 559 - 601 .
4- مکارم الآثار ، میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی 5 / 1612 .
5- نجوم السماء : 419 - 422 ، و مراجعه شود به مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 ، فوائد الرضویه : 595 .

ص : 21

هجرت پدران مؤلف از نیشابور

جد بزرگوارش مولانا سید شرف الدین در حادثه هلاکوخان با یک برادر به نام سید محمد از وطن خود هجرت کرد و به هندوستان رفت .

وی دارای کمالات ظاهری و باطنی بود و در قریه کنتور سکونت داشت و در همان جا درگذشت .

پس از او پسرش سید عزّالدین جانشین پدر شد .

اولین کسی که از این خاندان در قریه کنتور به دنیا آمد میر سید حسین ملقب به سید علاءالدین فرزند سید عزّالدین است .

او بعد از طی دوران کودکی به مدارج عالیه علوم ظاهری و باطنی رسید . او شخصی سخاوتمند بود ، و کتابهای با ارزش تألیف کرد ، و در کنتور هم وفات یافت ، از او به سید السادات و اعلی بزرگ یاد میکنند .

هم اکنون سادات نیشابوری که در کنتور زندگی میکنند از نسل علاءالدین هستند و جزء اعیان و اشراف به شمار میروند ، مرقد پاک علاءالدین در کنتور زیارتگاه خاص و عام است . (1)

مؤلف از دیدگاه بزرگان

دانشمندان و نویسندگان او را با تعابیری مانند جملات ذیل ستوده اند : هو من أکابر المتکلمین والمفسّرین و من أعاظم تلامیذ العلاّمة السید دلدار علی . (2) .


1- الفضل الجلی [ فی ] حیاة السید محمد قلی ، مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 ، مکارم الآثار 5 / 1612 ، نجوم السماء : 419 - 422 .
2- طبقات أعلام الشیعة ( الکرام البررة ) - القسم الثالث : 254 - 255 .

ص : 22

او از بزرگان متکلمین و مفسرین و از اعاظم شاگردان علامه سید دلدار علی است .

من کبار المتکلمین و أجلاّء العلماء فی الهند .

سید المحققین ، سند المدققین ، عمدة المتکلمین ، ملک المناظرین ، العالم الربانی ، ذی النور الشعشعانی ، فخر السادة ، شرف القادة ، الذابّ عن حریم الدین ، المحامی عن ذمار الشرع المبین . .

او از بزرگان متکلمین و دانشمندان جلیل القدر هند است .

پیشوا و بزرگ اهل تحقیق ، تکیه گاه اهل دقت ، و مورد استناد اهل کلام ، رئیس اهل مناظره ، دانشمند ربانی ، دارای نور فروزان ، افتخار سادات و بزرگان ، شرف پیشوایان ، مدافع حریم دین و حامی ناموس شریعت .

الإمام الحافظ والبحر المتلاطم ، خرّیت صناعة علم الحدیث والکلام ، ولعمری نادرة عصره . (1) پیشوای حافظ ، دریای خروشان دانش و سرآمد دانش حدیث و کلام ، به جان خودم سوگند که او در روزگار خویش بینظیر بود .

المناظرة ، جید التحریر ، واسع التتبع . .

واشتغل فی الردّ علی المخالفین ، فقام به أحسن قیام فألّف التآلیف المفیدة ، والتصانیف العدیدة . (2) او متکلمی برجسته و زبردست در معقول و منقول بود ، در مناظره ماهر ، و در تحریر مطالب خوش بیان ، و دامنه تتبع او وسیع بود . . . به ردّ مخالفان تشیع مشغول و .


1- قلائد النحور ، شیخ ذبیح الله محلاتی : 48 .
2- احسن الودیعه : 106 .

ص : 23

به بهترین وجه از عهده آن برآمد ، او در این زمینه آثار متعدد و تألیفات سودمندی از خویش به یادگار گذاشت .

علامه امینی درباره میر حامد حسین و پدرش سید محمد قلی فرموده :

وهذا السید الطاهر العظیم - کوالده المقدس - سیف من سیوف الله المشهورة علی أعدائه ، ورایة ظفرالحق والدین ، وآیة کبری من آیات الله سبحانه ، قد أتم به الحجة وأوضح المحجة . . فله ولوالده الطاهر منا الشکر المتواصل ، ومن الله تعالی لهما أجزل الاجور . (1) این سید پاک و بزرگوار مانند پدر مقدسش از شمشیرهای برکشیده الهی علیه دشمنان خداوند است .

او رایت ظفر و پیروزی حقیقت و دین و از آیات بزگ خدای سبحان است که به او حجت تمام و راه نمایان گشته است . . .

ما همیشه سپاسگزار او و پدر پاک سرشت او هستیم ، و از خدای تعالی برای آن دو بزرگوار بهترین و برترین پاداشها را مسألت مینماییم .

فرزندش اعجاز حسین مینویسد :

الإمام الهمام ، والغطریف القمقام ، الأورع المقدس ، حائز الفخر الأقعس ، الفائز من العلم والعمل لأکمل رتبة لا یتطرق إلیها زلل ولا خلل ، ذی العزّ المنیع ، والفخر الرفیع ، المدقق الفهامة ، والدی العلاّمة .

پیشوای بلند همت ، آقای بزرگوار ، پرهیزکار با قداست ، صاحب فخر پایدار و بالاترین رتبه در علم و عمل که در آن سستی و لغزش و انحراف راه ندارد ، صاحب عزت استوار و فخر رفیع ، اهل فهم و دقت بسیار ، پدر دانشمندم .

.


1- الغدیر 1 / 156 .

ص : 24

کان - أعلی الله درجته - ملازما للتصنیف ، وترویج شعائر الدین ، وذبّ شبهات المخالفین لیلاً ونهاراً ، کثیر العبادة ، حسن الخلق ، منقطعاً من الخلق . (1) خدای تعالی مقامش را عالی گرداند ، پیوسته مشغول تألیف و ترویج شعائر دینی و دفع شبهات مخالفین بود ، بسیار اهل عبادت ، خوش اخلاق و از مردمان کنار کشیده بود .

و برخی از او چنین یاد کرده اند :

از آیات بزرگ الهی ، از اعلام شیعه ، فقیهی بارع ، (2) متکلمی نامی و صاحب تألیفات زیادی بوده . (3) معروف به ( مفتی ) از اکابر علمای امامیه هند است که بسیار متتبع ، محقق ، مدقق ، جامع معقول و منقول ، متکلم جدلی حسن المناظره بود ، و در ردّ مخالفین مذهب اهتمام تمام داشت . (4) او از دانشمندان بزرگ دیار هندوستان به شمار میرفت . (5) صاحب " تذکرة العلماء " به تقریب ذکر اعاظم تلامذه جناب غفران مآب مولوی سید دلدار علی طاب ثراه به ذکر شریف آن علامه پرداخته و گفته :

.


1- کشف الحجب والاستار : 83 .
2- بارع : سرآمد ، منتهی الارب : 72 در لغت ( برع ) مینویسد : تمام شد در فضل و درگذشت از اصحاب در دانش و مانند آن .
3- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1214 ( چاپ اصفهان ) .
4- ریحانة الادب 5 / 356 .
5- مجله ارمغان / دوره 27 / شماره 8 / صفحه 354 ، مقاله مدرسی .

ص : 25

هم از جمله ایشان بود مدقق محقق فاضل لوذعی (1) سید جلیل المعی (2) مولوی سید محمد بن محمد بن حامد کنتوری مشهور به سید محمد قلی که یکه تاز معرکه فضل و کمالات و مناظر میدان به مناظرات و مباحثات بود ، تصانیف انیقه اش بر نصرتش مذهب حق را دلیلی است ساطع و برهانی است قاطع ، اکثر کتب درسیه را به فکر و مطالعه خود برآورده ، به غایت زکی الطبع و حدید الذهن بود . (3) مولوی میرزا محمد علی مینویسد : از اکابر متکلمین عظام و اجلّه علمای اعلام ، و اساطین مناظرین فخام ، جدّ و جهد و کدّ و وکد او در إعلای لوای شریعت و حمایت دین و ملت کالنور علی شاهق الطور بر السنه جمهور مذکور ، و نوادر تحقیقات ، غرائب تدقیقات ، محامد صفات و معالی کرامات آن رفیع الدرجات در مصنفات و مؤلفات متأخرین مرقوم و مسطور .

صیت فضل و کمال آن محیی طریقه آل [ محمد ( علیهم السلام ) ] در شش جهت احاطه نموده ، در سائر علوم دینی و انواع فنون یقینی - خاصه در فن تفسیر و علم کلام - بینظیر و امام همام بود .

کتاب مستطاب " تقریب الافهام " در تفسیر آیات الاحکام از مصنفات آن جناب بر غزارت علم و فضل و تبحر و علو مرتبه او در علم تفسیر دلیلی است روشن و حجتی است مبرهن .

بالجمله ; توصیف و تعریف آن متجمع الکمالات از حیز تقریر و تحریر بیرون است .

.


1- ظریف و قوی دل . مراجعه شود به : الصحاح 3 / 1278 ، لسان العرب 1 / 324 .
2- زیرک و تیزهوش . مراجعه شود به : منتهی الارب : 1155 ، لسان العرب 1 / 324 .
3- نجوم السماء : 419 - 422 و مراجعه شود به مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .

ص : 26

< شعر > زبانش مظهر اسرار تحقیق * ضمیرش مطلع انوار توفیق ز توضیح بیانش گشته روشن * بر اهل علم هر مشکل ز هر فن (1) < / شعر > وی در حدیث ، رجال ، تاریخ و مناظره رکن بزرگی در شبه قاره هند بود ، کتابهایش برای ملت جعفریه باعث افتخار است ، چرا که دری تازه در زمینه تفسیر و کلام و مناظره بر روی اهل تحقیق و بحث گشود .

وی در وسعت نظر و دقت در تحقیق و رعایت اصول نگارش یگانه عصر خویش بود ، و در حقیقت یکی از مناظرین برجسته شبه قاره هند به شمار میرفت .

علمای وقت از او به عنوان علامه و محقق یاد میکردند .

نامه ای به عنوان یادگار از مولانا سبحان علی درباره او موجود است که قسمتی از آن نقل میشود :

ابر مدرار عنایت ، بحر زخار رأفت ، محیط معقول و منقول ، حاوی فروع و اصول ، مولوی ، صاحب مخدوم نیازکیشان ، نحریر زمان دام مجدکم .

سر لوح نیاز نامه را مذهب به نیازمندیها نموده ، گزارش میدهد که " رساله ردّ تحفه اثنا عشریه " تصنیف ملازمان [ را ] دیدم ، سبحان الله ! چقدر درر غرر جوابهای دندان شکن از بحر گرامی سر برزده ، و الحق چنین جواب کمتر از فضلای سابق هم سرانجام یافته باشد ، به هر فقره اش ذوالفقار است برای قطع روش ادله مخالفان .

اگر غلط نکنم به جناب ارث از حیدر کرار - علیه التحیة والثناء - رسیده بر وجود سراپا جود و برکت سامی ، امروز اهل حق هر قدر که نازش نمایند میزیبد !

خامه مقصور اللسان چندان که به مدح طرازی جناب پردازد اندکی است از بسیار . زیاده نیاز ، سبحان علی (2) .


1- نجوم السماء : 419 - 422 و مراجعه شود به فوائد الرضویه : 595 .
2- مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .

ص : 27

او در اکثر علوم و فنون محقق بی نظیر و عالمی دقیق و کامل بود ، او برای بالا بردن مقام شریعت و دین و ملت کوشش فراوان کرد ، شرح صفات جامع و توصیف شخصیت او در این مختصر نمیگنجد . (1) متکلم بارع ماهر در معقول و منقول ، (2) در اکثر علوم مشهور آفاق شد . (3)

حیات علمی وخدمات

شیخ فاضل صاحب فتوا ، از فضلای بنام ، در دانش شاگردی اساتید لکهنو را نموده و سپس ملازم سید دلدار علی نصیرآبادی مجتهد شد ، فقه و اصول و حدیث را از او یاد گرفت .

سپس منصب فتوا در شهر میرتهه (4) را به عهده گرفت و تا مدتها این منصب به او اختصاص داشت .

او در اصول و کلام تألیفاتی از خود به جای گذاشت . (5) مولوی میرزا محمد علی گوید : او در اکثر علوم و فنون محقق بینظیر و مدقق نحریر گردیده سیّما در علم کلام که مشهور آفاق بوده .

مدتی در بلده میرتهه به منصب عدالت قیام داشت و مفتی در آنجا بود .

رساله " عدالت علویه " در بیان احکام قضا و افتا متضمن شرائط قاضی و مفتی - .


1- مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .
2- مؤلفین کتب چاپی ، خانبابا مشار 4 / 929 .
3- منتخب التواریخ ، میرزا هاشم خراسانی : 434 .
4- از بلاد هند از توابع لکهنو . مراجعه شود به مقدمه کشف الحجب : 2 .
5- نزهة الخواطر وبهجة المسامع و النواظر ، سید عبدالحیّ حسنی 7 / 471 - 472 .

ص : 28

که شاهد عدل بر حزم و احتیاط آن جناب است - در همان احیان تألیف نموده ، و حکایات قضا و افتا و فیصله جات آن والاصفات بر السنه وافواه عام و خاص سائر و دائرند .

در اواخر عمر خود به بلده لکهنو مراجعت فرموده و به تألیف مشغول شد ، تمامی اوقات خجسته ساعات را به طاعات و عبادات مصروف داشت تا آنکه مدت عمرش به آخر رسید و جناب باری استیطان عالم باقی را از برای او اختیار فرمود . (1) کشمیری گوید : با آنکه والد ماجدش طاب ثراه مبلغ خطیر در میراث نقد گذاشته بود ، لکن اصلا آن را به صرف خود نیاورد و بر وافدین و اضیاف و اقارب - و آلاف آن را - مقصور نمود . (2)

تألیفات

علامه سید محمد قلی آثار علمی شایان توجهی از خود به یادگار گذاشته است که از آن جمله است :

1 . أبنیة الأفعال فی علم الصرف ، به زبان اردو (3) 2 . الأجناد الإثنا عشریة المحمدیة ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، عنوان مجموعه ای در ردّ تحفه 3 . الأجوبة الفاخرة فی ردّ الأشاعرة ، مربوط به باب اول تحفه .


1- نجوم السماء : 419 - 422 ، مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .
2- ( تکملة ) نجوم السماء 1 / 292 ضمن ترجمه سید اعجاز حسین .
3- در الذریعة 1 / 72 فرموده : این کتاب در کتابخانه های لکهنو موجود است .

ص : 29

4 . أحکام العدالة العلویة یا عدالت علویه ، به زبان فارسی (1) 5 . برهان السعادة ، ردّ باب هفتم تحفه 6 . تشیید المطاعن ، کتاب حاضر 7 . تطهیر المؤمنین عن نجاسة المشرکین (2) 8 . تقریب الأفهام فی تفسیر آیات الأحکام ، به زبان فارسی (3) 9 . تقلیب المکائد ، ردّ باب دوم تحفه 10 . تکملة المیزان لتعلیم الصبیان (4) 11. الحواشی والمطالعات (5) .


1- این کتاب از کتب مطبوعه مؤلف است ، دارای یک مقدمه و دوازده باب و یک خاتمه ، در بیان تعریف قاضی و مفتی و اصناف و احوال آنان ، و بیّنه و شهود ، و حرمت رشوه و آنچه متعلق به قاضی و مفتی است . اولش : ( الحمد الله الذی هو الحاکم بالعدل ، والقاضی بالفصل . . ) الی آخر . مراجعه شود به : کشف الحجب والاستار : 27 ، الذریعة 1 / 299 .
2- کتاب در سنه 1261 هجری قمری در هند چاپ شده است ( چاپ سنگی ) . اولش : ( الحمد لله المتقدّس عن أدناس الإمکان ، والمنزّه عن أرجاس الحدثان . . ) الی آخر . مراجعه شود به : الذریعة 4 / 202 .
3- اولش : ( الحمد لله الذی بعث فی الأمیین رسولاً فی آخر الزمان . . ) الی آخر . مراجعه شود به : الذریعة 4 / 366 .
4- این کتاب شرح المیزان در علم صرف است . اولش : ( سبحان من رفع بنیان العقل و وضع میزان العدل . . ) الی آخر . مراجعه شود به : الذریعة 4 / 416 و 14 / 97 .
5- مراجعه شود به کتاب الفضل الجلی که در مقدمه تشیید المطاعن ، چاپ پاکستان ، طبع شده است .

ص : 30

12 . رسالة فی التقیة ، به زبان فارسی (1) 13 . رسالة فی الکبائر ، به زبان فارسی (2) 14 . السیف الناصری ، ردّ باب اول تحفه 15 . الشعلة الظفریة ، ردّ الشوکة العمریة مربوط به باب دهم تحفه 16 . الفتوحات الحیدریة در ردّ کتاب الصراط المستقیم شیخ عبد الحی 17 . مزیل الوسواس فی ردّ من تبع الخنّاس (3) 18 . مصارع الأفهام لقطع الأوهام ، ردّ باب یازدهم تحفه 19 . مقدمة إلهیة ، ردّ مقدمه تحفه 20 . نفاق الشیخین به حکم أحادیث الصحیحین ، مربوط به باب دوم تحفه و حواشی متعدد بر تألیفات دیگران .

شرح بعضی از این آثار در ضمن ردّیه های " تحفه اثنا عشریه " خواهد آمد .

اساتید و شاگردان مؤلف

از اساتید و شاگردان ایشان اطلاع چندانی در دست نیست ، فقط مرحوم سید .


1- این کتاب از کتب مطبوعه مؤلف است ، اصل آن به صورت چکنویس بوده و میرحامد حسین آن را پاکنویس ، و در لکهنو به طبع آن اقدام نموده است ، سپس به زبان اردو ترجمه و در مجله الاصلاح به چاپ رسیده است . الذریعة 4 / 405 .
2- بنا بر نقل فرزند مؤلف شروع این کتاب : ( الحمد الله ربّ العالمین ، والصلاة علی خاتم النبیین محمد وعترته المعصومین . . ) إلی آخر . مراجعه شود به : کشف الحجب والاستار : 280 ، الذریعة 17 / 259 .
3- نسخه ناقص این کتاب در مرکز احیاء میراث اسلامی قم موجود است ، مراجعه شود به فهرست نسخه های خطی مرکز 3 / 210 .

ص : 31

دلدار علی به عنوان مهمترین استاد ; و سید محمد فرزند سید دلدار علی و میرحامد حسین فرزند خود مؤلف از مشاهیر تلامیذ ایشان معرفی شده اند .

مولوی میرزا محمد علی در شرح حال مؤلف مینویسد : تحصیل کتب درسیه از فضلای عصر خود نموده واکتساب علوم دینی و معارف یقینی پیش جناب غفران مآب مولانا السید دلدار علی طاب ثراه فرموده . (1) سید دلدار علی نصیرآبادی سید المتکلمین الاعلام ، و سند المناظرین الفخام ، علامه قمقام ، وفهّامه علاّم ، هادی انام الی سبل دار السلام ، عضد الاسلام ، مولانا سید دلدار علی بن محمد معین نصیرآبادی لکهنوی هندی نقوی رضوی ( متوفی 1235 ) .

او از سید بحر العلوم اجازه دارد ، (2) اولین کسی است که در هند ادعای اجتهاد نمود و نماز جمعه و نماز عیدین را به پا داشت .

تا زمان او شیعه امامیه در بلاد هند پراکنده بودند و برای مذهب خویش تبلیغی نداشتند . . . به دستور پادشاه اوده (3) در سیزدهم رجب 1200 سید دلدار علی اقامه جماعت را شروع کرد .

.


1- نجوم السماء : 419 - 422 و مراجعه شود به مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .
2- الذریعة 15 / 92 ، کشف الحجب والاستار : 372 .
3- اوده نام شهری بسیار قدیمی است که در شمال هندوستان کنار نهر کوکره - از توابع رود گنگ - و نزدیک شهر فیض آباد و در 125 هزار گزی مشرق لکنهو و در 190 هزار گزی شمال غربی فارس واقع است ، در سابق شهری آباد بوده است . جامعی بزرگ در این شهر بنا شده و آثار عتیقه دارد . ( لغت نامه دهخدا ) .

ص : 32

او در تبیین حقانیت مذهب خویش و ابطال مذاهب دیگر بسیار کوشید تا اینکه اکثر قریب به اتفاق مردم در بلاد اوده نزدیک بود شیعه شوند .

او تصنیفات بسیاری دارد .

سید دلدار علی در 19 رجب 1235 در لکهنو وفات یافت و در حسینیه خویش - که به حسینیه غفران مآب معروف است - به خاک سپرده شد . (1) سید محمد نصیرآبادی اما سید محمد نقوی نصیرآبادی لکهنوی معروف به سلطان العلماء - فرزند سید دلدار علی - که از شاگردان مؤلف بوده است ، ولادت او در سال 1199 و وفاتش در سنه 1284 واقع شده است .

از تألیفات اوست :

الامامة ، ردّ باب هفتم تحفه البارقة الضیغمیة در تحلیل متعتین ، ردّ باب دهم تحفه البوارق الموبقة ، ردّ باب هفتم تحفه الضربة الحیدریة لکسر الشوکة العمریة یا ضربت حیدری ، مربوط به باب دهم تحفه طعن الرماح یا الفوائد الحیدریه که در ردّ باب دهم تحفه است . (2) .


1- نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر 7 / 168 ، شرح حال او در اعیان الشیعه 6 / 425 - 426 نیز آمده است .
2- اعیان الشیعه 9 / 276 ، منتخب التواریخ : 434 .

ص : 33

فرزندان مؤلف

فرزندان او عبارتند از : مولوی سراج الدین ، مرحوم اعجاز حسین ، مولانا میر حامد حسین .

اکبر ایشان عالی جناب مولانا السید سراج حسین ، فاضل جلیل و حکیم عصر و فیلسوف ماهر بود ، او در ریاضیات تألیفاتی دارد ، و در سال 1282 هجری قمری فوت نمود . (1) اوسط ایشان ، جامع الکمالات منبع الافادات سید عالی قدر و فاضل وسیع الصدر جناب المولوی السید اعجاز حسین ، صاحب التصانیف العدیدة والتآلیف المفیدة .

فاضل کامل سید اعجاز حسین در 21 رجب سنه 1240 در میرتهه متولد و در 17 شوال سنه 1286 وفات یافت ، و جنب قبر والدش در مقبره علامه سید دلدار علی - که به حسینیه غفران مآب معروف است - به خاک سپرده شد ، و در رثای او عده ای از بزرگان اشعاری سرودند .

تألیفات او عبارت است از :

شذور العقیان فی تراجم الاعیان ، در چندین جلد کشف الحجب والاستار عن وجه الکتب والاسفار ، در تصانیف شیعه القول السدید رسالة فی ترجمة صاحب النزهة المیرزا محمد و تألیفاتی دیگر .

در اعیان الشیعه در مورد " عبقات " گوید : سید اعجاز حسین برادر میرحامد .


1- برای اطلاع بیشتر از شرح حال او رجوع کنید به ترجمه مطلع الانوار : 290 .

ص : 34

حسین در تألیف کتاب " عبقات " همکار او بود ، چنان که در شرح حال او گفتیم . (1) و آخرین پسر آن بزرگوار میر حامد حسین است .

میر حامد حسین بزرگان شیعه میرحامد حسین را با عباراتی ستوده اند که درباره کمتر کسی دیده شده ، و کتاب او را به اوصافی ستوده اند که در مورد هیچ کتابی شنیده نشده است . (2) محدّث قمی درباره او مینویسد : السید الأجلّ العلامة ، والفاضل الورع الفهّامة ، الفقیه المتکلم المحقق ، والمفسّر المحدّث المدقّق ، حجة الاسلام والمسلمین ، وآیة الله فی العالمین ، وناشر مذهب آبائه الطاهرین ، السیف القاطع ، والرکن الدافع ، البحر الزاخر ، والسحاب الماطر ، الذی شهد بکثرة فضله العاکف والبادی ، وارتوی من بحار علمه الظمآن والصادی . . (3) سید اجل ، علامه روزگار ، وحید الاعصار ، فرید الادوار ، دریای ناپیدا کنار ، جامع علوم عقلی و نقلی ، مدار فنون فرعی و اصلی ، المقتفی آثار آبائه الطیبین ، والحامی لذمار (4) أجداده الاکرمین ، آیة الله فی العالمین ، وحجة الحق علی الخلق أجمعین ، مولانا الأجلّ ، سیدنا المبجّل ، میر سید حامد حسین ، صاحب عبقات الانوار ، شکّر الله .


1- مراجعه شود به فوائد الرضویه : 595 ، نجوم السماء : 419 - 422 ، اعیان الشیعة 4 / 381 ، مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 .
2- مراجعه شود به سواطع الأنوار ، شیخ عباس هندی شیروانی .
3- فوائد الرضویة : 91 .
4- الذمار : ما لزمک حفظه مما وراءک ویتعلق بک . وذمار الرجل : ممّا وراءه ویحقّ علیه أن یحمیه . ( مجمع البحرین 3 / 313 ) .

ص : 35

مساعیه ، وأنزله من الفردوس أعالیه . (1) اعتماد السلطنة گوید : میرحامد حسین لکهنوی از آیات الهیه و حجج شیعه اثنی عشریه است ، گذشته از مقام فقاهت ، در علم شریف حدیث واحاطه تام بر اخبار و آثار و معرفت احوال رجال از شعب شیعه و اهل تسنن و جماعت ، اولین شخص امامیه است قولا مطلقا در فنّ کلام لاسیما مبحث امامت . (2) او در 5 محرم 1246 متولد شد ، از دوران کودکی در مهد تربیت و مراقبت پدر بزرگوارش سید محمد قلی - که او نیز از آیات بزرگ الهی و از اعلام شیعه و فقیهی بارع و متکلمی نامی و صاحب تألیفات زیادی بوده - پرورش یافت . (3) میرزا محمد مهدی لکهنوی کشمیری مینویسد :

در عهد طفولیت آثار فرزانگی از ناصیه اش ظاهر بود ، هر شب بی آنکه اخوانش از کتاب " حمله حیدری " میرزا رفیع باذل یکی دو صفحه نخوانند به خواب نمیرفت ، چنان ذکاوت طبع از آن جناب ظاهر میشد که مردم تعجب مینمودند ، و رسیدن او را به مدارج عالیه علم و عمل حدس میزدند . در سال هفتم از عمرش شروع به تعلم کرد .

بعد از انقضاء مدت یسیره تعلیم آن جناب را جناب والد ماجدش - طاب ثراه - خود متکفل شدند ، و تا سال چهاردهم عمر کتب متداوله ابتدائیه را به انجام رسانیدند ، سال پانزدهم عمر مبارک بود که والد ماجد آن جناب در لکهنو تشریف آورده به رحمت حق پیوستند ، لاجرم برای تکمیل تحصیل رجوع به دیگران لازم افتاد .

.


1- فوائد الرضویه : 595 ، و مراجعه شود به نجوم السماء : 419 - 422 .
2- الماثر والآثار : 168 .
3- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1214 .

ص : 36

بالجمله ; در عرض چند سال تحصیل علوم را به انجام رسانیده ، اشتغال به خدمت تصانیف والد ما جده خود - طیّب الله رمسه - فرموده ، اول " فتوحات حیدریه " را تصحیح و تنقید نمود ، و در آخرش عبارتی تحریر فرمود که دلالت بر کمال آن جناب در علم ادب دارد .

من بعد " رساله تقیه " را - که آن هم از تصانیف منیفه والد ماجدش طاب رمسه بود - تصحیح وتهذیب نمود .

پس از آن به تصحیح و اشاعه کتاب مستطاب " تشیید المطاعن " که از جمله نوادر عصر وافراد دهر است اشتغال فرموده ، سالها سال در تبییض وتصحیح ومقابله عبارات آن با اصول کتب مصروف ماند ، و الحق احسانی عظیم بر مذهب اهل حق به این خدمت گرانبها بگذاشت .

هنوز از این کار فارغ نشده بود که از جانب مخالفین " منتهی الکلام " شایع شد که عرصه را بر اهل حق تنگ تصور نموده و به این کتاب افتخار میکردند ، مؤلف " منتهی الکلام " احدی از اهل حق را قادر بر جواب آن نمیدانست ، و میگفت : اگر اولین وآخرین شیعه جمع شوند کتاب مرا جواب نتوانند نوشت !

میر حامد حسین این مهم را در عرض شش ماه انجام داد وکتاب " استقصاء الافحام فی نقض منتهی الکلام " را تصنیف فرمود ، که باعث تعجب علمای عصر گردید و به نحوی کسر شوکت مخالفین شد که ناگفته میباشد مخالفان با تمام قوا کوشیدند ولی از عهده جواب آن بر نیامدند .

الحاصل ; تصنیف " استقصاء الافحام " در مغازی علمیه مثل غزوه احزاب تصور باید کرد ، و آیه : ( کَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) را شاهد حال باید دانست .

بعد از تصنیف " استقصاء الافحام " به سوی تکمیل " شوارق النصوص " توجه نمودند ، و در مدت یسیره مجلدات عدیده آن را جمع فرمودند .

ص : 37

این کتاب هم از آیات باهره و بینات زاهره فضل و کمال آن جناب است ، من بعد به تصنیف و اشاعه کتاب " عبقات الانوار " - که اعظم ادله حقیقت مذهب اهل حق ، واکبر حجج صدق دین اهل تشیع است - عطف عنان فرمودند و تا آخر عمر در تصنیف و اشاعه آن اشتغال داشتند ، ومجلدات عدیده آن را ظاهر ساختند .

در تصنیف ومجاهده دینی به حدی انهماک داشتند که هرگاه به وجه درد صدر دست یمین ازکار افتاد به دست یسار تحریر مینمود ، و هرگاه دست یسار هم کار نمیکرد به زبان املاء میفرمودند ، هیچ مانعی را در این باب مانع نمیانگاشتند و همیشه عَلم نصرت دین مبین در دست داشتند ، تا آنکه در هیجدهم ماه صفر سنه یک هزار و سی صد و شش ( 1306 ) داعی اجل را لبیک اجابت فرمودند ، و در حسینیه جناب غفران مآب - طاب ثراه - مدفون شدند .

تألیفات ایشان عبارت است از :

عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار ; در سی مجلد که اعظم تصانیف آن جناب است .

استقصاء الإفحام فی نقض منتهی الکلام ; ده مجلد شوارق النصوص ; پنج مجلد (1) کشف المعضلات فی حلّ المشکلات ; در مجلدات متعدد العضب البتار فی مبحث آیة الغار ; یک جلد مبسوط إفحام أهل المین فی ردّ ازالة الغین ; در مجلدات متعدد النجم الثاقب فی مسألة الحاجب فی الفقه .


1- طاهر السلامی این کتاب را تحقیق و در دو جلد توسط انتشارات دلیل ما در سنه 1381 هجری شمسی موافق 1423 هجری قمری به طبع رسانیده است .

ص : 38

الدرر السنیة فی المکاتب والمنشآت العربیة ; کتابی است بی نظیر زین الوسائل إلی تحقیق المسائل ; در مجلدات متعدد ، شامل فتاوای فقهی و غیره الذرائع فی شرح الشرایع ; کتابی است ناتمام در فقه أسفار الأنوار عن وقایع أفضل الأسفار ; خاطرات سفر حجّ و عتبات عالیات در عراق (1) .

بالجمله ; وجود آن جناب از آیات الهیه و حجج شیعه اثنی عشریه بود ، هر کس کتاب مستطاب " عبقات الانوار " را که از قلم دربار آن بزرگوار بیرون آمده مطالعه کند میداند که درفن کلام - سیما در مبحث امامت - از صدر اسلام تا کنون احدی بدان منوال سخن نرانده و بر آن نمط تصنیف نپرداخته .

و الحق مشاهد وعیان است که این احاطه واطلاع وسعه نظر وطول باع نیست جز به تائید واعانت حضرت إله ، و توجه سلطان عصر روحنا له فداء .

جناب میر سید ناصر حسین خلف آن بزرگوار - که در جمیع آنچه ذکر شد از علوم وکمالات وارث آن پدر وثانی آن بحر زخار است - زحمات پدر را نگذاشت هدر رود و مانند پدر ماجد خویش مشغول تتمیم " عبقات " است و تا به حال چند جلد هم مبیضه فرموده و طبع شده . (2) عالم جلیل شیخ عباس هندی شیروانی رساله مخصوصی موسوم به : " سواطع الأنوار فی تقریظات عبقات الأنوار " تألیف و تا بیست و هشت تقریظ از حجج الاسلام طراز اول نقل ، و در بعضی از آنها تصریح شده براینکه به برکت آن کتاب در یک سال .


1- ( تکمله ) نجوم السماء 2 / 26 - 31 .
2- فوائد الرضویة : 91 .

ص : 39

جمع کثیری ، شیعه و مستبصر شده اند . (1) درباره سعی و کوشش این بزرگ مطالب شگفت انگیزی نقل شده است ، یکی از نویسندگان معاصر از علمای نجف نقل کرده که ایشان مدتی در مدینه طیبه بسر برد تا با قاضی القضات طرح دوستی ریخت و توانست به منزل او راه پیدا کند ، و شبها در کتابخانه او به گونه ای که جلب توجه ننماید زیر نور کم سوی چراغ ! نسخه منحصر به فردی را در مدت شش ماه استنساخ کرد و سپس طی شش ماه دیگر کار مقابله آن را به انجام رسانید . (2) نظیر این قضیه را از مرجع فقید شیعه علامه سید شهاب الدین مرعشی نجفی نیز درباره ایشان نقل کرده اند . (3) گویند : هنگامی که خبر فوت نابهنگام فرزند جوان میرحامد حسین به او داده شد ، بسیار متأثر گردید و از آنها خواست که خودشان تجهیز میت را انجام دهند ، مردم خیال کردند که این ضایعه اسفناک باعث اختلال حواس ایشان شده که مانند سابق مشغول تحقیقات علمی خویش است ، میرحامد حسین به فراست مطلب را دریافت لذا صریحاً به آنان گفت که : تألیف کتاب " عبقات الأنوار " از تشییع فرزندم واجب تر است . (4) از امور شگفت آور آنکه ایشان به جهت تقوا و ورع تمام این تألیفات را فقط با کاغذ و مرکّبِ ساختِ مسلمین مینوشت و از آنچه محصول صنعت اجانب بود احتراز میکرد .

.


1- ریحانة الادب 3 / 378 .
2- مجله ارمغان / دوره 27 / شماره 7 / صفحه 313 - 315 ، مقاله مدرسی .
3- وفیات العلماء یا دانشمندان اسلامی ، حسین جلالی شاهرودی : 128 .
4- مجله ارمغان / دوره 27 / شماره 7 / صفحه 313 - 315 ، مقاله مدرسی .

ص : 40

میرزا محمد طهرانی عسکری - که از دانشمندان بزرگ است - از سید حسن یزدی که از خطبای کربلاست نقل میکند که : من میدانستم سید حامد حسین طاقت شنیدن مصائب ناگوار جدش سید الشهداء ( علیه السلام ) و اهل بیت آن بزرگوار ( علیهم السلام ) را ندارد ، روزی ایشان در اثناء منبر من وارد حسینیه لکهنو شد و من متوجه نشدم ، مشغول خواندن مصیبت بودم که ناگهان دیدم از هر طرف صدا بلند شد و همه به من میگویند : دیگر روضه نخوان ! سپس متوجه شدم که سید غش کرده و تاب شنیدن مصیبت را نداشته ! (1) او تمامی ساعات و دقائق عمر شریفش در تألیفات دینی مصروف بوده وآنی فروگذاری نداشته ، تا آنکه دست راست او از کثرت تحریر و کتابت عاطل شده و در اواخر با دست چپ مینگاشته است . (2) تذییل تنها کسی که به عنوان داماد سید محمد قلی معرفی شده ، غلام حسنین کنتوری است ، او در سال 1247 در کنتور هند متولد شد ، دروس اولیه را در کنتور فرا گرفته سپس به لکهنو رفته به تحصیلاتش ادامه داد و از بزرگان علما اجازه گرفت ، سپس روزنامه اخبار الأخبار را منتشر کرد .

او در حل مشکلات جامعه از جهات فکری ، اعتقادی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی کوشا بود ، و در تأسیس ندوة العلماء لکهنو سهیم بود ، به تبلیغات اسلامی در شهرها وروستاها اهتمام میورزید ، و گذشته از مقالاتش تألیفات متعدد از خود به جای گذاشت .

.


1- نقباء البشر ، آقا بزرگ طهرانی : 52 .
2- لغت نامه دهخدا ، ح ، صفحه 169 به نقل از ریحانة الادب .

ص : 41

او از فضلای علمای هند به شمار میرفت و به لغات مختلف به خصوص عربی و فارسی آشنا بود . (1)

کتابخانه ناصریه

امروزه کتابخانه ناصریه یکی از گنجینه های علمی و دینی در خاورمیانه به شمار میآید ، بانی این کتابخانه عظیم علامه سید محمد قلی ( قدس سره ) است . وی علاوه بر تألیفات متعدد در زمینه فرهنگ و معارف اسلام اقدام به تأسیس کتابخانه ای بزرگ جهت استفاده علما و محققین و پژوهشگران نمود و در زمان حیاتش این کتابخانه را وقف بر اولاد خود کرد .

این کتابخانه با عظمت - که حالا حاوی سی هزار جلد از نفایس مطبوعات و نوادر مخطوطات ما بین صغیر و کبیر و خطیر و یسیر است - نتیجه همت سه شخصیت بزرگ علمی است که آثار و مآثر آنان در جامعه علم و هنر طنین انداز و مورد استفاده است .

امتیازی که این کتابخانه دارد این است که غالب تألیفات اهل تسنن و جماعت را در بر دارد ، و هر کتاب و یا رساله ای از تألیفات دانشمندان آنها که حدیث و یا فضیلتی را درباره اهل بیت نبوت ( علیهم السلام ) نقل نموده اند ، در آن کتابخانه موجود است . یکی از اسباب موفق بودن میر حامد حسین در تألیف " عبقات الانوار " در دست داشتن این کتب بوده است . (2) .


1- مستدرکات أعیان الشیعة 7 / 203 .
2- عبقات الأنوار ، ثقلین ، 6 / 1218 ، المآثر والآثار : 168 ، مجله ارمغان / دوره 27 / شماره 8 / صفحه 354 ، مقاله مدرسی ، تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 16 . شایان ذکر است که میر حامد حسین ( رحمه الله ) در ادامه راه پدر اهتمام زیادی به جمع آوری کتب و آثار داشته ، اموال کثیری در این راه خرج نمود . . . این کتابخانه هزاران جلد کتاب دارد که بسیاری از مخطوطات نفیس و قدیمی از جمله آن است . اعیان الشیعة 4 / 381 .

ص : 42

وفات مؤلف

علامه سید محمد قلی در اواخر عمر به لکهنو آمد و پس از مدت هفتاد و یک سال و دو ماه و چهار روز قمری عمر با برکت ، در نهم ماه محرم الحرام سال 1260 هجری قمری - مطابق دلو ماه برجی - در شهر لکهنو هند وفات کرد ، وهم در آن شهر در حسینیه غفران مآب دفن شد . (1) مشهور در وفات ایشان نهم ماه محرم است که در نامه مفتی سید محمد عباس به فرزند مؤلف سید سراج نیز آمده است ، ولی بعضی از نویسندگان آن را در چهارم محرم سال 1260 هجری گزارش کرده اند . (2) افاضل عصر او در تاریخ وفاتش قصائد غرّا وقطعات بدیعه فرموده اند . (3) مفتی سید محمد عباس در رثای او سروده است :

< شعر > چون فاضل مفتی پسندیده خصال * بگذشت ز عالم و به یزدان پیوست در بلده لکهنو رسید از کنتور * پس رخت سفر به سوی جنت بربست < / شعر > .


1- مراجعه شود به : مکارم الآثار 5 / 1612 ، مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 ، فوائد الرضویه : 595 .
2- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1218 ، مؤلفین کتب چاپی 4 / 929 ، احسن الودیعه : 106 ، قلائد النحور : 48 . در منتخب التواریخ سال وفات ایشان 1268 ذکر شده که ظاهراً سهو است .
3- فوائد الرضویه : 595 .

ص : 43

< شعر > در ماتم او سپهر زد جامه نیل * رنگ رخ لاله در گلستان بشکست با مجتهد عصر که همنام نبی است * سر رشته اختصاص بودش در دست زین راه توان گفت که تقوا و ورع * فریاد کشیده در عزایش بنشست بر مرقد او نوشته شد تاریخش * این قبر مقدس محمد قلی است (1) < / شعر > ( 1260 ) در نامه حجة الاسلام اورع الناس مولانا المفتی السید محمد عباس به سید سراج آمده است :

و من الغیر والآلام الحادثة فی هاتیک الأیام وفاة والدک الماجد الکابر المحرز للمفاخر . ولقد عدتُه - رحمه الله - فی مرضه الذی دهاه ، فکالَمنی مکالمة الأمجاد العظام ، وساجلنی مساجلة الأکابر الفخام ، ثم لمّا انصرفتُ بَعَثَ إلیّ معتذراً عمّا وقع منه من التفریط فی آداب القراء ، فزرتُه ثانیاً ووجدتُه عایناً ، وقلت له : أیها السری ! ما أنا وما خطری ؟ ! وإنی لا أتوقع التعظیم والإجلال من الأقران والأمثال ، فیکف وأنت من الکبار البالغین إلی ذروة الفخار ؟ ! ومع ذلک فقد أصابک فالج ، ولا علی المریض حرج .

ثم انه بلغنی حدیث وفاته - أعلی الله درجته - فأقلقنی کثیراً شدیداً ، وما وجدت عن الصبر محیداً ، وقلت - راثیاً له ، مؤرخاً لترحاله ، مذکّراً لبعض أحواله - :

.


1- مطلع الانوار : 588 - 591 ، ترجمه آن : 559 - 601 ، عبقات الانوار ، غدیر 1 / 24 مقدمه ، بروجردی .

ص : 44

< شعر > أرید ذکر محمد قلی ورحلته * وإننی بیراعی لا نفخ الصورا هو المهاجر باللکهنوء مدفنه * وکان مسکنه الاولی کنتورا کأنّه هو نور الهدی وحین بدا * سنا هداه بکشور قیل : کن طورا وفی بطانة مولی الزمان مجتهد * الوری محمد الطهر کان مذکورا لقد تفقّه فی الدین قادساً ورعا * وکان مشتغلا بالکلام نحریرا أبان جادّة الحقّ بالبراع (1) کما * تری المجرّة لیلا تقتقت (2) نورا جزاک ربّک عن أهل دینه خیرا * وکان سعیک عند الإله مشکورا مضی وخلّف وُلداً له أولی فضل * کذاک عاش حمیداً ومات مغفورا وحین سجی صلّی علیه مجتهدان * کان فضلهما فی الأنام مشهورا محمد وحسین فداهما روحی * فإنما بهما الشرع ظلّ (3) منصورا ومن یشمّ شذا خلفهم یطیب (4) نفسا * ولا یشمّ إذن عنبراً وکافورا کذاک أقبر فی أرضهم وحائطهم * وفی القیامة فیهم یکون محشورا مضی لتاسع شهر غداة عاشره * رحیل خامس آل العباء منحورا مصابه بمصاب الحسین مقرون * وإنه لتلقّی الحسین مسرورا طفّا (5) وقلت لتاریخ یوم (6) رحلته * لموته هو ( إقبال یوم عاشورا ) (7) < / شعر > .


1- خ ل : بالیراع .
2- خ ل : تفتقت .
3- خ ل : صار .
4- خ ل : یطلب .
5- خ ل : طفی .
6- خ ل : ( یوم ) نبود .
7- موارد نسخه بدل از عبقات الانوار ، غدیر 1 / 23 ، مقدمه بروجردی آورده شد .

ص : 45

وأُوصیک یا أخی بالصبر والتجلّد ، فإن نوائب الدنیا لها دوام وتجدّد ، ولا وفاء للدهر الخوّان ، ولا محیص عن صروف الزمان و ( کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ) (1) و ( کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَان * وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْکْرَام ) ، (2) والسلام خیر الختام .

وأنا العبد المعیب الذی یردّه المشتری محمد بن عباس بن علی أکبر بن جعفر الشوشتری عفی الله عن أحیائه وأمواته بساداته وولاته . (3) .


1- آل عمران ( 3 ) : 185 .
2- الرحمن ( 55 ) : 27 .
3- ( تکملة ) نجوم السماء 1 / 219 - 221 ، در ضمن ترجمه سید سراج حسین . خلاصه مطلب آن که مفتی سید عباس گوید : در بیماری وفات سید محمد قلی به عیادت او رفتم ، برخورد بزرگ منشانه داشت و صحبت او ( مثل گذشته ) مانند اکابر و بزرگان بود ، ولی بعداً کسی را برای معذرت خواهی فرستاد که : در آداب ضیافت کوتاهی شد ، و معذرت خواهی نمود . دوباره به دیدن او رفتم و عرض کردم : من از همطرازان خود انتظار احترام ندارم چه رسد به شما که از بزرگان هستید ، گذشته از آنکه بر بیمار حرجی نیست . مفتی سید عباس ، وفات سید محمد قلی را از حوادث ناگوار روزگار - که باعث تأثر او شده - دانسته ، به فرزند ارشد آن مرحوم تسلیت گفته و او را سفارش به صبر نموده است ، و اشعار گذشته را در رثاء مؤلف سروده است .

ص : 46

توضیح اجمالی از کتاب تشیید المطاعن

کتاب شریف " تشیید المطاعن " ردّیّه ای است بر کتاب " تحفه اثنا عشریه " شاه عبدالعزیز دهلوی ، لذا لازم است اول دهلوی و کتاب او معرفی شده و سپس به معرفی کتاب " تشیید المطاعن " بپردازیم .

تحفة اثنا عشریه

در اوائل سده سیزدهم هجری ، مولوی عبدالعزیز بن شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1239 هجری قمری ) که به سی و یک واسطه نسب به عمر بن خطاب خلیفه دوم میرساند ، ملقب به : شاه صاحب ، از علمای اهل تسنن ، و از مردم هندوستان ، کتاب مفصلی به نام " تحفه اثنا عشریه " نگاشته و منتشر ساخت ، کتاب " تحفه " به زبان فارسی ، و از آغاز تا انجام آن در ردّ شیعه است .

وی در این کتاب عقائد و آراء شیعه را به طور عموم و فرقه امامیه اثنا عشریه را بالخصوص در اصول و فروع و اخلاق و آداب و تمامی معتقدات و اعمالشان به عباراتی خارج از نزاکت و کلماتی بیرون از آداب و سنن مناظره یعنی به شیوه کتب درسی نوآموزان که به خطابه نزدیکتر تا به جدل و برهان ! - یا دست کم نقل صحیح مطالب - مورد حمله و اعتراض قرار داده ، و با اینکه در مقدمه و همچنین جا به جا در طی ابواب و فصول به ظاهر ملتزم گردیده که تنها به مسلّمات خود شیعه استناد کند وجز از روی مدارک معتبره آنان سخنی نیاورد ، کمتر به التزام خود عمل کرده و به قول خویش پایدار مانده ، بلکه کتاب را مملوّ از افترائات و تهمتهای شیعه ساخته است .

او ابتدائاً از ترس نواب نجف خان - که از امرای زمان در آن سامان و شیعه بوده - به نام مستعار غلام حلیم انتشار داد ، اما در چاپهای بعد به نام اصلی وی - عبدالعزیز - منتشر گردید .

ص : 47

به هر حال کتاب " تحفه " با تحولات و انتشار متعدد - که توضیح بیشتر آن خواهد آمد - در ایجاد اختلاف بین مسلمین و تیره ساختن روابط فرق اسلامی نسبت به همدیگر ، و بالاخره تحریک حسّ بدبینی و عصبیت اهل تسنن بر علیه جامعه شیعه بسیار مؤثر بود ، و معلوم نیست از این پس نیز چه عواقب سوئی برای مسلمین خواهد داشت . (1) نسخه ای که از کتاب " تحفه اثنا عشریه " فعلا متداول است چاپ نورانی کتب خانه پیشاور ( افست از چاپ نول سال 1313 هجری قمری مطابق با 1896 میلادی ) در 400 صفحه است - که عاری از هر حاشیه و تعلیقه است - ولی با توجه به در دسترس بودن آن ، آدرسهای متن تحفه از این چاپ داده شد ، اما در مورد آدرس حواشی مؤلف بر تحفه از چاپ دهلی استفاده شد که نسخه آن در ایران نایاب است .

نسخه دیگری از کتاب به خط نستعلیق با حواشی فراوان نویسنده ، طی 776 صفحه در سال 1271 هجری قمری در دهلی به طبع رسیده ، و صفحه اول - در این چاپ - و عنوان کتاب بدین صورت است :

قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : إذا رأیتم الذین یسبّون أصحابی فقولوا : لعنة الله علی شرّکم !

الحمد لله والمنة که این کتاب لطائف مآب نصیحة المؤمنین وفضیحة الشیاطین موسوم به " تحفه اثنا عشریه " تصنیف عمدة المناظرین زبدة المتکلمین حافظ غلام حلیم المشتهر به مولوی شاه عبدالعزیز محدّث دهلوی ، در مطبع حسنی به اهتمام شیخ محمد حسن در دهلی مطبوع شده سنه 1271 .

.


1- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 .

ص : 48

و پایان این نسخه چنین است :

قد وقع الفراغ من تحریر هذه النسخة المتبرکّة المسمی ب : تحفة الاثنا عشریة فی التاریخ الثامن من شهر ذی قعدة المعظّم سنة 1271 هجری . (1) دهلوی صاحب " تحفه " مولوی عبدالعزیز بن شاه ولی الله بن عبد الرحیم عمری دهلوی متولد 25 ماه مبارک 1159 - برابر با سنه 1746 میلادی - است . او هنگام فوت پدرش 16 سال داشته است . چنان که گذشت او با سی و یک واسطه نسب به عمر بن خطاب میرساند ، او را با القابی چون : امام ، عالم کبیر ، محدّث ، سرور دانشمندان زمان و مانند آن ستوده ، و به سراج الهند ( یعنی چراغ هند ) ، و حجة الله لقب داده اند . او را از افراد بی نظیر معرفی کرده اند که دانشمندان زیادی نزد او تلمذ کرده ، و باعث تحولات علمی و نشر و ترویج مذهب سنیان در هند بوده است .

او در فنون مختلف مانند تیراندازی و اسب سواری و موسیقی [ ! ! ] مهارت داشته است .

کار او در شهرت به جایی رسید که انتساب به او باعث افتخار مردم در هر جای هند بود ! تألیفات او مورد قبول دانشمندان قرار گرفت تا جایی که به مطالب او استناد میشود .

از مشهورترین تصنیفات او " تحفه اثنا عشریه " در ردّ مذهب شیعه است ، گویند : تا آن زمان چنین کتابی نوشته نشده . ولی خواهد آمد که این کتاب ترجمه " صواقع " است که او به نام خود منتشر نموده است !

.


1- مراجعه شود به عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 ، مکارم الآثار 4 / 1089 - 1090 .

ص : 49

وی در 7 شوال 1239 - برابر با سنه 1824 میلادی - در دهلی از دنیا رفت . (1) درباره او نوشته اند : در لقب فاروقی است ، ولی در معنا نه چون حق و باطل نزد او یکسان است ! او فلسفه تشیع را نمیداند و حتی به ظواهر تسنن هم پایبند نیست . (2) مولوی رحمان علی صاحب گوید : مولانا عبد العزیز دهلوی ابن مولانا شاه ولی الله محدّث دهلوی در سال یازده صد و پنجاه و نه هجری ولادت یافته و به غلام حلیم اسم تاریخی موسوم گشت ، و به عمر پانزده سالگی به خدمت والد ماجد خود از تحصیل علوم عقلیه و نقلیه و تکمیل کمالات خفیه و جلیه فارغ شده ، و بعدِ پدر بزرگوار ، متکی اریکه درس و ارشاد گردید .

تا آنکه گوید : " رساله « سر الشهادتین " و " بستان المحدّثین " و " تحفه اثنا عشریه " و " عجاله نافعه " و " فتح العزیز " تفسیر سوره بقره و دو پاره اخیر قرآن مجید ، از تصانیف شهیره اویند . (3) پدر دهلوی شاه ولی الله احمد بن عبد الرحیم فاروقی دهلوی هندی ابو عبدالعزیز فقیه حنفی محدّث ، اهل دهلی هند ، متولد 1110 هجری قمری ، مطابق با 1699 میلادی ، و متوفی 1176 هجری قمری مطابق با 1762 میلادی .

.


1- نزهة الخواطر 7 / 275 - 276 .
2- الذریعة 24 / 108 .
3- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 ، ضمائم کتاب به قلم آقای فقیه ایمانی ، به نقل از تذکره علمای هند : 122 طبع لکهنو .

ص : 50

در فهرس الفهارس گفته است : خداوند به واسطه او و فرزندان و نوادگان دختری او و شاگردان آنها حدیث و سنت را در هند - پس از آنکه به دست فراموشی سپرده شده بود - زنده کرد ، و تألیفات او محور استفاده اهل هند است . (1) عامه در مدح و ستایش او مبالغات گزاف نموده اند ، سید عبد الحیّ حسنی - صاحب نزهة الخواطر - در ترجمه او گوید :

شیخ الاسلام ولی الله بن عبد الرحیم الدهلوی .

الشیخ الامام الهمام حجة الله بین الانام ، إمام الأئمة ، قدوة الاُمة ، علامة العلماء ، وارث الانبیاء ، آخر المجتهدین ، أوحد علماء الدین ، زعیم المتضلعین بحمل أعباء الشرع المبین ، محیی السنة ومن عظمت به الله علینا المنّة ، شیخ الاسلام قطب الدین أحمد ولی الله بن عبد الرحیم بن وجیه الدین العمری الدهلوی .

العالم الفاضل النحریر أفضل من بث العلوم فأروی کل ظمآن . ولد یوم الاربعاء لأربع عشرة خلون من شوال سنة 1114 ، واشتغل بالدرس نحوا من اثنتی عشرة سنة ، وحصل له الفتح العظیم فی التوحید والجانب الواسع فی السلوک ، ونزل علی قلبه العلوم الوجدانیة فوجا فوجا ، وخاض فی بحار المذاهب الاربعة وأصول فقههم خوضا بلیغا ، ونظر فی الاحادیث التی هی متمسکاتهم فی الاحکام وارتضی من بینها بامداد النور الغیبی طریق الفقهاء المحدّثین . .

ومن نعم الله تعالی علیه انه خصه بعلوم لم یشرک معه فیها غیره ، والتی أشرک فیها معه غیره من سائر الائمة کثیرة لا یحصیها البیان .

.


1- الاعلام ، زرکلی 1 / 149 .

ص : 51

ومن نعم الله تعالی علیه أن أولاه خلعة الفاتحیة ، وألهمه الجمع بین الفقه والحدیث وأسرار السنن ومصالح الاحکام وسائر ما جاء به النبی من ربّه عزّ وجلّ . (1) علت تألیف " تحفه " ابو الحسن ندوی - که از مخالفان سرسخت شیعه به شمار میرود - مدعی است که شاه عبد العزیز به تکمیل کارهای پدر پرداخته و دامنه آن را توسعه داده است .

و در ضمن نوآوریهای او ، مقاومتش را در برابر فتنه تشیع یادآور میشود !

او کتاب ازالة الخفای شاه ولی الله را بی نظیر دانسته ، و " تحفه اثنا عشریه " را تکمیل کننده آن و کتابی تاریخ ساز میداند که در طوفان حوادث موجب تحول اجتماع گردید ، و باعث شد بزرگان و نوابغ نویسندگان شیعه تا مدتها به ردّ و تکذیب این کتاب مشغول شوند ، و از این ردّیه ها به هشت مجلد بزرگ از سی جلد " عبقات " اشاره میکند .

ندوی با اعجاب به این کتاب نگریسته و با توجه به اشتغالات دهلوی و بیماریها و گرفتاریهای او ، اشتغال به کار " تحفه " را کاری سنگین تلقی کرده که احتیاج به فراغت کامل و مراجعه دهها کتاب دارد ، ولی گفته : در قرن دوازده هجری شیعه در هند تبلیغاتی وسیع داشته و در بسیاری از خانواده ها تأثیر بسزایی گذاشته بودند ، سپس به جملاتی از صاحب " تحفه " در مقدمه در این زمینه اشاره نموده است .

.


1- نزهة الخواطر 6 / 415 - 398 .

ص : 52

او ارزش و اهمیت " تحفه " را ناشناخته و آن را مانعِ تشیع بسیاری از سنیان هند دانسته است . (1) دهلوی در مقدمه انگیزه اش را در مورد تألیف تحفه چنین بیان میکند :

و این رساله را " نصیحة المؤمنین و فضیحة الشیاطین " لقب کرده شد [ ! ! ] غرض از تسوید این رساله و تحریر این مقاله آن است که در این بلاد که ما ساکن آنیم ، و در این زمان که ما در آنیم رواج مذهب اثنا عشریه و شیوع آن به حدی اتفاق افتاده که کم خانه باشد که یک دو کس از آن خانه به آن مذهب متمذهب نباشند و راغب به این عقیده نشوند لیکن اکثری از حلیه علم تاریخ و اخبار خود عاطل ، و از احوال اصول و اسلاف خود بی خبر و غافل میباشند ، و هرگاه در محافل و مجالس با اهل سنت و جماعت گفتگو مینمایند کج مج میگویند و شتر گربه میآرند ! حسبةً لله تعالی به تحریر این رساله پرداخته شد تا در وقت مناظره از جاده خود بیرون نروند ، و اصول خود را منکر نشوند ، و در بعضی از امور واقعی شک و تردّد را راه ندهند .

و در این رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عاید به ایشان میشود غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشد ; و الزاماتی که به اهل سنت میشود میباید که موافق روایات اهل سنت باشد ، و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحق است و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع ، و آنچه از تواریخ و قصص و حکایات گذشته در این رساله مندرج است از آن جنس است که هر دو فرقه بر آن اتفاق دارند و تفسیر قرآن مجید نیز از فریقین یکسان مروی است ، مع هذا بیشتر از تفاسیر شیعه آورده تا کسی را مظنه تهمت نماند . (2) .


1- رجال الفکر والدعوة فی الاسلام ، ابوالحسن الندوی 4 / 296 .
2- تحفه اثنا عشریه : 2 .

ص : 53

عناوین أبواب تحفه اثنا عشریه باب اول : ذکر فرقه های شیعه وبیان کیفیت حدوث مذهب تشیع باب دوم : ذکر مکائد شیعه باب سوم : دانشمندان و گذشتگان علمای شیعه و تصانیف آنها باب چهارم : روایات و روات شیعه باب پنجم : در الهیات باب ششم : در نبوت باب هفتم : در امامت باب هشتم : معاد باب نهم : مسائل فقهیه باب دهم : مطاعن خلفای ثلاثه و دیگران باب یازدهم : اختصاصات ویژه شیعه ، شامل : اوهام و تعصبات وهفوات باب دوازدهم : تولّی وتبری فهرست باب دهم تحفه اثنا عشریه مطاعن ابو بکر اول : اعتراض امام حسن و امام حسین ( علیهما السلام ) دوم : ترک قصاص خالد بن ولید در قتل مالک سوم : تخلف از لشکر اسامه چهارم : بی لیاقتی ابو بکر پنجم : نصب عمر با معزول بودنش از صدقات ششم : زیردست بودن ابو بکر و عمر هفتم : نصب عمر با اعتقاد به عدم تعیین پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم )

ص : 54

هشتم : اعتراف به تسلط شیطان نهم : بیعت با ابو بکر امری ناگهانی دهم : اعتراف ابو بکر به برتر نبودن خودش یازدهم : عزل ابو بکر از تبلیغ سوره برائت دوازدهم : منع فدک ، از جهت میراث سیزدهم : منع فدک ، از جهت هبه چهاردهم : منع فدک ، از جهت وصیت پانزدهم : جهل به احکام شرعی مطاعن عمر اول : نسبت هذیان به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دوم : احراق درب خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) سوم : انکار وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) چهارم : جهل به احکام شرعی پنجم : زدن صد شاخه به جای صد تازیانه ششم : اسقاط حدّ رجم از مغیره هفتم : الف ) تحریم زیاد گرفتن مهریه زنان هفتم : ب ) تجسس عمر هشتم : منع خمس از ذوی القربی نهم : بدعت نماز تراویح دهم : صد حکم مختلف در میراث پدر بزرگ از میت !

یازدهم : الف ) نهی از نکاح متعه یازدهم : ب ) نهی از متعه حج

ص : 55

مطاعن عثمان اول : واگذار کردن امور به نااهلان بنی امیه دوم : برگرداندن حَکَم به مدینه سوم : تضییع بیت المال چهارم : عزل و نصبهای بی جا پنجم : رفتارهای ناپسند با صحابه ششم : منع از قصاص عبیدالله بن عمر هفتم : بدعت اتمام نماز در منی هشتم : منع مردم از چراگاه های عمومی نهم : اختصاص بیت المال به بستگان دهم : همکاری صحابه در قتل او مطاعن عایشه اول : جنگ جمل دوم : بغض و عناد با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) سوم : مرور بر چشمه حوأب و اصرار بر مخالفت چهارم : غارت بیت المال بصره پنجم : افشای اسرار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ششم : حسادت بر حضرت خدیجه ( علیها السلام ) هفتم : اعتراف به معصیت بودن جنگ با علی ( علیه السلام ) هشتم : تصرف بی جا در حجره منوره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نهم : اشاره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به آشوب گری عایشه دهم : طعنی ساختگی

ص : 56

مطاعن اصحاب اول : فرار از جنگ ها دوم : رها کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در اثنای خطبه سوم : حدیث حوض ( صحابه در قیامت ) چهارم : عدم امتثال دستور حضرت در آوردن کاغذ پنجم : سهل انگاری در امتثال دستورات حضرت ششم : پیشگوئی دیگر ( صحابه در قیامت ) هفتم : دنیا طلبی و حسادت صحابه هشتم : عدم یاری علی ( علیه السلام ) و یاری دشمنان حضرت نهم : شباهت به بنی اسرائیل دهم : عدم بنای کعبه بر اساس حضرت ابراهیم ( علیه السلام )

گزیده و ترجمه های تحفه اثنا عشریه

نظر به اهتمام عامه به کتاب " تحفه " ، عده ای از آنها به ترجمه و حاشیه و یا تلخیص آن پرداختند که از آن جمله کتب ذیل است :

ترجمة التحفة الاثنی عشریة در سال 1227 هجری شخصی به نام غلام محمد بن محیی الدین اسلمی - تلمیذ مولوی عبدالعلی - در شهر مدراس هندوستان کتاب " تحفه " را از فارسی به عربی ترجمه کرد ، و آن را به : الترجمة العبقریة والصولة الحیدریة للتحفة الاثنا عشریة نام نهاد . (1) .


1- مراجعه شود به الذریعة 22 / 321 ، عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 . در کتاب شبهات : 260 مینویسد : دو نسخه از آن در مکتبة الاوقاف بغداد به شماره های 5035 و 6812 موجود است .

ص : 57

ترجمه تحفه اثنا عشریه به زبان اردو در یکی از فهرستهای کتب چاپ لاهور پاکستان نام ترجمه " تحفه " به زبان اردو دیده شد که به طبع رسانیده اند ! (1) البهجة المرضیة فی اختصار التحفة الاثنی عشریة عمر کحاله گوید : محمد امین بن علی بن محمد بن عبد الله سویدی ابو الفوز نسابه ، متکلم . . . از تصانیف اوست " البهجة المرضیة فی اختصار التحفة الاثنی عشریة " . (2) المنحة الالهیة مختصر التحفة الاثنی عشریة آقا بزرگ طهرانی تحت عنوان : مناقب الامیر کرمّ الله وجهه میفرماید : " المنحة الالهیة مختصر التحفة الاثنی عشریة " تألیف محمود شکری آلوسی ، همراه با تعلیقه محب الدین الخطیب که مطابق میل خود آنچه بر قلم مسمومش جاری شده نوشته و در سلفیة سند 1373 به چاپ رسیده .

اصل " تحفه اثنا عشریه " تألیف شاه عبد العزیز دهلوی و به زبان فارسی است ، در سنه 1227 شیخ غلام محمد بن محیی الدین بن عمر اسلمی آن را تعریب کرد ، سپس محمود شکری آلوسی در سنه 1301 آن را تهذیب وتلخیص نمود . (3) .


1- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 .
2- معجم المؤلفین 9 / 76 ، و مراجعه شود به إیضاح المکنون 1 / 203 .
3- الذریعة 22 / 321 و مراجعه شود به 3 / 177 و 10 / 190 .

ص : 58

آلوسی کتاب را به نه باب تقسیم نمود :

باب اول : ذکر فرقه های شیعه و بیان گذشتگان آنها و کیدهای آنها !

باب دوم : بیان اقسام شیعه وأحوال راویان آنها باب سوم : الهیات باب چهارم : نبوت باب پنجم : امامت ( آیات و احادیث و دلائل عقلی شیعه بر امامت بلافصل امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ) باب ششم : بعضی عقائد امامیه که مخالف عقائد أهل سنت است باب هفتم : احکام فقهیه باب هشتم : مطاعن باب نهم : ویژگیهای خاص شیعه آلوسی در مقدمه آن را به سلطان عبدالحمید خان ابن سلطان عبدالمجید خان عثمانی تقدیم داشت ، و وی را به الفاظ عجیبه ستود ، که قسمتی از آن را ذکر میکنیم :

وقدّمته لأعتاب خلیفة الله فی أرضه ، ونائب رسوله - علیه الصلاة والسلام - فی سنّته وفرضه ! ! الذی راعی رعایاه بجمیل رعایته ، ودبّرهم بصائب تدبیره وواسع بدایته ، وسلک أحسن المسالک فی استقامة أُمورهم ، وصیانة نفوسهم ، وحراسة جمهورهم ، وخصّ من بینهم علماء دولته وصلحاء ملّته بحسن ملاحظته وفضل محافظته ، تمییزاً لهم بالعنایة ، وتخصیصاً بما یجب من الرعایة ، ووضعاً للأُمور مواضعها ، وإصابة بها مواقعها ، وهو أمیرالمؤمنین [ ! ! ] الواجب طاعته علی الخلق أجمعین ، سلطان البرّین ، وخاقان البحرین ، السلطان ابن السلطان ، السلطان الغازی

ص : 59

عبد الحمید خان ابن السلطان الغازی عبد المجید خان . . !

اللهم أیّده بنصرک ، وانصره لتأیید ذکرک ، واطمس شر سویداء قلوب أعدائه وأعدائک ، ودقّ أعناقهم بسیوف قهرک وسطوتک . .

لکن نظر به کمی وسیله طبع و نیز برخی محدودیتهای سیاسی که در آن وقت از طرف حکومت عثمانی بر قرار بود ، از چاپ و انتشار آن در کشور عراق جلوگیری شد .

آخر الامر در هندوستان و شهر بمبئی که تحت نفوذ اجانب بوده و نسبت به نشر این گونه کتب مساعی بسیار مبذول میشد ، طبع و منتشر گردید ، بعداً مدیر مجله " الأزهر " مصر اقدام به طبع مجدد همان مختصر نمود . (1) تذییل : الصواقع الموبقة لإخوان الشیاطین والضلال والزندقة بنا به گزارش جمعی از محققین ، اصل کتاب " تحفه اثنا عشریه " از کتاب " صواقع " خواجه نصرالله کابلی گرفته شده که عبدالعزیز آن را به فارسی ترجمه کرده است ، (2) .


1- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1198 . چنان که گذشت این کتاب اولین بار در بمبئی سنه 1301 چاپ شد ، سپس در مصر از طرف مدیر " مجله الازهر " ، و پس از آن برای سومین بار همراه با تعلیقه های محب الدین خطیب در سلفیة سند 1373 به طبع رسید .
2- در مورد سرقت دهلوی از مطالب کتاب " الصواقع الموبقة " ، رجوع شود به : مکارم الآثار 4 / 1089 - 1090 ، نجوم السماء 1 / 352 ، الذریعة 3 / 177 و 10 / 44 ، 190 - 191. عبقات الأنوار ، مجلد غدیر : 474 چاپ طهران ، مجلة تراثنا ، شماره 6 / 41 ، مقاله علامه سید عبدالعزیز طباطبائی ( قدس سره ) ، ترجمه آن در کتاب و کتابخانه 467 - 468 ، مقاله : موضع شیعه در برابر حملات ( فرهنگی ) دشمن و . . . یکی از معاصرین مینویسد : گذشته از " تحفه اثنا عشریه " که از کتاب " الصواقع " نصرالله کابلی است ; بستان المحدّثین او نیز منحول از کتاب کفایة المتطلع تألیف تاج الدین دهّان و مقالید الأسانید ثعالبی ، و تفسیر فتح العزیز او از تفسیر مهائمی است ! ! رجوع شود به نفحات الأزهار 1 / 62 و 5 / 179 .

ص : 60

لذا توضیح مختصری درباره آن لازم است : میرزا نصرالله کابلی - چنان که خود اشاره کرده (1) - از معاصرین علامه مجلسی است ، ولی هیچ ترجمه و شرح حالی از او در دسترس نیست ، او کتابی را به نام " الصواقع الموبقة لإخوان الشیاطین والضلال والزندقة " تألیف نموده است . (2) این کتاب مشتمل بر مقدمه ، هفت مقصد و خاتمه است :

مقدمه : مذمّت روافض مقصد اول : ابتدای ظهور رافضه مقصد دوم : الهیات مقصد سوم : نبوت مقصد چهارم : امامت ( در ضمن آن بحث مطاعن را نیز مطرح کرده است ) .

مقصد پنجم : معاد مقصد ششم : ابطال مذهب رافضه مقصد هفتم : دلائل حقانیت مذهب اهل سنت خاتمه : نهی از مجالست و همنشینی با روافض .


1- در پایان بخش علمای شیعه گوید : والباقر المجلسی صاحب بحار الانوار من المعاصرین . ( صواقع ، ورق 143 ) .
2- نسخه ای از این کتاب از کتابخانه ناصریه هند - کتابخانه مؤلف تشیید المطاعن و فرزندانش - به آستان قدس منتقل و به شماره 21856 در 384 ورق موجود است .

ص : 61

السیوف المشرقة ( مختصر الصواقع الموبقة ) محمود شکری آلوسی - صاحب کتاب " المنحة الالهیة مختصر التحفة الاثنی عشریة " - به اختصار " صواقع " نیز پرداخته و کتاب " السیوف المشرقة " را تألیف نموده است . (1)

روش دهلوی در نگارش تحفه اثنا عشریه

گرچه مخالفان ، تألیف تحفه اثنا عشریه را کار بسیار اعجاب انگیز و شگفت دانسته ، و از چنین اقدامی بی اندازه مسرور و شاد هستند ، ولی غافل از آنکه با تأمل و تدبر در این کتاب واضح و روشن میشود که دهلوی نه از دانش کافی و لازم برخوردار بوده ، نه از امانت و دیانت !

گذشته از آنکه چارچوب مطالب کتاب او سرقتی از کتاب صواقع کابلی است که او ترتیب مطالب آن را تغییر داده و آن را به فارسی ترجمه کرده است بدون آنکه اشاره ای به اصل صواقع داشته باشد !

او در نقل مطالب خیانت نموده ، تدلیسات عدیده از او سر زده ، گاهی تهمتهای ناروا به شیعه زده و گاه بدون هیچ تحقیقی دروغهای بافته شده توسط دیگران را نقل نموده است .

غلطهای فاحش از او سر زده ، و بارها دچار تناقض گویی گردیده است .

او با حیله و دسیسه ترتیب ابواب و مطالب را تغییر میدهد تا با اغراض فاسدش مطابقت نماید .

.


1- نسخه ای از این کتاب در مکتبة المتحف العراقی به شماره 8629 موجود است . رجوع کنید به کتاب شبهات 214 ، 256 - 257 .

ص : 62

مؤلف ( رحمه الله ) بارها تذکر داده است که صاحب تحفه کلام شیعه را به نحوی تقریر میکند که - به خیال خویش ! - از عهده پاسخ آن برآید ، و از بیان مباحث به صورت کامل و روشن خودداری مینماید ، لذا مؤلف ( قدس سره ) در این موارد ابتدا مطلب را از کتب علمای شیعه نقل میکند ، و پس از تقریر صحیح آن به پاسخ اشکالات و شبهات دهلوی میپردازد .

تدلیس و مغالطه در بیان مطالب از شیوه های شگفت دهلوی است .

گاهی مدعای خویش را به عنوان دلیل در برابر خصم ذکر میکند !

و گاه با خلط مطالب و آمیختن روایات ، وقایع را غیر آنچه هست نشان میدهد .

او حقائق تاریخی را به دروغ انکار میکند و از اعتراف به وجود روایات صحیحه در کتب عامه امتناع مینماید .

دهلوی با اینکه در اول کتاب خود را ملزم دانسته که فقط از مطالب مسلّم و مصادر مورد قبول طرفین - شیعه و سنی - در کتابش بیاورد تا استدلال و احتجاج درست و بجا باشد ، سرتاسر کتابش را از مطالب واهی و سست و روایات عامه و . . . پُر کرده است . گاهی به روایاتی استناد میکند که خود عامه آن را تضعیف نموده یا حتی آن را جعلی میدانند ! !

بلکه در نقل از کتب عامه هم امانت داری را رعایت ننموده است !

آیا این شیوه مناظره و بحث علمی است ؟ !

آیا با فحشهای رکیک و کلمات زشت و قبیح و . . . طرف را مجاب و ساکت میکند یا عقده های خویش را خالی میکند ؟ !

ولی با این همه جهالت و نادانی ، و اشتباهات فراوان ، و . . . چنان عُجب و خودبینی بر او چیره شده که لافهای بی جا میزند ، و خود را عالم به علوم قرآنی پنداشته که میتواند تمام مشکلات علمی را حل کند ! !

ص : 63

سپس آن را از برکت پدرش دانسته گوید :

< شعر > روح پدرم شاد که میگفت به استاد * فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ < / شعر > آری ! به حق درباره او کلام خداوند تبارک و تعالی صادق است که : ( قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمَالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً ) . (1) بالجمله ; او آبرویی برای خویش و بلکه هم کیشان خویش باقی نگذاشته و با این برخوردهای نابخردانه بذر دشمنی و عداوت را در دلها کاشته است .

بررسی بیست صفحه تحفه و ارائه یک صد و چهل اشتباه و . . . !

گرچه با مطالعه کتاب شریف " تشیید المطاعن " مُشت دهلوی کاملا باز شده و پرده از دسیسه های او برداشته میشود ولی برای نمونه فقط به بررسی حدود بیست صفحه از کتاب او - یعنی بخش مطاعن ابو بکر - پرداخته و فهرستی از برخی روشهای ابداعی و متنوع [ ! ! ] او را ارائه مینماییم .

تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل !

.


1- سورة الکهف ( 18 ) : 104 - 103 .

ص : 64

تناقضات

تناقضات (1) مثل مشهور است که دروغگو را حافظه نباشد !

دهلوی در دفاع از خلفا و صحابه چنان سراسیمه گشته و شتابزده عمل میکند که گاهی در پاسخ یک طعن مطالب سطرهای قبل را فراموش میکند و در سطرهای بعد به تناقض مبتلا میشود ! چه رسد به تناقضاتش در طعنهای دیگر و ابواب مختلف .

موارد ذیل نمونه ای است از اقوال متهافت و تناقض گوییهای او :

1 . ابتدای امامت ابو بکر از چه روزی بوده است ؟

دهلوی گوید : آن جناب ، ابو بکر را در نمازِ پنج وقتی از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خلیفه خود ساخته بود . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا تناقض دارد با کلام خودش که در طعن سوم گوید :

.


1- شایان ذکر است که در تنظیم بخشی از فهرست آینده از یادداشت هایی که در ابتدای نسخه [ و ] ( کتابخانه آستان قدس شماره عمومی 27671 ) موجود بود استفاده شد ، و روش تنظیم مطالب را از آن آموختیم . این نسخه از نسخه های قبل از تکمیل کتاب است که به نظر میرسد به خط مبارک مؤلف ( رحمه الله ) یا فرزندان و شاگردان ایشان باشد ، و بنابر یادداشت معرّف نسخه ، تاریخ تحریر آن زمان خود مؤلف است . لازم به تذکر است که : در نقل مطالب آینده سعی بر آن بود که عین کلام دهلوی و اشکالات مؤلف ( قدس سره ) با تلخیص و اختصار آورده شود .
2- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .

ص : 65

وقت عشاء از شب پنج شنبه ابو بکر را جناب پیغمبر علیه [ وآله ] السلام خلیفه نماز فرمودند . (1) و آنچه در طعن چهارم گوید : تفویض امامت نماز در مرض موت خود ، از شب پنج شنبه تا صبح دوشنبه ، آنقدر مشهور است که حاجت بیان ندارد . (2) 2 . تناقض و تنافی متن و حاشیه ! مالک با صدقات قوم خویش چه کرد ؟ !

دهلوی گوید : مالک بن نویره صدقاتی که از قوم خود گرفته بود بر آنها ردّ نمود ، و گفت : باری از مؤونه این شخص خلاص شدید . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا معارض است با آنچه در حاشیه نقل نموده :

قال مالک لقومه : ینبغی أن نجمع الصدقات ونبعثها إلیه لیعلم أنا علی دین الإسلام . .

فجاء خالد فلم یجدهم فی البطاح ، فعلم أنهم لایریدون القتال وأخذ منهم الصدقات فبعثها . (4) مالک گفت قوم خود را : و سزاوار است که جمع کنیم صدقات را و بفرستیم به سوی او تا بداند به درستی که ما بر دین اسلام هستیم ; پس آمد خالد و نیافت ایشان را در بطاح ، پس دانست که ایشان اراده قتال ندارند ، و گرفت از ایشان صدقات را و فرستاد . (5) .


1- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 71 - 73 .
3- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
4- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 532 ( حاشیه طعن دوم ابو بکر ) .
5- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 136 - 148 .

ص : 66

3 . اگر مالک بن نویره مرتد بود ، چرا دهلوی گوید : ابو بکر دیه او را پرداخت ؟

دهلوی گوید : به ثبوت رسیده بود که هنگام استماع خبر قیامت اثر وفات جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، زنان خانه این مالک بن نویره حنابندی و دف نوازی ، و دیگر لوازم فرحت و شادی به عمل آورده ، شماتت به اهل اسلام نموده بودند . . .

مالک به حضور خالد در مقام سؤال و جواب در حق جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این کلمه گفت : ( قال رجلکم . . کذا ; أو صاحبکم ) . و این اضافه به سوی اهل اسلام ، نه به خود ، شیوه کفار و مرتدان آن زمان بود . . .

برادر او متمم بن نویره نزد عمر بن الخطاب اعتراف به ارتداد او نموده . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ادعای ارتداد مالک تناقض دارد با کلام خودش که گوید :

ابو بکر دیه مالک هم از بیت المال دهانید . (2) 4 . آیا توقف امیرمؤمنان ( علیه السلام ) در استیفای قصاص از قتله عثمان بجا بود یا نه ؟ !

دهلوی گوید : اگر توقف ابو بکر در استیفای قصاص مالک بن نویره قادح در خلافت او باشد ، توقف حضرت امیر ( علیه السلام ) در استیفای قصاص عثمان به طریق اولی قادح باشد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : مخاطب در باب هفتم در جواب خوارج و نواصب گفته :

و توقف نمودن در قصاص عثمان به جهت عدم تعیین قاتل بوده ، و تفتیش .


1- تحفه اثنا عشریه : 263 - 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 176 - 177 .
3- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 67

قاتل بر ذمه خلیفه نیست . (1) 5 . شرکت ابو بکر در جیش اسامه و عدم آن برابر بود یا نه ؟

دهلوی گوید : تعیناتیِ ابو بکر ، خود موقوف شده بود ، و رفتن و نرفتن او هر دو برابر ماند . (2) و این مناقض است با قول به : وجوب عینی ماندن او در مدینه برای دفع فتنه مرتدان که پس از آن گفته :

و دفع فتنه کفار و مرتدان از مدینه فرض عین بود ; اگر این را از دست میداد ترک فرض لازم میآمد ، پس ابو بکر فرض بالکفایه را برای ادای فرض عین ترک نموده . (3) 6 . آیا تأویل کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جایز است یا نه ؟

دهلوی گوید : و جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » . . . اگر صحیح هم باشد ، معنایش آن است که : اسامه را تنها گذاشتن ، و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه ، پهلو تهی کردن حرام است . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا منافی است به آنچه در باب اول در بیان معتقدات اهل سنت گفته :

.


1- تحفه اثنا عشریه : 231 ( باب هفتم ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 177 - 178 .
2- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
4- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 68

نصوص پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و ائمه محمول بر ظاهر است . (1) 7 . آیا خلافت ابو بکر دلیل است بر لزوم اتباع سنت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یا مجوّز مخالفت نمودن با آن حضرت ؟ !

دهلوی گوید : ابو بکر را بعد از رحلت پیغمبر علیه [ وآله ] السلام انقلاب منصب شد . . . پس چون ابو بکر خلیفه پیغمبر بود ، و به جای او شد ، او را همراه اسامه چرا بایستی برآمد ؟ ! (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : کمال تعجب است از مخاطب که یک جا خلیفه بودن ابو بکر را دلیل وجوب اتباع او سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را میآرد ، و یک جا خلافت او را مبیح مخالفتِ امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) میگرداند !

چون در اینجا خلافت او را دلیل جواز مخالفت حضرت و در طعن دوم ، آن را دلیل وجوب اتباع حضرت دانسته و گفته :

ابو بکر صدیق خلیفه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، نه خلیفه شیعه و سنی ، او را به فرمایش و خواهش ایشان کار کردن نمیرسد ، بلکه موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بایستی کرد . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 11 ( باب اول ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 262 - 263 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 264 - 268 .

ص : 69

8 . دستور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در تجهیز جیش اسامه خطاب به همه مسلمانان است یا فقط کسانی که برای شرکت در آن لشکر تعیین شده بودند ؟ !

دهلوی گوید : « جهزوا جیش أُسامة » خطاب به متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه بعینه ، لشکر اسامه را فرمودن ، کلام بی معنا است .

و بلافاصله گوید : پس خطاب عام است به جمیع مسلمین . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این دو مناقض یکدیگر است ; زیرا متعینان هم از جمله مسلمین بودند . (2) 9 . اگر ابو بکر وزیر و مشیر است و بی حضور او هیچ کاری سرانجام نمییابد ، چرا دهلوی گوید : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در غزوات متعدد او را به عنوان امیر فرستاد ؟

دهلوی گوید : پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی ابو بکر را بر امری والی نساخته ، لیکن به این جهت که او را وزیر و مشیر خود میدانست ، و بی حضور او هیچ کاری از کارهای دین سرانجام نمییافت . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا تناقض دارد با کلام خودش که گوید : در غزوات عدیده او را به عنوان امیر فرستاد مانند :

.


1- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 276 - 277 .
3- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .

ص : 70

بعد از شکست اُحُد ، غزوه بنی نضیر ، غزوه بنی لِحْیان ، سریه کراع الغمیم ، غزوه تبوک . . . (1) 10 . استدلال به روایتی میکند که با کلام خودش تناقض دارد ، گذشته از آنکه آن روایت از عامه است .

دهلوی گوید : خود پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) ارشاد فرموده ، حاکم از حذیفة بن الیمان روایت میکند که فرمود : من قصد دارم که مردم را به سوی ملکهای دور و دراز برای تعلیم دین و فرایض بفرستم چنانچه حضرت عیسی ( علیه السلام ) حواریین را فرستاده بود .

حاضران عرض کردند که یا رسول الله ! این قسم مردمان موجودند ، مثل ابو بکر و عمر . فرمود : إنه لا غنی لی عنهما ، إنهما من الدین کالسمع والبصر ! (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این روایت از اهل سنت است ، احتجاج به آن مقابل شیعه صحیح نیست !

گذشته از آنکه اگر این روایت صحیح است ، لازم آید که خودش را در ادعای بعث ابی بکر در سرایای متعدده کاذب داند ! (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 266 - 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 332 .
2- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 331 - 333 .

ص : 71

11 . آیا اهل سنت قائل به استخلاف هستند یا نه ؟ !

دهلوی گوید : محققین اهل سنت نیز قائل به استخلاف اند در صلات و در حج . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید :

استخلاف در صلات و در حج عین استخلاف مبحوث عنه یا مستلزم آن است ، یا نه ؟ !

در صورت دوم کلام لغو از او صادر شده !

و در صورت اول مناقض چیزی است که در باب هفتم گفته :

اصلح در حق مکلفین همین است که تعیین رئیس را به عقل ایشان واگذارند . (2) زیرا لازم آید که از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلاف آنچه در حق مکلفین اصلح بود به عمل آمده باشد !

و نیز این معنا مخالف و مناقض قول جمهور اهل سنت است ; که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) هیچ کس را به خلافت تعیین نکرده . (3) 12 . آیا خلافت ابو بکر را حضرت به وحی میدانست یا او منصوص نبود ؟ !

دهلوی گوید : حضرت به وحی ربانی و الهام سبحانی به یقین میدانست که .


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 179 ( باب امامت ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 388 - 389 .

ص : 72

بعدِ آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ابو بکر خلیفه خواهد شد . . . و حدیث :

( إنه الخلیفة من بعدی ) که در " صحاح " اهل سنت موجود است ، بر آن دلالت صریح دارد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : خود فاضل ناصب در عقیده پنجم باب امامت گفته که :

خلفای ثلاثه نزد اهل سنت نه معصوم اند ، و نه منصوص علیه . (2) 13 . اصلح در حق مکلفین تعیین رئیس است بر آنها یا واگذار کردن آن به عقول خودشان ؟ !

دهلوی گوید : ابو بکر به عقل خود اصلح در حق دین و امت ، خلافت عمر را میدانست ، پس او را ضرور افتاده که آنچه صلاح امت در آن یافته بود به عمل آرد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این مناقض چیزی است که در باب هفتم گفته :

اصلح در حق مکلفین همین است که تعیین رئیس را به عقل ایشان واگذارند . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 180 ( باب امامت ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 390 - 391 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
4- تحفه اثنا عشریه : 179 ( باب هفتم ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 393 - 394 .

ص : 73

14 . تهافت صریح !

در طعن هشتم که ابو بکر میگفت : إن لی شیطاناً یعترینی . . و هر که او را شیطان پیش آید ، و از راه برد قابل امامت نیست .

دهلوی گوید : خلاف این روایت نزد ایشان صحیح و ثابت است که گفت : والله ما نمت فحلمت ، و ما شبّهت . . (1) إلی آخر .

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر او ادعا میکند که خطبه : ( إن لی شیطاناً یعترینی ) اصلا بر وقوع اطاعتِ شیطان ، از ابی بکر و زیغ او دلالت ندارد - که در پاسخ دوم گفته - پس چرا این کلمات را مخالف آن خطبه میگوید ؟

پس او به ادعای مخالفت بین الکلامین ، جمیع تأویلات واهیه خود را بر باد داده است . (2) 15 . قرائت آیات اول سوره برائت امر مهم و عظیم بود یا کار عادی که از هر کسی ساخته است ؟ !

دهلوی گوید : لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند را هر قاری و حافظ میتواند سرانجام داد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : او کلام خود را تکذیب نموده ، به عظمت و جلالت این امر قائل شده ، و گفته :

.


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 31 .
3- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 74

چون این کار هم از مهمات عظیمه بود ، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد ، مثل ابی بکر . (1) 16 . تنافی کلمات دهلوی در متن و حاشیه !

دهلوی گوید : عمر بن عبدالعزیز در وقت خود فدک را به حضرت امام محمد باقر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] داد ، ایشان گرفتند و در دست ایشان بود .

وباز گفته : مأمون عباسی به عامل خود نوشت که فدک را به اولاد فاطمه ( علیها السلام ) بده ، در این وقت امام رضا [ ( علیه السلام ) ] گرفتند . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این منافی آن است که خودش در حاشیه همین قول از " شرح مقاصد " نقل کرده که :

والمذکور فی کتب التواریخ : أن فدک کانت علی ما قرّره أبو بکر إلی زمن معاویة ، ثم أقطعها مروان بن الحکم ، ووهبها مروان من ابنیه عبد العزیز وعبد الملک ، ثم لمّا ولی الولید بن عبد الملک ، وهب عمر بن عبد العزیز نصیبه للولید ، و کذا سلیمان بن عبد الملک ، فصار کلّها للولید ، ثم ردّها عمر بن عبد العزیز أیام خلافته إلی ما کانت علیه ، ثم لمّا کانت سنة عشرین ومائتین کتب المأمون إلی عامله قثم بن جعفر : أن یردّ فدک إلی أولاد فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فدفعها إلی محمد بن الحسن بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، ومحمد بن عبد الله بن زید بن الحسین بن زید ، .


1- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 240 .
2- تحفه اثنا عشریه : 280 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .

ص : 75

لیقوما بها وأهلهما ، وعدّ ذلک من تشیع المأمون . (1) از این عبارت ظاهر میشود که فدک در دست حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) و امام رضا ( علیه السلام ) نیامده .

و منافات دارد با حدیثی که در جواب طعن سیزدهم از " مشکاة " نقل نموده ، و به تصدیق آن پرداخته ; زیرا که در آن آمده :

ثم صارت لعمر بن عبد العزیز ، فقال : فرأیت أمراً منعه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاطمة لیس لی به حق ، وإنی أُشهدکم أنی رددتها علی ما کانت علیه ، یعنی علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبی بکر وعمر . (2) ( پس عمر بن عبدالعزیز آن را به امام باقر ( علیه السلام ) نداده ) (3) 17 . تنافی نماز خواندن ابو بکر بر جنازه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، با روایاتی که خودش نقل کرده !

دهلوی گوید : ابو بکر به موجب گفته علی مرتضی ( علیه السلام ) پیش امام شد ، و نماز بر وی گزارد و چهار تکبیر برآورد . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است .

.


1- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 561 ، ولاحظ : شرح المقاصد 2 / 292 - 293 .
2- مشکاة المصابیح 2 / 1190 ، تحفه اثنا عشریه : 277 - 279 ( طعن چهاردهم ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 214 - 217 .
4- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .

ص : 76

و نیز تکذیب میکند آن را روایتی که خودش آورده ، و به صحت آن اعتراف نموده ، و روایت دیگری که آن را مشهور گفته .

اما روایت اولی : حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وصیت کرده بود که کسی دیگر بر جنازه آن حضرت نیاید . . . پس به این جهت حضرت امیر ( علیه السلام ) کسی را بر جنازه حضرت زهرا ( علیها السلام ) نطلبید . (1) و اما روایت ثانیه : ابو بکر صدیق و عمر فاروق و دیگر اصحاب که به خانه علی مرتضی ( علیه السلام ) به جهت تعزیت آمدند ، شکایت کردند که : چرا ما را خبر نکردی تا شرف نماز و حضور درمییافتیم .

علی مرتضی ( علیه السلام ) گفت : فاطمه وصیت کرده بود که چون از دنیا بروم مرا به شب دفن کنی . (2) و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " گفته : و روی الواقدی - من طریق الشعبی - قال : صلّی أبو بکر علی فاطمة ( علیها السلام ) ، وهذا فیه ضعف وانقطاع .

وقد روی بعض المتروکین عن مالک ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه نحوه ، ووهّاه الدارقطنی وابن عدی . (3) 18 . تهافت کلمات دهلوی در تضعیف و تصحیح روایات !

دهلوی گوید : سوختن لوطی به روایت ضعیف از ابوذر وارد شده ، حجت .


1- تحفه اثنا عشریه : 281 .
2- تحفه اثنا عشریه : 281 .
3- الاصابه 8 / 267 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 248 - 252 .

ص : 77

نمیشود در الزام اهل سنت . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : تضعیف روایت احراق لوطی ، و انکار حجیت آن نهایت جسارت است ، زیرا خودش در وجه سوم تصریح کرده به اینکه :

در روایات اهل سنت ثابت است که ابو بکر صدیق لوطی را به مشورت و امر حضرت علی ( علیه السلام ) سوخته است . (2) و این غایت تهافت و تناقض است که امری را که خود از اکابر ائمه خویش نقل کرده ، و در روایات خویش ثابت گفته ، و به اعتماد و جودت اسناد آن قائل شده ، بلکه تصحیح آن نموده ، باز خودش آن را مردود میسازد ، و به تضعیف و توهین و ابطال آن میپردازد ! ! (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 282 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 283 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 321 - 322 .

ص : 78

ادعاهای بی جا ، افتراها و اکاذیب

19 . ادعای اینکه ابتدای امامت نماز ابو بکر از روز چهارشنبه بوده .

دهلوی گوید : آن جناب ابو بکر را در نمازِ پنج وقتی از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خلیفه خود ساخته بود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایاتِ تعیین نمودنِ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را برای امامت صلات ، از موضوعاتِ اهل سنت است . . .

و نیز اشتداد مرض آن حضرت در روز پنج شنبه بود ، چنانچه در " صحیح بخاری " در آخر کتاب مغازی ، در باب مرض النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) مذکور است :

قال ابن عباس : یوم الخمیس ، و ما یوم الخمیس ؟ اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه . . إلی آخر الحدیث . (2) پس خلیفه ساختن ابو بکر برای امامت صلات از روز چهارشنبه نباشد ; زیرا که علت بیرون نیامدن آن حضرت برای امامت صلات ، اشتداد وجع بود ، و آن به روز پنج شنبه حاصل شده . (3) 20 . مسلّم دانستن خطبه و نماز جمعه ابو بکر دهلوی گوید : آن جناب ابو بکر را . . . خلیفه خود ساخته بود ، و نماز جمعه و خطبه نیز . . . الی آخر . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .
2- صحیح بخاری 5 / 137 و مصادر دیگری که در مطاعن عمر خواهد آمد .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 71 - 73 .
4- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .

ص : 79

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : تکذیب میکند این همه اقوال را آنچه مصنف " روضة الاحباب " گفته و آن این است :

در مدت مرض چون وقت نماز در رسیدی ، بلال آن حضرت را اعلام نمودی ، تا بیرون آمدی و نماز با مردم بگذاردی ، و در آخر مرض سه روز بیرون نتوانست آمد . (1) و وجه استدلال آن است که بالاتفاق وفات پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) روز دوشنبه بود ، پس اگر روز شنبه ابتدا باشد ، تا روز دوشنبه سه روز میشود .

و بنابر این خطبه خواندن ابو بکر و نماز جمعه گذاردن در حیات آن حضرت صورت نبندد . (2) 21 . ادعای اقتدای امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به ابو بکر در نماز جمعه !

دهلوی درباره انکار امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) بر خطبه خواندن ابو بکر بر منبر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گوید :

و نیز ( لازم میآید ) مخالفت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] است که آن جناب در عقب او نماز جمعه گزارده ، و خطبه جمعه او را مسلم داشته . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در " صحیح بخاری " و " صحیح مسلم " در قصه فدک مذکور است که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و بنی هاشم تا مدت حیات حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - .


1- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 72 - 73 .
3- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .

ص : 80

که مدت شش ماه بود - بیعت ابو بکر نکردند ، (1) تا به گزاردن نماز در عقب او و خطبه جمعه او را مسلم داشتن چه رسد !

پس انکار جناب امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) بر خطبه خواندن ابو بکر بر منبر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) موافق و مطابق انکار حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، نه مخالف . (2) 22 . مطالبی را به کتب معتبره سیره و تواریخ نسبت داده که در هیچ تاریخ و سیره ای یافت نمیشود !

دهلوی در پاسخ طعن دوم ابو بکر گوید :

جواب این طعن موقوف بر بیان این قصه است موافق آنچه در کتب معتبره فن سیر و تواریخ ثابت است . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نام کتب سیر و تواریخ - که این قصه را از آنها نقل کرده - در اینجا مذکور نساخته ( وبرخی مطالب نقل شده در هیچ سیره و تاریخی نیست ) . (4) 23 . کتب معتبره عامه را نامعتبر گفته !

دهلوی گوید : اگر در بعض کتب غیر معتبره یافته میشود ، جواب آن نیز همراه آن موجود است که : این زن را مالک از مدتی [ قبل ] مطلّقه ساخته ، 28


1- صحیح بخاری 5 / 82 - 83 ، صحیح مسلم 5 / 154 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 73 - 74 .
3- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 124 - 128

ص : 81

محبوس داشته بود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر مرادش از کتب غیر معتبره " شرح تجرید " علامه قوشجی و " صواعق محرقه " و " شرح مواقف " است ، پس کذب محض است ; زیرا که این کتب مذکوره به نزد اهل سنت نهایت اعتبار دارد .

و اگر مرادش کتاب دیگر است ، اظهار نام آن ضرور بود تا اعتبار و عدم اعتبار آن به نزد اهل سنت دریافته شود .

ولی این جواب در " شرح " قوشجی به لفظ ( قیل ) و در " صواعق محرقه " به لفظ ( لعل ) مذکور است ! (2) ( و در هیچ تاریخ و سیره ای نیامده است ) .

و نیز اگر تزویج او بعد از انقطاع عدّه بود ، کذب ابو بکر لازم میآید ; زیرا که او گفت : خالد در این تزویج تأویل کرد پس خطا نمود . (3) 24 . ادعای شادی قوم مالک بن نویره در وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دهلوی گوید : هنگام استماع خبر قیامت اثر وفات جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، زنان خانه این مالک بن نویره حنابندی و دف نوازی ، و دیگر لوازم فرحت و شادی به عمل آورده ، شماتت به اهل اسلام نموده بودند . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
2- الصواعق المحرقة 1 / 91 شرح تجرید قوشچی 373 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 155 - 157 .
4- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 82

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این ادعا کذب و افترا است ( در هیچ تاریخ و سیره ای نیامده است ) . (1) 25 . ادعای اینکه لفظ « صاحبکم » را کفار درباره حضرت به کار میبردند .

دهلوی گوید : مالک به حضور خالد . . . در حق جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این کلمه گفت : ( قال رجلکم . . کذا ; أو صاحبکم ) . و این اضافه به سوی اهل اسلام ، نه به خود ، شیوه کفار و مرتدان آن زمان بود . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اطلاق لفظ ( صاحبکم ) در حق حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دلالت بر ارتداد نمیکند .

سپس شواهدی از کتب عامه بر آن اقامه میکند . (3) 26 . به دروغ ادعا میکند که : ابو بکر فهمید حق به جانب خالد است .

دهلوی گوید : چون ابو بکر صدیق خالد را به حضور طلبید و از وی استفسار حال نمود ، ماجرا . . . ظاهر شد ، و حق به جانب خالد دریافته متعرض حال او نشد . (4) .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 129 - 130 .
2- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
3- مراجعه شود به صحیح بخاری 2 / 159 ، ارشاد الساری 3 / 158 ، فتح الباری 3 / 364 ، ربیع الابرار 5 / 340 ، کنز العمال 16 / 204 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 132 - 136 .
4- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 83

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : کمال تعجب است که ابو بکر به خطای خالد تصریح میکند ، ( و - بنابر روایات عامه - در جواب عمر خالد را نسبت به خطا کرد و گفت : ( تأول فأخطأ ) باز دهلوی گوید : او حق به جانب خالد دریافته ) ! (1) 27 . ادعای اینکه زنای خالد در هیچ کتاب معتبری نیست .

دهلوی گوید : این روایت که : خالد همان شب به آن زن صحبت داشت در هیچ کتاب معتبر نیست ! (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این مطلب مخدوش است به [ روایات تاریخی که نقل شد و ] کلام ابن حجر در " صواعق محرقه " و [ صاحب " مواقف " ] و شارح " مواقف " و قوشچی در " شرح تجرید " . (3) 28 . ادعای اینکه خالد مسلمانان را در حضور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به شبهه ارتداد کشت .

دهلوی گوید : در حضور جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) همین خالد بن الولید صدها را از مسلمانان مفت به شبهه ارتداد کشته بود ، آن حضرت اصلا متعرض نشد . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : به موجب حدیث " صحیح بخاری " - که خود دهلوی در .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 150 - 151 .
2- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
3- الصواعق المحرقة 1 / 91 ، مواقف 3 / 612 ، شرح مواقف 8 / 358 ، شرح تجرید قوشچی 373 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 152 - 154 .
4- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 84

حاشیه این قول نقل کرده (1) - آن قوم در اصل کفار بودند ، و هنوز اسلام ایشان متحقق نشده بود .

و اطلاق ارتداد بر کسانی که خالد آنها را در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) کشته ، از مکائد او است ; زیرا که معنای ارتداد ، بازگشتن از اسلام است به سوی کفر ; و کسی که هنوز اسلامش متحقق نشده اطلاق ارتداد بر او صحیح نباشد .

مؤلف ( قدس سره ) پس از نقل کلام قسطلانی و زرکشی در شرح حدیث بخاری (2) میفرماید : در اصل هر دو قصه فرق واضح است . (3) 29 . ادعای اینکه ورثه مالک بن نویره طلب قصاص نکردند .

دهلوی گوید : استیفای قصاص مالک بن نویره از خالد وقتی بر ذمه ابو بکر واجب میشد که ورثه مالک طلب قصاص میکردند ، و هرگز طلب ورثه او ثابت نشده . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : طلب نمودن برادر مالک خون او را به روایت معتمدین اهل سنت ثابت است ، و برای نمونه روایات تاریخ طبری ، روضة الاحباب و وفیات الاعیان را نقل نموده است . (5) .


1- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 535 و رجوع شود به صحیح بخاری 5 / 107 و 8 / 118 .
2- التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 2 / 879 ، ارشاد الساری 6 / 417 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 173 - 176 .
4- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .
5- تاریخ طبری 2 / 503 ، روضة الاحباب ، ورق : 247 - 248 ، وفیات الاعیان 6 / 15 - 16 ، و مراجعه شود به الاصابة 5 / 560 ، تاریخ مدینة دمشق 16 / 257 ، سیر أعلام النبلاء 1 / 377 و مصادر دیگر . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 178 - 184 .

ص : 85

30 . ادعای اینکه متمم برادر مالک اعتراف به ارتداد مالک نمود .

دهلوی گوید : بلکه برادر او متمم بن نویره . . . اعتراف به ارتداد او نمود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : برادر مالک به مشافهه ابی بکر مدح مالک نموده و گفته : تو او را به سوی خدا دعوت کردی ، و باز با او غدر نمودی !

و نیز او را به برائت از فحشا ، و [ به ] عفت ستوده .

و این دلالت واضحه دارد بر بطلان تهمت اعتراف ارتداد مالک بر او .

و علاوه بر این مجرد دعوی غیر کافی است ، میبایست که بر اعترافِ متمم به ارتدادِ مالک ، دلیلی میآورد . (2) 31 . ادعای اینکه عمر از انکاری که بر خالد نمود پشیمان شد .

دهلوی گوید : عمر بن الخطاب بر انکاری که در زمان ابو بکر صدیق داشت نادم شد ، و معترف گردید که هر چه صدیق به عمل آورد عین صواب و محض حق بود .

و دلیل واضح بر این ، آنکه : عمر بن الخطاب با وصف آن شدتی که در اجرای حدود و استیفای قصاص داشت ، در زمان خلافت خود و اقتدار زاید الوصف ، هرگز متعرض احوال خالد نشد ، نه حد زد و نه قصاص گرفت . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 178 - 184 .
3- تحفه اثنا عشریه : 262 - 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 86

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : عمر هرگز اظهار ندامت و پشیمانی از انکاری که در زمان ابو بکر داشت نکرده ، بلکه در زمان خلافت خود سبایا و اموال قوم مالک را به وارثان ایشان ردّ کرد ; چنانچه علامه شهرستانی در " ملل و نحل " گفته . (1) مؤلف پس از نقل عبارت " تاریخ طبری " و " السیرة الحلبیة " تصنیف حلبی شافعی (2) میفرماید : از این عبارات معلوم شد که وجه عدم اخذ عمر قصاص را از خالد ، اعتراف به حقیقت فعل ابی بکر و عدم ثبوت لزوم قصاص بر خالد نبود ، بلکه نزد عمر تا زمان خلافتش ثابت بود که خالد ، مالک را در حالت اسلام قتل کرده ، و لهذا او را تکلیف به تکذیب خود مینمود .

و اما عدم اخذ قصاص از خالد ; پس این هم ، یکی از مطاعن عمر است که با وجود ثبوت این معنا که خالد مالک را در حالت اسلام قتل کرده ، از خالد اخذ قصاص نکرد ، پس چنانچه ابو بکر به این طعن مطعون بود ، عمر هم شریک او در این طعن شد . (3) 32 . انکار وجود : « لعن الله من تخلف عن جیش أسامة » در کتب عامه .

دهلوی گوید : و جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » هرگز در کتب اهل سنت موجود نیست . . . تا محتاج جواب او شوند . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : جمله مذکور در کتاب " ملل و نحل " شهرستانی اشعری ، .


1- الملل والنحل 1 / 25 .
2- تاریخ الطبری 2 / 624 ، السیرة الحلبیة 3 / 213 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 184 - 189 .
4- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 87

و در " شرح مواقف " - نقلا عن الآمدی - مذکور است ، و ابو بکر جوهری آن را روایت کرده و ملا یعقوب لاهوری شارح " صحیح بخاری " نیز در " رساله عقاید " ، تصریح به ورود لعن بر تخلف از جیش اسامه نموده .

سپس مؤلف به نقل عبارت آنها پرداخته است . (1) 33 . افترا بر شهرستانی که او گفته این جمله ( یعنی « لعن الله من تخلّف عنها » ) دروغ و افتراست .

دهلوی گوید : قال الشهرستانی فی الملل والنحل : إن هذا الجملة موضوعة مفتراة . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب صریح و افترای فضیح است ، و اصل عبارت او که متضمن اثبات جمله مذکور است ، نقل نموده شد . (3) 34 . ادعای اینکه ارتکاب کبیره از ابو بکر بر هیچ شیعه و سنی ثابت نیست .

دهلوی گوید : ابو بکر بالاجماع فاسق نبود ، و ارتکاب کبائر از وی نزد کسی از شیعه و سنی ثابت نیست ! (4) .


1- الملل و النحل 1 / 23 ، مواقف 3 / 649 - 650 ، شرح مواقف 8 / 376 ، رساله عقاید ملا یعقوب تنبانی ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 52 به نقل از ابو بکر جوهری . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 252 - 262 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- الملل و النحل 1 / 23 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 257 .
4- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 88

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : بر تخلف از جیش اسامه لعن واقع شده ، پس مرتکب آن فاسق باشد .

و این برای تکذیب قول او کفایت میکند ، و گرنه نزد شیعه ثابت است که ابو بکر در واقع ایمان نداشت ، چه جای ارتکاب کبائر ! (1) 35 . ادعای اینکه مالک گفته : باری از مؤونه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خلاص شدید .

دهلوی گوید : مالک بن نویره صدقاتی که از قوم خود گرفته بود بر آنها ردّ نمود ، و گفت : باری از مؤونه این شخص خلاص شدید . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است !

اگر مالک چنین مطلبی میگفت ، خالد چرا این کلام او را در اعتذارِ از قتلش ذکر نکرد ؟ !

و چرا عمر مالک را مسلم میگفت ; زیرا عمر به ابو بکر گفت : خالد مسلمی را قتل کرده ، پس او را قتل کن .

و ابو بکر چگونه خالد را نسبت به خطا مینمود ؟ ! و میگفت : ( تأول فأخطأ ) . (3) 36 . ادعای اینکه استخلاف ابو بکر در صلات در کتب معتبر شیعه مذکور است .

دهلوی گوید : در آخر روز چهارشنبه و اول شب پنج شنبه مرض آن حضرت .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 269 - 270 .
2- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 149 .

ص : 89

اشتداد پذیرفت و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابو بکر را جناب پیغمبر علیه [ وآله ] السلام خلیفه نماز فرمودند و به این خدمت مأمور ساختند . . . این است آنچه در " روضة الصفا " و " روضة الاحباب " و " حبیب السیر " و دیگر تواریخ معتبره شیعه و سنی موجود است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز در کتابی از کتب تواریخ شیعه خلیفه نمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را برای امامت صلات مذکور نیست . (2) 37 . ادعای اینکه پیش نمازی ابو بکر سیزده روز بوده .

دهلوی گوید : روز چهارشنبه بیست و هشتم صفر مذکور آن حضرت را مرض طاری شد . . . آخر روز چهار شنبه و اول شب پنج شنبه مرض آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اشتداد پذیرفت ، و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابو بکر را جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه نماز فرمودند ، و به این خدمت مأمور ساختند . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : از این کلام مفهوم میشود که : از شب پنج شنبه که در آن شب به اعتقاد او پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را خلیفه نماز فرمود ، بیست و نهم صفر بود ، و آن حضرت تا روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول ( بنابر نقل عامه ) زنده بود ، و از بیست و نهم صفر تا دوازدهم ربیع الاول سیزده روز میشود .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 226 .
3- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 90

و حال آنکه در " روضة الاحباب " مذکور است :

و چون وقت نماز در رسیدی ، بلال آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را اعلام نمودی ، تا بیرون آمدی و نماز با مردم بگذاردی ، و در آخر مرض سه روز نتوانست آمد ، و روایتی آنکه : هفده نماز به جماعت بیرون حاضر نتوان شد . (1) 38 . ادعای اینکه امر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نزد شیعه برای وجوب نیست .

دهلوی گوید : نزد شیعه ، امر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای وجوب متعین نیست کما نصّ علیه المرتضی فی الدرر والغرر ; پس اگر امر صریح بالخصوص به ابو بکر ثابت هم شود - در باب همراه رفتن اسامه - و ابو بکر نرود هیچ خللی نمیآید ; زیرا که این امر شاید برای ندب باشد ، و ترک امر ندبی معصیت نیست . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر مراد این است که نزد جمیع علمای شیعه ، امر شارع برای امر وجوب متعین نیست - چنانچه ظاهر کلامش بر آن دلالت دارد - پس کذب صریح و بهتان فضیح است ، چرا که مذهب اکثر محققین علمای شیعه ( قدس سرهم ) آن است که امر للوجوب است .

و سید مرتضی ( رحمه الله ) نیز همین مذهب را اختیار کرده که امر للوجوب است .

و فرق مذهب مشهور و مذهب سید مرتضی آن است که : بنابر مشهور امر مقتضی وجوب است شرعاً ولغة ، و نزد سید مرتضی ( رحمه الله ) در لغت مشترک است بین .


1- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 223 - 226 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 91

الوجوب و الاستحباب ، و در عرف شرع متعین است برای وجوب ، چنانچه سید مرتضی در کتاب " ذریعه " فرموده . (1) 39 . مطاعن ابو بکر را یک دو طعن دانسته که آن هم قابل اثبات نیست !

دهلوی گوید : این یک دو طعن که شیعه - از روایات اهل سنت - بر ابو بکر و امثال او ثابت میکنند ، اولا ثابت نمیشود ، و اگر بالفرض ثابت هم شود ، باید روایات اهل سنت در فضائل ابو بکر را در یک پله ترازو نهاد ، و این دو سه طعن را در پله دیگر ، و باهم باید سنجید ، و بعد از آن جواب باید طلبید . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : مطاعن ابو بکر در یک دو طعن منحصر نیستند ، بلکه مطاعن او بسیار است ، و - بحمدالله - اکثر آنها در این کتاب ثابت شده ، و تشکیک معاندی را گنجایش نماند .

و اگر یک طعن هم بر ابی بکر - که موجب عدم صحت امامتش باشد - ثابت گردد ، غاصب و ظالم بودن در خلافت ثابت خواهد شد ، و از این معنا عدم ایمان و کمال نفاق او ظاهر خواهد شد .

پس هرگاه نفاق و عدم ایمان او ثابت شد ، معلوم شود که جمیع فضائل او از موضوعات و مفتریات اهل سنت است . (3) .


1- الذریعة 1 / 53 . برای ، اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 271 - 274 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 270 - 271 .

ص : 92

40 . ادعای وجود فضائل ابو بکر در کتب شیعه !

دهلوی گوید : بعضی از آن - یعنی فضائل ابو بکر - در کتب شیعه هم مروی و صحیح است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در کتب شیعه روایت صحیحی در فضیلت ابو بکر نیست . (2) 41 - 46 . کجا اتفاق اهل سیره نقل شده که :

ابو بکر در غزوه حمراء الاسد به مقابله با ابوسفیان فرستاده شده ؟ و در غزوه بنی النضیر و غزوه بنی لحیان به سمت کراع النعیم و غزوه تبوک امیر لشکر ابو بکر بود ؟ ! و در غزوه خیبر از او جنگ سخت به ظهور آمده است ؟ !

دهلوی در پاسخ طعن چهارم - که پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) هیچ گاه ابو بکر را بر امری که به اقامه دین و شرع متین تعلق داشته باشد ، والی نساخته اند - گفته :

این دعوی دروغ محض و بهتان صرف است ، به اجماع اهل سیر و تواریخ از شیعه و سنی ثابت و صحیح است که ابو بکر را بعد از شکست اُحُد چون خبر رسید که ابوسفیان بعد از مراجعه نادم شده ، میخواهد که بر سر مدینه بتازد ، آن جناب در مقابله او رخصت فرمود ، و ابو بکر به مقابله آنها پرداخت .

و در سال چهارم در غزوه بنی نضیر شبی ابو بکر صدیق را امیر لشکر ساخته ، خود به دولت خانه تشریف فرمود .

و در سال ششم چون به غزوه بنی لِحْیان برآمدند . . . آن حضرت . . . سرایا به اطراف فرستادند ، از آن جمله سریه عمده به سرکردگی ابو بکر صدیق بود که به .


1- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 270 .

ص : 93

سمت کراع الغمیم رخصت یافت .

در غزوه تبوک فرمان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شرف نفاذ یافت که جنود نصرت قرین بیرون مدینه منوره در ثَنِیّة الوَداع فراهم آیند ، و امیر لشکرگاه صدیق باشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اولا : آنکه در کتب سیر و تواریخ شیعه از این حکایت حرفی و اثری به نظر نرسیده .

ثانیاً : آنکه اعتراف قسطلانی و عینی و ابن حجر به اینکه امارت ابو بکر در سوای سه سریه ثابت نشده ، تکذیب آن میکند . (2) ثالثاً : اکثر اهل تواریخ اتفاق نموده اند بر اینکه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لوای جنگ را در این غزوه به دست حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) عطا فرموده بود .

و بعضی از ایشان دادن لوا را به دست ابو بکر ، به قولی و روایتی واحد - که قائل و راوی آن معلوم و معروف نیست ! - ذکر کرده اند ولی از جهت آنکه متهم اند به افراط در محبت ابو بکر ، قول ایشان محل اعتماد نباشد .

و تکذیب میکند آن را آنچه در " فتح الباری " در شرح احادیث لواء النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گفته : أخرج أحمد - بإسناد قوی - من حدیث ابن عباس : إن رایة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] کانت تکون مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، ورایة الأنصار مع سعد بن عبادة . . إلی آخر الحدیث . (3) و صاحب " استیعاب " از ابن عباس روایت کرده : قال : لعلی [ ( صلی الله علیه وآله ) ] أربع خصال .


1- تحفه اثنا عشریه : 266 - 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
2- ارشاد الساری 6 / 386 ، عمدة القاری 17 / 272 - 273 ، فتح الباری 7 / 399 .
3- فتح الباری 6 / 89 .

ص : 94

لیست لأحد غیره : هو أول عربی وعجمی صلّی مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; وهو الذی کان لواؤه معه فی کل زحف . . إلی آخر الحدیث . (1) رابعاً : آنکه در غزوه حمراء الاسد نوبت به مقابله هیچ یک نرسیده بود ، تا اولیای ابو بکر را - در صورت فرض صحت روایت مذکوره - دلیل افتخار و فضیلت او و مقاتله تواند شد . (2) 47 . ادعای نفرستادن حضرت امیر ( علیه السلام ) حسنین ( علیهما السلام ) را در هیچ کاری !

دهلوی گوید : اگر به کاری نفرستادن موجب عدم لیاقت امامت باشد ، لازم آید که حسنین ( علیهما السلام ) نیز لایق امامت نباشند ; زیرا که حضرت امیر ( علیه السلام ) این دو را در هیچ جنگ و بر هیچ کاری نمیفرستاد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نفرستادن حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حسنین ( علیهما السلام ) را به کاری ، کذب محض و افترای صرف است .

سپس مؤلف ( قدس سره ) مواردی را از بخاری غیر آن ذکر میکند ، مانند آنچه در " تاریخ یافعی " در بیان قصه جنگ جمل مذکور است : وأرسل علی [ ( علیه السلام ) ] ابنه الحسن [ ( علیهما السلام ) ] إلی الکوفة مع ناصر الحق عمار یستنفران من فیها . (4) .


1- الاستیعاب 3 / 1090 .
2- روضة الاحباب ، ورق : 81 - 82 ، درج الدرر : 477 - 481. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 294 - 300 .
3- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
4- مرآة الجنان 1 / 96 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 335 - 339 .

ص : 95

48 . بنابر نقل عامه بلال خودش به ابو بکر گفت : به جای حضرت نماز بخوان نه از جانب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، پس چرا دهلوی به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نسبت بی جا میدهد ؟

دهلوی گوید : ( پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) بلال را فرمود : اگر من نیایم ابو بکر را بگو که با مردم نماز بگزارد ، چنانچه وقت عصر همین قسم واقع شد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایت بخاری که متضمن این قصه است ، دلالت صریحه دارد بر آنکه امامت ابی بکر در این نماز به اجازه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) واقع نشده ، بلکه چون جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) تشریف نیاورد ، بلال از طرف خود به ابو بکر گفت : که آیا امامت مردم خواهی کرد ؟ ابو بکر در جواب گفت : آری امامت میکنم اگر تو بخواهی ، و این است عبارت " صحیح بخاری " : عن سهل بن سعد : إن أُناسا من بنی عمرو بن عوف کان بینهم شیء ، فخرج إلیهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] فی أُناس من أصحابه ، یصلح بینهم فحضرت الصلاة ولم یأت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فأذّن بلال بالصلاة ، ولم یأت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فجاء إلی أبی بکر فقال : إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] حبس ، وقد حضرت الصلاة ، فهل لک أن تؤمّ الناس ؟ فقال : نعم ، إن شئت ; فأقام الصلاة فتقدّم أبو بکر . (2) اگر پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) امر فرموده بود ، بلال نمیگفت : فهل لک أن تؤمّ الناس ؟ بلکه میگفت : حضرت فرموده که تو امامت صلات کنی .

و ابو بکر نمیگفت : ( نعم إن شئت ) . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
2- صحیح البخاری 2 / 63 - 64 و 3 / 165 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 325 - 326 .

ص : 96

49 . ادعای عزل حضرت هارون ( علیه السلام ) !

دهلوی گوید : جواب دیگر عمر معزول بود اما مثل حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : خلافت حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] برای حضرت هارون ثابت بود ، از وقت استخلاف تا وقت وفات آن حضرت ( علیه السلام ) ، و به رجوع حضرت موسی ( علیه السلام ) ، خلافت از آن حضرت هرگز زایل نشده ، کما هو مشروح فی بحث الإمامة من کتب الشیعة . (2) 50 . ادعای بیجای اجماع !

دهلوی گوید : و در آخر خطبه اش این هم هست که : من معصوم نیستم ، پس اطاعت من بر شما در همان امور فرض است که موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و شریعت خدا باشد ، اگر بالفرض به خلاف این شما را بفرمایم قبول ندارید ، و مرا آگاه کنید .

و این عقیده ای است که تمام اهل اسلام بر آن اجماع دارند . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : پس کذب محض و دروغ صرف است ; زیرا که فرقه شیعه - بلا شبهه و شک - داخل در فرق اهل اسلام هستند ، و عقیده شان مخالف این عقیده است . ( زیرا آنها عصمت را شرط امامت میدانند ) . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 268 ( طعن پنجم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 357 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
4- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 33 .

ص : 97

51 . ادعای بی اساس !

دهلوی گوید : در " نهج البلاغه " که نزد امامیه اصح الکتب و متواتر است مروی شده . . . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اصح الکتب و متواتر بودن " نهج البلاغه " بمجموعه نزد شیعه ممنوع و غیر مسلم است ، کما مرّ غیر مرّة . (2) 52 . ادعای بیعت کردن سعد بن عباده با ابو بکر با اینکه بزرگان عامه بر خلاف آن تصریح کرده اند .

دهلوی گوید : در روایات صحیحه اهل سنت ثابت است که : سعد بن عباده هم با ابو بکر بعد از این صحبت بیعت کرد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نزد ثقات اهل سنت حتماً ثابت شده که سعد بن عباده هیچ گاه بیعت ابو بکر نکرده ، مانند : ابن تیمیه . (4) و فخر رازی که قائل شده به اینکه اجماع بر خلافت ابو بکر بعد فوت سعد بن عباده واقع شد . (5) .


1- تحفه اثنا عشریه : 270 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 35 - 45 . مقصود مؤلف ( قدس سره ) آن است که در نسبت سنجی بین کتب روایی شیعه چنین نیست که امثال کتب اربعه در رتبه پایین تری از نهج البلاغه باشد . مضافاً به آنکه همه روایات نهج البلاغه متواتر نیست .
3- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .
4- منهاج السنة 8 / 314 .
5- نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 549 .

ص : 98

و ابن اثیر جزری گوید : سعد بن عباده تا زنده بود بیعت کسی نکرده . (1) و همچنین عبدالعلی شارح " مسلم الثبوت " . (2) 53 . ادعای اینکه در هیچ کتابی از کتب عامه حتی با سند ضعیف هم نیامده که ابو بکر گفته باشد : لست بخیرکم و علی فیکم .

دهلوی در پاسخ طعن دهم گفته : این روایت در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود نیست ، نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف .

اول این روایت را از کتب اهل سنت باید برآورد ، بعد از آن جواب باید خواست ، و به افترائات شیعه الزام اهل سنت خواستن ، کمال نادانی است . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ابن روزبهان به وجود این حدیث در " صحاح " اهل سنت اقرار کرده . (4) .


1- اسد الغابة 3 / 222 .
2- فواتح الرحموت بشرخ مسلم الثبوت 2 / 224 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 131 - 134 .
3- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن دهم ابو بکر ) .
4- احقاق الحق : 229 . برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تشیید المطاعن 2 / 146 ، 150 - 154 . لازم به تذکر است که تعبیر ( لست بخیرکم ) یا ( ولست بخیرکم ) یا ( فلست بخیرکم ) در خطبه ابو بکر در بسیاری از کتب عامه آمده مانند : کنز العمال 5 / 599 ، 601 ، 607 ، 636 ، طبقات ابن سعد 3 / 182 و 5 / 304 ، ثقات ابن حبان 2 / 157 ، سیره ابن هشام 4 / 1075 ، تاریخ طبری 2 / 450 ، تخریج الاحادیث والآثار 2 / 604 - 605 .

ص : 99

54 . ادعای اینکه علمای شیعه لفظ « أقیلونی » بر روایت سابق افزوده اند .

دهلوی در ادامه مطلب سابق گوید : بعضی از علمای شیعه لفظ ( أقیلونی . . ) نیز افزایند و گویند : ابو بکر استعفا مینمود از امامت ، و هر که استعفا نماید از امامت قابل امامت نباشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : غزالی و سبط ابن الجوزی آن را نقل کرده ، و به اعتراف فضل بن روزبهان در " صحاح " اهل سنت مذکور است . (2) 55 . اتهام بر شیعه به اینکه معتقدند حضرت موسی ( علیه السلام ) از رسالت استعفا کرد .

دهلوی گوید : طرفه آن است که خود شیعه اعتقاد دارند که حضرت موسی ( علیه السلام ) از رسالت و نبوت استعفا کرد و به هارون مدافعه نمود . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : طرفه آن است که : چنین دعوی بزرگ و عظیم بر زبان آورده ، و دلیل و شاهد آن اجمالا هم ذکر نکرده و باز خواسته که به آن حجت آرد و گلوی امام خود را به دعوی لسانی از طعن و ملام بدر آرد ؟ !

و عجب تر آنکه در باب نبوت هم این دعوی بی سر و پا به بسط تمام وارد ساخته ، (4) و در مقام استشهاد بر آن مهره سکوت بر لب گذاشته . (5) .


1- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن دهم ابو بکر ) .
2- سرّ العالَمَین وکشف ما فی الدارین : 18 - 19 ( المقالة الرابعة ) ، تذکرة الخواص : 65 ، احقاق الحق : 229 . برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تشیید المطاعن 2 / 146 - 154 .
3- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن دهم ابو بکر ) .
4- تحفه اثنا عشریه : 168 عقیده هشتم .
5- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 164 .

ص : 100

56 . عزل ابو بکر را که بسیاری از عامه نقل کرده اند خبط و خلط دانسته !

دهلوی درباره عزل ابو بکر از رساندن سوره برائت گوید : در این روایت ، طرفه خبط و خلط واقع شده . . . الی آخر . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایت عزل ابی بکر را علمای ثقات و محدیثن اَثبات اهل سنت روایت فرموده اند ، مثل ترمذی و امام احمد بن حنبل و پسرش عبدالله و طبری و کواشی و حموی و امام ابوعبدالرحمن نسائی و سهیلی و ثعلبی و حاکم - مع الحکم بالصحة - و سید حفاظ ابن مردویه و ابن ابی شیبه و ابن حبان و عبدالرزاق و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابن خزیمه و ابوعوانه و طبرانی و دارقطنی و بیهقی و سبط ابن الجوزی و سعید بن منصور کازرونی و اصیل الدین محدّث و سید جمال الدین محدّث و ابن حجر و شیخ عبدالحق دهلوی و غیر ایشان که اِحصاء اسمائشان مشکل است .

پس این جماعت بسیار و عدد بی شمار از علمای کبار خود را اصحاب خبط و خلط نامیدن . . . به غایت غریب و بدیع است ! (2) 57 . ادعای بی اساس وجود خطبه های ابو بکر در صحیح نسائی !

دهلوی گوید : خطبه های ابو بکر و صفت اقامه حج که از ابو بکر در آن هنگام به ظهور آمده ، در " صحیح نسائی " و دیگر کتب حدیث به طرق متعدده مذکور است . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 185 .
3- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 101

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در " صحیح نسائی " یک خطبه ابو بکر هم نیست ، چه جا خُطب عدیده !

آری در " صحیح نسائی " یک روایت متضمن خطبه خواندن ابو بکر در مقامات عدیده مذکور است ، لیکن خطبه [ ای ] از خطب ابو بکر در آن مذکور نیست .

و مع هذا خود نسائی قدح و جرح راوی آن بیان نموده ، چنانچه گفته :

قال أبو عبد الرحمن : ابن خثیم لیس بالقوی فی الحدیث . (1) 58 . ادعای بیجای اجماع بر اقتدای امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به ابو بکر و . . .

دهلوی گوید : به اجماع اهل سیر ثابت است که علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در این سفر اقتدا به ابو بکر میفرمود ، و عقب او نماز میگزارد ، و در مناسک حج متابعت او مینمود . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : دعوی اجماع اهل سیر بر این معنا باطل محض و کذب صریح است .

و بالفرض اگر بعضِ اتباع و اشیاع ابو بکر ادعای این معنا نموده باشند ، شیعه آن را کی باور میدارند تا بر ایشان حجت تمام شود . (3) 59 . ادعای عدالت ابو بکر !

دهلوی گوید : عزل شخصی که صاحب عدالت باشد و هزار جا پیغمبر و آیات .


1- سنن نسائی 5 / 247 - 248 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 242 - 244 .
2- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 245 .

ص : 102

قرآنی بر عدالت او گواهی داده باشند ، به جهت مصلحت جزئیه ، دلیل نمیشود بر عدم صلاحیت و ریاست . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نزد اهل حق هرگز عدالت ابو بکر ثابت نیست .

و اثبات شهادت آیات قرآنی ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هزار جا بر عدالت ابو بکر به طرق سنیه هم سخت دشوار است تا به طرق شیعه چه رسد ! (2) 60 . ادعای اینکه ابو بکر برای امارت حج نصب شده نه بر ادای سوره برائت !

دهلوی گوید : اکثر روایات به این مضمون آمده اند که : ابو بکر را برای امارت حج منصوب کرده ، روانه کرده بودند ، نه برای رسانیدن برائت . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نصب ابی بکر را برای ادای سوره برائت و عزل او را جماعتی از صحابه روایت کرده اند : افضل ایشان جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و دیگران مانند : ابن عباس ، ابوسعید خدری ، خود ابو بکر ، ابن عمر ، ابوهریره ، ابن ابیوقاص ، ابورافع ، انس بن مالک .

سپس مؤلف به نقل روایات از کتب عامه میپردازد . (4) 61 . ادعای اینکه از کتب ذیل ظاهر میشود که هر دو را برای ادای برائت فرستادند ، و احتمال میرود که هر دو در این کار شریک بوده اند .

دهلوی گوید : از " معالم " و " حسینی " و " معارج " و " روضة الاحباب " و " حبیب .


1- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 268 .
3- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 188 - 208 .

ص : 103

السیر " و " مدارج " چنان ظاهر میشود که : اول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابو بکر را به قرائت این سوره امر نموده بود بعد از آن علی مرتضی ( علیه السلام ) را در این کار نامزد فرمودند ، و این دو احتمال دارد :

. . . دوم : آنکه علی مرتضی ( علیه السلام ) را شریک ابو بکر کردند تا این هر دو به این خدمت قیام نمایند ، چنانچه روایات " روضة الاحباب " و " بخاری " و " مسلم " و دیگر محدّثین ، همین احتمال را قوت میبخشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : عبارات این کتب به تمام صراحت و کمال وضوح ، نصوص صریحه اند در عزل ابی بکر از ادای سوره برائت ، و اصلا احتمال دوم را در آن گنجایش نیست .

سپس مؤلف به نقل عبارات کتب مذکور میپردازد . (2) 62 . ادعای اجماع بر معزول نشدن ابو بکر از امارت حاجّ دهلوی گوید : بالاجماع ثابت است که ابو بکر از امارت حج معزول نشد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر غرض از اجماع بر عدم عزل ابی بکر ، اجماع شیعه و سنی است ، پس کذب فضیح و بهتان صریح است که اَدنی محصلی ریبی در بطلان آن ندارد .

( بلکه ) از روایات اهل سنت ( نیز ) عزل ابی بکر از حج ثابت میشود .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 218 - 223 .
3- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 104

سپس مؤلف به نقل برخی از عبارات روایات از کتب آنها میپردازد . (1) 63 . ادعای رفاقت عباس با ابو بکر از ابتدای خلافت او دهلوی گوید : عباس همیشه از ابتدای خلافت ابو بکر با او رفیق و مشیر ماند . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ادعای رفیق و مشیر ماندن عباس با ابو بکر از ابتدای خلافت غلط محض و افترای صرف است ، در حدیث " صحیح مسلم " وارد شده که : زهری بعدِ روایت بیعت نکردن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با ابو بکر تا شش ماه ، گفته : ( ولا أحد من بنی هاشم ) ، یعنی : کسی از بنی هاشم با او بیعت نکرده . (3) و شک نیست در اینکه عباس از جمله بنی هاشم بود . (4) 64 . ادعای اینکه خبر ( لا نورث ) را غیر از ابو بکر دیگران هم نقل کرده اند !

دهلوی گوید : آنچه گفته اند : فاطمه زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را به خبر یک .


1- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 16 / 503 ، کنزالعمال 2 / 417 ، روضة الصفا 2 / 521 - 522 ( چاپ مرکزی ) 2 / 166 - 167 ( چاپ سنگی ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 228 - 234 .
2- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
3- صحیح مسلم 5 / 153 - 154 . و مراجعه شود به : شرح مسلم نووی 12 / 77 ، تاریخ طبری 2 / 448 ، صحیح بخاری 5 / 82 - 83 ، فتح الباری 7 / 379 ، سنن کبری ، بیهقی 6 / 300 ، السیرة الحلبیة 3 / 360 ، تاریخ الخمیس 2 / 174 ، الریاض النضرة 1 / 243 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 46 ، و مصادر دیگر .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 301 - 304 .

ص : 105

کس - که خودش بود - جواب داد ، دروغ محض است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : تکذیب تفرّد ابو بکر به خبر موضوع : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ماترکناه صدقة ) کمال وقاحت و نهایت بیباکی است ; زیرا که اجله اهل سنت این خبر را از متفردات ابو بکر دانسته اند ، و اختصاص او را به این خبر از فضائل او شمرده اند ، (2) پس او علمای اعلام خود را کاذب و دروغگو قرار میدهد ، و فضیلت امام خود را باطل میسازد . (3) 65 . افترا بر امیرمؤمنان ( علیه السلام ) که خبر ( لا نورث ) را نقل کرده اند !

دهلوی گوید : این خبر در کتب اهل سنت به روایت . . . ( جمعی از صحابه را نام برده ، سپس گوید : ) و از جمله اینها مرتضی علی ( علیه السلام ) است . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که حضرت مرتضی علی ( علیه السلام ) ، ابو بکر را در روایت این حدیث کاذب و دروغگو ، و در منع میراث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آثم و گنهکار و خائن و غادر میدانست ، و همیشه طالب میراث حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از ابو بکر و عمر ماند .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 274 - 275 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
2- تاریخ الخلفاء سیوطی 1 / 73 ، الصواعق المحرقة 1 / 85 ، شرح مختصر منتهی الأصولی ( شرح مختصر الاصول ابن حاجب عضدی ) 2 / 426 ، فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت ( المطبوع مع المستصفی ) 2 / 132 ، کشف الاسرار بخاری 2 / 543 - 544 ، المحصول رازی 4 / 368 - 369 ، المنخول غزالی : 252 - 253 ، شرح ابن ابی الحدید : 16 / 228 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 305 - 316 .
4- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .

ص : 106

چنان که در " صحیح مسلم " در کتاب الجهاد مذکور است . (1) 66 . ادعای بیجای افاده یقین !

دهلوی گوید : زیرا که نام جماعت که مذکور شد ، خبر یکی از ایشان مفید یقین است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این معنا نزد شیعه باطل است ، بلکه نزد اهل سنت هم افاده یقین محل کلام است ، کما یظهر من بحث خبر الآحاد من کتب الأُصول . (3) 67 . ادعای اجماع بر اینکه متروکه حضرت از خیبر و فدک به دست علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس بود .

دهلوی گوید : به اجماع اهل سیر و تواریخ و علمای حدیث ثابت و مقرر است که : متروکه حضرت از خیبر و فدک و غیره در عهد عمر بن الخطاب به دست حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس بود . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است ; زیرا آنچه از .


1- صحیح مسلم 5 / 151 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ، و مراجعه شود به : السنن الکبری للبیهقی 6 / 298 ، شرح مسلم للنووی 12 / 72 ، فتح الباری 6 / 144 ، سبل الهدی والرشاد للصالحی الشامی 12 / 371 ، شرح ابن ابی الحدید 20 / 20 - 21. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 318 - 326 .
2- تحفه اثنا عشریه : 275 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 341 .
4- تحفه اثنا عشریه : 275 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .

ص : 107

حدیث " بخاری " ثابت است همین قدر است که متروکه آن حضرت آنچه در مدینه بود عمر به حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس داده بود ، و خیبر و فدک را نداد . (1) 68 . ادعای اجماع فریقین بر استیذان امام مجتبی ( علیه السلام ) از عایشه دهلوی گوید : به اجماع شیعه و سنی ثابت است که : چون حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را وفات نزدیک شد از ام المؤمنین عایشه صدیقه استیذان طلبید که مرا هم موضعی در جوار جد خود بدهد . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : استیذان حضرت امام حسن ( علیه السلام ) از عایشه به روایات شیعه ثابت نشده ، و ادعای اجماع شیعه و سنی بر این معنا کذب محض و بهتان صرف است . (3) 69 . افترا بر شیعه به طعن تراشی دهلوی گوید : در اینجا فایده عظیمه باید دانست که شیعه در اول باب مطاعن ابو بکر ، منع میراث مینوشتند و میگفتند ، چون عدم توریث پیغمبر ثابت شد ، از این دعوی انتقال نموده ، و دعوی دیگر تراشیدند و طعن دیگر برآوردند که این طعن سیزدهم است . (4) .


1- صحیح بخاری 4 / 42 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 357 - 358 .
2- تحفه اثنا عشریه : 277 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 380 - 381 .
4- تحفه اثنا عشریه : 277 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .

ص : 108

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و افترای صرف است ، هرگز شیعه دعوی دوم بعدِ دعوی اول نتراشیده اند ، بلکه همیشه به هر دو طعن ابو بکر را مطعون کرده اند .

به روایات خود اهل سنت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، دعوی هبه فدک نموده ، و جناب علامه حلی ( رحمه الله ) و مولانا محمد باقر مجلسی و دیگر علمای شیعه هر دو امر را در یک طعن نوشته اند .

و هر دو دعوی علی الترتیب از حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) به ظهور آمده ، اول دعوی هبه فدک نموده ، چون ابو بکر آن را ردّ نمود دعوی میراث در پیش ساخته . (1) 70 . انکار مطلب مسلّمی که بسیاری از اهل سنت آن را نقل کرده اند !

دهلوی گوید : دعوی هبه از حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] و شهادت دادن حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن یا حسنین ( علیهما السلام ) - علی اختلاف الروایات - در کتب اهل سنت اصلا موجود نیست ، محض از مفتریات شیعه است ، در مقام الزام اهل سنت آوردن و جواب آن طلبیدن کمال سفاهت است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : انکار وجود این دعوی و شهادت در کتب اهل سنت ، ناشی از کمال عناد و عصبیت است ; زیرا که این دعوی در کتب کثیره از کتب معتمده و اسفار معتبره ایشان مذکور است ، مثل :

.


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 390 - 397 .
2- تحفه اثنا عشریه : 277 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .

ص : 109

تصانیف عمر بن شبّه ، مجد مورخ ، ابو بکر جوهری ، " مغنی " قاضی القضات ، " ملل و نحل " شهرستانی ، " کتاب الموافقه " ابن السمان ، " معجم البلدان " یاقوت حموی ، " محلّی " ابن حزم ، " نهایة العقول " ، " تفسیر کبیر " مسمی به " مفاتیح الغیب " ، و " ریاض النضرة " ، و کتاب " الاکتفاء " ، و " فصل الخطاب " ، و " مواقف " ، و " شرح مواقف " ، و " جواهر العقدین " ، و " وفاء الوفا " ، و " خلاصة الوفا " هر سه از سید سمهودی ، و " حاشیه " صلاح الدین رومی بر " شرح عقائد " نسفی از تفتازانی ، و " صواعق محرقه " ، و " براهین قاطعه " ، و " مقصد اقصی " ، و " معارج النبوة " ، و " حبیب السیر " ، و " روضة الصفا " و . . . و در بسیاری از این کتب وقوع شهادت هم بر این دعوی مذکور است .

سپس مؤلف به نقل عبارات آنها میپردازد . (1) 71 . ادعای اجماع بر اینکه در زمان پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فدک در تصرف حضرت زهرا ( علیها السلام ) نیامده .

دهلوی گوید : فدک بالاجماع در حیات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در تصرف [ حضرت ] زهرا ( علیها السلام ) نیامده . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : دعوی اجماع کذب محض و بهتان صرف است ، و شیعه داخل این اجماع نیستند ، بلکه گویند : فدک از وقت هبه تا انتزاع ابو بکر ، در دست حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) بود . و روایات اهل سنت هم بر این معنا دلالت دارد . (3) .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 30 - 54 .
2- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 66 - 74 .

ص : 110

72 . ادعای اینکه وعید بر اغضاب حضرت زهرا ( علیها السلام ) وارد است نه غضب ایشان !

دهلوی گوید : چون وعید به لفظ اغضاب است نه غضب ، ابو بکر را از این چه باک ، اگر به این لفظ بود که : ( من غضبتْ علیه غضبتُ علیه ) ابو بکر را خوف میبود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : نفی وعید به لفظ غضب ، کذب باطل و دروغ بی فروغ است که به سبب مزید عصبیت و عناد یا کمال قصور باع و فقدان اطلاع جسارت بر آن کرده ، و بر متتبع کتب احادیث آشکار است که وعید به لفظ غضب هم واقع شده . (2) 73 . ادعای دلالت روایات فریقین بر رضایت حضرت زهرا ( علیها السلام ) از ابو بکر !

دهلوی گوید : لیکن در روایت شیعه و سنی صحیح و ثابت است که :

این امر خیلی بر ابو بکر شاق آمد و امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را شفیع خود ساخت .


1- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 162 - 175 . شایان ذکر است که لفظ ( غضب ) در برخی روایات آمده ، مانند : « و من غضبت علیه فاطمة غضبت علیه ، و من غضبت علیه غضب الله علیه » . ( فرائد السمطین 2 / 67 ، مقتل الحسین ( علیه السلام ) خوارزمی : 100 ) و « إن الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک » . ( مستدرک حاکم 3 / 153 - 154 ( حکم به صحّت روایت هم نموده ) ، مجمع الزّوائد 9 / 203 ( از طبرانی به سندی که آن را ستوده ) ، کنز العمّال 2 / 111 و 13 / 674 ( از مصادر متعدّد ) ، اسدالغابة 5 / 522 ، الاصابة 8 / 265 - 266 ، الصواعق المحرقة 2 / 507 ، مدارج النبوة 2 / 589 .

ص : 111

تا آنکه حضرت زهرا ( علیها السلام ) از او خشنود شد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : رضای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از ابو بکر کذب صریح است و بهتان فضیح !

در نقض جواب طعن دوازدهم از " صحیح بخاری " حدیثی نقل شد ، در آن حدیث واقع است : فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتّی توفّیت ، وعاشت بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ستة أشهر . (2) 74 . باز افترا بر شیعه به طعن تراشی !

دهلوی گوید : علمای شیعه چون دیدند که هبه به غیر قبض موجب ملک نمیشود ، ناچار در زمان ما علمای ایشان از این دعوی نیز انتقال نموده ، دعوی دیگر بر آوردند ، و طعن دیگر تراشیدند که آن طعن چهاردهم است . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این کذب محض و بهتان صرف است ، لازم بود که برای تصدیق این قول خود ، نام آن علمای زمان خود که از این دعوی انتقال نموده ، دعوی دیگر تراشیده اند ، در اینجا مذکور میکرد ! (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- صحیح بخاری 4 / 42 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 183 - 185 .
3- تحفه اثنا عشریه : 279 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 193 - 195 .

ص : 112

75 . طعنی ساختگی را به رُخ شیعه کشیدن !

دهلوی گوید : طعن چهاردهم : آنکه پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را به فدک وصیت کرده بود ، و ابو بکر او را بر فدک تصرف نداد ، پس خلاف وصیت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نمود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این طعن در هیچ کتابی از کتب شیعه - که در مطاعن اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان تصنیف نموده اند - نیست . (2) 76 . مطلبی را به مجالس المؤمنین نسبت داده که در آن نیست .

دهلوی گوید : چنانچه قاضی نورالله در " مجالس المؤمنین " به تفصیل ذکر نموده . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اخذ نمودن حضرت امام رضا ( علیه السلام ) فدک را در آنجا مذکور نیست . (4) 77 . افترا بر امامیه دهلوی گوید : هرگاه امام خروج فرماید و به جنگ و قتال مشغول شود ، او را .


1- تحفه اثنا عشریه : 279 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 210 .
3- تحفه اثنا عشریه : 280 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
4- مجالس المؤمنین 1 / 50 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 218 .

ص : 113

تقیه حرام میگردد ، چنانچه مذهب جمیع امامیه است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این مطلب کذب محض و افترای صرف است . (2) 78 . ادعای بیجای رفع کدورت به روایات فریقین !

دهلوی گوید : در میان ابو بکر و حضرت زهرا ( علیها السلام ) بابت این مقدمه به صلح و صفا انجامید ، و رفع کدورت به خوبی حاصل گردید ، چنانچه از روایات شیعه و سنی به ثبوت رسید . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایات طرفین دلالت بر کذب این دعوی میکند ، و روایات اهل سنت در ردّ جواب طعن سیزدهم نقل نموده شد . (4) 79 . ادعای اجماع فریقین بر نماز خواندن سعید بن عاص بر جنازه امام حسن ( علیه السلام ) دهلوی گوید : به اجماع مورخین طرفین از شیعه و سنی : چون جنازه امام حسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را آوردند ، امام حسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] به سعید بن العاص که از جانب معاویه امارت داشت ، اشاره کرده فرمود که : اگر نه سنّت جدّ من بر آن بودی که امام جنازه امیر باشد هرگز تو را پیش نمیکردم . (5) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : دعوی اجماع مورخین طرفین بر امامت سعید بن العاص .


1- تحفه اثنا عشریه : 280 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
2- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 223 .
3- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 183 - 190 ، 247 .
5- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .

ص : 114

و گفتن امام حسین ( علیه السلام ) کلام مذکور را ممنوع است ، بلکه مورخین و محدّثین شیعه میگویند که : حضرت امام حسین ( علیه السلام ) خود بر امام حسن ( علیه السلام ) نماز گزارد . (1) 80 . ادعایی بی دلیل !

دهلوی گوید : مرده را به آتش سوختن ، برای عبرت دیگران درست است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این مجرد ادعاست ، و دلیلی بر آن از کتاب و سنت اقامه نکرده است . (3) 81 . روایت مستند عامه را به راویان شیعه نسبت داده و آن را غلط گفته !

دهلوی گوید : و آنچه بعضی روات شیعه گفته اند که : ابو بکر فجائه سلمی را - که قطع طریق میکرد - زنده در آتش انداخت و سوخت ، غلط محض است . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : غلط دانستن و اختصاص این قضیه به بعض روات شیعه ، ناشی از اختلاط عقل ، و انتشار حواس و اختلال دماغ است !

احراق ابو بکر فجائه سلمی را به تصریح و اعتراف جمعی و روایت و نقل جمعی دیگر از اکابر اهل سنت ثابت است . (5) .


1- الکافی 1 / 300 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 253 .
2- تحفه اثنا عشریه : 282 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 324 .
4- تحفه اثنا عشریه : 283 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
5- الاستیعاب 2 / 776 ، المستقصی 1 / 428 ، تاریخ الطبری 3 / 224 ، کنزالعمال 5 / 631 - 633 ، فتح الباری 6 / 105 و بسیاری از مصادر دیگر که در جلد سوم تشیید المطاعن تحت عنوان ( مطاعنی دیگر ) خواهد آمد . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 320 ، 336 ، 344 ، 406 - 410 .

ص : 115

82 . به روایت عامه استدلال کرده و آن را به شیعه نسبت داده !

دهلوی گوید : اگر ابو بکر را مسأله جده وکلاله معلوم نبود ، در امامت او نقصانی نمیکند ; زیرا که به موجب روایات شیعه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را نیز بعض مسائل معلوم نبود ، حال آنکه بالاجماع امام مطلق بود .

روی عبد الله بن بشیر : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] سُئل عن مسألة ، فقال : لا علم لی بها ، ثم قال : و أبردها علی کبدی ، سئلت عما لا أعلم .

ورواه سعدان بن نضیر أیضاً . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : إن هذا إلاّ إفک مبین ، نوبت وقاحت و جسارت او به اینجا رسیده که از افترای قبیح بر حضرت امیر ( علیه السلام ) اصلا مبالات نمیکند ! !

افترا بر شیعه که آسان است ، لیکن از افترا بر جناب امیر ( علیه السلام ) - که به اعتراف او بالاجماع امام مطلق است - اجتناب و خوف لازم است .

دعوی کردن که - معاذ الله ! - به روایات شیعه جناب امیر ( علیه السلام ) را بعض مسائل معلوم نبود ، و دلیلش روایت جعلی سعدان بن نصر آوردن ، نهایت عجیب و به غایت غریب است .

این روایت را در " کنزالعمال " در کتاب العلم نقل کرده . (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 284 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- کنزالعمال 10 / 302 ( با قدری اختلاف ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 355 .

ص : 116

خیانت در نقل به حذف و اسقاط و . . .

از جمله خیانات او حذف و اسقاط مطالبی است که به ضررش تمام میشده ، مانند موارد ذیل :

83 . گروهی از صحابه گواهی دادند که آواز اذان از قوم مالک شنیدند ولی او فقط به ابوقتاده نسبت داده و گواهی دیگران را ذکر نکرده .

دهلوی گوید : ابوقتاده گواهی داد که من بانگ نماز از میان قوم وی شنیده ام ، و جماعت دیگر - که هم در آن سریه بودند - عکس آن ظاهر نمودند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این به ظاهرش دلالت میکند که تنها ابوقتاده گواهی شنیدن اذان از قوم مالک داده ، و حال آنکه در عبارت " تاریخ طبری " که این فاضل آن را در حاشیه نقل کرده این الفاظ واقع است :

وقال آخرون : سمعناه ، وقال أبو قتاده : سمعناه . (2) یعنی دیگران گفتند که : شنیدیم ، و ابوقتاده گفت که : ما شنیدیم . (3) 84 . حذف و اسقاط آخر عبارت استیعاب که دلالت بر عدم ارتداد مالک دارد .

دهلوی گوید : فی الاستیعاب : وأَمَّرَه - أی خالداً - أبو بکر الصدیق علی الجیوش ففتح الله علیه الیمامة وغیرها ; و قتل علی یدیه أکثر أهل الردة ، منهم : مسیلمة ، و مالک بن نویرة . . . إلی آخر ما قال . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .
2- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 532 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 129 .
4- تحفه اثنا عشریه : 263 ( طعن دوم ابو بکر ) .

ص : 117

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در کتاب " استیعاب " بعد از عبارت مذکوره ، عبارتی واقع است که دلالت بر نفی ارتداد مالک بن نویره میکند ، لهذا این ناصبی آن عبارت را نقل نکرده ، و آن عبارت این است : وقد اختلف فی حال مالک بن نویرة فقیل : إنه قتله مسلماً . . أی قتله خالد لظنّ ظنّه به ، و کلام سمعه منه .

وأنکر علیه أبو قتادة قتله ، وخالفه فی ذلک وأقسم أن لا یقاتل تحت رایته أبداً . (1) یعنی اختلاف واقع است در حال مالک بن نویره ، پس گفته شد که قتل کرده خالد او را در حالتی که مسلمان بود به سبب گمانی که به او کرد و کلامی که از او شنید ، و انکار کرد بر خالد ، ابوقتاده قتل او را ، و مخالفت کرد او را در این معنا ، و قسم خورد که مقاتله نکند زیر رایت او گاهی هرگز . (2) 85 . حذف اعتراض صحابه به امارت اسامه و توبیخ نمودن حضرت آنها را دهلوی گوید : تفصیلش آنکه : بیست و ششم صفر روز دوشنبه ، آن حضرت امر فرمود مردم را که ساختگی لشکر کنند برای جنگ رومیان و انتقام زید بن حارثه ; روز سه شنبه بیست و هفتم ، اسامة بن زید را امیر لشکر ساخت . . . تا آخر . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : چون او در نقل قصه تصرف به کار برده ، ما عبارت " روضة الاحباب " را - که از جمله کتب معتبره اهل سنت است ، و در این قول هم او حواله به آن کرده نقل نماییم تا تصرف او ثابت و متحقق گردد .

سپس از آن نقل کرده که :

.


1- الاستیعاب 2 / 429 .
2- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 160 .
3- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 118

آن صورت بر بعضی از مردم دشوار نمود ، بر سبیل طعن گفتند : این غلام را پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بر مهاجرین اولین امیر میگرداند ؟ ! مقاله این جمع به سمع شریف حضرت رسید ، بسیار به غضب رفت ، و با وجود حمی و صداع از خانه بیرون آمد ، و سر مبارک را به عصابه ای بر بسته بود ، پس بر منبر برآمد و حمد و ثنای حق تعالی به تقدیم رسانید ، و بعد از آن فرمود : ای گروه مردم ! این چه مقاله است که از بعضی شما به من رسید در باب امیر گردانیدن من اسامه را ؟ ! اگر امروز طعن در امارت وی مینمایید ، پس البته طعن کرده اید در امارت پدرش پیش از این ! (1) ( پس با اینکه دهلوی در صدد نقل تفصیل مطلب بوده - چون گفته : ( تفصیلش آنکه : . . . ) - ولی قسمتی که متضمن اعتراض صحابه به دستور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مبتنی بر فرماندهی اسامه بوده را برای حفظ آبروی صحابه حذف و اسقاط نموده است ) . (2) 86 . حذف فرار ابو بکر و عمر در وادی الرمل دهلوی گوید : در " معارج " و " حبیب السیر " مذکور است که : بعد از غزوه تبوک ، اعرابی در حضور جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) آمده ، عرض نمود که : قومی از اعراب در وادی الرمل مجتمع گشته ، داعیه شبیخون دارند ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشان خود را به ابو بکر صدیق داده ، او را امیر لشکر ساخته بر آن جماعت فرستادند . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : استدلال به این قصه بر فضیلت ابو بکر از قبیل استدلال به آیه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (4) بر عدم وجوب صلات است ; زیرا که عبارت " معارج " و .


1- روضة الاحباب ، ورق : 165 - 166 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 211 - 214 .
3- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
4- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 119

" حبیب السیر " صریح است در انهزام ابی بکر و عمر ، تا آنکه آخر الامر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جناب امیر ( علیه السلام ) را برای کفایت این مهم فرستاد ، و آن جناب فتح این مهم فرمود . (1) 87 . روایت حاکم و ترمذی که در آن مأمور بودن ابو بکر برای ادای برائت نقل شده را تقطیع ، و قسمتی را که با غرضش منافات داشته نیاورده است .

دهلوی گوید : و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد ، چنانچه در " سنن " ترمذی و " مستدرک " حاکم به روایت ابن عباس ثابت است که : کان علی [ ( علیه السلام ) ] ینادی ، فإذا أعیی قام أبو بکر . وفی روایة : فإذا بحّ قام أبو هریرة فنادی بها . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : او تمام روایت را ننوشته به جهت آنکه شروع روایت منافی ادعای باطل او بود ، و تمام روایت را سیوطی در " درّ منثور " به این وجه نقل کرده : أخرج الترمذی - وحسّنه - وابن أبی حاتم ، والحاکم - وصحّحه - وابن مردویه ، والبیهقی فی الدلائل عن ابن عباس : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات ، ثم أتبعه علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات . .

فکان علی [ ( علیه السلام ) ] ینادی فإذا أعیی قام أبو بکر فنادی بها . (3) .


1- مراجعه شود به معارج النبوة 4 / 242 ، حبیب السیر 1 / 401 - 402 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 320 - 325 .
2- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
3- الدرّ المنثور 3 / 210 . و لم یرد فی المصدر المطبوع قوله : ( فإذا أعیی قام أبوبکر فنادی بها ) ، مع وجوده فی سنن الترمذی 4 / 340 . قال الألبانی - فی ارواء الغلیل 4 / 303 - : ورجاله کلّه ثقات رجال البخاری ، فهو صحیح الاسناد .

ص : 120

بیان منافات آنکه : او در سابق ادعا نموده که :

ارجح نزد اهل حدیث همین است که ابو بکر برای ادای سوره برائت منصوب نشده ، پس چون نصب نشد عزل چرا واقع شود ؟ !

و در صدر این روایت - که اعاظم محدّثین ، اعنی ترمذی و ابن ابی حاتم و حاکم و ابن مردویه و بیهقی نقل کرده اند ، ترمذی و حاکم تحسین و تصحیح آن نموده اند - تصریح است به اینکه اولا ابو بکر برای منادات به این کلمات مأمور شده بود ، بعدِ آن جناب امیر ( علیه السلام ) را حکم فرمودند به اینکه به این کلمات ندا فرماید . (1) 88 . خیانت در نقل نامه امیرمؤمنان ( علیه السلام ) دهلوی گوید : امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمر بن ابی سلمه را - که از شیعه مخلصین حضرت و عابد و زاهد و امین و عالم و فقیه و متقی بود - از ولایت بحرین عزل فرمود ، و در مقام عذر به او نامه ای نوشت که در " نهج البلاغه " موجود است :

« أمّا بعد ; فإنی ولّیت النعمان . . علی البحرین ، ونزعت یدک بلا ذمّ لک ، ولا تثریب علیک ، فقد أحسنت الولایة وأدّیت الأمانة ، فأقبل غیر ظنین ولا ملوم ولا متّهم ولا مأثوم » . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : خواجه کابلی در نقل نامه جناب امیر ( علیه السلام ) خیانت نموده ، و عبارتی که دافع شبهه بود ، سرقت کرده ، و دهلوی هم به تقلیدش در خیانت و جنایت او شریک شده .

دنباله نامه حضرت در " نهج البلاغه " چنین مسطور است :

. . فلقد أردت المسیر إلی ظَلَمة الشام ، وأحببت أن تشهد معی فإنک ممّن .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 262 - 265 .
2- تحفه اثنا عشریه : 274 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 121

أستظهر به علی جهاد العدوّ ، وإقامة عمود الدین ، إن شاء الله تعالی . (1) پس معلوم شد که وجه نزع ولایت این بود که آن جناب اراده جنگ اهل شام داشت ، و عمر بن ابی سلمه ، چون مرد ثقه و امین و قابل استعانت در جهاد اعداء دین بود ، لهذا آن جناب خواست که او را همراه رکابِ سعادت انتساب دارد ، تا به قتال و نزال اهل ضلال اشتغال ورزد ، پس در حقیقت این عزل نیست بلکه از یک کار بر کار دیگر - که از آن اهم و اعظم بود - مقرر ساختن است .

پس در عزل ابی بکر و عزل عمر بن ابی سلمه تفاوت ظاهر باشد به چندین وجه . . . (2) 89 . خیانت و تقطیع در نقل کلام علامه دهلوی گوید : در کتاب " منهج الکرامة " شیخ ابن مطهر حلی چیزی گفته که به سبب آن اشکال از بیخ و بن برکنده شد ، و اصلا جای طعن بر ابو بکر نماند ، وهو : انه لمّا وعظت فاطمة ( علیها السلام ) أبا بکر فی فدک کتب لها کتاباً . . إلی آخره . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : علامه حلی ( رحمه الله ) در " منهاج الکرامة " فرموده :

لمّا وعظت فاطمة ( علیها السلام ) أبا بکر فی فدک ، کتب لها بها کتاباً وردّها علیها ، فخرجت من عنده فلقیها عمر فخرق الکتاب . (4) پس در کلام علامه چنانچه نوشته دادن ابو بکر کتابتی درباره فدک مذکور است ، این هم مذکور است که عمر آن کتاب را از آن جناب گرفته بدرید .

.


1- نهج البلاغة 3 / 67 ، ( نامه 42 ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 268 - 271 .
3- تحفه اثنا عشریه : 280 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
4- منهاج الکرامة : 104 .

ص : 122

پس به سبب تقریر فعل عمر ، طعن دو بالا شد ، یعنی هم فدک نداد و هم عمر اهانتی و ایذائی که به آن جناب رسانیده بود ، بر آن راضی شد و سکوت ورزید . (1) 90 . استدلال به روایت تقطیع شده ، سپس افترا بستن بر امام صادق ( علیه السلام ) که حکم را نمیدانستند !

دهلوی گوید : و نیز حضرت امام به حق ناطق صادق ( علیه السلام ) را بعضی مسائل معلوم نبود : روی صاحب قرب الإسناد من الإمامیة ، عن إسماعیل بن جابر : أنه قال : قلت لأبی عبد الله ( علیه السلام ) فی طعام أهل الکتاب ، فقال : « لا تأکله » ، ثم سکت هنئیة ، ثم قال : « لا تأکله » ثم سکت هنئیة ، ثم قال : « لا تأکله ولا تترکه إلاّ تنزهاً ، إن فی آنیتهم الخمر ولحم الخنزیر » .

از این خبر صریح معلوم شد که امام را حکم طعام اهل کتاب معلوم نبود ، و آخر بعد تأمل بسیار هم حکم صریح معلوم نشد ، ناچار به احتیاط عمل فرمود (2) .

با اینکه : این روایت در قرب الاسناد نیست .

در مصادر دیگر هم همراه با زیاده ای است که صاحب تحفه نیاورده است !

حضرت در آخر روایت فرمود : « لا تترکه تقول إنه حرام ، و لکن تترکه تنزهاً » . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حضرت در جواب سائل فرموه : « لا تأکله » ، پس اگر در اصطلاح دهلوی عدم علم ، علم را میگویند ، فلا مشاحّة فی الاصطلاح !

حکم صریح از این حدیث - اجتناب به طریق کراهت - مستفاد است ، و در آخر .


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 234 - 237 .
2- تحفه اثنا عشریه : 283 - 284 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
3- محاسن 2 / 454 ، کافی 6 / 264 ، تهذیب 9 / 87 ، وسائل الشیعه 24 / 211 .

ص : 123

تصریح نمود که : به جهت آن است که در آنیه شان خمر و لحم خنزیر است نه آنکه به جهت حرمت اکل باشد . (1)

تدلیسات

91 . انحصار مطاعن ابو بکر در ده ، پانزده دهلوی گوید : کسی که در تمام عمر خود ده کار یا دوازده کار به عمل آورد . . . الی آخر .

سپس گفته : مطاعن ابو بکر ، و آن پانزده طعن است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حصر امور مذکوره در ده یا دوازده ممنوع است ; زیرا که علمای شیعه مطاعن ثلاثه را به طریق حصر ذکر نکرده اند ، بلکه بر طریق تمثیل ، حسب گنجایش مقام و فرصتِ وقت ، هر کس هر قدر که خواسته به ذکر آن پرداخته .

و باز میفرماید : حصر مطاعن ابو بکر در پانزده - که ظاهر کلامش دلالت بر آن میکند - نه عقلی است نه استقرایی ; اما انتفای حصر عقلی ; پس واضح و لائح است .

و اما انتفای حصر استقرایی ; پس از جهت آنکه دانستی که علمای شیعه مطاعن هیچ یک از اصحاب را به طریق حصر ذکر نکرده اند .

چنانچه مولانا محمّدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب " حق الیقین " فرموده :

.


1- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 379 - 380 .
2- تحفه اثنا عشریه : 262 ( طعن اول ابو بکر ) .

ص : 124

مطلب اول در مطاعن ابو بکر است ، و آن بسیار است ، و به قلیلی در این رساله اکتفا مینماییم . (1) و مع هذا چند مطاعن ابو بکر را که در کتب مشهوره مذکور است ذکر نکرده . (2) 92 . مصادره به مطلوب !

دهلوی گوید : جواب دیگر آنکه : صدیق خلیفه رسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بود . . . الی آخر . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اصل دعوی اهل سنت همین است که ابو بکر خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود .

و شیعیان برای نقض این دعوی گفته اند : خلیفه را میباید که معصوم و محفوظ باشد از مطاعن ، و ابو بکر مطعون بود به مطاعن کثیره ، و از جمله مطاعن او طعن مذکور است .

پس در جواب این اعتراض ذکر اصل دعوی مناسب نیست . (4) 93 . خلط قصه پیش نمازی به جیش اسامه دهلوی گوید : اعیان مهاجر و انصار مثل ابو بکر صدیق و عمر بن الخطاب و عثمان و سعد بن وقاص و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن زید و قتادة بن النعمان و .


1- حق الیقین : 154 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 30 ، 38 - 39 .
3- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن دوم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 172 - 173 .

ص : 125

سلمة بن اسلم همه ساختگی کرده ، دیره و خیمه بیرون فرستادند ، و میخواستند که از آنجا کوچ نمایند که در آخر روز چهارشنبه و اول شب پنج شنبه مرض آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اشتداد پذیرفت ، و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابو بکر را جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه نماز فرمودند ، و به این خدمت مأمور ساختند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ناظر را از این کلام چنان گمان میشود که ناقلان قصه اسامه ، حدیث مأمور فرمودن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را به امامت صلات ، در ضمن آن قصه نقل کرده اند ; و حال آنکه این معنا خلاف واقع است ، چنانچه از عبارت " روضة الاحباب " معلوم شد ، (2) بلکه قصه اسامه را روات آن جداگانه نقل کرده اند ، و حدیث امامت صلات ابو بکر را جدا .

( و از خلط دو قضیه چنین برداشت میشود که : راویان قضیه جیش اسامه گفته اند که پس از آن ، پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ابو بکر را بر امامت نماز نصب نمود ) . (3) 94 . عدم ذکر ابو بکر و عمر و عثمان در افراد لشکر اسامه دهلوی گوید : تفصیلش آنکه : بیست و ششم صفر روز دوشنبه . . . الی آخر . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : پس چون در نقل این قصه تصرف به کار برده ، ما عبارت " روضة الاحباب " را - که از جمله کتب معتب .


1- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- مراجعه شود به روضة الاحباب ، ورق : 165 - 166 .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 223 .
4- تحفه اثنا عشریه : 264 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 126

حواله به آن کرده نقل نماییم تا تصرف او ثابت و متحقق گردد .

در عبارت " روضة الاحباب " به صراحت تمام مذکور است که :

ابو بکر و عمر و عثمان و غیر ایشان مأمور گشتند به آنکه در آن لشکر همراه اسامه باشند . (1) و او این مضمون را صراحتاً ذکر نکرده ، اگر چه از قول او که : ( ابو بکر و عمر و عثمان ساختگی کرده ) . . . الی آخر ، التزاماً مستفاد میشود . (2) 95 . تشکیک در بودن ابو بکر با جیش اسامه !

دهلوی گوید : اگر بالفرض ابو بکر بالخصوص مأمور بود به آنکه خود همراه اسامه به جنگ رومیان برود . . . تا آخر . (3) اشکال : جای هیچ تشکیک و احتمال خلافی در مطلب نیست ، چنان که مؤلف فرموده :

مأموریِ ابو بکر به خروج همراه جیش اسامه ، به روایات و اقوال ثقات متقدمین و متأخرین اهل سنت ثابت است ، کالواقدی ، وابن سعد ، وابن إسحاق ، وابن الجوزی ، والذهبی ، وابن حجر العسقلانی ، والقسطلانی ، وجمال الدین المحدّث ، وعبد الحق الدهلوی . . وغیرهم ممّن لا یخفی . (4) .


1- روضة الاحباب ، ورق : 166 .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 214 .
3- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
4- روضة الاحباب ، ورق : 166 ، مدارج النبوة 2 / 530 - 531 ، فتح الباری 7 / 69 و 8 / 115 - 116 ، ارشاد الساری 6 / 126 ، تهذیب التهذیب 1 / 182 و مراجعه شود به : شرح ابن ابی الحدید 1 / 159 - 160 و 6 / 52 ، 9 / 196 - 197 ، 12 / 83 ، 17 / 183 ( عن کثیر من المحدّثین ) ; البدایة والنهایة 6 / 335 ; تهذیب الکمال 2 / 340 ; الکامل لابن الأثیر 2 / 317 ; تاریخ الخمیس 2 / 154 ; وفیات الأعیان 8 / 374 ; جامع الأحادیث الکبیر 13 / 211 ; فتح الباری 8 / 115 ( أواخر کتاب المغازی ) ; تاریخ الیعقوبی 2 / 76 - 77 و 113 ; السیرة الحلبیة 3 / 228 ; عیون الأثر 2 / 352 ; نهایة الإرب 17 / 370 و 19 / 46 ; تاریخ مدینة دمشق 8 / 46 ; ( ترجمة أُسامة ) تاریخ الإسلام للذهبی ( المغازی ) 714 ; أنساب الأشراف 2 / 115 . سبل الهدی والرشاد 6 / 248 ، إمتاع الأسماع مقریزی 14 / 517 . یعقوبی نقل کرده که : هنگام تنفیذ جیش اسامه ، ابو بکر از او درخواست کرد که عمر نزد من بماند و به جهاد نرود تا در امر خلافت مرا یاری نماید . اسامه گفت : خودت چی ؟ ! ( یعنی خودت هم بنابر دستور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بایستی تحت فرمان من به جنگ بیایی ! ! ) ابو بکر گفت : برادرزاده ! میبینی که مردم چه کرده اند ( یعنی من دیگر خلیفه شده ام ! ) ، عمر را رها کن و راه بیفت . ( تاریخ یعقوبی 2 / 127 ) . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 211 - 222 .

ص : 127

96 . استدلال به خلافت ابو بکر بر جواز نرفتن همراه اسامه دهلوی گوید : ابو بکر را بعد از رحلت پیغمبر علیه [ وآله ] السلام انقلاب منصب شد . . . پس چون ابو بکر خلیفه پیغمبر بود ، و به جای او شد ، او را همراه اسامه چرا بایستی برآمد ؟ ! (1) اشکال : کاملا روشن است که این مصادره به مطلوب است ، کجا شیعه خلافت ابو بکر را پذیرفته است تا این استدلال تمام باشد ؟ ! (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 266 - 268 .

ص : 128

97 . تدلیس در تقریر مطلب شیعه !

طعن ششم آن است که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ابو بکر و عمر را تابع عمرو بن العاص و اسامه ساخت ، اگر ایشان لیاقت داشتند و یا اولی بودند ، چرا ایشان را رئیس نکرد ؟ !

دهلوی گوید : اگر شیعه معتقد لیاقت امامت برای عمرو بن العاص و اسامه ، و قائل به افضلیت ایشان باشند ، در این باب اهل سنت محتاج جواب خواهند بود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اگر شیعه قائل شوند به اینکه ابو بکر و عمر در مرتبه کمتر از اسامه و عمرو بن العاص بودند ، ایشان را اعتقاد به لیاقت عمرو بن العاص و اسامه برای امامت کبری لازم نمیآید ; بلکه غایت آنچه از آن لازم میآید آن است که اسامه و عمرو بن العاص از ابو بکر و عمر و امثال ایشان افضل بودند ، و این معنا مستلزم لیاقت امامت کبری نمیتواند شد . (2) 98 . تکذیب عدم استخلاف پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به این بهانه که شیعه استخلاف حضرت امیر ( علیه السلام ) را پذیرفته اند .

دهلوی گوید : خلیفه نکردن آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای امت ، صریح دروغ و بهتان است ; زیرا که شیعه کلّهم قائل اند به اینکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نمود . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این خبط محض است ; زیرا که غرض شیعه از این کلام آن .


1- تحفه اثنا عشریه : 268 ( طعن ششم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 272 - 273 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .

ص : 129

است که به اعتقاد اهل سنت حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه بر امت خود متعین نساخته بود ، پس ابو بکر در استخلاف عمر مخالفت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را - به اعتقاد اهل سنت - هم کرده باشد چنانچه در کلام عبدالرزاق مذکور است که : پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) به اعتقاد ایشان - یعنی به اعتقاد اهل سنت - خلیفه نکرد . (1) 99 . نصب عمر پیروی از سنّت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در غدیر ! !

سپس دهلوی در ادامه مطلب سابق گوید : و اگر ابو بکر هم اتباع سنت پیغمبر خود کرده ، بر امت خلیفه [ تعیین ] کرد ، مخالفت از کجا لازم آمد ؟ (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : کمال تعجب است که خودش اقرار مینماید که :

نزد شیعه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را خلیفه کرده .

باز خلیفه نمودن ابو بکر عمر را - که عین مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و معاندت به آن جناب است - موافقت ( و اتباع سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) ) مینامد .

( یعنی کاملا روشن است که اگر او بر این فرض پاسخ میدهد که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را به جانشینی نصب فرموده ; پس در این صورت دیگری حق انتخاب خلیفه ندارد ، بلکه در این صورت انتخاب کردن خلیفه ، مخالفت صریح با جانشین منصوب از طرف آن حضرت است ) . (3) .


1- گوهرمراد : 409 ، و رجوع شود به تشیید المطاعن 1 / 386 - 387 .
2- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 387 .

ص : 130

100 . تدلیسی دیگر !

دهلوی گوید : و الاّ لازم آید که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در استخلاف امام حسن [ ( علیه السلام ) ] خلاف پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کرده باشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این معنا وقتی لازم آید که شیعیان اعتقاد میداشتند که پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خلیفه مقرر نکرده ، و حال آنکه دانستی که خودش در جواب همین طعن گفته : شیعه کلّهم قائل اند به آنکه جناب پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نمود .

و نیز به نزد ایشان ثابت و متحقق است که چنانچه حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه خود نمود ، همچنان به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) امر فرموده بود که بعد [ از ] خود امام حسن ( علیه السلام ) را خلیفه نماید . (2) 101 . گفتن ابو بکر : ( إنّ لی شیطاناً یعترینی ) . . . نزد عامه به صحت نرسیده .

دهلوی گوید : این روایت در کتب معتبره اهل سنت صحیح نشده تا به آن الزام درست شود ، بلکه خلاف این روایت نزد ایشان صحیح و ثابت است . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حسن بصری و ابن تیمیه و دیگر متعصبین علمای اهل سنت و معتبرین ایشان ، انکار صحت این کلام ابی بکر نکرده اند ، بلکه آن را از اعظم مدایح ابی بکر گمان نموده اند .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 396 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هشتم ابو بکر ) .

ص : 131

سپس مؤلف به نقل عبارات آنها پرداخته است . (1) 102 . قضیه شرطیه در کلام ابو بکر دلالت بر صدور گناه از او ندارد !

دهلوی گوید : قضیه شرطیه ابو بکر را نیز به خاطر باید آورد که ( إن زغت ) هرگز وقوع طرفین را نمیخواهد . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : کلام ابی بکر دلالت صریحه بر این معنا دارد که : ابو بکر را شیطانی بود که او را در میگرفت ، و او به اعترایش زیغ از حق به سوی باطل میورزید ، به این سبب حاضرین را حکم کرد که به وقت اعتراء آن شیطان و زیع ، من را مستقیم میکرده باشید ، و از باطل به سوی حق آورده . (3) 103 . ادعای قطعی بودن افضلیت ابو بکر !

دهلوی گوید : خیریت و افضلیت ابو بکر نزد جمیع صحابه مسلّم و قطعی بود . (4) .


1- منهاج السنة 8 / 266 ، کنزالعمال 5 / 589 - 590 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 25 - 30 .
2- تحفه اثنا عشریه : 270 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 57 - 58 . قال ابن تیمیة : المأثور عنه - أی أبی بکر - أنه قال : إن لی شیطاناً یعترینی - یعنی عند الغضب - فإذا اعترانی فاجتنبونی لا أُؤثر فی أبشارکم . ( منهاج السنة 8 / 266 ) . وزاد المحبّ الطبری - فی الریاض النضرة 2 / 230 - 231 - : فإن زغت فقوّمونی . و راجع : تاریخ الطبری 2 / 450 ، 460 ، شرح ابن ابی الحدید 17 / 159 ، تاریخ الخلفاء 1 / 71 ، کنزالعمال 5 / 589 - 590 ، الصواعق المحرقة 1 / 37 .
4- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .

ص : 132

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : از گفتن عمر و ابوعبیده جراح در حق ابو بکر : ( أنت خیرنا وأفضلنا ) ، و عدم انکار بعض مهاجرین و انصار ، مسلّم بودن خیریت و افضلیت ابو بکر نزد جمیع صحابه لازم نمیآید ; زیرا که بسیاری از صحابه در سقیفه بنی ساعده در وقت این گفت و گو موجود نبودند .

و به نقل معتمدین اهل سنت - نزد جماعتی از صحابه کبار - امیرمؤمنین ( علیه السلام ) افضل جمیع صحابه بود ، ابن عبدالبر در کتاب " استیعاب " فرموده : روی عن سلمان وأبی ذر والمقداد [ وحذیفة ] وخباب وجابر وأبی سعید الخدری وزید بن الأرقم : أن علی بن أبی طالب أول من أسلم . . وفضّله هؤلاء علی غیره . (1) 104 . استدلال به بیعت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) با اینکه اکراهاً واقع شد .

دهلوی گوید : حضرت امیر ( علیه السلام ) و . . . زبیر نیز بیعت کرده اند . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : طرفه ماجرا است که اهل سنت در محبت ثلاثه چنان مبهوت میشوند که اصلا ضارّ را از نافع تمیز نمینمایند ! ( یا ) میخواهند فضائح ائمه و اسلاف خود را به حسن بیان به محاسن مبدل سازند !

قصه بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) دلیل وافی و برهان کافی است بر جور و ظلم و بی دینی و کفر ابی بکر و عمر که به جبر از آن جناب بیعت گرفته اند .

پس چنین قصه شنیعه را باید که به هزار جدّ و کدّ در استار حجب اختفا داشتن ، نه اینکه همت بر اظهار و اشاعه آن گماشتن ! (3) .


1- الاستیعاب 3 / 1090 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 120 - 129 .
2- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 135 - 136 و 3 / 406 - 410 و 4 / 261 - 451 ( طعن دوم عمر ) .

ص : 133

105 . کجا پذیرفتن همه اقوال عمر بر شیعه لازم است ؟ !

دهلوی گوید : اگر به این قول عمر در حق ابو بکر تمسک نمایند ، لازم است که به جمیع اقوال عمر - که در حق ابی بکر و خلافت او وارد است - تمسک نمود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اقرار خصم مقبول است ، و ادعای او غیر مسموع .

شیعه به یک دو کلمه حق که خدای تعالی اعلائاً للحق گاهی بر زبان عمر جاری ساخته تمسک مینمایند ، و به دیگر اقوال عمر که به اغوای شیطانی و تلبیس ابلیس به آن متفوه میشد ، چسان تمسک خواهند نمود ؟ ! (2) 106 . ادعای اینکه در کتب ذیل روایت عدم نصب ابو بکر اختیار شده .

دهلوی گوید : در " تفسیر بیضاوی " و " تفسیر مدارک " و " تفسیر زاهدی " و " تفسیر نظام نیشابوری " و " جذب القلوب " و " شرح مشکاة " همین روایت را اختیار نموده اند . (3) مؤلف ( رحمه الله ) - پس از بیان اینکه اختیار آنها ارزشی ندارد ، عبارات برخی از کتب مذکوره را نقل و - میفرماید : در این عبارات نصّی بر مدعای او که عدم نصب ابی بکر است برای ادای سوره برائت پیدا نیست . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 137 .
3- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 208 - 211 .

ص : 134

107 . مکابره در احتمال دادن معنای دیگر در مورد جمله ای که نص است !

دهلوی گوید : آمدیم بر احتمال اول که ظاهر « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » آن را قوت میبخشد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این احتمال عین مکابره و عناد است ; زیرا که « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » نصّ است در عزل ابی بکر ، و هرگز معنایی دیگر ندارد .

و کلام او دلالت دارد بر آنکه احتمالی که منافی عزل نباشد نیز از این فقره مفهوم میتواند شد . (2) 108 . استدلال به کلام منقول از عمر بن عبدالعزیز در ردّ هبه فدک ، با وجود اشکالات عدیده اش !

دهلوی گوید : دعوی هبه در کتب اهل سنت اصلا موجود نیست ، بلکه خلاف آن موجود است ، در " مشکاة " از عمر بن عبدالعزیز آورده که هنگامی که خلیفه شد بنومروان را جمع کرده ، گفت : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کانت له فدک . .

وإن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] سألته أن یجعلها لها فأبی . .

فلمّا أن ولی عمر بن الخطاب عمل فیها بما عملا حتّی مضی لسبیله ، ثم أقطعها (3) مروان ، ثم صارت لعمر بن عبد العزیز . . وإنی أُشهدکم أنی رددتها علی ما کانت - یعنی علی عهد .


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 228 .
3- فی المشکاة : ( اقتطعها ) .

ص : 135

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبی بکر وعمر - . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این روایت مزخرفه موضوعه مخالف افادات علمای کبار اهل سنت است که دعوی هبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ذکر فرموده اند .

از همه لطیف تر آن است که این روایت مکذوبه را از عمر بن عبدالعزیز نقل کرده اند ( که دلیلی بر حجیت کلام او نیست ) .

مضافاً که این روایت ، روایت عمر بن الخطاب را تکذیب مینماید که از حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نقل نموده که : آمد مرا اُمّ أیمن ، پس خبر داد مرا که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عطا فرموده مرا فدک . (2) پس ادعای ابای آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) از اعطای فدک ، و آن هم بعدِ سؤال حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، کذب محض و دروغ بیفروغ است با اینکه در این روایت آمده : ( ثمّ أقطعها مروان ) و با این مطلب خلیفه ثالث را به درکات سعیر رسانیده است . (3) 109 . ادعای اینکه ابو بکر برای اهل بیت ( علیهم السلام ) مسأله شرعی را بیان کرده !

دهلوی گوید : لیکن ( ابو بکر ) مسأله فقهیه را بیان کرد که مجرد هبه موجب ملک نمیشود ، تا وقتی که قبض متحقق نگردد . (4) .


1- مشکاة المصابیح 2 / 1190 ، تحفه اثنا عشریه : 277 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- الطبقات الکبری 2 / 315 - 316 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 57 - 65 .
4- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .

ص : 136

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این افترای صریح و کذب قبیح و بهتان شنیع و اتهام فظیع است ، و به حمایت ابو بکر از تخطئه اهل بیت ( علیهم السلام ) هم باکی ندارد ( یعنی اهل بیت ( علیهم السلام ) - العیاذ بالله - مسأله را نمیدانستند و خطا کردند و پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم در تعلیم آنها کوتاهی کرد تا نوبت به یاد دادن ابو بکر رسید ! ! ) . (1) 110 . خبر دادن بود نه شهادت ، پس ابو بکر ردّ شهادت نکرد !

دهلوی گوید : اگر بالفرض حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن به طریق اخبار محض ، این هبه را اظهار فرموده باشند ، این را ردّ شهادت گفتن عجب جهل است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : از عبارات علمای سنیه - مثل ابن حجر و سید نورالدین سمهودی (3) - دانستی که حضرت علی ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن بعد طلب ابی بکر بیّنه را از حضرت فاطمه ( علیها السلام ) شهادت دادند ، پس شهادت ایشان را بر صرف اظهار هبه ، به طریق اخبار محض حمل کردن ، و به این حیله ردّ شهادت را از ابو بکر زائل ساختن ، محض تخدیع شنیع و ارتکاب کذب فظیع است ! (4) 111 . ادعای اینکه وصیت به دفن شبانه برای تستر و حیا بود .

دهلوی گوید : این وصیت حضرت زهرا ( علیها السلام ) بنابر کمال تستر و حیا بود . (5) .


1- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 75 .
2- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
3- وفاء الوفا 3 / 999 ، 1000 ، 1001 ، الصواعق المحرقة 1 / 93 - 94 .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 112 - 114 .
5- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .

ص : 137

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ابو بکر جوهری روایت کرده :

قالت فاطمة - یعنی لأبی بکر - : « لا کلّمتک أبداً » . .

قال أبو بکر : لا هجرتک أبداً . .

قالت : « والله لأدعون الله علیک » . .

قال : والله لأدعونّ الله لک . .

فلمّا حضرتها الوفاة أوصت أن لا یصلّی علیها ، فدفنت لیلا . . (1) إلی آخره .

و این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه وصیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به عدم حضور ابی بکر بر جنازه آن حضرت از جهت آزردگی و عدم رضا بود ، نه بنابر محض تستر و حیا .

( مضافاً به اینکه : برای رعایت تستر جنازه حضرت را با تابوت برداشتند و خود مؤلف تحفه نقل کرد که حضرت زهرا ( علیها السلام ) در مرض موت خود فرمود که : « شرم دارم که مرا بعد از موت بی پرده در حضور مردان بیرون آرند » . . . اسما بنت عمیس گفت که : من در حبشه دیده ام که از شاخه های خرما نعشی مانند کجاوه میسازند ، حضرت زهرا ( علیها السلام ) فرمود که : « به حضور من ساخته ، به من بنما » ، اسما آن را ساخته به زهرا ( علیها السلام ) نمود ، بسیار خوشوقت شد و تبسم کرد ، و هرگز او را بعد از واقعه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خوشوقت و متبسم ندیده بودند ) . (2) .


1- السقیفة وفدک : 104 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 214 ، الغدیر 7 / 229 - 230 .
2- تحفه اثنا عشریه : 281 . مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 247 - 248 .

ص : 138

112 . استدلال به نظریه عامه و روایتی که خود عامه آن را تضعیف کرده اند .

دهلوی گوید : همین است حکم شریعت نزد اکثر علما ، چنانچه در " مشکاة " از ابوداود و نسائی از جابر آورده : جیء بسارق . . إلی آخره . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اولا : در مقام توجیه و اصلاح فعل ابی بکر ، ذکر مذهب علمای خود نمودن معنایی ندارد .

و ثانیاً : حدیثی که از " مشکاة " آورده واضح البطلان است ; زیرا سرقت اگر چه مکرر شود مبیح قتل نیست ، و در آخر آن حدیث مذکور است : فأتی به الخامسة ، فقال : اقتلوه ، فانطلقنا به فقتلناه . . ثم اجتررناه فألقیناه فی بئر ! (2) ( و ثالثاً : ) نسائی تضعیف این حدیث کرده ، و دهلوی از جهت قلّت تتبع ، یا عمداً از راه تلبیس و تخدیع ، از آن قطع نظر کرده ، به این حدیث تمسک نموده ! ابن الهمام بعد نقل این حدیث از ابوداود گفته : قال النسائی : حدیث منکر ، ومصعب بن ثابت لیس بالقویّ . (3) و دیگر ائمه رجال نیز قدح و جرح مصعب بن ثابت نموده اند . (4) 113 . مطلبی که سید از نظام نقل کرده ، دهلوی به کتب معتبر شیعه نسبت داده !

دهلوی گوید : از کتب معتبره شیعه روایات این مضمون باید آورد : شریف مرتضی در کتاب " تنزیه الانبیاء والائمه " روایت کرده :

.


1- تحفه اثنا عشریه : 282 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- مشکاة المصابیح 2 / 1068 .
3- فتح القدیر 5 / 395 .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 298 - 304 .

ص : 139

إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] أحرق رجلا أتی غلاماً فی دبره . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : در کلام سید مرتضی ( قدس سره ) اثری و نشانی از این روایت نیست .

آری ; ایشان به نقل از نظّام فرموده : فإن قیل : فما الوجه فیما عابه النظّام به من الأحکام التی ادّعی أنه خالف بها جمیع الأُمّة ، مثل . . . وعدّ حتّی قال : وإنه أحرق رجلا أتی غلاماً فی دبره .

پس کلام نظّام را که در معرض طعن بر امام ( علیه السلام ) ذکر کرده ، از روایات کتب معتبره شیعه گفتن ، و آن را به روایت جناب سید مرتضی ( قدس سره ) نسبت کردن ، و حجت دانستن ، طرفه ماجرا است که در بیان نمیگنجد !

خصوصاً وقتی که جناب سید مرتضی کلام در صحت آن هم کرده باشد ! (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 283 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 329 - 330 .

ص : 140

خطاها ، لغزشها و . . .

114 . با اینکه خودش - مانند بقیه اشاعره - در عصمت انبیا ( علیهم السلام ) خدشه کرده اینجا معتزله را به آن مذمّت کرده !

دهلوی گوید : معتزله . . . هیچ پیغمبری را از ابتدای حضرت آدم تا حضرت پیغمبر ما صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نگذاشته اند که صغائر و کبائر به جناب ایشان نسبت نکرده اند ، و همه را به آیات و احادیث به اثبات رسانیده اند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : تخصیص معتزله به انکار عصمت انبیا ( علیهم السلام ) بیوجه است ; بلکه اشاعره هم تجویز کبیره نموده اند . (2) و خود دهلوی هم در باب دوم گفته :

آیات و احادیث بی شمار ناطق و مصرح اند به صدور زلاّت از انبیا . . . اگر در عصمت ایشان غلو نموده اید ، و صدور گناه مطلق از ایشان [ را ] جایز نگوییم ، در تأویل و توجیه این نصوص غیر از کلمات بارده سمجه به دست ما نخواهد آمد . (3) 115 . خوارج و نواصب را به تنقیص حضرت امیر ( علیه السلام ) ملامت نموده با آنکه خودش به آن مبتلا است !

دهلوی گوید : خوارج و نواصب در جناب حضرت امیر ( علیه السلام ) و اهل بیت کرام ( علیهم السلام ) همین روش را پیش گرفته اند . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 262 ( مقدمه مطاعن ابو بکر ) .
2- المواقف 3 / 416 ، شرح المواقف 8 / 265 .
3- تحفه اثنا عشریه : 31 برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تشیید المطاعن 1 / 24 - 26 .
4- تحفه اثنا عشریه : 262 ( مقدمه مطاعن ابو بکر ) .

ص : 141

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ظاهر کلامش دلالت میکند بر اینکه خودش از این عیب مبرّا است ، و حال آنکه در باب هفتم جمله ای از مقولات خوارج و نواصب را در حق امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ذکر نموده که موجب توجه طعن به آن جناب است ، در مقام جواب به تسلیم آن پرداخته . (1) و در این باب - باب دهم - بسیاری از قصورات و نقصانات اصحاب ثلاثه ، را به اثبات قصور و نقصان آن حضرت ، دفع نموده است (2) پس خودش نیز شریک خوارج و نواصب باشد ! (3) 116 . تجویز اینکه پادشاه متأخر میتواند بعضی از کسانی را که در لشکری تعیین شده اند نزد خود نگه دارد .

دهلوی گوید : ( اگر ) پادشاهی لشکری را به سمتی معین سازد ، و در اثنای تهیه اسباب سفر و استعداد مهم ، آن پادشاه وفات یافت ، و پادشاهی دیگر به جای او منصوب شود ، آن پادشاه منصوب را میرسد که بعضی تعیناتیان را در حضور خود نگاه دارد ; زیرا که صلاح ملک و دولت در آن میبیند .

و در اینقدر تصرف ، مخالفت پادشاه اول یا عصیان فرمان او لازم نمیآید ( پس ابو بکر میتوانست عمر را نزد خود نگه دارد ) . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 227 - 231 .
2- تحفه اثنا عشریه ، باب دهم ، به عنوان نمونه مراجعه شود به صفحات : 270 ، 283 ، 286 - 287 ، 292 ، 295 ، 299 ، 306 - 307 ، 316 ، 318 ، 322 ، 324 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 28 .
4- تحفه اثنا عشریه : 265 ( طعن سوم ابو بکر ) .

ص : 142

مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این از قبیل سفسطه است ; زیرا که در مخالفت بودن این معنا ، کسی شک ندارد ، و کسی که انکار این معنا نماید قابل خطاب نباشد .

و کدام فرق است در اینکه مأمور رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را کسی از مأموریت باز دارد ، یا امیر آن جناب را از امارت ؟ ! بالیقین در هر دو صورت مخالفت آن جناب لازم خواهد آمد . (1) 117 . خطاب تجهیز جیش بر خود لشکر کلام بیمعناست .

دهلوی گوید : « جهزوا جیش أُسامة » خطاب به متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه بعینه ، لشکر اسامه را فرمودن ، کلام بی معنا است ، پس خطاب عام است به جمیع مسلمین . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : معنای تجهیز در لغت ، ساختن اسباب مسافر است . (3) و در ساختن مسافر اسباب خود را یا [ اسباب ] مصاحب خود را ، محذوری پیدا نمیشود ، چنانچه ابن حجر بعد نقل حدیثی گفته : ففیه إشارة إلی أن الغازی إذا جهّز نفسه أو قام بکفایة من یخلفه بعده کان له الأجر مرتین . (4) ونیز این کلام آن حضرت بعدِ تعیین نمودن متعینان جیش اسامه صادر شده ، پس چه مستبعد است که امر تجهیز جیش به حاضران باشد ، و وعید بر تخلف از .


1- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 252 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- الصحاح 3 / 870 ، صراح اللغة : 179 .
4- فتح الباری 6 / 37 .

ص : 143

جیش اسامه متعلق به متعینان آن جیش ؟ ! (1) 118 . با اینکه جمال الدین محدّث از مشایخ اجازه اوست بر او خُرده گرفته ، او را تحقیر و از علمای عامه خارج کرده است !

دهلوی گوید : بعضی فارسی نویسان که خود را محدّثین اهل سنت شمرده ، و در سیَر خود این جمله را آورده اند [ یعنی : روایت : « لعن الله من تخلّف عنها » ] ، برای الزام اهل سنت کفایت نمیکند . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حکم به اخراج جمال الدین از محدّثین اهل سنت از غرائب امور است ; زیرا اکابر اهل سنت جمال الدین را از محدّثین ثقات و مشایخ کبار میدانند ، مانند : ملا علی قاری ، شیخ عبدالحق دهلوی ، ملا یعقوب لاهوری و دیاربکری .

و آنها کتابش " روضة الاحباب " را معتمد دانند .

بلکه خود مخاطب در " رساله اصول حدیث " جمال الدین محدّث را از مشایخ اجازه خود شمرده . (3) 119 . تهمت زدن به حضرت داود ( علیه السلام ) !

دهلوی گوید : و چه میتوان گفت هر که سوره صاد را خوانده باشد در حق .


1- مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 276 .
2- تحفه اثنا عشریه : 266 ( طعن سوم ابو بکر ) .
3- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 100 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 266 .

ص : 144

حضرت داود ( علیه السلام ) که او به نص الهی خلیفه بود .

قوله تعالی : ( یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأرْضِ ) . (1) حال آنکه در مقدمه زن اوریا ، شیطان به چه مرتبه او را تشویش داد ، و آخر محتاج به تنبیه الهی و عتاب آن جناب گردانید ، و نوبت به توبه و استغفار رسیده . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : قصه زن اوریا نسبت به حضرت داود ( علیه السلام ) ثابت و متحقق نگشته ، و وجه توبه و استغفار که خاصه خاصان خداست به شرح و بسط در کتاب " تنزیه الانبیا و الائمه " سید مرتضی علم الهدی ( قدس سره ) مذکور است . (3) و در " تفسیر نیشابوری " - بعد نقل قصه زن اوریا - گفته : والمحققون - کعلی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وابن مسعود . . وغیرهم - ینکرون القصة علی هذا الوجه . .

إنّ علی بن أبی طالب کرم الله وجهه [ ( علیه السلام ) ] قال : من یحدّثکم بحدیث داود [ ( علیه السلام ) ] - علی مایرویه القصّاص - جلّدته مائة وستین ، وهو حدّ الفریة علی الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] . (4) 120 . افضیلت خیالی ابو بکر را دلیل خلافت او گردانیده ، با اینکه در باب امامت گفته افضلیت شرط امامت نیست .

دهلوی گوید : آنچه در حق ابو بکر واقع شد - هر چند ناگاه بود ، بی تأمل و مراجعه - اما به جای خود نشست ، و حق به حق دار رسید ، و بی جا نیفتاد ، به .


1- سوره ص ( 38 ) : 26 .
2- تحفه اثنا عشریه : 270 ( طعن هشتم ابو بکر ) .
3- تنزیه الأنبیاء ( علیهم السلام ) : 129 .
4- غرائب القرآن 5 / 591. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 55 - 57 .

ص : 145

سبب ظهور براهین خلافت او از امامت نماز و دیگر قرائن حالیه و مقالیه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در معاملاتی که با او میکرد و افضلیت او بر سائر صحابه [ ظاهر بود ] . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : به غایت عجیب است که او افضلیت مزعومی ابی بکر را بر صحابه از دلایل و براهین خلافت گردانیده ، حال آنکه در باب امامت بر خلاف عقل و نقل و تصریح و تنصیص پدر خود گفته که :

افضلیت شرط امامت نیست ، و امامت مفضول با وجود افضل صحیح است . (2) 121 . دعوی ارجحیت روایت عدم نصب ابو بکر برای ادای برائت نزد محدّثین !

دهلوی گوید : عزل ابو بکر اصلا واقع نشد ، بلکه این هر دو کس برای دو امر مختلف منصوب شدند ، پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند که مدار آن بر عزل ابو بکر است ، و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود ؟ ! . . .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 271 ( طعن نهم ابو بکر ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 180 عقیده پنجم . پدر او - در " ازالة الخفا " 1 / 16 - گفته : و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا . . الی آخر . و در " قرة العینین " : 115 گوید : قول محقق آن است که افضلیت [ از ] امت نسبت [ به ] اهل خلافت نبوت - که مقنّن قوانین و مبلّغ شرایع و مروج دین ایشان اند - لازم است ، و الا اعتماد کلی حاصل نشود . . . و اهل سنت همین قول محقق [ را ] در شیخین بلکه در خلفای اربعه اثبات نمودند . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 117 - 118 .

ص : 146

و همین است ارجح نزد اهل حدیث . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : البته نزد متعصبین در مقابله شیعه ارجح همان است که موجب منقصت و عیب ثلاثه نباشد ، و گو به طریق ضعفا و مجروحین مروی باشد !

و مرجوح آن است که باعث منقصت ثلاثه و فضیلت اهل بیت ( علیهم السلام ) باشد ، و گو به طرق صحیحه حسنه نزد اهل سنت مروی باشد ، و در میان شان شهرت تامّه داشته باشد !

. . . سهیلی و کوّاشی نصب و عزل ابی بکر را بالقطع ذکر کرده اند .

و اصیل الدین محدّث - که از مشایخ کبار است - آن را موافق نصّ گفته ، و آن را اختیار ساخته ، و خلاف آن را ناهنجار گفته .

و ابن حجر - که جلالت و قدر و عظمت شأنش نزد اهل حدیث سنیان مسلم است - به روایات عزل ابی بکر ، اثبات ارسال جناب امیر ( علیه السلام ) نموده ، و در حقیقت آن روایات را به روایت بخاری ترجیح داده .

و ثعلبی - که از اعاظم معتمدین و اکابر معتبرین ، بلکه امام مفسرین ایشان است - همین روایت را اختیار کرده .

و جمال الدین محدّث و شیخ عبدالحق هم آن را حتماً ذکر ساخته اند ، و اِشعاری هم به ورود خلاف آن نکرده .

و قسطلانی هم به مصروف بودن امر به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) معترف گردیده ، .


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 147

و ذکر روایت حسنه ، متضمن عزل ابی بکر ، نموده . (1) و میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی - که از ثقات محدّثین متأخرین اهل سنت است - روایت نصب ابی بکر را برای ادای سوره برائت ، و عزل او از آن ، و انصراف آن به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] از جمله آن احادیث شمرده که علمای اعلام اهل سنت در صحت آن اختلافی ندارند . (2) و پدر خود دهلوی نیز آن را تصدیق نموده و اصل قصه دانسته و . . (3) پس حیرانم که آیا این همه ائمه و اعاظم دین خود را (4) از اهل حدیث خارج میسازد - چه به زعم او ارحج نزد اهل حدیث خلاف آن است - که این بزرگان به ارجحیت بلکه به تعین و حتمیت آن قائل شده اند ، یا از دعوی لاطائل خود دست برمیدارد ؟ (5) .


1- رجوع شود به : عمدة القاری 9 / 265 ، التلخیص فی تفسیر القرآن العزیز ، صفحه دوم از تفسیر سوره توبه ، تفسیر الثعلبی 5 / 8 ، درج الدرر : 749 - 750 ، البدایة والنهایة 5 / 46 ، فتح الباری 8 / 241 ، مدارج النبوة 2 / 492 و مصادر دیگر . در روضة الاحباب ، ورق : 157 - 156 ، قسمتی سقط شده ، ولی در چاپ مطبعه انوار محمدی امین آباد لکهنو سنه 1297 صفحه : 360 کاملا موجود است .
2- نزل الابرار : 47 - 48 .
3- ازالة الخفاء 1 / 189 .
4- به خصوص پدرش که در مدح او مبالغه تمام نموده و او را آیتی از آیات الهی و معجزه ای از معجزات نبوی ( صلی الله علیه وآله ) دانسته ! ( تحفه اثنا عشریه : 184 ) .
5- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 211 - 218 .

ص : 148

122 . استدلال به روایات عامه در برابر شیعه نموده .

و بر خلاف اکابر عامه دخالت ابو بکر را با عزل او منافی میداند .

دهلوی گوید : علی مرتضی ( علیه السلام ) را شریک ابو بکر کردند تا این هر دو به این خدمت قیام نمایند ، چنانچه روایات " روضة الاحباب " و " بخاری " و " مسلم " و دیگر محدّثین ، همین احتمال را قوت میبخشد ; زیرا که اینها به اجماع روایت کرده اند که : ابو بکر ، ابوهریره را در روز نَحْر با جماعت دیگر متعینه علی مرتضی ( علیه السلام ) فرمود تا منادی دهند : ( لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان ) .

از این روایات صریح معلوم میشود که : ابو بکر صدیق از این خدمت معزول نشده بود ، و الاّ در خدمت غیر دخل نمیکرد ، و منادیان را نصب نمیفرمود . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این روایات را که در آن تأذین ابوهریره و غیره به امر ابی بکر وارد است ، از روایات اهل سنت است ، بر شیعه حجت نیست .

گذشته از آنکه علمای اهل سنت نیز این دخل ابی بکر را منافی عزل او نمیدانند ، بلکه گفته اند :

حضرت علی ( علیه السلام ) آواز خود را چندان بلند نمیتوانست فرمود که به تمام مردم میرسید ، لهذا ابو بکر ، ابوهریره و کسان دیگر را مقرر نموده بود که آنچه آن حضرت بگوید ، شنوده ، تکرار نمایند ، تا مردم دیگر که بعید باشند بشنوند . (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- ارشاد الساری 7 / 143 ، فتح الباری 8 / 238 - 239 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 225 - 227 .

ص : 149

123 . جسارت به اسامی مقدس اهل بیت ( علیهم السلام ) دهلوی گوید : مانند استفتای مشهور که : خشن و خشین هر سه دختران معاویه را چه حکم است ؟ (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ذکر این استفتا متضمن چنین سوء ادب ، و به این بی باکی و ابتهاج ، دلیل کمال ناصبیت و خارجیت است ، و این چنین استفتا صادر نمیشود مگر از حمصی شامی که با وجود ناصبیت مشهورند به حماقت ! (2) 124 . حیرت ، سردرگمی ، تدلیس ، تخدیع ، تهافت ، تناقض و . . .

دهلوی گوید : بالجمله ; وجه عزل ابو بکر همین بود که نقض عهد را موافق عادت عرب ، اظهار نموده اید . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : از این کلام ظاهر است که وجه عزل ابو بکر منحصر در همین بود که : نقض عهد را موافق عادت ، اظهار نماید .

پس آنچه قبل از این در توجیه عزل او بیان کرده به قول خود : ( و اگر تأمل کنیم . . . ) الی آخر ، و همچنین آنچه از بعض مدققینِ مزعومی خود نقل کرده ، واقعیت نداشته باشد .

هر عاقلی باید در تهافت تقریرات دهلوی تأمل نماید که :

بعدِ تسلیم عزل ابی بکر ، آن را بر عادت عرب فرود آورده .

و بعد از آن به تأمل ، آن را معلل به عدم امکان آن از ابی بکر به سبب مشغولی او به خبرداری اعمال حج گردانیده .

.


1- تحفه اثنا عشریه : 272 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 186 .
3- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .

ص : 150

وباز این کار را مقصود بالذاتِ وجه عزل قرار داده .

و بعد از آن آن را موجّه به ظهور صفت جلال از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده .

و بعد از اینها همه را بی اصل ساخته ، باز همان آهنگ سابق برداشته ، و وجه عزل را منحصر در موافقت عادت عرب ساخته ! (1) 125 . انکار امر واضح که وراثت حقیقت در وراثت اموال است .

دهلوی گوید : لا نسلّم که وراثت در مال حقیقت است . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این از قبیل انکار ضروریات است ، هر کسی که ادنی فهمی دارد میداند که هرگاه بدون انضمام قرائن ، اطلاق وراثت میشود ، از آن وراثت مالیه مراد میگیرند ، و حقیقت است در آن .

طیبی شارح " مشکاة " در " حاشیه کشاف " گفته :

[ قال ] الراغب : الوراثة : انتقال قنیة إلیک من غیرک من غیر عقد ولا ما یجری مجری العقد . وسمّی بذلک : المنتقل عن المیت . ویقال للقنیة : موروث ومیراث وإرث وتراث .

ویقال : ورثتُ مالاً عن زید ، وورثتُ زیداً . قال تعالی : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) . (3) وقال : ( وَوَرِثَهُ أَبَواهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ ) . (4) .


1- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 265 .
2- تحفه اثنا عشریه : 276 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
3- النمل ( 27 ) : 16 .
4- النساء ( 4 ) : 11. حاشیه کشاف طیبی : مراجعه شود به مفردات راغب : 518 - 519 .

ص : 151

و حسن بصری - که از اعاظم ائمه اهل سنت است - از حمل وراثت در آیه ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ ) (1) بر وراثت نبوت ابا ، و بر وراثت مال محمول نموده . (2) 126 . ادعای بیجای بداهت عقلی دهلوی گوید : اما آیه دیگر یعنی : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (3) پس به بداهت عقل در اینجا وراثت منصب مراد است بالقطع . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اکابر مفسرین و مقبولین اهل سنت قائل شده اند به اینکه : در اینجا نیز مراد از ( یرثنی ) وراثت مالیه است ، (5) و فخر رازی نیز قائل شده به اینکه : ادخال وراثت مالیه در آیه اولی است . (6) پس به شهادت این جماعت بطلان خبر : ( نحن معاشر الأنبیاء ) ثابت شد ، والحمدلله علی ذلک . (7) .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- تفسیر رازی 24 / 186 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 368 - 370 .
3- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
4- تحفه اثنا عشریه : 276 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
5- تفسیر بغوی 3 / 189 ، اللباب فی علوم الکتاب عمر بن عادل حنبلی 13 / 13 ، الدرّ المنثور 4 / 259 ، همچنین مراجعه شود به : جامع البیان طبری 16 / 59 - 60 ، عمدة القاری 16 / 20 ، تفسیر سمرقندی 2 / 368 ، تفسیر ثعلبی 6 / 206 ، زاد المسیر ابن جوزی 5 / 146 ، تفسیر سمعانی 3 / 278 ، تفسیر آلوسی 16 / 64 .
6- تفسیر الرازی 21 / 184 .
7- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 370 - 374 .

ص : 152

127 . حیرت ، سردرگمی ، تدلیس ، تخدیع ، تهافت ، تناقض و . . .

دهلوی گوید : اینجا حکم نکردن است به شهادت یک مرد و یک زن نه ردّ شهادت . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : عاقل را - در کمال شناعت تلبیس و تدلیس و تلمیع و تخدیع و تهافت و تناقض دهلوی - اندک تأمل باید نمود که :

اولا به استحاله وقوع دعوی هبه و شهادت تصریح کرده ، باز نسبت تصدیق دعوی هبه فدک به ابو بکر نموده ، و باز - به بهتان و افترا - تهمت بیان مسأله فقهیه بر مقتدای خود بسته ، و باز نفی حاجت طلب شاهد و بیّنه نموده - بنابر انکار قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک - تجهیل و تسفیه مقتدای خود ( یعنی ابو بکر ) - که حسب افادات ائمه سنیه طلب شهود نمود - فرموده .

و باز شهادت حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن را بر محض اخبار فرود آورده ، و از تصریحات روایات اعاظم مشایخ - که از آن وقوع شهادت ثابت است - اغماض کرده .

و باز تسمیه عدم حکم ابو بکر را - بنابر اخبار ایشان - به ردّ شهادت ، جهل عجب پنداشته .

و تا اینجا که در رنگهای گوناگون برآمده ، منکر وقوع شهادت بود ، حالا از این همه دست برداشته ، اعتراف به وقوع شهادت مینماید ، و لکن ردّ آن را ردّ نمیداند بلکه حکم نکردن به شهادت نام مینهد و بس !

.


1- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .

ص : 153

128 . استدلال به روایت کتابی که آن را از شیعه گفته ولی شیعه او را نمیشناسد !

دهلوی گوید : اما امامیه ، پس صاحب " محجاج السالکین " و غیر او از علمای ایشان روایت کرده اند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایت کتابی که علمای امامیه آن را و مصنفش را نمیشناسند (2) بر ایشان حجت آوردن ، دلیل کمال جهل و نادانی است از آداب علم مناظره !

و هرگاه که حال صاحب کتابی که نامش برده چنین باشد ، حال غیر او از علمای امامیه که نامشان نبرده ، بر آن قیاس باید کرد که گفته : و دیگر کتب معتبره امامیه . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 279 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- در کتب خاصه و عامه اصلا کتابی به این نام پیدا نکردیم !
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 192 .

ص : 154

استدلال به روایات اهل تسنّن و روایتهای جعلی

129 . استدلال به روایت جعلی از عامه در فضائل ابو بکر !

دهلوی گوید : جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) فرموده است : مرا حق تعالی چهار وزیر عطا فرموده است ، دو وزیر از اهل زمین ، ابو بکر و عمر . . . الی آخر . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : این حدیث از موضوعات و متفردات اهل سنت است .

سپس مؤلف به اثبات جعلی بودن آن میپردازد . (2) 130 . استدلال به روایت جعلی از عامه در فضائل عمر !

دهلوی گوید : عمر بن الخطاب را که در حق او ( لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ) ارشاد شده ، این عزل در لیاقت امامت او نقصان نکرد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ذکر احادیث موضوعه که اهل سنت به نقل آن متفردند ، در مقام مناظره به مقابله شیعه به غایت غریب و عجیب است !

و مع هذا اسانید این حدیث نزد خود اهل سنت مقدوح است . (4) 131 . روایات ضعیف نزد عامه را به دروغ صحیح گفته و به آن استدلال نموده !

دهلوی گوید : حضرت به وحی ربانی و الهام سبحانی به یقین میدانست که بعدِ آن جناب ، ابو بکر خلیفه خواهد شد ، و صحابه اخیار بر او اجماع خواهند کرد .


1- تحفه اثنا عشریه : 267 ( طعن چهارم ابو بکر ) .
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 333 - 335 .
3- تحفه اثنا عشریه : 268 ( طعن پنجم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 358 - 363 .

ص : 155

و غیر او را دخل نخواهند داد ، چنانچه حدیث : ( فأبی علی إلاّ تقدیم أبی بکر ) ، و حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) ، و حدیث : ( إنه الخلیفة من بعدی ) که در " صحاح " اهل سنت موجود است ، بر آن دلالت صریح دارد . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : هرگاه به مضمون این حدیث موضوع ( یعنی حدیث اخیر ) و امثال آن ، جمهور اهل سنت اعتقاد نداشته باشند ; استدلال به آن در مقابله شیعیان ، دلیل نهایت نادانی و موجب کمال سفاهت و پشیمانی است .

سپس به نقل ضعف حدیث اول از کتب عامه پرداخته است . (2) و درباره حدیث دوم فرموده : از حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) لازم میآید که - معاذ الله - جناب امیر ( علیه السلام ) که از بیعت ابی بکر ابا فرمود و سایر بنی هاشم و دیگر صحابه متخلفین از بیعت ابو بکر ، از مؤمنین خارج باشند ! (3) 132 . استدلال به روایت جعلی از عامه در فضائل ابو بکر !

دهلوی گوید : و در حق او ارشاد فرموده اند : ( أرحم أُمّتی بأُمّتی أبو بکر ) . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : به مقتضای ( یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ ) (5) بعض ثقات اهل سنت این حدیث را موضوع دانسته اند ، چنانچه در " فیض القدیر " در مسطور .


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ( طعن هفتم ابو بکر ) .
2- مراجعه شود به : میزان الاعتدال 3 / 122 ، العلل المتناهیة 1 / 182 ، کنزالعمال 12 / 515 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 1 / 390 - 393 .
4- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
5- الحشر ( 59 ) : 2 .

ص : 156

است : وتعقّبه ابن الهادی فی تذکرته ب : أن فی متنه نکارة ، وبأن شیخه ضعّفه ، بل رجّح وضعه . (1) 133 . استدلال به روایت جعلی و ابتلا به تناقض گویی دهلوی گوید : طرفه آن است که ابو بکر صدیق در این کار هم مددکار علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] بود . . . و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد . (2) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : طرفه آن است که با وصف آن همه تنقیص و تهجین این کار - که سابقاً بر آن جسارت کرده - از هوس اثبات مددکاری ابو بکر در این کار هم درگذشته ، اثبات شرکت او در این کار خواسته ، و از لزوم تنقیص و تهجین ابی بکر که این کار را لایق ابو بکر ندانسته ، و به نظر تحقیر آن را دیده حیایی نمیآرد .

مضافاً به آنکه ثقات و محققین اهل سنت ندای ابی بکر را به این کلمات ، قطعاً باطل و مخالف روایت جمیع دانسته اند ، شارح قسطلانی در شرح روایت " صحیح بخاری " ، ذیل قوله : ( قال أبوهریرة : فأذّن معنا علی [ ( علیه السلام ) ] یوم النحر فی أهل منی ببراءة ) . و حافظ ابن حجر گفته اند که : این غلط فاحش و مخالف روایات جمیع روات است ، و آن کلام ابوهریره است قطعاً ; زیرا که او مؤذن بود به این امر .

قال الحافظ ابن حجر : وهذا غلط فاحش ، مخالف لروایة الجمیع ، وإنّما هو کلام أبی هریرة قطعاً ، فهو الذی کان یؤذن بذلک . (3) .


1- فیض القدیر 1 / 589 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 258 - 259 .
2- تحفه اثنا عشریه : 273 ( طعن یازدهم ابو بکر ) .
3- فتح الباری 8 / 240 ، ارشاد الساری 7 / 143 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 260 - 265 .

ص : 157

134 . استدلال به روایت عامه ، با وجود تنافی و تناقض بین صدر و ذیل آن !

دهلوی گوید : أخرج البخاری عن مالک بن أوس . . إلی آخر الحدیث . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : هرگاه روایت عایشه و ابو بکر و عمر در مقام مناظره شیعیان قابل اعتبار نباشد ، بخاری و رواتش - که از اولیای عایشه و ابو بکر و عمر بودند - چگونه قابل اعتبار خواهد بود ؟ !

و مع هذا تتمه این حدیث مناقض است با قوله : ( اللهم نعم ) ، و آن تتمه این است :

« ثمّ توفّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فقال أبو بکر : أنا ولیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فقبضه أبو بکر ، فعمل فیه بما عمل به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وأنتم حینئذ - وأقبل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] وعباس وقال : - تذکران أن أبا بکر فیه کما تقولون ، والله یعلم أنه فیه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . .

ثمّ توفّی الله أبا بکر فقلت : أنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و أبی بکر ، فقبضته سنتین من إمارتی أعمل فیه بما عمل فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأبو بکر ، والله یعلم أنی فیه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . ثمّ جئتمانی کلاکما وکلمتکما واحدة وأمرکما جمیع . (2) ( اگر حضرت خبر ( لا نورث ) را قبول دارد ، چرا در مورد میراث پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به ابو بکر و عمر اعتراض دارد ) ؟ ! (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 275 ( طعن دوازدهم ابو بکر ) .
2- صحیح البخاری 5 / 24 .
3- مراجعه شود به تشیید المطاعن 2 / 327 - 328 .

ص : 158

135 . استدلال به روایت جعلی نواصب دهلوی گوید : غضب حضرت زهرا [ ( علیها السلام ) ] بر حضرت امیر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] در مقدمات خانگی بارها به وقوع آمده ، از آن جمله وقتی که خطبه بنت ابی جهل برای خود نمودند . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : حدیث خطبه بنت ابی جهل از موضوعات نواصب و خوارج است که به پاس خاطر معاویه و اخذ اجرت و جعاله از او این چنین احادیث را وضع کردند ! چنانچه در " شرح ابن ابی الحدید " از ابوجعفر اسکافی نقل کرده . (2) 136 . استدلال به روایت مجعول و مخالف صحاح دهلوی گوید : شیخ عبدالحق در " شرح مشکاة " نوشته : ابو بکر صدیق بعد از این قضیه به خانه فاطمه ( علیها السلام ) رفت . . . و حضرت زهرا ( علیها السلام ) راضی شد . (3) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : عجب است از شیخ عبدالحق که خود در " شرح مشکاة " گفته که :

( غضب آن حضرت امتداد کشید و تا زنده بود مهاجرت نمود ابو بکر را ) .

و باز این دعوی کاذب را ذکر کرده ، و از قول قبلی خود که موافق صحاح است غفلت ورزیده . (4) .


1- تحفه اثنا عشریه : 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- شرح ابن ابی الحدید 4 / 63 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 176 - 180 .
3- تحفه اثنا عشریه : 279 - 278 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 186 - 187 .

ص : 159

137 . استدلال به روایت مجعول و مخالف صحاح دهلوی گوید : در " فصل الخطاب " به روایت بیهقی از شعبی نیز همین قصه مروی است . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : روایت شعبی قابل اعتبار نیست به چند وجه :

اولا : او از دشمنان امیرمؤمنان ( علیه السلام ) بوده ، چنانچه در محل خود ثابت شده . (2) ثانیاً : آنکه شعبی این روایت به طریق مرسل مذکور ساخته ، ثالثاً : آنکه این روایت ، منافی روایت " صحیح بخاری " و " صحیح مسلم " است که اهل سنت دعوی اجماع خود بر قبول این هر دو " صحیح " دارند ، پس روایت منافی " صحیح " که غیر صحیح است ، چگونه مقبول شود ؟ (3) 138 . استدلال به روایت جعلی پیش نمازی ابو بکر دهلوی گوید : و صرف شش ماه بود که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابو بکر را پیش نماز جمیع ساخته ، به تأکید تمام این مقدمه را پرداخته . (4) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : بطلان حدیث پیش نماز ساختن جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابو بکر را ، سابق از این گذشت فارجع إلیه . (5) .


1- تحفه اثنا عشریه : 279 ( طعن سیزدهم ابو بکر ) .
2- رجوع شود به شرح ابن ابی الحدید 4 / 98 ، الفصول المختارة : 216 .
3- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 187 - 192 .
4- تحفه اثنا عشریه : 281 ( طعن چهاردهم ابو بکر ) .
5- مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 254 .

ص : 160

139 . استدلال به روایتی که خود عامه آن را تضعیف کرده اند .

دهلوی گوید : امام محیی السنة بغوی در " شرح السنه " از ابی هریره روایت آورده که : پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در حق سارق فرموده :

إن سرق فاقطعوا یده ، ثم إن سرق فاقطعوا رجله . . إلی آخره . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : شیخ عبدالحق دهلوی در شرح این حدیث گفته :

نزد ما اگر دزدی کند کرّت ثالثه قطع کرده نشود و جلد کرده شود و حبس کرده شود در زندان تا بمیرد یا توبه کند ، و دلیل ما قول علی ( علیه السلام ) است که فرمود : من شرم میدارم از خدا که نگذارم او را دستی که بخورد بدان و استنجا کند بدان ، و پایی که راه رود بدان .

و به این دلیل حجت کرد صحابه را ، پس غالب آمد بر ایشان ، پس منعقد شد بر آن اجماع ، ولابد آن را مستندی خواهد بود .

و حدیث مذکور ( که بغوی در " شرح السنه " از ابوهریره نقل کرده ) طعن کرده است در وی طحاوی . (2) و در " تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق " مذکور است : لنا إجماع الصحابة حین حجّهم علی [ ( علیه السلام ) ] بقوله : « إنی لأستحیی من الله أن لا أدع له یداً بها یبطش ، ورجلا یمشی علیها » ، و لم یحتجّ أحد منهم بالمرفوع ، فدلّ علی عدمه ، و ما رواه لم یثبت ، فإن الطحاوی قال : تتبّعنا هذه الآثار فلم نجد لشیء منها أصلا ، ولهذا لم یقتل فی الخامسة . (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 282 ( طعن پانزدهم ابو بکر ) .
2- أشعة اللمعات 3 / 286 .
3- تبیین الحقائق 3 / 225 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 304 - 308 .

ص : 161

140 - 141 . استدلال به روایات مجعول از کتب عامه در برابر شیعه دهلوی در حاشیه این قول گفته : بل نقول : إن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) لم یحط علماً بجمیع الأحکام ، و لم یمنع ذلک من لیاقته للإمامة ، یدلّ علی ذلک قصص کثیرة :

منها : ما روی من طرق صحیحة من قوله ( علیه السلام ) : ( إذا حدّثنی غیری حلّفته ، فإن حلف لی صدّقته ، وحدّثنی أبوبکر ، وصدق أبوبکر ) .

ومنها : إنه لم یعرف أی موضع یدفن فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . حتّی رجع إلی ما رواه أبو بکر .

ومنها : قصّة الزبیر وموالی صفیة ، فإن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] أراد أن یأخذ میراثهم ، کما أن علیه أن یحمل عقلهم حتّی أخبره عمر بخلاف ذلک من أن المیراث للابن والعقل علی العصبة . (1) مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : ادعای این معنا که جناب امیر ( علیه السلام ) محیط به جمیع احکام نبود ، از دعاوی کاذبه است که اصلا دلیلی بر آن اقامه نمیتوان نمود ، اما خبر استحلاف ; پس از روایات اهل سنت است ، بر شیعه حجت نیست .

بلکه علمای اهل سنت هم انکار آن کرده اند مولوی عبدالعلی در " شرح مسلم " میگوید : حافظ منذری و غیر او انکار آن کرده اند .

و بخاری نیز قدح و جرح در این حدیث نموده چنان که ذهبی گفته .

و ابن حجر هم - متابعات مزی را درباره این حدیث نپذیرفته - گفته :

والمتابعات التی ذکرها لا تشیّد هذا الحدیث شیئاً ; لأنها ضعیفة جداً .

و عقیلی که از منقّدین قوم است نیز خبر استحلاف را انکار نموده .

.


1- حاشیه تحفه اثنا عشریه : 566 ، و مراجعه شود به المغنی 20 / ق 1 / 108 .

ص : 162

بلکه از عجایب آن است که خود دهلوی حکمِ بزار را - به عدم صحت این حدیث - در " بستان المحدّثین " نقل کرده و گفته : وأسماء بن الحکم مجهول . (1) و روایتِ ندانستن جناب امیر ( علیه السلام ) موضع دفن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و رجوع به قول ابی بکر ، از روایات عامه است ، بر شیعه چسان حجت میتواند شد ؟ !

با آنکه روایات اهل سنت هم تکذیب آن مینماید . (2) و اما خبر موالی صفیه ، پس حکم در آن همان است که امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دعوی آن فرمود ، و سکوت آن حضرت نزد عمر دلیل رجوع نیست . (3) کلام آخر آنکه به نظر میرسد غرض دهلوی از به کار گرفتن این روشها ارائه بحث عقیدتی یا حتی مناظره کلامی نیست ، او میخواهد افراد خامی را که اهل کنکاش و تحقیق نیستند فریب دهد و اسباب عداوت و دشمنی بین آنها و شیعه را فراهم نماید تا از گرایش آنها به مکتب اهل بیت ( علیهم السلام ) جلوگیری نماید ، چنان که خود در مقدمه به آن اشاره ای کرده است .

.


1- به ترتیب مراجعه شود به : فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 134 ، میزان الاعتدال 1 / 255 ، تهذیب التهذیب 1 / 234 - 235 ، جامع الاصول 13 / 81 ، معرّب بستان المحدّثین : 55 - 56 .
2- رجوع شود به : مودة القربی المودة الرابعة عشر ، عنه ینابیع المودة 2 / 339 ، روضة الاحباب ، ورق : 175 ، مدارج النبوة 2 / 568 ، خلاصة الوفاء : 12 .
3- مراجعه شود به التعجب کراجکی : 61 ، الشافی 2 / 36 - 37 و 4 / 160 - 161 ، 178 ، شرح ابن ابی الحدید 11 / 14 و 12 / 202 . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به تشیید المطاعن 3 / 356 - 371 .

ص : 163

ردیه های " تحفه اثنا عشریه "

دانشمندان شیعه در دفاع از حریم حق و حقیقت و پاسداری از مرزهای اعتقادی در برابر تهمتها و نسبتهای ناروا و تحریفات ، همیشه ایستادگی کرده و در این راه از هیچ سعی و تلاشی فروگذار نکرده اند .

پس از انتشار " تحفه اثنا عشریه " گروهی به تحقیق و ردّ آن پرداخته و بر بعضی از قسمتها و یا تمامی آن ، مطالب قابل ملاحظه ای را ارائه دادند (1) که از آن جمله است :

الأجناد الإثنی عشریة المحمدیة العلویة الهاشمیة فی ردّ التحفة الإثنی عشریة الدهلویة عنوان مجموعه ای است که سید محمد قلی کنتوری صاحب " تشیید المطاعن " در ردّ " تحفه " شروع کرده است ، و برای ردّ هر باب نام دیگری گذاشته که خواهد آمد . (2) 1 . اثنا عشریه ؟

مؤلف ناشناخته ، نسخه آستان قدس رضوی . (3) 2 . إحیاء السنة وإماتة البدعة بطعن الأسنة ، ردّ باب هشتم ، فارسی از علامه سید دلدار علی بن محمد معین نصیرآبادی نقوی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( الحمد لله الذی أمات البدعة وأحیی السنة ، وصلّی الله علی من أتمّ به الحجّة .


1- مرآة الکتب ، تبریزی : 366 ; الذریعة 26 / 29 .
2- مراجعه شود به الذریعة 4 / 192 . لازم به تذکر است که از ردّیه های ایشان در بعضی ابواب اطلاعی در دست نیست .
3- شماره میکرو فیلم 5 / 25664 .

ص : 164

وأکمل المنة . . ) الی آخر . (1) چاپ هند ، لدهیانه ، مجمع البحرین ، 1281 هجری 108 صفحه . (2) 3 . ادله نقیه در ثبوت تقیه ، فارسی سید حافظ علی نهتوری بجنور چاپ لدهیانه ، مجمع البحرین ، 1282 هجری (3) 4 . الإمامة ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، عربی تألیف سلطان العلماء سید محمد - فرزند سید دلدار علی - نقوی نصیرآبادی لکهنوی ( متوفی 1284 ) . (4) 5 . البارقة الضیغمیة در تحلیل متعتین ، ردّ باب دهم از سلطان العلماء سید محمد نقوی نصیرآبادی ( متوفی 1284 ) . (5) 6 . برهان السعادة [ السعادات ] ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، فارسی اثر علامه سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

اولش : ( الحمد لمن أخبرنا فی کلامه المنزل علی خیر الخلق والخلیقة بأنه قال للملائکة :

.


1- الذریعة 1 / 309 .
2- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین ، نقوی آمروهوی ، صفحه : 98 . ایشان مؤلف کتاب را سید محمد - فرزند سید دلدارعلی - معرفی کرده است .
3- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 59 .
4- این غیر از " بوارق " است که فارسی است . الذریعة 10 / 190 .
5- الذریعة 14 / 198 و 3 / 10 .

ص : 165

( إِنِّی جاعِلٌ فِی الارْضِ خَلِیفَةً ) . . ) الی آخر .

آقا بزرگ طهرانی از " نجوم السماء " نقل کرده است که در زمان مصنف ، کتاب در بلاد منتشر و بسیاری از علماء در ضمن نامه هایشان مؤلف را ستودند ، سپس برخی از آن نوشته را ذکر کرده است . (1) متن عبارت " نجوم السماء " - که پس از ذکر ردّیه های " تحفه " از نام " برهان السعاده " نام برده - این است :

و نسخ این کتاب در حیات آن جناب به اکناف و اقطار مشتهر گشته ، و علمای اعیان و نُبَهای عالی شأن عصرش به وصف آن کتاب رطب اللسان بوده . (2) 7 . برهان الصادقین ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، فارسی از سید جعفر معروف به ابوعلی خان موسوی بنارسی دهلوی ، شاگرد علامه میرزا محمد ، صاحب النزهة الاثنی عشریة . (3) 8 . البوارق الموبقة ، ردّ باب هفتم ، فارسی تألیف سلطان العلماء سید محمد نقوی ( متوفی 1284 ) .

کتابی است با لطافت و ایجاز و اختصار .

اول آن : ( الحمد لله لإکمال الدین وإتمام النعمة وإنقاذ العباد - باقتفاء أهل البیت ( علیهم السلام ) - عن لجّة الهلکة والنقمة . . ) الی آخر ، در هند چاپ شده است . (4) .


1- الذریعة 3 / 96 ، کشف الحجب والاستار : 84 .
2- نجوم السماء : 419 - 422 .
3- الذریعة 3 / 97 .
4- الذریعة 3 / 154 ، کشف الحجب والاستار : 88 .

ص : 166

9 . بیان تصحیف المنحة الالهیة عن النفثة الشیطانیة = المنحة الالهیة فی ردّ مختصر ترجمة التحفة الاثنی عشریة از علامه شیخ مهدی خالصی کاظمی ( متوفی 1343 ) .

کتابی است مبسوط و کبیر در سه جلد ردّ بر مختصر معرّب " تحفه " . (1) 10 . تتمة النزهة ، ردّ باب نهم ، فارسی تألیف علامه حکیم میرزا محمد بن عنایت احمدخان کشمیری دهلوی ( متوفی 1235 ) - مؤلف " النزهة الاثنی عشریة " که شرحش خواهد آمد - .

او فقهیات را در یک جلد جداگانه جمع آوری و جواب داده ، و به عنوان تتمه کتابش قرار داده است . (2) 11 . تجهیز الجیش لکسر صنمی قریش ، ردّ همه کتاب از مولوی حسن بن امان الله دهلوی عظیم آبادی ( متوفی 1260 ) . (3) 12 . تحفه حنفیه به جواب تحفه اثنا عشریه از زین العابدین خان ( متوفی 1275 ) . (4) 13 . تحفة السنة از میرزا محمد هادی رسوا لکهنوی در 15 جلد . (5) .


1- الذریعة 3 / 177 و مراجعه شود به 10 / 190 - 191 ، احسن الودیعه : 273 .
2- مراجعه شود به اعیان الشیعة 10 / 33 .
3- مجله تراثنا ، شماره 6 ، محرم 1407 ، مقاله علامه سید عبدالعزیز طباطبائی .
4- فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .
5- فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 . و مراجعه شود به مستدرکات اعیان الشیعة 7 / 318 .

ص : 167

14 . التحفة المنقلبة فی الجواب عن التحفة الاثنی عشریة از سید رضا حسن بن باقر علی نقوی .

در بررسی تناقضات " تحفه " و از کتب چاپی است ، آقا بزرگ طهرانی فرموده به زبان اردو است ولی بعضی دیگر آن را فارسی میدانند . (1) 15 . ترجمة النزهة الاثنی عشریة از کتب مطبوعه سید شریف الدین بهریلوی . (2) اصل کتاب النزهة الاثنی عشریة به فارسی است و شرحش خواهد آمد ، ولی این ترجمه عربی است یا اردو در این زمینه اطلاعی در دست نیست . (3) 16 . ترجمه تشیید المطاعن لکشف الضغائن ، ردّ باب دهم به زبان اردو ترجمه کتاب از سید خادم علی شاه محامی هندی (4) 17 . تشیید المطاعن لکشف الضغائن ، ردّ باب دهم کتاب حاضر که شرح و بیان آن خواهد آمد .

18 . تکسیر الصنمین ، ردّ باب دهم ، فارسی تألیف سید جعفر معروف به ابو علی خان حسینی موسوی بنارسی دهلوی معاصر سید محمد قلی .

.


1- الذریعة 3 / 473 ، فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .
2- منسوب به بهریلی از بلاد بنجاب .
3- مراجعه شود به مستدرکات اعیان الشیعة 5 / 232 .
4- مستدرک الذریعة محقق طباطبائی به نقل از تکملة الذریعة رضوی : در مجلّه اصلاح ( شهر کهجوه هند ) سنه 1331 آمده : جلد اول در 900 صفحه بیرون آمده است .

ص : 168

اولش : ( المنة لله الذی منّ علینا بإرسال حبیبه محمد المصطفی ( صلی الله علیه وآله ) وجعل من عترته ائمة مصابیح الدجی . . ) الی آخر . (1) 19 . تقلیب المکائد ، ردّ باب دوم ، فارسی از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

اولش : ( الحمد لله الذی قال - رغماً للظالمین - : ( أَنَّ اللّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ ) . . ) الی آخر . [ سنه 1262 در کلکته ] به طبع رسیده ولی مغلوط است . (2) 20 . التمییز بین صواقع الکابلی وتحفة عبد العزیز از سید العلماء حکیم سید حسین گریان .

در اثبات اینکه مطالب " تحفه " از کتاب نصرالله کابلی سرقت شده است .

چاپ لکهنو ، تصویر عالم ، 1906 م - 1324 هجری در 16 صفحه . (3) 21 . جواب سؤالات تحفه اثنا عشریه ؟

مؤلف ناشناخته ، در ضمن هفت سؤال و جواب . (4) 22 . جواب التحفة ، ردّ همه کتاب ، فارسی تألیف مولوی خیرالدین إله آبادی ( محمدآبادی ) حائری قزوینی ( متوفی حدود 1260 ه ) .

.


1- الذریعة 4 / 406 ، کشف الحجب والاستار : 137 .
2- الذریعة 4 / 389 ، کشف الحجب والاستار : 137 .
3- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 ، و صفحه : 126 شماره : 124 . و مراجعه شود به الذریعة 4 / 435 .
4- فهرست نسخه های خطی فارسی 4 / 47 ( کتابخانه جامعه همدرد ) مرکز تحقیقات فارسی ، رایزنی جمهوری اسلامی ایران - دهلی نو .

ص : 169

سید اعجاز حسین - فرزند مؤلف تشیید المطاعن - میگوید :

از پدرم شنیدم که میگفت : آن مرحوم بر همه بابهای تحفه ردّیّه نوشت ، ولی من فقط ردّیّه باب چهارم را دیده ام . ( مراجعه شود به هدیة العزیز ) . (1) 23 . جواب الکید الثامن ، ردّ باب دوم تألیف علامه محقق مدقق حکیم کامل میرزا محمد بن عنایت احمدخان دهلوی مؤلف " النزهة الاثنی عشریة " ( متوفی 1235 ) ، در بحث مسح .

اولش : ( راقم گوید - و بالله التوفیق - : فاضل ناصب ، بحث مناظره ماسحین وغاسلین را به حکم تعارض دو قرائت متواتره ، به اقتدا وتأسی قاضی نورالله شوشتری ( رحمه الله ) مصدّر نموده . . . ) الی آخر . (2) 24 . الجواهر العبقریة ، ردّ باب هفتم ، مبحث غیبت ، فارسی از مفتی سید محمد عباس بن علی اکبر تستری ( متوفی 1306 ) .

بر آن تقریظ سید محمد و سید حسین فرزندان علامه سید دلدار علی به خط مبارکشان موجود است . (3) 25 . حدیقه سلطانیه در مسائل ایمانیه ، ردّ باب هفتم ( امامت ) تألیف سید العلماء سید حسین بن دلدار علی لکهنوی .

چاپ لکهنو ، مطبع بستان مرتضوی ، 1304 هجری در 624 صفحه . (4) .


1- کشف الحجب والأستار : 161 .
2- الذریعة 5 / 186 ، کشف الحجب والاستار : 162 .
3- الذریعة 5 / 271 - 272 ، و رجوع شود به مستدرکات اعیان الشیعة 7 / 411 .
4- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 134 ، شماره : 157 .

ص : 170

26 . حسام الاسلام وسهام الملام [ الأعلام ] ، ردّ باب ششم اثر مولانا سید دلدار علی نقوی نصیرآبادی هندی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( الحمد لله المفضل المنعام ، والصلوة والسلام علی خیر الأنام . . ) الی آخر . (1) 27 . خاتمة [ خاتم ] الصوارم ، ردّ باب هفتم از سید دلدار علی نقوی نصیرآبادی هندی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( فاتحة کل خاتمة کریمة وخاتمة کل فاتحة . . ) الی آخر ، نسخه خطی آن در کتابخانه احفاد مؤلف در لکهنو موجود است . (2) 28 . ذو الفقار ، ردّ باب هفتم و دوازدهم ، فارسی تألیف سید دلدار علی نقوی نصیرآبادی هندی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( الحمد لله مثبت الحق ومزیل الباطل ، والصلاة علی الدعاة إلی سبیل النجاة . . ) الی آخر . (3) او متعرض باب دوازدهم تولی و تبری هم شده است . (4) چاپ هند ، لدهیانه ، مجمع البحرین ، 1281 هجری ، 111 صفحه . (5) 29 . ردّ تحفه ؟

از سبحان علی ( قرن سیزدهم ) نسخه خطی آستان قدس . (6) .


1- الذریعة 5 / 271 - 272 ، و مراجعه شود به 10 / 190 ، اعیان الشیعة 6 / 426 .
2- الذریعة 7 / 131 - 132 .
3- الذریعة 10 / 44 .
4- مجله تراثنا ، شماره 6 ، محرم 1407 ، مقاله علامه سید عبدالعزیز طباطبائی .
5- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 145 ، شماره : 203 .
6- شماره نسخه 22165 .

ص : 171

30 . ردّ تحفه ، ردّ باب اول از سید علی حیدر کهجوی .

این کتاب ترجمه ای است از جلد اول " نزهه اثنا عشریه " .

چاپ ، کهجوا هند ، مطبع اصلاح ، در 353 صفحه . (1) 31 . ردّ شاه عبد العزیز دهلوی ، ردّ باب نهم ردّ بر سخن شاه عبدالعزیز دهلوی درباره مبطلات نماز ، و نظر صاحب " شرائع " است . با خط خوردگی و افزودگی در متن و حاشیه ، خط آن بسیار شبیه دستخط سید علی حسین و به احتمال بسیار زیاد کتاب از خود او است .

آغاز : ( بر طبایع صافیه کافی و اذهان کافیه وافی باد از آن جا که بعض اشخاص جهالت اختصاص که هنوز اطلاعی از قوانین صرفیه . .

انجام : ( و توسن خامه را به عرصه تحریر جولان دادن چه ضرور ) (2) .

32 . الردّ علی التحفة الاثنا عشریة ، اردو اثر شیخ اختر عباس بن صدیق محمد پاکستانی نجفی . (3) 33 . رسالة فی غیبة الامام = غیبة الامام ، ردّ باب هفتم ، مبحث غیبت تألیف سید دلدار علی نصیرآبادی ( متوفی 1235 ) .

نقضی است نیکو ، اول آن : ( الحمد لله رب العالمین . . ) الی آخر . (4) .


1- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 147 شماره : 211 .
2- فهرست نسخه های خطی کتابخانه های زنگی پور ( معرفی میراث مخطوط جلد 36 ) ، تألیف سید محمد حسین حکیم صفحه 45 .
3- الذریعة 21 / 301 .
4- الذریعة 16 / 82 .

ص : 172

چاپ هند ، سلطان المطابع ، 1266 هجری . (1) 34 . رسالة تکمیل القرآن از سید محمد حسین دهلوی ( متوفی 1296 ) .

این کتاب ردّ الزام محدّث دهلوی است که گفته : شیعیان بر قرآن ایمان ندارند . احتمالا مربوط به باب دوم کید سیزدهم یا چهل و دوم باشد . (2) 35 . رساله نافعه در جواب اثنا عشریه تألیف مقرب علی زائر (3) 36 . السیف الناصری ، ردّ باب اول از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

اولش : ( الحمد لمن علّمنا أن نقول : اللهم انصر من نصر دین محمد ، واخذل من خذل دین محمد ( صلی الله علیه وآله ) . . ) الی آخر . (4) 37 . السیف [ سیف الله ] المسلول علی مخرّبی دین الرسول = الصارم البتّار لقدّ الفجّار وقطّ الأشرار ، ردّ همه کتاب ، فارسی تألیف جمال الدین ابو احمد میرزا محمد بن عبد النبی بن عبد الصانع اخباری نیشابوری هندی اکبرآبادی مقتول سنه 1232 .

ردّ همه کتاب است ، ولی فقط باب اول و دوم دیده شده ، عبارت " تحفه " را به .


1- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 ، شماره : 16 ، و صفحه : 169 شماره : 290 .
2- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .
3- فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .
4- کشف الحجب والاستار : 24 ، الذریعة 12 / 290 .

ص : 173

عنوان متن و عبارت خودش را ( در مقام ردّ ) به عنوان شرح آورده است .

تلمیذ او مولی فتح علی در " الفوائد الشیرازیة " گوید : آن کتاب بزرگی در شش مجلد است .

اولش : ( الحمد لله الذی هدانا و ما کنا لنهتدی لولا أن هدانا الله . . ) الی آخر . (1) 38 . الصوارم الالهیات فی قطع شبهات عابدی العزّی واللات ، ردّ باب پنجم ، فارسی ، تألیف سید دلدارعلی نصیرآبادی هندی نقوی ( متوفی 1235 ) .

اولش : ( الحمد الله الذی تفرّد بالقدم ، ووسم کل شیء بتقدم العدم . . ) الی آخر .

در سال 1215 در 500 نسخه در کلکته چاپ شد ، ولی مغلوط است . (2) 39 . طرد المعاندین للدین عن رحمة ربّ العالمین ، در جواز لعنت بر مخالفین ، فارسی ( ظاهراً مربوط به باب دوازدهم ، تولّی و تبرّی باشد ) .

از سید حسین بن دلدار علی نقوی ( متوفی 1273 ) .

اولش : ( الحمد لله ربّ العالمین . . ) الی آخر ، سنه 1265 در لکهنو برای اولین بار ، و سپس در سنه 1315 برای بار دوم طبع شد . (3) 40 . طعن الرماح = الفوائد الحیدریة ، ردّ باب دهم ، فارسی تألیف سلطان العلماء سید محمد نقوی نصیرآبادی ( متوفی 1284 ) .

در مباحث فدک و قرطاس واحراق باب .

اولش : ( الحمد لله الذی خصّ أولیاءه بمناقب شهدت بها الأعداء . . ) الی آخر .

.


1- کشف الحجب والاستار : 314 ، الذریعة 12 / 288 و 15 / 3 .
2- الذریعة 15 / 92 ، کشف الحجب والاستار : 372 .
3- مراجعه شود به الذریعة 15 / 161 ، کشف الحجب 378 ، فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .

ص : 174

در سنه 1308 در هند چاپ شده ، و بنابر گزارشی دیگر قبلا در هند ، مطبعه سلطان المطابع ، سنه 1268 هجری در 96 صفحه طبع شده است . (1) 41 . عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، فارسی از مرحوم میر حامد حسین که شرح حال ایشان گذشت .

مؤلف " عبقات " در صدد اثبات تواتر احادیث باب امامت و ذکر روات آن از صحابه و تابعین و محدّثین ; و ردّ بر شبهات " تحفه " است .

چنان که گذشت برادرش سید اعجاز حسین نیز در تألیف آن به ایشان کمک نموده است . و لازم به تذکر است که تکمیل قسمتهای : حدیث ثقلین ، حدیث مدینة العلم ، حدیث السفینة ، حدیث الطیر توسط سید ناصر حسین فرزند برومند میر حامد حسین انجام شده ، لیکن برای احترام پدر بزرگوارش ، و از این جهت که چارچوب کتاب و امهات مطالب ، بلکه مصادر این احادیث را نیز خود میر حامد حسین نوشته و آماده کرده بود ، کتاب به نام خود ایشان ثبت شد . (2) علامه امینی درباره این کتاب میفرماید :

وأمّا کتابه العبقات ; فقد فاح أریجه بین لابتی العالم ، وطبق حدیثه المشرق والمغرب ، وقد عرف من وقف علیه انه ذلک الکتاب المعجز المبین الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه . وقد استفدنا کثیرا من علومه المودعة فی هذا السفر القیّم ، فله ولوالده الطاهر منا الشکر المتواصل ، و من الله تعالی لهما أجزل الاجور . (3) .


1- الذریعة 15 / 172 ، فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 ، شماره : 18 و صفحه : 165 شماره : 273 .
2- عبقات الانوار ، غدیر 1 / 48 مقدمه ، بروجردی ، همچنین عبقات الانوار ثقلین 1 / 20 .
3- الغدیر 1 / 156 .

ص : 175

اجزاء عبقات و چاپهای آن مؤلف " عبقات " کتابش را بر دو منهج قرار داده است :

منهج اول : اثبات دلالت آیات قرآنی بر امامت که یک جلد بزرگ است ولی چاپ نشده ، ومخطوط آن موجود است .

منهج ثانی : اثبات دلالت احادیث دوازده گانه بر امامت ، و جواب اعتراضات صاحب " تحفه اثنا عشریه " ، در دوازده بخش :

بخش اول : حدیث غدیر ، در دو جلد :

1 . در ردّ مطالب " تحفه اثنا عشریه " 2 . در ردّ اعتراضات سایر عامه بر حدیث غدیر اولش : ( الحمد لله الذی اکمل لنا الدین وأتمّ علینا النعمة . . ) الی آخر ، و در آن ترجمه حدود 150 نفر از علمایی که حدیث غدیر را در کتبشان آورده اند ، وترجمه حدود 40 نفر از کسانی که گفته اند لفظ ( مولی ) به معنای : ( اولی ) استعمال میشود ، موجود است ، و فهرست مبسوطی هم دارد .

چهار مرتبه به چاپ رسیده :

الف ) لکهنو ، 1293 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، 1251 صفحه .

ب ) لکهنو 1294 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، در دو جلد 609 + 399 صفحه .

ج ) لکهنو ، بی تاریخ ، سربی ، رحلی ، شرکت تضامنی علمی ، 600 صفحه .

د ) ایران ، قم ، تحقیق شیخ غلامرضا بروجردی در ده جلد .

بخش دوم : حدیث منزلت است و از اعتراضات وارده بر آن پاسخ گفته .

اولش : ( الحمدلله الذی جعل الوصی من النبی بمنزلة هارون من موسی . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو ، 1295 هجری قمری ، سنگی ، وزیری ، 957 صفحه .

ص : 176

بخش سوم : جواب از اعتراضات بر حدیث سوم که حدیث ولایت است : « إن علیّاً منّی وأنا من علیّ وهو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی » .

اولش : ( الحمد لله الحمید الحکیم العلی الذی جعل الوصی ولی المؤمنین بعد النبی . . ) الی آخر ، چاپ سنه 1303 .

بخش چهارم : حدیث طیر .

اولش : ( الحمد لله الذی أبان أحبّیّة الوصی إلیه وإلی النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) فی قصّة الطیر المشوی . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو ، 1306 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، 512 + 224 صفحه .

بخش پنجم : حدیث : « أنا مدینة العلم . . » در دو مجلد 1 . در جواب اعتراضات صاحب " تحفه " .

اولش : ( الحمد لله الذی جعل النبی مدینة العلم وعلیّاً بابها . . ) الی آخر .

2 . در جواب اعتراضات سایر عامه .

اولش : ( الحمد لله الذی جعل نبیه للعلم مثل المدینة . . ) الی آخر .

چاپهای آن :

الف ) جلد اول 215 صفحه سال 1317 هجری قمری .

ب ) جلد دوم سال 1327 هجری قمری چاپ لکهنو .

ج ) سنگی ، رحلی ، 745 صفحه ، سال 1317 هجری قمری .

بخش ششم : حدیث تشبیه : « من أراد أن ینظر إلی آدم ونوح فلینظر إلی علی ( علیه السلام ) » .

اولش : ( الحمد لله المتعالی عن التشبیه . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو ، 1301 هجری ، سنگی ، رحلی ، 456 + 248 صفحه .

بخش هفتم : حدیث : « من ناصب علیا الخلافة فهو کافر » ، ( پاکنویس نشده ) .

ص : 177

بخش هشتم : حدیث نور : « کنت أنا وعلی بن أبی طالب نوراً » .

اولش : ( الحمد لله الذی خلق النبی والوصی من نور واحد . . ) الی آخر ، چاپ لکهنو ، 1303 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، 786 صفحه .

بخش نهم : حدیث اعطای رایت در جنگ خیبر « لمن یحب الله ورسوله » ( پاکنویس نشده ) بخش دهم : حدیث : « علی مع الحق حیث دار » . ( پاکنویس نشده ) بخش یازدهم : حدیث قتال حضرت بالتأویل والتنزیل ، ( پاکنویس نشده ) .

بخش دوازدهم : حدیث ثقلین ، در دو مجلد :

جلد اول در طرق حدیث ثقلین و ردّ بعضی از اعتراضات .

اولش : ( الحمدلله الذی دعانا بمنّه الجمیل إلی التمسّک بالثقلین . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو ، 1314 هجری قمری سنگی ، رحلی ، 664 صفحه .

جلد دوم در جواب بقیه اعتراضات .

اولش : ( الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بالقرآن . . ) الی آخر .

چاپ لکهنو سنه 1351 هجری قمری ، سنگی ، رحلی ، 891 صفحه .

این دو جلد در شش جلد در ایران در اصفهان به چاپ رسید . (1) 42 . کشف الشبهة عن حلیة المتعة ، ردّ باب نهم از شیخ احمد بن محمد علی کرمانشاهی ( متوفی 1237 ) - نوه استاد اکبر وحید بهبهانی - نسخه خطی آن در موزه ملی کراچی موجود است . (2) .


1- مراجعه شود به الذریعة 15 / 214 ، مؤلفین کتب چاپی 2 / 465 .
2- مجله تراثنا ، شماره 6 ، محرم 1407 ، مقاله علامه سید عبدالعزیز طباطبائی ( رحمه الله ) . برای اطلاع بیشتر رجوع شود به فهرست نسخه های خطی فارسی 5 / 51 ( کتابخانه همدرد ) مرکز تحقیقات فارسی ، رایزنی جمهوری اسلامی ایران - دهلی نو .

ص : 178

43 . مصارع الافهام لقطع الاوهام ، ردّ باب یازدهم از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

اولش : ( الحمد لله المتعالی عن إدراک الأوهام ، المتقدس من أن یناله الأفهام . . ) الی آخر . (1) 44 . مقدمة إلهیة ، ردّ مقدمه تحفه از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

عبارت ایشان در " تشیید المطاعن " در طعن دوم ابو بکر دلالت دارد که ایشان در ردّ مقدمه " تحفه " هم تألیفی داشته است ، ولی به دست ما نرسیده . (2) 45 . منشور غدیر فی خلافة الأمیر = مثنوی منشور غدیر ( منظومه غدیر ، اردو ) اثر سید محمد هندی ( متوفی 1329 ) ضمناً شبهات رازی ، کابلی و دهلوی در تحفه اثنی عشریه را پاسخ داده .

چاپ لکنهو ، مطبع نولکشور ، 1329 ، 433 صفحه (3) 46 . مهجة البرهان ، ردّ باب هفتم ( امامت ) ، فارسی تألیف سید جعفر معروف به ابوعلی خان موسوی بنارسی دهلوی ، شاگرد علامه میرزا محمد الکامل صاحب " النزهة الاثنی عشریة " .

.


1- کشف الحجب والاستار : 524 - 525 ، الذریعة 21 / 97 - 98 .
2- رجوع شود به تشیید المطاعن 1 / 158 .
3- تألیفات شیعه در شبه قاره هند 603 به نقل از مجلّه الثقلین 5 / ش 2 / ص 180 .

ص : 179

گزیده " برهان الصادقین " است که متعرض مسح و متعه نیز شده است .

اولش : ( الحمد لله العزیز الغفار ، معزّ الأخیار ، مذلّ الأشرار ، ناصر الحقّ ، کاسر الفجّار . . ) الی آخر . (1) 47 . میزان الحق لاختیار المذهب الأحق = ردّ المنحة الإلهیة = الردّ علی العامة تألیف شیخ باقر تستری کاظمی - نواده صاحب مقابیس - ( متوفی 1326 ) .

در دو جلد ردّ بر المنحة الإلهیة - مختصر معرّب " تحفه " - که نزد فرزندش شیخ مرتضی و نسخه ای نیز نزد شیخ جواد جزائری در نجف موجود است .

اول جزء اول : ( الحمد لله رب العالمین الذی هدانا إلی واضح المنهاج ، وعدل بنا عن زیغ المضلّین وسبل الاعوجاج . . ) الی آخر .

و آخرش : ( تمّ الجزء الأول من میزان الحق فی اختیار المذهب الأحق ، ولنشرع بعد فی الجزء الثانی ) . (2) 48 . النار الحاطمة لقاصد احراق بیت فاطمة ( علیها السلام ) از سید مقرب علی بن شیر علی نقوی ، طعن قصد احراق بیت اهل البیت ( علیهم السلام ) از " تشیید المطاعن " وقسمتهایی دیگر را به عربی ترجمه کرده . (3) 49 . النزهة الإثنی عشریة فی نقض التحفة الإثنی عشریة ، ردّ همه کتاب ، فارسی تألیف عالم فاضل طبیب شهید میرزا محمد بن عنایت ، احمد کشمیری دهلوی ، .


1- الذریعة 3 / 97 و 23 / 288 ، کشف الحجب والاستار : 572 .
2- الذریعة 10 / 211 و 23 / 309 - 310 ، أعیان الشیعة 3 / 534 ، معجم المؤلفین 3 / 35 .
3- فهرست کتب شبهات وردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 .

ص : 180

متخلص به ( کامل ) ، و ملقب به ( علامه ) که در سنه 1235 او را مسموم نموده به شهادت رساندند . (1) کتاب ردّ تمام تحفه است ، ولی فقط بخشهای 1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5 و 9 ، منتشر شده و 6 ، 7 ، 8 ، 10 ، 11 و 12 منتشر نشده ولی مسودّه آن موجود است .

اول جلد اول : ( بهترین کلامی که تجلی قلوب اصحاب ایمان از زنگار شبهات اهل عدوان . . . ) الی آخر .

اول مجلد سوم : ( الحمد لله الذی جعل رجال أسانید أحادیثنا متمسکین بحبل أهل بیت العصمة والطهارة . . ) الی آخر .

اول جلد رابع : ( الحمد لله الذی جعل أصول أحادیثنا مقتبسة من مشکاة أنوار أهل بیت العصمة . . ) الی آخر . (2) اول جلد خامس : ( الحمد لله واجب الوجود مفیض الخیر والجود . . ) الی آخر .

اول جلد تاسع : ( الحمد لله الذی فقهنا فی الدین ، ووفّقنا لسلوک شرایع الإسلام ومسالک الیقین . . ) الی آخر .

و برای این باب تتمه ای نوشته که فوائد مهمی در بر دارد . (3) برای تمامی کتاب تعلیقه نگاشته شده و برای هر جلد گزیده ای به عنوان منتخب نیز تهیه شده است .

نسخه جلد ثامن که به " نصرة المؤمنین " موسوم و به زبان فارسی است در کتابخانه مجلس به شماره 2809 موجود است - چنان که در " فهرست " آن 10 / 92 .


1- سید اعجاز حسین رساله فارسی مستقل در احوال او تألیف کرده ، و شرح حال او در نجوم السماء 350 - 362 نیز آمده است .
2- نسخه اش در مکتبه راجه فیض آبادی موجود است .
3- اشاره به کتاب تتمة النزهة که شرح آن قبلا گذشت .

ص : 181

و " فهرست خطی فارسی " صفحه 1002 آمده است - . (1) جای بسی تعجب است که صاحب " تحفه " - که با ایشان سابقه آشنایی ملاقات و بحث داشته - در نامه ای از دوستش درخواست کتاب " نزهه " نموده و مؤلف را چنین ستوده : الفاضل الکامل المدقّق المحقّق مرزا محمد سلّمه الله . (2) عمر کحاله ، تحت عنوان ( محمد عنایت ) از او چنین یاد کرده :

محمد بن عنایت احمد خان دهلوی کشمیری ، عالم رجالی ، از آثارش " النزهة الاثنی عشریة فی ردّ التحفة الاثنی عشریة " است . (3) یکی از معاصرین گوید : این کتاب " نزهه " از بهترین کتب فارسی است که درباره عقائد وآراء وتاریخ و فقه مذهب شیعه تألیف شده . (4) چاپ هند ، لدهیانه ، مجمع البحرین ، 1279 هجری .

چاپ جدید 1980 میلادی ، لکهنو ، مطبع جعفری دهلی ، مطبع دهلی اردو اخبار . جلد اول در 508 صفحه و جلد دوم در 350 صفحه . (5) .


1- الذریعة 24 / 108 ، کشف الحجب والاستار : 578 - 579 .
2- نجوم السماء 353 ، 359 .
3- معجم المؤلفین 11 / 99 .
4- تعلیقه روضاتی بر مکارم الآثار 4 / 1091 .
5- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 ، شماره : 14 و صفحه : 190 ، شماره : 374 . و مراجعه شود به ترجمه مؤلف نزهه در طبقات أعلام الشیعة ( الکرام البررة ) - القسم الثالث : 441 - 442 شماره 710 .

ص : 182

50 . نزهة المؤمنین این کتاب در پنج مجلد است ، ولی آقا بزرگ طهرانی احتمال داده که همان " النزهة الاثنی عشریة " باشد . (1) 51 . نقض المنحة الآلوسیة تألیف محمد بن طاهر فضلی سماوی نجفی ( متوفی 1370 ) . (2) ردّ مختصر معرّب تحفه یعنی المنحة الآلهیة آلوسی است .

52 . الوجیزة فی الاصول ، ردّ باب هفتم ، و قسمتی مربوط به باب دهم تألیف سبحان علی خان ( متوفی بعد از 1260 ) .

احادیث امامت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را آورده و متعرض کلام صاحب " تحفه " شده و سپس متعرض مطاعن و مجهولات خلفای ثلاثه گشته است ، کتاب در سنه 1279 به طبع رسیده است ولی نسخه های آن کمیاب است .

اولش : ( بر ارباب بصیرت محتجب نیست که اصل اصول دینیات اذعان به وجود واجب الوجود تبارک و تعالی وحده لا شریک له است ) . (3) 53 . هدیة العزیز [ هدایة العزیز ] ، ردّ باب چهارم ، فارسی اثر مولوی سید خیرالدین محمد إله آبادی ( محمدآبادی ) حائری قزوینی ( متوفی حدود 1260 ) .

اولش : ( محدّث صحیح البیان بی الکان را چه یاراست که به حدیث متواتر حمد واجب یزدان ، چندان که شأن اوست پردازد . . . ) الی آخر .

.


1- الذریعة 24 / 125 .
2- الذریعة 24 / 290 .
3- کشف الحجب والاستار : 599 ، الذریعة 25 / 49 .

ص : 183

قبلا گذشت که از این کتاب به عنوان " جواب التحفة " نیز یاد شده است . (1) 54 . هدیه اثنا عشریه ، ترجمه النزهة الاثنی عشریة تألیف سید شریف حسین .

از نامش معلوم است که ترجمه " نزهه " است ، چنان که گذشت اصل کتاب به زبان فارسی است ، این ترجمه عربی است یا اردو در این زمینه اطلاعی در دست نیست . چاپ دهلی ، دفتر فاضل مقبل دهلوی ، کشمیری دروازه . (2) 55 . الهدیة السنیة فی ردّ التحفة الاثنی عشریة ، اردو از مولوی میرزا محمد هادی لکهنوی .

نسخه اش در چند جلد در مکتبه مدرسة الواعظین لکهنو موجود است . (3)

پاسخ ردّیّه ها

در جواب برخی از کتب گذشته ردّیّه هایی از عامه نوشته شد ; نویسندگان شیعه در جواب آنها نیز اقدام نمودند که از آن جمله کتب ذیل است :

56 . الأجوبة الفاخرة فی ردّ الأشاعرة ، مربوط به باب اول ، فارسی اثر سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

در ردّ رشیدالدین دهلوی - تلمیذ عبد العزیز الدهلوی صاحب " تحفه " - است که در جواب " السیف الناصری " ( بحث حدوث مذهب شیعه ) نوشته .

.


1- کشف الحجب والاستار : 160 ، 605 ، الذریعة 25 / 212 ، و رجوع شود به مستدرکات أعیان الشیعة 3 / 74 .
2- فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 198 ، شماره 402 .
3- الذریعة 25 / 210 .

ص : 184

اولش : ( الحمد لمن علّمنا أن نقول : اللهم انصر من نصر دین محمد واخذل من خذل دین محمد ( صلی الله علیه وآله ) . . ) الی آخر . (1) 57 . تهنئة المؤمنین مولوی افراد علی پاکلوی کتاب " رجوم الشیاطین " را در ردّ " نزهه اثنا عشریه " ، قسمت مربوط به ردّ باب نهم ، مسائل فقهی اختلافی - که به " نصرة المؤمنین " موسوم است (2) - نگاشت .

کتاب " تهنئة المؤمنین " در ردّ " رجوم الشیاطین " تألیف شده است . (3) 58 . جوابات بعضی از عبارات شوکت عمریه تألیف سید حمیدالدین باقر نقوی ، خطی ، به زبان اردو (4) 59 . جواب شبهات رشید الدین ، مربوط به باب پنجم و ششم از حکیم باقر علی خان نزیل شاه جهان آباد هند - تلمیذ یا معاصر میرزا محمد الکامل ( متوفی 1235 ) - او شبهات رشیدالدین بر کتاب " حسام الاسلام " و " الصوارم الآلهیة " تألیف سید دلدار علی جواب داده . (5) 60 . الشعلة الظفریة لإحراق الشوکة العمریة ، مربوط به باب دهم تألیف سید میر محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

.


1- کشف الحجب والاستار : 24 - 25 ، الذریعة 1 / 277 و 12 / 290 .
2- الذریعة 24 / 108 ، کشف الحجب والاستار : 578 - 579 .
3- فهرست نسخه های خطی فارسی 4 / 36 ( کتابخانه جامعه همدرد ) مرکز تحقیقات فارسی ، رایزنی جمهوری اسلامی ایران - دهلی نو .
4- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 235 .
5- الذریعة 5 / 185 .

ص : 185

کتاب نقض است بر " الشوکة العمریة " فاضل رشید .

الشوکة العمریة را رشیدالدین خان در ردّ " البارقة الضیغمیة " در تحلیل متعتین ، تألیف سلطان العلماء سید محمد - فرزند سید دلدار علی - نوشت ، و این کتاب ردّی است بر آن .

اولش : ( الحمد لله الفتّاح المنّاح ، أهل الجود والسماح . . ) الی آخر . (1) 61 . الضربة الحیدریة لکسر الشوکة العمریة = ضربت حیدری ، مربوط به باب دهم ، فارسی تألیف سلطان العلماء سید محمد نقوی نصیرآبادی ( متوفی 1284 ) .

در دو جلد در مطبعه مجمع العلوم لکهنو سنه 1296 در 431 صفحه چاپ شده است .

پس از آنکه سید محمدقلی " الشعلة الظفریه " را در ردّ " الشوکة العمریة " نوشت ، خود سید محمد نیز ردّیّه دیگری به نام " الضربة الحیدریة " نوشت .

اولش : ( الحمد لله الذی هدانا لدینه الذی اصطفاه ، وأرشدنا إلی سبیله الذی ارتضاه . . ) الی آخر .

عنوان کلام البارقة : ( قال السید الوحید ) .

و عنوان کلام الشوکة : ( قال الفاضل الرشید ) .

وعنوان کلام الضربة : ( أقول ) . (2) .


1- الذریعة 14 / 198 و 3 / 10 .
2- الذریعة 14 / 198 و 15 / 99 .

ص : 186

62 . معین الصادقین ، مربوط به باب نهم مولوی افراد علی پاکلوی کتاب " رجوم الشیاطین " را در ردّ " نزهه اثنا عشریه " ، قسمت مربوط به ردّ باب نهم ، مسائل فقهی اختلافی ، نگاشت . پس از آن سید جعفر ابو علی خان موسوی بنارسی کتاب " معین الصادقین " را در ردّ آن تألیف نمود .

اولش : ( الحمد لله الذی أیّد کلام أولیائه وکسر ظهور أعدائه . . ) الی آخر . (1) 63 . نفاق الشیخین به حکم أحادیث الصحیحین از سید محمد قلی کنتوری ، مؤلف " تشیید المطاعن " .

چنان که در مقدمه کتاب آمده است پس از آنکه ایشان ردّی بر باب دوم به نام " تقلیب المکائد " نوشته ، قسمتی از آن را رشیدالدین خان تلمیذ صاحب " تحفه " ردّ کرده است ، وایشان کتاب مذکور را در ردّ آن تألیف کرده است .

شیخ آقا بزرگ طهرانی نام کتاب را " نفاق الشیخین بالحدیثین الصحیحین " ذکر کرده ، و فرموده : مؤلف دو حدیث صحیح از بخاری و مسلم آورده ، یکی در بیان علامات نفاق و دیگری در نزاع و مشاجره امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و عباس در امر فدک . (2) .


1- الذریعة 3 / 97 و 21 / 285 .
2- الذریعة 24 / 243 .

ص : 187

کتاب حاضر از دیدگاه بزرگان

" تشیید المطاعن لکشف الضغائن " از جمله مجلدات " الاجناد الاثنا عشریة المحمدیة فی ردّ التحفة الاثنی عشریة الدهلویة " است .

ارباب تراجم ، کتاب و مؤلف آن را با تعابیر زیبا و قابل توجهی ستوده اند که مواردی از آن در شرح حال مؤلف گذشت ، و برخی دیگر را در این مقام ذکر میکنیم :

این سید بزرگوار آثار علمی شایانی در صفحه وجود از خود یادگار گذاشته ، و از آن جمله است " تشیید المطاعن " که در چند جلد بزرگ در هند چاپ شده ، کتابی است بسیار پر فایده که گرد آوردن نظیرش هنر هر نویسنده نیست . (1) از این کتاب کثرت احاطه مؤلف بر احادیث شیعه و سنی معلوم میشود . (2) علامه میرحامد حسین - فرزند مؤلف - در مقدمه کتاب بی نظیر " عبقات الانوار " مینویسد :

وبالغت فی الذبّ عن ذمار الطریقة الحقّة العلیّة ، واستعنت فیه کثیراً من إفادات الوالد الماجد العلاّمة المولی السید محمد قلی قدس الله نفسه الزکیة وأفاض شآبیب رحمته علی تربته السنیة . (3) یعنی : من در دفاع از روش والای حق و حقیقت به رساترین وجه کوشیدم . و در این کتاب در بسیاری از موارد از افادات پدر بزگوارم علامه سید محمدقلی قدس الله نفسه الزکیة یاری جستم .

.


1- عبقات الأنوار ، ثقلین 6 / 1218 .
2- مراجعه شود به وفیات العلماء : 201 .
3- عبقات الانوار ، غدیر 1 / 7 .

ص : 188

فرزند دیگر او سید اعجاز حسین گوید :

تشیید المطاعن لکشف الضغائن . .

وهو کتاب لم یطلع أحد علی مثیله ، و لم یظفر الزمان بعدیله ، حاو علی إلزامات شدیدة ، وإفحامات سدیدة ، اشتمل علی ما لم یشتمل علیه کتاب من الأجوبة الشافیة بفصل الخطاب ، والخبر یحقر الخبر ، وعند الظفر بالعین لا یحتفل بالأثر ، فمن عثر علیه وعرف فضله استصغر مقالتی فیه ، ومدحی له . . (1) یعنی : " تشیید المطاعن " کتابی است که کسی مانند آن را ندیده و زمانه همتایی برای آن پیدا نخواهد کرد !

این کتاب مشتمل است بر الزامهای قوی و متین وجوابهای دندان شکن ، مطالبی در آن آمده - که سبب فیصله دادن نزاع است به جوابهای شافی - که در هیچ کتابی یافت نشود .

شاید این کلمات باعث شود که قضیه را سبک شماری ( و خیال کنی من مبالغه کرده ام ) ولی اگر آن را ببینی و قدرش را بدانی میفهمی که گفتار و مدح من در برابر عظمت آن کتاب بسیار ناچیز است .

یکی از معاصرین گوید : مجلدات کتاب " تشیید المطاعن " اقوی شاهدی به طول باع و کثرت اطلاع این عالم ربانی - میر محمد قلی قدس الله تربته - است که اندوخته هزار ساله حضرات عامه را چون پشم زده به باد داد ! (2) .


1- کشف الحجب والاستار : 122 .
2- قلائد النحور : 48 .

ص : 189

و دیگری مینویسد : آن کتابی است نهایت مبسوط در دو مجلد کبیر که مثل آن در حسن بیان ، و رشاقت عنوان ، و لطف تقریر ، و متانت تحریر ، و استیعاب اقوال ، و ضبط احوال رجال ، و إفحام معاندین ، و قطع لسان جاحدین ، و استیصال شبهات متکلمین مخالفین ، و ایضاح عوار غلطات (1) این جماعت زائغین از سابق ازمان تا این اوان از تصانیف احدی از علمای اعلام و افاضل عالی مقام به ظهور نرسیده . (2) کشمیری در شرح حال میرحامد حسین نوشته است : پس از آن - یعنی پس از تصحیح " فتوحات حیدریه " ، و " رساله تقیه " از تألیفات والدش - به تصحیح و اشاعه کتاب مستطاب " تشیید المطاعن " که [ از ] جمله نوادر عصر و افراد دهر است اشتغال فرمود ، سالها سال در تبییض و تصحیح و مقابله عبارات آن با اصول کتب مصروف ماند ، و الحق احسانی عظیم بر مذهب اهل حق به این خدمت گرانبها بگذاشت . (3) شیخ محمد انطاکی از کسانی بود که از مذهب شافعی دست برداشته ، آیین تشیع را اختیار نمود .

او کتاب " لماذا اخترت مذهب أهل البیت ( علیهم السلام ) " را در بیان چگونگی تشیع خود و علت دست برداشتن از مذهب سنیان تألیف کرده است .

ایشان در این کتاب مینویسد :

کتاب " تشیید المطاعن " از نفیس ترین ، ارزشمندترین ، و با عظمت ترین کتابهاست .

.


1- در مصدر اشتباهاً : ( غاطات ) نوشته است .
2- نجوم السماء : 419 - 422 .
3- ( تکمله ) نجوم السماء : 2 / 28 ، و مراجعه شود به مرآة الکتب تبریزی : 468 .

ص : 190

به خدا سوگند ! این کتاب گوهری قیمتی و درّی بی نظیر و ارزشمند و یگانه روزگار است که دیگران از آوردن مثل آن عاجزند ، این کتاب افتخار زمان ماست .

هیچکدام از نویسندگان چنین تألیفی نداشته اند تا بر او مقدم شده باشند ، و از همه گوی سبقت را ربوده ، و کسی را یارای پیشی گرفتن بر او نیست .

در این کتاب مطالبی جمع آوری شده که در کتابهای ضخیم دیگر - که بزرگان دانشمندان اسلامی گواهی بر عظمت آن داده اند - یافت نمیشود .

کسی که این کتاب را داشته باشد مغبون نیست ، و هر کس مطالب آن را بداند جاهل نیست .

چه بسیار کسانی که به واسطه این اثر ارزنده هدایت شدند ، آن قدر که شمارش آنها در این نوشتار نشاید ، چه از بلاد هند و غیره ، و چه از سرزمینهای اسلامی و غیر آن .

پس از انتشار ; دانشمندان و اندیشمندان و نویسندگان با آغوش باز آن را پذیرفته ، و از هر سو به طرف آن سرازیر شدند تا جایی که نسخه های آن تمام شد ، تا جایی که در این زمان - بنابر آنچه مؤلف اظهار نموده است - بیش از چند نسخه معدود از آن در دسترس نیست .

من پس از مشاهده نسخه ای از آن کتاب ، آن را بسیار عظیم تر از آنچه شنیده بودم یافتم .

آری آن گوهری است گرانقدر که نمیشود برای او قیمت گذاشت . (1) .


1- لماذا اخترت مذهب أهل البیت ( علیهم السلام ) : 421 ، چاپ مکتب الاعلام الاسلامی .

ص : 191

تحقیق شگرف و تتبع وسیع مؤلف از کلماتی که از بزرگان درباره مؤلف فرموده اند ظاهر شد که او از شخصیتهای برجسته علمی بشمار میرود که در تتبع و تحقیق کم نظیر است ، به خصوص که صاحب عبقات الأنوار - بهترین اثر کلامی در بحث امامت - فرمود : من در بسیاری از موارد از افادات او یاری جستم . (1) با مراجعه به بخشهای مختلف کتاب و مطالعه و تأمل در آن ، بینش عمیق و دامنه وسیع اطلاعات و معلومات مؤلف نسبت به آثار و تألیفات شیعه و سنی روشن میشود .

ایشان به مناسبتهای گوناگون از کتب لغت و ادبیات ، دیوانهای شعری و شروح آن ، تفاسیر و کتب علوم قرآنی ، کتب حدیث و شروح آن ، منابع فقهی و اصولی ، مجموعه های رجالی ، تراجم ، سیره و تاریخ ، و به ویژه کتب عقاید و کلام استفاده کافی نموده و مطالب لازم را در اثر ارزشمند خویش منعکس کرده است .

البته به نظر میرسد که ایشان در بسیاری از موارد به کتبی که در هنگام تألیف آن بخش نزد او حاضر بوده اکتفا کرده ، و با توجه به وسعتِ دامنه کار ، بنابر تتبع همه مصادر را نداشته است .

به عنوان مثال در کتاب " ازالة الخفاء " که مؤلف از آن بسیار نقل کرده مطالب بسیاری وجود دارد که تناسب با مباحث کتاب دارد ، ولی مؤلف از پرداختن به آن خودداری نموده ، یا اینکه بسیاری از روایات را از مصادر دیگر نقل کرده ولی به وجود آن در " ازالة الخفاء " اشاره ای نفرموده است .

.


1- عبقات الانوار ، غدیر 1 / 7 مقدمه ، بروجردی .

ص : 192

مناسب است لیست مصادری که مؤلف در تألیف کتاب از آن استفاده کرده ذکر شود . (1) منابع و مصادر کتاب تشیید المطاعن 1 . ابطال الباطل 2 . ابکار الافکار 3 . اتحاف الاکابر 4 . اتحاف الوری بأخبار أم القری 5 . الإتقان فی علوم القرآن 6 . الاحادیث المختارة 7 . إحقاق الحق 8 . الاحکام السلطانیة 9 . أحکام القرآن 10 . الاحکام فی أصول الاحکام 11 . إحیاء علوم الدین 12 . اخبار الأخیار فی أسرار الأبرار 13 . اختلاف العلماء ، ابن قتیبه 14 . الاربعین ، امام فخر رازی 15 . إرشاد الأذهان 16 . ارشاد الساری 17 . ارشاد ، ولی الله دهلوی ، 18 . ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء 19 . أساس البلاغة 20 . الاستذکار 21 . الاستغاثة 22 . الاستیعاب 23 . أسد الغابة 24 . اشعة اللمعات 25 . الاصابة فی تمییز الصحابة 26 . أصول البزدوی = کنز الوصول 27 . أصول الشاشی 28 . الاعتقادات فی دین الإمامیة 29 . إعلام الموقعین 30 . الأغانی 31 . الإفصاح فی امامة امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) 32 . إقبال الاعمال .


1- برخی از مخطوطات که نزد مؤلف بوده است از نسخه های منحصر به فرد بوده است ، مانند قسمتی از " مرآة الزمان " که کتاب تاریخ ابن الجوزی است .

ص : 193

33 . الإکمال ، ابن ماکولا 34 . إلقام الحجر 35 . الأمالی ، شیخ صدوق 36 . الأمالی ، سید مرتضی 37 . الإمامة والسیاسة 38 . الأموال 39 . أنساب الأشراف 40 . الأنساب ، سمعانی 41 . الانصاف 42 . أنوار التنزیل = تفسیر البیضاوی 43 . بحار الأنوار 44 . البحر المحیط 45 . البدایة والنهایة 46 . البدور السافرة فی امور الآخرة 47 . بستان المحدّثین 48 . بغیة الوعاة 49 . بیاض إبراهیمی 50 . تاج التراجم 51 . تاریخ الامم والملوک 52 . تاریخ الخلفاء 53 . تاریخ الخمیس 54 . التاریخ الصغیر 55 . تاریخ أبو الفداء = المختصر 56 . تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر 57 . تبیان = شرح دیوان ابوالبقاء 58 . تبیین ( تبیان ) الحقائق 59 . تجارب الامم وتعاقب الهمم 60 . تجرید العقائد 61 . تحفة المحتاج = شرح منهاج 62 . تدریب الراوی 63 . تذکرة الاولیاء ، عطار 64 . تذکرة الحفاظ 65 . تذکرة الخواص 66 . تذکرة الموضوعات 67 . التذکرة فی أحوال الموتی وأمور الآخرة 68 . تذهیب التهذیب 69 . الترغیب والترهیب 70 . تشیید القواعد 71 . تفسیر الثعلبی 72 . تفسیر الجلالین 73 . تفسیر الرازی 74 . تفسیر السمرقندی 75 . تفسیر القرطبی 76 . تفسیر الوسیط 77 . تفسیر حسینی 78 . تفسیر قمی

ص : 194

79 . التفهیمات الالهیة 80 . تقریب التهذیب 81 . التقیید والإیضاح 82 . تلبیس إبلیس 83 . تلویح = شرح التلویح علی التوضیح 84 . تنبیه السفیه 85 . تنبیه الغافلین 86 . تنزیه الأنبیاء 87 . التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 88 . تنویر الحوالک 89 . توحید شیخ صدوق 90 . التوشیح علی الجامع الصحیح 91 . توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل 92 . تهذیب الأحکام 93 . تهذیب الأسماء واللغات 94 . تهذیب التهذیب 95 . تهذیب الکمال 96 . تهذیب الوصول الی علم الاصول 97 . تیسیر الوصول إلی منهاج الاصول 98 . التیسیر بشرح الجامع الصغیر 99 . الثقات ، ابن حبان 100 . جامع الاحادیث = جمع الجوامع 101 . الجامع الصغیر 102 . جامع المسانید 103 . جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب 104 . جلاء العیون 105 . الجمع بین الصحیحین 106 . جمهرة النسب لابن الکلبی 107 . جواهر العقدین فی فضل الشرفین 108 . الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة 109 . چهل مجلس ، سمنانی 110 . حاشیة الخیالی علی شرح العقائد 111 . حجة الله البالغة 112 . حدائق الحقائق فی شرح کلمات الله الناطق 113 . حدیقة الحقیقة وشریعة الطریقة = دیوان سنایی 114 . حسن المحاضرة فی أخبار المصر والقاهرة 115 . حق الیقین 116 . حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء 117 . حیاة الحیوان الکبری 118 . حیاة القلوب 119 . الخراج 120 . خصائص أمیر المؤمنین علی ( علیه السلام ) 121 . خلاصة الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر

ص : 195

122 . خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی ( صلی الله علیه وآله ) 123 . دراسات اللبیب فی أسوة الحسنة بالحبیب 124 . الدرّ المنثور 125 . الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة 126 . الدرر المنتثرة 127 . درّة الغواص فی أوهام الخواص 128 . دیوان المتنبی 129 . ذخائر العقبی 130 . الذریعة ، سید مرتضی 131 . ربیع الأبرار و نصوص الاخبار 132 . رحمة الامة فی اختلاف الائمة 133 . رساله رجعت 134 . الروض الأنف 135 . الروض الباسم فی الذبّ عن سنّة أبی القاسم 136 . روض الجنان و روح الجنان 137 . الروضة البهیة = شرح لمعه 138 . روضة الصفا ، میرخواند 139 . الریاض النضرة فی مناقب العشرة 140 . ریحانة الألباء 141 . زاد المعاد فی هدی خیر العباد 142 . زین الفتی فی شرح سورة هل أتی 143 . سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد 144 . السراج المنیر علی الجامع الصغیر 145 . سرّ العالمین وکشف ما فی الدارین 146 . سنن ابن ماجه 147 . سنن أبی داود 148 . سنن دارقطنی 149 . سنن دارمی 150 . سنن الکبری ، بیهقی 151 . سنن ترمذی 152 . سنن نسائی 153 . سیرة الحلبیة = انسان العیون 154 . الشافی فی الامامة 155 . شرایع الاسلام 156 . شرح التوضیح للتنقیح 157 . شرح الزرقانی علی الموطأ 158 . شرح السراجیة فی علم الفرائض 159 . شرح السنة 160 . شرح الطیبی علی المشکاة = الکاشف عن حقائق السنن 161 . شرح العنایة علی الهدایة 162 . شرح القصیدة التائیة ابن فارض 163 . شرح الکرمانی علی البخاری =

ص : 196

الکواکب الدراری 164 . شرح المطرزی علی مقامات الحریری 165 . شرح المقاصد فی علم الکلام 166 . شرح المنار = منار الانوار فی الاصول 167 . شرح المواقف 168 . شرح تجرید العقائد ، قوشچی 169 . شرح تجرید ، اصفهانی 170 . شرح تقدمة تقویم الإیمان فی فضائل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) 171 . شرح سفر السعادة 172 . شرح شفا 173 . شرح عقاید عضدیة 174 . شرح عقاید نسفی 175 . شرح مختصر الاصول = شرح مختصر منتهی الأصولی 176 . شرح مسلم نووی = منهاج 177 . شرح معانی الآثار 178 . شرح مقاله وضیئه 179 . شرح مقامات حریری 180 . شرح منهاج الوصول 181 . شرح نخبة الفکر 182 . شرح نور الأنوار علی المنار 183 . شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید 184 . الشفا بتعریف حقوق المصطفی 185 . الشقائق النعمانیة = العقد المنظوم فی ذکرأفاضل الروم 186 . الشمائل المحمدیة والخصائل المصطفویة 187 . الصحاح ; تاج اللغة وصحاح العربیة 188 . صحیح البخاری 189 . صحیح مسلم 190 . الصراح من الصحاح = صراح اللغة 191 . صفوة الصفوة 192 . الصواعق المحرقة 193 . ضرام السقط = شرح دیوان ابوالعلا 194 . الضوء اللامع لأهل القرن التاسع 195 . طبقات الحفاظ 196 . طبقات الشافعیة ، قاضی ابن شهبة 197 . طبقات الشافعیة الکبری 198 . طبقات الشافعیة ، اسنوی 199 . الطبقات الصغری 200 . الطبقات الکبری ، ابن سعد 201 . الطبقات الکبری = لواقح الانوار فی طبقات الاخیار 202 . الطرائف 203 . طرح التثریب فی شرح التقریب

ص : 197

204 . العبر فی خبر من غبر 205 . عرف الوردی فی أحوال المهدی 206 . العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین 207 . العقد الفرید 208 . علل الشرائع 209 . العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة 210 . عمدة الطالب 211 . عمدة القاری 212 . عوارف المعارف 213 . عیون الأثر = السیرة النبویة 214 . عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) 215 . غرائب القرآن ورغائب الفرقان 216 . غنیة الطالبین = الغنیة لطالبی طریق الحق 217 . الفائق فی غریب الحدیث 218 . فتاوای قاضی خان فرغانی 219 . الفتاوی الهندیة = الفتاوی العالمگیریه 220 . فتح الباری 221 . فتح الرحمن ، ( ترجمه قرآن دهلوی ) 222 . فتح القدیر = شرح هدایه 223 . فتح المتعال 224 . الفتن ، نعیم بن حماد 225 . فتوح الشام ، ازدی 226 . فتوح الشام ، واقدی 227 . فصل الخطاب 228 . الفصول المهمة فی معرفة الأئمة 229 . فضائل الصحابة ، اطرابلسی 230 . فوات الوفیات 231 . فواتح الرحموت = شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) 232 . فواتح الرحموت = شرح مسلم الثبوت 233 . فیض القدیر = شرح الجامع الصغیر 234 . القاموس المحیط 235 . قرة العینین بتفضیل الشیخین 236 . قصص الأنبیاء = العرائس 237 . قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عرب الزمان 238 . الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة 239 . الکافی ، شیخ کلینی 240 . الکافی ( فقه حنفی ) 241 . کامل التواریخ 242 . الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل 243 . کشف الاسرار شرح المصنف علی المنار

ص : 198

244 . کشف الأسرار عن أصول البزدوی 245 . الکشف الحثیث عمن رمی به وضع الحدیث 246 . کشف الظنون 247 . کشف الغمة 248 . کشف المحجة لثمرة المهجة 249 . کشف المراد = شرح تجرید الاعتقاد 250 . کشکول شیخ بهایی 251 . کفایة المتطلع 252 . کنز العرفان فی فقه الفرقان 253 . کنز العمال 254 . الکوکب المنیر شرح جامع صغیر 255 . گلستان سعدی 256 . گوهر مراد 257 . اللآلیء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة 258 . اللباب فی علوم الکتاب 259 . لسان المیزان 260 . المبسوط ، سرخسی 261 . مثنوی معنوی 262 . مجالس المؤمنین 263 . مجمع بحار الأنوار فی غرائب التنزیل ولطائف الاخبار 264 . مجمع البیان 265 . محاضرات الأدباء ومحاورات الشعراء والبلغاء 266 . المحصول ، رازی 267 . المحلّی 268 . مختار مختصر تاریخ بغداد 269 . مختصر الأصول ، ابن حاجب 270 . مختصر تنزیه الشریعة 271 . مختلف الشیعة 272 . مدارج النبوة 273 . مدارک الأحکام 274 . مدارک التنزیل و حقایق التأویل = تفسیر نسفی 275 . مرآة الجنان وعبرة الیقظان 276 . مرآة الزمان = تاریخ ابن الجوزی 277 . مرآة العقول 278 . مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح 279 . مسالک الافهام 280 . مستدرک حاکم 281 . المستطرف فی کل فن مستظرف 282 . المستقصی فی أمثال العرب 283 . مسلم الثبوت 284 . مسند احمد

ص : 199

285 . مشکاة المصابیح 286 . مصائب النواصب 287 . مصابیح السنة 288 . المصابیح فی صلاة التراویح 289 . المصنف ، ابن ابی شیبة 290 . مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول 291 . معارج النبوة 292 . معارف ، ابن قتیبة 293 . معالم التنزیل = تفسیر بغوی 294 . معجم الأدباء = إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب 295 . المعجم الأوسط 296 . معجم البلدان 297 . المعجم الکبیر 298 . المعجم المختص بالمحدّثین 299 . المغنی ، ابن قدامه 300 . المغنی فی الضعفاء ، ذهبی 301 . المغنی فی أبواب التوحید والعدل ، قاضی القضات أسد آبادی 302 . مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب 303 . المفصل فی صنعة الإعراب ، زمخشری 304 . المفهم لما أشکل فی تلخیص کتاب مسلم 305 . المقاصد الحسنة فی بیان الأحادیث المشتهرة 306 . مقالة وضیئة 307 . الملل والنحل 308 . المنار 309 . المناقب ، ابن المغازلی 310 . مناقب مرتضوی 311 . مناهج التوسل فی مباهج الرسل 312 . منتخب کنز العمال 313 . منتهی الإرب فی لغة العرب 314 . منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الاکبر 315 . المنح المکیة فی شرح الهمزیة 316 . المنخول 317 . منهاج السنة النبویة 318 . من لا یحضره الفقیه 319 . منهاج الکرامة 320 . منهاج الوصول إلی علم الاصول 321 . المواقف 322 . المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة 323 . مودة القربی 324 . الموضوعات ، ابن جوزی 325 . الموطأ 326 . میزان الاعتدال

ص : 200

327 . المیزان الکبری الشعرانیة 328 . المیسر فی شرح مصابیح السنة 329 . نبراس الضیاء 330 . نخبة الفکر ، ابن حجر 331 . نزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار 332 . نسیم الریاض فی شرح الشفا 333 . نظم درر السمطین 334 . نفحات الانس من حضرات القدس 335 . نواقض ، حسن شروانی 336 . نوادر الاصول ، حکیم ترمذی 337 . نواهد الابکار 338 . النهایة فی غریب الحدیث 339 . نهج البلاغة 340 . نهج الحق وکشف الصدق 341 . الوافی بالوفیات 342 . الوسائل إلی معرفة الاوائل 343 . وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی 344 . وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان 345 . الهدایة = شرح بدایة المبتدی فرغانی مرغینانی 346 . الهدی الساری مقدمه فتح الباری 347 . یتیمة الدهر 348 . الیقین ، سید علی بن طاووس 349 . الیواقیت والجواهر

ص : 201

توضیحی درباره نسخه های کتاب

نسخه های خطی در کتابخانه آستان قدس رضوی نسخ خطی متعدد ولی ناقص از این کتاب وجود دارد که از کتابخانه ناصریه هند به آنجا منتقل شده است .

هم مطالب نسخه ها و هم حجم آنها با یکدیگر متفاوت است و حاکی از آن است که کتاب مراحل متعددی را گذرانده تا به صورت فعلی به نحو کامل در دسترس ما قرار گرفته است .

این نسخه ها به ترتیب شماره عبارت است از :

( 21653 ) قسمتی از مطالب مربوط به ابو بکر ، رمز ما : نسخه [ ج ] .

( 21654 ) از اول کتاب تا آخر مطاعن عمر ، رمز ما : نسخه [ د ] .

( 21669 ) از اول مطاعن عثمان تا آخر کتاب ، رمز ما : نسخه [ ز ] .

( 21671 ) از اول کتاب تا آخر مطاعن عمر ، رمز ما : نسخه [ و ] .

( 21672 ) از اول کتاب تا آخر مطاعن عمر ، رمز ما : نسخه [ ه ] .

( 18673 ) قسمتی از مطالب مربوط به عمر ، ( دنباله نسخه [ ج ] ) . (1) در بین نسخه ها ، نسخه [ د ] با نسخه [ ه ] مطابقت دارد و ظاهراً اولین پاکنویس کتاب باشد که حجم مطالب آن تقریباً برابر با یک سوم همین مطالب از آخرین نسخه کتاب است .

نسخه [ و ] ظاهراً اولین بازنویسی کتاب است که قدری از نسخه قبل کاسته و قدری به آن افزوده شده ، و برخی تعابیر تغییر داده شده است ، ولی پس از طعن چهارم عمر مطالب قدری درهم برهم است .

.


1- شایان ذکر است که نسخه های مذکور در مرکز احیای میراث اسلامی قم به شماره های : 3182 ، 3183 ، 3208 ، 3279 ، 3293 نیز موجود است .

ص : 202

در اول این نسخه فوائد متفرقه ای وجود دارد که برای کارهای کلامی مشابه الگوی مناسبی است .

نسخه [ ه ] ظاهراً دومین بازنویسی کتاب باشد .

نسخه [ ز ] ظاهراً سومین بازنویسی کتاب باشد که حجم آن تقریباً با آخرین نسخه کتاب یکی است ، ولی مطالب تفاوت دارد ، و در آخر آن خاتمه ای درباره مذاهب اربعه نوشته شده که در آخرین نسخه وجود ندارد .

نسخه [ ج ] چهارمین و آخرین بازنویسی کتاب است و موارد حذف و اضافه بسیاری در آن به چشم میخورد ، و در فیش مربوط به آن از طرف آستان قدس آمده که این نسخه به خط میرحامد حسین ( رحمه الله ) است .

این نسخه دقیقاً با آخرین نسخه - یعنی نسخه [ الف ] که توسط میرحامد حسین به چاپ رسیده - مطابقت دارد .

لازم به تذکر است که قسمت هایی از نسخه [ ج ] در آستان قدس موجود بود که متأسفانه نتوانستیم نسخه عکسی آن را تهیه کنیم و توفیق مقابله با آن حاصل نشد ، آن قسمتها عبارت است از شماره های :

( 27891 ) و ( 27892 ) قسمتی از مطالب مربوط به فدک از مطاعن ابو بکر .

( 27925 ) بخشی از مطالب متعة الحج از مطاعن عمر .

( 27967 ) قسمتی از متعة الحج و متعة النساء از مطاعن عمر .

( 27889 ) مطاعن صحابه .

نسخه های چاپی 1 . چاپ سنگی که در چاپخانه مجمع البحرین هند ، در سنه 1283 ، در پنج جزء به چاپ رسیده . چهار جزء اول آن به عنوان جلد اول کتاب در مطاعن شیخین

ص : 203

و در ضمن 1910 صفحه ، و جزء پنجم مربوط به عثمان ، عایشه ، معاویه و بقیه صحابه و در ضمن 442 صفحه است . (1) از این چاپ شاید فقط سه دوره کامل و چند دوره ناقص موجود باشد . (2) ما از این نسخه به نسخه [ الف ] یاد میکنیم .

در اول این نسخه آمده است :

( جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً ) لله الحمد والمنة که کتاب مستطاب - اعنی جلد اول - تشیید المطاعن وکشف الضغائن تصنیف جناب معلاّ ألقاب ، عمدة المناظرین ، وقدوة المتکلمین ، غرّة محاسن الأیام ، وفخر فضلاء الأنام ، فارس مضمار الکلام ، مؤیّد دین الإسلام ، المترقّی من سنام العزّ والکمال أعلاه ، والرافل من ملابس الفخر والجلال فی أبهاه ، حامی الدین والشریعة ، حائز المقامات السنیة الرفیعة ، مغرس مصاص الفضل المعرق ، مطلع صراح المجد المشرق ، معدن الأسرار الدینیه ، منبع الأنوار الإلهیة ، المحرز لقصبات الشرف الخفی والجلی ، !


1- بنابر آنچه مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانی فرموده ، مجلد اول مشتمل بر چهار قسمت : جزء اول : از اول کتاب تا صفحه 354 ، جزء دوم : ادامه آن تا صفحه 878 ، جزء سوم : ادامه قبل تا صفحه 1386 ، جزء چهارم : ادامه گذشته تا صفحه 1910 ، جلد دوم : در 442 صفحه . الذریعة 4 / 192 . ولی شماره صفحات افستی که در دست است با آنچه ایشان فرموده تفاوت دارد .
2- بنابر اظهار بعضی از اهل اطلاع ، مخالفان نسخه های موجود آن را از بین برده اند ، به نحوی که - غیر از قسمتی که در ایران افست شده - در هیچ کتابخانه ای دوره کامل آن یافت نمیشود !

ص : 204

مولانا السید محمد قلی - أعلی الله فی الملأ الأعلی ذکره ، وأنار فی سماء الفضل والقدس بدره - جواب باب دهم تحفة اثنا عشریه شاه عبد العزیز دهلوی ، در این اوان سعادت نشان محض به اعانت توفیقات یزدانی و عنایات سبحانی ابتغاءً لوجه الله ، وخالصاً عن شوب ما سواه ، حسب الارشاد جناب زبدة الأطیاب ، وعمدة الأنجاب ، المقدس الورع ، فاضل المعی ، و عالم لوذعی حاجّ الحرمین الشریفین ، مولوی سید شریف حسن خان صاحب ، ابن العلاّمة جناب حاج مولوی سید رجب علی خان بهادر - ادام الله ایامهما - [ سنه ] 1283 [ هجری قمری ] به مطبع مجمع البحرین لودیانه طبع شد .

2 . نسخه چاپی سنگی دیگر که قسمتی از آن همراه نسخه خطی [ و ] از آستان قدس دیده شده که با نسخه [ الف ] مشابهت بسیار داشت ، از تعداد مجلدات ، تاریخ و محل چاپ ، و . . . آن هیچ اطلاعی در دست نیست .

مهم آن است که چاپ سنگی دیگری از این کتاب وجود داشته که الان اثری از آن باقی نیست . (1) 3 . افست چاپ مجمع البحرین در ایران از اول کتاب تا آخر بحث متعه ، در سه جلد ، سنه 1401 افست و تجدید چاپ شده است .

.


1- مقدار موجود از این نسخه به ترتیب صفحات عبارت است از : صفحات : 297 - 300 قسمتی از طعن سوم عمر . صفحات : 305 - 362 قسمت اخیر از طعن چهارم عمر . صفحات : 362 - 363 تمام طعن پنجم عمر . صفحات : 363 - 364 دو صفحه اول از طعن ششم عمر .

ص : 205

البته در این چاپ بعضی از مطالب - مانند برخی از حواشی - یا کامل چاپ نشده و یا قابل خواندن نبود ، لذا به زیرا کسی که از همین چاپ از مکتبة العلوم کراچی در دست داشتیم مراجعه و مطالب را بر طبق آن تصحیح نمودیم .

4 . چاپ حروفی در سه جلد از اول کتاب تا آخر طعن ششم عمر ( درء حد از مغیره ) که در پاکستان سنه 1398 هجری قمری توسط جناب حاج شیخ حسین کرمانی به مساعدت آیة الله صدوقی یزدی به طبع آن اقدام شده است .

این نسخه را به رمز [ ب ] علامت گذاشته ایم .

حواشی میر حامد حسین ( قدس سره ) بعضی از حواشی از فرزند مؤلف میر حامد حسین ( رحمه الله ) است ، ظاهراً رمز ( ح ) در آخر بعضی از حواشی اشاره به حامد است .

در حاشیه صفحه 40 نسخه [ الف ] ( طعن دوم ابو بکر ) میفرماید :

( نسخه عتیقه منح مکیه که با نسخه مؤلف آن ابن حجر مقابله شده ، همین الان - یعنی 28 شوال 1271 - نزد من حاضر است ) .

در حالی که مؤلف ( رحمه الله ) در محرم 1268 از دنیا رفته است .

استدراکات میر حامد حسین ( رحمه الله ) فرزند برومند مؤلف - علاّمه میر حامد حسین ( رحمه الله ) - مطاعنی را که در تشیید المطاعن و تحفه اثنا عشریه ذکر نشده به عنوان استدراک بر کتاب تشیید المطاعن تنظیم کرده اند که به خط مبارک ایشان در کتابخانه آستان قدس رضوی به شماره ( 27996 ) موجود است .

ص : 206

شماره های ( 27973 ) و ( 27974 ) نیز - به صورت چکنویس - استدراک بعضی از مطاعن موجود در تشیید است - که برای تکثیر مصادر و توسعه مباحث آن مفید است - و برخی هم مطاعن جدیدی است که نیاز به بحث و بررسی و تنظیم دارد .

ص : 207

روش تحقیق و مراحل آن

تحقیق کتاب بر اساس نسخه [ الف ] انجام و متن و حواشی مطابق آن تنظیم شده است ، مواردی که حاشیه افست [ الف ] چاپ نشده یا قابل خواندن نبود از زیراکس نسخه [ الف ] که از کتابخانه مکتبة العلوم کراچی تهیه شده بود استفاده نمودیم .

به جهت مغلوط بودن نسخه [ ب ] به موارد بسیار کمی از موارد اختلاف نسخه [ ب ] با [ الف ] اشاره نمودیم ولی تمام پاورقیهای نسخه [ ب ] شامل آدرس مطالب با ذکر شماره جلد و صفحه مصادر را به آن افزودیم .

پس از آن با قسمت موجود از نسخه [ ج ] مقابله و تمام موارد اختلاف در متن داخل کروشه و یا در پاورقی آورده شد .

به جهت تمایز ، حواشی [ الف ] و [ ب ] و [ ج ] با علامت ستاره ( * ) در متن و پاورقی ، و حواشی خودمان با شماره آورده شد .

پس از تایپ مطالب کتاب و تصحیح و مقابله آن ، آیات مبارکه و آدرس آن استخراج شد ، سپس مطالب منقوله کتاب با مصادر آن در نرم افزارهای علوم اسلامی مقابله و به مهمترین موارد اختلاف متن با مصادر اشاره شد .

در مرحله بعد مصادری که در کامپیوتر نبود در کتابخانه ها دنبال شد ، و کار مقابله با مصادر موجود به پایان رسید .

مطالبی که مؤلف ( قدس سره ) از مصادر عامه و خاصه نقل کرده ، در بسیاری از موارد با کتب چاپی و یا نسخه های عکسی و خطی که در دست ماست اختلافهای جزئی داشت که لطمه ای به آنچه مورد استشهاد و استدلال ایشان است نمیزند ، لذا - چنان که اشاره شد - برای اجتناب از حجیم شدن کتاب در غیر موارد مهم و ضروری از ذکر موارد اختلاف پرهیز نمودیم ، و به تذکر مطلب در اینجا اکتفا

ص : 208

نموده و از تذکر به اختلاف نسخه ها با متن در کنار آدرس در سرتاسر کتاب اجتناب شده است .

مواردی که مصدر پیدا نشد در پاورقی اجمالا اشاره ای داشتیم به مصدر و مؤلف آن ، و در حد امکان از مصادر دیگر آدرس داده شد .

همه اضافات ما بر متن یا حاشیه داخل در قلاب [ ] است .

توضیح اینکه : مطالب این کتاب بدون هیچ کاستی و زیاده ای آورده شده و اگر موردی نیاز به افزودن لفظ یا جمله ای داشته - به جهت تکمیل متن یا اختلاف نقل مؤلف با مصادر موجود - مطلب اضافی بین قلاب [ ] آورده شد تا از کلام مؤلف امتیاز داده شود ، و در صورتی که مطلب از مصادر دیگر بود ، در پاورقی به آن اشاره شده است .

در مورد تحیاتی که از مصادر عامه نقل شده هر جا ( ص ) بود ما تبدیل به صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کردیم ، و به جهت اختصار موارد اختلاف اصل با مصادر را - در وجود یا عدم تحیت - اصلا ذکر نکردیم .

مواردی مانند ( رسول ص او ) و نظائرش تبدیل به ( رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) شد .

پاره ای از موارد بعد از اسامی مبارکه تحیت کامل یا با رمز مثل ( ع ) یا ( ص ) آمده بود ولی چون تحیت وجهی نداشت - مانند تحیت پس از منادی - لذا در این موارد تحیت داخل قلاب [ ] به صورت ( ع ) و ( ص ) آورده شد .

در ترجمه کلام و یا روایات اهل خلاف گاهی تحیت کامل و گاهی بتراء آمده است ، مواردی که ( ص ) بود ما کامل آوردیم .

آخر تعلیقه های نسخه [ الف ] غالباً رمز ( 12 ) بود ، و در نسخه [ ب ] ( حامد حسین ) که ما فقط به ( 12 ) اکتفا کردیم .

ص : 209

برخی از موارد در نسخه [ ب ] قسمتی از حاشیه موجود در [ الف ] آمده ، و قسمت دیگر به جهت اختصار حذف شده بود ، در این گونه موارد ما در پاورقی مطلب را مشترکاً به صورت [ الف و ب ] آورده و از اشاره به موارد اختلاف خودداری نمودیم .

بعضی از موارد اختلاف [ ج ] و [ الف ] نیازی به تذکر نداشت ، مانند مواردی که [ ج ] ناقص بود یا خط خوردگی داشت ، و در [ الف ] مطلب تصحیح شده بود ، یا مثلا در یکی لفظ : ( نموده ) و در دیگری ( کرده ) استعمال شده بود .

موارد تغییر رسم الخط

در پاره ای از موارد ناچار به تغییر رسم الخط کتاب شدیم که در اینجا تذکر به آن موارد را لازم میدانیم :

( دیده ) و ( فایده ) و . . . تبدیل به ( دیده ای ) و ( فایده ای ) و . . .

و در موارد لازم - که احتمال دادیم از قلم نساخ افتاده باشد - ( ای ) داخل قلاب [ ] آورده شد .

در پاره ای از موارد رسم الخط تغییر داده شده ، مانند مواردی که لفظ دوگونه نوشته میشود مثل ( آیت ) و ( آیه ) ، و مؤلف یا نسخه نویسان کتاب به هر دو نحو نوشته باشند ، ما همه را به صورت یکسان ( آیه ) آورده ایم .

لیست الفاظ تغییر یافته به شرح ذیل است :

تبدیل ( ت ) به ( ه ) استمالت = استماله اَمت ، اَمة = امه سخریت = سخریه حرفت = حرفه آیت = آیه مؤنت = مؤنه ریبت = ریبه

ص : 210

سعت = سعه دیت = دیه عدّت = عدّه کنیت = کنیه زیادت = زیاده خرافت = خرافه ردّت = ردّه اصابت = اصابه اباحت = اباحه اشاعت = اشاعه اجازت = اجازه اخافت = اخافه اضافت = اضافه اضاعت = اضاعه اعانت = اعانه اقامت = اقامه افادت = افاده اساءت = اسائه اثارت = اثاره اذاعت = اذاعه مراودت = مراوده مضاجعت = مضاجعه ملازمت = ملازمه ملامست = ملامسه مجازفت = مجازفه مناقضت = مناقضه مراجعت = مراجعه مصالحت = مصالحه مدافعت = مدافعه مداهنت = مداهنه مداخلت = مداخله مخالطت = مخالطه مشاورت = مشاوره مخاصمت = مخاصمه مجاهرت = مجاهره تبدیل ( ه ) به ( ت ) تسلیه = تسلیت شهره ، شهرة = شهرت جماعه = جماعت سرقه = سرقت مشوره = مشورت موارد دیگر کنگاش = کنکاش کرائیده = گراییده

ص : 211

کو = گو کرداند = گرداند کلو = گلو کول = گول نمی کشاید = نمیگشاید مشکل کشا = مشکل گشا کشاد = گشاد کشود = گشود کردند = گردند کشت = گشت کوش = گوش لکد = لگد رک کردن = رگ گردن لشگر = لشکر ستمگار = ستمکار افگن = افکن مددگار = مددکار پی = بی پیش از = بیش از چسپان = چسبان گزشت = گذشت تپ = تب بادشاه = پادشاه اژدحام = ازدحام اسپ = اسب نیشاپوری = نیشابوری سوره بقر = سوره بقره سیر حلبی = سیره حلبی بسند = بسنده تمامه = تمامِ میخوند = میخواند در سدد = در صدد سیوم ، سیم = سوم دویم = دوم بِست = بیست الشوستری = الشوشتری لاچار = ناچار ناراض = ناراضی باز اء = باز آی نآرند = نیارند نآید = نیاید نآمد = نیامد نآوردن = نیاوردن نافتد = نیفتد نه افتی = نیفتی نافکند = نیفکند

ص : 212

نارزد = نیارزد ناندیشید = نیاندیشید نانداخته = نیانداخته موجوداند = موجودند دوتااند = دوتایند اواند = اویند شمااند = شمایند مااند = مایند مبتلااند = مبتلایند میبااست = میبایست اینهااند = اینهایند من اند = منند بداَند = بدند خوداَند = خودند مشتغل اند = مشتغلند داناتراند = داناترند آن اند = آنند ایشان اند = ایشانند اسلام ام = اسلامم روات اند = رواتند درخیرام = درخیرم معتمدین اند = معتمدینند هوازن ام = هوازنم کسان اند = کسانند انبیااند = انبیایند منکراند = منکرند نه برآید = برنیاید نه برداشته = بر نداشته ندریافت = درنیافت میدریافت = درمییافت میبرداشتند = برمیداشتند نبرداشتند = برنداشتند میبرآمدم = برمیآمدم میبرآوردند = بر میآوردند نه مراد بودن = مراد نبودن نه باقی دارد = باقی ندارد نه کراهت کرد = کراهت نکرد دوستر = دوست تر توالیف = تآلیف توکید = تأکید خودها = خودشان اوشان = ایشان همون = همان

ص : 213

شاسی = شاشی چار = چهار نسای = نسائی معنای = معنایی مدعاء = مدعای ابتداء = ابتدای خلفاء سنیه = خلفای سنیه ولاء = ولای حلواء = حلوای زناء = زنای استغناء = استغنای کبراء = کبرای نگفته خواهد شد = گفته نخواهد شد نه سؤال خواهید کرد = سؤال نخواهید کرد

ص : 214

فهرست مطالب کتاب تشیید المطاعن

مناسب مینماید که برای آشنایی اجمالی با مطالب کتاب در اینجا فهرست آن را ارائه نماییم .

از این جهت که برخی از مطاعن در تشیید المطاعن به عنوان استدراک آمده و در تحفه اثنا عشریه موجود نیست ، برای امتیاز آن از بقیه مطالب از علامت ( * * * ) استفاده نمودیم .

لازم به تذکر است که مؤلف ( رحمه الله ) چون ردّیّه بر " تحفه " نوشته است ناچار به رعایت ترتیب او بوده و اگر نه :

اولا : در بسیاری از موارد ترتیب مباحث " تحفه " صحیح نیست .

و ثانیاً : برخی موارد طعن متعدد نیست ، یک طعن است با دو یا چند اشکال مثل :

طعن پنجم و هفتم ابو بکر که دو طعن جداگانه محسوب نمیشود .

در مطاعن عثمان طعن اول و چهارم یکی است ، و همچنین طعن سوم و نهم او .

در مطاعن عایشه نیز طعن اول و سوم و چهارم و هفتم یکی است .

و ثالثاً : در این گونه موارد حداقل بایستی مطالب پشت سر هم ذکر میشد .

مطاعن ابو بکر تشیید المطاعن نسخه [ الف ] 1 - 354 آدرس چاپ جدید 1 . اعتراض امام حسن و امام حسین ( علیهما السلام ) 1 / 43 2 . ترک قصاص خالد بن ولید در قتل مالک 1 / 93 3 . تخلف از لشکر اسامه 1 / 191

ص : 215

4 . بیلیاقتی ابو بکر 1 / 281 5 . نصب عمر با معزول بودنش از صدقات 1 / 341 6 . زیردست بودن ابو بکر و عمر 1 / 367 7 . نصب عمر با اعتقاد به عدم تعیین جانشین توسط پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم / 1 379 8 . اعتراف به تسلط شیطان بر او 2 / 19 9 . بیعت با ابو بکر امری ناگهانی 2 / 65 10 . اعتراف ابو بکر به برتر نبودن خودش 2 / 143 11 . عزل ابو بکر از تبلیغ سوره برائت 2 / 175 12 . منع فدک ، از جهت میراث 2 / 277 13 . منع فدک ، از جهت هبه 3 / 19 14 . منع فدک ، از جهت وصیت 3 / 199 15 . جهل به احکام شرعی 3 / 287 امر به قطع کردن دست چپ سارق 3 / 287 امر به سوزاندن فجائه سلمی 3 / 317 جهل به مسأله جده و کلاله 3 / 344 مواردی دیگر از جهل ابو بکر 3 / 381 ندانستن میراث عمه و خاله 3 / 381 ندانستن میراث دخترِ خواهر 3 / 382 ندانستن حدّ لواط 3 / 383 ندانستن میراث مادر بزرگ 4 ندانستن معنای آیه قرآن 3 / 385 ندانستن مسائل و رجوع به دیگران 3 / 386 ندانستن شمائل پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 392 ناتوانی او در برابر پرسشهای اهل کتاب 3 / 394

ص : 216

مطاعنی دیگر : 3 / 403 * * * هجوم به خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) 3 / 405 شک در اینکه آیا انصار استحقاق خلافت داشتند 3 / 411 فتوا دادن به رأی خویش 3 / 423 بیاعتنایی و عدم شرکت در تجهیز پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) 3 / 427 سنگ دلی و قساوت ابو بکر 3 / 434 دفاع از کفار و دشمنان خدا 3 / 436 حسادت بر امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 3 / 441 فحاشی ابو بکر 3 / 443 وصیت به دفن در مکان غصبی 3 / 445 آتش زدن روایات پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم 3 / 449 مطاعن عمر تشیید المطاعن نسخه [ الف ] ( جزء یک تا چهار ) 357 - 1910 1 . نسبت هذیان به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 41 2 . احراق درب خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) 4 / 261 3 . انکار وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 455 4 . جهل به احکام شرعی 5 / 21 امر به رجم زن حامله 5 / 32 امر به رجم زن مجنونه 5 / 70 جهل در اجرای حد بر پسرش 5 / 100 جهل به حدّ شراب خوردن 5 / 105 حرمت تصرف در حلیّ خانه کعبه 5 / 122

ص : 217

دیه سقط جنین 5 / 125 حکم ازدواج زن در عده 5 / 128 رجم زنی که به تهدید اقرار به زنا کرد 5 / 130 اقامه حد به مجرد علم حاکم 5 / 133 حکم اضطرار به زنا 5 / 134 عفو بعضی از اولیاء دم از قاتل 5 / 136 عدم قصاص از مسلمان به جهت ذمّی 5 / 138 عدم قصاص از پدر در قتل پسر 5 / 139 نرفتن در قبر نامحرم 5 / 141 انتخاب نام و کنیه انبیا ( علیهم السلام ) 5 / 142 حکم مالی که پس از تقسیم بیت المال زیاد آمده 5 / 146 حکم مالی که دو نفر نزد کسی ودیعه بگذارند 5 / 149 شک در رکعات 5 / 153 جماع روزه دار 5 / 154 کفاره شکستن تخم شتر مرغ در حال احرام 5 / 156 حدّ سارقِ دست و پا بریده 5 / 160 طلاق کنیزان 5 / 162 اکراه بر انتقال خانه به جهت توسعه مسجد 5 / 163 مدت زمانی که زن دوری شوهر را تحمل میکند / کیفیت رفتار با شاهزادگان 5 / 169 احکام غسل جنابت 5 / 170 حکم حضانت 5 / 175 رجم زنی که شش ماهه زائید 5 / 177

ص : 218

جزیه مجوس 5 / 179 ارث زن از دیه شوهر 5 / 184 دیه انگشتان 5 / 186 میراث عمه 5 / 188 معنای کلاله 5 / 190 ضمانت بایع نسبت به مالی که از مشتری گرفته 5 / 201 احکام خرید و فروش 5 / 203 سود و زیان حجر الاسود 5 / 205 دو زن که هر کدام نوزاد پسر را از خود میدانست 210 حکم مولود عجیب الخلقه 5 / 219 کیفیت وزن زنجیری که به پای برده ای بود 5 / 224 پرسشهای قیصر روم 5 / 226 سؤالات عالم ترسایان 5 / 247 مسائل دانشمندان یهود 5 / 252 ازدواج مملوک 5 / 263 احکام عمره 5 / 264 احکام احرام 5 / 266 احکام ربا 5 / 267 آیا میشود خود را مؤمن گفت ؟ 5 / 269 شعر گفتن در مسجد 5 / 270 حکم بعضی از پارچه ها 5 / 272 اوصاف پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم 5 / 274 حکم استیذان 5 / 276

ص : 219

سوره هایی که پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم در عید میخواندند 5 / معنای الحمد لله 5 / 281 معنای سبحان الله 5 / 282 معنای تخوف 5 / 284 معنای عدن 5 / 287 معنای حرج 5 / 288 معنای ابّاً 5 / 289 چند نکته در مورد جهل به آیات قرآن 5 / 294 آیه : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ . . ) 5 / 299 آیه : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ . . ) 5 / 301 آیه : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاْوْلَیانِ ) 5 / 305 آیه : ( النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ . . ) 5 / 307 آیه : ( وَلا تَقْرَبُوا الزِّنی . . ) 5 / 309 اعتراف به بی اطلاعی از آیات قرآن 5 / 311 کیفیت استدلال به موارد گذشته بر ناحق بودن خلافت عمر 5 / 314 نفهمیدن هجو صریح 5 / 338 5 . زدن صد شاخه به جای صد تازیانه 5 / 343 6 . اسقاط حدّ رجم از مغیره 5 / 353 7 . الف ) تحریم زیاد گرفتن مهریه زنان 6 / 17 7 . ب ) تجسس عمر 6 / 297 8 . منع خمس از ذوی القربی 7 / 19 9 . بدعت نماز تراویح 7 / 289 10 . صد حکم مختلف در میراث پدر بزرگ میت ! 7 / 423

ص : 220

11 . الف ) نهی از نکاح متعه جلد 8 و 9 11 . ب ) نهی از متعه حج جلد 10 و 11 12 . فتنه شورا جلد 12 * * * 13 . حکم به نفوذ سه طلاق در مجلس واحد 13 / 15 * * * 14 . منع خرید و فروش کنیزان بچه دار 13 / 245 * * * 15 . بدعت عول در میراث 13 / 407 * * * 16 . حکم به ترک نماز جنب با نبود آب 13 / 497 * * * 17 . اسقاط « حیّ علی خیر العمل » از اذان 13 / 563 * * * 18 . زیاد کردن « الصلاة خیر من النوم » در اذان 13 / 609 * * * مطاعن عثمان تشیید المطاعن نسخه [ الف ] جلد دوم ( جزء پنجم ) 1 - 220 1 . واگذار کردن امور به نااهلان بنی امیه 14 / 21 2 . برگرداندن حَکَم به مدینه 14 / 133 3 . تضییع بیت المال 14 / 171 4 . عزل و نصبهای بی جا 14 / 255 5 . رفتارهای ناپسند با صحابه 14 / 281 6 . منع از قصاص عبیدالله بن عمر 14 / 477 7 . بدعت اتمام نماز در منی 14 / 521 8 . منع مردم از چراگاه های عمومی 14 / 557 9 . اختصاص بیت المال به بستگان 14 / 569 10 . همکاری صحابه در قتل او 14 / 583

ص : 221

مطاعن عایشه تشیید المطاعن نسخه [ الف ] جلد دوم ( جزء پنجم ) 221 - 278 1 . جنگ جمل 15 / 21 2 . بغض و عناد با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 15 / 73 3 . مرور بر چشمه حوأب و اصرار بر مخالفت 15 / 107 4 . غارت بیت المال بصره 15 / 133 5 . افشای اسرار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 155 6 . حسادت بر حضرت خدیجه ( علیها السلام ) 15 / 171 7 . اعتراف به معصیت بودن جنگ با علی ( علیه السلام ) 15 / 185 8 . تصرف بی جا در حجره منوره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم 157 9 . اشاره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلمه آشوب گری عایشه 15 / 217 10 . طعنی ساختگی 15 / 227 مطاعن اصحاب تشیید المطاعن نسخه [ الف ] جلد دوم ( جزء پنجم ) 279 - 396 1 . فرار از جنگها 16 / 19 2 . رها کردن پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم در اثنای خطبه 16 / 65 3 . حدیث حوض ( صحابه در قیامت ) 16 / 87 4 . عدم امتثال دستور حضرت در آوردن کاغذ 16 / 147 5 . سهل انگاری در امتثال دستورات حضرت 16 / 159 6 . پیشگوئی دیگر ( صحابه در قیامت ) 16 / 183 7 . دنیا طلبی و حسادت صحابه 16 / 193 8 . عدم یاری علی ( علیه السلام ) و یاری دشمنان حضرت 16 / 219

ص : 222

9 . شباهت به بنی اسرائیل 16 / 331 10 . عدم بنای کعبه بر اساس حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) 16 / 345 فوائد ذکر مطاعن صحابه 16 / 353 * * * مطاعنی دیگر : 16 / 357 * * * اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به ترجیح قریش بر انصار 16 / 358 مشاجره صحابه نزد پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 16 / 363 اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به تمایل به بستگان 16 / 369 عدم امتثال امر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در تغییر اسم 16 / 371 ناراحت کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 16 / 374 اعتراض به فرماندهی اسامه 16 / 381 غضب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بر صحابه و مذمّت آنها 16 / 382 اعتراض به قضاوت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 16 / 386 جهنمی بودن برخی از صحابه 16 / 390 پیشگویی از کینه توزی صحابه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 392 ناراضی بودن از سدّ الابواب 16 / 394 تصمیم طلحه به ازدواج با عایشه 16 / 396 مشارکت طلحه و زبیر در قتل عثمان 16 / 398 فسق مغیرة بن شعبه صحابی 16 / 400 سبّ کردن معاویة بن حدیج امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را 16 / 403 دفع توهم خروج از صحابیت به سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 405 انحراف عبدالرحمن بن خالد صحابی 16 / 415 خیانت عمرو بن العاص 16 / 416

ص : 223

میگساری بعضی از صحابه 16 / 419 ولید بن عقبه هم صحابی است 16 / 421 حکم بن ابی العاص صحابی 16 / 422 مذمت ابوموسی اشعری 16 / 423 معاویة بن حدیج قاتل محمد بن ابی بکر 16 / 425 مخازی خالد بن ولید 16 / 427 مثالب نعمان بن بشیر 16 / 428 دزدی بعضی از صحابه 16 / 429 مطاعن معاویه تشیید المطاعن نسخه [ الف ] جلد دوم ( جزء پنجم ) 327 - 429 1 . محاربه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 436 2 . سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 453 3 . عداوت و دشمنی با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 16 / 469 4 . مسموم کردن امام مجتبی ( علیه السلام ) 16 / 481 5 . شادی در شهادت امام مجتبی ( علیه السلام ) 16 / 489 6 . وصیت به قتل اهل مدینه 16 / 493 7 . قتل عایشه 16 / 502 8 . قتل عبدالرحمن بن خالد بن ولید 16 / 505 9 . اجرای آب بر قبور شهدای اُحد 16 / 506 10 . ادعای سزاوارتر بودن به خلافت از عمر 16 / 509 11 . بیاعتنایی به حرمت اصحاب کهف 16 / 511 12 . انداختن صلیب بر گردن هنگام مرگ 16 / 512

ص : 224

13 . شرب خمر علنی 16 / 513 14 . قتل حجر بن عدی 16 / 514 اثبات فسق صحابه ای که از معاویه تبعیت کردند 16 / 522 فضائل جعلی معاویه و بر حق دانستن او 16 / 528 رساله ابوجعفر نقیب در تبرّی و رد عدالة الصحابة 16 / 537 اعتراف عامه 16 / 565

ص : 225

تذکر ضروری : عدم اعتماد بر روایات عامه نکته مهمی که مؤلف ( رحمه الله ) مکرر به آن تذکر داده آن است که استدلال ایشان و دیگر بزرگان شیعه به بخشی از روایات و اخبار عامه به معنای پذیرفتن ، اعتماد ، و اعتقاد به احادیث و مطالب آنها نیست ، بلکه فقط به جهت الزام ، احتجاج و استدلال با خصم آورده میشود .

مؤلف " تشیید المطاعن " بارها به این نکته تذکر داده است که به چند مورد آن اشاره میشود :

ایشان در طعن هشتم عمر در ایراد بر روایتی میفرماید :

نهم : آنکه این حدیث مختلف و مضطرب است . . . پس احتجاج و استدلال اهل سنت به آن ، و آن هم به مقابله اهل حق نهایت غریب است .

آری ; چون سنیه تلقّی آن به قبول نموده اند ، و به وجوه عدیده دلالت دارد بر ثبوت و لزوم سهم ذی القربی ; لهذا استدلال اهل حق به آن برای تکذیب مجوزین اسقاط سهم ذی القربی نهایت متین و رزین است . (1) و در جایی دیگر در همان طعن مینویسد : این روایت بر اهل حق حجت نمیتواند شد که از متفردات ایشان ( یعنی عامه ) است . (2) در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) میگوید :

و ظاهر است که روایات اهل سنت - که به زعمشان و حسب قواعد مقرره شان در اقصای ثبوت و صحت و غایت اعتماد و اعتبار باشد - بر اهل حق حجت نتواند شد . (3) .


1- تشیید المطاعن 7 / 131 .
2- تشیید المطاعن 7 / 205 .
3- تشیید المطاعن 9 / 191 .

ص : 226

و باز در همان طعن مینویسد :

اهل حق تجویز ابن عباس و من ماثله را برای الزام اهل سنت ذکر میکنند که ایشان حدیث ( أصحابی کالنجوم ، بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) را در حق ایشان فرود آورده اند ، و جابجا در اثبات مسائل شرعیه دست به اقوال و افعال ایشان میزنند .

پس به جواب این الزام ، اِتّباع کسی غیر معصوم را بر اهل حق لازم کردن طرفه مکابره است ، مثل این که اهل کتاب به جواب استدلالات اهل اسلام به کتب محرفه شان اتباع جمیع ما فی هذه الکتب بر ایشان لازم سازند . (1) در طعن دهم عثمان میفرماید :

و از این هم الطف آنکه گفته که : شیعه نیز او را معتبر میدانند ، ( سُبْحَانَکَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ) (2) ! شیعه کی دیلمی و غیر دیلمی را معتبر میدانند ؟ ! البته بنابر الزام اهل سنت به روایات معتمدین ایشان - که در کتب رجال به غایت مدح و توثیق ایشان کرده اند - احتجاج مینمایند ، و لیکن حضرات اهل سنت از غایت انصاف آن روایات را یک سر واهی و غیر معتبر گویند و از موضوعات روافض قرار دهند ، و بیشتر مصنفین نحله خویش را جرح و قدح کنند . (3) در طعن پنجم صحابه در پاسخ صاحب تحفه گوید :

جواب این اعتراض بر ذمّه او است ، و بر شیعه این اعتراض وارد نمیتواند شد به دو وجه :

اول : آنکه این حدیث از احادیث اهل سنت است نه از احادیث شیعه ، پس به .


1- تشیید المطاعن 9 / 199 .
2- النور ( 24 ) : 16 .
3- تشیید المطاعن 14 / 663 .

ص : 227

مرویات خود هوس الزام خصم [ نمودن ] بس غریب [ است ] ! (1) و در طعن دهم صحابه میفرماید :

مع هذا اگر مراد جمیع قریش باشند پس چونکه روایت از " صحاح " اهل سنت است بر شیعه حجت نیست و اعتراضی بر ایشان وارد نشود . (2) بقیه دانشمندان شیعه نیز تصریح کرده اند که روایات و احادیث عامه فاقد حجیت و اعتبار است مگر آنکه به دلیل معتبری ارزش و اعتبار آن ثابت شود ، مانند اینکه آن مطالب مورد اتفاق فریقین باشد . (3) .


1- تشیید المطاعن 16 / 179 .
2- تشیید المطاعن 16 / 349 .
3- محدّث خبیر شیخ حرّ عاملی ( رحمه الله ) فرموده است : روایات متواتر از امامان معصوم ( علیهم السلام ) به ما رسیده که ما را از نقل احادیث عامه نهی کرده اند حتّی اگر در مدح اهل بیت ( علیهم السلام ) باشد ! و عمل به آن روایات را تحریم کرده ، بلکه فرموده اند : اگر آنها روایتی نقل کردند که مطابق روایات شیعه نبود شما بر خلاف آن روایت رفتار نمایید . ( الفوائد الطوسیه 365 ) . در بسیاری از روایات آمده است هنگامی که شیعیان از امامان معصوم ( علیهم السلام ) میپرسیدند : اگر دو روایت از شما به دست ما رسید که با یکدیگر تنافی و تعارض داشت ، و جمع بین هر دو امکان نداشت ، ما کدام یک را بپذیریم ؟ در پاسخ یکی از عبارات زیر را از اهل بیت ( علیهم السلام ) میشنیدند : ببینید عامه به کدام یک مایل هستند ، آنچه که خلاف آنهاست بپذیر . مطلب صحیح و رشد و هدایت در مخالفت با آنهاست . آنچه با آنها موافقت داشته باشد کنار گذاشته ، رها کن ، از آن اجتناب نما . روایتی که با نظریه آنها بیشتر فاصله دارد و از آنها دور تر است بپذیرید . ( مراجعه شود به بحث تعادل و تراجیح در کتب اصول ، و باب ما یعالج به تعارض الروایات در کتب حدیث مثل بحار الانوار 2 / 219 ، جامع أحادیث الشیعه 1 / 308 ، وسائل الشیعة 27 / 106 ، مستدرک الوسائل 17 / 302 ، عوالم العلوم 3 / 538 ، و غیره ) . شیخ محمد حسن مظفر گوید : روایات و اخبار عامّه صلاحیت برای استدلال ندارد ، زیرا گزیده ( و بهترین ) آن روایات در صحاح ششگانه آنها جمع آوری شده که آن هم مشتمل بر انواع و اقسام خلل و سستی است و یقیناً از درجه اعتبار ساقط است . ( دلائل الصدق 1 / 47 ) . فقهای شیعه در موارد بسیاری تصریح به عدم حجیت و ارزش نداشتن روایات آنها کرده اند ( مثل علامه حلی در منتهی المطلب 1 / 18 ، شهید ثانی در مسالک الأفهام 10 / 20 ، سید محمد عاملی در مدارک الأحکام 5 / 348 ، علامه مجلسی در بحار الأنوار 72 / 236 ، شیخ محمدتقی در هدایة المسترشدین 418 ، و دیگران ) بلکه صاحب جواهر فرموده : اگر عمل مشهور علما هم مطابق با روایات آنها باشد باز ضعف سند آن جبران نمیشود . ( جواهر الکلام 2 / 30 ) . به چند روایت دیگر در این زمینه توجه فرمایید : راوی محضر امام صادق ( علیه السلام ) عرض کرد : ما نزد مخالفان میرویم تا احادیثی که حجّت ماست بر علیه آنها از آنها بشنویم . حضرت فرمود : « نه این کار را نکن ، نزد آنها نرو و از آنها أخذ حدیث مکن » . ( وسائل الشیعة 21 / 477 ، بحار الانوار 2 / 216 ) . در نامه امام کاظم ( علیه السلام ) به علیّ بن سوید آمده است : امّا اینکه پرسیده ای : معالم دینم را از چه کسی بیاموزم ; « معالم دین خویش را از غیر شیعیان ما أخذ مکن ، و اگر نه دین خود را از خیانتکارانی گرفته ای که به خدا و پیامبر و امانات خویش خیانت نموده اند » . ( رجال کشّی 3 ، وسائل الشیعة 27 / 150 ، بحار الانوار 2 / 82 ) . ابراهیم بن ابی محمود به حضرت ثامن الحجج ( علیه السلام ) عرض کرد : ای پسر پیامبر ! نزد ما روایاتی از مخالفان شما در فضائل امیرمؤمنان و فضائل شما اهل بیت وجود دارد که از شما چنین مطالبی نشنیده ایم ، آیا به آن اعتقاد داشته باشیم ؟ حضرت فرمود : « ای پسر ابی محمود ! پدرم - به واسطه پدرش از جدّش ( علیهم السلام ) به نقل از پیامبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - فرمود : کسی که به گوینده ای گوش فرا دهد او را پرستیده ، اگر او از جانب خدا مطالب را بیان نماید ، شنونده عبادت خدا ; و اگر از جانب شیطان بگوید ، شنونده بندگی ابلیس را نموده است » . « ای پسر ابی محمود ! هنگامی که مردم به این طرف و آن طرف پراکنده شدند ، تو راه و روش ما اهل بیت را ملزَم باش و رها مکن چون هر کس ملازم ما باشد و از ما جدا نشود ما نیز همیشه با او بوده و او را رها نمیکنیم ، ولی کسی که از ما جدا شود ما نیز از او جدا شده و او را به خود وا میگذاریم . . . کم ترین چیزی که انسان را از ایمان خارج میکند این است که به ( ریگ ) بگوید : این ( هسته خرما ) است و آن را اعتقاد دینی خویش قرار دهد و با مخالفان آن عقیده اعلام برائت نماید » ، ( کنایه از اینکه در کوچک ترین امر دینی انسان حق ندارد از پیش خود اظهار نظر کند ، و چیزی را که خدا دستور نداده به آن عقیده پیدا کند ) . . . پسر ابی محمود ! مطالبی که برایت گفتم حفظ کن که خیر دنیا و آخرت را در این سخن برای تو جمع کردم » . ( بشارة المصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 221 ، عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) 1 / 303 ، بحار الانوار 26 / 239 ) . البته لازم به تذکّر است که اگر حدیثی مورد اتّفاق شیعه و سنّی بود به آن تمسّک کرده و استدلال و احتجاج مینماییم ، چنان که در روایات به این نکته تصریح شده ، و صاحب وسائل ( رحمه الله ) هم به آن اشاره فرمود . ( مراجعه شود به روایت امام کاظم ( علیه السلام ) در تحف العقول 407 ، وسائل الشیعة 27 / 103 ، بحار الانوار 2 / 238 و 10 / 243 - 244 . در نامه امام هادی ( علیه السلام ) به اهل اهواز نیز استدلال حضرت به روایات مورد اتفاق فریقین آمده است ، مراجعه شود به تحف العقول 458 ، بحار الانوار 5 / 68 ) . و همچنین در موارد الزام خصم ، به احادیثی که آنها به نقل آن متفرّد باشند ، احتجاج میکنیم ولی در این گونه موارد ما به مضمون آن اعتقاد نداریم .

ص : 228

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 229

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 230

ص : 231

بخش دوم: نگرشی بر بحث مطاعن

اشاره

ص : 232

ص : 233

انگیزه طرح بحث مطاعن

مؤلف تشیید المطاعن به مناسبتهای مختلف غرض از طرح بحث مطاعن را بیان نموده است ، ایشان در مقدمه کتاب میفرماید :

طریقه علمای شیعه - خلفاً عن سلف - چنان استمرار یافته که در کتب کلامیه - بعد از نبوت و رسالت - شرایط خلافت و نیابت آن حضرت را - که امامت خلق به استحقاق ، نه به تغلب و اتفاق است - بیان کنند ، و اثبات نمایند که خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) و امام خلق باید از گناهان صغیره و کبیره معصوم ، و از تمامی امّت افضل باشد ، و منصوص بودن از جانب خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) نیز لازم است ، یعنی کسی که این شرایط در او متحقق شود ، مستحق خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و امامت خلایق است ، اگر چه عامه خلق او را خلیفه ندانند و امام خود نشمارند .

بعد از آن از آیات و احادیث و آثار و اقوال اثبات کنند که جمیع شرایط مذکوره در ذات مجمع الحسنات امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) مجتمع بود .

سپس در صدد اثبات انتفای شرایط گذشته از خلفای ثلاثه شوند و این را مطاعن مینامند ، و اکثر آن را به وجهی ثابت میکنند که موجب حکم به فسق خلفای ثلاثه شود تا بنابر قواعد اهل سنت - که منکر اشتراط عصمت در امامت هستند - نیز عدم صلاحیت ایشان برای امامت ثابت شود .

ص : 234

سپس کلام سید مرتضی ( رحمه الله ) را نقل میکند که در کتاب " شافی " فرموده :

فأمّا طریقة الطعن فی أنّ غیره ( علیه السلام ) لایصلح للإمامة فواضحة ، وقد اعتمدها شیوخنا رحمهم الله قدیماً ، وربّما ذکروا فیما یخرج أبا بکر من الصلاح للإمامة ارتفاع العصمة عنه ، وإخلاله بکثیر من علوم الدین ، وهو الأقوی . (1) یعنی : اما ( بحث مطاعن یعنی ) روش طعن در اینکه دیگران صلاحیت امامت ندارند ، پس آن هم واضح است .

اساتید و مشایخ ما از قدیم بر این روش تکیه کرده اند ، و در صلاحیت امامت نداشتن ابو بکر اموری را ذکر نموده اند که - گذشته از معصوم نبودن او - اثبات میشود در بسیاری از امور دین از ناحیه او به جهت نداشتن دانش خلل وارد شده است ، و این اقوی است .

ایشان در مطاعن صحابه مینویسد :

مخفی نماند که در ذکر مطاعن صحابه چند فائده است :

اول : اهل سنت اعتقاد عدالت جمیع صحابه را دارند و گویند : ( الصحابة کلّهم عدول ) ، پس اثبات فسق و فجور بعضی از ایشان از کتب اهل سنت موجب ابطال این عقیده گردد .

دوم : اهل سنت به اقرار صحابه به خلافت ابی بکر ، صحّت خلافتش را ثابت کنند و گویند که : آیات قرآن و احادیث سرور مرسلان مدح و ثنای صحابه به ابلغ وجوه نموده است ، ایشان چگونه اجماع بر باطل کردند و به دفع آن نپرداختند ؟ !

و هرگاه مطاعن جمعی از ایشان ثابت شود ، اقرار بعضی یا اکثر ایشان به صحّت خلافت ابی بکر مفید نخواهد شد .

.


1- الشافی 2 / 210 ، تشیید المطاعن 1 / 18 - 20 با تلخیص و تصرف .

ص : 235

سوم : آنکه اهل سنت به خیال باطل خود آیات قرآنیه را که در مدح مهاجرین و انصار است ، آن را از قضایای کلیه عامه گیرند ، و به آن مقبول بودن و ممدوح بودن جمیع ایشان را ثابت کنند ، و به آن وسیله ممدوحیت خلفای ثلاثه و کمال فضیلت و جلالت قدرِ ایشان را نیز ثابت کنند .

و هرگاه فسق و فجور بلکه بی ایمانی بعضی از صحابه اثبات شود ، این شبهه ایشان نیز باطل شود .

چهارم : آنکه متعصبین امویّه و مروانیه احادیثی بسیار در فضائل اصحاب روایت کنند که از آن لازم میآید که تصویب جمیع صحابه باید کرد و قدح و جرح در افعال ایشان نباید نمود ، بلکه آن افعال را باید حجت دانست ، و احدی از ایشان را بد نباید گفت ; و هرگاه فسق و فجور و شنائع و قبائح ایشان به اثبات رسد ، بطلان این احادیث واضح گردد . (1) مؤلف ( قدس سره ) پس از بیان مطاعن معاویه فرموده :

از ذکر مطاعن معاویه فقط فسق و بی ایمانی او ثابت نمیشود ، بلکه فسق و فجور و بی ایمانی جمیع اصحابی که اتباع او بودند - که جماعتی بسیار بودند - نیز ثابت میشود که اصلا شنائع و کفریات او را انکار نمیکردند ، بلکه اوامر او را امتثال مینمودند .

و نیز صدور محاربه و مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) از این جماعت - به هر وجهی که باشد ! - یقینی است ، پس اگر صحابه پیش از آنها هم مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) - و اجبار بر بیعت و غصب حقوق و غیر آن - کرده باشند هیچ بعید نباشد ؟ ! (2) .


1- تشیید المطاعن 16 / 353 - 354 با تلخیص و تصرف .
2- تشیید المطاعن 16 / 522 - 524 با تلخیص و تصرف .

ص : 236

پاسخ مخالفان بحث مطاعن و برائت

برخی تصور میکنند که اختلافاتی که در چهارده قرن پیش اتفاق افتاده اصلا ربطی به عصر حاضر ندارد ، و پرداختن به مسائل آن زمان دردی از مشکلات عصر حاضر را دوا نمیکند .

به تعبیر برخی از آنان : چرا نبش قبر میکنید ؟ ! گذشته ها گذشته است ! اصلا اگر ما از حالات صحابه و خلفا هیچ اطلاعی نداشته باشیم چه میشود ؟ !

به خصوص که آنها افراد معروف و سرشناس و از صحابه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) محسوب میشوند ; لذا احترام به شخصیت آنها لازم است .

گذشته از آنکه طرح این مباحث باعث تفرقه و اختلاف است .

پاسخ : اگر آن اختلافات به عقیده و عمل ما مربوط نمیشد این حرف وجهی داشت ، ولی کلام این است که ایمان یعنی : شناخت حق و اعتقاد به آن و شناخت باطل و انکار آن .

همان گونه که در ایمان به خدای تعالی بایستی با کلمه طیبه « لا إله الاّ الله » انکار و نفی آلهه نمود ، و در پذیرفتن نبوت بایستی مدّعیان دروغین نبوت را انکار کرد ، همچنین اعتقاد و ایمان به امامان معصوم ( علیهم السلام ) هنگامی ارزشمند است که از مدّعیان دروغین خلافت و امامت برائت و بیزاری داشته باشیم .

راستی آیا شما هنگامی که میخواهید کالایی را بخرید از سالم و معیوب بودن آن پرس و جو نمیکنید ؟

آیا پیش از ازدواج در مورد همسر آینده خود تحقیق کامل نمینمایید ؟ !

آیا هنگامی که میخواهید شخصی را برای کار مهمی انتخاب کنید از حالات او تفحص نمیکنید ؟ !

ص : 237

آیا کسی این کار را عیب جویی و تجسس و . . . تلقی میکند ؟ !

بر فرض که دیگران چنین تصوری داشته باشند ، آیا تلقی دیگران در رفتار شما تأثیری دارد ؟ !

چگونه ممکن است کسانی را که میخواهید دین خودتان را از آنها بگیرید نشناسید و چشم و گوش بسته سر سپرده آنها باشید ؟ !

آری ; معارف دین را بایستی از چه کسانی بیاموزیم ؟

از مکتب اهل بیت ( علیهم السلام ) که قرآن آنها را صادقین و . . . معرفی میکند یا از پیروان مکتب خلفا که به تعبیر امام کاظم ( علیه السلام ) : « خیانت کارانی هستند که به خدا و پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و امانات خویش خیانت ورزیدند » . (1) چگونه ممکن است ما به حقیقت آنچه پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بیان فرموده نایل شویم در حالی که آنهایی که واسطه رساندن وحی هستند برای ما مشکوک یا متهم باشند ؟ و احتمال دهیم که مطالب را واژگون بازگو کنند ؟

ناگفته پیداست که نخست اطمینان به بازگو کننده پیام باید داشت ، و گرنه در طول تاریخ بسیار بودند کسانی که - به جهت تمایلات نفسانی و به دست آوردن مال و جاه - مطالب ناصحیحی را به آن حضرت نسبت داده اند . (2) این یکی از امتیازات شیعه است که مجرد مصاحبت و دیدار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را دلیل عدالت و خوبی اشخاص نمیداند .

.


1- کافی 8 / 125 ، رجال کشّی 3 ، وسائل 27 / 150 ، بحار الانوار 2 / 82 و 48 / 242 و 75 / 329 - 330 .
2- چنان که خود حضرت در حجة الوداع فرمود : دروغ بر من زیاد شده است . رجوع شود به : کافی 1 / 62 ، بحار الانوار 2 / 225 ، 229 و 34 / 169 و 36 / 273 و 50 / 80 .

ص : 238

مگر در امتهای گذشته اصحاب پیامبران باعث گمراهی امتشان نشدند که از نمونه های بارز آن قضیه سامری و گوساله است .

فهم آیات قرآن و عمل به آن از حدیث مفصلی که امام صادق ( علیه السلام ) از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) روایت میکنند استفاده میشود : چنان که در قرآن فرائض اجمالا بدون شرح آمده و کیفیت بجا آوردن آن را پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای امت بیان میفرمود ، همچنین درباره صادقین ( علیهم السلام ) و دشمنان آنان آیاتی وارد شده است که بر امت واجب است بدانند آن آیات درباره چه کسانی است و بدانند که خدا بر چه افرادی غضب کرده تا آنان را به نام بشناسند و از آنها بیزار باشند و ولایت آنها را نپذیرند . مانند آیات ذیل :

( وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَاناً کَبِیراً ) . (1) ( وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْر لَکُمْ ) . (2) ( وَمِنْهُم مَن یَقُولُ ائْذَن لِی وَلاَ تَفْتِنِّی أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ ) . (3) ( وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ) . (4) ( لاَ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسوا مِنَ الاْخِرَةِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُور ) . (5) .


1- الإسراء ( 17 ) : 60 .
2- التوبة ( 9 ) : 61 .
3- التوبة ( 9 ) : 49 .
4- التوبة ( 9 ) : 101 .
5- الممتحنة ( 60 ) : 13 .

ص : 239

امثال این آیات در قرآن بسیار است که خداوند فرمان به اطاعت از اصفیاء و برگزیدگانش ( امامان معصوم ( علیهم السلام ) ) و بیزاری از مخالفان آنها داده است .

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به وظیفه خویش عمل نمود ، از دنیا نرفت مگر پس از آنکه به اطاعت اصفیاء و بیزاری از مخالفان آنها سفارش نمود ، حالِ اولیاء را - که اولی الامر هستند - برای مردم بیان و به اسامی آنها تصریح نمود ، و از مردم بیعت گرفت که گوش به فرمان و مطیع آنها باشند . و همچنین نام کسانی را که از ولایت آنها منع فرموده بود برای مردم بیان نمود . (1) آیا وظیفه ما در برابر این آیات چیست ؟

آیا به قرائت و تلاوت آن بسنده کنیم یا اینکه فهم و عمل به آن و تفسیر و تبیین و آن نیز لازم است ؟

ضرورت شناخت دشمن و بیزاری از او مثلی است معروف که : تعرف الاشیاء بأضدادها . یعنی هر چیزی به واسطه ضدش شناخته میشود ، در کتب لغت برای معرفی و شناخت بسیاری از لغات از مفاهیم مخالف و متضاد استفاده میکنند ، و این قضیه در شناخت حق و باطل ، ایمان و کفر ، هدایت و ضلالت ، و . . . نیز جاری است ، بلکه شناخت هر کدام بدون دیگری محال است ، و به همین مطلب در فرمایش امیرمؤمنان ( علیه السلام ) اشاره شده که :

« واعلموا أنّکم لن تعرفوا الرشد حتّی تعرفوا الّذی ترکه ، ولن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتّی تعرفوا الّذی نقضه ، ولن تمسّکوا به حتّی تعرفوا الّذی نبذه . . » . (2) .


1- بحار الانوار 90 / 79 .
2- نهج البلاغه 63 ( خطبه 147 ) ، کافی 8 / 390 ، بحار الانوار 77 / 371 .

ص : 240

یعنی : بدانید که شما هرگز راه راست را نخواهید شناخت مگر اینکه بدانید چه کسانی آن را رها کرده اند ، و محال است به عهد و پیمان خداوند در قرآن وفادار باشید تا کسانی را که پیمان شکنی کرده اند بشناسید ، و هیچ گاه نمیتوانید به قرآن تمسک نمایید جز آنکه بفهمید چه کسانی آن را دور انداخته اند .

امام باقر ( علیه السلام ) میفرماید : « من لم یعرف سوء ما أُتی إلینا من ظلمنا وذهاب حقّنا ، و ما رُکبنا به ، فهو شریک من أتی إلینا فی ما ولینا به . . » (1) یعنی : شریک ستمگران بر ما خواهد بود کسی که شناخت به ظلم و ستم و رفتار ناپسندی که با ما شد نداشته باشد ، و نداند چه بر سر ما آوردند و ( چگونه ) حق ما را به یغما بردند .

امام صادق ( علیه السلام ) فرمود : « ثلاث من علامات المؤمن علمه بالله ، و من یحبّ ، و من یبغض » . (2) یعنی : سه ویژگی از علامات مؤمن به شمار میرود : علم و معرفت او به خدای تعالی ، شناخت کسانی که بایستی به آنها محبت نمود ، و شناخت کسانی که بایستی بغض و کینه آنها را به دل داشت .

و فرمود : خدا فرموده : من ده فریضه برای بندگان قرار داده ام که اگر به آن معرفت داشته باشند اهل بهشت خواهند بود . . .

ششم : شناخت دشمن من ابلیس ، خودش و یارانش . (3) .


1- عقاب الأعمال 208 ، بحار الانوار 27 / 55 .
2- کافی 2 / 126 ، بحار الانوار 1 / 215 و 69 / 246 .
3- بحار الانوار 66 / 13 .

ص : 241

در زیارات معصومین ( علیهم السلام ) این مطلب با تعابیر گوناگون آمده است که : « مُسْتَبْصِراً بِضَلالَةِ مَنْ خَالَفَکَ » و « عَارِفاً بِضَلالَةِ مَنْ خَالَفَکَ » . (1) یعنی : من به گمراهی دشمنان شما بصیرت و شناخت دارم .

تنفر از زشتی ها حقیقت این است که شناخت و تنفر از بدی و بدها ، امری ارزشمند و قابل تقدیر است .

انسانی که عضو فاسد خویش را - که باعث سرایت مشکل به بقیه اعضایش میشود - از خود دور میکند ، و جامعه ای که با جنایتکار برخورد صریح دارد ، چگونه ممکن است با کسانی که مانع هدایت بشر شده و آنها را به گمراهی کشانیدند سر سازش داشته باشد ؟ !

مگر نه این است که بشریت در طول تاریخ انزجار خویش را از ستمگران و آنهایی که حقوقشان را پایمال کرده اند اعلام کرده و میکند ، و این را از حقوق مسلّم خویش میداند ؟

چگونه حق مسلّم بشریت - که هدایت یافتن به واسطه هادیان حقیقی بود - به دست سردمداران سقیفه و پیروانشان ضایع گردید ، ولی ما نتوانیم از آنها بیزاری بجوییم .

بیزاری از آنهایی که وحدت و یکپارچگی امت اسلامی را فدای هوی و هوس و منافع شخصی خویش کردند ، و به جهت حبّ ریاست ، صلح و صفای امت را به جنگ و جدال و نزاعهای بی پایان تبدیل نمودند .

.


1- عبارات فوق یا قریب به آن در زیارات مکرر آمده است ، برای نمونه مراجعه شود به : تهذیب 6 / 61 ، مزار شیخ مفید ( قدس سره ) 113 ، مزار شهید 13 ، مزار ابن المشهدی ( رحمه الله ) 237 ، 381 ، اقبال 125 ، بحار 97 / 184 ، 325 ، 341 و 99 / 73 .

ص : 242

برائت از آنهایی که با سکوت خویش میدان فعالیت را برای بنیان گذاران ضلالت و گمراهی باز کردند ، و از یاری اهل بیت ( علیهم السلام ) خودداری نمودند .

یک سؤال ساده ما از ساده لوحانی که خیال میکنند اقتضای ادب ! احترام به هر مذهب و مکتبی است و . . . سؤال میکنیم : اگر شما زمان امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را درک میکردید ، در جنگهای آن حضرت با ناکثین و مارقین و قاسطین چه میکردید ؟ ! آیا با آنها مبارزه نمیکردید ؟ !

مگر بنابر روایات متواتری که شیعه و سنی با اسناد فراوان آن را نقل کرده اند پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نفرمود : جنگ با علی جنگ با من است ؟ ! (1) پس این وظیفه هر مسلمانی است - چه شیعه و چه سنی - که با دشمنان امیرمؤمنان ( علیه السلام ) - که دشمن پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) محسوب میشوند - بجنگد و مبارزه کند .

کسی که شما حاضر به مبارزه او هستید و اگر به او دسترسی پیدا کنید - به حکم کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - او را به قتل میرسانید ، چگونه میگویید استحقاق برائت و دشمنی ندارد ؟ !

چرا نشود با زبان و قلم به جنگ آنان رفته ، اعمال زشتشان را بیان نمود ؟ !

مگر اینکه ادب اقتضا کند از یاری و نصرت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نیز دست برداریم و سکوت اختیار کنیم ! !

.


1- مراجعه شود به : مسند احمد 2 / 442 ، المستدرک حاکم 3 / 149 ، سنن ابن ماجه 1 / 52 ، سنن ترمذی 5 / 360 ، البدایة والنّهایة 8 / 40 ، 223 ، کنز العمّال 12 / 96 - 97 و 13 / 640 ، مجمع الزّوائد 9 / 169 ، احقاق الحق : 9 / 161 - 164 ، 166 - 173 و 18 / 411 - 415 .

ص : 243

عدالت صحابه

بسیاری از اهل سنّت بر این باورند که بحث و بررسی درباره لغزشها و خطاها و درگیریهای بین اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و بلکه هر چیزی که موجب خدشه دار شدن موقعیت آنان میشود ، نارواست .

آنها همه صحابه را عادل دانسته ، مدح و ثنای وارد در قرآن را شامل همه آنها دانسته و برای اثبات این عقیده به اموری تمسک کرده اند ، مانند :

1 . نقل روایات جعلی در مدح عموم صحابه و مذمّت سبّ و دشمنی آنان 2 . نهی از مطالعه تاریخ صدر اسلام 3 . تحریف تاریخ صدر اسلام 4 . نقل روایات جعلی مبنی بر اینکه اگر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کسی از صحابه را لعن و نفرین کند ، لعن تبدیل به رحمت میشود !

در پاسخ آنها گوییم : خدای تعالی دستور داده که در احوال امتهای گذشته به دیده اعتبار نگریسته و از فرجام نیک و بد آنها عبرت گرفته شود ، آیا ممکن است که از توجه و تأمل در حالات کسانی که در صدر اسلام میزیسته اند - از مؤمن ، مسلمان ، منافق و . . . - نهی کند ؟

برای رسیدن به حقایق میبایست بدون هر گونه تعصب ورزی سراغ آیات قرآن و گفتار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که شیعه و سنی اعتبار آن را پذیرفته اند - رفت و بدون توجیه و تأویل غیر منطقی با دقت در آن تدبر و تأمل نمود .

بدون هیچ درنگی بعضی از آیات قرآن درباره رفتار ناپسند گروهی از صحابه نازل شده و بعضی دیگر نیز دلالت بر وجود منافقان در بین آنها دارد و گاهی به امکان کافر شدن برخی از آنان نیز تصریح شده است .

حال اگر بخواهیم از مطالبی که مناسب شأن برخی از همراهان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم )

ص : 244

نیست ، سکوت کنیم ; میبایست تعداد بسیاری از آیات قرآن را وانهیم و از قرائت و تفسیر و تدبر و تفکر در آنها سخنی به میان نیاوریم .

مگر برخی از صحابه نسبت دزدی به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ندادند ؟ (1) مگر بعضی از آنها - العیاذبالله - ناموس او را به فحشا متهم نساختند ؟ (2) مگر آنها نبودند که در میان خطبه آن حضرت ، او را رها کرده و در پی لهو و تجارت رفتند ؟ (3) کیستند آنها که در جنگ احد و حنین از میدان گریختند ؟

خداوند در قرآن در مورد گروهی از آنان میفرماید :

آنان بر تو منت مینهند که اسلام را پذیرفته اند .

آنان ایمان خود را سپر خویش قرار داده اند .

آنها پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را اذیت نموده و میگویند : او اُذن است - یعنی هر آنچه میشنود ، میپذیرد - .

بر کیفیت تقسیم صدقه ها عیب جویی میکنند .

نسبت به خداوند بد گمانند .

با کافران رفاقت دارند .

برای دشمنان جاسوسی میکنند .

با بی رغبتی و برای ریا نماز میگزارند .

از مردم میهراسند .

از شرکت در جنگ میترسند .

.


1- مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه : 161 .
2- سوره مبارکه نور آیه : 11 به بعد .
3- مراجعه شود به سوره جمعه : 11 .

ص : 245

برای فرار از جنگ عذر و بهانه میآورند و آنگاه از اینکه جان سالم بدر برده اند ، شادمان اند .

سوگندهای دروغ میخورند .

به منظور مخالفت با پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) توطئه شبانه دارند .

در قلبهای آنها مرض است .

میخواهند بر خداوند نیرنگ زنند .

در برابر مؤمنان اظهار ایمان کرده ولی در خلوت با شیطانها [ و کافران ] میگویند : ما با شماییم ، ما آنان را به مسخره گرفته ایم . (1) بلکه نزول آیات در مذمت برخی اصحاب در سوره مبارکه توبه موجب شده بود که بعضی از آنان - مانند عمر بن الخطاب - از سوره توبه بهراسند .

سیوطی از ابن عباس نقل میکند که عمر میگفت :

سوره توبه به عذاب نزدیک تر است ; این سوره مردم را رها نکرد تا آنکه نزدیک بود کسی را بی عیب نگذارد .

هم چنین او نقل میکند که عمر گفت :

قبل از آنکه نزول سوره توبه به پایان رسد ، گمان داشتیم که کسی از ما باقی .


1- سوره بقره : آیات 8 - 18 ، سوره آل عمران : 167 - 168 ، سوره نساء : 60 - 63 ، 66 ، 72 ، 77 ، 81 ، 88 ، 108 ، 137 - 145 ، سوره توبه : 25 ، 38 - 42 ، 45 - 69 ، 73 - 87 ، 90 ، 93 - 98 ، 101 ، 107 ، 109 - 110 ، سوره احزاب : 1 ، 10 - 20 ، 48 ، 60 - 61 ، 73 ، سوره حضرت محمد ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : 20 ، 25 - 26 ، 29 - 30 ، سوره فتح : 6 ، سوره حجرات : 17 ، سوره حدید : 13 - 15 ، سوره مجادله : 14 - 19 ، سوره حشر : 11 ، سوره صف : 2 - 3 ، سوره جمعه : 11 ، آیات سوره منافقین ، سوره تحریم : 9 .

ص : 246

نخواهد ماند ، مگر آنکه در مذمت او چیزی نازل خواهد شد ; کار به جایی رسید که این سوره را فاضحه ( یعنی : رسوا کننده ) نامیدند . (1) آری ; بسیاری از آنان پس از نیل به ایمان دیگر بار به گذشته زشت خود باز گشتند ; چنان که قرآن فرموده است : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی اَعْقابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَسَیْجزِی اللهُ الشّاکِرین ) (2) از این آیه نیز چنین معلوم میشود که برخی از همراهان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) پس از شهادت آن حضرت راه انحراف درنوردیده و به پیشینه زشت و تاریک و کفر جاهلیّت خویش باز میگردند ، چنان که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در خطبه خویش با قرائت این آیه به آن تصریح فرمود . (3) در آیه ای دیگر نیز میخوانیم : ( تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْض . . . وَلَوْ شاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذینَ مِنْ بَعدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وِلکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ ) (4) این آیه حکایت از آن دارد که پس از درگذشت پیامبران ( علیهم السلام ) بین یارانشان اختلاف افتاده و گروهی کافر شده اند . حال اگر این آیه را با روایاتی همراه کنیم که شیعه و سنی بر نقل آن اتفاق دارند و دلالت دارد بر آنکه :

« هر آنچه در اُمّتهای گذشته روی داده ، در امت اسلام نیز رخ خواهد داد » ، (5) .


1- جامع الأحادیث 14 / 47 احادیث شماره 2012 - 2013 ، کنزالعمال 2 / 420 .
2- آل عمران ( 3 ) : 144 .
3- اشاره به فرمایش حضرت : تلک نازلة أعلن بها کتاب الله قبل موته ، وأنبأکم بها قبل وفاته ، فقال : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ . . ) تا آخر آیه شریفه . ( رجوع شود به مصادر خطبه فدکیه حضرت زهرا ( علیها السلام ) ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 212 ) .
4- البقرة ( 2 ) : 253 .
5- مسند احمد 2 / 527 و 4 / 125 ، صحیح بخاری 4 / 144 ، مستدرک حاکم 1 / 37 ، 129 ، نهایه ابن اثیر 1 / 357 ، شرح ابن ابی الحدید 9 / 286 ، کنز العمّال 1 / 211 و 11 / 253 . روایاتی که بر مطلب فوق دلالت دارد در بسیاری از کتب شیعه نیز آمده است ، و در مصادر ذیل حکم به صحّت آن شده است : إعلام الوری 476 ، کشف الغمه 2 / 545 ، مختصر بصائر الدرجات 205 ، تأویل الآیات 402 ، الصوارم المهرقه 195 .

ص : 247

نتیجه چه خواهد شد ؟ ! جز آنکه جمعی از یاران پیامبر اسلام ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نیز پس از رحلت آن بزرگوار از دین خارج شده و گمراه میشوند .

جمع بسیاری از دانشمندان اهل سنّت از پیامبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حکایت کرده اند :

در قیامت مردانی از امت مرا خواهند آورد ، آنان را از من جدا نموده و در جرگه اصحاب شمال قرار خواهند داد . من خواهم گفت : پروردگارا ! اینان یاران واصحاب من هستند . خطاب میرسد : تو نمیدانی که پس از تو چه کردند ! از هنگامی که از آنان جدا شده ای ، به گذشته ( کفر و جاهلیت ) خویش باز گشته اند . (1) بسیاری از آنها این قسمت از خطبه غدیر را با عبارتهای گوناگون حکایت کرده اند : « آگاه باشید ! شما پس از من از دین روی تافته و کافر شده و یکدیگر را به قتل خواهید رسانید » . (2) .


1- صحیح بخاری 4 / 110 ، 142 - 143 و 5 / 191 - 192 ، 240 و 7 / 195 ، 207 - 209 و 8 / 87 ، صحیح مسلم 1 / 149 - 150 و 7 / 66 - 68 و 8 / 157 ، مسند احمد 1 / 235 ، 253 ، 257 و 3 / 18 ، 39 ، 384 و 6 / 121 ، سنن نسائی 4 / 117 ، سنن ترمذی 4 / 38 و 5 / 4 ، سنن ابن ماجه 2 / 1440 ، مستدرک حاکم 2 / 447 و 4 / 74 - 75 ، مجمع الزّوائد 3 / 85 و 10 / 364 - 365 ، البدایة والنّهایه 2 / 116 ، الدر المنثور 2 / 349 ، کنز العمّال 1 / 387 و 4 / 543 و 11 / 132 ، 176 - 177 و 14 / 358 ، 417 - 419 ، 434 .
2- بنابر نقل بعضی از مصادر : شما را چنین نیابم که پس از من از دین روی تافته و گمراه شوید و یکدیگر را به قتل رسانید . این حدیث در بسیاری از کتب اهل سنّت با تعابیر مختلف آمده ، بلکه بخاری ، ترمذی ، ابن ماجه در کتاب فتن ، و مسلم در کتاب ایمان برای آن باب مستقل تشکیل داده اند . مراجعه شود به : صحیح بخاری 1 / 38 و 2 / 191 - 192 و 5 / 126 و 6 / 236 و 7 / 112 و 8 / 16 ، 36 ، 91 ، صحیح مسلم 1 / 58 و 5 / 108 ، سنن ابن ماجه 2 / 1300 ، سنن أبی داوود 2 / 409 ، سنن ترمذی 3 / 329 ، سنن بیهقی 5 / 140 و 6 / 92 ، 97 و 8 / 20 ، مستدرک حاکم 1 / 191 ، سنن نسائی 7 / 126 - 128 ، مسند أحمد 1 / 230 ، 402 و 2 / 85 ، 87 ، 104 و 4 / 351 ، 358 ، 366 و 5 / 39 ، 44 - 45 ، 49 ، 68 ، 73 ، سنن دارمی 2 / 69 .

ص : 248

احمد بن حنبل از آن حضرت آورده است که : همانا برخی از اصحاب من پس از آنکه از آنها جدا شوم دیگر مرا نخواهند دید . (1) در صحیح مسلم آمده است که : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به اصحاب فرمود : پس از فتح فارس و روم چگونه خواهید بود ؟

عبدالرحمن بن عوف گفت : آن گونه که خداوند فرمان داده است .

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : یا بر خلاف آن ! بر یکدیگر فخر فروشی کرده ، حسادت ورزیده ، با هم اختلاف و دشمنی نموده و کینه ورزی و عداوت خواهید کرد . . . (2) مالک بن انس میگوید : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) درباره شهدای اُحُد فرمود : من برای آنان گواهی خواهم داد ( که آنها با ایمان بودند ) . ابو بکر گفت : مگر ما برادران آنها نیستیم ؟ ما نیز چون آنها اسلام آوردیم و جهاد نمودیم !

.


1- مسند احمد 6 / 290 ، 298 ، 312 ، 317 ، و هم چنین ترجمه عبدالرحمن بن عوف در استیعاب و غیر آن .
2- صحیح مسلم 8 / 212 - 213 .

ص : 249

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : آری ! لیک نمیدانم پس از من چه خواهید کرد ؟ ! (1) ابن ابی ملیکه میگوید : من سی نفر از یاران پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را درک کردم که همگی آنان از نفاق میهراسیدند . (2) اهل سنّت در همین زمینه نقل کرده اند که عمر بن الخطاب از حذیفه سؤال میکرد : آیا من نیز از منافقانم ؟ (3) باید پرسید : چرا از حذیفه ؟ ! ! زیرا او در لیلة العقبه همراه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود و منافقانی که قصد کشتن آن حضرت را کرده بودند ، میشناخت .

حال میپرسیم : چگونه ما به ایمان آنان یقین کنیم ، در حالی که - به نقل خودشان - خود در آن تردید داشتند .

بخاری به نقل از حذیفه مینویسد : منافقان امروز از زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بدترند ; زیرا در آن هنگام کارهای خود را پنهانی انجام میدادند و اینک نفاق خود را آشکار کرده اند . (4) امیرمؤمنان ( علیه السلام ) فرمود : « . . حَتَّی إِذا قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَی الاَْعْقابِ ، وَغالَتْهُمُ السُّبُلُ ، وَاتَّکَلُوا عَلَی الَْولائِجِ ، وَوَصَلُوا غَیْرَ الرَّحِمِ ، وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذی أُمِروُا بِمَوَدَّتِهِ ، وَنَقَلُوا الْبَناءَ عَنْ رَصِّ أَساسِهِ ، فَبَنَوْهُ فی غَیْرِ مَوْضِعِهِ . . » . (5) .


1- کتاب الموطأ 2 / 462 .
2- صحیح بخاری 1 / 17 .
3- جامع الاحادیث سیوطی 13 / 409 و 14 / 19 و 15 / 36 .
4- صحیح بخاری 8 / 100 ، و مراجعه شود به کنز العمّال 1 / 367 ، البحر الزخار 7 / 303 - 304 .
5- نهج البلاغه 65 خطبه 150 ، بحار الانوار 29 / 616 .

ص : 250

یعنی : آن هنگام که خداوند پیامبر خود را قبض روح نمود ، گروهی به پیشینه خود باز گشتند و راههای انحراف پی گرفتند و به پناهگاههای نامطمئن پناه آوردند ( و امور را به کسانی واگذار کردند که از جانب خدا معین نشده بودند ) و با غیر رحم پیوند کردند و آن سبب ( بین خدا و خلق ) - که خداوند فرمان به دوستی با آنان داده بود - ( یعنی خاندان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) را رها کردند و بنای ( خلافت ) را از ریشه کندند و در محل نامناسب بنا نمودند .

پس چنین نیست که هر کس روزگاری با پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) همراه شد تا ابد راه خیر و صلاح را میپیماید و هرگز رفتار ناپسند از او دیده نخواهد شد و ایمان و تقوای او قطعی شمرده شود .

محمد فرید وجدی - نویسنده سنّی معاصر - چنین مینگارد :

پیش کسوتان در تاریخ و حدیث اسلامی در برابر رخدادهایی که برای نخستین گروه این امت روی داد سکوت کرده و ادب و احترام ظاهری را حفظ میکنند و از اظهار نظر روی میتابند ; آن هم درباره حوادث وحشتناکی که بزرگترین دگرگونی را در این امّت بر جای نهاد . به این دلیل که در این رویدادها اسرار و رموز تقّدم و تأخّر نهفته است . از این روست که تاریخ آن دوران برای ما تاریک و پیچیده و مبهم گردیده است .

بیشتر مسلمانان بر این باورند : اگر شخصی نسبت به یکی از اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) انتقادی داشت و یا بر خلاف نظر او سخنی گفت ، مرتکب گناهی شده است . این گمان آنان را به وسوسه انداخته تا وقایع و حوادث آن دوران را از پس پرده ، وارونه ببینند ; از این رو هر چیزی را نیک پنداشته و هر کاری را محکم و متقن تصور کرده اند .

ص : 251

برخی آن سان زیاده روی کرده اند که میگویند : قاتل و مقتول از اصحاب در بهشت جای دارند .

حقیقت امر آن است که آنان نیز بشری چون ما هستند . . . اگر ما با آزادی کامل در ( بررسی ) این رویدادها وارد نشویم و ترس و واهمه بر دل راه دهیم ، مانند کسی خواهیم بود که خود را فریب میدهد ! (1) شگفتا !

شگفتا از کسانی که در صدد اثبات معصیت بر پیامبران الهی ( علیهم السلام ) هستند ! اگر کسی که آن را نپذیرد مخالف قرآنش میدانند ! !

بسیاری از آنها قائل هستند که - العیاذ بالله - حضرت یوسف میخواست با زلیخا عمل منافی عفت انجام دهد !

داود ، اوریا را به کشتن داد تا با زن او ازدواج نماید !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - العیاذ بالله - قبل از نبوت کافر و گمراه بود ! و . . .

اما اگر کسی معصیتی را به عمرو بن عاص یا معاویه و امثال آنها نسبت دهد ، رنگ رخسارشان دگرگون شده و با عصبانیت میگویند : این اهل بدعت و رافضی است که سبّ صحابه کرده و گذشتگان را دشنام میدهد . (2) آنچه واقعاً جای تأمل دارد این است که هر کس درباره صحابه خرده گیری نماید .


1- دائرة معارف القرن الرابع عشر ( العشرین ) 3 / 752 - 753 ، ماده : خلف . در این زمینه نیز مراجعه شود به کلمات تفتازانی در شرح مقاصد 2 / 306 ( چاپ استامبول ) ، مقدسی ( متوفی 888 ) در الرّد علی الرافضه 143 ، احمد امین در فجر الاسلام 78 - 79 ، دکتر طه حسین در الفتنه الکبری 1 / 40 .
2- مراجعه شود به شرح ابن ابی الحدید 20 / 32 - 33 ، الایضاح 524 - 525 .

ص : 252

هدف تیر ملامت واقع میشود ، اگر کار را به سبّ و لعن کشاند فاسق و فاجر میشود ، (1) و اگر در خصوص شیخین باشد کافر و ریختن خونش مباح میشود ; (2) اما گویا خاندان پیامبر ( علیهم السلام ) حتی حرمت صحابه را هم ندارند !

شگفتا که حفظ حریم همه صحابه لازم است جز خاندان پاک پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) !

آری نزد مخالفان ، خاندانی که آیه تطهیر و . . . در شأنشان نازل شده از این احترام استثنا هستند ! این مراعات شدید مربوط به بقیه صحابه است اما نسبت به امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ، اهل بیت ( علیهم السلام ) و دوستانشان - که از صحابه هم به شمار میآیند - عیب جویی ، خرده گیری ، جسارت ، سبّ و لعن و ناسزا گفتن به آنها که سهل است (3) حتی دشمنی ، جنگ و مبارزه با آنان نیز هیچ مشکلی ایجاد نمیکند !

آنان محبت صحابه را اصل اساس میدانند که تحفظ بر آن لازم و واجب است حتی اگر مستلزم بغض و دشمنی و اذیت و آزار خود پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) باشد ! !

حضرت خطاب به امیرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسین ( علیهم السلام ) فرمود :

« أنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ و حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ » . (4) .


1- مغنی المحتاج شربینی 4 / 436 ، إعانة الطالبین دمیاطی 4 / 333 .
2- البحر الرائق ابن نجیم مصری 5 / 212 ، و رجوع شود به : حاشیة ردّ المحتار ابن عابدین 4 / 422 ، الغدیر 10 / 269 .
3- مراجعه شود به کلام ابو بکر در مورد حضرت صدیقه طاهره ( علیها السلام ) پس از خطبه فدک در شرح ابن ابی الحدید 16 / 214 - 215 ، بحار الانوار 29 / 326 .
4- مراجعه شود به : مسند احمد 2 / 442 ، مستدرک حاکم 3 / 149 ، سنن ابن ماجه 1 / 52 ، سنن ترمذی 5 / 360 ، البدایة النّهایه 8 / 40 ، 223 ، کنز العمّال 12 / 96 - 97 و 13 / 640 ، مجمع الزّوائد 9 / 169 ، هم چنین مراجعه کنید به احقاق الحق 9 / 161 - 164 ، 166 - 173 و 18 / 411 - 415 .

ص : 253

و با صراحت دشمنی خویش را با دشمنان خاندانش اعلام فرمود .

و فرمود : « فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّی یُؤْذینی ما آذاها » . (1) فاطمه پاره تن من و آزار او آزار من است .

و فرمود : « فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّی فَمَنْ أغْضَبَها أغْضَبَنی » . (2) فاطمه پاره تن من است ، هر که او را غضبناک کند مرا به خشم آورده است .

و فرمود : « إنَّ اللهَ یَغْضِبُ لِغَضَبِکِ وَیَرْضی لِرِضاکِ » . (3) ( ای فاطمه ! ) خداوند به جهت خشم تو غضبناک شده و به واسطه رضای تو خشنود میگردد .

و فرمود : « مَنْ آذی عَلیّاً فَقَدْ آذانی » . (4) هر کس علی را بیازارد در حقیقت مرا آزرده است .

.


1- مسند احمد 2 / 5 ، صحیح مسلم 7 / 141 ، سنن بیهقی 10 / 201 - 202 ، کنز العمّال 2 / 111 - 112 .
2- صحیح بخاری 4 / 210 ، 219 .
3- مستدرک حاکم 3 / 154 ، او حکم به صحّت این روایت کرده است . مجمع الزّوائد 9 / 203 به نقل از طبرانی به سندی که آن را ستوده است . کنز العمّال 2 / 111 و 13 / 674 به نقل از مصادر متعدّد ، هم چنین مراجعه شود به الغدیر 3 / 181 ، احقاق الحق 10 / 116 ، 122 ، 187 ، 228 .
4- مستدرک حاکم 3 / 123 ، مجمع الزّوائد 9 / 129 از منابع مختلف ، کنز العمّال 11 / 601 و 13 / 142 ، به نقل از مصادر متعدّد ، البدایة والنّهایه 5 / 121 و 7 / 383 .

ص : 254

پس اذیت اهل بیت ( علیهم السلام ) آزار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و دشمنی با آنها دشمنی با آن حضرت است ، ولی عامه به جهت محبت صحابه و خلفا ، آزار اهل بیت ( علیهم السلام ) را نادیده گرفته ، بلکه آنها و دوستانشان را مقصّر و گنهکار میشمارند !

برای نمونه به کلماتی از صاحب " تحفه اثنا عشریه " اکتفا میکنیم ، او - برای تبرئه عمر در هجوم به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) و تهدید صحابه ای که آنجا جمع شده بودند به قتل و احراق - مینویسد :

این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب خیانت دانسته ، حکم حرم مکه معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند ، و فتنه و فساد منظور میداشتند . . . هرگاه این قسم مردودان جناب الهی را در خانه خدا پناه نباشد ، در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا پناه باید داد ؟

و حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا از سزادادن اشرار فسادپیشه مکدر گردد ؟

. . . این قسم خلافت منتظمه را در اول جوش اسلام - که هنگام نشو و نمای نهال دین و ایمان بود - برهم زدن و اراده های فاسد نمودن - البته - موجب قتل و تعزیر ، لا اقل موجب تهدید و ترهیب است . . .

اگر عمر بن الخطاب به سبب بودن مفسدان در آن خانه کرامت آشیانه ، و وقوع تدبیرات فتنه انگیز در آنجا ، آن مردم را تهدید کند به احراق آن خانه ، چه گناه بر وی لازم شود ؟ ! (1) چنان که ملاحظه فرمودید دهلوی در این چند سطر درباره امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ، سلمان ، ابوذر ، مقداد و . . . که همگی از صحابه بودند الفاظ زشت و قبیحی به کار برده و آنها را اهل فتنه و فساد ، مردودان جناب الهی ، اشرار فسادپیشه ، مستحق قتل و تعزیر و . . . معرفی نموده است ! !

.


1- تحفه اثنا عشریه : 292 - 293 .

ص : 255

نتیجه نظریه عدالت صحابه نتیجه نظریه فوق دگرگونی تاریخ صدر اسلام و تحریف آن شد که هر چه باعث مخدوش شدن چهره صحابه است باید از صفحه روزگار محو شود !

احمد بن حنبل و دیگران آورده اند که : ابوعوانه کتابی درباره عیوب برخی اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تدوین نمود ; در آن کتاب مطالبی ناگوار آمده بود . سلام بن ابی مطیع کتاب را از وی به امانت گرفت و سوزاند . (1) ذهبی مینویسد : گر چه کتابها و نوشته ها لبریز از مطالبی است که حکایت از مشاجره ها و درگیریهای بین اصحاب دارد و رویدادهای جنگ و ستیزگیهای بین آنان را رقم زده است ; لیکن بسیاری از این روایتها ضعیف یا بدون سند و یا دروغ است . میبایست آنها را پنهان سازیم و حتی باید آنها را نابود کنیم تا آنکه دلها درباره اصحاب صاف شود و همگان ایشان را دوست بدارند و از آنان خشنود و راضی باشند . ومخفی ساختن این گونه مطالب بر عموم مردم و فرد فرد عالمان لازم است . آری اگر عالمی با انصاف بوده باشد ، برخی اجازه داده اند که مخفیانه آنها را مطالعه کند ; مشروط بدانکه برای ایشان استغفار نماید . . . آنها سابقه ای نیکو داشته اند و اعمالی انجام داده اند که موجب بخشودگی گناهان آنان خواهد شد . (2) آنها گویند : لازم است ما در برابر رفتارهای صحابه سکوت اختیار کرده و حق هیچ اعتراضی به آنها نداریم ! (3) .


1- العلل ومعرفة الرجال ابن حنبل 1 / 253 - 254 ، کتاب السنّه خلال 509 - 511 .
2- سیر اعلام النبلاء 10 / 92 - 93 .
3- مراجعه شود به : الاصابه 1 / 18 ، مختصر تاریخ دمشق 25 / 75 ، تحقیق مواقف الصحابه 1 / 130 - 142 ، حاشیه کستلی بر شرح العقائد 187 ( چاپ استامبول ) ، الشرح و الابانه علی اصول السنة والدیانه 63 - 64 .

ص : 256

با دقت و بررسیِ موارد تحریف چنین مییابیم که روشها و شیوه های پیچیده ای در معکوس جلوه دادن حقایق به کار برده اند که در آینده به گوشه هایی از آن اشاره خواهیم داشت . (1) از مهم ترین شگردهایی که برای پنهان ساختن واقعیتهای تاریخ به کار رفته - بعد از سیاست جلوگیری از نشر معارف دین ، به ویژه فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) و مطاعن منافقان (2) - جعل و نشر فضیلتهای ساختگی برای برخی از صحابه است .

از این جهت که عاری بودن آنان از هر فضیلتی در برابر بیکران منقبتها و مکرمتهای خاندان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سؤال برانگیز بوده است ; لذا مدافعان نفاق به سازش و پردازش اکاذیب بسیاری دست زده اند و با طرح و اجرای چنین توطئه ای اذهان مردم را از توجّه به رفتارهای زشت صحابه باز داشته اند ، و در نتیجه آنچه هدف نهایی نظریه پردازان تحریف است تحقق یافته ، و دیگر کسی باور نخواهد کرد که صاحبان این فضائل و مناقب با خاندان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جفا کرده و آنان را از حقوق خویش محروم داشته باشند ، و . . . .

ابن ابی الحدید در توضیح بخشی از سخن امیرمؤمنان ( علیه السلام ) : - « در دست مردم مجموعه روایاتی است که مشتمل بر حق و باطل و راست و دروغ است » - مینویسد :

.


1- رجوع شود به عنوان « برخورد آنها با روایات مطاعن و پاسخ از آن » .
2- پیشتر از همه عمر بن الخطاب این روش را پی گرفت و اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را از ذکر احادیث آن حضرت ممنوع داشت و به محدثان اجازه خروج از شهر مدینه را - جز در مواردی خاص - نمیداد . مراجعه شود به جامع الاحادیث سیوطی 13 / 140 ، 401 ، 459 و 14 / 28 و 15 / 50 - 51 .

ص : 257

دانشمندان علم حدیث بسیاری از احادیث جعلی را جدا کرده اند ، لیکن آنان نیز درباره صحابه جرأت حرف زدن نداشته اند . (1) وی جملات ذیل را از روایتهای ساختگی میداند که به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نسبت داده اند :

اگر من برای خود دوستی انتخاب میکردم ، ابو بکر بود ! خداوند و مؤمنان غیر از ابو بکر را نمیپذیرند ! خدا میگوید : ابو بکر ! من از تو راضی هستم ، آیا تو از من راضی هستی ؟ ! (2) هم چنین وی از کتاب احداث مداین حکایتی طولانی نقل میکند که معاویه به کارگزاران خود نوشت :

هر کس در فضیلت علی ( علیه السلام ) روایتی نقل کند ، امان نخواهد داشت ( و خونش هدر است ) .

و نیز دستور داد که مردم را تشویق کنند تا درباره صحابه و خلفا فضیلت نقل کنند و هر فضیلتی که برای علی ( علیه السلام ) نقل شده است ، میبایست درباره آنها نیز جعل گردد .

ونیز به کارگزاران دستور داد این گونه افراد را اکرام کنند .

از این رو انبوه فضیلتهای دروغین برای صحابه پدید آمد و بر منابر نقل شد و .


1- شرح ابن ابی الحدید 11 / 42 .
2- شرح ابن ابی الحدید 11 / 48 ، در زمینه اخبار ساختگی در فضائل خلفا و صحابه رجوع شود به الصراط المستقیم 3 / 142 - 166 ، باب هشتم کتاب کامل بهائی ( فی المناقب والأخبار التی افتروها زخرفة لأباطیلهم ) ، کتاب شوارق النصوص تألیف میر حامد حسین ( رحمه الله ) ، الغدیر 5 / 297 - 357 و 10 / 3 - 4 ، 73 - 132 و . . .

ص : 258

انتشار یافت و معلمان مغز طفلان را از آن انباشتند و برای دست یازیدن به دنیا از هیچ دروغ و بهتانی دریغ نکردند ; پس از آن این سخنها تحت عنوان سخن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به دست کسانی افتاد که دروغ نمیگفتند ، لیکن آنها را پذیرفته و روایت کردند . (1) تبدیل لعن به رحمت ! یا تهمتی ناروا بر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بسیار عجیب است که حدیث پردازان عامه برای تبرئه جماعتی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آنها را لعن و نفرین کرده ، حاضر شده اند خود پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را متهم نمایند و عصمت مسلم آن حضرت را زیر سؤال ببرند .

گویند : حضرت به درگاه خداوند عرضه داشت : من هم بشری هستم مانند دیگران که حالت رضا و خشنودی و خشم و غضب دارم ، اگر کسی که سزاوار نبود لعن ، سبّ ، شتم ، و نفرین کردم یا بر او خشمناک شده و یا او را آزردم ، خدایا تو این لعن ، سبّ ، شتم و . . . را باعث پاک شدن ، برکت ، مغفرت ، رحمت و تقرّب او به خودت در قیامت قرار ده . (2) آیا این مطالب قابل قبول است ؟ آیا ممکن است پیامبری که قرآن او را « رحمة للعالمین » معرفی کرده و فرموده : ( فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ .


1- شرح ابن ابی الحدید 11 / 44 - 46 ، علامه امینی مباحث متنوعی در زمینه روایات جعلی در مواضع مختلف الغدیر مطرح کرده اند ، مراجعه شود به فهرست آن به نام : علی ضفاف الغدیر 21 - 22 ( الاختلاق والتزویر ) 64 - 67 ( التحریف والتصحیف ) 144 - 149 ( الغلوّ ) . و هم چنین مراجعه شود به الامام علی ( علیه السلام ) رحمانی همدانی 555 - 572 ( استطراد فی تحریف الکتب ) .
2- کنزالعمال 3 / 609 - 613 .

ص : 259

الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ) (1) و . . . از یک مؤمن پرهیزکار هم کمتر باشد و نتواند زبان خود را نگهدارد ؟ !

حقیقت این است که چنین کسی حتی لیاقت نمایندگی از یک انسان با شخصیت را ندارد چه رسد که فرستاده پروردگار جهانیان به سوی همه جنیان و آدمیان باشد .

آری ; پر واضح است که هدف شوم مخالفان آن است که کلمات آن حضرت را در زمینه مطاعن ، برائت ، لعن و . . . از حجیت ساقط نمایند . (2) تأملی در کتب عامه - در روایات مذمّت لعن و اینکه لعن مؤمن مانند کشتن اوست (3) و . . . - برای قضاوت در این زمینه کافی است .

جالب آن است که این توطئه از زمان خود حضرت شروع شد ، در روایات عامه آمده است : عبدالله پسر عمروعاص میگوید : قریش به من اعتراض کردند که : چرا هر چه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گوید مینویسی ؟ شاید مطلبی را در حال خشم و عصبانیت گوید ( و سپس پشیمان شود ) . عبدالله گوید : من دست از نوشتن برداشتم ، و سپس مطلب را خدمت خود حضرت عرض نمودم ، فرمود : ( هرگز چنین نیست ) بنویس که - در خشنودی و خشم - جز حق از زبان من صادر نخواهد شد . (4) و همین مطلب در روایات با الفاظ گوناگون از آن حضرت آمده است :

.


1- آل عمران ( 3 ) : 159 .
2- رجوع شود به عنوان « برخورد آنها با روایات مطاعن و پاسخ از آن » و نکاتی که ذیل روایت سنن ابوداود در آخرین قسمت مقدمه خواهد آمد .
3- کنزالعمال 3 / 616 .
4- سنن ابی داود 2 / 126 ، سنن دارمی 1 / 125 ، مسند احمد 2 / 162 ، 207 ، 216 ، مستدرک حاکم 1 / 105 - 106 ، جامع بیان العلم ، ابن عبدالبرّ 1 / 85 .

ص : 260

فو الذی نفسی بیده ما خرج منی إلاَّ حقّ .

إنی لاأقول فی الرضا والغضب إلاَّ حقّاً .

لا ینبغی لی أن أقول إلاَّ حقّاً .

فإنه لا ینبغی أن أقول فی ذلک إلاَّ حقّاً .

فإنی لا أقول إلاَّ حقّاً .

اکتب فوالذی نفسی بیده ما یخرج منه إلاَّ حقّ .

اکتب عنی فی الغضب والرضا ، فوالذی بعثنی بالحق نبیاً ما یخرج منه إلاَّ حقّ - وأشار إلی لسانه - .

فإنی لا أقول فی ذلک کله إلاَّ الحقّ . (1)

وحدت و اتحاد

عده ای از این جهت با برائت و طرح بحث مطاعن مخالفت میکنند که آن را با وحدت و یکپارچگی جامعه سازگار نمیدانند .

آنها تصور میکنند که اگر اهل ایمان از مخالفان خویش برائت و بیزاری جسته و آنها را طرد نمایند باعث تفرقه و اختلاف بین مردم شده و جامعه از هم پاشیده میشود .

و گاهی به آیات و احادیثی تمسک کرده اند که متشابه است و یا دلالتی بر مقصود آنها ندارد .

در پاسخ این گروه ذکر چند نکته ضروری است :

.


1- مکاتیب الرسول ، احمدی میانجی 1 / 375 به نقل از : الشفاء 2 / 286 ، شرح الخفاجی نسیم الریاض 4 / 80 ، شرح القاری بهامش شرح الخفاجی 4 / 81 ، تقیید العلم 74 ، کنز العمال 10 / 128 ، الغدیر 11 / 91 ، مستدرک 17 / 288 .

ص : 261

نکته نخستین : مراد از وحدت چیست ؟

ما با مخالفان در چه چیزی میخواهیم متحد شویم ، در حق یا در باطل یا آمیخته ای از حق و باطل ؟

بدون شک اتحاد در حق مطلوب است ، و آنچه مخلوطی از حق و باطل باشد چیزی جز باطل نخواهد بود که : ( فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ ) . (1) از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) روایت شده که فرمود : فقط حق است و باطل ، ایمان است و کفر ، دانش است و نادانی ، خوشبختی است و بدبختی ، بهشت است و دوزخ ( و نسبت به هیچ کدام قسم سومی وجود ندارد ) هرگز حق و باطل در یک دل جمع نخواهد شد که : ( ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ) . (2) هلاکت و گمراهی مردم هم فقط از این جهت بود که تفاوتی بین امامان هدایت و پیشوایان کفر نگذاشته و آنها را مساوی دانستند . (3) پس مراد اشتراک در عقیده نیست ، بلکه مقصود جلوگیری از فتنه و آشوب و اختلاف و تفرقه است .

آیا بحث منطقی و مجادله حسنه با استناد به آیات قرآن و اخبار و آثار مورد قبول شیعه و سنی با وحدت - به معنای صحیح آن - منافات دارد ؟ !

نکته دوم : اگر همه جا حفظ وحدت لازم باشد و برائت از دشمن روا نباشد ، چرا امیرمؤمنان ( علیه السلام ) در برابر سران سقیفه سکوت نکرد و هنگامی که میخواستند او را مجبور به بیعت کنند با آنها احتجاج نمود ؟ !

.


1- یونس ( 10 ) : 32 .
2- احزاب ( 33 ) : 4 .
3- بحار الانوار 69 / 78 .

ص : 262

چرا شبانه با همسر و فرزندانش روانه خانه مهاجر و انصار شد و از مردم طلب یاری کرد تا با غاصبین خلافت مبارزه کنند ؟ !

چرا اجازه داد تا دوازده نفر از یارانش در برابر غاصب اول به احتجاج و استدلال بپردازند و او را بر بالای منبر خوار و ذلیل کنند ؟ ! (1) چرا حضرت صدیقه ( علیها السلام ) با ایراد خطبه فدکیه آنها را منافق و کافر و پیرو شیطان معرفی کرد و نه تنها دستگاه حکومت را بلکه آنهایی که با سکوت خویش راه را بر آنها هموار کرده بودند رسوا و مفتضح نمود ؟ !

چرا بزرگان و متکلمین شیعه - از نخست تا امروز (2) - در برابر هجوم فرهنگی مخالفان با سلاح قلم در عرصه کتاب و میدان دانش به مبارزه با آنها پرداختند و از حریم تشیع حراست نمودند ؟ و چرا . . . ؟ ! و چرا . . . ؟ !

.


1- مراجعه کنید به : رجال برقی 63 - 66 ، خصال 461 - 465 ، احتجاج 75 - 80 ( چاپ اعلمی ، بیروت ) ، الیقین 235 - 242 ، الصراط المستقیم 2 / 79 - 84 به نقل از إبطال الاختیار ابن جبر ، نهج الإیمان 578 - 589 ، أنوار الیقین 386 - 388 به نقل از حقائق المعرفه ، احمد بن سلیمان یمنی زیدی ، شفاء صدور النّاس 481 - 484 ، بهجة المباهج 264 - 271 ، الدر النظیم 441 - 447 ، بحار الانوار 28 / 189 - 203 ، 208 - 219 . علامه ابن شهر آشوب مازندرانی ( قدس سره ) در مثالب النواصب 127 آن را مختصراً نقل نموده ، و شیخ مفید ( رحمه الله ) در الإفصاح 48 و هادی زیدی در تثبیت الإمامه 14 - 15 اجمالا بدان اشاره کرده اند . و در نهج الإیمان 578 - 589 و مجالس المؤمنین 1 / 858 به شهرت آن تصریح شده
2- مراجعه کنید به مجله تراثنا شماره 6 محرم 1407 ، مقاله محقق علامه سید عبدالعزیز طباطبائی ، ترجمه آن در کتاب و کتابخانه 459 - 488 .

ص : 263

نکته سوم : آیا طرح بحث مطاعن خلاف تقیه نیست ؟

پاسخ : گرچه تقیه در جای خودش واجب است ، ولی نباید بهانه ای شود برای کنار گذاشتن عقیده برائت و به دست فراموشی سپردن حقائق .

این همه روایاتی که در برائت ، مطاعن ، تفسیر آیات قرآن و تأویل آن به دشمنان وارد شده از کجا به ما رسیده است ؟

مگر نه این است که راویان - با خون جگر ، با هزاران مشکل و دردسر و . . . - آن را از معصومان ( علیهم السلام ) گرفتند و به شاگردان خویش تحویل دادند و نسل به نسل این کار به صورت مذاکره و تألیف ادامه یافت تا به دست ما رسید ؟ !

برخورد ما با این امانتها باید چگونه باشد ؟

آیا به بهانه تقیه ، حقائق را از اهلش هم کتمان کنیم ؟

آیا به تحریف معنوی آنها بپردازیم ؟

آیا وجود آن را در میراث گرانبهای شیعه انکار نماییم ؟

و یا اینکه با کمال استقامت در جایی که وظیفه ایجاب نماید در ترویج آن بکوشیم و در مواردی که تقیه اقتضا کند از نشر و انتشار آن جلوگیری نماییم .

آیا پاسداری از مرزهای عقیدتی و جلوگیری از سستی و ضعف در حبّ و بغض که اساس ایمان است وظیفه نیست ؟ !

آیا شناخت حقیقت متوقف بر دشمن شناسی نیست ؟ !

آیا تعلیم و تریبت فرزندان و نوجوانان با عقائد حقه و معارف اصیل - که بخشی از آن را برائت و آشنایی با رفتارهای ناپسند صحابه و خلفا تشکیل میدهد - بر همه لازم نیست ؟ !

ص : 264

آری ; الضرورات تقدّر بقدرها ، یعنی : در حکم ضروری بایستی به اندازه نیاز و اقتضای ضرورت اکتفا نمود .

آیت الله خویی ( رحمه الله ) میفرماید :

اگر مفسده ای که بر رعایت تقیه مترتب شود بیش از مفسده ترک تقیه باشد ، یا مصلحتی که در ترک تقیه است بیش از مصلحت تقیه کردن باشد ، مثل اینکه با تقیه کردن ، دین مضمحل و نابود ، و باطل غالب و ظاهر شود ، و جبت و طاغوت ترویج گردد ; در صورتی که اگر تقیه نمیکرد خود و یا جماعتی هم کشته میشدند . در این صورت بدون شک بایستی تقیه را ترک کند و خود را برای کشته شدن آماده نماید ; زیرا مفسده تقیه ( به مراتب ) از مفسده کشته شدن او عظیم تر و شدیدتر است . (1) نکته چهارم : خداوند در قرآن فرموده : ( واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا ) ، یعنی : و همگی به ریسمان الهی چنگ زنید ، و پراکنده نشوید .

ولی مضمون این آیه فقط نهی از تفرقه نیست ، بلکه اول دستور به تمسک به « حبل الله » است و پس از اینکه آنها گِرد حبل الله جمع شدند نبایستی پراکنده شوند ، و بنابر روایات مقصود از حبل الله هم امیرمؤمنان و فرزندان معصوم ( علیهم السلام ) آن حضرت میباشند . (2) .


1- تنقیح ، کتاب الطهاره 4 / 257 ، و مراجعه کنید به مطالبی که در نکته دوم گذشت .
2- علامه مجلسی ( قدس سره ) بابی منعقد فرموده است با این عنوان که اهل بیت ( علیهم السلام ) حبل الله المتین و عروة الوثقی میباشند . ( بحار الانوار 24 / 82 ) .

ص : 265

از امام باقر ( علیه السلام ) درباره همین آیه روایت شده است که فرمود :

« إن الله تبارک و تعالی علم أنهم سیفترقون بعد نبیهم ویختلفون ، فنهاهم الله عن التفرّق کما نهی من کان قبلهم ، فأمرهم أن یجتمعوا علی ولایة آل محمد ( علیهم السلام ) ولا یتفرّقوا » . (1) یعنی : خدا میدانست که آنها پس از پیامبر پراکنده شده و اختلاف خواهند نمود لذا آنها را - مانند امتهای گذشته - از تفرقه نهی کرده ، و به آنها دستور داد که بر ولایت آل محمد ( علیهم السلام ) اجتماع کنند و متفرّق نشوند .

بعضی گویند : امیرمؤمنان ( علیه السلام ) درباره کسانی که به جنگ او آمده بودند فرموده : « اینها برادران ما بودند که به ما ستم نمودند » .

بر فرض تسلیم ، این روایت مانند آیاتی از قرآن است که بعضی از پیامبران ( علیهم السلام ) را از جهت اینکه با قوم خود از یک قبیله و عشیره اند برادر آنها معرفی کرده است ، (2) و اگر نه قرآن اهل ایمان را برادر یکدیگر میداند نه همه آنهایی که به ظاهر مسلمان هستند . (3) .


1- بحار الانوار 24 / 85 .
2- مراجعه شود به آیات ذیل : ( وَإِلَی عَاد أَخَاهُمْ هُوداً ) . ( الأعراف ( 7 ) آیه 65 ، هود ( 11 ) آیه 50 ) . ( إِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً ) . ( الأعراف ( 7 ) آیه 73 ، هود ( 11 ) آیه 61 ) . ( وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً ) . ( الأعراف ( 7 ) آیه 85 ، هود ( 11 ) آیه 84 ) . ( وَاذْکُرْ أَخَا عَاد إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالاَْحْقَافِ ) . ( الأحقاف ( 46 ) آیه 21 ) . ( إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ ) . ( الشعراء ( 26 ) آیه 106 و همچنین آیات 124 ، 142 ، 161 در مورد حضرات هود و صالح و لوط ( علیهم السلام ) ) .
3- قال صاحب الجواهر ( قدس سره ) : معلوم أن الله تعالی عقد الإخوة بین المؤمنین بقوله تعالی : ( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ) [ الحجرات ( 49 ) : 10 ] دون غیرهم ، وکیف یتصور الأخوة بین المؤمن والمخالف ، بعد تواتر الروایات وتظافر الآیات ، فی وجوب معاداتهم ، والبراءة منهم . ( جواهر الکلام 22 / 62 - 63 ) .

ص : 266

لذا هنگامی که عمار ، ابوموسی اشعری را توبیخ کرد که چرا از بیعت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) خودداری کردی ، ابوموسی به او گفت : دست از سرزنش من بردار من برادر تو هستم ! عمار گفت : ولی من برادر تو نیستم . (1) در روایتی آمده است که : مردی از شامیان به امام سجاد ( علیه السلام ) گفت : تو علی بن الحسین هستی ؟ فرمود : آری . گفت : پدر تو ( علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ) بود که مؤمنین را به قتل میرساند ؟ ! اشک حضرت - از شنیدن این مطلب - سرازیر شد ، سپس اشک از چشم خویش پاک کرده ، فرمود : وای بر تو ! از کجا میگویی که پدر من مؤمنین را کشته است ؟ گفت : چون خود او گفته :

« اخواننا قد بغوا علینا ، فقاتلناهم علی بغیهم » .

یعنی : برادران ما به ما ستم نمودند ; لذا با آنها جنگیدیم .

حضرت فرمود : وای بر تو ! مگر قرآن نمیخوانی ؟ !

گفت : چرا ، فرمود : خدای تعالی میفرماید : ( وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً ) ، (2) ( وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً ) . (3) آیا این پیامبران برادر دینی آن قوم بودند یا برادر قبیله ای ؟

او پاسخ داد : نه هرگز برادر دینی نبودند ، فقط از این جهت که از یک قبیله بودند .


1- امالی شیخ طوسی ( قدس سره ) 181 - 182 .
2- هود ( 11 ) : 84 .
3- الأعراف ( 7 ) : 73 .

ص : 267

خدا آنها را برادر دانسته است .

حضرت فرمود : پس اینها هم از همین جهت برادر امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) محسوب میشدند ، نه اینکه برادر دینی یکدیگر باشند .

آن مرد گفت : مشکل مرا حل کردی خدا مشکلات شما را بر طرف نماید . (1) تذکر : پاسخ حضرت ، تأیید صدور روایت از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نیست ، ولی از این جهت که شاید انکار روایت - به جهت شیوع آن - تأثیری نداشت ; لذا حضرت پاسخی که برای شنونده قابل قبول باشد بیان فرمود .

شیخ مفید ( رحمه الله ) - درباره روایت گذشته که به امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نسبت داده شده - میفرماید : این خبر از روایات شاذّه است ، نه متواتر است و نه راویان آثار بر صحت آن اتفاق دارند . بلکه در برابر آن روایتی مشهورتر که ناقلان آن بیشتر و سندهای آن روشن تر است از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نقل شده - که در جنگ بصره هنگامی که مردم آماده جنگ بودند - شخصی از آن حضرت پرسید : چرا ما با اینها میجنگیم و خونشان را مباح میدانیم ؟ ! آنها هم مثل ما شهادت ( به یگانگی خدا و رسالت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) میدهند ، و رو به قبله نماز میگزارند !

حضرت با صدای بلند این آیه را قرائت فرمود :

( وَإِن نَکَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ ) . (2) هنگامی که آن مرد این آیه را شنید ، گفت : به خدای کعبه اینها کافرند . سپس غلاف شمشیرش را شکست و آن قدر جنگید تا به شهادت رسید . (3) .


1- بحار الانوار 32 / 345 ، و مراجعه شود به صفحه 343 - 344 .
2- التوبة ( 9 ) : 12 .
3- الافصاح 125 .

ص : 268

نکته پنجم : آنچه در رفع اختلاف از اجتماع و ایجاد « اتحاد » اهمیت بسزایی دارد ، ریشه یا بی و شناخت عوامل اصلی « اختلاف » و راههای صحیح و مؤثر « اتحاد » است .

آیا شروع اختلاف از همان جا نبود که فرمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - مبتنی بر احضار قلم و کاغذ برای نوشتن سفارشی که مانع از گمراهی امت شود - مخالفت شد ؟ ! کنار بستر حضرت نزاع و درگیری شدّت گرفت ، و برخی با بی شرمی تمام گفتار زاده خطاب را تأیید میکردند که : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هذیان میگوید ! او را رها کنید !

چه کسانی بودند که با مخالفت کردن با آیات الهی و دستورات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - مبتنی بر پذیرفتن سرپرستی امامان معصوم ( علیهم السلام ) و اطاعت از آنها - باعث تفرقه و اختلاف امت شدند ، و وحدت و یکپارچگی امت اسلامی را دستخوش هوی و هوس خویش قرار دادند ، و دستور خداوند به : ( وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا ) (1) را زیر پا گذاشتند ؟ !

حقیقت این است که تنها راه اتحاد ، اعتصام به حبل الله است که در آیه شریفه آمده و در روایات به تعابیر مختلف بدان تصریح شده ، و آن پذیرفتن رهبری و ولایت اهل بیت ( علیهم السلام ) است . (2) حضرت زهرا ( علیها السلام ) در خطبه فدکیه میفرماید : « وجعل امامتنا أماناً من الفرقة » (3) . یعنی : خدای تعالی امامت ما خاندان را سبب جلوگیری از اختلاف و تفرقه قرار داد .

در بسیاری از روایات و زیارات اهل بیت ( علیهم السلام ) آمده است : « وبکم تمّت النعمة ، .


1- آل عمران ( 3 ) : 103 .
2- مراجعه شود به بحار الانوار 24 / 82 .
3- بحار الانوار 29 / 223 .

ص : 269

واجتمعت الفرقة ، وائتلفت الکلمة » . (1) یعنی : به واسطه شما خاندان نعمت بر ما تمام شده ، و پراکندگی و اختلاف امت تبدیل به اجتماع گشته ، و همه ( یکدل و ) یک سخن شده و وحدت کلمه محقق شود .

اُبَیّ بن کعب - از بزرگان صحابه - در اوائل خلافت ابو بکر در ضمن احتجاج مفصلی علیه ابو بکر - در برابر جمعیت - گفت : به خدا سوگند ، شما به خویش واگذار نشده اید ، برای شما پرچم هدایت را افراشتند . . . اگر از او پیروی کنید تفرقه ، اختلاف ، خصومت و دشمنی ، و جنگ و خونریزی ، در بین شما نخواهد بود . . .

به خدا سوگند از این پس اختلاف خواهید نمود . (2) نکته ششم : فراموش نکنیم که در قضیه حکمین چه پیش آمد ، و اشتباه ابوموسی را تکرار نکنیم ! ما شعار دوستی با دیگران را سر داده و دست دوستی به طرف آنها دراز کرده ایم ولی آنها از پذیرفتن آن ابا دارند :

( هَاأَنْتُمْ أُولاَءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ یُحِبُّونَکُمْ ) . (3) آنها وحدت را مورد حمله قرار داده ، امری محال شمرده ، حرکتی منافقانه قلمداد نموده اند ، و آن را وحدت بین دین و دروغ نامیده اند ! و اظهار کرده اند که : شیعه از کفر درآمده و به نفاق داخل شده است .

.


1- کافی 1 / 445 ، کامل الزیارات 316 ، من لا یحضره الفقیه 2 / 615 ، تهذیب 6 / 99 ، البلد الأمین 302 ، عیون اخبار الرضا ( علیه السلام ) 2 / 276 ، مستدرک 10 / 423 ، بحار الانوار 22 / 537 و 56 / 194 و 99 / 16 ، 131 ، 154 ، 160 .
2- بحار الانوار 24 / 206 و 28 / 223 به نقل از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) .
3- آل عمران ( 3 ) : 119 .

ص : 270

آنها در نوشته هایشان به هر مناسبتی به شیعه طعن وارد کرده اند :

آنها را ابله ، جاهل ، اهل بدعت ، اهل دروغ ، تابع هوای نفس ، و گمراه ترین و شرورترین فرقه های اسلامی شمرده اند که چیزی از دین برای آنها باقی نمانده ، و ادعای اتفاق و اجماع بر کفرشان کرده اند .

شیعه را مانند یهود ، نصاری ، مجوس ، بت پرستان ، و کمونیستها معرفی کرده اند ، حتی اگر به گمان مسلمان بودن نماز بخواند و روزه بگیرد !

آنها بر این باورند که تکفیر شیعه واجب است ، و حتی کسی که شک در کفر آنها داشته باشد نیز کافر است !

و گویند : اگر رافضی بمیرد دست به بدن او نزنید با چوب او را برداشته و در قبر دفنش کنید .

ابن تیمیه تصریح میکند که جنگ با شیعه از جنگ با خوارج واجب تر ، و مال و عرض شیعه مباح است .

و به تعبیر ابن کثیر ریختن خون شیعه از ریختن شراب حلال تر است ! (1) نکته هفتم : از دیرباز گروهی برای نیل به اهداف شوم و شیطانی خویش شعار وحدت را بهانه قرار داده و مخالفان خود را « فتنه انگیز » و « تفرقه افکن » نامیده اند . گاهی به پیامبران الهی ( علیهم السلام ) نسبت اختلاف و برهم زدن نظم اجتماع میدادند ، و یا خطاب به امامان معصوم ( علیهم السلام ) و پیروان آنها میگفتند : « ترید أن تشقّ عصا المسلمین » (2) یعنی : شما میخواهی بین مسلمانان تفرقه بیندازی .

.


1- برای اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع شود به اول مقدمه و کتاب شبهات تألیف فارس تبریزیان ، ترجمه محمد انصاری .
2- « شقّ العصا » : کنایه از بر هم زدن و متفرق کردن جماعت است ، لذا گروهی از لغویین آن را معنا کرده اند به : مخالفت کردن با جماعت مسلمین . ( تاج العروس 19 / 681 ) .

ص : 271

در این قسمت به برخی از آن موارد اشاره میشود :

1 . طبری مینویسد : کفار قریش به جناب ابوطالب ( علیه السلام ) میگفتند : برادرزاده شما بین ما تفرقه ایجاد کرد ، اتحاد ما را از بین برد ، و مردمی را که در پرستش بتها متحد بودند ، از یکپارچگی باز داشت ! (1) 2 . هنگامی که جناب ابوطالب ( علیه السلام ) نزد مشرکین رفت تا به آنها خبر دهد که موریانه صحیفه آنها را از بین برده ، خیال کردند برای تحویل دادن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به آنها آمده است ; لذا به او گفتند :

قد آن لک أن تطیب نفسک عن قتل رجل فی قتله صلاحکم وجماعتکم وفی حیاته فرقتکم وفسادکم . (2) یعنی : زمان آن رسیده که راضی شوی به کشته شدن کسی که نابودی او به صلاح شما و باعث اتحاد و یکپارچگی شما و زنده ماندن او باعث تفرقه و اختلاف و فساد اجتماع شما است .

3 . در تفسیر آیه شریفه : ( إِن تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ ) (3) آمده است : قریش پیش از جنگ بدر کنار خانه خدا رفته و به پرده های کعبه چنگ زدند و به این .


1- تاریخ طبری 2 / 67 در همین زمینه مراجعه کنید به : سیره ابن هشام 1 / 172 ، سیره ابن اسحاق 2 / 133 ، کامل ابن أثیر 2 / 65 ، شرح ابن ابی الحدید 14 / 55 ، البدایة و النهایه 3 / 63 .
2- سیره ابن اسحاق 2 / 143 ، حلیة الأبرار 1 / 101 - 102 ، بحار الانوار 19 / 20 ( حاشیه ) .
3- الأنفال ( 8 ) : 19 .

ص : 272

خیال که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جمعیت آنها را متفرق و پراکنده ساخته و با آنها قطع رحم نموده از خدا خواستند که بین آنها و حضرت حکم نماید و هر کس را که ستمکار است نابود نماید ، خدا هم آنها را نابود نمود ! (1) 4 . ابن عباس گوید : در سفر شام همراه عمر بودم به من گفت : از علی گِلِه دارم ، از او خواستم که با من به سفر بیاید ولی نپذیرفت ، او همیشه ( نسبت به من ) عصبانی و خشمگین است ، خیال میکنی علت ناراحتی او چیست ؟

ابن عباس گوید : پاسخ دادم : خودت بهتر میدانی . گفت : فکر میکنم به جهت این است که خلافت از دست او رفته .

گفتم : آری ، او بر این باور است که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میخواست او خلیفه شود .

عمر گفت : ابن عباس ! وقتی خدا نخواهد او به خلافت برسد ، خواسته پیامبر چه سودی دارد ؟ پیامبر اراده ای داشت و خدا اراده دیگری .

در روایت دیگر پاسخ عمر چنین گزارش شده است که : پیامبر در بیماری وفات تصمیم داشت او را برای خلافت معرفی کند ولی من از ترس اینکه فتنه ای پیش آید و دین اسلام از هم بپاشد نگذاشتم این کار عملی شود . حضرت هم متوجه منظور من شد و از دنبال کردن تصمیم خویش دست برداشت .

در خبری هم آمده است که عمر گفت : پیامبر درباره خلافت علی اشاره ای داشت ولی برای اتمام حجت و قطع عذر کافی نبود ، او انتظار فرصتی میکشید - و بنابر نسخه دیگر : گاهی درباره علی از جادّه حق خارج میشد ، یعنی - العیاذ بالله - در مدح و ثنای علی ( علیه السلام ) و لیاقت او برای خلافت زیاده روی و مبالغه میکرد - او تصمیم قطعی داشت که در بیماریِ وفات صریحاً او را برای خلافت معرفی و تعیین نماید ولی من به جهت دلسوزی و برای حفظ اسلام مانع شدم ، به خدای کعبه .


1- تفسیر اضواء البیان 2 / 51 .

ص : 273

سوگند که قریش در مورد او اتفاق نظر ندارند ، اگر او سر کار بیاید سرتاسر بلاد عرب علیه او شورش خواهند کرد . (1) 5 . ابن اثیر در شرح کلام عمر : إن بیعة ابی بکر کانت فلتة وقی الله شرها مینویسد : مراد از فلته امر ناگهانی است ، این بیعت هم جای آن داشت که باعث شرّ و فتنه شود ولی خدا حفظ کرد ! علت مبادرت به بیعت با او چیزی جز خوف پراکندگی و تفرقه نبود . (2) 6 . کسی به ابو بکر گفت : مگر خودت به من نمیگفتی : امارت و ریاست بر دو نفر را هم قبول نکن . چرا خودت خلافت را پذیرفتی ؟ ! پاسخ داد : چاره ای نداشتم خشیت علی اُمّة محمد صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الفرقة .

یعنی : ترسیدم بین امت اسلام تفرقه ایجاد شود . (3) 7 . حضرت زهرا ( علیها السلام ) میفرماید : آیا اینها در بیعت و تعیین خلیفه پیش دستی کردند تا فتنه ای رخ ندهد ؟ ! بدانید که در فتنه افتادند و سقوط کردند ، و جهنم کافران را در بر گرفته و بر آنها احاطه خواهد کرد . (4) 8 - 9 . ابوسعید خدری میگوید : هنگامی که ابو بکر ( به خلافت رسید و ) بر منبر نشست ، نگاهی به جمعیت انداخت ، علی ( علیه السلام ) حاضر نبود ، سراغ او را گرفت ، گروهی از انصار رفتند و ( چنان که در روایات دیگر آمده به زور و اجبار ) او را آوردند ، .


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 21 ، 78 ، کشف الیقین 470 ، بحار الانوار 30 / 244 ، 554 - 555 و 29 / 639 و 31 / 74 و 38 / 156 .
2- النهایه 3 / 467 ، مستدرک سفینة البحار 1 / 391 .
3- سیره ابن هشام 4 / 1042 ، سیره حلبیه 3 / 484 .
4- مراجعه شود به مصادر خطبه فدکیه ، و شرح ابن ابی الحدید 16 / 251 .

ص : 274

ابو بکر گفت : پسر عمو و داماد پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ! میخواهی بین مسلمانان تفرقه بیندازی ؟ !

و درباره زبیر نیز همین قضیه تکرار شد . (1) 10 . ابن عبدربه اندلسی ( متوفی 328 ) در مورد هجوم دشمنان به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) روایت میکند که : فاطمه ( علیها السلام ) فرمود : پسر خطاب ! آمده ای خانه ما را بسوزانی ؟ ! عمر پاسخ داد :

آری تا اینکه شما نیز آنچه امت پذیرفته اند ، بپذیرید . (2) 11 . عایشه بنت الشاطی - پس از یاری طلبیدن شبانه امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به همراهی فاطمه ( علیها السلام ) - مینویسد : بامداد روز بعد سر و صدا اطراف خانه او بلند شده بود ، صدای عمر به گوش میرسید که قسم یاد میکرد بالاخره علی را وادار به بیعت با ابو بکر خواهد کرد تا فتنه ای پیش نیاید و وحدت کلمه مسلمین مبدّل به تفرقه و اختلاف نگردد . (3) 12 . عبدالفتاح عبدالمقصود در ضمن اشاره به اختلاف مردم درباره خلافت گوید : چرا عمر ، علی ( علیه السلام ) را هم مثل سعد بن عباده سزاوار کشتن نداند تا فتنه .


1- مراجعه شود به : سنن بیهقی 8 / 143 ، مستدرک حاکم 3 / 76 ، تاریخ الاسلام ذهبی 3 / 10 ، سیر اعلام النبلاء ( بخش خلفاء ) 25 ، السیرة النبویه ابن کثیر 4 / 495 ، جامع الأحادیث سیوطی 13 / 91 و 15 / 420 ، کنز العمال 5 / 613 .
2- العقد الفرید 4 / 242 ( چاپ دار الکتاب العربی ) ، تاریخ أبی الفداء 1 / 156 ، أعلام النساء کحاله 4 / 115 - 116 ، طرائف 239 .
3- موسوعة آل النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 614 .

ص : 275

ریشه کن شود و بین مردم تفرقه ایجاد نشود ؟ ! (1) 13 . عمر ابوالنصر مینویسد : عمر از فتنه میترسید ، او بیش از همه به اتحاد مسلمین توجه داشت لذا میخواست بنی هاشم را وادار کند که با ابو بکر بیعت کنند و به همین جهت تصمیم گرفت که به خانه فاطمه ( علیها السلام ) هجوم ببرد . (2) 14 . سران حکومت به منظور فریفتن عباس عموی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نزد او رفتند تا نظر او را به خودشان جلب کنند ، عمر گفت : ما نیازی نداشتیم که نزد شما آییم ولی دوست نداشتیم امری که مورد اتفاق مسلمانان است از ناحیه شما خدشه دار شود و برای شما یا مردم مشکلی پیش آید که نتوان آن را حل نمود . (3) 15 . عبدالله بن زبیر بنی هاشم را در دره ای قرار داد و هیزم جمع کرد تا آنها را بسوزاند ، این فعل شنیع برای مردم قابل تحمل نبود ، برادرش عروة بن زبیر عذر او را چنین بیان کرد که : هدف او از این کار حفظ وحدت کلمه بود ، او میخواست اختلافی بین مسلمانان ایجاد نشود و همه از او فرمان برداری کنند ، چنان که عمر هم همین برخورد را با بنی هاشم داشت و هنگامی که از بیعت ابو بکر تأخیر نمودند هیزم جمع آوری کرد تا خانه را بر آنها بسوزاند . (4) 16 . از جمعی از دانشمندان عامه پرسیدند : نظر شما درباره رفتار ابو بکر با علی ( علیه السلام ) چیست ؟ پاسخ دادند : این کار گناهی بود که موفق به انجام آن نشد ( تجرّی .


1- الامام علی ( علیه السلام ) 1 / 192 ، الغدیر 3 / 103 - 104 .
2- فاطمة بنت محمّد ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 118 .
3- کتاب سلیم 2 / 574 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 218 ، بحار الانوار 28 / 293 .
4- شرح ابن ابی الحدید 20 / 147 .

ص : 276

بر گناه بود ) . ولی گروهی از اهل مدینه گویند : چه اشکال دارد که مصلحت امت اقتضا کند کسی کشته شود ؟ ! اینکه ابو بکر میخواست علی را به قتل برساند از این جهت بود که او بین امت تفرقه ایجاد کرده و مردم را از بیعت ابو بکر باز میداشت ! (1) 17 . قاضی القضاة معتزلی - در مورد هجوم به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) - مینویسد : ما که این مطلب را قبول نداریم . بر فرض صحت این عیبی برای عمر محسوب نمیشود ، چون او حق داشت کسانی را که زیر بار بیعت نمیرفتند و اختلاف بین مسلمانان ایجاد میکردند تهدید کند . (2) 18 . در ضمن احتجاجی با عامه آمده است : شما از سران سقیفه دفاع میکنید که : داعی آنها برای هجوم به خانه فاطمه ( علیها السلام ) حفظ نظام اسلام بود . آنها برای جلوگیری از اختلاف و تفرقه و برای اینکه مردم از اطاعت سرپیچی نکنند و به جماعت مسلمانان بپیوندند ، دست به این کار زدند . در پاسخ گوییم : . . . (3) 19 . ابن ابی الحدید نظر خویش را در این قضیه چنین اعلام کرده است که : صحیح آن است که فاطمه ( علیها السلام ) بر ابو بکر و عمر غضبناک بود و با همین خشم از دنیا رفت ، او خود وصیت کرد که آن دو بر او نماز نگزارند .

البته این مطلب نزد اصحاب ما از امور قابل بخشش است و خدا آنها را میآمرزد ، گرچه بهتر بود آن دو احترام فاطمه ( علیها السلام ) و خانه او را حفظ میکردند ولی آنها از تفرقه میترسیدند و میخواستند فتنه ای پیش نیاید ، از این رو آنچه در نظرشان به صلاح نزدیک تر بود انجام دادند .

.


1- بحار الانوار 28 / 306 ( حاشیه ) .
2- بحار الانوار 28 / 411 .
3- شرح ابن ابی الحدید 20 / 15 .

ص : 277

بر فرض که این کار خطا باشد گناه کبیره نیست ، گناه کوچکی است که باعث نمیشود ما از آن دو بیزار باشیم و دست از ولایتشان برداریم . (1) وجدان شما خواننده عزیز بهترین داور برای پذیرفتن و یا انکار این عذر است ، اگر خوف فتنه عذر صحیحی بود و مصلحت اسلام اقتضا میکرد که ابو بکر خلیفه باشد ، چرا امیرمؤمنان ( علیه السلام ) عذر آنها را نپذیرفت ؟ ! چرا همیشه زبان به شکوه و گلایه از آنها میگشود ، و بر آنها خشمگین و غضبناک بود ؟ !

20 . در صحیح بخاری و مسلم و . . . به نقل از عایشه آمده است :

وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجه حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فلمّا توفّیت استنکر علی [ ( علیه السلام ) ] وجوه الناس . (2) یعنی : تا فاطمة [ ( علیها السلام ) ] زنده بود ، علی [ ( علیه السلام ) ] میان مردم احترامی داشت ، ولی پس از وفات او مردم با او مثل غریبه برخورد میکردند .

ابن حجر در شرح صحیح بخاری در توضیح این مطلب مینویسد :

مردم به احترام فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، علی [ ( علیه السلام ) ] را احترام میکردند ، ولی پس از وفات فاطمة [ ( علیها السلام ) ] دیدند هنوز او نزد ابو بکر حاضر نمیشود ، لذا دست از احترام او برداشتند لإرادة دخوله فیما دخل فیه الناس : تا او هم آنچه مردم پذیرفته اند ، بپذیرد ( و یکپارچگی مردم حفظ شود ) . (3) قرطبی دقیقاً همین مطلب را ذکر کرده و در آخر به صراحت گفته : ولایفرّق .


1- شرح ابن ابی الحدید 6 / 49 .
2- صحیح بخاری 5 / 82 ، صحیح مسلم 5 / 154 .
3- فتح الباری 7 / 378 .

ص : 278

جماعتهم : تا باعث تفرقه بین جمعیت مسلمین نگردد . (1) 21 . بلاذری مینویسد : سعد بن عباده زیر بار بیعت نرفت و از مدینه خارج شده ، راه شام را پیش گرفت ، عمر کسی را فرستد تا او را دعوت به بیعت کند و در صورت امتناع کارش را یکسره نماید ، فرستاده عمر نزد سعد آمد و او را دعوت به بیعت کرد ولی سعد نپذیرفت ، او گفت : تو بر خلاف نظر امت حاضر به بیعت نیستی ؟ ! سپس تیری به سویش افکنده ، او را از پای درآورد . (2) 22 . ابوداود و دیگران آورده اند :

کان حذیفة بالمدائن ، فکان یذکر أشیاءً قالها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لأناس من أصحابه فی الغضب . .

فقال سلمان : . . أما تنتهی حتّی تورث رجالا حبّ رجال ورجالا بغض رجال حتّی توقع اختلافاً وفرقة ؟ ! . . والله ! لتنتهینّ أو لأکتبنّ إلی عمر . . (3) گرچه روایت فوق از جهات متعدد قابل تأمل و بررسی است ولی از آن پیداست که تبلیغات حذیفه تأثیر بسزایی در ایجاد حبّ و بغض بین مردم داشته لذا آنان نقل روایات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در زمینه فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) و مطاعن دشمنان را تفرقه انگیزی به شمار آورده اند .

.


1- المفهم شرح صحیح مسلم 3 / 569 .
2- بحار الانوار 28 / 367 .
3- سنن ابوداود 2 / 404 ، معجم کبیر طبرانی 6 / 259 - 260 ، تهذیب الکمال 2 / 487 ، و مراجعه شود به الأدب المفرد 59 . متن کامل این روایت با ترجمه اش در آخرین قسمت مقدمه خواهد آمد .

ص : 279

23 . ابن ابی الحدید گوید : عثمان برای ریشه کن کردن شرّ و فتنه و نا امید کردن عاملان تفرقه و اختلاف ، ابوذر را به ربذه تبعید کرد . برای امام رعایت این گونه مصالح رواست ! (1) 24 . ابوذر بر کارهای خلاف معاویه و عثمان اعتراض کرد ، با وضع فجیعی او را از شام به مدینه آوردند ، وقتی با عثمان روبرو شد عثمان با درشتی با او سخن میگفت ، و او را دشنام میداد ، او به اطرافیان خویش گفت : به نظر شما من با این پیر دروغگو چه کنم ؟

آیا او را بزنم و حبس کنم ، یا او را به قتل برسانم ; زیرا او باعث تفرقه بین مسلمانان شده است ، یا او را تبعید کنم ؟ !

امیرمؤمنان ( علیه السلام ) فرمود : من کلام مؤمن آل فرعون را برای تو بازگو میکنم . . . عثمان [ با بی شرمی ! ] گفت : خاک بر دهانت !

امیرمؤمنان ( علیه السلام ) فرمود : بر دهان خودت ! (2) 25 . معاویه در ضمن نامه ای به امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نوشت : مبادا با ایجاد اختلاف و تفرقه بین امت ، سابقه خویش را بر باد دهی و اعمال گذشته ات را نابود کنی از خدا بترس ! (3) 26 . معاویه به عمرو بن عاص میگفت : بیا به جنگ کسی رویم که نافرمانی خدا .


1- شرح ابن ابی الحدید 8 / 261 .
2- مراجعه شود به : الفتوح احمد بن اعثم 375 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 56 و 8 / 259 ، الشافی 4 / 297 .
3- شرح ابن ابی الحدید 14 / 42 ، بحار الانوار 33 / 80 .

ص : 280

کرده ، بین مسلمانان تفرقه افکنده ، فتنه برپا نموده و . . . به جنگ با علی ! (1) 27 . دینوری مینویسد : عمرو بن عاص به معاویه گفت : مسلمانان تو را با علی برابر نمیدانند .

او پاسخ داد : ( ولی ) علی در کشتن عثمان به قاتلین کمک کرد ، فتنه و شر به پا نمود ، و بین مردم تفرقه ایجاد کرد . (2) 28 - 29 . خطیب دمشقی مینویسد : معاویه - قبل از جنگ صفین - برای شامیان خطبه ای خواند و گفت : ای اهل شام ! . . إن علیاً قتل خلیفتکم ، وفرّق جماعتکم یعنی : علی خلیفه شما را کشت ، و جماعت شما را پراکنده ساخت . . . اکنون من به خونخواهی عثمان با او میستیزم . . . آماده شوید تا با او بجنگیم ! (3) و همین مطلب را فرستاده معاویه در شهر حمص برای مردم بیان کرد . (4) 30 . زیاد بن ابیه پس از دستگیری حجر بن عدی و سیزده نفر از یارانش ، آنها را نزد معاویه فرستاد ، و به او نوشت :

إنهم خالفوا الجماعة فی لعن ابی تراب . یعنی : اینها با جماعت مردم مخالفت نموده و از لعن ابوتراب امتناع میکنند . (5) و به نقل طبری در نامه او آمده بود : خالفوا أمیرالمؤمنین ، وفارقوا جماعة .


1- شرح ابن ابی الحدید 2 / 64 ، بحار الانوار 32 / 373 .
2- الاخبار الطوال 158 .
3- تاریخ مدینة دمشق 59 / 136 .
4- فتوح ابن اعثم 2 / 523 .
5- تاریخ یعقوبی 2 / 230 .

ص : 281

المسلمین ! (1) یعنی : اینها با معاویه مخالفت نموده و از جماعت مسلمانان جدا شده اند .

و سرانجام حجر با عده ای از یارانش به همین بهانه به شهادت رسیدند .

31 . مروان در زمان فرمانداری مدینه کسی را نزد امام حسن ( علیه السلام ) فرستاد که : پدر تو همان است که بین مردم تفرقه افکنی نمود ، عثمان را کشت ، و علما و زهاد - یعنی خوارج نهروان - را نابود کرد . (2) 32 . در مشروعیت خلافت معاویه نوشته اند : گروهی از صحابه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که زمان او را درک کردند - دست از اطاعت او برنداشتند ، ولا فارقوا الجماعة ، (3) یعنی : از جماعت مردم فاصله نگرفتند ( و با آنها یک صدا شدند ) .

33 . یسیر انصاری در مورد تأیید خلافت یزید بن معاویه میگفت : لئن یجمع الله أمر أمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] أحبّ إلیّ من أن یفترق .

اگر خدا امت را متحد و یکپارچه قرار دهد بهتر از تفرقه است . (4) 34 . معاویه به والی مدینه نوشت که برای یزید بیعت بگیرد ، سیدالشهدا ( علیه السلام ) و عده ای امتناع ورزیدند ، معاویه در ضمن نامه ای به امام حسین ( علیه السلام ) نوشت :

اتق الله ، و لا تردنّ هذه الأمة فی فتنة ، وانظر لنفسک ودینک وأُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] .

.


1- تاریخ طبری 4 / 202 .
2- قاموس الرجال 10 / 38 به نقل از تذکرة الخواص ابن الجوزی .
3- الاستیعاب 3 / 1420 .
4- الاستیعاب 4 / 1584 ، أسد الغابه 5 / 126 .

ص : 282

یعنی : از خدا بترس ، و این امت را به آشوب نکش ، در اندیشه خیرخواهی برای خویشتن و دین خویش و امت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) باش . (1) و بنابر بعضی از روایات نوشت : اتق شقّ [ شقّک ] عصا هذه الأُمة .

یعنی : از ایجاد اختلاف بین این امت پرهیز کن . (2) 35 . او در ضمن سخنرانی اش به مردم گفت : پس از پیامبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] مسلمانان ابو بکر را انتخاب کردند ! و او هم هنگام مردن عمر را خلیفه کرد ، عمر امر را به شورای شش نفره واگذار نمود ، آنچه در نظر داشتند خیرخواهی مسلمین بود ، به همین جهت من هم - برای رفع تفرقه و اختلاف و کمک منصفانه به مردم - مصلحت را در بیعت یزید میبینم . (3) 36 . هنگامی که عبدالله بن زبیر به معاویه گفت : تو هم مثل پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) رفتار کن و کسی را برای خلافت تعیین نکن . (4) .


1- الامامة والسیاسه 1 / 154 ، الغدیر 10 / 252 .
2- رجال کشّی 48 ، بحار الانوار 44 / 212 ، عوالم 17 / 91 ، و مراجعه شود به احتجاج 297 ( چاپ اعلمی ، بیروت ) ، انساب الاشراف 3 / 153 و 5 / 120 .
3- الامامة والسیاسه 1 / 163 ، الغدیر 10 / 251 .
4- لازم به تذکر است که تعیین جانشین توسط خود پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای اهل انصاف مثل روز روشن است ، بنابر آنچه در کتب خاصه و عامه آمده از اولین روزی که حضرت نبوت و رسالت خویش را در جمع نزدیکان اعلام کرد ، همزمان جانشینی امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را به صراحت بیان فرمود ، و این مطلب تا آخر عمر مبارک حضرت در غدیر و پس از آن ادامه داشت . برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به : المراجعات ، ترجمه آن : حق جو و حق شناس ، الغدیر ، شبهای پیشاور و سایر کتب کلامی .

ص : 283

او پاسخ داد : من از اختلاف و تفرقه میترسم ! (1) 37 . و باز یزید به ابن عباس نوشت : حسین به مکه رفته است . . .

تو او را از کوشش در تفرقه افکنی باز دار . (2) 38 . سربازان عمرو بن سعید به امام حسین ( علیه السلام ) گفتند :

یا حسین ! ألا تتقی الله . . تخرج من الجماعة ، وتفرّق بین هذه الأمة ؟ !

ای حسین ! از خدا نمیترسی از جماعت مسلمانان فاصله گرفته ای و بین این امت اختلاف و تفرقه ایجاد میکنی ؟ ! (3) 39 . عمرو بن حجاج لشکر کوفه را علیه امام حسین ( علیه السلام ) تحریک میکرد و میگفت : یا أهل الکوفة ! الزموا طاعتکم وجماعتکم . . ای کوفیان بر اطاعت خلیفه ثابت و با یکدیگر متحد شوید ( و از تفرقه و اختلاف بپرهیزید ) ، مبادا در کشتن کسانی که از دین خارج شده و با امام ( یعنی یزید ملعون ) مخالفت میکنند ، تردیدی به خود راه دهید ! (4) 40 . کثیر بن شهاب ، مردم کوفه را از یاری امام حسین ( علیه السلام ) باز میداشت و آنها را ترغیب میکرد که : متحد باشید ، از فتنه و تفرقه بپرهیزید . (5) .


1- کامل ابن اثیر 3 / 510 .
2- البدایة و النهایه 8 / 164 .
3- مثیر الأحزان ابن نما 28 ، البدایة والنهایه 8 / 179 ، تاریخ طبری 4 / 289 ، بحار الانوار 44 / 368 - 369 .
4- تاریخ طبری 4 / 331 ، کامل ابن اثیر 4 / 67 ، بحار الانوار 45 / 20 .
5- انساب الاشراف 3 / 178 .

ص : 284

41 . ابن زیاد - در پاسخ کسی به او اعتراض کرد - گفت : أمّا قتلی الحسین فإنه خرج علی إمام وأمة مجتمعة .

یعنی : دلیل من در کشتن امام حسین ( علیه السلام ) حضرت این بود که او خروج کرد بر امام و امتی که با یکدیگر متحد بودند ( و او باعث تفرقه آنها بود ) . (1) 42 . حجّاج هنگامی که میخواست فرمان کشتن سعید بن جبیر را صادر کند به او گفت : من کسی را میکشم که اتحاد مردم را بر هم میزند و دنبال تفرقه انگیزی است که خدا از آن نهی کرده است . (2) 43 . هشام به امام باقر ( علیه السلام ) گفت : همیشه از خاندان شما کسی پیدا میشود که بین مسلمانان اختلاف افکنده و مردم را به خویش دعوت کند . (3) 44 . حاکم مدینه - که از طرف منصور دوانیقی منصوب شده بود ، روز جمعه بر منبر رفته ، و پس از حمد و ثنای خدا - گفت : علی بن ابی طالب با تفرقه افکنی بین مسلمانان و جنگ با مؤمنان میخواست به خلافت برسد ! و کسانی را که لیاقت خلافت داشتند از آن باز داشت . (4) 45 . منصور دوانیقی به امام صادق ( علیه السلام ) گفت : تو حیا نمیکنی که با این ریش سفید و با وجود انتساب به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کلمات باطل بر زبان میرانی و بین مسلمانان تفرقه افکنی نموده میخواهی خون و خونریزی به پا کنی و بین مردم و حکومت فتنه انگیزی نمایی ؟ ! (5) .


1- الأخبار الطوال دینوری 284 .
2- الامامة و السیاسه 2 / 44 ( چاپ دیگر 2 / 63 ) .
3- کافی 1 / 471 ، مناقب 4 / 189 ، بحار الانوار 46 / 264 .
4- امالی شیخ طوسی ( قدس سره ) 50 ، بحار الانوار 47 / 165 .
5- مهج الدعوات 195 بحار الانوار 47 / 196 و 91 / 290 .

ص : 285

تألیفات مطاعن

تألیفات مطاعن (1) با تمام سعی و تلاشی که از زمان خلفا تاکنون بر کتمان ، منع از نقل و تدوین ، تحریف ، سوزاندن و نابود کردن روایات و کتب مطاعن شده است ولی در لابلای کتب عامه - اعم از حدیث ، تفسیر ، تاریخ ، لغت ، فقه ، کلام و . . . - مطالبی باقی مانده که از رفتارهای ناپسند خلفای جور و عده ای از صحابه پرده برمیدارد . (2) دانشمندان و نویسندگان شیعه - با تتبع و استقصای این موارد - بخش مطاعن کتب کلامی را به غنای خاص خویش رسانده اند .

آنچه در این باب اهمیت بسزائی دارد آن است که :

.


1- طعن علیه بالقول إذا عابه . یعنی جایی گفته میشود : بر او با کلامش طعنه زد که معایب کسی گفته شود . ( مجمع البحرین 3 / 49 ، لسان العرب 13 / 266 ) . مطاعن ، مثالب ، مخازی ، مساوی ، و . . . همه به معنای رفتارهای زشت و ناپسند ، معایب ، ننگها ، رسواییها ، کارهای ننگ آور است که باعث خراب شدن وجهه کسی شود .
2- ابن خلدون مینویسد : تاریخ کبیر طبری مطمئن ترین کتاب در مورد خلافت اسلامی است ، او از ذکر مطاعن و شبهه افکنی در بزرگان امت از نیکان و عدول آنها - اعم از صحابه و تابعین - بسیار دوری نموده است ، در کلمات مورخین اخبار و آثار بسیاری وجود دارد که مشتمل بر مطاعن و شبهاتی در مورد صحابه و تابعین است . اکثر این آثار از اهل اهواء ( یعنی فرقه های منحرف ! ) است . سزاوار نیست که کتابها را با نوشتن آن سیاه نمود ! ( تاریخ ابن خلدون 2 / ق 2 / 187 - 188 ) . چنان که ملاحظه میکنید این کلام هم بر تحریف تاریخ از ناحیه طبری دلالت دارد که او با سلیقه خویش آنچه را در مورد برخی از صحابه ناگوار میدیده حذف کرده ; و هم بر این نکته که روایات مطاعن در کلام مورخین بسیار است .

ص : 286

الف ) بسیاری از این مطاعن در کتب اهل تسنن هم آمده است .

ب ) موارد کثیری از آن - گذشته از آنکه حاکی از بیلیاقتی و عدم استحقاق آنها در امر خلافت است - بر لزوم تبرّی از آنها نیز دلالت دارد .

میتوان گفت : همه کسانی که در مورد سقیفه ، فدک ، (1) جنگ جمل ، صفین و مانند آن - از جریانات تاریخی پس از وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - تألیفی داشته اند ، ضمناً مطاعن خلفا و صحابه را نیز متذکر شده اند .

بسیاری از آثاری که در بحث امامت و خلافت نگاشته شده - گذشته از جنبه اعتقادی و کلامی - حاوی نکاتی حایز اهمیت در بحث مطاعن است . (2) گروهی از گردآورندگان تراجم و شرح حال صحابه و تابعین ، برخی از رفتارهای زشت و نکوهیده دشمنان اهل بیت ( علیهم السلام ) را در مصنفات خویش به رشته تحریر درآورده اند .

.


1- که از جمله آنها میتوان به کتب ذیل اشاره نمود : کتاب فدک تألیف ابومحمد اطروش حسن بن علی . . . علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ( علیهم السلام ) . ( رجال نجاشی 57 ) . کتاب فدک تألیف ابوطالب عبیدالله بن ابی زید احمد بن یعقوب بن نصر انباری . ( رجال نجاشی 232 - 233 ) . کتاب فدک تألیف عبدالرحمن بن کثیر هاشمی . ( رجال نجاشی 234 - 235 ) . کتاب فدک تألیف مظفر بن محمد بن احمد ابوالجیش بلخی . ( رجال نجاشی 422 ) . کتاب فدک تألیف ابوالحسین یحیی بن زکریا نرماشیری . ( رجال نجاشی 442 - 443 ) .
2- برای نمونه مراجعه شود به شروح و حواشی تجرید الاعتقاد تألیف خواجه نصیرالدین طوسی ( متوفی 672 ) .

ص : 287

و جمعی از شارحین زیارات و خطبه های معصومین ( علیهم السلام ) نیز مطالب ارزشمندی را در این زمینه ارائه داده اند . (1) گرچه هدف ما ذکر برخی از کتب مستقل در مطاعن و برائت است ولی - به جهت اطلاع و سهولت دستیابی به مطالب مورد نیاز مراجعه کنندگان - در ادامه به آثاری که در موضوعات دیگر نگاشته شده ولی مشتمل بر مطاعن و برائت است نیز اشاره ای خواهیم داشت .

برخی از کتب مستقل مطاعن

برخی از کتب مستقل مطاعن (2) 1 . آتش پاره - خطی ترجمه شعله جواله ، سوزاندن مصاحف توسط عثمان سید محمد عباس بن علی اکبر شوشتری ( متوفی 1306 ) (3) 2 . آیات البراءة - چاپی سید باقر محمدی قزوینی ( معاصر )


1- مانند شروح زیارت عاشورا و جامعه کبیره . و شرحهای خطبه فدکیه حضرت زهرا ( علیها السلام ) . و شروح برخی از خطبه های امیرمؤمنان ( علیه السلام ) مانند خطبة الوسیله ، خطبه طالوتیه ، خطبه شقشقیه و . . .
2- به جهت ارتباط برائت با مطاعن آثار و نوشته های « برائت » نیز ضمیمه گردید . کتاب هایی که در نام آن عبارتی حاکی از مطاعن یا برائت وجود داشته باشد ، یا بخش مهمی از آن ، یا مجلدات ویژه در بحث مطاعن داشته - مثل بحار الانوار و عوالم و . . . - در ضمن کتب مستقل ذکر شد .
3- فهرست نسخه های خطی کتابخانه های زنگی پور هند 173 .

ص : 288

3 . الآیات النازلة فی ذم الجائرین علی أهل البیت ( علیهم السلام ) مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) اصفهانی غروی خواهر زاده علامه مجلسی و داماد او ( اوائل قرن دوازدهم ) (1) 4 . الاجتهاد فی مقابل النصّ = النصّ والاجتهاد - چاپی علامه سید عبدالحسین شرف الدین 5 . أجزاء فیها أحادیث ردیئة عبدالعزیز ابن بقال (2) 6 . الإحن والمحن محمد بن أحمد بن عبد الله بن قضاعة ( زنده در 352 ) (3) 7 . أحوال الصحابة مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (4) 8 . أحوال المخالفین لامیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - خطی شیخ حسین حارثی عاملی - پدر شیخ بهائی - ( متوفی 984 ) (5) 9 . احوال ناصبی - خطی علامه مجلسی (6) .


1- الذریعه 1 / 48 .
2- کتاب السنه خلال 511 .
3- معالم العلماء 132 ، مجلة تراثنا 59 / 189 - 188 .
4- الذریعه 1 / 305 .
5- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1 / 1073 .
6- معجم التراث الکلامی 1 / 200 .

ص : 289

10 . أخبار أبی بکر وعمر ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی ازدی بصری (1) 11 . أخبار السلف ابوعبدالله حبیش بن مبشر (2) 12 . الادعیاء و النسب الباطلة - عکسی ناشناس (3) 13 . الأربعین فی أحوال النصاب و المخالفین - چاپی فیض الله بن عبدالقاهر حسینی تفرشی غروی (4) 14 . الاستغاثة فی بدع الثلاثة - چاپی ابوالقاسم کوفی ( متوفی 352 ) 15 . اسرار آل محمد ( علیهم السلام ) ترجمه کتاب سلیم (5) اسماعیل انصاری زنجانی ( معاصر ) 16 . اسرار سقیفه - چاپی نویسنده محمدرضا مظفر ترجمه محمدجواد کرمانی ( معاصر ) 17 . الأسرار فیما کنی وعرف به الأشرار - چاپی شیخ عبدالامیر فاطمی نجفی ( معاصر ) .


1- رجال نجاشی 243 .
2- رجال نجاشی 146 .
3- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1 / 582 .
4- معجم التراث الکلامی 1 / 209 ، 215 به نقل از الذریعة 1 / 424 و 11 / 52 .
5- کتاب سلیم ترجمه های فارسی دیگری نیز دارد .

ص : 290

18 . اسرار و آثار سقیفه بنی ساعده - چاپی حشمت الله قنبری همدانی ( معاصر ) 19 . أسنّة السنّة السنیّة لقطع ألسنة السنیّة علامه سید شهاب الدین مرعشی نجفی ( متوفی 1411 ) (1) 20 . أضواء علی السقیفة - چاپی علی الشخص ( معاصر ) 21 . أغلاط العامة - خطی ناشناس (2) 22 . اندرز به هواداران معاویه - چاپی ترجمه النصائح الکافیة فی مثالب معاویة عزیزالله عطاردی ( معاصر ) 23 . انساب النواصب - چاپی علی بن داود خادم استرآبادی ( متوفی 1076 ) (3) 24 . انساب النواصب - مخطوط علامه زواری سبزواری (4) 25 . ایضاح دفائن النواصب = الإیضاح - چاپی فضل بن شاذان ( متوفی 260 ) .


1- مجله تراثنا مؤسسه آل البیت 26 / 206 - 207 .
2- معجم التراث الکلامی 1 / 406 .
3- الذریعه 2 / 388 .
4- شرح إحقاق الحق 1 / 2 .

ص : 291

26 . ایضاح مخالفة السنة للکتاب ( لنصّ الکتاب ) و السنة - خطی علامه حلی ( متوفی 726 ) (1) 27 . البارقة الضیغمیة در تحلیل متعتین ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سلطان العلماء سید محمد بن دلدارعلی نقوی ( متوفی 1284 ) (2) 28 . بحار الأنوار ، بخش مطاعن - چاپی علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) (3) 29 . البیاض الإبراهیمی - ( بخش ابو بکر چاپی و بقیه خطی ) گروهی از علمای قرن دوازدهم 30 . پند تاریخ - از سقیفه تا نینوا ( مجلدات 6 - 8 ) - چاپی موسی خسروی ( معاصر ) 31 . التبرّی من المخالفین - خطی ناشناس (4) 32 . تبیان ( بیان ) اصل ( أهل ) الضلالة فضل بن شاذان ( متوفی 260 ) (5) 33 . تحذیر المعاندین در حال معاویه سید علی حائری ( متوفی 1360 ) (6) .


1- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 3011 .
2- الذریعة 14 / 198 و 3 / 10 .
3- جلد 8 چاپ سنگی کمپانی ، و 28 تا 34 چاپ حروفی جدید .
4- معجم التراث الکلامی 2 / 153 .
5- معجم التراث الکلامی 2 / 157 به نقل از الذریعة 3 / 332 .
6- تذکره علمای امامیه پاکستان ، ترجمه دکتر محمد هاشم صفحه 177 .

ص : 292

34 . تحقیق التخلف من جیش أسامة = التخلف من جیش أسامة = جیش أسامة - خطی محمد بن حسن شیروانی ( متوفی 1099 ) (1) 35 . ترجمه خطبه شقشقیه - چاپی علی انصاری (2) 36 . ترجمه خطبه شقشقیه ناشناس (3) 37 . ترجمه ذخر العالمین فی شرح دعاء الصنمین ناشناس ، ترجمه از فارسی به عربی توسط بعضی از سادات همدان . (4) 38 . ترجمه نفحات اللاهوت سید امیر محمد بن ابی طالب حسینی استرآبادی (5) 39 . ترجمه نفحات اللاهوت میر ابوالمعالی استرآبادی (6) 40 . ترجمه نفحات اللاهوت سید امیر شمس الدین أسد الله صدر مرعشی تستری ( قرن دهم ) (7) .


1- معجم التراث الکلامی 2 / 201 ، 213 .
2- معجم التراث الکلامی 2 / 243 .
3- معجم التراث الکلامی 2 / 243 به نقل از الذریعة 4 / 99 .
4- الذریعه 4 / 102 .
5- الذریعه 4 / 143 .
6- الذریعه 26 / 204 .
7- الذریعه 26 / 206 .

ص : 293

41 . ترجمه و شرح خطبه شقشقیه - چاپی محمد باقر بن محمد کاظم رشاد زنجانی ( متوفی 1400 ) (1) 42 . تشیید المطاعن ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه دهلوی ( کتاب حاضر ) علامه سید محمدقلی موسوی هندی ( متوفی 1260 ) 43 . تشیید المطاعن ( مستدرکات ) علامه میرحامد حسین ( صاحب عبقات الأنوار متوفی 1306 ) (2) 44 . تعیین المخالفین - چاپی محقق کرکی ( متوفی 940 ) (3) 45 . تکسیر الصنمین ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سید جعفر معروف به ابوعلی خان حسینی موسوی بنارسی دهلوی ( معاصر سید محمد قلی کنتوری متوفی 1260 ) . (4) 46 . التعجب من أغلاط العامة - چاپی کراجکی ( متوفی 449 ) 47 . تفضیل بنی هاشم وموالیهم وذم بنی امیة واتباعهم ابوالعباس احمد بن عبیدالله ثقفی ( حمار العزیر ، متوفی 314 یا 319 ) (5) .


1- معجم التراث الکلامی 2 / 266 .
2- چنان که قبلا اشاره شد ایشان استدراکاتی بر کتاب والد معظم خویش - برخی تنظیم شده و برخی پراکنده - نوشته که به خط مبارک ایشان در مخطوطات آستان قدس رضوی ( علیه السلام ) به شماره های 27966 ، 27973 ، 27974 موجود است .
3- مراجعه شود به حیاة المحقق الکرکی جلد 5 .
4- الذریعة 4 / 406 ، کشف الحجب والاستار : 137 .
5- الوافی بالوفیات 7 / 114 - 116 ، فهرست ابن الندیم 166 ، الذریعة 1 / 313 و 4 / 359 ، الاعلام زرکلی 1 / 166 .

ص : 294

48 . تنقیح مراتب التبرّی عنهم والتشیع [ والتشنیع ظ ] علیهم عماد طبری ( قرن هفتم ) (1) 49 . التولّی و التبرّی - خطی و فیه ذمّ و مطاعن لغاصبی الخلافة .

سید محمدباقر میرداماد ( متوفی 1041 ) (2) 50 . تولّی و تبرّی - چاپی خواجه نصیرالدین طوسی ( متوفی 672 ) (3) 51 . تولّی و تبرّی - چاپی هیئت تحریریه در راه حق (4) 52 . تولّی و تبرّی - چاپی شیخ هادی بروجردی 53 . جانشینان محکوم - چاپی ترجمه و خلاصه کتاب الاستغاثة فی بدع الثلاثة عبدالجواد فلاطوری ( متوفی 1417 ) 54 . الحجج الشافیة الناصّة علی مساوی معاویة - عکسی (5) .


1- هدیة العارفین 1 / 282 ، ایضاح المکنون 1 / 331 .
2- معجم التراث الکلامی 2 / 390 .
3- معجم التراث الکلامی 2 / 390 .
4- معجم التراث الکلامی 2 / 390 .
5- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 2 / 4228 .

ص : 295

55 . حدیث الإفک - چاپی سید جعفر مرتضی عاملی ( معاصر ) 56 . الحدیقة الناضرة والحدقة الناظرة = عقد الدرر - خطی ناشناس (1) 57 . حقائق أم أباطیل ( ردّ علی حقائق عن أمیرالمؤمنین یزید ) - چاپی حبیب طاهر الشمری ( معاصر ) (2) 58 . حقائق النواصب غلامعلی أرشد ( معاصر ) (3) 59 . حقیقت دوستی - چاپی سید عبدالحسین موسوی ( معاصر ) 60 . حقیقة مذهب الحنفیة - چاپی نور حسین صابر جهنگ سیالوئی هندی (4) 61 . حکم قاتل أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) قاضی احمد بن عبدالله ضمدی ( متوفی 1222 ) (5) 62 . الحمیراء سید اخترحسین نقوی هندی (6) .


1- الذریعة 6 / 389 و 15 / 289 .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 127 .
3- تذکره علمای امامیه پاکستان 208 .
4- معجم التراث الکلامی 3 / 140 به نقل از الذریعة 7 / 50 .
5- معجم التراث الکلامی 3 / 142 به نقل از مؤلفات الزیدیة 1 / 432 .
6- معجم التراث الکلامی 3 / 154 به نقل از الذریعة 7 / 93 .

ص : 296

63 . خالدات فلان و فلان = کتاب المثالب ابوالفضل عباس بن هشام ناشری اسدی ( متوفی 219 یا 220 ) (1) 64 . خبر ( حدیث ) ماریة القبطیة - چاپی شیخ مفید ( متوفی 413 ) 65 . خبر وفاة النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و شرح الفتن الواقعة بعد وفاته عبدالله بن عبدالله قزوینی (2) او ترجمه فارسی خطبه را ضمن تفسیر سوره روم ذکر کرده است . (3) 66 . خلافت ابو بکر در ترازوی نقد - چاپی سید علی حسینی میلانی ( معاصر ) ترجمه هیئت تحریریه مرکز حقائق اسلامی 67 . خلاف عمر بروایة أهل الحشو ابویحیی جرجانی (4) 68 . الخلفاء بین الکتاب و السنة = علی [ ( علیه السلام ) ] والحاکمون - چاپی محمد صادقی ( معاصر ) .


1- رجال نجاشی 280 ، الذریعه 7 / 135 - 136 و 19 / 73 .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 173 .
3- الذریعة 7 / 205 و پاورقی 195 . این خطبه طولانی را برادر علامه حلی در کتاب العُدد القویه 198 - 200 نیز روایت کرده است ، همچنین رجوع شود به بحار الانوار 29 / 558 - 567 .
4- رجال نجاشی 454 .

ص : 297

69 . خلفا در پیشگاه عدالت - چاپی ترجمه کتاب الرسول الأعظم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مع خلفائه نعمت الله ادیب شیرازی ( معاصر ) 70 . دراسة فی تبلیغ آیات البراءة - چاپی سید هاشم موسوی ( معاصر ) (1) 71 . الدرة البیضاء فی اثبات حق الزهراء ( علیها السلام ) آل محمد بن اصغر حسین نقوی امروهی ( متوفی 1325 ) (2) 72 . دفاع الوسواس الخناس فی حدیث المیراث و فدک و القرطاس - چاپی باقر بن مرتضی نائطی مدراسی (3) 73 . دفتر أحمد بن إسماعیل موصلی (4) 74 . الدمعة الساکبة فی المصیبة الراتبة ، والمناقب الثاقبة ، والمثالب العائبة محمد باقر بن عبدالکریم دهدشتی بهبهانی نجفی ( متوفی 1285 ) (5) 75 . دو بال برای پرواز - چاپی سید ابومحمد ( معاصر ) 76 . ذخر العالمین (6) فی شرح دعاء الصنمین فارسی .


1- معجم التراث الکلامی 3 / 257 .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 267 به نقل از موسوعة مؤلفی الامامیة 1 / 102 .
3- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 308 .
4- کتاب السنه خلال 503 .
5- الذریعه 8 / 264 . مراجعه شود به الدمعة الساکبه جلد سوم چاپ مؤسسه اعلمی بیروت 1409 .
6- بعضاً به صورت غلط ( العاملین ) ثبت شده است .

ص : 298

مولی محمد مهدی قزوینی در سال 1116 از تألیف آن فارغ شده . (1) 77 . ذخیرة العقبی فی مثالب أعداء الزهراء ( علیها السلام ) خاتم المحدّثین حاج شیخ عباس قمی ( متوفی 1359 ) (2) 78 . الذخیرة فی المحشر [ یوم المحشر ] فی بیان [ فساد ] نسب عمر = ذخیرة یوم الحشر فی فساد نسب عمر و بعض أشیاعه الذین هم شرّ البشر - خطی شیخ سلیمان بن عبدالله ماحوزی ( متوفی 1211 ) (3) 79 . ذکر فاطمة ( علیها السلام ) أبا بکر ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی ازدی بصری (4) 80 . ذم الاقتداء بالسلف ناشناس (5) .


1- الذریعه 10 / 9 - 10 و 13 / 256 - 257 . فهرست آن را در بیست باب قرار داده : 1 . فی أحوال النبی ( صلی الله علیه وآله ) 2 . فی الصلاة علیه 3 . فی الدعاء علی أعدائه 4 . فی القرآن وتألیفه وجمعه وفیما جری بعد وفات النبی [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] 5 . فی أحوال الصدیقة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] 6 . فی الإمامه 7 . فی بعض أحوال الأئمة [ ( علیهم السلام ) ] 8 . فی أحوال أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] 9 . فی أحوال بعض الصحابة والتابعین 10 . فی أبی بکر 11 . فی عمر 12 . فی عثمان 13 . فی المنافقین 14 . فی بعض الأشقیاء 15 . فی الآیات النازلة فیهم 16 . فی بعض الأحادیث المشکلة 17 . فی بعض الأحکام الشرعیة 18 . فی معانی بعض الألفاظ والکلمات المتداولة 19 . فی بعض الحکایات 20 . فی النوادر المتفرقة .
2- محدث قمی ( قدس سره ) این کتاب را از کتب ناتمام خویش شمرده است . ( فوائد رضویه 222 ) .
3- مرکز احیای میراث اسلامی ، خطی شماره 19 / 194 ، عکسی شماره 19 / 713 ، الذریعه 10 / 18 ، هدیة العارفین 1 / 405 ، مقدمه کتاب الأربعین 12 .
4- رجال نجاشی 240 - 241 .
5- الذریعه 24 / 251 .

ص : 299

81 . ذمّ المعاندین للحق والتبری منهم - خطی ناشناس در اوائل دولت صفویه تألیف شده ، نظیر کتاب نفحات اللاهوت است . به خط شیخ شرف الدین مازندرانی حدود سنه 1055 استنساخ شده . (1) 82 . رساله تولی و تبری - چاپی شیخ جواد کربلایی ( معاصر ) 83 . رسالة فی احکام النواصب الغواصب - فارسی علامه مجلسی (2) 84 . رسالة فی تکفیر المنافقین مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (3) 85 . رسالة فی تکفیر غیر الإمامی مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (4) 86 . رسالة فی کفر الخوارج والنواصب محقق وحید بهبهانی ( متوفی 1205 ) (5) 87 . رسالة فی کفر المنافق الناصب من جمیع طبقات المسلمین مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (6) .


1- الذریعه 10 / 42 - 43 ، مرکز احیای میراث اسلامی ، خطی شماره 20 / 4051 .
2- کشف الحجب والأستار 232 .
3- الذریعه 11 / 155 .
4- الذریعه 11 / 155 .
5- الذریعه 18 / 103 .
6- الذریعه 18 / 103 .

ص : 300

88 . الرسالة اللعنیة - خطی محقق کرکی ( متوفی 940 ) غیر از کتاب دیگر او نفحات اللاهوت است . (1) 89 . الرسول الأعظم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مع خلفائه - چاپی مهدی قرشی ( معاصر ) 90 . رشح الولاء فی شرح الدعاء ( دعای صنمی قریش ) - چاپی شیخ ابوالسعادات اسعد بن عبدالقاهر بن اسعد اصفهانی ( قرن هفتم ) (2) 91 . زندگی نامه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و ابو بکر - چاپی نجاح الطائی ( معاصر ) 92 . السبعة من السلف - چاپی سید مرتضی حسینی فیروزآبادی ( متوفی 1410 ) 93 . السرائر احمد بن ابراهیم بن ابی رافع بن عبید بن عازب ( برادر براء بن عازب ) انصاری (3) 94 . السقیفة - چاپی محمد رضا المظفر ( متوفی 1383 ) 95 . السقیفة أُمّ الفتن - چاپی جواد خلیلی ( معاصر ) 96 . السقیفة انقلاب أبیض - چاپی نجاح الطائی ( معاصر ) .


1- معجم التراث الکلامی 3 / 452 .
2- الذریعه 11 / 236 و 13 / 256 .
3- رجال النجاشی 84 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 79 .

ص : 301

97 . السقیفة والخلافة - چاپی عبدالفتاح عبدالمقصود ( معاصر ) 98 . السقیفة وفدک - چاپی ابو بکر جوهری ( جمع آوری محمد هادی امینی ) 99 . سقیفه - چاپی بررسی نحوه شکل گیری حکومت پس از رحلت پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نویسنده مرتضی عسکری ( معاصر ) ترجمه مهدی دشتی ( معاصر ) 100 . سقیفه - چاپی پژوهش پیرامون جناحهای فکری سیاسی پس از رحلت پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اصغر منتظر القائم ( معاصر ) 101 . سقیفه - چاپی ابوالقاسم بن محمدتقی دانش آشتیانی ( معاصر ) (1) 102 . سقیفه - چاپی نویسنده محمد رضا مظفر ، ترجمه سید حسین بن مهدی حسینی ( معاصر ) (2) 103 . سقیفه بنی ساعده - چاپی ناشناس (3) 104 . سقیفه در قرائتی نوین - چاپی مجید حسن زاده دلگشا ( معاصر ) .


1- معجم التراث الکلامی 3 / 539 .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 540 .
3- معجم التراث الکلامی 3 / 541 .

ص : 302

105 . سقیفه سخیفه یا بطلان اجماع و شوری - چاپی عباس راسخی نجفی ( معاصر ) 106 . سلاح الحازم لدفع الظالم ردّ تطهیر الجنان واللسان از ابن حجر در مطاعن معاویه شیخ باقر همدانی ( متوفی 1333 ) (1) 107 . السهم الثاقب فی ردّ ما لفّقه الناصب = الشهاب الثاقب فی الردّ علی ما لفّقه العاقب (2) ( ارجوزه ) - چاپی محمدباقر بن ابی القاسم طباطبائی ( ولادت 1273 ) 108 . سیاست معاویه و یزید سید منظور حسین ( متوفی 1980 میلادی ) (3) 109 . سیاه ترین هفته تاریخ - چاپی علی محدث بندرریگی ( معاصر ) 110 . سی باب در مطاعن خلفا - مخطوط مؤلف ناشناس (4) 111 . سیرالاولین یعنی تاریخ امویین میرزا احمد علی ( متوفی 1390 ) (5) .


1- أعیان الشیعة 3 / 537 .
2- مراد از ناصب و عاقب محمود شکری آلوسی مفسّر است ، آلوسی پس از آن نیز کتاب صبّ العذاب علی من سبّ الاصحاب را در ردّ کتاب فوق نوشته است .
3- تذکره علمای امامیه پاکستان 360 .
4- در غدیر دوم صفحه 55 گفته از مخطوطات آستان قدس است به شماره 17404 .
5- تذکره علمای امامیه پاکستان 23 .

ص : 303

112 . سیف الشیعة فی شنائع أعداء الأئمة سید خلف بن عبدالمطلب موسوی مشعشعی حویزی ( متوفی 1074 ) (1) 113 . سیف الشیعة فی کیفیة خلافة المتقدمین وإثبات إمامة أمیر المؤمنین والأئمة ( علیهم السلام ) بالأدلة المقبولة عند العامة مولی علی اصغر بن علی اکبر بروجردی ( مولود 1231 ) (2) 114 . شاخه طوبی - عکسی محدث خبیر حاج میرزا حسین نوری ( متوفی 1320 ) (3) 115 . الشجرة الخبیثة - چاپی ( در ضمن الرسائل الاعتقادیة ) محمد اسماعیل مازندرانی خاجوئی ( متوفی 1173 ) (4) 116 . شرح خطبه شقشقیه میرزا ابوالمعالی کلباسی ( متوفی 1315 ) (5) 117 . شرح خطبه شقشقیه = تفسیر الخطبة الشقشقیه - چاپی سید مرتضی علم الهدی ( متوفی 436 ) (6) 118 . شرح خطبه شقشقیه = حدائق الحقائق - خطی سید علاءالدین گلستانه ( متوفی 1110 ) (7) .


1- الذریعه 12 / 287 .
2- الذریعه 12 / 287 .
3- نسخه عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی شماره 3306 و 4372 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 14 .
5- الذریعه 13 / 214 .
6- الذریعه 13 / 214 و مراجعه شود به 4 / 348 .
7- الذریعه 13 / 214 .

ص : 304

119 . شرح خطبه شقشقیه تاج العلماء سید علی محمد نقوی لکنهوی ( متوفی 1312 ) (1) 120 . شرح خطبه شقشقیه - چاپی سید محمد عباس موسوی لکهنوی شوشتری ( متوفی 1306 ) (2) 121 . شرح خطبه شقشقیه = التوضیحات الحقیقیة سید علی اکبر ابن سلطان العلماء نقوی لکنهوی ( متوفی 1326 ) (3) 122 . شرح خطبه شقشقیه شیخ هادی بنانی (4) یا بستانی (5) 123 . شرح خطبه شقشقیه بعض المتأخرین (6) 124 . شرح خطبه شقشقیه = الحقائق الحلبیة سید محمدعلی بن عدنان موسوی غریفی ( متوفی 1388 ) (7) 125 . شرح خطبه شقشقیه - چاپی سید کاظم رشتی ( متوفی 1259 ) (8) .


1- الذریعه 13 / 214 .
2- الذریعه 13 / 214 .
3- الذریعه 13 / 214 و مراجعه شود به 4 / 499 .
4- الذریعه 13 / 214 .
5- معجم التراث الکلامی 3 / 198 .
6- الذریعه 13 / 214 .
7- معجم التراث الکلامی 3 / 129 .
8- معجم التراث الکلامی 3 / 197 .

ص : 305

126 . شرح خطبه شقشقیه = الشذرات العلویة - چاپی ابوذر محمدعلی غفاری (1) 127 . شرح خطبه شقشقیه ابراهیم گیلانی (2) 128 . شرح خطبه شقشقیه سید جعفر بن صادق (3) 129 . شرح خطبه شقشقیه - خطی سید شریف الدین حسینی ( قرن یازدهم ) (4) 130 . شرح خطبه شقشقیه سید علی بن حسین موسوی غریفی خطیب ( متوفی 1396 ) (5) 131 . شرح خطبه شقشقیه - خطی ناشناس (6) 132 . شرح خطبه شقشقیه - خطی ناشناس ( قرن دوازدهم ) (7) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 15 .
2- معجم التراث الکلامی 4 / 65 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 66 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 66 .
5- معجم التراث الکلامی 4 / 66 .
6- معجم التراث الکلامی 4 / 66 خطی ملک تهران .
7- معجم التراث الکلامی 4 / 67 خطی مجلس شورا تهران .

ص : 306

133 . شرح خطبه شقشقیه - خطی سید محمدتقی کشمیری (1) 134 . شرح خطبه شقشقیه - خطی محمدرضا حکیمی ( متوفی 1412 ) (2) 135 . شرح [ خطبه ] الشقشقیة سید حسین صدر (3) 136 . شرح خطبه شقشقیه = کشف السحاب ملا حبیب الله کاشانی ( 1340 ) (4) 137 . شرح خطبه شقشقیه - خطی ، عربی مولانا امداد علی لکنهوی ( قرن سیزدهم ) (5) 138 . شرح دعاء صَنَمَی قریش فارسی مولی علی عراقی ( تألیف سنة 878 ) (6) 139 . شرح دعاء صنمی قریش فارسی = الحجّة عیسی خان اردبیلی از علمای زمان صفویه ( قرن یازدهم ) (7) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 67 .
2- معجم التراث الکلامی 4 / 67 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 75 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 506 .
5- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 403 .
6- الذریعه 13 / 256 - 257 .
7- الذریعه 13 / 256 - 257 ، شرح إحقاق الحق 1 / 6 ، 337 ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة الله گلپایگانی 3 / 76 .

ص : 307

140 . شرح دعاء صنمی قریش فارسی یوسف بن حسین بن محمد نصیر طوسی اندرودی ( قرن هشتم ) (1) 141 . شرح دعاء صنمی قریش فارسی شرحی بسیار مبسوط از مؤلفی ناشناس (2) 142 . شرح دعاء صنمی قریش شرحی از مؤلفی ناشناس که نزد قزوینی ( صاحب ذخر العالمین ) بوده ، صاحب الذریعة فرموده : شاید ضیاء الخافقین باشد - که خواهد آمد - . (3) 143 . شرح دعاء صنمی قریش میرزا محمد علی مدرس چهاردهی رشتی نجفی ( متوفی 1334 ) (4) 144 . شرح دعاء صنمی قریش ملا حبیب الله شریف کاشانی ( متوفی 1340 ) (5) 145 . شعله جواله ( سوزاندن مصاحف توسط عثمان ) سید محمد عباس بن علی اکبر شوشتری ( متوفی 1306 ) (6) 146 . الشعلة الظفریة لإحراق الشوکة العمریة مربوط به باب دهم تحفه - چاپی سید محمد قلی کنتوری ( متوفی 1260 ) (7) .


1- الذریعه 13 / 256 - 257 ، کشف الحجب والأستار 334 - 335 .
2- الذریعه 13 / 256 - 257 .
3- الذریعه 13 / 256 - 257 .
4- الذریعه 13 / 256 - 257 .
5- مقدمة کتاب الدرة الفاخره از کاشانی 340 .
6- فهرست نسخه های خطی کتابخانه های زنگی پور هند 173 .
7- الشوکة العمریة را رشیدالدین خان در ردّ " البارقة الضیغمیة " در تحلیل متعتین ، تألیف سلطان العلماء سید محمد - فرزند سید دلدار علی - نوشت ، و الشعلة الظفریة ردّی است بر آن . الذریعة 14 / 198 و 3 / 10 .

ص : 308

147 . شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور - چاپی حاج میرزا ابوالفضل طهرانی 148 . الشهاب الثاقب فی معنی الناصب - چاپی شیخ یوسف بحرانی ( متوفی 1186 ) 149 . شناسایی هفت تن در صدر اسلام - چاپی ترجمه السبعة من السلف عباس راسخی نجفی ( معاصر ) 150 . الضربة الحیدریة لکسر الشوکة العمریة = ضربت حیدری مربوط به باب دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سلطان العلماء سید محمد بن دلدارعلی نقوی ( متوفی 1284 ) (1) 151 . ضعائن فی صدور قوم ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی ازدی بصری (2) 152 . ضیاء الخافقین فی شرح دعاء الصنمین کتاب رشح الولاء را ناشناسی - از تلامیذ فاضل قزوینی ( متوفی 1096 ) - برای شاه سلطان حسین صفوی ترجمه کرده است . (3) .


1- پس از آنکه سید محمدقلی " الشعلة الظفریه " را در ردّ " الشوکة العمریة " نوشت ، خود سید محمد نیز ردّیّه دیگری به نام " الضربة الحیدریة " نوشت . الذریعة 14 / 198 و 15 / 99 .
2- رجال نجاشی 240 - 241 .
3- الذریعه 15 / 123 ، شرح إحقاق الحق 1 / 6 ، 337 .

ص : 309

153 . طعن الرماح = الفوائد الحیدریة ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سلطان العلماء سید محمد بن دلدارعلی نقوی ( متوفی 1284 ) (1) 154 . ظلمات الهاویة فی مثالب معاویة - چاپی محدث خبیر حاج میرزا حسین نوری ( متوفی 1320 ) (2) 155 . ظلمة المنافقین - خطی اسماعیل بن محمد کرمانشاهی ( قرن سیزدهم ) (3) 156 . عجالة الجواب فی الردّ علی شیعة معاویة الکلاب ( مطاعن معاویه ) صالح ( صلاح ) بن حسین اخفش صنعانی ( متوفی 1143 ) (4) 157 . عدم شرکة الشیخین فی جنازة رسول الثقلین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نذیرعلی انصاری ( ولادت 1906 میلادی ) (5) 158 . العذاب المؤبد فی مطاعن أعداء آل محمد ( علیهم السلام ) سید مرتضی حسینی فیروزآبادی ( متوفی 1410 ) (6) 159 . العقود السبعة = هفت بند بر روش عقود المدایح مولی حسن کاشی آملی معاصر علامه حلی (7) .


1- الذریعة 15 / 172 ، فهرست کتب شبهات و ردّیّه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 ، شماره : 18 و صفحه : 165 شماره : 273 .
2- الذریعه 15 / 202 .
3- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1 / 1555 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 214 .
5- تذکره علمای امامیه پاکستان 379 .
6- النصب والنواصب 589 .
7- الذریعه 2 / 391 .

ص : 310

مؤلف ناشناس (1) 160 . علی هامش السقیفة - چاپی محمدجواد الغبان ( معاصر ) (2) 161 . علی هامش السقیفة - چاپی محمدرضا مظفر ( متوفی 1383 ) (3) 162 . علی ومعاویة - چاپی نویسنده ایرلنغ لیدون بیترسن ( معاصر ) ترجمه عبدالجبار ناجی 163 . عمدة المقال فی کفر أهل الضلال - چاپی شیخ حسن بن علی کرکی ( قرن دهم ) (4) 164 . عمر بن الخطاب ( بدعتهای عمر ) سید مجتبی حسن کامونپوری ( متوفی 1974 میلادی ) (5) 165 . العوالم = عوالم العلوم والمعارف والأحوال ، بخش مطاعن - خطی شیخ عبدالله بحرانی ( شاگرد علامه مجلسی ) (6) .


1- الذریعه 15 / 303 .
2- معجم التراث الکلامی 4 / 274 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 274 .
4- تذکر : کتاب به دست صاحب الذریعة نرسیده ، و ایشان تصور کرده در ردّ صوفیه است ، رجوع شود به الذریعة 15 / 341 .
5- تألیفات شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی ، صفحه : 452 .
6- آقا بزرگ فرموده : جزء اول از کتاب سیزدهم آن را دیده ام در مطاعن اولی است از ابواب کفر و نفاق او تا آخر قبایح او و مرگش . ( الذریعه 15 / 356 ) .

ص : 311

166 . عین العبرة فی غبن العترة - چاپی آیاتی در مذمت صحابه و خلفا به نقل روایات و اقوال عامه سید احمد آل طاووس ( متوفی 677 ) 167 . الغدیر ج 6 - 11 - چاپی علامه امینی ( متوفی 1392 ) 168 . غدیر دوم - چاپی مؤلف ناشناس ، بی تاریخ 169 . غوغای سقیفه - چاپی محمد مقیمی (1) 170 . الفاضح کراجکی ( متوفی 449 ) (2) 171 . فائدة فی إبطال خلافة الرجل الأول - خطی ناشناس (3) 172 . فرحة الزهراء ( علیها السلام ) - چاپی ابوعلی اصفهانی 173 . فرحة الزهراء ( علیها السلام ) - چاپی ترجمه فارسی کتاب قبل ابوعلی اصفهانی 174 . فرحة المؤمنین فی مثالب أعداء أمیر المؤمنین وأحوالهم وأنسابهم - چاپی تألیف بعضی از معاصرین صاحب کشف الحجب (4) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 345 .
2- معجم التراث الکلامی 4 / 364 به نقل از الذریعة 16 / 96 ، بحار 82 / 264 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 365 .
4- الذریعه 16 / 160 ، کشف الحجب والأستار 399 - 400 .

ص : 312

175 . الفصل الحاکم فی النزاع و التخاصم فیما بین بنی أمیة وبنی هاشم محمد بن عقیل بن عبدالله علوی ( متوفی 1350 ) (1) 176 . فعلت فلا تلم = قد فعلت فلا تلم = کتاب المثالب ابو الجیش مظفر بن محمد بلخی خراسانی ( متوفی 367 ) (2) 177 . قالوا فی أئمتنا و قالوا فی أئمتهم محمدرضی رضوی کشمیری (3) 178 . قصیدة فی المناقب و المثالب ردّاً علی بعض النواصب سید محمد مهدی طباطبائی بحر العلوم ( متوفی 1212 ) (4) 179 . قصیدة فی ترجمة الخطبة الشقشقیة = منظومة فی شرح الخطبة الشقشقیة = ترجمه و نظم و نثر خطبه شقشقیه - مخطوط سید محمد تقی بن امیر محمد مؤمن حسینی ( متوفی 1270 ) (5) 180 . الکامل البهائی فی السقیفة - چاپی عماد طبری ( قرن هفتم ) فارسی 181 . کامل البهائی فی السقیفة - چاپی ترجمه عربی کتاب قبل تعریب و تحقیق محمد شعاع فاخر ( معاصر ) .


1- الذریعة 16 / 227 .
2- فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 251 ، معالم العلماء ابن شهر آشوب 159 ، الذریعه 7 / 163 و 16 / 277 و 19 / 73 - 74 .
3- معجم التراث الکلامی 4 / 435 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 449 به نقل از الذریعة 17 / 125 .
5- معجم التراث الکلامی 2 / 243 به نقل از الذریعة 17 / 124 و 23 / 114 .

ص : 313

182 . کتاب أبی عوانة (1) 183 . کتاب الاستفادة فی الطعون علی الأوائل عبدالله بن عبدالرحمن زبیری (2) 184 . کتاب الحسین بن الحسن الأشقر الفزاری الکوفی (3) 185 . کتاب السقیفة عمر بن شبّة (4) 186 . کتاب السقیفة محمد بن هارون أبی عیسی وراق (5) 187 . کتاب السقیفة ابومخنف لوط بن یحیی ازدی ( متوفی 158 ) (6) 188 . کتاب السقیفة ابواسحاق ابراهیم بن محمّد بن سعید ثقفی ( متوفی 283 ) (7) 189 . کتاب السقیفة ابوالصالح سلیل بن أحمد بن عیسی ( اوائل قرن چهارم ) (8) .


1- العلل ومعرفة الرجال ابن حنبل 1 / 253 - 254 ، کتاب السنّه خلال 509 - 511 .
2- رجال نجاشی 220 .
3- تهذیب التهذیب 2 / 291 - 392 .
4- الطرائف 239 .
5- رجال نجاشی 372 ، الانتصار خیاط 22 ، المغنی قاضی عبدالجبار 20 / ق 1 / 336 .
6- المراجعات 266 ( تعلیقه 71 ) ، رجال نجاشی 320 .
7- رجال نجاشی 17 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 5 الذریعه 12 / 206 .
8- الذریعه 12 / 206 . و 16 / 36 - 37 .

ص : 314

190 . کتاب السقیفة وبیعة أبی بکر ابوعبدالله محمّد بن عمر واقدی ( متوفی 207 ) (1) 191 . کتاب سلیم - چاپی سلیم بن قیس هلالی ( متوفی 76 ) 192 . کتاب سیرة أبی بکر محمد بن مسعود عیاشی ( متوفی 320 ) (2) 193 . کتاب سیرة عثمان محمد بن مسعود عیاشی ( متوفی 320 ) (3) 194 . کتاب سیرة عمر محمد بن مسعود عیاشی ( متوفی 320 ) (4) 195 . کتاب سیرة معاویة محمد بن مسعود عیاشی ( متوفی 320 ) (5) 196 . کتاب علی بن اسماعیل بدنجی (6) 197 . کتاب عیسی بن مهران (7) .


1- الذریعه 12 / 206 .
2- رجال نجاشی 350 - 352 .
3- رجال نجاشی 350 - 352 .
4- رجال نجاشی 350 - 352 .
5- رجال نجاشی 350 - 352 .
6- کتاب السنّه خلال 507 .
7- تاریخ بغداد 11 / 168 ، میزان الاعتدال 3 / 324 - 325 ، لسان المیزان 4 / 406 ، الأنساب سمعانی 5 / 285 ، تاریخ الإسلام ذهبی 20 / 147 - 148 . بل قال ابن الأثیر : له مصنّفات فی تکفیر الصحابة . ( اللباب فی تهذیب الأنساب 3 / 208 ) .

ص : 315

198 . کتاب فیه ما ینکر فی أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مؤلف ناشناس (1) 199 . کتاب المثالب حسین بن سعید اهوازی و برادرش حسن بن سعید اهوازی (2) 200 . کتاب المثالب ابوجعفر احمد بن حسین بن سعید اهوازی معروف به دَنَدان (3) 201 . کتاب المثالب ابوعبدالله احمد بن محمد بن حمید عدوی ، معروف به جهمی (4) 202 . کتاب المثالب محمد بن سلمه (5) 203 . کتاب المثالب احمد بن محمد بن حسین بن حسن بن دُوَل قمی ( متوفی 350 ) (6) .


1- کتاب السنّه خلال 511 .
2- گر چه کتاب به نام حسین شهرت یافته ولی در سی کتابی که حسین تألیف نموده برادش حسن نیز با او مشارکت نموده است . ( رجال نجاشی 58 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 112 ، الذریعه 19 / 73 - 74 ، مقدّمه کتاب المؤمن حسین بن سعید 10 ) .
3- رجال نجاشی 78 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 65 ، معالم العلماء 76 ، الذریعه 19 / 73 .
4- فهرست ابن الندیم 124 ، الوافی بالوفیات 7 / 253 الذریعه 19 / 73 - 74 ، اعیان الشیعه 3 / 104 .
5- رجال نجاشی 333 .
6- رجال نجاشی 90 ، الذریعه 19 / 73 - 74 ، اعیان الشیعه 3 / 103 - 104 .

ص : 316

204 . کتاب المثالب ابواحمد حسن بن محمد بن یحیی . . . ابن السجاد ( علیه السلام ) معروف به ابن اخی طاهر ( متوفی 358 ) (1) 205 . کتاب المثالب ابوالعباس عبیدالله بن احمد بن نهیک نخعی ( متوفی 310 ) (2) 206 . کتاب المثالب ابوالحسن علی بن حسن بن علی بن فضال فطحی (3) 207 . کتاب المثالب ابوالحسن علی بن مهزیار دورقی اهوازی وکیل ائمه ( علیهم السلام ) و راوی از امام رضا و امام جواد و امام هادی ( علیهم السلام ) (4) 208 . کتاب المثالب ابوجعفر محمد بن اورمة (5) قمی (6) 209 . کتاب المثالب ابوجعفر محمد بن بندار بن عاصم ذهلی قمی (7) .


1- رجال نجاشی 64 ، الذریعه 19 / 73 74 ، اعیان الشیعه 5 / 283 .
2- رجال نجاشی 232 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
3- رجال نجاشی 258 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 157 ، معالم العلماء 100 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
4- رجال نجاشی 253 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 152 ، معالم العلماء 98 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
5- خ . ل : اوربمة .
6- رجال نجاشی 333 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
7- رجال نجاشی 340 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 216 ، 223 ، معالم العلماء 136 .

ص : 317

210 . کتاب المثالب ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ ، صفار قمی ( متوفی 290 ) (1) 211 . کتاب المثالب ابوالمنذر هشام بن محمد بن سائب نسابه ( متوفی 205 ) (2) 212 . کتاب المثالب یونس بن عبدالرحمان ، ثقه ای که امام رضا ( علیه السلام ) فرمود به او رجوع شود . (3) 213 . کتاب المثالب عیدالله بن صالح ازدی (4) 214 . کتاب المثالب ابوعبیده معمر بن مثنی تیمی بصری نحوی (5) 215 . کتاب المثالب حسن - حرانی - ابن محمد موسی . . . ابن حسن بن علی بن ابی طالب ( علیهم السلام ) (6) 216 . کتاب المثالب عیسی بن موسی اشعری از اصحاب امام عسکری ( علیه السلام ) (7) .


1- رجال نجاشی 354 ، الذریعه 19 / 73 - 74 ، بصائر الدرجات 12 .
2- فهرست ابن الندیم 108 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
3- رجال نجاشی 447 ، الذریعه 19 / 73 - 74 .
4- معالم العلماء 112 .
5- فهرست ابن الندیم 59 ، تهذیب التهذیب ابن حجر 10 / 221 - 222 .
6- اعیان الشیعه 5 / 282 .
7- مستدرکات اعیان الشیعه 2 / 246 .

ص : 318

217 . کتاب محنة النابتة یصف فیه مذهب أهل الحشو وفضائحهم ، ابویحیی جرجانی (1) 218 . کسر الأصنام فی البلد الحرام - چاپی احمد عبد محمد 219 . کشف الأکاذیب ( جهالات عمر و مفاسد شوری ) - خطی شیخ ذبیح الله بن محمد علی محلاتی ( متوفی 1405 ) (2) 220 . کشف البنیان ( زندگی عثمان و ماجراهای او با صحابه ) - چاپی شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) (3) 221 . کشف حقیقت ( شرح حال پیشوایان اهل سنت ) - چاپی شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) (4) 222 . کشف الظلمات - چاپی بحث فدک و . . .

ناشناس (5) .


1- رجال نجاشی 454 .
2- در کتاب السیوف البارقة 508 و کشف التهمة 107 آن را از کتب غیر چاپی خود ذکر نموده ، همچنین مراجعه شود به اختران تابناک 4 از مؤلف ( رحمه الله ) .
3- در کتاب کشف التهمة 107 آن را از کتب چاپی خود ذکر نموده . همچنین مراجعه شود به کتاب اختران تابناک صفحه 4 و مآثر الکبری فی تاریخ سامراء 1 / 12 - 11 از مؤلف ( رحمه الله ) .
4- در کتاب کشف التهمة 105 آن را از کتب چاپی خود ذکر نموده . همچنین مراجعه شود به کتاب اختران تابناک صفحه 4 و مآثر الکبری فی تاریخ سامراء 1 / 12 - 11 از مؤلف ( رحمه الله ) .
5- معجم التراث الکلامی 4 / 507 الذریعة 18 / 41 .

ص : 319

223 . کشف الغاشیة = زندگانی عایشه - چاپی شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) 224 . الکشف فیما یتعلق بالسقیفة احمد بن ابراهیم بن ابی رافع صیمری ( قرن پنجم ) (1) 225 . کشف الهاویة ( زندگی و جنایات معاویه و عمرو بن عاص ) - خطی شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) (2) 226 . الکلمة التامة فی تراجم أحوال أکابر العامة شیخ ذبیح الله محلاتی ( متوفی 1405 ) (3) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 509 به نقل از الذریعة 18 / 52 .
2- در کتاب کشف التهمة 107 آن را از کتب چاپ نشده خود شمرده . همچنین مراجعه شود به کتاب اختران تابناک صفحه 4 و مآثر الکبری فی تاریخ سامراء 1 / 12 - 11 از مؤلف ( رحمه الله ) .
3- جلد اول در اولی 64 طعن جلد دوم در دومی 115 طعن ، همراه با یک تذییل و یک خاتمه . جلد سوم در سومی 49 طعن ، همراه با یک خاتمه در شرح بقیه سیره او . جلد چهارم در مطاعن آن زن ( عایشه ) 19 طعن همراه با قضیه جنگ جمل سپس مجروحین از روات صحاح را به ترتیب حروف الفبا نام برده است . جلد پنجم درباره ائمه اربعه و جمعی از بزرگان و علمای عامه و قضات آنها . الذریعه 18 / 122 و در 10 / 116 به عنوان رجال شیخ ذبیح الله از آن یاد نموده است . لازم به تذکر است که بنابر آنچه خود مؤلف اظهار نموده : جلد سوم در منحرفین از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و جلد چهارم در هویت ائمه و اعلام عامه است . شاید نظر ایشان در تقسیم بندی مطالب کتاب تغییر کرده ، و جلد سوم سابق را تحت عنوان کتاب کشف البنیان ، و جلد چهارم سابق را به اسم کشف الغاویة به طبع رسانده ، و احتمالا جلد چهارم در طرح جدید نیز همان کتاب کشف حقیقت است که به طبع رسیده است . رجوع شود به کتاب کشف التهمة 107 ، اختران تابناک 4 ، مآثر الکبری فی تاریخ سامراء 1 / 12 - 11 از مؤلف ( رحمه الله ) .

ص : 320

227 . کنز المطاعن سید برکت علی گوشه نشین ( ولادت 1883 میلادی ) (1) 228 . مؤتمر السقیفة - چاپی دراسة موضوعیة لأخطر حادث فی تاریخ الاسلام باقر شریف قرشی 229 . ماجرای بیعت - چاپی علی رضا حسینی 230 . ماجرای سقیفه - چاپی نویسنده محمد رضا مظفر ترجمه سید غلامرضا سعیدی ( 1409 ) (2) 231 . ما روته العامة من مناقب أهل البیت ومثالب أعدائهم = المناقب والمثالب = فضائل أهل البیت ومناقبهم ومثالب أعدائهم ومطاعنهم - چاپی مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) اصفهانی غروی ، خواهر زاده علامه مجلسی و داماد او ( اوائل قرن دوازدهم ) (3) .


1- تذکره علمای امامیه پاکستان 60 .
2- معجم التراث الکلامی 5 / 8
3- الذریعه 16 / 257 و 22 / 335 .

ص : 321

232 . ما کان بین علی ( علیه السلام ) وعثمان من الکلام ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی ازدی بصری (1) 233 . ما نزل فی أعداء آل محمد ( علیهم السلام ) من القرآن = ما نزل من القرآن فی أعداء آل محمد ( علیهم السلام ) مؤلف ناشناس یا ابن الحجّام (2) 234 . ماهیت معاویه میرزا احمد علی ( متوفی 1390 ) (3) 235 . مثالب الأدعیاء ابوعبدالله حسین بن محمد حلوانی (4) 236 . مثالب بنی أمیة ابوالمنذر هشام بن محمد بن سائب کلبی نسابه ( متوفی 205 ) (5) .


1- رجال نجاشی 240 - 241 .
2- معالم العلماء 179 ، امل الآمل 2 / 364 ، الذریعه 19 / 28 . ابن شهرآشوب آن را از کتب مجهول المؤلف شمرده ، ولی سید اعجازحسین در کشف الحجب والأستار 457 گفته : کتاب از ابی عبدالله محمد بن عباس بن علی بن مهیار معروف به ابن الحجّام است . ابن شهر آشوب در المناقب 2 / 305 و 3 / 28 ، و علامه مجلسی در بحار الانوار 31 / 630 و 35 / 60 - به واسطه ابن شهر آشوب - از آن نقل نموده اند .
3- تذکره علمای امامیه پاکستان 23 .
4- معالم العلماء 77 ، الذریعه 19 / 74 - 75 .
5- رجال نجاشی 435 ، الذریعه 19 / 74 - 75 .

ص : 322

237 . مثالب الخلفاء مولی حیدر علی شیروانی ( شروانی ) ( اوائل قرن دوازدهم ) (1) 238 . مثالب الرجلین والمرأتین سید احمد بن علی عقیقی رجالی . . . ابن السجاد ( علیه السلام ) ( متوفی بعداز 280 ) (2) 239 . مثالب الشیخین ابومحمد عبدالرحمان بن یوسف بن سعید بن خراش مروزی بغدادی ، معروف به حافظ ابن خراش ( متوفی 283 ) (3) 240 . مثالب الصحابة ابوالمنذر هشام بن محمد بن سائب کلبی نسابه ( متوفی 205 ) (4) 241 . مثالب الصحابة = مثالب فی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عبدالرحمن بن صالح (5) 242 . مثالب العباسیة مؤلف ناشناس (6) .


1- نسخه عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی شماره های 2 / 548 و 2 / 851 .
2- رجال نجاشی 81 - 84 ، فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 68 ، الذریعه 19 / 75 ، اعیان الشیعه 3 / 48 .
3- الذریعه 19 / 75 ، کامل ابن عدی 4 / 321 - 322 ، سؤالات حمزة دارقطنی 241 .
4- قال فی الذریعة 19 / 75 : ینقل عنه فی انساب النواصب المؤلف 1076 ، ویظهر منه وجود النسخة عنده . و من الغریب انه نسبه إلی الشافعیة مع أن النجاشی قال : کان یختص بمذهبنا .
5- میزان الاعتدال 2 / 569 ، تهذیب الکمال 17 / 181 - 182 ، سؤالات الآجری لأبی داود 1 / 24 ، 30 و 2 / 302 .
6- الذریعه 19 / 75 .

ص : 323

243 . مثالب معاویة ابوالعباس احمد بن عبیدالله ثقفی ( حمار العزیر ، متوفی 314 یا 319 ) (1) 244 . مثالب النواصب اسحاق بن حسن بن محمد بغدادی از تلامیذ شیخ مفید ( قرن پنجم ) . (2) 245 . مثالب النواصب = منهاج الهدایة ومعراج الدرایة = الصوالب والقواصب علامه محمد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی ( متوفی 588 ) (3) 246 . مثالب النواصب = کتاب النقض = بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض - چاپی شیخ عبدالجلیل قزوینی ( تألیف حدود سنه 560 ) (4) 247 . مجمع الفضائل لأرباب القبائح فی مطاعن أهل الجرائم = جمع الفضائل لأرباب القبائح مولی محمد کاظم بن محمد شفیع هزار جریبی حائری ( تألیف سنه 1204 ) (5) .


1- فهرست ابن الندیم 166 ، لسان المیزان 1 / 219 - 220 ، الوافی بالوفیات 7 / 116 ، الذریعه 19 / 75 .
2- لسان المیزان 1 / 360 ، اعیان الشیعة 3 / 269 ، مستدرک الذریعة محقق طباطبائی .
3- معالم العلماء 154 ، الوافی بالوفیات 4 / 119 ، الذریعه 19 / 75 ، نسخه عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی شماره های 68 و 616 . محتمل است که مقصود از کتاب مسالب الغواصب فی مثالب النواصب - که در بحار الانوار 82 / 264 آمده - و مطالب الغواصب فی مثالب النواصب - که در اعیان الشیعه 10 / 332 از کتب مجهول المؤلف شمرده شده - نیز کتاب فوق باشد .
4- الذریعه 3 / 130 و 19 / 75 ، سنه 1331 با تحقیق محدث ارموی به طبع رسیده .
5- الذریعه 20 / 39 و 26 / 255 .

ص : 324

248 . محاکمات الخلفاء وأتباعهم - چاپی دکتر جواد جعفر خلیلی 249 . محبة آل الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] و ذکر إحن أعدائهم = صحبة آل الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] و ذکر أحوال أعدائهم محمد بن أحمد بن عبد الله بن قضاعة ( زنده در 352 ) (1) احتمال دارد این همان کتاب الإحن والمحن باشد .

250 . مخازی بنی أمیة شیخ ضیاءالدین خالصی ( متوفی 1370 ) (2) 251 . مصائب النواصب = مثالب النواصب ، ردّ نواقض الروافض میرزا مخدوم شریفی ناصبی - چاپی قاضی نورالله مرعشی شوشتری ( شهادت 1019 ) (3) 252 . مصائب النواصب - چاپی ترجمه فارسی کتاب قبل میرزا محمّدعلی مدرسی رشتی چهاردهی نجفی ( متوفی 1334 ) 253 . مصباح الانوار - خطی در امامت و مطاعن اولی و دومی ناشناس (4) .


1- معالم العلماء 132 ، مجلة تراثنا 59 / 189 - 188 .
2- مستدرکات اعیان الشیعه 1 / 60 .
3- الذریعه 19 / 76 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 8 - 127 نسخه خطی دانشگاه اصفهان و تهران .

ص : 325

254 . المطاعن احمد بن سلیمان حسنی یمنی ( متوفی 566 ) (1) 255 . المطاعن = مطاعن الثلاثة شیخ عبدالنبی کاظمی ( صاحب تکملة نقد الرجال متوفی 1256 ) (2) 256 . المطاعن البکریة والمثالب العمریة من طریق العثمانیة علامه سید هاشم بحرانی ( متوفی 1107 ) (3) 257 . مطاعن الثلاثة - خطی ناشناس (4) 258 . مطاعن خلفای ثلاثه سید محمد امروهی ( متوفی 1396 ) (5) 259 . مطاعن سید قطب فی أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] - چاپی ربیع بن هادی عمیر المدخلی 260 . مطاعن عثمان و خلفاء - خطی ناشناس (6) .


1- معجم التراث الکلامی 5 / 139 به نقل از مؤلفات الزیدیة 3 / 28 .
2- الذریعه 21 / 138 .
3- نسخه عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی شماره 2 / 1799 ، غایة المرام 1 / 12 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 140 نسخه خطی ملک تهران .
5- تذکره علمای امامیه پاکستان 270 .
6- معجم التراث الکلامی 5 / 140 نسخه خطی ملک تهران .

ص : 326

261 . المطاعن فی تشنیع علماء الجمهور بعضهم علی بعض علامه سید ابومحمد حسن صدر الدین ( متوفی 1354 ) (1) 262 . مظلومی گمشده در سقیفه - چاپی علی لباف 263 . مظلومی گمشده در سقیفه - چاپی سید محمدرضا پاک نژاد ( متوفی 1402 ) 264 . معائب النواصب و دفائن الکواذب = العذاب الواصب علی الجاحد الناصب ، ردّ نواقض الروافض میرزا مخدوم شریفی ناصبی - خطی شیخ ابوعلی رجالی ( متوفی 1216 ) (2) 265 . معتمد الشیعة حسین علی خان ( متوفی بعد از 1240 ) (3) 266 . معنی الناصب فاضل مقداد ( متوفی 826 ) (4) 267 . مقتل عمر سید حسین مجتهد کرکی ( متوفی 1001 ) (5) .


1- الذریعه 21 / 138 .
2- الذریعة 15 / 240 .
3- الذریعه 21 / 213 ، کشف الحجب والأستار 534 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 209 به نقل از الذریعة 21 / 285 .
5- الذریعة 22 / 34 .

ص : 327

268 . مقتل عمر شیخ زین الدین علی بن مظاهر حلی (1) 269 . مقتل عمر و عثمان - عکسی ناشناس (2) 270 . ملاعین الثلاثة - خطی محمدباقر بیرجندی ( متوفی 1352 ) (3) 271 . مناقب قطب شاهی امیر معزّالدین محمد بن محمد ظهیرالدین حسینی اردستانی ( قرن یازدهم ) (4) 272 . المناقب والمثالب = کتاب فی مناقب أهل البیت ومثالب أعدائهم شیخ حسن بن حسین بن عبدالعالی کرکی ( قرن دهم ) (5) .


1- الذریعة 22 / 34 .
2- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1527 .
3- معجم التراث الکلامی 5 / 241 .
4- در سال 1058 کتاب را به نام سلطان عبدالله قطب شاه در یک مقدمه و یک باب با دوازده فصل و یک خاتمه نگاشته . . . فصل ششم : در مطاعن خلفا . فصل هفتم : در مطاعن خلیفه اول . فصل هشتم : در مطاعن خلیفه دوم . فصل نهم : در مطاعن خلیفه سوم . فصل دهم : در مثالب معاویه و بنی امیه . ( فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة الله گلپایگانی 1 / 170 - 171 ) .
5- الذریعه 15 / 341 ، أعیان الشیعه 5 / 186 .

ص : 328

273 . منتخب کنز العمال انتخاب احادیث داله بر امامت و . . . مطاعن از کنز العمال محمد عنایت احمدخان کشمیری ( 1235 ) (1) 274 . من حیاة الخلیفة عمر بن خطاب - چاپی عبدالرحمن احمد البکری 275 . منهج الفلاح مولی محمد حسین نوری ( اوائل قرن دوازدهم ) (2) 276 . میراث ربوده : تحلیل بر رویداد سقیفه - چاپی مصطفی دلشاد تهرانی (3) 277 . میزان الحق = الردّ علی العامة و إبطال خلافة المتقدمین علی علی ( علیه السلام ) حسین بن غلام علی الیزدی ( متوفی 1297 ) (4) 278 . نزهة السامع = محبوبی مؤلف ناشناس (5) 279 . النزاع و التخاصم فیما بین بنی أمیة وبنی هاشم - چاپی احمد مقریزی ( متوفی 845 ) .


1- معجم التراث الکلامی 5 / 286 .
2- الذریعه 23 / 196 .
3- معجم التراث الکلامی 5 / 340 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 341 به نقل از الذریعة 23 / 309 و 10 / 211 .
5- الذریعه 16 / 36 - 37 و 24 / 118 .

ص : 329

280 . نسب عمر بن الخطاب علامه سید هاشم بحرانی ( متوفی 1107 ) (1) 281 . نسیم عیش در شرح دعای صنمی قریش میر سید علی بن مرتضی موسوی دزفولی ( اوائل قرن دوازدهم ) (2) 282 . النصائح الکافیة فی مثالب معاویة - چاپی محمد بن عقیل بن عبدالله علوی ( متوفی 1350 ) (3) 283 . النصب والنواصب - چاپی محسن المعلم 284 . نظریات الخلیفة عثمان بن عفان - چاپی نجاح الطائی ( معاصر ) 285 . نظریات الخلیفتین - چاپی نجاح الطائی ( معاصر ) 286 . نفاق الشیخین به حکم أحادیث الصحیحین - چاپی علامه سید محمدقلی موسوی هندی ( متوفی 1260 ) 287 . نفحات اللاهوت فی لعن الجبت والطاغوت = اللمع (4) - چاپی محقق کرکی ( متوفی 940 ) (5) .


1- الذریعه 15 / 289 و 24 / 141 ، 157 ، کشف الحجب والأستار 462 .
2- الذریعه 13 / 256 - 257 و 24 / 141 ، 156 .
3- الذریعه 24 / 170 .
4- الذریعه 18 / 342 .
5- الذریعه 24 / 250 .

ص : 330

288 . نفحات اللاهوت فی لعن الجبت والطاغوت - چاپی ترجمه فارسی کتاب قبل 289 . نفحات اللاهوت ترجمه محمد بن ابی طالب موسوی استرآبادی (1) 290 . نفحات اللاهوت ترجمه سید شمس الدین اسدالله صدر مرعشی تستری (2) 291 . نقش عایشه در تاریخ اسلام - چاپی مرتضی عسکری ترجمه عطاء محمد سردارنیا 292 . نقض دعامة الخلاف فی کفر عامّة أهل الخلاف سید حسین موسوی مجتهد کرکی ( متوفی 1001 ) (3) 293 . نور الهدایة ملا محمد رفیع بن علی رضا نوری ( اوائل قرن سیزدهم ) (4) 294 . الوجیزة فی الاصول ردّ باب هفتم و دهم تحفه اثنا عشریه - چاپی سبحان علی خان ( متوفی بعد از 1260 ) (5) .


1- معجم التراث الکلامی 5 / 401 .
2- معجم التراث الکلامی 5 / 401 .
3- معجم التراث الکلامی 5 / 410 به نقل از الذریعة 24 / 287 .
4- الذریعه 24 / 385 ، کشف الحجب والأستار 592 .
5- کشف الحجب والاستار : 599 ، الذریعة 25 / 49 .

ص : 331

295 . وفات عایشه میرزا یوسف حسین ( متوفی 1408 ) (1) 296 . وفات عثمان میرزا یوسف حسین ( متوفی 1408 ) (2) 297 . هدایة المنصفین فی الرد علی المخالفین سید محمد طاهر بن میرزا مهدی قزوینی ( متوفی 1329 ، برادر زاده صاحب ضوابط الصول ) .

فرزندش گفته : نظیر کتاب نفحات اللاهوت است . (3) 298 . هذه خرافاتنا أم خرافاتکم ؟ - چاپی سید محمد الرضی الرضوی (4) . . . و غیره .

برخی از کتب غیر مستقل در مطاعن

گرچه تألیفاتی که ضمناً - به مناسبتهای مختلف کلامی ، حدیثی ، تاریخی و . . . - به بحث مطاعن پرداخته بسیار زیاد است و استقصای آن مشکل ولی ذکر برخی از کتابهای مهم در این زمینه خالی از لطف نیست .

1 . اثبات الهداة - چاپی شیخ حرّ عاملی ( متوفی 1104 ) (5) .


1- تذکره علمای امامیه پاکستان 393 .
2- تذکره علمای امامیه پاکستان 393 .
3- الذریعه 25 / 196 .
4- معجم التراث الکلامی 5 / 482 .
5- اثبات الهداة 2 / 323 - 399 باب 10 ما یلحق بالنص علی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، وهو ما دلّ علی عدم استحقاق المتقدّمین علیه للخلافة . . .

ص : 332

2 . إحقاق الحق - چاپی شهید قاضی نورالله شوشتری ( شهادت 1019 ) (1) 3 . إلزام النواصب - چاپی شیخ مفلح ابن صلاح بحرانی ( قرن نهم ) 4 . أنموذجة ألف برهان فی بطلان خلافة الثلاثة - چاپی محمدرضا تفرشی (2) 5 . بدیع الدلالة فی بطلان خلافة الثلاثة - خطی محمدرضا تهرانی (3) 6 . تجرید الاعتقاد - چاپی خواجه نصیر طوسی ( متوفی 672 ) تذکر : همه شروح و حواشی تجرید نیز متعرض ( بحث مطاعن ) و ( حکم مخالفین ) شده اند ، به جهت اجتناب از تطویل از ذکر آن خودداری شد .

7 . تشبیه أقوال أهل الخلاف بالشبهات المشهورة عن ابلیس - عکسی قاضی نورالله مرعشی شوشتری ( شهادت 1019 ) (4) 8 . تفضیح المخالف الناصب فی امامة علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) - خطی محمد بن محمود طبسی (5) .


1- احقاق الحق 217 - 313 ( چاپ سنگی ) .
2- معجم التراث الکلامی 1 / 515 .
3- مرکز احیای میراث اسلامی ، خطی شماره 2 / 2030 ، عکسی شماره 2 / 2186 .
4- مرکز احیای میراث اسلامی ، شماره 1 / 1741 .
5- مرکز احیای میراث اسلامی ، خطی شماره 3769 ، عکسی شماره 4147 .

ص : 333

9 . تقریب المعارف - چاپی ابوالصلاح حلبی ( متوفی 447 ) 10 . تلخیص الشافی شیخ طوسی ( متوفی 460 ) 11 . جوابات المسائل الصاغانیات شیخ مفید ( متوفی 413 ) (1) 12 . حجة النواصب - خطی محمدتقی بن میر رضا حسینی قزوینی ( متوفی 1333 ) (2) 13 . سلاسل الحدید فی تقیید ابن أبی الحدید - چاپی شیخ یوسف بحرانی ( متوفی 1186 ) 14 . الشافی فی الإمامة - چاپی سید مرتضی علم الهدی ( متوفی 436 ) 15 . شرح الأخبار - چاپی قاضی نعمان ( متوفی 363 ) (3) 16 . الشهاب الثاقب فی تخطئة الیزیدی الناصب - خطی زین الدین علی بن حسن بن شدقم الحسینی ( متوفی 1033 ) (4) .


1- مرحوم آغا بزرگ درباره این کتاب مینویسد : ذکر المطاعن فی طی الفصول . ( الذریعه 5 / 225 و 21 / 138 ) نگارنده گوید : در آنچه فعلا چاپ شده شواذّ اقوال ابوحنیفه را در صفحات 112 - 148 جمع آوری فرموده است .
2- معجم التراث الکلامی 3 / 81 .
3- خاتمه مستدرک محدث نوری ( قدس سره ) 1 / 160 .
4- معجم التراث الکلامی 4 / 121 .

ص : 334

17 . الصراط المستقیم - چاپی علی بن یونس بیاضی عاملی ( متوفی 877 ) 18 . ظلم تاریخ ( علل انحراف خلافت ) - چاپی محمدعلی طهرانی خلیلی (1) 19 . ضیاء العالمین مولی ابوالحسن بن محمد طاهر فتونی نباطی عاملی اصفهانی غروی ( قرن دوازدهم ) از اجداد مادری صاحب جواهر (2) 20 . عماد الإسلام فی علم الکلام سید دلدار علی نصیرآبادی هندی نقوی رضوی ( متوفی 1235 ) (3) 21 . کتاب الإمامة ابوالحسین أحمد بن یحیی بغدادی ( ابن الرواندی متوفی 298 ) (4) 22 . کتاب . . . والمغازی ، والوفاة ، والسقیفة ، والردّة ابوعبد الله أبان بن عثمان الأحمر بصری کوفی ( متوفی بعد 140 ) (5) 23 . کتاب المعرفة ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی ( متوفی 283 ) (6) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 202 .
2- الذریعه 15 / 124 .
3- الذریعه 15 / 330 .
4- الانتصار ، خیاط 33 ( چاپ مصر ) ، المغنی قاضی عبدالجبار 20 / ق 1 / 336 .
5- فهرست شیخ طوسی ( قدس سره ) 18 ، الذریعه 19 / 47 .
6- رجال نجاشی 17 ، الذریعه 21 / 243 ، مقدمه الغارات 1 / 2 .

ص : 335

24 . کشف العوار فی تفسیر آیة الغار - خطی قاضی نورالله مرعشی شوشتری ( شهادت 1019 ) (1) 25 . کتاب یوحنا مردی از اهل کتاب که مستبصر شده (2) 26 . لوامع السقیفة والدار والجمل وصفّین والنهروان شیخ الرئیس عبید الله بن عبدالله سعد آبادی ( یا سدآبادی ) (3) 27 . لوامع السقیفة والدار والجمل وصفّین شیخ الرئیس ابوعبدالله الحسین بن محمّد حلوانی (4) 28 . مجمع النورین - چاپی شیخ ابوالحسن مرندی ( تالیف 1328 ) 29 . مصباح المصائب ومشکاة المناقب شیخ محمد بن ابراهیم بن شیخ علی (5) 30 . منهج الفاضلین فی معرفة الأئمة الکاملین وبطلان من عداهم محمد بن اسحاق حموی ( فاضل الدین ابهری ) (6) 31 . منهاج الکرامة - چاپی علامه حلّی ( متوفی 726 ) .


1- معجم التراث الکلامی 4 / 507 .
2- الذریعه 25 / 297 .
3- الذریعه 18 / 367 .
4- معالم العلماء 41 ، الذریعه 18 / 367 .
5- الذریعه 21 / 119 - 120 .
6- کشف الحجب 568 .

ص : 336

32 . ناسخ التواریخ - بخش خلفا - چاپی محمد تقی بن علی سپهر کاشانی ( متوفی 1297 ) 33 . نور الأفهام فی علم الکلام - چاپی سید حسن حسینی لواسانی 34 . نهج الحق وکشف الصدق - چاپی علامه حلّی ( متوفی 726 ) 35 . یوم الغدیر مهدی علی بن نواب جعفر حسن هاشمی (1) . . . و غیره

تألیفات مطاعن و برائت به زبان اردو

در زمینه برائت و مطاعن تألیفات بسیاری به زبان اردو نیز نگاشته شده است ، برخی از آن موارد را از کتاب " تألیفات شیعه در شبه قاره هند " ، تألیف سید شهوار حسین نقوی ذکر میکنیم .

1 . ابن تیمیه و یزید - چاپی مولانا سید محمد بن علامه هندی 2 . اجوبه فاخره الملقب به شُهب ثواقب - چاپی ناشناس 3 . ارغام الکفرة موسوم به چهرا مولانا سید محمد مجتبی نوگانوی ( متوفی 1958 میلادی ) 4 . از سقیفه تا کربلا - چاپی مولانا میرزا محمد اطهر بن ملا طاهر لکنهوی .


1- غدیر دوم 54 .

ص : 337

5 . اسلام و بنی امیه - چاپی سید بدر الحسنین زیدی 6 . اسلام و بنی امیه - چاپی دکتر محمد ابو بکر خان ملیح آبادی 7 . اصحاب ثلاثه - چاپی سید حافظ علی صابر سندیلوی (1) 8 . اصل الاصول در بیان حقیقت تولی و تبری مولانا سید شفیق حسن ایلیا امروهوی 9 . اظهار حق بجواب اداره دائرة الاصلاح ( مطاعن منظوم ) - چاپی سید یحیی حسن نقوی 10 . امیر معاویه تاریخ که آئینه مین ( معاویه در آئینه تاریخ ) - چاپی سید محمد ذوالقرنین زیدی 11 انتصار الشریعة فی ردّ ابن تیمیة ( فدک و روابط حضرت علی ( علیه السلام ) با خلفاء ثلاثه ) - چاپی حکیم احمد شاه ( متوفی 1951 میلادی ) 12 . انوار الهدایة ( فدک و قرطاس ) محمد انور بن نور الدین محمد اکبر آبادی ( متوفی 1192 ) 13 . ایمان ثلاثه ( اثبات عدم ایمان خلفا ) - چاپی دکتر نور حسین جعفری سیالوی ( متوفی 1945 میلادی ) 14 . برق خاطف ( نفاق عایشه ) سلطان العلماء سید محمد بن غفران مآب .


1- جلد اول : ابو بکر ، جلد دوم : عمر بن خطاب ، جلد سوم : عثمان بن عفان .

ص : 338

15 . برهان الصداقة فی تحقیق الخلافة - چاپی نعمت الله 16 . البلاغ المبین در اثبات خلافت بلافصل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - چاپی آغا محمد سلطان میرزا دهلوی ( متوفی 1965 میلادی ) (1) 17 . بنوامیه - چاپی مولانا میرزا احمد علی امرتسری 18 . بنوامیه - چاپی سید ظفر الحسنین محور 19 . بنوامیه و معاویه - چاپی مولانا غلام حسین نجفی 20 . بیاض ابراهیمی - خطی نواب ابراهیم خان ( متوفی 1121 ) (2) 21 . بیاض منقبت و تبری ( مجموعه اشعار مدح و تبری از شعرای مختلف ) - خطی غواصی ، میرن ، شفیع ، تألیف : 1185 قمری 22 . بیعت علی ( علیه السلام ) - چاپی محمد وصی خان .


1- جلد دوم آن بحث مطاعن است .
2- اصل کتاب را عده ای از علما - زیر نظر ابراهیم خان - به عربی و فارسی تألیف کرده اند ، شاید او بعداً کتاب را در هفت جلد به اردو ترجمه کرده باشد . مجلدات 1 ، 2 ، 3 مطاعن خلفا ، 4 احوال عایشه ، 5 احوال معاویه ، 6 احوال حضرت امام علی و حسنین ( علیهما السلام ) ( فضائل از کتب عامه ) ، 7 فروع دین و مسائل اختلافی فریقین .

ص : 339

23 . بیعت یزید - چاپی سید زین العابدین بن احسان امروهوی 24 . تاریخ الاذان ( تحریفات خلفای ثلاثه در اذان ) - چاپی مولانا سید حسین 25 . تاریخ شیعه کا ایک ورق ( یک ورق از تاریخ شیعه ) ( مظالم خلفای ثلاثه و بنی امیه و بنی العباس ) - چاپی علامه هندی سید احمد لکنهوی 26 . تبری کی حقیقت ( حقیقت تبری ) - چاپی محمد اصغر رضوی 27 . تحفه وهابیه داستان معاویه - چاپی حسین بخش همدانی 28 . تحقیق لعن - چاپی حکیم شیخ حسن علی 29 . ترجمه خطبه شقشقیه - چاپی میر ولایت علی 30 . تنزیه الانساب ( نسب نامه خلفای ثلاثه ) - چاپی محمد ماه عالم 31 . جام جهان نما ( 121 طعن از مطاعن خلفاء از کتب اهل سنت ) - چاپی سید سجاد حسین بارهوی مظفرنگری ( متوفی 1909 میلادی ) 32 . جلوس تبری ( مراسم تبری ) ، اثبات لزوم برائت از دشمنان اهل بیت ( علیهم السلام ) مولانا سید آغا مهدی لکنهوی ( متوفی 1986 میلادی ) 33 . جواز لعن - چاپی شیخ محمد اعجاز حسن ( متوفی 1350 )

ص : 340

34 . جواز لعن یزید - چاپی نألیف عبدالرحمن ابن جوزی ( متوفی 597 ) ( الردّ علی المتعصب العنید ) مترجم : سعادت حسین خان سلطانپوری 35 . جواز لعن یزید - چاپی تألیف ابن جوزی ترجمه مولانا سعادت حسین خان سلطانپوری 36 . حسن اخلاق ( عدالت صحابه و تبری و تولی ) - چاپی غضنفر علی 37 . حقیقت تبری - چاپی فروغ کاظمی لکنهوی 38 . حقیقت حدیث قرطاس سید ظهور حسن زیدی ( قرن چهاردهم ) (1) 39 . حقیقت صحابه - چاپی مولانا ناصر حسین فیض آبادی 40 . حقیقت الصدیق بجواب سیرة الصدیق - چاپی سید سجاد حسین مظفرنگری بارهوی ( متوفی 1909 میلادی ) 41 . خطبات اثریه - چاپی عمر و قصه قرطاس ، اهل سنت و صحابیت ، عمر و خلافت ، اخلاق شیخین و . . .

سید امداد امام اثر عظیم آبادی ( متوفی 1353 ) 42 . خلافت ثالثه و آمریت ( بدعتهای عثمان ) - چاپی سید مصطفی حسن رضوی ( مدیر سرفراز لکنهو ) .


1- معجم التراث الکلامی 3 / 134 .

ص : 341

43 . الخلفاء - چاپی دکتر سید زیرک حسین رضی امروهوی ( متوفی 1926 میلادی ) 44 . الخلفاء - چاپی فروغ کاظمی لکنهوی 45 . خلفاء ثلاثه کا ایمان اور مسئله عدم تحریف قرآن ( ایمان خلفای ثلاثه و مساله عدم تحریف قرآن ) - چاپی قاضی فقیر علی عامل انصاری 46 . دلیل المتعة بجواب اهل سنت - چاپی علامه سید علی حائری ( متوفی 1360 ) 47 . دور استبداد ( تاریخ خلفای ثلاثه ) - چاپی غضنفر علی زیدی 48 . ذوالفقار - چاپی ردّ باب دوازدهم تحفه اثنا عشریه ( باب تولی و تبری ) ، ارتداد شیخین و مطاعن آنها و . . .

علامه سید دلدار علی نصیر آبادی ( متوفی 1235 ) 49 . رساله تحقیق جدید ( نسب عمر بن خطاب ) - چاپی حکیم نورالدین پتیالوی 50 . رساله سجادیه ( دشمنی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با ابو بکر و عمر ) - چاپی سید سجاد حسین مظفرنگری بارهوی ( متوفی 1909 میلادی ) 51 . رساله فیض عام ( متعه ، فدک ، و . . . ) - چاپی ناشناس 52 . رفع الالتباس فی تقریر حدیث القرطاس - چاپی حافظ عبدالباسط عریضی

ص : 342

53 . روح الجنان در مطاعن عثمان - چاپی مفتی سید محمد عباس لکنهوی ( متوفی 1306 ) 54 . زاویه هاویه در مطاعن معاویه آل محمد بن اصغر حسین نقوی امروهی ( متوفی 1907 میلادی ) 55 . سازش ( قرطاس و فدک ) - چاپی مولانا سید کرار حسین واعظ محمد آبادی ( متوفی 1421 ) 56 . سیاست راشده - چاپی سید علی اکبر شاه 57 . سیف صارم ملقب به شمشیر تیز - چاپی محمد علی 58 . شرح اظهار حق آغا نعمت الله جان (1) 59 . شیخ سقیفه ( زندگی و کردار ابو بکر ) - چاپی علی اکبر شاه 60 . شیعیون کی تازه زندگی ( زندگی تازه تشیع ) - چاپی مراسم تبری در هند سید ابن حسین نقوی 61 . صراط مستقیم - چاپی سید سجاد حسین بارهوی ( متوفی 1909 میلادی ) 62 . طعن النصول ( ماجرای قتل عثمان بن عفان ) آل محمد بن اصغر حسین امروهوی ( متوفی 1907 میلادی ) .


1- رجوع شود به کتاب اظهار حق بجواب اداره دائرة الاصلاح .

ص : 343

63 . ظفر المبین در مناظره معین الدین ( خلفای ثلاثه و معاویه ) - چاپی میرزا احمد علی و ابوالبرکات سید احمد 64 . علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و خلفاء ثلاثه - چاپی تألیف میرزا نجم الدین شریف عسکری ترجمه مولانا سید محمد عباس جلالوی 65 . الفرق بجواب « الفاروق » شبلی نعمانی ( مطاعن عمر ) - چاپی ردّ کتاب الفاروق شبلی نعمانی میرزا عابد علی بیگ 66 . فیصله مدح صحابه و تبری - چاپی ناشناس ، چاپ 1938 میلادی 67 . قبور خلفاء ( بررسی دفن شیخین ) - چاپی عبدالکریم مشتاق 68 . قتل عثمان سید مجتبی حسن کامونپوری ( متوفی 1974 میلادی ) 69 . قرطاس ایک فیصله کن معرکه ( قرطاس ، حلاّل مشکالات ) - چاپی مولانا ابن علی واعظ 70 . قرطاس و قلم - چاپی صغیر ریاض 71 . کتاب السقیفة - چاپی ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی به زبان اردو است .

ناشناس 72 . کتاب سلیم بن قیس هلالی - چاپی کتاب سلیم بن قیس ، ترجمه ملک محمد شریف

ص : 344

73 . کردار یزید - چاپی سید فضل عباس نقوی 74 . کردار یزید در جواب خلافت معاویه و یزید مولانا غلام حسین نجفی 75 . گنجینه مطاعن - چاپی سید برکت علی شاه گوشه نشین 76 . مجرم ( انتقاد عقائد اهل سنت ، مطاعن ، تاریخ صحابه ) - چاپی ردّ کتاب انکشاف حقیقت میرزا عابد حسین محمود آبادی است .

سید کرار حسین واعظ ( متوفی 2000 میلادی ) 77 . مطاعن خلفاء ثلاثة علامه سید محمد بن احمد حسین امروهوی ( متوفی 1396 ) 78 . المعاویة - چاپی نذر حسین قمر 79 . معاویه ایندکو - چاپی ملک شریف محمد 80 . معاویه کا اعمال نامه ( کارنامه معاویه ) - چاپی عباس زاهدی 81 . موعظه حسنه بجواب اظهار حقیقت - چاپی علامه سید علی حائری ( متوفی 1360 ) ردّ کتاب اظهار حقیقت در اثبات متعه ، احراق بیت فاطمه ( علیها السلام ) ، حدیث قرطاس از کتب اهل سنت .

82 . النار الموقدة لمن احرق بیت السیدة - چاپی احراق باب فاطمه ( علیها السلام ) به دست عمر از کتب اهل سنت

ص : 345

شیخ ذاکر حسین جعفر دهلوی 83 . نصر المؤمنین ( خلفاء ثلاثه ) - چاپی ناشناس ( چاپ 1305 ) 84 . نفاق الثلاثة مولانا محمد باقر بن فتح محمد ( متوفی 1355 ) 85 . نفاق الشیخین به جواب خلافت شیخین مولانا ابولؤلؤ سابق اهل سنت ردّ کتاب خلافت شیخین نوشته هاشمی جیلانی 86 . واقعه قرطاس و کردار عمر ( حدیث قرطاس و ظلمهای عمر ) - چاپی عبدالکریم مشتاق 87 . الهاویة للمعاویة ( جواز لعن بر معاویه ) - چاپی محمد علی امجد خان 88 . الهاویة للمعاویة ( جواز لعن بر معاویه ) - چاپی مولانا سید علی اظهر ( متوفی 1933 میلادی ) 89 . هدم الاساس باثبات حدیث القرطاس - چاپی سید سبط حسن ( متوفی 1354 ) 90 . هدیة اهل اسلام ( طعن و تبری از اصحاب ثلاثه ) - چاپی نواب احمد علی خان 91 . هدیه حنفیه ( خلفاء ثلاثه ) - خطی نجف علی بن میرزا علی اعظم اکبر آبادی . . . و غیره

ص : 346

عده ای از راویان مطاعن در کتب عامه

بازگو کردن حقائق تاریخ - پرده برداشتن از اسرار روی کار آمدن خلفا ، کنار زده شدن عترت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و شرح ستم هایی که بر آنان روا داشتند - جرمی نابخشودنی بوده که کمتر محدّث و راوی حاضر به اقدام بر آن میشده است (1) ولی در شرح حال عده ای از راویان حدیث عباراتی دیده میشود که حاکی از اهتمام آنان به این گونه روایات بوده ، و حتی پیشوایان حدیث آنها - مانند اعمش و شعبه - این گونه مطالب را نقل میکرده اند . (2) .


1- جامعه ای که عالم بزرگ سنی را - نه برای ذکر مطاعن بلکه - فقط به جهت اینکه حاضر نشد برای معاویه فضیلتی دروغین نقل نماید ، نابود میکند ! چگونه تحمل شنیدن مطاعن شیخین را داشته است ؟ ! بزرگان عامه در مورد نسائی صاحب سنن - یکی از صحاح سته - نوشته اند : سئل عن فضائل معاویة ، فأمسک عنه . . فضربوه فی الجامع . فقال : أخرجونی إلی مکّة . . فأخرجوه إلی مکة - وهو علیل - وتوفی بها مقتولا شهیدا . قال الحاکم أبو عبدالله : ومع ما جمع أبوعبدالرحمان من الفضائل رزق الشهادة فی آخر عمره ، فحدّثنی محمد بن إسحاق الاصبهانی ، قال : سمعت مشایخنا بمصر یذکرون أن أبا عبد الرحمان فارق مصر فی آخر عمره ، وخرج إلی دمشق ، فسئل بها عن معاویة بن أبی سفیان و ما روی من فضائله ، فقال : ألا یرضی معاویة رأسا برأس حتی یفضل ؟ ! فما زالوا یدفعون فی حضنیه حتی أخرج من المسجد ثم حمل إلی مکة ومات بها سنة ثلاث وثلاث مئة وهو مدفون بمکة . ( تهذیب الکمال 1 / 339 - 340 ، تهذیب التهذیب 1 / 33 ، البدایة والنهایة 11 / 140 - 141 ) .
2- مراجعه کنید به کتاب السنه تألیف ابو بکر خلال ( متوفای 311 ) صفحه : 508 - 509 ( چاپ دوم ، دار الرایة ، ریاض ) .

ص : 347

حقیقت آن است که این موضوع مستقلی است و پرداختن به آن از شأن این نوشتار خارج است ولی فهرستوار برخی از این راویان را نام برده و اشاره ای خواهیم داشت به مطلبی که در این زمینه درباره او گفته شده است .

1 . أبان بن تغلب (1) کان ینال من عثمان .

2 . إبراهیم بن أبی یحیی ( إبراهیم بن محمد ) (2) یشتم بعض السلف .

3 . إبراهیم بن الحکم بن ظهیر (3) روی فی مثالب معاویة فمزّقنا ما کتبنا عنه .

4 . أبو بکر بن أبی دارم (4) فی آخر ایامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب ، حضرتُه ورجل یقرأ علیه : إن عمر رفس فاطمة [ ( علیها السلام ) ] حتی أسقطت بمحسن [ ( علیه السلام ) ] .

وفی خبر آخر فی قوله تعالی : [ وَجَاءَ فِرْعَوْنُ وَمَن قَبْلَهُ وَالْمُؤْتَفِکَاتُ .


1- إکمال تهذیب الکمال مغلطای 1 / 159 .
2- ضعفاء عقیلی 1 / 62 ، سیر اعلام النبلاء 8 / 450 - 451 ، تذکرة الحفاظ 1 / 246 - 247 ، میزان الاعتدال 1 / 60 ، تهذیب التهذیب 1 / 139 ، تاریخ الإسلام 12 / 64 ، اکمال تهذیب الکمال مغلطای 1 / 284 - 285 و مراجعه شود به الوافی بالوفیات 6 / 106 .
3- میزان الاعتدال 1 / 27 - 28 ، لسان المیزان 1 / 49 .
4- میزان الاعتدال 1 / 139 ، لسان المیزان 1 / 268 .

ص : 348

بِالْخَاطِئَةِ ] (1) ( وجاء فرعون ) عمر ، ( وقبله ) أبو بکر ، ( والمؤتفکات ) عائشة وحفصة ، فوافقته علی ذلک .

وضع حدیثا متنه : تخرج نار من قعر عدن تلتقط مبغضی آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] .

5 . أبو الصلت الهروی عبد السلام بن صالح (2) . . . أحادیث یرویها فی المثالب .

وسألت إسحاق بن إبراهیم عن تلک الأحادیث ، وهی احادیث مرویة نحو ما جاء فی أبی موسی ، و ما روی فی معاویة .

6 . أبو العباس ابن عقدة (3) کان ابن عقدة فی جامع براثا یملی مثالب الصحابة - أو قال : الشیخین - فلا أُحدّث عنه بشیء .

7 . أبو عوانة (4) وضع کتاباً فیه معایب أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وفیه بلایا . . . فجاء سلام بن ابی مطیع فقال : یا أبا عوانة ! أعطنی ذاک الکتاب . . . فأعطاه ، فأخذه سلام فأحرقه !

.


1- الحاقّة ( 69 ) : 9 .
2- الأنساب سمعانی 5 / 638 ، تاریخ بغداد 11 / 48 49 ، تهذیب الکمال 18 / 75 - 76 ، سیر اعلام النبلاء 11 / 447 ، میزان الاعتدال 2 / 616 ، تهذیب التهذیب 6 / 285 ، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال خزرجی انصاری 238 .
3- سیر اعلام النبلاء 15 / 354 ، تاریخ بغداد 5 / 225 ، تذکرة الحفاظ 3 / 841 ، میزان الاعتدال 1 / 138 ، لسان المیزان 1 / 264 ، تاریخ الإسلام 25 / 70 ، الوافی بالوفیات 7 / 258 ، البدایة والنهایه 6 / 86 و 11 / 236 ، الکشف الحثیث 70 .
4- العلل ومعرفة الرجال ابن حنبل 1 / 253 - 254 ، کتاب السنّه خلال 509 - 511 .

ص : 349

8 . أبو المظفر محمد بن أسعد الحلیمی البغدادی (1) کان یحفظ أشعاراً مختلفة أکثرها فی مثالب الصحابة .

9 . اسفندیار بن الموفق الواعظ (2) انه کان یتشیّع ، وکان متواضعاً عابداً زاهداً . عن ابن الجوزی أنه حکی عن بعض العدول أنه حضر مجلسه ، فقال : لمّا قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « من کنت مولاه فعلی مولاه » ، تغیّر وجه أبی بکر وعمر ، ونزلت : ( فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِیْئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوْا . . . ) (3) إلی آخر الآیة ! هکذا ذکره الحافظ فی اللسان بنصّه ، و لم أذکره إلاّ للتعجب من هذا الضلال ، وأستغفر الله .

10 . إسماعیل بن أبی إسحاق أبو إسرائیل الملائی (4) یشتم عثمان ، ویقول : قتل کافراً ، وکرّرها .

یشتم عثمان ، وقال فیه : إنه کذا و کذا .

قال : عثمان کفر بما أنزل علی محمد صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

کان رافضیاً یشتم أصحاب رسول الله صلی الله [ وآله ] علیه و سلم .

.


1- هامش اکمال الکمال ابن ماکولا 3 / 81 .
2- فیض القدیر شرح جامع صغیر مناوی 6 / 282 ، لسان المیزان 1 / 387 ، تاریخ الاسلام ذهبی 45 / 224 ، الوافی بالوفیات 9 / 30 .
3- الملک ( 67 ) : 27 .
4- ضعفاء عقیلی 1 / 76 ، میزان الاعتدال 4 / 490 ، إکمال تهذیب الکمال مغلطای 2 / 165 ، کتاب المجروحین ابن حبان 1 / 124 ، کامل ابن عدی 1 / 288 - 290 ، تهذیب الکمال 3 / 79 ، تهذیب التهذیب 1 / 256 ، و مراجعه شود به طبقات ابن سعد 6 / 380 ، کاشف ذهبی 1 / 245 ، تاریخ الإسلام ذهبی 10 / 530 ، طبقات المدلّسین ابن حجر 52 .

ص : 350

کان ینال من عثمان .

قال ابن المبارک : لقد منّ الله علی المسلمین بسوء حفظ أبی إسرائیل .

11 . إسماعیل بن عبدالرحمن السدی (1) هو کذاب شتام .

سمعته یتناول أبا بکر وعمر فلم أعد إلیه .

کان یتناول الشیخین .

12 . إسماعیل بن محمد ، السید الحمیری الشاعر (2) کان رافضیاً خبیثاً . . . یسبّ السلف فی شعره .

إنما مات ذکره ، وهجر الناس شعره لإفراطه فی سبّ بعض الصحابة ، وإفحاشه فی شتمهم ، والطعن علیهم .

13 . إسماعیل بن موسی الفزاری (3) الفاسق الذی یشتم السلف .

کان غالیاً فی التشیع یشتم السلف .

.


1- تهذیب التهذیب 1 / 273 - 274 ، تهذیب الکمال 3 / 135 ، إکمال تهذیب الکمال مغلطای 2 / 187 - 189 ، و مراجعه شود به ضعفاء عقیلی 1 / 88 ، میزان الاعتدال 1 / 237 .
2- لسان المیزان 1 / 436 ، الوافی بالوفیات 9 / 218 - 119 ، فوات الوفیات 1 / 218 . جالب آن است که دارقطنی - عالم معروف سنی - به جهت علاقه به اشعار سید و حفظ آن متهم به تشیع شده ! ( مقدمه سؤالات حمزة دارقطنی صفحه 13 ) .
3- کامل ابن عدی 1 / 325 ، إکمال تهذیب الکمال مغلطای 2 / 207 ، تهذیب الکمال 3 / 211 - 212 ، سیر اعلام النبلاء 11 / 176 - 177 ، میزان الاعتدال 1 / 252 ، تهذیب التهذیب 1 / 292 ، تاریخ الإسلام 18 / 179 .

ص : 351

14 . تلید بن سلیمان المحاربی أبو سلیمان (1) کان یشتم عثمان .

قعد فوق سطح مع مولی لعثمان ، فتناول عثمان فأخذه مولی عثمان فرمی به من فوق السطح فکسر رجلیه فقام یمشی علی عصا .

رافضی خبیث ، رجل سوء ، یشتم أبا بکر وعمر .

کان رافضیاً یشتم الصحابة .

رجل سوء یشتم أبا بکر وعمر ، وقد رآه یحیی بن معین .

15 . جابر الجعفی (2) یشتم أصحاب النبی [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] .

16 . جعفر بن سلیمان الضبعی بصری (3) قال جریر بن یزید : قلت له : بلغنا انک تسبّ أبا بکر وعمر ؟ ! قال اما السبّ فلا ، ولکنّ البغض ما شئت !

کان فیه تحامل علی بعض السلف .

أکثر عن ثابت ، وبقیة أحادیثه مناکیر .

إذا ذکر معاویة شتمه ، وإذا ذکر علیاً [ ( علیه السلام ) ] قعد یبکی .

،


1- تهذیب التهذیب 1 / 447 - 448 ، الکشف الحثیث 80 ، میزان الاعتدال 1 / 358 ، تاریخ بغداد 7 / 145 ، کامل ابن عدی 2 / 86 تهذیب التهذیب 4 / 322 ، ضعفاء عقیلی 1 / 171. و مراجعه شود به سؤالات الآجری 1 / 30 و 2 / 287 ،
2- ضعفاء عقیلی 1 / 193 ، میزان الاعتدال 1 / 383 ، تهذیب التهذیب 2 / 43 .
3- ضعفاء عقیلی 1 / 188 - 189 ، الثقات ابن حبان 6 / 140 - 141 ، تهذیب التهذیب 2 / 83 ، کامل ابن عدی 2 / 145 ، میزان الاعتدال 1 / 408 - 409 ، تهذیب التهذیب 2 / 82 - 83 ، و مراجعه شود به سؤالات الآجری 2 / 107 - 108 ،

ص : 352

17 . الحارث الهمدانی الأعور (1) سمع مرّة الهمدانی من الحارث الأعور شیئا فأنکره ، فقال له : اقعد حتی أخرج إلیک ، فدخل مرّة واشتمل علی سیفه وأحسّ الحارث بالشرّ فذهب .

18 . الحسن بن محمد بن إسماعیل بن أشناس (2) کان له مجلس فی داره بالکرخ یحضره الشیعة ، ویقرأ علیهم مثالب الصحابة ، والطعن علی السلف .

19 . الحسین بن أحمد القادسی (3) مضی إلی براثا . . . وکانت الرافضة تجتمع هناک ثم اجتمع علیه فی مسجد الشرقیة . . . فأملی علیهم العجائب من الموضوعات فی الطعن علی السلف .

20 . الحسین بن الحسن الأشقر الفزاری الکوفی (4) قد وثّقه ابن حبان مع انه یشتم السلف .

غال من الشتّامین للخیرة . . .

انه یحدّث فی أبی بکر وعمر ، إنه صنّف باباً فی معائبهما !

.


1- کتاب المجروحین ابن حبان 1 / 222 .
2- تاریخ بغداد 7 / 438 ، الأنساب سمعانی 1 / 169 ، لسان المیزان 2 / 254 ، تاریخ الإسلام 29 / 472 ، میزان الاعتدال 1 / 521 .
3- سیر اعلام النبلاء للذهبی 18 / 11 - 12 ، تاریخ بغداد للخطیب 8 / 16 - 17 ، تاریخ اسلام ذهبی 30 / 146 .
4- مجمع الزوائد 10 / 346 ، تهذیب التهذیب 2 / 291 ، کامل ابن عدی 2 / 361 ، تهذیب الکمال 6 / 368 .

ص : 353

21 . الحکم بن ظهیر (1) کان یشتم الصحابة .

روی : إذا رایتم معاویة علی منبری فاقتلوه .

22 . خالد بن مخلد القطوانی أبو الهیثم البجلی مولاهم الکوفی . (2) کان شتاماً معلناً لسوء مذهبه .

قال الأعین : قلت له : عندک أحادیث فی مناقب الصحابة ؟ ! قال : قل : فی المثالب أو المثاقب - یعنی بالمثلثّة لا بالنون - .

له أحادیث مناکیر .

23 . خلف بن سالم (3) نقموا علیه تتبعه هذه الأحادیث .

قال فی هامش تهذیب التهذیب : أی الأحادیث فی مثالب الصحابة کما سیجیء بعد .

24 . خندق الأسدی (4) کان ینال من السلف .

یسبّ أبا بکر وعمر .

.


1- کتاب المجروحین ابن حبان 1 / 250 ، تخریج الأحادیث والآثار زیلعی 2 / 161 ، تهذیب التهذیب 2 / 368 .
2- میزان الاعتدال 1 / 641 ، تهذیب التهذیب 3 / 101 - 102 .
3- تهذیب التهذیب 3 / 131 - 132 ، کتاب السنّه ابو بکر خلال 503 - 504 ، 506 .
4- معجم البلدان 4 / 409 .

ص : 354

25 . دینار أبو سعید (1) یشتم عثمان .

یحیی یقول : رشید الهجری وحبة العرنی والأصبغ بن نباتة لیس یساوی هؤلاء کلهم شیئاً وأبی سعید عقیصا شرّ منهم .

26 . زکریا بن یحیی الکسائی (2) یحدث بأحادیث سوء ، إنما یرویه فی مثالب الصحابة .

هو رجل سوء یحدث بأحادیث یستأهل أن یحفر له بئر فیلقی فیها .

27 . زیاد بن المنذر الهمدانی (3) کان رافضیاً ، یضع الحدیث فی مثالب أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

28 . سالم بن أبی حفصة العجلی (4) کان من رؤوس من ینتقص أبا بکر وعمر .

قال عمر بن ذر لسالم بن أبی حفصة : أنت قتلت عثمان .

فجزع ، وقال : أنا ! ؟ قال : نعم ، أنت ترضی بقتله .

یقول : لبیک لبیک قاتل نعثل ، لبیک لبیک مُهلک بنی أُمیة .

.


1- ضعفاء عقیلی 2 / 42 .
2- کامل ابن عدی 3 / 214 - 215 ، موضوعات ابن جوزی 1 / 336 ، الکشف الحثیث 120 .
3- تهذیب التهذیب 3 / 332 ، میزان الاعتدال 2 / 93 ، تهذیب الکمال 9 / 517 - 519 ، و مراجعه شود به کتاب المجروحین ابن حبان 1 / 302 - 306 ، تاریخ الإسلام 9 / 140 - 141 و 10 / 198 - 199 .
4- تهذیب الکمال 10 / 136 ، ضعفاء عقیلی 2 / 153 .

ص : 355

29 . سعید بن ذی لعوة (1) کان یشتم عثمان .

شیخ دجّال زعم أنه یری عمر یشرب المسکر .

30 . شعیب بن إبراهیم کوفی (2) فیه بعض النکرة ; لأن فی أخباره وأحادیثه ما فیه تحامل علی السلف .

31 . عباد بن یعقوب الأسدی أبو سعید الکوفی الرواجنی (3) یشتم عثمان .

یشتم السلف .

وسمعته ، یقول : الله أعدل من أن یدخل طلحة والزبیر الجنة ، قاتلا علیا [ ( علیه السلام ) ] بعد أن بایعاه .

وقال ابن جریر : سمعته ، یقول : من لم یبرأ فی صلاته کل یوم من أعداء آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] حشر معهم .

روی مناکیر فی الفضائل والمثالب .

روی أحادیث أُنکرت علیه فی فضائل أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] وفی مثالب غیرهم .

.


1- لسان المیزان 3 / 27 ، موضوعات ابن جوزی 3 / 275 ، میزان الاعتدال 2 / 134 .
2- کامل ابن عدی 4 / 4 ، لسان المیزان 3 / 145 .
3- سیر اعلام النبلاء 11 / 537 - 538 ، میزان الاعتدال 2 / 379 ، تهذیب التهذیب 5 / 95 - 96 ، تاریخ الاسلام 18 / 301 - 303 ، تهذیب الکمال 14 / 178 کامل ابن عدی 4 / 348 .

ص : 356

32 . عبدالرحمن بن صالح (1) عبدالرحمن بن صالح . . . قال : مرّت عائشة بماء یقال له : الحوأب لبنی عامر فنبحتها الکلاب ، فقالت : ردّونی فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول : کیف بإحداکن إذا نبحت علیها کلاب الحوأب .

کان یقرض عثمان .

ألّف کتاباً فی مثالب الصحابة ، رجل سوء .

کان یحدّث بمثالب أزواج النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأصحابه ، وکان شیعی محترق .

وضع کتاب مثالب فی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

یروی أحادیث سوءفی مثالب أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

33 . عبدالرحمن بن یوسف بن خراش (2) و حمل ابن خراش إلی بندار عندنا جزأین صنّفهما فی مثالب الشیخین ، فأجازه بألفی درهم .

کان خرّج مثالب الشیخین ، وکان رافضیا .

.


1- کامل ابن عدی 4 / 320 ، میزان الاعتدال 2 / 569 ، تاریخ الإسلام 17 / 241 ، تهذیب الکمال 17 / 181 - 182 ، تهذیب التهذیب 6 / 179 ، سؤالات الآجری 1 / 24 ، 30 و 2 / 302 ، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال خزرجی انصاری 229 ، تاریخ بغداد 10 / 261 ، کتاب السنّه خلال 501 ، 512 .
2- کامل ابن عدی 4 / 321 - 322 ، تاریخ بغداد 10 / 280 تاریخ مدینة دمشق 36 / 110 ، تذکرة الحفاظ 2 / 685 ، میزان الاعتدال 2 / 600 ، سیر اعلام النبلاء 13 / 509 - 510 ، لسان المیزان 3 / 444 ، تاریخ الإسلام 21 / 214 ، سؤالات حمزه ، دارقطنی 241 .

ص : 357

34 . عبدالرزاق بن همام (1) وقد روی أحادیث فی الفضائل مما لا یوافقه علیها أحد من الثقات ، فهذا أعظم ما رموه به من روایته لهذه الأحادیث ، ولما رواه فی مثالب غیرهم مما لم أذکره فی کتابی هذا .

انه قد سبق منه أحادیث فی فضائل اهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] ومثالب آخرین مناکیر .

یتناول عثمان بن عفان .

وکان عبدالرزاق یعرض بمعاویة .

کنت عند عبدالرزاق ، فذکر رجل معاویة ، فقال : لا تقذر مجلسنا بذکر ولد أبی سفیان .

حدثنا عبدالرزاق . . . مرفوعا : إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه .

35 . عبدالعزیز بن إسحاق ، معروف به ابن البقال (2) له مذهب خبیث .

سمعت منه أجزاء فیها أحادیث ردیئة .

.


1- میزان الاعتدال 2 / 610 ، کامل ابن عدی 5 / 314 - 315 ، تاریخ الإسلام 15 / 264 - 265 ، تاریخ مدینة دمشق 36 / 187 - 191 ، تهذیب الکمال 18 / 60 - 61 ، سیر اعلام النبلاء 9 / 570 - 574 ، تهذیب التهذیب 6 / 280 ، کتاب السنّه ابو بکر خلال 502 - 503 ، 509 ، مقدمه تفسیر قرآن عبدالرزاق 1 / 19 - 24 .
2- تاریخ بغداد 10 / 458 ، میزان الاعتدال 2 / 623 ، لسان المیزان 4 / 25 ، تاریخ الاسلام ذهبی 26 / 308 .

ص : 358

36 . عبدالغفار بن القاسم ، الکوفی أبو مریم (1) کان یحدّث ببلایا فی عثمان وعائشة .

وقد حدّث ببلایا فی عثمان . . . أحادیث سوء .

37 . عبید الله بن موسی العبسی (2) یقرأ علی قوم مثالب عثمان بن عفان ، فخرجت و لم أسمع منه شیئا .

سمعناه یتناول معاویة بن أبی سفیان .

حدّث بأحادیث سوء ، خرّج تلک البلایا یحدث بها .

فأخرج تلک الأحادیث الردیئة .

38 . علی بن بذیمة (3) کان ینال من عثمان .

زایغ عن الحقّ ، معلن به .

39 . علی بن الجعد (4) نهانی أبی أن أذهب إلیه ، وکان یبلغه عنه أنه یتناول أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

ویقع فی أصحاب النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

.


1- ضعفاء عقیلی 3 / 102 ، الجرح والتعدیل 6 / 53 ، موضوعات ابن جوزی 2 / 10 - 11 ، میزان الاعتدال 2 / 640 ، لسان المیزان 4 / 42 ، تاریخ الإسلام 10 / 331 ، تعجیل المنفعه ابن حجر 263 ، و مراجعه شود به کتاب المجروحین ابن حبان 2 / 143 .
2- تاریخ بغداد 9 / 147 - 148 و 14 / 327 ، تاریخ مدینة دمشق 36 / 188 - 189 ، بحر الدم 105 - 106 ، کتاب السنّه ابو بکر خلال 504 - 505 .
3- تاریخ مدینة دمشق 41 / 279 .
4- تاریخ بغداد 11 / 364 ، تهذیب الکمال 20 / 348 ، بحر الدم 111 .

ص : 359

40 . عمرو بن ثابت (1) کان یشتم عثمان .

کان ینال من عثمان ، ویقدّم علیاً [ ( علیهم السلام ) ] علی الشیخین .

لا تحدّثوا عن عمرو بن ثابت فإنه یسبّ السلف .

کان یشتم السلف فلذلک ترکت حدیثه .

41 . عمرو بن حماد (2) کان من الرافضة ، ذکر عثمان بشیء فطلبه السلطان .

42 . عمرو بن شمر (3) رافضی یشتم الصحابة .

43 . عمرو بن عبدالغفار الفقیمی الکوفی (4) کان السلف یتهمونه بأنه یضع فی فضائل أهل البیت وفی مثالب غیرهم .

44 . عمرو بن عبید بن باب (5) کان یشتم الصحابة .

.


1- العلل ومعرفة الرجال احمد بن حنبل 3 / 486 ، صحیح مسلم 1 / 12 ، ضعفاء عقیلی 3 / 262 ، تهذیب الکمال 21 / 555 ، میزان الاعتدال 3 / 249 ، تهذیب التهذیب 8 / 9 - 10 ، تاریخ الإسلام ذهبی 11 / 279 - 280 .
2- تهذیب التهذیب 8 / 21 ، سؤالات الآجری 1 / 154 ، تهذیب الکمال 21 / 591 .
3- میزان الاعتدال 3 / 268 ، لسان المیزان 4 / 366 ، تاریخ الإسلام ذهبی 9 / 551 ، کتاب المجروحین ابن حبان 2 / 75 .
4- کامل ابن عدی 5 / 146 .
5- میزان الاعتدال 3 / 273 - 274 ، البدایةوالنهایه 10 / 85 ، تهذیب التهذیب 8 / 62 - 65 .

ص : 360

45 . عیسی بن مهران المستعطف البغدادی ( قرن سوم ) (1) حدّث بأحادیث موضوعة مناکیر ، محترق فی الرفض .

له مصنفات فی تکفیر الصحابة .

له أحادیث فی فضائل أهل البیت وذمّ غیرهم .

رجل سوء ، ومذهب سوء ، من شیاطین الرافضة ومردتهم ، ووقع إلیّ کتاب من تصنیفه فی الطعن علی الصحابة وتضلیلهم ، وإکفارهم وتفسیقهم ، فوالله لقد قفّ شعری عند نظری فیه ، وعظم تعجبی مما أودع ذلک الکتاب من الأحادیث الموضوعة ، والأقاصیص المختلفة ، والأنباء المفتعلة ، بالأسانید المظلمة عن سقاط الکوفیین ، من المعروفین بالکذب ، و من المجهولین . ودلّنی ذلک علی عمی بصیرة واضعه ، و خبث سریرة جامعه ، وخیبة سعی طالبه ، واحتقاب ذرار کاتبه .

حدّثنا عیسی بن مهران البغدادی . . . قال : لمّا طُعن عمر بن الخطاب - الطعنة التی هلک فیها - دخل علیه علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، وعبدالله بن عباس ، ورأسه فی حجر عبدالله بن عمر فدعا بنبیذ فشرب منه . . . فعرف انه میت فقال لابن عمر : ضع رأسی ، ثکلتک أُمّک ، قال : فوضع رأسه ، فلمّا وضع رأسه قال : ثکلتک أُمّک یا عمر - مرّتین أو ثلاثا - لو کان لی ما بین المشرق إلی المغرب لافتدیت به من هول المطلع ! !

46 . فلیح بن سلیمان (2) یتناول أصحاب النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

.


1- تاریخ بغداد 11 / 168 ، کامل ابن عدی 5 / 260 - 261 ، میزان الاعتدال 3 / 324 ، اللباب فی تهذیب الأنساب ابن اثیر 3 / 208 ، الکشف الحثیث 205 ، لسان المیزان 4 / 406 ، تاریخ الاسلام 20 / 147 - 148 ، انساب سمعانی 5 / 285 .
2- تهذیب التهذیب 8 / 273 ، التعدیل والتجریح سلیمان باجی 3 / 1189 - 1190 .

ص : 361

47 . محمد بن إبراهیم بن ماهان معروف به أبو بکر فقیه (1) یلعن معاویة .

48 . محمد بن جعفر غندر (2) قیل لمحمد بن جعفر : فضحت شعبة فی هذه الأحادیث الردیئة .

49 . محمد بن جعفر بن عبدالله بن جعفر بن دینار أبو المعالی (3) له کلام فی . . . والطعن علی السلف .

50 . محمد بن الحسن الخزاعی الأنماطی ابن داود الکوفی (4) کان کوفیاً حسن النادرة إلاَّ أنه کان سیّء المعتقد ، رافضیاً کاشفاً بالطعن علی السلف الصالح .

51 . محمد بن طلحة النعالی (5) یلعن معاویة .

کان یتبع الغرائب والمناکیر إلی أن مات .

52 . محمد بن عبدالله أبو الفضل الشیبانی الکوفی (6) قعد للرافضة وأملی علیهم أحادیث ذکر فیها مثالب الصحابة .

.


1- تاریخ الإسلام 28 / 332 .
2- کتاب السنّه ابو بکر خلال 504 ، پاورقی تهذیب الکمال 25 / 9 به نقل از کتاب المعرفه 2 / 203 .
3- لسان المیزان 5 / 106 .
4- لسان المیزان 5 / 135 - 136 .
5- لسان المیزان 5 / 212 .
6- لسان المیزان 5 / 231 ، تاریخ مدینة دمشق 54 / 18 .

ص : 362

53 . مسور بن الصلت (1) کان غالیاً فی التشیع یشتم السلف .

54 . معلی بن هلال الکوفی الطحانق (2) کان غالیاً فی التشیع یشتم الصحابة ، لا تحلّ الروایة عنه به حال .

55 . موسی بن قیس (3) من الغلاة فی الرفض .

قد روی أحادیث ردیة بواطیل .

حدّثنا . . . قال : خطب أبو بکر وعمر فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فقال النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : هی لک یا علی ! لست بدجّال .

وقد غمض فی هذه المدیحة لعلی [ ( علیه السلام ) ] أبا بکر وعمر .

56 . مینا بن أبی مینا (4) یحیی بن معین یقول : و من مینا الماصّ . . . أُمّه حتی یتکلم فی الصحابة ؟ !

57 . یحیی بن کثیر (5) انه امتحن وضرب وحلق لأنه کان ینتقص بنی امیة .

.


1- کتاب المجروحین ابن حبان 3 / 31 .
2- تاریخ الإسلام 11 / 366 - 367 ، کتاب المجروحین ابن حبان 3 / 16 .
3- ضعفاء عقیلی 4 / 165 ، موضوعات ابن جوزی 1 / 382 ، و مراجعه شود به میزان الاعتدال 4 / 217 ، الکشف الحثیث 264 .
4- کتاب السنّه ابو بکر خلال 509 ، میزان الاعتدال 4 / 237 ، کامل ابن عدی 6 / 459 ، موضوعات ابن جوزی 1 / 346 .
5- النصائح الکافیه 118 به نقل از ذهبی .

ص : 363

58 . یونس بن خباب (1) شتام الصحابة .

کان یسبّ عثمان .

کان یشتم عثمان . هو یتناول عثمان ، یقول عثمان قتل ابنتی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

. . . و دیگر اصحاب مذکور در کتب رجال و تراجم و حدیث و تاریخ و . . .

.


1- تاریخ ابن معین 2 / 58 ، تهذیب التهذیب 11 / 384 - 385 ، تهذیب الکمال 32 / 506 ، ضعفاء عقیلی 4 / 459 ، کامل ابن عدی 7 / 173 ، و مراجعه سود به تاریخ ابن معین 1 / 342 ، میزان الاعتدال 4 / 479 .

ص : 364

برخی از روایات مطاعن در کتب عامه

در صفحات آینده به تفصیل برخی از عناوین مطاعن خواهد آمد که بسیاری از آنها در مصادر اهل تسنّن هم آمده است (1) ولی مناسب دیده شد که در این قسمت برخی روایات مطاعن موجود در کتب عامه - هرچند بعضاً آن را تضعیف یا تأویل و توجیه کرده باشند - ذکر شود :

1 . تصمیم جمعی از صحابه مانند ابو بکر ، عمر ، عثمان ، طلحه و سعد بن ابیوقاص بر قتل پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . (2) 2 . بودن ابوموسی اشعری با آنها به تصریح حذیفه . (3) 3 . بودن ودیعة بن ثابت با آنها به تصریح عمار بن یاسر . (4) 4 . بودن ابو بکر ، عمر ، ابوعبیده جراح ، سعد بن ابیوقاص و . . . در لشکر اسامه ، (5) و تخلف از آن با توجه به دستور پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به اینکه : « تجهیز کنید لشکر اسامه را ، خدا لعنت کند کسی را که تخلف نماید از آن » . (6) .


1- مراجعه شود به مصادر آن در بحار الانوار و تشیید المطاعن .
2- المحلّی 11 / 224 .
3- مسند احمد 5 / 390 ، صحیح مسلم 8 / 123 ، السنن الکبری بیهقی 9 / 33 ، المصنف ابن ابی شیبه 8 / 588 ، شرح مسلم نووی 17 / 125 ، الدیباج علی مسلم 6 / 138 ، کنز العمال 14 / 86 - 87 .
4- المعجم الکبیر طبرانی 3 / 165 - 166 ، تهذیب الکمال 5 / 503 .
5- در بسیاری از مصادر فریقین آمده است ، مراجعه شود به صفحه : 161 - 162 .
6- الملل و النحل 1 / 23 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 52 ، مواقف 3 / 649 - 650 ، شرح مواقف 376 ، دعائم الاسلام 1 / 40 ، نهج الحق 263 ، بحار الانوار 30 / 430 ، 432 .

ص : 365

5 . بسیاری از دانشمندان اهل سنّت روایت کرده اند که : در قیامت مردانی از امت من در جرگه اصحاب شمال خواهند بود . من گویم : پروردگارا ! اینان یاران و اصحاب من هستند . خطاب رسد : تو نمیدانی پس از تو چه کردند ! هنگامی که از آنان جدا شده ای ، به گذشته خویش باز گشته اند .

6 . و این قسمت از خطبه غدیر را با عبارتهای گوناگون حکایت کرده اند : آگاه باشید ! شما پس از من از دین روی تافته و کافر شده و یکدیگر را به قتل خواهید رسانید . (1) و مراجعه شود به بقیه روایاتی که ذیل عنوان « عدالت صحابه » آمده است .

7 . پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خطاب به اهل بیت خود فرمود :

« أما إنَّکُمُ المَقْهُورُونَ وَالْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِی » .

یعنی : پس از من شما مغلوب واقع شده و شما را بییاور و تنها شمارند . (2) 8 . امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به خداوند سوگند یاد مینمود و میفرمود : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مرا فرمود : مردم پس از من به تو خیانت کرده و پیمان شکنی خواهند کرد . (3) .


1- مصادر این روایت و روایت قبل تحت عنوان « عدالت صحابه » گذشت .
2- طبقات ابن سعد 8 / 278 ، مسند احمد 6 / 339 ، أنساب الأشراف 2 / 224 ، شواهد التنزیل 1 / 551 ، 555 ، 559 ، مجمع الزّوائد 9 / 34 ، الخصائص سیوطی 2 / 135 ، کنز العمّال 11 / 177 .
3- شرح ابن ابی الحدید 4 / 107 و 6 / 45 ، و مراجعه شود به : مستدرک حاکم 3 / 140 ، 142 ، البدایة والنّهایه 6 / 244 ، کنز العمّال 11 / 297 ، 617 ، مجمع الزّوائد 9 / 137 ، مختصر تاریخ دمشق 18 / 44 - 45 .

ص : 366

9 . و فرمود : گروهی از تو کینه ها در دل دارند و آشکار نخواهند کرد تا آن هنگام که من از دنیا روم . (1) 10 . و فرمود : پس از من بی خوابی علی طولانی خواهد شد و خاندان من بر اثر ظلمهایی که بر او روا میشود ، ستم بسیار خواهند دید . (2) 11 . فاطمه زهرا ( علیها السلام ) خطاب به حضرت فرمود :

« یا أبة ! أخشی الضیعة بعدک » . (3) یعنی : پدر ! میترسم بعد از تو تلف شوم !

12 . حضرت خطاب به اهل بقیع فرمود :

« السلام علیکم أهل القبور ، لیهنئکم ما أصبحتم فیه مما فیه الناس ، أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم ، یتبع آخرها أوّلها » . (4) یعنی : سلام بر شما ای اهل قبرستان ! گوارا باد بر شما که از آنچه برای مردم دنیا اتفاق میافتد جان سالم بدر برده اید ، فتنه هایی مانند پاره های شب تار ، یکی پس از دیگری به دنبال یکدیگر روی آورده است .

.


1- شرح ابن ابی الحدید 4 / 107 و مراجعه شود به : الریاض النضره 651 ، مناقب خوارزمی 65 ، مجمع الزّوائد 9 / 118 ، کنز العمّال 13 / 176 ، ینابیع الموده 1 / 134 .
2- شرح ابن ابی الحدید 4 / 107 .
3- مجمع الزوائد : 8 / 253 و 9 / 165 ; ذخائر العقبی : 135 - 136 .
4- سنن دارمی 1 / 36 - 37 ، تاریخ طبری 2 / 432 ، مسند احمد 3 / 488 - 489 ، البدء والتاریخ 5 / 56 ، شرح ابن ابی الحدید 10 / 183 ، البدایة والنهایه 5 / 243 - 244 ، کامل ابن اثیر 2 / 318 ، انساب الأشراف 2 / 214 ، تاریخ الإسلام ذهبی 1 / 545 ، نهایة الارب 18 / 362 ، المنتظم 4 / 14 - 15 ، تاریخ الخمیس 2 / 161 ، مجمع الزوائد 9 / 24 ، کنزالعمال 12 / 262 . .

ص : 367

13 . و در آخرین لحظات عمر شریف فرمود :

« أیها الناس ! سعّرت النار ، وأقبلت الفتن کاللیل المظلم » .

یا « وأقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم یتبع آخرها أوّلها » . (1) یعنی : ای مردم آتش شعله ور شده و زبانه میکشد ! . . .

تا آخر حدیث که مانند روایت گذشته است .

آیا این فتنه های تار ، یکی پس از دیگری ، و به دنبال یکدیگر چه میتواند باشد جز فتنه سقیفه و غصب خلافت و . . .

14 . طبرانی از عمر بن الخطّاب نقل میکند که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در بیماری قبل از رحلت فرمود :

« ادعوا لی بصحیفة ودواة أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده أبداً » فکرهنا ذلک أشدّ الکراهة ، ثمّ قال : « ادعوا لی بصحیفة أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعد أبداً » .

فقال النسوة من وراء الستر : ألا تسمعون ما یقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ ! فقلت : إنّکنّ صویحبات یوسف ، إذا مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عصرتنّ أعینکنّ وإذا صحّ (2) رکبتنّ عنقه . فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « دعوهنّ فإنّهنّ خیر منکم » . (3) !


1- تاریخ طبری 2 / 441 ، البدء والتاریخ 5 / 61 ، سمط النجوم العوالی 2 / 241 ، و نویری در نهایة الإرب 18 / 368 نیز به آن اشاره نموده است .
2- در مصدر ( أصبح ) بود ولی چنان که در کنز العمّال آمده ( صحّ ) صحیح است .
3- المعجم الأوسط 6 / 162 ( چاپ ریاض ) ، جامع الأحادیث 13 / 263 ، 259 ) ، کنز العمّال 5 / 644 در مصدر اخیر ( فکرهنا ذلک أشدّ الکراهة ) حذف شده !

ص : 368

15 . و در جای دیگر تتمه قضیه را چنین آورده :

فقالت امرأة ممّن حضر : ویحکم ! عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم إلیکم . فقال بعض القوم : اسکتی فإنّه لا عقل لک . فقال النبی ( صلی الله علیه وآله ) : « أنتم لا أحلام لکم » . (1) خلاصه آنکه : حضرت قلم و کاغذ طلب نمود تا نوشته ای برای امت بگذارد که هرگز گمراه نشوند .

عمر گوید : ما از شنیدن این کلام به شدّت ناراحت شدیم !

زنان از پشت پرده گفتند : مگر نمیشنوید حضرت چه میفرماید ؟ !

عمر گوید : من گفتم : شما همان کسانی هستید که میخواستند یوسف را به گناه مبتلا کنند ، هنگام بیماری پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به دیدگان خویش فشار میآورید تا اشک دروغین بریزید و هنگام سلامتی اش بر او مسلط میشوید !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : با آنها کاری نداشته باشید ، آنها از شما بهتر هستند !

بنابر روایتی : زنی گفت : وای بر شما ببینید پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) چه میفرماید !

یکی از حضار به او گفت : بی عقل ساکت باش !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : بی خرد شما هستید .

16 . اُبَیّ بن کعب میگفت : ما در زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یک رو ( و در یک جهت ) بودیم ولی پس از آن حضرت چنین و چنان شدیم ( منحرف شدیم ) . (2) .


1- المعجم الکبیر 11 / 36 ( چاپ دار إحیاء التراث العربی ) .
2- جامع الاحادیث سیوطی 17 / 524 .

ص : 369

17 . بخاری روایت میکند که اسود گفت :

کنّا فی حلقة عبدالله ، فجاء حذیفة حتی قام علینا فسلّم ، ثم قال : لقد أُنزل النفاق علی قوم خیر منکم . قال الأسود : سبحان الله ! إنّ الله یقول : ( إِنَّ الْمُنافِقِیْنَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النّارِ ) (1) فتبسّم عبد الله ، وجلس حذیفة فی ناحیة المسجد ، فقام عبدالله فتفرّق أصحابه ، فرمانی بالحصی فأتیته ، فقال حذیفة : عجبت من ضحکه وقد عرف ما قلت . . (2) اسود گوید : در مسجد نزد عبدالله (3) بودیم ، حذیفه وارد شد سلام کرد و گفت : نفاق بر گروهی که ( به حسب ظاهر ) از شما بهتر بودند نازل شد . اسود گفت : سبحان الله ! خدا فرماید : منافقین در پست ترین درکات جهنم هستند . عبدالله تبسمی کرد ، و حذیفه رفت گوشه مسجد نشست . عبدالله ( نشستن بیش از این را صلاح ندید ) بلند شد ، اطرافیان او هم متفرق شدند ، حذیفه سنگریزه ای به طرف من انداخت ( و اشاره کرد که نزد او روم ) هنگامی که نزدش رفتم گفت : تعجب میکنم که عبدالله میخندد او خوب فهمید که من میخواهم چه بگویم !

18 . اُبیّ بن کعب درباره پیمان شوم اصحاب صحیفه گفته : آگاه باشید که اهل پیمان هلاک شدند ، به خدا سوگند بر آنها تأسف نمیخورم ، برای بیچارگانی که .


1- النساء ( 4 ) : 145 .
2- صحیح بخاری 5 / 184 . و مراجعه شود به آنچه حذیفه درباره منافقین روایت نموده در صحیح مسلم 5 / 390 و 8 / 122 - 123 ، مسند احمد 5 / 391 ، سنن الکبری بیهقی 8 / 198 و 9 / 33 ، کنز العمال 14 / 86 .
3- شارحین بخاری گفته اند مراد ابن مسعود است ، ولی برخی از علما فرموده اند که مراد پسر عمر است .

ص : 370

به واسطه آنها گمراه شدند ، ناراحتم . (1) 19 . ابن سعد و دیگران آورده اند که :

جاء علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یوماً متقنعاً متحازناً ، فقال أبوبکر : أراک متحازناً ؟ !

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إنّه عنانی ما لم یعنک » !

قال أبوبکر : اسمعوا ما یقول ، أُنشدکم الله أترون أحداً کان أحزن علی رسول الله منّی ! (2) یعنی : امیرمؤمنان ( علیه السلام ) با حزن و اندوه نزد اصحاب آمد ، ابو بکر گفت : چرا محزون و ناراحتی ؟ حضرت فرمود : برای چیزی محزون و غمناکم که برای تو اهمیت ندارد ( و آن فقدان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ) . ابو بکر ( برآشفته و ) به حاضرین گفت : میبینید چه میگوید ؟ ! شما را به خدا آیا کسی بیش از من برای از فقدان پیامبر محزون بود ؟ !

20 . هجوم به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) در بسیاری از مصادر عامه آمده که این مختصر گنجایش ذکر روات یا راویان آن را ندارد ، و تألیفات متعددی در جمع آوری آن نگاشته شده است . (3) .


1- رجوع شود به سنن نسائی 2 / 88 ، مسند احمد 5 / 140 ، مستدرک حاکم 2 / 226 ( و در 3 / 305 نیز به آن اشاره کرده است ) ، طبقات ابن سعد 3 / 501 ، حلیة الأولیاء 1 / 252 ، نهایه ابن اثیر 3 / 270 ، شرح ابن ابی الحدید 20 / 24 . و از مصادر شیعه : الإیضاح 378 ، المسترشد 28 - 29 ، الفصول المختارة 90 ، الصراط المستقیم 3 / 154 ، 257 بحار الانوار 10 / 296 و 28 / 122 .
2- نهایة الإرب 18 / 396 - 397 ، کنز العمّال 7 / 230 ، جامع الأحادیث 13 / 15 .
3- مراجعه شود به کتاب الهجوم علی بیت فاطمه ( علیها السلام ) 150 - 217 ( الفصل الرابع ) ، و در ترجمه آن هجوم به خانه صدیقه طاهره ( علیها السلام ) 91 - 100 ( فقط نام روات ) .

ص : 371

21 . خطبه فدکیه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را بسیاری از نویسندگان سنی نقل نموده ، یا بدان اشاره کرده و یا جمله کوتاهی از آن را آورده اند . (1) 22 . ابن قتیبه و دیگران پس از ذکر قضیه هجوم آورده اند که : عمر به ابو بکر گفت : ما فاطمه را خشمگین ساخته ایم ; بیا تا از او عیادت نماییم ، ولی به آنان اجازه ورود داده نشد ، با وساطت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ، خدمت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) رسیدند و بر او سلام کردند ; لیکن حضرت جواب سلام آنها را نداد . . . حضرت زهرا ( علیها السلام ) فرمود : شما را به خدا ! آیا از پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) شنیدید که میفرمود :

« رِضا فاطِمَةَ مِنْ رضایَ ، وَسَخَطُ فاطِمَةَ مِنْ سَخَطی فَمَنْ أَحَبَّ فاطِمَةَ ابْنَتی فَقَدْ أَحَبَّنی ، وَمَنْ أَرْضَی فاطِمَةَ فَقَدْ أَرْضانی وَمَنْ أَسْخَطَ فاطِمَةَ فَقَدْ أَسْخَطَنی » .

خشنودی فاطمه خشنودی من و خشم فاطمه خشم و غضب من است . هر کس دخترم فاطمه را دوست دارد ، مرا دوست داشته و هرکس او را خشنود سازد ، مرا خشنود کرده و هرکس او را به خشم آورد ، مرا خشمگین کرده است .

عمر و ابابکر بیدرنگ گفتند : آری ! شنیده ایم .

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) فرمود : خدا و فرشتگان الهی را گواه میگیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنودم نساختید ; هرگاه به ملاقات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) روم ، از شما نزد او شکایت خواهم کرد .

ابو بکر گفت : به خدا پناه میبرم از خشم او و خشم تو ! و سپس شروع به گریه .


1- مراجعه شود به کتاب الهجوم علی بیت فاطمه ( علیها السلام ) 405 - 413 ( الفصل الخامس ) ، و ترجمه آن هجوم به خانه صدیقه طاهره ( علیها السلام ) 222 - 223 .

ص : 372

کرد . فاطمه ( علیها السلام ) فرمود : قسم به خدا در هر نمازی که به جای میآورم ، تو را لعن و نفرین میکنم .

آنگاه ابو بکر گریان از خانه امیرمؤمنان ( علیه السلام ) خارج شد . (1) 23 . گروهی از آنان روایاتی آورده اند که حکایت از اسقاط حضرت محسن ( علیه السلام ) هنگام هجوم دارد . (2) 24 . در بسیاری از منابع معتبر عامه اعتراف ابو بکر در مورد هجوم به خانه فاطمه ( علیها السلام ) با عبارت :

.


1- الامامة و السّیاسه 1 / 20 ، و مراجعه شود به الشّافی 4 / 214 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 281. لازم به تذکر است که نفرین آن حضرت به ابو بکر را دیگر دانشمندان اهل سنّت نیز ذکر کرده اند ، مانند : بلاذری در انساب الاشراف 10 / 79 ( چاپ دارالفکر ) در شرح حال ابو بکر ، و جاحظ در رسائل 467 ( بخش رسائل سیاسی ، چاپ مکتبة دار الهلال ) و ابن ابی الحدید به نقل از جاحظ در شرح نهج البلاغه 16 / 264 و به نقل از جوهری در 16 / 214 .
2- از جمله به افراد ذیل میتوان اشاره کرد : ابن قتیبه دینوری ( متوفی 276 ) در کتاب معارف ، از او مناقب 3 / 358 ، مثالب النواصب 419 . ملطی شافعی ( متوفی 377 ) در التنبیه والردّ 25 - 26 . مقاتل بن عطیه ( متوفی 505 ) در مؤتمر علماء بغداد 63 ، الخلافة والامامه 160 . شهرستانی ( متوفی 548 ) در الملل والنحل 1 / 57 . جوینی ( متوفی 722 ) در فرائد السّمطین 2 / 35 . ذهبی ( متوفی 748 ) در میزان الاعتدال 1 / 139 ، سیر اعلام النبلاء 15 / 578 . صفدی ( متوفی 764 ) در الوافی بالوفیات 6 / 17 . ابن حجر عسقلانی ( متوفی 852 ) در لسان المیزان : 1 / 268 . عباس محمود عقاد ( معاصر ) در فاطمة الزّهراء ( علیها السلام ) والفاطمیون 68 .

ص : 373

« فَوَدَدْتُ أَنِّی لَمْ أَکْشِفْ بَیْتَ فاطِمَةَ » .

یعنی : دوست داشتم که من هرگز به خانه فاطمه یورش نبرده بودم ، و یا عبارتی قریب به آن آمده است . (1) .


1- حافظ سعید بن منصور ( متوفی 227 ) و ضیاءالدین مقدسی ( متوفی 643 ) آن را معتبر دانسته اند . ( جامع الأحادیث سیوطی 13 / 100 - 101 به نقل از کتاب السنن سعید بن منصور ، الأحادیث المختاره مقدسی 10 / 88 - 90 ) . ابن عساکر ( متوفی 571 ) گفته : جماعتی از مشایخ ما در کتابهایشان آن را روایت کرده اند . ( تاریخ مدینة دمشق 30 / 417 - 422 ، با سندهای متعدّد ، مختصر تاریخ دمشق 13 / 122 ) . بزرگانی از اهل سنّت به آن استناد کرده اند ، مانند : حافظ أبو عبید ( متوفی 224 ) در الاموال 194 ، حمید بن زنجویه ( متوفی 251 ) در الأموال 1 / 348 و 1 / 304 ، ابن قتیبة دینوری ( متوفی 276 ) در الإمامة والسّیاسه 1 / 24 ، یعقوبی ( متوفی 292 ) در تاریخ یعقوبی 2 / 137 ، طبری ( متوفی 310 ) در تاریخ طبری 2 / 619 ، جوهری ( متوفی 323 ) در السقیفة وفدک به نقل شرح ابن ابی الحدید 2 / 46 - 48 و 6 / 51 ، ابن عبدربّه اندلسی ( متوفی 328 ) در العقد الفرید 4 / 250 ( چاپ بیروت ) 4 / 268 ( چاپ مکتبة النهضة المصریه ) ، خیثمة بن سلیمان إطرابلسی ( متوفی 343 ) ، در فضائل الصحابه به نقل کنز العمّال 5 / 631 ، مسعودی ( متوفی 346 ) در مروج الذهب 2 / 301 - 302 ( چاپ بیروت 2 / 317 ) ، طبرانی ( متوفی 360 ) در المعجم الکبیر 1 / 62 ، ذهبی ( متوفی 748 ) در تاریخ اسلام 3 / 117 - 118 ، سیر اعلام النبلاء - سیر الخلفاء الراشدون - 17 ، ابن کثیر دمشقی ( متوفی 774 ) در جامع المسانید والسنن 17 / 65 ، سیوطی ( متوفی 911 ) در مسند فاطمة الزّهراء 3 17 ( چاپ حیدر آباد ) ، جامع الأحادیث 13 / 100 - 101 ، متقی هندی ( متوفی 975 ) در کنز العمّال 5 / 631 ، منتخب کنز العمّال 2 / 143 ، عصامی مکی ( متوفی 1111 ) در سمط النجوم العوالی 2 / 356 ، خیر الله طلفاح در کیف السبیل إلی الله ، أبو بکر 12 / 154 ، محمد حسین هیکل در الصدیق أبو بکر 326 .

ص : 374

25 . وقال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) لعبد الرّحمن بن عوف - بعد استخلاف عثمان - :

« لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم فیه علینا ( فَصَبْرٌ جَمِیْلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعانُ عَلَی ما تَصِفُونَ ) » . (1) یعنی : امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به عبدالرحمن بن عوف فرمود : این اولین بار نیست که شما علیه ما خاندان به کمک یکدیگر شتافتید .

26 . وقال ( علیه السلام ) :

« ما لقی أحد من الناس ما لقیت » ثمّ بکی ( علیه السلام ) . (2) وزاد البلاذری : « توفّی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وأنا أحقّ بهذا الأمر » . (3) یعنی : هیچ کس مانند من با مشکلات مواجه نشد ، هنگام وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) من سزاوارترین مردم به خلافت بودم .

27 . ویقول ( علیه السلام ) :

« ولی أبو بکر وکنت أحقّ الناس بالخلافة » . (4) یعنی : ابو بکر سر کار آمد ولی من سزاوارترین مردم به جانشینی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودم .

28 . وقال ( علیه السلام ) :

« إنّ الله عزّ وجلّ لمّا قبض رسوله ( صلی الله علیه وآله ) قلنا : نحن أهله وأولیاؤه .


1- یوسف ( 12 ) : 18 . رجوع شود به : تاریخ طبری 3 / 297 ، کامل ابن اثیر 3 / 71 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 194 ، العقد الفرید 4 / 279 ( چاپ مکتبة النهضة المصریه ) .
2- شرح ابن ابی الحدید 4 / 103 .
3- أنساب الأشراف 2 / 177 ( تحقیق محمودی ) 2 / 402 ( چاپ دار الفکر ) .
4- لسان المیزان 4 / 485 .

ص : 375

لا ینازعُنا سلطانه أحد ، فأبی علینا قومنا . . فولَّوا غیرنا ، وأیم الله لولا مخالفة الفرقة ، و أن یعود الکفر . . » . (1) یعنی : هنگامی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) رحلت فرمود ، گفتیم : ما از خاندان آن حضرت و نزدیک ترین مردم به او هستیم پس کسی در جانشینی حضرت با ما نزاعی ندارد ، ولی بستگان ما ( یعنی قریش ) ابا نمودند و دیگران را سر کار آوردند . به خدا سوگند اگر خوف اختلاف و ارتداد و بازگشت مردم به کفر نبود . . .

29 . وفی کتاب مولانا أبی عبدالله الحسین ( علیه السلام ) إلی أشراف البصرة :

« أمّا بعد ; فإنّ الله اصطفی محمّداً ( صلی الله علیه وآله ) علی خلقه ، وأکرمه بنبوّته ، واختاره لرسالته ، ثمّ قبضه الله إلیه وقد نصح لعباده ، وبلغ ما أُرسل به ( صلی الله علیه وآله ) ، وکنّا أهله وأولیاءه وأوصیاءه وورثته وأحقّ الناس بمقامه فی الناس ، فاستأثر علینا قومنا بذلک ، فرضینا وکرهنا الفرقة وأحببنا العافیة ، ونحن نعلم أنّا أحقّ بذلک الحقّ المستحقّ علینا ممّن تولاّه » . (2) خلاصه آنکهدر نامه امام حسین ( علیه السلام ) آمده است : ( پس از وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) ما خاندان ، اولیاء ، اوصیاء ، وارثان او و سزاوارترین مردم به جانشینی آن حضرت بودیم ، ولی قوم ما - یعنی قریش - خویش را بر ما ترجیح دادند ، ما هم راضی شدیم ( که سکوت کنیم ) و اختلاف و تفرقه را دوست نداشتیم ، ( بلکه ) عافیت و سلامتی ( اجتماع ) نزد ما مطلوب بود ، در حالی که میدانستیم ما از کسانی که سر کار هستند به خلافت سزاوارتریم .

.


1- الاستیعاب 1 / 490 ( ترجمة رفاعة بن رافع ) .
2- تاریخ طبری 4 / 266 .

ص : 376

30 . وقال المقداد :

ما رأیت مثل ما أُوذی به أهل هذا البیت بعد نبیّهم ( صلی الله علیه وآله ) . (1) یعنی : مقداد گفت : ظلمی که اهل بیت پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) بعد از وفات آن حضرت از دشمنان دیدند ، مانند آن را ندیده و در هیچ جا سراغ ندارم .

31 . قال ابن عباس لعائشة : ما أخرجک علینا مع منافقی قریش ؟

قالت : کان ذلک قدراً مقدوراً . (2) یعنی : ابن عباس به عایشه گفت : چرا با منافقین قریش به جنگ ما آمدی ؟ ! ( یعنی طلحه و زبیر و . . . از منافقین بودند ) عایشه پاسخ داد : خدا چنین مقدّر کرده بود ( یعنی - العیاذبالله - خدا مقصر است که مرا به جبر به گناه وادارنمود ) .

32 . قال حسن بن محمد بن علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) :

إنّ فاطمة بنت النبی ( صلی الله علیه وآله ) دفنت باللیل . فرّ بها علی ( علیه السلام ) من أبی بکر أن یصلّی علیها ، کان بینهما شیء . (3) یعنی : حسن - فرزند محمد حنفیه - گفت : فاطمه ( علیها السلام ) شبانه به خاک سپرده شد ، علی ( علیه السلام ) میخواست ابو بکر بر او نماز نگزارد . بین آن دو چیزی بود ( اختلافی وجود داشت ) .

33 . وقال الجاحظ ( المتوفی 255 ) : . .

وظهرت الشکیة ، واشتدّت الموجدة ، وقد بلغ ذلک من فاطمة [ ( علیها السلام ) ] .


1- مروج الذّهب 2 / 343 ، تاریخ طبری 3 / 297 ، کامل ابن اثیر 3 / 71 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 194 و 9 / 56 .
2- کتاب الفتن لنعیم بن حماد 47 ، ( چاپ مکة مکرّمه ) .
3- المصنف لعبد الرزاق 3 / 521 .

ص : 377

أنّها أوصت أن لا یصلّی علیها أبو بکر . (1) جاحظ نوشته است : شکوه و گلایه علنی شد و غضب شدّت یافت ، کار به جایی رسید که فاطمه ( علیها السلام ) وصیت نمود که ابو بکر بر او نماز نگزارد .

34 . بخاری و مسلم و بسیاری از عامه از عایشه نقل نموده اند که گفت :

فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتی توفّیت . . . فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلا و لم یؤذن بها أبا بکر وصلّی علیها .

یعنی : فاطمه از ابی بکر دوری گزید و اعراض نمود و با او تا هنگام مردن سخن نگفت ، او درحالی از دنیا رفت که بر ابی بکر غضبناک بود . . . پس از وفات شوهرش علی او را شبانه به خاک سپرد بدون اینکه ابابکر را خبردار کند ، علی خود بر جنازه زهرا نماز خواند . (2) 35 . سیوطی گوید : عمر در خطبه نماز جمعه گفت : روز احد فرار کردیم ، من از کوه بالا رفته و مانند بز کوهی به این سو و آن سو میدویدم . . . (3) .


1- الرسائل السیاسیه 467 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 246 .
2- مراجعه شود به : مسند احمد 1 / 9 ، المصنف عبدالرزاق 5 / 472 ، صحیح بخاری 4 / 42 و 5 / 82 ، صحیح مسلم 5 / 154 ، تاریخ المدینة المنوّره ابن شبه 1 / 196 - 197 ، تاریخ طبری 2 / 448 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 46 ، کفایة الطالب 370 ، شرح صحیح مسلم نووی 12 / 77 80 ، نهایة الارب 18 / 396 - 397 ، البدایة والنّهایه 5 / 306 ، کنز العمّال 5 / 604 و 7 / 242 ، تاریخ الخمیس 2 / 174 .
3- الدرّ المنثور 2 / 88 ، و رجوع شود به تفسیر رازی 9 / 50 .

ص : 378

36 . ولید به عبدالرحمن بن عوف گفت : چرا به عثمان جفا میکنی ؟ ! عبدالرحمن گفت : از جانب من به او بگو : من از فراریان روز احد نیستم . . . (1)

لیست برخی از مطاعن

گرچه به تعبیر امیرمؤمنان ( علیه السلام ) :

« . . فمساویه ومساوی صاحبه أکثر من أن تُحصی أو تُعدّ » .

یعنی رفتارهای زشت و عیبهای عمر و رفیقش ( ابو بکر ) بیش از آن است که قابل شمارش باشد ! (2) ولی ذکر برخی از مطاعن در اینجا مناسب مینماید .

لازم به تذکر است که این مطالب در بسیاری از کتب شیعه ، و بخشی از آن در کتب عامه هم آمده است ، ولی - به جهت اختصار - ما فقط به آدرس آن از کتاب شریف بحار الانوار - و احیاناً بعضی مصادر دیگر - اکتفا مینماییم .

و از این جهت که بعضی از مطاعن با یکدیگر ارتباط داشت ، آدرس آن پس از موارد مرتبط یک جا آورده میشود .

تذکر :

مقصود از اشتراک - در مطاعن مشترک - آن است که عنوان طعن بر بیش از یک نفر از خلفا منطبق است ، یا اینکه در احداث آن طعن با یکدیگر مشارکت داشته اند .

.


1- مسند احمد 1 / 68 ، و رجوع شود به صحیح بخاری 5 / 157 ، مجمع الزوائد 7 / 226 و 9 / 83 - 84 ، کنز العمال 13 / 71 ، الدر المنثور 2 / 89 ، الاستیعاب 3 / 1043 .
2- کتاب سلیم 2 / 684 ، ارشاد القلوب 2 / 400 .

ص : 379

برخی از مطاعن مشترک 1 . پستی نسب 2 . نداشتن شخصیت اجتماعی (1) 3 . نزول آیات عدیده در مذمت هر کدام (2) 4 . نفاق و کفر باطنی و اظهار اسلام به جهت طمع (3) 5 . اعتراف به شک در نبوت حضرت (4) 6 . نسبت سحر و جنون و کذب به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (5) 7 . اجرا نکردن دستورات آن حضرت (6) 8 . مخالفت علنی و اعتراض به فرمایشات ایشان (7) 9 . بی ادبی به ساحت مقدس آن حضرت (8) 10 . توطئه ترور پیامبر اکرم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (9) .


1- بحار الانوار 30 / 518 - 519 و 31 / 108 .
2- بحار الانوار 30 / 145 - 181 ، 187 - 192 ، 203 - 403 ، و مراجعه شود به کتاب آیات البراءه تألیف دانشمند محترم آقای سید باقر محمدی قزوینی .
3- بحار الانوار 30 / 182 - 186 ، 288 - 289 ، 324 - 326 ، 332 - 333 .
4- بحار الانوار 30 / 340 ، 564 .
5- بحار الانوار 30 / 181 - 182 ، 193 - 194 ، 273 ، 289 ، 315 ، 335 .
6- بحار الانوار 30 / 335 - 338 .
7- بحار الانوار 30 / 148 .
8- بحار الانوار 30 / 145 - 146 ، 279 - 285 ، 310 - 315 .
9- بحار الانوار 28 / 97 - 100 .

ص : 380

11 . فرار از جنگها (1) 12 . لیاقت نداشتن برای اداره امور (2) 13 . زیر دست دیگران واقع شدن به دستور آن حضرت (3) 14 . پایه گذاری تمام شرور و فتنه ها و ظلمها و . . . (4) 15 . پیمان شوم غصب خلافت و نوشتن صحیفه ملعونه (5) 16 . بازگشت از لشکر اسامه (6) 17 . حضور خودسرانه در محراب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (7) 18 . نسبت هذیان دادن به پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 19 . ادعای بی جای « حسبنا کتاب الله » 20 . مانع شدن از نوشتن دستور تضمین کننده هدایت و عدم گمراهی امت و سرپیچی از دستور حضرت در آوردن قلم و کاغذ (8) 21 . عدم حضور در مراسم تجهیز و نماز و دفن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (9) .


1- بحار الانوار 30 / 322 - 324 .
2- بحار الانوار 30 / 411 - 427 .
3- تشیید المطاعن 1 / 367 .
4- بحار الانوار 30 / 269 ، 383 و 47 / 323 و . . .
5- بحار الانوار 28 / 85 - 175 .
6- بحار الانوار 30 / 327 - 443 .
7- بحار الانوار 28 / 109 .
8- بحار الانوار 30 / 529 - 582 .
9- بحار الانوار 22 / 524 - 525 و 28 / 232 و 30 / 386 .

ص : 381

22 . انکار وفات حضرت (1) 23 . شرکت در سقیفه بنی ساعده و غصب خلافت (2) 24 . اجبار مردم بر بیعت (3) 25 . هجوم به خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) (4) 26 . سوزاندن درب خانه 27 . زدن و مجروح کردن حضرت زهرا ( علیها السلام ) که منجرّ به شهادت آن حضرت شد .

28 . اسقاط حضرت محسن ( علیه السلام ) 29 . بیرون کشاندن امیرمؤمنان ( علیه السلام ) از خانه 30 . اکراه حضرت بر بیعت (5) 31 . دروغ بستن بر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که « خدا پیامبری و خلافت را در خاندان ما جمع نخواهد کرد » . (6) .


1- بحار الانوار 30 / 590 - 591 .
2- بحار الانوار 28 / 179 - 183 ، 324 - 355 .
3- بحار الانوار 28 / 204 ، 285 - 286 .
4- رجوع شود به : کتاب الهجوم علی بیت فاطمة ( علیها السلام ) ، مأساة الزهرا ( علیها السلام ) .
5- بحار الانوار 22 / 333 - 351 - 352 ، 477 ، 479 ، 485 ، 490 ، 492 519 و 28 / 38 ، 41 ، 51 ، 61 - 64 ، 76 ، 206 ، 210 ، 220 ، 227 ، 231 ، 237 ، 250 ، 252 ، 255 ، 261 ، 266 - 267 ، 297 - 300 ، 306 ، 308 ، 339 ، 388 ، 390 ، 393 و 29 / 48 ، 93 ، 192 ، 346 ، 468 - 469 و 30 / 190 ، 290 - 295 ، 302 - 303 ، 376 ، 378 ، 386 - 387 ، 390 ، 393 و 31 / 120 - 129 ، 416 و 43 / 47 ، 193 ، 197 ، 211 ، 218 و 44 / 73 ، 83 ، 149 ، 265 و 97 / 195 ، 199 200 و 98 / 44 و 99 / 165 ، 220 .
6- بحار الانوار 28 / 274 .

ص : 382

32 . لقب خلیفه رسول الله به خود بستن (1) 33 . لقب امیرالمؤمنین به خود بستن و در نتیجه منکوح واقع شدن ! (2) 34 . جهل به احکام و معارف دینی (3) 35 . غصب فدک و اخراج کارگران حضرت زهرا ( علیها السلام ) 36 . مطالبه بیّنه از حضرت با اینکه ذو الید بودند .

37 . ردّ کردن گواهی امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین ( علیهم السلام ) و ام ایمن به بهانه های واهی 38 . تکذیب قرآن - آیه تطهیر - به واسطه تکذیب حضرت صدیقه و ردّ شهادت اهل بیت ( علیهم السلام ) 39 . پاره کردن سند فدک 40 . منع حضرت زهرا ( علیها السلام ) از میراث پدر 41 . افترا بر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که « نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ، ما ترکناه صدقه » ، یعنی : ما پیامبران از خود چیزی به ارث نمیگذاریم ، و آنچه از ما باقی بماند صدقه است . (4) 42 . تأکید حضرت زهرا ( علیها السلام ) بر عدم حضور آنها بر جنازه حضرت (5) .


1- بحار الانوار 28 / 227 ، 266 ، 297 - 298 .
2- بحار الانوار 37 / 331 .
3- بحار الانوار 30 / 506 - 516 ، 687 - 707 و 31 / 246 .
4- بحار الانوار 29 / 105 - 417 .
5- بحار الانوار 78 / 250 - 256 .

ص : 383

43 . توطئه ترور امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 44 . تکلم در اثناء نماز فریضه (1) 45 . تصمیم نبش قبر حضرت زهرا ( علیها السلام ) (2) 46 . غضب ، برائت و تنفر اهل بیت ( علیهم السلام ) از آنها در موارد کثیره مانند : خطبه شقشقیه ، خطبه فدکیه ، . . . و لعن بر آنها در موارد دیگر (3) 47 . انتخاب افراد نالایق ، فاسق و شرور برای اداره امور و بلاد (4) 48 . تعطیل احکام و حدود شرعی (5) برخی از مطاعن ابو بکر 49 . عزل از تبلیغ سوره برائت (6) 50 . انکار و احتجاج اصحاب بر او (7) 51 . اعتراف عمر به اینکه بیعت با ابو بکر امری ناگهانی و بدون مشورت بود . (8) .


1- بحار الانوار 28 / 305 و 30 / 307 ، 352 ، 386 .
2- بحار الانوار 29 / 192 - 193 و 43 / 171 ، 199 ، 205 - 206 ، 212 و 78 / 254 - 255 .
3- بحار الانوار 29 / 215 ، 497 و 82 / 260 - 261 و . . . .
4- بحار الانوار 30 / 377 و 31 / 149 - 161 .
5- بحار الانوار 30 / 471 - 495 ، 639 و 31 / 224 - 227 و رجوع شود به 149 - 161 .
6- بحار الانوار 30 / 411 .
7- بحار الانوار 28 / 189 - 203 ، 208 - 214 ، .
8- بحار الانوار 30 / 443 .

ص : 384

52 . تعیین أُجرت از بیت المال برای خودش (1) 53 . اعتراف به تسلط شیطان بر او (2) 54 . اعتراف به برتر نبودن خودش (3) 55 . توطئه قتال با مالک بن نویره و قومش و کشتن آنها ، و اسارت زنهایشان (4) 56 . ترک قصاص خالد بن ولید در قتل مالک و زنا با همسرش (5) 57 . تغییر صدقات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (6) 58 . جانشینی عمر با اینکه گویند : پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کسی را انتخاب نکرد . (7) 59 . بریدن دست چپ سارق (8) 60 . سوزاندن فجائه سلمی (9) 61 . وصیت به دفن جنازه اش در حجره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بدون اینکه حقی در آن داشته باشد . (10) .


1- الاستغاثة فی بدع الثلاثه 22 ( طعن پنجم ) .
2- بحار الانوار 30 / 292 ، 495 .
3- بحار الانوار 28 / 201 و 30 / 497 .
4- بحار الانوار 30 / 343 - 346 .
5- بحار الانوار 30 / 471 - 495 .
6- الصراط المستقیم 2 / 294 .
7- بحار الانوار 30 / 519 - 523 .
8- بحار الانوار 30 / 508 ، 514 .
9- بحار الانوار 30 / 509 .
10- الاستغاثة فی بدع الثلاثة 28 .

ص : 385

برخی از مطاعن عمر 62 . درشت خو و خشن و بدرفتار بودن ( دفن دخترش در جاهلیت ، و قضیه تازیانه او مشهور است ) . (1) 63 . دستور به قتل سعد بن عباده در سقیفه ، و عملی کردن آن بعداً (2) 64 . منع خمس از ذوی القربی (3) 65 . تجسس از عیوب مردم (4) 66 . اسقاط حدّ رجم از مغیره (5) 67 . برگرداندن مقام حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) به محل زمان جاهلیت (6) 68 . شرب مسکرات (7) 69 . مصادره نصف اموال کارگزارانش (8) 70 . اتهام امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به اینکه - العیاذ بالله - : شوخ است ، متکبر است ، دیگران را کوچک میشمارد ، و بستگانش را بر دیگران مقدم میدارد . (9) .


1- بحار الانوار 31 / 28 - 32 ، المجموع ، نووی 19 / 189 .
2- بحار الانوار 28 / 182 ، 336 .
3- بحار الانوار 31 / 15 - 19 ، 44 .
4- بحار الانوار 30 / 661 .
5- بحار الانوار 30 / 639 .
6- بحار الانوار 31 / 28 ، 33 .
7- الغدیر 6 / 251 - 261 .
8- بحار الانوار 31 / 32 و تعلیقه .
9- بحار الانوار 31 / 71 ، 75 و 28 / 316 ، تاریخ یعقوبی 2 / 158 - 159 ، شرح ابن ابی الحدید 2 / 57 - 58 و 12 / 9 ، 53 - 55 ، 82 .

ص : 386

71 . قطع شجره بیعت رضوان 72 . منع از تبرک به محل نماز پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (1) 73 . تغییر صاع و مدّ حضرت ( که میزان وزن کردن بود ، و احکام شرعی بر او مترتب میشد . (2) 74 . نظریات متفاوت در مسائل دینی ( حکمهای مختلف در یک قضیه ، در مورد میراث پدر بزرگ میت صد نظر متفاوت داد ! ) (3) 75 . زدن کسی که از معنای آیات قرآن سؤال میکرد . (4) 76 . وصیت به دفن جنازه اش در حجره پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بدون اینکه حقی در آن داشته باشد . (5) 77 . جهل به احکام شریعت و اعتراف به اینکه همه از او به مسائل داناترند حتی زنها ! (6) 79 - 85 . دستور به سنگسار کردن زن حامله ، (7) زن دیوانه ، (8) زنی که شش ماهه زایید ، (9) منع از زیاد بودن مهریه ، (10) عدم اعتقاد به احترام حجر الأسود ، (11) جهل به .


1- بحار الانوار 30 / 696 ( تعلیقه ) ، الغدیر 6 / 146 - 147 .
2- بحار الانوار 33 / 264 - 265 و 34 / 167 ، 174 و 77 / 350 .
3- بحار الانوار 31 / 58 ، با ملاحظه تعلیقه از سنن بیهقی .
4- بحار الانوار 30 / 693 .
5- بحار الانوار 31 / 88 .
6- بحار الانوار 30 / 655 .
7- بحار الانوار 30 / 675 .
8- بحار الانوار 30 / 680 .
9- الغدیر 6 / 93 .
10- بحار الانوار 30 / 655 .
11- بحار الانوار 30 / 688 .

ص : 387

قرائت آیات قرآن ، (1) ندانستن معانی آیات . (2) 86 . با اینکه معنای کلاله را نفهمیده بود میگفت : درباره آن حکمی کنم که زبانزد عام و خاص شود و حتی زنهای پرده نشین آن را بازگو نمایند ! (3) 87 . تبعید نصر بن حجاج و ابوذویب از مدینه چون زیبا بودند ! (4) 88 . منهدم کردن خانه حضرت جعفر بن ابی طالب ( علیهما السلام ) والحاق آن به مسجد بدون اینکه قیمت آن را به ورثه ایشان بپردازد . (5) 89 . واگذار کردن خلافت به شورای شش نفره 90 . مذمت شش نفری که ادعا میکرد پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از آنها راضی بود !

91 . دستور به قتل اصحاب شوری در صورت عدم اتفاق نظر 92 . قرار دادن امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را از افراد شوری با اینکه قبلا گفته بود : « خدا نبوت و خلافت را برای بنی هاشم جمع نمیکند » .

93 . دستور به قتل کسی که در اقلّیّت واقع شود یعنی امیرمؤمنان ( علیه السلام ) (6) 94 . منع از متعه نساء (7) .


1- بحار الانوار 30 / 704 تعلیقه .
2- بحار الانوار 30 / 691 .
3- بحار الانوار 30 / 702 تعلیقه .
4- بحار الانوار 31 / 20 .
5- بحار الانوار 30 / 308 .
6- بحار الانوار 31 / 60 - 88 .
7- بحار الانوار 30 / 594 - 602 .

ص : 388

95 . منع از متعه حج (1) 96 . نماز تراویح (2) 97 . جواز مسح بر کفش در وضوء (3) 98 . شستن پاها در وضو به جای مسح (4) 99 . حکم به اینکه : « جنب ، در صورت نبودن آب نماز نخواند ، تیمم لازم نیست » . (5) 100 . حذف « حی علی خیر العمل » از اذان (6) 101 . اضافه کردن « الصلاة خیر من النوم » در اذان (7) 102 . تکتّف ( دست بسته بودن در نماز ) (8) 103 . اضافه کردن آمین بعد از حمد (9) 104 . اضافه کردن قنوت بعد از رکوع (10) 105 . زیاد کردن « السلام علینا وعلی عباد الله الصالحین » در تشهد اول (11) .


1- بحار الانوار 30 / 603 - 639 .
2- بحار الانوار 31 / 7 - 15 .
3- بحار الانوار 31 / 36 .
4- بحار الانوار 30 / 357 .
5- بحار الانوار 30 / 665 .
6- بحار الانوار 30 / 357 .
7- بحار الانوار 30 / 358 و 31 / 43 .
8- بحار الانوار 30 / 360 .
9- بحار الانوار 30 / 359 .
10- کنزالعمال 8 / 75 .
11- بحار الانوار 30 / 358 - 359 .

ص : 389

106 . کم کردن یک تکبیر از پنج تکبیر نماز میت (1) 107 . حکم به جواز سه طلاق در مجلس واحد (2) 108 . حکم به جواز ازدواج همسر مفقود پس از چهار سال ، و اگر شوهر پیدا شود مخیّر است بین گرفتن مهریه از شوهر دوم و برگرداندن همسر ! (3) 109 . مالیات بر اراضی سواد بر حسب مساحت ، نه در آمد (4) 110 . حکم به تحقق بلوغ به شش وجب بودن ! (5) 111 . منع از نقل و جمع آوری و تدوین احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (6) 112 . تغییر جزیه ای که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مقرر کرده بودند . (7) 113 . تغییر حدّ شرب خمر (8) 114 . بدعت عول در تقسیم میراث (9) 115 . منع خرید و فروش کنیزان بچه دار (10) 116 - 122 . تبعیض نژادی و ترجیح قریش بر سائر عرب در ازدواج ( که زن .


1- بحار الانوار 31 / 38 .
2- بحار الانوار 31 / 26 - 27 .
3- بحار الانوار 30 / 309 و 101 / 161 .
4- بحار الانوار 31 / 15 - 20 .
5- بحار الانوار 30 / 309 - 310 ، الغدیر 6 / 171 .
6- بحار الانوار 31 / 90 تعلیقه .
7- بحار الانوار 31 / 20 ، 34 .
8- الغدیر 6 / 124 .
9- بحار الانوار 31 / 40 .
10- بحار الانوار 30 / 309 ، تشیید المطاعن 13 / 245 .

ص : 390

گرفتن مردان قریش از بقیه قبائل عرب جایز است ولی دیگران نمیتوانند از طائفه قریش زن بگیرند ، و ترجیح عرب بر عجم در ارث ، ازدواج ، امامت جماعت ، قضاوت ، گواهی دادن ، و بیرون کردن عجمها از مدینه (1) 123 . خیانت در اموال عمومی ، او هنگام مردن هشتاد هزار درهم به بیت المال بدهکار بود ! (2) 124 . تبعیض در تقسیم بیت المال و برتری عایشه و حفصه (3) برخی از مطاعن عثمان 125 . قضاوت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را ناحق دانستن (4) 126 . تصمیم ازدواج با همسر پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و غضب حضرت بر او (5) 127 . تصمیم ملحق شدن به دوست یهودی اش در جنگ احد (6) 128 . پناه دادن به کسی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دستور قتلش را صادر کرده بود ، و کمک کردن به او ، با اینکه حضرت لعنت کرده بود کسی که او را کمک کند . (7) .


1- بحار الانوار 31 / 35 ، 40 ، 28 / 302 ، کتاب سلیم 2 / 682 ، 740 .
2- بحار الانوار 31 / 44 .
3- بحار الانوار 31 / 44 .
4- بحار الانوار 31 / 238 .
5- بحار الانوار 31 / 237 - 238 .
6- بحار الانوار 31 / 311 - 312 .
7- بحار الانوار 22 / 161 .

ص : 391

129 . عجز از خواندن خطبه در اول خلافت (1) 130 . بر گرداندن حکم بن ابی عاص - که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) او را تبعید کرده بودند - به مدینه (2) 131 . انکار و اعتراض اصحاب بر او (3) 132 . رفتار ناپسند - مثل توهین ، شتم ، ضرب ، تبعید و حبس - نسبت به گروهی از صحابه مانند ابوذر ، عمار ، ابن مسعود و . . . (4) 133 . دستور قتل محمد بن ابی بکر (5) 134 . به آتش کشیدن قرآنها (6) 135 . پندار اینکه در قرآن غلط وجود دارد . (7) 136 . تضییع بیت المال با بخششهای بی جا بر نزدیکان (8) 137 . ترک قصاص پسر عمر در قتل هرمزان (9) 138 . مصادره خانه های اطراف مسجد ، و حبس اعتراض کنندگان (10) .


1- بحار الانوار 31 / 244 .
2- بحار الانوار 31 / 169 .
3- بحار الانوار 31 / 162 .
4- بحار الانوار 31 / 174 ، 187 ، 193 .
5- بحار الانوار 30 / 374 و 31 / 150 .
6- بحار الانوار 31 / 205 .
7- بحار الانوار 31 / 239 .
8- بحار الانوار 31 / 218 .
9- بحار الانوار 31 / 224 - 227 .
10- بحار الانوار 31 / 244 .

ص : 392

139 . منع مسلمانان از چراگاههای عمومی (1) 140 . اجتماع صحابه در کشتن او (2) از بدعتهای اوست :

141 . احراق همه مصاحف و اینکه همه بایستی طبق قرائت زید بن ثابت قرآن بخوانند . (3) 142 . تأخیر نماز صبح تا روشن شدن هوا برای اینکه در تاریکی مثل عمر او را ترور نکنند . (4) 143 . تمام خواندن نماز در منی ( با اینکه مسافر بود ) . (5) 144 . در حال احرام صید خوردن و حکم به جواز آن (6) 145 . تقدیم خطبه های عید فطر و قربان بر نماز (7) 146 . اضافه کردن یک اذان روز جمعه بر آنچه حضرت مقرر فرمود . (8) 147 . دستور به سنگسار کردن زنی که ششماهه زاییده بود . (9) .


1- بحار الانوار 31 / 227 .
2- بحار الانوار 31 / 475 .
3- بحار الانوار 31 / 205 .
4- بحار الانوار 30 / 374 .
5- بحار الانوار 31 / 230 .
6- بحار الانوار 31 / 249 تعلیقه .
7- بحار الانوار 31 / 240 .
8- بحار الانوار 31 / 242 .
9- بحار الانوار 31 / 246 .

ص : 393

برخی از مطاعن عایشه 148 . افشای اسرار پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (1) 149 . نقشه ریزی برای مسموم کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (2) 150 . تهمت زدن به ماریه قبطیه (3) 151 . حسادت بر حضرت خدیجه ( علیها السلام ) (4) 152 . دشمنی با حضرت زهرا ( علیها السلام ) (5) 153 . به پا کردن جنگ جمل با همکاری طلحه و زبیر (6) 154 . تحریک مردم به مبارزه با آن حضرت حتی بعد از جنگ جمل ! (7) 155 . شادی در شهادت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) (8) 156 . امتناع از ذکر نام امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به جهت دشمنی ! (9) .


1- بحار الانوار 22 / 230 ، و تفسیر تحریم ( 66 ) ، آیه 3 .
2- تفسیر قمی 2 / 375 - 376 ، بحار الانوار 22 / 239 - 241 ، 246 .
3- بحار الانوار 22 / 153 - 155 .
4- صحیح بخاری 4 / 230 - 231 و 6 / 158 و 7 / 76 و 8 / 195 ، صحیح مسلم 7 / 133 - 134 ، کنزالعمال 16 / 692 - 693 .
5- بحار الانوار 22 / 236 - 238 ، 242 .
6- بحار الانوار جلد 32 .
7- بحار الانوار 32 / 341 .
8- بحار الانوار 32 / 340 - 341 .
9- بحار الانوار 42 / 20 ، پاورقی 28 / 150 ، تاریخ طبری 2 / 433 ، مسند احمد 6 / 34 ، 228 .

ص : 394

157 . اظهار کینه هنگام تشییع امام مجتبی ( علیه السلام ) (1) 158 . نامگذاری غلامش به عبدالرحمن به جهت محبت ابن ملجم (2) 159 . او خودش مردم را به کشتن عثمان تحریک میکرد ، ولی پس از بیعت مردم با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) - به جهت کینه ای که با حضرت داشت - گفت : عثمان مظلوم کشته شده و من به خونخواهی او قیام میکنم . (3) 160 . هنگامی که او به حوأب رسید و سگان بر او پارس کردند ، کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را به یاد آورد که او را نهی فرمود از جنگ با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ، ولی باز بر مخالفت خویش اصرار ورزید . (4) 161 . او دستور داد به کشتن صحابی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عثمان بن حنیف - که از طرف امیرمؤمنان ( علیه السلام ) حاکم بصره بود - ، و پس از وساطت دیگران از کشتن او صرف نظر کرد ولی به دستور او موهای سر و صورت و ابروی او را کندند ، (5) و دستور داد او را حبس کنند . (6) 162 . در خانه پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تصرف بی جا کرد و ابو بکر و عمر را در آنجا به خاک سپرد . (7) .


1- بحار الانوار 32 / 342 .
2- بحار الانوار 32 / 341 - 342 .
3- بحار الانوار 32 / 126 ، 136 - 137 ، 142 - 143 ، 167 .
4- بحار الانوار 32 / 118 ، 139 ، 146 - 147 ، 281 .
5- تذکرة الخواص 69 .
6- الاستیعاب 1 / 368 .
7- نهج الحق 369 .

ص : 395

واکنش عامه

عکس العملی که از مخالفان در برابر راویان و روایات مطاعن دیده میشود انسان را شگفت زده مینماید !

الف ) نسبت به راویان و بازگوکنندگان مطاعن * بنا را بر تضعیف آنها گذاشته اند با وجود آنکه در شرح حال بسیاری از راویان مطاعن - به صراحت - وثاقت و صدق آنها ذکر شده است ! (1) * سعی میکنند از آنها مطلبی نقل نکنند ، با آنها همنشین نباشند ، حتی از همنشینان آنها هم دوری میکنند ، و از دیگران هم میخواهند که با آنها رفت و آمدی نداشته باشند ، و از آنها روایت ننمایند ; زیرا این گونه افراد را دجّال و ملعون میدانند که نفرین شده خدا و فرشتگان و همه مردم میباشند ! (2) * از زدن ، اذیت و آزار حتی اگر منجر به شکستن اعضا و جوارح طرف باشد امتناعی ندارند . (3) * آنها را تهدید به کشتن مینمایند ، بلکه در فرصت مناسب آنها را به قتل هم میرسانند . (4) .


1- مراجعه شود به مصادری که تحت عنوان راویان مطاعن گذشت .
2- تاریخ مدینة دمشق 36 / 188 - 189 ، ضعفاء عقیلی 1 / 188 - 189 ، تهذیب التهذیب 1 / 447 - 448 .
3- مراجعه شود به : کامل ابن عدی 2 / 86 ، تاریخ ابن معین 1 / 394 ، تاریخ بغداد 7 / 145 ، تحفة الأحوذی 10 / 118 ، تهذیب الکمال 4 / 322 .
4- تاریخ الإسلام ذهبی 4 / 135 ، سیر أعلام النبلاء 2 / 544 . عتبة بن ابی سفیان در ضمن خطبه اش مردم را تهدید میکرد که اگر دست از طعن بر والیان و عیبجویی از گذشتگان ( یعنی صحابه و خلفا ) برندارند ، تازیانه بر پشت آنها تکه تکه خواهد کرد ، اگر این کار هم مفید نشد با شمشیر پاسخ آنها را خواهد داد ، و از هیچ عقوبتی فروگذار نخواهد کرد . ( العقد الفرید 4 / 222 ) .

ص : 396

* در ملأ عام آنها را شلاق زده ، (1) یا تکه تکه نموده (2) و نابود میسازند . (3) * اگر هیچ یک از این راه ها ممکن نبود ، از آن شهر و محلی که در آن چنین مطالبی - یعنی مطاعن - بازگو شود هجرت کنند ، و محل سکونت خویش را تغییر دهند . (4) به عنوان نمونه : هنگامی که هشام بن عبدالملک بخشی از قصائد هاشمیات - اشعار کمیت - را که در هجو بنی امیه بود شنید ، دستور داد او را گرفته ، دست و پایش را قطع کنند سپس گردنش را بزنند ، و خانه اش را منهدم نمایند و . . . (5) .


1- کامل ابن اثیر 7 / 79 - 80 ، البدایة والنهایه 10 / 357 و 11 / 36 .
2- الأعلام زرکلی 5 / 284 .
3- معجم البلدان 4 / 409 ، أعیان الشیعه 6 / 358 .
4- مراجعه شود به : تاریخ کبیر بخاری 3 / 36 ، ثقات ابن حبان 3 / 55 ، 92 ، مشاهیر علماء الأمصار ابن حبان 76 ، تاریخ مدینة دمشق 15 / 326 ، 328 - 329 و 39 / 510 و 40 / 97 ، 149 ، تاریخ ابن معین 218 ، اسد الغابه 3 / 397 ، تهذیب الکمال 4 / 535 و 7 / 440 و 19 / 531 ، میزان الاعتدال 4 / 490 ، سیر اعلام النبلاء 3 / 165 ، تاریخ الإسلام ذهبی 5 / 185 و 10 / 450 ، تهذیب التهذیب 2 / 64 و 7 / 151 ، 153 ، لسان المیزان 5 / 260 ، کتاب المحبر بغدادی 295 ، الوافی بالوفیات 11 / 59 ، تاریخ بغداد 1 / 204 ، انساب سمعانی 5 / 6 ، تفسیر قرطبی 5 / 350 .
5- الغدیر 2 / 194 ، 205 .

ص : 397

قاضی بصره هنگامی که اشعار سید حمیری را شنید گفت :

او هیچ یک از صحابه را نگذاشته مگر آنکه معایبش را بیان نموده ، سپس دستور حبس او را صادر نمود . (1) ب ) برخورد آنها با روایات مطاعن و پاسخ از آن در مورد پاسخ آنها از روایات مطاعن و برخوردی که با آن دارند باید اذعان نمود که آن هم مانند برخورد با راویان است !

* تا آنجا که ممکن است از نوشتن ، بازگو کردن و گوش فرادادن به آن خودداری کنند ، (2) دیگران را نیز امر به پنهان کردن آن روایات نمایند . (3) * کتب مطاعن را بسوزانند و نابود کنند . (4) * گاه مطلبی را - با تمام اهمیتش ! - به بهانه فراموشی ترک کنند . (5) * گاهی گویند : نسخه ما فاقد این قسمت است . (6) .


1- الغدیر 2 / 218 .
2- تحت عنوان راویان مطاعن در مورد عبدالرزاق گذشت که : او در مثالب دیگران روایاتی نقل کرده که من آنها را در این کتاب ذکر نخواهم کرد !
3- سیر اعلام النبلاء 10 / 92 - 93 ، تاریخ ابن خلدون 2 / ق 2 / 187 - 188 .
4- العلل ومعرفة الرجال ابن حنبل 1 / 253 - 254 ، کتاب السنّه خلال 509 - 511 .
5- شرح ابن ابی الحدید 6 / 44 .
6- شرح مقاصد 5 / 264 ، لسان المیزان 6 / 320 ( چاپ اعلمی ) ، تحفة أهل التصدیق ببعض فضائل الصدیق ، عبدالقادر محلّی 34 ( چاپ هند ) قسمت زیادی که مربوط به تخلّف از بیعت ابو بکر و جریان سقیفه بوده حذف کرده اند .

ص : 398

* برخی نیز کلمات را حذف کرده و به جای آن سه نقطه میگذارند . (1) * گهگاهی نیز مطالب را حذف نموده و هیچ اشاره ای بدان نمیکنند که با مراجعه به نسخه های مختلف جای خالی آن به چشم میخورد . (2) * بر فرض نقل آن روایات را تکذیب کنند و یا گویند : این حدیث منکر است ، غریب است ، سندش ضعیف است ، و . . . .

* گاهی به ذکر سندهای ضعیف مطلبی اکتفا نموده ، و از ذکر اسناد صحیح امتناع میورزند .

* اگر دیدند تمام راهها به روی آنها بسته است و روایتی متواتر و صحیح است و هیچ وجهی برای تضعیف آن نداشتند گویند : بایستی این روایت را توجیه کرد ! (3) ( بلکه همه آیات و روایاتی که به بررسی رخدادهای صدر اسلام پرداخته ، تأویل و توجیه میکنند ) .

.


1- مسند أبی بکر مروزی ( متوفّی 292 ) صفحه 39 ( مکتب اسلامی ، بیروت ) .
2- مقایسه شود بین مروج الذهب مسعودی 3 / 77 چاپ دارالاندلس با چاپ دارالهجره ، قم . و به طور واضح تر در شرح ابن ابی الحدید 20 / 147 . تثبیت الامامه ، هادی زیدی ( متوفّی 298 ) چاپ بیروت ، با همین کتاب همراه کتاب منتخب او در صفحه های 493 - 503 ( چاپ دار الحکمة الیمانیه ) . اشعار مهیار دیلمی را در شرح ابن ابی الحدید 16 / 235 و اثبات الهداة 2 / 388 ، با دیوان او 2 / 367 - 368 ( چاپ مصر ) مقایسه کنید . و امثال این موارد که بسیار است و از حدّ شمارش بیرون .
3- مراجعه شود به الانباء المستطابه 122 ( چاپ اول ، دمشق ) ، کلام تفتازانی در حاشیه کستلی بر شرح العقائد 187 ( چاپ استامبول ) . و برای دستیابی به کلمات بقیه بزرگان اهل تسنّن در این زمینه رجوع شود به کتاب تحقیق مواقف الصحابه ، دکتر محمد أمخزون 1 / 130 - 142 .

ص : 399

* گویند : ما اصلا کاری نداریم که مراد از این روایات چیست ؟ ! (1) * بر ما واجب است که از تفسیر و تبیین آن سکوت کنیم ! ما که حق اعتراض بر صحابه نداریم ! (2) هرکس در این موارد صحبت کند رافضی است !

* صحابه در این گونه امور معذور بوده اند ، کوشش و اجتهاد خویش را نموده اند ، بر فرض خطا باز هم یک اجر نصیب آنها میشود . (3) * برخی از مؤلفین با تقطیع آثار و اخبار یا ایجاد ابهام در آن ، میراث گذشتگان را به صورت تحریف شده تدوین نموده اند ، و گروهی از ناشران متأخر با تحریف و دست بردن در تألیفات قدما ، باقیمانده آثاری که دلالت بر مطاعن خلفا و صحابه داشته را از آن کتابها اسقاط و سپس به نشر آن اقدام نموده اند و دستور قرآن در مورد رعایت امانت را زیر پا گذاشته اند . (4) * تغییر و تبدیل نام افراد ، تبدیل الفاظ ذمّ به مدح ، استفاده از الفاظ مبهم مانند : « فلان » و یا مبهم آوردن جمله ها نیز از روشهای رائج در تحریف نقلهای تاریخی است .

.


1- شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعه لالکلائی 1 / 163 ، 169 ( چاپ ریاض ) .
2- رجوع شود به : ابکار الأفکار آمدی 474 ، 478 ( نسخه عکسی ) ، مواقف 3 / 641 - 644 ، شرح مواقف 8 / 373 - 374 ، المحصول رازی 4 / 349 - 350 ، مقدمه الاصابه 1 / 25 ، مختصر تاریخ دمشق 25 / 75 ، تحقیق مواقف الصحابه 1 / 130 - 142 ، حاشیه کستلی بر شرح العقائد 187 ( چاپ استامبول ) ، الشرح و الابانه علی اصول السنة والدیانه 63 - 64 .
3- المنتقی من منهاج الاعتدال 319 - 320 ( خلاصه منهاج السنه ابن تیمیه از ذهبی ) .
4- مرجع فقید شیعه علامه مرعشی مینویسد : ما بر خیانت هایی از جانب افاضل معاصر از عامه دست یافتیم که در نشر کتب حدیث ، تفسیر و کلام دست به نیرنگ ، دسیسه و تحریف زده و آنچه در فضائل ( اهل بیت ( علیهم السلام ) ) و مطاعن ( دشمنان آنها ) بوده از کتاب اسقاط نموده و از جانب خودشان چیزهایی بر کتابها افزوده اند به نحوی که هیچ اطمینانی به چاپهای اخیر نیست . این گونه موارد بسیار است . . . ( شرح احقاق الحق 3 / 90 - 91 ) .

ص : 400

شواهدی بر واکنشهای یاد شده (1) 1 . ابن هشام ( متوفی 218 ) در مقدمه سیره خود مینویسد : من قسمتی از مطالب مربوط به سیره و تاریخ را نخواهم آورد . . . ( از جمله ) چیزهایی که نقل آن زشت و ناپسند بوده و یا آنکه برای برخی مردم ناخوشایند باشد . (2) 2 . طبری ( متوفی 310 ) هنگامی که به نقل نامه های محمد پسر أبوبکر و معاویه میرسد ، میگوید : من آن نامه ها را نمیآورم ; چون عموم مردم تاب شنیدن آن را ندارند . (3) 3 . محمد بن عمر واقدی ( متوفی 207 ) پس از آنکه به بعضی از جریانهای سقیفه اشاره کرده ، میگوید : این قسمت که آوردم از روایت دانشمندان بود ، من نمیخواهم زیاده گوییهای رافضه را در این جا نقل کنم ; شاید این کتاب به دست دیگران افتد و تو را متهم سازند . (4) احمد بن اعثم کوفی ( متوفی 314 ) نیز گفتاری با همین مضمون دارد . (5) 4 . ابن عبدالبرّ ( متوفی 463 ) گوید : حذیفه درباره ابوموسی اشعری مطلبی گفت که من از ذکر آن کراهت دارم ! (6) 5 . ابن ابی الحدید معتزلی مینویسد : مدتها بود که از استادم ابوجعفر نقیب .


1- در آخر بحث « عدالت صحابه » به برخی از برخوردها و شواهد اشاره شد .
2- السیرة النّبویه 1 / 4 .
3- تاریخ طبری 3 / 557 .
4- کتاب الرّده 47 .
5- کتاب الفتوح 1 / 14 ( چاپ دار الکتب العلمیه بیروت ) .
6- الاستیعاب 3 / 980 ، و مراجعه شود به کنزالعمال 14 / 86 .

ص : 401

درخواست میکردم تا قصیده ابوالقاسم مغربی را برای من روایت کند ، لیکن وی نمیپذیرفت و مرا از آن محروم میساخت . تا آنکه پس از زمانی طولانی قصیده را برایم قرائت نمود و من نگاشتم ; من نیز در این جا قسمتی از آن را نقل میکنم ; زیرا جایز نمیدانم تمام آن را بیاورم . (1) 6 . برخی از آنها گفته اند : اصلاً جنگی با نام « جمل » وجود ندارد . (2) 7 . ابن بطه عکبری ( متوفی 387 ) مینویسد : نبایست کتاب جنگ صفین و جنگ جمل و رخداد کشته شدن عثمان و دیگر نزاعهای صحابه مطالعه شود ; نگاشتن چنین مطالبی - برای خود و دیگران - وحتی خواندن و شنیدن آن جایز نیست ; زیرا دانشمندان بزرگ امت چنین دستور داده اند . . .

درباره کسانی که مرتکب این نهی شده اند ، مطالب بسیار ( بد و اسفباری ) نقل شده است ! (3) مقصود این است که برای آنان پیش آمدهای ناگواری رخ داده است . (4) 8 . احمد بن حنبل درباره دسته ای از احادیث میگوید :

ما این احادیث را تنها نقل کرده و از تفسیر و شرح مقصود آن خودداری میکنیم ; از آن جمله این سخن پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است : « پس از من با شمشیر کشیدن بر روی یکدیگر کافر و گمراه نشوید » . (5) .


1- شرح ابن ابی الحدید 6 / 15 ، با مراجعه به قصیده جهت کتمان بقیه آن معلوم میشود .
2- نسیم الریاض فی شرح الشفا 4 / 520 .
3- کتاب الشرح والابانة علی أُصول السنة والدیانه 63 - 64 ( چاپ فرانسه ) .
4- مراجعه شود به شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعه 7 / 1253 ، 1261 .
5- شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعه لالکلائی 1 / 163 ( چاپ ریاض ) .

ص : 402

قبل از وی استادش علی بن مدینی نیز همین شیوه را در پیش گرفته و به چهره پوشی حقیقت پرداخته است . (1) 9 . قطفی - معروف به ابن سیّد الکلّ - ( متوفّی 697 ) مینویسد :

آثاری که حکایت از خطا و یا گناه صحابه میکند ، اگر خبر واحد باشد ، میبایست آن را انکار نمود ! و اگر به تواتر این خبر نقل شود ، میبایست آن را توجیه نمود و هرگز نباید ظاهر آن را پذیرفت . (2) 10 . تفتازانی ( متوفی 793 ) نیز جنگها و کشمکشهای بین یاران پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را قابل توجیه میداند . (3) 11 . ابوعبید ( متوفی 224 ) و حمید بن زنجویه ( متوفی 251 ) سخن معروف ابو بکر را که گفته است : « فَوَدَدْتُ أَنِیّ لَمْ أَکْشِفْ بَیْتَ فاطِمَةَ » .

یعنی : دوست داشتم که به خانه فاطمه یورش نبرده بودم .

چنین نقل کرده اند : « فَوَدَدْتُ أَنیّ لَمْ أَکُنْ فَعَلْتُ کَذا وَکَذا » . (4) یعنی : دوست داشتم که من چنین و چنان نکرده بودم .

12 . ابن عبدالبرّ ( متوفی 436 ) ونویری ( متوفی 737 ) گفته عمر را که : « لاََحْرِقَنَّ البَیْتَ عَلَیْهِمْ » . یعنی : همانا خانه را با آنها به آتش خواهم کشید .

.


1- شرح اصول اعتقاد اهل السنة و الجماعه لالکلائی 1 / 169 .
2- الأنباء المستطابه 122 ( چاپ اول ، دمشق ) ، برای دستیابی به کلمات سایر اهل سنّت در این زمینه مراجعه شود به کتاب تحقیق مواقف الصحابه ، دکتر محمد أمخزون 1 / 130 - 142 .
3- مراجعه شود به حاشیه کستلی بر شرح العقائد 187 ( چاپ استامبول ) .
4- الأموال ، ابوعبید 194 ، الاموال ، ابن زنجویه 1 / 348 .

ص : 403

این گونه حکایت کرده اند : « لاََفْعَلَنَّ وَأَفْعَلَنّ » (1) یعنی : البتّه چنین و چنان خواهم کرد .

13 . ارباب صحاح و دیگران از ابن عباس آورده اند که : بلغ عمر أن سمرة باع خمراً ، قال : قاتل الله سمرة . . (2) یعنی : به عمر خبر رسید که سمره - یکی از صحابه - شراب فروخته ، عمر گفت : خدا سمره را بکشد !

ولی بخاری مینویسد : بلغ عمر أن فلاناً باع خمراً ، فقال : قاتل الله فلانا . . (3) یعنی : عمر گفت : خدا فلانی را بکشد !

و چون سمره از صحابه بوده نام او را ذکر نکرده است .

14 . باز بخاری آورده است که : کان مروان علی الحجاز استعمله معاویة فخطب فجعل یذکر یزید لکی یبایع له بعد أبیه ، فقال له عبدالرحمن بن أبی بکر شیئا ، فقال : خذوه فدخل بیت عائشة فلم یقدروا علیه . . (4) ابن حجر در شرح آن گوید :

قوله : ( فقال له عبدالرحمن بن أبی بکر شیئا ) .

قیل : قال له : بیننا وبینکم ثلاث مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأبو بکر .


1- الاستیعاب 2 / 254 ( حاشیه الاصابه ) ، نهایة الارب 19 / 40 .
2- مسند احمد 1 / 25 ، سنن دارمی 2 / 115 ، صحیح مسلم 5 / 41 ، سنن ابن ماجه 2 / 1122 ، سنن نسائی 7 / 177 ( چاپ دیگر : 3 / 87 و 6 / 342 ) ، السنن الکبری بیهقی 6 / 12 ، المصنف عبدالرزاق 6 / 75 و 8 / 196 ، کنزالعمال 4 / 160 .
3- صحیح بخاری 3 / 40 .
4- صحیح بخاری 6 / 42 .

ص : 404

وعمر و لم یعهدوا . کذا قال بعض الشراح .

وقد اختصره فأفسده .

والذی فی روایة الإسماعیلی : فقال عبدالرحمن : ما هی إلاّهرقلیة !

وله من طریق شعبة عن محمد بن زیاد : فقال مروان سنّة أبی بکر وعمر ، فقال عبد الرحمن : سنة هرقل وقیصر !

ولابن المنذر - من هذا الوجه - : أجئتم بها هرقلیة تبایعون لأبنائکم ؟ ! . . (1) چنان که ملاحظه فرمودید بخاری نوشته : مروان در خطبه اش مطلبی گفت تا برای یزید بیعت بگیرد ، عبدالرحمن پسر ابو بکر به او چیزی گفت !

ولی در شرح به اختصار بخاریی خُرده گرفته اند ، و متن عبارت او را - که حاکی از اعتراض پسر ابو بکر به بیعت گرفتن معاویه برای پسرش یزید باشد - ذکر نموده اند .

15 . از مواردی که رخدادها مبهم و بدون اشاره به سیاست گذاران و مجریان حرکتهای شوم طرح شده است ; میتوان به برخی از نسخه های مروج الذهب اشاره نمود که در آن چنین آمده است : « أُرْهِبَ بَنُو هاشِمْ » ، « جُمع لهم الحطب » (2) یعنی : بنی هاشم ترسانده شدند ، و هیزم برای سوزاندن آنها جمع آوری شد . اما این که چه کسی این کار را انجام داد ، هیچ اشاره ای به آن نکرده است .

16 . بلاذری از مشاجرات بین امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و ابو بکر چنین تعبیر میکند : « جَرَی بَیْنَهُما کَلام » (3) یعنی : بین آن دو حرفهایی رد و بدل شد .

17 . عبدالرزاق درباره دفن شبانه بدن زهرا ( علیها السلام ) و در پی آن ، عدم حضور ابو بکر .


1- فتح الباری 8 / 442 - 443 .
2- مروج الذهب 3 / 77 .
3- انساب الاشراف 1 / 587 .

ص : 405

در نماز بر بدن پاک فاطمه ( علیها السلام ) چنین روایت آورده است : « کانَ بَیْنَهُما شَیءٌ » (1) یعنی : بین آن دو اختلافی وجود داشت .

18 . در برخی موارد دیگر نام ابو بکر و عمر و عثمان به کلمه « فلان » تغییر یافته است که میتوان به گریز از میدان جنگ اُحد در این باره اشاره نمود . (2) 19 . مسلم نیشابوری در ضمن قضیه مفصلی از زبان عمر نقل میکند که : امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و عباس عموی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، ابو بکر و عمر را دروغگو ، گنهکار ، نیرنگ باز ، و خائن میدانستند ، در صحیح مسلم آمده است : فلمّا توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال أبو بکر : أنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها ، فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : ما نورّث ما ترکنا صدقة فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً ! والله یعلم أنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ، ثم توفی أبو بکر وانا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وولی أبی بکر ، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً ، والله یعلم أنی لصادق بارٌّ راشدٌ . . (3) و عبدالرزاق صنعانی و برخی دیگر به صورت : وأنتما تزعمان أنه فیها ظالم ، فاجر . . وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم ، فاجر . . (4) .


1- المصنف ، عبدالرزاق 3 / 521 .
2- شرح ابن ابی الحدید 14 / 266 ، 269 و 15 / 23 - 24 ، 27 ، و در غیر جنگ اُحُد ، شرح ابن ابی الحدید 9 / 24 و 20 / 326 و مراجعه شود به مقدمه المغازی واقدی 1 / 18 .
3- صحیح مسلم 5 / 152 و مراجعه شود به : سبل الهدی والرشاد صالحی شامی 12 / 371 ، تاریخ الإسلام ذهبی 3 / 26 ، فتح الباری 6 / 144 .
4- المصنف عبدالرزاق 5 / 470 ، صحیح ابن حبان 14 / 577 ، تاریخ المدینة ابن شبه 1 / 204 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 222 .

ص : 406

آن را نقل کرده و تعابیر ( کاذباً آثماً غادراً خائناً ) نیاورده اند .

و بیهقی فقط به عبارت : وأنتما تزعمان انه فیها ظالم . . وأنتما تزعمان انی فیها ظالم . .

اکتفا کرده . (1) و بخاری و احمد بن حنبل آن را تحریف شده چنین روایت کرده اند : فقبضها أبو بکر یعمل فیها بما عمل به فیها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأنتما حینئذ - وأقبل علی علی وعباس - تزعمان ان أبا بکر کذا [ و کذا ] . . (2) در مسند ابویعلی موصلی به صورت تقطیع شده در هر دو مورد : ( فرأیتمانی والله یعلم ) ذکر شده . (3) ابن عبدالبرّ نیز به صورت : ( فرأیتماه والله یعلم ) و ( فرأیتمانی والله یعلم ) آورده . (4) خلاصه مطلب آنکه : عمر خطاب به امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و عباس - عموی پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - گفت : ابو بکر پس از پیامبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] خود را جانشین حضرت میدانست ، شما نزد او آمدید در حالی که یکی میراث برادرزاده اش را مطالبه میکرد و دیگری میراث همسرش را از ناحیه پدر . ابو بکر گفت : حضرت فرموده : ما چیزی به ارث نمیگذاریم ، آنچه از ما باقی بماند صدقه است . . .

عمر ادامه داد : ولی شما دو نفر ابو بکر را دروغگو ، گنهکار ، نیرنگ باز و خائن دانستید . . .

پس از ابو بکر من به جای او و پیامبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] نشستم ، باز شما مرا دروغگو ، گنهکار ، نیرنگ باز و خائن دانستید . . .

.


1- السنن الکبری 6 / 298 .
2- صحیح بخاری 6 / 191 و 8 / 147 ، مسند احمد 1 / 209 .
3- مسند ابی یعلی 1 / 16 .
4- التمهید ابن عبدالبر 8 / 166 .

ص : 407

عبدالرزاق همین روایت را به صورت :

شما ابو بکر را - و همچنین مرا - ستمکار و گنهکار دانستید .

و بیهقی فقط به لفظ ( ستمکار ) اکتفا و نقل کرده است .

بخاری و احمد هم چنین نقل کرده اند :

شما دو نفر خیال کردید که ابو بکر چنین و چنان است .

و در برخی از مصادر آمده :

شما فکر کردید که خدا میداند .

پس مطلبی که در صحیح مسلم واضح و روشن آمده در بقیه مصادر از آن کاسته شده و سپس با جملات مبهم نقل شده است .

ابن حجر در فتح الباری عذر آنها را چنین بیان نموده که : زهری - راوی این روایت - گاهی به صراحت مطلب را گفته و گاهی به کنایه !

در هر صورت ابن حجر این اضافه را در روایت ثابت و مسلّم میداند . (1) 20 . طبرانی در روایت « رزیة یوم الخمیس » مینویسد : عمر گفت هنگامی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) قلم و کاغذ طلب نمود تا نوشته ای برای امت بگذارد که هرگز گمراه نشوند ، عمر گوید : ما از شنیدن این کلام به شدّت ناراحت شدیم ! تا آخر آنچه گذشت .

ولی در کنز العمال جمله ( فکرهنا ذلک أشدّ الکراهة ) حذف شده است . (2) 21 . در مصادر عامه به نقل از پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آمده است : « مثلی ومثلکم کمثل رجل .


1- فتح الباری 6 / 144 .
2- المعجم الأوسط 6 / 162 ( چاپ ریاض ) ، جامع الأحادیث 13 / 263 ( و مراجعه شود به 259 ) ، کنز العمّال 5 / 644 .

ص : 408

استوقد ناراً ، فلمّا أضاءت ما حولها جاء الفراش - یتهافت من الدوابّ - إلی النار ، یقعن فیها ، وجعل یحجزهنّ ، ویغلبه فیقحمن فیها » .

قال : « وذلک مثلی ومثلکم ، أنا آخذ بحجزکم ، هلمّوا عن النار . . هلمّوا عن النار . . فتغلبونی ، وتقحمون فیها » . (1) یعنی : مثل من و شما مانند مردی است که آتشی برافروخت ، هنگامی که گرداگرد آن روشن شد پروانه ها به سوی آن آتش آمده و در آن میافتند ، هر چه آن مرد آنها را منع میکرد ، آنها بر او غلبه میکردند و خود را در آتش میافکندند . این مثل من و مثل شماست ، من شما را از آتش میگیرم ، ولی شما بر من غلبه میکنید و خود را در آتش میافکنید .

ولی بخاری روایت را به این صورت تحریف نموده : إنّما مثلی و مثل الناس کمثل رجل استوقد نارا فلما أضاءت ما حوله جعل الفراش وهذه الدواب التی تقع فی النار یقعن فیها ، فجعل الرجل ینزعهن ویغلبنه فیقتحمن فیها ، فانا آخذ بحجزکم عن النار ، وهم یقتحمون فیها . (2) یعنی : مثل من و مردم مانند مردی است که آتشی برافروخت . . . من شما را از آتش میگیرم ، ولی مردم خود را در آتش میافکنند » .

22 . بیهقی در سنن و دیگران آورده اند که : سعید بن جبیر گفت : روز عرفه نزد ابن عباس بودیم ، پرسید : چرا مردم تلبیه نمیگویند ؟ !

گفتم : از معاویه میترسند !

او از چادر بیرون آمد و گفت : لبیک اللهم لبیک . . بر خلاف میل معاویه !

.


1- الجمع بین الصحیحین 3 / 220 ، صحیح مسلم 7 / 54 ، با تفصیل بیشتر کنزالعمال 4 / 543 .
2- صحیح بخاری 7 / 186 .

ص : 409

خدایا آنها را لعنت کن که به جهت بغضی که با علی [ ( علیه السلام ) ] دارند سنت را هم ترک میکنند ! ! (1) ولی احمد در مسند و برخی دیگر از ذکر نام معاویه امتناع کرده و چنین نقل کرده اند : وقال لعن الله فلانا . . (2) و بعضی دیگر روایت را به صورت مجمل و به هم ریخته ! چنین آورده اند :

عن ابن عباس أنه ذکر معاویة وأنه لبّی عشیة عرفة فقال فیه قولا شدیداً ، ثم بلغه أن علیاً لبّی عشیة عرفة فترکه . (3) یعنی : ابن عباس ذکری از معاویه به میان آورد .

او عصر عرفه تلبیه گفت .

او درباره معاویه کلام شدید و مطلب تندی گفت .

سپس به او رسید که علی ( علیه السلام ) عصر عرفه تلبیه گفته لذا او تلبیه را ترک نمود .

که به صورت عادی بایستی به ترتیب : جمله دوم ، اول ، چهارم ، سوم ذکر شود ولی غرضورزان آن را با تشویش ذکر کرده اند تا بر کار معاویه سرپوش بگذارند .

23 . در صحیح مسلم آمده است ، به اسامة بن زید گفتند : ألا تدخل علی عثمان فتکلّمه . یعنی : آیا نزد عثمان نمیروی و با او صحبت کنی ؟ ( او را امر به معروف نموده و از منکر نهی نمایی ؟ ) .

اسامه گفت : آیا مطلبی که به او میگویم باید شما بشنوید ؟ ! به خدا مخفیانه با او صحبت کردم . . . تا آنکه اسامه گفت : چنین نیست که هر کس که بر من امیر باشد من او را بهترین مردم بدانم !

.


1- سنن بیهقی 5 / 113 ، سنن نسائی 5 / 253 ، مستدرک حاکم 1 / 465 .
2- مسند احمد 1 / 217 ، المصنف ابن ابی شیبه 4 / 273 ، کنز العمال 5 / 152 .
3- البدایة والنهایه 8 / 139 ، تاریخ مدینة دمشق 59 / 138 .

ص : 410

چون این روایت از جهات متعدد در مذمت عثمان بوده است - چنان که شارحین آن تذکر داده اند - لذا بخاری روایت را نقل کرده ولی به جای عثمان لفظ « فلان » را به کار برده است . (1) 24 . در روایات عامه آمده : کسی نزد عمر آمد و پرسید اگر جنب شوم و آب نداشتم چه کنم ؟ - و بنابر نقلی : اگر یک ماه یا دو ماه آب نیافتم وظیفه چیست ؟ - عمر گفت : نماز نخوان من باشم تا آب پیدا نکنم نماز نمیخوانم !

عمار به او یادآوری کرد که زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای آنها این مسأله پیش آمد و حضرت دستور به تیمم دادند .

بخاری پاسخ عمر را - که نماز نخوان من باشم تا آب پیدا نکنم نماز نمیخوانم ! - برای حفظ آبروی خلیفه ! حذف کرده است . (2) 25 . عامه با اسناد فراوان آورده اند که عمر دستور سنگسار کردن زن دیوانه ای را داد . امیرمؤمنان ( علیه السلام ) از او پرسید : تو دستور دادی که او را سنگسار کنند ؟ گفت : آری .

فرمود : مگر فراموش کرده ای که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : قلم از سه گروه برداشته شده : کسی که خواب است تا بیدار شود ، کودک قبل از احتلام ، و دیوانه تا زمانی که جنونش بر طرف شود ؟

بخاری صدر روایت را - برای حفظ وجهه عمر ! - حذف کرده و فقط گفته : علی [ ( علیه السلام ) ] به عمر گفت : مگر فراموش کرده ای که . . . (3) .


1- مراجعه شود به : صحیح مسلم 8 / 224 ، صحیح بخاری 4 / 90 ، فتح الباری 13 / 44 ، تسیید المطاعن 21 - 22 ( مطاعن عثمان چاپ سنگی ) .
2- الغدیر 6 / 84 .
3- الغدیر 6 / 102 - 103 .

ص : 411

26 . تبدیل ( وکان ابو بکر سبّاباً ) به ( نسّاباً ) در تاریخ الخلفاء سیوطی . (1) 27 . عرضه کردن روایت تحریف شده در سنن ترمذی به جهت پنهان کردن جهل و نادانی عثمان . (2) 28 . حذف طبری اموری را که باعث احضار ابوذر از شام به مدینه شد - از ناحیه عثمان و معاویه - و اکتفا به جمله : و قد ذُکر فی سبب إشخاصه إیاه منها اُمور کثیرة کرهتُ ذکر أکثرها .

یعنی : درباره علت احضار او از شام مطالب زیادی گفته شده که من نقل بسیاری از آنها را ناخوش دارم . (3) 29 . حذف بخاری کلام ابن عباس را که : عایشه از امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) خوشش نمیآید و نمیخواهد از او به خوبی یاد کند . (4) 30 . ابن کثیر و سیوطی اسناد ضعیف روایت « اذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه » را ذکر کرده و در آن اشکال نموده اند و با اینکه سند صحیح هم داشته از نقل آن سکوت کرده اند .

.


1- الغدیر 7 / 224 .
2- الغدیر 8 / 199 - 200 .
3- الغدیر 8 / 326 به نقل از تاریخ طبری حوادث سنه 30 هجری .
4- الغدیر 9 / 324 . در مسند أحمد 6 / 34 در ضمن روایتی آمده : . . فخرج رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] معتمداً علی العباس وعلی رجل آخر ، ورجلاه یخطّان علی الأرض . فقال عبید الله : فقال لی ابن عباس : أتدری من ذلک الرجل ؟ ! هو : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، و لکن عائشة لاتطیب له نفساً . بخاری کلام اخیر ابن عباس را حذف کرده . رجوع شود به فتح الباری 2 / 131 - 132 .

ص : 412

31 . و برخی دیگر آن را به « فاقبلوه » تحریف نموده اند . (1) 32 . طبری مینویسد : واقدی بسیاری از اموری را که باعث حرکت مصریها به سوی عثمان شده ذکر کرده است که برخی از آنها گذشت ، و بعضی دیگر را چون خوشایند نیست دوست ندارم نقل کنم .

33 . اموری باعث قتل عثمان شد که - به جهات متعدد - من نمیخواهم آن را ذکر کنم .

34 . مسعودی گوید : بین علی ( علیه السلام ) و عثمان گفتوگوهایی ردّ و بدل شد که دوست ندارم آن را بنویسم ! (2) 35 . بلاذری از سعید بن مسیّب نقل میکند که : ابوذر خودش رغبت داشت که به ربذه برود و آنجا زندگی کند .

و با تحریف تاریخ و این دروغ و تهمتی که به ابوذر زده ، کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که با اسناد صحیح از طریق عامه نقل شده - و کلام امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و دیگر صحابه را تکذیب نموده ! (3) 36 . ابن حزم اندلسی - صاحب الفصل فی الملل و النحل - با سرپوش گذاشتن بر حقائق تاریخ ، برای مخفی کردن جنایات شیخین و صحابه دست به دروغ پردازی و نشر اکاذیب زده مینویسد :

علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] شش ماه از بیعت ابو بکر تخلف نمود و اصلا ابو بکر او را مجبور .


1- الغدیر 10 / 145 - 146 .
2- الغدیر 9 / 68 .
3- الغدیر 8 / 324 .

ص : 413

نکرد تا خودش آمد و با اختیار بیعت نمود . . . اگر حق را در این بیعت نمیدید که حاضر به بیعت کردن نبود ، انصار سعد بن عباده را انتخاب کردند و مهاجرین ابو بکر را ، و با علی [ ( علیه السلام ) ] هیچ کس جز زبیر نبود ، همین که حق برای زبیر معلوم شد بلافاصله بیعت کرد و علی [ ( علیه السلام ) ] تنها ماند ! (1) 37 . حذف ترسو بودن حسان بن ثابت از کتاب المعارف چاپ مصر . (2) 38 . حذف نامه عمر به عمرو بن عاص در فتح اسکندریه از کتاب مختصر الدول . (3) 39 . حذف برخی از اشعار کشاجم - شاعر معروف اهل بیت ( علیهم السلام ) - از دیوان او به جهت تضمن آن ابیات بر مخالفت صحابه با وصیت پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، وافترا بستن آنها بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . (4) 40 . حذف کشتن مروان ، طلحه را در جنگ جمل به خونخواهی عثمان از کتاب تهذیب تاریخ ابن عساکر . (5) 41 . از جمله روایات مشهور در مطاعن ، نفرین پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به معاویه و عمرو بن عاص است که : « اللهم أرکسهما فی الفتنة رکسا ودعّهما الی نار جهنم دعّا » .

خدایا آن دو را با سر در فتنه برگردان ! بارالها آن دو را در آتش پرتاب کن !

جمع کثیری از عامه از نقل آن خودداری کرده اند !

.


1- الغدیر 3 / 102 .
2- الغدیر 2 / 64 - 65 .
3- الغدیر 6 / 298 - 299 .
4- الغدیر 4 / 4 .
5- الغدیر 9 / 98 .

ص : 414

احمد بن حنبل و برخی دیگر آن را ذکر کرده ولی به جای اسم آن دو ، لفظ « فلان و فلان » آورده اند . (1) برخی راوی آن عیسی بن سواده ، (2) و برخی دیگر راوی دیگر آن یزید بن ابی زیاد را تکذیب و تضعیف کرده اند ، (3) و گروهی شعیب بن ابراهیم را . (4) سیوطی از طبرانی آورده که کسانی که مورد لعنت حضرت قرار گرفته اند افراد دیگری بوده اند - عمرو بن رفاعه و معاویة بن رفاعه - که از منافقان به شمار میآمده اند نه معاویة بن ابی سفیان و عمرو بن عاص ، پس اشکال بر طرف شد ! (5) ذهبی مکرر در تألیفاتش گوید : این حدیث منکر است و قابل قبول نیست ! (6) ولی در جایی هم گفته : در حقیقت این روایت از فضائل معاویه است ! چون پیامبر فرموده : خدایا اگر من به کسی دشنام دادم یا کسی را نفرین کردم این دشنام و نفرین مرا رحمت و تزکیه او قرار ده ! (7) این دست و پا زدن بزرگان اهل تسنن در دفاع از معاویه و تحریف لفظی و معنوی آثار و اخبار نبوی برای حفظ آبروی سمبل شجره ملعونه مبارک باد !

.


1- مسند احمد 4 / 421 و مراجعه شود به مصنف ابن ابی شیبه 8 / 695 ، مسند ابویعلی 13 / 431 .
2- مجمع الزوائد 8 / 121 .
3- المجروحین ابن حبان 3 / 101 ، موضوعات ابن جوزی 2 / 28 .
4- کامل ابن عدی 4 / 4 .
5- القول المسدد فی مسند أحمد لابن حجر 96 - 98 ، الغدیر 10 / 140 .
6- سیر أعلام النبلاء 6 / 131 ، میزان الاعتدال 4 / 424 .
7- فتح الملک العلی 109 .

ص : 415

42 . احمد بن حنبل - برای حفظ وجهه خلفا و صحابه ! - گوید : کسی که سخن از لشکر اسامه به میان آورد ، رافضی است ! (1) 43 . فضل بن روزبهان نیز پس از آنکه به آتش کشیدن خانه فاطمه ( علیها السلام ) را دروغ میانگارد ، میگوید : گویند : طبری این ( حکایت ) را نقل کرده است ; البتّه طبری خود از رافضیهای معروف و تشیع او مشهور است ! . . . هر کس این خبر را نقل کند ، بدون شک رافضی متعصبی است که میخواهد بر صحابه طعنی وارد سازد . (2) 44 . عجیب تر از همه سخن برخی معاصران است که درباره مطالبه قلم و کاغذ توسط پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در آخرین لحظات زندگی و واکنش ناهنجار عمر در این باره - که مهم ترین منابع روایی و تاریخی اهل سنّت آن را آورده و حکم به اعتبار آن نموده اند - مینویسد :

بعید نیست این قصه ساخته و پرداخته متأخرین شیعه باشد . (3) 45 . او درباره اجبار امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به بیعت با ابابکر که طبری نقل کرده ، گوید : به نظر میرسد شیعیان این خبر را به کتاب وی اضافه کرده باشند . (4) .


1- مثالب النّواصب 163 .
2- ابطال نهج الحق ، همراه با دلائل الصدق 3 / 79 - 81 .
3- تاریخ العرب فی الاسلام تحت رایة الخلفاء الراشدین 16 - 17 .
4- تاریخ العرب فی الاسلام تحت رایة الخلفاء الراشدین 16 - 17 .

ص : 416

شواهدی دیگر پس از نوشتن مطالب گذشته به کتاب السنة تألیف ابو بکر احمد بن محمد بن هارون بن یزید الخلال ( متوفی 311 ) (1) برخورد نمودم ، شواهد بسیاری بر آنچه گذشت در آن یافتم که مناسب دیدم خلاصه آن را در اینجا ترجمه نمایم . او در بخش « برخورد شدید با کسانی که احادیث مشتمل بر عیب جویی صحابه را بنویسند » مینگارد :

46 . احمد بن حنبل اجازه نمیداد که کسی - حتی برای اطلاع - روایاتی که درباره رفتارهای زشت صحابه نقل شده بنویسد ، و برای این کار شدیداً انکار مینمود . میگفت : من چنین احادیثی را نخواهم نوشت . (2) 47 . ابو بکر مروزی از او پرسید : آیا از چنین افرادی دوری کنیم ؟

پاسخ داد : آری ! این افراد استحقاق سنگسار شدن را دارند . من به عبدالله بن صالح گفتم : آیا تو این احادیث را نقل میکنی ؟ ! گفت : فلانی روایت کرد ، فلانی نقل کرد و . . . من با او مدارا میکردم ولی او احتجاج میکرد ( که مشایخ حدیث آن احادیث را نقل کرده اند ) من هم از او دوری کردم و دیگر با او حرف نخواهم زد . (3) 48 . کسی از احمد بن حنبل پرسید : در ضمن حدیثی مطلبی ناگوار درباره صحابه آمده است اجازه دارم نقل کنم ؟ گفت : نه ، دوست ندارم چنین حدیثی نقل .


1- چاپ دار الرایه ، ریاض ، چاپ دوم سنه 1415 .
2- کتاب السنه 501 .
3- کتاب السنّه 501 .

ص : 417

شود ، من روایات متعدد را خط میزنم چون در ضمن آن مطلبی علیه اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نقل شده است . (1) 49 . تنی چند از دوستان احمد بن حنبل گفته اند : هنگامی که با احمد نزد عبدالرزاق یا دیگران برای یادگیری احادیث میرفتیم ، گاهی احادیث ذمّ صحابه نقل میشد ، احمد بلند میشد و از ما کناره میگرفت ، هنگامی که احادیث دیگری را شروع میکردند ، برمیگشت و تلمذ مینمود . (2) 50 . یحیی بن معین گوید : او انگشتانش را در گوش هایش میگذاشت تا آن احادیث تمام شود . (3) 51 . احمد بن ابراهیم موصلی دفتری را به دست احمد بن حنبل داد ، احمد مشغول مطالعه شد و رنگش تغییر میکرد ، هنگامی که مطالعه اش تمام شد گفت : آیا کسی که این احادیث را نقل میکند نمیترسد که اعمال او حبط شود بدون آنکه خودش بفهمد ؟ ! (4) 52 . احمد بن حنبل میگفت : آیا چیزی جز این احادیث فاسد و پست باعث شده که مردم خلف را سرزنش کنند ؟ !

سپس گفت : نزد فلانی برگه ای بود برای خلف و یحیی بن معین مخفیانه آن را خواند ، خبر به یحیی قطان رسید با آنها برخورد شدیدی کرد . (5) .


1- کتاب السنّه 501 - 502 .
2- کتاب السنّه 502 .
3- کتاب السنه 502 - 503 .
4- کتاب السنه 504 .
5- کتاب السنّه 504 .

ص : 418

53 . کسی از احمد پرسید : نظرت درباره عبیدالله بن موسی چیست ؟ اول از پاسخ دادن امتناع کرد ، ولی پس از پافشاری سائل گفت : دوست ندارم از او حدیث نقل کنم ، او احادیثی روایت میکند که در آن عیب جویی از اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وجود دارد . (1) 54 . در نقل دیگری آمده که احمد گفت : کسی - که امیدوارم راستگو باشد - برایم نقل کرد که : در راه مکه روایتی نقل شد که در آن لعن معاویه بود ، عبیدالله بن عیسی گفت : آری لعنت خدا بر معاویه و بر هر کسی که حاضر نباشد او را لعن کند . احمد پس از نقل این قضیه میگفت : آیا چنین کسی اهلیت دارد که از او حدیث نقل شود ؟ ! (2) 55 . اثرم گوید : نزد احمد بن حنبل بعضی از روایات نقل شد ، مانند مطلبی که از زهری نقل شده در دستور ابو بکر به خالد بن ولید در مورد ( کشتن ) علی [ ( علیه السلام ) ] .

او میگفت : « چگونه چنین چیزی ممکن است ؟ ! » . برای او مطلب روشن نبود ! گفت : خوشم نمیآید این احادیث را بنویسی . (3) 56 . احمد بن حنبل درباره احادیثی که در عیبهای صحابه بود میگفت : این احادیث مردگان است . (4) 57 . او میگفت : غندر - محمد بن جعفر - کتاب هایش را که مشتمل بود بر .


1- کتاب السنّه 504 .
2- کتاب السنه 505 .
3- کتاب السنّه 505 .
4- کتاب السنّه 506 .

ص : 419

احادیث شعبه به دست ما داد ، دیدیم در آن از آن احادیث وجود داشت ( که معایب صحابه ذکر شده بود ) ، ( رفیق من ) خلف بن سالم همه را یادداشت کرد ولی من فقط سندهایش را نوشتم تا بدانم شعبه از چه کسانی روایت نقل کرده ، اما متن آن روایات را ننوشتم . من دوست ندارم این احادیث را - که در آن از اصحاب پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ( به بدی ) یاد شده اند - کسی بنویسد . حلال و حرام و سنتی در آن نیست ! راوی گوید : پرسیدم : آیا بنویسم ( اشکالی دارد ) ؟ گفت : ( اصلا ) در آن احادیث نگاه نکن ! مگر چه مطلب علمی در آن وجود دارد ؟ ! به تعلّم سُنن ، فقه و آنچه برایت سودمند است مشغول باش . (1) 58 . ابوهمام حدیثی نقل کرد که در ضمن آن مطلبی در تنقیص و معایب صحابه بود ، او خیال میکرد که روایت در فضائل آنهاست ، مجلس بعد که حاضر شد ، حاضرین ( تلامیذش ) بر او اعتراض کردند که : حدیث فاسد و پستی نقل کردی ! گفت : خطا کردم ، بر آن خط بکشید و از من نقل نکنید . (2) 59 . ابو بکر مروزی - در ضمن نقل مطلبی - گوید : احادیثی که از ابراهیم بن سعید جوهری نوشته شده بود آوردند ( و از او خواستند که عذر خویش را بیان کند ! ) او گفت : من همه این روایات را برای این مرد نقل نکرده ام ، او برای خرید منزل من اقدام میکرد ، گاهی هم مطالبی که در کتاب بوده خودش نوشته ، بدون اینکه من برای او روایت کرده باشم . من بر این احادیث خط میکشم و اصلا چیزی از آنها را نقل نمیکنم . الان هم ( از اینکه چنین مطالبی در بین یادداشت هایم بوده ) استغفار میکنم !

.


1- کتاب السنّه 506 .
2- کتاب السنه 506 .

ص : 420

ابراهیم بلند شد ایستاد و در حضور جمعیت این مطالب را بیان کرد .

ابو بکر مروزی گوید : ( در این زمینه احادیثی از ابراهیم نزد من بود ) ابن کردیه - دو مرتبه آمد - برای گرفتن آن ، تا کسی آن را نقل نکند گفت : الله ! الله ! بیاور تا آن احادیث را جدا کنیم ، و در حضور خودت بر آنها خط بکشیم ، و چیزی از آن را نقل نکنیم . من کتاب را به او دادم و او شروع کرد به خط کشیدن احادیث . ابراهیم تا هنگام مردن از آن احادیث چیزی نقل نکرد ! (1) 60 . علی بن اسماعیل بدنجی گوید : احادیثی را که مربوط به جریانات صحابه بود جمع کردیم - راوی پرسید : یعنی مثالب ؟ ! او پاسخ داد : آری - آن را نزد سوید بن سعید بردیم که برای ما روایت کند ، او امتناع کرد و گفت : احمد بن حنبل به من نامه نوشته که من این روایات را نقل نکنم . (2) 61 . نمیر روایتی را از اعمش نقل کرد - حدیثی بود که برایشان قابل قبول نبود - ولی بعداً پشیمان شد و گفت من دیگر چنین مطالبی را نقل نمیکنم ، کسی در حال ناراحتی مطلبی به برادرش گفته ( یعنی یکی از صحابه به دیگری ) اینها آن مطلب را دین و اعتقاد خویش قرار میدهند ! (3) 62 . در ضمن نقل دیگری این احادیث را اشیاء مظلمه و تاریک و ظلمانی دانسته و گفته اند که اعمش در نقل آن غلط کرده است . (4) .


1- کتاب السنّه 507 .
2- کتاب السنّه 507 - 508 .
3- کتاب السنّه 508 .
4- کتاب السنّه 508 .

ص : 421

63 . احمد بن حنبل از گوش دادن به آن نهی کرده و گفته : شاید کسی در نقل مطلبی غلط کرد ، آیا بایستی از او نقل شود ؟ ! (1) 64 . از احمد بن حنبل درباره ابوعبدالرزاق پرسیدند گفت : آنچه از وهب بن منبه نقل کند درست است . پرسیدند : در مورد روایاتش از مینا چه میگویی ؟ گفت : مینا دیگر کیست ؟ ! من احادیثی که عبدالرزاق در عیب جویی از صحابه نقل میکند ، دنبال نمیکنم .

تنها چیزی که باعث شد مالک بن انس از دست مردم جان سالم بدر برد این بود که این احادیث را ترک کرد ، احادیثی که در دلها کینه ایجاد میکند ! (2) 65 . احمد بن حنبل میگفت : نظر من این است که نباید احادیثی که درباره صحابه است نوشته شود . راوی پرسید : اگر کسی دنبال آن باشد چی ؟ احمد گفت : کسی که اینها را دنبال میکند ، و جمع آوری مینماید میترسم آدم بد ذاتی باشد . (3) 66 . احمد میگفت : سلام بن ابی مطیع کتاب ابوعوانه را - که در آن از صحابه به بدی یاد شده بود - گرفت و احادیث اعمش را آتش زد . (4) 67 . در نقل دیگری آمده که سلام به ابوعوانه گفت : این بدعت هایی که از کوفه آورده ای بده ببینم ! ابوعوانه کتاب هایش را به او داد ، او هم آن را در تنور ریخت و سوزاند . (5) .


1- کتاب السنّه 508 .
2- کتاب السنّه 509 .
3- کتاب السنّه 509 .
4- کتاب السنّه 509 .
5- کتاب السنّه 510 .

ص : 422

68 . ابو بکر مروزی گوید : از احمد بن حنبل پرسیدم : از کسی که صاحب حدیث است کتابی را عاریه گرفته ام که در او احادیث فاسد و پستی وجود دارد ، آیا آن را بسوزانم یا پاره کنم ( اشکال ندارد ) ؟

گفت : آری ( باید آن را از بین برد ) ، سلام بن ابی مطیع از ابوعوانه کتابی را عاریه گرفت که در آن این احادیث بود ، و آن را سوزاند . ( ابو بکر با تعجب پرسید : ) آن را سوزاند ؟ ! گفت : آری ! (1) 69 . محقق کتاب در حاشیه نوشته است : این گونه نوشته ها احترامی ندارد ، و از بین بردن آن هم ضمانی برای کسی نمیآورد ; زیرا باعث تفرقه انگیزی شده و در دل مردم نسبت به صحابه کینه و دشمنی ایجاد میکند . (2) 70 . کسی به احمد گفت : امیدوارم که این کار سلام ضرری به او نرساند ( و گناه نکرده باشد ) احمد گفت : ضرر بزند ؟ ! بلکه مأجور است انشاء الله . (3) 71 . از احمد سؤال کردند : نظر شما درباره کسی که میگوید : درباره بدرفتاریهای صحابه صحبت کردن جایز است ، چیست ؟ پاسخ داد : این کلام بد و فاسدی است . باید از این گونه افراد دوری کرد ، نباید با آنها همنشین شد ، بایستی آنها را به مردم معرفی کرد . (4) 72 . عبدالرحمن بن صالح به مسجد آمد و برخی از آن احادیث فاسد را نقل .


1- کتاب السنّه 510 .
2- کتاب السنّه 510 تعلیقه .
3- کتاب السنّه 511 .
4- کتاب السنّه 512 .

ص : 423

کرد ، ابومعمر دستور داد : پاهای او را گرفتند و کشان کشان او را از مسجد بیرون بردند . (1) 73 . نزد محاضر کتاب هایی دیدم که بر بعضی احادیث آن خط کشیده بود به او گفتم : چرا اینها را خط زده ای ؟ گفت : اینها عقارب است ( یعنی عقرب هاست ، یا فتنه گریها ، سخن چینیها ، گرفتاریها ) ابن ابی شیبه ( که از اساتید و مشایخ حدیث است ) مرا از نقل آن نهی کرده . (2) 74 . در مجلسی صحبت از جریاناتی شد که بین صحابه واقع شده و مطالبی که به یکدیگر گفته اند ، یحیی بن حسان گفت : ما حق نداریم آنچه که آنها به یکدیگر میگفته اند نقل کنیم و بگوییم !

عوام بن حوشب میگفت : محاسن صحابه را بگویید تا مردم در محبت آنها یکدل شوند ، بدیهای آنها را نقل نکنید تا مردم علیه آنها تحریک شوند . (3) 75 . از سفیان پرسیدم : آیا این احادیث فاسد را بنویسیم ؟ گفت : کسی که اینها را دنبال میکند ، رستگار نخواهد شد .

از ابوهمام پرسیدم ، مرا نهی کرد .

از مجاهد پرسیدم گفت : برای چه بنویسی ؟

گفتم : محض اطلاع . گفت : میخواهی از شرّ اطلاع داشته باشی ؟ ! (4) .


1- کتاب السنّه 512 .
2- کتاب السنّه 512 .
3- کتاب السنّه 515 - 516 .
4- کتاب السنّه 515 - 516 .

ص : 424

نکته قابل توجه و آنچه باعث شک و تردید هر خواننده منصف و دقیق میشود ، آن است که تمام این مخفی کاریها ، تحریفها ، تضعیفها ، تردیدها ، حذفها و . . . در مورد رفتار ناپسند صحابه - به ویژه عمر و ابو بکر - و گاهی درباره فضیلتهای خاندان پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اعمال شده است ! !

76 . مناسب است این بحث را به روایتی از سنن ابوداود خاتمه دهیم :

عن عمر بن أبی قرّة ، قال : کان حذیفة بالمدائن ، فکان یذکر أشیاءً قالها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لأناس من أصحابه فی الغضب ، فینطلق ناس ممّن سمع ذلک من حذیفة فیأتون سلمان فیذکرون له قول حذیفة ، فیقول سلمان : حذیفة أعلم بما یقول ، فیرجعون إلی حذیفة فیقولون له : قد ذکرنا قولک لسلمان فما صدّقک ولا کذّبک ، فأتی حذیفة سلمان وهو فی مبقلة له ، فقال : یا سلمان ! ما یمنعک أن تصدّقنی بما سمعت من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ !

فقال سلمان : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کان یغضب فیقول فی الغضب لناس من أصحابه ، ویرضی فیقول فی الرضا لناس من أصحابه ، أما تنتهی حتّی تورث رجالا حبّ رجال ورجالا بغض رجال حتّی توقع اختلافاً وفرقة ؟ !

ولقد علمتَ أنّ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] خطب ، فقال : ( أیّما رجل من أُمّتی سببتُه سبّة أو لعنتُه لعنة فی غضبی - فإنّما أنا من ولد آدم أغضب کما یغضبون ، وإنّما بعثنی رحمة للعالمین - فاجعلها علیهم صلاة إلی یوم القیامة ) . والله ! لتنتهینّ أو لأکتبنّ إلی عمر . . . (1) .


1- سنن ابوداود 2 / 404 ، معجم کبیر طبرانی 6 / 259 - 260 ، تهذیب الکمال 2 / 487 ، و مراجعه شود به الأدب المفرد 59 .

ص : 425

خلاصه مطلب آنکه : حذیفه برای مردم مدائن مطالبی را که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در حال غضب نسبت به گروهی از صحابه فرموده بود ، نقل میکرد .

گروهی مطالب او را برای سلمان بازگو کردند ، سلمان گفت : حذیفه خود بهتر میداند چه میگوید .

به حذیفه گفتند : مطالب تو را به سلمان رساندیم ، از تصدیق یا تکذیب تو امتناع میکند ؟

حذیفه از سلمان پرسید : چرا مطالبی که من از حضرت شنیده ام و برای مردم نقل میکنم ، تصدیق نمیکنی ؟ !

سلمان پاسخ داد : حضرت گاهی عصبانی میشد و در حال غضب مطلبی را نسبت به برخی از صحابه بیان میکرد ، و گاهی شاد و خشنود بود و در آن حال نسبت به عده ای از اصحاب چیزی میگفت .

( یعنی - العیاذ بالله - حضرت از حال طبیعی خارج شده بود و نمیفهمید که چه میگوید ) !

تو حاضر نیستی از نقل این مطالب دست برداری تا اینکه مردم را نسبت به عده ای از صحابه خوش بین کنی که محبت آنها را در دل داشته باشند و نسبت به برخی دیگر بدبین کنی تا مردم بغض و کینه آنها را به دل گیرند !

این کار تو بین مردم ایجاد اختلاف و تفرقه انگیزی میکند .

( حذیفه ! ) تو میدانی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در خطبه اش فرمود : ( خدایا ) هر کس از امت را که من در حال غضب ناسزا گفتم یا لعنت کردم ، آن را رحمت بر آنها قرار بده ، چون من هم مانند بقیه بنی آدم غضب دارم ( و گاهی از دست دیگران - بی جهت ! - عصبانی میشوم ) ولی خدا مرا رحمت برای همه عالمیان قرار داده است .

سپس سلمان قسم یاد کرد که : حذیفه ! اگر دست از این کار برنداری به عمر گزارش خواهم کرد .

ص : 426

روایت فوق از جهات متعدد قابل تأمل و بررسی است که به برخی از نکات آن اشاره میکنیم :

1 . حذیفه - که از بزرگان صحابه به شمار میرود - مطاعن خلفا و برخی از صحابه را ذکر میکرده و این مطلب - که در بقیه روایات خاصه و عامه هم آمده (1) - قابل انکار یا کتمان نیست . اگر میتوانستند به نحوی روی آن سرپوش بگذارند و یا توجیه کنند به این روشنی آن را بازگو نمیکردند .

2 . با نسبتهای بی جا که به جناب سلمان و پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) داده اند میخواهند حضرت را یک بشر عادی - بلکه از انسانهای معمولی هم پایین تر که حاضر است به جهت غضب دیگران را ناسزا گوید - معرفی کنند . و نتیجه این کار آن خواهد شد که آنچه در فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) یا مطاعن دشمنان بفرماید از حجیت ساقطی است و ارزش استناد ندارد ، چنان که در دنباله روایت به این نکته تصریح شده است که : ( فإنّما أنا من ولد آدم أغضب کما یغضبون ) .

3 . علت انتخاب سلمان برای این نسبت بی جا آن بوده است که به واسطه محبت شدید او به اهل بیت ( علیهم السلام ) مطلب جعلی از زبان او بهتر جا میافتد و بیشتر قابل قبول است .

4 . این تبلیغات حذیفه تأثیر بسزایی در ایجاد حب و بغض بین مردم داشته است .

.


1- برای نمونه رجوع شود به : مسند احمد 5 / 390 ، صحیح مسلم 8 / 123 ، السنن الکبری بیهقی 9 / 33 ، المصنف ابن ابی شیبه 7 / 643 و 8 / 588 ، شرح مسلم نووی 17 / 125 ، الدیباج علی مسلم 6 / 138 ، کنز العمال 14 / 86 - 87 ، تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبه 27 ، 37 ، عمدة القاری 13 / 269 ، سیر اعلام النبلاء 2 / 368 ، التمهید ابن عبدالبر 24 / 315 ، المبسوط سرخسی 24 / 46 و 30 / 214 .

ص : 427

5 . نقل روایات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در زمینه فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) و مطاعن دشمنان را تفرقه انگیزی به شمار آورده اند .

6 . سلمان را از مخالفین سرسخت ذکر مطاعن معرفی کرده اند که حاضر شده است حذیفه را تهدید کند و به شدّت با کار او مبارزه کرده است !

7 . بخش پایانی روایت حاکی از خفقان شدیدی است که در زمان عمر نسبت به نقل روایات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وجود داشته است . (1) * * *


1- تذکر : بخش دوم مقدمه از کتاب " اساس ایمان " گرفته شده است .

ص : 428

ص : 429

کتابنامه

ابطال الباطل ، فضل بن روزبهان ( متوفی 927 ) ، آدرس از احقاق الحق .

ابکار الافکار ، سیف الدین ابوالحسن علی آمدی ( متوفی 631 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 989 و طبع دارالکتب العلمیة بیروت ، 1424 .

اتحاف الأکابر باسناد الدفاتر ، قاضی محمد بن علی بن محمد شوکانی ( متوفی 1250 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 21822 ، شماره بایگانی 23823 .

اتحاف الوری بأخبار أُمّ القری ، عمر بن فهد ( متوفی 885 ) ، جامعة أُمّ القری سعودی ، افست از دارالجیل قاهرة .

إحقاق الحق ، شهید قاضی نورالله شوشتری ( شهادت 1019 ) ، همراه با حواشی مؤلف ، کاتب ابوالقاسم خوانساری ، چاپ سنگی 1273 هجری .

إحکام الأحکام شرح عمدة الأحکام ، تقی الدین ابوالفتح ابن دقیق العید ( متوفی 702 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت .

أحکام القرآن ، ابو بکر جصاص رازی ( متوفی 370 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1415 .

احوال دانشوران شیعه پاکستان و هند = مطلع الأنوار ( ترجمه ) إحیاء علوم الدین ، ابوحامد غزالی ( متوفی 505 ) ، دارالمعرفة بیروت .

أخبار الأخیار فی أسرار الأبرار ، عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، انجمن آثار ومفاخر فرهنگی تهران ، چاپ اول 1383 شمسی .

اختلاف العلماء ، محمد بن نصر مروزی ( متوفی 294 ) ، عالم الکتب بیروت ، چاپ دوم 1406 .

إرشاد الأذهان ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، جامعه مدرسین قم ، چاپ اول 1410 .

إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب = معجم الأدباء ، یاقوت حموی ( متوفی 626 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1411 .

ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری = شرح بخاری قسطلانی ، شهاب الدین أحمد قسطلانی ( متوفی 923 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، افست از طبع الامیریة ، بولاق مصر 1323 .

ص : 430

ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، سهیل اکیدیمی ، لاهور پاکستان ، چاپ اول 1396 .

أساس البلاغة ، ابوالقاسم زمخشری ( متوفی 538 ) ، دارالفکر .

أسد الغابة ، ابن الأثیر ( متوفی 630 ) ، انتشارات إسماعیلیان تهران ، دارالکتاب العربی بیروت .

اشرف الوسائل = شرح شمائل ، ابن حجر مکی ( متوفی 973 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 21686 ، شماره بایگانی 23580 و طبع دارالکتب العلمیه بیروت .

اشعة اللمعات = شرح مشکاة ، عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، مکتبة نوریة رضویة ، لاهور 1976 میلادی .

أصول الشاشی ، ابوعلی احمد بن محمد بن اسحاق الشاشی ( متوفی 344 ) ، دارالکتاب العربی بیروت 1402 .

اصول بزدوی = کنز الوصول إلی معرفة الأصول إعلام الموقعین عن ربّ العالمین ، محمد بن ابی بکر دمشقی ( متوفی 751 ) ، دارالجیل بیروت 1973 میلادی .

اقبال الاعمال ، سید ابن طاووس ( متوفی 664 ) ، مکتب الاعلام الاسلامی قم ، چاپ اول 1414 .

الإبهاج فی شرح المنهاج ، علی بن عبدالکافی سبکی ( متوفی 756 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1404 .

الإتقان فی علوم القرآن ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالفکر لبنان ، چاپ اول ، 1416 .

الأحادیث المختارة ، محمد بن عبدالواحد مقدسی ( متوفی 643 ) ، مکتبة النهضة الحدیثة مکة المکرمة ، چاپ اول 1410 .

الأحکام السلطانیة والولایات الدینیة ، ماوردی ( متوفی 450 ) ، المکتبة التوفیقیة مصر ، چاپ اول .

الإحکام فی أصول الأحکام ، آمدی ( متوفی 631 ) ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوم 1402 ( چاپ اول 1387 ریاض ) .

ص : 431

الأربعین ، اسعد بن ابراهیم بن حسن بن علی ، نسخه عکسی کتابخانه تخصصی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مشهد شماره های 8274 و 12813 .

الأربعین ، امام فخر رازی ( متوفی 606 ) ، حیدرآباد دکن ، چاپ اول 1353 .

الازدهار فیما عقده الشعراء من الأحادیث والآثار ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، المکتب الاسلامی بیروت - دارالخانی ریاض ، چاپ اول 1411 .

الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالفکر بیروت 1416 .

الاستذکار ، ابن عبدالبرّ ( متوفی 463 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 2000 میلادی .

الاستغاثة ، ابوالقاسم الکوفی ( متوفی 352 ) .

الاستیعاب ، ابن عبدالبر ( متوفی 463 ) ، دارالجیل بیروت ، چاپ اول 1412 .

الإصابة فی تمییز الصحابة ، ابن حجر ( متوفی 852 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1415 .

الاعتقادات فی دین الإمامیة ، شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، دارالمفید بیروت ، چاپ دوم 1414 .

الأغانی ، ابوالفرج اصفهانی ( متوفی 356 ) ، دارالفکر لبنان .

الإفصاح فی إمامة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، شیخ مفید ( متوفی 413 ) ، مؤسسه بعثت قم ، چاپ اول 1412 .

الإکمال ، ابن ماکولا ( متوفی 475 ) ، دارالکتاب الاسلامی قاهره .

الإکمال فی أسماء الرجال خطیب تبریزی ( متوفی 741 ) ، مکتبة التوبة ریاض - دار ابن حزم بیروت ، چاپ اول 1423 ، همراه با مشکاة المصابیح چاپ شده است .

إلقام الحجر لمن زکّی سابّ أبی بکر وعمر ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة الساعی ریاض .

الأمالی ، شیخ صدوق ( متوفی 318 ) ، مؤسسه بعثت قم ، چاپ اول 1417 .

الإمامة والسیاسة ، ابن قتیبة دینوری ( متوفی 276 ) ، مؤسسة الحلبی وشرکاه ، تحقیق زینی ، و انتشارات شریف رضی قم ، تحقیق شیری ، چاپ اول ، 1413 .

ص : 432

الإمتاع بالأربعین المتباینة السماع ، ابن حجر عسقلانی ( متوفی 852 ) ، دارالکتب العلمیة لبنان ، چاپ اول 1418 .

الأموال ، ابوعبید قاسم بن سلام ( متوفی 224 ) ، دارالفکر بیروت ، 1408 .

الأنساب ، سمعانی ( متوفی 562 ) ، دارالجنان بیروت ، چاپ اول 1408 .

الإنصاف فی بیان أسباب الاختلاف ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، دارالنفائس بیروت ، چاپ دوم 1404 .

الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة شیخ حسن بن محمد مهلبی حلی ( متوفی بعد از 840 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 .

الإیقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرجعة ، شیخ حرّ عاملی ( متوفی 1104 ) ، انتشارات محلاتی قم ، 1384 شسمی ، افست از چاپ علمیه .

الفقیه = من لا یحضره الفقیه امالی المرتضی = الغرر والدرر انساب الأشراف ، احمد یحیی بلاذری ( متوفی 279 ) ، دارالفکر بیروت ، جاپ اول 1417 .

انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون = السیرة الحلبیة ، حلبی ( متوفی 1044 ) ، دارالمعرفة بیروت 1400 .

أُنموذج اللبیب فی خصائص الحبیب ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 22179 ، شماره عمومی 22201 .

أنوار التنزیل = تفسیر بیضاوی ، بیضاوی ( متوفی 685 ) ، دارالفکر بیروت 1416 .

بحار الأنوار ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، مؤسسه الوفاء بیروت ، دار إحیاء التراث العربی ، چاپ دوم 1403 .

البحر المحیط = تفسیر ابوحیان ، ابوحیان اندلسی ( متوفی 745 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1422 .

البدایة والنهایة ، ابن کثیر ( متوفی 774 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت ، مکتبة المعارف بیروت ، چاپ اول 1408 .

البدور السافرة فی امور الآخرة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة القرآن بولاق قاهره .

ص : 433

البدء والتاریخ ، مطهر بن طاهر مقدسی ( متوفی 355 ) ، دار صادر بیروت ، افست از چاپ پاریس 1899 .

براهین قاطعه ، جهرمی ( قرن دهم ) ، چاپ لاهور .

بستان المحدثین ، ( ترجمه از فارسی به عربی ) ، شاه عبدالعزیز دهلوی ( متوفی 1239 ) ، دارالداعی سعودی ، چاپ اول 1421 .

بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین والنحاة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، عیسی البابی الحلبی وشرکاه ، چاپ اول 1384 .

البیاض الإبراهیمی ، تألیف عده ای از علمای قرن دوازدهم ، تحقیق لجنه محققین ، چاپ اول 1425 .

تاج التراجم فی من صنف من الحنفیة ، حافظ زین الدین ابوالعدل قاسم بن قطلوبغا حنفی ( متوفی 879 ) ، دارالمأمون للتراث دمشق - بیروت ، چاپ اول 1412 .

تاریخ ابن شحنه = روض المناظر فی علم الاوائل والأواخر تاریخ ابوالفداء = المختصر فی أخبار البشر تاریخ الامم والملوک = تاریخ طبری ، ابن جریر طبری ( متوفی 310 ) ، مؤسسه اعلمی بیروت .

تاریخ الخلفاء ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مطبعة السعادة مصر ، چاپ اول 1371 .

تاریخ الخمیس ، شیخ حسین دیاربکری ( متوفی 966 ) ، مؤسسه شعبان بیروت .

التاریخ الصغیر ، بخاری ( متوفی 256 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ اول 1406 .

تاریخ الکازرونی = مطالع الانوار تاریخ طبری = تاریخ الامم والملوک تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ( متوفی 571 ) ، دارالفکر بیروت ، 1415 .

تبیان الحقائق = تبیین الحقائق تبیین الحقائق شرح کنز الدقائق = تبیان الحقائق ، فخرالدین عثمان زیلعی حنفی ( متوفی 641 ) ، دارالکتب الإسلامی قاهره 1313 .

ص : 434

تجارب الامم وتعاقب الهمم ، ابن مسکویه ( متوفی 421 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، 1424 ، و طبع دار سروش چاپ دوم 1422 .

تجرید العقائد ، خواجه نصیرالدین طوسی ( متوفی 672 ) ، مراجعه شود به کشف المراد .

تحفه اثنا عشریه ( با حواشی وتعلیقات ) ، شاه عبدالعزیز دهلوی ، دهلی ، 1271 .

تحفه اثنا عشریه ، شاه عبدالعزیز دهلوی ( متوفی 1239 ) ، نورانی کتب خانه قصه خوانی ، پیشاور ، افست از چاپ نول 1313 قمری 1896 میلادی .

تحفة المحتاج = نهایة المحتاج إلی شرح المنهاج تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة الریاض الحدیثة ، ریاض .

تذکرة الاولیاء ، فریدالدین عطار نیشابوری ( متوفی 618 ) ، انتشارات صفی علی شاه ، 1374 ، چاپ دوم .

تذکرة الحفاظ ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت .

تذکرة الخواص ، سبط بن الجوزی ( متوفی 654 ) ، نشر شریف رضی ، قم .

تذکرة الموضوعات ، محمد طاهر هندی فتنی گجراتی ( متوفی 986 ) ، دار احیاء التراث العربی بیروت ، چاپ دوم 1999 میلادی .

التذکرة فی أحوال الموتی وأمور الآخرة ، حافظ قرطبی ( متوفی 671 ) ، تحقیق أحمد محمد مرسی ، قاهره .

تذهیب التهذیب ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، الفاروق الحدیثة للطباعة والنشر قاهره ، چاپ اول 1425 .

ترجمه فصل الخطاب ، شیخ عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 22350 ، شماره بایگانی 24961 .

الترغیب والترهیب من الحدیث الشریف ، عبدالعظیم منذری ( متوفی 656 ) .

تشیید القواعد فی شرح تجرید العقائد = شرح قدیم تجرید ، شمس الدین محمود بن عبدالرحمن اصفهانی ( متوفی 749 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی شماره 1980 و نسخه آستان قدس میکروفیلم شماره 13962 ، بایگانی 21649 .

ص : 435

التعیین فی شرح الاربعین ، نجم الدین سلیمان بن عبدالقوی طوفی حنبلی ( متوفی 716 ) ، مؤسسه الریان بیروت و المکتبة المکیّة مکة المکرمة ، 1419 ، چاپ اول .

تفسیر ابوحیان = البحر المحیط تفسیر الوسیط = تفسیر واحدی ، ابوالحسن علی واحدی نیشابوری ( متوفی 468 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1415 .

تفسیر بغوی = معالم التنزیل تفسیر بیضاوی = أنوار التنزیل تفسیر ثعلبی ، ثعلبی ( متوفی 427 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت ، چاپ اول 1422 .

تفسیر جلالین ، محلی ( متوفی 864 ) و سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالمعرفة بیروت .

تفسیر حسینی ، ملاحسین کاشفی ( متوفی 910 ) ، چاپ سنگی بمبئی ، چاپ سوم 1176 .

تفسیر رازی = مفاتیح الغیب تفسیر زاهدی ، ابونصر احمد درواجکی ( قرن ششم ) ، نسخه عکسی آستان قدس شماره 1066 .

تفسیر سمرقندی ، ابواللیث سمرقندی ( متوفی 383 ) ، دارالفکر بیروت .

تفسیر قرطبی ، قرطبی ( متوفی 671 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت .

تفسیر قمی ، علی بن ابراهیم قمی ( متوفی 329 ) ، دارالکتاب قم ، چاپ سوم 1404 .

تفسیر کبیر = مفاتیح الغیب تفسیر نسفی = مدارک التنزیل و حقایق التأویل تفسیر نیشابوری = غرائب القرآن ورغائب الفرقان تفسیر واحدی = تفسیر الوسیط التفهیمات الالهیة ، ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، مطبع حیدری پاکستان ، 1390 .

تقریب الأسانید و ترتیب المسانید ، عبدالرحیم بن الحسین عراقی ( متوفی 806 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1421 .

تقریب التهذیب ، ابن حجر ( متوفی 852 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ دوم 1415 .

تقلیب المکائد ، سید محمد قلی موسوی ، صاحب تشیید المطاعن ( متوفی 1260 ) ، دهلی 1262 .

ص : 436

التقیید والإیضاح ، حافظ زین الدین عبدالرحیم عراقی ( متوفی 806 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1389 .

تکملة نجوم السماء ، میرزا محمد مهدی لکهنوی کشمیری ( متوفی 1354 ) ، مکتبه بصیرتی قم .

تکمیل الایمان = شرح عقائد ، شیخ عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 10 / 25339 .

تلبیس إبلیس ، ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزی ( متوفی 597 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ اول 1405 .

التلخیص فی تفسیر القرآن العزیز ، موفق الدین ابوالعباس احمد بن یوسف کواشی موصلی ( متوفی 680 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 253 ، شماره بایگانی 24838 .

تلویح = شرح التلویح علی التوضیح ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، مکتبة محمد علی صبیح وأولاده ، دارالعهد الجدید ، مصر .

التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید ، ابن عبدالبرّ ( متوفی 463 ) ، وزارت اوقاف مغرب ، 1387 .

تنبیه السفیه ، سیف الله ملتانی ( قرن سیزدهم ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره بایگانی 25487 .

تنبیه الغافلین بأحادیث سید الانبیاء والمرسلین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، نصر بن محمد سمرقندی ( متوفی 373 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1420 .

تنزیه الأنبیاء ، سید مرتضی ( متوفی 436 ) ، دار الأضواء بیروت ، چاپ دوم 1409 .

تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاخبار الشنیعة الموضوعة ، ابوالحسن علی کنانی ( متوفی 963 ) ، دارالکتب العلمیة ، چاپ اول 1399 .

التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح = شرح بخاری زرکشی ، بدرالدین زرکشی ( متوفی 794 ) مکتبة الرشد ریاض ، چاپ اول 1424 .

تنویر الحوالک = شرح موطأ ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1418 .

ص : 437

التوحید ، شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، جامعه مدرسین ، قم .

التوشیح علی الجامع الصحیح = شرح بخاری ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، 1420 .

توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل ، شهاب الدین احمد بن عبدالله حسینی شیرازی ( قرن دهم ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 1983 .

تهذیب الأحکام ، شیخ طوسی ( متوفی 460 ) ، چاپ سوم 1364 .

تهذیب الأسماء واللغات ، ابوزکریا محیی الدین نووی ( متوفی 676 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1996 .

تهذیب التهذیب ، ابن حجر ( متوفی 852 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1404 .

تهذیب الکمال ، مزی ( متوفی 742 ) ، مؤسسه الرسالة بیروت ، چاپ چهارم 1406 .

تهذیب الوصول إلی علم الاصول ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، مؤسسه امام علی ( علیه السلام ) لندن .

تیسّر المطالب السنیّة بکشف أسرار المواهب اللدنیة = حاشیة مواهب اللدنیة ، شیخ نورالدین علی شبراملسی شافعی ( متوفی 1087 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 28007 .

تیسیر الوصول إلی منهاج الاصول ، کمال الدین محمد بن محمد بن عبدالرحمن معروف به ابن امام الکاملیة ( متوفی 574 ) ، الفاروق الحدیثة لطباعة والنشر قاهره ، چاپ اول 1423 .

التیسیر بشرح الجامع الصغیر ، مناوی شافعی ( متوفی 1031 ) ، مکتبة الریاض ، چاپ سوم 1408 .

الثقات ، ابن حبان ( متوفی 354 ) ، مجلس دائرة المعارف العثمانیة ، حیدرآباد دکن هند ، مؤسسه الکتب الثقافیة ، چاپ اول 1393 .

جامع الاحادیث = جمع الجوامع ( الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر ) ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالفکر بیروت ، 1414 .

جامع الأصول ، ابن اثیر جزری شافعی ( متوفی 606 ) ، تحقیق الارناؤوط ، مکتبة الحلوانی ، مکتبة دارالبیان ، چاپ اول 1389 و مجلدات اخیر : دار ابن الاثیر بیروت .

ص : 438

الجامع الصغیر ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1401 .

جامع المسانید ، خوارزمی ( متوفی 665 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت .

جذب القلوب ، شیخ عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، لکهنو 1893 میلادی .

جزیل الواهب فی اختلاف المذاهب ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، همراه با کتاب الافصاح عن معانی الصحاح ، از وزیر عون الدین . . . ابن هبیرة ، دارالکتب العلمیة بیروت 1417 ، و نسخه خطی آستان قدس همراه با أُنموذج اللبیب ، سیوطی ، شماره میکروفیلم 22179 شماره عمومی 22201 .

جلاء العیون ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، انتشارات اسلامیه تهران ، چاپ سوم ، 1378 شمسی .

جمع الجوامع = جامع الاحادیث الجمع بین الصحیحین ، محمد بن ابی نصر حمیدی ( متوفی 488 ) ، دار ابن حزم بیروت ، چاپ دوم 1423 .

جمهرة النسب ، ابن الکلبی ( متوفی 204 ) ، دار الیقظة العربی ، دمشق سوریه .

جواهر العقدین فی فضل الشرفین ، نورالدین علی سمهودی ( متوفی 911 ) ، وزارت اوقاف ، احیاء التراث الاسلامی بغداد .

الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة ، عبدالقادر بن ابی الوفاء قرشی ( متوفی 775 ) ، میر محمد کتب خانه کراتشی .

چهل مجلس ، علاء الدوله سمنانی ( قرن هفتم و هشتم هجری ) ، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران 1358 شمسی .

حاشیه سلطان بر معالم ، علاء الدین حسین سلطان العلماء ( متوفی 1064 ) ، کتابفروشی داوری ، قم ، افست از انتشارات الله قلی خان قاجار 1278 .

حاشیه تفسیر بیضاوی ، ملا عصام اسفراینی ( متوفی 943 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 1508 .

ص : 439

حاشیة التفتازانی علی الکشاف ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 1290 ، و همچنین میکروفیلم شماره 1289 .

حاشیة الخیالی علی شرح العقائد ، احمد بن موسی خیالی ( متوفی 860 ) ، طابع وناشری قریمی یوسف ضیا ، شرکت صحافیه عثمانیه ، 1326 .

حاشیة السراج علی الکشاف = الکشف عن مشکلات الکشاف حاشیة الطیبی علی الکشاف ، شرف الدین حسین طیبی ( متوفی 743 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 1285 ، شماره میکروفیلم 452 .

الحاشیة علی حاشیة شرح العقائد للخیالی ، قره کمال قرامانی ( قرن نهم ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 87 ، شماره بایگانی 414 .

حاشیة مواهب اللدنیة شبراملسی = تیسّر المطالب السنیّة حبیب السیر فی اخبار افراد البشر ، خواند میر ، غیاث الدین حسینی ( متوفی 941 ) ، انتشارات خیام ، تهران ، چاپ دوم 1353 شمسی .

حجة الله البالغة ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، دارالکتب الحدیثة قاهره - مکتبة المثنی بغداد .

حدائق الحقائق فی شرح کلمات الله الناطق = شرح نهج البلاغه گلستانه ، سید علاءالدین گلستانه ( متوفی حدود 1110 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 2281 ( نسخه ناقص الاول است ) و نسخه خطی آستان قدس ، شماره بایگانی 27367 ، میکروفیلم شماره 24808 ( ناقص الاول والآخر ) .

حدیقة الحقیقة وشریعة الطریقة ، حکیم سنایی ( متوفی 525 ) ، چاپ سنگی .

حسام الاسلام وسهام الملام ، سید دلدار علی نصیرآبادی ( متوفی 1235 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 22470 .

حسن المحاضرة فی أخبار المصر والقاهرة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، 1418 .

حق الیقین ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، انتشارات علمیه اسلامیه ، تهران .

ص : 440

حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء ، ابونعیم أحمد بن عبدالله الأصبهانی ( متوفی 430 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ چهارم 1405 .

حیاة الحیوان الکبری ، کمال الدین دمیری ( متوفی 808 ) ، منشورات الشریف الرضی ، افست از مصطفی الحلبی واولاده مصر .

حیاة القلوب ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، انتشارات سرور قم ، چاپ دوم ، 1378 شمسی .

الخراج ، قاضی ابویوسف ( متوفی 182 ) ، المطبعة السلفیة ، چاپ دوم 1152 .

خزانة الأدب ، بغدادی ( متوفی 1093 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1998 میلادی .

خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، نسائی ( متوفی 303 ) ، مکتبة المعلا کویت ، چاپ اول 1406 .

خلاصة الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر ، محبّی ( متوفی 1123 ) ، دار صادر بیروت .

خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، نورالدین علی سمهودی ( متوفی 911 ) ، دار احیاء کتب العربیة ، عیسی البابی الحلبی وشرکاه ، قاهره ، 1387 و دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

خیر جاری شرح صحیح بخاری ، ملایعقوب لاهوری ( متوفی 1098 ) ، نسخه آستان قدس ، شماره 21827 ( ناقص ) .

دراسات اللبیب فی أسوة الحسنة بالحبیب ، محمد معین سندی ( متوفی 1161 ) ، مطبعة العرب کراتشی پاکستان ، چاپ اول 1957 میلادی .

الدرّ المنثور ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالمعرفة بیروت .

درج الدرر فی سیر خیر البشر ، سید اصیل الدین محدث حسینی شیرازی ( متوفی 884 ) ، نسخه آستان قدس ، شماره 4231 ، شماره بایگانی 3177 .

الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة ، حافظ عسقلانی ( متوفی 852 ) ، مجلس دائرة المعارف العثمانیة ، حیدرآباد دکن هند ، چاپ دوم 1392 .

ص : 441

الدرر المنتثرة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة الوراق الریاض ، چاپ اول 1415 .

درّة التحقیق فی نصرة الصدیق ، محمدفاخر إله آبادی ( متوفی 1162 ) ، نسخه آستان قدس ، شماره 27895 .

درّة الغواص فی أوهام الخواص ، قاسم بن علی حریری ( متوفی 516 ) ، مؤسسه الکتب الثقافیة بیروت ، چاپ اول 1418 .

دلائل الصدق شیخ محمدحسن مظفر ( متوفی 1375 ) ، دارالمعلم قاهره 1306 .

دیوان الحیوان ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 27904 ، شماره بایگانی 30215 .

دیوان المتنبی بشرح ابی البقاء عکبری ( متوفی 616 ) ، دارالمعرفة .

ذخائر العقبی ، احمد بن عبدالله طبری ( متوفی 694 ) ، انتشارات جهان تهران 1356 شمسی ، افست مکتبة القدسی قاهره از نسخه دارالکتب المصریة ، ونسخه خزانة التیموریة .

الذریعة الی تصانیف الشیعة ، شیخ آقا بزرگ طهرانی ( متوفی 1389 ) ، دار الاضواء بیروت ، چاپ سوم ، 1403 .

الذریعة ، سید مرتضی ( متوفی 436 ) ، دانشگاه تهران ، 1346 شمسی .

ربیع الأبرار و نصوص الاخبار ، ابوالقاسم محمود زمخشری ( متوفی 538 ) ، مؤسسه أعلمی بیروت ، چاپ اول 1412 .

رحمة الامة فی اختلاف الائمة ، محمد بن عبدالرحمن دمشقی عثمانی شافعی ( قرن هشتم ) ، الازهریة مصر ، چاپ چهارم 1351 .

رساله اصول حدیث دهلوی = العجالة النافعة رسالة خلاصة أربعین حدیثاً فی المهدی [ ( علیه السلام ) ] سیوطی = عرف الوردی فی أحوال المهدی رسالة معرفة الصحابة ، شیخ حرّ عاملی ( متوفی 1104 ) ، در ضمن سه رساله در علم رجال ، دانشگاه تهران ، 1344 شمسی .

ص : 442

رفع الاسل فی ضرب المثل ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، در ضمن مجموعه رسائل سیوطی ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 18777 ، شماره بایگانی 19147 .

الروض الأنف ، عبدالرحمن بن عبدالله خثعمی سهیلی ( متوفی 581 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1418 .

الروض الباسم فی الذبّ عن سنّة أبی القاسم ، ابن الوزیر ( متوفی 840 ) ، ادارة الطباعة المنیرة مصر .

روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن ، ابوالفتوح رازی ، ( قرن ششم هجری ) ، آستان قدس رضوی ، 1366 شمسی .

روض المناظر فی علم الاوائل والأواخر = تاریخ ابن شحنه ، ابن شحنه حلبی ( متوفی 815 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 7695 .

روضة الاحباب ، سید جمال الدین محدث ( متوفی 926 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 11120 و شماره 25358 .

الروضة البهیة = شرح لمعه ، شهید ثانی ( متوفی 966 ) ، جامعة النجف الدینیة ، چاپ دوم 1398 ، افست داوری قم ، چاپ اول 1410 .

الریاض النضرة فی مناقب العشرة ، احمد بن عبدالله بن محمد طبری ( متوفی 694 ) ، دارالغرب الإسلامی بیروت ، چاپ اول 1996 و طبع المکتبة الاسلامیة ، طنطا ، مطبعة دارالتألیف ، مصر ، چاپ دوم 1372 .

ریحانة الأدب فی تراجم المعروفین بالکنیة أو اللقب ، محمد علی مدرس ، کتابفروشی خیام ، چاپ شفق تبریز ، چاپ دوم 1349 شمسی .

ریحانة الألباء ، شهاب الدین احمد خفاجی مصری ( متوفی 1069 ) ، عیسی البابی الحلبی وشرکاه ، چاپ اول 1386 .

زاد المعاد علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، چاپ اسلامیه ، تهران ، 1378 .

زاد المعاد فی هدی خیر العباد ، محمد بن ابی بکر ایوب الزرعی ( متوفی 751 ) ، مؤسسه الرسالة ، مکتبة المنار الإسلامیة ، بیروت - الکویت ، چاپ چهاردهم 1407 .

ص : 443

زین الفتی = العسل المصفی من تهذیب زین الفتی فی شرح سورة هل أتی ، حافظ عاصمی متولد 378 ، تحقیق محمودی ، مجمع احیاء ثقافة الاسلامیة .

زین الفتی = العسل المصفی من تهذیب زین الفتی فی شرح سورة هل أتی ، حافظ عاصمی متولد 378 ، تحقیق محمودی ، مجمع احیاء ثقافة الاسلامیة .

سبحة المرجان ، غلام علی آزاد بلگرامی ( متوفی 1194 ) ، ملک الکتاب ، 1303 .

سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد ، محمد بن یوسف صالحی شامی ( متوفی 942 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1414 .

السراج المنیر علی الجامع الصغیر ، شیخ علی عزیزی شافعی ( متوفی 1070 ) ، مصطفی بابی حلبی مصر ، چاپ سوم 1377 .

سرّ العالمین وکشف ما فی الدارین ، ابوحامد غزالی ( متوفی 505 ) ، چاپ سنگی ، 1305 و طبع نشر الحکمة دمشق سوریة ، چاپ اول 1415 .

السقیفة وفدک ، جوهری ( متوفی 323 ) ، جمع و تحقیق : دکتر شیخ محمد هادی امینی ، شرکة الکتبی للطباعة والنشر بیروت ، چاپ دوم 1413 .

السلوک لمعرفة دول الملوک ، تقی الدین احمد مقریزی ( متوفی 845 ) ، دارالکتب ، مصر 1972 میلادی .

سنن ابن ماجة ، محمد بن یزید قزوینی ( متوفی 273 ) ، دارالفکر .

سنن أبی داود ، سلیمان بن اشعث سجستانی ( متوفی 275 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1410 .

سنن الترمذی ، محمد بن عیسی ترمذی ( متوفی 279 ) ، دارالفکر بیروت ، 1403 .

سنن الدارقطنی ، دارقطنی ( متوفی 385 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

سنن الدارمی ، عبدالله بن بهرام دارمی ( متوفی 255 ) ، مطبعة الاعتدال دمشق .

السنن الکبری = سنن بیهقی سنن النسائی ، احمد بن شعیب نسائی ( متوفی 303 ) ، دارالفکر بیروت ، چاپ اول 1348 .

سنن بیهقی = السنن الکبری ، احمد بن الحسین بن علی بیهقی ( متوفی 458 ) ، دارالفکر بیروت .

ص : 444

السیرة الحلبیة = انسان العیون السیرة النبویة ابن سید الناس = عیون الأثر سیرة النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) للکازرونی = مطالع الانوار الشافی فی الامامة ، سید مرتضی ( متوفی 436 ) ، مؤسسه اسماعیلیان قم ، چاپ دوم 1410 .

شرائع الاسلام فی مسائل الحلال والحرام ، محقق حلی ( متوفی 676 ) ، انتشارات استقلال ، تهران ، چاپ دوم 1409 .

شرح إحقاق الحق ، سید مرعشی ( متوفی 1411 ) ، منشورات مکتبة آیة الله مرعشی نجفی قم .

شرح احکام صغری ، احمد بن عبدالرحیم ابوزرعة عراقی ( متوفی 826 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 253 ( ناقص الآخر ) .

شرح بخاری زرکشی = التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح شرح بخاری سیوطی = التوشیح علی الجامع الصحیح شرح بخاری قسطلانی = ارشاد الساری شرح تجرید الاعتقاد علامه حلی = کشف المراد شرح تجرید العقائد ، علاءالدین علی قوشچی ( متوفی 879 ) ، منشورات رضی و بیدار و عزیزی ، چاپ سنگی .

شرح تقدمة تقویم الإیمان فی فضائل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، میرداماد ( متوفی 1041 ) ، نشر مهدیه میرداماد اصفهان ، 1412 .

شرح التلویح علی التوضیح = تلویح شرح التوضیح للتنقیح ، عبیدالله محبوبی بخاری حنفی ( متوفی 747 ) ، درحاشیه تلویح چاپ شده است .

شرح الجامع الصغیر مناوی = فیض القدیر شرح دیوان ابوالعلا معری = ضرام السقط شرح دیوان منسوب إلی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) = فواتح الرحموت

ص : 445

شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، قاضی کمال الدین میرحسین ابن معین الدین میبدی یزدی ، نشر میراث مکتوب ، 1379 .

شرح الزرقانی علی الموطأ ، محمد بن عبدالباقی بن یوسف زرقانی ( متوفی 1122 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1411 .

شرح السراجیة فی علم الفرائض ، سید شریف جرجانی ( متوفی 806 ) ، وزارت اوقاف بغداد 1399 .

شرح سفر السعادة ، عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، نول لکهنو ، 1903 میلادی .

شرح السنة ، حسین بن مسعود بغوی ( متوفی 516 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت 1412 .

شرح شفا ، ملاعلی قاری ( متوفی 1014 ) ، حاشیه نسیم الریاض .

شرح شمائل ابن حجر مکی = اشرف الوسائل شرح صحیح مسلم ، نووی ( متوفی 676 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ دوم 1407 .

شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح = الکاشف عن حقائق السنن شرح العنایة علی الهدایة ، محمد بابرتی حنفی ( متوفی 786 ) در حاشیه کتاب فتح القدیر چاپ شده است .

شرح عقائد عبدالحق دهلوی = تکمیل الایمان شرح عقاید عضدیة ، جلال الدین دوانی ( متوفی 907 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، در ضمن مجموعه شماره 1065 .

شرح عقاید نسفی ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، در ضمن مجموعه شماره 1614 ، کتاب دهم ، و طبع دیگر تحقیق محمد عدنان درویش ، و چاپ طابع وناشری قریمی یوسف ضیا ، شرکت صحافیه عثمانیه ، 1326 .

شرح الفقه الاکبر = منح الروض الأزهر شرح قدیم تجرید = تشیید القواعد فی شرح تجرید العقائد شرح القصیدة التائیة لابن فارض = مشارق الدراری

ص : 446

شرح القصیدة التائیة لابن فارض = منتهی المدراک شرح الکرمانی علی البخاری = الکواکب الدراری شرح الکنز ( کنز الدقائق ) ، عینی حنفی ( متوفی 864 ) ، البابی الحلبی مصر .

شرح لمعه = الروضة البهیة شرح مثنوی ، مولوی عبدالعلی محمد بن نظام الدین انصاری ( متوفی 1225 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 24520 شماره بایگانی 25921 ( ناقص ) .

شرح مختصر الاصول = شرح مختصر منتهی الأصولی ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، دارالکتب العلمیه بیروت ، چاپ اول 1424 .

شرح مختصر منتهی الأصولی = شرح مختصر الاصول شرح مسلم الثبوت مولوی عبدالعلی = فواتح الرحموت شرح مسلم قرطبی = المفهم لما أشکل فی تلخیص کتاب مسلم شرح مشکاة المصابیح = مرقاة المفاتیح شرح مشکاة عبدالحق دهلوی = اشعة اللمعات شرح المطرزی علی مقامات الحریری ، ابوالمظفر برهان الدین مطرزی ( قرن ششم ) ، چاپ الله قلی خان ، چاپ سنگی ، ایران 1273 .

شرح معانی الآثار ، أحمد بن محمد بن سلمة طحاوی ( متوفی 321 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ سوم 1416 .

شرح المقاصد فی علم الکلام ، سعدالدین تفتازانی ( متوفی 791 - 792 - 793 ) ، دارالمعارف النعمانیة پاکستان ، چاپ اول 1401 .

شرح مقامات حریری ، ابوالعباس عبدالمؤمن قیسی شریشی ( متوفی 620 ) ، مصر ، چاپ اول 1372 .

شرح المنار ابن الملک = منار الانوار فی الاصول شرح منهاج الوصول إلی علم الاصول ، برهان الدین عبیدالله فرغانی عبری ( متوفی 743 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی شماره 3479 .

ص : 447

شرح منهاج الوصول = معراج المنهاج شرح المنهاج ، شمس الدین محمود بن عبدالرحمن اصفهانی ( متوفی 749 ) ، مکتبة الرشد ، ریاض ، چاپ اول 1420 .

شرح المواقف ، قاضی جرجانی ( متوفی 825 ) ، مطبعة السعادة مصر ، چاپ اول 1325 .

شرح موطأ سیوطی = تنویر الحوالک شرح نخبة الفکر ، ملاعلی قاری ( متوفی 1014 ) ، دارالأرقم بیروت .

شرح نور الأنوار علی المنار ، ملاجیون حنفی صدیقی ( متوفی 1130 ) ، همراه با کشف الاسرار نسفی چاپ شده است .

شرح نهج البلاغه گلستانه = حدائق الحقائق شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ( متوفی 656 ) ، منشورات مکتبة آیة الله مرعشی نجفی ، افست دار احیاء الکتب العربیة .

شرح هدایه ابن همام = فتح القدیر شرعة الأسلام ، محمد بن ابی بکر ( امام زاده حنفی ) ( متوفی 573 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره 1331 / 1626 .

شروح سقط الزند ، جمع آوری شروح آثار ابوالعلاء معری ( متوفی 449 ) ، الدار القومیة قاهره ، 1383 .

الشفا بتعریف حقوق المصطفی ، قاضی عیاض ( متوفی 544 ) ، دارالفکر بیروت 1409 .

الشقائق النعمانیة = العقد المنظوم فی ذکرأفاضل الروم ، طاشکبری زاده ( متوفی 968 ) ، دارالکتاب العربی بیروت 1395 .

الشمائل المحمدیة والخصائل المصطفویة ، محمد بن عیسی بن سورة ترمذی ( متوفی 279 ) ، مؤسسه الکتب الثقافیة بیروت ، چاپ اول 1412 .

شوکت عمریه ، رشیدالدین خان ( متوفی 1243 ) ، نسخه عکسی آستان قدس شماره 2139 ، شماره عمومی 21679 .

ص : 448

الصحاح تاج اللغة وصحاح العربیة ، اسماعیل بن حماد جوهری ( متوفی 393 ) ، دارالعلم للملایین بیروت ، چاپ چهارم 1407 .

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل بخاری ( متوفی 256 ) ، دارالفکر بیروت ، افست از طبع دارالطباعة العامرة استانبول 1401 .

صحیح مسلم ، مسلم بن حجاج نیشابوری ( متوفی 261 ) ، دارالفکر بیروت .

الصراح من الصحاح = صراح اللغة ، ابوالفضل محمد بن عمر معروف به جمال قرشی ( قرن هفتم ) ، طبع نول .

صفوة الصفوة = صفة الصفوة ، عبدالرحمن بن علی بن محمد ابوالفرج ( متوفی 597 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ دوم 1399 .

صفة الصفوة = صفوة الصفوة الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة ، ابن حجر هیثمی ( متوفی 973 ) ، مؤسسه الرسالة بیروت ، چاپ اول 1997 .

الصواقع الموبقة ، نصرالله کابلی ( معاصر علامه مجلسی متوفی 1111 ) ، نسخه عکسی آستان قدس ، شماره عمومی 21856 .

ضرام السقط = شرح دیوان ابوالعلا معری ، قاسم خوارزمی صدرالافاضل ( قرن ششم ) ، چاپ سنگی تبریز 1286 .

الضوء اللامع لأهل القرن التاسع ، شمس الدین محمد بن عبدالرحمن سخاوی ( متوفی 902 ) ، دار مکتبة الحیاة بیروت .

طبقات الحفاظ ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1403 .

طبقات الشافعیة ، ابو بکر بن أحمد بن محمد بن عمر بن قاضی شهبة ( متوفی 851 ) ، عالم الکتب بیروت ، چاپ اول 1407 .

طبقات الشافعیة الکبری ، ابونصر عبدالوهاب بن علی بن عبدالکافی سبکی ( متوفی 771 ) ، هجر للطباعة والنشر والتوزیع والإعلان ، الجیزة ، چاپ دوم 1413 .

ص : 449

طبقات الشافعیة ، جمال الدین عبدالرحیم اسنوی ( متوفی 772 ) ، المطبعة الارشاد ، بغداد ، چاپ اول 1390 .

الطبقات الصغری ، عبدالوهاب شعرانی ( متوفی 973 ) ، مکتبة قاهره مصر ، 1410 .

الطبقات الکبری ، ابن سعد ( متوفی 230 ) ، دار صادر بیروت .

الطبقات الکبری = لواقح الانوار فی طبقات الاخیار ، عبدالوهاب شعرانی ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1418 .

طبقات أعلام الشیعة ، القسم الثالث من الجزء الثانی ( کرام البررة فی القرن الثالث بعد العشرة ) ، شیخ آقا بزرگ طهرانی ( متوفی 1389 ) ، افست از خط مؤلف به اهتمام سید محمد حسین حسینی جلالی The open school .

الطرائف ، سید ابن طاووس ( متوفی 664 ) ، خیام قم ، چاپ اول 1371 شمسی .

طرح التثریب فی شرح التقریب ، ابوزرعه عراقی ( متوفی 826 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 2000 میلادی .

العبر فی خبر من غبر ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، کویت ، چاپ دوم 1948 میلادی .

عبقات الانوار ، بخش غدیر ، مقدمه غلام رضا بروجردی ، چاپ سید الشهداء ( علیه السلام ) قم ، 1404 .

عبقات الانوار ، ضمائم بخش ثقلین ، شیخ مهدی فقیه ایمانی ، چاپ اصفهان .

العجالة النافعة = رساله اصول حدیث ( ترجمه از فارسی به عربی ) ، شاه عبدالعزیز دهلوی ( متوفی 1239 ) ، دارالداعی سعودی ، چاپ اول 1422 .

العرائس = قصص الأنبیاء ، ابن اسحاق ثعلبی ( متوفی 427 ) ، فخامین مصر .

عرف الوردی فی أحوال المهدی [ ( علیه السلام ) ] = رسالة خلاصة أربعین حدیثاً فی المهدی [ ( علیه السلام ) ] ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، در ضمن مجموعه شماره 441 .

العسل المصفی من تهذیب زین الفتی فی شرح سورة هل أتی = زین الفتی العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین ، تقی الدین محمد حسنی فاسی مکی ( متوفی 832 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، 1419 .

العقد الفرید ، ابن عبد ربّه ، دارالکتاب العربی بیروت 1403 .

ص : 450

العقد المنظوم فی ذکرأفاضل الروم = الشقائق النعمانیة العقد النبوی والسرّ المصطفوی ، الشیخ بن عبدالله بن عیدروس باعلوی ( متوفی 990 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 24668 ، شماره بایگانی 29473 .

علل الشرائع ، شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، منشورات مکتبه حیدریه نجف 1385 .

العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة ، عبدالرحمن بن علی بن جوزی ( متوفی 597 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1403 .

علماء معاصرین ، حاج ملاعلی واعظ خیابانی ، کتابفروشی اسلامیه ، تهران ، 1366 .

عمدة الطالب ، ابن عنبة ( متوفی 828 ) ، منشورات المطبعة الحیدریة النجف الأشرف ، چاپ سوم 1380 .

عمدة القاری ، بدرالدین محمود عینی ( متوفی 855 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت .

عوارف المعارف ، عبدالقاهر بن عبدالله سهروردی ، ( قرن ششم ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ اول 1966 میلادی .

عیون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر = السیرة النبویة ، ابن سید الناس ( متوفی 734 ) ، مؤسسه عزّالدین بیروت 1406 .

عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، مؤسسه اعلمی بیروت ، چاپ اول 1404 .

غرائب القرآن ورغائب الفرقان = تفسیر نیشابوری ، نظام الدین حسن بن محمد بن حسین قمی نیشابوری ( متوفی 728 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1416 .

الغرر والدرر = امالی المرتضی ، سید مرتضی ( متوفی 436 ) ، مکتبة آیة الله مرعشی نجفی قم ، چاپ اول 1325 .

غنیة الطالبین = الغنیة لطالبی طریق الحق ، عبدالقادر جیلانی ( متوفی 561 ) ، دانشگاه بغداد .

الغنیة لطالبی طریق الحق = غنیة الطالبین الفائق فی غریب الحدیث ، زمخشری ( متوفی 538 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

فتاوای قاضی خان فرغانی ، حسن بن منصور قاضی خان فرغانی اوزجندی حنفی ( متوفی 592 ) ، مکتبة حقانیة پیشاور پاکستان .

ص : 451

الفتاوی التاتارخانیة ، عالم بن العلاء انصاری انورپتی دهلوی هندی ( متوفی 786 ) ، دار احیاء التراث العربی .

الفتاوی العالمگیریه = الفتاوی الهندیة الفتاوی الهندیة = الفتاوی العالمگیریه ، شیخ نظام و جماعتی از علمای هند ( قرن دوازدهم ) ، دارالفکر بولاق مصر 1310 .

فتح الباری ، ابن حجر ( متوفی 852 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ دوم .

فتح الرحمن بترجمة القرآن ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، میکروفیلم آستان قدس شماره بایگانی 25152 .

فتح القدیر = شرح هدایه ، ابن همام حنفی ( متوفی سنه 681 ) ، دارالفکر بیروت .

الفتن ، نعیم بن حماد المروزی ( متوفی 288 ) ، دارالفکر بیروت 1414 .

فتوح الشام ، محمد بن عبدالله ازدی ( قرن دوم ) ، مؤسسه سجل العرب ، قاهره مصر .

فتوح الشام ، واقدی ( متوفی 207 ) ، دارالجیل بیروت .

فصل الخطاب ، خواجه محمد پارسا ( متوفی 822 ) ، مرکز نشر دانشگاه تهران ، چاپ اول 1181 شمسی .

فصول الحواشی لأصول الشاشی ، محمد فاروق ، نسخه خطی آستان قدس شماره 28653 .

الفصول المهمة فی معرفة الأئمة ، ابن الصباغ مالکی ( متوفی 855 ) ، دارالحدیث قم ، چاپ اول 1422 .

الفضل الجلی [ فی ] حیاة السید محمد قلی ، سید مرتضی حسین صدر الأفاضل ، در مقدمه تشیید المطاعن ، چاپ پاکستان سنه 1398 ( نسخه [ ب ] ) به طبع رسیده است .

فوائد رضویه ، شیخ عباس قمی ( متوفی 1359 ) .

فوات الوفیات ، کتبی ( متوفی 764 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 2000 میلادی .

فواتح الرحموت = شرح دیوان منسوب إلی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، حسین بن معین الدین میبدی ( متوفی 870 ) ، چاپ سنگی ، 1285 .

فواتح الرحموت = شرح مسلم الثبوت ، مولوی عبدالعلی محمد بن نظام الدین انصاری ( متوفی 1225 ) ، همراه با المستصفی غزالی ، طبع دارالفکر بولاق مصر چاپ شده است .

ص : 452

فهرست کتب شبهات و ردّیه های علمای شیعه در شبه قاره هند ، سید شهوار حسین نقوی آمروهوی ، وزارت ارشاد ، چاپ اول ، 1419 .

فیض القدیر = شرح الجامع الصغیر ، عبدالرؤوف مناوی ( متوفی 1031 ) ، المکتبة التجاریة الکبری مصر ، چاپ اول 1356 .

القاموس المحیط ، محمد بن یعقوب فیروزآبادی ( متوفی 817 ) .

قرة العینین بتفضیل الشیخین ، شاه ولی الله دهلوی ( متوفی 1176 ) ، پیشاور 1310 .

قصص الأنبیاء ثعلبی = العرائس قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عرب الزمان ، شهاب الدین احمد بن علی قلقشندی ( متوفی 821 ) ، دارالکتب الحدیثه قاهره ، چاپ اول 1383 .

الکاشف عن حقائق السنن = شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح ، شرف الدین حسین طیبی ( متوفی 743 ) ، ادارة القرآن و العلوم الاسلامیة پاکستان ، 1413 .

الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، دارالقبلة للثقافة الاسلامیة جدة ، چاپ اول 1413 .

الکافی ، شیخ کلینی ( متوفی 329 ) ، دارالکتب الإسلامیة تهران ، چاپ پنجم 1363 .

الکامل فی التاریخ ، ابن الأثیر ( متوفی 630 ) ، دار صادر بیروت ، 1386 .

کتاب شبهات ، تألیف فارس تبریزیان ، ترجمه محمد انصاری ، وزارت ارشاد ، چاپ اول ، 1418 .

الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل ، زمخشری ( متوفی 538 ) ، مکتبة مصطفی البابی الحلبی مصر ، 1385 .

کشف الاسرار شرح المصنف علی المنار ، حافظ الدین نسفی ( متوفی 710 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت .

کشف الأسرار عن أصول البزدوی ، علاءالدین عبدالعزیز بخاری ( متوفی 798 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت 1418 .

الکشف الحثیث عمن رمی به وضع الحدیث ، برهان الدین حلبی ( متوفی 841 ) ، المکتبة النهضة العربیة ، چاپ اول 1407 .

ص : 453

کشف الحجب والأستار عن اسماء الکتب والأسفار ، سید اعجاز حسین کنتوری نیشابوری ( متوفی 1286 ) ، مکتبه آیة الله مرعشی نجفی قم ، چاپ دوم 1409 .

کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، حاجی خلیفة ( متوفی 1067 ) ، دار إحیاء التراث العربی .

کشف الغمة ، ابن ابی الفتح اربلی ( متوفی 693 ) ، دار الأضواء بیروت ، چاپ دوم 1405 .

کشف المحجة لثمرة المهجة ، سید ابن طاووس ( متوفی 664 ) ، مطبعه حیدریه نجف اشرف ، 1370 .

کشف المراد = شرح تجرید الاعتقاد ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، تحقیق آملی ، جامعه مدرسین قم ، چاپ هفتم 1417 ( و تحقیق زنجانی ، إسماعیلیان قم ، انتشارات شکوری قم ، چاپ چهارم 1373 شمسی ) ( و تحقیق سبحانی ) .

الکشف عن مشکلات الکشاف = حاشیة السراج علی الکشاف ، عمر بن عبدالرحمن فارسی قزوینی ( متوفی 745 ) ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 13787 .

کفایة المتطلع ، تاج الدین دهّان ( قرن دوازدهم ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 27745 ، شماره بایگانی 30141 .

کنز العرفان فی فقه الفرقان ، فاضل مقداد سیوری ( متوفی 826 ) ، المکتبة المرتضویة ، تهران ، 1384 .

کنز العمال ، متقی هندی ( متوفی 975 ) ، مؤسسه الرسالة بیروت ، لبنان .

کنز الوصول إلی معرفة الأصول = اصول بزدوی ، علی بن محمد بزدوی ( متوفی 482 ) ، مطبعه کراتشی .

الکواکب الدراری = شرح الکرمانی علی البخاری ، محمد بن یوسف کرمانی ( متوفی 786 ) ، دار احیاء التراث العربی بیروت ، چاپ دوم 1401 .

گوهر مراد ، ملاعبدالرزاق لاهیجی ( متوفی 1051 ) ، کتابفروشی اسلامی ، چاپ سنگی ، 1271 .

اللآلیء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

ص : 454

اللباب فی علوم الکتاب ، عمر بن علی دمشقی حنبلی ( متوفی بعد 880 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1419 .

لسان المیزان ، ابن حجر عسقلانی ( متوفی 852 ) ، مؤسسه اعلمی بیروت ، چاپ دوم 1390 .

لواقح الانوار فی طبقات الاخیار = الطبقات الکبری المآثر والآثار ، محمد حسن خان اعتماد السلطنة ، چاپ سنگی 1306 .

المبسوط ، شمس الدین سرخسی ( متوفی 483 ) ، دارالمعرفة بیروت ، 1406 .

مثنوی معنوی ، جلال الدین محمد مولوی بلخی ( متوفی 672 ) ، پژوهش تهران ، تصحیح مهدی آذر یزدی ، چاپ اول 1371 شمسی .

مجالس المؤمنین ، قاضی نورالله شوشتری ( شهادت 1019 ) ، کتابفروشی اسلامیه ، 1375 .

مجله ارمغان ، دوره 27 شماره های 7 - 8 .

مجله تراثنا ، شماره 6 ، محرم 1407 .

مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، شیخ طبرسی ( متوفی 548 ) ، مؤسسه اعلمی بیروت ، چاپ اول 1415 .

مجمع بحار الأنوار فی غرائب التنزیل ولطائف الاخبار ، محمد طاهر صدیقی هندی فتنی گجراتی ( متوفی 986 ) ، دارالکتب الاسلامی قاهره ، چاپ دوم 1413 ، افست از چاپ حیدرآباد دکن هند 1390 .

محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء ، راغب اصفهانی ( متوفی 502 ) ، دارالقلم بیروت 1420 .

المحصول ، فخر رازی ( متوفی 606 ) ، مؤسسه الرسالة بیروت ، چاپ دوم 1412 .

المحلّی ، ابن حزم اندلسی ( متوفی 456 ) ، دارالفکر بیروت - المکتبة التجاری للطباعة والنشر .

مختصر الأصول ، ابن حاجب ( متوفی 646 ) ، همراه با شرح مختصر منتهی الأصولی چاپ شده است .

ص : 455

المختصر فی أخبار البشر = تاریخ ابوالفداء ، ابوالفداء اسماعیل بن علی ( متوفی 732 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1417 .

مختلف الشیعة ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، جامعه مدرسین قم اول 1412 .

مدارج النبوة ، شیخ عبدالحق دهلوی ( متوفی 1052 ) ، چاپ نول ، 1894 میلادی .

مدارک الأحکام ، سید محمد عاملی ( متوفی 1009 ) مؤسسه آل البیت ، چاپ اول 1410 .

مدارک التنزیل و حقایق التأویل = تفسیر نسفی ، نسفی ( متوفی 537 ) .

مرآة الجنان وعبرة الیقظان ، یافعی ( متوفی 768 ) ، دار القاهرة ، 1413 .

مرآة العقول ، علامه مجلسی ( متوفی 1111 ) ، دارالکتب اسلامیه ، تهران ، چاپ دوم .

مرقاة المفاتیح = شرح مشکاة المصابیح ، ملاعلی قاری ( متوفی 1014 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1422 .

مسالک الافهام ، شهید ثانی ( شهادت 966 ) ، مؤسسه معارف اسلامی قم ، چاپ اول 1413 .

مستدرک الحاکم ، حاکم نیشابوری ( متوفی 405 ) ، دارالمعرفة بیروت 1406 .

المستطرف فی کل فن مستظرف ، ابوالفتح ابشیهی ( متوفی 850 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ دوم 1406 .

المستقصی فی أمثال العرب ، زمخشری ( متوفی 538 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ دوم 1987 میلادی .

مسلم الثبوت ، شیخ محبّ الله بن عبدالشکور بهاری ( متوفی 1119 ) ، در ضمن فواتح الرحموت چاپ شده است .

مسند احمد ، احمد بن حنبل ( متوفی 241 ) ، دار صادر بیروت .

مشارق الدراری = شرح القصیدة التائیة لابن فارض ، سعیدالدین فرغانی ( متوفی حدود 691 ) ، دانشگاه فردوسی مشهد 1198 .

مشکاة المصابیح ، خطیب تبریزی ( متوفی 741 ) ، چاپ سوم 1985 بیروت .

مصائب النواصب ، قاضی نورالله شوشتری ( شهادت 1019 ) ، نشر دلیل ما ، چاپ اول 1426 .

ص : 456

مصابیح السنة ، بغوی ( متوفی 510 - 515 - 516 ) ، دارالمعرفة بیروت 1407 .

المصابیح فی صلاة التراویح ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، مکتبة دارالعروبة ، الصفاة کویت ، چاپ اول 1407 .

المصنف ، ابن ابی شیبة الکوفی ( متوفی 235 ) ، دارالفکر بیروت .

مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول ، محمد بن طلحة شافعی ( متوفی 652 ) .

مطالع الانوار = تاریخ الکازرونی = سیرة النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) للکازرونی ، سعید بن مسعود کازرونی ( متوفی 758 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 431 و 3192 ( شماره منبع 24893 و 20085 ) .

مطلع الأنوار = احوال دانشوران شیعه پاکستان و هند ، ترجمه دکتر محمد هاشم ، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی ، چاپ اول ، 1474 .

معارج النبوة ، ملامعین الدین کاشفی هروی ( متوفی 807 - 909 ) ، مکتبه نوریه رضویه پاکستان ، چاپ اول 1398 .

معارف ، ابن قتیبة ( متوفی 276 ) ، دارالمعارف قاهره .

معالم التنزیل = تفسیر بغوی ، بغوی ( متوفی 510 - 515 - 516 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ دوم 1407 .

معجم الأدباء = إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب المعجم الأوسط ، طبرانی ( متوفی 360 ) ، دارالحرمین للطباعة والنشر والتوزیع 1415 .

معجم البلدان ، حموی ( متوفی 626 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت - لبنان 1399 .

المعجم الکبیر ، طبرانی ( متوفی 360 ) ، دار احیاء التراث العربی قاهره ، چاپ دوم .

المعجم المختص بالمحدثین ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، مکتبة الصدیق الطائف ، چاپ اول 1408 .

معجم مؤلفی الشیعة ، علی فاضل قائنی نجفی ، وزارت ارشاد ، چاپ اول ، 1405 .

معراج المنهاج = شرح منهاج الوصول ، شمس الدین محمد بن یوسف جزری ( متوفی 711 ) ، چاپ اول 1413 .

ص : 457

المغنی فی أبواب التوحید والعدل ، قاضی عبدالجبار أسدآبادی ( متوفی 415 ) ، الدار المصریة للتألیف والترجمة .

المغنی فی الضعفاء ، ذهبی ( متوفی 748 ) .

المغنی فی فقه الإمام أحمد ، عبدالله بن قدامه ( متوفی 620 ) ، دارالکتاب العربی بیروت .

مفاتیح الغیب = تفسیر رازی = تفسیر کبیر ، فخر رازی ( متوفی 606 ) ، سوم .

مفاتیح فی شرح المصابیح ، شمس الدین محمد بن مظفرالدین خلخالی ( متوفی حدود 745 ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 21850 ، شماره بایگانی 23926 .

مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، حافظ محمد بن معتمد خان بدخشی حارثی ( قرن دوازدهم ) ، نسخه کتابخانه ناصریه لکنهو ، و نسخه آستان قدس شماره 21659 .

المفصل فی صنعة الإعراب ، زمخشری ( متوفی 538 ) ، مکتبة الهلال بیروت ، چاپ اول 1389 .

المفهم لما أشکل فی تلخیص کتاب مسلم = شرح مسلم قرطبی ، حافظ ابوعباس احمد بن عمر قرطبی ( متوفی 656 ) ، دار ابن کثیر - دار الکلم الطیب دمشق بیروت ، چاپ اول 1417 .

المقاصد الحسنة فی بیان الأحادیث المشتهرة ، ( متوفی سخاوی 549 ) ، دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ اول 1405 .

مقدمه فتح الباری = الهدی الساری رجوع شود به فتح الباری مکاتیب ، قطب محیی شیرازی ( قرن دهم ) ، نسخه خطی آستان قدس شماره 242 .

مکارم الآثار ، میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی ، چاپ نشاط اصفهان ، 1362 - 1374 شمسی .

الملل والنحل ، شهرستانی ( متوفی 548 ) ، دارالمعرفة بیروت .

المنار ، ابوالبرکات حافظ الدین نسفی ( متوفی 710 ) ، استانبول ، 1965 میلادی .

منار الانوار فی الاصول = شرح المنار ، عبداللطیف مشهور به ابن الملک ( متوفی حدود 885 ) ، استانبول 1965 میلادی .

مناقب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، ابن المغازلی ( متوفی 483 ) ، مکتبه اسلامیه ، تهران 1403 .

ص : 458

مناقب مرتضوی ، محمد صالح حسینی کشفی ترمذی ( قرن یازدهم ) ، چاپ روزنه تهران ، و نسخه خطی آستان قدس ، شماره 25129 .

مناهج التوسل فی مباهج الرسل ، عبدالرحمن بسطامی حنفی ( متوفی 858 ) ، نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 803 ، و طبع دارالمدینة بیروت ( افست از مطبعة الجوائب قسطنطینیه 1299 همراه با کتاب جنان الجناس از صلاح الدین صفدی چاپ شده است .

منتهی الإرب فی لغة العرب ، عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پور ( متوفی 1257 ) ، انتشارات کتابخانه سنایی ، چاپ سنگی .

منتهی المدراک = شرح القصیدة التائیة لابن فارض ، سعد ( سعید ) الدین فرغانی ( متوفی حدود 691 ) ، چاپ مکتب صنائع به دستور سفیر کاشغر 1293 .

منح الروض الأزهر = شرح الفقه الاکبر ، ملاعلی قاری ( متوفی 1014 ) ، دارالبشائر الاسلامیة بیروت ، 1419 .

المنح المکیة فی شرح الهمزیة ، ابن حجر هیثمی ( متوفی 973 ) ، مجمع ثقافی دارالکتب الوطنی ، چاپ اول 1418 .

المنخول ، ابوحامد غزالی ( متوفی 505 ) ، دارالفکر المعاصر بیروت ، دارالفکر دمشق ، چاپ سوم 1419 .

من لا یحضره الفقیه = الفقیه ، شیخ صدوق ( متوفی 381 ) ، جامعه مدرسین ، چاپ دوم 404 .

منهاج السنة النبویة ، ابن تیمیة حرانی ( متوفی 728 ) ، مؤسسه قرطبة ، چاپ اول 1406 .

منهاج الکرامة ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، الهادی قم ، چاپ اول 1379 شمسی .

منهاج الوصول إلی علم الاصول ، قاضی بیضاوی ( متوفی 685 ) ، طبع داردانیة ، دمشق ، چاپ اول 1989 میلادی .

ص : 459

المواقف ، قاضی عضدالدین ایجی ( متوفی 756 ) ، دارالجیل لبنان بیروت ، چاپ اول 1417 .

المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة ، احمد بن محمد قسطلانی ( متوفی 923 ، دارالکتب العلمیة لبنان ، چاپ اول 1416 .

الموضوعات ، علی بن الجوزی ( متوفی 597 ) ، المکتبة السلفیة ، مدینه منوره ، چاپ اول 1386 .

الموطأ ، مالک بن أنس ( متوفی 179 ) ، دار إحیاء التراث العربی بیروت 1406 .

موطأ مالک ( روایت محمد بن حسن شیبانی ) تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف ، المجلس الأعلی للشؤون الاسلامیة الجمهوریة العربیة المتحدة ، چاپ دوم .

میزان الاعتدال ، ذهبی ( متوفی 748 ) ، دارالمعرفة بیروت ، چاپ اول 1382 .

المیزان الکبری الشعرانیة ، عبدالوهاب شعرانی ( متوفی 973 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت 1418 .

المیسر فی شرح مصابیح السنة ، ابوعبدالله حسن تورپشتی ( متوفی 661 ) ، مکتبة نزار ، ریاض سعودی ، چاپ اول 1422 .

مؤلفین کتب چاپی ، خانبابا مشار ، چاپخانه رنگین ، 1340 تا 1344 شمسی .

نان و حلوا ، کلیات آثار و اشعار فارسی ، شیخ بهائی ( متوفی 1030 ) ، نشر چکامه تهران ، چاپ سوم .

نبراس الضیاء ، میرداماد ( متوفی 1041 ) ، نشر میراث مکتوب - انتشارات هجرت ، چاپ اول 1374 شمسی .

نجوم السماء ، میرزا محمد علی کشمیری ( متوفی 1309 ) ، مکتبه بصیرتی قم .

نخبة الفکر ، ابن حجر عسقلانی ( متوفی 852 ) ، دار ابن حزم بیروت .

نزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار ، حافظ محمد بن معتمد خان بدخشانی حارثی ( متوفی بعد 1126 ) ، مکتبة أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) .

ص : 460

نزهة الخواطر وبهجة المسامع و النواظر ، سید عبدالحیّ حسنی ( متوفی 1341 ) ، دائرة المعارف عثمانی ، حیدرآباد دکن هند ، چاپ دوم 1382 .

نسیم الریاض فی شرح الشفا ، شهاب الدین خفاجی مصری ( متوفی 1061 ) ، دارالفکر بیروت ، افست از مکتبة سلفیة مدینه منوره .

نظم درر السمطین ، زرندی حنفی ( متوفی 750 ) ، چاپ اول 1377 .

نفحات الانس من حضرات القدس ، ملاعبدالرحمن جامی ( متوفی 898 ) ، انتشارات کتابفروشی محمودی .

نهایة العقول ، فخر رازی ( متوفی 606 ) ، نسخه عکسی از نسخه خطی کتابخانه ناصریه لکهنو .

نهایة المحتاج إلی شرح المنهاج = تحفة المحتاج ، شمس الدین محمد رملی مشهور به شافعی صغیر ( متوفی 625 ) ، دارالفکر بیروت ، 1404 .

النهایة فی غریب الحدیث ، ابن اثیر ( متوفی 606 ) ، مؤسسه اسماعیلیان قم ، چاپ چهارم 1364 شمسی .

نهج البلاغة ، شرح شیخ محمد عبده ، نهضت و دارالذخائر قم ، افست بیروت چاپ اول 1412 .

نهج الحق وکشف الصدق ، علامه حلی ( متوفی 726 ) ، مؤسسه دارالهجرة قم ، 1421 .

الوافی بالوفیات ، صفدی ( متوفی 764 ) ، دار إحیاء التراث بیروت 1420 .

الوسائل إلی معرفة الاوائل ، سیوطی ( متوفی 911 ) ، دار مکتبة الحیاة بیروت 1408 .

وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، نورالدین علی سمهودی ( متوفی 911 ) ، دار احیاء التراث العربی بیروت ، 1401 .

وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان ، ابن خلکان ( متوفی 681 ) ، دارالثقافة لبنان .

ص : 461

الهدایة شرح بدایة المبتدی ، فرغانی مرغینانی ( متوفی 593 ) ، دار الارقم و المکتبة الإسلامیة بیروت .

الهدی الساری = مقدمه فتح الباری رجوع شود به فتح الباری یتیمة الدهر ، ثعالبی ( متوفی 429 ) ، دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول 1403 .

الیقین فی إمرة امیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، سید ابن طاووس ( متوفی 664 ) ، مؤسسه دارالکتاب جزائری ، قم ، چاپ اول 1413 .

ینابیع المودة لذوی القربی ، قندوزی ( متوفی 1294 ) ، أسوه ، چاپ اول 1416 .

الیواقیت والجواهر فی بیان عقائد الاکابر ، عبدالوهاب شعرانی ( متوفی 973 ) ، مکتبة مصطفی الحلبی البابی واولاده ، مصر ، چاپ اخیر 1378 .

* * *

ص : 462

ص : 463

فهرست مقدمه کتاب تشیید المطاعن بخش اول شرح حال مؤلف و توضیحی درباره کتاب پیشگفتار 9 انگیزه تحقیق کتاب 10 نام مؤلف و نسب او 18 پدر مؤلف 19 ولادت مؤلف 20 هجرت پدران مؤلف از نیشابور 21 مؤلف از دیدگاه بزرگان 21 حیات علمی وخدمات 27 تألیفات 28 اساتید و شاگردان مؤلف 30 فرزندان مؤلف 31 کتابخانه ناصریه 41 وفات مؤلف 42 توضیح اجمالی از کتاب " تشیید المطاعن " 46 تحفة اثنا عشریه 46 گزیده و ترجمه های تحفه اثنا عشریه 56 روش دهلوی در نگارش تحفه اثنا عشریه 61 بررسی بیست صفحه تحفه و ارائه یک صد و چهل اشتباه و . . . ! 63 تناقضات 64 ادعاهای بی جا ، افتراها و اکاذیب 78 خیانت در نقل به حذف و اسقاط و . . . 116 تدلیسات 123 خطاها ، لغزشها و . . . 140

ص : 464

استدلال به روایات اهل تسنّن و روایتهای جعلی 154 ردیه های " تحفه اثنا عشریه " 163 پاسخ ردّیّه ها 183 کتاب حاضر از دیدگاه بزرگان 187 توضیحی درباره نسخه های کتاب 201 روش تحقیق و مراحل کار 207 موارد تغییر رسم الخط 209 فهرست مطالب کتاب تشیید المطاعن 214 بخش دوم نگرشی بر بحث مطاعن انگیزه طرح بحث مطاعن 233 پاسخ مخالفان بحث مطاعن و برائت 236 عدالت صحابه 243 وحدت و اتحاد 260 تألیفات مطاعن 285 برخی از کتب مستقل مطاعن 287 برخی از کتب غیر مستقل در مطاعن 331 تألیفات مطاعن و برائت به زبان اردو 336 عده ای از راویان مطاعن در کتب عامه 346 برخی از روایات مطاعن در کتب عامه 364 لیست برخی از مطاعن 378 واکنش عامه 395 کتابنامه 429

جلد 1

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد اوّل

ص : 2

ص : 3

مطاعن ابوبکر طعن 1 - 7

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ « این راه مستقیم من است ; پس از آن پیروی کنید ، و از راه های دیگر که شما را از طریق وی پراکنده میسازد پیروی مکنید .

اینهاست که [ خدا ] شما را به آن سفارش کرده است ، شاید که به تقوا گرایید » .

سورة الأنعام ( 6 ) : 153

ص : 6

ص : 7

و من کتاب مولانا أبی عبد الله الحسین ( علیه السلام ) إلی أشراف البصرة :

« أمّا بعد ; فإنّ الله اصطفی محمّداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی خلقه ، وأکرمه بنبوّته ، واختاره لرسالته ، ثمّ قبضه الله إلیه وقد نصح لعباده ، وبلغ ما أُرسل به صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وکنّا أهله وأولیاءه وأوصیاءه وورثته وأحقّ الناس بمقامه فی الناس ، فاستأثر علینا قومنا بذلک ، فرضینا وکرهنا الفرقة وأحببنا العافیة ، ونحن نعلم أنّا أحقّ بذلک الحقّ المستحقّ علینا ممّن تولاّه » .

تاریخ الطبری : 5 / 357 .

در نامه سید الشهداء ( علیه السلام ) به بزرگان بصره آمده است :

« اما بعد ; خداوند پیامبر را بر خلق خویش برگزید ، و او را به پیامبری گرامی داشته ، و برای رسالت خویش انتخاب نمود ، پس از آن او را به سوی خویش خواند و قبض روح نمود در حالی که او نسبت به بندگان خیر خواهی کرد ، و رسالت خویش را ( به نحو کامل ) ابلاغ نمود . ( پس از آن حضرت ) ما خاندان ، اولیاء ، جانشینان و وارثان او وسزاوارترین مردم به جانشینی او در میان مردمان بودیم ، ولی قوم ما ( قریش ) خویش را بر ما ترجیح دادند ، ما هم راضی شدیم ( که سکوت کنیم ) و اختلاف و تفرقه را نپسندیدیم ، و عافیت و سلامتی ( جامعه ) را دوست داشتیم در حالی که میدانستیم ما از کسانی که سرکار هستند به خلافت سزاوارتریم » .

ص : 8

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 12

ص : 13

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 14

ص : 15

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبد العزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) و نشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 17

مقدمة کتاب

بسم الله الرحمن الرحیم ‹ 2 › الحمد لله الذی تقدّس عن أدناس الحدوث والإمکان ، وتنزّه عن أرجاس الفتور والنقصان ، ونظمنا فی سمط أرباب الاهتداء والإیمان ، وعصمنا من اقتداء أصحاب الکفر والطغیان ; وبعث الرسول الصادق الأمین مع الکتاب المبین فی آخر الزمان . . إلی کافّة الإنس والجانّ ، وعلّمه البیان ، وأنزل علیه الفرقان ; ونصّ لنا علی إطاعة أُولی الأمر - الذین هم الأئمة المعصومون المطهّرون - به حکم القرآن ، المقبولون الممدوحون حتّی علی لسان أهل الشقاق والعدوان ; وخصّنا برفض متابعة المتسمّین ب : الخلفاء الذین هم المتغلبة المطعونون المجروحون برماح الأقلام ، وأسنّة (1) البیان دون أسنّة الحرب وسیوف الفرسان ، المطروحون المقدوحون لکونهم من أهل الخطأ والعصیان - باتفاق منّا و من ذوی البغض والشنآن - ; وأمرنا بالکون مع الصادقین ، ونهانا عن الرکون إلی الظالمین .

والصلاة والسلام الأتمّان الأکملان علی أفضل الأنبیاء والرسل ، المبعوث إلی الثقلین ، وأخیه الضارب بالسیفین ، والطاعن بالرمحین ، وسائر حامّته الأقربین ، وعترته الأئمة المعصومین . .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( السنة ) آمده است .

ص : 18

اللهم احشرنا تحت لوائهم مع أولیائهم المتمسّکین بولائهم ، الصادفین عن أعدائهم فی یوم لا عاصم فیه من أمرک إلاّ التمسک والاعتصام بحبلک .

أمّا بعد ; فهذا هو المجلد الثامن من الأجناد الإثنی عشریة المحمّدیة العلویة الهاشمیة (1) لتشیید أساس المطاعن التی أوردها أتباع الحق علی أئمة أهل السنة فی کتبهم ، و قطع عروق ‹ 3 › الشبهات المودعة فی الباب العاشر من أبواب التحفة الإثنی عشریة العمریة البکریة الأمویة .

بدان که طریقه علمای شیعه - خلفاً عن سلف - چنان استمرار یافته که در کتب مبسوطه کلامیه بعد [ از ] اثبات نبوت و رسالت خاتم الانبیاء سید المرسلین ، محمّد مصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، متصدی ذکر شرایط خلافت و نیابت آن حضرت - که امامت خلق به استحقاق ، نه به تغلب و اتفاق ، عبارت از آن است - میشوند ، و به دلایل عقلیه و نقلیه ثابت میکنند که خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) و امام خلق را معصوم بودن از گناهان صغیره و کبیره ، و افضل بودن از تمامی امّت ، و منصوص بودن از جانب خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله ) ، واجب و لازم است ، .


1- الأجناد الإثنی عشریة المحمدیة العلویة الهاشمیة فی ردّ التحفة الإثنی عشریة الدهلویة ، عنوان مجموعه ای است که مؤلف در ردّ تحفه اثناعشریه شروع کرده است ، و برای ردّ هر باب ، نام خاصّ دیگری گذاشته که در مقدمه گذشت . لازم به تذکر است که از ردّیه های ایشان در بعضی ابواب ، اطلاعی در دست نیست . مراجعه شود به الذریعة 4 / 192 .

ص : 19

یعنی کسی که این شرایط ثلاثه در او متحقق شود ، مستحق خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و امامت خلایق ، او است ، اگر چه عامه خلق او را خلیفه رسول ندانند و امام خود نشمارند .

بعد از آن از آیات قرآنیه و احادیث نبویه و آثار و اقوال صحابه به معرض ثبوت میرسانند که جمیع شرایط مذکوره در ذات مجمع الحسنات حضرت امیرالمؤمنین ، و امام المتقین ، و یعسوب الدین ، خلیفه رسول رب العالمین ، علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، مجتمع بود ، چنانچه شمّه ای از آن در نقض باب هفتم (1) به معرض بیان آمد .

بعد از آن در صدد اثبات انتفای شرایط ثلاثه از ثلاثه میشوند (2) و این را مطاعن مینامند ، و اکثر آن را به وجهی ثابت میکنند که موجب حکم به فسق ثلاثه بشود ، تا که بنابر قواعد اهل سنت - که منکر اشتراط عصمت در امامت اند - نیز عدم صلاحیت ایشان برای امامت ثابت شود .

سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

.


1- اشاره است به کتاب دیگر مؤلف به نام : برهان السعادة ، ردّ باب هفتم تحفه در بحث امامت به فارسی ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق . آقا بزرگ الطهرانی از “ نجوم السماء “ نقل کرده است که در زمان مصنف ، کتاب در بلاد منتشر و بسیاری از علما در ضمن نامه هایشان مؤلف را ستودند ، سپس برخی از آن را ذکر کرده است ، مراجعه شود به الذریعة 3 / 96 ، کشف الحجب والاستار : 84 .
2- یعنی اثبات میکنند شرایط سه گانه ای که در بالا گفته شد - یعنی : عصمت ، افضلیت ، و منصوص بودن - در خلفای ثلاثه وجود ندارد .

ص : 20

فأمّا طریقة الطعن فی أنّ غیره ( علیه السلام ) لایصلح للإمامة فواضحة ، وقد اعتمدها شیوخنا رحمهم الله قدیماً ، وربّما ذکروا فیما یخرج أبا بکر من الصلاح للإمامة ارتفاع العصمة عنه ، وإخلاله بکثیر من علوم الدین ، وهو الأقوی . (1) انتهی .

و با آنکه در میان مبحث امامت و مبحث مطاعن چنین مناسبت تامّه متحقق است ، مخاطب (2) ، مبحث مطاعن را از باب امامت جدا کرده ، بابی علی حده برای آن منعقد ساخته ، و بعد از باب مسائل فقهیه ذکر نموده ، و عدم مناسبت میان مسائل فقهیه و میان مطاعن نهایت واضح است ! و غرض او از اخلالِ ترتیبِ متناسب و اختراع ترتیب متنافر آن است که ناظرانِ این کتاب را به سبب وقوع بُعد و فاصله از باب امامت ، مقدمات مذکوره محو و منسی گردد ، و بر خلل و قصوری که در جواب مطاعن به کار برده ، اطلاع و وقوف دست ندهد (3) .

.


1- الشافی 2 / 210 .
2- مؤلف کتاب ( قدس سره ) ، از دهلوی صاحب تحفه اثناعشریه به ( مخاطب ) تعبیر میکند .
3- [ الف و ب ] وإن أجاب أولیاء الناصب عن هذا الاعتراض بأنه إنّما فصّل بین باب الإمامة والمطاعن لما أثبت فی زعمه الکاسد مخالفة الشیعة فی الإمامة وغیرها - من الإلهیات والنبوات والمعاد والفقهیات - للثقلین ، کما أشار إلیه فی ابتداء الإلهیات بعد ختم شرح حدیث الثقلین ، و لم یقدر أن یثبت مخالفة الشیعة فی مطاعن الثلاثة للثقلین ; فلو ذکرها متصلا بباب الإمامة لزم کذب دعواه ، فلهذا أفردها وفصّلها عن باب الإمامة ! فهذا أدعی لفضیحته وفضیحتهم حیث یظهر منه أن الشیعة - بحمدالله - لیست تخالف فی الطعن علی الثلاثة والصحابة لأحد من الثقلین ، لا القرآن ولا العترة ، ولا یقدرون النواصب إثبات مخالفتهم ، وهذا عین مطلوبنا ، ودلیل کمال سفاهتهم ; حیث یطعنون علی الشیعة بالطعن علی الثلاثة ، مع أنهم لا یقدرون علی إثبات مخالفتهم للثقلین فی ذلک الطعن ، وإنّما یستشنعونه بمحض مقتضی أحادیثهم المکذوبة المفتراة .

ص : 21

و ما به جهت رعایت مناسبت ترتیب ، بعد [ از ] نقض شبهات باب امامت خواستیم که به دفع شبهات باب مطاعن پردازیم ، و بعد از فراغ از آن هر دو را با هم ملصَق سازیم ، وهذا أوان الشروع فی المقصود :

قال :

باب دهم :

در مطاعن خلفای ثلاثه و دیگر اصحاب کرام و ام المؤمنین عایشه صدیقه که شیعه در کتب خود آورده اند ، و آن مطاعن را از کتب اهل سنت به زعم خود ثابت نموده [ اند ] ، و جواب آن مطاعن .

باید دانست که بعد از تتبع و استقرا معلوم شده که در عالم هیچ کس ‹ 4 › نبوده است الا [ اینکه ] زبان بدگویان و عیب جویان به طعن و قدح او

ص : 22

جاری شده ، بلکه حرف در جناب کبریای الهی است (1) .

و معلوم است که معتزله به تقریب انکار عصمت انبیا ( علیهم السلام ) ; هیچ پیغمبری را از ابتدای حضرت آدم تا حضرت پیغمبر ما صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نگذاشته اند که صغائر و کبائر به جناب ایشان نسبت نکرده اند ، و هر همه را به آیات و احادیث به اثبات رسانیده [ اند ] .

و همچنین فرقه یهود در انکار عصمت ملائکه همین جاده را پیموده اند . و خوارج و نواصب در جناب حضرت امیر ( علیه السلام ) و اهل بیت کرام ( علیهم السلام ) همین وتیره پیش گرفته اند .

لیکن بر عاقلان پوشیده نیست که این همه ، عوعو [ ی ] سگان نسبت به نورافشانی ماه است ، اصلاً نقض (2) منزلت آن بزرگان نمیکند .

< شعر > وإذا أتتک نقیصتی من ناقص * فهی الشهادة لی بأنی کامل < / شعر > .


1- [ الف و ب ] مخفی نماند که : ظاهر این عبارت ، منکَر و قبیح است ، و ایهام میکند که - نزد مخاطب - در واقع حرف در جناب کبریایی است ; و حق همین است که حضرات اهل سنت در جناب کبریایی حرف دارند که تجویز ظلم و شنائع بر او کنند ، « ما أضمر أحد شیئا إلاّ ظهر فی فلتات لسانه أو صفحات وجهه » [ نهج البلاغه 4 / 7 ، بحار الأنوار 72 / 204 ] ، پس گو اهل سنت تجویز ظلم را بر حق تعالی ، موجب توجه طعن بر او تعالی نمیدانستند ، لیکن اینجا بر زبان مخاطب کلامی جاری شد که مطابق واقع است ، که ظاهرش دلالت دارد بر آنکه نزد مخاطب فی الحقیقة در جناب کبریایی حرف است . ( 12 ) . لکاتبه حامد حسین عفی عنه .
2- در تحفه : ( نقص ) .

ص : 23

پس یکی از وجوه بزرگی خلفا و صحابه و ام المؤمنین توان دانست که این بدگویان - با وجود کمال عناد و نهایت احقاد - تا این مدتها ، به جز همین چند شبهه که در اول فکر از هم میپاشد ; نیافته اند (1) ، حال آنکه زیاده بر مقدور ، در .


1- [ الف و ب ] این عبارت مأخوذ است از “ قرة العینین “ شاه ولی الله ، والد مخاطب ، وهذه عبارته : فصل : شبهات قومی که در حدیث ناظرند ، به طرق درایت از دو قسم بیرون نیست : یا این است که تشبث میکند [ میکنند ] به احادیثی و آثاری و اقوالی که موهم حطّ منزلت شیخین است از افضلیت ; یا این است که تمسک مینمایند به احادیثی و آثاری و احوالی که موهم تفضیل مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است بر شیخین . جواب [ از ] قسم اول به اجمال آن است که : به استقراء معلوم شده که : در عالم هیچ کس نبوده است الا زبان بدگویان در قدح او جاری شده ، تا آن حد که معتزله در فصل انکار عصمت انبیا هیچ پیغمبر را از ابتدای حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] تا حضرت پیغمبر ما صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، نگذاشته اند که به وجوه بسیار به معاصی نسبت نکرده اند ، و در آن باب به آیات و احادیث تمسک ننموده اند ; همچنین منکرین عصمت ملائکه ، انواع قدح در عصمت ایشان نموده اند ; و همچنین در اعجاز قرآن عظیم ، شبهات بسیار آورده اند ، چنان که بر شناسندگان علم کلام مخفی نیست ، و آن زیاده نمیکند الاّ رفع منزلت پیش اهل تحقیق : < شعر > وإذا أتتک نقیصتی من ناقص * فهی الشهادة لی بأنی کامل < / شعر > پس یکی از وجوه افضلیت شیخین میتوان دانست که این بدگویان با وجود کمال عناد ، و تناهی در أحقاد تا این مدتها به جز همین چند شبهه که در بادی الرأی از هم میریزد ، نیافته اند . [ قرة العینین : 182 ] .

ص : 24

تجسس عیوب ایشان ساعی بوده [ اند ] .

و کسی که در تمام عمر خود ده کار ، یا دوازده کار به عمل آرد که جای گرفتِ دشمنان و بدگویان باشد ، با وصف آنکه ریاست عام و معاملات گوناگون با خلقِ انام داشته باشد ، و آن جاهای گرفت [ هم ] (1) فی الحقیقه محل طعن نباشد ، خیلی عجب است !

حال آنکه اگر شخصی ریاست یک خانه داشته باشد ، و هر روز ده کار خطا از او سر بزند ، و باقی امور او بر صواب باشد ، غنیمت وقت و نادر روزگار است (2) .

أقول :

تخصیص معتزله به انکار عصمت انبیا ( علیهم السلام ) بیوجه است ; زیرا که اکثر اشاعره نیز در این معنا شریک غالب معتزله اند ، بلکه اکثر معتزله به امتناع کبیره بر انبیا قائل اند ، و اشاعره تجویز کبیره هم نموده اند ، چنانچه در “ مواقف “ (3) و شرح آن مذکور است :

.


1- زیاده از تحفه .
2- تحفه اثناعشریه : 262 .
3- [ الف و ب ] مخفی نماند که “ مواقف “ از قاضی عضدالدین است ، و “ شرح “ آن از سید شریف جرجانی است ، و در “ مفتاح کنز الدرایة “ مذکور است : قال الحافظ شمس الدین محمّد بن عبد الرحمن السخاوی - فی جزء له مفرد فی ترجمته - : هو الإمام العلاّمة الحجّة المحقق قاضی القضاة عضد الدین أبو الفضائل عبد الرحمن بن قاضی القضاة رکن الدین أحمد بن برهان الدین عبد الغفار بن أحمد الصدیقی البکری الشیرازی إلایجی ، اشتغل علی مشایخ عصره کالقطب محمّد بن مسعود بن محمّد السیرافی ، و لازم زین الدین الهنکی - تلمیذ القاضی ناصر الدین البیضاوی - وتقدّم فی العقلیات ، وعُرف بإتقان الأصلین [ و ] المعانی والبیان والنحو ، وشارک فی غیرها ، انتفع به أکابر الفضلاء کالشمس الکرمانی ، والأبهری . . وغیرهم ، صنّف التصانیف المفیدة المنقّحة کالمواقف ، ومختصره ، والجواهر . انتهی ملتقطاً . [ مفتاح کنز الدرایة : ] . و ترجمه سید شریف بعد از این مذکور خواهد شد ، فانتظره . ( 12 ) ح .

ص : 25

وأما قبله - أی قبل الوحی فقال - أی أکثر أصحابنا وجمع من المعتزله - : لا یمتنع أن یصدر عنهم کبیرة ، إذ لا دلالة للمعجزة علیه - أی علی امتناع الکبیرة - قبل البعثة ولا حکم للعقل بامتناعها ، ولا دلالة سمعیة علیه أیضاً .

وقال أکثر المعتزلة : یمتنع الکبیرة وإن تاب منها ، لأنه - أی صدور الکبیرة - یوجب النفرة . (1) انتهی به قدر الحاجة .

و مخاطب خود در باب دوم گفته :

آیات و احادیث بی شمار ناطق و مصرح اند به صدور زلاّت از انبیا ، و عتاب الهی بر ایشان و توبه ایشان ، و بُکا و ندامت و اظهار ذلت خود ; اگر در .


1- [ ب ] شرح المواقف 8 / 260 ( طبع مصر سنة 1325 ) . [ المواقف 3 / 416 ، شرح المواقف 8 / 265 ] .

ص : 26

عصمت ایشان غلو نموده اید ، و صدور گناه مطلق از ایشان [ را ] جایز نگوییم (1) ، در تأویل و توجیه این نصوص غیر از کلمات بارده سمجه (2) به دست ما نخواهد آمد . (3) انتهی .

اما آنچه گفته : و همچنین فرقه یهود در انکار عصمت ملائکه همین جاده پیموده اند .

پس مدفوع است به اینکه : تخصیص انکار عصمت ملائکه به یهود نیز بیوجه است ، بلکه اهل سنت هم منکر عصمت ملائکه ارض ، و تابع یهود در این معنا میباشند ، چنانچه عبدالوهاب شعرانی در کتاب “ الیواقیت و الجواهر “ ، - نقلا عن علی الخواص (4) - گفته :

وسمعته - أی علیاً الخواص - مرة أُخری یقول : ‹ 5 › ملائکة الأرض إلی السماء الأولی غیر معصومین ; لأن محمّداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أُرسل إلیهم بالنهی ، ولا یرسل نبیّ إلی أحد بالنهی إلا أن کان یتصور وقوعه فیه ، فإن المعصوم لایحتاج إلی .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( تا ) اضافه شده است .
2- در مصدر : ( سمحه ) .
3- تحفه اثناعشریه : 31 .
4- از مشایخ و اساتید شعرانی که در موردش بسیار مبالغه کرده است . مراجعه شود به کتاب لواقح الأنوار فی طبقات الاخیار ( الطبقات الکبری ) از عبد الوهاب شعرانی صفحه : 490 - 516 .

ص : 27

رسول ، ولذلک لم یرسل قطّ نبیّ إلی نبیّ . .

و من سمّی ملائکة الأرض جنّاً فهو صحیح ; لاستتارهم عن العیون ، قال تعالی : ( وَجَعَلُوا بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً ) (1) فقالوا : إنها بنات الله ; تعالی الله عن ذلک .

قال - أی علی الخواص - : . . وممّا یؤید عدم عصمة ملائکة الأرض وقوع النزاع منهم فی قصة آدم - علیه الصلاة والسلام - بقولهم : ( أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ ) (2) فإنهم لم یقولوا ذلک إلا عن ذوق (3) وقع لهم فی الأرض قبل آدم ولولا ذوقهم لذلک ما اهتدوا للاعتراض . انتهی .

وعلم من کلامه سابقاً ولاحقاً أن من قال : إنه أُرسل إلی الملائکة مطلقاً بالأمر والنهی معاً . . فما حقّق الأمر .

و من قال : لم یرسل إلیهم مطلقاً . . کذلک فما حقّق الأمر .

و من فصّل فی ذلک - کما تقدم - أصاب . . وهو کلام منزعه (4) الکشف ، و لم أجده لغیره . . .

وقد ذکر القاسانی ما یؤید القول بعدم عصمة الملائکة الأرضیة فقال : إن قیل : کیف وقع من الملائکة نزاع واعتراض فی قصة آدم .


1- سورة الصافات ( 37 ) : 158 .
2- سورة البقرة ( 2 ) : 30 .
3- کذا .
4- کذا .

ص : 28

مع عصمتهم ، وقول الله تعالی صدق قطعاً ؟ !

فالجواب : إن هذا النزاع لم یقع من ملائکة الجبروت والسماوات لعصمتهم ، وإنّما وقع ذلک من ملائکة الأرض و ما بینها و بین السماء ; لکونهم لاعصمة عندهم . (1) انتهی .

اما آنچه گفته که : خوارج و نواصب در جناب حضرت امیر ( علیه السلام ) و اهل بیت کرام : همین وتیره پیش گرفته اند .

پس ظاهر کلامش دلالت میکند بر اینکه مخاطب خود از این وتیره پاک و مبرّا است ، و حال آنکه در باب هفتم جمله ای از مقولات خوارج و نواصب در حق حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) که ذکر نموده و موجب توجه طعن به آن جناب است ، در مقام جواب به تسلیم آن پرداخته (2) .

همچنین در این باب بسیاری از قصورات و نقصانات اصحاب ثلاثه ، به اثبات قصور و نقصان آن حضرت ، دفع نموده (3) ، پس خودش نیز در این امر شریک خوارج و نواصب باشد . !

اما آنچه گفته : این همه عوعو [ ی ] سگان نسبت به نور افشانی ماه است . . . الی آخر .

.


1- الیواقیت والجواهر : 2 / 40 .
2- تحفه اثنا عشریه : 227 - 231 .
3- تحفه اثنا عشریه ، باب دهم ، به عنوان نمونه مراجعه شود به صفحات : 270 ، 283 ، 286 - 287 ، 292 ، 295 ، 299 ، 306 - 307 ، 316 ، 318 ، 322 ، 324 .

ص : 29

پس معلوم شد که اکثر اهل سنت صغائر و کبائر به انبیا ( علیهم السلام ) نسبت میکنند ، و جمله [ ای ] از ایشان که انکار عصمت ملائکه ارض میکنند ، نزد مخاطب از سگان اند ، والحق کذلک .

و لیکن عجب آنکه به مقتضای اینکه دروغگو را حافظه نباشد ، خود مخاطب از این قول غفلت ورزیده ، در مباحث آتیه در همین باب ، اِسناد خطاها و گناهان به انبیا ( علیهم السلام ) و به جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نموده ، کلمات خود را مصادق عوعو [ ی ] سگان ساخته .

اما آنچه گفته که : تا این مدت ‹ 6 › به جز [ از ] همین چند شبهه - که در اول فکر از هم میپاشد - نیافته اند .

پس مقدوح است به اینکه چون الزام نیکوترین وجوه افحام است ، لهذا علمای شیعه رحمهم الله در مقابل سنیّان ، مطاعنی را ذکر کرده اند که به روایات و آثار ایشان ثابت است ، و ثبوت اینقدر مطاعن به روایت اهل سنت - که همه کوشش و سعی ایشان مصروف است در ستر شنایع خلفا و صحابه ، و کتم قبایح ایشان - از آثار علوّ حق باید دانست ! و در واقع خلفای ثلاثه و اتباعشان متّصف بودند به مثالب بی شمار و مطاعن بسیار که برای احصای آن دفاتر طوال هم کفایت نکند ! (1) !


1- عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فی عمر : « فمساویه ومساوی صاحبه أکثر من أن تُحصی أو تُعدّ » . راجع : کتاب سلیم 684 ، ارشاد القلوب 2 / 400 . یعنی : رفتارهای زشت و عیبهای عمر و رفیقش ابوبکر بیش از آن است که قابل شمارش باشد ! !

ص : 30

اما آنچه گفته : کسی که در تمام عمر خود ده کار یا دوازده کار به عمل آورد . . . الی آخر .

پس حصر امور مذکوره در ده یا دوازده ممنوع است ; زیرا که علمای شیعه مطاعن ثلاثه [ را ] به طریق حصر ذکر نکرده اند ، بلکه بر طریق تمثیل ، حسب گنجایش مقام و فرصتِ وقت ، هر کس هر قدر که خواسته به ذکر آن پرداخته .

اما آنچه گفته : اگر شخصی ریاست یک خانه داشته باشد ، و هر روز ده کار خطا از او سر بزند و باقی امور بر صواب باشد ، غنیمت وقت و نادر روزگار است .

پس فی الواقع حال صاحب ریاست تغلب همین است ، و لیکن کلام علمای شیعه در صاحب ریاستی است که منصوب از جانب خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله ) باشد ; زیرا که در این صورت صدور یک کار خطا از او مانع استحقاق آن ریاست خواهد بود ، چه جا صدور ده ، دوازده کار خطا ، لاسیّما وقتی که یک کار از آن جمله چنان باشد که سلب ایمان نماید ; و هر کاری که بعد آن از او سر زند جمله و سراسر خطا باشد .

ص : 31

ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :

عن سلمان : إن عمر قال له : أنا ملک أم خلیفة ؟ فقال له سلمان ( رضی الله عنه ) : إن أنت جبیت من أرض المسلمین درهما أو أقل أو أکثر ثم وضعته فی غیر حقه فأنت ملک (1) .

و در “ کنزالعمال “ علی متقی (2) - تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - .


1- [ الف و ب ] فصل ششم ، در آیات قرآن و تعریضات آنکه دلالت میکند بر صفات خلافت خاصه در آیات و سور . ( 12 ) . [ إزالة الخفاء : 1 / 227 ] .
2- [ الف و ب ] شیخ عبدالحق دهلوی در “ أخبار الأخیار “ فرموده : شیخ علی بن حسام الدین بن عبدالملک بن قاضی خان المتقی القادری الجشتی الشاذلی . . . و وی از کبار اولیای امّت و اتقیای ملت بود ، و در مکه معظمه رخت اقامه نهاده ، عالم را به انوار طاعات و مجاهدات و به آثار افادات علوم دینی و افاضه معارف یقینی مستنیر و مستفید ساخت ، و به جمع و تألیف کتب و رسائل در علوم حدیث و تصوف اشتغال فرموده ، بعد از مشاهده آثار خیر ایشان از تآلیف و غیر آن عقل حیران میشود ، و به جزم حکم میکند که اینها بی توفیق کامل و برکت شامل که ناشی از کمال مرتبه استقامت و رسوخ درجه ولایت باشد ، وجود نگیرد . “ جامع صغیر “ و کتاب “ جمع الجوامع “ شیخ جلال الدین سیوطی را که احادیث به ترتیب حروف تهجی جمع کرده ، و احاطه [ به ] جمیع احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله ) از اقوال و افعال کرده ، تبویب فرموده ، بر ابواب فقهیه ترتیب داده ، و الحق به نظر در آن کتابها ظاهر میشود که چه کارها کرده و چه تصرفات نموده ; و بار دیگر از آن گرفته و اکثر مکررات را انداخته ، آن نیز کتابی مهذب و منقح آمده . گویند : که شیخ ابوالحسن بکهری میفرمود : للسیوطی منّة علی العالمین ، وللمتقی منّة علیه ، و دیگر رسائل و کتب تصنیف کرده که سالکان طریقت و طالبان آخرت را سرمایه وقت ، و مددکار حال باشد ; مجموع تصانیف و تآلیف وی از صغیر و کبیر و عربی و فارسی از صد متجاوز است ، و اشتغال وی به تتبعِ سنن و احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تا آخر وقت حیات بود که در آن وقت ، به مقتضای وقتِ عادتِ بشری جنبیدن ممکن نباشد . میگویند که : در فهم دقایق و استنباط معانی و نکات به مرتبه [ ای ] رسیده بود که علمای کبار که در آن دیار شریف بودند ، غیر از تحیر و تحسین نمینمودند ، شیخ ابن حجر که در زمان خود اعظم فقها و اعلم علمای مکه معظمه بود ، در ابتدای حال استاد شیخ بود ، بارها خود را نسبت به خدمت شیخ تلمیذ حقیقی میخواند ، و در آخر مرید شد ، و خرقه خلافت پوشیده ، و علی هذا القیاس جمیع مشایخ و اکابر آن وقت به کمال فضل و ولایت وی معترف ، و در غایت تعظیم و تکریم وی متفق بودند ، و با قطع نظر از تصنیف کتب و نشر علوم - که علمای ظاهر را نیز بعد از حصول توفیق و برکت ، میسر باشد - آنچه از ریاضات و مجاهدات و خوارق و کرامات و محاسن اخلاق و محامد اوصاف و رزانت افعال و متانت احوال و رعایت آداب ظاهر و باطن و تقوا و ورع از او نقل میکنند ، ادلّ دلیل است بر کمالات باطن و احوال حقیقی وی . وفات حضرت شیخ علی متقی دوم شهر جمادی الاولی سنه خمس و سبعین و تسع مائة ; و عمر شریف ایشان نود سال . انتهی کلامه ملتقطاً . [ اخبار الاخیار : 516 - 522 ] .

ص : 32

مسطور است :

عن سلمان ( رضی الله عنه ) ، إن عمر قال : أملک أنا أم خلیفة ؟ فقال له

ص : 33

سلمان ( رضی الله عنه ) : إن أنت جبیت للمسلمین (1) درهما أو أقل أو أکثر ثم وضعته فی غیر حقه فأنت ملک غیر خلیفة . (2) انتهی .

هرگاه به وضع کمتر از درهمی در غیر حق ، خلیفه از صلاحیت خلافت خارج میشود ; به صدور ده دوازده کار که اکبر کبائر و اشنع شنائع است ، چگونه سلب لیاقت امامت نخواهد شد ؟ !

و از جمله خطایای ابوبکر - که علمای شیعه در اوائل مطاعن او مذکور میسازند - آن است که : او با آنکه گاه گاه خود هم اقرار به حق میکرد و میگفت : که من خلیفه نه ام بلکه خالفه ام ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

قال ابن الأعرابی : روی أن أعرابیا جاء إلی أبی بکر فقال :

.


1- در مصدر : ( جبیت من أرض المسلمین ) .
2- [ الف و ب ] فضائل ابی بکر در ترجمه شمائل او ، در کتاب فضائل باب ایضاً . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 332 صفحه : 1 حیدرآباد دکن سنة 1313 . مخفی نماند که از نسخه “ کنزالعمال “ که نیمه اول آن از کتب خانه جناب فضائل مآب و فواضل آیات ، السید محمّد باقر ، نجل العلامة سلطان العلماء - أدام الله أیامهما - است ، و نیمه ثانی آن از خزانه کتب سلطان الحکماء میرزا علی حسن - دام مجده - که علی ما کتب فیه از نسخه مصنف مقابله شده ، و پیش فقیر حاضر بود ، عبارات این کتاب مقابله گردید . ( 12 ) . [ کنزالعمال 12 / 567 ، الطبقات الکبری 3 / 306 ، تاریخ الطبری 3 / 279 ] .

ص : 34

أنت خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ قال : لا . قال : فما أنت ؟ قال : أنا الخالفة بعده . . أی القاعدة (1) .

خود را به دروغ خلیفه رسول نامید ، و در نامه ها که به اطراف فرستاده نوشت : من أبی بکر خلیفة رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . . چنانچه علامه حلی ( رحمه الله ) در کتاب “ نهج الحج و کشف الصدق “ فرموده است :

المطلب الأول فی المطاعن ‹ 7 › التی رواها أهل السنة فی شأن أبی بکر :

الأول ، قالوا : إنه سمّی نفسه خلیفة رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وکتب إلی الأطراف بذلک . . وهذا کذب صریح ; لأن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (2) اختلف الناس فیه ; فالإمامیة قالوا : إنه (3) استخلف أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) إماماً بعده ; وقال السنیة کافّة : إنه مات به غیر وصیة و لم یستخلف أحداً ; وإن إمامة أبی بکر لم تثبت بالنص إجماعاً بل ببیعة عمر بن الخطاب ورضاء أربعة لا غیر . . !

وقال عمر : إن لم أستخلف فإن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لم یستخلف ، وإن أستخلف فإن أبا بکر استخلف .

.


1- [ ب ] کنزالعمال 1 / 322 ( حیدرآباد دکن سنة 1313 ) . [ کنزالعمال 12 / 531 ، و مراجعه شود به : تاریخ مدینة دمشق 19 / 497 ، النهایة لابن الاثیر 2 / 69 ، لسان العرب 9 / 69 ، تاج العروس 6 / 103 ، الفائق 1 / 339 ، الدرّ المنثور 5 / 306 . . وغیرها ] .
2- در مصدر : ( کذب علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ; لانه لم یستخلفه و ) .
3- در مصدر : ( إنه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مات عن وصیة وإنه ) .

ص : 35

وهذا تصریح منه بعدم استخلاف النبی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أحداً ، وقد کان الأولی أن یقال : إنه خلیفة عمر ; لأنه هو الذی استخلفه (1) .

و مقدمات این طعن در کتب اهل سنت مذکور است :

اما تسمیه ابوبکر خود را : خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) پس اشهر مشهورات است ، هیچ یک از اهل سنت را مجال انکار در آن نیست .

اما دعوی امامیه متضمن اینکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را بعد از خود خلیفه خود و امام خلق ساخت ، پس چنان واضح است که احتیاج اقامه دلیل و برهان بر آن ندارد .

همچنین اینکه اهل سنت میگویند که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) وفات نمود و وصیت در باب خلافت نکرد ، مستغنی از بیان است .

اما اثبات اینکه امامت ابوبکر به محض بیعت عمر ثابت شده ، نه به نص پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) پس در کتاب “ مواقف “ مذکور است :

إذا ثبت حصول الإمامة بالاختیار والبیعة ، فاعلم أن ذلک لایفتقر إلی الإجماع ، إذ لم یقم علیه دلیل من العقل ولا السّمع ، بل الواحد أو الإثنان من أهل الحلّ والعقد کاف ; لعلمنا بأن الصحابة - مع صلابتهم فی الدین ! - اکتفوا بذلک ; کعقد عمر لأبی بکر ، و عقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان . . و لم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن اجتماع الأُمّة .

.


1- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 2 ( طبع قم سنة 1395 ) . [ نهج الحق : 262 - 263 ] .

ص : 36

هذا و لم ینکر علیهم أحد ، وعلیه انطوت الأعصار إلی هذا الزمان (1) .

خلاصه آنکه : هرگاه ثابت شد که حصول امامت به اختیار و بیعت است ، پس آن محتاج نیست به اجماع ; زیرا که قائم نشده است بر آن دلیلی از عقل و نه از نقل ، بلکه بیعت یک یا دو از اهل حلّ و عقد کافی است در ثبوت امامت ; زیرا که ما میدانیم که صحابه ، با صلابتی که در دین داشتند ، اکتفا کرده اند به این ; مانند عقد عمر برای ابوبکر ، و عقد عبدالرحمن برای عثمان ، و شرط نکردند در عقد آن اجتماع کسانی که در مدینه بودند ، چه جای اجماع امت ، و انکار نکرد بر ایشان هیچ کس ، و بر این امر منطوی شد اعصار تا این زمان .

و صاحب کتاب “ الإستغاثة فی بدع الثلاثة “ گفته :

أول ما ابتدعه الأول منهم : التأمّر منه علی الناس من غیر أن أباح الله ذلک له ولا رسوله - علیه وآله السلام - ومطالبته جمیع الأُمّة بالبیعة له ، والانقیاد لطاعته طوعاً وکرهاً ! فکان ذلک ‹ 8 › منه أول ظلم ظهر فی الإسلام بعد وفاة الرسول ( صلی الله علیه وآله ) ; وإذا کان هو وأولیاؤه جمیعاً مقرّین بأن الله ورسوله ( صلی الله علیه وآله ) لم یوّلیاه ذلک . . ولا أوجبا طاعته . . ولا أمرا ببیعته ، ثم تَسمّی بخلافة رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ونفذت بذلک کتبه إلی الأطراف : من أبی بکر .


1- [ ب ] شرح المواقف 8 / 352 ( طبع مصر سنة 1325 ) . [ المواقف 3 / 590 ] .

ص : 37

خلیفة رسول الله . . فکانت هذه الأحوال منه جامعة للظلم والمعصیة والکذب علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ; ولقد علم وعلم معه الخاصّ والعامّ أن الرسول ( صلی الله علیه وآله ) لم یستخلفه ، فکان بذلک کاذباً (1) علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) متعمداً للکذب فیه ، إذ لایجوز لأحد فی النظر والتمیز أن یدّعی خلافة الرسول إلا لمن استخلفه الرسول ، و من لم یستخلفه الرسول کان محالا أن یکون خلیفة له ، ولو جاز ذلک لقائل من المسلمین علی وجه من وجوه التأویل ، لجاز هذا لکل .


1- [ الف و ب ] ولذا ادّعی من تفطّن من أهل السنة ، للزوم هذا الکذب والافتراء علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أنه استخلف أبابکر ، کما قال ابن حجر - فی فتح الباری فی شرح حدیث عمر - : إن استخلفت فقد استخلف من هو خیر منی : أبوبکر ، وإن أترک فقد ترک من هو خیر منی : رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . . ناقلا عن ابن بطّال هکذا : وفیه ردٌّ علی من جزم - کالطبری ، وقبله [ بکر ] ابن اخت عبد الواحد ، و بعده ابن حزم - بأن النبی [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] استخلف أبابکر ، قال : ووجهه جزم عمر بأنه لم یستخلف . . لکن تمسّک من خالفه بإطباق الناس علی تسمیة أبی بکر : خلیفة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] . واحتجّ الطبری - أیضاً - بما أخرجه بسند صحیح من طریق إسماعیل بن أبی خالد ، عن قیس بن أبی حازم : رأیت عمر یُجلس الناس [ و بیده جریدة ] ویقول : اسمعوا لخلیفة رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . انتهی به قدر الفاقة من کلامه . [ فتح الباری 13 / 178 ، تاریخ الطبری 2 / 618 ] . و من هاهنا ظهر أن الطبری - الذی هو من أعاظمهم و من وافقه - وافقوا الشیعة فی أنه لا یجوز أن یقال : خلیفة رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لمن لم یستخلفه ، وهذا القدر کاف لنا ، ولا یضرّنا خلاف من خالف الطبری و ردّ علیه . ( 12 ) .

ص : 38

مسلم ، وهذا ما لایقوله ذو فهم . (1) انتهی مختصراً .

و این طعن اهل حق مأخوذ است از کلام حقْ نظام جناب امیر ( علیه السلام ) ، چنانچه ابن قتیبه در کتاب “ امامت و سیاست “ در ذکر اکراه آن جناب بر بیعت ابی بکر میآرد :

فذهب قنفذ إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : ما حاجتک ؟ قال : یدعوک خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لسریع ما کذبتم علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) » . (2) انتهی .

و این کلام آن حضرت نص صریح است در اینکه تسمیه ابوبکر به خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) کذب و افتراء بر حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و عین معصیت بود .

اما آنچه گفته : مطاعن ابوبکر ، و آن پانزده طعن است .

پس حصر مطاعن ابوبکر در پانزده - که ظاهر کلامش دلالت بر آن میکند - نه عقلی است نه استقرایی ; اما انتفای حصر عقلی ; پس واضح و لائح است ، و اما انتفای حصر استقرایی ; پس از جهت آنکه دانستی که علمای شیعه مطاعن هیچ یک از اصحاب را به طریق حصر ذکر نکرده اند ، چنانچه مولانا محمّدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ فرموده :

.


1- الاستغاثة فی بدع الثلاثة : 1 / 4 - 5 .
2- [ ب ] الإمامة و السیاسة : 1 / 12 . [ الإمامة و السیاسة : 1 / 30 ( تحقیق شیری ) ، 1 / 19 ( تحقیق زینی ) ] .

ص : 39

مطلب اول در مطاعن ابوبکر است ، و آن بسیار است ، و به قلیلی در این رساله اکتفا مینماییم . (1) انتهی .

و مع هذا چند مطاعن ابوبکر را که در کتب مشهوره مذکور است ذکر نکرده ، از آن جمله یک طعن در اینجا نقل نموده شد (2) ، و بعض طعنها بعد از فراغ از دفع شبهات مخاطب بر مطاعن مذکوره او نقل نموده خواهد شد .

* * * .


1- حق الیقین : 154 .
2- مقصود تسمیه او به ( خلیفة رسول الله ) است .

ص : 40

ص : 41

مطاعن ابوبکر

اشاره

ص : 42

ص : 43

طعن اول : اعتراض امام حسن و امام حسین علیهما السلام

ص : 44

ص : 45

قال : طعن اوّل :

آنکه روزی ابوبکر بالای منبر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) برآمد تا خطبه خواند ، امام حسن ( رضی الله عنه ) و امام حسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیهما السلام ) ] گفتند : « یا أبا بکر ! انزل عن منبر جدّنا » .

پس معلوم شد که ابوبکر لیاقت این کار [ را ] نداشت .

جواب : امامین در زمان خلافت ابوبکر بالاجماع صغیرْ سن بودند ; زیرا که تولد امام حسن [ ( علیه السلام ) ] در سال سوم از هجرت است ، در رمضان ، و تولد امام حسین [ ( علیه السلام ) ] در سال چهارم است ، در شعبان ، و وفات پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در اول سال یازدهم است ; پس اقوال و افعالی که در وقت صغرِ سن ‹ 9 › از ایشان به صدور آمده شیعه آن را اعتبار میکنند و احکام بر آن مترتب میسازند ; یا به سبب صغر سن معتبر نمیدانند و احکام بر آن متفرع نمیکنند ؟ (1) .


1- [ الف و ب ] جواب این طعن را شاه صاحب از “ مرافض الروافض “ سرقت نموده اند ، و اصل عبارتش این است : چون ابوبکر صدیق بالای منبر برآمد که خطبه بخواند ، امام حسن و امام حسین رضی الله عنهما [ ( علیهما السلام ) ] گفتند : این مقام ، مقام جدّ ما است ، تو را لیاقت آن نیست . جواب : بعد از تسلیم [ آن دو ] رضی الله عنهما در زمان خلافت ابوبکر صدیق . . . صغیر بودند ، پس اقوال و افعال که در وقت صغر از ایشان به صدور آمده ، رَفَضه آن را اعتبار میکنند و احکام و آثار بر آن مرتب میسازند و یا به سبب صغر سن معتبر نمیدارند و احکام بر آن متفرع نمیکنند ؟ بر تقدیر اول ترک تقیه که نزد ایشان از واجبات است لازم میآید . . . الی آخر . ( 12 ) . [ مرافض الروافض : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نقل عنه الشیخ الأمینی فی الغدیر 1 / 142 فقال : حسام الدین بن محمد با یزید السهارنپوری ، صاحب مرافض الروافض ] .

ص : 46

بر تقدیر اول ، ترک تقیه - که نزد ایشان از جمله واجبات است - لازم میآید .

و نیز مخالفت رسول ( صلی الله علیه وآله ) - که آن جناب ابوبکر را در نمازِ پنج وقتی از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خلیفه خود ساخته بود ، و نماز جمعه و خطبه ، نیز در این اثنا به خلافت او سرانجام داده - لازم میآید .

و نیز مخالفت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که آن جناب در عقب او نماز گذارده و خطبه و جمعه او را مسلم داشته ، لازم میآید .

و بر تقدیر ثانی ، هیچ نقصانی پیدا نمیکند و موجب طعن و تشنیع نمیگردد ، و قاعده اطفال است که چون کسی را در مقام بزرگ خود و محبوب

ص : 47

خود نشسته بینند (1) ، یا جامه او را پوشیده یا دیگر امتعه او را به استعمال آورده ، اگر چه به مرضی و اذن او باشد ، مزاحمت میکنند و میگویند : که از این مقام برخیز ! یا جامه را برکش !

به این اقوال ایشان استدلال نتوان کرد ، که هر چند انبیا و ائمه به کمالات نفسانی و مراتب ایمانی از سایر خلق ممتاز میباشند ، لیکن احکام بشریت و خواص سنّ صبی و طفولیت در اینها نیز باقی است ، و لهذا مقتدا بودن را بلوغ به حد کمال عقل ضرور داشته اند ، بلکه قبل از اربعین منصب نبوت به کسی عطا نشده إلاّ نادراً ، والنادر فی حکم المعدوم .

و مثل مشهور است : الصبی صبی ولو کان نبیّاً . (2) انتهی .

اقول :

محقق طوسی علیه الرحمه در “ تجرید “ در تقریر این طعن فرموده :

وردّ علیه - أی علی أبی بکر - الحسنان [ ( علیهما السلام ) ] ، لمّا بویع (3) .

یعنی ردّ فرمودند بر ابوبکر ، حسنین ( علیهما السلام ) هرگاه که او بیعت کرده شد .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ببیند ) است .
2- تحفه اثناعشریه : 262 .
3- [ ب ] شرح التجرید : 296 ( طبع قم ) . [ شرح تجرید : 402 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 511 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 206 ( تحقیق سبحانی ) ] .

ص : 48

و ابن حجر (1) مصنف “ صواعق محرقه “ که از متعصبین متأخرین اهل سنت و جماعت است گفته :

أخرج الدارقطنی : إن الحسن [ ( علیه السلام ) ] جاء إلی أبی بکر - وهو علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال : « انزل عن مجلس أبی » فقال : صدقت ، والله إنه لمجلس أبیک لا مجلس أبی (2) . . ثم أخذه وأجلسه فی حجره وبکی .

فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « أما والله ما کان عن رأیی ! ! » . فقال : صدقت ، والله ما اتهمتک (3) .

.


1- [ الف و ب ] ابن حجر صاحب “ صواعق محرقه “ از مشاهیر محدّثین و اعاظم متکلمین اهل سنت است ، و تعصب و لداد و تعنّت و عناد او نه به این مرتبه رسیده که حاجت به توثیق کسی داشته باشد ، اما حرفی مختصر از زبان صاحب “ کشف الظنون “ باید شنید که در بیان شروح “ اربعین “ نووی میفرماید : الإمام الحافظ شهاب الدین أحمد بن حجر الهیثمی المکی المتوفّی سنة أربع وسبعین وتسع مائة . [ فی کشف الظنون 2 / 1349 : شرحها الشیخ أحمد ابن حجر الهیثمی المکیّ ( المتوفی سنة 973 ) ] . و آنفاً در ترجمه علی متقی دریافتی که شیخ عبدالحق او را اعظم فقهاء و اعلم علمای مکه معظمه در زمان خود گفته . ( 12 ) .
2- در مصدر : ( لا مجلس أبی ) نیامده است .
3- [ الف ] شروع مقصد خامس از باب حادی عشر در فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) . ( 12 ) . [ ب ] صواعق : 174 ( طبع مصر سنة 1375 ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 515 ] . [ الف و ب ] یقول کاتب الحروف : إن لم یکرث [ یکترث ] الناصب بقول الإمام الهمام ( علیه السلام ) بوساوس شیطانیة سوّدها ; والمصنّف القمقام بیّن ردّها ، فلیعتمد علی قول خلیفة الصدیق حیث صدّق قوله ( علیه السلام ) بالتحقیق . وأمّا حدیث هضم النفس . . فلا مساغ لجریانه فی أمثال هذا الکلام المشتمل علی الیمین والإقسام ، و لم یُعهد من الأنبیاء والأوصیاء والأئمة وصالحی الخلفاء أن یقرّوا بأنهم لیسوا بأحقاد لمقام النبوة والوصایة والاصطفاء ، و هی لیست منزلتهم ، بل منزلة غیرهم من رعایاهم ، ثم یحلفوا علی ذلک ! فإن ذلک مستقبح مستهجن شرعاً وعقلا ، ولو کان هضماً للنفس . وبکاء أبی بکر بعد إجلاسه ( علیه السلام ) فی حجره أیضاً قرینة واضحة ودلالة لائحة علی أن هذا الکلام لم یکن من باب التواضع ، بل هو أمر مطابق للواقع ، فإن بکاءه کان لأجل خوفه ، بل تیقّنه علی نفسه العقاب ، حیث غصب حق إمام السادة الأنجاب . ( 12 ) .

ص : 49

حاصل آنکه دارقطنی اخراج کرده که : حضرت امام حسن ( علیه السلام ) آمد به سوی ابی بکر و او بر منبر رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود پس فرمود امام حسن ( علیه السلام ) با ابوبکر : از جای پدر بزرگوار من فرود آ [ ی ] . پس گفت ابوبکر : راست گفتی ، قسم به خدا که این منبر جای پدر بزرگوار تو است نه جای پدر من .

بعد از آن حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را ابوبکر گرفت ، و در کنار خود نشانید و گریست ، پس جناب امیر ( علیه السلام ) فرمود که : قسم به خدا که کلام حسن ( علیها السلام ) از رأی من نبود . پس گفت ابوبکر که : راست فرمودی ، قسم به خدا تو را متهم نساختم . انتهی المحصل .

ص : 50

و جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ آورده :

أخرج أبو نعیم وغیره ، عن عبد الرحمن الإصبهانی قال : جاء حسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] إلی أبی بکر - وهو علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال : « انزل عن مجلس أبی » . فقال : صدقت إنه مجلس أبیک ، وأجلسه فی حجره وبکی .

فقال ‹ 10 › علی ( علیه السلام ) : « والله ما هذا عن أمری » . فقال : صدقت ! والله ما اتهمتک (1) .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن عبد الرحمن الإصبهانی قال : جاء حسن بن علی إلی أبی بکر - وهو علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال : « انزل عن مجلس أبی » . قال : صدقت إنه مجلس أبیک ، وأجلسه فی حجره وبکی .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « و الله ما هذا عن أمری » . فقال : صدقت والله ما اتهمتک . . أبو نعیم والجابری فی جزئه (2) .

.


1- [ الف ] خلافة أبی بکر ، فصل فی نبذ من علمه و تواضعه . [ ب ] تاریخ الخلفاء : 59 ( طبع هند کانپور سنة 1331 ) . [ تاریخ الخلفاء : 1 / 80 ] .
2- [ الف ] کتاب الامارة و الخلافة من حرف الالف . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 3 / 132 [ کنزالعمال 5 / 616 ] .

ص : 51

و مولانا مجلسی علیه الرحمه در “ بحار “ آورده :

( قب ) (1) فضائل السمعانی ، وأبی السعادات ، وتاریخ الخطیب - واللفظ للسمعانی - : قال أُسامة بن زید : جاء الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] إلی أبی بکر - وهو علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال : « انزل عن مجلس أبی » . قال : صدقت ، إنه مجلس ابیک . . ثم أجلسه فی حجره وبکی .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « والله ما کان [ هذا ] (2) عن أمری » . فقال : [ صدّقتک ] (3) والله ما اتهمتک (4) .

و محب طبری در “ ریاض نضره “ آورده :

وعن هشام بن عروة ، عن أبیه ، قال : قعد أبو بکر علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فجاء الحسن بن علی ( علیه السلام ) فصعد المنبر ، وقال : « انزل عن منبر أبی » . فقال له أبو بکر : منبر أبیک لا منبر أبی . .

فقال علی ( علیه السلام ) - وهو فی ناحیة القوم - : « إن کان لَعَنْ غیر .


1- [ الف و ب ] ( قب ) نشان کتاب المناقب ابن شهر آشوب است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] المجلد الثامن فی الفتن . ( 12 ) . [ ب ] بحار الأنوار جلد 8 الفتن . [ بحار الأنوار 28 / 232 ، مناقب 4 / 40 ] .

ص : 52

أمری . . » . خرّجه أبو بکر بن الأنباری (1) .

اما آنچه گفته : اقوال و افعالی که در وقت صغر سن از ایشان به صدور آمده ، شیعه آن را معتبر میکنند ، و احکام بر آن مرتب میسازند ، یا به سبب صغر سن معتبر نمیدانند ؟ !

جوابش آنکه : این تشقیق و تردید در اقوال و افعال امامین همامین حضرت امام حسن و حضرت امام حسین ( علیهما السلام ) که از این مخاطب در اینجا صدور یافته دلیل عدم اطلاع او است بر معتقدات فرقه حقه امامیه اثنا عشریه ; زیرا که اجماع این فرقه منعقد است بر اینکه هیچ یک از اقوال و افعال احدی از ائمه اثنا عشر از حضرت امیرالمؤمنین تا حضرت امام مهدی ( علیهم السلام ) ، از اول عمر تا آخر عمر ، مخالف و منافی عصمت و طهارت نیست ، صغر سن را موجب عدم اعتبار اقوال و افعال ایشان نمیدانند ، و این معنا بر کسی که تتبع کتب ایشان نموده أظهر من الشمس وأبین من الأمس است .

و مع هذا بلوغ ، مدار تکلیف به امور فرعیه است ، نه مناط تکلیف به امور اصولیه که حصول ایمان و نجات بر معرفت آن موقوف باشد ، بلکه مناط تکلیف به امور اصولیه حصول عقل است ، و آن بالاجماع در حسنین ( علیهما السلام ) حاصل بود ، و امر خلافت از جمله اموری است که حصول ایمان و نجات بر آن موقوف است .

.


1- [ الف ] ذکر تواضع أبی بکر ، من الفصل ثانی عشر ، من الباب الأول ، من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] 1 / 181 ( طبع مصر سنة 1372 ) . [ الف و ب ] قوبل علی اصل الریاض النضرة . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 148 - 149 ] .

ص : 53

و در “ صحیح بخاری “ از ابوهریره مروی است :

قال : أخذ الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] تمرة من تمرة (1) الصدقة فجعلها فی فیه ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « کخ . . کخ » لیطرحها ، ثم قال : « ألا شعرت إنا لا نأکل الصدقة . . » (2) .

یعنی : گرفت حسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] تمره [ ای ] از تمرات صدقه و نهاد آن را در دهان خود ، پس فرمود پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « کخ کخ » ، تا بیندازد آن را ، بعد از آن فرمود : آیا ندانستی که ما نمیخوریم صدقه را ؟

و شیخ عبدالحق دهلوی (3) در “ شرح مشکاة “ ، در کتاب الزکاة ، در .


1- فی المصدر : ( تمر ) .
2- [ الف و ب ] فی کتاب الزکاة فی باب ما یذکر فی الصدقة للنبیّ وآله . وقد ذکرها مسلم أیضاً فی کتاب الزکاة فی باب تحریم الصدقة علی النبیّ وعلی آله ، وهم بنو هاشم وبنو عبد المطلب . [ ب ] صحیح البخاری 2 / 135 ( طبع مصر سنة 1315 ) ] . [ صحیح البخاری 2 / 135 و قریب منه 4 / 36 ] .
3- [ الف و ب ] شیخ عبدالحق دهلوی از عمده علمای متأخرین ، و نخبه کملای محدّثین اهل سنت است ، به وثوق و قبول و مهارت و تبحّر و اعتبار اشتهار تمام دارد ، ترجمه او در “ سبحة المرجان “ ، غلام علی آزاد بلگرامی مذکور [ است . سبحة المرجان : 52 ] ، در اینجا کلام فاضل رشید در “ ایضاح لطافة المقال “ - که در جواب رساله سبحان علی خان ، - أعلی الله مکانه فی الجنان - ، تصنیف نموده - مذکور میسازم که ناصّ است بر کمال مدح و ثنای او و تصانیفش ، و آن این است : شیخ محقق عبدالحق دهلوی را که عَلَم علومش از جو آسمان درگذشته ، و فنن فنونش بر اَرجای عالم سایه انداز گشته ، و تصانیفش در علوم دینیه مسلم الثبوت نزد علمای اهل سنت و جماعت ، و کلامش - به جهت اتصاف به جودت و انصاف - مستند اصحاب دیانت و براعت است . . . الی آخر . ( 12 ) . [ ایضاح لطافة المقال : أقول : تجد ترجمة الشیخ عبدالحق الدهلوی فی نزهة الخواطر 5 / 206 - 215 لعبد الحیّ ، وقد بالغ فی الثناء علیه ] .

ص : 54

باب من لا یحلّ له الصدقة در شرح حدیث مذکور گفته :

ظاهر این عبارت مشعر است ‹ 11 › به سابقه علم امام حسن ( علیه السلام ) به این حکم ، و بعید نیست ; زیرا که وی ( رضی الله عنه ) صغیر عاقل بود ، و به تحقیق که تحمل کردند این دو امام أجلّ احادیث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را در صغر سن ، و بودند در زمان وفات رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هشت ساله ; زیرا که بود ولادت ایشان در سال دوم از هجرت . (1) انتهی .

هرگاه به اعتراف شیخ عبدالحق - که از معتبرترین اهل سنت است - ثابت شد که حسنین ( علیهما السلام ) عقل کامل داشتند ، و احادیث جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را تحمل فرموده بودند ، و به احکام فرعیه عالم بودند ، پس محال است که ایشان ندانسته باشند که خلافت حق کیست ، و خلیفه بر حق کدام است . . ؟

اما اگر کسی شبهه کند که : در صورتی که حضرت امام حسن ( علیه السلام ) علم داشت به حرمت اکل تمره صدقه ، چگونه آن را اخذ نموده [ و ] در دهان مبارک خود نهاد ؟

.


1- اشعة اللمعات 2 / 26 .

ص : 55

پس جوابش آنکه : [ بر فرض صحت حدیث ] (1) غرض آن حضرت از این فعل ، آن بود که حاضران مجلس شریف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بشنوند آنچه آن جناب در حق آن حضرت ارشاد فرمود ، و کمال شرف و فضل و علم آن حضرت بر ایشان ظاهر شود ، نظیر آن قول حق تعالی شأنه است در سوره بقره به مخاطبه حضرت ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] : ( أَ وَلَمْ تُؤْمِنْ ) (2) آیا ایمان نیاوردی ؟

بیضاوی در تفسیر آن گفته :

قال له ذلک وقد علم أنه أعرق (3) الناس فی الإیمان لیجیب بما أجاب [ به ] (4) ، فیعلم السامعون غرضه (5) .

یعنی : گفت خدای تعالی این را برای ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] و حال آنکه میدانست که ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] اعرق (6) الناس در ایمان است ، تا که جواب دهد به آنچه جواب داد پس معلوم کنند شنوندگان غرض او را .


1- عبارت داخل کروشه از مؤلف نیست .
2- سورة البقرة ( 2 ) : 260 .
3- فی المصدر : ( أغرق ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] ربع اول ، جزء ثالث ، و ترجمه بیضاوی بعد از این مذکور خواهد شد . ( 12 ) . [ ب ] تفسیر البیضاوی 1 / 179 ( طبع ترکیا سنة 1316 ) . [ تفسیر بیضاوی 1 / 562 - 563 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .
6- [ الف ] بالقاف .

ص : 56

و مخاطب در باب دوم از ابواب این کتاب در ضمن کید هشتاد و دوم از مکاید خویش - بعد نقل روایت “ احتجاج طبرسی “ [ ( قدس سره ) ] - گفته :

و این روایت هم از اکاذیب متعصبان روافض است ، و صحیح آنقدر است که دیگر علمای شیعه در کتب خود روایت کرده اند ، و اهل سنت نیز آورده اند :

لمّا دخل أبو حنیفه المدینة زار قبر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ثم دخل دار الصادق [ ( علیه السلام ) ] فجلس ینتظر خروجه ، فخرج ابنه موسی [ ( علیه السلام ) ] - وهو صغیر - فقام ووقّره ، ثم قال : أین یضع الغریب حاجته فی بلدکم ؟ . . . فأجاب بما ذکره سابقاً ، فقال أبو حنیفه : ( اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ) (1) .

از این روایت صحیحه معلوم شد که ابوحنیفه به طریق استعجاب از فهم و ذکاء اطفال اهل بیت رسالت [ ( علیهم السلام ) ] این سؤال نمود ، چنانچه اطفال ذی هوش تیز فهم را - خاصه چون از خاندان عالی باشند - در این زمان هم امتحان به سؤال مینمایند ، و در حقیقت منظور سائل در امثال این مقام یا تأکید بزرگیِ اعتقاد آن خاندان برای خود ، یا اثبات علو درجه آن خاندان نزد غیر خود میباشد ، نه قصد افحام و الزام ، معاذالله من ذلک ! (2) انتهی .

هرگاه حضرت امام موسی کاظم ( علیه السلام ) در حالت صغر سن عالم به احکام


1- سورة الانعام ( 6 ) : 124 .
2- تحفه اثنا عشریه : 69 - 70 .

ص : 57

فرعیه بود ، تا آنکه به آداب خلا هم واقف باشد و به نوعی جواب با صواب فرماید که ابوحنیفه را استعجاب رو دهد ، کدام عاقل تجویز میتواند کرد ، حضرت حسنین ( علیهما السلام ) - که به ملازمت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و جناب امیر و حضرت فاطمه ( علیهما السلام ) فائز بودند ، و تعلم احکام دین از این ‹ 12 › بزرگواران کرده بودند - از عمده احکام دین که امر خلافت است غافل باشند ، و دعوای باطل - معاذالله - آغاز کنند ؟ ! !

تجویز چنین شنایع بر امامین ( علیهما السلام ) جز از نواصب ، یا اهل سنت - که در حقیقت دشمن اند و به ظاهر دعوی محبت دارند - از دیگری نمیآید .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در احوال امام محمد تقی ( علیه السلام ) گفته :

وممّا اتفق : إنه بعد موت أبیه بسنة - وهو واقف ، والصبیان یلعبون فی أزقّة بغداد - إذ مرّ المأمون ، ففرّوا و وقف محمد [ ( علیه السلام ) ] - وعمره تسع سنین - فألقی الله محبته فی قلبه ، فقال له : یا غلام ! ما منعک من الانصراف ؟ فقال له مسرعا : « یا أمیر المؤمنین ! لم یکن فی الطریق ضیق فأُوسّعه لک ، ولیس لی جرم فأخشاک ، والظنّ بک حسن ، إنک لاتضرّ من لاذنب له » . .

فأعجبه کلامه وحسن جوابه ، فقال : ما اسمک و اسم أبیک ؟ فقال : « محمد بن علی الرضا » .

فترحّم علی أبیه و ساق جواده ، وکان معه بزاة الصید ، فلمّا بعُد

ص : 58

عن العمارة أرسل بازیاً (1) علی دراجة فغاب عنه ، ثم عاد من الجوّ ، وفی منقاره سمکة صغیرة وبها بقاء الحیاة ، فتعجّب من ذلک غایة التعجب ورجع ، فرأی الصبیان علی حالهم و محمد [ ( علیه السلام ) ] عندهم ، ففرّوا إلاّ محمد [ ( علیه السلام ) ] (2) ، فدنا منه وقال : یا محمد ! ما فی یدی ؟ فقال : « یا أمیر المؤمنین ! إن الله تعالی خلق فی بحر قدرته سمکا صغاراً یصیدها بزاة الملوک والخلفاء ، فیختبر بها سلالة أهل بیت المصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم » .

فقال له : أنت ابن الرضا حقاً . . وأخذه معه وأحسن الیه ، و بالغ فی إکرامه .

فلم یزل مشفقاً به ; [ و ] لمّا ظهر له بعد ذلک من فضله وعلمه وکماله وعظمته وظهور برهانه مع صغر سنه ، عزم علی تزویجه بابنته ام الفضل ، فصمّم علی ذلک ، فمنعه العباسیون من ذلک خوفاً من أنه یعهد إلیه کما عهد إلی أبیه ، فلمّا ذکر لهم : إنه إنّما اختاره لتمیّزه علی کافّة أهل الفضل علماً ومعرفة وحلماً مع صغر سنه ، فنازعوا فی اتصاف محمد [ ( علیه السلام ) ] بذلک ، ثم تواعدوا علی أن یرسلوا إلیه من یختبره ، فأرسلوا إلیه یحیی بن أکثم ووعدوه بشیء کثیر ، إن فظّع (3) لهم محمد [ ( علیه السلام ) ] (4) .


1- فی المصدر : ( بازه ) .
2- فی المصدر : ( إلاّ محمداً [ ( علیه السلام ) ] ) .
3- فی المصدر : ( قطع ) .
4- فی المصدر : ( محمداً [ ( علیه السلام ) ] ) .

ص : 59

فحضروا للخلیفة - ومعهم ابن أکثم وخواصّ الدولة - فأمر المأمون بفرش حسن لمحمد [ ( علیه السلام ) ] فجلس علیه ، فسأله یحیی مسائل أجاب عنها بأحسن جواب وأوضحه ; فقال له الخلیفة : أحسنت یا أبا جعفر ! فإن أردت أن تسأل یحیی ولو مسألة واحدة . .

فقال له : « ما تقول فی رجل نظر إلی امرأة أول النهار حراماً ، ثم حلّت له عند ارتفاعه ، ثم حرمت علیه عند الظهر ، ثم حلّت له عند العصر ، ثم حرمت علیه عند المغرب ، ثم حلّت له عند العشاء ، ثم حرمت علیه نصف اللیل ، ثم حلّت له عند الفجر » . فقال یحیی : لا أدری ، فقال محمد [ ( علیه السلام ) ] : « هی أمة نظرها (1) أجنبی بشهوة وهو (2) حرام ، ثم اشتراها ارتفاع النهار (3) وأعتقها الظهر ، وتزوجها ‹ 13 › العصر ، وظاهَرَ منها المغرب ، وکفّر العشاء ، وطلّقها رجعیا نصف اللیل ، وراجعها الفجر » .

فعند ذلک قال المأمون للعباسیین : قدعرفتم ما کنتم تنکرون ؟ !

ثم زوّجه فی ذلک المجلس ابنته ام الفضل . (4) انتهی .


1- کذا .
2- فی المصدر : ( وهی ) .
3- کذا .
4- [ الف ] فصل ثالث ، باب یازدهم در فضائل اهل البیت . ( 12 ) . [ ب ] صواعق محرقه : 204 ( طبع مصر سنة 1375 تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 596 - 598 ] .

ص : 60

خلاصه آنکه : از جمله آنچه اتفاق افتاد - بعد [ از ] وفات والد بزرگوار آن جناب به یک سال - آنکه آن حضرت ایستاده بود در کوچه های بغداد در حالتی که صبیان بازی میکردند ، ناگاه گذشت مأمون ، پس کودکان فرار کردند و امام محمد تقی ( علیه السلام ) ایستاده ماند - و عمر او نه سال بود - پس افکند خدای تعالی محبت آن حضرت [ را ] در دل او ، و گفت آن حضرت ( علیه السلام ) را : ای کودک ، چه بازداشت تو را از برگشتن ؟ جواب داد آن حضرت او را به شتاب : یا امیرالمؤمنین ! نبود در راه تنگی که فراخ میکردم من آن را برای تو ، و نیست مرا جرمی که به سبب آن از تو بترسم ، و گمان به تو نیک است ، به درستی که تو ضرر نمیرسانی کسی را که گناهکار نیست .

پس به شگفت آورد او را کلام آن جناب و حُسن جواب آن حضرت ، و گفت به آن حضرت : نام تو و نام پدر تو چیست ؟ آن حضرت جواب داد که : نام من محمد بن علی الرضا است .

پس مأمون رحمت فرستاد بر پدر آن حضرت ( علیه السلام ) ، و اسب خود راند ، و بود با او بازهای شکار ، و هرگاه که دور شد از آبادی ، رها کرد بازی را بر دراجه ، پس ناپدید شد ، و باز آمد از میان آسمان ، و در منقار او ماهی خُرد زنده بود ، مأمون از این معنا نهایت تعجب کرد و مراجعه نمود ، دید کودکان را بر حال ایشان ، و امام محمد تقی ( علیه السلام ) نزد ایشان بود ، همه فرار کردند مگر

ص : 61

امام محمد تقی ( علیه السلام ) ، مأمون نزد آن حضرت آمد و گفت : یا محمد [ ع ] ، در دست من چیست ؟ گفت : یا امیرالمؤمنین ! به درستی که خدای تعالی پیدا کرده در دریای قدرت خود ماهیهای خُرد که صید میکنند آن را بازهای ملوک و خلفا ، و آزمایش میکنند به آن سلاله اهل بیت پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ را ] .

مأمون گفت : تو هستی پسر امام رضا به راستی ، و احسان نسبت به (1) حضرت کرد ، و در اکرام او مبالغه نمود ، و همیشه به آن حضرت شفقت میداشت .

[ به سبب ] آنچه ظاهر شد بر مأمون بعد از این قصه از فضل و علم و کمال و عظمتِ برهان آن حضرت ، با وجود صغرِ سن عزم کرد بر تزویج کردن دختر خود را به آن حضرت و تصمیم نمود بر این معنا ، پس منع کردند مأمون را عباسیین از این معنا ، به ترس اینکه مبادا آن جناب را ولی عهد خلافت خود کند ، چنانچه پدر بزرگوار آن جناب را [ ولی عهد ] کرده بود ، و هرگاه بیان کرد برای عباسیین اینکه : پسند نکرده است او آن حضرت را ، مگر به جهت تفوّق آن حضرت بر تمامی اهل فضل از روی علم و معرفت ، و علم با وصف صغرِ سنِ ایشان در اتصاف آن حضرت به این اوصاف ; نزاع کردند و با هم وعده کردند که کسی را برای امتحان آن حضرت بفرستند .

پس فرستادند یحیی بن اکثم را ، و وعده کردند او را به مال بسیار ، اگر


1- در [ الف ] ( به نسبت ) بود ، اصلاح شد .

ص : 62

- العیاذ بالله - آن روسیاه آن حضرت را مغلوب سازد ، پس همه [ آن ] ها نزد خلیفه حاضر شدند ، و با ایشان یحیی بن اکثم هم بود ، و دیگر خواص دولت ‹ 14 › نیز حاضر شدند .

پس حکم کرد مأمون به فرشی نیکو برای حضرت امام محمدتقی ( علیه السلام ) ، پس نشست آن حضرت بر آن ، و سؤال کرد یحیی بن اکثم از مسائل چند که جواب داد آن حضرت از آنها به نیکوترین جواب ، و به نهایت توضیح آن را بیان فرمود ، پس گفت خلیفه به آن حضرت ( علیه السلام ) : که نیک جواب گفتی یا ابا جعفر [ ع ] ! پس اگر خواهی بپرس از یحیی بن اکثم ، اگر چه یک مسأله باشد .

پس گفت آن حضرت به یحیی که : چه میگویی درباره مردی که نظر کرد به سوی زنی در اول نهار به حرام ، بعدش آن زن برای او حلال شد نزدیک بلند شدنِ روز ، باز حرام شد آن زن بر او نزدیک ظهر ، باز حلال شد برای او به وقت عصر ، باز حرام شد به وقت مغرب ، باز حلال شد به وقت عشا ، باز حرام شد به نصف شب ، باز حلال شد نزدیک فجر .

پس گفت یحیی که : من جواب این مسأله نمیدانم .

پس فرمود آن حضرت ( علیه السلام ) که : آن کنیزی است که دیده آن را مرد اجنبی به شهوت و آن حرام است ، بعد آن ، آن کنیز را خرید کرد به وقت ارتفاع نهار ، و آزاد کرد او را به ظهر ، و تزویج کرد با او به عصر ، و ظهار با او نمود به مغرب ، و کفاره آن به عمل آورد به عشاء ، و طلاق رجعی داد او را به نصف لیل ، و مراجعه کرد با او به فجر .

ص : 63

پس گفت مأمون به عباسیین که : به تحقیق شناختید چیزی را که انکار میکردید .

بعد آن تزویج کرد در این مجلس با آن حضرت دختر خود ام الفضل را .

و نیز ابن حجر مکی در “ صواعق محرقه “ بعد ذکر بعض فضائل حضرت امام حسن عسکری ( علیه السلام ) گفته :

و لم یخلّف غیر ولده أبی القاسم محمد الحجة ، وعمره عند وفات أبیه خمس سنین ، لکن آتاه الله فیها الحکمة ، ویسمی : القائم المنتظر (1) .

یعنی حضرت امام حسن عسکری ( علیه السلام ) خلف نگذاشت غیر پسر خود ابوالقاسم محمد حجت [ عجّل الله فرجه الشریف ] را ، و عمر او هنگام وفات پدرش پنج سال بود ، لیکن بخشیده بود خدای تعالی او را در آن سن حکمت ، و نامیده میشود آن حضرت ( علیه السلام ) قائم منتظر . انتهی .

هرگاه حال اولاد امجاد حسنین ( علیهما السلام ) چنین باشد که یکی در حالت صغر سن از امور غیبیه اخبار مینماید ، کرامات ظاهره و معجزات باهره وا میفرماید (2) ، و علمای جلیل الشأن و فضلای اعیان را مفتضح و ساکت میکند ، و جوابهای مسائل فرعیه و احکام جزئیه به آن لطافت بیان و


1- [ الف ] فصل 3 ، باب 11 در فضائل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] ( 12 ) . [ ب ] صواعق : 26 ( طبع مصر سنه 1375 ) . [ الصواعق المحرقة : 2 / 601 ] .
2- یعنی : ( باز میفرماید ) . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 64

فصاحت زبان ارشاد میفرماید که عقول علمای نحاریر و فضلای مشاهیر را خیره میسازد ; و یکی را در حالت صغر سن خدای تعالی حکمت - که عبارت از علم به شرایع ربانیه و معالم حقانیه است - عطا فرموده ; پس کدام دین دار و عاقل تجویز میتوان ساخت که حسنین ( علیهما السلام ) را در حالِ کمالِ عقل و وفورِ دانش ، علم به عمده احکام دین - که نجات و ثواب بر آن موقوف است - حاصل نبود ؟ ! و یا آنکه دانسته - معاذالله - بر گناه عظیم و عصیان قبیح که ردّ بر خلیفه حق است ، جرأت فرمودند ؟ ! معاذ الله من هذا الهفوات .

و یافعی (1) در “ تاریخ “ خود ، در ضمن وقایع سنه ست و اربعمائة ، در


1- [ الف و ب ] ابن حجر عسقلانی ، در “ دُرر کامنه “ - که نسخه عتیقه آن که بر آن حواشی به خط میرزا محمد معتمدخان بدخشی ، صاحب “ نزل الأبرار “ ، نوشته ، به دست فقیر افتاده - مذکور است : عبد الله بن علی بن سلیمان بن فلاح الیافعی التمیمی [ المدنی ] ثم المکّی ، عفیف الدین أبو السعادات وأبو عبد الرحمن ، وُلد قبل السبع مائة بسنتین أو ثلاث ، و ذکر أنه بلغ الحلم سنة إحدی عشر [ 711 ] ، وأخذ بالیمن [ بالیمین ] عن العلامة أبی عبد الله محمد بن أحمد الذهبی المعروف بالبصّال ; وعن شرف الدین أحمد بن علی الحرائری قاضی عدن ومفتیها ، ونشأ علی خیر وصلاح وانقطاع ، و لم یکن فی صباه یشتغل بشیء غیر القرآن والعلم ، وحجّ سنة اثنی عشرة ، وصحب الشیخ علیا الطواشی فسلکه وحفظ الحاوی والجمل ، أثنی علیه الأسنوی فی الطبقات ، وقال : کان کثیر التصانیف ، وله قصیدة تشتمل علی عشرین علماً وأزید ، وکان کثیر الإیثار للفقراء ، کثیر التواضع ، مترقّعاً علی الأغنیاء ، معرضاً عما بأیدیهم ، نحیفاً ربعه ، کثیر الإحسان بالطلبة إلی أن مات . انتهی مختصراً . ( 12 ) . [ الدرر الکامنة 3 / 18 - 19 ] .

ص : 65

احوال شریف رضی ابوالحسن الموسوی تصریح نموده که سید رضی در کمتر از نه سالگی حفظ قرآن کرده !

ونیز گفته :

ذکر أبو الفتح ابن جنی النحوی : إن الشریف المذکور حضر إلی ابن السیرافی - وهو طفل ‹ 15 › لم یبلغ عمره عشرة سنین - فلقّنه النحو ، وجلس معه یوماً فی الحلقة ، فذاکره بشیء من الإعراب علی عادة التعلیم ، فقال له : إذا قلنا : رأیت عمر ، فما علامة النصب فی عمر ؟ فقال الرضی : بغض علی [ ( علیه السلام ) ] ، فتعجّب السیرافی والحاضرون من حدّة خاطره (1) .

ذکر کرده ابوالفتح ابن جنی نحوی که : به درستی که شریف مذکور حاضر شد نزد ابن السیرافی ، در حالتی که طفل بود و عمرش به ده سال نرسیده ، پس تلقین کرد ابن سیرافی او را علم نحو ، و نشست با او روزی در حلقه ، و مذاکره نمود او را به چیزی از اعراب بر طریق تعلیم ، و گفت وقتی که بگویم : ( رأیت عمر ) پس علامت نصب در عمر چیست ؟ گفت سید رضی ( رحمه الله ) در جواب او : بغض علی ( علیه السلام ) . سیرافی و دیگر حاضران از حدّتِ خاطرِ او تعجب نمودند .


1- [ ب ] مرآة الجنان 3 / 19 ( طبع حیدرآباد دکن 1338 ) .

ص : 66

بدان که : در حالتی که حدّت ذکا و سرعت فهمِ سید رضی در حال صغر سن به این مرتبه باشد ، پس وجود آن به حد کمال در اهل بیت رسالت ( علیهم السلام ) و خاندان نبوت در حالت صبا ، موجب کدام استعجاب و سبب کدام استغراب است ؟ !

وقال الشاعر - شعر - :

< شعر > لاتعجبوا من علوّ همته * وسنّه فی أوان منشأها إن النجوم التی تضیء لنا * أصغرها فی العیون أعلاها < / شعر > اما آنچه گفته : و بر تقدیر اول ترک تقیه که نزد ایشان از جمله واجبات است ، لازم میآید .

پس مدفوع است به اینکه : مستدل را لازم است که وجوب تقیه علی العموم و الاطلاق در جمیع امور از کتب امامیه اثناعشریه به اثبات رساند ، بعد از آن این مقدمه را در مقدمات دلیل دخل دهد ; و هر که کتب امامیه را تتبع و تفحص نموده باشد ، نیک میداند که جواز تقیه نزد ایشان در وقت خوف است .

و معلوم و متیقن است که حضرت امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) را در آن وقت - به سبب زنده و موجود بودن حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) - از کسی به هیچ گونه خوفی و ترسی لاحق نبود ، چنانچه در حدیث طویل از احادیث “ صحیح بخاری “ مذکور است :

ص : 67

وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجه حیاة فاطمة ( علیها السلام ) ، فلمّا توفّیت استنکر علی [ ( علیه السلام ) ] وجوه الناس (1) .

و قرطبی (2) در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ - در شرح قوله : کان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس جهة حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، - گفته :

جهة : أی جاه و احترام . . کان الناس یحترمون علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی حیاتها کرامة لها ; لأنها بضعة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو مباشر لها ، فلمّا ماتت - وهو لم یبایع أبا بکر - انصرف الناس عن ذلک الاحترام لیدخل فیما دخل فیه الناس ، ولایفرّق جماعتهم . (3) انتهی .

حاصل آنکه : بودند مردم که احترام مینمودند جناب امیر ( علیه السلام ) را در حیات حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، به سبب کرامت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، چه آن جناب بضعهء


1- [ الف ] کتاب الجهاد باب تصدق رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) بما وصل إلیه من الفیء والخمس . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری : 5 / 139 . [ صحیح البخاری : 5 / 82 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .
2- [ الف و ب ] فی تاریخ الیافعی [ مرآة الجنان 4 / 138 ] - فی وقایع سنة ستّ وخمسین وستّ مائة - : وفیها توفّی أبو العباس القرطبی أحمد بن عمرو الأنصاری المالکی المحدّث ، نزیل إسکندریة ، کان من کبار الأئمة ، سمع بالمغرب من جماعة ، واختصر الصحیحین ، وصنّف کتاب المفهم فی شرح مختصر مسلم . ( 12 ) .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل عبارة [ ال ] مفهم ، ونسخته التی قوبلت علی أصل علیه خط الشارح ، حاضرة - بعون الله - لدیّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 569 ] .

ص : 68

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، و جناب امیر ( علیه السلام ) مباشر آن جناب بود ، پس هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وفات یافت و جناب امیر ( علیه السلام ) بیعت ابی بکر ننمود ، برگشتند مردم از این احترامِ جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، تا که داخل شود آن جناب در آنچه داخل شدند در آن مردم ، و تفریق جماعتشان ننماید . انتهی محصل الترجمة .

و مع هذا هیچ یک از ائمه معصومین ( علیهم السلام ) ‹ 16 › در اظهار و اعلان مرتبه و درجه خودشان (1) تقیه نکرده اند ، آری به سبب فقدان اعوان و انصار ، از طلب و انتزاع حق خودشان (2) از دست غاصبان خلافت باز مانده اند .

و اکثر آن است که آنچه در مسائل فقهیه بر طریق تقیه فتوی فرموده اند ، بعضی از آنها بنابر تعلیم شیعیان بوده که ایشان در وقت خوف و ضرر بر طبق آن به عمل آرند ، و راه حق صریح و دین حنیف را بر ایشان از پیش تر واضح فرموده بودند ، و بعضی از جهت آنکه سائل از مخالفین بود ، و بر مذهب اعوج خود لجاج تمام داشت ، و هدایت یافتن او مرجو و مترقب نبود .

چنانچه سید الحکماء و سند العلماء میر محمد باقر داماد ( رحمه الله ) در رساله “ نبراس الضیاء “ گفته :

إن ائمتنا الطاهرین - صلوات الله علیهم اجمعین - لم یتّقوا أحدا فی إظهار مرتبتهم ، والإعلان بدرجتهم ; وکان تثبطهم عن طلب


1- در [ الف ] ( خودها ) بود که اصلاح شد .
2- در [ الف ] ( خودها ) بود که اصلاح شد .

ص : 69

حقهم ، والقیام بالأمر فی رعیتهم ، واستنقاذ منصبهم من أیدی غصبة حقوقهم ، لعوز الأنصار وفقد الأعوان رضاً بما جری به القلم ، وتسلیما لما تأدّی إلیه القدر ، وعملا بوصیة سبقت من رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) و لم ین (1) أحد منهم ( علیهم السلام ) فی تبریز غوامض العلوم الحقیقیة ، وغامضات المعارف الربوبیة ، وتبیین شرایع الأحکام الدینیة ، والحدود الإلهیة علی منهاج التنزیل ، ومرصاد التأویل بمصباح العلم والحکمة ، ومشکاة القدس والعصمة ، لا بمعونة مدارسة ، أو مؤنة ممارسة ، و من دون مراجعة باب ، أو مطالعة کتاب .

و ما صدر عنهم من الإفتاء علی قانون التقیة فربّما کانت غصة (2) من ذلک علی سنن التعلیم بیانا لتسویغها عند الضرورة ، ثقة منهم بما قد کانوا أوضحوه للمؤمنین من جادّة الحقّ الصریح ، ومحجّة الدین الحنیف ; وغصة (3) أُخری من جهة أن السائل کان (4) مفتونا بمذهبه اللجلج ، مولعا بدینه الأعوج ، فهُم ( علیهم السلام )


1- الونی : الفتور والتقصیر ، والکلال والإعیاء . انظر : الصحاح 6 / 2531 ، ومجمع البحرین 1 / 465 . . وغیرهما .
2- فی المصدر : ( عضّة ) ، قال الجوهری : عضّیت الشاة تعضیة ، إذا جزّأتها أعضاءً ویقال - أیضاً - : عضّیت الشیء تعضیة ، إذا فرّقته . انظر : الصحاح 6 / 2430 .
3- فی المصدر : ( عضّة ) .
4- کذا فی المصدر ، وهو الصحیح ، وفی الأصل : ( کانا ) .

ص : 70

أفتوه فی مسألته علی مذهبه وطریقه ، إذ کان لایرجی هدایته ولایترقب استقامته .

وکذلک کان سیرة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) فی صدر الأمر والزمن الأول ; حیث انه لم ینتهض بالجهاد علی خلافته ، و لم یترک طلب حقه ، و لم یهمل ادعاء منصبه من لصوص (1) الخلافة .

ومتقمّصوها والمتغلبون بها یطالبونه بالبیعة ، ویقولون له : تبایع أو لتُضربنّ الذی فیه عیناک . . ! وکان یقول لهم : « أنتم بالبیعة لی أحقّ منی بالبیعة لکم » .

وکان یقول : « کنا نری ان لنا فی هذا الأمر حقّا ، فاستبددتم به علینا » .

وکان یقول : « أنا أول من یجثو (2) للخصومة بین یدی الله » (3) .


1- کذا فی المصدر ، وهو الصحیح ، وفی الأصل : ( نصوص ) .
2- در مصدر اشتباهاً : ( یحثو ) آمده است .
3- و در بعضی از مصادر به جای ( یجثو ) لفظ ( یُحشر ) آمده است ، مراجعه شود به : صحیح بخاری 5 / 6 ، 242 ، جواهر المطالب 1 / 49 ، کنزالعمال 2 / 472 ، شواهد التنزیل 1 / 503 ، المناقب للکلابی : 432 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 170 . و از کتب شیعه : المناقب : 3 / 204 ، الصراط المستقیم 1 / 289 و 3 / 42 ، تأویل الآیات : 330 ، العمدة : 311 ، بشارة المصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : 263 ، سعد السعود : 102 ، کامل بهائی 2 / 87 ، بحار الأنوار 19 / 312 - 313 و 28 / 374 و 29 / 578 و 36 / 22 ، 128 و 39 / 234 . حاکم بعد از ذکر این روایت گفته : لقد صحّ الحدیث بهذه الروایات عن علیّ [ ( علیه السلام ) ] . یعنی : این روایات به سند صحیح از علی ( علیه السلام ) نقل شده است . مراجعه شود به : مستدرک 2 / 386 .

ص : 71

وکان یقول : « واعجباه ! أ تکون الخلافة بالصحابة ، ولا تکون بالقرابة والصحابة ؟ ! » .

« وإنی أحتجّ علیکم به مثل ما احتججتم به علی الأنصار » (1) .

اما آنچه گفته : و نیز مخالفت رسول ( صلی الله علیه وآله ) که ‹ 17 › آن جناب ابوبکر را در نماز پنج وقتی از روز چهارشنبه تا روز دوشنبه خلیفه خود ساخته بود ، و نماز جمعه و خطبه نیز . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه : روایاتِ تعیین نمودنِ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را برای امامت صلات ، از موضوعاتِ اهل سنت است ; و وقوع اختلاف و اضطراب در آن روایت ، صریح دلالت میکند بر وضع آن ; و به نزد آن هر دو امام همام ( علیهما السلام ) ثابت و متحقق بود که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را خلیفه نساخته ، و نه او را لایق خلافت جد خود میدانستند .

بلکه ایشان را معلوم بود که عایشه در حال اشتداد مرضِ حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (2) امر کرد که ابوبکر امامت صلات نماید ، و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را چون افاقه حاصل شد و به هوش باز آمد ، یک دست بر


1- نبراس الضیاء و تسواء السواء : 10 - 11 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 72

دوش حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و یک دست بر دوش فضل بن عباس نهاده از حجره بیرون شد ، و ابوبکر را از آنجا دور کرد (1) .

و نیز اشتداد مرض آن حضرت در روز پنج شنبه بود ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ در آخر کتاب مغازی ، در باب مرض النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) مذکور است :

قال ابن عباس : یوم الخمیس ، و ما یوم الخمیس ؟ اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه . . إلی آخر الحدیث (2) .

پس خلیفه ساختن ابوبکر برای امامت صلات از روز چهارشنبه نباشد ; زیرا که علت بیرون نیامدن آن حضرت برای امامت صلات ، اشتداد وجع بود ، و آن به روز پنج شنبه حاصل شده .

و موافق مثل مشهور : دروغگو را حافظه نباشد ، مخاطب خود بعد از این در تضاعیف کلام ، تکذیب قول خود نموده ، چنانچه در جواب طعن سوم گفته :

در آخر روز چهارشنبه و اول شب پنج شنبه ، مرض آن حضرت اشتداد پذیرفت ، و به این سبب تهلکه رو داد ، و وقت عشاء از شب پنج شنبه ابوبکر را جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خلیفه نماز فرمود (3) .

و در جواب طعن چهارم گفته :


1- مراجعه شود به : ارشاد القلوب 338 - 340 ، بحار الأنوار 28 / 108 - 110 .
2- [ ب ] صحیح البخاری : 6 / 9 . [ صحیح البخاری : 5 / 137 ( طبع دارالفکر بیروت ) ، و مراجعه شود به 4 / 31 و مصادر بسیاری که در مطاعن عمر خواهد آمد ] .
3- تحفه اثنا عشریه : 265 .

ص : 73

و تفویض امامت نماز ، در مرض موت خود ، از شب پنج شنبه تا صبح دوشنبه ، آنقدر مشهور است که حاجت بیان ندارد . (1) انتهی .

و تکذیب میکند این همه اقوال را آنچه مصنف “ روضة الاحباب “ گفته و آن این است :

در مدت مرض چون وقت نماز در رسیدی ، بلال آن حضرت را اعلام نمودی ، تا بیرون آمدی و نماز با مردم بگذاردی ، و در آخر مرض سه روز بیرون نتوانست آمد . (2) انتهی .

و وجه استدلال از این کلام بر تکذیب اقوال مذکوره آن است که بالاتفاق وفات پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) روز دوشنبه بود ، پس اگر روز شنبه ابتدا باشد ، تا روز دوشنبه سه روز میشود ، و بنابر این خطبه خواندن ابوبکر و نماز جمعه گذاردن در حیات آن حضرت صورت نبندد .

اما آنچه گفته : نیز مخالفت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] که آن جناب در عقب او نماز جمعه گزارده ، و خطبه جمعه او را مسلم داشته ، لازم میآید .

پس مردود است به اینکه : کلام محقق خواجه ( رحمه الله ) صریح است در اینکه این کلام حق انتظام هر دو امام عالی مقام - اعنی حضرت حسنین ( علیهما السلام ) - در حق ابوبکر ، در اول خلافت ، بعد از وقوع ‹ 18 › بیعت صادر گردیده ، و در “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ در قصه فدک مذکور است که حضرت


1- تحفه اثنا عشریه : 267 .
2- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171 .

ص : 74

امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و بنی هاشم تا مدت حیات حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - که مدت شش ماه بود - بیعت ابوبکر نکردند ، تا به گزاردن نماز در عقب او و خطبه جمعه او را مسلم داشتن چه رسد !

پس انکار جناب امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) بر خطبه خواندن ابوبکر بر منبر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) موافق و مطابق انکار حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، نه مخالف ، و الفاظ حدیث مذکور ، بر سبیل حذف و اختصار از صدر و عجز ، این است :

فوجدت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی أبی بکر فی ذلک ، فهجرته ، فلم تکلّمه حتّی ماتت ، وعاشت بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ستة أشهر ، فلمّا توفیت دفنها زوجها علی ( علیه السلام ) لیلا ، و لم یؤذن بها أبا بکر ، و صلی علیها ، وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجه حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فلمّا توفّیت استنکر علی [ ( علیه السلام ) ] وجوه الناس فالتمس مصالحة أبی بکر ومبایعته ، و لم یکن یبایع تلک الأشهر . (1) انتهی به قدر الحاجة .

و شمه ای از اقوال آن حضرت ، متضمن انکار خلافت ابوبکر در ضمن کلام سیدنا و مولانا میرباقر داماد ( رحمه الله ) گذشت ، و بعد از این نیز ان شاءالله تعالی در مقام مناسب بیاید .


1- [ ب ] صحیح البخاری 5 / 20 ; صحیح مسلم 3 / 138 . [ صحیح بخاری 5 / 82 - 83 ( طبع دارالفکر بیروت ) ; صحیح مسلم 5 / 154 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 75

اما آنچه گفته : بر تقدیر ثانی هیچ نقصانی پیدا نمیکند . . . الی آخر .

پس مجاب است به اینکه : دانستی که فرض تقدیر ثانی ، در اقوال و افعال برگزیدگان درگاه ربانی ، دلیل جهل و نادانی ، بلکه برهان ناصبیت و بی ایمانی این مرد عثمانی و مروانی است .

اما آنچه گفته : قاعده اطفال است . . . الی قوله : احکام بشریت و خواص صبا و طفولیت . . . الی آخر .

پس مرود است به چند وجه :

اول : آنکه اطفال اهل بیت رسالت ( علیهم السلام ) و خاندان نبوت را با اطفال سایر ناس قیاس کردن ، دلیل جهل و وسواس این نسناس حق ناشناس است ; زیرا که معروف و مشهور گشته که جناب امیر ( علیه السلام ) فرموده :

« نحن أهل بیت لا نقاس بالناس ، ما عادانا بیت إلا خرب ، و ما نبح علینا کلب إلاّ جرب » (1) .

حاصل معنای این حدیث شریف آن است که : ما اهل بیت رسالت ( علیهم السلام ) با


1- قسمت « لا نقاس بالناس » در مصادر زیر آمده : الخصائص ابن بطریق : 225 ، شواهد التنزیل 2 / 272 ، ملحقات احقاق الحق 20 / 27 ، مناقب ابن شهرآشوب 2 / 266 ، غایة المرام 3 / 297 ، و 4 / 107 ، بحار الأنوار 25 / 384 و 26 / 153 و 38 / 8 و . . . و بخش دوم حدیث با کمی اختلاف در : ریاض السالکین ( شرح سید علی خان بر صحیفه ) 1 / 38 ، بحار الأنوار 107 / 31 ، الکنی والالقاب 1 / 410 آمده است .

ص : 76

سایر ناس قیاس کرده نمیشویم ، و دشمن نداشته ما را خانواده ای مگر اینکه خراب شد ، و بلند نکرد بر ما هیچ سگی نباح و آواز خود را مگر اینکه گرگین گردید .

و علی بن محمد معروف به ابن الصباغ (1) در کتاب “ فصول مهمه فی معرفة الائمة “ در حال امام حسین ( علیه السلام ) گفته :


1- [ الف و ب ] شمس الدین محمد بن عبدالرحمن السخاوی المصری که تلمیذ ابن حجر عسقلانی است ; در کتاب “ ضوء لامع “ [ الضوء اللامع 5 / 283 ] گفته : علی بن محمد بن أحمد بن عبد الله نور الدین الأسفاقسی الغری الأصل ، المکی المالکی ، ویعرف ب : ابن الصباغ ، ولد فی العشر الأول من ذی الحجّة سنة أربع وثمانین وسبع مائة بمکّة ونشأ بها ، فحفظ القرآن والرسالة فی الفقه وألفیة ابن مالک وعرضهما علی الشریف عبد الرحمن الفاسی وعبد الوهاب بن العفیف الیافعی والجمال بن ظهیرة وقرینه أبی [ ابن ] السعود ، وسعد النووی ، وعلی بن محمد بن أبی بکر الشیبی ، و محمد بن أبی بکر بن سلیمان البکری ; وأجازوا له ، وأخذ الفقه عن أولهم ، والنحو عن الجلال عبد الواحد المرشدی ، وسمع علی الزین المراغی سداسیات الرازی . وله مؤلفات منها : الفصول المهمة لمعرفة الأئمة ، وهم إثنا عشر . انتهی ملتقطا . و فاضل رشید در “ ایضاح لطافة المقال “ در تعداد مصنفات علمای خود [ شان ] که در فضایل اهل بیت ( علیهم السلام ) تصنیف کرده اند گفته : و شیخ نورالدین علی بن محمد بن الصباغ المکی نیز در “ فصول مهمه فی معرفة ائمه “ ، از کتب اهل سنت فضائل آن حضرات نقل کرده است . [ ب : ( حامد حسین ) ] . [ ایضاح لطافة المقال : وانظر : کشف الظنون 2 / 1271 ، مقدمة الفصول المهمة فی معرفة الائمة ، لاسیما صفحات 14 - 25 ] .

ص : 77

قال بعض أهل العلم : علوم أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] لاتتوقف علی التکرار والدرس ، ولایزید یومهم فیها علی ما کان فی الأمس ; لأنهم المخاطبون فی أسرارهم ، المحدّثون فی النفس ، فسماء معارفهم وعلومهم بعیدة عن الإدراک واللمس ، و من أراد سترها کان کمن أراد ستر وجه الشمس ; وهذا ممّا یجب أن یکون ثابتا مقرراً فی النفس ، فهم یرون عالم الغیب فی عالم الشهادة ، ویقفون علی حقائق المعارف فی خلوات العبادة ، وتناجیهم ثواقب أفکارهم فی أوقات أذکارهم ‹ 19 › بماتسمّوا (1) به غارب الشرف والسیادة ، وحصلوا بصدق توجههم جناب القدس ، ما بلغوا به منتهی السؤل (2) والإرادة ، فهُم کما فی نفوس أولیائهم ومحبیهم وزیادة ، فما تزید معارفهم فی زمان الشیخوخة علی معارفهم فی زمان الولادة .

وهذه أُمور تثبت لهم بالقیاس والنظر ، ومناقب واضحة الحجول بادیة الغرر ، ومزایا تشرق إشراق الشمس والقمر ، وسجایا تزیّن عنوان التواریخ وعیونات الأثر ، فما سألهم مستفید أو ممتحن فوقفوا ، ولا أنکر منکر أمراً من الأُمور إلا علموا وعرفوا ، ولاجری معهم غیرهم فی مضمار شرف إلا سبقوا ، وقصر مجاروهم وتخّلفوا (3) ; سنة جری علیها الذین تقدّموا منهم ،


1- فی المصدر : ( تسنّموا ) .
2- فی المصدر : ( السؤال ) ، و ذکر ما هنا نسخة بدل هناک .
3- فی المصدر : ( محاورهم وتحلقوا ) .

ص : 78

وأحسن أتباعهم الذین خلفوا ، وکم عانوا وافی (1) الجداد والجلاد أُموراً فبلغوها بالرأی الأصیل ، والصبر الجمیل ، فما استکانوا وما ضعفوا ، فبهذا وأمثاله سمعوا (2) علی الأمثال ، وشرفوا تفتر (3) الشقاشق إذا هدرت شقاشقهم ، وتصغی الأسماع إذا قال قائلهم ، أو نطق ناطقهم ، ویکسف الهوی إذا قیست (4) به خلائقهم ، ویقف کل ساع عن شاوهم ، فلا یدرک فالقهم ، ویعجزه سائقهم (5) . . سجایا منحهم بها خالقهم ، وأخبر بها صادقهم ، فستر (6) بها أولیاؤهم وأصادقهم (7) ، وحزن لها مُباینهم ومُفارقهم .

حلّ الحسین [ ( علیه السلام ) ] من هذا البیت الشریف فی أوجهه ویفاعه (8) ، وعلا محله فیه علوّا تقاصرت (9) النجوم عن ارتفاعه ، واطلع بصفاء سرّه علی غوامض المعارف ، فانکشفت له الحقایق عند اطلاعه ، وسار صیته بالفواضل والفضائل ، فاستوی الصدیق


1- فی المصدر : ( فی ) .
2- فی المصدر : ( سمّوا ) ، وهو الظاهر .
3- فی المصدر : ( تقرّ ) .
4- فی المصدر : ( ویکشف الهوی إذا أفلست )
5- فی المصدر : ( فلا یدرک فائتهم ولا ینال طرائقهم ) .
6- فی المصدر : ( فسرّ ) .
7- فی المصدر : ( وأصدقاؤهم ) .
8- فی المصدر : ( أوجه وارتفاعه ) .
9- فی المصدر : ( تطامنت ) .

ص : 79

والعدو فی استماعه ، [ ولمّا انقسمت غنائم المجد حصل علی صعابها ومرتاعه ] (1) ، فقد اجتمع فیه وفی أخیه من خلال الفضل ما لا خلاف فی اجتماعه ، وکیف لایکونان کذلک وهما ابنا علی ( علیه السلام ) وفاطمة ( علیها السلام ) وسبطان لمن هو سید النبیین والمرسلین وخاتمهم [ ( صلی الله علیه وآله ) ] (2) .

هرگاه به اعتراف اهل سنت علوم اهل بیت ( علیهم السلام ) بر کسب و تعلم موقوف نبود ، بلکه علوم ایشان علوم لدُنیّه الهامیه باشد ، و در زمان ولادت و شیخوخت ایشان تفاوتی نباشد ، و در حالت طفولیت جامع کمالاتی باشند که عقل از ادراک آن قاصر است ، و با وجود صغرِ سن بر مشایخ کبار فایق و سابق باشند ، باز قیاس نمودن حال حسنین ( علیهما السلام ) را بر حال دیگر اطفال نهایت سفاهت ، بلکه کمال نصب و عداوت است !

دوم : آنکه فخر رازی (3) در “ نهایة العقول “ در مقام ابطال نص بر


1- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
2- [ ب ] الفصول المهمة : 601 ( طبع النجف الأشرف ) . [ الفصول المهمة 2 / 763 - 764 ] .
3- [ الف و ب ] قال الیافعی فی وقایع سنة ست وست مائة : وفیها توفّی الإمام الکبیر ، العلامة النحریر ، الأُصولی المتکلم ، المناظر المفسّر ، صاحب التصانیف المشهورة فی الآفاق ، الحظیّة فی سوق الإفادة بالاتفاق . . فخر الدین الرازی أبو عبد الله محمد بن عمر بن حسین القرشی التیمی البکری ، الملّقب ب : الإمام عند علماء الأُصول ، المقرّر لشُبه مذاهب الفرق المخالفین ، والمبطل لها بإقامة البراهین ، الطبرستانی الأصل ، الرازی المولد ، الشافعی المذهب ، فرید عصره ، ونسیج دهره . انتهی مختصراً . [ مرآة الجنان 4 / 7 ] . وقد ذکره قاضی القضاة شمس الدین ابن خلّکان فی وفیات الأعیان ، والسبکی فی طبقاته الکبری ، وابن شهبة فی “ طبقات الفقهاء الشافعیة “ . . وغیرهم فی غیرها . ( 12 ) . [ انظر : وفیات الأعیان 4 / 248 - 249 ، طبقات الشافعیة الکبری 8 / 81 - 82 ، طبقات الشافعیة لابن شهبة 2 / 65 ] .

ص : 80

امامت جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :

وکیف نقل عن الحسن [ ( علیه السلام ) ] أنه قال لأبی بکر : « انزل عن منبر أبی » ; و نقل خصومة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فی فدک ; و ما کان من تأخر علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر وخالد بن سعید بن العاص عن البیعة مدة ، ‹ 20 › مع أنه لم یذکر أحد فی شیء من المجامع (1) ذلک النصّ . (2) انتهی .

و سیاق کلام رازی دلالت صریحه دارد بر آنکه کلام حضرت امام حسن ( علیه السلام ) از قبیل ردّ و انکار است ، نه حرکات اطفال صغار ، والله الموفق للاستبصار ، والعاصم من زلل الأفکار وخطأ الأنظار .

سوم : آنکه از روایاتی که نقل کردیم معلوم میشود که جناب امیر ( علیه السلام ) بر امام حسن ( علیه السلام ) انکاری نفرمود ; حال آنکه آن جناب در آن وقت تشریف


1- فی المصدر : ( المجامیع ) .
2- نهایة العقول ، ورق : 258 ، صفحه : 521 .

ص : 81

میداشت ، و تقریر جناب امیر ( علیه السلام ) بالاجماع معتبر است .

و کلمه : « والله ما هذا من أمری » مفید انکار بر کلام امام حسن ( علیه السلام ) نیست ، بلکه غرض از آن این است که : این کلام آن حضرت به تعلیم جناب امیر ( علیه السلام ) واقع نشده ، و از این معنا منکَر دانستن آن حضرت ( علیه السلام ) این کلام را هرگز مستفاد نیست .

اما آنچه گفته : بلکه قبل از اربعین منصب نبوت به کسی عطا نشد .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه آنچه ذکر کرده دعوای محض است ، دلیلی بر آن اقامه نکرده .

دوم : آنکه اگر بالفرض کسی از انبیا قبل از اربعین (1) نبوت عطا نشده باشد ، از آن عدم اعتبار اقوال و افعال ائمه [ ( علیهم السلام ) ] در حال صغر سن لازم نمیآید ، و الا لازم آید که قبل از اربعین مطلقاً افعال و اقوال این حضرات معتبر نباشد ، ولعلّه لایرضی به الناصب باللسان ، وإن کان یعتقده - بل أشنع منه - بالجنان .


1- [ الف و ب ] و واضعین در این باب حدیثی هم ساخته اند ، لیکن ناقدین به تفضیحشان پرداخته ، سیوطی در رساله “ درر منتثره “ میآرد : ( ما من نبیّ إلاّ بعد الأربعین ) ، قال ابن الجوزی : موضوع . ( 12 ) . [ الدرر المنتثرة 164 ، گر چه همین مطلب را از ابن جوزی ، عجلونی در کشف الخفاء 2 / 194 و صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد 2 / 226 نقل کرده اند ، ولی در الموضوعات ابن جوزی پیدا نکردیم ] .

ص : 82

سوم : آنکه به حضرت یحیی و حضرت عیسی ( علیهما السلام ) منصب نبوت در حال صغر سن و طفولیت عطا شده ; چنانچه حق تعالی شأنه در قرآن مجید ، در حق یحیی فرموده : ( وَآتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً ) (1) یعنی : دادیم یحیی را حکمت در سن طفلی .

و نیز حق تعالی در حق عیسی ( علیه السلام ) فرموده : ( قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیّاً * قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً * وَجَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیّاً ) (2) .

و زمخشری (3) صاحب “ کشاف “ در تفسیر این آیه گفته :


1- سورة مریم ( 19 ) : 12 .
2- سورة مریم ( 19 ) : 29 - 31 .
3- [ الف و ب ] مخفی نماند که زمخشری صاحب کشاف از اعاظم مفسرین و اکابر محدّثین اهل سنت است . و قاضی القضات ابن خلّکان [ وفیات الأعیان 5 / 168 ] ، و یافعی در “ مرآة الجنان “ [ 3 / 269 ] ، و عبدالقادر در طبقات حنفیه مسمّی ب : “ جواهر مضیئه “ [ 2 / 160 ] ، و کفوی در کتاب “ أعلام الأخیار “ ، و سیوطی در “ بغیة الوعاة “ [ 2 / 280 ] ، و صاحب “ مفتاح کنز الدرایة “ ، و جزری صاحب “ نهایه “ ; او را به مناقب جلیله و مدایح جمیله ستوده اند . و آنچه فاضل ناصب - از راه عدم اطلاع - درباره او در باب کیود خود گفته [ تحفه اثناعشریه : 41 ] ، ردّ و نقض آن ، مصنّف قمقام ، - اعلی الله مقامه فی دارالسلام ، به اَبین وجوه بیان کرده [ تقلیب المکائد : 196 - 197 ] . در “ جامع الأُصول “ میفرماید : أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی الحنفی مذهباً صاحب التصانیف العجیبة والتألیفات الغریبة ; مثل : الفائق فی غریب الحدیث ، والکشّاف فی تفسیر القرآن ، والأمثال ، والمفصّل فی النحو . . وله الید الباسطة واللسان الفصیح فی علوم الأدب ولغتها ونحوها وشعرها ، ورسائلها وعلم البیان ; إلیه انتهت هذه الفضائل و به ختمت ، وأقام مکّة دهراً حتّی صار یعرف ب : جارالله . [ جامع الاصول : 15 / 300 - 301 ] . و در کتاب “ روض المناظر فی علم الاوائل والأواخر “ تألیف قاضی القضات شیخ محبّ الدین ، ابوالولید ، محمد بن محمد بن الشحنة الحنفی الحلبی در وقایع سنة ثمان وثلاثین و خمس مائة گفته : وفیها توفّی أبو القاسم محمد بن عمر الزمخشری ومولده فی رجب سنة سبع وستین واربع مائة ; وزمخشر : قریة من قری خوارزم ، وفضائله وتصانیفه أشهر من أن تذکر . ( 12 ) . [ روض المناظر ، ورق : 149 ] .

ص : 83

واختلفوا فی نبوته ; فقیل : أُعطیها فی الطفولیة وأکمل الله عقله واستنبأه طفلا نظراً إلی ظاهر الآیة (1) .

و در کتاب “ مواقف “ مذکور است :

قد قال القاضی : إن عیسی ( علیه السلام ) کان نبیّاً فی صباه لقوله تعالی : ( وَجَعَلَنِی نَبِیّاً ) (2) ، ولا یمتنع من القادر المختار أن یخلق فی الطفل ما


1- [ ب ] الکشاف : 2 / 410 ( طبع مصر سنه 1354 ) . [ الکشاف : 2 / 508 ] .
2- سورة مریم ( 19 ) : 30 .

ص : 84

هو شرط النبوة من کمال العقل وغیره . (1) انتهی .

و عمر بن عادل حنبلی در تفسیر “ لباب فی علوم الکتاب “ (2) در تفسیر این آیه گفته :

عن الحسن : إنه أُلهم التوراة وهو فی بطن أُمّه .

وقال الأکثرون : [ إنه ] (3) أُوتی الإنجیل وهو صغیر طفل ، وکان یعقل عقل الرجال ; فمن قال : الکتاب هو التوراة ، قال : لأن الألف واللام للعهد ، ولا معهود حینئذ إلا التوراة ، و من قال : الإنجیل ، قال : الألف واللام للاستغراق ، وظاهر کلام عیسی [ ( علیه السلام ) ] : إن الله آتاه الکتاب وجعله نبیّاً وأمره بالصلاة والزکاة ، وأن یدعو إلی الله تعالی ‹ 21 › وإلی دینه وشریعته من قبل أن یکلّمهم ، فإنه تکلّم مع أُمّه وأخبرها بحاله ، وأخبرها بأنه یکلّمهم بما یدلّ علی برائتها ، فلهذا أشارت إلیه بالکلام .

قال بعضهم : أخبر أنه نبیّ ، ولکنه ما کان رسولا ; لأنه فی ذلک الوقت ما جاء بالشریعة . .


1- [ الف ] در اوائل مقصد اول از مرصد اول از موقف سادس . [ ب ] شرح المواقف : 8 / 226 . [ المواقف : 3 / 339 ، 346 ] .
2- [ الف و ب ] ذکر عبد الوهاب الشعرانی فی شروع المیزان فی مقروءاته تفسیر اللباب فی علوم الکتاب لعمر بن عادل الحنبلی . وکانت النسخة الحاضرة عندی عتیقة ، وقد قوبلت العبارة علیها . ( 12 ) . [ المیزان الکبری الشعرانیة 1 / 92 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 85

ومعنی کونه نبیّاً : أنه رفیع القدر ، عالی الدرجة ; وهذا ضعیف ; لأنه قرن بذکر النبوة الشرع (1) وهو قوله : ( وَأَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ ) . (2) انتهی (3) .

و به حضرت یوسف [ ( علیه السلام ) ] هم در حال صغر سنّ نبوت عطا شده چنانچه در “ تفسیر ابوحیان “ (4) مذکور است :

[ إوالظاهر أن الضمیر فی ] (5) ( وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ ) (6) عاید علی یوسف [ ( علیه السلام ) ] ، وهو وحی إلهام ، قاله مجاهد .

و روی ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أو منام .

وقال الضحاک وقتادة : نزل علیه جبرئیل فی البئر .

وقال الحسن : أعطاه الله النبوة فی الجبّ وکان صغیراً ، کما أوحی إلی یحیی ( علیه السلام ) وعیسی ( علیه السلام ) وهو ظاهر ( أَوْحَیْنا ) (7) .


1- فی المصدر : ( لأن النبیّ فی عرف الشرع هو الذی خصّه الله بالنبوة وبالرسالة ، خصوصاً إذا قرن إلیه ذکر الشرع ) .
2- سورة مریم ( 19 ) : 31 .
3- اللباب فی علوم الکتاب 13 / 58 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن حیان ) آمده است .
5- الزیادة من المصدر .
6- سورة یوسف ( 12 ) : 15 .
7- [ الف و ب ] سوره یوسف تفسیر آیه : ( وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ ) . ( 12 ) . [ البحر المحیط 5 / 288 ] .

ص : 86

و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) از حین ولادت - بلکه قبل از ولادت - متصف به وصف نبوت بوده ، چنانچه در “ شرح فقه اکبر “ (1) ملا علی قاری مذکور است :

قال الإمام الرازی : الحق أن محمداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قبل الرسالة ما کان علی شرع نبیّ من الأنبیاء ، وهو المختار عند المحققین من الحنفیة ; لأنه لم یکن أُمّة نبیّ قطّ ، لکنه کان فی مقام النبوة قبل الرسالة ، وکان یعمل بما هو الحق الذی ظهر علیه فی مقام نبوته بالوحی الخفی ، والکشوف الصادقة من شریعة إبراهیم ( علیه السلام ) وغیرها .

کذا نقله شارح (2) عمدة النسفی ; وفیه دلالة علی أن نبوته لم تکن منحصرة فیما بعد الأربعین کما قاله جماعة ، بل إشارة إلی أنه من یوم ولادته متصف بنعت نبوته ، بل یدلّ حدیث « کنت نبیّاً وآدم بین الروح والجسد » أنه متصف به وصف النبوة فی عالم الأرواح قبل خلق الأشباح ، وهذا وصف خاص له ; لا أنه محمول علی خلقه للنبوة واستعداده للرسالة کما یفهم من کلام حجة


1- [ الف و ب ] قال صاحب کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون [ 2 / 1287 ] - فی بیان شروح الفقه الأکبر - : وشرحه لمولانا علی القاری [ الأنصاری ] مجلد ، وسمّاه : المنهج الأزهر [ منح الأزهر ، خ ل : منح الروض الأزهر ] وهو شرح کبیر ممزوج ، أوله : الحمد لله واجب الوجود . . إلی آخره . ( 12 ) .
2- فی المصدر : ( القونوی فی شرح ) .

ص : 87

الاسلام ، فإنه حینئذ لایتمیز عن غیره حتّی یصلح أن یکون متمدحا بهذا النعت بین الأنام (1) .

و از امثال عرب آمده : من لم یسُد قبل الأربعین لم یُسد بعدها (2) .

اما آنچه گفته که : النادر فی حکم المعدوم .

پس قدح عقاید دینه و احکام شرعیة به امثال این امثال نتوان کرد .

اما آنچه گفته : مثل مشهور است : الصبی صبی ولو کان نبیّاً (3) .

پس اگر این مثل صحیح باشد لازم آید که اعطای نبوت شخصی را در حال صبا ، عبث و لغو ، بلکه موجب تحقیر و تذلیل این مرتبه عالیه باشد .

و در حقیقت و فی الواقع عکس این مثل صحیح و راست است ، و آن این است : ( النبیّ نبیّ ولو کان صبیاً ) .

و عجب است که مخاطب به این مثل مصنوع بر حط مرتبه سیدی شباب أهل الجنة ، و خفض درجه رسالت و نبوت تمسک جسته ، و آنچه شیخ سعدی در کتاب “ گلستان “ فرموده آن را فراموش کرده ‹ 22 › و آن این است : بزرگی به عقل است نه به سال (4) .

و له ایضاً بیت :


1- منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 179 - 180 .
2- لم نجدها فی کتب الأمثال .
3- لم نجدها فی کتب الأمثال ، ولعلّه ممّا هو مشهور علی ألسنة عوامهم .
4- گلستان سعدی :

ص : 88

< شعر > کودکی کو به عقل پیر بود * نزد اهل خرد کبیر بود (1) < / شعر > بدان که : در روایات اهل سنت مذکور است که جناب امام حسین ( علیه السلام ) ، به عمر بن خطاب نیز در خلافت او فرمود که : « از منبر پدر بزرگوار ما فرود آ [ ی ] » ; و او هم مثل ابوبکر جواب داد ، چنانچه در “ تهذیب الکمال “ (2) مذکور است :

قال حماد بن زید : حدّثنا یحیی بن سعید ، عن عبید بن حسین ، حدّثنی حسین بن علی ( علیهما السلام ) قال : « أتیت عمر - وهو علی المنبر - فصعدت إلیه ، فقلت : « انزل عن منبر أبی واذهب إلی منبر أبیک » . فقال عمر : لم یکن لأبی منبر ; وأخذنی وأجلسنی معه ، فجعلت أُقلّب حصا بیدی ، فلمّا نزل انطلق بی إلی منزله ، فقال : من علّمک ؟ ! فقلت : « والله ما علّمنیه أحد » [ قال : یا بنی ! لو تغشّانا ] (3) .

قال : « فأتیت یوماً - وهو خال بمعاویة - وابن عمر بالباب ،


1- گلستان سعدی :
2- [ الف و ب ] قال صاحب کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون : تهذیب الکمال لأسماء الرجال للحافظ جمال الدین یوسف بن زکی المزی المتوفی سنة اثنین واربعین وسبع مائة ، وهو کتاب کبیر لم یؤلف مثله ، لا یظنّ أن یستطاع . قیل : إنه لم یکمّله وأکمله علاءالدین مغلطای بن خلیج ( المتوفی سنة 662 ) فی ثلاثة عشر مجلدات [ کذا ] . انتهی مختصراً . [ انظر : کشف الظنون 2 / 1509 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 89

فرجع ابن عمر ورجعت معه ، فلقینی بعد وقال : لم أرک ؟ فقلت : جئت وأنت خال بمعاویة ، وابن عمر بالباب ، فرجع ابن عمر ورجعت معه » .

« فقال : أنت أحق بالإذن من ابن عمر ; وإنّما أنبت ما تری فی رؤوسنا الله و (1) أنتم (2) » (3) .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] قال : « صعدت إلی عمر [ بن ] (4) الخطاب المنبر ، فقلت له : « انزل عن منبر أبی واصعد منبر أبیک » . فقال : إن أبی لم یکن له منبر ، فأقعدنی معه ، فلمّا نزل ذهب [ بی ] (5) إلی منزله ، فقال : أی بنی ! من علّمک هذا ؟ فقال : ما علّمنیه أحد ، قال : أی بنی ! لو جعلت تأتینا وتغشّانا ; [ قال : ] (6) « فجئت یوماً - وهو خال بمعاویة - وابن عمر بالباب لم یؤذن له ، فرجعت ، فلقینی بعد فقال : یا بنی ! لم أرک أتیتنا ، قلت : « جئت


1- فی المصدر : ( ثم ) .
2- [ الف و ب ] ف [ فایده : ] قول عمر به مخاطبه حضرت امام حسین ( علیه السلام ) : إنّما أنبت ماتری فی رؤوسنا الله ، ثم أنتم ، وفی روایة : أبوک . ( 12 ) .
3- تهذیب الکمال 6 / 404 .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 90

وأنت خال بمعاویة ، فرأیت ابن عمر [ رجع ] (1) ، فرجعت » ، فقال : أنت أحق بالإذن من عبد الله بن عمر ; إنّما أنبت فی رؤوسنا ما تری ، الله ، ثم أنتم . . فوضع یده علی رأسه » .

ابن سعد ، وابن راهویه خط . (2) .

و ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :

عن الحسین بن علی بن أبی طالب - رضی الله عنهما - [ ( علیهما السلام ) ] قال : « أتیت عمر بن الخطاب - وهو علی المنبر - فصعدت إلیه فقلت له : « انزل عن منبر أبی واذهب إلی منبر أبیک » ; فقال عمر : لم یکن لأبی منبر . . وأخذنی فأجلسنی معه ، فجعلت أُقلّب حصا بیدی ، فلمّا نزل ، انطلق بی إلی منزله : فقال لی : من علّمک ؟ فقلت : « والله ما علّمنی أحد » ; فقال : یا بنی ! لو جعلت تغشّانا ; قال : فأتیته یوماً - وهو خال بمعاویة - وابن عمر بالباب ، فرجع ابن عمر فرجعت معه ، فلقینی بعد فقال : لم أرک ; فقلت : « یا أمیر المؤمنین ! إنی جئت وأنت خال بمعاویة وابن عمر بالباب ، فرجع ابن عمر فرجعت معه » ; قال : أنت أحق بالإذن من ابن عمر ; إنّما أنبت ما فی رؤوسنا الله عزّ وجلّ ثم أنتم » . (3) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] [ کنز العمال ] 7 / 105 . [ کنزالعمال 13 / 654 - 655 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
3- [ الف ] فضائل عمر و ذکر رعایت او صله اقارب آن حضرت را . [ ب ] ازالة الخفاء اردو 2 / 135 ( طبع کراچی ) . [ ازالة الخفاء 2 / 80 ] .

ص : 91

و ابن حجر ‹ 23 › در “ صواعق محرقه “ بعد ذکر قصه حضرت امام حسن ( علیه السلام ) با ابی بکر گفته :

ووقع للحسین [ ( علیه السلام ) ] مثل ذلک مع عمر وهو علی المنبر فقال له : منبر أبیک - والله - لا منبر أبی ; فقال علی ; « والله ما أمرت بذلک » . فقال عمر : والله ما اتهمناک .

وزاد ابن سعد : إنه أخذه وأقعده إلی جنبه ، وقال : هل أنبت الشعر علی رؤوسنا إلاّ أبوک . . أی إنّا الرفعة مانلناها إلا به . (1) انتهی .

و در این روایات - علاوه بر ما سبق - اعتراف عمر به کمال افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) بر او نیز مذکور است ، و آن هم دلیل واضح است بر بطلان خلافت او و خلافت ابی بکر .

* * *


1- [ ب ] صواعق محرقه : 175 ( طبع مصر 1375 ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 515 ] .

ص : 92

ص : 93

طعن دوم : ترک قصاص خالد بن ولید در قتل مالک

ص : 94

ص : 95

قال : طعن دوم :

آنکه مالک بن نویره زنی جمیله داشت ، خالد بن ولید که امیرالامرای ابوبکر بود ، به طمع ازدواجش ، مالک را که مرد مسلمان بود بکشت ، و همان شب زن او را به حباله نکاح در آورده ، مجامعت کرد ، و تا زمان انقضای عده وفات که چهار ماه و ده روز است توقف نکرد ، حال آنکه زنا واقع شد ; زیرا که نکاح در اثنای عده درست نیست ، و ابوبکر صدیق نه بر خالد حد زنا زد ، و نه از وی قصاص گرفت ; و حال آنکه استیفای قصاص و اجرای حد بر ابی بکر واجب بود ، و عمر در این کار بر وی انکار نمود ، و به خالد گفت که اگر من والی این امر میشوم از تو قصاص میگیرم (1) .


1- [ الف ] در مرافض الروافض مذکور است : طعن هفتم : مالک بن نویره زنی جمیله داشت ، خالد به طمع ازدواجش مالک را - که مردی مسلمان بود - بکشت و همان شب زن او را به حباله نکاح در آورده مجامعت کرد ، و تا زمان انقضای عده وفات زوج که به مقتضای کریمه : ( وَالَّذینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَیَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُر وَعَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما فَعَلْنَ فی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ ) . [ سورة البقرة ( 2 ) : 234 ] چهار ماه و ده روز است و نکاح در آن درست نیست ، توقف نکرد . و ابوبکر صدیق بر خالد نه حد زنا که به سبب مباشرت - مع عدم صحت مناکحت - لازم آمده بود جاری کرد ، و نه از وی قصاص گرفت ، و حال آنکه استیفای قصاص و اجرای حد بر ابوبکر واجب بود ، و عمر از این کار بر وی انکار کرد ، و به خالد گفت : اگر من والی این امر میشوم ، از تو قصاص میگیرم . ( 12 ) . [ مرافض الروافض : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نقل عنه الشیخ الأمینی فی الغدیر 1 / 142 فقال : حسام الدین بن محمد با یزید السهارنپوری ، صاحب مرافض الروافض ] .

ص : 96

جواب این طعن موقوف بر بیان این قصه است ، موافق آنچه در کتب معتبره فن سیر و تواریخ ثابت است ، باید دانست که : خالد بعد فراغ از مهم طلیحة بن خویلد اسدی مُتنبّی که به اغوای شیطانی این دعوی باطل آغاز نهاده بود ، به نواحی بطاح توجه نمود ، وسرایا به اطراف و جوانب فرستاد ، و بر طریقه مسنونه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرمود تا بر سر قومی که بتازند ، اگر آواز (1) اذان در آن قوم بشنوند ، دست از غارت و قتل و نهب باز دارند ، و اگر آواز اذان به گوش ایشان نرسد ، آن مقام را دارالحرب قرار داده ، دستِ قتل و غارت بگشایند ، و دود از دمار آن قوم برآرند .

اتفاقاً سریه [ ای ] که ابوقتاده انصاری نیز در میانشان بود ، مالک بن نویره را - که به امر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ریاست بطاح ، و خدمت


1- در [ الف ] به جای : ( آواز ) اشتباهاً : ( او ) نوشته شده است .

ص : 97

اخذ صدقات سکان آن نواح (1) به وی تعلق داشت - گرفته پیش خالد آوردند ، ابوقتاده گواهی داد که من بانگ نماز از میان قوم وی شنیده ام ، و جماعت دیگر - که هم در آن سریه بودند - عکس آن ظاهر نمودند .

و اینقدر خود به شهادت مردم گرد و نواح به ثبوت رسیده بود که هنگام استماع خبر قیامت اثر وفات جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، زنان خانه این مالک بن نویره حنابندی و دف نوازی ، و دیگر لوازم فرحت و شادی به عمل آورده ، شماتت به اهل اسلام نموده بودند .

اتفاقاً مالک به حضور خالد در مقام سؤال و جواب در حق جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این کلمه گفت : ( قال رجلکم . . کذا ; أو صاحبکم ) . و این اضافه به سوی اهل اسلام ، نه به خود ، شیوه کفار ‹ 24 › و مرتدان آن زمان بود .

و سابق این هم منقح شده بود که بعد استماع خبر وحشت اثر وفات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، مالک بن نویره صدقاتی که از قوم خود گرفته بود بر آنها ردّ نمود ، و گفت : باری از مؤونه این شخص خلاص شدید .

باز به حضور خالد این ادای ارتداد از وی صادر شد ، خالد حکم فرمود که او را به قتل رسانند .

چون این خبر به مدینه منوره رسید ، و از این حرکت خالد ، ابوقتاده


1- نواح ، مأخوذ از تازی است ، به معنای نواحی و حوالی و محال . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 98

انصاری بر آشفته نیز به دارالخلافه آمد ، و خالد را تخطئه نمود .

عمر بن الخطاب در اول وهله همین دانست که این قتل بی جا واقع شد ، و بر خالد قصاص و حد میآید ; چون ابوبکر صدیق خالد را به حضور خود طلبید ، و از وی استفسار حال نمود ، ماجرا من و عن ظاهر شد ، و حق به جانب خالد دریافته متعرض حال او نشد ، و او را باز به منصب امیرالامرائی به حال فرمود .

حالا در این قصه تأمل باید کرد ، و حکم فقهی این صورت را باید فهمید که قصاص چه قسم بر خالد لازم میآید ؟ و حد زنا چرا بر وی واجب میشود ؟

آمدیم بر اینکه استبرا به یک حیض ، زن حربی را هم ضرور است ، و خالد انتظار این مدت هم نکشید .

پس جوابش آنکه : این طعن بر خالد است نه بر ابی بکر ، و خالد معصوم نبود ، و نه امام عام .

و مع هذا این روایت که خالد همان شب با آن زن صحبت داشت ، در هیچ کتاب معتبر نیست .

و اگر در بعض کتب غیر معتبره یافته میشود ، جواب آن نیز همراه این روایت موجود است که : این زن را مالک از مدتی مطلقه ساخته ، محبوس داشته بود بنابر رسم جاهلیت ، و برای دفع همین رسم فاسد ایشان این آیه

ص : 99

نازل شد : ( وَإِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ ) (1) ، پس عده (2) او منقضی شده بود ، و نکاح او حلال گشته ، به همین جهت خالد انتظار عده دیگر نکشید ، همین است مذهب جمیع فقهای اهل سنت ، و چون در این باب الزام اهل سنت ، و اثبات مطاعن به روایات و مذاهب ایشان منظور است ، لابد ملاحظه روایات و مسائل ایشان باید کرد ، و الا مقصود حاصل نخواهد شد ، فی الاستیعاب :

وأمره - أی خالداً - أبو بکر الصدیق علی الجیوش ففتح الله علیه الیمامة وغیرها ; و قتل علی یدیه أکثر أهل الردة ، منهم : مسیلمة (3) ، و مالک بن نویرة . . . (4) إلی آخر ما قال .

جواب دیگر : سلّمنا که مالک بن نویره مرتد نبود ، اما شبهه ارتداد او بلاریب در ذهن خالد جا گرفته بود ، والقصاص یندرئ بالشبهات ; و چه میفرمایند علمای دین و مفتیان شرع مبین از امامیه و اهل سنت : در صورتی که اگر از شخصی این حرکات و این کلمات که از مالک بن نویره سر بر زد ، واقع شود ، یا روز عاشورا فرحت و شادی ، و کلمات اهانتِ حضرت امام ( علیه السلام )


1- سورة البقرة ( 2 ) : 232 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وعده ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( المسیلمة ) آمده است ، ولی در تحفه و استیعاب بدون الف و لام ثبت شده است .
4- الاستیعاب 2 / 429 .

ص : 100

و تحقیر جناب ایشان و دیگر خاندان رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و اولاد بتول ( علیها السلام ) که در آن روز به مصیبت گرفتار شده بودند از وی صدور یابد ; او را چه باید کرد ؟

اگر حکم به ارتداد او نمایند ، فبها ; و الا اگر شخصی این حرکات و این کلمات را دریافته او را به قتل رساند ، به گمان آنکه مرتد شد ، قصاص بر وی میآید یا نه ؟

جواب ‹ 25 › دیگر : ابوبکر صدیق خلیفه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، نه خلیفه شیعه و سنی ، او را به فرمایش و خواهش ایشان کار کردن نمیرسد ، بلکه موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بایستی کرد ، و در حضور جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم همین خالد بن الولید صدها را از مسلمانان ، مفت به شبهه ارتداد کشته بود ، و آن حضرت اصلا متعرض نشده [ بود ] ، چنانچه به اجماع اهل سیر و تواریخ ثابت است .

قصه اش آنکه : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خالد را بر لشکری امیر کرده فرستاده بودند ، و او بر قومی تاخت و آنها اسلام آورده بودند ، لیکن هنوز قواعد اسلام را درست ندانسته ، در وقتی که مشغول به قتل آنها شدند ، در مقام اظهار اسلام این کلمه از زبانشان برآمد که ( صبأنا صبأنا ) (1) یعنی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صیانا صیانا ) آمده است . قال ابن الأثیر : فی حدیث بنی جذیمة : کانوا یقولون - لمّا أسلموا - : ( صبأنا صبأنا ) ، قد تکرّرت هذه اللفظة فی الحدیث ، یقال : صبأ فلان ، إذا خرج من دین إلی دین غیره . انظر : النهایة 3 / 3 .

ص : 101

بی دین شدیم ، بی دین شدیم ، مراد آنکه از دین قدیم خود توبه کردیم و به اسلام در آمدیم . خالد به کشتن همه آنها امر فرمود ، عبدالله بن عمر - که یکی از متعینان خالد بود - یاران و رفیقان خود را تقید کرد که این مردم را اسیر دارید و نکشید ، چون به حضور جناب حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رسیدند و آن ماجرا اظهار کردند ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) بر آشفت و بسیار افسوس کرد ، و گفت : « اللهم إنی أبرء الیک ممّا صنع خالد » . و بر خالد قصاص جاری نفرمود ، و نه از او دیه دهانید ; زیرا که شبهه کفر به خاطرش افتاد .

پس اگر ابوبکر صدیق نیز بابت خون یک کس ، به مثل این شبهه ، بلکه قوی تر از آن با خالد تعرض ننماید ، چه بدی کرده باشد ، علی الخصوص ابوبکر که (1) دیه مالک هم از بیت المال دهانید (2) .


1- در مصدر : ( که ابوبکر ) .
2- [ الف و ب ] در “ قرة العینین “ مذکور است : از آن جمله آن است که : صدیق از استیفای قصاص مالک بن نویره توقف کرد ، باید دانست که اهل تاریخ در [ این ] قصه مختلف اند : جمعی نقل کرده اند که : مالک بن نویره مرتد شده بود ; و جمعی نقل کرده اند که مرتد نبود ، اما خالد بعضِ کلمات از وی شنیده بود و حکم به کفر او کرد ، بالجمله ; در درء قصاص از خالد اتفاق دارند ، از جهت ارتداد یا از جهت شبهه ارتداد . وفی الاستیعاب [ 2 / 429 ] : وأمّره - أی خالداً - أبو بکر الصدیق علی الجیوش ، ففتح الله علیه الیمامة و غیرها ، و قتل علی یدیه أکثر أهل الردّة ، منهم مسیلمة و مالک بن نویرة ، وقد اختلف فی حال مالک بن نویرة ، فقیل : إنه قُتل [ قتله ] مسلماً ، لظنّ ظنّه به و کلام سمعه منه ، وأنکر علیه [ أبو ] قتادة قتله ، و خالفه فی ذلک ، وأقسم أن لا یقاتل تحت رأیته ابدأ . وقیل : قُتل [ بل قتله ] کافراً . وخبره بذلک یطول ذکره . انتهی . بالجمله ; حضرت صدیق را در دَرء قصاص از خالد ، اسوه حسنه است به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در قصه صیانا . . صیانا [ صبأنا . . صبأنا ] . و این مسأله اجتهادیه [ ای ] است که علما در آن مختلف شدند ، و صدیق به حسب اجتهاد خود کار فرمود ، و همچنین است وظیفه خلیفه چون به اجتهاد فقهای دیگر مخالف شده . ( 12 ) . [ قرة العینین : 186 - 187 ]

ص : 102

جواب دیگر : اگر توقف ابوبکر در استیفای قصاص مالک بن نویره قادح در خلافت او باشد ، توقف حضرت امیر ( علیه السلام ) در استیفای قصاص عثمان به طریق اولی قادح باشد ; زیرا که هیچ موجب قتل در او نه متحقق بود و نه متوهم .

پس اهل سنت چون این را قادح نمیدانند ، او را چرا قادح خواهند دانست ؟ ! پس بر ایشان الزام عاید نمیشود (1) .


1- [ الف ] و اگر این توقف قادح باشد در صدیق ، توقف حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] از استیفای قصاص حضرت ذی النورین به طریق اولی قادح باشد ; زیرا که هیچ موجب قتل ذی النورین متحقق نبود و نه متوهم ، فما هو جوابکم هناک هو بعینه جوابنا هنا . ( 12 ) . [ قرة العینین : 187 ] .

ص : 103

جواب دیگر : استیفای قصاص مالک بن نویره از خالد وقتی بر ذمه ابوبکر واجب میشد که ورثه مالک طلب قصاص میکردند ، و هرگز طلب ورثه او ثابت نشد ، بلکه برادر او متمم بن نویره نزد عمر بن الخطاب - با وصف عشقی و محبتی که با مالک داشت ، و طول العمر در فراق او ناله زنان و جامه دران ماند ، و مرثیه هایی که در حق او گفته است ، در عرب مشهور ، و ضرب المثل شده بود .

من جملتها هذان البیتان المشهوران :

< شعر > وکنا کندمانی جزیمة حقبة * من الدهر حتّی قیل لن یتصدّعا فلمّا تفرّقنا کأنّی ومالکا * بطول اجتماع لیلة لم نبت معا < / شعر > - اعتراف به ارتداد او نموده (1) .


1- [ الف ] جواب : وجوب استیفای قصاص بر ابی بکر مسلم نیست تا به ترک آن مستحق طعن شده [ باشد ] ; زیرا که اخذ آن بر آن جناب وقتی واجب میگشت که ورثه مالک طلب قصاص میکردند ، و بعد از طلب قتل خالد ، او را بدون حجت شرعی - که مجوز قتل او بود - ثابت و محقق میشد . و یحتمل که ورثه مالک طلب قصاص نکرده باشند . و مؤید این معنا است آنچه در کتب صحاح نقل کرده اند که : برادر مالک نزد امیرالمؤمنین عمر به ارتداد مالک اعتراف کرد . . . تا آنکه گفته : و یحتمل که مباشرت نزد آن جناب ثابت نشده باشد ، و یا صحت مناکحت - به سبب آنکه عده اش به وضع حمل بعد موت مالک منقضی شده باشد ، و یا وی بعد از انقضای عدّه ، بر عادت جاهلیت ، نزد مالک محبوسه بود - نزد آن جناب ظاهر شده باشد . و تحقیق سخن در این مقام - بر نهجی که دافع طعن خالد ، و هم از آن امام بود بر وفق آنچه در روایات صحیحه و کتب معتبره آمده است - آن است که : خالد بعد از فراق از مهم طلحة بن خویلد که به اغوای شیطانی - بعد از رحلت محبوب ربانی سر به شورش و فساد برآورده - دعوی باطل نبوت کرده بود ، به نواحی بطاح رفت و سرایا به اطراف فرستاد ، چون طریقه [ پیامبر ] علیه [ وآله ] الصلاة والتحیة بود که هرگاه بر قومی میتاختند و بانگ نماز در آنها میشنودند ، غارت نمیبردند و قتل نمیفرمودند ، و اگر اذان نمیشنیدند تاراج میکردند و ته تیغ میکشیدند . . . تا آنکه گفته که : خالد مطابق سنت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به سرایا گفت : در هر قبیله که اذان بشنوید دست تعرض از آن کوتاه دارید ، و اگر نشنوید دود از دودمان آنها برآرید و سر ببرید . ابوقتاده انصاری - که میان ایشان بود - مالک را که به امر آن حضرت ریاست بطاح و خدمت اخذ صدقات سکان آنجا به وی تعلق داشت ، گرفته پیش خالد آوردند ، ابوقتاده گواهی داد که من بانگ نماز میان قوم وی شنیده ام ، جماعت دیگر که هم در آن سریه بودند عکس آن ظاهر نمودند ، مالک به سخن در آمد ، در اثنای تکلم گفت : ( قال رجلکم ) ; و به روایتی : ( صاحبکم هکذا ) ; و اشارت بدان حضرت کرد - علیه [ وآله ] الصلاة والتحیة - خالد از آن سخن برآشفته گفت که : ای سگ ! مگر آن حضرت صاحب و رجل تو نبودند ; وی را قتل نمود . . . تا آنکه گفته : و در بعضی روایات آمده که : چون در بطاح خبر وحشت افزای واقعه هوش ربای سرور انبیا ، سردفتر اصفیا - صلی الله علیه [ وآله ] کما یلیق بشأنه و یحری - به گوش مالک رسید حالش سر به ارتداد کشید ، صدقات که از آنجا گرفته بود همه را بر آنها ردّ نمود ، و خالد چون در بطاح آمد خبرهای وی [ را ] شنید ، و از بعضی امور و اداهای آن را معلوم کرده وی را به قتل رسانید ، تا آنکه گفته : . . . [ دنباله مطلب در تعلیقه آینده ] .

ص : 104

ص : 105

و مِن بعد عمر بن الخطاب بر انکاری که در زمان ابوبکر صدیق داشت نادم شد ، و معترف گردید که هر چه صدیق به عمل آورد عین صواب و محض حق بود .

و دلیل واضح بر این ، آنکه : عمر بن الخطاب با وصف آن شدتی که در اجرای حدود و استیفای قصاص داشت ، در زمان خلافت خود و اقتدار زاید الوصف ، هرگز متعرض احوال خالد نشد ، نه حد زد و نه قصاص گرفت (1) (2) . ‹ 26 ›


1- تحفه اثناعشریه : 262 - 264 .
2- [ الف ] وأمّا إنکار عمر . . . فبعد التسلیم لا یدلّ علی قدحه فی إمامته ، بل هو من إنکار المجتهدین بعضهم علی بعض فیما یؤدّی فیه اجتهاده . . وهکذا کان شأن السلف ، ولا یرون ذلک نقصاً . و مع ذلک أمیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نیز در ایام خلافت خویش متعرض احوال خالد نشده ، و نه او را حد زده ، و نه از او قصاص گرفته ، پس این عدم تعرض - با وجود قدرت - دلالت میکند که آخر [ الامر ] آن امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] را حقیّت آنچه ابوبکر صدیق . . . کرده بود ، ظاهر شد و این انکار و اعتراض که طاعنان نقل کرده اند - بر تقدیر وجود - پیش از ظهور حقیت فعل آن جناب خواهد بود و الا آن امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] که در اقامه قواعد دین و اجرای احکام شرع متین از [ یک کلمه خوانا نیست ] هیچ کس ملاحظه و اندیشه نداشت اصلا در اجرای حد و استیفای قصاص مداهنه نمیکرد و مساهله نمیفرمودند . ( 12 ) .

ص : 106

أقول :

ما اول به نقل اصل عبارت بعضی از علمای اعلامِ خودِ [ مان که ] متضمن تقریر این طعن [ است ] میپردازیم ، بعد از آن به دفع شبهات و نقض اقوال او متوجه میشویم .

پس بدان که صاحب کتاب “ الاستغاثه “ بعد [ از ] اتمام طعن اول از مطاعن ابی بکر - که متضمن اطلاق لفظ خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله ) بر خود است - گفته :

فلمّا انقاد له الناس فیما وصفنا طوعا وکرها ، امتنعت علیه قبیلة من العرب فی دفع الزکاة إلیه ، وقالوا : إن الرسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لم یأمرنا بدفع ذلک إلیک ، ولا أمرک بمطالبتنا به ، فعلی ما تطالبنا بما لم یأمر الله به ولا رسوله ؟ ! فسمّاهم : أهل الردّ ، وبعث (1) خالد بن الولید فی جیش فقتل مقاتلیهم ، وسبی ذراریهم ، واستباح أموالهم ، وجعل ذلک کلّه قسمة (2) بین المسلمین ، فقبلوا ذلک منه مستحلّین له إلاّ نفر کرهوا ذلک ، منهم عمر بن الخطاب فإنه عزل سهمه منهم ،


1- فی المصدر : ( الردّة وبعث إلیهم ) .
2- فی المصدر : ( فیئاً قسّمه ) .

ص : 107

وکان عنده إلی أن ملک الأمر ، ثم ردّه علیهم ، وکانت خولة بنت جعفر والدة محمد بن الحنفیة منهم ، فبعث بها إلی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، فتزوّجها ولم یستملکها (1) ، واستحلّ الباقون فزُوّج نساؤهم (2) ; وقتل خالد بن ولید رئیس القوم مالک بن نویرة ، وأخذ امرأته فوطئها من لیلته تلک من غیر أن استبرأها (3) ، ولا اشتراها (4) ، ولا وقعت علیها قسمة . . فأنکر عمر من ذلک (5) فعله وقال لأبی بکر فی أمره ، فاحتجّ عنه (6) بأن قال : إنّما خالد رجل من المسلمین تأوّل فأخطاء (7) . . ! ولم یظهر منه إنکار علیه فی ذلک ، بل نصره ممّن رام الإنکار علیه فیما فعله ، مع ما رواه أهل الحدیث جمیعاً بغیر خلاف ، عن القوم الذین کانوا مع خالد ، إنهم قالوا : أذّن مؤذّننا وأذّن مؤذّنهم ، وصلّینا وصلّوا ، وتشهّدنا الشهادتین وتشهّدوا ; فأی ردّة هاهنا مع ما رووه جمیعاً أن عمر قال لأبی بکر : کیف تقاتل قوماً یشهدون أن لا اله الا الله


1- فی المصدر : ( یتملّکها ) .
2- فی المصدر : ( فروج نسائهم ) .
3- فی المصدر : ( استبراء لها ) .
4- لم یرد فی المصدر : ( ولا اشتراها ) .
5- فی المصدر : ( ذلک من ) .
6- لم یرد ( عنه ) فی المصدر .
7- فی المصدر : ( لیس بأول من أخطأ ) .

ص : 108

وأن محمداً رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وقد سمعت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « أُمرت أن أُقاتل الناس حتّی یقولوا : لا اله الا الله وأنی رسول الله [ ص ] ، فإذا قالوها حقنوا بها دماءهم وأموالهم إلاّ بحقها وحسابهم علی الله » .

فقال أبو بکر : لو منعونی عقالا - أو قال : عناقاً (1) - ممّا کانوا یدفعونه إلی رسول الله لقاتلتهم . . أو قال : لجاهدتهم .

فکان هذا الفعل منه فعلا فظیعاً ، وظلماً عظیماً ، وتعدّیاً بیّناً ; ومن أین له أن یجاهد قوما علی أن منعوه ما کانوا یدفعونه إلی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) [ أ ] (2) بأمر من الله ورسوله أو برأی رآه واستحسنه ؟ !

فإن قال أولیاؤه : بل بأمر من الله ورسوله . . فعلیهم إقامة الدلیل علی صحة ذلک بآیة من کتاب الله ، أو خبر عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) خاصة باسمه ونسبه ، مجمع علی نقله وتأویله ، ( وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَان بَعِید ) (3) .

وإن قالوا : إن ذلک کان منه برأی واستحسان . .

قیل لهم : فمن رأی أن یقتل المسلمین ویستبیح أموالهم ‹ 27 › ویجعلها فیئا ، هل هو عندکم ظالم أو محقّ ؟


1- فی المصدر : ( عتاقاً ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- سورة سبأ ( 34 ) : 52 .

ص : 109

فإن قالوا : [ إنه ] (1) محقّ ; أباحوا دماء المسلمین ، وسبی ذراریهم ، وانتهاک حریمهم ، واستباحة أموالهم ; وقائل هذا خارج عن دین محمد ( صلی الله علیه وآله ) عند کل ذی فهم .

وإن قالوا : إنه ظالم ; فکفی بذلک خزیا وکفراً وجهلا .

هذا [ مع ] (2) ما رووا جمیعاً : إن عمر لم یزل عاتبا علیه وعلی خالد بن الولید أیام حیوته فی ذلک . . إلی أن قال (3) :

فکان قتل مالک بن نویرة وعشیرته وتسمیتهم بالردّة من عجائب الظلم والبدع العظیمة المنکرة الفظیعة .

ثم رووا جمیعاً : إن عمر لما ملک الأمر جمع من بقی من عشیرة مالک بن نویرة ، واسترجع ما وجد عند المسلمین من أموالهم وأولادهم ونسائهم ، فردّ ذلک علیهم ، مع نصیبه الذی کان منهم ، وزعم أهل الروایة : إنه استرجع بعض نسائهم من نواحی تستر (4) ، وبعضهم حوامل ! فردّهن علی أزواجهن .

فإن کان فعل أبی بکر بهم خطاءً ، فقد أطعم المسلمین الحرام من أموالهم ، وملّکهم العبید الحرام من أولادهم ، [ و ] (5) أوطأهم


1- الزیادة من المصدر .
2- لم ترد فی المصدر ( هذا ) ، وما بین المعکوفین مزید من المصدر .
3- صاحب الاستغاثة . ( 12 ) .
4- فی المصدر : ( کثیرة ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 110

الفروج الحرام من نسائهم . . وفی هذا خزی عظیم ونکال ألیم .

وإن کان فعله حقاً وصواباً ، فقد أخذ عمر نساء من قوم ملکوهنّ بحقّ وانتزعهن (1) من أیدیهم غصبا وظلماً ، وردّهن إلی قوم لا یستحقونهن یطاؤنهن حراماً ; من غیر متابعة (2) وقعت ، ولا أثمان دفعت .

ففی کلا (3) الحالین قد أوطئا جمیعاً - أو أحدهما - المسلمین فروجا حراما ، وأطعماهم - أو أحدهما - مالا حراماً من أموال المقتولین علی منع الزکاة منه ، وأولادهم ونسائهم .

فلیثبت الآن أولیاؤهم أیّ الحالتین شاؤوا ، ولینفوا منهما أیّهما شاؤوا ، فما یجدون عن ذلک فی حقیقة النظر محیصاً ، ولیس فیهما ولا فی واحدة منهما حظّ لمختار ، وما منهما إلا من قد فعل ما لا یرضاه الله ولا رسوله منه ، إذ کان فی ذلک هتک [ حرمة ] (4) المسلمین وإبطال أحکام شریعة الدین (5) .

و از این بیان معلوم شد که : طعن بر ابوبکر در این قصه ، محض از جهت عدم اخذ قصاص مالک بن نویره از خالد ، و ترک اجرای حد زنا بر وی


1- فی المصدر ( وابتزّهنّ ) .
2- فی المصدر ( مبایعة ) ، وهو الظاهر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( کلّ ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- الاستغاثة 1 / 5 - 9 ( چاپ دیگر 1 / 8 - 12 ) .

ص : 111

نیست ، بلکه ابوبکر به جهت فرستادن لشکر برای قتال قوم مالک بن نویره نیز مطعون است .

و دلیل این معنا که این قوم اقرار به وجوب زکات داشتند و از ادای آن به ابوبکر امتناع نمودند آن است که جلال الدین سیوطی (1) در


1- [ الف و ب ] لوامع من تعریفه : هو الإمام الحافظ أبو الفضل جلال الدین عبد الرحمن [ بن الکمال ] أبی بکر بن محمد بن أبی بکر بن عثمان بن محمد بن خضر بن أیوب بن محمد السیوطی - بتثلیث السین المهملة - ویقال أیضاً : الأسیوطی بضم الهمزه وفتحها - المصری الشافعی ، وُلد بعد المغرب لیلة الأحد غرّة رجب سنة تسع وأربعین وثمان مائة بالقاهرة ، وکان یلقّب ب : ابن الکتب ; لأن أباه أمر أُمّه - وکانت أُمّ ولد له - أن یأتیه بکتاب من بین الکتب ، فذهبت لتأتی به فأجاءها المخاض وهی بین الکتب ، فوضعته بینها ; ولقب والده [ ولقبه والده ب ] : جلال الدین ، وکنی [ وکنّاه ] شیخه العزّ أحمد بن ابراهیم الکنانی : أبا الفضل ، وأحضره والده - وعمره ثلاث سنین - مجلس شیخ الإسلام ابن حجر مرّة واحدة ، وحجّ وشرب ماء زمزم علی أن یکون فی الحدیث کالحافظ ابن حجر ، وفی الفقه کالسراج البلقینی ، وتولّی مشیخات کثیرة ، وزهد آخراً فی جمیعها ، وانقطع إلی الله تعالی ; وکانت له کرامات ، وعظم غالبها بعد وفاته . وذکر زکریا بن محمد المحملی الشافعی أحد الفضلاء من تلامذته : إنه اطّلعه علی ورقة وفیها : إنه [ أی السیوطی ] اجتمع بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الیقظة مرّات تزید علی سبعین ! وحکی أنه قال - فی المنام - : کأنّی بین یدیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فذکرت له کتاباً شرعت فی تألیفه فی الحدیث - وهو جمع الجوامع - فقلت له : أقرأ علیکم شیئاً منه ، فقال لی : هات - یا شیخ ! - الحدیث . قال : هذه البشری عندی أعظم من الدنیا بحذافیرها . روی عن علم الدین صالح بن السرّاج عمر بن البلقینی ، وأبی بریر عبد الرحمن بن علی بن عمر الملقن ، وتقی الدین أحمد بن محمد الشمنی ، وأبی بکر بن صدقة المناوی ، وأبی الفضل المرجانی ، وأبی العباس طریف الشاوی ، وتقی الدین بن فهد المکی ، وبالإجازة عن محمد بن مقبل الحلبی . . فی آخرین یجمعهم معجمه . وله التصانیف التی عمّ نفعها ، وعظم فی نفوس ذوی الکمال وقعها ، واغتبط بها الشاوی والبادی ، وأهجع إلی حصیب مرعاها المحاضر والبادی ، وقد أفرد أسماءها فی جزء مرتباً لها علی الفنون ، وزادت فی العدد علی خمس مائة سوی ما رجع عنه وغسله ، فمن عیونها - غیر ما تقدم - : الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور . . إلی آخره . مفتاح کنز الدرایة . ( 12 ) . [ موارد داخل کروشه استظهار ماست مصدر در دسترس نبود تا مطلب مطابق آن تصحیح شود ] .

ص : 112

تفسیر “ درّمنثور “ گفته :

أخرج عبد الرزاق والعدنی وابن المنذر والحاکم عن عمر ، قال : لئن أکون سألت النبیّ عن ثلاث أحبّ إلیّ من حمر النعم : عن الخلیفة بعده ، وعن قوم قالوا : نقرّ بالزکاة من أموالنا ولا نؤدّیها إلیک ، أیحلّ قتالهم ؟ وعن الکلالة (1) .

یعنی اخراج کرد عبدالرزاق و عدنی و ابن منذر و حاکم از عمر که : اگر سؤال میکردم پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) را از سه چیز ، دوست تر میبود نزد من از


1- [ الف ] سوره نساء جزء ششم تفسیر قوله تعالی : ( یَسْتَفْتُونَکَ ) [ ب ] الدرّ المنثور 2 / 249 ( طبع بیروت ) .

ص : 113

شتران ‹ 28 › سرخ موی : اول از اینکه خلیفه بعد از آن حضرت کدام کس است ، دوم از حال قومی که گفتند که ما اقرار به وجوب زکات در اموال خود میکنیم و ادا نمیکنیم به تو ، آیا حلال است قتال ایشان ، و از معنای ( کلاله ) .

و شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوه “ آورده :

در “ اصابه “ میآرد که : مالک بن نویره التمیمی الیربوعی ، تَکنیه کرده میشود به : ابوحنظله ، و لقب کرده میشود به ( معول ) (1) ، گفت مرزبانی : [ بود ] (2) شاعر شریف فارس معدود در فرسان بنی یربوع در جاهلیت ، و عامل ساخته بود آن حضرت او را بر صدقات خویش (3) ، چون رسید او را خبر وفات رسول ( صلی الله علیه وآله ) امساک کرد صدقه را و تفریق کرد در قومش و این شعر گفت :

< شعر > فقلت خذوا أموالکم غیر خائف * ولا ناظر فیما یجیء من الغد فإن قام بالدین المحقّق قائم * أطعنا وقلنا : الدین دین محمد ( صلی الله علیه وآله ) (4) < / شعر > و هرگاه این را دانستی ، پس بدان که : مجموع این طعن مأخوذ است از کلام عمر ، چنانچه در “ مشکاة “ از “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ به روایت ابوهریره مذکور است :


1- در الاصابه : ( الجفول ) و در مدارج النبوة : ( حضول ) آمده است .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر : ( قومش ) .
4- [ ب ] مدارج النبوه 2 / 690 ( طبع هند ) . [ و مراجعه شود به الاصابة 5 / 560 ] .

ص : 114

قال : لمّا توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم واستخلف أبو بکر وکفر من کفر من العرب ; قال عمر بن الخطاب لأبی بکر : کیف تقاتل الناس وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : أُمرت أن أُقاتل الناس حتّی یقولوا : لا إله إلا الله ، فمن قال : لا إله إلا الله ، عصم منی ماله ونفسه إلا بحقه ، وحسابه علی الله .

فقال أبو بکر : لأُقاتلن من فرّق بین الصلاة والزکاة ، فإن الزکاة حق المال ، والله لو منعونی عناقا (1) کانوا یؤدّونها إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لقاتلتهم علی منعها . انتهی بقدر الحاجة (2) .

و در “ تاریخ کبیر طبری “ (3) مذکور است :


1- فی صحیح مسلم : ( عقالا ) .
2- [ الف ] فصل سوم از کتاب الزکاة . [ ب ] 1 / 563 ( طبع دمشق 1380 ) . [ مشکاة المصابیح 1 / 561 ، صحیح مسلم 1 / 38 ، صحیح بخاری 8 / 50 ، 140 ، 162 ] .
3- [ الف و ب ] مناقب عالیه ابن جریر طبری و مقام او و تصنیفاتش بر ناظر “ تاریخ “ یافعی [ مرآة الجنان 2 / 261 ] و ابن خلّکان [ وفیات الأعیان 4 / 126 - 127 ، 191 ] و “ طبقات “ سبکی [ 3 / 120 ] و “ طبقات “ ابن الجماعه [ طبقات الشافعیة 1 / 101 - 102 ] و “ انساب “ سمعانی [ 4 / 46 - 47 ] و “ تراجم الحفاظ “ میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی و “ مفتاح کنز الدرایة “ و “ مختصر تاریخ بغداد “ [ تاریخ بغداد 2 / 159 - 165 ] و “ تهذیب الاسماء “ نووی و “ مفهم شرح صحیح مسلم “ [ 1 / 95 ] و “ صواقع “ نصرالله کابلی [ الصواقع ، ورق : 77 - 78 ، 80 - 81 ، 86 - 87 ] ، بلکه باب دوم همین کتاب “ تحفه “ [ صفحه 57 ، کید 52 ] مخفی نیست ، و یاقوت حموی در “ معجم الادباء “ بر زبان خطیب ، او را به این الفاظ میستاید : کان أحد الأئمة العلماء ، یحکم بقوله ویرجع إلی رأیه لمعرفته وفضله ، وکان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره ، وکان حافظاً لکتاب الله عزّوجلّ ، عارفاً بالقراءات ، بصیراً بالمعانی ، فقیهاً بأحکام القرآن ، عالماً بالسنن وطرقها صحیحها وسقیمها ، وناسخها ومنسوخها ، عارفاً بأقوال الصحابة والتابعین ومن بعدهم من المخالفین فی الأحکام ومسائل الحلال والحرام ، عارفاً بأیام الناس وأخبارهم ، وله الکتاب المشهور فی تاریخ الأُمم والملوک . انتهی . [ معجم الادباء 5 / 243 ] .

ص : 115

حدّثنا ابن حمید قال : حدّثنا سلمة ، قال : حدّثنا محمد بن اسحاق ، عن طلحة بن عبد الله [ بن عبد الرحمن ] (1) بن أبی بکر الصدیق : إن أبا بکر کان من عهده إلی جیوشه :

إذا غشیتم (2) دارا من دور الناس فسمعتم (3) فیها أذانا للصلاة فأمسکوا عن أهلها حتّی تسألوهم : ما الذی نقموا ؟ وإن لم تسمعوا أذانا فشنّوا الغارة فاقتلوا وحرّقوا .

وکان ممّن شهد لمالک بالإسلام أبو قتادة الحارث بن ربعی أخو بنی سلمة ، وقد کان عاهد الله : ألاّ یشهد مع خالد حرباً أبدا بعدها .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( غشیتهم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فسمعتهم ) آمده است .

ص : 116

وکان یحدّث : إنهم لمّا غشّوا القوم راعوهم تحت اللیل فأخذ القوم السلاح .

قال : فقلنا : إنا المسلمون ، فقالوا : ونحن المسلمون ، قلنا : فما بال السلاح [ معکم ؟ ! قالوا لنا : فما بال السلاح معکم ؟ ! قالوا : فإن کنتم کما تقولون فضعوا السلاح ] (1) قال : فوضعوها ، ثم صلّینا وصلّوا .

وکان خالد یعتذر فی قتله أنه قال - وهو یراجعه - : ما أخال صاحبکم إلاّ کان یقول . . کذا وکذا ، قال : أو ما تعدّه لک صاحباً ؟ ! ثم قدّمه فضرب عنقه وأعناق أصحابه .

فلمّا بلغ قتلهم عمر بن الخطاب ، تکلّم فیه عند أبی بکر ، فأکثر ، فقال : عدو الله غدا (2) علی امرء مسلم فقتله ، ثم نزا علی امرأته !

وأقبل خالد بن الولید قافلا حتّی دخل المسجد وعلیه قباء له علیه صدأ ‹ 29 › الحدید ، معتجراً بعمامة له ، قد عزز (3) فی عمامته أسهما ، فلمّا دخل إلیه وأتی إلی المسجد قام إلیه عمر فانتزع الأسهم من رأسه فحطمها ، ثم قال : اریاء (4) قتلت


1- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
2- فی المصدر : ( عدا ) ، وهو الظاهر .
3- فی المصدر : ( غرز ) .
4- فی المصدر : ( أرئاء ) .

ص : 117

امرأً مسلماً ثم نزوت علی امرأته ؟ ! والله لأرجمنّک بأحجارک . وخالد لا یکلمه (1) .

و ملا علی متقی در کتاب “ کنزالعمال “ - تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - نقل کرده :

عن ابن أبی عون وغیره : إن خالد بن الولید ادعی أن مالک بن نویرة ارتد بکلام بلغه عنه ، فأنکر مالک ذلک وقال : أنا علی الإسلام ، ما غیّرت ولا بدّلت ، وشهد له أبو قتاده وعبد الله بن عمر ، فقدّمه خالد وأمر ضرار (2) بن الأزور الأسدی فضرب عنقه ، وقبض خالد امرأته ام متمّم فتزوّجها ، فبلغ عمر بن الخطاب قتله مالک بن نویرة وتزوّجه امرأته (3) .


1- [ الف ] جزء خامس از تاریخ مذکور . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الطبری 3 / 242 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ الطبری 2 / 503 - 504 ] . [ الف و ب ] و بحمدالله تعالی نسخه “ تاریخ کبیر “ طبری نزد فقیر موجود است ، هر کس را در صحت نقل شک باشد ، نزد حقیر آید و به تطبیق آن پردازد ، بلکه نسخه آن چهاپه جرمن [ = آلمان ] در کتب خانه مدرسه دهلی نیز هست در آنجا به ملاحظه اش پردازد . ( 12 ) .
2- ضرار - ککتاب - ابن الأزور . ( 12 ) ق . [ القاموس المحیط 2 / 3 ، وزاد : قاتل مالک بن نویرة ] .
3- از ( ام متمم ) تا اینجا در کنزالعمال ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) حذف شده بود ، ولی کاندهلوی در کتاب حیاة الصحابة در الباب التاسع در بخش ( تأویل فعل المسلم ) 2 / 223 ( چاپ دار صادر بیروت 1998 ) مطلب را کامل - به همان نحوی که مؤلف ( رحمه الله ) نقل نموده - از چاپ دیگر کنزالعمال 3 / 132 آورده است .

ص : 118

فقال : لأبی بکر : إنه قد زنا فارجمه ; فقال أبو بکر : ما کنت لأرجمه . . تأوّل فأخطأ ! وقال : إنه قد قتل مسلماً فاقتله ; قال : ماکنت لأقتله ، تأوّل فأخطأ ! قال : فاعزله ; قال : ماکنت لأشیم سیفا سلّه الله علیهم أبداً . ابن سعد . (1) .

و در “ تاریخ ابن خلّکان “ (2) مذکور است :

لمّا بلغ الخبر - أی خبر خالد مع مالک وامرأته - أبا بکر وعمر ،


1- [ الف ] کتاب الامارة و الخلافة ، خلافة أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال : 3 / 132 . [ کنزالعمال : 5 / 619 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 13 / 94 ] .
2- [ ب ] فی مرآة الجنان للیافعی - فی وقائع سنه إحدی وثمانین و ست مائة - : فیها توفّی قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد الأرملی [ الاربلی ] الشافعی المعروف [ ب : ] ابن خلّکان ، صاحب التاریخ ، وولد سنة ثمان وستة مائة ، وسمع البخاری من ابن مکرم ، و أجاز له مجید الطوسی وجماعة ، و تفقّه بالموصل علی الکمال بن یونس ، و [ ب ] الشام علی ابن شدّاد ، و لقی کبّار العلماء ، و برع فی الفضائل و الآداب ، کان عالماً ، بارعاً ، عارفاً بالمذهب وفنونه ، سدید الفتاوی ، جید القریحة ، وقوراً ، رئیساً ، حسن المذاکرة ، حلو المحاضرة ، بصیراً بالشعر ، جمیل الأخلاق ، زکیاً ، أخباریاً ، عارفاً بأیام الناس ، له کتاب وفیات الأعیان ، وهو من أحسن ما صنّف فی هذا الفن . انتهی مختصراً . [ مرآة الجنان 4 / 193 ] .

ص : 119

فقال عمر لأبی بکر : إن خالدا زنا فارجمه قال : ماکنت لأرجمه فإنه تأول فأخطأ ; قال : فإنه قتل مسلما فاقتله به (1) ; قال : ما کنت لأقتله به ، فإنه تأول فأخطأ ; قال : فاعزله ; قال : ما کنت لأشیم سیفا سلّه الله علیهم أبداً ! ! (2) یعنی هرگاه که خبر خالد رسید ابوبکر و عمر را ، گفت عمر با ابوبکر : به درستی که خالد زنا کرده ، پس رجم کن او را . ابوبکر گفت : من رجم نخواهم کرد او را ; زیرا که او تأویل کرد پس خطا کرد .

باز عمر گفت : به درستی که او مسلمی را کشت ، تو او را به قصاص آن مسلم بکش .

ابوبکر گفت : نخواهم کشت من خالد را به قصاص مالک ، به درستی که او تأویل نمود ، پس خطا کرد .

باز عمر گفت : معزول کن او را .

ابوبکر گفت : من در غلاف نخواهم گذاشت گاهی سیفی را که خدای تعالی بر کفار کشیده (3) .


1- در [ الف ] ( فاقتله مسلما ) اشتباهاً تکرار شده است .
2- [ الف ] عبارت ابن خلّکان در ترجمه وثیمه [ بن الفرات ] است . [ ب ] وفیات الاعیان 5 / 67 مصر سنه 1367 . [ وفیات الاعیان 6 / 15 ] .
3- [ الف و ب ] و سبط ابن الجوزی در “ مرآة الزمان “ گفته : ذکر عزل خالد بن الولید عن الشام : لم یزل عمر ساخطاً علی خالد مدّة خلافة أبی بکر لکلام کان یبلغه عنه من الاستخفاف به وإطراح جانبه ، وما کان یسمّیه إلاّ باسم أُمّه وب : الأعیسر ، وکان یحثّ أبا بکر علی عزله ، ویحرّضه علی قتله بسبب قتله لمالک ، وکان أبو بکر یتوقّف ، فلمّا مات أبو بکر وولّی عمر ، قال : والله لا یلی [ لی ] خالد عملا أبداً . فی الباب الثانی ، فی ذکر عمر ، من أبواب الخلفاء ، فی وقائع السنة الثالثة عشر . ( 12 ) . [ نسخه [ ب ] ناقص بود ، روایت با کمی اختلاف از مرآة الزمان در افحام الاعداء والخصوم : 59 آمده است ، و پس از ( بالاعیسر ) آمده : وکان أکبر ذنوبه - خالد - عنده قتل مالک بن نویرة بعد اسلامه وأخذه لامرأته ، ودخوله المسجد وعلی رأسه سهام فیها دم ] .

ص : 120

و چون که طعن شیعه بر ابوبکر مطابق قول عمر است ، پس حاجت به دفع شبهاتی که مخاطب ذکر کرده نماند ; زیرا که نزد اهل سنت حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حقش فرموده :

إن الله جعل الحق علی لسان عمر وقلبه . کما فی صحیح الترمذی وغیره (1) .


1- [ ب ] صحیح الترمذی 2 / 215 ( طبع کانپور هند ) . [ سنن ترمذی 5 / 280 ، سنن ابی داود 3 / 20 ] . [ الف و ب ] و مولوی عبدالعلی در “ شرح مثنوی “ مولوی روم تصریح به عصمت عمر نموده حیث قال فیه : و در حدیث مروی مسلم و دیگر ائمه واقع است که : ما سلک الشیطان فجّاً إلاّ سلک غیر فجّک . . نرفته است شیطان هیچ راهی را مگر آنکه رود در غیر راه تو ای عمر . و شیخ اکبر قدوه محققان فرمود که : این حدیث نص است بر معصوم بودن او که شیطان را راه نیست در طریق وی . . . انتهی . [ شرح دفتر دوم پیدا نشد ، مراجعه شود به شرح دفتر پنجم در شرح : ( هر که نور عمرش نبود سند ) شرح مثنوی مولوی عبدالعلی 48 ورق مانده به آخر کتاب ] .

ص : 121

و از ملاحظه دیگر روایات واضح میشود که تنها نزد عمر بن الخطاب این رذالت از خالد به وقوع نپیوسته بود ، بلکه زنا کردن او با زن مالک نزد جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) - که مخبر صادق سرور کائنات علیه آلاف التحیات در حق او « علیّ مع الحقّ والحقّ معه » فرموده - ثابت و متحقق بود ، و دیگر صحابه مثل سعد ابن ابیوقاص و طلحة بن عبیدالله ، خالد را زانی و قابل رجم میدانستند ، و عمر بن الخطاب و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و سعد ابن ابیوقاص و طلحة بن عبیدالله مبایعت کرده بودند که قصاص مالک از خالد گرفته شود ، مگر به جهت ابوبکر قدرت بر آن نیافتند ، چنانچه سبط ابن الجوزی - که از اکابر و اعظام اهل سنت است - و فضائل عالیه و مناقب غالیه او بر ناظر “ وفیات الاعیان “ (1) و “ مرآة الجنان “ (2) و کتاب “ اعلام الاخیار “ (3) و غیر آن (4) مخفی و پوشیده نیست -


1- مراجعه شود به وفیات الاعیان 3 / 142 .
2- مراجعه شود به مرآة الجنان 3 / 142 و 4 / 136 .
3- کلام کفوی در أعلام الأخیار در طعن دهم ابوبکر خواهد آمد .
4- مراجعه شود به فوات الوفیات 2 / 663 ، البدایة والنهایة 13 / 37 .

ص : 122

در کتاب “ مرآة الزمان “ (1) - که نسخه عتیقه آن به خط عرب پیش نظر فقیر


1- قال الصفدی فی الوافی بالوفیات 29 / 121 - 122 : سبط ابن الجوزی ; یوسف بن قزغلی . . . سمع من جدّه ، وسمع بالموصل ودمشق من جماعة ، وکان إماما فقیها واعظا ، وحیدا فی الوعظ ، علامة فی التاریخ والسیر ، وافر الحرمة ، محبّبا إلی الناس ، حلو الوعظ ، قدم دمشق وهو ابن نیف وعشرین سنة ونفق علی أهلها وأقبل علیه أولاد العادل وصنف فی الوعظ والتاریخ ، وکان والده قزغلی من موالی الوزیر عون الدین بن هبیرة وروی عنه الدمیاطی . . . وهو صاحب مرآة الناس [ الزمان ] ، وأنا ممّن حسده علی هذه التسمیة وهی لائقة بالتاریخ کأنّ الناظر فی التاریخ یعاین من ذکر فیه فی مرآة . . وقال الذهبی فی میزان الاعتدال 4 / 471 : یوسف بن قزغلی الواعظ المؤرخ شمس الدین ، أبو المظفر ، سبط ابن الجوزی . روی عن جده وطائفة ، وألف کتاب مرآة الزمان ، فتراه یأتی فیه بمناکیر الحکایات ، وما أظنّه بثقة فیما ینقله ، بل یجنف ویجازف ، ثم إنه ترفض . وله مؤلف فی ذلک . نسأل الله العافیة . وقال ابن حجر فی لسان المیزان 6 / 328 : وقد عظم شان مرآة الزمان القطب التوسی . . . فی الذیل الذی کتبه بعدها بعد أن ذکر التواریخ ، قال : فرأیت أجمعها مقصدا ، وأعذبها موردا ، وأحسنها بیانا ، وأصحها روایة تکاد جنة ثمرها تکون عیانا مرآة الزمان وفی کشف الظنون 2 / 1647 - 1648 قال : مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان ، فی أربعین مجلدا ; للشیخ أبی المظفر یوسف قز اوغلی المعروف ب : سبط ابن الجوزی ، المتوفی سنة 654 أربع وخمسین وستمائة . قال الذهبی : نراه یأتی فیه بمناکیر الحکایات ، وما أظنّه بثقة فیما ینقله بل یحسن ویجازف ثم إنه یترفض . . قال فی الذیل : وهذا من الحسد ، فإنه فی غایة التحریر ومن ارّخ بعده فقد تطفّل علیه لا سیما الذهبی والصفدی فان نقولهما منه فی تاریخهما . وفی معجم المطبوعات العربیة 1 / 69 قال : طبع من هذا التاریخ بالفوتوغراف الجزء الثامن فقط ، یبتدئ من حوادث سنة 495 إلی 654 فی شکاغو سنة 1907 م باعتناء جامس ریشار جویت مدرس اللغات الشرقیة فی کلیة شیکاغو . . . وطبع منه منتخبات مع ترجمة فرنساویة للأستاذ باربیار دی مینار ، فی الجزء الثالث من مجموعة تواریخ الحروب الصلیبیة ( باریس 1872 ) .

ص : 123

حاضر است - میفرماید :

وقال أبو ریّاش : دخل خالد المدینة ومعه لیلی بنت سنان زوجة مالک ، فقام عمر فدخل علی علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : إن من حق الله أن یقاد من هذا المالک (1) ، قتله وکان مسلماً ، ونزا علی امرأته علی ما ینزوا الحمام (2) ، ثم قاما فدخلا علی سعد بن أبی وقاص وطلحة بن عبید الله فتابعوا (3) علی ذلک ودخلوا علی أبی بکر ، وقالوا : لابدّ من ذلک ، فقال أبو بکر : لا أعمله (4) سیفاً سلّه الله (5) .


1- کذا وفی خزانة الأدب للبغدادی : ( بمالک ) .
2- فی خزانة الأدب : ( امرأته کما ینزو الحمار ) .
3- فی خزانة الأدب : ( فتتابعوا ) .
4- کذا ، وفی خزانة الأدب وسائر المصادر : ( لا أغمد ) .
5- مرآة الزمان : وقریب منه فی خزانة الأدب 2 / 25 . تذکر : از صفحه قبل قوله : ( و از ملاحظه دیگر روایات واضح میشود ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 124

لیکن (1) برای مزید توضیح به ابطال هر یک از آنها میپردازیم :

اما آنچه گفته : جواب این طعن موقوف بر بیان این قصه است موافق آنچه در کتب معتبره فن سیر و تواریخ ثابت است . . . الی آخر .

پس مردود است ، اولا : به اینکه اسماء کتب سیر و تواریخ که این قصه را از آنها نقل کرده ، در اینجا مذکور نساخته .

وثانیاً : به اینکه علامه شمس الدین ابن خلّکان - که مخاطب نقل او را در باب اول و دیگر ابواب معتمد دانسته (2) - در ترجمه وثیمه ، حال مالک [ را ] به این وجه ذکر کرده :

قدم - أی مالک - علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی من قدم علیه من العرب ، وأسلم ، فولاّه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صدقة قومه ، ولمّا ارتدّت العرب ‹ 30 › بعد موت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بمنع الزکاة ، کان مالک المذکور فی جملتهم ، ولمّا خرج خالد بن الولید لقتالهم - فی خلافة أبی بکر الصدیق . . . ، نزل علی مالک وهو مقدم قومه بنی یربوع ، وقد أخذ


1- استدراک است از کلام سابق - سه صفحه قبل - : ( طعن شیعه بر ابوبکر مطابق قول عمر است ، پس حاجت به دفع شبهاتی که مخاطب ذکر کرده نماند ) .
2- تحفه اثناعشریه : 18 .

ص : 125

زکاتهم وتصرف فیها ، فکلّمه خالد فی معناها ; فقال مالک : أنا آتی بالصلاة دون الزکاة . فقال خالد : أما علمت أن الصلاة والزکاة معاً لایقبل الله واحدة دون الأُخری ، فقال مالک : قد کان صاحبک لا یقول (1) ذلک ، قال : أو ما تراه لک صاحبا . . والله لقد هممت أن أضرب عنقک . . ثم تجادلا فی الکلام طویلا ، فقال له خالد : إنی قاتلک ، قال : أو بذلک أمرک صاحبک ، قال : وهذه بعد تلک ، والله لأقتلنّک . . وکان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الانصاری حاضرین ، فکلّما خالداً فی أمره ، فکره کلامهما ، فقال مالک : یا خالد ! ابعثنا إلی أبی بکر فیکون هو الذی یحکم فینا ، فقد بعث إلیه غیرنا ممّن جرمه أکبر من جرمنا ، فقال خالد : لا أقالنی الله إن أقلتک . . وتقدّم إلی ضرار بن الأزور الأسدی لیضرب عنقه ، والتفت مالک إلی زوجته ام متمّم ، وقال لخالد : هذه التی قتلتنی - وکانت فی غایة الجمال - ، فقال له خالد : بل الله قتلک برجوعک عن الإسلام ، فقال مالک : أنا علی الإسلام ، فقال خالد : یا ضرار ! اضرب عنقه ، فضرب عنقه ، وجعل رأسه اثفیة القدر - وکان من أکثر الناس شعراً ، کما تقدم ذکره - فکانت القدر علی رأسه حتّی نضج الطعام وما خلصت النار الی شواه من کثرة الشعر .


1- فی المصدر : ( یقول ) بدل : ( لا یقول ) .

ص : 126

[ قال ابن الکلبی فی جمهرة النسب : قتل مالک یوم البطاح وجاء أخوه متمّم یرثیه ] (1) .

وقبض خالد امرأته ام متمم ، فقیل : إنه اشتراها من الفیء وتزوج به ، وقیل : إنهااعتدت بثلاث حیض ، ثم خطبها إلی نفسه فأجابته ، فقال لابن عمر وأبی قتاده : تحضران (2) النکاح ؟ فأبیا ; وقال له ابن عمر : تکتب إلی أبی بکر الصدیق وتذکر له أمرها . . فأبی وتزوجها ، فقال فی ذلک أبو زهیر الشاعری (3) السعدی - شعر - :

< شعر > ألا قل لحی أوطئوا بالسنابک * تطاول هذا اللیل من بعد مالک قضی خالد علیه بغیا بعرسه (4) * وکان له فیها هوی قبل ذلک فأمضی هواه خالد غیر عاطف * عنان الهوی عنها ولا متمالک فأصبح ذا أهل وأصبح مالک * علی غیر شیء هالکا فی الهوالک فمن للیتامی والأرامل بعده * ومن للرجال المعدمین الصعالک أُصیبت تمیم غثّها وسمینها * بفارسها المرجو شجب (5) الحوارک < / شعر >


1- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
2- فی المصدر : ( یحضران ) .
3- در مصدر ( الشاعری ) نبود .
4- فی المصدر : ( بغیاً علیه لعرسه ) .
5- فی المصدر : ( تحت ) .

ص : 127

ولمّا بلغ الخبر أبا بکر وعمر . . إلی آخر مامرّ نقله قبل ذلک (1) .

حاصل آنکه : هرگاه که مرتد شدند عرب - بعد پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) - به سبب ندادن زکات ، مالک از جمله ایشان بود ، و هرگاه بیرون شد خالد بن الولید برای قتال ایشان در خلافت ابی بکر الصدیق ، فرود آمد بر مالک در حالی که ‹ 31 › او مقدم قوم بنی یربوع بود ، و به تحقیق که گرفته بود زکات ایشان را و تصرف کرده بود در آن ، پس گفتگو کرد خالد او را در معنای آن ; مالک گفت : من بجا میآرم صلات را نه زکات را ، پس گفت خالد : آیا نمیدانی که به درستی که صلات و زکات با هم است قبول نمیکند خدای تعالی یکی را بدون دیگری ، مالک گفت : صاحب تو این [ را ] نمیگفت ، خالد گفت : تو نمیبینی او را صاحب خود ، قسم به خدا به تحقیق که من قصد کرده ام که بزنم گردن تو را .

بعد از این با هم مجادله طویل کردند ، خالد گفت : به درستی که من کشنده توام ، مالک گفت : آیا به این معنا امر کرده است صاحب تو ؟ خالد گفت : این بعد [ از ] آن است ، قسم به خدا که هر آینه خواهم کشت تو را .

و عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاری هر دو حاضر بودند ، و با خالد در امر مالک کلام کردند ، خالد کلام ایشان را مکروه داشت .

گفت مالک : ای خالد ! بفرست مرا به سوی ابوبکر که او حکم کند در میان ما ، به تحقیق که فرستادی تو به سوی ابوبکر کسی را که جرم او از جرم ما بزرگ [ تر ] است .


1- [ ب ] وفیات الاعیان 5 / 66 ( طبع مصر سنه 1367 ) . [ وفیات الاعیان 6 / 13 - 15 ، وأمّا ما نقله عن الکلبی فراجع جمهرة النسب 1 / 217 ] .

ص : 128

خالد گفت : عفو نکند (1) از من خدای تعالی اگر از تو عفو کنیم ، و امر کرد ضرار بن ازور اسدی را تا گردن او را بزند ، پس مالک ملتفت شد به سوی زوجه خود ، و گفت به خالد : این است که مرا قتل کرده - بود [ زوجه ] او در غایت جمال - ، خالد گفت : بلکه خدای تعالی تو را قتل کرد به سبب برگشتن تو از اسلام ، مالک گفت : من بر اسلامم ، خالد گفت : یا ضرار ! بزن گردن او را ; و گردانید سر او را پایه دیگ و موی سرش از دیگر مردم زیاده بود ، و بر سرش دیگ بود تا طعام پخته شد .

[ ابن کلبی در “ جمهرة النسب “ گوید : مالک روز بطاح کشته شد ، و برادرش متمم آمد و برای او مرثیه سرایی کرد ] (2) .

و گرفت خالد زن او را .

و گفته شده است که : خرید او را از فیء و تزویج کرد با او .

و گفته شده است که : سه حیض عده داشت ، بعد از این ، خالد او را خواستگاری نمود و اجابت کرد .

و گفت خالد ، ابن عمر و ابوقتاده را که در مجلس نکاح حاضر شوند ایشان ابا کردند ، ابن عمر گفت : بنویس به سوی ابوبکر حقیقت حال این زن را ، خالد ابا نمود و تزویج کرد .

و ابوزهیر شاعر در این واقعه اشعار مذکور [ را ] گفته که دلالت بر ظلم و بغاوتِ (3) خالد در قتل مالک و تصرف او بر زوجه اش دارد .


1- در [ الف ] : ( نه عفو کند ) است که اصلاح شد .
2- زیاده ترجمه از زیاده مصدر و [ ب ] میباشد .
3- بغاوت : طغیان ، سرکشی و نافرمانی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 129

اما آنچه گفته : ابوقتاده گواهی داد که من بانگ نماز از میان قوم او شنیده ام .

پس به ظاهر دلالت میکند که تنها ابوقتاده گواهی شنیدن اذان از قوم مالک داده ، و حال آنکه در عبارت “ تاریخ طبری “ که این فاضل آن را در حاشیه نقل کرده این الفاظ واقع است : وقال آخرون : سمعناه ، وقال أبو قتاده : سمعناه (1) .

یعنی دیگران گفتند که : شنیدیم ، و ابوقتاده گفت که : ما شنیدیم .

و موافق قاعده مشهوره در میان اهل سنت که : روایت اثبات بر روایت نفی ترجیح دارد ، خالد را لازم بود که شهادت ابوقتاده و عبدالله بن عمر - را که نزد اهل سنت از عدول صحابه بودند - بر روایت عدم سماعت (2) ترجیح میداد و حکم به قتل مالک نمیکرد .

اما آنچه گفته : اینقدر خود به شهادت مردمِ گرد و نواح ، به ثبوت رسیده بود که هنگام استماع خبر قیامت اثر وفات جناب پیغمبر زمان صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خانه این مالک بن نویره حنابندی ‹ 32 › و دف زنی و دیگر لوازم فرحت و شادی به عمل آورده ، شماتت به اهل اسلام نموده بودند .

پس کذب محض و افترای صرف است .

و بر تقدیر تنزل از کجا ثابت شد که زنان خانه مالک بن نویره این امور را


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 532 .
2- کذا ، و ظاهراً ( سماع ) صحیح است .

ص : 130

به اجازه او به عمل آورده باشند ؟ و حال آنکه در صحاح اهل سنت ثابت و متحقق است که بعضی از امور ممنوعه را عایشه بدون اذن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ارتکاب میکرد !

اگر این افعال شنیعه را زنان خانه مالک مرتکب میشدند ، و مالک تجویز آن میکرد ، خالد چرا به آن بر ارتدادش احتجاج نمیکرد ؟ !

و عمر چگونه او را مسلم میگفت ؟ !

و ابوبکر به چه وجه خالد را خاطی مینامید ؟ بلکه مصیبش میگفت ! !

اما آنچه گفته : در حق جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این کلمه گفت : ( قال رجلکم . . أو صاحبکم . . کذا ) و این اضافه به سوی اهل اسلام ، نه به خود ، شیوه کفار و مرتدین آن زمان بود .

پس مردود است :

اولا : به اینکه در “ تاریخ ابن خلّکان “ و “ طبری “ و “ شفاء “ قاضی عیاض تنها لفظ ( صاحبک ) یا ( صاحبکم ) مذکور است و لفظ ( رجلکم ) ذکر نکرده اند ; عبارت ابن خلّکان و عبارت “ تاریخ طبری “ سابق از این منقول شده ، و عبارت “ شفاء “ قاضی عیاض این است :

واحتجّ ابراهیم بن حسین بن خالد الفقیه فی مثل هذا بقتل خالد بن الولید مالک بن نویرة لقوله عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : ( صاحبکم ) . (1) انتهی .


1- [ الف و ب ] الباب الاول من القسم الرابع . ( 12 ) . [ الشفاء 2 / 216 . أقول : وفی شرح الشفاء للملا علی القاری - المطبوع بهامش نسیم الریاض - 4 / 338 - 339 : واحتج ( إبراهیم بن حسین بن خالد الفقیه ) بالرفع نعت لإبراهیم ، والمعنی : استدلّ ( فی مثل هذا ) . . أی تنقصه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ( بقتل خالد بن الولید ) . . أی ابن المغیرة ( مالک ) بالنصب علی أنه مفعول قتل ( ابن نویرة ) بضم النون ، وسکون التحتیة ، وفتح الراء علی أنه تصغیر نار أو نورة وهو تمیمی الیربوعی کان فارساً شاعراً مطاعاً فی قومه قدم علی النبیّ صلی علیه [ وآله ] و سلم واستعمله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام علی صدقات قومه بنی یربوع ( لقوله ) . . أی لأجل قول ابن نویرة ، وفی نسخة بقوله . . أی بسبب نقله ( عن النبیّ صلی علیه [ وآله ] وسلم صاحبکم ) ، وسبب ذلک أنه منع الزکاة زمن أبی بکر . . . فأرسل إلیه خالد بن الولید فی منع الزکاة ، فقال مالک : أنا آتی بالصلاة دون الزکاة ، فقال خالد : أما علمت أن الصلاة والزکاة لا تقبل واحدة دون الأخری ؟ ! فقال مالک : قد کان صاحبکم یقول ذلک ، فقال خالد : وما تراه لک صاحباً ؟ ! والله ! لقد هممت أن أضرب عنقک . . ثم تجادلا فی الکلام ، فقال خالد : إنی قاتلک ، قال : أو بذلک أمرک صاحبک ؟ قال : وهذه بعد تلک ، وکان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الأنصاری حاضرین ، فکلما خالداً فی أمره فکره کلامهما ، فقال مالک : یا خالد ! ابعثنا إلی أبی بکر فیکون هو الذی یحکم فینا ، فقال خالد : لا أقالنی الله إن أقلتک . . فأمر ضرار بن الأزور بضرب عنقه ، فالتفت مالک إلی زوجته - وکانت فی غایة من الجمال - فقال لخالد : هذه هی التی قتلتنی ! فقال خالد : بل الله قتلک برجوعک عن الإسلام ، فقال مالک : أنا علی الإسلام ! فقال خالد : یا ضرار ! اضرب عنقه ، وجعل رأسه أثفیة لقدره . . وقبض خالد امرأته . قیل : إنه اشتراها من الفیء وتزوجها . وقیل : إنها اعتدت بثلاث حیض وتزوج لها . وقال لابن عمر أبی قتادة الأنصاری : احضرا النکاح فأبیا ، وقال له ابن عمر : نکتب إلی أبی بکر ونعلمه بأمرها فتزوج بها ، فأبی وتزوجها ، ولما بلغ ذلک أبا بکر وعمر . . . قال عمر لأبی بکر : إن خالداً قد زنی فارجمه . قال : ما کنت أرجمه إنه تأول فأخطأ . قال : لأنه قد قتل مسلماً فأقتله . قال : ما کنت أقتله أنه تأول . قال : فاعزله . قال : ما کنت أغمد سیفاً سلّه الله تعالی علی المشرکین . . وفی روایة : لا أعزل والیاً ولاّه رسول الله صلی علیه [ وآله ] وسلم . وقد رثاه أخوه متمم بن نویرة بمراثی کثیرة ، وکان أعور ، ویبکی علیه حتّی تبکی عینه العوراء ، وقد یکون قتله خالد بن الولید مع أهل الردة حین قتل مسیلمة وغیره ، وقد اختلف فی مالک هذا ، فقیل : إنه قتل مسلماً بسبب کلام سمعه خالد منه وبظنّ ظنّه به ، وأنکر علیه أبو قتادة قتله وخالفه فی ذلک وأقسم أنه لا یقاتل تحت رایته أبداً . وقیل : بل قتل کافراً ، وفی الروض للسهیلی : إن مالک بن النویرة ارتدّ ثم رجع إلی الإسلام ولم یظهر ذلک لخالد فی مقام الأحکام وشهد عنده رجلا [ رجل ظ ] من الصحابة برجوعه إلی الإسلام فلم یقبلهما . انتهی ما ذکره التلمسانی عن الحلبی . والقضیة غیر صافیة عمّا یرد علیه من بعض الاشکال ، والله تعالی أعلم بالأحوال ، فلا یصح احتجاج الفقیه بهذا مع وجود الاحتمال ] .

ص : 131

ص : 132

و اطلاق لفظ ( صاحبکم ) در حق حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دلالت بر ارتداد نمیکند ، و لهذا ابوعلی معتزلی ادعای آن نکرده ، بلکه گفته که : این

ص : 133

قول نزد خالد ردّه بود ; چنانچه سید مرتضی [ ( قدس سره ) ] گفته :

وحکی - أی صاحب المغنی - عن أبی علی : إنه ذکر رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فقال : ( صاحبک ) ، وأوهم بذلک أنه لیس به صاحب له ، وکان عنده إن ذلک ردّة ; وعلم عند المشاهدة المقصد وهو أمیر القوم ، فجاز أن یقتله ، وإن کان الأولی أن لا یستعجل ، وأن یکشف الأمر عن ردّته حتّی یتضح . (1) انتهی .

و ثانیاً : به اینکه اگر اضافه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) به لفظ ( صاحب ) به سوی غیر ، نه به سوی خود ، دلیل کفر و ارتداد اضافه کننده و قائل این قول باشد ، اشکال عظیم بر اهل سنت لازم آید ; زیرا که در “ صحیح بخاری “ در کتاب الحج در باب کسوة الکعبه مذکور است :

عن أبی وائل ، قال : جلست مع شیبة علی الکرسی فی الکعبة ، فقال : لقد جلس هذا المجلس عمر ، فقال : لقد هممت أن لا أدع فیها صفراء ولا بیضاء إلاّ قسمته ، قلت : إن صاحبیک لم یفعلاه ; فقال : هما المرءان أقتدی بهما (2) .

ظاهر است که مراد از ( صاحبیک ) رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و ابوبکرند .


1- الشافی 4 / 162 .
2- [ الف ] در کتاب الحج . [ ب ] صحیح البخاری 2 / 149 . [ صحیح بخاری 2 / 159 ] .

ص : 134

چنانچه در “ شرح قسطلانی “ (1) در شرح قول ( صاحبیک ) مذکور است :

النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبا بکر . (2) انتهی .

و علامه زمخشری در “ ربیع الابرار “ گفته :

قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لعمر : إن سرّک أن تلحق بصاحبیک ; فاقصر الأمل ، وکل دون الشبع ، وانکمش الإزار ، وارفع القمیص ، واخصف النعل . . تلحق بهما . (3) انتهی .

و ملا متقی نیز این روایت را در “ کنزالعمال “ آورده .

و نیز در کتاب مذکور آورده :


1- [ الف و ب ] در “ مفتاح کنز الدرایة “ مذکور است : قال فی النور السافر فی أخبار أهل القرن العاشر : هو الإمام العلاّمة الحافظ شهاب الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک بن أحمد بن محمد بن حسین القسطلانی المصری الشافعی ، ولد ثانی عشر ذی القعدة سنة إحدی وخمسین وثمان مائة بمصر ، ونشأ بها علی الاشتغال ، فقرأ بالسبع ، وبرع فی الفنون ، وقرأ الجامع الصحیح علی الشاوی فی خمسة مجالس ، وکان یعظ بالجامع العمری ، ویجتمع علیه عالَم کبیر ، ولم یکن له نظیر فی الوعظ فی وقته ، وصنّف التصانیف المقبولة التی سارت بها الرکبان فی حیاته ، من أجلّها إرشاد الساری ، ومنها : المواهب اللدنّیة بالمنح المحمدیة ، عظیم المنفعة ، عزیز النظیر فی بابه . انتهی مختصراً . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : ] .
2- [ ب ] [ ارشاد الساری ] 3 / 158 ( طبع بولاق 1304 ) . [ وانظر فتح الباری 3 / 364 ] .
3- [ الف و ب ] باب نود و یکم از ربیع الابرار . ( 12 ) . [ ربیع الابرار 5 / 340 ] .

ص : 135

عن علی [ ( علیه السلام ) ] أنه قال لعثمان : إن سرّک أن تلحق بصاحبیک ; فاقصر الأمل ، وکل ‹ 33 › دون الشبع ، وانکمش الإزار ، وارفع القمیص ، واخصف النعل . . تلحق بهما . کر .

وقال محفوظ : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال لعمر . یعنی بصاحبیه : النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] وأبا بکر . (1) انتهی .

پس از اینجا معلوم شد که این اضافه لفظ صاحب هیچ قباحتی ندارد .

ثالثاً : به اینکه در محل خود مقرر شده که إثبات شیء [ لشیء ] (2) لا یدلّ علی نفیه [ عن ما عداه ] (3) در این صورت اضافه لفظ صاحب به سوی خالد مستلزم نفی آن از خود نیست .

رابعاً : به اینکه اگر این کلمه موجب ارتداد میگردید ، عمر نمیگفت که : ( إنه قتل مسلماً فاقتله به ) .

و ابوبکر در جواب عمر خالد را نسبت به خطا نمیکرد و نمیگفت : ( تأول فاخطأ ) ، بلکه میگفت : قتله - لأنّه صار مرتدّاً - فأصاب .


1- [ الف ] کتاب المواعظ والرقائق والحکم از حرف المیم در خطب علی ( علیه السلام ) ومواعظ . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 8 / 219 - 220 . [ کنزالعمال 16 / 204 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- الزیادة من [ ب ] .
3- الزیادة من [ ب ] .

ص : 136

خامساً : به اینکه اگر مالک به این کلمه مرتد شده باشد ، سایر قوم او به کدام سبب مستحق قتل شدند ؟ !

اما آنچه گفته که : سابق این هم منقح شده بود که بعد از استماع خبر وحشت اثر وفات جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، مالک بن نویره صدقاتی را که از قوم خود گرفته [ بود ] ، به آنها ردّ نمود .

پس معارض است به آنچه در حاشیه از “ تاریخ طبری “ نقل نموده (1) ، وهذه عبارته :

وکان مالک بن نویرة مع بنی یربوع بالبطاح ، فلمّا توجّه خالد ، قال مالک لقومه : لا حیلة لنا سوی الخضوع ، فإنا قد أذنبنا ، حیث صالحنا سجاحا وحاربنا بین یدیها ، فتأذّی أبو بکر منا ، فینبغی أن نتفرّق فی هذه المواضع إلی قبائلنا حتّی لا یظنّ خالد إنا قد جمعنا الجیش لقتاله ، وینبغی أن نجمع (2) الصدقات ونبعثها إلیه لیعلم أنا علی دین الإسلام . .

فجاء خالد فلم یجدهم فی البطاح ، فعلم أنهم لایریدون القتال وأخذ منهم الصدقات فبعثها . . تا آخر (3) .


1- مطلب مذکور در تاریخ طبری یافت نشد ، مثل بقیه مطالبی که مؤلف تحفه در حاشیه از طبری نقل کرده است و اثری از آن در تاریخ طبری نیست !
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یجمع ) آمده است .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 532 .

ص : 137

یعنی بود مالک بن نویره با بنی یربوع در بطاح ، پس هر گاه که متوجه شد خالد به آن طرف ، مالک گفت قوم خود را : نیست هیچ حیله [ ای ] برای ما سوای خضوع ; زیرا که به درستی که ما به تحقیق گناه کردیم ، وقتی که مصالحه کردیم سجاح را و روبروی او (1) جنگ نمودیم ، پس متأذی شد ابوبکر از ما ، پس سزاوار آن است که ما متفرق شویم در این مواضع به سوی قبائل خود تا گمان نکند خالد به درستی که ما جمع نمودیم لشکر را برای قتال او ، و سزاوار است که جمع کنیم صدقات را و بفرستیم به سوی او تا بداند به درستی که ما بر دین اسلام هستیم ; پس آمد خالد و نیافت ایشان را در بطاح ، پس دانست که ایشان اراده قتال ندارند ، و گرفت از ایشان صدقات را و فرستاد .

مع هذا اگر مراد از این قول این است که : آنچه مالک از اغنیای قوم خود گرفته بود به فقرای قوم خود ردّ نمود ; پس شناعتی و قباحتی در این فعل بر او وارد نمیتواند شد ; زیرا که در “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ به روایت ابن عباس مذکور است که : حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هرگاه که معاذ را به یمن فرستاده فرمود :

إنک تأتی قوماً من أهل الکتاب فادعهم إلی شهادة أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله [ ص ] ، فإن هم أطاعوا لذلک فأعلمهم : إن الله افترض علیهم خمس صلوات فی کل یوم ولیلة ، فإن هم


1- مناسب ترجمه ( به همراه وی ) میباشد ، ولی مقصود روشن است .

ص : 138

أطاعوا ‹ 34 › لذلک فأعلمهم : إن الله افترض علیهم صدقة تؤخذ من أغنیائهم فتردّ فی فقرائهم ، فإن هم أطاعوا لذلک فإیاک وکرائم أموالهم ، واتق (1) دعوة المظلوم فإنه لیس بینها وبین الله حجاب (2) .

یعنی : به درستی که تو میرسی قومی را از اهل کتاب پس دعوت کن ایشان را به سوی شهادت اینکه : نیست سزاوار پرستش مگر خدا و به درستی که من رسول خدایم [ ص ] ; اگر ایشان اطاعت کنند این را پس آگاه کن ایشان را که به درستی که فرض کرده است خدای تعالی بر ایشان پنج نماز در هر شب و روز ; اگر ایشان اطاعت کنند این معنا را آگاه کن ایشان را به اینکه فرض کرده است بر ایشان صدقه که گرفته میشود از اغنیای ایشان و ردّ کرده میشود در فقرای ایشان ; اگر ایشان اطاعت کنند این معنا را پس پرهیز کن تو از کرائم اموال ایشان ، و بترس دعوت مظلوم را به درستی که نیست در میان آن و در میان خدای تعالی حجابی .

و قسطلانی در “ شرح صحیح بخاری “ در شرح این حدیث گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واعتق ) آمده است .
2- [ الف ] در صحیح مسلم در کتاب الایمان در باب ذکر بیان أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] لمّا بعث معاذاً إلی الیمن أمر أن یدعو الناس بشهادة أن لا اله الاّ الله ، و در صحیح بخاری در کتاب الزکاة در باب وجوب الزکاة . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری 2 / 104 و صحیح مسلم 1 / 37 و 38 ( طبع مصر سنه 1334 ) واللفظ لمسلم . [ صحیح مسلم 1 / 38 ( طبع دارالفکر بیروت ) ، وقریب به آن صحیح بخاری 2 / 108 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 139

وفیه منع نقل الزکاة من بلد المال ; لأن الضمیر فی قوله : « فقرائهم » یعود علی أهل الیمن .

وعورض بأن الضمیر إنّما یرجع إلی فقراء المسلمین ، وهم أعم من أن یکونوا فقراء أهل تلک البلدة أو غیرهم .

وأُجیب : بأن المراد فقراء أهل الیمن بقرینة السیاق ، فلو نقلناها عند وجوبها إلی بلد آخر مع وجود الأصناف أو بعضهم لایسقط الفرض . (1) انتهی .

و نووی (2) در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :


1- [ ب ] ارشاد الساری 3 / 3 ( طبع بولاق 1304 ) .
2- [ الف و ب ] یافعی در وقایع سنه ست و سبعین و سبع مائه گفته : وفی السنة المذکورة توفی الفقیه الإمام ، شیخ الإسلام ، مفتی الأنام ، المحدّث المتقن ، المحقق المدقق النجیب ، البحر المفید ، المقری المجید ، محرّر المذهب ومهذّبه ، وضابطه ومرتّبه ، أحد العبّاد ، وزین الزهّاد ، والعالم المحقق ، الفاضل الولی الکبیر ، السید الشهیر ، ذو المحاسن العدیدة ، والسیرة الحمیدة ، والتصانیف المفیدة الذی فاق جمیع الأقران ، وسارت بمحاسنه الرکبان ، واشتهرت فضائله فی سائر البلدان ، وشوهدت منه الکرامات ، فارتقی فی علی المقامات ، ناصر السنة ، ومعتمد الفتوی ، الشیخ محیی الدین النووی یحیی بن شرف بن مزی بن حسن الشافعی ، مؤلف الروضة ، والمنهاج [ اسم شرح صحیح مسلم ( 12 ) ] ، والمناسک ، وتهذیب الأسماء واللغات ، وشرح المهذب ، وکتاب التبیان ، وکتاب الإرشاد ، وکتاب التیسیر ، والتقریب ، وکتاب ریاض الصالحین ، وکتاب الأذکار ، وکتاب الأربعین ، وکتاب طبقات فقهاء الشافعیه . . إلی آخره . ( 12 ) . [ مرآة الجنان 4 / 182 ] .

ص : 140

فیه ان الزکاة لا تدفع إلی کافر ، ولا تدفع أیضاً إلی غنی من نصیب الفقراء ; واستدلّ الخطابی وسائر أصحابه (1) علی أن الزکاة لا یجوز نقلها عن بلد المال لقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « فتردّ فی فقرائهم » (2) .

یعنی : در این حدیث دلیل است بر آنکه : زکات دفع کرده نمیشود به سوی کافر ، و نیز دفع کرده نمیشود به سوی غنی از نصیب فقرا ، و استدلال کرد به این خطابی و سایر اصحاب او بر اینکه : به درستی که جایز نیست نقل زکات از شهر مال به جهت قول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « فتردّ فی فقرائهم » .

و اگر مراد او این است که : کسانی که مالک ، صدقات اموال ایشان گرفته بود ، به همان کسان باز پس داد ، پس بر تقدیر صدق این خبر ، وجهش آن بوده باشد که مالک دانسته باشد که امر به اخذ صدقات مختص به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود ، و این معنا موجب ارتداد نمیتواند شد (3) ،


1- فی المصدر : ( أصحابنا ) .
2- [ ب ] شرح صحیح مسلم المطبوع علی هامش إرشاد الساری 1 / 252 ( طبع بولاق سنه 1304 ) . [ شرح مسلم نووی 1 / 197 ] .
3- [ الف و ب ] وأیضاً قد تقدّم أن أبا بکر قال - فی قتل خالد مالکاً - : إنه تأوّل فأخطأ ، فثبت أن قتل مالک کان من غیر أمر موجب ، ولا سبب مجوّز ، بل کان خطأً وخلافاً للحقّ ، فثبت علی لسان خلیفتهم : أن مالکاً لم یصدر عنه ما یوجب قتله ; فعلیهم أن یلتزموا أحد الأمرین : إمّا أن یقولوا : إن إنکار الزکاة لم یقع من مالک . أو أن إنکارها لا یوجب القتل . فإن قالوا بالأول کذّبوا أنفسهم ، حیث نسبوا إلی مالک إنکار الزکاة وأثبتوا بذلک ردّته ; وإن اختاروا الثانی فقد خطّئوا أبا بکر فی قتال مانعی الزکاة ، وقلّبوا هذه الفضیلة العظیمة التی یستدلّون بها علی أعلمیته وأفضلیته منقصةً ومخزاةً ، وعلی التقدیرین یتمّ لنا الدست . ( 12 ) .

ص : 141

چنانچه فخرالدین رازی در تفسیر قوله تعالی : ( صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ ) (1) گفته :

احتجّ مانعوالزکاة فی زمان أبی بکر بهذه الآیة وقالوا : إنه تعالی أمر الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بأخذ الصدقات ، ثم أمره أن یصلی علیهم ، وذکر أن صلاته سکن لهم ، فکان وجوب الزکاة مشروطاً بحصول ذلک السکن ، و معلوم أن غیر الرسول لا یقوم مقامه فی حصول ذلک السکن ، فوجب أن لا یدفع الزکاة إلی أحد غیر الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) .

یعنی احتجاج کردند مانعان زکات در زمان ابی بکر به این آیه و گفتند : به درستی که خدای تعالی امر کرده رسول خود صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را به گرفتن صدقات ، پس تر از (3) آن امر کرده که صلات فرستد بر ایشان (4) .


1- سورة التوبة (9) : 103 .
2- [ ب ] تفسیر کبیر 16 / 180 ( طبع طهران ) .
3- یعنی : بعد از آن .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( و ذکر فرمود که صلات فرستد بر ایشان ) اضافه شده است .

ص : 142

‹ 35 › و ذکر فرمود که صلات موجب سکون نفوس ایشان است ، پس گویا که وجوب زکات مشروط است به حصول این سکون ، و معلوم است که غیر جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قائم مقام او نمیتواند شد در حصول این سکون ، پس واجب است که دفع کرده نشود (1) زکات به سوی احدی غیر جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) .

و در “ شرح قسطلانی بر صحیح بخاری “ مذکور است :

إن أبا هریرة . . . قال : لمّا توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وکان أبو بکر خلیفة بعده ، وکفر من کفر من العرب : بعض بعبادة الأوثان ، وبعض بالرجوع إلی اتباع مسیلمة ، وهم أهل الیمامة وغیرهم ، واستمر بعض علی الإیمان إلا أنهم منعوا الزکاة ، وقالوا : إنها خاصّة بالزمن النبوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; لأنه تعالی قال : ( خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَیْهِمْ . . ) (3) إلی آخر الآیة ، فغیره - علیه [ وآله ] الصلاةوالسلام - لا یطهّرهم ولا یصلّی علیهم فیکون صلاته سکناً لهم (4) .


1- در [ الف ] ( نکرده شود ) است که اصلاح شد .
2- از ( یعنی احتجاج کردند ) تا اینجا در نسخه [ ب ] نیامده است .
3- سورة التوبة (9) : 103 .
4- [ ب ] إرشاد الساری 30 / 6 ( طبع بولاق 1304 ) .

ص : 143

یعنی : هرگاه وفات یافت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و ابوبکر بعد آن حضرت خلیفه شد ، و کافر گردید از عرب کسی که کافر شد ، بعضی به پرستش بتان ، و بعضی به متابعت مسیلمه کذاب - و آنها اهل یمامه بودند - و غیر ایشان ; و بعضی بر ایمان مستمر بماندند مگر [ آنکه ] منع زکات کردند ، و گفتند که : آن خاصه زمان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ; زیرا که حق تعالی فرموده است که : ( بگیر از اموال ایشان صدقه که به آن طاهر کنی ایشان را و تزکیه کنی ایشان را ، و صلات فرست بر ایشان به درستی که صلات تو موجب سکون ایشان است ) پس غیر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم تطهیر ایشان نکند ، و نه صلات بر ایشان فرستد که صلات او سکن ایشان باشد (1) .

و ابن ابی الحدید(2) در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :


1- از ( یعنی : هرگاه وفات یافت ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .
2- [ الف وب ] قال الشیخ صلاح الدین محمد بن شاکر بن أحمد الخازن فی کتابه المسمی ب : فوات الوفیات : عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد ، ابن ابی الحدید عزّ الدین المداینیّ المعتزلی ، الفقیه الشاعر ، أخو موفق الدین ، ولد سنة ستة وثمانین وخمس مائة ، وتوفّی سنة خمس وخمسین وست مائة ، وهو معدود فی أعیان الشعراء ، وله دیوان مشهور ، روی عنه الدمیاطی ، ومن تصانیفه : الفلک الدائر علی المثل السائر ، صنّفه فی ثلاثة عشر یوماً ، وکتب إلیه أخوه موفق الدین : < شعر > المثل السائر یا سیدی * صنّفت فیه الفلک الدائر [ الدائرا ] لکن هذا فلک دائر * عجّت [ ب : جمعت ] فیه المثل السائر [ السائرا ] < / شعر > ونظم فصیح ثعلب فی یوم ولیلة ، وشرح نهج البلاغة فی عشرین مجلداً ، وله تعلیقات علی کتاب المحصل والمحصول للإمام فخر الدین . . إلی آخره . ( 12 ) . [ فوات الوفیات 1 / 609 ] .

ص : 144

قالوا : إن الله تعالی قال [ لرسوله ] (1) : ( خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَک سَکَنٌ لَهُمْ ) (2) قالوا : فوصف الصدقة المفروضة بأنها صدقة من شأنها أن یطهّر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الناس ویزکّیهم بأخذها منهم ، ثم عقّب ذلک بأن فرض علیه مع أخذ الزکاة منهم أن یصلی علیهم صلاة تکون سکنا لهم .

قالوا : وهذه الصفات لا تتحقق (3) فی غیره ; لأن غیره لا یطهّر الناس ولا یزکّیهم بأخذ الصدقة ، ولا إذا صلّی علی الناس کانت صلاته سکنا لهم ، فلم یجب علینا دفع الزکاة إلی غیره .

وهذه الشبهة لاتنافی کون الزکاة معلوماً وجوبها ضرورة من دین محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; لأنهم ما جحدوا وجوبها ولکنهم قالوا : إنه وجوب مشروط ، ولیس یعلم بالضرورة انتفاء


1- الزیادة من المصدر .
2- سورة التوبة (9) : 103 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتحقق ) آمده است .

ص : 145

کونها مشروطة وإنّما یعلم ذلک بنظر وتأمل . (1) انتهی .

یعنی : گفتند مانعان ادای زکات به ابوبکر : به درستی که خدای تعالی گفته است که : بگیر ای رسول خدا [ ص ] از اموال ایشان صدقه که تطهیر و تزکیه ایشان به آن کنی ، و صلات فرست بر ایشان که به تحقیق صلات تو سکن است برای ایشان ، پس وصف کرد حق تعالی صدقه مفروضه را به اینکه : آن صدقه ای است که از شأن آن این است که طاهر و ‹ 36 › مزکّی کند ایشان را رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به گرفتن آن از ایشان ; بعد از آن تعقیب کرد این معنا را به اینکه فرض کرد بر آن حضرت با گرفتن زکات که صلات فرستد بر ایشان صلاتی که موجب سکون ایشان باشد ، گفتند : و این صفات در غیر آن حضرت متحقق نمیشود ; زیرا که غیر آن حضرت طاهر و مزکّی نمیکند مردم را به گرفتن صدقه ، و نه صلات غیر آن حضرت موجب سکون ایشان میشود ، پس واجب نیست بر ما دفع زکات به سوی غیر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; و این شبهه منافی معلوم بودن وجوب زکات از ضروریات دین محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیست ; زیرا که ایشان وجوب آن را جحود نکردند ، بلکه گفتند که : وجوب آن مشروط است ، و انتفای مشروط بودن به ضرورت معلوم نیست ، بلکه معلوم نمیشود مگر به نظر و تأمل (2) .


1- [ الف ] جزء سابع عشر ، مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 17 / 208 ( طبع مصر ) .
2- از ( یعنی : گفتند مانعان ادای زکات ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .

ص : 146

و در این صورت قتل مالک بن نویره که مستمسک به قرآن باشد چگونه جایز خواهد بود ؟ ! زیرا که اهل سنت مقاتله معاویه و عایشه با جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] به شبهه و خطای اجتهادی جایز میدارند . پس اگر انکار وجوب زکات هم به خطای اجتهادی کسی بکند چه جای ملامت است ؟ !

و نیز مقاتله ابوبکر با مانعین ادای زکات ، خلاف اجماع مسلمین بود ; زیرا که ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ از “ تاریخ طبری “ نقل کرده که او در ضمن ذکر آمدن عرب و کلام کردن ایشان با ابوبکر در اسقاط زکات گفته :

واجتمعت کلمة المسلمین علی إجابة العرب إلی ما طلبت وأبی [ أبو ] بکر أن یفعل إلاّ ما کان یفعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، و أن یأخذ إلاّ ما کان یأخذ (1) .

یعنی مجتمع شد کلمه مسلمین بر اجابت عرب به سوی آنچه طلب کردند از اسقاط زکات ، و ابا نمود ابوبکر این را که بکند مگر آنچه میکرد آن را رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، و اینکه بگیرد مگر آنچه میگرفت آن را آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

و در “ کنزالعمال “ در روایتی طویل مذکور است که : ابوبکر از مهاجرین و انصار در باب قتال استشاره نمود ، همه تا دیر [ زمان ] ساکت ماندند .

ثم تکلّم عمر بن الخطاب فقال : أری والله - یا خلیفة رسول الله ! - أن تقبل من العرب الصلاة ، وتدع لهم الزکاة فإنهم


1- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 17 / 210 ( طبع مصر ) . [ در تاریخ طبری پیدا نشد ] .

ص : 147

حدیث عهد [ ب ] جاهلیة (1) ، لم یقیّدهم (2) الإسلام ; فإما أن یردّهم الله تعالی إلی خیر ، وإما أن یغیّر (3) الله الإسلام فتقوی علی قتالهم ، فما لبقیة المهاجرین والأنصار یدان بالعرب (4) والعجم قاطبة ، فالتفت إلی عثمان ، فقال مثل ذلک ، وقال علی [ ( علیه السلام ) ] مثل ذلک ، وتابعهم المهاجرون ، ثم التفت إلی الأنصار فتابعوهم (5) .

از این روایت هم صریح واضح است که عمر و عثمان و جناب امیر ( علیه السلام ) و مهاجرین و انصار همه [ آن ] ها اجماع کرده بودند بر اینکه قتال با مانعین زکات نباید کرد .

و نیز در “ کنزالعمال “ مسطور است :

عن عمر ، قال : لمّا اجتمع رأی المهاجرین - وأنا فیهم ، حین ارتدت العرب - فقلنا : یا خلیفة رسول الله ! [ ص ] اترک الناس یصلّون ولا یؤدّون الزکاة فإنهم لو قد دخل الإیمان قلوبهم لأقرّوا بها . . إلی آخره (6) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لم یقدهم ) .
3- فی المصدر : ( یعزّ ) .
4- فی المصدر : ( للعرب ) .
5- [ ب ] کنزالعمال 3 / 142 . [ کنزالعمال 5 / 661 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
6- [ ب ] کنزالعمال 3 / 141. [ کنزالعمال 5 / 659 - 658 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] . [ الف و ب ] أقول : من الغریب بأنهم یزعمون أن حکم أبی بکر بقتال المانعین للزکاة ، و مخالفته لسائر الصحابة فی ذلک دلیل علی أعلمیته ، کما قال ابن حجر فی الصواعق : واستدلّ أصحابنا علی عظم علم الصدیق بقوله - فی الحدیث الثابت فی الصحیحین - : والله لأُقاتلنّ من فرّق بین الصلاة والزکاة ، و الله لو منعونی عقالا کانوا یؤدّونه إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لقاتلتهم علی منعه . واستدلّ الشیخ أبو إسحاق بهذا و غیره فی طبقاته علی أن أبا بکر أعلم الصحابة ; لأنهم کلّهم وقفوا علی فهم الحکم فی المسألة إلاّ هو ، ثم ظهر لهم بمباحثته لهم أن قوله هو الصواب فرجعوا إلیه . انتهی . [ الصواعق المحرقة 1 / 47 ، 66 ، ولاحظ : تاریخ الخلفاء للسیوطی 1 / 41 ، وتهذیب الأسماء للنووی 2 / 473 ] . و لا یلتفتون إلی ما یلزم علی ذلک من الشناعة الظاهرة و الفظاعة الفاضحة من مخالفة أبی بکر للحقّ إن کان إجماع الصحابة دلیلا علی صواب ما أجمعوا علیه ، أو بطلان ما مهّدوه و أسّسوه و قرّروه بتقریرات طویلة و مباحث عریضة من حجّیة إجماعهم لإصلاح خلافة أبی بکر . ثم العجب أنهم - علی مقتضی دیدنهم و عادتهم من روایاتهم المتناقضات - رووا ما یخالف هذا ویهدم بنیانه ، و یکذّب هذا الدلیل الموهوم و یرضّ أرکانه ، کما فی کنزالعمال [ 6 / 531 ] : عن یحیی بن برهان : ان أبا بکر الصدیق استشار علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی أهل الردّة ، فقال : إن الله جمع الصلاة والزکاة ، ولا أری أن تفرّق ، فعند ذلک قال أبو بکر : لو منعونی عقالا لقاتلتهم علیه کما قاتلهم علیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . ( حامد حسین ) . [ تذکر نسخه افست [ الف و ب ] ناقص بود ، و ناسخ نوشته بود : ( باقی بر صفحه 37 ) ، ولی در حاشیه صفحه 37 دنباله مطلب نبود لذا تتمه روایت از خود “ کنزالعمال “ آورده شد ] .

ص : 148

ص : 149

اما آنچه گفته : و گفت : باری از مؤونه این شخص خلاص شدید ، باز به حضور خالد این ادای ارتداد از وی صادر شد .

پس کذب محض و افترای صرف است ، اگر مالک چنین کلمه میگفت ، خالد چرا این کلام او را در اعتذارِ از قتلش ‹ 37 › ذکر نمیکرد ؟

و حال آنکه دانستی که خالد در مقام اعتذار همین گفته که : مالک کلمه ( صاحبکم ) گفت .

و نیز عمر چرا او را مسلم میگفت ; و آنفاً دانستی که عمر با ابوبکر گفت که : خالد مسلمی را قتل کرده ، پس او را قتل کن .

و ابوبکر چگونه خالد را نسبت به خطا مینمود ؟ !

اما آنچه گفته که : عمر بن الخطاب در اول وهله همین دانست که این قتل بی جا واقع شد .

پس محجوج است به اینکه : آنچه از کتب سیر و تواریخ ثابت است ، آن است که : عمر تا آخر حیات خود بر این اعتقاد مُصرّ بود ; و لهذا در وقت خلافت خود آنچه از اموال و اسارای قوم مالک بن نویره به نزد مسلمین

ص : 150

یافت ، از ایشان باز پس گرفته ، بر قوم مالک بن نویره ردّ کرد ، چنانچه در “ روضة الصفا “ مذکور است که :

عمر بن عبدالعزیز در هنگام گفتگو با شوذب و اصحاب او که خروج کرده بودند گفت که : شما دانسته اید که ابوبکر به فلان قبیله محاربه نموده ، مردان ایشان را به قتل آورده و عیال و اطفال آن جماعت را اسیر کرده ، [ و ] (1) چون خلافت به عمر رسید ، اسیران را به اوطان و مساکن ایشان فرستاده . (2) انتهی .

و نیز احتجاج عمر به عموم کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود و احتجاج ابوبکر به قیاس ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

فاجمتع فی هذه القضیة الاحتجاج من عمر بالعموم و من أبی بکر بالقیاس . (3) انتهی .

و قیاس در مقابل عموم نصوص حجت نیست .

اما آنچه گفته : چون ابوبکر صدیق خالد را به حضور طلبید و از وی استفسار حال نمود ، ماجرا من و عن ظاهر شد ، و حق به جانب خالد دریافته متعرض حال او نشد .


1- زیاده از مصدر .
2- [ ب ] روضة الصفا 3 / 321 ( طبع ایران 1379 ) . [ روضة الصفا 3 / 320 - 321 ( چاپ مرکزی ) 3 / 100 ( چاپ سنگی ) ] .
3- [ الف ] باب الأمر لقتال الناس حتّی یقولوا : لا إله إلاّ الله . . إلی آخره . من کتاب الإیمان . [ ب ] شرح صحیح مسلم المطبوع علی هامش إرشاد الساری 1 / 259 ( طبع بولاق 1320 ) . [ شرح مسلم نووی 1 / 203 ] .

ص : 151

پس کمال تعجب است که ابوبکر به خطای خالد تصریح میکند ، و مخاطب او را مصیب میگوید ! ! و نمیداند که حکم به اصابه او عین تخطئه اول ، بلکه تفسیق ثانی است !

اما آنچه گفته که : حالا در این قصه تأمل باید کرد . . . الی آخر .

پس مجاب است به دو وجه :

اول : اینکه ما ثابت کردیم که مخاطب در نقل این قصه خیانت به کار برده ، و هرگاه که اصل این قصه بعینها نقل نشده ، تأمل در آن قصه لغو محض باشد .

وجه دوم : آنکه اگر قصاص قتل و حدّ زنا بر خالد لازم نمیآید ، کذب و فسق عمر لازم میآید .

اما آنچه گفته : آمدیم بر اینکه استبراء به یک حیض ، زن حربی را هم ضرور است ، و خالد انتظار این مدت هم نکشید .

پس این طعن بر خالد است نه بر ابوبکر .

جوابش آنکه : طعن بر ابوبکر به این وجه است که در این صورت بر ابوبکر لازم بود که اجرای حد زنا بر خالد میساخت ، و چون ترک حد خالد کرد طعن بر او لازم آمد .

ص : 152

اما آنچه گفته (1) : که مع هذا این روایت که : خالد همان شب به آن زن صحبت داشت در هیچ کتاب معتبر نیست !

پس مخدوش است به اینکه : ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وإنکاره - أی عمر - علی أبی بکر لکونه لم یقتل خالد بن الولید لقتله مالک بن نویرة ، وهو مسلم ، ولتزوجه امرأته من لیلته ودخل بها ; فلا یستلزم ذمّاً له ولا لحاق نقص به ; لأن ذلک إنّما هو من إنکار بعض المجتهدین علی بعضهم فی الفروع ‹ 38 › الاجتهادیة (2) .

و در “ شرح مواقف “ گفته :

أمّا تزوّجه - أی خالد - امرأته - أی امرأة مالک - فلعلّها کانت مطلقة ، قد انقضی (3) عدّتها إلاّ أنها کانت محبوسته (4) .

یعنی : نکاح خالد با زن مالک بن نویره ، پس وجهش آن باشد که شاید آن مطلقه باشد ، و عده او منقضی شده باشد و نزد مالک محبوس بوده باشد .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] دروغ شاه صاحب !
2- [ الف ] شبهه پنجم از فصل خامس از باب اول . [ ب ] صواعق محرقه : 34 . [ الصواعق المحرقة 1 / 91 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
3- کذا ، وفی المصدر : ( انقضت ) .
4- [ الف وب ] مرصد رابع ، مقصد رابع . ( 12 ) . [ ب ] 8 / 358 ( طبع مصر 1325 ) . [ وانظر : مواقف 3 / 612 ] .

ص : 153

و همچنین علامه قوشجی (1) در “ شرح تجرید “ در ذیل شرح قول محقق علیه الرحمه - که این است : إنه لم یحدّ خالداً ولا اقتصّ منه (2) - گفته :

حیث قتل مالک بن نویرة - وهو مسلم - طمعاً فی التزویج بامرأته لجمالها ، ولذلک تزوّج بها من لیلته وضاجعها (3) .

یعنی : ابوبکر حد جاری نکرد بر خالد ، و نه قصاص گرفت از او ، وقتی که قتل کرد مالک بن نویره را - و او مسلم بود - از روی طمع در تزویج به زن مالک ، به جهت جمال او ، و به همین جهت تزویج کرد خالد با زنش در همان شب ، و مضاجعه با او نمود ! (4)


1- [ الف و ب ] ملا علاءالدین علی بن محمد قوشجی شارح “ تجرید “ از افاضل محققین و حکمای مدققین اهل سنت است ، و به شرف تلمّذ جناب محقق طوسی ( رحمه الله ) مشرف گشته ، کتاب “ شرح تجرید “ او در دیار و آفاق مشهور است ، و در درس علما و طلبا متداول . صاحب “ کشف الظنون “ در ذکر شروح “ تجرید “ میفرماید : ثمّ شرح المولی المحقق علاء الدین علی بن محمد - الشهیر ب : القوشجی - المتوفّی سنة تسع وسبعین وثمان مائة شرحاً لطیفاً ممزوجاً ، أوله : خیر الکلام حمد الملک المنعام [ العلام ] . . إلی آخره . لخّص فیه فوائد الأقدمین أحسن تلخیص ، وأضاف إلیها ما سمح به [ نتائج ] فکره مع تحریر سهل ، سوّده بکرمان ، وأهداه إلی السلطان أبو سعید خان ، وقد اشتهر هذا الشرح بالشرح الجدید . ( 12 ) . [ کشف الظنون 1 / 348 ] .
2- شرح تجرید : 402 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 510 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 205 ( تحقیق سبحانی ) .
3- شرح تجرید قوشچی : 373 .
4- از ( حیث قتل مالک ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .

ص : 154

بعد از آن جواب به این عبارت گفته :

وأُجیب عنه بأنا لا نسلّم أنه وجب علی خالد الحدّ والقصاص ; لأنه قد قیل : إن خالداً إنّما قتل مالکا ; لأنه تحقّق منه الردّة ، وتزوج بامرأته فی دارالحرب ; لأنه من المسائل المجتهَد فیها بین أهل العلم ، وقد قیل : إن خالداً لم یقتل مالکاً ، بل قتله بعض أصحابه خطأً ، لظنّه أنه ارتدّ ، وکانت زوجته مطلقة منه وقد انقضت عدّتها . (1) انتهی .

یعنی و جواب داده شد از این طعن که : ما تسلیم نمیکنیم که واجب شد بر خالد حد و قصاص ; زیرا که گفته شده است که : خالد ، مالک را قتل نکرد مگر به جهت اینکه رده از او متحقق شد ، و تزویج کرد به زن او در دار حرب ; زیرا که این مسأله از مسائل مجتهد فیها است ، و گفته شده است که خالد قتل نکرد مالک را ، بلکه قتل کرد او را بعض اصحاب خالد از روی خطا به جهت گمان ارتداد او ، و زوجه او مطلقه بود و ایام عدت او منقضی شده (2) .

اما آنچه گفته (3) : مع هذا اگر در بعض کتب غیر معتبره یافته میشود ، جواب آن نیز همراه آن روایت موجود است که : این زن را مالک از مدتی [ قبل ]


1- [ الف ] در مطاعن أبی بکر از مقصد خامس . [ ب ] شرح قوشجی 389 ( طبع حجر ایران 1274 ) . [ شرح تجرید قوشچی 373 ] .
2- از ( یعنی و جواب داده شد ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] تدلیس شاه صاحب !

ص : 155

مطلقه ساخته ، محبوس داشته بود (1) .

اگر مرادش از کتب غیر معتبره “ شرح تجرید “ علامه قوشجی و “ صواعق محرقه “ و “ شرح مواقف “ است ، پس کذب محض است ; زیرا که این کتب مذکوره به نزد اهل سنت نهایت اعتبار دارد .

و اگر مرادش کتاب دیگر است ، اظهار نام آن ضرور بود تا اعتبار و عدم اعتبار آن به نزد اهل سنت دریافته شود .

اما موجود بودن جواب مذکور ، پس بدان که این جواب در شرح قوشجی بعد جواب اول به لفظ ( قیل ) مذکور است ، چنانچه مذکور شد .

و همچنین در “ صواعق محرقه “ این جواب بعد جواب اول به لفظ ( لعل ) مذکور است ، وهذه عبارته :

وتزوّجه امرأته لعلّه لانقضاء عدّتها بالوضع عقیب موته ، أو یحتمل أنها کانت محبوسة عنده بعد انقضاء عدّتها ‹ 39 › عن الازدواج (2) علی عادة الجاهلیة ; وعلی کلّ حال فخالد أتقی لله من أن یظنّ به مثل هذه الرذالة التی لا تصدر من أدنی المؤمنین فکیف بسیف الله المسلول علی أعدائه ؟ ! (3) انتهی .


1- در [ الف ] به اندازه دو سطر سفید است .
2- کذا ، وفی المصدر : ( الأزواج ) .
3- [ الف ] مقام سابق . [ ب ] صواعق محرقه : 34 . [ الصواعق المحرقة 1 / 91 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 156

و این جواب مخدوش است به اینکه : عمر احق است از خالد به احسان ظنّ و دفع طعن ! !

و اگر خالد زنا نکرده باشد ، بلکه تزویج او با زن مالک صحیح باشد ، لازم آید که عمر در نسبت زنا به خالد مفتری و کاذب و قاذف باشد ; پس ناچار به زنای خالد قائل باید شد .

و نیز اگر تزویج او با زن مالک بعد انقطاع عدّه بود ، کذب ابوبکر هم لازم میآید ; زیرا که او گفت که : خالد در این تزویج تأویل کرد پس خطا نمود .

اگر تزویج صحیح بود ، خطا در آن چه گنجایش داشت ؟ ! (1)


1- [ الف و ب ] و نیز حکم ابی بکر ، خالد را به طلاق دادن زوجه مالک ، و سرزنش خالد بر تزویج او وجهی نداشت . سبط بن الجوزی در “ مرآة الزمان “ روایت کرده : فقال أبو بکر : لا أُشیم سیفاً سلّه الله علی الکفار أبداً ; وودّی مالکاً وأمر خالداً بطلاق امرأته بعد أن عنّفه علی تزویجه إیّاها . [ مرآة الزمان : ] . به غایت غریب است که این تزویج خالد را خلیفه ثانی سنیه - که وحی بر زبانش نازل میشد ! و سکینه حق بر لسانش نطق میکرد ! و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در حقش - العیاذ بالله - فرموده که : الحق بعدی مع عمر ! - عین زنا میداند ، و خلیفه اوّلشان هم با وصف کمال محامات خالد ، چاره از اعتراف به خطای او در آن نمییابد ، و مُلجأ شده - طوعاً و کرهاً - او را حکم به طلاق زن مالک میدهد ، و بر تزویجش سرزنش خالد میکند . و باز سنیه از مخالفت و تکذیب هر دو امام و خلیفه خود نترسیده ، به هواجس نفسانی و وساوس ظلمانی ادعای صحت تزویج دارند ، و همت را بر اثبات جواز آن بر گمارند ، و ردّ کلمات شیعه را بالاتر از محافظت ناموس خلفای خود انگارند ، و ندانند که اثبات صحت تزویج خالد هم خالی از احدی الحسنین نیست ; زیرا که در این صورت هم طعن کذب بر ابوبکر - در نسبت خطا به خالد - و ظلم در تعنیف و سرزنش او و حکم او به طلاق لازم خواهد آمد ، و ثبوت فسق عمر - در قذف خالد - علاوه بر آن . و مقام حیرت این است که به این أعذار بارده که این حضرات تراشیده اند ، خالد چرا متمسک نگردید ؟ ! و دفع تهمت زنا و وصمت خطا که هر دو خلیفه بر او بسته بودند ، از خود نکرد ؟ ! آری مثل مشهور صادق است : مدعی سست گواه چیست ؟ ( 12 ) حامد حسین .

ص : 157

و آنچه صاحب “ صواعق “ - از غایت محبت و حسن ظنّ خود به صحابه - گفته [ که ] : فخالد أتقی لله من أن یظنّ به مثل هذه الرذالة . . إلی آخره (1) .

ناشی از عدم تأمل است ; زیرا که هرگاه خلیفه ثانی این رذالت [ را ] به خالد منسوب ساخته باشد ، باز کدام کس اتقی و اورع از او است که از آن تحاشی نماید و بیزاری جوید ؟ !

و اگر گویند که : عمر نسبت این رذالت به خالد ، به سبب عداوتی که از صغر سن به او داشت - کما سیجیء - نموده بود ، پس کلامش اعتبار را نشاید ،


1- [ ب ] صواعق محرقه : 34 . [ 1 / 91 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 158

تفسیق خلیفه خود کرده باشند ، وهو عندهم أشنع من کل شنیع .

و اما آنچه گفته : چون در این باب الزام اهل سنت ، و اثبات مطاعن به روایات و مذهب ایشان منظور است ، لابد ملاحظه روایات و مسائل ایشان باید کرد ، و الا مقصود حاصل نخواهد شد .

پس اگر مقصودش این است که در باب الزام اهل سنت تمسک به روایات و مسائل ایشان میباید ، پس قولش صحیح است ، و علمای شیعه را همیشه این معنا ملحوظ و منظور میباشد ، چنانچه در مقدمه الهیه ، در ضمن اقوال ، ردّ مخاطب که در صدر کتاب گفته ، به معرض گزارش و بیان آمد (1) .

و اگر مطلوبش این است که ملاحظه جمیع روایات ایشان ، اگرچه با هم متناقض و متعارض بوده باشد لابد و ضرور است ، پس این معنا هرگز ضرور نیست ; در فتاوای “ مجمع البرکات “ (2) مینویسد :


1- گر چه در شمار تألیفات مؤلف کتابی به نام “ مقدمة الهیة “ گزارش نشده است ، ولی عبارت ایشان در این مقام مفید آن است که ایشان در ردّ مقدمه تحفه هم تألیفی داشته و در آن کتاب اثبات کرده است که علمای شیعه در ردّ عامه به روایات و مطالب خود عامه تمسک کرده اند .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، وقال فی معجم المؤلفین عمر کحالة 3 / 41 : أبو البرکات بن جمال الدین ( کان حیّاً 1110 ه 1698 م ) أبو البرکات بن جمال خان . فقیه حنفی ، تولّی الإفتاء بدهلی فی الهند . من آثاره : مجمع البرکات .

ص : 159

إقرار الإنسان علی نفسه صحیح ، وعلی غیره باطل (1) .

و نیز در “ مجمع البرکات “ نوشته :

إذا قال بالفارسیة : مرا از تو چندین باید ، وسمّی مالا معلوما ، فقال المخاطب : مرا نیز از تو چندین باید ، کان هذا من الثانی إقراراً بما ادّعاه الأول (2) .

اما آنچه گفته (3) :

وفی الاستیعاب : وأمّره - أی خالداً - أبو بکرالصدیق علی الجیوش ، ففتح الله علیه الیمامة وغیرها ، وقتل علی یدیه أکثر أهل الردّة ; منهم مسیلمة الکذاب ، ومالک بن نویرة . . إلی آخر ما قال (4) .


1- مجمع البرکات : وانظر : المجموع للنووی 20 / 337 ، حاشیة الدسوقی 4 / 134 ، المبسوط للسرخسی 18 / 128 ، بدائع الصنائع للکاشانی 6 / 10 ، 72 و 7 / 228 .
2- مجمع البرکات : أقول : قال السرخسی : باب اقرار الرجل علی نفسه وعلی غیره ، وإذا قال الرجل : لفلان علیّ وعلی فلان ألف درهم فجحد الآخر لزم المقر نصفه ; لأنه عطف الأمر علی نفسه ، والعطف یقتضی الاشتراک فی الخبر ، وإقراره علی نفسه حجّة وعلی الآخر لیس بحجة . انظر : المبسوط للسرخسی 18 / 183 - 184 .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] خیانت شاه صاحب !
4- [ ب ] الاستیعاب 1 / 154 ( حیدرآباد دکن ) . [ الاستیعاب 2 / 429 ] .

ص : 160

پس جوابش آنکه : وجه شمردن متعصبین اهل سنت ، مالک را از اهل رده محض مقتول شدن او است از دست خالد ، و گرنه اهل سیر و تواریخ تصریح کرده اند که مالک میگفت : ( أنا علی الإسلام ) .

و مع هذا در کتاب “ استیعاب “ بعد از عبارت مذکوره ، عبارتی واقع است که دلالت بر نفی ارتداد مالک بن نویره میکند ، لهذا این ناصبی آن عبارت را نقل نکرده ‹ 40 › بلکه گفته : ( إلی آخر ما قال ) ، و آن این است :

وقد اختلف فی حال مالک بن نویرة فقیل : إنه قتله مسلماً . . أی قتله خالد لظنّ ظنّه به ، و کلام سمعه منه ، وأنکر علیه أبو قتادة قتله ، وخالفه فی ذلک وأقسم أن لا یقاتل تحت رایته أبداً (1) .

یعنی اختلاف واقع است در حال مالک بن نویره ، پس گفته شد که قتل کرده خالد او را در حالتی که مسلمان بود به سبب گمانی که به او کرد و کلامی که از او شنید ، و انکار کرد بر خالد ، ابوقتاده قتل او را ، و مخالفت کرد او را در این معنا ، و قسم خورد که مقاتله نکند زیر رایت او گاهی هرگز (2) .

و ولی الله ، پدر مخاطب ، تمام عبارت “ استیعاب “ را در “ رساله تفضیل الشیخین “ آورده ، و در نقل خیانت ننموده (3) .


1- [ الف ] ترجمه خالد بن الولید . ( 12 ) . [ ب ] الاستیعاب 1 / 154 ( حیدرآباد دکن ) . [ الاستیعاب 2 / 429 ] .
2- از ( یعنی اختلاف واقع است ) تا آخر این سطر در نسخه [ ب ] نیامده است .
3- در اوائل همین طعن در حاشیه از قرة العینین : 186 - 187 گذشت .

ص : 161

اما آنچه گفته : سلّمنا که مالک بن نویره مرتد نبوده ، اما شبهه ارتداد او بلاریب در ذهن خالد جا گرفته بود ، والقصاص یندرئ بالشبهات .

پس ممنوع است به اینکه با وجود :

اقرار مالک به اسلام .

و گفتن او : أنا علی الإسلام .

و عدم صدور امری از او که موجب ارتداد شود .

و انکار عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاری بر خالد - پیش از وقوع قتل مالک - شبهه چه گنجایش داشت ؟ !

و اندرای قصاص در این صورت وجهی ندارد ، و الا هر کسی را میرسد که هر که را خواهد قتل نماید و ادعای شبهه ارتداد سازد ، و قصاص از او مندفع شود ، وهو باطل بالبداهة (1) .


1- [ الف و ب ] و از غرائب آن است که ثقات اهل سنت نقل میکنند که : خالد ، مالک را ذمه خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، بلکه ذمه ابی بکر هم داده بود ، و مهاجرین بر قتل او انکار کردند ، و او التفات به قولشان نکرد ، و رعایت ذمه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) بلکه ذمه ابوبکر هم ننمود ، و او را قتل نمود ، چنانچه سبط بن الجوزی در “ مرآة الزمان “ آورده : فقال له - أی لمالک - خالد : هلمّ إلی الإسلام ، فقال مالک : وتعطینی ماذا ؟ فقال : أُعطیک ذمّة الله وذمّة رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وذمّة أبی بکر وذمّة خالد أن لا أُجاوز إلیک ، وأن أقبل منک . . فأعطاه مالک یده ، وخالد علی تلک العزیمة من أبی بکر فی قتله ، فقال : یا مالک ! إنی قاتلک ، فقال : لا تقتلنی ، فقال : لابدّ . . وأمر بقتله . فتهیب المسلمون ذلک ، وقال المهاجرون : أتقتل رجلا مسلماً وقد أعطیته ذمّة الله وذمّة رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . انتهی . [ مرآة الزمان : ] . پس با وصف شهادت مهاجرین بر اسلام مالک ، و امان دادن او به ذمه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) ، تجویز قتل او یا راه دادن شبهه کفر او از غرائب هفوات و خرافات است . و به حیرتم که اگر خالد ذمه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) را به حساب نمیگرفت ، چرا به ذمه جناب خلافت مآب و ذمه خودش اعتنایی نکرد ؟ ! ( 12 ) ح .

ص : 162

اما استفتایی که ذکر کرده ; پس جوابش از طرف علمای شیعه آن است که : البته امور مذکوره باعث کفر و ارتداد فاعل آن میشود ، لیکن هرگز ثابت نیست که از مالک بن نویره امری از امور مذکوره ، و امثال آنکه دلالت بر ارتداد و قطع اسلام او کند صادر شده باشد .

و اما جواب آن از طرف اهل سنت آنکه : روز عاشورا روز فرح و سرور است ، و اشرف ایام و بهترین روزهاست ، و مانند ایام شریفه عیدین و جمعه است ، و کسی که این روز را روز مصیبت داند خاطی است ، و مذهب او قبیح و فاسد ; پس کسی که در این روز اظهار شادی و سرور کند مثاب خواهد شد نه مرتد ; چنانچه شیخ عبدالقادر جیلانی - که سنیان او را قطب یزدانی و

ص : 163

غوث صمدانی نامند - در “ غنیة الطالبین “ (1) داد نصب و عداوت اهل بیت ( علیهم السلام ) داده میگوید :

قد طعن قوم علی من صام هذا الیوم العظیم ، و ما ورد فیه من التعظیم ، وزعموا أنه لا یجوز صیامه لأجل قتل الحسین بن علی - رضی الله عنهما [ ( علیه السلام ) ] - فیه ، وقالوا : ینبغی أن تکون المصیبة فیه عامة علی جمیع الناس لفقده [ فیه ] (2) ، وأنتم تتخذونه یوم فرح وسرور ، تأمرون فیه بالتوسعة علی العیال ، والنفقة الکثیرة ، والصدقة علی الفقراء والضعفاء والمساکین ، ولیس هذا من حق


1- [ الف و ب ] شاه ولی الله ، والد ماجد فاضل ناصب در “ تفضیل الشیخین “ [ قرة العینین : 122 ] ، و ملا علی قاری در “ منح ازهر شرح فقه اکبر “ [ منح الروض الازهر فی شرح الفقه الاکبر : 223 ] تصریح نموده اند به اینکه : “ غنیة الطالبین “ از مصنفات عبدالقادر جیلانی است . و همچنین عبدالحکیم سیالکوئی در ترجمه این کتاب قطع و یقین به آن نموده . و خود فاضل ناصب هم در حاشیه باب هفتم این کتاب [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 348 ] “ غنیه “ را از مصنفات عبدالقادر دانسته ، و از آن بعض عبارات نقل کرده . پس آنچه بعضی از قاصران انکار بودن آن از تصنیفات عبدالقادر جیلانی نموده اند ، قابل اصغا نیست . [ مراجعه شود به مقدمه الغنیة 1 / 17 ] . و در مناقب و محامد این بزرگ نه آنقدر است که به احصای آن توان پرداخت ، چنانچه بر ناظر “ بهجة الاسرار “ و “ اخبار الاخیار “ و “ مرآة الجنان “ و غیر آن مخفی و پوشیده نیست . ( 12 ) ح . [ همچنین مراجعه شود به ازالة الخفاء 2 / 275 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 164

الحسین [ ( علیه السلام ) ] علی جماعة المسلمین . . ! وهذا القائل خاط (1) ، ومذهبه قبیح فاسد ; لأن الله اختار لسبط نبیّه الشهادة فی أشرف الأیام وأعظمها وأجلّها وأرفعها عنده ، لیزیده بذلک رفعة فی درجاته ، وکرامة مضافة إلی کراماته ، ‹ 41 › ویبلغه منازل الخلفاء الراشدین الشهداء بالشهادة ; ولو جاز أن یتخذ یوم موته یوم مصیبة ; لکان یوم الإثنین أولی بذلک ، إذ قبض الله فیه نبیّه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکذلک أبو بکرالصدیق قبض فیه ، وهو ما روی هشام بن عروة ، عن أبیه ، عن عائشه . . . ، قالت : قال أبو بکر لی : أی یوم توفی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیه ؟ قلت : یوم الإثنین ; قال . . . : إنی أرجو أن أموت فیه ; فمات فیه .

وفقد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفقد أبی بکر (2) الصدیق أعظم من فقد غیرهما .

وقد اتفق الناس علی شرف یوم الإثنین وفضیلة صومه ، وأنه یعرض فیه وفی یوم الخمیس أعمال العباد ; وکذلک یوم عاشورا لایُتخذ یوم مصیبة ، ولأن یوم عاشورا إن یتخذ یوم مصیبة لیس بأولی من أن یتخذ یوم عید وفرح وسرور لِما قدّمنا ذکره وفضله : من أنه یوم


1- فی المصدر : ( خاطئ ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( أبو بکر ) بود .

ص : 165

نجی الله فیه أنبیاءه من أعدائهم ، وأهلک فیه أعداءهم الکفار من فرعون وقومه وغیرهم ، وأنه خلق السماوات والأرض والأشیاء الشریفة فیه وآدم (1) . . وغیر ذلک ، وما أعدّ الله لمن صامه من الثواب الجزیل ، والعطاء الوافر [ الکثیر ] (2) وتکفیر الذنوب ، وتمحیص السیئات ، فصار عاشورا مثل بقیة الأیام الشریفة کالعیدین والجمعة وعرفة . . وغیرها .

ثم لو جاز أن یتخذ هذا الیوم مصیبة لاتخذته الصحابة والتابعون ; لأنهم أقرب إلیه منا وأخصّ به . (3) انتهی .

اما اهانت [ به ] حضرت امام حسین ( علیه السلام ) ، و تحقیر جناب ایشان ، و دیگر خاندان رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و اولاد فاطمه ( علیهم السلام ) .

پس آن هم بنابر قواعد اهل سنت باعث کفر و ارتداد نمیشود ; زیرا که ابن حجر در “ منح مکیه “ شرح قصیده همزیه در حال یزید گفته :

بل قال احمد بن حنبل بکفره ، وناهیک به ورعاً وعلماً یقضیان بأنه لم یقل ذلک إلا لقضایا وقعت منه صریحة ، وذلک عند غیره (4) کالغزالی ، فإنه أطال فی ردّ کثیر ممّا نسب إلیه کقتل الحسین ( علیه السلام ) !


1- [ ب ] وفیه خلق آدم .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] قریب به نصف کتاب . [ الغنیة لطالبی طریق الحق 2 / 950 - 952 ] .
4- فی المصدر : ( صریحة فی ذلک ، ثبتت عنده ، وإن لم تثبت عند غیره ) .

ص : 166

فقال : لم یثبت من طریق صحیح أنه قتله ، ولا أمر بقتله ، بل بالغ فی تحریم سبّه ولعنه ; وکابن العربی المالکی ، فإنه نقل عنه ما یقشعرّ منه الجلد أنه قال : لم یقتل یزید الحسین [ ( علیه السلام ) ] إلا بسیف جدّه . . ! أی لأنه (1) الخلیفة والحسین [ ( علیه السلام ) ] باغ علیه ، والبیعة سبقت لیزید ، ویکفی فی هذا بعض أهل الحلّ والعقد وبیعته کذلک ; لأن کثیرین قدموا (2) علیها مختارین لها ; هذا مع عدم النظر إلی استخلاف أبیه له ، وأما مع النظر لذلک فلایشترط موافقة أحد من أهل الحلّ والعقد علی ذلک (3) .


1- فی المصدر : ( أی بحسب اعتقاده الباطل انه ) .
2- فی المصدر : ( أقدموا ) .
3- [ الف ] در شرح بیت : < شعر > من شهیدین لیس ینسینی الطّ * ف مصابیهما ولا کربلاء < / شعر > ( 12 ) . [ المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1131 - 1132 ] . [ الف و ب ] فقیر حقیر - عفاالله عنه - میگوید که : از عجایب امور این است که ابن حجر داد ناصبیت داده ، در “ منح مکیه “ بعدِ این عبارت ، تمثیل حضرت امام حسین ( علیه السلام ) با معاویة ، در متغلب و باغی بودنش [ را ] نقل میکند و آن را به دیده رضا میبیند ، چنانچه بعدِ عبارتی که در کتاب مذکور است میگوید : ویُردّ - أی قول ابن العربی - : بأن هذا إنّما هو بعد استقرار الأحکام وانعقاد الإجماع علی تحریم الخروج علی الجائر ، أمّا قبل ذلک فإن الأمر منوط بالاجتهاد ، واجتهاد الحسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] اقتضی جواز أو وجوب الخروج علی یزید بجوره [ بحقّ ] وقبائحه التی تصمّ عنها الآذان ، فهو - أعنی الحسین [ ( علیه السلام ) ] - محقّ بالنسبة لما عدّه ، لاسیما أن رأی ما رءآه أحمد من کفره ، ویؤیده [ وبه یردّ ] أیضاً ما قیل فی نظیر ذلک حال معاویة مع الحسن [ ( علیه السلام ) ] قبل نزوله عن الخلافة ، ومع علی [ ( علیه السلام ) ] ; فإنه کان متغلّباً باغیاً علیهما لکنه غیر آثم لاجتهاده ، فالحسین [ ( علیه السلام ) ] کذلک ! انتهی . فتأمل ذلک فإن کلام الأئمة فیه کالمتنافی ولا یزول الإشکال فیه إلاّ بما قررته فانتفذه . [ فاستفده ] انتهی . [ المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1133 ] . وقد نقلته عن نسخة عتیقة قوبلت علی أصل نسخة ابن حجر المکّی ، وهی موجودة عندی الآن ، وهو التاریخ الثامن والعشرون من شوال سنة إحدی وسبعین ومائتین بعد ألف ، وهذه العبارة الملعونة المیشومة صریحة فی أن الحسین ( علیه السلام ) عند بعض أئمتهم کان متغلباً باغیاً - العیاذ بالله من ذلک - وأن ابن حجر یری ذلک القول الخبیث مؤیداً لما هو بصدده ، فنعوذ بالله من عمی البصیرة وخبث السریرة . لکاتبه . ( 12 ) ح .

ص : 167

وفی بعض النسخ بعد قوله : ( بسیف جدّه ) هکذا : بحسب اعتقاده الباطل أنه الخلیفة . . إلی آخره .

و از این عبارت ظاهر شد که ابن العربی - معاذ الله - به باغی بودن امام حسین ( علیه السلام ) قائل بود ، و نهایت تحقیر آن جناب مینمود که آن حضرت را قابل قتل و مقتول به حق میدانست ، ففضّ الله فاه وجعل النار مثواه ، و اهل سنت حکم ‹ 42 › به تکفیر ابن العربی هرگز نمیکنند ، بلکه او را از اعاظم و اکابر علمای خود میدانند (1) .


1- [ الف و ب ] مخفی نماند که این ابن العربی شارح “ ترمذی “ است ، و فضائل و محامدش بر افواه این حضرات مشهور ، و نقل اقوال و کلماتش در کتب دینیه اینها جابجا مسطور است ، در “ مفتاح کنز الدرایه “ به ترجمه او میگوید : قال فی الدیباج : هو العلامة الحافظ أبو بکر محمد بن عبد الله بن محمد بن عبد الله بن أحمد - المعروف ب : ابن العربی المعافری الاشبیلی ، ختام علماء الأندلس ، و آخر الحفّاظ ، رحل إلی المشرق ، ولقی أعلام الائمة واتسع فی الروایة ، واتقن مسائل الخلاف والأُصول والکلام . . وغیر ذلک ، وجمع إلی التفنن فی العلوم والاستبحار فیها ، وتقرب الذین [ کذا ] فی تحقیق غوامضها ، حسن العهد ، وثبات الودّ ، وکثرة الاحتمال ، وکرم النفس ، ودماثة الأخلاق [ یعنی : حسن الخلق ] . وقال الذهبی - فی التذکرة - : ولد سنة ثمان وستین وأربع مائة ، ورحل مع أبیه إلی المشرق ، فسمع طراد بن محمد الزبیبی وأبا الفضل بن الفرات والقاضی أبا الحسن الخلعی وابن مشرف والحافظ مکی بن عبد السلام الرمیلی والحسین بن عبد الله الطبری . . فی طوائف بمکّة وبغداد ودمشق و مصر والمقدس والأندلس . . وغیرها ، وتخرّج بالإمام أبی حامد الغزالی والعلامة أبی زکریا التبریزی والفقیه أبی بکر الشاشی ، وجمع وصنّف وبرع فی الأدب والبلاغة وبعد صیته ، روی عن محمد بن یوسف بن سعادة والحافظ أبی القاسم السهیلی ونجبة بن یحیی الرعینی . . وخلق کثیر ، وآخر من روی عنه بالإجازة فی سنة ست عشرة وست مائة أبوالحسن علی بن أحمد الشعوری ، وأدخل الأندلس علماً شریفاً وإسناداً منیفاً ، وکان متبحراً فی العلم ، ثاقب الذهن ، عذب العبارة ، موطأ الأکناف ، کریم الشمائل ، کثیر الأموال ، ولی قضاء اشبیلیه فحمد وأجاد السیاسة ، ثم عزل ، فأقبل علی التصنیف ونشر العلم ، وکان أحد من بلغ رتبة الاجتهاد فیما قیل ، صنّف فی الحدیث والفقه والأُصول وعلوم القرآن والأدب والنحو والتواریخ ، واتسع حاله ، وکثر إفضاله ومدحته . [ مفتاح کنز الدرایة : ] . [ در [ الف ] مقداری سفید بود که ظاهراً ابتدای مطالب بعد بوده ] . کبد رسول مختار ( صلی الله علیه وآله ) و دشمنان آل اطهار [ ( علیهم السلام ) ] داده ، کمر همت را به میان جان بسته ، قلوب اهل ایمان را خسته ، به تألیف و تصنیف و به مدایح و مناقب یزید پلید پردازند ، و حقوق ائمه خویش به وجه نیک ادا سازند ، نمیبینی که ابن تیمیه - که به محامد کبیره و مناقب شهیره او دفاتر طویله سیاه مینمایند ، و قصبات سبق در ستایش و اطرای او میربایند - تصنیفی در فضائل و مناقب معاویه و فرزند دلبندش یزید - که هر دو از کبار ائمه اویند - برای اتباع و اشیاع خویش یادگار گذاشته ، و ستایش و مدیحت این هر دو امام خود در آن نگاشته ، چنانچه صلاح الدین محمد بن شاکر خازن در “ فوات الوفیات “ - که ذیل “ تاریخ “ ابن خلّکان است و نسخه [ ای ] عتیقه از آن است که تاریخ کتابتش سنه خمس و تسعین و الف است ، [ و ] پیش فقیر حاضر - بعد آنکه ابن تیمیه را به این اوصاف جمیله ستوده : شیخنا الإمام الربانی ، إمام الائمه ، ومفتی الأُمّة ، وبحر العلوم ، سید الحفاظ ، فارس المعانی والألفاظ ، فرید العصر ، وقریع الدهر ، شیخ الإسلام ، قدوة الأنام ، علامة الزمان ، وترجمان القرآن ، عَلم الزهّاد ، وأوحد العبّاد ، قامع المبتدعین ، و آخر المجتهدین ، نزیل دمشق ، صاحب التصانیف التی لم یسبق إلی مثلها . . تا آنکه به تصویب فضایل و مناقب او قریب شش ورق طولانی خراب ساخته ، در مقام تعداد مصنفاتش میگوید : مجلد فی فضائل أبی بکر و عمر . . . علی غیرهما ، قاعدة فی فضل معاویة وابنه یزید . انتهی . [ فوات الوفیات 1 / 127 فقط قسمت اخیر بود ، چهار سطر اول در فوات الوفیات و یا جای دیگر در ترجمه او پیدا نشد ] . و بر محض اثبات فضیلت او اکتفا نکرده ; خلافت او هم ! - و آن هم از احادیث جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ! ! به اثبات رسانند ، کما یظهر من الکوکب المنیر شرح الجامع الصغیر و غیره . ( 12 ) ح . [ قال ابن تیمیة - مدافعاً عن یزید لعنه الله - : وأمّا الذین سوّغوا محبته [ أی محبة یزید ] أو أحبّوه کالغزالی والدستی . . فلهم مأخذان : أحدهما : أنه مسلم ولی أمر الأمة علی عهد الصحابة وتابعه بقایاهم ، وکانت فیه خصال محمودة ، وکان متأولاً فیما ینکر علیه من أمر الحرّة و غیره . فیقولون : هو مجتهد مخطئ ، ویقولون : إن أهل الحرّة هم نقضوا بیعته أولا ، و أنکر ذلک علیهم ابن عمر وغیره . أما قتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] فلم یأمر به ، ولم یرض به ، بل ظهر منه التألم لقتله ، وذمّ من قتله ، ولم یحمل الرأس إلیه ، وإنّما حمل إلی ابن زیاد . . ! المأخذ الثانی : إنه قد ثبت فی صحیح البخاری عن ابن عمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : أول جیش یغزو القسطنطینیة مغفور له . وأول جیش غزاها کان أمیره یزید . انظر : مجموعة الفتاوی 4 / 297 ( طبع دارالجیل ، الریاض ، الأولی ) ] .

ص : 168

ص : 169

ص : 170

و اهانت یزید اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را ، و امر کردن او به قتل حضرت امام حسین ( علیه السلام ) ظاهر است ، و با این همه یزید را اهل سنت مرتد نمیدانند ، و میگویند که : چون این افعال شنیعه او به استحلال نبود ، کافر نباشد ، بلکه از جمله مؤمنین است .

ملا علی قاری در “ شرح فقه اکبر “ میگوید :

الأمر بقتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] لا یوجب الکفر ; فإن قتل غیر

ص : 171

الأنبیاء کبیرة عند أهل السنة والجماعة إلاّ أن یکون مستحلاًّ ، وهو غیر مختص بالحسین ( علیه السلام ) ونحوه ، مع أن الاستحلال أمر لا یطلع علیه إلا ذو الجلال (1) .

و شارح “ عقائد نسفی “ پاس اسلام کرده ، کلمه حقی گفته بود که :

الحقّ أن رضی یزید بقتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] واستبشاره بذلک معلوم ، وإهانته أهل بیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم تواتر معناه ، وإن کان تفاصیلها آحاداً ، فنحن لا نتوقف فی شأنه بل فی إیمانه ، لعنة الله علیه وعلی أنصاره وأعوانه . (2) انتهی .

مگر متدینین اهل سنت از این کلام بسیار به غضب و طیش آمده ، تحمیق و تسفیه او کرده اند ، و کلامش را خارج از مقتضای عقل و عدالت و دیانت دانسته [ اند ! ! ] ، چنانچه ملا علی قاری در “ شرح فقه اکبر “ بعد از نقل این کلام گفته :

لایخفی أن قوله : ( والحق . . ) بعد نقله الاتفاق ، لیس فی محله .

مع أن الرضی بقتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] لیس بکفر ، لما سبق من أن قتله لا یوجب الخروج من الایمان بل هو فسق ، وخروج عن الطاعة إلی العصیان . . !


1- [ ب ] شرح فقه اکبر : 86 ( طبع کراچی ) . [ منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 216 ] .
2- [ ب ] شرح عقائد نسفی : 47 ( طبع مصر ) . [ شرح العقائد : 449 ( نسخه عکسی ) ، صفحه : 188 ( چاپ قریمی یوسف ضیا ) ، صفحه : 248 ( تحقیق عدنان درویش ) ] .

ص : 172

ثم دعواه : ( إنه ممّا تواتر معناه ) ; فقد سبق أنه لا یثبت أصلا ، فضلا عن التواتر قطعاً .

ثم قوله : ( لا نتوقف فی شأنه بل فی ایمانه ) ; فقد عُلم ممّا تقدم : إنه کان مسلماً ، ولم یثبت عنه ما یخرجه عن کونه مؤمناً ، مع أن الاستحلال الموجب الکفر (1) أمر باطنی لا یعلمه إلا الله ، فعدم توقفه ووجود جرأته خارج عن مقتضی عقله وعدالته وکمال علمه ودیانته (2) .

اما آنچه گفته : جواب دیگر آنکه : صدیق خلیفه رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بود . . . الی آخر .

پس ابوبکر در واقع خلیفه عمر بود ، نه خلیفه رسول ! ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

و ظاهر قولش دلالت دارد بر آنکه فرمایش سنیان گاهی مخالفِ سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم میباشد .

و نیز بر هر کس واجب است که موافق سنت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] عمل نماید ، خواه خلیفه باشد خواه رعیت .

و اصل دعوی اهل سنت همین است که ابوبکر خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود .

و شیعیان برای نقض این دعوی گفته اند که : خلیفه را میباید که معصوم و


1- فی المصدر : ( للکفر ) .
2- [ ب ] شرح فقه اکبر : 68 ( طبع کراچی ) . [ منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 217 - 218 ] .

ص : 173

محفوظ باشد از مطاعن ، و ابوبکر مطعون بود به مطاعن کثیره ، و از جمله مطاعن او طعن مذکور است ; پس در جواب این اعتراض ذکر اصل دعوی غیر مناسب است ; کما لایخفی .

و اگر چه خلیفه بودن ابوبکر را حقیقتاً در جواب مدخلی نیست ، لیکن ظاهر عبارتش دلالت دارد بر اینکه این معنا را دخلی هست ، و الا ذکر آن حشو و لغو باشد ، والحق کذلک .

اما آنچه گفته : بلکه موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بایستی کرد .

پس کلام ‹ 43 › در همین است که ابوبکر موافق سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) عمل نمیکرد ، و لهذا استحقاق خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از او سلب کرده میشود .

اما آنچه گفته : در حضور جناب پیغمبر خدا 9 همین خالد بن الولید صدها را از مسلمانان مفت به شبهه ارتداد کشته بود ، آن حضرت اصلا متعرض نشد . . . تا آخر پس جوابش آنکه : به موجب حدیث “ صحیح بخاری “ - که خود در حاشیه این قول نقل کرده (1) - آن قوم در اصل کفار بودند ، و هنوز اسلام ایشان متحقق نشده بود ، و پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خالد را برای دعوت آنها به


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 535 .

ص : 174

اسلام فرستاده بود ، چون اظهار اسلام به خوبی نکردند ، کلمه : ( صبأنا . . صبأنا ) که صریح در اسلام نبود گفتند ، پس آنها به موجب امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) به نزد خالد واجب القتل بودند ; چنانچه در “ شرح صحیح بخاری “ قسطلانی مذکور است :

وإنّما نقم - علیه [ وآله ] الصلاةوالسلام - علی خالد استعجالهم (1) فی شأنهم ، وترک التثبت فی أمرهم إلی أن سیری المراد من قولهم ( صبأنا ) ولم یر علیه قودا ; لأنه تأوّل انه کان (2) مأمورا بقتالهم إلی أن یسلموا . (3) انتهی .

و زرکشی (4) در “ تنقیح “ گفته :


1- فی المصدر : ( استعجاله ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( کانه ) بود .
3- [ الف ] کتاب المغازی سریة خالد . [ ب ] ارشاد الساری 6 / 417 ( طبع مصر سنه 1304 ) .
4- [ الف و ب ] در “ مفتاح کنز الدرایة “ مذکور است : قال الحافظ ابن حجر - فی أبناء العمر [ لاحظ : إنباء الغُمر بأبناء العُمر 3 / 138 - 141 ] : هو محمد بن بهادر بن عبید الله الزرکشی ، ولد سنة خمس وأربعین وسبع مائة - بتقدیم المهملة علی الموحدة - کما رأیت بخطّه ، وسمع من مغلطای ، وتخرج [ به ] فی الحدیث ، وقرأ علی کمال الأموی وتخرّج به فی الفقه ، وسمع من ابن کثیر ، وأخذ عن الأوزعی وغیره ، وأقبل علی التصنیف فکتب بخطّه ما لا یحصی لنفسه ولغیره ، ومن تصانیفه : تخریج أحادیث الرافعی فی خمس مجلدات ، وخادم الرافعی فی عشرین مجلد ، والتنقیح ، وشرع فی شرح کبیر علی البخاری ، لخّصه من شرح ابن الملقن وزاد فیه کثیراً ، وشرح جمع الجوامع فی مجلدین ، وشرح المنهاج فی عشرة ، ومختصره فی مجلدین ، والتجرید فی أُصول الفقه فی ثلاث مجلدات . . وغیر ذلک ، وتخرّج به جماعة ، وکان مقبلا علی شأنه منجمعاً عن الناس ، وکان یقول الشعر الوسط ، مات فی ثلاث رجب سنة أربع وتسعین - بتقدیم المثناة الفوقیة - وسبع مائة . . . انتهی . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : ] .

ص : 175

إنّما تأوّل خالد ; لأنه کان مأمورا بقتلهم إلی أن یسلموا ، وقولهم : ( صبانا ) غیر صریح فی إرادة الإسلام .

وقیل : ظنّ إنهم عدلوا عن اسم الإسلام أنفة ، فلم یر ذلک القول منهم إقراراً .

وروی ابن سعد : إنه بعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] فودّی لهم قتلاهم وما ذهب منهم ، وإنّما عذر خالداً فی هذا ; لأنه لیس بصریح فی قبولهم الدین (1) .

پس در اصل هر دو قصه فرق واضح است :

در قصه اولی : کفر مقتولین متیقن و اسلام آنها نزد خالد مشکوک ; و در قصه ثانیه : اسلام مقتولین متیقن و ارتداد آنها معلوم الانتفاء ; در این صورت قیاس نمودن قصه ثانیه را بر قصه اولی قیاس مع الفارق است .


1- [ الف ] سریه خالد در کتاب المغازی . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 2 / 879 ] .

ص : 176

و هرگاه این را دانستی پس بدان که : اطلاق ارتداد بر این کسانی که خالد ایشان (1) را در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) قتل کرده ، از مکائد مخاطب است ; زیرا که معنای ارتداد ، بازگشتن از اسلام است به سوی کفر ; و کسی که هنوز اسلامش متحقق نشده اطلاق ارتداد بر او صحیح نباشد .

اما آنچه گفته : پس اگر ابوبکر الصدیق نیز بابت خون یک کس ، به مثل این شبهه ، بلکه قوی تر از آن با خالد تعرض ننماید ، چه بدی کرده باشد ؟

پس دانستی که نزد خالد در اسلام مالک هیچ شبهه [ ای ] نبود ، بلکه مالک به تصریح گفته بود که : ( أنا علی الإسلام ) ; و ابن عمر و قتاده هم تنبیه خالد بر اسلام او کرده بودند ، و قتل خالد مالک را ، محض به طمع ازدواج زوجه او - که در غایت جمال بوده - بود .

و در قتل بنی خزیمه ، قسطلانی تصریح کرده به اینکه : خالد را شبهه عدم اسلامشان بود ، و به همین جهت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از او قصاص نگرفت .

اما آنچه گفته : علی الخصوص که ابوبکر دیه مالک [ را ] هم از بیت المال دهانید .

پس هرگاه ، به زعم مخاطب ، مالک بن نویره - معاذالله - به وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ‹ 44 › سرور کرده ، و کلمه حقارت نسبت [ به ] آن جناب بر


1- در [ الف ] ( اوشان ) بود که اصلاح شد .

ص : 177

زبان آورده ، و نزد ابوبکر ارتدادش ثابت شده ، و برادرش هم اعتراف به ارتدادش ساخته ، و جواز قتلش حق و صواب بوده تا اینکه عمر هم بر انکار خود نادم و معترف شده ، به صواب رأی ابوبکر قائل گردیده (1) ، بر دادن دیه مالک از بیت المال چه [ داعی ] بود ؟ !

بلکه بنابر این دیه دادن غیر جایز و حرام محض بود ، ادای دیه کفار - که قتال ابوبکر با ایشان مایه افتخار اهل سنت است ! - یعنی چه ؟ !

اما آنچه گفته : جواب دیگر آنکه : اگر توقف ابوبکر در استیفای قصاص مالک بن نویره قادح در خلافت او باشد ، توقف حضرت امیر 7 در استیفای قصاص عثمان به طریق اولی قادح باشد .

پس جوابش آنکه : اگر اهل سنت و جماعت ، عدم استیفای قصاص عثمان را قادح در خلافت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) خواهند دانست ، شیعیان را از آن ، چه ضرر خواهد رسید ؟ !

آری ، اگر در واقع در میان هر دو ملازمه ثابت شود ، البته شیعیان محتاج جواب میشدند .

و خلاصه جواب از طرف شیعیان آن است که : عثمان نزد ایشان جایز القتل بود ، و لهذا اخذ قصاص او واجب نباشد .

و نیز قاتل مالک بن نویره شخص واحد و معین و معلوم بود ، و قاتلان


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 178

عثمان چند کس و غیر معلوم و غیر متعین بودند ; زیرا که قتل او در بلوای عام واقع شده ; چنانچه مخاطب نیز در باب هفتم در جواب شبهه [ ای ] که از طرف خوارج و نواصب و جمله قوادح خلافت آن حضرت نقل کرده گفته :

و توقف نمودن در قصاص عثمان به جهت عدم تعیین قاتل بوده ، و تفتیش قاتل بر ذمه خلیفه نیست . (1) انتهی .

چون به اقرار خود مخاطب در هر دو موضع فرق واضح است ، پس قیاس عدم استیفای قصاص مالک بن نویره بر عدم استیفای قصاص عثمان بن عفان ، قیاس مع الفارق است .

اما آنچه گفته : جواب دیگر : استیفای قصاص مالک بن نویره از خالد وقتی بر ذمه ابوبکر واجب میشد که ورثه مالک طلب قصاص میکردند ، و هرگز طلب ورثه او ثابت نشده ، بلکه برادر او متمم بن نویره . . . الی قوله : اعتراف به ارتداد او نمود .

پس مدفوع است به اینکه : طلب نمودن برادر مالک (2) خون او را به روایت معتمدین اهل سنت ثابت است ; انکار از آن ، دلیلِ عدم اطلاع و قصور باع است .

طبری در “ تاریخ “ خود آورده :

وکتب إلی السری ، عن شعیب ، عن سیف ، عن هشام بن


1- تحفه اثنا عشریه : 231 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خالد ) آمده است .

ص : 179

عروة ، عن أبیه : قال : شهد قوم من السریة أنهم أذّنوا وأقاموا الصلاة فصلّوا ، ففعل مثل ذلک .

وشهد آخرون : إنه لم یکن من ذلک شیء ، ففعلوا (1) .

وأقام (2) أخوه متمّم بن نویرة ینشد أبا بکر دمه ویطلب إلیه فی سبیهم ، وکتب (3) له بردّ السبی .

وألّح علیه عمر فی خالد أن یعزله ، وقال : إن فی سیفه رهقا ; فقال : لا یا عمر ! لم أکن لأشیم سیفا سلّه الله علی الکفار . (4) انتهی .

و از اینجا صریح معلوم شد که متمم از ابوبکر طلب خون برادر خود نموده ‹ 45 › بود .

و در “ روضة الاحباب “ سید جمال الدین محدّث - که از اجله اعلام اهل سنت است - مذکور است :


1- فی المصدر : ( فقتلوا ) .
2- فی المصدر : ( وقدم ) .
3- فی المصدر : ( فکتب ) .
4- [ الف ] صفحه : 476 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ ب ] تاریخ طبری 3 / 242 ( طبع مصر ) . [ تاریخ طبری 2 / 503 ، و مراجعه شود به الاصابة 5 / 560 ، تاریخ مدینة دمشق 16 / 257 ، سیر أعلام النبلاء 1 / 377 و مصادر دیگر ] . [ الف ] وسبط بن الجوزی در مرآة الزمان آورده : وحضر متمم اخو مالک و طلب القود من خالد . ( 12 ) . [ مرآة الزمان : ] نقل من نسخة العرب . ( 12 ) ح .

ص : 180

و گویند : برادر مالک ، متمم بن نویره نیز به مدینه آمد ، و صورت واقع را به عرض صدیق رسانید ، و طلبِ خونِ برادر ، و التماسِ ردّ سبایای خویش کرد ، و عمر خطاب . . . متمم را امداد و اسعاد نموده ، با ابوبکر گفت که : شمشیر خالد بر اهل اسلام کشیده شد ، اگر این سخن مطابق واقع باشد ، او را به قصاص باید رسانید (1) .

بالجمله ; فاضل مخاطب رجماً بالغیب ، برای حمایت خلیفه خود ، بی آنکه بر کتب خویش اطلاعی به هم رساند ، حکم به عدم ثبوت طلب نمودن ورثه مالک ، خون او را نموده ، و بر صیانت عرض امام خود ، تفضیحِ خویش را مقدم گذاشته .

و تهمتِ اعترافِ به ارتداد مالک ، بر برادر او ، از اول هم طریف تر است ! ! این ظلم و بیداد سنیه و ائمه ایشان را ملاحظه باید فرمود که :

خالدشان ، بیچاره مسلمی را ناحق کشت ، و زوجه او را به تصرف خود بی انقضای عده آورد .

و خلیفه شان غضّ نظر و اغماض بصر از آن نمود .

و خودِ ایشان به خرافات و هفوات سخیفه ، برای اصلاح فعل خالد ، و محامات خلیفه خود ، ارتداد مالک را ثابت کردن خواهند ! !

و بر آن هم اکتفا نکرده بر برادر او - که طالب خون او بوده - تهمت اعتراف


1- [ الف و ب ] ذکر قتل مالک بن نویره در ذکر اموری که در مدت خلافت ابی بکر واقع شد . ورق : 330 . [ روضة الاحباب ، ورق : 247 - 248 ] .

ص : 181

به ارتداد او نهند ! فاعتبروا یا أُولی الباب . . ! وقولوا : إن هذا لشیء عجاب . . !

و قطع نظر از این ، برادر مالک به مشافهه ابی بکر مدح مالک نموده ، و گفته که : تو او را به سوی خدا دعوت کردی ، و باز با او غدر نمودی !

و نیز او را به برائت از فحشا ، و [ به ] عفت ستوده ، و این هم دلالت واضحه دارد بر بطلان تهمت اعتراف ارتداد مالک بر او .

در “ تاریخ “ علامه ابن خلّکان بعد ذکر مالک مذکور است :

وکان أخوه متمّم بن نویرة - وکنیته : أبو نهشل ، الشاعر المذکور (1) - کثیر الانقطاع فی بیته ، قلیل التصرف فی أمر نفسه اکتفاءً بأخیه مالک ، وکان أعور دمیما (2) ، فلمّا بلغه قتل أخیه حضر إلی مسجد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وصلّی الصبح خلف أبی بکر ، فلمّا فرغ من صلاته وانتقل عن محرابه ، قام متمّم فوقف بحذائه ، واتکی علی سیة (3) قوسه ، ثم أنشد - شعر - :

< شعر > نعم القتیل إذا الریاح تماوجت (4) * بین (5) البیوت قتلت یابن الأزور أ دعوته بالله ثم غدرته * لو هو دعاک بذمة لم یغدر < / شعر >


1- فی المصدر : ( المشهور ) .
2- [ الف ] زشت رو . [ انظر : الصحاح للجوهری 5 / 1921 ] .
3- [ الف ] سیة - به کسر سین مهمله و فتح یاء تحتانیه - : سرهای برگشته کمان . ( 12 ) . [ انظر : النهایة 2 / 435 ] .
4- فی المصدر : ( تماوحت ) .
5- فی المصدر : ( خلف ) .

ص : 182

وأومئ إلی أبی بکر ، فقال : ما دعوته ولا عذرته (1) ; ثم قال :

< شعر > ولنعم حشو الدرع کان وحاسرا * ولنعم مأوی الطارق المنور (2) لا یمسک الفحشاء تحت ثیابه * حلو شمائله عفیف المئزر < / شعر > ثم بکی وانحط عن سیة قوسه ، فما زال یبکی حتّی دمعت عینه العوراء ، فقام إلیه عمر بن الخطاب ، فقال : إنک ما (3) رثیت أخی زیداً به مثل ما رثیت به مالکاً اخاک ; فقال : یا أبا حفص ! والله لو علمت أن أخی صار بحیث صار أخوک مارثیته ; فقال [ عمر ] (4) : ما عزّانی أحد عن ‹ 46 › أخی بمثل تعزیته (5) .

و علاوه بر این همه ، مجرد دعوی غیر کافی است ، میبایست که بر اعترافِ متمم به ارتدادِ مالک ، دلیلی میآورد ; و همانا چون بر ضعف و سخافتِ دلیلِ این اعتراف متنبه شده ، از ذکر آن اعراض ورزیده .

قاضی عبدالجبار در “ مغنی “ گفته که :

ابوعلی جبائی معتزلی ، از قول متمّم - که در جواب عمر گفته - استدلال بر اعتراف او به ارتدادِ برادرش کرده ، و هذه عبارته :


1- فی المصدر : ( غدرته ) .
2- فی المصدر : ( المتنور ) .
3- فی المصدر : ( لوددت أنک ) .
4- الزیادة من [ ب ] .
5- [ الف ] ترجمه وثیمة . ( 12 ) . [ ب ] وفیات الاعیان 5 / 67 ( طبع مصر 1367 ) . [ وفیات الاعیان 6 / 15 - 16 ] .

ص : 183

واستدلّ - أی أبو علی - علی ردّته ; بأن أخاه متمم بن نویرة لمّا أنشد عمر مرثیة أخاه ، فقال له : وددت أن أقول شعراً فأرثی أخی زیداً کما رثیت أخاک ، فقال له متمم : لو قتل أخی علی ما قتل أخوک لما رثیته ; فقال عمر : ما عزّانی أحد مثل تعزیتک (1) .

فدلّ هذا علی أنه - أی مالکاً - لم یقتل علی الإسلام کما قتل زید (2) .

و سید مرتضی - علیه الرحمه - در جواب این کلام گفته که :

قول متمم دلالت بر ارتداد مالک برادرش نمیکند ، غایت آنچه از آن مستفاد میشود : تفضیل زید بن الخطاب بر مالک است ، و غرض او از این [ کلام ] تقرب [ به ] عمر بود و بس . وهذه عبارته :

فأمّا قول متمّم : ( لو قتل أخی علی ما قتل علیه أخوک لما رثیته ) ، فإنه لا یدلّ علی أنه کان مرتدّاً ; وکیف یظنّ عاقل أن متمّماً یعترف بردّة أخیه ، وهو یطالب أبا بکر بدمه والاقتصاص من قاتله وردّ سبیه ؟ ! وإنّما أراد فی الجملة التقرب إلی عمر بتقریظ أخیه .

ثم لو کان ظاهر هذا القول کما ظنّه ، لکان إنّما یفید تفضیل قتلة زید (3) علی قتلة مالک . (4) انتهی .


1- [ الف ] خ ل : ( تعزیتک لی ) .
2- المغنی 20 / ق 1 / 354 .
3- فی المصدر : ( تفضیل زید وقتله ) .
4- الشافی 4 / 167 .

ص : 184

و ابن ابی الحدید معتزلی ، این جواب سید مرتضی - علیه الرحمه - را پسند نموده چنانچه گفته :

وأمّا قول المرتضی : - إن قول متمّم : ( لو قتل أخی علی مثل ما قتل أخوک لمارثیته ) لا یدلّ علی ردّته - فصحیح ، ولا ریب أنه قصد تفضیل (1) زید بن الخطاب ، و أن یرضی عمر أخاه بذلک (2) .

اما آنچه گفته : و مِن بعد ، عمر بن الخطاب بر انکاری که در زمان ابوبکر صدیق به عمل آورد ، نادم شد . . . الی قوله : عین صواب و محض حق بود .

پس مقدوح است به اینکه : عمر هرگز اظهار ندامت و پشیمانی از انکاری که در زمان ابوبکر داشت نکرده ، بلکه در زمان خلافت خود سبایا و اموال قوم مالک را به وارثان ایشان ردّ کرد ; چنانچه علامه شهرستانی (3) در کتاب


1- فی المصدر : ( تقریظ ) .
2- [ ب ] شرح نهج البلاغة 17 / [ 213 - ] 214 ( طبع مصر ) .
3- [ الف و ب ] در “ مدینة العلوم “ مذکور است : وممّن أورد فرق المذاهب فی العالم کلّها محمد الشهرستانی فی کتاب الملل والنحل ، هو أبو الفتح محمد ابن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی ، المتکلم علی مذهب الأشعری ، کان إماماً مبرزاً ، فقیهاً متکلماً ، تفقّه علی أحمد الخوانی المقدّم ذکره ، وعلی أبی نصر القشیری . . وغیرهما ، وبرع فی الفقه ، وقرأ الکلام علی أبی القاسم الأنصاری وتفرّد فیه ، وصنّف کتاب نهایة الأقدام فی علم الکلام ، [ و ] کتاب الملل والنحل ، والمناهج ، والبینّات ، وکتاب المضارعة ، وتلخیص الأقسام لمذاهب الأنام . . وکان کثیر المحفوظ ، حسن المحاورة ، یعظ الناس ، ودخل بغداد سنة عشر و خمس مائة وأقام بها ثلاث سنین ، و ظهر له قبول کثیر عند العوام ، وسمع الحدیث من علی بن أحمد المدینی بنیسابور و من غیره ، وکتب عنه الحافظ أبو سعید عبد الکریم السمعانی ، وکانت ولادته سنة سبع وستین - أو تسع وسبعین - وأربع مائة بشهرستان ، وتوفّی بها فی أواخر شعبان سنة ثمان أو تسع وأربعین و خمس مائة . ( 12 ) . [ مدینة العلوم : ] .

ص : 185

“ ملل و نحل “ - که از کتب معتبره اهل سنت است - در مقامِ شمارِ اختلافات واقعه در اهل اسلام گفته :

الخلاف السابع ; فی قتال مانعی الزکاة :

فقال : قوم لا نقاتلهم قتال الکفرة ، وقال آخرون : بل نقاتلهم ; حتّی قال أبو بکر : لو منعونی عقالا ممّا أعطوا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لقاتلتهم علیه ، وقضی (1) بنفسه لمقاتلتهم ، ووافقه الصحابة بأسرهم ; وقد أدّی اجتهاد عمر فی أیام خلافته إلی ردّ السبایا والأموال إلیهم وإطلاق المحبوسین . (2) انتهی .

و در “ تاریخ طبری “ مذکور است :


1- فی المصدر و [ ب ] : ( مضی ) .
2- [ ب ] الملل والنحل 1 / 23 المطبوع علی هامش الملل والنحل لابن حزم ( طبع بمصر سنه 1317 ) . [ الملل والنحل 1 / 25 ] .

ص : 186

وأمّا ابن إسحاق ، فإنه قال : ‹ 47 › - فی أمر خالد وعزل عمر إیاه - ما حدّثنا محمد بن حمید ، قال : حدّثنا سلمة عنه ، قال : إنّما نزع عمر خالداً فی کلام کان خالد تکلم به - فیما یزعمون - و لم یزل عمر علیه ساخطاً ولأمره کارها فی زمان أبی بکر کلّه لوقعته بابن نویرة و ما کان یعمل [ به ] (1) فی حربه ; فلمّا استخلف عمر کان أول ما تکلم به عزله ، فقال : لا یلی لی عملا أبداً . .

فکتب عمر إلی أبی عبیدة : إن خالد أکذب نفسه فهو أمیر علی ما هو علیه ; وإن هو لم یکذب نفسه فأنت الأمیر علی ما هو علیه ، ثم انزع عمامته عن رأسه ، وقاسمه ماله نصفین .

فلمّا ذکر أبو عبیدة ذلک لخالد ، قال : أنظرنی أستشیر أُختی فی أمری ، ففعل أبو عبیدة ذلک ، فدخل خالد علی أُخّته فاطمة بنت الولید - وکانت عند (2) الحرث بن هشام - فذکر لها ذلک ، فقالت : والله لا یحبک [ عمر ] (3) أبداً ، و ما یرید إلا أن تکذّب نفسک ، ثم ینزعک . (4) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( عند ) تکرار شده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] خلافت ابی بکر . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الطبری 4 / 56 ( طبع مصر 1336 ) . [ تاریخ الطبری 2 / 624 ] .

ص : 187

و در “ انسان العیون فی سیرة الامین المأمون “ (1) تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی (2) مذکور است :

قیل (3) : وأصل العداوة بین خالد و بین سیدنا عمر - علی ما حکاه الشعبی - : إنهما - وهما غلامان - تصارعا ، وکان خالد أقوی (4) فکسر خالد ساق عمر ، فعولجت وجبرت ، ولمّا ولّی سیدنا عمر علی الخلافة ، أول شیء بدأ به عزل خالد (5) ، وقال : لا یلی لی عملا أبداً .

وقیل : لکلام بلغه عنه . .

وفی روایة (6) : أرسل إلی أبی عبیدة : إن کذّب خالد نفسه فهو


1- [ ب ] المعروف ب : السیرة الحلبیة .
2- [ الف و ب ] حافظ علی بن برهان الدین حلبی شافعی ، از علمای ثقات و فضلای اثبات اهل سنت است ، و تلمیذ ابوعبدالله محمد فخرالاسلام بکری صدیقی بوده ، و شیرازی در حاشیه “ مواهب لدنیه “ او را به شیخنا الحلبی تعبیر نموده ، از این کتابش نقلها فرموده [ هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی حاشیه “ مواهب لدنیه “ در دست نیست ] ، و کتاب او خلاصه “ عیون الاثر “ حافظ ابوالفتح ابن سید الناس و سیره شامی است ، اول این کتاب این است : الحمدلله حمداً لمن نضّر وجوه أهل الحدیث ، وصلاة علی من نزل علیه أحسن الحدیث . . إلی آخره . ( 12 ) .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] باعث عداوت عمر با خالد . ( 12 ) .
4- فی المصدر : ( ابن خال عمر ) بدل : ( أقوی ) .
5- فی المصدر : ( عزل خالداً لما تقدّم ) .
6- فی المصدر : ( و من ثمّ ) بدل : ( وفی روایة ) .

ص : 188

أمیر علی ما کان علیه ; وإن لم یکذّب نفسه فهو معزول ، فانزع عمامته وقاسمه ماله نصفین . . فلم یکذّب نفسه ، فقاسمه أبو عبیدة ماله حتّی إحدی (1) نعلیه و ترک له الأُخری ، وخالد یفعل (2) سمعاً وطاعةً لأمیرالمؤمنین (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أخذ ) آمده است .
2- فی المصدر و [ ب ] : ( یقول ) ، وهو الظاهر .
3- [ الف ] فی الباب الثانی فی ذکر عمر من أبواب الخلفاء فی وقائع السنة الثالثة عشر . ( 12 ) . سریة خالد بن الولید إلی جذیمة . ( 12 ) . [ ب ] انسان العیون 3 / 224 ( طبع مصر 1320 ) ، و نیز در اصابه در ترجمه خالد مراجعه شود . [ السیرة الحلبیة 3 / 213 ] . [ الف ] و در “ اصابه “ در ترجمه خالد مذکور است : وکان سبب عزل عمر خالداً ، ما ذکره الزبیر بن البکّار ، قال : کان خالد اذا صار إلیه المال قسّمه فی أهل الغنائم ، و لم یرفع إلی أبی بکر حساباً ، وکان تقدم علی أبی بکر یفعل أشیاء لا یراه أبو بکر : أقدم علی قتل مالک بن نویرة ، ونکح امرأته ، فکره ذلک أبو بکر ، و عرض الدیة علی متمم بن نویرة ، وأمر خالداً اطلاق [ بطلاق ] امرأة مالک - و لم یر أن یعزله ! - وکان عمر ینکر هذا و شبهه علی خالد . . إلی آخره . [ الاصابة 2 / 218 ] . و سبط ابن الجوزی در “ مرآة الزمان “ گفته : وکتب عمر إلی أبی عبیدة : أما بعد ; فان أکذب خالد نفسه فهو أمیر علی من معه ، وان لم یکذب نفسه فأنت الأمیر علی ما هو علیه ، ثم انزع عمامته من رأسه وقاسمه ماله نصفین . وبلغ خالداً ، فقال : فعلها الأُعیسر ابن حنتمة [ ! ] لا یزال . . کذا ، ودخل علی أُخته فاطمة بنت الولید - وکانت عند الحرث بن هشام - فقال : ما ترینّ فی کذا . . و کذا ؟ فقالت : والله لا یحبّک عمر أبداً ! و ما یرید إلاّ أن تکذّب نفسک فیعزلک ; فقبّل رأسها ، وأرسل إلی أبی عبیدة وقال : لا أُکذّب نفسی أبداً ، تعال فقاسمنی مالی . . فقاسمها حتّی أخذ نعلا وأعطاه نعلا ، فتکلم الناس فی عمر وقالوا : هذه والله العداوة . [ مرآة الزمان : در افحام الاعداء والخصوم : 60 از مرآة الزمان نقل کرده ، و مراجعه شود به تاریخ طبری 2 / 624 - 625 ، کامل ابن اثیر 2 / 427 ، تاریخ مدینة دمشق 16 / 267 - 268 ] .

ص : 189

و از این عبارات معلوم شد که وجه عدم اخذ عمر قصاص را از خالد ، اعتراف به حقیقت فعل ابی بکر و عدم ثبوت لزوم قصاص بر خالد نبود ، بلکه نزد عمر تا زمان خلافتش ثابت بود که خالد ، مالک را در حالت اسلام قتل کرده ، و لهذا او را تکلیف به تکذیب خود مینمود .

و اما عدم اخذ قصاص از خالد ; پس این هم ، یکی از مطاعن عمر است که با وجود ثبوت این معنا که خالد مالک را در حالت اسلام قتل کرده ، از خالد اخذ قصاص نکرد ، پس چنانچه ابوبکر به این طعن مطعون بود ، عمر هم شریک او در این طعن شد (1) .

* * *


1- تذکر : بسیاری از مصادر مربوط به این طعن در طعن دوازدهم عمر ( طعن شوری ) خواهد آمد .

ص : 190

ص : 191

طعن سوم : تخلف از لشکر اسامه

ص : 192

ص : 193

طعن سوم :

آنکه از جیش اسامه تخلف ورزیده ، حال آنکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آن لشکر را خود رخصت فرمود ، و مردم را نام به نام تعیّنان (1) فرموده ، تا آخرْ دم مبالغه و تأکید میکرد در تجهیز آن جیش ، و میفرمود : « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنها (2) » .

جواب از این طعن آنکه : طعن بر ابوبکر به کدام وجه متوجه میکنند ، از جهت عدمِ تجهیز ، یا از جهت تخلف ؟

اگر به وجه اول است ، صریح دروغ است ; زیرا که تجهیز جیش اسامه ، ابوبکر بر خلاف مرضی جمیع اصحاب نمود ; تفصیلش ‹ 48 › آنکه : بیست و ششم صفر روز دوشنبه (3) ، آن حضرت امر فرمود مردم را که ساختگی لشکر کنند برای جنگ رومیان و انتقام زید بن حارثه ; روز سه شنبه بیست و هفتم ، اسامة بن زید را امیر لشکر ساخت ; روز چهارشنبه بیست و هشتم


1- در مصدر : ( متعین ) .
2- کذا ، والظاهر : ( عنه ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( روز دوشنبه صفر ) آمده است .

ص : 194

صفر مذکور ، آن حضرت را مرض طاری شد ، و روز دیگر با وجود مرض به دست مبارک خود نشانی برای او درست فرمود ، و گفت : « اغز بسم الله وفی سبیل الله وقاتل من کفر بالله » ، و اسامه آن نشان [ را ] (1) به دست خود گرفته بیرون بر آمد ، بریدة بن الحصیب اسلمی را داد ، تا در آن لشکر بردارنده نشان او باشد ، و در موضع جرف (2) منزل ساخت تا لشکر جمع شود ، و اعیان مهاجر و انصار مثل ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب و عثمان و سعد [ بن ] وقاص و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن زید و قتادة بن النعمان و سلمة بن اسلم همه ساختگی کرده ، دیره (3) و خیمه بیرون فرستادند ، و میخواستند که از آنجا کوچ نمایند [ که ] (4) در آخر روز چهارشنبه (5) و اول شب پنج شنبه مرض آن


1- زیاده از مصدر .
2- قال الحموی : الجرف موضع علی ثلاثة أمیال من المدینة نحو الشام ، به کانت أموال لعمر بن الخطاب و لأهل المدینة ، وفیه بئر جشم ، و بئر جمل . انظر : معجم البلدان 2 / 128 ولاحظ أیضاً : تاج العروس 12 / 112 . وقال البکری الأندلسی : قال الزبیر : الجرف علی میل من المدینة ، وقال ابن اسحاق : علی فرسخ من المدینة ، وهناک کان المسلمون یعسکرون إذا أرادوا الغزو . راجع : معجم ما استعجم 2 / 377 .
3- دیره : جمع دیر است ، و دیر به خانه ای گویند که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ به دور است و در بیابانها و قله های کوهها بر پا گردد . جوهری گوید : ریشه دیر از کلمه دار است . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا ، الصحاح 2 / 660 .
4- زیاده از مصدر .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( شنبه ) آمده است .

ص : 195

حضرت اشتداد پذیرفت و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابوبکر را جناب پیغمبر علیه [ وآله ] السلام خلیفه نماز فرمودند و به این خدمت مأمور ساختند ، چون روز شنبه دهم ربیع الاول شد و آن حضرت را افاقت از مرض حاصل شد ، مسلمانان که همراه اسامه متعین شده بودند وداع آن جناب کرده بیرون برآمدند ، و اسامه را نیز آن جناب در کنار خود گرفت و در حق او دعا فرمود و رخصت نمود ، و چون روز یکشنبه شد مرض بسیار شد ; باز اسامه و لشکریان توقف نمودند که در این اثنا صباح دوشنبه اسامه میخواست که سوار شود و کوچ نماید ، به جهت کمال تقیدی که از آن جناب در این مهم میدید ، ناگاه فرستاده ام أیمن - مادر اسامه - به نزد او رسید و گفت که : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را حالت نزع است ; اسامه و دیگر صحابه به شنیدن این خبرِ قیامت اثر افتان و خیزان برگشتند ، و بریدة بن الحصیب نشان را آورده بر در حجره آن حضرت ایستاده کرد ، و چون از دفن آن جناب فارغ شدند و امر خلافت بر ابوبکر صدیق قرار یافت ، فرمود تا آن نشان را در خانه اسامه ایستاده کنند ، و بریده را نیز حکم کرد که خود بر در خانه اسامه ایستاده ، لشکریان را جمع نموده ، بیرون برآرد ، و اسامه نیز کوچ کند ، و باز اسامه بیرون رفت و در جرف منزل ساخت ، در این اثنا خبر به مدینه رسید که بعضی قبایل از عرب مرتد گشتند و میخواهند که بر مدینه بتازند ; جماعتی (1) از صحابه به عرض ابوبکر رسانیدند که : در


1- در [ الف ] ( جماعه ) بود که اصلاح شد .

ص : 196

این وقت بر آوردنِ لشکرِ سنگین بر این مهمِ دور و دراز صلاح وقت نیست که اعراب مدینه را خالی دانسته ، مبادا شورش نمایند و فتنه عظیم رو دهد ، و آسیبی به اهل مدینه برسد ، ابوبکر هرگز قبول نکرد و گفت که : اگر به سبب فرستادن لشکر اسامه دانم که در مدینه لقمه سباع خواهم شد ، خلاف فرمان رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جایز ندارم ; اما (1) از اسامه درخواست نمود که عمر بن الخطاب را پروانگی دهد تا نزد وی بماند ، و در محافظت مدینه و کنکاش و مشورت شریک وی باشد ، پس به اذن اسامه ، عمر بن الخطاب را پروانگی (2) رجوع نمود ; و غُرّه ربیع الثانی اسامه کوچ کرد و به سوی اُبْنی (3) متوجه شد .

این است آنچه در “ روضة الصفا “ (4) و “ روضة الاحباب “ و “ حبیب السیر “ (5) و دیگر تواریخ معتبره شیعه و سنی ‹ 49 › موجود است .

و اگر به وجه دوم است - یعنی : تخلف از رفاقت اسامه - پس چند جواب دارد :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاما ) بود .
2- در مصدر : ( را پروانگی ) نیامده است ، از ( پروانگی دهد تا نزد وی . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف و ب ] نام موضعی است در سرحد شام که زید بن حارثه در آنجا شهید شده است . ( 12 ) . [ معجم البلدان 1 / 79 ]
4- [ ب ] روضة الصفا 2 / 543 ( طبع ایران 1379 ه ) .
5- [ ب ] حبیب السیر مجلد اول جزء دوم صفحه : 77 ( طبع هند سنه 1283 ) .

ص : 197

اول : آنکه رئیس وقت هرگاه متعین کند شخصی را در لشکری ، باز آن شخص را به خدمتی از خدماتِ حضور خود مأمور سازد ، صریح دلالت میکند بر آنکه این شخص را از تعیناتیان (1) موقوف کرد و استثنا نمود ، و حکم اول منسوخ شده ، و در اینجا همین مقدمه واقع شد ; زیرا که آن جناب در اول مرض این لشکر را جدا فرموده و همراه اسامه متعین ساخت ، و چون مرض به اشتداد کشید و اسامه و تابعین او در کوچ نمودن توقف کرد [ ند ] ، ابوبکر را به خدمت امامت نماز نایب خود ساخت ، و به این مهم عظیم مشغول فرمود تا آنکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفات یافت ، پس تعیناتیِ ابوبکر ، خود موقوف شده بود ، و رفتن و نرفتن او هر دو ، برابر ماند .

و در شریعت ثابت است که ابتدای جهاد فرض بالکفایه است ، و تجهیز جیش اسامه نیز از همین باب بود ، پس در ترک خروج با اسامه ، ابوبکر را بالخصوص هیچ لازم نیاید ، و دفع فتنه کفار و مرتدان از مدینه فرض عین [ بود ] (2) ; اگر این را از دست میداد ترک فرض لازم میآمد ، پس ابوبکر فرض بالکفایه را برای ادای فرض عین ترک نموده ، وهو الحکم الشرعی خاصة بالکفایة (3) .

و نیز چون تمام لشکر به تجهیز و تحریص ابوبکر برآمد ، ثواب این همه به ابوبکر عاید شد ، و آن فرض کفایه هم در جریده اعمال او ثابت گشت .


1- در مصدر : ( متعینان ) .
2- زیاده از مصدر .
3- لفظ : ( بالکفایة ) در مصدر نیامده است .

ص : 198

دوم : آنکه تعین اشخاص معین برای جهادِ سمتی و همراه امیری ، از باب سیاست مدنی است که مفوض به صواب دید رئیس وقت است ، نه از احکام منزله من الله .

چون آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفات یافت ، سیاست مدنی تعلق به ابوبکر گرفت ، حالا این امور وابسته به صلاح دید او باشد ; هر که را خواهد همراه اسامه متعین سازد ، و هر که را خواهد نزد خود نگاه دارد ، و اگر خواهد خود برآید ، و اگر خواهد برنیاید (1) ; به مثابه آنکه پادشاهی لشکری را به سمتی معین سازد ، و در اثنای تهیه اسباب سفر و استعداد مهم ، آن پادشاه وفات یافت ، و پادشاهی دیگر به جای او منصوب شود ، آن پادشاه منصوب را میرسد که بعضی تعیناتیان را در حضور خود نگاه دارد ; زیرا که صلاح ملک و دولت در آن میبیند ، و در اینقدر تصرف ، مخالفت پادشاه اول یا عصیان فرمان او لازم نمیآید ; مخالفت آن است که به جای او امیری دیگر منصوب کند ، یا آن مهم را اهمال نماید ، یا به آن حریفان مصالحه نماید .

بالجمله ; امور جزئیه و مصالح وقتیه ملک و دین متعلق به صواب دید رئیس وقت است ، او را در این امور به رأی عقل خود تصرف جایز است ، و حکم پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در این امور از باب تشریع و وحی نیست قطعاً .


1- در مصدر و [ الف ] : ( نه برآید ) بود که اصلاح شد .

ص : 199

و جمله : « لعن الله من تخلّف (1) عنها » هرگز در کتب اهل سنت موجود نیست ; و بالفرض اگر صحیح هم باشد ، معنایش آن است که : اسامه را تنها گذاشتن ، و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه ، پهلو تهی کردن حرام است ، و چون ابوبکر به خدمت امامت متعین شد ، از این همه امور او را استثنا واقع است بلاشبهه .

قال الشهرستانی فی الملل والنحل : إن هذه الجملة موضوعة مفتراة .

و بعضی فارسی نویسان ‹ 50 › که خود را محدّثین اهل سنت شمرده اند ، و در سیر خود این جمله آورده [ اند ] ، برای الزام اهل سنت کفایت نمیکند ; زیرا که اعتبار حدیث نزد اهل سنت به یافتن حدیث در کتب مسنده محدّثین است مع الحکم بالصحة ، و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهار است که اصلا گوش به آن نمینهند .

سوم : آنکه ابوبکر را بعد از رحلت پیغمبر علیه [ وآله ] السلام انقلاب منصب شد : در آحاد مؤمنین بود ، خلیفه شد ، و به جای پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نشست ، و چون شخص را انقلابِ منصب شود ، احکام آن منصب بر او جاری میگردد - به حکم شرع - نه احکام سابقه ، مثل : الصبی إذا بلغ ، والمجنون إذا أفاق ، والمقیم إذا سافر ، والمسافر إذا أقام ، والعبد اذا أُعتق ، والرعیة إذا تأمّر ، والعامی إذا تقلّد القضاء ، والفقیر إذا صار غنیاً ، والغنی إذا صار فقیراً ، والجنین إذا تولد ، والحی إذا مات ، والقریب إذا مات الأقرب منه فی الولایة والإرث . . إلی غیر ذلک من النظائر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخلف الله ) آمده است .

ص : 200

پس چون ابوبکر خلیفه پیغمبر بود ، و به جای او شد ، او را همراه اسامه چرا بایستی برآمد که خود پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اگر زنده میبود برنمیآمد (1) ، و نه داعیه بر آمدن داشت ، آری تجهیز لشکر که کار پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود بر ذمه او شد و سرانجام داد .

چهارم : آنکه اگر بالفرض ابوبکر بالخصوص مأمور بود به آنکه خود همراه اسامه به جنگ رومیان برود ، و استخلاف او در نماز موجب استثناء او نشد ، و شغل به مهمات خلافت و محافظت مدینه و ناموس رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیز ، عذر او در تخلف مقبول نیفتاد ، نهایت کار آن است که در عصمت او مخل خواهد شد ، و عصمت در امامت شرط نیست ; بلکه ضروری ، عدالت است ، و از ارتکاب یک دو گناه صغیره ، عدالت برهم نمیشود ، و ابوبکر بالاجماع فاسق نبود ، و ارتکاب کبائر از وی نزد کسی از شیعه و سنی ثابت نیست ! !

پنجم : آنکه این یک دو طعن که بر ابوبکر و امثال او ، شیعه از روایات اهل سنت ثابت میکنند ، اول ثابت نمیشود ; و بالفرض اگر ثابت هم میشود ، پس جمیع روایات اهل سنت را که در حق ابوبکر از فضائل و مناقب و بشارت به درجات عالیات جنت که از روی آیات و احادیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و اخبار ائمه ( علیهم السلام ) و دیگر اهل بیت میآرند ، و بعضی از آن در کتب شیعه هم مروی و صحیح است ; در یک پله ترازو باید نهاد ، و این دو سه


1- در مصدر و [ الف ] : ( نمیبرآمد ) بود که اصلاح شد .

ص : 201

طعن را در پله دیگر ، و باهم باید سنجید ، و بعد از آن جواب باید طلبید .

ششم : آنکه نزد شیعه ، امر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای وجوب متعین نیست کما نصّ علیه المرتضی فی الدرر والغرر ; پس اگر امر صریح بالخصوص به ابوبکر ثابت هم شود - در باب همراه رفتن اسامه - و ابوبکر نرود هیچ خللی نمیآید ; زیرا که این امر شاید برای ندب باشد ، و ترک امر ندبی معصیت نیست .

آمدیم بر جمله : « لعن الله من تخلف عنها » ، پس در کتب اهل سنت موجود نیست ، تا محتاج جواب او شوند .

و اگر بالفرض موجود هم باشد لفظ ( مَن ) عام است نزد شیعه کما صرّحوا به فی کتب الاصول ، پس در این صورت حضرت امیر ( علیه السلام ) و دیگر همه مسلمین [ هم ] (1) در این وعید شریک باشند ، آنچه از طرف همه جواب خواهد بود ، از طرف ابوبکر هم جواب خواهد بود .

و اگر گویند : وعید ‹ 51 › خاص است به متعینانِ اسامه .

پس گوییم : « جهزوا جیش أُسامة » خطاب به متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه [ بعینه ، لشکر اسامه ] (2) را فرمودن ، کلام بی معنا است ، پس خطاب عام است به جمیع مسلمین ، و جمله « لعن الله » نیز با همین کلام مذکور است ، پس تخصیص به متعینان ندارد .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 202

هفتم : آنکه مخالفت حکم خدا بلاواسطه نزد شیعه ، از حضرت آدم و حضرت یونس ( علیهما السلام ) بلاریب ثابت [ است ] (1) ، چنانچه در باب نبوت گذشت (2) ، اگر یک حکم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را امام هم خلاف کرده باشد چه باک ; زیرا که امام نایب نبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است ، و نایب هر چند بهتر باشد از اصل کمتر خواهد بود (3) .

أقول :

امیر فرمودن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اسامه را بر ابوبکر ، و مخالفت ابوبکر امر آن حضرت را ، و تخلف او از جیش اسامه ، به چند وجه دلیل عدم استحقاق و سلب لیاقت او است برای خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و امامت امت آن حضرت .

در “ تجرید “ محقق خواجه نصیرالدین طوسی ( رحمه الله ) مذکور است :

وفی التخلف - أی خالف أبو بکر الرسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فی التخلف - عن جیش أُسامه مع علمهم به قصد التنفیذ ; وولّی أُسامة علیهم فهو أفضل منهم ; وعلی [ ( علیه السلام ) ] لم یولّ علیه أحد (4) ، وهو أفضل من أُسامة (5) .


1- زیاده از مصدر .
2- تحفة اثناعشریه : 165 - 167 .
3- [ ب ] تحفة اثناعشریه : 264 [ - 266 ] .
4- فی المصدر : ( أحداً ) .
5- [ ب ] [ شرح تجرید : ] 295 . [ شرح تجرید : 401 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 509 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 204 ( تحقیق سبحانی ) ] .

ص : 203

یعنی ابوبکر مخالفت کرد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در تخلف از جیش اسامه با وجود علم ایشان به قصد تنفیذ جیش ; و والی گردانید بر ایشان اسامه را ، پس او افضل از ایشان باشد ; و بر علی ( علیه السلام ) هیچ یک را والی نگردانید ، و علی ( علیه السلام ) افضل بود از اسامه ، پس افضل از ایشان باشد ، به مداخله مقدمه : الأفضل من الأفضل أفضل .

و علامه حلّی ( رحمه الله ) در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ گفته اند :

إنه تخلّف عن جیش أُسامة وقد أنفذه رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) [ معه وجعل أسامة مولاه أمیراً علیه ] (1) ، و لم یزل النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) یکرّر الأمر بالخروج ویقول : « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله المتخلّف عنه » (2) .

و قاضی نورالله شوشتری در کتاب “ اِحقاق الحق “ در بیان حاصل کلام جناب علامه حلّی ( رحمه الله ) گفته :

لا یخفی أن حاصل استدلال المصنف بالحدیث : ان الخلفاء الثلاثة تخلّفوا عن جیش أُسامة ، وکلّ من تخلّف عنه کان ملعوناً ، فیکون الثلاثة ملعونین غیر لائقین بخلافة سید المرسلین [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] .

ویمکن الاستدلال منه علی بطلان خلافة الثلاثة بوجوه أُخر :

الأول : إن الإنکار لکلّ ما علم بالضرورة إنه ممّا أمر به


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 4 قسم اول ( طبع قم سنه 1395 ) . [ نهج الحق : 263 ] .

ص : 204

النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - سیما فی الأُمور الدینیة - کفر بالاتفاق ، وصرّح به صاحب المواقف ، وقد تخلّف الثلاثة عن أمر النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لهم بمتابعة أُسامة ، فیکونون کفاراً ، والکافر یستحقّ اللعن والملامة دون الخلافة والإمامة .

والثانی : إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] لا ( یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، فما أمر به من متابعة أُسامة یکون وحیاً ، وکل من خالف الوحی یکون کافراً لقوله تعالی : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُم بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ) (2) ، وقد تخلّف الثلاثة فلا یکونون مستحقّین ‹ 52 › للإمامة !

والثالث : ردّ کلام النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] یکون ایذاءً له قطعاً ، وایذاؤه یوجب استحقاق اللعنة من الله تعالی لقوله تعالی : ( إنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ ) (3) ، فلا یکونوا صالحین للإمامة !

الرابع : إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] قد جعلهم تابعین لأُسامة بالإقدام علی ما أمرهم به ، فما لم یتمّ ذلک الأمر کان علیهم أن یکونوا تابعین محکومین لأُسامة ; فحکومتهم علی أُسامة فی ذلک الوقت لم یکن


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- المائدة ( 5 ) : 44 .
3- الأحزاب ( 33 ) : 57 .

ص : 205

مشروعاً (1) ، وإذا لم یکونوا حاکمین علی أُسامة ، فلا یکون لهم الخلافة - التی هی الحکم علی عامّة المکفلین - ، والحال أن أبا بکر قبل إتمام ذلک الجیش جلس علی مسند الخلافة ، و طلب البیعة من أُسامة فردّ علیه أُسامة ، ودعاه إلی متابعة أمر النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] ومتابعة نفسه والدخول تحت رایته ; وإذا بطل خلافة أبی بکر بطل خلافة أخویه ; لئلا یلزم خلاف الإجماع المرکب ، فتأمل (2) .

خلاصه آنکه حاصل استدلال مصنف ، - علیه الرحمة - به حدیث « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلف عنه » آن است که : به درستی که خلفای ثلاثه تخلف کردند از جیش اسامه ، و کسی که تخلف کند از جیش او به موجب حدیث مذکور ملعون باشد ، پس هر سه از جهت تخلف از جیش اسامه ملعونین باشند ، و هیچ یک از ایشان لایق خلافت سید المرسلین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نباشد ، و ممکن است استدلال به این قصه بر بطلان خلافت خلفای ثلاثه به وجوهی دیگر :

اول از آنها : این است که انکار هر چیزی که به ضرورت معلوم باشد که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بدان امر فرموده - سیما در امور دینیه - کفر است به اتفاق ، و تصریح کرده است به آن صاحب “ مواقف “ (3) ، و تخلف نمودند خلفای


1- کذا ، والظاهر : ( لم تکن مشروعة ) .
2- احقاق الحق : 218 - 219 .
3- قال : المقصد الثالث فی الکفر ، وهو خلاف الإیمان فهو عندنا غعدم تصدیق الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فی بعض ما علم مجیئه به ضرورة . انظر : المواقف 3 / 544 ، 546 ، شرح المواقف : 8 / 331 - 332 .

ص : 206

ثلاثه از امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که متعلق به متابعت اسامه بود (1) ، پس همه ایشان کافر بوده باشند ! و کافر مستحق لعن و ملامت است ، نه مستحق خلافت و امامت !

دوم : آنکه به درستی که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نطق نمیکند از هوای نفس خود ، و نیست نطق او مگر وحی ! پس آنچه امر کرده بود از متابعت اسامه وحی بوده باشد ، و کسی که مخالفت وحی کند کافر خواهد بود به جهت قول خدای تعالی که ترجمه اش این است : ( و کسانی که حکم نکنند به چیزی که نازل کرد آن را خدای تعالی ، پس ایشان کافرند ) ، و به تحقیق که تخلف کردند هر سه ، پس مستحق خلافت نباشند .

سوم : آنکه ردّ کلام پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ایذاء او است قطعاً ، و ایذای او موجب استحقاق لعنت است از خدای تعالی به جهت قول خدای تعالی که ترجمه اش این است که : ( به درستی که کسانی که ایذا میدهند خدای تعالی و رسول او [ ( صلی الله علیه وآله ) ] را ، لعنت کرده است خدای تعالی ایشان را در دنیا و آخرت ) ، پس همه ایشان صالح امامت نباشند .


1- [ ب ] شرح المواقف : 8 / 376 [ و راجع : المواقف 3 / 650 ] حیث قال : وکاختلافهم بعد ذلک فی التخلّف عن جیش أُسامة ، فقال قوم بوجوب الاتباع لقوله ( علیه السلام ) : « جهّزوا جیش أُسامة . . لعن الله من تخلّف عنه » .

ص : 207

چهارم : آنکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ایشان را تابع اسامه گردانید به اقدام بر آنچه امر کرد ایشان را به آن ، پس تا وقتی که آن امر تمام نشود واجب باشد بر ایشان که تابع و محکوم اسامه باشند ، پس حکومت ایشان بر اُسامه در این وقت ، قبل از اتمام آن ‹ 53 › امر مشروع نباشد ، و وقتی که ایشان بر اسامه حاکم نباشند ، پس جایز نباشد ایشان را خلافت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) - که آن عبارت است از حکومت بر تمامی مکلفین - و حال آنکه ابوبکر پیش از اتمام مقصود از فرستادن جیش مذکور بر مسند خلافت نشست ، و از اسامه طلب بیعت کرد ، و اسامه بر او ردّ کرده ، دعوت نمود او را به متابعت امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) و متابعت خود و داخل شدن تحت رایت خود ، و وقتی که خلافت ابوبکر باطل شد ، خلافت هر دو برادر او نیز باطل شد تا که مخالفت اجماع مرکب لازم نیاید !

اما آنچه گفته : طعن بر ابوبکر به کدام وجه متوجه میکنند از جهت عدم تجهیز یا از جهت تخلف !

پس مردود است به آنکه : طعن بر ابوبکر ، هم به جهت عدم تجهیز متوجه میتواند شد ، و هم به جهت تخلف .

بیانش آنکه : در صراح مذکور است : تجهیز : ساختن اسباب عروس و مسافر و مرده ، و دوانیدن اسب بر کسی (1) .


1- [ الف و ب ] باب الراء المعجمه فصل الجیم . [ صراح اللغة : 179 ، وانظر : الصحاح 3 / 870 ] .

ص : 208

و معلوم است که مراد از تجهیز در اینجا ساختن اسباب مسافران [ است ] ، و ساختن اسباب مسافر به دو وجه تواند شد :

اول : اینکه مسافر به ذات خود اسباب خود را بسازد ، چنان که مریض علاج خود بکند ، و در این صورت چون ابوبکر را به موجب امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سفر در پیش بود ، تجهیز خود بر او واجب بود ، و اسباب خود را نساخت و آمادگی ننموده ، البته مستوجب عقاب گردید ، و طعن بر او به این وجه متوجه شد .

دوم : اینکه دیگران اسباب مسافر را بسازند ، چنانچه طبیب معالجه مریض میکند ، و به این وجه هم ابوبکر مطعون میتواند شد ; زیرا که مطلوب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) تجهیز جیش به طوری بود که جمیع مأموران در آن جیش حاضر باشند و تخلف نسازند .

و هرگاه ابوبکر و عمر از آن تخلف نمودند ، و تجهیز بقیه جیش ابوبکر به عمل آورد ، در حقیقت تجهیزِ مأمور به از او به عمل نیامد ; مثلا (1) آنکه اگر ابوبکر این جیش اسامه را به جانب دیگر غیر رومیان میفرستاد ، و تجهیز آن میکرد هرگز تجهیز مأمور به به عمل نمیآمد .

اما آنچه گفته که : تجهیز جیش اسامه ، ابوبکر بر خلاف مرضی جمیع اصحاب نمود .


1- ظاهرا ( مثل ) صحیح باشد

ص : 209

پس (1) از این کلام (2) واضح میشود که جمیع اصحاب اجماع کرده بودند بر مخالفت و معاندت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و عدم امتثال امر آن حضرت ; خود امتثال کردن را چه ذکر ! آنقدر عناد داشتند که راضی نبودند که دیگری امتثال آن کند !

پس ثابت شد که هرگز اجماع اصحاب حجت نیست که ایشان بر امر باطل و مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اجماع نمودند ، و تقریرات اهل سنت خصوصاً تقاریر پر تلمیع و تلبیس این ناصبی که در باب امامت بر حجیت اجماع صحابه برپا نموده ، خود به خود باطل گردید .

و نیز ظاهر شد که عمر و عثمان هم بر امتثال امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) راضی نبودند .

و در “ کنزالعمال “ به تصریح اسماء ایشان مسطور است ، حیث نقل فیه :

دخل علی أبی بکر عمرُ وعثمان وأبو عبیدة وسعد بن أبی وقاص وسعید بن زید فقالوا : یا خلیفة رسول الله ! [ ص ] إن العرب قد انتقضت [ علیک ] (3) ‹ 54 › من کل جانب ، وإنک لا تصنع بتفریق هذا الجیش المنتشر شیئاً ، اجعلهم عدة لأهل الردّة


1- [ الف ] ف [ فایده : ] اجماع صحابه بر مخالفت حکم آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( پس از این کلام ) تکرار شده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 210

ترمی بهم فی نحورهم ، وأُخری لا تأمن علی أهل المدینة أن یغار علیها - وفیها الذراری والنساء - فلو استأنیت بغزو الروم حتّی یضرب الإسلام بجرّانه ویعود أهل الردّة إلی ما خرجوا منه ، أو یفنیهم السیف ، ثم تبعث أُسامة حینئذ . . إلی آخره (1) .

و موافق روایات اهل سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در باب اِنفاذ جیش تأکیدها و تشدیدها نموده ، بلکه از جمله وصایای آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، وصیت انفاذ این جیش بود ، کما فی “ کنزالعمال “ :

أوصی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عند موته بثلاث : أوصی أن ینفذ جیش أُسامة (2) .

هرگاه عمر و عثمان بلکه جمیع صحابه خواستند که چنین امر را درهم و برهم زنند ، و امتثال امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در آن ننمایند ، و وصیت آن جناب را ضایع سازند ، از ایشان صدور مخالفت آن جناب در دیگر امور و تضییع دیگر وصایای آن جناب چه بعید است ؟ !

اما آنچه گفته : تفصیلش آنکه : بیست و ششم صفر روز دوشنبه . . . الی آخر .

پس چون در نقل این قصه تصرف به کار برده ، بنابر آن ما خواستیم که


1- [ الف ] کتاب الغزوات من حرف العین ، بعث اسامة . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 5 / 313 . [ کنزالعمال 10 / 575 - 576 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- [ الف ] نشان سابق . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 5 / 315 . [ کنزالعمال 10 / 581 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 211

عبارت “ روضة الاحباب “ را - که از جمله کتب معتبره اهل سنت است ، و مخاطب نیز آن را معتمد میپندارد ، و در این قول هم حواله به آن کرده - نقل نماییم تا بر ناظران این اوراق تصرف او ثابت و متحقق گردد ، پس بدان که در کتاب مذکور ، در وقایع سال یازدهم مذکور است :

در روز دوشنبه ، بیست و ششم ماه صفر ، سنه مذکوره ، حضرت امر فرمود مردم را که ساختگی لشکر کنند جهت حرب روم ، در روز دیگر اسامة بن زید بن حارثه را طلبید و فرمود :

تو را امیر این لشکر میگردانم ، برو تا به نواحی اُبْنی (1) به مقتل پدر خویش ، و بر سر ایشان تاختن آورده ، متاع و دیار ایشان بسوز ، و [ زود ] (2) برو تا پیش از وصول خبر بدیشان رسی ، و اگر خداوند تعالی تو را بر ایشان ظفر دهد ، باید که اندک وقتی در آنجا درنگ کنی ، و راهبران با خود ببر ، و جواسیس و طلایع از پیش بفرست .

و در روز چهارشنبه ، بیست و هشتم ماه مذکور ، آن حضرت را مرض طاری شد ، و روز دیگر با وجود مرض به دست مبارک خود لوائی برای وی عقد فرمود ، و گفت : « اغز باسم الله وفی سبیل الله ، وقاتل من کفر بالله » .

پس اسامه لوا را گرفت و بیرون رفت و به بریدة بن الحصیب (3) داد تا در


1- قبلا - از معجم البلدان 1 / 79 - گذشت که : ابنی نام موضعی است در سرحد شام که زید بن حارثه در آنجا شهید شده بود .
2- زیاده از مصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخضیب ) آمده است ، ولی نام پدر بریده ، الحصیب غاست ; چنان که در روضة الاحباب و در همین طعن مکرر آمده ، و بعضی هم الخصیب ذکر کرده اند . مراجعه شود به معجم رجال الحدیث 4 / 202 .

ص : 212

آن لشکر صاحب لوای او باشد ، و در جرف (1) منزل ساخت تا لشکر جمع شود ، و اعیان مهاجرین و انصار ، مثل ابی بکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذی النورین و سعد بن وقاص و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن زید و قتادة بن النعمان و سلمة بن اسلم مأمور گشتند به آنکه در آن لشکر همراه اسامه باشند .

آن صورت بر بعضی از مردم دشوار نمود ، بر سبیل طعن گفتند : این غلام را پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بر مهاجرین اولین امیر میگرداند ؟ ! مقاله این جمع به سمع شریف حضرت رسید ، بسیار به غضب رفت ، و با وجود حمی و صداع از خانه بیرون آمد ، و سر مبارک را به عصابه ای بر بسته بود ، پس بر منبر برآمد و حمد و ثنای حق تعالی به تقدیم رسانید ، و بعد از آن فرمود : ای گروه مردم ! این چه مقاله ‹ 55 › است که از بعضی شما به من رسید در باب امیر گردانیدن من اسامه را ؟ ! اگر امروز طعن در امارت وی مینمایید ، پس البته طعن کرده اید در امارت پدرش پیش از این ! - یعنی در غزوه مؤته - به خدا سوگند که او سزاوار امارت است ، و زید از اَحبّ مردم بود به من ، پس اسامه از جمله دوست ترین مردم است به من بعد از وی ; و هر دو مظنّه جمیع خیرات اند ، پس وصیت مرا در شأن وی به نیکی قبول کنید ، و با وی نیکی بجا آرید که وی از جمله خیار شما است .

بعد از آن از منبر فرود آمد و به خانه رفت .


1- در مصدر : ( جراف ) .

ص : 213

و گویند : این امر در روز شنبه دهم ماه ربیع الاول بود ، و مسلمانان که با اسامه خواستند رفت ، میآمدند و حضرت را وداع میکردند و به لشکرگاه میرفتند ، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در ثقل مرض بود و میفرمود : « جیش اسامه [ را ] روان کنید » .

و روز یکشنبه بسیار گران شد ، اسامه از لشکر خویش به عزم وداع آن حضرت آمد و سر را پیش برد ، و سر و دست آن حضرت تقبیل مینمود .

و مرض پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) در آن ساعت چنان ثقیل بود که مجال سخن کردن نداشت ، دستهای مبارک به جانب آسمان بر میآورد و بر اسامه میکشید .

اسامه میگوید : دانستم که مرا دعا میکند ; آنگاه بیرون رفت ، و شب در لشکرگاه بود ، و صباح روز دوشنبه باز آمد ، آن حضرت را افاقه حاصل شده بود ، اسامه را وداع نمود : و گفت : « اغز علی برکة الله » .

و چون وی به جرف (1) آمد ، مردم را امر فرمود به کوچ ، میخواست تا سوار شود که مادر وی اُمّ أیمن کسی نزد وی فرستاد که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حال نزع است . اسامه بازگشت ، و اکابر صحابه که بیرون رفته بودند - بنا بر این خبر - ایشان نیز مراجعه کردند ، بریدة بن الحصیب لوا را آورده بر در حجره آن سرور زد (2) .

و هرگاه که این را دانستی ، پس بدان که مخاطب طعن نمودن بعضی از


1- در مصدر : ( جراف ) .
2- [ الف ] در ذکر وقایع سال یازدهم . [ ب ] مطبوعة مصر 8 / 107 . [ روضة الاحباب ، ورق : 165 - 166 ] .

ص : 214

مردم در امیر کردن غلام بر مهاجرین و انصار ، و بیرون شدن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از خانه با وجود حمی و صداع ، و زجر و توبیخ طاعنین ، و دیگر امور را از این قصه انداخته ! و بعض امور مثل حدیث صلات ابوبکر [ را ] از طرف خود اضافه نموده !

و نیز در عبارت “ روضة الاحباب “ به صراحت تمام مذکور است که : ابوبکر و عمر و عثمان و غیر (1) ایشان مأمور گشتند به آنکه در آن لشکر همراه اسامه باشند (2) .

و مخاطب این مضمون [ را ] صراحتاً ذکر نکرده ، اگر چه از قول او که : ( ابوبکر و عمر و عثمان ساختگی کرده ) . . . الی آخر ، التزاماً مستفاد میشود .

و مأمور بودن ابوبکر و عمر به همراهی اسامه ، از دیگر کتب معتبره اهل سنت هم ثابت میشود ، چنانچه در “ فتح الباری “ مذکور است :

باب بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أُسامة بن زید فی مرضه الذی توفی فیه :

إنّما أخّر المصنف هذه الترجمة ، لما جاء : إنه کان تجهیز أُسامة یوم السبت قبل موت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بیومین ، وکان ابتداء ذلک قبل مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فندب الناس لغزو الروم فی أواخر صفر ، و دعا أُسامة فقال : « سر إلی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غیره ) آمده است .
2- روضة الاحباب ، ورق : 166 .

ص : 215

موضع مقتل أبیک فأوطئهم الخیل ، فقد ولّیتک هذا الجیش ، واغد (1) صباحاً علی اُبْنی ، وحرّق علیهم ، وأسرع السیر ‹ 56 › تسبق الخیر (2) ; فإن ظفرک الله بهم فأقلل اللبث فیهم » .

فبدئ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه فی الیوم الثالث ، فعقد لأُسامة لواءً بیده سامیاً (3) ، فأخذه أُسامة و دفعه إلی بریدة ، وعسکر بالجرف ، وکان من انتدب مع أُسامة (4) کبار المهاجرین (5) والأنصار ، منهم : أبو بکر وعمر وأبو عبیدة وسعد وسعید وقتادة بن النعمان وسلمة بن أسلم . . فتکلم قوم فی ذلک ، منهم عیاش بن ربیعة المخزومی ، فردّ علیه عمر ، وأخبر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فخطب بما ذکر فی هذا الحدیث ; ثم اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « انفذوا بعث أُسامة » ، فجهّزه أبو بکر بعد أن استخلف فی الجهة التی أُمر بها ، فسار عشرین لیلة و قتل قاتل أبیه ، ورجع بالجیش سالماً ، وقد غنموا .

وقد قصّ أصحاب المغازی قصته مطولة فلّخصتها ، وکانت


1- فی المصدر : ( واغز ) .
2- فی المصدر : ( الخبر ) .
3- لا یوجد فی المصدر : ( سامیاً ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( کان ) اضافه شده است .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( من المهاجرین ) اضافه شده است .

ص : 216

آخر سریة جهّزها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأول شیء جهّزه أبو بکر .

وقد أنکر ابن تیمیة فی کتاب الردّ علی ابن المطهر أن یکون أبو بکر وعمر کانا فی بعث أُسامة .

ومستند من (1) ذکره ما أخرجه الواقدی بإسناده فی المغازی ، وذکره ابن سعد فی أواخر الترجمة النبویة به غیر اسناد ، وذکره ابن اسحاق فی السیرة الصغری المشهورة ، ولفظه :

بدئ برسول [ الله ] صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه یوم الأربعاء فأصبح یوم الخمیس ، فعقد لأُسامة وقال : « اغز فی سبیل الله و سر إلی موضع مقتل أبیک فقد ولّیتک علی هذا الجیش » . فذکر القصة وفیها : فلم یبق أحد من المهاجرین الأولین إلاّ انتدب فی تلک الغزوة ، منهم : أبو بکر وعمر ; ولمّا جهّزه أبو بکر بعد أن استخلف ، سأله أبو بکر أن یأذن له بإقامته ، فأذن . ذکر ذلک کلّه ابن الجوزی فی المنتظم جازماً به . (2) انتهی .

و در “ مدارج النبوة “ شیخ عبدالحق دهلوی مذکور است :

حکم عالی چنان صادر شد که اعیان مهاجر و انصار ، مثل ابوبکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذی النورین و سعد بن ابیوقاص و ابوعبیدة بن الجراح


1- فی المصدر : ( ما ) ، وهو الصواب .
2- [ الف ] کتاب الغزوات . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 107 ( طبع مصر سنه 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 115 - 116 ] .

ص : 217

و غیرهم - الا علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] که همراه نگردد - در آن لشکر همراه اسامه باشند ، [ و این معنا بر خاطر بعضی مردم گران آمد که غلامی را بر اکابر مهاجرین و انصار امیر گردانید ] (1) و در مجالس سخنان از این جماعت در این باب به ظهور میآمد و ورود مییافت ، این اخبار چون به سمع شریف رسید ، خاطر مبارکش رنجیده شد و به غضب در آمد ، با وجود تب و دردِ سر ، از خانه - سر مبارک به عصابه بربسته - بیرون آمد و بر سر منبر رفت ، و خطبه خواند و گفت : « ای معشر الناس ! این چه سخن است که در باب امیر ساختن من اسامه را ، از شما سر بر میزند ؟ ! و در باب امارت پدرش در غزوه موته نیز سخن میکردید ! به خدا سوگند که [ وی ] (2) سزاوار امارت است ، و پدرش نیز سزاوار امارت بود ، و زید از دوست ترین مردم است [ و پسرش اسامه نیز از دوست ترین مردم است ] (3) نزد من بعد از وی ، و هر دو مظنّه خیرند ، اکنون وصیت من [ را ] در شأن وی به نیکی قبول کنید که وی از جمله اخیار شماست » . پس از منبر فرود آمد و به خانه درون رفت (4) .

و نیز در “ مدارج النبوة “ آورده :

اسامه بنابر فرموده آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به لشکرگاه


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر و [ ب ] .
4- [ ب ] مدارج النبوة 2 / 530 ( طبع نول کشور هند سنه 1323 ) . [ مدارج النبوة 2 / 530 ] .

ص : 218

‹ 57 › معاودت نمود ، و فرمان داد تا لشکر کوچ کنند ، و چون خواست که خود سوار شود ، مادرش اُمّ أیمن پیغام فرستاده که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در نزع است ، اسامه بازگشت و اشراف صحابه نیز مراجعه نمودند ، و ابوبکر صدیق و عمر فاروق و امثال ایشان ، خود در مدینه بودند ! (1) و نیز ابن حجر در “ فتح الباری “ در حدیث امارت اسامه در باب مناقب زید بن حارثه گفته :

وفیه جواز إمارة المولی ، وتولیة الصغار علی الکبار والمفضول علی الفاضل ; لأنه کان فی الجیش الذی کان علیهم أُسامة ، أبو بکر وعمر (2) .

و قسطلانی در “ شرح بخاری “ - در شرح قول : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث بعثاً أمّر علیهم أُسامة بن زید » - گفته :

وفیه وجوه المهاجرین والأنصار ، منهم أبو بکر وعمر (3) .

و ذهبی - که نزد مخاطب امام اهل حدیث است - در “ تهذیب التهذیب “ در ترجمه اسامه گفته :

أمّره النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی جیش فیه أبو بکر


1- مدارج النبوة 2 / 531 .
2- [ الف ] باب مناقب زید بن حارثة ، من أبواب المناقب ، نسخة سید باقر صاحب . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 70 ( طبع القاهرة الطبعة المنیریة سنة 1325 ) . [ فتح الباری 7 / 69 ] .
3- ارشاد الساری 6 / 126 .

ص : 219

وعمر ، فلم ینفذ حتّی مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . (1) انتهی .

کمال عجب است که با آنکه مأموریِ ابوبکر به خروج همراه جیش اسامه ، به روایات و اقوال ثقات متقدمین و متأخرین اهل سنت ثابت است ، کالواقدی ، وابن سعد ، وابن إسحاق ، وابن الجوزی ، والذهبی ، وابن حجر العسقلانی ، والقسطلانی ، وجمال الدین المحدّث ، وعبد الحق الدهلوی . . وغیرهم ممّن لا یخفی (2) ، باز متعصبین قوم از ثبوت آن انکار نمایند ، و در ابطال آن کوشند !


1- تهذیب التهذیب 1 / 182 .
2- انظر : شرح ابن ابی الحدید 1 / 159 - 160 و 6 / 52 ، 9 / 196 - 197 ، 12 / 83 ، 17 / 183 ( عن کثیر من المحدّثین ) ; البدایة والنهایة 6 / 335 ; تهذیب الکمال 2 / 340 ; الکامل لابن الأثیر 2 / 317 ; تاریخ الخمیس 2 / 154 ; وفیات الأعیان 8 / 374 ; جامع الأحادیث الکبیر 13 / 211 ; فتح الباری 8 / 115 ( أواخر کتاب المغازی ) ; تاریخ الیعقوبی 2 / 76 - 77 و 113 ; السیرة الحلبیة 3 / 228 ; عیون الأثر 2 / 352 ; نهایة الإرب 17 / 370 و 19 / 46 ; تاریخ مدینة دمشق 8 / 46 ; ( ترجمة أُسامة ) تاریخ الإسلام للذهبی ( المغازی ) 714 ; أنساب الأشراف 2 / 115 . و من طُرف الأخبار ما ذکره الیعقوبی فی المقام من أنّ أبا بکر بعد أن استولی علی الخلافة ، وأراد تنفیذ جیش أُسامة ، سأل أُسامة أن یترک له عمر یستعین به علی أمره ، فقال : ما تقول فی نفسک ؟ ! فقال : یابن أخی ! فعل الناس ما تری ، فدع لی عمر وأنفذ لوجهک ! انظر : تاریخ الیعقوبی 2 / 127 .

ص : 220

ابن روزبهان میگوید که : صحیح شده که ابوبکر در جیش اسامه نبود ، و از شیخ جزری میآرد که : هر که دعوی میکند که ابوبکر در جیش اسامه بود پس خطا کرده (1) .

و نصرالله کابلی هم نقاب حیا از رخ برگرفته ، به تقلید ابن روزبهان مأموریِ ابوبکر را انکار کرده ، چنانچه در جواب این طعن گفته :

وهو باطل ; لأنه ما أنفذه و ما أمره بالرواح فی الجیش . . إلی آخره (2) .

و مخاطب با آنکه سرقت اقوال او ، و نسج بر منوال او پیشه گرفته ، لیکن از سرقت این انکار و دروغ فضیح استحیا کرده ، بلکه به اِلجای قادر علی الإطلاق ، خود نقل کرده که : ابوبکر و عمر و عثمان ساختگی کرده ، دیره و خیمه بیرون فرستاده بودند ، و میخواستند که از آنجا کوچ نمایند (3) .

و این را به کتب معتبره خود نسبت داده ، و به زبان خود کذب و وقاحت علمای خود [ را ] ظاهر ساخته .

و ابن تیمیه وقاحت و بی حیایی را به پایان رسانیده که تکذیب آن به کمال تشدّد و مبالغه نموده ، و از نهایت جسارت ، ادعای اجماع علما بر کذب آن نموده ! چنانچه در جواب “ منهاج الکرامه “ گفته :


1- احقاق الحق : 218 .
2- الصواقع ، ورق : 253 - 254 .
3- مراجعه کنید به : تحفة اثناعشریه : 264 - 265 .

ص : 221

أما قوله : إنه أمّر أُسامة علی الجیش الذین فیهم أبو بکر وعمر . . فمن الکذب الذی یعرفه من له أدنی معرفة بالحدیث ، فإن أبا بکر لم یکن فی ذلک الجیش (1) .

و در جای دیگر که علامه حلی در مطاعن ابوبکر ، تخلف ثلاثه از جیش اسامه [ را ] ذکر کرده ، ابن تیمیه در جواب گفته :

الجواب من وجوه :

أحدها : المطالبة بصحة النقل ، فإن هذا لا یروی بإسناد معروف ، ولا صحّحه أحد من علماء النقل ، و معلوم : إن الاحتجاج بالمنقولات لا یسوغ إلا بعد قیام الحجة ‹ 58 › بثبوتها وإلا فیمکن أن یقول کل أحد ما شاء !

الثانی : إن هذا کذب بإجماع علماء النقل ، فلم یکن أبو بکر فی جیش أُسامة ، وإنّما قد قیل : إنه کان فیه عمر ، وقد تواتر عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم انه استخلف أبا بکر علی الصلاة حتّی مات ، وصلّی بهم أبو بکر الصبح یوم موته ; ویوم کشف الحجرة فرآهم صفوفاً خلف أبی بکر فسرّ بذلک ; فکیف یکون مع هذا قد أمره أن یخرج فی جیش أُسامة . (2) انتهی .


1- [ الف و ب ] در جواب دلیل خامس بر حقیّت مذهب شیعه از منهج اول . ( 12 ) . [ منهاج السنة 4 / 276 ] .
2- [ الف وب ] مطاعن ابوبکر آخر کتاب منهج رابع . [ ب ] منهاج السنة 4 / 220 ( طبع مصر 1322 ) . [ منهاج السنة 8 / 292 - 293 ] .

ص : 222

أقول : انظر إلی هذا الجهل المفرط ، وقلّة الحیاء ، وشدة الوقاحة ، وصفاقة الوجه ، ومجانبة الدیانة ، و ترک الأمانة ! کیف کذّب أمراً واضحاً ، وأنکر نهاراً ساطعاً ؟ !

لیت شعری کیف یخرج الواقدی ، وابن اسحاق ، وابن سعد ، وابن الجوزی . . وغیرهم من الجمّ الغفیر والجمع الکثیر من العلماء ویدخلهم فی السفهاء والجهلاء ، حتّی یصح دعواه الکاذبة الفاجرة من إجماع العلماء علی کذب هذه القصة المشهورة المتواترة الظاهرة .

ثم العجب من استدلاله علی کذبها بادعاء استخلاف الرسول - علیه [ وآله ] الصلاة - أبا بکر علی الصلاة ، فإن الشیعة تنکر ذلک الاستخلاف وتستنکف من إثباته أشدّ الاستنکاف .

ولمّا ثبت بروایات ثقاتهم وتنصیصات أثباتهم : أن أبا بکر کان مأموراً بالرواح مع جیش أُسامة ، بطلت قضیة الاستخلاف والإمامة ; لأن ابن تیمیة مصرّح بالتنافی بین الأمرین ، فإذا ثبت أحدهما امتنع الآخر لاستحالة اجتماع المتنافیین .

اما آنچه گفته که : اول شب پنج شنبه مرض آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اشتداد پذیرفت ، و به این سبب تهلکه رو داد ، وقت عشاء از شب پنج شنبه ابوبکر را جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه نماز فرمودند ، و به این خدمت مأمور ساختند .

ص : 223

پس مردود است به دو وجه :

اول : آنکه ناظر را از این کلام او چنان گمان میشود که ناقلان قصه اسامه ، حدیث مأمور فرمودن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را به امامت صلات ، در ضمن آن قصه نقل کرده اند ; و حال آنکه این معنا خلاف واقع است ، چنانچه از عبارت “ روضة الاحباب “ معلوم شد (1) ، بلکه قصه اسامه را روات آن جداگانه نقل کرده اند ، و حدیث امامت صلات ابوبکر را جدا .

دوم : آنکه از این کلام مفهوم میشود که : از شب پنج شنبه که در آن شب به اعتقاد او پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را خلیفه نماز فرمود ، بیست و نهم صفر بود ، و آن حضرت تا روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول زنده بود ، و از بیست و نهم صفر تا دوازدهم ربیع الاول سیزده روز میشود ; و حال آنکه در “ روضة الاحباب “ مذکور است :

و چون وقت نماز در رسیدی ، بلال آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را اعلام نمودی ، تا بیرون آمدی و نماز با مردم بگذاردی ، و در آخر مرض سه روز نتوانست آمد ، و روایتی آنکه : هفده نماز به جماعت بیرون حاضر نتوان شد (2) .

نیز در “ روضة الاحباب “ در حدیث صلات ، تعیین روز مذکور نیست (3) .


1- مراجعه شود به روضة الاحباب ، ورق : 165 - 166 .
2- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171 .
3- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( نیست ) ، ( اینست ) آمده است .

ص : 224

و موافق روایات علمای شیعه این تأکید شدید و وعید تهدید بر تأنی کنندگان متعینان جیش اسامه ‹ 59 › از خروج بعد قصه صلات بود (1) ، چنانچه در “ جلاء العیون “ در حدیث طویلی مذکور است :

چون به خانه عایشه رفت ، مرض آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) شدید شد ، پس بلال هنگام نماز صبح آمد ، در آن هنگام حضرت متوجه عالم قدس بود ، چون بلال ندای نماز در داد و حضرت مطلع نشد ، پس عایشه گفت : ابوبکر را بگویید که با مردم نماز کند ، و حفصه گفت که : عمر را بگویید که با مردم نماز کند ; [ حضرت ] (2) چون صدای ایشان را شنید و غرض [ فاسد ] (3) ایشان را دانست فرمود که : « دست از این سخنان بدارید که شما به زنانی مینمایید که یوسف را میخواستند گمراه کنند » ، و چون حضرت امر کرده بود که ابوبکر و عمر با لشکر اسامه بیرون روند ، در این وقت از سخنان عایشه و حفصه یافت که ایشان برای فتنه و فساد به مدینه برگشته اند ، بسیار غمگین شد ، و با آن شدت مرض برخاست که مبادا ابوبکر و عمر با مردم نماز کنند و این باعث


1- [ الف وب ] أشار المصنف العلامة - أحلّه الله دارالسلامة - بذلک إلی أن ما یدّعیه المخالفون من أن أمر النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] لأبی بکر بالصلاة ناسخ لأمره ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بالنفوذ مع جیش أُسامة . . مردود ; بأنه لو سلّم وقوع الأمر منه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بإمامة الصلاة ، فأیضاً لا ینفع ; لأن التأکید علی النفوذ قد صدر منه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بعد قضیة الصلاة ، فکیف یکون المتقدّم ناسخاً للمتأخّر ؟ ! ( 12 ) . لکاتبه .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .

ص : 225

شبهه بر مردم شود ، دست بر دوش امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و فضل بن عباس انداخت ، با نهایت ضعف و ناتوانی که پایهای خود را بر زمین میکشید تا به مسجد آمد ، چون نزدیک محراب رسید ، دید که ابوبکر سبقت کرده در محراب به جای آن حضرت ایستاده ، در نماز شروع کرده است ، پس به دست مبارک خود اشاره کرد و فرمود : « پس بایست ! » و خود داخل محراب گشت و نشست و با مردم نماز نشسته ادا کرد ، و نماز را از سر گرفت و اعتبار نکرد آنچه ابوبکر کرده بود ، و چون سلام نماز گفت به خانه برگشت ، و ابوبکر و عمر و جماعتی از مسلمانان را طلبید و فرمود که : « نگفتم با لشکر اسامه بیرون روید ؟ ! » گفتند : بلی یا رسول الله ! [ ص ] گفتی .

فرمود : « پس چرا امر مرا اطاعت نکردید ؟ ! » ابوبکر گفت : من بیرون رفتم و برگشتم برای آنکه عهد تو را تازه کنم .

و عمر گفت : یا رسول الله ! [ ص ] من بیرون رفتم و برگشتم برای آنکه نخواستم که خبر بیماری تو را از دیگران پرسم .

پس حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود که : « روان کنید لشکر اسامه را و بیرون روید با لشکر اسامه ، خدا لعنت کند کسی را که تخلف نماید از لشکر اسامه » . سه مرتبه این سخن را فرمود و مدهوش شد از تعب رفتن مسجد ، و از حزن و اندوهی که عارض شد آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را به سبب آنچه مشاهده کرد از اطوار ناپسندیده منافقان ، و دانست از نیتهای فاسد ایشان ; و مسلمانان

ص : 226

بسیار گریستند و صدای نوحه و گریه از [ زنان و ] (1) فرزندان آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بلند شد . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : این است آنچه در “ روضة الصفا “ و “ روضة الاحباب “ و “ حبیب السیر “ و دیگر تواریخ معتبره شیعه و سنی موجود است .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز در کتابی از کتب تواریخ شیعه خلیفه نمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را برای امامت صلات که مخاطب در این قصه ذکر کرده مذکور نیست .

کمال عجب است که مخاطب با این همه لاف و گزاف ، چنین افترائات صریحه و اکاذیب فضیحه ذکر میکند ، و استحیایی از فضیحت نمینماید ، و حسابی از مؤاخذه برنمیدارد ، و باز از کمال وقاحت به علمای کرام - به مقتضای : المرء یقیس علی نفسه ، - در دعاوی حقه نسبت کذب و افترا مینماید !

اما آنچه گفته : اما (3) از اسامه ‹ 60 › درخواست که عمر بن الخطاب را پروانگی دهد تا به نزد وی بماند ، و در محافظت مدینه و کنکاش و مشورت شریک وی باشد .


1- زیاده از مصدر .
2- [ الف ] فصل چهارم از باب اول در بیان وصیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . [ جلاء العیون : 61 ]
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فامّا ) آمده است .

ص : 227

پس مقدوح است به اینکه : اسامه مأمور و مختار این معنا نبود که هرکسی را خواهد اذن رجوع و انصراف دهد ، بلکه امارت او مقصور بود بر اینکه کسانی که به موجب امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) برای جنگ رومیان متعین شده بودند ، در امور سفر و حرب تابع تجویز و رأی او باشند ، و صلاح و صواب دید خود را بر صلاح و صواب دید (1) او ترجیح و تقدیم ندهند ، نه آنکه هر کسی را که او اذن انصراف دهد او را مخالفت امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و تخلف از رفاقت اسامه جایز باشد .

اما آنچه گفته : اگر به وجه دوم ، یعنی تخلف از رفاقت اسامه است .

پس این وجه طعن بر ابوبکر در این قصه در کلام علمای شیعه منصوص و مصرّح است .

اما آنچه گفته : رئیس وقت هرگاه متعین کند شخصی را در لشکری ، باز آن شخص را به خدمتی از خدمات خود مأمور سازد ، صریح دلالت میکند بر اینکه این شخص را از تعیناتیان موقوف کرد و استثنا نموده و حکم او منسوخ شد ، و در اینجا همین مقدمه واقع شد .

پس مدفوع است به اینکه : حکم ثانی ، ناسخ حکم اول وقتی میشود که


1- قسمت : ( خود را بر صلاح و صواب دید ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 228

هر دو امر در قوت و ضعفِ روایت متساوی ، و در تحقق و ثبوت باهم دیگر متخالف و متضاد باشند ; و در اینجا هر دو امر مفقود است .

اما امر اول - یعنی عدم مساوات در قوت و ضعف - پس به چند وجه است :

اول : آنکه روایت مأمور فرمودن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر و عمر را در جیش اسامه ، متیقن و متفق علیها بین الفریقین است ; و روایت حدیث مأمور فرمودن آن حضرت ابوبکر را به امامت صلات مختلف فیها ، و بر عاقل بصیر مخفی نیست که امری که متفق علیه بین الفریقین باشد بر امر مختلف فیه ترجیح صریح دارد .

دوم : آنکه روایت اولی به یک نسق است ; و روایت ثانیه در غایت اضطراب و اختلاف .

اما اثبات اختلاف و اضطراب در حدیث امامت ابوبکر ، پس بدان که بخاری در “ صحیح “ خود این حدیث [ را ] از عایشه به این الفاظ نقل کرده :

لمّا مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مرضه الذی مات فیه ، فحضرت الصلاة فأذّن ، قال : مروا أبا بکر فلیصلّ بالناس . فقیل : إن أبا بکر رجل أسیف ، إذا قام فی مقامک لم یستطع أن یصلی بالناس . . وأعاد ، فأعادوا له ، فأعاد الثالثة ، فقال : إنکن صواحب یوسف ، مروا أبا بکر فلیصل بالناس . . فخرج أبو بکر مفصلّی ، فوجد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من نفسه خفّة ،

ص : 229

فخرج یهادی بین رجلین ، کأنّی أنظر إلی رجلیه یخطّان الأرض من الوجع ، فأراد أبو بکر أن یتأخر ، فأومئ الیه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : أن مکانک ، ثم أُتی به حتّی جلس إلی جنبه .

قیل للأعمش : فکان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یصلی ، وأبو بکر یصلی بصلاته ، والناس یصلون بصلاة أبی بکر ؟

فقال برأسه : نعم . رواه أبو داود .

وعن شعبة ، عن الأعمش بعضه ، وزاد معاویة (1) : جلس عن یسار أبی بکر فکان أبو بکر یصلی قائما (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

قوله : ‹ 61 › ( فوجد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من نفسه خفّة ) ، ظاهر انه وجد ذلک فی تلک الصلاة بعینها (3) .

یعنی ظاهر این قول دلالت میکند بر اینکه آن حضرت در همین صلات در نفس خود خفتی یافت .


1- فی المصدر : ( أبو معاویة ) ، وهو الصواب .
2- [ الف ] فی باب حدّ المریض أن یشهد الجماعة ، من أبواب الجماعة . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 1 / 162 و مراجعه شود به : 1 / 166 و 4 / 122 و 8 / 145 ] .
3- [ الف ] قوبل تلک العبارة علی أصل فتح الباری فی باب حدّ المریض أن الشهید [ یشهد ] الجماعة من أبواب الجماعة علی نسختین صحیحتین . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 129 ] .

ص : 230

قوله : ( بین رجلین ) ، فی الحدیث الثانی من حدیثی الباب : انهما العباس بن عبد المطلب وعلی ( علیه السلام ) (1) .

و نیز ابن حجر گفته :

وروایته هذه وصلها البزاز (2) ، قال : حدّثنا أبو موسی محمد بن المثنی ، حدّثنا أبو داود به ، ولفظه : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم المقدم بین یدی أبی بکر .

کذا رواه مختصراً ، وهو موافق لقصة حدیث الباب ، لکن رواه ابن خزیمة فی صحیحه عن محمد بن بشار ، عن أبی داود - بسنده هذا - ، عن عائشة ، قالت : من الناس من یقول : کان أبو بکر المقدّم بین یدی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الصف ، ومنهم من یقول : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم المقدم .

ورواه مسلم بن إبراهیم (3) عن شعبة بلفظ : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صلّی خلف أبی بکر .

أخرجه ابن المنذر ، وهذا عکس روایة أبی موسی ، وهو اختلاف شدید .

ووقع فی روایة مسروق عنها أیضاً اختلاف ، فأخرجه ابن


1- فتح الباری 2 / 130 .
2- فی المصدر : ( بزار ) .
3- [ الف ] خ ل : بن تمیم .

ص : 231

حبان من روایة عاصم ، عن شقیق ، عنه بلفظ : کان أبو بکر یصلی بصلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ والناس یصلّون بصلاة أبی بکر ] (1) .

وأخرجه الترمذی ، والنسائی ، وابن خزیمة ، من روایة شعبة ، عن نعیم بن أبی بکر ، عن زید ، عن شقیق بلفظ : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صلّی خلف أبی بکر .

و ظاهر روایة محمد بن بشار : إن عائشة لم تشاهد الهیئة المذکورة ، لکن تظافرت الروایات عنها بالجزم ، بما یدل [ علی ] (2) أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان هو الإمام فی تلک الصلاة :

منها : روایة موسی بن أبی عائشة التی أشرنا إلیها ، ففیها : فجعل أبو بکر یصلی بصلاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم والناس بصلاة أبی بکر . . وهذه روایة زائدة بن قدامة عن موسی .

وخالفه شعبة أیضاً ، فرواه عن موسی بلفظ : إن أبا بکر صلّی بالناس ، ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الصف خلفه .

فمن العلماء من سلک الترجیح ، فقدّم الروایة التی فیها : إن أبا بکر کان مأموماً للجزم بها ; ولأن أبا معاویة أحفظ فی حدیث الأعمش من غیره .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 232

ومنهم من [ سلک ] (1) عکس ذلک ، ورجّح أنه کان إماماً ، وتمسک بقول أبی بکر الآتی - فی باب من دخل لیؤمّ الناس - حیث قال : ما کان لابن أبی قحافة أن یتقدم بین یدی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) .

و نصرالله کابلی در “ صواقع “ به جهت اختلاف احادیث طیر در تعین طیر که چه بوده ، استدلال کرده بر بطلان آن ، چنانچه در وجوه ردّ استدلال به حدیث طیر گفته :

ولأنه اختلفت الروایات فی الطیر المشوی ، ففی روایة : هو النحام ، وفی روایة : إنه الحباری ، وفی أُخری : إنه الحجل . (3) انتهی .

پس بنابر این احادیث امامت ابی بکر هم که به تصریح ابن حجر اختلاف شدید دارد باطل باشد .

و نیز ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح صحیح بخاری گفته :

قوله : ( هو علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ) ، زاد الإسماعیلی من روایة عبد الرزاق عن معمر : و لکن عائشة لا تطیب نفساً له بخیر (4) ;


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] فتح الباری 2 / 107 ( طبع القاهرة ) . [ فتح الباری 2 / 130 - 131 ] .
3- الصواقع ، ورق : 246 - 247 .
4- [ الف و ب ] در “ مسند “ احمد بن حنبل مذکور است : غ حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا عبد الرزاق ، عن معمّر ، عن الزهری ; وأخبرنی عبید الله [ بن ] عبد الله بن عتبة : أن عائشة أخبرته ، قالت : أول ما اشتکی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی بیت میمونة ، واستأذن أزواجه أن یمرّض فی بیتها ، فأذن له ، قالت : فخرج وید له [ علی ] الفضل بن عباس وید [ له ] علی رجل آخر ، وهو یخطّ رجلیه [ برجلیه ] علی الأرض . قال عبید الله : فحدّث [ فحدّثت ] به ابن عباس ، قال : أتدری مَن الرجل [ الآخر ] الذی لم تسمّ عائشة ؟ ! هو : علی [ ( علیه السلام ) ] ، و لکن عائشة لا تطیب له نفساً . [ مسند أحمد 6 / 228 ] . و نیز در “ مسند “ احمد حنبل مذکور است : حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، نا عبد العلی [ الأعلی ] ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن عبید الله ، عن عبد الله ، عن [ عائشة ] قالت : [ لمّا ] مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی بیت میمونة ، فاستأذن نساءه أن یمرّض فی بیتی ، فأذنّ له ، فخرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم معتمداً علی العباس وعلی رجل آخر ، ورجلاه یخطّان علی الأرض ، فقال عبید الله : فقال لی ابن عباس : أتدری من ذلک الرجل ؟ ! هو : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، و لکن عائشة لا تطیب له نفساً . ( 12 ) . [ مسند أحمد 6 / 34 ] .

ص : 233

وابن اسحاق فی المغازی ، عن الزهری . . ولکنّها لا تقدر علی أن تذکره بخیر .

و لم یقف الکرمانی علی هذه ‹ 62 › الزیادة ، فعبّر عنها بعبارة شنیعة .

وفی هذا ردّ علی من قطع (1) ، فقال : لا یجوز أن یظنّ ذلک


1- فی المصدر : ( تنطع ) .

ص : 234

بعائشة ، وردّ علی من زعم أنّها إنّما أبهمت الثانی لکونه لم یتعین فی جمیع المسافة ، إذ کان تارة یتکی علی الفضل ، وتارة علی أُسامة ، وتارة علی علی ( علیه السلام ) ، وفی جمیع ذلک الرجل الآخر هو العباس ، واختص بذلک إکراماً له ; وهذا توهم ممّن قاله ، والواقع خلافه ، لأن ابن عباس - فی جمیع الروایات الصحیحة - جازم بأن المبهم علی ( علیه السلام ) ، فهو المعتمد .

ودعوی وجود العباس فی کل مرة ، والذی یتبدل غیره ، مردودة ، بدلیل روایة عاصم - التی تقدمت الاشارة إلیها - . . وغیرها صریح فی أن العباس لم یکن فی مرة ولا مرتین منها ، والله أعلم (1) .

یعنی گفت ابن عباس که : آن مرد دیگر که عایشه نام او بر زبان نیاورد علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] بود .

و اسماعیلی از روایت عبدالرزاق از معمر ، این عبارت زیاده کرده است : و لیکن عایشه نفس او خوش نمیشود برای علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) به ذکر خیر .

و ابن اسحاق در کتاب “ مغازی “ از زهری آورده : و لیکن عایشه قادر نیست که او را به خیر ذکر کند .

و کرمانی بر این زیادتی که در این روایات واقع است واقف نشد ، پس تعبیر کرد از آن به عبارت شنیعه .


1- [ ب ] فتح الباری 2 / 107 . [ فتح الباری 2 / 131 - 132 ] .

ص : 235

و در این زیادتی ردّ است بر کسی که قطع کرده ، گفته است که : جایز نیست آنکه گمان کرده شود این معنا به عایشه ، یعنی ناخوش شدن به ذکرِ خیر جناب امیر ( علیه السلام ) .

و ردّ است بر کسی که زعم کرد که عایشه ذکر مرد دیگر به طریق ابهام از آن جهت کرد که در تمام مسافت از خانه تا به مسجد یک کس متعین نبود ; زیرا که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گاهی تکیه بر فضل میکرد و گاهی تکیه بر اسامه و گاهی تکیه بر علی ( علیه السلام ) .

و حال آنکه در واقع ، خلاف این توجیه است ; زیرا که ابن عباس در جمیع روایات صحیحه جزم کننده است به اینکه مبهم در قول عایشه علی [ ( علیه السلام ) ] است ، پس آن معتمد است .

و دعوی موجود بودن عباس در هر مرتبه ، و اینکه کسانی که متبدل میشدند غیر او بود ; مردود است به دلیل روایت عاصم - که مقدم شد اشاره به آن - ، و غیر آن صریح است در این معنا که عباس ، نه در یک مرتبه بود و نه در دو مرتبه . انتهی محصل الترجمة .

و هرگاه حال عداوت عایشه با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) چنین بوده باشد که نام مبارک آن جناب بر زبان نیارد ، و نفس خبیثش به ذکر خیر آن حضرت ( علیه السلام ) خوش نشود ، وقدرت نداشته باشد بر آنکه آن جناب را به نیکویی یاد نماید (1) ، پس روایاتی که روات اهل سنت از عایشه در باب


1- دو سطر گذشته در [ ب ] مطلب ناقص آمده است .

ص : 236

فضیلت پدرش نقل کرده باشند ، و در آن روایات هم اختلاف و اضطراب شدید باشد ، آن روایات چگونه در مقابله شیعیان صلاحیت احتجاج داشته باشد ؟ !

سوم : آنکه فرمودن آن حضرت ( علیه السلام ) ابوبکر را به متابعت اسامه در حالت صحت بود ، و امر فرمودن آن حضرت به امامت صلات - بر فرض تسلیم - در حال شدت مرض ، چنانچه در “ روضة الاحباب “ مذکور است :

روایتی آنکه : عایشه صدیقه گفت : چون مرض پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم سنگین شد ، یاران - نماز خفتنی بود که - در مسجد منتظر آن سرور بودند ، فرمود : آیا مردم نماز گزاردند ؟ ‹ 63 › گفتم : نی یا رسول الله ! [ ص ] انتظار تو [ را ] میکشند . فرمود : آبی برای من در مخضب کنید ، چنان کردیم ، آن را بر خود ریخت و بدن خود را بشست ، و خواست که برخیزد ، بیهوش شد ، بعد از زمانی به هوش باز آمد و گفت : آیا مردم نماز گزارده اند ؟ گفتم : نی یا رسول الله ! [ ص ] انتظار تو میکشند ، فرمود : آبی برای من در مخضب نمائید ، چنان کردیم ، و آن آب را بر خود ریخت ، و بدن خود را بشست ، آنگاه خواست که برخیزد ، بیهوش شد ، تا سه نوبت آن صورت متحقق گشت و هر بار که به هوش باز میآمد ، میپرسید که : مردم نماز گزاردند ؟ میگفتم : نی ، انتظار تو میکشند ، در کرّت سوم کسی فرستاد به نزد ابوبکر که با مردم نماز گزارد ، فرستاده آن حضرت رفت و پیغام به ابوبکر رسانید ، ابوبکر مردی رقیق القلب بود ، گفت : یا عمر ! تو با مردم نماز گزار ، عمر با وی گفت : تو اَحقّی به این امر از من ، پس ابوبکر نماز با مردم گزارد ; و

ص : 237

بعد از آن پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) را خفّتی از مرض حاصل شد ، روز دیگر ابوبکر با مردم نماز پیشین میگزارد که آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در میان دو مرد ، یکی از آن دو عباس بود ، بیرون رفت و با ایشان گفت : مرا بر پهلوی ابوبکر بنشانید ، چنان کردند ، چون ابوبکر دانست که رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آمد ، خواست که متأخر شود ، حضرت اشارت فرمود که : در مقام خود باش ، آن سرور نشسته نماز گزارد ، ابوبکر مقتدی به وی شد ، و مردمان مقتدی به ابوبکر بودند ، یعنی به واسطه تکبیر وی بر افعال و انتقالات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقوف مییافتند . (1) انتهی .

و این روایت را در “ مشکاة “ به تغییر یسیر از بخاری و مسلم آورده (2) .

وقول عمر : ( ان الرجل قد غلب علیه الوجع ) و مانند آن ، دلالت بر فرق در حال صحت و غلبه مرض پیغمبر خدا میکند ! ! چنانچه در مطاعن عمر خواهد آمد .

چهارم : آنکه امر فرمودن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به اطاعت اسامه به مواجهه و مشافهه بود ، و امر فرمودن آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ابوبکر را به امامت صلات - بر فرض تسلیم - به واسطه شخصی مجهول الحال بود .


1- روضة الاحباب ، ورق : 170 - 171 .
2- [ الف ] فصل ثالث ، باب ما علی المأمور من المتابعة ، و حکم المسبوق من کتاب الصلاة . ( 12 ) . [ ب ] مشکاة 1 / 361 ( طبع دمشق سنة 1380 ) . [ مشکاة المصابیح 1 3 / 1682 ] .

ص : 238

پنجم : آنکه اگر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را برای امامت صلات امر میفرمود ; ابوبکر چرا مخالفت امر آن حضرت میکرد و به عمر میگفت که : تو با مردم نماز گزار !

ششم : آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کسی را برای امامت معین نفرموده بود ، چنانچه در “ روضة الاحباب “ مذکور است :

روایتی آنکه : چون مؤذن آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را اعلام کرد ، از وقت نماز عصر ، عبدالله بن زمعة پیش آن سرور بود ، با وی فرمود : بگوی مردم را که نماز بگزارند . عبدالله بن زمعة بیرون آمد و به عمر رسید و گفت : با مردم نماز گزار ، عمر پیش رفت و نماز گزارد ، و قرائت به جهر کرد ، سید عالم صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حجره خود آواز قرائت عمر شنید ، گفت : این آواز عمر نیست ؟ ! گفتند : آری ، فرمود : یأبی الله ذلک والمؤمنون . و سر از دریچه خانه بیرون کرد و گفت : نی نی ، باید که ابوبکر با مردم نماز گزارد . و عمر منصرف شد و با عبدالله بن زمعة گفت : حضرت ، تو را نفرموده بود که [ عمر ] (1) با مردم نماز گزارد ؟ ! جواب داد که : هیچ کس را معین نفرموده بود ، ‹ 64 › لکن چون ابوبکر را در میان اصحاب ندیدم ، تو را گفتم که نماز گزار ، چه نزد من ، کسی از حاضران اولی از تو ننمود . عمر گفت : من ندانستم که چنین است ، و الا امام مردم نمیشدم . (2) انتهی .


1- زیاده از مصدر .
2- روضة الاحباب ، ورق : 171 .

ص : 239

و در “ استیعاب “ در ترجمه ابوبکر این روایت به این عبارت مذکور است :

و روی الزهری ، عن عبد الملک بن أبی بکر بن عبد الرحمن بن امیة ، عن أبیه ، عن عبد الله بن زمعة بن الأسود ، قال : کنت عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو علیل ، فدعاه بلال إلی الصلاة ، فقال لنا : مروا من یصلی بالناس ، فقال : فخرجت فإذا عمر فی الناس ، وکان أبو بکر غائباً ، فقلت : قم یا عمر ! فصلّ بالناس . فقام عمر ، فلمّا کبّر ، سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صوته - وکان مجهراً - فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : فأین أبو بکر ؟ یأبی الله ذلک والمسلمون ، فبعث إلی أبی بکر ، فجاء بعد أن صلّی عمر تلک الصلاة ، فصلّی بالناس طول علّته حتّی قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (1) .

وجه استدلال به این روایت آنکه : این روایت ، منافی و معارض روایاتی است که مدلول آنها تعیین ابوبکر از اول مرتبه است ; و هرگاه که تعیین ابوبکر از اول مرتبه ، به موجب مدلول این حدیث باطل شد ، لازم آمد که روات روایات تعیین ابوبکر از اول مرتبه ، از پیش خود وضع کرده باشند ; چنانچه عبدالله بن زمعه در این روایت تعیین عمر از پیش خود کرده .

هفتم : آنکه ناقل امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) برای امامت ابی بکر عایشه است ، و عایشه متهم است به جلب نفع پدر خود ، پس احتجاج به قول عایشه


1- [ ب ] الاستیعاب 1 / 332 . [ الاستیعاب 3 / 969 - 970 ] .

ص : 240

برای اثبات امامت ابی بکر بدان ماند که از روباه پرسیدند که : گواه تو کیست ؟ گفت : دُمم .

و اهل سنت گواهی حضرت امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) را - با وجود شهادت کلام مجید بر طهارت ایشان - در باب فدک برای حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) قبول نمینمایند ، و میگویند که : شهادت فروع برای اصول مقبول نیست ! پس شهادت عایشه در باب ابوبکر چگونه مقبول شود ؟ ! خصوصاً هرگاه عداوت عایشه با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) به آن مرتبه بود که از نام بردن آن حضرت کراهت داشت ، چنانچه از کلام ابن حجر معلوم شد .

اما عدم تحقق تخالف و تضاد میان هر دو امر ، پس بیانش آن است که : غایت امر به اطاعت اسامه ، حاضر و شریک بودن هنگام جدال و قتال بود ; و غایت از امر به امامت صلات - بعد تسلیم آن - ادای صلات حاضره بود ، نه تأبید آن ، پس امر به امامت صلات ، منافی و مضاد امر به اطاعت اسامه نباشد ; زیرا که بعد انفراغ از صلات حاضره ، برای شریک شدن جیش اسامه و همراه رفتن آن مانعی نبود ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی فرمود :

ما المانع من أن یولّیه تلک الصلاة - إن کان ولاّه إیّاها - ثم یأمره بالنفوذ من بعد مع الجیش ، فإن الأمر بالصلاة فی تلک الحال لایقتضی أمره بها علی التابید (1) .


1- [ ب ] ابن ابی الحدید 17 / 179 نقلا عن الشافی . [ الشافی 4 / 149 ] .

ص : 241

و ابن ابی الحدید معتزلی ، این جواب سید مرتضی ( رحمه الله ) را پسند نموده چنانچه گفته :

و اما قوله : یجوز أن یکون أمره بصلاة واحدة أو صلاتین ، ثم أمره بالنفوذ بعد ذلک . . فهذا لعمری جائز (1) .

و اگر فرض کنیم که امر به امامت به صلات ، ناسخ امر به نفوذ بود ، لازم ‹ 65 › آید نسخ الشیء قبل وقوعه ، و این معنا باطل است .

و مع هذا این امر از طرف آن حضرت نبود ، بلکه از طرف عایشه بود ، چنانچه شیعه به طریق اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] آن حضرت روایت میکنند ، و اگر از طرف آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم میبود به امر نفوذ منسوخ میگردید .

اما آنچه شیخ عبدالحق دهلوی گفته : اگر این ، ناسخ حکم سابق میبود - چنانچه شیعه توهم میکنند - به قول ، نسخ میکرد .

پس مردود است به اینکه : چنانچه قول آن حضرت ناسخ میشود ، همچنان فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نیز ناسخ میشود ، من غیر تفاوت فی ذلک ، چنانچه در “ مختصر الاصول “ ابن حاجب و “ تلویح “ ملا سعدالدین به آن تصریح واقع شده (2) ، و فرق در میان قول و فعل آن حضرت ، محض تحکم است ، بلکه بعضی گفته اند : الفعل أبلغ من القول .


1- [ ب ] ابن ابی الحدید 17 / 184 ( طبع مصر 1963 ) .
2- مراجعه شود به شرح مختصر منتهی الاصولی 3 / 208 .

ص : 242

اما آنچه گفته : ابتدای جهاد ، فرض بالکفایه است . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : هرگاه که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ابوبکر را به رفتن جنگ ، به اطاعت اسامه مأمور و معین فرمود ، بر ابوبکر رفتن به جنگ به اطاعت اسامه فرض عین شد .

و از قولش ظاهر میشود که جهادی که برای مدافعه باشد ، فرض بالکفایه نیست بلکه واجب عینی است ; حال آنکه جهاد مدافعه هم واجب کفایی است ، نه واجب عینی .

اما آنچه گفته : دفع فتنه کفار و مرتدان از مدینه فرض عین . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : این معنا بر کسانی که فرض عین بوده است - در صورت تمکن و قدرت - رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ایشان را به اطاعت اسامه مأمور نفرموده ، بلکه ماندن ایشان را در مدینه مصلحت دید ، نه بر ابوبکر و عمر که ایشان را داخل جیش اسامه نمود ، و با وجود شدت مرض در تنفیذ و اخراج ایشان مکرر تأکید فرمود .

و مع هذا اگر حفظ مدینه از شر اعراب واجب عینی بود ، و به آن سبب ابوبکر را جایز شد که خود همراه جیش اسامه نرود ، و مخالفت صریح امر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نماید ، پس عدم انفاذ جیش اسامه رأساً هم ، به همین وجه جایز میشد ، و حال آنکه خود مخاطب نقل کرده که ابوبکر - در جواب کسانی که عرض کرده بودند که : این لشکر را برآوردن مناسب نیست - گفت که :

ص : 243

اگر به سبب فرستادن لشکر اسامه ، دانم که در مدینه لقمه سباع خواهم شد ، خلاف فرمان حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله ) جایز ندارم . (1) انتهی .

و ظاهر است که هرگاه دیگر اهل مدینه لقمه سباع میشدند بعد آن نوبت به ابوبکر میرسید ، لااقل آنکه بعد آن بالضرور اهل مدینه و حرم رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لقمه سباع میشدند ، مع هذا بر ابوبکر حفظ نفس خود هم از اهم واجبات بود ! خصوصاً به لحاظ اینکه به باعث او - به زعم اهل سنت - ترویج دین و اقامه معالم شرع مبین به وجه اکمل و افضل میسر میشد ، و هرگاه ابوبکر با این همه خطرات ، عدم انفاذ جیش جایز نداشت ، تخلف از جیش چگونه جایز خواهد شد ؟ !

اما آنچه گفته : خاصه چون تمام لشکر به تجهیز و تحریص ابوبکر برآمد ، ثواب این همه به ابوبکر عائد شد ، و آن فرض کفایت هم در جریده اعمال او ثابت گشت .

پس منقوض است به اینکه : در این صورت میباید شخصی که (2) خود عمداً تارک الصلات باشد ، و دیگران را بر ادای صلات ، مخالف طریقه شرع تحریص نماید ، ثواب این همه مصلّیان به آن ‹ 66 › تارک الصلات عاید ، و در جریده اعمال او ثابت گردد ، و از او هیچ مؤاخذه نشود ! ! وإذ لیس فلیس .


1- تحفة اثناعشریه : 265 .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( که شخصی ) بود که اصلاح شد .

ص : 244

اما آنچه گفته : دوم آنکه : تعین اشخاص معین برای جهاد سمتی و همراه امیری از باب سیاست مدنی است که مفوض به صواب دید رئیس وقت است نه از احکام منزله من الله . . . الی آخر .

پس ممنوع است ، و مدعی را لازم است که بر این دعوی اقامه دلیل و برهان نماید ، و اصل این شبهه از قاضی القضات صاحب “ مغنی “ است ، وهذه عبارته :

إن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إنّما یأمر بما یتعلق بمصالح الدنیا من الحروب وغیرها عن اجتهاده ، ولیس بواجب أن یکون ذلک من وحی کما یجب فی الأحکام الشرعیة ، وإن اجتهاده یجوز أن یخالف بعد وفاته وإن لم یجز فی حیاته ; لأن اجتهاده فی الحیاة أولی من اجتهاد غیره (1) .

یعنی : به درستی که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جز این نیست که امر میکند به آنچه متعلق است به مصالح دنیا از جنگها و مانند آن از اجتهاد خود ، و واجب نیست که این معنا از وحی باشد ، چنانچه در احکام شرعیه واجب است ، و به درستی که مخالفت اجتهاد او بعد از وفاتش جایز است ، اگر چه در حیات جایز نیست ; زیرا که اجتهاد او در حیات اولی است از اجتهاد غیر او .


1- [ ب ] الشافی : 246 ( طبع سنة 1301 ) . [ در کتاب المغنی 20 / ق 1 / 346 ( چاپ مصر ) ، همین مطلب با عبارتی دیگر آمده است ] .

ص : 245

و این کلام قاضی القضات مردود است به اینکه : اجتهاد بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در هیچ حکمی جایز نبود تا مخالفت حکمی از احکام جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) جایز باشد چنانچه فخرالدین رازی در تفسیر سوره یونس گفته :

قوله تعالی : ( إِنْ أَتَّبِعُ إلاّ ما یُوحی إِلَیَّ ) (1) معناه : لا أتبع إلاّ ما یوحی إلی ، فهذا یدلّ علی أنه ما حکم إلاّ بالوحی ، وهذا یدلّ أن (2) لم یحکم قطّ بالاجتهاد (3) .

و در تفسیر سوره انعام گفته :

قوله : ( إِنْ أَتَّبِعُ إلاّ ما یُوحی إِلَیَّ ) (4) ظاهره یدلّ علی أنه لا یعمل الاّ بالوحی ، وهو یدل علی حکمین : الحکم الأول : إن هذا النصّ یدلّ علی أنه لم یکن یحکم من تلقاء نفسه فی شیء من الأحکام ، وإنه ما کان یجتهد ; بل جمیع الأحکام صادرة عن الوحی ، ویتأکّد هذا بقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (5) .


1- یونس ( 10 ) : 15 .
2- فی المصدر : ( أنه ) .
3- [ الف ] تفسیر آیه : ( إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّنات . . ) [ یونس ( 10 ) : 15 ] در مسأله ثانیه . [ ب ] التفسیر الکبیر 17 / 56 .
4- الأنعام ( 6 ) : 50 .
5- [ الف ] سی پاره هفتم بعد نصف [ النجم ( 53 ) : 3 - 4 ] [ ب ] التفسیر الکبیر 12 / 231 ( طبع طهران ) .

ص : 246

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

در زمان آن حضرت در همه انواع علوم ، چشم بر جمال آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و گوش به آواز وی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بوده اند ، هر چه پیش میآمد از مصالح جهاد و هدنه و عقد جزیه (1) و احکام فقهیه و علوم زهدیه ، همه از آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم استفسار مینمودند ، گویا الیوم از شکم مادر به ظهور آمده اند ، چه علوم رسمیه و تجربیه که پیش از بعثت سیدالرسل - علیه [ وآله ] أفضل الصلاةوالتسلیمات - معلوم ایشان بود ، همه در سطوه فیوض نازله از جناب مدبّر السماوات والارض - جلّت قدرته - متلاشی گشته ، در هر باب غیر انتظار حکم حضرت مخبر صادق ، وظیفه ایشان نبود . (2) انتهی .

و اگر تجویز اجتهاد هم بر آن جناب کرده شود ، پس باز هم مخالفت آن حضرت جایز نخواهد شد ، به دلیل آ ن که اجتهاد آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، چنانچه در حال حیات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از اجتهاد دیگران اولی است ، همچنین بعد وفات آن سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیز اجتهاد آن جناب اولی از اجتهاد دیگران خواهد بود .

و از عجایب این است که ابوهاشم جبائی بر این مسأله - أعنی جواز


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( جزئیه ) آمده است .
2- [ الف ] نکته اولی بعد فقهیات عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 140 ] .

ص : 247

مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - ‹ 67 › درنگی اسامه در خروج ، و استرجاع ابوبکر عمر را از جیش او ، دلیل آورده .

و این دور صریح است که بر اصل این مسأله ، این فعل ابی بکر و مثل آن را دلیل میگردانند ، و بر صحت فعل ابی بکر ، همین مسأله موضوعه احتجاج مینمایند .

علامه حلی ( رحمه الله ) در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ گفته :

قد اعترض أبو هاشم الجبائی فقال : أیجوز أن یخالف النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فیما یأمر به ؟ ثم أجاب فقال : أمّا ما کان من طریق الوحی فلیس یجوز مخالفته علی وجه من الوجوه ، وأمّا ما کان علی طریق الرأی فسبیله فیه سبیل الأئمة ، لا یجوز أن یخالف فی ذلک حال حیاته ، ویجوز بعد وفاته ، والدلیل علی ذلک : انه أمر أُسامة بن زید أن یخرج بأصحابه فی الوجه الذی بعثهم فیه ، فأقام أُسامة علیه وقال : لم أکن لأسأل عنک الرکب ، ولا کان لأبی بکر استرجاع عمر من جیش أُسامة (1) .

و نیز بر عدم جواز مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در امور سیاست دلالت دارد حدیثی که ملا متقی در “ کنزالعمال “ - تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - آورده ، وهذه عبارته :


1- نهج الصدق : 340 . قسمت : ( ولا کان لأبی بکر استرجاع عمر من جیش أُسامة ) ، در مصدر نبود .

ص : 248

سیف بن عمر ، عن أبی حمزة وأبی عمر . . وغیرهما ، عن الحسن ابن الحسن قال : ضرب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعثاً قبل وفاته علی أهل المدینة ومن حولهم ، وفیهم عمر بن الخطاب ، وأمّر علیهم أُسامة بن زید ، فلم یجاوز آخرهم الخندق حتّی قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فوقف أُسامة بالناس ، ثم قال لعمر : ارجع الی خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاستأذنه یأذن لی ، فأرجع بالناس ، فإن معی وجوه الناس ، فلا آمن علی خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وثقل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأثقال المسلمین أن یتخطفهم المشرکون .

وقالت الأنصار : فإن أبی إلا أن نمضی فأبلغه عنّا ، واطلب إلیه أن یولّی أمرنا رجلا أقدم سناً من أُسامة ; فخرج عمر بأمر أُسامة فأتی أبا بکر ، فأخبره بما قال أُسامة ، فقال أبو بکر : لو اختطفتنی الکلاب والذئاب لم أردّ قضاء قضاه رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، قال : فإن الأنصار أمرونی أن أبلغک : إنهم یطلبون إلیک أن تولّی أمرهم رجلا أقدم سناً من أُسامة ; فوثب أبو بکر - وکان جالساً - فأخذ بلحیة عمر وقال : ثکلتک أُمّک وعدمتک یابن الخطاب ! استعمله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وتأمرنی أن أنزعه ؟ !

فخرج عمر إلی الناس ، فقالوا له : ما صنعت ؟ فقال : امضوا ثکلتکم أُمهاتکم ، ما لقیت من سببکم الیوم من خلیفة رسول الله

ص : 249

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . (1) انتهی ما أردنا نقله .

و در “ تاریخ طبری “ نیز این روایت را به این اسناد آورده :

حدّثنا عبد الله ، قال : أخبرنی سیف ، وحدّثنی السری ، قال : حدّثنا شعیب ، قال : حدّثنا سیف ، عن أبی ضمرة ، وأبی عمر . . وغیرهم ، عن الحسن بن أبی الحسن البصری ، قال : ضرب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . إلی آخر الحدیث (2) .

پس اگر مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بعد وفات آن جناب در امور سیاست جایز میبود ، ابوبکر را چگونه جایز میبود که زجر و توبیخ عمر بن الخطاب به این مرتبه کند ؟ ! و دشنام دهد ‹ 68 › و گوید که : ( ثکلتک أُمّک ) ، و ریش عمر - از جای خود برجسته - بگیرد و بگوید که : اگر مرا کلاب و ذئاب بربایند و هلاک کنند ، حکم جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ردّ و متغیر نسازم ؟ !

و لفظ ( قضاء ) که نکره است و در سیاق نفی واقع شده ، مفید استغراق است ، پس نزد ابوبکر مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در هیچ حکمی از احکام رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز نباشد ، وهو الحقّ .

لیکن با این همه ابوبکر به مصداق ( لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ) (3) مخالفت


1- [ الف ] کتاب الغزوات ، بعث اسامة کتاب الغزوات . ( 12 ) . [ ب ] کتاب الغزوات ، بعث اسامة ، کنزالعمال 5 / 314 . [ کنزالعمال 10 / 578 - 579 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- [ ب ] تاریخ طبری 3 / 212 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ طبری 2 / 462 ] .
3- الصف ( 61 ) : 2 .

ص : 250

صریح رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرد ، و از جیش اسامه تخلف ورزیده ، و یار خود را برگردانید ، و از وعید و لعنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نیاندیشید !

و از این روایت فایده دیگر حاصل شد و آن اینکه : در این حدیث صریح مذکور است که : عمر ، ابوبکر را به عزل اسامه - که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را امیر و حاکم گردانیده بود - امر میکرد ، و این معنا یقینی گناه و حرام است و از کبائر موبقه ، و لهذا ابوبکر را بعد استماع این کلمه تاب نمانده ، بی قرار شده ، به اهانت و تفضیحش پرداخت .

و در حیات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هرگاه مردمان بر امارت اسامه طعن کرده بودند ، حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) غضبناک شده بود ، زجر و توبیخ شدید به ایشان کرده بود .

اما آنچه گفته : چون آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفات یافت ، سیاست مدنی تعلق به ابوبکر گرفت . . . الی آخر .

پس عین دعوی را جزو دلیل گردانیدن ، مصادره علی المطلوب است ، چه تعلق گرفتن سیاست مدنی به ابوبکر ، عین دعوی اهل سنت و جماعت است ، پس جمیع آنچه به مداخله این مقدمه گفته باطل شد .

اما آنچه گفته : هر که را خواهد همراه اسامه متعین سازد ، و هر که را خواهد نزد خود نگاه دارد .

پس مردود است به اینکه : اگر ابوبکر را این اختیار کلی حاصل بود ، اجازه

ص : 251

خواستن او در باب نگاه داشتن عمر نزد خود از اسامه ، لغو محض و فعل بی معنا بود ، و شأن خلیفه حق اَرفع است از اینکه امور لغو و عبث - که در قوت اِغرا بالقبیح است - به عمل آرد .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است که ابوبکر گفت :

ولکن أُکلّم أُسامة فی عمر ، یخلفه یقیم عندنا ، فإنه لا غنی بنا عنه ، والله ما أدری یفعل أُسامة أم لا ; والله إن أبی لا أُکرهه (1) . . فعرف القوم أن أبا بکر قد عزم علی إنفاذ بعث أُسامة ، ومشی أبو بکر إلی أُسامة فی بیته ، فکلّمه فی أن یترک عمر ، ففعل أُسامة ، وجعل یقول له : أذنت ونفسک طیبة ؟ فقال أُسامة : نعم . (2) انتهی .

این عبارت به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه : ابوبکر خود را در باب ارجاع عمر مختار نمیدانست ، و الا چرا میگفت که : اگر اسامه از ترک عمر اِبا خواهد ورزید ، او را بر این معنا اکراه نخواهم کرد ; زیرا که این کلام صریح دلالت دارد بر آنکه : اختیار این معنا اسامه را بود ، نه ابوبکر را .

اما آنچه گفته که : پادشاه منصوب را میرسد که بعضی تعیناتیان را در حضور خود نگاه دارد ; زیرا که صلاح ملک و دولت در آن میبیند ، و در اینقدر تصرف ، مخالفت پادشاه اول ، یا عصیان فرمان [ او ] لازم نمیآید ، مخالفت آن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( والله له إن أبی له لا أُکرهه ) آمده است .
2- [ الف ] در کتاب الغزوات . [ ب ] کنزالعمال 5 / 313 . [ کنزالعمال 10 / 576 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 252

است که به جای او امیری دیگر منصوب کند ، یا آن مهم را اهمال ‹ 69 › نماید ، یا به آن حریفان مصالحه نماید .

پس از قبیل سفسطه است ; زیرا که در مخالفتْ بودن این معنا ، کسی شک ندارد ، و کسی که انکار این معنا نماید قابل خطاب نباشد ; و کدام فرق است در اینکه مأمور رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را کسی از مأموریت باز دارد ، یا امیر آن جناب را از امارت ؟ ! بالیقین در هر دو صورت مخالفت آن جناب لازم خواهد آمد .

لیکن بعض متعصبین دعوی نموده اند که : این مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بعد وفات آن جناب جایز است ، تخصیص جواز به همین مخالفت ننموده اند بلکه میگویند که : جمیع امور که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - معاذالله - در آن حکم به اجتهاد داده ، مخالفت آن جناب در آن جایز است .

و بطلان این دعوی به وجوه ظاهره دانستی .

اما آنچه گفته : و جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » هرگز در کتب اهل سنت و جماعت نیست (1) .

پس دلیل جهل و نادانی است ; زیرا که جمله مذکور در کتاب “ ملل و نحل “ شهرستانی اشعری ، و در “ شرح مواقف “ (2) ، نقلا عن الآمدی (3) مذکوراست .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] انکار شاه صاحب از وجود جمله : « لعن الله من تخلّف عن جیش أُسامة » در کتب اهل سنت .
2- مراجعه شود به شرح مواقف 8 / 376 .
3- [ الف وب ] و اصل عبارت آمدی در فصل رابع از قاعده سابعه که در این فصل حکم مخالف حق از اهل قبله [ را ] بیان کرده ، در کتاب “ افکار الابکار “ این است : وقبل الخوض فی تحقیق الحقّ وإبطال الباطل من ذلک لابدّ من الإشارة إلی فرق المخالفین من أرباب المقالات الإسلامیة ، والتنبیه علی مقالة کلّ فریق ، وفی خلال ذلک یلوح الکفر من الایمان ، فنقول : إن المسلمین عند وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کانوا علی ملّة واحدة وعلی عقیدة واحدة ، غیر من کان یبطن النفاق ویظهر الوفاق ، ثم نشأ الخلاف فیما بینهم فی أُمور اجتهادیة کان غرضهم منها إقامة مراسم الشرع وإدامة مناهج الدین ، لا تورث ایماناً و لا تکفیراً ، وذلک کاختلافهم عند قول النبیّ علیه [ وآله ] السلام - فی مرض موته - : « ائتونی بدواة وقرطاس أکتب لکم لا تضلّوا . . » حتّی قال عمر . . . : إن النبیّ علیه [ وآله ] السلام قد غالب علیه الوجع ، حسبنا کتاب الله ، وکثر اللفظ [ اللغط ] فی ذلک حتّی قال علیه [ وآله ] السلام : « قوموا عنی ، لا ینبغی عندی التنازع » ، وکاختلافهم بعد ذلک فی التخلّف عن جیش أُسامة ، وقد قال النبیّ علیه [ وآله ] السلام : « [ جهّزوا ] جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنه » ، حتّی قال قوم بوجوب الاتباع ، وقال قوم بالتخلف انتظاراً لما یکون رسول الله علیه [ وآله ] السلام فی مرضه . . إلی آخره . [ أبکار الأفکار : 373 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 342 ( چاپ بیروت ) ] . و آمدی از اکابر ائمه و اعاظم مقتدایان سنیه است ، چنانچه یافعی در تاریخ “ مرآة الجنان “ در وقایع سنه احدی و ثلاثین و ست مائه گفته : وفیها الإمام العلاّمة الفقیه الأُصولی أبوالحسن علی بن محمد ، الملّقب : سیف الدین الآمدی الثعلبی الحنبلی الشافعی ، صاحب التصانیف البدیعة النازلة فی المنزلة الرفیعة المفیدة النافعة الصادرة عن القریحة البارعة . . إلی آخره . [ مرآة الجنان 4 / 73 ] . و نیز ابراهیم بن عبدالله بن عبدالمنعم در “ تاریخ مظفری “ گفته : ثم دخلت سنة إحدی عشرة ، و فیها ضرب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعثاً إلی الشام ، وأمّر علیهم أُسامة بن زید ، وأمره أن یوطئ الخیل تخوم البلقاء والدارم ، فبینما هم یتهیّؤون للسفر وبدأ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الوجع ، فاشتغلوا به ، فقال لهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنها » ، فوقع بینهم الخلاف ، فقال بعضهم : نمتثل قول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ونسیر للغزو ، وقال بعضهم : لا تطیب قلوبنا لفراقه وهو مریض ، فنصبر حتّی نبصر ما یکون من الأمر . [ تاریخ مظفری : اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سوم عثمان خواهد آمد ] . و ابراهیم بن عبدالله صاحب “ تاریخ مظفری “ از ائمه محدّثین و فقهاء معتمدین و مورخین معتبرین اهل سنت است ، تقی ابوبکر بن احمد بن شیبة [ شهبة ] الدمشقی الاسدی در “ طبقات فقهاء شافعیه “ گفته : ابراهیم بن عبد الله بن عبد المنعم بن علی بن محمد القاضی شهاب الدین أبو إسحاق الهمْدانی - باسکان المیم - الحموی المعروف ب : ابن أبی الدم ، ولد بحماة فی جمادی الاولی سنة ثلاث و ثلاثین [ وثمانین ] وخمس مائة ، ووصل إلی بغداد ، فتفقّه بها ، وسمع وحدّث بالقاهرة وکثیر من بلاد الشام ، وولی قضاء بلده ، وکان إماماً فی المذهب ، عالماً بالتاریخ ، وله نظم ونثر ، [ ومصنفاته تدلّ علی فضله ] توفّی بحماة فی جمادی الأُخری سنة اثنتین وأربعین وست مائة ، ومن تصانیفه : شرح مشکل الوسیط ، وهو نحو الوسیط مرّتین ، فیه أعمال کثیرة وفوائد غریبة ، وأدب القضاء له مجلد فیه فوائد ، وکتاب فی التاریخ فی الفرق الإسلامیة ، وقال الذهبی : له التاریخ الکبیر المظفری . [ الطبقات الشافعیة 2 / 99 ] . و صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدی در تاریخ “ وافی بالوفیات “ گفته : ابراهیم بن عبد الله بن عبد المنعم بن علی القاضی شهاب الدین أبو إسحاق الهمدانی الحموی الشافعی المعروف ب : ابن أبی الدم ، قاضی حماة ، ولد بها سنة ثلاث وثمانین وخمس مائة ، ورحل وسمع ببغداد ، وحدّث بحماة والقاهرة وحلب ، وله نظم ونثر ومصنّفات ، ترسل عن صاحب حماة ، وله التاریخ الکبیر المظفری ، وله الفرق الإسلامیة ، توفّی سنة اثنتین وأربعین وست مائة . [ الوافی بالوفیات 6 / 25 ] . و در “ کشف الظنون “ مذکور است : التاریخ المظفری للقاضی شهاب الدین إبراهیم بن عبد الله بن أبی الدم الحموی المتوفی سنة اثنتین وأربعین وست مائة ، وهو تاریخ یختصّ بالملّة الإسلامیة فی نحو ست مجلدات . [ کشف الظنون 1 / 305 ] . و عبدالرحمن بن عبدالرسول بن قاسم در “ مرآة الاسرار “ گفته : و آن حضرت سه روز پیش از وفات ، نماز امامت [ کذا ] به ابوبکر صدیق ، امر فرموده ، و اسامة بن زید بن حارثه را که پیشتر امیر کرده ، نامزد شام ساخته بود ، دو روز پیش از وفات که روز شنبه دهم ربیع الاولی [ الاول ] بود - با وجود مرض - به دست مبارک خود لوایی برای اسامه عقد فرمود ، و دعای خیر در شأن او کرده ، رخصت فرمود ، اسامه لوای گرفته بیرون رفت ، و در جرف منزل ساخت تا لشکر جمع شود ، پس اعیان مهاجر و انصار مثل ابوبکر صدیق و عثمان بن عفان و سعد ابیوقاص و ابوعبدالله [ عبیده ] بن جراح و غیره مأمور گشتند به آنکه در لشکر همراه اسامه باشند ; آن صورت بر بعضی از مردم دشوار نمود ، بر سبیل طعن گفتند که : این غلام را آن حضرت بر مهاجرین امیر میگرداند ! این مقاله به سمع آن حضرت رسید ، بسیار به غضب رفته ، فرمود : « من تخلّف جیش أُسامة فهو ملعون » ، پس لاچار جمله صحابه همراهی اسامه اختیار کردند ، غیر از بنوهاشم و اهل بیت ، دیگر هیچ کس نزد آن حضرت نمانده بود ، جمیع صحابه همراه اسامه به جرف بودند ، وی امر فرمود ، و به کوچ میخواستند تا سوار شوند که مادر وی اُمّ أیمن کس فرستاد که : آن حضرت در حال نزع است ، اسامه بازگشت ، و اکابر صحابه که بیرون رفته بودند ، بنابر این خبر ، ایشان نیز مراجعه نمودند . انتهی . [ مرآة الاسرار : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا . قال البغدادی فی إیضاح المکنون 2 / 457 : مرآة الأسرار وسواطع الأنوار ; لواحد من مشایخ الهند ، ذکره صاحب خزینة الأصفیاء . وقال فی أعیان الشیعة 2 / 68 - 69 فی ضمن کلام : العارف عبد الرحمن - من مشایخ الصوفیة - فی مرآة الاسرار ، وهو الذی ینقل عنه الشاه ولی الله الهندی الدهلوی والد الشاه صاحب عبد العزیز صاحب التحفة الاثنی عشریة وکتاب الانتباه علی ما قیل . ونقل عنه السید المرعشی شرح إحقاق الحق 13 / 93 ] . و از کتاب “ مرآة الاسرار “ شاه ولی الله والد مخاطب ، در رساله “ انتباه فی سلاسل اولیاء الله “ نقل میفرماید ، چنانچه گفته : در “ مرآة الاسرار “ مذکور است که : حضرت کنج شکر در “ راحة القلوب “ میفرماید که : من میخواستم که نعمت سجاده ملک هندوستان را به کسی دیگر دهم ، هاتف رعب آواز داد که : شیخ نظام الدین در راه است ، بدار تا وی برسد . . . الی آخر . ( ح ) . [ الانتباه فی سلاسل اولیاء الله : لم نعلم بطبعه ولم تصل إلینا مخطوطته ، ذکره البغدادی فی إیضاح المکنون 1 / 129 فقال : الانتباه فی سلاسل أولیاء الله ، لواحد من علماء الهند ] .

ص : 253

ص : 254

ص : 255

ص : 256

و ابوبکر جوهری آن را روایت کرده و ملا یعقوب لاهوری شارح “ [ صحیح ] بخاری “ نیز در “ رساله عقاید “ ، تصریح به ورود لعن بر تخلف از

ص : 257

جیش اسامه نموده ، و برای صیانت ابوبکر از لعن ، دست و پا زده .

و ما بر محض حواله بر کتب مذکور اکتفا نکرده ، به نقل اصل عبارت آنها میپردازیم .

پس بدان که در کتاب “ ملل و نحل “ - در ضمن اختلافات صحابه - مذکور است :

الخلاف الثانی فی مرضه ، إنه قال : « جهّزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنها » (1) ، فقال قوم : یجب علینا امتثال أمره - وأُسامة قد برز من المدینة - ، وقال قوم : قد اشتدّ مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلا تسع قلوبنا لمفارقته والحالة هذه ، فنصبر حتّی نبصر أیش (2) یکون من أمره . (3) انتهی .

یعنی : خلاف دوم آن بود که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود : « تجهیز کنید لشکر اسامه را ، خدا لعنت کند کسی را که تخلف نماید از لشکر اسامه » . پس گروهی گفتند که : واجب است بر ما که امتثال امر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بکنیم (4) ، و اسامه به امر آن حضرت از مدینه بیرون رفته بود ، و بعضی گفتند : مرض آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صعب شده است ،


1- فی المصدر : ( عنه ) .
2- فی المصدر : ( أی شیء ) .
3- [ الف ] صفحه : 11 ( نسخه مطبوعه جرمن ) . ( 12 ) . [ ب ] الملل و النحل 1 / 20 ( طبع مصر ) 1317 و 1 / 11 ( طبع جرمن ) . [ الملل و النحل 1 / 23 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( بکنم ) آمده است .

ص : 258

و دل ما تاب نمیآرد که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را در این حال بگذاریم ، پس صبر کنیم تا ببینیم که امر آن حضرت به کجا منتهی میشود .

و این شهرستانی از اعاظم علما و ائمه اهل سنت است ، چنانچه در “ تاریخ “ ابن خلّکان مذکور است :

أبو الفتح محمد بن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی ، المتکلم علی مذهب الأشعری ، کان إماماً مبرزاً فقیهاً متکلماً ، تفقّه علی أحمد الخوافی - المقدّم ذکره - وعلی أبی النصر القشیری . . وغیرهما ، وبرع فی الفقه ، وقرأ الکلام علی أبی القاسم الأنصاری وتفرّد فیه ، وصنّف کتباً ، منها : کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام ، وکتاب الملل والنحل (1) ، وتلخیص الأقسام لمذاهب الأنام ، وکان کثیر المحفوظ ، حسن المحاورة ، یعظ الناس ، ودخل بغداد سنة عشر وخمس مائة فأقام فیها (2) .

و در “ شرح مواقف “ مذکور است :

قال الآمدی : کان المسلمون عند وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی عقیدة واحدة وطریقة واحدة إلاّ من کان یبطن النفاق ویظهر الوفاق ، ‹ 70 › ثم نشأ الخلاف فیما بینهم - أولا - فی أُمور اجتهادیة لا توجب کفراً ولا ایماناً ، وکان غرضهم منها إقامة


1- زاد فی المصدر : ( والمناهج والبیّنات ، وکتاب المزارعة ) .
2- [ الف ] حرف المیم . [ ب ] وفیات الاعیان 3 / 403 ( طبع مصر 1367 ) . [ وفیات الاعیان 4 / 273 ] .

ص : 259

مراسم الدین وإدامة مناهج الشرع القویم ، وذلک کاختلافهم عند قول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فی مرض موته - : « ائتونی بقرطاس أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعدی » . . حتّی قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه (1) الوجع ، حسبنا کتاب الله ! وکثر اللغط فی ذلک حتّی قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی ، لا ینبغی عندی التنازع » .

وکاختلافهم بعد ذلک فی التخلف عن جیش أُسامة ، فقال قوم : وجب الاتباع لقوله علیه [ وآله ] السلام : « جهزوا جیش أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنه » ، وقال قوم بالتخلّف انتظاراً لما یکون من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی مرضه . (2) انتهی .

و ملا یعقوب تنبانی در خاتمه “ رساله عقاید “ (3) در ذکر آنکه شیعه بر اصحاب طعن میکنند ، گفته : وقد یطعنون بحدیث أُسامة فی الشیخین .

و در جواب گفته :


1- فی شرح المواقف : ( غیبه ) .
2- [ الف ] در آخر کتاب ، تذییل فی ذکر الفرق التی أشار إلیها الرسل . ( 12 ) . [ ب ] شرح مواقف 8 / 377 ( طبع مصر سنة 1325 ) . [ مواقف 3 / 649 - 650 ، شرح مواقف 8 / 376 ] .
3- [ الف وب ] این رساله بحمدالله پیش حقیر موجود است . ( 12 ) . [ لم تصل إلینا مخطوطته ، ولانعلم بطبعه ، نعم نقل عنه الشیخ الأمینی فی الغدیر 6 / 72 - فی ضمن کلام له - فقال : المولی یعقوب اللاهوری ، ذکره فی رسالة العقائد ، وتکلّم فی دلالته علی أعلمیة الإمام وأفضلیته ] .

ص : 260

أمّا الجواب عن حدیث جیش أُسامة ، فهو : إنه لم یکن تخلّف الشیخین عنه تخلفاً یتعلّق به اللعن ; لأن التخلف الذی یتعلق به اللعن (1) هو ما کان بلا ضرورة ; لأن الأُمور الضروریة مستثناة شرعاً وعرفاً ، وقد کان لأبی بکر . . . فی ذلک ضرورة عظیمة وهو أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إیاه بالإمامة وإقامته مقامه فی الصلاة ، والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لمّا أمره بها علم أن إقامته عنده کانت مرضیة له ، وکیف یصحّ جعل رجل إماماً للمسلمین فی الصلاة بعد ما علم أنه صار مستحقاً للعن علی ما زعموا ؟ ! (2) و ابن ابی الحدید معتزلی از ابوبکر جوهری نقل کرده که او به اسناد خود روایت کرده :

إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أمر فی مرض موته أُسامة بن زید بن حارثة علی جیش فیه أجلّة المهاجرین والأنصار ، منهم : أبو بکر وعمر وأبو عبیدة بن الجراح وعبد الرحمن بن عوف وطلحة والزبیر ، وأمره أن یغزو (3) علی مؤتة حیث قتل أبوه زید ، وأن یغزو وادی فلسطین ، فتثاقل أُسامة


1- جمله : ( لان التخلف الذی یتعلق به اللعن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- رساله عقاید :
3- فی المصدر : ( یغیر ) .

ص : 261

وتثاقل الجیش بتثاقله ، وجعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی مرضه یثقل ویخفّ ، ویؤکّد القول فی تنفیذ ذلک البعث حتّی قال له أُسامة : بأبی أنت وأُمّی أتاذن لی أن أمکث أیاماً حتّی یشفیک الله ؟

فقال : « اخرج وسر علی برکة الله » .

فقال : یا رسول الله ! [ ص ] إن خرجت (1) وأنت علی هذا الحال ، خرجت وفی قلبی قرحة منک .

فقال : « سر علی النصر والعافیة » .

فقال : یا رسول الله ! [ ص ] إنی أکره أن أسأل عنک الرکبان . .

فقال : « أنفذ لما أمرتک به » .

ثم أُغمی علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقام أُسامة فتجهّز للخروج ، فلمّا أفاق رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم سأل عن أُسامة والبعث ، فأُخبر : أنهم یتجهّزون ; فجعل یقول : « أنفذوا بعث أُسامة ، لعن الله من تخلّف عنه » ، ویکرّر ذلک ، فخرج أُسامة واللواء علی رأسه ، والصحابة بین یدیه حتّی إذا کان بالجرف نزل ومعه أبو بکر وعمر وأکثر المهاجرین ، ومن الأنصار : أُسید بن حصیر وبشیر بن سعد . . وغیرهما من الوجوه ، فجاءه رسول أُمّ أیمن یقول له : ادخل فإن رسول الله


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أخرجت ) آمده است .

ص : 262

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یموت .

فقام من ‹ 71 › فوره فدخل المدینة واللواء علی رأسه ، فجاء به حتّی رکزه فی باب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وقد مات فی تلک الساعة .

قال : فما کان أبو بکر وعمر یخاطبان أُسامة - إلی أن ماتا - إلاّ بالأمیر (1) .

و ابن ابی الحدید در حق ابوبکر جوهری گفته :

وأبو بکر الجوهری ، هذا عالم محدّث کثیر الأدب ، ثقة ، ورع ، أثنی علیه المحدّثون ، ورووا عنه مصنفاته وغیر مصنفاته . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : و بالفرض اگر صحیح هم باشد ، معنایش آن است . . . الی آخر .

پس این توجیه و تأویل تحریفی بیش نیست ، و کدام دلیل است بر اراده این معنا ؟

عجب است که خود در این کتاب اعتراف کرده که نصوص پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بر ظاهر محمول نمودن ، مذهب اهل سنت است ، و باز پابند چنین (3) توجیهات رکیک ، بلکه تحریفات صریح میشود !


1- [ الف ] مجلد سادس در شرح قوله : ( لمّا انتهت إلیه أنباء السقیفة ) متصل قول دیگر . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 6 / 52 ( طبع مصر 1963 ) .
2- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 16 / 210 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( چنین ) تکرارشده است .

ص : 263

اگر چنین تأویلات سخیفه در چنین کلام صریح مساغی داشته باشد ، پس هیچ مطلوبی از هیچ کلام ثابت نخواهد شد ، چه معنای صریح کلام آن است که : هر که از جیش اسامه تخلف کند حق تعالی بر او لعنت نماید ; آن را بر این معنا فرود آوردن - که اسامه را تنها گذاشتن ، و از مهم رومیان برای انتقام زید بن حارثه پهلو تهی کردن حرام است - از باطنیه هم پیش تر رفتن است .

علاوه بر این ، خود [ او ] در باب امامت در بیان آیه ( مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ ) (1) گفته :

و قاعده اصولیه مقرر است که : حرف ( مَن ) چون در مقام شرط و جزا واقع شود ، عام میگردد ، و چنانچه در مثال : ( من دخل حصن کذا . . فله کذا ) گفته اند ; پس در این آیه نیز هر که مرتد شود ، برای او قومی موصوف به این صفات پیدا شوند . (2) انتهی .

و بنابر این حرف ( مَن ) که در جمله « من تخلّف عنها » وارد است نیز عام باشد ، پس استثنای ابی بکر از آن جایز نشود ، با آنکه صحت این استثنا موقوف است بر مأمور شدن ابی بکر به خدمت امامت ، چنانچه کلامش صریح است در آن ، و چون مأمور شدن او به امامت ثابت نیست ، استثنای او هم جایز نباشد .

با وصف آنکه مأمور شدن او به خدمت امامت هم موجب استثنای او نمیشود ، کما سبق .


1- البقرة ( 2 ) : 17 .
2- [ الف و ب ] صفحه 392 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ تحفه اثناعشریه : 187 ] .

ص : 264

اما آنچه گفته : قال الشهرستانی فی الملل والنحل : إن هذا الجملة موضوعة مفتراة .

پس کذب صریح و افترای فضیح است ، و اصل عبارت او که متضمن اثبات جمله مذکور است ، آنفاً نقل نموده شد .

کمال وقاحت است که مخاطب از افتراپردازی بر علمای کرام اهل حق - که در اکثر این کتاب بر آن جسارت کرده - پا فراتر نهاده ، بر علمای خود هم - به تقلید کابلی - افترائات میبندد !

بیچاره شهرستانی خود جمله « لعن الله من تخلّف عنها » را نقل میکند و آن را حتماً و جزماً به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منسوب میسازد ، و مخاطب به کمال جسارت و دلیری ، بر او افترا میکند که او این جمله را موضوع و مفترا گفته .

اما آنچه گفته : بعضی فارسی نویسان که خود را محدّثین اهل سنت شمرده ، و در سیَر خود این جمله آورده [ اند ] ، برای الزام اهل سنت کفایت نمیکند .

پس جوابش آنکه : تنها فارسی نویسان که خود را محدّثین اهل سنت نامند ، این جمله را در کتب خود نیاورده اند ، بلکه دیگر علمای معتبرین اهل سنت ‹ 72 › نیز آن را آورده اند ، و به جزم و یقین آن را بیان ساخته [ اند ] .

ص : 265

و مخفی نماند که خواجه کابلی در “ صواقع “ به جواب این طعن در ذکر جمله « لعن الله من تخلف عنها » [ گفته ] :

وإیراد من ینتمی نفسه إلی محدّثی أهل السنة فی سیره من غیر إسناد ، لا یوثق به . (1) انتهی .

و پسر کابلی در حاشیه تصریح کرده که : مراد از ( من ینتمی ) جمال الدین محدّث است ، چنانچه گفته :

قوله : ( إلی محدّثی أهل السنة ) ، وهو الشیخ جمال الدین فی سیره : روضة الأحباب ، فلا یوثق به . . إلی آخره (2) .

و مخاطب هم عمداً یا غفلتاً (3) همین مضمون کابلی [ را ] آورده ، و قید فارسی نویسان که از طرف خود افزوده دلالت بر اول دارد ، و به هر صورت حکم به اخراج جمال الدین از محدّثین اهل سنت از غرائب امور است ; زیرا که اکابر اهل سنت جمال الدین را از محدّثین ثقات و مشایخ کبار میدانند (4) ، چنانچه ملا علی قاری در “ شرح مشکاة “ در شرح حدیث : « لا تدخلون الجنة حتّی تؤمنوا ، ولا تؤمنوا حتّی تحابّوا » ، گفته :

أما نسخ المشکاة المصحّحة المعتمدة المقروؤة علی المشائخ


1- الصواقع ، ورق : 254 .
2- حاشیة الصواقع :
3- [ الف ] عن مراد صاحب الصواعق . ( 12 ) .
4- [ الف ] ف [ فایده : ] توثیق جمال الدین محدّث صاحب روضة الاحباب . ( 12 ) .

ص : 266

الکبار کالجزری ، والسید أصیل الدین ، وجمال الدین المحدّث . . وغیرها من النسخ الحاضرة ، فکلّها بحذف النون (1) .

و شیخ عبدالحق دهلوی ، و ملا یعقوب لاهوری ، و حسین بن محمد دیاربکری در کتب خودشان (2) از کتابش “ روضة الاحباب “ نقلها آرند ، و آن را معتمد دانند ، بلکه خود مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ جمال الدین محدّث را از مشایخ اجازه خود شمرده (3) ، و نیز کتاب “ روضة الاحباب “ او را از همه تصانیف علم سیره بهتر دانسته !

اما آنچه گفته : سوم : آنکه ابوبکر را بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم انقلاب منصب شد ، در آحاد مؤمنین بود ، خلیفه شد و به جای پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نشست . . . الی آخر .

پس مدفوع است به چند وجه :

وجه اول : آنکه تأخیر ابوبکر تا وفات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در خروج همراه اسامه ، با تأکید شدید آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) ، البته گناه و اثم کبیر است ، و این وجه که گفته ، در جواب این کلام متمشی نمیشود .


1- [ الف ] شروع کتاب الآداب ، فصل أول ، باب السلام . [ مرقاة المفاتیح 8 / 457 ] .
2- در [ الف ] ( خودها ) بود که اصلاح شد .
3- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 100 .

ص : 267

دوم : آنکه فرض غیر واقع نمودیم که ابوبکر به سبب خلیفه شدن و انقلاب منصب ، از حکم روانگی با اسامه خارج شده بود ، پس عمر که خلیفه نشده بود ، او را چرا از روانگی بازداشت ؟ ! و این گناه ثانی است ، مثل اول . مگر اینکه دعوی کنند که خلیفه در حقیقت عمر بود ، و ابوبکر بیچاره خالفه ، کما اعترف هو بنفسه (1) ، فیعود المحذور .

سوم : آنکه هر انقلابی موجب تغییر هر حکم نمیشود ، بلکه آنچه منصوص است ، بر همان اکتفا کرده میشود ، پس این امر را ناصبی از کجا ثابت نموده که خلیفه شدن موجب آن میشود که خلیفه امور جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را به جوی نشمارد ، و مخالفت اوامر و نواهی آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) نماید .

کمال تعجب است از مخاطب که یکجا خلیفه بودن ابوبکر را دلیل وجوب اتباع او سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را میآرد ، و یکجا خلافت او را مبیح مخالفتِ امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) میگرداند !

چهارم : آنکه منصب اول که رفتن به جنگ رومیان به اطاعت اسامه باشد ابوبکر را به امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) حاصل بود ، و منصب دوم که عبارت از خلیفه


1- روی أن أعرابیاً جاء إلی أبی بکر فقال : أنت خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قال : لا . قال : فما أنت ؟ قال : أنا الخالفة بعده . . أی القاعدة بعده . انظر : کنزالعمال 12 / 531 ، تاریخ مدینة دمشق 19 / 497 ، النهایة 2 / 69 ، لسان العرب 9 / 69 ، تاج العروس 6 / 103 ، الفائق 1 / 339 ، الدرّ المنثور 5 / 306 . . وغیرها .

ص : 268

شدن و به جای پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشستن است ، بدون امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 73 › بود بالاجماع ، پس منصب ثانی به هیچ وجه موجب زوال اول نباشد ، و به موجب امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) احکام منصب اول بر او جاری باشد ، نه احکام منصب دوم .

و از این بیان معلوم شد که : آنچه براین مقدمه متفرع کرده ، گفته :

پس چون ابوبکر خلیفه پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) و به جای او شد ، او را همراه اسامه چرا بایستی برآمد ؟

سراسر باطل و محض لاطائل است .

اما آنچه گفته : چهارم : آنکه بالفرض ابوبکر بالخصوص مأمور بود به آنکه خود همراه اسامه به جنگ رومیان برود ، و استخلاف او در نماز موجب استثنای او نشد ; شغل به مهمات خلافت و محافظت مدینه و ناموس رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیز عذر او در تخلف مقبول نیفتاد . . . الی آخر .

پس منقوض است به اینکه : کیفیت استخلاف نماز به معرض گزارش آمد .

و شغل به مهمات خلافت بر ابوبکر حرام محض بود ، چنانچه معلوم شد ، و محافظت مدینه و ناموس رسول ( صلی الله علیه وآله ) بر ابوبکر واجب نبود ، پس این امور مذکوره چگونه دلیل صحت عذر او از تخلف جیش اسامه تواند شد ؟ !

اما آنچه گفته : و عصمت در امامت شرط نیست .

پس محجوج است به اینکه : سابق از این در نقض باب هفتم ، در

ص : 269

مباحث شرایط امامت ، به بیان کافی و برهان شافی ، بیان نموده شد (1) که : عصمت امام از گناهان صغیره و کبیره در حصول مرتبه امامت خلق به استحقاق شرط است ، پس سلب عصمت از ابوبکر ، مستلزم سلب استحقاق او به امامت باشد .

اما آنچه گفته : و ارتکاب کبائر از وی ، نزد کسی از شیعه و سنی ثابت نیست .

پس مدفوع است ; زیرا که شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ گفته :

و گناه کبیره آن [ است ] که در شرع بر وی حدی تعیین یافته ، و یا وعیدی واقع شده ، یا نهی از آن به دلیل قطع (2) ، ورود یافته . (3) انتهی .

و در “ مفهم “ شرح صحیح مسلم مذکور است :

روی عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) إنه قال :

الکبائر : کلّ ذنب ختمه الله بنار أو غضب أو لعنة أو عذاب . . ونحو هذا عن الحسن البصری (4) .


1- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ از مؤلف ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق .
2- در مصدر : ( قطعی ) .
3- [ الف و ب ] کتاب الایمان باب الکبائر . [ اشعة اللمعات 1 / 72 ] .
4- [ الف و ب ] باب الکبائر من کتاب الایمان . ( 12 ) . [ در المفهم 1 / 283 آمده است : وعن الحسن : أنها کلّ ذنب ختمه الله بنار أو غضب أو لعنة أو عذاب . . . وروی عن ابن عباس : أنها کل ما نهی الله عنه ] .

ص : 270

و بر تخلف از جیش اسامه لعن واقع شده ، پس مرتکب آن فاسق باشد ، أمّا علی قول ابن عباس والحسن فظاهر ، وأمّا علی ما ذکره عبد الحق ، فلأن اللعن أیضاً وعید .

و اینقدر برای تکذیب این قول مخاطب کفایت میکند ، و گرنه نزد شیعه چنان ثابت است که ابوبکر در واقع ایمان نداشت ، چه جای ارتکاب کبائر !

اما آنچه گفته : این یک دو طعن که بر ابوبکر و امثال او ، شیعه از روایات اهل سنت ثابت میکنند ، اول ثابت نمیشود ، و اگر بالفرض ثابت هم شود . . . الی آخر .

پس مطاعن ابوبکر در یک دو طعن منحصر نیستند ، بلکه مطاعن او بسیار است ، و - بحمدالله - اکثر آنها در این کتاب ثابت شده ، و تشکیک معاندی را گنجایش نماند .

و هرگاه یک طعن هم بر ابی بکر - که موجب عدم صحت امامتش باشد - ثبوت گردید ، غاصب و ظالم بودن در خلافت ثابت خواهد شد ، و ازاین معنا عدم ایمان و کمال نفاق او ظاهر خواهد شد ; پس هرگاه نفاق و عدم ایمان او ثابت شد ، معلوم گردید که جمیع فضائل او از موضوعات و مفتریات اهل سنت است .

حاصل آنکه : آنچه این ناصبی گمان کرده که بعدِ اثبات یک دو طعن ، فضائل او را ‹ 74 › صلاحیت اعتبار نزد کسی خواهد ماند ، خیالی بیش نیست ، بلکه هرگاه عدم ایمان و ملعونیت او ثابت شد ، محال است که در حق

ص : 271

او فضیلتی ثابت شود ، وإلاّ لزم کون الکافر الملعون ممدوحاً ، وهو باطل بالبداهة .

و مع ذلک فضائل موضوعه ابی بکر که به طریق اهل سنت مروی است ، آن را شیعه به چه وجه معتبر خواهند داشت تا ایشان آن را به این مطاعن سنجند ؟ !

اما آنچه گفته : بعضی از آن در کتب شیعه هم مروی و صحیح است .

پس سابقاً معلوم شده (1) که آنچه در کتب شیعه مروی و صحیح است ، هرگز دلالت بر فضیلت ابی بکر نمیکند .

اما آنچه گفته : نزد شیعه امر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای وجوب متعین نیست ، کما نصّ علیه المرتضی فی الدرر والغرر .

پس اگر مراد این است که نزد جمیع علمای شیعه ، امر شارع برای امر وجوب متعین نیست - چنانچه ظاهر کلامش بر آن دلالت دارد - پس کذب صریح و بهتان فضیح است ، چرا که مذهب اکثر محققین علمای شیعه - رضوان الله علیهم - آن است که امر للوجوب است ، و همین است مذهب مشهور و منصور ، و سیدمرتضی ( رحمه الله ) نیز همین مذهب را اختیار کرده که امر للوجوب است ، مگر فرق در میان مذهب مشهور و در میان مذهب


1- اشاره است به بقیه تألیفات ایشان در ردّ تحفه اثناعشریه ، مانند “ برهان السعادة “ .

ص : 272

سید مرتضی آن است که : در مشهور امر مقتضی وجوب است شرعاً ولغة ، و نزد سید مرتضی ( رحمه الله ) در لغت مشترک است بین الوجوب و الاستحباب ، و در عرف شرع متعین است برای وجوب ، چنانچه سید مرتضی در کتاب “ ذریعه “ که در اصول فقه است فرموده :

ونحن وإن ذهبنا إلی أن هذه اللفظة مشترکة فی اللغة بین الندب والإیجاب ، فنحن نذهب إلی أن العرف الشرعی المتفق المستمرّ قد أوجب أن یحمل مطلق هذه اللفظة - إذا وردت عن الله وعن الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - علی الوجوب دون الندب ، وعلی الفور دون التراخی . (1) انتهی بقدر الحاجة .

پس مجرد امر شارع - بر هر دو مذهب - محمول بر وجوب خواهد شد ، و بنابر این اگر دیگر قرائن وجوب نیز قائم نمیشد ، ابوبکر در تخلف از جیش اسامه عاصی میشد ، و حال آنکه قرائن وجوب نیز قائم است .

اما آنچه سید مرتضی - علیه الرحمه - در کتاب “ درر و غرر “ در بیان احکام حدیث قصه ماریه و قبطی ، فرموده که :

ممّا فیه أیضا من الأحکام : اقتضاؤه أن مجرد أمر الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لا یقتضی الوجوب ; لأنه لو اقتضی ذلک لما حسنت مراجعته ولا استفهامه ، وفی حسنها ووقوعها موقعها دلالة علی أنها لا یقتضی ذلک (2) .


1- الذریعة 1 / 53 .
2- [ ب ] أمالی المرتضی 1 / 78 ( طبع مصر 1373 ) . [ الامالی 1 / 55 ] .

ص : 273

پس آن مذهب سید مرتضی ( رحمه الله ) نیست ، چه دانستی که سید مرتضی ( رحمه الله ) خود در “ ذریعه “ فرموده که : مذهب او این است که مطلق امر شارع محمول بر وجوب میشود ، و دلائل قویه و براهین جلیه مستنبطه از قرآن و احادیث بر این مذهب قائم شده ، پس اگر یک حدیث معارض آن باشد ، ضرری نمیرساند .

لیکن چون که بعض علما همین [ را ] اختیار کرده اند که : مجرد امر شارع مقتضی وجوب نیست تا وقتی که قرینه وجوب قائم نشود ، بنابر این مذهب نیز جواب گوئیم و آن اینکه : در موضع نزاع - یعنی امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) برای نفوذ همراه جیش اسامه - قرائن وجوب موجود است ، پس لابد ابوبکر در تخلف عاصی و گنهکار باشد .

و از جمله ‹ 75 › قرائن وجوب جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » است که به صراحت تمام بر وجوب امر دلالت دارد ، و ظاهر میکند که مخالفت کننده این امر مورد لعن است .

و از آن جمله است اینکه : جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در عین شدت مرض و سختی بیماری ، مکرراً امر به نفوذ مینمود ، و تفحص از حال نفوذ جیش میکرد ; پس لامحاله امری که در آن اینقدر تأکید و تشدید و تکرار و حثّ در این حالت واقع شود ، واجب خواهد بود ، و لهذا قاضی القضات انکار دلالت امر بر اصل وجوب نکرده ، بلکه انکار وجوب فوری نموده ، تا تأخر ابوبکر از لشکر اسامه موجب عصیان او نشود ، چنانچه گفته :

ص : 274

إن الأمر لا یقتضی الفور ، فلا یلزم من تأخر أبی بکر عن النفوذ أن یکون عاصیاً (1) .

و سید مرتضی - علیه الرحمه - در کتاب “ شافی “ درجواب او اثبات دلالت امر بر وجوب فوری کرده ، چنانچه گفته :

فأمّا خطابه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بالتنفیذ للجیش ، فالمقصود به الفور دون التراخی ; أمّا من حیث مقتضی الأمر علی مذهب من رأی ذلک لغة أو شرعا ، من حیث وجدنا جمیع الأُمّة - من عهد الصحابة إلی هذا الوقت - یحملون أوامره [ ونواهیه ] (2) علی الفور ویطلبون فی تراخیها الأدلة . ثم لو لم یثبت کل ذلک ، لکان قول أُسامة : ( لم أکن أسأل عنک الرکبان ) ، أوضح دلیل علی أنه عقل من الأمر الفور ; لأن سؤال الرکب عنه بعد وفاته لا معنی له .

وأمّا قول صاحب الکتاب : ( إنه لم ینکر علی أُسامة تأخیره ) ; فلیس بشیء ، وأیّ إنکار أبلغ من تکراره الأمر ، وترداده القول فی حال یشغل عن المهمّ ویقطع عن الفکر إلاّ فیها .

وقد یکون وجوب الأمر علی المأمور تارة بتکرار الأمر وأُخری بغیره (3) .


1- در المغنی 20 / ق 1 / 344 آمده است : وقد عرفنا أنه لو أقبل علیه وقال : أنفذ جیش أسامة ، لما دخل فی جملتهم ، فکذلک إذا حمل ، فیقال عند ذلک : إن نفس الأمر یقتضی تأخره ، فکیف یکون عاصیاً بأن یتأخر ؟ ! بل لو نفذ معهم لکان عاصیاً بذلک .
2- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
3- [ ب ] الشافی : 246 ( طبع سنة 1301 ) . [ الشافی 4 / 147 - 148 ] .

ص : 275

و مع هذا اگر ابوبکر با جیش اسامه - و گو بعدِ تأخیر - میرفت ، کلام قاضی القضات گنجایش ذکر میداشت ، و لیکن چون او از اصل رفتن تقاعد نمود ، مخالفت او با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ثابت گردید ، و کلام در فوریت و عدم فوریت امر بی فایده شد .

اما آنچه گفته : آمدیم بر جمله : « لعن الله من تخلّف عنها » ، پس در کتب اهل سنت موجود نیست تا محتاج جواب او شوند .

پس جوابش گذشت .

اما آنچه گفته : لفظ ( مَن ) عام است نزد شیعه - کما صرّحوا به فی کتب الاصول - پس در این صورت حضرت امیر ( علیه السلام ) و دیگر مسلمین در این . . . الی آخر .

پس عموم لفظ ( مَن ) مستلزم صدق وعید مستفاد از جمله مذکوره بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر مسلمین که داخل در جیش اسامه نبودند ، نمیتواند شد ; زیرا که اگر کسی گوید : « مَن دخل فی داری من بنی هاشم فأکرمه » و شخصی از بنی امیه داخل خانه آن کس شود ، با وجود عموم لفظ ( مَن ) مستحق اکرام نخواهد شد ، و این قضیه نیز چنین است ; زیرا که وعید بر تخلّف متصور نمیشود مگر بر کسانی که مأمور بودند به اطاعت اسامه ، پس حاصل معنای این جمله آن باشد که : هر که از جمله کسانی که مأمور به اطاعت اسامه بودند ، از جیش اسامه تخلف نماید ، آن کس ملعون است ، ابوبکر باشد یا عمر یا عثمان یا غیر ایشان .

ص : 276

اما آنچه گفته : اگر گویند : وعید خاص است به متعینان اسامه .

گوییم : « جهّزوا جیش أُسامة » خطاب به متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه بعینه ، لشکر ‹ 76 › اسامه را فرمودن کلام بی معنا است .

پس جوابش آنکه : دانستی معنای تجهیز در لغت ، ساختن اسباب مسافر است ، و در ساختن مسافر اسباب خود را یا مصاحب خود را ، محذوری پیدا نمیشود ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ در ذیل شرح احادیث باب ( فضل من جهّز غازیاً ) از ابواب کتاب الجهاد “ صحیح بخاری “ بعد نقل حدیثی گفته :

ففیه إشارة إلی أن الغازی إذا جهّز نفسه أو قام بکفایة من یخلفه بعده کان له الأجر مرتین (1) .

ونیز این کلام آن حضرت بعدِ تعیین نمودن متعینان جیش اسامه صادر شده ، پس چه مستبعد است که امر تجهیز جیش به حاضران باشد ، و وعید بر تخلف از جیش اسامه متعلق به متعینان آن جیش ؟ !

اما آنچه گفته : پس خطاب عام است به جمیع مسلمین .

پس مناقض است به آنچه اول گفته که : « جهّزوا جیش أُسامة » خطاب به


1- [ ب ] فتح الباری 6 / 32 ( طبع قاهره 1325 ) . [ فتح الباری 6 / 37 ] .

ص : 277

متعینان نمیتواند شد ، چه تجهیز و سامان کردن لشکر اسامه بعینه ، لشکر اسامه را فرمودن کلام بی معنا است ; زیرا که متعینان هم از جمله مسلمین بودند .

اما آنچه گفته : جمله « لعن الله » نیز با همین کلام مذکور است .

پس جوابش آنکه : در این صورت لازم میآید که وعید تعلق گیرد به کسانی که مأمور نبوده اند به رفتن همراه جیش اسامه ، و صدور این معنا از حکیم و عاقل متصور نمیشود ، پس جمله « لعن الله من تخلّف عنها » تعلق نگیرد مگر به کسانی که [ به ] ملازمه و متابعت اسامه مأمور و متعین بودند .

اما آنچه گفته : مخالفت حکم خدا به نزد شیعه از حضرت آدم ( علیه السلام ) و حضرت یونس ( علیه السلام ) بلاریب ثابت است .

پس جوابش آنکه : قیاس تخلف ابوبکر از جیش اسامه - که قطعاً حرام و مورد لعن بود - بر فعل حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] قیاس مع الفارق است ، چه فعل ابوبکر حرام و از کبائر و موجب عقاب و عذاب است ، و حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] ترک اولی کرده نه ترک واجب ، و ترک اولی نزد هیچ کس موجب عقاب پروردگار نیست ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ تنزیه الانبیاء و الائمة “ گفته :

أمّا المعصیة ; فهی مخالفة الأمر ، والأمر من الحکیم تعالی قد یکون بالواجب وبالندب معاً ، فلا یمتنع علی هذا أن یکون

ص : 278

آدم ( علیه السلام ) مندوباً إلی ترک التناول من الشجرة ، ویکون آدم بمواقعة (1) تارکاً نفلا وفضلا ، وغیر فاعل قبیحاً ، ولیس یمتنع أن یسمّی تارک النفل : عاصیاً ، کما یسمّی بذلک تارک الواجب ، فإن تسمیة من خالف ما أُمر به - سواء کان واجباً أو نفلا - ب : أنه عاص ظاهرة ، ولهذا یقولون : أمرت فلاناً هکذا (2) وکذا من الخیر فعصانی وخالفنی ، وإن لم یکن ما أمر به واجباً .

فأمّا قوله تعالی : ( فَغَوی ) (3) ، فمعناه : إنه خاب ، لأنّا نعلم إنه لو فعل ما ندب إلیه من ترک التناول من الشجرة لاستحقّ الثواب العظیم ، فإذا خالف الأمر ولم یصر إلی ما ندب إلیه فقد خاب لا محالة من حیث لم یصل إلی الثواب الذی کان یستحقّ بالامتناع ، ولاشبهة فی أن لفظة ( غوی ) تحتمل الخیبة (4) ، قال الشاعر - شعر - :

فمن یلق خیراً یحمد الناس أمره * ومن یغو لا یعدم علی الغی لائماً (5) و اما حضرت یونس ( علیه السلام ) پس از آن حضرت نیز مخالفت حکم واجب به روایات شیعه ثابت نشده ، و آنچه این ناصبی در باب نبوت روایتی آورده (6) ،


1- فی المصدر و [ ب ] : ( بمواقعتها ) .
2- فی المصدر : ( بکذا ) .
3- طه ( 20 ) : 121 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخیئیة ) آمده است .
5- [ ب ] تنزیه : 11 طبعة النجف أشرف سنة 1379 . [ تنزیه الانبیاء ( علیهم السلام ) : 24 - 25 ]
6- تحفه اثنا عشریه : 165 .

ص : 279

از آن صدور مخالفت حکم واجب ‹ 77 › از حضرت یونس علی نبیّنا [ وآله ] وعلیه السلام ، ثابت و متحقق نمیشود ، چنانچه در “ حسام الاسلام “ (1) به وجه شافی و کافی مسطور است ، فمن شاء الاطلاع علیه فلیرجع إلیه (2) .

* * *


1- کتاب “ حسام الاسلام وسهام الملام “ ردّ باب ششم تحفه اثناعشریه از مولانا سید دلدار علی نصیرآبادی است . برای توضیح بیشتر به مقدّمه تحقیق مراجعه شود .
2- حسام الاسلام : 91 - 92 .

ص : 280

ص : 281

طعن چهارم : عدم شایستگی برای اداره امور

ص : 282

ص : 283

قال : طعن چهارم :

آنکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی ابوبکر را بر امری که به اقامه دین و شرع متین تعلق داشته باشد ، والی نساخته اند ، و هرکه قابل ولایت یک امر مسلمین نباشد ، قابل ولایت عامه مسلمین چه قسم خواهد بود ؟ !

جواب از این طعن به چند وجه داده اند :

اول : آنکه این دعوی دروغ محض و بهتان صرف است . به اجماع اهل سیر و تواریخ از شیعه و سنی ثابت و صحیح است که ابوبکر را بعد از شکست اُحُد چون خبر رسید که ابوسفیان بعد از مراجعه نادم شده ، میخواهد که بر سر مدینه بتازد ، آن جناب در مقابله او رخصت فرمود ، و ابوبکر به مقابله آنها پرداخت . و در سال چهارم در غزوه بنی نضیر شبی ابوبکر صدیق را امیر لشکر ساخته ، خود به دولت خانه تشریف فرمود . و در سال ششم چون به غزوه بنی لِحْیان برآمدند ، و آن قبیله خبر توجه آن حضرت علیه [ وآله ] السلام شنیده بر سر کوه ها تحصن نمودند . آن حضرت یک دوروز به منزلشان اقامت فرموده ، سرایا به اطراف فرستادند ، از آن جمله سریه عمده به سرکردگی ابوبکرصدیق بود که به سمت کراع الغمیم (1) رخصت یافت . و در


1- قال الحموی : کراع الغمیم : موضع بین مکة والمدینة . . . وقال نصر : غالغمیم موضع قرب المدینة بین رابغ والجحفة . انظر : معجم البلدان 4 / 214 . وقال فی موضع آخر : کراع الغمیم ، موضع بناحیة الحجاز بین مکة والمدینة ، وهو واد أمام عسفان بثمانیة أمیال ، وهذا الکراع جبل أسود فی طرف الحرّة یمتدّ إلیه . راجع : معجم البلدان 4 / 443 .

ص : 284

غزوه تبوک فرمان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شرف نفاذ یافت که جنود نصرت قرین بیرون مدینه منوره در ثَنِیّة الوَداع (1) فراهم آیند ، و امیر لشکرگاه صدیق باشد ، و موجودات لشکر به طور او مقرر شد . و در غزوه خیبر نیز چون جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را درد شقیقه عارض شد ، و هنگام (2) محاصره قلعه بود ، ابوبکر را نایب خود کرده برای فتح قلعه فرستادند ، و آن روز از ابوبکر جنگ سخت به ظهور آمد .

و در سال هفتم ابوبکر را نیز بر جمعی از بنی کلاب فرستادند ، و سلمة بن الاکوع با رساله خود متعینه ابوبکر شد و با بنوکلاب محاربه نموده ، جمعی را به قتل رسانیده ، گروهی را اسیر کرده آورد ، و بر بنوفزاره (3) نیز امیر لشکر ابوبکر صدیق بود ، چنانچه حاکم از سلمة بن اکوع روایت میکند :

أمّر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر ، فغزونا ناساً


1- ثنیة الوداع - بفتح الواو - : وهو اسم من التودیع عند الرحیل ، وهی ثنیة مشرفة علی المدینة یطؤها من یرید مکة . واختلف فی تسمیتها بذلک . . . والصحیح أنه اسم قدیم جاهلی سمّی لتودیع المسافرین . انظر : معجم البلدان 2 / 86 ، وراجع أیضاً : القاموس المحیط 3 / 92 ، تاج العروس 11 / 50 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هنگام ) تکرار شده است .
3- در مصدر : ( قراظه ) .

ص : 285

من بنی فزارة (1) ، فلمّا دنونا من الماء أمرنا أبو بکر فعرسنا ، فلمّا صلّینا الصبح أمرنا أبو بکر فشننّا الغارة . . (2) إلی آخر الحدیث .

و در “ معارج “ و “ حبیب السیر “ مذکور است که :

بعد از غزوه تبوک اعرابی در [ حضور ] جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) آمده عرض نمود که : قومی از اعراب در وادی الرمل مجتمع گشته ، داعیه شبیخون (3) دارند ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشان خود را به ابوبکر صدیق داده ، و او را امیر لشکر ساخته بر آن جماعت فرستادند .

و نیز چون در میان بنی عمرو بن عوف خانه جنگی واقع شد ، و جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را بعد از ظهر خبر رسید ، و برای اصلاح به محله ایشان تشریف برد ، بلال را فرمود که : اگر وقت نماز برسد و من نیایم ، ابوبکر را بگو که تا با مردم نماز بگزارد ، و چنانچه وقت عصر همین قسم واقع شد ; و نیز چون در سال نهم حج فرض شد ، و رفتن آن جناب به سبب بعضی امور موقوف گشت ، ابوبکر صدیق را امیر حج ساخته با جمعی کثیر از صحابه به مکه فرستاد تا آنجا رفته به اقامه مراسم حج پردازد ، و خلایق را بر قواعد این عبادت کبری آگاه سازد . و تفویض امامت نماز در مرض موت خود ، از شب پنج شنبه تا صبح دوشنبه ، ‹ 78 › آنقدر مشهور است که حاجت بیان ندارد .


1- فی المصدر ، والمستدرک : ( قراظة ) .
2- المستدرک 3 / 36 .
3- در [ الف ] ( شبخون ) بود که اصلاح شد .

ص : 286

حالا تأمل باید کرد که امور دین که تعلق به رئیس دارند همین سه چیز است : اول جهاد ، دوم حج ، سوم نماز ، و در هر سه چیز ابوبکر صدیق را به حضور خود نایب ساخته اند ، دیگر کدام امر دینی باقی ماند که ابوبکر در آن لیاقت نیابت و امامت نداشت ؟ !

دوم : آنکه قبول کردیم که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی ابوبکر را بر امری والی نساخته ، لیکن به این جهت که او را وزیر و مشیر خود میدانست ، و بی حضور او هیچ کاری از کارهای دین سرانجام نمییافت ، و همیشه رسم و عادت پادشاهان همین بوده است که وزرا و امرای کبار را به عمل داری و فوج داری نمیفرستند ، و بر سرایا امیر نمیسازند ; زیرا که کارهای عمده حضور بی بودن ایشان ابتر میشود ; و این وجه را خود جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ارشاد فرموده . حاکم از حذیفة بن الیمان روایت میکند که شنیده ام از جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که میفرمود که : من قصد دارم که مردم را به سوی ملکهای دور و دراز برای تعلیم دین و فرایض بفرستم چنانچه حضرت عیسی ( علیه السلام ) حواریین را فرستاده بود .

حاضران عرض کردند که یا رسول الله ! [ ص ] این قسم مردمان خود موجودند ، مثل ابوبکر و عمر ، جناب پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرمود :

إنه لا غنی لی عنهما ، إنهما من الدین کالسمع والبصر !

و نیز جناب پیغمبر خداصلی الله علیه [ وآله ] وسلّمفرموده است که : مرا حق تعالی چهار وزیر عطا فرموده است ، دو وزیر از اهل زمین : ابوبکر و عمر ; دو وزیر از اهل آسمان : جبرئیل و میکائیل .

ص : 287

سوم : آنکه اگر به کاری نفرستادن ، موجب عدم لیاقت امامت باشد ، لازم آید که حسنین ( علیهما السلام ) نیز لایق امامت نباشند ، معاذ الله من ذلک ; زیرا که حضرت امیر ( علیه السلام ) این هر دو را در هیچ جنگ و بر هیچ کاری نمیفرستاد ، و برادر علاتی (1) ایشان را که محمد بن الحنفیه بود به کارها مأمور میساخت ، تا آنکه مردم از محمد بن الحنیفه سؤال کردند که پدر بزرگوار تو در جنگها و جاهای خطرناک تو را کار میفرماید ، و حسنین ( علیهما السلام ) را از خود جدا نمیکند ، باعث این چیست ؟ آن امام زاده ( علیه السلام ) منصف فرمود که : حسنین ( علیهما السلام ) در اولاد پدر من به منزله دو چشم اند در بدن انسان ، و دیگران مثال دست و پا ، تا کار از دست و پا سرانجام یابد چشم را چرا رنج باید داد ; بلکه جبلّت انسان است که دست را سپر چشم میکند در وقت آفت . (2) انتهی .

أقول :

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ ، و محقق خواجه نصیرالدین ( رحمه الله ) در کتاب “ تجرید “ (3) ، و علامه حلی در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ (4) و مولانا


1- بنو العلات : فرزندان مرد از مادران جداگانه . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- [ ب ] تحفه : 267 . [ تحفه اثناعشریه 266 - 267 ] .
3- [ ب ] [ شرح تجرید ] 1 / 295 . [ شرح تجرید : 401 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 509 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 204 ( تحقیق سبحانی ) ] .
4- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 18 .

ص : 288

محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ و دیگر علمای اعلام مضمون این طعن و طعن یازدهم را در یک طعن ذکر کرده اند .

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ گفته :

قالوا : إنه لم یولّ أبا بکر الأعمال وولّی غیره ، ولمّا ولاّه الحج بالناس ، وأن یقرء علیهم سورة براءة ، عزله عن ذلک کلّه ، وجعل الأمر إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، وقال : « لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی » ، حتّی رجع أبو بکر إلی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] (1) .

و مولانا محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ فرموده :

طعن اول : آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امور عظیمه که رو میداد به عظمای صحابه تفویض مینمود ، هیچ امری را به ابوبکر تفویض ننمود مگر خواندن آیات سوره برائت بر اهل مکه ; و چون روانه شد جبرئیل نازل گردید و گفت : حق تعالی ‹ 79 › میفرماید که : ادا نمیکند رسالت [ تو ] (2) را مگر تو یا کسی که از تو باشد ; پس حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) رفت و آیات را از ابوبکر بازگرفت ، و ابوبکر را باز گردانید ، و آیات را در موسم حج بر اهل مکه خواند . و معلوم است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امری بدون وحی الهی نمیکرد ، پس آنکه حق تعالی اول امر کرد که به ابوبکر بدهد بعد از آن از او بگیرد ، حکمتی در آن ظاهر نیست به غیر از آنکه معلوم شود که او اهلیت امارت و خلافت ندارد .


1- المغنی 20 / ق 1 / 349 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 289

و آنکه بعضی از متعصبان نقل نموده اند که ابوبکر از امارت حاج معزول نشد و همراه بود ، در اکثر روایات معتبره ایشان نیست و خلافش در روایات ایشان است ، اگر چه فایده برای ایشان ندارد .

و آنکه دیگر جمعی گفته اند که : عادت عرب آن بود که بزرگ ایشان عهدی که میکرد ، میبایست که آن عهد را بزرگان قبیله او بشکنند ، حرفی است بی اصل ، در کتابی از کتب معتبره قدمای ایشان موجود نیست .

و ابن ابی الحدید اعتراف کرده است که : این از عادت (1) عرب معروف نیست ، و این تأویلی است که متعصبانِ ابوبکر افترا (2) کرده اند (3) .

و ایضاً اگر عادت معروف مقرّر بود ، میبایست بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مخفی نباشد ، و در اول ابوبکر را نفرستد . و اگر بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مخفی بود ، بایست بر ابوبکر و عمر و سائر صحابه که عادت جاهلیت را میدانستند مخفی نباشد ، و ایشان آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تنبیه (4) سازند که فرستادن ابوبکر مخالف قاعده است .

و ایضاً اگر سبب این بود ، بایستی وقتی که ابوبکر خائف و محزون برگشت ، حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این عذر را بفرماید ، و در هیچ روایتی مذکور نیست


1- در مصدر : ( عادات ) .
2- در مصدر : ( اختراع ) .
3- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 17 / 200 ، حیث قال : و ما نسب إلی عادة العرب غیرمعروف ، وإنّما هو تأویل تأوّل به متعصّبوا أبی بکر لانتزاع براءة منه .
4- در مصدر : ( متنبه ) .

ص : 290

که حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این عذر [ را ] (1) فرموده باشد ، بلکه عذری که در روایات مذکور است این است که فرموده : « جبرئیل ( علیه السلام ) نازل شد و گفت : ادا نمیکند از جانب تو مگر کسی که از تو باشد » .

و از همه غریب تر آن است که نیابت پیش نمازی را - که ثابت نیست که به گفته رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، و خلافش معلوم است ; و به اعتقاد ایشان هر مرد جائری و فاجری امامت نماز میتوان کرد - دلیل خلافت ابوبکر میکنند ; و عزل ابوبکر و دادن آیات را به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به امر خدا ، منشأ فضیلت آن حضرت نمیدانند . (2) انتهی .

حاصل آن است که در این عبارات و امثال آن ، مجرد عدم تولیتِ کاری را به ابوبکر ، دلیل عدم استحقاق او برای خلافت نگردانیده اند ، بلکه عدم تولیت را با عزل او از اموری که تولیت آن به او حاصل شده ، دلیل عدم استحقاق او گردانیده اند ; و آن ظاهر است .

و به هر کیف اگر چه مخاطب به جواب این طعن عرق ریزی و جان فشانی بسیار در اثبات ولایت ابی بکر در سرایای متعدده و بعوث متکثره نموده لیکن سودی ندارد ; زیرا که نبذی از آن نزد علمای ثقات اهل سنت هم ثابت نیست ، چه جا که نزد شیعه لیاقت اصغا داشته باشد .

بیانش آنکه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در جواب از این طعن گفته :


1- زیاده از مصدر .
2- [ ب ] حق الیقین : 154 . [ حق الیقین : 154 - 155 ] .

ص : 291

والجواب عن ذلک : بطلان ما زعموه من أنه لم یولّه عملا ; ففی البخاری عن سلمة بن الأکوع . . إلی آخره (1) .

و در “ صحیح بخاری “ از سلمة بن اکوع روایت کرده که او میگفت :

غزوت مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم سبع غزوات ، وخرجت فیما یبعث من البعوث تسع غزوات مرة علینا أبو بکر ومرّة علینا أُسامة (2) .

و قسطلانی - در شرح قوله : مرة علینا أبو بکر - گفته :

مرّة إلی بنی فزارة (3) ‹ 80 › وأُخری إلی بنی کلاب ، و [ ثالثة ] (4) إلی الحجّ (5) .

یعنی امیر گردانید بر ما ابوبکر را یکبار به سوی بنی فزاره و دفعه دیگر به سوی بنی کلاب و به سوی حج .

و در شرح قوله مرّة علینا أُسامة گفته :


1- [ الف ] فصل خامس باب اول . ( 12 ) . [ ب ] الصواعق : 28 ( طبع مصر 1375 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 76 ] .
2- [ الف ] باب بعث النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] اسامة من کتاب المغازی . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری 5 / 144 . [ صحیح بخاری 5 / 88 ] .
3- [ الف ] فزاره - کصحابه - پدر قبیله ای است از غطفان . ( 12 ) . [ انظر : لسان العرب 5 / 55 ] .
4- الزیادة من المصدر .
5- ارشاد الساری 6 / 386 .

ص : 292

أمیرا إلی الحُرُقات (1) وإلی أُبْنَی النضیر - بضم الهمزة وسکون الموحدة ، ثم نون مفتوحة ومقصورة - من نواحی البلقاء ، وهذه خمسة ذکرها أهل السیر وبقیت أربع لم یذکروها فیحتمل أن یکون فی هذا الحدیث حذف ، أی ومرة علینا غیرهما (2) .

یعنی یکبار امیر گردانید اسامه را به سوی حرقات و بار دیگر به سوی ابنی النضیر از نواحی بلقاء ، و این پنج بعوث را اهل سیر ذکر کرده اند ، و باقی چهار را ذکر نکرده اند ، پس احتمال است که در این حدیث حذف باشد ، یعنی یک دفعه بر ما امیر بود غیر ابوبکر و اسامه .

و عینی در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ گفته :

قوله : ( تسع غزوات ) ، منها سریة أبی بکر إلی بنی فزارة ، ذکره مسلم ; وسریته ایضاً إلی بنی کلاب ، ذکره ابن سعد ; وبعثه إلی الحج سنة تسع ; ومنها سریة أسامة التی وقع ذکرها فی الباب ; وسریته إلی أُبنی - بضم الهمزة وسکون الباء الموحدة ثم نون ومقصورة - وهی من نواحی بلقا (3) ، وذلک فی صفر ; فهذه الخمس التی ذکرها أصحاب المغازی ولم یذکروا غیرها ، علی أن


1- [ الف و ب ] حُرُقَات - بضم الحاء والراء المهملتین ، وفتح القاف وبعد الألف فوقیة - نسبة إلی الحُرُقَة ، سمّی به لأنه حرق فیه قوم بالقتل . ( 12 ) . [ راجع : فتح الباری 7 / 398 ] .
2- ارشاد الساری 6 / 386 .
3- فی المصدر : ( البلقاء ) .

ص : 293

فی بعض الروایات لم یذکر عدداً فی البعوث . (1) انتهی .

و همچنین ابن حجر عسقلانی - که از اعاظم محققین اهل سنت است - در شرح این حدیث گفته :

أما البعوث : فسریة أبی بکر إلی بنی فزارة ، کما بیّن من حدیثه عند مسلم ، ثم سریته إلی بنی کلاب ، ذکرها ابن سعد ; وبعثه إلی الحج سنة تسع . .

وأما أُسامة ، فأول ما استعمل فی السریة التی وقع ذکرها فی الباب ، ثم فی سریته إلی أُبْنی - بضم الهمزة وسکون [ الباء ] الموحدة ، ثم نون [ و ] مقصورة - وهی من نواحی بلقا (2) ، وذلک فی صفر ، فوقفنا ممّا ذکره علی خمس سرایا وبقیت أربع فلیستدرک علی أهل المغازی فإنهم لم یذکروا غیر الذی ذکرته بعد التتبع ، ویحتمل أن یکون فیه حذف وتقدیر . . أی ومرّة علینا غیرهما .

وأیضاً ; فإنه لم یذکر فی بعض الروایات للبعوث عدداً . (3) انتهی .

و از این عبارات به کمال صراحت واضح است که : بعوثی که به ادعای اهل سنت ابوبکر در آنها امیر بود ، همگی سه بودند نه زیاده از آن ،


1- [ الف و ب ] باب بعث النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أُسامة من کتاب المغازی . [ عمدة القاری 17 / 272 - 273 ] .
2- فی المصدر : ( البلقاء ) .
3- [ الف و ب ] نشان سابق ، با اصل مقابله شد . [ فتح الباری 7 / 399 ] .

ص : 294

پس دعوی مخاطب امارت ابوبکر را در سوای بعوث ثلاثه ، کذب محض و افترای صرف باشد .

اما آنچه گفته : به اجماع اهل سیر و تواریخ - از شیعه و سنی - ثابت و صحیح است که ابوبکر را بعد شکست احد ، چون خبر رسید که ابوسفیان بعد از مراجعه نادم شده و میخواهد که بر سر مدینه بتازد ، آن جناب در مقابله او رخصت فرمود ، و ابوبکر به مقابله آنها پرداخت .

و در حاشیه این قول نوشته : و نزد اهل سیر این غزوه مسمی است به غزوة حمراء الاسد ; زیرا که لشکرگاه مسلمین در آن وقت که همراه ابوبکر در آن غزوه برآمده بود ، موضع حمراء الاسد بود ، و بعضی گفته اند که : محل توقف ابوسفیان و مشرکین آن موضع بود (1) .

پس مردود است به چند وجه :

وجه اول : آنکه در کتب سیر و تواریخ شیعه از این حکایت حرفی و اثری به نظر نرسیده ، و اگر مخاطب در کدامی کتاب معتبر این حکایت دیده باشد ، بیان نماید .

دوم : آنکه اعتراف قسطلانی و عینی و ابن حجر به اینکه امارت ‹ 81 › ابوبکر در سوای سه سریه ثابت نشده ، تکذیب آن میکند .

سوم : آنکه اصحاب سیر و ارباب تواریخ اهل سنت تصریح کرده اند به


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 539 .

ص : 295

اینکه : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در این غزوه نهضت فرموده بود ، نه اینکه ابوبکر را رخصت فرموده باشد ، و اکثر اهل تواریخ اتفاق نموده اند بر اینکه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لوای جنگ [ را ] در این غزوه به دست حق پرستِ اسدالله الغالب حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) عطا فرموده بود .

و بعضی از ایشان ، دادن لوا را به دست ابوبکر ، به قولی و روایتی واحد - که قائل و راوی آن معلوم و معروف نیست ! - ذکر کرده اند .

از جهت آنکه متهم اند به افراط در محبت ابوبکر ، قول ایشان محل اعتماد نباشد ; و تکذیب میکند آن را آنچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ضمن شرح احادیث لواء النبیّ گفته :

أخرج أحمد - بإسناد قوی - من حدیث ابن عباس : إن رایة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] کانت تکون مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، ورایة الأنصار مع سعد بن عبادة . . إلی آخر الحدیث . (1) انتهی .

و صاحب “ استیعاب “ از ابن عباس روایت کرده :

قال : لعلی [ ( صلی الله علیه وآله ) ] أربع خصال لیست لأحد غیره : هو أول عربی وعجمی صلّی مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; وهو الذی کان لواؤه معه فی کل زحف . . (2) إلی آخر الحدیث .


1- [ الف ] باب ما قیل فی لواء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 6 / 78 ( طبع مصر 1325 ) . [ فتح الباری 6 / 89 ] .
2- [ الف ] فی ترجمة علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) من حرف العین . [ ب ] الاستیعاب 2 / 457 . [ الاستیعاب 3 / 1090 ] .

ص : 296

چهارم : آنکه در این غزوه نوبت به مقابله هیچ یک نرسیده بود ، تا اولیای ابوبکر را - در صورت فرض صحت روایت مذکوره - دلیل افتخار و فضیلت او و مقاتله تواند شد . و شاهد این احوال و مصداق این مقال آنکه اصیل الدین (1) محدّث در کتاب “ درج الدرر “ در وقایع سال سوم گفته :

در این سال غزاء حمراء الاسد واقع شد ، حمله اخبار و نقله آثار رحمهم الله ، چنین تحقیق فرموده اند که : آخر روز شنبه بود که سید رسل (2) ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از اُحد به منزل مألوف بازگشت .


1- [ الف و ب ] اصیل الدین از اعاظم محدّثین و اکابر معتمدین اهل سنت است ; علی قاری در “ شرح مشکاة “ تصریح کرده به اینکه : او از مشایخ کبار است . [ مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح 1 / 40 ، و در موارد متعدد اعتمادش را بر او اظهار نموده ، مراجعه شود به 2 / 79 و 3 / 13 ، 341 ، 546 و 6 / 333 و 8 / 122 ، 457 ] . و در سلسله اجازه فاضل ناصب هم داخل است ، چنانچه در رساله اصول حدیث خود ، در بیان اسانید کتب حدیث گفته : “ مشکاة المصابیح “ حضرت شیخ ابوطاهر از شیخ ابراهیم کردی ، و ایشان از شیخ احمد قشاشی ، و ایشان از شیخ احمد بن عبدالقدوس شنّاوی ، و ایشان از سید غضنفر بن سید جعفر نهروانی ، و ایشان از شیخ محمد سعید معروف به میرکلان - که در وقت خود شیخ مکه بودند - ، و ایشان از سید نسیم الدین میرک شاه ، و ایشان از والد بزرگوار خود سید جمال الدین عطاءالله بن سید غیاث الدین فضل الله بن سید عبدالرحمن ، و ایشان از عمّ عالی مقدار خود سید اصیل الدین عبدالله بن عبدالرحمن بن عبداللطیف بن جلال الدین بن یحیی الشیرازی الحسینی . . . الی آخر . ( 12 ) . [ تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 99 - 100 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( رسول ) آمده است .

ص : 297

و در شب یک شنبه جمعی از اعیان انصار تا روز در عتبه سپهرمرتبه حضرت پاس داشتند ، روز دیگر چون نماز صبح به جماعت بگزارد ، بلال ( رضی الله عنه ) را فرمود تا در شهر ندا کرد که : حکم نبوت پناه بر آن نمط جاری شده که فوج دوستان از عقب دشمنان روانه شوند ، و باید که هر متنفس که در معرکه اُحد حاضر نبوده با ما بیرون نیاید .

جابر به مبالغه تمام درخواست نمود که : من به جهت خاطر پدر و محافظت عیال او از آن دولت محروم ماندم و امروز میخواهم که در خدمت باشم . و به واسطه عنایتی که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با جابر داشت او تنها مرخص گشت ; و همان روز ابن ام مکتوم را به خلافت مدینه مقرر ساخت ، و عَلَم به علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، - و به قولی به ابوبکر صدیق سپرد - و با وجود ضعف و جراحات که داشتند ، متوجه گشتند ; و در حمراء اسد که از آنجا تا مدینه هشت میل - کمّاً - بیش (1) راه است ، به عسکر همایون بردند (2) ، و شب دوشنبه در آن منزل پانصد آتش برافروختند تا صیت ابهت ایشان به اطراف و جوانب برسد ، و کریمه : ( الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ ) (3) ، از شرح حال و کشف مآل (4) ایشان خبر داده . و غرض حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از


1- در مصدر : ( کم و بیش ) .
2- در مصدر : ( معسکر همایون بزدند ) .
3- آل عمران ( 3 ) : 172 .
4- در مصدر : ( بال ) .

ص : 298

توجه مذکور آن بود که آوازه ضعف و انکسار لشکر اسلام انتشار نیابد ، بلکه قبائل و احیا ، و اعدا و احبّا بدانند که ایشان را فتوری و قصوری ‹ 82 › نیست ، و مشرکان قریش چون آن نهضت معلوم کنند ، به مراجعه به جانب مدینه مایل نشوند ، و این اجتهاد به غایت همه صواب بود چه ثبوت پیوسته که قریش در حین مراجعه چون به روحاء (1) رسیدند ، پشیمان گشته آنجا متوقف گشتند ، و گفتند : ما در این رجوع سهوی عظیم کردیم ، وظیفه آنکه بازگردیم و محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و اصحاب او را مستأصل سازیم ، پس عزیمت (2) بازگشتن مقرر ساختند ، و قافله ای دیدند که به مدینه میرفت با ایشان مبالغه نمودند که : چون به یثرب رسید با محمدیان بگویید که : مجموع قریش به قصد استیصال شما باز میگردند ، و اهل این قافله این خبر را در حمراء اسد به اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بگفتند ، و ایشان را به جدّ (3) تخویف نمودند ; مسلمانان به هیچ نوع تزلزل نیافتند ، بلکه در مواد تصدیق فزودند ، ومضمون این حکایت با یکدیگر تکرار میکردند - بیت :


1- قال الحموی : الروحاء : الروح والراحة من الاستراحة ، ویوم روح أی طیب . . . ویعضد ما قلناه ما ذکره ابن الکلبی قال : لمّا رجع تبع من قتال أهل المدینة یرید مکة نزل بالروحاء قأقام بها وأراح فسمّاها : الروحاء ، وسئل کثیر : لم سمّیت الروحاء : روحاء ؟ فقال : لانفتاحها ورواحها . وهی من عمل الفرع علی نحو من أربعین یوماً . . انظر : معجم البلدان 3 / 76 .
2- در [ الف ] و مصدر ( غریمت ) هم خوانده میشود .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّ ) آمده است .

ص : 299

< شعر > هر کسی تدبیر کاری میکند * ما رها کردیم با نعم الوکیل < / شعر > چنانچه کریمه : ( الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَقالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ . . ) (1) تا آخر [ دو ] (2) آیه دیگر ، تصحیح این حال و قال میفرماید .

و مروی است که : در آن ولا معبد بن ابی معبد خزاعی ، به جهت آنکه قبیله خزاعه با پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) محبتی و اُلفتی قدیم داشتند ، از تهامه به رسم تعزیت و تسلیت به خدمت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آمده بود ، بعد از آنکه لشکر اسلام در حمراء اسد بگذشت و به منزل خود بازگشت ، در روحا به ابوسفیان و قریش رسید ، از وی پرسیدند : چه خبر داری ؟ جواب داد که : محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با گروهی انبوه که از اُحُد تخلف نموده بودند متوجه شمایند ، متعاقب میرسند ، و مقرر است که با ایشان هیچ کس مقاومت نتواند کرد ، و آن سخن ، نیک مؤثر افتاد ، و قریش بترسیدند و اندیشه رجعت مستقیم ندیدند ، و از آن قصد در گذشتند ، و پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم سه روز در حمراء اسد توقف کرد ، و سه نفر از بنی سلیم به جاسوسی مشرکان فرستاد ، و دو کس از آن [ ها ] (3) به دست دشمن افتادند و مقتول شدند ; و سید رسل صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جمعی را روانه داشت تا ایشان را هر دو در یک قبر مدفون ساختند ، و از جماعت


1- آل عمران (3 ) : 173 .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .

ص : 300

کفار در آن سفر ابوغره شاعر که از اسیران بدر بود ، حضرت بر وی منت نهاده و آزاد کرده و با او مقرر ساخته که : مِن بعد به حرب مسلمانان نیاید ; و نقض عهد نموده در احد حاضر شده ، باز به دست اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اسیر گشت ، چون او را به نظر انور سید بشر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آوردند ، بسیار زاری نمود ، که یکبار دیگر مرا آزاد کن ، فرمود که : چنین نکنم که در مکه دست به ریش خود فرود آری و گویی : دو نوبت محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را بازی دادم ، و خبر معتبر : « لایلدغ المؤمن من جُحر مرتین » در این حال ورود یافت ، پس ابوغره را بکشتند ، و در روز جمعه به مدینه سکینه به مصاحبت امن و طمأنینه معاودت نمودند ، و مدت آن غیبت پنج شب بیش نبود ، والله اعلم . (1) انتهی .

و جمال الدین محدّث نیز در “ روضة الاحباب “ این قصه را قریب به همین الفاظ ذکر نموده ، و در اثنای ذکر آن گفته :

ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه ساخت و عَلَم خود را بطلبید و به علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) - و به روایتی به ابوبکر صدیق - داد ، و از مدینه بیرون آمدند و تا موضع حمراء اسد رفتند . . . تا آخر قصه (2) .

اما آنچه گفته : در سال چهارم در غزوه بنی نضیر شبی ابوبکر صدیق را امیر لشکر ساخته خود به دولت خانه تشریف فرموده .


1- درج الدرر : 477 - 481 .
2- روضة الاحباب ، ورق : 81 - 82 .

ص : 301

پس مردود است به آنکه : در کتب سیر و تواریخ مشهوره ، از این معنا حرفی و اثری نیست ، لهذا نقل عبارات ‹ 83 › بعضی از کتب سیر و تواریخ معتمده اهل سنت که متضمن شرح و بیان این غزوه است ، در اینجا لابد متصور گردیده ، پس بدان که در کتاب “ درج الدرر “ مذکور است :

و در آن سال - یعنی سال چهارم - غزوه بنی النضیر واقع شد ، مستحضران مسائل فن تواریخ و سیر چنین تحقیق کرده اند که : بعد از آنکه سید المرسلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم زمین طیبه را به غبار نعلین عرش فرسای خویش با آبروی گردانید ، سلوک مخالفان با آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به طرق مختلفه واقع شد ، و قریش و اتباع ایشان بنای کار بر محاربه و قتال نهادند ، و طوائف عرب دست از جنگ برداشته ، پای در دامن انتظار کشیدند ، چندان که مآل حال آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم معلوم گردد (1) ، بعد از آن فوج [ فوج ] (2) در سلسله متابعت اندراج مییافتند .

و اوضاع این جماعت هم متنوع بود ; بعضی میخواستند که رایات ظهور دین محمدی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ارتفاع یابد مانند بنی خزاعه ، و فوجی دیگر عکس آن میطلبیدند مثل بنی بکر ، و جمعی لا لهم و لا علیهم میگذرانیدند .

و منافقان مدینه به ظاهر با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به سر


1- در مصدر : ( کردند ) .
2- زیاده از مصدر .

ص : 302

میبردند ، و باطناً سبیل دوستی با دشمنان او میسپردند .

و یهود قینقاع و بنی نضیر و [ بنی ] قریظه در اوائل حال در دائره عهد و پیمان سید انس و جان صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در آمدند ، مشروط بر آنکه با مسلمانان جنگ نکنند و با دوستان و دشمنان ایشان دوستی و دشمنی نمایند (1) ; و از این اقوام ثلاثه ، اول بنوقینقاع بعد از واقعه بدر نقض عهد نمودند ، و حکایت آن فوج در محل خود مذکور گشت ، و بنوقریظه بالاخره عهد خویش بشکستند ، و شرح قصه آن جماعت بعد ذکر الاحزاب مسطور خواهد [ شد ] ، و از بنوالنضیر در این سال شکستن پیمان به ظهور آمد ، و خانمان را بدرود کردند ، و ایشان در قریه زهره (2) نام در نواحی فرح (3) حصاری داشتند و آنجا به سر میبردند .

در آن ولا که عمرو بن اُمیه ضمری از بلیّه پر مئونه خلاص یافت ، و متوجه


1- در مصدر : ( ننمایند ) ، و مراد این است که با دوستان ایشان دوست و بادشمنان ایشان دشمن باشند .
2- زهره نام موضعی است در مدینه ، مراجعه شودبه تاج العروس 1 / 485 ، القاموس المحیط 2 / 43 .
3- در مصدر : ( فرع ) . قال الحموی : والفرع قریة من نواحی المدینة عن یسار السقیا ، بینها وبین المدینة ثمانیة برد علی طریق مکة ، وقیل : أربع لیال ، بها منبر ونخل ومیاه کثیرة . . . وهی کالکورة ، وفیها عدّة قری ومنابر ومساجد لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . انظر : معجم البلدان 4 / 252 .

ص : 303

ملازمت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گشت ، در منزلی از منازل به دو مرد رسید از بنی عامر که در ذمّه امان رسول آخرالزمان صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بودند ، و عمر از شرح و عهد و پیمان ایشان خبر نداشت بعد از آنکه بدانست از بنی عامرند ، تحمل نمود تا به خواب رفتند ، آنگاه هر دو را بکشت ، و گمان برد که فی الجمله در تدارک امور گذشته کوشیده ، وقتی که به مجلس رسالت شعار [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسید ، و آن قصه به عرض رسانید ، حضرت فرمود : دو کس [ را ] کشته که در امان ما بوده اند ، اکنون به ضرورت به ادای دیه آنها مشغول میباید شد ، و به آن واسطه که میان بنوعامر و بنونضیر هم سوگندی و دوستی بود سید انبیاء صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با جمعی از اصحاب که یکی از ایشان علی مرتضی ( علیه السلام ) بود از جهت اتمام مهم دیه مذکور به قبیله بنوالنضیر تشریف داد ، و در فنای خانه آن گروه بنشستند ، و مقصودی که داشت با اشراف قوم در میان نهاد ، و قبول کردند که به انجام رسانند ، و خُفْیَتاً با یکدیگر گفتند : فرصتی مناسب تر از این نخواهیم یافت که کار محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] به آسانی بسازیم ، وظیفه آن است که سنگی از بالای بام بر سر او اندازیم ، و به کلی خاطر از وی بپردازیم ; سلاّم بن مِشْکَم گفت : از این اندیشه بگذرید که حالی از غیب خبر به او خواهد رسید . نشنودند ، و عمر بن جحاش متکفل آن امر شد ، در زمانْ جبرئیل امین به امر ربّ العالمین رسید ، و سید المرسلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را از همت و نیت ایشان واقف گردانید . پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به بهانه ‹ 84 › طهارت از آن مجلس برخاست و

ص : 304

علی ( علیه السلام ) را بطلبید و فرمود : « تو اینجا توقف کن که من به مدینه میروم و هر کس از اصحاب که از این خانه بدر آید ، او را از عقب من روانه ساز » .

به موجب فرموده حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کار بند شد ، چندان که رفیقان به ترتیب [ از ] (1) آنجا بیرون آمدند ، [ و ] (2) متعاقب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به تعجیل برفتند ، چون بر آن سرور رسیدند گفتند : یا رسول الله ! [ ص ] اخبار نفرمودی و متوجه گشتی ؟ جواب داد که : « یهود قصد غدر کردند » ، و شرح گذشته با یاران باز راند ; و بعد از آنکه به منزل شریف مراجعه نمود ، محمد بن مسلمه را به نزد بنی النضیر فرستاد که در این زمین اقامت نمایید (3) ، و ده روز شما را مهلت باشد ، بعد از آن مقرر است که از این قوم هر کس را که بینند بکشند . ایشان به کارسازی رفتن مشغول شدند و خواستند که روانه گردند ، عبدالله بن ابیّ بن سلولِ منافق پیغام فرستاد بدان قوم که : به سخن محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ملتفت مَشوید ، از منزل خود به جایی مَروید ، و خاطر جمع دارید که دو هزار مرد جَلد تیغ (4) منند ، و به اتفاق آنها ممدّ و معاون خواهم بود ، و قریظه و غطفان که هم سوگندان شمایند ، یقین که تقصیر نکنند و شرایط اهتمام و موافقت به تقدیم رسانند .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر : ( منمایید ) .
4- در مصدر : ( تَبَع ) .

ص : 305

یهود [ مردود ] (1) به مژده و حکایتِ بی حقیقت اهل نفاق مغرور گشته ، به نزد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خبر فرستادند که : ما از مسکن مألوف هیچ طرف نخواهیم رفت ، و تو آنچه توانی ناکرده مگذار .

سید عالم صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم چون شرح مدعای آن جماعت استماع نمود ، غلغله تکبیر به فلک اثیر رسانید و فرمود : « یهود داعیه محاربه دارند » ، پس ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه ساخت ، و عَلَم به علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) سپرد و لشکر به جانب ایشان کشید ، نماز دیگر آنجا بگزارد ، و مدت پانزده یا شانزده روز به محاصره آن جماعت قیام نمود ، و بعضی از نخیلات آن طائفه که هر یک از غلامی دوست تر میداشتند قطع کرد ، چنانچه کریمه : ( ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَة . . ) (2) از آن حال خبر میدهد ; و یهود از حصار سنگ و تیر میانداختند . آخرالامر از منافقین مدینه و موافقان [ بنی ] قریظه و غطفان مأیوس گشتند ، و حضرت حق رعبی در دل ایشان انداخت تا به جَلا راضی شدند ، و چنان قرار دادند که محمد بن مسلمه موکّل آن جماعت باشد ، تا هر سه کدخدا یک شتروار طعام جهت زاد راه بردارند . و به روایتی دیگر : از مال چندان که شتران توانستند کشید - غیر از اسلحه - بر آن قوم مسلّم داشت و روانه گردانید . و یامین بن عمیر و ابوسعید بن وهب (3) از آن جمع


1- زیاده از مصدر .
2- الحشر ( 59 ) : 5 .
3- یامین بن عمرو بن کعب و ابو سعد بن وهب ، کما فی الاصابة 7 / 146 . ابن حجر در الاصابه 7 / 169 تصریح کرده که ( ابو سعید ) اشتباه است .

ص : 306

در دائره اهل اسلام درآمدند ، و اموال و اسباب و نَفْسهای آن دو نفر معصوم ماند ; و باقی یهود جلا کردند ، و اکثر به اِذرعات (1) اَریحا (2) رفتند ، و آل ابی الحقیق و آل حیی بن اخطب به خیبریان ملحق گشتند و همه اموال و اسلحه ایشان [ را ] - که پنجاه خُود و پنجاه زره و سی صد و چهل شمشیر بود - پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به خاصه خویش برگرفت و مخمّس نکرد و جهت عوارض آماده ساخت . و روایتی هست که : جمعی را از مهاجرین و اندکی از انصار از آن محظوظ گردانید . (3) انتهی .

و در “ روضة الاحباب “ نیز حکایت این غزوه قریب به همین الفاظ مذکور است (4) .


1- [ الف و ب ] اذرعات - بکسر الراء و تفتح - شهری است به شام . ( 12 ) . [ قال الحموی : أَذْرِعات - بالفتح ، ثم السکون ، وکسر الراء ، وعین مهملة ، وألف وتاء - کأنه جمع أذرعة - جمع ذراع - جمع قلة ، وهو بلد فی أطراف الشام ، یجاوز أرض البلقاء وعمان . انظر : معجم البلدان 1 / 130 ] .
2- [ الف و ب ] اَرِیحا - به فتح همزه و کسر راء کزلیخا - ، شهری است به شام ، و آن را اَرْیَحا - بالفتح ککربلا - هم گویند . منتهی الارب [ صفحه : 481 ] . ( 12 ) . [ قال الحموی : أَرِیحا - بالفتح ثم الکسر ویاء ساکنة ، والحاء مهملة ، والقصر ، وقد رواه بعضهم بالخاء المعجمة - لغة عبرانیة ، وهی مدینة الجبارین فی الغور من أرض الأردن بالشام . لاحظ : معجم البلدان 1 / 165 ] .
3- درج الدرر : 388 - 492 .
4- روضة الاحباب ، ورق : 81 - 82 .

ص : 307

و حسین بن محمد بن الحسن الدیاربکری در “ تاریخ خمیس “ در بیان همین غزوه آورده :

وفی المنتقی : ثم إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خرج یوم السبت ، وصلّی فی مسجد قبا ومعه نفر من الأصحاب ، منهم : أبو بکر وعمر ‹ 85 › وعلی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر وطلحة وسعد بن معاذ واسید بن حصین وسعد بن عبادة ، ثم أتی منازل بنی النضیر وکلّمهم فی دیة الرجلین من بنی سلیم الذین قتلهما عمرو بن أُمیة الضمری ، ویستعینهم فی عقدها (1) ، وکانوا قد عاهدوا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی ترک القتال ، وعلی أن یعینوه فی الدیات - کما مرّ - وکان لهم حلف مع بنی عامر ; قالوا : نعم یا أبا القاسم ! قد آن لک أن تأتینا وتسألنا حاجة ، اجلس حتّی نطعمک ونعطیک الذی تسألنا ، فجلس رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الی جدار یهودی وجلس أصحابه ، فهمّ الیهود بالغدر ، فخلی بعضهم إلی بعض ، قالوا : إنکم لم تجدوا محمداً أقرب منه الآن ، فمن یظهر علی هذا البیت ویطرح علیه صخرةً فیریحنا منه ؟ فقال عمرو بن جحاش : أنا . - قیل : کان ذلک بإشارة من حیی بن أخطب - ، فقال سلام بن مشکم : لا تفعلوا ، والله لیُخبرنّ بما هممتم به .

فجاء عمرو بن جحاش إلی رحی عظیمة لیطرحها علیه ،


1- فی المصدر : ( عقلهما ) .

ص : 308

[ فأمسک الله یده وعصمه ] (1) وجاء جبرئیل فأخبره فخرج صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم راجعاً إلی المدینة ، ثم دعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] فقال : « لا تبرح مکانک ، فمن خرج علیک من أصحابک فسألک عنی فقل : توجّه إلی المدینة » ، ففعل ذلک حتّی انضمّوا إلیه ، ثم تبعوه ولحقوا به . کذا فی المنتقی .

وفی الاکتفاء : خرج راجعاً إلی المدینة وترک أصحابه فی مجالسهم . (2) انتهی .

پس در این وقت که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به خوف غدر یهود تشریف به مدینه برد ، ابوبکر را امیر بر لشکر نساخته ، و در آن وقت لشکر کجا بود که بر آن امیر میساخت ؟ ! اصحابی چند بودند که همراه جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به نزد یهود برای مکالمه رفته بودند نه برای جنگ ، و آنچه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را امر فرمودنی بود ، به جناب امیر ( علیه السلام ) فرمود .

و اگر غرض آن است که بعد از این واقعه که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای جنگ بنی نضیر با لشکر رفته ، محاصره شان کرده بود ، شبی به مدینه آمد ، و ابوبکر را امیر لشکر ساخت .

پس اثبات این معنا به روایت صحیح لازم است ، و در کتب سیر و مغازی ، مثل “ روضة الاحباب “ و “ درج الدرر “ و “ مواهب لدنیه “ و “ تاریخ خمیس “ و


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] فی وقائع السنة الرابعة ، قوبل علی نسختین من الخمیس . ( 12 ) . [ تاریخ الخمیس 1 / 460 ] .

ص : 309

“ سیر کازرونی “ و “ انسان العیون “ و کتاب “ الروض الانیق “ للسهیلی از این معنا اثری و حرفی یافته نمیشود .

اما آنچه گفته : و در سال ششم چون به غزوه بنی لحیان (1) برآمد ، و آن قبیله خبر توجه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ را ] شنیده بر سر کوه ها تحصن نمودند ، آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یک دو روز در منزلشان اقامت فرموده ، سرایا به اطراف فرستاد ، از آن جمله سریه عمده به سرکردگی ابوبکر صدیق بود که به سمت کراع الغمیم رخصت یافت .

پس بدان که در کتب معتبره مشهوره سیر و تواریخ از سرکردگی ابوبکر در این سریه ، حرفی و اثری یافته نمیشود ، چنانچه در کتاب “ درج الدرر “ مذکور است :

و در ماه ربیع الاول سال ششم از هجرت غزوه بنی لحیان واقع شد ، ارباب سیر آورده که : سید رسل صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم میخواست که از اصحاب رجیع (2) - که عاصم و خیب (3) و بعضی دیگر [ را ] (4) اسیر کرده و بکشتن داده


1- [ الف و ب ] لحیان - بکسر اللام وفتحها - حیّ من هذیل بالذال المعجمة . ( 12 ) . [ انظر : کتاب العین 3 / 297 ، وفتح الباری 1 / 184 ، والاستیعاب 2 / 779 ] .
2- [ الف و ب ] الرجیع - بفتح الراء وکسر الجیم ، وبعد التحتیة عین مهملة - اسم [ موضع من بلاد هذیل ، کانت الواقعة بالقرب منه فی صفر من سنة أربع . ( 12 ) . قال الحموی : قال ابن اسحاق والواقدی : الربیع ماء لهذیل وقرب الهدأة بین مکة والطائف . انظر : معجم البلدان 3 / 29 ]
3- در مصدر : ( خبیب ) .
4- زیاده از مصدر .

ص : 310

بودند - انتقام کشد ، پس ابن ام مکتوم را در مدینه خلیفه ساخت ، و با دویست مرد و بیست اسب به بهانه توجه به جانب شام روانه شد ; میخواست که ناگاه ایشان را ‹ 86 › دریابد ، غالباً به آن جماعت خبر رسانیده ، یا خود به (1) حزم رعایت کرده بودند ، و در کوه متحصن گشتند ، وقتی که حضرت به آنجا رسید دشمن را ندید ، و غلبه (2) سوار را به جانب عسفان فرستاد ، دو سوار از ایشان تا کراع الغمیم (3) برفتند و غرض آن بود که قریش را تخویفی واقع شود .

و روایتی آن است که در آن سفر خود به عسفان رسید . (4) انتهی .

اما آنچه مصنف “ روضة الاحباب “ گفته که :

ابوبکر . . . با ده سوار به غمیم فرستاد تا آوازه لشکر اسلام به قریش رسد و خوف در دل ایشان پیدا گردد ، و ایشان به آن موضع رفتند ، و با هیچ دشمن اتفاق ملاقات نیفتاد ، به نزد حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم باز آمدند ، و در ملازمت آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به مدینه مراجعه نمودند و مدت غیبت در آن سفر چهارده شبانه روز بود . (5) انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( به خود ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( غله ) آمده است .
3- [ الف وب ] کراع الغمیم : وادی است میان حرمین ، بر دو منزل از مکه ، و موضعی است نزدیک مکه . ( 12 ) . [ انظر : معجم البلدان 4 / 214 ، 443 ] .
4- درج الدرر : 559 .
5- روضة الاحباب ، ورق : 96 - 97 .

ص : 311

پس چون مأخذ این روایت [ را ] ذکر نکرده ، قابل اعتماد نباشد ، و چگونه معتمد باشد حال آنکه قسطلانی و ابن حجر و عینی اعتراف کرده اند که : امارت ابوبکر در سوای سه سریه ثابت نیست ؟ !

و بر فرض صحت پس دعوی مخاطب که این سریه عمده بوده ، بلاشبهه کذب و بهتان و تزویر و تلبیس است ، چه این سریه عمده نبود ، بلکه سریه عمده ، سریه محمد بن مسلمه بود که در آن سریه به تصریح مصنف “ روضة الاحباب “ سی سوار بود ، و بر سر دشمنان تاخت آوردند ، و چند نفر کفار را کشتند ، و صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند به غنیمت گرفتند (1) ; و در این سریه همگی ده سوار بود ، و با هیچ دشمن اتفاق ملاقات نیفتاد و نه هیچ غنیمت به دست آمد .

و نیز از فرستادن ابوبکر و ده نفر دیگر برای کاری لازم نمیآید که ابوبکر را امارتشان هم حاصل باشد .

و از همین جا است که قسطلانی با وجود اقرار به این معنا که امارت ابی بکر در سوای سه سریه مذکوره ثابت نیست ، در “ مواهب لدنیه “ در بیان این غزوه گفته :

وبعث أبا بکر فی عشرة فوارس لتسمع بهم قریش فیذعرهم


1- روضة الاحباب ، ورق : 96 - 97 .

ص : 312

فأتوا کراع الغمیم ثم رجعوا ولم یلقوا کیداً . (1) (2) انتهی .

پس معلوم شد که قسطلانی هم فرستادن ابوبکر با این ده سوار [ را ] موجب امارت ابی بکر نمیداند ، و الا مناقضه این کلام با کلامی که در “ شرح صحیح بخاری “ گفته لازم میآید .

اما آنچه گفته : در غزوه تبوک فرمان پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نفاذ یافت که جنود نصرت قرین بیرون مدینه منوره در ثنیة الوداع فراهم آیند ، امیر لشکرگاه صدیق باشد و موجودات لشکر به طور او مقرر شد .

پس امارت ابی بکر در این لشکر ثابت نیست ، آری اهل سنت دعوی میکنند که لوای جنگ (3) در این غزوه به دست ابوبکر بود ، و در صورت


1- فی المصدر : ( أحداً ) . انظر : المواهب اللدنیة 1 / 256 .
2- [ الف و ب ] در “ بلوغ المرام “ مختصر “ سیره شامیه “ مسطور است : ثم بعث فارسین - وقیل : أبا بکر فی عشرة فوارس - لتسمع به قریش فیذعرهم ، فأتوا کراع الغمیم ، ولم یلقوا کیداً [ أحداً ] . انتهی . [ بلوغ المرام : سبل الهدی والرشاد ( سیره شامیه ) 5 / 30 ] . و این عبارت صریح است در آنکه ارسال ابی بکر در این سریه مختلف فیه است ، بلکه ظاهر عبارت دلالت دارد بر آنکه ارجح همین است که آن حضرت فقط دو کس را فرستاده . و لفظ ( قیل ) بنابر افاده فاضل رشید ، دلالت بر ضعف و تمریض دارد . ( 12 ) ح .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 313

فرض صحت ، جهتش آن بود که خدای تعالی پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) را خبر داده بود که در این غزوه نوبت محاربه و مقاتله دشمن نخواهد رسید ، و به غیر استعمال سیف و سنان ، اهل عدوان مطیع و منقاد آن حضرت خواهند شد ، و لهذا در هنگام رفتن به این غزوه ، علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را که در جمیع غزوات لوای جنگ به دست آن حضرت میداد ، در مدینه خلیفه خود ساخت ; پس اگر در این غزوه لوای جنگ را به ابوبکر داده باشد ، مستلزم فضیلت و منقبت او نمیتواند شد .

و همچنین حواله نمودن عرض لشکر به ابوبکر - بر فرض صحت آن - دلیل فضیلت او نمیتواند شد ; و کلام ‹ 87 › در تولیت اعمال عظیمه است نه در همچو اعمال خفیفه !

اما آنچه گفته : روز غزوه خیبر چون جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) را درد شقیقه عارض شد ، و هنگام محاصره قلعه بود ، ابوبکر را نایب خود کرده ، برای فتح قلعه فرستادند ، و آن روز از ابوبکر جنگ سخت به ظهور آمد .

پس مردود است به اینکه : ذکر قصه خیبر در اینجا بی فایده محض است ; زیرا که علمای شیعه قصه خیبر را انکار نکرده اند ، بلکه آنچه گفته اند آن است که : این قصه موجب منقصت ابوبکر است نه دلیل فضیلت او ، چنانچه سیدمرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

وربّما ذکروا : إنه أخّر عن الولایات وقدّم غیره ، وإنه عزل عن أداء سورة البراءة بعد أن توجّه بها ، وعزل أیضاً عن الجیش الذی

ص : 314

بعثه لفتح خیبر بعد أن فتح (1) أثره ، وأورد الرسول [ ( صلی الله علیه وآله ) ] عقیب عزله من القول ما لا شک فی خروجه مخرج التهجین والتوبیخ . . حتّی أن کثیراً من أصحابنا ذهبوا إلی أن ما تضمنه قوله علیه [ وآله ] السلام فی تلک الحال من الوصف لأمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بمحبته لله ورسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ومحبة الله ورسوله له یدلّ علی إنتفائه عمن عزل عن الولایة . . ویذکرون أشیاء کثیرة من هذا الجنس مذکورة فی الکتب المشهورة ویستخرجون من جمیعها کون الرجل ممّن لا یصلح للإمامة ! (2) و مدلول بعض روایات آن است که : ابوبکر رایت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بدون اذن آن حضرت گرفته به جنگ اهل خیبر رفته بود ! چنانچه ولی الله در رساله “ تفضیل الشیخین “ آورده :

عن بریدة الأسلمی قال : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ربّما أخذته الشقیقة ، فیلبث الیوم أو الیومین لا یخرج ، فلمّا نزل بخیبر أخذته الشقیقة ، فلم یخرج إلی الناس ، وإن أبا بکر أخذ رایة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . ثم نهض وقاتل قتالا شدیداً ، ثم رجع . أخرجه الحاکم (3) .

باید دانست که قوله : ( فلم یخرج إلی الناس ، وإن أبا بکر أخذ رایة


1- فی المصدر : ( قبح ) .
2- الشافی 2 / 210 .
3- [ الف ] فی مآثر أبی بکر . ( 12 ) . [ قرة العینین : 187 ] .

ص : 315

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) ، دلالت صریح میکند که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از خیمه مبارکه خود بیرون تشریف نیاورده ، و ابوبکر خود رایت گرفته رفت .

قطع نظر از این ابوبکر در آن روز از غایت جُبن فرار را بر قرار اختیار کرد ، تا اینکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« لأُعطینّ الرایة رجلا یحبّ الله ورسوله ویحبّه الله ورسوله ، کرّار غیر فرّار » .

و این حدیث شریف دلالت دارد بر اینکه : ابوبکر در معرکه جهاد کفار قرار نگرفت ، بلکه فرار کرده بود ، و خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را دوست نمیداشت و خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را دوست نمیداشتند .

و دلالت این حدیث را بر فرار ابوبکر و عمر ، فخر رازی هم قبول نموده ، چنانچه در کتاب “ اربعین “ گفته :

أمّا الحجة السادسة ، وهی التمسک بقصة خیبر ، فجوابها : إن ذلک الکلام یفید أن مجموع الصفات المذکورة فی مدح الثانی غیر حاصل للأول ، فلمّا قال : « لأُعطینّ الرایة رجلا یحب الله ورسوله ، ویحبه الله ورسوله ، کرّاراً غیر فرّار » ، فهذا یدلّ علی أن ذلک المجموع ما کان حاصلا [ لأبی بکر وعمر ; لأن کونه کرّاراً غیر فرّار ما کان حاصلا ] (1) فیهما ، فکان ذلک المجموع غیر حاصل


1- الزیادة من المصدر .

ص : 316

فیهما ، وعدم کونه کرّاراً غیر فرّار لا یوجب نقصاناً [ فی الفضیلة ] (1) ، ألا تری أن الأنبیاء أفضل من الملائکة عند الشیعة مع أنّا ‹ 88 › نقطع أنه لیس للأنبیاء من القدرة الحسیة ذرّة من القدرة التی للملائکة ؟ ! (2) انتهی .

اما ظهور جنگ سخت از ابی بکر در روز خیبر .

پس ممنوع است ، بلکه از فحوای « لأُعطینّ الرایة . . » إلی آخره صریح ظاهر است که او فرار کرد ، چنانچه فخر رازی هم قبول کرده .

و کمال عجب آن است که چون ابن تیمیه قصه خیبر را صریح در منقصت شیخین دید ، از اصل رفتن شیخین برای جنگ قبل از امیرالمؤمین ( علیه السلام ) انکار کرد ، و گفت که : این معنا از اکاذیب است ، چنانچه در جواب “ منهاج الکرامة “ گفته :

الذی ثبت فی الصحیح : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان غائباً عن خیبر ، لم یکن حاضراً فیها ، فتخلّف عن الغزاة ; لأنه کان أرمد ، ثم إنه شقّ


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف وب ] قوبل علی اصله ، یک نسخه از “ اربعین “ در کتب خانه آیة الله فی العالمین ، جناب علیین مآب مولانا سید دلدار علی صاحب - اعلی الله مقامه فی دار السلامه - موجود است ، و یک نسخه به عنایت الهی نزد حقیر هم موجود است . ( 12 ) . [ الأربعین : 478 ] .

ص : 317

علیه التخلف عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلحقه ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قبل قدومه : « لأُعطینّ الرایة رجلا یحبّ الله ورسوله ، ویحبّه الله ورسوله ، یفتح الله علی یدیه » ، ولم تکن الرایة قبل ذلک لا لأبی بکر ولا لعمر ولا قرّبها واحد منهما ، بل هذا من الأکاذیب ، ولهذا قال عمر : فما أحببت الإمارة إلاّ یومئذ . . إلی آخره (1) .

پس مخاطب چرا به امری که نزد ائمه او از اکاذیب است ، استدلال و احتجاج میکند ؟ !

در این تناقض و تهافت ، لبیب عاقل را فکری باید کردن که امر واحد را هرگاه موجب منقصت خلفا میبینند (2) به انکار و تکذیب آن [ بر ] میخیزند ; و هرگاه آن را موجب ثبوت فضیلتی - و گو در آخر منتهی به رسوائی و فضیحت شده باشد - میدانند ، کمر را بر اثبات و تصحیح آن چُست (3) میبندند !

اما آنچه گفته : در سال هفتم ، ابوبکر را بر سر جمعی از بنی کلاب فرستاده اند ، و سلمة بن الاکوع با رساله خود متعینه ابوبکر شد ، و با بنوکلاب


1- [ الف و ب ] در جواب دلیل سابع ، از دلایل مأخوذه از سنت بر خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) مذکوره منهج ثانی . ( 12 ) . [ منهاج السنة 7 / 365 - 366 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میبیند ) آمده است .
3- چُست : سریع و چالاک .

ص : 318

محاربه نموده ، جمعی را به قتل رسانیده و گروهی را اسیر کرده آورده و بر بنوفزاره نیز امیر لشکر ابوبکر صدیق بود .

پس جوابش آنکه : از ادعای قسطلانی و ابن حجر و عینی - شارحان “ صحیح بخاری “ - امارت ابوبکر در همین دو سریه ثابت شده ، لیکن عبارات کتب مغازی دلالت دارد بر اینکه قسطلانی و عینی و ابن حجر را اشتباهی رو داده ، که سریه بنی کلاب و سریه بنی فزاره را دو سریه گرفته اند ، حال آنکه در نفس الامر یک سریه بود ، لیکن در روایات اختلاف واقع شده که : آیا این سریه ابی بکر به سوی بنی کلاب بود ، یا به سوی بنی فزاره ؟ و ثانی را صحیح پنداشته اند ، به جهت آنکه مسلم آن را روایت کرده ، چنانچه خود قسطلانی در “ مواهب لدنیه “ گفته :

ثم سریة أبی بکر الصدیق إلی بنی کلاب [ بنجد ] (1) ناحیة ضربة فی شعبان سنة سبع ، ویقال : إلی فزارة ، فأسر منه جماعة وقتل آخرین ، وفی صحیح مسلم : فزارة ، وهو الصواب . (2) انتهی .

و حسین بن محمد الحسن الدیاربکری در “ تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس “ در وقایع سنه سابعه آورده :

ثم فی شعبان هذه السنة بعث أبا بکر الصدیق إلی بنی کلاب


1- الزیادة من المصدر .
2- المواهب اللدنیة 1 / 294 .

ص : 319

فی ناحیة ضربة (1) ، ویقال : إلی فزارة ، کما فی صحیح مسلم ، وهو الصواب . (2) انتهی .

و در “ عقد ثمین فی تاریخ بلدالله الامین “ تصنیف تقی الدین (3) مذکور است :


1- فی المصدر : ( ضریة ) . قال ابن الأثیر : ضریة بئر بالحجاز ینسب الیها حمی ضریة . وقیل : سمّی بضریة بنت ربیعة بن نزار . انظر : النهایة 1 / 232 .
2- تاریخ الخمیس 2 / 60 .
3- [ الف و ب ] مصنف “ عقد ثمین فی تاریخ بلد الله الامین “ محمد بن احمد بن علی بن محمد بن محمد بن عبدالرحمن ملقب به تقی الدین فارسی [ فأسی ] مکی مالکی است ، و حال خود را خودش در این کتاب ذکر نموده ، و تقریظات علمای هم عصر خود را - که بر مصنفات او نوشته اند - ذکر فرموده ، در اینجا بعض فقرات ابن حجر عسقلانی ، صاحب “ فتح الباری “ که بر این کتاب نوشته نقل بردارم ، و آن این است : أمّا بعد ; فقد وقفت علی هذا التاریخ البدیع وضعاً ، والغریب صنفاً ، فوجدته فاق المصنفات فی هذا الفنّ بصدق مغزاه ، وتخصّص بالشرف المطلق لفظه ومعناه ، فهو تصنیف شریف فی معنی شریف لبلد شریف ، اختاره الله وارتضاه ، جرّ [ حبّره ] وأجاد فی تأنیقه السید الإمام الأوحد البارع المتقن ، ذو الأصل الزکی ، والذهن الوقّاد الذکی ، مفتی [ تقی ] الدین ، مغنی [ مفتی ] المسلمین ، حامی حمی الفقه والحدیث ، مع ما انضاف إلی ذلک من تقوی صدقت لاسمه مسمّاه ، وعبادة وزهادة وتواضع لائق بمن اصطفاه الله ، فالله یلهمه شکر هذه المنّة ، ویبقیه لحفظ السنة ، قاله وکتبه : أحمد بن علی العسقلانی . . إلی آخره . ( 12 ) . [ العقد الثمین 2 / 59 - 60 ] .

ص : 320

ثم سریة أبی بکر . . . إلی بنی کلاب ، ویقال : فزارة بناحیة ضربة فی شعبان ، فسبی منهم جماعة وقتل آخرین (1) .

پس بنابر این امارت ابی بکر به این تطاول زمان و امتداد دوران فقط در یک سریه ثابت ‹ 89 › باشد ، مگر چون که به اعتقاد مخاطب و پیشوایانش - معاذالله - پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ابوبکر محتاج بود ، و بدون حضور او هیچ کاری از امور دینیه سرانجام نمیشد ، و کارهای عمده ابتر میگردید ، امارت ابی بکر در این یک سریه هم کذب محض و دروغ صرف باشد !

اما آنچه گفته : در “ معارج “ و “ حبیب السیر “ مذکور است که : بعد از غزوه تبوک ، اعرابی در [ حضور ] جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) آمده ، عرض نمود که : قومی از اعراب در وادی الرمل مجتمع گشته ، داعیه شبیخون دارند ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشان خود را به ابوبکر صدیق داده ، او را امیر لشکر ساخته بر آن جماعت فرستادند .

پس استدلال به این قصه بر فضیلت ابوبکر از قبیل استدلال به آیه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (2) بر عدم وجوب صلات است ; زیرا که بعد [ از ] این کلام که مخاطب نقل کرده ، در “ معارج “ و “ حبیب السیر “ آنچه مذکور است ، صریح است در انهزام ابی بکر و همچنین انهزام عمر ، و دلالت واضحه دارد بر آنکه از شیخین جز انهزام ، کاری لایق تحسین در این سریه واقع نشده ، تا


1- العقد الثمین 1 / 257 ( چاپ مؤسسة الرسالة ) .
2- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 321

آنکه آخرالامر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جناب امیر ( علیه السلام ) را برای کفایت این مهم فرستاد ، و شیخین را تابع و محکوم آن حضرت ( علیه السلام ) ساخت ; و آن جناب به تدبیر صائب و رأی ثاقب و همت عالی و عزیمت سامی ، فتح این مهم فرمود (1) ، چنانچه در “ حبیب السیر “ بعد از آنچه مخاطب نقل کرده ، مذکور است که :

ابوبکر چون بدان جا رسید ، یکبار کفار از اطراف و جوانب حمله آوردند ، سپاه اسلام انهزام یافتند ، آنگاه حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) رایتی دیگر بسته به امیرالمؤمنین عمر بن خطاب ارزانی داشت ، و آن جناب را با طائفه مسلمانان جهت تدارک آن مهم ارسال فرمود ، و فاروق اعظم نیز به طریق صدیق اکبر ، منهزم باز آمد ، عمروعاص متکفل سرانجام آن امر گشت ، او نیز بی آنکه مهمی پیش بَرَد به مدینه باز گردید ; بعد از آن ، حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جهت جناب ولایت مآب مرتضوی لوایی عقد فرمود ، آن جناب را سردار طائفه [ ای ] از سپاه ظفرپناه فرمود ، و فرمان داد که شیخین و عمرو نیز با آن لشکر در آن سفر موافقت (2) نمایند ، و از استصواب شاه کرامت پناه تجاوز جایز ندارند ، و آن حضرت تا مسجد احزاب امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) را مشایعت فرمود ، و در شأن آن جناب < شعر > دعاهایی که بر لب نارسیده * نوید ( فاستجبناها ) شنیده < / شعر > بر زبان وحی بیان گذرانیده ، به جانب وادی الرمل گسیل نموده ، و علی


1- مراجعه شود به معارج النبوة 4 / 242 .
2- در مصدر : ( مرافقت ) .

ص : 322

مرتضی کرم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] متوجه مقصد گشتند ، شب سیر میفرمود و روز از راه به یک طرف رفته ، میل استراحت میکرد ، و چون نزدیک کوچ به مساکن مشرکان رسید ، از طریقی که منتهی به فم (1) وادی میشد به آهستگی در حرکت آمده به نفس نفیس پیش لشکر میرفت ، و عمروعاص از حرکات و سکنات شاه عالی مقام استشمام شمایم فتح و فیروزی نموده ، خواست که آن مهم را به زیان آورد ، و بنابر آن با شیخین . . . گفت که : در این راه از وحوش و ذئاب این وادی خطرهاست ، و مصلحت آن است که از جانب اعلای وادی بر سر اعدای دین شبیخون (2) بزنیم . شیخین این سخن با علی مرتضی ( علیه السلام ) در میان نهادند ، اما به سمع قبول راه نیافت . آن جناب خاطرنشان ایشان کرد که : از سلوک طریق فم وادی ، به کام دل از اعادی ، انتقام میتوان کشید ، و از راهی که عمروعاص را ‹ 90 › روی نموده ، دست در گردن مقصود حمایل نمیتوان کرد . لاجرم صدیق اکبر و فاروق اعظم به سخن عمروعاص گوش نکردند ، و او مضطرب شده زبان به تخویف لشکریان بگشود ، و از متابعت شاه ولایت پناه ایشان را نهی نمود ، لیکن ملتفت به مقال او نشدند ، و امیرالمؤمنین علی کرم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] به مقتضای رأی صواب نمای خود طی مسافت میفرمود . و صبحی که مقارن شام خذلان مشرکان بود ، ناگاه به سر ایشان ، صمصام انتقام ، در ارباب کفر و ظلام نهاد ، و آن جماعت تاب دیدار انوار ذوالفقار حیدر کرار [ ( علیه السلام ) ] نیاورده ، مانند خفاش از پرتو آفتاب فرار


1- یعنی : دهانه وادی .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شبخون ) آمده است .

ص : 323

نمودند ، و خورشید نصرت و ظفر از افق عنایت ملک دادگر طالع گشته ، سوره والعادیات در آن واقعه نازل شده ، و حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) اصحاب را به فتح بشارت داد .

و چون امیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] ، مهام اعدای دین را بر طبق دل خواه ساخت ، اَعلام مراجعه برافراخت ، و به حوالی مدینه طیبه نزدیک رسید ، سَرور پیغامبران ، یاران را به استقبال شاه مردان مأمور گردانید ، و خود پیش ایشان روان شد ، و در آن وقت چشم امیرالمؤمنین حیدر [ ( علیه السلام ) ] بر حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم افتاد ، از اسب پیاده گشت ، آن حضرت فرمود :

« یا علی [ ع ] سوار شو که خدا و رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از تو راضی اند » . و امیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] از غایت خوش دلی گریان شده ، رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود که :

« یا علی ! لولا أنی أشفق (1) أن یقول فیک طوائف من أُمتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم ( علیه السلام ) ، لقلت فیک الیوم مقالا لا تمرّ بملأ من الناس إلاّ أخذوا التراب من تحت قدمیک » .

بیت :

< شعر > چنین گفت آن روزخیرالاَنام [ ص ] * که اندیشه دارم ز بعضی مهام و گرنه حدیثی ز قدر علی [ ع ] * همی گفتم از غایت یک دلی که بر هرکه کردی ز امت گذر * نهادی به جای قدمهاش سر < / شعر >


1- در مصدر : ( أتق ) .

ص : 324

< شعر > زخاک قدمهاش برداشتی * از آن آبروی دگر داشتی < / شعر > انتهی (1) .

پس این روایت دلالت تامه بر منقصت ابوبکر و عمر دارد ، و از هر فقره و هر لفظ آن افضلیت ، و نهایت جلالت مرتبه جناب امیر ( علیه السلام ) ظاهر و باهر میشود .

و علاوه بر آن بی دینی و نفاق و خدع و تدلیس عمروعاص هم از آن ظاهر میشود ، و قضیه جلالت و عدالت تمامی صحابه برهم میخورد .

و نیز خفّت عقل شیخین یا مشارکت شان در نفاق ، و قصد برهم زدن نصرت اسلام واضح میگردد که کلام عمروعاص که به غرض باطلِ زیان رسانیدن به فتح این مهم از راه تزویر گفته بود ، به سمع اِصغا شنیدند ، و به خدمت مرتضوی [ ( علیه السلام ) ] عرض نموده ، خفیف شدند .

بالجمله ; چنین روایت امارت ابوبکر و عمر که مشتمل بر چندین فضائح ایشان (2) است (3) ، موجب ثبوت فضیلت ایشان نمیتواند شد ; و چنین امارت را اهل حق هم انکار ندارند بلکه اثبات آن مینمایند ! !

چنانچه بعضی از اعلام در این مقام گفته اند :

هرگاه در زمان حیات سرور کائنات ، علیه [ وآله ] افضل التحیات ، شیوخ ثلاثه گاهی مأمور غلام زاده [ ای ] مثل اسامه بودند ، و گاهی اقتدا به


1- حبیب السیر 1 / 401 - 402 .
2- در [ الف ] ( اوشان ) بود که اصلاح شد .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( به ) آمده است .

ص : 325

حرام زاده [ ای ] مثل ابن عاص مینمودند ، و گاهی مطیع و منقاد ابوعبیده جراح - که گورکن بود - بودند چنانچه دانستی ، اگر احیاناً به امارت طائفه [ ای ] سرفراز گشتند ، به نوعی منکوب و مخذول بر گشته اند که سبب اندوه حضرت مقدس نبوی [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، و فضیحت ایشان شد چنانچه در غزوه خیبر و ذات ‹ 91 › السلاسل واقع شد ، پس چگونه به مجرد وفات آن سرور ( صلی الله علیه وآله ) افضل جمیع صحابه و احق به امامت کبری و امارت عظمی گشتند ؟ !

اما آنچه گفته : بلال را فرمود : اگر من نیایم ابوبکر را بگو که با مردم نماز بگزارد ، چنانچه وقت عصر همین قسم واقع شد .

پس روایت بخاری که متضمن این قصه است ، دلالت صریحه دارد بر آنکه امامت ابی بکر در این نماز به اجازه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) واقع نشده ، بلکه از آن واضح است که چون جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) تشریف نیاورد و وقت نماز حاضر شد ، بلال از طرف خود به ابوبکر گفت : که آیا امامت مردم خواهی کرد ؟ ابوبکر در جواب گفت : آری امامت میکنم اگر تو بخواهی ، و این است عبارت “ صحیح بخاری “ :

عن سهل بن سعد : إن أُناسا من بنی عمرو بن عوف کان بینهم شیء ، فخرج إلیهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] فی أُناس من أصحابه ، یصلح بینهم فحضرت الصلاة ولم یأت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فأذّن بلال بالصلاة ، ولم یأت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فجاء إلی

ص : 326

أبی بکر فقال : إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] حبس ، وقد حضرت الصلاة ، فهل لک أن تؤمّ الناس ؟ فقال : نعم ، إن شئت ; فأقام الصلاة فتقدّم أبو بکر . (1) انتهی بقدر الحاجة .

و نیز ظاهر است که اگر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) اذن امامت برای ابوبکر میداد ، بلال به طور استفهام و استشاره نمیگفت : ( فهل لک أن تؤمّ الناس ؟ ) بلکه میگفت که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مرا امر فرموده که با تو بگویم که : در صورت تشریف نیاوردن آن جناب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، تو امامت صلات کنی ، پس امامت بکن .

و نیز ابوبکر امامت خود را به رضا و مشیّت بلال معلّق نمیساخت و نمیگفت : ( نعم إن شئت ) .

و از اینجا است که جمعی از شُرّاح به این قضیه استدلال کرده اند ، بر آنکه افضلیت ابوبکر در نفوس صحابه مقرر بوده که تقدیم او نمودند ، چنانچه کرمانی (2) در شرح آن در کتاب الصلاة گفته :


1- [ الف ] باب من دخل لیؤم الناس من کتاب الصلاة . [ و ] باب ما جاء فی الإصلاح بین الناس من کتاب الصلح . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری 3 / 165 ( طبع مصر سنه 1315 ) . [ صحیح البخاری 2 / 63 - 64 و 3 / 165 ] .
2- [ الف ] در بغیة الوعاة جلال الدین سیوطی مسطور است : محمد بن یوسف بن علی بن سعید الکرمانی ، ثم البغدادی ، الشیخ شمس الدین صاحب شرح البخاری ، الإمام العلامة فی الفقه والحدیث والتفسیر والأصلین والمعانی والعربیة . قال ابنه فی ذیل المسالک : ولد یوم الخمیس سادس عشر [ وعشرین ] جمادی الآخرة ، سنة سبع عشر وسبع مائة ، وقرأ علی والده بهاء الدین ، ثم انتقل إلی کرمان ، وأخذ عن [ عنه ] العضد وغیره ومهر وفاق أقرانه وفضل غالب أهل زمانه ، ثم دخل دمشق ومصر وقرأ بها البخاری علی ناصر [ نصر ] الدین الفارقی ، وسمع من جماعة ، وحجّ ورجع إلی بغداد واستوطنها ، وکان تامّ الخلُق فیه بشاشة وتواضع للفقراء وأهل العلم ، غیر مکترث بأهل الدنیا ولا یلتفت إلیهم ، تأتی إلیه السلاطین فی بیته ویسألونه الدعاء والنصیحة ، وله من التصانیف : شرح البخاری وشرح المواقف . ( 12 ) . [ بغیة الوعاة 1 / 279 - 280 ] .

ص : 327

وفیه : إن أفضلیة أبی بکر کانت مقرّرة فی نفوس الصحابة حیث قدّموه للصلاة . (1) انتهی .

و این عبارت صریح است در آنکه تقدیم ابی بکر در این صلات ، صحابه با رأی خود کردند ، نه به امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) .

اما آنچه گفته : و نیز چون در سال نهم حج فرض شد ، و رفتن آن جناب به سبب بعضی امور موقوف گشت ، ابوبکر صدیق را امیر حج ساخته ، با جمعی کثیر از اصحاب به مکه فرستاد ، تا به اقامه مراسم حج پردازد .

پس ذکر نمودن قصه حج در این مقام عبث محض است ; زیرا که قصه حج را خود علمای شیعه ذکر کرده اند - چنانچه از کلام قاضی القضات معلوم شد - و لیکن چون به روایات سنیه - کما سیجیء - رجوع ابوبکر از بین طریق


1- شرح الکرمانی علی البخاری 5 / 67 .

ص : 328

ثابت شده ، و باز مأمور شدن او به امارت حج غیر ثابت ; لهذا در این قصه حجتی نباشد ، و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

کما روی من بعض الطرق : ان أبا بکر - بعد أخذ السورة منه - کان والیاً علی الموسم ; فقد روی : إنه رجع - لمّا أخذ أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] السورة منه - إلی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکان الوالی علی الحجیج فی الموسم والمؤدّی للسورة أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ولیس هذا ممّا یتفرّد به الشیعة فی النقل ; لأن کثیراً من أصحاب الحدیث قد رووه ، ومن تأمل فی کتبهم وجده فیها . (1) انتهی .

یعنی : چنانچه روایت کرده ‹ 92 › شده است از بعض طرق اهل سنت که : به درستی که ابوبکر بعدِ گرفتن سوره برائت از او ، والی بود بر موسم حج ، پس به تحقیق که روایت کرده شده است که : هرگاه امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) سوره برائت را از او گرفت ، او بازگشت به سوی پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) ، و بود والی بر حاجیان در موسم حجّ ، و ادا کننده آیتها امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و نیست این روایت از آن جنس که شیعه در نقل آن متفرد باشند ; زیرا که بیشتر اصحاب حدیث این معنا [ را ] روایت کرده اند ، و هر که تأمل کند در کتب ایشان ، خواهد یافت آن را در کتب ایشان .

اما آنچه گفته : و تفویض امامت نماز در مرض موت خود ، از شب پنج شنبه تا صبح دوشنبه آنقدر مشهور است که حاجت بیان ندارد .


1- الشافی 3 / 62 .

ص : 329

پس جوابش آنکه (1) : دلیل الزامی مُسکت بر بطلان امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابی بکر را برای امامت صلات ، آن است که : اهل سنت مدعی منافات در میان امر ابوبکر برای روانگی همراه اسامه ، و امر او به امامت صلات میباشند ; چنانچه ابن تیمیه به آن قائل شده ، و ابن روزبهان در “ ابطال الباطل “ آورده :

وقد قال الشیخ الجزری : من ادّعی أن أبا بکر کان فی جیش أُسامة فقد أخطأ ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعد ما أنفذ جیش أُسامة ، قال : مروا أبا بکر فلیصلّ بالناس . ولو کان مأموراً بالرواح مع أُسامة لم یکن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یأمره بالصلاة بالإمامة . (2) انتهی .

از این کلام به صراحت تامّ واضح است که : در میان امر به روانگی با جیش اسامه ، و امر به امامت صلات تنافی است ، و اجتماع هر دو غیر ممکن ، و چون - بحمد الله - بودن ابوبکر از جمله جیش اسامه به روایات و تصریحات ثقات و معتمدین اهل سنت ، بلکه به تصریح خود مخاطب ثابت شده ، پس صدور امر به امامت صلات برای او از موضوعات و مفتریات و اکاذیب و خرافات باشد .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] دلیل بطلان امر امامت صلات به ابی بکر . ( 12 ) .
2- [ الف ] جواب مطاعن ابوبکر . ( 12 ) . [ ب ] دلائل الصدق 3 / 4 ( طبع قم 1395 ) . [ احقاق الحق : 218 ] .

ص : 330

اما آنچه گفته : قبول کردیم که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گاهی ابوبکر را بر امری والی نساخته ، لیکن به این جهت که او را وزیر و مشیر خود میدانست ، و بی حضور او هیچ کاری از کارهای دین سرانجام نمییافت .

پس بنابر این لازم میآید که وقتی که ابوبکر به غزوه ذات السلاسل به مأموری عمروعاص رفت - معاذ الله - از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در این مدت امری از امور دین سرانجام نشده ، هل هذا [ إلاّ ] (1) کفر صریح ؟

قال السید المرتضی فی کتاب الشافی - فی نقض قول قاضی القضاة - :

فأمّا من یدّعی : إنه لم یوّله لافتقاره إلیه بحضرته وحاجته إلی تدبیره ورأیه ! ! فقد بینّا إنه علیه [ وآله ] السلام ما کان یفتقر إلی رأی أحد ; لکماله ورجحانه علی کل أحد ، وإنّما کان شاور أحیاناً أصحابه علی سبیل التعلیم [ لهم ] (2) والتأدیب . . أو لغیر ذلک ممّا قد ذکر . . وبعد ; فکیف استمرّت هذه الحاجة واتصلت منه إلیهما ، حتّی لم یستغن فی زمان من الأزمان من حضورهما فیولّیهما ; وهل هذا إلا قدح فی رأی الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ونسبته إلی أنه کان ممّن یحتاج إلی أن یلقّن ویوقف علی کل شیء ؟ ! وقد نزّهه الله تعالی عن ذلک .

فأما ادّعاؤه : إن الروایة قد وردت بأنهما وزیراه ; فقد کان


1- الزیادة من [ ب ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 331

یجب أن یصحّح ذلک قبل أن یعتمده ویحتجّ به ; فإنا ندفعه عنه أشدّ الدفع (1) .

اما آنچه گفته : همیشه رسم و عادت پادشاهان همین بوده است که وزرا و امرای کبار را به عمل داری ‹ 93 › و فوج داری میفرستند . . . الی آخر .

پس سبب این ، نقصان و عجز پادشاهان است از سرانجام امور دنیوی ، و چون احکام شریعت و دین از جانب خدا مقرر میشود ، حاجت در آن به احدی نیست .

اما آنچه گفته : این وجه را خود جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) ارشاد فرموده ، حاکم از حذیفة بن الیمان روایت میکند . . . الی آخر .

پس منقوض است به چند وجه :

اول : آنکه این روایت از اهل سنت است ، احتجاج به آن به مقابله شیعه غیر صحیح است !

دوم : آنکه دلیل وضع این روایت هم ظاهر است ، چه اگر امر همچنین بودی که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) محتاج شیخین بود ، و بدون ایشان امور دین سرانجام نمیشد ، میبایستی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) عمر و ابی بکر را به غزوه ذات السلاسل و آن هم به مأموری عمرو بن العاص حرام زاده نمیفرستاد ، و نیز این هر دو را حکم روانگی با جیش اسامه نمیداد .


1- الشافی 4 / 145 .

ص : 332

سوم : آنکه علمای اهل سنت این روایت حاکم را غیر صحیح گفته اند ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

لقد هممت أن أبعث إلی الآفاق رجالا یعلّمون الناس السنن والفرائض ، کما بعث عیسی الحواریین ; قیل : فأین أنت من أبی بکر وعمر ؟ قال : إنه لا غنی [ بی ] (1) عنهما ، إنهما من الدین کالسمع والبصر . ک . - أی رواه الحاکم فی المستدرک - وتعقّب عن حذیفة . (2) انتهی .

پس ذکر روایات موضوعه فضائل ابی بکر و عمر که آن را اهل سنت خود غیر صحیح گفته باشند ، و تعقب آن نموده به مقابله شیعیان به غایت عجیب است .

چهارم : آنکه چون به نزد فاضل ناصب این روایت صحیح است ، بر او لازم آمد که خود را در ادعای بعث ابی بکر در سرایای متعدده کاذب داند .

به غایت عجب است که مخاطب از تناقض و تهافت نیندیشیده ، با وصف اهتمام تمام در اثبات فرستادن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را در مقامات متعدد به امارت سرایا ، به زودی هرچه تمام تر تکذیب خویش فرموده ، به


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فضائل ابی بکر و عمر از فصل ثانی ، باب ثالث ، کتاب الفضائل ، من قسم الأقوال ، از حرف الفاء ورق 149 ، جلد ثانی . [ ب ] کنزالعمال 1436 [ کذا ] ( طبع حیدرآباد 1313 ) . [ کنزالعمال 11 / 566 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 333

ذکر این حدیث موضوع که بر سفها هم افترای آن ظاهر است - فضلا عن الافاضل - بطلان دعاوی باطله خویش ظاهر ساخته .

اما آنچه گفته : نیز جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) فرموده است که : مرا حق تعالی چهار وزیر عطا فرموده است ، دو وزیر از اهل زمین ، ابوبکر و عمر . . . الی آخر .

پس این حدیث هم از موضوعات و متفردات اهل سنت است (1) ، و دلالت میکند بر موضوع بودن این حدیث ، آنچه سید علی همدانی در کتاب “ مودة القربی “ آورده :

عن أبی موسی السعدی (2) . . . قال : کنت مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی بقیع الغرقد (3) ، ومعه أبو بکر وعمر وعثمان ونفر من أصحابه وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فالتفت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی أبی بکر ، فقال : « یا أبا بکر ! هذا الذی تراه وزیری فی السماء ووزیری فی الأرض - یعنی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - ، فإن أحببت أن تلقی الله وهو عنک راض فارض علیاً ، فإن رضاه رضاء الله وغضبه غضب الله » . (4) انتهی .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] موضوعیت حدیث وزارت شیخین .
2- [ ب ] فی المصدر : ( السعدی الحمیدی ) .
3- [ ب ] فی المصدر : ( فی نصف عرفة ) .
4- [ الف ] مودة سادسة . ( 12 ) . [ ب ] مودة القربی : 60 ( طبع لاهور ) . [ عنه ینابیع المودة 2 / 288 - 289 ] .

ص : 334

و نیز در “ مودة القربی “ مذکور است :

وعنه - أی عن علی ( علیه السلام ) - قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (1) : « إنی رأیت اسمک مقروناً باسمی فی أربعة مواطن فآنست (2) بالنظر إلیه :

« لمّا بلغت بیت المقدس فی معراجی إلی السماء وجدت علی صخرة بها : لا إله إلاّ الله ، محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أیّدته بوزیره ونصرته بوزیره . .

فقلت لجبرئیل : ومن وزیری ؟ ‹ 94 › قال : علی بن أبی طالب » .

« فلمّا انتهیت إلی سدرة المنتهی وجدت علیها : إنّی أنا الله لا إله إلاّ أنا وحدی ، ومحمد صفوتی من خلقی ، أیّدته بوزیره ونصرته بوزیره .

فقلت لجبرئیل : ومن وزیری ؟ قال : علی بن أبی طالب » .

« فلمّا جاوزت من سدرة المنتهی وانتهیت إلی عرش ربّ العالمین فوجدت مکتوباً علی قوائمه : إنی أنا الله لا إله إلا أنا ، محمد حبیبی من خلقی ، أیّدته بوزیره ونصرته بوزیره » .

« فلمّا هبطت إلی الجنّة ، وجدت مکتوباً علی باب الجنة : لا


1- [ ب ] فی المصدر : ( لی یا علی ) .
2- [ ب ] فی المصدر : ( فالتفتّ ) .

ص : 335

إله إلاّ أنا ، محمد حبیبی من خلقی ، أیّدته بوزیره ، ونصرته بوزیره » . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : اگر به کاری نفرستادن موجب عدم لیاقت امامت باشد ، لازم آید که حسنین ( علیهما السلام ) نیز لایق امامت نباشند ، معاذ الله من ذلک ; زیرا که حضرت امیر ( علیه السلام ) این هر دو را در هیچ جنگ و بر هیچ کاری نمیفرستاد .

پس مجاب است به اینکه : این ایراد مشترک الورود است ; زیرا که ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ در لوازم خلافت خاصه گفته :

و از لوازم خلافت خاصه آن است که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با خلیفه معامله فرماید مرّات بسیار و کرات بی شمار ، چنانکه امیر با منتظر الامارة میکند قولا و فعلا ، و این معنا به چند وجه تواند بود :

یکی : آنکه استحقاق خلافت او بیان فرماید ، و فضائل او به اعتبار معامله با امت ذکر کند .

دوم : آنکه اظهار فرماید قرائن بسیار ، چندان که فقهای صحابه بدانند که : لو کان مستخلِفاً لاستخلف فلاناً .

و بدانند که : أحبّ الناس الی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلان .

و بگویند : توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو عنه راض . . وآنچه از این باب باشد .


1- [ الف ] مودة ثامنه . ( 12 ) . [ ب ] مودة القربی صفحه : 84 ( طبع لاهور ) . [ عنه ینابیع المودة 2 / 309 ] .

ص : 336

سوم : آنکه در حیات خود این شخص را به کارهایی که متعلق به نفس مبارک آن حضرت است من حیث النبوة امر فرماید ، و این معنا در خلافت خاصه از آن جهت مطلوب شد که وثوق به خلافت خلیفه از جهت شرع به هم رسد . (1) انتهی .

هرگاه نزد پدر فاضل ناصب ، تولیت امور متعلقه به نفس مستخلِف ، از لوازم خلافت است ، و نزد فاضل ناصب حسنین ( علیهما السلام ) را جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] متولی امری نساخته ، بنابر این لازم میآید که - العیاذ بالله - حسنین ( علیهما السلام ) لایق خلافت نباشند .

و مع هذا قیاس ابوبکر بر حسنین ( علیهما السلام ) قیاس مع الفارق است ; زیرا که اگر بالفرض جناب امیر ( علیه السلام ) به حسنین ( علیهما السلام ) تولیت امری نفرموده ، ضرری ندارد ; زیرا که بر حسنین ( علیهما السلام ) نصّ به خلافت نموده ، و ایشان را مأمور کسی ننموده ، و بعد [ از ] نصب برای کاری ، از آن معزول نکرده ; به خلاف ابوبکر که او را حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی تابع عمروعاص نموده ، و گاهی محکوم اسامه فرموده ، و به بعض امور که منصوب فرموده - مثل ادای سوره برائت - از آن معزول ساخته ، وبا این همه بر ابوبکر نصّ نفرموده ، و بر امامت این هر دو بزرگوار نصّ نموده .

مع هذا نفرستادن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) حسنین ( علیهما السلام ) را به کاری ، کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که در “ تاریخ یافعی “ در وقایع سال سی و ششم از هجرت ، در بیان قصه جنگ جمل مذکور است :


1- [ الف ] اوائل کتاب ، مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 13 ] .

ص : 337

وأرسل علی [ ( علیه السلام ) ] ابنه الحسن [ ( علیهما السلام ) ] إلی الکوفة مع ناصر الحق عمار یستنفران من فیها (1) .

یعنی : فرستاد علی ( علیه السلام ) پسر خود حسن ( علیه السلام ) را به سوی کوفه با ناصر حق ، عمار که هر دو مردم آنجا را برای آن حضرت ( علیه السلام ) بیارند . و مضمون این حدیث در “ صحیح بخاری “ از روایت ابومریم نیز مذکور است :

لمّا سار طلحة والزبیر ‹ 95 › وعائشة إلی البصرة ، بعث علی [ ( علیه السلام ) ] عمار بن یاسر وحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، فقدما علینا الکوفة فصعد المنبر ، وکان الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] فوق المنبر فی أعلاه ، وقام عمار أسفل من الحسن [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخر الحدیث (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

وفیه جواز ارتفاع ذی الأمر فوق من هو أسنّ منه وأعظم سابقة فی الإسلام وفضلا ; لأن الحسن ولد أمیر المؤمنین [ ( علیهما السلام ) ] ، وکان حینئذ هو الأمیر علی من أرسلهم علی ( علیه السلام ) ، وعمار من جملتهم فصعد الحسن [ ( علیه السلام ) ] علی المنبر ، فکان فوق عمار . (3) انتهی بقدر الحاجة .


1- [ ب ] مرآة الجنان 1 / 96 ( طبع حیدرآباد دکن 1337 ) .
2- [ الف ] باب الفتنة التی تموج کموج البحار من کتاب الفتن . ( 12 ) . [ ب ] البخاری 9 / 56 ( [ طبع ] مصر سنة 1313 ) . [ صحیح بخاری 8 / 97 ] .
3- [ ب ] فتح الباری ج 13 صفحه : 46 ( طبع المطبعة الخیریة القاهرة 1329 ) . [ فتح الباری 13 / 50 ] .

ص : 338

یعنی : در این حدیث ثابت است جواز ارتفاع صاحب امر بر کسی که سن و سال او زیاده از او باشد ; زیرا که امام حسن ( علیه السلام ) - پسر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - در آن وقت امیر بود بر کسانی که جناب امیر ( علیه السلام ) ایشان را فرستاده بود ، و عمار از جمله ایشان بود ، پس صعود کرد امام حسن ( علیه السلام ) بر اعلای منبر ، پس فوق عمار شد .

و در کتاب “ جلاءالعیون “ مذکور است که :

حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در روز جنگ جمل محمد بن حنفیه را طلبید ، و نیزه خود را به او داد و فرمود که : برو و این نیزه را بر شتر عایشه بزن ، چون محمد نزدیک شتر رسید ، قبیله بنی حنیفه (1) سر راه بر او گرفتند و مانع او شدند ، چون محمد بن حنفیه نزد آن حضرت برگشت ، حضرت امام حسن ( علیه السلام ) نیزه را از دست او گرفت ، و نزدیک شتر عایشه رفت و نیزه را بر شتر فرو برد ، و به سوی حضرت امیر ( علیه السلام ) برگشت با نیزه خون آلوده ; پس روی محمد بن حنفیه از خجالت متغیر شد ، حضرت فرمود : « ننگ مدار از اینکه تو نتوانستی و حسن ( علیه السلام ) کرد ; زیرا که او فرزند پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و تو فرزند منی » . (2) انتهی .

و فرستادن جناب امیر ( علیه السلام ) حضرت امام حسین ( علیه السلام ) برای گرفتن آب ، هرگاه معاویه آن را حبس کرده بود ، و فتح نمودن آن حضرت موضع آب را نیز مشهور است .


1- در مصدر : ( بنی ضبّه ) .
2- [ الف و ب ] فصل پنجم در حال امام حسین ( علیه السلام ) . [ جلاء العیون : 370 - 371 فصل سوم زندگانی امام مجتبی ( علیه السلام ) ] .

ص : 339

و قاضی القضات گفته :

ترکه أن یولّیه لا یدلّ علی أنه لا یصلح لذلک ، وتولیته إیاه لا یدلّ علی صلاحیة للإمامة ، فإنه قد ولّی خالد بن ولید وعمرو بن العاص ، ولم یدلّ ذلک علی صلاحهما للإمامة (1) .

و سیدمرتضی علم الهدی در نقض این قول گفته :

قد علمنا بالعادة : إن من یرشّح (2) لکبار الأُمور لابدّ من أن یدرج إلیها من صغارها ، لأن من یرید بعض الملوک تأهیله للأمر بعده لابدّ من أن ینبّه علیه بکلّ قول و فعل یدلّ علی ترشیحه لهذه المنزلة ، ویستکفیه من أُموره وولایاته ما یعلم عنده أو یغلب علی الظنّ صلاحه لما یریده له ، وإن من یری أن الملک مع حضوره وامتداد الزمان وتطاوله لا یستکفیه شیئا من الولایات ، ومتی ولاّه عزله ، وإنّما یولّی غیره ویستکفی سواه ، لابدّ أن یغلب فی الظنّ : إنه لیس بأهل للولایة .

وإن جوّزنا أنه لم یولّه لأسباب کثیرة سوی أنه لا یصلح للولایة ، إلا أن مع هذا التجویز لابدّ أن یغلب علی الظنّ ما ذکرناه .


1- عین مطلب در مصدر نبود ، ولی مفید همین معنا بود ، مراجعه شود به المغنی 20 / ق 1 / 349 .
2- [ الف ] ترشیح : ادب دادن ، ومنه : هو یرشّح للوزارة أو للملک . . أی یربّی ویؤدّب . ( 12 ) . [ انظر : النهایة 2 / 225 ، ولسان العرب 1 / 711 ، وتاج العروس 4 / 50 ] .

ص : 340

وأما خالد وعمرو فإنهما لم یصلحا للإمامة لفقد شروط الإمامة فیهما ، وإن کان یصلحان لما ولّیاه من الإمارة ; فترک الولایة مع امتداد الزمان وتطاول الأیام وجمیع الشروط التی (1) ذکرناها یقتضی (2) غلبة الظنّ ‹ 96 › لفقد الصلاح .

والولایة لشیء لا تدلّ علی الصلاح لغیره ، إذا کانت الشرائط فی القیام بذلک الغیر معلوماً فقدها ، وقد نجد الملک یولّی بعض أموره من لا یصلح للملک بعده لظهور فقد الشرائط فیه ، ولا یجوز أن یکون بحضرته من یرشّحه للملک [ بعده ] (3) ثم لا یولّیه علی تطاول الزمان شیئاً من الولایات ; فبان الفرق بین الولایة وترکها فیما ذکرناه .

فأمّا أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ; وإن لم یتولّ جمیع أُمور النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی حیاته ، فقد تولّی أکثرها وأعظمها ، وخلّفه فی المدینة ، وکان الأمیر علی الجیش المبعوث إلی الخیبر ، وجری الفتح علی یدیه بعد انهزام من انهزم عنها ، وکان المؤدّی عنه سورة براءة بعد عزل من انعزل عنها (4) وارتجاعها منه ! (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( التی ) آمده است .
2- فی المصدر ( تقتضی ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر - کما فی حاشیة [ ب ] - : ( بعد عزل أبی بکر عنها ) .
5- [ ب ] الشافی صفحه : 245 ( طبع ایران 1301 ) . [ الشافی 4 / 141 ] .

ص : 341

طعن پنجم : نصب عمر بن خلافت با وجود معزول بودنش از صدقات

ص : 342

ص : 343

قال : طعن پنجم :

آنکه ابوبکر صدیق ، عمر بن الخطاب را متولی جمیع کارهای مسلمین کرد و خلیفه امت ساخت ، حال آنکه در وقتِ جناب سَرور کائنات ( صلی الله علیه وآله ) یک سال عمر بن خطاب بر خدمت اخذ صدقات مأمور شده بود ، باز معزول شد ، و معزولِ پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را منصوب ساختن مخالفت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کردن است .

جواب از این طعن آنکه : عمر را معزول فهمیدن کمال بیخردی است ، اگر شخصی را بر کاری متولی کنند و آن کار از دست او سرانجام یابد و تولیت او تمام گردد ، آن شخص را نتوان گفت که از آن تولیت معزول شد ، و انقطاع تولیت عمر بن الخطاب از همین قبیل بود که کار اخذ صدقات تمام شد ، تولیت او نیز تمام شد ، و اگر این را عزل گوییم لازم آید که هر نبیّ بعد از موت معزول شود ، و هر امام بعد از موت خود معزول شود !

جواب دیگر : قبول کردیم که عمر معزول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، لیکن مثل حضرت هارون که بعد از مراجعه حضرت موسی ( علیه السلام ) از طور ، از خلافت ایشان معزول شد ، لیکن چون بالاستقلال نبیّ بود ، این عزل در

ص : 344

لیاقت امامت او نقصان نکرد ، همچنین عمر بن الخطاب را که در حق او ( لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ! ) ارشاد شد ، این عزل در لیاقت امامت [ او ] نقصان نکرد .

جواب دیگر : مخالفت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آن است که از آنچه منع فرموده باشد ، ارتکاب نمایند ، نه آنکه معزول او را منصوب کنند ، پس اگر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از نصب عمر نهی میفرمود و ابوبکر او را منصوب میکرد ، البته مخالفت لازم میآمد ، و چون این واقع نشد ، مخالفت از کجا لازم آمد ؟

و اگر کردن آنچه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نکرده باشد ، مخالفت آن حضرت بود ، لازم آید که حضرت امیر ( علیه السلام ) در جنگ کردن با عایشه نیز مخالفت آن جناب کرده باشد ، معاذ الله من ذلک (1) .

أقول :

در “ ازالة الخفا “ تصنیف ولی الله - که بنابر مشهور پدر فاضل ناصب است ! - مذکور است :

عن أبی البختری ، عن علی ( علیه السلام ) قال : « قال عمر بن الخطاب للناس : ما ترون فی فضل فضّل عندنا من هذا المال ؟ قال الناس : یا أمیر المؤمنین ! قد شغلناک عن أهلک وضیعتک وتجارتک ، فهو


1- تحفه اثناعشریه : 268 .

ص : 345

لک ، فقال لی : ما تقول أنت ؟ قلت : « قد أشاروا علیک » ، قال : قل ، فقلت : « لِمَ تجعل یقینک ظنّاً ؟ » فقال : لتخرجن ممّا قلت ; فقلت : « أجل ، والله لأخرجنّ منه ، أ تذکر حین بعثک نبیّ الله ساعیاً فأتیت العباس بن عبد المطلب فمنعک صدقته ، فکان بینکما شیء ، فقلت لی : انطلق معی إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ‹ 97 › فلنخبرنّه بالذی صنع العباس ، فانطلقنا إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فوجدناه خاثراً ، فرجعنا ; ثم غدونا علیه الغدو ، فوجدناه طیّب النفس ، فأخبرتَه بالذی صنع العباس ، فقال لک : « أما علمت أن عمّ الرجل صنو أبیه » . وذکرنا الذی رأیناه من خثوره فی الیوم الأول والذی رأیناه من طیب نفسه فی الیوم الثانی ، فقال : « إنکما أتیتمانی الیوم الأول وقد بقی عندی من الصدقة دیناران ، فکان الذی رأیتما من خثوری لذلک ، وأتیتما فی الیوم وقد وهبتهما (1) ، فذلک الذی رأیتما من طیب نفسی » ، فقال عمر : صدقت ، أما والله لأشکرنّ لک الأولی والآخرة » . (2) انتهی .

از این حدیث ظاهر است که چون آن حضرت عمر را بر ولایت صدقات مأمور ساخت ، عباس صدقه را به او نداد ، و در میان او و عباس نزاع واقع


1- فی المصدر : ( وجّهتهما ) .
2- [ الف ] فضائل علی ( علیه السلام ) . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 267 - 268 ، و مراجعه شود به : مسند أحمد 1 / 94 ، مجمع الزوائد 10 / 238 ، مسند أبی یعلی 1 / 414 ، کنزالعمال 7 / 192 ، شرح ابن أبی الحدید 12 / 100 ] .

ص : 346

شد ، و عمر که شکایت عباس به خدمت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) کرد ، آن حضرت او را زجر نمود و گفت او را : نمیدانی که « عمّ الرجل صنو أبیه ؟ ! » پس فعل عمر را ناخوش داشت ، و او را قابل ولایت ندانست ، که به طور سابق مأمور بر ولایت نکرد ، و این نیست مگر عزل ، پس توهم آنکه عزل عمر از قبیل انقطاع عمل بود ، غلط محض و از قبیل ( رمی السهام فی معترک الظلام ) باشد .

و در “ مشکاة “ مسطور است :

عن أبی هریرة قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عمر علی الصدقة فقیل : منع ابن جمیل وخالد بن الولید والعباس ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « ما ینقم ابن جمیل إلاّ أنه کان فقیراً فأغناه الله ورسوله ، وأمّا خالد ; فإنکم تظلمون خالداً ، قد احتبس أدراعه واعتدّه (1) فی سبیل الله ، وأمّا العباس ; فهی علیّ ومثلها معها » .

ثم قال : « یا عمر ! أما شعرت أن عمّ الرجل صنو أبیه ؟ » متفق علیه (2) .

و ملا علی قاری در “ شرح مشکاة “ گفته :


1- [ الف ] جمع عتاد . ( 12 ) . [ کما فی قاموس المحیط 1 / 312 ، معجم مقائیس اللغة 4 / 216 ، وقال ابن المنظور : والأعتد : جمع العتاد ، وهو ما أعدّه الإنسان من آلة الحرب . انظر لسان العرب 6 / 45 و 5 / 93 ] .
2- [ الف و ب ] شروع کتاب زکات . ( 12 ) . [ ب ] 1 / 560 ( طبع دمشق سنه 1380 ) . [ مشکاة المصابیح 1 / 558 ] .

ص : 347

« وأمّا خالد ; فإنکم تظلمون خالداً . . » بالتقوّل علیه ما لم یقله (1) .

و نیز گفته :

ثم قال : « یا عمر ! أما شعرت . . » ، أی علمت وتنبهت حیث اتهمت العباس بما قیل عنه . (2) انتهی .

و پر ظاهر است که خطاب « تظلمون » متوجه به عمر است ; زیرا که جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله ) او را برای اخذ صدقه از خالد و غیر او فرستاده بود ، پس از دیگران چه تعلق بود که این خطاب به ایشان متوجه شود ؟ !

و نیز قائل مقوله : ( منع ابن جمیل ) ، عمر است ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ تصریح به آن کرده حیث قال :

قوله : فقیل : ( منع ابن جمیل ) ، قائل ذلک عمر ، کما سیأتی - إن شاء الله تعالی - فی حدیث ابن عباس فی الکلام علی قصة العباس . (3) انتهی .


1- قسمت : ( بالتقوّل علیه ما لم یقله ) در مصدر نیامده است ، یا حذف شده ! ! ولی قریب به همین مضمون را - به نقل از ابن حجر آورده : وقیل : تظلمونه بدعوی منع الزکاة منه والحال انه قد وقف - تبرعاً - سلاحه فی سبیل الله أو قصد باحتباسها إعدادها للجهاد دون التجارة . ابن حزم هم چنین تفسیری دارد که : إنهم ظلموا خالداً ; إذ نسبوا إلیه منع الزکاة . لاحظ : المحلّی 5 / 237 .
2- مرقاة المفاتیح 4 / 235 . قسمت : ( وتنبهت حیث اتّهمت العباس بما قیل عنه ) از مصدر حذف شده است ! !
3- فتح الباری 3 / 263 .

ص : 348

و ظاهر است که نسبت ظلم به قائل همین مقوله واقع است نه به دیگری ، پس واضح شد که از عمر ظلم و افترا بر خالد واقع شده ، و بر وقوع تهمت از او بر عباس ، خود علی قاری نصّ نموده ; و هرگاه از عمر بر خالد ظلم واقع شده و بر او افترا نموده ، و با عباس طریقه مرضیه مسلوک نداشته ، نزاع با او ورزیده و ایذای او نموده ، و تهمت بر او کرده ، پس استخلاف ابوبکر چنین کسی را چگونه جایز باشد ؟ !

و به وجهی دیگر هم استخلاف عمر ، ابوبکر را جایز نبود ، و آن اینکه : اجّله اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از امارت عمر کراهیت داشتند (1) چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عبد الرحمن بن عوف قال : دخلت علی أبی بکر فی مرضه الذی توفی فیه ، فقال : جعلت لکم عهداً من بعدی واخترت لکم خیرکم ‹ 98 › فی نفسی ، فکلّکم ورم لذلک أنفه رجاء أن یکون الأمر له ، ورأیت الدنیا قد أقبلت ، ولما تقبله هی جاءته (2) ، وستتخذون بیوتکم بستور الحریر ونضائد الدیباج ، وتألمون ضجائع الصوف الآذربی ، کأنّ أحدکم علی حسک السعدان (3) ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] کراهت اجلّه صحابه از خلیفه شدن عمر .
2- فی المصدر : ( تقبل هی جائیة ) .
3- قسمت ( علی حسک السعدان ) در کنزالعمال در این روایت افتاده ، ولی در روایت قبل در همان صفحه آمده است .

ص : 349

ووالله لئن یقدم أحدکم فیضرب عنقه فی غیر حدّ خیر له من أن یسبح فی غمرة الدنیا . عق . طب . حل (1) .

و (2) زمخشری در کتاب “ فائق “ در باب التاسع گفته :

[ برئ ] (3) أبو بکر . . . دخل علیه عبد الرحمن بن عوف ، فی علّته التی مات فیها ، فقال : أراک بارئاً یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! فقال : أما إنی علی ذلک لشدید الوجع ، ولما لقیت منکم - یا معشر المهاجرین ! - أشدّ علیّ من وجعی ، إنی ولّیت أُمورکم خیرکم فی نفسی ، فکلّکم ورم أنفه أن یکون [ له الأمر ] (4) من دونه ، والله والله لتتخذون (5) نضائد (6) الدیباج ، وستور الحریر ، ولتألمنّ النوم علی الصوف الآذربی (7) ، کما یألم أحدکم النوم علی حسک


1- [ الف و ب ] العقیلی ، والطبرانی ، وأبونعیم . ( 12 ) . [ الف ] فضائل ابی بکر ، از قسم الافعال ، از فصل ثانی ، باب ثالث از حرف الف . ( 12 ) . [ ب ] راجع کنزالعمال 6 / 323 . [ کنزالعمال 12 / 532 - 533 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( واو ) : ( در ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( لتتخذنّ ) .
6- [ الف ] النضائد : الوسائد والفرش . ( 12 ) . [ انظر : الفائق 1 / 90 ] .
7- [ الف ] الآذربی : منسوب إلی آذربیجان ; وروی الآذری . ( 12 ) . غ [ انظر : النهایة 1 / 33 ، لسان العرب 1 / 207 ، 387 ، تاج العروس 1 / 298 ، 497 ] .

ص : 350

السعدان ، والذی نفسی بیده لئن یقدم أحدکم فیضرب عنقه علی غیر حدّ خیر له من أن یخوض غمرات الدنیا .

یا هادی الطریق ، جرت إنّما هوالفجر أو البجر ، - وروی البحر - .

قال له عبد الرحمن : خفّض علیک یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! فإن هذا یهیب (1) إلی ما بک .

وروی : أن فلاناً دخل علیه ، فنال من عمر وقال : لو استخلفت فلاناً ، فقال أبو بکر : لو فعلت ذلک لجعلت أنفک فی قفاک ، ولما أخذت من أهلک حقاً .

ودخل علیه بعض المهاجرین - وهو یشتکی فی مرضه - فقال له : [ أ ] (2) تستخلف علینا عمر وقد عتا علینا ولا سلطان له ؟ ! فلو ملکنا کان أعتی [ وأعتی ] (3) ، فکیف تقول لله إذا لقیته ؟ ! فقال


1- فی المصدر : ( یهیضک ) . قال الشیخ الطریحی : هاض العظم هیضاً : أی کسر بعد الجبور ، فهو مهیض . قال : الجوهری : وکل وجع علی وجع فهو مهیض [ هیض ] ، یقال : هاضنی الشیء : إذا ردّک إلی مرضک . لاحظ : مجمع البحرین 4 / 452 ، الصحاح 3 / 1113 ، لسان العرب 7 / 249 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 351

أبو بکر : أجلسونی ، فأجلسوه ، فقال : [ أ ] (1) بالله تفرقنی ؟ فإنی أقول إذا لقیت : استعملت علیهم خیر أهلک ! (2) و در “ نهایه “ ابن اثیر مذکور است :

وفی حدیث أبی بکر - فی عهده إلی عمر بالخلافة - : فکلّکم ورم أنفه علی أن یکون الأمر دونه (3) . أی : امتلأ وانتفخ من ذلک غضباً ! (4) (5) ولی الله در رساله “ تفضیل الشیخین “ و “ ازالة الخفا “ از “ صحیح ترمذی “ و “ مستدرک “ از زبید بن حارث نقل کرده که او گفته :

إن أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلی عمر یستخلفه ، فقال الناس : أ تستخلف علینا فظّاً غلیظاً ؟ ولو قد ولینا کان أفظّ وأغلظ ، فما تقول لربّک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر ؟ . . إلی آخر الحدیث (6) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الفائق فی غریب الحدیث 1 / 89 .
3- فی المصدر : ( له الأمر من دونه ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( غضبنا ) آمده است .
5- [ الف ] فی لغة ( ورم ) . ( 12 ) . [ انظر : النهایة 5 / 177 ] .
6- [ الف ] در ازالة الخفاء در فصل چهارم مقصد اول ، و در آخر مآثر صدیق دو جا مذکور است . [ ازالة الخفاء 2 / 33 ، قرة العینین : 73 . لازم به تذکر است که مطلب در سنن ترمذی یافت نشد ، ولی همین مطلب را بسیاری از عامه روایت کرده اند مانند : مصنف ابن شیبه 7 / 485 ، 8 / 574 ، کنزالعمال متقی 5 / 678 ، تاریخ المدینة ابن شبه 2 / 671 ، تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر 30 / 413 ، و قریب به آن در سنن بیهقی 8 / 149 به نقل از عایشه ] .

ص : 352

و حسین بن احمد دیاربکری در “ تاریخ خمیس “ آورده :

وفی روایة قال - أی أبو بکر - لهم - أی رجال من المهاجرین والأنصار - : أترضون بخلافة خلیفة أُعیّنه لکم ؟ والله ما أُعیّن أحداً من أقربائی ، قالوا : قد رضینا من اخترت لنا ، فقال : قد اخترت عمر ، فقال له طلحة والزبیر : ما کنت قائلا لربّک إذا ما ولّیته مع غلظته .

وفی روایة : قال طلحة : أتولّی علینا فظّاً غلیظاً ؟ ما تقول لربّک إذا لقیته ؟ ! . . (1) إلی آخره .

و در “ ریاض نضره “ مذکور است :

وعن محمد بن سعد ، بإسناده : إن جماعة من الصحابة دخلوا علی أبی بکر - لمّا عزم علی استخلاف عمر - فقال له قائلون (2)


1- [ الف ] ذکر خلافة عمر فی الفصل الثانی من الخاتمة . ( 12 ) . [ تاریخ الخمیس 2 / 241 ] . دو نسخه “ تاریخ خمیس “ به دست حقیر افتاده ، یکی از کتب خانه مسیح الدوله بهادر ، دوم از کتب خانه احمد حسین خان صاحب دام مجدهم .
2- فی المصدر : ( قائل ) .

ص : 353

منهم : ما أنت قائل لربّک إذا سألک عن استخلاف عمر علینا وقد تری غلظته ؟ (1) . . إلی آخره .

و در “ کنزالعمال “ مذکور ‹ 99 › است :

عن عائشة قالت : لمّا حضر أبا بکر الوفاة استخلف عمر ، فدخل علیه علی [ ( علیه السلام ) ] وطلحة فقالا (2) : من استخلفت ؟ قال : عمر ، قالا : فماذا أنت قائل لربک ؟ ! قال : أبالله تفرقانی ! لأنا أعلم بالله ولعمر (3) منکما ، أقول : استخلفت علیهم خیر أهلک ! ابن سعد (4) .

حاصل آنکه : از عایشه مروی است که گفت : هرگاه حاضر شد ابابکر را وفات ، خلیفه کرد عمر را ، پس داخل شدند بر ابوبکر جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و طلحه ، پس هر دو به ابوبکر گفتند که : کدام کس را بعد [ از ] خود خلیفه ساختی ؟ گفت : عمر را ; پس هر دو گفتند : که پس چه خواهی گفت تو به پروردگار خود ؟ گفت ابوبکر که : آیا به خدا مرا میترسانید ؟ ! به


1- [ الف ] ذکر عهد أبی بکر إلی عمر من الفصل الرابع عشر من الباب الأول من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 237 . [ ریاض النضرة 2 / 245 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
3- فی المصدر : ( بعمر ) .
4- [ الف ] با “ منتخب کنزالعمال “ که آن هم از ملا علی متقی است مقابله شد ، در خلافت عمر از کتاب الامارة حرف الهمزه این حدیث مذکور است ، و نیز در فضایل ابی بکر این حدیث منقول است . ( 12 ) . [ کنزالعمال 5 / 677 ] .

ص : 354

درستی که من داناترم به خدا و به عمر از شما ! خواهم گفت خدا را که : خلیفه ساختم بر مردم ، بهترین اهل تو را .

و این حدیث را ابن سعد روایت کرده . انتهی المحصّل .

و نیز در “ کنزالعمال “ در فضائل ابی بکر این حدیث به این طور منقول است :

عن عائشة ، قالت : لمّا ثقل أبی دخل علیه فلان و فلان ، فقالوا : یا خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ! ماذا تقول لربّک غداً إذا قدمت علیه وقد استخلفت علینا ابن الخطاب ؟ فقال أبالله ترهبونی ، أقول : استخلفت علیهم خیرهم . ابن سعد (1) .

و این احادیث مذکوره به چند وجه دلالت دارد بر بطلان خلافت عمر :

اول : آنکه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

إنّما قال أبو بکر : ( أقیلونی ) ; لأنه خشی من لعنه [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] لإمام قوم وهم له کارهون (2) .

یعنی نگفته ابوبکر ( اقیلونی ) مگر برای آنکه ترسید ابوبکر از لعنت کردن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امام قومی را که آن قوم از آن کراهت داشته باشند . انتهی المحصل .


1- [ ب ] کنزالعمال 6 / 325 . [ کنزالعمال 12 / 535 - 536 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- [ ب ] الصواعق المحرقة : 49 ( طبع مصر سنه 1375 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 126 ] .

ص : 355

پس بنابر این عمر بر لسان پیغبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ملعون باشد ، و ابوبکر در استخلافش مطعون .

دوم : آنکه از قول ابوبکر : ( فکلکم ورم أنفه ) ظاهر است که جمیع اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از خلافت عمر کاره بودند ، پس اجماع صحابه کرام بر عدم لیاقت عمر و [ عدم ] استحقاق او برای خلافت ، مثل فَلَق صبح روشن گردید ، و بطلان استخلاف عمر کشمس النهار واضح شد .

سوم : آنکه از این احادیث واضح است که عمر فظّ غلیظ بوده ، و فظاظت و غلظت به اعتراف ابن روزبهان منافی امامت است .

و نیز احادیث بسیار از سرور مختار ( صلی الله علیه وآله ) در مذمت و شناعت این صفت ناهنجار وارد است ، وسیجیء فیما بعد إن شاء الله تعالی .

چهارم : آنکه از این احادیث ظاهر است که جناب امیر ( علیه السلام ) هم از خلافت عمر کاره بود ، و او را قابل خلافت نمیدانست ، و ابوبکر را در استخلافش گنهکار و مستوجب مؤاخذه پروردگار میدانست ; و چون که عدم مفارقت آن جناب از حق بالقطع ثابت است - کما دل علیه حدیث : « اللهم أدر الحقّ معه حیثما دار » (1) و غیره - پس آن جناب در این کراهت ، و ندانستن عمر را قابل خلافت ، نیز بلاشک برحق باشد .


1- مراجعه شود به الغدیر 3 / 179 ، ملحقات احقاق الحق 5 / 626 - 628 و 7 / 470 و 16 / 394 و 17 / 134 - 136 و 20 / 584 - 585 و 23 / 646 - 647 و 30 / 227 - 228 و 31 / 956 ، و بقیه مصادر .

ص : 356

و هرگاه که صحابه و جناب امیر ( علیه السلام ) عمر را به خلافت نپسندیده باشند ، پس خلیفه کردن ابوبکر عمر را از جهت محابات او بوده باشد ; و حال آنکه شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده که : خود ابوبکر از آن حضرت روایت کرده که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« من ولی من أمر المسلمین شیئاً فأمّر علیهم أحداً محاباةً فعلیه لعنة الله ، لا یقبل منه صرفاً ولا عدلا حتّی یدخله جهنم » (1) .

و اعجب آنکه : هرگاه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 100 › در قرب وفات خود ، دوات و قرطاس برای کتابت تنصیص بر خلافت خلیفه برحق و امام مطلق طلب فرمودند ، عمر بن الخطاب کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) ، و ( حسبنا کتاب الله ) ، بر زبان آورد ، و از اتیان کتابت مانع گردید ، در اینجا چون ابوبکر (2) وصیت نامه خلافت عمر را نوشت ، هیچ چون و چرا نکرد .

و شاعری این مضمون را به کمال لطافت نظم نموده ، حیث قال :

< شعر > أوصی النبیّ فقال قائلهم : * قد ضلّ یهجر سید البشر ورأوا أبا بکر أصاب فلم * یهجر فقد أوصی إلی عمر < / شعر > اما آنچه گفته : جواب دیگر که عمر معزول بود اما مثل حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] .


1- [ الف ] نکته سوم ، فصل دوم ، مقصد اول ، جلد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 16 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 357

پس جوابش آنکه : حضرت هارون را معزول فهمیدن ، کمال حُمق است ، و خلافت حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] برای حضرت هارون ثابت بود ، از وقت استخلاف تا وقت وفات آن حضرت ( علیه السلام ) ، و به رجوع حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] خلافت از آن حضرت هرگز زایل نشده ، کما هو مشروح فی بحث الإمامة من کتب الشیعة .

و اگر بالفرض خلافت از آن حضرت به رجوع حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] زایل میشد ، باز هم عزل آن حضرت مثل عزل عمر لازم نمیآمد ; زیرا که مخاطب خود در باب امامت گفته :

استخلافی که مقید به مدت غیبت باشد ، بعد از انقضای آن مدت باقی نمیماند ، چنانچه در حق حضرت هارون هم باقی نماند ، و انقطاع این استخلاف را عزل نتوان گفت (1) .

پس به اقرار خودش حضرت هارون معزول نشده ، بلکه انقطاع استخلاف به انقطاع مدت آن واقع شده ، و عزل عمر از این قبیل نبود ، کما سبق .

و نیز به نزد فاضل مخاطب چون استقلال نبوت حاصل شود ، عزل موجب نقصان نمیشود ، کما قال فی باب الإمامة (2) ، پس چون حضرت هارون نبیّ بود اگر معزول شده باشد نقصانی در آن حضرت پیدا


1- [ الف و ب ] حدیث دوم از احادیث در امر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) صفحه 438 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ تحفه اثنا عشریه : 211 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 211 .

ص : 358

نشود ; به خلاف عمر که ادعای نبوت او نمیتوانست کرد مگر آنکه از اسلام دست بردارد .

اما آنچه گفته : همچنین عمر بن الخطاب را که در حق او ( لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ) ارشاد شده . . . الی آخر .

پس ذکر چنین احادیث موضوعه که اهل سنت به نقل آن متفردند ، در مقام مناظره به مقابله شیعه به غایت غریب و عجیب است ! (1) و چگونه جایز است که نبیّ معصوم ، تجویزِ نبوت فرماید برای کسی که سالهای دراز به اَدناس شرک و عدوان و عبادت اوثان متلوث بوده باشد ؟ ! ( سُبْحَانَکَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ) (2) .

و مع هذا اسانید این حدیث نزد خود اهل سنت مقدوح است ; زیرا که در “ صحیح ترمذی “ این روایت را به این اسناد نقل کرده :

حدّثنا سلمة بن شبیب ، أخبرنا المقری ، عن حیاة بن شریح ، عن بکر بن عمرو ، عن مشرح بن هاعان ، عن عقبة بن عامر قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : لو کان بعدی نبیّ لکان عمر بن الخطاب .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] موضوعیت حدیث : ( لو کان بعدی نبیّ لکان عمر ) . ( 12 ) .
2- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 359

هذا حدیث حسن غریب لا نعرفه إلا من حدیث مشرح بن هاعان . (1) انتهی .

و این مشرح بن هاعان را ابن حبان (2) - که از ائمه و حفاظ حدیث است ، و به غایت معتبر است (3) - ضعیف گفته ، چنانچه ذهبی در کتاب “ مغنی “ که موضوع است برای ذکر ضعفا و مجروحین در ترجمه اش میفرماید :

لیّنه ابن حبّان (4) (5) .

و نیز ذهبی در “ میزان “ آورده که ابن حبان گفته که : مشرح از عقبه ، مناکیری


1- [ الف ] فضائل عمر بن الخطاب من کتاب الفضائل . ( 12 ) . [ ب ] الجامع للترمذی 2 / 215 ( طبع کانپور هند ) . [ سنن ترمذی 5 / 281 - 282 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن حیان ) آمده است .
3- [ الف و ب ] سمعانی در “ انساب “ در نسبت بستی میفرماید : أبو حاتم محمد بن حبان بن أحمد بن حبان [ التمیمی ] البستی ، إمام عصره ، صنّف تصانیف لم یسبق إلی مثلها ، ورحل فیما بین الشاش إلی الإسکندریة ، وتلمّذ فی الفقه لأبی بکر بن خزیمة بنیسابور ، وکتب بالبصرة عن أبی خلیفة الجمحی ، وبالشام عن محمد بن عبید الله الکلاعی . . وعالَم لا یُحصون ; سمع منه أبو عبد الله بن مندة وأبو عبد الله بن البیع الحافظان . . وغیرهما ، وذکره الحاکم أبو عبد الله فقال : أبو حاتم البستی القاضی من أوعیة العلم فی اللغة والفقه والحدیث والوعظ ، وکان من عقلاء الرجال ، صنّف فخرج له من التصنیف فی الحدیث ما لم یسبق إلیه . ( 12 ) . [ الأنساب 1 / 349 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن حیان ) نوشته شده است .
5- [ الف ] کتاب “ مغنی “ در کتب خانه جناب آیة الله فی العالمین موجود است . ( 12 ) . [ المغنی 2 / 659 ] .

ص : 360

روایت کرده که بر آن متابعت نکرده شده ، و صواب آن است که آنچه او به آن متفرد است ، ترک کرده شود ، و از عقیلی آورده ‹ 101 › که : مشرح همراهی حجاج کرد تا مکه و منجنیق بر کعبه آویخت ، وهذه عبارته :

مشرح بن هاعان المصری ، عن عقبة بن عامر ، صدوق لیّنه ابن حبان .

وقال عثمان بن سعید ، عن ابن معین : ثقة وقال ابن حبان : یکنّی أبا مصعب ، یروی عن عقبة مناکیر لا یتابع علیها ، روی عنه اللیث وابن لهیعة ، فالصواب ترک ما انفرد به .

وذکره العقیلی فما زاد فی ترجمته من أن قیل : إنه جاء مع الحجاج إلی مکّة و نصب المنجنیق علی الکعبة . (1) انتهی .

و ابن الجوزی نیز در مشرح قدح نموده ، و حدیثی را که مثل این حدیث است و او روایت آن کرده موضوع گفته ، چنانچه در کتاب “ الموضوعات “ در احادیث موضوعه فضائل عمر گفته :

الحدیث الثانی : أنبأنا إسماعیل بن أحمد ، قال : أنبأ ابن مسعدة ، قال : أنبأ جمرة ، قال : أنبأ [ نا ] ابن عدی ، قال : حدّثنا علی بن الحسن بن قدید ، قال : حدّثنا زکریا بن یحیی الوقاد ، قال : حدّثنا بشر بن بکر ، عن أبی بکر بن عبد الله بن مریم ، عن حمزة بن


1- میزان الاعتدال 4 / 117 .

ص : 361

حبیب ، عن عُضَیف (1) بن الحارث ، عن بلال بن ریاح ، قال : قال رسول الله : لو لم أُبعث فیکم لبعث عمر . . ! !

قال ابن عدی : وحدّثنا عمر بن الحسن بن نصر الحلبی ، قال : حدّثنا مصعب بن سعد ، أبو خثیمة ، قال : حدّثنا عبد الله بن واقد ، قال : حدّثنا حیاة بن شریح ، عن بکر بن عمر ، وعن مشرح بن هاعان ، عن عقبة بن عامر ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : لو لم أُبعث فیکم لبعث عمر . . ! !

قال المصنف : هذان حدیثان لا یصحّان عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . .

أمّا الأول : فإن زکریا بن یحیی کان من الکذابین الکبار ، قال ابن عدی : کان یضع الحدیث .

وأما الثانی : فقال أحمد ویحیی : عبد الله بن واقد لیس بشیء .

وقال النسائی : متروک الحدیث .

وقال ابن حبّان : انقلبت علی مشرح صحائفه ، فبطل الاحتجاج به (2) .

طبرانی این حدیث را به طریق دیگر از عصمت بن مالک روایت نموده ، و


1- [ الف ] بالضاد المعجمة ، مصغراً . ( 12 ) .
2- [ الف ] قوبل به حمد الله عبارة کتاب الموضوعات لابن الجوزی علی أصله وهو موجود به حمد الله عندی ، ولکنه نحو نصف ، لیس بکامل . ( 12 ) . [ الموضوعات 1 / 320 - 321 ] .

ص : 362

در اسنادش هم ضعیفی واقع شده ، چنانچه جناب حکیم میرزا محمد ، اعلی الله مقامه فی دارالکرامة ، از “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ نقل فرموده :

لوکان بعدی نبیّ لکان عمر بن الخطاب . حم (1) ت (2) ک (3) عن عقبة بن عامر ; طب (4) ، عن عصمة بن مالک ; قال البیهقی : وفیه الفضل بن المختار ، وهو ضعیف ; وأمّا خبر الدیلمی عن أبی هریرة : لو لم أُبعث لبعث عمر ، فمنکر (5) .

و در “ کنزالعمال “ تبویب “ جمع الجوامع “ مذکور است :

لو کان بعدی نبیّ لکنتَه ، قاله لعمر .

الخطیب فی رواة مالک ; وابن عساکر عن ابن عمر ، وقال : منکر .

لو لم أُبعث فیکم لبعث عمر .

عد (6) . وقال : غریب .


1- [ الف ] احمد فی المسند .
2- [ الف ] والترمذی .
3- [ الف ] الحاکم فی المستدرک .
4- [ الف ] الطبرانی .
5- فیض القدیر 5 / 414 .
6- [ الف ] ابن عدی .

ص : 363

کر (1) . عن عقبة بن عامر .

عد . کر . عن بلال بن ریاح (2) .

وقال عد : غیر محفوظ . وأوردهما ابن الجوزی فی الموضوعات . (3) انتهی .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن ابن عمر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لعمر بن الخطاب : لو کان بعدی نبیّ لکنته .

خط (4) . وقال : منکرا (5) .

اما آنچه گفته : مخالفت (6) پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آن است که : از آنچه منع فرموده باشد ارتکاب نماید ، نه آنکه معزول او را منصوب کنند .

پس جوابش آنکه : مخالفت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) اعم است از آنکه مخالفت قول آن


1- [ الف ] ابن عساکر .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا قسمت : ( وقال عد : عن بلال بن ریاح ، ) اضافه شده .
3- [ الف ] فضائل عمر بن الخطاب ، من قسم الأفعال . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 33 . [ کنزالعمال 11 / 581 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
4- [ الف ] الخطیب . ( 12 ) .
5- فی المصدر : ( منکر . کر ) . [ الف ] فضائل عمر بن الخطاب ، من قسم الأقوال . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 147 . [ کنزالعمال 12 / 597 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
6- در [ الف ] اشتباهاً : ( مخالف ) آمده است .

ص : 364

حضرت باشد یا مخالفت فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) ، و هرگز کسی حصر مخالفت در آنچه مخاطب ذکر کرده ننموده ; اهل سنت از کمال محبت ثلاثه در دفع مطاعنشان ‹ 102 › دیگر اکاذیب و افترائات که میبستند ، و از الزام شنایع باکی نداشتند ، حالا نوبت به اینجا رسید که معانی الفاظ را هم انکار کردن گرفتند ! !

اما آنچه گفته : اگر کردن آنچه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نکرده باشد ، مخالفت آن حضرت بود ، لازم آید که جناب امیر ( علیه السلام ) در جنگ کردن با عایشه نیز مخالفت آن جناب کرده باشد .

جوابش آنکه : علمای شیعه نگفته اند که مجرد فعل امری که آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] نکرده باشد ، بدون ظهور قباحت آن ، مخالفت آن حضرت است ، بلکه غرض ایشان آن است که : عزل عمر از ولایت صدقات ، دلیل عدم صلاحیت او است ، و مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در تولیت امورِ تمامی مسلمین به کسی که عدم صلاحیت او در تولیت بعض امور ظاهر شد ، بلاشبهه قبیح است .

دیگر آنکه : این ملازمه وقتی وجهی از توهم داشت که عایشه در وقت حیات جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، مخالفت خدا که مدلول ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (1) است کرده ، از خانه خود بی اذن آن حضرت بر آمده ، بر اشتری سوار شده ، و


1- الاحزاب ( 33 ) : 33 .

ص : 365

خواهرزاده خود را همراه گرفته ، بر بلدی از بلاد مسلمین تاخت میآورد ; و عامل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را مثل عثمان بن حنیف ، ریش کنده از شهر بیرون میکرد ، و اموال بیت المال به تصرف خود میآورد ; و با وجود این حرکات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به مدافعه این فتنه و فساد او نمیپرداخت .

و چون عایشه مصدر این حرکات بعد [ از ] وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) شده ، و آن حضرت به مخاطبه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرموده بود : « ستقاتل بعدی الناکثین والقاسطین والمارقین » (1) ; و به مخاطبه زبیر فرموده : « ستقاتله وأنت له ظالم » (2) . یعنی : مقاتله خواهی کرد تو علی ( علیه السلام ) را و حال آنکه تو ستمکار خواهی بود .

پس قتال آن حضرت ( علیه السلام ) با عایشه عین اطاعت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) باشد ، احتمال مخالفت در آن سمتی از امکان ندارد .

* * *


1- مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق 21 / 686 .
2- مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق 17 / 349 و 23 / 284 و 37 / 419 ، 496 .

ص : 366

ص : 367

طعن ششم : زیر دست بودن ابوبکر وعمر

ص : 368

ص : 369

قال : طعن ششم :

آنکه حضرت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابوبکر و عمر را تعینات و تابع عمرو بن العاص ساخت ، و او را بر ایشان امیر کرده ، و همچنین اسامه را بر ایشان سردار کرده ، اگر ایشان را لیاقت ریاست میبود ، یا در این باب افضل و اولی میبودند ، چرا ایشان را رئیس نمیکرد ، دیگران را تابع ایشان میساخت ؟

جواب از این طعن به چند وجه گفته اند :

اول : آنکه اگر امیر نکردن ایشان دلالت بر عدم لیاقت ایشان ، یا بر افضل نبودن ایشان کند ، لابد امیر کردن بر لیاقت و افضلیت دلالت خواهد کرد ، اگر شیعه معتقد لیاقت امامت برای عمرو بن العاص و اسامه بن زید ، و قائل به افضلیت ایشان باشند ، در این باب اهل سنت محتاج جواب خواهند بود ، و الا نه .

دوم : آنکه در مقدمه خاص امیر کردن مفضول بر افضل قباحتی ندارد ، و این تأمیر خاص دلالت نمیکند بر افضلیت و لیاقت امامت کبری ; زیرا که در مقدمه خاص ریاست دادن ، بسا که بنا بر مصلحت جزئیه خاصه میباشد که

ص : 370

آن مصلحت به دست یکی از مفضولان و کمتران سرانجام میشود ، نه به دست افضلان و بهتران ، مثل آنچه در امارت عمرو بن العاص واقع شد که او مرد داهی و صاحب مکر و حیله بود ، ومنظور همین بود که حریفان را به مکر و حیله تباه سازد ، و یا از مکائد حریفان و مداخل و مکامن آنها ‹ 103 › واقف بود ، و دیگران را این واقفیت نه ، به مثابه آنکه برای دزدگیری و تصفیه راه و شب گردی و فوج داری [ به ] (1) همین قسم اشخاص میدهند ، و از امرای کبار هرگز این خدمات سرانجام نمیشود .

یا در ریاست خاص ، تسلیت و تشفی خاطر مصیبت زده و ماتم کشیده و ظلم رسیده منظور میافتد ، چنانچه در حق اسامه واقع شد که پدرش از دست فوج شام و روم شهید شده بود ، اگر او را رئیس نمیکردند ، و به دست او انتقام پدرش [ را ] نمیگرفتند ، او را تسلی و تشفی ، و نام و جاه حاصل نمیگشت .

سوم : آنکه منظور جناب سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود که ابوبکر و عمر [ او ] (2) را مطلع سازند بر معاملاتی که تعیناتیان و تابعین را با سردار در پیش میآید ، و چه قسم تعهد حال تابعین و متعینان باید نمود ، و این معنا بدون آنکه یک دوبار ایشان را تابع کسی گرداند و متعینه کسی نماید ، به حق الیقین معلوم نمیتوانست شد ، پس گویا این تابع نمودن بنابر ریاضت و


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 371

تعلیم سلیقه ریاست [ و ] (1) امارت بود ، به منزله آنکه پادشاهان اولوالعزم تا وقتی که از سپاه گری به امارت ، و از امارت به وزارت ، و از وزارت به سلطنت نرسیده اند ، این مرتبه عظمی را - کما هو حقّها - سر انجام نداده اند ، مثل تیمور ، و نادرشاه ، و امثال ذلک ; پس تربیت ایشان به این نوع ، صریح دلالت دارد بر آنکه در حق ایشان ریاست عمده منظور نظر کرامت اثر پیغمبر (2) بود ، علیه وآله الصلاة والسلام .

و به همین ترتیبِ (3) آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که در حق این دو کس به این نوع واقع میشد ، اینها هر دو در خلافت خود لشکریان و امرا را به وجهی میداشتند که انتظامی بهتر از آن متصور نیست ، نه امرای ایشان را خیال بغی و استقلال در سر میافتاد ، و نه لشکریان را کاهلی و تکاسل و بیصرفگی در نهب و قتل و غارت رو میداد ، و امرا را بر لشکر ، و لشکر را بر امرا هیچ وجه ظلمی و ستمی و نازی و دلالی ممکن نبود ، و رعایا در مهد امن و امان آرمیده ، فارغ البال میگذرانیدند ، و فتوح پی در پی و غنایم و فیء (4) روز به روز به دست ایشان میافتاد ، و این معنا نزدیک واقفان فن سیر أظهر من الشمس وأبین من الأمس است .

در امور واقعیه ، تشیع پیش نمیرود ، و آنچه زور و غلو تشیع است در امور


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] - با وجود تحیت بعدی - اشتباهاً اینجا هم تحیت ( ص ) داشت .
3- در مصدر : ( تربیت ) .
4- در مصدر : ( وافی ) .

ص : 372

موهومه است ، اگر چنین میبود خوب میبود ، و اگر چنین (1) میشد بهتر میشد (2) .

أقول :

آنچه گفته : اگر شیعه معتقد لیاقت امامت برای عمرو بن العاص و اسامه بن زید ، و قائل افضلیت ایشان باشند ، در این باب اهل سنت محتاج جواب خواهند بود .

پس جوابش آنکه : اگر شیعه قائل شوند به اینکه ابوبکر و عمر در مرتبه کمتر از اسامه و عمرو بن العاص بودند ، ایشان را اعتقاد به لیاقت عمرو بن العاص و اسامه برای امامت کبری لازم نمیآید ; بلکه غایت آنچه از آن لازم میآید آن است که اسامه و عمرو بن العاص از ابوبکر و عمر و امثال ایشان افضل بودند ، و این معنا مستلزم لیاقت امامت کبری نمیتواند شد ; زیرا که در امامت کبری افضلیت از تمامی رعایا ، و عصمت و نص نیز شرط است .

طرفه ماجراست که فاضل ناصب برای تخدیع عوام ، با وصف ادعای علم و فضل ، چنین خرافات واهیه بر زبان میآرد ، و از تقریرات علمای اعلام اغماض نظر کرده ، بنای اجوبه بر موهومات و متخیلات خود میگذارد . غرض اهل حق از این طعن آن بود که : افضلیت ‹ 104 › در امامت شرط


1- در مصدر : ( چنان ) .
2- تحفه اثناعشریه : 268 - 269 .

ص : 373

است ، خصوصاً در امور سیاست که افضلیت را در آن منکرین اشتراط افضلیت در دیگر امور هم شرط میدانند ، و این قصه دلالت صریحه دارد بر آنکه اسامه و عمروعاص افضل از شیخین بودند ، پس هرگاه افضلیت در امور سیاست که عمده شروط خلافت است ، در شیخین متحقق نباشد ، ایشان لایق خلافت نباشند .

مخاطب از این تقریر اعراض کرده ، به این خرافه زبان میآلاید که بنابر این میباید که شیعه معتقد خلافت و امامت برای عمروعاص [ و ] اسامه باشند ، انصاف باید نمود که این کلام را با تقریر اهل حق چه مناسبت و ارتباط است ؟ !

اما آنچه گفته : دوم : آنکه در مقدمه خاص ، امیر کردن مفضول بر افضل قباحتی ندارد .

پس جوابش آنکه : هرکه قائل به قبح تقدیم مفضول بر فاضل است ، در هر جاست ; و هرکه قائل به قبح نیست ، در هیچ جا نیست ، قائل شدن به عدم قباحت تأمیر مفضول بر افضل در امری خاص خرق اجماع مرکب است .

اما آنچه گفته : و این تأمیر خاص دلالت نمیکند بر افضلیت .

پس باطل است به جهت اینکه جلال الدین سیوطی در “ جمع الجوامع “ نقل کرده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود :

« أیّما رجل استعمل رجلا علی عشرة أنفس ، علم أن فی العشرة

ص : 374

أفضل ممّن استعمل ، فقد غشّ الله وغشّ رسوله وغشّ جماعة المسلمین » . ع (1) . عن حذیفة (2) .

یعنی : هر کدام مردی که امیر کند مردی را بر ده کس ، بداند که در آن ده کس ، شخص (3) افضل است از آن کس که او را امیر کرده ، پس به تحقیق که آن امیرکننده ، خیانت کرده باشد خدا و رسول او صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را ، و جماعت مسلمین را .

و شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ از حاکم روایت کرده که عبدالله بن عباس از رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم روایت کرده که آن حضرت فرموده :

« من استعمل رجلا من عصابة ، وفی تلک العصابة من هو أرضی لله منه ، فقد خان الله ، وخان رسوله ، وخان المؤمنین » . (4) انتهی .

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

روی إسحاق بن راهویه والحاکم من حدیث بریدة : ان عمرو بن العاص أمرهم فی تلک الغزوة أن لا یوقدوا ناراً ، فأنکر ذلک عمر ، فقال له أبو بکر : دعه ، فإن رسول الله صلی الله علیه


1- [ الف و ب ] ای رواه ابویعلی .
2- [ الف ] قوبل علی اصل جمع الجوامع فی حرف الالف . ( 12 ) . [ جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 3 / 398 ، کنزالعمال 6 / 19 ] .
3- ظاهراً : ( شخصی ) صحیح است .
4- ازالة الخفاء 1 / 16 .

ص : 375

[ وآله ] وسلّم لم یبعثه علینا إلاّ لعلمه بالحرب ، فسکت عنه .

فهذا السبب أصحّ إسناداً من الذی ذکره ابن إسحاق ، لکن لا یمتنع الجمع .

و روی ابن حبان - من طریق قیس بن حازم - ، عن عمرو بن العاص : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعثه فی ذات السلاسل ، فسأله أصحابه أن یوقدوا ناراً ، فمنعهم ، فکلّموا أبا بکر ، فکلّمه فی ذلک فقال : لا یوقد أحد منکم ناراً إلاّ قذفته فیها .

قال : فلقوا العدو فهزموهم ، فأرادوا أن یتبعوهم ، فمنعهم ، فلمّا انصرفوا ذکروا ذلک للنبیّ ، فسأله ، فقال : کرهت أن آذن لهم أن یوقدوا ناراً ، فیری عدوهم قلّتهم ، وکرهت أن یتبعوهم فیکون لهم مدد ; فحمد أمره . (1) انتهی به قدر الحاجة .

و در “ روضة الاحباب “ در اثنای بیان غزوه ذات السلاسل مذکور است که :

عمرو بن العاص گفت : هیچ احدی آتش روشن نکند ، الا که او را در آتش اندازم .

و روایتی آنکه : عمر فاروق بر عمرو انکار کرد ، و سخن درشت گفت ، عمرو گفت : ای عمر ! مأمور نشده ای به آنکه ‹ 105 › سخن من بشنوی و فرمان بری ؟ ! جواب داد که : آری ; عمرو گفت : پس به آن امر متمثل شو ، و ابوبکر با عمر گفت : بگذار او را به حال خود ، به درستی که جناب


1- [ الف ] کتاب الغزوات ، غزوة ذات السلاسل . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 54 ( طبعة القاهرة 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 59 ] .

ص : 376

رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وی را بر ما امیر نگردانیده ، مگر به جهت آنکه وی مصلحت حرب را نکو میداند . (1) انتهی .

و از تأمیر عمروعاص بر شیخین در غزوه ذات السلاسل و عبارات “ فتح الباری “ و “ روضة الاحباب “ نیز معلوم شد که عمروعاص از ابوبکر و عمر اعلم به مصلحت حرب بود .

و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) از عمروعاص بالیقین اعلم به مصلحت حرب بود ، چنان که سابقا در حال همین غزوه نیز ظاهر شده ، پس حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از ابوبکر و عمر اعلم به مصلحت حرب باشد ; و دلایل افضلیت آن حضرت بر جمیع صحابه در جمیع امور در باب امامت به شرح و بسط تمام گذشت (2) .

اما آنچه گفته : زیرا که در مقدمه خاص ریاست دادن . . . الی آخر .

پس مخدوش است به اینکه : هرگاه جهاد کفار و مقاتله مخالفین اشرار - که از اعظم ارکان خلافت و سنام اسلام است - نزد مخاطب از عمروعاص به خوبی انجام مییافت و از شیخین سرانجام نمیشد ، این صریح اقرار است به افضلیت عمروعاص بر شیخین در امر سیاست ; و هرگاه شیخین در امر سیاست هم از دیگران مفضول باشند ، چسان مستحق خلافت شوند ؟ !


1- روضة الاحباب ، ورق : 119 - 120 .
2- اشاره است به کتاب “ برهان السعاده “ از مؤلف ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 377

اما آنچه گفته : مثل آنچه در امارت عمرو بن العاص واقع شد ، که او مرد داهی و صاحب مکر و حیله بود .

پس کمال عجب است (1) که مخاطب توهین و تهجین عمروعاص و تحقیر او مینماید ، حال آنکه او نزد اهل سنت از اَجلّه صحابه است ، و قطع نظر از تصریحات اهل سنت به وجوب تعظیم و تبجیل جمیع صحابه ، و حرمت تحقیر و توهین ایشان ، بالخصوص هم درباره عمروعاص احادیث فضیلت نقل مینمایند ، مگر - ظاهراً احادیث فضیلتش نزد مخاطب هم موضوع متصور شد !

و نیز کمال دیانت و هوشیاری و فهم و فراست مخاطب بر اهل عقل و دین ظاهر [ شد ] که جناب مخاطب ، منصوب حضرت رسول الثقلین و امیر شیخین خود را به مرد داهی (2) و به صاحب مکر و حیله تعبیر میفرماید .

و نیز ظاهر است که جناب شیخین تعلیم این همه صفات از معلم و امیر خود به خوبی یافته باشند که برای همین مأمور بودند ، به اقرار مخاطب .

اما آنچه گفته : اما در ریاست خاص ، تسلیت و تشفی خاطر مصیبت زده و ماتم کشیده و ظلم رسیده منظور میافتد .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] تهجین عمرو بن عاص صحابی .
2- لفظ : ( داهی ) از نسخه [ ب ] افزوده شد ، در [ الف ] این قسمت سفید است .

ص : 378

پس در صورت تسلیم ، چه ضرور است که کسی که افضل از او باشد او را نیز مأمور او سازند ؟ و اگر چنین میبود میبایست که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را نیز مأمور او مینمود (1) .

و همین است جواب از آنچه گفته :

سوم : آنکه منظور جناب سَرور بود که ابوبکر و عمر را مطلع سازند بر معاملاتی که تعیناتیان را با سردار پیش میآید . . . الی آخر .

زیرا که اگر منظور آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) این میبود گاهی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را مأمور کسی میکرد ، و چون این امر گاهی واقع نشده ، ما دانستیم که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) تقدیم مفضول بر افضل [ را ] قبیح و مذموم میدانست ، و هو المطلوب .

مگر اینکه فاضل ناصب بگوید که : - العیاذبالله - جناب ‹ 106 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نمیخواست که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به خلافت برسد ، لهذا آن حضرت را تابع کسی نکرده ، و تعلیم و ریاضت آن جناب ننموده [ است ] .

و حصول فتوح و غنائم اگر دلیل حقیّت باشد ، باید که چنگیزخان و دیگر کفره فجره که در سلطنت ایشان فتوح پی در پی حاصل شده ، بر حق بوده باشند !


1- [ الف ] آری ، اگر شیخین پدر اسامه را قتل میکردند ، محتمل میبود که تسلی او در حصول ریاست بر ایشان منحصر میشد ! ( 12 ) .

ص : 379

طعن هفتم : نصب عمر بن خلافت با وجود اعتقاد به عدم تعیین پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 380

ص : 381

قال : طعن هفتم :

آنکه ابوبکر صدیق در استخلاف ، مخالفت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نمود ، و قطعاً معلوم است که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مصلحت و مفسده را خوب میفهمید ، و کمال شفقت و رأفت بر امت خود داشت ، و کسی را بر امت خود خلیفه مقرر نفرمود ، و ابوبکر عمر را خلیفه نمود .

جواب از این طعن به چند وجه گفته اند :

اول : آنکه خلیفه نکردن آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای امت ، صریح دروغ و بهتان است ; زیرا که شیعه کلّهم قائل اند به اینکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نمود ; و اگر ابوبکر هم اتباع سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خود کرده ، بر امت خلیفه کرد ، مخالفت از کجا لازم آمد ؟

و اگر بر مذهب اهل سنت کلام میکنند ، پس محققین اهل سنت نیز قائل به استخلاف اند در صلات و در حج ; و صحابه را که رمزشناس پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و دقیقه یاب و اشاره فهم آن جناب اطهر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بودند ، همین قدر کافی بود .

ص : 382

و ابوبکر صدیق ، نظر به آنکه مردم بسیار از عرب و عجم تازه در اسلام درآمده اند ، [ و ] بی تصریح و تنصیص و عهدنامه این دقایق را نخواهند دریافت ، نوشت و خواند و میان آورد .

دوم : آنکه خلیفه نکردن جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از آن بود که به وحی ربانی و الهام سبحانی به یقین میدانست که بعدِ آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ابوبکر خلیفه خواهد شد ، و صحابه اخیار بر او اجماع خواهند کرد و غیر او را دخل نخواهند داد ، چنانچه حدیث : ( فأبی علی إلاّ تقدیم أبی بکر ) ، و حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) ، و حدیث : ( إنه الخلیفة من بعدی ) که در “ صحاح “ اهل سنت موجود است ، بر آن دلالت صریح دارد ; چون این یقین حاصل داشت ، حاجت استخلاف و نوشتن عهدنامه مرتفع شد .

چنانچه در “ صحیح مسلم “ مذکور است که :

در مرض وفات ، ابوبکر و پسر او را طلبیده بود که عهدنامه خلافت نویسانیده دهد ، باز فرمود که : حق تعالی و مسلمانان خود به خود ، غیر ابوبکر را خلیفه نخواهند کرد ، حاجت نوشتن نیست ، موقوف فرموده [ بود ] .

به خلاف ابوبکر که نه او را وحی میآمد تا علم قطعی به او حاصل شود ، و نه از حال مردمان به قرائن دریافته بود که بعد از من بلاشبهه عمر بن الخطاب را خلیفه خواهند کرد ، و به عقل خود اصلح در حق دین و امت ، خلافت عمر را میدانست ، پس او را ضرور افتاد که آنچه صلاح امت در آن یافته بود به عمل آرد ، بحمدالله عقل او کار کرد و آنقدر شوکت دین و انتظام

ص : 383

امور ملت و کثرت کُشت (1) کافرین که از دست عمر واقع شد ، در هیچ تاریخ مرقوم نیست که از خلیفه هیچ نبیّ شده باشد .

سوم : آنکه نکردن استخلاف چیز دیگر است ، و منع فرمودن از آن چیز دیگر ; مخالفت وقتی میشد که منع از استخلاف میفرمود ، و ابوبکر استخلاف میکرد ، نه آنکه پیغمبر استخلاف نکرده ابوبکر کرد ; و الا لازم آید که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در استخلاف امام حسن [ ( علیه السلام ) ] مخالفت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کرده باشد . . حاشا لله من ذلک (2) .

أقول :

بدان که ‹ 107 › عبدالرزاق لاهیجی در کتاب “ گوهر مراد “ گفته :

ششم : اینکه خلیفه خود کرد عمر را حال آنکه پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) به اعتقاد ایشان استخلاف نکرده بود ، پس اگر استخلاف خوب بود چرا پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نکرد ، و اگر بد بود چرا ابوبکر کرد ، و عمر در وقت رحلت گفت :

إن لم أستخلف فإن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) لم یستخلف ، وإن أستخلف فإن أبا بکر استخلف .

وهذا تصریح منه بعدم استخلاف النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] (3) .


1- در مصدر : ( کبّت ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 269 .
3- گوهر مراد : 409 .

ص : 384

و قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ در تقریر این طعن گفته :

إن أبا بکر نصّ علی عمر و ترک التأسی بالرسول ; لأنه لم یستخلف (1) .

و محقق خواجه نصیرالدین طوسی در تقریر این طعن فرموده :

وخالف الرسول فی الاستخلاف [ عندهم ] . (2) انتهی .

و این طعن مأخود است از کلام عمر که در “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ مذکور است ، چنانچه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در فصل رابع از باب اول در بیان مؤیدات اثبات عدم نص بر احدی گفته :

و ما أخرجه الشیخان عن عمر أنه قال - حین طُعن : إن أستخلف فقد استخلف من هو خیر منی - یعنی أبا بکر - وإن أترککم فقد ترککم من هو خیر منی - یعنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (3) .

یعنی : دلالت میکند بر عدم وقوع نص از رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بر خلافت احدی ، آنچه اخراج کرده اند شیخان - یعنی مسلم و بخاری - از


1- المغنی 20 / ق 1 / 342 .
2- [ ب ] شرح التجرید : 295 . [ شرح تجرید : 400 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 508 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 203 ( تحقیق سبحانی ) ] ، والزیادة من المصدر .
3- [ ب ] صحیح مسلم 3 / 1454 ( طبع مصر سنة 1375 ) ، و صحیح البخاری 8 / 126 ( [ طبع ] مصر 1315 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 69 ، صحیح مسلم 6 / 4 ، صحیح البخاری 8 / 126 ] .

ص : 385

عمر ، به درستی که او گفت - در وقتی که خنجر زده شد - : اگر خلیفه کنم پس به تحقیق که خلیفه کرد کسی که از من بهتر بود - یعنی ابوبکر - و اگر [ وا ] بگذارم شما را ، پس به تحقیق که [ وا ] گذاشت شما را کسی که از من بهتر بود - یعنی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - .

و ولی الله در رساله “ تفضیل الشیخین “ بعد نقل این قول عمر گفته :

فعرف الناس أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لم یستخلف أحداً ، وکان عمر غیر متهم علی أبی بکر . (1) انتهی .

یعنی : پس شناختند مردم به درستی که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه نگردانید احدی را ، وعمر متهم نیست به عداوت ابوبکر ; یعنی کسی تهمت این معنا بر عمر نمیتواند کرد که او این کلام را به سبب عداوت ابوبکر گفته .

و آنچه دلالت میکند بر اینکه در نظر عمر خلیفه نکردن مستحسن نمود ، آن است که بعد خود خلیفه معین نکرد ، بلکه در میان شش کس به شورا گذاشت ، پس قول و فعل عمر دلالت میکند بر اینکه ابوبکر در استخلاف عمر - به اعتقاد او - مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرد (2) .


1- قرة العینین : 196 .
2- [ الف و ب ] أقول : لا ریب فی أن الاستخلاف یتضمّن مصالح جمّة وفوائد کثیرة ; من إنقاذ الخلق من الاختلاف والتشاجر المؤدّی إلی الهلاک والردی ، و اجتماع کلمة المسلمین الموصل إلی صلاح الدنیا والآخرة ، ولذا قال ابن عمر لأبیه : زعموا أنک غیر مستخلف ، وأنه لو کان لک راعی غنم أو راعی إبل ثم جاءک وترکها ، لرأیت أنه قد ضیّع ; فرعایة الناس أشدّ ! انتهی مقاله علی ما فی صحاحهم . [ راجع : صحیح مسلم 6 / 5 ، السنن الکبری للبیهقی 8 / 149 ، فتح الباری 13 / 177 . . وغیرها ] . و من هنا جنح والد الناصب إلی وجوب النصّ ، بل صرّح بذلک فی إزالة الخفاء [ 1 / 6 ] وقرّة العینین [ : 115 ] ، من شاء فلیرجع إلیهما . ولا ریب أیضاً أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أرأف باُمّته من أن یترکهم سدی ، یهیمون فی کل واد ، لا یعرفون سبیل الرشاد ، وکیف وقد بیّن مصالح جزئیة وأحکاماً فروعیة [ کذا ] حتّی أنبأ عن آداب الخلاء والأکل والشرب ومصاحبة النسوان وتربیة الصبیان ، فلو فرض أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لم یستخلف - کما هو مزعوم السنیة - فلا شکّ أنه کان لمضارّ عظیمة و مفاسد کبیرة تتصور فی الاستخلاف حتّی عارضت تلک المصالح فغلبت علیها واقتضت ترکه ، فیکون الاستخلاف علی هذا إثماً مبیناً ، وجرماً عظیماً ، فیلزم أن یکون أبو بکر - فی استخلاف عمر - فاعلا للحرام ، مصدراً للمفاسد الجسام ، وهذا تقرر [ تقریر ] یدحض جمیع تأویلاتهم الرکیکة ، ویبطل عامّة توجیهاتهم السخیفة ، وهو واضح به حمد الله ، ومنه التوفیق .

ص : 386

اما آنچه گفته : خلیفه نکردن آن حضرت بر امت ، صریح دروغ و بهتان است ; زیرا که شیعه کلّهم قائل اند به آنکه جناب حضرت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را خلیفه نمود .

پس خبط محض است ; زیرا که غرض علمای شیعه از این کلام آن است که به اعتقاد اهل سنت حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله ) خلیفه بر امت خود متعین

ص : 387

نساخته بود ، پس ابوبکر در استخلاف عمر مخالفت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را - به اعتقاد اهل سنت - هم کرده باشد چنانچه در کلام فاضل عبدالرزاق صریح مذکور است که :

پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) به اعتقاد ایشان ، یعنی به اعتقاد اهل سنت ، خلیفه نکرد (1) .

اما آنچه گفته : و اگر ابوبکر هم اتباع سنت پیغمبر خود صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کرده ، بر امت خلیفه کرد ، مخالفت از کجا لازم آمد ؟

پس کمال تعجب است که خود اقرار مینماید که نزد شیعه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را خلیفه کرده ، و باز خلیفه نمودن ‹ 108 › ابوبکر عمر را - که عین مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و معاندت به آن جناب است - موافقت مینامد (2) .

اما آنچه گفته : اگر بر مذهب اهل سنت کلام میکنند ، پس محققین اهل سنت نیز قائل به استخلاف اند ، در صلات و در حج .

پس امر از دو صورت خالی نیست :


1- گوهر مراد : 409 .
2- یعنی اگر او بر این فرض پاسخ میدهد که پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را به جانشینی نصب فرموده ; پس در این صورت وجهی ندارد که کس دیگری حق انتخاب خلیفه را داشته باشد ، بلکه در این صورت انتخاب کردن خلیفه ، مخالفت صریح با جانشین منصوب از طرف آن حضرت است .

ص : 388

یا اینکه استخلاف در صلات و در حج عین استخلاف مبحوث عنه یا مستلزم آن است ، پس مخالف و مناقض چیزی است که در باب هفتم در عقیده چهارم گفته :

پس اصلح در حق مکلفین همین است که تعیین رئیس را به عقل ایشان واگذارند (1) .

زیرا که در این صورت لازم میآید که از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلاف آنچه در حق مکلفین اصلح بود به عمل آمده باشد .

و نیز این معنا مخالف و مناقض قول جمهور اهل سنت است ; زیرا که قول جمهور اهل سنت آن است که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) هیچ کس را به تعیین خلیفه نکرده ، چنانچه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

قال جمهور أهل السنة والمعتزلة والخوارج : لم ینصّ علی أحد (2) .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در ذیل حدیث : ( سُئلت عائشة : من کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مستخلِفاً لو استخلَف ؟ قالت : أبو بکر . . إلی آخره ) گفته :

فیه دلالة لأهل السنة أن خلافة أبی بکر . . . لیست بنصّ من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی خلافته صریحاً ، بل اجتمعت


1- تحفه اثنا عشریه : 179 .
2- [ ب ] الصواعق : 25 . [ الصواعق المحرقة 1 / 69 ( چاپ مؤسسة الرسالة بیروت ) ] .

ص : 389

الصحابة علی عقد الخلافة له ، وتقدیمه لفضله ، ولو کان هناک نصّ علیه أو علی غیره لم تقع المنازعة من الأنصار وغیرهم أولا ; ولذکر حافظ النصّ ما معه ولرجعوا إلیه ، لکن تنازعوا أولا و لم یکن هناک نصّ ، ثم اتفقوا علی أبی بکر (1) .

و یا اینکه استخلاف در صلات و در حج ، نه عین استخلاف مبحوث عنه است و نه مستلزم آن ، پس ذکر آن لغو و حشو محض باشد ، و مخالفت ابوبکر در استخلاف عمر با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر جای خود ثابت ، چه در این صورت استخلافی که ابوبکر به عمل آورده حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نفرموده .

اما آنچه گفته : و صحابه را که رمزشناس پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و دقیقه یاب و اشاره فهم آن جناب اطهر بودند ، همین قدر کافی بود .

پس جوابش آنکه : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بارها دیگر اصحاب را هم برای صلات و حج مأمور فرموده ، اگر همین قدر کافی میبود لازم آید که ایشان هم خلفا باشند .

اما آنچه گفته : دوم آنکه خلیفه نکردن جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از آن بود که به وحی ربانی و الهام سبحانی به یقین میدانست که بعد آن جناب ابوبکر خلیفه خواهد شد ، و صحابه اخیار بر او اجماع خواهند کرد .


1- [ الف ] کتاب الفضائل ، فضائل أبی بکر . [ شرح مسلم للنووی 15 / 154 ] .

ص : 390

پس این امر را ، البته جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میدانست که ابوبکر بعد [ از ] آن جناب به غصب و ظلم خلیفه خواهد شد ، و صحابه اشرار بر او اجماع خواهند کرد .

و اجماع صحابه اخیار بر او هرگز ثابت نشده ، بلکه افضل و اخیر صحابه که جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بود ، تا شش ماه بیعت ابی بکر ننمود ، و هم چنین سایر بنی هاشم که در ایشان صحابه اخیار بودند ، به متابعت آن جناب بیعتش نفرمودند ، و ابوذر ( رضی الله عنه ) و عمار ( رضی الله عنه ) و سلمان ( رضی الله عنه ) و مقداد ( رضی الله عنه ) و غیر ایشان از بیعت او تخلف نمودند ، و سعد بن عباده - که به نزد اهل سنت از صحابه اخیار است - بیعتش نکرد ، و بیعت عمر هم ننمود تا آنکه مرد ، و به همین جهت فخر رازی در “ نهایة العقول “ قائل شده به آنکه اجماع ‹ 109 › بر بیعت ابوبکر حاصل نشده مگر بعد [ از ] موت سعد بن عباده ! (1) و همچنین انصار در خلافت ابی بکر نزاع نمودند .

اما آنچه گفته : چنانچه حدیث . . . الی آخر .

پس هرگاه به مضمون این حدیث موضوع و امثال آن ، جمهور اهل سنت اعتقاد نداشته باشند ; استدلال به آن در مقابله شیعیان ، دلیل نهایت نادانی و موجب کمال سفاهت و پشیمانی است .

بلکه خود فاضل ناصب در عقیده پنجم باب امامت گفته که :


1- نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 549 .

ص : 391

خلفای ثلاثه نزد اهل سنت نه معصوم اند ، و نه منصوص علیه . (1) انتهی بلفظه .

و در اینجا - به متقضای آنکه دروغگو را حافظه نباشد - از این کلام خود غفلت ورزیده ، دعوی نصوص صریحه بر خلافت ابی بکر نموده .

و مع هذا (2) از حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) لازم میآید که - معاذ الله - جناب امیر ( علیه السلام ) که از بیعت ابی بکر ابا فرمود ، از مؤمنین خارج باشد ، و همچنین سایر بنی هاشم ، و دیگر صحابه متخلفین از بیعت او ، و هم انصار که اول مرتبه خواستند که غیر ابوبکر را خلیفه سازند ، و هم سعد بن عباده - که گاهی بیعت ابی بکر نکرده - از مؤمنین خارج باشند .

و حدیث : ( أبی علی [ ( علیه السلام ) ] إلاّ تقدیم أبی بکر ) را اکابر محدّثین اهل سنت از موضوعات و واهیات گفته اند ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : قال لی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] : سألت الله أن یقدّمک ثلاثاً ، فأبی إلاّ تقدیم أبی بکر .

أبو طالب العشاری فی فضائل الصدیق .


1- تحفه اثنا عشریه : 180 .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] موضوعیت حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبی بکر ) . ( 12 ) .

ص : 392

خط (1) . وابن الجوزی فی الواهیات . کر .

وقال فی المیزان : إنه باطل (2) .

و اصل عبارت ابن الجوزی در “ علل متناهیه “ این است :

( أنا ) القزاز ، قال : ( أنا ) أبو بکر الخطیب ، قال : أخبرنی الجوهری ، قال : ( أنا ) علی بن عمر الحافظ ، قال : ( أنا ) محمد بن مخلد ، قال : ( نا ) عمر بن محمد بن الحکم النسائی ، قال : ( نا ) علی بن الحسن الکلبی ، قال : ( نا ) یحیی بن ضریس ، قال : ( نا ) مالک بن مغول ، عن عون بن أبی جحیفة ، عن أبی جحیفة ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : ( قال لی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : ( سألت الله أن یقدّمک ثلاثاً ، فأبی عَلَیَّ إلاّ تقدیم أبی بکر ) .

قال المصنف : هذا لا یصحّ عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وعلی ویحیی مجهولان (3) .

و عبارت ذهبی در “ میزان “ این است :

علی بن الحسن الکلبی ، عن یحیی بن الضریس - بخبر باطل


1- [ الف ] [ یعنی : ] خطیب . ( 12 ) .
2- [ الف ] فضائل ابی بکر من قسم الأفعال ، قبل از ترجمه عبادت او . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 319 . [ کنزالعمال 12 / 515 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
3- [ الف و ب ] باب فضل أبی بکر الصدیق من کتاب الفضائل و المناقب . ( 12 ) . [ الف ] و نسخه علل متناهیه به خط عرب بحمدالله نزد حقیر موجود است . [ العلل المتناهیة 1 / 182 ] .

ص : 393

لعلّ هو آفته - عن مالک بن مغول ، عن عون بن أبی جحیفة ، عن أبیه مرفوعاً : یا علی ! سألت الله - فیک - أن یقدّمک فأبی عَلَیَّ إلاّ أبا بکر . (1) انتهی .

و اگر حدیث را از “ صحاح “ سقام خود برآورده دهد ، صدق او و سفاهت اصحاب “ صحاح “ ظاهر شود که چنین اکاذیب که اکابر اهل سنت تصریح به کذب آن مینمایند ، در “ صحاح “ داخل کردند ، و الا ظاهراً که این تهمتی است که از او بر اصحاب “ صحاح “ سر زده .

و اگر مراد از صحاح ، کتب “ صحاح “ نیست ، بلکه روایات صحیحه مراد است ، پس باز هم مردود است به اینکه (2) : اگر این حدیث در روایات صحیحه اهل سنت وارد میشد ، اکابرشان چرا ابوبکر را غیر منصوص میدانستند ؟ !

بالجمله ; دلایل قطعیه و براهین یقینیه که دلالت دارد بر غیر منصوص بودن ابوبکر ، به ملاحظه آن ، کذب این حدیث و امثال آن واضح میشود ، بلکه به اعتراف خود مخاطب بطلان آن واضح میشود ، و لله الحمد علی ذلک .

اما آنچه گفته : به عقل خود اصلح در حق دین و امت ، خلافت ‹ 110 › عمر را میدانست ، پس او را ضرور افتاده که آنچه صلاح امت در آن یافته بود به عمل آرد . . . الی آخر .


1- [ الف ] در حرف العین . [ میزان الاعتدال 3 / 122 ] .
2- گذشته از اعتراف بزرگان عامه به ضعف آن که قریباً گذشت .

ص : 394

پس مخالف و مناقض است با آنچه آنفاً از عقیده چهارم از باب هفتم این کتاب او نقل نموده شد .

و هرگاه به موجب عبارت منقوله از عقیده مذکوره اصلح در حق مکلفین آن باشد که تعیین رئیس را به عقل ایشان واگذارند ، تعین ابوبکر عمر را اصلح در حق مکلفین نباشد ، و هو المطلوب .

اما آنچه گفته : و آنقدر شوکت دین و انتظام امور ملت و کثرت کُشت (1) کافرین که از دست عمر واقع شد ، در هیچ تاریخ مرقوم نیست که از خلیفه هیچ نبیّ شده باشد .

پس جوابش آنکه : در حدیث “ بخاری “ واقع شده :

« إن الله یؤیّد هذا الدین بالرجل الفاجر » (2) .

و بنابر این اگر از عمر تأیید دین واقع شده باشد ، دلیل فضیلت و منقبت او نمیتواند شد ، در اینجا اثبات ایمان و صلاحیت او خلافت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را ضرور است ، نه اثبات اینکه در ولایت او شوکت دین حاصل گردید .


1- در مصدر : ( کبّت ) .
2- [ الف ] غزوة خیبر من کتاب المغازی . ( 12 ) . [ ب ] صحیح بخاری 5 / 133 مصر 1313 . [ صحیح بخاری 4 / 34 و مراجعه شود به کنزالعمال 10 / 182 ، 183 ، مسند احمد 5 / 45 ، مجمع الزوائد 5 / 302 - 303 ] .

ص : 395

اما آنچه گفته : نکردن استخلاف چیز دیگر است ، و منع فرمودن از آن چیز دیگر .

پس جوابش آنکه : چون خود در عقیده چهارم باب امامت گفته که :

اصلح در حق مکلفین همین است که تعیین رئیس به عقل ایشان واگذارند (1) .

این گفتگو فایده به حال او نمیرساند .

و نیز در باب امامت گفته :

اگر به تأمل نظر کنیم ، معلوم توانیم کرد که نصب امام از جانب خدا متضمن مفاسد بسیار است ; زیرا که رأی عالمیان مختلف و خواهش نفوس ایشان متفاوت ، پس در تعیین شخصی بلکه اشخاصی چند برای تمام عالم در جمیع ازمنه بقای دنیا ، موجب برانگیختن فتنه ها و کثرت هرج و مرج و منجر به تعطیل امر امامت و غلبه متغلبین و خمول و تقیه آن اشخاص ، بلکه در معرض هلاکت انداختن ایشان ، و همیشه خائف و مختفی بودن آن اشخاص است . (2) انتهی .

و ظاهر است که اطاعت ابوبکر هم به جهت بودن او از اولی الامر مثل اطاعت خدا لازم و واجب است ، و ولی الله به وجوب اطاعت خلیفه تصریح


1- تحفه اثنا عشریه : 179 .
2- تحفه اثنا عشریه : 174 .

ص : 396

کرده ، پس جمیع مفاسدی که بر تعیین خلیفه از جانب خدا لازم کرده ، میباید که همه آن را بر تعیین ابی بکر عمر را هم لازم کند .

اما آنچه گفته : و الاّ لازم آید که حضرت امیر [ 7 ] در استخلاف امام حسن [ ( علیه السلام ) ] خلاف پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کرده باشد .

پس جوابش آنکه : این معنا وقتی لازم میآید که شیعیان اعتقاد میداشتند که پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خلیفه مقرر نکرده ، و حال آنکه دانستی که مخاطب خود در جواب همین طعن گفته :

شیعه کلّهم قائل اند به آنکه جناب پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نمود .

و نیز به نزد ایشان ثابت و متحقق است که چنانچه حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حضرت امیر ( علیه السلام ) را خلیفه خود نمود ، همچنان به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) امر فرموده بود که بعد [ از ] خود امام حسن ( علیه السلام ) را خلیفه نماید .

* * * < / لغة النص = فارسی >

ص : 397

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی 9 نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی 11 نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان 13

طعن اول : اعتراض امام حسن

43

طعن دوم : ترک قصاص خالد بن ولید

93

طعن سوم : تخلف از لشکر اسامه

191

طعن چهارم : عدم شایستگی برای اداره امور

281

طعن پنجم : نصب عمر بن خلافت با وجود

341

طعن ششم : زیر دست بودن ابوبکر وعمر

367

طعن هفتم : نصب عمر بن خلافت با

ص : 398

جلد 2

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه ) علامه محقق سید محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد دوم

ص : 2

ص : 3

مطاعن ابوبکر طعن 8 - 12

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً .

هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش به چیزی حکم نمایند ، اختیاری ( در برابر آن ) داشته باشد و هر کس نافرمانی خدا و پیامبرش را نماید قطعاً به گمراهی آشکاری گرفتار شده است .

سورة الأحزاب ( 33 ) : 36 .

ص : 6

ص : 7

قال أبو بکر :

کانت بیعتی فلتة ، وقی الله شرّها ابوبکر گوید : بیعت من امری ناگهانی بود که خداوند شرّ آن را دفع نمود .

شرح ابن ابی الحدید 2 / 50 .

وقال عمر بن الخطاب :

کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله المسلمین شرّها فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه .

عمر بن خطاب گوید : بیعت ابوبکر امری ناگهانی بود که خداوند مسلمانان را از شرّ آن حفظ کرد ، اگر کسی به چنین کاری دست زد او را به قتل رسانید .

نهج الحق : 264 ، و مراجعه شود به :

مسند احمد 1 / 55 ، صحیح بخاری 8 / 26 ، الجمع بین الصحیحین 1 / 103 ، مصنف ابن ابی شیبه 7 / 661 و 8 / 570 - 571 ، مصنف عبدالرزاق 5 / 442 - 445 ، صحیح ابن حبان 2 / 148 ، 155 ، 157 - 158 ، الثقات ابن حبان 2 / 156 ، تاریخ طبری 2 / 445 - 446 ، العقد الفرید 4 / 257 ، تاریخ یعقوبی 2 / 158 ، تاریخ الاسلام ذهبی 3 / 8 ، البدایة والنهایة 5 / 265 - 266 ، سبل الهدی والرشاد 11 / 127 ، کامل ابن اثیر 2 / 327 ، منهاج السنه 5 / 469 ، 473 و 8 / 277 ، مجمع الزوائد 6 / 5 ، النهایه ابن اثیر 3 / 267 ، الفائق زمخشری : 50 ، کنز العمال 5 / 649 ، 651 ، جامع الأحادیث 13 / 263 ، شرح ابن ابی الحدید 2 / 23 ، 26 ، 29 ، و 9 / 31 و 11 / 13 و 12 / 147 و 13 / 224 و 17 / 164 و 20 / 21 و . . .

ص : 8

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 12

ص : 13

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 14

ص : 15

محقق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ابتدای هر بخش اول تمام مطالب او را نقل کرده ، سپس مطالب را تقطیع و هر قسمت را تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و به پاسخ آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه به عنوان ( مخاطب ) و گاهی به ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در جلد اخیر ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد اختلاف مطالب کتاب با مصادر فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده حذف گردیده ، و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت است از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین ) باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا به در کروشه صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام ، و رضی الله عنه آورده شده است ، و در مواردی که نقل از عامه بوده و به صورت بتراء نوشته بود در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › در مطالب کتاب آمده است شماره صفحات کتاب طبق نسخه [ الف ] میباشد .

ص : 17

طعن هشتم : اعتراف به تسلط شیطان بر او

ص : 18

ص : 19

قال : طعن هشتم :

آنکه ابوبکر میگفت :

إن لی شیطاناً یعترینی ، فإن استقمت فأعینونی ، وإن زغت فقوِّمونی و هر که او را شیطان پیش آید ، و از راه برد قابل امامت نیست .

جواب از این طعن :

اول : آنکه این روایت در کتب [ معتبره ] (1) اهل سنت صحیح نشده تا به آن الزام درست شود ، بلکه خلاف این روایت نزد ایشان صحیح و ثابت است که ابوبکر در وقت وفات خود ‹ 111 › عمر بن الخطاب را حاضر ساخته ، وصیت نموده ، این کلمات گفت :

والله ما نمت فحلمت ، و ما شبّهت فتوّهمت ، وإنی لعلَی السبیل ، ما زغت و لم آل جهداً ، وإنی أُوصیک بتقوی الله . . إلی آخر الکلام .

آری بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و انعقاد خلافت خود ، اول خطبه [ ای ] که ابوبکر صدیق خواند ، همین بود که گفت :


1- زیاده از مصدر .

ص : 20

ای یاران رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من خلیفه پیغمبرم صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، لیکن دو چیز که خاصه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود از من نخواهید : اول : وحی ، دوم : عصمت از شیطان .

و این خطبه او در “ مسند “ امام احمد و دیگر کتب اهل سنت موجود است ، و در آخر خطبه اش این هم هست که :

من معصوم نیستم ، پس اطاعت من بر شما در همان امور فرض است که موافق سنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و شریعت خدا باشد ، اگر بالفرض به خلاف این شما را بفرمایم قبول ندارید ، و مرا آگاه کنید .

و این عقیده ای است که تمام اهل اسلام بر آن اجماع دارند ، [ و ] (1) کلامی است سراسر انصاف ، و چون مردم خوگر بودند به ریاست پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، و در هر مشکل به وحی الهی رجوع میآوردند ، و به سبب عصمت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم امر و نهی او را بی تأمل اطاعت میکردند ، اولِ خلفا را لازم بود که ایشان را آگاه سازند بر آنکه این هر دو چیز از خواص پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است که یوجد فیه ولا یوجد فی غیره .

دوم : آنکه در کتاب کلینی از حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) روایات صحیحه موجودند که : هر مؤمن را شیطانی است که قصد اِغوای او دارد (2) .


1- زیاده از مصدر .
2- کافی 2 / 266 ، 249 - 251 .

ص : 21

و در حدیث صحیح پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیز وارد است :

« ما منکم من أحد إلاّ وقد وُکّل به قرینه من الجنّ (1) » .

حتّی که صحابه عرض کردند که : یا رسول الله [ ص ] ! برای شما هم قرین شیطانی است ؟ فرمود : آری هست ، لیکن حق تعالی مرا بر وی غلبه داده است که از شر او سلامت میمانم .

پس چون انبیا [ ( علیهم السلام ) ] را پیش آمدن شیطان به قصد اغوا ، و همراه بودنش نقصان در نبوت نکند ; ابوبکر را چرا نقصان در امامت خواهد کرد ؟ زیرا که امام را متقی بودن ضرور است ، و متقی را هم خطره شیطان میرسد ، و باز خبردار میشود و بر طبق آن کار نمیکند ، قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ ) (2) .

آری نقصان در امامت او را به هم میرسد که مغلوب شیطان و تابع فرمان او گشته ، زمام اختیار خود را به دست او دهد ، و بر طبق فرموده او کار کند ، و به تعجیل توبه و استغفار تدارکش به عمل نیارد ، قوله تعالی : ( وَإِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ ) (3) ، و این مرتبه فسق و فجور است که در لیاقت امامت - بالاجماع - خلل میاندازد .


1- صحیح مسلم 8 / 139 ، مسند احمد 1 / 385 ، کنزالعمال 1 / 247 .
2- الاعراف ( 7 ) : 201 .
3- الاعراف ( 7 ) : 202 .

ص : 22

سوم : آنکه اگر مثل این کلام از ابوبکر صادر شود ، او به صدور این کلام از منصب امامت نیفتد ، چه عجب که حضرت امیر ( علیه السلام ) - که بالاجماع امام بر حق بود - نیز به یاران خود این قسم کلام فرموده ، و در “ نهج البلاغه “ - که نزد امامیه اصح الکتب و متواتر است - مروی شده ، وهو قوله :

« لا تکفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل ، فإنی لستُ بفوق أن أخطئ ولا آمن ذلک من فعلی . . (1) » إلی آخر ما سبق نقله .

و چه میتوان گفت کسی که سی پاره الم از قرآن مجید خوانده باشد در حق حضرت آدم ( علیه السلام ) و وسوسه شیطان مر او را و وقوع مراد شیطان از دست او تا اینکه موجب برآمدن از بهشت شد ، حال آنکه او بالنص خلیفه بود ، قوله تعالی : ( إِنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً ) (2) .

و چه میتوان گفت هرکه سوره صاد را خوانده باشد در حق ‹ 112 › حضرت داود ( علیه السلام ) که او به نص الهی خلیفه بود ، قوله تعالی : ( یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأرْضِ ) (3) حال آنکه در مقدمه زن اوریا ، شیطان به چه مرتبه او را تشویش داد ، و آخر محتاج به تنبیه الهی و عتاب آن جناب گردانید ، و نوبت به توبه و استغفار رسیده .


1- [ ب ] نهج البلاغة 2 / 226 ( طبعة الاستقامة بمصر بشرح محمد عبده ) . [ نهج البلاغة 2 / 201 - 202 ] .
2- البقرة ( 2 ) : 30 .
3- سوره ص ( 38 ) : 26 .

ص : 23

و چه میتوان گفت شیعی اوراد خوان که صحیفه کامله حضرت سجاد ( علیه السلام ) را دیده باشد ، و دعاهای آن جناب را به گوش هوش شنیده که در حق خود میفرماید که :

« قد ملک الشیطان عنانی فی سوء الظنّ و ضعف الیقین ، وإنی أشکو سوء مجاورته لی ، وطاعة نفسی له (1) » .

حالا در این عبارت و عبارت ابوبکر موازنه باید کرد ، لفظ ( یعترینی ) و ( إن زغت ) را در یک پله باید گذاشت ، و لفظ ( ملک عنانی ) و ( طاعة نفسی ) را در یک پله .

و قضیه حملیه را که در کلام امام واقع است ملحوظ باید داشت که دلالت بر وقوع نسبت بالجزم بین الطرفین میکند ، و قضیه شرطیه ابوبکر را نیز به خاطر باید آورد که ( إن زغت ) هرگز وقوع طرفین را نمیخواهد .

و نیز باید فهمید که اعتراء شیطان ، بی دست یافتن بر مقصود ، نقصان چرا باشد ؟ بلکه فضیلتی است ، و از سوره یوسف اول آیه سی پاره : ( وَما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) (2) تلاوت باید کرد و ابوبکر را به این کلمه از منصب امامت نباید انداخت (3) .


1- صحیفه سجادیه : 173 ، دعاؤه بعد الفراغ من صلاة اللیل .
2- یوسف ( 12 ) : 53 .
3- تحفه اثنا عشریه : 269 - 270 .

ص : 24

أقول :

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ گفته :

قالوا : وکیف یصلح للإمامة من یخبر عن نفسه : إن له شیطاناً یعتریه ؟ و من یحذّر الناس نفسه ؟ و من یقول : أقیلونی . . بعد دخوله فی الإمامة ، مع أنه لا یحلّ للإمام أن یقول : أقیلونی البیعة .

و بعدِ آن گفته :

الجواب ، ما ذکره شیخنا أبو علی : من أن ذلک لو کان نقصاً فیه ، لکان قوله تعالی - فی آدم وحوا - : ( فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ ) (1) ، وقوله : ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ ) (2) ، وقوله : ( وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُول وَلا نَبِیّ إلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ ) (3) ، یوجب النقص فی الأنبیاء ، وإذا لم یجب ذلک فکذلک ما وصف به أبو بکر نفسه ، وإنّما أراد : أن عند الغضب یشفق من المعصیة ویحذّر منها . . إلی آخره (4) .

و سیدمرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

أمّا قولک فی ذلک ، فباطل ; لأن قول أبی بکر : ( ولّیتکم ولست بخیرکم ، فإن استقمت فاتبعونی ، وإن اعوججت فقوّمونی ، فإن لی


1- الاعراف ( 7 ) : 20 .
2- البقرة ( 2 ) : 36 .
3- الحجّ ( 22 ) : 52 .
4- [ ب ] المغنی 1 / 20 / 338 .

ص : 25

شیطاناً یعترینی عند غضبی ، فإذا رأیتمونی مغضباً فاجتنبونی ، لئلاّ أُؤثر فی أشعارکم ولا أبشارکم ) . یدلّ علی أنه لا یصلح للإمامة بوجهین :

أحدهما : إن هذه صفة من لیس بمعصوم ، ولا یأمن الغلط علی نفسه ، و من یحتاج إلی تقویم رعیته (1) له إذا واقع المعصیة ، وقد بیّنا أن الإمام لابدّ أن یکون معصوماً موفّقاً مسدّداً .

والوجه الآخر : إن هذه صفة من لا یملک نفسه ، ولا یضبط غضبه ، و من هو فی نهایة الطیش والحدّة والخرق والعجلة ; ولا خلاف أن الإمام یجب أن یکون منزها عن هذه الأوصاف غیر حاصل علیها . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : این روایت در کتب معتبره اهل سنت صحیح نشده .

پس جوابش آنکه : حسن بصری و ابن تیمیه و دیگر متعصبین علمای اهل سنت و معتبرین ایشان ، انکار صحت این کلام ابی بکر نکرده اند ، بلکه آن را از اعظم مدایح ابی بکر گمان نموده اند ، فاضل مخاطب چرا به هول و خوف اعتراضات شیعه و توسل شان به آن به سوی ابطال ‹ 113 › خلافت باطله اش دست برداریِ از مدایح و مناقب او مینماید ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رعیة ) آمده است .
2- [ ب ] الشافی : 241 ( طبع ایران سنه 1301 ) . [ الشافی 4 / 121 ] .

ص : 26

و چرا تقلیدا للاَسلاف نقاب حیا از رخ برگرفته (1) ، مذام و قبایح را به صورت مناقب و ممادح جلوه نمیدهد ؟

ابن تیمیه در جواب “ منهاج الکرامة “ گفته :

المأثور عنه - أی أبی بکر - أنه قال : إن لی شیطاناً یعترینی - یعنی عند الغضب - فإذا اعترانی فاجتنبونی لا أُؤثر فی أبشارکم .

وقال : أطیعونی ما أطعت الله ، فإذا عصیت الله فلا طاعة لی علیکم .

وهذا الذی قاله أبو بکر . . . من أعظم ما مُدح به کما سنبیّنه إن شاء الله . (2) انتهی .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن الحسن : إن أبا بکر الصدیق خطب فقال : أما والله ما أنا بخیرکم ، ولقد کنت لمقامی هذا کارها ، ولوددت أن فیکم من یکفینی ، أفتظنّون أنّی أعمل بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ إذاً لا أقوم بها ; إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان یعصم بالوحی ، وکان معه ملک ، وإن لی شیطاناً یعترینی فإذا غضبت فاجتنبونی ، لا أُؤثر فی أشعارکم وأبشارکم ، ألا فراعونی ، فإن استقمت فأعینونی ، وإن زغت فقوّمونی .


1- ظاهرا ( نگرفته ) صحیح است .
2- [ الف ] در جواب مطاعن ابی بکر که در آخر کتاب است . ( 12 ) . [ منهاج السنة 8 / 266 ] .

ص : 27

قال الحسن : خطبة - والله - ما خُطب بها بعده . ابن راهویه . وأبو ذر الهروی فی الجامع . (1) انتهی .

پس به غایت غریب است که مخاطب چنین خطبه ابوبکر را - که حسن بصری چنین ستایش آن نموده که قسم شرعی یاد نموده ، گفته که : آن خطبه ای است که کسی بعد [ از ] آن به مثل آن خطبه نخوانده ، و ابن تیمیه آن را از اعظم مدایح ابی بکر گمان نموده - صحیح نمیداند ، و ردّ آن مینماید .

و محب طبری نیز که از اکابر علمای اهل سنت است ، این خطبه را از مناقب و فضائل ابی بکر دانسته ، چنانچه در “ ریاض نضره “ در فضایل ابی بکر میآرد :

وعن الحسن قال : لمّا بویع أبو بکر ، قام دون مقام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وقال : أیها الناس ! إنی شیخ کبیر فاستعملوا علیکم من هو أقوی منی علی هذا الأمر وأضبط له ; فضحکوا وقالوا : لا نفعل ، أنت صاحب رسول الله فی المواطن ، وأحقّ بهذا الأمر ، فقال : أما إذا قلتم فأحسنوا طاعتی وموازرتی ، واعلموا إنّما أنا بشر ومعی شیطان یعترینی فإذا رأیتمونی عصیت (2) فقوموا عنی لا أُؤثر فی أشعار [ کم ] (3) وأبشارکم ،


1- [ الف ] فی الفصل الثانی من الباب الثانی من کتاب الإمارة من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 3 / 126 . [ کنزالعمال 5 / 589 - 590 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- فی المصدر : ( غضبت ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 28

واتبعونی ما استقمت ، فإن زغت فقوّمونی .

خرّجه حمزة بن الحارث وابن السمان فی الموافقة . (1) انتهی .

و طبری هم در “ تاریخ “ خود - که اصح تواریخ اهل سنت است - این خطبه [ را ] آورده ، چنانچه ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

قد ذکر أبو جعفر محمد بن جریر الطبری فی کتاب التاریخ الکبیر خطبتی أبی بکر عقیب بیعته بالسقیفة ; ونحن نذکرهما نقلا من کتابه ، أما الخطبة الاولی فهی :

أمّا بعد ; أیّها الناس ! فإنی ولّیت علیکم ولست بخیرکم ، فإن أحسنت فأعینونی وإن اسأت فقوّمونی ، الصدق أمانة ، والکذب خیانة ، الضعیف منکم قوی عندی حتّی أریح علیه حقّه ، والقوی منکم ضعیف حتّی آخذ الحق منه ; لا یدع قوم الجهاد فی سبیل الله إلاّ ضربهم الله بالذلّ ، ولا یشیع (2) الفاحشة فی قوم إلاّ عمّهم [ الله ] (3) بالبلاء ، وأطیعونی ما أطعت الله ورسوله ، فإذا عصیت الله ورسوله ، فلا طاعة لی علیکم ; قوموا إلی صلاتکم رحمکم الله .


1- [ الف ] ذکر استقالة أبی بکر من البیعة ، من الفصل الثالث عشر فی خلافته ، من الباب الأول ، فی مناقبه ، من القسم الثانی . ( 12 ) . [ الف ] نسخه ریاض النضرة از کتب منشی احمد حسن خان ، صاحب مستعار به دست فقیر افتاده ، و به آن این عبارت ، و دیگر عبارات مقابله کرده شد . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 230 . [ الریاض النضرة 2 / 230 - 231 ] .
2- فی المصدر : ( تشیع ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 29

وأمّا الخطبة الثانیة فهی :

أیّها الناس ! إنّما أنا مثلکم ، وإنی لا ‹ 114 › أدری لعلکم ستکلّفونی ما کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یطیقه ، إن الله اصطفی محمداً علی العالمین ، وعصمه من الآفات ، وإنّما أنا متبع ولست بمبتدع (1) ، فإن استقمت فاتبعونی وإن زغت فقوّمونی ; وإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قبض ولیس أحد من هذه الأُمّة یطلبه بمظلمة ضربة سوط فما دونها ، ألا وإن لی شیطاناً یعترینی ، فإذا غضبت فاجتنبونی لا أُؤثر فی أشعارکم وأبشارکم . . إلی آخر الخطبة . (2) انتهی ما أردنا نقله .

و جلال الدین سیوطی - که از متعصبین اهل سنت است - در کتاب “ تاریخ الخلفاء “ گفته :

أخرج ابن سعد ، عن الحسن البصری ، قال : لمّا بویع أبو بکر قام خطیباً فقال : أمّا بعد ; فإنی ولّیت هذا الأمر وأنا له کاره ، والله لوددت أن بعضکم کفانیه ، ألا وإنکم إن کلّفتمونی أن أعمل فیکم


1- فی المصدر : ( بمتبوع ) .
2- [ الف ] در جواب مطاعن ابی بکر که در آخر کتاب است . ( 12 ) . در جزء سابع عشر در مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . قد شاهدت - بعینی هاتین - الخطبتین فی أصل تاریخ الطبری الکبیر ، و لله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الطبری 3 / 211 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ طبری 2 / 450 ، 460 ] شرح ابن ابی الحدید 17 / 159 .

ص : 30

به مثل عمل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لم أقم به ، کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عبداً أکرمه الله بالوحی وعصمه به ، وألا وإنّما أنا بشر ولست بخیر من أحدکم ، فراعونی فإذا رأیتمونی استقمت فاتبعونی ، وإذا رأیتمونی زغت فقوّمونی ، واعلموا إن لی شیطاناً یعترینی ، فإذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی لا أُؤثر فی أشعارکم وأبشارکم (1) .

و ابن حجر نیز این روایت را در “ صواعق محرقه “ آورده چنانچه گفته :

وفی روایة لابن سعد :

أمّا بعد ; فإنی ولّیت هذا الأمر وأنا له کاره ، والله لوددت أن بعضکم کفانیه ، ألا وإنکم إن کلّفتمونی أن أعمل فیکم به مثل عمل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لم أقم به ، کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عبداً أکرمه الله بالوحی وعصمه به وألا وإنّما أنا بشر ولست بخیر من أحدکم ، فراعونی ، فإذا رأیتمونی استقمت فاتبعونی ، وإذا رأیتمونی زغت فقوّمونی ، واعلموا إن لی شیطاناً یعترینی ، فإذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی لا أُؤثر فی أشعارکم وأبشارکم . (2) انتهی .


1- [ الف ] حال ابوبکر ، فصل فی مبایعته . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الخلفاء : 52 ( طبع هند سنه 1331 ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 71 ] .
2- [ الف ] فصل اول ، باب اول . ( 12 ) . [ ب ] الصواعق : 10 ( طبع مصر ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 37 ] .

ص : 31

اما آنچه گفته : بلکه خلاف این روایت نزد ایشان صحیح و ثابت است . . الی قوله : و این کلمات گفت : والله ما نمت فحلمت ، و ما شبّهت . .

پس مخدوش است اولا : به اینکه مخاطب را دعوی آن است که خطبه : ( إن لی شیطاناً یعترینی ) اصلا بر وقوع اطاعتِ شیطان ، از ابی بکر و زیغ او دلالت ندارد ، پس چرا این کلمات را مخالف آن خطبه میگوید ؟ لیکن به مقتضای آنکه حق بر زبان جاری ، به ادعای مخالفت بین الکلامین ، جمیع تأویلات واهیه خود را بر باد داده از مئونه ردّ و نقض آن کفایت فرموده [ است ] .

و ثانیاً : به آنکه آخر این کلمات که از نقل آن اعراض کرده ، مشتمل است بر مذمت و تحقیر کردن ابی بکر اصحاب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) را ، و چون والد مخاطب - از راه کمال دیانت - آن آخر را هم نقل کرده ، لهذا تنشیطاً للخواطر به نقل آن پردازیم که گو از ما نحن فیه خارج است ، لیکن برای مباحث آتیه مفید است ، فی إزالة الخفاء - بعد قوله : ما زغت - :

وإن أوّل ما أُحذّرک - یا عمر ! - نفسک ، وإن لکل نفس شهوة ، فإذا أعطیتها تمادت فی غیرها ، وأُحذّرک هؤلاء النفر من أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الذین قد انتفخت أجوافهم وطمحت أبصارهم ، وأحبّ کل امرء منهم لنفسه ، وإن لهم لحیرة

ص : 32

عند زلّة (1) واحذر منهم ، فإیّاک أن تکون ، و اعلم إنهم لن یزالوا منک خائفین ما خفت الله ، لک مستقیمین ما استقامت طریقتک ، هذه وصیتی وأقرء علیک السلام .

وأخرجه أبو یوسف . (2) انتهی ما فی إزالة الخفا .

فانظر - رحمک الله - ‹ 115 › إلی خلیفتهم کیف مدّ اللسان فی حق الذین أثنی علیهم القرآن ، ومدحهم وأمر بتکریمهم الرسول المبعوث إلی الإنس والجانّ ، فحذّر أخاه منهم کما یحذّر من الشیطان ، وأطلق فی شأنهم القول الفظیع والفحش الشنیع من انتفاخ الأجواف وطمح الأبصار ، وزلّة الأقدام ، وحیرة الأفکار ، ومحبّة ما لم یذکره - وهوالخلافة - کما یدلّ علیه قوله عند غضب الصحابة علی استخلافه عمر - فلو قالت الشیعة فی حق أحد من الصحابة بعض ما قاله لتغیّظت أهل السنة وتخازرت أعینهم ، وانتفخت أوداجهم ، وأخذت القائلین بألسنتهم بکلّ مقال ، ونسبتهم (3) إلی الزیغ والضلال ومخالفة الله ورسوله صلّی الله علیه وآله خیر آل (4) ونالت منهم کل منال ، ولکنهم یصغون منه هذا الکلام بطیبة نفس وتوجه قلب ، بل یضعونه علی الرأس والعین ، ولا یرون فیه


1- فی المصدر : ( لخیرة عند زلّة واحدة ) .
2- [ الف و ب ] مآثر ابی بکر ، مقصد دوم کتاب . [ ب ] 3 / 124 ( [ طبع ] کراچی ) . [ ازالة الخفاء 2 / 33 - 34 ] .
3- کلمه خوانا نیست شاید : ( ونسبتهم ) باشد .
4- کلمه : ( خیر آل ) از نسخه [ و ] صفحه : 123 نوشته شد ، در [ الف ] کلمه به هیچ وجه قابل خواندن نیست .

ص : 33

أثراً ولا عیناً من العیب والشین ، وهل هذا إلاّ محض التعصّب والعناد ؟ ! والله الهادی إلی السداد .

اما آنچه گفته : در آخر خطبه اش اینهم هست که : من معصوم نیستم ، پس اطاعت من بر شما در همان امور فرض است که موافق سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) و شریعت خدا باشد .

پس جوابش آنکه : بنابر این کلمه هم ابوبکر لایق خلافت نباشد ; زیرا که در مبحث شرایط امامت گذشت که عصمت امام از شرایط امامت است (1) .

و نیز این قول او دلیل واضح است بر آنکه او از اولی الامر خارج بود ، قال الله تعالی : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ ) (2) .

و به موجب این قول اطاعت اولی الامر بر سبیل اطلاق ، مانند اطاعت خدا و رسول او صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرض است ، و هرگاه که ابوبکر گفت : ( أطیعونی ما أطعت الله ) ، پس او از اولی الامر نباشد .

اما آنچه گفته : و این عقیده ای است که تمام اهل اسلام بر آن اجماع دارند .

پس کذب محض و دروغ صرف است ; زیرا که فرقه شیعه - بلا شبهه و شک - داخل در فرق اهل اسلام هستند ، و عقیده شان مخالف این عقیده است .


1- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ از مؤلف ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق .
2- النساء ( 4 ) : 59 .

ص : 34

اما آنچه گفته : دوم : آنکه در کتاب کلینی از حضرت صادق ( علیه السلام ) روایات صحیحه موجودند که هر مؤمن را شیطانی است که قصد اغوای او دارد . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : قصد اغوا چیزی دیگر است ، و قبول اغوای او - که اعتراف به آن در قول ابوبکر : ( إن لی شیطاناً یعترینی . . ) إلی آخره وارد است - امری دیگر ، و ثانی موجب ذم است نه اول .

و به غایت عجیب است که اهل سنت در حق عمر روایت کنند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حقش فرموده :

ما لقیک الشیطان سالکاً فجّاً قط إلاّ سلک فجّاً غیر فجّک (1) (2) .

وإنی لأنظر شیاطین الجنّ والإنس قد فرّوا من عمر (3) .

پس هرگاه از خلیفه ثانی - که مفضول بود - شیاطین فرار کرده باشند ، اعتراء شیطان بر ابوبکر چگونه موجب منقصت او نخواهد شد ؟ !

اما آنچه گفته : اگر مثل این کلام از ابوبکر صادر شود ، و او به صدور این کلام از منصب امامت نیفتد ، چه عجب که حضرت امیر ( علیه السلام ) - که بالاجماع


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فجّاً غیرک ) آمده است .
2- کنزالعمال 11 / 575 و 12 / 607 ، و مراجعه شود به الغدیر 8 / 94 .
3- کنزالعمال 11 / 574 و 12 / 592 ، و مراجعه شود به الغدیر 8 / 66 - 69 .

ص : 35

امام بر حق بود - به یاران خود همین قسم کلام فرموده ، و در “ نهج البلاغه “ - که نزد امامیه اصح الکتب و متواتر است - مروی شده و هو قوله :

« لا تکفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل ; فإنی لست بفوق أن أخطئ ولا آمن ذلک من فعلی . . » إلی آخر ما سبق نقله .

پس اولا : اصح الکتب و متواتر بودن “ نهج البلاغه “ بمجموعه نزد شیعه ممنوعٌ و غیر مسلم ، کما مرّ غیر مرّة .

و ثانیاً : توضیح مقام آن است که جناب امیر ( علیه السلام ) به صفین خطبه میخواند ، شخصی به کلام طویل جواب ‹ 116 › آن حضرت داد ، و در آن تکثیر مدح و ثنای آن حضرت نمود ، لهذا جناب امیر ( علیه السلام ) در جوابش این کلام فرمود ، چنانچه در “ نهج البلاغه “ مذکور است :

فأجابه ( علیه السلام ) رجل من أصحابه بکلام طویل یکثر فیه الثناء علیه ، ویذکر سمعه وطاعته له ، فقال له ( علیه السلام ) :

« إن مِن حقّ مَن عَظّم جلال الله فی نفسه ، وجلّ موضعه من قلبه أن یصغر عنده - لعظم ذلک - کلّ ما سواه ، وإن أحقّ من کان کذلک لَمَن عظمت نعمة الله علیه ولطف إحسانه إلیه ، فإنه لم تعظم نعمة الله علی أحد إلاّ ازداد حق الله علیه عظماً » .

« وإن من أسخف حالات الولاة عند صالح الناس أن یظنّ بهم حبّ الفخر ، ویوضع أمرهم علی الکبر » .

« وقد کرهت أن یکون جال فی ظنّکم إنی أُحبّ الإطراء

ص : 36

واستماع الثناء ، ولست - به حمد الله - کذلک ، ولو کنت أُحبّ أن یقال ذلک لترکته انحطاطاً لله سبحانه عن تناول ما هو أحقّ به من العظمة والکبریاء » .

« وربما استحلی الناس الثناء بعد البلاء ، فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء لإخراجی نفسی إلی الله وإلیکم من البقیة فی حقوق لم أفرغ من أدائها ، وفرائض لابدّ من إمضائها ، فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة ، ولا تتحفّظوا منی بما یتحفظ به عند أهل البادرة ، ولا تخالطونی بالمصانعة ، ولا تظنّوا بی استثقالا لحقّ قیل لی ، ولا التماس إعظام لنفسی ، فإنه من استثقل الحقّ أن یقال له ، أو العدل أن یعرض علیه ، کان العمل بهما علیه أثقل ، فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ أو مشورة بعدل ، فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطئ ولا آمن ذاک من فعلی ، إلاّ أن یکفی الله من نفسی ما هو أملک به منی ، فإنّما أنا وأنتم عبید مملوکون لربّ لا ربّ غیره ، یملک منا ما لا نملک من أنفسنا ، وأخرجنا ممّا کنّا فیه إلی ما صلحنا علیه فأبدلنا بعد الضلالة بالهدی ، وأعطانا البصیرة بعد العمی . . » (1) .

هرگاه آن شخص مدح و ثنای بسیار گفت ، آن حضرت ( علیه السلام ) این مدح او را مکروه داشت ، و مأثور است که از محاسن اخلاق آن حضرت ( علیه السلام ) بود که هرگاه کسی ثنای آن حضرت ( علیه السلام ) روبروی آن جناب میکرد میفرمود :


1- [ ب ] نهج البلاغة 2 / 225 ( طبعة الاستقامة بمصر ، بشرح محمد عبده ) . [ نهج البلاغة 2 / 201 - 202 ] .

ص : 37

« اللهم إنک أعلم بی من نفسی ، وأنا أعلم بنفسی منهم ، اللهم اجعلنی خیراً ممّا یظنّون واغفر لی ما لا یعلمون (1) » .

و غرض از خواندن این دعا انقطاع به سوی خالق و تعلیم خلق بود ، و این طریقه ابلغ وجوه تعلیم است ; زیرا که خلق [ که ] غیر معصوم است چون خواهند دید که امام و امیر ما - که معصوم است - چنین انقطاع و تواضع به درگاه او - تعالی شأنه - میکند ، ایشان که غیر معصومند و مرتکب معاصی کثیره میشوند بر ثنا و مدح اعمال خود مغرور نخواهند گشت ، و اظهار عجز و تواضع خواهند کرد .

در این مقام هم آن حضرت - موافق طریقه پسندیده خود - خواست که به جواب آن شخص که مدح آن حضرت ( علیه السلام ) بسیار گفته بود ، کلامی متضمن نصیحتهای بالغه و مواعظ نافعه مشتمل بر تواضع و انقطاع فرماید ، پس فرمود : « إن من حقّ من عظّم . . » إلی آخره . و غرض از آن بیان کراهت از ثنای خود است .

أمّا قوله ( علیه السلام ) : « فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء . . » إلی آخره .

فقد قال بعض الشارحین فی شرحه :

یقول ( علیه السلام ) فلا تمدحونی لانقطاعی إلی الله عبادةً له ، وإلیکم محافظةً لجانبکم فإنی استخرجت نفسی من [ ال ] إبقاء علی أشیاء


1- نهج البلاغة 2 / 162 و 4 / 22 ، بحار الأنوار 34 / 343 و 41 / 59 و 64 / 316 ، 343 .

ص : 38

لابدّ من مراجعتها واستصلاحها یشیر إلی ما غیّر من الأحکام ، ‹ 117 › والله أعلم .

اما قول آن حضرت ( علیه السلام ) : « ولا تظنّوا بی استثقالا لحقّ قیل لی . . » إلی آخره .

پس هیچگونه محل کلام نیست ; زیرا که محصّل مضمون آن ، این است که : امر حق باعث گرانی خاطر من نمیشود ، پس شما این گمان فاسد به طرف من نکنید ، و گمان استعظام نفس هم به من نبرید ; زیرا که کسی که گران خاطر شود از حقی که به او گفته شود ، یا عدلی که بر او عرض کنند ، امر بر او دشوار میشود و عمل کردن به حق و عدل بر او گران تر میباشد ، پس از قول حق و مشورت به عدل باز نایستید . انتهی محصل مضمونه .

و لفظ ( حق ) دلالت بر امر و نهی ندارد ; زیرا که معنای حق مطابقت واقع و نفس الامر است ، کما بیّن فی محله أن الصدق مطابقة الخبر مع الواقع ، والحق مطابقة الواقع مع الخبر (1) ، مثلا اگر عاملی از عاملان آن جناب بر شخصی ظلم کرده باشد ، و هنوز خبر آن به آن حضرت نرسیده ، دیگران را باید که گمان گرانی خاطر آن حضرت ننمایند ، و ماجرای آن بر وجه صواب و حق باز گویند ، و از مشورت و کنکاش درباره جزا و پاداش آنچه به خیال ایشان رسد


1- قال أبو هلال العسکری فی الفرق بین الحق والصدق : وقد یفرّق بینهما بأن المطابقة تعتبر فی الحق من جانب الواقع وفی الصدق من جانب الحکم ، فمعنی صدق الحکم مطابقته للواقع و معنی حقیّته مطابقة الواقع إیاه . انظر : الفروق اللغویة : 194 ، ولاحظ : أیضاً : تاج العروس 13 / 80 .

ص : 39

دریغ نکنند ، و از استشاره لازم نمیآید که مستشیر به طرف مشورت مشیران محتاج باشد ، و به آن عمل کند ، بلکه غرض از استشاره در همچو مقامات استعلام حال مشیران و غیر آن میباشد .

فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته آنچه حاصلش آنکه : حق سبحانه و تعالی از ملائکه در استخلاف حضرت آدم ( علیه السلام ) مشورت فرمود ، حال آنکه حق - تعالی شأنه - منزه و مقدس از احتیاج به آن است و حاجت به استشاره ندارد ، و هذه عبارته :

فإن قیل : ما الفائدة فی أن قال الله للملائکة : ( إِنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً . . ) (1) ، مع أنّه منزّه عن الحاجة إلی المشورة ؟

والجواب من وجهین :

الأول : إنه تعالی علم أنهم إذا اطّلعوا علی ذلک السرّ أوردوا علیه ذلک السؤال ، وکانت المصلحة تقتضی إحاطتهم بذلک الجواب ، فعرّفهم هذه الواقعة لکی یوردوا ذلک السؤال ، ویسمعوا ذلک الجواب . (2) انتهی ما أردنا نقله .

و حق - سبحانه و تعالی - به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میفرماید : ( وَشاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ ) (3) و حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله )


1- البقرة ( 2 ) : 30 .
2- [ الف ] تفسیر قوله تعالی : ( وَإذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکَةِ إِنی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً ) سورة البقرة [ ( 2 ) : 30 ] الجزء الاول . ( 12 ) . [ ب ] تفسیر کبیر 1 / 166 ( طبع طهران ) . [ تفسیر رازی 2 / 166 ] .
3- [ الف ] سوره آل عمران [ ( 3 ) : 159 ] ، سی پاره چهارم .

ص : 40

حاجت به مشورت احدی نداشت ، چنانچه در “ کشاف “ مذکور است :

عن الحسن : قد علم الله أنه ما به إلیهم من حاجة ، لکنه أراد أن یستنّ به من بعده (1) .

و اما قول آن حضرت ( علیه السلام ) : « فإنی لست فی نفسی بفوق أن أخطئ ، ولا آمن ذلک من فعلی إلاّ أن یکفی الله من نفسی ما هو أملک به منی » .

پس معنای آن این است که : من به لحاظ بشریت در نفس خود نیستم بالای آنکه خطا کنم ، و نه امن از خطا در فعل خود دارم ، مگر آنکه خدای تعالی کفایت کند از نفس من آن چیزی را که او به آن مالک تر است از من ; و از این کلام به جز اسناد عصمت خود به سوی خدای تعالی ، امری دیگر مستفاد نمیشود .

و این کلام آن حضرت مثل کلام حضرت یوسف ( علیه السلام ) است که حق - سبحانه و تعالی - از آن حکایت فرموده است : ( وَما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) (2) .

و چنان که این کلام حضرت یوسف ( علیه السلام ) منافات با عصمت آن حضرت ندارد ، همچنان کلام آن حضرت ( علیه السلام ) منافت با عصمت آن حضرت ( علیه السلام ) ندارد ; زیرا که عصمت از معاصی بدون لطف الهی هیچ کس را حاصل نمیتواند شد ، و این فقره - به ظاهر - تعلیل عدم التماس اعظام نفس است ، و فصل


1- [ ب ] الکشاف 1 / 226 ( طبع مصر سنه 1354 ) . [ ب ] الکشاف 1 / 474 ] .
2- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 53 .

ص : 41

مانع تعلق نمیتواند شد (1) ، پس حاصل ‹ 118 › کلام چنان میشود که : من استکبار از شما برای نفس خود نمیخواهم ; زیرا که من به لحاظ بشریت چنان نیستم که خطا نکنم ، و نه امن از خطا در فعل خود دارم ، مگر اینکه کفایت کند خدای تعالی از نفس من آن چیز را که او مالک تر است از من به آن ، و غرض همان است که بی اعانه خدا محفوظ از خطا و زلل نیستم ، پس در این حالت مرا استعظام نفس خود نباید .

و این معنا اعتراف به خطا نیست ، بلکه تصریح بیان آن است که مرا خدای تعالی حفظ میکند از خطا .

مولانا محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ مرآة العقول “ فرموده :

قوله ( علیه السلام ) : « لست بفوق ان أخطئ » هذا من الانقطاع إلی الله ، والتواضع الباعث لهم علی الانبساط معه بقول الحق ، وعدّ نفسه من المقصّرین فی مقام العبودیة ، والإقرار بأن عصمته من نعمه تعالی علیه ، ولیس اعترافاً بعدم العصمة کما توّهم ، بل لیست العصمة إلاّ ذلک ، فإنها هی : أن یعصم الله العبد عن ارتکاب


1- [ الف ] فی ضرام السقط - شرح دیوان أبی العلا لصدر الأفاضل - فی شرح بیت : < شعر > و من صحب اللیالی علّمته * خداع الألف والقیل المحالا < / شعر > [ قال : ] هذا البیت یتعلق بقوله : ( واتعظ بالصهیل الرکب . . ) ، وإنمّا لم یعقّبه به حیث حجز بینهما بطائفة من الأبیات ، لیذکر من قدم الصحبة بینه و بین فرسه ما ذکر . . إلی آخره . [ ضرام السقط ، ورق هشتم ]

ص : 42

المعاصی ، وقد أشار ( علیه السلام ) إلیه بقوله : « إلاّ أن یکفی الله » ، وهذا مثل قول یوسف : ( وَما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) . (1) (2) انتهی .

و عجب آن است که مخاطب در باب امامت فقره : « إلاّ أن یکفی الله من نفسی هو أملک به منی » را که دلیل صریح بر عصمت آن جناب و دافع شبهه است ، دلیل صریح بر عدم عصمت آن جناب گمان کرده ، و از کلام اول اصرح در مقصود خود دانسته ، حیث قال محرّفاً لکلامه ( علیه السلام ) مصحّفاً له :

خصوصاً در آخر کلام این عبارت واقع است : ( إلاّ أن یلقی الله فی نفسی ما هو أملک به منی ) که دلیل صریح بر عدم عصمت است ; زیرا که معصوم را حق تعالی مالک نفس خودش میگرداند ، چنانچه در حدیث وارد است که : « کان أملککم (3) لإربه (4) » . انتهی بلفظه .

و این کلامش دلالت دارد بر عدم تحصیل او معنای حدیث شریف را ; زیرا که از کلام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هرگز - بأحد من الدلالات - مستفاد نمیشود که آن جناب مالک نفس خود نبود ، بلکه آن جناب خدای تعالی را


1- سوره یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 53 .
2- [ الف ] شرح کتاب الروضة کافی . [ مرآة العقول 26 / 527 - 528 ، و مراجعه شود به وافی 26 / 74 ، و شروح نهج البلاغه ، شرح خطبه : 207 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( امللکم ) آمده است .
4- [ الف ] در دلیل اول از دلایل عقلیه بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) ، صفحه : 459 [ ب ] تحفة اثنی عشریه : 221 ( طبع پیشاور ) .

ص : 43

مالک تر فرموده ، و این صریح دال است که آن جناب هم مالک بود ، لیکن کم [ تر ] از خدای تعالی ، و از مالک کردن خدای تعالی معصوم را بر نفس خود ، لازم نمیآید که او - تعالی شأنه - مالک نفسش نباشد ، بلکه مالک کردن حق تعالی همین دلیل صریح است بر املک بودن او ، و معنای حدیث : « کان أملککم لإربه » همین است که آن جناب از دیگر مردم مالک تر بود ، نه آنکه از خدای تعالی (1) معاذ الله من ذلک ، و جناب امیر ( علیه السلام ) بعد [ از ] جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) أملکهم لإربه بود ، و نفی آن از کلام جناب امیر ( علیه السلام ) هرگز ثابت نمیشود ، بلکه عصمت آن حضرت ( علیه السلام ) از این کلام ثابت است .

و هرگاه معنای کلام جناب امیر ( علیه السلام ) دانستی ، پس بدان که قیاس کلام جناب امیر ( علیه السلام ) بر کلام ابی بکر به چند وجه غیر صحیح است :

اول : آنکه کلام آن جناب اصلا بر عدم عصمت آن حضرت ( علیه السلام ) دلالت ندارد ، و کلام ابی بکر بالیقین به صراحت تمام دال بر عدم عصمتش است .


1- قال ابن منظور : وفی حدیث عائشة . . . کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أُملککم لإربه أی لحاجته ، تعنی أنه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کان أغلبکم لهواه وحاجته أی کان یملک نفسه وهواه . وقال السلمی : الإرب الفرج هاهنا . قال : وهو غیر معروف . قال ابن الأثیر : أکثر المحدّثین یروونه بفتح الهمزة والراء یعنون الحاجة ، وبعضهم یرویه بکسر الهمزة وسکون الراء ، وله تأویلان : أحدهما : أنه الحاجة ، والثانی : أرادت به العضو ، وعنت به من الأعضاء الذکر خاصة . انظر : لسان العرب 1 / 208 .

ص : 44

دوم : آنکه - به فرض محال - اگر کلام جناب امیر ( علیه السلام ) دلالت بر عدم عصمت آن حضرت ( علیه السلام ) خواهد نمود ، پس بر متابعت آن حضرت شیطان را - معاذالله منه - و غضب بی جا نمودن آن حضرت ( علیه السلام ) اصلا دلالت نخواهد داشت ، بلکه دلالت بر خطا فی الاجتهاد خواهد داشت ، و آن از شیطان نیست که مذموم باشد ، بلکه باعث اجر میشود ، چه بر تقدیر جواز خطا بر امام ، چنان که دیگر ‹ 119 › مجتهدان بر آن مأجور میشوند [ ! ! ] ، باید که امام هم بر آن مأجور شود .

و کلام ابی بکر دلالت صریحه دارد بر آنکه او به وقت اعتراء شیطان به غضب و طیش مبتلا میگردید ، و به متابعتش میپرداخت ، و از حق به سوی باطل زیغ میورزید .

پس در هر دو کلام فرق ما بین السماء و الارض ظاهر است .

سوم : آنکه اگر بالفرض کلام جناب امیر ( علیه السلام ) به ظاهر دال بر عدم عصمت آن جناب میبود ، و کلام ابی بکر صلاحیت تأویل میداشت ، چون که جناب امیر ( علیه السلام ) معصوم است ، تأویل کلام آن جناب لازم میشد ; و ابوبکر چون که بالاجماع معصوم نیست ، تأویل را در کلام او مساغی نداشت ، و حمل کلامش بر ظاهر واجب میگردید .

ص : 45

ملا علی قاری در “ رساله ای “ (1) - که در جواب سؤال صاحب حالی نوشته ، و در آن ردّ تأویلات کلام ابن عربی فرموده ، و فضائح و قبائح او [ را ] وارد کرده - آورده :

وقد نقل الإمام عماد الدین بن کثیر ، عن العلامة تقی الدین السبکی انه سئل عن ابن عربی ، فقال : سوء کذّاب یقول بقدم العالم ، ولا یحرّم فرجاً .

قال الجزری : وبالجملة ; فالذی أقوله وأعتقده وسمعت من أثق به من شیوخی - الذین هم حجة بینی و بین الله تعالی - : إن هذا الرجل إن صحّ عنه هذا الکلام الذی فی کتبه ممّا یخالفه الشرع المطهّر ، وقاله فی عقله ، ومات وهو معتقد ظاهره ، فهو أنجس من الیهود والنصاری ; فإنهم لا یستحلّون أن یقولوا ذلک .

ثم إنّما یأوّل کلام المعصوم ، ولو فتح باب تأویل کلّ کلام ظاهر لم یکن فی الأرض کافراً . (2) انتهی .


1- هیچ اطلاعی از نسخه خطی یا چاپی رساله قاری در دست نیست .
2- [ الف و ب ] در اوائل رساله بعد یک جزء . این رساله در کتب خانه جناب سید العلما - دام ظلهم العالی - موجود است ، و هم در کتب خانه مسیح الدوله بهادر . ( 12 ) . [ رساله ملا علی : بعضی از مطالب مربوط به محیی الدین عربی : سیر اعلام النبلاء 23 / 49 ، تاریخ الاسلام ذهبی 46 / 375 - 380 ، الوافی بالوفیات 4 / 124 ] .

ص : 46

اما عصمت جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] (1) پس نزد شیعه خود یقینی و ثابت است ، و از احادیث اهل سنت هم ثابت است ، که جناب امیر ( علیه السلام ) گاهی در حکمی خطا نفرموده ، و شکی ننموده ، چنانچه در “ مشکاة “ مذکور است :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : « بعثنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی الیمن قاضیاً ، فقلت : « یا رسول الله ! أ ترسلنی وأنا حدیث السنّ ولا علم لی بالقضاء ؟ ! » فقال : « إن الله سیهدی قلبک ، ویثبّت لسانک ، إذا تقاضی إلیک رجلان فلا تقض للأول حتّی تسمع کلام الآخر ، فإنه أحری [ أن یتبیّن لک القضاء ] (2) » ، قال : « فما شککت فی قضاء بعد » .

رواه الترمذی ، وأبو داود وابن ماجه . (3) انتهی .

و ملا علی قاری در شرح این حدیث گفته :

قال المطهّر : لم یرد به نفی العلم مطلقاً ، وإنّما أراد به إنه لم یجرّب سماع المرافعة بین الخصماء وکیفیة دفع کلام کلّ واحد من الخصمین ومکرهما .

وقال الطیبی : السین فی قوله : « سیهدی قلبک » ، کما فی قوله تعالی : ( إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ ) (4) ، فإن السین فیهما صحب


1- [ الف ] ف [ فایده : ] عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب العمل فی القضاء من کتاب الإمارة والقضاء . [ ب ] مشکاة 2 / 335 ( [ طبعة ] دمشق ) . [ مشکاة المصابیح 2 / 1104 ] .
4- صافات ( 37 ) : 99 .

ص : 47

الفعل لتنفیس زمان وقوعه ولا شکّ إنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] حین بعثه قاضیاً کان عالماً بالکتاب والسنة کمعاذ . . . ، وقوله : « أنا حدیث السن » ، اعتذار من استعمال الفکر واجتهاد الرأی ، من قلّة تجاربه ، ولذلک أجاب بقوله : « سیهدی قلبک » . . أی یرشدک إلی طریق استنباط القیاس بالرأی الذی محلّه قلبک ! فیشرح صدرک ویثبّت لسانک ، فلا تقضی إلاّ بالحق . (1) انتهی .

و بعد قوله ( علیه السلام ) : « فما شککت فی قضاء بعد » گفته :

أی بعد دعائه وتعلیمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولعلّ هذا وجه کونه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أقضاهم ، علی ما ذکره الجوزی (2) ‹ 120 › بإسناده فی أسنی المناقب ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، قال : قال عمر . . . : علی أقضانا ، وأُبی بن کعب أقرأُنا . (3) انتهی .

پس هرگاه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در حق جناب امیر ( علیه السلام ) به هدایت قلب و ثبات لسان دعا کرده باشد ، و طیبی گوید : که معنای آن این است که حکم نخواهی کرد مگر به حق ، و خود جناب امیر ( علیه السلام ) ارشاد نماید که بعدِ دعای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در حکمی شک نکردم ، پس تجویز خطا بر جناب امیر ( علیه السلام ) جایز نباشد .


1- مرقاة المفاتیح 7 / 284 .
2- فی المصدر : ( الجزری ) .
3- [ ب ] مشکاة 2 / 335 ( طبع دمشق ) . [ مرقاة المفاتیح 7 / 284 ] .

ص : 48

و شیخ نورالدین علی شبراملسی شافعی در حاشیه “ مواهب لدنیه “ میفرماید :

قوله : « ثبّت لسانه » - بتشدید الباء - یقال : ثبّت الشیء ثبوتاً : دام واستقرّ ; ویتعدی بالهمزة والتضعیف ، فیقال : أثبته ، وثبّته . انتهی . مصباح .

والمعنی : اللهم اجعل لسانه مستقراً دائما علی النطق بالحق . (1) انتهی .

و هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) همیشه و مدام ناطق به حق باشد تطرق خطا به سوی آن جناب امکانی ندارد .

و نیز از جمله دلایل قاطعه بر عصمت آن جناب حدیث : « علی مع الحقّ والحقّ مع علی یدور معه حیثما دار (2) » هست .

فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ بعد [ از ] ذکر اینکه جناب امیر ( علیه السلام ) جهر بالتسمیه میفرمود گفت :

و من اقتدی فی دینه بعلی [ ( علیه السلام ) ] فقد اهتدی وأصاب الحقّ ،


1- [ الف و ب ] قوبل العبارة علی اصل الحاشیة ، وهی موجودة عندی ، و لله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ تیسر المطالب السنیّة بکشف اسرار المواهب اللدنیة ( حاشیه مواهب اللدنیة ) ورق : 295 - 296 ] .
2- مراجعه شود به : ملحقات احقاق الحق 3 / 624 ، 626 و 16 / 397 و 17 / 136 ، الغدیر 3 / 178 - 180 و 7 / 177 ، غایة المرام 7 / 106 و بسیاری از مصادر دیگر .

ص : 49

والدلیل علیه قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « اللهم أدر الحقّ معه حیثما دار » . (1) انتهی .

و این کلام رازی دلیل صریح است بر آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) معصوم عن الخطا بود ، و در مسائل فروعیه خطای اجتهادی نمینمود .

و ولی الله در کتاب “ تفهیمات “ گفته :

یا أخی ! إنّی ذاکر لک من الوجاهة واحداً من الألف ، إذا صار العبد وجیهاً جمل وکمل فتکون کل خطوة منه یخطوها حسنة ، وکل حرکة یتحرک بها حسنة ، وإذا رفع اللقمة إلی [ فی ] (2) امرأته کانت حسنة ، وإذا سنّت (3) فرسه کان له بکل خطوة حسنة ، وإذا نام کانت انقلاباته - یمنة ویسرة - کلّها حسنات ، ویشکر الله منه عما (4) لا یشکر أضعافه من غیره ، وهو المحبوب ولأجله خلق ما خلق ، وإذا تمّت العصمة کانت أفاعیله کلّها حقة ، لا أقول إنها تطابق الحقّ ، بل هی الحقّ بعینها ، بل الحقّ أمر ینعکس من تلک


1- [ الف ] در باب رابع در مسائل فقهیه مستنبطه ، از سوره فاتحه ، تفسیر سوره فاتحه . ( 12 ) . [ ب ] التفسیر الکبیر 1 / 205 ( طبع طهران ) . [ أقول : حذف عن المصدر قول الرازی : ( وأصاب الحق ) ، وإن کان قوله : ( فقد اهتدی ) کافیاً لإثبات المدعی ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( استنّت ) .
4- فی المصدر : ( ما ) .

ص : 50

الأفاعیل ، کالضوء من الشمس ، وإلیه أشار رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حیث دعی الله تعالی لعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « اللهم أدر الحقّ معه حیث دار » ، و لم یقل : أدره حیث دار الحقّ . (1) انتهی .

از این کلام ولی الله به صراحت تمام ظاهر شد که جناب امیر ( علیه السلام ) معصوم عن الخطا بود ، و در جمیع اقوال و افعال و فتاوی و احکام بر حق بود ، بلکه حق ضوء افعال آن جناب بود ، نه اینکه اقوال آن جناب را توان گفت که مطابق حق بود ، پس مخاطب به قول پدر خود - که او را به وصف آیة من آیات الله ستوده است (2) - نیز اعتنا نمیکند و به جناب امیر ( علیه السلام ) اسناد خطا مینماید .

و در کتاب “ الیواقیت و الجواهر “ تصنیف عبدالوهاب شعرانی در حال حضرت صاحب الزمان ( علیه السلام ) مذکور است :

فإن قلت : فما صورة ما یحکم به المهدی إذا خرج . . ؟ هل یحکم بالنصوص ، أو بالاجتهاد ، أو بهما ؟

فالجواب - کما قاله الشیخ محیی الدین - : إنه یحکم بما ألقی إلیه ملک الإلهام من الشریعة ، وذلک إنه یلهمه الشرع المحمدی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیحکم به ، کما أشار إلیه حدیث : « المهدی إنه یقفو أثری لا یخطئ » ، فعرّفنا


1- [ الف ] فاضل رشید در “ ایضاح “ این عبارت “ تفهیمات “ وارد کرده ، و اثبات قائل بودن اهل سنت به عصمت اهل بیت ( علیهم السلام ) به آن و امثال آن نموده . ( 12 ) . [ ایضاح : ] . [ ب ] التفهیمات الإلهیة 2 / 22 ( طبع هند سنه 1355 ) . [ التفهیمات الإلهیة 2 / 19 ] .
2- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .

ص : 51

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم انه متَّبِع لا مبتدع ، وانه معصوم فی ‹ 121 › حکمه ; إذ لا معنی للمعصوم فی الحکم إلاّ أنه لا یخطئ ، و حکم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لا یخطئ ، فإنه لا ( یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، وقد أخبر عن المهدی إنه لا یخطئ ، وجعله ملحقاً بالأنبیاء فی ذلک الحکم .

قال الشیخ : فعُلم انه یحرم علی المهدی القیاس مع وجود النصوص التی منحه الله إیاها علی لسان ملک الإلهام ، بل حرّم بعض المحققین علی جمیع أهل الله القیاس ، لکون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مشهوداً لهم فإذا شکّوا فی صحة حدیث أو حکم ، رجعوا إلیه فی ذلک ، فأخبرهم بالأمر الحقّ یقظة ومشافهة ; و صاحب هذا المشهد لا یحتاج إلی تقلید أحد من الأئمة ; غیر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

قال تعالی : ( قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَة أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی ) (2) وأطال فی ذلک . (3) انتهی .


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 108 .
3- [ الف و ب ] قابلت هذه العبارة من أصل الیواقیت والجواهر ، وقد ؟ ؟ ؟ [ اطلعتُ أو وقفت ونحوهما ( کلمة لا تقرء ) ] - بمنّ الله وطوله - علی ثلاث نسخ من هذا الکتاب ، وواحدة منها موجودة عندی ، وهذه العبارة فی المبحث الخامس والستین من مباحث هذا الکتاب . ( 12 ) . [ الیواقیت والجواهر 2 / 145 ] .

ص : 52

و دلالت این کلام بر عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) پر ظاهر است به دو وجه :

اول : آنکه هرگاه حضرت صاحب الزمان ( علیه السلام ) معصوم است ، جناب امیر ( علیه السلام ) نیز معصوم خواهد بود ، لعدم الفرق ، ولزوم الخرق ، وبطلان أفضلیة صاحب العصر من علی ( علیه السلام ) ، وهو فی کمال الظهور ، کما لا یخفی علی أولی الأفهام .

دوم : آنکه در این معنا شک نیست که جناب امیر ( علیه السلام ) از اهل الله بود ، و هرگاه بر اهل الله قیاس حرام باشد ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ایشان را مشاهَد باشد ، البته خطا بر ایشان جایز نخواهد بود ، پس خطا بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز جایز نباشد .

و هرگاه عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) از احادیث صحیحه معتبره سنیان و اقوال علمای موثقین ایشان ثابت شد ، پس تأویل این کلام جناب امیر ( علیه السلام ) بر سنیه هم واجب شد ، و آن را بر محمل غیر صحیح که دال بر عدم عصمت باشد ، حمل نمودن غیر جایز باشد ; به خلاف کلام ابی بکر که او بالاجماع معصوم نبود ، پس حمل کلامش بر ظاهر واجب باشد .

اما آنچه گفته : و چه توان گفت کسی که سی پاره ( الم ) از قرآن خوانده باشد ، در حق حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] و وسوسه شیطانی مر او را و وقوع مراد شیطان از دست او . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : سیدمرتضی علم الهدی ( قدس سره ) در “ شافی “ به جواب قاضی القضات در دفع این شبهه گفته :

ولیس یشبه قول أبی بکر ما تلاه من الآیات کلّها ; لأن أبا بکر

ص : 53

أخبر عن نفسه بطاعته الشیطان عند الغضب وإن عادته بذلک جاریة ، ولیس هذا بمنزلة من یوسوس له الشیطان فلا یطیعه ، ویزیّن له القبیح فلا یأتیه ، ولیس وسوسة الشیطان بعیب علی الموسوس له ، إذا لم یستزلّه ذلک عن الصواب ، بل هو زیادة فی التکلیف ، ووجه یتضاعف معه الثواب .

وقوله تعالی : ( أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ ) (1) ، قیل معناه : فی تلاوته ، وقیل : فی فکرته علی سبیل الخاطر . وأی الأمرین کان فلا عار فی ذلک علی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، ولا نقص ، وإنّما العار والنقص علی من یطع الشیطان ویتبع ما یدعو إلیه ، ولیس لأحد أن یقول هذا .

وإن سُلّم لکم فی جمیع الآیات لم یُسلّم لکم فی قوله : ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطان عَنْها ) (2) لأنه قد أخبر عن تأثیر غوایته ووسوسته بما کان منهما من الفعل ، وذلک أن المعنی الصحیح فی هذه الآیة : إن آدم وحوا کانا مندوبین إلی اجتناب الشجرة و ترک التناول منها ، و لم یکن ذلک علیهما واجباً لازماً بل ندباً ; لأن الأنبیاء لا یخلون بالواجب ، فوسوس ‹ 122 › لهما الشیطان حتّی تناولا من الشجرة ، فترکا مندوباً إلیه ، وحرما بذلک أنفسهما الثواب ، وسمّاه : ازلالا ; لأنه حطّ لهما عن درجة الثواب و فعل الأفضل .


1- الحجّ ( 22 ) : 52 .
2- البقرة ( 2 ) : 36 .

ص : 54

وقوله تعالی فی موضع آخر : ( وَعَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی ) (1) لا ینافی هذا المعنی ; لأن المعصیة قد یسمّی بها من أخلّ بالواجب والندب معاً ، وقوله : ( فَغَوی ) أی خاب من حیث لم یستحقّ الثواب علی ما ندب علیه .

علی أن صاحب الکتاب یقول : إن هذه المعصیة من آدم کانت صغیرة لا یستحقّ بها عقاباً ولا ذمّاً ، فعلی مذهبه أیضاً یکون المفارقة بینه و بین أبی بکر ظاهرة ; لأن أبا بکر أخبر عن نفسه إن الشیطان یعتریه حتّی یؤثر فی الأشعار والأبشار ، ویأتی ما یستحقّ به التقویم ، فأین هذا من ذنب صغیر لا ذمّ ولا عقاب علیه ، وهو یجری - من وجه من الوجوه - مجری المباح ؟ ! لأنه لا یؤثر فی أحوال فاعله وحطّ رتبته .

ولیس یجوز أن یکون ذلک منه علی سبیل الخشیة والإشفاق - علی ما ظنّ - لأن مفهوم خطابه یقتضی خلاف ذلک ، ألا تری أنه قال : إن لی شیطاناً یعترینی . . وهذا قول من قد عرف عادته ، ولو کان علی سبیل الإشفاق والخوف لخرج غیر هذا المخرج ولکان یقول : فإنی لا آمن من کذا . . [ و کذا ] (2) وإنی لمشفق منه (3) .


1- طه ( 20 ) : 121 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ ب ] الشافی : 641 ( طبع ایران سنه 1301 ) . [ الشافی 4 / 122 - 123 ] .

ص : 55

اما آنچه گفته : در مقدمه زن اوریا شیطان به چه مرتبه او را تشویش داد ، و آخر محتاج تنبیه الهی و عتاب آن جناب ( علیه السلام ) گردانید .

پس جوابش آنکه : قصه زن اوریا نسبت [ به ] حضرت داود ( علیه السلام ) ثابت و متحقق نگشته ، و وجه توبه و استغفار که خاصه خاصان خداست به شرح و بسط در کتاب “ تنزیه الانبیا و الائمه “ سیدمرتضی علم الهدی ( قدس سره ) مذکور است ، وهذه عبارته :

وأمّا الاستغفار والسجود ; فلم یکونا لذنب کان فی الحال ولا فیما سلف - علی ما ظنّه بعض من تکلّم فی هذا الباب - بل علی سبیل الانقطاع إلی الله تعالی ، والخضوع له ، والتذلّل والعبادة والسجود ، وقد یفعله الناس کثیراً عند النعم التی تجدّد علیهم ، وتنزل إلیهم شکراً لموالیها ، وکذلک قد یسبّحون ویستغفرون الله تعظیماً وشکراً و عبادةً .

وأمّا قوله تعالی ( وَخَرَّ راکِعاً وَأَنابَ ) (1) فالإنابة هی الرجوع ، ولمّا کان داود [ ( علیه السلام ) ] بما فعله راجعاً إلی الله تعالی ومنقطعاً إلیه ، قیل فیه : إنه أناب ، کما یقال فی التائب الراجع إلی التوبة والندم : إنه منیب .

وأما قوله تعالی : ( فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ ) (2) فمعناه : أنّا قبلناه


1- [ الف ] سوره ص [ ( 38 ) : 24 ] جزء 23 قریب ثلاثة أرباع . ( 12 ) .
2- سوره ص ( 38 ) : 25 .

ص : 56

منه وکتبنا له الثواب علیه ، وأخرج الجزاء علی لفظ المجازی به . . إلی آخره (1) .

و در “ تفسیر نیشابوری “ - بعد نقل قصه زن اوریا - گفته :

والمحققون - کعلی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وابن مسعود . . وغیرهم - ینکرون القصة علی هذا الوجه .

روی سعید بن المسیب والحارث بن الأعور : إنّ علی بن أبی طالب کرم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] قال : من یحدّثکم بحدیث داود [ ( علیه السلام ) ] - علی مایرویه القصّاص - جلّدته مائة وستین ، وهو حدّ الفریة علی الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] (2) .

و نیز چون عصمت حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] و دیگر انبیا [ ( علیهم السلام ) ] به جهت ثبوت نبوت ایشان ثابت شد ، تأویل آیات مذکوره واجب گردید ، و همچنین تأویل اقوال ائمه معصومین ( علیهم السلام ) که عصمت ایشان به دلایل قاطعه ثابت شده ، و عصمت ابوبکر به دلیلی ثابت ‹ 123 › نگردیده ، پس تأویل کلام او واجب نباشد . و چگونه تأویل قول او واجب باشد ، و حال آنکه مریدان و معتقدان او نیز او را معصوم نمیدانند ؟

و قیاس کلام ابی بکر بر کلام حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) قیاس مع الفارق است ، چه کلام آن حضرت در مقام خشوع و خضوع و اعتراف به


1- [ ب ] تنزیه الأنبیاء : 114 النجف الاشرف . [ تنزیه الأنبیاء ( علیهم السلام ) : 129 ] .
2- [ الف و ب ] سوره ص جزء 23 قریب ثلاثة أرباع . ( 12 ) . [ غرائب القرآن 5 / 591 ] .

ص : 57

عدم استطاعت شکر بر احسانات او - تعالی شأنه - واقع شده ، و به مثل کلام آن حضرت ، انبیا [ ( علیهم السلام ) ] هم - با وجود قطعیت عصمت ایشان - در حال مناجات ، متکلم شده اند .

و کلام ابی بکر به مخاطبه خلق مصرّح به اعتراف اعتراء شیطان بر نفس خود و اطاعت او واقع شده ، و گاهی کسی از انبیا [ ( علیهم السلام ) ] اعتراف به اعترای شیطان بر خود و اطاعت او به طیش و زیغ و غضب در مخاطبه خلق نکرده .

اما آنچه گفته : و قضیه حملیه را که در کلام امام واقع است ملحوظ باید داشت که دلالت بر وقوع نسبت بالجزم بین الطرفین میکند ، و قضیه شرطیه ابوبکر را نیز به خاطر باید آورد که ( إن زغت ) هرگز وقوع طرفین را نمیخواهد .

پس اولا : آنکه کلام ابی بکر دلالت صریحه بر این معنا دارد که : ابوبکر را شیطانی بود که او را در میگرفت ، و او به اعترایش زیغ از حق به سوی باطل میورزید ، به این سبب حاضرین را حکم کرد که به وقت اعتراء آن شیطان و زیع ، من را مستقیم میکرده باشید ، و از باطل به سوی حق آورده ، پس همین عادت سابقه ابی بکر مانع استحقاق امامت خواهد بود ، که امام را نشاید که تابع شیطان باشد ، و سنیان روایت کنند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در حق عمر فرموده :

ما لقیک الشیطان سالکاً فجّاً قطّ إلاّ سلک فجّا غیر فجّک (1) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فجّاً غیرک ) آمده است .

ص : 58

وإنی أری شیاطین الإنس والجنّ قد فرّوا من عمر ! ! (1) سبحان الله ! از خلیفه ثانی شیطان خائف و لرزان باشد ! و بر اول - که افضل و اکمل بود - غالب آید و او را تابع خود کند ، و در افضلیتش هیچ نکاهد !

و ثانیاً : اینکه قضیه (2) شرطیه گو وقوع را نمیخواهد ، لیکن هرگاه که از سابق هم عادتش همین اتباع شیطان باشد ، و خود او ایمن از وقوعش در مستقبل نباشد ، بلکه از آن عادت خود حاضرین را تحذیر کند ، کدام چیز مانع از وقوعش خواهد شد .

اما آنچه گفته : اعتراء شیطان بی دست یافتن مقصود ، نقصان چرا باشد ؟

پس اگر شیطان بر ابوبکر دست نمییافت چرا در عقب آن میگفت : فإذا غضبت فاجتنبونی لا أُؤثر فی أشعارکم ولا أبشارکم . .

اما آنچه گفته : و از سوره یوسف اول آیه سی پاره : ( وَما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) (3) تلاوت باید کرد ، و ابوبکر را به این کلمه از منصب امامت نباید انداخت .

پس این کلام هرگز دلالت بر عدم عصمت حضرت یوسف ( علیه السلام ) ندارد ، چه :


1- آدرس این دو در اوائل همین طعن گذشت .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قصه ) آمده است .
3- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 53 .

ص : 59

اولا : آنکه بعض مفسرین اهل سنت ارجح آن دانسته اند که این کلام ، کلام حضرت یوسف ( علیه السلام ) نیست بلکه کلام زلیخا است ، چنانچه عمر بن عادل در تفسیر “ لباب فی علوم الکتاب “ در تفسیر این آیه گفته :

فإن قیل : أیّما أولی ، جعل هذا الکلام کلاماً لیوسف أم جعله کلاماً للمرأة ؟

قلنا : جعله کلاماً لیوسف یشکل ; لأنه (1) ( قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیِزِ الاْنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ ) (2) کلام موصول بعضه ببعض إلی آخره ، فالقول بأن بعضه کلام للمرأة والبعض کلام لیوسف - مع تخلّل الفواصل الکثیرة بین القولین و بین المجلسین - بعید . (3) انتهی .

دوم : آنکه بر تقدیری که این کلام ، ‹ 124 › کلام حضرت یوسف ( علیه السلام ) باشد معنایش این است که : به تحقیق نفس حکم کننده است به بدی ، مگر آن نفسی که رحم کرده آن را پروردگار من ، چنانچه در تفسیر “ لباب “ گفته :

قوله : ( إلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ) (4) فیه أوجه :

احدها : إنه مستثنی من الضمیر المستکن فی أمّارة ، کأنّه قیل :


1- فی المصدر : ( لأن قوله ) .
2- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 51 .
3- [ الف ] شروع سی پاره 13 ، سوره یوسف [ ( علیه السلام ) ] . [ اللباب فی علوم الکتاب 11 / 132 ] .
4- یوسف ( علیه السلام ) ( 12 ) : 53 .

ص : 60

إن النفس لأمّارة بالسوء إلاّ نفساً رحمها ربی ، فیکون أراد بالنفس الجنس ، فلذلک ساغ الاستثناء منها ، کقوله (1) تعالی : ( إِنَّ الإنْسانَ لَفِی خُسْر * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا ) (2) وإلی هذا نحا الزمخشری ، فإنه قال : إلاّ البعض الذی رحمه ربی بالعصمة کالملائکة .

وفیه نظر من حیث إیقاع ( ما ) علی من یعقل ، والمشهور خلافه .

وقال ابن الخطیب : ( ما ) بمعنی ( مَن ) . . أی إلاّ من رحم ربی ، و ( ما ) و ( من ) کل واحد منهما یقوم مقام الآخر قال تعالی : ( فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساء ) (3) وقال : ( وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی أَرْبَع ) (4) .

و یا معنا آن باشد که : نفس حکم کننده است به بدی مگر وقتی که رحم کند پروردگار من ، و چون رحم و لطف پروردگار همه وقت شامل حال انبیا میباشد ، پس انبیا ( علیهم السلام ) هر وقت معصوم باشند ، و غرض از این کلام اینکه عصمت به لطف خدای تعالی حاصل است .

در تفسیر “ لباب “ بعد [ از ] عبارت سابقه میفرماید :


1- فی المصدر : ( لقوله ) .
2- العصر ( 103 ) : 3 - 2 .
3- النساء ( 4 ) : 3 .
4- اللباب فی علوم الکتاب 11 / 132 - 133 ، والآیة فی سورة النور ( 24 ) : 45 .

ص : 61

والثانی : إن ( ما ) فی معنی الزمان ، فیکون مستثنی من الزمن العامّ المقدّر ، والمعنی : إن النفس لأمّارة [ بالسوء ] (1) فی کل وقت وأوان إلاّ وقت رحمة ربّی إیاها بالعصمة . (2) انتهی .

هرگاه این را دانستی پس معلوم شد که قیاس این کلام بر کلام ابی بکر غیر صحیح است ; زیرا که کلام ابی بکر بالیقین دلالت صریحه دارد بر عدم عصمت او و متابعت او مر شیطان را ، و از کلام حضرت یوسف [ ( علیه السلام ) ] عدم عصمت آن جناب اصلا ثابت نمیشود .

اما لفظ ( أقیلونی ) که قاضی القضات در این طعن ذکر کرده ، و همچنین لفظ ( لست بخیرکم ) که در کلام سید مرتضی مذکور است ، و مخاطب این هر دو لفظ را در طعن دهم ذکر نموده ، به انکار و جواب آن پرداخته ، پس ان شاءالله تعالی ما نیز در همان مقام به دفع کلام او خواهیم پرداخت .

* * *


1- الزیادة من المصدر .
2- اللباب فی علوم الکتاب 11 / 133 .

ص : 62

ص : 63

طعن نهم : بیعت با ابوبکر امری ناگهانی

ص : 64

ص : 65

قال : طعن نهم :

آنکه از عمر بن الخطاب مروی است که گفت :

ألا إن بیعة أبی بکر کانت فلتة وقی الله المؤمنین شرّها ، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه .

و در روایت بخاری الفاظ دیگرند که حاصل معنای آن همین است ، پس این روایت صریح دلالت میکند که : بیعت ابی بکر ناگاه ، بی مشورت و بی تأمل واقع شده ، و بی تمسک به دلیلی او را خلیفه کردند ، پس خلافت او مبتنی بر اصلی نباشد ، پس امام بر حق نبود .

جواب : این کلام عمر در جواب شخصی واقع است که میگفت در زمان او که : اگر عمر را موت برسد من با فلانی بیعت خواهم کرد ، و او را خلیفه خواهم ساخت ; زیرا که با ابوبکر هم یک دو کس اولا فلتةً بیعت کرده بودند ، و آخر این مقدمه کرسی نشین شد ، و همه مهاجر وانصار تابع او شدند ، در بخاری [ هم ] این کلام مذکور است .

پس معنای کلام عمر در جواب این سائل آن است که : بیعت یک دو کس بی تأمل و مراجعه مجتهدین و مشورت اهل حل و عقد صحیح نیست ، و

ص : 66

آنچه در حق ابوبکر واقع شد - هر چند ناگاه بود ، بی تأمل و مراجعه - اما به جای خود نشست ، و حق به حق دار رسید ، و بی جا نیفتاد ، به سبب ظهور براهین خلافت او از امامت نماز و دیگر قرائن حالیه و مقالیه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در معاملاتی که با او میکرد و افضلیت ‹ 125 › او بر سائر صحابه ، و هر کس را بر ابوبکر قیاس نتوان کرد ، بلکه اگر دیگری این قسم بیعت نماید او را به قتل باید رسانید که آنچه واجب است از تأمل و اجتهاد و اجماع اهل حل و عقد نکرد ، و باعث فتنه و فساد شد در اهل اسلام .

و در آخر این کلام - که شیعه او را برای ترویج شبهه خود نقل نکرده اند - این لفظ هم واقع است : ( وأیّکم مثل أبی بکر ) ، یعنی : کیست در شما مثل ابوبکر در افضلیت و خیریت و عدم احتیاج به مشورت و تأمل در حق او ؟

پس معلوم شد که معنای ( وقی الله شرها ) ، همین است که : خلافت ابوبکر هر چند به عجله واقع شد - در سقیفه بنی ساعده به ملاحظه پرخاش انصار - و فرصت مشورتها و مراجعه های طویل نیافتیم ، لیکن آنچه از این عجله خوف میباشد - که بیعت به جای خود نیفتد ، و نالایق بر منصب امامت مستولی گردد - به عنایت ربانی واقع نشد ، و حق به مرکز قرار گرفت .

و ظاهر است که مراد عمر این نیست که بیعت ابوبکر صحیح نبود ، و خلافت او درست نشد ; زیرا که عمر و ابوعبیدة بن الجراح همین دو کس اول با ابوبکر صدیق در سقیفه بیعت نموده اند ، بعد از آن دیگران ، و هر دو در آن وقت در حق ابوبکر گفته اند : ( أنت خیرنا وأفضلنا ) ، و این کلمه ایشان را

ص : 67

جمیع حاضرین از مهاجرین و انصار انکار نکرده ، بلکه مسلّم داشته ، پس خیریت و افضلیت ابوبکر نزد جمیع صحابه مسلّم الثبوت و قطعی بود .

انصار هم پرخاش در همین داشتند که خلیفه [ ای ] از انصار هم منصوب باید کرد ، نه آنکه ابوبکر قابل خلافت نیست .

و در روایات صحیحه اهل سنت ثابت است که : سعد بن عباده هم با ابوبکر بعد از این صحبت بیعت کرد ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) و حضرت زبیر نیز بیعت کرده اند ، و عذر تخلف در روز اول بیان نموده ، و شکایت آنکه : چرا به مشورت ما موقوف نداشتی ، بر زبان آورده ، ابوبکر در جواب آن شکایت ، پرخاش انصار و عجله آنها در این کار مذکور نموده ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) و حضرت زبیر این عجله را پسندیده و قبول نموده اند ، چنانچه در جمیع “ صحاح “ اهل سنت به شهرت و تواتر ثابت است .

و اگر به این قول عمر در حق ابوبکر تمسک نمایند ، لازم آن است که به جمیع اقوال عمر که در حق ابوبکر و خلافت او وارد است تمسک باید نمود ، و این همه را به این قول موازنه باید کرد که این کلام در چه مقام میافتد از آن دفترها و طومارها .

بالجمله ; عمر را معتقد صحت امامت و خلافت ابوبکر ندانستن طرفه ماجرایی است که در بیان نمیآید (1) .


1- تحفه اثنا عشریه : 270 - 271 .

ص : 68

أقول :

علامه حلّی - علیه الرحمة - در “ کشف الحق “ در مطاعن ابوبکر فرموده :

ومنها : قول عمر : کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله المسلمین شرّها فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه (1) .

و ابن روزبهان از جهت قلت تتبع انکار صحت این خبر نموده ، و گفته :

لم یصحّ عندنا روایة هذا الخبر . (2) انتهی .

حال آنکه این خبر در کتب معتمده اهل سنت ثابت شده ، و بخاری هم آن را به تغییر الفاظ روایت کرده ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن ابن عباس ، قال : کنت أُقری رجالا من المهاجرین - منهم عبد الرحمن بن عوف - فبینما أنا فی منزله بمنی - وهو عند عمر بن الخطاب فی آخر حجّة حجّها - إذ رجع إلیّ ‹ 126 › عبد الرحمن فقال : لو رأیت رجلا أتی أمیر المؤمنین الیوم فقال : یا أمیر المؤمنین ! هل لک فی فلان یقول : لو قد مات عمر بایعت فلاناً ، فوالله ما کانت بیعة أبی بکر إلاّ فلتة ، فتمّت ; فغضب عمر ثم قال : إنی - إن شاء الله - لقائم العشیة فی الناس فمحذّرهم هؤلاء الذین یریدون أن یغصبوهم أمورهم .

قال عبد الرحمن : فقلت : یا أمیر المؤمنین ! لا تفعل ; فإن الموسم


1- [ ب ] دلائل الصدق 3 / القسم الاول / 9 . [ نهج الحق : 264 ] .
2- احقاق الحق : 219 .

ص : 69

یجمع رعاع (1) الناس وغوغاءهم ، وإنهم هم الذین یغلبون علی قربک (2) حین تقوم فی الناس ، وان (3) أخشی أن تقوم فتقول مقالة یطیرها عنک کل مُطیر (4) و أن لا یعوها و أن لا یضعوها علی مواضعها ، فامهل حتّی تقدم المدینة فإنها دارالهجرة والسنة ، فتخلص بأهل الفقه وأشراف الناس ، فتقول ما قلت متمکناً ، فیعی أهل العلم مقالتک فیضعوها علی مواضعها ، فقال عمر : أما والله - إن شاء الله - لأقومنّ بذلک أول مقام أقومه بالمدینة .

قال ابن عباس : فقدمنا المدینة فی عقب ذی الحجة ، فلمّا کان یوم الجمعة عجّلت الرواح حین زاغت الشمس حتّی أجد سعید بن زید بن عمرو بن نفیل جالساً إلی رکن المنبر ، فجلست حوله تمسّ


1- [ الف ] رعاع الناس - بفتح الراء والعینین مهملتین - : الجهلة ، الرذلاء ، وقیل : الشباب . ( 12 ) . [ کما ذکره ابن حجر ، ثم قال : والغوغاء - بمعجمتین بینهما واو ساکنة - الرذلاء ، أصله صغار الجراد حین یبدأ بالطیران ، ویطلق علی السفلة المسرعین إلی الشرّ . انظر : فتح الباری 12 / 129 ] .
2- [ الف ] قوله : وإنهم الذین یغلبون علی قربک . . أی هم الذین یکونون قریباً منک عند قیامک للخطبة لغلبتهم ولا یترکون المکان [ مکانماً قریباً ] لأُولی النهی من الناس . ( 12 ) . مجمع ( 12 ) . [ مجمع بحارالأنوار 2 / 341 ، ولاحظ : عمدة القاری 24 / 8 ] .
3- فی المصدر : ( وأنا ) .
4- [ الف و ب ] قوله کلّ مُطیر - بلفظ فاعل - الإطارة أی ینقلها عنک کلّ ناقل بالسرعة والانتشار ، لا بالتأنی والضبط . ( 12 ) ک . [ ذکره العینی فی عمدة القاری 25 / 55 ] .

ص : 70

رکبتی رکبته فلم أنشب أن خرج عمر بن الخطاب ، فلمّا رأیته مقبلا قلت - لسعید بن زید بن عمرو بن نفیل - : لیقولنّ العشیة مقالةً لم یقلها منذ استخلف . . فأنکر علیّ ، وقال : ما عسی أن یقول ما لم یقل قبله ، فجلس عمر علی المنبر ، فلمّا سکت المؤذن قام ، فأثنی علی الله بما هو أهله ، ثم قال :

أمّا بعد ; فإنی قائل لکم مقالة قد قدّر لی أن أقولها ، لا أدری لعلّها بین یدی أجلی ، فمن عقلها ووعاها فلیحدّث بها حیث انتهت به راحلته ، و من خشی أن لا یعقلها فلا أُحلّ لأحد أن یکذب علیّ .

إن الله بعث محمداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بالحقّ وأنزل علیه الکتاب ، فکان ممّا أنزل الله آیة الرجم ، فقرأناها وعقلناها ووعیناها ، [ فلذا ] (1) رجم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ورجمنا بعده ، فأخشی إن طال بالناس زمان أن یقول قائل : والله ما نجد آیة الرجم فی کتاب الله فیضلّوا به ترک فضیلة (2) أنزلها الله ، والرجم فی کتاب الله حقّ علی من زنا إذا أحصن من الرجال والنساء إذا قامت البینة ، أو کان الحبل ، أو الاعتراف . .

ثم إنّا کنّا نقرأ فیما یقرأ من کتاب الله : ( أن لا ترغبوا عن آبائکم فإنه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم ) ، أو : ( إن کفرا بکم أن ترغبوا عن آبائکم ) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( فریضة ) .

ص : 71

ألا ثم إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا تطرونی کما أُطری عیسی بن مریم ، وقولوا : عبد الله ورسوله .

ثم إنه بلغنی إن قائلا منکم یقول : والله لو مات عمر بایعت فلاناً ، فلایغترنّ امرؤٌ أن یقول : إنّما کانت بیعة أبی بکر فلتة وتمّت .

ألا وإنها قد کانت کذلک ، و لکن الله وقی شرّها ، ولیس فیکم من یقطع (1) الأعناق إلیه مثل أبی بکر ، من بایع رجلا عن غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی تابعه (2) تغرّةً أن یقتلا (3) ، وإنه قد کان من خیرنا (4) حین توفّی الله نبیّه ، ‹ 127 › أن الأنصار خالفونا واجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة ، وخالف عنا علی والزبیر و من معهما ، واجتمع المهاجرون إلی أبی بکر . . . فقلت لأبی بکر : یا أبا بکر ! انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من


1- فی المصدر : ( تقطع ) .
2- فی المصدر : ( بایعه ) .
3- [ الف ] قوله : تغرّة أن یقتلا . . ای المبایِع والمتابَع ، بالموحدة وفتح الیاء ، آخر الحروف فی الأول ، وبالمثناة من فوق وکسر الموحدة فی الثانی . وتغرّة - بالغین المعجمة - مصدر ، یقال : غرّر نفسه تغریراً ، وتغرّة إذا عرضها وأوقعها فی القتل . فحذف المضاف - الذی هو الخوف - وأُقیم المضاف الیه - الذی هو تغرّة - مقامه ، وانتصب علی أنه مفعول . ( 12 ) . [ کما ذکره العینی فی عمدة القاری 24 / 10 ، وانظر النهایة 3 / 356 ، ولسان العرب 5 / 13 ] .
4- فی المصدر : ( خبرنا ) .

ص : 72

الأنصار . . فانطلقنا نریدهم ، فلمّا دنونا منهم لقینا منهم رجلان صالحان ، فذکرا ما تمالئ علیه القوم ، فقالا : أین تریدون یا معشر المهاجرین ؟ فقلنا : نرید إخواننا هؤلاء من الأنصار ، فقالا : علیکم أن لا تقربوهم ، اقضوا أمرکم ، فقلت : والله لنأتینّهم . . فانطلقنا حتّی أتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة ، فإذا رجل مزمّل بین ظهرانیهم ، فقلت : من هذا ؟ قالوا : هذا سعد بن عبادة ، فقلت : ما له ؟ قالوا : یوعک . . فلما جلسنا قلیلا تشهّد خطیبهم ، فأثنی علی الله بما هو أهله ، ثم قال :

أمّا بعد ; فنحن أنصار الله وکتیبة الإسلام ، وأنتم معاشر المهاجرین رهط ، وقد دفّت (1) دافّة من قومکم .

فإذا هم یریدون أن یختزلونا (2) من أصلنا ، و أن یحضنونا (3) من الأمر ، فلمّا سکتَ أردتُ أن أتکلم ، وکنت زوّرتُ مقالة


1- [ الف و ب ] قوله : وقد دفّت دافّة . . أی نزلت بها دافّة ، وهم أهل البادیة من الفقراء ، مأخوذ من الدفیف وهو السیر الضعیف . . أی أنتم قوم غرباء ، أقبلتم من مکّة إلینا ، وقیل : یرید انکم نفر یسیر . ( 12 ) . تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1218 ] .
2- [ الف و ب ] بالخاء والزاء المعجمتین ، أی یخرجوننا . ( 12 ) . تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1218 ، وفیه بدل : ( یخرجوننا ) ، ( منقطعین من أصلنا ) ] .
3- [ الف و ب ] بالحاء المهملة والضاد المعجمة ، أی یخرجوننا . ( 12 ) تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1218 ]

ص : 73

أعجبتنی أُرید أن أُقدّمها بین یدی أبی بکر ، وکنت أُدارئ منه بعض الحدّ ، فلمّا أردت أن أتکلم ، قال أبو بکر : علی رسلک ، فکرهت أن أعصیه ، فتکلّم أبو بکر ، فکان هو أحلم منی وأوقر ، والله ما ترک من کلمة أعجبتنی فی تزویری إلاّ قال فی بدیهته مثلها أو أفضل منها ، حتّی سکت ، فقال : ما ذکرتم فیکم من خیر فأنتم له أهل ، ولن (1) یعرف هذا الأمر إلا لهذا الحی من قریش ، هم أوسط العرب نسباً وداراً ، قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین ، فبایعوا أیهما شئتم ، فأخذ بیدی وبید أبی عبیدة بن الجراح - وهو جالس بیننا - فلم أکره ممّا قال غیرها ، کان - والله - أن أُقدّم فتضرب عنقی - لا یقربنی ذلک من إثم - أحبّ إلیّ من أن أتأمر علی قوم فیهم أبو بکر ، اللهم إلاّ أن تسوّل لی نفسی عند الموت شیئاً لا أجده الآن .

فقال قائل من الأنصار : أنا جُذَیلها المحکک (2) وعُذیقها (3)


1- فی المصدر : ( و لم ) .
2- [ الف و ب ] أنا جُذَیلها - بضمّ الجیم وفتح الذال المعجمة - تصغیر الجذل ، وهو الأصل ، ویراد هنا : الجذع الذی تربط إلیه الإبل الجرباء ، وتنضمّ إلیه تحتک به ، ولذلک وصفه بالمحکّک . . أی أملس ، لکثرة ذلک ، وهو تصغیر تعظیم . . أی أنا یستشفی بی [ أنا ممّن یستشفی به ] ، کما یستشفی الإبل الجرباء بهذا الاحتکاک . ( 12 ) . تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1219 ] .
3- [ الف و ب ] بضمّ العین المهملة وبفتح الذال المعجمة ، تصغیر عِذق بکسر العین - : عرجون النخل ، وقیل : تصغیر عذق - بفتحها - : النخلة . ( 12 ) . تنقیح . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1219 ]

ص : 74

المرجب ، منا أمیر ومنکم أمیر ، یا معشر قریش !

فکثر اللغط ، وارتفعت الأصوات حتّی فرقت من الاختلاف ، فقلت : ابسط یدک یا أبا بکر ! فبسط یده فبایعته وبایعه المهاجرون ، ثم بایعته الأنصار ، ونزونا علی سعد بن عبادة فقال قائل منهم : قتلتم سعد بن عبادة ، فقلت : قتل الله سعد بن عبادة .

قال عمر : وإنا - والله - ما وجدنا فیما حضرنا من أمر أقوی من مبایعة أبی بکر ، خشینا إن فارقنا القوم ، و لم تکن بیعة أن یبایعوا رجلا منهم بعدنا ، فإما تابعناهم (1) علی ما لا نرضی ، وإمّا نخالفهم فیکون فساد ، فمن بایع رجلا علی غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی تابعه (2) تغرّةً أن یقتلا . (3) انتهی .

و (4) بدرالدین زرکشی در “ تنقیح شرح صحیح بخاری “ گفته :


1- فی المصدر : ( بایعناهم ) .
2- فی المصدر : ( فلا یتابع هو ولا الذی بایعه ) .
3- [ الف ] باب رجم الحبلی فی الزنا إذا أُحصنت من کتاب المحاربین أهل الکفر والردّة . ( 12 ) . [ ب ] صحیح بخاری 8 / 168 ( طبع مصر سنه 1313 ) . [ صحیح بخاری 8 / 26 - 28 ] .
4- [ الف ] ف [ فایده : ] بیعة أبی بکر کانت جدیرة بأن تکون مهیّجة للشرّ والفتنة .

ص : 75

کانت فلتة . . أی فجأة ، وقی الله شرها . . أی مثل هذه البیعة جدیرة بأن تکون مهیّجة للشرّ والفتنة ، فعصم الله من ذلک .

والفلتة - بفتح الفاء فی المشهور - : ‹ 128 › کلّ شیء فعل من غیر رویة .

و روی سحنون ، عن أشهب أنه کان یقولها بضمّ الفاء ، وهو افتلات (1) الشیء من الشیء .

قال : ولا یجوز الفتح لأن معناه : ما یندم علیه ، و لم یکن بیعة أبی بکر ممّا یندم علیه .

وعلی الروایة المشهورة فالمراد بها بغتةً وفجأةً ; لأنه لم ینتظر بها العوام ، وإنّما ابتدرها الصحابة من المهاجرین وعامّة الأنصار ، لعلمهم أنه لیس لأبی بکر منازع ، ولا یحتاج فی أمره إلی نظر ومشاورة ، وإنّما عوجل بها مخافة انتشار الأمر والشقاق ، حتّی یطمع بها من لیس بموضع لها ، فلهذا کانت الفلتة التی وقی الله بها الشرّ المخوف .

هکذا ذکره أحمد بن خالد فی مسنده ، حکی ذلک کلّه عیسی بن سهل فی کتاب غریب ألفاظ البخاری (2) .


1- فی المصدر : ( أفلات ) .
2- [ الف ] باب رجم الحبلی إذا أُحصنت من کتاب المحاربین . [ ب ] التنقیح ، باب رجم الحبلی إذا أُحصنت . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1217 ] .

ص : 76

و در کتاب “ ملل و نحلل “ شهرستانی مذکور است :

الخلاف الخامس : فی الإمامة .

وأعظم خلاف بین الأُمّة خلاف الإمامة ; إذ ما سلّ سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة مثل ما سلّ علی الإمامة فی کل زمان ، وقد سهّل الله تعالی فی ذلک (1) فی الصدر الأول فاختلف المهاجرون والأنصار فیها ، وقالت الأنصار : منا أمیر ومنکم أمیر ، واتفقوا علی رئیسهم سعد بن عبادة الأنصاری ، فاستدرکه أبو بکر وعمر فی الحال بأن حضرا سقیفة بنی ساعدة ، وقال عمر : کنت أُزّور فی نفسی کلاماً فی الطریق ، فلمّا وصلنا إلی السقیفة أردت أن أتکلم ، فقال أبو بکر : مه یا عمر ! فحمد الله وأثنی علیه و ذکر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و ذکر ما کنت أُزوّره (2) فی نفسی کأنّه یخبر عن غیب ، فقبل أن تشتغل الأنصار بالکلام ، مددت یدی إلیه فبایعته ، وبایعه الناس وسکنت النائرة (3) ، ألا إن بیعة أبی بکر کانت فلتة وقی الله شرّها ، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه ، فأیّما رجل بایع رجلا من غیرمشورة من المسلمین ، فلا یبایع هو ولا الذی تابع تغرّةً أن یقتلا . (4) انتهی .


1- لم یرد ( فی ذلک ) فی المصدر .
2- فی المصدر : ( أُقدّره ) .
3- فی المصدر : ( الفتنة ) .
4- فی المصدر : ( المسلمین ، فإنهما تغرّةً یجب أن یقتلا ) . [ ب ] الملل 1 / 22 ( طبع مصر سنه 1317 ) . [ الملل والنحل 1 / 24 ] .

ص : 77

و طبری در “ تاریخ “ خود - که اصح التواریخ اهل سنت است - روایت کرده که بیعت ابوبکر فلته بود مثل فلته جاهلیه ، کما قال :

حدّثنا عبید الله بن سعد ، قال : حدّثنا عمّی ، قال : أخبرنا سیف بن عمر ، عن سهیل وأبی عثمان ، عن الضحاک بن خلیفة ، قال : لمّا قام الحباب بن المنذر انتضی سیفه ، وقال : أنا جُذیلها المحکک وعُذیقها المرجب ، أنا أبو شبل فی عریشة الأسدی یغری (1) إلی الأسد . . فحامله عمر ، فضرب یده فبدر (2) السیف فأخذه ثم وثب علی سعد ، وتتابع القوم علی البیعة ، وبایع سعد ، وکانت فلتة کفلتة (3) الجاهلیة ، قام أبو بکر دونها ، وقال قائل - حین وُطیء سعد - : قتلتم سعداً ، فقال عمر : قتله الله ، إنه منافق (4) .

و از نقل این عبارات چند فایده حاصل شد :

اول : آنکه واضح گردید که انکار نمودن ابن روزبهان خبر فلته را ، از فلتات و عثرات فضیحه است ; زیرا که شهرستانی بالقطع و الجزم آن را به


1- فی المصدر : ( عرینة الأسد یعزی ) .
2- فی المصدر : ( فندر ) .
3- فی المصدر : ( کفلتات ) .
4- [ ب ] تاریخ طبری 3 / 210 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ طبری 2 / 459 ] .

ص : 78

عمر نسبت نموده ، و بخاری هم مضمون آن را در “ صحیح “ خود روایت کرده ، پس انکار چنین خبر صحیح از غرائب هفوات است .

دوم : آنکه از حدیث بخاری به اعتراف عمر واضح گردید که جناب امیر ( علیه السلام ) و زبیر و کسانی که با ایشان بودند مخالفت ابوبکر و عمر ‹ 129 › نمودند ، و اطاعت و اِتباع جناب امیر ( علیه السلام ) - هم به دلالت احادیث کثیره که درباره لزوم متابعت آن حضرت وارد گردید - واجب ، و مخالفت آن جناب دلیل هلاک و خسران [ است ] ، و هم [ چنین ] به دلالت حدیث ثقلین وجوب اتباع آن حضرت ثابت [ است ] ، چنانچه خود مخاطب در باب چهارم بعد ذکر حدیث ثقلین گفته :

پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله به این دو چیز عظیم القدر فرموده است ، پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدةً و عملا باطل و نامعتبر است . . . (1) الی آخر .

و نیز در باب امامت بعد ذکر حدیث ثقلین گفته :

و همین قسم حدیث « مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح ، من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق » دلالت نمیکند مگر بر آنکه فلاح و هدایت مربوط به دوستی ایشان و منوط به اِتباع ایشان است ، و تخلف از دوستی و اِتباع ایشان موجب هلاک . (2) انتهی .


1- [ الف ] آخر باب چهارم صفحه : 273 . [ تحفه اثنا عشریه : 130 ] .
2- [ الف ] حدیث دوازده باب هفتم ، صفحه : 204 . [ تحفه اثنا عشریه : 219 ] .

ص : 79

از این کلمات او به صراحت تمام واضح است که اتباع و اطاعت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] لازم و واجب و مخالفت شان و تخلف از اتباع ایشان باعث هلاک ، و موجب بطلان مذهب و عدم اعتبار آن است ، پس بحمدالله به اعتراف او بطلان و عدم اعتبار خلافت ابی بکر و هلاک او و برادرش به ثبوت پیوست .

سوم : آنکه از قول ابی بکر : ( قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین . . إلی آخره ) به کمال صراحت ثابت است ، که تعیین ابی بکر برای خلافت لازم و واجب نبود ، و هیچ نصّی و دلیلی بر لزوم استخلافش دلالت نداشت ، و الا ابوبکر را کی جایز میشد که دیگری را برای خلافت پسند نماید ؟ و دیگران را امر به بیعت او فرماید ؟ !

پس بطلان دعاوی لاطائل اهل سنت - در لزوم و وجوب استخلاف ابی بکر ، و عدم صحت خلافت دیگری با وجود او ، و دلالت دلائل و نصوص بر تعین او برای خلافت - کالشمس فی رابعة النهار روشن گردید ، و افتراء و موضوع بودن آن خرافات بی شمار و اکاذیب بسیار که در نصّ بر خلافت ابی بکر بافته اند ، و بعض آن [ را ] صاحب “ صواعق “ ذکر کرده (1) ، و نبذی از آن در “ کنزالعمال “ (2) و دیگر کتب احادیث ایشان مذکور است نیز ظاهر شد .


1- الصواعق المحرقة 1 / 69 ، الفصل الرابع فی بیان أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هل نصّ علی خلافة أبی بکر ؟
2- کنزالعمال 11 / 528 ، 546 ، 550 ، 558 ، وغیرها .

ص : 80

چهارم : آنکه از قول عمر : ( قتل الله سعداً ) ، یا فسق و فجور عمر و معاندت و مخالفت او با خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ثابت میشود که : چنین صحابی جلیل را - که آیات و احادیث عامه که بی شمار است دلالت بر نهایت فضیلت و مدح و ثنا و جلالت و رفعت و عظمت و وجوب تعظیم و تبجیل و تکریم و حرمت سبّ و تحقیر و توهین او دارد ، و احادیث خاصه که در حق او وارد است نیز شرافت مرتبت و علو منزلت او [ را ] ظاهر میکند - تحقیر و توهین نموده ، و دعای بد در حق او کرده ، و بر سبّ و شتم او اقدام نموده [ است ] .

و یا آنکه اهل سنت از ادعای وجوب و لزوم تعظیم و تبجیل جمیع صحابه ، و حرمت تحقیر و سبّ ایشان دست بردارند ، و بر دراز نفسیهای خود درباره تحقیر و تهجین و توهین خلفای ثلاثه و احزابهم ندامت نمایند . و در هر صورت مطلوب ما حاصل است و شبهه زائل ، و لله الحمد علی ذلک .

و طرفه تر آن است که از روایت طبری واضح شد ، که عمر ، سعد بن عباده را منافق گفت ، حال آنکه جلالتی و منزلتی که سعد نزد سنیه دارد مخفی نیست . ‹ 130 › آنفاً معلوم شد (1) که سعد در بدر حاضر شده و بیعت عقبه نموده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) طلب جزای خیر از حق تعالی برای انصار عموماً و برای او و برای عبدالله بن عمرو بن حرام خصوصاً فرموده ، و نیز گفته :


1- در حاشیه [ الف ] اشتباهاً لفظ ( خواهد ) قبل از ( شد ) اضافه شده است .

ص : 81

« اللهم اجعل صلوتک ورحمتک علی آل سعد بن عبادة (1) » .

پس کمال تعجب است که هرگاه چنین صحابی جلیل الشأن را عمر منافق گوید ، و این معنا نزد سنیه در کمال ایمان و فضائل او هیچ نکاهد ، باز چه وقاحت است که بر اهل حق به جهت منافق گفتن ایشان ثلاثه را ، نهایت طعن و ملام مینمایند ، بلکه خارج از ایمان و اسلام میپندارند .

پنجم : آنکه روایت طبری صریح است در اینکه بیعت ابی بکر فلته ای بود مثل فلته جاهلیت که ابوبکر قیام به آن نمود ، و ظاهر است که جدّ و کدّ اهل سنت در اصلاح چنین فلتات جاهلیت جز آنکه تفضیح ایشان میافزاید اصلا به کار نمیآید .

و نیز از آنجا که روایت مشهوره در لفظ فَلته فتح ( فاء ) است و به تصریح أشهب ، فلته به فتح ( فا ) به معنای چیزی است که ندامت بر آن کنند (2) ، پس به اعتراف عمر ثابت شد که بیعت ابوبکر لایق خجالت و ندامت بود ، گو اهل سنت از غایت جسارت آن را موجب جلالت و کرامت دانند ، و هرگز استحیا و ندامت را به سوی خود باری (3) ندهند !


1- کنزالعمال 11 / 689 .
2- کلام زرکشی در این زمینه چند صفحه قبل گذشت ، مراجعه شود به التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1217 .
3- یعنی راه ندهند ، اجازه ورود ندهند . دهخدا گوید : بار جستن : اذن ورود گرفتن ، رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 82

ششم : آنکه کلام عمر دلالت صریحه دارد بر آنکه بیعت بی مشورت مسلمین صحیح نیست ، بلکه به حدی قبیح و شنیع است که موجب قتل است ، و بیعت ابی بکر همین قسم بود ، یعنی بی مشورت ناگهان واقع شده ، پس لازم آمد که بیعت ابی بکر غیر صحیح و موجب قتل باشد ، و اهل سنت در حل این اشکال گاهی متمسک میشوند به اینکه چون در انتظار مشورت مسلمین فساد میشد ، بلکه ذهاب کلمه اسلام لازم میآمد ، لهذا بیعت ابی بکر به غیر مشورت صحیح شد ; چنانچه فضل بن روزبهان در “ ابطال الباطل “ گفته :

لم یصح عندنا روایة هذا الخبر ، وإن صحّ کان تحذیراً من غیر أن ینفرد (1) الناس بلاحضور العامّة بالبیعة ، ولهذا سمّاه : فتنة ، وکان ذلک لضرورة داعیة إلیه ، وذلک أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم توفّی من غیر استخلاف ، وإنّما لم یستخلف النبیّ لیُعلم أن نصب الإمام لیس من أُصول الشرائع ، بل هی من الواجبات علی الأُمّة ، فالواجب علیهم أن ینصبوا بعده ، ولهذا وکّل أمرها إلیهم .

فلمّا توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أراد الأنصار فی سقیفة بنی ساعدة أن ینصبوا بینهم أمیراً منهم ، وکان هذا سبب الاختلاف الذی کان وقوعه سبباً لذهاب الإسلام لضعف القلوب وزیغها عن الإسلام ، بسبب وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم


1- در تعلیقة [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( من أن ینفرد ) .

ص : 83

وارتداد العرب فسارع أبو بکر وعمر إلی السقیفة لرفع الاختلاف ، ودفع (1) البیعة ، ولو کانا یؤخّران البیعة إلی حضور جمیع الناس واتفاق کلّ الآراء لکان یخاف منه وقوع الفتنة والاختلاف فتسارعوا إلی عقد البیعة ، واکتفوا بإجماع أهل الحلّ والعقد - وهم کانوا ذلک الیوم الأنصار ; لأنهم کانوا العسکر - وأهل الحلّ والعقد فی الخلافة هم العساکر وأُمراؤها ، فهذه الضرورة دعت إلی استعجال البیعة ، فلمّا تمّ الأمر أراد عمر أن یبیّن ‹ 131 › للناس أن بیعة أبی بکر کانت فتنة دعت إلیها الضرورة ، فلا تعادوا إلی مثله ولا تجعلوه دلیلاً . . فلا یتصور فی هذا الکلام طعن لا فی أبی بکر ولا فی عمر .

وأمّا قوله : ( یلزم خطأ أحد الرجلین لارتکاب أحدهما ما یوجب القتل ) ، فهذا کلام باطل ; لأن الارتکاب حال الضرورة لا ینافی ترکه فی غیر حالها (2) .

و علامه نورالله شوشتری نورالله مرقده - بعد [ از ] ذکر وجوه ثلاثه در اثبات اینکه : در روایات لفظ ( فلته ) واقع است ، نه فتنه ; و اینکه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به غیر استخلاف وفات نیافته ; و نصب امام از اصول شرایع است - فرموده :

ورابعاً : إنه من این علم الناصب أن الأنصار لو اَمَّروا علی


1- فی المصدر : ( ووقع ) .
2- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 9 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ احقاق الحق : 219 - 220 ] .

ص : 84

أنفسهم أمیراً کان ذلک سبب ذهاب الإسلام ؟ وکیف علم أنه لو صار سعد بن عبادة - من کبار صحابة النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ورئیس الأنصار - خلیفةً لوجب تلک المفسدة ؟ ! مع أن الناصب حصر العسکر وأهل الحلّ والعقد فی الأنصار ; و من البیّن أنهم إذا رضوا به لم یقدر غیره علی المخالفة وإثارة الفتنة والفساد ، فظهر أن مسارعة أبی بکر إلی السقیفة إنّما کانت لحبّ الجاه والطمع فی الخلافة ، لا لتمحّلات یتکلّفها له أهل الجلافة .

وأی فساد کان یتصور فی أنه بعد ما سارع إلی السقیفة لمنع الأنصار أن یقرّر معهم انتظار حضور بنی هاشم وغیرهم من أصحاب النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ؟ !

وأمّا فساد مخالفة بعض طوائف العرب ; فإنّما نشأ لإنکارهم صحة خلافة أبی بکر ، وطعنهم فی استحقاقه لذلک ، کما قدّمنا بیانه عند استدلال المصنف علی إمامة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بقوله تعالی : ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ) (1) ، فلو أنصفوا اعترفوا بأنه کان الواجب علیهم فی ذلک الیوم أن یجتمعوا فی باب دار النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) مشتغلین بمصیبته وتعزیة أهل بیته إلی ان یتفرغوا للنظر فی حال الإمام علی تقدیر عدم النصّ من النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) .

وأیضاً ; المبادرة إلی تعیین الإمام - بحیث ترکوا أهمّ الأشیاء


1- المائدة ( 5 ) : 67 .

ص : 85

کتجهیز النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) وتعزیته - ینافی ما ذکره عمر عند مرض النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) حیث قال : حسبنا کتاب الله .

بل نقول لو کان صادقاً فی قوله هذا لکان الواجب علیه أن لا یبکّر إلی سقیفة بنی ساعدة لمدافعة الأنصار ، لو جوّزنا بکوره ومسارعته إلیها ، وکان الموافق (1) لما اعترف به من کفایة کتاب الله أن یقول لهم : لا حاجة لنا ولکم إلی تعیین أمیر ، حسبنا کتاب الله . لا أن یقول : حسبنا أبو بکر !

أحسن التأمّل ، فإن هذا من خواصّ هذا التعلیق ، وهو بذلک حقیق .

وأیضاً ; کیف لم یسارعوا لأجل الدین یوم بدر ویوم أُحد ویوم حنین . . وغیرها من أیام غزوات النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ؟ ! وقد فرّوا یوم الأحزاب فی خیامهم وعمرو بن عبدود ینادیهم ویطلبهم للبراز ، فصمتوا وخمدوا جمیعهم ، فلم یقم إلیه أحد منهم ، وکذلک یوم مرحب انهزموا أقبح هزیمة ، فلمّا لم یظهر منهم المسابقة والمسارعة فی تلک المشاهد لنصرة الدین ، علُم أن مسارعتهم ‹ 132 › یوم السقیفة إنّما کانت لنیل الریاسة ، طلباً للجاه وحبّاً للدنیا وحسداً لآل محمد ( علیهم السلام ) کما صرّح به الغزالی فی کتابه الموسوم ب : سرّالعالمین ، و لله درّ القائل فی شأن علی ( علیه السلام ) و من سبقه فی الخلافة :


1- فی المصدر : ( ولو جوّزنا بکوره ومسارعته إلیها کان الموافق . . ) .

ص : 86

< شعر > وعلی الخلافة سابقوک و ما * سبقوک فی أُحد ولا بدر < / شعر > وتلخیص الکلام : إن کل من یستحق أن یخاطب ، یَعلم أن أهل السقیفة لواتفقوا مع أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] فی واقعتهم ، وتوافقوا فیما أصابهم من مصیبتهم حتّی یدفن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ویسکن نائرة حرقتهم فی فجیعتهم ، ویجتمع المهاجر والأنصار [ من ] (1) أهل الحلّ والعقد وأفاضل القرابة وأکابر الصحابة مثل علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس وعقیل ، وکسلمان وأبی ذر وعمار والمقداد وحذیفة بن الیمان رضوان الله علیهم ، لکان خیراً لهم وأصوب ، وإلی الصلاح والرشاد أقرب ، و من الشبهة والریبة أبعد ، لأن الأمر کان عظیماً وخطباً جلیلا ، وحادثة لم یسبق بمثلها فی العالم ، فلِمَ ذا (2) تعجّلوا و لم یعبؤوا بهم ، و لم یلتفتوا إلیهم مع قرابتهم ومنزلتهم من رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، بل لغایة حرصهم علی المُلک صاروا عن مصیبة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] غافلین ، وعن موافقة أهل بیته فی فجیعته ذاهلین ، کأن لم یقع فی الإسلام وقیعة ، و لم ینزل بهم مصیبة ، فلا جرم ظهر الفساد وکثر العناد ووقع الخلاف والاختلاف والنفاق والشقاق ، حتّی قال قائلهم : بایعوا عمر أو أبا عبیدة .

وقال عمر : بل نبایع أبا بکر .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( فلماذا ) .

ص : 87

وقال أبو بکر : أقیلونی فلست بخیرکم وعلی فیکم .

وقال بعضهم : منّا أمیر ومنکم أمیر .

وقال آخرون : نحن الأُمراء وأنتم الوزراء .

وقال أحدهم : قتلتم سعداً ; وقال الآخر : قتله الله .

وسلّ الزبیر سیفه وقال : لا أرضی بخلافة أبی بکر .

وقال أبو سفیان : أرضیتم یا بنی هاشم أن یلیکم تیمی رذل .

. . إلی غیر ذلک .

وکأنّ قول عمر : ( کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله شرها ) ، إشارة إلی هذه الفتن الممتدة الرواق ، المشیدة النطاق ، القائمة بأهلها علی ساق ، فصارت هذه الفلتة فی البیعة لأمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] حجّةً علی أهل النکث ، حتّی احتجّ علیهم وقال لهم : « لم یکن بیعتهم (1) إیای فلتة ، و لم یکن أمری وأمرکم واحداً ، إنی أریدکم لله وأنتم تریدوننی لأنفسکم ، أیها الناس ! أعینونی علی أنفسکم ، وأیم الله لأتضعنّ (2) للمظلوم ، ولأقودنّ الظالم بجزامته (3) حتّی أورده منهل الحق وإن کان کارها » ، مع أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) قضی ما علیه ، وبلّغ ما أُنزل إلیه وبصّرهم ، ثم


1- فی المصدر : ( بیعتکم ) .
2- فی المصدر : ( لأنصفنّ ) .
3- فی المصدر : ( بخزامته ) .

ص : 88

بشّرهم وأنذرهم ، ثم حذرّهم ، واتخذ علیهم الحجّة وأوضح لهم المحجّة ، وقدّم إلیهم بالوعید وأنذرهم بین یدی عذاب شدید ، کما علم من حدیث الحوض وغیره ممّا وقع فیه الخوض .

وخامساً : إنه إذا سلم الناصب الشقی فی تأویل کلام عمر : إن بیعة أبی بکر کانت فتنة دعت إلیها الضرورة ، فکان مثل ذلک ممّا دعت إلیه الضرورة أیضاً ، فأیّ معنی لمنع المعاودة إلیه معللا بأن الارتکاب حال الضرورة لا ینافی ترکه فی حال غیرها ؟ !

فظهر أن ما ذکره من الطامّات ‹ 133 › إنّما کان للمغلطة ، وتفویت حقیقة المرام عن الناظر فی الکلام ، کما هو شأن المبهوت المحجوج الذی انحلّ زمامه ، واختلّ نظامه . . (1) و مخاطب در تفصی از این اشکال گفته که :

بیعت ابی بکر بی مشورت مسلمین به آن سبب صحیح شد که براهین خلافت او از امامت و دیگر قرائن حالیه و مقالیه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در معاملاتی که با او میکرد و افضلیت او بر صحابه ظاهر بود (2) .

و این توجیه غیر وجیه منقوض است به وجوه عدیده :

اول : آنکه بالیقین ثابت است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از بیعت ابی بکر


1- احقاق الحق : 220 .
2- تحفه اثنا عشریه : 271 .

ص : 89

تخلف ورزیده ، و خلافت را حق خود میدانست ، چنانچه در اصح صحاح اهل سنت - که “ صحیحین “ اند - ثابت شده .

و صاحب “ ریاض النضرة “ (1) - در شرح حدیث تخلف جناب امیر ( علیه السلام ) و


1- [ الف و ب ] “ ریاض النضرة “ از کتب معتبره و مشهوره اهل سنت است ، خود صاحب “ تحفه “ - در جواب طعن فدک ، در مقام ادعای استرضای ابی بکر از حضرت فاطمة ( علیها السلام ) - این کتاب را از کتب اهل سنت شمرده ، [ تحفه اثنا عشریه : 271 ] و والد ماجدشان نقلها از این کتاب در مصنفات خود ، مانند : “ ازالة الخفا “ و غیره آورده اند ، و فاضل رشید در “ شوکت عمریه “ نیز آن را از کتب معتبره میداند ، چنانچه میگوید : در کتب معتبره اهل سنت تزویج موالی در عربیات - که مخالف نقل صاحب رساله باشد - واقع است . والد ماجد صاحب “ تحفه “ در “ ازالة الخفا “ از “ ریاض النضرة “ نقل کرده . . . الی آخر . [ شوکت عمریه : برای نمونه مراجعه شود به ازالة الخفاء 2 / 265 و 273 ] . اما مصنف این کتاب پس جلالت قدر او بر ناظر کتب رجال مخفی نیست ، در “ عقد ثمین “ میفرماید : وقد أثنی علی المحبّ الطبری غیر واحد من الأعیان ، وترجموه بتراجم عظیمة ، وهو جدیر بها - علی ما وجدت به خط ابن مسدی - : الإمام الأجلّ العالم قطب الشریعة . . وترجمه البرزال [ البرزالی ] - فیما وجدت بخطه - : شیخ الحجاز ، والیمن . . وترجمه الذهبی ب : شیخ الحرم ، الفقیه ، الزاهد ، المحدّث ، ثم قال : وکان شیخ الشافعیة ، ومحدّث الحجاز . انتهی . وقد سمعت شیخنا مفتی الحجاز القاضی جمال الدین بن ظهیرة یقول : سمعت القاضی أبا الفضل یقول : أنه سمع الحافظ صلاح الدین العلائی یقول : ما أخرجت مکة بعد الشافعی مثل المحبّ الطبری . انتهی . وهذه منقبة عظیمة إلاّ أنها لا تسلم من الاعتراض به مثل الحمیدی المکی صاحب الشافعی ، وبمثل ابن المنذر . . وآخرین من الغرباء . ووجدت به خط القطب الحلبی - فی ترجمة المحبّ الطبری - : أنه لم یکن فی زمانه مثله بالحرم المکی . وهذا ممّا لا ریب فیه . . إلی آخره . [ العقد الثمین فی تاریخ البلد الأمین 3 / 41 - 42 ] .

ص : 90

سایر بنی هاشم از بیعت ابی بکر - گفته :

قوله ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « کنا نری أن لنا فی هذا الأمر حقاً . . » .

المراد بالأمر ; الخلافة ، ویدلّ علیه : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] بعث إلی أبی بکر لیبایعه ، فقدّم العذر فی تخلّفه أولاً ، فقال : « لم امتنع (1) نفاسةً علیک ولا کذا [ ولا کذا ] (2) ، ولکنا کنّا نری أن لنا فی هذا الأمر حقاً » ، فعُلم بالضرورة أن الأمر المشار إلیه المعرّف بلام العهد هو ما تضمّنه الکلام الأول ، و ما ذلک إلا ما وقع التخلّف عنه ، وهو بیعة الإمامة .

أمّا الحق ; فالمراد به حقّ فی الخلافة (3) :


1- فی المصدر : ( لم نمتنع ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( حقّ الخلافة ) .

ص : 91

إمّا بمعنی الأحقّیة . . أی کنا نظنّ إنا أحقّ منکم بهذا الأمر لقرابتنا من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، مضافاً إلی ما اجتمع فینا من أهلیة الإمامة ، ممّا (1) یساوینا فیه غیرنا .

وإمّا بمعنی إنی أستحق استحقاقاً مساویاً لاستحقاقکم علی تقدیر انضمام القرابة إلیه ، إذ القرابة أعظم (2) معنی یحصل به الراجحیة ، فإذا قدّرنا التساوی دونها ترجّح بها . .

وإمّا بمعنی استحقاقاً مّا ، ولو کان مرجوحاً عند فرض انعقاد ولایة المرجوح ، ویکون منه ذکر القرابة علی هذین الاحتمالین الآخرین تنبیهاً علی ما کان ینبغی أن یعامل به ویراعی فیه من قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، والأول هو المختار ، والاحتمالان بعده باطلان ; لأنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] إذا اعتقد أنه لیس بأحقّ ، وأنه غیر (3) مساو له أو راجح علیه ، وقد عُقد له فلا یسعه التخلف ، لما فیه من شقّ العصی ، وتفریق الکلمة ، وقد صحّ تخلّفه ، فکان دلیلا علی عدم اعتقاد ذلک ، وإلا لزم أن یکون تخلّف عن الحقّ مع تمکنه منه ، ومنصبه أجلّ من ذلک ، ومرتبته فی الدین أعظم ، ومنهاجه فیه أقوم .


1- فی المصدر : ( فما ) .
2- فی المصدر : ( القرابة به أعمّ ) .
3- فی المصدر : ( و أن غیره ) .

ص : 92

لا یقال : إن التخلّف ما (1) یکون تخلفاً عن الحق إذا انعقدت الإمامة ، وهی إنّما تنعقد به اجتماع (2) أهل الحلّ والعقد ، و من ذکر من المتخلفین عن البیعة من جلّة (3) أهل الحلّ والعقد .

لأنا نقول : جمهور أهل الحلّ والعقد بایعوا أبا بکر ، وإذا اجتمع الجمهور علی من تکاملت له ، واجتمع خصال الأهلیة (4) و لم یکن مفضولا ، أوکان علی رأی انعقدت الولایة ، ولزم الباقین [ المتابعة علی ] (5) المبایعة إذا کانوا معترفین بتأهله لها ، وإلاّ یجعل ذلک طریقاً إلی عدم انعقاد کل بیعة وتطرّق الخلل ، وانتشرت المفاسد ولا یقوم للدین نظام أبداً ، وفی فتح هذا الباب من اعتراض الأهویة والأغراض ما لا خفاء به . .

ولمّا بطل المعنیان تعیّن الأول - وهو رؤیته أحقیته ، و أن المفضول لا ینعقد ولایته - دفعاً لذلک المحذور . ‹ 134 › ولا یلزم من تخلّفه فی تلک المدّة عن (6) الإنکار ، التقریر علی الباطل ، لأنا نقول : إن رؤیته الأحقیة کانت أول وهلة ، وغاب


1- فی المصدر و [ ب ] : ( إنّما ) .
2- فی المصدر : ( بإجماع ) .
3- فی المصدر و [ ب ] : ( أجلة ) .
4- فی المصدر : ( تکاملت إلیه . . اجتمع خصال الأهلیة فیه )
5- الزیادة من المصدر .
6- [ ب ] علی .

ص : 93

عنه إذ ذاک ما کان یعلمه من حق أبی بکرفیه من قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فلمّا اجتمع الجمّ الغفیر علی ولایة أبی بکر اتهمّ نظره فی حق نفسه ، و لم یر المبادرة إلی إظهاره ، ولا المطالبة لمقتضاه ، حتّی یبذل جهده فی السبر (1) والنظر وإمحاض الفکر ، فإن (2) ذلک من الوقائع العظیمة فی الدین ، وفیه تفریق کلمة من اجتمع من المسلمین ، فلم یقنع فیه بمبادی النظر خشیة اشتماله (3) الهوی الجبلّی ، وحبّ الریاسة الطبعی . . ولا رأی الموافقة لما ارتسم فی ذهنه من رؤیة أحقیته فیما یستحقّ به الإمامة ، وتعیّن وجوب القیام بالأمر علیه لکونه أحقّ وکان ذلک فی مبادی النظر قبل الإمعان فیه ، فتخلّف عن الأمرین سالکاً فی ذلک سبیل الورع والاحتیاط فیما (4) عنده ، باذلا جهده فی الاجتهاد والنظر تلک المدّة ، فکان فی تخلّفه فیها مجتهداً ذا أجر ، فلمّا تبیّن له أحقیة أبی بکر وأفضلیته بتذکر مقتضیات الأفضلیة ، وتقدیمه نقلا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ماذکرنا عنه فی فضلهما ، ونتیجة نظر قویم ، واجتهاد من خبیر علیم ، ووافا ذلک وفاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، أرسل إلی أبی بکر : ( أن ائتنا ) ، واعتذر إلیه بأنه کان


1- فی المصدر : ( السیر ) .
2- فی المصدر : ( بأن ) .
3- فی المصدر : ( استمالة ) .
4- فی المصدر : ( فیهما ) .

ص : 94

یری أحقّیته . . ! وسیاق هذا اللفظ یشعر بأن تلک الرؤیة قد زالت ، و لم یکرر (1) ذکره للقرابة إقامة للحجة علی أبی بکر ; فإنه معتذر ، ولا یلیق المحاجّة بالمعتذر وإن (2) کان إظهاراً لمستند تخلّفه ، وتبیاناً لمعتمد تمسّکه ، لکیلا یظنّ به أن تخلّفه لهوی متبع به غیر هدی من الله ، لا عن اجتهاد ونظر وإن لم یکن صحیحاً ، إذ المجتهد معذور ولو أخطأ ، ولذلک کان له أجر ، والله أعلم .

وهذا التأویل ممّا یجب اعتقاده ویتعیّن المصیر إلیه ، لأنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] إمّا أن یعتقد صحة خلافة أبی بکر [ مع أحقّیّته ] (3) فیکون تخلفه عن البیعة ومفارقة الجماعة ونزع ربقة الطاعة عدولا عن الحق ، ( فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ) (4) ، وهو مبرء من ذلک ومنزّه عنه ، أو لا یعتقد صحتها ; فیکون قد أقرّ علی الباطل لأنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أقرّ الطیر علی وکناتها ، و لم یظهر منه نکیر علی فعله لا بقول ولا بفعل ، مع قوّة إیمانه ، وشدّة بأسه ، وکثرة ناصره ، وکفی بفاطمة [ ( علیها السلام ) ] بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم والعباس عمّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وبنی هاشم بأجمعهم ظهیراً ونصیراً ، مع ما أسّس له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]


1- فی المصدر و [ ب ] : ( لم یکن ) .
2- فی المصدر : ( وإنّما ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- یونس ( علیه السلام ) ( 10 ) : 32 .

ص : 95

وسلّم من القواعد فی العقائد ، و أن موالاته من موالاته ، ومحبته من محبته ، والدعاء لمن والاه وعلی من عاداه ، ومع ذلک کلّه لم یظهر منه ما یقتضیه حال مثله ; من إنکار الباطل بحسب طاقته ، فلو کان باطلا لزم تقریره الباطل ، واللازم باطل إجماعاً ; فالملزوم کذلک . (1) انتهی به قدر الحاجة .

پس اگر براهین خلافت ابی بکر سمتی از واقعیت میداشت ، محال است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که فاروق بین الحق و الباطل بود - از بیعت او تخلف فرماید ، و خود را مستحق خلافت داند ، و ابوبکر را غیر مستحق .

و احتمال مصرّ ماندن آن جناب - العیاذ بالله - بر خطای اجتهادی تا شش ماه باطل است ; زیرا که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق آن جناب فرموده : ‹ 135 › « علی مع الحقّ والحقّ مع علی ، یدور معه حیثما دار (2) » .

وعبدالحق دهلوی در رجال “ مشکاة “ (3) در ترجمه آن حضرت ( علیه السلام ) فرموده :


1- [ الف ] قابلت هذه العبارة من أصل ریاض النضرة ، و لله الحمد علی ذلک ، وهی فی ذکر بیعة علی ( علیه السلام ) من الفصل الثالث فی خلافة أبی بکر من الباب الأول فی فضائل أبی بکر من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 221 . [ الریاض النضرة 2 / 219 - 221 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .
2- مراجعه شود شود به : ملحقات احقاق الحق 3 / 624 ، 626 و 16 / 397 و 17 / 136 ، الغدیر 3 / 178 - 180 و 7 / 177 ، غایة المرام 7 / 106 و بسیاری از مصادر دیگر .
3- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، و لم نتحصل علی خطیته . ذکر ترجمته غعبدالحیّ فی نزهة الخواطر 5 / 206 - 215 ، و بالغ فی الثناء علیه ، وقال : المحدّث المشهور ، أول من نشر علم الحدیث بأرض الهند تصنیفاً وتدریساً . . . وتصانیفه من الصغار والکبار کثیرة . . . منها : لمعات التنقیح فی شرح مشکاة المصابیح ، وهو أجلّ وأعظم وأطول وأکبر تصنیفاته . . . ومنها : أسماء الرجال والرواة المذکورین فی المشکاة . . . توفی یوم الاثنین لسبع بقین من ربیع الأول 1052 بدار الملک دهلی .

ص : 96

وورد أحادیث کثیرة فی حقانیته وعدم مفارقته للحق قطعاً (1) .

و عبارت ولی الله والد مخاطب مصرح به عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) سابقاً گذشت (2) ، و سیوطی در کتاب “ جمع الجوامع “ آورده :

« إن هذا أول من آمن بی ، وهذا أول من یصافحنی یوم القیامة ، وهذا الصدّیق الأکبر ، وهذا فاروق هذه الأُمّة ، یفرّق بین الحق والباطل ، وهذا یعسوب المؤمنین ، والمال یعسوب الظالمین (3) » . قاله لعلی [ ( علیه السلام ) ] . طب (4) عن سلمان وأبی ذر معاً ش (5) عد (6) عن ابن عباس . (7) انتهی .


1- رجال مشکاة : و راجع ما یأتی من مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، ورق : 50 - 52 فی الطعن الثانی من مطاعن الثانی .
2- مراجعه شود به طعن هشتم ابوبکر .
3- وزاد فی جمع الجوامع : ( أو قال : الکافرین ) .
4- [ ب ] طبرانی .
5- [ ب ] ابن أبی شیبة .
6- [ ب ] ابن عدی .
7- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 10 / 180 . غ لازم به تذکر است که این جلد استدراکات مناوی است بر جمع الجوامع ، و این حدیث در اصل کتاب پیدا نشد . و مراجعه شود به کنزالعمال 11 / 616 .

ص : 97

پس کدام اسلام و ایمان است که نصوص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) پس پشت انداخته نسبت مفارقت حق و مصاحبت خطا تا شش ماه به جناب امیر ( علیه السلام ) مینمایند ؟ ! و از تکذیب ارشادات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نمیاندیشند ؟ !

و در “ شرح جامع صغیر “ - که از نورالدین عزیزی است - مذکور است :

« علی باب حطّة ، - أی طریق حطّ الخطایا - من دخل فیه (1) کان مؤمناً ، و من خرج منه کان کافراً » ، یحتمل أن المراد الحثّ علی اتباعه والزجر عن مخالفته .

وقال المناوی : إنه تعالی کما جعل لبنی اسرائیل دخولهم الباب متواضعین خاشعین سبباً للغفران ، جعل الاقتداء بهدی علی [ ( علیه السلام ) ] سبباً للغفران ، وهذا نهایة المدح . انتهی .

وقال العلقمی : أشار إلی قوله تعالی : ( وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ ) (2) . . أی قولوا حطّ عنّا ذنوبنا ، وارتفعت علی معنی : مسألتنا أو أمرنا ، فعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] من اقتدی به واهتدی بهدیه واتبعه فی أفعاله وأقواله کان مؤمناً کامل الإیمان . (3) انتهی .


1- فی المصدر : ( منه ) .
2- البقرة ( 2 ) : 58 .
3- [ الف و ب ] کان عندی نسخة شرح من العلقمی علی الجامع الصغیر - غالمسمّی ب : الکوکب المنیر - فقابلت هذه العبارة علیها فوجدتها مطابقة لها ، إلا أنه فی نسختی بدل ( مسألتنا ) لفظ : ( سوّلنا ) ، و بعد قوله : ( کان مؤمناً ) لفظ ( کامل الایمان ) ولعلّه من سهو الناسخ . ( 12 ) ح . [ السراج المنیر شرح العزیزی الشافعی علی الجامع الصغیر 2 / 458 ] .

ص : 98

پس از اینجا بحمدالله ثابت شد که ابوبکر و اتباعش که اقتدای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نکردند از کفار بودند و نصیبی از اهتدا و ایمان نداشتند (1) .

و نیز بر همه ایشان به مفاد حدیث ثقلین که به غایت صحیح و معتبر است ، تمسک به ذیل آن جناب واجب بود ; نه که از آن جناب انحراف کنند ، و به دامن بکری (2) دست زنند ، سبحان الله ! تمسک به اهل بیت ( علیهم السلام ) همین است که بر خلاف جناب امیر ( علیه السلام ) راه بروند ؟ ! و از احترام و اکرام آن جناب باز آیند تا که مُلجأ و مضطر شود و بیعت ابی بکر کند ؟ !

سید نورالدین سمهودی در “ جواهر العقدین “ در بیان تنبیهات که بعد ذکر حدیث ثقلین ذکر کرده میفرماید :

رابعاً : هذا الحثّ شامل للتمسک به من سلف من أئمة أهل البیت والعترة الطاهرة ، والأخذ بهدیهم ، وأحقّ من یتمسک منه (3)


1- در نسخه [ ب ] به جای ( از کفار بودند و نصیبی از اهتدا و ایمان نداشتند ) آمده است : ( نصیبی از اهتدا نداشتند ) .
2- یعنی : ابوبکر .
3- فی المصدر : ( تمسّک به منهم ) .

ص : 99

إمامهم وعالمهم علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فی فضله وعلمه ، ودقائق مستنبطاته وفهمه ، وحسن شیمه ، ورسوخ قدمه . .

ویشیر إلی هذا ما أخرجه الدارقطنی فی الفضائل عن معقل بن یسار ، قال : سمعت أبا بکر یقول : علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) عترة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . أی الذین حثّ علی التمسک بهم ، فخصّه أبو بکر بذلک لما أشرنا إلیه . (1) انتهی .

پس کمال عجب است که ابوبکر با وصف افاده آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر تمسک [ به ] جناب امیر ( علیه السلام ) حث و ترغیب نموده ، باز تمسک به آن جناب نورزیده ، و بر خلاف مرضی آن جناب خلافت را برای خود پسندید .

و اگر فرض محال کنیم که - معاذ الله - آن جناب جایزالخطا بود ، پس باز هم تجویز خطای اجتهادی بر آن جناب در تخلف از بیعت ابی بکر ، و خود را احق ‹ 136 › به خلافت دانستن از دین داری نمیآید ، چه امر خلافت امری است از امور مهمه دینیه و اصول شرایع ربانیه ، مدار نجات و ایمان بر آن است ، خاطئ فی الاجتهاد در امثال این امور معذور نیست ، و از همین جا هست که اهل سنت هم فرقه ها را که مخالف شان در خلافت اند معذور نمیدارند .


1- [ الف و ب ] فی القسم الثانی . ( 12 ) . [ جواهر العقدین 2 / 97 ] .

ص : 100

و آنچه صاحب “ ریاض نضره “ افاده نموده که :

حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از اقوال حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق ابی بکر غافل بود ، و از مقتضیات افضلیتیش ذاهل ، هرگاه احقیتیش به تذکر فضائلش ظاهر شد ، بیعت او نمود !

کلامی است که صدور آن از عاقل بعید مینماید ، نه که از چنین فضلای محقّقین ، لیکن تعصب را چه کنند ؟ !

بالجمله ; امر از دو صورت خالی نیست :

یا آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اقوال جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در حق ابی بکر - مثل :

حدیث : ( إنه الخلیفة بعدی ) که نزد مخاطب در “ صحاح “ اهل سنت موجود است (1) .

و حدیث : ( أبی علیّ إلاّ تقدیم أبی بکر ) (2) .

و به قرب وفات خود به عایشه فرمودن که : ( ادعی أباک وأخاک أکتب کتاباً ، فإنی أخاف أن یتمنّی متمنٍّ ویقول قائل : أنا أولی ; ویأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 269 ، کنزالعمال 11 / 628 .
2- تحفه اثنا عشریه : 269 ، کنزالعمال 11 / 558 .
3- [ الف ] این حدیث در صحیح مسلم در فضایل ابی بکر مذکور است . ( 12 ) . [ ب ] صحیح مسلم 4 / 1856 ( طبع مصر سنه 1375 ) . [ تحفه اثنا عشریه : 269 ، صحیح مسلم 7 / 110 ، کنزالعمال 11 / 546 ، 550 ] .

ص : 101

و امر فرمودن آن جناب به زنی که بعد وفات آن سرور ( صلی الله علیه وآله ) نزد ابی بکر آید .

و امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) به بعض مردمان که زکات را بعد آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) به ابوبکر دهند ، کما فی شرح القصیدة الهمزیة لابن الحجر المکی (1) .

و امر فرمودن آن جناب ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را برای امامت صلات - که جناب امیر ( علیه السلام ) - معاذ الله - میفرمود : که این امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) روبروی من صادر شده ، و من غایب نبودم - کما فی شرح القصیدة الهمزیة أیضاً (2) .

و سد جمیع خوخه ها مگر خوخه ابی بکر (3) - بالکل از سر سهو و فراموش فرموده بود ، و با وجود اختلاف مردم در امامت و تهدید شدید عمر بن الخطاب ، و - اگر این امور واقعیت دارد - تذکیر عمر و ابوبکر نیز به این اقوال و اعمال جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق ابی بکر اصلا تا شش ماه حرفی از این امور به یاد آن جناب نیامد ! !

پس چنین سهو و فراموشی را نسبت کردن به جناب امیر ( علیه السلام ) که اعقل و احفظ ناس بود هرگز از ایمان داری نمیآید .

و صاحب “ ریاض نضره “ خود در جای دیگر بر سر انصاف آمده ، و به بُعد صحت حدیثی که متضمن امامت ابی بکر و عمر و عثمان است و وضّاعین آن


1- المنح المکّیّة فی شرح الهمزیة 3 / 1204 .
2- المنح المکّیّة فی شرح الهمزیة 3 / 1203 .
3- کنزالعمال 11 / 544 - 545 ، 511 .

ص : 102

را نسبت به جناب امیر ( علیه السلام ) داده اند ، قائل شده ، چنانچه گفته :

وعن علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) قال : إن الله فتح هذه الخلافة علی یدی أبی بکر ، وثنّاه عمر ، وثلّثه عثمان ، وختمها بی (1) بخاتمه نبوة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

وعنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : ما خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من الدنیا حتّی عهد إلیّ : أن أبا بکر یلی الأمر بعده ، ثم عمر ثم عثمان ، ثم إنی (2) ، فلا یجتمع علیّ وعنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لم یمت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حتّی أسرّ إلیّ : أن أبا بکر یستولی بعده . .

ثم ذکر معنی ما تقدّم ، و لم یقل : ( فلا یجتمع علیّ ) .

قلت : وهذا الحدیث یبعد صحته ; لتخلّف علی [ ( علیه السلام ) ] عن بیعة أبی بکر ستة أشهر ، ونسبته إلی نسیان الحدیث فی مثل هذه المدة بعید ، ثم توقفه فی أمر عثمان علی التحکیم ممّا یؤیّد ذلک ، ولو کان عهد [ إلیه ] (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بذلک لتأدب (4) و لم یتوقف (5) .


1- لم یرد فی المصدر : ( بی ) .
2- فی المصدر : ( إلی ) ، وهو الظاهر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( لبادر ) ، وهو الصواب .
5- [ الف ] در باب متضمن للدلالة علی خلافة الأربعة من الباب الرابع من غالقسم الأول ، ورق 16 . [ ب ] ریاض نضره 1 / 47 . [ الریاض النضرة 1 / 257 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 103

و یا اینکه اقوال و اعمال حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در حق ابی بکر فراموش نکرده بود ، بلکه تا شش ماه متردد ماند در این باب که آیا این امور بر خلافت ابی بکر دلالت دارد یا نه ؟ پس تجویز این معنا نهایت اسائه ادب است به جناب مرتضوی ( علیه السلام ) ، و نواصب و خوارج ‹ 137 › هم غالباً چنین سوء فهم را به آن جناب نسبت نکرده باشند ، چه جمله [ ای ] از احادیثی که اهل سنت افترا کرده اند درباره خلافت ابی بکر نصّ صریح است ، مثل حدیث : ( إنه الخلیفة بعدی ! ) و امثال آن که ابن حجر در “ صواعق “ بعضی از آن [ را ] آورده (1) .

و همچنین اهل سنت میگویند که امر به امامت صلات و عدم سد خوخه دلالات واضحه بر خلافت ابوبکر است ، پس محال است که جناب امیر ( علیه السلام ) - که أعلم الناس وأزکی الناس بود ، و بعد [ از ] دعای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گاهی در حکمی شک نفرموده ، و همیشه مرجع خلفای ثلاثه در حلّ مشکلات بوده - چنین دلالات واضحه و نصوص صریحه را تا شش ماه نفهمد ! !

و آنچه صاحب “ ریاض نضره “ - به سبب ابتلا به حبّ ثلاثه - گفته که :


1- الصواعق المحرقة 1 / 69 .

ص : 104

وجه بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) با ابی بکر تبین احقیت و افضلیت او به تذکر مقتضیات آن بود ، نیز باطل است ، و حق همان است که خدای تعالی بر زبان روات “ صحاح “ اهل سنت و شُراح آن جاری ساخته ، و حاصلش آنکه :

چون حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وفایت یافت ، مردم از احترام و اکرام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بازماندند ، و روهای خود را از آن جناب ( علیه السلام ) برگردانیدند ، لهذا آن جناب به سوی بیعت ابی بکر مضطر شد ، چنانچه در “ جامع الاصول “ مذکور است :

وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] وجه من الناس حیاة فاطمة ( علیها السلام ) ، فلمّا توفّیت فاطمة انصرفت وجوه الناس عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، ومکثت فاطمة ( علیها السلام ) بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ستة أشهر ثم توفّیت ، فقال رجل للزهری (1) : فلم یبایعه علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ ! فقال : لا والله ، ولا أحد من بنی هاشم حتّی بایعه علی [ ( علیه السلام ) ] . .

فلمّا رأی علی [ ( علیه السلام ) ] انصراف وجوه الناس عنه ضرع إلی مصالحة أبی بکر . . إلی آخره (2) .

و قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ - در شرح قوله : کان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجهة حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] - گفته :

کان الناس یحترمون علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی حیاتها کرامةً لها ; لأنها


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الزهری ) آمده است .
2- [ الف ] کتاب الإمارة من حرف الهمزة . [ ب ] جامع الاصول 4 / 482 ( طبع قاهره سنه 1369 ) . [ جامع الأصول 4 / 104 ] .

ص : 105

بضعة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو مباشر لها ، فلمّا ماتت - وهو لم یبایع أبا بکر - انصرف الناس عن ذلک الاحترام ، لیدخل فیما دخل فیه الناس ولا یفرّق جماعتهم . (1) انتهی .

و آنچه از قلم صاحب “ ریاض نضره “ چکیده که : ( وافی ذلک وفاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ) ، نیز تصریح میکند که به سبب وفات حضرت فاطمة ( علیها السلام ) و انصراف وجوه ناس جناب امیر ( علیه السلام ) بیعت ابوبکر نمود .

و نیز اگر بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) با ابی بکر بنابر تبین احقیت او و ثبوت فضائل و مناقب موجبه خلافتش میبود ، بعد [ از ] بیعت ادعای استحقاق خود به خلافت ، و بیان ظلم ابی بکر و عمر نمینمود ، حال آنکه آن حضرت همیشه اظهار میفرمود که : خلافت حق من است ، و عمر و ابوبکر به غصب و ظلم خلافت را گرفتند .

ابن عبدالبر در کتاب “ استیعاب “ - که از معتبرترین کتب اهل سنت است - در ترجمه رفاعة بن رافع آورده :

ذکر عمر بن شبّة ، عن المداینی ، عن أبی صحیف (2) ، عن جابر ، عن الشعبی قال : لمّا خرج طلحة والزبیر کتبت أُمّ الفضل بنت الحرث إلی علیّ [ ( علیه السلام ) ] بخروجهم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « العجب لطلحة والزبیر ، إن الله عزّوجلّ لمّا قبض رسوله قلنا : نحن أهله


1- [ الف ] باب الفیء من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 569 ] .
2- فی المصدر و تعلیقة [ ب ] : ( أبی مخنف ) .

ص : 106

وأولیاؤه ، فلا ینازعنا سلطانه أحد ، فأبی علینا قومنا فولّوا غیرنا ، وأیم الله لولا مخافة الفرقة و أن یعود الکفر ویبور (1) الدین لغیرنا . . فصبرنا علی بعض الألم ، ثم لم نر به حمد الله إلاّ خیراً ، ثم وثب الناس علی عثمان فقتلوه ، ثم بایعونی و لم أستکره أحداً ، وبایعنی طلحة والزبیر ، و لم یصبرا شهرا کاملا حتّی خرجا ‹ 138 › إلی العراق ناکثین . . » « اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمین » . (2) انتهی .

حاصل آنکه هرگاه خروج کردند طلحه و زبیر ، نوشت ام فضل بنت حرث به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) خبر خروج ایشان را ، پس در جوابش فرمود جناب امیر ( علیه السلام ) که :

« عجب است از طلحه و زبیر به تحقیق که هرگاه خدای تعالی وفات داد رسول خود ( صلی الله علیه وآله ) را گفتیم ما که : ما هستیم اهل آن حضرت و اولیای او ، پس منازعت نخواهد کرد ما را در پادشاهت آن حضرت کسی ، پس ابا کردند قوم ما بر ما ، پس والی کردند غیر ما را - یعنی ابوبکر را - و قسم به خدا که اگر نبودی خوف فرقت اسلام ، و اینکه باز گردد کفر و هلاک شود دین ، هر آینه تغیر میساختیم - یعنی ابوبکر را از مسند خلافت زائل میکردیم - پس صبر


1- فی المصدر : ( یبوء ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصل الاستیعاب فی حرف الراء علی ترتیب أهل الکوفة . ( 12 ) . [ ب ] الاستیعاب 1 / 177 . [ الاستیعاب 2 / 497 - 498 ] .

ص : 107

کردیم بر بعض رنجها ، و باز ندیدیم - بحمدالله - این صبر را مگر بهتر و نیکو . . . » الی آخر .

و در خطبه شقشقیه زیاده از این به صراحت تمام ظلم و فسق ثلاثه [ را ] بیان فرموده ، و نقلش و اثباتش از کتب معتبره اهل سنت ، در مطاعن صحابه بیاید (1) .

و از عبارت “ استیعاب “ ظاهر میشود صحت آنچه شیعه در توجیه عدم قتال جناب امیر ( علیه السلام ) با خلفای ثلاثه و عدم دفع ایشان از مقام خلافت میگویند که : آن جناب به جهت تقیه و خوف ذهاب اسلام ، قتال ایشان نفرمود ; چه در این عبارت جناب امیر ( علیه السلام ) به صراحت تمام ارشاد فرمود که : « به خوف فرقت اسلام ، و عود کفر ، و هلاک دین صبر کردم ، و الا تغیّر میساختم » ، پس انکار و ردّ اهل سنت این توجیه را ، عناد و تعصب محض باشد .

و مخفی نماند که در احادیث صحیحه اهل سنت وارد است که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که :

اطاعت امام باید کرد ، گو فاسق و ملعون باشد ، و نهی از قتال ائمه ظالمین نموده ، پس اگر جناب امیر ( علیه السلام ) قتال با خلفای ثلاثه نکرده ، و طاعت ایشان به ظاهر کرده باشد ، از آن ثابت نمیشود که ایشان خلفای راشدین و ائمه صالحین بودند ، در “ صحیح مسلم “ مذکور است :


1- مراجعه شود به طعن هشتم صحابه .

ص : 108

عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : خیار أئمتکم الذین تحبّونهم ویحبّونکم ، ویصلّون علیکم وتصلّون علیهم ، وشرار أئمتکم الذین تبغضونهم ویبغضونکم ، وتلعنونهم ویلعنونکم .

قیل : یا رسول الله [ ص ] ! أفلا ننابذهم بالسیف ؟

فقال : لا ، ما أقاموا فیکم الصلاة ، وإذا رأیتم من ولاتکم شیئاً تکرهونه ، فاکرهوا عمله ولا تنزعوا یداً من طاعة (1) .

و نیز حدیثی دیگر مثل این حدیث نقل کرده و آخرش این است :

ألا من ولی علیه وال فرآه یأتی شیئاً من معصیة الله ، فلیکره ما یأتی من معصیة الله ، ولا ینزعنّ یداً من طاعة (2) .

و نیز در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

قال حذیفة بن الیمان قلت : یا رسول الله [ ص ] ! إنا کنا بشرّ . . فجاء الله بهذا الخیر . . فنحن فیه ، فهل من وراء هذا الخیر شرّ ؟

قال : نعم ، قلت : وهل من وراء ذلک الشرّ خیر ؟

قال : نعم ، قلت : فهل من وراء ذلک الخیر شرّ ؟


1- [ الف ] هر سه حدیث در باب ( الإمام إذا أمر بتقوی الله وعدله فإن له طاعة ) ، من کتاب الإمارة . ( 12 ) . [ ب ] صحیح مسلم 3 / 1481 . [ صحیح مسلم 6 / 24 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .
2- [ ب ] صحیح مسلم 3 / 1482 . [ صحیح مسلم 6 / 24 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 109

قال : نعم ، قلت : کیف ؟

قال : تکون بعدی أئمة لا یهتدون بهدای ولا یستنّون بسنتی ، وسیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان إنس ، قال : قلت : کیف أصنع یا رسول الله [ ص ] إن أدرکت ذلک ؟

قال : تسمع [ و ] (1) تطیع وإن ضرب ظهرک وأخذ مالک . (2) انتهی .

هرگاه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به صراحت تمام ارشاد فرموده باشند که بعدِ من خلفای ظالم خواهند شد ، باید که سمع و طاعت ایشان کنید ، گو ایشان به ضرب و اخذ اموال و ظلم و ستم پیش آیند ، پس محض سمع و طاعت ‹ 139 › کردن جناب امیر ( علیه السلام ) خلفای ثلاثه را ، چگونه دلیل حقیّت ایشان میتواند شد ؟ !

دوم : آنکه اگر براهین خلافت ابی بکر - از امامت صلات ، و قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) : ( یأبی الله والمؤمنون إلا أبا بکر ) و دیگر نصوص صریحه موضوعه - سمتی از واقعیت میداشت ، [ بایستی ] انصار - در مخالفت ابی بکر ، و اراده نصب امیری غیر ابوبکر - از فساق و فجار باشند ، و این معنا نزد اهل سنت باطل است که میگویند : ( الصحابة کلّهم عدول ) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] صحیح مسلم 3 / 1476 . [ صحیح مسلم 6 / 20 ( طبع دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 110

و از اینجاست که علمای اهل سنت هم بر مخالفت انصار متفرع ساخته اند که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر کسی نص نکرده بود ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ آورده :

قال القرطبی فی المفهم : لو کان عند أحد من المهاجرین [ والأنصار ] (1) نصّ من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی تعیّن أحد بعینه للخلافة لما اختلفوا فی ذلک ، ولا تعارضوا (2) فیه .

قال : وهذا قول جمهور أهل السنة . (3) انتهی .

و اگر کسی توهم نماید که از این کلام بطلان احادیثی که در آن نص بر خلافت ابی بکر واقع شده معلوم میشود ، نه بطلان امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابی بکر را به امامت صلات .

پس [ این توهم ] مدفوع است به اینکه : متعصبین اهل سنت مدعی هستند که امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابی بکر را نص است بر خلافت او ، و دلالت بر آن دارد : [ آنچه ] در “ فتح الباری “ مذکور است :

واستند من قال : إنه نصّ علی خلافة أبی بکر بأُصول کلیة


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( تفاوضوا ) .
3- [ الف ] مناقب أبی بکر من ابواب المناقب . [ ب ] فتح الباری 7 / 24 ( طبع مصر سنه 1348 ) . [ فتح الباری 7 / 26 ] .

ص : 111

وقرائن حالیه تقتضی بأنه أحقّ بالإمامة وأولی بالخلافة . (1) انتهی .

و ظاهر است که نزد ایشان عمده قرائن حالیه ، امر امامت نماز است ، پس آن هم نص باشد .

و محب الدین طبری در “ ریاض نضره “ بعد [ از ] ذکر حدیث امامت ابی بکر گفته :

وفی هذا کلّه أبین البیان وأوضح الدلالة علی أنه الخلیفة بعده . (2) انتهی .

و خود مخاطب در همین کلام تصریح کرده به اینکه امر امامت صلات از براهین خلافت ابی بکر بود ، پس به هر وجهی که بطلان نص خلافت ابی بکر بر مخالفت انصار متفرع ساخته اند ، به همان وجه ، بطلان امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به امامت ابی بکر در صلات - که به اعتراف اهل سنت دلالت واضحه دارد - بر امامتش متفرع خواهیم ساخت ، و همچنین بطلان دیگر امور داله بر خلافت ابی بکر .

و اگر امر به امامت صلات بر خلافت دلالتی ندارد ، پس باز هم مطلوب حاصل است .


1- [ الف ] باب أبی بکر من ابواب المناقب . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 7 / 24 ( طبع مصر سنه 1348 ) . [ فتح الباری 7 / 26 ] .
2- [ الف ] ذکر اختصاصه بتقدیم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إیّاه أیاماً فی مرض وفاته من الباب الاول فی فضائل ابی بکر من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 151 . [ الریاض النضرة 2 / 86 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 112

سوم : آنکه سعد بن عباده بیعت [ با ] ابی بکر ننمود ، و اقرار به حقیت خلافتش نفرمود ، بلکه او ابوبکر و اتباع او را در اخذ خلافت ظالم و ستمکار و آثم و گنهکار ، بلکه ایشان را لایق ضرب سیوف و طعن رماح و مستحق مقاتله و کفاح ، و خون ایشان را مباح میدانست ، چنانچه در “ تاریخ طبری “ - که اصح تواریخ اهل سنت است - مذکور است :

قال عبد الله بن عبد الرحمن : وأقبل الناس من کل جانب یبایعون أبا بکر ، وکانوا یطؤون سعداً ، فقال ناس من أصحاب سعد : اتقوا سعداً لا تطؤوه ، فقال عمر : اقتلوه قتله الله . .

ثم قام علی رأسه ، فقال : هممت أن أطأک حتّی یندر عضوک . . ! فأخذ سعد بلحیة عمر ، فقال : والله ! لو حصصت منه شعرة ما رجعت وفی فیک واضحة ، فقال أبو بکر : مهلا یا عمر ! الرفق هاهنا أبلغ . . فأعرض [ عنه ] (1) عمر .

وقال سعد : أم (2) والله لو أن فی قوی (3) علی النهوض سمعتم منی فی أقطارها وسککها زیراً (4) یحجزک (5) وأصحابک ،


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر و [ ب ] : ( أما ) .
3- فی المصدر و [ ب ] : ( بی قوة ما أقوی ) .
4- فی المصدر و [ ب ] : ( زئیراً ) .
5- فی المصدر : ( یحجرک ) .

ص : 113

أم (1) والله إذا لألحقنّک بقوم کنت فیهم تابعاً غیر متبوع . . احملونی من هذا المکان . . فحملوه ‹ 140 › فأدخلوه داره ، ونزل (2) أیاماً . . ، ثم بُعث إلیه أن أقبل . . فبایع فقد بایع الناس وبایع قومک .

فقال : أم (3) والله حتّی أرمیکم بما فی کنانتی من نبلی (4) ، وأخضب سنان رمحی ، وأضربکم بسیفی ما ملکته یدی ، وأُقاتلکم بأهل بیتی ، و من أطاعنی من قومی فلا أفعل ، وایم الله لو أن الجنّ اجتمعت لکم مع الإنس ما بایعتکم حتّی أعرضکم علی الله ربّی (5) ، وأعلم ما حسابی .

فلمّا أُتی أبو بکر بذلک ، قال له عمر : لا تدعه حتّی یبایع .

فقال له بشیر بن سعد : إنه قد لجّ وأبی ، ولیس بمبایعکم حتّی یُقتل ، ولیس بمقتول حتّی یُقتل معه أهله وولده وطائفة من عشیرته ، فاترکوه ، فلیس ترکه بضارّکم ، إنّما هو رجل واحد ، فترکوه وقبلوا مشورة بشیر بن سعد ، واستنصحوه لما بدا لهم منه . .

فکان سعد لا یصلی بصلاتهم ، ولا یجمع معهم ، ویحجّ


1- فی المصدر و [ ب ] : ( أما ) .
2- فی المصدر : ( و ترک ) .
3- فی المصدر و [ ب ] : ( أما ) .
4- فی المصدر : ( نبل ) .
5- فی المصدر : ( أُعرض علی ربّی ) .

ص : 114

فلا یتبعهم [ ولا یفیض ] (1) بإفاضتهم ، فلم یزل کذلک حتّی هلک أبو بکر . . . (2) .

و نیز در “ تاریخ طبری “ مذکور است :

عن جابر قال : قال سعد بن عبادة یومئذ لأبی بکر : إنکم - یا معشر المهاجرین ! - حسدتمونی [ علی ] (3) الإمارة . . (4) إلی آخره !

و این سعد بن عباده از اَجلاّی صحابه بود ، و به روایت بخاری - علی ما فی الاصابة - در بدر هم حاضر شده ، و هم در جمیع مواطن رایت انصار با او میبود - علی ما فیه ایضاً - (5) .

و اهل سنت به آیات کثیره و احادیث عدیده - علی العموم - مدح و ثنای جمیع صحابه ثابت کنند ، و بالخصوص هم در باب سعد بن عباده احادیث مدح وارد شده ، چنانچه در “ اصابه فی معرفة الصحابة “ در ترجمه [ او ] (6) مذکور است :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] در خلافت ابی بکر با اصل تاریخ کبیر طبری مقابله شد . و لله الحمد علی ذلک . [ ب ] تاریخ طبری 3 / 210 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ طبری 2 / 459 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- تاریخ طبری 2 / 460 .
5- الاصابة 3 / 55 .
6- زیاده از [ ب ] .

ص : 115

روی أبو علی من حدیث جابر قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : جزی الله عنا الأنصار خیراً لاسیما عبد الله بن عمرو بن حرام ، وسعد بن عبادة (1) .

از این حدیث معلوم میشود که سعد عباده و عبدالله از جمیع انصار نزد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) افضل و بهتر بودند که به تخصیص در باب ایشان دعا فرمود .

و نیز در “ اصابه “ مذکور است :

و روی أحمد - من طریق محمد بن عبد الرحمن بن سعد بن زرارة - ، عن قیس بن سعد : زارنا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی منزلنا فقال : السلام علیکم ورحمة الله . . إلی آخر الحدیث وفیه : . . ثم رفع یده فقال : اللهم اجعل صلوتک ورحمتک علی آل سعد بن عبادة (2) .

پس اگر ابوبکر خلیفه بر حق باشد ، و دلایل و براهین خلافت او واقعی ، لازم آید که سعد بن عباده - با این همه فضایل و مناقب - در تخلف از بیعت ابی بکر ، و اعتقاد به جور و ظلم او ، هالک و خاسر و خارج از عدالت و ایمان باشد .


1- [ الف ] با اصل اصابه مقابله شد . ( 12 ) . [ ب ] الاصابة 2 / 28 ( طبع مصر ) . [ الاصابة 3 / 56 ] .
2- [ ب ] الاصابة 2 / 28 ( طبع مصر ) . [ الاصابة 3 / 55 - 56 ] .

ص : 116

چهارم : آنکه اگر یک دلیل واقعی هم بر خلافت ابوبکر میبود ، او در صحت خلافت خود وقت وفات شک نمیکرد ، چه جا براهین کثیره ! ! حال آنکه به روایت صاحب “ کنزالعمال “ - که از محدّثین ثقات مثل ابوعبیده و خثیمه بن سلیمان و طبرانی و ابن عساکر و ضیاء مقدسی نقل کرده - ثابت است که ابوبکر در وقت وفات خود گفت :

. . أمّا الثلاث التی وددت أنی سألت عنهنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فوددت أنی سألته فیمن هذا الأمر ، فلا ننازعه (1) أهله . . ! وددت أنی کنت سألته هل للأنصار فی هذا الأمر شیء ! (2) .

حاصل آنکه دوست داشتم که من سؤال میکردم جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که امر خلافت در کدام کس است ، پس ما به اهل خلافت ‹ 141 › منازعه نمیکردیم ، و دوست داشتم که من سؤال میکردم از آن حضرت که آیا برای انصار در امر خلافت چیزی هست . انتهی محصله .

در اینجا مثل : ( مدعی سست ، گواه چیست ؟ ) صادق میآید که بیچاره ابوبکر در صحت خلافت خود شک مینماید ، و میگوید که اگر مستحق خلافت را میشناختم با او منازعه نمیکردم ، و نمیدانم که آیا انصار را در خلافت ، حق است یا نه ، و حضرات اهل سنت ادعا میکنند که چون براهین


1- فی المصدر : ( ینازعه ) .
2- کنزالعمال 5 / 632 .

ص : 117

قاطعه و دلایل ساطعه خلافت ابی بکر ظاهر بود ، لهذا بر امری اقدام کرد که موجب قتل است !

پس از اینجا یقیناً معلوم میشود که بیعت ابی بکر هرگز صحیح نبود بلکه موجب قتل و عین فتنه و فساد بود .

پنجم : آنکه بیعت عبدالرحمن با عثمان بی مشورت مسلمین و اجماع اهل حل و عقد بود ، چنانچه در “ مواقف “ و شرح آن تصریح کرده که :

خلافت عثمان به بیعت یک کس - که عبدالرحمن بود - ثابت شده (1) ، پس لازم آمد که خلافت عثمان صحیح نباشد ، و عبدالرحمن قابل قتل باشد ! چه در اینجا ضرورتی داعیه هم به سوی خلافت عثمان مفقود است ، و به این امر خود مخاطب تصریح کرده که :

مثل ابوبکر کسی نبود در افضلیت و خیریت و عدم احتیاج به مشورت و تأمل (2) .

ششم : آنکه به غایت عجیب است که مخاطب افضلیت مزعومی ابی بکر را بر صحابه از دلایل و براهین خلافت گردانیده ، حال آنکه در باب امامت بر


1- [ ب ] شرح مواقف 8 / 352 . [ مواقف 3 / 591 - 593 ، شرح مواقف 8 / 353 ] .
2- مراجعه شود به کلام او در اول همین طعن از تحفه اثنا عشریه : 270 - 271 .

ص : 118

خلاف عقل و نقل و تصریح و تنصیص پدر خود (1) گفته که :

افضلیت شرط امامت نیست ، و امامت مفضول با وجود افضل صحیح است (2) .

و هل هذا الا تناقض صریح و تهافت قبیح ؟ !

اما آنچه گفته در آخر این کلام که : شیعه او را برای ترویج شبهه خود نقل نکرده اند ، این لفظ هم واقع است : ( وأیّکم مثل أبی بکر ) .

پس بدان که جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ نقل کرده آنچه حاصلش آنکه :

شخصی در حضور مأمون بن هارون خلیفه عباسی عرض نمود که : معاویه گفته بود که : بنی هاشم در سیادت و سخاوت افضل خلق اند ، ونحن أکثر سواداً منهم .


1- پدر او - در “ ازالة الخفا “ 1 / 16 - گفته : و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا . . الی آخر . و در “ قرة العینین “ : 115 گوید : قول محقق آن است که افضلیت [ از ] امت نسبت [ به ] اهل خلافت نبوت - که مقنّن قوانین و مبلّغ شرایع و مروج دین ایشان اند - لازم است ، و الا اعتماد کلی حاصل نشود . . . و اهل سنت همین قول محقق [ را ] در شیخین بلکه در خلفای اربعه اثبات نمودند .
2- تحفه اثنا عشریه : 180 عقیده پنجم .

ص : 119

مأمون در جواب گفت : إنه قد أقرّ وادّعی .

حاصل آنکه : به درستی که معاویه دو سخن گفت ، یکی اقرار است و دوم ادعا . فهو فی ادعائه خصم ، وفی إقراره مخصوم . .

پس او در ادعای خود خصم است و سخن او بدون دلیلْ اعتبار را نشاید ، و در اقرار خود مخصوم است ، یعنی مغلوب است (1) .

و متفق علیه جمیع اهل ملل و نحل است که : المرء یؤخذ بإقراره .

پس آنچه در کتب اهل سنت از مثالب و معایب ابوبکر و عمر و احزاب ایشان منقول است ، به نزد شیعه مسلم است ، و آنچه در فضایل ایشان وضع و افترا کرده اند ، بدون اقامه دلیل و برهان بر ثبوت آن ، مردود و مطرود است .

و اگر قول عمر تسلیم هم کرده شود فایده ندارد ; زیرا که هرگاه به اقرار او بیعت بی مشورت صحیح نیست ، افضلیت مبیح اسقاط مشورت نمیتواند شد ، و الا بعد [ از ] عمر هم کسی افضل زمان خود بوده باشد ، و در این صورت بیعت آن افضل هم باید که بی مشورت صحیح باشد ، و عمر از مطلق بیعت بی مشورت منع ساخته ، و آن را مبیح قتل گردانیده .

اما آنچه گفته : ظاهر است که مراد عمر این نیست که بیعت ابوبکر صحیح نیست و خلافت او درست نشد ; زیرا که عمر و ابوعبیدة بن الجراح ‹ 142 › همین دو کس اول به ابوبکر صدیق در سقیفه بیعت نمودند ، و بعد از آن دیگران . . . الی آخر .


1- [ الف ] در مناقب مأمون ، فصل فی نبذ من أخبار المأمون . ( 12 ) [ ب ] تاریخ الخلفا 226 ( طبع کانپور هند 1331 ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 325 ] .

ص : 120

پس جوابش آنکه : از بیعت کردن عمر با ابوبکر لازم نمیآید که عمر معتقد صحت آن در واقع باشد ، و اگر عمر در واقع هم معتقد صحت خلافت ابی بکر بود ، باز هم صدور کلامی متضمن عدم صحت خلافتش از او چرا ممتنع باشد ؟ ! بسا هست که کلمات حق بر زبان اهل باطل - با وجود راسخ القدم بودن شان در باطل - جاری میشود .

اما آنچه گفته : پس خیریت و افضلیت ابوبکر نزد جمیع صحابه مسلّم الثبوت و قطعی بود .

پس جوابش آنکه : از گفتن عمر و ابوعبیده جراح در حق ابوبکر : ( أنت خیرنا وأفضلنا ) ، و عدم انکار بعض مهاجرین و انصار ، مسلّم بودن خیریت و افضلیت ابوبکر نزد جمیع صحابه لازم نمیآید ; زیرا که بسیاری از صحابه در سقیفه بنی ساعده در وقت این گفت و گو موجود نبودند .

و به روایات و افادات معتمدین و موثوقین اهل سنت نزد جماعتی از صحابه کبار جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) افضل جمیع صحابه بود (1) ، ابن عبدالبر در کتاب “ استیعاب “ (2) فرموده :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] مبحث افضلیت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] .
2- [ الف ] “ استیعاب فی معرفة الأصحاب “ از مصنفات یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی است که مدایح جلیله و مناقب جمیله او در انساب سمعانی [ 4 / 472 ] و تراجم الحفاظ میرزا محمد بدخشانی [ هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب تراجم الحفاظ در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن چهارم عمر خواهد آمد ] ، و وفیات الأعیان ابن خلّکان [ 7 / 66 ] و مرآة الجنان یافعی [ 3 / 89 ] و تبیان ابن ناصرالدین [ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی تبیان نداریم ، قال الزرکلی - فی الأعلام 8 / 293 : التبیان لبدیعة البیان لابن ناصر الدین ، مخطوط . ] و تذکرة الحفاظ ذهبی [ تذکرة الحفاظ 3 / 1128 - 1129 ] و غیر آن مذکور است . و صاحب “ مفتاح کنز الدرایة “ به ترجمه او میفرماید : إتحاف به طرف من تعریفه : قال الذهبی : هو الامام ، شیخ الاسلام ، حافظ المغرب ، ابو عمر یوسف بن عبد الله بن عبد البرّ بن عاصم النمری القرطبی ، ولد یوم الجمعة - والإمام یخطب - سنة ثمان وستین وثلاث مائة فی ربیع الآخر ، و طلب الحدیث قبل مولد الخطیب بأعوام ، حدّث عن خلف بن القاسم ، وعبد الوارث بن سفیان ، وسعید بن نصر ، وعبدالله بن محمد بن عبد المؤمن . . وعدّة ، وأجاز له من مصر ; الحافظ عبدالغنی ، و من مکة ; أبو القاسم عبید الله بن السقطی . . وساد أهل الزمان فی الحفظ والاتقان . قال أبو الولید الباجی : لم یکن بالأندلس مثل أبی عمر فی الحدیث . . وقال أیضاً : أبو عمر أحفظ أهل المغرب . وقال ابن حزم : التمهید لصاحبنا أبی عمر ، لا أعلم فی الکلام علی فقه الحدیث مثله فکیف أحسن منه . وله تآلیف لا مثل لها فی جمیع معانیها ، منها : الکافی علی مذهب مالک ( خمسة عشر مجلداً ) ، ومنها : کتاب الاستیعاب فی الصحابة ، لیس لأحد مثله . . إلی آخره . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : وانظر تذکرة الحفاظ 3 / 1129 - 1128 ، تاریخ الاسلام 31 / 136 ] .

ص : 121

ص : 122

روی عن سلمان وأبی ذر والمقداد وحذیفة (1) وخباب وجابر وأبی سعید الخدری وزید بن أسلم (2) : أن علی بن أبی طالب أول من أسلم . . وفضّله هؤلاء علی غیره . (3) انتهی .

یعنی روایت کرده شده است از سلمان و ابوذر و مقداد و حذیفه و خباب و جابر و ابی سعید خدری و زید بن اسلم که : به تحقیق علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) اول کسی است که اسلام آورد ، و تفضیل داده اند این جماعتِ صحابه جناب امیر ( علیه السلام ) را بر غیر او . انتهی .

از این قول ابن عبدالبر - که از محدّثین اعلام اهل سنت است - بالقطع ثابت شد که : این جماعتی از صحابه که نزد اهل سنت نهایت جلیل المرتبه و عظیم الشأن اند جناب امیر ( علیه السلام ) را افضل صحابه میدانستند ، پس ادعای آنکه افضلیت ابوبکر نزد جمیع صحابه مسلم و قطعی بود ، غلط محض و کذب بحت باشد ، مگر آنکه مخاطب این صحابه را از صحابه خارج کند ! !

لیکن مشکل آنکه نزد پسر ابن الخطاب نیز جناب امیر ( علیه السلام ) افضل از ابوبکر و عمر بود ، چنانچه سیدعلی همدانی (4) در کتاب “ مودة القربی “ آورده :


1- لا یوجد فی المصدر ( وحذیفة ) .
2- فی المصدر : ( الأرقم ) .
3- [ الف ] ترجمه جناب علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) . [ الاستیعاب 3 / 1090 ] .
4- [ الف و ب ] جامی در “ نفحات “ [ نفحات الانس : 445 ] میفرماید : امیر سیدعلی بن شهاب الدین بن محمد الهمدانی . . . جامع بوده است میان علوم ظاهری و باطنی ، وی را در علوم اهل باطن مصنفات مشهور است ، چون : اسرار النُقَط [ النقطة ] ، و شرح اسماء الله ، و شرح فصوص الحکم ، و شرح قصیده همزیه فارضیه و غیر آن . وی مرید شیخ شرف الدین محمود بن عبدالله الزوقانی [ المزدقانی ] بود ، پیش صاحب السرّ بین الأقطاب تقی الدین علی دوستی کرد ، و چون شیخ تقی الدین علی از دنیا رفت ، باز رجوع به شیخ شرف الدین محمود کرد و گفت : فرمان چیست ؟ وی توجه کرد و گفت : فرمان [ آن ] است که اقصای بلاد عالم بگردی ، سه نوبت ربع مسکون را سیر کرد ، [ و ] صحبت هزار و چهارصد ولی را دریافت . و از کتاب “ اعلام الاخیار “ کفوی هم فضایل و مناقب سید علی همدانی دریافت میشود . [ اعلام الاخیار : هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب اعلام الاخیار در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن یازدهم عمر - بخش متعة النساء - خواهد آمد ] . و فاضل رشید هم در “ ایضاح “ او را از عظمای علمای اهل سنت شمرده ، و ذکر کتاب “ مودة القربی “ نموده ، و به تصنیف آن و به امثالش مفاخرت کرده . ( 12 ) . [ ایضاح : ] .

ص : 123

عن أبی وائل ، عن عبد الله بن عمر . . . قال : کنا إذا عددنا أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قلنا : أبو بکر وعمر وعثمان ، فقال رجل : یا أبا عبد الرحمن ! فعلیّ ؟ قال : علیّ من أهل البیت ، لا یقاس به أحد مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وفی درجته ، إن الله یقول : ( الَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمان أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ) (1) ، ففاطمة [ ( علیها السلام ) ] مع رسول الله


1- الطور ( 52 ) : 21 .

ص : 124

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی درجته وعلی [ ( علیه السلام ) ] معهما . (1) انتهی .

خلاصه آنکه از ابیوائل از عبدالله بن عمر مروی است که گفت ابن عمر : بودیم وقتی که میشمردیم اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را میگفتیم : ابوبکر و عمر و عثمان ، پس گفت مردی به ابن عمر که : ای اباعبدالرحمن ! علی را چرا ذکر نکردی ؟ گفت ابن عمر که : علی ( علیه السلام ) از اهل بیت است ، قیاس کرده نمیشود با او احدی ، او با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است و در درجه او است ، خدای تعالی میفرماید که : ( کسانی که ایمان آوردند و اتباع کرد ایشان را ذریه ایشان به ایمان ، ملحق ساختیم به ایشان ذریه ‹ 143 › ایشان را ) ، پس فاطمه ( علیها السلام ) با جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است در درجه آن جناب ، و جناب امیر ( علیه السلام ) با آن هر دو بزرگوار است .

و ابو علی یحیی بن عیسی بن جزلة الحکیم البغدادی در “ مختار مختصر تاریخ بغداد “ در ترجمه شریک آورده :

دخل شریک علی المهدی فقال له : ما ینبغی أن تقلّد الحکم بین المسلمین ، قال : ولِم ؟ قال : بخلافک علی الجماعة ، وقولک بالإمامة ، قال : أمّا قولک : ( بخلافک علی الجماعة ) ، فمن الجماعة أخذت دینی ، فکیف أُخالفهم وهم أصلی فی دینی ؟ !

وأمّا قولک : ( قولک بالإمامة ) ، فما أعرف إلاّ کتاب الله وسنة رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .


1- [ الف ] مودة سابعه . ( 12 ) . [ ب ] مودة القربی : 68 ( طبع لاهور ) . [ المودة السابعة ، عنه ینابیع المودة 2 / 297 ] .

ص : 125

وأمّا قولک : ( مثلک لا یقلّد الحکم بین المسلمین ) ، فهذا شیء أنتم فعلتموه ، فإن کان خطأً فاستغفروا الله منه ، وإن کان صواباً فأمسکوا عنه ! (1) قال : ما تقول فی علی بن أبی طالب ؟ قال : ما قال فیه أبوک العباس وعبد الله (2) . قال : و ما قالا [ فیه ] ؟ (3) قال : أمّا العباس ، فمات وعلی [ ( علیه السلام ) ] عنده أفضل الصحابة ، وقد کان یری کبراء المهاجرین یسألونه عمّا نزل من النوازل ، و ما احتاج هو إلی أحد حتّی لحق بالله .

وأمّا عبد الله فإنه کان یضرب بین یده [ بسیفین ] (4) ، وکان فی حروبه رأسا متّبعاً وقائداً مطاعاً ، فلو کانت إمامة علی [ ( علیه السلام ) ] جوراً کان أولی أن یقعد عنها أبوک لعلمه بدین الله ، وفقهه فی أحکام الله .

فسکت المهدی ، وأطرق ، و لم یمض بعد هذا المجلس إلاّ قلیل حتّی عزل شریک . (5) انتهی .


1- فی المصدر : ( علیه ) .
2- سقط من المصدر قوله : ( قال : ماتقول . . ) إلی هنا .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] در ترجمه شریک از حرف الشین جلد اول . [ مختار مختصر تاریخ بغداد لابن جزلة البغدادی وانظر : أصله تاریخ بغداد 9 / 291 - 292 ] .

ص : 126

این کلام شریک صریح است در اینکه : عباس [ که ] عم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را تا دم وفات خود افضل جمیع صحابه میدانست .

و مستمسک این صحابه فخام در باب افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) احادیث حضرت خیر الانام ( صلی الله علیه وآله ) است ، چنانچه سید علی همدانی در “ مودة القربی “ آورده :

عن علی بن أبی هاشم ، عن عمر . . . قال مرّ سلمان الفارسی - وهو یرید أن یعود رجلا ، ونحن جلوس فی حلقة - وفینا رجل یقول : لو شئتم لأنبأتکم بأفضل هذه الأُمة بعد نبیّنا ، وأفضل من هذین الرجلین أبی بکر وعمر ، فقام سلمان فقال : أما والله لو شئت لأنبأتکم بأفضل من هذه الأُمة بعد نبیّنا ، وأفضل من هذین الرجلین أبی بکر وعمر . . ثم مضی سلمان ، فقیل له : یا أبا عبد الله ! ما قلت ؟ قال : دخلت علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهو فی غمرات الموت ، فقلت : یا رسول الله ! [ ص ] هل أوصیت ؟ قال : « یا سلمان ! أتدری من الأوصیاء ؟ » قلت : الله ورسوله أعلم ، قال : « آدم وصیّه شیث ، وکان أفضل من ترکه بعده ، وکان وصی نوح سام ، وکان أفضل من ترکه بعده ، وکان وصی موسی یوشع ، وکان أفضل من ترکه ، وکان وصی سلیمان آصف بن برخیا ، وکان أفضل من ترکه ، وکان وصی عیسی شمعون بن

ص : 127

فرخیا ، وکان أفضل من ترک بعده ، وإنی أوصیت إلی علی وهو أفضل من أترک بعدی » . (1) انتهی .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

« إنّ وصیّی ، وموضع سرّی ، و خیر من أترک بعدی ، وینجز عدتی ، ویقضی دینی علی بن أبی طالب » .

طب (2) . عن أبی سعید ، عن سلمان (3) .

و نیز در “ مودة القربی “ مذکور است :

عن عطا . . . قال : سألت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عائشة عن علی ، قالت : قال : « ذلک خیر البشر لا یشکّ فیه إلاّ کافر » .

وفیها : عن علی ( علیه السلام ) قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أنت ‹ 144 › خیر البشر ، ما شکّ فیک إلاّ کافر » (4) .

و نیز در “ مودة القربی “ مذکور است :

وعنه أیضاً - أی علی [ ( علیه السلام ) ] - قال : قال رسول الله صلی الله علیه


1- [ الف ] مودة سابعه . ( 12 ) . [ ب ] مودة القربی : 67 ( طبع لاهور ) . [ المودة السابعة ، عنه ینابیع المودة 2 / 296 - 297 ] .
2- [ الف ] یعنی رواه الطبرانی فی المعجم الکبیر . ( 12 ) .
3- [ الف ] فضایل جناب امیر ( علیه السلام ) از قسم الأقوال . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 6 / 154 . [ کنزالعمال 11 / 610 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
4- [ ب ] مودة القربی : صفحه : 41 . [ المودة الثالثة ، عنه ینابیع المودة 2 / 273 - 274 ، مع اختلاف یسیر ] .

ص : 128

[ وآله ] وسلّم : « إن الله تعالی اطّلع علی الدنیا فاختارنی علی رجال العالمین ، ثم اطّلع الثانیة فاختارک علی رجال العالمین ، ثم اطّلع الثالثة فاختار الائمة من ولدک ، ثم اطلع الرابعة فاختار فاطمة علی نساء العالمین » (1) .

و نیز در آن است :

عن جابر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « علی خیر البشر ، من شکّ فیه فقد کفر » (2) .

و نیز در آن مذکور است :

عن أم هانی بنت أبی طالب ; قالت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أفضل البریة عند الله تعالی من نام فی قبره و لم یشکّ فی علی وذریته إنهم خیر البریة » (3) .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

« من لم یقل علی خیر الناس فقد کفر » .

الخطیب عن ابن مسعود (4) .


1- [ ب ] نفس المصدر : 41 . [ المودة الثالثة ، عنه ینابیع المودة 2 / 273 - 274 ] .
2- [ ب ] نفس المصدر : 42 . [ المودة الثالثة ، عنه ینابیع المودة 2 / 273 - 274 ] .
3- [ ب ] نفس المصدر : 45 . [ المودة الثالثة ، عنه ینابیع المودة 2 / 277 مع اختلاف یسیر ] .
4- [ الف ] فضائل علی [ ( علیه السلام ) ] من قسم الأقوال . [ ب ] کنزالعمال 6 / 159 . [ کنز العمال 11 / 625 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 129

و از اینجا است که بعض ائمه اهل سنت نیز قائل به تفضیل جناب امیر ( علیه السلام ) شده اند ، چنانچه در “ مودة القربی “ مذکور است :

عن أحمد بن محمد الکردری البغدادی . . . قال : سمعت عبد الله [ بن أحمد ] (1) بن حنبل قال : سألت أبی عن التفضیل ، فقال : أبو بکر ، وعمر ، وعثمان ، ثم سکت ، فقال : یا أبت ! علی بن أبی طالب ؟ قال : من أهل البیت لا یقاس به هؤلاء (2) .

و در “ استیعاب “ مذکور است :

ذکر عبد الرزاق ، عن معمّر قال : لو أن رجلا قال : عمر أفضل من أبی بکر ما عنفته ، وکذلک لو قال : علی عندی أفضل من أبی بکر وعمر . . . لم أعنفه إذا ذکر فضل الشیخین وأحبّهما وأثنی علیهما بما هما أهله ، فذکرت ذلک لوکیع فأعجبه واشتهاه (3) .

از این عبارت ظاهر میشود که نزد معمر و وکیع افضلیت ابوبکر قطعاً ثابت نبود که معتقِد افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) را بر شیخین لایق تشنیع و سرزنش نمیدانستند .

اما آنچه گفته : انصار هم پرخاش در همین داشتند که خلیفه [ ای ] از انصار هم منصوب باید کرد ، نه آنکه ابوبکر قابل خلافت نیست .


1- الزیادة من [ ب ] .
2- [ الف ] مودة سابعة . [ ب ] مودة القربی : 69 . [ عنه ینابیع المودة 2 / 298 ] .
3- [ الف ] ترجمه عمر بن الخطاب . ( 12 ) . [ ب ] الاستیعاب 6 / 417 . [ الاستیعاب 3 / 1150 ] .

ص : 130

پس مردود است ، به اینکه روایات کتب معتبره دلالت صریحه دارد بر آنکه : انصار میخواستند که خلیفه را از میان خود نصب کنند ، و دیگری را مستحق آن نمیدانستند (1) ، چنانچه در “ تاریخ طبری “ مذکور است که سعد بن عباده - در جمله کلامی که به انصار گفته - گفت :

أثخن الله عزّوجلّ لرسوله بکم الأرض ، ودانت بأسیافکم له العرب ، وتوفّاه الله وهو عنکم راض وبکم قریر العین (2) ، استبدّوا بهذا الأمر دون الناس فإنه لکم دون الناس (3) . .

فأجابوا بأجمعهم : أن قد وفّقت فی الرأی ، وأصبت فی القول ، ولن نعدو ما رأیت ، نوّلیک هذا الأمر ، فإنک فینا مقنع ، ولصالح المؤمنین رضی . . إلی آخره (4) .

این عبارت صریح است در اینکه سعد بن عباده به انصار گفت که : خلافت حق انصار است و دیگری را در آن مدخل و استحقاقی نیست ، و انصار باجمعهم کلام او را پسندیدند و نصیحت او را به گوش رضا شنیدند ، و گفتند که : ما هرگز از گفته تو تجاوز نمیکنیم ، و تو را والی امر خلافت میگردانیم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیدانست ) آمده است .
2- فی المصدر : ( عین ) .
3- حذفت من المصدر قوله : ( فإنه لکم دون الناس ) .
4- تاریخ طبری 2 / 456 .

ص : 131

و نیز در همان تاریخ مذکور است که : عمر به ابوبکر گفت :

[ أما ] (1) علمت أن الأنصار قد اجتمعت فی سقیفة بنی ساعدة یبایعون سعد بن عبادة (2) ، وأحسنهم مقالةً من یقول : منّا أمیر ومنکم أمیر . . إلی آخره (3) .

این کلام هم صریح است در اینکه بعض انصار به مقوله : ( منا أمیر ومنکم ) مترنم بودند ، و بقیه ایشان بر بیعت سعد بن عباده اجتماع داشتند و قائل این مقوله نبودند .

اما آنچه گفته : در روایات ‹ 145 › صحیحه اهل سنت ثابت است که سعد بن عباده هم با ابوبکر بعد از این صحبت بیعت کرده . . . الی آخر .

پس منقوض است به اینکه : نزد ثقات اهل سنت حتماً ثابت شده که سعد بن عباده گاهی بیعت ابوبکر نکرده ، و در وقت خلافت عمر مرد و بیعتش هم نکرد . ابن تیمیه - که از متعصبین اهل سنت است - گفته :

وقد علم بالتواتر أن المسلمین اتفقوا علی مبایعة عثمان ، لم یتخلّف عن بیعته أحد ، مع أن بیعة الصدّیق تخلّف عنها سعد بن عبادة ، ومات و لم یبایعه ، و ما بایع عمر ، ومات فی خلافة عمر . (4) انتهی .


1- الزیادة من [ ب ] .
2- فی المصدر : ( یریدون أن یولّوا هذا الأمر سعد بن عبادة ) .
3- تاریخ طبری 2 / 456 .
4- منهاج السنة 8 / 314 .

ص : 132

و فخر رازی قائل شده به اینکه اجماع بر خلافت ابوبکر بعد فوت سعد بن عباده واقع شد ، چنانچه در “ نهایة العقول “ در ذکر نزاع انصار گفته :

قوله : ( الأنصار نازعوا فیه ) .

قلنا : لا نزاع فی ذلک ، لکنّه ارتفع ذلک النزاع عند موت سعد بن عبادة ، ونحن إنّما نتمسّک بهذا الإجماع (1) .

و ابن اثیر جزری (2) هم تصریح کرده به اینکه : سعد بن عباده تا زنده بود


1- [ الف و ب ] المسألة العاشرة من الأصل العشرین آخر الکتاب . ( 12 ) . [ نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 549 ] .
2- [ الف و ب ] ابوبکر اسدی در “ طبقات شافعیه “ گفته : علی بن محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد ، العلاّمة عزّ الدین أبو الحسن الشیبانی الجزری المؤرّخ الحافظ المعروف ب : ابن الأثیر ، أخو مجد الدین صاحب النهایة ، ولد بالجزیرة سنة خمس وخمسین و خمس مائة ، اشتغل وسمع فی بلاد متعددة ، وکان إماماً نسّابة مؤرّخاً أخباریاً أدیباً نبیلا محتشماً ، وصنّف التاریخ المشهور بالکامل المشتمل علی الحوادث والسنین فی عشر مجلدات ، واختصر الأنساب لأبی سعید [ سعد ] السمعانی وهذّبه وأفاد فیه أشیاءً ، هو فی مقدار النصف أو أقلّ ، وصنّف کتاباً [ حافلا ] فی معرفة الصحابة جمع فیه بین کتاب ابن مندة وکتاب أبی نعیم وکتاب ابن عبد البرّ وکتاب أبی موسی فی ذلک وزاد وأفاد سمّاه : أُسد الغابة فی معرفة الصحابة ، وشرع فی تاریخ الموصل . قال ابن خلّکان : کان بیته بالموصل مجمع الفضلاء ، اجتمعت به فی حلب فوجدته مکمل الفضائل والتواضع و کرم الأخلاق فتردّدت إلیه ، فتوفّی فی شعبان ، - وقیل فی رمضان - سنة ثلاثین وست مائة . ( 12 ) ح . [ طبقات الشافعیة 2 / 80 - 81 ] .

ص : 133

بیعت کسی نکرده ، چنانچه در “ اُسد الغابه “ به ترجمه ابوبکر گفته :

وتخلّف عن بیعته علی [ ( علیه السلام ) ] وبنو هاشم والزبیر بن العوام وخالد بن سعید بن العاص وسعد بن عبادة الأنصاری ، ثم إن الجمیع بایعوا بعد موت فاطمة ( علیها السلام ) بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلاّ سعد بن عبادة فإنه لم یبایع أحداً إلی ان مات . (1) انتهی .

و از کلام عبدالعلی شارح “ مسلم “ هم به غایت وضوح ثابت است که : سعد بن عباده بیعت ابی بکر نکرده ، و بی بیعت در حالت مفارقت جماعت مرده ، چنانچه در “ شرح مسلم “ گفته :

قال أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] - علی ما فی الاستیعاب ، بسند متصل : نشدتکم الله هل تعلمون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أمر أبا بکر أن یصلی بالناس ، قالوا : اللهم نعم ، قال : فأیّکم یطیب نفسه أن یزیله عن مقام أقامه فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ فقالوا : کلّنا لا یطیب نفسه ، ونستغفر الله . .

فبایع الأنصار کلّهم من الخزرج والأوس ، و لم یبایع سعد ; لما


1- [ الف ] ترجمه عبد الله بن عثمان بن أبو بکر من حرف العین . ( 12 ) . از عنایات الهی نسخه کامله اُسد الغابة از کتب خانه بعض اهل خلاف به دست به دست [ کذا ] حقیر افتاده ، از آن تصحیح این عبارت نمودم . [ ب ] اسد الغابة 3 / 222 ( طبع تهران سنة 1377 ) .

ص : 134

کان له حب السیادة !

وإذا لم یکن مخالفته عن الاجتهاد ، فلا یضرّ الإجماع ، ولعلّه لهذا قال أمیر المؤمنین عمر - حین قالوا : قتلتم سعداً - : قتله الله ، کما فی صحیح البخاری .

وظنّی : أن الذی وقع فی موته : انه وجد میتاً مخضرّ اللون کان أثر دعوة أمیر المؤمنین [ ! ] والله أعلم .

فإن قلت : فحینئذ قد مات هو . . . شاقّ عصا المسلمین ، مفارق الجماعة ، وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : لم یفارق الجماعة أحد ومات إلاّ مات میتة الجاهلیة ، رواه البخاری .

والصحابة - لاسیما مثل سعد - براء عن موت الجاهلیة .

قلت : هب إن مخالفة الإجماع کذلک ، إلاّ أن سعداً شهد بدراً ، علی ما فی صحیح مسلم ، والبدریون غیر مؤاخذین بذنب ، مثلهم کمثل التائب ، وإن عظمت المعصیة ، لما أعطاهم الله تعالی [ من ] (1) المنزلة الرفیعة برحمته الخاصّة .

وأیضاً هو عقبی ممّن بایع فی العقبة وقد وعدهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الجنة والمغفرة ، فإیّاک وسوء ظنّ بهذا الصنیع ، فاحفظ الأدب . (2) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] مسألة : قیل : إجماع الأکثر مع ندرة المخالف ، إجماع . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرخ مسلم الثبوت 2 / 224 ] .

ص : 135

اما آنچه گفته : و حضرت امیر ( علیه السلام ) و . . . زبیر نیز بیعت کرده اند . . . الی آخر .

جوابش آنکه : طرفه ماجرا است که اهل سنت در محبت ثلاثه چنان مبهوت و سرگشته میشوند که اصلا ضارّ را از نافع تمیز نمینمایند !

و فضائح ائمه و اسلاف خود را ‹ 146 › میخواهند که به حسن بیان و طلاقت لسان و سخن سازی و سقیفه پردازی به محاسن و مکارم مبدل سازند ! !

قصه بیعت جناب امیر علیه السلام برای مؤمن متدین و منصف متأمل دلیل وافی و برهان کافی است بر جور و ظلم و جفا و ستم و بی دینی و کفر ابی بکر وعمر که (1) به جبر و قسر تمام از آن جناب بیعت گرفته اند ، پس چنین قصه شنیعه را میباید که به هزار جد و کد و کاوش در استار حجب اختفا داشتن ، نه اینکه همت بر اظهار و اشاعه آن گماشتن !

اگر چه نمونه آن آنفاً شنیدی ، و در مابعد هم گونه تفصیل آن خواهی شنید (2) لیکن در اینجا هم روایتی متضمن آن نوشته میآید .


1- در نسخه [ ب ] قسمت ( و بی دینی و کفر ابی بکر وعمر که ) نیامده است ، به جایش آمده است : ( که ایشان ) .
2- در طعن شانزدهم ابوبکر تحت عنوان مطاعنی دیگر گذشت ، و در طعن دوم عمر و طعن هشتم صحابه نیز خواهد آمد .

ص : 136

در “ تاریخ طبری “ در ضمن روایتی طویل متضمن ماجرای سقیفه و بیعت مردم با ابوبکر مذکور است :

وتخلّف علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر ، واخترط الزبیر سیفه ، وقال : لا أغمده حتّی یُبایع علی [ ( علیه السلام ) ] .

فبلغ ذلک أبا بکر وعمر ، قال : فقال عمر : خذوا سیف الزبیر فاضربوا به الحجر ، قال : فانطلق إلیهم عمر فجاء بهما تعباً ، وقال : لتبایعان وأنتما [ طائعان أو تبایعان وأنتما ] (1) کارهان . . فبایعا . (2) انتهی .

از این روایت به کمال وضوح و ظهور پیدا است که جناب امیر ( علیه السلام ) هرگز به رضای خود بیعت نفرموده ، بلکه عمر بن الخطاب به جبر و قسر آن حضرت ( علیه السلام ) را برای بیعت کردن آورده ، و خود به تصریح تمام به خطاب آن جناب و زبیر گفت که : بیعت کنید شما و حال آنکه هر دو شما کاره و ناخوش هستید .

پس به چنین بیعت که به اعتراف خود ابن الخطاب در حالت کراهت واقع شده ، استدلال بر حقیّت خلافت ابی بکر نمودن ، داد دانشمندی دادن است !

اما آنچه گفته : و اگر به این قول عمر در حق ابوبکر تمسک نمایند ، لازم این


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] تاریخ الطبری 3 / 199 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ الطبری 2 / 444 ] .

ص : 137

است که به جمیع اقوال عمر - که در حق ابی بکر و خلافت او واردند - تمسک باید نمود . . . الی آخر .

پس جوابش دانستی که : اقرار خصم مقبول است ، و ادعای او غیر مسموع ; شیعه به یک دو کلمه حق که خدای تعالی اعلائاً للحق گاهی بر زبان عمر جاری ساخته تمسک مینمایند ، و به دیگر اقوال عمر که به اغوای شیطانی و تلبیس ابلیس به آن متفوه میشد ، چسان تمسک خواهند نمود ؟ !

اما آنچه گفته : بالجمله ; عمر را معتقد صحت امامت و خلافت ابوبکر ندانستن طرفه ماجرایی است که در بیان نمیآید .

پس عدم اعتقاد عمر [ به ] صحت خلافت ابی بکر طرفه نیست ، عمر چگونه معتقد بطلان خلافت ابی بکر نباشد ، و حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در غدیر خم جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را بر ابی بکر و جمیع صحابه خلیفه و امیر ساخته بود ، و حضرت جبرئیل ( علیه السلام ) شفاهاً او را انذار نموده بود از اینکه این عقد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را نقض نماید ، لیکن عمر نقض عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نمود ، و از انذار حضرت جبرئیل ( علیه السلام ) هم نترسید ، و کرد آنچه کرد . . وسیری جزاء ما فعل إن شاء الله عزّوجلّ . .

و سید علی همدانی در کتاب “ مودة القربی “ آورده :

عن عمر بن الخطاب ، قال : نصب رسول الله صلی الله علیه

ص : 138

[ وآله ] وسلّم علیاً علماً ، فقال : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، واخذل من خذله ، وانصر من نصره ، اللهم أنت شهیدی علیهم » .

قال : وکان فی جنبی شابّ حسن الوجه طیّب الریح ، فقال لی : یا عمر ! لقد عقد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عقداً لا یحلّه إلاّ منافق ، فاحذر أن تحلّه ، قال عمر : فقلت : یا رسول الله [ ص ] ! إنک حیث قلت فی علی کان فی جنبی شاب حسن الوجه ‹ 147 › طیّب الریح ، قال : کذا و کذا . .

قال : نعم یا عمر ! إنه لیس من ولد آدم لکنه جبرئیل ( علیه السلام ) أراد أن یؤکّد علیکم ما قلته فی علی . (1) انتهی .

خلاصه آنکه از عمر بن الخطاب مروی است که گفت : نصب فرمود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جناب علی بن ابی طالب را علم ، و فرمود : « هر کسی که بودم من مولای او پس علی مولای او است ، بار الها ! موالات کن ، و دوست دار کسی را که دوست دارد علی را ، و معادات کن و دشمن دار کسی را که دشمن دارد علی را ، و مخذول کن کسی را که علی را مخذول کند ، و یاری کن کسی که علی را یاری نماید ، بار الها ! تو گواه من هستی بر ایشان » .

گفت عمر که : بود در پهلوی من جوانی خوب روی پاکیزه بوی ، پس گفت


1- [ الف ] مودة خامسة . [ ب ] مودة القربی : 54 . [ عنه ینابیع المودة 2 / 284 ] .

ص : 139

آن جوان به من : ای عمر ! به تحقیق که عقد کرده جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عقدی را که نمیگشاید آن را مگر منافقی ، پس بترس از اینکه تو حلّ این عقد نمایی ، گفت عمر که : پس گفتم : یا رسول الله [ ص ] ! به تحقیق که تو هرگاه گفتی آنچه گفتی در حق علی ، بود در پهلوی من جوانی حسن الوجه و طیّب الریح و گفت چنین و چنین ، فرمود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) : « بلی ای عمر ! به تحقیق که او نیست از ولد آدم ، او جبرئیل است ، اراده کرده است که تأکید نماید بر شما آنچه من گفتم در حق علی » .

* * *

ص : 140

ص : 141

طعن دهم : اعتراف ابوبکر به برتر نبودن خودش

ص : 142

ص : 143

قال : طعن دهم :

آنکه ابوبکر میگفت : لست بخیرکم وعلی فیکم . پس اگر در این قول صادق بود البته قابل امامت نباشد ; زیرا که مفضول با وجود افضل لایق امامت نیست ; و اگر کاذب بود نیز قابل امامت نباشد ; زیرا که کاذب فاسق است ، والفاسق لا یصلح للإمامة .

جواب اول : این روایت در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود نیست ، نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف ، اول این روایت را از کتب اهل سنت باید برآورد ، بعد از آن جواب باید خواست ، و به افترائات شیعه الزام اهل سنت خواستن ، کمال نادانی است .

دوم : اگر این روایت [ را ] (1) به گفته شیعه قبول داریم ، گوییم که : حضرت امام همام زین العابدین ( علیه السلام ) امام سجاد در “ صحیفه کامله “ - که نزد شیعه به طریق صحیحه متعدده مروی است - میفرماید : « أنا الذی أفنت الذنوب عمره . . » إلی آخره . اگر در این کلام صادق بود قابل امامت نباشد ;


1- زیاده از مصدر .

ص : 144

لأن الفاسق المرتکب للذنوب لا یصلح للإمامة ، و اگر کاذب بود نیز قابل امامت نباشد ; زیرا که کاذب فاسق است ، و الفاسق لا یصلح للإمامة .

و لابد شیعه از این کلام جوابی خواهند گفت ، همان جواب را از طرف اهل سنت در حق ابوبکر قبول فرمایند ، و تخفیف تصدیع دهند .

و در این روایت بعضی از علمای شیعه لفظ ( أقیلونی [ أقیلونی ] (1) ) نیز افزایند و گویند که : ابوبکر استعفا مینمود از امامت ، و هر که استعفا نماید از امامت قابل امامت نباشد .

و طرفه آن است که خود شیعه اعتقاد دارند که حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] از رسالت و نبوت استعفا کرد ، و به هارون مدافعه نمود ، پس اگر استعفا از ابوبکر در باب امامت - بالفرض - ثابت هم شود ، مثل حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] خواهد بود ، بلکه سبک تر از آن ; زیرا که استعفا [ از ] (2) رسالت و نبوت با وجود مخاطبه جناب الهی بلاواسطه سخت قبیح است ، و استعفا از امامت که به قول شیعه مردم با او داده بودند ، بنابر مصلحتِ وقتی خود - یعنی دفع پرخاش انصار و تهیه قتال مرتدین ‹ 148 › و حفظ مدینه از شر اعراب - و از جانب خدا نبود ، چه باک داشت ; زیرا که ریاستی که مردم به این کس بدهند قبول کردن یا دوام و استمرار بر آن نمودن چه ضرور است ؟

و نیز تحمل مشقتهای امامت و خلافت - هم در دنیا و هم در آخرت -


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 145

خیلی دشوار است ، و در اول وهله که ابوبکر قبول این منصب دشوار کرده بود ، محض برای قطع نزاع انصار کرده بود ، چون آن فتنه فرو نشست خواست تا خود را سبک بار گرداند ، و این بار را بر دوش دیگری اندازد ، و خود فارغ البال زیست نماید .

از اینجا معلوم شد که موافق روایات شیعه نیز ابوبکر طامع ریاست و امامت نبود ، و از خود دفع میکرد و مردم دفع او را قبول نمیکردند ، و از اعلی تا ادنی این منصب را به زور بر گردن او بستند ، و الا این حرف به زبان آوردن چه گنجایش داشت ؟

و اگر پادشاهان زمان را - که اصلا طاقت سلطنت ندارند ، بلکه پیر و کور و کر شده باشند ، و هیچ لذت دنیا غیر از حکم رانی بر چند کس معدود از سلطنت نصیب ایشان نباشد - بگوییم که این منصب را برای محبوب ترین اولاد خود بگذارند ، هرگز قبول نخواهند داشت ، بلکه در رئیسان یک یک دیهه و یک یک محله همین بخل و حسد مشاهده میافتد ، چه جای ریاستی که ابوبکر را به دست افتاده و عزت دنیا و آخرت نصیب او شده ، این قسم چیز عزیز را از خود افکندن ، و به دیگری دادن ناشی از کمال بیطمعی و زهد است .

و نیز در کتب شیعه به روایت صحیحه ثابت و مروی است که : حضرت امیر ( علیه السلام ) بعد از قتل عثمان خلافت را قبول نمیکرد ، و بعد از الحاح و ابرام و مبالغه تمام از مهاجرین و انصار قبول فرمود ، اگر ابوبکر هم همین قسم ناز و دلالی ، و اظهار حجتی و اقرار کنانیدن از مردم برای خود به کمالی منظور

ص : 146

داشته باشد ، چه عجب و در منصب امامتش چه قصور ؟ (1) أقول :

مخفی نماند که اصل کلام ابی بکر که به روایات ثقات سنیه بلکه به روایت ارباب “ صحاح “ ایشان - کما سیجیء - ثابت شده ، این است : ( أقیلونی فلست بخیرکم وعلی فیکم ) ، و این کلام که به مقتضای حق بر زبان جاری ، ابوبکر متکلم به آن شده ، دلالت صریحه دارد بر بطلان خلافت ابی بکر چه :

اولا : اینکه در آن به صراحت تمام اعتراف کرده به اینکه جناب امیر ( علیه السلام ) افضل است و او مفضول است ، وهذا هو الحق الحقیق بالاتباع والإذعان والصدق . . الحری والإیقان (2) .

و هرگاه به اعتراف خود ابوبکر مفضولیت او ثابت شده ، و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) متحقق گردید ، بطلان خلافت او کالشمس فی رابعة النهار هویدا گردید ; زیرا که به دلایل قاطعه و براهین ساطعه و حجج عقلیه و نقلیه در باب امامت ثابت شده که : افضلیت شرط امامت است ، و امامت مفضول با وجود افضل باطل ، و پدر مخاطب هم در “ ازالة الخفا “ و “ قرة العینین “ به اشتراط افضلیت در امام تصریحات نموده ، و به دلایل و براهین اثبات آن نموده (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 271 - 272 .
2- کذا ، والظاهر : ( بالإیقان ) .
3- پدر او - در “ ازالة الخفا “ 1 / 16 - گفته : غ و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا . . الی آخر . و در “ قرة العینین “ : 115 گوید : قول محقق آن است که افضلیت [ از ] امت نسبت [ به ] اهل خلافت نبوت - که مقنّن قوانین و مبلّغ شرایع و مروج دین ایشان اند - لازم است ، و الا اعتماد کلی حاصل نشود . . . و اهل سنت همین قول محقق [ را ] در شیخین بلکه در خلفای اربعه اثبات نمودند .

ص : 147

و ثانیاً : آنکه ابوبکر در این کلام اقاله بیعت نموده و استعفا از خلافت کرده ، و آن دلالت واضحه دارد بر بطلان خلافت او ; زیرا که این اقاله از چند شق خالی نیست :

یا آنکه هزل و عبث محض بوده ; پس شأن خلفا منزه از آن است که امر خلافت را - که سعادت دنیا و دین وابسته به آن است - سخریه و مضحکه گردانند ، و هزلیات را در آن راه دهند .

و یا آنکه برای امتحان صحابه بود ، تا معلوم نماید که کدام کس از ایشان ، خلافت ‹ 149 › ابی بکر را کراهت دارد ; پس این احتمال را هم سنیه بر زبان نمیتوانند آورد ; زیرا که نزد ایشان خلافت ابی بکر به نص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ثابت شده ، چنانچه مخاطب در همین باب مدعی آن شده ، و حدیث : ( یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ) ، و ( إنه الخلیفة بعدی ) و امثال آن نزد او متحقق گردیده (1) ، پس تجویز نمودن ابوبکر بر صحابه کراهتِ خلافت


1- تحفه اثنا عشریه : 269 .

ص : 148

خود را ، نهایت اسائت ظنّ به جماعتی که حق تعالی و جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نهایت مدح و ثنای ایشان کرده اند ، نمودن است ، و تمامی آیات و احادیثی را که اهل سنت در فضل صحابه و اثبات عدم امکان صدور باطل از ایشان وارد میسازند ، و جمله ای از آن [ را ] مخاطب در باب امامت آورده (1) ، تکذیب کردن است .

و یا آنکه در حقیقت نقض خلافت کرده بود و خواسته که خلافت را از خود دفع نماید ; پس این هم سمتی از جواز ندارد ; زیرا که هرگاه به نصوص قطعیه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - به زعمشان - ابوبکر متعین برای خلافت باشد ، و تسلط دیگری بر خلافت ، غیر مرضی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) ، و مخالف امر ایشان باشد ، در این صورت تجویز ابوبکر خلافت را برای دیگری ، صریح مخالفت و معاندت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است .

و از اینجا است که عثمان - با وصف اضطرار و الجا - نزع خلافت از خود تجویز نکرده ، و القای نفس خود را در تهلکه - که به تصریح اعور در رساله ای که به ردّ اهل حق نوشته - ناجایز است ، اختیار کرد (2) ، و گفت که :


1- تحفه اثناعشریه باب هفتم ( 173 - 236 ) ، و به خصوص صفحه : 225 .
2- رسالة الردّ علی الرافضة : عنه الأنوار البدریة : 159 - 160 . أقول : لم نعلم بطبع الرسالة ولا نعرف له مخطوطاً ، فی معجم المؤلفین لکحالة 13 / 286 قال : یوسف الجمال الواسطی الشافعی ، نزیل مکة . فاضل . من آثاره : الرسالة المعارضة فی الردّ علی الرافضة . وجاء فی مجلة تراثنا لمؤسسة آل البیت 6 / 37 : فی القرن التاسع ألّف یوسف بن مخزوم الأعور الواسطی کتاباً هاجم فیه الشیعة ، وهو الذی ترجم له السخاوی فی الضوء اللامع 10 / 338 وقال : یوسف الجمال أبو المحاسن الواسطی الشافعی ، تلمیذ النجم السکاکینی . . . رأینا له مؤلفاً سمّاه : الرسالة المعارضة فی الردّ الرافضة .

ص : 149

نمیکشم پیراهنی را که خدا به من پوشانیده ، چنانچه در “ ریاض نضره “ و غیره مذکور است (1) .

و هرگاه عثمان را - با وصف اضطرار - خلع خلافت از خود جایز نباشد ، تعجب است که ابوبکر را در حالت اختیار چگونه جایز گردید ؟ !

و از همین جا است که غزالی - که از اکابر و اعاظم اولیاء و کملاء اهل سنت است - در کتاب “ سرّ العالمین “ - که به تصریح ذهبی در “ میزان “ تصنیف او است (2) - از ادراک وجه این قول ابی بکر متحیر شده ، آن را در شِقّی که ناقض خلافت او است منحصر دانسته ، و دیگر وجوه را - یعنی هزل و امتحان صحابه را - باطل گفته ، حیث قال :


1- مراجعه شود به ریاض النضرة 1 / 290 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ، 2 / 167 ( چاپ مصر ) ، تاریخ طبری 3 / 405 ، تاریخ المدینه ابن شبّة 4 / 1286 .
2- [ الف و ب ] قال الذهبی فی المیزان - فی ترجمة الحسن بن صباح - : قال أبو حامد الغزالی فی کتاب سرّ العالمین : شاهدت قصّة الحسن بن صباح لمّا تزهّد تحت حصن ألَمُوت . . إلی آخره . نقلت هذه العبارة من أصل المیزان . ( 12 ) . [ میزان الاعتدال 1 / 500 ] .

ص : 150

ثم قال أبو بکر علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : أقیلونی [ أقیلونی ] (1) فلست بخیرکم ، أفقال ذلک هزلا أو جدّاً [ أم امتحاناً ] ؟ (2) فإن کان هزلا ; فالخلفاء منزّهون عن الهزل ، وإن کان جدّاً ، فهذا نقض للخلافة ، وإن کان امتحاناً ; فالصحابة لا یلیق بهم الامتحان (3) ، لقوله تعالی : ( وَنَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ ) (4) (5) .

و شمس الدین ابوالمظفر سبط ابن الجوزی - که از اکابر ائمه سنت است (6) ، و مخاطب در جواب طعن ششم از مطاعن عمر بر نقل او اعتماد


1- الزیاده من المصدر .
2- الزیاده من المصدر .
3- لم یرد فی المصدر المطبوع قوله : ( فالصحابة لا یلیق بهم الامتحان ) .
4- سورة الأعراف ( 7 ) : 43 ، وسورة الحجر ( 15 ) : 47 .
5- [ الف و ب ] قوبل علی أصل سرّ العالمین ، ونسخته موجودة فی خزانة کتب مولانا ممتاز العلماء دام ظله العالی . [ سرّ العالَمَین وکشف ما فی الدارین : 18 - 19 ( المقالة الرابعة ) ، وحرّفوا العبارة فی طبع دمشق ، نشر الحکمة صفحة : 23 - 24 هکذا : قوله علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : قوموتی لست خیرکم ، أفقال هزلا أو جدّاً أو امتحاناً ؟ فإن کان هزلا فالخلفاء منزّهون عن الهزل ، وإن قاله جدّاً فهذا نقض للخلافة ، وإن قاله امتحاناً . . : ( وَنَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ ) ] .
6- [ الف و ب ] در کتاب “ اعلام الاخیار “ محمود بن سلیمان کفوی مذکور است : یوسف بن قزغلی بن عبد الله البغدادی ، سبط الحافظ أبی الفرج بن الجوزی الحنبلی ، صاحب مرآة الزمان . . إلی أن قال فی التاریخ ، ذکره الحافظ شرف الدین فی معجم شیوخه ، وکان إماماً عالماً فقیهاً ، واعظاً جیّداً نبیهاً ، یُلتقط الدرر من کلمه ، ویتناثر الجوهر من حکمه ، یصلح المذنب القاصی عند ما یلفظ ، ویتوب الفاسق العاصی حین ما یعظ ، یصدع القلب بخطابه ، ویجمع العظام النخرة بجنابه ، لو استمع له الصخر لانفلق ، والکافر الجحود لأسلم وصدّق ، وکان طلق الوجه ، دائم البشر ، حسن المجالسة ، ملیح المحاورة ، یحکی الحکایات الحسنة ، وینشد الأشعار الملیحة ، وکان فارساً فی البحث ، عدیم النظیر ، مفرط الذکاء ، إذا سلک طرقاً ینقل فیها أقوالا ویخرج أوجهاً ، کان من وحداء الدهر بوفور فضله ، وجودة قریحته ، وغزارة علمه ، وحدّة ذکائه وفطنته ، وله مشارکة فی العلوم ، ومعرفة بالتواریخ ، وکان من محاسن الزمان ، وتواریخ الأیام ، وله القبول التامّ عند العلماء والأُمراء والخاصّ والعامّ ، وله تصانیف معتبرة مشهورة . . إلی آخره . ( 12 ) . [ اعلام الاخیار : هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب اعلام الاخیار در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن یازدهم عمر - بخش متعة النساء - خواهد آمد ] .

ص : 151

کرده (1) ، - نیز این عبارت را در کتاب “ تذکرة خواص الامة “ از کتاب “ سرّ العالمین “ غزالی نقل کرده (2) .

اما آنچه گفته : این روایت در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود نیست ، نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف .


1- تحفه اثنا عشریه : 297 .
2- تذکرة الخواص : 65 .

ص : 152

پس مردود است (1) به آنکه : فضل بن روزبهان - در جواب طعن قصد احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - اقرار به وجود این حدیث در “ صحاح “


1- [ الف ] حقیر میگویم که : از اینجا پی به کمال تبحر و مهارت شاه صاحب غباید برد که چنین حدیثی را - که به اعتراف مثل روزبهان در “ صحاح “ اهل سنت مروی است ، و او آن را معتبر و معتمد دانسته ، و چیزی را که منافی آن انگاشته مردود ساخته [ است ] - شاه صاحب از غایت ذکاء و فطانت قطعاً انکار میکنند ! و بر ملا به این زور و شور تکذیب مینمایند ! و میفرمایند که : در هیچ کتابی از کتب اهل سنت موجود نیست ، نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف ! نمی دانم که اولیای شاه صاحب ، مقتدایشان را بلکه مقتدای خواجه شان را تکذیب میفرمایند ، و به سفه و بیتمیزی منسوب میسازند ؟ یا مریدان خجالت میکشند و معترف به جسارت و خسارت شاه صاحب میشوند ؟ و از آن هم عجیب تر این است که ابن روزبهان - با وصف اعتراف به مروی بودن این روایت در صحاح خود [ شان ] ، و اعتبار و اعتماد بر آن - در اینجا جایی که علامه حلی آن را ذکر کرده ، تشکیک در آن نموده و گفته : إن صحّ هذا الکلام ، فهو من باب التواضع . . إلی آخره . [ مراجعه شود به احقاق الحق : 220 - 221 ] . آیا از این هم زیاده تعصب و بیحمیتی در عالم به نظر کسی رسیده باشد که امری را که خود به مقاله خصم حجت دانند ، و در “ صحاح “ خود مروی گویند ، و مخالف آن را ساقط از اعتبار دانند ، اگر خصم به همان امر متشبث شود ، تشکیک در آن نمایند ، لایق حجت ندانند ؟ ! ! فاعتبروا یا أولی الأبصار من تعصبات هؤلاء الکبار ، کیف قادتهم العصبیة إلی التفوه بالهفوات والجحود للواضحات حتّی ( جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ) [ سورة النمل ( 27 ) : « 14 » ] ، بل أنکروها وأقرّت بها ألسنتهم . ( 12 ) ح .

ص : 153

اهل سنت کرده ، چنانچه گفته :

السابع : انه ینافی هذا روایة الصحاح ، فإن أرباب الصحاح ذکروا فی بیعة علی [ ( علیه السلام ) ] لأبی بکر : أن بنی هاشم لم یبایعوا أبا بکر إلاّ بعد وفاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، و لم یتعرّض أبو بکر لهم ، وترکهم علی حالهم ، وکانوا یتردّدون عند أبی بکر ، ویدخلون فی المشاورات والمصالح والمهمات وتدبیر الجیوش ، فلمّا توفیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ‹ 150 › بعث أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] إلی أبی بکر وقال : ائتنی وحدک . . فجاءه أبو بکر فی بیته ، فجلسا وتحدّثا ، ثم قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لأبی بکر : إنک استأثرت هذا الأمر دوننا ، ما کنّا نمنعک عن هذا الأمر ، ولا نحن نراک غیر أهل لهذا ، و لکن کان ینبغی أن تؤخّره إلی حضورنا .

قال أبو بکر : یا أبا الحسن ! کان الأنصار یدّعون هذا الأمر لأنفسهم ، وکانوا یریدون أن ینصبوا أمیراً منهم ، وکان یُخاف منهم الفتنة ، فتسارعت إلی إطفاء الفتنة ، وأخذت بیعة الأنصار ، وإن کان لک فی هذا الأمر رغبة فأنا أخطب الناس وأُقیل بیعتهم وأبایعک والناس . .

فقال أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : الموعد بینی وبینک بعد صلاة الظهر . . فلمّا صلّی الظهر رقی أبو بکر المنبر وقال : أقیلونی فلست بخیرکم وعلی فیکم . (1) انتهی به قدر الحاجة .


1- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 47 . [ احقاق الحق : 229 ] .

ص : 154

و آنفاً دانستی که ( أقیلونی فلست بخیرکم ) را غزالی - که از اکابر ائمه اهل سنت است - قطعاً به ابوبکر منسوب ساخته ، و او را قائل این کلام حتماً دانسته ، و در کتاب او “ سرّ العالمین “ و کتاب “ تذکرة خواص الامة “ سبط ابن الجوزی نقلا عنه مذکور است .

اما آنچه گفته : و به افترائات شیعه الزام اهل سنت خواستن کمال نادانی است .

پس دانستی که این روایت در کتب معتمده اهل سنت و “ صحاح “ ایشان به اعتراف ابن روزبهان موجود است ، پس آن را از افترائات شیعه گفتن دلیل کمال همه دانی مخاطب است .

اما آنچه گفته : که حضرت امام همام زین العابدین امام سجاد [ ( علیه السلام ) ] در “ صحیفه کامله “ - که نزد شیعه به طرق صحیحه متعدده مروی است - میفرماید : « أنا الذی أفنت الذنوب عمره » . . إلی قوله : همان جواب را از طریق اهل سنت در حق أبوبکر قبول فرمایند . . . الی آخر .

پس مردود است :

اولا : به اینکه نزد شیعه کلمات حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) محمول بر تواضع و فروتنی است ، و نزد ما اگر کسی از راه تواضع نسبت ذنوب به سوی خود با وصف برائت از آن کند ، مضایقه ندارد .

و مخاطب را نمیرسد که کلام ابی بکر را محمول بر تواضع نماید ; زیرا که

ص : 155

امام الائمه او که فخر رازی است اقرار به خطا از راه تواضع با وصف برائت از آن [ را ] جایز نمیداند ، بلکه ان را عین معصیت میانگارد ، چنانچه در تفسیر آیه : ( الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ) (1) گفته :

السؤال الثانی : لِمَ أسند إلی نفسه الخطیئة مع أن الأنبیاء منزّهون عن الخطایا ؟

وفی جوابه وجوه ثلاثة :

أحدها : إنه محمول علی کذب إبراهیم فی قوله : ( بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ . . ) (2) ، و ( إِنِّی سَقِیمٌ . . ) (3) ، وقوله لسارة : « إنها اختی » .

وهو ضعیف ; لأن نسبة الکذب إلیه غیر جائز .

وثانیها : إنه ذکر علی سبیل التواضع وهضم النفس .

وهذا ضعیف ; لأنه إن کان صادقاً فی هذا التواضع ، فقد لزم الإشکال ، وإن کان کاذباً فیه ، فحینئذ یرجع حاصل الجواب إلی إلحاق المعصیة به ، لأجل تنزیهه عن المعصیة . (4) انتهی به قدر الحاجة .


1- الشعراء ( 26 ) : 82 .
2- الأنبیاء ( 21 ) : 63 .
3- الصافات ( 37 ) : 89 .
4- [ الف ] سوره شعراء ، ربع ثانی ، جزء 19 . [ ب ] تفسیر کبیر 23 / 146 . [ تفسیر رازی 24 / 146 ] .

ص : 156

و از این کلام به صراحت تمام واضح است که : اعتراف به امری گو از راه تواضع باشد ، هرگاه مطابق واقع نباشد ، جایز نیست ، بلکه معصیت است ، پس در این صورت حمل کلام ابی بکر بر تواضع به نوعی که تخلیص او از کذب و معصیت حاصل شود ، غیر ممکن ، بلکه ادعای این معنا که او با وصف افضلیت اقرار به مفضولیت خود و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) کرد ، کذب و معصیت را بر او ثابت ساختن است ، و در این صورت ‹ 151 › به هر صورت مطلوب اهل حق ثابت است ، خواه کلام ابی بکر مطابق واقع باشد خواه نباشد .

و ثانیاً : اینکه قیاس کلام ابوبکر بر کلام هدایت نظام آن امام همام ( علیه السلام ) قیاس مع الفارق است ; زیرا که کلام ابوبکر بر سر منبر با رعایای خودش است متضمن اعتراف به مفضولیت خود و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) ، و در امثال این کلام تأویل را گنجایش نیست ، به خلاف کلام جناب امام زین العابدین ( علیه السلام ) که در مقام اظهار عجز و عبودیت روبروی جناب ربوبیت است ، و انبیا و ائمه معصومین ( علیهم السلام ) با وصف عدم عصیان اوامر و نواهی الهی چون این همه را از تفضلات و توفیقات او تعالی شأنه میدانند ، در مقام مناجات با او تعالی وتقدس اعتراف به عجز و تقصیر خود مینمایند .

قاضی عیاض در “ شفا “ گفته :

قد قیل : إن کثرة استغفار النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم

ص : 157

وتوبته [ و ] (1) غیره من الأنبیاء علی وجه ملازمة الخشوع والاعتراف بالتقصیر شکراً لله علی نعمه ، کما قال - وقد أُمن من المؤاخذة بما تقدّمه وتأخر - : « أفلا أکون عبداً شکوراً ؟ ! » وقال : « إنی أخشاکم لله وأعلمکم بما أتقی » .

وقال الحارث بن أسد : خوف الملائکة والأنبیاء خوف إعظام وتعبد لله ; لأنهم آمنون .

وقیل : فعلوا ذلک لیقتدی بهم أُممهم . (2) انتهی .

و از اینجا است که از انبیا استغفار و انابت و اقرار به عصیان و تقصیر در حالت مناجات الهی منقول شده ، و عالمی آن را قبیح و مذموم ندانسته ، به خلاف تفضیل کسی دیگر بر خود ، مثلا آنکه کسی از انبیا بر سر منبر رفته اعتراف نکرده (3) که فلان کس - که از آحاد رعایا است - از من بهتر است و من با وجود او بهتر از او نیستم .

و در “ رساله “ ملا علی قاری که در جواب سؤال صاحب حالی متضمن فضائح و قبائح ابن عربی نوشته (4) از “ تاریخ الاسلام “ منقول است :

وسئل عنه - أی عن ابن عربی - شیخنا العلامة المحقق الحافظ


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فی فصل فی ردّ علی من أجاز علیهم الصغائر من الباب الأول من القسم الثالث ورق 129 . [ الشفا بتعریف حقوق المصطفی ( علیه السلام ) 2 / 172 ] .
3- مقصود این است که : نرفته اعتراف کند .
4- از این رساله هیچ اطلاعی در دسترس نمیباشد .

ص : 158

المفتی المصنف أبو ذرعة أحمد ابن شیخنا الحافظ العراقی الشافعی ، فقال : لا أشک فی اشتمال الفصوص المشهورة علی الکفر الصریح الذی لا یشکّ فیه ، وکذلک فتوحاته المکیة ، فإن صحّ صدور ذلک عنه واستمر علیه إلی وفاته فهو کافر مخلّد فی النار بلا شکّ ، ولقد صحّ عندی عن الحافظ جمال الدین المزی أنه نقل من خطّه فی تفسیر قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ ) (1) کلاماً ینبو عنه السمع ، ویقتضی الکفر فی الشرع . .

و بعض کلماته لا یمکن تأویلها ، والذی یمکن تأویله منها کیف یصار إلیه مع مرجوحیة التأویل ، والحکم إنّما یترتب علی الظاهر ؟ وقد بلغنی عن الشیخ الإمام علاء الدین القونوی - وأدرکت علیه أصحابه - أنه قال فی مثل ذلک : إنّما یأوّل کلام المعصومین وهو کما قال . (2) انتهی .

و نیز ملا علی قاری در این رساله از ذیل “ تاریخ الاسلام “ نقل کرده که در آن در ترجمه قونوی مسطور است :

حدّثنی ابن کثیر - یعنی الشیخ عماد الدین صاحب التاریخ والتفسیر - إنه حضر مع المزی عنده - یعنی القونوی - فجری ذکر


1- البقرة ( 2 ) : 6 .
2- [ الف ] در آخر رساله قبل از تمام آن به پنج ورق . ( 12 ) . [ رساله ملا علی : بعضی از مطالب مربوط به محیی الدین عربی : سیر اعلام النبلاء 23 / 49 ، تاریخ الاسلام ذهبی 46 / 375 - 380 ، الوافی بالوفیات 4 / 124 ] .

ص : 159

الفصوص لابن عربی ، فقال : لا ریب أن هذا الکلام الذی قال فیه کفر وضلال ، فقال صاحبه الجمال المالکی : أفلا تأوله یا مولانا ؟ ‹ 152 › فقال : لا إنّما نتأول کلام المعصوم . انتهی .

والمزی هوالحافظ جمال الدین صاحب تهذیب الکمال والأطراف ، وفی سکوته إشعار برضاه بکلام القونوی ، والله أعلم (1) .

پس چون که ابوبکر بالاجماع معصوم نیست ، در کلام او که مصرح است به تفضیل جناب امیر ( علیه السلام ) بر خودش ، تأویل جایز نباشد .

بدان که فضل بن روزبهان در جواب این طعن گفته :

إن صحّ هذا الکلام فهو من باب التواضع وتألیف قلوب المتابعین ، وحقّ الإمام أن لا یفضّل نفسه علی الرعیة ، ولا یتکبّر علیهم (2) .

و علامه شوشتری - نوّر الله مرقده شریف - در جواب آن افاده فرموده :

إن التواضع وهضم النفس فی أمر الدین والخلافة غیر معقول ، کیف ولایبقی حینئذ وثوق بالکلام لعدم العلم بقصده !

وأیضاً القول المذکور - کما أشار إلیه الناصب - إنّما وقع من أبی بکر عند تعریض الناس علیه بأنه لا یلیق بالإمامة مع


1- رساله ملا علی قاری : و مراجعه شود به مصادر تعلیقه قبل .
2- احقاق الحق : 220 - 221 .

ص : 160

وجود علی ( علیه السلام ) ، فلو کان غرضه التواضع وهضم النفس لما خصّ الخیریة بعلی [ ( علیه السلام ) ] ، بل قال : أقیلونی فإن کل واحد منکم خیر منی . (1) انتهی .

و ما میگوییم که : اگر حق امام همین است که خود را بر رعیت تفضیل ندهد ، پس لازم میآید که عمر خلاف حق نموده باشد که در خطبه ، خود را بر جمیع مسلمین تفضیل داد ، چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

ذکر أبو جعفر الطبری فی تاریخه بعض خطب عمر ، فمنها خطبة خطب بها حین وُلّی الخلافة ، وهی - بعد الحمد والثناء علیه ورسوله - : أیها الناس ! إنی وُلّیت علیکم ، ولولا رجائی أن أکون خیرکم ، وأقومکم (2) علیکم ، وأشدّکم استضلاعاً بما ینوب من فهم (3) أمورکم ما تولّیت ذلک منکم . . (4) إلی آخره .

اما آنچه گفته : و در این روایت بعضی از علمای شیعه لفظ ( أقیلونی ) نیز افزایند .

پس دانستی که لفظ ( أقیلونی ) در “ صحاح “ اهل سنت مذکور است ،


1- احقاق الحق : 221 .
2- فی المصدر : ( وأقواکم ) .
3- فی المصدر : ( مهم ) .
4- ازالة الخفاء 2 / 200 .

ص : 161

چنانچه فضل (1) بن روزبهان اعتراف نموده ، پس نسبت الحاق آن به طرف شیعیان کذب محض و افترای بحت است ، بار الها ! مگر آنکه مراد او از علمای شیعه اصحاب “ صحاح “ خویش باشند ! ! و غرضش نسبت الحاق و افترا به سوی ایشان باشد ! ! فلا مجال للکلام فی هذا المرام .

و غزالی - که از اکابر ائمه و اکمل اولیاء اهل سنت است - نیز لفظ ( أقیلونی ) به ابوبکر قطعاً منسوب ساخته ، و دیگر معتمدین اهل سنت هم روایات اقاله ابی بکر [ را ] آورده اند ، در “ تاریخ خمیس “ مذکور است :

و ذکر غیر ابن حبان (2) : أن أبا بکر . . . قام فی الناس - بعد مبایعتهم إیاه - یقیلهم فی بیعتهم ، ویستقیلهم فیما تحمّله من أمرهم ، ویعید ذلک علیهم ، کلّ ذلک یقولون له : والله لا نقیلک ولا نستقیلک ، قدّمک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . فمن ذا یؤخّرک ؟ ! (3) انتهی .

و در “ جامع الاصول “ مذکور است :

ذکر رزین فی کتابه : قال أنس : فسمعت عمر یقول لأبی بکر یومئذ : اصعد المنبر [ فلم یزل به حتّی صعد المنبر ] (4) ، فبایعه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاضل ) آمده است .
2- فی المصدر : ( غیر ابن عقبة ) .
3- [ الف و ب ] ذکر بیعة أبی بکر من الموطن الحادی عشر . [ تاریخ الخمیس 2 / 169 - 170 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 162

الناس عامّة ، وخطب أبو بکر فی الیوم الثالث ، فقال - بعد أن حمد الله وصلّی علی رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - : أمّا بعد ; أیها الناس ! إن الذی رأیتم منی لم یکن حرصاً علی ولایتکم ، ولکنی خفت الفتنة والاختلاف ، وقد رددت أمرکم إلیکم ، فولّوا من شئتم ، فقالوا : لا نقیلک . (1) انتهی .

و محب طبری در “ ریاض نضره “ فصلی خاص برای ذکر استقاله ابی بکر منعقد کرده ، احادیث متعدده متضمن آن ذکر نموده ، و این معنا را از جمله فضائل او شمرده چنانچه گفته :

ذکر استقالة أبی بکر من البیعة . . عن زید ‹ 153 › بن أسلم :

قال : دخل عمر علی أبی بکر - وهو آخذ به طرف لسانه - وهو یقول : إن هذا أوردنی الموارد ، ثم قال : یا عمر ! لا حاجة لی فی إمارتکم ، قال عمر : والله لا نقیلک ولا نستقیلک . خرّجه حمزة بن الحارث .

وعن أبی الجحاف ، قال : قام أبو بکر بعد ما بویع له ، وبایع له علی [ ( علیه السلام ) ] وأصحابه ، فأقام ثلاثا یقول : أیها الناس ! قد أقلتکم بیعتکم ، هل من کاره ؟ قال : فیقوم علی [ ( علیه السلام ) ] فی أول الناس یقول : لا والله لا نقیلک ولا نستقیلک ، قدّمک رسول الله صلی الله علیه


1- [ الف ] کتاب الخلافة والإمارة من حرف الخاء ، باب ثانی ، بعد ذکر حدیث سقیفة . ( 12 ) . [ ب ] جامع الاصول 4 / 481 ( طبع قاهره سنه 1369 ) . [ جامع الاصول 4 / 103 ] .

ص : 163

[ وآله ] وسلّم فمن ذاالذی یؤخّرک ؟ ! خرّجه ابن السمان فی الموافقة .

وعنه قال : احتجب أبو بکر عن الناس ثلاثاً یشرف علیهم کل یوم یقول : قد أقلتکم بیعتی فبایعوا من شئتم ، قال : فیقوم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فیقول : لا والله لا نقلیک ولا نستقیلک ، قدّمک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فمن ذا الذی یؤخّرک ؟ ! خرّجه الحافظ السلفی فی المشیخة البغدادیة ، وابن السمان فی الموافقة .

وأبو الجحاف هذا داود بن أبی عوف البرجمی التمیمی ، مولاهم کوفی ، ثقة ، روی عن غیر واحد من التابعین ، وهو حدیث مرسل عن الطریقین .

وعن جعفر ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] ، قال : لمّا استخلف أبو بکر خیّر الناس سبعة أیام ، فلمّا کان الیوم السابع أتاه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : لا نقیلک ولا نستقیلک ، ولولا أنّا رأیناک أهلا ما بایعناک . خرّجه ابن السمان فی الموافقة .

وعن سوید بن غفلة قال : لمّا بایع الناس أبا بکر قام خطیباً فحمد الله وأثنی علیه ، ثم قال : یا أیها الناس ! أُذکّر بالله أیّما رجل ندم علی بیعتی لما قام علی رجلیه ، قال : فقام إلیه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ومعه السیف ، فدنا منه حتّی وضع رجلا علی عتبة المنبر والأُخری علی الحصا ، وقال : والله لا نقیلک ولا نستقیلک ، قدّمک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فمن ذا یؤخّرک ؟ !

ص : 164

خرّجه فی فضائله وقال : هو أسند حدیث روی فی هذا المعنی ، وسوید بن غفلة أدرک الجاهلیة وأسلم فی حیاة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] (1) .

اما آنچه گفته : طرفه آن است که خود شیعه اعتقاد دارند که حضرت موسی ( علیه السلام ) از رسالت و نبوت استعفا کرد و به هارون مدافعه نمود .

پس طرفه آن است که : چنین دعوی بزرگ و عظیم بر زبان آورده ، و دلیل و شاهد آن اجمالا هم ذکر نکرده و باز خواسته که به آن حجت آرد و گلوی امام خود را به دعوی لسانی از طعن و ملام بدر آرد ؟ !

و عجب تر آنکه در باب نبوت هم این دعوی بی سر و پا به بسط تمام وارد ساخته (2) ، و در مقام استشهاد بر آن مهره سکوت بر لب گذاشته .

اما آنچه گفته : زیرا که ریاستی که مردم به این کس بدهند ، قبول کردن یا دوام و استمرار بر آن نمودن چه ضرور است ؟

پس جوابش آنکه : عثمان کشته شدن خود اختیار کرد ، و خلع خلافت از خود ننمود ، و گفت : نمیکشم پیراهنی را که خدا به من پوشانیده است (3) .


1- [ الف ] الفصل الثالث عشر من الباب الأول ، من القسم الثانی 104 ورق . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 229 . [ الریاض النضرة 2 / 229 - 230 ( طبع دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .
2- تحفه اثنا عشریه : 168 عقیده هشتم .
3- مراجعه شود به : ریاض النضرة 1 / 290 ، تاریخ طبری 3 / 405 ، تاریخ المدینه ابن شبّة 4 / 1286 .

ص : 165

پس اگر خلع خلافت امر جایز بلکه ممدوح است - چنانچه مخاطب گفته - لازم آید که عثمان امر ممدوح اختیار نکرد ، و قتل خود ایثار کرد ، و القای نفس در هلاک گناه کبیره است .

اما آنچه گفته : از اینجا ‹ 154 › معلوم شد ، که موافق روایات شیعه نیز ابوبکر طامع ریاست و امامت نبود ، و از خود دفع میکرد ، و مردم دفع او را قبول نمیکردند .

پس مخدوش است ، به چند وجه :

اول : آنکه روایت اقاله ابی بکر که اهل حق در مطاعن ابی بکر میآرند ، از کتب سنیه نقل میکنند ، چنانچه ملاحظه کتب کلامیه شاهد عدل بر آن است ، پس آن را روایت شیعه دانستن ، و به آن احتجاج بر امری نمودن ، داد دانشمندی دادن است ، آری اگر از کتب اهل حق این روایت [ را ] نقل کرده ، این کلام [ را ] میگفت ، وجهی میداشت .

بار الها ! مگر اینکه همان ادعای الحاق را اعاده نماید ، و به این زعم باطل ، این روایت را روایت شیعه گرداند ! پس آن دعوی بی دلیل ، بلکه بهتان محض و افترای صرف است .

هرگاه این روایت در کتب معتبره سنیه ، بلکه به اعتراف ابن روزبهان در “ صحاح “ ایشان موجود است (1) ، باز حرف الحاق بر زبان آوردن ، خود را


1- کلام فضل بن روزبهان اوائل همین طعن از احقاق الحق : 229 گذشت .

ص : 166

پیش ارباب علم و فضل ، فضیحت و رسوا نمودن است .

و غرض از این بیان نه انکار ورود روایت اقاله در روایات اهل حق است ، بلکه اظهار قصور تحریر مخاطب ، و عدم وقوف او بر قواعد مناظره منظور است .

دوم : آنکه محض اقاله لسانی با وصف کمال رغبت و مسارعت در اخذ خلافت و تقمّص به قمیص آن در حیات ، و القای آن به سوی عمر بعدِ ممات ، هرگز دلالت بر عدم طمع او ندارد ، و این اقاله مثل اقوال متغلّبین است که منهمک در دنیا میباشند ، و با وصف آنکه اهتمام تمام در اخذ حطام دنیا دارند ، باز به محض دعاوی لسانیه ، تنفر خود [ را ] از آن ، و عدم رغبت خویش [ را ] به آن اظهار مینمایند ، ( یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ ) (1) اگر ابوبکر در اقاله صادق بود ، چرا ترک خلافت نکرد ، و خود را از آن سبک دوش نساخت ، هرکس میخواست آن را میگرفت ، و عجب بیطمعی بود که عمر به این شدّ و مدّ از بسیاری از صحابه بیعت به جبر و قسر گرفت ، و ابوبکر بر آن سکوت نمود ، تا آنکه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که ایذای آن حضرت عین کفر و بی دینی بود - هم به اکراه و الجاء تمام بیعت گرفت ، و ابوبکر منع از آن ننمود ، بلکه بنابر روایات کتب معتبره سنیه ، خود ابوبکر عمر را فرستاد ، و گفت که : جناب امیر ( علیه السلام ) و اتباع آن حضرت ( علیه السلام ) را از خانه ملائک آستانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) برآرد ، و اگر ایشان ابا کنند با ایشان مقاتله


1- آل عمران ( 3 ) : 167 .

ص : 167

نماید ، کما سیجیء نموذجه فی مطاعن عمر (1) .

بالجمله ; این اقاله لسانی - با این همه فضائح و قبائح ! - جز آنکه حجت اهل حق را قوی گرداند ، و عدم حقیت او را به زبانش بر کرسی نشاند ، اصلا فایده به حال او و اولیای او نمیرساند .

و از اینجاست که جناب امیر ( علیه السلام ) در خطبه شقشقیه - که ثقات سنیه روایت آن کرده اند ، کما سیجیء ان شاء الله (2) - از تناقض و تهافت فعل و قول ابی بکر تعجب نموده و فرموده :

« . . فیا عجبا ! بینا هو یستقیلها فی حیاته ، اذ عقدها لآخر بعد وفاته . . (3) » .

و در حقیقت این اقاله هم مثل بیعت او فلته [ ای ] بود از فلتات او ! ! و بسیار است که ارباب باطل گاه گاه به کلمات حق هم گویا میشوند ، و آن دلالت بر حقیت ایشان نمیکند ، و من هنا قال علی ( علیه السلام ) : « ما أضمر أحد شیئاً إلاّ ظهر فی صفحات وجهه أو فلتات لسانه (4) » و چونکه در ضمیر ابی بکر عدم حقیت خودش مضمر بود ، و قطعاً میدانست که او لیاقت این کار [ را ] ندارد ، و به اغوای شیطان الانس - که گوی سبقت از شیطان الجن ربوده بود -


1- مراجعه شود به طعن دوم از مطاعن عمر ، و عبارتی که مؤلف نقل فرموده از ابن عبد ربّه است در العقد الفرید : 4 / 242 ( چاپ دار الکتاب العربی ) ، 4 / 259 ( چاپ مکتبة النهضة المصریة ) .
2- در طعن هشتم از مطاعن صحابه .
3- نهج البلاغة 1 / 32 .
4- نهج البلاغة 4 / 7 .

ص : 168

تصدی ‹ 155 › آن نموده ، لهذا در بعض اوقات کلمات اعتراف حق بر زبان او جاری میشد .

سوم : آنکه عدم طمع ابی بکر را در خلافت از فضایل او شمردن ، به غایت مستغرب است ! زیرا که نزد سنیه ابوبکر متعین بود برای خلافت ، و خلافت دیگری با وجود او صحیح نبود به جهت نصوص مزعومه و دلایل موهومه ، پس ابوبکر اگر چنین امری را که به نص جناب رسالت مآب [ ( صلی الله علیه وآله ) ] برای او ثابت بود ، و قیام او به آن واجب و لازم ، از خود دفع میکرد و میخواست که کسی دیگر آن را بگیرد ، در حقیقت مخالفت خدا و رسول او میکرد .

و عجیب تر آن است که خود مخاطب در این قول تصریح کرده که خلافت ابی بکر موجب عزت دنیا و آخرت او بود ، حیث قال :

چه جای ریاستی که ابوبکر را به دست افتاده ، و عزت دنیا و آخرت نصیب او شده (1) .

و ظاهر است که چیزی که موجب عزت آخرت باشد ، آن را از خود دور کردن دلیل حرمان از سعادت و میلان به خسارت است ، پس حیرت است که چگونه مخاطب افکندن چنین چیز را از خود ، دلیل کمال فضیلت و نهایت بیطمعی و زهد ابی بکر گردانیده ؟ !


1- تحفه اثنا عشریه : 272 .

ص : 169

مگر اینکه مرادش بیطمعی و زهد و بیپروایی در امر آخرت باشد ، پس این زهد و بیطمعی او را ، و امام او را مبارک باد ! ! کسی را جای کلام در آن نیست .

اما آنچه گفته : و نیز در کتب شیعه به روایات صحیحه ثابت و مروی است که : حضرت امیر ( علیه السلام ) نیز بعد از قتل عثمان ، خلافت را قبول نمیکرد ، و بعد از الحاح و ابرام و مبالغه تمام از مهاجرین و انصار قبول فرمود .

پس جوابش آنکه : ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ جواب مثل این اعتراض ، از طرف امامیه به این عبارت ذکر کرده :

قالت الإمامیة : هذا غیر لازم . . والفرق بین الموضعین ظاهر ; لأن علیاً ( علیه السلام ) لم یقل : إنی لا أصلح لها ، ولکنه کره الفتنة ، وأبو بکر قال کلاماً معناه : أنی لا أصلح لها ، لقوله : ( إنی لست بخیرکم ) ، و من نفی عن نفسه صلاحیة الإمامة لا یجوز له أن یعهد بها إلی غیره (1) .

حاصل آنکه گفته اند امامیه که : این اعتراض لازم نیست ، و فرق در هر دو موضع ظاهر است ; زیرا که به درستی که علی ( علیه السلام ) نگفته است که : من صالح خلافت نیستم ، لیکن فتنه را مکروه داشت ، و ابوبکر کلامی گفته که معنای آن این است که : من صالح نیستم برای خلافت ، چه گفته : به درستی که من


1- [ ب ] ابن ابی الحدید : 69 ( طبع مصر سنه 1385 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 1 / 169 ] .

ص : 170

نیستم بهترین شما ، و کسی که نفی کند از نفس خود صلاح امامت را جایز نیست ، او را که عهد کند آن را برای غیر خود .

و صاحب “ ابطال الباطل “ در توجیه کلام ابوبکر گفته :

وقد قیل : إنه قال هذا بعد ما شکی بعض أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم استیثاره للخلافة من غیر انتظار لحضورهم ، فقال : أقیلونی فإنی لا أُرید الخلافة ، ولیس هی عندی بشیء (1) لا أقدر علی طرحها ، وهذا من باب الاستظهار به ترک الإیالة والحکومة ، کما روی أن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] کان یقول : « لایسوّی الخلافة عندی بنعلی مخصوفاً » ، و من حمل أمثال هذا الکلام علی خلاف ما ذکرناه ، وجعلها من المطاعن فهو جاهل لا یعرف الکلام (2) .

و جناب قاضی نورالله - نوّر الله مرقده - در جواب این کلام فرموده :

قوله : وقد قیل هذا بعد ما شکی . . إلی آخره ، مجرّد تمویه وتلبیس أتی به لترویج باطله ; لظهور أنه لا ربط بین إظهار عدم التعلق بالریاسة والخلافة علی الإطلاق و بین ‹ 156 › طلب الإقالة والفسخ ، معللا بأن غیره أخیر وأفضل منه ، و ما نقل من علی ( علیه السلام ) - لو صحّ - فهو من قبیل الأول ، فالاستشهاد به لا یصحّ إلاّ لمغلطة الصبیان ، أو إخوان النواصب من أهل العمیان .


1- فی احقاق الحق : ( شیء ) .
2- [ ب ] دلایل الصدق 3 / 13 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ احقاق الحق : 221 ] .

ص : 171

ثم من جملة ما فعله من التمویه والتلبیس ، تفسیره قول أبی بکر : فإنی لست بخیرکم وعلی فیکم . . بقوله : فإنی لا أُرید الخلافة ، ولیس هی عندی بشیء (1) لا أقدر علی طرحها . . فإن هذا الکلام مبائن لما قاله أبو بکر ، وإنّما هذا کلام آخر صدر عن عمر عند ملاقات اویس القرنی ( رضی الله عنه ) وملاحظة تجرده و رفع تعلقاته فأراد أن یتشبّه به فی المقال فقال لأُویس ( رضی الله عنه ) : من الذی یشتری منی الخلافة بخبز واحد ، فقال أُویس له : لا یفعل ذلک عاقل ، ولِمَ تبیعها ؟ ! اطرحها حتّی یأخذها من یریدها .

هذا حاصل ما ذکره الشیخ العارف فرید الدین العطار فی کتاب تذکرة الأولیاء .

ولا یخفی أن کلام اویس ( رضی الله عنه ) صریح فی طعن عمر ، وأنه فی ارتکاب الخلافة واعتقاد جریان البیع والشری فیها قد خالف العقل [ والنقل ] (2) ; لأن العقل یحکم بأن نصب الإمام یکون من الله ، وشراؤه من أبی بکر وبیعه من عثمان مخالف للعقل والنقل .

وفیه تصریح - أیضاً - بأنه لا یجیء منه ترک الخلافة ، و أن قلبه فی تلک الدعوی لا یوافق لسانه ، وإلاّ فالخلاص منه لا یتوقّف علی بیعها .

وأیضاً ; لو کان صادقاً فی إرادة بیعها لاشتراها کل من طلحة


1- فی المصدر : ( شیء ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 172

والزبیر ومعاویة بجوامع الجنان والأرکان ، فضلا عن خبز مهان ، لکن لمّا علموا أن عمر لیس فی بیع الخلافة راسخاً ، کما أن أبا بکر لم یکن فی إقالتها - سابقاً - صادقاً ، و أن صدور ذلک منهما کان خدعةً وریاءً للناس لا جرم لم یسارعوا إلی اشترائها من عمر . . فلیضحک قلیلا ، ولیبک کثیراً (1) .

* * *


1- احقاق الحق : 221 .

ص : 173

طعن یازدهم : عزل ابوبکر از تبلیغ سورهء برائت

ص : 174

ص : 175

قال : طعن یازدهم :

آنکه ابوبکر را پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای رسانیدن سوره برائت به مکه روان فرموده بود ، جبرئیل ( علیه السلام ) نازل شد و گفت که : « برائت را حواله علی ( علیه السلام ) فرما ، از ابوبکر بستان » . پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی ( علیه السلام ) را از عقب ابوبکر روان کرد و گفت : « برائت را از او بگیر ، و خود بستان و بر اهل مکه بخوان » .

پس کسی که قابلیت ادای یک حکم قرآن نداشته باشد ، او را برای ادای حقوق جمیع خلق الله و ادای احکام جمیع شریعت و قرآن ، چه قسم امین توان گفت ، و امام توان دانست ؟ !

جواب : در این روایت طرفه خبط و خلط واقع شده ، مثال آنکه کسی گفته است :

چه خوش گفته است سعدی در زلیخا * الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها یا مانند : استفتای مشهور که : خشن و خشین هر سه دختران معاویه را چه حکم است ؟ !

ص : 176

تفصیل این مقدمه آنکه روایات اهل سنت در این قصه مختلفند ، و اکثر روایات به این مضمون آمده اند که :

ابوبکر را برای امارت حج منصوب کرده ، روانه کرده بودند ، نه برای رسانیدن برائت ; و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را بعد از روانه شدن ابوبکر ، چون سوره برائت نازل شد و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد ، از عقب فرستادند ‹ 157 › تا تبلیغ این احکام تازه نماید ، پس در این صورت عزل ابوبکر اصلا واقع نشد ، بلکه این هر دو کس برای دو امر مختلف منصوب شدند ، پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند که مدار آن بر عزل ابوبکر است ، و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود ؟ !

و در [ “ تفسیر “ ] بیضاوی و “ مدارک “ و “ زاهدی “ و “ تفسیر نظام نیشابوری “ و “ جذب القلوب “ و “ شرح (1) مشکاة “ همین روایت را اختیار نموده اند ، و همین است ارجح نزد اهل حدیث .

و از “ معالم “ و “ حسینی “ و “ معارج “ و “ روضة الاحباب “ و “ حبیب السیر “ و “ مدارج “ چنان ظاهر میشود که :

اول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابوبکر را به قرائت این سوره امر نموده بود بعد از آن علی مرتضی ( علیه السلام ) را در این کار نامزد فرمودند ، و این دو احتمال دارد :

یکی : آنکه ابوبکر صدیق را از این خدمت عزل کرده ، علی مرتضی ( علیه السلام ) را منصوب فرمودند به جای او .


1- در مصدر : ( شروح ) .

ص : 177

دوم : آنکه علی مرتضی ( علیه السلام ) را شریک ابوبکر کردند تا این هر دو به این خدمت قیام نمایند ، چنانچه روایات “ روضة الاحباب “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ و دیگر محدّثین ، همین احتمال را قوت میبخشد ; زیرا که اینها به اجماع روایت کرده اند که :

ابوبکر ، ابوهریره را در روز نَحْر با جماعت دیگر متعینه علی مرتضی ( علیه السلام ) فرمود تا منادی دهند : ( لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان ) ، و از این روایات صریح معلوم میشود که : ابوبکر صدیق از این خدمت معزول نشده بود ، و الا در خدمت غیر دخل نمیکرد ، و منادیان را نصب نمیفرمود ، پس در این صورت هم چون عزل واقع نشد جای تمسک شیعه نماند .

آمدیم بر احتمال اول که ظاهر « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » آن را قوت میبخشد ، و نیز حکم آن سرور که : « سوره [ برائت ] (1) را از ابوبکر بگیر و تو آن را بخوان » بر تقدیر صحت این جمله ، مؤید میشود .

گوییم که : این عزل به سبب عدم لیاقت و قصور قابلیت ابوبکر نبود ; زیرا که بالاجماع ثابت است که ابوبکر از امارت حج معزول نشد ، و چون لیاقت سرداری حج - که متضمن اصلاح عبادات چند لک (2) کس از مسلمین است ، و مستلزم ادای احکام بسیار ، و خواندن خطبه ها و تعلیم مسائل بی شمار ، و فتوا دادن در وقایع نادره و حوادث غریبه که در آن انبوه کثیر رو میدهد و


1- زیاده از مصدر .
2- لک : صد هزار ، مؤلف تحفه گوید : نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است . مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 312 ، و لغت نامه دهخدا .

ص : 178

محتاج به اجتهاد عظیم و علم وافر میگرداند - با ابوبکر ثابت شد ، لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند - که هر قاری و حافظ میتواند سرانجام داد - چرا او را ثابت نخواهد بود ؟ و خطبه های ابوبکر و صفت اقامه حج که از ابوبکر در آن هنگام به ظهور آمده در “ صحیح نسائی “ و دیگر کتب حدیث به طرق متعدده مذکور است .

و به اجماع اهل سیر ثابت و مقرر است که : علی مرتضی ( علیه السلام ) در این سفر اقتدای [ به ] ابوبکر میفرمود ، و عقب او نماز میگزارد ، و در مناسک حج متابعت او مینمود .

و نیز در سیر و احادیث ثابت و صحیح است که : چون علی مرتضی ( علیه السلام ) از مدینه منوره به عجله روانه شد ، و بعد از قطع مسافت به جناح سرعت نزدیک به ابوبکر رسید ، و آواز ناقه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مسموع ابوبکر گردید ، اضطراب نمود ، و گمان برد که شاید حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خود برای ادای حج تشریف آورده باشند ، تمام لشکر را ایستاده کرد و توقف نمود ، و بعد از ‹ 158 › ملاقات علی مرتضی ( علیه السلام ) استفسار فرمود : ( أمیر أو مأمور ؟ ) یعنی : تو امیری و من از امارت معزول ؟ یا تابع و مأموری و من امیر ؟ علی مرتضی ( علیه السلام ) در جواب گفت : که من مأمورم ، پس ابوبکر روانه شد و پیش از روز ترویه خطبه خواند ، و تعلیم مناسک حج - موافق آیین اسلام - به مردم شروع کرد ، پس لابد این عزل ابوبکر را که در مقدمه تبلیغ چند آیه قرآنی واقع شد ، وجهی میباید ، ورای عدم لیاقت و قصور قابلیت ، و الا نصب ابوبکر در امری که خیلی جلیل القدر است ، و عزل او از این کار سهل صریح خلاف عقل

ص : 179

است که هرگز از حضرت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) - که اعقل ناس بود - [ واقع ] (1) نمیتواند شد ، چه جای آنکه حکم الهی نیز خلاف حکمت نازل شود ، معاذ الله من ذلک .

و آن وجه آن است که : عادت عرب در عهد بستن و شکستن ، و صلح نمودن و جنگ بنیاد نهادن ، همین بود که این چیزها را بلاواسطه سردار قوم یا کسی که در حکم او باشد ، از فرزند و داماد و برادر به عمل آرد ، و گفته و کرده دیگری را - هر چند در مرتبه بزرگی داشته باشد - به خاطر نمیآورند ، و معتبر نمیدانستند ، و حالا هم همین رایج و جاری است که هرگاه میان سلاطین و امرا و زمین داران (2) بابت ملکی یا (3) سرحدی مناقشه میافتد ، از هر دو جانب وزرا و امراء افواج و لشکرها در جنگ و جدال و سعی و تلاش جدّ و کدّ مینمایند ، و چون نوبت به عهد و پیمان و قول و قسم میرسد ، تا وقتی که شاهزاده ها را به طریق توره (4) حاضر نکنند و از زبانشان این مضمون نگویایند معتبر نمیشود ، محل اعتماد نمیگردد ، و اگر تأمل کنیم خواندن


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زین داران ) و در [ ب ] : ( زمن داران ) ولی در مصدر : ( زمین داران ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .
4- توره : قاعده ، قانون ، طرز ، روش ، حکم شدید پادشاهی . همچنین خان زادگان خوارزم و اوزبک را که به مقام خانی نرسیده اند توره خوانند . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 180

سوره برائت در این انبوه کثیر که در منی واقع میشود ، و به قدر شش لک کس در آن وادی وسیع فراهم میآیند ، و رسانیدن آواز به گوش هر کس محتاج است به گردش بسیار و محنت شدید و بلند کردن آواز متصلِ هر خیمه ای و در هر شارع (1) و در هر بازار پس ناچار از امیر حج این کار نمیتواند شد ; زیرا که او مشغول [ است ] (2) به خبرداری اعمال حج ، و نگاه داشتن مردم از فتنه و فساد و افسادِ احرام ، و دیگر جنایات حج ; برای این کار شخصی دیگر میباید ، و چون این کار از مهمات عظیمه بود ، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد ، مثل ابوبکر ، و لهذا جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) علی مرتضی ( علیه السلام ) را برای این کار امیر ساخت ، و ابوبکر را بر حج ; تا هر دو مهم به خوبی و رونق سرانجام پذیرد ، و هر دو کار نزد مردم مقصود بالذات دریافته شود ، و اگر اکتفا بر منادیان ابوبکر میفرمود ، مردم را گمان میشد که مقدمه عهد و پیمان نزد پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) چندان ضرور نبود که برای این کار شخصی مستقل منصوب نفرمود .

و در اینجا لطیفه ای دیگر است که بعض مدققین اهل سنت به آن پیبرده اند که : ابوبکر مظهر صفت رحمت الهی بود ، و لهذا در حق او ارشاد فرموده اند : ( أرحم أُمّتی بأُمّتی أبو بکر ) ، پس کار مسلمین را که مورد رحمت الهی اند به او حواله فرمود ; و علی مرتضی ( علیه السلام ) که شیر خدا و مظهر جلال و


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای : ( هر شارع ) لفظ : ( مثل ) آمده است که معنای صحیحی نداشت ، لذا از مصدر اصلاح شد .
2- زیاده از مصدر .

ص : 181

قهر الهی بود و کافر کشی شیوه او ، نقض عهد کافران را که مورد قهر و غضبند بر ذمه او گردانید ، تا صفت جمال و جلال الهی در آن مجمع عظیم - که نمونه محشر و موردِ مسلمان و کافر بود - از این دو فواره دریای بی پایان صفات حقانیه جوش زند .

و طرفه آن است که ابوبکر صدیق در این کار هم مددکار جناب ‹ 159 › علی مرتضی ( علیه السلام ) بود ، در [ “ صحیح “ ] بخاری از ابوهریره روایت موجود است که : او را با جماعت دیگر ، متعینه علی مرتضی ( علیه السلام ) نمود ، و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد .

چنانچه در [ “ سنن “ ] ترمذی و [ “ مستدرک “ ] حاکم به روایت ابن عباس ثابت است که :

کان علی ( علیه السلام ) ینادی ، فإذا أعیی ، قام أبو بکر فنادی بها (1) .

وفی روایة : فإذا بحّ قام أبو هریرة فنادی بها (2) .

بالجمله ; وجه عزل ابی بکر همین بود که نقض عهد را موافق عادت عرب اظهار نموده اید ، تا آینده عربان را جای عذر نماند که ما را موافق رسم و آیین ما بر نقض عهد آگاهی نشد تا راه خود میگرفتیم و چاره خود میساختیم ، و این وجه در “ معالم “ و [ “ تفسیر “ ] زاهدی ، و [ “ تفسیر “ ] بیضاوی و “ شرح تجرید “ ، و “ شرح مواقف “ ، و “ صواعق “ و “ شروح مشکاة “ ، و دیگر کتب اهل سنت مذکور و مسطور است .


1- سنن ترمذی 4 / 340 .
2- مستدرک 3 / 52 .

ص : 182

و لهذا چون جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حدیبیه بعد از مصالحه اوس انصاری را - که در صنعت کتابت مهارت تمام داشت - برای نوشتن عهدنامه طلبیدند ، سهیل بن عمر که از طرف مشرکان جهت مصالحه آمده بود گفت : یا محمد ! [ ص ] باید که این عهدنامه [ را ] (1) پسر عم تو علی ( علیه السلام ) بنویسد ، و نوشتن اوس را قبول نداشت ، چنانچه در “ مدارج “ و “ معارج “ و دیگر کتب سیر مرقوم است .

جواب دیگر : سلمنا که ابوبکر را از تبلیغ برائت عزل فرمودند ، اما عزل شخصی که صاحب عدالت باشد و هزار جا پیغمبر و آیات قرآنی بر عدالت او گواهی داده باشند ، به جهت مصلحت جزئیه ، دلیل نمیشود بر عدم صلاحیت و ریاست را ، خصوصاً چون در خدمتی که از آن معزول شده ، تقصیری و خیانتی از او صدور نیافته باشد ; زیرا که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز عمر بن ابی سلمه [ را ] - که ربیب خاص پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بوده ، و از شیعه مخلصین حضرت امیر ( علیه السلام ) ، و خیلی عابد و زاهد و امین و عالم و فقیه و متقی - از ولایت بحرین (2) عزل فرمود ، و در مقام عذر به او نامه نوشت که در کتب صحیحه بل اَصحّ الکتب شیعه که “ نهج البلاغه “ است موجود است :

« أمّا بعد ; فإنی ولّیت النعمان بن عجلان الدورقی علی البحرین ،


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بکر بن ) آمده است .

ص : 183

ونزعت یدک بلا ذمّ لک ، ولا تثریب علیک ، فقد أحسنت الولایة وأدّیت الأمانة ، فأقبل غیر ظنین ولا ملوم ولا متّهم ولا مأثوم (1) » .

و بالیقین ثابت است که عمر بن ابی سلمه از نعمان بن عجلان دورقی افضل بود ، هم از راه دین و هم از راه حسب و هم از راه نسب ، و ولایت را به خوبی سرانجام داده بود ، و امانت را کما هو حقّها ادا نموده .

و اگر ابوبکر لیاقت و قابلیت ادای یک حکم قرآنی نداشت ، او را امیر حج ساختن - که به چند مرتبه مهم تر و اعظم است از ادای [ این ] (2) رسالت - چه معنا داشت ؟

و از پیغمبر - که بالاجماع معصوم است - چه قسم صدور یافت ؟ ! (3) أقول :

مولانا محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ بحار الانوار “ فرموده :

لا یخلوا إمّا أن یکون بعث أبی بکر أولا بأمر الله تعالی ، کما هو الظاهر لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (4) ; أو بعثه الرسول به غیر وحی منه .


1- نهج البلاغة 3 / 67 .
2- زیاده از مصدر .
3- تحفه اثنا عشریه : 272 - 274 .
4- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .

ص : 184

فعلی الأول نقول : لا ریب فی أنه تعالی منزّه عن العبث والجهل ، فلا یکون بعثه وعزله قبل وصوله إلاّ لبیان رفعة ‹ 160 › شأن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] وفضله ، وأنه خاصّة یصلح للتبلیغ عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دون غیره ، و أن المعزول لا یصلح لهذا ، ولا لما هو أعلی منه من الخلافة والریاسة العامّة ، و لوکان دفع البراءة (1) أولا إلی علی ( علیه السلام ) لجاز أن یجول (2) بخواطر الناس : أن فی الجماعة غیر علی ( علیه السلام ) من یصلح لذلک .

وعلی الثانی ; فنقول : إن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] إمّا أن یکون لم یتغیّر علمه - حین بعث أبا بکر أولا ، وحین عزله ثانیاً - به حال أبی بکر ، و ما هو المصلحة فی تلک الواقعة ; أو تغیّر علمه . .

فعلی الأول ; عاد الکلام الأول بتمامه . .

وعلی الثانی ; فنقول : لا یرتاب عاقل فی أن الأمر المستور أولا لا یجوز أن یکون شیئاً من العادات والمصالح الظاهرة ، لاستحالة أن یکون خفی علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) - مع وفور علمه ، وعلی جمیع الصحابة - مثل ذلک ، فلابدّ أن یکون أمراً مستوراً لا یطّلع علیه إلاّ بالوحی الإلهی من سوء سریرة أبی بکر ونفاقه ; أو ما علم الله من أنّه سیدّعی الخلافة ظلماً ، فیکون هذا حجةً وبرهاناً علی کذبه ، وأنه لا یصلح لذلک (3) .


1- فی المصدر : ( براءة ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یجول ) آمده است .
3- [ الف ] در فضائل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مجلد نهم . [ بحارالأنوار 35 / 310 ] .

ص : 185

اما آنچه گفته : در این روایت ، طرفه خبط و خلط واقع شده . . . الی آخر .

پس در این کلام ، طرفه خبط و خلط واقع شده ; زیرا که روایت عزل ابی بکر را علمای ثقات و محدیثن اَثبات اهل سنت روایت فرموده اند ، مثل ترمذی و امام احمد بن حنبل و پسرش عبدالله و طبری و کواشی و حموی و امام ابوعبدالرحمن نسائی و سهیلی و ثعلبی و حاکم - مع الحکم بالصحة - و سید حفاظ ابن مردویه و ابن ابی شیبه و ابن حبان و عبدالرزاق و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابن خزیمه و ابوعوانه و طبرانی و دارقطنی و بیهقی و سبط ابن الجوزی و سعید بن منصور کازرونی و اصیل الدین محدّث و سید جمال الدین محدّث و ابن حجر و شیخ عبدالحق دهلوی و غیر ایشان که اِحصاء اسمائشان مشکل است .

پس این جماعت بسیار و عدد بی شمار [ از ] (1) علمای کبار خود را اصحاب خبط و خلط نامیدن ، و حال ایشان را مماثل حال منشد شعر مذکور و مستفتی استفتای مسطور نمودن ، به غایت غریب و بدیع است !

پس ظاهراً مخاطب ، در پرده طعن و تشنیع بر اهل حق ، میخواهد که بنای مذهب سنیه [ را ] از بیخ برکند ، و ائمه و اساطین دین ایشان را به افحش انواع تفضیح در خلایق رسوا کند ، این همه گو بر او سهل باشد ، لیکن مشکل این است که پدر بزرگوار او - که خود او را آیتی از آیات الهی و معجزه ای از


1- زیاده از نسخه [ ب ] .

ص : 186

معجزات نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دانسته (1) - نیز در این زمره داخل ، و فهم و ادراک و عقل و شعور از او زایل میگردد ; زیرا که او هم این روایت را تصدیق کرده ، و آن را اصل قصه دانسته ، کما ستراه عن قریب ; فلیتدبّر اللبیب فی هفوات المخاطب الأریب ، و [ ممّا ] یقض منه العجب العجیب . . !

اما آنچه گفته : یا مانند استفتای مشهور که : خشن و خشین هر سه دختران معاویه را چه حکم است ؟

پس ذکر این استفتا متضمن چنین سوء ادب ، و به این بی باکی و ابتهاج ، دلیل کمال ناصبیت و خارجیت است ، و این چنین استفتا صادر نمیشود مگر از حمصی شامی که حمصیان با وجود ناصبیت موصوف و مشهورند به حماقت ، چنانچه در “ شرح مقامات حریری “ از مطرزی مذکور است :

الحمص : أحد أجناد (2) الشام ، وأهلها موصوفون ‹ 161 › بالرقاعة باتفاق الجماعة ; حتّی أن البغدادیین إذا أرادوا أن یعبّروا عن الأحمق قالوا : حمصی .

ونوادرهم کثیرة ، منها ما أورد أبوالعباس السنجری - المعروف ب : جراب الدولة - قال واحد من أهل حمص لآخر : علیک بالسنة حتّی تدخل الجنة ، فقال : و ما السنة ؟ قال حبّ أبی بکر بن عثمان ، وعمر بن الصدیق ، وعثمان بن الفاروق ، وعلی بن أبی سفیان ،


1- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .
2- فی المصدر : ( حمص : أحد أجناس ) .

ص : 187

ومعاویة بن أبی طالب . . فقال صاحبه : و ما معاویة بن أبی طالب ؟ قال : کان صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رجلا عابداً من حملة العرش ، وکاتب المؤمنین ، وخال الوحی ، وختن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) (1) علی (2) ابنته عائشة وجدّته فاطمة .

وقریب من هذا ما مرّ بی فی هذا الکتاب : أنه جاء بعضهم إلی بعض القضاة - آخذاً بتلبیب رجل - فقال : أعزّ الله القاضی ، إن هذا رافضی ناصبی مجبّری مشبّهی جهمی مبتدعی حروری یشتم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، ویحبّ عمر بن أبی قحافة وأبا بکر بن عفان ، فقال القاضی : ما أدری أیّ شیء منک أجید ؟ أمعرفتک بالمذهب (3) ، أم علمک بأنساب العرب (4) .

اما آنچه گفته : اکثر روایات به این مضمون آمده که : ابوبکر را برای امارت حج منصوب کرده ، روانه کرده بودند ، نه برای رسانیدن سوره برائت . . . الی آخر .

پس از روایاتی که منقول خواهد شد ، ظاهر میشود که : نصب ابی بکر


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وعلی ) آمده است .
3- فی المصدر : ( بالمذاهب ) .
4- [ الف ] در شرح مقامه سادسه و أربعین . ( 12 ) . [ شرح المطرزی علی مقامات الحریری ، شانزده ورق مانده به آخر کتاب ] .

ص : 188

برای ادای سوره برائت و عزل او از آن [ را ] جماعتی از صحابه روایت کرده اند :

اول و افضل ایشان : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) .

دوم : ابن عباس ( رضی الله عنه ) .

سوم : ابوسعید خدری .

چهارم : خود ابوبکر .

پنجم : ابن عمر .

ششم : ابوهریره .

هفتم : ابن ابیوقاص .

هشتم : ابورافع .

نهم : انس بن مالک .

پس بر ذمه مخاطب لازم است که ثابت نماید که اکثر از این صحابه روایت نموده اند که ابوبکر را محض برای امارت حج منصوب کرده بودند نه برای رسانیدن سوره برائت ، و سوره برائت بعدِ روانگی ابوبکر نازل شد ، تا خود را از بند گران چنین دعوی بی سر و پا وارهاند ، و مقصود خود را به پایه اثبات رساند .

و هرگاه به روایت نه کس از صحابه عزل ابی بکر ثابت شد ، تواتر حاصل گردید ; زیرا که ابن حجر در “ صواعق “ به جهت دعوی روایت هشت کس ، حدیث امامت ابی بکر را در صلات ، ادعای تواتر آن نموده حیث قال :

اعلم : أن هذا الحدیث متواتر ، فإنه ورد من حدیث عائشة

ص : 189

وابن مسعود وابن عباس وابن عمر وعبد الله بن زمعة وأبی سعید وعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وحفصة . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند ، که مدار آن بر عزل ابوبکر است .

پس مخدوش است :

اولا : به اینکه از این روایات اگر چه عزل ابی بکر ثابت نمیشود ، لیکن اینقدر از آن خود ثابت است که : ابوبکر لیاقت تبلیغ سوره برائت نداشت ، چنانچه در “ تفسیر نیشابوری “ در تفسیر سوره برائت مذکور است :

ونزلت هذه السورة سنة تسع ، وکان قد أُمر فیها أبا بکر علی الموسم ، فلمّا نزلت السورة أتبعه علیاً [ ( علیه السلام ) ] راکب العضباء لیقرأها علی أهل الموسم ، فقیل له : لو بعثت بها إلی أبی بکر . . !

فقال : « لا یؤدّی عنّی ‹ 162 › إلاّ رجل منی » . . إلی آخره (2) .

و ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را لایق تبلیغ ندانست که در جواب بعض کسانی که گفته بودند که : این سوره را به سوی ابوبکر بفرست ، ارشاد نمود که : « تأدیه نمیکند از جانب من مگر مردی از من » .


1- [ الف ] در ذکر نصوص خلافت ابی بکر از باب اول . ( 12 ) . [ ب ] صواعق : 21 مصر سنه 1375 . [ الصواعق المحرقة 1 / 59 - 60 ] .
2- غرائب القرآن 3 / 429 .

ص : 190

و ثانیاً : به اینکه متمسک شیعه در باب عزل ابی بکر روایات کثیره است - که ثقات اهل سنت آن را نقل کرده اند - نبذی از آن در این مقام ثبت میشود ، پس بدان که در “ تفسیر درّ منثور “ مذکور است :

أخرج عبد الله بن أحمد بن حنبل فی زوائد المسند ، وأبو الشیخ ، وابن مردویه ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : « لمّا نزلت عشر آیات من براءة علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم دعا أبا بکر لیقرأها علی أهل مکّة ، ثم دعانی فقال لی : « أدرک أبا بکر فحیث ما لقیته فخذ الکتاب منه ، فاقرأه علی أهل مکّة » ، فلحقته ، فأخذت الکتاب منه (1) ، ورجع أبو بکر فقال : یا رسول الله ! نزل فیّ شیء ؟ قال : « لا ، و لکن جبرئیل جاءنی فقال : « لن یؤدّی عنک إلاّ أنت أو رجل منک » .

وأخرج ابن أبی شیبة ، وأحمد ، والترمذی - وحسّنه - ، وأبوالشیخ ، وابن مردویه ، عن أنس ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعاه فقال : « لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » ، فدعا علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، وأعطاه إیّاه .

وأخرج ابن مردویه عن ابن أبی وقاص : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر ببراءة إلی أهل مکة ، ثم


1- حذف من المصدر قوله : ( فاقرأه علی أهل مکّة » ، فلحقته ، فأخذت الکتاب منه ) .

ص : 191

بعث علیّاً [ ( علیه السلام ) ] علی إثره فأخذها منه ، فکان أبو بکر وجد فی نفسه ، فقال النبیّ : « یا أبا بکر ! إنه لایؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی » (1) .

و نیز در “ درّ منثور “ است :

أخرج عبد الرزاق ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم - من طریق سعید بن المسیب - ، عن أبی هریرة : أن أبا بکر أمره أن یؤذن ببراءة فی حجّة أبی بکر بمکة ، قال أبو هریرة : ثم أتبعنا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأمره أن یؤذن ببراءة ، وأبو بکر علی الموسم کما هو أو قال علی هیئته (2) .

و نیز در “ درّ منثور “ است :

أخرج ابن مردویه ، عن ابن عباس : أن النبیّ بعث أبا بکر بسورة التوبة ، وبعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی إثره ، فقال أبو بکر : یا علی ! لعل الله ونبیّه سخطا علیّ ؟ فقال علی : لا ، و لکن نبیّ الله قال : « لا ینبغی أن یبلغ عنّی إلاّ رجل منی » (3) .


1- [ الف ] قوبلت جمیع هذه الروایات علی أصل الدرّ المنثور فی تفسیر سورة التوبة . ( 12 ) . [ ب ] الدرّ المنثور 3 / 209 ( طبع مصر سنه 1314 ) .
2- [ ب ] نفس المصدر 3 / 209 .
3- [ ب ] نفس المصدر 3 / 209 . [ أقول : لم نجد الروایة فی الدرّ المنثور لا فی طبعات الکتاب ولا عن طریق الحاسوب ، و لکن قریب منها ما رواه الطبرانی فی المعجم الأوسط 3 / 165 ] .

ص : 192

و نیز در آن مذکور است :

وأخرج ابن حبان ، وابن مردویه ، عن أبی سعید الخدری (1) قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر یؤدّی عنه براءة ، فلمّا أرسله ، بعث إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « یا علی ! إنه لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا وأنت » ، فحمله علی ناقته العضباء ، فسار حتّی لحق أبا بکر ، فأخذ منه براءة ، فأتی أبو بکر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقد دخله من ذلک مخافة أن یکون قد أُنزل فیه شیء ، فلمّا أتاه قال : ما لی یا رسول الله ؟ قال : خیر ، أنت أخی وصاحبی فی الغار ، وأنت معی علی الحوض ، غیر أنه لا یبلغ [ عنی ] (2) غیری أو رجل منّی .

وأخرج ابن مردویه عن أبی رافع ، قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر ببراءة إلی الموسم ، فأتی جبرئیل ، فقال : « إنه لن یؤدّیها عنک إلاّ أنت أو رجل منک » ، فبعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] ‹ 163 › فی إثره ، حتّی لحقه بین مکّة والمدینة ، فأخذها فقرأها علی الناس فی الموسم (3) .

و قسطلانی در “ شرح بخاری “ آورده :

وعند الإمام أحمد ، من حدیث أنس بن مالک - وقال الترمذی


1- در [ الف ] اشتباهاً ( أبی سعید ابن الخدری ) بود .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ ب ] الدرّ المنثور 3 / 209 ( طبع مصر سنه 1314 ) .

ص : 193

حسن غریب - : أنه بعث ببراءة مع أبی بکر ، فلمّا بلغ ذا الحلیفة قال : « لا یبلغها إلاّ أنا أو رجل من أهل بیتی » ، فبعث بها مع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] . (1) انتهی .

و در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( قال حمید ) ، هو ابن عبد الرحمن بن عوف .

ثم أردف النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعلی [ ( علیه السلام ) ] یأمره : أن یؤذن ببراءة .

هذا القدر من الحدیث مرسل ; لأن حمیداً لم یدرک ذلک ، ولا صرّح بسماعه له من أبی هریرة ، لکن ثبت إرسال علی [ ( علیه السلام ) ] من عدّة طرق ; فروی الطبری من طریق أبی صالح ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : « بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر ببراءة إلی أهل مکة ، وبعثه علی الموسم ، ثم بعثنی فی إثره فأدرکتُه ، فأخذتُها منه » ، فقال أبو بکر : ما لی ؟ قال : خیر ، أنت صاحبی فی الغار ، وصاحبی فی الحوض ، غیر أنه لا یبلغ عنی غیری أو رجل منی .

و من طریق عمرو بن عطیة ، عن أبیه ، عن أبی سعید . . مثله .

و من طریق العمری ، عن نافع ، عن ابن عمر . . کذلک .

و روی الترمذی من حدیث مقسّم ، عن ابن عباس . . مثله مطولا .


1- [ الف و ب ] فی تفسیر سورة براءة من کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 7 / 142 ] .

ص : 194

وعند الطبرانی ، من حدیث أبی رافع . . نحوه ، و لکن قال : فأتاه جبرئیل ، فقال : « إنه لن یؤدّیها عنک إلاّ أنت أو رجل منک » .

و روی الترمذی - وحسّنه - وأحمد من حدیث أنس ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] فأعطاها إیاه ، وقال : « لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهله (1) » . (2) انتهی .

و امام حافظ ابوعبدالرحمن أحمد بن شعیب النسائی (3) در رساله فضایل جناب امیر ( علیه السلام ) که مشهور به “ خصایص “ است ، چنین روایت کرده :


1- فی المصدر : ( أهلی ) .
2- [ الف ] فی تفسیر سورة براءة من کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 220 ( طبع مصر سنه 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 239 ] .
3- [ الف و ب ] در “ تحصیل الکمال “ شیخ عبدالحق دهلوی مذکور است : النسائی : هو أبو عبد الرحمن ، أحمد بن شعیب بن بحر بن سنان النسائی ، ولد فی سنة خمس عشرة ومائتین ، ومات بمکة سنة ثلاث وثلاث مائة ، أحد الأئمة الحفّاظ العلماء الفقهاء ، کان مقدّماً و قدوة ومشاراً إلیه بین أصحاب الحدیث والجرح والتعدیل ، لقی المشائخ والأکابر . . إلی أن قال : و أیضاً قال الیافعی : صنّف النسائی کتاباً فی فضائل أمیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] وأهل البیت - علیهم التحیة والسلام - فقالوا له : کیف لم تصنّف فی فضائل باقی الصحابة ؟ فقال : بعثنی علی ذلک أنی رحلت إلی دمشق ، فوجدت أهله منحرفاً عن جادّة إنصاف عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، فأردت أن أهدیهم فألّفت هذا الکتاب . وکان . . . یصوم یوماً ویفطر یوماً ، کان کثیر الجماع ، وله أربعة نسوة وسراری متعددة ، ولد سنة خمس عشرة ومائتین ، مات سنة ثلاث مائة . ( 12 ) . [ تحصیل الکمال : ] .

ص : 195

أخبرنا محمد بن بشار ، قال : حدّثنا عفان وعبد الصمد ، قالا : حدّثنا حمّاد بن سلمة ، عن سماک بن حرب ، عن انس ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعاه فقال : « لا ینبغی أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » ، فدعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأعطاه إیاها .

أخبرنا العباس بن محمد الدوری ، قال : حدّثنا أبو نوح (1) قراد ، عن یونس بن أبی إسحاق ، عن زید بن یثیع (2) ، عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث ببراءة الی أهل مکة مع أبی بکر ، ثم أتبعه بعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له : « خذ الکتاب فامض به إلی أهل مکة » ، قال : « فلحقته فأخذت الکتاب منه ، فانصرف أبو بکر وهو کئیب ، فقال : یا رسول الله ! أنزل فیّ شیء ؟ قال : « لا ، إلاّ أنی أُمرت أن أبلغه أنا أو رجل من أهل بیتی » .

أخبرنا زکریا بن یحیی ، قال : حدّثنا عبد الله بن عمر ، قال : حدّثنا أسباط ، عن فطر ، عن عبد الله بن شریک ، عن عبد الله بن رقیم ، عن سعد ، قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم


1- [ الف ] أبو نوح [ لقبه : ] قُراد - بالضم القاف وتخفیف الراء - واسمه : عبد الرحمن بن غزوان . ( 12 ) . تقریب . [ تقریب التهذیب 1 / 348 ، 679 ] .
2- [ الف ] زید بن یثیع - بالضم التحتانیة ، و [ قد ] تبدل همزة بعدها مثلثة ثم تحتانیة ساکنة ثم مهملة الهمدانی الکوفی ثقة مخضرم . ( 12 ) . تقریب [ تقریب التهذیب 1 / 332 ] .

ص : 196

أبا بکر ببراءة حتّی إذا کان ببعض الطریق أرسل علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فأخذها ‹ 164 › منه ثم سار بها ، فوجد أبو بکر فی نفسه ، فقال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « إنه لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منی » (1) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

اصل قصه آن است که : ابوبکر بلانزاع امیر حج بود ، و سوره برائت اول به دست ابوبکر صدیق داده بودند ، بعد از آن جبریل فرود آمد و امر کرد که : « آن را به دست حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] باید فرستاد ! » أخرج الترمذی عن أنس ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعاه فقال : « لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » ، فدعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فأعطاه إیّاها .

وعن سعد بن أبی وقاص : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر ببراءة إلی أهل مکة ، ثم بعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی إثره فأخذها منه ، وقال : أبو بکر وجد فی نفسه فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « یا أبا بکر ! لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی » . (2) انتهی .


1- [ الف ] فی ذکر توجیه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم براءة مع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] . [ خصائص أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : 91 - 92 ] .
2- [ الف و ب ] فصل ششم در بیان عمومات و تعریضات قرآن به خلافت خاصه ، از مقصد اول . [ ب ] 2 / 98 . [ ازالة الخفاء 1 / 189 ( چاپ لاهور ) ] .

ص : 197

و در “ تاریخ “ سعید بن مسعود کازرونی مذکور است :

أخبرنا شیخنا صدر الدین أبو الجامع إبراهیم بن محمد بن المؤید الحموی ، ( نا ) شیخنا المسند محبّ الدین أبو العباس أحمد بن عبد الله الظهیر ، ( نا ) أصیل الدین أبو بکر عبد الله بن عبد الأعلی بن محمد بن أبی القاسم القطان [ الإصفهانی ، قال : ] (1) ، ( نا ) موفق الدین داود بن معمر بن عبد [ الواحد بن الفاخر القربشتی ، قال : أخبرنا سدید الدین أبو الوقت عبد الأول بن عیسی الشجری ، أنا محمد بن عبد ] (2) العزیز الفارسی ، أنبأنا عبد الرحمن بن أبی شریح ، ( نا ) البغوی ، ( نا ) العلاء بن موسی ، أنبأنا سوار بن مصیب عن عطیة العوفی ، عن أبی سعید الخدری ، قال : بعث رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] أبا بکر علی الموسم ، وبعث معه بسورة براءة ، وأربع کلمات إلی الناس ، فلحقه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فی الطریق فأخذ علی [ ( علیه السلام ) ] السورة والکلمات ، وکان یبلغ - وأبو بکر علی الموسم - فإذا قرأ السورة نادی : « ألاّ (3) یدخل الجنة إلاّ نفس مسلمة ، ولا یقرب المسجد الحرام مشرک بعد عامه هذا ، ولا یطوفنّ بالبیت عریان ، و من کان بینه و بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أن لا ) .

ص : 198

عهد فأجله إلی مدّته » ، فلمّا رجعا ، قال أبو بکر : [ ما لی ] (1) هل نزل فیّ شیء ؟ قال : لا ، إلاّ خیر (2) ، و ما ذاک ؟ قال : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] لحق بی وأخذ منی السورة والکلمات : فقال : « أجل ، لم یکن یبلغها إلاّ أنا ، أو رجل منی » (3) .

و عینی (4) در “ عمدة القاری “ شرح صحیح بخاری آورده :


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( خیراً ) .
3- تاریخ کازرونی ( سیرة النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) ، 40 ورق مانده به آخر کتاب .
4- [ الف و ب ] در “ بغیة الوعاة “ جلال الدین سیوطی مذکور است : محمود بن أحمد بن موسی بن أحمد بن حسین بن یوسف بن محمود العنتابی الحنفی ، العلاّمة قاضی القضاة بدر الدین العینی ، ولد فی رمضان سنة اثنتین وستین وسبع مائة بعنتاب ، ونشأ بها ، وتفقّه واشتغل بالفنون [ بالفقه ] وبرع و مهر ، وانتفع فی النحو وأُصول الفقه والمعانی . . وغیرها بالعلاّمة جبریل بن صالح البغدادی ، وأخذ عن الجمال یوسف الملطی والعلاء السیرافی ، ودخل معه القاهرة ، وسمع مسند أبی حنیفة للحارثی علی الشرف بن الکویک ، وولی نظر الحسبة بالقاهرة مراراً ، ثم نظر الأحباس ثم قضاء الحنفیة بها ، ودرّس الحدیث بالمؤیدیة ، وتقدّم عند السلطان الأشرف برسبای وکان إماماً عالماً علاّمة عارفاً بالعربیة والتصریف . . وغیرهما ، حافظاً للّغة ، کثیر الاستعمال لحوشیّها ، سریع الکتابة ، عمّر مدرسة بقرب الجامع الأزهر ، و وقف بها کتبه ، وأمّا نظمه فمنحطّ إلی الغایة ، وربما یأتی به بلا وزن ، وله مصنّفات کثیرة منها : شرح البخاری ، شرح الشواهد الکبیر والصغیر . [ ب ] بغیة الوعاة : 386 ( طبع مصر ) . [ بغیة الوعاة 2 / 275 ] .

ص : 199

قال السهیلی : کان سیدنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین قدم من تبوک أراد الحجّ ، فذکر مخالطة المشرکین للناس فی جمعهم وتلبیتهم بالشرک ، وطوافهم عراةً بالبیت ، وکانوا یقصدون بذلک أن یطوفوا کما ولدوا به غیر الثیاب التی أذنبوا فیها وظلموا ، فأمسک عن الحج فی ذلک العام ، وبعث أبا بکر . . . بسورة براءة لینبذ إلی کل ذی عهد عهده من المشرکین ، إلاّ بعض بنی بکر الذین کان لهم عهد إلی أجل خاصّ ، ثمّ أردف بعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فرجع أبو بکر إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال : هل أُنزل فیّ قرآن ؟ قال : « لا ، و لکن أردت أن یبلغ عنّی من هو من أهل بیتی » . (1) انتهی به قدر الحاجة .

و در تفسیر “ تلخیص “ که تصنیف شیخ فقیه موفق الدین ابی العباس احمد بن یوسف بن الحسن الکواشی (2) است مذکور است :


1- [ الف و ب ] باب لا یطوف بالبیت عریان من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ عمدة القاری 9 / 265 ] .
2- [ الف و ب ] در “ بغیة الوعاة “ جلال الدین سیوطی مذکور است : أحمد بن یوسف بن رافع ، الإمام موفق الدین الکواشی الموصلی ، المفسّر الفقیه الشافعی ، قال الذهبی : برع فی العربیة والقراءة والتفسیر ، وقرأ علی والده والسخاوی ، وکان عدیم النظیر زهداً وصلاحاً وصدقاً ، فیزوره السلطان فمن دونه ، فلا یعبأ بهم ، و لا یقوم لهم ، ولا یقبل لهم شیئاً ، وله کشف وکرامات ، وأُصرّ قبل موته بعشر سنین ، وله التفسیر الکبیر والصغیر جوّد فیه الإعراب ، وحّرر أنواع الوقوف ، وأرسل منه نسخة إلی مکّة والمدینة والقدس . قلت : وعلیه اعتمد الشیخ جلال الدین المحلّی فی تفسیره ، واعتمدت أنا علیه فی تکملته مع الوجیز و تفسیر البیضاوی وابن کثیر . مات الکواشی بالموصل فی جمادی الآخرة سنة ثمانین وست مائة . ( 12 ) . [ بغیة الوعاة 1 / 401 ] .

ص : 200

ونزلت براءة سنة ثمان ، وفیها ‹ 165 › فتحت مکة ، فلمّا کان سنة تسع تجهّز صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم للحجّ ، فقیل له : إن المشرکین یطوفون بالبیت عراةً ، فبعث أبا بکر بسبع ، أو تسع ، أو عشر آیات ، أو ثلاثون ، أو أربعون آیة ، ثم اتبعه بعلی [ ( علیه السلام ) ] لیقرأها علی أهل الموسم ، وأمره أن یؤذن بمکة ومنا وعرفة : « أن قد برءت ذمة الله وذمة رسوله من کل مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان » ، فرجع أبو بکر وقال : یا رسول الله ! أنزل فی شأنی شیء ؟ قال : « لا ، و لکن لا ینبغی أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » . (1) انتهی .

در “ نزل الابرار “ میرزا محمد بدخشانی (2) که مخصوص است به ذکر


1- [ الف و ب ] قوبل علی أصل تفسیر الکواشی ، والنسخة الحاضرة عندی صحیحة عتیقة قوبلت علی نسخة المصنّف . ( 12 ) . [ التلخیص فی تفسیر القرآن العزیز ، صفحه دوم از تفسیر سوره توبه ] .
2- [ الف و ب ] میرزا محمد بن معمتد خان بدخشانی از فضلای جلیل القدر غو علمای جمیل الذکر است ، و تصنیفات او مانند “ نزل الابرار “ و “ مفتاح النجا “ و “ تحفة المحبّین “ و غیر آن از غایت اشتهار کالشمس فی رابعة النهار ، فاضل رشید در “ ایضاح لطافة المقال “ بر مصنفات او در مناقب اهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] تفاخر میکند ، و آن را دلیل مزید ولای خود میآرد ، چنانچه بعدِ ذکر عبارت “ رساله شیخ علی حزین “ در بیان کتب اهل سنت که در فضایل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) تصنیف نموده اند میفرماید : و سوای اشخاص مذکورین ، دیگر از عظماء اهل سنت رسائل منفرده در فضایل اهل بیت طهارت [ ( علیهم السلام ) ] تألیف نموده اند ، مثل رساله “ مناقب السادات “ از ملک العلماء شهاب الدین بن عمر دولت آبادی ، و “ مفتاح النجا فی مناقب آل العباء “ و “ نزل الابرار “ بما صحّ من مناقب اهل البیت الاطهار “ از میرزا محمد بن معتمدخان بدخشی . . الی آخر الکلام . ( 12 ) . [ ایضاح : أقول : وترجم للبدخشی عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 6 / 261 فراجع ] .

ص : 201

احادیث صحیحه ، در قسم اول باب اول - که آن قسم مخصوص است به احادیثی که علمای اعلام سنیه در آن اختلافی ندارند - مسطور است :

أخرج أحمد ، عن عمرو بن میمون ، قال : إنی لجالس إلی ابن عباس - رضی الله عنهما - إذ أتاه تسعة رهط قالوا : یا بن عباس ! إمّا أن تقوم معنا ، وإمّا أن تخلو بنا ، فقال ابن عباس : بل أقوم معکم - قال : وهو یومئذ صحیح لم یعم - قال : فانتدوا ، فتحدّثوا ، فلا ندری ما قالوا و ما قال ، فجاء ینفض ثوبه وهو یقول : اف وتف ! وقعوا فی رجل له عشر خصال ، وقعوا فی رجل قال له النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « لأبعثنّ رجلا لا یخزیه الله أبداً ، یحبّ

ص : 202

الله ورسوله » ، فاستشرف لها من استشرف ! فقال : « أین علی ؟ » قال : قیل : هو فی الرحل یطحن ، قال : « و ما کان أحدکم یطحن ؟ ! » قال : فجاء وهو أرمد لا یکاد یبصر ، قال : فنفث فی عینیه ، ثم هزّ الرایة ثلاثاً ، فأعطاه إیاها ، فجاء بصفیة بنت حیّ .

قال : ثم بعث أبا بکر (1) بسورة التوبة فبعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] خلفه فأخذها منه ، قال : « لا یذهب بها إلاّ رجل منی وأنا منه . . » إلی آخر الحدیث (2) .

و محب الدین طبری نیز در “ ریاض نضره “ و “ ذخائر العقبی “ این حدیث را از احمد و ابی القاسم دمشقی نقل کرده (3) .

و ثعلبی (4) در تفسیر خود گفته :


1- فی ذخائر العقبی : ( أبو فلان ) !
2- [ الف ] قوبل علی أصله فی قسم الأول من باب الأول . ( 12 ) . [ ب ] القسم الأول من باب الأول . [ نزل الابرار : 47 - 48 ] .
3- [ ب ] ریاض نضرة 2 / 227 ، ذخایر العقبی : 69 ( طبع مصر سنه 1356 ) . [ الریاض النضرة 2 / 268 - 269 ( چاپ مصر ) ، ذخایر العقبی : 86 ] .
4- [ الف و ب ] در “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان مذکور است : أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم الثعلبی النیسابوری ، المفسّر المشهور ، کان أوحد زمانه فی علم التفسیر ، وصنّف التفسیر الکبیر الذی فاق غیره من التفاسیر ، وله کتاب العرائس فی قصص الأنبیاء ( علیهم السلام ) . . و غیر ذلک ، ذکره السمعانی ، وقال : یقال له : الثعلبی والثعالبی ، وهو لقب له ولیس بنسب ، قاله بعض العلماء . وقال أبو القاسم القشیری : رأیت ربّ العزة عزّ وجلّ فی المنام . . وهو یخاطبنی وأُخاطبه ، فکان فی أثناء ذلک أن قال الربّ - تعالی اسمه - : أقبل الرجل الصالح ، فالتفتُّ فإذا أحمد الثعلبی مقبل . وذکره عبد الغافر بن إسماعیل الفارسی فی کتاب سیاق تاریخ نیسابور ، وأثنی علیه وقال : هو صحیح النقل ، موثوق به ، حدّث عن أبی طاهر بن خزیمة والإمام أبی بکر بن مهران المقرئ ، وکان کثیر الحدیث ، کثیر الشیوخ ، وتوفّی فی سنة سبع وعشرین وأربع مائة ، وقال غیره : توفّی فی المحرّم سنة سبع وعشرین وأربع مائة ، وقال غیره توفّی یوم الأربعاء لسبع بقین من المحرّم سنة سبع وثلاثین وأربع مائة . . إلی آخره . [ وفیات الاعیان 1 / 79 - 80 ] .

ص : 203

فلمّا کانت سنة تسع أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الحجّ ، ثم قال : « إنه یحضر المشرکون یطوفون عراةً ، فلا أُحبّ أن أحجّ حتّی لا یکون ذلک » ، فبعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر تلک السنة أمیراً علی الموسم ، لیقیم للناس الحجّ ، وبعث معه أربعین آیة من صدر براءة لیقرأها علی أهل الموسم ، فلمّا سار دعا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علیاً [ ( علیه السلام ) ] فقال : « أخرج بهذه العصبة من صدر براءة ، وأذّن بذلک فی الناس إذا اجتمعوا » ، فخرج علی [ ( علیه السلام ) ] علی ناقة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم العضباء حتّی أدرک أبا بکر بذی الحلیفة ، وأخذها منه ، فرجع أبو بکر إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ،

ص : 204

فقال : یا رسول الله ! [ ص ] بأبی أنت وأُمّی أنزل فی شأنی شیء ؟ قال : « لا ، و لکن لا یبلغ عنّی غیری أو رجل منّی » . (1) انتهی .

و سبط ابن الجوزی در کتاب “ تذکره خواص الامة “ گفته :

ذکر أهل السیر : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر یحجّ بالناس سنة تسع من الهجرة ، وقال له : « إن المشرکین یحضرون الموسم ویطوفون بالبیت عراة ، ولا أُحبّ أحجّ حتّی لا یکون ذلک » ، وأعطاه ‹ 166 › أربعین آیة من صدر سورة براءة لیقرأها علی أهل الموسم ، فلمّا سار ، دعا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له : « أخرج بهذه الآیات من صدر براءة ، فإذا اجتمع الناس إلی الموسم فأذّن بها » ، ودفع إلیه ناقته العضباء ، فأدرک أبا بکر بذی الحلیفة ، فأخذ منه الآیات ، فرجع أبو بکر إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فقال : بأبی أنت وأمی هل نزل فیّ - أو فی شأنی - شیء ؟ فقال : « لا ، و لکن لا یبلغ عنّی غیری أو رجل منّی » (2) .

و اصیل الدین محدّث در کتاب “ درج الدرر “ گفته که :

صدیق را از مناسک حج صاحب وقوف گردانیده ، و سوره ( بَرَاءَةٌ مِنَ اللهِ


1- [ الف ] قوبل علی أصل التفسیر الثعلبی ونسخته الحاضرة عتیقة علیها إجازات العلماء . ( 12 ) . [ تفسیر الثعلبی 5 / 8 ، وعنه ابن البطریق فی الخصائص : 162 ] .
2- [ الف ] اوایل کتاب در فضایل جناب امیر ( علیه السلام ) . [ تذکرة الخواص : 42 ] .

ص : 205

وَرَسُولِهِ ) (1) ، و چهار کلمه دیگر که مشتمل بر حکمی بود به او داد که در موسم بر خلایق بخواند ، و بعد از توجه ایشان جبرئیل ( علیه السلام ) برسید ، و فرمان رسانید که : « خواندن سوره برائت باید که از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم واقع شود ، یا از کسی که خویش و نزدیک او باشد » ، پس علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] را بطلبید ، و از عقب یاران فرستاد ، با قرار آنکه سوره برائت و احکام اربعه بستاند ، و به مردم رساند ، پس جناب ولایت مآب بر طبق فرموده متوجه گشت ، و در عرج با ابوبکر و اصحاب او رسید ، صدیق پرسید : که امیری یا مأموری ؟ جواب داد که : مأمورم و سوره برائت خواندن و جمل چهارگانه به خلق رسانیدن به من تعلق گرفت ، فی الحال سوره برائت و کلمات مذکوره را تسلیم وی نمود ، و چون به مکه رفتند و حج بگزاردند علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] سوره برائت را بر حجاج بخواند ، و احکام به ایشان رسانید ، و مضمون آنها آنکه :

« به بهشت نرود مگر نفس مسلمان ، و بعد از این تاریخ هیچ مشرک حج نگزارد ، و هیچ برهنه طواف خانه نکند ، و هرکه با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عهدی دارد که آن عهد موقت نگشته ، تا چهار ماه دیگر از روز نحر ، آن پیمانها آخر شود ، و هر که عهدی موقت داشته باشد - مانند قبیله بنی حمره (2) که وعده ایشان تا نه ماه بود - اتمام عهد آن طائفه به


1- التوبة ( 9 ) : 2 .
2- در مصدر : ( ضمرة ) .

ص : 206

تقدیم رسانند ، لقوله تعالی : ( فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ ) (1) ، و آن کس که عهدی از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نیافت (2) ، چون ماه محرم آخر شود امان از او برخیزد » .

بدان که اقوال مفسرین و ارباب سیر و تواریخ در این مقام پر اختلاف و بی هنجار (3) واقع شده ، آنچه موافق نص است در اینجا اختیار کرده شد . (4) انتهی .

و ابن کثیر هم - با وصف تعصب کثیر ! - روایت عزل ابی بکر را از ائمه خویش در “ تاریخ “ خود نقل کرد چنانچه گفته :

وقال الإمام أحمد : حدّثنا عفان ، حدّثنا حماد ، عن سماک ، عن أنس بن مالک : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث ببراءة مع أبی بکر فلمّا بلغ ذا الحلیفة ، قال : « لا یبلغها إلاّ أنا أو رجل من أهل بیتی » ، فبعث بها مع علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] .

وقد رواه الترمذی من حدیث حماد بن سلمة ، وقال : حسن غریب من حدیث أنس . (5) انتهی .


1- التوبة ( 9 ) : 4 .
2- در مصدر : ( نیافته ) .
3- در مصدر : ( ناهنجار ) .
4- درج الدرر : 749 - 750 .
5- [ الف ] ذکر بعث رسول الله أبا بکر من وقائع السنة التاسعة ، از نسخه أحمد حسن خان صاحب . [ ب ] البدایة والنهایة 5 / 38 ( طبع مصر سنه 1351 ) . [ البدایة والنهایة 5 / 46 ] .

ص : 207

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

وأخرج أحمد - بسند حسن - عن أنس : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث ببراءة مع أبی بکر ، فلمّا بلغ ذا الحلیفة ، قال : « لا یبلغها إلاّ أنا أو رجل من أهل بیتی » ، فبعث بها مع علی [ ( علیه السلام ) ] . قال الترمذی : حسن غریب .

ووقع فی حدیث لعلی [ ( علیه السلام ) ] - عند أحمد - : « لمّا نزلت عشر ‹ 167 › آیات من براءة ، بعث بها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مع أبی بکر لیقرأها علی أهل مکّة ، ثم دعانی فقال : « أدرک أبا بکر فحیثما لقیته فخذ منه الکتاب » ، فرجع أبو بکر فقال : یا رسول الله ! نزل فیّ شیء ؟

قال : « لا ، ولکنّ جبرئیل قال لی : لا یؤدّی عنک إلاّ أنت أو رجل منک » .

قال العماد بن کثیر : لیس المراد أن أبا بکر رجع من فوره ، بل المراد أنه رجع من حجّه .

قلت : ولا مانع من حمله علی ظاهره لقرب المسافة (1) .

و در “ ریاض النضره “ مذکور است :


1- [ الف ] قوبل علی أصله فی کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 222 ( طبع قاهره سنه 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 241 ] .

ص : 208

وعن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : « لمّا نزلت عشر آیات من براءة علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، دعا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبا بکر فبعثه بها لیقرأها علی أهل مکّة ، ثم دعانی فقال لی : « أدرک أبا بکر فحیثما لقیته فخذ الکتاب منه فاذهب به إلی مکّة فاقرأه علیهم » ، فلحقته بالجحفة ، فأخذت الکتاب منه ، فرجع أبو بکر إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فقال : یا رسول الله ! هل نزل فیّ شیء ؟ قال : « لا ، و لکن جبرئیل جاءنی فقال : لن یؤدّی عنک إلاّ أنت أو رجل منک » (1) .

اما آنچه گفته : و در “ بیضاوی “ و “ مدارک “ و “ زاهدی “ و در “ تفسیر نظام نیشابوری “ و “ جذب القلوب “ و “ شرح مشکاة “ همین روایت را اختیار نموده اند .

پس اختیار نمودن بیضاوی و غیر او این روایت را کاری نمیگشاید ; در جنب اقوال دیگر مفسرین ثقات و محدّثین اَثبات و مورخین عالی صفات که جَمّ غفیر و جمع کثیرند ، قول ایشان را اعتباری نیست .

با آنکه عبارت زاهدی صریح نیست در مدعای مخاطب ، و عبارت او این است :

مصطفی علیه [ وآله ] السلام سال نهم از هجرت صدیق . . . را به حج فرستاد


1- [ الف ] الباب الرابع فی مناقب علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض نضره 2 / 229 . [ و مراجعه شود به فتح الباری 8 / 320 ] .

ص : 209

و علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را به دم (1) فرستاد ، بازدادن عهد را به کافران ; که عرب را عادت بود در باز دادن عهد که همان کس بایستی که عهد با وی کرده بودندی ، یا کسی از قرابت وی که هم تن وی بودی . . . الی آخر (2) .

این عبارت در مقصود مخاطب - که اختیار روایت عدم نصب ابی بکر است برای ادای سوره برائت - نص نیست ; زیرا که در آن همین قدر مذکور است که : آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جناب امیر ( علیه السلام ) را عقب ابی بکر برای نقض عهد مشرکان فرستاد ، و آن عام است از اینکه بعدِ نصب ابی بکر برای ادای سوره برائت و عزل از آن واقع شده باشد یا بدون آن .

و در “ جذب القلوب “ که از تصانیف شیخ عبدالحق دهلوی است ، در وقایع سال نهم ، این عبارت مذکور است :

و هم در این سال ابوبکر را به حج فرستاد ، و علی مرتضی ( علیه السلام ) را نیز از عقب او بفرستاد ، تا سوره برائت [ را ] برخواند ، و نقض عهد مشرکان بکند ، و از طواف عریان منع فرماید ، و هیچ مشرک را نگذارد که حج کند ، و خبر دهد که در بهشت نه در آید الا مؤمن . (3) انتهی .


1- یعنی بلا فاصله . در مصدر : ( در پی او ) .
2- لطائف التفسیر ( تفسیر زاهدی ) جلد اول ، شروع سوره توبه ، صفحه دوم ، ( 129 ورق مانده به آخر کتاب ) .
3- [ الف ] باب پنجم در هجرت نمودن آن حضرت از مکه به مدینه صفحه 135 ( نسخه چهاپه ) . [ ب ] جذب القلوب : 830 ( طبع نول کشور هند ، سنه 1322 ) . [ جذب القلوب : 83 ] .

ص : 210

و این عبارت هم صریح نیست در اختیار عدم نصب ابی بکر برای ادای سوره برائت ، بلکه در این عبارت منصوب شدن جناب امیر ( علیه السلام ) به این خدمت مذکور است ، و آن عام است که : خواه بعدِ نصب ابی بکر به آن و عزلش از آن باشد ، یا نه ، هر دو امر محتمل است .

و چون که شیخ عبدالحق دهلوی - کما سیجیء در “ مدارج النبوة “ که موضوع برای بیان و تحقیق ‹ 168 › امثال این امور است - روایت نصب و عزل ابی بکر را از ادای سوره برائت اختیار کرده ، بلکه مخالف آن را به حدی ضعیف و سخیف دانسته که اِشعاری هم به ورود آن نکرده ، حمل عبارت “ جذب القلوب “ بر محمل اول واجب باشد لیحصل الجمع بین عبارتیه ، و عبارت شیخ عبدالحق در “ شرح مشکاة “ هم مثل عبارت “ جذب القلوب “ است ، وهی هذه :

قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « علی منّی وأنا من علی » ، علی از من است و من از علی ( علیه السلام ) ام « و ما یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو علی » و ادا نکند و حق نگزارد از جانب من هیچ کس مگر من یا علی .

در آن سال که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابوبکر صدیق . . . را به حج فرستاد و امیر حج ساخت ، بعد از برآمدن وی متعاقب علی مرتضی ( علیه السلام ) را نیز فرستاد ، تا نقض عهد مشرکان کند ، و سوره برائت را - که در وی در این باب آیات مُنْزَل است - بخواند و ندا بکند که : مشرکان نجسند ، نزدیک نشوند

ص : 211

به مسجد حرام بعد از این سال . (1) انتهی .

در این عبارت هم نصی بر مدعای مخاطب که عدم نصب ابی بکر است برای ادای سوره برائت پیدا نیست .

اما آنچه گفته : و همین است اَرجح نزد اهل حدیث .

پس البته نزد متعصبین در مقابله شیعه ارجح همان است که موجب منقصت و عیب ثلاثه نباشد ، و گو به طریق ضعفا و مجروحین مروی باشد ، و مرجوح آن است که باعث منقصت ثلاثه و فضیلت اهل بیت ( علیهم السلام ) باشد ، و گو به طرق صحیحه حسنه نزد اهل سنت مروی باشد ، و در میان شان شهرت تامّه دارد ! بالجمله جواب کلامش به چند وجه است :

اولا : آنکه اگر یک عالم سنی معتمد علیه اعتراف به امری یا روایت آن نماید ، شیعه را احتجاج به آن صحیح است ، و اگر دیگر کسان - از غایت عناد و تعصب - خلاف آن را ارجح گویند ، مستدل را چه ضرر است ؟ !

اِخفای حق و تشهیر باطل کار اهل عناد است ، اگر همین جواب در پیش کرده شود ، باب استدلال و احتجاج علی الاطلاق مسدود شود .

و ثانیاً : آنکه سهیلی و کوّاشی نصب و عزل ابی بکر را بالقطع ذکر کرده اند .


1- [ الف ] باب مناقب علی [ ( علیه السلام ) ] من کتاب المناقب . ( 12 ) . [ أشعة اللمعات 4 / 676 ] .

ص : 212

و اصیل الدین محدّث - که از مشایخ کبار است - آن را موافق نصّ گفته ، و آن را اختیار ساخته ، و خلاف آن را ناهنجار گفته .

و ابن حجر - که جلالت و قدر و عظمت شأنش نزد اهل حدیث سنیان مسلم است - به روایات عزل ابی بکر ، اثبات ارسال جناب امیر ( علیه السلام ) نموده ، و در حقیقت آن روایات را به روایت بخاری ترجیح داده .

و ثعلبی - که از اعاظم معتمدین و اکابر معتبرین ، بلکه امام مفسرین ایشان است ، چنانچه از “ ازالة الخفا “ هم [ می ] توان دریافت (1) - همین روایت را اختیار کرده (2) .

و جمال الدین محدّث (3) و شیخ عبدالحق (4) هم آن را حتماً ذکر ساخته اند ، و اِشعاری هم به ورود خلاف آن نکرده .

و قسطلانی هم به مصروف بودن امر به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) معترف گردیده ، و ذکر روایت حسنه ، متضمن عزل ابی بکر ، نموده (5) .

و طحاوی - که به اعتراف خود مخاطب اعلم علمای اهل سنت است به آثار


1- در مواردی مانند تفسیر آیه : ( أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ ) ( سورة النساء ( 4 ) : 60 ) در ازالة الخفاء 1 / 172 بر او اعتماد نموده است .
2- چنان که مطالب آنها قبلا گذشت .
3- چنان که خواهد آمد .
4- چنان که گذشت .
5- چنان که گذشت .

ص : 213

صحابه و تابعین (1) - هم به انصراف امر تأذین از ابی بکر به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) ‹ 169 › قائل شد ، و گفته که :

اخبار دلالت میکند که : جناب رسالت مآبصلی الله علیه [ وآله ] وسلّما ولا ابوبکر را به تأذین فرستاده بود ، و بعدِ آن جناب امیر ( علیه السلام ) را فرستاد ، و آن جناب را امر کرد که تأذین فرماید ، و به این جهت فرستادن ابوبکر ابوهریره را برای تأذین ، از مشکلات شمرده (2) .

پس حیرانم که آیا جناب مخاطب این همه ائمه و اعاظم دین خود را از اهل حدیث خارج میسازد - چه به زعم او ارحج نزد اهل حدیث خلاف آن است - که این بزرگان به ارجحیت بلکه به تعین و حتمیت آن قائل شده اند ، یا از دعوی لاطائل خود دست برمیدارد ؟ (3) و ثالثاً : آنکه میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی - که از ثقات محدّثین متأخرین اهل سنت است - روایت نصب ابی بکر را برای ادای سوره برائت ، و عزل او از آن ، و انصراف آن به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] از جمله آن احادیث شمرده که علمای اعلام اهل سنت در صحت آن اختلافی ندارند ، یعنی کسی از ایشان قدح در آن نمیکند (4) ، پس متانت استدلال اهل حق و تمامیت آن


1- تحفه اثنا عشریه : 35 .
2- چنان که خواهد آمد .
3- در [ الف ] ( میبردارد ) آمده است که اصلاح شد .
4- چنان که گذشت .

ص : 214

- بحمدالله - به اجماع اهل سنت واضح گردید ; زیرا که به روایتی تمسک میکنند که در صحت آن خلافی ندارند ، و سخافت توهمات مخاطب - که به دعاوی لسانیه ابطال واقعیات خواسته - ظاهر شد .

و رابعاً : اینکه روایت مأمور شدن ابی بکر را برای ادای برائت ، و معزول شدنش بعد از آن [ را ] ، ولی الله پدر مخاطب - که خودش در مدح و ثنای او مبالغه تمام نموده و آیتی از آیات الهی و معجزه [ ای ] از معجزات نبوی ( صلی الله علیه وآله ) دانسته (1) - تصدیق نموده ، و اعتراف به آن کرده ، و اصل قصه دانسته (2) .

پس حیرت است که چسان مخاطب تکذیب پدر بزرگوار خویش میکند ؟ ! و او را - با وصف این همه مدح و ثنا و حقوق عظیمه استاذی و ابوّت - از جمله محدّثین بر آورده ، به زمره جهلا داخل میسازد ؟ !

و خامساً : دانستی که این روایت را امام احمد بن حنبل در “ مسند “ خویش آورده ، حال آنکه به تصریح سبکی در “ طبقات “ ، احادیث آن همه صحیح اند (3) ، و خود پدر مخاطب هم در “ حجت بالغه “ ، “ مسند “ او را از طبقه ثانیه شمرده ، و مثل “ صحیح ترمذی “ و “ صحیح نسائی “ و “ سنن ابوداود “ دانسته ، و از جمله کتاب هایی (4) که علما آن را تلقی بالقبول نموده ، بناء علوم


1- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .
2- چنان که گذشت .
3- الطبقات الشافعیة الکبری 2 / 31 - 32 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( کتابهای ) آمده است .

ص : 215

بر آن نهاده اند گرفته (1) ، پس بحمدالله احتجاج اهل حق بنابر این هم به روایت عزل ابی بکر تمام است ، و خرافات مکابرین علی طرف الثمام (2) .

و سادساً : آنکه ابن روزبهان - که عمده متکلمین سنیه است ، و مخاطب بلکه مقتدای او کابلی هم مقتبس از افادات او میباشند - نیز نصب ابی بکر را برای ادای سوره برائت ، و عزل از آن [ را ] ، حقیقت خبر دانسته ، و اعتراف به آن نموده ، دل به تصدیق آن داده ! چنانچه گفته :

حقیقة هذا الخبر : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (3) بعث أبا بکر الصدیق أمیراً للحاجّ ، وأمره أن یقرأ أوائل سورة البراءة علی المشرکین فی الموسم ، وکان بین النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقبائل العرب عهود ، فأمر أبا بکر بأن ینبذ إلیهم عهدهم إلی مدّة أربعة ‹ 170 › أشهر کما جاء فی صدر سورة البراءة عند قوله : ( فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر ) (4) ، وأمر - أیضاً - أبا بکر بأن ینادی فی الناس : « أن لا یطوف بالبیت عریان ، ولا یحجّ بعد العام مشرک » . .

فلمّا خرج أبو بکر إلی الحجّ بدا لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فی أمر تبلیغ


1- حجة الله البالغة 1 / 283 .
2- ( هذا علی طرف الثمام ) یعنی : این چیزی است که دست به آن میرسد و این مَثَل است در آنچه سهل المأخذ باشد . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- [ ب ] فی السنة الثامنة من الهجرة .
4- التوبة ( 9 ) : 2 .

ص : 216

سورة براءة ; لأنها کانت مشتملة علی نبذ العهود وإرجاعها إلی أربعة أشهر ، و أن العرب کانوا لا یعتبرون نبذ العهود وعقده إلاّ من صاحب العهد أو من أحد من قومه ، وأبو بکر کان من بنی تمیم ، فخاف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أن لا یعتبر العرب نبذ العهد وعقده إلی أربعة أشهر من أبی بکر ; لأنه لم یکن من بنی هاشم ، فبعث علیاً [ ( علیه السلام ) ] لقراءة سورة البراءة ، ونبذ عهود المشرکین ، وأبو بکر علی أمره من إمارة الحجّ والنداء فی الناس بأن لا یطوف بالبیت عریان ، ولا یحجّ بعد العام مشرک .

فلمّا وصل علی [ ( علیه السلام ) ] إلی أبی بکر قال له أبو بکر : أمیر ؟ قال : لا ، بل مبلّغ لنبذ العهود ، فذهبا جمیعاً إلی أمرهم ، فلمّا حجّوا ورجعوا ، قال أبو بکر لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : فداک أبی وأُمّی یا رسول الله ! أنزل فیّ شیء ؟ قال : « لا ، و لکن لا یبلغ عنّی إلاّ أنا أو رجل من أهل بیتی » .

هذا حقیقة هذا الخبر ، ولیس فیه دلالة علی نصّ ولا قدح فی أبی بکر .

وأمّا ما ذکر : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : و لکن جبرئیل أتانی ، فهذا من ملحقاته ، ولیس فی أصل الحدیث هذا الکلام . (1) انتهی .


1- [ الف ] خبر سادس از اخبار دالّه بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) . [ ب ] دلائل الصدق 2 / 245 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ شرح احقاق الحق 7 / 420 ] .

ص : 217

و این عبارت به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه : جناب رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را اولا به قرائت سوره برائت امر فرموده ، و او را برای این کار مقرر کرده ، روانه نموده ، و بعدِ آن معزولش ساخته ، حواله آن به جناب امیر ( علیه السلام ) کرده ، پس ادعای ارجحیت عدم نصب ابی بکر برای قرائت سوره - به اعتراف مقتدای او - باطل شد و خرافه لاحاصل ، که بر خلاف آن قطع و یقین نموده و آن را حقیقت خبر گفته ، و لله الحمد علی ذلک .

و سابعاً : آنکه این روایت در “ صحیح ترمذی “ مذکور است به این عبارت :

حدّثنا بندار ، أخبرنا عفان بن مسلم وعبد الصمد ، قالا : أخبرنا حماد بن سلمة ، عن سماک بن حرب ، عن أنس بن مالک ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة مع أبی بکر ، ثم دعاه ، فقال : « لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » ، فدعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فأعطاه إیّاها .

هذا حدیث حسن غریب من حدیث أنس . (1) انتهی .

و احادیث “ صحاح “ نزد اهل سنت جلالتی و عظمتی که دارد مخفی نیست ، چنانچه فضل بن روزبهان در “ ابطال الباطل “ گفته :


1- [ الف ] تفسیر سورة التوبة من أبواب تفسیر القرآن 55 صفحه ( نسخه مطبوعه دهلی ) . ( 12 ) . [ ب ] صحیح الترمذی 2 / 140 ( طبع کانپور هند ) . [ سنن ترمذی 4 / 339 ] .

ص : 218

أمّا صحاحنا فقد اتفق العلماء علی أن کلّ ما عدّ من الصحاح سوی التعلیقات فی الصحاح الستة لو حلف بالطلاق أنه من قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أو من فعله أو تقریره لم یقع الطلاق و لم یحنث . (1) انتهی .

پس احتجاج ما به این روایات عین تحقیق ‹ 171 › و صواب ، و قیل و قال معاندین و جاحدین نقش بر آب ، و لله الحمد فی المبدء والمآب .

اما آنچه گفته : از “ معالم “ و “ حسینی “ و “ معارج “ و “ روضة الاحباب “ و “ حبیب السیر “ و “ مدارج “ چنان ظاهر میشود که : اول آن حضرت ابوبکر را به قرائت این سوره امر نموده بودند ، بعد از این علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] را در این کار نامزد فرمودند ، و این دو احتمال دارد . . . الی آخر .

پس عبارات این کتب به تمام صراحت و کمال وضوح ، نصوص صریحه اند در عزل ابی بکر از ادای سوره برائت ، و اصلا احتمال دوم را در آن گنجایش نیست .

مخاطب یا رجماً بالغیب تجویز احتمال دوم در این عبارات نموده ، یا آنکه دیده و دانسته عمداً کمر همت و الا نهمت (2) را بر اضلال و تلبیس


1- [ الف ] فی جواب المطلب الرابع فی أن علیاً ( علیه السلام ) صاحب الحوض و اللواء والصراط ، من القسم الثالث فی الفضائل الخارجیة . ( 12 ) . [ ب ] دلائل الصدق 2 / 380 - 381 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ احقاق الحق : 211 ] .
2- نهمت : همت بستن و اراده کردن بر چیزی . کمال مطلوب ، غایت آرزو ، غکمال مقصود ، ایده آل ، شهوت در چیزی ، بلوغ همت و خواهش در چیزی ، حریص گردیدن ، آزمند گردیدن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 219

چست بسته ، مصدر چنین کذب شنیع و بهتان فظیع گردیده ، حالا عبارات این کتب نقل کرده میشود ، در “ تفسیر معالم التنزیل “ مسطور است :

فلمّا کان سنة تسع أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أن یحجّ ، ثم قال : « إنه یحضر المشرکون فیطوفون عراةً » ، فبعث أبا بکر تلک السنة أمیراً علی الموسم لیقیم للناس الحجّ ، وبعث معه بأربعین آیة من صدر براءة لیقرأها علی أهل الموسم ، ثم بعث بعده علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی ناقته العضباء لیقرأ علی الناس صدر براءة ، وأمره أن یؤذن بمکّة ومنی وعرفة : « أن قد برءت ذمّة الله وذمّة رسوله من کل مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان » ، فرجع أبو بکر فقال : یا رسول الله ! بأبی أنت وأُمّی ! أنزل فی شأنی شیء ؟ قال : « لا ، و لکن لا ینبغی لأحد أن یبلغ هذا إلاّ رجل من أهلی » (1) . . إلی آخره .

و در “ تفسیر حسینی “ مذکور است :

و به (2) چند روز بعد از رفتن ابوبکر صدیق . . . ، مرتضی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را


1- [ الف ] قوبل أولا علی نسخة مکتوبة ، وثانیاً علی نسخة مطبوعة فی البمبئی . ( 12 ) . [ ب ] معالم التنزیل : صفحه : 292 ( طبع هند سنه 1283 ) . [ تفسیر بغوی ( معالم التنزیل ) 2 / 267 ] .
2- در مصدر : ( بعد از ) .

ص : 220

طلب فرمود ، و بر ناقه عضبا سوار ساخته ، از عقب ابوبکر . . . فرستاد ، و امر کرد که : « آیات را از وی گرفته خود قرائت کن » ، و چون از این حال پرسیدند ، جواب داد که : جبرئیل به من آمد و گفت : « ادای این پیغام نکند مگر تو یا کسی که از تو باشد » (1) . . . الی آخر .

و در معارج مسطور است :

جبرئیل فرود آمده ، پیغام به حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رسانید که : « باید هیچ کس تبلیغ رسالت نکند الا تو یا علی ( علیه السلام ) » .

و به روایتی : « مگر تو یا مردی که از تو باشد » .

و چون امیرالمؤمنین علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] از میان قوم عشیره به زیادتی قربت و قرابت به رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اختصاص داشت ، آن سرور جناب ولایت پناه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را از کیفیت واقعه آگاه گردانید ، و فرمود که : « از عقب ابوبکر برو ، و اوائل سوره برائت را از وی بستان . . . » الی آخر (2) .

و در کتاب “ روضة الاحباب “ مذکور است :

ابوبکر پنج بدنه به جهت هدی خاصه خویشتن با خود ببرد ، و از مسجد ذوالحلیفه احرام بست و روان شد ، جبرئیل ( علیه السلام ) بر حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نازل شد و گفت : « ادای رسالت و پیغام نکند الا تو یا کسی که از تو باشد » ، آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را


1- [ ب ] تفسیر حسینی : 260 ، ( طبع نول کشور هند ، سنه 1288 ) . [ تفسیر حسینی : 299 ] .
2- معارج النبوة 4 / 248 .

ص : 221

بطلبید و او را از کیفیت واقع خبردار گردانید ، و گفت : « برو از عقب ابی بکر ، و اوائل سوره برائت ‹ 172 › [ را ] (1) از او بگیر ، و در موسم حج بر مردم بخوان ، و این چهار کلمه را به مردم رسان :

یکی : آنکه در نیاید در بهشت مگر نفسی که مؤمن باشد .

دوم : آنکه عریان طواف خانه کعبه نکنند .

سوم : آنکه بعد از امسال هیچ مشرک حج نگزارد .

چهارم : آنکه هر کس از کافران که عهدی از خدا و رسول او صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم داشته باشد ، و آن عهد مؤجل بود ، در عهد خود ثابت باشد تا انقضای آن مدت ; و اگر عهدی نداشته باشد اصلا ، یا عهد وی موقت نبود ، وی تا مدت چهار ماه در امان باشد ، و بعد از آن اگر مسلمان نشود ، مال و خون وی هدر بود » .

و ناقه خاصه خود عضبا [ را ] (2) به علی ( علیه السلام ) داد تا بر آن سوار شود ، و به جهت تنفیذ امور مذکوره از عقب ابوبکر روان شد ، و در راه در منزل ضجنان (3) یا عرج به وی رسید ، و ابوبکر پرسید از علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] که : امیر آمده ای یا مأمور ؟ گفت : مأمورم ، و لکن سوره را به من ده که حکم چنین


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- [ الف و ب ] ضجنان - بضاد معجمة وجیم ونونان بینهما ألف کسکران - : کوهی است نزدیک مکه معظمه . ( 12 ) . [ انظر : الصحاح 6 / 2154 ، معجم ما استعجم 2 / 856 ، لسان العرب 13 / 253 . . وغیرها ] .

ص : 222

است که بر مردم خوانم ، و این کلمات چهارگانه را به مردم رسانم ، ابوبکر فی الحال آیات را تسلیم علی [ ( علیه السلام ) ] کرد ، بعد از آن چون از این مهمات فارغ گشتند و به مدینه مراجعه نمودند ابوبکر صدیق نزد حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رفت و گفت : یا رسول الله ! . . . (1) چه صورت از من واقع شد که سوره را از من بگرفتی ؟

و روایتی آنکه : از راه برگشت و این سخن به عرض رسانید . (2) انتهی مختصراً .

و در “ حبیب السیر “ گفته :

بعد از توجه امیرالمؤمنین ابی بکر صدیق ، جبرئیل امین [ ( علیه السلام ) ] بر حضرت سیدالمرسلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نازل گشته گفت : « فرمان ربّ العالمین چنان است که : ادای رسالت نکند الا تو یا شخصی که از تو باشد » ، لاجرم حضرت خاتم صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی کرم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] را طلبیده ، و بر حکم الهی مطلع گردانیده ، فرمود که : « از عقب صدیق اکبر بشتاب و اوائل برائت را از وی بستان » (3) . . . الی آخر .

و در “ مدارج النبوة “ مسطور است :


1- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
2- در روضة الاحباب ، ورق : 157 - 156 ، سطر اخیر سقط شده ، ولی در چاپ مطبعه انوار محمدی امین آباد لکهنو سنه 1297 صفحه : 360 موجود است .
3- [ ب ] حبیب السیر مجلد اول ، جزء سوم : 71 ( طبع هند ، سنه 1273 ) . [ حبیب السیر 1 / 402 ] .

ص : 223

چون ابوبکر صدیق از مسجد ذوالحلیفه احرام بسته ، روان شد ، جبرئیل ( علیه السلام ) بر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نازل شد که : « ادای رسالت و پیغام نکند مگر تو یا علی » .

و در روایتی : « یا مردی که از تو باشد » ; زیرا که ثبوت عهد و نقض آن کار مردی است که صاحب معامله است ، یا کسی که خویش و قرابت او باشد ، پس آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] فرمود که : « عقب ابی بکر برو ، و این آیات از وی بستان ، و در روز حج بر مردم بخوان » . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : دوم : آنکه علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] را شریک ابوبکر کردند ، تا هر دو به این خدمت قیام نمایند ، چنانچه روایات “ روضة الاحباب “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ و دیگر محدّثین همین احتمال دوم را قوت میبخشند ; زیرا که اینها به اجماع روایت کرده اند که : ابوبکر صدیق ابوهریره را در روز نحر با جماعت دیگر - که متعینه علی مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بودند - فرمودند تا منادی دهند : « لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان . . » إلی آخره .

پس بدان که در صورت صحت روایات مذکوره ، در آنها تصریح این معنا واقع نیست که : ابوهریره سوره برائت را میخواند ، بلکه به همین دو فقره که مخاطب ذکر کرده ، ندا میکرد و آن غیر سوره برائت است ، چنانچه در


1- مدارج النبوة 2 / 492 .

ص : 224

“ صحیح بخاری “ مذکور است که ابوهریره (1) گفت :

بعثنی أبو بکر فی تلک الحجّة فی المؤذّنین [ بعثهم بعد النحر ] (2) یؤذّنون بمنی أن لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت ‹ 173 › عریان .

قال حمید : ثم أردف النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فأمره أن یؤذن ببراءة .

قال أبو هریرة : فأذّن معنا علی [ ( علیه السلام ) ] فی أهل منی یوم النحر ببراءة ، و أن لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان . . (3) إلی آخر الحدیث .

پس حکم به تبلیغ برائت مختص به حضرت علی ( علیه السلام ) باشد .

و نیز این قول دلالت میکند بر اینکه : فرستادن ابوبکر ، ابوهریره و غیر او از مؤذنین را ، قبل از فرستادن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] بود .

چنانچه قوله :


1- در [ الف ] شتباهاً : ( ابوبکر ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فی باب تفسیر قوله تعالی : ( وَأَذانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ . . ) إلی آخر الآیة [ التوبة ( 9 ) : 3 ] من کتاب تفسیر القرآن ، وباب ما یستر من العورة من کتاب الصلاة ، وفی باب لا یطوف بالبیت عریان من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ ب ] البخاری 6 / 64 . [ صحیح بخاری 5 / 202 - 203 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 225

ثم أردف بعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وأمره أن یؤذن ببراءة بعد قوله : بعثنی أبو بکر فی تلک الحجّة فی المؤذّنین یؤذنون بمنی .

بر آن دلالت دارد ; زیرا که در کتب نحو تصریح واقع شده به اینکه : حرف ( ثم ) برای تراخی و ترتیب موضوع است .

اما آنچه گفته : و از این روایات صریح معلوم میشود که : ابوبکر از این خدمت معزول نشده بود ، و الا در خدمت غیر دخل نمیکرد ، و منادیان را نصب نمیفرمود .

پس مردود است به چند وجه :

اول : اینکه این روایات را که در آن تأذین ابوهریره و غیره به امر ابی بکر وارد است ، از روایات اهل سنت است ، بر شیعه حجت نیست .

دوم : آنکه بعدِ تسلیم این روایات ، هرگز دلالت بر عدم عزل ابی بکر نمیکند ، چنانچه دانستی .

سوم : آنکه شیعیان را میرسد که بگویند که : از ابوبکر دخل در خدمت غیر چه مستبعد بود ، بلکه این هم - بر تقدیر وقوع آن - از امارات صحت قول شیعیان است که : ابوبکر منصب خلافت و نیابت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که - به موجب نصّ و نصب آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - تعلق به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) داشت غصب نموده .

چهارم : آنکه علمای اهل سنت نیز این دخل ابی بکر را منافی عزل او

ص : 226

نمی دانند ، بلکه آنچه گفته اند آن است که :

حضرت علی ( علیه السلام ) آواز خود را چندان بلند نمیتوانست فرمود که به تمام مردم میرسید ، لهذا ابوبکر ، ابوهریره و کسان دیگر را مقرر نموده بود که آنچه آن حضرت بگوید ، شنوده ، تکرار نمایند ، تا مردم دیگر که بعید باشند بشنوند ، چنانچه قسطلانی در شرح حدیث مذکور گفته :

وإنّما کانت مباشرة أبی هریرة لذلک بأمر الصدیق ، فکان أبو هریرة ینادی بما یلقیه إلیه علیّ ممّا أُمر بتبلیغه ، وإن کان الأمر فی ذلک مصروفاً إلی علیّ [ ( علیه السلام ) ] (1) ; لأن الصدیق کان هو الأمیر علی الناس فی تلک الحجّة ، وکان علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یطق التأذین وحده ، فاحتاج لمعین علی ذلک .

ویدلّ علی ذلک حدیث محرز بن أبی هریرة ، عن أبیه ، قال : کنت مع علی [ ( علیه السلام ) ] حین بعثه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببراءة إلی أهل مکّة ، فکنت أُنادی معه بذلک حتّی یصحل (2) صوتی ، وکان ینادی قبلی حتّی یعیی (3) .


1- لم یرد فی المصدر قوله : ( وإن کان الأمر فی ذلک مصروفاً إلی علیّ [ ( علیه السلام ) ] ) .
2- قال الجوهری : یقال : فی صوته صَحَلٌ . . أی بُحُوحَة . وقد صَحِلَ الرجل - بالکسر [ یعنی بکسر العین ] - یصحَل صَحَلا . . أی صار أبحّ ، فهو صَحِل الصوت وأصحل . انظر : الصحاح 5 / 1743 .
3- قال الجوهری : العیّ : خلاف البیان . . . ویقال أیضاً : عیّ بأم ره وعَیِیَ ، إذا لم یهتد لوجهه . راجع : الصحاح 6 / 2442 . [ الف ] فی باب تفسیر ( وَأَذانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ . . ) إلی آخر الآیة [ التوبة ( 9 ) : 3 ] من کتاب التفسیر . [ ب ] ارشاد الساری 7 / 143 ( طبع مصر سنه 1304 ) .

ص : 227

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث - أعنی حدیث تأذین أبی هریرة بأمر أبی بکر - گفته :

قال الطحاوی - فی مشکل الآثار - : هذا مشکل ; لأن الأخبار فی هذه القصّة تدلّ علی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبابکر بذلک ، ثم أتبعه علیاً [ ( علیه السلام ) ] فأمره أن یؤذن ، فکیف یبعث ‹ 174 › أبو بکر أبا هریرة و من معه بالتأذین مع صرف الأمر عنه فی ذلک إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ !

ثم أجاب بما حاصله : إن أبا بکر کان الأمیر علی الناس فی تلک الحجّة بلا خلاف ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] هو المأمور بالتأذین بذلک ، وکأنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یطق التأذین بذلک وحده واحتاج إلی من یعینه علی ذلک ، فأرسل معه أبوبکر أبا هریرة وغیره لیساعدوه علی ذلک (1) .

بس عجب است که مخاطب از اطلاع بر افادات اسلاف و علماء خود بهره نیافته ، به اتباع هواجس نفسانیه و وساوس ظلمانیه آنچه خواسته ، نگاشته .


1- [ الف ] قوبل علی أصل فتح الباری فی الباب المذکور فی کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 220 ( طبع المطبعة الخیریة سنة 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 238 - 239 ] .

ص : 228

اما آنچه گفته : آمدیم بر احتمال اول که ظاهر « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » آن را قوت میبخشد .

پس عین مکابره و عناد است ; زیرا که « لا یؤدّی عنّی إلاّ رجل منی » نص است در عزل ابی بکر ، و هرگز معنایی دیگر سوای آن ندارد ، و کلام مخاطب دلالت دارد بر آنکه احتمالی که منافی عزل نباشد نیز از این فقره مفهوم میتواند شد .

اما آنچه گفته : و نیز حکم آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که : « سوره را از ابوبکر بگیر و تو آن را بخوان » بر تقدیر صحت ، این جمله مؤید میشود .

پس این جمله را چنانچه دانستی و خواهی دانست ، ائمه ثقات اهل سنت روایت کرده اند ، و آن را تلقی به قبول فرموده ، پس تشکیک در صحت آن ناشی نیست مگر از تعصب و عناد .

اما آنچه گفته : این عزل به سبب عدم لیاقت و قصور قابلیت ابی بکر نبود .

پس باطل است از جهت بطلان دلیلش که بعد از این گفته ، و آن این است :

زیرا که به اجماع ثابت است که ابوبکر از امارت حاج معزول نشد .

و وجه بطلانش این است که از روایات اهل سنت عزل ابی بکر از حج ثابت میشود ، چنانچه در کتاب “ جمع الجوامع “ سیوطی به روایت ابن جریر مذکور است :

عن الحارث بن مالک ، قال : خرجت إلی مکّة ، فلقیت سعد بن

ص : 229

مالک ، فقلت له : هل سمعت لعلیّ [ ( علیه السلام ) ] منقبة ؟ قال : قد شهدت له أربعاً لئن یکون لی إحداهن أحبّ إلیّ من الدنیا أُعمّر فیها ما عمّر نوح : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر ببراءة من مشرکی قریش ، فسار بها یوماً ولیلة ، ثم قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « الحق أبا بکر فخذها منه ، فبلّغها ، ورُدّ عَلَیّ أبا بکر » ، فرجع أبو بکر فقال : یا رسول الله ! [ ص ] هل نزل فی شیء ؟ قال : لا ، إلاّ خیر (1) ، إلاّ أنّه لیس یبلغ عنی إلاّ أنا أو رجل منّی .

أو قال : من أهل بیتی . . إلی آخر الحدیث (2) .

و در کتاب “ کنزالعمال “ تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی مذکور است :

عن أبی بکر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعثه ببراءة إلی أهل مکّة ، و أن لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان ، ولا یدخل الجنّة إلاّ نفس مسلمة ، و من کان بینه و بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عهد فأجله إلی مدته ، و ( [ أَنَّ ] اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ ) (3) ، فسار بها ثلاثاً ، ثم قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « الحقه فردّ علیّ أبا بکر ، وبلّغها أنت » ، ففعل ، فلمّا قدم أبو بکر . . . بکی ، فقال یا رسول الله ! [ ص ] ‹ 175 › حدث فیّ شیء ؟ قال : ما حدث فیک إلاّ خیر ، لکن أُمرت أن لا یبلغه إلاّ أنا


1- فی المصدر : ( إلاّ خیراً ) .
2- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 16 / 503 .
3- التوبة ( 9 ) : 3 .

ص : 230

أو رجل منّی . حم (1) . وابن خزیمة وأبو عوانة . قط (2) . (3) .

و میرباقر داماد - علیه الرحمه - در “ حاشیه تقویم الایمان “ ، فرموده :

فی کتاب درر السمطین - لمحدّثهم الناقد الحموی - : بإسناده عن زید بن یثیع ، عن أبی بکر بن أبی قحافة : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعثه ببراءة علی أهل مکّة ، و أن لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان ، ولا یدخلنّ الجنّة إلاّ نفس مسلمة ، و من کانت بینه و بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مدّة فأجله مدّته ، و ( أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ ) (4) .

قال : فسار بها ثلاثاً ، ثم قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « الحقه فردّ علیّ أبا بکر ، وبلّغها أنت » ، ففعل ، فلمّا قدم أبو بکر علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بکی ، وقال : یا رسول الله ! حدث فیّ شیء ؟ فقال : « أُمرت أن لا یبلغ إلاّ أنا أو رجل منی » (5) .


1- [ الف و ب ] أی احمد بن حنبل فی مسنده .
2- [ الف و ب ] أی الدارقطنی . ( 12 ) .
3- [ الف ] تفسیر سورة التوبة من الفصل الرابع فی التفسیر من کتاب الأذکار من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 1 / 246 . [ کنزالعمال 2 / 417 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
4- التوبة ( 9 ) : 3.
5- مراجعه شود به شرح تقدمة تقویم الایمان : 109 - 104 . قسمتی که مؤلف نقل کرده اند ، بخشی از آن در متن و بخش دیگر در حاشیه صفحه : 107 - 108 موجود است .

ص : 231

و در “ روضة الصفا “ آورده که :

در “ اِعلام الوری “ مذکور است که : چون علی [ ( علیه السلام ) ] در راه با امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق رسید ، صدیق اکبر پرسید که : ای علی ! چه صورت واقع شد ؟ مگر در شأن من چیزی نازل گشته ؟ علی [ ( علیه السلام ) ] گفت : « نه ، و لکن حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مرا فرموده که سوره برائت را از تو بستانم ، و بر مشرکان خوانم ، و عهد ایشان باطل گردانم » .

امیرالمؤمنین ابوبکر از راه بازگشته نزد حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آمد ، به عرض رسانید :

إنک أهّلتنی لأمر طالت فیه الأعناق ، فلمّا توجّهت له رددتنی ؟ قال (1) : أنزل فیّ قرآن ؟ قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « لا ، ولکنّ الأمین هبط إلیّ من الله عزّوجلّ بأنه لا یؤدّی عنک إلاّ أنت أو رجل منک ، وعلیّ منّی ، وهو أخی ، ووصیی ، ووارثی ، وخلیفتی فی أهلی وأُمّتی بعدی ، ویقضی دینی ، وینجز وعدی ، ولا یؤدّی عنّی إلاّ علی » . (2) انتهی .


1- فی المصدر : ( مالی ) بدل : ( قال ) .
2- [ ب ] روضة الصفا 2 / 522 ( طبع ایران ، سنه 1379 ) . [ روضة الصفا 2 / 521 - 522 ( چاپ مرکزی ) 2 / 166 - 167 ( چاپ سنگی ) ] ، و مراجعه شود به اعلام الوری 1 / 248 ، ارشاد شیخ مفید 1 / 65 ] .

ص : 232

از این روایات به صراحت تمام معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به جناب امیر ( علیه السلام ) حکم فرمود که : ابوبکر را به نزد من برگردان ، و آن جناب او را از راه به خدمت آن جناب برگردانید ، و ابوبکر به خدمت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آمد ، پس ثابت شد که از امارت حاج هم معزول شد ، و اگر معزول نشدی ، حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حکم به ردّ او نمیدادی ، بلکه میفرمودی که : ابوبکر بر امارت حج بماند و برود ، و جناب امیر ( علیه السلام ) سوره برائت را برساند .

از حکم به ردّ نمودن او چه سود بود ؟ و از اینجا است که فضل بن روزبهان ردّ ابوبکر را که علامه حلی ذکر کرده حیث قال :

ونفّذه لأداء سورة البراءة ثم ردّه . (1) انتهی .

عین عزل او از امارت حج دانسته ، چنانچه به جواب علامه حلی ، از دلیل و حجت عاجز آمده ، زبان به سبّ و شتم گشاده ، و در پی تجهیل ائمه خود فتاده و گفته :

و من غایة جهلک بالأخبار إنک تدّعی : إنه لمّا لحقه علی [ ( علیه السلام ) ] رجع قبل الحجّ ; فیا أیّها الجاهل ! من حجّ تلک السنة ؟ [ إن رجع أبو بکر ؟ أتدّعی أن علیّاً [ ( علیه السلام ) ] کان أمیر الحاجّ تلک السنة و ] (2) تخالف الخبر المتواتر ؟ أم تدّعی : أنه لم ‹ 176 › یحجّ فی سنة تسع


1- نهج الحق : 265 .
2- الزیادة من [ ب ] واحقاق الحق .

ص : 233

أحد ؟ وکلّ هذا من جهلک وبغضک . . (1) إلی آخر هذیانه .

پس الحال باید دید که اولیای ابن روزبهان در حق ائمه کبار خود مثل : ابن جریر ، و امام احمد بن حنبل ، و ابن خزیمه ، و ابوعوانه ، و دارقطنی - که ردّ ابی بکر را روایت کرده اند - چه میفرمایند ؟

آیا ایشان را هم جاهل و مبغض و منکر متواتر میگویند ؟ یا طریقه ندامت و استعفا از خرافه امام خود میپویند ؟ !

و بالجمله هرگاه نزد ابن روزبهان ردّ ابوبکر عین عزل او از امارت حج است ، مطلوب بلاکلفت حاصل است ، و لله الحمد علی ذلک .

و مع هذا چونکه به روایات معتمده ائمه اهل سنت ثابت شد که : ابوبکر از راه بازگشت (2) پس تا وقتی که به دلیلی که مفید یقین شود ، ثابت ننمایند که باز ابوبکر به امارت حاجّ از خدمت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) رخصت یافت ، بر ما حجت تمام نمیشود ، و احتجاج به روایاتی که به طرق سنیه منقول شده ، برای الزام اهل حق سمتی از جواز ندارد ، چنانچه بر ارباب اذهان صافیه و ارباب الباب زاکیه مخفی و محتجب نیست .

و اگر غرض از اجماع بر عدم عزل ابی بکر ، اجماع شیعه و سنی


1- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 18 ( طبع قم سنه 1395 ) . [ احقاق الحق : 222 ] .
2- [ الف و ب ] رجوع ابی بکر را نسائی و سهیلی و ثعلبی و کواشی و سبط ابن الجوزی و محب الدین طبری و عینی و غیر ایشان نیز نقل کرده اند ، کما علمت سابقاً . ( 12 ) .

ص : 234

است ، پس کذب فضیح و بهتان صریح است که اَدنی محصلی ریبی در بطلان آن ندارد .

و بر فرض اینکه ابوبکر از امارت حاج معزول نشده باشد ، لیکن چون از تبلیغ برائت که متضمن احکام عظیمه و جلیله بود معزول شد ، این عزل او دلالت کرد بر اینکه او استحقاق خلافت و نیابت عامه نداشت ، چنانچه سیدمرتضی علم الهدی - علیه الرحمه - فرموده :

و بعد ; لو سلّمنا أن ولایة الموسم لم تنفسخ (1) ، لکان الکلام باقیاً ، لأنه إذا کان ما ولی مع تطاول الزمان إلاّ هذه الولایة ، ثم سلب شطرها [ و ] (2) الأفخم الأعظم منها ، فلیس ذلک إلاّ تنبیهاً علی ما ذکرناه (3) .

اما آنچه گفته : و چون لیاقت سرداری حج که متضمن اصلاح عبادات چند لک (4) کس از مسلمین است ، و مستلزم ادای احکام بسیار ، و خواندن


1- فی المصدر : ( لم تفسخ ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الشافی 4 / 155 . وأشار السید ( رحمه الله ) فی آخر کلامه إلی ما ذکره فی الصفحة السابقة : ان ترکه ( علیه السلام ) الولایة لبعض أصحابه - مع حضوره وإمکان ولایته - والعدول عنه إلی غیره - مع تطاول الزمان وامتداده - لابدّ من أن یقتضی غلبة الظنّ بأنه لا یصلح للولایة .
4- لک : صد هزار ، مؤلف تحفه گوید : نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است . مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 312 .

ص : 235

خطبه ها ، و تعلیم مسائل بی شمار ، و فتوا دادن در وقایع نادره و حوادث غریبه که در آن انبوه کثیر رو میدهد ، و محتاج به اجتهاد عظیم و علم وافر میگرداند به ابوبکر ثابت شد .

پس جوابش آنکه : در این قول دعاوی عدیده یاد کرده ، و سند و حجت یکی از آن [ را ] ذکر نساخته ، و تا وقتی که این دعاوی را به دلیل مقبول ثابت نکند ، لایق جواب نیست .

اول : لازم است که ثابت نماید که : در این سال در حج چند لک کس از مسلمین حاضر بودند .

دوم : آنکه این امارت مستلزم ادای احکام بسیار و تعلیم مسائل بی شمار بوده .

سوم : آنکه فتوا در وقایع نادره و حوادث غریبه در این امارت لازم بوده .

چهارم : آنکه این امارت مستلزم اجتهاد عظیم و علم وافر بود (1) .

اما آنچه گفته : لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند که هر قاری و حافظ میتواند سرانجام داد ، چرا او را ثابت نخواهد بود ؟


1- از ابتدای این اشکال یعنی ( اما آنچه گفته : و چون لیاقت . . ) تا آخر پاسخ در نسخه [ الف ] در حاشیه آمده است .

ص : 236

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه اگر این کار سهل و آسان بود ، و هیچ بزرگی و عظمت نداشت و هرکس سرانجام آن میتواند داد ، ابوبکر چرا به خدمت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عرض نمود : ( وأهّلتنی لأمر طالت فیه الأعناق . . ) إلی آخره .

چه این قول او بر نهایت عظمتش دلالت دارد .

و نیز چرا بر عزل از این کارِ سهل رنجید ، و نزد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آمده گریست ، و بکا و زاری و جزع و بی قراری آغاز نهاد .

دوم : آنکه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین بعثه ببراءة قال - : « یا نبیّ الله ! إنی لست باللَّسِن ولا بالخطیب » ، قال : « مابدّ لی أن أذهب بها ، أو أن تذهب بها أنت » ، قال : « فإن کان ولابدّ فسأذهب أنا » ، قال : « انطلق ! فإن الله یثبت لسانک ویهدی قلبک » ، ثم وضع یده علی فیه ، قال : « انطلق ، فاقرأها علی الناس » ، وقال : « إن الناس سیتقاضون إلیک فإذا أتاک الخصمان ، فلا تقضینّ لواحد حتّی تسمع کلام الآخر ، فإنه أجدر أن تعلم لمن الحقّ » . ‹ 177 › عم (1) وابن جریر (2) .


1- [ الف وب ] أی عبدالله بن أحمد فی زوائد المسند . ( 12 ) .
2- [ الف ] تفسیر سورة التوبة من الفصل الرابع فی التفسیر . قوبل علی منتخب کنزالعمال وهو ایضاً لعلی المتقی . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 1 / 347 . [ کنزالعمال 2 / 422 ( طبع مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 237

از این حدیث ظاهر میشود که این امر نهایت عظیم و فخیم بود ، و محتاج به ثبات لسان و هدایت قلب ، و منحصر در نبیّ یا وصی .

و جناب قاضی نورالله - نور الله مرقده الشریف - بعدِ نقل این حدیث فرموده :

وهذا الإنفاذ کان أوّل یوم من ذی الحجة سنة تسع (1) من الهجرة وأدّاها علیّ إلی الناس یوم عرفة ویوم النحر ، وهذا هو الذی أمر الله إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] حین قال تعالی : ( وَطَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطّائِفِینَ وَالْقائِمِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ ) (2) ، فکان الله تعالی أمر الخلیل بالنداء أولا بقوله : ( وَأَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ ) (3) ، وأمر الولی بالنداء أخیراً ، وکان نبذ العهد مختصّا به من عقده ، و من یقوم مقامه فی فرض الطاعة وجلالة القدر وعلوّ المرتبة وشرف المقام وعظم المنزلة ، و من لا یرتاب بفعاله ، ولا یعترض فی مقاله ، و من هو کنفس العاقد ، و من أمره أمره وحکمه حکمه ، وإذا حکم به حکم مضی واستقرّ وأمن فیه الاعتراض ، وکان بنبذ العهد قوّة الإسلام ، و کمال الدین ، وصلاح أمر المسلمین ، وفتح مکّة ، واتساق أحوال الصلاح ، وأراد الله


1- فی المصدر : ( سبع ) .
2- الحجّ ( 22 ) : 26 .
3- الحجّ ( 22 ) : 27 .

ص : 238

تعالی أن یجعل ذلک کلّه علی ید علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، حتّی ینوّه باسمه ، ویعلی ذکره ، وینبّه علی فضله ، ویدلّ علی علوّ قدره وشرف منزلته علی من لم یحصل له شیء من (1) ذلک . .

وبالجملة ; إن بین العزل والولایة فرقاً عظیماً وبوناً کبیراً ، کما لا یخفی علی من رزق الحجی ، وفی المثل السائر : العزل طلاق الرجل ! (2) انتهی .

و ابن ابی الحدید از کتاب “ موفقیات “ (3) زبیر بن به کار - که از اعاظم اهل سنت و معتبرین ایشان است - نقل کرده :

عن عبد الله بن عباس ، قال : إنی لأُماشی عمر بن الخطاب فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ان ) آمده است .
2- [ الف ] الجزء السادس من الأخبار الدالة علی امامته [ ( علیه السلام ) ] . ( 12 ) . [ احقاق الحق 7 / 422 ، ولاحظ نهج الایمان : 253 - 254 ] .
3- [ الف و ب ] ابن خلّکان در “ وفیات الاعیان “ میفرماید : أبو عبد الله الزبیر بن بکّار ، وکنیته : أبو بکر بن عبد الله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن الزبیر بن العوام القرشی الأسدی الزبیری ، کان من أعیان العلماء ، وتولّی القضاء بمکّة - حرسها الله تعالی - وصنّف الکتب النافعة ، منها : کتاب أنساب قریش ، وقد جمع فیها شیئاً کثیراً ، وعلیه اعتماد الناس فی معرفة نسب القرشیین ، وله غیره مصنفات دلّت علی اطلاعه وفضله ، و روی عن ابن عیینة و من فی طبقته ، و روی عنه ابن ماجة القزوینی وابن أبی الدنیا . . وغیرهما . . . وتوفّی بمکّة - وهو قاض علیها - لیلة الأحد لسبع - وقیل : لتسع - لیال بقین من ذی القعدة سنة ست وخمسین ومائتین . . إلی آخره . [ وفیات الاعیان 2 / 311 - 312 ] .

ص : 239

سکّة من سکک المدینة ، إذ قال لی : یا ابن عباس ! ما أری صاحبک إلاّ مظلوماً ، فقلت فی نفسی : والله لا یسبقنی بها ، فقلت : یا أمیر المؤمنین ! فاردد إلیه ظلامته ، فانتزع یده من یدی ومضی یهمهم ساعة ، ثم وقف ، فلحقته ، فقال : یابن عباس ! ما أظنّهم منعهم إلاّ استصغروا سنّه ، فقلت فی نفسی : هذه شرّ من الأُولی ، فقلت : والله ما استصغره الله ورسوله حین أمره (1) أن یأخذ براءة من صاحبک ! فأعرض عنّی وأسرع ، فرجعت عنه . (2) انتهی .

این حدیث هم صراحتاً دلالت دارد بر آنکه : این امر بسیار جلیل القدر ، و عزل ابی بکر از آن موجب ذلت و منقصت او گردید ، و نصب جناب امیر برای این کار صریح دلالت بر خلافت آن جناب داشت .

و این حدیث باطل میکند جمیع تأویلات مزخرفه مخاطب را ، چه اگر این امر سهل و آسان میبود ، و ابوبکر بر امارت حج مأمور میماند ، عمر در جواب ابن عباس نمیگفت که : اختیار جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جناب امیر ( علیه السلام ) را برای سوره برائت هیچ گونه موجب فضیلت آن جناب نمیشود ؟ ! ‹ 178 ›


1- فی المصدر : ( أمراه ) .
2- [ الف ] فی شرح قوله ( علیه السلام ) : ( لله بلاد فلان . . ) ، فی الجزء العاشر . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 12 / 46 ( طبع مصر سنه 1378 ) . [ لازم به تذکر است که در “ الاخبار الموفقیات “ چاپ بغداد با آنکه تحت عنوان ( الضائع من الموفقیات ) مواردی را که ابن ابی الحدید زائد بر نسخه آنها آورده استدراک نموده اند ، ولی روایت فوق را نیاورده اند ! ] .

ص : 240

چه این اختیار - معاذالله - بنا بر عادات جاهلیت بود ، و این امر بسیار سهل و آسان بود که هر قاری و حافظ سرانجام آن میتواند داد ، و ابوبکر بر امری که به چند مرتبه از این امر مهم تر و عظیم تر بود ، امیر بود ، پس تو به چه طور این امر را دلیل فضیلت و افضلیت علی ( علیه السلام ) از ابی بکر و استحقاق آن جناب برای خلافت میگردانی .

سوم : آنکه مخاطب خود کلام خود را تکذیب نموده ، به عظمت و جلالت این امر قائل شده ، چنانچه بعدِ این گفته که :

چون این کار هم از مهمات عظیمه بود ، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد ، مثل ابی بکر . (1) انتهی .

پس این تناقض صریح است که جایی به این مرتبه تحقیر این امر مینماید که آن را نهایت امر سهل و آسان میگرداند ، و آن را قرائت چند آیه که هر قاری و حافظ سرانجام آن میتواند داد (2) ، قرار میدهد و جایی افاده میکند که این کار از مهمات عظیمه بود ، و سوای مردی عظیم القدر که مثل ابی بکر باشد دیگری سرانجام آن نمیتواند داد .

و تحیر آن است که مخاطب چگونه در اینجا جناب امیر ( علیه السلام ) را مثل ابی بکر گردانیده ، حال آنکه نزد سنیه - العیاذبالله - آن جناب به مراتب بی حد و حصر از ابی بکر کمتر بوده ، بلکه از عمر - که حسنه ای از حسنات کثیره ابی بکر که به


1- تحفه اثنا عشریه : 273 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 241

عدد نجوم بودند بوده ! و آرزویش آن بوده که : کاش شَعری از اَشعار سینه ابوبکر بودی - کمتر بوده ، بلکه از عثمان که از عمر هم به مراتب کمتر بوده مفضول بوده ! (1) ‹ 1 / 128 › (2) اما آنچه گفته : و خطبه های ابوبکر و صفت اقامه حج که از


1- [ الف ] وقال بعضهم : وجه هذا العزل أن سورة براءة وقع فیها فضل أبی بکر . . . وأنه رفیق رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فی الغار ، وخروجه مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الهجرة وکون الله معهما ، فقراءة علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - وهو أخصّ قرابةً بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - إیّاها أبلغ فی إعلاء أبی بکر علی علی [ ( علیه السلام ) ] و من دونه من الصحابة ، وکأنّه إشارة علی تفضیله . . . حتّی لا یتوهم متوهم فی حقه ، فهی حجّة قاطعة لأبی بکر فی التفضیل . ( 12 ) منهاج . [ منهاج : ، نقله صاحب التحفة عن المنهاج فی حاشیته علی التحفة الإثناعشریة : 550 ] . أقول : هذا الوجه المجذوذ الأصل لهذا العزل الذی ذکره هذا المعزول من العقل ، البعید من الإدراک والفضل . . ممّا یضحک الثکلان ویستوقف العجلان لشدة غرابته وغایة فظاعته ، وهو مثل ما ذکره فی فتح الباری مبنی علی ظنّ أن المراد تبلیغ براءة کلّها ، وقد صرّح ابن حجر العسقلانی بأنه لیس الأمر کذلک ، و أن ما أُمر بتبلیغه منها أوائلها فقط . [ فتح الباری 8 / 242 ] . وأمّا ما سرده من قوله : ( فقراءة علی [ ( علیه السلام ) ] . . ) إلی آخره آتیاً بعبارة رکیکة یستحیی أدنی محصل أن یتفوّه بها ویجریها علی لسانه ، فهو من قبیل بناء الفاسد علی الفاسد المنهار واهی بنیانه ، فهی حجّة قاطعة وبیّنة ساطعة علی إنهماکه فی الإغواء والتضلیل ، والله الهادی إلی سواء السبیل . ( 12 ) .
2- از اینجا به بعد در نسخه [ الف ] بعد از صفحه : 128 آمده است .

ص : 242

ابوبکر در آن هنگام به ظهور آمده ، در “ صحیح نسائی “ و دیگر کتب حدیث به طرق متعدده مذکور است .

پس در “ صحیح نسائی “ یک خطبه ابوبکر هم مذکور نیست ، چه جا خُطب عدیده ! مخاطب متورع به سبب مزید انهماک در حبّ امام و مقتدایش ، از افترا و کذب بر اعلام محدّثین و مصنفین “ صحاح “ خود که ارکان دین و اسلام اویند نیز باکی ندارد ، و تفضیح و تقبیح خود - به اظهار نهایت بی مبالاتی و جسارت و حیازت انواع خزی و خسارت - در جنب حمایت ائمه ضلالت سهل تر میپندارد !

آری در “ صحیح نسائی “ یک روایت متضمن خطبه خواندن ابوبکر در مقامات عدیده مذکور است ، لیکن خطبه [ ای ] از خطب ابوبکر در آن مذکور نیست .

و مع هذا خود نسائی قدح و جرح راوی آن بیان نموده ، چنانچه گفته :

أخبرنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : قرأت علی أبی قرّة موسی بن طارق ، عن ابن جریح ، حدّثنی عبد الله بن عثمان بن خثیم ، عن أبی الزبیر ، عن خالد ، عن جابر : إن النبیّ - صلی الله تعالی علیه وعلی آله و سلم - حین رجع من عمرة الجعرانة بعث أبا بکر علی الحجّ ، فأقبلنا معه حتّی إذا کان بالعرج ثوّب بالصبح ، ثمّ استوی لیکبّر ، فسمع الرغوة خلف ظهره ، فوقف عن التکبیر ، فقال : هذه رغوة ناقة رسول الله - صلی الله تعالی علیه وعلی آله و سلم - الجدعاء لقد بدا لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ]

ص : 243

وسلّم فی الحجّ ، فعلّه (1) أن یکون رسول الله - صلی الله تعالی علیه وآله و سلم - فنصلی معه ، فإذا علی [ ( علیه السلام ) ] علیها ، فقال له أبو بکر : أمیر أم رسول ؟ قال : « لا ، بل رسول ، أرسلنی رسول الله - صلی الله علیه وعلی آله و سلم - ببراءة أقرأها علی الناس فی مواقف الحجّ . . » ، فقدمنا مکّة ، فلمّا کان قبل یوم الترویة بیوم قام أبو بکر فخطب الناس ، فحدّثهم عن مناسکهم ، حتّی إذا فرغ قام علی [ ( علیه السلام ) ] فقرأ علی الناس براءة حتّی ختمها ، ثمّ خرجنا معه حتّی إذا کان یوم عرفة قام أبو بکر فخطب الناس فحدّثهم عن مناسکهم حتّی إذا فرغ قام علی [ ( علیه السلام ) ] فقرأ علی الناس براءة حتّی ختمها ، ثمّ کان یوم النحر فأفضنا ، فلمّا رجع أبو بکر خطب الناس فحدّثهم عن إفاضتهم وعن نحرهم وعن مناسکهم ، فلمّا فرغ قام علی [ ( علیه السلام ) ] فقرأ علی الناس براءة حتّی ختمها ، فلمّا کان یوم النفر الأول قام أبو بکر فخطب الناس فحدّثهم کیف ینفرون . . ؟ وکیف یرمون . . ؟ فعلّمهم مناسکهم ، فلمّا فرغ قام علی [ ( علیه السلام ) ] فقرأ براءة علی الناس حتّی ختمها .

قال أبو عبد الرحمن : ابن خثیم لیس بالقوی فی الحدیث ، وإنّما أخرجت هذا ; لأن لا یجعل ابن جریح عن أبی الزبیر ، و ما کتبناه إلاّ عن إسحاق بن راهویه (2) .


1- فی المصدر : ( فلعلّه ) .
2- فی المصدر : ( ابراهیم ) .

ص : 244

ویحیی بن سعید القطّان لم یترک حدیث ابن خثیم ولا عبد الرحمن ، إلاّ أنّ علی بن المدینی قال : ابن خثیم منکر الحدیث ، وکان علی [ بن ] (1) المدینی خلق الحدیث (2) .

و ذهبی در کتاب “ مغنی “ گفته :

عبد الله بن عثمان بن خثیم ; وثّقه ابن معین مرّة ، ومرّة قال : لیس بالقویّ ، وقال أبو حاتم : لا یحتجّ به (3) .

بالجمله ; ادعای مذکور بودن خُطب ابوبکر در “ صحیح نسائی “ از طرائف دعاوی است که هرگز خطب ابوبکر بلکه یک خطبه او هم در آن مذکور نیست ، و راوی حدیثی که در آن خواندن ابوبکر خطبه ها [ را ] مذکور است حسب تصریح نسائی مقدوح است که قوی در حدیث نیست ، و علی بن مدینی ارشاد کرده که او منکر الحدیث است ، و حسب نقل ذهبی ابوحاتم گفته که : احتجاج به او کرده نمیشود .

اما آنچه گفته : و به اجماع اهل سیر ثابت و مقرر است که علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در این سفر اقتدای [ به ] ابوبکر میفرمود ، و عقب او نماز میگزارد ، و در مناسک حج متابعت او مینمود .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ج ] کتاب الحج . [ ب ] سنن نسائی مترجم 2 / 222 ( طبع کراچی ) . [ سنن نسائی 5 / 247 - 248 ] .
3- المغنی فی الضعفاء 1 / 346 - 347 .

ص : 245

پس دعوی اجماع اهل سیر بر این معنا باطل محض و کذب صریح است ، و بالفرض اگر بعضِ اتباع و اشیاع ابوبکر ادعای این معنا نموده باشند ، شیعه آن را کی باور میدارند تا بر ایشان حجت تمام شود .

‹ 128 › (1) اما آنچه گفته : علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در جواب گفت : من مأمورم .

پس بر فرض صحت ، مقصود آن حضرت ( علیه السلام ) از این کلمه آن بود که :

من مأمور جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هستم نه امیر بالاستقلال .

نه آنچه مخاطب ایهام آن قصد کرده ، یعنی : مأمور توام ای ابوبکر .

‹ 1 / 128 › (2) اما آنچه گفته : پس لابد این عزل ابوبکر را - که در مقدمه چند آیه قرآنی واقع شده - وجهی میباید ورای عدم لیاقت و قصور قابلیت ، و الاّ نصب ابوبکر در امری که خیلی جلیل القدر است ، و عزل او از این کارِ سهل ، صریح خلاف عقل است .

پس مخاطب عالی تبار - که بار بار اهانت و استحقار این کار جلیل المقدار بر زبان گهربار میراند - به حقیقت بغض و عناد حضرت حیدر کرار و جسارت خود بر معارضه جناب رسول مختار ( صلی الله علیه وآله ) ، بلکه خدای جبار و ایزد قهار به منصه اثبات و اظهار میرساند !


1- بازگشت به صفحه : 178 از نسخه [ الف ] .
2- از اینجا به بعد نیز در نسخه [ الف ] بعد از صفحه : 128 آمده است .

ص : 246

بلکه نشتر طعن و تسفیه و تحمیق و تجهیل خلیفه عالی فخار ، به قلوب معتقدین جان نثار او میدواند !

و کمال شناعت و فظاعت این تحقیر و توهین بر اهل ایمان ظاهر است ، و هرگز کار مسلمی نیست که بعدِ ملاحظه احادیث داله بر غایت عظمت و جلالت آن ، توهین و تحقیر آن نماید ، لیکن مخاطب به زعم دفع طعن از امام خود - گو مفضی به عکس آن باشد ! - به اهانت و تحقیر این شرف عظیم ، مایه خسارت دنیا و آخرت اندوخته ، آتش غضب الهی بر خود افروخته !

و طرفه تر آنکه بعدِ اندک فاصله - به وجوه عدیده - تکذیب و تجهیل خود در این تحقیر و تسهیل فرموده :

اول : آنکه قول او در مابعد :

و اگر تأمل کنیم خواندن سوره برائت در این انبوه کثیر که در منی واقع میشود ، و به قدر شش لک (1) کس در آن وادی وسیع فراهم میآیند ، و رسانیدن آواز به گوش هر کس محتاج است به گردش بسیار و محنت شدید و بلند کردن آواز متصل بر خیمه و در هر شارع (2) و در هر بازار . انتهی .

به وجوه عدیده - کما لا یخفی علی المتأمل - دلالت بر عظمت و جلالت این


1- قبلا گذشت که ( لک ) یعنی : صد هزار .
2- در [ الف ] اشتباهاً به جای : ( هر شارع ) لفظ : ( مثل ) آمده است که معنای صحیحی نداشت ، لذا از مصدر اصلاح شد .

ص : 247

کار دارد ، پس تسهیل و تحقیر و توهین آن - که قبل از این تأمل نموده - دلیل کمال تهور و جسارت و خسارت او است که بلاتأمل در پی تحقیر و توهین چنین شرف عظیم - که خود اثبات غایت عظمت و جلالت آن نموده - افتاده ، ابواب نهایت لوم و ملام اهل ایمان و اسلام بر خود گشاده .

دوم : آنکه قول او : ( پس ناچار از امیر حج ] ‹ 2 / 128 › [ این کار نمیتواند شد ) ، نیز دلالت صریحه دارد بر عظمت و فخامت این کار جلیل المقدار .

واعجباه که چنین کار عظیم را که به اعتراف او از امیر حج - که نزد او ابوبکر بوده - نمیتواند شد ، و او قدرت بر آن نداشت ، چنان اهانت و تحقیر به سبب مزید بغض و عداوت امیر کل امیر - علیه صلوات الملک القدیر - مینماید که به کذب و بهتان و مجازفه و عدوان ادعا میفرماید که : - معاذالله - هر قاری و حافظ آن را سرانجام میتواند داد !

سوم : آنکه قول او : ( چون این کار از مهمات عظیمه بود ) ، نص واضح و برهان لائح بر کذب و بهتان مخاطب است در ادعای سهل بودن آن ، که در اینجا اعتراف نموده به آنکه : این کار از مهمات عظیمه بوده ، و قبل از آن - به سبب اشتعال نار عناد و احقاد - راه تحقیر و إزرا و تنقیص آن سپرده که هر قاری و حافظ را که حائکان و ندّافان (1) دهلی هم در مصداق آن داخلند ، لایق


1- حائک : نسّاج ، جولا ، بافنده . نداف : پنبه زن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 248

آن گردانیده ، و در حقیقت به این ادعای باطل - علاوه بر اظهار کمال ناصبیت و عداوت خود - دست از اسلام ظاهری هم برداشته که - معاذالله - از آن اعتراض عظیم بر خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که این کار را تعظیم و تبجیل نمودند ، لازم میآید .

و از آن هم اَطرف آنکه از این توهین و تسهیل ، تحمیق و تضلیل ابی بکر هم به وجه اتم ظاهر میشود .

چهارم : آنکه قول او : ( پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد مثل ابوبکر ) ، تصریح صریح است به عظمت و جلالت این کار که از آن انحصار آن در شخص عظیم المرتبه و بزرگ مرتبه که مثل ابوبکر باشد ظاهر است ، پس به حقیقت در قول سابق از این - که نهایت توهین و تحقیر این شرف خطیر نموده - کمال عناد و تعصب و وقاحت و بی باکی خود ، حسب قول خود ظاهر ساخته ، و به این تحقیر و توهین ، ذمّ و تهجین ابی بکر هم به غایت قُصوی رسانیده که کاری را که حسب افاده او از ابی بکر نمیتواند شد ، و منحصر در شخص عظیم القدر جلیل المرتبه که مثل ابی بکر باشد ، به حدی بیوقع و بی قدر ساخته که هر قاری و حافظ - ولو کان فاسقاً ماجناً جاهلا فاجراً - لایق آن پنداشته .

پنجم : آنکه قول او :

ولهذا جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] را برای این کار امیر ساخت . انتهی .

ص : 249

دلیل صریح و برهان واضح است بر آنکه : این کار بس عظیم و جلیل و خطیر بوده که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، نظر بر آنکه چون این کار از مهمات عظیمه بوده ، پس لابد صاحب آن کار هم شخص عظیم القدر و جلیل المرتبه باشد مثل ابوبکر ، برای این کار حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را امیر ساخت ، پس تحقیر و توهین چنین کار ، کار احدی از مسلمین نیست ، فنعوذ بالله من وساوس إبلیس اللعین وتلبیساته المضلّة عن الدین .

ششم : آنکه قول او : ( تا هر دو مهم به خوبی و رونق سرانجام پذیرد ) ، دلیل روشن است بر آنکه تبلیغ سوره برائت امری بود مهم مثل امارت حج ، و سرانجام پذیرفتن آن به خوبی و رونق مثل حج ، منظور نظر سرور انام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - بوده ، پس تحقیر و توهین این امر مهم که از اهم مهام است ، و سرانجام یافتن آن به خوبی و رونقِ تمام ، مطمح نظر حضرت سرور انام - صلی الله علیه وآله الکرام - و آن تحقیر هم به این مبالغه و اهتمام که هر قاری و حافظ را - ولو کان من الجهلة الأغثام ، والسفهاء اللئام ، والمردة الطغام - لایق آن گردانیدن ، کار احدی از عوام اهل اسلام نیست ، و جز کافری عنید و متعصبی پلید بر آن اقدام نمیتواند کرد ، چه جا که عالمی و دین داری و صاحب فهم و هوشیاری قدم جسارت بر آن گذارد ، و عَلَم تفضیح و تقبیح و تضلیل و تجهیل خود در خلایق بردارد .

هفتم : آنکه قول او : ( و هر دو کار نزد مردم مقصود بالذات دریافته شود ) ، دلالت صریحه دارد بر آنکه این کار به حدی عظیم و جلیل الشأن بود

ص : 250

که مثل امارت حج که به اعتراف او خیلی جلیل القدر و محتاج به اجتهاد عظیم و علم وافر است ، و دریافته شدن آن مقصودِ بالذات مقصود سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات والتسلیمات - بوده ، پس توهین و تحقیر آن - که از مخاطب سر زده - بلاریب او را به درکات سعیر برده .

هشتم : آنکه قول او :

اگر اکتفا بر منادیان ابوبکر میفرمود ، مردم را گمان میشد که مقدمه عهد و پیمان نزد پیغمبر چندان ضرور نبود که برای این کار شخص مستقل منصوب نفرمود . انتهی .

نیز برای تکذیب او در ادعای این معنا که هر قاری و حافظ این کار را سرانجام میتواند داد کافی است .

نهم : آنکه توجیهی که بعد از این ذکر کرده ، و آن را به لطیفه موسوم ساخته ، و به بعض مدققین اهل سنت منسوب ساخته ، نیز بر عظمت و جلالت و علو منزلت این کار به وجوه عدیده دلالت دارد ، پس کذب او [ در ادعای سهل بودن آن ، و شناعت مجازفت او ] (1) در اهانت و تحقیر آن از این لطیفه هم به غایت وضوح ظاهر است .

دهم : آنکه قول او :

طرفه آن است که ابوبکر صدیق در این کار هم مددکار علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ]


1- زیاده از [ ج ] .

ص : 251

بود . . الی قوله : و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد . . . الی آخر .

دلالت صریحه دارد بر آنکه : این خدمت به حدی عظمت و جلالت داشته که مخاطب شرکت ابی بکر را در آن موجب فخر و شرف ابی بکر میداند ، و اهتمام در اثبات آن مینماید ، و ثبوت آن را طرفه میپندارد ، پس تحقیر و توهین آن - که از مخاطب فخور و اعور مغرور سر زده - کما سیجیء - از طرائف امور است و غرائب شرور ، و عجایب کذب و زور ، و بدائع فسق و فجور ، ( فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ ) (1) .

‹ 178 › (2) اما آنچه گفته : و آن وجه آن است که : عادت عرب در عهد بستن و شکستن و صلح نمودن وجنگ بنیاد نهادن همین بود . . . الی آخر .

پس در جواب این شبهه سید مرتضی علم الهدی ( رحمه الله ) فرموده :

فأمّا ما حکاه عن أبی علی من أن عادة العرب أن لا یحلّ ما عقده الرئیس منهم إلاّ هو أو المتقدّم من رهطه ، فمعاذ الله ! أن یجری النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سنته وأحکامه علی عادة الجاهلیة ، وقد بیّن ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سببه لمّا رجع إلیه أبو بکر فسأله عن أخذ السورة منه ، فقال : « أُوحی إلیّ أن لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی » ، و لم یذکر ما ادّعاه أبو علی ، علی أن هذه العادة لو کان یعرفها النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) قبل بعثه أبی بکر بسورة براءة ، فما باله لم یعتدّها ، ویبعث فی الابتداء


1- الحجّ ( 22 ) : 46 .
2- بازگشت به صفحه : 178 از نسخه [ الف ] .

ص : 252

من یجوز أن یحلّ عقده من قومه ؟ ! (1) انتهی .

و نیز باطل میکند این وجه مخترع را آنکه قرابت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در جناب امیر ( علیه السلام ) منحصر نبود ، بلکه عباس عم آن حضرت هم قریب آن جناب بود ، و حال آنکه در “ مشکاة “ مذکور است :

عن حبشی بن جنادة ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « علی منی وأنا من علی ، ولا یؤدّی منّی (2) إلاّ أنا أو علی » . رواه الترمذی (3) .

و ملا علی قاری در شرح ‹ 179 › آن گفته :

و کذا أحمد ، والنسائی ، وابن ماجه . (4) انتهی .

پس در این حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تصریح فرموده که : سوای جناب امیر ( علیه السلام ) کسی دیگر تبلیغ نمیتواند کرد ، و حال آنکه به موجب آنچه سنیان از عادت عرب دعوی میکنند ، حصر تبلیغ در جناب امیر ( علیه السلام ) نمیبایست ، پس معلوم شد که وجه حصر در جناب امیر ( علیه السلام ) همین بود که سوای آن جناب کسی دیگر آن وقت لیاقت تبلیغ نداشت .


1- [ ب ] الشافی : 4 ( طبع ایران ) . [ الشافی 4 / 155 ] .
2- فی المصدر : ( عنّی ) .
3- [ الف ] باب مناقب علی [ ( علیه السلام ) ] من کتاب المناقب . ( 12 ) . [ ب ] مشکاة : 564 ( طبع دهلی سنه 1350 ) . [ مشکاة المصابیح 3 / 1720 ] .
4- مرقاة المفاتیح 11 / 248 .

ص : 253

و حدیث صحیح ابن عباس که سابقاً از “ نزل الابرار “ به روایت امام احمد گذشت ، به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه ارسال جناب امیر ( علیه السلام ) برای ادای سوره برائت بعدِ عزل ابی بکر ، فضیلت جلیله و منقبت جسیمه برای آن حضرت ( علیه السلام ) بود ، و از خصال شریفه و مناقب منیفه آن جناب معدود ، پس اگر - معاذالله - این ارسال محض بنابر اتباع رسم جاهلیت بودی ، جای منقبت و فضیلت اصلا نبودی .

و به مقتضای حبّ الشیء یعمی ویصمّ بعض علمای اهل سنت وجهی دیگر که افحش از این وجه است - برای عزل ابی بکر از ادای سوره برائت - تراشیده اند ، و آن اینکه :

چون سوره برائت متضمن فضیلت ابی بکر بود لهذا مناسب ننمود که ابوبکر مدح خود به زبانش بیان سازد ، پس حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خواست که مدح او را کسی دیگر به کفار رساند .

و سخافت این وجه بدان مرتبه رسیده که خود اهل سنت آن را مردود ساخته اند ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قیل : إنّما لم یقتصر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی تبلیغ أبی بکر عنه ببراءة لأنها تضمّنت مدح أبی بکر ، فأراد أن یسمعوها من غیر أبی بکر .

وهذه غفلة من قائله ، حمله علیها ظنّه أن المراد تبلیغ براءة

ص : 254

کلّها ، ولیس الأمر کذلک لما قدّمناه ، و أن ما أُمر بتبلیغه منها أوائلها فقط . (1) انتهی .

و از امثال این مقامات حال عصبیت و عناد علمای سنیه نیک تر به وضوح میرسد که در محبت ائمه ضلالی چنان غافل و ذاهل گردیده اند که برای اصلاح مطاعن ایشان چه ها مساعی نامشکور که بجا نمیآرند ، و چه مشقتهای لاطائل که در توجیه و تأویل بی حاصل برنمیدارند ، و لیکن اصلا این سعی ایشان به جایی نمیرسد ، و هرگز سودی جز مزید فضیحت به ایشان نمیرساند .

و اعور ناصب چنان مبتلای عصبیت گردیده که از دین و آیین دست برداشته ، کلمه [ ای ] بس سخیف بر زبان آورده ، یعنی گفته که : وجه عزل ابی بکر از ادای سوره برائت آن است که شأنش ارفع از آن بود که او تبلیغ آن نماید ، چنانچه در رساله ای که به ردّ اهل حق نوشته گفته :

إن النداء أمر صغیر لا یلیق بالأُمراء مثله ، فصرفه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن أبی بکر لکونه الأمیر رفعاً لدرجته عن مثله ، وهو فضیلة لعلی [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخره (2) .


1- [ الف ] فی باب ( وَأَذانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ . . ) إلی آخر الآیة [ التوبة ( 9 ) : 3 ] ، من کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 222 . [ فتح الباری 8 / 242 ( چاپ دارالمعرفة بیروت لبنان ) ] .
2- رساله الردّ علی الرافضة : عنه الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ المهلبی الحلی : 133 ، ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 ) . هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی رساله الردّ علی الرافضة در دست نداریم ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دهم ابوبکر گذشت .

ص : 255

این عصبیت و هوای باطل تماشا کردنی است که امری را که علمای سنیه از فضایل جناب امیر ( علیه السلام ) میشمارند ، بلکه خودش هم آن را فضیلت آن حضرت ( علیه السلام ) دانسته ، و ابن عباس از فضایل عظیمه آن حضرت ( علیه السلام ) که مختص ‹ 180 › به آن جناب بود شمرده ، و به مقابله عمر هم ذکر آن کرده ، و اثبات عظمت آن حضرت ( علیه السلام ) به آن نموده ، و او سکوت نموده ، و خود خلیفه اول آن را نهایتْ عظیم و جلیل شمرده ، و بر معزول شدن خود از آن دل تنگ گردیده ، و ناخوش شده ، و گمان نزول چیزی در حق خود کرده ، و بکا و زاری به جهت آن کرده ، و مخاطب اهتمام اثبات شراکت ابی بکر با جناب امیر ( علیه السلام ) در آن دارد ، چنان تحقیر و تهوین میکند که - خاک به دهانش - میگوید که :

امری صغیر بود و لایق ابوبکر نبود ، که مرتبه اش بلندتر از آن است .

آری راست گفته که چون ابوبکر لیاقت ادای آن نداشت ، آن هم لایق ابوبکر نبود ، سبحان الله ! جای عبرت است که تبلیغ آیات قرآن را به سوی کفار تحقیر مینماید و صغیر میگوید ، و شأن ابوبکر را ارفع از آن میداند ، فاعتبروا یا أُولی الألباب ! إن هذا لشیء عجاب .

و گو اعور ناصب به مزعوم باطل خود به این هفوه شنیعه اثبات کمال فضیلت ابی بکر کرده ، لیکن در حقیقت به نظر [ به ] روایات سابقه که به

ص : 256

خلاصه آن اشاره رفت ، در تحمیق و تسفیه ابی بکر کوشیده ، و نهایت نقصان عقل و بیتمیزی او به اثبات رسانیده ، وهذا فی کمال الظهور ، و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور .

اما آنچه گفته : و حالا هم همین [ رایج ] (1) و جاری است . . . الی آخر .

پس اولا : رایج و جاری بودن این رسم ممنوع است ، بلکه بسا است که بعدِ نزاع و جدال هرگاه نوبت به مصالحه میرسد ، اعتماد بر اقوال شاهزادگان - که اکثر به سبب بُعد از مراتب فضل و عقل بدنام میباشند - نمیکنند ، و جز عهد و پیمان اکابر امرا و وزرا که به حزم و احتیاط و وفور عقل و علم ، و حفظ عهود معروف باشند معتمد نمیدانند .

و ثانیاً : اگر در میان سلاطین و امرا و زمین داران رسمی حالا رایج و جاری باشد ، ذکر آن در مقام بیان مصلحت فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و حکمت نزول وحی آوردن ، داد دانشمندی دادن است !

اما آنچه گفته : و اگر تأمل کنیم . . . الی آخر .

پس کاش قبل از این تأمل میگردید ! و به آن همه خرافات و هفوات که در توهین و تحقیر این امر جلیل الشأن - که به وجوه کثیره حالا اثبات


1- زیاده از [ ج ] .

ص : 257

غایت عظمت و جلالت و سُموّ منزلت آن مینمایید - رانده اید (1) متفوه نمیشدید (2) .

اما آنچه گفته : پس ناچار از امیر حج این کار نمیتواند شد .

جوابش آنکه : این مقوله دلالت میکند بر اینکه : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در اول امر که حکم به تبلیغ سوره برائت به ابوبکر کرده بود از این امور غیر واقف و غافل بود ، معاذ الله من ذلک !

و مثل این الزام بر مقوله شیعیان لازم نمیآید ; زیرا که ایشان میگویند که : مقصود آن حضرت از این تعیین و عزل آن بود که : بر مردم ظاهر شود که ابوبکر استحقاق و لیاقت این امور ندارد ، چنانچه سیدمرتضی - رضی الله عنه وأرضاه ، وجعل فی جنّة الخلد مثواه - فرموده :

فإن قیل : فأیّ فائدة فی دفع السورة إلی أبی بکر ، وهو لا یرید أن یؤدّیها عنه ، ثمّ ارتجاعها منه ، وألاّ دفعت فی الابتداء إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ؟

قلنا : الفائدة فی ذلک ظهور فضل أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ومزیّته ، و أن الرجل الذی نزعت السورة منه لا یصلح لما یصلح له ، وهذا غرض قوی فی وقوع الأمر علی ما وقع علیه من دفعها إلی أبی بکر وارتجاعها منه (3) .


1- مقصود از ( رانده اید ) معلوم نشد ، کلام بدون آن کاملا روشن است .
2- دو اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده .
3- الشافی 4 / 157 .

ص : 258

اما آنچه گفته : ابوبکر که مظهر صفت رحمت الهی بود . . . الی آخر .

پس چرا نمیگوید که : ابوبکر جبان و نامرد بود ، و از او سرانجام این امور ممکن نبود ; زیرا که حق - تعالی شأنه - در وصف اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرموده : ( وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) (1) یعنی : کسانی که با حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هستند ، سخت ترین مردمان و زیاده شدت کنندگان هستند بر کفار ، و رحم کنندگان بر مؤمنین ، و هرگاه که ابوبکر بر کفار شدت کننده نباشد ، بلکه بر ایشان رحم کننده باشد ، از مصداق این آیه کریمه خارج باشد ، و اهل سنت و جماعت که در فرود آوردن این آیه کریمه بر ابوبکر و امثال او سعی کرده اند ، مخاطب بر باد ، و ضائع ساخته .

اما آنچه گفته : ‹ 181 › و در حق او ارشاد فرموده اند : ( أرحم أُمّتی بأُمّتی أبو بکر ) .

پس بدان که به مقتضای ( یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ ) (2) خودِ بعض ثقات اهل سنت این حدیث را موضوع دانسته اند ، چنانچه در “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ در شرح : ( أرأف أُمّتی بأُمّتی أبو بکر . . ) إلی آخره مسطور است :

( ع ) - أی رواه أبو یعلی - من طریق ابن السلمانی ، عن أبیه ،


1- [ الف ] آخر سوره فتح سی پاره بیست و ششم . [ الفتح ( 48 ) : 29 ] .
2- الحشر ( 59 ) : 2 .

ص : 259

عن ابن عمر بن الخطاب . . وابن السلمانی حاله معروف ، لکن فی الباب أیضاً عن أنس وجابر . . وغیرهما عند (1) الترمذی ، وابن ماجه ، والحاکم . . وغیرهم ، لکن قالوا : فی روایتهم بدل ( أرأف ) : ( أرحم ) وقال ت - أی الترمذی - : حسن صحیح .

وقال ک - أی الحاکم - : علی شرطهما .

وتعقّبه ابن الهادی فی تذکرته ب : أن فی متنه نکارة ، وبأن شیخه ضعّفه ، بل رجّح وضعه . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : تا صفت جمال و جلال الهی در آن مجمع عظیم که نمونه محشر و موردِ مسلمان و کافر بود ، از این دو فواره دریای بی پایان صفات حقانیه جوش زند .

پس حق آن است که صفت افترا و بهتان نامتناهی در مجمع عظیم علما و اکابر ارباب اطلاع و خبر و محققین و منقدین حدیث و اثر از فواره دریای بی پایان صفات شیطانیه به خرافات متسننین جوش میزند که گاهی بر خلاف روایات (3) جهابذه ثقات متبحرین عزل ابی بکر را از اصل انکار میکنند ;


1- فی المصدر : ( عن ) .
2- [ الف ] فی الألف مع الراء من حرف الهمزة . [ ب ] فیض القدیر 1 / 461 ( طبع مصر سنه 1356 ) . [ فیض القدیر 1 / 589 ] .
3- چند سطر گذشته از نسخه [ الف ] ( زیراکس مکتبة العلوم کراچی ) و [ ج ] تصحیح شد ، نسخه [ ب ] تصحیف شده است ، و در افست [ الف ] موجود نیست .

ص : 260

و گاهی سر به دامن خجالت و ندامت کشیده ، چاره از قبول ندیده ، توجیهات متهافت و متناقض اختراع مینمایند که : گاهی آن را بر اتباع رسم اهل جاهلیت میاندازند ; و گاهی ساز تحقیر و توهین این کار و رفع شأن خالفه اول از این خدمت عالی مقدار مینوازند ; و گاهی مزید شناعت این جسارت دریافته - بلامخافت از مؤاخذه و تفضیح - اثبات مداخله ابی بکر در این کار میکنند ; و گاهی از مزید اهمال و اغفال ترک توضیح وایثار اجمال به ذیل ظهور صفت جمال دست میزنند ، فهم کالسائر علی غیر المنهج ، لا یزیده کثرة السیر إلاّ بعداً .

و به هرحال از این تقریر جمال و جلال هم نقصان اول از کمال جلال ، و بُعد او از مقام مقابله و نزال و جدال ، به اعتراف اهل ضلال ، به عنایت ربّ متعال ظاهر میشود ، ( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) (1) .

و اما ادعاء جمال برای آن اسوه اهل اغفال ، فهو کذب لیس علیه جمال (2) .

اما آنچه گفته : و طرفه آن است که ابوبکر صدیق در این کار هم مددکار علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] بود . . . الی آخر .

پس طرفه آن است که مخاطب با وصف آن همه تنقیص و تهجین این کار که سابقاً بر آن جسارت کرده از هوس اثبات مددکاری ابوبکر در این کار هم


1- الاحزاب ( 33 ) : 25 .
2- اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده ، و تصحیح بعضی از مطالب از نسخه [ ب ] و [ ج ] میباشد .

ص : 261

درگذشته ، اثبات شرکت او در این کار خواسته ، و از لزوم تنقیص و تهجین ابی بکر حسب جسارت خود و خرافه اعور اکفر که این کار را لایق ابوبکر ندانسته ، و به نظر تحقیر و ازرای تمام آن را دیده حیای نمیآرد .

و قطع نظر از آن ، مخالفت امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم بر ابوبکر ثابت میسازد که آن حضرت این کار را از او صرف کرده ، و تصریح فرموده که : « ادا نمیکند از جانب آن جناب مگر کسی که از آن جناب باشد » .

و آنفاً دخل ابی بکر را در این خدمت منافی عزل او دانسته و گفته که :

از این روایات صریح معلوم میشود که ابوبکر صدیق از این خدمت معزول نشده بود ، و الاّ در خدمت غیر دخل نمیکرد . . . الی آخر (1) .

و در اینجا به مزید قفول و ذهول بر تقدیر قبول عزل امام جهول خود هم دخل نامعقول آن نامعقول جهول (2) ثابت مینماید ، و خود را و امام خود را کما ینبغی رسوا فرماید (3) .

اما آنچه گفته : در “ بخاری “ از ابوهریره روایت موجود است که : او را با جماعت دیگر متعینه علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] نمود .

پس الفاظ روایت “ بخاری “ قبل از این گذشت ، و از آن هرگز مددکاری


1- تحفه اثناعشریه : 272 .
2- در [ الف ] اشتباهاً آمده است : ( دخل نامعقول او نامعقول آن جهول ) .
3- اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده ، و پس از آن آمده : ( این عبارت حاشیه داخل متن است ) .

ص : 262

ابوبکر علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] را در تبلیغ سوره برائت فهمیده نمیشود .

اما آنچه گفته : و خود نیز گاه گاه شریک این خدمت میشد ، چنانچه در “ ترمذی “ و “ حاکم “ به روایت ابن عباس ثابت است که : ( کان علی [ ( علیه السلام ) ] ینادی ، فإذا أعیی قام أبو بکر ) .

پس منقوض است به چند وجه :

اول : آنکه مخاطب تمام روایت حاکم و ترمذی را ننوشته به جهت آنکه شروع روایت منافی ادعای باطل او بود ، و تمام روایت [ را ] شیخ جلال الدین سیوطی در “ درّ منثور “ به این وجه نقل کرده :

أخرج الترمذی - وحسّنه - وابن أبی حاتم ، والحاکم - وصحّحه - وابن مردویه ، والبیهقی فی الدلائل عن ابن عباس : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعث أبا بکر وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات ، ثم أتبعه علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأمره أن ینادی بهؤلاء الکلمات ، فانطلقا فحجّا فقام علی [ ( علیه السلام ) ] فی أیام التشریق ، فنادی : « ( أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ ) (1) ، ( فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر ) (2) ، ولا یحجّنّ بعد العام مشرک ، ولا یطوفنّ بالبیت عریان ، ولا یدخلنّ الجنّة إلاّ مؤمن » . فکان علی [ ( علیه السلام ) ]


1- التوبة ( 9 ) : 3 .
2- التوبة ( 9 ) : 2 .

ص : 263

ینادی فإذا أعیی قام أبو بکر فنادی بها . (1) انتهی .

بیان منافات آنکه : مخاطب در سابق ادعا نموده که ارجح نزد اهل حدیث همین است که ابوبکر برای ادای سوره برائت منصوب نشده ، پس چون نصب نشد عزل چرا واقع شود ؟ !

و در صدر این روایت - که اعاظم محدّثین ، اعنی ترمذی و ابن ابی حاتم و حاکم و ابن مردویه و بیهقی نقل کرده اند (2) ، ترمذی و حاکم تحسین و تصحیح آن نموده اند - تصریح است به اینکه اولا ابوبکر برای منادات به این کلمات مأمور شده بود ، بعدِ آن جناب امیر ( علیه السلام ) را حکم فرمودند به اینکه به این کلمات ندا فرماید .

دوم : تأذین و نداء ابی بکر را به این کلمات ، ثقات و محققین اهل سنت قطعاً باطل ، و از حلیه صحت عاطل ، و غلط فاحش شنیع ، و مخالف روایت جمیع دانسته اند ، شارح قسطلانی در شرح ‹ 182 › روایت منقوله از “ صحیح بخاری “ ، در ذیل قوله : ( قال أبو هریرة : فأذّن معنا علی [ ( علیه السلام ) ]


1- [ الف ] تفسیر سوره براءة . [ ب ] الدرّ المنثور 3 / 110 ( طبع مصر سنه 1314 ) . [ الدرّ المنثور 3 / 210 . و لم یرد فی المصدر قوله : ( فإذا أعیی قام أبو بکر فنادی بها ) ، مع وجوده فی سنن الترمذی 4 / 340 ، وقال الألبانی - فی ارواء الغلیل 4 / 303 - : ورجاله کلّه ثقات رجال البخاری ، فهو صحیح الاسناد ] .
2- قسمت : ( ترمذی و ابن ابی حاتم و حاکم و ابن مردویه و بیهقی نقل کرده اند ) در [ الف ] در حاشیه به عنوان تصحیح آمده .

ص : 264

یوم النحر فی أهل منی ببراءة ) ، گفته :

ولأبی ذرّ ، عن الکشمیهنی ، قال أبو بکر : بدل ( قال أبو هریرة ) قال الحافظ ابن حجر : وهذا غلط فاحش ، مخالف لروایة الجمیع ، وإنّما هو کلام أبی هریرة قطعاً ، فهو الذی کان یؤذن بذلک (1) .

حاصل آنکه در روایت ابی ذر از کشمیهنی وارد است که : ابوبکر گفت که : تأذین کرد با ما جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] .

و حافظ ابن حجر گفته که : این غلط فاحش و مخالف روایات جمیع روات است ، و جز این نیست که آن کلام ابوهریره است قطعاً ; زیرا که او مؤذن بود به این امر .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

( قال أبو هریرة : فأذّن معنا علی [ ( علیه السلام ) ] . . ) ، کذا للاکثر ، وفی روایة الکشمیهنی وحده : ( قال أبو بکر : فأذن معنا ) ، وهو غلط فاحش مخالف لروایة الجمیع ، وإنّما هو کلام أبی هریرة قطعاً ، فهو الذی کان یؤذن بذلک .

و ذکر عیاض : إن أکثر رواة الفربری وافقوا الکشمیهنی ، قال : وهو غلط (2) .


1- [ الف ] کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] ارشاد الساری 7 / 143 .
2- [ الف ] باب قوله تعالی : ( فَسِیحُوا فِی الأرْضِ . . ) من سورة التوبة [ ( 9 ) : 2 ] ، کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 8 / 220 ( طبع مصر سنه 1325 ) . [ فتح الباری 8 / 240 ] .

ص : 265

سوم : آنکه اگر ابوبکر در این کار که از آن معزول شده بود ، دخل میداد ، خلاف حکم خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میکرد ، پس اثبات دخل ابی بکر موجب منقصت ، و دلیل مخالفت او حکم خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را هست ، نه باعث منقبتی و فضیلتی .

اما آنچه گفته : بالجمله ; وجه عزل ابوبکر همین بود که نقض عهد را موافق عادت عرب ، اظهار نموده اید .

پس از این کلام ظاهر است که وجه عزل ابوبکر منحصر در همین بود که : نقض عهد را موافق عادت ، اظهار نموده اید .

پس آنچه قبل از این در توجیه عزل او بیان کرده به قول خود : ( و اگر تأمل کنیم . . . ) الی آخر ، و همچنین آنچه از بعض مدققینِ مزعومی خود نقل کرده ، حظی از واقعیت نداشته باشد .

و هر عاقلی متدبر را در تهافت تقریرات مخاطب ، تأملی باید نمود که بعدِ تسلیم عزل ابی بکر ، آن را بر عادت عرب فرود آورده ; و بعد از آن به تأمل ، آن را معلل به عدم امکان آن از ابی بکر به سبب مشغولی او به خبرداری اعمال حج گردانیده ; وباز دریافته شدن این کار [ را ] مقصود بالذاتِ وجه عزل قرار داده ، و بعد از آن آن را موجّه به ظهور صفت جلال از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده ; و بعد از اینها همه را بی اصل ساخته ، باز همان آهنگ سابق برداشته ، و

ص : 266

وجه عزل را منحصر در موافقت عادت عرب ساخته ! (1) اما آنچه گفته : که این وجه در “ معالم “ ، و “ زاهدی “ ، و “ بیضاوی “ ، و “ شرح تجرید “ و “ شرح مواقف “ ، و “ صواعق “ ، و شروح “ مشکاة “ ، و دیگر کتب اهل سنت موجود است .

پس بدان که : این وجه را ابوعلی (2) جبایی ذکر نموده ، چنانچه سید مرتضی ( رحمه الله ) در “ شافی “ فرموده :

وحکی - أی صاحب المغنی - عن أبی علی : أن المعنی فی أخذ السورة من أبی بکر ، أن من عادة العرب . . إلی آخره (3) .

و جواب این قول در کلام سید مرتضی علم الهدی - علیه الرحمة - گذشت .

اما آنچه گفته : و لهذا چون پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حدیبیه - بعد از مصالحه - اوس انصاری را - که در صنعت کتابت مهارت تام داشته - برای نوشتن عهدنامه طلبیدند ، سهیل بن عمرو که از طرف مشرکان جهت مصالحه آمده بود گفت : یا محمد ! باید که این عهدنامه را پسر عمّ تو علی [ ( علیه السلام ) ] بنویسد . . . الی آخر .

پس مدفوع است به اینکه : بر تقدیر تسلیم این روایت ، از کجا ثابت شود


1- اشکال گذشته و جواب آن در نسخه [ الف ] در حاشیه آمده .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابوبکر علی ) آمده است .
3- الشافی 4 / 153 .

ص : 267

که وجه درخواست سهیل بن عمرو کتابت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را همین عادت بود که جریان آن را در عرب ادعا میکنند ، و به ثبوت امری یک دفعه ، ثبوت جریان عادت به آن نمیشود .

و از اینجاست که عبدالحق ، تعلیل درخواست سهیل به اینکه احق و اولی به معامله مرد از مصالحه و معاهده و نقض آن ، عصبات و اهل اویند ، به طور ظنّ و تخمین نموده نه قطع و یقین ، چنانچه در “ مدارج النبوة “ در ذکر صلح حدیبیه گفته :

بالجمله ; بعد از تقریر و تمهید اثبات شرایط صلح و احضار آلات و ادوات کتابت آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] اوس بن خولی انصاری را که مهارتی در صنعت کتابت و خط داشت طلب نمود ، تا به کتابت عهدنامه قیام نماید ، سهیل گفت : ای محمد [ ص ] ! باید که این نامه پسر عمّ تو علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] نویسد .

و ظاهراً این بنابر این خواهد بود که احق و اولی به معامله مرد از مصالحه و معاهده و نقض آن ، عصبات و اهل اویند (1) . . . الی آخر (2) .

اما آنچه گفته : جواب دیگر : سلّمنا که ابوبکر را از تبلیغ برائت عزل فرمودند ، اما عزل شخصی که صاحب عدالت باشد و هزار جا


1- [ ب ] مدارج النبوة 1 / 285 ( طبع هند 1323 ) . [ مدارج النبوة 2 / 285 ] .
2- اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده .

ص : 268

پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و آیات قرآنی بر عدالت او گواهی داده باشند ، به جهت مصلحت جزئیه . . . الی آخر .

پس جواب اول نیز یعنی (1) بر تسلیم عزل که چاره از آن - حسب روایات ائمه ثقات و جهابذه اثبات - نیست ، بوده ، و نزد اهل حق هرگز عدالت ابوبکر ثابت نیست ، و اثبات شهادت آیات قرآنی ، [ و ] (2) جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هزار جا بر عدالت ابوبکر به طریق (3) سنیه هم سخت دشوار است تا به طرق شیعه چه رسد (4) .

اما آنچه گفته : حضرت امیرالمؤمنین علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] نیز عمر بن ابی سلمه را . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : خواجه کابلی در نقل نامه جناب امیر ( علیه السلام ) که به نام عمر بن ابی سلمه است ، خیانت فظیعی نموده ، و عبارتی که دافع شبهه بود ، سرقت کرده ، و تمام نامه را نقل ننموده (5) ، و مخاطب هم به تقلیدش در خیانت و جنایت او شریک شده ، و تمام نامه جناب امیر ( علیه السلام ) در “ نهج البلاغه “ چنین مسطور است :


1- [ ج ] مبنی .
2- زیاده از نسخه [ ج ] .
3- در [ ج ] : ( طرق ) .
4- اشکال گذشته و جواب آن در [ الف ] در حاشیه آمده ، و پس از آن نوشته : ( این حاشیه داخل متن است ) .
5- الصواقع ، ورق : 256 .

ص : 269

أمّا بعد ; فإنی قد ولّیت النعمان بن عجلون (1) علی البحرین ، ونزعت یدک بلا ذمّ لک ، ولا تثریب علیک ، فلقد أحسنت الولایة وأدّیت الأمانة ، فأقبل غیر ظنین ولا ملوم ، ولا متهم ولا مأثوم ، فلقد أردت المسیر إلی ظَلَمة الشام ، وأحببت أن تشهد معی فإنک ممّن أستظهر به علی جهاد العدوّ ، وإقامة عمود الدین ، إن شاء الله تعالی . (2) انتهی .

پس معلوم شد که وجه نزع ولایت از عمر بن ابی سلمه این بود که آن جناب اراده تشریف بری به سوی جنگ اهل شام داشت ، و عمر بن ابی سلمه ، چون مرد ثقه و امین و قابل استعانت در جهاد اعداء دین بود ، لهذا آن جناب خواست که او را همراه رکابِ ‹ 183 › سعادت انتساب دارد ، تا به قتال و نزال اهل ضلال اشتغال ورزد ، پس در حقیقت این عزل نیست بلکه از یک کار بر کار دیگر - که از آن اهم و اعظم بود - مقرر ساختن است ، پس در عزل ابی بکر و عزل عمر بن ابی سلمه تفاوت ظاهر باشد به چند وجه :

اول : آنکه از نامه جناب امیر ( علیه السلام ) واضح است که عمر بن ابی سلمه لیاقت تولی امری که متکفل آن بوده داشت ، لیکن به جهت سنوح (3) ضرورتی ، عزل او از آن واقع گردید .


1- فی المصدر : ( عجلان الزرقی ) .
2- [ ب ] نهج البلاغة 3 / 75 ( طبع الاستقامة بمصر ) . [ نهج البلاغة 3 / 67 ، ( نامه 42 ) ] .
3- پیدا و هویدا شدن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا . وقال ابن منظور : سنح لی الشیء إذا عرض . انظر : لسان العرب 2 / 492 .

ص : 270

به خلاف ابی بکر که احادیث کثیره بر آن دلالت دارد که او لیاقت ادای سوره برائت نداشت ; زیرا که در بسیاری از احادیث سابقه مذکور است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود « لا یؤدّی عنّی إلاّ أنا أو رجل منی » و این ارشاد دلالت واضحه دارد بر سلب لیاقت تبلیغ از ابی بکر .

دوم : آنکه گو عمر بن ابی سلمه را جناب امیر ( علیه السلام ) از ولایتی که سپرد (1) او بود ، عزل فرموده ، لیکن او را بر کاری عمده تر از آن - اعنی اعانه در جهاد اعداء دین - منصوب فرموده .

و نصب ابی بکر برای امارت حج - که اهل سنت مدعی آنند - غیر ثابت کما بیّنا آنفاً .

سوم : آنکه عزل ابوبکر قبل از مباشرت به امرِ مأمور به واقع شد .

و عزل عمر بن ابی سلمه بعدِ مباشرت به امر مأمور به ، و انقطاع مصلحت واقع شده بود ، و بعدِ ثبوت تفاوت در هر دو جا ، قیاس یکی بر دیگری قیاس مع الفارق باشد .

و در بعض شروح “ نهج البلاغه “ در شرح این نامه مذکور است :

مدار الکتاب علی إعلام عمر بن أبی سلمة بإنفاذ النعمان عوضاً عنه ، ثم إعلامه بأن ذلک لم یکن عن ذنب صدر منه یستحقّ به الذمّ والعزل ، وإنه شاکر له بکونه أحسن ولایته ، وأدّی أمانته ، ثمّ إعلامه بغرضه من عزله واستدعائه ، وهو : الاستعانة به علی


1- در [ ب ] : ( سپرده ) .

ص : 271

عدوّه ، کلّ ذلک لیطمئنّ قلبه ویفارق الولایة عن طیب نفس ، وینبّه علی وجه رغبته فی حضوره معه ، بقوله : « فإنک . . » إلی آخره ، وهو فی قوّة صغری تقدیرها : إنک ممّن أستظهر به علی العدوّ وإقامة عمود الدین ، وکلّ من أستظهر به علی العدوّ وإقامة عمود الدین ، فواجب أن أرغب فی حضوره و أن یشهد معی .

ولفظ ( العمود ) مستعار لأُصوله التی بحفظها وقیامها یقوم کالعمود للبنیة ، و بالله التوفیق .

اما آنچه گفته : و بالیقین ثابت است که عمر بن ابی سلمه از نعمان بن عجلان دورقی افضل بود ، هم از راه دین و هم از راه حسب و هم از راه نسب . . . الی آخر .

پس دانستی که به جهت همین افضلیتش جناب امیر ( علیه السلام ) او را نزد خود طلب فرمود ، تا که در جهاد و اقامه شعائر دین به او استعانت فرماید که اَلیق و اَحری به این امر بود ، پس این عزل عمر بن ابی سلمه قدرش را دو بالا نمود ، و در فضلش افزود ، ‹ 184 › به خلاف عزل ابی بکر که در قدر او نهایت تنقیص(1) ساخت تا آنکه او رنجید ، و نزد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آمد و گریست .

اما آنچه گفته : و اگر ابوبکر صدیق لیاقت و قابلیت ادای یک حکم قرآنی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تنقیض ) آمده است .

ص : 272

نداشت ، او را امیر حج ساختن که چند مرتبه مهم تر و اعظم از ادای این رسالت است ، چه معنا داشت ؟ و از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که بالاجماع معصوم است ، چگونه صدور مییافت ؟

پس مردود است به اینکه : از روایات معتبره ائمه اهل سنت معلوم کردی (1) که وقتی که ابوبکر به خدمت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حاضر شد ، گریست ، و بر عزل خود دلتنگ شد ، و گمان برد که شاید در شأن او چیزی نازل شده ، پس تعجب است که ابوبکر اینقدر نفهمید که امری را که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از من مصروف ساخته ، به جناب امیر ( علیه السلام ) حواله فرموده ، امری است سهل و آسان ، و وجه صرف هم ظاهر که : عادت عرب است که معامله عهد و پیمان را اقارب سرانجام میدهند نه اباعد ، گو در فضل اقدم و اسبق باشند ! !

و نیز بر امری امیر بود که به چند مرتبه از این امر مصروف اهم و اعظم است ، پس دلتنگ شدن و گریستن و گمان نزول چیزی به حق خود نمودن در چنین موضع معنایی نداشت !

و اگر بالفرض فهم ابی بکر از ادراک این معنا قاصر بود ، پس حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - البته ، وقتی که ابوبکر بکا و زاری و جزع و بی قراری نموده بود - او را تنبیه میفرمود که چسان دلتنگ میشوی و گمان میبری که این عزل در قدر تو چیزی نقصان کرد ؟ ! و حال آنکه تو را بر امری که به مراتب از


1- یعنی دانستی .

ص : 273

این امر اعظم و اهم است ، امیر داشتم ، و وجه صرف این کار از تو ، عدم لیاقت تو نیست ، بلکه چون عرب عهد و پیمان بستن و شکستن را از سوای اقارب قبول نمیکنند ، لهذا این امر را به علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) حواله کردم ، نه به این جهت که او از تو افضل است (1) .

و احکام عدیده را که ابوبکر از تبلیغ آن معزول شده ، به یک حکم تعبیر کردن ، جز آنکه مبنی بر علت منحوسه مخاطب - که انهماک در کذب و بی مبالاتی است باشد - وجهی دیگر ظاهر نمیشود .

و عجب تر آن است [ که ] (2) عبارات سابقه خود مخاطب هم تکذیبش در این افراد مینماید ، حیث قال :

و حضرت امیر را بعد از روانه شدن ابوبکر . . . چون سوره برائت نازل ، و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد از عقب فرستادند تا تبلیغ این احکام تازه نماید . (3) انتهی .

این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه : در این واقعه امر تبلیغ احکام بود ، نه حرف یک حکم .

و نیز مخاطب قبل از این گفته :

زیرا که اینها به اجماع روایت کرده اند که ابوبکر صدیق . . . ابوهریره را در روز نحر با جماعت دیگر متعینه علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] فرمود ، تا منادی دهند


1- از اینجا تا آخر طعن در [ الف ] در حاشیه آمده است .
2- زیاده از نسخه [ ج ] .
3- تحفه اثنا عشریه : 272 .

ص : 274

که : لا یحجّ بعد العام مشرک ، ولا یطوف بالبیت عریان . (1) انتهی .

. . إلی غیر ذلک ممّا سبق .

و آنچه مخاطب در تقریر طعن ، تعبیر از این تبلیغ به ادای یک حکم قرآنی نموده ، نیز از ایجادات او است .

* * *


1- تحفه اثنا عشریه : 272 .

ص : 275

طعن دوازدهم : منع حضرت زهرا علیها السلام از فدک از جهت میراث

ص : 276

ص : 277

قال : طعن دوازدهم :

آنکه ابوبکر ، فاطمه [ ( علیها السلام ) ] را از ترکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که پدر او بود ، میراث او نداد ، پس فاطمه [ ( علیها السلام ) ] گفت : « ای پسر ابوقحافه ! تو از پدر خود میراث گیری و من از پدر خود میراث نگیرم ؟ کدام انصاف است ؟ ! » .

و در مقابله فاطمه ( علیها السلام ) به روایت یک کس که خودش بود احتجاج نمود و گفت که : من از رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شنیده ام که میفرمود که : ما مردم که فرقه انبیا باشیم ، نه از کسی میراث میگیریم ، و نه کسی از ما میراث میگیرد . حال آنکه این خبر ، صریح مخالف نص قرآنی است : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الانْثَیَیْنِ ) (1) ; زیرا که این نص ، عام است ، شامل است نبیّ را و غیر نبیّ را ، و نیز مخالف نص دیگر است که : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (2) ، ( فَهَبْ (3) لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَیَرِثُ


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- النمل ( 27 ) : 16 .
3- کذا فی المصحف الشریف ، وفی الأصل : وهب .

ص : 278

مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) ، پس معلوم شد که انبیا وارث (2) هم میشوند ، و از ایشان هم وارثان ایشان میراث میگیرند .

جواب از این طعن آنکه : ابوبکر منع میراث از فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ، محض به جهت شنیدن این نص از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نمود ، نه از جهت عداوت و بغض فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] به دلیل آنکه ازواج مطهرات را هم بر تقدیر میراث ، حصه از ‹ 185 › ترکه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم میرسید ، و عایشه دختر ابوبکر نیز از جمله آنها بود ، اگر ابوبکر با فاطمه ( علیها السلام ) بغض و عداوت داشت ، با ازواج مطهرات و پدران و برادران آنها ، خصوصاً با دختر خود که عایشه بود ، او را چه عداوت بود که هر همه را محروم المیراث گردانید ؟

و نیز قریب نصف متروکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به عباس - که عمّ حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود - میرسید ، و عباس همیشه از ابتدای خلافت ابوبکر با او رفیق و مشیر ماند ، او را چرا محروم المیراث میکرد ؟ !

و آنچه گفته اند که : فاطمه ( علیها السلام ) را به خبر یک کس - که خودش بود - جواب داد .


1- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وارث ، انبیا ) آمده است .

ص : 279

دروغ محض است ; زیرا که این خبر در کتب اهل سنت به روایت حذیفة بن الیمان و زبیر بن العوام و ابودردا و ابوهریره و عباس و علی [ ( علیه السلام ) ] و عثمان و عبدالرّحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص صحیح و ثابت است ، و اینها اجلّه صحابه اند ، و بعضی از ایشان مبشَّر به بهشت اند . و در حقّ حذیفه ، ملا عبدالله مشهدی در “ اظهار الحق “ حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ را ] آورده که : « ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه » ، و از جمله اینها مرتضی علی ( علیه السلام ) است که به اجماع شیعه معصوم ، و به اجماع اهل سنت صادق است ، و روایت عایشه و ابوبکر و عمر را در این مقام اعتبار نیست .

أخرج البخاری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری : أن عمر بن الخطاب قال - بمحضر من الصحابة فیهم علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس وعثمان وعبد الرحمن بن عوف والزبیر بن العوام وسعد بن أبی وقاص - : أُنشدکم بالله الذی بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا نورّث ، ما ترکناه صدقة ؟

قالوا : اللهم نعم ، ثم أقبل علی علیّ [ ( علیه السلام ) ] والعباس فقال : أُنشدکما (1) بالله هل تعلمان أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد قال ذلک ؟ قالا (2) : اللهم نعم (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أُنشدکم ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
3- [ ب ] البخاری 5 / 89 ( طبع مصر سنة 1313 ) . [ صحیح بخاری 4 / 43 - 41 ] .

ص : 280

پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیه است در قطعیت ; زیرا که این جماعت که نام اینها مذکور شد ، خبر یکی از ایشان مفید یقین است ، چه جای این جمع کثیر ; علی الخصوص حضرت علی مرتضی ( علیه السلام ) که نزد شیعه معصوم اند ، و روایت معصوم برابر قرآن است در افاده یقین نزد ایشان .

و با قطع نظر از این همه ، این روایت در کتب صحیحه شیعه از امام معصوم هم موجود است ، روی محمد بن یعقوب الرازی فی الکافی :

عن أبی البختری ، عن أبی عبد الله جعفر بن محمد الصادق [ ( علیه السلام ) ] قال : « إن العلماء ورثة الأنبیاء ، وذلک أن الأنبیاء لم یورّثوا - وفی نسخة : لم یرثوا - درهماً ولا دیناراً ، وإنّما أورثوا أحادیث من أحادیثهم ; فمن أخذ بشیء منها فقد أخذ بحظّ وافر » (1) .

و کلمه ( إنّما ) به اعتراف شیعه مفید حصر است قطعاً ، چنانچه در آیه ( إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ) (2) گذشت (3) ، پس معلوم شد که غیر از علم و احادیث ، هیچ چیز میراث به کسی نداده اند ، فثبت المدّعی بروایة المعصوم .

و نیز خبر حضرت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) در حق کسی که بلاواسطه از آن جناب شنیده باشد ، مفید علم یقینی است بلاشبهه ، و عمل به سماع خود واجب است ، خواه از دیگری بشنود یا نشنود ، اجماع اصولیین شیعه و سنی است


1- کافی 1 / 32 .
2- المائدة ( 5 ) : 55 .
3- تحفه اثنا عشریه : 198 .

ص : 281

که تقسیم خبر به متواتر و غیر متواتر نسبت به آن کسان است که نبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را ‹ 186 › مشاهده ننموده اند و به واسطه دیگران خبر او را شنیده ، نه در حق کسی که نبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را مشاهده نموده و بلاواسطه از وی خبری شنیده که این خبر در حق [ او ] (1) حکم متواتر بلکه بالاتر از متواتر است ، و چون این خبر را ابوبکر خود شنیده بود ، حاجت تفتیش از دیگری نداشت .

آمدیم بر اینکه این خبر مخالف آیه است ، این هم دروغ است ; زیرا که ( کُم ) خطاب به امت است نه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، پس این خبر مبیِّن تعیّن خطاب است نه مخصّص آن ، و اگر مخصّص هم باشد پس تخصیص آیه لازم خواهد آمد ، مخالفت از کجا ؟

و این آیه بسیار تخصیص یافته است ، مثلاً اولاد کافر وارث نیست ، و رقیق وارث نیست ، و قاتل وارث نیست ، و نیز شیعه از ائمه خود روایت میکنند که : ایشان بعض وارثان پدر خود را منع فرموده اند از بعض ترکه پدر خود و خود گرفته اند ، مثل شمشیر و مصحف و انگشتری و پوشاک بدنی پدر ، به خبری که خود متفردند به روایت آن ، و هنوز عصمت نزد اهل سنت ثابت نیست .

و دلیل بر ثبوت این خبر و صحت آن نزد جمیع اهل بیت - از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گرفته تا آخر - آن است که چون ترکه آن حضرت ( علیه السلام ) در دست ایشان افتاد ، حضرت عباس و اولاد او را خارج کردند و دخل ندادند ، و


1- زیاده از مصدر .

ص : 282

ازواج را نیز حصه شان ندادند ، پس اگر میراث در ترکه حضرت پیغمبر ( علیه السلام ) جاری میشد این بزرگواران که به نزد شیعه معصوم اند و نزد اهل سنت محفوظ ، چه قسم این حق تلفی صریح روا میداشتند ؟ زیرا که به اجماعِ اهلِ سِیَر و تواریخ و علمای حدیث ، ثابت و مقرر است که متروکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم از خیبر و فدک و غیره در عهد عمر بن الخطاب به دست علی ( علیه السلام ) و عباس بود ، و علی ( علیه السلام ) بر عباس غلبه کرد ، و بعد از علی مرتضی ( علیه السلام ) به دست حسن بن علی ( علیهما السلام ) ، و بعد از او به دست حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، و بعد از او به دست (1) علی بن الحسین ( علیهما السلام ) و حسن بن حسن بود ، و هر دو تداول میکردند در آن ، بعد از آن زید بن حسن بن علی - برادر حسن بن حسن - متصرف شد رضی الله تعالی عنهم اجمعین ، بعد از آن به دست مروان که امیر بود افتاد ، و به دست مروانیه بود تا نوبت پادشاهی عمر بن عبدالعزیز رسید ، وی به جهت عدالتی که داشت گفت : نمیگیرم من چیزی را که منع کرد از آن حضرت پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را و نداد ، و نباشد مرا در او حقی ، من ردّ میکنم آن را ، پس ردّ کرد بر اولاد فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] .

پس به عمل ائمه معصومین از اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] معلوم شد که در ترکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم میراث جاری نیست ، و آیه مواریث به حدیث مذکور تخصیص یافته .


1- قسمت : ( حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] و بعد از او به دست ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 283

آمدیم بر آنکه آیه : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (1) دلالت میکند که هم انبیا وارث میشوند و هم از انبیا میراث گرفته میشود ، و مخالف این حدیثِ قطعی است که به روایت معصومین ثابت شده .

در حل این اشکال نیز رجوع به قول معصوم ( علیه السلام ) نمودیم ، و به کتب شیعه التجا بردیم :

روی الکلینی عن أبی عبد الله [ ( علیه السلام ) ] : « ان سلیمان ورث داود ، وإن محمّداً ( صلی الله علیه وآله ) ورث سلیمان » (2) .

پس معلوم شد که این ، وراثت علم و نبوت و کمالات نفسانی است ، نه وراثت مال و متروکه ، و قرینه عقلیه نیز مطابق قول معصوم دلالت بر همین وراثت کرد ; زیرا که به اجماع اهل تاریخ حضرت داود ( علیه السلام ) نوزده پسر داشت ، ‹ 187 › پس همه وارث آن حضرت میشدند ، حال آنکه حق تعالی در مقام اختصاص و امتیاز حضرت سلیمان این عبارت [ را ] فرموده ، و وراثتی که به حضرت ایشان اختصاص دارد ، و دیگر برادران را در آن شرکت نمیتواند شد همین وراثت علم و نبوت است ، چه برادران دیگر را این چیزها حاصل نبود .

و نیز پر ظاهر است که : هر پسر میراث پدر میگیرد و وارث مال پدر میشود ، پس خبردادن از آن لغو محض باشد ، و کلام الهی مشتمل بر لغو نمیتواند شد .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- کافی 1 / 224 - 225 .

ص : 284

و حضرت سلیمان را در چیزی که تمام عالم در آن شریک است ، شریک بیان فرمودن ، چه موجب بزرگی است که حق تعالی در بیان فضائل و مناقب ، [ این ] (1) وراثت عامه را مذکور فرماید ، و نیز کلام آینده صریح ناطق است به آنکه : مراد از وراثت ، وراثتِ علم است حیث قال : ( وَقالَ یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ . . ) إلی آخر الآیة (2) .

و اگر گویند که : لفظ ( وراثت ) در علم مجاز است و در مال حقیقت ، پس صَرف لفظ از حقیقت به مجاز بی ضرورت چرا باید کرد ؟

گوییم : ضرورت محافظت قول معصوم است از تکذیب .

و نیز لا نُسَلِّم که وراثت در مال حقیقت است ، بلکه به غلبه استعمال در عرف فقها تخصیص یافته ، مثل منقولات عرفیه ، و در حقیقت اطلاق او بر وراثت علم و منصب همه صحیح است .

سَلَّمنا که مجاز است ، لیکن مجاز متعارف و مشهور است ، خصوصاً در استعمال قرآن به حدی که پهلو به حقیقت میزند ، قوله تعالی : ( ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا ) (3) ، ( فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ ) (4) .


1- زیاده از مصدر .
2- النمل ( 27 ) : 16 .
3- فاطر ( 35 ) : 32 .
4- الأعراف ( 7 ) : 169 .

ص : 285

و اما آیه دیگر یعنی : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) ، پس به بداهت عقلیه در آنجا وراثت منصب مراد است بالقطع ; زیرا که اگر از لفظ آل یعقوب ، نفسِ ذاتِ یعقوب مراد باشد به طریق مجاز ، پس لازم آید که مال یعقوب از زمان ایشان تا زمان حضرت زکریا ( علیه السلام ) - که زیاده بر دو هزار سال گذشته بود - باقی بود غیر مقسوم ، و تقسیم آن بعد از وفات حضرت زکریا نموده ، حصه حضرت یحیی به حضرت یحیی برسد ، وهو سفسطة جدّاً چه اگر پیش از وفات حضرت زکریا مقسوم شده باشد ، آن مال ، مال حضرت زکریا باشد ، و در ( یرثنی ) داخل گشت ، و اگر مراد از آل یعقوب اولاد یعقوب بود ، لازم آید که حضرت یحیی وارث جمیع بنی اسرائیل باشد ، چه احیا و چه اموات ، و این سفسطه اَشَدّ و اَفْحَش از سفسطه اولی است ، پس این آیه ، در این مقام آوردن ، کمال خوش فهمی علمای این فرقه است !

و نیز حضرت زکریا دو لفظ فرمود : ( ولیاً ) و ( یرثنی ) ، پس از جناب الهی ولی طلب کرد که به صفت وراثت موصوف بُوَد ، پس اگر مراد وراثت علمی خاص نباشد ، این صفت ، لغوِ محض افتد و در ذکر آن فایده نباشد ; زیرا که پسر در جمیع شرایع وارث پدر است ، و از لفظ ( ولی ) وراثت مال فهمیده میشود بیتکلف .

و نیز در و الا دیدِ همتِ عُلیایِ نفوسِ قدسیه انبیا - که از تعلقات این عالم


1- مریم ( 19 ) : 6 .

ص : 286

بی ثبات وارسته ، تعلق [ خاطر ] (1) به غیر جناب حق جلّ وعلا ندارند - همگی متاع دنیوی به جوی نمیارزد ، خصوصاً حضرت زکریا ( علیه السلام ) که به کمال وارستگی و بیتعلقی مشهور و معروف اند ، محال ‹ 188 › عادی است که از وراثت مال و متاع - که در نظر ایشان اَدْنی قدری نداشت - بترسند ، و از این رهگذر اظهار کلفت و اندوه و ملال و خوف در جناب خداوندی نمایند که این معنا صریح ، کمال محبت و تعلق دلی را میخواهد .

و نیز اگر حضرت زکریا از آن میترسیدند که : مال مرا بنو الاعمام من بی جا خرج کنند ، و در امور ممنوعه صرف نمایند ، اول جای ترس نبود که چون شخص فوت شد و به وراثت مال ، مال دیگری شد ، صرف آن مال بر ذمه آن دیگر است ، خواه بجا کند خواه بی جا ، مرده را بر آن صَرف مواخذه و عتابی نیست .

و مع هذا این خوف را به جناب الهی عرض کردن چه ضرور بود ؟ دفع این خوف در دست ایشان بود ، تمام مال را للّه پیش از وفات خود خیرات و تصدق میفرمودند ، و آن وارثان بد روش را خائب و خاسر و محروم میگذاشتند .

و انبیا را به موت خود آگاهی میدهند و مخیر میسازند ، پس خوف موت فجأةً هم نداشتند ، پس مراد در اینجا وراثتِ منصب است که اشرار


1- زیاده از مصدر .

ص : 287

بنی اسرائیل بعد از من بر منصب نبوت مستولی گشته ، مبادا تحریف احکام الهی و تبدیل شرایع ربانی نمایند ، و علم مرا محافظت نکنند و بر آن عمل بجا نیارند ، و موجب فساد عظیم گردند .

پس قصد ایشان از طلب ولد ، ولیِ اجرای احکام الهی و ترویج شریعت و بقای نبوت در خاندان خود است که موجب تضاعف اجر و بقای آن تا مدت دراز میباشد ، نه بخل بر مال .

و بعضی از علما در اینجا بحث کنند که اگر از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کسی میراث نمیگیرد ، پس چرا حجرات ازواج را در میراث آنها دادند ؟

و غلطی این بحث پر روشن است ; زیرا که اقرار حجرات ازواج در دست ازواج ، به جهت ملکیت ایشان بود نه به جهت میراث ، به دستور اقرار حجره حضرت زهرا ( علیها السلام ) در دست ایشان که جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) هر حجره را به نام زوجه [ ای ] ساخته ، به دست او حواله فرموده بود ، پس هبه مع القبض متحقق شد ، و آن موجب ملک است ، بلکه حضرت زهرا ( علیها السلام ) و حضرت اسامه را نیز همین قسم خانه ها ساخته ، حواله فرموده بودند ، و آن اشخاص همه مالک آن خانه ها بودند ، و به حضور جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) تصرفات مالکانه در آن مینمودند .

دلیل بر این دعوی آنکه : به اجماع شیعه و سنی ثابت است که چون حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را وفات نزدیک شد از اُمّ المؤمنین عایشه استیذان

ص : 288

طلبید که : مرا هم موضعی برای دفن در جوار جد خود بدهد .

اگر نه حجره آنِ اُمّ المؤمنین ، در ملک او بود ، این استیذان معنا نداشت .

و دلالت بر مالک بودن ازواج ، خانه های خود را از قرآن نیز فهمیده اند که خانه ها را به ازواج اضافه فرموده ، و ارشاد نموده : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (1) و الا مقام آن بود که میفرمود : ( وقرن فی بیت الرسول ) [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] .

و نیز بعضی از علمای شیعه گویند که : اگر چنین بود ، پس شمشیر و زره و بَغله شهبا - یعنی دُلْدُل - و امثال ذلک [ را ] چرا به حضرت امیر ( علیه السلام ) دادند ؟

گوییم : این دادن خود صریح دلیل است بر آنکه : در متروکه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم میراث نبود ; زیرا که حضرت امیر ( علیه السلام ) را خود ، به وجهی میراث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّمنمی رسید ، اگر وارث میشدند ، ‹ 189 › زهرا [ ( علیها السلام ) ] و عباس و ازواج وارث میشدند ، پس دادن [ به ] حضرت امیر ( علیه السلام ) بنابر آن است که : مال آن جناب بعد از وفات ، حکم وقف دارد بر جمیع مسلمین ، خلیفه وقت هر که را خواهد به چیزی تخصیص نماید ، حضرت امیر ( علیه السلام ) را به این چیزها لایق - بلکه اَلیق - دانسته خلیفه اول ، تخصیص نمود ، و نیز بعضی اشیا از متروکه آن جناب [ را ] به زبیر بن العوام که عمه زاده جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) بود ، نیز داده اند ، و محمد بن مسلمه انصاری را نیز بعضی چیزها داده اند ، پس این تقسیم دلیل صریح است بر عدم


1- الأحزاب ( 33 ) : 33 .

ص : 289

توریث ، و این را در معرض شبهه آوردن ، دلیل دیگر برای اهل سنت افزودن است . - بیت - :

< شعر > عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد * خمیرمایه دُکان شیشه گر سنگ است < / شعر > در اینجا فایده عظیمه باید دانست که شیعه در اول در باب مطاعن ابوبکر منع میراث مینوشتند ، و میگفتند ، چون از عمل ائمه معصومین ( علیهم السلام ) و از روی روایات این حضرات ، عدم توریث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ثابت شد ، از این دعوی انتقال (1) نموده (2) ، دعوی دیگر تراشیدند و طعن دیگر برآوردند که آن طعن سیزدهم است (3) .

اقول :

چون مخاطب موافق عادت و شیمه خود ، در تقریر این طعن ، کلام شیعه [ را ] بعینه ذکر نکرده ، بنابر آن به نقل عبارات بعضی از علما که متضمن تقریر این طعن است ، پرداخته میشود ، پس بدان که عبدالرزاق لاهیجی در کتاب “ گوهر مراد “ گفته :

طعن اول : آنکه مخالفت صریح کرد با نص کلام خدا ، وهو قوله تعالی :


1- در مصدر : ( انفعال )
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمود ) آمده است .
3- تحفه اثنا عشریه : 274 - 277 .

ص : 290

( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ . . ) (1) إلی آخر الآیة در منع فاطمه زهرا ( علیها السلام ) میراث پدرش ( صلی الله علیه وآله ) [ را ] (2) ، و معلوم است عموم خطاب مر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) و امت را ، و متمسک گردید در این منع به چیزی که خود متفرد بود به روایتش ، وهو أنه ( صلی الله علیه وآله ) قال : نحن معاشر الأنبیاء لا نرث و لا نورّث ، ماترکناه صدقة .

و حال آنکه به غایت ، قلیل الروایة بود .

و متهم است در این روایت لِکونها نفعاً لَهُ حیثُ یحلّ له الصّدقة .

و عجیب است به غایت ، بلکه ممتنع است به حسب عادت ، اختصاص ابوبکر به شنیدن چنین خبری دون غیره .

و ممتنع است عقلاً و شرعاً آنکه ترکه پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) صدقه باشد نه میراث ، و بر وارثان اختصاص ترکه او حرام ، و مع ذلک وارثان خود را خبر نداده باشد از این حکم ، و منع نفرموده باشد از طلب آن ، و اهمال کرده باشد در انذار اهل بیت [ و خویشان خود را با وجود آنکه مأمور است به آن فی قوله تعالی : ( وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ ) (3) ، و یا آنکه خبر داده باشد و اهل بیت ] (4) و فرزندان پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) نشنیده باشند سخن پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) را ، و انقیاد نکرده باشند امر او را ، و طلب غیر حق خود کرده باشند ، با آنکه معصوم و مطهرند ، به حکم نص قرآن : ( إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- زیاده از مصدر .
3- الشعراء ( 26 ) : 214 .
4- زیاده از مصدر .

ص : 291

وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ) (1) .

و نیز این روایت مخالف صریح قرآن است در ثبوت میراث از انبیا ، حیث قال الله تعالی : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (2) ، وقال تعالی - حکایةً عن زکریا - : ( فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ . . ) (3) إلی آخر الآیة (4) .

و سید مرتضی علم الهدی در “ شافی “ فرموده است :

ابتدأ صاحب الکتاب هذا الفصل بذکر میراث النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) ، ورتّب فی ذلک کلاماً لا نرتضیه ، ونحن من بعد بین (5) الترتیب فیه ‹ 190 › وکیفیة التعلق به (6) .

و بعد از حکایت کلام قاضی القضات گفته :

نحن نبیّن أولاً ما یدلّ علی أنه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یورّث المال ویرتّب الکلام فی ذلک الترتیب الصحیح ، ثم نعطف علی ما أوردتَه (7) ونتکلم علیه .


1- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
2- النمل ( 27 ) : 16 .
3- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
4- گوهر مراد : 404 - 405 .
5- کذا ، وفی المصدر : ( ونحن بعد نبیّن ) .
6- الشافی 4 / 57 .
7- فی المصدر : ( ونرتّب الکلام فی ذلک الترتیب الصحیح ، ثم نعطف علی ماأورده . . ) .

ص : 292

فالذی یدلّ علی ما ذکرنا : قوله تعالی مخبراً عن زکریا ( علیه السلام ) : ( وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَکانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً ) (1) ، فخبّر عنه أنه خاف من بنی عمّه ; لأن الموالی هاهنا بنو العمّ بلا شبهة ، وإنّما خافهم أن یرثوا ماله فینفقوا فی الفساد ; لأنه کان یعرف ذلک من خلائقهم وطرائقهم ، فسأل ربّه ولیّاً یکون أحقّ بمیراثه منهم ; والذی یدلّ علی أن المراد بالمیراث المذکور فی الآیة میراث المال دون العلم والنبوة - علی ما یقولون - : أن لفظة المیراث فی اللغة والشریعة جمیعاً لا یفید (2) إطلاقها إلاّ علی ما یجوز أن ینتقل علی الحقیقة من المورّث إلی الوارث کالأموال و ما فی معناها ، ولا تستعمل فی غیر المال إلاّ تجوزاً واتساعاً ، ولهذا لا یفهم من قول القائل : ( لا وارث لفلان إلاّ فلان ) ، و ( فلان یرث مع فلان ) بالظاهر والإطلاق إلاّ میراث الأموال والأعراض دون العلوم . . وغیرها ، ولیس لنا أن نعدل عن ظاهر الکلام وحقیقته إلی مجازه به غیر دلالة قرینة .

وأیضاً ; فإنه تعالی خبّر عن نبیّه أنه اشترط فی وارثه أن یکون رضیاً ، وإذا لم یحمل لفظ المیراث فی الآیة علی المال دون العلم


1- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
2- کذا ، وفی بعض نسخ المصدر : ( لا یعهد ) ، وهو أولی .

ص : 293

والنبوة لم یکن بالاشتراط (1) معنی ، وکان لغواً عبثاً ; لأنه إذا کان إنّما سأل من یقوم مقامه ویرث مکانه فقد دخل الرضا و ما هو أعظم من الرضا فی جملة کلامه وسؤاله ، فلا معنی لاشتراطه ، ألا تری أنه لا یحسن أن یقول أحد : اللهم ابعث إلینا نبیّا ، واجعله عاقلاً ومکلّفاً . . فإذا ثبت هذه الجملة صحّ أن زکریا موروث ماله ، وصحّ أیضا بصحتها أن نبیّنا ( علیه السلام ) ممّن یورّث المال ; لأن الإجماع واقع علی أن حال نبیّنا ( علیه السلام ) لا یخالف حال الأنبیاء المتقدّمین فی میراث المال ، فمن بین مثبت للأمرین وناف للأمرین .

وممّا یقوّی ما قدّمناه : أن زکریا [ ( علیه السلام ) ] خاف بنی عمه فطلب وارثاً لأجل خوفه ، ولا یلیق خوفه منهم إلاّ بالمال دون العلم والنبوة ; لأنه ( علیه السلام ) کان أعلم بالله من أن یخاف أن یبعث نبیّاً من لیس بأهل للنبوة ، أو أن یورّث علمه وحکمته من لیس أهلاً لهما .

ولأنه إنّما بعث لإذاعة العلم ونشره فی الناس ، فلا یجوز أن یخاف عن الأمر الذی هو الغرض فی بعثته .

فإن قیل : هذا یرجع علیکم فی الخوف من وراثة المال ; لأن ذلک غایة الضنّ والبخل .

قلنا : معاذ الله أن یستوی الحال ; لأن المال قد یصحّ یرزقه الله تعالی المؤمن والکافر والعدو والولی ، ولا یصحّ ذلک فی النبوة


1- فی المصدر : ( للاشتراط ) .

ص : 294

وعلومها ، ‹ 191 › ولیس من الضنّ أن یخاف علی بنی عمّه - وهم من أهل الفساد - أن یظفروا بماله فینفقوه علی المعاصی ، ویصرفوه فی غیر الوجوه المحبوبة ، بل ذلک هو غایة الحکمة وحسن التدبیر فی الدین ; لأن الدین یحظر تقویة الفسّاق وإمدادهم بما یعینهم علی طرائقهم المذمومة ، و ما یعدّ ذلک شحّاً ولا بخلاً إلاّ مَنْ لا تأملَ له .

فإن قیل : اَلاّ جاز أن یکون خاف من بنی عمّه أن یرثوا علمه - وهم أهل الفساد علی ما ادّعیتم - فیفسدوا به الناس ، ویموّهوا به علیهم .

قلنا : لا یخلو هذا العلم الذی أشرتم إلیه من أن یکون هو کتب علمه ، وصحف حکمته ; لأن ذلک قد یسمّی علماً علی طریق المجاز ، أو یکون هو العلم الذی یحلّ القلوب ؟

فإن کان الأوّل ; فهو یرجع إلی معنی المال ویصحّح أن الأنبیاء یورّثون أموالهم و ما فی معناها .

وإن کان الثانی ; لم یخل هذا العلم من أن یکون هو علم الشریعة الذی بُعث النبیّ لنشره وأدائه ، أو أن یکون علماً مخصوصاً لا یتعلّق بالشریعة ، فلا یجب اطلاع جمیع الأُمة علیه ، کعلم العواقب و ما یحدث فی المستقبل من الأوقات ، و ما جری مجری ذلک .

والقسم الأوّل لا یجوز علی النبیّ أن یخاف من وصوله إلی بنی عمّه ، وهم من جملة أُمّته الذین بُعث لاطلاعهم علی ذلک وتأدیته إلیهم ، وکأنّه علی هذا الوجه یخاف ممّا هو الغرض من بعثته .

ص : 295

والقسم الثانی فاسد أیضاً ; لأن هذا العلم المخصوص إنّما یستفاد من جهته ، ویوقف علیه باطلاعه وإعلامه ، ولیس هو ممّا یجب نشره فی جمیع الناس ، فقد کان یجب إذا خاف من إلقائه إلی بعض الناس فساداً أن لا یلقیه إلیه ، فإن ذلک فی یده ولا یحتاج إلی أکثر من ذلک .

وممّا یدلّ علی أن الأنبیاء یورّثون قوله تعالی : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (1) ، والظاهر من إطلاق لفظ ( المیراث ) یقتضی الأموال و ما فی معناها علی ما دللّناه (2) من قبل .

ویدلّ - أیضاً - علی ذلک قوله تعالی : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الانْثَیَیْنِ ) (3) والأُمّة قد أجمعت علی عموم هذه اللفظة إلاّ فی من أخرجه الدلیل ، فیجب أن یتمسّک بعمومها لمکان هذه الدلالة ، ولا یخرج عن حکمها إلاّ من أخرجه دلیل قاطع . (4) انتهی .

اما آنچه مخاطب گفته : منع ابوبکر میراث [ را ] از فاطمه [ ( علیها السلام ) ] محض به جهت شنیدن این نص از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- فی المصدر : ( دللنا علیه ) .
3- النساء ( 4 ) : 11 .
4- [ ب ] الشافی 229 ، 230 ( طبع ایران سنة 1301 ) . [ الشافی 4 / 62 - 65 ] .

ص : 296

پس مردود است به اینکه شنیدن ابوبکر این نص را از حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و نشنیدن حضرت علی و حضرت فاطمه ( علیهما السلام ) و همچنین عباس - که بنا بر زعم مخالفین او هم وارث بود - با وجود ازدیاد احتیاج اینها به آن ، ممکن و متصور نیست ، و معلوم است که هرگاه آیه کریمه : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الانْثَیَیْنِ ) (1) نازل شد ، حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آن را بر مردم بخواند ، ‹ 192 › و هیچ تخصیص برای اولاد پیغمبران و غیر آن ، بیان نفرمود ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ در چند موضع مسطور است ، منها فی کتاب التفسیر :

عن جابر قال : عادنی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبو بکر فی بنی سلمة ماشیین ، فوجدنی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لا أعقل ، فدعا بماء فتوضّأ منه ، ثمّ رشّ علیّ فأفقت ، فقلت : ما تأمرنی أن أصنع فی مالی یا رسول الله ؟ فنزلت : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ . . ) . (2) انتهی .

بنابر این حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) دانست که : چنان که اولادِ تمام امتِ آن حضرت میراث پدران خودشان به موجب آیه مذکوره خواهند یافت ، آن حضرت نیز میراث پدر خود [ را ] خواهد یافت ، چنانچه در روایات آمده که :


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- [ ب ] البخاری : 6 / 43 . [ صحیح بخاری 5 / 177 - 178 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 297

آن حضرت به ابوبکر فرمود که : « أترث أباک ولا أرث أبی ؟ ! » (1) ، برای اثبات میراث یافتن اولاد همه کس از پدران خودشان ، آیه مذکوره را تلاوت نمود ، پس اگر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نص مذکور را به ابوبکر اسماع میفرمود ، بر آن حضرت به موجب آیه کریمه : ( وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ ) (2) واجب و لازم بود که اول آن حضرت ، فاطمه زهرا ( علیها السلام ) و حضرت علی ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) را اسماع میفرمود ، بعد از آن ازواج خود را تا همه ورثه آن حضرت از دعوی ارث - که در این صورت باطل محض بود - ممتنع شوند ، و امت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در ضلالت و گمراهی نیفتد ، و ابوبکر را در جمله : ( وَمَنْ یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَلَهُ عَذابٌ مُهِینٌ ) (3) که در آخر آیات میراث مذکور است ، داخل نپندارد !

و طلب نمودنِ حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) میراث پدر خود را - چنان که در احادیث صحاح به آن تصریح واقع شده - و غضب نمودن آن حضرت وقتی که ابوبکر این خبر را برای مدافعه آن حضرت خواند ، و هجران نمودن آن حضرت ( علیها السلام ) ابوبکر را - چنانچه در حدیث “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ مذکور است - صریح دلالت میکند بر آنکه آن حضرت ( علیها السلام ) این خبر را نشنیده بود ، و ابوبکر را در نسبت آن به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) صادق نمیدانست .


1- مراجعه شود به طعن چهاردهم ابوبکر .
2- الشعراء ( 26 ) : 214 .
3- النساء ( 4 ) : 14 .

ص : 298

شیخ عبدالحق دهلوی در “ ترجمه مشکاة “ بعدِ تقریرِ اشکالِ دفع نمودنِ عمر ، اموال بنی النضیر [ را ] که خدای تعالی فیء کرده بود بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بعدِ امتناع از آن ، و جواب از آن اشکال گفته :

و مشکل تر از این قضیه فاطمه زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] است ; زیرا که اگر گوییم که : وی - رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] - جاهل بود به این سنت ، بعید است ; و اگر التزام کنیم که شاید اتفاق نیفتاد او را استماع این حدیث از آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مشکل تر میشود ، که بعد از استماع این حدیث از ابوبکر و شهادت صحابه بدان ، چگونه قبول نکرد ، و در غضب آمد ؟ !

و اگر غضب پیش از سماع حدیث بود ، چرا برنگشت از غضب تا اینکه به امتداد کشید ، و تا زنده ماند مهاجرت کرد ابوبکر را ؟ (1) انتهی .

و آنچه شیخ مذکور و دیگر اهل سنت را از این اشکال ، جواب نوشته اند ، باطل است ، از جهت احادیثِ دالّه بر آنکه غضب آن حضرت موجب غضب خدای تعالی است - کما سیجیء - .

و نیز به جهت دلالت آیه تطهیر بر ثبوت عصمت آن حضرت ( علیها السلام ) .

و نیز اجازه دادن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، آن حضرت را برای این طلب ، و عدم ممانعت حسنین ( علیهما السلام ) ، صریح دلالت میکند بر اینکه اهل بیت حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که به موجب آیه تطهیر از ‹ 193 ›


1- [ الف ] فصل ثالث باب الفی من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ أشعة اللمعات 1 / 480 ] .

ص : 299

جمیع گناهان صغیره و کبیره معصوم و مطهرند - این خبر را از آن حضرت نشنیده بودند .

و همچنین طلب نمودن ازواج آن حضرت ثُمن خود را دلالت میکند بر اینکه ایشان نیز از آن حضرت این خبر [ را ] نشنیده بودند .

و از کتب حدیث معلوم میشود که : در وقتی که ابوبکر این خبر را خوانده بود ، هیچ کس با او موافقت نکرده ، چنانچه ابن ابی الحدید گفته :

صدق المرتضی فیما قال ، أمّا عقیب وفاة النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) ومطالبة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] بالإرث ، فلم یرو الخبر إلاّ أبو بکر وحده ، وقیل : انه رواه معه مالک بن أوس بن الحدثان (1) .

و بعدِ ذکر روایت مالک ، گفته :

هذا حدیث غریب ; لأن المشهور أنه لم یرو حدیث انتفاء الإرث إلاّ أبو بکر وحده (2) .

اما آنچه گفته : اگر ابوبکر با فاطمه [ ( علیها السلام ) ] بغض و عداوت داشت ، با ازواج مطهرات و پدران و برادران آنها - خصوصاً با دختر خود که عایشه بود - او را چه عداوت بود که هر همه را محروم المیراث میگردانید ؟


1- شرح ابن ابی الحدید 16 / 245 .
2- شرح ابن ابی الحدید 16 / 221 .

ص : 300

پس جوابش اینکه : ازواج را همگین (1) ثُمن ترکه میرسید ، عایشه را تِسع الثُمن ، چنانچه شاعر گفته :

< شعر > تبغّلتِ تجمّلتِ ولو عشتِ تفیّلتِ * لکِ التسعُ من الُثمن وفی الکلّ تطمّعت < / شعر > و در تصرف هر یک ، یک (2) حجره بود ، و ابوبکر حجرات را از آنها انتزاع نمود .

و نیز ابوبکر و عمر ، ازواج - خصوصاً عایشه و حفصه را - عطایا و صلات بسیار میدادند ! ! ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

کان أبو بکر وعمر یعطیان عایشة فی کلّ سنة عشرة آلاف درهم (3) .

یعنی : میدادند ابوبکر [ و ] عمر عایشه را در هر سال ، ده هزار درهم .

و مع هذا اگر عایشه و حفصه به جمیع وجوه از ترکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) محروم میماندند ، بازهم ابوبکر به آن مبالاتی نمیداشت ، به سبب آنکه مقصود عمده ، محروم ساختن حضرت زهرا فاطمه ( علیها السلام ) از میراث پدر بزرگوارش بود ، گو دختر او نیز محروم ماند .


1- یعنی : همگی .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یک یک یک ) آمده است ، و در [ ب ] آمده : ( هریک یک از آن زنها یک حجره کامل ) .
3- [ الف ] در فصل خامس باب اول در شبهه سابعه . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 99 ] .

ص : 301

بیت :

< شعر > شادیم کز رقیبان ، دامن کشان گذشتی * گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد < / شعر > اما آنچه گفته : و نیز قریب نصف متروکه آن حضرت به عباس - که عمّ رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود - میرسید ، و عباس همیشه از ابتدای خلافت ابوبکر با او رفیق و مشیر ماند ، او را چرا محروم المیراث میکرد ؟

پس وجه محروم کردن عباس هم ، همان عداوت بود ; زیرا که عباس به جناب امیر ( علیه السلام ) اختصاص تام داشت ، و هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) بیعت ابوبکر نکرد ، او هم موافقت آن جناب نمود ، و از بیعت ابی بکر امتناع ورزید ، و به جناب امیر ( علیه السلام ) گفت : ( امدد یدک لأُبایعک ) ، و ادعای رفیق و مشیر ماندن عباس با ابوبکر از ابتدای خلافت غلط محض و افترای صرف است ، در حدیث “ صحیح مسلم “ وارد شده که :

زهری بعدِ روایت بیعت نکردن جناب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب [ ( علیه السلام ) ] با ابوبکر تا شش ماه ، گفته : ( ولا أحد من بنی هاشم ) ، یعنی : کسی از بنی هاشم با او بیعت نکرده (1) . و شک نیست در اینکه عباس از جمله بنی هاشم بود .


1- صحیح مسلم 5 / 153 - 154 . و مراجعه شود به : شرح مسلم نووی 12 / 77 ، تاریخ طبری 2 / 448 ، صحیح بخاری 5 / 82 - 83 ، فتح الباری 7 / 379 ، سنن کبری ، بیهقی 6 / 300 ، السیرة الحلبیة 3 / 360 ، تاریخ الخمیس 2 / 174 ، الریاض النضرة 1 / 243 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 46 ، و مصادر دیگر .

ص : 302

ومولانا الأکمل وسیدنا الأجلّ علی بن طاووس - علیه الرحمة من الله عزّ وجلّ - در کتاب “ طرائف “ گفته :

روی علماء التاریخ وغیرهم : أن العباس وسائر بنی هاشم کانوا مع علی [ ( علیه السلام ) ] ‹ 194 › بعد نبیّهم ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کنفس واحدة ، کما تقدم عن الصحاح عند ذکر تأخّرهم عن بیعة أبی بکر ، وعند ذکر اجتماعهم لمّا أراد أبو بکر تحریق علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس بالنار .

و روی جماعة العلماء : أن العباس سأل علیاً [ ( علیه السلام ) ] أن یمدّ یده لیبایعه بالخلافة عقیب وفاة نبیّهم [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، فاعتذر إلیه علی [ ( علیه السلام ) ] بقلّة الناصر لهما ، وارتداد کثیر من المسلمین ، وطمع الکفار فی الإسلام ، و أن الله أمره بالصبر ، کما جرت علیه سنّة جماعة من الأنبیاء والأوصیاء حتّی یجدوا أنصاراً تقوم بهم الحجّة .

و روی کثیر من العلماء دوام اتحاد العباس مع علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی روی ابن سعد فی الطبقات : ان علیاً [ ( علیه السلام ) ] هو الذی غسل العباس ، وتولّی أمره لمّا مات .

وقد کان من اختصاص علی [ ( علیه السلام ) ] بأولاد العباس - قبل تمکّنه فی خلافته ، و بعد انبساط یده ومبایعته - ما یدلّ علی دوام الصفاء والوفاء ، وقد ذکر ذلک جماعة من علماء التاریخ ، حتّی کانوا

ص : 303

فی خواصّه فی حروبه وولایاته وفی أسراره واحتجاجاته . (1) انتهی بتغییر یسیر .

پس اگر ابوبکر نظر به این وجوه - اعنی اِبا از بیعت او و اراده بیعت کردن با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و مرافقت و موافقت آن جناب اختیار کردن - عباس را محروم المیراث گردانید ، کدام محل تعجب است ؟

و نیز مخفی نماند که طلب عباس حصه خود را از ابوبکر ، محض بنابر الزام بود ، و غرض از آن محض معاونت و مشارکت با جناب امیر ( علیه السلام ) و اظهار ظلم و ستم ابی بکر بود ، و الا نزد فرقه حقّه عباس وارث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نبود ; زیرا که ایشان عمّ آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودند ، و عمّ را با وجود دختر نصیبی نمیرسد .

و ابن حجر (2) مصنف “ صواعق محرقه “ را چون بر مذهب امامیه در حکم این مسأله اطلاع نبود ، و بعدِ ذکر حدیثی که متضمن است تصرف حضرت علی ( علیه السلام ) را در تمام زمین بنی نضیر - متروکه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - و ندادن چیزی از آن به عباس گفته :

فهل بقی لمعاند بعد ذلک من شبهة . . ؟ ! فإن زُعم بقاء شبهة ، قلنا : یلزمک أن تغلّب علیّ علی الجمیع ، وأخذه من العباس ظلم ; لأنه یلزم علی قولکم بالإرث أن للعباس فیه حصة ، فکیف مع


1- الطرائف : 274 - 275 .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] عدم اطلاع ابن حجر بر مذاهب شیعه در عدم توریث عمّ با وجود دختر . ( 12 ) .

ص : 304

ذلک ساغ لعلیّ [ ( علیه السلام ) ] أن یتغلب علی الجمیع ویأخذه من العباس ؟ ثمّ کان فی ید بنیه وبنیهم من بعده ، و لم یکن منه شیء فی ید العباس ؟ فهل هذا من علی وذریّته [ ( علیهم السلام ) ] إلاّ صریح الاعتراف بأنه صدقة ولیس بإرث ، وإلاّ لزم علیه عصیان علیّ وبنیه [ ( علیهم السلام ) ] وظلمهم وفسقهم ، وحاشاهم الله من ذلک ، بل هم معصومون عند الرافضة ونحوهم ، فلا یتصوّر منهم ذنب ، فإذا استبدّوا بذلک جمیعه دون العباس وبنیه علمنا بأنهم قائلون بأنه صدقة ولیس بإرث ، وهذا عین مدعانا . (1) انتهی .

والجواب : إن تصرف علی وبنیه [ ( علیهم السلام ) ] علی أرض بنی النضیر ومنعها عباساً دلیلٌ صریح علی عدم کون العباس وارثاً لابن الأخ مع وجود بنته ، وصحة التمسک بقوله تعالی : ( إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ . . ) إلی آخر الآیة (2) ، فلا یدلّ علی اعترافهم بکونه ‹ 195 › صدقة ، ولا علی لزوم عصیانهم وفسقهم وظلمهم .

هذا مع قطع النظر عن کون فدک موهوبة لفاطمة ( علیها السلام ) ، وإلاّ فحرمان عباس وبنیه منها ظاهر علی کل تقدیر ، ( وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیر ) (3) .


1- [ الف ] در باب اول فصل خامس در شبهه سابعه . [ ب ] الصواعق : 37 . [ الصواعق المحرقة 1 / 98 ] .
2- [ الف ] ( فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ ) ( 12 ) . [ النساء ( 4 ) : 176 ] .
3- فاطر ( 35 ) : 14 . از ( هذا مع قطع النظر . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 305

قوله : اما آنچه گفته اند : فاطمه زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را به خبر یک کس - که خودش بود - جواب داد ، دروغ محض است . . . الی آخر .

پس تکذیب تفرّد ابوبکر به خبر موضوع : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ماترکناه صدقة ) کمال وقاحت و نهایت بی باکی است ; زیرا که اجله اهل سنت این خبر را از متفردات ابوبکر دانسته اند (1) ، و اختصاص او را به این خبر از فضائل او شمرده [ اند ] ، پس مخاطب که تکذیب تفرد ابی بکر به این خبر مینماید ، علمای اعلام خود را کاذب و دروغگو قرار میدهد ، و فضیلت امام خود را باطل میسازد .

سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ آورده :

اختلفوا فی میراثه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فما وجدوا عند أحد من ذلک علماً ، فقال أبو بکر : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إنا معشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکنا صدقة (2) .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

واختلفوا فی میراثه ، فما وجدوا عند أحد من ذلک علماً ، فقال


1- [ الف ] ف [ فایده : ] تفرد ابی بکر به حدیث : ( نحن معاشر الأنبیاء ) به تصریح ثقات سنیه . ( 12 ) .
2- [ الف ] در “ تاریخ الخلفا “ در فصل : فیما وقع فی خلافة أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الخلفاء : 54 ( طبع کانپور هند ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 73 ] .

ص : 306

أبو بکر : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إنا معشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکنا (1) صدقة (2) .

و در “ شرح مختصر الاصول “ ابن حاجب تصنیف علامه عضدالدین صاحب “ مواقف “ مسطور است :

قد ثبت جواز التعبد بخبر الواحد ، وهو واقعٌ ، بمعنی أنه یجب العمل بخبر الواحد ، وقد أنکره القاشانی والرافضة وابن داود . والقائلون بالوقوع اختلفوا فی طریق إثباته ، والجمهور علی أنه یجب بدلیل السمع ، وقال أحمد والقفال وابن شریح وأبو الحسین البصری : بدلیل العقل .

لنا : إجماع الصحابة والتابعین ، بدلیل ما نقل عنهم من الاستدلال بخبر الواحد ، وعملهم به فی الوقائع المختلفة التی لا تکاد تحصی ، وقد تکرّر ذلک مرّة بعد أُخری ، وشاع وذاع بینهم و لم ینکر علیهم (3) أحد ، وإلاّ نُقل ، وذلک یوجب العلم العادی باتفاقهم کالقول الصریح ، وإن کان احتمال غیره قائماً فی [ کلّ ] (4) واحد واحد ، فمن ذلک :


1- فی المصدر : ( ترکناه ) .
2- [ الف ] فصل خامس ، باب اول ، شبهه رابعه از صواعق . [ الصواعق المحرقة 1 / 85 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( علیه ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 307

أنه عمل أبو بکر بخبر المغیرة فی میراث الجدّة .

و عمل عمر بخبر عبد الرحمن فی جزیة المجوس .

وبخبر حمل بن مالک فی وجوب الغرّة بالجنین .

وبخبر الضحاک فی میراث (1) الزوجة من دیة الزوج .

وبخبر عمرو بن حزم فی دیة الأصابع .

و عمل عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] بخبر فریعة فی أن عدّة الوفاة فی منزل الزوج . .

و عمل ابن عباس بخبر أبی سعید بالربا فی النقد . .

و عمل الصحابة بخبر أبی بکر الأئمة من قریش ، والأنبیاء یدفنون حیث یموتون ، ونحن معاشر الأنبیاء لا نورّث . . إلی غیر ذلک . (2) انتهی .

و صاحب “ مسلم “ تصنیف مولوی عبدالعلی در بیان وقوع تعبد به خبر واحد نوشته :

فمن ذلک : أنه عمل الکلّ من الصحابة . . . بخبر خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أبی بکر الصدیق الأکبر . . . : الأئمة من قریش ، ونحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ، وقد تقدّم تخریجهما ،


1- فی المصدر : ( إیراث ) .
2- [ الف ] مبحث تعبد به خبر واحد . ( 12 ) . [ شرح مختصر منتهی الأصولی 2 / 426 ] .

ص : 308

والأنبیاء یدفنون حیث یموتون (1) .

و در “ کشف الاسرار شرح اصول به زودی “ تصنیف عبدالعزیز بن احمد بن محمد البخاری مذکور است :

وکذلک الصحابة عملوا بالآحاد ‹ 196 › وحاجّوا بها فی وقائع خارجة عن العدد والحصر من غیر نکیر منکر ، ولا مدافعة دافعٌ ، فکان ذلک منهم إجماعاً علی قبولها ، وصحّة الاحتجاج بها ، فمنها : ما تواتر أنّ یوم السقیفة لمّا احتجّ أبو بکر . . . علی الأنصار بقوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : الأئمة من قریش ، قبلوه من غیر إنکار علیه .

ومنها : رجوعهم إلی خبر أبی بکر . . . فی قوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : الأنبیاء یدفنون حیث یموتون .

وقوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة (2) .

و فخر رازی در کتاب “ المحصول “ در اثبات عمل به خبر واحد گفته :

المسلک الرابع ، الإجماع : العمل بالخبر [ الواحد ] (3) الذی لا


1- [ الف ] مسألة التعبد بخبر الآحاد واقع فی فصل فی أخبار الآحاد . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت ( المطبوع مع المستصفی ) 2 / 132 ] .
2- [ الف ] مبحث خبر واحد . ( 12 ) . [ کشف الاسرار 2 / 543 - 544 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 309

یقطع [ بصحته ] (1) ، مجمع علیه بین الصحابة ، فیکون العمل به حقّاً .

إنّما قلنا : إنه مجمع علیه بین الصحابة ; لأن بعض الصحابة عمل بالخبر الذی لا یقطع علی صحّته ، و لم یبد من أحدهم إنکار علی فاعله ، وذلک یقتضی حصول الإجماع .

إنّما (2) قلنا : إن بعض الصحابة عمل به لوجهین :

الأول : وهو أنه روی بالتواتر أن یوم السقیفة لمّا احتج أبو بکر . . . علی الأنصار بقوله علیه [ وآله ] السلام : الائمة من قریش - مع کونه مخصّصا لعموم قوله تعالی : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ ) (3) - قبلوه و لم ینکر علیه أحد ، و لم یقل أحد کیف تحتجّ علینا بخبر لا نقطع بصحته ؟ فلمّا لم یقل أحد منهم ذلک ، علمنا أن ذلک کالأصل المقرّر عندهم .

الثانی : الاستدلال بأُمور لا یدّعی التواتر فی کلّ واحد منها ، بل فی مجموعها ، وتقریره : [ أن نبیّن ] (4) أن الصحابة عملوا علی وفق خبر واحد ثم تبیّن أنّهم إنّما عملوا به لا بغیره .

وأمّا المقام الأول ، بیانه بصور :


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( إنّما ) آمده است .
3- النساء ( 4 ) : 59 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 310

[ الأول ] (1) رجوع الصحابة إلی خبر الصدیق . . . فی قوله علیه [ وآله ] السلام : الأنبیاء یدفنون حیث یموتون ، وفی قوله : الائمة من قریش ، وفی قوله علیه [ وآله ] السلام : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث . . إلی آخره (2) .

و غزالی در “ منخول “ گفته :

مسألة : قالت المعتزلة : لا یخصّص عموم القرآن بأخبار الآحاد ; فإن الخبر لا یقطع بأصله بخلاف القرآن ، وقال الفقهاء : یخصّص به ; لأنه یتسلط (3) علی فحواه ، وفحواه غیر مقطوع به ، وقال القاضی : أنا أتوقف فیه ، إذ ظاهر القرآن مقطوع الأصل ، والخبر (4) غیر مقطوع الأصل .

والمختار : أنه یخصّص ; لعلمنا أن الصحابة کانوا یقبلون حدیثاً نصاً ینقل لهم الصدیق فی تخصیص عموم القرآن ، کیف وکان یقبلون نقل التفسیر من الآحاد ، وهو أعظم من التخصیص ، ولمّا [ أن ] (5) همّوا بقسمة ترکة رسول الله علیه [ وآله ] السلام نقل أبو بکر عنه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أنه قال : نحن معاشر


1- الزیادة من المصدر .
2- المحصول 4 / 368 - 369 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتساط ) آمده است .
4- فی المصدر : ( غیر مقطوع الفحوی ، ونصّ أخبار الآحاد مقطوع الفحوی ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 311

الأنبیاء لا نورّث ، فترکوه ، وإن کانت آیة الوراثة تشتمله بعمومها . . إلی آخره (1) .

و مولوی نظام الدین پدر عبدالعلی در “ صبح صادق شرح منار “ (2) به مقام اثبات وجوب قبول خبر آحاد گفته :

ولهم أیضاً : الإجماع ، وتفصیله - علی ما فی التحریر - : أنّه تواتر عن الصحابة . . . ‹ 197 › فی وقائع خرجت عن الإحصاء یفید مجموعها إجماعهم علی وجوب القبول ; لأن إیجابهم الأحکام یدلّ علیه ، والسرّ فیه : أنّهم عملوا بمجرّد الإخبار ، فعُلم أنه لم یکن دلیل لهم سواه ، فلنعدّ جملة :

منها : عمل أمیر المؤمنین أبو بکر الصدیق بخبر المغیرة بن (3) شعبة و محمد بن مسلمة فی توریث الجدّة السدس عن رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم .

أخرجه مالک وأحمد وأصحاب السنن . وقال الترمذی : حسن . وصحّحه ابن حبان والحاکم .

و عمل أمیر المؤمنین عمر بخبر عبد الرحمن بن عوف : أن


1- المنخول : 252 - 253 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، ذکر عبد الحیّ ترجمة نظام الدین بن قطب الدین بن عبد الحلیم الأنصاری السهالوی اللکهنوی فی نزهة الخواطر 6 / 383 - 385 ، وقال : و شرح له علی منار الأصول .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( وابن ) بود .

ص : 312

رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم أخذ الجزیة من مجوس هجر ، کما فی (1) صحیح البخاری .

وبخبر حمل بن مالک : أن امرأة ضربت أُخری فقتلتها وجنینها ، فقضی رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم فی حملها بغرّة عبد أو أمة ، و أن تقتل بها . کما أخرجه أصحاب السنن وابن حبان والحاکم .

وبخبر الضحاک بن سفیان فی میراث الزوجة من دیة الزوج حیث قال : کتب إلیّ رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم : أن أورث امرأة أشیم من دیة زوجها . أخرجه أصحاب السنن وأحمد ، وقال الترمذی : حسن صحیح .

وبخبر عمرو بن حزم فی دیة الأصابع عن سعید بن مسیب ، قال : قضی عمر فی الإبهام بثلاث عشر ، وفی الخنصر بستّ حتّی وجد کتاباً عند آل عمرو بن حزم یذکرون أنه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فیه : ان فی کل إصبع عشراً . هذا حدیث حسن ، أخرجه الشافعی والنسائی ، وقال یعقوب بن سفیان : لا أعلم فی جمیع الکتب کتاباً أصحّ من هذا الکتاب ، کان أصحاب رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم یرجعون إلیه ، و عمل أمیر المؤمنین عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] . . . بخبر فریعة بنت مالک بن


1- در [ الف ] اشتباهاً ( فی ) تکرار شده است .

ص : 313

شیبان ، أُخت أبی سعید الخدری : ان عدّة الوفاة فی منزل الزوج .

قال بعض شرّاح التحریر : إنّ النسبة إلی عثمان ثابتة ، رواها مالک وأصحاب السنن ، وحسّنه الترمذی ، وصحّحه هو وابن حبان والحاکم ، وأمّا النسبة إلی أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] فالله أعلم بها .

قال صاحب التیسیر : المثبت عنده ما لیس عند النافی .

وأیضاً (1) إن الإجماع قد ثبت علی قبول خبر أبی بکر : الأئمة من قریش ، ونحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ، ورواه النسائی : إنا معشر الأنبیاء یدفنون حیث یموتون ، رواه ابن الجوزی .

وهاهنا دغدغة ; فإن ذلک یستلزم أن ینسخ الکتاب بخبر الواحد ، فإنه قبل انعقاد الإجماع کان خبراً واحداً محضاً ، وفی الکتاب توریث البنت مطلق ، نعم إن أبا بکر إذ سمع من رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم فلا شبهة عنده ، فإنه أتمّ من التواتر ، فصحّ له ذلک مخصصاً أو نسخاً ، بخلاف غیره فإنه إنّما خصّ أو نسخ بخبر الواحد ، و بعد الإجماع فإنّما الإنساخ أو التقیید بخبر الواحد ‹ 198 › عند المحققین .

والجواب : إن عمل أمیر المؤمنین أبی بکر بمنزلة قوله وقول غیره من الصحابة : إن هذا منسوخ ، وهو حجّة فی النسخ مع أن


1- [ الف ] ف [ فایده : ] خبر الأئمة من قریش من أخبار الآحاد .

ص : 314

طاعة أُولی الأمر واجبة (1) .

و ابن ابی الحدید معتزلی در “ شرح نهج البلاغه “ بعدِ نقل حدیث استشهاد عمر از طلحه و زبیر و عبدالرحمن و سعد درباره حدیث لا نورّث گفته :

وهذا أیضاً مشکل ; لأن أکثر الروایات : انه لم یرو هذا الخبر إلاّ أبو بکر وحده ، ذکر ذلک معظم المحدّثین حتّی أن الفقهاء فی أُصول الفقه أطبقوا علی ذلک فی احتجاجهم بالخبر الذی یرویه الصحابی الواحد .

وقال شیخنا أبو علی . . . لا یقبل فی الروایة إلاّ روایة اثنین کالشهادة ، فخالفه المتکلمون والفقهاء کلّهم ، [ و ] (2) احتجّوا علیه بقبول الصحابة روایة أبی بکر وحده : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ، حتّی أن بعض أصحاب أبی علی تکلّف لذلک جواباً ، فقال : قد روی : أن أبا بکر یوم حاجّ فاطمة ( علیها السلام ) قال : أُنشد الله امرءاً سمع من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فی هذا شیئا ؟ فروی مالک بن أوس بن الحدثان أنه سمعه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وهذا الحدیث ینطق ب : أنه استشهد عمر طلحة والزبیر وعبد الرحمن وسعداً ، فقالوا : سمعناه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فأین کانت هذه الروایات أیام أبی بکر ؟ !


1- صبح صادق :
2- الزیادة من المصدر .

ص : 315

و ما نقل أن أحداً من هؤلاء یوم خصومة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] و أبی بکر روی من هذا شیئاً . (1) انتهی .

یعنی : این حدیث هم مشکل است ; زیرا که اکثر روایات آن است که : روایت نکرده است این خبر را مگر ابوبکر تنها ، ذکر کرده اند این معنا را معظم محدّثین تا اینکه فقها در اصول فقه اتفاق کرده اند بر این معنا (2) در احتجاج نمودن به خبری که روایت کند آن را صحابی واحد .

و گفت شیخ ما ابوعلی که : قبول کرده نمیشود مگر روایت دو کس مانند گواهی ، پس مخالفت کردند قول او را همه متکلمان و فقها و حجت گرفتند به قبول نمودن صحابه روایت تنها ابوبکر که حدیث : ( نحن معاشر الأنبیاء . . ) است ، تا اینکه بعض اصحاب ابوعلی به تکلف پیدا کرد برای این اعتراض جوابی را پس گفت : به تحقیق که روایت کرده شده است : به درستی که ابوبکر روزی که محاجّه کرد فاطمه ( علیها السلام ) را گفت : قسم میدهم شخصی را که شنیده باشد از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در این معنا چیزی ، پس روایت کرد مالک بن اوس بن الحدثان که او شنیده از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) این خبر را .

و این حدیث ناطق است به آنکه : طلب شهادت کرد عمر از طلحه و زبیر و عبدالرحمن و سعد ، پس گفتند ایشان که : ما شنیدیم از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .

پس کجا بودند این روایات در ایام ابوبکر ؟ نقل کرده نشد که یکی از آنها


1- [ الف ] جزء سادس عشر ، شرح قوله ( علیه السلام ) : « بلی کانت فی أیدینا فدک . . » . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 228 .
2- در [ الف ] در اینجا به اندازه یک سطر سفید است ، ولی مطلب کامل است .

ص : 316

در روز خصومت فاطمه ( علیها السلام ) و ابوبکر ، از اینها چیزی روایت کرده باشد (1) .

اما آنچه گفته : زیرا که این خبر در کتب اهل سنت به روایت حذیفة بن الیمان و زبیر بن العوام . . . الی قوله : صحیح و ثابت است .

پس جوابش در ضمن کلام ابن ابی الحدید ‹ 199 › گذشت ، وهو قوله :

فأین کانت هذه الروایات أیام أبی بکر ؟ !

و ما نقل أن أحداً من هؤلاء یوم خصومة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] وأبی بکر روی من هذا شیئاً .

اما آنچه گفته : اینها اجله صحابه اند .

پس جلالت قدر زبیر بن العوام و ابو دردا و ابو هریره و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابیوقاص نزد شیعیان اهل بیت طاهرین هرگز مسلم نیست ، بلکه این همه را از بدترین صحابه و اشرار آنها میدانند ،


1- [ الف ] و در کتاب “ الاکتفاء “ تصنیف ابراهیم بن عبدالله یمنی حدیثی از عایشه منقول است که در آخر آن مذکور است : واختلفوا فی میراثه ، فما وجدنا عند أحد من ذلک علماً ، فقال أبوبکر : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : إنا معشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکنا صدقة . وبعدِ آن گفته : أخرجه أبو القاسم البغوی ، وأبوبکر الشافعی فی الغیلانیات ، وابن عساکر فی تاریخه . ( 12 ) . [ الاکتفاء : کنزالعمال 12 / 488 ، تاریخ مدینة دمشق 30 / 311 ] .

ص : 317

و اگر نزد سنّیه اینها از اَجلّه صحابه باشند ، ذکر آن در این مقام عبث محض است که نزد سنیه اصل مقصود مخاطب خود صحیح و ثابت است ، احتیاجی به گفتگو ندارد که خود ابوبکر را چنان راستگو میپندارند که حاجتی به تصدیق دیگری ندارد ، و مع هذا در حدیثی که برای استشهاد ذکر کرده در آن نام ابوهریره و ابودردا و حذیفه موجود نیست .

اما آنچه گفته : در حق حذیفه ، ملا عبدالله مشهدی (1) در “ اظهار الحق “ حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم [ را ] آورده که : ( ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه ) .

پس در صورت تسلیم این حدیث دلیل صحت حدیث : ( نحن معاشر الأنبیاء ) نمیتواند شد ; زیرا که کسانی که از حذیفه این حدیث را روایت


1- [ الف ] محتجب نماند که : ملا عبدالله این حدیث را برای الزام سنیان از طریقشان نقل نموده ، نه آنکه در مقام تحقیق از کتب اهل حق آورده ، پس احتجاج مخاطب به آن از طرائف احتجاجات است ! با آنکه از کلام خودش در باب سوم [ تحفه اثناعشریه : 108 - 109 ] واضح است که ملا عبدالله از جمله کسانی است که در علوم دینی چندان تکلم نکرده اند ، مگر در مذهب و کلام گفت وشنیدی دارند ، ونزد عوام شیعه اعتباری پیدا کرده اند ، و از آن ظاهر میشود که نزد خواص اهل حق ملا عبدالله را اعتباری نیست ، پس احتجاج مخاطب به عبارات ملا عبدالله در جمله [ ای ] از مقامات این کتاب ، مقام غایت استغراب و استعجاب است . ( 12 ) .

ص : 318

کرده اند ، صدق آنها ثابت نیست ، بلکه همه آنها اولیای ابوبکرند ، پس از صدق حذیفه تصدیق ابوبکر در این حدیث لازم نیاید .

اما آنچه گفته : و از جمله اینها مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] است .

پس کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که حضرت مرتضی علی ( علیه السلام ) ، ابوبکر را در روایت این حدیث کاذب و دروغگو ، و در منع میراث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آثم و گنهکار و خائن و غادر میدانست ، و همیشه طالب میراث حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از ابوبکر و عمر ماند .

در “ صحیح مسلم “ در کتاب الجهاد مذکور است :

عن الزهری : إن مالک بن أوس حدّثه ، قال : أرسل إلیّ عمر بن الخطاب ، فجئته حین تعالی النهار ، قال : فوجدته فی بیته جالساً علی سریر ، مفضیاً إلی رماله ، متّکیا علی وسادة من أدم ، فقال لی : یا مال ! إنه قد دفّ أهل أبیات من قومک ، وقد أمرت فیهم برضخ ، فَخُذْه فاقسمه بینهم .

فقال : فقلت : لو أمرت بهذا غیری ؟

قال : خذه یا مال !

قال : فجاء یرفأ ، فقال : هل لک یا أمیر المؤمنین ! فی عثمان وعبد الرحمن بن عوف والزبیر وسعد ؟

فقال عمر : نعم . . فأذن لهم ، فأُدخلوا .

ثمّ جاء فقال : هل لک فی عباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : نعم . . فأذن

ص : 319

لهما ، فقال عباس : یا أمیر المؤمنین ! اقض بینی و بین هذا الکاذب الآثم الغادر الخائن . . !

فقال القوم : أجل یا أمیر المؤمنین ! فاقض بینهم وأرحهم .

فقال مالک بن أوس : فخُیّل إلیّ أنهم قد کانوا قدّموهم لذلک ، فقال عمر : اتئدّوا ! أُنشدکم بالله الذی [ بإذنه ] (1) تقوم له السماء والأرض أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نورّث ما ترکناه صدقة ؟

قالوا : نعم . . ثمّ أقبل علی العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : أُنشدکما بالله الذی بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمان أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نوّرث ماترکناه صدقة ؟ ‹ 200 › قالا : نعم . فقال عمر : إن الله خصّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بخاصّة لم یخصّص بها أحد غیره ، قال : ( ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ ) (2) - ما أدری أ هل قرأ الآیة التی قبلها أم لا ؟ قال : - فقسّم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بینکم أموال بنی النضیر ، فوالله ما استأثر علیکم ولا آخذها دونکم حتّی بقی هذا المال ، وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یأخذ منه نفقة سنة ، ثم یجعل ما بقی أُسوة المال . ثم قال : أُنشدکم بالله الذی بإذنه یقوم السماء والأرض


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] الحشر : 7 / 59 . [ الحشر ( 59 ) : 7 ] .

ص : 320

أتعلمون ذلک ؟ قالوا : نعم (1) .

قال : ثمّ نشد علیاً [ ( علیه السلام ) ] وعباساً به مثل ما نشد به القوم : أتعلمان ذلک ؟

قالا : نعم .

قال : فلمّا توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال أبو بکر : أنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ، ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها ، فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : لا نورّث ما ترکناه صدقة ، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً ، والله یعلم أنه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . .

ثمّ توفّی أبو بکر وأنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وولی أبی بکر ، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً ، والله یعلم أنّی لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . فولّیتها حتّی جئتنی أنت وهذا - وأنتما جمیع وأمرکما واحد - فقلتما : ادفعها إلینا ، فقلت : إن شئتم دفعتها إلیکم (2) علی أن علیکما عهد الله : أن تعملا فیها بالذی کان یعمل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . فأخذتماها بذلک ، قال : أکذلک ؟

قالا : نعم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأنعم ) آمده است .
2- فی المصدر : ( إلیکما ) .

ص : 321

قال : ثمّ جئتمانی لأقضی بینکما ، والله لا أقضی بینکما به غیر ذلک حتّی تقوم الساعة ، فإن عجزتما عنها (1) فردّاها إلیّ . (2) انتهی .

و بعضی از علمای شیعه بعدِ نقل این حدیث گفته :

قوله : ( فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً ) یدلّ دلالة قطعیة علی أن قوله : ( لا نورّث ، ما ترکناه صدقة ) کان باطلاً مکذوباً مفتری عند علی ( علیه السلام ) و عباس ، وأنهما کانا یکذّبان أبابکر وعمر فی نسبة هذا القول إلی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وهو ظاهر لا غبار علیه .

و ابن ابی الحدید گفته :

وهذا عمر یزعم علیاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس فی قضیة المیراث زعماهما کاذبین ظالمین فاجرین ، و ما رأینا علیاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس اعتذرا [ ولا تنصلا ] (3) ، ولا نقل أحد من أصحاب الحدیث ذلک ، و لا رأینا أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أنکروا


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عنهما ) آمده است .
2- [ الف ] باب فیما یصرف الفیء الذی لم یوجف علیه بقتال . ( 12 ) . [ ب ] صحیح مسلم : 3 / 1377 . [ صحیح مسلم 5 / 151 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ، ولاحظ : السنن الکبری للبیهقی 6 / 298 ، شرح مسلم للنووی 12 / 72 ، فتح الباری 6 / 144 ، سبل الهدی والرشاد للصالحی الشامی 12 / 371 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 322

علیهما ما حکی عمر عنهما ونسبه إلیهما . (1) انتهی .

و نقیب ابوجعفر یحیی بن محمد بصری گفته :

وعلی وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] والعباس ما زالوا علی کلمة واحدة یکذّبون الروایة : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ، ویقولون : إنّها مختلقة ، قالوا : کیف کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یعرّف هذا الحکم غیرنا ویکتمه عنا ، ونحن الورثة ونحن أولی الناس بأن یؤدّی هذا الحکم إلیه . (2) انتهی .

بالجمله ; از این حدیث ثابت میشود که به اعتقاد عمر حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس ، ابوبکر و عمر هر دو را کاذب و غادر و خائن و آثم میدانستند .

و در حدیثی دیگر که در “ صحیح بخاری “ و “ مسلم “ مذکور است وارد ‹ 201 › شده که هرکه کاذب و غادر و خائن و آثم باشد آن کس منافق است ، و حدیث مشارٌ الیه این است :

عن عبد الله بن عمر ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : أربع من کنّ فیه کان منافقاً خالصاً ، و من کانت فیه خصلة منهنّ کانت فیه خصلة من النفاق حتّی یدعها : إذا اؤتمن خان ، وإذا حدّث کذب ، وإذا عاهد غدر ، وإذا خاصم فجر (3) .


1- شرح ابن ابی الحدید 20 / 20 .
2- شرح ابن ابی الحدید 20 / 21 .
3- [ الف ] کتاب الإیمان باب علامات المنافق . [ ب ] صحیح البخاری : 1 / 16 . [ صحیح بخاری 1 / 14 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ، وقریب منه فی صحیح مسلم 1 / 56 ] .

ص : 323

و در حدیثی دیگر - که در “ صحیح بخاری “ مذکور است - علامات نفاق همگی سه خصلت واقع شده ، و آن حدیث این است :

عن أبی هریرة ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : آیة المنافق ثلاث ، وإن صام وصلّی وزعم أنه مسلم ، إذا حدّث کذب ، وإذا وعد أخلف ، وإذا اؤتمن خان (1) .

پس بنابر این هر دو حدیث مذکور - که مضمون یکی صغرای قیاس نموده شد ، و مضمون دیگری کبرای آن به ترتیب شکل اول که بدیهی الانتاج است - ثابت و متحقق گردید که به اعتقاد عمر ، حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس ، ابوبکر و عمر را منافق میدانستند ، و استنتاج این نتیجه از مقدمتین مذکورتین از متفردات این فقیر است ، و معلوم است که منافق لایق خلافت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و امامت خلق نیست !

و عاقل مستبصر را برای ابطال خلافت شیخین این یک برهانِ شافی که صغری و کبرای آن نزد اهل سنت مسلم و مقبول است ، کافی است ، و مکابر معاند را هزار دلیل هم کفایت نمیکند ، و هرگاه که خلافت شیخین باطل شد ،


1- [ الف ] کتاب الإیمان باب علامات المنافق . ( 12 ) . [ ب ] نفس المصدر : 1 / 16 . [ تجد الحدیث بنصّه فی صحیح مسلم 1 / 56 ، و بدون زیادة : ( وإن صام وصلّی وزعم أنه مسلم ) فی صحیح البخاری 1 / 14 ، 3 / 189 ، 7 / 95 ] .

ص : 324

خلافت خلیفه ثالث که فرع آن است البته باطل باشد .

و اگر قائلی بگوید که : چنانچه عمر به مخاطبه حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس گفت که : شما ابوبکر و عمر را کاذب و غادر و خائن و آثم دانستید ، همچنان عباس در حق حضرت علی ( علیه السلام ) گفت : اقض بینی و بین هذا الکاذب الغادر الخائن الآثم .

پس جوابی که شیعه از لزوم این قباحت بر حضرت علی ( علیه السلام ) خواهند داد ، همان جواب از طرف اهل سنت در حق ابوبکر و عمر خواهد بود .

در جوابش گفته خواهد شد که : جواب این اعتراض هم [ بر ] ذمه اهل سنت است نه ذمه علمای شیعه ; زیرا که علمای شیعه قائل به صحت جمیع آنچه در “ صحاح “ اهل سنت مذکور است ، نیستند بلکه برخی از آنها را از جمله موضوعات میدانند ، و بعضی از اهل سنت نیز این (1) جمله را موضوع دانسته اند ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ از مازری نقل کرده که او گفته :

إن هذا اللفظ الذی وقع لا یلیق ظاهره بالعباس ، وحاشا لعلی [ ( علیه السلام ) ] أن یکون فیه بعض هذه الأوصاف . . إلی أن قال : وإذا انسدّت طرق تأویلها ، نسبنا الکذب إلی رواتها ، وقد حمل هذا المعنی بعض الناس علی أن أزال هذا اللفظ من نسخته تورّعاً عن


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای : ( این ) ، لفظ : ( از ) آمده است .

ص : 325

إثبات مثل هذا . (1) انتهی .

و نیز در حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس نزد شیعه فرق است ، حضرت علی ( علیه السلام ) را معصوم میدانند و عباس را معصوم نمیدانند ، پس آنچه عباس در حق کسی اعتقاد کرده باشد اعتقاد آن بر شیعه لازم نیست .

و ابن ابی الحدید این حدیث را از ابوبکر جوهری نقل کرده ، و به عوض : ( فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً . . إلی آخره ) این الفاظ آورده :

وأنتما حینئذ - والتفتّ إلی علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس - تزعمان أن أبا بکر فیها ‹ 202 › ظالم وفاجر ، والله یعلم أنّه فیها لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . ثمّ توفی الله أبا بکر ، فقلت : أنا أولی الناس بأبی بکر ورسول (2) الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فقبضتها سنتین - أو قال : سنین - من إمارتی أعمل فیها مثل ما عمل [ به ] (3) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأبو بکر ، وأنتما - وأقبل علی العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] - تزعمان أنی فیها ظالم فاجر ، والله یعلم أنی لصادق بارّ راشد تابع للحقّ ، ثمّ جئتمانی وکلمتکما واحدة وأمرکما جمیع ، فجئتنی - یعنی العباس - تسألنی نصیبک من ابن أخیک ، وجاءنی


1- [ الف ] کتاب الجهاد باب حکم الفیء . [ ب ] شرح صحیح مسلم : 2 / 90 ( طبع کراچی سنة 1349 ) . [ شرح مسلم نووی 12 / 72 ] .
2- فی المصدر : ( وبرسول ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 326

هذا - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - یسألنی نصیب امرأته من أبیها (1) .

بعد از آن گفته :

وهاهنا إشکال آخر وهو : قول عمر لعلی [ ( علیه السلام ) ] والعباس : وأنتما حینئذ تزعمان أن أبا بکر فیها ظالم فاجر . .

ثم قال - لما ذکر نفسه - : وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر . .

فإذا کانا یزعمان ذلک ، فکیف یجتمع هذا الزعم مع کونهما یعلمان أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نورّث . . ؟ إن هذا لمن أعجب العجائب ، ولولا أن هذا الحدیث - أعنی حدیث خصومة العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] عند عمر - مذکور فی الصحاح المجمع علیها لما أطلت العجب من مضمونه ; إذ لو کان غیر مذکور فی الصحاح لکان بعض ما ذکرناه یطعن فی صحّته ، وإنّما الحدیث فی الصحاح لا ریب فی ذلک (2) .

اما آنچه گفته : روایت عایشه و ابوبکر و عمر را در این مقام اعتبار نیست .

پس راست است ، و لیکن در این صورت روایت زبیر بن العوام - که شوهر خواهر عایشه و داماد ابوبکر بود - و همچنین روایت ابودردا و ابو هریره و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابیوقاص که از اولیای


1- [ الف ] فی الجزء السادس عشر . [ شرح ابن ابی الحدید : 16 / 222 ] .
2- [ الف ] نشان سابق . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 226 .

ص : 327

خاص و محبان بااخلاص عایشه و ابوبکر و عمرند نیز محل اعتبار نیست ; لاشتراک العلة .

اما آنچه گفته : أخرج البخاری عن مالک بن أوس . . إلی آخر الحدیث .

پس دلیل خبط او است (1) ; زیرا که هرگاه روایت عایشه و ابوبکر و عمر در مقام مناظره شیعیان قابل اعتبار نباشد ، بخاری و رواتش - [ که ] از اولیای (2) عایشه و ابوبکر و عمر بودند - چگونه قابل اعتبار خواهد بود ؟ !

و مع هذا تتمه این حدیث مناقض است با قوله : ( اللهم نعم ) ، و آن تتمه این است :

« ثمّ توفّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فقال أبو بکر : أنا ولیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فقبضه أبو بکر ، فعمل فیه بما عمل به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وأنتم حینئذ - وأقبل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] وعباس وقال : - تذکران أن أبا بکر فیه کما تقولون ، والله یعلم أنه فیه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . ثمّ توفّی الله أبا بکر فقلت : أنا ولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و أبی بکر ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] احتجاج به روایت بخاری با وصف اسقاط روایت عایشه و شیخین از اعتبار . ( 12 ) .
2- قسمت : ( عایشه و ابوبکر و عمر در مقام مناظره شیعیان قابل اعتبار نباشد ، بخاری و رواتش از اولیای ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده بود . و در آخر آن اشتباهاً : ( بودند ) اضافه شده بود که زاید است .

ص : 328

فقبضته سنتین من إمارتی أعمل فیه ما (1) عمل فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأبو بکر ، والله یعلم أنی فیه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ . . ثمّ جئتمانی کلاکما وکلمتکما واحدة وأمرکما جمیع (2) .

بدان که اگر چه بخاری به ذکر : ( وأنتما تذکران : أن أبا بکر فیه کما تقولان ) اکتفا نموده لیکن قوله : ( والله یعلم أنه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ ) دلالت میکند بر اینکه عمر اعتقاد داشت که علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس ابوبکر را - و همچنین عمر را - صادق و بارّ و راشد و تابع حق نمیدانستند ، بلکه کاذب و غادر و خائن و آثم میدانستند ، چنانچه در “ صحیح مسلم “ این الفاظ به تصریح مذکور است (3) .

و نیز گفتن حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس ( اللهم نعم ) ، اعتراف نمودن است به اتصاف خود به مخالفت ‹ 203 › حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و طلب غصب مال مسلمین ; زیرا که هرگاه ایشان هردو میدانستند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرموده که : ( وارث نمیگردانیم ) ، پس طلب میراث ، محض مخالفت


1- فی المصدر : ( بما ) .
2- [ الف ] در کتاب المغازی - بعد باب تسمیة من سمّی من أهل بدر فی الجامع - در باب حدیث بنی النضیر این تتمه مذکور است ، و این حدیث در کتاب الخمس و دیگر مواضع بخاری نیز مذکور است . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری : 5 / 89 . [ صحیح البخاری 5 / 24 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .
3- قبلا از صحیح مسلم 5 / 151 گذشت .

ص : 329

حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) باشد و عین اراده غصب حقوق مسلمین !

و نیز اگر ابوبکر را در روایتِ حدیث مذکور صادق میدانستند پس چرا بار دیگر از عمر طلب میراث میکردند ؟

و (1) ابن حجر عسقلانی - مصنف “ فتح الباری “ - در شرح این حدیث گفته است :

وفی ذلک إشکال شدید وهو : أنّ أصل القصّة صریح فی أن العباس وعلیا [ ( علیه السلام ) ] قد علما بأنّ النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا نورّث . . ، فإن کانا سمعاه من النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فکیف یطلبانه [ من أبی بکر ، وإن کانا سمعاه من أبی بکر أو فی زمنه بحیث أفاد عندهما العلم بذلک فکیف یطلبانه ] (2) بعد ذلک من عمر ؟ والذی یظهر - والله أعلم - حمل الأمر فی ذلک علی ما تقدّم فی الحدیث الذی قبله فی حقّ فاطمة [ ( علیها السلام ) ] و أن کلاًّ من علی [ ( علیه السلام ) ] وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] والعباس اعتقد أن عموم قوله : لا نورّث . . مخصوص ببعض ما یخلفه دون بعض ; ولذلک نسب عمر إلی علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس أنهما کانا یعتقدان ظلم من


1- [ الف ] ف [ فایده : ] اعتراف صاحب فتح الباری بأن عمر نسب إلی علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس أنهما کانا یعتقدان ظلم من خالفهما - یعنی الشیخین - ، فتأمّل وأنصف . ( 12 ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 330

خالفهما فی ذلک . (1) انتهی .

از این کلام ابن حجر به صراحت تمام معلوم شد که جناب امیر ( علیه السلام ) ، ابوبکر و عمر را در باب اخذ فدک ظالم میدانستند و با ابوبکر مخالفت داشتند .

و اگر وجه این مخالفت همان بودی که ابن حجر گمان کرده - اعنی اعتقاد به تخصیص عموم حدیث ابی بکر - پس او را فاسق و ظالم و غادر و خائن چرا میدانستند ؟ ! زیرا که در این صورت ابوبکر - که حمل این حدیث بر عموم کرده - نزد ایشان خاطئ فی الاجتهاد بوده باشد ، و خطای اجتهادی موجب کذب و اثم و غدر و خیانت و ظلم نمیشود ، بلکه باعث یک اجر میگردد .

و هرگاه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، ابوبکر را به تصریح خلیفه ثانی ، کاذب و غادر و آثم و خائن میدانستند ، و به اعتراف ابن حجر اعتقاد ظلم او داشتند ، قطعاً معلوم شد که آن جناب میدانست که ابوبکر این حدیث [ را ] خود وضع کرده ، به جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به افترا نسبت داده است .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

وهاهنا إشکال آخر ، وهو : أنّ عمر ناشد علیاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس : هل تعلمان ذلک ؟

فقالا : نعم .


1- [ الف ] در اوائل کتاب الخمس ، نسخه فتح الباری از این مقام در کتب وقفیه جناب مصنف قدس الله نفسه موجود است . [ ب ] فتح الباری : 6 / 127 ( طبع مصر سنة 1325 ) . [ فتح الباری 6 / 144 ] .

ص : 331

فإذا کان یعلمانه فکیف جاء العباس وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر یطلبان المیراث منه ؟

علی ما ذکره فی خبر سابق علی هذا الخبر ، وقد أوردناه نحن .

وهل یجوز أن یقال : کان العباس یعلم ذلک ثمّ یطلب الإرث الذی لا یستحقّه ؟ !

وهل یجوز أن یقال : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یعلم بذلک ومکّن زوجته أن تطلب ما لا تستحقّه ؟ !

وهل خرجت من دارها إلی المسجد ونازعت أبا بکر وکلّمته بما کلمته به إلاّ بقوله وإذنه ورأیه ؟ ! [ ( علیه السلام ) ] (1) .

و نیز ابن ابی الحدید بعدِ نقل حدیثی دیگر گفته :

وهذا الحدیث یدلّ صریحاً علی أنهما جاءا یطلبان المیراث لا الولایة ، وهذا من المشکلات ; لأن أبا بکر حسم المادّة أولاً وقرّر عند العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] وغیرهما أن النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم لا یورّث ، وکان عمر من المساعدین [ له ] (2) علی ذلک ، فکیف یعود العباس وعلی [ ( علیه السلام ) ] رضی الله عنهما بعد وفاة أبی بکر یحاولان ‹ 204 › أمراً کان قد فرغ منه ویئس من حصوله ؟ !

اللهم إلاّ أن یکونا ظنّا أن عمر ینقض قضاء أبی بکر فی هذه المسألة ! وهذا بعید ; لأن علیاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس کانا فی هذه الواقعة


1- [ الف ] نشان سابق . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 224 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 332

یتّهمان عمر بممالأة أبی بکر علی ذلک ، ألا تراه یقول : نسبتمانی ونسبتما أبا بکر إلی الظلم والخیانة ؟ !

فکیف یظنّان أنه ینقض قضاء أبی بکر ویورّثهما ؟ ! (1) حاصل آنکه : این حدیث دلالت میکند بر اینکه آن هر دو آمدند که طلب میکردند میراث را نه ولایت صدقه را ، و این معنا از مشکلات است ; زیرا که ابوبکر قطع کرده ماده میراث را از اول و تقریر کرد نزد عباس و علی [ ( علیه السلام ) ] و غیر ایشان که جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وارث نمیسازد ، و بود عمر از جمله مساعدت کنندگان ابوبکر بر این معنا ، پس چگونه معاودت کنند عباس و علی ( علیه السلام ) بعدِ فوت ابی بکر و قصد کنند امری را که از آن فراغت کرده شد و از حصول آن ناامیدی حاصل گردیده ، مگر اینکه گمان کرده باشند که عمر حکم ابوبکر [ را ] در این مسأله خواهد شکست ، و این معنا بعید است ; زیرا که علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس در این واقعه عمر را به ممالات و موافقت ابوبکر تهمت میکردند .

آیا نمیبینی که عمر میگوید که : نسبت کردید شما مرا و نسبت کردید ابوبکر را به سوی ظلم و خیانت ؟ !

پس چگونه گمان میکردند که او حکم ابوبکر را خواهد شکست ؟ !

و جواب از استبعاد ابن ابی الحدید آن است که : غرض حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس از طلب میراث از عمر ، اظهار ظلم و ستم او ، و اتمام حجت بر او بوده .


1- شرح ابن ابی الحدید 16 / 229 - 230 .

ص : 333

و از جمله دلائل کذب روایت : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ) آنکه در “ صحیح بخاری “ در باب حدیث بنی النضیر در آخر این حدیث مذکور است که زهری گفت :

فحدّثت هذا الحدیث عروة بن الزبیر ، فقال : صدق مالک بن أوس ، أنا سمعت عائشة زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم تقول : أرسل أزواج النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم عثمان إلی أبی بکر یسألنه ثمنهنّ ممّا أفاء الله علی رسوله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فکنت أنا أردّهنّ ، فقلت لهنّ : ألا تتقین الله ؟ ألم تعلمن أن النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان یقول : لا نورّث ما ترکناه صدقة - یرید بذلک نفسه - إنّما یأکل آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] فی هذا المال ، فانتهی أزواج النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی ما أخبرتهن . (1) انتهی ما أردناه نقله .

و این حدیث صریح دلالت میکند بر آنکه : ازواج آن حضرت - با آن اختصاصی که داشتند - این حدیث را از آن حضرت نشنیده بودند .

و رفتن عثمان نزد ابوبکر به طلب ثُمن ازواج حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از خالصه آن حضرت منافی قوله : ( قالوا : اللهم نعم ) است ; زیرا که عثمان اگر


1- [ الف و ب ] کتاب المغازی صفحه 575 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ صحیح بخاری 5 / 24 - 25 ] .

ص : 334

میدانست که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) این حدیث را فرموده ، چرا ازواج پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را از طلب ثُمن باز نداشت ؟ !

و خود چگونه رسالت امری که جایز نبود اختیار کرد ؟ !

و (1) از آن جمله حدیثی است که احمد بن حنبل در “ مسند “ روایت کرده :

عن أبی الطفیل قال : لمّا قبض رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أرسلت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر . . . : « أنت ورثت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أم أهله ؟ » قال : فقال : لا ، بل أهله ، قالت : « فأین سهم رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ » قال : فقال أبو بکر : إنی سمعت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إن الله إذا أطعم نبیّاً طعمةً ثمّ قبضه ، جعلها ‹ 205 › للذی یقوم من بعده ، فرأیت أن أردّه علی المسلمین ، قالت : فأنت و ما سمعت من رسول الله أعلم (2) .

یعنی : فرستاد حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) کسی را به نزد ابوبکر و گفت که :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] اعتراف ابوبکر به اینکه اهل رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وارث آن جناب اند .
2- [ الف ] در مسند ابی بکر از مسند احمد این حدیث مذکور است . ( 12 ) . نسخه عتیقه مسند احمد بن حنبل - که در شش مجلد کلان است - به حمد الله نزد فقیر موجود است . [ ب ] مسند احمد بن حنبل : 1 / 14 ( طبع مصر سنة 1949 ) . [ مسند احمد 1 / 4 ] .

ص : 335

« تو وارث هستی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را یا اهل او ؟ » گفت ابوبکر : من وارث رسول خدا نیستم ، بلکه اهل او وارث او هستند ، حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفت : « پس کجاست سهم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ؟ » گفت ابوبکر : شنیدم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را میگفت که : به درستی که خدای تعالی هرگاه داد پیغمبری را طعمه ، پس تر (1) قبض کرد او را ، آن طعمه را میگرداند برای کسی که قائم شود بعد از او ، پس دیدم من که ردّ کنم این را بر مسلمین . . . الی آخر .

و دیگر ائمه اهل سنت - مثل ابن جریر و بیهقی و ابویعلی - هم این حدیث [ را ] روایت کرده اند ، چنانچه در “ کنزالعمال “ ملا علی متقی مذکور است :

عن أبی الطفیل ، قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر الصدیق فقالت : یا خلیفة رسول الله ! أنت ورثت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أم أهله ؟ قال : لا ، بل أهله ، قالت : فما بال الخمس ؟ فقال : إنی سمعت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إذا أطعم الله نبیّاً طعمة ثم قبضه ، کانت للذی یلی بعده ، فلمّا ولّیت رأیت أن أردّه علی المسلمین ، قالت : فأنت و ما سمعت من رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعلم . . ثم رجعت . حم . د . ع . وابن جریر . هق (2) .


1- یعنی : بعد از آن .
2- [ الف و ب ] [ ب : أی ] أحمد فی المسند ، وأبو داود فی سننه ، وأبو یعلی وابن جریر والبیهقی . ( 12 ) . [ الف ] حرف الألف ، کتاب الإمارة ، خلافة أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال : 3 / 129 . [ کنزالعمال 5 / 605 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 336

و محب طبری در “ ریاض النضره “ این روایت به این الفاظ آورده :

عن أبی الطفیل ، قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر فقالت : یا خلیفة رسول الله ! أنت ورثت رسوله ام أهله ؟ فقال : لا ، بل أهله ، قالت : فما بال الخمس ؟ فقال : إنی سمعت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إن الله إذا أطعم نبیّاً طعمة ثم قبضه کانت للذی بعده . . فلمّا ولّیت رأیت أن أردّه علی المسلمین ، قالت : أنت ورسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعلم . . ! ورجعت . خرّجه ابن السمّان فی الموافقة (1) .

و محمد پارسا در “ فصل الخطاب “ آورده :

جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر . . . فقالت : یا خلیفة رسول الله ! أأنت ورثت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم أم أهله ؟ قال : لا ، بل أهله ، قالت : فما بال الخمس ؟ قال : إنی سمعت رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إن الله تعالی إذا أطعم


1- [ الف ] ذکر اقتفائه آثار النبوة واتباعه إیّاها من الفصل التاسع فی خصائصه من الباب الأول فی مناقب أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة : 1 / 170 . [ الریاض النضرة 2 / 127 - 128 ( چاپ دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 337

نبیّاً طعمةً ثم قبضه کان للذی بعده . . فلمّا ولّیت رأیت أن أردّه علی المسلمین (1) .

در این حدیث که ائمه اعلام اهل سنت آن را روایت کرده اند ، ابوبکر تصریح کرده به اینکه : وارث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اهل آن حضرت بودند ، پس لله الحمد که کذب حدیث : ( لا نورث ما ترکناه صدقة ) به اعتراف خود ابوبکر ثابت گردید .

و از آن جمله (2) آنکه اگر عثمان تصدیق خبر : ( لا نورث ما ترکناه صدقة ) میکرد ، در خلافت خود فدک را تنها به مروان چرا میداد و سائر مسلمین را از آن چرا محروم میکرد ؟ !

در “ مرقاة “ در شرح حدیثی که مخاطب بعد از این نقل خواهد کرد و مشتمل است بر ذکر فدک مذکور است :

ثم أقطعها مروان - أی فی زمن عثمان - والمعنی : جعلها قطیعة لنفسه وتوابعه . .

والقطیعة : الطائفة (3) من أرض الخراج یقطعها السلطان من یرید . (4) انتهی .


1- [ الف ] فضائل ابوبکر بعدِ نصف کتاب . [ فصل الخطاب : 471 ] .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] دادن عثمان فدک را به مروان . ( 12 ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الطالفة ) آمده است .
4- [ الف ] فصل ثالث باب الفیء من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 7 / 598 ] .

ص : 338

و نیز در “ شرح مُوطّأ “ (1) تصنیف ملا علی قاری مذکور است :

عن أبی هریرة : ان رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال : لا یقسم ورثتی دیناراً ولا درهماً ما ترکت - بعد ‹ 206 › نفقة نسائی ومؤنة عاملی - فهو صدقة .

قال سفیان بن عینیة : کان أزواج النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی معنی المعتدّات فی سائر الأوقات إذ کنّ لا یجوز أن ینکحن أبداً فحیّزت لهنّ النفقة ، والمراد ب : العامل : الخلیفة بعده ، وکان النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یأخذ نفقة أهله من الصفایا التی کانت له من أموال بنی النضیر وفدک ، ویصرف الباقی فی مصالح المسلمین ، ثم ولیها أبو بکر ، ثم عمر کذلک ، فلمّا صارت إلی عثمان استغنی عنها بماله ، فأقطعها مروان وغیره من أقاربه فلم یزل فی أیدیهم حتّی ردّها عمر بن عبد العزیز (2) .

و شمس الدین محمد بن مظفرالدین خلخالی - که از اکابر علمای سنیه است - در “ مفاتیح شرح مصابیح “ گفته :

وکان النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یأخذ نفقة أهله من الصفایا التی کانت له من أموال بنی النضیر وفدک ، ویصرف الباقی


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، و لم نجد إلاّ ما فی هدیة العارفین 1 / 752 حیث قال فی ضمن کتب القاری : شفاء السالک فی ارسال مالک .
2- [ الف ] باب النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم هل یورّث ؟ من کتاب الفرائض . ( 12 ) . [ شرح موطأ : ] .

ص : 339

فی مصالح المسلمین ، ثم ولیها أبو بکر ، ثم عمر ، فلمّا صارت إلی عثمان استغنی عنها بماله ، فأقطعها مروان وغیره من أقاربه ، فلم یزل فی أیدیهم حتّی ردّها عمر بن عبد العزیز (1) .

و در “ فتح الباری “ در شرح حدیث فدک گفته :

وقد ظهر بهذا أن صدقة النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یختصّ بما کان من بنی النضیر ، وأمّا سهمه من خیبر وفدک فکان حکمه إلی من یقوم بالأمر بعده ، فکان أبو بکر یقدم نفقة نساء النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم وغیرها ممّا کان یصرفه ، فیصرفه من مال خیبر وفدک ، و ما فضل من ذلک جعله فی المصالح ، و عمل عمر بعده بذلک ، فلمّا کان عثمان تصرّف فی فدک بحسب مارآه ، فروی أبو داود من طریق مغیرة بن مقسم ، قال : جمع عمر بن عبد العزیز بنی مروان ، فقال : إن رسول الله صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان ینفق من فدک علی بنی هاشم ویزوّج أیمهم ، وإن فاطمة سألته أن یجعلها لها فأبی ، فکانت کذلک فی حیاة النبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم و أبی بکر وعمر ، ثم أقطعها مروان - یعنی فی أیام عثمان - .

قال الخطابی : إنّما أقطع عثمان فدک لمروان ; لأنه تأوّل أن الذی یختص بالنبیّ صلّی الله علیه [ وآله ] وسلّم یکون للخلیفة بعده ،


1- [ الف ] باب بعد باب الکرامات . [ المفاتیح فی شرح المصابیح ، ورق : 228 ] .

ص : 340

فاستغنی عثمان عنها بأمواله فوصل بها بعض قرابته ، ویشهد لصنیع أبی بکر حدیث أبی هریرة المرفوع الآتی بعد بلفظ : ( ما ترکت بعد نفقة نسائی ومؤونة عاملی فهو صدقة ) .

فقد عمل أبو بکر وعمر بتفصیل ذلک بالدلیل الذی قام لهما (1) .

و بعضی از علمای شیعه بعدِ نقل این مقول گفته :

فانظر أیها المنصف ! أن الشیخین منعا فاطمة عن فدک بکل طریق أمکن لهما ، فلمّا وصلت النوبة إلی عثمان أقطعها مروان ، ألم تکن فاطمة ( علیها السلام ) عندهما مثل مروان الذی لعنه رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ؟ ! اما آنچه گفته : پس معلوم شد که این خبر هم برابر آیه است در قطعیت .

پس دانستی که این خبر دروغ محض و کذب صرف است ; زیرا که حضرت مرتضی ( علیه السلام ) - که به اقرار مخاطب به اجماع اهل سنت صادق است و به اعتراف پدرش معصوم - و حضرت عباس - که او ‹ 207 › نیز از اجله صحابه است - موافق تصریح حدیث مسلم و دلالت مفهوم حدیث “ صحیح بخاری “ ابوبکر را در دعوی ولایت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و روایت حدیث مذکور کاذب و غادر و خائن و آثم میدانستند ، و بنابر این حدیث مذکور اگر برابر آیه بوده باشد ، مراد از آیه ( تلک الغرانیق العلی ) خواهد بود که موافق روایات مفسرین اهل سنت - العیاذ بالله - حضرت


1- [ الف ] باب فرض الخمس أوائل کتاب الخمس . ( 12 ) . [ فتح الباری 6 / 141 ] . 2 .

ص : 341

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آن را در مدح اصنام ، در اثنای تلاوت سوره والنجم خوانده بود ، و تفصیل این قصه در دفع کید ششم از مکائد جزئیه مخاطب که در باب دوم به کار برده گذشت (1) .

اما آنچه گفته : زیرا که نام جماعت که مذکور شد ، خبر یکی از ایشان مفید یقین است .

پس دو معنا دارد :

اول : آنچه مقصود و مراد اوست و آن این است که : خبر هر واحد از این جماعت مفید یقین است ، و این معنا نزد شیعه باطل است ، بلکه نزد اهل سنت هم افاده یقین محل کلام است ، کما یظهر من بحث خبر الآحاد من کتب الأُصول .

دوم : آنچه مقرون به صدق است ، و آن این است که : خبر یکی از جمله ایشان - اعنی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) - مفید یقین است از جهت ثبوت عصمت آن حضرت ، و دانستی که آن حضرت ( علیه السلام ) راوی این خبر را کاذب و خائن و آثم و غادر میدانست ، و در مابعد میدانی که آن حضرت بر اثبات میراث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و ابطال حدیث ( لا نورث . . ) استدلال به دو آیه قرآنی فرموده .


1- اشاره است به کتاب “ تقلیب المکائد “ اثر دیگری از مؤلف در ردّ باب دوم “ تحفه اثنا عشریه “ ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق . تقلیب المکائد : 89 - 94 .

ص : 342

اما آنچه گفته : با قطع نظر از این همه ، این روایت در کتب صحیحه شیعه از امام معصوم هم موجود است :

روی محمد بن یعقوب الرازی فی الکافی عن أبی البختری . . إلی آخر الحدیث .

پس جوابش آنکه : روایت موضوعه ابی بکر و روایت “ کافی “ را متحد دانستن موجب کمال استغراب و استعجاب است !

و معنای حدیث نه آن است که مخاطب فهمیده ، و لهذا خواسته که بدان استدلال بر عدم ایراث انبیاء ( علیهم السلام ) کند ، بلکه محتمل است که معنای حدیث آن باشد که :

انبیا درهم و دینار را جمع کرده نگذاشته اند (1) که کسی وارث آن بشود ، بلکه هر چه از درهم و دینار به دست ایشان میآمد آن را در امور خیر صرف مینمودند .

و این امر منافی توریث دیگر اشیاء مثل ارض و عقار نیست ، سلطان العلماء رحمه الله در حاشیه معالم گفته :

لعلّ المراد : أنهم لم یحفظوهما و لم یبق منهم شیء منهما بعد الموت بل یصرفونهما فی حیاتهم فی مصارفهم ، لا أنه لو بقی منهم شیء بعد الوفاة لم یکن میراثاً ، کما زعم الجمهور ونقلوا فی ذلک حدیثاً . .


1- یعنی جمع نکرده و بگذارند .

ص : 343

وأمّا فدک ; فأعطاه رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فاطمة ( علیها السلام ) فی حیاته ، ولو بقی بعد وفاته (1) وصار ترکةً له لکان لها ( علیها السلام ) - أیضاً - بطریق المیراث ، ولهذا ادّعت ( علیها السلام ) الإعطاء أولاً علی ما هو الواقع ، ثم المیراث ثانیاً علی سبیل التسلیم والتنزل .

ثم لا یخفی أن ما ذکرناه - من عدم بقاء شیء منهم بعد الفوت حتّی یصیر میراثاً - المراد منه مثل الدرهم والدینار ممّا فی حفظه خساسة ، لا مثل الآلات والأثواب ممّا نقل بقاؤه بعد رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میراثاً لأهل البیت ( علیهم السلام ) . (2) انتهی . ‹ 208 › و اهل سنت نیز به این معنا تصریح کرده اند که انبیا چیزی از درهم و دینار نگذاشته بودند ، چنانچه در “ شرح مشکاة “ ملا علی قاری مذکور است که :

إن الأنبیاء لم یورّثوا - بالتشدید - دیناراً ولا درهماً . . أی شیئاً من الدنیا وخُصّا [ أی بالذکر ] ; لأنهما أغلب أنواعها ، وذلک إشارة إلی رذالة الدنیا ، وأنهم لم یأخذوا منها إلاّ به قدر ضرورتهم فلم یبق (3) شیء منها یورّث عنهم (4) .


1- در حاشیه [ الف ] : ( فوته ) به عنوان نسخه بدل ذکر شده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصل الحاشیة ، والعبارة فی شروعها فی الورقة الثانیة . ( 12 ) . [ حاشیة السلطان علی المعالم : 259 ] .
3- [ الف ] خ ل : ( فلم یورّثوا شیئاً منها لئلاّ یتوهّم أنهم کانوا یطلبون شیئاً منها ) . [ در “ مرقاة “ این قسمت داخل در متن است ] .
4- [ الف ] الفصل الثانی من کتاب العلم . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 1 / 429 ] .

ص : 344

و نیز میتوان گفت که : حاصل این حدیث آن است که انبیا ( علیهم السلام ) ، سوای علم چیزی دیگر را از درهم و دینار به علما میراث نگذاشته اند .

و کلمه ( انّما ) البته برای حصر است لیکن بر تأویل اول حصر اضافی خواهد بود نه حقیقی ، و بر تقدیر تاویل ثانی حصر حقیقی است ، لیکن مفید مدعای مخاطب نه .

و نیز اگر تسلیم کرده شود که مراد از این حدیث همین است که انبیا درهم و دینار را مورّث نمیشوند اگر چه آن را بعدِ خود بگذارند ، پس باز هم مفید مدعای او نخواهد شد ; زیرا که از این معنا نفی توریث درهم و دینار لازم خواهد آمد نه دیگر اشیا ، مثل ضیاع و عقار ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ این مذهب را به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نسبت کرده ، و هذه عبارته :

وأمّا سبب غضبها مع احتجاج أبی بکر . . . بالحدیث المذکور فلاعتقادها تأویل الحدیث المذکور علی خلاف ما تمسک به أبو بکر ، فکأنّها اعتقدت تخصیص العموم فی قوله : لا نورّث . . ورأت أن ما خلّفه من أرض وعقار لا یمتنع أن یورث عنه . (1) انتهی .

و بالفرض اگر معنای این حدیث با معنای روایت بکریه متحد میبود ، آن را محمول بر تقیه میکردیم خصوصاً به نظر اینکه ابوالبختری راوی این حدیث عامی المذهب و کذاب بود .


1- [ الف ] کتاب الخمس . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 6 / 122 . [ فتح الباری 6 / 140 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .

ص : 345

اما آنچه گفته : و نیز خبر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در حق کسی که بلاواسطه از آن جناب شنیده مفید علم یقین است بلاشبهه .

پس مردود است به اینکه : چون آن کس بلاواسطه شنیدن خود ، آن خبر را از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بر منازع و مخاصم خود به شاهد و بینه اثبات نکند ، تنها علم او موجب الزام و قطع حجت منازع و مخاصم نتواند شد ، با آنکه به دلائل قاطعه به اثبات رسانیدیم که این خبر کذب و دروغ محض است .

اما آنچه گفته که : عمل به سماع خود واجب است .

پس مدفوع است به چند وجه :

اول : آنکه اهل حجاز جایز نداشته اند حاکم را که به علم خود حکم کند ، چنانچه بخاری در کتاب الاحکام از “ صحیح “ خود در باب الشهادة تکون عند الحاکم . . إلی آخره گفته :

قال أهل الحجاز : الحاکم لا یقضی بعلمه ، شهد بذلک فی ولایته أو قبلها ، ولو أقرّ خصم عنده لآخر بحقّ فی مجلس القضاء ; فإنه لا یقضی علیه - فی قول بعضهم - حتّی یدعو بشاهدین فیحضرهما إقراره (1) .


1- [ الف ] کتاب الأحکام . [ ب ] صحیح البخاری 9 / 69 . [ صحیح بخاری 8 / 113 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 346

یعنی : اهل حجاز گفته اند که : حاکم حکم نمیکند به علم خود ، شهادت داده شده باشد به آن در ولایت او یا قبل از آن ، و اگر اقرار کرده باشد خصمی به نزد او برای دیگری به حقی در مجلس قضاء پس به درستی که حکم نمیکند بر او - در قول بعضی از ایشان - تا اینکه طلب کند دو شاهد را که حاضر کند ایشان را نزد اقرار او .

و ابن حجر در ‹ 209 › “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :

قوله : ( وقال أهل الحجاز : الحاکم لا یقضی بعلمه شهد [ بذلک ] (1) فی ولایته أو قبلها ) .

وهو قول مالک ، قال أبو علی الکرابیسی : لا یقضی بما علم لوجود التهمة ; إذ لا یؤمن علی التقی أن تتطرق إلیه التهمة ، قال : وأظنّه ذهب إلی ما رواه ابن شهاب ، عن زبید بن الصلت : إن أبا بکر قال : لو وجدت رجلاً علی حدّ ما أقمته علیه حتّی یکون معی غیری . . ثم ساقه بسند صحیح عن ابن شهاب ، قال : ولا أحسب مالکاً ذهب علیه هذا الحدیث ، فإن کان کذلک فقد قلّد أکبر (2) هذه الأُمّة فضلاً وعلماً .

قلت : ویحتمل أن یکون ذهب إلی الأثر المقدم ذکره عن عمرو عبد الرحمن بن عوف ، قال : ویلزم من أجاز للقاضی أن یقضی


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أکثر ) .

ص : 347

بعلمه [ مطلقاً ] (1) أنه لو عمد إلی رجل مستور لم یعهد منه فجور قطّ أن یرجمه ویدّعی : أنه رآه یزنی ، و (2) یفرّق بینه و بین زوجته [ و ] (3) یزعم أنه سمعه [ یطلقها ، أو بینه و بین أمته ویزعم أنه سمعه ] (4) یعتقها ، فإن هذا الباب لو فتح لوجد کل قاض السبیل إلی قتل عدوّه وتفسیقه والتفریق بینه و بین من یحبّ ! (5) انتهی .

و قاسم - که یکی از علمای اهل سنت است - گفته که : حاکم را حکم نمودن به علم خود از این جهت سزاوار نیست که موجب بدگمانیها و تهمت بر او خواهد بود ، چنانچه بخاری در باب مذکور گفته :

قال القاسم : لا ینبغی للحاکم أن یقضی بعلمه دون علم غیره مع أن علمه أکثر من شهادة غیره ، و لکن فیه تعرضاً لتهمة نفسه عند المسلمین وإیقاعاً لهم فی الظنون ، وقد کره النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الظنّ ، فقال : « إنّما هذه صفیة » (6) .

حاصل آنکه گفت قاسم که : سزاوار نیست برای حاکم که حکم کند به علم


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] نشان سابق . [ ب ] فتح الباری 13 / 129 . [ فتح الباری 13 / 140 - 141 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
6- [ ب ] البخاری 9 / 71 . [ صحیح البخاری 8 / 113 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 348

خود سوای علم غیر خود با آنکه علم او اکثر است از شهادت غیر او ، و لکن در آن تعرض است برای تهمت خود نزد مسلمین و واقع [ شدن ] شان در ظنون . . . الی آخر (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

القاسم المذکور کنت أظنّ أنه ابن محمد بن أبی بکر الصدیق أحد الفقهاء السبعة من أهل المدینة ; لأنه إذا أُطلق فی الفروع الفقهیة انصرف الذهن إلیه ، لکن رأیت فی روایة عن أبی ذر أنه القاسم بن عبد الرحمن بن عبد الله بن مسعود (2) .

دوم : آنکه بعضی از اهل عراق - یعنی ابوحنیفه و اتباع او - اگر چه تجویز نموده اند که حاکم به علم خود حکم کند ، لیکن شرط کرده اند به آنکه علم به آن امر او را در مجلس قضا حاصل شده باشد ، نه قبل از آن ، چنانچه بخاری گفته :

قال بعض أهل العراق : ما سمعه أو رآه فی مجلس القضاء قضی به ، و ما کان فی غیره لم یقض إلاّ بشاهدین (3) .

یعنی : گفته اند بعض اهل عراق که : آنچه دیده یا شنیده باشد در مجلس


1- در [ الف ] در اینجا به اندازه چند کلمه سفید است ، ولی مطلب کامل است .
2- [ ب ] فتح الباری 13 / 130 . [ فتح الباری 13 / 142 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
3- [ ب ] البخاری : 9 / 70 . [ صحیح بخاری 8 / 113 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 349

حکم ، به آن حکم کند ، و آنچه در غیر مجلس قضا شنیده یا دیده باشد حکم نکند به آن مگر به دو شاهد .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته : هذا قول أبی حنیفة و من تبعه (1) .

و در شرح قوله : ( قال بعضهم : یقضی بعلمه فی الأموال ولا یقضی فی غیرها ) گفته :

قال أبو حنیفة : القیاس أنه یحکم فی ذلک کلّه بعلمه ، و لکن ‹ 210 › أدع القیاس وأستحسن أن لا یقضی فی ذلک بعلمه (2) .

حاصل اینکه ابوحنیفه گفته : استحسان مقتضی آن است که حاکم را باید که در هیچ چیز حکم به علم خود نکند ، اموال باشد یا غیر اموال .

و نیز ابن حجر گفته :

قال ابن العربی : لا یقضی الحاکم بعلمه ، والأصل فیه عندنا الإجماع علی أنه لا یحکم بعلمه فی الحدود ، ثم أحدث بعض الشافعیة قولا مخرجا أنه یجوز فیها أیضاً حین رأوا أنّها لازمة لهم (3) .


1- فتح الباری 13 / 141 .
2- [ ب ] فتح الباری : 13 / 130 . [ فتح الباری 13 / 141 - 142 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
3- [ ب ] فتح الباری : 13 / 130 ( طبع مصر سنة ) . [ اشتباهاً سنه 9231 نوشته ولی قبلا 1325 ذکر کرده ] . [ فتح الباری 13 / 142 ] .

ص : 350

سوم : آنکه کسی که تجویز کرده که حاکم به علم خود حکم کند ، شرط نموده که خوف تهمت و بد گمانیها نداشته باشد ، چنانچه بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

باب من رأی القاضی (1) أن یحکم بعلمه فی أمر الناس إذا لم یخف الظنون و التهمة (2) .

یعنی : باب کسی که جایز داشته که حکم کند به علم خود در امر مردم وقتی که خوف بدگمانیها و تهمت نداشته باشد .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

أشار إلی قول أبی حنیفة و من وافقه : أن للقاضی أن یحکم بعلمه فی حقوق الناس ولیس له أن یقضی [ بعلمه ] (3) فی حقوق الله کالحدود ; لأنها مبنیة علی المسامحة .

وله فی حقوق الناس تفصیل ، قال : إن کان ما علمه قبل ولایته لم یحکم ; لأنه بمنزلة ما سمعه من الشهود وهو غیر حاکم بخلاف ما علمه فی ولایته (4) .

و نیز ابن حجر گفته :


1- فی المصدر : ( للقاضی ) .
2- صحیح بخاری 8 / 109 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ ب ] فتح الباری : 13 / 112 . [ فتح الباری 13 / 122 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .

ص : 351

أمّا قوله : ( إذا لم یخف الظنون والتهمة ) ، فقیّد به قول من أجاز للقاضی أن یقضی بعلمه ; لأن الذین منعوا ذلک مطلقاً اعتلّوا بأنه غیر معصوم فیجوز أن یلحقه التهمة إذا قضی بعلمه أن یکون حکم لصدیقه علی عدوّه فحسمت المادّة (1) .

و چون ابوبکر در روایت این حدیث متهم به جلب نفع خود بود ، و به موجب حدیث “ صحیح مسلم “ به اقرار عمر ، حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس ، ابوبکر را در روایت خبر مذکور ، و عمر را در تصدیق ابوبکر ، کاذب و آثم و غادر و خائن میدانستند (2) پس معلوم شد که ابوبکر را عمل به خبر مذکور جایز نبود .

اما آنچه گفته : چون این خبر را ابوبکر خود شنیده بود ، حاجت تفتیش از دیگری نداشت .

پس دانستی که شنیدن ابوبکر این خبر را از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بر دیگران ثابت نمیتواند شد ، بلکه به دلائل قاطعه ثابت کردیم که این خبر را هرگز حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ارشاد نفرموده ، بلکه ابوبکر آن را وضع نموده .

اما آنچه گفته : خطاب به امت است نه به پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

پس چون این معنا را به دلیلی و برهانی اثبات نکرده ، قابل قبول ارباب


1- [ ب ] نفس المصدر : 13 / 112 . [ فتح الباری 13 / 122 ] .
2- قبلا از صحیح مسلم 5 / 151 گذشت .

ص : 352

عقول نباشد ، بلکه عمومات قرآنیه شامل است نبیّ را مگر آنچه به دلیل خارج شود ، چنانچه از کتب اصول فقه ظاهر میشود .

و ابوبکر جصاص در “ احکام القرآن “ در مقام ردّ تأویل روایت :

إن رسول الله صلی الله علیه و [ وآله ] و سلم کان یصبح جنباً من غیر احتلام ثم یصوم یومه ذلک .

که مروی است از عایشه و اُمّ سلمه گفته :

وأیضاً ; فإن قیل : جائز أن یکون روایة عائشة وأُمّ سلمة مستعملة فیما وردت بأن یکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مخصوصاً بذلک دون أُمّته ; لأنهما أضافتا ذلک إلی فعله ، وخبر أبی هریرة ‹ 211 › مستعملة (1) فی سائر الناس .

قیل له : قد عقل أبو هریرة من روایتها مساواة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لغیره فی هذا الحکم ; لأنه قال - حین سمع روایة عائشة - : ولا علم لی بهذا ، وإنّما أخبرنی [ به ] (2) الفضل بن العباس ، و لم یقل : إن روایة هاتین المرأتین غیر معارضة لروایتی إذ کانت روایتهما مقصورة علی حال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وروایتی إنّما هی فی غیره من الناس ، فهذا یبطل تأویلک .

وأیضاً ; فإنه علیه [ وآله ] السلام مساو للأُمّة فی سائر الأحکام


1- فی المصدر : ( مستعمل ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 353

إلاّ ما خصّه الله تعالی به وأفرده من الجملة بتوقیف للأُمّة علیه لقوله تعالی : ( فَاتَّبِعُوهُ ) وقوله : ( لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مساوی بود برای امت در سائر احکام مگر آنچه خاص کرده آن حضرت را حق تعالی به آن و علی حده ساخته آن حضرت را از جمله امت ، و چون ظاهر است که حق تعالی تخصیص حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در این حکم بیان نفرموده ، آن حضرت هم مساوی امت در این حکم باشد .

و اما آنچه گفته : این خبر مبیّن تعین خطاب است نه مخصص آن .

پس مخالف جمهور اهل سنت است ، چنانچه صاحب “ ابطال الباطل “ و دیگران همین گفته اند که این خبر مخصص کتاب است و مبیّن تعین خطاب نگفته اند (2) .

اما آنچه گفته : و این آیه بسیار تخصیص یافته است ، مثلاً اولاد کافر وارث نیست .


1- [ الف ] قوبل علی أصل کتاب الأحکام والحمد لله المنعام . ( 12 ) . [ ب ] احکام القرآن 1 / 195 ( طبع قسطنطنیة سنة 1325 ) . [ احکام القرآن 1 / 237 - 238 ، والآیة الشریفة فی سورة الأحزاب ( 33 ) : 21 ] .
2- مراجعه شود به احقاق الحق : 224 .

ص : 354

جوابش آنکه : چون بودن کفر و رقّ از موانع ارث به دلیل قطعی ثابت شده آن را مانع ارث دانستیم ، و بودن وارث از خاندان نبوت از موانع ارث ثابت نشده ، آن را مانع نمیدانیم ، و حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) این تخصیص را قبول نفرمود .

چنانچه فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر آیه ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ . . ) (1) إلی آخر الآیة گفته :

الرابع من تخصیصات هذه الآیة ما هو مذهب أکثر المجتهدین : أن الأنبیاء ( علیهم السلام ) لایورّثون ، والشیعة خالفوا فیه ، روی ان فاطمة [ ( علیها السلام ) ] لمّا طلبت المیراث منعوها منه ، واحتجّوا علیها بقوله : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة ، فعندها احتجّت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] بعموم قوله : ( لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْنِ ) (2) ، وکأنّها أشارت إلی أن عموم القرآن لا یجوز تخصیصه بخبر الواحد (3) .

و نیز نزد حنفیه شرط مخصص آن است که مقارن عام باشد ، و خبر صدقه متاخر است ، چنانچه در توضیح مذکور است :


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- النساء ( 4 ) : 11 .
3- [ ب ] تفسیر کبیر : 9 / 210 ( طبع طهران ) .

ص : 355

واختلف فی التخصیص بالکلام المستقلّ فعند الشافعی . . . یصحّ متراخیاً ، وعندنا لا ، بل یکون نسخاً . . أی المتراخی لا یکون تخصیصاً بل یکون نسخاً له (1) .

و صاحب “ تلویح “ در فوائد قیود تعریف نسخ گفته :

فخرج التخصیص ; لأنه لا یکون متراخیاً . (2) انتهی .

و از این لازم میآید که خبر صدقه ناسخ کتاب الله باشد ، و نسخ کتاب به خبر واحد جایز نیست ، چنانچه در تلویح در شرح ‹ 212 › قول : ( وحدیث عائشة دلیل علی نسخ الکتاب بالسنة ) گفته :

وفیه بحث لعدم النزاع فی أن الکتاب لا ینسخ بخبر الواحد . (3) انتهی به قدر الحاجة .

اما آنچه گفته : و نیز شیعه از ائمه خود روایت میکنند که : ایشان بعض وارثان پدر خود را منع فرموده اند . . . الی آخر .

پس مدفوع است به اینکه : از کجا ثابت شده که آن بعض وارثان ، این حکم ائمه را قبول نداشتند ، یا به عصمت آن حضرات قائل نبودند ، و یا از جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و یا جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و یا امام سابق این حکم به ایشان


1- شرح التوضیح للتنقیح 2 / 19 .
2- [ الف ] این عبارت در رکن ثانی موجود است . [ شرح التلویح علی التوضیح 2 / 31 ] .
3- شرح التلویح علی التوضیح 2 / 35 .

ص : 356

نرسیده بود و منافی این حکم به ایشان رسیده ، تا قیاس این منع بر منع ابی بکر توان نمود ; زیرا که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نه معتقد عصمت ابی بکر بود و نه حکم او را قبول داشت ، و نه از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و جناب [ امیر ( علیه السلام ) ] (1) این حکم شنیده ، بلکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (2) خود - بر خلاف قول ابی بکر - حکم به جریان وراثت در متروکه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از کلام الهی داد ، چنانچه از حدیثی که از “ کنزالعمال “ منقول خواهد شد واضح میشود که آن حضرت (3) برای تایید حضرت فاطمه ( علیها السلام ) احتجاج فرمود ، و در “ صحیح مسلم “ مسطور است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میراث حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را از ابوبکر و عمر طلب فرموده (4) .

اما آنچه گفته : دلیل بر ثبوت این خبر و صحت آن . . . الی آخر .

پس اولا میبایست که این دعوی را از احادیث صحیحه شیعه ثابت مینمود بعد از آن جواب میطلبید .

و بر تقدیر تسلیم جوابش آنکه : دانستی که نزد شیعه عباس را میراثی


1- در نسخه [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است ، ظاهراً لفظ ( امیر ) بوده است .
2- قسمت : ( این حکم شنیده ، بلکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- قسمت : ( داد ، چنانچه از حدیثی که از “ کنزالعمال “ منقول خواهد شد واضح میشود که آن حضرت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- قبلا از صحیح مسلم 5 / 151 گذشت .

ص : 357

نمی رسد ، محض بنابر اتمام حجت و معاونت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اظهار ظلم و خیانت ابی بکر طلب میراث میفرمود .

پس اگر بالفرض اهل بیت بر میراث قابض شده باشند و عباس و اولاد او را خارج کرده باشند ، اعتراضی لازم نمیآید .

و اما ندادن به ازواج ، پس اولا اثبات آن باید ساخت ، و بر تقدیر تسلیم پس جایز است که حصه هریک از آنها که تسع ثُمن میباشد ، برابر بوده باشد با حجراتی که در قبضشان بوده .

و مع هذا در روایات شیعه وارد است که ازواج را در اراضی و عقار حصه نمیرسد ، و فدک را چون که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هبه نموده بود دیگری را در آن حقی نبوده ، پس ذکر آن در اینجا لغو است .

اما آنچه گفته : به اجماع اهل سیر و تواریخ و علمای حدیث ثابت و مقرر است که : متروکه حضرت از خیبر و فدک و غیره در عهد عمر بن الخطاب به دست علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس بود .

پس کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که آنچه از حدیث “ بخاری “ ثابت است همین قدر است که متروکه آن حضرت آنچه در مدینه بود عمر به حضرت علی ( علیه السلام ) و عباس داده بود ، و خیبر و فدک را نداد ، و الفاظ حدیث مذکور این است :

عن عائشة : ان فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]

ص : 358

و سلم سألت أبا بکر الصدیق بعد وفاة رسول الله أن یقسم لها میراثها ما ترک رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ممّا أفاء الله علیه ، فقال لها أبو بکر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نورّث ، ما ترکناه صدقة . . فغضبت فاطمة بنت رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فهجرت أبا بکر ، فلم تزل مهاجرته حتّی توفّیت ، وعاشت بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ستة أشهر .

قالت : وکانت فاطمة تسأل أبا بکر نصیبها ممّا ترک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم من خیبر وفدک ‹ 213 › وصدقته بالمدینة فأبی أبو بکر ذلک ، وقال : لست تارکاً شیئاً کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یعمل به إلاّ عملت به ، فإنی أخشی إن ترکت شیئاً من أمره أن أزیغ .

فأمّا صدقته بالمدینة ; فدفعها عمر إلی علی [ ( علیه السلام ) ] وعباس . .

وأمّا خیبر وفدک ; فأمسکهما عمر وقال : هما صدقة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، کانتا لحقوقه التی تعروه ونوائبه وأمرهما إلی من ولی للأمر .

قال : فهما علی ذلک إلی الیوم . (1) انتهی .


1- [ الف ] کتاب الخمس . ( 12 ) . [ ب ] البخاری کتاب الخمس : 5 / 197 ( طبع مصر سنة 1390 ) . [ صحیح بخاری 4 / 42 ] .

ص : 359

اما آنچه گفته : پس به عمل ائمه معصومین ( علیهم السلام ) از اهل بیت معلوم شد که در ترکه آن حضرت علیه [ وآله ] السلام میراث جاری نیست .

جوابش آنکه : دانستی که از عمل ائمه معصومین [ ( علیهم السلام ) ] - بر تقدیر تسلیم - عدم جریان میراث در ترکه آن حضرت ثابت نمیشود .

اما آنچه گفته : و در حل این اشکال نیز رجوع به قول معصوم ( علیه السلام ) نمودیم و به کتب شیعه التجا بردیم : روی الکلینی عن أبی عبد الله . . إلی آخره .

پس جوابش آنکه : حدیث مذکور در تفسیر و تاویل آیه مذکوره وارد نشده ، و غایت آنچه حدیث مذکور بر آن دلالت میکند آن است که : استعمال لفظ میراث در غیر اموال نیز وارد شده ، و این معنا را کسی منکر نیست ، کلام در این است که لفظ میراث در وقت اطلاق بدون قرینه در غیر میراث اموال مستعمل نشده . و از اثبات وراثت علمی ، نفی توریث مال لازم نمیآید .

و چگونه حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) نفی وراثت مال میفرمودند ، حال آنکه جناب سیدة النسا فاطمه زهرا ( علیها السلام ) و حضرت علی مرتضی ( علیه السلام ) به آیه کریمه : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (1) ، و آیه ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (2) استدلال بر اینکه انبیاء مورّث و وارث میشوند به مقابله ابوبکر کرده بودند .

در “ کنزالعمال “ مذکور است :


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- مریم ( 19 ) : 6 .

ص : 360

عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر تطلب میراثها ، وجاء عباس بن عبد المطلب یطلب میراثه ، وجاء معها علی ( علیه السلام ) . .

فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : لا نورّث ، ما ترکناه صدقة . .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (1) ، وقال زکریا : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) » . . (2) قال أبو بکر : هو هکذا ، وأنت والله تعلم مثل ما أعلم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « هذا کتاب الله ینطق » ، فسکتوا وانصرفوا . (3) انتهی .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- مریم ( 19 ) : 6 .
3- [ ب ] کنزالعمال : 3 / 134 . [ 5 / 625 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] . در نسخه [ ج ] صفحه : 237 - 240 به عنوان حاشیه برای مطلب متن ( نسخه [ الف ] صفحه : 213 ) آمده است : ابوعبدالله محمد بن سعد بن منیع - که از اکابر ائمه سنیه و اعاظم محدّثین ایشان است - در کتاب “ طبقات “ - که خالق بریّات نسخه آن به این کثیر العثرات عنایت فرموده - گفته : أخبرنا محمد بن عمر ، حدّثنی هشام بن سعد ، عن عباس بن عبد الله بن معبد ، عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) [ [ عن جعفر ( علیه السلام ) ] قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر تطلب میراثها ، وجاء العباس بن عبد المطلب یطلب میراثه ، وجاء معهما علی [ ( علیه السلام ) ] فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : لا نورّث ، ما ترکنا صدقة ، و ما کان النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] یعول فعلیّ . فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) [ النمل ( 27 ) : 16 ] ، وقال زکریا : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) » [ مریم ( 19 ) : 5 - 6 ] . قال أبو بکر : هو هکذا ، وأنت - والله - تعلم مثل ما أعلم . فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « هذا کتاب الله ینطق » ، فسکتوا وانصرفوا . انتهی نقلاً عن أصل الطبقات الکبری . [ الطبقات الکبری 2 / 315 ] . و جلائل فضایل ابن سعد بر متتبع مخفی نیست اینجا بر عبارت ابن خلّکان اکتفا میشود ، قال فی وفیات الأعیان [ 4 / 352 - 351 ] : أبو عبد الله محمد بن سعد بن منیع الزهری البصری ، کاتب الواقدی ، کان أحد الفضلاء النبلاء الأجلاء ، صحب الواقدی المذکور قبله زماناً ، وکتب له فعرف به ، وسمع سفیان بن عیینة . . وأنظاره ; و روی عنه أبو بکر بن أبی الدنیا ، وأبو محمد الحرب [ الحارث ] ابن أبی أُسامة التمیمی . . وغیرهما ، وصنّف کتاباً کبیراً فی طبقات الصحابة والتابعین والخلفاء إلی وقته ، فأجاد فیه وأحسن ، وهو یدخل فی خمسة عشر مجلّداً ، وله طبقات أُخری صغری ، وکان صدوقاً ثقة ، ویقال : اجتمعت کتب الواقدی عند أربعة أنفس : أوّلهم کاتبه محمد بن سعد المذکور ، وکان کثیر العلم ، غزیر الحدیث والروایة ، کثیر الکتبة ، کتب الحدیث والفقه . . وغیرهما . وقال الحافظ أبو بکر الخطیب - صاحب تاریخ بغداد فی حقّه - : و محمد بن سعد عندنا من أهل العدالة ، وحدیثه یدلّ علی صدقه ، فإنه یتحری فی کثیر من روایاته ، وهو من موالی الحسین بن عبد الله بن عبید الله بن العباس بن عبد المطلب ، وتوفی یوم الأحد لأربع خلون من جمادی الآخرة سنة ثلاثین ومائتین ببغداد ، و دفن فی مقبرة باب الشام ، وهو ابن اثنتین وستین سنة . . . . ( 12 ) ح . و باز در حاشیه نسخه [ ج ] صفحه : 223 - بدون تعیین محل مطلب - آمده است : چون کتاب “ طبقات کبیر “ ابن سعد که از اکابر قدمای محدّثین سنیه است - به عنایت یزدانی و تایید فوقانی - به دست این فقیر افتاد به آن مراجعه کردم ، و یافتم که در آن این حدیث چنین روایت فرموده : [ و در متن نسخه [ ج ] صفحه : 223 نیز روایت گذشته تکرار شده است : ] أخبرنا محمد بن عمر ، حدّثنی هشام بن سعد ، عن عباس بن عبدالله بن سوید ، عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] قال : جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر تطلب میراثها . . [ تا آخر روایت ] .

ص : 361

ص : 362

اما آنچه گفته : به اجماع اهل تاریخ حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] نوزده پسر داشت . . . الی آخر .

پس دعوی اجماع اهل تاریخ بر این معنا - تا وقتی که دلیلی بر آن نشود - غیر مسلم است .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ این معنا را به کتب یهود و نصاری و بعض مسلمین نسبت داده و ادعای اجماع بر آن نکرده ، حیث قال :

و فی کتب الیهود و النصاری : أن بنی داود کانوا تسعة عشر ، وقد قال بعض المسلمین أیضاً ذلک (1) .

یعنی در کتب یهود و نصاری مذکور است که : پسران داود نوزده بودند ، و


1- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 16 / 244 .

ص : 363

به تحقیق که بعضی مسلمین نیز همچنین گفته اند .

و بر فرض تسلیم اینکه : ‹ 214 › دیگر پسران داود - علی نبیّنا وآله وعلیه السلام - بعد آن حضرت باقی ماندند - و مثل این اعتراض مخاطب [ را ] ابن ابی الحدید (1) نیز ذکر کرده (2) ، - صاحب “ حدائق “ در جواب آن گفته :

فیه نظر ; أمّا أولاً : فلأنّا لا نسلّم صحة ما أسنده إلی کتب الیهود والنصاری وإلی بعض المسلمین من تعداد أولاد داود ( علیه السلام ) .

ولو سلّم لا نسلّم بقاءهم بعد داود ، ولا دلالة فیما حکاه علی البقاء .

وأمّا ثانیاً ، فلأنه یجوز أن یکون الوارث فی ذلک الشرع لداود ( علیه السلام ) منحصراً فی سلیمان ( علیه السلام ) وإن کان له عدة بنین .

ولعلّه لیس اختصاص النبیّ بمیراث النبیّ فی شرع من الشرائع بأبعد ممّا ادّعاه أبو بکر من حرمان ورثة الأنبیاء من أموالهم فی جمیع الشرائع !

وأمّا ثالثاً ، فلأن تخصیص سلیمان بالذکر دون باقی الأولاد - علی تقدیر وجودهم وبقائهم ووراثتهم - لا یدلّ علی نفی وراثة الباقین ، وإلاّ لدلّ قوله تعالی : ( وَوَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ ) (3) علی أنه لم


1- مراجعه شود به شرح ابن ابی الحدید : 16 / 244 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- سورة ص ( 38 ) : 30 .

ص : 364

یکن لداود ( علیه السلام ) ولد غیر سلیمان ، وهو یناقض ما ادّعاه ، بل علی أنه لم یهب الله لأحد ابناً غیر داود ( علیه السلام ) سلیمان .

وأمّا النکتة فی ذلک التخصیص فیحتمل وجوها :

الأول : الاهتمام بشأن سلیمان دون الباقین ، وهو الظاهر .

الثانی : اختصاص سلیمان من بین البنین بوراثة أبیه فی شرعه ، أو لانحصار (1) الوارث فیه لعدم غیره ، أو عدم بقائه ، وهذا مبنی علی بعض الوجوه التی تقدم ذکرها .

الثالث : الدلالة علی أن النبیّ یورّث حتّی یتمّ حجّة الله علی عباده ، ویضمحلّ کید المبطلین .

وأمّا رابعاً ، فلأن ما أشعر به کلامه - من أن ذکر العلم فی الآیة السابقة قرینة علی أن المراد میراث العلم - باطل ، ولو کان [ الأمر ] (2) کما ذکره لکان المناسب فی الآیة الاقتصار علی ذکر داود ( علیه السلام ) ; بأن یقول سبحانه : ( ولقد آتینا داود ( علیه السلام ) علماً ) ، ثم یقول : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) ( علیه السلام ) (3) ، وهذا واضح لذی فطرة سلیمة .

ثم ; إن الفخر الرازی فی التفسیر حکی عن الحسن أنه فسّر الوراثة فی الآیة بوراثة المال ; لأن النبوة عطیة مبتداة لا تورّث .


1- فی المصدر : ( انحصار ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- النمل ( 27 ) : 16 .

ص : 365

ثمّ قال : ولو تأمّل الحسن لعلم أن المال إذا ورثه الولد فهو أیضا عطیة مبتداة من الله تعالی ، ولذلک یرث الولد إذا کان مؤمناً ولا یرث اذا کان کافراً وقاتلاً ، لکن الله تعالی جعل الموت سبباً لإرث من یرث المال علی شرائط ، ولیس کذلک النبوة ; لأن الموت لا یکون سبباً لنبوة الولد ، فمن هذا الوجه یفترقان ، وذلک لا یمنع من أن یوصف بأنه ورث النبوة لما قام به عند موته کما یرث الولد المال إذا قام به عند موته .

فأقول : یظهر بالتأمّل الحسن أن الوارثة لیست عبارة عن القیام بشیء بعد موت أحد فقط ، بل یعتبر فیها کون الموت سبباً ‹ 215 › للانتقال ; ولذلک یتبادر من المیراث : المال دون العلم والنبوة . . و غیر ذلک .

ومراد الحسن ب : العطیة المبتداة ما یقابل هذا المعنی ، لا ما لا یتوقّف علی شرط آخر أصلاً ، و حاصل الکلام یرجع إلی أن المعنی الحقیقی للمیراث : المال ، دون النبوة . . ونحوها ، کما سبق فی تقریر الدلیل ، فتأمل (1) .

و نیز دلالت میکند بر آنکه حضرت سلیمان میراث مال از داود ( علیه السلام ) یافته آنچه بیضاوی در ذیل تفسیر قوله تعالی : ( إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصّافِناتُ الْجِیادُ ) (2) گفته :


1- حدائق الحقائق ، ورق : 7 ( نسخه آستان قدس ) .
2- [ الف ] جزء 23 ، سوره صاد . [ سورة ص ( 38 ) : 31 ] .

ص : 366

روی : أنه ( علیه السلام ) غزا دمشق ونصیبین وأصاب ألف فرس .

وقیل : أصابها أبوه من العمالقة ، فورثها منه فاستعرضها ، فلم تزل تعرض علیه حتّی غربت الشمس ، وغفل عن العصر ، أو عن ورد کان له . (1) انتهی .

و در “ کشاف “ نیز در ذیل تفسیر همین آیه گفته :

روی : أن سلیمان غزا أهل دمشق ونصیبین ، فأصاب ألف فرس ، وقیل : ورثها من أبیه وأصابها أبوه من العمالقة (2) .

و نیز زمخشری در “ ربیع الابرار “ گفته :

ورث سلیمان من أبیه ألف فرس فاستعرض تسعمائة منها ، فشغلته عن ذکر الله تعالی ، فمسح بالسوق والأعناق ، وبقیت مائة . (3) انتهی .

و در “ تفسیر بحر المعانی “ (4) مذکور است :


1- [ ب ] تفسیر البیضاوی 2 / 344 ( طبع ترکیا سنة 1316 ) . [ تفسیر بیضاوی 5 / 45 ] .
2- [ ب ] الکشاف : 3 / 327 ( طبع مصر سنة 1354 ) . [ الکشاف 3 / 373 ] .
3- [ الف ] باب ثانی و تسعون . [ ربیع الأبرار 5 / 350 ] .
4- از این کتاب هیچ اطلاعی - نه در مطبوعات و نه در مخطوطات - به دست نیاوردیم ، فقط در تفسیر خلاصة المنهج 4 / 82 نام این کتاب - بدون هیچ توضیحی - آمده ، و در عبقات الانوار 17 / 186 - به نقل از شیخ عبدالحق دهلوی - از کتابی به نام بحرالمعانی اثر سید محمد بن جعفر مکی حسینی یاد کرده است .

ص : 367

روی أنه ( علیه السلام ) غزا دمشق ونصیبین ، وأصاب ألف فرس ، وقیل : أصابها أبوه من العمالقة فورثها منه (1) .

و در “ تفسیر مدارک “ مذکور است :

وروی أن سلیمان ( علیه السلام ) غزا أهل دمشق ونصیبین ، وأصاب ألف فرس ، وقیل : ورثها من أبیه وأصابها أبوه من العمالقة (2) .

و بغوی در “ تفسیر معالم التنزیل “ گفته :

قال الکلبی : غزا سلیمان أهل دمشق ونصیبین ، فأصاب منها ألف فرس .

وقال مقاتل : ورث من أبیه داود ( علیه السلام ) ألف فرس . (3) انتهی .

و در “ حیاة الحیوان “ به تفسیر آیه : ( إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصّافِناتُ الْجِیادُ ) (4) مذکور است :


1- بحر المعانی : ولاحظ : عمدة القاری 16 / 13 ، تفسیر الثعلبی 8 / 199 ، تفسیر أبی السعود 7 / 225 ، تفسیر الآلوسی 23 / 191 ، تفسیر القرطبی 15 / 193 .
2- مدارک التنزیل معروف به تفسیر نسفی 4 / 39 . مطالب “ تفسیر مدارک “ و “ تفسیر بحر المعانی “ در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- معالم التنزیل معروف به تفسیر بغوی 4 / 60 .
4- سورة ص ( 38 ) : 31 .

ص : 368

وجمهور المفسرین علی أنها کانت خیلا موروثة (1) .

اما آنچه گفته : و نیز کلام آینده صریح ناطق است به اینکه مراد از وراثت ، وراثت علم است ، حیث قال : ( یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ . . ) إلی آخر الآیة (2) .

پس جوابش آنکه : از این قول لازم نمیآید که مراد از وراثت : وراثت علم است ; زیرا که مانع نیست از اینکه حق تعالی به قول اول اخبار کرده باشد از اینکه حضرت سلیمان میراث مال از حضرت داود ( علیه السلام ) یافت ، بعد از این حکایت ، قول حضرت سلیمان - متضمن تعلیم زبان طیر - نموده باشد ، و اشاره کرده باشد به اینکه : فضیلت علم و مال هر دو او را حاصل بود .

اما آنچه گفته : ضرورت محافظت قول معصوم است از تکذیب .

پس مقدوح است به اینکه قول معصوم در اینجا هرگز دلالت نمیکند که لفظ میراث را بر معنای مجازی آن حمل باید کرد .

اما آنچه گفته : و نیز لا نسلم که وراثت در مال حقیقت است .

پس از قبیل انکار ضروریات است ، هر کسی که ادنی فهمی دارد میداند


1- [ الف ] لغت جواد . ( 12 ) . [ ب ] حیاة الحیوان : 193 ( طبع مصر سنة 1311 ) . [ حیاة الحیوان 1 / 314 ] .
2- النمل ( 27 ) : 16 .

ص : 369

که هرگاه بدون انضمام قرائن ، اطلاق وراثت میشود ، از آن وراثت مالیه مراد میگیرند ، و آن حقیقت است در آن ، طیبی شارح “ مشکاة “ در “ حاشیه کشاف “ (1) گفته :

الراغب ; الوراثة : انتقال قنیة إلیک من غیرک من غیر عقد ولا ما یجری مجری العقد ، وسمّی بذلک : المنتقل عن المیت ، ‹ 216 › ویقال للقنیة : موروث ومیراث وإرث وتراث ، ویقال : ورثتُ مالاً عن زید ، وورثتُ زیداً ، قال تعالی : ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (2) ، وقال : ( وَوَرِثَهُ أَبَواهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ ) . (3) انتهی (4) .

و حسن بصری - که از اعاظم ائمه علمای اهل سنت است - از حمل وراثت


1- فی کشف الظنون 2 / 1477 - 1478 : ولمّا کان کتاب الکشّاف هو الکافل فی هذا الفن اشتهر فی الآفاق ، واعتنی الأئمة المحقّقون بالکتابة علیه . . . والعلامة شرف الدین الحسن بن محمد الطیبی ، وهی أجلّ حواشیه فی ست مجلدات ضخمات . . أقول سمّاها : فتوح الغیب فی الکشف عن قناع الریب ، وتوفی سنة 743 ثلاث وأربعین وسبعمائة .
2- النمل ( 27 ) : 16 .
3- النساء ( 4 ) : 11 .
4- [ الف و ب ] تفسیر سوره مریم آیه : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) [ مریم ( 19 ) : 6 ، حاشیه کشاف طیبی : ( نسخه های آستان قدس ، سوره مبارکه مریم ( علیها السلام ) را نداشت ، مراجعه شود به مفردات راغب : 518 - 519 ] .

ص : 370

در آیه ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ ) (1) بر وراثت نبوت ابا نموده ، و بر وراثت مال محمول نموده کما سبق .

اما آنچه گفته : لیکن مجاز متعارف مشهور است . . . الی آخر .

پس لانسلم که استعمال لفظ میراث مطلق در علم - بدون قرینه - مجاز متعارف مشهور است ، و در آیه کریمه تقید میراث به کتاب به تصریح واقع است ، نه اینکه از لفظ میراث مطلق : میراث علم و کتاب مراد است .

اما آنچه گفته : اما آیه دیگر یعنی : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (2) پس به بداهت عقل در اینجا وراثت منصب مراد است بالقطع .

پس مردود است به اینکه : اکابر مفسرین اهل سنت قائل شده اند به اینکه : در اینجا نیز مراد به وراثت : وراثت مالیه است ، و فخر رازی نیز قائل شده به اینکه : ادخال وراثت مالیه در آیه ، اولی است .

بغوی در “ معالم التنزیل “ در تفسیر این آیه گفته :

قال الحسن (3) : معناه : یرثنی مالی ، ویرث من آل یعقوب النبوة والحبورة . (4) انتهی .


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
3- در [ الف ] اشتباهاً تحیت داشت .
4- تفسیر بغوی 3 / 189 .

ص : 371

[ و در ] “ تفسیر لباب فی علوم الکتاب “ تصنیف عمر بن عادل حنبلی در تفسیر این آیه مذکور است :

واختلفوا فی المراد ب : المیراث ، فقال ابن عباس والحسن والضحاک : وراثة المال فی الموضعین ، وقال أبو صالح : وراثة النبوة ، وقال السُدّی ومجاهد والشعبی : یرثنی المال ، ویرث من آل یعقوب النبوة (1) .

و فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

واختلفوا فی المراد ب : المیراث علی وجوه :

أحدها : أن المراد بالمیراث فی الموضعین هو وراثة المال ، وهذا قول ابن عباس والحسن والضحاک .

وثانیها : أن المراد به فی الموضعین وراثة النبوة وهو قول أبی صالح .

وثالثها : یرثنی المال ویرث من آل یعقوب النبوة ، وهو قول السُدّی ومجاهد والشعبی ، وروی أیضاً عن ابن عباس والحسن والضحاک .

ورابعها : یرثنی العلم ویرث من آل یعقوب النبوة ، وهو مروی عن مجاهد .

و بعد ذکر دلائل مذاهب از جانب خود گفته :

والأولی أن یحمل ذلک علی کلّ ما فیه نفع وصلاح فی الدین وذلک یتناول النبوة والعلم والسیرة الحسنة والمنصب النافع فی


1- اللباب فی علوم الکتاب 13 / 13 .

ص : 372

الدین والمال الصالح ; فإن کل هذه الأُمور ممّا یجوز توفّر الدواعی علی بقائها لیکون ذلک النفع دائماً مستمراً . (1) انتهی (2) .

[ ج ] 241 (3) در “ تفسیر “ نیشابوری مذکور است :

واختلفوا أیضاً فی الوراثة فعن ابن عباس والحسن والضحاک : هی وراثة المال .

و عنهم - أیضاً - : أن المراد یرثنی المال ویرث من آل یعقوب النبوة أو بالعکس (4) .

و در تفسیر “ درّ منثور “ تصنیف سیوطی مسطور است :

أخرج الفریابی ، عن ابن عباس ، قال : کان زکریا لا یولد له فسأل ربّه فقال : ربّ ( [ ف ] هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی


1- تفسیر الرازی 21 / 184 .
2- [ ب ] قال الرازی - فی تفسیره : 21 / 182 - : المختار [ أن المراد ] من الموالی الذین یخلفون بعده إمّا فی السیاسة أو فی المال الذی کان له . وقال - فی 21 / 184 ، بعد نقل الخلاف فی تلک المسألة - : والأولی أن یحمل ذلک علی کلّ ما فیه نفع وصلاح فی الدین ، وذلک یتناول النبوة والعلم وسیرة الحسنة والمنصب النافع فی الدین والمال الصالح .
3- از اینجا تا قسمت : ( پس از این عبارات . . . ) در صفحه بعد فقط در نسخه [ ج ] آمده است ، و نسخه های [ الف و ب ] فاقد آن است .
4- [ ج ] ( فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) سوره مریم [ ( 19 ) : 6 ] جزء سادس عشر ، ربع اول .

ص : 373

وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) ، قال : یرثن مالی ویرث من آل یعقوب النبوة (2) .

وأخرج ابن أبی الشیبة ، وابن المنذر ، عن مجاهد وعکرمة فی قوله : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) ، قال : یرث مالی ، ویرث من آل یعقوب النبوة .

وأخرج عبد بن حمید عن أبی صالح فی قوله : ( وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی ) ، قال : خاف موالی الکلالة .

وقوله : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) ، قال : یرث مالی ، ویرث من آل یعقوب النبوة (3) .

پس (4) از این عبارات معلوم شد که : سدی و مجاهد و شعبی و ابن عباس و حسن و ضحاک - که از اکابر مفسرین و مقبولین اهل سنت اند - از ( یرثنی ) وراثت مالیه مراد گرفته اند (5) .


1- مریم ( 19 ) : 6 .
2- إلی هنا جاء فی الدرّ المنثور 4 / 259 .
3- چنان که اشاره شد مطالب “ تفسیر نیشابوری “ و “ الدرّ المنثور “ از نسخه [ ج ] صفحه : 241 - 244 میباشد . در “ الدرّ المنثور “ فقط قسمت اول مطلب پیدا شد ، با اینکه در “ تفسیر آلوسی “ 16 / 64 نیز به دنباله مطلب از “ الدرّ المنثور “ اشاره کرده است ! مطالبی که از ابی صالح نقل شده در “ جامع البیان “ طبری 16 / 59 - 60 نیز آمده است .
4- از اینجا به بعد دنباله نسخه [ الف ] میباشد .
5- همچنین مراجعه شود به جامع البیان طبری 16 / 59 - 60 ، عمدة القاری 16 / 20 ، تفسیر سمرقندی 2 / 368 ، تفسیر ثعلبی 6 / 206 ، زاد المسیر ابن جوزی 5 / 146 ، تفسیر سمعانی 3 / 278 ، تفسیر آلوسی 16 / 64 .

ص : 374

و فخر رازی نیز داخل داشتن وراثت مالیه را در آیه ، اولی و مستحسن پنداشته ، پس به شهادت این جماعت بطلان ‹ 217 › خبر : ( نحن معاشر الأنبیاء ) ثابت شد ، والحمدلله علی ذلک .

و در این صورت اعتراضاتی که مخاطب بر شیعیان وارد کرده ، بر این جماعت نیز وارد خواهد شد ، پس هر جوابی که از جانبشان اهل سنت دهند ، همان جواب شیعیان است ، ( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) (1) .

اما آنچه گفته : اگر مراد از آل یعقوب : اولاد یعقوب بود لازم آید که حضرت یحیی وارث جمیع بنی اسرائیل باشد .

پس ممنوع است به اینکه : مراد آن است که ولیِ حضرت زکریا [ ( علیه السلام ) ] به سبب قرابت وارث مال بعضی از آل یعقوب خواهد شد ، چنانچه حرف ( من ) تبعیضیه بر آن دلالت واضحه دارد .

و از این بیان معلوم شد که آوردن این آیه در این مقام - فی الحقیقة - دلیل کمال خوش فهمی علمای شیعه است ، پس اعتراض نمودن بر آن ، دلیل صریح است بر نافهمی معترض .

اما آنچه گفته : پس اگر مراد وراثت علمی خاص نباشد این صفت لغو میشود .


1- الأحزاب ( 33 ) : 25 .

ص : 375

پس جوابش آنکه : فایده این صفت آن است که آن دلالت میکند بر اینکه آن جناب چنان ولی از حق تعالی درخواسته که بعد [ از ] وفاتش باقی ماند ، گو این درخواست او به وقوع نپیوسته باشد .

اما آنچه گفته : محال عادی است که از وراثت مال و متاع که در نظر ایشان ادنی قدری نداشت بترسند .

پس منقوض است به اینکه : سبب ترسیدن آن بود که مبادا بنوعم او بر مال او ظفر یابند ، و در مواضع غیر محبوبه صرف کنند ، و بر معاصی بدان قوت گیرند ، پس این معنا محال نباشد .

و اگر این معنا محال میبود ابن عباس به آن فخامت شأن ، و حسن بصری با این جلالت قدر ، و سدی و مجاهد و شعبی و ضحاک و فخر رازی و غیر ایشان (1) هم به این محال تفسیر آیه مذکوره نمیکردند ، بل محال عادی آن است که از وراثت علم و نبوت ترسند ; زیرا که هر کسی را که خدای تعالی لایق نبوت میدانست نبیّ میکرد ، سبب ترسیدن در آن چه بود ؟ !

اما آنچه گفته : تمام مال را لله پیش از وفات خود خیرات و تصدّق میفرمود .


1- قسمت : ( غیر ایشان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 376

پس مقصود او از این دعا این بود که : اگر حق - تعالی شأنه - او را چنین ولی عطا خواهد فرمود که وارث مال او شود ، موجب تضاعف اجر و بقای آن تا مدت دراز خواهد بود .

اما آنچه گفته : پس مراد در اینجا وراثت منصب است که اشرار بنی اسرائیل بعد از من بر منصب نبوت مستولی گشته ، مبادا که تحریف احکام الهی و تبدیل شرایع ربانی نمایند ، و علم مرا محافظت نکنند ، و بر آن عمل بجا نیارند .

پس دانستی که رسیدن میراث علم نبوت به کسی بدون اعانه و امداد الهی ممکن نیست ، چون حضرت زکریا ( علیه السلام ) را علم به حکمت و مصلحت باری تعالی حاصل بود ، از او این معنا محال مینماید که به حق - تعالی شأنه - گمان کند که نبوت به شخصی دهد که تبدیل احکام و شرایع ربانی نماید .

و حسن بصری که قائل است به اینکه در آیه ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) وراثت مال مراد است ، نیز به همین معنا استدلال کرده ، چنانچه ملا علی قاری در ‹ 218 › “ شرح مشکاة “ گفته :

وخالف الحسن البصری فی المسألة العامّة ، قال : وهذا الحکم مختصّ بنبیّنا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ; لقوله تعالی : ( یَرِثُنِی


1- مریم ( 19 ) : 6 .

ص : 377

وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) وقال : وهی وراثة مال لا نبوة ، وإلاّ لم یقل : ( وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی ) (2) إذ لا یخافهم علی النبوة (3) .

و ولی الدین ابو زرعه عراقی در “ شرح احکام صغری “ (4) - در فوائد حدیث عدم توریث - گفته :

الثامنة : لا یختصّ ذلک بنبیّنا علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ، بل سائر الأنبیاء ( علیهم السلام ) کذلک فی أنهم لا یورّثون ، ویدلّ لذلک قوله - فی


1- مریم ( 19 ) : 6 .
2- مریم ( 19 ) : 5 .
3- مرقاة المفاتیح 11 / 129 .
4- لم نعلم بطبعه ، وله نسخة ناقصة فی خزانة المکتبة الرضویة ( علیه السلام ) نقلنا عنه فی الطعن الحادی عشر من مطاعن عمر ( متعة الحجّ ) ، ولعله ما أشار إلیه حاجی خلیفة فی کشف الظنون 1 / 625 - 627 بقوله : الحاوی الصغیر فی الفروع ; للشیخ نجم الدین عبد الغفار بن عبد الکریم القزوینی الشافعی المتوفی سنة 665 ، وهو من الکتب المعتبرة بین الشافعیة . . . قالوا : هو کتاب وجیز اللفظ ، بسیط المعانی ، محرّر المقاصد ، مهذب المبانی ، حسن التألیف والترتیب ، جید التفصیل والتبویب ، ولذلک عکفوا علیه بالشرح والنظم . . فمن شروحه شرح . . . ( ثم ذکر أنه نظمه زین الدین الشافعی المتوفی سنة 749 ، ثم قال : ) ولها شروح منها . . . و شرح الفاضل أبی زرعة أحمد بن عبد الرحیم العراقی ، المتوفی سنة 826 ست وعشرین وثمانمائة أوله أمّا بعد حمداً لله علی آلائه . . إلی آخره . و ذکر فی الضوء اللامع 1 / 336 أنه حافظ ، محدّث ، فقیه ، أصولی ، مفسر .

ص : 378

الروایة التی نقلناها فی الفائدة الأُولی من صحیح مسلم - : ( لا نورث ) فجمع الضمیر باعتبار مشارکة بقیة الأنبیاء له فی ذلک ، وقد صرّح به فی قوله - فی حدیث عمر . . . - : إنا معاشر الأنبیاء لا نورّث ، رواه النسائی فی سننه ، وورد من حدیث أبی بکر الصدیق . . . و أبی هریرة ، رواهما ابن عبد البرّ بهذا اللفظ أیضاً ، وبهذا قال جمهور العلماء من السلف والخلف إلاّ الحسن البصری فإنه قد حکی عنه : ان ذلک مختصّ بنبیّنا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ; لقوله تعالی : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) (1) ، وزعم أن المراد وراثة المال ، قال : ولو أراد وراثة النبوة لم یقل : ( وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی ) (2) ; إذ لا یخاف الموالی علی النبوة . . (3) إلی آخره .

اما آنچه گفته : و بعضی علما در اینجا بحث کنند که اگر از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کسی میراث نمیگیرد ، پس چرا حجرات ازواج را در میراث آنها دادند .

پس نشان باید داد که کدام عالم و کدام مصنف در کدام کتاب این بحث را وارد کرده ؟


1- مریم ( 19 ) : 6 .
2- مریم ( 19 ) : 5 .
3- [ الف و ب ] فصل اول ، باب ثانی ، ترجمه بعد باب الکرامات و قبل باب قریش و ذکر القبائل . [ شرح احکام صغری : ] .

ص : 379

اما آنچه گفته که : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم هر حجره را به نام زوجه [ ای ] ساخته به دست او حواله فرموده بود ، پس هبه مع القبض متحقق شد .

منقوض است به اینکه : ساختن حجره به نام زوجه و حواله فرمودن به او دلیل هبه نمیتواند شد ; زیرا که جایز است که حواله فرمودن حجرات به ازواج بنابر محض اسکان و انزال بوده باشد ، نه بنابر تملیک ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در جواب قاضی القضات گفته :

فأمّا ما رواه من أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) قسّم حجره علی نسائه وبناته ، فمن أین له - إذا کان هذا الخبر صحیحاً - أن هذه القسمة علی وجه التملیک دون الاسکان والإنزال ؟ ولو کان قد ملکهنّ لوجب أن یکون ذلک ظاهراً مشهوراً . (1) انتهی .

و ابن ابی الحدید در شرح “ نهج البلاغه “ گفته :

والذی ینطق (2) به التواریخ : أنه لمّا خرج من الغار (3) دخل المدینة وسکن منزل أبی أیوب [ واختط المسجد ] (4) ، واختط حجر نسائه وبناته ، وهذا یدلّ علی أنه کان المالک للمواضع ; فأمّا


1- الشافی 4 / 104 .
2- فی المصدر : ( تنطق ) .
3- فی المصدر : ( قباء ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 380

خروجها من ملکه إلی الأزواج فممّا لم أقف علیه . (1) انتهی .

و نیز ابن ابی الحدید گفته :

فأما احتجاج قاضی القضاة بقوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (2) واعتراض السید علیه فقوی ; لأن هذه الإضافة تقتضی ‹ 219 › التخصیص فقط لا التملیک ، کما قال : ( لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ ) (3) .

اما آنچه گفته : به اجماع شیعه و سنی ثابت است که : چون حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را وفات نزدیک شد از ام المؤمنین عایشه صدیقه استیذان طلبید که مرا هم موضعی در جوار جد خود بدهد .

پس استیذان حضرت امام حسن ( علیه السلام ) از عایشه به روایات شیعه ثابت نشده ، و ادعای اجماع شیعه و سنی بر این معنا کذب محض و بهتان صرف است (4) .

آری آن حضرت وصیت برای بردن جنازه خود در آنجا کرده بود ، لیکن مروان و عایشه مانع شدند .

ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :


1- شرح ابن ابی الحدید 17 / 217 .
2- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
3- شرح ابن ابی الحدید 17 / 218 ، والآیة الشریفة فی سورة الطلاق ( 65 ) : 1 .
4- جمله : ( و ادعای اجماع شیعه و سنی بر این معنا کذب محض و بهتان صرف است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 381

وقد أوصی الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أن یدفن معهم فمنعه من ذلک مروان وغیره (1) .

و اگر بالفرض صحت استیذان مسلم کرده شود ، پس به جهت خوف فتنه و فساد او بوده باشد ، و بسا است که مالک را احتیاج میشود که از غاصب اجازه گیرد .

اما آنچه گفته : دلالت بر مالک بودن ازواج خانه ها را از قرآن مجید نیز فهمیده اند که خانه ها را به ازواج اضافه فرموده ، و ارشاد نموده : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (2) .

پس جوابش آنکه : این اضافه مفید ملک نیست ، بلکه عادت جاری است که از جهت سکنی نیز اضافه میکنند ، ویقال : هذا بیت فلان وسکنه . . و به این معنی ملک مراد نمیشود ، چنانچه حق تعالی شأنه فرموده : ( لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَلا یَخْرُجْنَ إلاّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَة مُبَیِّنَة ) (3) ، و شبهه نیست در اینکه مراد از ( بیوتهن ) در این آیه کریمه خانه های مردان ایشان است ، و مع هذا اگر حجرات ازواج پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ملک ایشان میبود ، میبایست که در تصرف وارثان ایشان در میآمد ، و حال آنکه هیچ یک از ورثه آنها بر هیچ


1- [ الف ] جواب طعن سابع از مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 100 ] .
2- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
3- الطلاق ( 65 ) : 1

ص : 382

یک از حجرات مذکوره تصرف نکرده ، چنانچه در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

إنّ ورثتهنّ لم یرثن عنهنّ منازلهنّ ، ولو کانت البیوت ملکاً لهنّ لانتقلت إلی ورثتهنّ ، وفی ترک ورثتهنّ (1) حقوقهم عنها دلالة علی ذلک (2) .

حاصل آنکه : ورثه ازواج وارث نشدند از ایشان منازل ایشان را ، و اگر این منازل ملک ازواج میبود ، هر آینه منتقل میشد به سوی ورثه ایشان ، و در ترک نمودن ورثه ازواج حقوق خود را از (3) این بیوت دلالت است بر اینکه این بیوت ملک ازواج نبود . انتهی .

پس بحمدالله به اعتراف ابن حجر عسقلانی - که از اکابر محققین و ائمه معتمدین اهل سنت است - تکذیب دعوی باطل مخاطب ثابت گردید ، و به وضوح انجامید که مخاطب برای اصلاح حال خلیفه خود بلادلیل این ادعای کاذب آغاز نهاده .

[ ج ] 45 (4) و دیگر ائمه سنیه نیز تصریح کرده اند به اینکه ازواج مالک


1- قسمت : ( وفی ترک ورثتهنّ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] باب ما جاء فی بیوت أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم من کتاب الخمس . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 6 / 129 . [ فتح الباری 6 / 148 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
3- قسمت : ( حقوق خود را از ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- از اینجا تا ( اما آنچه گفته : ) سه صفحه بعد فقط در نسخه [ ج ] آمده است ، و نسخه های [ الف و ب ] فاقد آن است .

ص : 383

بیوت نبودند ، علامه قرطبی در “ تفسیر “ خود گفته :

الثانیة : فی قوله تعالی : ( بُیُوتَ النَّبِیّ . . ) (1) دلیل علی أن البیت للرجل ویُحکم له به ; فإن الله تعالی أضافه إلیه .

فإن قیل : فقد قال تعالی : ( وَاذْکُرْنَ ما یُتْلی فی بُیُوتِکُنَّ . . ) (2) إلی آخر الآیة .

قلنا : إضافة البیوت إلی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] إضافة ملک ، وإضافة البیوت إلی الأزواج إضافة محل ، بدلیل أنه جعل فیها الإذن للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، والإذن إنّما یکون للمالک .

الثالثة : واختلف العلماء فی بیوت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - إذ کان یسکن فیها أهله بعد موته - هل هی ملک لهنّ أم لا علی قولین :

فقالت طائفة : کانت ملکاً لهنّ بدلیل أنهنّ سکنّ فیها بعد موت النبیّ [ ج ] 46 صلی الله علیه [ وآله ] و سلم إلی وفاتهنّ ، وذلک أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وهب ذلک لهنّ فی حیاته .

الثانی : أن ذلک کان إسکانا کما یسکن الرجل أهله و لم یکن هبة ، وتمادی سکناهنّ بها إلی الموت . وهذا هو الصحیح ، وهو الذی ارتضاه أبو عمر بن عبد البرّ وابن العربی . . وغیرهم ، فإن ذلک من مؤونتهنّ التی کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم


1- الأحزاب ( 33 ) : 53 .
2- الأحزاب ( 33 ) : 34 .

ص : 384

استثناها لهنّ کما استثنی لهنّ نفقاتهنّ حین قال : ( لا تقسّم ورثتی دیناراً ولا درهماً ، ما ترکت بعد نفقة أهلی ومؤونة عاملی فهو صدقة ) هکذا قال أهل العلم ، قالوا : ویدلّ علی ذلک أن مساکنهنّ لم یرثها عنهنّ ورثتهنّ ، قالوا : ولو کان ذلک ملکاً لهنّ کان لا شک قد ورثه عنهنّ ورثتهنّ ، قالوا : وفی ترک ورثتهنّ ذلک دلیل علی أنها لم تکن لهن ملکاً ، وإنّما کان لهنّ سکنی حیاتهنّ فلما توفین جعل [ ج ] 47 ذلک زیادة فی المسجد الذی یعمّ المسلمین نفعه کما جعل ذلک الذی کان لهنّ من النفقات فی ترکة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - لمّا مضین لسبیلهنّ - فزید إلی أصل المال فصرف فی منافع المسلمین ممّا یعمّ جمیعهم نفعه ، والله الموفق (1) .

[ ج ] 48 و ولی الدین ابوزرعه عراقی شارح “ احکام صغری “ در شرح حدیث عدم توریث گفته :

فیه وجوب نفقة أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بعد وفاته من متروکاته وهو کذلک ، فقیل : إن سببه أنهنّ محبوسات عن الأزواج بسببه .

وقیل : لعظم حقهنّ فی بیت المال لفضلهنّ وقدم هجرتهنّ وکونهنّ أمهات المؤمنین ، ولیس ذلک لإرثهنّ منه ، ولذلک اختصصن بمساکنهنّ مدّة حیاتهنّ و لم یرثها ورثتهنّ بعدهنّ (2) .


1- تفسیر القرطبی 14 / 225 .
2- [ ج ] قوبل علی أصل شرح الأحکام ، والحمد لله المنعام . [ لاحظ شرح مسلم للنووی 12 / 73 ; الدیباج علی مسلم للسیوطی 4 / 366 ] .

ص : 385

[ ج ] 49 و نیز ولی الدین عراقی در “ شرح احکام صغری “ گفته :

الحُجْرة - بضمّ الحاء المهملة وإسکان الجیم - : البیت ، سمّیت بذلک لبنائها بالحجارة أو لمنعها المال ، قولان لأهل اللغة ، و أضاف الحجرة إلی عایشة . . . باعتبار سکناها بها وإلاّ فهی للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و من هذا قوله تعالی : ( وَاذْکُرْنَ ما یُتْلی فی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللّهِ والْحِکْمَةِ ) (1) .

اما (2) آنچه گفته که : این دادن ، خود صریح دلیل است بر آنکه در متروکه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم میراث نبود ; زیرا که حضرت امیر را به وجهی میراث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نمیرسید .

پس جوابش آنکه : حدیث “ صحیح مسلم “ که سابق از این نقل نموده شد (3) ، دلالت صریح میکند که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از طرف حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) طلب میراث میکرد ، پس اگر به اذن حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 220 › حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شمشیر و زره و بغله شهبا قبض کرده باشد ، دلیل نفی میراث در ترکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمیتواند شد .


1- الأحزاب ( 33 ) : 34 .
2- از اینجا به بعد دنباله نسخه [ الف ] میباشد .
3- قبلا از صحیح مسلم 5 / 151 گذشت .

ص : 386

اما آنچه گفته : خلیفه وقت هر که را خواهد به چیزی تخصیص نماید .

پس بنابر این ابوبکر را لازم بود که حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) را فدک میداد ، و خاطر آن حضرت را آزرده نمیساخت .

و علمای اهل سنت در دفع اشکال اعطای ابوبکر سیف و بغله و غیر آن به حضرت امیر ( علیه السلام ) متحیر شده ، تأویلات بارده بر سبیل احتمال ذکر کرده اند ، چنانچه سید مرتضی از قاضی القضات صاحب کتاب “ مغنی “ نقل کرده :

فأمّا خبر السیف و البغلة والعمامة . . و غیر ذلک ، فقد قال أبوعلی : إنه لم یثبت أن أبا بکر دفع ذلک إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) علی جهة الإرث ، وکیف یجوز ذلک مع الخبر الذی رواه ؟ وکیف یجوز لو کان إرثاً أن یخصّه بذلک ولا إرث له مع العمّ ; لأنه عصبة ، وإن کان وصل إلی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فقد کان ینبغی أن یکون العباس شریکاً فی ذلک وأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، ولوجب أن یکون ذلک ظاهراً مشهوراً لیعرف أنهم أخذوا نصیبهم ، أو بدله ، ولا یجب إذا لم یدفع أبو بکر ذلک إلیه علی جهة الإرث أن لا یحصل ذلک فی یده ; لأنه قد یجوز أن یکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نحله ذلک ، ویجوز - أیضاً - أن یکون أبو بکر رأی الصلاح فی ذلک أن یکون بیده لما فیه من تقویة الدین ، وتصدّق ببذله (1) بعد التقویم ; لأن للإمام أن یفعل ذلک .


1- فی الشافی : ( ببدله ) .

ص : 387

وحکی عن أبی علی فی البردة والقضیب : أنه لا یمتنع أن یکون جعله عدّةً فی سبیل الله وتقویةً علی المشرکین ، فتداولته الائمة (1) لما فیه من التقویة ، ورأی أن ذلک أولی من أن یتصدّق به ، إن ثبت أنه ( علیه السلام ) لم یکن قد نحله غیره فی حیاته (2) .

و سید مرتضی علم الهدی در جواب گفته :

فأمّا حکایته عن أبی علی أن أبا بکر لم یدفع إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) السیف والبغلة والعمامة علی سبیل الإرث ، وقوله : کیف یجوز ذلک مع الخبر الذی رواه ؟ وکیف خصّصه بذلک دون العمّ الذی هو العصبة ؟

فما نراه زاد علی التعجب ، وممّا عجب منه عجبنا ، و لم تثبت عصمة أبی بکر فتنفی عن افعاله التناقض .

قوله : یجوز أن یکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد نحله إیّاه وترکه أبو بکر فی یده ; لأن فی ذلک من تقویة الدین ، وتصدّق ببذله (3) .

فکل ما ذکر جائز إلاّ أنه قد کان یجب أن یظهر أسباب النحلة والشهادة بها ، والحجّة علیها ، و لم یظهر من ذلک شیء فنعرفه .

و من العجائب أن تدّعی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فدک نحلة ، وتستشهد


1- فی المغنی : ( الأمة ) .
2- [ ب ] المغنی 20 / 1 / 331 . [ عنه الشافی 4 / 61 ] .
3- فی المصدر : ( ببدله ) .

ص : 388

علی قولها أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وغیره ، فلا یصغی إلی قولها ، ویترک السیف والبغلة والعمامة فی ید أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] علی سبیل النحلة ، به غیر بیّنة ظهرت ، ولا شهادة قامت ! !

علی أنه ‹ 221 › کان یجب علی أبی بکر أن یبیّن ذلک ، ویذکر وجهه بعینه أیّ شیء کان لمّا نازع العباس فیه ، فلا وقت لذکر الوجه فی ذلک أولی من هذا الوقت !

والقول فی البردة والقضیب إن کان نحلة أو علی الوجه الآخر یجری مجری ما ذکرناه فی وجوب الظهور والإشهاد .

ولسنا نری أصحابنا (1) یطالبون أنفسهم فی هذا الموضع بما یطلبوننا بمثله إذا ادّعینا وجوهاً وأسباباً وعللا مجوّزة ; لأنهم لا یقنعون منّا بما یجوز ویمکن ، بل یوجبون فیما ندّعیه الظهور والإشهاد ، وإذا کان هذا علیهم نسوه أو تناسوه ! (2) و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وعن الثالث : أنه لم یدفع ذلک لعلی [ ( علیه السلام ) ] میراثاً ولا صدقةً لما مرّ ، بل بطریق الوصیة منه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم علی ما ورد .

وعلی فرض عدم الوصیة فیحتمل أنه دفعهما إلیه عاریة أو نحوها لیستعین بهما فی الجهاد ، ولتمیّزه عن غیره بالشجاعة العظمی أُوثر بذلک .


1- [ الف ] المراد به المخالفون . ( 12 ) ح .
2- شافی 4 / 82 - 83 .

ص : 389

ویحتمل أن غیره اشتری ذلک و دفعه إلیه ، والصدقة لا تحرم علیه نقلها (1) .

و صاحب “ ابطال الباطل “ گفته :

والجواب : إنه أعطاهما علیاً [ ( علیه السلام ) ] ; لأنه کان من المصالح ، والصدقة فی هذا الحدیث لا یراد بها الزکاة المحرّمة علی أهل البیت ، بل المراد أنها من جملة بیت مال المسلمین ، وقد تطلق الصدقة بالمعنی الأعمّ ، وهی کل مال یرصد لمصالح المسلمین والجنود ، وبهذا المعنی یشتمل خمس الغنائم والفیء والخراج و مال من لا وارث له من المسلمین ، والزکاة قد تطلق و یراد بها الزکاة المفروضة والصدقة المسنونة المتبرّعة بها ، وهاتان الأخیرتان کانتا محرّمتین علی أهل بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فأعطی أبو بکر سیف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وعمامته علیاً [ ( علیه السلام ) ] ; لأنه کان من جملة مال من لا وارث له من المسلمین (2) .

اما آنچه گفته : در اینجا فایده عظیمه باید دانست که شیعه در اول باب مطاعن ابوبکر ، منع میراث مینوشتند و میگفتند ، چون از عمل ائمه معصومین و از روی روایات این حضرات عدم توریث پیغمبر ثابت شد ، از این


1- [ الف ] در طعن سابع از مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 100 ] .
2- [ ب ] دلائل الصدق : 3 / 24 ( طبع قم 1395 ) . [ احقاق الحق : 224 ] .

ص : 390

دعوی انتقال نموده ، و دعوی دیگر تراشیدند و طعن دیگر بر آوردند که این طعن سیزدهم است .

پس کذب محض و افترای صرف است ، هرگز شیعه دعوی دوم بعدِ دعوی اول نتراشیده اند ، بلکه همیشه به هر دو طعن ابوبکر را مطعون کرده اند . و تراشیدن طعن دوم معنا ندارد . و به روایات خود اهل سنت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، دعوی هبه فدک نموده - کما سیجیء - وجناب علامه حلی ( رحمه الله ) و مولانا محمد باقر مجلسی و دیگر علمای شیعه هر دو امر را در یک طعن نوشته اند ، و هر دو دعوی علی الترتیب از حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) به ظهور آمده ، اول دعوی هبه فدک نموده ، چون ابوبکر آن را ردّ نمود دعوی میراث در پیش ساخته .

و ابوعلی انکار این ترتیب نموده ، ‹ 222 › چنانچه قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ گفته :

وقد أنکر أبو علی ما قاله السائل ، بأنها لمّا ردّت فی دعویها النحل ادّعته إرثاً ، وقال : بل کان طلب الإرث قبل ذلک ، فلمّا سمعت منه الخبر کفّت ، ثم ادّعت النحل (1) .

حاصل آنکه ابوعلی انکار کرد قول سائل را اینکه هرگاه که دعوی هبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ردّ کرده شد ، دعوی ارث کرد ، بلکه طلب ارث پیش از این بود ، پس هرگاه خبر را که ابوبکر روایت کرد بشنید از دعوی ارث باز ماند


1- المغنی 20 / ق 1 / 333 ، و مراجعه شود به شرح ابن ابی الحدید 16 / 769 ، شافی 4 / 97 .

ص : 391

و دعوی هبه نمود ، و سید مرتضی [ ( قدس سره ) ] در جواب این کلام گفته :

فأمّا إنکار أبی علی لأن یکون ادّعاء النحل قبل ادّعاء المیراث ، وعکسه الأمر فیه ، فأوّل ما فیه : إنا لا نعرف له غرضاً صحیحاً فی إنکار ذلک ; لأن کون أحد الأمرین قبل الآخر لا یصحّح له مذهباً ، ولا یفسد علی مخالفه مذهباً .

ثم إن الأمر فی أن الکلام فی النحل کان المتقدم ، ظاهرٌ ، والروایات کلّها به واردة ، وکیف یجوز أن تبتدئ بالمیراث فیما تدّعیه بعینه نحلا ؟

أو لیس هذا یوجب أن تکون قد طالبت بحقّها من وجه لا تستحقّه منه مع الاختیار ؟ !

وکیف یجوز ذلک والمیراث یشرکها فیه غیرها ، والنحل تفرّد به ؟ !

ولا ینقلب مثل ذلک علینا من حیث طالبت بالمیراث بعد النحل ; لأنها فی الابتداء طالبت منه بالنحل - وهو الوجه الذی تستحقّ منه فدک - فلمّا دفعت عنه طالبت ضرورة بالمیراث ، وللمدفوع عن حقّه أن یتوصّل إلی تناوله بکلّ وجه وسبب ، وهذا بخلاف قول أبی علی : إنه أضاف إلیها ادّعاء الحقّ من وجه لا تستحقّه منه وهی مختارة (1) .


1- شافی 4 / 101 .

ص : 392

خلاصه آنکه انکار ابوعلی بودن دعوی هبه قبل دعوی میراث و عکس نمودن امر واقعی را ، پس اول آنچه در این است آن است که ما نمیشناسیم که او را در این امر غرضی صحیح بوده باشد ; زیرا که بودن یکی از دو امر پیش از دیگری ، موجب صحت مذهبی برای او ، و موجب فساد مذهبی برای مخالف او نیست ، پس تر (1) بدان که کلام در تقدیم دعوی هبه بر دعوی میراث ظاهر است ، و تمامی روایات وارده در این امر متضمن آن است ، و چگونه جایز باشد که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ابتدا کند به دعوی میراث در آنچه بعینه دعوی هبه در آن - بعد آن - کرده باشد ؟ ! آیا این معنا موجب آن نیست که طلب کرده باشد حق خود را به وجهی که مستحق آن نبود با اختیار ! ؟

و چگونه جایز باشد این معنا و حال آنکه در میراث غیر او شریک بود ، و در هبه آن حضرت متفرد بود .

و مثل این معنا بر ما منقلب نمیشود ; زیرا که در ابتدا آن حضرت ( علیها السلام ) مطالبه کرد از ابی بکر به جهت هبه ، و آن وجهی بود که به آن استحقاق فدک داشت ، پس هرگاه که دفع کرده شد ، طلب کرد - بالضرورة - میراث را ; زیرا که جایز است کسی را که از حق خود دفع کرده شود که توصل کند به گرفتن حق خود به هر وجهی که باشد .

و ابن ابی الحدید در “ شرح ‹ 223 › نهج البلاغه “ گفته :

و ما ذکره المرتضی من أن الحال تقتضی أن یکون البدایة


1- یعنی پس از معلوم شدن این مطلب .

ص : 393

بدعوی النحل صحیح (1) .

و نیز ابن ابی الحدید در شرح مذکور گفته :

و اعلم أن الناس یظنّون أن نزاع فاطمة [ ( علیها السلام ) ] أبا بکر کان فی أمرین : فی المیراث والنحلة ، وقد وجدت فی الحدیث : أنها نازعت فی أمر ثالث ، ومنعها أبو بکر إیّاه [ أیضاً ] (2) ، وهو سهم ذوی القربی . .

قال أبو بکر أحمد بن العزیز الجوهری : أخبرنی أبو زید عمر بن شبّة ، قال : حدّثنی هارون بن عمر ، قال : حدّثنا الولید بن مسلم ، قال : حدّثنی صدقة أبو معاویة ، عن محمد بن عبد الله بن محمد ، عن محمد بن عبد الرحمن بن أبی بکر ، عن زید الرقاشی ، عن أنس بن مالک : إن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] أتت أبا بکر ، فقالت : « قد علمت الذی ظلمتنا (3) عنه أهل البیت من الصدقات ، و ما أفاء الله علینا من الغنائم فی القرآن من سهم ذوی القربی » ، ثم قرأت علیه قوله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی . . ) إلی آخر الآیة (4) ، فقال لها أبو بکر :


1- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 286 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ظلفتنا ) آمده است .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 394

بأبی أنت وأُمّی ووالدک وولدک (1) ، السمع والطاعة لکتاب الله ولحقّ رسوله وحقّ قرابته ، وأنا أقرء من کتاب الله الذی تقرئین منه ، و لم یبلغ علمی منه أن هذا السهم من الخمس یسلّم إلیکم کاملاً .

قالت : « أ فلک هو ولأقربائک ؟ » قال : [ لا ] (2) بل أنفق علیکم منه ، وأصرف الباقی فی مصالح المسلمین . .

قالت : « لیس هذا به حکم الله تعالی » ، فقال : هذا حکم الله ، فإن کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عهد إلیک فی هذا عهداً وأوجبه لکم حقاً صدّقتک وسلّمته کلّه إلیک وإلی أهلک . .

قالت : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لم یعهد إلیّ فی ذلک بشیء إلاّ أنی سمعته یقول - لمّا أنزلت هذه الآیة - : ابشروا آل محمد [ ص ] فقد جاءکم الغنی ، فقال أبو بکر : لم یبلغ علمی من هذه الآیة أن أُسلّم إلیکم هذا السهم کلّه کاملا ، و لکن لکم الغنی الذی یغنیکم ویفضل عنکم ، وهذا عمر بن الخطاب ، وأبو عبیدة بن الجراح . . وغیرهما فاسألیهم عن ذلک ، وانظری هل یوافقک علی ما طلبت أحد منهم ، فانصرفت إلی عمر فقالت [ له ] (3) مثل ما قالت لأبی بکر ، فقال لها مثل ما قال أبو بکر ، فعجبت


1- فی المصدر : ( ووالد ولدک ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 395

فاطمة [ ( علیها السلام ) ] من ذلک ، وتظنّت أنهما قد کانا تذاکرا ذلک ، واجتمعا علیه .

قال أبو بکر : وأخبرنا أبو زید ، قال : حدّثنا هارون بن عمر ، قال : حدّثنا الولید ، عن أبی لهیعة ، عن أبی الأسود ، عن عروة ، قال : أرادت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] أبا بکر علی فدک و سهم ذوی القربی ، فأبی علیها وجعلها (1) فی مال الله تعالی .

قال أبو بکر : وأخبرنا أبو زید قال : حدّثنا أحمد بن معاویة ، عن هشیم ، عن جویبر ، عن الضحّاک ، عن الحسن بن محمد بن علی ابن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : إن أبا بکر منع فاطمة [ ( علیها السلام ) ] وبنی هاشم سهم ذوی القربی ‹ 224 › وجعله فی سبیل الله فی السلاح (2) والکراع (3) .

حاصل آنکه مردم گمان میکنند که نزاع فاطمه ( علیها السلام ) با ابوبکر در دو امر بود : یکی میراث ، دوم هبه ، و به تحقیق که من یافتم در حدیث به درستی که آن حضرت نزاع کرد در امر سوم و ابوبکر از آن امر هم آن حضرت را منع کرد ، و آن سهم ذوی القربی است .

گفت ابوبکر احمد بن عزیز جوهری : خبر داد مرا بوزید . . . تا آخر اسناد ، از انس بن مالک که : به درستی که فاطمه ( علیها السلام ) آمد به نزد ابوبکر و گفت : به


1- فی المصدر : ( جعلهما ) ، وهو الظاهر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الصلاح ) آمده است .
3- [ الف ] جزء سادس عشر فصل اول . ( 12 ) . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید : 16 / 330 . [ قال الخلیل : والکراع اسم الخیل . انظر : العین 1 / 200 ] .

ص : 396

تحقیق که میدانی که خدا حرام کرده است بر ما اهل بیت صدقات را ، و نیز میدانی آنچه عطا کرده است حق تعالی ما را از غنائم در قرآن از سهم ذوی القربی ، بعد از آن خواند بر او قول او تعالی که ترجمه اش این است :

بدانید که به تحقیق (1) آنچه غنیمت گرفتید از چیزی ، پس به درستی که برای خدا است خمس آن و برای رسول و برای ذوی القربی و یتامی .

پس گفت به آن حضرت ، ابوبکر : پدر و مادرم فدای تو و پدر و پسران تو باد که من میشنوم و اطاعت میکنم کتاب خدای تعالی را و حق رسول او را و حق قرابت او را ، به درستی که میخوانم از کتاب خدا آنچه که تو میخوانی از آن ، و نرسید علم من به آنکه این سهم کامل از خمس تسلیم کرده میشود به شما ، گفت آن حضرت : آیا برای تو و اقربای تو است ؟ گفت : بلکه انفاق میکنم بر شما از آن و صرف میکنم باقی را در مصالح مسلمین ، گفت : نیست این حکم خدا ، پس گفت : این حکم خداست ، پس اگر رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عهد کرده باشد به سوی تو در این معنا عهدی را و واجب کرده باشد آن را برای شما از روی حق ، تصدیق تو کنم و تسلیم کنم کل آن را به سوی تو ، و به سوی اهل تو ، گفت : به درستی که رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عهد نکرده است به سوی من در این معنا چیزی مگر اینکه به درستی که شنیدم من که میگفت - هرگاه که نازل شد آیه خمس که - : شادمان شوید ای آل محمد [ ص ] پس به تحقیق که آمد شما را غنی ، گفت ابوبکر :


1- ( به تحقیق ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 397

نرسید علم من از این آیه که به درستی که تسلیم کنم به سوی شما این سهم تمام و کامل ، و لیکن برای شماست غنی که بی نیاز میکند شما را و فاضل میشود از شما ، و این عمر بن خطاب است و ابوعبیده بن جراح و غیر اینها ، پس سؤال کن ایشان را از این معنا ، و نظر بکن آیا موافقت میکند تو را احدی از ایشان ؟

پس بازگشت آن حضرت به سوی عمر وگفت مانند آنچه گفته بود به ابوبکر پس گفت عمر آنچه گفته بود ابوبکر ، پس عجب کرد حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و گمان نمود که : ابوبکر و عمر هر دو قبل از این باهم ذکر این معنا کرده بودند و بر آنچه گفتند اجتماع کرده بودند . انتهی .

و روایات دیگر معتمدین اهل سنت هم دلالت دارد بر آنکه : حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مطالبه میراث از (1) ابوبکر نموده ، چنانچه از “ ریاض النضرة “ و “ فصل الخطاب “ آنفاً منقول شده .

* * * « / لغة النص = فارسی »


1- در [ الف ] قسمت : ( میراث از ) افتاده ، و جایش سفید آمده است .

ص : 398

ص : 399

فهرست

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی 9 نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی 11 نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان 13

طعن هشتم : اعتراف به تسلط شیطان بر او

17

طعن نهم : بیعت با ابوبکر امری ناگهانی

63

طعن دهم : اعتراف ابوبکر به برتر نبودن خودش

141

طعن یازدهم : عزل ابوبکر از تبلیغ سورهء برائت

173

طعن دوازدهم : منع حضرت زهرا علیها السلام از فدک

275

ص : 400

جلد 3

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم تحفه اثنا عشریه ) علامه محقق سید محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد سوم

ص : 2

ص : 3

مطاعن ابوبکر طعن 13 - 15

اشاره

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

فَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ ذلِکَ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللهَ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ پس حق خویشاوند و تنگ دست و در راه مانده را ادا کن ، این ( انفاق ) برای آنها که رضای خدا را میطلبند بهتر است ، واینان همان رستگارانند .

سورة الروم ( 30 ) : 38 .

ص : 6

ص : 7

أخرج البزّار ، وأبو یعلی ، وابن أبی حاتم ، وابن مردویه ، عن أبی سعید الخدری ، قال : لمّا نزلت هذه الآیة : ( وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ ) دعا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فأعطاها فدک .

وأخرج ابن مردویه ، عن ابن عباس . . . قال : لمّا نزلت هذه الآیة : ( وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ ) أقطع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فدکاً .

ابوسعید خدری و ابن عباس گویند : هنگامی که این آیه نازل شد پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فاطمه ( علیها السلام ) را ( نزد خویش ) خواند و فدک را به او بخشید .

الدر المنثور 4 / 177 ( الاسراء : 26 ) و مراجعه شود :

مسند ابویعلی 2 / 334 ، شواهد التنزیل 1 / 439 - 442 ، تفسیر ابن کثیر 3 / 39 ، لباب النقول 136 ، کنز العمال 3 / 767 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 268 ، فتح القدیر للشوکانی 3 / 224 .

ص : 8

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 11

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 12

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 13

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 14

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 15

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) و نشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 17

طعن سیزدهم : منع حضرت زهرا علیها السلام از فدک از جهت هبه

ص : 18

ص : 19

قال : طعن سیزدهم :

ابوبکر فدک را به فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] نداد ، حال آنکه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم برای او هبه نموده بود ، و دعوی فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را مسموع ننمود ، و از وی گواه و شاهد ‹ 225 › طلبید ، پس چون حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و امّ أیمن را برای شهادت آورد ، ردّ شهادت ایشان کرد که : یک زن و یک مرد در شهادت کفایت نمیکنند ، بلکه یک زن دیگر هم باید ، پس فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] در غضب شد ، و ترک کلام کرد با ابوبکر ، حال آنکه پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حق فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فرموده است : « من أغضبها أغضبنی » .

جواب از این طعن آنکه : دعوی هبه از حضرت زهرا [ ( علیها السلام ) ] و شهادت دادن حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و امّ أیمن ، یا حسنین [ ( علیهما السلام ) ] - علی اختلاف الروایات - در کتب اهل سنت اصلا موجود نیست ، محض از مفتریات شیعه است ، در مقام الزام اهل سنت آوردن ، و جواب آن طلبیدن کمال سفاهت است ، بلکه در کتب اهل سنت همه بر خلاف آن موجود است .

ص : 20

در “ مشکاة “ از روایت ابوداود از مغیره آورده که :

چون عمر بن عبدالعزیز - که پسر عبدالعزیز بن مروان بود - خلیفه شد بنومروان را جمع کرده ، گفت :

إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کانت له فدک ، فکان ینفق منها ، ویعود منها علی صغیر بنی هاشم ، ویزوّج منها أیمهم ، وإن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] سألته أن یجعلها لها فأبی ، فکانت کذلک فی حیاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حتّی مضی لسبیله ، فلمّا أن ولی أبو بکر عمل فیها بما عمل رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فی حیاته حتّی مضی لسبیله ، فلمّا أن ولی عمر بن الخطاب عمل فیها بما عملا حتّی مضی لسبیله ، ثم أقطعها (1) مروان ، ثم صارت لعمر بن عبد العزیز ، فرأیتُ أمراً منعه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، لیس لی به حق ، وإنی أُشهدکم أنی رددتها علی ما کانت - یعنی علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبی بکر وعمر - (2) .

پس چون هبه در واقع تحقق نداشته باشد ، صدور دعوی و وقوع شهادت از این اشخاص که نزد شیعه معصوم و نزد ما محفوظند ، امکان و گنجایش ندارد .


1- فی المشکاة : ( اقتطعها ) .
2- [ ب ] مشکاة 2 / 421 ( طبع دمشق سنه 1381 ) . [ مشکاة المصابیح 2 / 1190 ] .

ص : 21

جواب دیگر : به گفته شیعه این روایت را قبول کردیم ، لیکن مسأله مجمع علیه شیعه و سنی است که : موهوب ملک موهوب له نمیشود تا وقتی که در قبض و تصرف او نرود ، و فدک بالاجماع در حین حیات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در تصرف زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] نیامده بود ، بلکه در دست آن جناب بود و در وی تصرف مالکانه میفرمود ، پس ابوبکر فاطمه زهرا ( علیها السلام ) را در دعوی هبه تکذیب نکرد ، بلکه تصدیق نمود ، لیکن مسأله فقهیه را بیان کرد که مجرد هبه موجب ملک نمیشود تا وقتی که قبض متحقق نگردد ، و در این صورت حاجت گواه و شاهد طلبیدن اصلا نبود .

و اگر بالفرض حضرت علی ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن - به طریق اخبار محض - این هبه را اظهار فرموده باشند ، این را ردّ شهادت گفتن عجب جهل است ! اینجا حکم نکردن است به شهادت یک مرد و یک زن ، نه ردّ شهادت آنها ، ردّ شهادت آن است که شاهد را تهمت به دروغ دهند و دروغگو پندارند ، و تصدیق شاهد چیزی دیگر است و حکم کردن موافق شهادت او چیزی دیگر ، و هر که در میان این دو چیز فرق نکند ، و عدم حکم را ‹ 226 › تکذیب شاهد یا مدعی پندارد ، نزد علما قابل خطاب نمیماند .

و چون مسأله شرع - که منصوص قرآن است - همین است که : تا وقتی که یک مرد و دو زن نباشند ، حکم کردن نمیرسد ، ابوبکر در این حکم [ نکردن ] (1) مجبور حکم شرع بود .


1- زیاده از مصدر .

ص : 22

و آنچه گفته اند که : پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرموده است : « من أغضبها أغضبنی » پس کمال نادانی است به لغت عرب ; زیرا که اغضاب آن است که شخصی به قول یا به فعل به غضب آوردن شخصی [ را ] قصد نماید ، و پر ظاهر است که ابوبکر هرگز قصد ایذای فاطمه ( علیها السلام ) نداشت ، و بارها در مقام عذر میگفت :

والله یا بنت رسول الله [ ص ] ! إن قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أحبّ إلیّ من أن أصل قرابتی .

پس چون اغضاب از جانب او متحقق نشود ، در وعید چه قسم داخل گردد ؟ !

آری حضرت زهرا ( علیها السلام ) بنابر حکم بشریت در غضب آمده باشد ، لیکن چون وعید به لفظ ( اغضاب ) است نه ( غضب ) ، ابوبکر را از این چه باک ؟ اگر به این لفظ وعید واقع میشد که « من غضبتْ علیه غضبتُ علیه » البته ابوبکر را خوف میبود .

و غضب حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) بر حضرت امیر ( علیه السلام ) در مقدمات خانگی بارها به وقوع آمده ، از آن جمله وقتی که خطبه بنت ابی جهل برای خود نمودند ، حضرت زهرا ( علیها السلام ) گریان پیش پدر خود رفت و به همین تقریب آن جناب این خطبه فرمود :

ص : 23

« ألا إن فاطمة بضعة منی ; یؤذینی ما آذاها ; ویریبنی ما أرابها . . فمن أغضبها أغضبنی » .

و از آن جمله آنکه حضرت امیر ( علیه السلام ) با حضرت زهرا ( علیها السلام ) رنجش فرموده ، از خانه برآمده به مسجد رفت ، و بر زمین مسجد بی فرش خواب فرمود ، و جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را بر این ماجرا اطلاع دست داد ، نزد زهرا ( علیها السلام ) آمده پرسید که ( أین ابن عمّک ) ؟ زهرا ( علیها السلام ) عرض کرد که : ( غاضبنی فخرج و لم یقل عندی ) .

و این هر دو روایت متفق علیه و صحیح است ، و از اجلی بدیهیات است که حضرت موسی ( علیه السلام ) به حکم بشریت بر حضرت هارون که برادر کلان و نبیّ مقرب خدا بود ، غضب نمود به حدی که سر و ریش مبارکش گرفت و کشید ، و یقین است که حضرت هارون قصد غضب حضرت موسی نفرموده بود ; زیرا که اغضاب نبیّ کفر است ، اما در غضب حضرت موسی هیچ شبهه نیست ، پس اگر این معامله اغضاب میبود ، لابد حضرت هارون در آن وقت متصف به کفر میگردید ، معاذ الله من ذلک !

جواب دیگر : سلّمنا که حضرت زهرا ( علیها السلام ) - بنابر منع میراث ، یا بنابر نشنیدن دعوی هبه - غضب فرمود ، و ترک کلام با ابوبکر نمود ، و لیکن در روایات شیعه و سنی صحیح و ثابت است که این امر خیلی بر ابوبکر شاق آمد ، و خود را به در سرای زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] حاضر آورد ،

ص : 24

و امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) را شفیع خود ساخت تا آنکه حضرت زهرا از او خشنود شد .

اما روایت اهل سنت ; پس در “ مدارج النبوة “ و کتاب “ الوفاء “ بیهقی ، و “ شرح مشکاة “ موجود است ، بلکه در “ شرح مشکاة “ شیخ عبدالحق نوشته است که :

ابوبکر صدیق بعد از این قضیه به خانه فاطمه زهرا ( علیها السلام ) رفته ، و در گرمی آفتاب بر در ایستاد ، و ‹ 227 › عذرخواهی کرد ، و حضرت زهرا ( علیها السلام ) از او راضی شد .

و در “ ریاض النضرة “ نیز این قصه به تفصیل مذکور است .

و در “ فصل الخطاب “ به روایت بیهقی از شعبی نیز همین قصه مروی است .

و ابن السمان در کتاب “ الموافقه “ از اوزاعی روایت کرده که گفت :

بیرون آمد ابوبکر بر در فاطمه ( علیها السلام ) در روز گرم ، و گفت : نمیروم از اینجا تا راضی نگردد از من بنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، پس درآمد بر وی علی ( علیه السلام ) ، پس سوگند داد بر فاطمه ( علیها السلام ) که : راضی شو ! پس فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] راضی شد .

اما روایات شیعه ; پس زیدیه خود بعینه موافق روایت اهل سنت در این باب روایت کرده اند .

و اما امامیه ; پس صاحب “ محجاج السالکین “ و غیر او از علمای ایشان روایت کرده :

ص : 25

إن أبا بکر لمّا رأی أن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] انقبضت عنه وهجرته و لم تتکلّم بعد ذلک فی أمر فدک ، کبر ذلک عنده ، فأراد استرضاءها ، فأتاها فقال لها : صدقت یا بنت رسول الله [ ص ] فی ما ادّعیت ! ولکنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقسّمها ، فیعطی الفقراء والمساکین وابن السبیل بعد أن یؤتی منها قوتکم والصانعین بها ، فقالت : افعل فیها کما کان أبی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یفعل فیها ، فقال : ذلک الله علیّ أن أفعل فیها ما کان یفعل أبوک ، فقالت : والله لتفعلنّ ؟ فقال : والله لأفعلنّ ذلک ، فقال : اللهم اشهد أستغفر . . (1) فرضیت بذلک وأخذت العهد علیه .

وکان أبو بکر یعطیهم منها قوتهم ، ویقسّم الباقی فیعطی الفقراء والمساکین وابن السبیل .

این است عبارت مرویه در “ محجاج السالکین “ و دیگر کتب معتبره امامیه ، و از این عبارت صریح مستفاد است که : ابوبکر دعوی [ حضرت ] زهرا ( علیها السلام ) را تصدیق نمود ، لیکن عدم قبض را ، و تصرف پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را تا حین وفات ، مانع ملک دانسته بود - کما هو المقرّر عند جمیع الإمامیة (2) -


1- لم یرد ( أستغفر ) فی التحفة .
2- فی المصدر : ( الأُمّة ) .

ص : 26

و چون ابوبکر زهرا [ ( علیها السلام ) ] را در دعوی تصدیق نموده ، باز اشهاد اُمّ أیمن و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] چه بود ؟ !

الحمد لله از روی روایات امامیه اظهار حق شد ، و طوفان و تهمتی که بر ابوبکر بسته بودند - که دعوی را مسموع ننمود ، و شهادت را ردّ کرد - دروغ بر آمد ، والله یحقّ الحقّ ویبطل الباطل .

و در اینجا نیز باید دانست که علمای شیعه چون دیدند که هبه به غیر قبض ، موجب ملک نمیشود ، پس حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] چرا در غضب میآمد ، و ابوبکر را چه تقصیر ؟ ! ناچار در زمان ما علمای ایشان از این دعوی نیز انتقال نموده ، دعوی دیگر برآورد [ ند ] (1) ، طعن دیگر تراشیدند که آن طعن چهاردهم است (2) .

أقول :

سید مرتضی علم الهدی بعد نقل کلام قاضی القضات گفته :

نحن نبتدیء فندلّ علی أن فاطمة ( علیها السلام ) ما ادّعت من نحلة فدک إلاّ ما کانت مصیبة فیه ، وإن مانعها ومطالبها بالبیّنة مُتعنِّتٌ عادلٌ عن


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثناعشریه : 277 - 279 .

ص : 27

الصواب ; لأنها لا تحتاج إلی شهادة ولا بیّنة ، ثم نعطف علی ما ذکرته علی التفصیل ونتکلم علیه .

والذی یدلّ علی ‹ 228 › ما ذکرناه أنها کانت معصومة من الغلط ، مأموناً (1) منها فعل القبیح ، و من هذه صفته لا یحتاج فیما یدّعیه إلی شهادة ولا بیّنة .

فإن قیل : دلّوا (2) علی الأمرین .

قلنا : أمّا الذی یدلّ علی عصمتها ; فقوله تعالی : ( إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ ) (3) وقد بیّنا فیما سلف من هذا الکتاب أن هذه الآیة تتناول جماعةً منهم فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، [ بما تواترت الاخبار فی ذلک ] (4) وأنها تدلّ علی عصمة من تناولته وطهارته ، و أن الإرادة هاهنا دلالةٌ علی وقوع الفعل المراد ، ولا طائل فی إعادته .

ویدلّ - أیضاً - علی عصمتها قوله ( علیه السلام ) : « فاطمة بضعة منی ، فمن آذی فاطمة فقد آذانی ، و من آذانی فقد آذی الله » وهذا یدلّ علی عصمتها ; لأنها لو کانت ممّن تقارف الذنوب ، لم یکن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مأمونة ) آمده است .
2- فی المصدر : ( دلّلوا ) .
3- الاحزاب ( 33 ) : 33 .
4- الزیادة نقلها فی المصدر المطبوع عن شرح ابن ابی الحدید عن الشافی .

ص : 28

من یؤذیها مؤذیا له علی کلّ حال ، بل کان متی (1) فعل المستحقّ من ذمّها أو إقامة الحدّ [ علیها ] (2) - إن کان الفعل یقتضیه - سارّاً له ( علیه السلام ) ومطیعاً .

علی أنّا لا نحتاج فیما نرید إلی أن ننبّه فی هذا الموضع علی الدلالة علی عصمتها ، بل یکفی فی هذا الموضع العلمُ بصدقها فیما ادّعته ، وهذا لا خلاف فیه بین المسلمین ; لأن أحداً لا یشکّ أنها لم تدّع ما ادّعت کاذبة ، ولیس بعد أن لا تکون کاذبة إلاّ أن تکون صادقة ، وإنّما اختلفوا فی [ أنّه ] (3) هل یجب مع العلم بصدقها تسلیم ما ادّعته به غیر بیّنة أم لا یجب ذلک ؟

والذی یدلّ علی الفصل الثانی : أن البیّنة إنّما تراد لیغلب فی الظنّ صدق المدعی ، ألا تری أن العدالة معتبرة فی الشهادات لمّا کانت مؤثرة فی غلبة الظنّ لما ذکرناه ، ولهذا جاز أن یحکم الحاکم بعلمه من غیر شهادة ; لأن علمه أقوی من الشهادة ، ولهذا کان الإقرار أقوی من البیّنة من حیث کان أبلغ فی تأثیر غلبة الظنّ ، وإذا قدّم الإقرار علی الشهادة لقوة الظنّ عنده ، فأولی أن یقدّم العلم علی الجمیع ، وإذا لم یحتج مع الإقرار إلی الشهادة - لسقوط


1- لم یرد فی المصدر : ( متی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 29

حکم الضعیف مع القوی - فلا یحتاج أیضاً مع العلم إلی ما یؤثّر الظنّ من البیّنات والشهادات .

والذی یدلّ - أیضاً - علی صحة ما ذکرناه : أنه لا خلاف بین أهل النقل [ فی ] (1) أن أعرابیاً نازع النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) فی ناقة ، فقال ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « هذه لی ، وقد خرجتُ إلیک من ثمنها » ، فقال الأعرابی : من یشهد لک بذلک ؟ فقال خزیمة بن ثابت : أنا أشهد بذلک : فقال له النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) : « من أین علمتَ ؟ أحضرت ابتیاعی لها ؟ » فقال : لا ، و لکن علمت ذلک من حیث علمت أنک رسول الله [ ص ] ، فقال النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) : « قد أجزت شهادتک ، وجعلتها شهادتین » ، فسمّی خزیمة بذلک : ذا الشهادتین .

وهذه القصة مشبهة بقصّة فاطمة ( علیها السلام ) ; لأن خزیمة اکتفی فی العلم بأن الناقة ‹ 229 › للنبیّ ( صلی الله علیه وآله ) ، وشهد بذلک من حیث علم أنه رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ولا یقول إلاّ حقّاً ، وأمضی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ذلک علی هذا الوجه ، و لم یدفعه عن الشهادة من حیث لم یحضر الابتیاع وتسلیم الثمن ، فقد کان یجب علی من علم أن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] لا تقول إلاّ حقّاً أن لا یستظهر علیها بطلب شهادة أو بیّنة هذا (2) .


1- الزیادة من المصدر .
2- شافی 4 / 94 - 97 .

ص : 30

اما آنچه گفته : جواب از این طعن آنکه : دعوی هبه از حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] و شهادت دادن حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن یا حسنین ( علیهما السلام ) - علی اختلاف الروایات - در کتب اهل سنت اصلا موجود نیست ، محض از مفتریات شیعه است ، در مقام الزام اهل سنت آوردن و جواب آن طلبیدن کمال سفاهت است .

پس مردود است به اینکه : انکار وجود این دعوی و شهادت در کتب اهل سنت ، ناشی از کمال عناد [ و ] عصبیت است ; زیرا که این دعوی در کتب کثیره از کتب معتمده و اسفار معتبره ایشان مذکور است ، مثل :

1 . تصانیف عمر بن شبّه ، 2 . و مجد مورخ ، 3 . و ابوبکر جوهری ، 4 . و “ مغنی “ قاضی القضات ، 5 . و “ ملل و نحل “ شهرستانی ، 6 . و “ کتاب الموافقه “ ابن السمان ، 7 . و “ معجم البلدان “ یاقوت حموی ، 8 . و “ محلّی “ ابن حزم ، 9 . و “ نهایة العقول “ ، 10 . و “ تفسیر کبیر “ مسمی به “ مفاتیح الغیب “ ، 11 . و “ ریاض النضرة “ ،

ص : 31

12 . و کتاب “ الاکتفاء “ ، 13 . و “ فصل الخطاب “ ، 14 . و “ مواقف “ ، 15 . و “ شرح مواقف “ ، 16 . و “ جواهر العقدین “ ، 17 . و “ وفاء الوفا “ ، 18 . و “ خلاصة الوفا “ هر سه از سید سمهودی ، 19 . و “ حاشیه “ صلاح الدین رومی بر “ شرح عقائد “ نسفی از تفتازانی ، 20 . و “ صواعق محرقه “ ، 21 . و “ براهین قاطعه “ ، 22 . و “ مقصد اقصی “ ، 23 . و “ معارج النبوة “ ، 24 . و “ حبیب السیر “ ، 25 . و “ روضة الصفا “ .

و در بسیاری از این کتب وقوع این شهادت هم بر این دعوی مذکور است ، و از همین جا است که خواجه کابلی - که پیر و مرشد مخاطب است - انکار این دعوی نکرده بود (1) ، لیکن مخاطب از کمال وقاحت و عدم مخافت


1- الصواقع ، ورق : 257 - 258 .

ص : 32

از فضیحت - با وصفی که در جلّ مباحث ، سارق خرافات او میباشد - در اینجا تقلید او را ترک کرده ، پا را از او هم فراتر نهاده ، در پی انکار چنین امر واضح افتاده ، زبان خرافه تو أمان را به کذب و دروغ ظاهر گشاده ، و به بانگ بی هنگام سراییده که :

این دعوی هبه فدک و شهادت بر آن در کتب اهل سنت اصلا موجود نیست ، محض از مفتریات شیعه است ! !

آری مفتری را تمام جهان مفتری مینماید ، المرء یقیس علی نفسه ! ! حالا عبارات متضمنه این دعوی باید شنید ، شهرستانی در “ ملل و نحل “ گفته :

الخلاف الثالث (1) : فی أمر فدک والتوارث عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ودعوی فاطمة - علی نبیّنا وعلیها السلام - وراثةً تارة ، وتملیکاً أُخری ، حتّی دُفعت عن ذلک بالروایة المشهورة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة (3) .

و قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ گفته :

لسنا ننکر صحة ما روی من ادّعائها فدک ، فأمّا إنها کانت


1- فی المصدر : ( السادس ) .
2- از قسمت ( ودعوی فاطمة علی نبیّنا وعلیها السلام ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- الملل والنحل 1 / 25 .

ص : 33

بیدها فغیر مسلّم ، بل لو کانت فی یدها لکان الظاهر أنها لها ، فإذا کانت فی جملة الترکة ، فالظاهر أنها میراث ، وإذا کان کذلک فغیر جائز لأبی بکر قبول دعواها (1) .

یعنی : نیستیم ما که انکار میکنیم صحت آنچه روایت کرده است از ادعای حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] هبه فدک را ، ‹ 230 › اما اینکه به درستی که فدک در دست آن حضرت بود ، پس غیر مسلم است ، بلکه اگر در دست آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بودی ، ظاهر چنان بود که او راست ، و هرگاه که در جمله ترکه بوده است ، پس ظاهر این است که میراث بود ، و هرگاه که چنین باشد ، پس جایز نبود ابوبکر را قبول دعوی آن حضرت .

و سید نورالدین سمهودی - که شیخ عبدالحق او را در “ جذب القلوب “ مدح بسیار کرده - یعنی به این اوصاف یاد نموده :

سیدٌ عالمٌ کاملٌ ، أوحد العلماء الأعلام ، عالم مدینة خیر الأنام ، نور الدین علی بن السید الشریف عفیف الدین عبد الله بن أحمد الحسینی السمهودی المدنی - رحمه الله رحمة الأبرار وأسکنه الجنة دار القرار - مات ضحی یوم الخمیس للیلة بقیت من ذی القعدة عام إحدی عشر وتسعماة ، و دفن فی البقیع عند قبر


1- لم نجد هذا النص فی المصدر ، ونقلها عنه ابن ابی الحدید فی شرح نهج البلاغة 16 / 269 ، والسید المرتضی ( رحمه الله ) فی الشافی 4 / 90 ، وصرّح محقق کتاب الشافی فی تعلیقته أن أول هذه الشبهة سقطت من المغنی المطبوع !

ص : 34

الإمام مالک . . . (1) انتهی .

در کتاب “ وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی “ - که به تصریح شیخ عبدالحق از مشهورترین و عمده ترین تواریخ است ، و کتابی است نافع حافل ، شامل احوال مدینه مطیبه و ذکر وقایع و حوادث که در وی واقع شده ، و احادیث و آثار که ورود یافته - گفته :

ذکر المجد فی ترجمة فدک ما یقتضی : أن الذی دفعه عمر إلی علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس - رضی الله عنهم - ووقعت الخصومة فیه هو فدک ، فإنه قال فیها :

وهی التی کانت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ادّعت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطاها ، فقال أبو بکر . . . : أُرید بذلک شهوداً ، فشهد لها علی [ ( علیه السلام ) ] ، فطلب لها شاهداً آخر ، فشهدت لها أُمّ أیمن ، فقال : علمت - یا بضعة رسول الله [ ص ] - أنه لا یجوز إلاّ شهادة رجل وامرأتین ، فانصرفت . . ثم أدّی اجتهاد عمر إلی ردّها (2) لمّا ولی وفتحت الفتوح ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] یقول : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جعلها فی حیاته لفاطمة [ ( علیها السلام ) ]


1- [ ب ] جذب القلوب صفحه : 6 ( طبع نول کشور الهند سنه 1322 ) .
2- حذف قوله : ( إلی ردّها ) فی المصدر المطبوع ، و ذکر محقق الکتاب فی الهامش : ( الکلام لا یتمّ إلاّ بذکر ما أدّی إلیه إجتهاد عمر . . . ، والمراد مفهوم وهو أنه دفعها إلیهم . . ) .

ص : 35

فکان العباس یأبی ذلک ، فکانا یختصمان إلی عمر ، فیأبی أن یحکم بینهما ویقول : أنتما أعرف بشأنکما . (1) انتهی .

و خود سید نورالدین بعد این گفته :

أمّا ما ذکره المجد من أن فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ادّعت نحلة فدک ، فروی ابن شبّة ما یشهد له ، عن النمیر بن حسان ، قال : قلت لزید بن علی - وأنا أُرید أن أهجن أمر أبی بکر - : إن أبا بکر انتزع من فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فدک ، فقال : إن أبا بکر کان رجلا رحیماً ، وکان یکره أن یغیّر شیئاً ترکه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فأتته فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فقالت : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطانی فدک » ، فقال لها : هل لک علی هذا بیّنة ؟ فجاءت بعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فشهد لها ، ثم جاءت بأُمّ أیمن فقالت : ألیس تشهد أنی من أهل الجنة ؟ قال : بلی ، قالت : فأشهد أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطاها فدک ، فقال أبو بکر : برجل وامرأة تستحقّینها ؟ أو تستحقّین بها القضیة ! قال زید بن علی : وأیم الله ! لو رجع الأمر الیّ لقضیت فیها بقضاء أبی بکر (2) .


1- [ الف ] قوبل علی أصل وفاء الوفا ، ورأینا منه نسختین ، والعبارة فی الفصل الثانی فی صدقاته و ما غرسه بیده الشریفة ، من الباب السادس . ( 22 ) [ ب ] وفاء الوفا الفصل الثانی الباب السادس . [ وفاء الوفا 3 / 999 ] .
2- وفاء الوفا 3 / 1000 - 1001 .

ص : 36

و در “ جواهر العقدین “ نیز از حافظ عمر بن شبّه نقل کرده که راوی ‹ 231 › گفت :

قلت لزید بن علی - وهو أخو الباقر [ ( علیه السلام ) ] ، وأنا أُرید أن أهجن أمر أبی بکر - : إن أبا بکر انتزع من فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فدک ، فقال : إن أبا بکر کان رجلا رحیماً ، وکان یکره أن [ یغیّر ] (1) شیئاً ترکه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فأتته فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فقالت : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطانی فدک » ، فقال لها : هل لک علی هذا بیّنة ؟ فجاءت بعلی [ ( علیه السلام ) ] فشهد لها ، ثم جاءت بأُمّ أیمن فقالت : ألیس تشهد أنی من أهل الجنة ، قال : بلی ، قالت : فأشهد أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطاها فدک ، فقال أبو بکر . . . : فبرجل وامرأة تستحقّینها ؟ أو تستحقّین بها القضیة ؟

قال زید بن علی : وأیم الله لو رجع الأمر إلی لقضیت بقضاء أبی بکر (2) .


1- الزیادة من المصدر ، وفی [ الف ] هنا بیاض به قدر کلمة .
2- [ الف ] کانت نسخة جواهر العقدین عند المصنف العلاّمة طاب ثراه فننقل منها هذه العبارة وغیرها فی هذا الکتاب وغیره من مصنفاته التی تستطاب . ( 12 ) . [ جواهر العقدین 2 / 443 ] .

ص : 37

و نیز سید سمهودی در کتاب “ خلاصة الوفا “ - که خلاصه “ وفاء الوفا “ است - گفته :

وذکرنا فی الأصل ما روی أن فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] قالت فی فدک : « إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نحلنیها » ، و ما اتفق فیها (1) .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ از ابوبکر جوهری این روایت را به این الفاظ نقل کرده که راوی گفت :

قلت لزید بن علی - وأنا أُرید أن أُهجّن أمر أبی بکر - : إن أبا بکر انتزع فدک من فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فقال : إن أبا بکر کان رجلا رحیماً وکان یکره أن یغیّر شیئاً فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فأتته فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فقالت : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطانی فدک » ، فقال لها : هل لک علی هذا بیّنة ؟ فجاءت بعلی [ ( علیه السلام ) ] فشهد لها ، ثم جاءت بأُمّ أیمن ، فقالت : ألستما تشهدان أنی من أهل الجنة ؟ قالا : بلی - [ قال ] أبو زید (2) : یعنی إنها قالت ذلک لأبی بکر وعمر - قالت : فأنا


1- [ الف ] الفصل فی صدقاته من الباب السادس 208 / 226 قوبل علی نسخة به خط العرب [ کذا ] ، و لله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ ب ] خلاصة الوفاء : 240 ( طبع مصر سنه 1285 ) . [ خلاصة الوفاء : 325 ] .
2- یعنی : راوی الحدیث .

ص : 38

أشهد أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطا فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فدک ، فقال أبو بکر : فرجل وامراة أُخری تستحقّین بها القضیّة ، ثم قال : وأیم الله لو رجع الأمر إلیّ لقضیت بقضاء أبی بکر (1) .

وخواجه محمد پارسا نیز در “ فصل الخطاب “ - که مخاطب به آن در جواب همین طعن استناد کرده - از کتاب “ الموافقه “ ابن السمان - که برای اثبات محبت و موافقت و مصادقت صحابه به اهل بیت ( علیهم السلام ) تصنیف شده ، و مخاطب به روایت آن نیز در جواب همین طعن استناد نموده - روایت ادعای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هبه فدک را نقل کرده ، چنانچه گفته :

وقال - أی ابن السمان فی کتاب الموافقة فی ذکر فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] وأبی بکر . . . : جاءت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر ، فقال : « أعطنی فدک ، فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهبها لی » ، فقال : صدقت یا بنت رسول الله [ ص ] ، ولکنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقسّمها ، فیعطی الفقراء والمساکین وابن السبیل بعد أن یعطیکم منها قوتکم ، فما تصنعین بها ؟ قالت : « أفعل فیها کما کان یفعل فیها أبی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم » (2) .


1- شرح ابن ابی الحدید 16 / 219 - 220 .
2- [ الف ] ربع آخر کتاب فضائل ، ابوبکر . ( 12 ) . نسخه “ فصل الخطاب “ به خط بعض اهل سنت به دست فقیر افتاده که از آن عبارات منقوله در این کتاب [ را ] مقابله کردم . ( 12 ) . [ فصل الخطاب : 471 ] .

ص : 39

و در “ حاشیه “ صلاح الدین رومی بر “ شرح عقائد “ (1) - علی ما نقل - مذکور است :

وعن منع الإرث وفدک بالنحلة ، وقع بین فاطمة [ ( علیها السلام ) ] و بین أبی بکر بغض وتشاجر و لم تتکلّم معه مدة حیاتها (2) . ‹ 232 › و ابن حجر - که از متعصبین اهل سنت است ، و نهایت معتبر و معتمد - در “ صواعق محرقه “ گفته :

ودعواها : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نحلها فدکاً ، لم تأت علیها إلاّ بعلی [ ( علیه السلام ) ] وأُمّ أیمن ، فلم یکمل نصاب البیّنة .

علی أنّ فی قبول شهادة الزوج لزوجته خلافاً بین العلماء .

وعدم حکمه بشاهد ویمین ، إمّا لعلة کونه ممّن لا یراه - ککثیرین من العلماء - أو انها لم تطلب الحلف مع من شهد لها .


1- [ الف ] در “ کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون “ در ذکر حواشی “ شرح تفتازانی “ بر “ عقائد نسفی “ مذکور است : وحاشیة المولی صلاح الدین معلم السلطان با یزید ابن محمد خان کتبها حین أقرأه ، وهی مقبولة [ جدّاً ] . ( 12 ) . [ کشف الظنون 2 / 1146 ] .
2- حاشیه رومی :

ص : 40

وزعمهم أن الحسن والحسین وأُمّ کلثوم [ ( علیهم السلام ) ] شهدوا لها باطل .

علی أن شهادة الفروع والصغیر غیر مقبولة ، وسیأتی عن الإمام زید بن علی بن الحسین ( رضی الله عنه ) أنه صوّب ما فعله أبو بکر ، وقال : لو کنت مکانه لحکمت به مثل ما حکم به .

وفی روایة - تأتی فی الباب الثانی - : إن أبا بکر کان رحیماً وکان یکره أن یغیّر شیئاً ترکه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فأتته فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فقالت : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطانی فدک » ، فقال : هل لک بیّنة ؟ فشهد لها علی [ ( علیه السلام ) ] وأُمّ أیمن ، فقال لها : فبرجل وامرأة تستحقّینها ؟ (1) .

و در باب ثانی که آن را معنون به این عنوان کرده :

الباب الثانی فیما جاء عن أکابر أهل البیت من مزید الثناء علی الشیخین لتعلم براءتهما ممّا تقول الشیعة والرافضة من عجائب الکذب والافتراء . . إلی آخره ، گفته :

وأخرج الحافظ عمر بن شبّة : أن زیداً هذا ، الإمام الجلیل قیل


1- [ الف ] در باب اول طعن فدک . [ ب ] صواعق محرقه : 35 . [ الصواعق المحرقة 1 / 93 - 94 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 41

له : إن أبا بکر انتزع من فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فدک ، فقال : إنه کان رحیماً ، وکان یکره أن یغیّر شیئاً ترکه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . ! فأتته فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ، فقالت له : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطانی فدک » ، فقال : هل لک بیّنة ؟ فشهد لها علی [ ( علیه السلام ) ] وأُمّ أیمن ، فقال لها : برجل وامرأة تستحقّینها ؟ ثم قال زید : والله لو رجع الأمر فیها الیّ لقضیت بقضاء أبی بکر . (1) انتهی .

و کمال الدین بن فخرالدین جهرمی در ترجمه “ صواعق محرقه “ که موسوم است به “ براهین قاطعه “ گفته :

و بعد از این خواهد آمد : روایت است از امام زید بن علی بن الحسین - رضی الله عنهم - که رأی ابوبکر . . . را در این باب صواب دانست ، و گفت : اگر به جای ابوبکر من میبودم حکم میکردم به همین طریق که ابوبکر . . . کرد ، و ابوبکر . . . مردی رحیم بود ، و مکروه میداشت که تغییر کند چیزی را که رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گذاشته بود ، پس فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] نزد او آمد و گفت که : « رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فدک را به من عطا فرموده » ، ابوبکر . . . گفت : شاهدی در این باب است ؟ آنگاه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن گواهی دادند ، بعد از آن ابوبکر . . .


1- الصواعق المحرقة 1 / 157 - 158 .

ص : 42

گفت : به شهادت مردی و زنی مستحق این میشوی ؟ ! (1) باز زید - رضوان الله علیه - گفت : به خدا سوگند که اگر مرافعه این امر نزدیک من میگذشت ، حکم میکردم به آنچه ابوبکر . . . حکم کرده است (2) .


1- در مصدر : ( نمیشوی ) .
2- [ الف و ج ] فصل پنجم باب اول . [ براهین قاطعه : 53 - 54 ] . [ الف و ب ] از غرائب آن است که جهرمی جهر به خیانت و تخدیع و تلبیس نموده که در صدر این عبارت نفی صحت دعوی هبه فدک و وقوع شهادت - که صاحب “ صواعق “ انکار آن نتوانسته ، بلکه اثباتش کرده - ذکر نموده ، و از تخالف کلام خودش هم که در آخر همین جا اثبات این دعوی و شهادت کرده هم نیندیشیده ، چنانچه گفته : و اما آنکه فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] دعوی کرد که رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فدک [ را ] به او بخشید و تملیک او کرد ، و به این معنا علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن اداء شهادت کردند ، به صحت نرسیده ، و بر تقدیر وقوع دعوی تملیک و اتیان به علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن جهت ادای شهادت ، چون نصاب بیّنه - که دو مرد است یا چهار زن - به اتمام نرسیده بود ، بنابر این ابوبکر . . . در حکم تأمل فرمود به آنکه در قبول شهادت زوج برای زوجه خلافی میان علما هست . و اما آنکه به یک گواه و قسم حکم نکرده است ، بنابر آن است که بسیاری از علما بر این نرفته اند ، با آنکه بعد آن شهادت یک کس ، فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] طلب یمین نکرد و ساکت شد . و آنچه زعم کرده اند که : حسن و حسین و ام کلثوم رضی الله عنهم [ ( علیهم السلام ) ] گواهی دادند ، آن زعم باطل است ، با آنکه شهادت فرع و صغیر مقبول نیست ، و بعد از این خواهد آمد روایت از امام زید بن علی بن الحسین رضی الله عنهم [ ( علیهم السلام ) ] که رأی ابوبکر . . . را در این باب صواب دانست . . . إلی آخر . [ براهین قاطعه : 53 ] .

ص : 43

و نیز در “ براهین قاطعه “ مسطور است :

روایت کرد حافظ عمر بن شبّه که با امام زید گفتند که : ابوبکر از فاطمه . . . [ ( علیها السلام ) ] ‹ 233 › انتزاع (1) فدک نمود ، باز (2) امام زید گفت :

إنه کان رحیماً ، وکان یکره أن یغیّر شیئاً ترکه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فأتته فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فقالت له : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطانی فدک » ، فقال : هل لک بیّنة ، فشهد لها علی [ ( علیه السلام ) ] وأُمّ أیمن - رضی الله عنهما - ، فقال لها : برجل وامرأة تستحقّینها ؟ !

ثمّ قال زید : والله لو رجع الأمر فیها إلیّ لقضیت بقضاء أبی بکر . . . .

یعنی ابوبکر . . . شخصی مهربان رقیق القلب بود ، و مکروه میداشت که ترکه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را از حالی که بود تغییر نماید ! آنگاه فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] نزد او آمد و گفت که : « رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فدک را به من داده است » .


1- در مصدر : ( انزاع ) .
2- در مصدر : ( باز ) نیامده است .

ص : 44

ابوبکر . . . گفت : آیا تو را شاهدی در این باب است ؟ (1) پس علی [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن - رضی الله عنهما - گواهی دادند ، آنگاه ابوبکر . . . گفت : به شهادت مردی و زنی مستحق آن میشوی ؟

باز زید ( رضی الله عنه ) گفت : به خدا سوگند که اگر این امر به من رجوع کرده شده بودی ، هر آینه حکم میکردم به طریقی که ابوبکر . . . حکم کرد (2) .

و در “ شرح مواقف “ گفته :

فإن قیل : ادّعت فاطمة ( علیها السلام ) أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نحلها - أی أعطاها فدک نحلةً وعطیةً - وشهد علیه علی والحسن والحسین وأُمّ کلثوم [ ( علیهم السلام ) ] - والصحیح أُمّ أیمن - فردّ أبوبکر شهادتهم ، فیکون ظالماً .

قلنا : أمّا الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] فللفرعیة ; لأن شهادة الولد لا یقبل لأحد أبویه وأجداده عند أکثر أهل العلم .

وأیضاً هما کانا صغیرین فی ذلک الوقت .

وأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] وأُمّ أیمن (3) ; فلقصورهما عن نصاب البیّنة ، وهو رجلان أو رجل وامرأتان . (4) انتهی مختصراً .


1- در نسخه [ ج ] : ( هست ) .
2- [ ج ] باب دوم [ صفحه : ] 233 . [ براهین قاطعه : 98 ] .
3- فی شرح المواقف : ( أم کلثوم ) .
4- المواقف 3 / 598 ، شرح المواقف 8 / 356 .

ص : 45

و فخر رازی در “ نهایة العقول “ گفته :

قوله : ثانیاً إنه منعها فدکاً .

قلنا : لو وجب علیه تصدیقها فی هذه الدعوی ، لکان ذلک إمّا لما یذکرونه من وجوب عصمتها - وقد سبق الکلام علیه - أو للبیّنة ; لکنّ البیّنة الشرعیة ما کانت حاصلة .

لا یقال : فیلزم أن تکون فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] طالبة (1) ذلک من غیر بیّنة ، وذلک لا یلیق بها .

لأنا نقول : لعلّها کانت تذهب إلی أن الحکم بالشاهد الواحد والیمین جائز - علی ما ذهب إلیه بعضهم - وإن أبا بکر . . . ما کان یذهب إلی ذلک (2) .

و قاضی نورالله شوشتری ( رحمه الله ) در “ احقاق الحق “ از کتاب “ معجم البلدان “ تصنیف یاقوت حموی نقل کرده :

إن فدک قریة بالحجاز ، بینها و بین المدینة یومان ، وقیل : ثلاث ، أفاءها الله تعالی علی رسوله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فی سنة سبع صلحاً ، وذلک أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لمّا نزل خیبر وفتح حصونها ، و لم یبق إلاّ ثلاث ، واشتدّ بهم الحصار ، فأرسلوا إلی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یسألون أن ینزلهم علی


1- فی المصدر : ( طالبته ) .
2- نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 550 .

ص : 46

الجلاء ، و فعل ، وبلغ ذلک أهل فدک ، فأرسلوا إلی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أن یصالحهم علی النصف من أثمارهم وأموالهم ، فأجابهم إلی ذلک ، فهی ممّا لا (1) یوجف علیه بخیل ولا ‹ 234 › رکاب ، فکان خالصة لرسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، وفیها عین فوّاره کثیرة ونخیل کثیرة ، وهی التی قالت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] : « إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نحلنیها » ، فقال أبو بکر : أُرید بذلک شهوداً ، ولها قصة (2) .

و محب طبری در “ ریاض النضرة “ - که مخاطب در جواب همین طعن به روایت او تمسک نموده و آن را از روایات اهل سنت شمرده - آورده :

وعن عبد الله بن أبی بکر بن عمرو بن حزم ، عن أبیه ، قال : جاءت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر ، فقالت : « أعطنی فدک ، فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وهبها لی » .

قال : صدقت یا بنت رسول الله ، ولکنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقسّمها ، فیعطی الفقراء والمساکین وابن السبیل بعد أن یعطیکم منها قوتکم ، فما تصنعین بها ؟ . . (3) إلی آخره .


1- فی المصدر ومعجم البلدان : ( لم ) .
2- احقاق الحق : 224 ، معجم البلدان 4 / 238 .
3- [ الف ] ذکر اقتفائه آثار النبوة واتباعه إیاها من الفصل الثانی عشر من الباب الأول من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 169 . [ الریاض النضرة 2 / 126 ( چاپ دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 47

و نیز در “ ریاض النضرة “ مذکور است :

وعنه - أی عن زید بن علی - وقد سئل عن أمر فدک ، قال : إن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ذکرت لأبی بکر : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطاها فدک ، فقال : ائتنی (1) علی ما تقولین بالبیّنة ، فجاءت برجل وامرأة ، قال أبو بکر : رجل مع الرجل ، أو امرأة مع المرأة ، فأعیت ، فقال زید : وأیم الله لو رجع القضاء إلیّ لقضیت بما قضی به أبو بکر (2) .

و در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر آیه : ( وَما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْل وَلا رِکاب . . ) (3) إلی آخر الآیة ، گفته :

ثم هاهنا سؤال وهو : أن أموال بنی النضیر أُخذت بعد القتال ; لأنهم حوصروا أیاماً وقاتلوا وقتلوا ، ثم صالحوا علی الجلاء ،


1- فی المصدر : ( ائتینی ) .
2- [ الف ] فصل فیما روی عن أهل البیت فی فضل الشیخین وثنائهم علیهما من الباب السابع من القسم الأول . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 59 . [ الریاض النضرة 1 / 385 ( چاپ دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .
3- الحشر ( 59 ) : 6 .

ص : 48

فوجب أن تکون تلک الأموال من تلک الغنیمة لا من جملة الفیء ، ولأجل هذا السؤال ذکر المفسّرون هاهنا وجهین :

الأول : إن هذه الآیة ما نزلت فی قری بنی النضیر ; لأنهم أوجفوا علیهم بالخیل والرکاب وحاصرهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم والمسلمون ، بل هو فی فدک ، وذلک لأن أهل فدک انجلوا عنه ، فصارت تلک القری والأموال فی ید الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من غیر حرب ، فکان صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یأخذ من غلّة فدک نفقته ونفقة من یعوله ، ویجعل الباقی فی السلاح والکراع ، فلمّا مات صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ادّعت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان نحلها فدک ، فقال أبو بکر . . . : أنت أعزّ الناس علیّ فقراً ، وأحبّهم إلیّ غنیً ، لکنی لا أعرف صحة قولک ، ولا یجوز أن أحکم بذلک . . ! ! فشهد لها أُمّ أیمن ومولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فطلب منها أبو بکر . . . الشاهد الذی یجوز قبول شهادته فی الشرع . . ! فلم یکن ، فأجری أبو بکر ذلک علی ما کان یجریه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ینفق منه علی من کان ینفق علیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ویجعل ما یبقی فی السلاح والکراع ، وکذلک عمر . . . جعله فی ید علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ]

ص : 49

‹ 235 › لیجریه علی هذا المجری ، وردّ ذلک فی آخر عهد عمر . . . ، وقال : إن بنا غنیً وبالمسلمین إلیه حاجة ، وکان عثمان . . . یجریه کذلک ، ثمّ صار إلی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فکان یجریه هذا المجری . . فالأئمة الأربعة اتفقوا علی ذلک (1) .

و ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی در کتاب “ الاکتفاء “ (2) گفته :


1- [ ج ] قوبل علی أصل تفسیر [ الکلمة مشوشة ] جزء [ الکلمة لا تقرء ] ، [ ب ] تفسیر کبیر 29 / 284 ( طبع طهران ) .
2- الاکتفاء فی فضل الأربعة الخلفاء ; للشیخ إبراهیم الیمنی الوصابی الشافعی . قال البغدادی - فی إیضاح المکنون 1 / 115 - : الاکتفا فی فضل الأربعة الخلفا ; للعلامة إبراهیم ابن عبد الله الوصابی الیمنی فرغ منه سنة 967 سبع وستین وتسعمائة . أقول : نقل عنه الشیخ الأمینی فی الغدیر 1 / 25 ، 51 ، 53 ، 55 ، 58 ، 59 ، 122 ، 169 - 170 ، 179 ، 182 ، 187 ، 195 ، 242 . . وغیرها ، والسید المرعشی فی ملحقات إحقاق الحق - 15 / 95 و 16 / 18 .. وغیرهما . وفی مجلة تراثنا لمؤسسة آل البیت 1 / 26 : أسنی المطالب فی فضائل علی بن أبی طالب علیه السلام لإبراهیم بن عبد الله الأکفانی الوصابی ، وهو قسم من کتابه : الاکتفاء فی فضائل الأربعة الخلفاء ، سمّی کل قسم منه باسم خاص ، والقسم الذی فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام سمّاه : أسنی المطالب ، أوله : الحمد لله المجید ، الفعال لما یرید . . جاء فی آخره : قال جامعه : اتفق الفراغ من جمعه وترتیبه ثانی عشر ربیع الأول أحد شهور عام 963 . ورتّبه علی ثمانیة کتب ، خامسها هذا الکتاب ، وسمّی المجموع : الاکتفاء . وفی ( أسنی المطالب ) عشرین بابا و 13 فصلا ، وسادسها فی فضل عمار .

ص : 50

[ و ] (1) ابن شبّة (2) ، عن النمیر بن حسان ، قال :

قلت لزید بن علی - وأنا أُرید أن أهجن أمر أبی بکر وعمر - : إن أبا بکر انتزع من فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فدک ، فقال : إن أبا بکر کان رجلا حلیماً ، وکان یکره أن یغیّر شیئاً ترکه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فأتت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فقالت : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطانی فدک » ، فقال لها : هل لک علی هذا بیّنة ؟ فجاءت بعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فشهد لها ، ثمّ جاءت بأُمّ أیمن ، فقالت : ألیس تشهد أنی من أهل الجنة ؟ ! قال : بلی ، قالت : فأشهد أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطاها فدک ، فقال أبو بکر : فبرجل وامرأة تستحقّها ؟ (3) أو تستحقّین بها القضیة ؟

ثم قال زید بن علی : وأیم الله لو رجع الأمر إلیّ لقضیت فیهما بقضاء أبی بکر . أخرجه فی الموافقة (4) .


1- از نسخه [ ج ] .
2- [ ج ] شیبة .
3- کذا وقد مرّ بلفظ : ( تستحقّینها ) وهو الصحیح .
4- [ ج ] قوبل علی أصل الإکتفاء و لله الحمد و الثناء . [ الاکتفاء : وانظر تاریخ المدینة لابن شبة 1 / 199 - 200 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 219 - 220 ] .

ص : 51

و نیز در کتاب “ الاکتفاء “ مذکور است :

وعن أبی الجارود : سئل زید بن علی عن أمر فدک ، فقال : فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ذکرت لأبی بکر : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطاها فدک ، فقال : ائتنی علی ما تقولین بالبیّنة ، فجاءت برجل وامرأة ، فقال أبو بکر : رجل مع الرجل وامرأة مع المرأة . . فأعیت .

ثم قال زید : وأیم الله لو رجع القضاء إلیّ لقضیت بما قضی به أبو بکر . أخرجه فی الموافقة (1) .

و ابن حزم اندلسی در کتاب “ محلّی “ گفته :

روی أن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] شهد لفاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] عند أبی بکر الصدیق ، ومعه ام أیمن ، فقال له أبو بکر : لو شهد معک رجل أو امرأة أُخری لقضیت لها بذلک (2) .

و چون ظاهر است که سوای هبه فدک ، واقعه دیگر را که در آن شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) واُمّ أیمن برای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) واقع شده باشد ، نشان نمیدهند ، پس مراد از این شهادت ، شهادت بر ادعای فدک باشد .

و در “ حبیب السیر “ مسطور است :


1- الاکتفاء :
2- [ ج ] کتاب الشهادات . [ المحلی 9 / 415 ] .

ص : 52

در “ مقصد اقصی “ بدین عبارت مزبور است که : بعضی گویند : حضرت رسالت [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] به سوی فدک امیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] را فرستاد ، و مصالحه بر دست امیر [ ( علیه السلام ) ] واقع شد ، بر آن نهج که امیر [ ( علیه السلام ) ] قصد خون ایشان نکند ، وحوائط خواص (1) از آنِ رسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] باشد ، پس جبرئیل فرود آمد و گفت : « حق تعالی میفرماید که : حق خویشان بده » ، رسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] گفت : « خویشان من کیستند ؟ و حق ایشان چیست ؟ » جبرئیل گفت : « فاطمه است ، حوائط فدک به دو ده ، و آنچه از آن خدا و رسول است در فدک هم به دو ده » .

پیغمبر ( علیه السلام ) فاطمه [ ( علیها السلام ) ] را بخواند ، ‹ 236 › و از برای او حجتی نوشت ، و آن وثیقه [ ای ] بود که بعد از وفات رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم پیش ابوبکر آورد و گفت : « این کتاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است که از برای من و حسن و حسین نوشته است » . (2) انتهی کلامه .

و در “ روضة الصفا “ مذکور است :

و در “ مقصد اقصی “ به این عبارت مذکور است که : بعضی میگویند که : حضرت رسالت [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] به سوی فدک حضرت امیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] را فرستاد ، و مصالحه بر دست امیر [ ( علیه السلام ) ] واقع شد ، بر آن نهج که امیر [ ( علیه السلام ) ] قصد


1- [ ج ] خاصّ .
2- [ ب ] حبیب السیر ، مجلد اول ، جزء سوم صفحه : 58 ( طبع هند سنه 1273 ) . [ حبیب السیر 1 / 381 ] .

ص : 53

[ خون ] (1) ایشان نکند ، و حوائط خواص (2) از آن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] باشد ، پس جبرئیل فرود آمده گفت : « حق تعالی میفرماید که : حق خویشان بده » ، رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فرمود که : « خویشان من کی اند ؟ (3) و حق ایشان چیست ؟ » جبرئیل گفت : « فاطمه [ ( علیها السلام ) ] است ، حوائط فدک را به دو ده ، و آنچه از آن خدا و رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم است در فدک هم ، به دو ده » .

پیغمبر - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - فاطمه [ ( علیها السلام ) ] را بخواند و برای او حجتی نوشت ، و آن وثیقه [ ای ] بود که بعد از وفات رسول الله علیه [ وآله ] السلام پیش ابوبکر آورد ، و گفت : این کتاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم است که برای من و حسن و حسین نوشته . (4) انتهی .

و عبارت “ معارج “ بعد از این مذکور خواهد شد .

این همه عبارات برای تکذیب و تخجیل و تفضیح و تجهیل مخاطب نبیل ! - که به تشدّد و مبالغه انکار وجود روایت ادعای هبه فدک در کتب اهل سنت نموده ، و آن را از مفتریات شیعه پنداشته ، و آوردن آن را در مقام الزام اهل سنت ، و جواب از آن طلبیدن ، کمال سفاهت انگاشته - کافی و وافی است .


1- زیاده از مصدر و نسخه [ ج ] .
2- [ ج ] خاصّ .
3- [ ب ] کیستند .
4- روضة الصفا 2 / 425 ( چاپ مرکزی ) 2 / 135 ( چاپ سنگی ) .

ص : 54

و هر چند مخاطب به ظاهر به این خرافه خود طعن و تشنیع بلیغ بر اهل حق زده ، لیکن بعد ملاحظه عبارات ائمه سنیه واضح میشود که : به حقیقت کمالِ تسفیه و تحمیقِ اکابرِ اساطین خود ، پیش نظر داشته که ایشان به این روایت تمسک نموده اند ، و احتجاج و استناد و استشهاد به آن فرموده [ اند ] ، به هر حال هیچ عاقلی بر چنین جسارت و خسارت شنیع اقدام نمیتواند کرد .

و از اینجاست که کابلی - پیر مضل مخاطب - چون بر افادات ائمه خود اطلاعی به هم رسانیده - با وصف آن همه تعصب فاحش و عناد قبیح که جاها بر انکار امور ثابته ظاهره جسارت نموده - تاب ردّ و ابطال این روایت نیافته ، بلکه به طلب ابوبکر زنی دیگر ، تا که نصاب شهادت تمام شود ، تصریح ساخته ، چنانچه در “ صواقع “ در مطاعن ابی بکر گفته :

السابع : إنه منع فاطمة [ ( علیها السلام ) ] (1) فدکاً ، وقد ادّعت : انه وهبها إیاها ، فلم یصدّقها مع عصمتها ، فجاءت بعلی [ ( علیه السلام ) ] وأُمّ أیمن ، فردّ شهادتهما ، فغضبت عند ذلک ، وقد قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « فاطمة [ ( علیها السلام ) ] (2) بضعة منی من أغضبها فقد أغضبنی » .

وهو باطل ; لأن الموهوب لا یصیر ملکاً للموهوب له إلاّ بعد


1- زیاده تحیت از نسخه [ ج ] .
2- زیاده تحیت از نسخه [ ج ] .

ص : 55

التصرف ، وکان فی یده یتصرف فیه کما یشاء إلی أن قضی نحبه ، و لم یردّ شهادتهما ، بل طلب امرأةً أُخری لیتمّ نصاب الشهادة . . فلو حکم لخالف النصّ . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که کابلی انکار ادعای ‹ 237 › حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هبه فدک را ننموده ، بلکه به [ ادعای ] عدم قبض و تصرف - که منشأ آن عصبیت محض و صریح تعصب است - (2) تشبث نموده و گفته که : ردّ نکرده ابوبکر شهادت آنها - یعنی (3) حضرت علی ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن را - بلکه طلب کرد ابوبکر زنی دیگر را تا که تمام شود نصاب شهادت .

و این تصریح صریح به وقوع ادعای هبه فدک و شهادت بر آن است ; زیرا که بدیهی است که طلب ابوبکر زنی دیگر را تا که نصاب شهادت تمام شود ، فرع آن است که شهادت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن واقع شده باشد ، و آن فرع ادعای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هبه فدک را است .

پس کذب و دروغ مخاطب به تصریح مقتدا و خواجه او ظاهر شد ، و لله الحمد علی ذلک حمداً جزیلا جمیلا .


1- الصواقع ، ورق : 257 - 258 .
2- در نسخه [ ج ] بر جمله : ( که منشأ آن عصبیت محض و صریح تعصب است ) به عنوان حذف ، خط کشیده شده است .
3- در نسخه [ ج ] ( آنها یعنی ) نیامده است .

ص : 56

و محتجب نماند که : بطلان انکار قبض و تصرف حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک در ما بعد به دلایل زاهره میدانی ، لیکن خود این قول کابلی که در آن تصریح به طلب ابی بکر زنی دیگر را نموده ، دلیل قاطع برای تکذیب این انکار است ، چه اگر فدک در قبض آن حضرت نبود ، حاجت به طلب شاهد نبود - چنانچه مخاطب هم به آن اعتراف نموده - پس طلب ابوبکر زنی دیگر و سماع دو شاهد ، دلیل واضح و برهان قاطع است بر آنکه : فدک در قبض و تصرف آن حضرت بوده ، و إلاّ ابوبکر از اصل شهادت را سماع نمیکرد ، و بعدِ سماع شهادت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن ، زنی دیگر را طلب نمینمود ، فلله الحمد والمنّة که بطلان خرافه کابلی از بیان خودش ، و از بیان دیگر ائمه سنیه - که از آن طلب ابوبکر شاهد و بیّنه را واضح است ، کما دریت آنفاً - به نهایت ظهور و وضوح رسید .

و مخفی نماند که آنچه رازی و ابن حجر - تبعاً له رجماً بالغیب ! - بر ابوبکر تجویز کرده اند که : او حکم را به شاهد واحد و یمین - شاید - جایز ندانسته باشد .

پس بطلان آن پر ظاهر است ، و منشا آن جز قلّت تتبع و مزید عصبیت امری دیگر نیست .

عبارت “ تلویح “ که از آن حکم ابوبکر به شاهد واحد و یمین ثابت میشود عن قریب مذکور خواهد شد .

ص : 57

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن جعفر بن محمد ، عن أبیه ، عن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] : « أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبا بکر وعمر وعثمان کانوا یقضون بشهادة الواحد والیمین » (1) .

اما آنچه گفته : بلکه در کتب اهل سنت بر خلاف آن موجود است . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : موجود بودن روایتی در یک کتاب ، دلیل نفی خلاف آن از جمیع کتب نمیتواند شد ، لاسیما وقتی که آن روایت هم موضوعه و مفتراة باشد ; زیرا که از روایت ابوسعید خدری - که حاکم و ابن نجار و بزار و ابویعلی و ابن ابی حاتم و ابن مردویه در کتب خودشان (2) نقل کرده اند ، و در مابعد از “ کنزالعمال “ و “ درّ منثور “ منقول خواهد شد - معلوم میشود که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به موجب حکم خدای تعالی فدک را به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) داد ، پس نسبت اِبا از اِعطا به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) محض افترای قبیح بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) باشد ، که از دشمنان اهل بیت ( علیهم السلام ) ‹ 238 › آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) سر زده ، و مخاطب هم به جهت نصبی که دارد به تصدیق آن پرداخته (3) .


1- [ الف ] فصل ثالث از کتاب الشهادات . ( 12 ) . [ کنزالعمال 7 / 23 ] .
2- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .
3- [ الف ] کاتب الحروف میگوید که : هرگاه - به حمد الله و حسن توفیقه - به روایات سنیه و اعتراف ائمه ایشان ثابت گردید که حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] دعوی هبه فدک نموده و شهادت جناب امیر ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن یا حسنین [ ( علیهما السلام ) ] هم به وقوع پیوسته ، پس این همه چرب زبانی و تلمیع و تسویل شاه صاحب به باد فنا میرود ، و هرگز به کار نمیآید ، جز آنکه در تفضیحشان و [ تفضیح ] اسلاف مفترینشان - البته - میافزاید . و روایتی که شاه صاحب از “ مشکاة “ نقل کرده اند ابوداود آن را به این اسناد روایت کرده : حدّثنا عبد الله بن الجرّاح ، نا جریر ، عن المغیرة ، قال : جمع عمر بن عبد العزیز . . إلی آخره . [ سنن ابوداود 2 / 24 ] . و راوی اولینش - عبدالله بن جرّاح - کثیر الخطاست . فی حاشیة الکاشف للذهبی - بعد قوله : عبد الله بن الجرّاح بن سعید - : هو محمد ، سکن نیسابور وانتشر علمه بها ، قال أبو زرعة : صدوق ، وقال أبو حاتم : کان کثیر الخطأ . . إلی آخره . و جریر که راوی دومین است قبل از موت خود مختلط و متغیر شده ، و بیهقی در “ سنن “ خود سی جا آورده که : او به سوی سوء حفظ در آخر منسوب شده ، کما فی المیزان للذهبی [ میزان الاعتدال 1 / 394 ] : جریر بن عبد الحمید الضبی ، عالم أهل الری ، صدوق محتجّ [ یحتج ] به فی الکتب ، قال أحمد بن حنبل : لم یکن بالذکی فی الحدیث ، اختلط علیه حدیث أشعث وعاصم الأحول حین قدم علیه بهز فعرفه . وقال أبو حاتم : صدوق تغیّر قبل موته ، وحجبه أولاده ، کذا نقل أبو العباس البنانی هذا الکلام فی ترجمة جریر بن عبد الحمید ، وإنّما المعروف هذا عن جریر بن حازم کما قدّمنا ، و لکن ذکر البیهقی فی سننه فی ثلاثین حدیثاً لجریر بن عبد الحمید وقال : قد نسب فی آخر عمره إلی سوء الحفظ . ونیز تدلیس ; و آن هم در روایت بعض موضوعات مینمود ! و آن به اعتراف ابن الجوزی خیانت در شرع و ناشی از تلبیس ابلیس است ، در “ میزان “ ذهبی [ میزان الاعتدال 1 / 396 - 395 ] از عبدالرحمن بن محمد منقول است که او گفت : سمعت الشاذکونی ; قال : قدمت علی جریر ، فأعجب بحفظی فکان لی مکرماً ، فقدم یحیی بن معین والبغدادیون الذین معه وأنا ثَمّ فرأوا موضعی منه ، فقال له بعضهم : إن هذا بعثه یحیی [ بن ] القطان و عبد الرحمن یفسد [ لیفسد ] حدیثک . قال : وکان جریر قد حدّثنا ، عن مغیرة ، عن إبراهیم فی طلاق الأخرس ، ثم حدّثنا به بعد ، عن سفیان ، عن مغیرة ، عن ابراهیم ، قال : فبینا أنا عند ابن أخیه إذ رأیت علی ظهر کتاب لابن أخیه : عن ابن المبارک ، عن سفیان بالحدیث ! فقلت : عمّک یحدّث به مرّة [ عن مغیرة ، ومرة عن سفیان ، ومرة ] عن ابن المبارک ، عن سفیان ! ینبغی نسأله ممّن سمعه ، قال الشاذکونی : کان هذا الحدیث موضوعاً ، فسألته ، فقال : حدّثنیه رجل خراسانی ، عن ابن المبارک ، فقلت له : قد حدّثت به مرة عن مغیرة ، ولست أراک تقف علی شیء ، فمن الرجل ؟ قال : رجل جاءنا من أصحاب الحدیث ، قال فواثبوا لی ، وقالوا : أ لم نقل : إنّما جاء یفسد علیک حدیثک ؟ ! قال : فوثب بی البغدادیون وتعصب بی قوم من أهل الری حتّی کان بینهم شرّ شدید . انتهی . و از این عبارت ظاهر است که جریر در روایت حدیثی موضوع تدلیس کرده و واسطه را که در میان او و مغیره بوده ساقط کرده از مغیره آن را روایت کرده ، و این امر - یعنی تدلیس در روایت - به حدی شنیع بود که محامیان جریر از غایت عصبیت به جهت اظهار شاذکونی آن را عناد و فساد آغاز نهادند . و ابن الجوزی در “ تلبیس ابلیس “ [ 1 / 144 ] گفته : و من تلبیس ابلیس علی علماء المحدّثین : روایة الحدیث الموضوع من غیر أن یبیّنوا أنه موضوع ، وهذا خیانة [ وهذه جنایة ] منهم علی الشرع ومقصودهم تنفیق [ ترویج ] أحادیثهم وکثرة روایاتهم ، وقد قال النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] : « من روی عنی حدیثاً یری أنه کذب فهو أحد الکاذبین » . و من هذا الفن تدلیسهم فی الروایة ، فمرّة یقول أحدهم : فلان عن فلان ، أو قال فلان عن فلان ، یوهم أنه سمع منه [ المنقطع ] و لم یسمع ، وهذا قبیح ; لأنه یجعل المنقطع فی مرتبة المتصل . انتهی . و مغیره که راوی آخرین است نیز مدلّس بوده ، و احمد بن حنبل روایت او را از ابراهیم ضبی تضعیف میکرد . فی المیزان [ میزان الاعتدال 4 / 165 ] : مغیرة بن مقسم : إمام ثقة ، لکن لیّن أحمد بن حنبل روایته عن إبراهیم النخعی فقط مع أنها فی الصحیحین . و روی عن أبی وائل والشعبی ومجاهد ، وعنه شعبة وهشیم وابن فضیل وجریر . و روی حماد بن محمد عن شعبة : کان مغیرة أحفظ من الحکم ، وقال ابن فضیل : کان یدلّس ، فلا یکتب إلاّ ما قال : حدّثنا إبراهیم ، وقال ابو بکر ابن عیاش : ما رأیت أفقه منه ، وقال أبو حاتم عن أحمد بن حنبل : عامّة ما روی إنّما سمعه من حمّاد ، وجعل یضعّف حدیثه عن إبراهیم وحده . و در “ تقریب “ [ تقریب التهذیب 1 / 543 ] ابن حجر عسقلانی مسطور است : المغیرة بن مقسم - بکسر المیم - الضبی ، مولاهم ، أبو هشام الکوفی ، الأعمی ، ثقة ، متقن إلاّ أنه کان یدّلس ، ولا سیما عن إبراهیم . . إلی آخره . و مذمت تدلیس آنفاً از زبان ابن الجوزی شنیدی که آن را از قِبَل تلبیس ابلیس دانسته و به قبح آن تصریح فرموده ، و مذمت آن از دیگر کتب معتبره سنیه نیز واضح میشود ، شعبه آن را بدتر از زنا و برادر کذب و افترا دانسته . قال السیوطی فی التدریب [ تدریب الراوی 1 / 228 ] : و بالغ شعبة فی ذمّه - أی ذمّ التدلیس - فقال : لئن أزنی أحبّ إلیّ من أن اُدلّس ، وقال : التدلیس أخو الکذب . و نیز جمعی از محدّثین و فقهای اهل سنت تدلیس را - ولو مرة - موجب جرح و قدح مدلّس میدانند . فی الإیضاح لشرح نخبة الفکر : قال فریق من المحدّثین و الفقهاء : من عُرف بارتکاب التدلیس ولو مرة صار مجروحاً ، مردود الروایة ، وإن بیّن السماع وأتی بصیغة صریحة فی هذا الحدیث أو فی غیره من أحادیثه . انتهی . [ انظر : شرح نخبة الفکر للقاری 1 / 420 ] . و بالفرض اگر روات این خبر همه ضابط و متقن و موثوق و معتمد باشند ، باز هم کاری نمیگشاید ; زیرا که غایت آن عمر بن عبدالعزیز است ، و او چکاره بود که ادعای او درباره اِبای سرور کائنات از اعطای فدک - که به روایات فریقین قطعاً و حتماً ثابت ، و حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] ادعای آن نموده ، و جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) و اُمّ أیمن که خبر هر یکی از ایشان مفید یقین است ، کما ذکره المخاطب فی جواب طعن السابق علی هذا الطعن [ تحفه اثنا عشریه : 275 ] ، وقد صرّح هنا أیضاً بما یفید أن ادّعاء فاطمة وشهادة هؤلاء مفید للعلم ، لا یمکن صدور الکذب منهم - مقبول شود . حضرات سنیه عجب اختلاط عقل و اختلال حواس دارند که میخواهند که شهادت عمر بن عبدالعزیز را بر نفی اعطا ، حجت گردانند ، و شهادت جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) را لایق قبول و احتجاج ندانند ! ! فأعوذ بالله من التعصّب والعمی وإتباع الضلال والهوی . ( 12 ) .

ص : 58

ص : 59

ص : 60

ص : 61

ص : 62

و نیز این روایت مزخرفه موضوعه مخالف افادات علمای کبار اهل سنت است که : دعوی هبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ذکر فرموده اند ، مثل شهرستانی ، و مجد ، وابن شعبه ، و ابن السمان ، و ابوبکر جوهری ، و محمد پارسا ، و محبّ طبری ، و قاضی القضات عبدالجبار ، و سید نورالدین سمهودی ، و ابن حجر ، و صاحب “ مواقف “ ، و شارح “ مواقف “ ، و فخر رازی ، و ابن حزم ، و ابراهیم بن عبدالله ، و غیر ایشان .

ص : 63

و مخاطب هر چند به ذکر این روایت “ مشکاة “ صیانت خلیفه اول از طعن عظیم خواسته ، لیکن از لزوم قطع اصل دین و دیانت خلیفه ثالث بالقطع - که اقطاع مروان فدک را در زمان او ، حسب تصریح صاحب “ مرقاة “ (1) و غیر او واقع شده ، و در این روایت مذکور است ، حیث قال فیها : ( ثمّ أقطعها مروان . . إلی آخره ) - قطع نظر کرده ، ظاهراً بر حقیقت اِقطاع اطلاع نداشته ، ورنه چنین خبر را که خلیفه ثالث را - بنابر روایت بکری ، و عمل شیخین - به درکات سعیر رسانیده ، ذکر نمیساخت ، و یا حسب عادت خود تحریف و خیانت در آن به کار برده ، فقره : ( ثمّ أقطعها مروان ) را از میان میانداخت !

و از همه لطیف تر آن است که این روایت مکذوبه را که از عمر بن عبدالعزیز نقل کرده اند ، روایت عمر بن الخطاب [ را ] - که بلاریب به مدارج بی حدّ و عدّ افضل از عمر بن عبدالعزیز نزد حضرات اهل سنت است - نیز تکذیب مینماید ، چه عمر بن الخطاب از زبان اقدس حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نقل نموده که آن حضرت ارشاد فرمود به ابوبکر که :

آمد مرا اُمّ أیمن ، پس خبر داد مرا که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عطا فرموده مرا فدک .


1- در طعن دوازدهم ابوبکر به نقل از مرقاة المفاتیح 7 / 598 گذشت .

ص : 64

پس ادعای ابای آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) از اعطای فدک ، و آن هم بعدِ سؤال حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، کذب محض و دروغ بی فروغ است که دشمنان آن حضرت برای صیانت امام اهل جور و تنقیص شأن حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - معاذ الله من ذلک - وضع نموده اند .

اما روایت عمر بن الخطاب که اشاره به آن رفت ، پس علامه جلیل الشأن و محدّث عظیم المنزله ایشان محمد بن سعد در “ طبقات کبری “ (1) گفته :

أخبرنا (2) محمد بن عمر ، أنبأنا هشام بن سعد ، عن زید بن أسلم ، عن أبیه ، قال : سمعت عمر یقول : لمّا کان الیوم الذی توفی فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، بویع لأبی بکر فی ذلک الیوم ، فلمّا کان من الغد ، جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر ومعها علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقالت : « میراثی من رسول الله أبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . » ، فقال : أبو بکر من (3) الرّثة أو من العقد ؟ قالت : « فدک وخیبر وصدقاته بالمدینة ، أرثها کما یرثک بناتک إذا متّ » ، فقال أبو بکر : أبوک - والله - خیر منی ، وأنت - والله - خیر من بناتی ، وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : لا نورّث ما


1- در [ ج ] : ( کبیر ) .
2- نسخه [ ج ] فاقد لفظ : أخبرنا میباشد .
3- فی المصدر و [ ج ] : ( أ من ) .

ص : 65

ترکناه صدقة - یعنی : هذه الأموال القائمة - فتعلمین أن أباک أعطاکها ؟ فوالله لئن قلت : نعم ، لأقبلنّ قولک ولأصدّقنّک (1) ، قالت : « جاءتنی أُمّ أیمن فأخبرتنی ‹ 239 › أنه أعطانی فدک » ، قال : فسمعته یقول (2) : هی لک ؟ فإذا قلت : قد سمعته ، فهی لک ، فأنا أُصدّقک وأقبل قولک ، قالت : « قد أخبرتک ما عندی » (3) .

اما آنچه گفته : چون هبه در واقع تحقق نداشته . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه : از این روایت موضوعه ، عدم تحقق هبه در واقع ثابت نمیتواند شد .

اما آنچه گفته : صدور دعوی و وقوع شهادت از این اشخاص - که نزد شیعه معصوم و نزد ما محفوظند - امکان و گنجایش ندارد .

پس از این قول معلوم شد که : دعوی و شهادت این حضرات مفید علم به ثبوت هبه بود ، و ما - بعون الله - از روی روایات اهل سنت ثابت کردیم که : دعوی و شهادت هر دو وقوع یافته ، شکی و ریبی در این معنی نیست ، پس معلوم شد که : ابوبکر با وجود علم [ به ] هبه کردن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم )


1- [ ج ] لأصدقتک .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقول ) آمده است .
3- الطبقات الکبری 2 / 315 - 316 .

ص : 66

فدک را به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نداد ، بلکه از آن حضرت انتزاع نمود (1) ، فالحمد لله علی ما أنطق بالحقّ لسانه ، وخرّب بیده بنیانه .

اما آنچه گفته : به گفته شیعه این روایت را قبول کردیم .

پس دانستی که : روایت مذکوره در کتب اهل سنت هم مذکور است ، اهل حق محتاج تبرع مخاطب نیستند ، و نمیخواهند که به گفته شان این روایت [ را ] قبول کند ، بلکه میباید به گفته اکابر اسلاف خود آن را قبول نماید .

اما آنچه گفته : فدک بالاجماع در حین حیات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در تصرف زهرا ( علیها السلام ) نیامده .

پس دعوی اجماع ، کذب محض و بهتان صرف است ، و شیعه داخل این اجماع نیستند ، بلکه اینها میگویند که : فدک از وقت هبه تا انتزاع ابوبکر ، در دست حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) بود ، و روایات اهل سنت هم بر این معنا دلالت دارد ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در ردّ قول قاضی القضات فرموده :

فأمّا إنکار صاحب الکتاب لکون (2) فدک فی یدها [ ( علیها السلام ) ] ، فما رأیناه اعتمد فی إنکار ذلک علی حجّة ، بل قال : لو کان ذلک فی


1- جمله : ( بلکه از آن حضرت انتزاع نمود ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- کذا ، وفی المصدر : ( کون ) ، وهو الصواب .

ص : 67

یدها لکان الظاهر أنه لها ، والأمر علی ما قال ، فمن أین أنه لم یخرج عن یدها علی وجه یقتضی الظاهر خلافه ؟

وقد روی من طرق مختلفة - غیر طریق أبی سعید الذی ذکره صاحب الکتاب - : أنه لمّا نزل قوله تعالی : ( وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ ) (1) دعا النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فأعطاها فدک .

وإذا کان ذلک مرویّا فلا معنی لدفعه به غیر حجة (2) .

و در “ بیاض ابراهیمی “ مسطور است :

أمّا إن فدک کانت فی ید فاطمة ( علیها السلام ) ; فیدلّ علیه ما فی کنزالعمال للشیخ علی المتقی فی صلة الرحم من کتاب الأخلاق ، عن أبی سعید قال : لما نزلت : ( وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ ) (3) ، قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « یا فاطمة ! لک فدک » . ک .

أی رواه الحاکم فی تاریخه ، وقال : تفرّد به ابراهیم بن محمد بن میمون ، عن علی بن عائس . ابن النجار (4) .

وفی الدرّ المنثور للسیوطی - فی تفسیر قوله تعالی : ( وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ ) - : أخرج البزّار ، وأبو یعلی ، وابن أبی حاتم ، وابن


1- الاسراء ( 17 ) : 26 .
2- شافی 4 / 98 .
3- الاسراء ( 17 ) : 26 .
4- کنزالعمال 3 / 767 .

ص : 68

مردویه ، عن أبی سعید الخدری ، ‹ 240 › قال : لمّا نزلت هذه الآیة : ( وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ ) دعا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاطمة ( علیها السلام ) فأعطاها فدک (1) .

وفی معارج النبوة الشهیر بسِیَر مولانا معین الهروی فی وقائع السنة السابعة بعد واقعة خیبر ، بهذه العبارة :

و در “ مقصد اقصی “ به این عبارت مذکور است که : بعضی گویند که : حضرت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به سوی خیبر امیرالمؤمنین علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را فرستاد ، و مصالحه بر دست حضرت امیر ( علیه السلام ) واقع شد ، بر آن نهج که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] قصد خون ایشان نکند ، و حوائط خواص از آنِ رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم باشد ، پس جبرئیل ( علیه السلام ) فرود آمد و گفت که : « حق تعالی میفرماید که : « حق خویشان بده » ، رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گفت : « خویشان من کیستند ؟ و حق ایشان چیست ؟ » جبرئیل ( علیه السلام ) گفت : « فاطمه ( علیها السلام ) است ، حوائط فدک را به او ده ، و آنچه از خدا و رسول او صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است در فدک هم (2) به او ده » .

پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فاطمه ( علیها السلام ) را بخواند و برای وی حجت نوشت ، و آن وثیقه [ ای ] بود که بعد از وفات رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم


1- [ ب ] الدرّ المنثور 4 / 177 ( طبع لبنان ) .
2- در معارج : ( همه ) .

ص : 69

پیش ابوبکر صدیق آورد و گفت : این « کتاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است برای من و حسن و حسین نوشته است » . (1) انتهی .

ووجه دلالتها علی أن فدک کانت فی یدها ( علیها السلام ) أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] کان مأموراً بإعطاء فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فدک ، وکان واجباً علیه أن یرفع یده عنها ، ویجعلها تحت ید فاطمة ( علیها السلام ) ; لأن عقد الهبة بدون تسلیم فدک لها لا یخرج رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] عما فی ذمّته من اداء أمر الله تعالی ; لأن الهبة بدون القبض والتسلیم کلا هبة . (2) انتهی (3) .

و نیز قول نمیر بن حسّان در روایتی که از “ جواهر العقدین “ و غیر آن منقول شد که : ( إن أبا بکر انترع من فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فدک ) دلالت صریح دارد بر آنکه : فدک در قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بود ، و ابوبکر آن را از [ دست ] آن حضرت صلوات الله علیها انتزاع کرد .


1- معارج النبوة 4 / 179 .
2- البیاض الإبراهیمی 1 / 198 - 199 ، مع اختلاف وتقدیم و تأخیر ، وأمّا روایة السیوطی فلم نجدها فی البیاض الإبراهیمی ، وقد مرّ نقلها عن الدرّ المنثور . ثم الظاهر من قول المؤلف ( رحمه الله ) : ( انتهی ) أن الکلام الأخیر أیضاً من البیاض الابراهیمی ، و لم نجده فی المطبوع منه ، فراجع .
3- قسمت ( کلا هبة انتهی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 70

و در “ نهج البلاغه “ - که حسب افاده تفتازانی در “ شرح مقاصد “ و قوشجی در “ شرح تجرید “ ، و کازرونی در “ مفتاح الفتوح “ و غیر ایشان کلام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است (1) - مذکور است که : آن جناب به عامل خود نوشت :


1- مراجعه شود به شرح المقاصد للتفتازانی 2 / 301 ، شرح تجرید العقائد للقوشجی : 378 ، مفتاح الفتوح . قال أحمد بن منصور الکازرونی فی مفتاح الفتوح - ما نصه - : أبو الحسن علی بن أبی طالب ، أول من سمّاه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : أمیر المؤمنین ، خاتم الخلفاء الراشدین ، أقدمهم إجابة وإیماناً ، وأوّلهم تصدیقاً وإیقاناً ، وأقومهم قضیة وإتقاناً ، باب العلم ، ومعدن الفضل ، وحائز السبق ، ویعسوب الدین ، وقاتل المشرکین والمتمرّدین ، ذو القرنین ، وأبو الریحانتین ، ابن عم النبیّ لحاً وقسمة ، وأخوه حقاً ونسباً ، وصاحبه دنیاً ودیناً ، ختم الله به الخلافة کما ختم بمحمد صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الرسالة ، ولما کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یضمّ الشکل إلی الشکل ، والجنس إلی الجنس ، والمثل إلی المثل ، ادّخر علیاً لنفسه ، واختصّه بأخوته ، وناهیه بهذا شرفاً وفخراً . و من تأمّل فی کلامه وکتبه وخطبه ورسالاته علم أن علمه لا یوازی علم أحد ، وفضائله لا یشاکل فضائل أحد بعد محمد صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، و من جملتها کتاب نهج البلاغة ، وأیم الله لقد وقف دونه فصاحة الفصحاء وبلاغة البلغاء وحکمة الحکماء . نزلت فی شأنه آیات کثیرة ، ووردت فی فضائله أحادیث غیر قلیلة ، کتب التفاسیر مشحونة بذلک ، وبطون الأسانید مطویة علیها ، لا یحصیها عادّ ، ولا یحویها تعداد ، فما من مشکل إلاّ وله فیه الید البیضاء ، ولا من معضل إلاّ وجلاه حق الجلاء ، لقد صدق الفاروق حیث قال : أعوذ بالله من معضلة لیس فیها أبو الحسن . مفتاح الفتوح ( مخطوط ) عنه عبقات الأنوار 14 / 216 ( الجزء الأول من حدیث مدینة العلم ، قسم السند ) . لا زال الکتاب - أعنی مفتاح الفتوح - مخطوطاً حسب علمنا ، و لم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 2 / 1701 : و من شروح المصابیح [ مصابیح السنة للبغوی ] مفتاح الفتوح ; أوله : الحمدلله الذی قصر ( قصرت ) الأفهام عمّا یلیق بکبریائه . . إلی آخره ، ذکر فیه أنه جمعه من شرح السنة ، والغریبین ، والفائق ، والنهایة . . و وضع حروف الرموز لتلک الکتب ، وفرغ منه فی 21 رمضان سنة 707 سبع وسبعمائة .

ص : 71

« . . بلی کانت فی أیدینا فدک من کلّ ما أظلّته السماء ، فشحت علیها نفوس قوم ، وسخت عنها نفوس آخرین ، ونعم الحکم الله (1) » .

از این کلام آن حضرت صراحتاً ثابت است که : فدک در قبض آن حضرت بود ، و نفوس قومی - که مراد از آن ابوبکر و اتباعش هستند - بر آن بخل کردند و از آن حضرت گرفتند ، و آن حضرت حکم آن را به خدای تعالی که نِعم الحکم است ، تفویض فرموده .

و مع هذا ادعای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هبه فدک را و مطالبه آن از ابوبکر ، و


1- نهج البلاغه 3 / 71 .

ص : 72

همچنین ادای حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شهادت را [ علاوه ] بر آنکه صریح معاونت و موازرت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر مطالبه فدک است ، دلیل قاطع و برهان ساطع است بر آنکه : فدک در قبض و تصرف حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بوده ، و الاّ لازم آید - معاذ الله - عدم علم حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به چنین مسأله واضحه ظاهره ، و اقدام بر باطل ; و همچنین عدم علم حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و خطای فاحش و و زلل صریح بر آن حضرت لازم آید . ‹ 241 › حال آنکه هیچ مسلمی چنین شنیعه را بر آن حضرت تجویز نخواهد کرد ، با آنکه احادیث مستفیضه متکاثره مثل حدیث ثقلین و غیر آن دلالت بر وجوب اتّباع و تمسک آن حضرت و ملازمت حق با آن حضرت دارد .

و علاوه بر این همه - به عنایت الهی - قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک از کلام خود ابی بکر ثابت است ، بیانش آنکه : به روایت حافظ عمر بن شُبّه - که سید سمهودی در “ وفاء الوفا “ و “ جواهر العقدین “ و ابن حجر مکی در “ صواعق “ و غیر ایشان نقل کرده اند (1) - دریافتی که ابوبکر به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به جواب ادعای آن حضرت فدک را گفت که : ( هل لک علی ذلک بیّنة ؟ ) یعنی : آیا برای تو بر این دعوی گواه است ؟


1- اوائل همین طعن به نقل از وفاء الوفا 3 / 1000 - 1001 ، جواهر العقدین 2 / 443 ، الصواعق المحرقة 1 / 93 - 94 گذشت .

ص : 73

و در عبارت “ معجم “ مذکور است : فقال ابوبکر : أُرید بذلک شهودا (1) ، و کذا فی عبارة المجد (2) ، پس اگر فدک در قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نبود ، ابوبکر چرا طلب شاهد و بیّنه از آن حضرت نمود ، همین قدر به جواب آن حضرت میگفت که : هبه به غیر قبض صحیح نیست ، و چون قبض فدک متحقق نشده ، لهذا این دعوی لایق اصغا نیست ، پس عدول آن غفول از این تقریر ، و طلب شهود از معصومه متصفه به تطهیر - علیها وعلی أبیها وبعلها وبنیها ألف تحیة من الملک القدیر - و بعد از آن تشبث در عدم حکم به شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن به عدم اکمال نصاب شهادت ، نه عدم قبض ; دلیل بیّن و حجت ظاهر است بر آنکه قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک متحقق بوده ، و الاّ تجهیل و تحمیق خلیفه اول لازم خواهد آمد که چرا به مقامی که حاجت طلب شاهد و بیّنه نبود ، طلب شاهد نمود ، و عبث و بی فایده حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را تصدیع احضار شهود داد ، و بعد از آن در مقام عذرِ عدم حکم به این شهادت کلمه : ( برجل (3) وامرأة تستحقّینها ؟ ) که دالّ


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهود ) آمده است .
2- فی معجم البلدان - 4 / 238 - : فقال أبو بکر : أُرید لذلک شهوداً ، ولها قصة [ ! ] وأمّا عبارة المجد فقد مرّ نقلها عن وفاء الوفا 3 / 999 .
3- [ ج ] أبرجل .

ص : 74

است بر آنکه : اگر زنی دیگر شهادت میداد استحقاق ثابت میشد ، بر زبان آورد ، بلکه به تصریح کابلی زن دیگر را طلب کرد (1) .

و لله الحمد که خود مخاطب هم در مابعد تصریح کرده است که : در این صورت - یعنی صورت عدم قبض - حاجت به طلب گواه و شاهد نبود ، و چون ابوبکر طلب شاهد نمود قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) حسب اعترافش ثابت شد ، و لله الحمد علی ذلک حمداً جمیلا .

اما آنچه گفته : پس ابوبکر فاطمه [ ( علیها السلام ) ] را در دعوی هبه تکذیب نکرد ، بلکه تصدیق نمود .

پس هرگاه به اعتراف مخاطب ابوبکر در دعوی هبه ، حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را تصدیق نموده ، صدق آن حضرت در این دعوی به اعتراف صدیق اهل سنت ثابت گردید ، و نهایتِ ظلم و ستم و جور و عدوان او در غصب فدک به کمال وضوح و ظهور رسید که با وصف علم [ به ] این معنا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فدک را به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هبه نموده ، از آن حضرت انتزاع کرده ، جور و جفای خود بر اهل بیت اصطفا - علیهم آلاف التحیة والثناء - ظاهر و روشن ساخته .


1- الصواقع ، ورق : 258 .

ص : 75

اما آنچه گفته : لیکن مسأله فقهیه را (1) بیان کرد که مجرد هبه موجب ملک نمیشود ، ‹ 242 › تا وقتی که قبض متحقق نگردد .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه این افترای صریح و کذب قبیح و بهتان شنیع و اتهام فظیع است ، عجب وقاحت دارد که از افترا و بهتان بر امام و مقتدای خود که جان بر او میبازد ، و زمزمه ولا و اقتفای او مینوازد ، و دین و ایمان خود را وابسته به او میسازد ، و به حمایت و محامات او تخطئه اهل بیت ( علیهم السلام ) هم سهل تر دانسته مینازد ، نیز باکی ندارد ، افترا و بهتان بر علمای اهل حق و ایقان که جابجا از مخاطب صادر گردیده تا آنکه عجب از آن برخاسته ، لیکن بر علمای اعلام خود هم - کما ظهر نموذجه فی طعن التخلّف عن جیش أُسامة (2) وغیره من مقاماته المستحقّة للملامة - هم کذب و اتهام را روا داشته ، و از آن هم در گذشته ، اینجا بر خلیفه اول دروغ صریح بربافته !

و این هم ندانسته که این بهتان منافی و مناقض انکار وقوع دعوی هبه فدک از حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است ; چه هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دعوی هبه فدک نکرده ، ابوبکر چرا این هذیان بر زبان آورده ؟ !


1- در نسخه [ ج ] بر ( را ) خط کشیده شده است .
2- مراجعه شود به طعن سوم ابوبکر .

ص : 76

آری دروغ گو را حافظه نباشد ، خود به این زور و شور تکذیب دعوی هبه فدک نموده و باز ادعا کرده که ابوبکر تکذیب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در دعوی هبه فدک ننموده ، بلکه تصدیق نموده ، لیکن مسأله شرعیه فقهیه را بیان کرد که : مجرد هبه موجب ملک نمیشود تا وقتی که قبض متحقق نگردد .

و ظاهر است که محض تسلیم و تنزّل مجوز نسبت تصدیق و بیان این مسأله به ابی بکر نیست ، پس بی آنکه تصدیق و بیان این مسأله ثابت نشود تفوه به آن سمتی از جواز ندارد .

دوم : آنکه مبطل این تهمت باطله روایات سابقه است که دلالت صریحه دارد بر آنکه ابوبکر طلب شهود از حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نموده ، چه اگر ابوبکر این مسأله بیان میکرد ، حاجت به طلب شهود چرا میافتاد ؟ !

چنانچه خودش بی فاصله از این کلام گفته :

و در این صورت حاجت گواه و شاهد طلبیدن اصلا نبود (1) .

و چون طلب ابوبکر شهود را ثابت شد ، بطلان تهمتی گران که بر ابوبکر بافته ، مثل صبح روشن ظاهر گردید .

و اختراع این تهمت شنیعه از متفردات مخاطب است ، و کابلی هم - به آن جسارت و بی باکی ! - ذکر آن ننموده ، بلکه بر خلاف آن ، به طلب زن دیگر تا


1- اول همین طعن به نقل از تحفه اثنا عشریه : 278 گذشت .

ص : 77

که نصاب شهادت تمام شود ، تصریح کرده چنانچه شنیدی (1) ; پس اگر معتقدین مخاطب به نظر [ به ] چنین تفردات قبیحه سلب نقیصه سرقت از او نمایند میزیبد .

سوم : آنکه اگر ابوبکر این مسأله را به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بیان کرد ، صریح مخالفت امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمود ، و خود را در میان خلق و نزد خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) رسوا ساخت ، و در ورطه مهلکه صریح انداخت (2) ; زیرا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از تعلیم اهل بیت ( علیهم السلام ) منع فرموده ، و ارشاد نموده که : « تقدم مکنید ثقلین را پس هلاک شوید ، و تعلیم مکنید ایشان را پس به تحقیق که ثقلین داناترند از شما » .

در “ کنزالعمال “ ‹ 243 › مذکور است :

« إنی لکم فرط ، وإنکم واردون علیّ الحوض ، عرضه ما بین صنعاء إلی بصری ، فیه عدد الکواکب من قدحان الذهب والفضة ، فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین » ، قیل : و ما الثقلان یا رسول الله [ ص ] ! ؟ قال : « الأکبر کتاب الله ; سبب طرفه بید الله وطرفه بأیدیکم ، فتمسّکوا به لن تزالوا ولا تضلّوا ، والأصغر عترتی ; وإنهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض ، وسألت لهما


1- الصواقع ، ورق : 258 .
2- ( انداخت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 78

ذاک (1) ربی ، فلا تقدّموهما فتهلکوا ، ولا تعلّموهما فإنهما أعلم منکم » . طب . عن زید بن أرقم (2) .

و سید نورالدین سمهودی در “ جواهر العقدین “ بعدِ ذکر حدیث ثقلین از “ مستدرک “ گفته :

وأخرجه الطبرانی ، وزاد فیه عقیب قوله : « إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض » ، « سألت ربی ذلک لهم ، فلا تقدّموهما فتهلکوا ، ولا تقصّروا عنهما فتهلکوا ، ولا تعلّموهم فإنهم أعلم منکم » (3) .

و نیز سید سمهودی در “ جواهر العقدین “ این روایت را از کتاب “ الموالاة “ ابن عقده نقل کرده ، و در آخر آن است :

« الثقل الأکبر ; کتاب الله ، سبب طرفه بید الله و طرف بأیدیکم ، فاستمسکوا به ولا تضلّوا ولا تبدّلوا ; وعترتی ; فإنی قد نبأنی اللطیف الخبیر أن لا یتفرّقا حتّی یلقیانی ، وسألت الله ربّی لهم ذلک فأعطانی ، فلا تسبقوهم فتهلکوا ، ولا تعلّموهم فهم أعلم منکم (4) » . انتهی .


1- فی المصدر و [ ج ] : ( ذلک ) .
2- کنزالعمال 1 / 186 ، وفیه : ( زید بن ثابت ) ، بدل ( زید بن أرقم ) .
3- جواهر العقدین 2 / 75 .
4- جواهر العقدین 2 / 84 .

ص : 79

از این روایات ثابت است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از تقدم بر اهل بیت ( علیهم السلام ) منع فرموده ، و هلاک را بر آن متفرع ساخته ، و از تعلیم ایشان نهی نموده ، و آن را به اعلمیت شان معلل ساخته ، پس الحال که مخاطب برای ابوبکر ، تعلیم حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به کذب و بهتان ثابت میسازد ، در حقیقت هلاک و ضلال و خسران او - به تقدم و تعلیم و جسارت او بر خسارت ذمیم - کما ینبغی (1) ثابت میگرداند ، و به هر صورت مطلوب اهل حق ثابت است ، و لله الحمد علی ذلک .

و نیز مخفی نماند که : ابوبکر چونکه (2) به جواب مطالبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میراثِ خود [ را ] روایت : ( نحن معاشر الأنبیاء ) پیش کرد ، و تعلیم آن حضرت - معاذالله - خواست ، نیز بنابر این روایت مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کرد ، و به تقدم بر اهل بیت ( علیهم السلام ) هالک و خاسر گردد (3) ، و به تصدی تعلیم ، تابع شیطان رجیم گردد (4) ، مخالف نهی رسول کریم (5) - علیه وآله آلاف تحیات الربّ الرحیم - گردید .


1- در نسخه [ ج ] به جای ( کما ینبغی ) کلمه ای ناخوانا آمده است .
2- در نسخه [ ج ] ( چون ) نیامده ، و در نسخه [ الف ] اشتباهاً : ( که چون ) آمده است .
3- ظاهراً ( گردد ) زائد است .
4- ظاهراً ( گردد ) زائد است .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( ص ) یعنی علامت اختصاری تحیت اضافه شده است .

ص : 80

و همچنین اسلاف و اخلاف متسنّنین - لاسیما مخاطب فطین - که دادِ حمایت ابی بکر میدهند ، و به تصویب او در منع میراث ، و عدم سماع دعوی هبه که صریح تخطئه اهل بیت ( علیهم السلام ) است ، داغهای کاری بر قلوب اهل ایمان مینهند ، نیز هالک و خاسر و گمراه و حائر و مخالفِ نهی سرور انبیاء ذوی المفاخر - علیه وآله آلاف سلام الملک الغافر - میباشند .

چهارم : آنکه از عبارت ‹ 244 › مجد مورّخ که در “ وفاء الوفا “ ذکر کرده (1) ظاهر است که : حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعدِ مرگ ابی بکر در زمان عمر هم دعوی هبه فدک داشت ، و به عباس میگفت که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فدک را برای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گردانیده ، پس ثابت شد که : حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تام (2) خلیفه ثانی بر دعوی هبه فدک ثابت و راسخ بود ، پس اگر - معاذ الله - فی الواقع هبه فدک به سبب عدم قبض صحیح نبود ، و ابوبکر تنبیه هم بر آن کرده باشد ، لازم آید اصرار بر باطل ، و عدم تنبه با وصف تنبیه ، ولا یجترء علی التزامه إلاّ کلّ معاند سفیه هائم فی تیه التمویه ، چه این نقیصه عظیمه است فوق نقائص ، که نواصب و خوارج هم از نسبت آن به آن


1- اول همین طعن به نقل از وفاء الوفا 3 / 999 گذشت .
2- کذا فی [ الف ] وفی [ ب ] : ( التامّ ) ، یعنی علیه السلام التامّ . به نظر میرسد کلمه ای ساقط شده و مراد این است : امیر المؤمنین علیه السلام تا زمان عمر بر ادعای همه فدک ثابت ماند .

ص : 81

حضرت - شاید - استحیا کنند که ادعای مالی به وجه باطل - با وصف علم به بطلان آن ، و حصول تنبیه بر آن - از آحاد ناس مستبعد است .

انصاف باید کرد که در این زمان اگر کسی دعوی مال به هبه نماید ، و قبض او بر آن متحقق نشده باشد ، ضحکه اطفال میگردد ، خصوصاً اگر بعدِ تنبیه او بر عدم صحت هبه ، اصرار بر مطالبه آن نماید ، کافّه عالم در انحراف او از دین ، و بی مبالاتی او به شرع مبین شک نخواهند کرد .

پنجم : آنکه هیچ عاقلی و مسلمی که ادنی رائحه انصاف و ایمان و اسلام به مشام او رسیده ، گاهی تجویز نخواهد کرد که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دعوی فدک با وصف عدم قبض آن کرده باشد ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم راضی به آن باشد ، و مانع از آن نگردد ، بلکه شریک و معاون در این مطالبه شود ، و ادای شهادت هبه فرماید ، این تجویز جز منافقی (1) ملحدی که مبغض معاند و ناصبی حاقد باشد از دیگری نمیآید ، که از آن نهایت اِزرا وتنقیص ، و غایت عیب و لوم و تعییر و تحقیر ظاهر میگردد .

سبحان الله ! مطالبه ناحق و عدم علم [ به ] چنین مسأله واضحه که اطفال هم میدانند ، بر نفوس قادسه [ ای ] که منابع علوم ربانیه ، و ینابیع حکم حقانیه ، و سفن هدایت و نجات ، و شفعاء مذنبین و عصات ، و معادن وحی و تنزیل ، و کاشفان اسرار تفسیر و تأویل ، و مواضع رسالت ، و وسائل رحمت


1- در [ ج ] : ( منافق ) .

ص : 82

و رأفت ، و وسائط فیوض نامتناهی ، و مهابط عنایت الهی ، و خزّان علم ، ومنتهای حلم ، و ابواب ایمان ، و امناء رحمان ، و سائسان بلاد ، و قائدان عباد ، و مختلف ملائکه کروبیین ، و مخدومین سدنه مقرّبین ، و عناصر ابرار ، و دعائم اخیار ، و سلاله نبیین ، و صفوه مرسلین ، و مصابیح دُجی ، و اَعلام تُقی ، و کهوف وری ، و ورثه انبیا ، و مثل اعلی ، و دعوت حسنی ، و حجج الله علی اهل الدنیا والآخرة والاولی ، و محالّ معرفت ایزد ذوالجلال ، و مساکن برکت ربّ متعال . . إلی غیر ذلک ممّا لا یحصی ، ثابت ساختن ، و باز گردن کبر و غرور به ادعای تمسک و ولای این حضرات افراشتن ، و خود را فالج و ناجی ، و برای شفاعتشان راجی ، و دیگران را هالک و خاسر و در اطاعت و اتّباع این حضرات ، قاصر پنداشتن ، چقدر داد شوخی و وقاحت و بی باکی و صفاقت دادن است ؟ !

و کاش اگر دلائل زاهره و براهین قاهره ‹ 245 › و حجج واضحه و آیات لائحه [ ای ] را که نصوص قطعیه بر بطلان و غایتِ شناعتِ نسبتِ چنین نقیصه به حضرات اهل بیت ( علیهم السلام ) است به خاطر نیاوردند ، کلمات خود را که به مقام رجزخوانی و نفس درازی و ممارات و افتخار و مباهات و استبشار بر تمسک و اتّباع اهل بیت اخیار - صلوات الله علیهم ما تتابع اللیل والنهار - بر السنه دُرَربار آورده بودند ، تصور میکردند ، و از این جسارت و خسارت - یعنی تخطئه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در طلب فدک ، که صریح تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و همچنین تخطئه حسنین ( علیهما السلام ) ، بلکه در حقیقت تخطئه سائر

ص : 83

اهل بیت ( علیهم السلام ) ، بلکه به حقیقت تخطئه حضرت رسول مختار ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، بلکه تخطئه پروردگار است - دم میکشیدند ، و نیل خزی دنیا و آخرت ، و ظهور الحاد و عناد با اهل بیت امجاد - صلوات الله علیهم إلی یوم التناد - بر نواصی خود نمیکشیدند ، مگر ندانی که خود مخاطب به جواب طعن یازدهم از مطاعن عمر گفته :

پس هر که غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه میگوید ، گویا دعوی غلطی در استدلال حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] میکند ، و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است . (1) انتهی .

و والد مخاطب هم در “ قرة العینین “ مثل این کلام گفته (2) .

پس هرگاه دعوی غلط در استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اعتراف خود مخاطب و والد او - که به تصریح او آیة من آیات الله ومعجزة من معجزات رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بوده (3) - شاهد جهل و حمق باشد ، پس در جهل و حمق ابوبکر که بر طبق دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و شهادت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حکم نکرده ، احدی را از عالمیان ریب و شک نماند ; زیرا که هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) طلب فدک کرد - خواه به طریق هبه ، خواه به طریق ارث - پس این بالبداهة حکم آن حضرت است به آنکه فدک حق آن حضرت


1- تحفه اثنا عشریه : 302 - 303 .
2- قرة العینین : 214 .
3- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .

ص : 84

است ، و شهادت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر هبه فدک ، و هم مطالبه آن حضرت میراث جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و هم استدلال آن حضرت بر مورث شدن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به دو آیه قرآنی که در “ کنزالعمال “ مذکور است (1) ، نیز حکم صریح است به آنکه : فدک حق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است .

و قطع نظر از این مطالبه و استدلال و ادای شهادت نزد آن اسوه اهل ضلال ، اگر محض عدمِ انکارِ آن حضرت هم بر مطالبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) واقع میشد ، و منضم به این شهادت و مطالبه نمیشد ، باز هم این معنا مثبت حکم آن حضرت بود ، به این معنا که فدک حق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است ، پس محض ندادن ابوبکر فدک را به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مستلزم تخطئه آن حضرت است ، یا مثبت غصب و عدوان او ، و علی التقدیرین مطلوب (2) حاصل .

لیکن چون او استدلال بر نفی میراث به خبر ( لا نورّث . . ) نمود ، و نفی استحقاق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) فدک را به طریق نحله (3) به کلمه سخیفه : ( أبرجل وامرأة تستحقّها ؟ ) (4) کرد ، این صریح تخطئه آن حضرت است و


1- در طعن دوازدهم ابوبکر به نقل از کنزالعمال 5 / 625 گذشت .
2- در [ ج ] : ( المطلوب ) .
3- در [ الف و ج ] ( نحل ) آمده ، و صحیح آنچه که نگاشته شد است .
4- کذا ، وقد مرّ بلفظ : ( تستحقّینها ) ، وهو الصحیح .

ص : 85

تخطئه آن حضرت عین تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است و آن عین تخطئه حسنین ( علیهما السلام ) و سائر اهل بیت ، بلکه ‹ 246 › حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) و ربّ الارباب است ، پس در حمق و جهل ابی بکر ریبی نماند .

و نیز ظاهر است که : کسی که غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه میگوید ، او صراحتاً نسبت خطا به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در این باب نکرده است ، که نمیکند ، آری این را نزد شاه صاحب دعوی غلط در استدلال آن حضرت لازم است ، یا مثل لازم ، چنانچه لفظ ( گویا ) بر آن دلالت دارد ، و با این ، جهل و حمق چنین کس را شاه صاحب ثابت میگردانند ; پس جهل و حمق ابی بکر - که صراحتاً مخالفت حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] و جناب امیر ( علیه السلام ) نموده ، و تخطئه این حضرات کرده که بر خلاف مطلوب این حضرات استدلال بر پا ساخته ، و کلمات خلاف شأن صراحتاً به مشافهه شان بر زبان آورده - به اولویت زاید به مراتب ثابت و محقق خواهد بود به اعتراف خود مخاطب و هم اعتراف والدش .

وطرفه آنکه بنابر این جهل و حمق خود مخاطب نیز کما ینبغی ظاهر میشود ; زیرا که او در طعن سابق ، نفی میراث جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به اغراق و مبالغه نموده ، و تصویب ابی بکر به جدّ و جهد بلیغ خواسته ، و این . . . (1) عین تخطئه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است که


1- در [ الف ] در اینجا به اندازه یک کلمه سفید است ، ولی مطلب کامل است .

ص : 86

این حضرات حاکم بودند به جریان میراث در متروکات سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .

و نیز در اینجا به نفی قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک ، و عدم (1) لزوم حکم به شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن ، تخطئه این حضرات در مطالبه فدک به طریق نحله (2) ، به کمال وضوح و ظهور ساخته ، فلله الحمد والمنة که (3) این دعاوی او شاهد جهل و حمق او به اعتراف خودش بس است .

و نیز مخاطب در باب چهارم این کتاب گفته :

باید دانست که به اتفاق شیعه و سنی این حدیث ثابت است که حضرت (4) پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرمود :

« إنی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی : أحدهما أعظم من الآخر ; کتاب الله وعترتی أهل بیتی » .

پس معلوم شد که : در مقدمات دینی و احکام شرعی ، ما را پیغمبر حواله به این دو چیز عظیم القدر فرموده است ، پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدتاً و عملا باطل و نامعتبر است ، و هرکه انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین .


1- در [ الف ] ( عدوم ) بود ، والصحیح ما أثبتناه کما فی [ ج ] .
2- در [ الف و ج ] ( نحل ) آمده ، و صحیح آنچه که نگاشته شد است .
3- در [ الف ] در اینجا به اندازه یک کلمه سفید است ، ولی مطلب کامل است .
4- در نسخه [ ج ] ( حضرت ) موجود نیست .

ص : 87

حالا در تحقیق باید افتاد که از این دو فرقه - یعنی شیعه و سنی - کدام یک متمسک به این دو حبل متین است ؟ و کدام یک استخفاف این دو چیز عالی قدر میکند ، و اهانت مینماید ؟ و از درجه اعتبار ساقط میانگارد ؟ و طعن در هر دو پیش میگیرد ؟

برای خدا این بحث را به نظر تأمل و انصاف باید دید که طرفه کاری و عجب ماجرایی است . . . (1) الی آخر .

این همه دراز نفسی و بالاخوانی و بلند آهنگیِ مخاطب ، حالا امام و مقتدای او ، و او را به دارالبوار و اسفلِ درکات نار فرستاده است ، و سیلاب فنا به اساس دین و اسلام سنیه ، و ائمه شان سرداده ، که هرگاه به اعتراف خود مخاطب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در مقدمات دینی و احکام شرعی حواله به اهل بیت ( علیهم السلام ) ‹ 247 › نموده ، و مذهبی که مخالف ایشان باشد ، در امور شرعیه عقیدتاً و عملا باطل و نامعتبر است ، و منکر این حضرات گمراه و خارج از دین است ، پس ابوبکر که خلاف صریح با اهل بیت ( علیهم السلام ) در غصب فدک نمود ، بلاریب از حواله جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سرتافته (2) ، و مذهب او درباره نفی توریث آن حضرت ، و عدم ثبوت نحله فدک ، و عدم لزوم تسلیم فدک به


1- تحفه اثنا عشریه : 130 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( سرتاخته ) است ، و آنچه در متن آمده از [ ج ] آورده شد .

ص : 88

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، و ردّ دعوی میراث ، و ردّ دعوی هبه فدک ، و ردّ شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ; باطل و نامعتبر باشد .

و نیز مخاطب در باب امامت به جواب حدیث ثقلین گفته :

همین قسم حدیث : « مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح ، من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق » . دلالت نمیکند مگر بر آنکه : فلاح و هدایت ، مربوط به دوستی ایشان و منوط به اتّباع ایشان است ، و تخلف از دوستی و اتّباع ایشان موجب هلاک ; و این معنا - بفضل الله تعالی - محض نصیب اهل سنت است و بس ! - از جمیع فرق اسلامیه - و خاص است به مذهب اهل سنت لا یوجد فی غیرهم . (1) انتهی .

هرگاه به اعتراف مخاطب به مفاد حدیث ثقلین و حدیث سفینه ، فلاح و هدایت به دوستی اهل بیت ( علیهم السلام ) مربوط ، و به اتّباع ایشان منوط ، و تخلف از اتباعشان موجب هلاک است ، پس حالا انصاف دهد که :

آیا ابوبکر که در باب فدک مخالفت اهل بیت ( علیهم السلام ) به وجوه شتّی نموده ، آیا از هدایت و فلاح و نجات و صلاح بر کنار ، [ و ] (2) به تخلف از این حضرات اطهار به هلاک و ضلال و نکال و و بال گرفتار گردیده یا نه ؟

و کلام خواجه کابلی هم به جواب حدیث ثقلین ، برای تضلیل و تکفیر


1- تحفه اثنا عشریه : 219 .
2- زیاده از [ ج ] .

ص : 89

ابی بکر - که مخالفت اهل بیت ( علیهم السلام ) در فدک نموده - و برای ابطال جمیع خرافات مخاطب ، و جمیع خرافات خودش ، و جمیع خرافات اَسلاف و اَخلاف سنیه ، کافی و وافی است ، قال فی الصواقع :

وکذلک حدیث : « مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح ، من تمسّک بها نجی ، و من تخلّف عنها هلک » لا یدلّ علی هذا المدّعی - یعنی الإمامة - ولا شکّ أن الفلاح منوط بولائهم وهَدیهم والهلاک بالتخلف ; و من ثمة کان الخلفاء والصحابة یرجعون إلی أفضلهم ، فیما أُشکل علیهم من المسائل ، وذلک لأن ولاءهم واجب ، وهدیهم هَدْی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . (1) انتهی .

این عبارتِ سراسر بشارت - که به حقیقت مذهب سنیه را به خاک سیاه برابر ساخته ، و جمیع هفوات و خرافات ایشان را و جمیع تسویلات و تهویلات و تخدیعات و تلمیعات و تزویقات (2) خود کابلی را هم به آب انداخته ، اهل حق را فارغ از توجه به ردّ آن ساخته ، ابوبکر را که مخالفت صریح ، و تخلف قبیح در باب فدک به وجوه شتّی و انحاء متعدده و انواع متباینه و اقسام متخالفه نموده ، بلکه به تصریح تمام به خطاب صدیقه


1- الصواقع ، ورق : 250 - 251 .
2- تسویل : فریب و اغوا . تلمیع : رنگارنگ گردانیدن . تزویق : آراستن و درست کردن سخن و کتاب . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 90

کبری [ ( علیها السلام ) ] گفته که : نمیدانم صحت قول تو [ را ] - کما فی التفسیر الکبیر (1) - به اسفل درکات سعیر نشانیده ، و از اسلام و ایمان گذرانیده ، به سرحدّ کفر و هلاک و خسران رسانیده . ‹ 248 › چه میبینی که کابلی به انبساط و ابتهاجِ تمام تصریح میکند که : فلاح منوط است به وِلا و هَدْیِ اهل بیت ( علیهم السلام ) - یعنی اتّباع طریقه ایشان و اطاعت اقوال و افعال ایشان - و هلاک منوط است به تخلف از وِلا و اتّباع ایشان ، پس چون ابوبکر در باب فدک تخلف از هَدْیِ اهل بیت ( علیهم السلام ) نمود ، قطعاً و حتماً هالک و خاسر و فاسق و کافر باشد ، و چسان چنین نباشد که به اعتراف کابلی هَدْیِ اهل بیت ، هَدْیِ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است .

پس جمیع احکام این حضرات در باب فدک از اثبات نحله آن ، و استحقاق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) آن را به طریق نحله (2) ، و جریان میراث در متروکات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) و اثبات میراث حضرت داود و حضرت زکریا [ ( علیهما السلام ) ] و دلالت هر دو آیه قرآنی بر ثبوت میراث انبیاء ( علیهم السلام ) ، احکام جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) باشد .

پس ابوبکر که مخالفت این احکام نموده ، بلاریب امعانی بالغ در هلاک و ضلال نموده ، و اخلاف و اسلاف سنیه ، و خود خواجه کابلی و مخاطب نیز


1- در اوائل همین طعن به نقل از تفسیر کبیر 29 / 284 گذشت .
2- قسمت ( آن را به طریقه نحله ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 91

- که مخالفت این احکام در سر دارند ، و خرافات و هفوات شگرف در ردّ آن بر السنه مشومه میآرند نیز - به مقامات عالیه درکات جحیم جا دارند ، و لله الحمد علی ذلک .

و اگر مکابره و مباهته و عدوان و دفع بداهت و معاندتِ صراحت را به غایت قصوی رسانیده ، هوس سلب مخالفت خالفه با اهل بیت ( علیهم السلام ) در باب فدک - با وصف عدم عمل بر دعوی میراث ، بلکه ابطال آن به ایراد خبری که متفرد به آن بوده ، و همچنین عدم عمل به دعوی هبه فدک ، و شهادت بر این دعوی و تصریح به اینکه : او صحت قول حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] [ را ] نمیداند . . ، الی غیر ذلک - در سر کنند .

پس نواصب و خوارج و سائر ملاحده و منافقین هم ادعای عدم مخالفت اهل بیت ( علیهم السلام ) میتوانند نمود ، و با وصف آن همه مخالفتهای سترگ و معاندتهای بزرگ میتوانند گفت که : ماییم تابع و متمسک ثقلین ، و اهل اسلام را از آن بهره نیست ! چه هرگاه مخالفت این حضرات را قادحِ تمسک و اتّباع ندانند ، پس سلب ذاتیِ شیء از شیء کردند ، و لفظ اتّباع و اقتدا و تمسک را از معنای آن منسلخ ساختند ، محض الفاظی باقی مانده ، عاری از معانی واقعیه ; پس نواصب و خوارج و ملحدین و مشرکین را هم میرسد که اتّباع و اقتدای ثقلین را ادعا کنند ، بلکه اختصاص خود را به این اتّباع مثل ما تفوّه به المخاطب .

ص : 92

و قطع نظر از ظهور مخالفت ابی بکر با اهل بیت ( علیهم السلام ) در امر فدک ، از روایات و اخبار متضمن این واقعه ، اعتراف خود ابی بکر به مخالفت او با این حضرات در روایتی که اکابر ائمه و شیوخ اسلامِ سنیان در “ صحاح “ و “ مسانید “ و مجامیع خود نقل کرده اند ، ثابت است ، و آن روایتی است که بخاری و مسلم و ابوداود و نسائی و ابن حبّان و ابوالجارود و احمد بن حنبل و ابن سعد و ابو عوانه وبیهقی و غیر ایشان نقل کرده اند ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عائشة : إن فاطمة بنت رسول الله ‹ 249 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أرسلت إلی أبی بکر تسأله میراثها من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ممّا أفاء الله علی رسوله ، وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] حینئذ تطلب صدقة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم التی بالمدینة وفدک ، و ما بقی من خمس خیبر ، فقال أبو بکر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا نورّث ، ما ترکنا صدقة ، إنّما یأکل آل محمد من هذا المال - یعنی مال الله ، لیس لهم أن یزیدوا علی المأکل - وإنی - والله - لا أُغیّر صدقات النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن حالها التی کانت علیه فی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولأعملنّ فیها بما عمل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیها ، فأبا أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] منها

ص : 93

شیئاً ، فوجدت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی أبی بکر (1) من ذلک ، فقال أبو بکر : والذی نفسی بیده لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أحبّ الیّ أن أصل من قرابتی ، فأمّا الذی شجر بینی وبینکم من هذه الصدقات فإنی لا آلو (2) فیها [ عن الحق ] (3) ، وإنی لم أکن لأترک فیها أمراً رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یصنعه فیها إلاّ صنعته . ابن سعد . حم . خ . م . د . ن . وابن الجارود (4) . وأبو عوانة . حب . هق . انتهی (5) .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

حدّثنا یحیی بن بکیر ، قال : حدّثنا اللیث ، عن عقیل ، عن ابن شهاب ، عن عروة ، عن عائشة : أن فاطمة بنت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أرسلت إلی أبی بکر تسأله میراثها من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ممّا أفاء الله علیه بالمدینة ،


1- حرفوها فی المصدر الکامبیوتری ب : ( ابن بکر ) ! !
2- لا آل : لا رجع ، والأوْل : الرجوع . انظر : النهایة لابن الاثیر 1 / 81 .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : به جای ( الجارود ) ( أبی رود ) آمده است .
5- [ الف ] الفرع الأول ، من الفصل الثانی ، من الباب الثانی ، من کتاب الأمارة . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال ، کتاب الامارة ، باب دوم ، فرع اول ، فصل دوم . [ کنزالعمال 5 / 604 - 605 ] .

ص : 94

وفدک ، و ما بقی من خمس خیبر ، فقال أبوبکر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا نورّث ما ترکناه صدقة ، إنّما یأکل آل محمد فی هذا المال ، وإنی - والله - لا أُغیّر شیئاً من صدقة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن حالها التی کان علیها فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولأعملنّ فیها بما عمل به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] منها شیئاً ، فوجدت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی أبی بکر فی ذلک فهجرته ، فلم تکلّمه حتّی توفّیت ، وعاشت بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ستة أشهر ، فلمّا توفّیت دفنها زوجها علی [ ( علیه السلام ) ] لیلا ، و لم یؤذن بها أبابکر ، وصلّی علیها .

وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجهة حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فلمّا توفّیت استنکر علی [ ( علیه السلام ) ] وجوه الناس ، فالتمس مصالحة أبی بکر ومبایعته ، و لم یکن یبایع تلک الأشهر ، فأرسل إلی أبی بکر : أن ائتنا ولا یأتنا أحد معک - کراهیةً لیحضر عمر - ، فقال عمر : لا والله لا تدخل علیهم وحدک ، فقال أبوبکر : و ما عسیتهم أن یفعلوه بی ، والله لآتینّهم . .

فدخل علیهم أبو بکر ، فتشهد علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : إنا قد عرفنا فضلک و ما أعطاک الله ، و لم ننفّس علیک خیراً ساقه الله ‹ 250 › إلیک ولکنک استبددت علینا بالأمر ، وکنّا نری - لقرابتنا من

ص : 95

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - نصیباً . . حتّی فاضت عینا أبی بکر . .

فلمّا تکلم أبو بکر قال : والذی نفسی بیده لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أحبّ الیّ أن أصل من قرابتی ، وأمّا الذی شجر بینی وبینکم من هذه الأموال فإنی لم آل فیها عن الخیر ، و لم أترک أمراً رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یصنعه فیها إلاّ صنعته . . (1) إلی آخره .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

قوله : شجر بینی وبینکم . . أی وقع من الاختلاف والتنازع . (2) انتهی .

پس حسب این روایت بخاری و دیگر ائمه سنیه ، اعتراف ابی بکر به مخالفت او با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به کمال وضوح ظاهر است .

و قول کابلی : ( و من ثمّة کان الخلفاء . . ) إلی آخره ، دلیل واضح است


1- [ الف ] باب غزوة خیبر من کتاب المغازی . ( 12 ) . [ ب ] البخاری 5 / 139 . [ صحیح بخاری 5 / 83 ، وانظر 4 / 210 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .
2- [ ب ] فتح الباری 1398 / 7 . [ کذا ] . [ فتح الباری 7 / 379 ( چاپ دار المعرفة بیروت ) ] .

ص : 96

بر آنکه : به همین سبب که فلاح منوط به وِلا و هَدْیِ اهل بیت ( علیهم السلام ) است ، و هلاک منوط به تخلف از ایشان ، خلفا و صحابه رجوع به افضل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] یعنی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مینمودند ، پس از این قول ثابت شد که بر ابوبکر در مقدمه فدک نیز رجوع به آن حضرت واجب بود ، و لیکن چون در این باب از رجوع به آن حضرت دست کشیده ، و از اطاعت و اتّباع آن حضرت - با وصف اثبات آن حضرت حقیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را به تکرار و تأکید - سر پیچیده ، و از اقتدای آن حضرت رمیده ، بلاریب به سرحدّ هلاک و ضلال رسیده .

و قول کابلی : ( وذلک لأن ولاءهم واجب وهَدْیهم هَدْی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . ) ، دلیل واضح است و برهان قاطع بر آنکه مخالف حضرات اهل بیت ( علیهم السلام ) در طریقه ایشان ، و تارک اقتدا و اتّباع ایشان ، تارک ولای ایشان ، و مبغض و معاند این حضرات است ; زیرا که کابلی رجوع صحابه و خلفا را به افضل اهل بیتِ سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - در مشکلات و معضلات معلل ساخته به اینکه : ولای اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] واجب است ، وهَدی ایشان هَدی نبیّ است ، و ظاهر است که هرگاه ولای این حضرات موجب و مقتضی رجوع به ایشان ، و اتّباع و اقتدای [ به ] ایشان باشد ، لازم آید - بالبداهة - که تارک اتّباع ایشان حظّی از ولای ایشان نداشته .

پس ابوبکر که اتّباع این حضرات [ را ] در باب فدک ترک کرد ، بلاریب تارک ولای این حضرات هم باشد ، و تارک ولای ایشان بلاریب کافر است !

ص : 97

و به حقیقت این فقره بلیغه کابلی برای ابطال جمیع هفوات مخاطب در باب دوازدهم ، و دیگر خرافات اخلاف و اسلاف سنیه - که مخالفت اهل بیت ( علیهم السلام ) را موجب ترک ولای این حضرات نمیدانند ، بلکه با وصف مخالفات صریحه به این حضرات ، خودشان را محبّ و موالی واقعی میپندارند - کافی و وافی است .

و نیز سابقاً شنیدی که فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ به مقام اثبات جهر بالبسملة گفته : ‹ 251 › و من اقتدی فی دینه بعلی [ ( علیه السلام ) ] فقد اهتدی وأصاب الحق ، والدلیل علیه قوله علیه [ وآله ] السلام : « اللهم أدر الحقّ معه حیثما دار » (1) .

پس هرگاه به اعتراف رازی - عمدة المتعصبین ، و رئیس المتعنتین ، و امام المشکّکین ، و مقتدا الجاحدین ، و شیخ المعاندین - اقتدا در دین به جناب امیرالمؤمنین - علیه سلام ربّ العالمین - موجب اهتدا و اصابه حق مبین ، و انحراف از حکم خطا در شرع متین باشد ، و قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بر آن دلالت کند ، پس بالبداهة ثابت شد که : چون حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تقریر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در مطالبه فدک نموده ، بلکه خود مطالبه آن نموده ، و حکم به جریان میراث در متروکاتِ سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات -


1- در طعن هشتم ابوبکر به نقل از تفسیر رازی 1 / 205 گذشت .

ص : 98

نموده ، و استدلال به دو آیه قرآنی بر آن فرموده ، و هم راضی به دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هبه فدک را ، و مطالبه آن به این وجه گردیده ، بلکه خود ادای شهادت آن فرموده ، لهذا این امور همه عین حق و صواب ، و مخالف آن معاند مرتاب و جاحد سنت و کتاب ، و رادّ حکم حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، بلکه ربّ الارباب ، و مستوجب شدید عقاب ، و مستحق الیم عذاب است .

فللّه الحمد که در ضلال و هلاک و خسران و هوان و عدوان و مجازفه و طغیان و عداوت و شنآن ابی بکر و أتباع او - که در پی تصحیح صنیعِ شنیع او در غصب فدک و ابطال جریان میراث در متروکات سرور انام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - و عدم استحقاق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) آن را به طریق میراث ، و هم به طریق هبه ، به زعم فقدان القبض و عدم ثبوت الدعوی میباشند ، و قلوب اهل ایمان و اسلام را به انهماک و (1) مخالفت و تخطئه اهل بیت ( علیهم السلام ) میخراشند ، و خاک مذلت دو جهان و خزی و هوان بر روی خود میپاشند ، [ شک و تردیدی ] باقی نماند .

و عجب که رازی را اندک شرم و حیا از خلق و خدا هم دامن گیر نشد که در “ تفسیر “ - به این اهتمام - عصمت سرور اوصیا و وجوب اتّباع و اقتفای آن سرخیل اهل بیت اصطفا [ ( علیهم السلام ) ] ، و لزوم اصابه حق و اهتدا در اقتدای آن زیب آرای مسند ارتضا واضح مینماید ; و در “ نهایة العقول “ - به مزید تعصب


1- [ ج ] : ( در ) .

ص : 99

و غفول - تصویب ابی بکر در منع فدک مینماید (1) ، و ثبوت حقیت فدک [ را ] برای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هم به طریق میراث و هم به طریق هبه - که هر دو موافق ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است - باطل محض میداند ، و خرافات و ترهات و طامّات و خزعبلات غریب مینگارد ، و دست از حق میافشاند ، و نمیداند که این همه خرافات - حسب افاده اش - سراسر لغو و باطل است که مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است که خودش اقتدای آن حضرت را در دین موجب اهتدا و اصابه صواب ، و اتّباع آن حضرت را واجب و لازم و ملازم حق دانسته .

و نیز قبل از این دریافتی که از “ تفهیمات “ ولی الله والد ‹ 252 › مخاطب ظاهر و باهر است که : عصمت برای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تمام شده ، و افعال آن جناب همه حق بود ، نه آنکه آن افعال مطابق حق بود ، بلکه آن افعال حق بود بعینها ، بلکه حق امری بود که منعکس میشد از این افعال آن حضرت ، مثل ضوء از شمس .

و به همین معنا اشاره فرموده حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که فرمود در حق آن جناب که : « بار الها ! بگردان حق را با او هرجا که بگردد » ، و نفرمود آن حضرت که بگردان او را هرجا که بگردد حق (2) .


1- در اوائل همین طعن به نقل از نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 549 گذشت .
2- در طعن هشتم ابوبکر به نقل از التفهیمات الإلهیة 2 / 19 گذشت .

ص : 100

پس چه دین و ایمان است که بعدِ ثبوت عصمت و حقیت آن حضرت - به این مثابه که حق ضوء افعال آن جناب باشد ، و حق با آن حضرت بگردد ، و تابع آن جناب باشد - نغمه تخطئه آن حضرت به نفی میراث در متروکه آن حضرت ، و عدم ثبوت ملک آن حضرت فدک را به طریق نحله نوازند و تصویب (1) ابی بکر در نفی میراث و عدم حکم به ثبوت نحله حسب دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مطمح نظر دارند ؟ !

و لله الحمد که بعدِ آنکه حق تابع و دائر با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، و هم افعال آن جناب عین حق و صواب ، در ظهور ظلم و عدوان ابی بکر اصلا ریب و شک نمیماند ، ( فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ) (2) . .

( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) (3) .

و نیز قبل از این شنیدی که طیبی در شرح حدیث « إن الله سیهدی قلبک ویثبت لسانک » که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به خطاب حضرت ولایت مآب - علیه سلام الملک الوهاب - فرموده ، گفته آنچه محصلش این است که :

مراد آن است که : ارشاد خواهد نمود حق تعالی تو را به سوی راه استنباط قیاس بر آنکه محل آن قلب توست ، پس شرح خواهد کرد قلب تو [ را ] ، و


1- ( نوازند و تصویب ) در [ الف ] خوانده نمیشد ، از نسخه [ ج ] استفاده شد .
2- یونس ( 10 ) : 32 .
3- الاحزاب ( 33 ) : 25 .

ص : 101

ثابت خواهد کرد زبان تو [ را ] ، پس حکم نکنی مگر به حق (1) .

و شیخ نورالدین علی شبراملسی گفته که : معنای این حدیث آن است که : بار الها ! بگردان زبان او را مستقرّ و دائم بر نطق به حق (2) .

پس حسب افاده طیبی و شبراملسی ملازمت حق با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت و متحقق گردید ، و چون حسب شهادت آن حضرت ، فدک ملک حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بود - علی طریق النحله (3) - و هم استحقاق آن - علی طریق المیراث - به سبب مطالبه آن حضرت ثابت [ است ] ، پس کار هیچ مسلمی نیست که بعد از این ریب نماید در حقیّت دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و ثبوت ملک فدک برای آن حضرت چنانچه اهل حق بیان میسازند . پس ظلم و اعتدا و جور و جفا [ ی ] اولِ متسمین به خلفا بلا استتار و خفا است .

والحمد لله وکفی ، و سلام علی عباده الذین اصطفی ، ولعنة الله علی من ظلم وجفی ، وتعسّف وهفی ، وغدر و ما وفی ، وغشّ و ما صفی ، وضنّ علی أهل


1- در طعن هشتم ابوبکر به نقل از مرقاة المفاتیح 7 / 284 گذشت .
2- در طعن هشتم ابوبکر به نقل از تیسر المطالب السنیة بکشف أسرار المواهب اللدنیة ( حاشیه المواهب اللدنیة شبراملسی ) ورق : 295 - 296 گذشت .
3- در [ الف ] ( النحل ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 102

الاصطفاء ، فخسر وهلک وطفی (1) ، وأزاح الشبهة فی کفره ونفی .

و نیز ابن حجر در “ صواعق محرقه “ - در فضائل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - گفته :

الحدیث الرابع والعشرون (2) : أخرج الدارقطنی فی الإفراد عن ابن عباس : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « علی ‹ 253 › باب حطّة ، من دخل فیه کان مؤمناً ، و من خرج منه کان کافراً » . (3) انتهی .

به مفاد این حدیث شریف چون ابوبکر در ندادن فدک مخالفت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده ، بلاریب به سبب خروج از اطاعت باب مدینه علم ، و باب حطه ، از خطه ایمان و اسلام خارج باشد ، و به وادی هلاک و خسران و کفر والج ، والحمد لله الموفِّق خاصّة عباده للثبات فی الملاحج ، والتمییز بین الکاسد والرائج ، والعروج - باتّباع أهل بیت ( علیهم السلام ) - علی أعلی المعارج .


1- در [ الف ] کلمه درست خوانده نمیشود ممکن است ( وارطفی ) یا چیزی مشابه آن باشد .
2- فی المصدر : ( الرابع والثلاثون ) .
3- [ ب ] الصواعق المحرقه صفحه : 123 . [ الصواعق المحرقه 2 / 365 - 366 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 103

و سابقاً دانستی که مناوی در شرح این حدیث شریف گفته است که :

حق تعالی چنانچه گردانید برای بنی اسرائیل دخول ایشان را در باب - به حالی که متواضع و خاشع باشند - سبب غفران ; گردانید اقتدا را به هَدْیِ علی ( علیه السلام ) ، سبب غفران ، و این نهایت مدح است (1) .

و علقمی در شرح آن گفته که :

هر کسی که اقتدا کند به علی ( علیه السلام ) و مهتدی شود به هَدْیِ آن حضرت و اتّباع نماید آن حضرت را در افعال آن حضرت و اقوال آن حضرت ; خواهد بود مؤمن کامل الایمان . (2) انتهی محصله .

پس ابوبکر که در نفی استحقاق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) فدک را ، مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کرد ، و اقتدا به آن حضرت در این باب ننمود ، هم آغوش حرمان است از غفران ، و دور تر از ایمان و ایقان ، والله الموفِّق وهو المستعان ، وقبحاً وتعساً لأهل العدوان وأرباب الشنآن .

و سابقاً شنیدی که حضرت امام محمد تقی ( علیه السلام ) در حالت صغر سن - که عمر شریفش نه سال بود - اخبار به غیب فرموده ، و نیز در حال صغر سن به


1- در طعن نهم به نقل از السراج المنیر شرح العزیزی الشافعی علی الجامع الصغیر 2 / 458 گذشت .
2- در طعن نهم به نقل از السراج المنیر شرح العزیزی الشافعی علی الجامع الصغیر 2 / 458 گذشت .

ص : 104

مقام معارضه و مقابله و امتحان و اختبار عباسیین ، یحیی بن اکثم را که از اعاظم علما و اکابر سنیه است ، ساکت و صامت ساخته ، و جواب مسائل او - که به غرض امتحان و اختبار پرسیده بود - به احسن وجوه بیان فرموده ، و آن حضرت چنان مسأله غامضه از یحیی پرسید که او با عجز و حیرت و درماندگی دست و گریبان گردید ، و مثل خر در گل ماند ، و آن جناب بیان آن مسأله - که عقل اکابر علما و فضلا و محققین و مدققین در آن حائر است - بیان فرموده (1) .

پس هرگاه حضرت امام محمد تقی ( علیه السلام ) در حال صغر سن چنین احاطه به مسائل غامضه داشته باشد ، هیچ عاقلی که ادنی بهره از انصاف و فهم و ادراک داشته باشد ، تصور نخواهد کرد که - معاذالله - بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که بلاریب به مراتب افضل و اکمل از حضرت امام محمد تقی ( علیه السلام ) بوده - چنین مسأله واضحه که اطفال هم آن را میدانند که : هبه بی قبض صحیح نیست ، و مطالبه هبه غیر صحیح مطالبه ناحق است ، پوشیده باشد ، و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را از آن اعلام نکرده ، و از دعوی هبه ناجایز بازنداشته ، بلکه خود ادای شهادت بر آن کرده ، و اعانه و موازرت در آن فرموده ! !

و عبدالرحمن بن محمد بن علی بن احمد الحنفی مذهباً ، والبسطامی مشرباً ، در کتاب “ مناهج التوسل و مباهج الترسل “ گفته :


1- مراجعه شود به طعن اول ابوبکر .

ص : 105

توفی [ الإمام ] (1) جعفر الصادق ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ‹ 254 › سنة ثمان وأربعین ومائة ، قد صنّف الخافیة (2) فی علم الحروف [ والقافیة ] (3) ، وقد ازدحم علی بابه العلماء ، واقتبس من مشکاة أنواره الأصفیاء ، وکان یتکلّم بغوامض الأسرار والعلوم الحقیقیة وهو ابن سبع سنین . (4) انتهی .

هیچ عاقلی تجویز نخواهد کرد که باب حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام ) مزدحم علما باشد ، و از مشکاة انوار آن حضرت اصفیا اقتباس نمایند ، و آن حضرت تکلم فرماید به غوامض اسرار و علوم حقیقیه به حالت هفت سالگی ، و بر باب مدینه علم ، حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - معاذالله - علم به عدم صحت هبه بدون قبض مخفی ماند .

و نیز سابقاً دریافتی که شیخ عبدالحق در “ رجال مشکاة “ (5) در حق حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته است که :


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( الحافیة ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- مناهج التوسل فی مباهج الترسل : 43 النسخة المصورة ، وفی النسخة المطبوعة - مع کتاب جنان الجناس فی علم البدیع للصفدی - صفحة : 106 .
5- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .

ص : 106

وارد شده است احادیث کثیره در حقانیت آن حضرت و عدم مفارقت آن جناب برای حق قطعاً . (1) انتهی محصله .

پس هرگاه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - حسب احادیث کثیره - حق قطعاً مفارق نشود ، و حقانیت آن حضرت ثابت باشد ، در ثبوت هبه فدک ، و صحت دعوی میراث ریبی نماند ، و مخالف آن و رادّ آن ، مبطل و کذاب و مخالف سنت و کتاب باشد ، والحمد لله الوهاب فی المبدء والمآب .

پس جمیع شکوک و شبهات خلیفه اول در ردّ دعوی میراث و ردّ دعوی هبه فدک ، و همچنین خرافات أتباع او در ابطال این هر دو دعوی اخبث وانتن از جیفه ، و اقبح و اشنع از هر عصبیت سخیفه ، و مبنی بر اوهام قبیحه سخیفه خواهد بود .


1- رجال مشکاة : و راجع ما یأتی من مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، ورق : 50 - 52 فی الطعن الثانی من مطاعن الثانی . شیخ عبد الحق در ترجمة مشکاة در ضمن حدیث غدیر نیز نقل کرده که پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) فرمود : « . . وأدر الحق معه حیثما دار . . » ، و پس از آن گفته : این حدیث صحیح است بی شک . . . طرق وی کثیر است ، روایت کرده اند آن را شانزده صحابی . أشعة اللمعات 4 / 679 - 680 .

ص : 107

و نیز ولی الله - والد مخاطب - در “ ازالة الخفا “ گفته - چنانچه در مابعد هم إن شاء الله تعالی منقول شود - :

اما آنکه خلافت [ حضرت ] (1) مرتضی [ ( علیه السلام ) ] منعقد شد ، پس از آن جهت که آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] نهی کردند از مفارقت حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] .

أخرج الحاکم ، عن أبی ذرّ قال : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « یا علی ! من فارقنی فقد فارق الله ، و من فارقک - یا علی ! - فقد فارقنی » .

وأخرج الحاکم ، عن أُمّ سلمة رضی الله عنها سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « علی مع القرآن والقرآن مع علی ، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض » .

وأخرج الحاکم ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « رحم الله علیاً ، اللهم أدر الحقّ معه حیث دار » . (2) انتهی .

پس بنابر این احادیث شریفه - که از آن ملازمت حق با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حسب افاده ولی الله هم ، کما یصرّح به احتجاجه - ثابت و واضح گردید که : ابوبکر را تصدیق دعوی هبه فدک ، و هم دعوی میراث


1- زیاده از مصدر .
2- ازالة الخفا 2 / 179 .

ص : 108

که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مثبِت آن بوده لازم بود ، و عمل حسب آن به اقتدای آن حضرت واجب .

و چون ابوبکر در غصب فدک مفارقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمود ، بالقطع والیقین مفارقت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمود ، و چون عدم مفارقت آن حضرت از قرآن به نصّ ارشاد سرور انس و جان ثابت است ، خود به مفارقت آن حضرت ، مفارق قرآن گردید .

پس اگر - معاذالله - فدک در قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نبوده ، و حکم حسب دعوی آن حضرت ‹ 255 › و شهادت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) جایز نباشد ، و میراث در متروکات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جاری نشود ، لازم آید مفارقت این احادیث و افتراق قرآن شریف از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (1) و عدم مفارقت مفارق آن حضرت از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) ، ولا یلتزمه إلاّ کلّ معاند جهول وضالّ غفول .

و غیر این ، دلائلِ وجوب اتّباع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که بعض آن سابقاً گذشته ، و بعض آن بعد از این مذکور خواهد شد ، و بسیاری از آن در کتب اهل حق مذکور و مسطور - همه دلالت میکند بر بطلان سلب قبض


1- قسمت : ( لازم آید مفارقت این احادیث و افتراق قرآن شریف از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ) در حاشیه [ الف ] به عنون تصحیح آمده است .

ص : 109

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک ، و بطلان نفی میراث جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و واضح میسازد انهماک ابی بکر و أتباع او [ را ] در مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و ایذای بتول و زوج بتول - صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین ما هبّ الدبور والقبول - .

و علاوه بر این همه ، آنچه فخر رازی در “ نهایة العقول “ به جواب منع ابی بکر فدک را گفته ، دلالت واضح دارد بر آنکه : دعوی عدم قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک باطل محض است ; زیرا که رازی بعدِ کلام در عصمت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و نفی حصول بیّنه شرعیه بر دعوی آن حضرت ، اعتراض را به لزوم طلب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به غیر بیّنه دفع نموده به اینکه : شاید مذهب آن جناب جواز حکم به شاهد واحد و یمین باشد ، و مذهب ابوبکر جواز آن نباشد . (1) انتهی محصّله .

و این کلامش دلالت صریح دارد بر آنکه : طلب به غیر طریق جایز ، بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جایز نبوده ، و پر ظاهر است که اگر فدک در قبض آن حضرت نبوده ، طلب آن به سبب هبه آن ، سمتی از جواز نداشت - که هبه به غیر قبض مثل عدم است - ، پس بحمدالله حسب افاده امام الائمه سنیه بطلان خرافه مخاطب و کابلی به کمال وضوح ظاهر شد .


1- نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 549 .

ص : 110

و علاوه بر این همه ، ثبوت قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک ، از اعتراف خود ابی بکر واضح است ; زیرا که ابوبکر حسب روایت ابن حزم در “ محلّی “ به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته :

لو شهد معک رجل أو امرأة أُخری لقضیت لها بذلک . . ! (1) از این کلام واضح است که اگر مردی دیگر یا زنی دیگر همراه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شهادت میداد ، ابوبکر برای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به ملک فدک حکم مینمود (2) .

و پر ظاهر است که اگر فدک در قبض آن حضرت نمیبود ، بعدِ شهادت مرد دیگر یا زن دیگر هم حکم برای آن حضرت جایز نمیگردید .

پس به اعتراف ابوبکر قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک ثابت گردید و واضح شد که کابلی و مخاطب و دیگر اسلاف سنیان به نفی قبض فدک تکذیب ابی بکر مینمایند ، و دادِ تفضیح او میدهند ، و داغ رسوایی بر جبین مبین او مینهند .


1- المحلی 9 / 415 .
2- در [ الف ] آمده است : ( برای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، هبه به ملک فدک ابوبکر حکم مینمود ) ، والصحیح ما أثبتناه کما فی [ ج ] .

ص : 111

اما آنچه گفته : و در این صورت حاجت گواه و شاهد طلبیدن اصلا نبود .

پس چون بنابر روایات ائمه ثقات و اعلام اثبات سنیه ، ابوبکر طلب شهود نموده ، حسب افاده مخاطب ثابت شد که فدک در قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 256 › بوده ، و الاّ به اعتراف او حاجت گواه و شاهد طلبیدن اصلا نبود .

و اگر ابوبکر با وصف عدم حاجت به شهود - به سبب بطلان هبه و عدم صحت آن - طلب شهود کرده باشد ، لازم آید نهایت جهل و سفاهت او ; چه بدیهی است که : اگر کسی نزد کدامی قاضی (1) دعوی بیع باطل یا نکاح باطل یا اجاره باطله کند ، به جوابش قاضی را همین قدر کافی است که بگوید که : این بیع باطل است ، یا نکاح باطل است ، یا اجاره صحیح نیست ، و هرگز سمتی از جواز ندارد که قاضی از این مدعی شهودِ این عقودِ باطله طلب نماید ، و اگر طلب شهود - با وصف ظهور بطلان این عقود - خواهد کرد ، اهل علم تحمیق و تسفیه [ او ] خواهند کرد ، چه حکم به طلب شهود در مقامی است که ادعای عقد صحیح نماید ، و طلب شهود بر عقد باطل کار سفها و مجانین است .


1- یعنی : هر قاضی .

ص : 112

اما آنچه گفته : و اگر بالفرض حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن به طریق اخبار محض ، این هبه را اظهار فرموده باشند ، این را ردّ شهادت گفتن عجب جهل است .

پس از عبارات علمای اعلام و اماثل فخام سنیه مثل ابن حجر و سید نورالدین سمهودی و امثالشان دانستی (1) که حضرت علی ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن بعد طلب ابی بکر بیّنه را از حضرت فاطمه ( علیها السلام ) شهادت دادند ، پس شهادت ایشان را بر صرف اظهار هبه ، به طریق اخبار محض حمل کردن ، و به این حیله رذیله نقیصه ردّ شهادت - که مفضی به ردّ سنت و کتاب و دخول به زمره مردودین اوشاب است (2) - از مقتدای خود زائل ساختن ، محض تخدیع شنیع و ارتکاب کذب فظیع (3) است ، پس (4) از قول او این را ردّ شهادت گفتن عجب جهل است !

و اگر غرض آن است که محض اخبار و اظهار جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن را کسی ردّ شهادت میگوید ، پس مخدوش است :


1- مراجعه شود به اوائل همین طعن .
2- اوشاب : جمع و شب ، گروه مردم از هر جنس ، مقلوب اوباش . گفته اند : از کلمه آشوب فارسی است . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- فظیع : کار زشت و سخت از حدّ در گذشته . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
4- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( پس ) لفظ : ( از ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 113

اولا : به اینکه دانستی که : اینجا محض اخبار و اظهار نبود ، بلکه اخبار به طریق ادای شهادت بود که ابوبکر طلب شهود نموده .

و ثانیاً : آنکه محض این اخبار و اظهار را کسی ردّ شهادت نگفته ، آری عدم قبول این شهادت و عدم حکم حسب آن ، البته معبّر به ردّ شهادت میشود ، و آن را عجب جهل گفتن ، عجب جهل است .

و ثالثاً : آنکه در اینجا اخبار و اظهار جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن را مغایر شهادت قرار داده ; حال آنکه بلافاصله به قول خود : ( اینجا حکم نکردن است به شهادت یک مرد و یک زن ، نه ردّ شهادت ) ، ابطالِ ابطالِ تسمیه این اخبار به شهادت ، و حمل آن بر محض اخبار نموده ، چه این قول دلالت واضحه دارد بر آنکه ابوبکر اینجا حکم به شهادت یک مرد و یک زن ننمود ، نه آنکه ردّ شهادتشان کرد .

پس انکار وقوع شهادت و حمل آن بر محض اخبار ، به نصّ این کلام باطل باشد .

و نیز قول او : و چون مسأله شرع - که منصوص قرآن است - همین است که : تا وقتی که یک مرد و دو زن نباشند حکم کردن نمیرسد ، ابوبکر در این حکم نکردن مجبور حکم شرع بود . انتهی .

ص : 114

دلالت دارد بر آنکه اینجا ‹ 257 › شهادت یک مرد و یک زن متحقق بود ، لیکن ابوبکر در عدم حکم به آن مجبور بوده .

اما آنچه گفته : اینجا حکم نکردن است به شهادت یک مرد و یک زن نه ردّ شهادت .

پس عاقل یلمعی را اندک تأمل در کمال شناعت تلبیس و تدلیس و تلمیع و تخدیع و تهافت و تناقض مخاطب باید نمود که :

اولا به استحاله وقوع دعوی هبه و شهادت تصریح کرده ، باز نسبت تصدیق دعوی هبه فدک به ابوبکر نموده ، و باز - به بهتان و افترا - تهمت بیان مسأله فقهیه بر فتراک (1) مقتدای خود بسته ، و باز نفی حاجت طلب شاهد و بیّنه نموده - بنابر خرافه - انکار قبض حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر فدک ، تجهیل و تسفیه مقتدای خود - که حسب افادات ائمه سنیه طلب شهود نمود - فرموده .

و باز شهادت حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن را بر محض اخبار فرود آورده ، و از تصریحات روایات اعاظم و اماثل مشایخ که از آن وقوع شهادت ثابت ، غضّ بصر و اغماض نظر کرده .


1- فتراک : تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 115

و باز تسمیه عدم حکم ابوبکر را - بنابر اخبار ایشان - به ردّ شهادت ، جهل عجب پنداشته .

و تا اینجا که در رنگهای گوناگون برآمده ، منکر وقوع شهادت بود ، حالا از این همه دست برداشته ، اعتراف به وقوع شهادت مینماید ، و لکن ردّ آن را ردّ نمیداند بلکه حکم نکردن به شهادت نام مینهد و بس !

پس این تناقض صریح و تهافت قبیح است که هیچ عاقلی بر آن جسارت نخواهد کرد ، و غرض او آن است که با وصف این همه مبالغه و اغراق در نفی وقوع شهادت ، تصحیح عدم حکم ابی بکر به شهادت نیز نماید که هرگاه پرده از روی کار افتد ، و این شهادت از کتب ثقات و اثبات اعاظم و اکابر ائمه سنیه ثابت شود ، باز هم در کلامِ تهافت نظام او ، جوابی برای آن نزد معتقدین او بوده باشد ، لیکن کاش بنابر این از اول عنان گیری (1) مینمود ، و آن همه اغراق لاطائل و مبالغه بیکار در انکار و ابطال اصل دعوی و شهادت به کار نمیبرد ، و خود را در چارسوی عالم رسوا نمیساخت .

و محتجب نماند که چنانچه مخاطب مبالغه در ردّ نسبت ردّ شهادت به ابی بکر نموده ، همچنین کابلی انکار نسبت عدم تصدیق به ابی بکر نموده ، حیث قال فی الصواقع :


1- عنان گرفتن : آهسته رفتن و کار را به تأمل کردن ، عنان باز کشیدن ، متوقف ساختن اسب و سوار . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 116

وعصمة المدّعی لا یوجب الحکم علی وفق دعواه من غیر بیّنة لعموم النصّ ، واعتزاء عدم التصدیق إلی الصدّیق کذب ، والتصدیق لا یوجب الحکم من غیر نکیر . (1) انتهی .

حال آنکه در عبارت “ تفسیر کبیر “ مذکور است که :

ابوبکر به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفت که (2) : لکن من نمیدانم صحت قول تو [ را ] (3) .

پس بر محض عدم حکم اکتفا ننموده ، از مکنون ضمیرِ عنادتخمیر خود هم خبر داده که او - معاذالله - صحت قول صدیقه کبری [ ( علیها السلام ) ] را - که به حکم حدیث (4) ثقلین واجب الاتباع والتمسک است - نمیداند ، وأیّة شنیعة تربو علی هذه الهفوة وتزید ؟ ! أذاق الله قائلها جرع الحمیم والصدید .

آیا (5) کار هیچ مسلمی و مؤمنی هست که به مقابله حضرت فاطمه ( علیها السلام ) چنین حرف سخیف و شنیع - که از سماع آن مو بر تن میخیزد ! - بر زبان آرد ، سبحان الله ! حضرات اهل سنت امام خود را که به صراحت تمام میگوید


1- الصواقع ، ورق : 258 .
2- در نسخه [ ج ] لفظ ( که ) نیامده است .
3- اوائل همین طعن به نقل از تفسیر رازی 29 / 284 - 285 گذشت .
4- در نسخه [ ج ] لفظ : ( حدیث ) اشتباهاً تکرار شده است .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( ایار ) آمده است .

ص : 117

که : او صحت قول حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 258 › را نمیداند ، هالک و خاسر نمیدانند ، و با این همه به مزید وقاحت و جسارت دعوی تمسک [ به ] اهل بیت ( علیهم السلام ) و اتّباع این حضرات بر زبان میرانند ، بلکه خلفای خود را هم تابع ثقلین وامی نمایند ، وذلک من عجائب الدهور وغرائب الشرور .

پس عدم تصدیق عتیق ، حسب تصریح او ثابت گردید ، و کذب و خرافه کابلی در انکار عدم تصدیق به کمال ظهور رسید .

مگر آنکه اعوان کابلی به مزید ناچاری تصدیق عتیق در (1) قول خودش - أعنی : ( لکنّی لا أعرف صحة قولک ) - ننمایند ، و تکذیب او فرمایند ، و گویند که : او در واقع صحت قول آن حضرت میدانست ، و به کذب و بهتان این هذیان بر زبان آورده ، والحقّ کذلک .

لیکن با این همه نیز نسبت عدم تصدیق به عتیق صحیح خواهد بود ، والتصدیق اللسانی والفعلی إذا انتفی لا ینفع التصدیق الجنانی فی خزره ، ( جَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ) (2) .

و از عبارت “ نهایة العقول “ رازی - که سابقاً گذشته - صاف ظاهر است که او وجوب تصدیق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را بر ابی بکر منع نموده ، حیث قال :


1- در [ الف ] در اینجا به اندازه یک کلمه سفید است ، ولی مطلب کامل است .
2- النحل ( 27 ) : 14 .

ص : 118

قلنا : لو وجب علیه تصدیقها فی هذه الدعوی ، لکان ذلک إمّا لما یذکرونه من وجوب عصمتها ، وقد سبق الکلام علیه . . إلی آخره (1) .

پس اگر ابوبکر تصدیق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نموده بود ، منع وجوب تصدیق به این حرکات عنیفه چه سود داشت ؟ !

بار الها ، مگر آنکه تکذیب رازی در نفی وجوب تصدیق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نمایند ، و کفر و ضلال او را بر عالمیان واضح فرمایند ، فحبّذا الاتفاق ، ونعم الوفاق .

لیکن باز هم خلاص خالفه از طعن غیر ممکن [ است ] چه غصب فدک با وصف تصدیق دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) اشنع و افحش است ، کما سبق التنبیه علیه .

اما آنچه گفته : و ردّ شهادت آن است که شاهد را تهمت دروغ دهند و دروغگو پندارند .

پس این تبیین و تفسیر ، اساس تضلیل و تکفیر ابی بکر را مشیَّدتر ساخته ، و هلاک و خسران او را به پایه عالی وضوح و ظهور برداشته ; زیرا که - به تصریحات ائمه سنیه - ابوبکر بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ردّ کرده ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :


1- نهایة العقول ، ورق : 272 ، صفحه : 549 .

ص : 119

قوله : ( وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجه حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ) . . أی کان الناس یحترمونه إکراماً لفاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فلمّا ماتت واستمرّ علی عدم الحضور عند أبی بکر ، قصّر الناس عن ذلک الاحترام لإرادة دخوله فیما دخل فیه الناس ، فلذلک قالت عائشة - فی آخر الحدیث - : لما جاء وبایع ، کان الناس قریباً إلیه حین راجع الأمر المعروف ، وکأنّهم کانوا یعذّورنه فی التخلّف عن أبی بکر فی مدّة حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] بشغله (1) بها وتمریضها وتسلیتها عمّا هی فیه من الحزن علی أبیها ; ولأنها لمّا غضبت من ردّ أبی بکر علیها فیما سألته من المیراث رأی علی [ ( علیه السلام ) ] أن یوافقها فی الانقطاع عنه . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : ابوبکر بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ردّ کرده در باب دعوی آن حضرت میراث را ، و چون نزد مخاطب در مفهوم ردّ ، تکذیب داخل است یا عین آن است ، ثابت شد که ابوبکر - العیاذبالله - تکذیب دعوی میراث نموده ، خسران دو جهان اندوخته ، ‹ 259 › و آتش غضب پروردگار بر خود افروخته .


1- فی [ الف ] : ( یشغله ) والظاهر ما أثبتناه ، أو کما فی المصدر : ( لشغله ) .
2- [ الف ] باب غزوه خیبر من کتاب المغازی [ ب ] فتح الباری 7 / 398 ( طبع سنه 1348 ) . [ فتح الباری 7 / 378 ] .

ص : 120

و تفریق در ردّ شهادت و ردّ دعوی معقول نمیشود که ردّ شهادت را تکذیب لازم شود ، و ردّ دعوی بی تکذیب متحقق شود .

و مع هذا (1) از عبارت “ شرح مواقف “ - که سابقاً گذشته - صاف ظاهر است که ابوبکر ردّ شهادت حسنین ( علیهما السلام ) و ردّ شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن نموده ، و این ردّ را معلّل ساخته به فرعیت حسنین ( علیهما السلام ) ، و نرسیدن شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن به نصاب بیّنه که آن را - به سبب مزید انهماک در اتّباع شیطان غَرور و ابتلا به عجز و قصور - به قصور تعبیر کرده .

قال فی شرح المواقف :

قلنا : أمّا الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] فللفرعیة . . إلی أن قال :

وأمّا علیّ [ ( علیه السلام ) ] وأُمّ أیمن (2) فلقصورهما عن نصاب البیّنة . . إلی آخره (3) .

و ظاهر است که معنای قول او : ( أمّا الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] فللفرعیة . . ) آن است که : اما ردّ کردن شهادت حسن و حسین [ ( علیهما السلام ) ] پس به سبب فرعیت است .


1- ( و مع هذا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( أم کلثوم ) .
3- المواقف 3 / 598 ، شرح المواقف 8 / 356 .

ص : 121

و همچنین معنای قول او : ( و أمّا علی [ ( علیه السلام ) ] و أُمّ أیمن فلقصورهما . . ) آن است که : و اما ردّ شهادت علی [ ( علیه السلام ) ] و اُمّ أیمن پس به سبب قصور ایشان است از نصاب بیّنه .

و دلیل بر تقدیر لفظ ( ردّ شهادت ) کلام سابق است أعنی قوله : ( فردّ أبو بکر شهادتهم ) .

و هرگاه حسب افاده شارح “ مواقف “ و صاحب “ مواقف “ ردّ ابوبکر شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) [ را ] ثابت شد ، بنابر افاده مخاطب واضح گردید که ابوبکر [ که آنها را ] تکذیب نموده ، کفر خود به کمال وضوح رسانیده .

و نیز حسب تصریحات ائمه سنیه شریح قاضی ردّ شهادت حضرت امام حسن ( علیه السلام ) نموده ، و ابوحنیفه - حسب روایت صاحب “ نوادر “ - به ردّ آن مردود بر تقلید تابعی - که از ائمه تابعین باشد ، و افتا در زمن صحابه و مزاحمتشان در فتوا نماید ، و تجویز نمایند صحابه برای او اجتهاد را - استدلال نموده .

در “ کشف الاسرار “ شرح اصول به زودی مذکور است :

و ذکر الصدر الشهید حسام الأئمة فی شرح أدب القاضی : أن فی تقلید التابعی عن أبی حنیفة . . . روایتین :

إحداهما - وهو الأشهر - : أنه قال : لا أُقلّدهم ، هم رجال اجتهدوا ونحن رجال نجتهد . وهو الظاهر من المذهب .

ص : 122

والثانیة - ما ذکر من (1) النوادر - : أنّ التابعی إن کان من أئمة التابعین ، وأفتی فی زمن الصحابة ، وزاحمهم فی الفتوی ، وسوّغوا له الاجتهاد ، فأنا أُقلّده ; لأنهم لمّا سوّغوا له الاجتهاد ، وزاحمهم فی الفتوی ، فقد صار مثلهم بتسلیمهم (2) مزاحمته إیاهم ، ألا تری أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] تحاکم إلی شریح ، وکان عمر . . . ولاّه القضا فخالف علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فی ردّ شهادة الحسن [ ( علیه السلام ) ] له للقرابة ، وکان من رأی علی [ ( علیه السلام ) ] جواز شهادة الابن لأبیه .

وخالف مسروق ابن عباس فی النذر به ذبح الولد ، فأوجب مسروق فیه شاة ، بعد ما أوجب ابن عباس فیه مائة من الإبل ، فرجع إلی قول مسروق .

وسئل ابن عمر ‹ 260 › عن مسألة فقال : سلوا عنها سعید بن جبیر ، فهو أعلم بها منی .

وکان أنس بن مالک إذا سئل عن مسألة فقال : سلوا عنها مولانا الحسن .

فثبت أن الصحابة کانوا یسوّغون الاجتهاد للتابعین ، ویرجعون إلی أقوالهم ، ویقدّرونهم (3) من جملتهم ویعدّونهم من


1- [ ج ] فی .
2- فی [ الف ] : ( تسمّیهم ) و ما أثبتناه من المصدر .
3- کذا ، والظاهر : ( ویقدّرون أنهم ) .

ص : 123

حملة العلم ، ولمّا کان کذلک وجب تقلیدهم کتقلید الصحابة .

وجه الظاهر : أن قول الصحابی إنّما جعل حجة لاحتمال السماع ، ولفضل إصابتهم فی الرأی ببرکة صحبة النبیّ علیه [ وآله ] السلام وذانک مفقودان فی حق التابعی ، وإن بلغ درجة الاجتهاد وزاحمهم فی الفتوی ، ولا حجّة لهم فیما ذکروا من الأمثلة ; لأن غایة ذلک أنهم صاروا مثلهم [ فی الفتوی ] (1) وزاحموهم فیها ، و أن الصحابة سلّمت لهم الاجتهاد ، و لکن المعانی التی بنی علیها وجوب التقلید [ من ] (2) احتمال السماع ومشاهدة أحوال التنزیل ، وبرکة صحبة النبیّ علیه [ وآله ] السلام وذلک مفقود فی حقّهم أصلا فلا یجوز تقلیدهم به حال . (3) انتهی .

از این عبارت واضح است که حسب روایت صاحب “ نوادر “ به روایت ردّ شریح شهادت امام حسن ( علیه السلام ) [ را ] ابوحنیفه احتجاج و استدلال بر تقلید تابعی نموده ، و صاحب “ کشف الاسرار “ اگر چه در دلالت آن بر این مطلوب کلام کرده ، و تأیید عدم تقلید نموده ، لیکن دلالت این قصه و دیگر قصص را بر آنکه تابعین مثل صحابه در فتوا گردیدند ، و مزاحمتشان در فتوا نمودند ، و [ اینکه ] صحابه تسلیم کردند برای ایشان اجتهاد را ، تسلیم کرده .


1- الزیادة من نسخه [ ج ] والمصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف و ب و ج ] قبل باب الإجماع بنحو صفحة . [ کشف الاسرار 3 / 335 ] .

ص : 124

پس حسب افاده مخاطب ثابت شد که این حضرات - معاذالله - این تکذیب را که از شریح صادر شده پسندیده اند ، و تهمت تسویغ این تکذیب [ را ] به سوی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کشیده [ اند ] .

اما آنچه گفته : و هرکه در میان این هر دو چیز فرق نکند ، و عدم حکم را تکذیب شاهد یا مدعی پندارد ، نزد علما قابل خطاب نمیماند .

پس ثبوت مخالفت حکم قطعی و ثابت ، و انحراف از تمسک اهل بیت ( علیهم السلام ) که حسب افاده کابلی ، استلزام آن ترک ولای این حضرات را ثابت است ، در ثبوت ضلال و هلاک و خسران ابدی ابی بکر کافی است ، پس جدّ و جهد او در نفی تکذیب ، سودی به او نمیرساند ، و امام و مقتدای او را از کفر و ضلال نمیرهاند ، و هر که اذعان به این معنا نکند ، نزد علما قابل خطاب نباشد .

با آنکه چون ردّ ابوبکر بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و ردّ شهادت جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و حسنین ( علیهما السلام ) حسب افادات علمای سنیه ثابت است ، بنابر تصریح مخاطب جسارت ابی بکر بر تکذیب هم - العیاذ بالله من ذلک - ثابت شد .

اما آنچه گفته : و چون مسأله شرع که منصوص قرآن است همین است که تا وقتی که یک مرد و دو زن نباشند ، حکم کردن نمیرسد ، ابوبکر در این حکم نکردن مجبور حکم شرع بود .

ص : 125

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه مجرد دعوی ‹ 261 › حضرت فاطمه ( علیها السلام ) برای ثبوت هبه فدک کافی و وافی بود ، حاجت به استشهاد واستناد نداشت ; زیرا که قطع نظر از دلالت آیه تطهیر و احادیث کثیره مثل حدیث ثقلین و غیر آن بر عصمت آن حضرت ، از کلام خود مخاطب ثابت است که : دعوی غیر واقع از آن حضرت محال است ، حیث قال - آنفاً - :

پس چون هبه در واقع تحقق نداشته باشد ، صدور دعوی و وقوع شهادت از این اشخاص - که نزد شیعه معصوم و نزد ما محفوظند - امکان و گنجایش ندارد . (1) انتهی .

و نیز مخاطب تصریح کرده که : ابوبکر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را در دعوی آن حضرت تصدیق کرد (2) .

پس بعدِ ثبوت صدق دعوی و تصدیق صدّیق سنیه حاجت به شهود نبود .

و نیز خود ابوبکر - حسب روایت “ طبقات “ ابن سعد که منقول شده - به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفته :

فتعلمین أن أباک أعطاکها ؟ فوالله لئن قلت : نعم ، لأقبلنّ قولک ولأصدّقنّک (3) .


1- تحفه اثنا عشریه : 278 .
2- مراجعه شود به اوئل همین طعن .
3- الطبقات الکبری 2 / 316 .

ص : 126

به مفاد این کلام مؤکد همین (1) قبول دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و تصدیق آن حضرت بر ابوبکر واجب و لازم بود ، پس به کمال وضوح و ظهور ثابت شد - حسب اعتراف مخاطب و حسب اعتراف خود ابوبکر - که دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به مجرد ارشاد باسداد آن حضرت ثابت و متحقق و واجب التصدیق بود ، حاجت به شاهدی نداشت ، فثبت أن طلب الشهود - کما وقع من العنود الکنود - نشأ من الانهماک فی العناد والجحود ، والحمد لله الودود علی وضوح المقصود .

و هرگاه هبه فدک به مجرد دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ثابت باشد ، شهادت اُمّ أیمن و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) موجب مزید وضوح و ظهور است ، و مصداق نور علی نور ، نه مقام تشبث به حیل کذب و زور ( وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور ) (2) ، ( فَإِنَّها لا تَعْمَی الابْصارُ وَلکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ) (3) . .

فظهر وبان : أن أبا بکر ما کان مجبوراً ولا معذوراً وإنّما کان فی عدم الحکم بغُرور الغَرور مغروراً ، ( یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً ) (4) .


1- لفظ : ( همین ) از [ ج ] آورده شد ، و در [ الف ] اینجا به اندازه یک کلمه سفید است .
2- النور ( 24 ) : 40 .
3- الحجّ ( 22 ) : 46 .
4- الانعام ( 6 ) : 112 .

ص : 127

دوم : آنکه از عبارت “ تفسیر کبیر “ ظاهر است که بر هبه فدک اُمّ أیمن و مولای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) شهادت دادند (1) ، و از روایات دیگر شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت است ، پس اینجا شهادت دو مرد و یک زن متحقق شد ، و از نصاب کامل شهادت هم زیاده ثابت شد ، پس اصلا عذری برای ابوبکر و أتباع او - که به محض کذب و زور دعوی مجبور بودنش مینمایند - باقی نماند ، فثبت به حمد الله الغفور أنه ما کان بمجبور ، ولا فی ترک الحکم بمعذور .

سوم : آنکه حکم به شهادت شاهد واحد با یمین جایز است ، و احادیث و روایات بسیار بر آن دلالت دارد ، و مذهب ابی بکر نیز جواز حکم به شاهد واحد و یمین بود چنانچه سابقاً از “ کنزالعمال “ منقول شد (2) .

و در “ تلویح شرح توضیح “ مذکور است :

المروی عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قضی بشهادة شاهد ویمین صاحب الحقّ .

وروی عنه : أن النبیّ ‹ 262 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبا بکر وعمر وعثمان کانوا یقضون بشهادة الواحد والیمین . (3) انتهی .


1- اوائل همین طعن به نقل از تفسیر رازی 29 / 284 - 285 گذشت .
2- اوائل همین طعن به نقل از کنزالعمال 7 / 23 گذشت .
3- [ الف و ج ] فصل فی الانقطاع من الرکن الثانی . ( 12 ) . [ شرح التلویح علی التوضیح 2 / 9 ] .

ص : 128

فلو کان أبو بکر من أصحاب الیمین لصدّق الشهادة ، بل الدعوی بلا شاهد ویمین ، فکیف والشهادة قامت ، والقیامة علیه قامت ، والملامة علیه دامت . . حیث لم یسمع الدعوی ولا الشهادة المفیدة للیقین ، ولا قطع الحجّة بعرض الیمین ، فنعوذ بالله من کید من یکذب جهاراً ویمین (1) .

چهارم : آنکه شهادت تنها جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مفید قطع و یقین بود ، فکیف إذا انضمّ إلیه شهادة غیره کأُمّ أیمن ومولی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ! چه حق تعالی شهادت آن حضرت را قبول ساخته ، و آن حضرت را شاهد تصدیق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گردانیده ، قال الله تعالی : ( أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ ) (2) والمراد بالشاهد : علی ( علیه السلام ) .

قال السیوطی فی الدرّ المنثور فی تفسیر هذه الآیة :

أخرج ابن أبی حاتم ، وابن مردویه ، وأبونعیم - فی المعرفة - ، عن علی ابن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] قال : « ما من رجل من قریش إلاّ نزل فیه طائفة من القرآن » ، فقال له رجل : ما نزل فیک ؟ قال : « أما تقرأ سورة هود : ( أَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ ) ؟ رسول الله علی بیّنة من ربّه ، وأنا شاهد منه » .


1- المین : الکذب ، وقد مان الرجل یمین مَیْناً ، فهو مائن ومَیُون . انظر : الصحاح 6 / 2210 .
2- هود ( 11 ) : 17 .

ص : 129

وأخرج ابن مردویه ، وابن عساکر ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] - فی الآیة - قال : « رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی بیّنة من ربّه ، وأنا شاهد منه » .

وأخرج ابن مردویه - من وجه آخر - ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « ( أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ ) أنا ، ( وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ ) علی » (1) .

پس عدم قبول ابوبکر شهادت شاهدی که واحد احد آن را قبول ساخته ، دلیل خروج او از ایمان و ایقان و انهماک او در مجازفه و عدوان است ، وهو فی کمال الوضوح والعیان ، کما لا یخفی علی من لم یتخبّطه الشیطان ، والله المستعان .

پنجم : آنکه قصه شهادت خزیمة بن ثابت دلالت دارد بر آنکه حکم به شهادت شاهد واحد - هرگاه شهادت او مفید یقین شود - بلاریب جایز است ، و خود مخاطب سابقاً اعتراف کرده به اینکه (2) خبر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مفید یقین است (3) ، پس عدم حکم ابوبکر به شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) محض مخالفت حق و یقین ، و متابعت شیطان لعین باشد .

سبحان الله ! حکم به شهادت تنها خزیمة بن ثابت جایز باشد ، و حکم به


1- [ الف ] سوره هود . [ ب ] الدرّ المنثور 3 / 324 ( طبع بیروت ) .
2- [ ج ] آنکه .
3- تحفه اثنا عشریه : 275 .

ص : 130

شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که خزیمه از ادنای چاکرانش بوده - ناجایز باشد ؟ ! ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) . .

. . فاعتبروا یا أولی الألباب !

و قصه شهادت خزیمه را بسیاری از اکابر علمای سنیه نقل کرده اند .

زمخشری در “ ربیع الابرار “ در بیان وجه تسمیه خزیمة بن ثابت به ذوالشهادتین گفته :

روی أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم استقضاه ‹ 263 › یهودی دیناً ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أو لم أقضک ؟ » فطلب البیّنة ، فقال لأصحابه : « أیّکم یشهد لی ؟ » فقال خزیمة : أنا یا رسول الله ! قال : « وکیف تشهد بذلک و لم تحضره ؟ و لم تعلمه ؟ » قال : یا رسول الله ! نحن نصدّقک علی الوحی من السماء ، فکیف لا نصدّقک علی أنک قضیته ؟ !

فأنفذ شهادته ، وسمّاه بذلک ; لأنه صیّر شهادته بشهادة رجلین (2) .

و در “ تفسیر نیشابوری “ مذکور است :


1- سورة ص ( 38 ) : 5 .
2- [ الف و ج ] الباب الثانی والثلاثون فی الأسماء والکنی . ( 12 ) . [ ربیع الابرار 2 / 460 ، ویقرب من ذلک ما ذکره کلّ من تعرّض لترجمة خزیمة ] .

ص : 131

روی : أن خزیمة بن ثابت شهد لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی وفق دعواه ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « کیف شهدت لی ؟ » فقال : یا رسول الله ! أُصدّقک علی الوحی النازل علیک من فوق سبع سموات ، أفلا أُصدّقک فی هذا القدر ؟ ! فصدق رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم منه (1) ، وسمّاه ب : ذی الشهادتین . (2) انتهی .

و هر چند دلالت قصه خزیمة بن ثابت بر حکم به جواز شهادت واحد در صورت حصول علم در نهایت وضوح و ظهور است ، لکن چون کار با ارباب عصبیت و زور است ، ناچار اثبات این دلالت به اعتراف و تصریح ابوداود - صاحب “ سنن “ مشهور که از اجله ائمه و اعاظم صدور است - نموده میشود ، پس باید دانست که ابوداود در “ سنن “ خود گفته :

باب إذا علم الحاکم صدق شهادة الواحد یجوز له أن یقضی به .

حدّثنا محمد بن یحیی بن فارس : أن الحکم بن نافع حدّثهم ، قال : أنبأنا شعیب ، عن الزهری ، عن عمارة بن خزیمة أن عمّه حدّثه - وهو من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابتاع فرساً من أعرابی ، فاستتبعه


1- فی المصدر : ( فیه ) .
2- تفسیر نیشابوری : 1 / 258 ( ذیل آیات 34 - 39 سوره بقره ) .

ص : 132

النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لیقضیه ثمن فرسه ، فأسرع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم المشی وأبطأ الأعرابی ، فطفق رجال یعترضون الأعرابی فیساومونه بالفرس ، ولا یشعرون أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ابتاعه ، فنادی الأعرابی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال : إن کنت مبتاعاً هذا الفرس وإلاّ بعته ، فقام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین سمع نداء الأعرابی فقال : « أولیس قد ابتعته منک ؟ ! » قال الأعرابی : لا والله ما بعتکه ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « بلی قد ابتعته منک » ، فطفق الأعرابی یقول : هلمّ شهیدا ، فقال خزیمة : أنا أشهد أنک قد بایعته ، فأقبل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی خزیمة ، فقال : « بِمَ تشهد ؟ » فقال : بتصدیقک یا رسول الله ! فجعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شهادة خزیمة بشهادة رجلین (1) .

از ملاحظه این عبارت صاف ظاهر است که ابوداود این روایت را دلیل جواز حکم به شهادت واحد - هرگاه حاکم را علم به صدق حاصل شود - گردانیده ، و بابی خاص برای بیان این مسأله منعقد گردانیده ، فللّه الحمد که بعدِ این همه در ظهور جور و عدوان ‹ 264 › ابوبکر و عدول او از طریقه حق و ایقان اصلا ریبی و اشتباهی باقی نماند .


1- [ الف و ب و ج ] کتاب القضاء 152 / 362 جلد ثانی ( مطبوع دهلی ) . [ سنن ابوداود 2 / 166 - 167 ] .

ص : 133

و نیز از قصه خزیمة بن ثابت ، ثابت میشود که ادای شهادت بر امری که بالقطع و الیقین - و لو به محض دعوی المدعی - ثابت باشد جایز است ، و چون خبر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اعتراف خود مخاطب مفید یقین است (1) ، و نیز به اعتراف مخاطب ابوبکر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را در دعوی هبه فدک تصدیق کرده ، پس ثابت شد که علم و قطع به صحت و صدق دعوی آن حضرت داشته ، پس بنابر این اگر ابوبکر حظی از ایمان میداشت - مثل خزیمه - ادای شهادت بر این دعوی میکرد ، یا کسی دیگر را امر به ادای شهادت بر این دعوی میکرد و بعدِ استحصال حکم به حقیّت آن حضرت ، از قاضی دیگر به ارجاع حکم سوی او علی التقدیر الاول ، یا حکم خود علی التقدیر الثانی ، دست از غصب فدک بر میداشت ، و خود را رسوای هر دو جهان نمیساخت .

و از ملاحظه “ صحیح بخاری “ هم ثابت است که حکم به شهادت شاهد واحد جایز است ; زیرا که بخاری - در کتاب الهبة ، بعد باب : لا یحلّ لأحد أن یرجع فی هبته وصدقته - گفته :

باب ; حدّثنا إبراهیم بن موسی ، حدّثنا هشام بن یوسف : أن


1- تحفه اثنا عشریه : 275 .

ص : 134

ابن جریح أخبرهم ، قال : أخبرنی عبد الله بن عبید الله بن أبی ملیکة : أن بنی صهیب (1) - مولی ابن جدعان - ادّعوا بیتین وحجرةً أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعطی ذلک صهیباً ، فقال مروان : من یشهد لکما علی ذلک ؟ قالوا : ابن عمر ، فدعاه ، فشهد : لأعطی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صهیباً بیتین وحجرةً ، فقضی مروان بشهادته لهم (2) .

از این روایت ظاهر است که : مروان - قاضی معاویه - حکم به شهادت تنها ابن عمر نموده ، و ظاهر است که انکاری بر این حکم از معاویه - که به اعتراف ابن حجر در “ صواعق “ خلیفه بر حق و امام صدق بوده ! (3) - نیز نقل نکرده اند ، و نه از ابن عمر و نه از دیگر صحابه .

پس حسب تقریرات مخاطب و اسلاف او - در تمسک به عدم نکیر بر افعال خلفا - حقیت این حکم مروان بالبداهة ثابت شد .

و نیز ایراد بخاری این روایت را در “ صحیح “ خود دلیل واضح است بر آنکه بخاری این حکم مروان را بر حق و صواب دانسته ، و الاّ تجویز ایراد حکم باطل به مقام اثبات احکام شرعیه در چنین کتاب جلیل الشأن - که حلیف


1- فی [ الف ] صهیباً ، والصحیح ما أثبتناه کما فی [ ج ] والمصدر .
2- [ ب ] البخاری 3 / 164 ( طبع مصر سنه 1313 ) . [ صحیح بخاری 3 / 143 ] .
3- کلام او در طعن دوازدهم صحابه از الصواعق المحرقة 2 / 625 - 627 خواهد آمد .

ص : 135

قرآنش میدانند ! - توجیه طعن عظیم و عیب فضیح به سوی بخاری است .

و ملا یعقوب لاهوری در “ خیر جاری “ (1) در شرح قوله : ( فقضی مروان . . إلی آخره ) گفته :

هو : ابن الحکم بن أبی العاص الأموی کان والیاً بالمدینة من جهة معاویة . .

قال ابن بطّال : فإن قیل : کیف قضی بشهادته وحده ؟ قلنا : إنّما حکم بشهادته مع یمین الطالب ، و لم یذکر ذلک فی الحدیث . انتهی .

ویحتمل أن یکون معلوماً له ، ولکنه أراد أن لا یحکم بعلم نفسه دفعاً للتهمة عن نفسه . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که علمای سنیه این حکم مروان را باطل و ناجایز نمیدانند ، بلکه توجیه و تصویب آن مینمایند ، و از \ 177 [ ج ] (3) قول او : ( ویحتمل . . ) إلی آخره .


1- لا نعلم بطبعه ، و لم تصل لنا إلاّ مخطوطته الناقصة ، ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 5 / 453 ، فقال : الشیخ العالم المحدّث أبو یوسف یعقوب البنانی اللاهوری . . . و من مصنفاته کتابه خیر الجاری فی شرح صحیح البخاری . . . وله شرح علی تهذیب الکلام .
2- خیر جاری : وانظر : عمدة القاری 13 / 177 .
3- از اینجا تا حدود 14 صفحه بعد از نسخه [ ج ] آورده شد و نسخه [ الف و ب ] فاقد این قسمت است .

ص : 136

واضح است که در صورت علم به صدق دعوی ، حکم به شهادت واحد بنابر دفع تهمت جایز است .

و حکم به صدق دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - حسب تصریح مخاطب - \ 178 [ ج ] ابوبکر را حاصل بود .

و ظاهر است که در حکم به ملک فدک برای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مقام تهمت هم نبود ، بلکه در عکس آن البته مقام تهمت بود که حسب تصریح روایت احمد بن حنبل و ابوداود و غیرهما - أعنی روایة : إن الله إذا أطعم نبیّاً طعمة ثم قبضه ، جعلها للذی یقوم من بعده (1) - ابوبکر متروکات آن حضرت را برای خود گردانیده ، پس در این صورت بالاولی ابوبکر را جایز بود حکم به شهادت شاهد واحد ، والحمد لله الواحد الأحد الماجد حیث یظهر الحق ویجعل الباطل کالرماد الخامد .

\ 179 [ ج ] و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

[ قوله : ] (2) ( باب ) کذا للجمیع به غیر ترجمة ، وهو کالفصل من الباب الذی قبله ، ومناسبته له أن الصحابة بعد ثبوت عطیة النبیّ


1- در طعن دوازدهم ابوبکر به نقل از مسند احمد 1 / 4 ، کنزالعمال 5 / 605 ، الریاض النضرة 2 / 127 - 128 ، فصل الخطاب : 471 گذشت .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 137

صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ذلک لصهیب لم یستفصلوا : هل رجع أم لا ؟ فدلّ علی أن لا أثر للرجوع فی الهبة (1) .

و این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه نزد صحابه به مجرد اخبار ابن عمر هبه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای صهیب ثابت شده ، و نیز این روایت مستدل بها است ، وقابل استنباط احکام .

و نیز در “ فتح الباری “ گفته :

\ 181 [ ج ] قوله : لأعطی - بفتح اللام ، هی لام القسم - کأنّه أعطی الشهادة حکم القسم ، أو فیه قسم مقدّر وعبّر عن الخبر بالشهادة ، والخبر یؤکد بالقسم کثیراً ، وإن کان السامع غیر منکر ، ویؤکّد کونه خبراً أن مروان قضی لهم بشهادة ابن عمر وحده ، ولو کانت شهادة حقیقة لاحتاج إلی شاهد آخر .

ودعوی ابن بطّال : أنه قضی لهم بشهادته ویمینهم .

فیه نظر ; لأنه لم یذکر فی هذا الحدیث ، وقد \ 182 [ ج ] استدل به بعض المتأخرین لقول بعض السلف - کشریح - : انه یکفی الشاهد الواحد إذا انضمّ إلیه قرینة تدلّ علی صدقه (2) .


1- فتح الباری 5 / 174 .
2- فتح الباری 5 / 175 .

ص : 138

\ 183 [ ج ] و نیز در “ فتح الباری “ گفته :

وقال ابن التین : یحتمل أن یکون مروان أعطی ذلک من یستحقّ عنده العطاء من مال الله ، فإن کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أعطاه کان تنفیذاً له ، وإن لم یکن کان هو المنشیء للعطاء .

قال : وقد یکون ذلک خاصّاً بالفیء کما وقع فی قصة أبی قتادة حیث قضی له بدعواه وشهادة من کان عنده (1) . \ 185 [ ج ] ششم : آنکه حکم را بی دو مرد یا یک مرد و دو زن علی العموم والاطلاق ناجایز گردانیدن و به این سبب شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را به درجه هبوط از صلاحیت عمل بر آن رسانیدن اگر چه حسب ظاهر حمایت خلافت مآب است لیکن در حقیقت تسفیه و تحمیق و تضلیل خود آن عالی نصاب (2) و عمر بن الخطاب است ; زیرا که این هر دو به مواقع عدیده به غیر قیام شهادت حکم نموده اند (3) .

\ 187 [ ج ] محب الدین طبری در “ ریاض النضره “ گفته :

عن محمد بن زیاد ، قال : کان عمر حاجّاً فجاء رجل قد لطمت


1- فتح الباری 5 / 175 .
2- نصاب : نژاد و اصل هر چیزی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- یعنی بدون اینکه شهادتی در کار باشد ، قضاوت کرده اند .

ص : 139

عینه فقال : من لطم عینک ؟ فقال : علی بن أبی طالب . فقال : لقد وقعت علیک عین الله ، و لم یسأل ما جری منه ولِمَ لطمه ، فجاء علی [ ( علیه السلام ) ] - والرجل عند عمر - فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « هذا الرجل رأیته یطوف وهو ینظر إلی الحرم فی الطواف » ، فقال عمر : لقد نظرت بنور الله .

وفی روایة : کان عمر یطوف بالبیت وعلی [ ( علیه السلام ) ] یطوف أمامه إذ عرض رجل لعمر فقال : یا أمیرالمؤمنین ! \ 188 [ ج ] خذ حقی من علی بن أبی طالب ، قال : و ما باله ؟ قال : لطم عینی ، قال : فوقف عمر حتّی لحق به علی [ ( علیه السلام ) ] قال : لطمت عین هذا یا أبا الحسن ؟ قال : نعم یا أمیرالمؤمنین ، قال : ولِم ؟ قال : « لأنی رأیته ینظر حرم المؤمنین فی الطواف » ، فقال عمر : أحسنت یا أبا الحسن . . ثمّ أقبل علی الرجل فقال : وقعت علیک عین من عیون الله تعالی فلا حقّ لک (1) .

\ 189 [ ج ] از این عبارت ظاهر است که : عمر بر مجرد دعوی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که : این کس - که چشم او را آن حضرت بر کنده - به حرم مؤمنین نظر میکرد ، اکتفا کرده و تصدیق آن حضرت نموده و گفته که : تو دیدی به نور خدا .


1- [ ج ] الفصل السادس ، من الباب الرابع ، من القسم الثانی ، ذکر اختصاصه بإحالة جمع من الصحابة عند سؤالهم علیه . [ الریاض النضرة 2 / 260 ( طبع مصر ) ] .

ص : 140

و بنابر روایت دیگر گفت که : نیک کردی ای ابا الحسن ! و به آن چشم برکنده گفت که : واقع شد بر تو عینی از عیون الله ، پس نیست حق برای تو .

پس اگر حکم به غیر دو مرد یا یک مرد و دو زن روا نباشد ، اینجا حکم خلیفه ثانی به تصدیق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در آنکه این کس حرم مؤمنین را میدید \ 190 [ ج ] و تصویب آن حضرت در برکندن چشمش موجب طعن عظیم بر خلیفه ثانی باشد .

< شعر > چشم بداندیش که برکنده باد * عیب نماید هنرش در نظر < / شعر > و لله الحمد که این روایت برای اظهار عدوان و مجازفه ابی بکر و کمال جور و جفا و ظلم و اعتدای او کافی و وافی است که هرگاه مرتبه صدق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به مثابه [ ای ] باشد که ابن خطاب تصدیق آن حضرت به محض دعوی آن جناب نماید ، ومؤاخذه بر لطم عین مرد حاجّ مسلم نکند ، \ 191 [ ج ] بلکه تأیید و تصدیق آن جناب به کمال استبشار و ابتهاج نماید ، پس ابوبکر که عمل به شهادت آن حضرت نکرد و مجبوری و ناچاری خود ظاهر ساخت ، و به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) کلمه سخیفه : ( أبرجل وامرأة تستحقّینها ؟ ! ) بر زبان خسارت توأمان آورد ، بلاریب - حسب عمل عمر بن الخطاب - خارج از صواب باشد و مخالف سنت و کتاب ، و لله الحمد فی المبدء والمآب .

ص : 141

\ 192 [ ج ] و در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن القاسم بن محمد : أن أبا السیارة أولع بامرأة أبی جندب یراودها عن نفسها ، فقالت : لا تفعل ، إن أبا جندب إن یعلم بهذا یقتلک . . فأبی أن ینزع ، فکلّمت أخا أبی جندب ، فکلّمه فأبی أن ینزع . . فأخبرت بذلک أبا جندب ، فقال أبو جندب : إنی مخبر القوم : إنی أذهب إلی الإبل ، فإذا أظلمت جئت فدخلت البیت ، [ فإن جاء ] (1) فأدخلیه علیّ . .

فودّع أبو جندب القوم وأخبرهم : أنه ذاهب إلی الإبل ، فلمّا أظلم اللیل جاء وکمن فی البیت ، وجاء أبو السیارة ، وهی تطحن فی ظلمتها ، فراودها عن نفسها ، فقالت له : ویحک ! أرأیت هذا الأمر الذی تدعونی إلیه هل دعوتک إلی شیء منه قطّ ؟ قال : لا ، و لکن لا صبر لی عنک ، فقالت : ادخل البیت حتّی أتهیّأ لک . . فلمّا دخل البیت أغلق أبو جندب الباب ، ثمّ أخذه فدقّ من عنقه إلی عجب ذنبه ، فذهبت المرأة إلی أخی أبی جندب ، فقالت : أدرک الرجل ، فإن أبا جندب قاتله ، فجعل أخوه یناشده الله . . فترکه ، وحمله أبو جندب إلی مدرجة الإبل فألقاه ، فکان کلّما مرّ به إنسان


1- الزیادة من المصدر .

ص : 142

فقال له : ما شأنک ؟ فیقول : قد وقعت عن بکر فحطمنی . . فأمسی محدودباً ، ثمّ أتی عمر بن الخطاب فشکا إلیه ، فبعث عمر إلی أبی جندب ، فأخبره بالأمر علی وجهه ، فأرسل إلی أهل الماء فصدّقوه ، فجلّد عمر أبا السیارة مائة جلدة وأبطل دیته . الخرائطی فی اعتلال القلوب (1) .

\ 193 [ ج ] از این روایت ثابت است که عمر بن الخطاب ابوجندب را به مجرد دعوی او تصدیق کرده و حسب ادعای او که ابوالسیاره نزد زنش رفته ، اسقاط قصاص از ابوجندب - که ابوالسیاره را به حدّی زد که پشتش خمیده گردید - نمود ، بلکه ابوالسیاره را - به مفاد : ( زاد علی الطنبور نغمة ) ، و ( ضغث علی اباله ) (2) - علاوه بر ضرب ابوجندب خود صد تازیانه زد ، و ظاهر است که : شهادت بر دعوی ابوجندب که ابوالسیاره نزد زن او آمده واقع نشده ، و چطور شهادت بر این واقعه متحقق میشد که در حالی که ابوالسیاره نزد زن ابوجندب \ 194 [ ج ] آمد کسی آنجا نبود جز ابوجندب و زنش و ابوالسیاره ، که این واقعه در شب تاریک با خفا و استتار واقع شده ، آری تنها برادر ابوجندب بعد وقوع واقعه ضرب و کوب نزدش رسیده ، تخلیص ابوالسیاره از ابوجندب نموده .


1- [ ج ] ذیل حدّ الزنا ، من الفرع الرابع فی حدّ الزنا ، من الباب الثانی ، من کتاب الحدود ، من حرف الحاء . [ کنزالعمال 5 / 452 - 453 ] .
2- أی بلیة علی أخری کانت قبلها . انظر تاج العروس 14 / 6 ، وغیره .

ص : 143

پس اولاً : او تنها یک کس بود .

ومع هذا رؤیت و مجیء ابوالسیاره از خود نزد زن ابوجندب بر او متحقق نشده مگر به اخبار ابوجندب . و مع هذا او هم شهادت نزد عمر نداده که در روایت مذکور نیست .

بالجمله ; در عدم وقوع شهادت بر این واقعه - قطع نظر از آنکه در روایت مذکور نیست - ریبی نیست که در اینجا رؤیت شهود این واقعه را که واقع نشده ، پس تصدیق اهل ماء که در این روایت مذکور است مراد از آن : تصدیق رفتن ابوجندب نزد اهل ماء است که نزد شتران بر آب رفته باشد ، یا آنکه به ایشان شکایت مراوده ابوالسیاره بیان شد ، ایشان بیان کردن او را بیان کرده باشند و الاّ پر ظاهر است که اهل ماء در این واقعه حاضر نبودند .

\ 195 [ ج ] پس مقام استعجاب و استغراب اولی الالباب است که مجرد دعوی ابوجندب - که از آحاد ناس و عوام خلق بود - مقبول شود و موجب اسقاط قصاص از او گردد ، بلکه باعث بر تعزیر مَن ادّعی علیه الفجور گردد ، و دعوی حضرت فاطمه صدیقه کبری - علیها وعلی أبیها وبعلها وابنائها آلاف التحیة والثناء - قابل قبول نباشد ، بلکه شهادت اُمّ أیمن و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را هم ابوبکر و اتباع او و مخاطب کثیر الحیاء ! - که لاف اتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) میزند - موجب جواز حکم حسب آن نداند .

\ 198 [ ج ] و ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ به ترجمه اشعث انصاری - بعدِ ذکر قصه دخول مردی بر زوجه اشعث در غیبت او و قتل برادر اشعث او را - گفته :

ص : 144

\ 197 [ ج ] ولهذه القصة طریق أخری (1) أخرجها ابن مندة من طریق أبی بکر الهذلی ، عن عبد الملک بن یعلی اللیثی : أن بکر بن شداخ اللیثی قتل رجلاً یهودیاً فی عهد عمر ، فخرج عمر وصعد المنبر فقال : أذکّر الله رجلاً کان عنده علم بهذا إلاّ أعلمنی . . فقام إلیه بکر بن الشداخ ، فقال : أنا به ، فقال عمر : الله أکبر ! فقال بکر : خرج فلان غازیاً ، ووکلنی بأهله ، فجئت إلی بابه فوجدت هذا الیهودی وهو یقول : وأشعث غرّه الإسلام حتّی . . (2) إلی آخر الأبیات . قال : فصدّق عمر قوله وأبطل دمه (3) .

\ 199 [ ج ] از این عبارت واضح است که : عمر بن الخطاب به مجرد دعوی بکر بن شداخ حکم به ابطال دم این یهودی - که بکر او را قتل کرده - فرموده ، و تصدیق بکر بلاشاهد و بیّنه نموده ; پس به غایت عجیب است که مجرد دعوی بکر بن شداخ لایق تصدیق و موجب حکم باشد ، و دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - که با آن شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن بلکه شهادت مولای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم منضم گشته - اصلاً لایق اصغا و مجوّز حکم نباشد ! ( تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی ) (4) .


1- کذا فی [ ج ] والمصدر ، والصحیح : ( آخر ) .
2- فی المصدر : ( غزّه الإسلام منّی . . ) .
3- الإصابة 1 / 241 .
4- النجم ( 53 ) : 22 .

ص : 145

\ 201 [ ج ] و شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

و روی اللیث بن سعد : أُتی عمر . . . بفتی أمرد قد وجد قتیلاً ملقیً علی وجه الطریق ، فسأل عن أمره واجتهد فلم یقف له علی خبر ، فشق علیه ، فکان یدعو ویقول : اللهم أظفرنی بقاتله . . حتّی إذا کان رأس الحول أو قریباً من ذلک وُجد طفل مولود ملقیً فی موضع ذلک القتیل ، فأتی به عمر ، فقال : ظفرت بدم القتیل إن شاء الله . . فدفع الطفل إلی امرأة وقال لها : قومی بشأنه \ 202 [ ج ] وخذی منّا نفقته ، وانظری من یأخذه منک فإذا وجدت إمرأة تقبّله وتضمّه إلی صدرها فأعلمینی مکانها . . فلمّا شبّ الصبی جاءت جاریة فقالت للمرأة : إن سیدتی بعثتنی إلیک لتبعثی إلیها بهذا الصبی ، فتراه وتردّه إلیک ، قالت : نعم ، اذهبی به إلیها وأنا معک . . فذهبت بالصبی حتّی دخلت علی امرأة شابّة ، فجعلت تقبّله وتفدیه وتضمّه إلیها ، فإذا هی بنت شیخ من الأنصار من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، \ 203 [ ج ] فجاءت المرأة فأخبرت عمر ، فاشتمل علی سیفه وأقبل إلی منزلها فوجد أباها متّکئاً علی الباب ، فقال له : ما الذی تعلم من حال ابنتک ؟ قال : أعرفُ الناس بحقّ الله وحقّ أبیها مع حسن صلاتها وصیامها والقیام بدینها . فقال عمر : إنی أُحبّ أن أدخل إلیها وأزیدها

ص : 146

رغبة (1) فی الخیر . . فدخل الشیخ ثمّ خرج فقال : ادخل یا أمیر المؤمنین ! فدخل وأمر أن یخرج کلّ من فی الدار إلاّ أباها (2) ، ثمّ سألها عن الصبی فلجلجت \ 204 [ ج ] فقال : لتصدّقینی (3) ، ثمّ انتضی السیف ، فقالت : علی رسلک یا أمیر المؤمنین ! فو الله لأُصدّقک ! إن عجوزاً کانت تدخل علیّ فاتخذتها أُمّاً ، وکانت تقوم فی أمری بما تقوم به الوالدة ، وأنا لها بمنزلة البنت ، فمکثت کذلک حیناً ، ثمّ قالت : إنه قد عرض لی سفر ولی بنت أتخوّف علیها بعدی الضیعة ، وأنا أُحبّ أن أضمّها إلیک حتّی أرجع من سفری ، ثمّ عمدتْ إلی ابن لها أمرد فهیّأتْه وزیّنتْه کما تزیّن المرأة وأتتْنی به - ولا أشکّ (4) أنه \ 205 [ ج ] جاریة - فکان یری منی ما تری المرأة [ من المرأة ] (5) ، فاعتقلنی (6) یوماً وأنا نائمة ، فما شعرت


1- فی [ ج ] ( رغبته ) ، والصحیح ما أثبتناه کما فی المصدر .
2- فی المصدر : ( إیّاها ) .
3- فی [ ج ] : ( لتصدقنی ) ، والصحیح ما أثبتناه کما فی المصدر .
4- فی [ ج ] : ( لا شکّ ) ، والصحیح ما أثبتناه کما فی المصدر و شرح ابن أبی الحدید .
5- ما بین المعکوفین من شرح ابن أبی الحدید .
6- فی المصدر : ( فافقفلنی ) ، ولا معنی له ، وصحّحناه من شرح ابن أبی الحدید .

ص : 147

[ به ] (1) حتّی علانی وخالطنی ، فمددت یدی إلی شفرة کانت عندی فقتلته ، ثمّ أمرتُ به فألقی حیث رأیتَ ، فاشتملت منه علی هذا الصبیّ ، فلمّا وضعته ألقیته فی موضع أبیه ، هذا - والله ! - خبر علی ما أعلمتک . فقال عمر . . . : صدقت ، بارک الله فیک . . ! ثمّ أوصاها ووعظها ، وخرج (2) .

از این روایت ظاهر است که : خلیفه ثانی مجرد ادعای این دختر انصاری را تصدیق کرد ، و به سبب آن \ 206 [ ج ] خون این مرد مقتول [ را ] هدر کرد و قصاص آن [ را ] نگرفت ; پس تصدیق ادعای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به هزار اولویت واجب و لازم بود چه جا که شهادت جناب امیر ( علیه السلام ) و اُمّ أیمن و غیر آن با آن منضم شود ! !

\ 207 [ ج ] و (3) در “ اصابه “ ابن حجر عسقلانی در ترجمه ثابت بن قیس مسطور است :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ج ] 433 344 در وسط رساله کلمات عمر در سیاست و تدبیر منازل و معرفة الأخلاق . [ ازالة الخفاء 2 / 200 ، وانظر : شرح ابن أبی الحدید 12 / 103 - 104 ] .
3- [ ج ] ف [ فایده : ] أجاز أبوبکر وصیته برؤیاه ، و لم یجز وصیة النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فی فدک .

ص : 148

وفی البخاری مختصراً والطبرانی مطوّلاً : عن أنس قال : لمّا انکشف الناس یوم الیمامة قلت لثابت بن قیس : ألا تری یا عمّ ! ووجدته یتحنّط ، فقال : ما هکذا کنا نقاتل مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ! بئس ما عوّدکم أقرانکم ، اللهم إنی أبرأ إلیک ممّا جاء به هؤلاء وممّا صنع هؤلاء . . ثمّ قاتل حتّی قتل . . وکان علیه درع نفیسة ، فمرّ به رجل مسلم فأخذها ، فبینما رجل من المسلمین نائم أتاه (1) ثابت \ 208 [ ج ] فی منامه فقال : إنی أُوصیک بوصیة . . فإیّاک أن تقول : هذا حلم فتضیّعه ، إنی لمّا قتلت أخذ درعی فلان ، ومنزله فی أقصی الناس ، وعند خبائه فرس تستنّ ، وقد کفأ علی الدرع برمة وفوقها رحل (2) ، فأت خالداً فمره فلیأخذها ولیقل لأبی بکر : إن علیّ من الدین . . کذا و کذا ، و فلان عتیق ، فاستیقظ الرجل فأتی خالداً فأخبره ، فبعث إلی الدرع فأتی بها ، وحدّث أبا بکر برؤیاه ، فأجاز وصیته .

ورواه البغوی من \ 209 [ ج ] وجه آخر عن عطاء الخراسانی ، عن بنت ثابت بن قیس مطوّلاً (3) .


1- در حاشیه [ ج ] به عنوان استظهار آمده است : ( إذ أتاه ) .
2- [ ج ] رحل البعیر : هو کالسرج للفرس . ( 12 ) نهایة . [ النهایة 2 / 209 ] .
3- الاصابة 1 / 511 - 512 .

ص : 149

\ 211 [ ج ] و ابن عبدالبرّ در “ استیعاب “ در ترجمه ثابت بن قیس آورده که : هشام بن عمار به اسناد خود از بنت ثابت بن قیس روایت کرده که او گفت :

لمّا کان یوم الیمامة خرج - أی ثابت - مع خالد بن الولید إلی مسیلمة ، فلمّا التقوا انکشفوا ، فقال ثابت وسالم مولی أبی حذیفة : ما هکذا کنّا نقاتل مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . ثمّ حفر کلّ واحد منهما حفرة ، فثبتا وقاتلا حتّی قُتلا ، وعلی ثابت یومئذ درع له نفیسة ، فمرّ به رجل من المسلمین فأخذها ، فبینا رجل من المسلمین نائم إذ أتاه ثابت فی منامه فقال [ له ] (1) : إنی أُوصیک بوصیة فإیّاک أن تقول : هذا حلم ، فتضیّعها ! إنی لمّا قتلت أمس مرّ بی رجل من المسلمین فأخذ درعی ، ومنزله فی أقصی الناس \ 212 [ ج ] وعند خبائه فرس تستن فی طوله ، وقد کفأ علی الدرع برمة ، وفوق البرمة رحل ، فإذا أتیت خالداً فمره أن یبعث إلی درعی ویأخذها ، وإذا قدمت المدینة علی خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - یعنی أبا بکر . . . - فقل له : إن علیّ من الدین . . کذا و کذا ، و فلان من رقیقی عتیق و فلان . . فأتی الرجل خالداً فأخبره فبعث إلی الدرع فأتی بها ، وحدّث أبا بکر . . . برؤیاه ، فأجاز وصیّته بعد موته .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 150

قال : ولا نعلم أحداً أُجیزت وصیّته بعد موته غیر ثابت ابن قیس . . (1) .

\ 213 [ ج ] از این عبارت واضح است که ابوبکر وصیت ثابت بن قیس را به مجرد منام بعض اهل اسلام متحقق دانسته ، انفاذ حکم حسب آن نموده ; پس بنابر این مال ثابت را به مجرد این منام در دین غیر ثابت بالشهادة صرف کرده باشد ، و همچنین به مجرد خواب و خیال غلامان او را آزاد کرده ; فواعجبا ! که به مجرد منام غیر ثابت وصیت ثابت ثابت گردد ، و حکم حسب آن جایز باشد ، و حکم حسب دعوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) با وصف تسلیم عصمت آن حضرت هم - کما یظهر من کلام الکابلی حیث قال : وعصمة المدّعی لا یوجب الحکم علی وفق دعواه (2) - و همچنین حکم \ 214 [ ج ] به شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که خبر آن حضرت - حسب تصریح مخاطب مفید یقین است (3) و عصمت آن حضرت به تصریح والد مخاطب و غیر آن ثابت (4) - جایز نباشد .


1- الاستیعاب 1 / 203 - 202 ، و مراجعه شود به غوامض الاسماء المبهمة 2 / 833 .
2- الصواقع ، ورق : 258 .
3- تحفه اثناعشریه : 275 .
4- مراجعه شود به : طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر .

ص : 151

\ 215 [ ج ] ونیز ابوبکر مجرد دعوی ابوبشیر مازنی و جابر انصاری را تصدیق کرده ، و عمل به حسب دعوی شان کرده که هر دو را دراهم بسیار داد ، و اصلاً شاهدی و گواهی از ایشان نطلبید ، قصه ابوبشیر بعد از این از “ کنزالعمال “ منقول خواهد شد (1) ، و اما قصه جابر پس \ 217 [ ج ] در “ کنزالعمال “ به روایت ابن ابی شیبه و حسن بن سفیان وبزار و بیهقی و ابن سعد مذکور است :

\ 218 [ ج ] عن عمر مولی غفرة ، قال : لما توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم جاء مال من البحرین ، فقال أبو بکر : من کان له علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم شیء أو عدة فلیقم فلیأخذ .

فقام جابر فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال (2) : ‹ 265 › إن جاءنی مال من البحرین لأعطیتک (3) هکذا . . [ و ] هکذا - ثلاث مرار - وحثی (4) بیده . .

فقال له أبو بکر : قم فخذ بیدک . . فأخذ فإذا هی خمس مائة


1- کلمه : ( شد ) درست خوانده نمیشود .
2- از اینجا به بعد دنباله نسخه [ الف ] میباشد .
3- فی [ ج ] : ( لأُعطینّک ) .
4- فی [ الف ] : ( جثی ) ، والصحیح ما أثبتناه کما فی [ ج ] والمصدر .

ص : 152

درهم ، فقال : عدّوا له ألفاً . . وقسّم بین الناس عشرة دراهم عشرة دراهم . . إلی آخره (1) .

و (2) ابن سعد در “ طبقات کبری “ به اسناد خود نقل کرده :

عن زید بن أسلم وعمر بن عبد الله - مولی غفرة - ; قالا : لمّا قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال أبو بکر - لمّا جاءه مال من البحرین - : من کانت له علی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] عدة فلیأتنی ، قال : فجاءه جابر بن عبد الله الأنصاری ، فقال : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وعدنی إذا أتاه مال البحرین أن یعطینی هکذا . . وهکذا . . وهکذا - وأشار بکفّیه - فقال أبو بکر : خذ . . فأخذ بکفّیه بعدة (3) خمس مائة درهم فأعطاه إیّاها وألفاً ، ثمّ جاءه ناس کان وعدهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فأخذ کلّ إنسان ما کان وعده ، ثمّ قسّم ما بقی من المال فأصاب کلّ إنسان منهم عشرة دراهم (4) .


1- [ ج ] الفرع الأول فی خلافة أبی بکر ، من الفصل الثانی ، من الباب الثانی ، من کتاب الأمارة ، من حرف الهمزة . [ کنزالعمال 5 / 592 ] .
2- واو در نسخه [ ج ] آمده است .
3- فی المصدر : ( فعدّه ) .
4- الطبقات الکبری 2 / 317 .

ص : 153

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

حدّثنا علی بن عبد الله ، قال : حدّثنا سفیان ، قال : حدّثنا عمرو سمع محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، عن جابر بن عبد الله ، قال : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « لو قد جاء مال البحرین قد أعطیتک هکذا . . هکذا » ، فلم یجیء مال حتّی قبض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، فلمّا جاء مال البحرین (1) ، أمر أبو بکر ینادی : من کان له عند النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] عدة أو دین فلیأتنا ، فأتیته ، فقلت : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال لی : کذا . . و کذا ، قال : فحثی علیّ حثیة ، فعددتها فإذا [ هی ] (2) خمس مائة ، وقال : خذ مثلیها (3) .

و جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ گفته :

أخرج الشیخان عن جابر ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « لو جاء مال البحرین أعطیتک هکذا . . وهکذا » ، فلمّا جاء مال البحرین بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]


1- قسمت : ( قد أعطیتک هکذا . . هکذا » ، فلم یجیء مال حتّی قبض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، فلمّا جاء مال البحرین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب من تکفّل عن میّت دیناً . . إلی آخره ، ونیز در کتاب الخمس باب ما أقطع النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) من البحرین . ( 12 ) . [ ب ] صحیح البخاری کتاب الخمس . [ صحیح بخاری 3 / 57 - 58 ، وقریب منها فی 4 / 55 - 56 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 154

وسلّم قال أبوبکر : من کان له عند رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] دین أو عدة فلیأتنا ، فجئته فأخبرته ، فقال : خذ ، فأخذت فوجدتها خمس مائة ، فأعطانی ألفاً و خمس مائة . (1) انتهی .

و کرمانی در “ شرح “ خود - نقلا عن الطحاوی - گفته :

أمّا تحمل أبی بکر بعدة (2) النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فذلک لأن الوعد منه یلزم فیه الإنجاز ; لأنه من مکارم الأخلاق ، وأنه لعلی خلق عظیم .

وأمّا تصدیق أبی بکر . . . جابراً فی دعواه فلقوله : « من کذب علیّ متعمّداً فلیتبؤا مقعده من النار » ، فهو وعید ، ولا یظنّ بأن مثله یقدم علیه (3) .

حاصل آنکه : اما تحمل ابی بکر وعده رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را برای آن بود که وعده آن حضرت را انجاز و ایفا لازم است ; زیرا که ایفای وعده از مکارم اخلاق است ، و به درستی که آن حضرت هر آیینه بر خُلق عظیم بود .

اما تصدیق ابوبکر جابر را در دعوی پس به جهت قول آن حضرت است که فرمود : « کسی که دروغ بندد بر من از روی تعمد و قصد ، پس باید که مهیا


1- [ الف ] فصل فیما وقع فی خلافته من خلافة أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] تاریخ الخلفا صفحه : 59 ( [ چاپ ] کانپور هند ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 79 - 80 ] .
2- فی المصدر : ( لعدة ) .
3- [ الف ] باب من تکفل عن میت دیناً من کتاب الکفالة . ( 12 ) . [ شرح الکرمانی علی البخاری 10 / 125 ] .

ص : 155

کند جای خود را در آتش دوزخ » . و آن وعید است ، و گمان کرده نمیشود به اینکه به درستی که مثل جابر اقدام کند بر دروغ بستن بر آن حضرت ، با وجود این وعید .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث ‹ 266 › گفته :

وفیه قبول خبر الواحد العدل من الصحابة ، ولو جرّ ذلک نفعاً لنفسه ; لأن أبا بکر لم یلتمس من جابر شاهداً علی صحة دعواه (1) .

و عینی در “ شرح “ خود گفته :

قال بعضهم : وفیه قبول خبر الواحد العدل من الصحابة ولو جرّ ذلک نفعاً لنفسه ; لأن أبا بکر لم یلتمس من جابر شاهداً علی صحة دعواه . انتهی .

قلت : إنّما لم یلتمس شاهداً منه ; لأنه عدل بالکتاب والسنة ; أمّا الکتاب فقوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة ) (2) ، ( وَکَذلِک جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (3) ، فمثل جابر إن لم یکن من خیر أُمّة فمن یکون ؟ !

وأمّا السنة ; فلقوله علیه [ وآله ] السلام : « من کذب علیّ


1- [ الف ] کتاب الکفالة . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 4 / 375 ( طبع القاهرة سنه 1348 ) . [ فتح الباری 4 / 389 ] .
2- آل عمران ( 3 ) : 110 .
3- البقرة ( 2 ) : 143 .

ص : 156

متعمداً . . » إلی آخر الحدیث ، ولا یظنّ کذلک بمسلم فضلا عن صحابی ، فلو وقعت هذه المسألة الیوم فلا یقبل إلاّ ببیّنة (1) .

پس وای بر دین و اسلام اهل سنت که بر اَدانی صحابه تجویز کذب نکنند ، و دعاوی ایشان را به استدلال کتاب و سنت واجب القبول دانند ، و - العیاذ بالله - بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) تجویز کذب و دروغ بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمایند ، و تصدیق دعوی آن حضرت واجب القبول چه ، جایز القبول هم ندانند ! !

اگر نزد اهل سنت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هیچ شرفی و فضیلتی وثنایی و مدحی که موجب تصدیق آن جناب باشد نداشت ، آخر شرف صحبت که آن حضرت هم داشت !

مگر آنکه این شرف را هم از آن حضرت ( علیها السلام ) - نعوذ بالله - نفی نمایند !

اما آنچه گفته : آنچه گفته اند که : پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرموده است : « من أغضبها أغضبنی » پس کمال نادانی است به لغت عرب ; زیرا که اغضاب آن است که شخصی به قول یا به فعل در غضب آوردن شخصی قصد نماید .

جوابش آنکه : قصه موضوعه خطبه بنت ابی جهل دلالت صریح دارد بر آنکه در اغضاب قصد شرط نیست ; زیرا که در آن مذکور است : « من أغضبها


1- [ الف ] قوبل علی أصل شرح العینی المسمّی ب : عمدة القاری ، و لله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ عمدة القاری 12 / 121 ] .

ص : 157

فقد أغضبنی » ، و ظاهر است که نزد سنیه هم جناب امیر ( علیه السلام ) در غضب آوردن حضرت فاطمه ( علیها السلام ) قصد نکرده بود .

و سیوطی در “ درّ منثور “ گفته :

أخرج الزبیر بن بکّار فی الموفّقیات ، عن ابن عباس ، قال : سألت عمر بن الخطاب عن قوله : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ) (1) ، قال : کان رجال من المهاجرین فی أنسابهم شیء ، فقالوا - یوماً - : والله لوددنا أن الله أنزل قرآناً فی نسبنا . . ! فأنزل الله ما قرأت .

ثم قال لی : إن صاحبکم هذا - یعنی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - إن ولی زهد ، ولکنی أخشی عجب نفسه ، أن یذهب به ! !

قلت : یا أمیر المؤمنین ! إن صاحبنا من قد علمت ، والله ما نقول إنه غیّر ولا بدّل (2) ولا أسخط رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أیّام صحبته .

فقال : ولا فی بنت أبی جهل . . ! وهو یرید أن یخطبها علی فاطمة ؟

قلت : قال الله فی معصیة آدم ( علیه السلام ) : ( فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ) (3)


1- المائدة ( 5 ) : 101 .
2- فی المصدر : ( عدل ) .
3- طه ( 20 ) : 115 .

ص : 158

فصاحبنا لم یعزم علی إسخاط (1) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولکنّ ‹ 267 › الخواطر التی لا یقدر أحد علی دفعها عن نفسه ، ربّما کانت من الفقیه فی دین الله ، العالم بأمر الله ، فإذا نبّه علیها رجع وأناب .

فقال : یا ابن عباس ! من ظنّ أنه یرد بحورکم فیغوص فیها معکم حتّی یبلغ قعرها فقد ظنّ عجزاً (2) .

از این روایت ظاهر است که عمر اسخاط حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را - العیاذ بالله - بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت ساخته ، و اسخاط به معنی اغضاب است ، پس اگر در اغضاب ، قصد شرط باشد ، لازم آید که عمر قصد غضب حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت کرده ، و قصد غضب نبیّ - حسب تصریح مخاطب - کفر است ، پس لازم آید که عمر - معاذ الله - کفر را ثابت کرده ، کافر گردید ، پس یا حکم به کفر عمر باید نمود ، و یا باید گفت که در اغضاب قصد شرط نیست .

و نیز در کلام علامه حلی ( رحمه الله ) و کلام سید مرتضی علم الهدی [ ( رحمه الله ) ] این حدیث مذکور نیست ، بلکه در آخر کلام علامه ( رحمه الله ) مذکور است :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( إستخاط ) آمده است .
2- الدرّ المنثور 4 / 309 .

ص : 159

وقد رووا جمیعاً : أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) قال : « یا فاطمة ! إن الله یغضب بغضبک ویرضی لرضاک » (1) .

پس تعرض به معنای لفظ اغضاب دفع کلام سید مرتضی و علامه - رحمهماالله - نکند .

و مخاطب خود در جواب طعن آینده گفته :

اگر استرضای خاطر مبارک حضرت زهرا ( علیها السلام ) مقدم میداشت به دو وجه رخنه عظیم در دین راه مییافت . . . و بعدِ بیان این دو وجه گفته :

و همراه این دو وجه دینی ، وجه دیگر هم بود دنیوی ، که در این صورت حضرت عباس و ازواج مطهرات نیز دهان طلب واکرده ، برای خود همین قسم زمین و دیهات میخواستند ، و کار بر ابوبکر تنگ میکردند ، و اگر این مصالح را رعایت میکرد و این را مقدم میساخت ، حضرت زهرا ( علیها السلام ) آزرده میشد ، ناچار به حکم حدیث نبوی : « المؤمن اذا ابتلی ببلیتین اختار أهونهما » همین شق را اختیار نمود ; زیرا که که تدارک این ممکن بود چنانچه واقع شد . . . الی آخر (2) .

و این کلام به غایت صراحت دلالت دارد بر آنکه : ابوبکر عمداً دیده و دانسته به قصد و عمد آزردگی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را به عمل آورد ، زیاده از این ، صریح تر دلیل بر این معنا چه خواهد بود ؟ !


1- منهاج الکرامة : 72 ، نهج الحق : 270 .
2- تحفه اثنا عشریه : 280 - 281 .

ص : 160

و در اینجا دعوی کاذب مینماید که ابوبکر به قصد ، حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را به غضب نیاورد !

و عمر خود اعتراف و اقرار کرده که از او و از ابی بکر اغضاب آن حضرت ( علیها السلام ) متحقق گشته ، چنانچه ابن قتیبه در کتاب “ الامامة والسیاسة “ (1) در بیان ذکر خلافت ابوبکر گفته :

فقال أبو بکر لعمر (2) : انطلق بنا إلی فاطمة فإنا قد أغضبناها ، فانطلقا جمیعاً ، فأستأذنا علی فاطمة ( علیها السلام ) فلم تأذن . . (3) تا آخر قصه .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح حدیث : « یریبنی ما أرابها ، ویؤذینی ما آذاها » گفته - آنچه حاصلش این است که - :

هر کسی که واقع شود از او در حق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) چیزی ، پس متأذی شود آن حضرت به آن چیز ، پس آن چیز ایذا میکند نبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را به شهادت این خبر صحیح وسیجیء عبارته فیما بعد (4) . ‹ 268 › و از این کلام ثابت است که علی الاطلاق و العموم هرگاه از کسی چیزی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( السیاسة و الامامة ) آمده است .
2- فی المصدر : ( عمر لأبی بکر ) ، بل هو الظاهر من کلام المؤلف ( رحمه الله ) .
3- [ ب ] السیاسة والامامة 1 / 13. [ الامامة والسیاسة 1 / 31 ( تحقیق الشیری ) ، و 1 / 20 ( تحقیق الزینی ) ] .
4- عبارت او از فتح الباری 9 / 288 خواهد آمد .

ص : 161

واقع شود که به آن ، حضرت فاطمه ( علیها السلام ) متأذی شود ، این معنا موجب ایذای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است .

و این قدر در اثبات موذی بودن ابوبکر ، حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را کافی و وافی است ، خواه مخاطب در ( اغضاب ) قصد را شرط کند ، یا شروط دیگر مثل تحریک رأس و هزّ اطراف و ارتکاب دیگر افعال سفله و اجلاف در آن افزاید ، خواه از این دخل نامعقول که به تقلید کابلی جسارت بر آن کرده باز آید .

اما آنچه گفته : پر ظاهر است که ابوبکر هرگز قصد ایذای فاطمه ( علیها السلام ) نداشت . . . الی آخر .

پس این ظهور نزد معتقدان عدالت ابوبکر بوده است ، و نزد شیعه ظاهر است که ابوبکر و عمر را غرض از اخذ فدک و ندادن میراث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) همین بود که اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را در نظر مردم قوتی و وقعتی حاصل نشود ، و ضعیف و ناچار بمانند ، و هیچ گونه چنان قدرت ایشان را حاصل نشود که اخذ خلافت بکنند .

اما آنچه گفته : آری ; حضرت فاطمه زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] بنابر حکم بشریت در غضب آمده باشد !

پس مدفوع است به اینکه : دانستی که حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) به حکم آیه

ص : 162

تطهیر و به موجب حدیث مشهور : « من آذاها فقد آذانی » از غضب ناحق مبرا و مقدس است .

و نیز اگر غضب آن حضرت به موجب حکم بشریت میبود ، میبایست که بر فور زائل میشد و امتداد نمیکشید ، و حال آنکه در حدیث “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ مذکور است :

فوجدت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ، وهجرت أبا بکر ، و لم تکلّمه حتّی توفّیت (1) .

اما آنچه گفته : لیکن چون وعید به لفظ اغضاب است نه غضب ، ابوبکر را از این چه باک ، اگر به این لفظ واقع میشد که : ( من غضبتْ علیه غضبتُ علیه ) البته ابوبکر را خوف میبود .

پس مقدوح است به اینکه : نفی وعید به لفظ غضب ، کذب باطل و دروغ بی فروغ است که به سبب مزید عصبیت و عناد یا کمال قصور باع و فقدان اطلاع جسارت بر آن کرده ، و بر متتبع کتب احادیث و اخبار هویدا و آشکار است که وعید به لفظ غضب هم واقع شده .

و غایت عصبیت و عناد و مکابره و وقاحت متعصبین ائمه سنیه آن است


1- [ ب ] البخاری 5 / 139 ، صحیح المسلم 3 / 1380 . [ صحیح بخاری 4 / 42 و 5 / 82 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ، صحیح مسلم 5 / 154 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .

ص : 163

که در ثبوت غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ابوبکر نیز تشکیک مینمایند ، و برای تخدیع عوام و اضلال جهال و صیانت آبروی خود و ائمه خود پیش ناواقفینِ (1) حقیقت حال کلمات ، تمریض و تضعیف میافزایند ، مگر نمیبینی که کابلی در “ صواقع “ گفته :

ولا یقدح فیه غضبها - إن صحّ - فإن الوعید إنّما ورد فی إغضابها . . إلی آخره (2) .

این وقاحت نادره و عصبیت شدیده قابل تماشای اولی الابصار است که کابلی در صحت غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - که به روایت بخاری و مسلم و دیگر ائمه سنیه ثابت و متحقق است - نیز تشکیک مینماید ، و مخاطب هم به تقلید خواجه مضلّ خود اینجا به طور شک و ریب ‹ 269 › غضب آن حضرت را بیان مینماید ، و اعتراف به وقوع آن نمیکند ، یعنی میگوید که : آری حضرت فاطمه زهرا [ ( علیها السلام ) ] بنابر حکم بشریت در غضب آمده باشد ، حال آنکه در مابعد به اثبات روایات استرضای ابوبکر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و عذرخواهی به خدمت آن حضرت - که دلیل صریح بر ثبوت غضب آن حضرت است - داد تفضیح و تقبیح خود و خواجه خود در این تشکیک رکیک و تخدیع شنیع داده ، ابواب کمالِ لوم خواص و عوام بر خواجه خود و خود گشاده .


1- ناواقفین : بی خبران .
2- الصواقع ، ورق : 258 .

ص : 164

و در کلام آتی مخاطب به چند وجه دلالت است بر ثبوت غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ابی بکر که هر وجهی از آن برای تفضیح کابلی و خود او کافی است :

اول : آنکه قول او :

سلمنا که حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] - بنابر منع میراث یا بنابر نشنیدن دعوی هبه - غضب فرمود ، و ترک کلام با ابوبکر نمود ، لیکن در روایت شیعه و سنی صحیح و ثابت است که این امر خیلی بر ابوبکر شاق آمد . انتهی .

دلالت واضح دارد بر آنکه خیلی شاق آمدن غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ابی بکر در روایات شیعه و سنی هر دو صحیح و ثابت است ، چه ظاهر است که مراد از این امر ، غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است .

دوم : آنکه قول او :

و خود را به در سرای زهرا [ ( علیها السلام ) ] حاضر آورد ، و امیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] را شفیع خود ساخت . انتهی .

دلیل واضح است بر آنکه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ابوبکر غضب فرموده بود ، که حاجت به شفاعت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) افتاد .

سوم : آنکه قول او :

تا آنکه حضرت زهرا خشنود شد . انتهی .

ص : 165

دلالت واضح دارد بر آنکه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) قبل از این بر ابوبکر غضبناک بود .

چهارم : آنکه قول او :

اما روایات اهل سنت ، پس در “ مدارج النبوة و “ کتاب الوفا “ بیهقی و شروح “ مشکاة “ موجود است . انتهی .

دلالت صریحه دارد بر آنکه در این کتب خیلی شاق آمدن غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ابوبکر موجود است .

و همچنین استشفاع از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که آن هم دلیل مستقل غضب است .

و همچنین ادعای خشنود شدن حضرت فاطمه ( علیها السلام ) که آن هم مستلزم سبق غضب است .

پنجم و ششم و هفتم : آنکه قول او :

بلکه در “ شرح مشکاة “ شیخ عبدالحق نوشته است که : ابوبکر صدیق . . . بعد از این قضیه به خانه فاطمه زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] رفت ، و در گرمی آفتاب بر در بایستاد ، و عذر خواهی کرد ، و حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] از او راضی شد . (1) انتهی .

سه وجه دلالت دارد بر تحقق غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) .


1- مراجعه شود به أشعة اللمعات 3 / 481 .

ص : 166

هشتم : آنکه قول او :

در “ ریاض النضرة “ نیز این قصه به تفصیل مذکور است .

دلالت دارد بر آنکه در “ ریاض النضرة “ این قصه - که به وجوه متعدده دلالت بر تحقق غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دارد - موجود است .

نهم : آنکه قول او :

در “ فصل الخطاب “ - به روایت بیهقی از شعبی - نیز همین قصه مروی است . انتهی .

نیز مثبِت غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است بر ابوبکر به وجوه ‹ 270 › عدیده .

دهم : آنکه قول او :

و ابن السمان در کتاب “ الموافقه “ از اوازعی روایت کرده که گفت : بیرون آمد ابوبکر بر درِ فاطمه [ ( علیها السلام ) ] در روز گرم و گفت : نمیروم از اینجا تا راضی (1) نگردد از من بنت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . انتهی .

دلیل صریح است بر آنکه : حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ابوبکر غضبناک شده بود .

یازدهم : آنکه قول او :

پس در آمد بر وی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] پس سوگند داد بر فاطمه [ ( علیها السلام ) ] که راضی شو . انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نا راضی ) آمده است .

ص : 167

دلالت صریحه دارد بر آنکه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ابوبکر غضب فرموده بود .

دوازدهم : آنکه قول [ او ] : پس راضی شد فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] . انتهی .

دلالت صریحه دارد بر سبق تحقیق غضب آن حضرت بر ابوبکر .

پس هر یک از این وجوه - چه جا همه آن - به عنایت الهی برای تفضیح کابلی و تفضیح خود مخاطب که در تحقق غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ابوبکر ارتیاب کرده اند ، کافی و وافی است ، ( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) (1) .

و اگر مأوّلی بلید و جاهلی عنید به صدد توجیه برآمده بگوید که : غرض کابلی و مخاطب ، تشکیک در غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به حیثیت نشنیدن ابی بکر دعوی هبه فدک است ، نه به حیثیت عدم استماع ابی بکر دعوی میراث .

پس - قطع نظر از آنکه قید این حیثیت در کلام این هر دو مذکور نیست ، و علی الاطلاق تشکیک در غضب آن حضرت کرده اند - مدفوع است به آنکه : مطلق ثبوت غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ابوبکر برای اثبات بودن ابی بکر مورد غضب خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کافی است ، و کلام در حیثیت غضب ، نفعی به اهل ضلال و تسویل نمیرساند .


1- الاحزاب ( 33 ) : 25 .

ص : 168

ابن حجر در “ صواعق محرقه “ آورده :

أخرج أبو سعید - فی شرف النبوة - ، وابن المثنی : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « یا فاطمة ! [ ع ] إن الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک » (1) .

و در “ کنزالعمال “ ملا علی متقی مذکور است :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لفاطمة [ ( علیها السلام ) ] : « إن الله یغضب لغضبک ، ویرضی لرضاک » . ک . وابن النجار (2) .

و ایضاً (3) در “ اصابه “ مذکور است :

أخرج ابن أبی عاصم ، عن عبد الله بن عمر بن سالم المفلوج بسند من أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال لفاطمة ( علیها السلام ) : « إن الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک » (4) .


1- [ الف ] مقصد ثالث از آیه رابعة عشر در فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) . [ ب ] الصواعق : 173. [ الصواعق المحرقة 2 / 507 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- [ ب ] کنزالعمال 6 / 219 . [ کنزالعمال 13 / 674 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ایضاً و ) آمده است .
4- [ الف ] ترجمه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) . ( 12 ) . [ ب ] الاصابة 4 / 366 . [ الاصابة 8 / 266 ( چاپ دارالکتب العلمیة بیروت ) ] .

ص : 169

و نیز در “ اصابه “ مذکور است :

عن [ علی ] (1) ابن الحسین بن علی ، عن أبیه ، عن علی [ ( علیهم السلام ) ] قال : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لفاطمة ( علیها السلام ) : « إن الله یرضی لرضاک ویغضب لغضبک » (2) .

و نیز در “ کنزالعمال “ مذکور است :

« إن الله یغضب لغضب فاطمة ویرضی لرضاها » .

الدیلمی عن علی [ ( علیه السلام ) ] (3) .

و در “ مفتاح النجا “ تصنیف میرزا محمد بن معتمدخان بدخشانی مسطور است :

أخرج أبو یعلی ، والطبرانی - فی الکبیر - ، والحاکم ، وأبو نعیم - فی فضائل الصحابة - ، وابن عساکر ، عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال لفاطمة [ ( علیها السلام ) ] : « یا فاطمة ! إن الله یغضب لغضبک ویرضا لرضاک » (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] الاصابة 4 / 367 . [ الاصابة 8 / 265 ( چاپ دارالکتب العلمیة بیروت ) ] .
3- [ الف ] فصل ثانی ، باب خامس از فضائل اهل بیت من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنزالعمال 12 / 111 ] .
4- [ الف ] الفصل الرابع فی الأحادیث الواردة فی فضلها من الباب الرابع ، ذکر سیدة النساء فاطمة [ ( علیها السلام ) ] 126 / 241 . ( 12 ) . [ مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، ورق : 79 - 80 ] .

ص : 170

و در “ اسد الغابة “ مذکور است :

حدّثنا حسین بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، عن عمر بن علی ، عن جعفر بن محمد ، عن ‹ 271 › أبیه ، عن علی بن حسین بن علی ، [ عن حسین بن علی ، ] عن علی [ ( علیهم السلام ) ] : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال لفاطمة [ ( علیها السلام ) ] : « إن الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک » (1) .

و حاکم در “ مستدرک “ گفته :

حدّثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ، حدّثنا الحسن بن علی بن عفان العامری ، وأخبرنا محمد بن علی بن دحیم - بالکوفة - ، حدّثنا أحمد بن حاتم بن أبی عزرة ، قالا : حدّثنا عبد الله بن محمد بن سالم ، حدّثنا حسین بن زید بن علی ، [ عن عمر بن علی ، ] عن جعفر بن محمد ، عن أبیه ، عن علی بن الحسین ، عن أبیه ، عن علی [ ( علیهم السلام ) ] : قال : قال : رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لفاطمة [ ( علیها السلام ) ] : « إن الله یغضب لغضبک ، ویرضی لرضاک » .

هذا حدیث صحیح الإسناد و لم یخرجاه (2) .


1- [ الف ] ترجمه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) . [ ب ] اسد الغابة 5 / 522 ( طبع طهران ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصل المستدرک و لله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ مستدرک حاکم 3 / 153 ] .

ص : 171

وقال عبد الله بن محمد المطیری (1) - فی کتابه الریاض الزاهرة فی فضل آل بیت النبیّ وعترته الطاهرة [ ( علیهم السلام ) ] (2) - :

الحدیث الثالث والثلاثون بعد المائة : عن علی بن أبی طالب - رضی الله عنه وکرّم وجهه - [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « یا فاطمة ! إن الله یغضب (3) لغضبک ویرضی لرضاک » .

أخرجه أبو سعد فی شرف النبوة ، والإمام علی بن موسی الرضا [ ( علیه السلام ) ] فی مسنده ، وابن المثنی فی معجمه (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( المطری ) آمده است .
2- لم نعلم بطبعه و لم تصل إلینا مخطوطته ، نعم ذکره فی أعیان الشیعة 2 / 65 فقال : عبد الله بن محمد المطیری المدنی الشافعی من النقشبندیة فی کتابه الریاض الزاهرة . وفی الفصول المهمة فی معرفة الأئمة لابن الصباغ 1 / 25 : العالم الجلیل الشیخ عبد الله بن محمد المطیری ، صاحب کتاب الریاض الزاهرة فی فضائل آل بیت النبیّ وعترته الطاهرة .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یغضبک ) آمده است .
4- الریاض الزاهره فی فضل آل بیت النبیّ وعترته الطاهرة [ ( علیهم السلام ) ] وانظر : الاصابة 8 / 265 ، تهذیب التهذیب 12 / 392 .

ص : 172

وقال الشیخ بن عبد الله بن الشیخ بن عبد الله العیدروس باعلوی - فی العقد النبوی والسرّ المصطفوی - :

أخرج ابن سعد فی شرف النبوة : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « یا فاطمة ! إن الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک » (1) .

و ابن المغازلی در “ کتاب المناقب “ گفته :

أخبرنا القاضی أبو جعفر محمد بن اسماعیل العلوی الواسطی . . . ، أنبأنا أبو محمد عبد الله بن محمد بن عثمان المزنی الملقب ب : ابن السقاء الحافظ ، حدّثنا أبو عبد الله حرمی بن محمد بن اسحاق المکّی ، حدّثنا أبو عبد الله سعید بن عبد الرحمن ، حدّثنا حسین بن زید ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه ، عن جدّه ، عن علی [ ( علیهم السلام ) ] : « أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « یا فاطمة ! إن الله یغضب لغضبک » (2) .

و شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوة “ گفته :

و به صحت پیوسته که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرموده :

« فاطمة بضعة منی ، من آذاها فقد آذانی ، و من أبغضها فقد أبغضنی » .


1- العقد النبوی والسرّ المصطفوی ، ورق : 16 - 17 .
2- مناقب علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) لابن المغازلی : 351 ، حدیث 401 ( طبعة مکتبة الاسلامیة ، طهران ) .

ص : 173

و نیز آمده است که :

« إن الله یغضب (1) بغضب فاطمة ویرضی برضاها (2) » . انتهی .

پس هرگاه که خدای تعالی شأنه برای غضب فاطمه زهرا ( علیها السلام ) در غضب آید ، غضب حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) بنابر حکم بشریت محال باشد ; زیرا که اگر امکان داشت که حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) بنابر حکم بشریت در غضب آید ، حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) علی الاطلاق نمیفرمود : « ان الله یغضب لغضبک » . و هرگاه که حدیث مذکور مطلق واقع است و مقید به وقتی و حالتی نیست ، معلوم شد که غضب حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) هر وقت و هر حال که بوده باشد مستلزم غضب الله تعالی است ، و غضب الله تعالی در صورت بودن غضب آن حضرت ‹ 272 › بنابر حکم بشریت محال است ، پس غضب آن حضرت بنابر حکم بشریت محال باشد .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح : قوله : « فإنّما هی بضعة منی ، یریبنی ما أرابها ، ویؤذینی ما آذاها » گفته :

وفی الحدیث تحریم أذی من یتأذّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بتأذّیه ; لأن أذی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرام اتفاقاً ، قلیله و کثیره ، وقد جزم بأنه یؤذیه ما أذی (3)


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یغضبک ) آمده است .
2- [ ب ] مدارج النبوة 2 / 589 .
3- فی المصدر : ( یؤذی ) .

ص : 174

فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فکلّ من وقع منه فی حق فاطمة [ ( علیها السلام ) ] شیء ، فتأذت به ، فهو یؤذی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بشهادة هذا الخبر الصحیح ، ولا شیء أعظم من إدخال الأذی علیها . (1) انتهی .

وأنا أقول : قال الله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً ) (2) .

و نتیجه [ ای ] که از این مقدمات برمیآید به ادنی تأمل واضح میشود .

و از کلام خود مخاطب ظاهر است که اگر محض غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مستلزم غضب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میشد ، مطلوب شیعیان حاصل میشد ، و ابوبکر در معرض هلاکت و غضب خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میافتاد و بحمدالله به روایات معتمده اهل سنت ثابت شد که غضب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مستلزم غضب خداست ، پس ثابت شد که بر ابوبکر خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) غضبناک شدند .

و سیدعلی همدانی در کتاب “ مودة القربی “ روایت فرموده :

عن زادان ، عن سلمان ( رضی الله عنه ) ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « یا سلمان [ رض ] ! من أحبّ فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی ، و من أبغضها فهو فی النار » .


1- [ الف ] کتاب النکاح باب ذبّ الرجل عن ابنته . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری 9 / 294 الخیریة بالقاهرة سنه 1325 . [ فتح الباری 9 / 287 - 288 ] .
2- [ الف ] سوره احزاب [ ( 33 ) : 57 ] جزء بیست و دوم . ( 12 ) .

ص : 175

« یا سلمان [ رض ] ! حبّ فاطمة ینفع فی مائة من المواطن ، أیسر من تلک المواطن : الموت ، والقبر ، والمیزان ، والمحاسبة ، فمن رضیت عنه ابنتی فاطمة رضیت عنه ، و من رضیت عنه رضی الله عنه ، و من غضبت علیه ابنتی فاطمة غضبت علیه ، و من غضبت علیه (1) غضب الله علیه » .

« یا سلمان ! ویل لمن یظلمها ویظلم بعلها علیاً ، وویل لمن یظلم ذرّیّتها وشیعتها » . (2) انتهی .

از این حدیث صریح معلوم میشود که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از ظلم و ستم ظالم بر جناب فاطمه ( علیها السلام ) و جناب امیرالمؤمنین ( علیهما السلام ) اخبار داده ، و بر ظالم آن جناب دعای بد فرموده ، و غضب آن حضرت مستلزم غضب خود که مستلزم غضب الهی است ، ارشاد کرده .

اما آنچه گفته : و بارها در مقام عذر میگفت : والله یا بنت رسول الله . . . الی آخر .

پس اولا : گفتن ابوبکر این کلام را .

و ثانیاً : قید ( بارها ) ، از کتب اهل حق ثابت باید نمود ، و الا به مخالفت


1- قسمت : ( من غضبت علیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] مودة ثالثة عشر . ( 12 ) . [ ب ] مودة القربی صفحه : 116 ( طبع لاهور ) . [ عنه ینابیع المودّة 2 / 332 ] .

ص : 176

شرط صدر کتاب ، و به تصریح [ در ] دیگر ابواب ، باب نکث عهد و غدر بر خود نباید گشاد ، و نیل کذب و دروغ بر ناصیه خود نباید نهاد .

و ثالثاً : این کلام لسانی با وصف ایلام و ایذای آن حضرت به غصب فدک ، و مخالفت آن حضرت و حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و در عدم سماع دعوی میراث و دعوی هبه ، و عدم سماع شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با وصف سماع مجرد دعوی آحاد ناس و عدم مطالبه شهود از ایشان ، به چه کار میآید ، و جز تفضیح و تقبیح ابی بکر و أتباع ‹ 273 › او نمیافزاید .

اما آنچه گفته : و غضب حضرت زهرا [ ( علیها السلام ) ] بر حضرت امیر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] در مقدمات خانگی بارها به وقوع آمده ، از آن جمله وقتی که خطبه بنت ابی جهل برای خود نمودند . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : حدیث خطبه بنت ابی جهل از موضوعات نواصب و خوارج است که به پاس خاطر معاویه و اخذ اجرت و جعاله از او این چنین احادیث را وضع کردند !

چنانچه ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ از شیخ ابوجعفر اسکافی نقل کرده که او گفته :

إن معاویة وضع قوماً من الصحابة وقوماً من التابعین علی

ص : 177

روایة أخبار قبیحة فی علی [ ( علیه السلام ) ] تقتضی (1) الطعن فیه والبراءة منه ، وجعل لهم علی ذلک جعلا یرغب فی مثله ، فاختلقوا ما أرضاه ، منهم : أبو هریرة ، وعمرو بن العاص ، والمغیرة بن شعبة ، و من التابعین عروة بن الزبیر .

روی الزهری ، عن عروة بن الزبیر قال : حدّثتنی (2) عائشة قالت : کنت عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إذ أقبل العباس ، وعلی فقال : یا عائشة ! إن هذین یموتان علی غیر ملّتی ، أو قال : دینی .

و روی عبد الرزاق ، عن معمّر ، قال : کان (3) یقول : عند الزهری حدیثان ، عن عروة ، عن عائشة فی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فسألته عنهما یوماً فقال : ما تصنع بهما وبحدیثهما ؟ ! (4) الله أعلم بهما ، إنی لأتّهمهما فی بنی هاشم .

قال : فأمّا الحدیث الأول فقد ذکرناه ، وأمّا الحدیث الثانی ; فهو : ان عروة زعم أن عائشة قالت : کنت عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إذ أقبل العباس وعلی ( علیه السلام ) فقال : یا عائشة ! إن سرّک


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یقتضی ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّثنی ) آمده است .
3- در مصدر : ( یقول ) نیامده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( یحدّثیهما ) آمده است .

ص : 178

أن تنظری إلی الرجلین من أهل النار فانظری إلی هذین قد طلعا ، فنظرت فإذا العباس وعلی بن أبی طالب .

وأمّا عمرو بن العاص فروی عنه الحدیث الذی أخرجه البخاری ومسلم فی صحیحیهما (1) مسنداً متصلا بعمرو بن العاص ، قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : إن آل أبی طالب لیسوا لی بأولیاء ، إنّما ولیی الله وصالح المؤمنین .

وأمّا أبو هریرة ، فروی عنه الحدیث الذی معناه :

ان علیاً خطب ابنة أبی جهل فی حیاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فأسخطه ، فخطب علی المنبر فقال : لاها الله لا یجتمع (2) ابنة ولی الله وابنة عدو الله ، إن فاطمة بضعة منی یؤذینی ما یؤذیها ، فإن کان علی یرید ابنة أبی جهل فلیفارق ابنتی ، ولیفعل ما یرید .

أو کلاماً هذا معناه ، والحدیث مشهور من روایة الکرابیسی .

قلت : هذا الحدیث أیضاً مخرج فی صحیحی البخاری ومسلم ، عن المسور بن مخرمة ، عن الزهری ، وذکره المرتضی فی کتابه المسمّی ب : تنزیه الأنبیاء والأئمة [ ( علیهم السلام ) ] و ذکر أنه روایة حسین


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صحیحهما ) آمده است .
2- فی المصدر : ( لا تجتمع ) .

ص : 179

الکرابیسی ، وأنه مشهور بالانحراف عن أهل البیت ( علیهم السلام ) وعداوتهم والمناصبة لهم فلا تقبل روایته (1) .

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ تنزیه الانبیاء “ فرموده :

‹ 274 › قلنا : هذا الخبر باطل موضوع غیر معروف ولا ثابت عند أهل النقل ، وإنّما ذکر ذلک الکرابیسی طاعناً به علی أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، معارضاً بذکره لبعض ما یذکر شیعته من الأخبار فی أعدائه ، وهیهات أن یشبه الحق بالباطل ، ولو لم یکن [ فی ضعفه ] (2) إلاّ روایة الکرابیسی له واعتماده علیه - وهو من أهل العداوة لأهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] والمناصبة لهم والإزراء علی فضائلهم ومآثرهم علی ما هو مشهور - لکفی .

علی أن هذا الخبر قد تضمّن ما یشهد ببطلانه ویقضی علی کذبه من حیث ادّعی فیه أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ذمّ هذا الفعل ، وخطب بإنکاره علی المنابر ، و معلوم أن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] لو کان فعل ذلک - علی ما حکی - لما کان فاعلا لمحظور فی الشریعة ; لأن نکاح الأربعة حلال علی لسان نبیّنا [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، والمباح لا ینکره الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، ولا یصرّح بذمّه وبأنه متأذّ منه ، وقد رفعه الله تعالی عن هذه


1- [ الف و ب ] در جزء سوم در ذیل شرح و من کلام له : « انه سیظهر علیکم رجل بعدی » . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 4 / 63 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 180

المنزلة ، وأعلاه عن کل منقصة ومذمّة ، ولو کان نافراً من الجمع بین بنته ( علیها السلام ) و بین غیرها بالطباع التی تنفر من الحسن والقبیح ، لما جاز أن ینکره بلسانه ، ثم لما جاز أن یبالغ فی الإنکار ویعلن به علی المنابر وفوق رؤوس الأشهاد ، ولو بلغ من إیلامه لقلبه کلّ مبلغ ، فما اختصّ [ به ] (1) هو علیه [ وآله ] السلام من الحلم والکظم ، ووصفه الله تعالی بأنه من جمیل الأخلاق وکریم الآداب ینافی ذلک ویحیله ویمتنع من إضافته إلیه وتصدیقه علیه ، وأکثر ما یفعل مثله علیه [ وآله ] السلام فی [ هذا ] (2) الأمر - إذا ثقل علی قلبه - أن یعاتب علیه سرّاً ، ویتکلم فی العدول عنه خفیاً علی وجه جمیل وبقول (3) [ لطیف ] (4) . . (5) .

اما آنچه گفته : از آن جمله آنکه حضرت امیر با حضرت زهرا ( علیهما السلام ) رنجش نموده ، از خانه بر آمده به مسجد رفته . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : شیخ صدوق ابن بابویه - علیه الرحمه - در کتاب “ علل


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یقول ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
5- [ ب ] تنزیه الانبیاء : 212 . [ تنزیه الانبیاء : 219 ] .

ص : 181

الشرایع “ - بعدِ ذکر روایتی که مضمونش مانند مضمون این روایت است - گفته :

لیس هذا الخبر عندی بمعتمد ، ولا هو لی بمعتقد فی هذه العلّة ; لأن علیاً ( علیه السلام ) وفاطمة ( علیها السلام ) ما کان لیقع بینهما کلام یحتاج رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) إلی الإصلاح بینهما بکلام ; لأنه - علیه الصلاة - سید الوصیین وهی سیدة نساء العالمین ، یقتدیان نبیّ الله (1) فی حسن الخلق .

ولکنی أعتمد فی ذلک علی ما حدّثنی به أحمد بن الحسن القطّان ، قال : حدّثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن یحیی بن زکریا ، قال : حدّثنا أبو الحسن العبدی ، عن سلیمان بن مهران ، عن عبایة بن ربعی ، قال : قلت لعبد الله بن عباس : لِمَ کنّی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) علیاً ( علیه السلام ) أبا تراب ؟ قال : لأنه صاحب الأرض ، وحجة الله علی أهلها بعده ، و به بقاؤها ، وإلیه سکونها . (2) انتهی .

حاصل آنکه : این خبر نزد من معتمد نیست و نه آن معتقد من است ; زیرا که علی ( علیه السلام ) و فاطمه ( علیها السلام ) چنان ‹ 275 › نبودند که در میان ایشان کلامی واقع


1- فی المصدر : ( بنبیّ الله ( صلی الله علیه وآله ) ) .
2- [ الف و ب ] فی باب العلة التی من أجلها کنّی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) علیاً ( علیه السلام ) أبا تراب . [ علل الشرایع 1 / 156 ] .

ص : 182

شود که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) محتاج به اصلاح آن گردد ; زیرا که حضرت علی ( علیه السلام ) سید اوصیاست و حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) سیده زنان عالمیان است ، پیروی میکنند به پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .

اما آنچه گفته : حضرت موسی ( علیه السلام ) به حکم بشریت بر حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] که نبیّ مقرب خدا بود غضب نمود .

پس دلیل غلط فهمی او است ; زیرا که غضب حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] در حقیقت بر امت عاصی خود بود نه بر حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] ، چنانچه مولانا محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ فرموده :

در قرآن بسیاری از معاتبات با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) واقع است ، غرض از آن تهدید و تأدیب دیگران است ، و از این قبیل است آنچه از حضرت موسی ( علیه السلام ) صادر شده در وقتی که به سوی قوم خود برگشت و ایشان عبادت گوساله کرده بودند ، از انداختن الواح و سر و ریش هارون را گرفتن و پیش کشیدن ، با آنکه میدانست که هارون خود تقصیری ندارد ، و آنکه (1) بر قوم ظاهر شود شناعت عمل ایشان ; و مانند عتابی که حق تعالی با حضرت عیسی کرد که :


1- در مصدر : ( تا آنکه ) .

ص : 183

( آیا تو گفتی با مردم که مرا و مادر مرا خدا بدانند ) ؟ (1) با آنکه میداند که او نگفته است ، و مثل این بسیار است (2) .

اما آنچه گفته : لیکن در روایت شیعه و سنی صحیح و ثابت است که : این امر خیلی بر ابوبکر شاق آمد و امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را شفیع خود ساخت تا آنکه حضرت زهرا ( علیها السلام ) از او خشنود شد .

پس رضای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از ابوبکر کذب صریح است و بهتان فضیح ; زیرا که در نقض جواب طعن دوازدهم از “ صحیح بخاری “ حدیثی نقل کرده شد ، در آن حدیث واقع است :

فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتّی توفّیت ، وعاشت بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ستة أشهر (3) .

و در حدیثی دیگر که در “ صحیح بخاری “ در غزوه خیبر مذکور است ، واقع است :


1- قوله تعالی : ( وَإِذْ قَالَ اللهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللهِ ) ( سورة المائدة ( 5 ) : 116 ) .
2- حق الیقین : 204 ، و مراجعه شود به حیاة القلوب 1 / 704 .
3- صحیح بخاری 4 / 42 .

ص : 184

فوجدت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی أبی بکر فی ذلک فهجرته ، فلم تکلّمه حتّی توفّیت ، وعاشت بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ستة أشهر (1) .

و این حدیث در “ صحیح مسلم “ در کتاب الجهاد نیز مذکور است (2) .

و عدم تکلم آن حضرت تا آخر حیات با ابوبکر و مهاجرت او دلیل صریح استمرار غضب آن حضرت است .

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ در ترجمه روایت بخاری گفته :

پس در غضب آمد فاطمه ( علیها السلام ) پس هجران کرد ابوبکر را ، پس همیشه بود هجرت کننده مر او را تا آنکه وفات یافت (3) .

و در تقریر اشکالی که گذشته گفته :

چرا برنگشت از غضب تا آنکه به امتداد کشید ، و تا زنده ماند مهاجرت کرد ابوبکر را ؟ ! (4) انتهی .


1- [ ب ] البخاری 5 / 139 . [ صحیح بخاری 5 / 82 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .
2- صحیح مسلم 4 / 154 .
3- أشعة اللمعات 3 / 479 .
4- [ الف ] الفصل الثالث من باب الفیء من کتاب الجهاد . [ أشعة اللمعات 3 / 480 ] .

ص : 185

و این مهاجرت آن حضرت از ابوبکر دلیل سلب اسلام او است چه جای استحقاق خلافت ! زیرا که در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

لا یحلّ لمسلم أن یهجر أخاه فوق ثلاثة لیال (1) .

یعنی : حلال نیست مسلمانی را که هجر کند برادر خود را زیاده از سه شب ، پس ‹ 276 › اگر آن حضرت ( علیها السلام ) ابوبکر را مسلم میدانست چگونه تا آخر حیات خود از او مهاجرت میفرمود ؟ !

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ از ابوبکر جوهری نقل کرده که او گفته :

حدّثنی المؤمّل بن جعفر ، قال : حدّثنی محمد بن میمون ، عن داود بن المبارک ، قال : أتینا عبد الله بن موسی بن عبد الله بن الحسن - ونحن راجعون من الحجّ فی جماعة - فسألناه عن مسائل - وکنت أنا أحد من سأله - فسألته عن أبی بکر وعمر ، فقال : سُئل جدّی عبد الله بن الحسن عن هذه المسألة ، فقال : کانت أُمّی صدّیقة بنت نبیّ مرسل ، وماتت وهی غضبی علی إنسان فنحن غضاب لغضبها . (2) انتهی به قدر الحاجة .


1- صحیح بخاری 7 / 90 - 91 .
2- [ الف ] آخر فصل اول در مبحث فدک جزء سادس عشر . [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 16 / [ 232 ] بحث فدک .

ص : 186

اما آنچه گفته : اما روایات اهل سنت پس در “ مدارج النبوة “ و “ کتاب الوفاء “ بیهقی و “ شرح مشکاة “ موجود است . . . الی آخر .

پس روایاتی که اهل سنت در این باب روایت کرده اند بر منکرین امامت اصحاب ثلاثه چگونه قابل احتجاج خواهد بود ؟ !

خصوصاً وقتی که منافی روایات “ صحاح “ اهل سنت باشد (1) .

اما آنچه گفته : بلکه شیخ عبدالحق در “ شرح مشکاة “ نوشته است که : ابوبکر صدیق بعد از این قضیه به خانه فاطمه ( علیها السلام ) رفت . . .

الی قوله : و حضرت زهرا ( علیها السلام ) راضی شد .

پس عجب است از شیخ عبدالحق که خود در “ شرح مشکاة “ گفته که : ( غضب آن حضرت امتداد کشید و تا زنده بود مهاجرت نمود ابوبکر را ) ، و باز این دعوی کاذب را ذکر کرده ، و از قول خود که موافق صحاح اوست کلیتاً غفلت ورزیده .

مگر اینکه گویند که : چون شیخ عبدالحق این مضمون را به بعضی از روایات منسوب ساخته و گفته :

و در بعضی روایات آمده است که چون واقع شد میان ابوبکر و فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ، آنچه واقع شد ، رفت ابوبکر نزد فاطمه رضی الله عنها


1- از ( اما آنچه گفته ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 187

[ ( علیها السلام ) ] ، و ایستاد بر در او ، در گرمی آفتاب . . . الی آخر (1) .

غرضش نه اعتماد بر این روایت است ، بلکه تلمیح به ضعف آن است ، پس البته اعتراضی بر او وارد نخواهد شد ، لیکن سخافت عقل مخاطب زیاده تر ظاهر خواهد شد که به روایتی که خود عبدالحق اشاره به تضعیف آن کرده با وصف آنکه روایات “ صحاح “ تکذیب آن میکند احتجاج کرده .

اما آنچه گفته : در “ فصل الخطاب “ به روایت بیهقی از شعبی نیز همین قصه مروی است .

پس بدان که روایت شعبی قابل اعتبار نیست به چند وجه :

اول : آنکه او از دشمنان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بوده ، چنانچه در محل خود ثابت شده ، و در نقض باب دوم به معرض گزارش آمد (2) .

دوم : آنکه شعبی این روایت به طریق مرسل مذکور ساخته ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ تصریح به این معنا نموده ، و در بیان اشکال غضب حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] گفته :


1- [ الف ] فصل ثالث باب الفیء من کتاب الجهاد . [ أشعة اللمعات 3 / 481 ] .
2- اشاره است به کتاب “ تقلیب المکائد “ اثر دیگری از مؤلف در ردّ باب دوم “ تحفه اثنا عشریه “ ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 188

فإن ثبت حدیث الشعبی أزال الإشکال . (1) انتهی .

یعنی : اگر ثابت شود حدیث شعبی زائل کند اشکال را ، و مصدّر گردانیدن ابن حجر این قضیه را به حرف ( إن ) شرطیه دلیل است بر اینکه حدیث شعبی نزد او ثابت نشده .

و این قول ابن حجر چنانچه دلالت بر عدم ثبوت حدیث شعبی میکند ، همچنان بر عدم ورود حدیثی صحیح در این باب غیر از طریق شعبی نیز میکند ; زیرا که اگر به غیر از طریق شعبی حدیثی صحیح مروی میبود ، ابن حجر در این مقام به جهت ازاله اشکال البته ذکر میکرد .

سوم : آنکه این ‹ 277 › روایت ، منافی روایت “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ است که اهل سنت دعوی اجماع خود بر قبول این هر دو “ صحیح “ دارند ، پس روایت منافی “ صحیح “ که غیر صحیح است ، چگونه مقبول شود ؟

و آنچه بعض اهل سنت تغافل از صریح الفاظ حدیث صحیح کرده ، گفته اند که :

مراد آن است که جناب فاطمه ( علیها السلام ) در مالِ میراث کلام نفرمود .

پس آن را خود منصفین اهل سنت ردّ کرده اند ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ بعد نقل این تأویل از ترمذی گفته :


1- فتح الباری 6 / 140 .

ص : 189

وتعقّبه البیاسی (1) بأن قرینة قوله : ( غضبت ) تدلّ علی أنها امتنعت من الکلام جملةً ، و کذا صریح الهجرة (2) .

و در “ تنقیح شرح صحیح بخاری “ مسطور است :

فهجرت أبا بکر ، و لم تزل مهاجرته حتّی توفّیت . . هذا اللفظ یردّ ما حکاه الترمذی عن شیخه علی بن عیسی أنها لم تکلّمه فی هذا المیراث خاصة . (3) انتهی .

و مخفی نماند که این همه روایاتی که مخاطب در اینجا ذکر کرده - یعنی روایات “ مدارج “ و “ کتاب الوفاء “ بیهقی و “ شرح مشکاة “ و “ ریاض النضرة “ و “ فصل الخطاب “ و “ کتاب الموافقه “ ابن السمان - همه منحصر است در دو روایت : یکی روایت شعبی ، و دیگری روایت اوزاعی ، چنانچه از رجوع به این کتب ظاهر میشود .

چه در “ مدارج “ (4) اولا روایت شعبی از “ وفاء “ بیهقی آورده ، و بعدِ آن ، دو روایت از “ ریاض النضرة “ آورده که یکی روایت شعبی است و دیگری


1- فی المصدر : ( الشاشی ) .
2- [ الف و ب ] اوائل کتاب فرض الخمس . [ فتح الباری 6 / 139 ] .
3- [ الف و ب ] اول کتاب فرض الخمس . [ التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 2 / 683 ] .
4- مدارج النبوة : 573 .

ص : 190

روایت اوزاعی ، و بعدِ آن روایت “ فصل الخطاب “ آورده که مخاطب آن را روایت بیهقی از شعبی گفته .

و روایت “ وفاء “ بیهقی هم همان روایت شعبی است .

و صاحب “ ریاض النضرة “ دو روایت ذکر کرده : یکی روایت شعبی ، و دیگری روایت اوزاعی .

و روایت “ فصل الخطاب “ خود همین روایت شعبی است ، کما صرّح به المخاطب .

و روایت “ کتاب الموافقة “ روایت اوزاعی است .

و عدم ثبوت روایت شعبی واضح شده ، و روایت اوزاعی هم لایق اعتماد نیست ، چه علاوه بر آنکه روایات “ صحاح “ تکذیب آن میکند ، آن هم مثل روایت شعبی مرسل است ، چنانچه در “ ریاض النضرة “ مذکور است :

عن الأوزاعی قال : بلغنی أن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم غضبت علی أبی بکر ، فخرج أبو بکر حتّی قام علی بابها فی یوم حارّ ، ثم قال : لا أبرح مکانی حتّی ترضی عنی بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فدخل علیها علیّ [ ( علیه السلام ) ] فأقسم علیها لترضی فرضیت . خرّجه ابن السمان فی الموافقة . (1) انتهی .


1- [ الف ] ذکر أن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] لم تمت إلاّ راضیة . . من الفصل التاسع ، من الباب الأول ، من القسم الثانی . ( 12 ) . [ ب ] ریاض النضرة 1 / 157 . [ الریاض النضرة 2 / 97 ( چاپ دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 191

و پرظاهر است که اوزاعی نام راوی که به او این حکایت روایت کرده ذکر ننموده ، همین قدر گفته که : ( مرا این روایت رسیده ) ، پس این روایت بدون ثبوت اعتماد و وثوق این واسطه لیاقت اعتماد ندارد .

و تکذیب “ صحاح “ آن را علاوه بر این است .

و مقام حیرت این است که مخاطب در این مقام روایات موضوعه “ فصل الخطاب “ و “ ریاض النضرة “ را در اینجا معتمد و حجت دانسته ، با وصفی که خود علمای او در ثبوت بعضی از آن کلام دارند ، و هنوز شک و ریب در آن مینمایند ، و “ صحاح “ او هم تکذیب آن مینماید ; و روایات همین “ فصل الخطاب “ ‹ 278 › و “ ریاض النضره “ را - که در باب ادعای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هبه فدک را سابقاً گذشته - به نظر بصیرت نمیبیند ، و برملا تکذیب آن میکند ، و از مفتریات شیعه میداند ، و از غایت وقاحت میگوید که : اصلا در کتب اهل سنت موجود نیست !

و این طرفه ماجراست که در “ ریاض النضرة “ اگر چه روایت ادعای هبه فدک به فاصله چند ورق از روایت موضوعه رضا مذکور است ، لیکن در “ فصل الخطاب “ این هر دو روایت نهایت متقارب است ، یعنی در یک صفحه هر دو روایت مذکور است ، پس نهایت عجیب است که چسان از آن قطع نظر

ص : 192

کرده ؟ ! لیکن عدم تدین و بی مبالاتی باعث بر این اکاذیب و خرافات و انکار واضحات میشود .

اما آنچه گفته : اما امامیه ، پس صاحب “ محجاج السالکین “ و غیر او از علمای ایشان روایت کرده اند . . . الی آخر .

پس جوابش آن است که : ما “ محجاج السالکین “ و صاحبش را نمیدانیم و نمیشناسیم ، و مخاطب هم با وجود اینکه اسمای اکثر علمای شیعه و تصانیف ایشان در باب سوم ذکر نموده ، نام “ محجاج السالکین “ و صاحبش را مذکور نکرده ، پس روایت چنین کتابی که علمای امامیه آن را و مصنفش را نمیشناخته باشند (1) بر ایشان حجت آوردن ، دلیل کمال جهل و نادانی است از آداب علم مناظره ، و هرگاه که حال صاحب کتابی که نامش برده بود چنین باشد ، حال غیر او از علمای امامیه که نامشان نبرده ، و به محض نوشتن همین لفظ اکتفا نموده بر آن قیاس باید کرد .

و همچنین است حال قوله - که بعد اتمام عبارت منسوبه به کتاب “ محجاج السالکین “ گفته - :

این است عبارت مرویه در “ محجاج السالکین “ و دیگر کتب معتبره امامیه .

پس آنچه بعد از این روایت تفریع نموده ، گفته :


1- در کتب خاصه و عامه اصلا کتابی به این نام پیدا نکردیم !

ص : 193

و از این عبارت صریح مستفاد شد . . . الی آخر .

قابل جواب نباشد .

اما آنچه گفته : در اینجا نیز باید دانست که علمای شیعه چون دیدند که هبه به غیر قبض موجب ملک نمیشود ، پس حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا در غضب میآمد ، و ابوبکر را چه تقصیر ؟ ناچار در زمان ما علمای ایشان از این دعوی نیز انتقال نموده ، دعوی دیگر بر آوردند ، و طعن دیگر تراشیدند که آن طعن چهاردهم است .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، و مخاطب را لازم بود که برای تصدیق این قول خود ، نام آن علمای زمان خود که از این دعوی انتقال نموده ، دعوی دیگر تراشیده اند ، در اینجا مذکور میکرد تا نظر به حال ایشان کرده میشد که قول ایشان محل اعتماد است یا نه ، و چون از نام آنها نشان نداده این قول او قابل جواب نباشد .

و اعجب العجایب آنکه در این کلام از کمال وقاحت خواسته که ابطال غضب حضرت زهرا ( علیها السلام ) بر ابی بکر بکند ، چنانچه قول او : ( پس حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا در غضب آمد ؟ ) بر آن دالّ است ، و لیکن چون این معنا به روایت اصحّ “ صحاح “ اهل سنت ثابت شده ، از دست و پا زدن او هیچ فایده جز فضیحت و رسوایی حاصل نخواهد شد .

ص : 194

و هرگاه که ما از ابطال اقوال این مضلّ و ضالّ فارغ شدیم خواستیم که به تحقیق آن پردازیم که فدک چه چیز بود ، و محاصل آن چقدر بود ، پس بدان که ابن حجر در “ فتح الباری ‹ 279 › شرح صحیح بخاری “ گفته :

فدک : وهی - بفتح الفاء والدال المهملة بعدها کاف - بلدة وبینها و بین المدینة ثلاث مراحل (1) ، وکانت لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خاصّة (2) .

یعنی : آن شهری است به مسافت سه مرحله از مدینه ، و بود خاصه برای رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .

و شیخ عبدالحق دهلوی و صاحب “ ابطال الباطل “ گفته که :

فدک قریه ای است از قریات خیبر (3) .

و قاضی نورالله شوشتری در کتاب “ احقاق الحق “ و در کتاب “ مجالس المؤمنین “ از “ معجم البلدان “ یاقوت حموی نقل کرده که او گفته :

فدک قریه ای است در حجاز ، میان آن و مدینه دو روزه راه است ، و بعضی گفته اند : سه روزه ; و این قریه در سال هفتم از راه صلح بر نصف ، به دست آن حضرت آمده بود ، و در آن چشمه های آب روان و درختهای خرما بسیار بود (4) .


1- حذف المؤلف ( رحمه الله ) هنا بعض ما جاء فی المصدر للاستغناء عنه .
2- فتح الباری 6 / 140 .
3- مراجعه شود به أشعة اللمعات 3 / 475 ، احقاق الحق : 223 .
4- احقاق الحق : 224 ، مجالس المؤمنین 1 / 48 ، معجم البلدان 4 / 238 .

ص : 195

و مولانا محمدباقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حیاة القلوب “ در حدیثی طویل آورده که :

حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) با اهل فدک مقاطعه نمود که هر سال بیست و چهار هزار دینار بدهند ، که به حساب این زمان تقریباً سه هزار و شش صد تومان باشد . (1) انتهی .

ما میگوییم که : به حساب هندوستان یک لک (2) و بیست هزار روپیه میشود .

و ابوداود در “ سنن “ خود بعد روایت خبری که مخاطب از “ مشکاة “ نقل کرده گفته :

قال أبو داود : - یعنی نفسه - ولی عمر بن عبد العزیز الخلافة وغلّته - أی غلّة فدک - أربعون ألف دیناراً . . إلی آخره (3) .


1- حیاة القلوب 3 / 539 ، ومراجعه شود به بحارالأنوار 17 / 379 و 29 / 116 ، 123 .
2- لک : صد هزار ، مؤلف تحفه گوید : نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است . ( تحفه اثناعشریه : 312 ) .
3- [ الف و ب ] این عبارت در سنن ابوداود نسخه چاپه لکهنو مذکور است ، و نواصب دهلی در نسخه چاپه خود ساقط ساخته اند . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 2 / 24 ] .

ص : 196

ص : 197

طعن چهاردهم : منع حضرت زهرا علیها السلام از فدک از جهت وصیت

ص : 198

ص : 199

قال : طعن چهاردهم :

آنکه پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] را به فدک وصیت کرده بود ، و ابوبکر او را بر فدک تصرف نداد ، پس خلاف وصیت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نمود .

جواب از این طعن به چند وجه است :

اول : دعوی وصایت از حضرت زهرا ( علیها السلام ) ، باز اثبات آن دعوی به شهادت ، از کتابی از کتب معتبره اهل سنت یا شیعه به ثبوت باید رسانید ، بعد از آن جواب باید طلبید .

دوم : آنکه وصیت به اجماع شیعه و سنی اخت میراث است ، پس در مالی که میراث جاری نشود وصیت چه قسم جاری خواهد شد ؟ زیرا که وصیت و میراث هر دو انتقال ملک بعد الموت اند ، و بعد الموت انبیا مالک هیچ چیز نمیمانند ، بلکه مال ایشان مال خدا میشود ، و داخل بیت المال میگردد .

و سرّ در این [ مطلب آن ] است که : الأنبیاء لا یشهدون ملکاً مع الله ، پس هر

ص : 200

چیز را که در دست ایشان افتد عاریه خدا میدانند ، و به آن منتفع میشوند ، و لهذا زکات بر ایشان واجب نمیشود ، و نه ادای دین از ترکه ایشان واجب میگردد ، و در مال عاریه بالبدیهه وصیت کردن و میراث دادن نافذ نیست .

و چون عدم توریث در مال انبیا به روایت معصومین بالقطع ثابت شد ، عدم نفاذ وصیت به طریق اولی به ثبوت رسید ; زیرا که توریث به مراتب اقوی است از وصیت ، و وصیت به مراتب اضعف است از توریث .

سوم : آنکه وصیت برای شخصی بالخصوص وقتی درست میشود که سابق از آن ، بر خلاف آن وصیت از موصی صادر نشده باشد ، و در اینجا لفظ : ( ما ترکناه ‹ 280 › صدقة ) کار خود کرده ، رفته است ، و جمیع متروکه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقف فی سبیل الله گردید ، گنجایش وصیت نماند .

چهارم : آنکه اگر بالفرض وصیت واقع شده باشد ، و ابوبکر را بر آن اطلاع نشد و نزد او به موجب شاهدان به ثبوت نرسیده ، او خود معذور شد ، آیا حضرت امیر ( علیه السلام ) را در وقت خلافتِ خود چه عذر بود که آن وصیت را جاری نفرمود ، و به دستور سابق در فقرا و مساکین و ابن السبیل تقسیم مینمود ؟ اگر حصه خود را در راه خدا صرف کرد ، حسنین و خواهران ایشان [ ( علیهم السلام ) ] را چرا از میراث مادر محروم ساخت ؟

شیعه از این سخن چهار جواب گفته اند ، هر چهار را با خللی که در آنهاست نوشته میآید :

ص : 201

اول : آنکه اهل بیت ( علیهم السلام ) مغصوب را باز نمیگیرند ، چنانچه حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خانه مغصوب خود را که در مکه داشتند ، بعد از فتح مکه از غاصب نگرفتند .

و در این جواب خلل است ; زیرا که در وقت عمر بن عبدالعزیز خود (1) فدک را به حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) داد و ایشان گرفتند ، و در دست ایشان بود ، باز خلفای بنی عباسیه (2) بر آن متصرف شدند تا آنکه در سنه دوصد و بیست مأمون عباسی به عامل خود قیثم (3) بن جعفر نوشت که فدک را به اولاد فاطمه [ ( علیها السلام ) ] بده ، در این وقت امام علی رضا ( علیه السلام ) گرفتند ، باز متوکل عباسی بر آن متصرف شد ، بعد از آن معتضد ردّ آن نمود ، باز مکتفی متصرف شد ، باز مقتدر ردّ آن نمود ، چنانچه قاضی نورالله در “ مجالس المؤمنین “ به تفصیل ذکر نموده ، پس اگر اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] مغصوب را نمیگیرند ، این حضرات چرا گرفتند ؟ !

و نیز حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خلافت مغصوبه را بعد از شهادت عثمان چرا قبول نموده ؟


1- در [ الف ] اشتباهاً آمده بود : ( زیرا که خود در وقت خود عمر بن عبدالعزیز ) .
2- در مصدر : ( عباسیه ) .
3- در مصدر : ( قثم ) .

ص : 202

و حضرت امام حسین ( علیه السلام ) خلافت مغصوبه را از یزید پلید چرا خواهان نزع شد ، و منجر به شهادت گردید !

جواب دوم که شیعه گفته اند آن است که : حضرت امیر ( علیه السلام ) اقتدا به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نموده از فدک منتفع نشد .

و در این جواب سراسر خلل است ; زیرا که بعض ائمه که فدک را گرفتند و به آن منتفع شدند ، چرا اقتدا به حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) ننمودند ؟

و نیز این اقتدا فرض بود یا نه ؟

اگر (1) فرض بود ائمه دیگر چرا ترک فرض نمودند ؟

و اگر نبود حضرت امیر ( علیه السلام ) چرا برای نفل ، ترک فرض کرد که حق به حق دار رسانیدن است ؟

و نیز اقتدا در افعال اختیاریه شخص میباشد نه در افعال اضطراریه ، اگر حضرت زهرا ( علیها السلام ) از راه ظلم و ستم کسی ، قدرت بر انتفاع از فدک نیافت ناچار بود ، و در مظلومیت - که سراسر مجبوری و ناچارگی است - اقتدا چه معنا دارد ؟

و نیز اگر اقتدا میفرمود خود به آن منتفع نمیشد ، حسنین و خواهران ایشان [ ( علیهم السلام ) ] را چرا محروم المیراث میساخت ؟


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مگر ) آمده است .

ص : 203

جواب سوم که شیعه گفته اند آن است که : مردم بدانند که شهادت حضرت امیر ( علیه السلام ) برای جرّ نفع خود نبود ، حسبةً لله بود .

در این جواب نیز خللها است :

اول : آنکه مردمی که گمان فاسد به حضرت امیر ( علیه السلام ) داشته باشند ، در این مقدمه همان مردم خواهند بود که ردّ شهادت ایشان در باب هبه یا وصیت نمودند ، و آن مردم در زمان ‹ 281 › خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) مرده بودند ، از نگرفتن در زمان خلافتِ خود ، آنها چه قسم این معنا را توانستند [ دانست ] ؟ ! (1) دوم : آنکه چون بعضی از اولاد حضرت امیر ( علیه السلام ) گرفتند ، نیز نواصب و خوارج را توهم شده باشد که شهادت حضرت امیر ( علیه السلام ) برای جرّ نفع به اولاد خود بود ، بلکه در زمین و ملک و باغ ، نفع اولاد بیشتر منظور میافتد از نفع خود ، پس میبایست که اولاد خود را نیز وصیت میفرمود که هرگز این را نخواهند گرفت ، تا در شهادت من خلل نیاید .

و نیز بر (2) اولاد او را دو اقتدا مانع گرفتن میشد : یکی اقتدا به حضرت زهرا ( علیها السلام ) ، دوم اقتدا به حضرت امیر ( علیه السلام ) .

جواب چهارم از طرف شیعه آنکه : این همه بنابر تقیه بود .


1- زیاده از مصدر .
2- در مصدر ( بر ) نیامده است .

ص : 204

و در این جواب خلل آن است که هرگاه که امام خروج فرماید و به جنگ و قتال مشغول شود ، او را تقیه حرام میگردد ، چنانچه مذهب جمیع امامیه همین است ، و لهذا حضرت امام حسین ( علیه السلام ) هرگز تقیه نفرمود و جان خود را در راه خدا صرف کرد ، پس در زمان خلافتْ حضرت امیر ( علیه السلام ) اگر تقیه میفرمود مرتکب حرام میشد ، معاذ الله من ذلک .

و با قطع نظر از این همه در کتاب “ منهج الکرامة “ شیخ ابن مطهر حلی چیزی گفته است که به سبب آن اشکال از بیخ و بن برکنده شد ، و اصلا جای طعن بر ابوبکر نماند ، وهو :

انه لمّا وعظت فاطمة أبا بکر فی فدک ، کتب لها کتاباً وردّها علیها (1) .

پس بر تقدیر صحت این روایت هر دعوی که بر ذمه ابوبکر بود - خواه میراث ، خواه هبه ، خواه وصیت - ساقط گشت ، پس شیعه را به هیچ دعوی جای طعن نماند .

باقی ماند اینجا دو شبهه که اکثر به خاطر شیعه و سنی میگذرند :

شبهه اول : آنکه هر چند دعوی میراث و دعوی هبه که از حضرت


1- منهاج الکرامة : 104 .

ص : 205

زهرا ( علیها السلام ) به وقوع آمد ، نزد ابوبکر به ثبوت نرسید ، اما اگر مرضی حضرت زهرا به گرفتن فدک بود ، پس چرا ابوبکر استادگی کرد ، و به خدمت ایشان نگذرانید تا این گفتگوی رنجش در میان نمیآمد ؟ ! گو به صلح و صفا انجامیده باشد .

رفع این شبهه آن است که ابوبکر را در این مقدمه ابتلای عظیم پیش آمده بود ، اگر استرضای خاطر مبارک حضرت زهرا ( علیها السلام ) مقدم میداشت ، به دو وجه رخنه عظیم در دین راه مییافت :

اول : آنکه مردم به یقین گمان میبردند که خلیفه در امور مسلمانان به تفاوت حکم میکند ، و رعایت مینماید ، و بی ثبوت دعوی برود (1) از آن مدعای ایشان حواله میکند ، و از دیگران - که عوام الناس اند - اثبات دعوی و شهود و گواه خاطرخواه خود میخواهد .

و این گمان بد موجب فساد عظیم بود در دین تا قیام قیامت ، دیگر قضات و حکام این دستور العمل را پیشوای کار خود میساختند ، و جابجا مداهنه و مساهله و جانب داریها به این دست آویز [ به ] وقوع میآمد .


1- تنها معنای مناسبی که برای آن پیدا شد : برود جمع برید به معنای : قاصد ، نامه بر ، رسول و فرستاده است . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 206

دوم : آنکه در صورتی که حضرت زهرا ( علیها السلام ) [ را ] (1) این زمین به طریق تملیک میداد ، و ملک وارث در حقیقت ملک مورّث (2) است ; زیرا که خلافت نیابت او است ، پس اعاده این زمین - که صدقه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود - به حکم : ( ما ترکناه صدقة ) در خاندان رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لازم میآمد ، حال آنکه از جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شنیده ‹ 282 › بود ، که :

« العائد فی الصدقة کالکلب یعود فی قیئه (3) » .

این حرکت عظیم از ابوبکر هرگز ممکن نبود که صدور یابد .

و همراه این دو وجه دینی ، وجهی دیگر هم بود دنیوی که :

در این صورت حضرت عباس و ازواج مطهرات نیز دهانِ طلب وا کرده برای خود همین قسم زمینها و دیهات میخواستند ، و کار بر ابوبکر تنگ میکردند ، و اگر این (4) مصالح را رعایت میکرد و این را مقدم میساخت ، حضرت زهرا ( علیها السلام ) آزرده میشد ، ناچار به حکم حدیث نبوی که : ( المؤمن اذا ابتلی


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( موروث ) آمده است .
3- صحیح بخاری 3 / 143 ، صحیح مسلم 5 / 63 .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 207

ببلییّتین اختار أهونهما ) (1) همین شق را اختیار نمود ; زیرا که تدارک این ممکن بود ، چنانچه واقع شد ، و تدارک آن شق امکان نداشت ، و باعث فساد عام بود در دین (2) .

شبهه دوم : آنکه چون در میان ابوبکر و حضرت زهرا ( علیها السلام ) بابت این مقدمه به صلح و صفا انجامید ، و رفع کدورت به خوبی حاصل گردید ، چنانچه از روی روایات شیعه و سنی به ثبوت رسید ، پس باعث چیست که حضرت زهرا ( علیها السلام ) روادار حاضر شدن ابوبکر بر جنازه نشد ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) ایشان را شباشب به موجب وصیت ایشان دفن فرمود ؟

رفع این شبهه آنکه : این وصیت حضرت زهرا ( علیها السلام ) بنابر کمال تستر و حیا بود ، چنانچه مروی است به روایت صحیحه که حضرت زهرا ( علیها السلام ) در مرض موت خود فرمود که :

« شرم دارم که مرا بعد از موت بی پرده در حضور مردان بیرون آرند » - و عادت آن زمان چنان بود که زنان را بی پرده به دستور مردان بیرون میآوردند - اسما بنت عمیس گفت که : من در حبشه دیده ام که از شاخه های خرما نعشی مانند کجاوه میسازند .


1- مراجعه شود به المبسوط سرخسی 24 / 67 ، بدائع الصنائع 1 / 117 ، کشف الخفاء 2 / 232 .
2- همین استدلال را آلوسی نیز در تفسیر 4 / 221 آورده است .

ص : 208

حضرت زهرا ( علیها السلام ) فرمود که : « به حضور من ساخته ، به من بنما » .

اسما آن را ساخته به زهرا ( علیها السلام ) نمود ، بسیار خوشوقت شد و تبسم کرد ، و هرگز او را بعد از واقعه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خوشوقت و متبسم ندیده بودند .

و به اسما وصیت کرد که : « بعد از مرگ ، مرا تو غسل دهی و علی ( علیه السلام ) با تو باشد ، و دیگری را نگذاری که درآید » ، پس به این جهت حضرت امیر ( علیه السلام ) کسی را بر جنازه حضرت زهرا ( علیها السلام ) نطلبید !

و به قولی : حضرت عباس با چندی از اهل بیت ( علیهم السلام ) ، نماز گزارده هم در شب دفن کردند .

و در بعضی روایات آمده که : روزی دیگر ابوبکر صدیق و عمر فاروق و دیگر اصحاب که به خانه علی مرتضی ( علیه السلام ) به جهت تعزیت آمدند ، شکایت کردند که چرا ما را خبر نکردی تا شرف نماز و حضور در مییافتیم ؟

علی مرتضی ( علیه السلام ) گفت : فاطمه ( علیها السلام ) وصیت کرده بود که : چون از دنیا بروم مرا به شب دفن کنی تا چشم نامحرمان بر جنازه من نیفتد ، پس به موجب وصیت وی عمل کردم .

این است روایت مشهوره ، و در “ فصل الخطاب “ آورده که :

ابوبکر صدیق و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبیر بن العوام وقت نماز عشا حاضر شدند ، و رحلت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در میان مغرب و عشاء ، شب

ص : 209

شنبه (1) ، سوم ماه مبارک رمضان بعد از شش ماه از واقعه سرور دو (2) جهان به وقوع آمده بود ، و سنین عمرش بیست و هشت بود ، ابوبکر به موجب گفته علی مرتضی ( علیه السلام ) پیش امام شد و نماز بر وی گزارد ، و چهار تکبیر بر آورد (3) .

و دلیل عقلی بر آنکه حاضر نکردن ابوبکر بر جنازه حضرت ‹ 283 › زهرا ( علیها السلام ) از همین جهت بود ، نه بنابر کدورت و ناخوشی ، آن است که :

اگر بنابر کدورت و ناخوشی باشد ، از این جهت خواهد بود که ابوبکر بر وی نماز گزارد (4) ، و این امر خود درست نمیشود ; زیرا که به اجماع مورخین طرفین از شیعه و سنی چون جنازه امام حسن ( علیه السلام ) را آوردند ، امام حسین ( علیه السلام ) به سعید بن [ ابی ] (5) العاص - که از جانب معاویه امارت مدینه داشت - اشاره کرده فرمود که :

اگر نه سنت جد من بر آن بودی که امامِ جنازه امیر باشد ، هرگز تو را پیش نمیکردم .

پس معلوم شد که حضرت زهرا ( علیها السلام ) بنابر پاس نماز ابوبکر این وصیت [ را ]


1- در تحفه اثناعشریه : ( سه شنبه ) .
2- در تحفه اثناعشریه : ( دو ) نیامده است .
3- مطلب فوق ترجمه ای است از آنچه در فصل الخطاب : 472 آمده است ، ولی در آن تاریخ فوت و سنّ حضرت موجود نیست.
4- در تحفه اثنا عشریه : ( نگزارد ) .
5- زیاده از مصدر .

ص : 210

نفرموده بود ، و الا حضرت امام حسین ( علیه السلام ) خلاف وصیت حضرت زهرا ( علیها السلام ) چه قسم به عمل میآورد ؟

و ظاهر است که سعید بن [ ابی ] (1) العاص به هزار مرتبه از ابوبکر کمتر بود در لیاقت امامت نماز ، و صرف شش ماه بود که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - پدر بزرگوار حضرت زهرا ( علیها السلام ) - ابوبکر را پیش نماز جمیع مهاجرین و انصار ساخته ، به تأکید تمام این مقدمه را پرداخته ، چه احتمال است که حضرت زهرا ( علیها السلام ) [ را ] (2) در این مدت قلیل این واقعه از یاد رفته باشد ؟ ! (3) أقول :

این طعن در هیچ کتابی از کتب شیعه که در مطاعن اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان تصنیف نموده اند ، دیده نشد ، چنانچه قول او - که : دعوی وصیت از حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] باز اثبات آن دعوی به شهادت کتابی از کتب معتبره اهل سنت یا شیعه به ثبوت باید رسانید ، بعد از آن جواب باید طلبید - مصدّق ما است .

بالجمله ; هرگاه علمای اهل حق این طعن را ذکر نکرده باشند ، ایراد آن و توجه به جواب آن بی سود و ما را دفع جواب آن غیر لازم .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- تحفه اثنا عشریه : 279 - 281 .

ص : 211

اما آنچه گفته : دوم : آنکه وصیت به اجماع شیعه و سنی اخت میراث است .

پس باطل میکند آن را قول ابن حجر که در “ صواعق محرقه “ - در جواب قول : لِمَ دفع لعلی بغلة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وسیفه ، وهو لا یحلّ له الصدقة - گفته :

وعن الثالث : إنه لم یدفع ذلک لعلی [ ( علیه السلام ) ] میراثاً ولا صدقةً لما مرّ ، بل بطریق الوصیة منه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلیه علی ما ورد . (1) انتهی .

حاصل آنکه : جواب از وجه سوم از وجوه ابطال حدیث : ( نحن لا نورث ما ترکناه (2) صدقة ) آن است که : به درستی که دفع نکرد ابوبکر بغله و سیف حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را به علی ( علیه السلام ) از روی میراث ، و نه از روی صدقه ، بلکه به طریق وصیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بنابر آنچه وارد شده است .

اما آنچه گفته : پس هر چیز را که در دست ایشان افتد عاریه خدا میدانند . . . الی قوله :

در مال عاریه بالبدیهه وصیت کردن و میراث دادن نافذ نیست .

کافی است در جواب آن ، آنچه بعضی از علمای شیعه افاده نموده ، حیث قال :


1- الصواعق المحرقة 1 / 100 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وترکناه ) آمده است .

ص : 212

ولو لم یکن النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مالکاً لزم ارتکاب النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أمراً محرّما ; لأنه قد تصرّف فی بعض جواریه بملک الیمین ، وقد نصّ الله تعالی بکونها ملکاً له ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حیث قال : ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَما مَلَکَتْ یَمِینُک ) (1) .

وأیضاً : یلزم أن یکون إعتاق النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وصدقاته عبثاً غیر نافع له ; لأنه قد تصرف فی ملک غیره .

وأیضاً : یکذّبه قوله تعالی : ( وَوَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی ) (2) ; لأن الغنی ‹ 284 › بدون الملک محال (3) .

اما آنچه گفته : در اینجا لفظ ( ما ترکناه صدقة ) کار خود کرده ، رفته است .

پس جوابش آنکه : در صورت فرض صحت صدور این کلمه از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ممکن است که گفته شود که : مراد از ( لا نورّث ما ترکناه صدقة ) آن است ، که : ما جعلناه صدقة فی حال حیاتنا لا نورّث .

و ملا علی قاری در “ شرح مشکاة “ در شرح این حدیث گفته :

ویروی صدقةً بالنصب ، وهو کذلک فی نسخة (4) .


1- الاحزاب ( 33 ) : 50 .
2- الضحی ( 93 ) : 8 .
3- [ الف و ب ] آخر مناقب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قبل مناقب قریش . [ مرقاة المفاتیح 11 / 130 ] .
4- [ الف و ب ] آخر مناقب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قبل مناقب قریش . [ مرقاة المفاتیح 11 / 130 ] .

ص : 213

اما آنچه گفته : اما حضرت امیر ( علیه السلام ) را در وقت خلافت خود چه عذر بود که وصیت جاری نفرمود ؟

پس بدان که این اعتراض را در ذیل طعن سیزدهم اگر ذکر میکرد ، مناسبت به آن میداشت ، چنانچه دیگر علمای اهل سنت ذکر کرده اند ، و اینقدر نمیفهمد که خود گفته که :

این طعن چهاردهم علمای زمان ما تراشیده اند (1) .

و این اعتراض و جواب آن در کتب قدیمه موجود است ، پس ذکر این اعتراض با این طعن دلیل خبط او است .

و به هر کیف جوابش آن است که : حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را آنقدر قدرت و استقلال حاصل نشده بود که جمیع بدعات اصحاب ثلاثه را رفع تواند کرد ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در جواب قاضی القضات گفته :

فأمّا ما ذکره من ترک أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فدک لمّا أُفضی الأمر إلیه ، واستدلاله بذلک علی أنه لم یکن الشاهد فیها . .

فالوجه فی ترکه ( علیه السلام ) (2) ردّ فدک ، هو الوجه فی إقراره أحکام


1- تحفه اثنا عشریه : 279 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( فی ) آمده است .

ص : 214

القوم ، وکفّه من (1) نقضها وتغییرها ، وقد بیّنا ذلک فیما سبق ، وذکرنا أنه کان فی انتهاء الأمر إلیه فی بقیة من التقیة قویة (2) .

و در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

قوله : ( و ما انتقم لنفسه خاصّة ) ، فیه ترک الحکم للنفس ، وإن کان الحاکم متمکناً من ذلک بحیث یؤمن منه الحیف علی المحکوم علیه ، لکن لحسم المادّة ، والله أعلم (3) .

یعنی : در قول راوی که : ( انتقام نگرفت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم برای نفس شریف خود خاصة ) ، دلالت است بر ترک حکم ، برای نفس خود ، اگر چه حاکم متمکن باشد از این معنا به حیثیتی که مأمون باشد از او ظلم بر محکوم علیه به جهت عصمت او ، لیکن برای قطع ماده توهم ترک فرمود .

و سید رضی ( رضی الله عنه ) در “ نهج البلاغة “ از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل کرده که آن حضرت فرمود :

« لا یعاب المرء بتأخیر حقّه ، إنّما یعاب من أخذ ما لیس له (4) » .


1- فی المصدر ( عن ) .
2- [ ب ] شرح ابن ابی الحدید 16 / 278 .[ الشافی 4 / 104 ] .
3- [ الف ] الحدیث السابع عشر من باب صفة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من کتاب الأنبیاء . [ ب ] فتح الباری 6 / 371 . [ فتح الباری 6 / 420 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
4- نهج البلاغة 4 / 41 .

ص : 215

یعنی : عیب کرده نمیشود شخص به تأخیر گرفتن حق خود ، جز این نیست که عیب کرده میشود از گرفتن چیزی که حق او نیست .

و به هر کیف چون به روایات کتب معتمده سنیه به غایت وضوح ثابت شده که جناب امیر ( علیه السلام ) فدک را حق فاطمه ( علیها السلام ) میدانست ، تا آنکه شهادت هبه فدک به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نزد ابوبکر داده ، پس اهل سنت را که ادعای اعتقاد امامت و عدالت آن حضرت دارند نیز لازم است که از ترک فدک و ندادن آن به حسنین ( علیهما السلام ) جوابی بدهند ، همان جواب را از طرف شیعه مقبول باید نمود .

اما آنچه گفته : عمر بن عبدالعزیز در وقت خود فدک را به حضرت امام محمد باقر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] داد ، ایشان گرفتند و در دست ایشان بود . ‹ 285 › و همچنین آنچه گفته : تا آنکه در سنه دوصد و بیست مأمون عباسی به عامل خود قثم بن جعفر نوشت که فدک را به اولاد فاطمه ( علیها السلام ) بده ، در این وقت امام علی رضا [ ( علیه السلام ) ] گرفتند .

پس منافی آن است ، آنچه خود در حاشیه همین قول از “ شرح مقاصد “ نقل کرده و آن این است :

والمذکور فی کتب التواریخ : أن فدک کانت علی ما قرّره أبو بکر إلی زمن معاویة ، ثم أقطعها مروان بن الحکم ، ووهبها مروان

ص : 216

لابنه (1) عبد العزیز وعبد الملک ، ثم لمّا ولی الولید بن عبد الملک ، وهب عمر بن عبد العزیز نصیبه الولید (2) ، و کذا سلیمان بن عبد الملک ، فصار کلّها للولید ، ثم ردّها عمر بن عبد العزیز أیام خلافته إلی ما کانت علیه ، ثم لمّا کانت سنة عشرین ومائتین کتب المأمون إلی عامله [ علی المدینة ] (3) قثم بن جعفر : أن یردّ فدک إلی أولاد فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فدفعها إلی محمد بن الحسن (4) بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، و محمد بن عبد الله بن زید بن الحسین بن زید ، لیقوما بها وأهلها (5) وعدّ ذلک من تشیع المأمون . (6) انتهی .

از این عبارت ظاهر میشود که فدک در دست حضرت امام محمدباقر ( علیه السلام ) و امام رضا ( علیه السلام ) گاهی نیامده .

و همچنین منافات دارد با آن حدیثی که مخاطب در جواب طعن


1- فی المصدر و شرح المقاصد : ( من ابنیه ) ، وهو الظاهر .
2- فی المصدر و شرح المقاصد : ( للولید ) .
3- الزیادة من شرح المقاصد .
4- فی شرح المقاصد : ( الحسین ) ، وهو سهو .
5- فی شرح المقاصد : ( لأهلهما ) .
6- حاشیه تحفه اثناعشریه : 561 ، ولاحظ : شرح المقاصد 2 / 292 - 293 .

ص : 217

سیزدهم (1) از “ مشکاة “ نقل نموده ، و به تصدیق آن پرداخته ; زیرا که در آن حدیث این عبارت واقع است :

ثم صارت لعمر بن عبد العزیز ، فقال : فرأیت أمراً منعه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فاطمة لیس لی به حق ، وإنی أُشهدکم أنی رددتها علی ما کانت علیه ، یعنی علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأبی بکر وعمر (2) .

و از عبارت “ شرح مقاصد “ فسق عمر بن عبدالعزیز هم ثابت است ; زیرا که حسب این عبارت عمر بن عبدالعزیز فدک را از مروان گرفته و حصه خود را به ولید هبه نموده ، و ظاهر است که فدک - نزد اهل حق - حق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بود و حسب روایت بکریه حق مسلمین ، پس گرفتن عمر بن عبدالعزیز آن را و دادن آن به ولید فسق و فجور صریح است ، و عجب که به روایت چنین ناکسی مخاطب در ابطال هبه فدک تشبث نموده !

اما آنچه گفته : چنانچه قاضی نورالله در “ مجالس المؤمنین “ به تفصیل ذکر نموده .

پس جوابش آنکه : این تفصیل که مخاطب ذکر کرده قاضی نورالله در “ مجالس “ ذکر ننموده .


1- اول طعن سیزدهم از تحفه اثناعشریه : 277 - 279 گذشت .
2- [ ب ] مشکاة 2 / 421 ( طبع دمشق ) . [ مشکاة المصابیح 2 / 1190 ] .

ص : 218

آری دادن عمر بن عبدالعزیز فدک را به حضرت امام محمدباقر ( علیه السلام ) البته ذکر نموده ، و اخذ نمودن حضرت امام رضا ( علیه السلام ) فدک را در آنجا مذکور نیست (1) .

. . . (2) و دادن عمر بن عبدالعزیز فدک را به حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) نفعی به مخاطب نمیرساند ; زیرا که این دادن فدک یا بر سبیل استحقاق بود به این جهت که چون فدک ملک حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بود . . . (3) ، لهذا به آن حضرت که وارث بوده ردّ کرد ، پس بنابر این کمال جور و ظلم ابی بکر و عمر و عثمان و دیگر اهل عدوان ثابت میشود ; و اگر این دادن به طریق تولیت بود ‹ 286 › تا آن را در مصرف آن - که مزعوم خلیفه اول و اتباع او بوده - بیارند ، پس این تولیت ، در حقیقت گرفتن فدک نیست ، و بحث در گرفتن فدک به طریق تملک است نه برای تقسیم در میان مسلمین (4) .

اما آنچه گفته : پس اگر اهل بیت ( علیهم السلام ) مغصوب را نمیگیرند ، این حضرات چرا گرفتند ؟


1- مراجعه شود به مجالس المؤمنین 1 / 50 .
2- در [ الف ] به اندازه نصف سطر سفید است .
3- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
4- جمله : ( و بحث در گرفتن فدک به طریق تملک است نه برای تقسیم در میان مسلمین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 219

پس جوابش آنکه : قول حضرت صادق ( علیه السلام ) : « إنا أهل بیت لا نسترجع شیئاً أُخذ منا ظلماً (1) » دلالت میکند (2) بر اینکه این حضرات سعی و کوشش در طلب ارجاع حقوق خود - که غاصبین غصب کرده باشند - نمیکنند ، نه اینکه اگر کسی از خود باز پس دهد باز نمیگیرند .

اما آنچه گفته : و نیز حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خلافت مغصوبه را بعد شهادت عثمان چرا قبول کرد ؟ و حضرت امام حسین ( علیه السلام ) خلافت مغصوبه را از یزید پلید چرا خواهان نزع شد ؟

پس جوابش آنکه : کلام در اعیان و اموال است ، پس اعتراض به اخذ خلافت که از این قبیل نیست ، وارد نشود .

و ترجمه حدیثی که قاضی نورالله در “ مجالس المؤمنین “ در این بحث ذکر کرده ، در آن تصریح است به آنکه : « ما از آن اهل بیتیم که مالی را که از ما به ظلم گرفته شود به آن رجوع نمیکنیم (3) » ، و ظاهر است که خلافت از قسم مال نیست که گرفتن آن منافی این قول شریف باشد .

و نیز خلافت امری است که مصالح دین و دنیا به آن متعلق است و نشر


1- علل الشرائع 1 / 155 ، المناقب 1 / 232 ، الطرائف : 251 ، بحارالأنوار 29 / 396 ، در همه مصادر به جای ( أُخذ ) ( یؤخذ ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیکند ) آمده است .
3- مراجعه شود به مجالس المؤمنین 1 / 54 .

ص : 220

احکام دین و رواج شریعت جناب سیدالمرسلین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به آن منوط ، قیاس آن بر اخذ فدک نتوان کرد .

اما آنچه گفته : در این جواب سراسر خلل است ; زیرا که بعضی ائمه که فدک را گرفتند و به آن منتفع شدند چرا اقتدا به فاطمه زهرا [ ( علیها السلام ) ] ننمودند ؟

پس مخدوش است به اینکه : ما ادعا نکرده ایم که اقتدا به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در ترک فدک واجب و لازم بود تا این سؤال متوجه تواند شد ، بلکه فدک حق وارثان حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بود ، و ایشان در ترک و اخذ آن مختار بودند ، بعض وارثین - مثل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و حضرت حسنین ( علیهما السلام ) - به جهت مصالح شتّی - که از جمله آن این وجه بود ، یعنی موافقت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در عدم تصرف فدک و تألم از قبض چیزی که آن حضرت آن را نیافته - ترک آن کردند ، و بعض وارثین برای اتمام حجت بر مخالفین و اظهار ظلم خلفای متقدمین به فعل متأخرین آن را گرفتند .

اما آنچه گفته : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] چرا برای نفل ، ترک فرض کردند که حق به حقدار رسانیدن است ؟

پس جوابش آنکه : رسانیدن حق به حقدار وقتی فرض است که حقدار قصد اخذ آن داشته باشد ، و حضرت امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) قصد اخذ حق خود نکردند ، بلکه اقتدا به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمودند و خواستند که از انتفاع به آن صبر فرمایند .

ص : 221

اما آنچه گفته : و نیز اقتدا در افعال اختیاریه شخص میباشد نه در افعال اضطراریه .

پس مراد از اقتدا در اینجا مشارکت و موافقت حال حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است در ترک فدک و عدم تصرف در آن .

اما آنچه گفته : حسنین و خواهران ایشان [ ( علیهم السلام ) ] را چرا محروم المیراث ساخت ؟

پس چون ایشان هم راضی بر ترک حق خود بودند ایرادی لازم نیاید .

اما آنچه گفته : مردمی که گمان فاسد به حضرت ‹ 287 › امیر ( علیه السلام ) داشته باشند ، در این مقدمه همان مردم خواهند بود که ردّ شهادت ایشان در باب هبه یا وصیت نمودند .

پس جوابش آنکه : این حصر باطل است ، بلکه معتقدان [ آن ] (1) مردم که گمانهای فاسد به آن حضرت داشتند ، این گمان بد و تهمت نالایق بر آن حضرت میکردند .

اما آنچه گفته : چون بعضی اولاد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] گرفتند ، نواصب و خوارج را توهم شده باشد که شهادت آن حضرت برای جرّ نفع به اولاد خود بود .


1- زیاده از نسخه [ و ] صفحه : 232 .

ص : 222

پس باطل است به اینکه : این توهم وقتی متصور میشد که شهادت آن حضرت در رسیدن فدک به اولاد آن حضرت هیچ تأثیری میداشت ، و چون معلوم است که در رسیدن آن به اولاد آن حضرت ، شهادت آن حضرت اثر نکرد ، این توهم وجهی نداشته باشد .

اما آنچه گفته : و نیز اولاد او را دو اقتدا مانع گرفتن میشد .

پس جوابش آنکه : اقتدا واجب نبود ، و مصالح به حسب اختلاف اوقات و اشخاص مختلف میشود ، و چون این حضرات را در اخذ فدک از خلفای زمان خود مصلحتی عظیم بود ، یعنی اظهار ظلم خلفای ثلاثه به فعل ایشان ، چه به دادن این خلفا فدک را به این حضرات بر کافّه ناس ظاهر شد که فدک حق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بوده که به ورثه آن حضرت ( علیها السلام ) رسید ، و خلفای ثلاثه در منع آن ظالم و غاصب بودند ، چنانچه در “ مجالس المؤمنین “ مذکور است :

روایت است که : معاندان قریش و منافقان شام که در حوالی عمر بن عبدالعزیز بودند به او گفتند که : در باب ردّ فدک به اولاد فاطمه ( علیها السلام ) اعتراضی است از تو بر فعل ابوبکر و عمر و طعن است بر ایشان (1) .

و نیز در آن است که :


1- مجالس المؤمنین 1 / 50 .

ص : 223

چون عمر بن عبدالعزیز فدک را به حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) تفویض نمود ، مردم به او گفتند : طعنت علی الشیخین (1) .

لهذا این حضرات اخذ آن را ترجیح دادند بر ترک آن ، و چون در اخذ جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) این مصلحت متصور نبود ، لهذا این حضرات ترک آن کردند و موافقت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) اختیار کردند .

اما آنچه گفته : هرگاه امام خروج فرماید و به جنگ و قتال مشغول شود ، او را تقیه حرام میگردد ، چنانچه مذهب جمیع امامیه است .

پس کذب محض و افترای صرف است .

اما آنچه گفته : ولهذا حضرت امام حسین ( علیه السلام ) تقیه نفرموده .

پس با آنکه تعلیل این کلام به ادعای سابق ، سمتی از جواز ندارد کما لا یخفی مدفوع است ، اولا : به اینکه اگر فرض کنیم که حضرت امام حسین ( علیه السلام ) ترک تقیه نموده ، پس وجهش آن است که امری خاص در حق آن جناب وارد شده که آن مخصص عمومات وجوب تقیه گردید و باعث شد آن حضرت را بر ترک تقیه ، و این امر خاص در صحیفه آن جناب بوده باشد که نزد اهل حق برای


1- مجالس المؤمنین 1 / 50 .

ص : 224

هر امام صحیفه [ ای ] عطا شده که بر وفق آن عمل میفرماید (1) .

و نیز امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آن جناب را برای خروج متحقق است ، و در کتب فریقین مروی .

شیخ عبدالحق در “ تحصیل الکمال “ به ترجمه آن حضرت گفته :

وصمّم - أی الحسین [ ( علیه السلام ) ] - علی المسیر إلی العراق ، فقال له ابن عباس : والله إنی لأظنّک ‹ 288 › تقتل بین نسائک وبناتک ، کما قُتل عثمان . . فلم یقبل منه ، فبکی ابن عباس ، وقال الحسین ( علیه السلام ) : « رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی المنام ، وأمرنی بأمر فأنا فاعل ما أمرنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم » . (2) انتهی .

و ثانیاً : به اینکه بنابر ظاهر حال حضرت امام حسین ( علیه السلام ) را تقیه جایز نبود ، و آنچه آن حضرت ( علیه السلام ) به عمل آورد ، مخالف وجوب تقیه


1- مراجعه شود به : الکافی 1 / 279 باب أنهم ( علیهم السلام ) لا یفعلون شیئاً إلاّ بعهد من الله ; إلامامة والتبصرة من الحیرة : 38 - 39 ; الغیبة للشیخ النعمانی : 34 - 38 باب ما جاء فی الإمامة والوصیة وأنهما من الله ; تقریب المعارف لأبی الصلاح الحلبی : 422 - 421 ، ( تحقیق تبریزیان ) ; بحار الأنوار : 36 / 192 باب 40 احادیث 1 ، 7 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12 ، و 48 / 27 .
2- [ الف و ب ] نسخه “ تحصیل الکمال “ که مقابله نموده مولوی رفیع الدین - برادر صاحب “ تحفه “ - با اصل نسخه مصنف است ، و در کتب وقفیه جناب مصنف ( رحمه الله ) موجود است ، از آن مقابله کرده شد ( 12 ) . [ تحصیل الکمال : وانظر : أسد الغابة 2 / 21 ] .

ص : 225

- که مشروط به شروطی است که در اینجا یافت نشده - نیست .

چنانچه جناب سید مرتضی - رضی الله عنه وأرضاه - در “ تنزیه الانبیاء “ به شرح و بسط تمام بیان فرموده ، حیث قال :

قد علمنا أن الإمام متی غلب علی ظنّه أنه یصل إلی حقّه والقیام بما فوّض إلیه بضرب من الفعل ، وجب علیه ذلک وإن کان فیه ضرب من المشقّة یتحمّل مثلها تحمّلها ، وسیدنا أبوعبد الله ( علیه السلام ) لم یسر إلی الکوفة (1) إلاّ بعد توثّق من القوم وعقود وعهود [ و ] (2) بعد أن کان کاتبوه ( علیه السلام ) طائعین غیر مکرهین ، ومبتدین (3) غیر مجیبین ، وقد کانت المکاتبة من وجوه أهل الکوفة وأشرافها وقرّائها ، تقدّمت إلیه ( علیه السلام ) فی أیام معاویة و بعد الصلح الواقع بینه و بین الحسن ( علیه السلام ) فدفعهم ، فقال فی الجواب ما وجب ، ثم کاتبوه بعد وفاة الحسن [ ( علیه السلام ) ] ومعاویة باق ، فوعدهم ومنّاهم ، وکانت أیام معاویة صعبة لا یطمع فی مثلها ، فلمّا مضی معاویة وأعادوا المکاتبة وبذلوا الطاعة ، وکررّوا الطلب والرغبة ، ورأی ( علیه السلام ) من قوّتهم علی من کان یلیهم فی الحال من قبل یزید ، و تشحّنهم علیه و ضعفه عنهم ، ما قوّی فی ظنّه أن المسیر هو الواجب ، وقد (4) تعیّن


1- فی المصدر : ( لم یسر طالباً للکوفة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( مبتدئین ) .
4- لم یرد فی المصدر : ( وقد ) .

ص : 226

علیه ما فعله من الاجتهاد والتسبّب ، [ و ] (1) لم یکن فی حسبانه ( علیه السلام ) أن القوم یغدر بعضهم ، ویضعف أهل الحقّ عن نصرته ، ویتفق ما اتفق من الأُمور الغریبة . . فإنّ مسلم بن عقیل لمّا دخل الکوفة أخذ البیعة علی (2) أکثر أهلها ، ولمّا وردها عبید الله بن زیاد ، وقد سمع بخبر مسلم ودخوله الکوفة ، وحصوله بها (3) فی دار هانی بن العروة المرادی - علی ما شرح فی السیر - وحصل شریک بن الأعور بها جاءه ابن زیاد عائداً ، وقد کان شریک وافق مسلم بن عقیل علی قتل ابن زیاد عند حضوره لعیادة شریک وأمکنه ذلک و تیّسر له ، فما فعل ، واعتذر - بعد فوت الأمر - إلی شریک بأن قال : ذلک فتک ، و أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) قال : « إن الإیمان قید الفتک » ، ولو کان فعل مسلم من قتل ابن زیاد ما تمّکن منه ووافقه شریک علیه لبطل الأمر ، ودخل الحسین ( علیه السلام ) إلی الکوفة غیر مدافع عنها ، وحسر کل أحد قناعه فی نصرته ، واجتمع له من کان فی قلبه نصرته وظاهره مع أعدائه ، وقد کان مسلم بن عقیل - أیضاً - لمّا حبس ابن زیاد هانیاً سار إلیه فی جماعة من أهل الکوفة حتّی حصره فی قصره ، وأخذ بکظمه ، وأغلق ابن زیاد الأبواب دونه خوفاً وجبناً حتّی بثّ الناس فی کلّ وجه یرغبون الناس ویرهبونهم ویخذلونهم عن


1- الزیادة من المصدر .
2- کذا فی المصدر ، والظاهر ( من ) .
3- لم یرد فی المصدر : ( بها ) .

ص : 227

نصرة ‹ 289 › ابن عقیل ، فتقاعدوا [ عنه ] (1) ، وتفرّق أکثرهم حتّی أتی (2) فی شرذمة قلیلة ، وانصرف وکان من أمره ما کان .

وإنّما أردنا بذکر هذه الجملة : أن أسباب الظفر بالأعداء کانت لائحة متوجهة ، و أن الاتّفاق السیّیء عکس الأمر وقلّبه حتّی تمّ فیه ما تمّ ، وقد همّ سیدنا أبو عبد الله الحسین ( علیه السلام ) - لمّا عرف بقتل مسلم وأُشیر علیه - بالعود ، فوثب إلیه أبناء عقیل ، فقالوا : والله لا ننصرف حتّی ندرک ثأرنا أو نذوق ما ذاق أخونا (3) ، فقال ( علیه السلام ) : « لا خیر فی العیش بعد هؤلاء » ، ثم لحقه الحرّ بن یزید و من منعه (4) من الرجال الذین أنفذهم ابن زیاد ، ومنعه [ من ] (5) الانصراف وسامه أن یقدم (6) علی ابن زیاد نازلا علی حکمه ، فامتنع . .

ولمّا رأی أن لا سبیل له إلی العود ولا إلی دخول الکوفة ، سلک طریق الشام سائراً نحو یزید بن معاویة لعلمه ( علیه السلام ) بأنه - علی ما به - أرقّ به من ابن زیاد وأصحابه ، فسار ( علیه السلام ) حتّی قدم علیه عمر بن سعد بالعسکر العظیم ، وکان من أمره ما قد ذکر و سطر .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أمسی ) .
3- فی المصدر : ( أبونا ) .
4- فی المصدر : ( معه ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- فی المصدر : ( یقدمه ) .

ص : 228

فکیف یقال : إنه ( علیه السلام ) ألقی بیده إلی التهلکة ؟ وقد روی أنه ( علیه السلام ) قال لعمر بن سعد : « اختاروا منّی : إمّا الرجوع إلی المکان الذی أقبلت منه ، أو أن أضع یدی [ فی ] (1) ید یزید ، فهو ابن عمی لیری فیّ رأیه ، وإمّا أن تسیرونی إلی ثغر من ثغور المسلمین ، فأکون رجلا من أهله لی ما لهم وعلیّ ما علیهم . . » (2) .

وإن عمر کتب إلی عبید الله (3) ابن زیاد بما سأل فأبی [ علیه ] (4) ، وکاتبه بالمناجزة ، وتمثّل بالبیت المعروف وهو الآن إذ (5) علقت مخالبنا به * یرجو النجاة ولات حین مناص (6)


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لی ما له وعلیّ ما علیه . . ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبد الله ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- لم یرد فی المصدر : ( إذ ) .
6- أقول : روی الطبری عن أبی مخنف أنه قال : وأمّا ما حدّثنا به المجالد بن سعید والصقعب بن زهیر الأزدی . . وغیرهما من المحدثین ، فهو ما علیه جماعة المحدثین ، قالوا : انه قال : « اختاروا منی خصالا ثلاثاً : إمّا أن أرجع إلی المکان الذی أقبلت منه ، وإمّا أن أضع یدی فی ید یزید بن معاویة ; فیری فیما بینی وبینه رأیه ، وإمّا أن تسیّرونی إلی أیّ ثغر من ثغور المسلمین شئتم ، فأکون رجلا من أهله ، لی ما لهم وعلیّ ما علیهم » . قال ابو مخنف : فأمّا عبد الرحمن بن جندب فحدّثنی ، عن عقبة بن سمعان ، قال : صحبت حسیناً [ ( علیه السلام ) ] فخرجت معه من المدینة الی مکة ، و من مکة الی العراق ، و لم أُفارقه حتی قتل ، ولیس من مخاطبته الناس کلمة بالمدینة ولا بمکة ولا فی الطریق ولا بالعراق ولا فی عسکر إلی یوم مقتله إلاّ وقد سمعتها . ألا والله ما أعطاهم ما یتذاکر الناس و ما یزعمون من أن یضع یده فی ید یزید بن معاویة ، ولا أن یسیّروه إلی ثغر من ثغور المسلمین ، ولکنه قال : « دعونی فلأذهب فی هذه الأرض العریضة حتی ننظر ما یصیر أمر الناس » . انظر : تاریخ الطبری 4 / 413 .

ص : 229

فلمّا رأی ( علیه السلام ) إقدام القوم علیه ، و أن الدین مبنوذ وراء ظهورهم ، وعلم أنه إن دخل تحت حکم ابن زیاد لعجّل إلی الذلّ (1) والعار ، وآل أمره من بعد إلی القتل الذی یخاف (2) ، التجأ إلی المحاربة والمدافعة بنفسه وأهله و من صبر من شیعته ، ووهب دمه ، ووقاه بنفسه ، وکان بین إحدی الحُسنیین : إمّا الظفر - وربّما ظفر الضعیف والقلیل - أو الشهادة والمیتة الکریمة .

فأمّا مخالفة ظنّه لظنّ جمیع من أشار علیه من النصحاء - کابن عباس وغیره - فالظنون إنّما تغلب بحسب الإمارات ، وقد تقوی عند واحد وتضعف عند آخر ، ولعلّ ابن عباس لم یقف علی ما کوتب ( علیه السلام ) به من الکوفة ، و ما تردّد فی ذلک من المکاتبات والمراسلات والعهود والمواثیق ، وهذه أُمور یختلف (3) أحوال


1- فی المصدر : ( تعجّل الذلّ ) .
2- لم یرد ( الذی یخاف ) فی المصدر .
3- فی المصدر : ( تختلف ) .

ص : 230

الناس فیها ، ولا یمکن الإشارة إلاّ إلی جملتها دون تفصیلها .

فأمّا السبب فی أنه لم یعد بعد قتل مسلم بن عقیل ; فقد بیّناه ، وذکرنا أن الروایة وردت بأنه همّ بذلک ، فمنع منه ، وحیل بینه وبینه .

فأمّا محاربة الکثیر بالنفر القلیل ; فقد بیّنا أنّ الضرورة دعت إلیها ، و أن الدین والحزم معاً ما اقتضیا فی تلک الحال إلاّ ما فعله ، ‹ 290 › و لم یبذل (1) ابن زیاد - لعنه الله - من الأمان ما یوثق بمثله ، وإنّما أراد إذلاله والغضّ من قدره بالنزول تحت حکمه ، ثم یفضی الأمر بعد الذلّ إلی ما جری من إتلاف النفس ، ولو أراد به ( علیه السلام ) الخیر - علی وجه لا یلحقه فیه تبعة من طاغیة (2) یزید - لکان قد مکّنه من التوجه نحوه ، و (3) استظهر علیه به من ینفذه معه ، - لکن الترات (4) البدریة والأحقاد النبویة (5) ظهرت فی هذه الأحوال .

ولیس یمتنع أن یکون ( علیه السلام ) فی تلک الأحوال ان (6) مجوّزاً أن یفی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لم یبدل ) آمده است .
2- فی المصدر : ( الطاغیة ) .
3- لم یرد فی المصدر : ( واو ) .
4- الترات جمع ، مفرده : الترة ، وفی المصدر : ( التراث ) .
5- فی المصدر : ( الوثنیة ) .
6- لم ترد کلمة ( ان ) فی المصدر .

ص : 231

إلیه قوم ممّن بایعه [ وعاهده ] (1) وقعد عنه ، ویحملهم ما یرون (2) من صبره واستسلامه وقلّة ناصره علی الرجوع إلی الحقّ دیناً أو حمیةً ، فقد فعل ذلک نفر منهم ، حتّی قتلوا بین یدیه شهداء ، و [ مثل ] (3) هذا یطمع فیه ویتوقّع فی أحوال الشدّة .

فأمّا الجمع بین فعله و فعل أخیه الحسن ( علیه السلام ) فواضح صحیح ; لأن أخاه مسلّم نفسه (4) کفّاً للفتنة ، وخوفاً علی نفسه وأهله وشیعته ، وإحساساً بالغدر من أصحابه ، وهذا لمّا قوی فی ظنّه النصر ممّن کاتبه ، وتوثّق له ، ورأی من أسباب قوة أنصار الحقّ و ضعف أنصار الباطل ما وجب معه علیه الطلب والخروج ، فلمّا انعکس ذلک وظهرت أمارات الغدر فیه وسوء الاتّفاق ، رام الرجوع والمکافّة والتسلیم - کما فعل أخوه الحسن ( علیه السلام ) - ، فمنع من ذلک وحیل بینه وبینه ، فالحالان متّفقان إلاّ أن التسلیم والمکافّة عند ظهور أسباب الخوف لم یُقبلا منه ، و لم یُجب إلاّ إلی الموادعة ، وطلبت (5) نفسه ( علیه السلام ) فمنع منها بجهده حتّی مضی کریماً


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( یکون ) ، وفی نسخة بحار الأنوار : ( یروون ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( سلّم ) بدل ( مسلّم نفسه ) .
5- فی المصدر : ( و طلب ) .

ص : 232

إلی جنة الله ورسوله (1) ورضوانه . . وهذا واضح لمتأمله (2) . .


1- لم یرد فی المصدر ( ورسوله ) .
2- [ ب ] تنزیه : 222 ( طبع النجف الاشرف ) . [ تنزیه الأنبیاء ( علیهم السلام ) : 227 ] . [ قال العلامة المجلسی ( رحمه الله ) فی بحار الأنوار 45 / 98 - بعد نقله لکلام السید بطوله - : أقول : قد مضی - فی کتاب الإمامة [ 36 / 192 باب 40 ] وکتاب الفتن [ 29 / 417 باب 13 ] - أخبار کثیرة دالّة علی أن کلاّ منهم ( علیهم السلام ) کان مأموراً بأمور خاصّة مکتوبة فی الصحف السماویة النازلة علی الرسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، فهم کانوا یعملون بها ، ولا ینبغی قیاس الأحکام المتعلقة بهم علی أحکامنا ، و بعد الاطلاع علی أحوال الأنبیاء ( علیهم السلام ) و أن کثیراً منهم کانوا یبعثون فرادی علی ألوف من الکفرة ، ویسبّون آلهتهم ویدعونهم إلی دینهم ، ولا یبالون بما ینالهم من المکاره ، والضرب ، والحبس ، والقتل ، والإلقاء فی النار . . و غیر ذلک لا ینبغی الاعتراض علی أئمة الدین فی أمثال ذلک . مع أنه بعد ثبوت عصمتهم بالبراهین والنصوص المتواترة لا مجال للاعتراض علیهم ، بل یجب التسلیم لهم فی کل ما یصدر عنهم . علی أنک لو تأملت حق التأمل علمت أنه ( علیه السلام ) فدی نفسه المقدسّة دین جدّه و لم یتزلزل [ کذا ] أرکان دول بنی أمیة إلاّ بعد شهادته ، و لم یظهر للناس کفرهم وضلالتهم إلاّ عند فوزه بسعادته ، ولو کان ( علیه السلام ) یسالمهم ویوادعهم کان یقوی سلطانهم ، ویشتبه علی الناس أمرهم ، فیعود بعد حین أعلام الدین طامسة ، وآثار الهدایة مندرسة . مع أنه قد ظهر لک من الأخبار السابقة أنه ( علیه السلام ) هرب من المدینة خوفاً من القتل إلی مکة ، و کذا خرج من مکة بعد ما غلب علی ظنّه أنهم یریدون غیلته وقتله حتّی لم یتیسّر له - فداه نفسی وأبی وأمی وولدی - أن یتمّ حجّه ، فتحلل وخرج مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ ، وقد کانوا - لعنهم الله - ضیّقوا علیه جمیع الأقطار ، و لم یترکوا له موضعا للفرار . . ولقد رأیت فی بعض الکتب المعتبرة أن یزید أنفذ عمرو بن سعید بن العاص فی عسکر عظیم ، وولاّه أمر الموسم ، وأمّره علی الحاجّ کلّهم ، وکان قد أوصاه بقبض الحسین ( علیه السلام ) [ کذا ] سرّاً ، وإن لم یتمکن منه بقتله [ کذا ] غیلة ، ثم إنه دسّ مع الحاجّ فی تلک السنة ثلاثین رجلا من شیاطین بنی أمیة ، وأمرهم بقتل الحسین ( علیه السلام ) علی أی حال اتفق ، فلمّا علم الحسین ( علیه السلام ) بذلک حلّ من إحرام الحجّ وجعلها عمرة مفردة . وقد روی بأسانید : أنه لمّا منعه ( علیه السلام ) محمد بن الحنفیة عن الخروج إلی الکوفة قال : « والله - یا أخی ! - لو کنت فی جحر هامة من هوام الأرض لاستخرجونی منه حتّی یقتلونی » . بل الظاهر أنه - صلوات الله علیه - لو کان یسالمهم ویبایعهم لا یترکونه لشدّة عداوتهم ، وکثرة وقاحتهم ، بل کانوا یغتالونه بکل حیلة ، ویدفعونه بکل وسیلة ، وإنّما کانوا یعرضون البیعة علیه أولا لعلمهم بأنه لا یوافقهم فی ذلک ، أ لا تری إلی مروان - لعنه الله - کیف کان یشیر علی والی المدینة بقتله قبل عرض البیعة علیه ؟ ! وکان عبید الله بن زیاد - علیه لعائن الله إلی یوم التناد - یقول : اعرضوا علیه فلینزل علی أمرنا ثم نری فیه رأینا ! أ لا تری کیف أمّنوا مسلماً ثم قتلوه ؟ ! فأمّا معاویة ; فإنه - مع شدة عداوته وبغضه لأهل البیت ( علیهم السلام ) - کان ذا دهاء ونکراء وحزم ، وکان یعلم أن قتلهم علانیة یوجب رجوع الناس عنه ، وذهاب ملکه ، وخروج الناس علیه ، فکان یداریهم ظاهراً علی أیّ حال ، ولذا صالحه الحسن ( علیه السلام ) و لم یتعرض له [ کذا ] الحسین [ ( علیه السلام ) ] ، ولذلک کان یوصی ولده اللعین بعدم التعرض للحسین ( علیه السلام ) ; لأنه کان یعلم أن ذلک یصیر سبباً لذهاب دولته ] .

ص : 233

اما آنچه گفته : و با قطع نظر از این همه در کتاب “ منهج الکرامة “ شیخ

ص : 234

ابن مطهر حلی چیزی گفته است که به سبب آن اشکال از بیخ و بن برکنده شد ، و اصلا جای طعن بر ابوبکر نماند ، وهو :

انه لما وعظت فاطمة ( علیها السلام ) أبا بکر فی فدک کتب لها کتاباً . . إلی آخره .

پس بدان که علامه حلی ( رحمه الله ) در “ منهاج الکرامة فی إثبات الامامة “ فرموده :

لمّا وعظت فاطمة ( علیها السلام ) أبا بکر فی فدک ، کتب لها [ بها ] (1) کتاباً وردّ (2) علیها ، فخرجت من عنده فلقیها عمر فخرق الکتاب (3) . . إلی آخره (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( وردّها ) ، وهو الصواب .
3- منهاج الکرامة : 104 .
4- [ الف ] مخفی نماند که قصه پُر غصه شقّ عمر کتابت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را علمای اهل سنت هم آن را روایت کرده اند ، وذلک من غرائب آثار علوّ الحق . سبط ابن الجوزی - که فضائل جلیله و مناقب جمیله او بر متتبعین مخفی نیست ، و در حواشی این کتاب چند جا منقول شده ، و خود فاضل ناصب در مطاعن عمر [ تحفه اثناعشریه : 297 طعن ششم ] اعتماد بر او نموده - وذلک من أکبر الشواهد علی وثوقه [ عنده ] - در “ تاریخ “ خود میفرماید : قال علی بن الحسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « جاءت فاطمة بنت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] إلی أبی بکر - وهو علی المنبر - فقالت : « یا أبا بکر ! فی کتاب الله أن ترثک ابنتک ولا أرث أبی ؟ ! » فاستعبر أبو بکر باکیاً ، ثم قال : بأبی أبوک وبأبی أنت . . ثم نزل ، فکتب لها بفدک ، ودخل علیه عمر فقال : ما هذا ؟ فقال : کتاب کتبته لفاطمة ( علیها السلام ) میراثها من أبیها ، قال : فماذا تنفق علی المسلمین ؟ وقد حاربتک العرب کما تری ! ثم أخذ عمر الکتاب فشقّه ) . انتهی . [ مرآة الزمان : اطلاعی ازنسخه خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دوم ابوبکر گذشت ] . و نسخه “ تاریخ “ سبط ابن الجوزی که از آن این عبارت نقل کردم ، بعض فضلای اهل سنت - که در علم طب مشهورند - از مدینه طیبه آورده اند ، و چون بر حال فقیر عنایتها دارند ، نسخه مذکوره به حقیر برای چندی عاریه لطف فرمودند که از آن جمله [ ای ] از مطالب برای الزام سنیه برچیدم ، پس لله الحمد والمنّة که مشککین و معاندین مجال تشکیک در صحت نقل هم ندارند که کتاب مذکور موجود است ، هر کس خواهد به چشم بصیرت ملاحظه فرماید ، نقل حقیر را مطابق خواهد یافت . و از این روایت سرمایه هدایت که جناب امام زین العابدین ( علیه السلام ) آن را - حتماً و جزماً - ارشاد فرموده ، و سبط ابن الجوزی بالقطع و الیقین به آن جناب نسبت فرموده ، کالشمس فی رابعة النهار ، ظلم و عدوان آن منبع نفاق و معدن شقاق ، شاقّ عصای مسلمین ، مخرّب قواعد دین که شقّ کتابت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نموده ، ظاهر و عیان است ، وعیان را چه [ حاجت به ] بیان ؟ ! عجب عداوتی و نفاقی با اهل بیت کرام ( علیهم السلام ) داشت که بیچاره خالفه اول با این همه قساوت قلب که خود اعتراف به آن داشت - کما فی کنزالعمال [ 2 / 314 ] . . وغیره - بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) رحمت نمود و کتابت میراث به آن جناب نوشته حواله فرمود ، لیکن آن فظّ غلیظ از اطاعت او هم سرپیچید و حرمت او را هم نگاه نداشته ، کتابتش بدرید . و نیز از این روایت بطلان خبر عتیق - أعنی : نحن معاشر الأنبیاء . . إلی آخره - به اعتراف و اقرار خودش ثابت گردید که به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) درباره فدک به حکم میراث از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وثیقه نوشته داد ، و به مخاطبه ثانی - عدو خاندان جناب رسول یزدانی - به خطاب : کتاب کتبته لفاطمة میراثها من أبیها . . زبان حقائق ترجمان برگشاد ، و اعتراف به حق صریح آغاز نهاد ، وهذا صریح - وأیّ صریح - فی أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یورّث ، والخبر الذی رواه ، بل افتراه ، و من غایة عدم مبالاته به عذاب الله إلی رسوله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عزاه ، کذب مختلق موضوع ، وبُهت شنیع مصنوع . و بعد از این چون مراجعه به کتاب “ إنسان العیون فی سیرة الأمین والمأمون “ تصنیف نورالدین علی بن برهان حلبی شافعی نمودم ، یافتم که در آن هم این روایت سبط ابن الجوزی را نقل کرده ، چنانچه در باب یذکر فیه مدّة مرضه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، و ما وقع فیه ، ووفاته صلی الله علیه [ وآله ] و سلم گفته : وفی کلام سبط ابن الجوزی . . . إنه - یعنی أبا بکر . . . - کتب لها بفدک ، ودخل علیه عمر . . . فقال : ما هذا ؟ فقال : کتاب کتبته لفاطمة ( علیها السلام ) بمیراثها من أبیها ، فقال : ممّاذا تنفق علی المسلمین ؟ ! [ وقد ] حاربتک العرب . . کما تری ، ثم أخذ عمر الکتاب فشقّه . انتهی نقلا عن نسخة طبعت بمصر ، واشتریتها فی مکّة المعظّمة زادها الله تشریفاً وتکریماً . ( 12 ) . [ الف ] باب یذکر فیه مدّة مرضه ، و ما وقع فیه ، ووفاته جلد ثالث 608 / 633 ( مطبوعه مصر ) . [ السیرة الحلبیة 3 / 488 ] .

ص : 235

ص : 236

پس واضح شد که استدلال به این روایت مذکوره مثل استدلال قلندری است بقوله تعالی : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (1) بر وجوب ترک صلات ; زیرا که دانستی که در کلام علامه حلی چنانچه نوشته دادن ابوبکر کتابتی درباره فدک


1- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 237

مذکور است ، این هم مذکور است که عمر بن خطاب آن کتاب را از آن جناب گرفته بدرید .

پس به سبب تقریر فعل عمر ، طعن دو بالا شد ، یعنی هم فدک نداد و هم عمر اهانتی و ایذائی که به آن جناب رسانیده بود ، بر آن راضی شد و سکوت ورزید .

و نیز تثبطی (1) و تعللی که قبل از وعظ حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ابوبکر در دادن فدک به آن جناب کرد ، همان باعث به در رفتن او از لیاقت امامت میشود ; زیرا که این تثبط موجب ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بود ، و آن ‹ 291 › موجب حبط جمیع اعمال و به در رفتن او از اسلام و ایمان و عدالت است .

بلکه محض انتزاع فدک موجب سلب ایمان ابی بکر بود ; زیرا که این انتزاع موجب ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گردید ، و ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) موجب ملعونیت است ، و هرگاه ملعونیت او ثابت شد لیاقت امامت از او منتفی شد .

اما آنچه گفته : شبهه اول آنکه : هر چند دعوی میراث و دعوی هبه که از حضرت زهرا ( علیها السلام ) به وقوع آمده ، نزد ابوبکر به ثبوت نرسید ، اما اگر مرضی


1- تثبط : تعویق ، تأخیر ، کوتاهی . مراجعه شود به : نهایه ابن اثیر 1 / 207 ، تاج العروس 10 / 207 ، العین 7 / 412 ، الصحاح 3 / 1117 ، لسان العرب 7 / 267 .

ص : 238

حضرت زهرا [ ( علیها السلام ) ] به گرفتن فدک بود چرا ابوبکر استادگی کرد و به خدمت ایشان نگذرانید . . . الی آخر .

پس اول ما این مقوله شیعه را نقل میکنیم ، بعد از آن به دفع آنچه مخاطب گفته میپردازیم .

قاضی نورالله شوشتری در کتاب “ احقاق الحق “ گفته :

و بعد اللتیا والتی نقول : أین ذهب شرع الإحسان والتکرّم ، ولِمَ لَمْ یعامل أبوبکر فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فی فدک ما عامل به النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مع زینب بنته فی التماسه عن المسلمین فی أیام عسرتهم أن یردّ إلیها المال العظیم الذی بعثه (1) لفداء زوجها أبی العاص حیث أُسر یوم بدر ، کما فصّل ابن أبی الحدید الکلام فی ذلک فی شرح نهج البلاغة (2) .

یعنی بعدِ این و آن میگوییم که : کجا رفت طریق احسان و تکرّم ، و چرا عمل نکرد ابوبکر با فاطمه ( علیها السلام ) در فدک آنچه عمل کرد به آن پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) با زینب دختر خود در التماس کردن از مسلمین در ایام عسرت ایشان اینکه ردّ کنند به سوی او مال عظیمی را که فرستاده آن حضرت برای فدیه شوهر زینب که ابی العاص بود وقتی که اسیر شده بود در روز جنگ بدر ؟ چنانچه


1- فی المصدر : ( بعثته ) .
2- احقاق الحق : 227 ، ولاحظ : شرح ابن ابی الحدید 14 / 190 - 191 .

ص : 239

تفصیل کرده است آن را ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ .

و حاکم در “ مستدرک “ گفته :

وحدّثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ، حدّثنا أحمد بن عبد الجبار ، حدّثنا یونس بن بکیر ، عن محمد بن اسحاق ، حدّثنی یحیی بن عباد بن عبد الله بن الزبیر ، عن أبیه ، عن عائشة زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قالت : لمّا بعث أهل مکّة فی فداء اساراهم بعثت زینب ابنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی فداء أبی العاص بمال ، وبعثت فیه بقلادة کانت خدیجة أدخلتها بها علی أبی العاص حین بنی علیها . . فلمّا رأی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم تلک القلادة رقّ لها رقّة شدیدة ، وقال : إن رأیتم أن تطلقوا أسیرها وتردّوا علیها الذی لها [ فافعلوا ] (1) فقالوا : نعم یا رسول الله ! [ ص ] فأطلقوه ، و ردّوا علیه الذی لها . . (2) إلی آخره .

و ابن ابی الحدید - بعد نقل کلام قاضی القضات و کلام سید مرتضی در مقام محاکمه در میان هر دو کلام - گفته :

وقد أخلّ قاضی القضاة بلفظة حکاها عن الشیعة ، و لم یتکلّم علیها ، وهی لفظة جیّدة ، قالت :


1- الزیادة من المصدر .
2- المستدرک 3 / 236 ، وقریب منها ما جاء فیه 3 / 23 ، 324 ، و 4 / 45 .

ص : 240

قد کان الأجمل أن یمنعهم التکرّم ممّا ارتکبوا بها (1) فضلا عن الدین .

وهذا الکلام لا جواب عنه ، لقد کان التکرّم ورعایة حق رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وحفظ عهده یقتضی أن یعوّض (2) ابنته بشیء یرضیها (3) - إن لم یستنزل المسلمون عن فدک - ‹ 292 › ویسلّم إلیها تطییباً لقلبها ، وقد یسوغ للإمام أن یفعل ذلک من غیر مشاورة للمسلمین إذا رأی المصلحة فیه (4) .

یعنی به تحقیق که اخلال کرد قاضی القضات به لفظی که حکایت کرده است آن را از شیعه ، و کلام نکرده بر آن ، و آن لفظی جید است ، گفته اند شیعه : به تحقیق که جمیل تر آن بود که منع میکرد ایشان را تکرّم ، از آنچه ارتکاب کردند با حضرت فاطمه ( علیها السلام ) .

و این کلامی است که جواب نیست از آن ، و به تحقیق که تکرّم و رعایت حق رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و حفظ عهد او مقتضی آن بود که عوض میدادند دختر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را از فدک به چیزی که راضی میکرد آن حضرت


1- فی المصدر : ( ارتکبا منها ) .
2- فی المصدر : ( تعوّض ) .
3- در [ الف ] ( یرحمها ) خوانده میشود .
4- [ الف ] آخر فصل ثالث ، مبحث فدک ، جزء ثالث عشر . ( 12 ) . [ ب ] 13 بحث فدک فصل سوم . [ شرح ابن ابی الحدید 16 / 286 ] .

ص : 241

را - اگر مسلمانان از فدک دست بردار نمیشدند - و به تحقیق که جایز است امام را که کند این را به غیر مشاوره مسلمین وقتی که مصلحت در آن بیند .

اما آنچه گفته : مردم به یقین گمان میبردند که خلیفه در امور مسلمانان به تفاوت حکم میکند ، و رعایت مینماید ، و بی ثبوت دعوی برود از آن مدعای ایشان حواله میکند .

پس جواب آنکه : این گمان مضرتی به ابوبکر نمیرساند ، بلکه تسویه در بضعه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که آیه تطهیر دلالت بر عصمت و طهارت او از دعوی کذب و دروغ میکند ، و حدیث : « إن الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک (1) » ساحت او را از غضب ناحق مبرّا میسازد - و در آحاد مسلمین ، دلیل نهایت نادانی و غایت بی ایمانی است .

ومع هذا ما نگفتیم که تصدیق دعوی آن حضرت کرده میداد ، بلکه ما میگوییم که : اگر فدک به موجب حدیث موضوع و مفترای او مال مسلمین بود ، از مسلمین استیهاب میکرد و به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میداد ، چنانچه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مالی را که زینب دختر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) برای فدیه ابی العاص شوهر خود فرستاده بود ، از مسلمانان - که در آن وقت در کمال


1- رواه الحاکم فی المستدرک 3 / 154 ، و حکم بصحته ، و کذا الهیثمی فی مجمع الزوائد 9 / 203 بإسناد حسن ، و راجع - أیضاً - کنزالعمال 12 / 111 ، و 13 / 674 ، الغدیر 3 / 181 ، احقاق الحق 10 / 116 ، 122 ، 187 ، 228 .. وغیرها .

ص : 242

عسرت بودند - استیهاب نموده ، به دختر خود که در رتبه کمتر از حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) بود باز پس گردانید .

و علاوه بر اینکه ابوبکر را واقعه دیگر در پیش آمد که این قباحت در آن لازم شد ، و آن این است که : جابر بن عبدالله دعوی کرد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) وعده نموده بود که هرگاه که مال بحرین خواهد آمد تو را چنین و چنان خواهم داد ، و ابوبکر بدون اینکه از جابر طلب شهود و بینه کند ، تصدیق دعوی او کرده ، و یک هزار و پانصد به او داده .

و حدیثی که متضمن این قصه است ، در ردّ جواب طعن سیزدهم از “ صحیح بخاری “ و غیر آن نقل نموده شد (1) .

و ابوبشیر نیز همین دعوی کرده بود و ابوبکر او را یک هزار و چهارصد داد ، چنانچه در “ کنزالعمال “ تبویب “ جمع الجوامع “ مذکور است :

عن أبی سعید الخدری ، قال : سمعت منادی أبی بکر ینادی بالمدینة - حین قدم علیه مال البحرین - : من کانت له عدة عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلیأت ، فیأتیه رجال فیعطیهم ، فجاء أبو بشیر المازنی ، فقال : إن رسول الله


1- در طعن سیزدهم ابوبکر از مصادر ذیل گذشت : صحیح بخاری 3 / 57 - 58 و 4 / 55 - 56 ، الطبقات الکبری 2 / 317 ، تاریخ الخلفاء 1 / 79 - 80 ، کنزالعمال 5 / 592 ، عمدة القاری 12 / 121 ، فتح الباری 4 / 389 ، شرح الکرمانی علی البخاری 10 / 125 .

ص : 243

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال لی : « یا أبا بشیر ! إذا (1) جاءنا شیء فأتنا » ، فأعطاه أبو بکر حفنتین أو ثلاثاً فوجدها ألفاً وأربعمائة [ درهم ] (2) . ابن سعد . (3) انتهی .

پس ‹ 293 › هرگاه نزد مخاطب دادن فدک به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) رخنه عظیم و موجب فساد عظیم دین تا قیام قیامت باشد ، دادن ابوبکر مال را به جابر و ابوبشیر مازنی - بدون بینه و گواه - به طریق اولی رخنه عظیم در دین و فساد فخیم در شریعت سید المرسلین ( علیه السلام ) و حکم به رعایت و قضا به حمایت - که موجب دخول نار و غضب پروردگار است - بود ، پس به این وجه هم ابوبکر - که مرتکب چنین فعل شنیع گشته - قابل خلافت نباشد ، و لله الحمد علی ذلک حمداً کثیراً .

اما آنچه گفته : پس اعاده این زمین که صدقه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود به حکم ( ما ترکناه صدقة ) در خاندان رسول لازم میآمد .

جوابش آنکه : هر جوابی که اهل سنت از اعطای ابوبکر سیف و بغله [ را ] به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] که آن حضرت هم از خاندان


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( إذ ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] کتاب الإمارة حرف الألف . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 3 / 134 . [ کنزالعمال 5 / 626 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 244

رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود گفته باشند ، همان جواب در اینجا جاری است .

و ظاهراً این ناصبی - به حکم آنکه درغگو را حافظه نباشد - آنچه سابق از این در جواب طعن دوازدهم گفته ، فراموش کرده (1) .

و نیز در “ صحیح بخاری “ از عایشه مروی است که او گفت :

وأُتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بلحم ، فقلت : هذا ما تصدّق به علی بریرة ، فقال : « هو لها صدقة ، ولنا هدیة » (2) .

و این حدیث ، صریح دلالت میکند بر اینکه : اگر صاحب صدقه ، مال صدقه را هدیه کند ، حکم صدقه در آن باقی نمیماند ، پس اگر ابوبکر از تمامی مسلمین از جمله اموالی که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بر ایشان صدقه کرده بود ، فدک را از ایشان استیهاب میکرد و به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میداد قباحتی لازم نمیآمد .


1- در طعن دوازدهم - در پاسخ به اینکه : شمشیر و زره و بَغله شهبا و امثال ذلک را چرا به حضرت امیر ( علیه السلام ) دادند ؟ - گفته : دادن [ به ] حضرت امیر ( علیه السلام ) بنابر آن است که : مال آن جناب بعد از وفات ، حکم وقف دارد بر جمیع مسلمین ، خلیفه وقت هر که را خواهد به چیزی تخصیص نماید ، حضرت امیر ( علیه السلام ) را به این چیزها لایق - بلکه اَلیق - دانسته - خلیفه اول - تخصیص نمود ! تحفه اثنا عشریه : 276 - 277 .
2- [ الف و ب ] کتاب الزکاة ، باب الصدقة علی موالی أزواج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . [ صحیح البخاری 2 / 135 ، ولاحظ : 6 / 172 ] .

ص : 245

اما آنچه گفته : حال آنکه از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شینده بود که : « العائد فی صدقته کالکلب یعود فی قیئه » .

پس مراد از آن ، آن است که : خود صدقه دهنده عود کند ، نه اینکه کسی که صدقه یافته ، آن را به وارث صدقه دهنده بخشد .

اما آنچه گفته : و همراه این دو وجه دینی ، وجه دیگر هم بود دنیوی .

پس راست گفته است که : باعث بر ندادن فدک ، وجه دنیوی بود ، مگر اینقدر هست که دو وجه سابق دینی که بیان کرده غلط است ، و وجه دنیوی نه آن است که ذکر کرده ، بلکه این است که ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ ذکر کرده :

قال : سألت علی بن علی الفارقی الشافعی - مدرس المدرسة العربیة (1) ببغداد - فقلت له : ألا کانت [ فاطمه [ ( علیها السلام ) ] (2) صادقة ؟ قال : نعم ، فقلت : فلِمَ لَمْ یدفع إلیها أبو بکر فدک وهی عنده صادقة ؟ فتبسّم ، ثم قال کلاماً لطیفاً مستحسناً مع ناموسه وتزمنه (3) ، وقلّة دعابته ، قال : لو أعطاها الیوم فدک به مجرد دعواها ، لجاءت إلیه غداً وادّعت لزوجها الخلافة ، وزحزحته عن


1- فی المصدر : ( الغربیة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( حرمته ) .

ص : 246

مقامه ، و لم یمکنه الاعتذار والمدافعة (1) بشیء ; لأنه یکون قد أسجل علی نفسه بأنها صادقة فیما تدّعی - کائناً ممّا کان - من غیر حاجة إلی بیّنة وشهود .

وهذا کلام صحیح ، وإن کان أخرجه مخرج الدعابة والهزل . (2) انتهی .

حاصل آن است که : ابوبکر با آنکه میدانست که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در دعوی فدک صادق است به آن حضرت نداد به این خوف که اگر امروز تصدیق آن حضرت در فدک میکرد و فدک را به آن حضرت ( علیها السلام ) حواله مینمود ، میبایست که اگر فردا آن حضرت ادعای ‹ 294 › خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) میفرمود در آن هم تصدیق میکرد .

اما آنچه گفته : در این صورت حضرت عباس و ازواج مطهرات نیز دهان طلب وا کرده . . . الی آخر .

پس اگر بالفرض حضرت عباس و ازواج زمینها طلب میکردند ، از دو وجه خالی نبودی :

یا اینکه دادن آن زمینها به ایشان جایز بودی ؟ پس هیچ قباحتی نبود ، و


1- فی المصدر : ( والموافقة ) .
2- [ الف ] جزء سادس عشر ، فصل ثالث ، مبحث فدک . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 16 / 284 ] .

ص : 247

کار بر ابوبکر چرا تنگ میشد ؟ ! مگر اینکه گویند : زمینها در تصرف خاص ابی بکر بود .

و اگر جایز نبود ، پس قیاس آن بر دادن فدک به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به استیهاب از مسلمین - که در جواز آن شکی نیست - بی جا است ; زیرا که امر جایز را بر حرام قیاس نتوان کرد .

اما آنچه گفته : در میان ابوبکر و حضرت زهرا ( علیها السلام ) بابت این مقدمه به صلح و صفا انجامید ، و رفع کدورت به خوبی حاصل گردید ، چنانچه از روی روایات شیعه و سنی به ثبوت رسید .

پس کذب محض و افترای صرف است ، و روایات طرفین دلالت بر کذب این دعوی میکند ، و روایات اهل سنت سابق از این در ردّ جواب طعن سیزدهم نقل نموده شد .

اما آنچه گفته : رفع این شبهه آنکه : این وصیت حضرت زهرا ( علیها السلام ) بنابر کمال تستر و حیا بود .

پس جوابش آنکه : ابوبکر جوهری روایت کرده :

قالت فاطمة - یعنی لأبی بکر - : « لا کلّمتک أبداً » . .

قال أبو بکر : لا هجرتک أبداً . .

قالت : « والله لأدعون الله علیک » . .

قال : والله لأدعون الله لک . .

ص : 248

فلمّا حضرتها الوفاة أوصت أن لا یصلّی علیها ، فدفنت لیلا . . (1) إلی آخره .

و این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه وصیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به عدم حضور ابی بکر بر جنازه آن حضرت از جهت آزردگی و عدم رضا بود ، نه بنابر محض تستر و حیا (2) .

اما آنچه گفته : و ابوبکر به موجب گفته علی مرتضی ( علیه السلام ) پیش امام شد ، و نماز بر وی گزارد و چهار تکبیر برآورد .

پس کذب محض و افترای صرف است ، و تکذیب میکند آن را روایتی که خود مخاطب آورده ، و به صحت آن اعتراف نموده ، و همچنین روایتی که آن را مشهور گفته نیز تکذیب آن مینماید .


1- السقیفة وفدک : 104 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 214 ، الغدیر 7 / 229 - 230 .
2- مراجعه شود به کتاب الهجوم علی بیت فاطمة ( علیها السلام ) : 417 - 431 . مضافاً به اینکه : برای رعایت تستر جنازه حضرت را با تابوت برداشتند و خود مؤلف تحفه نقل کرد که حضرت زهرا ( علیها السلام ) در مرض موت خود فرمود که : « شرم دارم که مرا بعد از موت بی پرده در حضور مردان بیرون آرند » . . . اسما بنت عمیس گفت که : من در حبشه دیده ام که از شاخه های خرما نعشی مانند کجاوه میسازند ، حضرت زهرا ( علیها السلام ) فرمود که : « به حضور من ساخته ، به من بنما » ، اسما آن را ساخته به زهرا ( علیها السلام ) نمود ، بسیار خوشوقت شد و تبسم کرد ، و هرگز او را بعد از واقعه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم خوشوقت و متبسم ندیده بودند . مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 281 .

ص : 249

اما وجه تکذیب روایت اولی این افترا را ، پس این است که در آن مذکور است که :

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وصیت کرده بود که کسی دیگر بر جنازه آن حضرت نیاید .

و خود مخاطب بعد نقل آن گفته :

پس به این جهت حضرت امیر ( علیه السلام ) کسی را بر جنازه حضرت زهرا ( علیها السلام ) نطلبید (1) .

و اما دلالت روایت ثانیه بر کذب این بهتان ; پس به غایت عیان است که در آن ، اعتراف خود ابوبکر به عدم حضور بر جنازه آن حضرت ( علیها السلام ) منقول است ، وهذه عبارتها :

ابوبکر صدیق و عمر فاروق و دیگر اصحاب که به خانه علی مرتضی ( علیه السلام ) به جهت تعزیت آمدند ، شکایت کردند که : چرا ما را خبر نکردی تا شرف نماز و حضور درمییافتیم (2) .

و نیز جواب جناب امیر ( علیه السلام ) - که به این عبارت نقل کرده که :

علی مرتضی ( علیه السلام ) گفت : فاطمه وصیت کرده بود که چون از دنیا بروم مرا به شب دفن کنی تا چشم نامحرمان بر جنازه من نیفتد ، پس به موجب وصیت وی عمل کردم . (3) انتهی . -


1- در اواخر همین طعن از تحفه اثناعشریه : 281 گذشت .
2- در اواخر همین طعن از تحفه اثناعشریه : 281 گذشت .
3- در اواخر همین طعن از تحفه اثناعشریه : 281 گذشت .

ص : 250

تکذیب این افترا به غایت صراحت مینماید .

عجب است که مخاطب را چنین غفول ‹ 295 › و ذهول رو داده که چنین بهتان ظاهر و افترای صریح بی فاصله از احادیث مکذّبه آن نقل کرده ، دادِ تفضیح اسلاف مفتریان خود داده ، و ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ گفته :

و روی الواقدی - من طریق الشعبی - قال : صلّی أبو بکر علی فاطمة ( علیها السلام ) ، وهذا فیه ضعف وانقطاع .

وقد روی بعض المتروکین عن مالک ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه نحوه ، ووهّاه الدارقطنی [ وابن عدی ] (1) (2) .

و سید مرتضی علم الهدی در جواب قاضی القضات گفته :

أمّا قوله : إن أبا بکر هو الذی صلّی علی فاطمة ( علیها السلام ) ، وکبّر أربعاً ، وإن کثیراً من الفقهاء یستدلّون به فی التکبیر علی المیت ، فهو شیء ما سُمع إلاّ منه ، وإن کنت تلقّیته من غیره ممّن یجری مجراه فی العصبیة وإلاّ فالروایات المشهورة وکتب الآثار والسیر خالیة من ذلک .

و لم یختلف أهل النقل فی أن علیاً ( علیه السلام ) هو الذی صلّی علی


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] الاصابه 4 / 367 . [ الاصابه 8 / 267 ( چاپ دارالکتب العلمیة بیروت ) ] .

ص : 251

فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، إلاّ روایة شاذّة نادرة وردت بأن العباس صلّی علیها (1) .

حاصل آنکه : نماز گزاردن ابوبکر بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و گفتن چهار تکبیر ، چیزی است که شنیده نشده مگر از قاضی القضات ، اگر چه متلقی باشد از غیر او که جاری مجرای او باشد در عصبیت ، و اگر نه روایات مشهوره و کتب آثار و سیر از این معنا خالی است ، و اختلاف نکردند اهل نقل در این معنا که علی ( علیه السلام ) بر جنازه فاطمه ( علیها السلام ) نماز گزارد ، مگر روایت شاذه و نادره وارد شده است که عباس بر آن حضرت نماز خواند .

و روایات “ صحیح بخاری “ و “ مسلم “ هم تکذیب این خبرِ موضوع میکند ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ - که به نزد اهل سنت اصحّ الکتب بعد کتاب الله است - در غزوه خیبر مذکور است :

عن عائشة : إن فاطمة بنت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أرسلت إلی أبی بکر تسأله عن (2) میراثها من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ممّا أفاء الله علیه بالمدینة وفدک و ما بقی من خمس خیبر ، فقال أبو بکر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نورّث ما ترکناه صدقة ، إنّما یأکل آل محمد


1- الشافی 4 / 113 .
2- لم ترد فی المصدر : کلمة ( عن ) .

ص : 252

صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فی هذا المال . . وإنی [ والله ] (1) لا أُغیّر شیئاً من صدقة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عن حالها التی کان علیها فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، ولأعملنّ فیها بما عمل به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . .

فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة ( علیها السلام ) منها شیئاً ، فوجدت فاطمة ( علیها السلام ) علی أبی بکر فی ذلک ، فهجرته ، فلم تکلّمه حتّی توفّیت . .

وعاشت بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ستة أشهر ، فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ [ ( علیه السلام ) ] لیلا و لم یؤذن بها أبا بکر وصلّی علیها . . إلی آخر الحدیث (2) .

و این حدیث در “ صحیح مسلم “ در کتاب الجهاد نیز مذکور است (3) .

اما آنچه گفته : به اجماع مورخین طرفین از شیعه و سنی : چون جنازه امام حسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] را آوردند ، امام حسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] به سعید بن العاص که از جانب معاویه امارت داشت ، اشاره کرده فرمود که : اگر نه سنت جد من بر آن بودی که امام جنازه امیر باشد هرگز تو را پیش نمیکردم .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] کتاب الغزوات . [ ب ] البخاری 5 / 139 صحیح المسلم 3 / 1380 . [ صحیح بخاری 5 / 82 ( چاپ دارالفکر بیروت ) ] .
3- صحیح مسلم 5 / 153 مع اختلاف یسیر .

ص : 253

پس مردود است :

اولا : به اینکه اگر سنت جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) همین بودی که امام جنازه امیر باشد ، و به حدی اِتباع آن مهم باشد که حضرت امام حسین ( علیه السلام ) با وصف کراهت تمام - کما یشعر به ما نقله عنه ( علیه السلام ) - سعید بن العاص را بر خود مقدم ساخت ، لازم آید که ‹ 296 › جناب امیر ( علیه السلام ) که امام جنازه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) شده و ابوبکر را امام نگردانیده - کما فی روایات صحاحهم - چنین سنت سنیه را که اتباعش بس مهم بوده ، مخالفت کرده .

وثانیاً : به اینکه دعوی اجماع مورخین طرفین بر امامت سعید بن العاص و گفتن امام حسین ( علیه السلام ) کلام مذکور را ممنوع است ، بلکه مورخین و محدّثین شیعه میگویند که : حضرت امام حسین ( علیه السلام ) خود بر امام حسن ( علیه السلام ) نماز گزارد ، و ابوجعفر محمد بن یعقوب الکلینی در کتاب الحجة از “ کتاب کافی “ آورده :

لمّا قبض الحسن ( علیه السلام ) و وضع علی السریر ، ثم انطلقوا به إلی مصلّی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) الذی کان یصلّی فیه علی الجنائز ، فصلّی علیه الحسین ( علیه السلام ) ، وحُمل وأُدخل إلی المسجد (1) .

اما آنچه گفته : پس معلوم شد که حضرت زهرا [ ( علیها السلام ) ] . . . الی آخر .


1- [ الف و ب ] باب الإشارة و النصّ علی الحسین ( علیه السلام ) . [ الکافی 1 / 300 ] .

ص : 254

پس دانستی که در روایت ابوبکر جوهری تصریح واقع است به اینکه : حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وصیت فرموده بود که : ابوبکر بر آن حضرت نماز نخواند ، پس جمیع خرافاتی که مخاطب در این مقام سراییده بطلان آن به کمال وضوح ظاهر گردید .

اما آنچه گفته : و صرف شش ماه بود که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم پدر بزرگوار حضرت زهرا ( علیها السلام ) ابوبکر را پیش نماز جمیع مهاجر و انصار ساخته ، به تأکید تمام این مقدمه را پرداخته .

پس جوابش آنکه : بطلان حدیث پیش نماز ساختن جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ابوبکر را ، سابق از این گذشت فارجع إلیه (1) .


1- اشاره است به مجلدات قبل - در ردّ تحفه - از موسوعه “ الأجناد الإثنا عشریة المحمدیة ( صلی الله علیه وآله و سلم ) “ ، که عنوان مجموعه ای است از مؤلف در ردّ “ تحفه اثناعشریه “ ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 255

[ خطبه فدکیه ] بدان که هرگاه از جواب کلام مخاطب متعلق به طعن فدک فراغت حاصل شد ، مناسب چنان نمود که خطبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - که مشهور به خطبه لمّه است ، و اکابر محدّثین اهل سنت آن را روایت کرده ، و در کتب خودشان ذکر آن نموده اند (1) - نقل کرده شود ، و از نقل آن چند فایده حاصل خواهد شد :

اول : آنکه از آن ظاهر میشود که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ابوبکر را در منع فدک از آن حضرت ، ظالم و غاصب و ستمکار میدانست ، و در وضع حدیث : ( لا نورّث . . ) بر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مفتری و کاذب ; پس جمیع توجیهاتی که اهل سنت در باب اصابه ابی بکر در غصب فدک از آن حضرت میکنند ناشی از اتباع شیطان شقی و مخالفت اهل بیت نبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) باشد ، و اتباع اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] را نمیسزد که بر خلاف حضرت فاطمه معصومه مطهره ( علیها السلام ) ابوبکر را در غصب حق آن حضرت و ایذای آن جناب بر حق دانند .

و نیز حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در این خطبه تصریح فرموده به اینکه : از ابی بکر در روز قیامت مطالبه فدک خواهد شد وقتی که حاکم الله تعالی خواهد بود و کفیل آن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، پس آن وقت خواهند دانست که کدام کس را در میگیرد عذاب عظیم و فرو میآید بر او عقاب مقیم ؟


1- مراجعه شود به کتاب الفریدة فی لوعة الشهیدة .

ص : 256

و نیز آن حضرت از انصار استغاثه نموده ، و ملامت و مذمتشان بر خذلان اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] و سکوت بر ظلم ائمه کفر فرموده .

دوم : آنکه آن حضرت به تصریح تمام ارشاد فرموده که : هرگاه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) وفات فرمود ، اصحاب آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نفاق و ارتداد پیش گرفتند ، و در اتّباع شیطان و مخالفت سنت و قرآن کوشیدند ، و در صدد ایذای ‹ 297 › اهل بیت نبوی ( علیهم السلام ) افتادند .

سوم : آنکه در آن خطبه آن حضرت ( علیها السلام ) به بطلان خلافت ابی بکر و غاصب بودن او در اخذ آن هم تصریح فرموده ، و ارشاد نموده که : آنچه ابوبکر و اصحاب او گمان کرده اند که اخذ خلافت به جهت دفع فتنه کرده اند ، باطل محض است ، بلکه به اخذ خلافت در فتنه افتاده اند .

ابوبکر جوهری - که از ثقات و اعیان اهل سنت است (1) - در کتاب


1- هو أحمد بن عبد العزیز المعروف ب : أبی بکر الجوهری البصری البغدادی صاحب کتاب السقیفة وفدک ، لم یصل إلینا کتابه ، نقل عنه ابن أبی الحدید کثیراً ، ووثّقه مکرّراً ، قال : عالم محدّث کثیر الأدب ، ثقة ورع أثنی علیه المحدّثون ورووا عنه . . وقال فی موضع آخر : هو من الثقات الأُمناء عند أصحاب الحدیث . . وفی موضع ثالث : هو من رجال الحدیث ، و من الثقات المأمونین . . راجع : شرح ابن أبی الحدید 2 / 60 و 16 / 210 ، 234 . من مشایخه : عمر بن شبّة ( المتوفّی 262 ) ، و محمد بن زکریّا الغلابی ( المتوفی 298 ) ، ویعقوب بن شیبة السدوسی ( المتوفی 262 ) ، وأحمد بن منصور الرمادی ( المتوفی 265 ) . و من تلامیذه أبو الفرج علی بن الحسین الأصفهانی صاحب کتاب الأغانی ( المتوفی 356 ) ، وأبو عبید الله محمّد بن عمران المرزبانی ( المتوفی 385 ) ، وأبو أحمد الحسن عبد الله العسکری ( المتوفی 382 ) ، وأبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی ( المتوفی 360 ) . انظر : مقدمة کتاب السقیفة وفدک ، للدکتور محمد هادی الأمینی .

ص : 257

“ سقیفه “ (1) این خطبه را روایت کرده ، چنانچه مولانا علی بن عیسی (2) در کتاب “ کشف الغمّة “ فرموده :

فلنذکر خطبة فاطمة ( علیها السلام ) ، فإنها من محاسن الخطب وبدائعها ، علیها مسحة من نور النبوّة ، وفیها عبقة من أرج الرسالة ، وقد أوردها المؤالف والمخالف ، ونقلتها من کتاب السقیفة ، عن عمر بن


1- السقیفة وفدک : 129 - 147 .
2- [ الف ] علی بن عیسی اربلی از اکابر علمای اهل حق است ، و اهل خلاف هم مدح و ثنای جناب او کرده اند ، چنانچه صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب “ فوات الوفیات “ که ذیل “ تاریخ “ ابن خلّکان است گفته : علی بن عیسی بن أبی الفتح الصاحب بهاء الدین بن الأمیر فخر الدین الإربلی المنشیء الکاتب البارع ، له شعر وترسّل ، کان رئیساً ، کتب لمتولی إربل : ابن صلایا ، ثم خدم ببغداد فی دیوان الإنشاء أیام علاء الدین صاحب الدیوان ، ثم إنه فتر شوقه فی دولة الیهود ، ثم تراجع بعدهم و سلم و لم ینکب إلی أن مات سنة اثنتین وتسعین وستّ مائة ، وکان صاحب تجمّل وحشمة ومکارم ، وفیه تشیع . . إلی آخره . [ فوات الوفیات 2 / 117 ] .

ص : 258

شبة (1) ، تألیف أبی بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری ، من نسخة قدیمة مقروءة علی مؤلّفها المذکور ، قرئت علیه فی ربیع الآخر سنة اثنتین وعشرین وثلاث مائة ، روی عن رجاله من عدّة طرق :

أن فاطمة ( علیها السلام ) لمّا بلغها إجماع (2) أبی بکر علی منعها فدکاً لاثت (3) خمارها ، وأقبلت فی لمّة (4) من حفدتها ونساء قومها ، تجرّ أدراعها (5) وتطأ [ فی ] (6) ذیولها ، ما تخرم (7) مشیتها من مشیة رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) . . حتّی دخلت علی أبی بکر - وقد حشد المهاجرین والانصار - ، فضرب بینهم بریطة (8) بیضاء - وقیل : قبطیة - ، فأنّت أنّة ، أجهش لها القوم بالبکاء ، ثم أمهلت طویلا حتّی سکنوا من فورتهم ، ثم قالت :


1- فی [ الف ] : ( شیبة ) ، وهو غلط .
2- [ الف ] قصد . ( 12 ) . [ انظر : لسان العرب 8 / 57 ] .
3- [ الف ] عصبت . ( 12 ) . [ لاحظ : الصحاح 1 / 291 ] .
4- فی المصدر : ( لمیمة ) .
5- [ الف ] درع المرأة - بالکسر - : پیراهنِ زن . ( 12 ) . [ راجع : لسان العرب 8 / 82 ، القاموس المحیط 1 / 35 ، النهایة 2 / 114 ] .
6- الزیادة من المصدر .
7- [ الف ] تعدل . ( 12 ) . [ لاحظ : الصحاح 5 / 1912 ] .
8- [ الف ] ریطة - بالفتح - : چادر یک تخت [ یعنی : یک تکه ] . [ راجع : لسان العرب 3 / 307 ، القاموس المحیط 2 / 362 ، منتهی الارب : 491 ] .

ص : 259

« أبتدیء به حمد من هو أولی بالحمد والطول والمجد ، الحمد لله علی ما أنعم ، وله الشکر علی ما (1) ألهم ، والثناء بما قدّم : من عموم نعم ابتدأها ، وسبوغ آلاء أسداها ، وإحسان منن أولاها ، جمّ عن الإحصاء عددها ، ونأی عن المجازاة أبدها (2) ، وتفاوت عن الإدراک أمدها (3) ، واستتبّ الشکر بفضائلها ، واستخذء (4) الخلق بإنزالها ، واستحمد [ إلی ] (5) الخلائق بإجزالها ، وأمر بالندب إلی أمثالها » .

« وأشهد أن لا إله الا الله [ وحده لا شریک له ] (6) کلمة جعل الإخلاص تأویلها (7) ، وضمن القلوب موصولها ، وبان (8) فی الفکر


1- فی المصدر : ( بما ) .
2- فی المصدر : ( مزیدها ) .
3- فی المصدر : ( أبدها ) .
4- فی المصدر : ( واستخذی ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .
7- [ الف و ب ] أی جعل مرجع الکلمة إلی الإخلاص الذی هو نفی الشریک ، ولعلّ المراد : الإشارة إلی أن المطلوب هو الإذعان لا مجرّد القول ، وجعل ما یصل إلیه العقل من تلک الکلمة مدرجاً فی القلوب بما أراهم من الآیات فی الآفاق وفی أنفسهم ، أو بما فطرهم علیه من التوحید . حدائق شرح نهج البلاغة . ( 12 ) . [ الحدائق : ] .
8- فی المصدر : ( وأبان ) . و ذکر فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ - کنسخة بحارالأنوار - : ( وأنار ) .

ص : 260

معقولها ، الممتنع من الأبصار رؤیته ، و من الألسن صفته ، و من الأوهام الإحاطة به ، أبدع الأشیاء لا من شیء کان قبله ، وأنشأها بلا احتذاء أمثلة (1) ، وسمها به غیر فائدة ، ما زادته (2) إلاّ إظهاراً لقدرته ، وتعبداً (3) لبریّته ، وإعزازاً لأهل دعوته ، ثم جعل الثواب لأهل طاعته (4) ، و وضع العذاب علی أهل معصیته ذیادةً (5) لعباده عن نقمته ، وحیاشةً لهم إلی جنته » .

وأشهد أن أبی محمداً عبده ورسوله ، اختاره قبل أن یجتبله (6) ، واصطفاه قبل أن یبتعثه ، وسمّاه قبل أن یستجیبه ، إذ الخلائق بالغیب مکنونة ، وبستر الأهاویل (7)


1- فی المصدر : ( مثله ) . و ذکر فی هامش المصدر : وفی هامش المطبوع - بعد قوله : مثله - : ( کوّنها بقدرته ، وذرأها بمشیّته من غیر حاجة منه [ إلی تکوینها ] ، ولا فائدة له فی تصویرها إلاّ تثبیتاً لحکمته ، وتنبیهاً علی طاعته ، وإظهاراً لقدرته . . إلی آخره ، کذا فی غیر الکتاب ) .
2- فی المصدر : ( وسمّاها به غیر فائدة زادته ) .
3- [ الف ] أی تعبیداً یعنی : به بندگی گرفتن و رام کردن . ( 12 ) . [ انظر : منتهی الارب : 789 ، تاج العروس 5 / 89 ، القاموس المحیط 1 / 312 ] .
4- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( وإعزازاً لدعوته ، ثم جعل الثواب علی طاعته ) .
5- [ الف ] طرداً . [ راجع : لسان العرب 3 / 167 ، القاموس المحیط 1 / 293 ] .
6- [ الف ] یخلقه . [ انظر : لسان العرب 11 / 98 ، القاموس المحیط 3 / 345 ] .
7- [ الف و ب ] لعل المراد بالستر : الحجب الموهومة للعدم ، أو حجب الأصلاب والأرحام ، والتعبیر ب : الأهاویل من قبیل التعبیر عن درجات العدم ب : الظلمات . الحدائق . ( 12 ) . [ الحدائق : وانظر : بحار الأنوار 29 / 255 ] .

ص : 261

مصونة (1) ، وبنهایا العدم مقرونة ، علماً منه بمائل الأُمور (2) ، وإحاطةً بحوادث الدهور ، ومعرفة منه بمواقع المقدور ، ابتعثه إتماماً لعلمه (3) وعزیمةً علی إمضاء حکمه ، وإنفاذاً لمقادیر حقّه (4) ، فرأی الأُمم عائدةً (5) ‹ 298 › لأوثانها ، عُکّفاً علی نیرانها ، منکرة لله مع عرفانها ، فأنار الله بأبی ظلمها ، وفرّج عن القلوب بُهمها ، وجلا من الأبصار غممها (6) ، ثم قبضه الله إلیه قبض رأفة و اختیار رغبة بمحمد عن تعب هذه الدار ، موضوعاً عنه أعباء الأوزار ، محفوفاً بالملائکة الأبرار ، ورضوان ربّ الغفّار ، وجوار الملک الجبّار ، فصلی الله علی أمینه علی الوحی ، وخیرته من الخلق ، ورضیّه ، ورحمة الله وبرکاته » .

ثم قالت : « وأنتم عباد الله ! نصب أمره ونهیه ، وحملة کتاب الله


1- فی المصدر : ( مضمونة ) .
2- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( مآل الأمور ) - بصیغة المفرد - [ کذا ] .
3- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( لأمره ) .
4- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ - کروایة بحارالأنوار - : ( حتمه ) بدل : ( حقه ) .
5- فی [ الف ] : ( عاندة ) ، وهو خطأ . وفی المصدر : ( فرأی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) الأُمم فرقاً فی أدیانها ، وعابدة ) .
6- فی المصدر : ( عممها ) .

ص : 262

ووحیه ، وأُمناء الله علی أنفسکم ، وبلغاؤه إلی الأُمم ، حقّ لکم (1) لله فیکم عهد قدّمه إلیکم ، وبقیة استخلفها علیکم ، کتاب [ الله ] (2) بیّنة بصائره ، [ وآی ] (3) منکشفة سرائره ، وبرهان فینا متجلیة ظواهره ، مدیماً للبریة استماعه ، قائداً إلی الرضوان اتباعه ، ومؤدیاً إلی النجاة أشیاعه (4) ، فیه تبیان ححج الله المنیرة ، ومواعظه المذکورة (5) ، ومحارمه المحذورة ، وأحکامه الکافیة ، وبیّناته الجالیة ، وجمله الکافیة (6) ، وشرائعه المکتوبة (7) ، ورخصه الموهوبة » .

« ففرض الله الإیمان تطهیراً لکم من الشرک ، والصلاة تنزیهاً لکم من الکبر ، والزکاة تزئیداً فی الرزق ، والصیام تثبیتاً للإخلاص (8) ، والحجّ تشئیداً (9) للدین ، والعدل


1- فی المصدر : ( حولکم ) بدل ( حق لکم ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( ومؤد إلی النجاة استماعه ) .
5- فی المصدر : ( المکرورة ) .
6- ذکر فی المصدر : ( الشافیة ) مع علامة نسخة بدل .
7- ذکر فی المصدر : ( المکنونة ) مع علامة نسخة بدل .
8- فی المصدر : ( والصیام تبییناً امامتنا ) ، والظاهر ما فی المتن کما فی سائرالمصادر .
9- فی المصدر : ( تسنیة ) .

ص : 263

تنسیقاً (1) للقلوب ، وطاعتنا نظاماً للملة ، وإمامتنا أماناً من الفرقة (2) ، والجهاد عزّاً للإسلام ، والصبر معونةً للاستیجاب (3) ، والأمر بالمعروف مصلحةً للعامّة ، والبرّ للوالدین وقایةً من السخط ، وصلة الأرحام منسأةً فی العمر منماةً للعدد ، والقصاص حقناً للدماء ، والوفاء بالنذر تعریضاً للمغفرة ، وتوفیة الموازین والمکائیل (4) تغییراً للبخسة ، واجتناب قذف المحصنات حجاباً من اللعنة ، والانتهاء (5) عن شرب الخمور تنزیهاً من الرجس ، ومجانبة السرقة إیجاباً للعفّة (6) ، والتنزّه عن أکل أموال الأیتام والاستیثار بفیئهم إجارةً من الظلم ، والعدل فی الأحکام إیناساً للرعیة ، والتبرّی من الشرک إخلاصاً للرّبوبیّة . .

فاتّقوا الله حقّ تقاته ، وأطیعوا (7) فیما أمرکم به ف : ( إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ) (8) » .


1- فی المصدر : ( تنسکاً ) .
2- فی المصدر : ( لمّاً للفرقة ) .
3- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( علی الاستیجاب ) .
4- فی [ الف ] : ( والمیکائیل ) ، وهو غلط .
5- فی المصدر : ( والاجتناب ) .
6- فی [ الف ] ( للفقه ) ، والصحیح ما أثبتناه من المصدر .
7- فی المصدر : ( وأطیعوه ) .
8- فاطر ( 35 ) : 28 .وجاء فی هامش المصدر : وفی هامش المطبوع : ( واحمدوا الله الذی بعظمته ونوره یبغی من فی السماوات والأرض إلیه الوسیلة ، ونحن وسیلته فی خلقه ، ونحن خاصّته ومحلّ قدسه ، ونحن حجّته فی غیبه ، ونحن ورثة أنبیائه . . کذا فی غیر الکتاب ) .

ص : 264

ثم قالت ( علیها السلام ) : « أیها الناس ! اعلموا (1) : إنی فاطمة [ ع ] وأبی محمد (2) ، أقول عوداً علی بدء (3) ، [ و ما ] (4) أقول ذلک سرفاً ولا شططاً [ فاسمعوا إلیّ بأسماع واعیة وقلوب راعیة ] (5) » .

ثم قالت :

« ( لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ ) (6) ، فإن تعزوه (7) تجدوه أبی دون نسائکم (8) ، وأخا ابن عمی دون رجالکم ، فبلغ النذارة (9)


1- لم یرد فی المصدر : ( أیّها الناس اعلموا ) .
2- فی المصدر : ( أنا فاطمة بنت محمد ) .
3- [ الف ] أی : أولا وآخراً . [ لاحظ : القاموس المحیط 1 / 8 ، لسان العرب 1 / 27 ] .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة جاءت فی المصدر ما بین المعکوفتین .
6- التوبة ( 9 ) : 128 .
7- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( تعزروه ) .
8- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( آبائکم ) .
9- فی المصدر : ( الرسالة ) .

ص : 265

صادعاً بالرسالة (1) ، ناکباً (2) عن سنن مدرجة (3) المشرکین ، ضارباً لثبجهم ، آخذاً بأکظامهم ، داعیاً إلی سبیل ربّه بالحکمة والموعظة الحسنة ، یجذّ (4) الأصنام ، وینکت الهامّ (5) حتّی انهزم الجمع و ولّوا الدبر . . حتّی تفری اللیل عن صبحه ، وأسفر (6) الحقّ عن محضه ، ونطق زعیم الدین ، وخرست شقاشق الشیاطین ، وفهتم بکلمة الإخلاص مع النفر البیض الخماص الذین أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهیراً ، ‹ 299 › ( وَکُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها ) (7) [ مذقة الشارب ، و ] (8) نهزة الطامع ، وقبسة العجلان ، وموطأ الأقدام ، تشربون الطرق (9) ،


1- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( النذارة ) بدل ( الرسالة ) فی الموضعین .
2- ذکر فی المصدر : ( مائلا ) مع علامة نسخة بدل .
3- [ الف ] المدرجة : المذهب والمسلک . ( 12 ) [ لاحظ : الصحاح 1 / 314 ، لسان العرب 2 / 267 ] .
4- فی [ الف ] ( یجذا ) ، وهو غلط .
5- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( ویفلق الهام ) .
6- [ الف ] أی : کشف . [ لاحظ : لسان العرب 4 / 370 ، مجمع البحرین 3 / 401 ] .
7- آل عمران ( 3 ) : 103 .
8- الزیادة من المصدر .
9- [ الف ] بالفتح ، ماء السماء یبول فیه الإبل وتبعر . ( 12 ) . [ لاحظ : الصحاح 4 / 1513 ، لسان العرب 10 / 216 ] .

ص : 266

وتقتاثون (1) القدّ ، أذلةً خاسئین (2) ، [ تخافون أن ] (3) یتخطّفکم الناس من حولکم ، فأنقذکم الله بنبیّه بعد اللتیا والتی ، و بعد أن منی ببهم الرجال ، وذؤبان العرب ، کلّما حشوا ناراً للحرب أطفأها الله ، أو نجم قرن الضلالة ، وفغرت فاغرة (4) من المشرکین ، قذف أخاه فی لهواتها ، فلا ینکفیء حتّی یطأ صماخها (5) بأخمصه ، ویخمد لهبها بسیفه ، مکدوداً (6) [ دؤوباً ] (7) فی ذات الله ، مجتهداً فی أمر الله ، قریباً من رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، سید أولیاء الله ، مشمراً ، ناصحاً ، مجدّاً ، کادحاً (8) ، وأنتم فی رفاهیة (9) وادعون


1- کذا و فی المصدر : ( تقتاتون ) .
2- فی المصدر : ( خاشعین ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] انفتحت طائفة عادیة . [ انظر : بحار الأنوار 29 / 368 ] . [ فی المصدر : ( فغر فاغر ) ] .
5- [ الف ] الصماخ - بالکسر - : ثقب الأُذن ، و الأُذن نفسها ، ووطأ الصماخ کنایة عن القهر والغلبة علی أبلغ وجه . ( 12 ) . [ راجع : الصحاح 1 / 426 ، لسان العرب 3 / 34 ، ولاحظ أیضاً : بحار الأنوار 29 / 269 ] .
6- [ الف ] من بلغه التعب والأذی . [ انظر : الصحاح 2 / 530 ، لسان العرب 3 / 378 ] .
7- الزیادة من المصدر .
8- لم ترد فی المصدر هذه القطعة : ( مجتهداً فی أمر الله ، قریباً من رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، سید أولیاء الله ، مشمراً ، ناصحاً ، مجدّاً ، کادحاً ) .
9- فی المصدر : ( رفهینة ورفغینة ) .

ص : 267

آمنین (1) ، تتوکّفون الأخبار ، وتنکثون عند النزال (2) » .

« فلمّا اختار الله لنبیّه دار أنبیائه ، وأتمّ علیه ما وعده ، ظهرت حسیکة (3) النفاق ، وسهل (4) جلباب الإسلام (5) ، فنطق کاظم (6) ونبغ خامل ، وهدر فنیق (7) الکفر (8) یخطر (9) فی عرصاتکم ، فأطلع الشیطان رأسه من مغرزه (10) ، هاتفاً بکم ،


1- فی المصدر : ( آمنون ) .
2- [ الف ] خ ل : تنکصون عن النصال . وفی المصدر : ( تنکصون عن النزال ) .
3- [ الف ] عداوت . [ راجع : الصحاح 4 / 1579 ، مجمع البحرین 5 / 262 ] . [ فی [ الف ] : ( حیکة ) ، وهو غلط ] .
4- فی المصدر : ( وسمل ) .
5- فی هامش المصدر : وفی نسخة : ( وسمل جلباب الدین ) .
6- [ الف ] ساکت . [ راجع : الصحاح 5 / 2022 ، لسان العرب 12 / 520 ] .
7- فی [ الف ] : ( فتیق ) ، وفی المصدر المطبوع : ( فینق ) ، والصحیح ما أثبتناه کما فی غیر واحد من المصادر .
8- [ الف ] القبل الکفر من الإبل . [ کذا ، والصحیح : الفحل المکرّم من الإبل کما نصّ علیه ابن الأثیر فی النهایة 3 / 476 ، و راجع : الصحاح 4 / 1545 ] .
9- جاء فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( ونطق کاظم الغاوین ، ونبغ خامل الأولین ، وهدر فتن المبطلین ، فخطر . . ) .
10- [ الف ] مغرز الرأس - بالکسر - : ما یحتفی فیه . ( 12 ) . [ قال فی تاج العروس 4 / 64 - وممّا یستدرک علیه - : غرز الإبرة فی الشیء وغرزها : أدخلها ] . [ فی [ الف ] : ( معزره ) ، وهو غلط ] .

ص : 268

فوجدکم لدعائه (1) مستجیبین ، وللعزّة (2) ملاحظین ، واستنهضکم فوجدکم خفافاً ، وأحمشکم فألفاکم غضاباً ، هذا والعهد قریب ، والکلم رحیب ، والجرح لمّا یندمل . . فوسمتم غیر إبلکم ، وأوردتموها شرباً لیس لکم ، والرسول لمّا یقبر ، بداراً (3) زعمتم خوف الفتنة ( أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ ) (4) ، فهیهات منکم (5) وکیف بکم (6) وأنّی تؤفکون ، وکتاب الله جلّ وعزّ بین أظهرکم قائمة فرائضه ، واضحة دلائله ، نیرة شرائعه . . زواجره واضحة ، وأوامره لائحة . . أرغبةً عنه [ تریدون ؟ ! أم بغیره تحکمون ؟ ! ] (7) ( بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً ) (8) ،


1- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( صارخاً بکم ، فدعاکم وألفاکم بدعوته . . ) .
2- فی المصدر : ( وللغرّة فیه ) .
3- فی [ الف ] : ( مداراً ) ، وهو غلط .
4- التوبة ( 9 ) : 49 .
5- [ الف ] للتبعید ، وفیه معنی التعجب . ( 12 ) . [ لاحظ : شرح الرضی علی الکافیة 2 / 64 ، النهایة 5 / 290 ، لسان العرب 13 / 553 ، مجمع البحرین 6 / 368 ] .
6- فی هامش المصدر : وفی نسخة : ( وأنّی بکم ) .
7- الزیادة من المصدر .
8- الکهف ( 18 ) : 50 .

ص : 269

( وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ ) (1) » .

« هذا ثم لم تبرحوا ریثاً - وقال بعضهم : هذا و لم تریثوا (2) أُختها الأریث (3) - أن تسکن نفرتها ، ویسلس قیادها . . ثم أخذتم [ تورون وقدتها ، تهیّجون جمرتها ] (4) تسرون (5) حسواً فی ارتغاء (6) ، [ وتمشون لأهله وولده فی الخَمَر والضراء ] (7) ، ونصبر منکم علی مثل حزّ (8) المدی ، [ ووخز السنان فی الحشاء ] (9) ثمّ أنتم [ اولاء ] (10) تزعمون أن لا إرث لیه (11) ، أفعلی عمد ترکتم کتاب الله ونبذتموه وراء ظهورکم ؟ ! یقول الله - عزّ وجلّ ثناؤه :


1- آل عمران ( 3 ) : 85 .
2- فی المصدر : ( و لم یریثوا ) .
3- فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ - کروایة بحار الأنوار - هکذا : ( لم تلبثوا الأریث أن تسکن . . ) إلی آخره .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( تشربون ) .
6- [ الف ] شرب الرغوة ، وهی زبد اللبن . ( 12 ) . [ انظر : الصحاح 6 / 2360 ] .
7- الزیادة من المصدر .
8- فی [ الف ] ( جزء ) ، وهو غلط .
9- الزیادة جاءت فی المصدر ما بین المعکوفتین .
10- الزیادة من المصدر .
11- جاء فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ : ( لی ) ، وفی آخر : ( لنا ) .

ص : 270

( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) (1) ، مع ما اقتصّ من خبر یحیی بن زکریا إذ قال : ربّ ( هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً ) (2) ، وقال تبارک و تعالی : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْنِ ) (3) ، فزعمتم أن لا حظّ لی ، ولا إرث لی من أبی ؟ (4) أفحکم الله بأنه (5) أخرج أبی منها ؟ !

أم تقولون : أهل ملّتین لا یتوارثان ؟ أم أنتم أعلم بخصوص القرآن وعمومه من أبی ؟ ! ( أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ (6) وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْم یُوقِنُون ) (7) » .

« أیّها المعاشر المسلمة ! [ أ ] (8) ابتزّ ارثیه ؟

[ أ ] (9) [ فی کتاب ] (10) اللّه أن ترث أباک ولا أرث


1- النمل ( 27 ) : 16 .
2- مریم ( 19 ) : 5 - 6 .
3- النساء ( 4 ) : 11 .
4- فی المصدر : ( أبیه ) .
5- فی المصدر : ( بآیة ) .
6- فی [ الف ] : ( تبغون ) ، وعلیه لا تکون آیة .
7- المائدة ( 5 ) : 50 .
8- الزیادة من المصدر .
9- الزیادة من المصدر .
10- الزیادة من سائر المصادر .

ص : 271

أبی ؟ (1) لقد جئتم ( شَیْئاً فَرِیّاً ) (2) .

فدونکها مرحولة مخطومة مزمومة ، تلقاک یوم حشرک ، فنعم الحکم : الله ، والزعیم : محمد ، والموعد : القیامة ، وعند الساعة [ یخسر المبطلون ] (3) ما یوعدون (4) ، ( لِکُلِّ نَبَإ مُسْتَقَرٌّ ‹ 300 › وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (5) ، ( مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ ) (6) » .

ثم التفتت إلی قبر أبیها متمثلةً بقول هند ابنة اثاثه (7) :

« قد کان بعدک أنباء وهنبثة * لو کنت شاهدها لم یکثر (8) الخطب


1- فی المصدر : ( أبیه ) ، وجاء فی هامش المصدر : فی بعض النسخ : ( یابن أبی قحافة ! أترث أباک ولا أرث أبی ؟ ! لقد جئت شیئاً فریاً ) .
2- مریم ( 19 ) : 27 .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( توعدون ) .
5- الأنعام ( 6 ) : 67 .
6- هود ( 11 ) : 39 .
7- [ الف ] اثاثة کتمامة [ کثمامة ] - ویفتح - : نام مردی ، ونیز نام پدر مسطح صحابی . ( 12 ) . [ نصّ علیه الفیروزآبادی فی القاموس المحیط 1 / 161 ] .
8- فی المصدر : ( لم تکثر ) .

ص : 272

إنا فقدناک فقد الأرض وابلها * واختلّ قومک لمّا غبت وانقلبوا (1) » . . إلی آخر الأبیات .

قال : فما رأیت أکثر باکیة وباک منه یومئذ ، ثم عدلت إلی مسجد الأنصار وقالت :

« یا معشر البقیّة ، و یا عماد الملّة ، وحصنة الإسلام ! ما هذه الفترة فی حقی ؟ ! والسنة عن ظلامتی ؟ !

أما کان لرسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أن یحفظ فی ولده ؟ سرعان ما أحدثتم ، وعجلان ذا إهالة (2) ، [ أ ] (3) تزعمون مات رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فخطب


1- وزاد فی المصدر : < شعر > أبدت رجال لنا فحوی صدورهم * لمّا قضیت وحالت دونک الترب < / شعر > وزاد فی بعض الروایات هنا : < شعر > ضاقت علیّ بلادی بعد ما رحبت * وسیم سبطاک خسفاً فیه لی نصب فلیت قبلک کان الموت صادفنا * قوم تمنّوا فأُعطوا کلما طلبوا تجهّمتنا رجال واستخفّ بنا * وارغبت عنا فنحن الیوم نغتصب < / شعر > وزاد فی هامش المصدر : وفی بعض النسخ بدل المصراع الأخیر هکذا : ( مذ غبت عنا وکلّ الارث قد غصبوا ) ، وأکثر النسخ خالیة من قوله : ( أبدت رجال . . ) إلی هنا .
2- [ الف ] إهالة : پیه یا پیه گداخته . ( 12 ) . [ لاحظ : لسان العرب 11 / 32 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 273

جلیل استوسع وهیه ، واستنهر (1) فتقه ، وفقد راتقه ، وأظلمت الأرض [ له ] (2) ، واکتأبت لخیرة الله ، وخشعت الجبال (3) ، وأکّدت الآمال ، وأُضیع الحریم ، وأُدیل (4) الحرمة .

فتلک نازلة أعلن بها کتاب الله فی أفنیتکم (5) ممساکم (6) ومصبحکم هتافاً [ هتافاً ] (7) ، ولقبله ما حلّت بأنبیاء الله ورسله ، ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرِینَ ) (8) » .

« إیهاً بنی قیلة ! أُهضم تراث أبیه وأنتم بمرأی (9) ومسمع ؟ !


1- فی المصدر : ( وهنه ، واستهتر ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- وزاد فی [ الف ] هنا کلمة : ( قلت ) ، وهو غلط .
4- فی المصدر : ( وأدیلت ) .
5- فی المصدر : ( قبلتکم ) ، وجعل : ( أفنیتکم ) نسخة بدل عنه .
6- فی [ الف ] ( لمساکم ) ، وهو غلط .
7- التکرار من المصدر .
8- آل عمران ( 3 ) : 144 .
9- فی [ الف ] : ( بمرائی ) ، وهو غلط .

ص : 274

تلبسکم الدعوة ، وتشملکم (1) الخبرة ، وفیکم العدّة والعدد ، ولکم الدار والجنّة (2) ، وأنتم الأولی نخبة الله التی انتخبت ، وخیرته التی اختار لنا أهل البیت ، فبادیتم العرب ، وناطحتم الأُمم [ وبادهتم الأمور ] (3) ، وکافحتم البهم . . لا نبرح (4) وتبرحون ، نأمرکم فتأتمرون ، حتّی دارت لکم بنا رحی الإسلام ، ودرّ حلب الأیام (5) ، وخبت نیران الحرب ، وسکنت فورة الشرک ، وهدءت (6) دعوة الهرج ، واستوسق نظام الدین ، فأنّی جرتم بعد البیان ، ونکصتم بعد الإقدام عن قوم نکثوا أیمانهم [ من ] (7) بعد عهدهم ، وطعنوا فی الدین ؟ ! (8) ( فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ * أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ


1- فی المصدر : ( ویشملکم ) .
2- فی المصدر : ( والجنن ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی [ الف ] ( إلیهم لا تبرح ) ، وهو غلط .
5- فی المصدر : ( البلاد ) بدل ( الایام ) .
6- فی المصدر : ( هدّت ) .
7- الزیادة من المصدر .
8- فی المصدر : ( دینکم ) .

ص : 275

مَرَّة أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ) (1) » .

« ألا وقد أری - والله - أن قد أخلدتم إلی الخفض ، ورکنتم إلی الدّعة ، فمججتم الذی ادّعیتم (2) ، ولفظتم الذی سوغتم ، فَ ( إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ ) (3) » .

« ألا وقد قلت الذی قلت ، علی معرفة منی بالخذلة التی خامرتکم ، وخور القناة ، و ضعف الیقین ، ولکنّه فیضة النفس ، ونفثة الغیظ ، وثبتة (4) الصدر ، ومعذرة الحجّة .

فدونکموها فاحتقبوها مدبرة الظهر ، ناقبة الخفّ ، باقیة العار ، موسومة بشنار الأبد ، موصولة ب ( نار اللّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأَفْئِدَةِ * إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ ) (5) ، فبعین الله ما تفعلون ، ( وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَب یَنْقَلِبُونَ ) (6) ، وأنا ابنة نذیر لکم بین یدی عذاب شدید ، فاعملوا (7) ( إِنّا عامِلُونَ * ‹ 301 › وَانْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ ) (8) » . انتهی .


1- التوبة ( 9 ) : 12 - 13 .
2- فی المصدر : ( أوعیتم ) .
3- ابراهیم ( 14 ) : 8 .
4- فی المصدر : ( وبثّة ) .
5- الهمزة ( 104 ) : 7 - 6 .
6- الشعراء ( 26 ) : 227 .
7- فی [ الف ] : ( فاعلموا ) ، وهو غلط .
8- [ ب ] کشف الغمة 2 / 108 ( طبع النجف الاشرف ) . [ کشف الغمة 1 / 479 - 492 والآیة الشریفة فی سورة هود ( 11 ) : 121 - 122 ] .

ص : 276

و در کتاب “ تذکرة خواص الأُمة فی معرفة الائمة “ تصنیف شمس الدین ابوالمظفر یوسف سبط ابن الجوزی - که محدّث و مورخ مشهور است ، و در “ تاریخ یافعی “ (1) و غیره مدح و ثنایش مسطور - در حال حضرت فاطمه ( علیها السلام )


1- مرآة الجنان یافعی 3 / 491 - 492 و 4 / 136 . [ الف ] وهذه عبارة الیافعی فی مرآة الجنان : العلاّمة الواعظ المورّخ شمس الدین أبو المظفر یوسف الترکی ، ثم البغدادی ، المعروف ب : ابن الجوزی ، سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج ابن الجوزی ، أسمعه جدّه منه و من جماعة ، وقدم دمشق سنة بضع وست مائة ، فوعظ بها ، وحصل له القبول العظیم ، للطف شمائله ، وعذوبة وعظه ، وله تفسیر فی تسعة وعشرین مجلداً ، و شرح الجامع الکبیر ، وجمع مجلداً فی مناقب أبی حنیفة ، ودرس وأفتی ، وکان فی شبابه حنبلیاً ، و لم یزل وافر الحرمة عند الملوک . انتهی . و فضائل باهره و مناقب ظاهره سبط ابن الجوزی که هوش ربای ناظرین است ، سابقاً از این از “ اعلام الاخیار “ در حواشی [ اوائل طعن دهم ابوبکر ] منقول شده ، فلیتذکر . و امامت و جلالت این بزرگ از “ شوکت عمریه “ فاضل رشید هم ظاهر است که در مقامِ دفعِ طعنِ قلّتِ عربیت از امام اعظم خود بر افاده او دست انداخته ، و توصیف او را به لفظ امام نقل ساخته [ شوکت عمریه ، ورق : 120 - 121 ] . و اعتماد و اعتبار او از کلام صاحب “ صواقع “ بلکه خود شاه صاحب هم ظاهر است که در مطاعن عمر در قصه زنای مغیرة بن شعبة بر نقل او اعتماد کرده اند . [ الصواقع ، ورق : 265 ، تحفه اثناعشریه : 297 ] .

ص : 277

مذکور است :

قال الشعبی (1) : لمّا مُنعت میراثها ، لاثت خمارها علی رأسها - أی عصبت ، یقال : لاث العمامة علی رأسه ، یلوثها لوثاً . . أی عصبها ، وقیل : اللوث : الإرخاء (2) ، فعلی هذا یکون معنی لاثت . . أی : أرخت - وحمدت الله ، وأثنت علیه ، ووصفت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بأوصاف ، فکان ممّا قالت :

« [ کان ] (3) کلّما فغرت فاغرة من المشرکین [ فاهاً ] (4) ، أو نجم قرن من الشیطان ، وطأ صماخه (5) بأخمصه ، وأخمد لهیبه بسیفه ، وکسر قرنه بعرضة (6) ، حتّی إذا اختار الله له دار أنبیائه ومقرّ أصفیائه وأحبّائه ، اطلعت الدنیا رأسها إلیکم ، فوجدتکم لها مستجیبین ، ولغرورها ملاحظین . .


1- [ الف ] عامر بن شراحیل ، أبو عمرو الشعبی ، أحد الأعلام ، ولد زمن عمر وسمع علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأبا هریرة والمغیرة ، وعنه منصور وحصین وبیان وابن عون ، قال : أدرکت خمس مائة من الصحابة ، وقال : ما کتبت سوداء فی بیضاء ، ولا حُدّثت بحدیث إلاّ حفظته . وقال مکحول : ما رأیت أفقه من الشعبی ، وقال آخر : الشعبی فی زمانه کابن عباس فی زمانه ، مات سنة ثلاث أو أربع ومائة . کاشف ذهبی [ 1 / 522 ] ( 12 ) .
2- فی المصدر : ( الاسترخاء ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( صماخها ) .
6- کذا ، والظاهر : ( بعرضته ) ، وفی المصدر : ( قرنها بعزمته ) .

ص : 278

هذا والعهد قریب والمدی غیر بعید ، والجرح لم یندمل ، فأنی تکونون (1) کذا وکتاب الله بین أظهرکم ؟ ! » « یابن أبی قحافة ! أترث أباک ولا أرث أبی ؟ ! » « دونکها مرحوله مزمومة ، فنعم الحاکم : الحقّ ، والموعد : القیامة ، و ( لِکُلِّ نَبَإ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ) (2) » .

ثم أومأت إلی قبر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وقالت :

< شعر > « قد کان بعدک أنباء وهنبثة * لو کنت شاهدها لم یکبر النوب إنا فقدناک فقد الأرض وابلها * واغتبل (3) أهلک لما اغتالک الترب (4) وقد رزئنا بما لم یرزه أحد * من البریّة لا عجم ولا عرب » < / شعر > ثم إنها اعتزلت القوم ، و لم تزل تندب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم [ وتبکیه ] (5) حتّی لحقت به (6) .


1- فی المصدر : ( تؤفکون ) .
2- الانعام ( 6 ) : 67 .
3- فی المصدر : ( واغتیل ) .
4- فی المصدر : ( التراب ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- [ الف و ب ] فی الباب الحادی عشر وفیه ذکر خدیجة وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] . دو تا نسخه این کتاب در کتب خانه ممتاز العلما دام ظلهم العالی موجود است . [ تذکرة الخواص : 285 ] .

ص : 279

و در “ فائق “ زمخشری در لغت ( لمّة ) مذکور است :

وفی حدیث فاطمة : إنها خرجت فی لمّة من نسائها یتوطأ (1) ذیلها حتّی دخلت علی أبی بکر (2) .

و نیز در “ فائق “ در لغت “ هنبثة “ مذکور است :

فاطمة قالت - بعد موت أبیها صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - :

< شعر > « قد کان بعدک أنباء وهنبثة * لو أنت حاضرها لم یکبر الخطب (3) » < / شعر > و ابن اثیر جزری (4) - که از اکابر محدّثین اهل سنت است - در کتاب “ نهایة “


1- فی المصدر : ( تتوطأ ) .
2- الفائق فی غریب الحدیث 3 / 212 .
3- فی المصدر : ( لم تکثر الخطب ) . انظر : الفائق فی غریب الحدیث 3 / 411 .
4- [ الف ] در “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان مذکور است : أبو السعادات المبارک بن أبی الکرم ، محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی ، المعروف ب : ابن أثیر الجزری ، الملقّب [ ب : ] مجد الدین ، قال أبو البرکات بن المستوفی فی تاریخه [ تاریخ اربل ] فی حقّه : أشهر العلماء ذکراً ، وأکبر النبلاء قدراً ، وأحد الأفاضل المشار إلیهم ، وفرد الأماثل فی المعتمد فی الأُمور علیهم ، أخذ النحو عن شیخه أبی محمد سعید بن المبارک بن الدهّان - وقد سبق ذکره - ، وسمع الحدیث متأخراً و لم تتقدّم روایته ، وله المصنَّفات البدیعه والرسائل الوسیعة منها : جامع الأُصول فی أحادیث الرسول [ ( صلی الله علیه وآله ) ] جمع فیه بین الصحاح الستّة ، وهو علی وضع کتاب رزین إلاّ أن فیه زیادات کثیرة علیه ، ومنها کتاب النهایة فی غریب الحدیث فی خمس مجلّدات . . إلی أن قال : وکانت وفاة مجد الدین المذکور بالموصل یوم الخمیس ، سلخ ذی الحجّة سنة ستّة وستّ مائة . صفحه : 617 ( نسخه مطبوعه ) . [ وفیات الأعیان 4 / 141 - 143 ] .

ص : 280

در لغت ( لمة ) گفته :

إن فاطمة قالت - بعد موت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - :

< شعر > « قد کان بعدک أنباء وهنبثة * لو کنت شاهدها لم یکبر (1) الخطب إنا فقدناک فقد الأرض وابلها * واختلّ قومک فاشهدهم ولا تغب » الهنبثة : واحدة الهنابث ، وهی الأُمور الشدائد (2) المختلفة (3) .

< / شعر > و سید علی بن طاوس ( رحمه الله ) این خطبه را از کتاب “ فائق “ شیخ اسعد نیز در “ طرائف “ نقل فرموده ، من شاء فلیرجع إلیه (4) .

و بعضی از اهل سنت بر شناعاتی که ذمه ابوبکر و دگر اصحاب که اتباعش بودند ، از این کلام بلاغت نظام حضرت فاطمه ( علیها السلام ) لازم میآید ، متفطن شده ،


1- فی المصدر : ( یکثر ) .
2- فی المصدر : ( الشداد ) .
3- النهایة 5 / 277 ، لغة ( هنبث ) ، و لم نجدها فی ( لمّة ) .
4- الطرائف : 265 .

ص : 281

حکم به وضع این حدیث نموده اند ، لیکن این کلامشان با وصف روایت کردن ثقات محدّثین آن را ، و معتبر دانستنش ، قابل قبول نیست ، ومع هذا خود دیگر منصفین اهل سنت بر بطلان این حکم متنبه شده ، ‹ 302 › به ردّ آن پرداخته اند ، چنانچه سیوطی در “ لآلی مصنوعه “ گفته :

ذکر أبو محمد بن قتیبة : إن فاطمة خرجت فی ثلاثة من نسائها تتوطأ (1) ذیولها حتّی دخلت علی أبی بکر ، فکلّمته ، یعنی : فی المیراث ، قال ابن قتیبة : کنت أری أن لهذا أصلا ، فقال لی (2) بعض نقلة الأخبار : أنا أسنّ من هذا الحدیث ، وأعرف من عمله .

قلت : فی الصحیحین وغیرهما من طرق عن عائشة : إن فاطمة أتت أبا بکر . . . تلتمس میراثها من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، قال لها أبو بکر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نورّث ما ترکنا صدقة . . إلی آخره (3) .

و شیخ رحمت الله در کتاب “ مختصر تنزیه الشریعة “ (4) گفته :


1- فی المصدر : ( فتوطأ ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بی ) آمده است .
3- [ الف ] نسخه “ لئالی مصنوعه “ به خط عرب در کتب خانه جناب سبحان علی خان مرحوم موجود است ، از آنجا عاریه گرفته ام ، و این عبارت به آن مقابله کردم . ( 12 ) . [ اللآلی المصنوعة 2 / 367 ، وانظر : غریب الحدیث لابن قتیبة 1 / 267 - 266 ، الموضوعات لابن الجوزی 3 / 281 ] .
4- [ الف ] “ مختصر تنزیه الشریعة عن الأحادیث الموضوعة الشنیعة “ [ از ] رحمت الله بن عبدالله سندی است ، و اصل کتاب تألیف حافظ شیخ علی بن محمد بن العراق است که آن را شاه صاحب در “ رساله اصول حدیث “ در دفع غائله احادیث موضوعه کافی و بسنده میدانند . [ تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 37 ] . و شیخ عبدالحق دهلوی در کتاب “ ما ثبت بالسّنة “ از این کتاب نقلها میکند ، و مصنفش را به حافظ و امام و علامه و عالم مدینه نبویه در زمان خود میستاید ، چنانچه میگوید : وفی تنزیه الشریعة فی الأحادیث الموضوعة للشیخ الإمام الحافظ العلاّمة عالم المدینة النبویة فی زمانه الشیخ علی بن محمد بن العراق حدیث : من صام تسعة أیّام من أول المحرّم بنی الله له قبّة فی الهواء . . إلی آخره . [ ما ثبت بالسنة : لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، و لم نتحصل علی خطیته . قال فی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 419 : ما ثبت بالسُنّة فی أیام السَنة ; للشیخ عبد الحق الدهلوی ] . اول “ مختصر “ مذکور این است : الحمد لله الذی صان سنن رسوله عن کل مفتر وضّاع ، ووفّق طائفة من العلماء فعرفوا کلّ کذّاب صنّاع . . إلی آخره . [ أقول : فی کشف الظنون 1 / 494 : تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاخبار الشنیعة الموضوعة ، للشیخ أبی الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی ( المتوفی سنة 963 ثلاث وستین وتسعمائة ) ، أولّه : الحمد لله الذی منّ بتنزیه الشریعة . . إلی آخره جمع فیه بین موضوعات ابن الجوزی والسیوطی ، ورتّب علی ترتیبه ، وأهداه إلی السلطان سلیمان خان . وفی هدیة العارفین 1 / 746 : ابن عراق ، علی بن محمد بن علی بن عبد الرحمن الکنانی الدمشقی علاء الدین أبو الحسن الشافعی المعروف ب : ابن عراق - وقیل : ابن عریق - الخطیب بالمدینة المنوّرة ، ولد سنة 907 وتوفی بالمدینة سنة 963 ثلاث وستین وتسعمائة . من تصانیفه : تذکرة ، تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاخبار الشنیعة الموضوعة ، تهذیب الأقوال والأعمال ، شرح صحیح مسلم ، شرح العباب فی الفقه ، الصراط المستقیم إلی معانی بسم الله الرحمن الرحیم ، نشر اللطائف فی قطر القطائف . . و غیر ذلک . ولاحظ أیضاً : الأعلام للزرکلی 5 / 12 ] .

ص : 282

ص : 283

حدیث : إن فاطمة خرجت فی ثلاثة من نسائها تتوطأ (1) ذیولها حتّی دخلت علی أبی بکر ، فکلّمته ، یعنی : فی المیراث (2) .

قال ابن قتیبة : کنت أری له أصلا حتّی قال بعض نقلة الأخبار : أنا أعرف من عمله ، تعقّب بأن فی الصحیحین وغیرهما عن عائشة : إن فاطمة ( علیها السلام ) أتت أبا بکر تلتمس میراثها من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فقال لها أبو بکر . . . : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا نورّث ما ترکناه صدقة (3) .

* * *


1- فی أصل تنزیه الشریعة : ( فتوطأ ) .
2- نقل الحدیث إلی هنا فی أصل تنزیه الشریعة 2 / 376 ، و لم یعقّبه بشیء .
3- [ الف و ب ] نسخه “ مختصر تنزیه الشریعه “ در کتب خانه جناب ممتاز العلما دام ظلهم موجود ، از آن مقابله کرده شد . ( 12 ) . [ مختصر تنزیه الشریعه ] .

ص : 284

ص : 285

طعن پانزدهم : جهل ابوبکر به احکام شرعی

ص : 286

ص : 287

قال : طعن پانزدهم :

آنکه ابوبکر را بعضی مسائل شرعی معلوم نبود ، و هر که را مسائل شریعت معلوم نبوَد ، قابل امامت نباشد ; زیرا که علم به احکام شریعت به اجماع شیعه و سنی از شروط امامت است .

اما آنچه گفتیم که : ابوبکر را مسائل شرعی معلوم نبود ، پس به سه دلیل :

اول : آنکه دست چپ سارق را قطع کردن فرمود ، و ندانست که قطع دست راست در شرع متعین است .

جواب از این دلیل آنکه : قطع دست چپ سارق از ابوبکر دوبار به وقوع آمده ، یک بار در دزدی سوم ، چنانچه نسائی مفصل از حارث بن حاطب لخمی و طبرانی و حاکم روایت کرده اند ، و حاکم گفته است که :

صحیح الاسناد همین است حکم شریعت نزد اکثر علماء ، چنانچه در “ مشکاة “ از ابوداود و نسائی از جابر آورده :

ص : 288

جیء بسارق إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فقال : اقطعوه ، فقطع ، ثم جیء [ به الثانیة ، فقال : اقطعوه ، ثم جیء ] (1) بالثالثة (2) ، فقال : اقطعوه ، فقطع ، ثم جیء به الرابعة فقال : اقطعوه ، فقطع (3) .

و امام محیی السنة بغوی در “ شرح السنة “ از ابی هریره روایت آورده که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در حق سارق فرموده :

إن سرق فاقطعوا یده (4) ، ثم إن سرق فاقطعوا رجله ، ثم إن سرق فاقطعوا یده ، ثم إن سرق فاقطعوا رجله .

قال محیی السنة : اتفق أهل العلم علی أن السارق [ إذا سرق ] (5) أول مرّة یقطع به الید الیمنی ، ثم إن سرق ثانیاً یقطع رجله الیسری ، واختلفوا فیما [ إذا ] (6) سرق ثالثاً بعد قطع یده ورجله ، فذهب أکثرهم إلی أنه یقطع یده الیسری ، ثم إذا سرق


1- الزیادة من التحفة والمشکاة .
2- فی التحفة والمشکاة : ( به الثالثة ) .
3- [ ب ] مشکاة 2 / 299 . [ مشکاة المصابیح 2 / 1068 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( ثم إن سرق فاقطعوا یده ، ) افزوده شده که در تحفه و مشکاة و سایر مصادر نبود ، مراجعه شود به : مشکاة المصابیح 2 / 1068 ، سنن دارقطنی 3 / 128 ، معرفة السنن والآثار 6 / 410 ، نصب الرایة 4 / 196 ، تفسیر بغوی 2 / 35 .
5- الزیادة من التحفة و شرح السنّة .
6- الزیادة من شرح السنّة .

ص : 289

رابعاً یقطع رجله الیمنی ، ثم إذا سرق بعده یعزّر ویحبس ، وهو المروی عن أبی بکر . . . وهو قول قتادة ، وإلیه ‹ 303 › ذهب مالک والشافعی وإسحاق بن راهویه (1) .

و چون حکم ابوبکر موافق حکم پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم واقع شد ، محل طعن نماند ، و ظاهر است که ابوبکر حنفی نبود تا خلاف مذهب حنفیه نمیکرد .

و بار دوم سارقی را پیش او آوردند که اَقطع الید الیمنی والرِجْل بود ، پس دست یسار او را بریدن فرمود ، و در اینجا هم مذهب اکثر علما همین است که این قسم شخص را دست چپ باید برید ، و این قصه را امام مالک در “ موطأ “ - به روایت عبدالرحمن بن قاسم ، عن أبیه - آورده که :

شخصی از اهل یمن که دست و پای او بریده بود ، نزد ابوبکر آمد و در خانه او نزول کرد ، و شکایت عامل یمن عرض کرد که : بر من ظلم کرده و مرا به تهمت دزدی دست و پا بریده . و اکثر شب تهجد میگزارد ، تا آنکه ابوبکر گفت که : قسم به خدا که شب تو به شب دزدان نمیماند ، اتفاقاً زوجه ابوبکر - که اسما بنت عمیس بود - زیور خود را گم کرد ، و مردمِ خانه ابوبکر بیرون آمدند ، و چراغ گرفته تفحص میکردند که مبادا در جایی افتاده باشد ، و آن دست بریده نیز همراه مردم میگشت ، و میگفت که : بار خدایا سزا ده کسی را که این خانه نیکان را به دزدی رنج داده ، آخر مردم مأیوس شده برگشتند ، بعد


1- شرح السنّة 5 / 490 .

ص : 290

از چند روز همان زیور را نزد زرگری یافتند ، و از آن زرگر بعد تفحص معلوم شد که همان شخص دست و پا بریده ، به دست من فروخته است ، آخر آن دست و پا بریده (1) اقرار کرد به دزدی آن زیور ، پس ابوبکر حکم فرمود که دست چپ او را ببرند ، ابوبکر میگفت که : این دعای بد او بر جان خود ، نزد من سخت تر از دزدی او بود .

و غیر از این دو روایت ، روایتی دیگر در قطع دست چپ سارق از ابی بکر مروی نشده ، پس این طعن ، محض بی جا و صرف تعصب است ; زیرا که بر لفظ یسار پیچش میکنند و تمام قصه را نمیبینند (2) .

أقول :

مخاطب موافق عادت و شیمه خود تقریر شیعیان را که متضمن این طعن است تحریف نموده ، بنابر آن ما خواستیم که اول کلام بعضی از علمای اعلام خود را در این مقام نقل نماییم ، بعد از آن به دفع شبهات نافرجام او پردازیم .

پس بدان که در “ تجرید “ محقق خواجه نصیرالدین طوسی - علیه الرحمه والرضوان القدوسی - و “ شرحش “ در تحریر این طعن (3) مذکور است :

و لم یکن عارفاً بالأحکام حتّی قطع یسار سارق ، وأحرق


1- قسمت : ( به دست من فروخته است ، آخر آن دست و پا بریده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- تحفه اثناعشریه : 281 - 282 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( طعن ) تکرار شده است .

ص : 291

بالنار فجاءة السلمی ، وقال : قد نهی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عن ذلک ، و لم یعرف الکلالة ، ولا میراث الجدّة ، واضطرب فی کثیر من أحکامه . (1) انتهی مختصراً .

و قوشچی این دعوی را تسلیم نموده ، در مقام جواب گفته :

أُجیب عنه بأنه إن أُرید أنه ما کان جمیع أحکام الشرع حاضرة عنده علی سبیل التفصیل ، فهو مسلّم (2) .

یعنی جواب داده شد به اینکه : اگر اراده کرده شده آنکه به درستی که جمیع احکام شرع نزد ابوبکر بر سبیل تفصیل حاضر نبود ، پس آن مسلّم است .

اما آنچه مخاطب از طرف شیعیان در بیان این طعن گفته : آنچه گفتیم که ابوبکر را مسائل شرعی معلوم نبود ، پس به سه دلیل . . . الی آخر .

پس اگر ‹ 304 › غرض حصر مجهولات ابی بکر در سه امر است - چنانچه ظاهر کلام موهم آن است - پس نسبت آن به اهل حق افترای محض و بهتان صرف است ; زیرا که ایشان هرگز ادله عدم علم ابوبکر را در سه دلیل منحصر


1- [ ب ] تجرید صفحه : 296 ( طبع قم ) . [ شرح تجرید : 402 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 510 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 205 ( تحقیق سبحانی ) ] .
2- [ ب ] شرح قوشجی : 377 ( طبع ایران 1274 ) . [ شرح تجرید قوشچی : 372 ] .

ص : 292

نساخته اند ، چنانچه از ملاحظه قول محقق خواجه - علیه الرحمة - : ( واضطرب فی کثیر من أحکامه . . ) معلوم شد .

و مولانا محمد باقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ در مطاعن ابوبکر گفته :

طعن هشتم آن است که : جاهل بود به اکثر احکام دین و تفاسیر الفاظ قرآن که اکثر صحابه میدانستند در بسیاری از مواضع ، پس این طعن مشتمل است بر چندین طعن ، و ما در این رساله چند موضع (1) را ذکر میکنیم (2) .

بعد از آن پنج وجه ذکر نموده .

و چون مخاطب این طعن را به سه قسم منقسم ساخته ، جواب هر قسم در تلو آن نوشته ، ما نیز کلام او را سه پاره کرده دفع هر یک از اجوبه ادله ثلاثه مذکوره [ را ] تحریر مینماییم .

پس بدان که آنچه مخاطب - سارق هفوات کابلی ! - در مقام دفع طعن از قطع یسار سارق گفته خلاصه اش این است که : قطع یسار سارق از ابوبکر دوبار به وقوع پیوسته و هر دو مرتبه موافق حق و مطابق شرع بوده ، و اگر چه مخاطب بر همین قدر اکتفا کرده ، لیکن دگر علمای اهل سنت در مقام جواب از این طعن هفوات دیگر هم بر زبان آورده اند ، ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مواضع ) آمده است .
2- [ ب ] حق الیقین : 217 ( طبع ایران ) .

ص : 293

وأمّا قطعه یسار السارق ، فیحتمل أنه خطأ من الجلاّد ، ویحتمل أنه لسرقة ثالثة ، و من أین لهم أنه للسّرقة الأُولی ، وأنه قال للجلاّد : اقطع یساره ؟ !

وعلی التنزل ; فالآیة شاملة لما فعله ، فیحتمل أنه کان یری بقاءها علی إطلاقها ، وإن قطعه النبیّ (1) صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فی الأُولی لیس علی الحتم ، بل الإمام مخیّر فی ذلک .

وعلی فرض الإجماع فی المسألة ، فیحتمل أنهم أجمعوا علی ذلک بعده ، بناءً علی انعقاد الإجماع فی مثل ذلک ، وفیه خلاف ، محله کتب الأُصول .

وقراءة ( أیمانهما ) یحتمل أنها لم تبلغه ، فعلی کلّ تقدیر لا یتوجّه علیه فی ذلک عتب ولا اعتراض بوجه من الوجوه . (2) انتهی .

و جمیع این تأویلات بارده را که مخاطب و ابن حجر و امثال او ذکر کرده اند ، باطل میکند چیزی که حق تعالی بر زبان بعضی از فضلای اهل سنت جاری کرده ، چه او تصریح نموده به اینکه : قطع نمودن ابوبکر یسار سارق را خلاف شارع بوده ، و این حکم او به غیر علم صادر شده .

بیانش آنکه : قره کمال (3) - که از فضلای ثقات و معتمدین اثبات اهل سنت


1- فی المصدر ( الیمنی ) بدل : ( النبیّ ) .
2- [ ب ] الصواعق 33 ( طبع مصر سنه 1375 به تحقیق عبدالوهاب ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 88 - 89 ] .
3- در کتاب “ اعلام الاخیار “ کفوی مذکور است : إسماعیل القرامانی الشهیر ب : قرّة کمال ، کان عالماً ، فاضلا ، اشتغل فی العلم ، وبلغ رتبة الکمال ، ثم وصل إلی خدمة المولی الفاضل الخیالی ، ثم إلی خدمة المولی عمرو ، ثم صار مدرّساً ، ثم ببعض المدارس بإحدی المدرستین المتجاورتین بمدینة أوزنة ، وکان القاضی بهازند المولی عبد الرحمن بن المؤید ، فوقع بینهما خلاف فی مسألة ، وأجر المولی کمال الدین عن الخلاف وتکدّر علیه لذلک خاطر المولی ابن المؤید ، ولمّا صار ابن المؤید قاضیاً بالعسکر ، عُزل عن التدریس وعیّن له کل یوم ستون درهماً - بطریق التقاعد - فشکر المولی علیه ورضی بما فعله ، و لازم بیته واشتغل بالعلم والعبادة إلی أن مات ، وله حواشی الکشّاف ، وحواشی تفسیر البیضاوی ، وحواشی علی شرح الوقایة بصدر الشریعة ، وحواشی علی حاشیة شرح العقائد للخیالی ، وحواشی علی شرح المواقف للسیّد ، و غیر ذلک . ( 12 ) . [ اعلام الاخیار : هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب اعلام الاخیار در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن یازدهم عمر - بخش متعة النساء - خواهد آمد ] .

ص : 294

است - در “ حاشیه خود بر حاشیه خیالی “ که بر “ شرح عقاید نسفی “ است ، جایی که خیالی عدم قطع به عصمت ابی بکر ذکر کرده ، آورده :

قال بعض الأفاضل : قد ثبت بإجماع الصحابة إمامة أبی بکر . . . مع عدم الإجماع علی أنه واجب العصمة ، فلو کانت العصمة شرطاً للإمامة لکان الإجماع علی إمامته إجماعاً علی عصمته أیضاً ، وکان وجوب عصمته مقطوعاً أیضاً ، لکن لا قطع بوجوب عصمته ، فلم یکن شرطاً .

‹ 305 › وقد یقال : إن قوله : مع عدم القطع بعصمته ، کنایة عن عدم عصمته ، لکنّه عبّر عن عدم عصمته بذلک اللفظ ، رعایةً

ص : 295

للأدب ، وأما عدم عصمته ; فلما روی أنه أحرق المازنی بالنار ، وکان یقول : أنا مسلم ، وقد قطع یسار السارق ، وهو خلاف الشارع ، والظاهر (1) أن القضاء به غیر علم ذنب ، فلا یکون هو معصوماً لکن أمثال ذلک لا تنافی الإمامة ولا العدالة وإنّما ینافی العصمة [ فتأمل ] (2) . (3) انتهی .

از این عبارت به کمال وضوح ثابت گردید که قطع ابوبکر ، یسار سارق را خلاف شرع و حکم خدا ورسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بوده ، و این هم از آن واضح است که این حکم او به غیر علم بود ، و آن گناه است ، پس به اینقدر توجیهات و تأویلات رکیکه سنیه ، خواه به احتمال ذکر کرده باشند ، خواه بالقطع ، همه باطل و از حلیه صحت عاطل گردید .

و نیز از این عبارت ظاهر است که : ذکر عدم عصمت ابی بکر را خلاف ادب میدانند ، حال آنکه قطعاً غیر معصوم است .

فواعجباه که مخاطب و اسلاف او چسان انهماک در بی ادبی نموده و صراحتاً نفی عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که والد او معترف به


1- فی المصدر : ( وظاهرٌ ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف و ب ] با اصل “ حاشیه “ قره کمال که در کتب خانه احمد حسن خان صاحب موجود است ، مقابله کرده شد . [ حاشیه قره کمال ، هشت ورق مانده به آخر کتاب ] .

ص : 296

عصمت آن حضرت است - مینماید ، و حظّ وافر از عدوان وشنآن و نصب و طغیان میرباید .

و اما دعوی این معنا که : قطع یسار سارق با وصفی که مخالف شرع و گناه است ، لیکن قادحِ عدالت و امامت ابی بکر نیست .

پس طرفه ادعائی است که دلالت تمام دارد بر تعصب و عدم تأمل ! چه هرگاه قطع اعضای مردم بر خلاف شرع - که از معاصی عظیمه و جرائم کبیره است - قادح عدالت و امامت نیست ، باز کدام امر است که قادح آن خواهد بود ؟ ! عجب عدالتی و امامتی است که با وصف ارتکاب چنین ظلم صریح و عدوان قبیح ، خللی در آن متطرق نمیشود ، و این امامت نشد ، قیامت شد .

بالجمله ; شناعت قطع اعضای اهل اسلام - بلا استحقاق - نهایت ظاهر است ، و قادح بودن آن در عدالت و امامت به غایت باهر ; نصب امام برای همین است که احکام الهیه و حدود شرعیه را بر وفق حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) جاری نماید ، وهرگاه او به مرتبه [ ای ] جاهل و نادان باشد که بر خلاف شرع من تلقاء النفس مثل عوامِ بی باک آنچه خواهد حکم به آن دهد ، و اعضای مردم را به غیر نهج شرع ، قطع و بریده کند ، چگونه امام بر حق میتواند شد ؟ ! وهذا فی غایة الظهور ، و لکن ( مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور ) (1) .


1- النور ( 24 ) : 40 .

ص : 297

و ولی الله در “ ازالة الخفاء “ گفته :

خلافت را هرگاه به وصف “ راشده “ مقید گردانیم ، معنایش آن باشد که نیابت پیغامبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم [ است ] در کارهایی که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بنابر وصف پیغامبری میکرد از اقامه دین ، و جهاد اعداء الله ، و امضای حدود الله ، و احیای علوم دینیه ، و اقامه ارکان اسلام ، و قیام به قضا و افتا ، و آنچه به این قبیل تعلق دارد به وجهی که از عهده ماوجب بر آید و عاصی نباشد .

و مقابل آن خلافت جائره است که در بسیاری از احوال ، مخالف شرع به عمل آرد و از عهده واجب بر نیاید ، و معطل گذارد بسیاری از آنچه میباید ، تا آنکه عاصی ‹ 306 › باشد در خلافت خود ، مثلا اقامه حدود نمیکند ، و احیاء علوم دین نمینماید ، یا اقامه به وصفی میکند که شرع به آن حکم نفرموده ، به جای رجم ، میسوزد ، و به جای قصاص ، رجم مینماید . (1) انتهی .

و از این عبارت ولی الله به غایت صراحت واضح است که : اقامه حدود به وصفی که شرع به آن حکم نفرموده ، مستلزم سلب وصف ( رشادت ) از


1- [ الف و ب ] مقصد اول از فصل ششم از مقصد اول کتاب . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 256 - 257 ] .

ص : 298

خلافت میگردد ، و موجب دخول صاحبش در جائرین و ظالمین میشود ، و خلافتش را خلافت جائره میگرداند ، و چون به اعتراف این بعض الافاضل - که کلامش محشی شرح عقائد نقل کرده - به دلالت صریحه ظاهر شده که ابوبکر در قطع یسار سارق ، مرتکب خلاف شرع و فاعل گناه گردید ، پس جور او و اتصاف خلافتش به صفت جور ، و خروج او از جمله خلفای راشدین ، و دخول در غاصبین جائرین به کمال وضوح و ظهور متحقق گردید ، و لله الحمد علی ذلک .

و اما آنچه گفته که : همین است حکم شریعت نزد اکثر علما ، چنانچه در “ مشکاة “ از ابوداود و نسائی از جابر آورده : جیء بسارق . . إلی آخره .

پس مخدوش است :

اولا : به اینکه در مقام توجیه و اصلاح فعل ابی بکر ، ذکر مذهب علمای خود نمودن معنایی ندارد ، چه بدیهی است که کسانی که طعن بر ابوبکر مینمایند ، نزدشان مذهب معتقدین و هواخواهان او به جُوی نمیارزد ، پس ذکر موافقت فعل ابی بکر با مذهب علمای اهل سنت - اگر چه اکثر باشند - کاری نمیگشاید ، و حل اشکال نمینماید .

و ثانیاً : به اینکه حدیثی که از “ مشکاة “ آورده واضح البطلان است ; زیرا که در آخر آن مذکور است :

فأتی به الخامسة ، فقال : اقتلوه ، فانطلقنا به فقتلناه . . ثم

ص : 299

اجتررناه فألقیناه فی بئر ! (1) و این صریح است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) این سارق را در مرتبه خامسه به کشتن فرمود ، و اصحاب او را قتل نمودند ، حال آنکه سرقت اگر چه مکرر شود مبیح قتل نیست ، پس چگونه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بیوجه او را قتل فرموده باشند ؟ !

و چنانچه عجز این حدیث دلیل بطلان آن است ، همچنین صدر آن هم دلالت واضحه بر فساد آن دارد ; زیرا که صدر آن این است :

جیء بسارق إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فقال : اقتلوه ، فقالوا : یا رسول الله ! [ ص ] إنّما سرق . قال : اقطعوه (2) .

و همچنین سه بار مذکور است که آن حضرت حکم به قتل او میفرمود ، و اصحاب عرض میکردند که : ( إنّما سرق ) ، پس آن حضرت میفرمود : ( اقطعوه ) تا آنکه در مرتبه چهارم مقتول شد ، و این صریح است که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سه بار بیوجه حکم به قتل او داد ، و چون اصحاب تنبیه آن حضرت بر این خطای صریح - العیاذ بالله من ذلک - نمودند ، از آن باز میآمد ، و حکم به قطع او میفرمود ، و ظاهر است که صدور حکم به قتل غیر


1- مشکاة المصابیح 2 / 1068 .
2- در مشکاة المصابیح 2 / 1068 در نرم افزار کامپیوتری ، وچاپ دارالفکر بیروت ، و شروح و تعلیقه های مشکاة عبارت فوق نبود ، ولی در مصادری که از آن نقل نموده موجود است ، مراجعه شود به : سنن ابوداود 1 / 341 ، سنن نسائی 8 / 90 ، سنن بیهقی 8 / 272 ، و قریباً همین روایت از ابن الهمام در فتح القدیر نیز خواهد آمد .

ص : 300

مستحق آن ، از آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که : ( ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) شأن آن جناب است - محال است ، چه جای آنکه سه بار چنین حکم بی جا که صحابه هم بی تأمل پی به آن بردند ، از آن جناب واقع شود ، استغفر الله من ذلک ، و جز اهل سنت هرگز کسی را مجال نیست که تصدیق چنین بهتان بر سرور انس و جان ، به دل و جان نماید .

و غریب تر آن است که نسائی خود تضعیف این حدیث کرده و ‹ 307 › قدح در راوی آن نموده ، و مخاطب از جهت قلّت تتبع ، یا عمداً از راه تلبیس و تخدیع ، از آن قطع نظر کرده ، به این حدیث تمسک نموده .

ابن الهمام در “ فتح القدیر “ بعد نقل این حدیث از ابوداود گفته :

قال النسائی : حدیث منکر ، ومصعب بن ثابت لیس بالقویّ . (2) انتهی .

و دیگر ائمه رجال نیز قدح و جرح مصعب بن ثابت نموده اند ، احمد بن حنبل تضعیف او کرده و گفته که : ندیدم مردمان را که محمدت کرده باشند حدیث او را .

و یحیی بن معین هم او را ضعیف گفته ، ولیس بشیء دانسته .

و ابوحاتم گفته که : احتجاج کرده نمیشود به او .

در “ میزان “ مذکور است :


1- النجم ( 53 ) : 4 - 3 .
2- فتح القدیر 5 / 395 .

ص : 301

مصعب بن ثابت بن عبد الله بن الزبیر بن العوام ، عن [ أبیه و ] (1) عطا ونافع ، وعنه ابنه عبد الله وعبد الرزاق ، وجماعة ، ومات فی سنة سبع وخمسین ومائة ، ضعّفه یحیی بن معین وأحمد ، وقال أبو حاتم : لا یحتجّ به ، وقال النسائی : لیس بالقویّ . . إلی آخره (2) .

و در حاشیه “ کاشف “ به ترجمه او مذکور است :

قال أحمد : ضعیف ، لم أری الناس یحمدون حدیثه ، وقال یحیی : ضعیف ، وقال - مرّة - : لیس بشیء . . إلی آخره (3) .

و چون ابن الهمام (4) در “ فتح القدیر “ دیگر احادیث [ را ] هم مثل این


1- الزیادة من المصدر .
2- میزان الاعتدال 4 / 118 .
3- حاشیه کاشف : وانظر تهذیب الکمال 28 / 19 - 20 ، تهذیب التهذیب 10 / 144. وغیرهما .
4- در اعلام الاخیار کفوی در کتیبه هیجدهم مذکور است : المولی الفاضل ، المختلف إلیه ، الإمام ، الکامل ، المتفق علیه ، أُستاذ أعلام زمانه ، وحید وحداء أوانه ، فرید قرعاء زمانه ، شیخ الإسلام ، زین الأنام ، السائر تصانیفه فی صفحات الأیام علی ممرّ الشهور و الأعوام ، کمال الدین - الشهیر ب : ابن الهمام - محمد بن عبد الواحد ابن عبد الحمید الإسکندری مولداً ، السواسی منتسباً ، لقب والده العلامة عبد الواحد : بهاء الدین ، فکان مشتهراً ب : ابن الهمام ، کان والده قاضیاً ببلدة سواسی - من بلاد الروم - وکان من بیت القضاء بها ، ثم قدم القاهرة ، وولی خلافة المحکم بها عن القاضی الحنفی لها ثمّة ، ثم ولی قضاء الحنفیة بالإسکندریة ، وتزوّج بها بنت القاضی المالکی یومئذ ، فولد له منها ابن الهمام سنة ثمان وثمانین وسبع مائة ، ومدحه الشیخ الزمامینی بقصیدة بلیغة یشهد له فیها بعلوّ رتبته فی العلم ، وحسن سیرته فی الحکم ، ثم رغب عنها ، ورجع إلی القاهرة ، وأقام بها مکبّاً علی الاشتغال ، وأخذ العلوم عن أفواه الرجال ، أخذ علم الأدب والفروع أولا عن أبیه ، ثم عن علماء بلده ، ثم قرأ الهدایة علی قارئ البحث ، إذا حضر فی محل کان هو المشار إلیه ، والمعول فی المشکلات علیه ، وله مشارکة تامة فی علوم جمة ، أُصولی ، فروعی ، محدّث ، مفسّر ، حافظ ، کلامی ، نحوی ، لغوی ، جدلی ، له الید الطولی فی المذهب والخلاف ، وولی مشیخة الشیخونیة ، ثم رغب عنها ، فولی بها المولی العلامة محی الدین الکافیدی ، وأخذ عنه العلوم ، وقرأ علیه الفقه والأُصول العالم الکامل شمس الدین محمد الشهیر ب : ابن أمیر الحاج ، والمولی الفاضل سیف الدین محمد بن محمد بن عمر بن فطلویق النکتمری ، وله تصانیف مقبولة معتبرة تلقّته العلماء بالقبول ، وتداولته أیادی الفحول ، منها شرح الهدایة المسمی ب : فتح القدیر ، وکتاب التحریر فی الأُصول . . و غیر ذلک من الفنون المتعلقة بالمعقول والمنقول ، مات . . . سنة إحدی وستین وثمان مائة ، اعتنی المولی العلامة ابن الهمام بشرحه للهدایة هذا ، فصار من النوادر بحیث یعجب الأصاغر والأکابر ، لم یوجد ثانیه ، و لم یعدّ تالیه ، لکن لم یوفّق بالتکمیل لما عجله النداء من ربّ الجلیل ، فأذاقه الحمام من کأسه ، فأنساه کتابه اصداغ رأسه ، فقضی نحبه ولقی ربّه . . . ( 12 ) . [ أعلام الأخیار : ] .

ص : 302

حدیث نقل کرده و قدح و جرح آن نموده ، لهذا ایراد کلامش بالتمام انسب مینماید ، وهو هذا :

ص : 303

قال الشافعی . . . : فی الثالثة یقطع یده الیسری ، وفی الرابعة یقطع رجله الیمنی ، لقوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : من سرق فاقطعوه ، ثم إن عاد فاقطعوه ، ثم ان عاد فاقطعوه . . وهو بهذا اللفظ لا یعرف ، و لکن أخرج أبو داود ، عن جابر قال : جیء بسارق إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فقال : اقتلوه ، فقالوا : یا رسول الله ! [ ص ] إنّما سرق ، قال : اقطعوه ، فقطع ، ثم جیء به فی الثانیة ، فقال : اقتلوه ، قالوا : یا رسول الله ! [ ص ] إنّما سرق ، قال : اقطعوه ، فقطع ، ثم جیء فی الثالثة : فقال : اقتلوه ، قالوا : یا رسول الله ! [ ص ] إنّما سرق ، قال : اقطعوه ، فقطع ، ثم جیء به الرابعة ، قال : اقتلوه ، [ فقالوا : یا رسول الله ! إنّما سرق ، قال : اقطعوه ، فقطع ، ثم جیء به فی الخامسة ، قال : اقتلوه ] (1) ، قال جابر : فانطلقنا به ، فقتلناه ، ثم اجتررناه ، فألقیناه فی بئر ، ورمینا علیه الحجارة !

قال النسائی : حدیث منکر ، ومصعب بن ثابت لیس بالقوی . وأخرج النسائی عن حماد بن سلمة ، أنبأنا یوسف بن سعد ، عن الحارث بن حاطب اللخمی : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أُتی بلصّ ، فقال : اقتلوه ، فقال : یا رسول الله ! إنّما سرق ، قال : اقطعواه ، ثم سرق ، فقطعت رجله [ ثم سرق ] (2) علی عهد


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 304

أبی بکر . . . ، حتّی قطعت قوائمه الأربع کلّها ، ثم سرق الخامسة ، فقال أبو بکر : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أعلم بهذا حین قال : اقتلوه .

ورواه الطبرانی ، والحاکم فی المستدرک ، وقال : صحیح الإسناد . قال المصنف - یعنی صاحب الهدایة : و روی مفسراً کما هو مذهبه - یعنی الشافعی - أخرجه الدارقطنی ، عن أبی هریرة ، عنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام قال : إذا سرق السارق فاقطعوا یده ، فإن عاد فاقطعوا رجله ، فإن ‹ 308 › عاد فاقطعوا یده ، فإن عاد فاقطعوا رجله .

وفی سنده (1) الواقدی ، وهنا طرق کثیرة متعددة لم تسلم من الطعن ، ولذا طعن الطحاوی کما ذکر المصنف فقال : تتبعنا هذه الآثار فلم نجد لشیء منها أصلا .

وفی المبسوط : الحدیث غیر صحیح ، وإلاّ احتجّ به بعضهم فی مشاورة علی [ ( علیه السلام ) ] (2) .

اما آنچه گفته که : امام محیی السنة بغوی در “ شرح السنه “ از ابی هریره روایت آورده که : پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در حق سارق فرموده :

إن سرق فاقطعوا یده ، ثم إن سرق فاقطعوا رجله . . إلی آخره .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مسنده ) آمده است .
2- [ الف ] فصل فی کیفیة القطع من کتاب الحدود . ( 12 ) . [ فتح القدیر 5 / 395 ] .

ص : 305

پس منقوض است به اینکه : شیخ عبدالحق دهلوی در شرح این حدیث گفته :

نزد ما اگر دزدی کند کرّت ثالثه قطع کرده نشود و جلد کرده شود و حبس کرده شود در زندان تا بمیرد یا توبه کند ، و دلیل ما قول علی ( علیه السلام ) است که فرمود :

من شرم میدارم از خدا که نگذارم او را دستی که بخورد بدان و استنجا کند بدان ، و پایی که راه رود بدان .

و به این دلیل حجت کرد صحابه را ، پس غالب آمد بر ایشان ، پس منعقد شد بر آن اجماع ، ولابد آن را مستندی خواهد بود ، و حدیث مذکور طعن کرده است در وی طحاوی (1) .

و در “ تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق “ مذکور است :

لنا إجماع الصحابة حین حجّهم علی [ ( علیه السلام ) ] بقوله : « [ إنی ] (2) لأستحیی من الله أن لا أدع له یداً بها یبطش ، ورجلا یمشی علیها » ، و لم یحتجّ أحد منهم بالمرفوع ، فدلّ علی عدمه ، و ما رواه لم یثبت ، فإن الطحاوی قال : تتبّعنا هذه الآثار فلم نجد لشیء منها أصلا ، ولهذا لم یقتل فی الخامسة . (3) انتهی .


1- أشعة اللمعات 3 / 286 .
2- الزیادة من المصدر .
3- تبیین الحقائق 3 / 225 .

ص : 306

و مخاطب در کید هشتم از مکاید جزئیه خود که در باب دوم به کار برده گفته که :

طحاوی اعلم علمای اهل سنت است به آثار صحابه و تابعین (1) .

و تفتازانی در “ تلویح شرح توضیح “ گفته :

قوله تعالی : ( فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما ) (2) قد فرّعوا علی هذا الأصل - وهو أن اسم الجنس لا یحتمل العدد - مثل عدم قطع یسار السارق فی الکرّة الثانیة ، و کلام القوم صریح فی ابتنائها علی أن المصدر الذی یدلّ علیه اسم الفاعل - وهو السارق - لا یحتمل العدد ، قال فخر الاسلام . . . : وعلی هذا یخرج کلّ اسم فاعل دلّ علی المصدر لغةً مثل قوله تعالی : ( وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ ) (3) لم یحتمل العدد . . أی کلّ اسم فاعل دلّ علی مصدره لم یحتمل مصدره العدد ، فاللام فی المصدر عوض عن المضاف إلیه وضمیر لم یحتمل لمصدره ، و به یحصل الربط فیصحّ الکلام .

والحاصل ; أن المصدر الذی یدلّ علیه اسم الفاعل لا یحتمل العدد بمنزلة المصدر الذی یدلّ علیه الأمر ، فمعنی السارق : الذی سرق سرقة واحدة ، فلا یجوز أن یراد الواحد الاعتباری الذی هو


1- تحفه اثناعشریه : 35 .
2- المائده ( 5 ) : 38 .
3- المائده ( 5 ) : 38 .

ص : 307

مجموع السرقات ، وإلاّ لتوقّف قطع ید السارق إلی (1) آخر الحیاة ; إذ لا یعلم تحقق جمیع سرقاته إلاّ حینئذ ، وهو باطل بالإجماع .

ثمّ الواجب لسرقة واحدة قطع ید واحدة بالإجماع ، فالمعنی : الذی سرق والتی سرقت سرقة واحدة یقطع من کلّ منهما ید واحدة - وهی ‹ 309 › الیمنی - بدلیل الإجماع والسنة قولا وفعلا .

وقراءة (2) ابن مسعود : ( أیمانهما ) فلا یکون قطع الیسری مراداً أصلا .

ولا یمکن تکرار الحکم بتکرّر السبب لفوات المحلّ وهو الیمین ، بخلاف تکرر الجلد بتکرار الزنا فإن المحلّ باق وهو البدن .

و کلام المصنف ظاهر فی ابتناء هذه المسألة علی مصدر الأمر ، أعنی : ( اقطعوا ) ، فإن الواحد الحقیقی متعین للإجماع علی أنه لا یقطع بالسرقة إلاّ ید واحدة ، و قطع الیمین مراد إجماعاً فلا یدلّ الآیة علی قطع الیسار ، ولا یتناوله النصّ (3) .

و از این بیان معلوم شد که حکم ابوبکر ، موافق حکم خدا و پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نبود .

و ولی الله در رساله “ قرة العینین بتفضیل الشیخین “ گفته :


1- فی المصدر : ( علی ) .
2- فی المصدر : ( وقرأ ) .
3- [ الف و ب ] در اواخر مباحث امر ، در فصل عموم الفعل شموله أفراده ، قبل بحث اداء و قضاء . ( 12 ) . [ شرح التلویح علی التوضیح 1 / 160 ] .

ص : 308

ذهب قوم إلی أنه إذا سرق بعد ما قطعت إحدی یدیه وإحدی رجلیه لم یقطع وحبس ، روی عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، و به قال الشعبی ، والنخعی ، وحماد بن أبی سلیمان . . وإلیه ذهب الأوزاعی ، وأحمد ، وأصحاب الرأی ، رواه فی شرح السنة (1) .

اما آنچه گفته : ظاهر است که ابوبکر حنفی نبود تا خلاف مذهب حنیفه نمیکرد .

پس مدفوع است به اینکه : طعن بر ابوبکر نه به این جهت است که او مخالفت ابوحنیفه نموده ، بلکه وجه طعن این است که او مخالفت شرع نموده ، چه حکم شرعی همین است که قطع دست چپ - اگر چه دزدی متکرر شود - جایز نیست ، چنانچه دانستی .

عجب است که مخاطب با ادعای (2) این همه علم و فضل ، با وصف کمال ظهور وجه طعن ، تغافل و تجاهل از آن مینماید ، و بر بیچاره ابوحنیفه - که امام اعظم سنیه است - چشمک میزند ، حال آنکه او در این باب استناد دارد به ارشاد فیض بنیاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که به حکم حدیث ثقلین واجب الاتباع است ، و والد مخاطب به عصمت آن جناب قائل ، و خودش ادعای


1- [ الف و ب ] در مبحث مطاعن ، بعد طعن فدک . [ قرة العینین 186 ] .
2- لفظ ( ادعای ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 309

غلط را در استدلال آن جناب شاهد جهل و حمقِ مدّعیِ غلط میداند (1) .

مصنف “ هدایه “ در بیان حجت ابی حنیفه گفته :

لنا : قول علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فیه : « إنی لأستحیی من الله تعالی أن لا أدع له یداً یأکل بها ، ویستنجی بها ، ورجلا یمشی علیها » . وبهذا حاجّ علی [ ( علیه السلام ) ] بقیّة الصحابة فحجّهم ، فانعقد إجماعاً ; ولأنه إهلاک معنی لما فیه من تفویت جنس المنفعة ، والحدّ زاجر ; ولأنه نادر الوجود ، والزجر فیما یغلب [ وقوعه ] (2) بخلاف القصاص ; لأنه حقّ العبد ، فیتوفّی (3) ما أمکن جبراً لحقّه ، والحدیث طعن فیه الطحاوی ، أو تحمّله (4) علی السیاسة . (5) انتهی .


1- زیرا در مطاعن عمر در بحث متعه گوید : هر که غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه میگوید ، گویا دعوی غلطی در استدلال حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] میکند ، و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است . تحفه اثنا عشریه : 302 - 303 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( فیستوفی ) .
4- فی المصدر : ( نحمله ) .
5- [ ب ] الهدایة مع الدرایة فی تخریج الأحادیث : 527 ( طبع سهارن پور هند 138 [ کذا ] ) . [ الهدایة شرح البدایة 2 / 126 ] .

ص : 310

و زیلعی شارح “ کنز الدقائق “ در “ تبیان الحقائق “ (1) گفته :

لنا : إجماع الصحابة حتّی حجّهم علی [ ( علیه السلام ) ] بقوله : « إنی لأستحیی من الله أن لا أدع له یداً یبطش بها ، ورجلا یمشی علیها » ، و لم یحتجّ أحد بالمرفوع فدلّ علی عدمه (2) .

و ابن الهمام شارح “ هدایه “ - بعدِ نقل روایات متضمنه قول علی ( علیه السلام ) از کتب حدیث - گفته :

و روی ابن أبی شیبة : أن نجدة کتب إلی ابن عباس یسأله عن السارق ، فکتب إلیه به مثل قول علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] .

وأخرج عن سمّاک : أن عمر ‹ 310 › استشارهم فی سارق فأجمعوا علی مثل قول علی [ ( علیه السلام ) ] .


1- [ الف ] “ تبیان الحقائق شرح کنز الدقائق “ از مصنفات فخرالدین ابومحمد عثمان بن علی زیلعی است ، در “ کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون “ [ 2 / 1515 ] در بیان شروح “ کنز “ مذکور است : واعتنی علیه [ به ] الفقهاء ، فشرحه الإمام فخر الدین أبو محمد عثمان بن علی الزیلعی ، وسمّاه ب : تبیان [ تبیین ] الحقائق لما فیه من تبیین ما اکتنز من الدقائق ، توفی سنة ثلاث وثلاثین [ وأربعین ] وسبع مائة ، أوّله : الحمد لله الذی شرح صدور العارفین بنور هدایته ، وزیّنها بالإیمان . . إلی آخره .
2- تبیین الحقائق فی شرح کنز الذقائق لفخر الدین الزیلعی 3 / 225 .

ص : 311

وأخرج من مکحول : أن عمر قال : إذا سرق فاقطعوا یده ، ثمّ إن عاد فاقطعوا رجله ولا تقطعوا یده الیسری (1) ، وذروه یأکل بها ویستنجی بها ، و لکن احبسوه عن المسلمین .

وأخرج عن النخعی : کانوا یقولون : لا یترک ابن آدم مثل بهیمة ، لیس له ید یأکل بها ویستنجی بها .

وهذا کلّه قد ثبت ثبوتاً لا مردّ له ، فبعید أن یقع فی زمن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مثل هذه الحادثة التی غالباً تتوفّر (2) الدواعی علی نقلها مثل سارق یقطع صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أربعه (3) ثم یقتله ، والصحابة یجتمعون علی قتله ، ولا خبر بذلک عند علی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وعمر من الأصحاب الملازمین [ له ] (4) . . . بل أقلّ ما فی الباب أن کان ینقل لهم إن غابوا ، بل لابّد من علمهم بذلک ، وبذلک تقتضی (5) العادة (6) .


1- فی المصدر : ( الأخری ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتوفر ) آمده است .
3- فی المصدر : ( أربعته ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقتضی ) آمده است .
6- [ ب ] علی هامش الهدایة صفحه : 528 .[ فتح القدیر 5 / 396 - 397 ] .

ص : 312

و زیلعی شارح “ کنز “ گفته :

وفی قطع الأربع إتلافه أیضاً فی المعنی ، والقطع للزجر لا للإتلاف ، ألا تری أنه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قسّم المقطوع کی لا یهلک ، بخلاف القصاص ; لأن المنظور فیه المساواة لکونه حقّ العبد فیتوفّی ما أمکن جبراً لحقّه ، ولأنه یندر وجوداً فلا یستدعی زاجراً ، والحدّ فیما یغلب لا فیما یندر (1) .

وأمّا قول ابن حجر فی الصواعق :

وإن قطعه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الیمین فی الأُولی لیس علی الحتم (2) .

فجوابه ما قال ابن الهمام شارح الهدایة :

وقد قطع علیه [ وآله ] السلام الیمین ، و کذا الصحابة ، فلو لم یکن التقیید مراداً لم یفعله ، وکان یقطع الیسار فی ذلک (3) ; لأن الیمین أنفع من الیسار ; لأنه یتمکّن بها من الأعمال وحدها ما لا یتمکّن منه بالیسار ، فلو کان الإطلاق مراداً والامتثال یحصل بکلیهما


1- تبیین الحقائق 3 / 225 - 226 .
2- الصواعق المحرقة 1 / 89 ، تفصیل مطلب او اوائل همین طعن گذشت .
3- فی المصدر : ( وذلک ) .

ص : 313

لم یقطع إلاّ الیسار ، علی عادته من طلب الأیسر لهم ما أمکن . (1) انتهی .

وأیضاً یردّه ما قال البغوی فی شرح السنة :

اتّفق أهل العلم علی أن السارق أول مرّة یقطع به الید الیمنی (2) .

وقد مرّ نقله فی کلام صاحب التحفة (3) .

و [ أیضاً یردّه ] ما قال التفتازانی فی التلویح :

و قطع الیمین مراد إجماعاً فلا یدلّ الآیة علی قطع الیسار ، ولا یتناوله النصّ (4) .

وأمّا قوله : وقراءة ( أیمانهما ) یحتمل . . إلی آخره (5) .

فجوابه : ما قال شارح الهدایة :

وأمّا کونها الیمین ، فبقراءة ابن مسعود ( فاقطعوا أیمانهما ) (6) ، وهی مشهورة ، فکان خبراً مشهوراً فیقیّد به إطلاق النصّ ، فهذا


1- فتح القدیر 5 / 394 .
2- شرح السنة 5 / 490 .
3- اوائل همین طعن از تحفه اثناعشریه : 281 - 282 گذشت .
4- شرح التلویح علی التوضیح 1 / 160 .
5- الصواعق المحرقة 1 / 89 ، تفصیل مطلب او اوائل همین طعن گذشت .
6- فی [ الف ] ( أیمانها ) ، وهو سهو من الناسخ .

ص : 314

من تقیید المطلق لا من بیان المجمل ; لأن الصحیح أنه لا إجمال فی ( فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما ) . (1) انتهی (2) .

اما آنچه گفته : و بار دوم سارقی را پیش او آوردند که اقطع الید الیمنی و الرجل بود ، پس دست یسار او بریدن فرمود ، و در اینجا هم مذهب اکثر علما همین است . . . الی آخر .

پس مدفوع است به اینکه :

موافقت فعل ابی بکر با مذهب جمعی از معتقدین خلافت او ، موجب ثبوت حقیت آن فعل ، و باعث سقوط طعن از او نمیتواند شد .

عجب است که منافات مذهب ابوحنیفه را با فعل ابی بکر ‹ 311 › موجب توجه طعن به او نمیداند ; و موافقت جمعی از علمای سنیه را با او ، موجب سقوط طعن از او میانگارد ، و آن را دلیل حقیت فعلش میگرداند !

بالجمله ; چون عدم جواز قطع ید یُسری از ارشاد جناب امیر ( علیه السلام ) ثابت گردیده ، و حدیثی را که اهل سنت حجت جواز آن گردانیده اند ، غیر ثابت و


1- سورة المائده ( 5 ) : 38 .
2- فتح القدیر 5 / 393 .

ص : 315

مقدوح و مجروح است ، لهذا طعن از ابی بکر هرگز ساقط نخواهد شد .

و موافقت جمعی از علمای سنیه در این خطای صریح - که مخالف ارشاد واجب الانقیاد حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است - به کاری نخواهد آمد .

اما آنچه گفته : و این قصه را امام مالک در “ موطأ “ به روایت عبدالرحمن ابن قاسم عن ابیه آورده که : شخصی از اهل یمن . . . تا آخر حدیث .

پس بدان که مخاطب در ترجمه این قصه ، حذف و اسقاط به کار برده ، و دلیل این معنا آنکه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ این قصه را به این عبارت ذکر کرده :

قد أخرج مالک عن القاسم بن محمد : ان رجلا من أهل الیمن أقطع الید والرجل قدم فنزل علی أبی بکر ، فشکی إلیه (1) : أن عامل الیمن ظلمه . وکان یصلی من اللیل ، فیقول أبو بکر : وأبیک ما لیلک بلیل سارق . . ثم إنهم افتقدوا حلیّاً لأسماء بنت عمیس - امرأة أبی بکر - فجعل یطوف معهم ویقول : اللهم علیک به من بیّت أهل هذا البیت الصالح . . فوجدوا الحلیّ عند صانع (2) زعم أن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( علیه ) آمده است .
2- فی المصدر : ( صائغ ) .

ص : 316

الأقطع جاء (1) به ، فاعترف الأقطع أو شهد علیه ، وأمر به أبو بکر ، فقطعت یده الیسری ، قال أبو بکر : والله لدعاؤه علی نفسه أشدّ عندی علیه (2) من سرقته . (3) انتهی .

و پر ظاهر است که ترجمه ( فاعترف الأقطع ، أو شهد علیه ) چنین میبایست : پس دست بریده اعتراف کرد ، یا مردم بر او شهادت دادند .

و این جمله دلیل صریح بر شک راوی است ، و مخاطب ترجمه لفظ ( أو شهد علیه ) را اسقاط نموده ، و حرف ( أو ) - که حرف تردید است - دلالت صریح بر عدم قطع و یقین راویِ هر یکی از شقّین تردید میکند .


1- فی المصدر : ( جاءه ) .
2- لم یرد ( علیه ) فی المصدر .
3- [ الف ] شبهه رابعه در فصل خامس از باب اول . [ ب ] الصواعق 33 ( طبع مصر ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 89 ، وانظر : الموطأ 2 / 835 - 836 ، کنزالعمال 5 / 54 ] .

ص : 317

ثم قال : دلیل دوم : (1) آنکه ابوبکر لوطی را بسوخت ، حال آنکه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم از سوختن به آتش ، جاندار را در مقام تعذیب منع فرموده .

جواب از این دلیل به چند وجه است :

اول : آنکه سوختن لوطی به روایت ضعیف از ابوذر وارد شده ، حجت نمیشود در الزام اهل سنت ، در روایت صحیح - از سوید بن غفله ، عن ابی ذر - چنین آمده است : ( إنه أمر به فضرب عنقه ، ثم أمر به فأحرق ) ، و مرده را به آتش سوختن برای عبرت دیگران درست است ، مثل آنکه مرده را بر دار کشند ; زیرا که مرده را تعذیب نیست ، دریافت اَلَم و درد مشروط به حیات است . و مرتضی - که از اجلّه علمای شیعه و ملقب به علم الهدی است - به صحت این روایت و بطلان روایت سابقه اعتراف نموده ; پس آن روایت نه به نزد اهل سنت صحیح است و نه به نزد شیعه ، آن را مدار طعن نمودن نه دلیل اقناعی است و نه الزامی .

وجه دوم : آنکه قبول کردیم که از ابوبکر صدیق ‹ 312 › یک بار سوختن به آتش در حق شخص واحد به وقوع آمده ، و از علی مرتضی به تعدد در حق جماعت کثیر به وقوع آمده ، یک بار جماعت کثیر را از زنادقه - که به قول بعضی مرتدان بودند ، و به اعتقاد بعضی اصحاب عبدالله بن سبا - سوختن


1- دنباله کلام دهلوی در تحفه اثنا عشریه .

ص : 318

فرمود ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ - که اصح الکتب است نزد اهل سنت - از عکرمه روایت کرده که :

أُتی علی [ ( علیه السلام ) ] بزنادقة فأحرقهم ، فبلغ ذلک ابن عباس ، فقال : لو کنت أنا لم أحرقهم ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : لا تعذّبوا به عذاب الله (1) .

و بار دیگر دو کس را که با هم به شنیعت لواطه گرفتار بودند نیز سوخته ، چنانچه در “ مشکاة “ از رزین از ابن عباس و ابی هریره روایت آورده که :

پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم گفت :

ملعون من عمل عمل قوم لوط (2) .

و گفته :

فی روایة عن ابن عباس : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] أحرقهما (3) .

و اگر این روایات اهل سنت در حق علی مرتضی ( علیه السلام ) قبول ندارند ، با وصف آنکه در حق ابوبکر روایت ضعیف مردوده را مدار طعن ساخته اند ، از تعصب این فرقه بعید نیست ، ناچار از کتب معتبره شیعه روایات این مضمون باید آورد . شریف مرتضی - ملقب به علم الهدی - در کتاب “ تنزیه الانبیاء والائمه “ روایت کرده :


1- صحیح بخاری 8 / 50 .
2- مشکاة المصابیح 2 / 1065 .
3- مشکاة المصابیح 2 / 1065 .

ص : 319

إن علیاً (1) [ ( علیه السلام ) ] أحرق رجلا أتی غلاماً فی دبره (2) .

و چون چنین باشد جای طعن شیعه بر ابوبکر نماند لموافقة فعله فعل المعصوم .

وجه سوم : آنکه در روایات اهل سنت ثابت است که ابوبکر صدیق لوطی را به مشورت و امر حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] سوخته است ، نه به اجتهاد خود :

أخرج البیهقی - فی شعب الإیمان - ، وابن أبی الدنیا بإسناد جیّد ، عن محمد بن المنکدر ، والواقدی - فی کتاب الردّة ، فی آخر ردّة بنی سلیم - : إن أبا بکر لمّا استشار الصحابة فی عذاب اللوطی ، قال علی [ ( علیه السلام ) ] : أری أن تحرق بالنار . . فاجتمع رأی الصحابة علی ذلک ، فأمر به أبو بکر ، فأُحرق بالنار (3) .

و آنچه بعضی روات شیعه گفته اند که :

ابوبکر ، فجائه سلمی را که قطع طریق میکرد ، زنده در آتش انداخت و سوخت .

غلط است ; صحیح آن است که : شجاع بن زبرقان را که لوطی بود به امر حضرت امیر ( علیه السلام ) سوختن فرمود .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( علیٌ ) آمده است .
2- [ ب ] تنزیه : 204 . [ تنزیه الانبیاء ( علیهم السلام ) : 211 ( چاپ دار الأضواء بیروت ) ] .
3- لم نجد الروایة بنصّها ، نعم قریب منها ما فی کنزالعمال 5 / 469 فراجع .

ص : 320

وبالفرض اگر از راه سیاست قاطع طریق را هم سوختن فرموده باشد ، محل طعن نمیتواند شد ; زیرا که فعل او با فعل معصوم مطابق افتاد (1) .

أقول :

در کتب شیعه در مطاعن ابوبکر سوختن فجائه سلمی مذکور است ، چنانچه در عبارت “ تجرید “ گذشت .

و مولانا محمدباقر مجلسی - علیه الرحمه - در طعن هشتم از مطاعن ابوبکر - متضمن جهل او به احکام فقهیه و مسائل شرعیه - در مقام تعداد اموری که جهل ابوبکر به آنها ثابت شده گفته :

پنجم : آنکه فجائه سلمی را که اطاعت او نکرد به آتش سوزانید ، با آنکه توبه کرد ، و بعضی گفته اند : در میان آتش شهادتین به آواز بلند میگفت تا سوخت .

و قبول توبه نکردن و به آتش عذاب کردن هر دو بدعت بود در دین خدا .

و صاحب “ مواقف “ نیز نقل کرده است که : او دعوی اسلام کرد (2) .


1- تحفه اثناعشریه : 282 - 283 .
2- [ ب ] مواقف : 7 / 357 ( طبع مصر 1325 ) . [ قال صاحب المواقف : قلنا : وإحراق فجاءة لاجتهاده وعدم قبول توبته ; لأنه زندیق ، ولا تقبل توبة الزندیق فی الأصح . انظر : المواقف 3 / 599 ، 611 ] .

ص : 321

و عذری که بعضی گفته اند که : او زندیق بود ، و بعضی از علما گفته اند که : توبه زندیق قبول نیست .

بی وجه است ; ‹ 313 › زیرا که در روایات به غیر از این نقل نکرده اند که : او غارت کرد جماعتی از مسلمانان را ، و این باعث زندقه نمیشود .

و روایت نهی از تعذیب به نار نزد عامه از روایات صحیحه است ، و در “ صحیح بخاری “ از ابوهریره و ابن عباس روایت کرده است . (1) انتهی .

و ابن ابی الحدید هم در تقریر این طعن ، نام فجائه ذکر کرده گفته :

الطعن الحادی عشر : قولهم : إنه أحرق الفجاءة السلمی بالنار ، وقد نهی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أن یحرق أحد بالنار (2) .

و مع هذا هر سه وجه جواب که از طعن احراق لوطی ذکر کرده به غایت سخیف و رکیک است .

اما وجه اول : پس مخدوش است به چند وجه :

اول : اینکه تضعیف روایت احراق لوطی ، و انکار حجیت آن نهایت


1- حق الیقین : 218 ، و مراجعه شود به صحیح بخاری 4 / 21 .
2- شرح ابن ابی الحدید 17 / 222 .

ص : 322

جسارت است ، چه خود در وجه سوم تصریح کرده به اینکه :

در روایات اهل سنت ثابت است که ابوبکر صدیق لوطی را به مشورت و امر حضرت علی ( علیه السلام ) سوخته است و . . . الی آخر (1) .

و این غایت تهافت و تناقض است که امری را که خود از اکابر ائمه خویش نقل کرده ، و در روایات خویش ثابت گفته ، و به اعتماد و جودت اسناد آن قائل شده ، بلکه تصحیح آن نموده ، خود آن را مردود میسازد ، و به تضعیف و توهین و ابطال آن میپردازد ! !

و متوهم نشود که روایتی که مخاطب تضعیف آن کرده ، در باب احراق لوطی دیگر است ، و روایتی که اثبات آن نموده ، درباره لوطی دیگر ، پس تضعیف و ردّ یکی منافات با اثبات دیگر ندارد ; زیرا که :

اولا : دلیلی بر تعدد واقعه غیر متحقق است ، پس غایت الامر آنکه این واقعه به روایات متعدده ثابت شده ، اگر بعضی از آن ضعیف باشد ، ضرری نیست ، بلکه تقویت دیگر اسانید - که مخاطب آن را قبول کرده - خواهد نمود .

و ثانیاً : کابلی تصریح کرده به اینکه : واقعه متحد است ، چنانچه در مطاعن ابی بکر گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 283 .

ص : 323

التاسع : إنه أحرق من أتی رجلا فی دبره ، وقد نهی النبیّ علیه [ وآله ] السلام عن التعذیب بالنار ، وهو باطل ; لأن الخبر لم یثبت بإسناد یحتجّ به (1) .

و بعدِ اجوبه دیگر گفته :

ولأنه لو ثبت أنه أحرقه حیّاً ، فإنّما فعل ذلک بأمر علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقد أخرج البیهقی فی الشعب ، وابن أبی الدنیا بإسناد جیّد عن محمد بن المکندر . . إلی آخره (2) .

و این کلام صریح است در آنکه : این واقعه ، واقعه دیگر نیست ، همان واقعه است که اولا به منع ثبوت آن پرداخته ، و در آخر بر روی خود افتاده ، اثبات آن ساخته ، همت را بر تصدیق آن گماشته ، فانظروا یا أُولی الأبصار به عین الاستبصار والاعتبار إلی خرافات هؤلاء الکبار .

و ثالثاً : اینکه فرض کردیم که واقعه احراق لوطی متعدد بوده ، لیکن مخاطب در تقریر طعن ، مطلق احراق ابوبکر لوطی . . . (3) را نقل کرده ، حیث قال : دلیل دوم آنکه ابوبکر لوطی را بسوخت . . . الی آخر .

پس در جواب این کلام ، تضعیف واقعه خاص نمودن و بر همان واقعه تقریر طعن را محمول نمودن ، تحکم بحت است !


1- الصواقع ، ورق : 260 .
2- الصواقع ، ورق : 260 .
3- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .

ص : 324

دوم : آنکه آنچه ‹ 314 › دعوی کرده که :

مرده را به آتش سوختن ، برای عبرت دیگران (1) درست است .

مجرد ادعاست ، دلیلی بر آن از کتاب و سنت اقامه نکرده ، پس لایق اصغا نباشد ، و حدیث نهی از تعذیب به نار - که در “ صحیح بخاری “ و غیر آن وارد است (2) - مطلق است ، قید زنده یا مرده در آن غیر مذکور است ، پس شامل باشد عدم جواز احراق مرده را هم .

سوم : آنکه نسبت حکم به بطلان روایت احراق ابوبکر لوطی را - که خود تضعیف آن نموده - به جناب سیدمرتضی - علیه الرحمه - کذب محض و افترای بحت است .

آری اینقدر هست که جناب سید مرتضی در مقام جواب نظّامِ بی نظام - که طعن بر جناب امیر ( علیه السلام ) به احراق لوطی کرده - روایت سوید بن غفله آورده ، چنانچه در “ تنزیه الانبیاء “ فرموده :

وأمّا ما حکاه - أی النظّام - من إحراقه ( علیه السلام ) اللوطی ، فالمعروف أنه ( علیه السلام ) ألقی علی الفاعل والمفعول [ به ] (3) - لمّا رآهما - الجدار ، ولو


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( است ) افزوده شده است .
2- اشاره است به روایت : ( لا تعذّبوا به عذاب الله ) ، مراجعه شود به صحیح بخاری 4 / 21 و 8 / 50 ، کنزالعمال 5 / 391 و سائر مصادر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 325

صحّ الإحراق لم ینکر أن یکون ذلک لشیء عرفه من رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، فقد روی فهر بن سلمان ، عن القاسم بن أُمیة العدوی ، عن عمر أبی حفص مولی الزبیر ، عن شریک ، عن إبراهیم بن عبد الأعلی ، عن سوید بن غفلة : ان أبابکر أُتی برجل یُنکح ، فأمر به فضربت عنقه ، ثم أمر به فأُحرق .

ولعلّ أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أحرقه بالنار بعد القتل بالسیف ، کما فعل أبو بکر ، فلیس ما روی من الإحراق بمانع أن یکون القتل متقدماً له . . (1) إلی آخره .

و در این کلام اثری و نشانی از روایت اول نیست تا به حکم بطلان یا صحت آن چه رسد ، صرف روایت سوید بن غفله - البته - برای الزام نظّام مذکور است .

چهارم : آنکه ادعای او که : سید مرتضی ( رحمه الله ) اعتراف به صحت روایت سوید بن غفله نموده ، نیز محل کلام است ; زیرا که آن جناب این روایت را برای الزام آورده و نص بر صحت آن ننموده ، پس اعتراف به صحت آن از کجا مستفاد شده !

مع أنه لیس فی إثبات صحّتها کبیر فائدة ، کما لا یخفی ، فإن صحّة تلک الروایة لا تمنع ثبوت إحراق اللوطی الحی بروایة أُخری .


1- [ ب ] تنزیه : 210 ( طبع النجف الاشرف ) . [ تنزیه الانبیاء ( علیهم السلام ) : 217 ] .

ص : 326

اما آنچه در حاشیه این قول گفته که :

نیز مذهب شیعه بر سوختن جاندار است در مقام حد و تعزیر ، پس هر آنچه نزد خود جایز باشد ، طعن کردن محض تعصب است لاغیر .

فی الإرشاد للعلاّمة الحلی فی حد اللواطة :

ویتخیّر الإمام فی القتل بین ضربه بالسیف ، والتحریق ، والرجم (1) ، والإلقاء من شاهق ، وإلقاء جدار علیه ، والجمع بین أحدها مع (2) الإحراق (3) .

پس مجاب است به اینکه : این طعن به طریق الزام اهل سنت است که حدیث : إن النار لا یعذّب بها إلاّ الله [ را ] صحیح میدانند ، و حدیثی یا فعل معصومی که تخصیص آن نماید ، در دست ندارند .

و از غرائب آن است که بعضی از علمای اهل سنت این حدیث را بر تواضع حمل کرده اند نه بر تحریم ، و در سند جواز تحریق ، فعل ابوبکر را حجت آورده ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در شرح این حدیث گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وللرجم ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( من ) آمده است .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 565 ، وانظر : ارشاد الأذهان 2 / 175 .

ص : 327

‹ 315 › قال المهلب : لیس هذا النهی علی التحریم ، بل علی سبیل التواضع ، ویدلّ علی جواز التحریق فعل الصحابة ، [ و ] (1) قد سمل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أعین العزمیین (2) بالحدید المحمی ، وقد حرّق أبو بکر الفجاءة (3) بالنار بحضرة الصحابة ، وأحرق خالد بن الولید ناساً من أهل الردّة ، وأکثر العلماء یجیزون تحریق الحصون والمراکب علی أهلها ، و به قال الثوری والأوزاعی . (4) انتهی .

لیکن محققین و منصفین ایشان در مقابله حدیث صحیح ، فعل ابوبکر را حجت ندانسته اند ، چنانچه ابن حجر بعد نقل این قول گفته :

وقال ابن المنیر وغیره : لا حجّة فیما ذکره (5) للجواز ; لأن قصّة العزمیین (6) کانت قصاصاً أو منسوخة کما تقدّم ، و تجویز الصحابی معارض بمنع صحابی آخر ، وقصّة الحصون والمراکب مقیّدة بالضرورة إلی ذلک إذا تعیّن طریقاً للظفر بالعدوّ ، ومنهم من قیّده


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( العرینین ) .
3- فی المصدر : ( البغاة ) .
4- [ الف ] باب لا تعذبوا لعذاب النار [ کذا ] من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ فتح الباری 6 / 105 ] .
5- فی المصدر : ( ذکر ) .
6- فی المصدر : ( العرینین ) .

ص : 328

بأن لا یکون معهم نساء ولا صبیان کما تقدّم ، وأمّا حدیث الباب فظاهر النهی فیه التحریم . (1) انتهی به قدر الحاجة .

اما وجه دوم ، پس آن هم مردود است به وجوه عدیده :

اول : آنکه طعن بر ابوبکر به احراق بر سبیل الزام است که اهل سنت معترف به صحت روایت نهی از احراق هستند و وجه تخصیص آن هم در روایات ایشان غیر وارد ، و مجرد فعل ابی بکر - بالاتفاق - مخصص عموم حدیث نمیتواند شد ، پس اگر جناب امیر ( علیه السلام ) زنادقه را به نار احراق کرده ، بر اهل حق اشکالی لازم نیاید ، و دافع طعن از ابوبکر نشود .

دوم : آنکه روایتی که مخاطب از اصح الکتب خود آورده لنا است لا علینا ، چه آن روایت مکذوبه صریح است در اینکه ابن عباس تخطئه جناب امیر ( علیه السلام ) - العیاذ بالله من ذلک - نمود ، و اثبات مخالفت فعل آن حضرت با ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ساخت ، پس بنابر این روایت مکذوبه - که مخاطب آن را به صد دل و جان قبول نموده - فعل ابوبکر هم بالضرورة مخالف ارشاد جناب خیر العباد خواهد بود ، و ادعای صحت فعل او در احراق لوطی به نار وجهی از جواز نخواهد داشت .

سوم : آنکه ردّ روایات بخاری و اخوان او را دلیل تعصب اهل حق پنداشتن عین تعصب است ; زیرا که نبذی از روایات بخاری را خود


1- [ ب ] فتح الباری 6 / 92 . [ فتح الباری 6 / 105 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .

ص : 329

اهل سنت مردود و مجروح سازند و مقبول نکنند ، بلکه موضوع و مفتری دانند ، چنانچه از رجوع به “ شروح “ آن واضح میشود ، پس اگر شیعه هم خرافات او را قبول نکنند چه جای استغراب است ؟ !

بلکه خود مخاطب در این کتاب جاها ردّ احادیث بخاری نموده ، بر خلاف آن راه یافته ، چنانچه بر خلاف روایات بخاری و مسلم ادّعا نموده که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از ابوبکر راضی شده الی غیر ذلک .

به غایت عجیب است که ردّ روایت عکرمه - که به تصریحات ارباب رجال اهل سنت خارجی و کاذب و مفتری و مقدوح و مجروح ‹ 316 › بوده - کما فی المیزان للذهبی وغیره (1) - تعصب باشد ، و ردّ روایات صحیحه و احادیث معتمده که مخاطب بر آن در باب امامت و در این باب و غیر آن جسارت کرده تعصب نباشد !

چهارم : آنکه آنچه ادعا نموده که سید مرتضی ( رحمه الله ) در “ تنزیه الانبیاء “ روایت کرده : ( إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] أحرق رجلا أُتی فی دبره ) ، و این را از روایات کتب معتبره شیعه شمرده ، قطعاً آن را ثابت دانسته ، به مقایسه آن فعل ابی بکر مطابق فعل معصوم گفته ، و به سقوط طعن از این وجه فارغ البال گشته ، تلمیعی و تدلیسی بیش نیست ; زیرا که جناب سید مرتضی این کلام را از نظّام حکایت کرده ، حیث قال :


1- میزان الاعتدال 3 / 93 - 97 ، وانظر : سیر أعلام النبلاء 5 / 12 - 36 ، تهذیب التهذیب 7 / 263 ، الطبقات لابن سعد 5 / 287 ، الجرح والتعدیل 7 / 7 .. وغیرها .

ص : 330

فصل ، فإن قیل : فما الوجه فیما عابه النظّام به من الأحکام التی ادّعی أنه خالف بها جمیع الأُمّة ، مثل بیع أُمّهات الأولاد ، و قطع ید السارق من أُصول الأصابع . . وعدّ حتّی قال : وإنه أحرق رجلا أتی غلاماً فی دبره ، وأکثر ما وجب علی من فعل هذا الفعل (1) الرجم . . إلی آخره (2) .

پس کلام نظّام را که در معرض طعن بر امام انام - علیه الصلاة والسلام - ذکر کرده ، از روایات کتب معتبره شیعه گفتن ، و آن را به روایت جناب سیدمرتضی - علیه الرحمه - نسبت کرده ، حجت دانستن ، طرفه ماجرا است که در بیان نمیگنجد ! خصوصاً وقتی که جناب سید مرتضی کلام در صحت آن هم کرده باشد ، چنانچه آنفاً گذشته .

و در اینجا - مثل دیگر مقامات ! - کابلی راه مخاطب [ را ] زده که او عمداً دیده و دانسته از راه تدلیس و تزویر این روایت را به سید مرتضی نسبت کرده ، و آن را حجت قرار داده و گفته :

ولأنه ذکر المرتضی فی تنزیه الأنبیاء والأئمة [ ( علیهم السلام ) ] : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] أحرق رجلا أتی غلاماً فی دبره . . إلی آخره (3) .

پس مخاطب - که اصلا بهره از اطلاع بر کتب خود هم ندارد ، فضلا عن


1- در [ الف ] اشتباهاً ( القول ) بود .
2- تنزیه الأنبیاء ( علیهم السلام ) : 211 .
3- الصواقع ، ورق : 260 .

ص : 331

الاطّلاع علی کتب الخصم ، و به تقلید کابلی و استراق اقوال او گرفتار است ! ! - چنان گمان نموده که این حکایت را سید مرتضی روایت کرده ، و به این توهم آن را از روایات کتب معتبره شیعه دانسته ، دلیل و حجت گردانیده .

و محتجب نماند که ابوبکر علاوه بر احراق لوطی و احراق فجائه سلمی - کما سیجیء - خالد را حکم به احراق اهل ردّه نیز داده ، چنانچه در “ تاریخ خمیس “ مذکور است که ابوبکر به خالد نوشت :

إن ظفرک الله بأهل الیمامة فإیّاک والإبقاء علیهم ، أجهز علی جریحهم ، واطلب مدبرهم ، واحمل أسیرهم علی السیف ، وهوّن فیهم القتل ، وأحرقهم بالنار . . وإیّاک أن تخالف أمری ، والسلام علیک . (1) انتهی .

و طعن بر ابی بکر به سبب احراق ، مستند است به رأی عمر بن خطاب که او احراق اهل رده را - که از خالد به وقوع آمده - به حدی قبیح و شنیع دانسته که ضبط نفس نتوانسته ، ابوبکر را به سبب این فعل مطعون ساخته و گفته که : میگذاری مردی را که عذاب میکند به عذاب خدا !

و از عجایب آنکه ابوبکر اصلا از این طعن عمر جوابی متین نتوانست داد ، جز آنکه به مکابره و وقاحت گفت که :

من در نیام نمیکنم سیفی را که کشیده است آن را خدا بر دشمن خود .


1- تاریخ الخمیس 2 / 209 ، ولاحظ أیضاً ما ذکره فی : 205 .

ص : 332

پس جمیع توجیهات رکیکه و تأویلات سخیفه مخاطب و اسلاف ‹ 317 › او برای احراق ابی بکر ، مخالف ارشاد خلیفه ثانی ، و نیز مصداق مثل مشهور : ( مدعی سست ، گواه چیست ؟ ) خواهد بود که ابوبکر را این تأویلات برای دفع طعن عمر به خاطر نرسید ، و این حضرات پی به آن بردند ، و به حقیقت طریق غایت عناد و تعصب سپردند !

محب الدین طبری در “ ریاض النضرة “ گفته :

وعن هشام بن عروة ، عن أبیه ، قال : کان فی بنی سلیم ردّة ، فبعث إلیهم أبو بکر خالد بن الولید ، فجمع رجالا منهم فی الخطأ (1) ثم أحرقها علیهم بالنار ، فبلغ ذلک عمر فأتی أبا بکر ، فقال : تدع رجلا یعذّب به عذاب الله عزّ وجلّ ؟ ! فقال أبو بکر : والله لا أشیم (2) سیفاً سلّه الله علی عدوّه حتّی یکون هو الذی یشمه ، ثم أمره فمضی من وجهه ذلک إلی مسیلمة (3) . خرّجه أبو معاویة (4) .


1- فی المصدر : ( الحضائر ) .
2- فی المصدر : ( لا أشم ) . قال ابن الأثیر : لا أشیم سیفاً . . . أی لا أُغمده . . . أقول : وعلیه فیکون ما فی المصدر بصنیعة النهی .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مسلمة ) آمده است .
4- [ ب ] ریاض النضرة 1 / 131 . [ الریاض النضرة 2 / 48 ( چاپ دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 333

اما وجه ثالث ، پس آن هم به دستور دیگر وجوه فاسد و مختل است به وجوه کثیره :

اول : آنکه مخاطب در این وجه از اجتهاد خلیفه خود دست برداشته ، قلاده تقلید امر جناب امیر ( علیه السلام ) در گردنش انداخته ، اعلمیت و افضلیت مزعومی او را به خاک سیاه برابر ساخته ، مساعی جمیله پدر خود را - که از غایت وقاحت و تعصب درباره اثبات اعلمیت شیخین از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و استفاده آن حضرت از ایشان - العیاذ بالله من ذلک - به کار برده - همه را به باد فنا داده .

بالجمله ; ابوبکر اگر مجتهد بود و صلاحیت استنباط داشت - چنانچه اهل سنت مدعی آنند - او را اجتهاد در این مسأله واجب بود ، و تقلید بر او حرام و ناجایز ، که مجتهد را تقلید مجتهد دیگر سمتی از جواز ندارد ، و اگر صلاحیت اجتهاد نداشت ، و احکام شرعیه را به تعلیم دیگران جاری میساخت ، پس بحمدالله نزد مخاطب هم بطلان خلافت باطله اش لازم میآید که عن قریب تصریح خواهد کرد که اجتهاد و ملکه استنباط شرط خلافت است .

دوم : آنکه نمیدانم که ابوبکر رأی جناب امیر ( علیه السلام ) را درباره احراق لوطی به چه وجه پسندیده ، حال آنکه درباره اصل خلافت به جوی نخرید ، و از مخالفت آن حضرت ( علیه السلام ) - که تا شش ماه امتداد کشید - هرگز مبالاتی نکرد و به هیچ [ وجه ] نترسید ، و همچنین در باب فدک مخالفت آن حضرت اختیار نموده ، و راه شقاق با آن جناب پیمود . . إلی غیر ذلک من المواضع .

ص : 334

سوم : آنکه رأی جناب امیر ( علیه السلام ) را نزد متعصبین سنیه اعتمادی و وثوقی نیست ، پس از موافقت فعل ابی بکر به آن کاری نمیگشاید ، و چنین اتباع حل اشکال نمینماید ، آنفاً دانستی که تخطئه جناب امیر ( علیه السلام ) درباره احراق زنادقه به بشاشت تمام در اصح “ صحاح “ خود روایت مینمایند ، و مخاطب هم آن را به سر و چشم قبول میکند ، و در ما بعد در مطاعن عمر تصویب این تخطئه به صراحت تمام خواهد کرد ، بلکه تصدیق نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) این تخطئه خود را ، از مفتریات مرویه ترمذی خواهد بر آورد ، پس در اینجا چه انتشار حواس و اختلال دماغ رو داده که به موافقت ابی بکر با جناب امیر ( علیه السلام ) در این ‹ 318 › خطای فاش - العیاذ بالله من ذلک - ابتهاج و افتخار نموده ، آن را دلیل تصویب فعل ابی بکر انگاشته !

و اگر بنای این جواب بر الزام شیعه است ، پس آن خود بیوجه است ، چه :

اولا : طعن بر ابوبکر به جهت احراق او به نار ، و اثبات مخالفت نهی از تعذیب بالنار به طور تحقیق نیست ، بلکه بنابر محض الزام است ، و غرض آن است که هرگاه نزد ایشان احراق به نار مطلقاً جایز نیست ، تا آنکه تهمت افترای خطای خود در احراق زنادقه به جناب امیر ( علیه السلام ) بر میگردانند ، باز چگونه ابوبکر در احراق به نار مخالفت حکم خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله ) نکرده باشد .

ص : 335

و ثانیاً : اگر منظور مخاطب الزام شیعه بود ، میبایست که استشاره ابوبکر از جناب امیر ( علیه السلام ) ، و امر آن جناب به احراق (1) از روایات شیعه ثابت میکرد تا الزام راست میآمد ، و الزام شیعه به روایات سنیه نزد خود مخاطب هم سمتی از جواز ندارد (2) .

چهارم : آنکه این روایت [ را ] قبول کردیم ، لیکن طعن را بر طعن در حق ابی بکر میافزاید ، و انوف شامخه اهل سنت به خاک فضیحت میساید ; زیرا که از آن واضح است که ابوبکر از حد لواطه جاهل بود و نمیدانست که او را به چه حد محدود توان ساخت ؟ تا آنکه نوبت به استشاره رسید ، و پر ظاهر است که اگر علم به این حد میداشت ، چرا در آن استشاره مینمود ، پس به این روایت به دو وجه طعن بر ابوبکر متوجه خواهد شد :

یکی : جهل مسأله شرعی .

دوم : حکم در آن بر خلاف حکم شارع .

اما آنچه گفته : بعضی روات شیعه گفته اند که : ابوبکر فجائه سلمی را - که قطع طریق میکرد - زنده در آتش انداخت و سوخت ، غلط محض است .

پس جوابش آنکه تغلیط سوختن ابوبکر فجائه سلمی را ، و مخصوص


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) اضافه شده است .
2- چنان که در اول مقدمه تحفه اثناعشریه صفحه : 2 به آن تصریح کرده است .

ص : 336

پنداشتن آن به بعض روات شیعه ، ناشی از اختلاط عقل ، و انتشار حواس و اختلال دماغ است ! عجب است که از غایت عجز و بی باکی در جواب افادات اهل حق آنچه میخواهد بلامحابا میسرآید ، و از افتضاح خود در خواص و عوام اصلا مخافتی ندارد ، محض تلمیع و تسویل و تدلیس را پیشه خود گرفته ، و از طریقه علما به مراحل دور افتاده ، امور واضحه و روایات ثابته را - از غایت وقاحت و عدم دیانت - انکار و تغلیط نموده ، زمام اختیار را به دست کابلی سپرده به هر سو که او کشیده ، گسسته مهار و خلیع العذار (1) به آن سو دویده ، فبئس القائد و بئس المقود !

بالجمله ; احراق ابوبکر فجائه سلمی را به تصریح و اعتراف جمعی و روایت [ و ] نقل جمعی از اکابر اهل سنت ثابت است ، و اهل سیر و تواریخ ایشان ذکر آن نموده اند .

و از اینجا است که ابن ابی الحدید با آنکه متصدی جواب مطاعن اصحاب ثلاثه شد ، انکار سوختن فجائه سلمی ننمود ، بلکه در جواب این طعن گفته :

والجواب : إن الفجاءة جاء إلی أبی بکر - کما ذکر أصحاب التواریخ - فطلب منه سلاحاً یتقوّی به علی الجهاد فی أهل الردّة ، فأعطاه ، فلمّا خرج قطع الطریق ونهب أموال المسلمین وأهل الردّة جمیعاً ، و قتل کلّ من وجد ، کما ‹ 319 › فعلت الخوارج


1- مهار گسسته ، أفسار گسیخته ، سرکش ، بی شرم ، ناپاک ، بی پرده ، بیحجاب ، بیپروا ، متهتک . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 337

حیث خرجت ، فلمّا ظفر به أبو بکر رأی حرقه بالنار إرهاباً لأمثاله من أهل الفساد ونحوه ، وللإمام أن یخصّ النصّ العامّ بالقیاس الجلیّ عندنا . (1) انتهی .

و قوشچی در “ شرح تجرید “ گفته :

وإحراق فجاءة السلمی بالنار من غلطه فی اجتهاده . . فکم مثله للمجتهدین ! (2) انتهی .

و ابن حجر مکی نیز در “ صواعق محرقه “ در جواب این طعن - که از طرف شیعیان ذکر کرده - انکار روایت تحریق شخصی که گفت : ( أنا مسلم ) نکرده ، بلکه بعد اثبات دلائل و براهین اجتهاد ابوبکر گفته :

وإذا ثبت أنه مجتهد ، فلا عتب علیه فی التحریق ; لأن ذلک الرجل کان زندیقاً ، وفی قبول توبته خلاف ، وأما النهی عن التحریق ، فیحتمل أنه لم یبلغه ، ویحتمل أنه بلغه وتأوّله علی غیر نحو الزندیق (3) .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ از مهلب نقل کرده :


1- شرح ابن ابی الحدید 17 / 222 .
2- [ ب ] قوشجی صفحه : 379 . [ شرح تجرید قوشچی : 373 ( منشورات رضی و بیدار و عزیزی ) ] .
3- الصواعق المحرقة 1 / 88 .

ص : 338

وقد حرق أبوبکر الفجاءة (1) بالنار بحضرة الصحابة . (2) انتهی .

و ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ - در ترجمه طریفه - گفته :

طریفة بن حاجز مذکور فیهم ، قال سیف بن عمر : هو الذی کتب إلیه أبوبکر الصدیق فی قتال فجاءة السلمی الذی حرقه أبو بکر بالنار ، فسار طریفة فی طلب الفجاءة ، وکان طریفة بن حاجز و أخوه معن بن حاجز مع خالد بن الولید ، وکان مع الفجاءة نجبة بن میثا (3) . . فالتقی نجبة وطریفة فتقاتلا ، فقتل الله نجبة علی الردّة ، ثم سار حتّی لحق بالفجاءة السلمی - واسمه : أیاس بن عبد الله بن عبد یالیل - فأسره وأنفذه إلی أبی بکر ، فلمّا قدم به إلیه أُوقد له نار ، وأمر به فقذف فیها حتّی أُحرق . (4) انتهی .

و نیز اعتراف خود ابوبکر به احراق فجائه [ را ] ، ابوعبیده و خیثمة بن سلیمان و طبرانی و ابن عساکر و ضیاء مقدسی . . . و غیر ایشان روایت کرده اند ، کما ستعرف عن قریب .

پس اغلب که اگر (5) مخاطب دیگر اکابر ائمه خود را از اهل سنت برآرد و


1- فی المصدر : ( البغاة ) .
2- [ ب ] فتح الباری 92 / 6 . [ فتح الباری 6 / 105 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .
3- فی المصدر : ( نجبة بن أبی المیثا ) .
4- [ ب ] الاستیعاب 215 / 1 . [ الاستیعاب 2 / 776 ( چاپ دارالجیل بیروت ) ] .
5- از دو حرف : ( که ) و ( اگر ) یکی زائد است .

ص : 339

همت به تکذیب ایشان بر گمارد ، مجال ردّ و ابطال بر خلیفه خود نیابد ! ! مگر اینکه بگوید که : چون این اعتراف در مرض وفات خود نموده ، لهذا از قبیل هجر و هذیان [ است ] که خلیفه ثانی نسبت آن به سرور انس و جان کرده بود ، پس اعتبار را نشاید ، و در مقام احتجاج به کار نیاید .

و احراق ابوبکر فجائه را به آن مرتبه مشهور و شایع گشته که عرب به آن مثل میزنند ، چنانچه در “ مستقصی “ تصنیف زمخشری مذکور است :

( أوحی من عقوبة فجاءة ) (1) : أُتی أبو بکر برجلین : أحدهما من بنی سلیم قاطع طریق ، والآخر من بنی أسد مستوه (2) - اسمه :


1- فی المصدر : ( الفجاءة ) .
2- المسته : الضخم الإلیتین ، کما فی النهایة 2 / 242 ، ولسان العرب 13 / 469 . وأما المستوه فلم نجده فی کتب اللغة ، نعم جاء فی تاریخ الطبری 2 / 205 ، فی ضمن أشعار لحسان یهجو هنداً : < شعر > وبعمک المستوه فی ودع * وأخیک منعفرین فی الحفر < / شعر > وفی ترجمة الإمام الحسین من طبقات ابن سعد : 95 ( تحقیق السید الطباطبائی ) فی رثاء لعبیدة عمرو الکندی یرثی الإمام الحسین بن علی ( علیهما السلام ) : < شعر > وخولی لا یقتلک ربّی وهانی * وثعلبة المستوه وابن تباحر < / شعر > و ذکر بعد ذلک : وثعلبة المستوه : رجل من بنی تمیم کان مأبوناً . ولاحظ : مجلة تراثنا 10 / 204 - 205 .

ص : 340

شجاع بن زرقاء - فأُجّجت نار وزجّ بهما فیها (1) فصارا فحمتین ، فتمثّل بذلک أهل المدینة فی کلّ عقوبة وحیّة (2) (3) .

و در “ تاریخ طبری “ مسطور است :

قال السری : قال شعیب : عن سهل و أبی یعقوب ، قالا : کان من حدیث الجواء وابن حاجز : إن الفجاءة - أیاس بن عبد یالیل - قدم علی أبی بکر فقال : أعنّی بسلاح ومرنی ‹ 320 › به من شئت من أهل الردّة ، فأعطاه سلاحاً ، وأمره أمره . . فخالف أمره إلی المسلمین ، فخرج حتّی نزل بالجواء ، و بعث نجبة بن أبی المیثاء من بنی الشرید ، وأمره بالمسلمین ، فشنّها غارةً علی کل مسلم [ فی سلیم ] (4) وعامر وهواذن ، وبلغ ذلک أبا بکر ، فأرسل إلی طریفة بن حاجز [ یأمره ] (5) أن یجمع له و أن یسیر إلیه ، وبعث إلیه عبد الله بن قیس الحاشی عوناً ففعل ، ثم نهضا إلیه وطلباه ، فجعل یلوذ منهما حتّی لقیاه علی الجواء ، فاقتتلوا ، فقتل نجبة وهرب الفجاءة ، فلحقه طریفة ، فأسره ثم بعث به إلی أبی بکر ، فقدم به علی


1- فی المصدر : ( فُجاءَةً ) بدل : ( فیها ) .
2- الوحیّ - علی فعیل - : السریع . انظر : الصحاح 6 / 2520 .
3- المستقصی 1 / 428 .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 341

أبی بکر ، فأمر فأُوقد له نار فی مصلی المدینة علی حطب کثیر ، ثم رمی به فیها مقموطاً .

قال أبو جعفر : وأما ابن حمید فإنه حدّثنا فی شأن الفجاءة عن سلمة ، عن محمد بن إسحاق ، عن عبد الله بن أبی بکر قال : قدم علی أبی بکر رجل من بنی سلیم ، یقال له : الفجاءة - وهو أیاس بن عبد الله بن عبد یالیل بن عمیرة بن خفاف - فقال لأبی بکر : إنی مسلم ، وقد أردت جهاد من ارتدّ من الکفار ، فاحملنی وأعنّی ، فحمله أبو بکر علی ظهر وأعطاه سلاحاً ، فخرج یستعرض الناس المسلم والمرتدّ یأخذ أموالهم ، ویصیب من امتنع منهم ، ومعه رجل من بنی الشرید یقال له : نجبة بن أبی المیثاء ، فلمّا بلغ أبا بکر خبره ، کتب إلی طریفة بن حاجز : أن عدو الله الفجاءة أتانی فزعم أنه مسلم ، وسألنی أن أُقوّیه علی من ارتدّ من الإسلام ، فحملته وسلحته ، ثم انتهی إلیّ من یقین الخبر : أن عدوّ الله قد استعرض الناس المسلم والمرتدّ یأخذ أموالهم ویقتل من خالفه منهم ، فسر إلیه به من معک من المسلمین [ حتّی تقتله أو تأخذه فتأتینی به ] (1) ، فسار إلیه طریفة بن حاجز ، فلمّا التقی الناس کانت بینهم الرمیا


1- الزیادة من المصدر و [ ب ] .

ص : 342

باللیل (1) ، فقتل نجبة بن أبی المیثاء به سهم رمی به ، فلمّا رأی الفجاءة من المسلمین الجدّ قال لطریفة : والله ما أنت بأولی للأمر منی ، أنت أمیر لأبی بکر و أنا أمیره ، فقال له طریفة : إن کنت صادقاً فضع السلاح وانطلق معی إلی أبی بکر [ فخرج معه ] (2) ، فلمّا قدم علیه أمر أبو بکر طریفة بن حاجز ، فقال : اخرج به إلی هذا البقیع فحرّقه فیه بالنار ، فخرج طریفة إلی المصلّی فأوقد له ناراً فقذفه . (3) انتهی .

و هرگاه - به حمد الله - ثابت شد که سوختن ابوبکر فجائه را به روایت و نقل بسیاری از ائمه اهل سنت ثابت است ، و انکار و تغلیظ مخاطب آن را از غایت عجز و قصور باع اوست ، پس حالا باید دانست که جوابی که از آن بر سبیل تسلیم ذکر نموده به غایت سخیف است ; زیرا که بر دعوی خود - که امام را جایز است که برای سیاست ، قاطع طریق را بسوزد - حجتی نیاورده ، میبایست دلیلی از قرآن یا سنت بر این جواز اقامه کردن ، نه به دعوی لسانی و مشتهیات نفسانی اکتفا نمودن ; نزد خصم این قول و بول برابر است .


1- فی المصدر : ( بالنبل ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ ب ] تاریخ الطبری 3 / 224 ( طبع مصر سنة 1336 ) .

ص : 343

و بعینه همین است جواب از مزعوم ابن ابی الحدید که قریب به همین است .

و نیز دلالت دارد بر بطلان این توجیه کلام خود ابی بکر که - علی ما سیجیء عن قریب - بر احراق فجائه ‹ 321 › رنج برداشته و ندامت کرده و گفته :

ووددت أنی یوم أُتیت بالفجاءة لم أکن أحرقته ، وقتلته سریحاً أو أطلقته نجیحاً (1) .

و این کلام - مع ملاحظه سیاق و سباق آن - دلالت صریحه دارد بر آنکه ابوبکر این احراق فجائه را آن مرتبه عظیم دانسته که آن را در جمله آن نُه امر شمرده که به وقت واپسین بر آن رنج و تأسف خورده ، پس اگر این احراق صحیح و عین صواب و ناشی از دلیل سنت یا کتاب بود ، این تأسف و تلهف ، وجهی [ نداشت ] .

و اگر کلام ابی بکر را هم در این باره اعتباری نیست ، کلام علمای خود را البته معتبر باید داشت ، عن قریب از “ حاشیه قرة کمال “ گذشته (2) که احراق ابوبکر فجائه مازنی را قادح عصمت او است ، و بدیهی است که اگر این احراق جایز میبود ، قدح در عصمت به هیچ وجه نمیکرد .

و ملا علی قوشجی هم اعتراف کرده که این احراق فجائه از قبیل غلط فی


1- مصادر آن در طعن شانزدهم خواهد آمد .
2- مراجعه شود به اوائل همین طعن .

ص : 344

الاجتهاد [ است ] (1) . پس عجیب است که علمای او معترف میشوند که این فعل خلاف شرع بوده ، و در اغلاط و خطایا معدود ; او از غایت وقاحت بی دلیل و حجت مدعی صواب آن میشود .

ثم قال (2) : وجه سوم (3) :

آنکه ابوبکر را مسأله جده و کلاله معلوم نبود که از دیگران سؤال میکرد .

جواب آنکه : این طعن بر اهل سنت موجب الزام نمیشود ; زیرا که به نزد ایشان علم به جمیع احکام بالفعل در امام شرط نیست ، آری اجتهاد و ملکه استنباط شرط است ، [ و همین است ] (4) کار مجتهد که در اول تتبع نصوص میکند و تفحص اخبار مینماید ، اگر حکم منصوص یافت موافق نص فتوی داد ، و اگر منصوص نیافت به استنباط مشغول شد ، و چون در وقت ابوبکر نصوص مدون نبود ، و روایات و احادیث مشهور نشده ، ناچار از صحابه تفحص مسموعاتشان مینمود .

قال فی شرح التجرید :

أمّا مسألة الجدّة والکلالة ; فلیس بدعاً من المجتهدین ; إذ یبحثون من مدارک الأحکام ، ویسألون من أحاط بها علماً ،


1- شرح تجرید قوشچی : 373 .
2- دنباله کلام دهلوی در تحفه اثنا عشریه .
3- در مصدر : ( دلیل سوم ) .
4- زیاده از تحفه اثناعشریه .

ص : 345

فلهذا رجع (1) علی [ ( علیه السلام ) ] فی بیع أمهات الأولاد إلی قول عمر ، وذلک لا یدلّ علی عدم علمه [ ( علیه السلام ) ] (2) .

بلکه این تفحص و تحقیق دلالت میکند بر اینکه ابوبکر صدیق در احکام دین کمال احتیاط مرعی میداشت ، و در قواعد شریعت شرایط اهتمام تام بجا میآورد ، ولهذا چون مسأله جده ، مغیره ظاهر کرد ، پرسید که : ( هل معک غیرک ؟ ) و الاّ در روایت تعدد شرط نیست ، پس این امر در حقیقت منقبت عظمی است برای صدیق ، چه بلا تعصب بیجاست که منقبت را منقصت سازند و محل طعن گردانند ! آری < شعر > چشم بند اندیش پراکنده باد * عیب نماید هنرش در نظر < / شعر > اگر شیعه گویند که : اکتفا بر اجتهاد در حق امام ، مذهب اهل سنت است ، [ نزد ما علم محیط بالفعل به جمیع مسائل شرع شرط امامت است ، این جواب به کار ما نمیآید .

گوییم : چون بنای مطاعن بر مذهب اهل سنت است ] (3) لابد قرارداد ایشان را در این باب مسلم باید داشت ، و الا نفی امامت ابوبکر نزد اهل سنت که مدعای این باب است ، میسر نخواهد آمد .

و اگر اهل سنت را بسیار تنگ کرده ، تشیع بر ذمه ایشان ثابت میکنند ، اینک جواب بر اصول شیعه باید شنید .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لرجع ) آمده است .
2- شرح تجرید قوشچی : 373 .
3- زیاده از تحفه اثناعشریه .

ص : 346

جواب دیگر : اگر ابوبکر را مسأله جده وکلاله معلوم نبود ، در امامت او نقصانی نمیکند ; زیرا که به موجب روایات شیعه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را ‹ 322 › نیز بعض مسائل معلوم نبود ، حال آنکه بالاجماع امام مطلق بود .

روی عبد الله بن بشیر : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] سُئل عن مسألة ، فقال : لا علم لی بها ، ثم قال : و أبردها علی کبدی ، سئلت عما لا أعلم .

ورواه سعدان بن نضیر أیضاً .

و نیز حضرت امام به حق ناطق صادق ( علیه السلام ) را بعضی مسائل معلوم نبود :

روی صاحب قرب الإسناد من الإمامیة ، عن إسماعیل بن جابر : أنه قال : قلت لأبی عبد الله ( علیه السلام ) فی طعام أهل الکتاب ، فقال : « لا تأکله » ، ثم سکت هنئیة ، ثم قال : « لا تأکله » [ ثم سکت هنئیة ، ثم قال : « لا تأکله ] (1) ولا تترکه إلاّ تنزهاً ، إن فی آنیتهم الخمر ولحم الخنزیر » (2) .

از این خبر صریح معلوم شد که امام را حکم طعام اهل کتاب معلوم نبود ، و آخر بعد تأمل بسیار هم حکم صریح معلوم نشد ، ناچار به احتیاط عمل فرمود (3) .


1- زیاده از تحفه اثناعشریه .
2- روایت در قرب الاسناد نبود ، در محاسن 2 / 454 ، کافی 6 / 264 ، تهذیب 9 / 87 ، وسائل الشیعه 24 / 211 همراه با زیاده ای است که صاحب تحفه نیاورده است ! حضرت در آخر روایت فرموده اند : « لا تترکه تقول إنه حرام ، و لکن تترکه تنزهاً » .
3- تحفه اثناعشریه : 283 - 284 .

ص : 347

أقول :

بدان که مقصود شیعیان از این طعن و امثال آن ، این است که براهین عقلیه و نقلیه در مباحث امامت ثابت شده که افضلیت از رعیت ، از شرایط امامت است ، و علم ، عمده اسباب افضلیت ، و عمده شرایط خلافت الهیه است ، چنانچه قاضی بیضا در تفسیر آیات خلافت حضرت آدم [ ( علیه السلام ) ] گفته :

اعلم إن هذه الآیات تدلّ علی شرف الإنسان ، ومزیّة العلم ، وفضله علی العبادة (1) ، وإنه شرط فی الخلافة بل العمدة فیها . (2) انتهی .

و هرگاه که ابوبکر را احکام شرعیه معلوم نباشد و دیگران را علم آن حاصل باشد ، پس ابوبکر مفضول خواهد بود و دیگران افضل ، و مفضول را با وجود افضل استحقاق امامت نمیرسد ; زیرا که افضلیت شرط امامت است ، چنانچه پدر مخاطب هم به آن در “ ازالة الخفا “ و غیر آن تصریح کرده ، و این معنا را به احادیث و اقوال صحابه ثابت کرده (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( العباد ) آمده است .
2- [ الف ] در تفسیر آیه : ( فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ ) سوره سی پاره اول . [ البقرة ( 2 ) : 33 ] [ ب ] تفسیر البیضاوی 1 / 68 ( طبع ترکیا 1316 ) . [ تفسیر بیضاوی 1 / 291 ] .
3- ازالة الخفاء 1 / 16 ، قرة العینین : 115 .

ص : 348

و نیز خلیفه را باید که مانند مستخلِف باشد در جمیع صفات إلاّ ما أخرجه الدلیل ، و ظاهر است که از جمله فضائل آن حضرت ( علیه السلام ) اعلمیت به احکام شرعیه بود ، و چون ابوبکر از احکام شرعیه جاهل بوده باشد ، لایق خلافت آن حضرت نباشد .

و سید مرتضی علم الهدی گفته :

وقد یستدلّ - أیضاً - علی إمامة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بأن یقال : قد ثبت بالأدلة أن الإمام لا یکون إلاّ لأعلم (1) بجمیع الدین دقیقه وجلیله ، حتّی لا یشذّ عنه من علمه شیء ، وقد ثبت بالإجماع أن أبا بکر والعباس - وهما اللذان ادّعی مخالفوا الشیعة إمامتهما بعد النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - لم یکونا بهذه الصفة ، بل کانا فاقدین لکثیر من علوم الدین ، وذلک ظاهر من حالهما ، فبطلت إمامتهما وثبت إمامة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) . (2) انتهی .

اما آنچه گفته که : این طعن بر اهل سنت موجب الزام نمیشود . . . الی آخر .

جوابش آنکه : دلیل الزامی منحصر در آن نیست که جمیع مقدمات آن عند الخصم مسلّم باشد ، بلکه دلیل الزامی آن هم است که بعض مقدمات آن از


1- کذا ، وفی المصدر : ( إمامته ( علیه السلام ) بما یقارب هذا الوجه ، و هو أن یقال : قد ثبت بالأدلة القاطعة أن الإمام لا یکون إلاّ أعلم الأمة . . )
2- الشافی 2 / 209 .

ص : 349

مسلّمات خصم باشد ، آری اینقدر - البته - لازم است که مقدمات باقیه از جمله ضروریات عقلیه یا شرعیه باشد ، یا منتهی ‹ 323 › به ضروریات عقلیه یا شرعیه ، گو بعض این مقدمات را خصم از غایت تعنّت و عناد و تعصب و لداد ، مسلّم ندارد .

و مع هذا اگر چه نزد اهل سنت علم به جمیع احکام بالفعل شرط امامت نیست ، لیکن افضلیت از دیگران که به اعتراف والد مخاطب و دیگر محققین - البته - شرط خلافت است ، و هرگاه ابوبکر از این مسائل جاهل باشد ، و جناب امیر ( علیه السلام ) به آن عالم ، بلاشک از ابوبکر افضل خواهد بود ، پس ابوبکر با وجود آن جناب خلیفه نباشد .

و مغتنم است که مخاطب جسارت بر انکار جهل ابی بکر از مسأله جده و کلاله ننموده ، و الا والد او چندان وقاحت را کارفرما شده که جسارت ابی بکر را بر حکم در این مسأله - با وصف جهل از آن ، که طعن دیگر علاوه بر طعن جهل است - از مآثر و مفاخر او شمرده ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ گفته :

در تفسیر کلاله اختلاف واقع شد ، و در جواب آن اکثر صحابه را عیّ (1) درگرفت ، عتبة بن عامر گفت :

ما أعضل بأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم شیء ما أعضلت بهم الکلالة .


1- عیّ : تحیر در کلام ، جهل . مراجعه شود به مجمع البحرین 1 / 311 .

ص : 350

صدیق اکبر متصدی جواب آن شد :

عن الشعبی ، قال : سئل أبی بکر عن الکلالة ، فقال : إنی سأقول فیها برأیی فإن کان صواباً فمن الله ، وإن کان خطأً فمنّی و من الشیطان . . أراه ما خلا الوالد والولد . .

فلمّا استخلف عمر قال : إنی لأستحیی الله أن أردّ شیئاً قاله أبو بکر ! أخرجه الدارمی (1) .

و محب الدین طبری روایت دالّه را بر جهل ابی بکر از مسأله جده هم در فضائل او ذکر نموده ، چنانچه در “ ریاض النضرة “ گفته :

وعن قبیصة بن ذؤیب : قد جاءت الجدّة إلی أبی بکر فسألته میراثها ، فقال : ما لک فی کتاب الله شیء ، و ما علمت لک فی سنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم شیئاً ، فارجعی حتّی أسأل الناس ، فسأل ، فقال المغیرة بن شعبة : حضرت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فأعطاها السدس ، فقال : هل معک غیرک ؟ فقام محمد بن مسلمة الأنصاری ، فقال مثل ما قال المغیرة ابن شعبة ، فأنفذ (2) لها أبو بکر .


1- [ الف و ب ] مآثر جمیله صدیق اکبر از مقصد دوم ، و در جمله صالحه از مآثر و مناقب خلفاء اربعه که به نقل مستفیض ثابت گشته . ( 12 ) . [ ب ] 3 / 117 .[ ازالة الخفاء 2 / 32 ( چاپ لاهور پاکستان ) ] .
2- فی المصدر : ( فأنفذه ) .

ص : 351

خرّجه أحمد ، وأبو داود ، والترمذی ، وصحّحه وابن ماجة (1) .

اما آنچه از شارح “ تجرید “ رجوع حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در منع بیع امهات اولاد به سوی قول عمر نقل کرده .

پس جواب آن در تتمه باب هفتم گذشت (2) .

بالجمله ; نزد شیعیان رجوع حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به سوی قول عمر هرگز ثابت نیست .

بلکه این ناصبی نیز در تتمه باب هفتم گفته :

و حضرت امیر ( علیه السلام ) در زمان خلیفه ثانی و خلیفه ثالث در مقدمه بیع امهات اولاد و متعه حج و دیگر مسائل مناظره ها فرموده ، و از جانبین نوبت به عنف و خشونت رسیده (3) .

و سعدالدین تفتازانی (4) در “ شرح الشرح “ در مبحث اجماع (5) در شرح


1- فی المصدر : ( وصحّحه ابن ماجة ) ، [ ب ] 1 / 177 ( طبع مصر سنه 1372 ) . [ الریاض النضرة 2 / 142 - 143 ] .
2- اشاره است به کتاب دیگر مؤلف به نام “ برهان السعادة “ در ردّ باب هفتم “ تحفه “ ، برای توضیح بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .
3- تحفه اثناعشریه : 223 .
4- [ الف ] در “ بغیة الوعاة فی طبقات النحاة “ - ورق 235 - جلال الدین سیوطی مذکور است : مسعود بن عمر بن عبد الله ، الشیخ سعد الدین التفتازانی الإمام العلاّمة عالم بالنحو والتصریف والمعانی والبیان والأصلین والمنطق . . وغیرها ، شافعی ، قال ابن حجر : ولد سنة ستین وسبع مائة ، وأخذ عن القطب والعضد ، وتقدّم فی الفنون ، واشتهر بذلک وطار صیته ، وانتفع الناس بتصانیفه ، وله : شرح العضد ، شرح التلخیص مطول ، و آخر مختصر ، شرح القسم الثانی [ الثالث ] من المفتاح ، التلویح علی التنقیح فی أُصول الفقه ، شرح العقائد ، المقاصد فی الکلام ، شرحه ، شرح الشمسیة فی المنطق ، شرح التصریف للعزی ، الإرشاد فی النحو ، حاشیة الکشاف لم یتمّ . . و غیر ذلک ، وکان فی لسانه لکنة ، وانتهت إلیه معرفة العلوم بالمشرق ، مات بسمرقند سنة إحدی وتسعین وسبع مائة . ( 12 ) . [ بغیة الوعاة 2 / 285 ] .
5- در هر دو نسخه [ الف و ب ] قسمت : ( در شرح الشرح در مبحث اجماع ) اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 352

قول شارح : ( ثم أجمع من بعدهم علی المنع منه ) گفته :

اعترض الآمدی بأن مذهب علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] جواز بیعهنّ ، وهو لم یزل علیه ، بل علیه جمیع الشیعة (1) .

یعنی پس از آن اجماع کردند کسانی که بعد از ایشان ‹ 324 › بودند بر منع بیع امهات اولاد ، و اعتراض کرد آمدی به اینکه : مذهب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] جواز بیع آنها بود ، و آن حضرت همیشه بر این معنا بود ، بلکه جمیع شیعه بر این مذهب اند .


1- شرح مختصر منتهی الأصولی 2 / 363 .

ص : 353

و اصل عبارت آمدی (1) در کتاب “ الاحکام “ این است :

أمّا مسألة أُمّهات الأولاد ، وإن کان خلاف الصحابة قد استقرّ واستمرّ إلی انقراض عصرهم ، فلا نسلّم إجماع التابعین قاطبة علی امتناع بیعهنّ ; فإن مذهب علی [ ( علیه السلام ) ] فی جواز بیعهنّ لم یزل ، بل علیه جمیع الشیعة ، وکلّ من أهل الحلّ والعقد علی مذهبه قائل به


1- [ الف ] و در تاریخ ابن خلّکان - ورق 456 - مذکور است : أبو الحسن علی بن أبی علی بن محمد بن سالم الثعلبی [ التغلبی ] الفقیه الأُصولی ، الملقب ب : سیف الدین الآمدی ، کان فی أول اشتغاله حنبلی المذهب ، وانحدر إلی بغداد وقرأ بها علی ابن المنی أبی الفتح نصر بن فتیان الحنبلی ، وبقی علی ذلک مدّة ، ثم انتقل إلی مذهب الإمام الشافعی . . . وصحب الشیخ أبا القاسم بن فضلان ، واشتغل علیه فی الخلاف وتمیّز فیه ، وحفظ طریقة الشریف وزوائد طریقة أسعد البیهقی المقدّم ذکره ، ثم انتقل إلی الشام ، واشتغل بفنون المعقول ، وحفظ منه الکثیر ، وتمهّر فیه ، وحصل منه شیئاً کثیراً ، و لم یکن فی زمانه أحفظ منه لهذه العلوم ، ثم انتقل إلی الدیار المصریة وتولّی الإعادة بالمدرسة المجاورة لضریح الإمام الشافعی . . . الذی [ التی ] بالقرافة الصغری ، وتصدّر بالجامع الظافری بالقاهرة مدّة ، فاشتهر بها فضله ، فاشتغل علیه الناس وانتفعوا به ، ثم حسده جماعة من فقهاء البلاد وتعصّبوا علیه . . إلی آخره . [ وفیات الأعیان 3 / 293 ] . و در “ کشف الظنون “ [ 1 / 17 ] مذکور است : إحکام الأحکام فی أُصول الأحکام - للشیخ أبی الحسن علی بن أبی علی المعروف ب : سیف الدین الآمدی الشافعی المتوفّی سنة إحدی وثلاثین وست مائة - رُتّب علی أربع قواعد . . إلی آخره .

ص : 354

إلی الآن ، وهو مذهب الشافعی فی أحد قولیه (1) .

پس نهایت عجب است که با وصف تصریح آمدی به اینکه مذهب جناب امیر ( علیه السلام ) همیشه جواز بیع امهات اولاد بوده ، باز چگونه [ صاحب تحفه ] تهمت رجوع حضرت امیر ( علیه السلام ) را در این باره به سوی قول عمر تصدیق کرده !

اما آنچه گفته : زیرا که به موجب روایات شیعه حضرت امیر 7 را نیز بعض مسائل معلوم نبود ، و حال آنکه به اجماع امام مطلق بود ، روی عبدالله بن بشیر : ان علیاً [ ( علیه السلام ) ] سئل . . إلی آخره .

پس جوابش آنکه : إن هذا إلاّ إفک مبین ، نوبت وقاحت و جسارت او به اینجا رسیده که از افترای قبیح بر حضرت امیر ( علیه السلام ) اصلا مبالات نمیکند ، افترا بر شیعه که آسان است ، لیکن از افترا بر جناب امیر ( علیه السلام ) - که به اعتراف او بالاجماع امام مطلق است - اجتناب و خوف لازم است .

بالجمله ; دعوی کردن که - معاذ الله ! - به روایات شیعه جناب امیر ( علیه السلام ) را بعض مسائل معلوم نبود ، و دلیلش روایت موضوعه سعدان بن نصر آوردن ، نهایت عجیب و به غایت غریب است .

و نهایت حیرت است که مخاطب را چه ضرورت داعی گشته که مدعیِ ثبوت این امر به روایات شیعه شده ، حال آنکه خواجه کابلی این دعوی ننموده ، بلکه همین قدر گفته :


1- الأحکام 1 / 278 .

ص : 355

ولأن من لا یعلم مسألةً من مسائل الشریعة لا یلزم أن لا یستحقّ الإمامة ، وقد روی عبد الله بن بشیر أن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] سئل عن مسألة ، فقال : لا علم لی بها ، ثم قال : وأبردها علی کبدی ، سئلت عما لا أعلم . رواه سعدان بن نصر . (1) انتهی .

و این روایت را در “ کنزالعمال “ در کتاب العلم چنین نقل کرده :

عن عبد الله بن بشیر : ان علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] سئل عن مسألة ، فقال : لا علم لی بها ، ثم قال : وأبردها علی الکبد ، سئلت عمّا لا أعلم ، فقلت : لا أعلم . سعدان بن نصر فی الرابع من حدیثه . (2) انتهی .

و آنچه مخاطب به جای ( رواه سعدان بن نصر ) ، ( ورواه سعدان بن نصیر أیضاً ) ، به زیاده ( واو ) در (3) شروع ، و اضافه ( ایضاً ) در آخر - بر خلاف آنچه صاحب “ صواقع “ آورده و در “ کنزالعمال “ مذکور است - نوشته ، معلوم نیست که بر کدام تحقیق انیق و تدقیق رشیق مبتنی است ؟ !

و به هر حال این روایت از روایات مفتریات سنیه است ، و سعدان بن نصر - که از علمای سنیه است - آن را نقل کرده ، چنانچه از ‹ 325 › “ کنزالعمال “ و “ صواقع “ معلوم شد ، پس این روایت را روایت شیعه گفتن -


1- الصواقع ، ورق : 260 .
2- کنزالعمال 10 / 302 .
3- در [ الف ] به جای ( واو در ) اشتباهاً : ( داؤد ) آمده است .

ص : 356

علاوه بر بهتان - دلیل کمال مهارت و اطلاع او است بر حالات علمای طرفین و روایات ایشان !

و مخاطب در حاشیه این قول گفته :

بل نقول : إن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) لم یحط علماً بجمیع الأحکام ، و لم یمنع ذلک من لیاقته للإمامة ، یدلّ علی ذلک قصص کثیرة منها : ما روی من طرق صحیحة من قوله ( علیه السلام ) : ( کنت إذا سمعت من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم حدیثاً نفعنی الله به ما شاء أن ینفعنی به ، وإذا حدّثنی غیری حلّفته ، فإن حلف لی صدّقته ، وحدّثنی أبو بکر ، وصدق أبو بکر . . ) .

ومنها : إنه لم یعرف أی موضع یدفن فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - مع أنه الوصی بزعم الشیعة - حتّی رجع إلی ما رواه أبو بکر .

ومنها : قصّة الزبیر وموالی صفیة (1) ، فإن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] أراد أن یأخذ میراثهم ، کما أن علیه أن یحمل عقلهم حتّی أخبره عمر بخلاف ذلک من أن المیراث للابن والعقل علی العصبة .

مغنی ; تصنیف قاضی القضاة . ( منه ) (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الصفیة ) آمده است .
2- لم یرد فی المصدر : ( مغنی تصنیف قاضی القضاة ، منه ) . حاشیه تحفه اثناعشریه : 566 ، و مراجعه شود به المغنی 20 / ق 1 / 108 ، مع اختلاف وزیادة ونقصان .

ص : 357

اقول : ادعای این معنا که جناب امیر ( علیه السلام ) محیط به جمیع احکام نبود ، از دعاوی کاذبه است که اصلا دلیلی بر آن اقامه نمیتوان نمود ، حال دلیلی که در متن وارد کرده ، و آن را به گمان خود مسکت دانسته ، به معرض بیان آمده ، دلایلی که بر عدم احاطه آن جناب جمیع علوم را در این حاشیه از “ مغنی “ قاضی القضات نقل کرده هم مثل آن است .

اما خبر استحلاف ; پس از روایات اهل سنت است ، بر شیعه چسان حجت میتواند شد ؟ !

اولا این روایت از کتب معتمده شیعه به اسناد معتبر به اثبات باید رسانید ، و احتمال تقیه را مدفوع باید ساخت ، بعد از آن ، آن را در معرض احتجاج ذکر باید کرد ، و سید مرتضی ( رحمه الله ) در “ تنزیه الانبیاء “ فرموده :

هذا خبر ضعیف ، مدفوع ، مطعون علی اسناده ; لأن عثمان بن المغیرة رواه عن علی بن ربیعة الوالبی ، عن أسماء بن الحکم الفزاری ، قال : سمعت علیاً ( علیه السلام ) یقول : کذا . . و کذا .

وأسماء بن الحکم هذا مجهول عند أهل الروایة لا یعرفونه ، ولا روی عنه شیء من الأحادیث غیر هذا الخبر الواحد .

وقد روی - أیضاً - من طریق سعد بن سعید بن أبی سعید المقبری (1) ، عن أخیه ، عن جدّه أبی سعید ، رواه هشام بن عمار


1- فی المصدر : ( المقری ) .

ص : 358

والزبیر بن به کار ، عن سعد بن أبی سعید ، عن أخیه - عبد الله بن سعید - عن جدّه ، عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) .

وقال الزبیر - عن سعد بن سعید بن المغیرة - : انه ما رؤی (1) أخبث منه .

وقال أبو عبد الرحمن الشیبانی ، عن عبد الله بن سعید بن أبی سعید : إن أبا سعید المقبری (2) متروک الحدیث .

وقال یحیی بن معین : إنه ضعیف .

ورووه من طریق أبی المغیرة المخزومی ، عن [ ابن ] (3) نافع ، عن سلیمان بن یزید ، عن المقبری (4) .

و أبو المغیرة المخزومی مجهول لا یعرفه ‹ 326 › أکثر أهل الحدیث .

ورووه من طریق عطا بن مسلم ، عن عمارة ، عن المحرز ، [ عن أبی هریرة ] (5) عن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] .

قالوا : والمحرز لم یسمع من أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ، بل لم یره .


1- فی المصدر : ( أری ) .
2- فی المصدر : ( المقری ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( المقری ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 359

وعمارة ; وهو عمارة بن جریر ، وهو أبو هارون (1) العبدی ، وقیل : إنه متروک الحدیث .

وممّا ثبت من ضعف هذا الحدیث واختلاله : أن المعروف الظاهر أن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) لم یرو عن أحد قطّ حرفاً غیر النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، وأکثر ما یدّعی علیه من ذلک ، هذا الخبر المروی الذی نحن فی الکلام علیه .

وقوله : ما حدّثنی أحد عن رسول [ الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] إلاّ استحلفته . . یقتضی ظاهره أنه قد سمع أخباراً عنه عن جماعة من الصحابة ، والمعلوم خلاف ذلک (2) .

بلکه علمای اهل سنت هم استنکاف از خبر استحلاف نموده اند ، و انکار آن کرده و ثابت ندانسته ، مولوی عبدالعلی در “ شرح مسلم “ میگوید :

وکان أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] یحلف غیر أبی بکر - علی ما فی فتح القدیر - قال مطلع الأسرار الإلهیة . . . : إنه لم یثبت عنه کرّم اللهوجهه ، وممّن أنکره الحافظ المنذری (3) .

از این عبارت ثابت است که والد مولوی عبدالعلی - یعنی مولوی


1- فی المصدر : ( عمارة بن حریز ، وهو ابن هارون ) .
2- [ ب ] التنزیه : 196 ( طبع النجف الاشرف ) . [ تنزیه الانبیاء ( علیهم السلام ) : 204 ] .
3- [ الف و ب ] مسألة التعبد بخبر الواحد ، من فصل فی أخبار الآحاد . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 134 ] .

ص : 360

نظام الدین - این خبر را از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت ندانسته ، و تصریح کرده که این خبر از آن حضرت ثابت نشده ، و حافظ منذری و غیر او انکار آن کرده اند .

و بخاری - که امام ائمه قوم است - نیز قدح و جرح در این حدیث نموده . ذهبی در “ میزان “ گفته :

أسماء بن الحکم الفزاری [ عن علی [ ( علیه السلام ) ] (1) ، استنکر البخاری حدیثه : ( کنت إذا حدّثنی رجل استحلفته ) ، وقد تفرّد به عثمان بن المغیرة ، عن علی بن ربیعة عنه . . إلی آخره (2) .

و در “ جامع الاصول “ مذکور است :

أسماء بن الحکم الفزاری التابعی یعدّ فی الکوفیین ، روی عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، قال : کنت إذا حدّثنی رجل عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم حلّفته ، فإذا حلف لی صدّقته .

قال البخاری : و لم یرو عن أسماء بن الحکم إلاّ هذا الحدیث وحدیث آخر ، و لم یتابع علیه ، وکان شعبة لا یضبط اسمه ، فتارةً یقول : أسماء بن الحکم ، وتارة یقول : الحکم بن أسماء ، وتارة یقول : أسماء بن أبی الحکم (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- میزان الاعتدال 1 / 255 .
3- جامع الاصول 13 / 81 .

ص : 361

و از ملاحظه دیگر کتب ظاهر است که بخاری برای ابطال این حدیث ، دلیل هم ذکر نموده ، و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

أسماء بن الحکم الفزاری - وقیل : السلمی - أبو حسان الکوفی ، روی عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وعنه علی بن ربیعة الوالبی بحدیث : کنت إذا سمعت من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم حدیثاً نفعنی الله منه بما شاء أن ینفعنی ، وإذا حدّثنی أحد من الصحابة استحلفته . . إلی آخر الحدیث .

قال العجلی : کوفی تابعی ثقة . وقال البخاری : لم یرو عنه إلاّ هذا الحدیث وحدیث آخر لم یتابع علیه ، وقد روی أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بعضهم عن بعض و لم یحلّف بعضهم بعضاً (1) .

و مزی اراده اثبات این خبر واهی به متابعات نموده ، لیکن به تصریح ابن حجر عسقلانی آن همه ضعیف ‹ 327 › است ، و موجب تشیید این حدیث نمیشود ، چنانچه بعد عبارت سابقه گفته :

قال المزی : هذا لا یقدح فی صحّة الحدیث ; لأن وجود (2) المتابعة لیس شرطاً فی صحّة کلّ حدیث صحیح ، علی أن له متابعاً


1- [ ب ] تهذیب التهذیب 1 / 267 ( طبع حیدرآباد 1325 ) . [ تهذیب التهذیب 1 / 234 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( عدم ) بود .

ص : 362

رواه سلیمان بن یزید الکعبی ، عن المقبری ، عن أبی هریرة ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] . ورواه عبد الله بن سعید بن أبی سعید المقبری ، عن جدّه ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] . ورواه داود بن مهران الدبّاغ ، عن عمر بن یزید ، عن أبی إسحاق ، عن عبد خیر ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، و لم یذکروا قصّة الاستحلاف ، والاستحلاف لیس بمنکر للاحتیاط .

قلت : والمتابعات التی ذکرها لا تشیّد هذا الحدیث شیئاً ; لأنها ضعیفة جداً . . إلی آخره (1) .

و عقیلی که از اکابر منقّدین قوم است نیز خبر استحلاف را انکار نموده ، چنانچه ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

وتبع العقیلی البخاری فی إنکار الاستحلاف ، فقال : قد سمع علی [ ( علیه السلام ) ] من عمر ، فلم یستحلفه (2) .

و خود ابن حجر عسقلانی هم تأیید انکار عقیلی نموده که بطلان استحلاف ثابت ساخته ، چنانچه گفته :

قلت : وقد جاءت عنه روایة عن المقداد ، وأُخری عن عمار ، وروایة عن فاطمة الزهراء [ ( علیها السلام ) ] ، ولیس فی شیء من طرقه أنه استحلفهم . (3) انتهی .


1- تهذیب التهذیب 1 / 234 .
2- تهذیب التهذیب 1 / 235 .
3- تهذیب التهذیب 1 / 235 .

ص : 363

و ابن حبان به سبب مزید مجازفه و عدوان این خبر را در “ صحیح “ خود اخراج نموده ، و ابن حجر عسقلانی دنبالش گرفته ، و بطلان تصحیحش به کلام خود او به ضم ضمائم ثابت ساخته ، و عجب بر این خرصش (1) آغاز نهاده ، چنانچه در “ تهذیب “ به ترجمه اسما گفته :

وقال ابن حبان - فی الثقات - : یخطئ - یعنی أسما بن الحکم - ، وأخرج له هذا الحدیث فی صحیحه ، وهذا عجیب ; لأنه إذا حکم بأنه یخطی ، وصرّح البخاری بأنه لم یرو غیر حدیثین یخرج من کلاهما أن أحد الحدیثین خطأ ، ویلزم من تصحیحه أحدهما انحصار الخطأ فی الثانی ، وقد ذکر العقیلی : أن الحدیث الثانی تفرّد به عثمان بن المغیرة ، عن علی بن ربیعة ، عن أسماء ، وقال : إن عثمان منکر الحدیث ، وذکره ابن الجارود فی الضعفاء (2) .

حاصل این کلام آن است که ابن حبان خود تصریح کرده که : اسما بن الحکم خطا میکند ، و بخاری تصریح کرده است که : از اسما جز دو حدیث روایت نشده ، پس به ضم کلام ابن حبان با کلام بخاری ثابت میشود که یکی از این دو حدیث خطا است ، و هرگاه ابن حبان یک حدیث را - که آن حدیث


1- خرص : به تخمین سخن گفتن . مراجعه کنید به لغت نامه دهخدا .
2- [ ب ] تهذیب التهذیب 1 / 281 ( طبع حیدر آباد ) . [ تهذیب التهذیب 1 / 235 ] .

ص : 364

استحلاف است - تصحیح کرد ، لازم آمد که خطای اسما در حدیث دیگر باشد ، حال آنکه حدیث دیگر از اسما ثابت نیست که راوی آن - که عثمان بن المغیره است - مقدوح و مجروح است که عقیلی او را منکر الحدیث گفته ، و هرگاه این حدیث ثانی از اسما ثابت نباشد ، لازم آید که خطای او در حدیث اول - اعنی حدیث استحلاف - باشد .

و بزار - که به تصریح مخاطب در باب امامت عمده محدّثین اهل سنت است (1) - نیز این خبر را لایق اعتبار ندانسته ، و ارشاد کرده که اسما بن الحکم مجهول است ، و تحدیث نکرده به غیر این حدیث .

و از عجایب آن است که خود مخاطب این حکمِ بزار را در “ بستان المحدّثین “ نقل کرده ، چنانچه در ذکر مسند بزار ‹ 328 › گفته :

و این مسند کبیر او معلّل است ، یعنی اسباب خفیه قادحه در صحت حدیث نیز بیان میکند ، و این قسم کتاب را در عرف معلّل گویند ، مثلا بعد از روایت حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] از ابوبکر میگوید :

وأسماء بن الحکم مجهول ، لم یحدّث به غیر هذا الحدیث ، ویعنی (2)


1- تحفه اثناعشریه : 183 .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( و معنی ) بود .

ص : 365

حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] ، عن أبی بکر : ما من مسلم یتوضّأ فیحسن الوضوء . . إلی آخر الحدیث . (1) انتهی .

از این کلام مخاطب ثابت میشود که این حدیث نزد خود او هم صحیح نیست ، و سبب خفی قادح صحت دارد و معلّل است ، و لله الحمد علی ذلک . پس این چه تغافل و تجاهل است که در مقام معارضه اهل حق ، چندان عصبیت پیش میگیرد که به چنین حدیث مقدوح و مجروح و معلل که حسب کلامش معتمد و معول نیست - معاذ الله - اثبات عدم احاطه محیطِ . . . (2) به جمیع احکام ، ثابت کردن میخواهد ؟ !

و هرگاه قدح و جرح این حدیث به تصریحات علمای اعیان سنیه ثابت است ، خرافه ابن عدی که از راه مزید عداوت به تحسین آن گرائیده ، - کما فی المیزان و غیره (3) - لایق اصغا نیست .

و همچنین روایتِ ندانستن جناب امیر ( علیه السلام ) موضع دفن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و رجوع آن حضرت به قول ابی بکر ، از روایات اهل سنت است ، بر شیعه چسان حجت میتواند شد ؟ !

با آنکه روایات اهل سنت هم تکذیب آن مینماید ، نورالدین علی بن شهاب الدین شافعی در تاریخ “ خلاصة الوفا “ گفته :


1- معرّب بستان المحدّثین : 55 - 56 .
2- در [ الف ] به قدر یک کلمه سفید است .
3- لاحظ : میزان الاعتدال 1 / 256 ، الکامل لابن عدی 1 / 431 .

ص : 366

ولابن الجوزی - فی الوفاء - : عن عائشة ، قالت : لمّا قبض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم اختلفوا فی دفنه ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « إنه لیس فی الأرض بقعة أکرم علی الله من بقعة قبض فیها نفس نبیّه » (1) .

و در “ مدارج النبوة “ مذکور است :

و در روایتی از علی مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] آمده که گفت : « در روی زمین هیچ بقعه [ ای ] نیست گرامی تر نزد خدای تعالی از بقعه [ ای ] که قبض کرده شد پیغمبر در آن » (2) .

و در “ روضة الاحباب “ مذکور است :

روایتی آنکه : علی مرتضی ( علیه السلام ) گفت : « در روی زمین هیچ بقعه [ ای ] نیست گرامی تر نزد خداوند تعالی از بقعه [ ای ] که روح پیغمبر او صلی الله علیه [ وآله ] و سلم را در آن بقعه قبض کرده باشند » (3) .

و در کتاب “ مودة القربی “ تصنیف سید علی همدانی مذکور است :


1- [ ب ] خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفی صفحه : 11 ( طبع مصر 1285 هجری ) . [ خلاصة الوفاء : 12 ] .
2- [ الف ] ذکر دفن آن حضرت از باب سوم ، وقایع سال یازدهم . [ ب ] مدارج النبوة 2 / 568 .
3- [ الف ] در حال دفن آن حضرت . [ ب ] ذکر دفن آن حضرت از باب سوم ، وقایع سال یازدهم . [ روضة الاحباب ، ورق : 175 ] .

ص : 367

روی جماعة من الصحابة : أن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) لمّا أراد غسل رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بعد وفاته ، استدعی الفضل بن عباس ( رضی الله عنه ) أن یناوله الماء - بعد أن عصب عینیه - ثم نزع القمیص من قبل رجلیه ، حتّی بلغ به إلی سرّته ، وتولّی غسله ، فلمّا فرغ من تجهیزه تقدّم فصلّی علیه وحده ، لم یشارکه أحد معه فی الصلاة علیه ، وکان جماعة من الصحابة یتکلّمون فیمن یؤمّهم فی الصلاة علیه ، وأین یدفن ، فخرج أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، فقال : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم إمامنا حیّاً ومیتاً » ، فیدخلون إلیه فوجاً فوجاً منهم ، فیصلّون به غیر إمام وینصرفون ، وقال : « إن الله تعالی لم یقبض نبیّاً فی مکان إلاّ دفنوه فیه ، وإنی دافنه فی الحجرة التی قبض فیها » ، فرضی القوم بذلک ، فلمّا فرغوا من الصلاة قال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) - لبرید بن سهل - : « احفر لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم » ، فحفر له لحداً . . (1) إلی آخر الحدیث . انتهی .

و به موجب این روایات اهل سنت جناب امیر ( علیه السلام ) از موضع دفن جناب ‹ 329 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) واقف بود ، و دیگران را که با هم اختلاف داشتند از آن مطلع فرمود ، پس نسبت ندانستن موضع دفن آن حضرت به آن جناب کذب محض و افترای صرف باشد .


1- [ الف ] آخر مودات . [ ب ] مودة القربی صفحه : 129 ( طبع لاهور ) . [ المودة الرابعة عشر ، عنه ینابیع المودة 2 / 339 ] .

ص : 368

و در “ شفاء “ قاضی عیاض در معجزات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مذکور است :

و من ذلک (1) إعلامه بموته ودنوّ أجله ، و أن قبره فی المدینة فی بیته ، و أن بین بیته ومنبره روضة من ریاض الجنة (2) .

و هرگاه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - به تصریح تمام - اعلام از موضع دفن خود کرده باشد ، و امر نموده باشد که : مرا بنهند بر سریر من در بیت من بر سر قبر من ، پس عدم علم حضرت امیر ( علیه السلام ) به موضع دفن آن حضرت با وصفی که آن حضرت درباره غسل و غیره ، وصایا به جناب امیر ( علیه السلام ) ارشاد فرموده - کما ورد فی روایات الفریقین - نهایت مستبعد ، بلکه باطل محض است ، به تقریبی که آنفاً در کلام ابن الهمام گذشته (3) .

و از روایت واقدی در “ مغازی “ ظاهر است که امر به دفن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در بیت شریف آن حضرت - وقت تحیر و اختلاف


1- زاد فی المصدر : ( تحبّب الخلوة إلیه حتّی أوحی إلیه ، ثم ) .
2- [ الف ] فصل و من ذلک ما ظهر من الآیات عنده مولده . . إلی آخره من الباب الرابع من القسم الأول . ( 12 ) . [ الشفا بتعریف حقوق المصطفی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 1 / 368 ] .
3- اشاره است به آنچه از ابن همام در ردّ دلیل اول از همین طعن گذشت که : فبعید أن یقع فی زمن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مثل هذه الحادثة التی غالباً یتوفّر الدواعی علی نقلها - مثل سارق یقطع صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أربعه ثم یقتله ، والصحابة یجتمعون علی قتله - ولا خبر بذلک عند علی [ ( علیه السلام ) ] ] وابن عباس وعمر . . من الأصحاب الملازمین له . انظر : فتح القدیر 5 / 396 - 397 .

ص : 369

صحابه - عباس عمّ آن حضرت نموده ، و این روایت هم برای تکذیب تعریف ابی بکر به موضع دفن آن حضرت و رجوع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به قول ابی بکر کافی است ، واقدی در “ مغازی “ در حدیث وفات آن حضرت گفته :

وکانت وفاته یوم الإثنین للیلتین خلتا من ربیع الأول ، لتمام عشر سنین من مقدم (1) المدینة ، فقال رجال (2) من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : کیف یموت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، و لم یظهر علی الدین ؟ ! إنّما أُغمی علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فأتوا الباب ، فقالوا : لا تدفنوه ; فإنه حیّ . فخرج العباس ، فقال : یا أیها الناس ! هل عند أحد [ منکم ] (3) عهد من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فی شأن وفاته ؟ قالوا : لا ، قال العباس : الحمد لله ، أنا أشهد أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد ذاق الموت ، ولقد أخبره الله بذلک وهو بین أظهرکم ، فقال : ( إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ


1- فی امتاع الأسماع : ( مقدمه ) .
2- فی امتاع الأسماع : ( رجل ) .
3- الزیادة من امتاع الأسماع .

ص : 370

الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ ) (1) فعرف الناس أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد توفّی ، فخلّوا بینه و بین أهله ، فغسّلوه وکفّنوه ، ثم ذکروا : أین یدفنونه . . ؟

فقال بعضهم : ادفنوه فی مصلاّه عند المقام ، فقال العباس : أو لیس إنّما عهدکم برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قبل أن یموت بساعة ، وهو یقول : « لعن الله قوماً اتّخذوا قبورهم مساجد » ، وإنّما ذکر ذلک لکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، لکیلا تدفنوه فی مصلاّه ، قالوا : فندفنه إذاً بالبقیع ، قال العباس : لا - لعمر - ، ولا ندفنه بالبقیع (2) ، قالوا : لِمَ ؟ قال : لا یزال عبد وأمة یعوذ بقبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فیأتیه سیّده فیختلجه ، قالوا : فأین ندفنه ‹ 330 › قال : حیث نزع الله نفسه . . ففعلوا . .

فلمّا فرغوا من غسله وتکفینه وضعوه حیث توفّی (3) .


1- الزمر ( 39 ) : 30 - 31 .
2- فی امتاع الأسماع : ( قال العباس رضی الله تعالی عنه لعمر : والله لا ندفنه بالبقیع ) .
3- [ الف ] حدیث وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . [ کتاب المغازی المطبوع ناقص ، و لم نجد فیه ما رواه المؤلف ( رحمه الله ) ، و لکن ذکره بنصّه المقریزی فی أمتاع الأسماع 14 / 412 - 413 عن المعتمر بن سلیمان ، عن أبیه سلیمان فی کتاب مغازی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ] .

ص : 371

و اما خبر موالی صفیه ، پس حکم در آنها چیزی است که امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دعوی آن فرمود ، و سکوت آن حضرت نزد عمر دلیل رجوع از آنچه دعوی آن کرده نیست (1) .

باز این ناصبی در “ حاشیه “ گفته :

فإن قلت : کیف یجوز ما ذکرتموه علی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) مع قوله : « سلونی قبل أن تفقدونی » وقوله : « إن هاهنا علماً جمّاً » یؤمی إلی قلبه ، وقوله : « لو ثُنّی (2) لی الوسادة لحکمت بین أهل التوراة بتوراتهم ، و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم ، و بین أهل الزبور بزبورهم ، و بین أهل القرآن بقرآنهم » ، وقوله : « کنت إذا سألت أُجبت ، وإذا سکتُّ اُبْتدئتُ » .

قلنا : هذا إنّما یدلّ علی عظم المحلّ فی العلم ، لا علی الإحاطة بالجمیع ، علی أن قوله : « لوثنی لی الوسادة . . » مستبعد جدّاً لأنه ( علیه السلام ) کان لا یحکم بین الجمیع (3) إلاّ بالقرآن ، وکیف یجوز للمسلم أن یحکم بالأحکام المنسوخة ؟ ولا یجوز من أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أن یصف نفسه بأنه یحکم بما لا یجوز - معاذ الله من ذلک - ، فدلّ هذا علی أن الخبر موضوع .


1- مراجعه شود به التعجب کراجکی : 61 ، الشافی 2 / 36 - 37 و 4 / 160 - 161 ، 178 ، شرح ابن ابی الحدید 11 / 14 و 12 / 202 .
2- کذا ، وفی غیر واحد من المصادر : ( ثُنّیت ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الجمع ) آمده است .

ص : 372

وممّا یدلّ علی وضعه : أنه ( علیه السلام ) یحکم بالحقّ ، ثنّی له الوسادة أو لم یثنّ . مغنی تألیف قاضی القضاة . منه (1) .

یعنی : اگر گفته شود که : چگونه جایز است آنچه شما ذکر نموده اید از جهل به احکام شرعیه بر امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) با وجود گفتن آن حضرت که : « سؤال کنید از من قبل از آنکه گم کنید مرا » ، و قول آن جناب که گفته : « اینجا علم بسیاری است » - اشاره فرمود به سوی قلب مبارک خود - ، و قول آن حضرت که : « اگر گسترده شود برای من وساده هر آئینه حکم کنم (2) در میان اهل تورات به تورات ایشان ، و در میان اهل انجیل به انجیل ایشان ، و در میان اهل زبور به زبور ایشان ، و در میان اهل قرآن به قرآن ایشان » ، و گفتن آن حضرت که : « وقتی که سؤال میکردم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را جواب داده میشدم ، و وقتی که سکوت میکردم ابتدا کرده میشدم » .

خواهیم گفت که : این اقوال آن حضرت ( علیه السلام ) جز این نیست که دلالت میکند بر عظمت محل آن حضرت در علم ، نه بر احاطه به جمیع علوم .

با وجود اینکه قول آن حضرت : « لو ثنّی لی الوسادة . . » نهایت مستبعد است ; زیرا که آن حضرت ( علیه السلام ) حکم نمیکرد در میان جمیع اهل ملل مگر به قرآن .


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 567 .و من الغریب أنّا لم نجده فی المغنی المطبوع مع أنه قد نقله عنه السید المرتضی ( رحمه الله ) فی الشافی 4 / 175 ، وابن أبی الحدید فی شرحه علی نهج البلاغة 12 / 197 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کنیم ) آمده است .

ص : 373

و چگونه جایز باشد مسلم را که حکم کند به احکام کتب منسوخه ؟ ! و جایز نیست امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را که توصیف کند نفس خود را به اینکه حکم میکند به چیزی که جایز نیست ، پناه به خدا از این ، پس دلالت کرد این معنا بر اینکه این خبر موضوع است .

و از چیزی که دلالت میکند بر موضوعیت این حدیث ، آن است که آن حضرت حکم میکرد به حق ، خواه وساده برای آن حضرت گسترده شود خواه نه .

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ از این عبارت قاضی القضات چنین جواب ‹ 331 › گفته :

أمّا قوله ( علیه السلام ) : « سلونی قبل أن تفقدونی » ، وقوله : « إن هاهنا علماً (1) جمّاً » . . إلی غیر ذلک ، فإنه لا یدلّ علی عظم المحلّ [ فی العلم ] (2) فقطّ - کما ظنّه صاحب الکتاب - بل هو قول واثق بنفسه ، آمن أن یسأل عمّا لا یعلمه ، وکیف یجوز أن یقول مثله - علی رؤوس الاشهاد وظهور المنابر - : « سلونی قبل أن تفقدونی » ، وهو یعلم أن کثیراً من أحکام الدین یعزب عنه ؟ وأین کان أعداؤه المنتهزون لفرصته وزلّته عن السؤال عن مشکل المسائل ،


1- فی المصدر : ( لعلماً ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 374

وغوامض الأحکام والأوامر ؟ (1) والأمر فی هذا ظاهر (2) .

حاصل آنکه قول آن حضرت : « سلونی قبل أن تفقدونی » و قول آن حضرت : « إن هاهنا علماً جمّاً » دلالت آن فقط بر عظمت محل نیست - چنانچه صاحب کتاب “ مغنی “ گمان کرده است - بلکه این قول کسی است که وثوق به نفس خود داشته باشد ، و ایمن باشد از آنکه سؤال کرده شود از چیزی که ندانسته باشد ، و چگونه جایز باشد اینکه مانند آن حضرت بر رؤس اشهاد و ظهور منابر گوید که : « سؤال کنید مرا پیش از آنکه مرا گم کنید » ، حال آنکه او دانسته باشد که بسیاری از احکام دین او را حاصل نیست ؟ و کجا بودند دشمنان آن حضرت که در انتهاز فرصت بودند ، و زلّت آن حضرت از پرسیدن مسائل مشکله و احکام غامضه میخواستند ؟ ! وامر در این معنا ظاهر است .

و ما میگوییم که در “ کنزالعمال “ به تبویب “ جمع الجوامع “ مذکور است :

عن أبی المعتمر مسلم بن أوس وجاریة بن قدامة السعدی : أنهما حضرا علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) یخطب وهو یقول : « سلونی قبل أن تفقدونی ، فإنی لا أُسأل عن شیء دون العرش إلاّ أخبرت


1- لم یرد فی المصدر : ( والأوامر ) .
2- الشافی 4 / 178 .

ص : 375

عنه » . ابن النجار (1) .

و نیز در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن أبی الطفیل عامر بن واثلة ; قال : شهدت علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) یخطب ، فقال فی خطبته : « سلونی ، فوالله لا تسألونی عن شیء یکون إلی یوم القیامة إلاّ حدّثتکم به ، سلونی عن کتاب الله ، فوالله ما من آیة إلاّ أنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار ، فی سهل أم فی جبل . . » إلی آخر الحدیث (2) .

و از اینجا کمال احاطه آن جناب به جمیع علوم ظاهر میشود ، چنانچه قول آن حضرت که : « سؤال کنید از من ، پس قسم به خدا که سؤال نخواهید کرد (3) از چیزی که واقع شود تا روز قیامت ، مگر آنکه حدیث کنم شما را از آن چیز » ، دلالت واضحه بر آن دارد .

و در “ تهذیب الکمال “ مذکور است :

عن أبی الطفیل ; قال : شهدت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یخطب ، وهو یقول :


1- [ الف ] فضائل علی ( علیه السلام ) من کتاب الفضائل . [ ب ] کنزالعمال 6 / 405 . [ کنزالعمال 13 / 165 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- کنزالعمال 2 / 565
3- در [ الف ] : ( نه سؤال خواهید کرد ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 376

« سلونی ، فوالله لا تسألونی عن شیء إلاّ أخبرتکم ، سلونی عن کتاب الله ، فوالله ما من آیة إلاّ و أنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار ، أم فی سهل أم فی جبل » (1) .

و در “ فتح الباری “ به روایت طبری مذکور است :

عن أبی الطفیل ; قال : شهدت علیاً [ ( علیه السلام ) ] - وهو یخطب - وهو یقول : « سلونی ، فوالله لا تسألونی عن شیء یکون إلی یوم القیامة إلاّ حدّثتکم به ، وسلونی عن کتاب الله ، فوالله ما من آیة إلاّ وأنا ‹ 332 › أعلم أبلیل نزلت أم بنهار ، أم فی سهل أم فی جبل . . » فقام ابن الکوّاء - وأنا بینه و بین علی [ ( علیه السلام ) ] ، أو (2) خلفی - فقال : ما ( الذّارِیاتِ ذَرْواً ) ؟ . . (3) إلی آخره (4) .

اما اعتراضی که بر حدیث : « لو ثنّی لی الوسادة » . . إلی آخره نقل کرده .

پس جوابش آن است که : غرض آن حضرت این است که من احاطه به


1- تهذیب الکمال 20 / 487 .
2- فی المصدر : ( وهو ) بدل : ( أو ) .
3- الذاریات ( 51 ) : 1 .
4- [ الف ] تفسیر سوره والذاریات من کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ب ] فتح الباری : 8 / 423 . [ فتح الباری 8 / 459 ( چاپ دارالمعرفة بیروت ) ] .

ص : 377

این کتب دارم ، و به امور حقه غیر منسوخه ، اهل کتاب را به احتجاج از کتب ایشان راه نمایم و احقاق حق کنم ، و اگر راه عصبیت و انکار پویند به کتب ایشان ، ایشان را ساکت و ملزم گردانم .

و محقق سید شریف (1) از این اعتراض به این طور در “ شرح مواقف “ جواب داده :

غرضه ( علیه السلام ) إحاطة علمه بما فی هذه الکتب الأربع ، لا جواز الحکم بما نسخ منها ، فلا یتّجه علیه اعتراض أبی هاشم بأن التوراة منسوخة ، فیکف یجوز الحکم بها ؟ !

ویدلّ علی ما ذکرناه قوله : « والله ما نزلت من آیة فی برّ أو بحر ، أو سهل أو جبل ، أو سماء أو أرض ، أو لیلا أو نهاراً إلاّ و أنا أعلم فی من نزلت ، وفی أی شیء نزلت » .


1- [ الف ] جلال الدین سیوطی در “ بغیة الوعاة “ - ورق : 212 - میفرماید : علی بن محمد بن علی الحنفی الشریف الجرجانی ، قال العینی فی تاریخه : عالم بلاد الشرق ، کان علاّمة دهره ، وکان [ وکانت ] بینه و بین الشیخ سعد الدین مباحثات ومحاورات فی مجلس تمرلیخ [ تَمَرْلَنْک ] وله تصانیف مفیدة ، منها : شرح المواقف للعضد ، و شرح التجرید للنصیر الطوسی ، ویقال : إن مصنفاته زادت علی خمسین مصنفاً ، مات سنة أربع عشرة وثمان مائة ، هذا ما ذکره العینی . . إلی آخره . [ بغیة الوعاة 2 / 196 - 197 ] .

ص : 378

ویؤیّده أن أول کلامه مشتمل علی الفرض والتقدیر ، ولیس یلزم منه جواز الحکم ، کما یشهد به الفطرة السلیمة . (1) انتهی .

اما شبهه این معنا که قید « لو ثُنّی » دلالت بر وضع حدیث دارد ، آن جناب همیشه حکم به حق میفرمود ، ثُنّی له الوسادة أو لم یثنّ .

پس ناشی از عدم فهم کلام است ; زیرا که مراد از کلام معجزنظام جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) آن است که : اگر خلق به سوی من رجوع نمایند ، و مرا امام به حق و حاکم مطلق دانسته ، بر منصب افتا و قضا و حکم بین الخلائق متمکن گردانند ، و بر وساده امامت بنشانند ، و مسند خلافت برای من گسترانند ، در میان اهل تورات به تورات و اهل انجیل به انجیل و اهل زبور به زبور و اهل قرآن به قرآن حکم نمایم ، حاصل آنکه من احق ام به حکم در خلق از دیگران .

و این معنا از کلام حضرت سلمان که در “ زین الفتی “ نقل کرده به خوبی واضح است ، صاحب “ زین الفتی “ میآرد که :

هرگاه رأس جالوت آمد ، و سؤالهای معضله از ابوبکر نمود و او از جوابش عاجز آمد :


1- [ ب ] شرح المواقف 8 / 370 ( طبع مصر 1325 ) .

ص : 379

أقبل أبو بکر ینظر إلی معاذ مرّة وإلی ابن مسعود مرّة ، وأقبل رأس جالوت یقول - لأصحابه بالعبرانیة - : ما کان هذا نبیّنا .

حضرت سلمان فرمود :

أیّها القوم ! ابعثوا إلی رجل لو ثنّیتم له الوسادة ، لقضی بین أهل التوراة بتوراتهم ، ولأهل الإنجیل بإنجیلهم ، ولأهل الزبور بزبورهم ، ولأهل القرآن بقرآنهم (1) .

و مولانای مجلسی در “ بحار “ بعد ذکر حدیث : « لو ثنّیت لی الوسادة » گفته :

ثنی الوسادة : کنایة عن التمکّن فی الأمر ; لأن الناس یثنّون الوسائد للأُمراء والسلاطین لیجلسوا علیها (2) .

اما آنچه گفته : و نیز حضرت امام به حق ناطق جعفر صادق ( علیه السلام ) را بعض مسائل معلوم نبود ، روی صاحب قرب (3) الإسناد . . إلی قوله : از این خبر صریح معلوم شد که امام را حکم طعام اهل کتاب معلوم نبود .

پس مردود است به اینکه : نسبت عدم علم بعض مسائل به حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام ) مثل نسبت آن به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 333 › ، بهتان و افترای بحت است .


1- زین الفتی 1 / 307 ، تحقیق المحمودی .
2- بحارالأنوار 28 / 5 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( القرب ) آمده است .

ص : 380

و ایراد حدیث “ قرب الاسناد “ به این تقریب ، بعید از رشاد و قریب به عناد است ، اصلا بر آن - بوجه من الوجوه - دلالتی ندارد ، بلکه آن صریح است در اینکه آن حضرت در جواب سائل از طعام اهل کتاب نهی فرموده و در جواب او گفته : « لا تأکله » ، پس اگر در اصطلاح مخاطب عدم علم ، علم را میگویند ، فلا مشاحّة فی الاصطلاح ، و الا بدیهی اولی است که از این حدیث ظاهر است که : آن حضرت را این حکم معلوم بود ، و در جواب سائل ارشاد فرمود .

اما آنچه گفته : و آخر بعدِ تأمل بسیار هم حکم صریح معلوم نشد ، ناچار به احتیاط عمل فرمود .

پس حکم صریح از این حدیث - اعنی اجتناب از اکل طعام اهل کتاب به طریق تنزه و کراهت - مستفاد است ، یعنی آن جناب از اکل طعام ممانعت فرمود ، و در آخر تصریح نمود به اینکه : ممانعت از اکل ، به طریق تنزه از اکل است به جهت آنکه در آنیه شان خمر و لحم خنزیر میباشد ، نه آنکه این ممانعت به جهت حرمت اکل است (1) .


1- و چنان که گذشت : روایت در قرب الاسناد نبود ، در مصادر دیگر نیز با زیاده ای است که صاحب “ تحفه “ نیاورده است ! حضرت در آخر روایت فرموده اند : « لا تترکه تقول إنه حرام ، و لکن تترکه تنزهاً » .

ص : 381

[ مواردی دیگر از جهل ابوبکر ]

[ مواردی دیگر از جهل ابوبکر ]

بدان که جهل ابوبکر منحصر در این چند مسائل نیست که مخاطب ذکر کرده ، بلکه از دیگر مسائل نیز جاهل بود .

[ ندانستن میراث عمه و خاله ]

از آن جمله آنکه : از میراث عمه و خاله ، نابلد بود ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن حمید بن عبد الرحمن ، عن أبیه ، قال : دخلت علی أبی بکر فقال : وددت أنی سألت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عن میراث العمّة والخالة . ک (1) .

حاصل آنکه : حمید روایت کرده که پدرش عبدالرحمن گفت که : داخل شدم بر ابوبکر ، پس گفت او که : دوست داشتم که من سؤال میکردم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را از میراث عمه و خاله . انتهی .

و از این روایت به صراحت معلوم شد که او واقف نبود که حکم خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در میراث عمه و خاله چیست .


1- [ الف ] الحاکم فی المستدرک . [ الف ] کتاب الفرائض من حرف الفاء . [ ب ] کنزالعمال 6 / 18 .[ کنزالعمال 11 / 70 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 382

[ ندانستن میراث دخترِ خواهر ]

و از آن جمله آنکه : از حکم میراث ابنة الاخت هم جاهل بود ، چنانچه در “ کنزالعمال “ در حدیثی طویل - که در آن اشیایی مذکور است که ابوبکر وقت موت بر آنها تأسف کرده - مسطور است که ابوبکر گفت :

وددت أنی کنت سألته عن میراث العمّة وابنة الأُخت فإن فی نفسی منها (1) حاجة . (2) انتهی .

یعنی : ابوبکر گفت که : دوست داشتم که من سؤال میکردم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را از میراث عمه و ابنة الاخت ، به تحقیق که در نفس من از این مسأله حاجت است . انتهی .


1- فی المصدر : ( منهما ) .
2- [ الف ] خلافة أبی بکر کتاب الإمارة حرف الألف . [ ب ] کنزالعمال 3 / 135 . [ کنزالعمال 5 / 633 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .

ص : 383

[ ندانستن حدّ لواط ]

از آن جمله آنکه : از حد لواطه جاهل بود ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مسطور است :

عن محمد بن المنکدر : إن خالد بن الولید کتب إلی أبی بکر : أنه وُجد رجل من بعض ضواحی العرب یُنکح کما تُنکح المرأة ، و أن أبا بکر جمع لذلک ناساً من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وکان علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) أشدّهم یومئذ قولا ، فقال : « إن هذا ذنب لم یعمل به أُمّة من الأُمم ، إلاّ أُمّة واحدة ، فصنع بهم ما قد علمتم ، أری أن تحرقوه بالنار » ، فکتب إلیه أبو بکر أن یحرق بالنار .

ابن أبی الدنیا فی ذمّ الملاهی ، وابن منذر وابن بشران هق . (1) انتهی . ‹ 334 › و این روایت [ را ] خود مخاطب هم نقل کرده (2) .


1- [ الف ] فی الفرع الخامس فی حد اللواطة من کتاب الحدود من حرف الحاء . [ ب ] کنزالعمال 3 / 99 . [ کنزالعمال 5 / 469 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- تحفه اثناعشریه : 283 .

ص : 384

[ ندانستن میراث مادربزرگ ]

و از آن جمله آنکه : در “ استیعاب “ در ترجمه عبدالرحمن بن سهل مسطور است :

ذکر ابن عیینة قال : نا یحیی بن سعید ، قال : سمعت القاسم بن محمد یقول : جاءت إلی أبی بکر جدّتان ، فأعطی السدس أُمّ الأُمّ دون أُمّ الأب ، فقال له عبد الرحمن بن سهل : یا خلیفة رسول الله ! أعطیته التی لو ماتت لم یرثها ، وترکت التی لو ماتت ورثها ، فجعله أبو بکر بینهما . (1) انتهی .

از این حدیث صریح ثابت است که ابوبکر جاهل بود از اینکه میراث در هر دو جده تقسیم باید کرد ، و هرگاه عبدالرحمن [ او را ] از آن واقف ساخت موافق آن به عمل آورد .

و در این قضیه سوای جهل از مسأله ، به وجه دیگر نیز مطعون است ، و آن این است که اولا بدون علم به مسأله ، به رأی فاسد و گمان باطل بر خلاف شرع حکم به تلف حقوق ناس داد ، و این معنا اکبر کبائر و شأن سلاطین جبابره است ، نه شأن خلفای راشدین .


1- [ ب ] الاستیعاب 2 / 400 . [ الاستیعاب 2 / 836 ( چاپ دارالجیل بیروت ) ] .

ص : 385

[ ندانستن معنای آیه قرآن ]

و نیز ابوبکر از معنای ( وَفاکِهَةً وَأَبّاً ) (1) که در قرآن شریف وارد است ، جاهل بود ، سیوطی در “ اتقان “ آورده :

وأخرج أبو عبیدة فی الفضائل ، عن إبراهیم التمی (2) : أن أبا بکر الصدیق سئل عن قوله تعالی : ( فاکِهَةً وَأَبّاً ) فقال : أیّ سماء تظلّنی ، وأیّ أرض تقلّنی ، إذ (3) أنا قلت فی کتاب الله ما لا أعلم ؟ (4) .

حاصل آنکه : ابوبکر را سؤال کردند از قوله تعالی : ( فاکِهَةً وَأَبّاً ) ، پس گفت که : کدام آسمان سایه افکن من خواهد شد ، و کدام زمین مرا خواهد برداشت ، هرگاه گویم من در کتاب خدا چیزی که نمیدانم ؟ انتهی محصله .

و جهل ابوبکر از این مسائل عدیده ، به وجوه بسیار کاشف است از عدم استحقاق او برای خلافت ، چنانچه در مطاعن عمر - ان شاء الله تعالی - این وجوه مفصلا مذکور شود (5) .


1- عبس ( 80 ) : 31 .
2- فی المصدر : ( التیمی ) .
3- فی المصدر : ( إن ) .
4- [ الف ] فی النوع السادس والثلاثون فی معرفة غریب القرآن . ( 12 ) . [ ب ] الاتقان 113 مصر سنه 1354 . [ الاتقان 1 / 304 ] .
5- مراجعه شود به وجوه دهگانه ای که در آخر طعن چهارم عمر خواهد آمد .

ص : 386

[ ندانستن مسائل و رجوع به دیگران ]

و جهل ابوبکر منحصر در این مسائل نیست ، بلکه از روایات اهل سنت واضح است که عادت او چنان بود که در استعلام احکام و مسائل دینیه رجوع به دیگران میآورد ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن میمون بن مهران ; قال : کان أبو بکر إذا ورد علیه خصم نظر فی کتاب الله تعالی ، فإن وجد فیه ما یقضی به قضی به بینهم ، وإن لم یجد فی کتاب الله نظر هل کانت من النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فیه سنة ، فإن علمها قضی بها ، فإن لم یعلم خرج فسأل المسلمین ، فقال : أتانی کذا . . و کذا فنظرت فی کتاب الله وفی سنة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، فلم أجد فی ذلک شیئاً ، فهل تعلمون أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] قضی فی ذلک بقضاء ؟ فربما قام إلیه الرهط ، فقالوا : نعم قضی فیه هکذا (1) . . و کذا ، فیأخذ بقضاء رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، ویقول : الحمد لله الذی جعل فینا من یحفظ من نبیّنا . وإن أعیاه ذلک دعی رؤوس المسلمین وعلماءهم فاستشارهم ، فإذا اجتمع رأیهم علی الأمر قضی به ، وإن عمر بن الخطاب کان یفعل ذلک ، فإن أعیاه أن یجد فی القرآن أو السنة ، نظر هل کان لأبی بکر فیه قضاء ، ‹ 335 › فإن وجد أبا بکر قد قضی فیه بقضاء قضی به ، وإلاّ دعی رؤوس


1- فی المصدر : ( بکذا ) .

ص : 387

المسلمین وعلماءهم فاستشارهم ، فإذا اجتمعوا علی أمر قضی بینهم . الدارمی هق . (1) .

و محب الدین طبری در “ ریاض النضرة “ گفته :

عن میمون بن مهران ; قال : کان أبو بکر إذا ورد علیه الخصم نظر فی کتاب الله ، فإن وجد فیه ما یقضی بینهم قضی به ، وإن لم یکن فی کتاب الله ، وعلم من [ سنّة ] (2) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قضی به ، وإن لم یجد خرج فسأل المسلمین ، فقال : هل علمتم أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قضی فی ذلک بقضاء ؟ فربّما اجتمع إلیه النفر یذکرون من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فیه قضاءً فیقول أبو بکر : الحمد لله الذی جعل فینا من یحفظ علینا [ دیننا ، أو قال من یحفظ علینا ] (3) سنّة نبیّنا . خرّجه الإسماعیلی فی معجمه و صاحب فضائله (4) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :


1- [ الف ] خلافت أبی بکر از کتاب الإمارة حرف الهمزة . [ ب ] کنزالعمال 3 / 128 .[ ب ] کنزالعمال 5 / 600 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ ب ] ریاض النضرة 1 / 177 ( طبع مصر سنه 1372 ) . [ الریاض النضرة 2 / 142 ( چاپ دارالغرب الإسلامی بیروت ) ] .

ص : 388

عن میمون بن مهران ; قال : کان أبو بکر إذا ورد علیه الخصم نظر فی کتاب الله ، فإذا وجد فیه ما یقضی بینهم قضی به ، وإن لم یکن فی الکتاب وعلم من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فی ذلک الأمر سنّة قضی به ، فإن أعیاه خرج ، فسأل المسلمین ، وقال : أتانی کذا . . و کذا ، فهل علمتم أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قضی فی ذلک بقضاء ؟ فربّما اجتمع إلیه النفر یذکر من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فیه قضاءً ، فیقول أبو بکر : الحمد لله الذی جعل فینا من یحفظ علی نبیّنا ، فإن أعیاه أن یجد فیه سنّة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم جمع رؤوس الناس ، وأخیارهم فاستشارهم ، فإذا اجتمع رأیهم علی أمر قضی به . رواه الدارمی (1) .

و در “ قرة العینین “ هم این روایت [ را ] وارد کرده حیث قال :

وعن میمون بن مهران ; قال : کان أبو بکر إذا ورد علیه الخصم نظر فی کتاب الله ، فإن وجد فیه ما یقضی بینهم قضی به ، وإن لم یکن فی الکتاب و علم من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم


1- [ الف ] مآثر جمیله صدیق اکبر در مقصد دوم ، ذکر جمیله صالحه از مآثر و مناقب خلفاء اربعه که به نقل مستفیض ثابت گشته . [ ب ] ازالة الخفاء 511 / 3 . [ ازالة الخفاء 2 / 31 ( چاپ لاهور پاکستان ) ] .

ص : 389

فی ذلک الأمر سنّة قضی به ، فإن أعیاه خرج فسأل المسلمین ، وقال : أتانی کذا . . و کذا ، فهل علمتم أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قضی فی ذلک بقضاء ؟ فربّما اجتمع إلیه النفر [ کلّهم ] (1) یذکر من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فیه قضاء ، فیقول أبو بکر : الحمد لله الذی جعل فینا من یحفظ علی نبیّنا ، فإن أعیاه أن یجد فیه سنّة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم جمع رؤوس الناس ، وأخیارهم فاستشارهم ، فإذا اجمتع رأیهم علی أمر قضی به . أخرجه الدارمی (2) .

أواخر ربع أول کتاب من تفضیل الشیخین .

از این روایات به کمال وضوح ظاهر است که : عادت ابوبکر چنان بود که هرگاه حکم را در کتاب دست نمییافت از دیگران میپرسید ، اگر ایشان حکمی از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نقل میکردند عمل بر آن میکرد ، و اگر این معنا هم اتفاق نمیافتاد ، و نزد دیگران هم حکمی منقول از آن حضرت نمییافت به رأی مسلمین حکم میکرد .


1- الزیادة من المصدر .
2- قرة العینین : 53 .

ص : 390

و از اینجا هم جهل او (1) به احکام ظاهر میشود ، و این هم به کمال وضوح روشن میگردد که او از استنباط ‹ 336 › جمیع احکام (2) از کتاب و سنت عاجز بود ; زیرا که از این روایت ظاهر است که او جمله [ ای ] از احکام را در کتاب و سنت نمییافت ، و ظاهر است که اگر استنباط این احکام از کتاب و سنت میکرد ، نفی وجدان آن در کتاب و سنت چگونه راست میآمد ؟ !

و نیز استشاره مسلمین ، و حکم دادن به رأی ایشان . . . (3) نیز صریح است در آنکه این احکام را از کتاب و سنت مستنبط نمیکرد ، بلکه محتاج بود به رأی ایشان و خود از استنباط این احکام عاجز بود ، حال آنکه در مابعد میدانی که - به اعتراف رازی - واجب است که خلیفه قادر باشد بر استنباط (4) جمیع احکام بر وجه صحیح (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( جهل او هم ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- در [ الف ] به اندازه یک سطر و نیم سفید است .
4- از جمله : ( و خود از استنباط این احکام عاجز بود ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- در آخر طعن چهارم عمر از نهایة العقول ورق : 249 ، صفحه : 504 خواهد آمد که : یجب أن یکون الإمام عالماً بجمیع قواعد الشریعة وضوابطها ، وبکثیر من الفروع الجزئیة لتلک القواعد ، ویکون بحیث لو وقعت واقعة جدیدة لا یعلم حکمها ، فإنه یکون متمکّناً من استنباط الحکم فیها علی الوجه الصحیح .

ص : 391

و نیز به دلایل قاطعه ثابت است که جناب امیر ( علیه السلام ) هرگز در حکمی شک نکرد ، و به جمیع مسائل دینیه عالم بوده ، خصوصاً این مسائل را که ابوبکر از آن جاهل بوده و مذکور شده بلاشبهه میدانست ، خصوصاً به نظر اینکه در بعضِ آن رجوع به آن جناب آورده ، پس اعلمیت و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) از ابوبکر متحقق شود ، و خلافت مفضول با وجود افضل غیر صحیح است . چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ به شرح و بسط تمام بیان کرده ، و دیگر علمای اهل سنت هم به آن اعتراف دارند (1) .


1- ازالة الخفاء 1 / 16 ، و کلام تفتازانی و محبّ طبری نیز در طعن چهارم عمر خواهد آمد .

ص : 392

[ ندانستن شمائل پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ]

و نیز ابوبکر به حدی بلید و جامد القریحه بوده که با این همه طول صحبت او با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و آن همه تقرب و اختصاص - که اهل سنت ادعای آن میکنند - در جواب سؤال یهود از بیان حلیه مبارکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عاجز آمده ، و ناچار حواله این مشکل به جناب مشکل گشا علیه التحیة والثناء کرده ، و آن جناب بیان حلیه آن حضرت کرده ، چنانچه محب الدین طبری در “ ذخائر العقبی “ گفته :

عن ابن عمر . . . قال : إن الیهود جاؤوا إلی أبی بکر فقالوا : صف لنا صاحبک . .

فقال : یا معشر الیهود ! لقد کنت معه فی الغار کإصبعیّ هاتین ، ولقد صعدت معه جبل حرّاء - وإن خنصری لفی خنصره - و لکن الحدیث عنه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم شدید ، وهذا علی بن أبی طالب .

فأتوا علیاً [ ( علیه السلام ) ] فقالوا : یا أبا الحسن ! صف لنا ابن عمک ، فوصفه علیه [ وآله ] السلام لهم . (1) انتهی .


1- [ الف ] ذکر رجوع أبی بکر و عمر إلی قول علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] من الباب الثامن فی ذکر علی ( علیه السلام ) من القسم الأول . [ ب ] ذخائر العقبی : 80 ( طبع مصر سنه 1356 ) .

ص : 393

این فصاحت و بلاغت ابوبکر ملاحظه باید کرد که هرگاه از جواب سؤال یهود عاجز آمد ، در مقام اعتذار برای تخدیع عوام و حفظ خود از فضیحت بر محض اظهار جهل خود اکتفا نکرده ، تقرب و اختصاص و کمال ملازمه خود با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بیان کردن آغاز نهاده !

و لیکن اگر تأملی میکرد مییافت که این معنا موجب مزید تفضیح او است ; زیرا که با وصف این همه ملازمه و حضور و اختصاص ، این جهل و عجز و نادانی نهایت شنیع و فظیع است .

و از این روایت افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) هم به غایت وضوح ظاهر است .

ص : 394

[ ناتوانی او در برابر پرسشهای اهل کتاب ]

و نیز از این قبیل است حدیث دیگر که در “ زین الفتی “ تصنیف ابومحمد احمد بن علی العاصمی مذکور است :

عن سلمان الفارسی ( رضی الله عنه ) ; قال : ‹ 337 › لمّا قبض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم اجتمعت النصاری إلی قیصر - ملک الروم - فقالوا : أیها الملک ! إنا وجدنا فی الإنجیل رسولا یخرج من بعد عیسی اسمه : أحمد [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، وقد رمقنا خروجه ، وجاءنا نعیه ، فأشر علینا ، فإنا رضیناک لدیننا ودنیانا ، قال : فجمع قیصر من نصراء بلاده مائة رجل ، وأخذ علیهم المواثیق : أن لا یغدروا ولا یخفوا علیه من أُمورهم شیئاً ، وقال : انطلقوا إلی هذا الوصیّ من بعد نبیّهم فاسألوه عما سئل عنه الأنبیاء ، وعمّا أتاهم من قبل والدلائل التی عرفت بها الأنبیاء ، فإن أخبرکم فآمنوا به وبوصیّه ، واکتبوا بذلک إلیّ ، وإن لم یخبرکم فاعلموا أنه رجل مطاع فی قومه ، یأخذ الکلام بمعانیه ویردّه علی توالیه . .

قال : فسار القوم حتّی دخلوا بیت المقدس ، واجتمعت الیهود إلی رأس جالوت ، فقالوا : له مثل مقالة النصاری لقیصر ، فجمع رأس جالوت من الیهود مائة رجل .

قال سلمان : فاغتنمت صحبة القوم ، فسرنا حتّی دخلنا المدینة -

ص : 395

وذلک یوم عروبة (1) و أبو بکر قاعد فی المسجد یفتی الناس - فدخلت علیه وأخبرته بالذی قدم له الیهود والنصاری ، فأذن لهم بالدخول علیه ، فدخل علیه رأس جالوت ، فقال : یا أبا بکر ! إنا قوم من النصاری والیهود جئناکم لنسألکم عن فضل دینکم ، فإن کان دینکم أفضل من دیننا قبلناه ، وإلاّ فدیننا أفضل الأدیان ، قال أبو بکر : سل عمّا تشاء أجبک إن شاء الله تعالی ، قال : ما أنا و أنت عند الله تعالی ؟ قال أبو بکر : أمّا أنا فقد کنت عند الله مؤمنا ، وکذلک عند نفسی إلی الساعة ، ولا أدری ما یکون من بعد ، فقال الیهودی : فصف لی مکانک فی الجنة ، وصف مکانی من النار لأرغب فی مکانک ، وأزهد عن مکانی ، قال : فأقبل أبو بکر . . . ینظر إلی معاذ مرّةً ، وإلی ابن مسعود مرةً ، وأقبل رأس جالوت یقول لأصحابه بالعبرانیة : ما کان هذا نبیّاً .

قال سلمان : فلمّا نظر إلیّ القوم ، قلت لهم : أیها القوم ! ابعثوا إلی رجل لو ثنّیتم له الوسادة یقضی لأهل التوراة بتوراتهم ، ولأهل الإنجیل بإنجیلهم ، ولأهل الزبور بزبورهم ، ولأهل القرآن بقرآنهم ، ویعرف ظاهر الآیة من باطنها ، وباطنها من ظاهرها .

قال معاذ : فقمت فدعوت علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) و أخبرته


1- [ الف ] أعنی [ روز ] جمعه . ( 12 ) .

ص : 396

بالذی قدمت له الیهود والنصاری ، فأقبل علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی جلس فی مسجد الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، وقال ابن مسعود : وکان علینا ثوب الذلّ ، فلمّا جاء علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) کشفه الله تعالی عنّا .

قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « سلنی عمّا تشاء ، أُخبرک إن شاء الله تعالی » ، قال الیهودی : ما أنا وأنت عند الله ؟

قال : « أمّا أنا فقد کنت عند الله وعند نفسی مؤمنا إلی الساعة ، فلا أدری ما یکون بعد ، وأمّا أنت فقد کنت عند الله وعند نفسی إلی الساعة کافراً ، ولا أدری ما یکون بعد » ، قال رأس جالوت : فصف لی صفة مکانک ‹ 338 › فی الجنة ، وصف مکانی فی النار ، فأرغب فی مکانک وأزهد عن مکانی .

قال : « یا یهودی ! لم أر ثواب الجنّة ولا عذاب النار فأعرف ذلک ، و لکن کذلک أعدّ الله للمؤمنین الجنّة ، وللکافرین النار ، فإن شککت فی شیء من ذلک فقد خالفت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، ولست فی شیء من الإسلام » ، قال : صدقت رحمک الله ، فإن الأنبیاء یؤتمنون علی ما جاؤوا به ، فإن صدقوا آمنوا ، وإن خولفوا کفروا ، قال : فأخبرنی أعرفت الله بمحمد أم محمداً بالله ؟

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا یهودی ! ماعرفت الله بمحمد [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] و لکن عرفت محمداً [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بالله ; لأن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] محدود ،

ص : 397

مخلوق ، عبد من عباد الله ، اصطفاه الله واختاره لخلقه ، وألهم الله نبیّه کما ألهم الملائکة الطاعة ، وعرّفهم نفسه بلا کیف ولا شبه » ، قال : صدقت ، قال : فأخبرنی الربّ فی الدنیا أم فی الآخرة ؟

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن ( فی ) وعاء ، فمتی ما کان ب ( فی ) کان محدوداً ، ولکنّه یعلم ما فی الدنیا والآخرة ، وعرشه فی هواء الآخرة ، وهو محیط بالدنیا والآخرة ، بمنزلة القندیل فی وسطه ، إن خلّیته ینکسر ، وإن أخرجته لم یستقم مکانه هناک ، فکذلک الدنیا وسط الآخرة » ، قال : صدقت ، قال : فأخبرنی الربّ یَحمل أو یُحمل ؟

قال علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) : « یَحمل » ، قال رأس جالوت : فکیف وإنا نجد فی التوراة مکتوباً : ( وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذ ثَمَانِیَةٌ ) (1) ؟

قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا یهودی ! إن الملائکة تحمل العرش ، والثری یحمل الهوی ، والثری موضوع علی القدرة ، وذلک قوله تعالی : ( لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأرْضِ وَما بَیْنَهُما وَما تَحْتَ الثَّری ) (2) » ، قال الیهودی : صدقت رحمک الله (3) .


1- الحاقّة ( 69 ) : 17 .
2- طه ( 20 ) : 6 .
3- [ الف ] فی فصل الرجوعات من الفصل الخامس فی ذکر مشابهة المرتضی ( علیه السلام ) . این عبارت با اصل “ زین الفتی “ مقابله کرده شد ، و نسخه آن در کتب خانه جناب ممتازالعلماء دام ظلّهم العالی موجود است . [ زین الفتی 1 / 306 - 309 ] .

ص : 398

و از این حدیث به کمال وضوح ظاهر است که : ابوبکر در جواب رأس جالوت ، عاجز و مبهوت گردیده ، گاهی به سوی معاذ نگریستن و گاهی به سوی ابن مسعود نظر کردن آغاز نهاده که شاید ایشان جواب رأس جالوت بگویند ، لیکن ایشان هم درمانده شدند ، و آخر نوبت به طلب جناب امیر ( علیه السلام ) رسید ، و آن جناب تشریف آورده جواب مسائل رأس جالوت بیان فرمود ، و ثوب ذل و هوانی که بر صحابه افتاده بود آن را برداشت ، و حقیّت نبوت خاتم النبیین ( صلی الله علیه وآله ) ظاهر ساخت .

و نیز از این حدیث ظاهر است که وصی بر حق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) (1) جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، و ابوبکر هرگز لیاقت خلافت و وصایت آن جناب نداشت ، و این معنا به حدی ظاهر بوده که کفار هم آن را دانستند .

بالجمله ; افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) از ابی بکر ، و کمال اعلمیت آن جناب ، و جهل ابوبکر ، و مفضولیت او ، و عدم استحقاق او برای خلافت از این حدیث - به چند وجه - به کمال وضوح و ظهور روشن است ، احتیاج بیان ندارد .


1- در [ الف ] اشتباهاً ( وصی جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله ) بر حق ) آمده که اصلاح شد .

ص : 399

وحدیثی دیگر نیز که افضلیت و اعلمیت جناب امیر ( علیه السلام ) ، و ثبوت امامت بلافصل آن جناب ، و جهل ابوبکر ، و نبودن او خلیفه و وصی جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به کمال وضوح از آن ‹ 339 › ظاهر میشود ، باید شنید ، ابو محمد احمد بن محمد بن علی العاصمی مذکور ، در همین کتاب “ زین الفتی “ تفسیر سوره ( هَلْ أتی ) روایت کرده :

أخبرنا الشیخ محمد بن القاسم الفارسی . . . ، قال : حدّثنا محمد بن محمد بن عثمان الطراری ، قال : حدّثنا أبو بکر محمد بن الحسن بن درید ، قال : حدّثنا العکلی ، عن أبی عائشة ، عن حمّاد ، عن حمید ، عن أنس قال : أقبل یهودیّ بعد وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم حتّی دخل المسجد ، فقال : أین وصی محمد صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ فأشار القوم إلی أبی بکر ، فوقف علیه وقال : إنی أُرید أن أسألک عن أشیاء لا یعلمها إلاّ نبیّ أو وصی نبیّ ، قال أبو بکر : سل عمّا بدا لک ، قال الیهودی : أخبرنی عمّا لیس لله وعمّا لیس عند الله ، وعمّا لا یعلم الله ، فقال أبو بکر : هذه مسائل الزنادقة ، وهمّ أبو بکر والمسلمون بالیهودی ، فقال ابن عباس : ما أنصفتم الرجل ، فقال أبو بکر : أما سمعت ما تکلّم به ؟ ! فقال ابن عباس : إن کان عندکم جوابه ، وإلاّ فاذهبوا به إلی من یجیبه ، فإنی سمعت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] یقول لعلی بن أبی طالب ( علیه السلام ) : « اللهم اهد قلبه وثبّت لسانه » ، قال : فقام أبو بکر و من حضره حتّی أتوا

ص : 400

أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] واستأذنوا علیه ، وقال أبو بکر : یا أبا الحسن ! إن هذا الیهودی سألنی عن مسائل الزنادقة .

[ فقال علی ( علیه السلام ) : « ما تقول یا یهودی ؟ » فقال : أسألک عن أشیاء لا یعلمها إلاّ نبیّ أو وصی نبیّ ، فقال له : « قل یا یهودی » ، فردّ الیهودی المسائل ] (1) .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أمّا ما لا یعلمه الله عزّ وجلّ ، فذلک قولکم - یا معشر الیهود ! - عزیر ابن الله ، والله لا یعلم لنفسه ولداً ، وأمّا قولک : أخبرنی عمّا لیس لله ، فلیس لله شریک » .

وفی غیر هذه الروایة : « وأمّا قولک : عمّا لیس عند الله فلیس عند الله فقر ولا جور » .

فقال الیهودی : أشهد أن لا إله إلاّ الله و أن محمداً رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وأشهد أنک وصی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

وقال المسلمون - لعلی بن أبی طالب ( علیه السلام ) - : یا مفرّج الکرب . (2) انتهی .

و از این روایت کمال عجز و جهل ابوبکر ، و نهایت بی باکی و جسارت او


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فی ذکر علمه وحکمته ( علیه السلام ) فی ذیل مشابهته ( علیه السلام ) أبینا آدم من الفصل الخامس فی ذکر مشابهة المرتضی ( علیه السلام ) . [ زین الفتی 1 / 173 تحقیق المحمودی ] .

ص : 401

واضح شده که از مسائل یهودی عاجز گردیده ; با وصفی که آن مسائل عین حق و صواب بوده ، آن را از کلمات زنادقه گفته ، زبان طعن بر امر حق دراز ساخته ، فضیحت ساخت .

و نیز کمال فضیلت و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) واضح گردید که بی تأمل به کمال توضیح ، جواب باصواب این مسائل بیان فرمود .

و نیز از این روایت ظاهر شد که ابوبکر وصی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و خلیفه آن حضرت نبود ; زیرا که یهودی گفته بود که : جواب این مسائل نمیداند مگر نبیّ یا وصی نبیّ ، و جناب امیر ( علیه السلام ) بر آن انکاری نکرده ، و چون ابوبکر عالم به آن نبوده ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) بیان آن فرموده ، پس به نهایت صراحت واضح شد که جناب امیر ( علیه السلام ) وصی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بوده ، نه ابوبکر ، و لله الحمد علی ذلک .

و همچنین قول یهودی بعد آنکه اسلام آورد و گفت : ( وأشهد أنک وصی رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) ، نیز به جهت عدم انکار جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر صحابه بر آن ، دلیل ساطع بر وصایت آن حضرت است .

* * *

ص : 402

ص : 403

مطاعنی دیگر

اشاره

ص : 404

ص : 405

مخفی نماند که اگر چه مخاطب مطاعن ‹ 340 › ابوبکر را به گمان خود احصا نموده ، و بعض مطاعن او را که در کتب شیعه به تعداد واحد معدود بوده ، تجزیه کرده ، دو طعن شمار کرده ، و طعن چهاردهم از طرف خود افزوده ، لیکن استیعاب مطاعن او را - که در کتب شیعه مذکور است - نکرده ، لهذا ما بعض دیگر از مطاعنش نقل میکنیم .

[ هجوم به خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ]

پس بدان که از آن جمله است : کشف نمودن ابوبکر خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ; و این معنا موجب ایذای آن حضرت است ، و ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) عین ایذای حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است (1) ، لهذا ابوبکر در وقت مردن بر این فعل خود تأسف نمود و ندامت ورزید ، و گفت :

وددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وترکته ، وإن أُغلق علی حرب .


1- علامه امینی ( رحمه الله ) در الغدیر 7 / 231 - 237 این روایت را به الفاظ گوناگون از پنجاه و نه راوی نقل کرده است .

ص : 406

و چون که شناعت این فعل ابوبکر بسیار ظاهر بود ، و هرگز تأویلات بارده و توجیهات فاسده اهل سنت را در آن گنجایشی نبود ، لهذا علمای اهل سنت تن به عجز داده به انکار ثبوت روایت اعتراف ابی بکر به کشف خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نموده اند ، فضل بن روزبهان گفته :

أمّا ما ذکر من أمر کشف بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فلم یصحّ بهذا روایة قطعاً (1) .

و همچنین قاضی القضات نیز به انکارش پرداخته ، حال آنکه این کلام ابی بکر را ائمه اعلام و محدّثین عظام اهل سنت روایت نموده اند :

الطبری فی التاریخ (2) ، والمبرّد فی الکامل (3) ، وأحمد بن عبد العزیز الجوهری فی کتاب السقیفة (4) ، وابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة ، ناقلا عن المبرّد والجوهری (5) ، وابن قتیبة فی کتاب السیاسة والإمامة (6) ، وأبو عبیدة فی کتاب


1- احقاق الحق : 221 .
2- [ ب ] تاریخ الطبری 4 / 52 ( طبع مصر سنه 1336 ) . [ تاریخ طبری 2 / 619 - 620 ] .
3- نقله عنه ابن ابی الحدید فی شرحه - کما یأتی - و لم نجده فی الکامل المطبوع !
4- السقیفة وفدک : 43 .
5- شرح ابن ابی الحدید 2 / 45 - 46 و 6 / 51 .
6- [ ب ] الامامة والسیاسة 1 / 18 .[ الامامة والسیاسة 1 / 24 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 36 - 37 ( تحقیق الشیری ) ] .

ص : 407

الأموال (1) ، وخیثمة بن سلیمان الإطرابلسی فی فضائل الصحابة (2) ، والطبرانی فی المعجم - فی الکبیر - (3) ، وابن عساکر فی التاریخ (4) ، والضیاء المقدسی فی المختارة (5) ، وجلال الدین السیوطی فی جمع الجوامع (6) ، وعلی المتقی (7) فی کنزالعمال (8) وفی منتخب کنزالعمال (9) .


1- الأموال 1 / 174 .
2- نقله عنه المتقی فی کنزالعمال 5 / 631 ، و لکن لم نجده فی فضائل الصحابة طبعة دار الکتاب العربی فی بیروت !
3- المعجم الکبیر 1 / 62 .
4- تاریخ مدینة دمشق 30 / 417 - 422 .
5- الأحادیث المختارة 1 / 89 .
6- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 13 / 100 - 101 .
7- [ الف ] محمد بن طاهر گجراتی در خطبه “ مجمع البحار “ در ذکر تصنیف آن گفته : وإذا ما یسّر الله تعالی إتمامه علی هذا المنهج ، أتوسّل به إلی خدمة ذلک الجناب العالی شیخی الشفیق المشفق ، ذی المفاخر والمعالی ، قطب الأوان ، وغوث الزمان ، وصفوة الرحمن ، نزیل الحرمین ، مجاور بیت الله ، مربّی الأنام ، ومرشد الکرام ، أعنی الشیخ علی المتقی بن حسام أفاض الله فیض تقواه علی الدانی والقاصی علی الدوام ; لیکون ذریعة لشفاعته یوم الفزع الأکبر فی ذلک المقام . . إلی آخره . ( 12 ) ح . [ مجمع بحار الأنوار 1 / 3 - 2 ] .
8- کنزالعمال 5 / 630 - 631 .
9- منتخب کنزالعمال 2 / 143 .

ص : 408

در “ کنزالعمال “ مسطور است :

عن عبد الرحمن بن عوف : ان أبا بکر الصدیق قال - فی مرض موته - : إنی لا آسی علی شیء إلاّ علی ثلاث فعلتهنّ ، ووددت أنی لم أفعلهنّ ، وثلاث لم أفعلهن ووددت أنی فعلتهنّ ، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عنهنّ :

فأمّا اللاتی فعلتها ووددت أنی لم أفعلها :

فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة ( علیها السلام ) وترکته وإن أُغلق (1) علی الحرب .

ووددت أنی یوم سقیفة بنی ساعدة کنت قذفت الأمر فی عنق أحد الرجلین : أبی عبیدة بن الجراح أو عمر ، فکان أمیراً و کنت وزیراً .

ووددت أنی حیث وجّهت خالداً إلی أهل الردّة أقمت بذی القصّة (2) ، فإن ظهر المسلمون ظهروا ، وإلاّ کنت بصدد (3) لقاء أو مدد .


1- فی المصدر : ( کانوا غلقوه ) .
2- قال الحموی - ناقلا عن نصر - : ذو القصة موضع بینه و بین المدینة أربعة وعشرون میلا ، وهو طریق الربذة ، وإلی هذا الموضع بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم محمد بن مسلمة إلی بنی ثعلبة بن سعد . وفی کتاب سیف : خرج أبو بکر . . . إلی ذی القصة ، وهو برید من المدینة تلقاء نجد فقطع الجنود فیها ، و عقد فیها الألویة . انظر : معجم البلدان 4 / 366 .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( بصدر ) بود .

ص : 409

وأمّا الثلاث التی (1) ترکتها ووددت أنی فعلتها : فوددت أنی یوم أُتیت بالأشعث (2) أسیراً ضربت عنقه ، فإنه یخیّل إلیّ أنه لا یری شرّاً إلاّ أعان علیه .

ووددت أنی یوم أُتیت بالفجاءة لم أکن أحرقته ، وقتلته سریحاً أو أطلقته نجیحاً .

ووددت أنی حیث وجّهت خالداً إلی ‹ 341 › الشام ، کنت وجّهت عمر إلی العراق ، فأکون قد بسطت یدیّ یمیناً وشمالا فی سبیل الله .

وأمّا الثلاث التی (3) وددت (4) أنی سألت عنهنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم :

فوددت أنی سألته فی من هذا الأمر فلا ننازعه أهله .

ووددت أنی کنت سألته هل للأنصار فی هذا الأمر شیء .

ووددت أنی کنت سألته عن میراث العمّة وابنة الأُخت ، فإن فی نفسی منها حاجة .


1- فی المصدر : ( اللاتی ) .
2- [ الف ] هذا هو الأشعث الذی زوّجه أبو بکر أُخته کما هو مذکور فی الإصابة وتاریخ الواقدی . ( 12 ) . [ لاحظ : الإصابة 3 / 204 و 6 / 469 ] .
3- فی المصدر : ( اللاتی ) .
4- فی [ الف ] : ( ووددت ) ، والصحیح ما أثبتناه کما فی المصدر .

ص : 410

أبو عبیدة فی کتاب الأموال . عق . وخیثمة بن سلیمان الإطرابلسی فی فضائل الصحابة . طب . کر . ض (1) . وقال : إنه حدیث حسن إلاّ أنه لیس فیه شیء عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

وقد أخرج البخاری غیر شیء من کلام الصحابة . (2) انتهی .


1- [ الف ] الطبرانی ، ابن عساکر ، ضیاء مقدسی .
2- [ الف ] خلافت ابوبکر از کتاب الاماره ، حرف الهمزه . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال 3 / 135 . [ کنزالعمال 5 / 631 - 633 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] . [ الف و ب ] و سبط بن الجوزی در کتاب “ مرآة الزمان “ - در ذکر ما سمع عن أبی بکر عند وفاته - گفته : ولمّا احتضر - یعنی أبو بکر - قال : ما آسی علی شیء إلاّ علی ثلاث فعلتهنّ ، ووددت أنی ترکتهنّ ، وثلاث وددت أنی لو فعلتهنّ ، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عنهنّ : أمّا الأوّل : فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة عن شیء و إن کانوا أغلقوه علی حرب ، و لم أکن حرقت الفجاءة السلمی ، وحیث لم أقذف الأمر یوم السقیفة إلی أحد الرجلین - یعنی : عمر وعبد الرحمن بن عوف - فکان أمیراً وکنت وزیراً . وأمّا الثلاث الآخر : فوددت أنی یوم أُتیت بالأشعث بن قیس أسیراً فی الردّة ، کنت ضربت عنقه ، فإنه لا یری شرّاً إلاّ أعانه ، ووددت أنی لمّا أرسلت خالداً إلی الشام أنی قذفت بعمر بن الخطاب المشرق ، فکنت قد بسطت یمینی وشمالی فی سبیل الله ، ووددت أنی کنت فی جیوش أهل الردّة ، وأقمت بذی القصة ردءاً للمسلمین . وأمّا الثلاث الآخر ; فوددت أنی سألت رسول الله عن میراث العمّة وبنت الأخ ، فإن فی نفسی منهما [ شیء ] ووددت أنی سألته عن هذا الأمر فی من هو ؟ فلا ننازع أهله ، ووددت أنی سألته هل للأنصار فیهم نصیب ، فنعطیهم إیّاه . [ نسخه [ ب ] ناقص است ] [ مرآة الزمان : اطلاعی ازنسخه خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دوم ابوبکر گذشت ] .

ص : 411

[ شک در اینکه آیا انصار استحقاق خلافت داشتند ]

و از جمله اموری که دلالت بر بطلان خلافت ابوبکر دارد آنکه : او در وقت وفات خود گفت :

لیتنی کنت سألت رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هل للأنصار فی هذا الأمر شیء ؟ !

و این قول صراحتاً دلالت دارد بر شک او در صحت خلافت خود .

و علمای اهل سنت در تفصّی از این اشکال عویص ، عجب کلمات متهافته و توجیهات متناقضه ذکر نموده ، حق ابوبکر - کما ینبغی - ادا کرده اند ! و در اصلاح اقوالش اصلا مبالات از کذب و دروغ نفرموده [ اند ] !

اولا : ملتجی شدند به انکار ثبوت صدور این کلام از ابی بکر ، و گفتند که : این روایت را شیعه وضع کرده اند ، و هرگز اهل سنت روایت آن نکرده اند ، چنانچه مخاطب در کید هشتاد و سوم از مکاید خود میگوید :

ص : 412

معلوم است که صدور این قول از خلیفه اول - تا حال - کسی غیر از بعضی کذابان روافض نقل نکرده [ اند ] . (1) انتهی .

لیکن بحمدالله دانستی که صدور این قول از ابی بکر به روایت محدّثین ثقات و ناقدین أثبات از اهل سنت ثابت است ، مثل : ابو عبیدة و خیثمة بن سلیمان و طبرانی و ابن عساکر و ضیاء مقدسی و جلال الدین سیوطی و علی متقی ، پس الحال مخاطب را لازم است که این اعلام محدّثین خود را از کذابان روافض داند ! و سَرِ انکار صدور این کلام از ابی بکر به مقابله شیعیان نیفرازد !

وثانیاً : بر آمدند بر سر توجیهات رکیکه و تمویهات ردیّه ، أحسن تلمیعات ایشان این است که میگویند که :

غرض ابی بکر آن است که کاش به حضور انصار از آن جناب سؤال میکردم ، تا ایشان نیز جوابِ باصواب جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم میشنیدند ، و با من کدورت خاطر نمیداشتند ، و ازمنازعت باز میآمدند .

لیکن تأثیر علو حق آن است که خود کلماتی گفتند که از آن بطلان این تمویه - که تحریفی بیش نبود - ظاهر شد ، چنانچه مخاطب در باب کیود گفته که :


1- تحفه اثناعشریه : 70 .

ص : 413

اهل سنت گویند که : دلیل افترا بودن این روایت آن است که اگر خلیفه اول را در مقدمه انصار تردد میبود ، نص امامت بعد از خود به مهاجری که عمر بن الخطاب است ، چرا میکرد ؟ ! و لااقل انصار را در وزارت و امور دیگر تشریک و تسهیم مینمود . (1) انتهی .

این کلام نصّ است بر اینکه کلام ابی بکر نصّ است در شک او در حقیت انصار .

لیکن عجب کل العجب آنکه بی فاصله بعد از این کلام ، در صدد تأویل ‹ 342 › بر آمده میگوید - و از تناقض صریح که در کلامش موجود است غفلت میورزد - :

و اگر این روایت از خلیفه اول صحیح میشد ، میگفتم که : مدعای او آن است که کاش به حضور انصار از آن جناب سؤال میکردم تا ایشان نیز جوابِ باصواب آن جناب را میشنیدند ، و با من کدورت خاطر نمیداشتند . (2) انتهی .

در این هر دو کلام او قسمی که تناقض صریح بی فاصله موجود است ، از غرائب محیّره (3) است ، چه


1- تحفه اثناعشریه : 70 .
2- تحفه اثناعشریه : 70 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مخیّره ) آمده است .

ص : 414

اولا : خود بر موضوعیت این کلام دلیل میآرد که : این کلام دلالت بر تردد ابی بکر در امر انصار میکند ، و ابوبکر اگر تردد میداشت استخلاف عمر چرا میکرد ؟ !

و ثانیاً : میفرماید که : این کلام بر تردد ابی بکر در امر انصار دلالت ندارد .

و همچنین ابن تیمیه در نقض “ منهاج الکرامة “ گفته :

من قال : قال أبو بکر : لیتنی کنت سألت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : هل للأنصار فی الخلافة نصیب ؟

قیل له (1) : المسألة عنده وعند الصحابة أظهر من أن یشکّ فیها لکثرة النصوص فیها عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وهذا یدلّ علی بطلان هذا النقل . (2) انتهی .

این کلام ابن تیمیه هم به صراحت تمام دلالت دارد بر اینکه کلام ابی بکر بالقطع دلالت بر شک در امر خلافت دارد ، پس تأویل مخاطب تحریفی است صریح که کلام خود او و دیگر پیشوایانش دلالت بر بطلان آن میکند .

و عجب تر آنکه ابن تیمیه هم استحیا نکرده ، کلامی در غایت غرابت و نهایت تهافت گفته ، چنانچه بی فاصله بعد کلام سابق میگوید :

وإن قدّر صحّته ، ففیه فضیلة الصدیق ; لأنه لم یکن یعرف


1- فی المصدر : ( فقد کذب ، فإن ) بدل : ( قیل له ) .
2- [ الف ] در جواب مطاعن ابی بکر که در آخر “ منهاج الکرامة “ مذکور است ، جواب طعن سابع . ( 12 ) . [ منهاج السنة 8 / 289 ] .

ص : 415

النصّ ، واجتهد فوافق اجتهاده النصّ ، ثمّ من ورعه تمنّی أن یکون معه نصّ یغنیه عن الاجتهاد . . فهذا یدلّ علی کمال علمه حیث وافق اجتهاده النصّ ! ویدلّ علی ورعه ! حیث خاف أن یکون مخالف النصّ ، فأی قدح فی هذا ؟ ! (1) انتهی .

این کلامش که قابل استعجاب و استغراب است ، مردود است به چند وجه :

اول : آنکه این کلام صریح مناقض است با کلام سابقش که در آن قطع بر وضع این روایت نموده ، و محمل صحیح خبر آنچه شیعه دعوی آن میکنند ، برای این روایت نگذاشته .

و نیز در اینجا میگوید که : ابوبکر عارف به نص نبود ، و آنفاً خود دعوی کاذب نموده که نزد ابوبکر نصوص کثیره محفوظ بود .

و نیز در اینجا میگوید که : به سبب عدم نص ، در اجتهاد خود شبهه داشت ، و در آنجا گفته که : به سبب کثرت نصوص ابوبکر اصلا در امر خلافت شک نداشت .

پس در چند سطر این تناقضها و تهافتها را ملاحظه باید کرد ، و در اضطراب و دست و پا زدن ایشان تأمل باید ساخت ، و انصاف باید نمود .

دوم : آنکه هرگاه ابوبکر نص در باب خلافت نداشت ، اقدام بر این امر


1- منهاج السنة 8 / 289 - 290 .

ص : 416

جلیل ، و دفع انصار به چه وجه نمود ؟ ! و مستمسک اجتهاد او در این باب چه بود ؟ ! آخر برای اجتهاد مستمسکی هم ضرور است یا نه ؟ محض شهوات نفسانی و وساوس ظلمانی را اجتهاد نام میگذارند ؟ !

بالجمله ; نزد ابوبکر در باب خلافت نص خود نبود ، و قیاس و رأی ‹ 343 › را در امثال این امور گنجایش نیست ، و به اعتراف عمر عاملین به رأی از ضالین و مضلین اند .

و مع هذا کدام قیاس مقتضی این است که خلیفه بعد پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، سوای ابوبکر ، دیگری نباشد ؟

و اجماع هنوز خود متحقق نبود .

سوم : آنکه آنچه گفته که : اجتهاد ابی بکر موافق نص بر آمد ، پس این دلیل کمال علم او باشد .

به غایت غریب است که اتباع ابی بکر نصوص خلافت او را بدانند ، و خود ابوبکر از آن نصوص جاهل باشد ، با آنکه او احوج بود به آن نصوص ، آخر بیان باید کرد که آن نص کدام است که اجتهاد ابی بکر مطابق آن بر آمد ؟ !

چهارم : آنکه آنچه فرموده که : تمنای ابوبکر سماع نص را از غایت تورع او بود .

افحش از جمیع منقولات اوست ، کسی که مرتکب اقتحام مهالک شود ، و اختیار امری - که بی استحقاق ، اختیارش موجب کفر و سلب ایمان است ! -

ص : 417

بدون نصی و مستمسکی نماید ، و باز محض تمنای لسانی سماع نص کند ، او را متورع نامیدن ، کار اهل سنت است ، و عقلا میدانند که آن کس اصلا ورع و تقوی ندارد ، و تابع شهوات و مسرع به سوی مهالک و محرمات است .

پنجم : آنکه هرگاه ابوبکر متردد بود در حقیّت انصار ، و قاطع بر عدم حقیّت ایشان نبود ، لازم آمد که روز سقیفه که حدیث : « الائمة من قریش » ذکر کرده بود ، نزد او صحیح نبود ، و به امر غیر صحیح دفع انصار کرده ، چه حدیث : « الائمة من قریش » صریح است ، در آنکه انصار را در خلافت حقی نیست ، پس اگر این حدیث نزد ابوبکر صحیح میبود ، در عدم حقیت انصار شک نمیکرد ، و هرگاه شک کرد معلوم شد که ابوبکر به حدیث غیر صحیح انصار را دفع کرده .

و آنچه فضل بن روزبهان به انکار یقینیات و مسلمات خویش پرداخته میفرماید :

فأمّا حدیث : « الائمة من قریش » ، فلم یروه أبو بکر ، بل رواه غیره من الصحابة ، وکان هو لا یعتمد علی خبر الواحد . (1) انتهی .

پس بطلان آن بر کسی که ادنی ممارستی به حدیث دارد مخفی نیست .

ولی الله در “ ازالة الخفا “ میگوید :

اما آنکه قرشیت شرط خلافت اختیاریه است - ولیس الکلام فی الخلافة


1- [ الف ] در جواب مطاعن ابی بکر . [ احقاق الحق : 221 ] .

ص : 418

الضروریة - پس به احادیث بسیار ثابت است ، از آن جمله حدیث صدیق اکبر . . . مرفوعاً : « الأئمة من قریش » . (1) انتهی به قدر الحاجة .

و نیز در “ ازالة الخفا “ در شروط خلافت مسطور است :

از آن جمله آن است که قریشی باشد ، به اعتبار آباء خود ; زیرا که حضرت ابوبکر صدیق دفع (2) کردند انصار را از خلافت به این حدیث که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فرموده : « الأئمة من قریش » . (3) انتهی .

و نیز روایتی که از “ کنزالعمال “ منقول شده ، در آن واقع است :

وددت أنی سألته فی من هذا الأمر فلا ننازعه أهله (4) .

و این فقره به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه ابوبکر را به یقین معلوم نبود که او مستحق خلافت است ، بلکه میخواست که اگر معلومش بودی که صاحب خلافت کدام کس است ، با او منازعه نکردی .

و در این فقره اصلا تأویل را گنجایش نیست ، پس معلوم شد که نزد ابوبکر اصلا در باب خلافت دلیلی و نصی نبود .

و آنچه ابن تیمیه دعوی نموده که : نزد ابوبکر نصوص ‹ 344 › کثیره موجود بود ، چنانچه خودش تکذیب آن نموده ، این کلام ابی بکر هم تکذیب آن مینماید .


1- ازالة الخفا 1 / 110 .
2- در مصدر ( صرف ) .
3- ازالة الخفا 1 / 5 .
4- کنزالعمال 5 / 632 .

ص : 419

و آنچه مخاطب به تقلید پیشوایان خود در تأویل : ( لیتنی کنت سألت هل للأنصار فی هذا الأمر شیء ؟ ) گفته .

در این کلام اصلا گنجایش ندارد .

و رازی در “ نهایة العقول “ در دلائل دالّه بر عدم وقوع نصّ بر خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] گفته :

الرابع : إن أبا بکر . . . قال : وددت أنی سألت النبیّ علیه [ وآله ] السلام عن هذا الأمر فی من هو ؟ فکنّا لا ننازعه أهله .

وقال عمر . . . : إن أستخلف فقد استخلف من هو خیر منی - یعنی : أبا بکر - وإن أترک (1) فقد ترک من هو خیر منی - یعنی : النبیّ - وإنهما - بزعم الروافض - کانا عالمین بکونهما غیر صادقین ، وإن السامعین یعلمون کذبهما ، ولا یأمنان (2) أن یتجاسر متجاسر علی تکذیبهما وتخجیلهما ، فکیف یمکن إقدامهما علی هذه المکابرة والوقاحة من غیر حاجة ولا ضرورة [ إلی هذا الکلام ] (3) ؟ ! (4) انتهی .


1- فی [ الف ] : ( ترک ) ، وهو خطأ .
2- فی المصدر : ( ولا یأمنا ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] المسألة الثامنة من الأصل العشرین . [ نهایة العقول ، ورق : 257 ، صفحه : 520 ]

ص : 420

و از این کلام صراحتاً ظاهر است که فخر رازی به قول ابی بکر و عمر از راه کمال مکابره و وقاحت - که وراثت از شیخین به او رسیده - استدلال بر نفی نص بر خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) کرده ، و به گمان عدم امکان صدور مکابره و وقاحت از شیخین - که اول بحث است ! - این کلماتشان را که ضرر آن برای ایشان از نفعش بیشتر است حجت گردانیده .

و اگر چه بدیهی است که کلمات شیخین هرگز لیاقت احتجاج بر اهل حق ندارد که استدلال به آن مثل استشهاد ابن آوی به ذَنَب خود است ، لیکن این استدلال صریح است در اینکه کلام ابی بکر دلالت دارد بر آنکه او را معلوم نبود که او خلیفه بر حق است ، و نمیدانست که نزد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) امر خلافت در کدام کس بوده ، وهذا هو المطلوب .

و مخاطب در مکاید ، جوابی دیگر - بعد جوابی که گذشت - به این عبارت گفته :

و بالفرض اگر این کلام از خلیفه اول صدور یافته باشد ، بالاتر از تحکیم حکمین - که از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به وقوع آمد - نخواهد بود ، و به همین سبب خوارج و حروریه خروج کردند و از اعتقاد بر گشتند ، و گفتند که : اگر این مرد را به کار خود یقین میبود ، تحکیم چرا میکرد ؟ معلوم شد که بی

ص : 421

نصّ و استحقاق مدّعی این امر خطیر شده بود ، چون دید که پیش نمیرود ، به صلح راضی گشت ، و پنچایت (1) نمود .

و معلوم است که صدور این قول از خلیفه اول - تا حال - کسی غیر از بعض کذابان روافض نقل نکرده اند ، و صدور تحکیم از امیرالمؤمنین [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] چیزی است که نتوان پوشید .

و نیز بر این قول خلیفه اول مفسده متحقق نشد ; زیرا که انصار به این تمسک باز دعوی خلافت نکردند ، و بر صدور تحکیم مفاسد بی شمار متحقق (2) گشت ، از آن جمله آنکه : خلافت و امامت از خاندان نبوی برآمده رفت ، و هیچ کس مِن بعد این امر را برای ایشان نگذاشت ، به همین سند که اگر ایشان را در این کار حقی میبود ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) چرا به تحکیم و پنچایت راضی میشدند .

و از آن جمله است : خروج حروریه .

و از آن جمله است : تسلط نواصب و مروانیان بر بلاد اسلام و تن دادن مردم به حکومت ایشان . . إلی غیر ذلک . (3) انتهی . ‹ 345 › و این کلام او هرگز محملی سوای اعتراض بر فعل جناب امیر ( علیه السلام ) ندارد ; زیرا که صدور تحکیم از جناب امیر ( علیه السلام ) امری نیست که شیعه به اثبات آن


1- پنچایت :
2- در مصدر : ( مترتب ) .
3- تحفه اثناعشریه : 70 .

ص : 422

متفرد باشند و سنیان منکر آن ، تا این کلام او محمول بر الزام شیعه تواند شد ، بلکه صدور تحکیم از جناب امیر ( علیه السلام ) نزد اهل سنت هم ثابت است ، و این کلام او صریح است در آنکه تحکیم آن جناب - معاذالله - دلالت بر عدم تیقن آن جناب بر استحقاق خود داشت ، و این تحکیم باعث فتنه های عظیمه شد ، و - معاذ الله - آن جناب باعث خروج امامت از خاندان رسالت شد ، و هم سبب تسلط نواصب و مروانیان - معاذ الله - آن جناب گردید ، پس حالا اولیای او جمع شده ، برای این کلامش محملی پیدا کنند که از خروج و حروریت و نصب بری باشد ، أستغفر الله من العصبیة وسوء الفهم .

اینقدر نمیفهمد که صدور تحکیم از جناب امیر ( علیه السلام ) در حالت اضطرار (1) و عدم اختیار واقع شده ، و این کلام ابی بکر در حالت اختیار و عدم اضطرار ، کسی جبر و قهر نکرده بود ، فعل اضطراری را بر فعل اختیاری قیاس کردن کار مخاطب است و بس !

بنابر این لازم میآید که اگر کسی اختیاراً به کلمات کفر و زندقه تکلم نماید ، و باز گوید که مَثَل من مثل عمار است که او هم تکلم به کفر نموده بود ، و حالت اضطرار را بر حالت اختیار قیاس نماید ، و هر دو را یکسان سازد ، بر او هیچ طعنی و ملامی لازم نیاید !


1- [ الف ] خود شاه صاحب در مابعد در مطاعن عثمان تصریح کرده اند که این تحکیم به ناچاری بود - کما سیجیء - . ( 12 ) . [ تحفه اثناعشریه : 315 ( طعن چهارم ) ] .

ص : 423

[ فتوا دادن به رأی خویش ]

از آن جمله آنکه : ابوبکر در مسائل دینیه به رأی حکم مینمود ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن محمد بن سیرین : إن أبا بکر نزلت به قضیّة فلم یجد لها فی کتاب الله أصلا ولا فی السنة أثراً ، فقال : أجتهد برأیی (1) فإن یکن صواباً فمن الله ، وإن یکن خطأً فمنّی ، وأستغفر الله .

ابن سعد وابن عبد البرّ فی العلم (2) .

و نیز در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن الشعبی ، قال : سئل أبو بکر عن الکلالة ، فقال : إنی أقول فیها برأی (3) فإن کان صواباً فمن الله وحده لا شریک له ، وإن کان خطأً فمنّی و من الشیطان ، والله منه بریء ; أراه ما خلا الوالد والولد ، فلمّا استخلف عمر قال : الکلالة ما عدا الولد - وفی لفظ : من لا ولد له - ، فلمّا طعن عمر قال : إنی لأستحیی الله أن أُخالف أبا بکر ، أری أن الکلالة ما عدا الوالد والولد .


1- فی المصدر : ( رأی ) وفی الطبقات : ( رأیی ) .
2- [ الف ] فی آداب العلم المتفرق ، کتاب العلم من حرف العین . [ کنزالعمال 10 / 298 ، و راجع : الطبقات لابن سعد 3 / 178 ، جامع بیان العلم لابن عبد البرّ 2 / 51 ] .
3- کذا ، وفی المصدر : ( برأیی ) .

ص : 424

ض . عب . ش . والدارمی وابن جریر وابن المنذر . ق (1) .

و از این روایات ظاهر است که ابوبکر در مسائل دینیه حکم به رأی داده ، و شناعت حکم به رأی در مسائل شرعیه در کمال ظهور است ، و عجب آن است که کلام ابی بکر که این است : ( إن کان خطأً فمنّی و من الشیطان ) ، دلالت دارد بر آنکه حکم از جانب شیطان میباشد ، و اهل سنت چنان بی باکی اختیار کرده اند که قتال معاویه و امثال او را با جناب امیر ( علیه السلام ) نیز موجب تهجین ندانند ، بلکه آن را مشتمل بر اجر واحد میپندارند ، و هرگاه خود ابوبکر اعتراف کرده که این حکم او در صورت خطا از شیطان است ، پس در حقیقت اعتراف به شناعت حکم خود کرد ; زیرا که جسارت بر امری که احتمال شنیع داشته باشد - یعنی بر بعض تقدیر مستند باشد به شیطان - به غایت قبیح است ; زیرا که معتقدین او ، بعدِ سماع حکم او عمل بر آن ‹ 346 › خواهند کرد ، و حال آنکه نزد خودش محتمل است که آن حکم شیطانی باشد نه فرمان ربانی ، و ظاهر است که خلیفه برای بیان احکام حقانیه منصوب است ، نه برای اشاعه هواجس نفسانیه و احکام شیطانیه .

و مع هذا کسانی که به رأی و قیاس عمل میکنند ، نزد عمر اعداء سنن و ضالّین و مضلّین اند ، چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أیضاً - أی الإمام أبو القاسم إسماعیل بن محمد بن الفضل الطلحی - فی کتاب الحجّة - : عن سعید بن المسیب ، قال : قام


1- [ الف ] فی ذکر کلالة فی ذکر مانع الإرث من کتاب الفرائض من حرف الفاء . [ کنزالعمال 11 / 79 ] .

ص : 425

عمر بن الخطاب فی الناس فقال : أیها الناس ! ألا إن أصحاب الرأی أعداء السنّة ، أعیتهم الأحادیث أن یحفظوها ، وتفلّتت منهم أن یعوها ، واستحیوا إذا سألهم الناس أن یقولوا : لا ندری ، فعاندوا السنن برأیهم ، فضلّوا وأضلّوا کثیراً ، والذی نفس عمر بیده ما قبض الله نبیّه ، ولا رفع الوحی عنهم ، حتّی أغناهم عن الرأی ، ولو کان الدین یؤخذ بالرأی لکان أسفل الخفّ أحقّ بالمسح من ظهره ، فإیّاک وإیاهم . (1) انتهی .

از این کلام عمر به غایت وضوح ظاهر است که اصحاب رأی اعدای سنت اند که از راه عجز و درماندگی حفظ احادیث نتوانستند کرد ، و در جواب سؤال سائلین از تکلم به کلمه ( لا ندری ) هم شرم میکنند ، ناچار معاندت سنن و مخالفت احکام رسول مؤتمن ، به رأی برفتن خود میکنند ، پس گمراه میشوند و بسیاری را گمراه میکنند ، و چسان چنین نباشد ، حال آنکه حق تعالی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را وفات نداده و وحی را از جهان برنداشته (2) ، تا آنکه مردم را از رأی بی نیاز کرده .

و غایت اهتمام عمر ملاحظه باید کرد که بر این همه مذمت و طعن اصحاب رأی اکتفا نکرده ، استدلال هم بر بطلان عمل به رأی نموده ، و در آخر کلام تحذیر از ایشان نموده .


1- [ الف ] نصیب الفرائض من فقهیات عمر . [ ب ] ازالة الخفاء 3 / 510 . [ ازالة الخفاء 2 / 136 ( چاپ لاهور پاکستان ) ] .
2- در [ الف ] : ( نبرداشته ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 426

پس لله الحمد والمنة که به اعتراف عمر ثابت گردید ، که ابوبکر عدو سنت بوده ، و از حفظ احادیث عاجز و درمانده گردیده ، از تکلم به کلمه ( لا ندری ) شرم کرده ، معاندت سنن مینمود ، و خود گمراه میشد ، و بسیاری را گمراه میکرد .

و سابقاً مبین شد که در کتاب “ الیواقیت والجواهر “ تصنیف شیخ عبدالوهاب شعرانی بعد ذکر حرمت قیاس بر امام مهدی ( علیه السلام ) مذکور است :

بل حرّم بعض المحقّقین علی جمیع أهل الله القیاس ; لکون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مشهوداً لهم ، فإذا شکّوا فی صحّة حدیث أو حکم رجعوا إلیه فی ذلک ، فأخبرهم بالأمر الحقّ یقظةً و مشافهةً ، و صاحب هذا المشهد لا یحتاج إلی تقلید أحد من الأئمة غیر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، قال الله تعالی : ( قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَة أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی . . ) . وأطال فی ذلک . (1) انتهی .

از این عبارت معلوم شد که برای اهل الله قیاس حرام است ، پس ابوبکر - که عمل به رأی و قیاس مینمود - از اهل الله نبوده باشد ، و اگر از اهل الله بود [ و باز عمل به رأی و قیاس مینمود ] فعل حرام و إضلال أنام عمداً به عمل میآورد ، وهو أشنع من الأول .


1- [ الف و ب ] فی المبحث الخامس والستین من مباحث هذا الکتاب . [ الیواقیت والجواهر 2 / 145 ] .

ص : 427

[ بی اعتنایی و عدم شرکت در تجهیز پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) ]

و از جمله مطاعن او - که بر خسران حال او و زیان مآل او ‹ 347 › دلالت دارد - آنکه : نهایت قسی القلب بود که در ماتم سید ثقلین و رسول خافقین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اهتمامی نکرد ، و حزنی و غمی ننمود ، و به مصیبت آن سرور و ماتم آن جناب اطهر اصلا اشتغالی نورزید ، تا آنکه در دفن آن کرامت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هم شریک نشد ، و به طمع دنیای دنیه به سقیفه شتافت ، در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن سعید بن یربوع : جاء علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) یوماً متعنّفاً (1) متحازناً ، فقال له أبو بکر : أراک متحازناً ؟ ! فقال له : « أعنانی (2) ما لم یعنک » ، فقال : اسمعوا له ما یقول ! أُنشدکم الله أترون أحداً أحزن علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم منّی ؟ ! (3) انتهی .


1- فی المصدر : ( متقنعاً ) .
2- فی المصدر : ( إنه عنانی ) .
3- [ کنزالعمال 7 / 230 ] [ الف و ب ] در طبقات ابن سعد مذکور است : أخبرنا محمد بن عمر ، أنبأنا عبد الله بن جعفر ، حدّثنی بعض آل یربوع عن عبد الرحمن بن سعید بن یربوع قال : جاء علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یوماً متعنّفاً [ متقنّعاً ] متحازناً ، فقال أبو بکر : أراک متحازناً ؟ ! فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إنه عنانی ما لم یعنک » . فقال أبو بکر : اسمعوا [ ما ] یقول ! [ أُنشدکم الله ] أترون أحد أحزن علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم منّی ؟ انتهی نقلا عن أصل الطبقات [ 2 / 312 ] . و چون ابن سعد بعدِ نقل این روایت سکوت بر آن نموده ، لهذا - حسب افاده مخاطب در باب چهارم - لایق احتجاج و استناد باشد ، و غیر معین بودن بعض آل یربوع ضرری نرساند . ( 12 ) ح .

ص : 428

حاصل آنکه از سعید بن یربوع منقول است که : جناب امیر ( علیه السلام ) تشریف آورد ، در حالی که غمگین و پُر اندوه بود ، گفته به آن جناب ابوبکر که : میبینم تو را اندوهگین ! پس فرمود جناب امیر ( علیه السلام ) که : « در رنج آورده مرا چیزی که تو را در رنج نیاورده » ، یعنی وفات سرور کائنات ; پس گفت ابوبکر : بشنوید علی ( علیه السلام ) را که چه میگوید ! قسم میدهم شما را که آیا میبینید کسی را زیاده تر محزون از من ، بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ؟ ! انتهی محصله .

از اینجا به شهادت جناب امیرالمؤمنین افضل الصدیقین [ ( علیه السلام ) ] - که به اجماع ما معصوم ، و به اعتراف مخالف محفوظ از کذب و افترا بوده - ثابت شد که : وفات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ابوبکر را اصلا در رنج و حزن نینداخته ، و در مقابله این شهادت عادله ، دعوی کاذبه ابوبکر اصلا محل اعتنا و اعتبار نیست .

و علاوه بر این از شواهد عدول بر عدم حزن و ملال او در مصیبت وفات حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آن است که در تدفین و تکفین آن جناب شریک نشده ، در “ کنزالعمال “ مذکور است :

ص : 429

عن عروة : ان أبا بکر وعمر لم یشهدا دفن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، وکانا فی الأنصار ، فدفن قبل أن یرجعا . ش (1) . (2) انتهی .

خلاصه آنکه : ابوبکر و عمر حاضر نشدند در دفن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و بودند و در انصار ، پس دفن کرده شده آن جناب قبل از اینکه این هر دو رجوع کنند . انتهی .

و گجراتی (3) در “ مجمع البحار “ در تفسیر قول عمر میگوید :


1- [ الف ] ابن أبی شیبة .
2- [ الف ] خلافة أبی بکر من کتاب الإمارة حرف الهمزة . [ کنزالعمال 5 / 652 ] . و در کتاب “ الاکتفا “ تصنیف ابراهیم بن عبدالله یمنی وهابی شافعی مذکور است : عن عروة الطائی . . . : إن أبا بکر وعمر لم یشهدا دفن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وکانا فی الأنصار فدفن قبل أن یرجعا . ( 12 ) . [ الاکتفاء : انظر : المصنف لابن أبی شیبة 8 / 572 ، کنزالعمال 5 / 652 ] .
3- [ الف ] در “ اخبار الأخیار “ شیخ عبدالحق دهلوی مذکور است : میان [ کذا ] محمد طاهر در پتن گجرات بوده از قوم بوهره که در آن دیارند ، حق سبحانه و تعالی او را علم و فضل داد ، به حرمین شرفین رفت ، و علماء و مشایخ آن دیار شریف را دریافت ، تحصیل و تکمیل علم حدیث نمود ، با شیخ علی متقی . . . صحبت داشت و مرید شد . . إلی أن قال : در علم حدیث تآلیف مفیده جمع کرده ، از آن جمله کتابی است که متکفل شرح صحاح است مسمی به “ مجمع البحار “ ، و رساله دیگر مختصر مسمّی به “ مغنی “ [ معنی ] که تصحیح اسماء رجال کرده ، بی تعرض به بیان احوال به غایت مختصر و مفید ، و در خطبه های این کتب ، مدح شیخ علی متقی بسیار کرده است . . . الی آخر . [ اخبار الأخیار : 559 - 560 ] .

ص : 430

قوله : ( فیما حضرنا ) . . أی من دفن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . ونحوه ; لأن إهمال أمر المبایعة کان مؤدّیاً إلی الفساد الکلّی ، وأمّا دفنه فقد توکّله العبّاس وعلیّ [ ( علیه السلام ) ] وجماعة . (1) (2) انتهی .

و کرمانی در شرح حدیث عمر مشتمل بر قصه سقیفه گفته :

قوله : ( فیما حضرنا ) . . أی من دفن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . ونحوه ; لأن إهمال أمر المبایعة کان مؤدیاً إلی الفساد الکلّی ، وأمّا دفنه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فکان العبّاس وعلیّ [ ( علیه السلام ) ] وطائفة مباشرین له ، و ما کان یلزم من اشتغالنا بالمبایعة محذور من ذلک (3) .

از این عبارت ظاهر است که ابوبکر و عمر در دفن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) شریک نشدند ، و اشتغال را در بیعت ستانی - که عین اتّباع


1- [ الف ] خ ل : ( طائفة ) .
2- مجمع البحار 4 / 170 .
3- [ الف ] باب رجم الحبلی من کتاب المحاربین أهل الکفر والردّة . [ شرح الکرمانی علی البخاری 23 / 215 ] . [ الف ] قد قال مثل ذلک العینی والبرماوی أیضاً فی شرحهما . ( 12 ) ح .

ص : 431

وساوس شیطانی بود - بر شرکت در تجهیز و تدفین رسول یزدانی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مقدم تر گذاشتند .

و فخر رازی در “ نهایة العقول “ در مقام اثبات وجوب نصب امام علی الفور گفته :

الطریقة (1) الثانیة : وهی أن الصحابة . . . بعد وفاة الرسول علیه [ وآله ] السلام أجمعوا علی أنه لابدّ من الإمام ، وإجماعهم حجّة . ‹ 348 › وإنّما قلنا : إنهم أجمعوا علی ذلک لما روی : انه علیه [ وآله ] السلام لمّا توفّی ، فکان أول من خطب أبو بکر . . . أن قال : أیّها الناس ! من کان یعبد محمداً فإن محمداً قد مات ، و من کان یعبد ربّ محمد ، فإنه حیّ لا یموت ، لابدّ لهذا الأمر ممّن یقوم به ، فانظروا ، هاتوا آراءکم - رحمکم الله - .

فتبادروا من کلّ جانب وقالوا : صدقت ، ولکنّا (2) ننظر فی هذا الأمر ، و لم یقل أحد منهم : أنه لا حاجة إلی الإمام ، ثم تبکّروا إلی سقیفة بنی ساعدة ، وترکوا أهمّ الأشیاء وهو دفن الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، ورأوا نصب الإمام أهمّ من ذلک ، وکلّ ذلک یدلّ علی نصب الإمام علی الفور ، وکذلک قصّة الشوری .

وبالجملة ; فجدّهم واجتهادهم عقیب موت کلّ إمام فی نصب


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الطریق ) آمده است .
2- فی المصدر : ( ولکنّنا ) .

ص : 432

إمام آخر یدلّ علی اعتقادهم وجوب نصب الإمام علی الفور (1) .

از این عبارت هم ظاهر است که کسانی که به سوی سقیفه بنی ساعده رفتند ، دفن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را که اهم اشیاء بود ترک نمودند .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن عائشة قالت : دخلت علی أبی بکر فقال : فی کم کفّنتم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ قالت : فی ثلاثة أثواب بیض سحولیة لیس فیها قمیص ولا عمامة . وقال لها : فی أیّ یوم توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ قالت : یوم الاثنین . . (2) إلی آخره .

و این روایت نیز تأیید عدم حضور ابی بکر در تجهیز و تکفین جناب سید المرسلین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میکند که نمیدانست که آن جناب را در چند ثوب تکفین نمودند .

و هم چندان بی اعتنایی به مصیبت آن جناب داشته که یوم وفات آن حضرت هم سهو کرده ، یا شک در آن پیدا کرده تا حاجت استفسار از عایشه افتاده !

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ - در شرح قوله : فی کم کفّنتم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ - گفته :


1- نهایة العقول ، ورق : 241 ، صفحه : 488 .
2- [ الف وب ] فی باب موت الإثنین من کتاب الجنائز . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 2 / 106 ] .

ص : 433

قیل : ذکر لها أبو بکر . . . ذلک بصیغة الاستفهام ، توطئة لها للصبر علی فقده ، واستنطاقاً لها بما یعلم أنه یعظم علیها ذکره ، لما فی بدایته لها بذلک من إدخال الغمّ العظیم علیها ; لأنه یبعد أن یکون أبو بکر . . . نسی ما سأل عنه مع قرب العهد !

ویحتمل أن یکون السؤال عن قدر الکفن علی حقیقته ; لأنه لم یحضر ذلک لاشتغاله بأمر البیعة .

وأمّا تعیّن الیوم فنسیانه أیضاً محتمل ; لأنه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم دفن لیلة الأربعاء ، فیمکن أن یحصل التردّد : هل مات یوم الاثنین أو الثلاثاء ؟ (1) انتهی .

از این عبارت ابن حجر ظاهر است که ابوبکر در تکفین جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حاضر نشده ، پس محل تأمل و غور است که اگر کسی از ادانی مسلمین میمیرد ، در تجهیز و تکفین و تدفین او شریک میشوند ، نه که سرور کائنات ، افضل مخلوقات ، هادی دنیا و دین ، محبوب ربّ العالمین وفات فرماید ، و شیخین در دفن آن جناب هم شریک نشوند ، و اصلا التفاتی نفرمایند ، وباز اهل سنت دعوی دارند که ایشان کمال صداقت و اخلاص و اختصاص به آن جناب داشتند ، سبحان الله ! مقتضای مصادقت و اخلاص و تقرّب و اختصاص همین است که از ایشان ‹ 349 › به وقوع آمده ! !


1- [ الف و ب ] باب موت یوم الإثنین ، کتاب الجنائز . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 201 ] .

ص : 434

[ سنگ دلی و قساوت ابوبکر ]

و ابوبکر خود به قساوت قلب خود اعتراف نموده ، چنانچه در “ تاریخ الخلفاء “ سیوطی مسطور است :

أخرج أبو نعیم - فی الحلیة - ، عن أبی صالح قال : لمّا قدم أهل الیمن زمان أبی بکر وسمعوا القرآن ، جعلوا یبکون ، فقال أبو بکر : هکذا کنّا ثم قست القلوب . (1) انتهی .

و تأویلی که سیوطی از ابونعیم نقل کرد : - یعنی : قویت واطمائنت بمعرفته . (2) انتهی . - قابل استعجاب اولی الالباب ، و مشعر از عدم تأمل مأوِّل در سیاق کلام است ; زیرا که هرگاه اهل یمن قرآن را شنیده ، گریستند ، ابوبکر گفت : ما هم چنین بودیم - یعنی وقت استماع قرآن میگریستیم - لیکن بعدِ این حال ، در قلوب قساوت پیدا گشت - یعنی حالا به استماع قرآن ما را گریه نمیآید - پس در اینجا کجا گنجایش که از قساوت ، قوت و اطمینان قلوب به معرفت ، مراد گرفته شود ؟ !


1- تاریخ الخلفاء 1 / 98 ، وانظر : حلیة الأولیاء 1 / 34 .
2- تاریخ الخلفاء 1 / 98 .

ص : 435

زیرا که در این صورت لازم میآید که بکا عند استماع القرآن مخالف اطمینان قلوب به معرفت ، و صفت مذموم باشد ، حال آنکه ثناء بکا عند استماع القرآن در آیات قرآن و احادیث سرور مرسلان وارد گشته .

پس چنین امر ممدوح را مخالف اطمینان قلوب به معرفت گفتن ، صریح مخالفت کلام الهی و احادیث رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است (1) .


1- [ الف ] و شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوة “ [ پس از ذکر روایتی طولانی مشتمل بر آنکه حضرت داود ( علیه السلام ) مردم را موعظه میفرمود و جمع کثیری از آنها از تأثیر آن مواعظ میمردند ، و سپس آن حضرت با خدای تعالی مناجات مینمود که : ( آیا خشم میکردی - تو خدایا - بر داود که نمرد همراه آنها که مردند از خوف تو یا شوق تو ) ] گفته : اما توجه داود ( علیه السلام ) بر نا مردن و اعتذار وی ( علیه السلام ) از آن ، از تواضع و شفقت اوست بر امت ، نه از انحطاط رتبه وی از آحاد امت . و به وجود این قوت الهیه و تمکین در آن اشاره کرد ابوبکر صدیق . . . - در وقتی که دید مردی را که میگرید نزد استماع قرآن و زعقه و صعقه میکند از آن - و گفت وی . . . : همچنین بودیم ما و لیکن سخت گشت دلهای ما . تعبیر کرد از قوّت به قسوت از جهت تواضع حال ، و حال آنکه مرتبه وی محفوظ و منزلت وی مرفوع است . [ مدارج النبوة 1 / 514 ] .

ص : 436

[ دفاع از کفار و دشمنان خدا ]

از آن جمله آنکه : در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

عن عاید بن عمرو : إن أبا سفیان أتی (1) علی سلمان وصهیب وبلال فی نفر ، فقالوا : ما أخذت سیوف الله من عنق عدو الله مأخذها ! قال : فقال أبو بکر : أتقولون هذا بشیخ (2) قریش وسیدهم ؟ ! فأتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فأخبره ، فقال : « یا أبا بکر ! لعلّک أغضبتهم ؟ لئن کنت أغضبتهم لقد أغضبت ربّک ! » فأتاهم أبو بکر فقال : یا إخوتاه ! أغضبتکم ؟ (3)


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أتی أبا سفیان ) آمده است ، بدون : ( ان ) .
2- فی المصدر : ( لشیخ ) .
3- [ الف ] قال الملا علی القاری فی شرح المشکاة بعد قوله : ( أغضبتکم ) . . أی فاعفوا عنّی . انتهی . [ مرقاة المفاتیح 11 / 356 ] . فظهر من هذا أن أبا بکر قد أغضبهم حیث قال : أغضبتکم - بالإخبار و طلب العفو - . . فثبت أنه قد أغضب ربّه . وإن قال قائل : لا نسلم أن قول أبی بکر : ( أغضبتکم ) ، یفید أن أبا بکر أغضب سلمان وأصحابه ; لأنه قد قال القاری فی شرح المشکاة فی شرح هذه الکلمة : الأظهر أن الاستفهام مقدّر . . أی أ أغضبتکم ؟ فما قطع أبو بکر بأنه أغضبهم ، بل استفهم علی سبیل التردد ، ویؤید هذا الاحتمال قول رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « لئن کنت أغضبتهم ، لقد أغضبت ربّک » فإنه أیضاً ما قطع بأنه أغضبهم ، بل قال علی الشرط . فیقال له : أولا : إن شارح المشکاة قال أولا فی شرح هذه الکلمة : . . أی فاعفوا عنی ، وهو تصریح بأن ( أغضبتکم ) علی الإخبار ، ثم لمّا تنبه علی أنه یلزم من هذا فظاعة حال أبی بکر عدل عنه متعصباً ، وقال : الأظهر أن الاستفهام مقدر . ولا ریب ان الظاهر من اللفظ هو الإخبار ، والتقدیر خلاف الأصل ومجاز ، ولا یصار إلی التقدیر والمجاز إلاّ بدلیل صارف ، وأنّی لهم بذلک ! وثانیاً : إن سیاق الحدیث وسباقه صریح بأن أبا بکر قد أغضبهم فقد أغضب ربّه ; لأن أبا بکر قال لسلمان وأصحابه : أتقولون هذا لشیخ قریش وسیدهم ؟ ! وهذا من أبی بکر مراعاة ومحاماة لجانب الکافر فی مقابلة الأصحاب العدول المرضیّین عند الله المحبوبون المحبّین له ، وثناء علیه ومدح له ، کما أقرّ به القاری أیضاً ، ولا شکّ فی أن مراعاة الکافر فی مقابلة المؤمنین إغضاب لهم و لله وإثم کبیر ، فثبت - به حمد الله - إغضابه لهم علی القطع والیقین . أما قول رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) : « لئن کنت أغضبتهم لقد أغضبت ربّک » ، فمعناه : لئن قلت هذا القول المستلزم لإغضابهم لقد أغضبت ربّک ، ولا شکّ أنّ أبابکر قال هذا القول المستلزم لإغضابهم ، فقد أغضب ربّه . ولیس المراد الشکّ فی إغضابه لهم بعد وقوع هذا القول من أبی بکر - أی إن أغضبوا بقولک فقد أغضبت ربّک ، وإن لم یغضبوا من قولک فلا ; لأنّه لا شکّ أن فی هذا القول محاماة للکافر وثناء علیه فی مقابلة المؤمنین ، ولا شکّ أنه مغضب لهم و لله ولرسوله . ولا یتوهم أن قوله : ( قالوا : لا یغفر الله لک ) یفید حصول المغفرة لأبی بکر ; لأنه یحتمل أن یقرأ لفظة ( لا ) متصلة ( یغفر الله ) . . أی لا یغفر الله لک ، فحاصل کلام سلمان وأصحابه الدعاء علی أبی بکر بعدم المغفرة لا دعاء له بالمغفرة . ولا یُتوهّم أن لفظة ( یا أخی ) تنکر هذا المعنی ; لأنا نقول : إن ( الأخ ) ربّما یطلق علی الخصم أیضاً ، کما قال ( علیه السلام ) : « من قضی له به حق أخیه فهو أخوه » . وقال ابن حجر - فی فتح الباری فی شرح هذا القول - : فهو أخوه [ فهی أُخوة ] بالمعنی الأعمّ ، وهو الجنس ; لأن المسلم والذمی و المعاهد و المرتدّ فی هذا الحکم سواء . [ فتح الباری 13 / 151 ] . ومع قطع النظر عن ذلک مجرّد دعاء سلمان ( رضی الله عنه ) وأصحابه لأبی بکر بالمغفرة لا یفید شیئاً حتّی لا یتحقق توبة أبی بکر ، کما لا یخفی . و إذا ثبت أن أبابکر أغضب الله تعالی فقد ثبت کفره ; لأن إغضاب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] کفر باعتراف الفاضل الناصب ، فیکون إغضاب الله تعالی کفراً بالأولی . ( 12 ) ح .

ص : 437

ص : 438

قالوا : لا یغفر الله لک یا أخی ! (1) انتهی .

حاصل آنکه ابوسفیان آمد نزد سلمان و صهیب و بلال با نفری چند ، پس این هر سه گفتند که : نگرفت و استیفا ننمود سیوف خدا از گردن این دشمن خدا حق خود را ، پس گفت ابوبکر : آیا میگویید این کلام را به شیخ قریش و سردار ایشان ؟ پس ابوبکر نزد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آمد و از این ماجرا خبر داد ، پس جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به ابوبکر گفت که : « تو در غضب آوردی ایشان را ، اگر در غضب آوردی ایشان را ، هر آئینه در غضب آوردی پروردگار خود را . . . » الی آخر .


1- [ الف و ب ] فی فضائل سلمان و بلال من کتاب الفضائل . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 7 / 173 ]

ص : 439

شناعت و فظاعت این فعل قبیح ابوبکر خود ظاهر است ، حاجت بیان ندارد ، محامات کفار و اعداء الله در مقابله مسلمین مؤمنین اولیاء الله ، و آن هم در امر بی جا و خلاف شرع ، چقدر شناعت و رسوایی دارد ؟ !

و از اینجا است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) این فعلش را مستلزم اغضاب پروردگار فرموده .

ملا علی قاری در “ شرح مشکاة “ - در شرح « لئن أغضبتهم » - گفته :

حیث انهم مؤمنون محبّون محبوبون لله (1) تعالی .

و در شرح « لقد أغضبت ربّک » گفته :

. . أی حیث راعیت جانب الکافر بربّه . (2) انتهی .

پس به تصریح صریح ملا علی قاری ثابت شد که : ابوبکر مراعات جانب کافر در مقابله مؤمنین محبّین محبوبین لله نمود ، و بلاشک ‹ 350 › این امر از اکبر کبائر است .

و عجب بر عجب آن است که از این انکار ابوبکر ظاهر میشود که او قتال کفار را جایز نمیدانست ، و نه ایشان را از دشمنان خدا میپنداشت ، بیانش آنکه : سلمان و بلال و صهیب همین گفته بودند که : سیوف خدا از گردن دشمن خدا حق خود را نگرفت ، و ابوبکر کلامشان را بی جا دانست ، و به انکارش پرداخت ، پس معلوم شد که او قتال کفار را منکَر میدانست ، و ایشان را دشمن خدا گفتن ، بد میپنداشت .


1- فی [ الف ] : ( الله ) ، والصحیح ما أثبتناه ، کما فی المصدر .
2- مرقاة المفاتیح 11 / 356 .

ص : 440

بالجمله ; از این کلام او سراسر حمایت و دوستی کفار ، و عدم پسندیدن قتال ایشان ، و بد دانستن آن پیداست .

و اهل سنت ابوبکر را از اکبر اولیاء الله و کُمّل صدیقین میدانند ، سبحان الله ! شأن اولیاء الله و صدیقین همین است که حمایت و دوستی کفار در مقابله مؤمنین نمایند ، و از کسانی که کفار را عدو خدا و قابل قتل گویند ناخوش شوند ، و مدح و ثناء دشمنان الهی آغاز نهند ، اگر صدیقیّت همین است ، لعنت بر آن ; خدای تعالی میفرماید : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الإیمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (1) .

هرگاه حال ابوبکر در حمایت و جانب داری دیگر کفار به این مرتبه باشد ، پس به اخوان و عشیرت او چه رسد که حمایت و دوستی ایشان به هزار جان کرده باشد ؟ !

و از ابوبکر حمایت کفار فقط در اینجا صادر نشده ، بلکه جای دیگر افحش و اقبح از این محامات و جانب داری کرده که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را در غضب آورده ، کما سیجی إن شاء الله تعالی فی مطاعن عمر (2) .


1- المجادلة ( 58 ) : 22 .
2- لم نجده فی مظانّه .

ص : 441

[ حسادت بر امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ]

و از آن جمله آنکه : ابوبکر حسد جناب امیر ( علیه السلام ) کرده ، و هرگاه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) با حضرت امیر ( علیه السلام ) یوم طائف تا دیر [ وقت ] مناجات کرد ، ابوبکر به طریق اعتراض و اظهار ناگواری خود به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفت : ( لقد طالت مناجاتک علیاً منذ الیوم ! ) ، یعنی : دراز شد راز گفتن تو با علی امروز ! چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :

عن جندب بن ناجیة - أو ناجیة بن جندب - : لمّا کان یوم غزوة الطائف ، قام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مع علی [ ( علیه السلام ) ] ملیّاً ، ثم مرّ ، فقال له أبو بکر : یا رسول الله [ ص ] ! لقد طالت مناجاتک منذ الیوم ؟ فقال : « ما أنا انتجیته ، ولکنّ الله انتجاه » . طب . یعنی رواه الطبرانی فی المعجم الکبیر (1) .

و در “ شرح مشکاة “ ملا علی قاری مذکور است :

عن جابر ; قال : دعا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم علیّاً [ ( علیه السلام ) ] یوم الطائف ، قال شارح : أی یوم أرسل النبیّ صلی الله


1- [ ب ] فضائل علی [ ( علیه السلام ) ] از کتاب أیضاً [ کذا ] . [ کنزالعمال 13 / 139 ] .

ص : 442

علیه [ وآله ] و سلم علیّاً [ ( علیه السلام ) ] إلی الطائف ، فانتجاه من باب الافتعال من النجوی . . أی فسارّه [ وقال له نجوی ] (1) .

فقال الناس - أی المنافقون أو عوام الصحابة - : لقد طال نجواه مع ابن عمّه . فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « ما انتجیته » . . أی ما خصصته بالنجوا أنا (2) ، « ولکنّ الله انتجاه » . (3) انتهی .

‹ 351 › و از این عبارت ظاهر است که قائلین مقوله : ( لقد طال نجواه مع ابن عمّه ) ، منافقین یا عوام صحابه بودند (4) ، و چون از حدیث “ کنزالعمال “ ثابت شد که ابوبکر هم این مقوله به خدمت نبوی [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] گفته ، بلاشبهه او هم از منافقین یا عوام صحابه باشد ، و به هر صورت بطلان خلافت او لازم میآید .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی [ الف ] : ( نا ) وهو خطأ .
3- [ ب ] الفصل الثانی من مناقب علی [ ( علیه السلام ) ] من کتاب المناقب . [ مرقاة المفاتیح 11 / 254 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( بودند ) تکرار شده است .

ص : 443

[ فحاشی ابوبکر ]

و از جمله مطاعن ابی بکر آنکه : فحاش و سباب بود ، چنانچه در “ تاریخ الخلفاء “ سیوطی در فضائل او مسطور است :

الحدیث التاسع والأربعون : أخرج ابن عساکر عن المقدام ، قال : استبّ عقیل بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، وأبو بکر ، قال : وکان أبو بکر سبّاباً (1) غیر أنه تحرّج من قرابة عقیل من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فأعرض عنه ، وشکاه إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فقام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم علی (2) الناس ، فقال : ألا تدعون لی صاحبی ؟ ! ما شأنکم وشأنه ؟ فوالله ما منکم رجل إلاّ علی باب بیته ظلمة إلاّ باب أبی بکر ، فإن علی بابه النور ، ولقد قلتم : کذبت ، وقال أبو بکر : صدقت ، وأمسکتم الأموال وجاءنی بماله ، وخذلتمونی وواسانی واتّبعنی . (3) انتهی .


1- فی المصدر المطبوع : ( نسّاباً ) ، ولعله تحریف ( سبّاباً ) .
2- فی المصدر : ( فی ) .
3- [ تاریخ الخلفاء 1 / 54 ] . [ الف و ب ] و محب الدین طبری در “ ریاض النضرة “ گفته : وعن مقاتل : ان رجلا قال [ نال ] من أبی بکر والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم حاضر ، فسکت عنه أبو بکر ، ثم ردّ علیه ، فقام صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فقال أبو بکر ، یا رسول الله [ ص ] ! شتمنی فلم تقل شیئاً حتّی إذا رددت علیه ، قمتَ ، فقال : إن ملکاً کان یجیب عنک ، فلمّا رددت ذهب الملک وجاء الشیطان ، فنزلت . ذکره أبو الفرج ، فی أسباب النزول . یعنی آیة ( لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إلاّ مَنْ ظُلِمَ ) [ النساء ( 7 ) : 148 ] . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 153 ( چاپ دارالغرب الإسلامی ) ، 1 / 178 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 444

و مذمت سب و فحش به غایت شدت در احادیث وارد شده ، در “ کنزالعمال “ مسطور است :

الجنّة حرام علی کلّ فاحش أن یدخلها . ابن أبی الدنیا فی الصمت . حل . عن ابن عمر . وفیه - أیضاً - : إن الله تعالی لا یحبّ الفاحش المتفحّش ولا الصیاح فی الأسواق . حل . عن جابر .

وفیه - أیضاً - : إن الله تعالی یبغض الفاحش المتفحّش . حم . عن أُسامة . وفیه : إن الفحش والتفحّش لیسا من الإسلام فی شیء ، وإن أحسن الناس إسلاماً أحسنهم خلقاً . حم . طب . ع . عن جابر ابن سمرة . فیه - أیضاً - : کفی بالرجل أن یکون هذیاً (1) فاحشاً بخیلا . هب . عن عقبة بن عامر .

فیه - أیضاً - : إن الله یبغض الفاحش البذی . ض . عن أُسامة . طب . والخرائطی فی مساوی الأخلاق (2) .


1- فی المصدر : ( بذیاً ) .
2- کنزالعمال 3 / 598 - 603 .

ص : 445

[ وصیت به دفن در مکان غصبی ]

و از جمله مطاعنش آنکه : امر کرد که او را بعد مرگ او در حجره شریفه که در آن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مدفون بود ، دفن کنند ، چنانچه سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ آورده :

أخرج [ عن ] (1) عروة والقاسم بن محمد : أن أبا بکر أوصی عائشة أن یدفن إلی جنب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فلمّا توفّی حفر (2) له وجعل [ رأسه عند کتف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ] (3) ، وأُلصق اللحد بقبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . (4) انتهی .

و حال آنکه این امر به دفن خود در این حجره اصلا جایز نبود ; زیرا که آن حجره شریفه از چند صورت خالی نیست :

یا آنکه در حال حیات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در ملک عایشه بوده ،


1- الزیادة من المصدر .
2- فی [ الف ] : ( حضر ) وهو خطأ ، و ما أثبتناه من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- تاریخ الخلفاء : 1 / 85 .

ص : 446

چنانچه قاضی القضات در “ مغنی “ ادعای آن نموده (1) ، و این معنا هرگز ثابت نشده ، بلکه معتمدین علمای اهل سنت بر خلاف آن تصریح کرده اند ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ آورده :

قال الطبری : [ قیل : ] (2) کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ملّک کلاًّ من أزواجه البیت الذی هی فیه ، فسکن بعده فیه (3) بذلک التملیک .

وقیل : إنّما لم ینازعن فی سکنهنّ ; لأن ذلک من جملة مؤونتهنّ التی کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم استثناها لهنّ ممّا کان بیده أیام حیاته ، حیث قال : ممّا (4) ترکت بعد نفقة نسائی .

قال : وهذا ‹ 352 › أرجح ، ویؤیّده أن ورثتهنّ لم یرثن عنهنّ منازلهنّ ، ولو کانت البیوت ملکاً لهنّ لانتقلت إلی ورثتهنّ ، وفی ترک ورثتهنّ حقوقهم منها دلالة علی ذلک ، ولهذا زیدت بیوتهنّ فی المسجد النبوی بعد موتهنّ ، لعموم نفعه للمسلمین کما فعل فیما کان یصرف لهنّ من النفقات ، والله أعلم .


1- مراجعه شود به المغنی 20 / ق 2 / 334 ، 357 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( فیهن ) .
4- فی المصدر : ( ما ) .

ص : 447

وادّعی المهلب : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کان حبس علیهنّ بیوتهنّ ، ثم استدلّ به علی أن من حبس داراً ، جاز له أن یسکن فیها فی موضع ، وتعقّبه ابن المثیر (1) بمنع أصل الدعوی ، ثم علی التنزّل لا یوافق ذلک مذهبه . . إلاّ أن صرّح بالاستناد (2) من أین له ذلک ؟ (3) انتهی .

پس به اعتراف طبری ثابت شده که این بیوت در ملک ازواج نبودند ، و ورثه شان هم وارث آن نشدند ، و آن بیوت در مسجد نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) داخل شده ، و مهلب هم از ادعای ملکیت ازواج این بیوت را ، سرتافته ، به ادعای وقف آن حضرت این بیوت را بر ازواج تصریح کرده .

و کرمانی هم در “ شرح بخاری “ تصریح کرده به اینکه بیوت ازواج ملک جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود ، و اضافه آن به ازواج به ملابست سکونت ایشان واقع شده ، چنانچه گفته :

فإن قلت : فی بیتک ، و کذا قوله تعالی : ( لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ


1- فی المصدر : ( المنیر ) .
2- فی المصدر : ( بالاستثناء و ) .
3- [ الف و ب ] کتاب الخمس ، باب ما جاء فی بیوت أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . [ فتح الباری 6 / 148 ] .

ص : 448

النَّبِیِّ ) (1) صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یدلّ علی أن البیوت لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وبیت عائشة و [ بیت ] (2) حفصة ، و کذا ما قال تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (3) علی أنها للزوجات .

قلت : کانت ملکاً لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وأُضیفت إلیهنّ بملابسة سکناهن . (4) انتهی .

و از این عبارات به کمال وضوح ظاهراست که بیت عایشه ملک او نبود ، و او را اختیاری در باب آن نبود که هر که را خواهد در آن جا دهد و دفن نماید .

و یا آنکه این حجره صدقه گردیده و از حقوق مسلمین بوده ، پس بر ابوبکر استجازه از جمیع مسلمین و ارضایشان واجب بود .

و یا آنکه این حجره میراث بود ، پس در این صورت استجازه از جمیع ورثه واجب بود .

و از این بیان ثابت شد که امر به دفن خود در حجره جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هرگز جایز نبود ، بلکه محض حرام و جرم کبیر بود .


1- الاحزاب ( 33 ) : 53 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الاحزاب ( 33 ) : 33 .
4- [ الف و ب ] باب ما جاء فی بیوت أزواج النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله ) ] من کتاب الخمس . [ شرح الکرمانی علی البخاری 13 / 85 ] .

ص : 449

[ آتش زدن روایات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ]

از آن جمله : ابوبکر احادیث نبویه [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] را بسوخت ، و آتش غضب الهی بر خود افروخت ، و محب الدین طبری در “ ریاض النضره “ گفته :

عن عائشة ; قالت : جمع أبی الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فکان خمس مائة حدیث ، فبات لیلته یتقلّب ! قالت : فغمّنی ، فقلت : لا ترنی نتقلّب بشکوی (1) أو لشیء بلغک ، فلمّا أصبح قال : أی بُنیة ! هلمّی الأحادیث التی هی عندک ، قالت : فجئته [ بها ] (2) ، فدعی بنار فأحرقها ! فقلت : ما لک - یا أبت ! - تحرقها ؟ قال : لمّا بتّ اللیلة ، خشیت أن أموت وهی عندی ، فیکون فیها أحادیث عن رجل ائتمنته ووثقت به ، و لم یکن کما حدّثنی ، فأکون قد تقلّدت ذلک .

خرّجه أبو خیثمة فی فضائله ، وقال : غریب (3) .

و در “ کنزالعمال “ مذکور است :


1- کذا فی [ الف ] ، و لم نقدر علی قراءتها ، وفی المصدر : ( فقلت : لأی شیء تتقلّب ؟ ! لشکوی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الریاض النضرة 2 / 144 ( چاپ دارالغرب الإسلامی ) ، 1 / 178 ( چاپ مصر ) .

ص : 450

قال الحافظ عماد الدین ابن کثیر ‹ 353 › فی مسند الصدیق : قال الحاکم أبو عبد الله النیسابوری : حدّثنا بکر بن محمد الصیرفی ، وحدّثنا موسی بن حماد المفضل بن غسّان ، حدّثنا علی بن صالح ، حدّثنا موسی بن عبد الله بن حسن ، عن إبراهیم بن عمر بن عبید الله التیمی ، حدّثنا القاسم بن محمد قال : قالت عائشة : جمع أبی الحدیث عن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] فکانت خمس مائة حدیث ، فبات لیلة یتقلّب کثیراً ، قالت : فغمّنی ، فقلت : تتقلّب لشکوی أو لشیء بلغک ، فلمّا أصبح ، قال : أی بُنیة ! هلمّی الأحادیث التی عندک ، فجئته بها ، فدعا بنار فأحرقها ، وقال : خشیت أن أموت وهی عندک ، فیکون فیها أحادیث عن رجل ائتمنته ووثقت به ، و لم یکن کما حدّثنی ، فأکون قد تقلّدت ذلک .

وقد رواه القاضی أبو أُمّیة الأحوص بن المفضل بن غسّان العلائی ، عن أبیه ، عن علی بن صالح ، عن موسی بن عبد الله بن الحسن بن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیهم السلام ) ] ، عن إبراهیم بن عمر بن عبید التیمی ، حدّثنی القاسم بن محمد - أو ابنه عبد الرحمن بن القاسم - شکّ موسی فیهما - قال : قالت عائشة : . . فذکره ، و زاد - بعد قوله : ( فأکون قد تقلّدت ذلک ) - : ویکون قد بقی حدیث لم

ص : 451

أجده ، فیقال : لو کان قاله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ما غبی علی أبی بکر . إنی حدّثتکم الحدیث ، ولا أدری لَعَلّی لم اتبعه حرفاً حرفاً .

قال ابن کثیر : هذا غریب من هذا الوجه جدّاً ، وعلی بن صالح لا یُعرف ، و الأحادیث عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أکثر من هذا المقدار بأُلوف ، ولعلّه إنّما اتفق له جمع تلک فقط ، ثم رأی ما رأی لما ذکر .

قلت (1) : أو لعلّه جمع ما فاته سماعه من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وحدّثه به عنه بعض الصحابة کحدیث الجدّة ونحوه ، والظاهر أن ذلک لا یزید علی هذا المقدار ; لأنه کان أحفظ الصحابة ، وعنده من الأحادیث ما لم یکن عند أحد منهم ، کحدیث : « ما دفن نبیّ إلاّ حیث قبض » ، ثم خشی أن یکون الذی حدّثه وَهَمَ ، فکره تقلّد ذلک ، وذلک صریح فی کلامه . (2) انتهی .

و علی بن صالح که ابن کثیر را حالش معلوم نبود ، مستقیم الحدیث و ثقه است ، چنانچه در “ کنزالعمال “ مذکور است :


1- فی المصدر : ( قال الشیخ جلال الدین السیوطی ) .
2- [ الف ] کتاب العلم من حرف العین . [ کنزالعمال 10 / 285 ] .

ص : 452

ائمة الخلافة من بعدی أبو بکر وعمر .

أبو نعیم فی فضائل الصحابة عن عائشة .

وفیه علی بن صالح الأنماطی ، قال الذهبی فی المغنی : یروی حدیثاً موضوعاً ، وأورد فی المیزان هذا الحدیث فی ترجمته ، وقال : باطل ، وعلی بن صالح لا یُعرف ، و هو المتّهم لوضعه ، فإن الرواة ثقاة سواه .

وقال الحافظ ابن حجر فی اللسان : علی بن صالح (1) ، ذکره ابن حبّان (2) فی الثقات ، وقال : روی عنه أهل العراق ، وهو مستقیم ، قال : فینبغی التثبّت فی الذین یضعّفهم الذهبی من قبله . (3) انتهی .

پس احراق احادیث نبویه که ابوبکر مرتکب آن شده ، چگونه جایز شد ؟ ! احادیث و شرایع را نشر باید کردن ، نه به محو و ‹ 354 › احراق ضایع ساختن ، و اگر شک در صحت بعضِ آن احادیث داشت ، پس به تحقیق و تدقیق آن میپرداخت .

علمای اهل سنت میگویند که : هر کسی که توغل و تدرب در احادیث نبویه و آثار مصطفویه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نماید ، او را ملکه تمیز و تنقید صحیح از غیر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أبی صالح ) آمده است .
2- فی [ الف ] ( ابن جبان ) وهو خطأ .
3- [ الف ] کتاب الفضائل من الأقوال من حرف الفاء . [ کنزالعمال 11 / 569 ] .

ص : 453

صحیح دست میدهد ، عجب است که خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را این ملکه دست نداد ! و با وصف ادراک زمانه نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و طول صحبت با آن جناب ، و ملازمت و اختصاص و کمال قرب آن حضرت - که اهل سنت مدعی آنند - ، و وجود دیگر علما و فضلا از صحابه عدول چگونه تحقیق صحت این احادیث میسر نشد ؟ !

این همه دلالت بر عدم اعتنای او به امور شریعت دارد .

و نیز این احادیث را از صحابه - که نزد اهل سنت همه ایشان عدول اند - اخذ کرده باشد ، پس او بریء الذمه شد که اخذ احادیث از عدول کرد ، اگر ایشان را وهمی در حدیث رو داده باشد ، و بر خلاف واقع روایت کرده باشند ، وزر و و بال آن بر ابوبکر چه بود که از آن خوف کرد ؟ !

و اگر این خوف بجا بود پس علمای اهل سنت چرا احادیث را جمع کردند ؟ و به تألیف کتب پرداختند ؟ و دیگران به اشاعه آن پرداختند ؟ میبایست آن را سوختن ، و جمیع صحاح و سنن و مسانید خود را به آتش در دادن که احتمال عدم مطابقت واقع در این احادیث بسیار از بسیار است .

مگر آنکه بگویند که : چون در این احادیث ابوبکر را تمیز حاصل نبود و نمیتوانست شناخت که این همه احادیث صحیح است یا نه ، و جمع و اخذ خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) احادیث را ، دلیل قاطع بر صحت آن میگردد ; زیرا که اگر

ص : 454

این احادیث غیر صحیح بودی ، آن را چرا اخذ کردی و جمع نمودی ، چنانچه ابوبکر خود گفته :

فیقال : لو کان قاله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ما غبی علی أبی بکر . پس ابوبکر از این معنا خوف کرد که چون مرا مردم خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میدانند ، و بر خلیفه رسول صحت حدیث مخفی نمیماند ، لهذا این احادیث را بالیقین صحیح خواهند دانست ، و حال آنکه این احادیث احتمال عدم صحت هم دارد .

پس از این تقریر هم مطلوب ما خود ثابت است ، یعنی از آن ظاهر است که صفتی که لازم است برای خلیفه بر حق ، در ابوبکر مفقود بود ، یعنی تمیز احادیث صحیحه از احادیث غیر صحیحه که برای خلیفه بر حق لازم است ، ابوبکر را حاصل نبود ، پس ابوبکر خلیفه بر حق نباشد .

* * *

ص : 455

فهرست

فهرست جلد سوم تشیید المطاعن لکشف الضغائن مطاعن ابوبکر طعن سیزدهم : منع فدک ، از جهت هبه 19 طعن چهاردهم : منع فدک ، از جهت وصیت 199 طعن پانزدهم : جهل به احکام شرعی 287 مواردی دیگر از جهل ابوبکر مواردی دیگر از جهل ابوبکر 381 ندانستن میراث عمه و خاله 381 ندانستن میراث دخترِ خواهر 382 ندانستن حدّ لواط 383 ندانستن میراث مادربزرگ 384 ندانستن معنای آیه قرآن 385

ص : 456

ندانستن مسائل و رجوع به دیگران 386 ندانستن شمائل پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 392 ناتوانی او در برابر پرسشهای اهل کتاب 394 مطاعنی دیگر 403 هجوم به خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) 405 شک در اینکه آیا انصار استحقاق خلافت داشتند 411 فتوا دادن به رأی خویش 423 بی اعتنایی و عدم شرکت در تجهیز پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) 427 سنگ دلی و قساوت ابوبکر 434 دفاع از کفار و دشمنان خدا 436 حسادت بر امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 441 فحاشی ابوبکر 443 وصیت به دفن در مکان غصبی 445 آتش زدن روایات پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) 449 فهرست 455 < / لغة النص = فارسی >

جلد 4

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد چهارم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 1 - 3

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ آنچه را پیامبر برای شما آورده بگیرید ( و اجرا کنید ) ، و از آنچه شما را از آن نهی نمود و باز داشت خودداری نمایید ، و از ( مخالفت ) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است .

سورة الحشر ( 59 ) : 7 .

ص : 6

ص : 7

روی الطبرانی عن عمر بن الخطّاب أنه قال : لمّا مرض النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « ادعوا لی بصحیفة ودواة أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعدی [ بعده ] أبدا » فکرهنا ذلک أشدّ الکراهة ، ثمّ قال : « ادعوا لی بصحیفة أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده أبداً » . فقال النسوة من وراء الستر : ألا تسمعون ما یقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ؟ ! فقلت : إنّکنّ صویحبات یوسف ، إذا مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم عصرتنّ أعینکنّ وإذا صحّ رکبتنّ عنقه . فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « أحزنتنی [ دعوهنّ ] فإنّهنّ خیر منکم » .

المعجم الأوسط 5 / 288 ، جامع الأحادیث 13 / 263 .

طبرانی از عمر نقل میکند که : پیامبر در بیماری وفات درخواست قلم و کاغذ نمود تا نوشته ای برای امت بگذارد که هرگز گمراه نشوند .

عمر گوید : ما از شنیدن این کلام به شدت ناراحت شدیم !

زنان از پشت پرده گفتند : مگر نمیشنوید حضرت چه میفرماید ؟ !

عمر گوید : من به آنها گفتم : شما همان کسانی هستید که میخواستند یوسف را به گناه مبتلا کنند ، هنگام بیماری پیامبر به دیدگان خویش فشار میآورید ( تا اشک دروغین بریزید ) ، و هنگام سلامتی اش بر او مسلط میشوید !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : با آنها کاری نداشته باشید ، آنها از شما بهتر هستند !

ص : 8

و روی فی موضع آخر : فقالت امرأة ممّن حضر :

ویحکم ! عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم إلیکم . .

فقال بعض القوم : اسکتی فإنّه لا عقل لک .

فقال النبی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « أنتم لا أحلام لکم » .

المعجم الکبیر 11 / 30 .

بنابر روایتی زنی گفت : وای بر شما ، ببینید پیامبر چه میفرماید !

یکی از حضار به او گفت : بی عقل ساکت باش !

پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود : بی خرد شما هستید .

ص : 9

فکان ابن عباس یقول : إنّ الرزیة کلّ الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم .

مسند أحمد 1 / 325 ، 336 ، صحیح بخاری 5 / 137 و 7 / 9 ، صحیح مسلم 5 / 76 .

ابن عباس با اشک ریزان میگفت : مصیبت بزرگ در حقیقت همان بود که با سر و صدا و ایجاد اختلاف ، مانع از نوشتن عهد پیامبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) شدند .

همچنین مراجعه شود به : صحیح بخاری 1 / 36 - 37 و 4 / 31 ، 65 - 66 و 5 / 138 و 7 / 9 و 8 / 161 ، صحیح مسلم 5 / 75 ، سنن نسائی 4 / 360 ، الدرر ابن عبد البرّ : 270 ، طبقات ابن سعد 2 / 244 ، البدایة والنهایة 5 / 271 ، مشکاة المصابیح 3 / 1682 ، کنز العمال 5 / 644 و 7 / 243 ، المواقف ایجی 3 / 650 ، الأحکام ابن حزم 7 / 984 ، امتاع الاسماع مقریزی 14 / 446 - 447 ، الشفاء 2 / 192 ، نسیم الریاض 1 / 262 ، السیرة النبویة ابن کثیر 4 / 499 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 87 ، الملل والنحل شهرستانی 1 / 22 .

ص : 10

قال عمر لابن عباس : أشکو إلیک ابن عمّک . . . و لم أزل أراه واجداً ، فیمَ تظنّ موجدته ؟ ! . . . أظنّه لا یزال کئیباً لفوت الخلافة . قلت : هو ذاک إنه یزعم أن رسول الله أراد الأمر له ، فقال : یا ابن عباس و أراد رسول الله الأمر له فکان ما ذا إذا لم یرد الله تعالی ذلک ؟ ! إن رسول الله أراد أمرا وأراد الله غیره .

وروی الخبر به غیر هذا اللفظ وهو قوله : إن رسول الله أراد أن یذکره للأمر فی مرضه فصددته عنه خوفاً من الفتنة وانتشار أمر الإسلام ، فعلم رسول الله ما فی نفسی وأمسک وأبی الله إلاّ إمضاء ما حتم .

وفی خبر آخر : قال عمر : لقد کان عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فی أمره ذرو من قول لا یثبت حجّة ولا یقطع عذراً ، وقد کان یزیغ فی أمره وقتاً ما ، ولقد أراد فی مرضه أن یصرّح باسمه فمنعت من ذلک إشفاقاً وحفظة علی الإسلام ، لا وربّ هذه البنیة لا تجتمع علیه قریش أبداً ، ولو ولیها لانتقضت علیه العرب من أقطارها ، فعلم رسول الله أنّی علمت ما فی نفسه فأمسک ، وأبی الله إلاّ إمضاء ما حتم .

مراجعه شود به :

بحارالأنوار 29 / 638 - 639 ، 30 / 554 - 555 ، 31 / 74 - 75 ، کشف الیقین 471 - 472 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 20 - 21 ، 78 - 80 .

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 13

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 14

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 15

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) و نشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 17

مطاعن عمر

اشاره

ص : 18

ص : 19

طعن اول : نسبت هذیان به پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 20

ص : 21

قال : مطاعن عمر . . .

و آن یازده طعن است .

اول که عمده طعنها نزد شیعه است قصه قرطاس است ، به روایت بخاری و مسلم از ابن عباس آمده که :

آن حضرت در مرض موت خود به روز پنج شنبه - قبل از وفات به چهار روز - صحابه را که در حجره مبارک حاضر بودند ، خطاب فرمود که : « نزد من کاغذی و دواتی و قلمی بیارید تا من برای شما کتابی بنویسم که بعد از وفات من گمراه نشوید » ، پس اختلاف کردند حاضران در آوردن و نیاوردن ، و عمر گفت که : کفایت میکند ما را قرآن مجید که نزد ما است ، و هر آئینه آن حضرت را درد شدت دارد ، پس بعضی تأیید قول عمر کردند ، و بعضی گفتند که : هان ! بیارید آنچه حضرت میخواهند از کاغذ و دوات ، و شور و شَغَب بسیار شد و در این اثنا کسی این هم گفت که : آیا آن حضرت را هذیان و اختلاط کلام رو داده است ؟ !

باز از آن حضرت پرسید که چه اراده میفرماید ؟ پس بعضی از ایشان باز این کلام را از آن حضرت اعاده خواستند ، آن حضرت فرمود که : « این وقت از

ص : 22

پیش من برخیزید که نزد پیغمبران تنازع و شور و شغب لائق نیست » ، و نوشتن کتاب به این قضیه و پرخاش موقوف ماند .

این است قضیه قرطاس که خاطرخواه شیعه موافق روایات صحیحه اهل سنت است ، و در این قصه به چند وجه طعن متوجه به عمر میشود :

اول : آنکه ردّ کرد قول آن حضرت را ، و قول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم همه وحی است ، قوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، و ردّ وحی کفر است ، قوله تعالی : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ) (2) .

دوم : آنکه گفت که : آیا آن حضرت را هذیان و اختلاط کلام رو داده است ؟ ! و حال آنکه انبیا از این امور معصومند ، و جنون - بالاجماع - بر انبیا جایز نیست ، و الا اعتماد از قول و فعلشان برخیزد . پس در همه حالات قول و فعل انبیا معتبر و قابل اتباع است .

سوم : آنکه رفع صوت و تنازع کرد به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، حال آنکه رفع صوت به حضور آن جناب کبیره است به دلیل قرآن که : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- المائدة ( 5 ) : 44 .

ص : 23

لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ ) (1) .

چهارم : حق تلفی امت نمود ; زیرا که اگر کتاب مذکور نوشته میشد ، امت از گمراهی محفوظ میماند ، و حالا در هر وادی سراسیمه و حیران اند ، و اختلاف بی شمار در اصول و فروع پیدا کرده اند ، پس وزر و و بال این همه اختلافات بر گردن عمر است .

این است تقریر طعن با زور و شوری که دارد ، و در هیچ کتاب به این طُمْطُراق پیدا نمیشود .

جواب از این مطاعن چهار گانه :

اولا به طریق اجمال آن است که این کارها فقط عمر نکرده است ، تمام حاضران حجره در این مقدمه دو گروه شده بودند ، و حضرت عباس و حضرت علی ( علیه السلام ) نیز در آن وقت حاضر بودند ، پس اگر در گروه ‹ 356 › مانعین بودند شریک عمر شدند در همه مطاعن ، و اگر در گروه مجوزین بودند لابد بعض مطاعن به ایشان هم عاید گشت ! مثل رفع صوت به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، خصوصاً در این وقت نازک و مثل حقْ تلفی امت که به سبب منع مانعین از احضار قرطاس و دوات ممتنع شدند ، و نه در آن وقت و نه بعد از آنکه فرصت دراز بود آورده ، آن کتاب را نویسانیدند ، پس این


1- الحجرات ( 49 ) : 2 .

ص : 24

وجوه طعن مشترک است در عمر و غیر او که بعضی از آنها به اجماع شیعه و سنی مطعون نمیتوانند شد ، و چون طعن مشترک شد در مطعون و غیر مطعون ساقط گشت ، محتاج جواب نماند .

بلکه اگر تأمل به کار برده شود ، وجه اول از طعن نیز مشترک است ; زیرا که امر آن حضرت به لفظ « ائتونی بقرطاس » خطاب به جمیع حاضرین بود نه به عمر بالخصوص ، پس اگر این امر برای وجوب و فرضیت بود ، هر همه گنهکار و مخالف فرمان شرع شدند ، نهایت کار آنکه عمر دیگران را باعث بر این نافرمانی گردید ، و دیگران قبول حکم عمر کرده ، مخالفت حکم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بجا آورده ، و در وعید : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ ) (1) بلاشبهه داخل شدند ، پس نسبت عمر - حاشاه - چون نسبت شیطان شد که کافران را باعث بر کفر میشود ، و نسبت دیگران - حاشاهم - چون کافران ، و پر روشن است که طعن را فقط به شیطان متوجه نمیتوان کرد ، و الا کافران معذور بلکه مأجور باشند . . وهو خلاف القرآن بل الشریعة کلّها .

و اگر این امر بنابر وجوب و فرضیت نبود ، بلکه بنابر صلاح و ارشاد ، پس عمر و غیر عمر همه در اهمال این امر مطعون نیستند ، و ملامت به هیچ وجه به ایشان عاید نمیگردد ، چه امر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که برای اصلاح و ارشاد باشد ، مخالفت آن به اجماع جایز است ، چنانچه بیاید ان شاء الله تعالی .


1- المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .

ص : 25

و اگر جواب تفصیلی از این مطاعن مرغوب باشد به تفصیل باید شنید :

وجه اول از طعن مبنی بر آن است که عمر ردّ وحی کرد ، و جمیع اقوال پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وحی است ، لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، و در هر [ دو ] (2) مقدمه خلل بیّن است :

اما اول : پس از آن جهت که عمر ردّ قول آن حضرت ننمود بلکه ترفیه (3) و آرام و راحت دادن پیغبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و رنج نکشیدن آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حالت شدت بیماری منظور داشت ، و این معامله را - بالعکس - ردّ حکم پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فهمیدن ، کمال تعصب و عناد است ، هر کسی بیمار عزیز خود را از محنت کشیدن و رنج بردن حمایت میکنند ، و اگر احیاناً آن بیمار در حالت شدت درد و مرض بنابر مصلحت حاضرین و فائده آنها میخواهد که خود مشقتی نماید ، آن را به تعلل و مدافعت مانع میآیند ، و استغنا از آن مشقت و عدم احتیاج به آن و ضرور نبودن آن بیان میکنند ، و این معامله نسبت به بزرگان و عزیزان زیاده تر مُرَوَّج (4) و معمول است ، پس چون عمر دید که آن حضرت برای فائده


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- زیاده از مصدر .
3- ترفیه : آسان گردانیدن کار بر کسی ، آسوده داشتن ، خوشوقت گردانیدن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
4- مُرَوَّج : لغت مفعولی است از مصدر ترویج ، روائی یافته ( رائج شده ) . ترویج : رائج کردن ، روان کردن ، روائی دادن چیزی را ، رواج دادن کالا . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 26

اصحاب و امت میخواهند که در این وقت تنگ ‹ 357 › که شدت مرض به این مرتبه است خود املاء کتاب فرمایند ، یا به دست خود بنویسند ، و این حرکتِ قولی و فعلی در این حالت موجب کمال حرج و مشقت خواهد بود ، تجویز این معنا گوارا نکرد ، و به آن حضرت خطاب ننمود - از راه کمال ادب - بلکه به مردم دیگر از آیه کریمه ثابت کرد که استغنا از این حرج دادن حاصل است که به گوش آن حضرت برسد و آن حضرت بداند که این مشقت بر خود کشیدن ، در این حالت چندان ضرور نیست ، و فی الواقع در این مقدمه نزد عقلا صد آفرین و هزار تحسین بر دقت نظر عمر است ; زیرا که (1) قبل از این واقعه به سه ماه آیه کریمه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِیناً ) (2) ، نازل شده بود ، و ابواب نسخ و تبدیل و زیاده و نقصان را در دین مطلقاً مسدود ساخته ، مُهر ختم بر آن نموده ، گذاشته ، و به همین آیه اشاره کرد عمر در این عبارت که : ( حسبنا کتاب الله ) پس اگر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در این حالت چیزی جدید که سابق در کتاب و شریعت نیامده بنویساند ، موجب تکذیب این آیه خواهد بود ، و آن محال است ، پس مقصد آن حضرت در این وقت نیست مگر تأکید احکامی که سابق


1- [ الف ] لفظ : ( زیرا که ) در نسخه مطبوعه کلکته نیست .
2- المائدة ( 5 ) : 3 .

ص : 27

قرار یافته ، و تأکید آن حضرت ما را بیشتر و چسبان تر از تأکید حق تعالی در وحی منزل خود نخواهد بود ، پس در این وقت چه ضرور که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم این مشقت زائد - که چندان در کار نیست - بر ذات پاک خود گوارا نماید ، بهتر که در راحت و آرام بگذراند ، و این لفظ که : ( إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ) ، و ( عندنا کتاب الله ، حسبنا ) صریح بر این قصد گواه است .

پس معلوم شد که ردّ حکم پیغمبر را در این ماجرا نسبت به عمر کردن ، کمال غلط فهمی و نادانی ، یا کمال عداوت و بغض و عناد است !

و این قسم عرض مصالح و مشاورات همیشه معمول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم با صحابه و معمول صحابه با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود ، و علی الخصوص عمر را در این باب خصوصیتی و جرأتی به هم رسیده بود که در قصه نماز بر منافق ، و پرده نشین کردن ازواج مطهرات ، و قتل بندیان (1) غزوه بدر ، و مصلی گرفتن مقام ابراهیم و امثال ذلک ، وحی الهی موافق عرض او آمده بود ، و صواب دید او در اکثر مقدمات مقبول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، بلکه خدای پیغمبر میشد ، و اگر این قسم عرض مصلحت را ردّ وحی و ردّ قول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم گفته اید ، حضرت امیر هم ، شریک عمر در چند جا خواهد بود :


1- بندیان : اسیران .

ص : 28

اول : آنکه در “ بخاری “ - که اصح الکتب اهل سنت است - به طرق متعدده مروی است که :

آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هنگام شب به خانه امیر ( علیه السلام ) و زهرا ( علیها السلام ) تشریف برد ، و ایشان را از خواب گاه برداشت ، و برای ادای نماز تهجد ، تقید بسیار فرمود ، و گفت : ( قوما . . تصلّیا ) (1) ، حضرت امیر ( علیه السلام ) گفت : ( والله لا نصلّی إلاّ ما کتب الله لنا ) ، یعنی : قسم به خدا که ما هرگز نماز نخواهیم خواند الا آنچه مقدر کرده است خدای تعالی برای ما ، ( وإنّما أنفسنا بید الله ) ، یعنی : دلهای ما در دست خداست ، اگر توفیق نماز تهجد میداد میخواندیم ، پس آن حضرت از خانه ایشان ‹ 358 › برگشت و رانهای خود میکوفت و میفرمود : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) (2) .

پس در این قصه مجادله (3) با رسول در مقدمه شرع و تمسک به شبهه جبریه که اصلا در شرع مسموع نیست ، از حضرت امیر ( علیه السلام ) واقع شد ، لیکن چون قرینه حالیه گواه صدق و راستی و قصد نیک بود ، آن حضرت ملامت نفرمود .

دوم : ایضاً در “ صحیح بخاری “ موجود است که :


1- در مصدر ( فصلّیا ) .
2- الکهف ( 18 ) : 54 .
3- [ الف ] در نسخه مطبوعه کلکته : ( مجادلت ) .

ص : 29

در غزوه حدیبیه چون صلح نامه در میان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و کفار (1) نوشته میشد ، حضرت امیر ( علیه السلام ) لفظ ( رسول ) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در القاب آن حضرت رقم فرموده بود ، رئیسان کفار از ترقیم این لقب مانع آمدند و گفتند که : اگر ما این لقب را مسلم میداشتیم ، با وی چرا جنگ میکردیم ؟ ! آن حضرت هر چند امیر را فرمود که : « این لفظ را محو کن » ، حضرت امیر ( علیه السلام ) بنابر کمال ایمان محو نفرمود ، و مخالفت امر حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نمود ، تا آنکه حضرت صلح نامه از دست امیر گرفته ، و به دست مبارک محو فرمود (2) .

پس نزد اهل سنت این قسم امور را مخالفت پیغمبر نمیگویند و نمیدانند ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) را بر این مخالفت طعن نمیکنند ، عمر را چرا طعن خواهند کرد ؟ !

و اگر شیعه این قسم امور را هم ردّ قول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بگویند ، تیشه به پای خود خواهند زد ، و دائره قیل و قال را بر خود تنگ خواهند ساخت ; زیرا که در کتب این فرقه نیز این قسم مخالفتها و عرض (3) مصلحت و مشورت در حق حضرت امیر ( علیه السلام ) مروی است .


1- [ الف ] در نسخه مطبوعه کلکته : ( کفر ) .
2- صحیح بخاری 3 / 167 .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( غرض ) بود .

ص : 30

روی الشریف المرتضی الملّقب ب : علم الهدی عند الإمامیة فی کتاب الدرر [ و ] الغرر (1) :

عن محمد بن الحنفیة ; عن أبیه أمیر المؤمنین علی ( علیه السلام ) انه قال : « قد أکثر الناس علی ماریة القبطیة أُمّ ابراهیم ابن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) فی ابن عمّ لها قبطی کان یزورها ویختلف إلیها ، فقال النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) : « خذ هذا السیف وانطلق ، فإن وجدته عندها فاقتله » ، فلمّا أقبلتُ نحوه علم أنی أُریده ، فأتی نخلة فرقی إلیها ، ثمّ رمی بنفسه علی قفاه ، وشغر برجلیه ، فإذا به أجبّ أمسح ، لیس له ما للرجال لا قلیل ولا کثیر . . » .

قال : « فغمدت السیف ، فرجعت إلی النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) فأخبرته ، فقال : « الحمد لله الذی یصرف عنا الرجس أهل البیت » . (2) انتهی .

و این روایت دلیل صریح است که ماریه قبطیه نیز از اهل بیت بود و در آیه تطهیر داخل ، والحمد لله علی شمول الرحمة وعموم النعمة . . !

و روی محمد بن بابویه فی الأمالی ، والدیلمی فی إرشاد القلوب :

إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أعطی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] سبعة دراهم ، وقال : « أعطیها علیاً ، ومریه (3) أن یشتری لأهل بیته طعاماً ، فقد غلبهم


1- [ الف ] در نسخه مطبوعه کلکته : ( الغرر والدرر ) .
2- الدرر والغرر ، ( امالی سید مرتضی ) 1 / 54 - 55 مع اختلاف یذکره المؤلف فیما یأتی .
3- [ الف ] در نسخه مطبوعه مریه [ مریة ظ ] است ، وهو غلط صریح . ( 12 ) .

ص : 31

الجوع » ، فأعطتها علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وقالت (1) : « إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أمرک أن تبتاع لنا طعاماً » ، فأخذ علی [ ( علیه السلام ) ] وخرج من بیته لیبتاع طعاماً لأهل بیته ، فسمع رجلا یقول : من (2) یقرض الملی الوفی . . فأعطاه الدراهم (3) .

و در این قصه هم مخالفت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هست ، و هم تصرف در مال غیر به غیر اذن او ، و هم اتلاف حقوق عیال و قطعِ رحمِ اقرب - که پسر و زوجه باشد - ، و رنج دادن رسول به مشاهده گرسنگی اولاد [ و ] (4) فرزندان خود ، لیکن چون این همه ‹ 359 › لله و فی الله و ایثاراً لطاعة الله بود ، مقبول افتاد و محل مدح و منقبت گردید ، چه جای آنکه جای عتاب و شکایت باشد ؟ ! و به قرائن معلومِ حضرت امیر ( علیه السلام ) بود که اصحابِ حقوق - یعنی : حضرت زهرا ( علیها السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) به این ایثار رضا خواهند داد ، و جناب پیغمبر علیه [ وآله ] السلام هم تجویز خواهند فرمود .

اما مقدمه دوم : یعنی : جمیع اقوال پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وحی است ، پس باطل است ، هم به دلیل عقلی و هم به دلیل نقلی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
2- قسمت : ( یقول من ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- أمالی شیخ صدوق : 556 ، روضة الواعظین : 126 ، بحار الأنوار 41 / 46 ، وقد رواه ابن شهرآشوب مختصراً فی المناقب 1 / 352 . . و لم نجده فی ارشاد القلوب .
4- زیاده از مصدر .

ص : 32

اما عقلی ; پس نزد هر عاقل ظاهر است که معنای رسول رساننده پیغام است ، و چون اضافه به خدا کردیم رساننده پیغامِ خدا معنای این لفظ شد ، پس در ضمن رسالت همین قدر داخل است که به سوی او وحی آمده باشد ، و به واسطه او پیغامی از جانب خدا به ما برسد ، نه آنکه هر قول او پیغام خدا باشد .

و آیه : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) صریحْ خاص به قرآن است ، به دلیل : ( عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی ) (2) ، نه عام در جمیع اقوال پیغمبر ، و پرروشن است که هر کسی را پادشاهی یا امیری رسول خود کرده به جانب مُلکی بفرستد ، هرگز مردم آن ملک جمیع اقوال آن رسول (3) را از جانب آن پادشاه و آن امیر نخواهند دانست .

و اما نقلی ; پس برای آنکه اگر اقوال آن حضرت تمام وحی منزل من الله میشد ، در قرآن مجید چرا بر بعضی اقوال آن حضرت عتاب میفرمود ، حال آنکه در جاها عتاب شدید نازل شده : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) (4) ، وقوله تعالی : ( وَلا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً ) (5) ، ( وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُوراً


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- النجم ( 53 ) : 5 .
3- در [ الف ] اشتباهاً تحیت داشت .
4- التوبة ( 9 ) : 43 .
5- النساء ( 4 ) : 105 .

ص : 33

رَحِیماً ) (1) ، ( وَلا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ . . ) (2) إلی آخر الآیة . و [ در ] (3) اذن دادن به گرفتن فدیه از بندیان بدر این قدر تشدّد چرا واقع میشد : ( لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (4) ، و نیز اگر چنین میشد امر به قتل قبطی و خریدن طعام ، و محو [ لفظ ] ( رسول الله ) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، و امر به تهجد ، همه وحی منزل من الله میشد و ردّ این وحی از جناب امیر ( علیه السلام ) لازم میآید !

و نیز در این صورت امر به مشورت صحابه که در آیه ( وَشاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ ) (5) وارد است ، چه معنا داشت ؟ !

و اطاعت در بعض امور صحابه را که از آیه : ( لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیر مِنَ الأمْرِ لَعَنِتُّمْ ) (6) مستفاد میشود ، بر چه چیز محمول تواند بود ؟ !

و نیز جناب امیر ( علیه السلام ) در غزوه تبوک - چون به بودن (7) آن جناب در مدینه نزد عیال - امر رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم صادر شد ، چه قسم میگفت :


1- النساء ( 4 ) : 106 .
2- النساء ( 4 ) : 107 .
3- زیاده از مصدر .
4- الأنفال ( 8 ) : 68 .
5- آل عمران ( 3 ) : 159 .
6- الحجرات ( 49 ) : 7 .
7- در [ الف ] اشتباهاً : ( نبودن ) آمده است .

ص : 34

« أتخلّفنی فی النساء والصبیان ؟ ! » در مقابله وحی این اعتراضات نمودن کی جایز است ؟ !

و نیز در اصول امامیه باید دید جمیع اقوال آن حضرت را وحی نمیدانند ، و جمیع افعال آن جناب را واجب الاتباع نمیانگارند ، پس در این طعن این مقدمه فاسده باطله را که نه مطابق واقع است و نه مذهب خود و نه مذهب خصم ، برای تکمیل و ترویج طعن خود آوردن چقدر داد تعصب و عناد دادن است ؟ !

حالا این آهنگ را بلندتر نماییم و از اقوال پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بالاتر آییم و گوییم : نزد شیعه و سنی غرضِ (1) مصلحت و دفع مشقت نمودن ، و بر خلاف حکم الهی بلاواسطه که بالقطع وحی منزل من الله باشد ، چند مرتبه اصرار کردن ، ردّ وحی نیست ، جناب پیغمبر خاتم المرسلین در شب معراج به مشورت پیغمبر دیگر که از عمده اُولُوا العزم است ‹ 360 › یعنی : حضرت موسی علی نبیّنا [ وآله ] وعلیه السلام نُه بار مراجعه فرمود و عرض کرد که : این حکم را امت من تحمل نمیتواند کرد ، ذکر ذلک ابن بابویه فی کتاب المعراج ، اگر - معاذ الله - این امر ردّ وحی باشد ، از پیغمبران چه قسم صادر شود ؟ ! و این را ردّ وحی گفتن به غیر از ملحدی و زندیقی نمیآید .

و نیز مراجعه حضرت موسی با پروردگار خود بعد از آنکه بلاواسطه به او حکم شد ، در قرآن مجید صریح منصوص است .


1- در مصدر ( عرض ) .

ص : 35

قوله تعالی : ( وَإِذْ نادی رَبُّکَ مُوسی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمِینَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا یَتَّقُونَ * قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ * وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلا یَنْطَلِقُ لِسانِی فَأَرْسِلْ إِلی هارُونَ * وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ * قالَ کَلاّ فَاذْهَبا بِآیاتِنا إِنّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ ) (1) .

و نیز از مقررات شیعه است در علم اصول خود که امر رسول - بلکه امر خدا بلاواسطه - نیز محتمل ندب است ، و مقتضی وجوب نیست بالیقین ، پس مراجعه توان کرد تا واضح شود که مراد از این امر وجوب است یا ندب ، ذکره الشریف المرتضی فی الدرر والغرر .

چون چنین باشد عمر را در این مراجعه با وجود تمسک به آیه قرآنی در باب استغنا از تحمل مشقت - که صریح دلالت بر ندب این امر میکند - چه تقصیر و کدام گناه ؟ !

و وجه ثانی از طعن یعنی : آنکه عمر اختلاط کلام را به پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نسبت کرد ، پس نیز بی جا است ; زیرا که اول از کجا ثابت شود که گوینده این لفظ : ( أهجر ؟ استفهموه ) عمر بود ، در اکثر روایات ( قالوا ) واقع است ، محتمل است مجوّزین آوردن (2) قرطاس و دوات تقویت قول خود


1- الشعراء ( 26 ) : 10 - 15 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 36

کرده باشند به این کلمه ، و استفهامِ انکاری بود ، یعنی : هجر و هذیان بر زبان پیغمبرْ خودْ مقرر است که جاری نمیشود ، پس آنچه فرموده است به آن اهتمام نمایید ، و آنچه نوشتن آن ارشاد میشود بپرسید که چه منظور دارند .

و محتمل است که مانعین نیز به طریق استفهام انکاری گفته باشند که : آخر پیغمبر هذیان نمیگوید ؟ ! و ظاهر این کلمه به فهم ما نمیآید ، پس باز پرسید که : آیا نوشتن کتاب حقیقتاً مراد است یا چیز دیگر ؟

و وجه نفهمیدن این کلمه صریح و ظاهر بود ; زیرا که عادت شریف آن حضرت بود که احکام الهی را به خدا نسبت میفرمود ، و در اینجا نفرمود که : إن الله أمرنی أن أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی .

مانعین را توهم پیدا شد که خلاف عادت البته نفرموده باشد ، ما نفهمیدیم ، تحقیق (1) باید کرد .

و نیز قطعاً معلوم داشتند که آن جناب نمینوشت ، و مشق این صنعت نداشت ، بلکه این صنعت اصلا از وی به صدور نمیآمد ، دفعاً للتهمة موافق نص قرآن : ( وَما کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَلا تَخُطُّهُ بِیَمِینِک ) (2) و در این عبارت نسبت آن به خود فرمود : « أکتب لکم کتاباً » ، این چه معنا دارد ؟ این را استفهام باید کرد که آخر کلام پیغمبر هذیان خود نخواهد بود .

و نیز عادت آن جناب بود که غیر از قرآن چیزی دیگر نمینویسانید ، بلکه


1- در مصدر ( استفهام ) .
2- العنکبوت ( 29 ) : 48 .

ص : 37

یک بار عمر بن الخطاب نسخه [ ای ] از تورات آورده میخواند آن جناب او را منع فرمود ، پس در این وقت که خلاف این عادت مقرره ، سوای قرآن به دست خود نوشتن فرمود ، کمال تعجب حاضرین را رو داد ، و هیچ نفهمیدند از این راه ذکر ‹ 361 › هذیان - به طریق استفهام انکاری ، یا استفهام تعجبی - بر زبان بعضی از ایشان (1) گذشت ، و اگر غرض ایشان اثبات هذیان بر پیغمبر میشد این نمیگفتند که : باز پرسید ، بلکه میگفتند که : بگذارید ، کلام هذیان را اعتباری نیست .

و تفصیل کلام در این مقام آن است که : ( هَجْر ) در لغت عرب به معنای اختلاط کلام است به وجهی که فهمیده نشود ، و این اختلاط دو قسم میباشد در حصول یک قسم انبیا را ، هیچ کس را نزاعی نیست ، و آن آن است که به سبب بحّة الصوت و غلبه خشکی بر زبان ، و ضعف آلات نطق و تکلم مخارج حروف کما ینبغی مبیّن نشود ، و الفاظ به وجه نیک مسموع نگردد ، و در لحوق این حالت به انبیا نقصانی نیست ; زیرا که از اعراض و توابع مرض است ، و پیغمبر ما را نیز به اجماع اهل سیر بحّة الصوت در مرض موت عارض شده بود ، چنانچه در کتب صحیحه احادیث نیز موجود است .

قسم دوم از اختلاط کلام آن است که به سبب غشی و صعود بخارات به دماغ که در تبهای محرقه اکثر میباشد ، کلام غیر منتظم یا خلاف مقصود


1- [ الف ] در نسخه چهاپه کلکته لفظ : ( بعض از ایشان ) به اصلاح نوشته اند .

ص : 38

بر زبان جاری گردد ، و این امر هر چند ناشی از امور بدنی است ، لیکن اثر آن به روح مدرکه میرسد ، علما را در تجویز این امر بر انبیا اختلاف است ، بعضی این را قیاس بر جنون کنند و ممتنع دانند ، و بعضی قیاس بر نوم کنند و جایز شمارند ، و در لحوق سبب این عارضه به انبیا شبهه نیست ; زیرا که لحوق غشی به حضرت موسی علی نبیّنا [ وآله ] وعلیه الصلاة والسلام در قرآن مجید منصوص است ، قوله تعالی : ( وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً ) (1) ولحوق بیهوشی در وقت نفخ صور به جمیع پیغمبران - سوای حضرت موسی - نیز ثابت و صحیح ، قوله تعالی : ( وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَمَنْ فِی الأرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ ) (2) ، و در حدیث صحیح وارد است :

فأکون أول من یفیق (3) ، فإذا موسی أخذ بقائمة من قوائم العرش ، فلا أدری أصعق فأفاق قبلی . . أم جوزی بصعقة الطور (4) .

آری اینقدر هست که حق تعالی انبیا را به جهت کرامت و بزرگی ایشان در حالت غشی و بیهوشی نیز از آنچه خلاف مرضی او تعالی میباشد معصوم میدارد ، قولا و فعلا هر چه مرضی حق است از ایشان صادر میشود در هر


1- الأعراف ( 7 ) : 143 .
2- الزمر ( 39 ) : 68 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یضیق ) آمده است .
4- صحیح بخاری 4 / 126 .

ص : 39

حالت ، و پر ظاهر است که این حالت را قیاس بر جنون نتوان کرد که در جنون اولا اختلال در قوای مدرکه روح به هم میرسد و راسخ و مستمر میباشد ، به خلاف این حالت که در روح اصلا اختلال نمیباشد ، بلکه آلات بدنی به سبب استیلای مخالف و توجه روح به دفع آن در حکم روح نمیماند ، و لهذا این حالت استمرار و رسوخ ندارد ، پس این حالت مثل نوم است که انبیا را نیز لاحق میگردد ، و از حالت یقظه تفاوت بسیار دارد ، نهایت آنکه در خواب نیز دل این بزرگان آگاه و خبردار میباشد ، و مع هذا احکام نوم در اموری که متعلق به جوارح و چشم و گوش میباشد ، تأثیر میکند و فوت نماز و بی خبری از خروج وقت آن طاری میگردد ، چنانچه در “ کافی “ کلینی در خبر لیلة التعریس مذکور است (1) .

و همچنین ‹ 362 › سهو و نسیان در نماز ایشان را لاحق میشود ، چنانچه امامیه در کتب صحیحه خود از انبیا و ائمه وقوع سهو را روایت کرده اند .

و چون در این قصه به وجوه بسیار از جناب پیغمبر خلاف عادت به ظهور رسیده - چنانچه سابق مفصل نوشته شد - اگر بعضی حاضرین را توهم پیدا شده باشد که مبادا از جنس اختلاط کلام است که در این امراض رو میدهد ، بعید نیست ، و محل طعن و تشنیع نمیتواند شد ، علی الخصوص که شدت درد سر و التهاب حمی در آن وقت بر آن جناب رو کرده بود .


1- کافی 3 / 294 حدیث 8 - 9 .

ص : 40

و از روایت دیگر صریح این معنا و این استبعاد معلوم میشود که گفتند : ( ما شأنه . . أهجر . . ؟ ! استفهموه . . ) .

و مع هذا از راه مراعات ادب این گوینده هم جزم نکرد ، و بر سبیل تردد گفت که : آیا اختلاط کلام است ؟ یا ما نمیفهمیم ؟ بار دیگر استفهام کنید تا واضح فرماید ، و به تیقظ و هوشیاری ارشاد کند تا دوات و کاغذ بیاریم ، و الا درگذریم که چندان حاجت مشقت کشیدنش نیست .

این همه بر تقدیری است که قسم اخیر از اختلاط کلام مراد باشد ، و اگر قسم اولش مراد باشد ، یعنی : این مضمون را خلاف عادت پیغمبر میبینیم ، مبادا به سبب ضعف ناطقه الفاظ آن جناب را به خوبی در نیافته باشیم ، الفاظ دیگر است و ما چیز دیگر میشنویم ، بار دیگر استفهام کنید تا واضح فرماید و به یقین معلوم کنیم که همین الفاظ است ، آنگاه [ دوات ] (1) و کاغذ بیاریم ، پس اصلا اشکال نمیآید .

و وجه سوم از طعن سراسر غلط فهمی یا از حق چشم پوشی است ; زیرا که رفع صوت بر صوت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ممنوع است ، و از کسی در این قصه واقع نشده ، نه از عمر و نه از غیر عمر .

و رفع صوت با هم در حضور آن حضرت به تقریب مناظرات و مشاجرات همیشه جاری بود ، و اصلا آن را منع نفرموده اند ، بلکه اشاره قرآن تجویز آن میفرماید به دو جهت :


1- زیاده از مصدر .

ص : 41

اول : به این لفظ که : ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ . . ) (1) و این نفرموده که : لا ترفعوا أصواتکم بینکم عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

دوم : ( کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض . . ) (2) ، پس (3) صریح معلوم شد که جهر بعض بر بعض جائز است .

و مع هذا از کجا (4) ثابت شود که اول عمر رفع صوت کرد و باعث تنازع گردید ، این را به دلیلی ثابت باید کرد بعد از آن زبان طعن باید گشاد .

در آن حجره جمعی کثیر بودند ، و مقالات جمع کثیر را رفع صوت لابدی است ، و ارشاد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم که : « لا ینبغی عندی تنازع » نیز بر همین مدعا گواه است ; زیرا که ( لا ینبغی ) ترک اولی را گویند ، نه حرام و کبیره را ، اگر کسی گوید که زنا کردن مناسب نیست ، نزد اهل شرع ضحکه میگردد .

ولفظ : « قوموا عنّی » از باب تنگ مزاجی مریض است که به گفت و شنید بسیار تنگ دل میشود ، و آنچه در حالت مرض از راه تنگ مزاجی به وقوع میآید در حق کسی محل طعن نیست ، علی الخصوص که این خطاب به همه حاضرین است خواه مجوزین خواه مانعین .


1- الحجرات ( 49 ) : 2 .
2- الحجرات ( 49 ) : 2.
3- در [ الف ] اشتباهاً ( پس ) تکرار شده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( اینجا ) آمده است .

ص : 42

و در روایت صحیحه وارد است که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را در همین مرض لدود (1) خورانیده بودند ، بعد افاقه فرمودند : ( لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ (2) إلاّ العباس فإنه لم یشهدکم ) . و این تنگ مزاجی که به سبب مرض لاحق میگردد ، اصلا نقصان ندارد - که انبیا را از آن معصوم اعتقاد باید کرد - که مثل ضعف بدن است که در امراض لاحق میشود .

وجه چهارم از طعن مبتنی بر خیال باطل است ; زیرا که حق تلفی امت وقتی میشد ‹ 363 › که چیزی جدید را که از جانب خدا آمده باشد ، و در حق امت نافع باشد ممانعت میکرد ، به مضمون آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ) (3) قطعاً معلوم است که امر جدید نبود بلکه امر و نهی دینی هم نبود ، محض مشورت نیک و مصالح ملکی ارشاد میشد که زمان همین وصیت بود .

و کدام عاقل تجویز میکند که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در مدت بیست و سه سال - که زمان نبوت آن افضل البشر بود - با وصف رحمتی و رأفتی که بر عموم خلق الله و بالخصوص در حق امت خود داشت ،


1- هو ما یسقاه المریض فی أحد شقّی الفم . انظر : النهایة 4 / 245. دارویی که در یکی از دو کرانه دهان ریزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( له ) آمده است .
3- المائدة ( 5 ) : 3 .

ص : 43

و با وجود تبلیغ قرآن و ارشاد احادیث بی شمار ، در این وقت تنگ چیزی که هرگز نگفته بود ، و آن چیز تِریاق مجرّب بود ، برای دفع اختلاف میخواست بگوید یا نویسد ، و به منع کردن عمر ممتنع شد ، و تا پنج روز در حیات بود و اصلا عمر در آن خانه حاضر نه ، به مجرد توهم آنکه مبادا بشنود و از بیرون درْ تهدید نماید ، بر زبان نیارد ؟ ! و با وصف آمد و رفت جمیع اهل بیت در این وقت به آنها نفرماید که این کتاب را نوشته بگذارید . ( سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (1) .

دلیل عقلی بر بطلان این خیال باطل آن است که اگر پیغمبر به نوشتن این کتاب بالحتم والقطع از جناب باری تعالی مأمور میبود ، با وصف یافتن فرصت - که بقیه روز پنج شنبه و تمام روز جمعه و شنبه و یک شنبه به خیریت گذشت - متعرض کتابت آن نشد ، لازم میآید تساهل در تبلیغ که منافی عصمت آن جناب است ، حاشاه من ذلک ، قوله تعالی : ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ ) (2) ، این همه ترسیدن از عمر در این وقت که موت غالب بر حیات شده بود چقدر به وعده الهی که به عصمت و محافظت وارد است نامطمئن بودن است ، معاذ الله من ذلک .


1- النور ( 24 ) : 16 .
2- المائدة ( 5 ) : 67 .

ص : 44

و اگر به اجتهاد خود میخواستند که چیزی بنویسند ، پس به گفته عمر از آن اجتهاد رجوع فرمود یا نه ؟

علی الشقّ الأول طعن بالکلیه زایل گشت ، بلکه در رنگ سایر موافقات عمری منقلب شد به منقبت ، یعزّ عزیز أو ذلّ ذلیل .

وعلی الشقّ الثانی در ترک آنچه نافع امت (1) فهمیده بود ، مصداق رحمت الهی نشد ، حاشا جنابه من ذلک ، قوله تعالی : ( لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ ) (2) .

دلیل دیگر آنکه : آنچه منظور داشت در نوشتن کتاب یا امر جدید بود زاید بر تبلیغ سابق ، یا ناسخ و مخالف آن ، یا تأکید آن .

علی الشقّ الأول والثانی تکذیب آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ) (3) لازم میآید .

وعلی الشق الثالث هیچ حق تلفی امت نمیشود ; زیرا که تأکید پیغمبر بالاتر از تأکید خدا نبود ، اگر از تأکید او حسابی برندارند از تأکید پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در حق شان چه خواهد گشود .

دلیل نقلی بر بطلان این خیال آنکه : در روایت سعید بن جبیر از ابن عباس


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( است ) آمده است .
2- التوبة ( 9 ) : 128 .
3- المائدة ( 5 ) : 3 .

ص : 45

در همین خبر قرطاس وارد است ، و در “ صحیحین “ موجود که :

اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « ائتونی بکتف أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا ، فقالوا : ما شأنه ؟ هجر ؟ استفهموه ، فذهبوا ‹ 364 › یردّون علیه ، فقال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، وأوصاهم بثلاث : قال : « اخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم » ، وسکت عن الثالثة ، أو قال ونسیتها !

وفی روایة : وفی البیت رجال - منهم : عمر بن الخطاب - قال : قد غلبه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبکم کتاب الله .

از این روایت صریح مستفاد شد که قبل از تکلم عمر ، حاضرین تنازع کردند و آنچه گفتنی بود گفتند ، و باز از جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم پرسیدند ، و آن جناب بعد از مراجعه سکوت فرمود از طلب ادوات کتابت ، و اگر امر جزمی یا موافق وحی میبود ، سکوت آن حضرت در امضای آن منافی عصمت میبود ، و آن حضرت بعد از این قصه به اقرار شیعه تا پنج روز زنده ماند و روز دوشنبه رفیق ملأ اعلی گشت ، فرصت تبلیغ وحی در این مدت بسیار یافت .

و نیز معلوم شد که [ از ] (1) امور دین چیزی نوشتن منظور نداشت ، بلکه


1- زیاده از مصدر .

ص : 46

در سیاست مدنیه ، و مصالح مُلکی و تدبیرات دنیوی ، چنانچه زبانی به آن چیزها وصیت فرمود .

و چیز سوم - که در این روایت فراموش شده - تجهیز جیش اسامه است که در روایت دیگر ثابت است ، و ادلّ دلیل بر این مدعا آن است که چون بار دیگر اصحاب از آوردن دوات و شانه پرسیدند ، در جواب فرمود که : « فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » یعنی : شما میخواهید که وصیت نامه بنویسم و من مشغول الباطن ام به مشاهده حق تعالی و قرب و مناجات او جلّ شأنه ، و اگر منظور نوشتن امور دینیه یا تبلیغ وحی میشد ، معنای خیریت درست نمیگشت ; زیرا که به اجماع در حق انبیا بهتر از تبلیغ وحی و ترویج احکام دین عبادتی نیست .

و نیز از این روایت ظاهر شد که چون آن حضرت بار دیگر جواب بیتعلقی و وارستگی از این عالم به اصحاب ارشاد فرمود ، حاضران را یأسی و حسرتی دامن گیر حال شد ، عمر بن الخطاب برای تسلی آنها این عبارت گفت که : این جواب ترش پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به شما نه از راه عتاب و غضب است بر شما ، بلکه به سبب شدت درد سر است که موجب تنگ مزاجی گشته و از وارستگی پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مأیوس نشوید که کتاب الله کافی و شافی است برای تربیت شما و پاس دین و ایمان شما .

از اینجا معلوم شد که این کلام عمر بن الخطاب بعد از این گفت و شنید در مقام تسلیت اصحاب واقع شده ، نه در مقام ممانعت از کتابت !

ص : 47

و مقطع الکلام در این مقام آن است که : حضرت امیر ( علیه السلام ) نیز در این قصه حاضر بود - به اجماع اهل سیر از طرفین - و اصلا انکار او بر عمر یا دیگر حاضران آن مجلس که ممانعت از کتابت کرده بودند ، نه در حیاتشان و نه بعد از وفاتشان - که زمان خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) بود - به روایت شیعه و سنی منقول نشده ، پس اگر عمر در این کار خطادار است حضرت امیر نیز مجوّز کار او است ، و غیر از ابن عباس - که در آن زمان صغیر السن بود - هرگز بر این قصه افسوس و تحسّر از کسی منقول نشده ، اگر فوت امر مهمی در این ماجرا رو میداد کُبَرای صحابه ولااقل حضرت امیر خود آن را مذکور میفرمود و حسرت میخورد ، و شکایت این ممانعت بر زبان میآورد .

اگر در اینجا کسی را به طریق شبهه به خاطر رسد که : اگر مهمی از مهمات دین منظور نظر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در این ‹ 365 › نوشتن نبود پس چرا فرمود که : « لن تضلّوا بعدی » ; زیرا که این لفظ صریح دلالت میکند که به سبب نوشتن این کتاب شما را گمراهی نخواهد شد ، و معنای گمراهی همین است که در دین خللی افتد .

جواب این شبهه آن است که لفظ ( ضلالت ) در لغت عرب چنانچه به معنای گمراهی در دین میآید به معنای سوء تدبیر در مقدمات دنیوی نیز بسیار مستعمل میشود ، مثالش از کلام الهی قول برادران حضرت یوسف ( علیه السلام ) است در حق حضرت یعقوب ( علیه السلام ) که در سوره یوسف مذکور است : ( إِذْ قالُوا

ص : 48

لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلال مُبِین ) (1) ، و نیز در همین سوره در جای دیگر است : ( قالُوا تَاللّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ ) (2) ، و پیداست که برادران یوسف ( علیه السلام ) کافر نبودند که پدر بزرگوار خود را که پیغمبر عالی مرتبه بود گمراه دین اعتقاد کنند ، معاذ الله من هذا الظنّ الفاسد ، مراد ایشان بیتدبیری دنیوی بود که پسران کارآمدنی را که به خدمات قیام دارند چندان دوست نمیدارد ، پسران خردسال کم محنت قاصرالخدمت را نوبت به عشق رسانیده .

پس در اینجا هم مراد از ( تضلّوا ) خطا در تدبیر ملکی است نه گمراهی دین ، و دلیل قطعی بر این اراده آن است که در مدت بیست و سه سال به نزول وحی و قرآن و تبلیغ احادیث اگر کفایت در هدایت ایشان و دفع گمراهی ایشان نشده بود ، در این دو سه سطر کتاب چه قسم کفایت این کار میتوانست شد ؟ !

و نیز در اینجا به خاطر بعضی میرسد که شاید منظور آن جناب نوشتن امر خلافت [ بود ] ، و به سبب ممانعت عمر این امر مهم در حیّز توقف افتاد .

گوییم : اگر منظور نوشتن خلافت باشد از دو حال بیرون نخواهد بود :

یا خلافت ابوبکر خواهد بود ، یا خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) ، بر تقدیر اول آن حضرت بار دیگر در همین مرض این داعیه به خاطر مبارک آورده ، خود به


1- یوسف ( 12 ) : 8 .
2- یوسف ( 12 ) : 95 .

ص : 49

خود موقوف ساخت بی آنکه عمر یا دیگری ممانعت نماید ، بلکه حواله به خدا و اجماع مؤمنین فرمود ، و دانست این مقدمه واقع شدنی است حاجت به نوشتن نیست ، در “ صحیح مسلم “ موجود است که آن جناب عایشه صدیقه را در همین مرض فرمود :

ادعی لی أباک وأخاک أکتب لهما کتاباً ، فإنی أخاف أن یتمنّی متمنٍّ ویقول قائل : أنا (1) ، ویأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر . . ! (2) یعنی : بطلب نزد من پدر و برادر خود را تا من بنویسم وصیت نامه ; زیرا که میترسم که آرزو کند آرزوکننده ، یا گوید گوینده که : منم و دیگری نیست ، و قبول نخواهد کرد خدا و مردم باایمان مگر ابوبکر .

در اینجا عمر کی حاضر بود که از نویسانیدن وصیت نامه ممانعت کرده باشد ؟

و بر تقدیر ثانی نیز حاجت نوشتن نبود ; زیرا که قبل از این واقعه به حضور هزاران کس در میدان غدیر خم خطبه ولایت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرموده بود ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) را مولای هر مؤمن و مؤمنه ساخته ، و آن قصه مشهور آفاق و زبان خلق گشته بود ، اگر با وصف آن تقید و تأکید و شهرت و تواتر ، موافق آن عمل نکنند ، از این نوشتن خانگی - که چند کس بیش در آنجا نبودند - چه میگشود ؟


1- [ الف ] در چهاپه ( ولا ویأبی الله ) است [ و همچنین در تحفه چاپ پیشاور ] .
2- صحیح مسلم 7 / 110 .

ص : 50

بالجمله ; به هیچ صورت در ممانعت از این کتابت حق امت تلف نشده ، و مهمات دینی در پرده خفا نمانده ، و این خیال باطل بعینه مثال خیال ‹ 366 › غیبت امام مهدی ( علیه السلام ) است ، حذواً بحذو که وسواسی بیش نیست ، و مرض وسواسی [ را ] علاجی نه (1) .

أقول :

حصر مطاعن عمر در یازده مردود است به اینکه این حصر - مانند حصر مطاعن ابوبکر - نه عقلی است و نه استقرائی ، اما انتفای حصر عقلی پس ظاهر است ، و اما انتفای حصر استقرائی پس از جهت آنکه در هیچ کتابی از کتب شیعه حصر تعداد مطاعن عمر و احزاب او مذکور نیست ، بلکه علمای اعلام این فرقه چند طعن را به طریق تمثیل ذکر کرده اند ، چنانچه علامه حلی ( رحمه الله ) در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ گفته :

المطلب الثانی فی المطاعن التی نقلها أهل السنة علی عمر بن الخطاب . . نقل الجمهور عن عمر مطاعن کثیرة ، منها . . إلی آخره (2) .

و مولانا محمد باقر مجلسی ( رحمه الله ) در کتاب “ حق الیقین “ فرموده :

مطلب دوم در بیان قلیلی از بدع و قبائح اعمال و شنایع افعال عمر است که


1- تحفه اثناعشریه : 284 - 292 .
2- نهج الحق : 273 .

ص : 51

خلیفه دوم سنیان است ، بدان که مطاعن آن منبع فتن زیاده از آن است که در کتب مبسوطه احصا توان کرد ، فکیف این رساله !

و او در جمیع مطاعن ابی بکر شریک بود ، بلکه خلافت ابوبکر شعبه [ ای ] از فتنه های او بود ، لهذا از مطاعن مخصوصه او اندکی بخصوصاً (1) در این رساله ایراد مینماییم . (2) انتهی .

و مع هذا سوای مطاعن یازده گانه که مخاطب ذکر نموده دیگر مطاعن عمر در کتب شیعه مذکور است و به ذکر آنها نپرداخته ، و ما بعضی از آنها بعد فراغ از رفع شبهات مخاطب بر مطاعن مذکوره نقل خواهیم کرد .

اما آنچه گفته : اول که عمده طعنها نزد شیعه است قصه قرطاس به روایت بخاری و مسلم . . . إلی قوله : این است ، قصه قرطاس که خاطرخواه شیعه موافق روایات صحیحه اهل سنت است .

پس اختلال این قول به چند وجه واضح و لائح است :

اول : آنکه لفظ : قبل از وفات به چهار روز در روایات قصه قرطاس مذکور نیست .

دوم : آنکه تقدیم اختلاف دیگر حاضران بر قول عمر ، از تحریفات


1- کذا فی [ الف ] دون المصدر .
2- حق الیقین : 219 .

ص : 52

مخاطب [ است ] و در روایات این قصه ، اختلاف حاضران بعدِ قول عمر مذکور است .

سوم : آنکه قوله : در این اثنا کسی این هم گفته که : آیا آن حضرت را هذیان و اختلاط کلام رو داده است ؟

ترجمه الفاظ روایات نیست ، و ما در اینجا بنابر اثبات امور مذکوره الفاظ روایات متضمنه این قصه را از “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ و “ مشکاة “ نقل نماییم .

پس بدان که بخاری این روایت را در هفت موضع به اسانید مختلفه و عبارات متنوعه ذکر نموده (1) .

اول : در کتاب العلم باب کتابة العلم و الفاظ آن این است :

حدّثنا یحیی بن سلیمان ; قال : حدّثنی ابن وهب ، قال : أخبرنی یونس ، عن ابن شهاب ، عن عبید الله بن عبد الله ، عن ابن عباس ، قال : لمّا اشتدّ بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، قال : « ائتونی بکتاب أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده » ، قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم غلبه الوجع ، وعندنا کتاب الله ، حسبنا . . فاختلفوا وکثر (2) اللغط . .


1- [ الف ] قد قابلنا هذه الروایات السبع علی أصل الصحیح البخاری ، وصحّحناها منه ، وبعضها بإعانة بعض الشروح . ( 12 ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کثیر ) آمده است .

ص : 53

قال : « قوموا عنّی ولا ینبغی عندی التنازع » .

فخرج ابن عباس یقول : إن الرزیة کلّ الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین کتابه (1) .

دوم : در کتاب الجهاد در باب هل یستشفع إلی أهل الذمّة ، ومعاملتهم ، وجوائز الوفد و الفاظ آن این است :

حدّثنا قبیصة ; قال : حدّثنا ابن عیینة ، عن سلیمان ‹ 367 › الأحول ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، أنه قال : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! ثمّ بکی حتّی خضب دمعه الحصباء ، فقال : اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه یوم الخمیس ، فقال : « ائتونی بکتاب أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا ، ولا ینبغی عند نبیّ تنازع ، فقالوا : هجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، وأوصی عند موته بثلاث : « أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم . . » ، ونسیت الثالثة (2) .

سوم : در کتاب الخمس در باب إخراج الیهود من جزیرة العرب :

حدّثنا محمد ; قال : حدّثنا ابن عیینة ، عن سلیمان بن أبی مسلم ، سمع سعید بن جبیر ، سمع ابن عباس ; یقول : یوم الخمیس و ما یوم


1- صحیح بخاری 1 / 36 - 37 .
2- صحیح بخاری 4 / 31 .

ص : 54

الخمیس ؟ ! ثمّ بکی حتّی بلّ دمعه الحصی ، قلت لابن عباس : و ما یوم الخمیس ؟ قال : اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « ائتونی بکتف أکتب لکم کتاباً لن (1) تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا ، ولا ینبغی عند نبیّ تنازع ، فقالوا : ما له ؟ أهجر ؟ استفهوه ، فقال : « ذرونی ، [ ف ] (2) الذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، فأمرهم بثلاث . .

فقال : « أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم . . » ، والثالثة ، إمّا أن سکت عنها ، وإمّا أن قالها فنسیتها ، قال سفیان : هذا من قول سلیمان (3) .

چهارم : در باب مرض النبیّ و وفاته ، و الفاظ آن این است :

عن سلیمان الأحول ; عن سعید بن جبیر ; قال : قال ابن عباس : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « ائتونی أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا ، ولا ینبغی عند نبیّ تنازع ، فقالوا بشأنه : أهجر ؟ استفهوه ، فذهبوا یردّون علیه ، فقال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، وأوصاهم بثلاث ، فقال : « أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت


1- فی المصدر ( لا ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- صحیح بخاری 4 / 65 - 66 .

ص : 55

أُجیزهم . . » ، وسکت عن الثالثة ، أو قال فنسیتها (1) .

پنجم : در همین باب بعد ذکر اسناد دیگر ، و الفاظ این ، این است :

عن ابن عباس ; قال : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفی البیت رجال ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّوا أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده » ، فقال بعضهم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت واختصموا ، فمنهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده ، ومنهم من قال غیر ذلک ، فلمّا أکثروا اللغو والاختلاف قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی (2) » .

قال عبید الله : فکان یقول ابن عباس : إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب لاختلافهم ولغطهم . (3) انتهی .

ششم : در کتاب المرضی در باب قول المریض : قوموا عنّی ، و الفاظ آن این است :

عن عبید الله بن عبد الله ; عن ابن ‹ 368 › عباس : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفی البیت رجال فیهم


1- [ الف ] در آخر کتاب المغازی . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 5 / 137 ] .
2- لم یأت فی المصدر ( عنّی ) .
3- صحیح بخاری 5 / 138 .

ص : 56

عمر بن الخطاب ، قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده » ، فقال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت فاختصموا ، فمنهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتاباً لن تضلّوا بعده ، ومنهم من یقول ما قال عمر ، فلمّا أکثروا اللغو والاختلاف عند النبیّ قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی » .

قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول : إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم (1) .

هفتم : در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة در باب کراهة الخلاف ، و الفاظ آن این است :

عن ابن عباس ; قال : [ لمّا ] (2) حضر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب ، فقال : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده » ، قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم غلبه الوجع ، وعندکم القرآن ، فحسبنا کتاب الله ، واختلف أهل البیت واختصموا ، فمنهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتاباً لن تضلّوا


1- صحیح بخاری 7 / 9 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 57

بعده ، ومنهم من یقول ما قال عمر ، فلمّا أکثروا اللغط والاختلاف عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال : « قوموا عنّی » .

قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول : إن الرزیّة کلّ الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم (1) .

و مسلم نیز در “ صحیح “ خود این حدیث را به طرق متعدده آورده و الفاظ آن این است :

حدّثنا سعید بن منصور وقتیبة بن سعید وأبو بکر بن أبی شیبة وعمرو الناقد - واللفظ لسعید - قالوا : حدّثنا سفیان ، عن سلیمان الأحول ، عن سعید بن جبیر ، قال : قال ابن عباس : یوم الخمیس ، و ما یوم الخمیس ؟ ثم بکی حتّی بلّ دمعه الحصی ، فقلت : یا بن عباس ! (2) و ما یوم الخمیس ؟ قال : اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه فقال : « ائتونی أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعدی » ، فتنازعوا - و ما ینبغی عند نبیّ تنازع - وقالوا : ما شأنه ؟ أهجر ؟ ! استفهموه ، قال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ، أوصیکم بثلاث : أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم . . » ، قال : وسکت عن الثالثة ، أو قالها فأُنسیتها .


1- صحیح بخاری 8 / 161 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یا با عباس ) آمده است .

ص : 58

قال أبو إسحاق إبراهیم : حدّثنا الحسن بن بشر ; قال : حدّثنا سفیان بهذا الحدیث ، حدّثنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : أخبرنا وکیع ، عن مالک بن معوّل ، عن طلحة بن مسرف ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس أنه قال : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! ثم جعل تسیل دموعه حتّی رأیت علی خدّیه ، کأنّها نظام اللؤلؤ ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « ائتونی بالکتف والدواة - أو اللوح والدواة - ، أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فقالوا : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یهجر .

قال : حدّثنی محمد بن رافع وعبد الله بن حمید ; قال عبد الله : أخبرنا - وقال ابن رافع : حدّثنا - ‹ 369 › عبد الرزاق ، قال : أخبرنا معمّر ، عن الزهری ، عن عبید الله بن عبد الله بن عیینة (1) ، عن ابن عباس ، قال : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - وفی البیت رجال ، فیهم عمر بن الخطاب . . . - فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لا تضلّون بعده » ، فقال عمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت ، فاختصموا ، منهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم


1- [ الف ] خ ل : ( عتبة ) .

ص : 59

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتاباً لن تضلّوا بعده ، ومنهم من یقول ما قال عمر ، فلمّا أکثروا اللغو والاختلاف عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا » .

قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول : إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب ، من اختلافهم ولغطهم (1) .

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن ابن عباس قال : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفی البیت رجالهم (2) ، فیهم عمر بن الخطاب ، قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّوا أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده » ، فقال عمر : قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبکم کتاب الله ، فاختلف أهل البیت ، واختصموا ، منهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ،


1- [ الف ] این احادیث “ صحیح مسلم “ در کتاب الوصایا ، باب وصیة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بإخراج المشرکین من جزیرة العرب مذکور است . قوبل تلک الأحادیث علی نسختین من صحیح مسلم . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 5 / 75 ] .
2- فی المصدر ( رجال ) .

ص : 60

ومنهم من یقول ما قال عمر ، فلمّا أکثروا اللغط والاختلاف ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی » .

قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول : إن الرزیّة کلّ الزریّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب لاختلافهم ولغطهم .

وفی روایة سلیمان بن أبی مسلم الأحول ; قال ابن عباس : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! ثم بکی حتّی بلّ دمعه الحصی ، قلت : یابن عباس ! و ما یوم الخمیس ؟ قال : اشتدّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وجعه ، فقال : « ائتونی بکتف أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » ، فتنازعوا - ولا ینبغی عند نبیّ تنازع - فقالوا : ما شأنه ؟ أهجر ؟ استفهموه ، فذهبوا یردّون علیه ، فقال : « دعونی فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » ، فأمرهم بثلاث فقال : « اخرجوا المشرکین من جزیرة العرب ، وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أُجیزهم . . » ، وسکت عن الثالثة ، أو قالها فنیستها .

قال سفیان : هذا من قول سلیمان متفق علیه . (1) انتهی .

و خلاصه حدیث “ مشکاة “ - که متفق علیه بخاری و مسلم است - آن است که مینگاریم : روایت است از ابن عباس که هرگاه که احتضار شد جناب


1- [ الف ] این عبارت بعد باب الکرامات ، و قبل باب مناقب الصحابة در بابی بی ترجمه مسطور است . [ مشکاة المصابیح 3 / 1682 ] .

ص : 61

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در حالی که در خانه مردانی چند بودند که در میان ایشان عمر بود ، گفت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : بیایید تا بنویسم برای شما کتابی را که هرگز گمراه نشوید بعد از آن ، پس گفت عمر که : غلبه کرده است بر او درد ، و نزد شما است قرآن ، بس است ما را کتاب خدا . پس اختلاف کردند آنها که در آن خانه بودند از زمره صحابه و با هم خصومت کردند ، بعضی از ایشان کسانی بودند که میگفتند : نزدیک گردانید اسباب کتابت را تا که کتابت فرماید رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و بعضی از ایشان کسانی بودند که میگفتند آنچه گفته بود عمر ، پس چون بسیار کردند بانگ و خروش و اختلاف ، گفت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) : « برخیزید و دور شوید از من » .

گفت عبید الله ‹ 370 › - که راوی حدیث است از ابن عباس - : پس بود ابن عباس که میگفت که : به درستی که مصیبت ، همه مصیبت ، چیزی است که حائل شد در میان پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) و در میان آنکه بنویسد برای ایشان کتاب ، از اختلاف ایشان و آواز و خروش ایشان .

و در روایت سلیمان احول - که یکی از ثقات روات اهل سنت است - واقع است که گفت ابن عباس که : روز پنج شنبه ، و چه عظیم است روز پنج شنبه ! اشاره میکند به آن روز پنج شنبه که قصه مذکوره در آن واقع شد ، پس تر (1) گریست بر یاد این قصه تا اینکه تر کرد اشک وی سنگ ریزه ها را که در آنجا


1- یعنی : پس از آن .

ص : 62

افتاده بودند ، گفتم من : ای ابن عباس ! چیست روز پنج شنبه و چه حال دارد ؟ چه واقع شد در وی ؟ گفت : سخت شد به پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) درد ، پس گفت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) : « بیارید مرا شانه شتر یا گوسفند تا بنویسم برای شما کتابی ; زیرا که هرگز گمراه نشوید بعد از آن همیشه » . پس نزاع کردند و نمیشاید نزد هیچ پیغمبر تنازع ، پس گفتند : چه شأن است او را ؟ آیا هذیان میگوید ؟ استفهام کنید . پس شروع کردند که کلام را بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) باز میگردانیدند ، پس آن حضرت گفت : « بگذارید مرا ، آنچه من در آنم بهتر است از آنچه شما مرا میخواهید به سوی آن » ، و وصیت کرد ایشان را به سه چیز :

1 . یکی اخراج مشرکین از جزیره عرب .

2 . دوم جایزه دادن وفد را .

3 . و سکوت کرد راوی از ذکر وصیت سوم ، یا گفت و من فراموش کردم .

[ اما آنچه گفته : ] اما در این قصه به چند وجه طعن متوجه به عمر میشود .

پس کلامش دلالت میکند که این قول [ را ] از طرف شیعیان گفته ، و حال آنکه وجه دوم را شیعه چنین گفته اند که : عمر اسناد هذیان - العیاذ بالله - به آن جناب کرد ، و کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) گفت .

و همچنین وجه چهارم به لفظی که او ذکر کرده در کتب مشهوره شیعه یافته نمیشود .

ص : 63

و از ذکر دیگر وجوهی که علامه مجلسی علیه الرحمه و دیگر علما در این طعن نوشته اند اعراض ساخته .

اما آنچه گفته : این است تقریر طعن با زور و شوری که دارد ، و در هیچ کتاب پیدا نیست .

پس راست است ، و اگر مرادش این است که تقریر طعن به هر مضمونی و به هر لفظی که باشد مانند این زور و شوری که به زعم او در تقریرش یافته میشود ، در هیچ کتاب پیدا نیست ، پس دلیل جهل یا تجاهل او است از کتب شیعه ، و مخاطب را میبایست که اول در این مقام کلام یکی از علمای اعلام فرقه شیعه را که متضمن تقریر و بیان این طعن است بلفظه و بعینه نقل میکرد ، بعد از آن از طرف اهل سنت به جواب آن میپرداخت ، لیکن چون به مقتضای عادت و شیمه خود تقریر این طعن را از طرف خود ابتداع و اختراع نموده ، در اینجا ثبت کرده ، در آخر گفته :

این است تقریر طعن با زور [ و ] شوری که دارد و در هیچ کتاب به این طمطراق پیدا نیست .

بنابر آن ما خواستیم که کلام بعضی از علمای شیعه را در اینجا نقل نماییم ، پس بدان که مولانا محمد باقر مجلسی در کتاب “ حق الیقین “ در تقریر این طعن فرموده :

و بر نافذ بصیر مخفی نیست که امری که حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خواهد در

ص : 64

این مجال تنگ و وقت قلیل بر کتفی بنویسد ، جمیع شرایع دین نخواهد بود ، پس باید امر مجملی باشد که مشتمل بر مصالح جمیع امت باشد تا روز قیامت ، و این نیست مگر آنکه خلیفه ‹ 371 › و جانشین عالم و عادل معصومی تعیین فرماید که عالم باشد به جمیع مصالح امت و عموم مسائل دین ، و خطا بر او روا نباشد ، و همه امت را بر یک طریقه بدارد ، و قرآن را چنانچه نازل شده لفظاً و معناً برای ایشان بیان کند ، تا طریق ضلالت و جهالت بالکلیه از ایشان مسدود گردد ، چنان که در حدیث ثقلین فرمود که : « کتاب خدا و اهل بیت ( علیهم السلام ) را در میان شما میگذارم ، و هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد » ، و در روز غدیر تعیین خلیفه نمود ، و چون حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میدانست که آنها را با وجود اتمام حجت ناشنیده خواهند انگاشت ، خواست تا تأکید حجت در این وقت بفرماید ، و نوشته صریحی در میان ایشان بگذارد که انکار نتوانند کرد ، و عمر این معنا را یافت و منافی آن تمهیدی بود که او با منافقان دیگر در این باب کرده بود ، و این شبهه را در میان انداخت که مرضِ آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) غالب شده و هذیان میگوید ، و حضرت دید که آن بی حیا در حیات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) انکار قول او میکند ، و منافقان با او موافقت میکنند ، دانست که اگر در این کار اهتمام بفرماید ، و چیزی نوشته شود آن ملعون خواهد گفت : هذیان گفته واعتبار ندارد ، و اکتفا به نصوص سابقه که اتمام حجت بر ایشان کرده بود نمود ، و ایشان را از حجره طاهره بیرون کرد .

ص : 65

ایضاً چون مشاجره آن منافقان را در حضور خود مشاهده کرد ترسید از آنکه مبادا از نوشتن نامه منازعت شدید شود ، و به کارزار منتهی شود ، و منافقان راهی بیابند ، و اسلام بالکلیه از میان برود ، چنانچه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را به این سبب نهی از مقاتله ، و امر به مساهله - با عدم اعوان - نمود .

ایضاً ; معلوم است که وصیت و عهدی که مناسب آن وقت و آن حال بود تعیین وصی و وصیت به احوال بازماندگان است ، و جمیع امت بازماندگان آن حضرت بود ، چون تواند بود که احوال ایشان را مهمل بگذارد ؟ و وصی از برای ایشان تعیین نکند ، و حال آنکه همه امت را امر به وصیت نموده باشد ؟ ! چنانچه در “ صحیح ترمذی “ و ابوداود از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) روایت کرده اند که :

گاه هست که زنی یا مردی شصت سال طاعت خدا میکند ، و در وقت مرگ تقصیر در وصیت میکند ، آتش برای ایشان واجب میشود (1) .

و در جمیع “ صحاح “ خود روایت کرده اند :

آدمی نباید که یک شب یا دو شب بر او بگذرد مگر آنکه وصیت او در زیر سرش باشد (2) .


1- سنن ترمذی 3 / 292 ، سنن ابوداود 1 / 655 ، کنزالعمال 16 / 618 .
2- صحیح بخاری 3 / 186 ، صحیح مسلم 5 / 70 ، سنن ابن ماجه 2 / 901 ، سنن ترمذی 3 / 224 و 3 / 293 ، سنن ابوداود 1 / 654 ، سنن نسائی 6 / 239 ، سنن دارمی 2 / 402 ، سنن بیهقی 6 / 271 - 272 ، مسند احمد 2 / 10 ، 50 ، 57 ، 80 ، 113 ، 127 ، کنزالعمال 16 / 613 .

ص : 66

و مؤید آنچه مذکور شد آن است که ابن ابی الحدید از ابن عباس روایت کرده است که گفت : من در راه شام با عمر بودم ، روزی دیدم که بر شتر خود سوار است و تنها میرود و من از پی او رفتم ، گفت : ای پسر عباس ! من شکایت میکنم به تو از پسر عمت - یعنی : علی ( علیه السلام ) - سؤال کردم از او که با من بیاید ، قبول نکرد ، و همیشه او را با خود غضبناک مییابم ، تو چه گمان داری ؟ غضب و خشم او از چه جهت است ؟ گفتم : تو هم سببش را میدانی ، [ گفت : ] (1) گمان میکنم که غضب او برای فوت خلافت است از او ، گفتم : سببش همین است ، او چنین میداند که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلافت را از برای او میخواست ، عمر گفت : هرگاه خدا نخواست که به او برسد ، خواسته جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) چه فایده کرد ؟ ! رسول ( صلی الله علیه وآله ) امری را خواست و خدا غیر آن را خواست ، مگر هر چه پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) میخواست ‹ 372 › میشد ؟ ! حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خواست که عم او ابوطالب مسلمان شود و چون خدا نخواست نشد !

پس ابن ابی الحدید گفته است که :

در روایت دیگر چنین است که عمر گفت که : حضرت رسول خدا


1- زیاده از مصدر .

ص : 67

صلی الله علیه [ وآله ] و سلم خواست که در مرض موت خود از برای خلافت او را ذکر کند ، پس من مانع شدم او را از ترس فتنه ، و از خوف آنکه امر اسلام پراکنده شود ، پس حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم دانست آنچه در نفس من بود ، و نگفت ، و خدا آنچه مقدر کرده بود شد (1) .

و ایضاً ; روایت کرده است از ابن عباس که گفت : من داخل شدم بر عمر در اول (2) خلافتش ، و از برای او یک صاع خرما بر روی حصیری ریخته بودند ، و میخورد ، مرا تکلیف کرد ، یک دانه برداشتم ، و همه را خورد و سبوی آبی پیش او گذاشته بود برداشت و بیاشامید ، و تکیه کرد بر بالش ، و حمد خدا بجا آورد ، پس گفت : از کجا میآیی ای عبدالله !

گفتم : از مسجد .

گفت : پسر عمت را بر چه حال گذاشتی ؟

گمان کردم که عبدالله بن جعفر را میگوید ، گفتم : با هم سِنّان خود بازی میکرد .

گفت : او را نمیگویم ، بزرگ شما اهل بیت را میگویم .

گفتم : در بستان مشغول به آب کشیدن بود و تلاوت قرآن مینمود .

گفت : ای عبدالله ! تو را سوگند میدهم - که خونهای شتران بر تو لازم باشد اگر کتمان کنی - که آیا در نفس او از ادعای خلافت چیزی مانده است ؟


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 78 .
2- در مصدر ( ایام ) .

ص : 68

گفتم : بلی .

گفت : آیا گمان میکند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نص بر خلافت او کرده است ؟

گفتم : بلی ; و زیاده هم بر این بگویم ، از پدرم پرسیدند از آنچه او دعوی میکند ، پدرم گفت : راست میگوید .

عمر گفت : از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در امر او گاهی سخنی چند صادر میشد که اثبات [ حجتی ] (1) نمیکرد و قطع عذری نمینمود - یعنی : صریح نبود - و گاهی از جهت محبتی که با او داشت ، میخواست که میل از حق به سوی باطل در باب او بکند [ ! ! ] و در مرض موت خواست که تصریحِ [ به ] (2) اسم او بکند ، من منع کردم او را از این ، از برای شفقت بر امت ، و محبت اهل اسلام ، به حق خانه کعبه سوگند که قریش هرگز بر او اتفاق نخواهند کرد ، و اگر او خلافت را بگیرد ، قریش بر او در اطراف زمین شورش خواهند کرد ، پس حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) دانست که من یافتم که او چه در خاطر دارد ، ساکت شد و تصریح به اسم او نکرد ، و خدا جاری کرد ، آنچه مقدر شده بود .

تا اینجا ترجمه روایات بود .

ابن ابی الحدید بعدِ نقل الفاظ این روایت گفته :


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 69

ذکر هذا الخبر أحمد بن أبی طاهر صاحب کتاب تاریخ بغداد (1) فی کتابه مسنداً . (2) انتهی (3) .

و از این روایات معلوم شد که از اول تا آخر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تعیین حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میخواست و میفرمود ، و این منافق مانع و ساعی در ابطال آن بوده .

و معلوم شد که او خود را از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) اعلم میدانسته است به مصالح امت ، و آنکه گفته است که : عرب بر او خواهند شورید ، و مریدان او این را از کرامات او حساب کرده اند .

به شومی تدبیرات او بود که بعد از فوت حضرت رسالت ( صلی الله علیه وآله ) نگذاشت که حق به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برگردد که موافق طریق حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در میان ایشان سلوک کند ، و عادت داد مردم را - در عرض بیست و پنج سال - با ‹ 373 › آنکه رؤسا و سرکرده ها را اموال بسیار بدهند ، و ضعفا و زیردستان

69


1- [ الف و ب ] مصطفی بن عبدالله قسطنطینی الشهیر ب : حاجی خلیفه در “ کشف الظنون “ گفته : تاریخ بغداد ، قیل : أول من صنّف لها تاریخاً أحمد بن أبی طاهر البغدادی ، وتلاه الإمام الحافظ أبو بکر أحمد بن علی المعروف ب : الخطیب البغدادی ( المتوفی سنة 463 ) ثلاث وستین وأربع مائة . . إلی آخره . باب التا صفحه 171 / 517 جلد اول نسخه مطبوعه مصر . ( 12 ) [ کشف الظنون 1 / 88 ]
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 20 - 21 .
3- سه سطر گذشته در حق الیقین نیامده است . 69

ص : 70

را ذلیل گردانند ، و هرچه مصلحت دنیا را [ در آن ] (1) دانند بکنند ، و دست از حکم خدا بردارند ، لهذا چون حق به حضرت امیر ( علیه السلام ) برگشت و خواست که موافق فرموده خدا و سنت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عمل کند ، و قسمت بالسویه بکند ، و با شریف و وضیع به یک نحو سلوک کند ، مردم تاب نیاوردند ، و طلحه و زبیر مرتد شدند ، و فتنه بصره برپا شد .

و معاویه را دانسته در شام تعیین کرد ، و با او تمهید کرد که : اگر حق به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برگردد ، او اطاعت نکند ، و میدانست که او کافر و منافق و دشمن اهل بیت ( علیهم السلام ) است ، و فتنه صفین و خوارج و شهادت آن حضرت ( علیه السلام ) بر این مرتب شد .

و از عناد تدبیر خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) برباد نمود .

خون شهدا تمام بر گردن اوست * . . .

چون بر کیفیت این قصه مطلع شدی ، و اخبار متفق علیها بین الفریقین را شنیدی ، اکنون بیان کنیم که از این مقدمه کفر و نفاق و خطای او به چندین جهت لازم میآید :

اول : [ آنکه ] (2) نسبت هجر و هذیان به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) داد ، و حال آنکه به اتفاق عامه و خاصه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) معصوم است از آنکه در کلامش مخالفتی و اضطرابی و خلاف واقعی صادر شود ، نه به عمد و نه به


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 71

سهو ، نه در صحت و نه در مرض ، و نه به عنوان جدّ و نه مزاح ، و نه در حال رضا و نه در حال غضب ، چنانچه قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ (1) و کرمانی در “ شرح صحیح بخاری “ (2) و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ (3) تصریح به این نموده اند .

و حق تعالی در قرآن مجید میفرماید که : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (4) ، یعنی : حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله ) سخن نمیگوید از روی خواهش نفس خود ، و نیست سخن او مگر وحی که از جانب خدا به او رسیده است .

دوم : آنکه سخن را به این نحو ادا کردن ، متضمن نهایت بی ادبی و


1- الشفا 2 / 191 .
2- شرح الکرمانی علی البخاری 2 / 127. قال : فإن قیل : کیف یجوز لعمر أن یعترض علی ما رآه الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی أمر الدین ولا یسرع الی قبوله ؟ ! أفتراه خاف أن یتکلّم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم به غیر حق أو یجری علی لسانه الباطل ؟ ! حاشاه عن ذلک ! قلنا : لا یجوز لعمر أن یتوهم الغلط علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أو یظنّ به التهمة فی حال من الأحوال . . إلی آخره . [ ولاحظ الخیر الجاری ورق : 78 ] .
3- شرح مسلم نووی 11 / 90 .
4- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .

ص : 72

بی حیایی است که دلیل کفر و نفاق است ; زیرا که :

این مرد هذیان میگوید ، یا وا گذارید او را که هذیان میگوید ، یا چه شده است او را که هذیان میگوید ؟ !

هر کس که اندک حیا و ادبی داشته باشد ، نسبت به ادنی کسی [ چنین سخن ] (1) نمیگوید ، چه جای جناب خاتم الانبیاء که حق تعالی در قرآن مجید در همه جا به القاب شریفه نام مبارک آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را برده مثل : ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ . . ) (2) و ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ . . ) (3) ، و ایضاً فرموده است : ( لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً ) (4) یعنی : مگردانید خواندن آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را در میان خود ، مثل خواندن و ندا کردن بعضی از شما بعضی را ، و فرموده : صدای خود را بلندتر از صدای او مکنید .

و ایضاً ; بر هر عاقلی ظاهر است که این نوع سخن دلالت بر نهایت بی ادبی و بیپروایی و عدم محبت او نسبت به آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میکند که در چنین حال محزون و متأثر نباشد ، و از برای اغراض باطله خود چنین نزاعی و فضیحتی در میان خانه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که محل نزول ملائکه مقربین


1- زیاده از مصدر .
2- مانند المائدة ( 5 ) : 41 .
3- مانند الأنفال ( 8 ) : 64 .
4- مانند النور ( 24 ) : 63 .

ص : 73

است - برپا کند ، بلکه دلالت بر شعف (1) و شادی و شماتت او میکند که در این حال فرصت به دست او افتاده و آنچه خواهد میکند .

سوم : آنکه ردّ حکم الهی کرده که در چندین موضع فرموده : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ . . ) (2) یعنی : اطاعت کنید خدا را ، و اطاعت کنید رسول او را ، و فرموده : ( وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ) (3) ‹ 374 › یعنی : آنچه بیاورد رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از برای شما ، پس بگیرید و قبول کنید ، و آنچه نهی کند شما را از آن ، پس ترک کنید ، و باز فرموده است : ( وَما کانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَی اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ) (4) یعنی : هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنه را نمیرسد که هرگاه خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حکم کند در امری ، اینکه بوده باشد ایشان را اختیاری در کار خود .

هیچ جا نفرموده که فرقی میان صحت و بیماری آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هست ، یا آنکه در بیماری از رسالت معزول است ، و نگفته که در هنگام مرض اطاعت او نکنید و حرف او را نشنوید ، و در جای دیگر فرموده که : کسی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شغف ) آمده است .
2- مانند : النساء ( 4 ) : 59 ، المائدة ( 5 ) : 92 ، النور ( 24 ) : 54 .
3- الحشر ( 59 ) : 7 .
4- الاحزاب ( 33 ) : 36 .

ص : 74

که حکم نکند به آنچه خدا فرستاده است ، پس ایشان فاسقانند و ظالمانند و کافرانند (1) .

چهارم : آنکه در روایت ابن ابی الحدید که گذشت ، عمر خود اعتراف کرد که حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در آن وقت خواست تصریح به نام علی ( علیه السلام ) کند ، من مانع شدم ، و این عین مشاقّه و معارضه به آن حضرت است ، و حق تعالی میفرماید : ( وَمَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی . . ) (2) تا آخر آیه ، یعنی : هرکه مشاقّه و معارضه کند ، با جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، بعد از آنکه بر او ظاهر شده باشد راه هدایت ، و متابعت کند غیر راه مؤمنان را - که اطاعت رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است - او را به کردار خویش واگذاریم ، و آخر به جهنم فرستیم ، و بد جای است جهنم از برای ایشان .

پنجم : آنکه آن حضرت را آزار کرد و به غضب آورد به حدی که با آن وسعت خلق که خدای تعالی او را به خلق عظیم وصف کرده و او را رحمت عالمیان گفته ، رو از ایشان گردانید و اعراض فرمود ، و ایشان را راند ، و از پیش خود دور کرد ، و در احادیث متواتره وارد شده است که آزار [ و به


1- اشاره به آیات مبارکه : ( وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ ) و ( وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ) و ( وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ) المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .
2- النساء ( 4 ) : 115 .

ص : 75

غضب در آوردن ] (1) آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آزار خدا است ، و حق تعالی فرموده است : [ ( وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ) (2) ، یعنی : آنها که آزار میکنند رسول خدا [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] را از برای ایشان است عذابی دردناک . و باز فرموده است : ] (3) ( الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً ) (4) ، یعنی : به درستی آنهایی که ایذا میکنند خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را ، لعنت کرده است خدا ایشان را در دنیا و آخرت ، و مهیا کرده است از برای ایشان عذابی خوار کننده را .

ششم : آنکه در قول او : ( حسبنا کتاب الله ) چندین خطا کرده :

اول : اظهار جهل حضرت رسالت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یا خطای او کرد ; زیرا که اگر حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمیدانست که کتاب خدا بس است ، پس اظهار جهل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کرد ، و اگر میدانست و باز خواست وصیت کند ، خطا و فعل لغو کرده .

دوم : آنکه آیاتی که استنباط احکام از آن کرده اند پانصد آیه است تقریباً ، و معلوم است که اکثر احکام از قرآن مستنبط نمیشود ، و آنچه مستنبط


1- زیاده از مصدر .
2- التوبة ( 9 ) : 61 .
3- زیاده از مصدر .
4- الاحزاب ( 33 ) : 57 .

ص : 76

میشود در غایت اجمال و اشکال و تشابه است ، و اختلاف عظیم در فهم احکام از آنها شده ، و بعضی گفته اند : محکم ترین آیات کریمه آیه وضو است ، و قریب به صد تشابه در آن است ، و در قرآن مجید ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و ظاهر و مأوّل و عام و خاص و مطلق و مقید و غیر اینها هست ، پس چگونه کتاب خدا از برای رفع اختلاف کافی باشد ؟

و ایضاً ; اگر کافی بود چرا خود در مسائل حیران میشد و رجوع به دیگران میکرد ، و میگفت : ( لولا علی لهلک عمر ) ، و مکرر اقرار به جهل میکرد و میگفت همه کس از عمر اعلم است حتّی زنها در حجله ها و در پس پرده ها ؟

سوم : آنکه ‹ 375 › اگر کتاب خدا کافی بود ، حضرت رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کتاب خدا را مقرون به اهل بیت نمیکرد ، چنانچه گذشت در حدیث ثقلین ، و نمیفرمود که : « از یک دیگر جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند » ، پس کتاب با امامی که مفسر کتاب است کافی است ، نه کتاب به تنهایی ، و لهذا حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود : « منم کلام الله ناطق (1) » .

و قطب محیی شیرازی - که از علمای مشهور شافعیه ، و اهل حال صوفیه است - گفته است در مکاتیب خود که :

راه بیراهنما نمیتوان رفتن ; و گفتن : چون کتاب الله و سنت


1- مراجعه شود به : وسائل الشیعة 27 / 34 ، بحار الأنوار 30 / 546 .

ص : 77

رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در میان هست به مرشد چه حاجت است ؟ به آن ماند که مریض گوید که : چون کتب طب هست که اطبا نوشته اند ، ما را به اطبا مراجعه نباید کرد (1) ، چه این سخن خطا است ، برای اینکه نه هرکس را فهم کتب میسر است ، و استنباط از آن میتواند کرد ، مراجعه به اهل استنباط باید کرد ( وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلی أُولِی الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (2) کتاب حقیقی صدور اهل علم است ( بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ) (3) ، نه بطون دفاتر ، چنانچه امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرموده : « أنا کلام الله الناطق ، وهذا کلام الله الصامت (4) » .

تا اینجا کلام قطب بود که حق تعالی بر قلمش جاری کرده است ، و اقبح ردی بر امام جاهل باطل خود کرده است .

چهارم : آنکه خود مخالفت این سخن کرده است در چند موضع :

اول در روز سقیفه - که پیش از آنکه از تجهیز و تغسیل و دفن و صلات بر حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله ) فارغ شوند - او و برادرش با چندین منافق دیگر ، دویدند به سوی سقیفه و مشغول غصب خلافت شدند .


1- در مصدر : ( چرا مر اطبا مراجعت میباید کرد ) .
2- النساء ( 4 ) : 83 .
3- العنکبوت ( 29 ) : 49 .
4- مکاتیب ، ورق : 74 .

ص : 78

و مریدان ایشان عذری که میگویند برای ایشان آن است که : از حدوث فتنه ترسیدند (1) .

اگر کتاب خدا از برای رفع اختلاف کافی بود ، فتنه نخواهد شد .

و چون است وقتی که حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میخواهد که نصب خلیفه کند ، او (2) را نسبت به هذیان میدهند ، و چون خود تعیین خلیفه ناحق میکنند صلاح امت است ، و ضرور است .

و ایضاً ; وقتی که ابوبکر در سکرات مرگ عثمان را طلبید که نص بر خلافت عمر بکند ، پیش از آنکه نام شوم او را ببرد غش کرد و بی شعور شد ، و عثمان از پیش خود نام عمر را نوشت ، و بعد از آنکه به شعور آمد او را دعا کرد (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نرسیدند ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( واو ) آمده است .
3- [ الف ] ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی در کتاب “ الاکتفا “ گفته : عن أسلم ; قال : کتب عثمان عهد الخلیفة ، فأمره أن : لا تسمّ أحداً واترک اسم الرجل ، فأُغمی علی أبی بکر ، فأخذ عثمان العهد ، فکتب فیه اسم عمر ، فقال أبو بکر : من کتب هذا ؟ فقال : أنا کتبته ، خشیت الفرقة ! فقال : رحمک الله وجزاک الله خیراً ، فوالله لو کتبت نفسک کنت لذلک أهلا . أخرجه الحسن بن عرفة فی جزء من حدیثه ، قال ابن کثیر : إسناده صحیح . ( 12 ) . [ الاکتفاء : کنزالعمال 5 / 680 ، تاریخ مدینة دمشق 39 / 185 ، تاریخ المدینة لابن شبة 2 / 667 ] .

ص : 79

چرا او را نسبت به هذیان نداد ؟ با آنکه نسبت هذیان (1) از جهات شتّی با (2) او اقرب بود ، چرا ( حسبنا کتاب الله ) را در آنجا نگفت .

و در وقتی که شوری قرار داد چرا این را نگفت ؟ !

پس عاقل خبیر از این احوال و اقوال مختلفه علم به هم میرساند که از اول تا آخر ایشان را از این اقوال متناقضه مطلبی به غیر محروم کردن اهل بیت رسالت صلوات الله علیهم از خلافت نبود ، و این اول قاروره نبود که در اسلام شکست ، آن شقی پیوسته در مواطن متعدده ، معارضات میکرد و راضی به گفته و کرده آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نبود . . . الی آخر (3) .

و قاضی نور الله شوشتری در “ مجالس المؤمنین “ فرموده :

اول شبهه [ که ] (4) در عالم پیدا شد ، شبهه ابلیس بود ، و منشأ صدور آن استبداد بود به رأی خود در مقابله ‹ 376 › نص الهی ، و استکبار او به مادّه آفرینش خود - که آتش بود - بر ماده آفرینش آدم - که گل بود - حیث قال :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هذیان نسبت ) آمده است .
2- در مصدر ( به ) .
3- [ الف ] قابلنا هذه العبارة من أولها إلی آخرها ، ولقد أحسن مولانا المجلسی فیما أفاد ، وأبدع وأجاد ، جزاه الله عنا خیراً ، وساره فی ریاض الجنان سیراً . ( 12 ) ح . [ حق الیقین : 220 - 226 ] .
4- زیاده از مصدر .

ص : 80

( أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین ) (1) و از آن استبداد و استکبار هفت شبهه او را سانح شد ، و بعد از وی در سائر خلائق این شبهات سرایت کرد ، تا آنکه بعد از غروب آفتاب نبوتِ هر نبیّ بعضی از آن شبهه ها در نفوس خلایق و علمای آن پیغمبر پدید آمده ، هر کدام از ایشان آنچه مناسب استعداد ایشان بود ، و بر آن میلی و محبتی تمام داشتند فرا گرفتند ، و دلیلْ گفتن بر آن آغاز کردند ، و کتب خانه ها از ادله عقلی و نقلی پر ساختند ، و از کلام پیغمبر خود ، آنچه موافق اعتقاد ایشان نبود تأویل کرده ، به اعتقاد خود راست کردند ، و هر چه تأویل نتوانستند کرد ، متشابه نام نهادند .

و این اختلاف و افتراق به حکم حدیث : « ستفرق امتی » در امت پیغمبر ما ( صلی الله علیه وآله و سلم ) زیاده گردید ، عدد متفرقان امت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به هفتاد و سه فرقه رسید ، چه منتسبان ملت احمدی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نیز چون آفتاب رسالت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به حجاب غیب متواری و محتجب گشت ، و ظلمت هوا اندک اندک از مقرّ استتار (2) بیرون آمد ، و مزاج قلوب ایشان از اعتدال رو به انحراف بنهاد ، مخالفت و اختلاف ظاهر میشد ، و به حسب بُعد از عهد حضرت رسالت و احتجاب نور وحی و عصمت ، هر روز ظلمات حب جاه و پیشوایی ، و آرزوی امامت و فرمانروایی در دماغ علما و عظما زیاده میگشت ، و در میان ایشان اختلاف پدید میآمد ، و از متقدم به متأخر منتقل میشد ، و ظلمات آن


1- سوره ص ( 38 ) : 76 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( استنار ) آمده است .

ص : 81

قرناً بعد قرن متراکم میگشت ، تا به حد بغی و ضلال و خصومت و جدال و سبّ و تکفیر و قتال انجامید ، و مذهب (1) بدع و ضلال از جبریه و قدریه و معتزله و اشعریه و ماتریدیه (2) و حشویه و ارباب حدیث و غیرهم ظاهر گردید ، و تفصیل آن شبهات که منشأ اشتباهات اهل بدع و ضلالت است با دفع آن در کتب اهل کتاب مذکور ، و در مصنفات علمای ملت احمدی مسطور .

و مخفی نماند که همچنان که اول شبهه که در عالم پیدا شده شبهه ابلیس بود ، و منشأ آن استبداد و استکبار بود به رأی خود در مقابله نصّ الهی ، همچنین اول شبهه که در ملت محمدی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به ظهور رسیده ، شبهه ثانی بود ، چه او نیز در مقابله نصّ حضرت رسالت پناهی که : « ائتونی بدواة وقرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی » گفت : ( إن الرجل لیهذی . . ! ) - و فی بعض الروایات : ( لیهجر . . ! ) - ( حسبنا کتاب الله ) ، و مآل هر دو روایت آن است که : این مرد از تاب تب و اشتداد مرض ، هذیان و پریشان میگوید ، سخنی که در این وقت بر زبان میآید ، اعتماد را نشاید ، و بس است ما را کتاب خدای تعالی ، و احتیاج به نوشته او نیست .

و بر متفطن خبیر واضح است که غرض او از القای این عبارت ، تزویر و تلبیسی بود که این کتاب به رقم در نیاید ، مبادا آن حضرت امری را که روز


1- در مصدر : ( مذاهب ) .
2- در مصدر : ( بایزیدیه ) .

ص : 82

غدیر صدور یافته بود ، تکریر و تأکید فرماید ; زیرا که بر وجهی که مولای ایشان فاضل عارف قطب الدین انصاری شافعی در کتاب خود که “ مکاتیب “ باشد تحریر نموده که :

راه بی راهنمای نمیتوان یافت ، و گفتن آنکه : چون کتاب ‹ 377 › الله و سنت رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در میان است ، به مرشد چه حاجت است ، به آن ماند که مریض گوید که چون کتب طب هست که اطبا نوشته اند ، چرا مرا به اطبا مراجعه باید کرد ، عاقل داند که این سخن خطا است ، برای آنکه نه هرکس را فهم کتب طب میسر است ، و استنباط از آن میتواند کرد ، بلکه مراجعه به اهل استنباط میباید کرد ، ( وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلی أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (1) کتاب حقیقی صدور اهل علم است که : ( بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ) (2) نه بطون دفاتر ، چنانچه امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) فرمود : « أنا کلام الله الناطق ، وهذا کلام الله الصامت » . انتهی .

و این نیز بر اهل انصاف ظاهر و لایح است که : قطع نظر از رکاکت این عبارت و نسبت هذیان پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، با وجود آنکه جمیع انبیا و رسل خصوصاً حضرت رسالت ختمی پناه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به موجب [ آیه ] (3) کریمه :


1- النساء ( 4 ) : 83 .
2- العنکبوت ( 29 ) : 49 .
3- زیاده از مصدر .

ص : 83

( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) ، در هیچ حکمی از احکام شرعیه الهیه - که نصب امام از آن جمله است - بیوحی حکمی نمیفرمودند ، اگر او را میل فتنه و اختلاف در کلمه امت نبود ، بایستی از طلب آن حضرت کاغذ و دوات [ را ] از برای آنکه کتابی بنویسد که بعد از وی امت آن سرور گمراه نشود خوشحال گشته ، با سائر اصحاب در آن باب موافقت میورزید ، بلکه اگر جمعی دیگر از اهل نفاق در این امر تهاون جایز میداشتند ، او در این باب سعی و اهتمام تمام مبذول داشته ، آن نوشته را از حضرت میگرفت تا فاروق میان حق و باطل بر وی از روی حقیقت صادق میآمد (2) ، چه جای آنکه بادی (3) منع آن باشد ، به آن غلظت و رکاکت عبارت که موافق و مخالف آن را در کتب خود روایت نموده اند ، چه در جمیع “ صحاح سته “ متسمیان به اهل سنت و جماعت - که فی الحقیقة اهل سنه و مجاعت اند - مسطور است که : چون پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دوات و کاغذ طلبید ، و عمر در برابر آن عبارت رکیکه گفت ، در میان اصحابی که در مجلس حاضر بودند ، نزاع و خصومت به هم رسید ، پس بعضی از اصحاب که غرض ایشان عدم اختلاف و انشعاب امت بود ، این معنا را غنیمت دانسته ، در آن مقام شدند که دوات و کاغذ را حاضر باید ساخت ، و بعضی دیگر با عمر موافقت نموده ، از آوردن دوات و کاغذ


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میآید ) آمده است .
3- در مصدر ( بانی ) .

ص : 84

مانع شدند تا آنکه نزاع میان ایشان به جایی رسید که در مجلس شریف آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آوازها بلند گردید ، و چون حضرت را وقت سفر آخرت و محل توجه به درگاه احدیت بود ، از شنیدن آن الفاظ رکیکه که ایشان در اثنای نزاع با یکدیگر میگفتند [ به ] (1) تنگ آمده ، از روی غضب و اعراض فرمود : « قوموا (2) عنّی فإنه لا ینبغی التنازع » ، نقل است که ابن عباس هرگاه ذکر این حکایت پر شکایت (3) مینمود ، چندان سیل اشک از دیده میبارید که خاک و سنگ ریزه که نزد او بود از آن تَر میگردید ، و میگفت که : مصیبت بزرگتر (4) آن بود که نگذاشتند که رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وصیت نامه املا نماید ، و امت را از عوارض ضلالت و غوائل غوایت مستخلص فرماید . (5) انتهی .

و قاضی عیاض (6) در ‹ 378 › کتاب “ شفا “ گفته :


1- زیاده از مصدر .
2- فی المصدر ( تنحّوا ) .
3- در مصدر ( نکایت ) .
4- در مصدر ( بزرگ ) .
5- [ الف ] قد قوبل علی أصل المجالس . ( 12 ) . [ مجالس المؤمنین 1 / 5 - 7 ] .
6- [ الف ] در “ تهذیب الأسماء “ تصنیف نووی - که نسخه عتیقه آن پیش نظر فقیر حاضر - مذکور است : عیاض القاضی الإمام المالکی ، مذکور فی الروضة فی کتاب الردّة ، هو أبو الفضل عیاض بن موسی بن عیاض الیحصبی السبتی المالکی من أهل السبة ، مدینة معروفة ب : المغرب ، وهو إمام ، بارع ، متقن ، متمکن فی علم الحدیث والأصلین [ الأصولین ] والفقه والعربیة ، وله مصنفات فی کل نوع من العلوم المهمّة ، وکان من أصحاب الأفهام الثابتة [ الثاقبة ] . قال الإمام أبو القاسم خلف بن عبد الملک بن مسعود بن موسی بن بشکوال الأنصاری المغربی - فی کتابه المعروف ب : الصلة - : قدم القاضی عیاض الأندلس طالباً للعلم ، وعنی بلقاء الشیوخ ، والأخذ عنهم ، وجمع من الحدیث کثیراً ، [ له ] عنایة کبیرة [ کثیرة به ] ، واهتمّ [ واهتمام ] بجمعه وتقییده ، وهو من أهل التفنّن [ الیقین ] فی العلم والذکاء والیقظة والفهم . . إلی أن قال : توفّی بمراکش سنة أربع وأربعین و خمس مائة . ( 12 ) ح . [ تهذیب الاسماء 2 / 356 - 357 ] .

ص : 85

فإن قلت : قد تقرّرت عصمته فی أقواله فی جمیع أحواله ، وأنه لا یقع منه فیها خلف ولا اضطراب فی عمد ولا سهو ولا صحّة ولا مرض ولا جدّ ولا مزح ولا رضی ولا غضب . . فما معنا الحدیث فی وصیته الذی حدّثنا به القاضی الشهید أبو علی . . . قال : حدّثنا القاضی أبو الولید ، قال : حدّثنا أبو ذر ، قال : حدّثنا أبو محمد وأبو الهیثم وأبو إسحاق ، قالوا : حدّثنا محمد بن یوسف ، قال : حدّثنا محمد بن إسماعیل ، قال : حدّثنا علی بن عبد الله ، قال : حدّثنا عبد الرزاق بن همام ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن عبید الله بن عبد الله ، [ عن ] ابن عباس ، قال : لمّا احتضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - وفی البیت رجال - فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم :

ص : 86

« هلمّوا أکتب لکم کتاباً لئلاّ تضلّوا بعده » .

فقال بعضهم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع (1) .

و خفاجی و شارح “ شفا “ لفظ ( بعضهم ) را به لفظ عمر تفسیر کرده ، و بعد قوله : ( إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ) گفته :

. . أی ألم مرضه ، وهذا هو محل الشبهة والسؤال ; لأنه یقتضی أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی حال مرضه قد یصدر عنه ما یخالف الواقع ، وقد تقدّم أنه معصوم فی مرضه وصحّته وسائر أحواله (2) .

و اصل کلام محمد بن عبدالکریم شهرستانی (3) در کتاب “ ملل و نحل “ -


1- [ الف ] قد قوبل عبارة الشفاء علی أصله ، و صحیح [ کذا والظاهر : صحّح ] منه فی الفصل الخامس ، من الباب الثانی ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ ب ] الشفاء 2 / 169 ( طبع ملتان ) . [ الشفا 2 / 191 ] .
2- [ الف ] قابلنا عبارة الشرح الشفاء علی أصل الشرح المسمی ب : نسیم الریاض ، وکانت نسخته العتیقة من النصف الأخیر فی خزانة کتب المصنّف أعلی الله مقامه . ( 12 ) . [ نسیم الریاض شرح الشفا 4 / 277 ] .
3- [ الف ] در “ طبقات فقهاء شافعیة “ در طبقه خامسة عشر [ گوید ] : محمد بن عبد الکریم بن أحمد أبو الفتح الشهرستانی ، ولد سنة سبع - بتقدیم السین - وستین وأربع مائة ، وتفقّه علی أبی المظفر الخوافی وأبی نصر [ بن ] القشیری . . وغیرهما ، وبرع فی الفقه ، وقرأ الکلام علی أبی القاسم الأنصاری ، وتفرّد فیه وصنف کتباً منها : نهایة الأقدام فی علم الکلام ، وکتاب الملل والنحل . ( 12 ) ح . [ طبقات الشافعیة 1 / 323 ] .

ص : 87

که مولانا محمد باقر مجلسی ( رحمه الله ) و قاضی نور الله شوشتری اشاره به آن کرده اند - این است :

المقدمة الثالثة فی بیان أول شبهة وقعت فی الخلیقة ، و من مصدرها فی الأول و من مظهرها فی الآخر .

اعلم أن أول شبهة وقعت فی البریّة شبهة إبلیس اللعین ، ومصدرها استبداده بالرأی فی مقابلة النصّ ، واختیاره الهوی فی معارضة الأمر ، واستکباره بالمادّة التی خُلق منها - وهی النار - علی مادّة آدم ( علیه السلام ) - وهی الطین - ، وانشعبت عن هذه الشبهة سبع شبهات سارت فی الخلیقة ، وسرت فی أذهان الناس حتّی صارت مذاهب بدعة وضلال ، وتلک الشبهات مسطورة فی شرح الأناجیل الأربعة : إنجیل لوقا ، ومارقوس ، ویوحنّا ، ومتی ، ومذکورة فی التوراة ، متفرّقة علی شکل المناظرة بینه و بین الملائکة بعد الأمر بالسجود والامتناع منه (1) .

حاصل کلام آنکه اول شبهه که در میان خلق واقع شد ، شبهه ابلیس لعین بود ، و مصدر این شبهه استبداد او به رأی خود بود در مقابله نص الهی ، و اختیار او هوای خود را در معارضه امر باری ، و استکبار او به ماده خود که از آن خلق شد و آن آتش است بر ماده آدم و آن خاک است ، و منشعب گردید از


1- [ الف ] قوبل علی أصله فی شروع الکتاب . ( 12 ) . [ الملل والنحل 1 / 16 ] .

ص : 88

این شبهه هفت شبهه و ساری شد در مخلوقات و اذهان مردم تا اینکه آن شبهات ، مذاهب بدعت و ضلالت گشت ، و این شبهات مسطور است در اناجیل اربعه : انجیل لوقا ، و مارقوس ، و یوحنا ، و متی ، و مذکور است در تورات متفرق بر شکل مناظره در میان او و در میان ملائکه ، بعد امر الهی او را به سجود آدم و امتناع او از آن ، و شبهات مذکوره در نقض باب ثانی این کتاب - معه اجوبه آن به طریق ارباب عدل و توحید - ‹ 379 › به معرض نقل آمده (1) ، بعدِ ذکر شبهات گفته :

وکنت برهةً من الزمان أتفکّر وأقول : من المعلوم الذی لا مریة فیه أن کلّ شبهة وقعت لبنی آدم فإنّما وقعت من إضلال الشیطان الرجیم ووساوسه ، ونشأت من شبهاته ، وإذا کانت الشبهة (2) محصورة فی سبع عادت (3) کبار البدع والضلال (4) إلی سبع ، لا یجوز أن تتجاوز تعدّد شبهات فرق الزیغ والکفر [ والضلال ] (5) هذه الشبهات ، وإن اختلف (6) العبارات وتباینت الطرق ، فإنها


1- اشاره است به کتاب “ تقلیب المکائد “ از مؤلف ( قدس سره ) در ردّ باب دوم “ تحفه اثناعشریه “ ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق . تقلیب المکائد : 41 - 47 .
2- فی المصدر ( الشبهات ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عادات ) آمده است .
4- فی المصدر ( الضلالات ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- فی المصدر ( اختلفت ) .

ص : 89

بالنسبة إلی سائر الشبهات وأنواع الضلالات کالبذور [ و ] (1) ترجع جملتها إلی إنکار الأمر بعد الاعتراف بالحقّ ، وإلی الجنوح إلی الهوی فی مقابلة النصّ (2) .

و در آخر این مقدمه حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نقل کرده :

« ولتسلکنّ سبل الأُمم قبلکم حذو القذّة بالقذّة ، والنعل بالنعل ، حتّی لو دخلوا جُحر ضبّ لدخلتموه (3) » .

و بعد آن گفته :

المقدمة الرابعة فی بیان أول شبهة وقعت فی الملّة الإسلامیة وکیفیة انشعابها و من مصدرها و من مظهرها ، وکما قرّرنا أن الشبهات التی قد وقعت فی آخر الزمان هی بعینها تلک الشبهات التی وقعت فی أول الزمان ، کذلک یمکن أن یقرّر فی زمان کلّ نبیّ و دور کلّ صاحب ملّة وشریعة أن شبهات أُمته فی آخر زمانه ناشئة من [ شبهات ] (4) خصماء أول زمانه من الکفّار والمنافقین ، وأکثرها من المنافقین ، وإن خفی علینا ذلک فی الأُمم السابقة لتمادی الزمان ، فلم یخف فی هذه الأُمّة أن شبهاتها کلّها نشأت من


1- الزیادة من المصدر .
2- الملل والنحل 1 / 18 .
3- الملل والنحل 1 / 20 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 90

شبهات منافقی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إذ لم یرضوا بحکمه فیما کان یأمر وینهی ، وشرعوا فیما لا مشرع (1) فیه للفکر ولا مسری ، وسألوا عمّا منعوا عن الخوض فیه والسؤال عنه ، وجادلوا بالباطل فیما لا یجوز الجدال فیه ، اعتبر حدیث ذی الخویصرة التمیمی إذ قال : اعدل یا محمد [ ص ] ! فإنک لم تعدل ، حتّی قال علیه [ وآله ] السلام : « إن لم أعدل فمن یعدل ؟ ! » فعاد اللئیم وقال : هذه قسمة ما أُرید بها وجه الله تعالی ، وذلک خروج صریح علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولو صار من اعترض علی الإمام الحقّ خارجیاً ، فمن اعترض علی الرسول الحقّ أولی بأن یصیر خارجیاً ، أو لیس ذلک قولا بتحسین العقل وتقبیحه وحکماً بالهوی فی مقابلة النصّ واستکباراً علی الأمر بقیاس العقل ؟ ! حتّی قال : « سیخرج من ضئضئ هذا الرجل قوم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة . . » إلی آخر الخبر بتمامه .

واعتبر حال طائفة من المنافقین یوم أُحد إذ قالوا : ( هَلْ لَنا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیْء ) (2) . .

وقولهم : ( لَوْ کانَ لَنا مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا ) (3) . .


1- فی المصدر ( مسرح ) .
2- آل عمران ( 3 ) : 154 .
3- آل عمران ( 3 ) : 154 .

ص : 91

وقولهم : ( لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَما قُتِلُوا ) (1) . .

فهل ذلک إلاّ تصریح بالقدَر ؟ ! وقول طائفة من المشرکین : ( لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْء ) (2) ، وقول طائفة : ( أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَه ) (3) تصریح بالجبر . ‹ 380 › واعتبر حال طائفة (4) [ أُخری ] (5) حیث جادلوا فی ذات الله تفکّراً فی جلاله ، وتصرّفاً فی أفعاله حتّی نقمهم (6) وخوّفهم بقوله : ( وَیُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ وَهُمْ یُجادِلُونَ فِی اللّهِ وَهُوَ شَدِیدُ الِْمحالِ ) (7) ، فهذا ما کان فی زمانه وهو علی شوکته وقوّته وصحّة بدنه ، والمنافقون یخادعون ، فیظهرون الإسلام ویبطنون النفاق (8) ، وإنّما [ یظهر ] (9) نفاقهم فی کلّ وقت بالاعتراض علی حرکات النبیّ وسکناته ، فصارت الاعتراضات


1- آل عمران ( 3 ) : 156 .
2- النحل ( 16 ) : 35 .
3- یس ( 36 ) : 47 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الطالفة ) آمده است .
5- الزیادة من المصدر .
6- فی المصدر ( منعهم ) .
7- الرعد ( 13 ) : 13 .
8- فی المصدر ( الکفر ) .
9- الزیادة من المصدر .

ص : 92

کالبذور وظهرت من (1) الشبهات کالزروع .

أمّا الاختلافات الواقعة فی حال مرضه و بعد وفاته بین أصحابه (2) علیه [ وآله ] السلام فهی اختلافات اجتهادیة - کما قیل - کان غرضهم فیها إقامة مراسم الشرع ورواج مناهج الدین ، فأوّل تنازع وقع فی مرضه فیما رواه الإمام أبو عبد الله محمد بن إسماعیل البخاری بإسناده . . عن عبد الله بن عباس ( رضی الله عنه ) ، قال : لما اشتدّ بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مرضه الذی توفی فیه قال : « ائتونی بدواة وقرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی » ، فقال عمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ، حسبنا کتاب الله ، وکثر اللغط والاختلاف ، فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی لا ینبغی عندی التنازع » .

قال ابن عباس : الرزیّة کلّ الرزیة ما حال بیننا و بین کتاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . (3) انتهی کلامه بألفاظه .

بدان که اگر چه شهرستانی - به طریق دفع دخل - عمر و تابعین او را از زمره منافقین به قول خود : ( أمّا الاختلافات الواقعة فی مرضه فهی اختلافات اجتهادیة ) برآورده ،


1- فی المصدر ( منها ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( صحابه ) آمده است .
3- [ ب ] الملل والنحل 1 / 22 ( طبع بیروت سنه 1395 ) . [ الملل والنحل 1 / 21 ] .

ص : 93

لیکن این جواب مردود است به اینکه : اختلافات اجتهادیه در مقابله آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به اتفاق جایز نیست .

اما آنچه گفته : این کارها فقط عمر نکرده است .

پس مدفوع است به اینکه : شک نیست در اینکه بادی این کار تنها عمر بوده است ; زیرا که آنچه از احادیث “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ و دیگر “ صحاح “ و “ شروح “ آن و کتب معتبره اهل سنت مفهوم و مستفاد میشود آن است که : ابتدای انکار امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که متضمن اتیان دوات و قلم بود ، از عمر به ظهور آمده ، بعد از آن بعضی از حاضران حجره شریفه خواستند که اطاعت و متابعت قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نمایند ، لیکن اعوان و انصار عمر که متابعت و موافقت او را اهم و اقدم از اطاعت و متابعت قول پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میدانستند ، آنها را نگذاشتند که دوات و قلم بیارند تا اینکه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که : « قوموا عنّی » یعنی : « برخیزید و دور شوید از من » .

اما آنچه گفته که : حضرت علی ( علیه السلام ) و حضرت عباس نیز در آن وقت حاضر بودند .

پس در هیچ یک از روایات منقوله از “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ و دیگر روایات مذکوره در “ صحاح “ اهل سنت حاضر بودن حضرت علی [ ( علیه السلام ) ]

ص : 94

و حضرت عباس در آن وقت - به تصریح یا به کنایه - مذکور نیست ، و در ‹ 381 › روایت پنجم و ششم و هفتم “ صحیح بخاری “ این الفاظ مذکور است :

وفی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب (1) .

و در “ شرح قسطلانی “ بعد لفظ ( رجال من الصحابة ) مذکور است ، یعنی : در خانه بودند مردی چند از صحابه ، و بعدِ لفظ ( فاختلف أهل البیت ) گفته :

الذین کانوا فیه من الصحابة ، لا أهل بیته علیه [ وآله ] السلام (2) .

یعنی : اختلاف کردند اهل بیت ، و مراد از اهل بیت کسانی هستند که در آن بیت - یعنی : خانه - از زمره صحابه حاضر بودند ، نه اهل بیت آن حضرت .

و ابن حجر عسقلانی (3) در “ فتح الباری “ در شرح حدیث چهارم گفته :


1- در روایاتی که اوائل همین طعن از صحیح بخاری 7 / 9 و 8 / 161 گذشت .
2- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] آخر کتاب المغازی ، قوبل علی أصله . [ ارشاد الساری 6 / 463 ] .
3- [ الف ] مدائح جلیله ومناقب جزیله ابن حجر عسقلانی بر ناظر “ حسن المحاضرة “ [ 2 / 310 ] سیوطی ، و “ مدینة العلم “ ، و “ کشف الظنون “ [ حدود صد مورد از تألیفات ابن حجر را ذکر کرده است ] ، و “ مفتاح کنز الدرایة “ ، و غیر آن مخفی نیست ، در این مقام التقاط بعض فقرات از “ مفتاح “ نقل سازم ، پس باید دانست که در بیان شروح “ صحیح بخاری “ بعد ذکر اسناد خود در “ فتح الباری “ فرموده : نبذة من تعریف أبی الفضل . . . : هو الإمام الهمام ، خاتمة الحفّاظ الأعلام ، قاضی القضاة ، أبو الفضل شهاب الدین ، أحمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن أحمد بن حجر الکنانی العسقلانی المصری الشافعی ، قال فی الجواهر : هو الفرد ، ولد فی الثالث والعشرین من شعبان سنة ثلاث وسبعین وسبع مائة بمصر ، ورحل إلی الإسکندریة والقدس والشام وحلب والحجاز والیمن ، وصنّف وخرّج ونظم ونثر ، وطُلبت مصنفاته من کثیر من الأقطار ، وشهد له مشایخه بالتقدیم والانفراد ، و لم یزل علی جلالة إلی أن مات لیلة السبت الثامن والعشرین من ذی الحجّة سنة اثنتین وخمسین وثمان مائة ، و دفن بالقرافة الصغری بتربة بنی الجزولی و لم یر مثل جنازته ولا ما یقاربها ، حمله السلطان فمن دونه . انتهی . وأما تصانیفه فهی علی إبداعها وکثرة فوائد [ ه ] کثیرة ، وقد عدّ منها شیخ شیوخنا المناوی ما یزید علی مائة وخمسین ، وقال : إن عمله فیها أضعاف ما عملها الجلال السیوطی ، فإن الجلال وإن کانت تصانیف [ کذا ، والظاهر : تصانیفه ] أکثر عدداً ، فأکثرها صغار ، والحافظ أکثر تصانیفه کبار ، فمن عیونها : الفتح الذی ارتحلت به فی أعماق الآفاق نجائب الوفاق ، وتطاولت إلی تناول طوله حداق السبّاق وسباق الحذاق ، ولمّا تم جعل لختمه ولیمة أنفق فیها خمس مائة . . إلی آخره . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : ]

ص : 95

قوله - فی الروایة الثانیة - : واختلف أهل البیت . . أی من کان فی البیت - حینئذ - من الصحابة و لم یرد أهل بیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (1) .

و هرگاه که اهل بیت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در آن خانه نبوده باشند ، حضرت علی ( علیه السلام ) و حضرت عباس در آن خانه نبوده باشند ; زیرا که حضرت


1- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، آخر کتاب المغازی ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ فتح الباری 8 / 103 ] .

ص : 96

امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) به اتفاق فریقین ، و حضرت عباس به اعتقاد اهل سنت و جماعت از جمله اهل بیت آن حضرت بودند .

اما آنچه گفته : پس اگر در گروه مانعین بودند ، شریک عمر شدند در همه مطاعن .

پس معاذ الله که جناب امیر ( علیه السلام ) از مانعین باشد ، و جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را از نص بر امامت خود و تشیید مبانی آن باز دارد .

اما آنچه گفته : اگر در گروه مجوزین بودند ، لابد بعضِ مطاعن به ایشان هم عاید گشت ، مثل رفع صوت به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . . الی آخر .

پس ( ثبّت العرش ثم انقش ) ، اولا بودن جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت عباس به روایات شیعه در آنجا میبایست که ثابت کند ، و ثانیاً رفع کردن ایشان اصوات را به روایات صحیحه شیعه اثبات نماید ، بعدِ آن هوس توجیه طعن به جناب امیر ( علیه السلام ) در سر نماید .

مع هذا ; اگر این امر به روایات صحیحه شیعه هم ثابت شود ، پس آن ممنوع و حرام نخواهد شد ; زیرا که چون این رفع صوت به جهت امتثال امر رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود ، بلاشک جایز باشد ، چنانچه رفع صوت در اذان و معارک جهاد و امثال آن که موجب تأذی جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نباشد جایز است .

جارالله زمخشری در “ کشاف “ گفته :

ص : 97

و لم یتناول النهی - أیضاً - رفع الصوت الذی لا یتأذی به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وهو ما کان منهم فی حرب أو مجادلة معاند أو إرهاب عدوّ . . و ما أشبه ذلک . (1) انتهی .

به خلاف رفع صوت مانعین امتثال امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که آن را از قِبَلِ رفع صوت در اذان و امثال آن نتوان گرفت که خود علمای اهل سنت تصریح کرده اند که نزد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اولی همین بود که کتابت واقع شود ، و امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) متمثل گردد ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح بخاری “ گفته :

قوله : « ولا ینبغی عندی التنازع » ، فیه إشعار بأن الأولی کان المبادرة إلی امتثال الأمر (2) .

و نیز کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) که از زبان عمر بر آمده بلاشک موجب تأذی آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود .

اما آنچه گفته : پس اگر این امر برای وجوب فرضیت بود ، هر همه گنهکار و مخالف فرمان شدند .

پس ما مقدم این شرطیه را ‹ 382 › ثابت و متحقق میدانیم به چند وجه :

اول : آنکه اگر آن امر برای وجوب فرضیت نمیبود ، نمیفرمود : « أکتب


1- [ الف ] قوبل علی نسخة صحیحة . ( 12 ) . [ الکشاف 3 / 555 ] .
2- [ الف ] کتاب العلم باب کتابة العلم . ( 12 ) . [ فتح الباری 1 / 186 ] .

ص : 98

لکم کتاباً لن تضلّوا بعده » ، و نفی ضلالت بر کتاب معلق نمیگردانید .

دوم : آنکه بعدِ وقوع اختلاف کلمه « قوموا عنّی » که صریح دلالت بر تبعید میکند ، نمیگفت و آثار غضب بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ظاهر نمیشد .

سوم : آنکه صحابه مخلصین که دانا و آگاه به مقصد و مراد بودند ، چرا وقوع کتابت ضرور میدانستند ، وعلی الحتم میگفتند : ( القول ما قاله رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) .

چهارم : آنکه ابن عباس نمیگفت : ( إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و بین أن یکتب کتابه ) .

پنجم : آنکه در اصل ، امر للوجوب است تا وقتی که قرینه صارفه پیدا شود ، و در اینجا قرینه مفقود است ، پس امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای وجوب و فرضیت خواهد بود .

و ملازمه را که در میان مقدم و تالی زعم کرده است ، باطل میدانیم ; زیرا که عصیان و نافرمانی جمیع حاضران حجره شریفه ، وقتی لازم میآمد که همه شریک عمر در منع اتیان دوات و قرطاس میشدند ، و حال آنکه در روایات “ صحیح بخاری “ موجود است که بعضی از ایشان گفتند که :

قرّبوا یکتب لکم النبیّ کتاباً لن تضلّوا بعده ، فلمّا کثر اللغط والاختلاف ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی » (1) .


1- روایات پنجم و ششم و هفتم که از بخاری در اوائل همین طعن گذشت .

ص : 99

یعنی : نزدیک بکنید آنچه میطلبد پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که بنویسد کتابی را که گمراه نشوید بعد از آن ، پس هرگاه که بسیار شد شور و شغب و اختلاف گفت جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « برخیزید و دور شوید از من » .

و سبب نوشته نشدن کتاب همین اختلاف عمر و تابعان او بود .

و قصور کسانی که میگفتند که : به منع عمر از اتیان دوات و قلم ، باز نباید ماند ، ظاهر نیست ، و باعث این اختلاف عمر بود ، و این اختلاف موجب هلاک مخالفان جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ از ابوهریره آورده که : پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فرموده :

« إنّما هلک من کان قبلکم بسؤالهم واختلافهم علی أنبیائهم ، فإذا نهیتکم عن شیء فاجتنبوه ، وإذا أمرتکم بأمر فأتوا منه ما استطعتم (1) » .

یعنی : « هلاک نشدند کسانی که پیش از شما بودند مگر به سبب سؤال کردن و اختلاف نمودن بر پیغمبران خویش ، پس هرگاه که نهی کنم شما را از


1- [ الف ] باب الاقتداء بسنن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، کتاب الاعتصام [ بالکتاب ] والسنة . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 8 / 142 ] . هذا الحدیث فی صحیح مسلم - أیضاً - مذکور فی باب وجوب اتباعه علیه [ وآله ] السلام من کتاب الفضائل . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 4 / 102 ] .

ص : 100

چیزی ، اجتناب کنید از آن ، و هرگاه که امر کنم شما را به چیزی ، پس بجا آرید آن را به حسب استطاعت خود » .

پس طعن بر عمر که باعث اختلاف بود ، و بر متابعان عمر - که خلاف حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در منع از دوات و قلم و قرطاس نمودند - متوجه باشد ، نه بر کسانی که میگفتند که : از اتیان دوات و قلم و قرطاس مانع نباید شد .

اما نیاوردن ادوات کتابت ، پس اولا شهادت علی النفی بلادلیل است ، و علی التسلیم ، مجوزین را حاجت کتابت نبود ، کتابت برای همان کسان بود که اراده های غصب خلافت داشتند ، و اَتباع ضالّین شان ، و هرگاه ایشان از کتابت مانع آمدند ، و کلمات کفر بر زبان راندند ، و قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را به جوی هم نخریدند ، و عمر کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) بر زبان ناپاک خود آورد ، ‹ 383 › و اَتباع او قولش را تقدیم بر قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمودند ، و از این حالات شناعت سماتشان ظاهر شد که به کمال وقاحت عزم بالجزم [ بر ] منع کتابت دارند ، و خوف بود که کار به قتال و جدال رسانند ، از این جهت اگر ادوات کتابت نیاورده باشند ، هیچ طعنی بر ایشان لازم نمیآید .

اما آنچه گفته : نهایت کار آنکه عمر دیگران را باعث بر این نافرمانی گردید ، و دیگران قبول حکم عمر کرده ، مخالفت حکم جناب رسول خدا

ص : 101

صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بجا آوردند ، و در وعید ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ . . ) (1) بلاشبهه داخل شدند ، پس نسبت عمر - حاشاه - چون نسبت شیطان شد که کافران را باعث بر کفر میشود - و نسبت دیگران - حاشاهم - چون کافران . . . الی آخر .

پس این کلام به غیر از لفظ : ( حاشاه ) و ) حاشاهم ) ، همه راست و درست است ، و طعن در این قصه بر عمر و تابعان عمر در منع اتیان و دوات و قرطاس و قلم بأجمعهم متوجه میشود ، لهذا جناب علامه حلی ( رحمه الله ) این قصه را هم در مطاعن عمر ذکر فرموده ، و هم در مطاعن صحابه (2) .

اما آنچه گفته : اگر این امر بنابر وجوب فرضیت نبود . . . الی آخر .

پس ابطال این قول از قول سابق واضح شد ; زیرا که هرگاه که ثابت کردیم که امر بنابر وجوب و فرضیت بود ، این شق - که نقیض آن است - باطل باشد ; لاستحالة اجتماع النقیضین .

اما آنچه گفته : در هر دو مقدمه خللی بیّن است .

اما اول : پس از آن جهت که عمر ردّ قول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ننمود ، بلکه ترفیه و آرام و راحت دادن پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و رنج نکشیدن آن جناب در حالت شدت بیماری منظور داشت !


1- المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .
2- نهج الحق : 273 ( مطاعن عمر ) ، و صفحه : 333 - 332 ( مطاعن صحابه ) .

ص : 102

پس مقدوح است به اینکه بنابر این سوء فهم پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از اول تا آخر - معاذ الله - لازم میآید ; زیرا که اگر آن حضرت را ترفیه و آرام و راحت خود و رنج نکشیدن در حالت شدت بیماری منظور میبود ، میبایست که :

اولا : امر به اتیان ادوات کتابت نمیفرمود .

و ثانیاً : نمیگفت : « أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده . . » .

و ثالثاً : بعدِ وقوع اختلاف و تنازع ، مخالفان را از نزد خود دور نمیگردانید .

و رابعاً : کسانی که گفته بودند : ادوات کتابت را نزدیک باید کرد تا برای شما کتابی بنویسد ، ملامت و سرزنش میکرد ، و عمر را بر امتناع او مدح و ستایش میفرمود ، و حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مدح کسانی که گفتند که : دوات و قرطاس بیارید ، و امر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را امتثال کنید ، فرمود ، و بر عمر ایشان را تفضیل داد ، در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عمر ; قال : لمّا مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « ادعوا لی بصحیفة ودواة أکتب کتاباً لا تضلّوا بعده أبداً » .

فقال النسوة - من وراء الستر - : ألا تسمعون ما یقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ !

فقلت : إنکنّ صواحبات یوسف ، إذا (1) مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عصرتنّ أعینکنّ ، وإذا صحّ رکبتنّ


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( إذ ) آمده است .

ص : 103

عنقه . . فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « دعوهنّ فإنهنّ خیر منکم » (1) . طس (2) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عمر بن الخطاب ; قال : کنّا عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وبیننا و بین النساء حجاب ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « اغسلونی بسبع قرب ، وائتونی بصحیفة ودواة أکتب لکم کتاباً ‹ 384 › لن تضلّوا بعده أبداً » . فقال النسوة : ائتوا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بحاجته . .

[ قال عمر : ] (3) فقلت : اسکتن فإنکنّ صواحبه (4) ، إذا مرض عصرتنّ أعینکنّ ، فإذا صحّ أخذتنّ بعنقه . .

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هنّ خیر منکم » . ابن سعد (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( منکن ) آمده است .
2- [ الف ] قوبل علی منتخب کنز العمال ، فی کتاب الإمارة ، حرف الهمزة ، خلافة أبی بکر . ( 12 ) . [ ب ] کنزالعمال کتاب الامارة ، حرف الهمزة ، خلافت ابی بکر . [ کنزالعمال 5 / 644 ، و راجع : المعجم الاوسط 5 / 288 ، جامع الاحادیث 13 / 263 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] صواحبات یوسف .
5- [ الف و ب ] کتاب الشمائل ، ترجمه وفات آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . ( 12 ) . [ کنزالعمال 7 / 243 ] .

ص : 104

پس از این حدیث صریح معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کتابت این کتاب را بهتر در حق امت خود میدانست ، و مانعین کتابت را بد میدانست .

و از اینجا بطلان آنچه اهل سنت شبهه میکنند - که : اگر منع عمر از کتابت گناه بودی جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر او انکاری میفرمود - ظاهر شد ; زیرا که از آنچه مرقوم شد ، انکار صریح بر عمر ظاهر میشود .

و نیز در روایات “ صحیح بخاری “ است که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گفت :

« دعونی ، فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه (1) » .

معنا اینکه : آنچه من میخواهم از کتابت بهتر است از ممانعت شما ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در شرح این قول آورده :

قال ابن الجوزی وغیره : یحتمل أن یکون المعنی : دعونی فالذی أعطانیه (2) من کرامة الله التی أعدّها لی بعد فراق الدنیا ، خیر ممّا أنا فیه من الحیاة والتأهّب للقاء الله تعالی ، والتفکّر فی ذلک ونحوه أفضل من الذی تسألوننی فیه من المسألة (3) عن المصلحة فی الکتابة أو عدمها .


1- روایت دوم و چهارم از روایاتی که اوائل همین طعن از صحیح بخاری 4 / 31 و 5 / 137 گذشت .
2- فی المصدر ( اُعاینه ) .
3- فی المصدر ( المباحثة ) .

ص : 105

ویحتمل أن یکون المعنی : فإن امتناعی من أن أکتب لکم خیر لکم ممّا تدعوننی إلیه [ من الکتابة ] (1) .

قلت : ویحتمل عکسه . . أی الذی أشرت علیکم به من الکتابة خیر ممّا تدعوننی إلیه من عدمها ، بل هذا هو الظاهر ، وعلی الذی قبله کان ذلک الأمر اختیاراً (2) وامتحاناً ، فهدی الله عمر لمراده وخفی ذلک علی غیره . . ! (3) و هرگاه که آن حضرت ترفیه و آرام و راحت خود منظور نداشت ، و خواست که چنان که از ابتدای بعثت تا آخر حیات خود انواع و اصناف رنج و الم برای هدایت امت کشیده بود ، در حال احتضار نیز امری را که مانع از ضلالت و گمراهی امت ، و موجب لقاء و استمرار ایشان بر هدایت باشد به عمل آرد ، اگر چه در عمل آوردن آن نوعی از رنج و الم بدان حضرت رسد ، عمر که بود که مخالفت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کند و آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را در غضب آرد ؟ !

اما آنچه گفته : هر کسی بیمار عزیز خود را محنت کشیدن و رنج بردن حمایت میکند . . . إلی قوله : مروج معمول است .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر ( اختباراً ) .
3- [ الف و ب ] باب مرض النبیّ ، آخر کتاب المغازی . [ فتح الباری 8 / 102 ] .

ص : 106

پس حال عوام الناس را بر حال پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) قیاس کردن ، و به این قیاس فاسد تجویز عدم امتثال امر آن جناب ، و جواز منع از اطاعت آن جناب ثابت کردن ، خرافتی بیش نیست .

و مع هذا ; این مقدمه هم کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که ما در هیچ کتابی از کتب سیر و تواریخ صحابه و تابعین و اَتباع تابعین و احوال صلحا و اتقیا و اولیا که بعد از ایشان پیدا شدند ، ندیدیم و از هیچ کس نشنیدیم که کسی در وقت احتضار هیچ یک از صحابه و غیر ایشان منع از وصیت و اخلال در بجا آوردن آن افکنده باشد ، بلکه اگر ایشان برای رعایت اخلاف و اولاد خود ، یا برای امر دیگر از امور دینی یا دنیوی ، وصیت فرموده اند و میفرمایند ، اَتباع ایشان از یگانه و بیگانه ، به مجرد شنیدن نام وصیت ، سمعنا و اطعنا ‹ 385 › گویان در شنیدن و بجا آوردن احکام وصیت به دل و جان کوشش مینمایند .

اما آنچه گفته : چون عمر دید که برای فائده اصحاب و امت میخواهند که در این وقتِ تنگ [ که ] شدت مرض به این مرتبه است ، خود املای کتاب فرمایند ، یا به دست خود نویسند ، و این حرکت قولی و فعلی در این حالت موجب کمال حرج و مشقت خواهد بود ، تجویز این معنا گوارا نکرد .

پس در این قول چند خلل است :

اول : آنکه خدای تعالی شأنه آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] را برای فائده تمام امت

ص : 107

مخلوق و مبعوث فرموده بود ، و همیشه از دست کفار و منافقین امت - چه در حال صلح چه در حال حرب - حرج و مشقت میکشید ، و این حرج و مشقت را به جهت عظمت فائده ، عینِ راحت میدانست ، و به فراخ حوصلگی آن را بر خود گوارا میکرد ، و شک نیست در آنکه آن فائده که تمامی اصحاب و امت آن حضرت را تا قیامت از ضلال و گمراهی باز دارد ، فائده [ ای ] بس عظیمه و جلیله خواهد بود ، و حرج و مشقت آن حضرت اگر متصور بود ، نهایت اندک ، پس گناه مانع و حائل شدن عمر در میان آن فائده عظیمه جلیله ، و در میان تمامی اصحاب و امت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) البته از بس کبیر ، بلکه اکبر کبائر خواهد بود ، چنانچه ابن عباس از قول خود - : ( الرزیة کلّ الرزیة ما حال بین رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ) - بدان اشاره کرد .

دوم : آنکه عمر را اگر ترفیه و آرام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) منظور میبود ، میبایست که در روز حدیبیه بر قول و فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اعتراض نمینمود ، و وقتی که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در مکه به زیارت مادر خود تشریف برده ، نمیگفت :

نهیتنا عن زیارة القبور والبکاء ، ثم زرت وبکیت . . ؟ ! (1) یعنی : نهی کردی ما را از زیارت قبور و گریستن ، و بعدِ آن خود زیارت کردی و گریستی .


1- تفسیر رازی 16 / 206 .

ص : 108

و امثال این اعتراضات بر قول و فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از او مکرر صادر میشد ، چنانچه در محل خود بتمامها مذکور است (1) .

سوم : آنکه اگر عمر آن حضرت را از حرج و مشقت املای کتاب - که چند حرفی بیش نبود - باز داشت ، در این باز داشتن او آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را آنقدر حرج و مشقت رسید که در غضب آمده - با کمال شفقت و وسعت اخلاق - ایشان را از خود دور فرمود و گفت : « قوموا عنّی » .

چهارم : آنکه احتمال به دست خود نوشتن را ، این مخاطب خود بعد از این ابطال کرده ، چنانچه گفته :

قطعاً معلوم داشتند که آن جناب نمینوشت ، و مشق این صنعت نداشت . . . الی آخر .

پس آنچه در حاشیه این قول از “ احقاق الحق “ نقل کرده : ( مَشَقّتان لا ثالث لهما : مشی الأقدام ومشق الأقلام ) (2) ، مفید مطلوب او نباشد .

و در “ احقاق الحق “ مذکور است :

وأمّا ما ذکره من تعلیل امتناع عمر عن کتابة ذلک بإشفاقه علی


1- برای نمونه مراجعه شود به اثبات الهداة 2 / 325 و التعجب کراجکی ، مثالب النواصب شیخ ابن شهرآشوب مازندرانی ، الصراط المستقیم بیاضی و مصادر دیگر .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 569 .

ص : 109

النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أن لا یتکلّف فی تلک الحال [ مشقّة ] (1) إملاء الکتاب ، فمدفوع ; بأنه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لم یکن یکتب تلک الوصیة - مع قلّتها بحسب الکتابة - بخطّه وحرکة یده وقلمه حتّی یعلّل لزوم المشقّة بما اشتهر من قولهم : ( مشقّتان لا ثالث لهما ‹ 386 › ; مشی الأقدام ، ومشق الأقلام ) ; لأنه کان أُمیّاً لا یکتب ولا یقرأ من الکتاب شیئاً ، وإنّما کان إملاؤه بأن یلقی عبارة الوصیة إلی کاتبه ، ولا مشقّة فی ذلک مع قلّتها کما لا یخفی (2) .

پنجم : آنکه عمر اگر اینقدر حرج و مشقت [ را ] بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گوارا نمیداشت ، میبایست که در روز اُحد و حنین از پیش آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فرار نمیکرد ، و مانند حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) خود را سپر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میگردانید ، نه اینکه فرار میکرد .

و کافی است برای ردّ و ابطال این تأویل رکیک که مخاطب ذکر نموده و دیگر تأویلاتِ تصویب عمر و اَتباع او در امتناع از امتثال امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و منع از آن ، آنچه محمدفاخر إله آبادی در “ رساله درّة التحقیق “ گفته :

أمّا الرابع عشر : فلأن ما ذکر أن عمر . . . نسب إلی النبیّ


1- الزیادة من المصدر .
2- احقاق الحق : 236 .

ص : 110

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الهجر والهذیان ، فکذلک هاهنا - أیضاً - محتمل ، ففی الحدیث المروی فیه مناقشة من وجهین :

الأول : أنه کیف یلیق من عمر . . . إطلاق الهجر والهذیان علی سید الإنس والجانّ ؟ !

وجوابه : إن هذه النسبة غیر ثابتة ، فإن من طرق هذا الحدیث ما روی عن ابن عباس ، قال : لمّا حضر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - وفی البیت رجال - فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « هلمّوا أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده » . .

فقال بعضهم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد غلبه الوجع . . إلی آخر الحدیث .

ومنها : فقالوا : ما له أهجر ؟ ! استفهموه .

ومنها : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یهجر .

ومنها : هجر .

ومنها : أهجر ؟ ! (1) ومنها : قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد اشتدّ به الوجع ، وعندنا کتاب الله . . حسبنا .

فالتی مع همزة الاستفهام فلا کلام فیه ، فإنه إنکار علی من قال :


1- فی المصدر ( أهجروا ) .

ص : 111

لا یکتب ، وتحمل علیه روایة : ( یهجر ) و ( هجر ) بدون ألف الاستفهام ، علی اعتبار الحذف .

وقول القائل : ( هجر ) أو ( أهجر ) . . محمول علی الدهشة منه والحیرة لعظم ما شاهد من حاله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وشدّة وجعه ، وهول المقام الذی اختلف فیه علیه .

والأمر الذی همّ بالکتاب فیه لم یضبط هذا القائل لفظه ، وأجری الهجر مجری شدّة الوجع ; لأنه اعتقد أنه یجوز علیه الهجر ; لأن الهجر معناه الهذیان .

وروایة : ( أهجراً ) (1) راجعة إلی المختلفین عنده صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . أی (2) جئتم بین یدیه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم هجراً ومنکراً من القول .

فعُلم من هذه الروایات - مع صحّة معناها - أن لفظ الهذیان لم یجر علی لسان عمر . . . ، إنّما هو من مفتریات الروافض علیه .

والثانی : إنه کیف یسع لعمر وغیره أن یمتنعوا عن الإتیان بالکتاب ویمنعوا منه .

قیل فی جوابه : لعلّ بعضهم فهم من أنه لم یکن عزمه ، بل أمر


1- فی المصدر ( أهجراء ) أو : ( أهجروا ) [ خوانا نیست ] .
2- فی [ الف ] ( أمر ) ، وصححناه من [ ج ] .

ص : 112

ردّه إلی اختیارهم ، و (1) بعضهم استفهم ، فکفّ عنه ، إذ لم یکن عزمه ، ولمّا رآه ‹ 387 › من صواب رأی عمر ووجّهوا بامتناعه (2) بأنه کان منه إشفاقاً علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم من تکلیفه فی تلک الحال إملاء الکتاب ، أو خشیة أن یکتب أُموراً یعجزون عنها ، و أن یتقوّل المنافقون و من فی قلبه مرض کادّعاء الشیعة الوصیة . . و غیر ذلک ; لکون طلب الکتاب فی الخلوة .

وعندی : أن کلّ ذلک مدخول بعدم مطابقة ألفاظ الحدیث معه ، فالحقّ فیه أن الحق مع الجماعة التی قالت : قرّبوا یکتب لکم . . فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم لا یأمر إلاّ بالحقّ ، وعمر . . . معذور ; فإنه کان فی حیاته صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وزیراً له یستشیره ویتکلّم هو عنده فیقبل کلامه ویردّ ، فعرف أن هذا الأمر أیضاً کذلک . . وهذا المحمل لهذا الکلام لست أنا أَبتدعُه ، بل یفهم من روایة حبر الأُمّة عبد الله بن العباس [ حیث ] یقول : إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و بین أن یکتب لهم ذلک لاختلافهم ولغطهم .


1- سقط من المصدر - مخطوطة مکتبة الآستانة الرضویة - هذه القطعة : ( بعضهم فهم من أنه لم یکن عزمه ، بل أمر ردّه إلی اختیارهم ، و ) .
2- فی المصدر ( امتناعه ) .

ص : 113

وکان [ یبکی علیه و ] (1) یقول : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ؟ ! ثم بکی حتّی بلّ دمعه الحصی .

فإثبات ترک الأولی فی حقّ الغیر المعصوم أولی منه فی المعصوم .

هذا ما ظهر لی فی هذا الوقت ، ولعلّی بعد ما أختم هذه المقالة أفرد لبیان تفصیل هذه القضیة مقالة أُخری آتی بأحسن من هذا ، والله المستعان (2) .

از این عبارت ظاهر است که این تأویلات تصویب امتناع عمر و اَتباع او از احضار کتاب و منع از آن ، همه مدخول ، و به علت عدم صحت معلول است ، و حق نزد محمد فاخر آن است که حق در قصه قرطاس با جماعت مجوّزین بوده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) حکم نمیفرماید مگر به حق .

اما آنچه گفته : فی الواقع در این مقدمه نزد عقلا صد آفرین و هزار تحسین بر دقت نظر عمر است .

پس از طرف ما بر عمر و بر این فرزند عمر هر دو ، صد آفرین و هزار تحسین ، لیکن بر اذکیای ذوی الابصار مخفی نیست که به دلالت قرینه مقام از لفظ آفرین در اینجا چه معنا خواهد بود ، العاقل تکفیه الإشارة .


1- الزیادة من المصدر .
2- درّة التحقیق فی نصرة الصدیق ، ورق : 19 - 20 .

ص : 114

اما آنچه گفته : قبل از این واقعه به سه ماه آیه کریمه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِیناً ) (1) نازل شده ، و ابواب نسخ و تبدیل و زیاده و نقصان را در دین مسدود ساخته .

پس منقوض و مردود است به اینکه در “ صحیح بخاری “ در تفسیر آخر آیات سوره بقره مذکور است :

عن ابن عباس قال : آخر آیة نزلت علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آیة الربا (2) .

و در “ ارشاد الساری شرح صحیح بخاری “ مسطور است :

أخرج الطبری عن طرق ابن عباس : آخر آیة نزلت علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ( وَاتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّهِ ) (3) ، قیل : فلعلّ المصنف أراد أن یجمع بین قولی ابن عباس .

قال العینی : یعنی بالإشارة .

وعن ابن جبیر : إنه عاش بعدها تسع لیال (4) .

باز بخاری در تفسیر آیات سوره نساء آورده :


1- المائدة ( 5 ) : 3 .
2- [ الف ] قوبل علی أصله فی کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 5 / 164 - 165 ] .
3- البقرة ( 2 ) : 281 .
4- [ الف ] قوبل علی أصله فی کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 7 / 47 ] .

ص : 115

عن ابن إسحاق : سمعت البراء : آخر سورة نزلت براءة و آخر ‹ 388 › آیة نزلت : ( یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ ) (1) .

و این آیه در آخر سوره نساء است .

و فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ تصریح کرده به اینکه : آخر سوره که نازل شده ، سوره برائت است ، و آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ) (2) در سوره مائده واقع است (3) .

و به نزد امامیه چنان ثابت است که هرگاه که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را در غدیر خم - بعد از مراجعت از حجة الوداع - به امامت منصوب کرد ، این آیه نازل شد ، چنانچه شیخ طبرسی ( رحمه الله ) در “ تفسیر مجمع البیان “ فرموده :

والمروی عن الإمامین أبی جعفر وأبی عبد الله ( علیهما السلام ) : أنه إنّما نزل بعد أن نصب النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) علیّاً عَلَماً (4) للأنام یوم غدیر خم بعد (5) منصرفه عن حجة الوداع .


1- النساء ( 4 ) : 176 .
2- المائدة ( 5 ) : 3 .
3- تفسیر رازی 7 / 111 - 112 .
4- در مصدر : ( علماً ) نیامده است .
5- در مصدر ( بعد ) نبود .

ص : 116

قالا : وهو آخر فریضة أنزلها الله تعالی ، ثم لم ینزل بعدها فریضة (1) .

یعنی : دیگر [ هیچ ] کدام فریضه از فرایض ایمان نازل نشد ، و این معنا از نزول بعضی احکام دین منع نمیکند .

اما آنچه گفته : پس مقصد آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در این وقت نیست مگر تأکید احکامی که سابق قرار یافته .

پس اگر چه راست است ، لیکن مراد از حکم سابق ، اطاعت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) است در جمیع اوامر و نواهی ، و خلیفه بلافصل دانستن آن جناب .

اما آنچه گفته : و تأکید آن حضرت ما را بیشتر و چسبان تر از تأکید حق تعالی در وحی منزل خود نخواهد بود . . . الی آخر .

پس اگر این مقوله منافقین صحیح و راست باشد ، جمیع تأکیدات حضرت رسالت پناهی و نصب امام بی فایده و لغو بوده باشد .

اما آنچه گفته : و این لفظ که :

( إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلب علیه الوجع ) ، و ( عندنا کتاب الله حسبنا ) ، صریح بر این قصد گواه است .


1- مجمع البیان 3 / 274 .

ص : 117

پس غلط محض است ، بلکه مدلول صریح این لفظ همان است که شیعیان گفته اند که : مقصود عمر از این قول آن بود که : ما را به وصیت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حاجتی نیست ، و حال آنکه در آیات کثیره امر به اطاعت و فرمانبرداری پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وارد شده .

اما آنچه گفته : و به آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم خطاب از راه کمال ادب . . . الی آخر .

سبحان الله ! کمال ادب از لفظ : ( إن الرجل قد غلب علیه الوجع ) ، و ( إن الرجل لیهجر ) ظاهر است ! !

اما آنچه گفته : علی الخصوص عمر را در این باب خصوصیتی و جرأتی زاید به هم رسیده بود که در قصه نماز بر منافق . . . الی آخر .

پس کمال خوش فهمی است که مطاعن را مناقب میشمارد ! و عمر خود اعتراف کرده که از او در باب قصه نماز بر منافق هفوه صادر شده که گاهی مثل آن از او واقع نشده ، در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن الشعبی : إن عمر بن الخطاب قال : لقد أصبت فی الإسلام هفوة ما أصبت مثلها قطّ : أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أن یصلّی علی عبد الله بن أُبی ، فأخذت بثوبه ، فقلت : والله ما أمرک الله بهذا . . ! لقد قال الله تعالی : ( اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ

ص : 118

لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ) (1) .

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قد خیّرنی ربّی فقال : ( اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ ) (2) » ، فقعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی شفیر القبر ، فجعل الناس یقولون لابنه : یا حباب ! افعل . . کذا ، یا حباب ! افعل . . کذا .

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « الحباب اسم ‹ 389 › الشیطان ، أنت عبد الله » . ابن أبی حاتم (3) .

پس امری که به اقرار عمر هفوه عظیم و لغزش فخیم بود ، آن را از مناقب او شمردن ، و دلیل صواب رأی او قرار دادن ، نهایت غریب است !

و عمر بارها مثل این اعتراضات و ایرادات بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میکرد ، چنانچه خواهد آمد ان شاء الله تعالی .

و جواب از سکوت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از این جرأتهای عمر که موجب تأذی آن حضرت میشد ، آن است که آن حضرت به جهت مدارات از آنها چشم پوشی میکرد ، چنانچه قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :


1- التوبة ( 9 ) : 80 .
2- التوبة ( 9 ) : 80 .
3- [ الف ] در تفسیر سوره توبه از کتاب الاذکار ، حرف الألف . ( 12 ) . [ کنزالعمال 2 / 419 ] .

ص : 119

فإن قلت : فلِمَ لم یقتل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الیهودی الذی قال له : السام علیکم . . وهذا دعاء علیه ، ولا قتل الآخر الذی قال له : إن هذه الغنیمة (1) ما أُرید بها وجه الله . . وقد تأذّی من ذلک ، وقد قال : « أُوذی موسی بأکثر من هذا فصبر » ، ولا قتل المنافقین الذین [ کانوا ] (2) یؤذونه فی أکثر الأحیان ؟ !

فاعلم - وفّقنا الله تعالی وإیّاک - أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان أولَ (3) الإسلام یتألّف علیه الناس ، ویمیل قلوبهم إلیه ، ویجیب (4) إلیهم الإیمان ویزیّنه [ فی قلوبهم ویدارئهم ] (5) ، ویقول - لأصحابه - : « إنّما بعثتم میسّرین و لم تبعثوا منفرّین » . .

یقول : « یسّروا ولا تعسّروا ، و سکّنوا ولا تنفروا » . .

ویقول : « لا یتحدّث الناس أن محمداً یقتل أصحابه » . .

وکان یداری الکفّار والمنافقین ، ویحمل (6) صحبتهم ، ویغضّ


1- فی المصدر ( القسمة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] منصوب علی الظرفیة . . أی ابتداؤه . ( 12 ) .
4- فی [ ب ] ( یحبّب ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- فی المصدر ( یجمل ) .

ص : 120

علّتهم (1) ، ویحتمل من أذاهم ، ویصبر علی جفائهم ما لا یجوز لنا الیوم الصبر [ لهم ] (2) علیه ، وکان یرفقهم بالعطاء والإحسان ، وبذلک أمر الله تعالی فقال : ( وَلا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی خائِنَة مِنْهُمْ إِلاّ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ ) (3) .

وقال : ( ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ ) (4) .

وذلک لحاجة الناس للتألیف أول الإسلام وجمع الکلمة [ علیه ] . (5) انتهی (6) .

ما میگوییم که : اغضا و چشم پوشی و تحمل ایذای عمر از همین قبیل است ، و نزول وحی موافق رأی عمر از موضوعات و مفتریات اهل سنت است ، و در مقابله شیعیان صلاحیت و قابلیت احتجاج ندارد .


1- فی المصدر ( ویغضی عنهم ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- المائدة ( 5 ) : 13 .
4- فصّلت ( 41 ) : 34 .
5- الزیادة من المصدر .
6- [ الف ] قوبل وصحّح من أصل الشفاء ، در باب اول از قسم رابع . ( 12 ) . [ ب ] الشفاء 2 / 198 . [ الشفاء 2 / 224 - 225 ] .

ص : 121

اما آنچه گفته : و اگر این قسم عرض مصلحت ردّ وحی و ردّ قول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم گفته اید . . . الی آخر .

پس منقوض است به اینکه در ممانعت از اتیان ادوات کتابت ، هیچ مصلحت - به غیر بازداشتن از نوشتن امری که منافی هوا و خواهش او بوده باشد - ظاهر نیست ، و منع کردن از امتثال امر نبوی ، و آن جناب را کلمه کفر : ( إن الرجل لیهجر ) گفته ، به غضب آوردن ، تا آنکه آن جناب - از نزد خود - او را و اتباعش را دور کرد ، عرض مصلحت است ، یا ردّ قول پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ؟ !

اما آنچه گفته : اول آنکه در بخاری - که اصح الکتب اهل سنت است - به طرق متعدده مروی است که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم هنگام شب به خانه امیر و زهرا تشریف برد ، ایشان را از خوابگاه برداشت ، و برای ادای نماز تقید بسیار فرمود و گفت : ( قوما . . فصلّیا ) و حضرت امیر ( علیه السلام ) گفت : ( والله لا نصلی إلاّ ما کتب الله لنا . . ! ! ) إلی آخره .

پس مقدوح است به چند وجه :

وجه اول : آنکه در “ صحیح بخاری “ این ‹ 390 › روایت در چند جا مسطور است ، لیکن به الفاظی که مخاطب ذکر کرده ، هیچ جا به نظر نرسیده ، لهذا جمیع طرق این روایت که در “ صحیح بخاری “ دیده شد منقول میشود ، پس بدان که این روایت در “ صحیح بخاری “ در

ص : 122

باب تحریص النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی صلاة اللیل والنوافل ، من غیر إیجاب وطرق النبیّ فاطمة وعلیاً [ ( علیهما السلام ) ] لیلة للصلاة به این الفاظ مذکور است :

عن الزهری [ قال ] (1) : أخبرنی علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] : أن حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] أخبره : أن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أخبره : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طرقه وفاطمة بنت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لیلة ، فقال : ألا تصلّیان ؟ فقلت : یا رسول الله ! أنفسنا بید الله ، فإذا شاء أن یبعثنا بعثنا . . ! فانصرف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین قلت له ذلک ، و لم یرجع إلیّ شیئاً . . ثم سمعته - وهو مولٍّ ، یضرب فخذه - ویقول : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) . (2) انتهی .

و در باب قوله : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) از کتاب التفسیر این حدیث به این الفاظ آورده :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طرقه وفاطمة وقال : ألا تصلیان ؟ (3)


1- الزیادة من المصدر .
2- صحیح البخاری 2 / 43 ، والآیة الشریفة فی سورة الکهف ( 18 ) : 54 .
3- صحیح البخاری 5 / 229 - 230 .

ص : 123

و در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة در باب ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) ، و قوله : ( وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ) (1) به این الفاظ آورده :

عن الزهری ; قال : أخبرنی علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] : أن حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] أخبره : أن علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) قال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طرقه وفاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال لهم : ألا تصلّون ؟ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : فقلت : یا رسول الله ! [ ص ] إنّما أنفسنا بید الله فإذا شاء أن یبعثنا بعثنا . . فانصرف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین قال له ذلک ، و لم یرجع إلیه شیئاً ، ثم سمعته - وهو مدبر یضرب فخذه - وهو یقول : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) (2) .

و در کتاب ردّ الجهمیة وغیرهم در باب المشیة و الارادة به این الفاظ آورده :

عن علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] : أن حسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] أخبره : أن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] أخبره : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طرقه وفاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لیلة ، فقال لهم : ألا تصلّون ؟ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : فقلت : یا


1- العنکبوت ( 29 ) : 46 .
2- صحیح البخاری 8 / 155 - 156 .

ص : 124

رسول الله ! [ ص ] إنّما أنفسنا بید الله فإذا شاء أن یبعثنا بعثنا ، فانصرف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین قلت له و لم یرجع إلیّ شیئاً ، ثم سمعته - وهو مدبر یضرب فخذه - ویقول : ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) . (1) انتهی .

آری ; ولی الله - والد فاضل ناصب - در “ تفضیل الشیخین “ در مقام ایراد معائب جناب امیر ( علیه السلام ) - جزاه الله عمّا اجترأ علیه - روایت موضوعه این مضمون [ را ] از احمد آورده ، در آن این الفاظ یعنی : ( قوما فصلّیا ) ، و ( والله ما نصلّی إلاّ ما کتب لنا ) مذکور است (2) .

و نیز ذکر بیدار کردن و تأکید نمودن در آن مفتری شده .

و از ملاحظه این روایات که از “ صحیح بخاری “ منقول شد واضح است که آنچه مخاطب به بخاری نسبت داده به چند وجه مخالف آن است :

اول : آنکه در این روایات بر داشتن حضرت امیر ( علیه السلام ) و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از خوابگاه مذکور نیست .

دوم : آنکه بسیار تأکید فرمودن بر ادای نماز در آن یافته نمیشود .

سوم : آنکه لفظ : ( قوما فصلّیا ) در آن مذکور نیست .

چهارم : آنکه آنچه مخاطب ذکر کرده که : جناب امیر ( علیه السلام ) به جواب


1- صحیح البخاری 8 / 190 .
2- قرة العینین : 156 .

ص : 125

حضرت ‹ 391 › رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفت که : ( والله لا نصلّی إلاّ ما کتب الله لنا ) ، در این روایات مذکور نیست .

وجه دوم : آنکه اگر بالفرض این روایت به این الفاظ که مخاطب ذکر کرده ، در “ صحیح بخاری “ موجود باشد ، لیاقت تمسک و احتجاج ندارد ، و بلاشبهه از موضوعات خوارج و نواصب است که قدح جناب امیر ( علیه السلام ) به آن خواسته اند ، و ظاهر است که صدور انکار از ادای نماز تهجد به این شدّ و مدّ ، و آن هم در جواب ارشاد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از ادانی اهل ایمان بعید است ، پس چگونه چنین انکار از جناب امیر ( علیه السلام ) - که زهد و عبادت آن جناب به غایت قصوی رسیده بود - واقع شود ؟ !

و نیز تمسک به شبهه جبریه بلاشبهه ممتنع الصدور از آن جناب است .

وجه سوم : آنکه نماز تهجد فرض و واجب نبود ، بلکه بلاشبهه مستحب است ، پس امر به آن برای وجوب نباشد ، چنانچه بخاری خود به آن تصریح کرده ، و گفته :

باب تحریض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی صلاة اللیل والنوافل من غیر إیجاب .

پس اگر بالفرض جناب امیر ( علیه السلام ) انکار از خواندن نماز کرده باشد ، مقایسه آن بر عدم امتثال امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) درباره احضار دوات و قرطاس صحیح نباشد ; زیرا که :

ص : 126

اولا : امری که ندبیت آن قطعاً ثابت باشد ، آن را بر مجرد امر [ ی ] که محمول بر وجوب میشود ، - کما فی فتح الباری - قیاس نتوان کرد ، و ثانیاً : قرائن دالّه [ بر ] وجوب امر جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به احضار دوات و قرطاس متحقق است (1) .

وجه چهارم : آنکه بعض محققین اهل سنت روایت بخاری را دلیل انکار جناب امیر ( علیه السلام ) از امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نمیدانند ، و کسی که ادعای آن کرده ، ردّ بر او نمایند ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

نقل ابن بطّال عن المهلب ما ملخّصه : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یکن له أن یدفع ما دعاه النبیّ إلیه من الصلاة بقوله ذلک ، بل کان علیه


1- برخی از این قرائن را قبلا مؤلف ( رحمه الله ) به این ترتیب بیان فرمود : 1 . اگر آن امر برای وجوب نمیبود ، نفی ضلالت بر کتاب معلّق نمیگردانید . 2 . بعد از وقوع اختلاف کلمه « قوموا عنّی » نمیگفت و آثار غضب بر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ظاهر نمیشد . 3 . صحابه مخلصین - که دانا و آگاه به مراد بودند - چرا وقوع کتابت را ضرور دانسته ، میگفتند : ( القول ما قاله رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) ؟ ! 4 . ابن عباس نمیگفت : ( إن الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و بین أن یکتب کتابه ) . 5 . در اصل امر برای وجوب است تا وقتی که قرینه صارفه پیدا شود ، و در اینجا قرینه مفقود است ، پس امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای وجوب خواهد بود .

ص : 127

الاعتصام بقوله ، فلا حجّة لأحد فی ترک المأمور (1) .

و ابن حجر بعدِ این گفته :

و من أین له أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یمتثّل (2) ما دعاه إلیه ، فلیس فی القصّة تصریح بذلک ، وإنّما أجاب علی [ ( علیه السلام ) ] بما ذکر اعتذاراً عن ترکه القیام بغلبة النوم ، ولا یمتنع أنه صلّی عقیب هذه المراجعة ، ولیس فی الخبر ما ینفیه (3) .

یعنی : از کجا ثابت شد - مهلب را - که علی ( علیه السلام ) امتثال نکرد چیزی را که آن حضرت دعوت کرد به سوی آن ; زیرا که نیست در الفاظ این قصه تصریح به این معنا ، و جواب نداد علی ( علیه السلام ) به آنچه ذکر کرد مگر به جهت اعتذار ترک قیام به سبب غلبه نوم ، و ممتنع نیست که آن حضرت بعد از این جواب نماز گزارده باشد ; زیرا که در خبر چیزی نیست که نفی این معنا کند .

اما آنچه گفته : پس در این قصه مجادله با رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] در مقدمه شرع . . . الی آخر .

پس عجب ناصبیت دارد که - معاذ الله - به جناب امیرالمؤمنین - افضل الوصیین ، سید الزهاد ، سرور عُبّاد ، وإمام الأبرار الذی کان یدور معه الحقّ


1- [ الف ] باب ( وَکانَ الاِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) [ الکهف ( 18 ) : 54 ] در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة . [ فتح الباری 13 / 264 ] .
2- [ الف ] من الامتثال . ( 12 ) . [ در [ الف ] اشتباهاً : ( لم یتمثّل ) آمده است ] .
3- فتح الباری 13 / 264 .

ص : 128

حیث ما دار - نسبت ابا از نماز تهجد به این اصرار و استبداد و مجادله نمودن با پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که بلاشک از اکبر کبائر است - و تمسک نمودن به شبهه جبریه - که اصلا در شرع مسموع نیست - مینماید ، و باز به جهت زعم حفظ ‹ 392 › از رسوایی میگوید :

چون قرینه حالیه گواه بر صدق و راستی و قصد نیک بود ، آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ملامت نفرمود !

سبحان الله در مجادله با پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و تمسک به شبهه جبریه - که حرام محض است - صدق و راستی را چه دخل ، و قصد نیک چه مصرف دارد ؟ !

اما آنچه گفته : دوم : آنکه در “ صحیح بخاری “ موجود است که : در غزوه حدیبیه چون صلح نامه در میان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و کفار نوشته میشد ، حضرت امیر ( علیه السلام ) لفظ ( رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) . . . الی آخر .

پس چون قرائن قویه دلالت داشت که این امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) برای محو لفظ ( رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) از صحیفه عهد برای ایجاب نبود ، ابا و انکار حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از محو لفظ ( رسول الله ) دلیل کمال رسوخ در اعتقاد باشد ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

وهذا الذی فعله علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] من باب الأدب المستحبّ ; لأنه لم یفهم من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم تحتّم محو علی [ ( علیه السلام ) ]

ص : 129

نفسه (1) ، ولهذا لم ینکر علیه ، ولو حتم محوه لنفسه (2) لم یجز لعلی [ ( علیه السلام ) ] ترکه ، ولما أقرّه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی المخالفة . (3) انتهی .

و در “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

قال العلماء : وهذا الذی فعله علی [ ( علیه السلام ) ] من باب الأدب المستحبّ ; لأنه لم یفهم من النبیّ تحتّم محو علی [ ( علیه السلام ) ] نفسه ، ولهذا لم ینکر علیه ، ولو حتم محوه لنفسه لم یجز لعلی [ ( علیه السلام ) ] ترکه (4) .

و شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوة “ گفته :

و این امتناع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] از محو لفظ ( رسول الله ) صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نه از باب ترک امتثال است - که مستلزم ترک ادب است - بلکه عین امتثال و ادب ، و ناشی از غایت عشق و محبت است . (5) انتهی .

و فرق در هر دو موضع بر مستبصر خبیر و عارف بصیر واضح و لایح است ، حاجت به زیادتی توضیح و تشریح ندارد .


1- کذا ، فی المصدر : ( بنفسه ) .
2- کذا ، فی المصدر : ( بنفسه ) .
3- [ الف ] در کتاب الجهاد باب صلح الحدیبیه . ( 12 ) . [ شرح مسلم نووی 12 / 135 ] .
4- المواهب اللدنّیة 1 / 271 .
5- [ الف ] در ذکر غزوه حدیبیه ، قوبل علی أصل المدارج بنسخة صححّها عبد الحقّ ، وکتب علیها حواشی بیده ، فاغتنم . ( 12 ) . [ مدارج النبوة 2 / 286 ] .

ص : 130

کجا عدم محو لفظ ( رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) - که به اعتراف عبدالحق از غایت عشق و محبت و عین امتثال آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود - ، و کجا منع کردن از امتثال امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و قولِ ملعونِ خود را در مقابله قولِ آن جناب نمودن ، و به کلمه میشومه ملعونه : ( إن الرجل لیهجر ) ، و ( إن الرجل قد غلب علیه الوجع ) متفوّه شدن !

اما آنچه گفته : روی الشریف المرتضی - الملّقب ب : علم الهدی عند الإمامیة - فی کتاب الغرر والدرر . . إلی آخره .

پس جوابش آنکه مخاطب در نقل روایت “ درر و غرر “ خیانت کرده ، و سؤال حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و جواب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از میان روایت ساقط کرده ، بنابر آن عبارت “ درر [ و ] غرر “ در اینجا نقل کرده میشود و آن این است :

روی محمد بن الحنفیة ; عن أبیه أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، قال : « کان قد کثر علی ماریة القبطیة أُمّ إبراهیم فی ابن عمّ لها قبطی کان یزورها ویختلف إلیها ، فقال لی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « خذ هذا السیف وانطلق [ به ] (1) ، فإن وجدته عندها فاقتله » .

قلت : « یا رسول الله ! [ ص ] أکون فی أمرک - إذا أرسلتنی - کالسکّة المحماة ، أمضی لما أمرتنی به ؟ أم الشاهد یری ما لا یری الغائب ؟ »


1- الزیادة من المصدر .

ص : 131

فقال لی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « بل الشاهد یری ما لا یری الغائب » .

فأقبلت متوشّحا بالسیف ، فوجدته عندها ، فاخترطت السیف ، فلمّا أقبلت نحوه عرف ‹ 393 › أنی أُریده ، فأتی نخلة فرقی إلیها ، ثم رمی بنفسه علی قفاه ، وشغر برجله ، فإذا به أجبّ أمسح ، ما له ممّا للرجال ، قلیل ولا کثیر ، قال : « فغمدت السیف ورجعت إلی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) فأخبرته » ، فقال : « الحمد لله الذی یصرف عنا الرجس أهل البیت » . (1) انتهی .

و از این عبارت صریح معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امر حتمی نفرموده بود که عدمِ قتل آن قبطی ، موجب مخالفت شود ، بلکه امر او به جناب امیر ( علیه السلام ) تفویض کرده که : آنچه مصلحت داند ، حسب آن به عمل آرد ، چنانچه سید مرتضی ( رحمه الله ) در شرح این حدیث فرموده :

فأمّا قوله ( علیه السلام ) : « بل الشاهد یری ما لا یری الغایب » فإنه عنی به : رؤیة القلب والعلم (2) ، لا رؤیة البصر ، فإنه لا معنی فی هذا الموضع (3) لرؤیة البصر ، فکأنّه ( علیه السلام ) قال : بل الشاهد یعلم ویصحّ له من وجه الرأی والتدبیر ما لا یصحّ للغائب ، ولو لم یقل ذلک لوجب قتل الرجل علی کلّ حال (4) .


1- [ الف ] اوائل کتاب . [ أمالی السید المرتضی ( الدرر والغرر ) 1 / 54 - 55 ] .
2- فی المصدر : ( رؤیة العلم ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( المواضع ) آمده است .
4- أمالی السید المرتضی ( الدرر والغرر ) 1 / 55 .

ص : 132

و نیز محتمل است که مراد از قول آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « فإن وجدته عندها فاقتله » ، وجدان آن کس با فجور و زنا بوده باشد ، و جناب امیر ( علیه السلام ) چون آن کس را مجبوب یافت و شبهه و ریبه از او ساقط گردید ، از این جهت از قتل او باز ماند ، و این باز ماندن آن حضرت از قتل قبطی به جهت فقدان شرط قتل بود ، و مشهور و معروف است : ( إذا فات الشرط فات المشروط ) .

و ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ گفته :

عن أنس : ان رجلا کان یتّهم بأُمّ إبراهیم - [ أُم ] (1) ولد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - لعلی [ ( علیه السلام ) ] - : « اذهب فاضرب عنقه » .

فأتاه علی [ ( علیه السلام ) ] فإذا هو فی رکی (2) یتبرّد فیها .

فقال له : « اخرج » ، فناوله یده ، فأخرجه فإذا هو مجبوب لیس له ذکر ، فکفّ علی [ ( علیه السلام ) ] عنه ، ثم أتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فقال : « یا رسول الله ! [ ص ] إنه لمجبوب » .

و روی الأعمش هذا الحدیث فقال فیه : قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا فرسول الله ! [ ص ] أکون کالسکّة المحماة أو الشاهد یری ما لا یری الغائب ؟ » قال : « بل الشاهد یری ما لا یری الغائب » (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] چاه .
3- [ الف ] در ترجمه ماریه در ذکر نساء . [ الاستیعاب 4 / 1912 ] .

ص : 133

یعنی : اعمش در این حدیث این زیادتی روایت کرده که گفت علی ( علیه السلام ) : « آیا بوده باشم من مانند آهن تافته که به مجرد رسیدن به چیزی میسوزد ، و بکشم آن کس را که به قتل امر فرموده [ ای ] ؟ یا عمل کنم به آنچه به مشاهده ببینم ; زیرا که در مشاهده و غیبت فرق بسیار میباشد ، و شاهد میبیند چیزی را که غائب نمیبیند ؟ » (1) فرمود که : « عمل کنی به آنچه به مشاهده ببینی ، و راست است که شاهد میبیند چیزی را که غائب نمیبیند » . انتهی محصّله .

اما آنچه گفته : و این روایت دلیل صریح است که ماریه قبطیه از اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] بود ، و در آیه تطهیر داخل .

پس سابق از این در مبحث امامت معلوم شد (2) که مراد از اهل بیت - در این آیه کریمه - خمسه آل عبا [ ( علیهم السلام ) ] هستند ، و علاوه بر آن ماریه از ازواج هم نبود بلکه کنیز بود ، پس داخل شدن ماریه قبطیه در مصداق آیه تطهیر به نزد اهل سنت هم درست نمیتواند شد .


1- در اینجا قسمت : ( فرمود که : عمل کنی به آنچه به مشاهده ببینی ; زیرا که در مشاهده و غیبت فرق بسیار میباشد ، و شاهد میبیند چیزی را که غائب نمیبیند ) در هر دو نسخه [ الف و ب ] اشتباهاً تکرار شده است .
2- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ از مؤلف در ردّ باب هفتم “ تحفه “ ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 134

و این روایت هرگز دلیل دخول ماریه قبطیه در آیه تطهیر نمیتواند شد ، محتمل است ‹ 394 › که مراد از اهل بیت معنای لغوی باشد ; و یا مراد آنکه از ما اهل بیت عصمت و طهارت رجس گناهِ قتل بی گناهی باز داشته .

اما آنچه گفته : در این قصه هم مخالفت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، و هم تصرف در مال غیر به غیر اذن او ، و هم اتلاف حقوق عیال و قطع رحم اقرب که پسر و زوجه باشد . . . الی آخر .

پس گمان مخالفت نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) با حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از اوهام فاسده و مزعومات کاسده است ، اگر مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از حضرت امیر ( علیه السلام ) صادر میشد ، جای مدح و اعطای صله سَنیه - اعنی ناقه بهشت ، و صدور هم از خزانه قدس در مقابله آن - که در آخر این قصه مسطور است - و مخاطب نقل نکرده [ ! ! ] - چه بود ؟ !

و همچنین تصرف در مال غیر به غیر اذن نیز ممنوع است ; زیرا که قوله : ( أعطیتها علیاً ) دلالت صریحه بر هبه و بخشش میکند ، چنانچه در “ شرح وقایه “ لفظ ( أعطیت ) را از الفاظ دالّه بر هبه و بخشش شمرده (1) ،


1- لم نجده فی کتاب شرح الوقایة حسب تتبعنا فی مظانّه ، والذی یهون الخطب وجود هذا المطلب بعینه فی کلام کثیر من فقهائهم . قال السرخسی : وکذلک لو قال : نحلتک هذا الثوب ، أو أعطیتک هذا الثوب عطیة ، فهذه عبارات عن تملیک العین بطریق التبرع ، وذلک یکون هبة . انظر : المبسوط 12 / 95. وقال أبو بکر الکاشانی : أمّا قوله : وهبت لک . . فصریح فی الباب ، وقوله : ملّکتک ، یجری مجری الصریح أیضاً ; لأن تملیک العین للحال من غیر عوض هو تفسیر الهبة ، و کذا قوله : جعلت هذا الشئ لک ، وقوله : هو لک ; لأن اللام المضاف إلی من هو أهل للملک للتملیک ، فکان تملیک العین فی الحال من غیر عوض ، وهو معنی الهبة ، و کذا قوله : أعطیتک ; لأن العطیة المضافة إلی العین فی عرف الناس هو تملیکها للحال من غیر عوض ، وهذا معنی الهبة . راجع : بدائع الصنائع 6 / 116 - 115. وقال ابن عابدین : قال فی الهندیة : وأما الالفاظ التی تقع بها الهبة فأنواع ثلاثة : نوع تقع به الهبة وضعا ، ونوع تقع به الهبة کنایة وعرفا ، ونوع یحتمل الهبة والعاریة مستویا . أمّا الأول : فکقوله : وهبت هذا الشئ لک ، أو ملّکته منک ، أو جعلته لک ، أو هذا لک ، أو أعطیتک ، أو نحلتک هذا . . فهذا کلّه هبة . لاحظ : تکملة حاشیة ردّ المحتار 2 / 570 .

ص : 135

پس تصرف در مال غیر به غیر اذن ، و اتلاف حقوق لازم نیاید .

و قطع نظر از آن رضای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - بالقطع - جناب امیر ( علیه السلام ) را به این ایثار و اعطا معلوم بود ، چنانچه مخاطب - به مقتضای آنکه دروغگو را حافظه نباشد - متصل همین قول ، تصریح به این معنا کرده ، حیث قال :

و به قرائن معلوم حضرت امیر ( علیه السلام ) بود . . . الی آخر .

و این قدر نفهمیده که هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) را رضای اهل بیت و

ص : 136

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به این ایثار معلوم و متحقق بود ، مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و رنج دادن آن جناب ، و تصرف در مال غیر ، و اتلاف حقوق و قطع رحم اقرب ، به چه طور لازم میآید ؟ !

و نیز ناصبیّت و وقاحت ناصبی ملاحظه باید کرد که اولا اسناد این کبائر به جناب امیر ( علیه السلام ) به کمال وقاحت نموده ، و باز در اعتذار از آن گفته :

لیکن چون این همه لله فی الله و ایثاراً لطاعة الله بود ، مقبول افتاد .

حال آنکه در ارتکاب کبائر لله فی الله معنا ندارد ، و فعل جرائم عظیمه به نیت تقرّب الی الله هرگز در مذهبی جایز نمیشود .

و قیاس این فعل جناب امیر ( علیه السلام ) - که موجب رضا و خوشنودی جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) شده ; چنانچه آن جناب تبسم فرموده ، به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بشارت داده ، و خدای تعالی آن را پسندیده ، و در عوض آن به دست ملائکه مقربین دراهم از خزانه قدس خود و ناقه بهشت به آن جناب ( علیه السلام ) فرستاده - بر ردّ کردن عمر قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را ، و گفتن : ( إن الرجل لیهجر ) که موجب دل تنگی آن جناب شده تا آنکه کلمه : « قوموا عنّی » فرموده ، قیاس فاسد است ، و از صاحب عقلی چنین قیاس واهی نمیآید .

اما آنچه گفته : اما مقدمه دوم ; یعنی : جمیع اقوال پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] وحی است ، پس باطل است .

ص : 137

پس مدفوع است به اینکه فخرالدین رازی در تفسیر قوله تعالی : ( وَقالَ مُوسی یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ * حَقِیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ ) (1) گفته :

والمعنی : أن الرسول لا یقول إلاّ الحقّ ، فصار نظم الکلام کأنّه قال : أنا رسول الله ، ورسول الله لا یقول إلاّ الحقّ ، ‹ 395 › ینتج : أنی لا أقول إلاّ الحقّ ، ولمّا کانت المقدمة الاولی خفیة ، وکانت المقدمة الثانیة جلیّة ظاهرة ، ذکر ما یدلّ علی صحّة المقدمة الاولی وهو قوله : ( قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَة مِنْ رَبِّکُمْ ) (2) ، وهی المعجزة الظاهرة القاهرة (3) .

وقوله تعالی : ( مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ ) (4) صریح دلالت میکند که اطاعت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در جمیع اقوال و افعال او بعینه اطاعت خدا است بلاتفاوت فی ذلک ، چنانچه فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

قوله : ( مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ . . ) من أقوی الدلائل


1- [ الف ] در سوره اعراف ربع اول سی پاره نهم . ( 12 ) . [ الأعراف ( 7 ) : 104 - 105 ] .
2- الأعراف ( 7 ) : 104 - 105 .
3- [ الف ] قوبل علی نسخة صحیحة حسنة الخط . ( 12 ) . [ ب ] تفسیر کبیر 14 / 190 .
4- النساء ( 4 ) : 80 .

ص : 138

علی أن الرسول معصوم فی جمیع الأوامر والنواهی ، وفی کلّ ما یبلّغه من الله ; لأنه لو أخطأ فی شیء منها لم یکن طاعته طاعة الله .

وأیضاً ; وجب أن یکون معصوماً فی جمیع أقواله وأفعاله وأحواله ; لأنه تعالی أمر بمتابعته فی قوله : ( فَاتَّبِعُوهُ ) (1) ، والمتابعة عبارة عن الإتیان به مثل فعل الغیر لأجل أنه فعل ذلک الغیر ، فکان الآتی به مثل ذلک الفعل مطیعاً لله فی قوله : ( فَاتَّبِعُوهُ ) ، فثبت أن الانقیاد له فی جمیع أقواله وفی جمیع أفعاله - إلاّ ما خصّه الدلیل - طاعة لله وانقیاد لحکمه . (2) انتهی .

حاصل آنکه این آیه از اقوی ترین ادله است بر اینکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) معصوم است در جمیع اوامر و نواهی ، و در آنچه تبلیغ میکند آن را از خدای تعالی ; زیرا که اگر آن حضرت خطا کند در چیزی از آنها ، طاعت رسول طاعت خدا نباشد .

و نیز واجب است که رسول معصوم باشد در جمیع اقوال و افعال و احوال خود ; زیرا که خدای تعالی شأنه امر کرده است به متابعت رسول در قول خود : ( فَاتَّبِعُوه ) ، و متابعت عبارت است از اتیان مانند فعل غیر به جهت آنکه این فعل ، فعل این غیر است ، پس ثابت شد که انقیاد رسول در


1- الأنعام ( 6 ) : 153 .
2- [ الف ] در سوره نساء سی پاره پنجم در تفسیر قوله تعالی : ( مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ ) . [ ب ] تفسیر کبیر 9 / 93. [ تفسیر رازی 10 / 93 ] .

ص : 139

جمیع اقوال و افعال طاعت خدا و انقیادِ حکم خداست ، مگر آنچه تخصیص کند آن را دلیل .

و همین کلام رازی بعینه در “ مواهب لدنّیه “ مذکور است (1) .

و در “ صحیح بخاری “ در کتاب الأحکام مذکور است :

عن الزهری ; قال : أخبرنی أبو سلمة بن عبد الرحمن : أنه سمع أبا هریرة : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « من أطاعنی فقد أطاع الله ، و من عصانی فقد عصی الله ، و من أطاع أمیری فقد أطاعنی ، و من عصی أمیری فقد عصانی » (2) .

و همچنین قوله تعالی : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ) (3) صریح دلالت میکند بر اینکه اطاعت [ از ] آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - در جمیع اقوال و افعال - واجب است ، چنانچه فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

اعلم أن المنقول عن الرسول إمّا القول وإمّا الفعل . .

أمّا القول ; فیجب إطاعته ; لقوله تعالی : ( وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ) .

وأمّا الفعل ; فیجب (4) علی الأُمّة الاقتداء به إلاّ ما خصّه


1- المواهب اللدنّیة 2 / 453 - 454 .
2- صحیح بخاری 8 / 104 .
3- النساء ( 4 ) : 59 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فتجب ) آمده است .

ص : 140

الدلیل ، وذلک ; لأنا بیّنا أن قوله تعالی : ( أَطِیعُوا ) یدلّ علی أن أوامره للوجوب .

ثم إنه تعالی قال فی آیة أُخری فی صفة محمد علیه [ وآله ] السلام : ( فَاتَّبِعُوه . . ) (1) ، وهذا أمر ; فوجب أن یکون للوجوب ، ‹ 396 › فثبت أن متابعته واجبة ، والمتابعة عبارة عن الإتیان مثل (2) فعل الغیر لأجل أن ذلک الغیر فَعَلَه ، فثبت أن قوله : ( أَطِیعُوا اللّهَ ) (3) یوجب الاقتداء بالرسول فی کلّ أفعاله ، وقوله : ( وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ) یوجب الاقتداء به فی جمیع أقواله ، ولا شکّ أنهما أصلان معتبران فی الشریعة (4) .

و سیوطی در “ جامع صغیر “ روایت کرده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« أطیعونی ما کنت بین أظهرکم ، وعلیکم بکتاب الله ، أحلّوا


1- الأنعام ( 6 ) : 153 .
2- کذا ، وفی المصدر : ( به مثل ) .
3- [ الف ] ( أَطِیعُوا اللّهَ ) ; هکذا فی النسخة الحاضرة لدیّ ، ولا تخلوا عن صحّة ، وفی نسخة لفظ : ( أَطِیعُوا اللّهَ ) قد سقط رأساً . والظاهر بدل ( أَطِیعُوا اللّهَ ) ، ( فَاتَّبِعُوه ) ، کما لا یخفی . ( 12 ) . حامد بن محمد عفی عنهما .
4- [ الف ] در سوره نساء سی پاره پنجم ، بعد ربع اول ، در مسأله ثانیه . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 10 / 149 ] .

ص : 141

حلاله وحرّموا حرامه » . طب (1) .

فإن الکتاب علیّ نزل ، وأنا أعلم الخلق به (2) .

و نورالدین عزیزی در شرح این حدیث گفته :

. . أی ما دمت بینکم حیّاً لا آمر إلاّ بما أمر الله ، ولا أنهی إلاّ عمّا نهی الله عنه . (3) انتهی .

و نیز خدای تعالی فرمود : ( مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ) (4) .

در “ تفسیر کبیر “ در ذیل تفسیر قوله تعالی : ( یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ ) (5) مذکور است :

المسألة الثالثة : مقصود الکلام : أن بعض الناس أراد أن یتحاکم إلی بعض أهل الطغیان ، و لم یرد التحاکم إلی محمد علیه [ وآله ] السلام . قال القاضی : ویجب أن یکون التحاکم إلی هذا الطاغوت کالکفر ، وعدم الرضاء به حکم محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کفراً ، ویدلّ علیه وجوه :


1- إلی هنا جاء فی الجامع الصغیر 1 / 170 ( طبعة دارالفکر بیروت ) ، و لم تکن فیه تتمة الحدیث ، نعم رواها العزیزی فی السراج المنیر 1 / 235 .
2- [ الف ] قوبل علی أصل الجامع الصغیر . ( 12 ) .
3- السراج المنیر 1 / 235 .
4- [ الف ] در سوره جنّ سی پاره 29 . [ الجن ( 72 ) : 23 ] .
5- النساء ( 4 ) : 60 .

ص : 142

الأول : أنه تعالی قال : ( یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ ) . .

فجعل التحاکم إلی الطاغوت مقابلا للکفر به ، فهذا یقتضی أن التحاکم إلی الطاغوت یکون (1) إیماناً به ، ولا شکّ أن الإیمان بالطاغوت کفر بالله کما أن الکفر بالطاغوت إیمان بالله .

الثانی : قوله تعالی : ( فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوک فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ . . ) إلی قوله : ( وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) (2) . .

وهذا نصّ فی تکفیر من لم یرض به حکم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

الثالث : قوله : ( فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (3) . .

وهذا یدلّ علی أن مخالفته معصیة عظیمة . .

وفی هذه الآیات دلائل علی أن من ردّ شیئاً من أوامر الله وأوامر الرسول فهو خارج عن الإسلام سواء ردّه من جهة الشکّ أو من جهة التمرّد (4) .


1- قسمت : ( مقابلا للکفر به ، فهذا یقتضی أن التحاکم إلی الطاغوت یکون ) از مصدر مطبوع سقط شده است .
2- النساء ( 4 ) : 65 .
3- النور ( 24 ) : 63 .
4- [ الف ] در سوره نساء سی پاره 51 ، بعد ربع اول . [ ب ] تفسیر کبیر 10 / 155 .

ص : 143

و نیز حق تعالی فرموده است : ( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ ) (1) یعنی : بگو اگر هستید شما که دوست میدارید خدای تعالی شأنه را پس متابعت کنید مرا ، دوست خواهد داشت شما را خدای تعالی .

زمخشری در “ کشاف “ به تفسیر این آیه گفته :

عن الحسن : زعم أقوام علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنهم یحبّون الله ، فأراد أن یجعل لقولهم تصدیقاً من عمل ، فمن ادّعی محبّته وخالف سنة رسوله فهو کذّاب ، وکتاب الله یکذّبه . (2) انتهی .

و در “ مواهب لدنّیه “ در ذیل این آیه مذکور است :

إشارة إلی دلیل المحبّة وثمرتها وفائدتها ، فدلیلها وعلامتها اتّباع الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وفائدتها وثمرتها محبّة المرسل لکم ، فما لم یحصل المتابعة فلا محبّة حاصلة لکم ، ومحبّته لکم منتفیة ، فجعل سبحانه اتّباع رسوله علیه [ وآله ] السلام شرطاً لمحبتهم لله وشرطاً لمحبة الله لهم ، ووجود المشروط یمتنع بدون ‹ 397 › وجود تحقّق شرطه ، فعُلم انتفاء المحبّة عند انتفاء المتابعة ، فانتفاء محبتهم لله


1- [ الف ] سوره آل عمران سی پاره سوم بعد نصف . ( 12 ) . [ آل عمران ( 3 ) : 31 ] .
2- [ الف ] سوره آل عمران سی پاره سوم بعد نصف . ( 12 ) . [ الکشاف 1 / 423 - 424 ] .

ص : 144

لازم لانتفاء المتابعة للرسول ، وانتفاء المتابعة ملزوم لانتفاء محبّة الله لهم ، فیستحیل حینئذ ثبوت محبّتهم لله وثبوت محبّة الله لهم بدون المتابعة لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ودلّ علی أن متابعة الرسول هی حبّ الله ورسوله وطاعة أمره (1) .

یعنی : این آیه کریمه اشاره است به سوی دلیل محبت خدا و ثمره و فایده آن ، پس دلیل آن و علامت آن متابعت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ، و فایده آن و ثمره آن محبت فرستنده او مر شما را است ، پس هرگاه که متابعت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حاصل نخواهد شد ، پس محبت او مر شما را منتفی است ، پس گردانید خدای تعالی اِتباع رسول خود را شرط برای محبت ایشان مر خدای تعالی را ، و شرط برای محبت خدای تعالی مر ایشان را ، و وجود مشروط بدون تحقق شرط ممتنع است ، پس معلوم شد انتفای محبت خدا به نزد انتفای متابعت رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، پس انتفای محبت ایشان مر خدای تعالی را لازم است انتفای (2) متابعت رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را و انتفای متابعت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ملزوم انتفای محبت خدای تعالی مر ایشان را است ، پس محال است ثبوت محبت ایشان مر خدای تعالی را و ثبوت محبت خدای


1- [ الف ] فی النوع السابع ، من المقصد السادس . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 455 - 456 ] .
2- از قسمت : ( محبت خدا به نزد انتفای متابعت . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 145

تعالی مر ایشان را بدون متابعت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و دلالت کرد این کلام حق تعالی بر اینکه متابعت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) همین محبت خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و اطاعت او است .

و نیز حق سبحانه و تعالی فرموده : ( فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوک فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ) (1) ، در “ مواهب لدنّیه “ گفته :

أقسم [ الله ] (2) تعالی بنفسه الکریمة المقدسّة أنه لا یؤمن أحد حتّی یحکّم الرسول فی جمیع أُموره ، ویرضی بجمیع ما حکم به [ وینقاد له ] (3) ظاهراً وباطناً ، سواء کان الحکم بما یوافق أهواءهم ویخالفها (4) .

و نیز فرموده : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَرَسُولِهِ ) (5) .

یعنی : ای مردمان که ایمان آوردید ! تقدم نکنید رو به روی خدای تعالی و رسول او .


1- النساء ( 4 ) : 65 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( أو یخالفهم ) . [ الف ] فی النوع السابع ، فی آیات متضمن [ کذا ] وجوب طاعته من المقصد السادس . ( 12 ) . قوبل علی أصله . [ المواهب اللدنّیة 2 / 456 - 457 ] .
5- الحجرات ( 49 ) : 1 .

ص : 146

و در “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

فمن الأدب أن لا یتقدّم علیه (1) بأمر ولا نهی ولا إذن ولا تصرّف حتّی یأمر هو وینهی ویأذن ، کما أمر الله تعالی بذلک فی هذه الآیة ، وهذا باق إلی یوم القیامة لم ینسخ (2) .

و علامه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

والمقصود : أن بحسب متابعة الرسول تکون العزّة والکفایة والنصرة ، کما أن بحسب متابعته تکون الهدایة والفلاح والنجاة ، فالله تعالی علّق سعادة الدارین بمتابعته ، وجعل شقاوة الدارین فی مخالفته ، فلأتباعه الهدی والأمن والفلاح والعزّ والکفایة والنصرة والولایة والتأیید وطیب العیش فی الدنیا والآخرة ، ولمخالفیه الذلّة والصغار والخوف والضلال والخذلان والشقاق فی الدنیا والآخرة ، وقد أقسم صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بأنه لا یؤمن أحد حتّی تکون هو أحبّ إلیه من نفسه وولده ووالده والناس أجمعین ، وأقسم الله سبحانه بأنه لا یؤمن إلاّ من یحکّمه فی کلّ ما تنازع فیه هو (3) وغیره ، ثم یرضی بحکمه ولا یجد فی ‹ 398 › نفسه حرجاً


1- فی المصدر ( بین یدیه ) .
2- [ الف ] نوع ثامن ، مقصد سادس . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 457 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وهو ) آمده است .

ص : 147

بما (1) حکم به ثم یسلّم له تسلیماً وینقاد [ له ] (2) انقیاداً ، وقال تعالی : ( وَما کانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَی اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ) (3) ، فقطع سبحانه و تعالی التخییر بعد أمره وأمر رسوله ، فلیس لمؤمن أن یختار شیئاً بعد أمره صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، بل إذا أمر فأمر حتم ، وإنّما الخیرة فی قول غیره إذا خفی أمره ، وکان ذلک الغیر من أهل العلم به وبسنّته (4) .

فبهذه الشروط یکون قوله سائغ الاتّباع لا واجب الاتّباع ، فلا یجب علی أحد اتّباع قول أحد سواه ، بل غایته أنه یسوغ له اتّباعه ، ولو ترک الأخذ بقوله لم یکن عاصیاً لله ورسوله ، فأین هذا ممّن یجب علی جمیع المکلفین اتباعه ، ویحرم علیهم مخالفته ، [ و ] یجب علیهم ترک [ کل ] (5) قول لقوله ، فلا حکم لأحد معه ، ولا قول لأحد معه ، [ کما لا تشریع لأحد معه ] (6) وکلّ من سواه فإنّما یجب اتباعه علی قوله إذا أمر بما أمر به و نهی عما نهی عنه ، فکان مبلّغاً محضاً ومخبراً لا مُنشئاً ومؤسساً ، فمن أنشأ أقوالا


1- فی المصدر : ( ممّا ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الاحزاب ( 33 ) : 36 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( بسنّة ) آمده است .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 148

وأسس قواعد بحسب فهمه وتأویله لم یجب علی الأُمّة اتّباعها ولا التحاکم إلیها حتّی تعرض علی ما جاء به [ الرسول ] (1) ، فإن طابقته ووافقته وشهد لها بالصحّة قبلت حینئذ ، وإن خالفته وجب ردّها واطراحها ، وإن لم یتبیّن فیها أحد الأمرین جعلت موافقة (2) ، وکان أحسن أحوالها أن یجوز الحکم والإفتاء بها وترکه ، وأمّا أن یجب ویتعیّن فکلاّ ولمّا (3) .

و افاضل علماء ماوراء النهر که در رکاب عبدالله خان ازبک - که مخاطب او را در باب اول ملجأ و مرجع اهل سنت شمرده - حاضر بودند در نامه [ ای ] که در جواب علماء مشهد مقدس نوشته بودند به این مقدمه که : ( جمیع اقوال پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وحی است ) بر کفر شیعه استدلال نموده اند ، چنانچه گفته اند :

و به مقتضای ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (4) جمیع اقوال و افعال آن حضرت به موجب وحی است ، و آن حضرت کمال توقیر و تعظیم ایشان - یعنی : صحابه - میداشت ، و در توصیف هر یک احادیث کثیره وارد گشته ، پس منکر کمال ایشان ، بر گمراهی و خذلان ، و فی الحقیقة منکر قرآن ، و نسبت کننده نقض به سرور انس و جان بوده باشد . انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( موقوفة ) .
3- [ الف ] جلد اول ورق 3272. [ زاد المعاد 1 / 37 - 38 ] .
4- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .

ص : 149

و ملا محمد مکی - که از علمای مشهد مقدس بود - در جواب این قول ایشان فرموده :

امری که حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در باب نوشتنِ وصیت فرمودند به مقتضای آیه کریمه مذکور وحی است ، و منعی که عمر کرد منع و ردّ وحی است ، و منع و ردّ وحی کفر است - علی ما اعترفتم - ، وعلی ما دلّ علیه قوله تعالی : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الْکافِرُونَ ) (1) - و کافر قابل خلافت حضرت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نباشد ، و هرگاه که کفر و سلب قابلیت خلافت از عمر ثابت شود ، بنابر دلیل شما لازم است که ابوبکر و عثمان نیز خلیفه نباشند ; زیرا [ این ] که عمر خلیفه نباشد (2) و ابوبکر و عثمان باشند ، موافق رأی هیچ کس از اهل اسلام نیست . انتهی .

اما آنچه گفته : اما عقلی ; پس نزد هر عاقل ظاهر است که معنای رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم رساننده پیغام است . . . الی آخر .

پس زیاده تر از این کلامی باطل و لغو و واهی نمیتواند شد ، ‹ 399 › میخواهد بر معصوم نبودن انبیا دلیلی آرد ، و در بیانش چنین هفوات میسراید که از آن جز این معنا که در مفهومِ لفظِ ( رسول ) عصمتْ داخل نیست ، لازم نمیآید .


1- المائدة ( 5 ) : 44 .
2- جمله : ( زیرا که عمر خلیفه نباشد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 150

بر صبیان هم پوشیده نیست - فضلا عن العقلا - که از اثبات این معنا که در مفهومِ رسولْ عصمتْ داخل نیست ، نفی عصمت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لازم نمیآید ، و الا لازم آید که - معاذ الله - به همین دلیل مزخرف واهی ، نفی اسلام و ایمان انبیا هم کرده اید که : معنای رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) رساننده پیغام است ، و چون اضافه به خدا کردیم ، رساننده پیغام خدا معنای این لفظ شد ، پس در ضمن رسالت همین قدر داخل است که : به سوی او وحی آمده باشد ، و به واسطه او پیغامی از جانب خدا به ما برسد ، نه آنکه او مؤمن و مسلم هم است ! !

العیاذ بالله من مثل هذه الکفریات الشنیعة ، والهفوات الفظیعة . .

اما آنچه گفته : و آیه : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) صریح خاص به قرآن است به دلیل : ( عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی ) (2) ، نه عام در جمیع اقوال پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم .

پس مقدوح است به آنچه در کتاب “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

ثم نزّه نطق رسوله أن یصدر عن هوی ، فقال تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) و لم یقل : و ما ینطق بالهوی ; لأن نفی نطقه عن الهوی أبلغ ; فإنه یتضمّن أن نطقه لا یصدر عن هوی ، وإذا لم یصدر عن هوی فکیف ینطق به ؟ !


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- النجم ( 53 ) : 5 .

ص : 151

فیتضمّن نفی الأمرین : نفی الهوی عن مصدر النطق ، ونفیه عن النطق نفسه ، فنطقه بالحقّ ومصدر الهدی والرشاد لا الغیّ والضلال .

ثم قال : ( إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) ، فأعاد الضمیر إلی المصدر ، والمفهوم من الفعل . . أی ما نطقه إلاّ وحی یوحی ، وهذا أحسن ممّن (1) جعل الضمیر عائداً إلی القرآن ، فإن نطقه بالقرآن والسنة ، وکلاهما وحی یوحی (2) .

و ابن حجر مکی در “ اشرف الوسائل شرح شمائل “ نقلا عن السبکی میآرد :

ثم قال : وکیف یتخیّل وقوع ذنب منه ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) ، وقد أجمع الصحابة . . . علی اتّباعه والتأسی به فی کلّ ما یفعله من قلیل و کثیر وصغیر وکبیر ، لم یکن عندهم فی ذلک توقّف ولا بحث ، حتّی أعماله فی السرّ والخلوة ، یحرصون علی العلم بها وعلی اتّباعها ، عَلم بهم أو لم یعلم . .


1- فی المصدر : ( من ) .
2- [ الف و ب ] القسم الثالث ، من الفصل الأول ، من النوع الرابع ، من المقصد السادس . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 441 ] .

ص : 152

و من تأمّل أحوالهم معه ، استحیی من الله أن یخطر بباله خلاف ذلک . (1) انتهی .

و بیضاوی (2) در تفسیر سوره والنجم ، در تفسیر آیه مذکوره گفته :

واحتجّ به من لم یر الاجتهاد له . .

وأُجیب عنه : بأنه إذا أوحی إلیه بأن یجتهد کان اجتهاده و ما یستند إلیه وحیاً . .

وفیه نظر ; لأن ذلک حینئذ یکون بالوحی لا الوحی (3) .


1- [ الف و ب ] باب ما جاء فی خاتم النبوة ، شروع کتاب ، ورق 28 . [ اشرف الوسائل : ورق : 24 - 25 ( مخطوط آستان قدس ) صفحه : 92 ( چاپ بیروت ) ، وانظر أیضاً إمتاع الأسماع للمقریزی 3 / 114 - 115 ] .
2- [ الف ] یافعی در وقایع سنه إحدی وتسعین و ست مائه گفته : فیها توفّی الإمام ، أعلم العلماء الأعلام ، ذو التصانیف المفیدة المحقّقة ، والمباحث الحمیدة المدقّقة ، قاضی القضاة ، ناصر الدین عبد الله ابن الشیخ الإمام قاضی القضاة إمام الدین عمر ابن العلاّمة قاضی القضاة ، فخر الدین محمد ابن الإمام صدر الدین علی القدوة الشافعی البیضاوی . . إلی أن قال : وللقاضی ناصر الدین المذکور مصنّفات عدیدة ومؤلفات مفیدة منها : الغایة القصوی فی الفقه علی مذهب الشافعی ، وله شرح المصابیح ، و تفسیر القرآن ، والمنهاج فی أُصول الفقه ، والطوالع فی أُصول الدین ، وکذلک المصباح ، وله المطالع فی المنطق . . و غیر ذلک ممّا شاع فی البلدان ، وسارت به الرکبان ، وتخرّج به أئمة کبار . . . ( 12 ) ح . [ مرآة الجنان 4 / 220 ] .
3- [ الف ] سی پاره 27. [ تفسیر بیضاوی 5 / 252 ] .

ص : 153

و پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ گفته :

حق سبحانه و تعالی آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم را مبعوث فرمود ، و بهترین کتب الهی بر وی نازل فرمود ، و به انواع احکام و حِکم اِنطاق نمود که : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) .

و فخرالدین رازی در تفسیر سوره یونس گفته :

قوله تعالی : ( إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ ) (2) .

معناه : لا أتبع إلاّ ما یوحی ‹ 400 › إلیّ ، فهذا یدلّ علی أنه علیه [ وآله ] السلام ما حکم إلاّ بالوحی ، وهذا یدلّ علی أنه لم یحکم قطّ بالاجتهاد (3) .

یعنی : معنای قول خدای تعالی آن است که : متابعت نمیکنم من مگر چیزی را که وحی کرده میشود به سوی من ، پس این قول خدای تعالی دلالت میکند بر این معنا که به درستی که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم حکم نکرد هرگز به اجتهاد .

و نیز فخرالدین رازی در تفسیر سوره انعام گفته :


1- [ الف ] نکته چهارم ، مقصد اول ، از فصل هفتم . [ ازالة الخفاء 2 / 261 ] .
2- یونس ( 10 ) : 15 .
3- [ الف ] مسأله ثالثه آیه : ( وَإِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا ) [ یونس ( 10 ) : 15 ] . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 17 / 56 ] .

ص : 154

قوله : ( إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ ) (1) ظاهره یدلّ علی أنه لا یعمل إلاّ بالوحی ، وهو یدلّ علی حکمین :

الحکم الأول : إن هذا النصّ یدلّ أنه لم یکن یحکم من تلقاء نفسه فی شیء من الأحکام ، وأنه ما کان یجتهد ، بل جمیع أحکامه صادرة عن الوحی ، ویتأکّد هذا بقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) .

والحکم الثانی : إن نفاة القیاس قالوا : ثبت بهذا النصّ أنه ما کان یعمل إلاّ بالوحی النازل ، فوجب أن لا یجوز لأحد من أُمّته أن یعمل إلاّ بالوحی النازل (2) .

و بخاری در کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة گفته :

باب ما کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یسئل ممّا لم ینزل علیه الوحی ، فیقول : لا أدری ، أو لم یجب حتّی ینزل علیه الوحی ، و لم یقل برأی ولا بقیاس لقوله : ( بِما أَراکَ اللّهُ ) (3) .

و در “ شرعة الاسلام “ (4) در مدح حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته :


1- الأنعام ( 6 ) : 50 .
2- تفسیر رازی 12 / 232 .
3- صحیح بخاری 8 / 148 ، والآیة الشریفة فی سورة النساء ( 4 ) : 105 .
4- [ الف ] شرعة الإسلام الإمام [ للإمام ] الواعظ ، رکن الإسلام ، محمد بن أبی بکر المعروف ب : إمام زاده الحنفی ، وکان حیّاً فی سنة 560 [ المتوفی سنة 573 ، ثلاث وسبعین وخمسمائة ] وهو کتاب نفیس کثیر الفوائد فی مجلد ، قال فیه : فهذه عقود منظومة من سنن سید المرسلین [ منتقدة ] من کتب الأئمة من علماء الدین ، فإنه أولی ما یلقّن به أطفال أهل الإیمان . ( 12 ) . کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون [ 2 / 1044 ] . ( 12 ) .

ص : 155

ما الحقّ إلاّ ما قاله ، أو عمل به ، أو أشار إلیه ، أو تفکّر فیه ، أو خطر بباله ، أو هجس فی خلده ، [ خلد ] (1) من کان لا ینطق عن الهوی ، ولا یأمر ولا ینهی إلاّ بما ینزل علیه ویوحی [ إلیه ] . (2) انتهی (3) .

و قول حق تعالی : ( عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی ) (4) دلیل این معنا هرگز نمیتواند شد که ( هو ) ضمیر عاید به قرآن است ، و هرگز دلیل با دعوی ربطی و مناسبتی ندارد ، کما لا یخفی .

و بر فرض تسلیم این معنا که آن حضرت در این امر حکم به عقل و رأی خود فرموده باشد ، پس عقل و رأی آن حضرت بلاشک از رأی عمر راجح تر


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] شروع کتاب . ( 12 ) . [ شرعة الاسلام ، صفحه دوم ، نسخه آستان قدس ، ( تذکر : شروع کتاب از ورق بیست و یکم است مطالب قبلی متفرقه است ) ] .
4- النجم ( 53 ) : 5 .

ص : 156

بود ، چنانچه قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

وقد تواتر النقل عنه من المعرفة بأُمور الدنیا ، ودقائق مصالحها ، وسیاسة فرق أهلها . . ما هو معجز فی البشر ، ممّا قد نبّهنا علیه فی باب معجزاته (1) .

و نیز قاضی عیاض در “ شفا “ گفته :

قال وهب بن منبّه : قرأت فی أحد وسبعین کتاباً فوجدت فی جمیعها : أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] أرجح الناس عقلاً ، وأفضلهم رأیاً .

وفی روایة أُخری : فوجدت فی جمیعها : أن الله تعالی لم یعط جمیع الناس - من بدء الدنیا إلی انقضائها - من العقل فی جنب عقله علیه [ وآله ] السلام إلاّ کحبّة رمل من بین رمال الدنیا (2) .

و لهذا قاضی القضات (3) در کتاب “ مغنی “ گفته :


1- [ الف ] فصل هذه حالة [ هذا حاله ] فی جسمه . . إلی آخره ، من الباب الثانی ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ الشفا 2 / 185 ] .
2- [ الف ] فصل وأمّا وفور عقله وذکاء لبّه . . إلی آخره ، من الباب الثانی ، من القسم الأول . ( 12 ) . [ الشفا 1 / 67 ] .
3- [ الف ] در “ طبقات فقهاء شافعیه “ در طبقه ثامنه میگوید : عبد الجبّار بن أحمد بن عبد الجبّار بن أحمد بن الخلیل القاضی أبو الحسن الهمدانی ، قاضی الری واعمالها ، وکان شافعی المذهب ، وهو مع ذلک شیخ الاعتزال ، وله المصنّفات الکثیرة فی طریقتهم [ وفی أصول الفقه ، قال ابن کثیر - فی طبقاته - : و من أجلّ مصنفاته ] وأعظمها دلائل النبوة فی مجلّدین ، أبان فیه عن علم وبصیرة حمیدة ، وقد طال عمره ، ودخل الناس إلیه من الأقطار واستفادوا به [ کذا ] ، مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة وأربع مائة . ( 12 ) . [ طبقات الشافعیة 2 / 184 ] .

ص : 157

اجتهاده فی الحیاة أولی من اجتهاد غیره (1) .

یعنی : اجتهاد آن حضرت در حیات اولی از اجتهاد غیر آن حضرت است ، پس مخالفت اجتهاد آن حضرت در حال حیات جایز نباشد .

اما آنچه گفته : و پر روشن است که اگر کسی را پادشاهی یا امیری رسول خود کرده . . . الی آخر .

پس در اعتقادات حقه ثابته به احادیث و اعتراف علمای موثقین ، قدح نمودن به امثال این توهمات و تمثیلات واهیه مزخرفه ، دلیل کمال دانشمندی است ، و چنین امثال واهیه به جز تلبیس بر عوام و تخدیع معتقدین فائده ندارد ، و حالات آحاد الناس را بر حالات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و احکام ‹ 401 › سلاطین را بر احکام الهی قیاس کردن ، و حالات خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را تابع حالات دیگر مخلوقین ساختن ، کار اهل سنت است و بس .

اما آنچه گفته : اگر اقوال آن حضرت تمام وحی منزل من الله میشد ، در


1- [ الف ] طعن تخلف از جیش اسامه ، مطاعن ابی بکر . ( 12 ) . [ لم نجده بنصّه ، وقریب منه فی المغنی 20 / ق 1 / 346 ] .

ص : 158

قرآن مجید چرا بر بعضی اقوال آن حضرت عتاب میفرمودند ، حال آنکه در جاها عتاب شدید نازل شده . . . الی آخر .

پس جواب این اعتراض آنکه ما هرگز تسلیم نمیکنیم که در قرآن مجید بر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عتاب نازل شده ، اما قوله تعالی : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ ) (1) ، پس قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

وأمّا قوله : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) ، فأمر لم یتقدّم للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیه من الله تعالی نهی فیُعدّ معصیة ، ولا عدّه الله تعالی علیه معصیة ، بل لم یَعدّها (2) أهل العلم معاتبة ، وغلّطوا من ذهب إلی ذلک .

قال نفطویه (3) : وقد حاشاه الله من ذلک ، بل کان مخیّراً فی أمرین ، قالوا : وقد کان له أن یفعل ما یشاء فیما لم ینزل علیه فیه وحی ، فکیف وقد قال الله تعالی له : ( فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ ) ؟ ! (4) فلمّا أذن لهم أعلمه الله بما لم یطّلع علیه من سرّهم : أنه لو لم یأذن لهم لقعدوا ، وأنه لا حرج علیه فیما فعل ، ولیس : ( عَفَا ) هنا بمعنی غفر ،


1- التوبة ( 9 ) : 43 .
2- فی المصدر : ( لم یعده ) .
3- فی [ الف ] : ( لفظویه ) ، وصححناه من المصدر .
4- النور ( 24 ) : 62 .

ص : 159

بل کما قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « عفا الله [ لکم ] (1) عن صدقة الخیل والرقیق » ، و لم تجب علیهم قطّ . . أی لم یلزمکم ذلک ، ونحوه للقشیری ، قال : وإنّما یقول : العفو لا یکون إلاّ عن ذنب . . من لا یعرف کلام العرب ، وقال : معنی ( عَفَا اللّهُ [ عَنْکَ ] (2) ) : لم یلزمک ذنباً .

قال الداود : روی أنها کانت تکرّمة .

قال مکّی : هو استفتاح کلام مثل : أصلحک الله [ و ] (3) أعزّک . .

وحکی السمرقندی : أن معناه : عافاک الله (4) .

و در کتاب “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

وأمّا قول بعضهم : إن هذه الآیة تدلّ علی أنه وقع من الرسول ذنب ; لأنه تعالی قال : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) والعفو یستدعی سابقة ذنب ، وقول الآخر : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) استفهام بمعنی الإنکار .

فاعلم أنا لا نسلّم أن قوله تعالی : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) یوجب ذنباً ، ولِمَ لا یقال : إن ذلک یدلّ علی مبالغة الله تعالی فی توقیره


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فصل فی الردّ علی من أجاز علیهم الصغائر ، والکلام علی ما احتجّوا به ، من الباب الأول ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ الشفا 2 / 158 - 159 ] .

ص : 160

وتعظیمه کما یقول الرجل لغیره - إذا کان عظیما عنده - : عفا الله عنک ، ما صنعت فی أمری ؟ ورضی عنک ما جوابک عن کلامی ؟ وعافاک الله [ أ ] (1) لا عرفت حقی ، فلا یکون غرضه من هذا الکلام إلاّ زیادة التبجیل والتعظیم .

قال : ولیس ( عَفَا ) هاهنا بمعنی غفر ، بل کما قال علیه [ وآله ] السلام : « عفا الله لکم عن صدقة الخیل والرقیق » ، و لم تجب علیهم قطّ . . أی لم یلزمکم ذلک ، ونحوه للقشیری .

قال : وإنّما یقول : العفو لا یکون إلاّ عن ذنب ، من لم یعرف کلام العرب ، قال : ومعنی ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) . . أی لم یلزمک ذنباً (2) .

و تقریر جواب از شبهه قوله تعالی : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) چنین کرده :

وأمّا الجواب عن الثانی ; فیقال : إمّا یکون صدر من الرسول ذنب أم لا ؟

فإن قلنا : لا ، امتنع علی هذا التقریر أن یکون قوله تعالی : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) إنکاراً علیه .

وإن قلنا : إنه ‹ 402 › صدر منه ذنب ، - [ و ] (3) حاشاه الله من ذلک - فقوله : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) یدلّ علی حصول العفو ، و بعد


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] نوع عاشر ، مقصد سادس . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 470 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 161

حصول العفو یستحیل أن یتوجّه الإنکار علیه .

فثبت أنه علی جمیع التقادیر یمتنع أن یقال : إن قوله تعالی : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) یدلّ علی کون الرسول مذنباً ، وهذا جواب کاف شاف قاطع ، وعلی هذا یحمل قوله : ( لِمَ أَذِنْتَ ) علی ترک الأولی والأکمل ، بل لم یعدّ هذا أهل العلم معاتبة ، وغلّطوا من ذهب إلی ذلک (1) .

و فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

احتجّ بعضهم بهذه الآیة علی صدور الذنب عن الرسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] من وجهین :

الأول : أنه تعالی قال : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ ) والعفو یستدعی سابقة الذنب .

والثانی : إنه تعالی قال : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) ، وهذا استفهام بمعنی الإنکار ، فدلّ هذا علی أن ذلک الإذن کان معصیة وذنباً .

قال قتادة وعمر بن میمون : اثنان فعلهما الرسول علیه [ وآله ] السلام و لم یؤمر فیهما بشیء : إذنه للمنافقین ، وأخذه الفداء من الأُساری ، فعاتبه الله کما تسمعون .

والجواب عن الأول : لا نسلّم أن قوله : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ )


1- المواهب اللدنّیة 2 / 470 .

ص : 162

یوجب الذنب ، ولِمَ لا یجوز أن یقال : إن ذلک یدلّ علی مبالغة الله فی تعظیمه وتوقیره ، کما یقول الرجل لغیره - إذا کان معظّماً عنده - : عفا الله عنک ، ما صنعت فی أمری ؟ ورضی الله عنک ، ما جوابک عن کلامی ؟ وعافاک الله ، ما عرفت حقی ، فلا یکون غرضه من هذا الکلام إلاّ مزید التبجیل والتعظیم .

قال علی بن الجهم - فیما یخاطب به المتوکّل - وقد أمر بنفیه :

< شعر > عفا الله عنک ألا حرمة * تجود بفضلک ابن العلا (1) ألم تر عبداً عدا طوره * ومولی عفی ورشداً (2) هدی أقلنی أقالک من لم یزل * یقیک ویصرف عنک الأذی (3) < / شعر > والجواب عن الثانی أن نقول : لا یجوز أن یکون أن المراد بقوله : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) الإنکار ; لأنا نقول : إمّا أن یکون صدر عن الرسول ذنب فی هذه الواقعة ؟ أو لم یصدر عنه ذنب ؟

فإن قلنا : إنه ما صدر عنه ذنب ، امتنع علی هذا التقدیر أن یکون قوله : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) إنکاراً علیه . .

وإن قلنا : إنه کان قد صدر عنه ذنب ، فقوله : ( عَفَا اللّهُ عَنْکَ )


1- فی المصدر : ( تعود بعفوک إن أبعدا ) .
2- فی المصدر : ( ورشیداً ) .
3- فی المصدر : ( الردی ) .

ص : 163

یدلّ علی حصول العفو [ عنه ] (1) ، و بعد حصول العفو یستحیل أن یتوجّه الإنکار علیه ، فثبت أن علی جمیع التقادیر یمتنع أن یقال : إن قوله : ( لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ) یدلّ علی کون الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مذنباً ، وهذا جواب شاف قاطع (2) .

اما آنچه گفته : قوله تعالی : ( وَلا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً ) (3) ، ( وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً ) (4) ، ( وَلا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ . . ) (5) إلی آخر الآیة .

پس بدان که فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ در ذیل تفسیر این آیه کریمه گفته :

قال الطاعنون فی عصمة الأنبیاء ( علیهم السلام ) دلّت هذه الآیة علی صدور الذنب عن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; فإنه لولا أن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أراد أن یخاصم لأجل الخائن ویذبّ عنه ، وإلاّ لما ورد النهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- تفسیر رازی 16 / 73 - 74 .
3- النساء ( 4 ) : 105 .
4- النساء ( 4 ) : 106 .
5- النساء ( 4 ) : 107 .

ص : 164

والجواب : أن النهی لا یدلّ علی کون المنهی فاعلا لمنهی عنه ، بل ثبت فی الروایة : ‹ 403 › أن قوم طعمة لمّا التمسوا من الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أن یذبّ عن طعمة ، و أن یلحق السرقة بالیهودی ، توقّف وانتظر الوحی ، فنزلت هذه الآیة ، فکان الغرض من هذا النهی تنبیه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی أن طعمة کذّاب ، و أن الیهودی بریء من ذلک الجرم .

فإن قیل : الدلیل علی أن ذلک الجرم قد وقع من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قوله : بعد هذه الآیة ( وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً ) (1) ، فلمّا أمره الله بالاستغفار دلّ علی سبق الذنب .

والجواب من وجوه :

الأول : لعلّه مال طبعه إلی نصرة طعمة بسبب أنه کان فی الظاهر من المسلمین ، فأُمر بالاستغفار لهذا القدر . . وحسنات الأبرار سیئات المقربین .

الثانی : لعلّ القوم لمّا شهدوا علی سرقة الیهودی ، وعلی براءة طعمة من تلک السرقة ، و لم یظهر للرسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ما یوجب القدح فی شهادتهم ، همّ بأن یقضی بالسرقة علی الیهودی ، ثم لمّا اطّلعه الله علی کذب أُولئک الشهود ، عرف أن ذلک


1- النساء ( 4 ) : 106 .

ص : 165

القضاء - لو وقع - لکان خطأً ، فکان استغفاره بسبب أنه همّ بذلک الحکم الذی لو وقع لکان خطأً فی نفسه ، وإن کان معذوراً فیه عند الله .

الثالث : قوله : ( وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ ) یحتمل أن یکون المراد : واستغفر لأُولئک الذین یذبّون عن طعمة ویریدون أن یظهروا براءته عن السرقة ، ثم قال الله تعالی : ( وَلا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً أَثِیماً ) (1) ، والمراد بالذین یختانون أنفسهم . . طعمة و من عاونه من قومه ممّن علم کونه سارقاً ، والاختیان کالخیانة ، یقال : خانه واختانه ، وذکرنا ذلک عند قوله : ( عَلِمَ اللّهُ أنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ ) (2) ، وإنّما قال تعالی - لطعمة ولمن ذبّ عنه - أنهم : ( یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ ) (3) ; لأن من أقدم علی المعصیة فقد حرم نفسه الثواب وأوصلها إلی العقاب ، فکان ذلک منه خیانة مع نفسه ، ولهذا المعنی یقال لمن ظلم غیره : إنه ظلم نفسه .

و اعلم أن فی الآیة تهدیداً شدیداً ، وذلک ; لأن النبیّ صلی الله


1- النساء ( 4 ) : 107 .
2- البقرة ( 2 ) : 187 .
3- النساء ( 4 ) : 107 .

ص : 166

علیه [ وآله ] وسلّم لمّا مال [ طبعه ] (1) قلیلا إلی جانب طعمة ، وکان فی علم الله أن طعمة کان فاسقاً ، فالله (2) تعالی عاتب رسوله علی ذلک القدر من إعانة المذنب ، فکیف حال من یعلم من الظالم کونه ظالماً ثم یعینه علی ذلک الظلم ، بل یحمله علیه ویرغّبه فیه أشدّ الترغیب . (3) انتهی .

بدان که قول فخرالدین رازی : ( فکیف حال من یعلم من الظالم کونه ظالماً ثم یعینه ) ؟ ! بر عمر و ابوبکر و اعوان و انصار ایشان صادق است کما لا یخفی .

و ما میگوییم که : در حقیقت این خطاب به کسانی هست که از طرف طعمه مخاصمت میکردند ، نه به طرف جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به قرینه قوله تعالی : ( ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا فَمَنْ یُجادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ) (4) ، و معلوم است که این خطاب به طرف همین کسان است ، چنانچه فخرالدین رازی در تفسیر این قول گفته :

هذا خطاب مع قوم من المؤمنین کانوا یذبّون عن طعمة وعن ‹ 404 › قومه بسبب أنهم کانوا فی الظاهر من المسلمین ، والمعنی هو : أنکم خاصمتم عن طعمة وقومه فی الدنیا ، فمن الذی یخاصم


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لله ) آمده است .
3- [ الف ] آخر سوره نساء سی پاره 5. [ تفسیر رازی 11 / 34 - 35 ] .
4- النساء ( 4 ) : 109 .

ص : 167

عنهم فی الآخرة إذا أخذهم الله بعذابه (1) .

اما آنچه گفته : و در اذن [ دادن ] (2) به گرفتن فدیه از بندیان بدر اینقدر تشدّد چرا واقع میشد ؟ !

پس هرگز مسلم نیست که این تشدّد در عتاب متوجه به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ، بلکه متوجه به کسانی است که فدیه گرفتند ، چنانچه قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

وأمّا قوله - فی أُساری بدر - : ( ما کانَ لِنَبِیّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری . . ) إلی آخر الآیتین ، فلیس فیه إلزام ذنب له ، بل فیه بیان ما خصّ به ، وفضل له من بین سائر الأنبیاء ، فکأنّه قال : ما کان [ هذا ] (3) لنبیّ غیرک . وکما قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أُحلّت لی الغنائم و لم تحلّ لنبیّ (4) قبلی » .

فإن قیل : فما معنی قوله : ( تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا . . ) (5) إلی آخر الآیة .


1- تفسیر رازی 11 / 37 .
2- زیاده از مصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً تصلیه [ ص ] آمده است .
5- الأنفال ( 8 ) : 67 .

ص : 168

قیل : المعنی بالخطاب (1) لمن أراد ذلک منهم ، وتجرّد غرضه بغرض (2) الدنیا وحده والاستکثار منها ، ولیس المراد بهذا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ولا ما علیه أصحابه (3) .

و بعد ذکر کلام طویل گفته :

هذا کلّه یدلّ علی أن فعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی شأن الأسری کان علی تأویل وبصیرة ، وعلی ما تقدّم قبل مثله ، فلم ینکره الله تعالی علیهم ، لکن الله أراد بعظیم (4) أمر بدر وکثرة أُسرائها إظهار نعمته ، وتأکید منّته بتعریفهم ما کتبه فی اللوح المحفوظ من حلّ ذلک لهم ، لا [ علی ] (5) وجه عتاب وإنکار أو تذنیب . (6) انتهی .

و ابوالفتوح رازی - که از اجلّه علمای شیعه است - در تفسیر “ روضة الجنان “ فرموده :


1- فی المصدر : ( معنی الخطاب ) .
2- فی المصدر : ( لغرض ) .
3- الشفا 2 / 159 .
4- فی المصدر : ( لعظم ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- [ الف ] فصل فی الردّ علی من أجاز علیهم الصغائر ، والکلام علی ما احتجّوا به ، من الباب الأول ، من القسم الثالث . [ الشفا 2 / 161 ] .

ص : 169

حق تعالی این آیه بدان فرستاد که هوای صحابه رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - إلاّ من شذّ عنهم - آن بود که اسیران را نکشند ، و فدیه ستانند که ایشان را میل به مال بود ، و آنچه خدای تعالی دانست از مصلحت در کشتن ایشان ، صحابه ندانستند ، متفق شدند که اینان را فدیه باید ستیدن ، و رها کردن ، خدای تعالی این آیه به عتاب ایشان بفرستاد ، و اگر چه خطاب با رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است و حواله اسیران و اضافه ایشان با رسول ، عتاب با قوم است .

قوله تعالی : ( تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا ) (1) ، و قول آن کس که گفت رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) داخل است در این عتاب ، باطل است برای آنکه خدای تعالی توجیه عتاب به جز او کرد ، و آنچه عتاب بر آن متوجه است از محبت دنیا ، کس نگفت که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) به آن موصوف بوده است ، بل خدای تعالی دنیا و مال دنیا بر او عرض کرد و او قبول نکرد ، و مذهب با (2) آن است که رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هر چه کرد به غیر از وحی منزل نکرد ، و اگر آن مشورت کرد هم برای آن بود که او را رخصت داده بودند در مشورت ، پس به هیچ وجه عتابی متوجه به او نیست (3) .


1- الأنفال ( 8 ) : 67 .
2- فی المصدر : ( ما ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ روض الجنان و روح الجنان ، معروف به تفسیر ابوالفتوح رازی 9 / 150 - 151 ] .

ص : 170

اما آنچه در حاشیه این قول ، کلام شیخ مقداد از کتاب “ کنز العرفان “ نقل نموده ، و آن این است :

استدلّ جماعة من مخالفینا کأحمد بن حنبل وغیره بهذه القصّة علی جواز الاجتهاد علی النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، فإن أخذ الفداء لم یکن بالوحی ، وإلاّ لما أنکره الله .

والجواب : جاز أن یکون مخیّراً بین القتل والفداء ، وکان القتل أولی ، والعتاب علی ترکه .

وأیضاً ; قد نقلنا أنه کان کارهاً للفداء ، والعتاب کان لغیره . (1) انتهی .

پس مقصود و مطلوب او از نقل این کلام در این مقام معلوم نمیشود ‹ 405 › مگر اینکه قوله : ( فإن أخذ الفداء لم یکن بالوحی وإلاّ لما أنکره الله ) تقریر شیخ مقداد زعم نموده باشد ، و لیس کذلک ، چنانچه از ( قوله : الجواب : أنه جاز أن یکون مخیّراً بین القتل والفداء ) ظاهر است ; زیرا که حاصل این قول آن است که : ما تسلیم نمیکنیم که اخذ فداء به وحی نبوده است ، بلکه جایز است که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را خدای تعالی در میان اخذ فداء و قتل اختیار داده باشد ، و عتاب از جهت ترک اولی باشد .


1- لم نجده فی الحاشیة ، و راجع : کنز العرفان 1 / 368 .

ص : 171

اما قوله تعالی : ( لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (1) پس خطاب به گیرندگان فداست ، نه به آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] چنانچه شیخ مقداد ( رحمه الله ) در کتاب “ کنز العرفان “ فرموده :

والخطاب لمن أخذ الفداء ، لا له ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لعصمته عن الخطأ ، ولما نقلنا من کراهته لأخذ الفداء . (2) انتهی .

وفخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ در ذیل تفسیر آیه کریمه : ( ما کانَ لِنَبِیّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری . . ) (3) إلی آخر الآیة گفته :

تمسک الطاعنون فی عصمة الأنبیاء ( علیهم السلام ) بهذه الآیة بوجوه . .

و بعد ذکر وجه اول گفته :

الثانی : إنه تعالی أمر للنبیّ علیه [ وآله ] السلام و جمیع قومه یوم بدر بقتل الکفار ، وهو قوله : ( فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنان ) (4) ، و ظاهر الأمر للوجوب ، فلمّا لم یقتلوه (5) ، بل أسروا کان الأسر معصیة (6) .


1- الأنفال ( 8 ) : 68 .
2- [ الف ] در کتاب الجهاد مذکور است . [ کنز العرفان 1 / 369 ] .
3- [ الف ] در سوره انفال سی پاره دهم . [ الأنفال ( 8 ) : 67 ] .
4- الأنفال ( 8 ) : 12 .
5- فی المصدر : ( لم یقتلوا ) .
6- تفسیر رازی 15 / 198 .

ص : 172

و در جواب از این وجه گفته :

والجواب عن الوجه الذی ذکروه ثانیاً أن نقول : إن الظاهر من قوله تعالی : ( فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ ) أن هذا الخطاب إنّما کان مع الصحابة ; لإجماع المسلمین علی أنه علیه [ وآله ] السلام ما کان مأموراً أن یباشر قتل الکفّار بنفسه ، وإذا کان هذا الخطاب مختصّاً بالصحابة فهم لمّا ترکوا القتل وأقدموا علی الأسر ، کان الذنب صادرا عنهم لا عن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

و نقل : أن الصحابة لمّا هزموا الکفار ، وقتلوا منهم جمعاً عظیماً ، والکفار فرّوا ، ذهب الصحابة خلفهم ، وتباعدوا عن الرسول ، وأسروا أُولئک الأقوام ، و لم یعلم الرسول بإقدامهم علی الأسر [ إلاّ بعد رجوع الصحابة إلی حضرته ، وهو ( علیه السلام ) ما أسر و ما أمر بالاسر ] (1) فزال هذا السؤال .

فإن قالوا : هب أن الأمر کذلک ، لکنّهم لمّا حملوا الأُساری إلی حضرته فلِمَ لم یأمر بقتلهم امتثالا لقوله تعالی : ( فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ ) ؟ قلنا : إن قوله فاضربوا تکلیف مختص به حال الحرب (2) .

و بعد ذکر وجه ثانی از وجوه طعن بر عصمت جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گفته :


1- الزیادة من المصدر .
2- تفسیر رازی 15 / 199 .

ص : 173

الثالث : إن النبیّ علیه [ وآله ] السلام حکم بأخذ الفداء ، وکان أخذ الفداء معصیة .

ویدلّ علیه وجهان :

الأول : قوله تعالی : ( تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ ) (1) ، وأجمع المفسرون علی أن المراد من عرض الدنیا هاهنا هو أخذ الفداء .

الثانی : قوله تعالی : ( لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (2) ، وأجمعوا علی أن المراد بقوله : ( أَخَذْتُمْ ) ذلک الفداء (3) .

و بعد اتمام وجوه طعن در جواب از این وجه گفته :

والجواب عمّا ذکروه ثالثاً - وهو قولهم : أنه علیه [ وآله ] السلام أمر بأخذ الفداء ، وأخذ الفداء محرّم - فنقول :

لا نسلّم أن أخذ الفداء محرّم ، وأمّا قوله : ( تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ ) (4) ، فنقول :

هذا لا یدلّ علی قولکم ، وبیانه من وجهین :


1- الأنفال ( 8 ) : 67 .
2- الأنفال ( 8 ) : 68 .
3- تفسیر رازی 15 / 198 .
4- الأنفال ( 8 ) : 67 .

ص : 174

الأول : أن المراد بهذه الآیة حصول العتاب ‹ 406 › علی الأسر لغرض أخذ الفداء ، وذلک لا یدلّ علی أن أخذ الفدیة محرّم مطلقاً .

الثانی : أن أبا بکر قال : الأولی أن تأخذ الفداء لیتقوّی العسکر به علی الجهاد ، وذلک یدلّ علی أنهم إنّما طلبوا ذلک الفداء للتقوّی به علی الدین ، وهذه الآیة تدلّ علی ذمّ من طلب الفداء لمحض عرض الدنیا ، ولا تعلّق لأحد البابین بالثانی .

وهذان الجوابان بعینهما (1) ، هما الجوابان عن تمسّکهم بقوله : ( لَوْلا کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیم ) . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : و نیز اگر چنین میشد امر به قتل قبطی ، و خریدن طعام ، و محو رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، و امر به تهجد ، همه وحی منزل میشد .

پس جواب هریک از این [ ها ] به تفصیل قبل از این گذشت .

و اما آنچه گفته : و نیز در این صورت امر به مشورت صحابه که در آیه : ( وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ ) (3) وارد است چه معنا داشت ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بعیناهما ) آمده است .
2- تفسیر رازی 15 / 200 ، والآیة المبارکة فی سورة الأنفال ( 8 ) : 68 .
3- آل عمران ( 3 ) : 159 .

ص : 175

جوابش آنکه : امر به مشاورت صحابه به جهت استماله قلوب ایشان بود ، نه از جهت احتیاج به رأی ایشان ، چنانچه در “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

قال قتادة ومقاتل : کانت سادات العرب إذا لم یشاوروا فی الأمر شقّ علیهم ، فأمر الله تعالی نبیّه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام أن یشاورهم ، فإن ذلک أعطف لهم ، وأذهب لأضغانهم ، وأطیب لنفوسهم (1) .

و نیز در آن مسطور است :

أخرج ابن عدی والبیهقی فی شعب الإیمان ، عن ابن عباس قال : لمّا نزلت : ( وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ ) قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أما إن الله ورسوله لغنیّان عنها ، و لکن جعلها الله رحمة لأُمّتی » .

وعند الترمذی الحکیم من حدیث عائشة رفعته : « إن الله أمرنی بمداراة الناس کما أمرنی بإقامة الفرائض » (2) .

و زمخشری در “ کشاف “ گفته :

عن الحسن : قد علم الله أنه ما به إلیهم من حاجة ، لکنّه أراد أن یستنّ به من بعده (3) .


1- [ الف ] قوبل علی أصل المواهب فی خصائصه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فی المقصد الرابع . ( 12 ) . [ المواهب اللدنّیة 2 / 256 ] .
2- المواهب اللدنّیة 2 / 256 .
3- [ الف ] سی پاره 4 سوره آل عمران . ( 12 ) . [ الکشاف 1 / 474 ] .

ص : 176

یعنی از حسن بصری مروی است که : دانست خدای تعالی که نیست جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم را به سوی ایشان حاجتی ، لیکن اراده کرد به امر آن جناب به مشورت که سنت گرفته شود به مشورت بعد از آن جناب .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح صحیح بخاری - در ذیل شرح قوله : فإذا عزم الرسول فلم یکن لبشر التقدم علی الله ورسوله - گفته :

یرید أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - بعد المشورة - إذا عزم علی فعل أمر ممّا وقعت علیه المشورة وشرع فیه ، لم یکن (1) لأحد [ بعد ذلک ] (2) أن یشیر علیه بخلافه ، لورود النهی عن التقدم بین یدی الله ورسوله فی آیة الحجرات ، فظهر من الجمع بین آیة المشورة وبینها تخصیص عموم المشورة (3) ، فیجوز التقدّم لکن بإذن منه حیث یستشیر ، وفی غیر صورة المشورة لا یجوز [ لهم ] (4) التقدّم ، فأباح لهم القول فی جواب الاستشارة ، وزجرهم عن الابتداء بالمشورة وغیرها ، ویدخل فی ذلک الاعتراض علی ما یراه بطریق الأولی .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( لبشر ) اضافه شده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( عمومها بالمشورة ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 177

ویستفاد من ذلک أن أمره إذا ثبت لم یکن لأحد أن یخالفه ولا یتخیّل (1) فی مخالفته ، بل یجعله الأصل الذی یردّ إلیه ما خالفه ، لا بالعکس کما یفعل بعض المقلّدین ‹ 407 › ویغفل عن قوله : ( فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ ) (2) .

اما آنچه گفته : و اطاعت در بعض امورْ صحابه را که از آیه کریمه : ( لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیر مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ ) (3) مستفاد میشود چه معنا داشت ؟

پس محتمل است که مراد آن باشد که اگر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) موافقت شما کند در بسیاری از امور هر آینه به عنت مبتلا شوید ، پس اطاعت ایشان در بعض امر لازم نیاید .

و موافقت با رأی صحابه در بعض امور مستلزم آن نیست که در آن مقدمه بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) وحی نازل نشده باشد .

اما آنچه گفته : و جناب امیر ( علیه السلام ) در غزوه تبوک ، چون به بودن آن جناب در مدینه نزد عیال ، امر رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) صادر شده ، چه قسم میگفت : « أتخلّفنی فی النساء والصبیان ؟ ! »


1- فی المصدر : ( یتحیّل ) .
2- [ الف ] کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة ، باب قوله : ( وَأَمْرُهُمْ شُوری بَیْنهُمْ ) . [ الشوری ( 42 ) : 38 ] قوبل بالأصل . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 284 ، والآیة المبارکة فی سورة النور ( 24 ) : 63 ] .
3- الحجرات ( 49 ) : 7 .

ص : 178

جوابش آنکه آن جناب در هنگام صادر شدن امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این کلمه را نگفت ، بلکه امتثال امر آن حضرت نموده در مدینه اقامه اختیار کرد ، و بعد از آنکه آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] از مدینه بیرون رفت ، منافقان گفتند که : پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از آن جهت علی ( علیه السلام ) را در مدینه گذاشته که صحبت او بر آن حضرت گران بود ، لهذا به این حیله خود را از صحبت او سبک بار نمود ، لهذا جناب امیر ( علیه السلام ) سلاح پوشیده ، در منزل جرف - که جایی است مشهور - به خدمت آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] پیوست ، و این مقوله منافقان را به طریق استفهام به خدمت آن حضرت عرض داشت ، نه آنکه به انکار امر آن حضرت پرداخت ، چنانچه ولی الله در کتاب “ ازالة الخفا “ آورده :

قال محمد بن إسحاق : وخلّف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] علی أهله ، وأمره بالإقامة فیهم ، فأرجف به المنافقون ، وقالوا : ما خلّفه إلاّ استثقالا وتخفّفاً منه ، فلمّا قال ذلک المنافقون أخذ علی [ ( علیه السلام ) ] سلاحه ، ثمّ خرج حتّی أتی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - وهو نازل بالجرف - فقال : « یا نبیّ الله ! زعم المنافقون إنک إنّما خلّفتنی استثقالا لی ! » فقال : « کذبوا ، فقد خلّفتک لما ترکت ورائی ، فارجع فاخلفنی فی أهلی وأهلک ، أفلا ترضی - یا علی ! - أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لا نبیّ بعدی ؟ » فرجع علی [ ( علیه السلام ) ] إلی المدینة ومضی رسول الله صلی الله علیه

ص : 179

[ وآله ] وسلّم علی سفره . (1) انتهی .

و مطابق آن در کتاب “ حبیب السیر “ مذکور است :

در وقت عزیمت غزوه تبوک بر ضمیر انور حضرت مقدس نبوی ظاهر گشت که در این سفر با اعدای دین مقاتله وقوع نخواهد یافت ، بنابر آن شاه مردان را در مدینه بر سر اهل و عیال گذاشته ، به خلافت خویش تعیین نمود ، و اُمهات مؤمنین را فرمود که از سخن صواب دید امام مسلمین تجاوز جائز ندارند ، و بعد از رفتن پیغامبر ذو المنن صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، اهل نفاق بر حال آن سرور مؤتمن حسد برده ، بر زبان آوردند که : خیر الانام صلی الله علیه [ وآله ] و سلم علی ( علیه السلام ) را جهت اجلال و اکرام در مدینه نگذاشت ، بلکه چون بر ضمیر انور نبوی گران میآمد که او را در این سفر همراه برد خلافت خود به وی داد .

< شعر > چون آن سرور شنید این داستان را * فضیحت خواست آن ناراستان را < / شعر > و [ القصه ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] (2) سلاح پوشیده ، از عقب حضرت مصطفی - علیه [ وآله ] من الصلاة اشرفها - ‹ 408 › در حرکت در آمده ، در جرف شرف ملازمه حاصل نموده ، سخنان منافقان را به عرض رسانید ، حضرت فرمود : « ای برادر من ! به مدینه مراجعت نمای که تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من » .


1- [ الف ] مآثر جناب امیر ( علیه السلام ) آخر کتاب . [ ازالة الخفاء 2 / 258 ] .
2- زیاده از مصدر .

ص : 180

« أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لا نبیّ بعدی » .

علی را چنین گفت خیر الانام [ ص ] * که ای کرده در کار دین اهتمام < شعر > تو را از من آن منزلت شد پدید * که نسبت ز موسی به هارون رسید مگر آنکه نبود پس از من نبیّ * نبوت زمردم شود اجنبی (1) < / شعر > انتهی .

اما آنچه گفته : در مقابله وحی این اعتراضات نمودن کی جایز است ؟ !

پس دلیل کمال غلط فهمی و نهایت نادانی او است ; زیرا که استفهام و استکشاف غرض را کسی اعتراض نمیگوید ; زیرا که دانستی که این قول جناب امیر ( علیه السلام ) برای اظهار کذب منافقین از زبان مبارک جناب خاتم النبیین ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود .

اما آنچه گفته که : در اصول امامیه باید دید که جمیع اقوال آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم را وحی نمیدانند .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، چنانچه قبل از این در کلام ابوالفتوح رازی گذشت که او گفته :

مذهب ما آن است که رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) هر چه کرد از وحی منزل کرد .


1- [ الف ] سال نهم . [ حبیب السیر 1 / 399 ] .

ص : 181

اما آنچه در حاشیه این قول گفته :

بدلیل ما ذکره أبو علی الطبرسی فی المجمع فی تفسیر قوله تعالی : ( إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِیمَ لاَِبِیهِ لاََسْتَغْفِرَنَّ لَکَ ) . . أی اقتدوا بإبراهیم فی کلّ أُموره إلاّ فی هذا القول ، فلا تقتدوا به (1) .

پس این قول مولانا أبو علی طبرسی علیه الرحمه هرگز دلیل آنچه مخاطب گفته نمیتواند شد ; زیرا که از منع اقتدای حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) در قولی ، لازم نمیآید که آن قول مخالف وحی باشد ; زیرا که پیغمبر آخر الزمان ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را جمع کردن نُه زوجه جائز بود ، و امت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را زیاده از چهار زن جایز نیست ، و از این معنا لازم نمیآید که جمع کردن نُه زن مخالف وحی بوده باشد .

اما آنچه گفته : پس در این طعن این مقدمه فاسده باطله را که نه مطابق واقع است . . . الی آخر .

پس دانستی که این مقدمه صادقه حقه مطابق واقع است ، و هم موافق مذهب شیعه ، و هم مطابق مذهب محققین اهل نحله خصم است ، و آن را خلاف واقع و مخالف مذهب فریقین ، و مقدمه باطله گفتن ، چقدر داد تعصب و عناد دادن است .


1- [ الف ] سی پاره 28 سوره ممتحنه . [ سورة الممتحنة ( 60 ) : 4 ] . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 572 ، ومراجعه شود به مجمع البیان 9 / 488 ] .

ص : 182

اما آنچه گفته : جناب پیغمبر خاتم المرسلین صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در شب معراج به مشورت پیغمبر دیگر - که از عمده اولوالعزم است ، یعنی : حضرت موسی ( علیه السلام ) - نُه بار مراجعت فرمود .

پس بدان که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در وقت صدور امر او تعالی شأنه هیچگونه ابا و انکار و امتناع و اعتذار نکرد ، بلکه قبول امر حق تعالی نموده ، از محل مناجات رجوع کرد ، و چون به نزد حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] رسید ، حضرت موسی از آن حضرت پرسید که : « چه امر کرده شدی ؟ » گفت : « امر کرده شدم به پنجاه نماز » ، موسی ( علیه السلام ) گفت : « به درستی که امت تو استطاعت گزاردن پنجاه نماز در هر روزی ندارند ، و به تحقیق که من تجربه کرده ام مردم را پیش از تو ، و معالجه سخت نمودم ‹ 409 › بنی اسرائیل را ، پس مراجعت کن به سوی پروردگار خود و سؤال کن تخفیف را از برای امت خود » ، آنگاه آن حضرت به نزد پروردگار خود مراجعت نمود .

و ظاهر است که مراجعت در امری و درخواست تخفیف آن امر دیگر است ، و امتناع از امتثالِ امر بی مراجعت و منع دیگران از امتثال آن ، امر آخر .

اما آنچه گفته : ذکر ذلک ابن بابویه فی کتاب المعراج .

پس بدان که شیخ صدوق ابن بابویه علیه الرحمه در کتاب “ من لا یحضره الفقیه “ از زید بن علی بن الحسین ( علیهم السلام ) روایت کرده که او گفت : « سؤال کردم من از پدر خود امام زین العابدین ( علیه السلام ) :

ص : 183

« أخبرنی عن جدّنا رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) لمّا عرج به إلی السماء وأمره ربّه عزّ وجلّ بخمسین صلاةً ، کیف لم یسأله التخفیف عن أُمّته حتّی قال له موسی بن عمران ( علیه السلام ) : « ارجع إلی ربّک فاسأله التخفیف ، فإن أُمّتک لا تطیق ذلک ؟ ! » فقال : « یا بنیّ ! إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کان لا یقترح علی ربّه عزّ وجلّ فلا (1) یراجعه فی شیء یأمره به ، فلمّا سأله موسی ( علیه السلام ) ذلک ، وصار شفیعاً لأُمّته إلیه ، لم یجز له أن یردّ شفاعة أخیه موسی ، فرجع إلی ربّه عزّ وجلّ فسأله التخفیف إلی أن ردّها إلی خمس صلاة (2) . . » إلی آخر الحدیث (3) .

و ظاهر است که سؤال تخفیف در وقت صدور حکمی از جانب حق تعالی امری دیگر است ، و ابا و انکار عمر از امر واجب مقرری و اصرار بر آن ، امری دیگر ، و فرق در هر دو امر أظهر من الشمس است و أبین من الأمس .

اما آنچه گفته : و نیز مراجعت حضرت موسی با پروردگار . . الی آخر .

پس حضرت موسی هرگز مخالفتی به امر الهی ننمود که سند بر جواز


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( فلا ) افزوده شده است .
2- فی المصدر : ( صلوات ) .
3- [ الف و ب ] باب فرض الصلاة من کتاب الصلاة . [ من لا یحضره الفقیه 1 / 198 ] .

ص : 184

مخالفت امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آورده شود ، بلکه از حق تعالی سؤال کرده که حضرت هارون را نیز به آن جناب بفرستد ، سید مرتضی ( رحمه الله ) در “ تنزیه الانبیاء “ فرموده :

الجواب : إن ذلک لیس باستعفاء - کما تضمّنه السؤال - بل کان ( علیه السلام ) قد أُذن له فی أن یسأل ضمّ أخیه ( علیه السلام ) فی الرسالة إلیه قبل هذا الوقت ، وضمنت له الإجابة ، ألا تری إلی قوله تعالی : ( وَهَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسی إِذْ رَأی ناراً . . ) (1) إلی قوله : ( وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ) (2) ، فأجابه [ الله ] (3) تعالی إلی مسألته بقوله : ( قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی ) (4) ، وهذا یدلّ علی ثقته بالإجابة إلی مسألته التی تقدّمت ، وکان مأذوناً له فیها ، فقال : ( إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ * وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلا یَنْطَلِقُ لِسانِی ) (5) شرحاً بصورته وبیاناً عن حالته المقتضیة لضمّ أخیه إلیه فی الرسالة ، فلم یکن مسألته إلاّ عن إذن وعلم وثقة بالإجابة . (6) انتهی .


1- طه ( 20 ) : 9 .
2- طه ( 20 ) : 29 .
3- الزیادة من المصدر .
4- طه ( 20 ) : 36 .
5- الشعراء ( 26 ) : 12 - 13 .
6- تنزیه الانبیاء ( علیهم السلام ) : 104 .

ص : 185

و در “ تفسیر کبیر “ مذکور است :

اعلم أنه لیس فی التماس موسی [ ( علیه السلام ) ] أن یضمّ إلیه هارون ( علیه السلام ) ما یدلّ علی أنه استعفی من الذهاب إلی فرعون ، بل مقصوده فیما سأل أن یقع ذلک الذهاب علی أقوی الوجوه فی الوصول إلی المراد . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : و نیز از مقررات شیعه است که امر مقتضی وجوب نیست بالیقین ، پس مراجعت توان کرد تا واضح شود که مراد از این ‹ 410 › امر وجوب است یا ندب ، ذکره الشریف المرتضی فی “ الدرر والغرر “ .

پس بدان که از مقررات ایشان آن است که امر خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) حقیقتاً برای وجوب است و مجازاً برای غیر آن و اثبات این مطلب به آیات و احادیث کثیره مینمایند .

از آن جمله است قوله تعالی : ( ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ ) (2) ، پس اگر امر برای وجوب متعین نمیبود ، مذمت ابلیس بر ترک سجده به مجرد امر جایز نمیشد .


1- [ الف ] شروع سوره شعرا سی پاره 19 ورق : 248 . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 24 / 123 ] .
2- الاعراف ( 7 ) : 12 .

ص : 186

و از آن جمله است قوله تعالی : ( وَإِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا یَرْکَعُونَ ) (1) ، و وجه استدلال به این قول بعینه استدلال به قول سابق است .

و از آن جمله است قوله تعالی : ( فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (2) ، چنانچه علامه حلی ( رحمه الله ) در کتاب “ تهذیب الوصول الی علم الاصول “ گفته :

الفصل الثانی فی مدلول الصیغة ، وفیه مباحث : الأول : فی أن الأمر للوجوب ، وصیغة إفعل تستعمل فی معان متعددة کالإیجاب والندب والإرشاد والتهدید والإهانة والدعاء ، وهی حقیقة فی الأول (3) .

و مذهب سید مرتضی علم الهدی ( رحمه الله ) نیز همین است که امر مطلق خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در شرع ، محمول بر وجوب میشود ، چنانچه سابق از این در نقض جواب طعن سوم از مطاعن ابوبکر گذشت (4) .


1- المرسلات ( 77 ) : 48 .
2- النور ( 24 ) : 63 .
3- تهذیب الوصول الی علم الاصول : 96 .
4- در اواخر طعن سوم ابوبکر گذشت که : قال السید : نحن وإن ذهبنا إلی أن هذه اللفظة مشترکة فی اللغة بین الندب والإیجاب ، فنحن نذهب إلی أن العرف الشرعی المتفق المستمرّ قد أوجب أن یحمل مطلق هذه اللفظة إذا وردت عن الله وعن الرسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) علی الوجوب دون الندب . لاحظ : الذریعة : 1 / 53 .

ص : 187

و مع هذا در این مقام قرائن صریحه دلالت بر وجوب این امر دارد ، کما سبق (1) .

و قطع نظر از این عمر مراجعت ننموده ، بلکه - بالجزم و القطع - از امتثال امر آن حضرت امتناع و منع کرده .

اما آنچه گفته : چون چنین باشد ، عمر را در این مراجعت - با وجود تمسک به آیه قرآن در باب استغنا از تحمل مشقت که صریح دلالت بر ندبیت این امر میکند - چه تقصیر و کدام گناه ؟ !

پس جواب از تمسک [ به ] آیه قرآنی سابقاً گذشت ، و آن هرگز دلالت بر ندب بودن این امر نمیکند (2) ، و عمر مراجعت نکرده ، بلکه صریح ممانعت کرده ، اگر قصد استفهام نمودند ، دیگران نمودند ، چنانچه از ملاحظه روایات متضمنه این قصه بر عاقل مستبصر واضح و لائح میشود .

و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ذیل شرح احادیث باب ما یکره من التعمّق والتنازع از کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة گفته :

الحدیث الخامس : حدیث عائشة فی أمر أبی بکر بالصلاة بالناس ، وفیه مراجعة عائشة وحفصة ، وقد تقدّم شرحه مستوفی


1- صفحه 97 - 98 پنج قرینه ذکر شد .
2- مقصود تمسک به آیه کریمه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ . . ) است که پاسخ آن صفحه 114 - 116 گذشت .

ص : 188

فی أبواب الإمامة من کتاب الصلاة ، والمقصود منه بیان ذمّ المخالفة ، وقال ابن التین : وفیه : إن أوامره علی الوجوب ، وإن فی مراجعته فیما یأمر [ به ] (1) بعض المکروه (2) .

یعنی : حدیث پنجم از احادیث این باب حدیث عایشه است در امر به ابی بکر به گزاردن نماز با مردمان ، و در این حدیث مراجعت عایشه و حفصه مذکور است ، و مقصود از ذکر این حدیث مذمت مخالفت حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] و سلم است ، و ابن التین گفته : در این حدیث دلیل است بر آنکه اوامر آن حضرت علیه [ وآله ] السلام محمول بر وجوب است ، و در مراجعت آن حضرت در چیزی که امر کند به آن ، بعض مکروه است . انتهی .

و از این بیان معلوم شد که [ اگر ] مراجعت در این امر به وقوع آمده باشد ، آن هم مانند مراجعت عایشه و حفصه در امر صلات - علی ما رووه - محظور و ممنوع خواهد بود نه ممدوح .

و شک نیست در اینکه ‹ 411 › فهم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از فهم عمر بهتر بود ، اگر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) میدانست که کتاب خدا تنها در منع از ضلالت و گمراهی خلق کافی است ، قبل از آن در حجة الوداع و در مواضع دیگر عترت خود را قرین قرآن نمیگردانید و نمیفرمود :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 236 ] .

ص : 189

« إنی تارک فیکم الثقلین : کتاب الله [ و ] أهل بیتی ، إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ، ولن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض » .

و حق این است که چون عمر را معلوم بود که در این وقت هم آن حضرت بر خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) نص خواهد نمود ، و برای تمسک به اهل بیت و عترت خود وصیت و تأکید خواهد فرمود ، بنابر آن از اتیان ادوات کتابت ممانعت کرد ، و گفت : ( حسبنا کتاب الله ) .

و ملا یعقوب لاهوری در “ خیر جاری شرح صحیح بخاری “ (1) گفته :


1- [ الف ] “ خیر جاری “ شرح “ صحیح بخاری “ ، تصنیف ملا محمد یعقوب تنبالی [ کذا والظاهر : بنانی ] لاهوری است ، وفضائل حمیده و مناقب پسندیده او بر افواه عوام و خواص مذکور و مشهور است . محمد صالح مورخ در “ عمل صالح “ که در حال شاه جهان نوشته میفرماید : بهار گلشن دانشوری ، ملا محمد یعقوب لاهوری که ذات خجسته صفاتش مظهر فیض ایزدی و مورد عنایت سرمدی است ، در فقه و اصول و تفسیر و حدیث و منطق و معانی و کلام و دیگر فضائل و کمالات نفسانی و ملکات ملکی و انسانی نظیر و ثانی ندارد ، چو تابنده بود از افق لابد طلوع نمود ، و و جود آفتاب مسعودش که سرچشمه فیض و محض خیر است آبروی پنجاب افزوده و در علم و فضل شهره آفاق است ، و در هندسه و هیئت و جزئیات [ خبرویات ] دیگر نیز طاق ، بعد از تحقیق دقائق و تشخیص حقائق در حالت بیان منطق و معانی ، سحر مبین بر روی کار میآورد ، و هنگام درس کلید اندیشه و الا قفل از در گنج خانه عالم گشاده الیوم در همه باب به همه حساب بر دیگر فضلا مزیت نمایان دارد . انتهی . [ عمل صالح : ] . “ رساله عقائد “ که عبارتی از آن در جواب طعن سوم متضمن اعتراف به ورود لعن بر متخلّفین از جیش اسامه منقول است ، نیز از مصنفات همین ملا محمد یعقوب لاهوری است . [ مراجعه شود به نزهة الخواطر عبد الحیّ 5 / 453 ] .

ص : 190

لا شکّ فی أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم رأی المصلحة فی کتابة الکتاب بدلیل قوله علیه [ وآله ] السلام : « لن تضلّوا بعدی » .

ولا شکّ أیضاً أن عمر نهی الأصحاب عن إحضار الدواة والقلم .

ولا شکّ أیضاً أن أهل البیت ألحّوا علی إحضارهما ، وطال النزاع بین الفریقین حتّی أخرجهم النبیّ جمیعاً .

وهذا القدر ممّا یتبادر إلی الذهن من نصّ الحدیث ولا یرتاب فیه أحدّ (1) .

اما آنچه گفته : اول از کجا ثابت شد که گوینده این لفظ ( أهجر ؟ استفهموه ) عمر بود ؟

پس جوابش آنکه ابن اثیر جزری در “ نهایه “ گفته :

ومنه : حدیث مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قالوا : ما شأنه أهجر ؟ . . أی اختلف کلامه بسبب المرض - علی سبیل


1- [ الف ] باب کتابة العلم من کتابة [ کتاب ] العلم . و نسخه “ خیر جاری “ در کتب خانه جناب مصنف موجود است . [ خیر جاری ، ورق : 77 - 78 ] .

ص : 191

الاستفهام - . . أی هل تغیّر کلامه واختلط لأجل ما به من المرض ، وهذا أحسن ما یقال فیه .

ولا یجعل إخباراً فیکون من الفحش والهذیان ، والقائل کان عمر ، ولا یظنّ به ذلک . (1) انتهی .

و خفاجی در “ نسیم الریاض (2) شرح شفاء “ قاضی عیاض گفته :


1- [ الف ] در لغت ( هجر ) سه تا نسخه “ نهایه “ قلمی و مطبوع نزد حقیر حاضر بود ، و به آن مقابله شد . [ النهایة 5 / 246 ] .
2- [ الف ] نسیم الریاض “ شرح “ شفاء “ قاضی عیاض ، تصنیف شهاب الدین احمد الخفاجی المصری صاحب کتاب “ ریحانة الالباء “ است ، و خفاجی حال خود را خود در “ ریحانه “ ذکر نموده ، حیث قال : کنت فی سنّ التمیز [ بعد سنّ التمییز ] فی مغرس طیّب النبات عزیز ، ممتّعاً فی حجر والدی ، بذخائر طریفی وتالدی ، مربّیً بعلمی [ مربّیً بغذاء علمی ] الظاهر والباطن فی النعیم المقیم یافع [ بأرفع ] المساکن . ومقام والدی غنی عن المدح والذکر بأوراقها [ والوُرق بأُوکارها ] لا تعلم الصدح ، فلمّا درجت من عشّی قرأت علی خاله [ خالی ] - سیبویه زمانه فی علم [ علوم ] العربیة - مجثوث [ فجثوت ] بین یدیه علی الرکب ، ونافست إخوانی فی الجدّ والطلب . ثم ترقّیت فقرأت المعانی والمنطق وبقیة العلوم [ علوم الأدب ] الاثنی عشر ، ونظرت کتب المذهبین - مذهب أبی حنیفة والشافعی - مؤسّساً عُلَی الأصلین من مشایخ العصر ، تنزّهاً [ متنزّهاً ] فی حدائق السحر موسی الأدانی [ موشّحاً لآدابی ] بحلل النظم والنثر : < شعر > فلولا الشعر بالعلماء یزری * لکنت الیوم أشعر من لبید < / شعر > و من أجلّ من أخذت عنه شیخ الإسلام ابن شیخ الإسلام الرملی ، حضرت دروسه الفرعیة ، وقرأت علیه شیئاً من مسلم ، فأجازنی بذلک وبجمیع مؤلّفاته ومرویّاته بروایته عن القاضی زکریا الأنصاری [ عن والده ] ، وجلالته أشهر من الشمس ، ومنهم العلاّمة فی سائر الفنون علی بن تمام [ غانم ] المقدسی الحنفی ، حضرت دروسه وقرأت علیه الحدیث ، وکتب لی إجازة بخطّه ، ومنهم العلاّمة والفهّامة خاتمة الحفّاظ والمحدّثین إبراهیم العلقمی ، قرأت علیه الشفاء بتمامه ، وأجازنی به وبغیره . و من تصانیفه : الرسائل الأربعون ، وحاشیة تفسیر القاضی فی مجلدات ، وحاشیة شرح الفرائض ، و شرح الدرّة ، وطراز المجالس ، وکتاب السوانح ، والرحلة ، وحواشی الرضی والجامی ، و شرح الشفا . . و غیر ذلک . انتهی ملتقطاً . [ ریحانة الالباء : 2 / 327 - 329 ، 340 ، و نقل بعضه فی معجم المطبوعات العربیة 1 / 830 ] .

ص : 192

وفی بعض طرقه - أی طرق هذا الحدیث المرویة عنه - فقال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یَهجُر - بفتح أولّه ، وضمّ ثالثه - أی یأتی بهجر من القول ، وهو علی تقدیر الاستفهام الإنکاری ، ولیس من الهجر بمعنی ترک الکتابة والإعراض عنها کما قیل ، وهذه روایة الإسماعیلی من طریق ابن خلاّد ، عن سفیان : وفی روایة - کما فی البخاری - : هجر ، ماض بدون استفهام . (1) انتهی .


1- [ الف ] فصل ، فقد تقرّر عصمته علیه [ وآله ] السلام فی أقواله ، فما معنی الحدیث فی وصیته علیه [ وآله ] السلام من الباب الثانی من القسم الثالث . ( 12 ) . [ نسیم الریاض فی شرح الشفا 4 / 278 ] .

ص : 193

و ابن تیمیه در “ منهاج السنه “ جواب “ منهاج الکرامه “ گفته :

الثالث : إن الذی وقع فی مرضه کان من أهون الأشیاء وأبینها . . فإنه قد ثبت فی الصحیحین : أنه قال لعائشة فی مرضه : ادعی لی أباک وأخاک حتّی أکتب لأبی بکر کتاباً لا یختلف علیه الناس من بعدی ، ثم قال : یأبی الله والمؤمنون إلاّ أبا بکر ، فلمّا کان یوم الخمیس همّ أن یکتب کتاباً ، فقال له عمر : ما له أهجر . . فشکّ عمر هل هذا القول من هجر الحمی [ أو هو ممّا یقول علی عادته ، فخاف عمر أن یکون من هجر الحمی ] (1) ، فکان هذا ممّا خفی علی عمر ، کما خفی علیه موت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، بل أنکره (2) .

و در “ شرح مسلم نووی “ مسطور است :

أهجر . . أی اختلف کلامه بسبب المرض علی الاستفهام . . أی هل تغیّر کلامه واختلط لأجل ما به من المرض ، ولا یجعل إخباراً فیکون من الفحش والهذیان ، والقائل عمر ، ولا یظنّ به ذلک (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] جواب کلام شهرستانی که علامه حلی بعد مطاعن ثلاثه ذکر کرده . [ منهاج السنة 6 / 315 ] .
3- [ الف ] از این مقام “ شرح مسلم “ به دست نیامده تا مقابله این عبارت نموده میشد . ( 12 ) . [ در شرح مسلم نووی 11 / 93 نیامده است ، ولی قریب به همین عبارت در مصادر دیگر موجود است ، رجوع شود به : نهایه ابن اثیر 5 / 245 - 246 ، لسان العرب 5 / 254 ، مزیل الخفا ، شمنی - در حاشیه الشفا ، قاضی عیاض - 2 / 192 ، مرقاة المفاتیح 11 / 115 ] .

ص : 194

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ (1) گفته :

‹ 412 › هجر : بمعنی اختلط ، ولا یجوز أن یکون بمعنی هذی وفحش ; لأن القائل بعدم الکتابة عمر ، ولا یظنّ به ذلک (2) .

و شیخ احمد فاروقی سرهندی در مکتوب سی و ششم از مجلد ثانی (3) گفته :

سؤال : حضرت فاروق در آن وقت که گفت : ( أهجر الرجل ) ، مراد از آنچه باشد ؟


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نعم ذکره السید المرعشی فی شرح إحقاق الحق 4 / 33 من مصادر الکتاب فقال : اللمعات فی شرح المشکاة ; للعلامة المولی عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی الحنفی .
2- شرح مشکاة :
3- لم نعلم بطبع کتاب المکاتیب ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی هدیة العارفین 1 / 156 - 157 : الامام الربانی أحمد بن عبد الاحد السهرندی الفاروقی النقشبندی - الشهیر ب : الامام الربانی - الصوفی الحنفی ، ولد سنة 971 ، وتوفی سنة 1034 أربع وثلاثین والف ، و من مصنفاته . . . مکتوبات فی ثلاث مجلدات . . و غیر ذلک . وانظر : إیضاح المکنون 2 / 550 .

ص : 195

جواب : فاروق شاید در آن وقت فهمیده باشد که این کلام از ایشان به واسطه وجع ، بی قصد و اختیار واقع شده است (1) .

و از این عبارات به غایت ظهور واضح گردید که قائل کلمه : ( إن النبیّ یهجر ) یا ( أهجر ) ، عمر بن الخطاب بود .

پس به غایت عجیب است که مخاطب در حمایت خلیفه ثانی ، اظهار جهل خود از کتب دین و ایمان خویش ، و تفضیح و هتک ناموس خود پیش معتقدینِ کمال علم و نهایت اطلاع او سهل تر دانسته از اینکه اقرار به حق نماید ، آری حق عبدیت همین است ، لیکن تحیر است که چسان به چنین هفوات ، جواب الزامات اهل حق در سر کرده ؟ !

و آنچه صاحب “ نهایه “ و نووی گفته اند که : کلمه ( أهجر ) استفهام است نه إخبار .

پس با آنکه دلیلی که برای آن ذکر کرده اند خرافه محض است ، و نیز ظاهر است که معنای کلام در حالت انشا و اخبار مختلف نمیشود ، و کلام ایشان دلالت دارد بر آنکه اگر ( أهجر ) اخبار باشد ، معنای آن فحش و هذیان خواهد بود ، وإلاّ لا .

وهذا - وهو عین الهجر والهذیان - مدفوع است به اینکه : آنفاً دانستی که


1- مکاتیب :

ص : 196

اسماعیلی کلمه : ( إن النبیّ یهجر ) از عمر نقل کرده ، و آن احتمال انشاء ندارد .

و از دیگر روایات صحیحه اهل سنت هم ثابت شده که کلام عمر اخبار بود نه انشاء ، یعنی : او در حق آن سرور گفته : ( إن الرجل لیهجر ) ، و این کلام به غایت تأکید اثبات هذیان بر آن حضرت میکند . . العیاذ بالله من ذلک .

خفاجی در “ نسیم الریاض شرح شفا “ ی قاضی عیاض جایی که قاضی عیاض گفته :

قال علیه [ وآله ] السلام : أنا أمان لأصحابی ، قیل : من البدع ، وقیل : من الاختلاف والفتن (1) .

در شرح آن میگوید :

المراد بالاختلاف ما یشتمل الخلاف ، وهو مخالفة العلماء والفقهاء والحکّام من غیر دلیل معمول به ، وإن کان ذلک مطلقاً لم یقع فی حیاته حدّ لمعرفته (2) حقیقة کلّ أمر بالوحی . وأمّا الاختلاف الذی وقع عنده کما ورد فی الأحادیث الصحیحة من أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال - فی مرضه - : « ائتونی بدواة أکتب لکم کتاباً لا تضلّون [ به ] (3) بعدی » ، فقال عمر : إن الرجل


1- [ الف ] الفصل الثانی فی إعلام الله خلقه بصلاته علیه ، وولایة علیه [ کذا ] ، من الباب الأول ، من القسم الأول . [ الشفا 1 / 47 ] .
2- فی المصدر ( حیاته لمعرفة ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 197

لیهجر ، حسبنا کتاب الله . . فغلط (1) الناس ، فقال : « اخرجوا عنّی لا ینبغی التنازع لدیّ » . فقال ابن عباس : الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بیننا و بین کتاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

وهذا ممّا یطعن به الرافضة علی عمر ، وقال صاحب الملل والنحل : هو أول اختلاف وقع فی الإسلام ، وقال ابن تیمیه . . (2) إلی آخره .

از این عبارت به غایت صراحت واضح است که در روایات صحیحه اهل سنت ثابت گردیده که عمر به کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) در حق آن سرور متفوه گردید ، و ظاهر است که معنایش این است که : به درستی که این مرد هرآینه هذیان میگوید .

و حمیدی در “ جمع بین الصحیحین “ در حدیث قرطاس روایت کرده : فقالوا ما شأنه ؟ فقال عمر : إن الرجل لیهجر (3) .


1- فی المصدر ( فلغط ) .
2- [ الف ] جلد اول “ نسیم الریاض “ در کتب خانه جناب ممتاز العلما دام ظلهم ، وجلد ثانی در کتب خانه جناب مصنف أعلی الله مقامه موجود است ، و اول آن این است : الحمد لله الذی نوّر الخافقین ببعثه النور الأمین ، وجعلها شفاءً لما فی الصدور ، وهدیً ورحمة للمؤمنین . . إلی آخره . [ نسیم الریاض فی شرح الشفا 1 / 262 ]
3- در جمع بین الصحیحین 2 / 9 - 10 ( چاپ دار ابن حزم بیروت ) آمده است : فقالوا : ما شأنه ؟ ! هجر ؟ استفهموه . . . ) . ولی علامه حلی در نهج الحق : 333 ( إن الرجل لیهجر ) را از آن نقل کرده . در صحیح بخاری 4 / 31 آمده : فقالوا : هجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . ؟ ! و در طبقات ابن سعد 2 / 242 آمده : فقال بعض من کان عنده : إن نبیّ الله لیهجر . .

ص : 198

و این کلام شامت انجام عمر که از غایت وقاحت برای تأکید مضمون آن دو حرف تأکید یکی ( إنّ ) و دیگری ( لام ) ‹ 413 › آورده ، صریح است در اثبات هذیان در حق سرور کائنات علیه [ وآله ] آلاف التحیات والتسلیمات .

و یوسف بن ابی الفتح واسطی اعور در “ رساله “ [ ای ] که به ردّ اهل حق نوشته ، گفته :

وأمّا ما ذکروه فی عمر ، فمنها : قولهم : إنه منع کتاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الذی إذا (1) أراد أن یکتبه فی مرض موته ، وقال : إن الرجل لیهجر (2) .

و به مقام جواب گفته :

فأمّا ( إن الرجل لیهجر ) یعنی کلامه حینئذ - أی فی مرضه - خارج عن حدّ الصحة یعنی من جهة الکثرة والعلّة (3) ونحو ذلک ;


1- کذا والظاهر زیادة ( إذا ) .
2- رساله الردّ علی الرافضة : عنه الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ المهلبی الحلی : 134 - 135 ، ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 ) . هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی رساله الردّ علی الرافضة در دست نداریم ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دهم ابوبکر گذشت .
3- فی الأنوار البدریة : ( والقلّة ) .

ص : 199

لاحتمال السهو علیه من إشغال المرض القلب الذی هو وعاء للإیعاء (1) و مثل ذلک واقع للبشر فی حال المرض للأنبیاء وغیرهم ، وقد وقع منه صلی الله علیه [ وآله ] و سلم السهو فی حال الصحّة کحدیث ذی الیدین فی تسلیمه من صلاة العصر علی رکعتین ، فالسهو فی المرض أقرب احتمال (2) (3) .

و عکبری - که از ثقات علمای اهل سنت است - نیز در “ شرح دیوان متنبی “ معترف به ثبوت این کلام از عمر گردیده ، یعنی : آن را قطعاً و حتماً به عمر منسوب ساخته ، و او را بالجزم قائل آن گفته ، و تصریح کرده که مراد از هجر در قول عمر یعنی : ( إن الرجل لیهجر ) ، هذیان است ، و در مقام عذر از این کلام خرافتی غریب نگاشته ، یعنی : بودن آن را بر عادت عرب مجوّز آن انگاشته ، دین و ایمان خود را در هوای عمر باخته ، چنانچه در “ تبیان “ در شرح بیت :

< شعر > أنطق فیک هجراً بعد علمی * بأنک خیر من تحت السماء < / شعر > گفته :

الهجر : القبیح من الکلام والفحش ، وهَجَرَ : إذا هذی ، وهو ما یقوله المحموم عند الحمی ، ومنه قول عمر بن الخطاب . . . - عند


1- [ الف ] أی الحفظ . ( 12 ) . [ انظر : تاج العروس 20 / 298 ] .
2- فی الأنوار البدریة : ( احتمالا ) .
3- رساله الردّ علی الرافضة : عنه الأنوار البدریة : 134 - 135 .

ص : 200

مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - : إن الرجل لیهجر . . علی عادة العرب . انتهی (1) .

و از این عبارت واضح است که عمر - العیاذ بالله - هذیان را بر سرور دو جهان ثابت نموده ، کفر و ضلال و نفاق و عدم ایمان و بطلان اسلام خود را بر تمام عالم ، مثل آفتاب روشن ، ثابت کرده ، و لله الحمد علی ذلک .

و آنچه عکبری گفته که : این کلام عمر بر حسب عادت عرب واقع شده .

پس اگر غرضش از آن این است که عادت عرب جاری بر آن است که در حق سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله و سلم ) این کلام را ذکر میکردند ، و آن جناب را منسوب به هجر و هذیان میساختند ، و مرادش از عرب کفار آنها هستند ، پس در صدق این کلام شک نیست ، لیکن بدیهی است که این معنا دافع طعن نمیگردد ، بلکه طعن را دو بالا میگرداند ، و واضح میسازد که عمر در این کلام به طریقه کفار رفته .

و اگر غرضش آن است که مؤمنین عرب بر آن جسارت میکردند ، فهو کذب صریح وبهت فضیح .

و غالباً غرض عکبری آن است که : چون عادت عرب جاری بر آن است که باهم یکی مر دیگری را نسبت هجر و هذیان میکنند ، لهذا بر حسب این


1- [ الف ] و عبارت مذکوره در متن با نسخه مطبوعه کلکته مقابله شد ، در صفحه 7. [ دیوان المتنبی 1 / 9 ] .

ص : 201

دأب ، عمر هم نسبت هذیان به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کرده ، و ظاهر است که اگر عادات و حالات عوام الناس - که در ما بین ایشان جاری میشود - حجت باشد اصل دین برهم خورد ، و هیچ حرام حرام ، و هیچ واجب واجب نماند ، عجب است که به جهت منسوب ساختن عوام اقران خود را به هجر و هذیان ، تجویز نسبت هذیان بر سرور عالمیان میخواهند ، و استحیایی نمیکنند .

اما آنچه خفاجی ادعاء نموده که کلمه : ( إن النبیّ یهجر ) - که به روایت اسماعیلی عمر متفوه به آن شده - بر تقدیر استفهام انکاری است .

پس هذیانی ‹ 414 › بیش نیست ، و سخافت آن به چند وجه ظاهر است :

اولا : آنکه این کلام مؤکد صریح است در اثبات هجر و هذیان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و تقدیر استفهام بیوجه نتوان کرد که دلیلی بر آن ندارند ، و حمل کلام بر غیر ظاهر بدون قیام دلیل غیر جائز .

و اگر باب همچو تقدیرات و تأویلات مفتوح شود بر روی زمین کافری نباشد ، که جمیع کفریات و خرافات ملاحده را به این تأویل علیل توجیه توان کرد ، مثلا اگر کسی - العیاذ بالله - بگوید که : إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) خالف ربّه وعصاه ، و ترک أوامره وارتکب مناهیه . . وهکذا ینسبه ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - عیاذاً بالله - إلی غیر ذلک من الشنائع والقبائح ، بلاشبهه تمام علما و فضلا و عقلا - بلکه جهلا -

ص : 202

هم حکم قطعی به کفر قائل این قول شنیع و کلام فظیع خواهند کرد ، و هرگز احتمال تقدیر استفهام و حمل آن بر انکار پیدا نخواهند کرد ، پس اگر تقدیر استفهام ، و حمل آن بر انکار در این کلام جائز باشد ، لازم آید که چنین کلام واهی هم مثبِت کفر قائل آن نتواند شد ، و هو باطل بالبدیهة (1) .

بالجمله ; بنابر این تأویل لازم میآید که تکلم به جمیع کلمات کفر و زندقه و الحاد ، و انکار شرایع و تشنیعات و مطاعن انبیا و ائمه ( علیهم السلام ) جایز باشد ، و تأویل همین طور جایز گردد .

ثانیاً : آنکه سابقاً از رساله ملا علی قاری منقول شد که مأوّل نمیشود مگر کلام معصوم (2) ، و چون عمر قطعاً معصوم نبوده ، لهذا تأویل کلامش جایز نباشد .

و ثالثاً : اینکه کلام عکبری (3) - که آنفاً منقول شده - نیز دلالت دارد بر آنکه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالبدهة ) آمده است .
2- در طعن هشتم ابوبکر از رساله ملا علی قاری - که در ردّ تأویل کلمات ابن عربی نوشته - گذشت که : إنّما یأوّل کلام المعصوم ، ولو فتح باب تأویل کلّ کلام ظاهر لم یکن فی الأرض کافراً . ( هیچ اطلاعی از نسخه خطی یا چاپی رساله قاری در دست نیست ) .
3- [ الف ] در “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان مذکور است : أبو البقا عبد الله بن عبد الله الحسین بن أبی البقا عبد الله بن الحسین العکبری الأصل ، البغدادی المولد والدار ، الفقیه الحنبلی ، الحاسب الفرضی ، النحوی الضریر ، الملّقب : محبّ الدین ، أخذ النحو عن أبی محمد بن الخشاب المذکور بعده ، وعن غیره من مشایخ عصره ببغداد ، وسمع الحدیث من أبی الفتح محمد بن عبد الباقی المعروف ب : ابن البطّی ، و من أبی زرعة طاهر بن محمد بن طاهر المقدسی . . وغیرهما ، و لم یکن فی آخر عمره فی عصره مثله فی فنونه ، وکان الغالب علیه علم النحو ، وصنّف فیه مصنّفات مفیدة ، و شرح کتاب الإیضاح لأبی علی الفارسی ، ودیوان المتنبی . . إلی أن قال : واشتغل علیه خلق کثیر ، وانتفعوا به ، واشتهر اسمه فی البلاد - [ و ] هو حی - و بعد صیته ، وکانت ولادته سنة ثمان وثلاثین و خمس مائة ، وتوفّی لیلة الأحد ثامن شهر ربیع الآخر سنة ست عشرة وست مائة ببغداد ، و دفن بباب حرب . . . والعُکْبَری - بضمّ العین المهملة ، وسکون الکاف ، وفتح الباء الموحدة ، وبعدها راء - وهذه النسبة إلی عُکْبَرا . . إلی آخره . ( 12 ) . [ وفیات الاعیان 3 / 100 - 101 ] .

ص : 203

کلام عمر مأوّل به استفهام انکاری نیست ، بلکه مثبِت هذیان در حق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ، و لهذا آن را بر حسب عادت عرب گفته .

ورابعاً : آنکه قطعاً ثابت است که عمر از مانعین احضار دوات و قرطاس بوده ، و اَتباع او میگفتند : القول ما قال عمر . . ! پس انکار صدور هذیان از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در مقام منع از امتثال امر آن جناب اصلا ربطی و مناسبتی ندارد ، و آنچه مخاطب در توجیه استفهام انکاری از قِبل مانعین گفته ، خرافتی بیش نیست ، کما سیظهر .

خامساً : در مابعد میشنوی که عینی قائلین کلمه ( هجر ) یا ( أ هجر ) را از

ص : 204

جمله کسانی که قریب العهد به اسلام بودند ، و از خصائص مقام نبوت جاهل بودند شمرده ، و هرگاه حال قائلین کلمه : ( أهجر رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ) به این مثابه نزد اهل سنت باشد ، حال قائل کلمه : ( إن الرجل ( لیهجر ) که کمال اسائه ادب از آن ظاهر است ، و اثبات هذیان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - عیاذاً بالله - به کمال تأکید میکند ، چه خواهد بود ؟ !

اما آنچه گفته : محتمل است که مجوزین آوردن قرطاس و دوات ، تقویت قول خود کرده باشند به این کلمه ، و استفهام انکاری بود .

پس جوابش آنکه لفظ ( استفهموه ) دلالت میکند که این قولِ مانعین اتیان قرطاس و دوات بود ; زیرا که مجوزین را به یقین معلوم بود که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بلااشتباه برای اتیان دوات و قرطاس امر فرموده ، پس ایشان را احتیاج گفتنِ این کلمه - که دلالت بر شک و تردد دارد - هرگز نبود ، و در روایت “ صحیح بخاری “ - که در کتاب الجهاد واقع است - حرف همزه استفهام مذکور نیست (1) .

و در روایت کشمیهنی (2) در کتاب الجهاد در “ صحیح بخاری “ ( هجر . . هجر


1- صحیح بخاری 4 / 62 .
2- [ الف ] الکُشْمِیْهَنی - بضمّ الکاف ، وسکون الشین المعجمة ، وکسر المیم ، وسکون الیاء المنقوطة بین [ من ] تحتها باثنتین ، وفتح الهاء ، وفی آخرها النون - هذا النسبة إلی قریة من قری مرو علی خمس فراسخ منها فی الرمل ، إذا خرجت إلی ماوراء النهر ، وکانت قریة قدیمة استولی الخراب علیها ، خرج منها جماعة کثیرة من العلماء قدیماً وحدیثاً . ( 12 ) . أنساب سمعانی . [ الانساب سمعانی 5 / 75 ] .

ص : 205

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، ) به تکرار ‹ 415 › لفظ ( هجر ) واقع است ، چنانچه عینی شارح “ صحیح بخاری “ تصریح به آن کرده ، وهذه عبارته :

وفی کتاب الجهاد : ( هجر ) بدون الهمزة ، وفی روایة الکشمیهنی هناک : هجر هجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بتکرار لفظ ( هجر ) .

وقال عیاض : معنی هجر : أفحش ، ویقال : هجر الرجل إذا هذی وأهجر .

قلت : نسبة مثل هذا إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لا یجوز ; لأن وقوع مثل هذا الفعل عنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام مستحیل ; لأنه معصوم فی کلّ حالة - فی صحّته ومرضه - لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ) (1) ولقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « إنی لا أقول فی الغضب والرضاء إلاّ حقاً » ، وقد تکلّموا فی هذه (2) المواضع کثیراً ، وأکثره لا یجدی نفعاً ، والذی ینبغی أن


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هذا ) آمده است .

ص : 206

یقال : الذین قالوا : ما شأنه أهجر أو هجر - بالهمزة وبدونها - هم الذین کانوا قریبی العهد بالإسلام ، و لم یکونوا عالمین بأن هذا القول لا یلیق فی حقه علیه [ وآله ] السلام ; لأنهم ظنّوا أنه مثل غیره من حیث الطبیعة البشریة إذا اشتدّ الوجع فیهم یتکلّم من غیر تحریر (1) فی الکلام (2) .

و از نقل این کلام چند فایده حاصل شد :

اول : آنکه ( هجر ) به معنا هذیان است .

دوم : آنکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حال صحت و مرض از گفتن فحش و هذیان معصوم است .

سوم : آنکه آیه کریمه : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ) ، دلالت میکند بر اینکه جمیع اقوال پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) وحی است ، و اگر نه استدلال عینی به آن بر انتفای فحش و هذیان از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) صحیح نمیبود .

چهارم : آنکه اکثر گفتگوی اهل سنت در تأویل این موضع نفع نمیبخشد .

پنجم : آنکه گویندگان قول : ( ما شأنه أهجر ) یا ( هجر ) - به همزه یا بدون آن - جاهلانِ از مرتبه آن حضرت بودند ، و بنابر این به کمال وضوح ثابت


1- فی المصدر : ( تحرٍّ )
2- [ ب ] باب مرض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم آخر کتاب المغازی . [ عمدة القاری 18 / 62 ] .

ص : 207

گردید که عمر که بلاشبهه قائل کلمه : ( ما شأنه أهجر ) یا ( هجر ) بوده ، بلکه به تصریح شارح “ شفا “ و غیر او گفته : ( إن الرجل لیهجر ) ، از خواص و اکابر اصحاب خارج باشد ، و در جمله کسانی که قریب العهد بالاسلام و جاهل از مرتبه نبوت بودند ، داخل باشد .

و از این فوائد خمسه که از کلام عینی مستفاد شده ، سائر تقریرات و توجیهات رکیکه مخاطب که در این مقام ذکر کرده باطل گردید .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح حدیث قرطاس گفته :

قوله : ( فقالوا : ما شأنه أهجر ) ، بالهمزة لجمیع رواة البخاری ، وفی الروایة التی فی الجهاد بلفظ : ( فقالوا : هجر ) ، به غیر همزة ، ووقع للکشمیهنی هناک : ( فقالوا : هجر هجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ) ، أعاد هجر مرّتین . .

قال عیاض : معنی أهجر : أفحش ، یقال : هجر الرجل . . إذا هذی ، وأهجر . . إذا أفحش ، وتعقّب بأنه یستلزم أن یکون به سکون الهاء ، والروایات کلّها إنّما هی بفتحها ، وقد تکلّم عیاض وغیره علی هذا الموضع فأطالوا ، ولخّصه القرطبی تلخیصاً حسناً ، ثم لخّصته من کلامه وحاصله :

أن قولهم : هجر ، الراجح فیه إثبات همزة الاستفهام ، وبفتحات علی أنه فعل ماض .

ص : 208

قال : ولبعضهم : أهُجْراً - بضم الهاء وسکون الجیم والتنوین - علی أنه مفعول بفعل مضمر . . أی أ قال هُجْراً ؟ (1) والهُجْر - بالضمّ ثم ‹ 416 › السکون - : الهذیان ، والمراد به هنا : ما یقع من کلام المریض الذی لا ینتظم ولا یعتدّ به لعدم فائدته ، ووقوع ذلک من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مستحیل ; لأنه معصوم فی صحّته ومرضه ; لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ) ولقوله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « إنی لا أقول فی الغضب والرضی إلاّ حقاً » .

وإذا عرف ذلک فإنّما قاله من قاله منکراً علی من توقّف فی امتثال أمره بإحضار الکتف والدواة ، فکأنّه قال : کیف تتوقّف ؟ ! أتظنّ أنه کغیره یقول الهذیان فی مرضه ؟ ! امتثل أمره ، واحضر ما طلب ، فإنه لا یقول إلاّ الحقّ .

قال : هذا أحسن الأجوبة .

قال : ویحتمل أن بعضهم قال ذلک من شکّ عرض له ، و لکن یبعد أن لا ینکره الباقون علیه مع کونهم من کبار الصحابة ، ولو أنکروه علیه لنقل .

ویحتمل أن یکون الذی قال ذلک . . صدر عن دهش وحیرة ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هجرٌ ) آمده است .

ص : 209

کما أصاب کثیراً منهم عند موته .

وقال غیره : یحتمل أن یکون قائل ذلک أراد : أنه اشتدّ وجعه ، وأطلق اللازم وأراد الملزوم ; لأن الهذیان الذی یقع للمریض ینشأ عن شدّة وجعه .

و بعدِ عبارتی گفته :

قلت : ویظهر لی ترجیح ثالث الاحتمالات (1) التی ذکرها القرطبی ، ویکون قائل ذلک بعض من قرب دخوله فی الإسلام ، وکان یعهد أن من یشتدّ علیه الوجع قد یشتغل به عن تحریر ما یرید (2) أن یقوله ، لجواز وقوع ذلک ، ولهذا وقع فی الروایة الثانیة : فقال بعضهم : إنه قد غلب علیه الوجع .

ووقع عند الإسماعیلی من طریق محمد بن خلاد ، عن سفیان فی هذا الحدیث : قالوا : ما شأنه ، یهجر ؟ استفهموه .

وعند ابن سعد من طریق أُخری : عن سعید بن جبیر : أن نبیّ الله یهجر (3) .

از این عبارت ظاهر میشود که نزد ابن حجر احتمال راجح همین [ است ]


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لاحتمالات ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یزید ) آمده است .
3- [ الف ] قوبل علی أصل فتح الباری . [ فتح الباری 8 / 101 ] .

ص : 210

که قائل ( أهجر ) قریب الدخول فی الاسلام ، و جاهل از جلالت مرتبه حضرت خیر الأنام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - بوده ، وناهیک بدلالة لآلة (1) علی فضیحة الثانی (2) ، وبطلان التأویلات الصادرة باتّباع الوسواس الشیطانی .

و از عبارتی که از قرطبی نقل کرده ، ظاهر است که ( هجر ) به معنای هذیان است ، و آن بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ناجایز و مستحیل ، پس خرافات مخاطب نبیل ، همه فاسد و باطل و علیل .

و نیز آیه : ( ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ) و حدیث سید الوری - علیه وآله آلاف التحیة والثناء - مفید کلیت حقیّت ارشادات صواب انتمای حضرت مصطفی - صلی الله علیه وآله أهل الاجتباء - [ میباشد ] ، پس جزاف مخاطب کثیر الاعتساف همه پا در هوا ، و محض کذب لاطائل و عین خطا [ خواهد بود ] .

اما آنچه گفته : و محتمل است که مانعین نیز به طریق استفهام انکاری گفته باشند که : آخر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم هذیان نمیگوید ، و ظاهراً این کلمه به فهم ما نمیآید . . . الی آخر .

پس سخافت آن در کمال ظهور است ; زیرا که این کلام به غایت صراحت


1- کذا فی [ الف ] .
2- از قسمت : ( و بعدِ عبارتی گفته : قلت : ویظهر لی ترجیح ثالث ) تا اینجا ، در نسخه [ الف ] در حاشیه به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 211

دلالت بر مطلوب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) دارد ، و اصلا اغلاقی و اشتباهی ندارد ، پس ادعای این معنا که مانعین - از جمله شان عمر بود - معنای این کلام نفهمیدند ، غایت تهجینِ شأنِ عمر و دیگر اصحاب است .

و مع هذا اگر عمر و غیر او این کلام را نفهمیده بودند ، میبایست که عمر حتماً از امتثال امر آن جناب منع نمیکرد ، و دیگران نمیگفتند که : ( القول ما قال عمر ) .

اما آنچه گفته : وجه نفهمیدن این کلمه صریح و ظاهر بود ; زیرا که عادت شریف آن حضرت آن بود که جمیع احکام را به خدا نسبت میفرمود . . .

از (1) تتبع کتب احادیث و سِیَر به کمال وضوح ظاهر است که : بسیاری از احکام و اوامر از آن جناب منقول است که آن حضرت آن را به خدای تعالی نسبت نکرده .

اما آنچه گفته : نیز قطعاً معلوم داشتند که آن جناب نمینوشت . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه در “ صحیح مسلم “ در حدیث صلح حدیبیه مذکور است :

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « أرنی مکانها » ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( و از ) آمده است .

ص : 212

فأراه مکانها ، فمحاه (1) ، وکتب : ابن عبد الله (2) .

و نووی در شرح این قول گفته :

احتجّ ‹ 417 › بعض الناس بهذا اللفظ علی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتب ذلک بیده ، علی ظاهر هذا اللفظ ، وقد ذکر البخاری نحوه من روایة إسرائیل ، عن أبی إسحاق ، وقال فیه : أخذ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] الکتاب فکتب .

وزاد عنه فی طریق آخر : ولا یحسن أن یکتب ، فکتب .

قال أصحاب هذا المذهب : إن الله تعالی أجری ذلک علی یده ، إمّا بأن کتب ذلک بالقلم (3) بیده ، وهو غیر عالم بما کتب ، أو أن الله تعالی علّمه ذلک حینئذ حتّی کتب ، وجعل هذا زیادة فی معجزته (4) .

و قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ در شرح این قول گفته :

ظاهر هذا أنه علیه [ وآله ] السلام محی تلک الکلمة - التی هی : ( رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) - بیده وکتب مکانها : ( ابن عبد الله ) .


1- فی المصدر : ( فمحاها ) .
2- [ الف ] باب صلح الحدیبیة من کتاب الجهاد . [ صحیح مسلم 5 / 174 ] .
3- فی المصدر : ( القلم ) .
4- شرح مسلم نووی 12 / 137 .

ص : 213

وقد رواه البخاری بأظهر من هذا ، فقال : فأخذ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الکتاب فکتب .

وزاد فی طریق أُخری : ولا یحسن أن یکتب .

فقال جماعة بجواز هذا الظاهر علیه ، وأنه کتب بیده - ومنهم السمنان (1) وأبو ذرّ والباجی - ورأوا أن ذلک غیر قادح فی کونه أُمّیاً ، ولا معارض لقوله تعالی : ( وَما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَلا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ ) (2) ولا لقوله : أنا أُمّة أُمّیة ، لا نکتب ولا نحسب ، بل رأوه زیادة فی معجزاته ، واستظهاراً علی صدقه وصحّة رسالته ، وذلک أنه کتب من غیر تعلّم الکتابة ، ولا تعاط لأسبابها ، فکان ذلک خارقاً للعادة ، کما أنه علیه [ وآله ] السلام أعلم (3) علم الأولین والآخرین من غیر تعلّم ولا اکتساب ، فکان ذلک أبلغ فی معجزاته وأعظم فی فضائله .

هذا لو فرض أنه علم الکتابة کلّها وداوم علیها ، فکیف و لم یرو عنه أنه قطّ کتب فی غیر ذلک الموطن الخاصّ ، بل لم یفارق ما کان علیه من عدم معرفته بالکتابة حالة کتابته تلک ، وإنّما أجری الله تعالی علی یده وقلمه حرکات ، کانت عنها خطوط مفهومها : ( ابن عبد الله ) لمن قرأها .


1- فی المصدر : ( السمنانی ) .
2- العنکبوت ( 29 ) : 48 .
3- فی المصدر : ( علم ) .

ص : 214

ثم هل کان عالماً فی تلک الحال بنظم الحروف الخاصّة ؟

کلّ ذلک محتمل ، وعلی التقدیرین فلا یزول عنه اسم الأُمّی بذلک [ و ] (1) لذلک قال الراوی عنه - فی هذه الحالة - : ولا یحسن أن یکتب ، فبقی علیه اسم الأُمّی مع کونه قال : کتب .

وقد أنکر هذا کثیر من متفقهة الأندلس وغیرهم ، وشدّدوا (2) النکیر فیه ، ونسبوا قائله إلی الکفر ، وذلک دلیل علی عدم العلوم النظریة ، وعدم التوقف فی تکفیر المسلمین ، و لم یتفطّنوا ; لأن تکفیر المسلم کقتله علی ما جاء عنه علیه [ وآله ] السلام فی الصحیح ، لا سیّما رمی من شهد له أهل عصره بالعلم والفضل والإمامة (3) .

اما آنچه گفته : و در این عبارت نسبت آن به خود فرمود : « أکتب لکم کتاباً . . » إلی آخره .

پس جوابش - بعد تسلیم عدم کتابت آن حضرت - آنکه : هرگاه که در آنچه در “ صحاح “ اهل سنت مذکور است :


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وشذّووا ) بود .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل المفهم ، وهو موجود عندی بفضل الربّ المنعم . ( 12 ) ح . [ المفهم 3 / 636 - 638 ] .

ص : 215

کتب النبیّ إلی کسری وقیصر . . (1) .

وکتب ابن عبد الله . . (2) .

هیچ کس را اشتباه واقع نشد ، در لفظ ( أکتب ) چرا اشتباه واقع میشد ؟ ! زیرا که آنچه مراد از ( کتب النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) الی کسری و قیصر ) ، و ( کتب ابن عبد الله ) است همان مراد از ‹ 418 › ( أکتب ) خواهد بود .

اما آنچه گفته : و نیز عادت آن جناب آن بود که غیر از قرآن چیزی دیگر نمینویسانید .

پس کذب صریح و بهتان فضیح است ، چه نویسانیدن آن حضرت نامه ها به سوی ملوک و صلح نامه حدیبیه از دست جناب امیر ( علیه السلام ) روشن تر از آفتاب است .

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ ترجمه مشکاة “ در فصل ثانی از باب صلات العیدین گفته :

ابوالحویرث که از تابعین است روایت کرده است که : آن حضرت نوشت


1- برای نمونه مراجعه شود به : مسند احمد 3 / 133 ، 336 ، صحیح بخاری 3 / 235 و 5 / 136 ، کنزالعمال 10 / 631 - 632 ( مراسلاته صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) .
2- برای نمونه مراجعه شود به : صحیح مسلم 5 / 174 ، شرح مسلم نووی 12 / 137 ، فتح الباری 7 / 386 ، الدیباج علی مسلم 4 / 395 ، کنزالعمال 10 / 474 .

ص : 216

به جانب عمر بن حَرْم (1) - به فتح حای مهمله و سکون را (2) - که صحابی انصاری است ، و اول مشاهد وی خندق است و وی در آن زمان پانزده ساله بود ، و عامل گردانید او را آن حضرت ( علیه السلام ) در نَجْران - به فتح نون و سکون جیم نام شهری است در یمن - و بود وی در آن زمان هفده ساله ، و کتابی نوشته به وی سپرد که در وی فرایض و سنن ودیات بود ، و نوشت : « عجّل الأضحی ، وأخّر الفطر » . یعنی : « شتابی بکن نماز عید اضحی را ، و دیر کن نماز عید فطر را . . . (3) » الی آخر .

و در باب دیات از کتاب “ مشکاة “ مذکور است :

إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتب إلی أهل الیمن ، وکان فی کتابه : « إن من اعتبط مؤمناً . . » إلی آخر الحدیث (4) .

و نیز در کتاب “ مشکاة “ در فصل اول از باب حرم المدینة مذکور است :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : ما کتبنا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلاّ القرآن و ما فی هذه الصحیفة ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « المدینة حرام ما بین عیر إلی ثور ، فمن


1- در مصدر ( عمرو بن حَزْم ) .
2- در مصدر ( زای ) .
3- أشعة اللمعات 1 / 602 .
4- مشکاة المصابیح 2 / 1037 .

ص : 217

أحدث فیها حدثاً ، أو آوی محدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین . . » إلی آخر الحدیث (1) .

و همچنین نویسانیدن آن حضرت بسیاری از احکام غیر از کتاب خدا ثابت و متحقق است .

اما آنچه گفته : بلکه یک بار عمر بن الخطاب نسخه از تورات آورده ، میخواند ، آن جناب او را منع فرمود .

پس جوابش آنکه : به کمال وضوح ظاهر است که خواندن عمر نسخه تورات را و منع کردن آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] او را از خواندنش ، هرگز دلالت ندارد که آن جناب چیزی سوای قرآن نمینویسانید .

کمال تحیر است که چسان منع آن حضرت را از قرائت تورات ، دلیل ننویسانیدن چیزی دیگر سوای قرآن گردانیده ؟ !

ظاهراً اختلال حواس رو داده که چنین خرافات بر زبان میآورد !

اما آنچه گفته : اگر غرض ایشان اثبات هذیان بر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم میشد این نمیگفتند : باز پرسید .

پس تجویز صدور هذیان از جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، مانند اثبات هذیان آن حضرت دلیل کفر و نفاق است .


1- مشکاة المصابیح 2 / 834 .

ص : 218

اما آنچه گفته : بلکه میگفتند که : بگذارید ، کلام هذیان را اعتباری نیست .

پس دانستی که شارح “ شفا “ اعتراف کرده که : در روایات صحیحه ثابت گشته که عمر در جواب ارشاد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته که :

به درستی که این مرد هر آئینه هذیان میگوید ، کافی است ما را کتاب خدا .

و این کلام به اصرح تصریحات دلالت میکند که عمر اثبات هذیان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کرده ، و به حمد الله این معنا جمیع بیهوده سرائی مخاطب را از اول تا آخر در این باب باطل میگرداند ، و ظاهر است که مآل کلام عمر که شارح “ شفا “ نقل کرده ، و مآل آنچه مخاطب آن را مثبتِ هذیان بر جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دانسته ‹ 419 › متحد است .

اما آنچه گفته که : ( هجر ) در لغت عرب به معنای اختلاط کلام است . . . الی آخر .

پس بدان که حاصل این همه تطویل علیل - که مخاطب در این مقام به عمل آورده - بدان میکشد که ( هجر ) به معنای اختلاط کلام است ، و اختلاط کلام دو معنا دارد که یکی از آن بالإجماع بر انبیا ( علیهم السلام ) جایز است ، و جواز معنای دیگر بر انبیا ( علیهم السلام ) مختلف فیه است ، و نزد مخاطب راجح جواز آن است .

و مخفی نیست که این کلام سخافت نظام قطعاً باطل و از حلیه صحت عاطل است ; زیرا که به اعتراف اکابر محققین و مدققین اهل سنت ( هجر ) به

ص : 219

معنای هذیان است ، و آن در حق انبیا ( علیهم السلام ) غیر جایز است .

قاضی عیاض در “ شفا “ گفته :

قال ائمتنا - فی هذا الحدیث - : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم غیر معصوم من الأمراض ، و ما یکون من الأمراض و ما یکون من عوارضها من شدّة وجع وغشی (1) ونحوه ممّا یطرء علی جسمه ، معصوم عن أن یکون منه من القول أثناء ذلک ما یطعن فی معجزته ، ویؤدّی إلی فساد فی شریعته من هذیان أو اختلال فی کلام ، وعلی هذا لا یصحّ [ ظاهر ] (2) روایة من روی [ فی الحدیث ] (3) : ( هجر ) ; إذ معناه : هذی ، ویقال : هجر یهجر هجراً . . إذا هذی ، وأهجر هجراً . . إذا أفحش ، وأهجر تعدیة هجر ، وإنّما الأصحّ والأولی : أهجر ؟ ! علی طریق الإنکار علی من قال : لا نکتب (4) (5) .

و قسطلانی در “ شرح صحیح بخاری “ گفته :


1- فی المصدر : ( وجع غشی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( لا یکتب ) .
5- [ الف ] فی الفصل الخامس ، من الباب الثانی ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ الشفا 2 / 192 - 193 ] .

ص : 220

( أهَجَر ) بإثبات همزة للاستفهام وفتح الهاء والجیم والرای ، ولبعضهم : ( أهُجْراً ) ؟ بضمّ الهاء وسکون الجیم والتنوین ، مفعول بفعل مضمر . . أی : أقال هُجْراً ؟ - بضمّ الهاء وسکون الجیم - ، وهو الهذیان الذی یقع من کلام المریض الذی لا ینتظم ، وهذا مستحیل وقوعه من المعصوم صحةً ومرضاً ، وإنّما قال ذلک من قال منکراً علی من توقّف فی امتثال أمره بإحضار الکتف والدواة ، وکأنّه قال : کیف یتوقّف ویظنّ أنه کغیره یقول الهذیان فی مرضه ؟ ! امتثل أمره واحضر ما طلب ، فإنه لا یقول إلاّ الحقّ (1) .

و از این هر دو عبارت و دیگر عبارات محققین ایشان مثل عبارت ابن حجر - که عن قریب منقول شود - و عبارت سابقه عینی و غیر آن ، بطلان این تطویل مخاطب ظاهر است ; زیرا که از این عبارات ظاهر است که ( هجر ) به معنای هذیان است ، و آن بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) جایز نیست ، و مخاطب به صراحت تمام تجویز آن در حق آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) کرده ، حق پیروی عمر - کما ینبغی - ادا نموده ، و با وصف قصد صیانت ذیل عمر از تلوث به نسبت هذیان به آن سرور ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، خود مرتکب آن شده !

اما آنچه گفته : رفع صوت با هم در حضور آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ]


1- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] آخر کتاب المغازی . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 6 / 462 ] .

ص : 221

و سلم به تقریب مناظرات و مشاجرات همیشه جاری بود .

پس جوابش آنکه : رفع صوت مطلقاً به حضور جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - اگر چه با هم باشد - ممنوع است ، چنانچه اهل سنت روایت میکنند که :

روزی عمر و ابوبکر با هم رفع صوت در حضور آن جناب کرده بودند ، آیه کریمه : ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ ) ( صلی الله علیه وآله و سلم ) (1) در حق ایشان نازل شد ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن أبی ملیکة قال : کاد الخیّران یهلکان ، أبو بکر (2) وعمر رفعا أصواتهما عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حین أقدم ‹ 420 › علیه رکب بنی تمیم ، فأشار أحدهما بالأقرع بن حابس أخی بنی مجاشع ، وأشار الآخر برجل آخر - وقال نافع : لا أحفظ اسمه - فقال أبو بکر بعمر (3) : ما أردت إلاّ خلافی ، قال (4) : ما أردت خلافک . . فارتفعت أصواتهما فی ذلک ، فأنزل الله تعالی : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ . . ) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . إلی آخر الآیة .


1- الحجرات ( 49 ) : 2 .
2- فی المصدر ( عن ابن أبی ملیکة ، قال : کاد الخیّران أن یهلکا ، أبا بکر . . ) .
3- فی المصدر ( لعمر ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ابو بکر ) آمده است ، ولی در مصدر نیست ، و معلوم است که قائل هم عمر است نه ابو بکر .

ص : 222

فقال ابن الزبیر : فما کان عمر یُسمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بعد هذه الآیة حتّی یستفهمه ، و لم یذکر ذلک عن أبیه . . یعنی أبی بکر (1) .

و نیز در “ صحیح بخاری “ - در حدیثی که متضمن بیان آداب اصحاب آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است - مذکور است که : اصحاب آن حضرت رفع صوت به حضور آن حضرت با هم نمیکردند ، وهذه ألفاظه :

إذ تکلّموا (2) خفضوا أصواتهم عنده (3) .

و از این بیان ثابت گردید که آنچه مخاطب بعد از این قول گفته :

بلکه اشاره قرآن تجویز آن میفرماید . . . الی قوله : پس معلوم شد که جهر بعض بر بعض جایز است . . باطل محض است .

اما آنچه گفته : اول به این لفظ که : ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ ) (4) و این نفرموده اند : ( لا ترفعوا أصواتکم بینکم عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ) .

پس دلیل نافهمی او است ، و از حدیث “ صحیح بخاری “ واضح شده که


1- [ الف ] باب ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ ) سوره حجرات من کتاب التفسیر . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 6 / 46 ، و راجع : 5 / 116 ، و 6 / 147 ، و 8 / 145 ] .
2- فی المصدر ( إذا تکلم ) .
3- صحیح بخاری 3 / 18 .
4- الحجرات ( 49 ) : 2 .

ص : 223

رفع صوت - گو با هم باشد - ممنوع و حرام است .

و نیز حق تعالی شأنه میفرماید : ( الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی ) (1) ، و این آیه هم دلالت دارد بر آنکه : رفع صوت نزد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) غیر ممدوح است ، و از اینجا است که مالک به این هر دو آیه مذکوره استدلال نموده بر ممنوعیت رفع صوت در مسجد نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بعد از وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، چنانچه در کتاب “ مواهب لدنّیه “ مذکور است :

وقد روی أن أبا جعفر المنصور ناظر مالکاً فی مسجد الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال له مالک : یا أمیر المؤمنین ! لا ترفع صوتک فی هذا المسجد ، فإن الله عزّ وجل أدّب قوماً فقال : ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ . . ) (2) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . إلی آخر الآیة ، ومدح قوماً فقال : ( اِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ . . ) (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . إلی آخر الآیة ، وذمّ قوماً وقال : ( إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ . . ) (4) إلی آخر الآیة ، وإن


1- الحجرات ( 49 ) : 3 .
2- الحجرات ( 49 ) : 2 .
3- الحجرات ( 49 ) : 3 .
4- الحجرات ( 49 ) : 4 .

ص : 224

حرمته میّتاً کحرمته حیّاً ، فاستکان لها أبو جعفر . (1) انتهی .

و قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

ولمّا کثر علی مالک الناس ، قیل له : لو جعلت مستملیاً یسمعهم ؟ فقال : قال الله تعالی : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ ) (2) صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وحرمته حیّاً ومیّتاً سواء . (3) انتهی .

در تاریخ “ وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی “ تصنیف سید نورالدین سمهودی مذکور است :

قال أبو بکر . . . : لا ینبغی رفع الصوت علی نبیّ حیّاً ولا میّتاً (4) .

و در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

روی ابن ماجة ، عن عائشة ، قالت : لمّا مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اختلفوا فی اللحد والشقّ ، حتّی تکلّموا فی ذلک وارتفعت أصواتهم ، فقال ابن عمر : لا تصیحوا عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حیّاً ولا میّتاً ،


1- [ الف ] النوع الثامن ، من المقصد السادس . [ المواهب اللدنّیة 2 / 458 ] .
2- الحجرات ( 49 ) : 2 .
3- [ الف ] فصل : و اعلم أن حرمة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] بعد موته وتوقیره لازم ، من الباب الثالث ، من القسم الثانی . [ الشفا 2 / 43 ] .
4- [ الف ] فصل حادی و عشرون ، از باب رابع . ( 12 ) . [ وفا الوفا 2 / 559 ] .

ص : 225

أو کلمة نحوها (1) .

اما آنچه گفته : مع هذا از کجا ثابت شود که اول عمر رفع صوت کرد ، و باعث تنازع گردید ؟ این را به دلیل ثابت باید کرد .

پس اگر رفع صوت نمیکرد حاضرانِ حجره شریفه که جمع کثیر بودند ، چگونه آواز میشومش ‹ 421 › شنیدند ؟ !

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است که عمر بعد نزول آیه : ( لا تَرْفَعُوا . . ) آنقدر آهسته کلام میگفت که بدون استفهام ، جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کلام او نمیشنید (2) ; و در اینجا به جهت عداوت اهل بیت ، آن عادت را ترک داده ، آنقدر آواز بلند کرد که همه حاضران منعش را شنیدند ، و قول : ( القول ما قال عمر ) ، بر زبان آوردند .

اما دلیل باعث گردیدن عمر تنازع را ، پس همان روایت “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ است که در آن مذکور است :

قال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلبه الوجع ، عندنا کتاب الله ، حسبنا ، فاختلفوا وکثر اللغط (3) .

و حرف ( فا ) که بر لفظ ( اختلفوا ) داخل است ، ( فای ) تفریع است ، و دلالت دارد بر آنکه اختلاف و تنازع مردم ، متفرع این قول بوده ، و این معنا


1- [ الف ] کتاب الجنائز ، باب من تقدّم فی اللحد . ( 12 ) . [ عمدة القاری 8 / 159 ] .
2- صحیح بخاری 6 / 46 و 8 / 145 .
3- صحیح بخاری 1 / 37 ، صحیح مسلم 5 / 76 .

ص : 226

دلیل واضح است بر اینکه عمر باعث تنازع گردید .

اما آنچه گفته : در آن حجره جمعی کثیر بودند .

پس دانستی که علامه حلی ( رحمه الله ) به همین جهت طعن رفع صوت را در ضمن مطاعن صحابه نیز ذکر کرده .

اما آنچه گفته : و ارشاد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم که : « لا ینبغی عندی تنازع » ، نیز بر همین مدعا گواه است .

پس لفظ ( لا ینبغی ) چنانچه در ترک اولی مستعمل میشود ، همچنان در امر محال و غیر جایز نیز استعمال میکنند ، قال الله تعالی : ( وَما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً ) (1) ، و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن عقبة بن عامر قال : أُهدی لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فَرّوج (2) حریر ، فلبسه [ ثم صلّی فیه ] (3) ، ثم انصرف


1- مریم ( 19 ) : 92 .
2- فی [ الف ] : ( فرّوح ) ، ولکنها فی جمیع المصادر : ( فَرّوج ) ، فراجع : مسند أحمد 4 / 149 - 150 ، صحیح البخاری 1 / 99 و 7 / 38 ، صحیح مسلم 6 / 163 ، السنن للنسائی 2 / 72 ، والسنن الکبری للبیهقی 2 / 433. والفَرّوج - بفتح أوله وتشدید الراء وتخفیفها أیضاً - کما فی مقدمة فتح الباری : 162 - هو القباء الذی فیه شقّ من خلفه . انظر : النهایة 3 / 433 ، لسان العرب 2 / 344 ، تاج العروس 3 / 454.. وغیرها .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 227

فنزعه نزعاً شدیداً کالکاره له ، ثم قال : لا ینبغی هذا للمتقین . (1) انتهی .

و ملا علی قاری در شرح آن گفته :

قیل : فیه دلیل أن ذلک کان قبل التحریم ; لأن المتقی وغیره سواء فی التحریم ، ویمکن دفعه بأن المراد به المتقین عن الشرک ، و ( لا ینبغی ) بمعنی : لا یجوز . انتهی (2) .

اما آنچه گفته : و لفظ « قوموا » از باب تنگ مزاجی مریض است .

پس جوابش آنکه : چون ثابت و متحقق گردیده که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) مجبول و مفطور بر خُلق عظیم بود ، چنانچه حق تعالی شأنه فرمود : ( إِنَّکَ لَعَلی خُلُق عَظِیم ) (3) صدور این تنگ مزاجی از آن حضرت ممکن و متصور نیست ، بلکه صدور این قول از جهت کثرت اصوات و اختلاف ایشان بود ، چنانچه قوله : ( فلما أکثروا اللغط والاختلاف ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « قوموا عنّی » ) ، دلالت صریحه بر آن دارد ، و لهذا بخاری این حدیث را در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة ، در باب کراهیة الخلاف آورده ، و شیخ


1- [ الف ] الفصل الأول من باب الستر من کتاب الصلاة . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 1 / 237 ] .
2- از ( ملا علی قاری . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده . مرقاة المفاتیح 2 / 434 .
3- الشعراء ( 36 ) : 137 .

ص : 228

عبدالحق دهلوی در ترجمه این قول گفته :

پس چون بسیار کردند بانگ و خروش و اختلاف ، گفت آن حضرت : برخیزید و دور شوید از من (1) .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن أبی هریرة ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « إنّما هلک من کان قبلکم بسؤالهم واختلافهم علی أنبیائهم ، فإذا نهیتکم عن شیء فاجتنبوه ، وإذا أمرتکم بشیء فأتوا منه ما استطعتم » (2) .

پس به قرینه این حدیث واضح میشود که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به سبب ظهور اختلاف صحابه - که موجب هلاکت و ضلالت ایشان بود - لفظ : « قوموا عنّی » که صریح در تبعید است ، ارشاد فرمود ، و از بساط قرب خود ایشان را دور گردانید ، و اینقدر برای اثبات سوء حال ایشان کفایت میکند .

اما آنچه گفته : و آنچه در حالت مرض از راه تنگ مزاجی به وقوع میآید ، در حق کسی محل طعن نیست .

پس چون که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در حالت مرض و صحت و غضب و رضا ، غیر حق و صدق نمیفرمود ، و هر چه میفرمود وحی منزل میبود ،


1- أشعة اللمعات 4 / 623 ، و مراجعه شود به 1 / 695 .
2- صحیح بخاری 8 / 142 .

ص : 229

لهذا آنچه آن حضرت در حالت مرض از ‹ 422 › تبعید مانعین از بساط قرب انبساط به عمل آورده ، و کلمه « قوموا عنّی » که مشعر بر غضب از این اختلافشان بوده - چنانچه ایراد بخاری این حدیث را در باب کراهیة الاختلاف هم دلالت صریحه بر این معنا دارد - ارشاد فرموده ، بلاشک دلالت بر سوء حال ، ومخالفت ومعاندت قبیحه شان با رسول ذوالجلال خواهد داشت . ابن حجر در “ فتح الباری “ آورده :

الهُجْر - بالضمّ ثم السکون - : الهذیان ، والمراد به هنا ما یقع من کلام المریض الذی لا ینتظم ولا یعتدّ به لعدم فائدته ، ووقوع ذلک من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مستحیل ; لأنه معصوم فی صحّته ومرضه ; لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی . . ) إلی آخر الآیة ، ولقوله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « إنی لا أقول فی الغضب والرضاء إلاّ حقاً . . » إلی آخره (1) .

پس هرگاه جمیع اقوال و افعال جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در جمیع احوال حق و صواب باشد ، باز تجویز وقوع امری خلاف حق از آن حضرت در حالت مرض از راه تنگ مزاجی ، قدح در عصمت آن جناب و عدم اعتداد و اعتماد بر اقوال آن عالی جناب است . . معاذ الله من مثل هذه الهفوة الفظیعة ، والقولة الشنیعة .


1- [ الف ] قوبل علی أصله فی آخر کتاب المغازی . ( 12 ) . [ فتح الباری 8 / 101 ] .

ص : 230

اما آنچه گفته که : علی الخصوص که این خطاب که به همه حاضرین است ، خواه مجوزین و خواه مانعین .

پس جوابش آنکه : لا نسلّم که خطاب به همه حاضرین است ، بلکه مختص به کسانی بود که باعث و سبب اختلاف و اختلاط اصوات شدند ، و لهذا راوی حدیث ، اکثار لغط (1) و اختلاف را سبب و موجبِ صدور لفظ « قوموا عنّی » از آن حضرت دانسته گفته :

فلمّا أکثروا اللغط والاختلاف ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « قوموا عنّی » .

و صریح است که سبب اکثار اختلاط اصوات و اختلاف نبودند ، مگر مخالفان امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، نه موافقان و متابعان امر آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .

اما آنچه گفته : در روایت صحیحه وارد است که : آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم را در همین مرض لدود (2) خورانیده بودند ، بعدِ افاقه فرمودند :

لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ [ إلاّ ] العباس ، فإنه لم یشهدکم .


1- [ الف ] لغط : بانگ و خروش . [ انظر : الصحاح 3 / 1157 ، النهایة 4 / 257 ، لسان العرب 7 / 291 ، و مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
2- هو ما یسقاه المریض فی أحد شقّی الفم . انظر : النهایة 4 / 245. دارویی که در یکی از دو کرانه دهان ریزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 231

پس بدان که این قصه در “ صحیح بخاری “ - به روایت عایشه - به این الفاظ مذکور است :

لددناه فی مرضه ، فجعل یشیر إلینا أن لا تلدّونی ، فقلنا کراهیة المریض للدواء ، فلمّا أفاق قال : ألم أنهکم أن تلدّونی ؟ ! قلنا : کراهیة المریض للدواء ، فقال : لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ - وأنا أنظر - إلاّ العباس ، فإنه لم یشهدکم (1) .

و بر عاقل بصیر مخفی نیست که هرگاه که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اول به اشاره از لدود کردن منع ، و بعد از آن به قول صریح فرموده که : آیا من شما را نهی نکرده ام از لدود کردن ، و عائشه و دیگر اصحاب منع و نهی آن حضرت را از باب کراهیت مریض دوا را گفته باشند ، پس از ایشان چه مستبعد است که قول آن حضرت را : - « ائتونی بدواة وقرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی » - از باب هذیان مریض شمارند .

اما استدلال مخاطب به روایت لدود بر وقوع امر ناحق از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به جهت تنگ مزاجی که مریض را عارض میشود ، پس مدفوع است :

اولا : به اینکه روایت مذکوره تا وقتی که در کتب معتبره شیعه ثابت نشود لیاقت احتجاج ندارد .


1- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] آخر کتاب المغازی . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 5 / 143 ، و 7 / 17 ] .

ص : 232

و ثانیاً : به اینکه روایت مذکوره هرگز دلالت بر اختلال حواس و زوال عقل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از لدود کردن نمیکند ، بلکه [ جمله ] : ( لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ وأنا أنظر ‹ 423 › إلاّ العباس ، فإنه لم یشهدکم ) دلالت بر کمال عقل آن حضرت میکند ، چنانچه در “ شرح صحیح بخاری “ قسطلانی در ذیل شرح این قول مذکور است :

. . أی لا یبقی أحد إلاّ لُدّ فی حضوری وحال نظری إلیهم قصاصاً لفعلهم وعقوبةً لهم لترکهم امتثال نهیه عن ذلک ، أمّا من باشر فظاهر ، وأمّا من لم یباشر فلکونهم ترکوا نهیه عمّا نهاهم هو عنه إلاّ العباس ، فإنه لم یشهدکم . . أی لم یحضرکم حال اللدود (1) .

و ثالثاً : به اینکه در متن این روایت اضطراب و اختلاف واقع است ، چنانچه ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ - در جزء دوازدهم آن - از “ تاریخ طبری “ نقل کرده :

روت عائشة . . . قالت : أُغمی علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم والدار مملوة من النساء : أُمّ سلمة ومیمونة وأسماء بنت عمیس ، وعنده عمّه العباس بن عبد المطلب ، فأجمعوا علی أن یلدّوه ، فقال العباس : لا ألدّه (2) ، فلدّوه ، فلمّا أفاق قال : من صنع


1- [ الف ] باب مرض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] آخر کتاب المغازی . [ ارشاد الساری 6 / 471 ] .
2- کذا فی [ الف ] و شرح ابن أبی الحدید ، و لکن الصحیح - کما فی تاریخ الطبری - : ( لألدنّه ) .

ص : 233

لی هذا ؟ قالوا : عمّک قال لنا : هذا دواء جاءنا من نحو هذا الأرض - وأشار إلی أرض الحبشة - قال : و لم فعلتم ذلک ؟

فقال العباس : خشینا - یا رسول الله [ ص ] - أن یکون بک ذات الجنب ، فقال : إن ذلک لداء ما کان الله لیعاقبنی (1) به ، لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ إلاّ عمّی قال : فقد لُدّتْ میمونة - وإنها لصائمة - لقسم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عقوبةً لهم بما صنعوا (2) .

و ابن ابی الحدید بعدِ نقل این روایت گفته :

قال أبو جعفر : وقد رُویت روایة أُخری عن عائشة ، قالت : لددنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی مرضه ، فقال : لا تلدّونی ، فقلنا : کراهیة المریض للدواء ، فلمّا أفاق قال : لا یبقی أحد إلاّ لُدّ غیر العباس عمّی ، فإنه لم یشهدکم .

وقال أبو جعفر : والذی تولّی اللدود بیده أسماء بنت عمیس .

قلت : العجب من تناقض هذه الروایات :

فی إحداها : أن العباس لم یشهد اللدود ، فلذلک أعفاه رسول الله


1- فی المصدر : ( لیقذفنی ) .
2- [ الف ] فی شرح کلام له وهو یلی غسل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . اصل “ شرح نهج البلاغة “ که بیست مجلد است در کتب خانه موقوفه جناب مصنف قمقام أحلّه الله دارالسلام موجود است . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 13 / 31 - 32 ، تاریخ الطبری 2 / 438 ] .

ص : 234

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من أن یلدّ ، ولدّ من کان حاضراً .

وفی إحداها : أن العباس حضر لدّه .

وفی هذه الروایة - التی تتضمّن حضور العباس فی لدّه - کلام مختلف فیها : إن العباس قال : لا ألدّه ، ثم قال : فلدّوه ، فأفاق فقال : من صنع لی هذا ؟ قال (1) : عمّک ، إنه قال : هذا دواء جاءنا من أرض الحبشة لذات الجنب .

فکیف یقول : لا ألدّه ، ثم یکون هو الذی أشار بأن یلدّ ، وقال : هذا دواء جاءنا من أرض الحبشة لکذا ؟ !

وسألت النقیب أبا جعفر یحیی بن أبی زید البصری عن حدیث اللدود ، فقلت : ألُدّ علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ذلک الیوم ؟

فقال : معاذ الله ! لو کان [ لدّ ] (2) لذکرت عائشة ذلک فیما تذکره وتتغاه (3) علیه ، فقال : وقد کانت فاطمة ( علیها السلام ) حاضرة فی الدار وابناها معها ، أفتراها لدّت أیضاً ؟ ولدّ الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] ؟ ! کلاّ هذا أمر لم یکن ، إنّما هو حدیث ولّده من ولّده تقرباً إلی بعض الناس ، والذی کان أسماء بنت عمیس أشارت بأن یلدّ وقالت : هذه دواء جاءنا من أرض الحبشة ، جاء به جعفر بن أبی طالب ،


1- فی المصدر ( قالوا ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- کذا ، وفی المصدر ( وتنعاه ) .

ص : 235

وکان بعلها ، وساعدتها علی تصویب ذلک [ و ] (1) الإشارة ‹ 424 › به میمونة بنت الحرث ، فلدّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فلمّا أفاق أنکره وسأل عنه ، فذکر له کلام أسماء وموافقة میمونة لها ، فأمر أن تلدّ الإمرأتان لا غیر ، فلُدّتا ، و لم یجز (2) غیر ذلک ، والباطل لا یکاد یخفی علی المستبصر . (3) انتهی .

از نقل این کلام معلوم شد که بعضی روات این حدیث ، بعضی فقرات را به جهت تقرب بعضی مردم از نزد خود متولد ساخته اند ، و در این صورت حدیث مذکور محل اعتماد و قابل احتجاج نباشد .

اما آنچه گفته : وجه چهارم از طعن نیز مبنی بر خیال باطل است ; زیرا که حق تلفی امت وقتی میشد . .

پس بدان که این وجه چهارم طعن به این الفاظ که مخاطب ذکر کرده در کتب شیعه یافت نشده ، بلکه آنچه شیعیان گفته اند مضمونش آن است که : منع عمر از اتیان دوات و قلم مستلزم ضلالت [ و ] گمراهی امت بود ، چنانچه قاضی نور الله شوشتری گفته :

بالجملة ; منع النبیّ عن کتابة الوصیّة - التی و صفها بکونها رافعاً


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر ( و لم یجر ) .
3- شرح ابن ابی الحدید 13 / 32 - 33 ، ولاحظ : تاریخ الطبری 2 / 437 - 438 .

ص : 236

للضلالة عن الأُمّة - قبیح شرعاً وعقلا ، ویلزم منه ضلالة عمر وإضلاله المسلمین ، وإیقاظ الفتنة وإیقاعها بین المؤمنین ، کما صرّح به القاضی أمیر حسین المیبدی الشافعی فی شرحه للدیوان المنسوب إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) حیث قال بالفارسیة :

اول فتنه که در میان اهل اسلام واقع شد ، آن بود که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم در مرض موت فرمود : « هلمّوا أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً » . .

و عمر گفت : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبکم کتاب الله . .

و نزاع به مرتبه [ ای ] رسید که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرمود که : « قوموا عنّی ، لا ینبغی عند نبیّ التنازع » . (1) انتهی .

فعلی هذا یکون منع عمر لذلک إضلالا للخلق ، وإیقاظاً للفتنة التی قد استمرّت بین المسلمین ، وقد صحّ عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) أنه قال : « الفتنة نائمة ، لعن الله من أیقظها » فافهم . (2) انتهی .

و شاید مخاطب به زعم خود به این الفاظ ادای همین مضمون خواسته باشد ، یا از نسبت لفظ اضلال به طرف عمر شرم کرده باشد .


1- شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) : 189 .
2- احقاق الحق : 235 .

ص : 237

و هرگاه که این را دانستی پس بدان که حاصل این همه توجیهات بارده غیر از این نیست که کلام پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) : « أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده . . » لا طائل محض بوده ! و از کجا ثابت شد که نفع امت منحصر در امر جدید بود ؟ ! حال آنکه تأکید امر سابق هم مانع ضلالت میباشد .

اما آنچه گفته که : به مضمون آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ) (1) قطعاً معلوم است که امر جدید نبود .

پس این معنا وقتی حجت باشد که به اتفاق ثابت گردد که بعد از این کدام (2) آیه دیگر نازل نگردید ، و پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بعد از نزول آیه کریمه هیچ حکم جدید ارشاد نفرمود ، حال آنکه در میان مفسرین اختلاف است که آخر ما نزل من القرآن کدام آیه است از آیات قرآنی ، و لهذا زمخشری در “ کشاف “ در تفسیر این آیه کریمه گفته :

( أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ) : کفیتکم أمر عدوّکم ، وجعلت الید العلیا لکم کما تقول الملوک : الیوم کمل لنا الملک . . وکمل لنا ما نرید . . إذا کفّوا من ینازعهم الملک ووصلوا إلی أغراضهم ومباغیهم . (3) انتهی .

و در “ روضة الاحباب “ مذکور است :


1- المائدة ( 5 ) : 3 .
2- ( کدام ) در اینجا به معنای ( هیچ ) است .
3- [ الف ] سوره مائده ، سی پاره ششم ، بعد ربع اول . [ الکشاف 1 / 593 ] .

ص : 238

روایتی آنکه فرمود که : « گویا مرا به عالم بقا (1) خوانده اند ، و من اجابت نمودم ، بدانید که من در میان شما دو امر بزرگ عظیم ‹ 425 › میگذارم یکی از دیگری بزرگتر است و آن قرآن است ، و اهل بیت من ، ببینید و احتیاط کنید که بعد از من به آن دو امر چگونه سلوک خواهید نمود ، و رعایت حقوق آنها به چه کیفیت خواهید کرد ؟ و آن دو امر از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر به من رسند » .

آنگاه فرمود : « به درستی که خداوند تعالی مولای من است ، و من مولای جمیع مؤمنان ام » .

بعد از آن دست علی ( علیه السلام ) را گرفت و فرمود :

« من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، واخذل من خذله ، وانصر من نصره ، وأدر الحقّ معه حیث دار (2) » .

مروی است که عمر بن الخطاب گفت : ای علی ! بامداد کردی و مولای من و مولای هر مؤمن ومؤمنه گشتی . (3) انتهی .

پس مقصود آن حضرت آن بود که : در این حدیث نیز تأکید مضمون


1- در مصدر ( بالا ) .
2- در مصدر ( کان ) .
3- روضة الاحباب ، ورق : 163 - 164 .

ص : 239

همین حدیث - که بنابر آنچه در باب امامت گذشت ، امر به تمسک و اقتدا به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و نص بر خلافت آن حضرت است - فرماید ، و عمر چون از مقصود آن حضرت واقف بود ، مردم را از آوردن ادوات کتابت منع کرد .

اما آنچه گفته : بلکه امر دینی هم نبود ، محض مشورت نیک و مصالح مُلکی ارشاد میشد که زمانِ همین وصیت بود .

پس جوابش آنکه : اگر مشورت نیک و مصالح مُلکی از امور دین نبود ، آن حضرت را چه لازم بود که در چنین وقت به اهتمام آن میپرداخت ؟ !

و ادعای این معنا که وقت احتضار زمان وصیت به امور دنیویه است ، بی دلیل و باطل محض است .

اما آنچه گفته : کدام عاقل تجویز میکند که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در مدت بیست سال که زمان نبوت آن افضل البشر بود - با وصف رحمتی و رأفتی که بر عموم خلق الله ، و بالخصوص در حق امت خود داشت ، و با وجود تبلیغ قرآن و ارشاد احادیث بی شمار - در این وقت تنگ چیزی که هرگز نگفته بود ، و آن چیز تریاق مجرب بود برای دفع اختلاف میخواست بگوید یا بنویسد .

پس مردود است به اینکه : کدام کس از شیعیان به این معنا قائل شده که امری که برای نوشتن آن ، جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ادوات کتابت طلب فرموده بود ،

ص : 240

گاهی نگفته بود ، بلکه آنچه شیعیان میگویند آن است که : آن امر را پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) از ابتدای رسالت تا آخر وقت وفات - هم به طریق رموز و اشارات ، و هم به صراحت و وضوح الفاظ و عبارات ، در خلوات و جلوات به کرّات و مرات - ارشاد میفرمود ، تا اینکه بعد از مراجعه از حجة الوداع در موضع غدیر خم به روز هجدهم ذی الحجة ، در حضور تمامی مردمانی که در آن حج همراه رکاب سعادت انتساب آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودند ، بر ولایت و امامت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نص نمود ، و خطبه طویله متضمن : مدح و ثنای باری تعالی ، و وصف رسالت خود ، و بیان فضائل و کمالات علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ارشاد فرمود ، و حثّ بر تمسک ثقلین نمود .

و چون عمر از قول آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) یافت که تأکید همان امر سابق - اعنی امامت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و حث بر تمسک کتاب الله و عترت اهل بیت ( علیهم السلام ) که هر دو به اتفاق مانع از ضلالت اند - خواهد فرمود گفت : ( إن الرجل لیهجر . . ! ) .

اما اثبات این معنا که : این امر چنان تریاق مجرب بود که برای دفع اختلاف و ضلال کافی بود .

پس بنابر آن است که هر اختلافی که در امت واقع شده فرع اختلاف در ‹ 426 › امامت بود ، چنانچه شهرستانی در “ ملل و نحل “ گفته :

الخلاف الخامس فی الإمامة ، وأعظم خلاف بین الأُمّة خلاف

ص : 241

الإمامة ، إذ ما سلّ سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة مثل ما سلّ علی الإمامة فی کلّ زمان ، وقد سهّل الله ذلک فی الصدر الأوّل (1) .

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ گفته :

قیل : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أراد أن یکتب تعیین واحد من الصحابة للخلافة لئلاّ یقع بعده نزاع منهم ، وکان بکاء ابن عباس لفوات معتقده من هذا الخبر (2) .

و خفاجی شارح “ شفاء “ قاضی عیاض گفته :

قال سفیان : أراد أن یبیّن أمر الخلافة بعده حتّی لا یختلفوا فیها (3) .

و کرمانی در “ شرح صحیح بخاری “ از خطابی نقل کرده که او گفته :

هذا یتأوّل علی وجهین :

أحدهما : أنه أراد أن یکتب اسم الخلیفة بعده لئلاّ یختلف الناس ولا یتنازعوا ، فیؤدّیهم ذلک إلی الضلال . (4) انتهی به قدر الحاجة .


1- الملل والنحل 1 / 24 .
2- شرح مشکاة :
3- [ الف ] فصل ، فإن قلت : فقد تقرّرت عصمته علیه [ وآله ] السلام فی أقواله ، فما معنی الحدیث فی وصیته من الباب الثانی ، من القسم الثالث . ( 12 ) . [ نسیم الریاض فی شرح الشفا 4 / 277 ] .
4- [ الف ] باب کتابة العلم ، من کتاب من المجلد الأول من نسخة أحمد حسین خان دام مجده . [ شرح الکرمانی علی البخاری 2 / 126 ] .

ص : 242

و در “ فتح الباری “ در شرح قوله : « أکتب لکم کتاباً » ، گفته :

هو تعیین الخلیفة بعده ، وسیأتی شیء من ذلک فی کتاب الأحکام فی باب الاستخلاف منه (1) .

اما آنچه گفته : و اصلا عمر در آن خانه حاضر نبود ، و به مجرد توهم آنکه مبادا بشنود و از بیرون تهدید نماید ، بر زبان نیاورد و با وصف آمد و رفت جمیع اهل بیت در این وقت به آنها نفرماید که این کتاب را نوشته بگذارید .

پس جوابش آنکه : از کجا معلوم شد که آن حضرت برای نوشتن این کتاب اهل بیت خود را امر نفرمود ؟ در کتاب “ جلاء العیون “ مذکور است که : شیخ ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی ( رحمه الله ) از حضرت امام موسی کاظم ( علیه السلام ) روایت کرده که آن حضرت فرمود که :

« از پدرم امام جعفر صادق ( علیه السلام ) پرسیدم که : « آیا نه چنین بود که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کاتب وصیت نامه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود که حضرت بر او املاء میکرد و او مینوشت ، و جبرئیل و ملائکه مقربین گواهان بودند ؟ » حضرت صادق ( علیه السلام ) ساعتی ساکت شد ، و بعد از آن فرمود که :

« چنین بود که گفتی » . (2) انتهی .


1- فتح الباری 8 / 101 .
2- جلاء العیون 1 / 69 ، و مراجعه شود به : کافی 1 / 281 ، بحارالأنوار 22 / 479 ، الطرف : 22 - 24 .

ص : 243

و عدم اطلاع مخاطب که از پیروان عمر است بر نوشته شدن وصیت نامه دلیل عدم آن در واقع نمیتواند شد ، بنابر آنچه خود در فصل اول از باب یازدهم این کتاب در ضمن بیان نوع بیست و چهارم از انواع اوهام منسوبه به طرف شیعه گفته (1) ، کما سیجیء إن شاء الله تعالی (2) .

و بر تقدیر تنزل میگوییم : مجرد توهم تهدید عمر از بیرونِ در ، ممنوع است ; زیرا که اگر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بار دیگر قصد کتابت وصیت به حضور همان جماعت صحابه مانعین میفرمود ، همان آش در کاسه در پیش میگردید ، و اگر به یکی از اهل بیت خود - موافق قول مخاطب - ارشاد میفرمود که این کتاب را نوشته بگذارد ، از آن چه فایده متصور میشد ؟ ! زیرا که در این هنگام عمر و اتباع او - که از گروه مانعین بودند - میگفتند که : ما قطعاً معلوم داریم که آن جناب این کتاب را به دست مبارک خود ننوشته است ; زیرا که آن جناب گاهی چیزی به دست مبارک خود نمینوشت ، و مشق این صنعت نداشت ، و به سبب غلبه وَجَع از املا هم عاجز بود ، پس یکی از ‹ 427 › اهل بیت هر آنچه خواسته باشد ، به دست خود نوشته باشد ،


1- مؤلف تحفه در ضمن اوهامی که به شیعه نسبت داده مینویسد : نوع بیست و چهارم : هر چه دلیل او را در معلومات خود نیابیم باطل است . مراجعه کنید به تحفه اثناعشریه : 352 .
2- اشاره است به اثر دیگری از مؤلف ( رحمه الله ) در ردّ باب یازدهم تحفه به نام : “ مصارع الأفهام لقطع الأوهام “ ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 244

و این چنین کتاب نزد ما محل اعتماد و قابل حجت نیست ، چنانچه حق تعالی شأنه از حال و مآل کفار خبر داده ، فرموده : ( وَلَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاس فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِینٌ ) (1) .

اما آنچه گفته : اگر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به نوشتن این کتاب بالجزم و القطع از جناب باری تعالی مأمور میبود ، با وصف یافتن فرصت - که بقیه روز پنجشنبه و تمام روز جمعه و شنبه و یک شنبه به خیریت گذشت - متعرض کتابت آن نشد ، لازم میآمد تساهل در تبلیغ که منافی عصمت آن جناب است .

پس ممکن است که در جواب این شبهه گفته شود که : جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) از جانب خدای تعالی به گفتن : « ائتونی بدواة وقرطاس . . » یا مانند آن مأمور بود ، و غرض از آن اظهار مخالفت عمر و اتباع او و حدوث تنازع صحابه بود ، و بعد از آن منسوخ شد ، و هرگاه که غرض ظهور مخالفت عمر و اتباع او باشد ، حاجت به نوشتن آن کتاب - بعد از ظهور غایت آن - نباشد .

و در “ تفسیر کبیر “ در ذیل قوله تعالی : ( إِنِی أَذْبَحُکَ . . ) (2) مذکور است :


1- الانعام ( 6 ) : 7 .
2- [ الف ] سی پاره 23 ، سوره والصافات ، رکوع 7 ، قبل از نصف . [ الصافات ( 37 ) : 102 ] .

ص : 245

المسألة الثالثة : اختلف الناس فی إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] : هل کان مأموراً بالذبح أم لا ؟ وهذا اختلاف متفرّع علی مسألة من مسائل أُصول الفقه ، وهی أنه هل یجوز نسخ الحکم قبل حضور مدّة الامتثال ؟ فقال أکثر أصحابنا : إنه یجوز . . إلی آخره (1) .

اما آنچه گفته : و اگر به اجتهاد خود میخواستند که چیزی بنویسند .

پس جوابش آنکه : قطع نظر از آنکه مذهب امامیه این است که جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) هیچ کاری به اجتهاد نمیکرد ، به نزد جمعی از اهل سنت هم بر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) اجتهاد جایز نبود ، و هرگاه که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را اجتهاد جایز نباشد ، آنچه بر جواز آن تفریع نموده باطل باشد .

اما آنچه گفته : آنچه منظور داشت در نوشتن کتاب یا امر جدید بود زاید بر تبلیغ سابق ، یا ناسخ و مخالف آن ، یا تأکید آن . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : ما شق ثالث را اختیار میکنیم و میگوییم که :

اولا : تأکید حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را مغایر تأکید الهی گمان کردن باطل محض است : ( یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ ) (2) .

وثانیاً : ظاهر است که هر قدر تأکید زیاده شود ، تأثیر آن زیاده خواهد بود .


1- تفسیر رازی 26 / 155 .
2- النساء ( 4 ) : 150 .

ص : 246

و ثالثاً : اگر چه تأکید پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بالاتر از تأکید خدا نبود ، لیکن به اعتقاد مخاطب ، تأکید عمر البته بالاتر از تأکید خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بود ! چنانچه در این باب در کید یازدهم از باب دوم بدان تصریح کرده (1) ، و در این صورت اگر عمر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را از تأکید امر مطلوب ممانعت نمیکرد ، بلکه خود تأیید آن حضرت ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مینمود ، البته آن تأکید پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) که مؤید به تأکید عمر میشد ، نزد مخاطب هم کاری میگشود .

اما آنچه گفته : از این روایت صریح مستفاد میشود که : قبل از تکلم عمر حاضرین تنازع کردند .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز روایات “ صحیحین “ دلالت ندارد بر آنکه تنازع حاضرین قبل از تکلم عمر بوده ، و الفاظ مختلفه


1- در تحفه اثنا عشریه : 37 در باب دوم ، کید یازدهم مطلبی مناسب فرمایش ایشان پیدا نشد . شاید مقصود ایشان کلام دهلوی است در طعن یازدهم از مطاعن عمر که : و آنچه از عمر . . . نقل کرده اند که أنه قال : وأنا أنهی عنهما ، معنایش همین است که نهی من در دلهای شما تأثیر بسیار دارد ; زیرا که خلیفه وقتم و در امور دینی تشدّد من معلوم شماست ، نباید که در این دو امر تساهل ورزید ، و در حقیقت نهی از این هر دو در قرآن نازل است ، و خود پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم فرموده . مراجعه شود به : تحفة اثنا عشریه : 305 .

ص : 247

این روایت - که در هفت موضع “ صحیح بخاری “ مذکور است - قبل از این نقل نموده شد ، و همچنین طرق مسلم هم مذکور شده (1) ، و از هیچ یک از آنها فهمیده نمیشود که قبل از تکلم عمر حاضران تنازع کردند ، بلکه در هر روایتی که نام عمر ‹ 428 › مذکور است از آن روایت مستفاد میشود که تکلم عمر به کلمه شوم قبل از اختلاف و تنازع حاضرین بود ، بلکه سبب اختلاف و تنازع حاضرین همان تکلم عمر بود ; زیرا که بر لفظ ( اختلف ) ( فاء ) تفریع داخل است ، و در بعض روایات که نام عمر مذکور نیست در آن روایات هم میباید که نام عمر مقدم بر لفظ ( فتنازعوا ) در اصل روایت بوده باشد ، و بعضی روات یا بخاری خود به جهت اختصار نام عمر محذوف نموده باشد ; زیرا که در روایت اولی و روایت سادسه و سابعه نام عمر را ذکر کرده ، پس بر روایت اولی و روایت آخری که نام عمر را در آن ذکر کرده ، روایات متوسطه را حمل باید کرد که قاعده نقّاد احادیث است که روایات مختلفه را با هم مطابق کرده ، یکی را بر دیگری حمل مینمایند ، چنانچه بر متتبع خبیر پوشیده نیست و احتیاج مثال ندارد .

مخاطب در این جا تلبیس عجیب به کار برده که :

اولا : روایتی آورده که در آن نام عمر مذکور نیست .

و بعد آن فقره : ( وفی البیت رجال . . ) إلی آخره ، - که در دیگر روایات در


1- اوائل همین طعن از صحیح مسلم 5 / 75 گذشت .

ص : 248

صدر حدیث قبلِ ذکر اختلاف حاضرین مذکور است - آورده ، و به این حیله خواسته که تکلم عمر را متأخر از تنازع حاضرین گرداند ! !

هرگاه حال مخاطب در ذکر احادیث خویش به این مثابه باشد که از فضیحت نترسیده ، برای تخدیع عوام تحریف آن مینماید ، پس وقوع خیانت از او در ذکر معاملات و روایات خصم - که جابجا ظاهر شده - چه مستبعد است ؟ !

اما آنچه گفته : و نیز معلوم شد که از امور دین چیزی نوشتن منظور نداشت ، بلکه در سیاست مدنیه و مصالح مُلکی و تدبیرات دنیوی ، چنانچه زبانی به آن چیزها وصیت فرمود . . . الی آخر .

پس از این کلام او معلوم میشود که اخراج مشرکین و جایزه دادن وفود از امور دین و موافق وحی نیست ، و غلط این ظاهر است ; زیرا که در محل خود ثابت شده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هر معامله که با کفار از مصالحه و مجاهده و جز آن نموده همه از امور دین و موافق وحی الهی بود ، چنانچه از کلام پدر مخاطب که سابقاً در طعن سوم از مطاعن ابی بکر منقول شد (1) ، نیز واضح است ، و کدام عاقل مستبصر تجویز خواهد کرد که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - که محض برای اصلاح دین مبعوث شده بود - در وقت ارتحال و انتقال به حضرت ذو الجلال به تلقین تدبیرات امور دنیوی اشتغال نماید ، و از امور دین حرفی بر زبان نراند .


1- در طعن سوم ابوبکر از ازالة الخفاء 2 / 140 گذشت .

ص : 249

اما آنچه گفته : و چیز سوم که در این روایت فراموش شده ، تجهیز جیش اسامه است که در روایت دیگر آن را ذکر نموده .

پس دلیلی بر آن اقامه نکرده ، و ما میگوییم که : محتمل است که امر سوم - که راوی در این روایت آن را ذکر ننموده یا فراموش کرده - وصیت به خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) ، و امر به متابعت اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود که به موجب حدیث ثقلین مانع از ضلالت است تا مطابق مضمون « اکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده » باشد ، چنانچه در احادیث دیگر ثابت است .

اما آنچه گفته که : ادلّ دلیل بر این مدعا آن است که : چون بار دیگر اصحاب از آوردن دوات و شانه پرسیدند ، در جواب فرمودند که :

« فالذی أنا فیه خیر ممّا تدعوننی إلیه » یعنی : شما میخواهید که وصیت نامه بنویسم . . . الی آخر .

پس مخدوش است به اینکه : از کجا ثابت ‹ 429 › شد که ضمیر مجرور در جمله : « تدعوننی إلیه » راجع است به کتاب و وصیت نامه ؟ !

زیرا که در رجوع ضمیر احتمالات دیگر نیز گفته اند ، ابن الجوزی میگوید : راجع به سؤال از مصلحت کتابت است ، یعنی : آنچه من آنم در آن از تأهّب برای لقاء خدا و تفکر در آن و نحو آن ، افضل است از آنچه سؤال میکنید شما از مصلحت کتابت و عدم آن .

ص : 250

و محتمل است که معنا آن باشد که : آنچه من در آنم ، بهتر است از آنچه شما مرا به آن نسبت میکنید از هجر و هذیان ، و شنیدن من آن را میخواهید .

و محتمل است که معنا آن باشد که : آنچه من به آن شما را از نوشتن کتاب گفته ام بهتر است از آنچه شما میخواهید که آن را ترک کنم .

و ابن حجر - که از اعاظم محققین اهل سنت است - این معنا را ظاهر گفته ، و از حصری که در باب ظاهریت آن از کلامش مستفاد است ، پیداست که ذکر معانی غیر ظاهره است .

پس فاضل مخاطب با وجود تطرّق این احتمالات - که بر صحت اولین و آخرین اش علمای اهل سنت تصریح کرده اند - مطلبی را که خود فهمیده و موافق مطلوبش انگاشته متعین گمان میکند ، و این احتمالات را غیر صحیح میداند ، و معنایی را که نزد مثل ابن حجر ظاهر است ، ترک میسازد ، و غیر ظاهر را اختیار میسازد ، بلکه معنای ظاهر را محتمل هم نمیداند ، ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) .

اما آنچه گفته : و نیز از این روایت ظاهر شد که چون آن حضرت بار دیگر جواب بیتعلقی و وارستگی از این عالم به اصحاب ارشاد فرموده ، حاضران را یأسی و حسرتی دامن گیر حال شد ، عمر بن الخطاب از برای تسلی آنها این عبارت گفت !


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .

ص : 251

پس دانستی که از هیچ یک [ از ] روایات “ صحیح بخاری “ گفتن این عبارت بعد از تنازع اصحاب ، و ارشاد فرمودن جناب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بار دیگر جواب بیتعلقی و وارستگی را ، ثابت و مفهوم نمیشود ، بلکه مقوله عمر - که به تصریح نامش تا به لفظ بعض مذکور است - قبل از ذکر تنازع و اختلاف حاضران مذکور است ، و از هیچ یک روایات (1) ظاهر نمیشود که عمر این عبارت را بعد از ظهور اختلاف و گفت و شنید امور مذکوره گفته باشد .

اما آنچه گفته : از اینجا معلوم شد که این کلام از عمر بن الخطاب بعد از این گفت و شنید در مقام تسلیت اصحاب واقع شده ، نه در مقام ممانعت از کتابت .

پس چنانچه دانستی کذبی است که حدی ندارد ، و بهتانی و دروغی است که پایانی نه .

در “ صحیح بخاری “ مسطور است :

قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده » ، فقال عمر : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد


1- در [ الف ] اشتباهاً ( روایت ) بود .

ص : 252

غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت ، فاختصموا ، فاختلفوا ، فمنهم من یقول : قرّبوا یکتب لکم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتاباً لن تضلّوا بعده ، ومنهم من یقول ما قال عمر (1) .

و در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « هلمّ أکتب لکم کتاباً لا تضلّون بعده » .

فقال عمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن ، حسبنا کتاب الله ، فاختلف أهل البیت (2) .

و این عبارت “ صحیحین “ - به ابلغ دلالات و اوضح ایضاحات - دلالت دارد که این کلام عمر بن الخطاب قبل از این گفت و شنید در مقام ممانعت واقع شده ، نه در مقام تسلیت اصحاب .

و نیز واضح میشود که : باعث اختلاف حاضرین همین قول عمر شد که بعضی گفتند که : امر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را امتثال باید نمود ، و بعضی گفتند که : قول ‹ 430 › همان است که عمر گفته ، یعنی : ادوات کتابت نیاریم ، و


1- صحیح البخاری 7 / 9 و قریب منه 8 / 161 .
2- صحیح مسلم 5 / 76 .

ص : 253

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را وصیت نامه نوشتن ندهیم .

پس به این تصریحات و ایضاحات ، چنین دعوی کاذبه مزخرفه نمودن ، و آن را در کتب درج ساختن ، کار مخاطب است و بس .

اما آنچه گفته : و مقطع الکلام در این مقام آن است که : حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز در این قصه حاضر بود به اجماع اهل سیر از طرفین . . . الی آخر .

پس ادعای اجماع اهل سیر طرفین بر حضور جناب حضرت امیر ( علیه السلام ) در این قصه ، ادعای محض است ، دلیلی بر آن وارد نکرده .

و ادعای عدم نقل شیعه و سنی انکار جناب امیر ( علیه السلام ) را بر عمر نیز محض دعوی است ، و شهادت علی النفی که نزد خودش مقبول نیست (1) (2) .

اما آنچه گفته : غیر از ابن عباس که در آن زمان صغیر السن بود . . . الی آخر .

پس بدان که اگر قول ابن عباس : ( الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بیننا و بین أن


1- مراجعه شود به تحفة اثنا عشریة : 352 ( نوع بیست و چهارم ) .
2- [ الف ] وانکار بر این امر از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در “ بحار “ و غیر آن منقول است . ( 12 ) . مراجعه شود به بحار الأنوار 30 / 310 ، و 31 / 425 ، و 36 / 277 ، احتجاج 1 / 223 - 224 ، غیبت نعمانی : 84 ، کتاب سلیم : 211 ، 233 ، 398 ( احادیث شماره 11 ، 14 ، 49 ) . . . وبسیاری از مصادر دیگر .

ص : 254

یکتب لهم ذلک الکتاب ) (1) به سبب صغر سن در زمان جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نزد اهل سنت محل اعتبار نباشد ، میباید که تمامی مسائل و معتقدات او محل اعتبار نباشد ، و حال آنکه تمامی اشاعره اهل سنت در جواز رؤیت باری تعالی اعتماد بر قول ابن عباس میکنند ، و روایت عایشه را که متضمن انکار جواز رؤیت باری تعالی است - با وجود آن بزرگی عایشه که اهل سنت معتقد آن هستند - از اعتبار ساقط میکنند .

اما آنچه گفته که : لفظ ( ضلال ) در لغت عرب چنانچه به معنای گمراهی در دین میآید ، به معنای سوء تدبیر در مقدمات دنیوی نیز بسیار مستعمل میشود .

پس جوابش آنکه : مخاطب در باب اول در بیان معتقدات اهل سنت گفته :

نصوص پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و ائمه محمول بر ظاهر است (2) . و شک نیست در اینکه ظاهر آن است که مراد از لفظ ( ضلال ) در نصوص خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) گمراهی در دین باشد ، و اگر در بعضی آیات قرآن و بعضی احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) - به سبب بعضی قرائن - مراد از لفظ ( ضلال ) سوء تدبیر در مقدمات دنیوی هم بوده باشد ، موجب صرف این لفظ از معنای ظاهر آن در هر آیه و حدیث نمیتواند شد .


1- مصادر آن اوائل همین طعن گذشت .
2- تحفه اثناعشریه : 11 .

ص : 255

اما آنچه گفته : پس در اینجا هم مراد از « لن تضلّوا » خطا در تدبیر مُلکی است .

پس جوابش آنکه : پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را چه ضرورت بود که با وجود بیتعلقی و وارستگی در آخر وقتِ ارتحال و انتقال به جوار پروردگار به القای تدابیر مُلکیه دنیویه میپرداخت .

اما آنچه گفته : و دلیل قطعی بر این اراده آن است که : در مدت بیست و سه سال نزول وحی و قرآن و تبلیغ احادیث ، اگر کفایت در هدایت ایشان نشده بود ، در این دو سه سطر چه قسم کفایت این کار میتوانست شد ؟ !

پس عجب غلط فهمی و ناحق کوشی دارد که چنین اباطیل میسراید ! ! اینقدر نمیفهمد که این دو سه سطر کتاب ، حاوی جمیع خیر دنیا و آخرت و تمامی مصالح دنیویه و دینیه بود ، یعنی : جناب امیر ( علیه السلام ) را خلیفه بلافصل دانستن ، و در جمیع اقوال و اعمال و افعال و اعتقادات پیروی آن جناب کردن - که از دو سه سطر هم کم [ تر ] است - کافی بود در هدایتشان و دفع گمراهی ایشان .

و چنین مطلب واضح نفهمیدن ، و بر خلاف آن اقتدای جناب امیر ( علیه السلام ) را

ص : 256

کافی در ‹ 431 › هدایت ندانستن ، و آن را دلیل قطعی بر مراد نبودن (1) آن در حدیث جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفتن ، عنادی است که علاج ندارد .

اما آنچه گفته : بر تقدیر اول آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بار دیگر در همین مرض این داعیه را به خاطر مبارک خود آورده ، خود به خود موقوف داشت . . . الی قوله : در “ صحیح مسلم “ موجود است که آن جناب عایشه صدیقه را در همین مرض فرمود : ( ادعی لی أباک . . ) إلی آخره .

پس مقدوح است به اینکه : روایت مذکوره از موضوعات و مفتریات نواصب و خوارج است که در مقابله حدیث : « ائتونی بدواة وقرطاس . . » إلی آخره وضع کرده اند ، چنانچه صاحب “ جامع الاصول “ گفته :

ولا تصدّق الشیعة بنقل النصّ علی إمامة علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] والبکریة علی إمامة أبی بکر ; لأن هذا وضعه الآحاد أولاً وأفشوه ، ثم کثر الناقلون فی عصره و بعد (2) فی الأعصار ، فلذلک لم یحصل التصدیق . (3) انتهی .

و خود این ناصبی در باب امامت گفته که :


1- در [ الف ] ( نه مراد بودن ) آمده است که اصلاح شد .
2- کذا ، وفی المصدر : ( وبعده ) .
3- جامع الاصول 1 / 121 .

ص : 257

خلفاء ثلاثه نزد اهل سنت نه معصوم اند و منصوص علیه . (1) انتهی بلفظه .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

فلمّا رأت البکریّة ما صنعت الشیعة وضعت لصاحبها أحادیث فی مقابلة هذه الأحادیث ، نحو : ( لو کنت متخذاً خلیلا . . ) ، فإنهم وضعوه فی مقابلة حدیث الإخاء ، ونحو : ( سدّوا الأبواب . . ) فإنه کان لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فقلّبته البکریة إلی أبی بکر ، ونحو : ( ائتونی بدواة وبیاض أکتب لأبی بکر کتاباً لا یختلف علیه اثنان ، ثم قال : یأبی الله والمسلمون إلاّ أبا بکر ) ، فإنهم وضعوه فی مقابلة الحدیث المروی فی مرضه : « ائتونی بدواة وبیاض أکتب لکم کتاباً ما لا تضلّون بعده أبداً » ، فاختلفوا عنده . . إلی آخره (2) .

اما آنچه گفته : بر تقدیر ثانی حاجت نوشتن نبود ; زیرا که قبل از این واقعه به حضور هزاران . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : حاجتِ نوشتن تأکید همان امر سابق بود تا اصحاب ثلاثه و طلحه و زبیر و معاویه و عایشه و اعوان و انصار ایشان را مجال انکار آن امر نماند .


1- تحفه اثنا عشریه : 180 .
2- [ الف ] جزء حادی عشر شرح قوله [ ( علیه السلام ) ] : « إن فی أیدی الناس حقّاً وباطلاً » . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 11 / 49 ] .

ص : 258

اما جواب شبهات نواصب بر غیبت امام دوازدهم - که اثنا عشریه اعتقاد جازم به آن دارند - در نقض شبهات باب هفتم به شرح و بسط تمام ، به معرض گزارش و بیان آمد ، فلیرجع إلیه (1) .


1- اشاره به کتاب “ برهان السعادة “ از مؤلف ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 259

طعن دوم : احراق درب خانهء حضرت زهرا علیها السلام

ص : 260

ص : 261

قال : طعن دوم :

آنکه عمر . . . خانه حضرت سیدة النسا ( علیها السلام ) را بسوخت ، و بر پهلوی مبارک آن معصومه به شمشیر خود صدمه رسانید که موجب اسقاط حمل گردید .

و این قصه سراسر واهی و بهتان و افتراست هیچ اصلی ندارد ، و لهذا اکثر امامیه قائل این قصه نیستند ، و گویند که : قصد سوختن آن خانه مبارک کرده بود ، لیکن به عمل نیاورد .

و قصد از امور قلبیه است که بر آن غیر از خدای تعالی دیگری مطلع نمیتواند شد !

و اگر مراد از قصد ، تخویف و تهدید زبانی است و گفتن اینکه : من خواهم سوخت ، پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب خیانت دانسته ، حکم حرم مکه معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند ، و فتنه و فساد منظور میداشتند ، و بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند ، و حضرت زهرا ( علیها السلام ) هم از این ‹ 432 › نشست و برخاست آنها مکدر و ناخوش بود ، لیکن به سبب کمال حسن خلق ، به آنها بی پرده نمیفرمود

ص : 262

که : در خانه من نیامده باشید ، عمر بن الخطاب چون دید که حال بر این منوال است ، آن جماعت را تهدید نمود که : خانه را بر شما خواهم سوخت .

و تخصیص سوختن در این تهدید مبنی بر استنباط دقیق است از حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نیز در حق کسانی که در جماعت حاضر نمیشدند و با امام اقتدا نمیکردند ، همین قسم ارشاد فرموده بود که : « این جماعت اگر از ترک جماعت باز نخواهند آمد ، من خانه ها را بر ایشان خواهم سوخت » .

و چون ابوبکر نیز امام منصوب کرده پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بود در نماز ، و آنها ترک اقتدای آن امام به حق به خاطر خودشان میاندیشیدند ، و رفاقت جماعت مسلمین در این باب نمیکردند ، مستحق همان تهدید پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم شدند ، پس این قول عمر مشابه است به فعل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم که چون روز فتح مکه به حضور او عرض نمودند که ابن حنظل - که یکی از شعرای کفار بود ، و بارها به هجو حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم در اشعار خود ، روی خود را سیاه کرده - پناه به خانه خدا - یعنی خانه کعبه معظمه - برده ، و در پرده های آن خانه تجلّی آشیانه خود را پنهان ساخته ، در باب او چه حکم است ؟

فرمود که : « او را همان جا بکشید و پاس حرم نکنید » .

و هرگاه این قسم مردودان جناب الهی را در خانه خدا پناه نباشد ، در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا پناه باید داد ؟ و حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا از سزادادن اشرار

ص : 263

فسادپیشه مکدر گردد ؟ که « تخلّقوا بأخلاق الله » شیوه آن پاک طینت بود .

و مع هذا روی اخبار صحیحه ثابت است که حضرت زهرا ( علیها السلام ) نیز آن مردم را از این اجتماع منع فرموده بود .

و نیز قول عمر در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر ( علیه السلام ) است که چون بعد از شهادت عثمان . . . خلافت بر آن حضرت ( علیه السلام ) قرار گرفت ، کسانی را که داعیه برهم زدن این منصب عظیم به خاطر آورده ، از مدینه برآمده به مکه شتافتند ، و در پناه سایه حرم محترم رسول - یعنی اُمّ المؤمنین عایشه صدیقه - درآمده دعوی قصاص عثمان از قتله او نموده ، آماده جنگ و پیکار گشتند ، به قتل رسانید ، و اصلا پاس حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و رعایت ادب مادر خود - و مادر جمیع مؤمنین - به موجب نص قرآن نفرمود ، اگر چه در این بین آسیبی به حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و اهانتی و ذلتی که رسید أظهر من الشمس است ، و فی الواقع هر چه حضرت امیر ( علیه السلام ) فرمود ، عین صواب و محض حق بود که در این قسم امور عظام - که موجب فتنه و فساد عام باشد - به مراعات مصالح جزئیه ، مبادی و مقدمات فتنه را واگذاشتن ، و به تدارک آن نرسیدن ، باعث کمال بی انتظامی امور دین و دنیا میباشد ; چنانچه خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) واجب التعظیم و الاحترام بود ، امّ المؤمنین و حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و زوجه و محبوبه او - که محبوب الهی بود - نیز واجب التعظیم و الاحترام بود ، بلکه از عمر محض قول و تخویف بنابر تهدید و ترهیب به

ص : 264

وقوع آمده نه فعل ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) فعل را هم به اقصی الغایه رسانید ، پس در این مقام زبان طعن در حق عمر گشادن - حال آنکه قول عمر به مراتب کمتر از فعل حضرت امیر ( علیه السلام ) است - مبنی بر تعصب (1) و عناد است ، لا غیر .

و در مقابله اهل سنت فرق بر آوردن که :

خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) حق بود ، پس حفظ انتظام او ضرور افتاد ، و پاس اُمّ المؤمنین و تعظیم حرم حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ساقط ‹ 433 › گشت ; و خلافت ابوبکر صدیق ناحق بود ، پس برای حفظ انتظام آن خلافت فاسده ، پاس خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) بنت الرسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم نکردن و بال بر و بال است .

کمال نادانی و بی عقلی است ; زیرا که اهل سنت هر دو خلافت را برابر میدانند ، و هر دو را حق میانگارند .

علی الخصوص وقتی که طعن متوجه بر عمر بن الخطاب باشد ، و نزد او خلافت ابوبکر متعین بود به حقیت ، و در آن وقت منازعی ومخالفی که هم جنب ابوبکر باشد ، و از مخالفت او حسابی برتوان داشت در میان نه ; این قسم خلافت منتظمه را در اول جوش اسلام - که هنگام نشو و نمای نهال دین و ایمان بود - برهم زدن و اراده های فاسد نمودن - البته - موجب قتل و تعزیر ، لا اقل موجب تهدید و ترهیب است .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تغضب ) آمده است .

ص : 265

و طرفه این است که بعضی از فضلای شیعه در این طعن به طریق ترقی ذکر کرده اند که :

زبیر بن عوام - ابن عمه (1) رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم - نیز از جمله آن جوانان بود که برای تهدید و ترهیبشان عمر این کلام [ را ] گفت ، و مِن بعد حضرت زهرا ( علیها السلام ) آن جوانان بنی هاشم را و زبیر را نیز جواب داد که : در خانه من ، بعد از این مجلس و اجتماع نکرده باشید .

سبحان الله ! هیچ فهمیده نمیشود که در خلافت ابوبکر اگر زبیر بن العوام تدبیر افسادی نماید ، معصوم و واجب التعظیم گردد ، و در باب قصاص خواستن عثمان اگر سخن درشت بگوید واجب القتل و التعزیر شود !

و چون در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) مردم داعیه فسادی و کنکاش فتنه برپا کنند ، واجب القبول باشند ، و هرگاه در حضور حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و همراه او - که بلاشبهه ام المؤمنین بود - دعوای قصاص و یا شکایت از قتله عثمان بر زبان آرند ، واجب الردّ و الإزاله گردند ! این فرق مبتنی نیست مگر بر اصول شیعه ، و اگر خواهند که اهل سنت را بر اصول خود الزام دهند ، چرا این قدر تطویل مسافت باید کرد ، یک سخن کافی است .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن عم ) آمده است .

ص : 266

و هرگاه بر ترک جماعت - که از سنن مؤکده است ، و فائده آن عاید به نفس مکلف است فقط ، و هیچ ضرری از ترک آن به مسلمین نمیرسد - پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] تهدید فرموده باشد به احراق بیوت ; و در این قسم مفسده که شراره های آن به تمام مسلمین ، بلکه تمام دین را برسد ، چرا تهدید به احراق بیوت جایز نباشد ؟ !

و هرگاه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به سبب بودن پرده های منقّش و تصاویر در خانه زهرا ( علیها السلام ) در نیاید (1) ، تا وقتی که آن را ازاله نکنند ، بلکه در خانه خدا نیز در نیاید (2) تا وقتی که صورتهای حضرت ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] و حضرت اسماعیل [ ( علیه السلام ) ] از آن خانه برآرند ; اگر عمر بن الخطاب هم به سبب بودن مفسدان در آن خانه کرامت آشیانه ، و وقوع تدبیرات فتنه انگیز در آنجا ، آن مردم را تهدید کند به احراق آن خانه ، چه گناه بر وی لازم شود ؟ ! نهایت کار آنکه مراعات ادب مقتضی این تهدید نبود ، لیکن معلوم شد که رعایت ادب در این قسم امور عظام کسی نمیکند به دلیل فعل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] با عایشه صدیقه - که بلاشبهه زوجه محبوبه رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و اُمّ جمیع المؤمنین ، و واجب التعظیم کافّه خلایق اجمعین بود - پس هر چه از عمر مطابق فعل معصوم به وقوع آید ، چرا محل طعن و تشنیع گردد ؟ (3)


1- در [ الف ] ( نه در آید ) آمده است که اصلاح شد .
2- در [ الف ] ( نه در آید ) آمده است که اصلاح شد .
3- تحفه اثناعشریه : 292 - 293 .

ص : 267

أقول :

مخفی و محتجب نماند که از اعمال شنیعه و افعال فظیعه و مطاعن قبیحه و کفریات صریحه عمر بن الخطاب آن است که تخویف و تهدید حضرت ‹ 434 › فاطمه علیها الصلاة والسلام به تحریق بیت جنابش کرده ، و به قصد احراق آن آستانه فیض کاشانه ، اسباب آن از قبیل هیزم و نار آورده ، و جسارت عمر بر این خسارت - یعنی ایذای اهل بیت عصمت و طهارت [ ( علیهم السلام ) ] به ترهیب و تخویف به احراق بیت - به روایات ثقات اهل سنت و اعاظم معتمدین و اکابر محدّثین ایشان ثابت گردیده ، و از اینجاست که مخاطب با این همه وقاحتی که بر انکار بسیاری از روایات ثابته و امور جلیه در کتاب خویش اقدام نموده ، چاره از اعتراف و عدم انکار نیافته ، در اختراع توجیهات رکیکه فاسده و تأویلات سخیفه بارده ، دست و پا زده ، در تخلیص امام خود از عار و نار سعی وافر به تقدیم رسانیده ، ولکنّه ( کَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ) (1) .

و چون بعض اسلاف اهل سنت انکار این امر واضح و مشهور - که در کتب و دفاتر مذکور و مسطور است - نموده ، تفضیح خود به اظهار جهل و عناد خویش کرده اند ، لهذا توضیح حقیقت حال ضرور است ، پس مخفی نماند که جایی که جناب علامه حلی ( رحمه الله ) (2) در مطاعن ابوبکر ذکر فرموده که :


1- النور ( 24 ) : 39 .
2- [ الف ] ابن حجر عسقلانی در “ درر کامنه “ میفرماید : الحسین بن یوسف بن المطهّر الحلی المعتزلی جمال الدین الشیعی ، ولد فی سنة بضع وأربعین وست مائة ، و لازم نصیر الطوسی مدّة ، واشتغل فی العلوم العقلیة فمهر فیها ، وصنّف فی الأُصول والحکمة ، وکان صاحب أموال وغلمان وحفدة ، وکان رأس الشیعة بالحلّة ، واشتهرت تصانیفه ، وتخرّج به جماعة ، وشرحه علی مختصر ابن الحاجب فی غایة الحسن فی حلّ ألفاظه وتقریب معانیه ، وصنّف فی فقه الإمامیة ، وکان قیّماً بذلک ، داعیة إلیه ، وله کتاب فی الإمامة ، ردّ علیه فیه ابن تیمیة بالکتاب المشهور المسمّی ب : الردّ علی الرافضی ، وقد أطنب فیه وانتهب ، وأجاد فی الردّ ، إلا أنه تحامل فی مواضع عدیدة ! وردّ أحادیث موجودة - وإن کانت ضعیفة - بأنها مختلفة [ کذا ، والظاهر : مختلقة ] وإیّاه عنی الشیخ تقی الدین السبکی بقوله : < شعر > وابن المطهّر لم تطهر خلائقه * داع إلی الرفض غال فی تعصبه ولابن تیمیة ردّ علیه له * أجاد فی الردّ واستیفاء ضربه [ أضربه ] < / شعر > . . إلی آخر الأبیات . وله کتاب الأسرار الخفیّة فی العلوم العقلیة . . و غیر ذلک وبلغت تصانیفه مائة وعشرین مجلّداً فیما یقال ، ولمّا وصل إلیه کتاب ابن تیمیة فی الردّ علیه ، کتب أبیاتاً أولها : < شعر > لو کنت تعلم کلّ ما علم الوری * طرّاً لصرت صدیق کلّ العالم < / شعر > . . إلی آخر الأبیات . وقد أجابه الشمس الموصلی علی لسان ابن تیمیة ، ویقال : إنه تقدّم فی دولة خدابنده [ خربندا ] وکثرت أمواله ، وکان مع ذلک فی غایة الشحّ ، وحجّ فی أواخر عمره ، وتخرّج به جماعة فی فنون ، وکانت وفاته فی شهر المحرّم سنة 726 ه أو فی آخر سنة 25. وقیل : إسمه : الحسن - بفتحتین - وقدّم التنبیه علیه . انتهی . [ الدرر الکامنة 2 / 188 - 189 ] . از این عبارت جلالت فضل وسمّو مرتبه علامه حلی - طاب ثراه وکان [ کذا ] الجنة مثواه - و مهارت و حذاقت جنابش واضح است ، و نسبت ابن حجر جناب او را به اعتزال ، لا یصلح الإصغاء ; فإنه بمعزل من الاعتبار ، و وجه آن نیست مگر عدم اطلاع - کما ینبغی - بر حالات جنابش ، و از اینجاست که ارتیاب در اسم مبارک آن جناب کرده ، حال آنکه اسم آن جناب حتماً ( حسن ) است مکبّراً نه ( حسین ) . و مدح ابن حجر “ شرح مختصر “ علامه حلی را ، و آن را در غایت حسن گفتن نیز دلیل کمال فضل آن جناب است . و کرمانی شارح “ صحیح بخاری “ در کتاب “ نقود و ردود “ که حاشیه “ شرح مختصر ابن الحاجب “ تصنیف عضدی است ، جناب علامه حلی و “ شرح مختصر “ آن جناب را نهایت مدح کرده ، و آن جناب را از اکابر فضلای بالاستحقاق و علمای کرام شمرده ، و به لفظ : المولی جمال الدین الحلّی - طابت تربته - آن جناب را یاد کرده ، و مرتبه جنابش را بلند ، و تعظیم آن جناب را متحتم دانسته ، و “ شرح مختصر “ آن جناب را لایق آن گفته که نوشته شود بر احداق ، و در حق آن و دیگر “ شروح سته “ گفته که : آن سبعه سیاره است در آفاق ، و نیز در حق آن گفته که : آن صحف مکرمه است . و عبارت “ نقود و ردود “ در نسخه که به دست حقیر افتاده ، از این مقام سقیم است ، و از بین آن بعض الفاظ ساقط شده ، لیکن بنابر ضرورت ، چنانچه یافته ام به همان نهج مینویسم - که گو مخدوش و سقیم است - لیکن مطلوب حقیر از آن ظاهر است ، پس بدان که کرمانی بعد ذکر “ شرح عضدی “ گفته : وقد وقع علیّ من الشروح عشرة أُخری حریّة بأن تکتب علی الأحداق ، بل أحری ، أشهرها السبعة السیارة فی الآفاق المنسوبات إلی أکابر الفضلاء بالاستحقاق : المولی الأعظم شیخ الدنیا قطب الدین الشیرازی . . . والمولی السید رکن الدین الموصلی . . . والمولی الشیخ جمال الدین الحلّی - طابت تربته - ، والمولی القدوة زین الدین الخنجی . . . والمولی العلاّمة شمس الدین الإصفهانی . . . والمولی الأفضل بدر الدین التستری . . . والمولی الأعلم شمس الدین الخطبی . . . المذکور أسماء هؤلاء العلماء الکرام البررة المعظّمة علی ترتیب وجود الشروح التی کأنّها صحف مکرّمة . . إلی أن قال : واکتفیت فی أسماء الشرّاح بما اشتهروا به اختصاراً ، لا حطّاً لمرتبتهم العلیّة واحتقاراً . انتهی . [ نقود و ردود : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی هدیة العارفین 2 / 172 : الکرمانی ; شمس الدین أبو عبد الله البغدادی الشافعی المعروف ب : الکرمانی ، ولد سنة 718 وتوفی راجعا عن الحج سنة 786 ست وثمانین وسبعمائة . من تصانیفه . . . : السبعة السیارة فی شرح منتهی السؤال والأمل لابن الحاجب ] .

ص : 268

ص : 269

ص : 270

او و عمر ، طلب احراق بیت جناب امیر ( علیه السلام ) کردند حیث قال فی مطاعن أبی بکر :

وهاهنا (1) إنه طلب هو وعمر بن الخطاب إحراق بیت أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] وفیه أمیر المؤمنین وفاطمة وابناهما [ ( علیهم السلام ) ] وجماعة من بنی هاشم لأجل ترک مبایعة أبی بکر . . إلی آخره (2) .


1- فی المصدر : ( ومنها ) .
2- [ الف ] فی المطلب الأول فی مطاعن أبی بکر ، من المسألة الخامسة فی الإمامة . [ ب ] دلائل الصدق 3 / 64 ( طبع قم ایران ) . [ نهج الحق : 271 ] .

ص : 271

ابن روزبهان به جواب آن جناب تفت شده و از غایت بی باکی و جهل انکار آن کرده و گفته :

من أسمج ما افتراه الروافض هذا الخبر ، وهو إحراق عمر بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] و ما ذکر أن الطبری ذکره فی التاریخ ، فالطبری من الروافض ، مشهور بالتشیع ، حتّی أن علماء بغداد هجروه لغلوّه فی الرفض والتعصب ، وهجروا کتبه وروایاته وأخباره ، وکلّ من نقل هذا الخبر فلا یشک أنه رافضی متعصب یرید إبداء القدح والطعن علی الأصحاب (1) .

و نیز گفته :

و ما رأینا أحداً روی هذا إلاّ أن الروافض ینسبونه إلی الطبری ، ونحن ما رأینا هذا فی تاریخه . . إلی آخره (2) .

و این همه نباح (3) و صیاح منکر ابن روزبهان به کمال وضوح و عیان دلالت دارد بر آنکه او از ثبوت آنچه علامه حلی ( رحمه الله ) ذکر فرموده انکار دارد ، و از غایت جهل و عناد میگوید که : او احدی را ندیده که روایت این خبر کرده


1- [ الف ] نشان سابق . [ احقاق الحق : 228 ] .
2- [ الف ] نشان سابق . [ احقاق الحق : 229 ] .
3- نباح : بانگ کردن سگ . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 272

باشد ، حال آنکه بسیاری از اکابر و اعاظم متقدمین و متأخرین اهل سنت روایت آن کرده اند مثل :

طبری و واقدی و عثمان بن ابی شیبه و ابن عبدربه و ابن خزابه و مصنف کتاب “ المحاسن “ و “ انفاس الجواهر “ و عبدالله بن ابی شیبه و بلاذری و ابن عبدالبرّ صاحب “ استیعاب “ و ابوبکر جوهری صاحب کتاب “ السقیفة “ و قاضی جمال الدین و اصل و ابوالفدا اسماعیل بن علی بن محمود صاحب کتاب “ المختصر “ و ابن قتیبه و ابراهیم بن عبدالله الیمنی الشافعی صاحب کتاب “ الاکتفا “ و سیوطی صاحب “ جمع الجوامع “ و ملاعلی متقی صاحب “ کنزالعمال “ و شاه ولی الله والد مخاطب .

حالا عبارات متضمن این خبر باید شنید ، علامه حلی ( رحمه الله ) در “ کشف الحق “ فرموده :

ذکر الطبری فی تاریخه قال : أتی عمر بن الخطاب منزل علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : والله لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ ‹ 435 › للبیعة . . !

و ذکر الواقدی : إن عمر جاء إلی علی [ ( علیه السلام ) ] - فی عصابة فیهم أسید بن الحصین (1) وسلمة بن أسلم - فقال : اخرجوا أو لنحرقنّها علیکم . . !


1- فی المصدر : ( الحضیر ) .

ص : 273

و نقل ابن خزابة (1) فی غرره : قال زید بن أسلم : کنت ممّن حمل الحطب مع عمر إلی باب فاطمة ( علیها السلام ) حین امتنع علی ( علیه السلام ) وأصحابه عن البیعة أن یبایعوا ، فقال عمر : لفاطمة ( علیها السلام ) اخرجی من [ فی ] (2) البیت وإلاّ أحرقته و من فیه ، قال : وفی البیت علی ( علیه السلام ) وفاطمة ( علیها السلام ) والحسن ( علیه السلام ) والحسین ( علیه السلام ) وجماعة من أصحاب النبیّ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) .

فقالت فاطمة ( علیها السلام ) : « تحرق علیّ ولدی ؟ ! » قال : أی والله أو لیخرجنّ ولیبایعنّ . . !

وقال ابن عبد ربّه - وهو من أعیان السنیة (3) - : فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس فقعدا فی بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] حتّی بعث إلیهما أبو بکر عمرَ بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة ( علیها السلام ) (4) ، وقال له : إن أبیا فقاتلهما . .

فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیها النار (5) ، فلقیته فاطمة ( علیها السلام ) فقالت : « یا ابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ » فقال : نعم .


1- فی المصدر : ( ابن خیزرانة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( السنة ) .
4- قسمت ( حتّی بعث إلیها أبو بکر عمرَ بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة ( علیها السلام ) ) از نرم افزار کامپیوتری سقط شده است .
5- فی المصدر : ( علیهما الدار ) .

ص : 274

ونحوه روی مصنّف کتاب المحاسن وأنفاس الجواهر . (1) انتهی .

و اصل عبارت “ تاریخ طبری “ - که اصح تواریخ اهل سنت است - مع الاسناد این است :

حدّثنا ابن حمید ; قال : حدّثنا جریر ، عن مغیرة ، عن زیاد بن کلیب ، قال : أتی عمر بن الخطاب منزل علی [ ( علیه السلام ) ] - وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین - وقال : والله لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة . فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف ، فعثر و سقط السیف من یده ، فوثبوا علیه فأخذوه . (2) انتهی بلفظه .

حاصل آنکه : آمد عمر بن الخطاب به خانه جناب امیر ( علیه السلام ) - و در آن خانه طلحه و زبیر و مردانی چند از مهاجرین بودند - و گفت عمر که : قسم به خدا هر آئینه خواهم سوخت بر شما این بیت را یا آنکه بیرون آیید به سوی بیعت ابی بکر . پس برون آمد زبیر در حالی که شمشیر خود کشیده بود ، پس پای او بلغزید ، و سیف از دست او بیفتاد ، پس همراهیان عمر برجستند بر او و گرفتند او را . انتهی .


1- [ الف ] نشان سابق . [ ب ] دلائل الصدق 3 / 45 ( طبع قم ) . [ نهج الحق : 271 - 272 ] .
2- [ الف ] این روایت را با اصل “ تاریخ طبری “ کبیر - که جزء خامس آن نزد حقیر موجود است - مقابله کردم ، و این روایت در این تاریخ در ذکر خلافت ابی بکر مذکور است . ( 12 ) . [ تاریخ طبری 2 / 443 ] .

ص : 275

و عبارت کتاب “ العقد “ ابن عبدربّه این است :

الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر . . . علی ( علیه السلام ) ، والعباس ، والزبیر ، وسعد بن عبادة ، فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس ; فقعدا فی بیت فاطمة ( علیها السلام ) حتّی بعث أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة ( علیها السلام ) وقال له : إن أبیا فقاتلهما (1) ، فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار ، فلقیته فاطمة ( علیها السلام ) فقالت : « یا ابن الخطاب ! جئت لتحرق دارنا ؟ » قال : نعم ، أو یدخلوا (2) فیما دخلت فیه الأُمّة . فخرج علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی دخل علی أبی بکر . . (3) إلی آخره .

یعنی : کسانی که تخلف کردند از بیعت ابی بکر ، علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس و زبیر و سعد بن عباده اند ، اما علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس پس نشسته در بیت


1- فی المصدر : ( فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس والزبیر فقعدوا فی بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] حتّی بعث أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهم من بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] وقال له : إن أبوا فقاتلهم ) .
2- فی المصدر : ( تدخلوا ) .
3- [ الف ] عبارت کتاب “ العقد “ ابن عبد ربه با “ مختصر “ آن - که در کتب خانه جناب سید العلما طاب ثراه موجود است - مقابله گردیده ، و این عبارت در فصل سقیفة بنی ساعدة ، در کتاب ألّفناه فی أخبار الخلفاء و تواریخهم - که کتاب یتیمه ثانیه است - مذکور است . [ ب ] عقد الفرید در فصل سقیفه ، اخبار الخلفاء ، یتیمه ثانیه . [ العقد الفرید 4 / 259 ] .

ص : 276

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) تا آنکه فرستاد ابوبکر عمر بن الخطاب را تا که برون آرد ایشان را از بیت فاطمه ( علیها السلام ) ، و گفت ابوبکر به عمر که : اگر انکار کنند علی و عباس از آمدن پس مقابله (1) با ایشان کن ، پس متوجه شد عمر و آتش را با خود گرفت به قصد این معنا که بسوزد بر علی ( علیه السلام ) و عباس ( رضی الله عنه ) خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ، پس ملاقات کرد با او حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و گفت با او که : « ای پسر خطاب آمده [ ای ] تا که بسوزی خانه ما را ؟ ! » گفت عمر که : آری خواهم سوخت خانه شما ، مگر اینکه علی ( علیه السلام ) وعباس داخل شوند [ در آنچه داخل شده اند ] (2) در آن امت .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته که :

ابوبکر جوهری (3) روایت کرده :


1- ( مقاتله ) صحیح است .
2- زیاده به لحاظ متن عربی افزوده شده است .
3- [ الف ] شاه سلامت الله صاحب در “ معرکة الأبرار “ [ الآراء ] - در مقام جواب از خطبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) که مشهور است به : خطبه لمّه - گفته اند : حاشا که ابوبکر جوهری ، یا ثقات دیگر از اهل سنت مثل ابن اثیر جزری و غیره اعتراف به محض خطبه [ ای ] که از مفتریات شیعیان است نموده باشند . انتهی . [ معرکة الآراء : لا نعرف له نسخة ، قال عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 7 / 207 - 206 : . . . الشیخ سلامة الله البدایونی . . . له کتب ورسائل . . . ومنها فی الجدل مع الرافضة مثل کتابه معرکة الآراء مات 1271 ] . از این کلام ظاهر است که ابوبکر جوهری از علمای اهل سنت است ، و سیاق کلام دلالت بر آن دارد که او از ثقات ایشان است . [ أقول : هو أحمد بن عبد العزیز المعروف ب : أبی بکر الجوهری البصری البغدادی صاحب کتاب السقیفة وفدک ، لم یصل إلینا کتابه ، نقل عنه ابن أبی الحدید کثیراً ، ووثّقه مکرّراً ، قال : عالم محدّث کثیر الأدب ، ثقة ورع أثنی علیه المحدّثون ورووا عنه . . وقال فی موضع آخر : هو من الثقات الأُمناء عند أصحاب الحدیث . . وفی موضع ثالث : هو من رجال الحدیث ، و من الثقات المأمونین . . راجع : شرح ابن أبی الحدید 2 / 60 و 16 / 210 ، 234. و من مشایخه : عمر بن شبّة ( المتوفّی 262 ) ، و محمد بن زکریّا الغلابی ( المتوفی 298 ) ، ویعقوب بن شیبة السدوسی ( المتوفی 262 ) ، وأحمد بن منصور الرمادی ( المتوفی 265 ) . و من تلامیذه أبو الفرج علی بن الحسین الأصفهانی صاحب کتاب الأغانی ( المتوفی 356 ) ، وأبو عبید الله محمّد بن عمران المرزبانی ( المتوفی 385 ) ، وأبو أحمد الحسن عبد الله العسکری ( المتوفی 382 ) ، وأبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی ( المتوفی 360 ) . انظر : مقدمة کتاب السقیفة وفدک ، للدکتور محمد هادی الأمینی .

ص : 277

لمّا جلس أبو بکر علی المنبر ، کان علی ( علیه السلام ) والزبیر ‹ 436 › وناس من بنی هاشم فی بیت فاطمة ( علیه السلام ) ، فجاء عمر إلیهم ، فقال : والذی نفسی بیده لتخرجنّ إلی البیعة أو لأحرقنّ البیت علیکم ، فخرج الزبیر مصلتاً سیفه ، فاعتنقه رجل من الأنصار و زیاد بن لبید ، فدقّ به ، فبدر السیف ، فصاح به أبو بکر - وهو علی المنبر - : اضرب به الحجر .

ص : 278

قال أبو عمرو بن خماش : فلقد رأیت الحجر فیه تلک الضربة ، ویقال : هذه ضربة سیف الزبیر (1) .

باز ابن ابی الحدید گفته :

قال أبو بکر : وقد روی فی روایة أُخری : أن سعد بن أبی وقاص کان معهم فی بیت فاطمة ( علیها السلام ) ، والمقداد بن الأسود أیضاً ، وإنهم اجتمعوا علی أن یبایعوا علیاً ( علیه السلام ) ، فأتاهم عمر لیحرق علیهم البیت ، فخرج إلیه الزبیر بالسیف ، وخرجت فاطمة ( علیها السلام ) تبکی وتصیح . . (2) إلی آخره .

و نیز گفته :

قال أبو بکر : حدّثنا أبو زید عمر بن شبّه ، قال : أخبرنا أبو بکر الباهلی ، قال : حدّثنا إسماعیل بن مجالد ، عن الشعبی ، قال : سأل أبو بکر فقال : أین الزبیر ؟ فقیل : عند علی [ ( علیه السلام ) ] وقد تقلّد سیفه ، فقال : قم یا عمر ! قم یا خالد بن الولید ! انطلقا حتّی تأتیانی بهما . . فانطلقا فدخل عمر وقام خالد علی باب البیت من خارج ، فقال عمر للزبیر : ما هذا السیف ؟ فقال : نبایع علیاً ، فاخترطه عمر فضرب به حجراً فکسره ، ثم أخذ بید الزبیر فأقامه ، ثم دفعه وقال : یا خالد ! دونکه فأمسکه ، ثم قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : قم فبایع


1- [ ب ] شرح نهج البلاغة 2 / 56 ( طبع مصر 1385 ) .
2- [ ب ] شرح نهج البلاغة 2 / 56 ( طبع مصر 1385 ) .

ص : 279

لأبی بکر . . فتلکّأ واحتبس فأخذ بیده ، وقال : قم ، فأبی أن یقوم ، فحمله و دفعه کما دفع الزبیر فأخرجه . .

ورأت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ما صنع بهما ، فقامت علی باب الحجرة وقالت : « یا أبا بکر ! ما أسرع ما أغرتم علی [ أهل ] (1) بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، والله لا أُکلّم عمر حتّی ألقی الله . . » (2) إلی آخره .

و نیز ابن ابی الحدید گفته :

روی أحمد بن العزیز ، قال : لمّا بویع لأبی بکر کان الزبیر والمقداد یختلفان فی جماعة من الناس الی علی ( علیه السلام ) - وهو فی بیت فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] فیتثاورون (3) ویتراجعون أُمورهم ، فخرج عمر حتّی دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) ، وقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] ما من أحد من الخلق أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا منک بعد أبیک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بتحریق البیت علیهم . . ! !

فلمّا خرج عمر جاءوها ، فقالت : « تعلمون أن عمر جاءنی


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] شرح نهج البلاغة 2 / 57 .
3- کذا ، وفی المصدر : ( فیتشاورون ) ، وهو الصحیح .

ص : 280

وحلف لی بالله إن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ؟ وأیم الله لیمضینّ لما حلف له ، فانصرفوا عنّا راشدین » .

فلم یرجعوا إلی بیتها وذهبوا فبایعوا لأبی بکر . (1) انتهی .

و در کتاب “ جمع الجوامع “ سیوطی و کتاب “ کنزالعمال فی تبویب سنن الاقوال و الافعال “ علی متقی مذکور است :

عن أسلم ; إنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلون علی فاطمة ( علیها السلام ) بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، ویشاورونها ویرتجعون (2) فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] والله ما من الخلق أحد أحبّ إلیّ من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک ، أن آمر بهم أن یحرق علیهم الباب ، فلمّا خرج عمر جاءوها ، قالت : « تعلمون ‹ 437 › أن عمر جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم


1- [ الف ] جمیع این روایات در جزء دوم در شرح قوله [ ( علیه السلام ) ] : « فنظرت فإذاً لیس لی معین إلاّ أهل بیتی » مذکور است ، و نسخه “ شرح نهج البلاغه “ تمام و کمال در کتب خانه وقفیه جناب مصنف - طاب ثراه - موجود است . ( 12 ) . [ ب ] شرح نهج البلاغة 2 / 45 ( طبع مصر 1385 ) .
2- فی المصدر : ( ویرجعون ) .

ص : 281

لیحرقنّ علیکم البیت (1) ، وأیم الله لیمضینّ لما (2) حلف علیه ، فانصرفوا راشدین فرءوا آراءکم ولا ترجعوا إلیّ » ، فانصرفوا عنها و لم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . ش (3) . أی رواه عبد الله بن أبی شیبة .

حاصل این روایت آنکه : از اسلم مروی است که : به تحقیق که وقتی که بیعت کرده شد برای ابی بکر بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ، بودند علی ( علیه السلام ) و زبیر که داخل میشدند بر فاطمه ( علیها السلام ) بنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، و مشاوره میکردند حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ، و مراجعت میکردند در امر خود ، پس هرگاه برسید این خبر به عمر بن الخطاب ، برون آمد تا آنکه داخل شد بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و گفت که : ای دختر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ! قسم به خدا که نیست از خلق کسی دوست تر به سوی من از پدر تو ، و نیست کسی دوست تر به سوی ما بعد پدر تو از تو ، و قسم به خدا که نیست این اَحَبّیت تو مانع من از این معنا که اگر جمع شوند این نفر نزدیک تو ، که حکم نکنم درباره ایشان که دروازه خانه تو را بر ایشان بسوزند .

پس هرگاه عمر برون رفت ، جناب امیر ( علیه السلام ) و زبیر نزد حضرت فاطمه ( علیها السلام ) آمدند ، آن حضرت ( علیها السلام ) به ایشان گفت : « میدانید به درستی که عمر نزد من


1- فی المصدر : ( الباب ) .
2- فی المصدر : ( ما ) .
3- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 13 / 267 ، کنزالعمال 5 / 651 .

ص : 282

آمده بود ، و قسم یاد کرده به خدای تعالی که : اگر شما باز خواهید آمد به سوی من ، هر آئینه خواهد سوخت بر شما بیت مرا . و قسم به خدا هر آئینه خواهد گذشت عمر بر آنچه حلف کرده بر آن ، یعنی احراق خانه من بر شما خواهد کرد ، پس بازگردید در حالی که راشد هستید ، پس ببینید رأی خود ، و باز نیایید به سوی من » .

پس بازگشتند از نزد آن جناب ، و رجوع به آن حضرت ( علیها السلام ) نکردند تا آنکه بیعت ابی بکر کردند .

و شاه ولی الله در کتاب “ ازالة الخفا “ گفته :

و در همین ایام مشکلی دیگر که فوق جمیع مشکلات توان شمرد پیش آمد ، و آن این بود که زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه حضرت زهرا رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] جمع شده ، در باب نقض خلافت ابوبکر مشورتها به کار میبردند ، حضرت شیخین آن را به تدبیری که بایستی برهم زدند ، و تدارک ملالی که بر مزاج حضرت علی مرتضی ( علیه السلام ) عارض شده بود به حسن ملاطفت فرمودند [ ! ] ، روات این قصه هر یکی چیزی را حفظ کرد و چیزی ترک نمود ، در اینجا چند روایت بنویسم تا قصه منقح گردد :

عن زید بن أسلم ، عن أبیه : إنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم . . فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی

ص : 283

دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) ، فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] [ والله ] (1) ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بهم أن یحرق علیهم البیت ، قال : فلمّا خرج عمر جاءوها فقالت : « تعلمون أن عمر قد جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ؟ وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین فرءوا آراءکم ولا ترجعوا إلیّ » .

فانصرفوا عنها ، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . أخرجه ابن أبی شیبة (2) .

از این عبارت ولی الله ظاهر است که او این روایت را معتبر و معتمد دانسته ، و آن را از فضائل شیخین شمرده ، و وقاحت او ملاحظه باید کرد ‹ 438 › که به مقتضای ( دروغ گویم بر روی تو ) برای تخدیع عوام بی بصیرت ، دعوی میکند که شیخین ملال جناب امیر ( علیه السلام ) را به حسن ملاطفت تدارک کردند ، و باز از غایت بی باکی و بی تدبیری ، متصلِ همین ادعای کاذب ، این روایت را که مشتمل بر کمال ایذارسانی عمر به جناب امیر ( علیه السلام ) ، و غایت ایذا و ایلام آن حضرت است - که به مشافهه حضرت


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] مآثر ابی بکر ، مقصد دوم از مقاصد کتاب . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 29 - 30 ] .

ص : 284

فاطمه ( علیها السلام ) گفته که : من خانه تو را بر این کسان که رأس و رئیس شان جناب امیر ( علیه السلام ) بوده ، خواهم سوخت - نقل میکند ، آری اگر به اصطلاح اهل سنت عبارت از حسن ملاطفت ، قهر و زجر و خشونت و ایذا و ایلام است ، البته جای کلام نیست ! و الا ظاهر است که حسن ملاطفت کجا و خشونت و ایذا و ایلام کجا !

و نیز ولی الله - از غایت وقاحت و نهایت عناد و عدم تدبر جوانب و اطراف - این روایت را دگرباره هم از مناقب عمر بن الخطاب شمرده ، و آن را از دلایل تهذیب و تثقیف (1) آن اَفظّ غلیظ رعیت خود را دانسته ، و غرضش این است که چون از جناب امیر ( علیه السلام ) ، و دیگر اَتباع آن جناب تخلف از حق و صواب و خروج از جاده شریعت به عمل آمد ، لهذا عمر ایشان را به ترهیب و تخویف و ایعاد و ایلام از این امر باطل باز داشت ، و به سوی امر حق آورده ، و چون این غرض باطل دامن گیر او شده ، به اهتمام تمام اثبات کمال صحت آن نموده ، چنانچه در فضائل عمر گفته :

وثثقیفه . . . رعیّته متواتر المعنی . .

و بعدِ آن چند حدیث - یکی متضمن تنبیه عمر و تعریض او بر عثمان به جهت تأخیر در حضور صلات جمعه و ترک غسل جمعه ; و دیگری متضمن


1- تثقیف : راست کردن نیزه ، تعلیم و تهذیب و تلطیف کودک . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 285

تحذیر عثمان از تولیت بنی امیه و متولی ساختن ایشان بر رقاب ناس ; و حکم به اینکه بعدِ او هرگاه بر مردی اجماع کنند ، مخالف ایشان را قتل کنند ; و سومی متضمن منع عمر جناب امیر ( علیه السلام ) را از خواندن رکعتین بعد العصر - گفته :

أبو بکر ; عن أسلم - بإسناد صحیح علی شرط الشیخین - : أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، کان علی ( علیه السلام ) والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) ، فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] [ والله ] (1) ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ الینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمرهم أن یحرق علیهم البیت . قال : فلمّا خرج عمر جاءوها .

فقالت : « تعلمون أن عمر قد جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ، وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین ، فرءوا آراءکم ، ولا ترجعوا الیّ » . فانصرفوا عنها ، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . (2) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] فصل سادس در تثقیف عمر بن الخطاب ، از مآثر عمر ، در مقصد دوم از مقاصد کتاب ، نسخه “ ازالة الخفا “ که نزد حقیر است ، آن را از نسخه [ ای ] که حسن علی محدّث تلمیذ شاه عبدالعزیز صحیح کرده ، نویسانیده و مقابله کرده ام . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 178 - 179 ] .

ص : 286

از این عبارت به نص صریح ثابت گشت که : این حدیث صحیح است بر شرط شیخین - یعنی بخاری و مسلم - و این غایت صحت و نهایت اعتماد و اعتبار است ، پس این حدیث در قوت احادیث “ صحیح بخاری “ و “ مسلم “ است ، و احادیث بخاری و مسلم شرافتی و جلالتی که نزد اهل سنت دارد ، خود ظاهر است .

صاحب “ جامع الاصول “ در ذکر اقسام حدیث صحیح که اتفاق است بر صحت آن گفته :

النوع الأول من المتفق علیه : اختیار الإمامین أبی عبد الله البخاری وأبی الحسین مسلم ; وهی الدرجة العلیا من الصحیح ، وهو حدیث الصحابی المشهور بالروایة عن ‹ 439 › رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم وله راویان ثقتان ، ثم یرویه عنه التابعی المشهور بالروایة عن الصحابة وله راویان ثقتان ، ثم یرویه عنه من أتباع التابعین الحافظ المتقن المشهور وله رواة من الطبقة الرابعة ، ثم یکون شیخ البخاری أو مسلم حافظاً متقناً مشهوراً بالعدالة فی روایته ، فهذه الدرجة العلیا من الصحیح . (1) انتهی .


1- [ الف و ب ] القسم الثالث من الباب الرابع من الرکن الأول . ( 12 ) . [ جامع الاصول 1 / 160 - 161 ] .

ص : 287

و چون حدیث ابوبکر بن ابی شیبة به اعتراف شاه ولی الله صحیح بر شرط شیخین است ، پس معلوم شد که این حدیث هم در درجه علیای صحت است .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

قال الشیخ الإمام أبو عمرو بن الصلاح . . . شرط مسلم فی صحیحه أن یکون الحدیث متصل الأسناد بنقل الثقة عن الثقة من أوّله إلی منتهاه ، سالماً من الشذوذ والعلّة ، وهذا حدّ الصحیح ، فکلّ حدیث اجتمعت فیه هذه الشروط فهو صحیح بلا خلاف بین أهل الحدیث . . (1) إلی آخره .

و از این عبارت ظاهر است که : این حدیث به نقل ثقه از ثقه متصل الاسناد است ، و از اول تا منتهای اسناد همه رجال آن ثقات اند .

و نیز شاه ولی الله این روایت را در “ قرة العینین در فضائل شیخین “ وارد کرده چنانچه گفته :

عن أسلم : انه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فیشاورونها ، ویرتجعون فی


1- [ الف ] ابتدای کتاب ورق : 6. [ ب ] شرح صحیح مسلم 1 / 13 ( طبع دهلی 1376 ) . [ شرح مسلم نووی 1 / 15 ] .

ص : 288

أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة ( علیها السلام ) ، فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] والله ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بهم أن یحرق علیهم البیت .

قال : فلمّا خرج عمر جاءوها ، فقالت : « تعلمون أن عمر قد جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ، وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین فرءوا رأیکم ولا ترجعوا الیّ » . فانصرفوا عنها فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . أخرجه ابن أبی شیبة (1) .

و ابن عبدالبر صاحب “ استیعاب “ هم این روایت را مسنداً روایت کرده ، حیث قال :

حدّثنا محمد بن إبراهیم ، حدّثنا محمد بن أحمد ، حدّثنا محمد بن أیوب ، حدّثنا أحمد بن عمرو البزّاز ، حدّثنا احمد بن یحیی ، حدّثنا محمد بن حسین ، حدّثنا عبد الله بن عمر ، عن زید بن أسلم ، عن أبیه : ان علیاً ( علیه السلام ) والزبیر کانا - حین بویع لأبی بکر - یدخلان علی فاطمة ( علیها السلام ) فیشاورانها ویتراجعان فی أمرهم ، فبلغ ذلک عمر ،


1- قرة العینین : 78 .

ص : 289

فدخل علیها عمر فقال : یا بنت رسول الله ! [ ص ] والله (1) ما کان أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما أحد أحبّ إلینا بعده منک ، وقد بلغنی أن هؤلاء النفر یدخلون علیک ، ولئن بلغنی لأفعلنّ ولأفعلنّ . . ثم خرج .

وجاءوها فقالت لهم : « إن عمر جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلنّ ، وأیم الله لیفینّ (2) بها ، فانظروا فی أمرکم ولا ترجعوا إلیّ » . فانصرفوا فلم یرجعوا حتّی بایعوا أبا بکر . (3) انتهی .

و علامه ابوالفدا اسماعیل بن علی بن محمود بن محمد بن عمر بن شاهنشاه بن ایوب در تاریخ خود مسمی ب : “ المختصر فی اخبار البشر “ در ذکر بیعت سقیفه گفته :

ذکر أخبار أبی بکر الصدیق وخلافته . . . : ‹ 440 › لمّا قبض الله نبیّه ، قال عمر بن الخطاب : من قال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مات علوتُ رأسه بسیفی هذا . . وإنّما ارتفع إلی السماء . . فقرأ أبو بکر : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ


1- لم ترد التلصیة ، ولا قوله : ( والله ) فی المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لیفتنّ ) آمده است .
3- [ الف ] ترجمة أبی بکر ، حرف العین ، به ترتیب أهل الکوفة . [ ب ] الاستیعاب 1 / 334 حیدرآباد دکن 1336. [ الاستیعاب 3 / 975 ] .

ص : 290

قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ ) (1) ، فرجع القوم إلی قوله ، وبادروا سقیفة بنی ساعدة ، فبایع عمر أبا بکر . . . وانثال الناس علیه یبایعونه فی العشر الأوسط من ربیع الأول سنة إحدی عشر ، خلا جماعة من بنی هاشم ، والزبیر ، وعتبة بن أبی لهب ، وخالد بن سعید بن العاص ، والمقداد بن عمرو ، وسلمان الفارسی ، وأبا ذرّ ، وعمار بن یاسر ، والبراء بن عازب ، وأُبی بن کعب ، ومالوا مع علی بی أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] وقال فی ذلک عتبة بن أبی لهب :

< شعر > ما کنت أحسب أن الأمر منصرف * عن هاشم ثم منهم عن أبی حسن ألیس (2) أول الناس إیماناً (3) وسابقةً * وأعلم الناس بالقرآن والسنن و آخر الناس عهداً بالنبیّ و من (4) * جبریل عون له فی الغسل والکفن < / شعر >


1- آل عمران ( 3 ) : 144 .
2- فی المصدر : ( عن ) بدل ( أ لیس ) .
3- [ الف ] خ ل : ( إسلاماً ) .
4- فی المصدر : ( من ) بدل ( و من ) .

ص : 291

< شعر > ما (1) فیه ما فیهم لا یمترون به * ولیس فی القوم ما فیه من الحسن < / شعر > وکذلک تخلّف عن بیعة أبی بکر أبو سفیان من بنی أُمیة .

ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی علی [ ( علیه السلام ) ] و من معه لیخرجهم من بیت فاطمة الزهراء رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ، وقال : إن أبوا علیک فقاتلهم . فأقبل عمر بشیء من نار علی أن یضرم الدار ، فلقیته فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] وقالت : « إلی أین یا ابن الخطاب ؟ ! أجئت لتحرق دارنا ؟ » قال : نعم ، أو یدخلوا (2) فیما دخل فیه الأُمّة .

فخرج علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی أتی أبا بکر فبایعه ، کذا نقله القاضی جمال الدین بن و اصل ، وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربی . (3) انتهی .


1- فی المصدر : ( من ) بدل ( ما ) .
2- فی المصدر : ( تدخلوا ) .
3- [ ب ] تاریخ ابی الفدا 1 / 156 ( طبع قدیم مصر ) . [ المختصر فی أخبار البشر 1 / 219 ] . [ الف و ب ] أقول : لمّا فزت - بعون الله وحسن توفیقه - بزیارة المدینة المنوّرة - زادها الله شرفاً وتعظیماً وجلالةً وتکریماً ، ورزقنی العود إلیها ثم العود حتّی أوسّد فیها دفیناً - وجدت فی خزانة الحرم النبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) نسخة من تاریخ المختصر بأخبار البشر ، فنقلت منها هذه العبارة و غیرها ، وقابلت هذه العبارة علی المنقول من تلک النسخة - و لله الحمد علی ذلک - وأنا المفتاق إلی رحمة ربّه حامد حسین - کان الله له ، وجعل إلی کلّ خیر مآله - وأول المختصر هکذا : الحمد لله الذی حکم علی الأعمار بالآجال ، وتفرّد بالعظمة والبقاء والجلال ، وعلا عن أن یکون له نظیر أو مثال . . إلی آخره . إلی أن قال : الفقیر إلی الله تعالی سیدنا ومولانا السلطان الملک المؤیّد عماد الدین أبو الفدا إسماعیل بن الملک الأفضل نور الدین أبی الحسن علی بن السلطان الملک المظفر تقی الدین أبی الفتح محمود بن السلطان الملک منصور [ المنصور ] ناصر الدین أبی المعالی محمد بن السلطان الملک المظفر تقی الدین أبی الخطاب عمر بن شاهان شاه بن أیّوب - لا زالت علومه مشهورة فی المغارب والمشارق ، ورأفته شاملة لکافّة الخلائق ، أعزّ الله أنصاره ، وضاعف جلاله - انه سنح لی أن أورد فی کتابی هذا شیئاً من التواریخ القدیمة والإسلامیة ، یکون تذکرة تغنینی عن مراجعة الکتب المطوّلة ، فاخترته واختصرته من الکامل تألیف الشیخ عزّ الدین علی المعروف ب : ابن الأثیر الجزری ، وهو تاریخ ذکر فیه ابتداء الزمان إلی سنة ثمان وعشرین وست مائة ، وهو ثلاثة عشر مجلّداً ، و من تجارب الأُمم لأبی علی أحمد بن مسکونه [ مسکویه ] ، و من تاریخ أبی عیسی أحمد بن علی المنجّم المسمی ب : کتاب البیان عن تاریخ سنی زمان العالم علی سبیل الحجّة والبرهان ، ذکر فیه التواریخ القدیمة ، وهو مجلّد لطیف ، و من التاریخ المظفری للقاضی شهاب الدین أبی الدم الحموی ، وهو تاریخ مختصّ بالملّة الإسلامیة نحو ستّة مجلدات ، و من تاریخ القاضی شمس الدین ابن خلّکان المسمّی ب : وفیات الأعیان ، رتّبه علی الحروف ، وهو نحو أربعة مجلدات ، و من تاریخ الیمن للفقیه عمارة ، وهو مجلد لطیف ، و من تاریخ القیروان المسمّی ب : الجمع والبیان للصنهاجی ، و من تاریخ الأول [ الدول ] المنقطعة لابن أبی منصور ، وهو نحو أربعة مجلدات ، و من تاریخ علی بن موسی بن محمد بن عبد الله بن سعید المغربی الأندلسی المسمّی : کتاب لذّة الأحلام فی تاریخ أُمم الأعجام ، وهو نحو مجلدین ، و من کتاب ابن سعید المذکور المسمّی ب : المغرب فی أخبار أهل الغرب [ المغرب ] ، و هو نحو خمسة عشر مجلداً ، و من مفرّج الکروب فی أخبار بنی أیّوب للقاضی جمال الدین بن و اصل ، وهو نحو ثلاثة مجلدات ، و من تاریخ حمزة الإصفهانی ، وهو مجلد لطیف . . إلی آخره . [ المختصر فی أخبار البشر 1 / 2 - 3 ] .

ص : 292

ص : 293

و جناب سید مرتضی (1) - رضی الله عنه وأرضاه وأکرم فی أعلی علیین


1- [ الف ] در “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان مسطور است : الشریف المرتضی أبو القاسم علی بن الطاهر ذی المناقب أبی أحمد الحسین بن موسی بن محمد بن إبراهیم بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، کان نقیب الطالبین [ الطالبیین ] ، وکان إماماً فی علم الکلام والأدب والشعر . . إلی أن قال : وله الکتاب الذی سمّاه : الغرر والدرر ، وهی مجالس أملاها تشتمل علی فنون من معانی الأدب ، تکلّم فیها علی النحو واللغة . . و غیر ذلک ، وهو کتاب ممتّع یدلّ علی فضل کثیر وتوسّع فی الاطلاع علی العلوم . وذکره ابن بسّام [ الأندلسی ] فی أواخر کتاب الذخیرة فقال : کان هذا الشریف إمام أئمة العراق بین الاختلاف والاتفاق ، إلیه فزع علماؤها ، وعنه أخذ عظماؤها ، صاحب مدارسها ، و جماع شاردها ، وأُنسها ممّن سارت أخباره ، وعرفت به أشعاره ، وحمدت فی ذات الله مآثره وآثاره إلی تآلیفه فی الدین وتصانیفه فی أحکام المسلمین ممّا یشهد أنه فرع تلک الأُصول ، و من أهل ذلک البیت الجلیل . . إلی آخره . [ وفیات الأعیان 3 / 314 - 313 ] . و نیز ابن خلّکان در آخر ترجمه سید مرتضی ( رحمه الله ) گفته : وملح الشریف المرتضی وفضائله کثیرة . . انتهی . [ وفیات الأعیان 3 / 316 ] .

ص : 294

مثواه - در کتاب “ شافی “ فرموده :

قد روی البلاذری عن المداینی ، عن مسلمة بن محاذر ، عن سلیمان التیمی ، عن ابن عون : ان أبا بکر أرسل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] یریده علی البیعة ، فلم یبایع ، فجاء عمر ومعه قبس ، فلقیته فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی الباب ، فقالت : « یا ابن الخطاب ! أتراک محرقاً علیّ بابی ؟ ! » فقال : نعم ، وذلک أقوی فیما جاء به أبو ک . وجاء علی [ ( علیه السلام ) ] فبایع .

وهذا الخبر قد روته الشیعة من طرق کثیرة ، وإنّما الطریف أن ترویه شیوخ (1) محدّثی العامّة . . (2) إلی آخره .

و در کتاب “ الاکتفا “ تصنیف ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی (3) مذکور است :


1- فی المصدر : ( نرویه بروایة لشیوخ . . ) .
2- الشافی 3 / 241 ، وانظر : أنساب الأشراف 1 / 586 ( چاپ مصر ) ، 2 / 268 ( چاپ بیروت ) ، مثالب النواصب : 419 ( الخطّیة ) ، تلخیص الشافی 3 / 76 ، وعنه فی بحار الأنوار : 28 / 388 .
3- اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سیزدهم ابوبکر گذشت .

ص : 295

عن أسلم ، إنه قال : حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر ورجل آخر یدخلون علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیشاورونها ویرتجعون فی أُمورهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فقال : یا فاطمة ! والله ما من أحد أحبّ إلینا من أبیک ، و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانع إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمر بهم أن یحرق علیهم البیت . فلمّا خرج جاءوها ، قالت : « تعلمون أن عمر قد جاء وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ، وأیم الله لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین فرءوا آراءکم ولا ترجعوا إلیّ » . فانصرفوا عنها ، ‹ 441 › فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر . أخرجه عثمان بن أبی شیبة فی سننه (1) .

و ابن قتیبه در کتاب “ الامامة و السیاسة “ گفته :

إن أبا بکر أُخبر بقوم (2) تخلّفوا عن بیعته عند علی [ ( علیه السلام ) ] ، فبعث


1- [ الف ] قد وقع - به حمد الله - إلیّ کتاب الاکتفاء ، فوجدت هذه الروایة فیه کما نقلت ، و لله الحمد علی ذلک حمداً جمیلاً . ( 12 ) . [ الاکتفاء : ورواه غیر احد من العامة ، کما مرّ ویأتی ، منهم أحمد بن عمرو بن الضحّاک المعروف ب : ابن أبی عاصم الشیبانی ( المتوفی 287 ) فی المذکّر والتذکیر والذکر : 41 ( طبع دار الصحابة للتراث بطنطا ) ] .
2- فی المصدر : ( تفقّد قوماً ) .

ص : 296

إلیهم عمر بن الخطاب ، فجاء فناداهم - وهم فی دار علی [ ( علیه السلام ) ] - وأبوا أن یخرجوا ، فدعا عمر بالحطب فقال : والذی نفس عمر بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علیکم علی ما فیها ، فقیل له : یا أبا حفص ! إن فیها فاطمة . . فقال : وإن کانت (1) . .

فخرجوا وبایعوا إلاّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] . . (2) إلی آخره .

از این روایات صحت ادعای اهل حق که عمر طلب احراق بیت حضرت فاطمة ( علیها السلام ) کرده ، و قصد سوختن آن آستانه مبارک نموده ، به غایت (3) وضوح و ظهور و انجلا ، ظاهر ، و بطلان انکار ابن روزبهان و خرافت عقل او در تکذیب چنین امر ثابت به روایات عدیده واضح شده ، و لله الحمد علی ذلک .

و عجب آن است که جناب علامه حلی نبذی از این روایات - اعنی روایات طبری و واقدی و ابن خزابه و غیره - مفصلا آورده ، و حواله به مصنف کتاب “ المحاسن و الجواهر “ هم فرموده ، چنانچه دانستی ، لیکن ابن روزبهان چشم پوشی کرده ، از غایت عناد و تعصب و عجز و حیرانی و پریشانی چاره جز این نیافت که در جواب آن جناب انکار بحت نماید ، و


1- لم یرد فی المصدر ( کانت ) .
2- [ ب ] الامامة والسیاسة 1 / 19 ( طبع مصر 1378 ) . [ الامامة والسیاسة 1 / 19 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 30 ( تحقیق الشیری ) ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( به غایت ) تکرار شده است .

ص : 297

اصلا گامی حسب دأب مناظره نکند ، و گو در روایت طبری بالخصوص کلام کرده و جهل خود را از آن ظاهر ساخته ، مگر در دیگر روایات این قدر هم کلام نکرده .

و از این هم عجب تر این است که ابن روزبهان - از غایت جهل و بی باکی ، و خرافت عقل - با وصفی که انکار رؤیت این روایت در “ تاریخ طبری “ نموده ، و به این انکار و قول خود : ( إلاّ أن الروافض ینسبونه إلی الطبری ) - معاذ الله - تکذیب علامه حلی در نقل ، قصد کرده ، و نسبت اهل حق این روایت را به طبری ، باطل دانسته ، باز او را بر این قدر صبر و قرار دست نداده ، به مخافت اینکه مبادا صحت نقل ظاهر شود ، قدح و جرح خودِ بیچاره طبری آغاز نهاده ، و از غایت وقاحت نسبت رفض - که نزد اهل سنت متمذهبین به آن بدتر از یهود و نصاری اند ! - کرده ، و بر مجرّد نسبت رفض به او اکتفا نکرده او را غالی فی الرفض قرار داده ! ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (1) .

و این کلام او مضحکه ارباب علم و اصحاب رجال و حدیث است ، ادنی ممارسی به کتب حدیث و رجال اهل سنت قطع و یقین بر بطلان آن دارد ، و قائل آن را سفیه جاهل یا عنید بی دین میپندارد ; زیرا که تسنن طبری و جلالت و اعتماد و اعتبار او نزد اهل سنت کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار است ، و کتب دین و ایمان اهل سنت به نقل اقوال و روایات او


1- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 298

مشحون ، و اعتماد و اعتبار علمای اهل سنت بر او در مسائل شرعیه و روایات دینیه قطعاً و حتماً ثابت ، احدی از علما انکار آن نتواند کرد ، و ظاهراً ابن روزبهان هرگز کتب دین و ایمان خویش را به نظر بصیرت ندیده ، یا عمداً دیده (1) و دانسته کمر را بر ناحق کوشی و باطل فروشی و تذلیل علمای کبار خویش چست بسته !

و از این هم عجب تر آنکه بر مجرّد حکم به رفض طبری اکتفا نکرده ، بلکه کلیتاً حکم کرده که : هر کسی که این خبر [ را ] روایت کند ، بلاشک او رافضی است ، و به این حکم باطل این علمای اعلام خود را که اسمای شان شنیدی ، روافض و بدتر از یهود و نصاری قرار داده ، مقدوح و مجروح و بی اعتماد ساخته ، وذلک أعجب من کلّ عجیب وأغرب من کلّ غریب . ‹ 442 › و برای تنبیه ناظرین قاصرین ، فضائل و مناقب جمله [ ای ] از این علما از کتب رجال نوشته میآید .

اما طبری (2) ، پس اعتماد و اعتبار و جلالت و وثوق و کمال فضل و علو مرتبه او از رجوع به کتاب “ طبقات فقهای شافعیه “ سبکی و “ طبقات فقهای شافعیه “ ابن جماعة ، و “ مرآت الجنان “ یافعی و “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( دید ) آمده است .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] توثیق طبری صاحب توثیق [ کذا ، والصحیح : تاریخ ] .

ص : 299

و “ معجم الادباء “ یاقوت حموی ، و “ انساب “ سمعانی و “ تاریخ بغداد “ خطیب و “ تهذیب الاسماء “ نووی و “ مدینة العلوم “ و غیر آن به کمال وضوح و ظهور روشن میشود (1) .

ابن خلّکان در کتاب “ وفیات الاعیان “ گفته :

أبو جعفر ، محمد بن جریر بن یزید بن خالد الطبری ، وقیل : یزید بن کثیر بن غالب ، صاحب التفسیر الکبیر والتاریخ الشهیر ، کان إماماً فی فنون کثیرة ، منها : التفسیر والحدیث والفقه والتاریخ . . و غیر ذلک ، وله مصنّفات ملیحة فی فنون عدیدة تدلّ علی سعة علمه وغزارة فضله ، وکان من الأئمة المجتهدین ، لم یقلّد أحداً ، وکان أبو الفرج المعافی بن زکریا النهروانی المعروف ب : ابن طرار علی مذهبه ، وسیأتی ذکره إن شاء الله تعالی ، وکان ثقة فی نقله ، وتاریخه أصحّ التواریخ وأثبتها ، وذکره الشیخ أبو إسحاق الشیرازی فی طبقات الفقهاء فی جملة المجتهدین . . (2) إلی آخره .

و تقی الدین ابوبکر بن احمد المعروف ب : ابن قاضی شهبة الاسدی


1- کلام هر یک از مؤلفین همراه با آدرس آنها در صفحات آینده آمده است ، غیر از کلام خطیب در تاریخ بغداد 2 / 159 - 165 ، کلام سمعانی در الأنساب 4 / 46 - 47 ، و کلام یافعی در مرآة الجنان 2 / 261 .
2- [ الف ] حرف المیم صفحه : 639 ( نسخه مطبوعه جرمن ) . [ ب ] وفیات الاعیان 3 / 332 ( طبع مصر ) . [ وفیات الاعیان 4 / 191 ] .

ص : 300

الشافعی در “ طبقات فقهای شافعیه “ گفته :

محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب ، أبو جعفر الطبری الآملی البغدادی ، الإمام العلم ، صاحب التصانیف العظیمة والتفسیر المشهور ، مولده سنة أربع وعشرین ومائتین (1) . .

قال الخطیب : سمعت علی بن عبد الله البغوی یقول : مکث ابن جریر أربعین سنة یکتب کلّ یوم أربعین ورقة .

قال أبو محمد الفرغانی : حدّثنی هارون بن عبد العزیز ، قال : قال لی أبو جعفر الطبری : أظهرت مذهب الشافعی واقتدیت به ببغداد عشر سنین ، وتلقّاه منّی ابن بشّار الأحول شیخ ابن سریج ، قال الفرغانی : فلمّا اتّسع علمه أدّاه بحثه واجتهاده إلی ما اختاره فی کتبه . . (2) إلی آخره .

و در “ مدینة العلوم “ مذکور است :

و من التواریخ : تاریخ الطبری ; وهو أبو جعفر محمد بن جریر الطبری ، وقیل : یزید بن کثیر بن غالب ، صاحب التفسیر الکبیر والتاریخ الشهیر ، کان إماماً فی فنون کثیرة ، منها : التفسیر والحدیث والفقه والتاریخ . . و غیر ذلک ، وله مصنّفات ملیحة فی


1- زاد فی المصدر : ( أخذ الفقه علی الزعفرانی والربیع المرادی ) .
2- [ الف ] فی الطبقة الثالثة ورق 17. [ ب ] توجد ترجمته فی طبقات الشافعیة 2 / 135 ( طبع مصر ) . [ طبقات الشافعیة 1 / 101 - 102 ] .

ص : 301

فنون عدیدة تدلّ علی سعة علمه وغزارة فضله ، وکان من الأئمة المجتهدین ، لم یقلّد أحداً ، وکان أبو الفرج المعافی بن زکریا النهروانی علی مذهبه ، وکان ثقة فی نقله ، وتاریخه أصحّ التواریخ وأثبتها ، ذکره الشیخ أبو إسحاق الشیرازی فی طبقات الفقهاء فی جملة المجتهدین (1) .

و نووی شارح “ صحیح مسلم “ - که از ائمه متبحرین اهل سنت است ، و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ به حق او از بعض محققین اهل سنت نقل کرده که او گفته که : احدی بعدِ او کسی که مقارب و مدانی او باشد ‹ 443 › به وجود نیامده ، چه جا کسی مساوی او باشد (2) - در کتاب “ تهذیب الاسماء “ گفته :

محمد بن جریر ; تکرّر ذکره فی الروضة ، هو الإمام البارع فی أنواع العلوم ، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری ، وهو فی طبقة الترمذی والنسائی ، سمع عبد الملک بن أبی الشوارب ، وأحمد بن منیع البغوی ، و محمد بن حمید الرازی ، والولید بن شجاع ، وأبا کریب محمد بن العلاء ، ویعقوب بن


1- [ الف ] فی علم التاریخ ، کفر ، یعنی علم بیست و هفتم . [ مدینة العلوم : ] .
2- [ الف ] فی الحدیث التاسع ، من الفصل الثانی ، فی فضائل علی ( علیه السلام ) ، من الباب التاسع . [ قال ابن حجر فی الصواعق المحرقة 2 / 358 - بعد ذکر ابن الجوزی والنووی - : . . وناهیک بهما معرفة بالحدیث وطرقه حتّی قال بعض محققی المحدّثین : لم یأت بعد النووی من یدانیه فی علم الحدیث فضلا عن أن یساویه ] .

ص : 302

إبراهیم الذورقی ، وأبا سعید الأشجّ ، وعمرو بن علی ، و محمد بن مثنّی (1) ، و محمد بن یسار . . وغیرهم من شیوخ البخاری ، ومسلم .

وحدّث عنه أحمد بن کامل ، و محمد بن عبد الله الشافعی ، ومخلّد بن جعفر ، وخلائق .

وقال الحافظ أبو بکر الخطیب البغدادی فی تاریخ بغداد : استوطن الطبری بغداد ، فأقام بها حتّی توفّی ، وکان أحد أئمة العلماء یحکم بقوله ، ویرجع إلی رأیه ، لمعرفته وفضله ، وکان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره ، وکان حافظاً لکتاب الله تعالی ، عارفاً بالقراءات ، بصیراً بالمعانی ، فقیهاً فی أحکام القرآن ، عالماً بالسنن وطرقها ، صحیحها وسقیمها ، وناسخها ومنسوخها ، عارفاً بأقوال الصحابة والتابعین فمن بعدهم فی الأحکام ، عارفاً بأیّام الناس وأخبارهم ، وله کتاب التاریخ المشهور ، وکتاب فی التفسیر لم یصنّف أحد مثله ، وکتاب تهذیب الآثار ، لم أر سواه فی معناه ، لکنّه لم یتمّه ، وله فی أُصول الفقه وفروعه کتب کثیرة ، وتفرّد بمسائل حفظت عنه .

قال الخطیب : سمعت علی بن عبید الله (2) السمسار یحکی : إن محمد بن جریر مکث أربعین سنة یکتب فی کلّ یوم أربعین ورقة .


1- فی المصدر : ( المثنی ) .
2- فی المصدر : ( عبد الله ) .

ص : 303

وعن الشیخ أبی حامد الاسفرینی (1) قال : لو سافر رجل إلی الصین لیحصل تفسیر ابن جریر ، لم یکن هذا کثیراً . . أو کلاماً هذا معناه .

وروینا عنه أنه قال لأصحابه : هل تنشطون لتفسیر القرآن ؟ قالوا : کم یکون قدره ؟ قال : ثلاثون ألف ورقة ، فقالوا : هذا ممّا یفنی الأعمار قبل تمامه . فاختصره فی ثلاثة ألف ورقة ، وکذلک قال لهم فی التاریخ ، فاجأبوا به مثل جواب التفسیر ، فقال : ( إِنَّا لِلّهِ . . ) (2) ماتت الهمم ، فاختصره نحو ما اختصر التفسیر .

وقال محمد بن إسحاق بن خزیمة : ما أعلم علی أدیم الأرض أعلم من محمد بن جریر .

وروینا : أن أبا بکر بن مجاهد - إمام الناس فی القراءات - استمع لیلة بقراءة محمد بن جریر ، فقال : ما ظننت (3) أن الله تعالی خلق بشراً یحسن أن یقرء هذه القراءة .

و روی الخطیب ; عن القاضی أبی أحمد بن کامل ، قال : توفّی أبو جعفر محمد بن جریر وقت المغرب لیلة الإثنین لیومین بقیا من


1- فی المصدر : ( الاسفرایینی ) .
2- البقرة ( 2 ) : 156 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ظنت ) آمده است .

ص : 304

شوال سنة ست عشر (1) وثلاث مائة ، و دفن ضحوة یوم الإثنین فی داره ، و لم یغیّر شیبه ، وکان السواد فی شعر رأسه ولحیته کثیراً ، وکان مولده فی آخر سنة أربع و (2) أول سنة خمس وعشرین ومائتین ، وکان أسمر إلی الأدمة ، أعین ، نحیف الجسم ، مدید القامة ، فصیح اللسان ، و لم یؤذن به أحد ، واجتمع علیه من لا یحصیهم عدداً إلاّ الله ، ‹ 444 › وصلّی علی قبره عدّة شهور لیلا ونهاراً ، فزاره خلق کثیر من أهل الدین والأدب ، ورثاه ابن الأعرابی ، وابن درید . . وغیرهما ، ولقد أجاد ابن درید وأبلغ فی مرثیته .

قال الرافعی فی مواضع - منها : أول کتاب الزکاة من الشرح - : تفرّد ابن جریر لا یعدّ وجهاً فی مذهبنا ، وإن کان معدوداً من طبقات أصحاب الشافعی . . . .

قلت : ذکره أبو عاصم العبادی فی الفقهاء الشافعیة ، وقال : هو من أفراد علمائنا ، وأخذ فقه الشافعی عن الربیع المرادی والحسین الزعفرانی . (3) انتهی باختصار .


1- فی المصدر : ( سنة عشر ) .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- [ الف و ب ] در ذکر محمدین ، در اوائل کتاب ، و از نسخه کهنه “ تهذیب الاسماء “ مملوکه حافظ شوکت علی سندیلوی این عبارت مقابله نموده شد . ( 12 ) . [ نسخه ب ناقص است ] . [ تهذیب الأسماء واللغات 1 / 95 ] .

ص : 305

و تاج الدین سبکی (1) در “ طبقات فقهای شافعیه “ گفته :


1- [ الف ] ابن حجر عسقلانی در کتاب “ درر کامنه “ میفرماید : عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی بن علی بن تمام السبکی ، أبو نصر تاج الدین بن تقی الدین ، ولد سنة 727 ، وأجاز له ابن الشحنة ویونس الدبوسی ، وأسمع علی یحیی بن المصری وعبد المحسن بن الصابونی وابن سید الناس وصالح بن مختار وعبد القادر بن الملوک . . وغیرهم . ثمّ قدم مع والده دمشق سنة 739 ، فسمع بها من زینب بنت الکمال وابن أبی الیسیر . . وغیرهما ، وقرأ بنفسه علی المزی ، و لازم الذهبی ، وتخرّج بتقی الدین بن رافع ، وأمعن فی طلب الحدیث ، وکتب الأجزاء والطباق مع ملازمة الاشتغال بالفقه والأُصول والعربیة حتّی مهر وهو شابّ . وخرج له ابن معدّ [ سعد ] مشیخة وحدّث بها ، وأجاد فی الخطّ والنظم والنثر ، و شرح مختصر ابن الحاجب ومنهاج البیضاوی ، و عمل فی الفقه : التوشیح والترشیح ، ولخّص فی الأُصول : جمع الجوامع ، و عمل علیه : منع الموانع ، و عمل القواعد المشتملة علی الأشباه والنظائر ، وکان ذا بلاغة وطلاقة [ وطلاوة ] لسان ، عارفاً بالأُمور ، وانتشرت تصانیفه فی حیاته ، ورزق فیه السعد ، و عمل الطبقات الکبری والوسطی والصغری ، وکان جیّد البدیهة ، طلق اللسان ، أذن له ابن النقیب بالإفتاء والتدریس ، ودرس فی غالب مدارس دمشق ، وناب عن أبیه فی الحکم ، ثم استقلّ به به اختیار أبیه ، وولی دار الحدیث الأشرفیة بتعیین أبیه ، وولی بتوقیع [ توقیع ] الدست فی سنة 754 ، وولی خطابة الجامع ، وانتهت إلیه ریاسة القضاء والمناصب بالشام ، وحصل له بسبب القضاء محنة شدیدة مرّة بعد مرّة ، وهو مع ذلک فی غایة الثبات ، ولمّا عاد إلی منصبه صفح عن کل من أساء إلیه ، وکان جواداً مهیباً . . إلی أن قال : قال الشیخ شهاب الدین ابن حجی : أخبرنی : أن الشیخ [ شمس الدین ] بن النقیب أجاز له بالإفتاء والتدریس و لم یکمل العشرین ، فإن عمره لمّا مات ابن النقیب کان ثمانیة عشر عاماً ، وأوّل ما مات فی الحکم بعد وفاة أخیه حسین ، قال : وقد صنّف تصانیف کثیرة جدّاً علی صغر سنّه ، قرأت علیه وانتشرت فی حیاته و بعد موته . وقال ابن کثیر : جری علیه من المحن والشدائد ما لم یجر علی قاض قبله ، وحصل له من المناصب والریاسة ما لم یحصل لأحد قبله ، وانتهت إلیه الریاسة بالشام ، وأبان فی أیام محنته عن شجاعة وقوّة علی المناظرة حتّی أفحم خصومه مع کثرتهم ، ثم لمّا عاد عفی وصفح عمّن قام علیه ، وکان کریماً مهیباً ، ومات فی سابع ذی الحجّة سنة 771 . . إلی آخره . [ الدرر الکامنة 3 / 232 - 235 ] .

ص : 306

محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب ، الإمام الجلیل ، المجتهد المطلق ، أبو جعفر الطبری من أهل آمل طبرستان ، أحد أئمة الدنیا علماً ودیناً (1) .

و بعدِ این بسیاری از فضائل و مناقب ابن جریر ، قریب آنچه در “ تهذیب الاسماء “ مذکور است ، و بعض اشیاء زائد هم بر آن نقل کرده ، از آن جمله آنکه گفته :

قال الفرغانی : کان محمد بن جریر ممّن لا یأخذه فی الله لومة لائم ، مع عظیم ما یلحقه من الأذی والشناعات من جاهل


1- الطبقات الشافعیة الکبری 3 / 120 .

ص : 307

وحاسد وملحد ، فأمّا العلم والدین فغیر منکرین علی علمه وزهده فی الدنیا ورفضه لها . . (1) إلی آخره .

و نیز سبکی از ابن رفعه در ذکر مسأله [ ای ] نقل کرده ، که او در حق محمد بن جریر گفته که :

کلام صاحب “ اشراف “ افهام میکند ، که او از اصحاب ماست ، و بعد این کلام گفته :

وهذا کلام عجیب یوهم أن ابن جریر هذا غیر ابن جریر الإمام المشهور صاحب الترجمة ، فإن [ فی ] (2) هذا اللفظ تجهیلا عظیماً للمسمّی بهذا الإسم ، وابن جریر إمام شهیر لا یخفی حاله علی ابن الرفعة ، ولا من دونه . . (3) إلی آخره .

و یاقوت حموی در ترجمه طبری تطویل بسیار نموده و قریب یازده ورق طویل در مدح و ثنا و تقریظ و ستایش او و حال او و کتب او نوشته ، چون نقل تمام آن موجب تطویل بسیار است ، لهذا از ذکر آن اعراض انسب


1- الطبقات الشافعیة الکبری 3 / 125 ، وانظر : تاریخ مدینة دمشق 52 / 198 ، تاریخ الاسلام / 23 / 282 ، سیر أعلام النبلاء 14 / 274
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فی المحمدین من الطبقة الثالثة ، نسخه “ طبقات “ سبکی که “ طبقات کبری “ است در کتب وقفیه جناب مصنف ( رحمه الله ) موجود است لیکن ناتمام است . [ ب ] طبقات الشافعیه 2 / 139 ( طبع مصر ) . [ الطبقات الشافعیة الکبری 3 / 126 - 127 ] .

ص : 308

مینماید ، لیکن بعضی عبارات او نوشته میشود ، ففی المعجم :

قال أبو محمد عبد العزیز بن محمد الطبری : کان أبو جعفر من الفضل والعلم والذکاء والحفظ علی ما لا یجهله أحد عرفه لجمعه من علوم الإسلام ما لم یعلمه (1) اجتمع لأحد من هذه الأُمّة ، ولا ظهر من کتب المصنفین وانتشر من کتب المؤلفین ما انتشر له ، وکان راجحاً فی علوم القرآن والقراءات وعلم التاریخ من الرسل والخلفاء والملوک ، واختلاف الفقهاء مع الروایة لذلک (2) علی ما فی کتابه البسیط والتهذیب وأحکام القراءات من غیر تعویل علی المناولات والإجازات ، ولا علی ما قیل فی الأقوال ، بل یذکر ذلک بالأسانید المشهورة ، وقد بان فضله فی علم اللغة والنحو علی ما ذکره فی کتاب التفسیر وکتاب التهذیب مخبراً عن حاله فیه ، وقد کان له قدم فی علم الجدل یدلّ علی ذلک مناقضاته فی کتبه علی المعارضین لمعانی ما أتی به ، وکان فیه من الزهد والورع والخشوع والأمانة وتصفیة الأعمال وصدق النیة وحقائق الأفعال ما دلّ علیه کتابه فی آداب النفوس (3) .


1- فی المصدر : ( لم نعلمه ) .
2- فی المصدر : ( کذلک ) .
3- [ الف ] فی ترجمة محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب ، أبی جعفر الطبری ، من حرف المیم ، فی الجزء الثالث من أجزاء الکتاب ، ونسخه “ معجم “ از حرف العین تا باب المیم ، به خط عرب در کتب خانه مسیح الدولة موجود است ، و بر برگه نسخه مصححه حواشی به خط سیوطی نیز است . ( 12 ) . [ ب ] معجم الادباء 31 / 59 ( طبع مصر ) . [ معجم الادباء 5 / 254 ] .

ص : 309

‹ 445 › و از این عبارت - ورای کمال فضل و جلالت و ورع و تقدس و امانت و دیانت طبری و افضلیت او از جمیع علمای امت - این هم ظاهر است که آنچه او در مصنفات خود در تاریخ و غیر آن آورده ، آن را به اسانید مشهوره نقل کرده ، و بر مناولات و اجازات اعتماد ننموده .

و نیز یاقوت حموی در ذکر “ تاریخ طبری “ بعد بیان حال آن گفته :

وهذا الکتاب من الأفراد فی الدنیا فضلا ونباهةً ، وهو یجمع کثیراً من علوم الدین والدنیا ، وهو فی نحو خمسة ألف ورقة ! (1) و نیز یاقوت حموی گفته :

قال عبد العزیز بن محمد الطبری : کان أبو جعفر یذهب فی جلّ مذاهبه إلی ما علیه الجماعة من السلف وطریق أهل العلم المتمسّکین بالسنن ، شدیداً علیهم مخالفتهم ، ماضیاً علی منهاجهم ، لا یأخذه فی ذلک ولا فی شیء لومة لائم (2) .


1- [ ب ] معجم الادباء 18 / 70 . [ معجم الادباء ( إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب ) 5 / 260 ( چاپ دارالکتب العلمیة بیروت ) ] .
2- [ ب ] نفس المصدر 18 / 82. [ معجم الادباء 5 / 267 ] .

ص : 310

و نیز یاقوت حموی از عبدالعزیز مذکور آورده که او گفته :

کان أبو جعفر یذهب فی الإمامة إلی إمامة أبی بکر وعمر وعثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] . . . ، و ما علیه أصحاب الحدیث فی التفضیل ، وکان یکفّر من خالفه فی کلّ مذهب إذ کانت أدلة العقول تدفع کالقول فی القدر ، وقول من کفّر أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من الروافض والخوارج ، ولا یقبل أخبارهم ولا شهاداتهم ، و ذکر ذلک فی کتابه فی الشهادات ، وفی الرسالة ، وفی أول ذیل المذیّل (1) .

و نیز یاقوت حموی گفته :

وقد کان رجع - أی الطبری - إلی طبرستان ، فوجد الرفض قد ظهر ، وسبّ أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بین أهلها قد انتشر ، فأملی فضائل أبی بکر وعمر حتّی خاف أن یجری علیه ما یکرهه ، فخرج منها لأجل ذلک (2) .

بالجمله ; از این عبارات ظاهر است که طبری از اکابر ائمه و اعاظم مجتهدین و افاخم علمای سنیه بوده ، و فضائل و محامد او به غایت قصوی رسیده ، و در اعتبار و اعتماد و وثوق او هرگز ریبی و شکی نیست ، پس قدح همچو امام شهیر و مجتهد کبیر - که ممدوح است به فضائل جلیه و موصوف


1- [ ب ] معجم الادباء 18 / 83.[ معجم الادباء 5 / 268 ] .
2- [ ب ] نفس المصدر 18 / 86. [ معجم الادباء 5 / 269 ] .

ص : 311

است به مناقب سنیه ، و از مشاهیر ثقات و نحاریر اثبات است - مایه حیرتها است و موجب تعجبها ; و فی الحقیقة قدح ابن روزبهان در او ، و اخراج او از علمای اهل سنت ، و حکم به عدم اعتبار او ، مثل آن است که اهل سنت در مقابله شیعه قدح ائمه أربعه خویش - اَعنی ابوحنیفه و احمد بن حنبل و مالک و شافعی - و دیگر ائمه حدیث و اصحاب “ صحاح “ مثل بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی و ابن ماجه و غیر ایشان آغاز نهند ، و گویند که : این همه علما متشیع و غالی فی الرفض بودند ، علمای ما ایشان را و کتب ایشان را ترک کرده اند و هرگز اعتماد و اعتبار بر روایات و مقالات ایشان نمیکنند ، پس به هر وجه که ابطال این کلام توان کرد ، به همان وجه ابطال هذیان ابن روزبهان درباره طبری میتوان نمود .

و از اینجا و امثال آن ، کمال بیدیانتی علمای اهل سنت به وضوح میرسد که چنان عصبیت و عناد در مقابله شیعه پیش میگیرند که به جواب احتجاجات صحیحه ایشان ، اکابر و ثقات علما و ائمه و مجتهدین خود را مقدوح و مجروح میسازند ، و تهمت رفض بر ایشان میگذارند ، و به این زعم باطل که شاید از الزامات ‹ 446 › ایشان خلاصی حاصل شود کذب و بهتان را حلال میپندارند ، لیکن از غایت سفه و بیدانشی نمیدانند که این معنا موجب کمال فضیحت و ظهور نهایت بیدیانتی خواهد بود ، و این خرافات و هفوات هرگز در بنای مرصوص الزامات شیعه وهنی نخواهد افکند .

ص : 312

و وثوق و تسنن طبری و اصحیت “ تاریخ “ او از کلام مخاطب هم به غایت صراحت ظاهر است ، چنانچه در مکائد خود گفته :

کید پنجاه و دوم آنکه : مخادعه میکنند با مورخین اهل سنت به نهجی دیگر ، مثلا کتابی در تاریخ نویسند و در آن کتاب از تواریخ معتبره اهل سنت نقل نمایند و اصلا خیانت در نقل نکنند ، لیکن چون نوبت به ذکر صحابه و مشاجرات آنها رسد ، بعضی قدحیات ایشان از کتاب محمد بن جریر طبری شیعی که در مثالب صحابه تصنیف کرده ، یا از کتاب او که در امامت نوشته ، و “ ایضاح المسترشد “ نام او نهاده ، نقل نمایند و نام آن کتاب صریح نگویند ، پس در اینجا ناظرین را غلط افتد که شاید مراد کتاب محمد بن جریر طبری شافعی است که به “ تاریخ کبیر “ مشهور است ، و اصح التواریخ است (1) .

و کابلی هم در “ صواقع “ تصریح کرده به اینکه :

محمد بن جریر طبری شافعی است ، و “ تاریخ “ او اصح التواریخ است (2) .

و اما واقدی (3) ، پس او هم از اکابر علماء محدّثین و ثقات متبحرین و معتمدین ایشان است تا آنکه او را هم پایه بخاری و مسلم گرفته اند ، و به


1- [ الف ] باب دوم صفحه 117 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ تحفه اثناعشریه : 57 ] .
2- [ الف ] فی الکید الثامن والتسعین ، من المطلب السادس ، من المقصد الأول . [ الصواقع ، ورق : 77 - 78 ، 80 - 81 ، 86 - 87 ] .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] توثیق واقدی .

ص : 313

مدایح جمیله و مناقب جلیله ستوده ، و به حدی معتبرش دانسته اند که روایت نکردن او حدیث غدیر را از جمله قوادح آن شمرده اند ، چنانچه شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ در ذکر حدیث غدیر گفته :

و روایت نکرده آن را از اهل حفظ و اتقان که در طلب حدیث طواف بلاد و سیر امصار کرده اند مثل بخاری و مسلم و واقدی و جز ایشان از اکابر اهل حدیث . (1) انتهی .

و این عبارت صریح است در اینکه واقدی از اهل حفظ و اتقان بوده ، و در طلب حدیث طواف بلاد و سیر امصار نموده ، و هم پایه بخاری و مسلم بوده ، بر دیگر اکابر اهل حدیث فوقیت و ارجحیت داشته .

و رازی در “ نهایة العقول “ در مقام انکار صحت حدیث غدیر گفته :

وأیضاً ; فلأن کثیراً من أصحاب الحدیث لم ینقلوا هذا الحدیث کالبخاری ومسلم والواقدی . (2) انتهی .

و از این عبارت هم کمال جلالت و فضل واقدی ظاهر و باهر است .

و نیز ذهبی در “ میزان “ توثیق واقدی از اعاظم علمای اهل سنت نقل کرده ، چنانچه به ترجمه او گفته :


1- [ الف ] فصل ثالث ، باب مناقب علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] از کتاب المناقب . ( 12 ) . [ ب ] شرح مشکاة ، کتاب المناقب ، فصل ثالث . [ أشعة اللمعات 4 / 680 ] .
2- [ الف ] الطریقة الثانیة من المسألة التاسعة من الأصل العشرین فی الإمامة . ( 12 ) . [ نهایة العقول ، ورق : 263 ، صفحه : 530 ] .

ص : 314

قال محمد بن سلام الجمحی (1) : هو عالم دهره .

وقال إبراهیم الحربی : الواقدی أمین الناس علی الإسلام ، وکان أعلم الناس بأمر الإسلام ، فأمّا الجاهلیة فلم نعلم فیها شیئاً .

وقال مصعب الزبیری : والله ما رأینا مثل الواقدی قطّ .

وعن الدراوردی (2) ، قال : الواقدی أمیر المؤمنین فی الحدیث .

وقال ابن سعد : قال الواقدی : ما من أحد وإلاّ (3) وکتبه أکثر من حفظه ، وحفظی أکثر من کتبی .

وقال یعقوب بن شیبة : لمّا تحوّل الواقدی من الجانب الغربی ، یقال : إنه حمل کتبه علی عشرین ومائة وقر ، وقیل : کان له ست مائة قمطر کتب .

وقد وثّقه جماعة ، فقال محمد بن إسحاق الصنعانی : والله لولا أنه عندی ثقة ما حدّثت عنه .

وقال مصعب : ‹ 447 › ثقة مأمون .


1- [ الف ] الجُمَحی - بضم الجیم ، وفتح المیم ، وفی آخرها الحاء المهملة - هذه النسبة إلی بنی جُمَح . ( 12 ) انساب . [ الأنساب للسمعانی 2 / 85 ] .
2- [ الف ] الدَراوَرْدی - بفتح الدال المهملة والواو ، وسکون الراء الأُخری وکسر الدال الأُخری - هذه النسبة لأبی محمد عبد العزیز بن محمد بن عبید بن أبی عبد الدراوردی من أهل المدینة . ( 12 ) انساب . [ الأنساب للسمعانی 2 / 467 ] .
3- فی المصدر : ( الاّ ) بدون الواو .

ص : 315

وسئل معن القزّاز (1) عنه ، فقال : أنا أُسأل عن الواقدی ؟ ! الواقدی یسأل عنی .

وقال جابر بن کردی (2) : سمعت یزید بن هارون یقول : الواقدی ثقة ، و کذا وثّقه أبو عبید .

وقال إبراهیم الحزلی (3) : من قال : إن مسائل مالک وابن أبی ذئب یؤخذ عن أصدق - وفی بعض النسخ : أوثق - من الواقدی ، فلا یصدّق .

قال الخطیب فی تاریخه : قدم الواقدی بغداد ، وولی قضاء الجانب الشرقی منها ، قال : وهو ممّن طبق الأرض شرقها وغربها ذکره ، و لم یخف علی أحد عرف أخبار الناس أمره ، وسارت الرکبان بکتبه فی فنون العلم من المغازی والسیر والطبقات وأخبار النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم والأحداث الکائنة فی وقته و بعد


1- [ الف ] القزّاز - بفتح القاف وتشدید الزاء الأُولی وفی آخرها زاء أُخری - هذه النسبة إلی بیع القزّ وعمله . ( 12 ) انساب . [ الأنساب للسمعانی 4 / 491 ] .
2- [ الف ] الکَرْدی - بفتح الکاف وسکون الراء والدال المهملتین - هذه النسبة إلی طائفة بالطرق ینظرون فی الصحاری [ ینزلون بالصحاری ] فأمّا جابر بن کردی الواسطی فمن الثقاة المشهورین ، وهو اسم یشبه النسبة . ( 12 ) أنساب . [ الانساب للسمعانی 5 / 54 ] .
3- فی المصدر : ( الحربی ) .

ص : 316

وفاته ، وکتب الفقه (1) واختلاف الناس فی الحدیث . . و غیر ذلک . . . إلی أن قال : وکان جواداً مشهوراً بالسخاء . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که بسیاری از اکابر واعاظم اهل سنت مدح و ثنای واقدی کرده اند ، و توثیق و تعدیل او نموده ، محمد بن سلام جمحی او را عالم دهر خود گفته ، و ابراهیم حربی فرموده که : واقدی امین مردم بر اسلام ، و داناترین ایشان به امر اسلام بوده ، وکفی بذلک مدحاً وثناءً وتقریظاً وإطراءً ، و مصعب زبیری قسم شرعی یاد کرده ، گفته که : ما هرگز مثل واقدی ندیدیم ، و دراوردی گفته که : واقدی امیرالمؤمنین است در حدیث ، و این لقب بس جلیل و شریف است که کم کسی را از محدّثین ایشان حاصل شده ، هر کسی که به غایت علیای وثوق و جلالت میرسد - مثل بخاری و غیر او - او را به این لقب مینوازند ، و ابن سعد هم در مدح حفظ واقدی به نهایت کوشیده ، و از خود واقدی نقل کرده که : هر کس کتب او از حفظش بسیار میباشد ، لیکن حفظ واقدی از کتب او بیشتر بوده ، و محمد بن اسحاق صنعانی هم حلف به خدای تعالی کرده گفته که : اگر واقدی نزد من ثقه نمیبود ، روایت حدیث از او نمیکردم ، و مصعب تصریح کرده که : او ثقه و مأمون است ، و معن قزاز او را به آن مرتبه عظمت و جلالت دانسته که هرگاه او را از حال واقدی سؤال کردند ، در جواب گفت که : میباید که از واقدی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الفقهه ) آمده است .
2- میزان الاعتدال 3 / 665 .

ص : 317

حال من بپرسند که آیا ثقه ام یا غیر ثقه ، نه آنکه از من حال او بپرسند ، و یزید بن هارون گفته که : واقدی ثقه است ، و ابوعبید هم توثیق او کرده ، و ابراهیم به تصریح تمام گفته که : هر کسی که ادعا کند که مسائل مالک و ابن ابی ذئب اخذ کرده میشود از کسی که صادق تر یا موثوق تر از واقدی است ، پس او را تصدیق نباید کرد .

و خطیب هم در مدح و ثنای واقدی مبالغه کرده و گفته که : ذکر واقدی به شرق و غرب رسیده ، و بر احدی از عارفین اخبار ناس امر او مخفی نشده و کتب او در فنون علم دائر و سائر گردیده .

و هرگاه این علمای اعلام مدح واقدی کرده باشند ، و اکثری از ایشان نص صریح بر وثوق و اعتماد او فرموده ، و رازی هم به مقابله شیعه او را از امثال بخاری و مسلم گردانیده و اعتماد او ظاهر کرده ، و شیخ عبدالحق هم مدح و ثنای او ‹ 448 › نموده ; احتجاج و استدلال اهل حق به روایات واقدی به مقابله اهل سنت صحیح و متین باشد ، و قدح دگر اهل سنت در واقدی که در “ میزان “ ذکر کرده ، موجب اختلال این استدلال نمیشود .

و وثوق و اعتماد واقدی از دگر کتب حدیث و تواریخ اهل سنت نیز واضح میشود ، که بسیاری از روایات و حکایات از “ تاریخ “ او نقل میکنند ، و اعتماد و اعتبار بر آن مینمایند ، و خود مخاطب (1) و مقتدای او کابلی (2) هم


1- [ الف ] در طعن پانزدهم از مطاعن ابوبکر در صفحه : 566 ( نسخه مطبوعه دهلی ) گفته : أخرج البیهقی فی شعب الإیمان ، وابن أبی الدنیا - بإسناد جیّد - عن محمد بن المنکدر ، وللواقدی فی کتاب الردّة فی آخر ردّة بنی سلیم : إن أبا بکر . . إلی آخره . ( 12 ) . [ تحفه اثناعشریه : 283 ] .
2- [ الف ] در طعن تاسع از مطاعن ابوبکر ، از مطلب سادس ، از مقصد رابع ، در جواب طعن احراق لوطی گفته : ولأنه لو ثبت أنه أحرقه ، فإنّما فعل ذلک بأمر علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقد أخرج البیهقی فی الشعب ، وابن أبی الدنیا بإسناد جیّد عن محمد بن المنکدر ، والواقدی فی کتاب الردّة فی آخر ردّة بنی سلیم : أن أبا بکر . . إلی آخره . [ الصواقع ، ورق : 259 - 260 ] .

ص : 318

بعض روایات از واقدی نقل کرده ، و اعتماد بر آن نموده ، و صاحب “ استیعاب “ هم در شروع آن ، “ تاریخ واقدی “ را از جمله آن کتب شمرده که در حق آن گفته که : من اعتماد کرده ام در این کتاب بر کتب مشهوره نزدیک اهل علم سیر و انساب ، و بر تواریخ معروفه که اعتماد کرده اند علماء بر آن در معرفت ایام اسلام و سیر اهل آن (1) .

اما ابن عبد ربّه پس او هم از اکابر علماء سنیه و اماثل فضلای امویه است ، ابن خلّکان در “ وفیات الاعیان “ گفته :

أبو عمر أحمد [ بن محمد ] (2) بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم القرطبی ، مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة بن هشام بن


1- الاستیعاب 1 / 20 - 22 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 319

عبد الملک بن مروان بن الحکم الأموی ، کان من العلماء المکثرین من المحفوظات والاطلاع علی أخبار الناس ، وصنّف کتابه العقد وهو من الکتب الممتّعة حوی من کلّ شیء . . (1) إلی آخره .

و یافعی در “ مرآة الجنان “ گفته :

أحمد بن محمد بن عبد ربّه القرطبی ، صاحب العقد ، الأموی مولاهم ، کان من (2) العلماء المکثرین والاطلاع علی أخبار الناس (3) .

و حافظ أبونصر علی بن ماکولا (4) در کتاب “ الاکمال “ فرموده :


1- [ الف ] حرف الألف ، ترجمة أحمد بن عبد ربّه صفحة 46 نسخة مطبوعة جرمن . ( 12 ) . [ ب ] وفیات الأعیان 1 / 92 ( طبع مصر ) . [ وفیات الأعیان 1 / 110 ] .
2- فی المصدر : ( رأس ) بدل ( من ) .
3- [ ب ] 2 / 211 ( طبع الکویت 1961 ) . [ مرآة الجنان 2 / 295 ] .
4- [ الف ] [ در ] “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان مذکور است : الأمیر سعد الملک أبو نصر علی بن هبة الله بن علی بن جعفر بن علکان بن محمد بن دلف بن أبی دلف القاسم بن عیسی العجلی ، المعروف ب : ابن ماکولا ، وبقیة نسبه مستوفاة فی ترجمة جدّه أبی دلف القاسم فی حرف القاف ، وأصله من جرباذقاق [ جرباذقان ] من نواحی إصبهان ، ووزر أبوه أبو القاسم هبة الله للإمام القائم بأمر الله ، وتولّی وعمّه أبو عبد الله الحسن بن علی قضاء بغداد ، سمع الحدیث الکثیر ، وصنّف المصنّفات النافعة ، وأخذ عن مشایخ العراق وخراسان والشام . . و غیر ذلک ، وکان أبو نصر أحد الفضلاء المشهورین ، تتبع الألفاظ المشبهة [ المشتبهة ] فی الأسماء الأعلام ، وجمع منها شیئاً کثیراً ، وکان الخطیب أبو بکر صاحب تاریخ بغداد قد أخذ کتاب أبی الحسن الدارقطنی المسمّی : المختلف والمؤتلف ، وکتاب الحافظ عبد الغنی بن سعید الذی سمّاه : مشتبه النسبة ، وجمع بینهما وزاد علیهما وجعله کتاباً مستقلاّ سمّاه : المؤتلف [ المؤتنف ] تکملة المختلف ، وجاء الأمیر أبو نصر المذکور وزاد علی هذه التکملة وضمّ إلیها الأسماء التی وقعت له ، وجعله أیضاً کتاباً مستقلاّ وسمّاه : الإکمال ، وهو فی غایة الإفادة فی رفع الإلتباس والضبط والتقیید ، وعلیه اعتماد المحدّثین وأرباب هذا الشأن ، فإنه لم یوضع مثله ، ولقد أحسن فیه غایة الإحسان [ . . . ] وکانت ولادته فی عکبر [ عکبرا ] فی خامس شعبان سنة إحدی وعشرین وأربع مائة ، وقتله غلمانه بجرجان فی سنة نیّف وسبعین وأربع مائة [ . . . ] . ومَاکُوْلا - بفتح المیم ، و بعد الألف کاف مضمومة ، وبعدها واو ساکنة ، ثم لام ألف - ولا أعرف معناه . . إلی آخره . انتهی مختصراً . [ وفیات الاعیان 3 / 305 - 306 ] .

ص : 320

أحمد بن محمد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم ، مولی [ هشام بن عبد الرحمن بن معاویة ] (1) هشام بن عبد الملک بن مروان ، أبو عمر الأندلسی ، مشهور بالعلم والأدب والشعر ، وهو صاحب کتاب العقد فی الأخبار ، وشعره کثیر جدّاً ، وهو مجید (2) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] کتاب الاکمال نسخه صحیحه عتیقه در لکنهو پیش بعض افاضل اهل سنت موجود است ، از آن مقابله کرده شد ، و نقل نسخه مذکوره نزد احمد حسین خان صاحب است . ( 12 ) . [ اکمال الکمال 6 / 36 ] .

ص : 321

و سیوطی در “ بغیة الوعاة “ گفته :

أحمد بن محمد بن عبد ربّه بن حبیب بن حدیر بن سالم ، مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة ، أبو عمر القرطبی ، قال ابن الفرضی : عالم الأندلس بالأخبار والأشعار ، وأدیبها وشاعرها ، کتب الناس تصنیفه وشعره ، سمع من بقی بن مخلد وابن وضّاح والخشنی ، مات یوم الأحد اثنتی عشرة بقیت من جمادی الاولی سنة ثمان وعشرین وثلاث مائة ، وهو ابن إحدی وثمانین سنة وثمانیة أشهر (1) .

و ذهبی در کتاب “ العبر فی أخبار من غبر “ در وقایع سنه ثمان و عشرین وثلاثمائة فرموده :

وفیها أبو عمر (2) أحمد بن محمد بن عبد ربّه الأموی ، مولاهم ، الأندلسی ، الأدیب ، الأخباری ، العلاّمة ، مصنّف العقد ، وله اثنتان وثمانون سنة ، وشعره فی الذروة العلیا ، سمع من بقی بن مخلد و محمد بن وضّاح (3) .

و در “ مدینة العلوم “ مذکور است :

العقد لابن عبد ربّه ; وهو أبو عمر أحمد بن محمد بن عبد ربّه ،


1- [ ب ] بغیة الوعاة : 160 ( طبع مصر 1326 ) . [ بغیة الوعاة 1 / 371 ] .
2- فی المصدر : ( عمرو ) .
3- العبر فی خبر من غبر 2 / 217 .

ص : 322

مولی هشام بن عبد الرحمن بن معاویة بن هشام بن عبد الملک بن مروان بن الحکم الأموی ، کان من العلماء المکثرین من المحفوظات والاطلاع علی أخبار الناس ، وصنّف ‹ 449 › کتاب العقد وهو من الکتب الممتّعة ، حوی من کلّ شیء ، وله دیوان شعر جیّد ، یشتمل أشعاره کلّ معنی ملیح وکل لفظ فصیح . . (1) إلی آخره .

از این عبارات عدیده ، فضل و جلالت ابن عبدربه ظاهر است ، و واضح که او عالم کثیر الاطلاع و فاضل طویل الباع است ، و مشهور است به علم و ادب ، و اخباری علامه بوده ، و کتاب او که “ عِقد “ است از کتب نافعه مفیده و اسفار ممتّعه است ، و تصنیف ابن عبدربه را مردم نوشته اند ، و او از اکابر علمای اهل سنت مثل بقی بن مخلد و ابن وضاح و غیر ایشان سماع احادیث کرده .

اما ابوبکر ابن ابی شیبه صاحب “ مصنف “ که روایت او [ را ] صاحب “ کنزالعمال “ و والد مخاطب نقل کرده اند ، پس فضل و جلالت و اعتماد و اعتبار او اشهر از آن است که بیان کرده اید که بخاری و مسلم از مستفیدان جنابش و آخذان روایات خدامش باشند ، و اعتماد تمام بر احادیث مرویه او دارند ، و آن را در غایت وثوق و اعتماد و نهایت صحت دانسته ، در “ صحیحین “ خود میآرند ، چنانچه بر ناظرین “ صحیحین “ و شروح آن مخفی


1- مدینة العلوم :

ص : 323

نیست ، و همچنین ابوداود و نسائی و ابن ماجه نیز از خوشه چینان خرمن فیض اویند ، و اخراج روایات او در “ صحاح “ خود میکنند ، ذهبی در “ کاشف “ گفته :

عبد الله بن محمد بن أبی شیبة ، الحافظ ، أبو بکر العبسی ، مولاهم ، الکوفی ، صاحب التصانیف ، عن شریک وابن المبارک وهشیم ، وعنه خ . م . د . ق (1) . وأبو یعلی والباغندی ، قال الفلاس : ما رأیت أحفظ منه ، وقال صالح جزرة : هو أحفظ من أدرکنا عند المذاکرة (2) ، توفی 235 (3) .

و در “ تقریب “ ابن حجر عسقلانی مذکور است :

عبد الله بن محمد بن أبی شیبة بن إبراهیم بن عثمان ، الواسطی الأصل ، أبو بکر بن أبی شیبة الکوفی ، ثقة ، حافظ ، صاحب تصانیف من العاشرة ، مات سنة خمس وثلاثین ومائتین (4) .

و یافعی در “ مرآة الجنان “ گفته :

الإمام أحد الأعلام أبو بکر بن أبی شیبة صاحب التصانیف الکبار ، قال أبو زرعة : ما رأیت أحفظ منه .


1- یعنی : البخاری ، ومسلم ، وأبو داود ، وابن ماجة القزوینی .
2- فی المصدر : ( المناظرة ) .
3- الکاشف 1 / 592 .
4- تقریب التهذیب 1 / 320 .

ص : 324

وقال أبو عبیدة : انتهی علم الحدیث إلی أربعة : أبی بکر بن أبی شیبة ، وهو أسردهم له ، وابن معین ، وهو أجمعهم له ، وابن المدینی ، وهو أعلمهم به ، وأحمد بن حنبل وهو أفقههم فیه .

وقال نفطویه : لمّا قدم أبو بکر بن أبی شیبة بغداد فی أیّام المتوکّل حرزوا (1) مجلسه بثلاثین ألفاً (2) .

و در “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ تصنیف مناوی مذکور است :

ابن أبی شیبة ; الحافظ ، الثبت ، العدیم النظیر ، عبد الله بن محمد بن أبی شیبة العبسی الکوفی ، صاحب المسند والأحکام والتفسیر . . وغیرهما (3) ، سمع من ابن المبارک وابن عیینة وتلک الطبقة ، وعنه الشیخان وأبو داود وابن ماجة و خلق قال الفلاس : ما رأیتمنه (4) .

و مخاطب در کتاب “ بستان المحدّثین “ در ذکر “ مصنف “ ابوبکر بن ابی شیبه و بیان حال او گفته :

ابوبکر از اهل کوفه است ، و او را سوای این “ مصنف “ ، “ مسندی “ است


1- فی المصدر : ( احذروا ) ، و ما هنا أولی .
2- مرآة الجنان 2 / 116 .
3- فی المصدر : ( وغیرها )
4- فیض القدیر شرح الجامع الصغیر 1 / 36 .

ص : 325

دیگر ، و بعضی تصانیف هم دارد ، و از شریک بن عبدالله قاضی کوفه و ابوالأحوص و عبدالله بن المبارک و سفیان ‹ 450 › بن عیینه و جریر بن عبدالحمید و اقران آنها استفاده علم حدیث کرده ، و از وی ابوزرعه و بخاری و مسلم و ابوداود و ابن ماجه و خلایق بسیار استفاده این علم کرده اند ، از ائمه این فن است ، ابوزرعه رازی گفته که : در زمان ما علم حدیث منتهی شده بود به چهار کس : ابوبکر ابن ابی شیبه که در سرد حدیث یکتا بود ، و احمد بن حنبل در فقه حدیث و فهم آن مستثنی ، و ابن معین در جمع و تکثیر حدیث ممتاز ، و علی بن المدینی در علم به مخرج حدیث و علل آن یگانه و بی همتا ، اما در وقت مذاکره ابوبکر بن ابی شیبه احفظ ترین همه اهل عصر بود ، و در ترتیب و تهذیب کتاب نیز او را از این اقران خود امتیاز تمام حاصل است (1) .

اما عثمان بن ابی شیبه که روایت او [ را ] صاحب کتاب “ الاکتفا “ نقل کرده ، پس او هم مثل برادر خود عبدالله بن ابی شیبه که مذکور شد از ثقات اکابر و معتمدین ذوی المفاخر است ، بخاری و مسلم و ابوداود و ابن ماجه از خوشه چینان و کاسه لیسان اویند و بر روایاتش اعتماد و اعتبار تمام دارند ، و در “ صحاح “ خود روایات او اخراج کنند ، و به او احتجاج مینمایند ، و ائمه اهل سنت او را به مدایح و مناقب جلیله میستایند ، و در “ کاشف “ مذکور است :


1- ( تعریب ) بستان المحدّثین : 76 - 77 .

ص : 326

عثمان بن أبی شیبة ، أبو الحسن العبسی مولاهم الکوفی الحافظ عن شریک وجریر وأبی الأحوص ، وعنه خ . م . د . ق . (1) وابنه محمد وأبو یعلی والبغوی ، مات فی محرم 239 (2) .

وفی حاشیة الکاشف - بعد لفظة عثمان بن محمد بن ابراهیم بن عثمان بن الواسطی - :

أخو أبی بکر بن أبی شیبة والقاسم بن أبی شیبة ، قال یحیی : ثقة ، صدوق ، لیس فیه شکّ ، وقال العجلی : کوفی ثقة ، وقال أحمد : ما علمت إلاّ خیراً وأثنی علیه (3) .

و یافعی در حق او گفته :

الحافظ عثمان بن أبی شیبة العبسی الکوفی ، وکان أسنّ من أخیه أبی بکر ، رحل ، وطوّف ، وصنّف التفسیر والمسند ، وحضر مجلسه ثلاثون ألفاً (4) .

اما اسماعیل بن محمود ابوالفدا صاحب کتاب “ المختصر فی اخبار البشر “ پس از مشاهیر علما و فضلاء معتمدین و اکابر مورخین موثقین است ، و علاوه بر شرف علم و جلالت و اعتماد ، به مرتبه سلطنت و امارت هم فائز


1- یعنی : البخاری ، ومسلم ، وأبو داود ، وابن ماجة القزوینی .
2- الکاشف 2 / 12 .
3- حاشیه کاشف ذهبی :
4- مرآة الجنان 2 / 122 .

ص : 327

بوده ، چنانچه در “ طبقات فقهای شافعیه “ ابوبکر اسدی مذکور است :

إسماعیل بن علی بن محمود بن عمر بن شاهنشاه بن أیّوب بن شاذی ، العالم ، العلاّمة ، المقنّن (1) ، المصنّف ، السلطان ، الملک ، المؤیّد ، عماد الدین أبو الفدا بن الملک الأفضل نور الدین بن الملک المظفّر تقیّ الدین بن الملک المنصور ناصر الدین بن الملک المظفّر تقیّ الدین الأیّوبی ، مولده فی جمادی الاولی سنة اثنتین وسبعین - بتقدیم السین - وست مائة ، واشتغل فی الفنون وتفنّن فیها وصنّف التصانیف المشهورة ، منها : التاریخ فی ثلاث مجلدات کبیرة ، ولی مملکة حماة فی سنة عشرین (2) إلی أن توفّی ، وکان الملک الناصر یکرمه ، ویحترمه ، ویعظّمه ، وله شعر حسن ، وکان جواداً ممدحاً ، امتدحه غیر واحد .

قال ابن کثیر : له فضائل کثیرة فی علوم متعددة من الفقه والهیئة . . و غیر ذلک ، وله مصنّفات عدیدة ، وکان ، ‹ 451 › یحبّ العلماء ویقصدونه لفنون کثیرة ، وکان من فضلاء بنی أیوب الأعیان منهم ، و ذکر له الأسنوی فی طبقاته ترجمة عظیمة ، توفّی فی


1- فی المصدر : ( المفنن ) .
2- فی المصدر : ( عشر ) .

ص : 328

المحرّم سنة اثنتین وثلاثین وسبع مائة (1) عن ستین سنة إلاّ ثلاثة أشهر وأیّاماً ، وقال الذهبی : توفّی کهلا ، وهو عجیب ، تصحّف علیه سبعین ب : تسعین ، وتبعه الأسنوی . (2) انتهی .

و صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن در کتاب “ فوات الوفیات “ که ذیل “ تاریخ ابن خلّکان “ است گفته :

الملک المؤید إسماعیل بن علی ، الإمام ، الفاضل ، العالم ، السلطان ، الملک ، المؤید ، عماد الدین أبو الفدا بن الأفضل بن المظفّر بن المنصور ، صاحب حماة .

و بعد ذکر سلطنت او گفته :

کان الأمیر سیف الدین ننکن . . . یکتب إلیه : یقبّل الأرض بالمقام العالی الشریف المولوی السلطانی الملکی المؤیّد العمادی ، وفی العنوان : صاحب حماة ، ویکتب إلیه السلطان أخوه مجد بن فلادون : أعزّ الله أنصار المقام الشریف العالی السلطان الملکی المؤیدی العمادی بلا مولوی .

وکان الملک المؤیّد فیه مکارم وفضیلة تامّة من فقه وطبّ


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اثنتین وست مائة ) آمده است .
2- طبقات الشافعیة 2 / 256 - 257 ، مع حذف واختصار فی بعض المواضع ، ویحتمل اختلاف نسخة المؤلف مع ما هو مطبوع .

ص : 329

وحکمة . . و غیر ذلک ، وأجود ما کان یعرفه علم الهیئة لأنه أتقنه ، وإن کان قد شارک فی سائر العلوم مشارکة جیّدة ، وکان محبّاً لأهل العلم مقرّباً لهم (1) .

و ابن حجر در “ درر کامنه “ گفته :

إسماعیل بن علی بن محمود بن محمد بن عمر بن شاهنشاه بن أیّوب ، الملک المؤید ، عماد الدین بن الأفضل بن المظفر بن المنصور تقی الدین الأیّوبی ، السلطان عماد الدین ، صاحب حماة ، ولد سنة بضع وسبعین - وبخطّ المؤرخ بحلب سنة اثنتین - وامّر بدمشق ، فخدم الناصر لمّا کان بالکرک فبالغ ، فلمّا عاد إلی السلطنة وعده بسلطنة حماة ، ثم سلطنه بعد مدّة یفعل فیها ما یشاء من أقطاع وغیره .

و بعد فاصله یسیره گفته :

وکان جواداً ، شجاعاً ، عالماً فی عدّة فنون ، نظم [ الحاوی ] (2) فی الفقه ، وصنّف تاریخه المشهور ، وتقویم البلدان ، ونظم الشعر والموشّحات ، وفاق فی علم الهیئة ، واقتنی کتباً نفیسه ، و لم یزل علی ذلک إلی أن مات فی المحرم سنة 33 (3) و لم یکمل الستین ، ورثاه


1- فوات الوفیات 1 / 214 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( 733 ) .

ص : 330

ابن نباتة (1) وغیره ، و من شعره ما أنشدنا (2) أبو البشر ابن الصائغ إجازةً ، أنشدنا خلیل بن ایبک ، أنشدنا جمال الدین ابن نباتة ، أنشدنا المقرئ محمود بن حماد ، أنشدنا الملک المؤید لنفسه فی وصف فرس :

< شعر > أحسن به طرفاً أفوت به القضا * إن رمته فی مطلب أو مهرب مثل الغزالة ما بدت فی مشرق * إلاّ بدت أنوارها فی المغرب < / شعر > قال الذهبی : کان محبّاً للفضیلة وأهلها ، وله محاسن کثیرة ، وله تاریخ علّقت منه أشیاء شتّی (3) ، ولا أعرف فی أحد من الملوک من المدائح ما لابن نباتة والشهاب محمود . . وغیرهما فیه إلاّ سیف الدولة ، وقد مدح الناس غیرهما من الملوک کثیراً لکن اجتمع لهذین من الکثرة والإجادة من الفحول ما لم یتّفق لغیرهما ، ‹ 452 › ولمّا بلغ السلطان موته أسف علیه جدّاً وحزن علیه ، وقرّر ولده الأفضل محمداً فی مکان أبیه ، وکان المؤیّد کریماً فاضلا عارفاً بالفقه والطبّ والفلسفة وله ید طولی فی الهیئة ومشارکة فی عدّة علوم ، وکان یحبّ أهل العلم ویقرّبهم ویؤویهم (4) إلیه . . (5) إلی آخره .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بنانه ) آمده است .
2- در [ الف ] تمام موارد پنج گانه این متن اشتباهاً : ( أنشذنا ) نوشته شده است .
3- فی المصدر : ( انتهی ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ویؤیّهم ) آمده است .
5- الدرر الکامنة 1 / 441 - 444 .

ص : 331

و ابن شحنه حلبی در کتاب “ روض المناظر فی علم الاوائل و الاواخر “ (1) به ترجمه ابوالفدا گفته :

کان عالماً ، أدیباً ، له الید الطولی فی الریاضیة والهندسة والهیئة ، أخذ ذلک عن الشیخ أثیر الدین الأبهری ، وامتدحه الشعراء من البلاد ، ووفدوا علیه ، وأجری علیهم الجوائز ، منهم : الشیخ صفی الدین الحلّی ، عبد العزیز بن سرایا . . إلی أن قال : وللشیخ جمال الدین أبی بکر محمد بن محمد بن نباتة المصری کتب مفردة فی مدائحه ، منها : منتخب الهدیة فی المدائح المؤیدیة ، وللسلطان عماد الدین إسماعیل . . . عدّة مؤلفات فی أنواع العلوم وأشعار رائقة ، فمن مؤلفاته : نظم الحاوی الصغیر - وشرحه قاضی القضاة شرف الدین أبو القاسم هبة الله بن الباذری - ، ومنها : کتاب نوادر العلم فی مجلدین ، ومنها کتاب الکناس فی مجلدین ، وکتاب تقویم البلدان ، وکتاب الموازین ، وکتاب التاریخ ، المسمّی ب : المختصر فی أخبار البشر (2) .

اما ابن عبدالبرّ صاحب “ استیعاب “ پس مشهورتر از آن است که حالش


1- در [ الف ] اشتباهاً ( والآخر ) بود .
2- [ الف ] وقایع سنة اثنتین وثلاثین وسبعمائة . [ روض المناظر ، چهل و یک ورق مانده به آخر کتاب ، وقائع سنه 732 ] .

ص : 332

بیان کرده اید ، و وثوق و اعتماد او نزد اهل سنت ظاهرتر از آن است که محتاج به اثبات باشد ، ابن خلّکان در “ وفیات الاعیان “ به ترجمه او گفته :

أبو عمر یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم النمری القرطبی ، إمام عصره فی الحدیث والأثر و ما یتعلّق بهما ، و روی بقرطبة عن أبی القاسم خلف بن القاسم الحافظ وعبد الوارث بن سفیان ، وأبی سعید بن نصر ، وأبی محمد بن عبد المؤمن ، وأبی عمرو الباحی ، وأبی الطلمتکی ، وأبی الولید بن العرضی . . وغیرهم ، وکتب إلیه من أهل الشرق أبو القاسم السقطی المکی ، وعبد الغنی بن سعید الحافظ ، وأبو ذرّ الهروی ، وأبو محمد بن النحاس المصری . . وغیرهم .

قال القاضی أبو علی بن سکرة : سمعت شیخنا القاضی أبا الولید یقول : لم یکن بالأندلس مثل أبی عمر بن عبد البرّ فی الحدیث .

وقال الباحی أیضاً : أبو عمر أحفظ أهل المغرب .

وقال أبو علی الحسین بن أحمد بن محمد الغسانی الأندلسی الجیانی (1) المقدّم ذکره : إن ابن عبد البرّ شیخنا من أهل قرطبة ، بها طلب الفقه وتفقّه ، ولزم أبا عمر أحمد بن عبد الملک بن هاشم الفقیه الاشبیلی ، وکتب بین یدیه ، ولزم أبا الولید ابن العرضی الحافظ ،


1- در [ الف ] خوانا نیست ، از مصدر تصحیح شد .

ص : 333

وعنه أخذ کثیراً من علم الأدب والحدیث ، و دار فی طلب العلم وافتتن به ، ودأب فیه ، وبرع براعة فاق فیها من تقدّمه من رجال أهل الأندلس ، وألّف فی الموطّأ کتباً مفیدة ، منها : کتاب التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید ، ورتّبه علی أسماء شیوخ مالک علی حروف المعجم ، وهو کتاب لم یتقدّمه أحد إلی مثله ، وهو سبعون جزءاً ، قال أبو محمد بن حزم : لا أعلم فی الکلام علی فقه الحدیث ‹ 453 › مثله ، فکیف أحسن منه ! ثم صنع کتاب الاستدراک لمذاهب [ علماء ] (1) الأمصار فیما تضمّنه الموطّأ من معانی الرأی والآثار ، شرح فیه الموطّأ علی وجهه ونسق أبوابه ، وجمع فی أسماء الصحابة کتاباً جلیلا سمّاه : کتاب الاستیعاب (2) .

و سمعانی در “ انساب “ گفته :

أبو عمر یوسف بن عبد الله بن عبد البرّ النمری الأندلسی القرطبی الحافظ ، کان إماماً ، فاضلا ، کبیراً ، جلیل القدر ، صنّف التصانیف . . إلی آخره (3) .

و خود مخاطب در کتاب “ بستان المحدّثین “ به اطراء و مدح و ستایش


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] وفیات الاعیان 6 / 64 ( طبع مصر ) . [ وفیات الاعیان 7 / 66 - 67 ] .
3- الانساب 4 / 472 .

ص : 334

ابن عبدالبر پرداخته ، من شاء الاطلاع علیه فلیرجع إلیه (1) .

اما ابن قتیبه ; پس او هم از فضلای ثقات ، و علمای عالی درجات ایشان است ، در “ مختار مختصر تاریخ بغداد “ - که از ابن جزله است - مذکور است :

عبد الله بن مسلم بن قتیبة أبو محمد الکاتب الدینوری ; کان فاضلا ، وهو صاحب التصانیف المشهورة والکتب المعروفة ، منها : غریب القرآن ، وغریب الحدیث ، ومشکل القرآن ، ومشکل الحدیث ، وأدب الکاتب ، وعیون الأخبار ، وکتاب المعارف . . و غیر ذلک ، توفّی فجأة ، وقیل : أکل هریسة ثم صاح صیحة شدیدة ، ثم أُغمی علیه ، ثم اضطرب ساعة ، ثم تشهّد ، ومات فی أول لیلة من رجب سنة ست وسبعین وستین له (2) .

و ابن خلّکان در “ وفیات الاعیان “ میفرماید :

أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة الدینوری ; - وقیل المروزی - النحوی ، اللغوی ، صاحب کتاب المعارف ، وأدب الکاتب ، کان فاضلا ثقة ، سکن بغداد وحدّث بها ، عن إسحاق بن راهویه وأبی إسحاق بن راهویه (3) ، وأبی إسحاق ابراهیم بن


1- ( تعریب ) بستان المحدّثین : 105 .
2- تاریخ بغداد 10 / 168 .
3- لم یرد فی المصدر : ( وأبی إسحاق بن راهویه ) والظاهر أنه من زیادة الناسخ .

ص : 335

سفیان بن سلیمان بن أبی بکر بن عبد الرحمن [ بن ] (1) زیاد بن أبیه الزیادی ، وأبی حاتم السجستانی . . وتلک الطبقة ، روی عنه ابنه أحمد ، وابن درستویه الفارسی ، وتصانیفه کلّها مفیدة . . إلی آخره (2) .

الحاصل ; از این مقام به غایت وضوح و ظهور ثابت گردید که ناقلین این خبر وحشت اثر علمای ثقات و محدّثین اثبات اهل سنت اند ، و سنیه هرگز مجال قدح و جرح این علما ندارند که از اعاظم ائمه و افاخم مقتدایان ایشان اند و در علوم دینیه اعتماد بر ایشان دارند ، و اکابر محققین اهل سنت به مدح و ثنای ایشان پرداخته اند ، پس بی آنکه دست از مذهب تسنن بر دارند ، مجال سرتابی از روایات ایشان و جرح و قدح ایشان ندارند .

و از کلام ابن روزبهان قطعاً ثابت است که این خبر موجب قدح و جرح اصحاب است ، و به همین جهت بلاریب و شک حکم به رفض ناقل آن - کائناً من کان - نموده ، به عنایت الهی این خبر به نقل جماعت بسیار از علمای


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ب ] وفیات الاعیان 2 / 204 ( طبع مصر ) . [ وفیات الاعیان 3 / 42. اما اینکه کتاب “ الامامة والسیاسة “ از ابن قتیبه است ، پس مراجعه شود به ابتدای طعن اول از مطاعن عثمان ، و کتاب المحسن السبط ، تألیف سید محمد مهدی خرسان ، صفحه : 573 - 592 ] .

ص : 336

عالی مقدار ایشان ثابت شده ، و به حدی در صحت و اعتماد رسیده که شاه ولی الله - والد مخاطب - با آن همه تعصب شنیع و عناد فظیع ، ناچار قائل به صحت آن گردیده ، و گفته که : اسناد آن صحیح است بر شرط شیخین ، و از غایت بی تأملی و نهایت وقاحت ، استدلال بر فضیلت شیخین به آن کرده ، لهذا در ثبوت قدح و جرح عمر و ابوبکر و دگر اصحاب ‹ 454 › - بحمدالله تعالی - ریب و شبهه باقی نماند ، و تأویلات واهیه رکیکه و توجیهات فاسده سخیفه که صاحب “ صواقع “ و مخاطب ذکر کرده اند ، همه واهی و لغو و باطل و سراسر فاسد و پا در هوا گردید .

و نیز از قول ابن روزبهان صاحب کتاب “ [ ابطال ال ] باطل “ (1) ظاهر است که هر کسی که نقل این خبر کند پس او اراده ابداء قدح و طعن بر اصحاب دارد ، و از این کلام لازم آمد که این همه علمای اعلام و ثقات فخام اهل سنت - اعنی طبری و واقدی و بلاذری و محمد بن ابی شیبة و عثمان بن ابی شیبة و ابن عبدالبر صاحب “ استیعاب “ و سیوطی و ملا علی متقی و والد فاضل مخاطب و غیر ایشان - همه قدح و جرح ابوبکر و دگر اصحاب میخواستند ، پس به غایت عجیب است که اهل سنت این همه علمای خویش را ، با وصف قدح و


1- در اوائل همین طعن به نقل از احقاق الحق : 228 - 299 گذشت که او گفته : وکلّ من نقل هذا الخبر فلا یشکّ أنه رافضیّ متعصّب یرید إبداء القدح والطعن علی الأصحاب .

ص : 337

جرحشان در عمر و ابوبکر و دگر اصحاب ، از اکابر و اعاظم اهل ایمان میدانند ، بلکه مخاطب پدر خود را - که از جمله ناقلین این روایت است و تصحیح آن هم نموده - آیة من آیات الله و معجزة من معجزات رسول الله ( صلی الله علیه وآله و سلم ) میپندارد (1) ! و شیعه را به سبب قدح و جرح شیخین و دگر اصحاب ، فاسق بلکه کافر دانند ، و از ایمان و اسلام خارج سازند ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (2) ، فاعتبروا یا أُولی الألباب .

و مستتر مباد که از جمع این روایات عدیده و اخبار متنوعه چند فائده دیگر بر ارباب بصیرت واضح گردیده :

اول : آنکه از آن به کمال وضوح ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از بیعت ابی بکر تخلف کرده بود ، و ابا و انکار از آن داشت ، لهذا به تخویف و تهدید و قصد احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) پرداختند ، و مع هذا از آن حضرت صرف تخلف از بیعت ابی بکر واقع نشده ، بلکه اراده بر هم زدن خلافت ابی بکر هم فرموده ; زیرا که خود مخاطب گفته :

اگر مراد از قصد ، تخویف و تهدید زبانی است و گفتن اینکه : من خواهم سوخت ، پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب جنایت دانسته حکم حرم مکه


1- مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 184 .
2- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 338

معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند ، و فتنه و فساد منظور میداشتند ، و بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند . (1) انتهی .

از این کلام صراحتاً واضح است که کسانی که عمر تخویف ایشان به احراق کرده ، ایشان فتنه و فساد منظور میداشتند ، و برهم زدن خلافت خلیفه اول به مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند ، حال آنکه از ملاحظه اکثر این روایات ظاهر است که جناب امیر ( علیه السلام ) هم در جمله این زمره که عمر تخویف و ترهیب ایشان کرده ، داخل بود ، چنانچه از روایت ابن ابی شیبه که سیوطی و متقی و ولی الله نقل کرده اند ، و از روایت “ استیعاب “ و غیر آن صراحتاً پیداست ، چه در اول آن مذکور است : ( کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلان علی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] . . ) إلی آخره .

و در آخر آن مسطور که عمر گفت : ( إن اجتمع هؤلاء النفر عندک . . ) إلی آخره .

و ظاهر است که مشار الیهم به ( هؤلاء النفر ) همین کسان اند که راوی در صدر روایت ذکر ایشان کرده .

و از عبارت کتاب “ المختصر “ هم واضح است که : عمر ترهیب جناب امیر ( علیه السلام ) به احراق کرده ، وقس علی هذا غیرها من الروایات .


1- در اول همین طعن از تحفه اثناعشریه : 292 گذشت .

ص : 339

بالجمله ; جناب امیر ( علیه السلام ) از این زمره بوده ، بلکه رأس و رئیس ایشان ، پس ثابت شد که جناب امیر ( علیه السلام ) ابوبکر را خلیفه بر حق نمیدانست ، ‹ 455 › بلکه او را غاصب و ظالم میدانست ، و در نقض خلافت او و افساد و بر هم زدن آن مشورتها میفرمود ، و انهدام اساس این خلافت جائره میخواست ، و عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) سابقاً به کمال وضوح ثابت گردیده (1) ، و والد مخاطب هم به آن اعتراف کرده (2) ، پس تجویز ارتکاب خلاف حق ، در حق جناب امیر ( علیه السلام ) در این باب ، کار اهل ایمان نیست ، و ملازمت حق با آن جناب به نصوص احادیث کثیره ثابت است ، چنانچه بعض آن سابقاً مبیّن شده (3) ، و بعض دیگر در اینجا باید شنید ، ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

اما آنکه خلافت مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] منعقد شد ، پس از آن جهت که آن حضرت نهی کردند از مفارقت حضرت مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] .

أخرج الحاکم ; عن أبی ذرّ ، قال : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « یا علی ! من فارقنی فقد فارق الله ، و من فارقک - یا علی ! - فقد فارقنی » .


1- در طعن هشتم ابوبکر از مصادر عدیده گذشت و در طعن هفتم و چهاردهم عمر نیز خواهد آمد .
2- کلام او از التفهیمات الإلهیة 2 / 19 در در طعن هشتم ابوبکر گذشت ، و در طعن هفتم و چهاردهم عمر نیز خواهد آمد .
3- مراجعه شود به طعن هشتم ابوبکر .

ص : 340

وأخرج الحاکم ; عن أُمّ سلمة - رضی الله عنها - : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « علی مع القرآن ، والقرآن مع علی ، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض » .

وأخرج الحاکم ; عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : « قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « رحم الله علیاً ، اللهم أدر الحقّ معه حیث دار » . (1) انتهی .

و لله الحمد که از ملاحظه این احادیث شریفه به کمال وضوح ظاهر گردید که : جناب امیر ( علیه السلام ) در تخلف از بیعت ابی بکر ، و باطل دانستن خلافت او ، و اراده بر هم زدن آن ، و مشورت در این باب ، بر حق و صواب بود ، و ابوبکر و اتباع او - که مفارقت آن جناب کردند - بر باطل محض و مفارق خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) بودند .

و عجب است از ولی الله که با وصفی که در “ تفهیمات “ به عصمت جناب امیر ( علیه السلام ) ، و بودن جمیع افعال آن جناب عین حق و صواب قائل گردیده ، بلکه حق را ضوء افعال آن جناب دانسته (2) ، و در “ ازالة الخفا “ چنانچه میبینی به عدم مفارقت حق از آن جناب در جمیع احوال - وإلاّ لما صحّ استدلاله ، لاشتراط کلیة الکبری فی الاستنتاج - قائل شده ، و این احادیث عدیده ناصّه بر عدم مفارقت حق از آن جناب [ را ] نقل کرده و اعتماد بر آن نموده ، باز تخلف آن جناب را از بیعت ابی بکر بر حق نمیداند ، بلکه از غایت وقاحت ،


1- ازالة الخفاء 2 / 279 .
2- کلام او از التفهیمات الإلهیة 2 / 19 در طعن هشتم ابوبکر ذکر شد .

ص : 341

این تهدید و ترهیب عمر را به احراق بیت بر آن حضرت و اکراه و اجبار بر بیعت ابی بکر ، عین حق میپندارد ، و چنین شنیعه را که از افضح فضائح شیخین است ، از مناقب ایشان میشمارد .

و احادیث دالّه بر ملازمت حق با جناب امیر ( علیه السلام ) بسیار از بسیار است ، و نبذی از آن میرزا محمد بدخشانی (1) - که قریب شانزده هفده حدیث باشد - در “ مفتاح النجا “ آورده (2) ، و خود مخاطب هم در باب الامامة استدلال را به


1- در اول نسخه “ مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء “ آستان قدس آمده است : شاه عبدالعزیز دهلوی صاحب “ تحفه “ در فتاوای خویش در جواب سؤال سائل که از اطلاق لفظ ( مرتضی ) در القاب جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) استفسار کرده گفته : و میرزا محمد بن معتمد خان حارثی مورخ مشهور این شهر دو رساله فضائل خلفا و فضائل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] - که این هر دو رساله از عمده تصانیف اویند - تلقیب ایشان به ( مرتضی ) نیز ذکر نموده ، اما آن وقت فقیر را یاد نیست که به کدام حدیث در این باب تمسک کرده . نقل کرده شد از فتاوای عبدالعزیز - صفحه : 158 - نسخه عبدالحی خزنگی محلی .
2- قال البدخشی فی الباب الثالث من کتابه مفتاح النجاء : الفصل الثامن عشر فی قول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم الحق معه . أخرج الترمذی ; عن علی ( رضی الله عنه ) ( علیه السلام ) [ کذا ] ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « رحم الله علیاً ، اللهم أدر الحق معه حیث دار » . وأخرج أبو یعلی ، والضیاء ، عن أبی سعید . . . : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « الحق مع ذا ، الحق مع ذا » ، یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] . وأخرج ابن مردویه ; عن عائشة . . . : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « الحق مع علی ، یزول معه حیث مازال » . وفی روایة أُخری عنها : « علی مع الحق والحق معه » . وأخرج الطبرانی - فی الکبیر - ; عن کعب بن عجرة . . . قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « تکون بین الناس فرقة واختلاف ، فیکون هذا وأصحابه علی الحق » . یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] . وأخرج أبو نعیم ; عن أبی لیلی الغفاری ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، قال : « سیکون من بعدی فتنة ، فإذا کان ذلک فالزموا علی بن أبی طالب ، فإنّه الفاروق بین الحق والباطل » . وأخرج ابن مردویه ; عن عائشة . . . أنها لمّا عقر جملها ، ودخلت داراً بالبصرة ، فقال لها أخوها محمد : أُنشدک الله ! أتذکرین یوم حدّثتنی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أنّه قال : « الحق لن یزال مع علی ، وعلی مع الحق ، لن یختلفا ولن یتفرقا ؟ ! » . قالت : نعم . وأخرج عن أبی موسی الأشعری ; قال : أشهد أنّ الحق مع علی ، و لکن مالت الدنیا بأهلها ، ولقد سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول له : « یا علی ! أنت مع الحق ، والحق بعدی معک » . وأخرج عن أُم سلمة رضی الله عنها ; قالت : کان علی ( علیه السلام ) علی الحق ، من اتبعه اتبع الحق ، و من ترکه ترک الحق ، عهداً معهوداً قبل یومه هذا . وأخرج عن شهر بن حوشب ; قال : کنت عند أُم سلمة رضی الله عنها فسلّم رجل ، فقیل : من أنت ؟ قال : أنا ثابت مولی أبی ذر ، قالت : مرحباً بأبی ثابت ، ادخل ، فدخل ، فرحّبت به ، وقالت : أین طار قلبک حین طارت القلوب مطائرها ؟ ! قال : مع علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] قالت : وُفقّتَ ، والذی نفس أُم سلمة بیده لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول : « علی مع القرآن والقرآن مع علی ، لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض » ، ولقد بعثت ابنی عمر وابن أخی عبد الله بن أبی أُمیة وأمرتهما أن یقاتلا مع علی [ ( علیه السلام ) ] من قاتله . ولولا أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم أمرنا أن نقرّ فی خجالنا وفی بیوتنا لخرجت حتّی أقف فی صف علی [ ( علیه السلام ) ] . وأخرج عن علی ( رضی الله عنه ) ( علیه السلام ) ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « یا علی ! إن الحق معک ، والحق علی لسانک ، وفی قلبک ، و بین عینیک » . وأخرج عن عبید الله بن عبد الله الکندی ; قال : حجّ معاویة ، فأتی المدینة وأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم متوافرون ، فجلس فی حلقة بین عبد الله بن عباس وعبد الله بن عمر فضرب بیده علی فخذ ابن عباس ، ثم قال : أما کنت أحقّ وأولی بالأمر من ابن عمّک ؟ قال ابن عباس : وبِمَ ؟ قال : لأنی ابن عم الخلیفة المقتول ظلماً . قال : هذا - یعنی ابن عمر - أولی بالأمر منک ; لأنّ أبا هذا قُتل ابن عمک ! قال : فانصاع عن ابن عباس وأقبل علی سعد قال : وأنت - یا سعد ! - الذی لم تعرف حقّنا من باطل غیرنا فتکون معنا أو علینا ؟ قال سعد : إنی لمّا رأیت الظلمة قد غشیت الأرض قلت لبعیری : هخ . . فأنختُه حتّی إذا اسفرّتْ مشیتُ . قال : والله لقد قرأت المصحف یوماً بین الدفتین ما وجدت فیه : هخ ! فقال : أمّا إذا أبیت فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول لعلی : أنت مع الحق والحق معک . قال : لتجیئنی به من سمعه معک أو لأفعلنّ . قال : أُم سلمة رضی الله عنها . قال : فقام وقاموا معه حتّی دخل علی أُم سلمة ، قال : فبدأ معاویة فتکلّم ، فقال : یا أُمّ المؤمنین ! إنّ الکذّابة قد کثرت علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم بعده ، فلا یزال قائل یقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ما لم یقل ، وإن سعداً روی حدیثاً زعم أنّکِ سمعتیه معه ! قالت : ما هو ؟ قال : زعم أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال لعلی : « أنت مع الحق والحق معک » . قال [ قالت ] : صدق ، فی بیتی قاله . فأقبل علی سعد ، وقال : الآن ألزم [ خ . ل : ألوم ] ما کنت عندی ، والله لو سمعت هذا من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم مازلت خادماً لعلی حتّی أموت . أخرج الطبرانی - فی الأوسط والصغیر - ; عن أُم سلمة رضی الله عنها ، قالت : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم یقول : « علی مع القرآن والقرآن مع علی ، لا یفترقان حتّی یردا علی الحوض » . وأخرج ابن مردویه ; عن عائشة . . . : أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال : « الحق مع علی وعلی مع الحق ، لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض » . وأخرج الدیلمی ; عن عمار بن یاسر ، وأبی أیوب . . . : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] و سلم قال لعمار : « یا عمار ! إن رأیت علیاً قد سلک وادیاً وسلک الناس وادیاً غیره فاسلک مع علی ودع الناس ، إنّه [ لن ] یدلّک علی ردی ولن یخرجک من الهدی . . » . وأخرج الحاکم ; عن أبی ذر ( رضی الله عنه ) ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « من أطاعنی فقد أطاع الله عزّ وجلّ ، و من عصانی فقد عصی الله ، و من أطاع علیاً فقد أطاعنی ، و من عصی علیاً فقد عصانی » . وأخرج الطبرانی - فی الکبیر - ; عن ابن عمر . . . قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] و سلم : « من فارق علیاً فارقنی و من فارقنی فقد فارق الله » . وفی روایة الحاکم ، عن أبی ذر ( رضی الله عنه ) مرفوعاً بلفظ : « من فارقک - یا علی ! - فقد فارقنی ، و من فارقنی فقد فارق الله » . ( مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، ورق : 50 - 52 ) .

ص : 342

ص : 343

ص : 344

ص : 345

حدیث : « اللهم أدر الحقّ معه حیث دار » بر صحت خلافت ابوبکر و عمر به این وجه که : جناب امیر ( علیه السلام ) با ایشان بوده ، و مبایعت و متابعت ایشان کرده ، به غایت متین و استوار گفته (1) ، لیکن عجب است که به اقتدای والد متعصب خود در اینجا کلام خویش را فراموش کرده ، و مفارقت جناب امیر ( علیه السلام ) را از شیخین باطل دانسته ، و تهدید و ترهیب عمر را عین حق و صواب گمان نموده .

سبحان الله ! ماجرایی عجیب است که همین حدیث را به گمان اینکه مفید ایشان خواهد بود ، حجت و دلیل گردانند و به غایت ابتهاج ذکر کنند ، و هرگاه از همین حدیث انهدام بنیان مذهب ایشان لازم آید ‹ 456 › آن را پس پشت اندازند ، و هرگز آن را پیش نظر ننهند ، و به صراحت تمام تخطئه جناب امیر ( علیه السلام ) نمایند ، بلکه آن حضرت را - معاذ الله - لایق تخویف و ترهیب ، بلکه احراق دانند ، و امور شنیعه - که ادنی مسلمی تخیل آن نتواند کرد - به آن جناب ( علیه السلام ) نسبت دهند ، و کلمات کفر و سوء ادب و نهایت تهجین و توهین در حق آن جناب بر زبان رانند ، کما لا یخفی علی من تأمّل فی کلام المخاطب المکابر بعد ملاحظة الروایات السابقة المنقولة عن علمائهم الأکابر .


1- تحفه اثناعشریه : 217 .

ص : 346

و ولی الله در عبارت “ ازالة الخفا “ غایت حزم به کار برده که برای تخدیع عوام کالانعام که قدرت بر فهم عبارت عربی ندارند ، فقط همین قدر ذکر کرده که : زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جمع شده ، در باب نقض خلافت ابوبکر مشورتها به کار میبردند ، و نام جناب امیر ( علیه السلام ) را در این جماعت ذکر نکرده تا عوام درنیابند (1) که جناب امیر ( علیه السلام ) نقض خلافت ابوبکر میخواست ، و به این جهت به بطلان خلافت ابوبکر پی نبرند ، لیکن از این تخدیع چه سود که روایتی که خودش آورده در آن نام جناب امیر ( علیه السلام ) به صراحت تمام مذکور است ، و از آن به کمال وضوح ظاهر است که : آن جناب هم از خلافت ابوبکر کاره بود و از بیعت او تخلف فرموده بود ، هرگاه به اعتراف خودش زبیر و جمعی از بنی هاشم جمع شده ، در باب نقض خلافت ابوبکر مشورت میکردند ، و این هم از روایات ظاهر که : جناب امیر ( علیه السلام ) هم از این جماعت بوده ، بلکه آن جناب رئیس ایشان بوده ، چه خانه ، خانه آن جناب بود ، محال است که بدون رضای آن جناب این مردم جمع شوند و مشورتها خلاف مرضی آن جناب نمایند .

و نیز از روایات واضح است که زبیر و جناب امیر ( علیه السلام ) مشورت در امر خود با حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مینمودند ، و مشورت زبیر به اعتراف خود ولی الله و مخاطب درباره نقض خلافت ابی بکر بود ، پس همچنین مشورت جناب


1- در [ الف ] ( نه دریابند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 347

امیر ( علیه السلام ) در این باب باشد ، و نیز چون از مشورت کردن زبیر با حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، رضای آن حضرت به این مشورت ثابت شد ، رضای جناب امیر ( علیه السلام ) هم به آن ثابت خواهد شد لعدم القائل بالفرق ، واستحالة مخالفة فاطمة أمیر المؤمنین ( علیهما السلام ) .

و با این همه هرگاه ثابت شد که زبیر و جمعی از بنی هاشم نقض خلافت ابوبکر میخواستند ، و در این باب مشورتها میکردند و اهتمام داشتند ، پس از التزام دو امر اهل سنت را چاره نیست که یا به فسق و ضلال زبیر - که از عشره مبشره است - و همچنین به هلاک و خسران جماعت بنی هاشم - که ایشان هم نزد اهل سنت داخل اهل بیت واجب الاتباع و صحابه عدول بودند - قائل شوند ، و این معنا موجب بطلان مذهب ایشان که مبنی بر عدالت و جلالت و ایمان جمیع صحابه است خواهد گردید ، و بطلان تقریرات لاطائله ایشان در مدح و منقبت صحابه و احتجاج و استدلال به افعال و اقوال ایشان ، و ظهور کذب و افترای احادیث بسیار در حق صحابه واضح خواهد شد ، و هم سخافت ادعای ایشان درباره ولای کل اهل بیت ظاهر خواهد شد ; و یا به بطلان خلافت ابی بکر قائل شوند ، و دست از خرافات لاطائل بردارند .

عاقل منصف را لازم است که در کلمات و مقالات مخاطب که در باب امامت در حق صحابه گفته ، و همچنین آنچه در حق ایشان در همین باب مطاعن ‹ 457 › در مابعد خواهد گفت ، به نظر امعان ملاحظه کند که چه قسم به اهتمام تمام استحاله صدور امور شنیعه از صحابه ثابت کرده تا آنکه صدور

ص : 348

حطم مورچه را هم از ایشان ممتنع دانسته ، و بر اهل حق به جهت نسبت امور شنیعه به ایشان کمال طعن و تشنیع کرده ، و عقل ایشان را کمتر از عقل مورچه پنداشته (1) ، آیا بعد این همه تقریرات و تمهیدات ، امکانی هست که زبیر و بنی هاشم را در مشورتهای نقض خلافت ابی بکر بر باطل دانند ؟ و تضلیل و تسفیه ایشان کنند ؟

دوم : آنکه از عبارت کتاب “ المختصر “ تصنیف ابوالفدا ظاهر و پیداست که عتبة بن ابی لهب این اشعار گفته : ما کنت أحسب . . إلی آخره و از این اشعار بلاغت شعار به کمال وضوح آشکار است که جناب امیر ( علیه السلام ) اولی و احق به خلافت بود ، و خلافت - با وجود آن جناب - دیگری را نمیرسید ، و ابوبکر در اخذ آن ظالم و ستمکار بود ، و جناب امیر ( علیه السلام ) از تمامی اصحاب افضل است ، و چون صحابه کلّهم نزد اهل سنت عدول اند ، و لایق اقتدا و هادی و مهتدی - کما یظهر من حدیث : أصحابی کالنجوم . . إلی آخره - بطلان خلافت ابی بکر و تعیّن خلافت برای جناب امیر ( علیه السلام ) - چنانچه اعتقاد با سداد اهل حق است - در نهایت ظهور واضح شد ، و لله الحمد علی ذلک .

و نیز از این اشعار اسبقیت اسلام جناب امیر ( علیه السلام ) و اعلمیت آن جناب از


1- تحفه اثناعشریه : 193 .

ص : 349

تمام صحابه به غایت قصوی ظاهر است ، پس ادعای متعصبین معاندین - که : ابوبکر سابق بود بر جناب امیر ( علیه السلام ) در اسلام ، و نیز ابوبکر بلکه عمر هم اعلم بودند از آن جناب ! ! - کذب محض و دروغ بی فروغ است .

و بیضاوی (1) - که از اعاظم مفسرین معتبرین اهل سنت است - در “ تفسیر “ خود تصریح کرده به اینکه قائل شعر : ألیس أول من صلّی . . إلی آخره حسّان بن ثابت است .

و جمع در کلام صاحب “ المختصر “ و بیضاوی ممکن است به اینطور که این اشعار را حسّان بن ثابت انشا کرده باشد ، و عتبه خوانده باشد ، وهذه عبارة البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی : ( وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا . . ) (2) إلی آخر الآیة :


1- [ الف ] در “ مفتاح کنز الدرایة “ در حال بیضاوی مذکور است : هو الإمام المحقّق ، الحجّة ، أبو الخیر عبد الله بن عمر بن محمد بن علی ، قاضی القضاة ، ناصر الدین البیضاوی الشافعی ، کان إماماً ، علاّمة ، مبرّزاً ، نظّاراً ، صالحاً ، متعبداً ، زاهداً ، عارفاً بالفقه والتفسیر والأصلین والعربیة والمنطق . . إلی أن قال - بعد ذکر حکایة دخوله بتبریز نقلا عن طبقات السبکی - : صنّف التصانیف المفیدة کالطوالع ، قال الحافظ ابن حجر المکی : وهو أجلّ مختصر فی علم الکلام ، والمصباح مختصره ، والمنهاج فی أُصول الفقه ، وتفسیره الذی اختصر فیه الکشّاف ، و شرح المصابیح ، و شرح المطالع فی المنطق ، و شرح کافیة ابن الحاجب ، و شرح التنبیه فی الفقه أربع مجلدات ، والغایة القصوی فیه أیضاً . . و غیر ذلک . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : ] .
2- البقرة ( 2 ) : 34 .

ص : 350

أمرهم (1) بالسجود تذلّلا لما زادا (2) فیه من عظیم قدرته وباهر آیاته ، وشکراً لما أنعم علیهم بوساطته ، فاللام فیه کاللام فی قول حسان :

< شعر > ألیس أول من صلّی لقبلتکم * وأعرف الناس بالقرآن والسنن (3) < / شعر > و ملا عصام (4) در “ حاشیه تفسیر بیضاوی “ گفته :

قوله : ( أ لیس أول من صلّی لقبلتکم ) . .

قاله فی شأن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] مدّعیاً أن الخلافة حقّه ، وأولّه : ( ما کنت أعلم ) . . أی أعرف ، ( أنّ الأمر منصرف ) یعنی الخلافة ( عن هاشم ، ثمّ منها عن أبی حسن ) یعنی


1- [ الف ] هذه الکلمة جواب ( لمّا ) السابقة علیها فی العبارة المتروکة اختصاراً . ( 12 ) .
2- فی المصدر : ( رأوا ) .
3- تفسیر بیضاوی 1 / 293 .
4- [ الف ] صاحب “ کشف الظنون “ در ذکر حواشی “ تفسیر بیضاوی “ گفته : وحاشیة الفاضل المحقّق عصام الدین إبراهیم بن محمد بن عمر المعروف ب : شاه [ محمد بن عرب شاه ] الاسفراینی المتوفّی سنة ثلاث وأربعین وتسع مائة ، وهی مشحونة بالتصرفات الفالقة [ اللائقة ] والتحقیقات اللائقة من أول القرآن إلی آخر الأعراف ، و من أول سورة النبأ إلی آخر القرآن ، أهداها إلی السلطان سلیمان . ( 12 ) . [ کشف الظنون 1 / 190 ] .

ص : 351

ثم أبعد من ذلک أن ینصرف من هذه القبیلة عن أبی الحسن - کنیة علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - .

< شعر > ما (1) فیه ما فیهم من کلّ صالحة * ولیس فی کلّهم ما فیه من حسن < / شعر > یعنی أُرید بأبی الحسن ما (2) فیه ما فی الأصحاب أو فی [ بنی ] هاشم من کلّ خصلة صالحة ، ولیس فی کلّهم ما فیه من خلق حسن ، ( أ لیس أول من صلّی لقبلتکم ) . . أی أول المسلمین ، ( وأعرف الناس بالقرآن والسنن ) ، فاللام فی ( لقبلتکم ) بمعنی الجانب . (3) انتهی .

و از این عبارت ملا عصام ظاهر است که او معترف است به اینکه این اشعار دلالت دارد بر آنکه : حسان بن ثابت ادعا ‹ 458 › کرده که خلافت حق جناب امیر ( علیه السلام ) بوده ، پس بلاشبهه ابوبکر نزد حسان غاصب و ظالم و مبطل و غیر محق باشد .

و دیگر علمای اهل سنت هم این اشعار [ را ] نقل کرده اند ، و به بعض دیگر


1- فی المصدر : ( من ) .
2- فی المصدر : ( من ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل حاشیة عصام . ( 12 ) . [ حاشیه تفسیر بیضاوی ، ورق : 74 - 75 ] .

ص : 352

صحابه منسوب ساخته ، در کتاب “ التقئید والإیضاح لما أُطلق وأُغلق من کتاب ابن الصلاح “ (1) در مقام اثبات اسبقیت اسلام جناب امیر ( علیه السلام ) مذکور است :

وأنشد أبو عبد الله المرزبانی لخزیمة ابن ثابت :

< شعر > ما کنت أحسب هذا الأمر منصرفاً * عن هاشم ثم منها عن أبی حسن (2) < / شعر >


1- [ الف ] در “ کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون “ در حرف العین ، در ذکر “ کتاب علوم الحدیث “ ابن صلاح مذکور است : و شرح الشیخ الإمام أبو الفضل عبد الرحیم الحسن العراقی ، أوّله : الحمد لله الذی ألهم إیضاح ما أبهم . . سمّاه : التقئید والإیضاح لما أُطلق وأُغلق من کتاب ابن الصلاح . قال : فإن أحسن ما صنّف أهل الحدیث فی معرفة اصطلاحه کتاب علوم الحدیث لابن الصلاح ، جمع فیه غرر الفوائد فأوعی ودعی له زمر الشوارد ، فأجابت طوعاً . . إلاّ أن فیه غیر موضع قد خولف فیه ، وأماکن أُخر تحتاج إلی تقییدهم [ تقیید ] وتنبیه ، فأردت أن أجمع علیه نکت تقئید مطلقه [ نکتاً علیه تقیّد مطلقه ] ، وتفتح مغلقه ، [ وردّاً علی إیراد ما أُورد علیه ] وقد کان الشیخ علاء الدین مغلطای أقفنی [ أوقفنی ] علی شیء جمعه علیه ، سمّاه : إصلاح ابن الصلاح ، وأیضاً قد اختصره جماعة وتعقّبوه فی مواضع منه ، فحیث کان الاعتراض علیه غیر صحیح ، ذکرته بالصیغة : ( اعترض ) ، وسمّیته : التقئید والإیضاح لما أُطلق وأُغلق من کتاب ابن الصلاح ، فذکره بالقول ، وفرغ من تبییضه یوم الأحد الحادی والعشرین من ذی القعدة سنّة 796. انتهی باختصار نقلاً من نسخة لا ینتهی إلی حدّ [ لا یقرأ ] [ کشف الظنون 2 / 1162 - 1163 ] .
2- فی المصدر : ( أبی الحسن ) .

ص : 353

< شعر > أ لیس أول من صلّی لقبلتهم * وأعلم الناس بالقرآن والسنن (1) < / شعر > و در “ اصابه “ مذکور است :

قال المرزبانی : قتل - أی خزیمة بن ثابت - مع علی [ ( علیه السلام ) ] بالصفّین ، وهو القائل - شعر - :

< شعر > إذا نحن بایعنا علیاً فحسبنا * أبو حسن ممّا نخاف من الفتن وفیه الذی فیهم من الخیر کلّه * و ما فیهم بعض الذی فیه من حسن < / شعر > وقال ابن سعد : شهد بدراً و قتل بصفّین (2) .

و ابن عبدالبر در کتاب “ استیعاب “ در ذکر مدایح جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :

وقال الفضل بن عباس بن عتبة بن أبی لهب :

ما کنت أحسب أن الأمر منصرف * عن هاشم ثم منها عن أبی حسن (3)


1- [ الف ] در نوع تاسع وثلاثون ، نسخه تقئید و الایضاح نزد حقیر موجود است . [ التقیید والإیضاح 1 / 309 ] .
2- الاصابة 2 / 240 .
3- فی المصدر : ( أبی الحسن ) .

ص : 354

< شعر > ألیس أول من صلّی لقبلته (1) * وأعلم الناس بالقرآن والسنن (2) < / شعر > فیه (3) ما فیهم لا یمترون (4) به * ولیس فی القوم ما فیه من الحسن (5) و از اینجا معلوم شد که خزیمة [ بن ] ثابت و فضل بن عباس هم خلافت را حق جناب امیر ( علیه السلام ) میدانستند ، و ابوبکر نزد ایشان ظالم و غاصب و مبطل بوده .

سوم : آنکه از این روایات به کمال وضوح ظاهر است که بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) با ابی بکر ، و همچنین بیعت زبیر و عباس و دیگر صحابه - که اسمایشان در عبارت کتاب “ المختصر “ اسماعیل بن علی مذکور است (6) - از


1- فی المصدر : ( لقبلتکم ) .
2- فی المصدر : ( وزاد أبو الفتح : و آخر الناس عهداً بالنبیّ و من * جبریل عون له فی الغسل والکفن ) .
3- فی المصدر : ( من فیه ) .
4- فی المصدر : ( لا تمترون ) .
5- [ الف ] ترجمه علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، ونسخه استیعاب در کتب خانه جناب مصنف طاب ثراه موجود است . [ الاستیعاب 3 / 1133 و راجع : شرح ابن أبی الحدید 6 / 21 ، تفسیر الرازی 2 / 212 و 18 / 212 ، تفسیر أبی السعود 1 / 87 ، تفسیر الآلوسی 1 / 229 و 13 / 58 و 14 / 45 ، المناقب للخوارزمی : 40 ] .
6- اشاره است به کتاب “ المختصر فی أخبار البشر “ تألیف ابوالفدا اسماعیل بن علی ، عبارت آن در اوائل همین طعن از المختصر 1 / 219 گذشت .

ص : 355

راه اکراه و اجبار ، و ناشی از خوف و اضطرار بوده ; زیرا که عمر بن الخطاب هرگاه اینها را تخویف و تهدید به احراق بیت بر ایشان کرد ، و قسم بر آن یاد نمود ، لهذا به خوف و بیم ، بیعت ابوبکر نمودند ، نه آنکه از راه رضا و اختیار بیعت او کردند ، پس اجماع بر بیعت ابی بکر بر هم خورد ، و دلیلی برای حقیت خلافتش در دست ایشان نماند که چیزی که در آن این جماعت از اکابر و اعاظم اصحاب داخل نباشند ، و جناب امیر ( علیه السلام ) هم شریک آن نباشد ، چگونه ادعای اجماع بر آن تواند نمود ؟ ! و چنین اجماعی که عین خلاف و شقاق است ، چگونه لیاقت حجیت دارد ؟ !

چهارم : آنکه از این روایات ظاهر است که ابوبکر هم شریک عمر در اجبار و اکراه این صحابه و جناب امیر ( علیه السلام ) بر بیعت خود بود ، و ایذا و استخفاف و اهانت اهل بیت ( علیهم السلام ) ، و ارهاب و تخویف ایشان به امر و رضای او واقع شده ، و از اینجاست که جناب علامه حلی این قصه را از مطاعن عمر و ابوبکر هر دو (1) شمرده (2) .

پنجم : آنکه از روایات کتاب “ المختصر “ به غایت وضوح ظاهر است که : ابوبکر هرگاه عمر را برای آوردن جناب امیر ( علیه السلام ) ، و اتباع آن حضرت از بیت


1- در [ الف ] ( هر دو ) تکرار شده است .
2- نهج الحق : 271 ( مطاعن ابوبکر ) و صفحه : 275 ( مطاعن عمر ) .

ص : 356

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) فرستاد این هم بر زبان آورد ‹ 459 › که :

اگر این جماعت ابا کنند - یعنی از آمدن برای بیعتِ میشومه او انکار نمایند - مقاتله با ایشان کن .

و ظاهر است که عمر هم انکاری بر آن نکرد ، و به سمع قبول آن را شنید ، و این امر نزد اهل ایمان و ارباب ایقان ، برهان قاطع و حجت ساطع بر ردائت و خباثت ونفاق و کفر آن هر دو است که اول ایشان به کمال طیب خاطر و بهجت و انبساط حکم به قتال نفس رسول و زوج بتول و اتباع آن جناب - که صحابه عدول بودند - داد و ثانی به کمال رضا آن را بشنید ، و انکاری بر آن نکرد .

و از اینجا کمال بغض و عداوت و عناد آن هر دو رئیس اهل فتنه و فساد با اهل بیت امجاد واضح گردید ، و در کفر و عدم ایمان مبغض و معاند اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] هرگز نزد ارباب بصیرت ریبی نیست .

ششم : آنکه مطلوبی که در صدد اثبات آن بودیم کالشمس فی رابعة النهار واضح گردید ، یعنی ظاهر شد که عمر بن الخطاب به قصد احراق خانه اهل بیت مصطفوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) روانه شده ، و هیزم و نار برای آن آورده ، و أتباع حمالة الحطب را حامل حطب برای احراق خانه اهل بیت نبوی ( علیهم السلام ) گردانیده ، و هرگاه بر در [ خانه ] حضرت فاطمه ( علیها السلام ) رسید و آن حضرت متعجبانه پرسیده که : « ای ابن خطاب ! آمده ای که بسوزی خانه ما را ؟ » از غایت بی ادبی پاس و لحاظ آن حضرت نکرده ، بیمحابا گفت که : آری برای همین کار

ص : 357

آمده ام ، و قسم به خدای تعالی یاد کرده به خطاب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفته که : قسم به خدا خانه تو را بر این کسانی که در این خانه میآیند ، و ابا از بیعت ابی بکر کرده اند ، خواهم سوخت .

و نیز هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به عمر گفت که : « آیا خواهی سوخت تو بر من اولاد مرا ؟ ! » گفت که : قسم به خدا که من اولاد تو را خواهم سوخت ، مگر اینکه اینها بیرون آیند و بیعت کنند .

و از روایت بلاذری ظاهر است که هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به عمر گفت که : « آیا تو دروازه من بر من خواهی سوخت ؟ » عمر گفت : آری (1) .

و این همه به وجوه کثیره دلالت بر شقاوت و کفر ونفاق او دارد ، چنانچه بر متدین عاقل پوشیده نیست ; زیرا که :

اولا : کمال استخفاف و اهانت به جناب امیر ( علیه السلام ) کرده ; زیرا که آن جناب ( علیه السلام ) هم از جمله متخلفین از بیعت ابی بکر بوده ، و به تصریح روایت “ کنزالعمال “ و “ ازالة الخفا “ و مثل آن ، آن جناب در بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میآمد ، و مشاوره با آن جناب میکرد ، و عمر بن الخطاب در حق همین کسان گفته (2) - به مخاطبه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفته که - : قسم به خدا احبّیّت


1- اوائل همین طعن از الشافی 3 / 241 نقل شد ، وانظر : أنساب الأشراف 1 / 586 ( چاپ مصر ) ، 2 / 268 ( چاپ بیروت ) ، مثالب النواصب : 419 ( الخطّیة ) ، تلخیص الشافی 3 / 76 ، وعنه فی بحار الأنوار : 28 / 388 .
2- لفظ : ( گفته ) زائد است .

ص : 358

تو مانع من از آن نیست که اگر این نفر نزد تو جمع شوند ، امر کنم که دروازه بر ایشان بسوزند . و از اینجاست که در آخر این روایت مذکور است که : حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به جناب امیر ( علیه السلام ) و زبیر هرگاه آمدند گفت که : « عمر نزد من آمده ، و قسم به خدای تعالی یاد کرده که : اگر شما عود میکنید ، او هر آئینه این خانه را بر شما خواهد سوخت » . پس به تصریح تمام واضح گردید که عمر به مشافهه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) تخویف و ترهیب آن جناب به احراق نفس مبارک حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - عیاذا بالله - کرده ، و هر کسی که در خباثت و شرارت و هلاک و ضلال قائل این قول تأمل داشته باشد ، از اهل ایمان نیست ; زیرا که وجوب تعظیم و تکریم آن جناب از ضروریات دین ، ثابت است ، و هلاک و ضلال تارک آن به اجماع و نصوص صریحه متحقق .

و ثانیاً : ‹ 460 › آنکه عمر به جواب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - هرگاه آن جناب گفت که : « آیا تو اولاد مرا بر من خواهی سوخت ؟ ! » - گفته : آری ! قسم به خدا ایشان را خواهم سوخت . و ظاهر است که هر کسی که چنین کلام شقاوت نظام در حق حسنین ( علیهما السلام ) - که نهایت محبت و عطوفت سرور انام ( صلی الله علیه وآله و سلم ) در حق ایشان معلومِ خواص و عوام است - گوید ، بلاشبهه کافر و ملحد ومنافق و شیطان خبیث است ، و هرگز او را از ایمان و اسلام بهره نیست ، و بلاریب او عدو خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است .

و ثالثاً : صراحتاً واضح است که عمر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را به این کلمات آزرده ، و نهایت رنج و صدمه به آن جناب رسانیده ، چه بدیهی اولی است - تا

ص : 359

آنکه بُله و صبیان هم درمییابند - که اگر کسی به آحاد الناس بگوید که : من خانه تو را بر تو خواهم سوخت ، و اولاد و شوهر تو را و اتباع او را به آتش خواهم داد ، این معنا موجب کمال اهانت و استخفاف و ایذا و هتک حرمت و صدمه و رنج او خواهد بود ، و هیچ عاقلی - بلکه سفیهی هم - در این معنا ریب و شک نمیکند ، مگر عجب نیست که اهل سنت در آن ریب داشته باشند ، بلکه قطع و یقین بر خلاف آن به هم رسانیده ، لیکن منکر بدیهیات و ضروریات ، خود ضحکه عقلا است ، و ظاهر است که کسی که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ایذا رساند ، و به غایت اهتمام آن جناب را رنجاند ، و استخفاف و اهانت آن حضرت نماید او بی ایمان و ملحد است ; که محبت اهل بیت ( علیهم السلام ) و تعظیم و تکریم ایشان رکن دین و ایمان است .

کابلی در “ صواقع “ گفته :

یقولون : أی أهل السنة - من ترک المودّة فی أهل بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فقد خانه ، وقد قال تعالی : ( لا تَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ ) (1) ، و من کره أهل بیته فقد کرهه [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] ، ولقد أجاد من أفاد :

< شعر > فلا تعدل بأهل البیت خلقاً * فأهل البیت هم أهل السیادة فبغضهم من الإنسان خسر * حقیقی وحبّهم عبادة < / شعر > ویوجبون الصلاة علیهم فی الصلوات ، قال الشیخ الجلیل


1- الانفال ( 8 ) : 27 .

ص : 360

فرید الدین أحمد بن محمد النیسابوری : من آمن بمحمد [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] و لم یؤمن بأهل بیته فلیس بمؤمن . (1) انتهی .

از این عبارت واضح است که ترک مودت اهل بیت رسول [ ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ] خیانت در حق آن جناب است ، و نیز کراهت اهل بیت ( علیهم السلام ) کراهت آن حضرت است ، و بغض ایشان خسر [ ان ] حقیقی است ، و ایمان به اهل بیت ( علیهم السلام ) مثل ایمان به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) واجب و لازم است ، و هر که به اهل بیت ( علیهم السلام ) ایمان نیاورد او مؤمن نیست ، و بدیهی اولی است که ایذای اهل بیت ( علیهم السلام ) و تخویف و تهدید ایشان که از عمر صادر شده بلاشبهه خلاف ایمان به اهل بیت ( علیهم السلام ) است ، و الا لازم آید که تخویف و تهدید جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به احراق بیت آن حضرت بر آن جناب و ذریه آن حضرت هم جایز باشد ، و غالب که اهل سنت هم این معنا را خلاف ایمان به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دانند ، و مرتکب چنین جسارت را تکفیر و تضلیل نمایند ، و خارج از ایمان و اسلام دانند ، پس هم چنین عمر هم - به جهت اقدام بر این تهدید و تخویف اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] به احراق - از ایمان خارج باشد .

و قطع نظر از این همه ، نفس تهدید به احراق خانه ملائک آشیانه حضرت


1- [ الف ] فی المطلب السادس من المقصد السادس . [ الصواقع ، ورق : 329 - 330 ] . چند تا نسخه “ صواقع “ به دست حقیر افتاده ، لیکن ظاهراً اصل همه یک نسخه بوده که در کتب خانه جناب آیة الله فی العالمین اعلی الله مقامه فی أعلی علیین موجود است ، مگر یک نسخه که سوای بعض اجزایش همه مستکتب از نسخه دیگر بود .

ص : 361

فاطمه ( علیها السلام ) و جمع اسباب حرق آن مثل هیزم و نار نیز موجب ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 461 › و جناب امیر و حسنین ( علیهم السلام ) بوده ، بلکه روح نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را در روضات جنان رنجانیده ، و نهایت اَلَم و صدمه به آن جناب رسانیده ، آیا بر عاقل متأمل بالقطع ظاهر نیست که : اگر در حالت حیات آن سرور ( صلی الله علیه وآله و سلم ) عمر هیزم و نار بر در خانه اهل بیت اطهار ( علیهم السلام ) میآورد ، و به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میگفت که : من خانه تو را خواهم سوخت ، این معنا موجب نهایت رنج و صدمه و ملال خاطر مبارک آن سرور میگردید ، نفکذا بعد الوفاة ; چه آن جناب - به نص احادیث طرفین - بر اعمال امت خود مطلع میشود .

سبحان الله ! جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) تمام خلق را نهایت تأکید بر تکریم و تعظیم اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] فرماید و ایشان را قرین قرآن گرداند ، و اتباع ایشان را بر کافه انام واجب نماید ، و باز عمر این حضرات (1) را تخویف به احراق خانه ایشان نماید ، و استخفاف و اهانتشان کند ! و اهل سنت در هوای باطل ، ایمان خود بازند و به تصویب فعل او ردّ صریح بر خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) سازند .

و علاوه بر این همه تعظیم نفس خانه مبارک اهل بیت مصطفوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) واجب و لازم و ضروری اسلام است ، و بداهتاً واضح است که هیزم و نار برای احراق آن آوردن ، و گفتن که : من آن را خواهم سوخت ، و قسم بر آن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حضرت ) آمده است .

ص : 362

یاد کردن ، نهایت شنیع و فظیع است ، و الا لازم آید که اگر کسی هیزم و نار برای احراق خانه کعبه برد ، و باز بگوید که : من خانه کعبه را خواهم سوخت ، و قسم بر آن یاد نماید ، در ایمان و جلالت و عدالت او اصلا خللی متطرق نشود .

و وجوب تعظیم و احترام خانه اقدس اهل بیت ( علیهم السلام ) اگر چه قطعاً ثابت است ، لیکن یک روایتی هم در اینجا باید شنید ، سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :

أخرج ابن مردویه ; عن أنس بن مالک وبریدة ، قال (1) : قرأ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هذه الآیة : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ ) (2) فقام إلیه رجل فقال : أیّ بیوت هذه یا رسول الله ؟ [ ص ] قال : « بیوت الأنبیاء » ، فقام إلیه أبو بکر .

فقال : یا رسول الله [ ص ] ! هذا البیت منها ؟ - لبیت علی وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] - قال : « نعم من أفاضلها » . (3) انتهی .

پس کسی که چنین بیت شریف را که حق تعالی و رسول او ( صلی الله علیه وآله و سلم ) مدح آن کردند ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) آن را از افاضل این بیوت که حق تعالی مدحش کرده ، گفته بخواهد سوختن ، و بگوید که : من آن را خواهم سوخت ،


1- کذا والظاهر : ( قالا ) .
2- [ الف ] سوره نور ، جزء 18 ، رکوع 11 . [ النور ( 24 ) : 36 ] .
3- [ ب ] الدرّ المنثور 5 / 50 ( طبع بیروت ) .

ص : 363

و اسباب احراق آن جمع کند ، و هیزم و آتش به اهتمام تمام بر آن آرد ، جزایش جز آن نیست که حق تعالی دهانش به آتش شرربار بسوزد ، و جحیم سوزان بر او افروزد .

و عجب تر آنکه مخاطب در حواشی مکائد خویش این حدیث از “ مجمع البیان “ مولانای طبرسی نقل نموده ، و به آن استدلال بر استحاله رضای ابی بکر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) کرده ، حیث قال :

روی عن أبی بکر . . . : أنه لمّا قرأ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هذه الآیة : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ . . ) سئل أی البیوت هذه ؟

فقال : « بیوت الأنبیاء » . .

فقام أبو بکر [ فقال ] (1) : یا رسول الله ! [ ص ] ! هذا البیت منها ؟ - لبیت علی وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] - قال : « نعم من أفاضلها » .

کذا فی مجمع البیان للطبرسی ، وثبت أن أبا بکر . . . هو الذی سأل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وروی عنه ذلک ، فالرضاء بإحراق البیت المعهود منه محال عادة . مفتاح (2) .


1- الزیادة من مجمع البیان .
2- [ الف ] کید بیست و پنجم . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 89 ، وانظر : مجمع البیان 7 / 253 ، شواهد التنزیل 1 / 553 ، تفسیر الثعلبی 7 / 107 ، الدرّ المنثور 5 / 50 . . وغیرها ] .

ص : 364

و در حقیقت به نقل این حدیث و این ‹ 462 › استدلال در تفضیح ابوبکر و عمر به غایت قُصوی کوشیده ; زیرا که تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و قصد سوختن آن ، به جمع اسباب احراق ثابت شده ، و رضای ابوبکر بلکه ارسال او برای این شنیعه نیز ثابت است ، پس متحقق شد که عمر و ابوبکر هر دو به احراق بیت ذریه طاهره راضی شدند ، و بر چنان امری شنیع - که مخاطب آن را مستحیل عادی میداند - دل نهادند ، و سعی در آن کردند .

و اگر چه نزد اهل سنت به ظاهر مستبعد است که عمر با وصف ادعای اسلام ، - بلکه امامت اهل اسلام ! - سعی در احراق آن خانه فیض کاشانه که خدای تعالی مدح آن کرده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آن را از افاضل بیوت انبیاء ( علیهم السلام ) گفته نماید ، و از غایت وقاحت حرف سوختن آن بر زبان آرد ، لیکن چون آن بی باک در مراتب کفر و نفاق و خبث و شقاق یکتای آفاق بود ، از هیچ امری مبالات نداشت ، و چنین کفریات صریحه را بر زبان میآورد ، و سعی در چنین شنایع عظیمه به کار میبرد ، و ابوبکر هم بر این حرکات عنیف و کلمات سخیف او راضی بود .

و لله الحمد والمنّة که ثبوت این امر دافع استبعاد بسیاری از دعاوی اهل حق است که اهل سنت آن را هم محال عادی دانند ، و خلفای ثلاثه مرتکب آن شده اند ، و خرق عادت در آن کرده ، و اگر اهل سنت به این وجه معتقد کرامات و خرق عادات برای شیخین و ثالث ایشان شوند رواست ! و اگر به

ص : 365

ارتکاب چنین مستحیلات عادیه ایشان را از اولیای کبار شمارند بجاست !

و غریب تر آن است که مخاطب در مکائد خویش بعض روایات اهل حق متضمن قصد ابوحنیفه الزام حضرت صادق ( علیه السلام ) آورده ، و بعد از آن ، از جا رفته و تفت شده ، و قطعاً و حتماً آن را افترای صریح و بهتان قبیح گفته ، و قصد الزام حضرات اهل بیت ( علیهم السلام ) را به غایت شنیع و قبیح دانسته ، استفاده از آن نموده ، و این قصد را دلیل عداوت و بغض اهل بیت ( علیهم السلام ) دانسته ، به اثبات محبت مزعومی ابوحنیفه با اهل بیت ( علیهم السلام ) دفع آن خواسته ، چنانچه میگوید :

کید هشتاد دوم : آنکه بر بعضی از علمای اهل سنت افترا نمایند که ایشان اراده الزام دادن بعضی ائمه عظام اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] نموده بودند ، اما پیش نرفت و خود خفیف و ملزم شد ، تا مردم را از آن عالم - بلکه جمیع علماء اهل سنت - تنفر حاصل شود ، و اتباع و تلمّذ ایشان را عار دانند ، از این جنس است آنچه عیاشی آورده است به اسناد خود که : ابوحنیفه ابوعبدالله [ ( علیه السلام ) ] را گفت که :

کیف تفقّد سلیمان الهدهد من بین الطیر ؟

أبو عبد الله گفت : لأن الهدهد یری ما فی بطن الأرض کما یری أحدکم الدهن فی القارورة .

فنظر أبو حنیفة إلی أصحابه فضحک .

فقال أبو عبد الله [ ( علیه السلام ) ] : ما یضحکک ؟

قال : ظفرت بک ، قال : الذی یری ما فی بطن الأرض کیف

ص : 366

لا یری الفخّ فی التراب حتّی یُؤخذ بعنقه ؟

قال أبو عبد الله [ ( علیه السلام ) ] : یا نعمان ! أما علمت أنه إذا نزل القدر عمی البصر ؟ !

و این افترایی است صریح و بهتانی است قبیح که در وی هیچ شک و شبهه نیست ; زیرا که ابوحنیفه نزد شیعه هم عالم بود ، جاهل نبود ، و از اهل تمکین ‹ 463 › و وقار بود ، ، سفله وضع و سبک گفتار نبود ، و این چشمک (1) زدن و بر کبراء و بزرگان گرفت و گیر کردن ممکن نیست که از اهل تمکین به وقوع آید . . . إلی أن قال : و ابوحنیفه همیشه به صحبت و خدمت حضرت صادق ( علیه السلام ) افتخار مینمود ، و کلمه : ( لولا السنتان لهلک النعمان ) از وی مشهور است ، پس چه امکان دارد که این قسم داعیه نسبت به جناب ایشان به خاطر ابوحنیفه خطور کند ، یا این کلام از زبان او برآید ؟ ! (2) و نیز بعدِ ذکر روایت طبرسی متضمن اراده الزام ابوحنیفه امام موسی کاظم ( علیه السلام ) را ، و تکذیب آن ، و نقل روایتی متضمن سؤال ابوحنیفه بعض مسائل از امام موسی کاظم ( علیه السلام ) گفته :

و در حقیقت منظور سائل در امثال این مقام یا تأکید اعتقاد بزرگی آن خاندان برای خود یا اثبات علو درجه آن خاندان نزد غیر خود میباشد ، نه


1- در مصدر : ( چشمکها ) .
2- [ الف ] باب دوم صفحه 137 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . ( 12 ) . [ تحفه اثناعشریه : 68 ] .

ص : 367

قصد افحام و الزام ، معاذ الله من ذلک . (1) انتهی .

از این کلمات تزویر آیات او به کمال وضوح و ظهور پیداست که آنچه از عمر واقع شده به غایت شنیع و قبیح بوده به چند وجه :

اول : آنکه از قول او : ( این چشمکها زدن و بر کبراء گرفت و گیر کردن ممکن نیست . . . ) الی آخر . واضح است که بر کبراء گرفت و گیر نمودن از اهل تمکین محال است ، و صدور آن از ایشان غیر ممکن ، و ظاهر است که هرگاه گرفت و گیر نمودن بر کبراء ، دلیل خروج از علماء و اهل تمکین باشد ، و موجب دخول در زمره عوام جاهلین گردد ، بلاشبهه تهدید کبراء به احراق بیت ایشان ، و اهانت و استخفافشان به کلام خشن و درشت ، و تهدید به احراق اولاد کبراء ، بلکه خود کبراء - که اقبح و اشنع است به مراتب بسیار از گرفت و گیر بر کبراء - موجب خروج از علماء و دخول در جهلا و سفها خواهد شد ، و چون صدور این امور از آن معدن فتن و شرور ، متحقق گشت یقیناً و قطعاً واضح گردید که او از زمره علما و اهل تمکین خارج بوده ، و در جرگه اوباش و جهله و سفله سبک گفتار و عوام ناهنجار داخل .

دوم : آنکه از قول او : ( پس چه امکان دارد . . . ) الی آخر . به غایت وضوح ظاهر است که در صدد الزام و افحام حضرات اهل بیت ( علیهم السلام ) آمدن ، بلکه


1- تحفه اثناعشریه : 70 .

ص : 368

محض خطور داعیه الزام این حضرات در خاطر ، چنان شنیع و قبیح است که صدور آن از کسی که محبت اهل بیت ( علیهم السلام ) داشته باشد ، محال و غیر ممکن است .

و همچنین صدور کلام مشتمل بر الزام از محبان و موالیان ناجایز است ، و این امور منافی و مناقض مودّت و محبت و موالات ، و دلیل صریح بر بغض و عداوت و معادات میباشد .

و هرگاه در صدد الزام اهل بیت ( علیهم السلام ) آمدن ، بلکه محض خطور داعیه الزام ایشان در خاطر - فضلا عن اخطارها بالبال - دلیل معادات و بغض و موجب نفی محبت و مودت باشد ، بلاریب و شبهه تهدید حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به احراق آستانه آن جناب ، بلکه تهدید و ترهیب آن جناب به احراق جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) و دیگر موالیان و محبان این حضرات که در آن خانه بودند ، دلیل کمال بغض و معادات عمر با اهل بیت ( علیهم السلام ) و برهان صریح بر نفی محبت و موالات او با این حضرات باشد ; زیرا که این تهدید شنیع به مراتب کثیره اشنع از قصد الزام و افحام است ، و اخطار داعیه احراق بیت اهل بیت مصطفوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) ، بلکه احراق خود ایشان ، و بر زبان آوردن این معنا بلاشبهه اقبح و افضح از خطور داعیه الزام و افحام اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] است .

سوم : ‹ 464 › آنکه از کلام اخیرش صراحتاً واضح است که قصد الزام و افحام اطفال صغار اهل بیت به حدی مستقبح است که مخاطب به غایت اهتمام ، تکذیب و ردّ آن مینماید ، و استعاذه به حق تعالی از آن میکند ، و

ص : 369

ظاهر است که قصد احراق بیت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] و قصد احراق نفوس قدسیه جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) ، و ترهیب این حضرات به احراق ، و مشافهه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به آن کلام شآمت انجام که شنیدی ، بلاریب و شبهه اشنع از قصد الزام و افحام حضرت امام موسی کاظم ( علیه السلام ) است ، و لا اقل مثل آن است ، و هرگاه مخاطب ثانی را قبیح و دلیل بغض و عداوت میداند ، بلاشبهه اول هم شنیع و دلیل بغض و عداوت با اهل بیت ( علیهم السلام ) خواهد بود .

و از این هم عجیب تر آن است که اکابر ثقات و فقهاء اهل سنت صرف ذکر بنت ابی بکر را موجب ضرب شدید و حبس طویل دانند ، و کسی را که تقریر بر این ذکر کرده ، او را فاسق و فاجر و مجروح و مقدوح و غیر مقبول الفتوی و الشهادة پندارند ، و او را مبغوض در راه خدا دارند ، چنانچه سیوطی در رساله “ إلقام الحجر “ میگوید :

أفتی أبو المطرف الشعبی فی رجل أنکر تحلیف امرأة باللیل قال : ولو کانت بنت أبی بکر الصدیق ما حلفت إلاّ بالنهار ، وصوّب قوله بعض المتّسمین بالفقه ، فقال أبو المطرف : ذکر هذا لابنة أبی بکر . . . یوجب علیه الضرب الشدید والحبس الطویل ، والفقیه الذی صوّب قوله هو أحقّ باسم الفسق من اسم الفقه ، فیتقدّم إلیه فی ذلک ویؤخّر ولا یقبل فتواه ولا شهادته ، وهی جرحة تامّة ویبغض فی الله . انتهی .

فإذا کان هذا فیمن لم یسبّ و لم یعرّض ، بل أقرّ علی قول من

ص : 370

عرّض ، فما ظنّک به من عرّض أو صرّح بالسبّ ، والغرض من هذا کلّه تقریر (1) أنه فاسق مرتکب لعظیم من الکبائر لا مخلص له إلی العدالة بسبیل . (2) انتهی .

از این کلام ابوالمطرف شعبی - که سیوطی آن را پسندیده و اعتماد بر آن نموده - به کمال صراحت واضح است که : قول این کس - که انکار تحلیف زنی به شب کرده بود و گفته که : آن زن اگر چه بنت ابی بکر صدیق باشد ، لیکن تحلیف نکرده مگر به نهار - موجب فسق و فجور و سقوط عدالت و باعث ضرب شدید و حبس طویل است ; حال آنکه نهایت ظاهر است که در این کلام هرگز اهانتی و توهینی و تشنیعی و استخفافی به سوی بنت ابی بکر به تصریح متوجه نکرده ، آری اینقدر است که ذکر بنت ابی بکر کرده و در حق زنی گفته که : او اگر چه بنت ابی بکر باشد ، و این گونه خلاف شأن است که آن را سیوطی تعریض قرار داده .

و هرگز عاقلی ریب ندارد در این باب که قول عمر به خطاب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) که : من خانه تو را خواهم سوخت ، و نیز گفتن اینکه : خانه را بر این کسان که مجتمع میشوند در این خانه - حال آنکه از جمله ایشان است جناب امیر ( علیه السلام ) - خواهم سوخت ، و نیز کلام او که : من اولاد تو را خواهم


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقریراً ) آمده است .
2- [ الف و ب ] الفصل الثالث ، این رساله در مجموعه رسائل سیوطی ، در کتب وقفیه جناب مصنف ( رحمه الله ) موجود است . [ القام الحجر : 66 - 67 ] .

ص : 371

سوخت ، و نیز آنچه در جواب سؤال حضرت فاطمه ( علیها السلام ) که : « آیا آمده ای که خانه مرا بسوزی ؟ ! » گفته : آری ! قسم به خدا خواهیم سوخت ، بلاشبهه زیاده تر موجب اهانت و استخفاف حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است ; زیرا که آنجا غایة الأمر این است که تعریض باشد ، و در اینجا ‹ 465 › صراحت است و تصریح ، و استخفاف و اهانت قبیح ، پس تعجب است که چنین کلام را در حق بنت ابی بکر موجب فسق و فجور و ضرب شدید و حبس طویل دانند ، حال آنکه به اقرار ایشان محض تعریض است ، و نیز به مشافهه بنت ابی بکر نبوده ، و چنین کلام شنیع را که صریح تخویف و ترهیب و تهدید و ایذا و اهانت و استخفاف است و به مشافهه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) واقع شد ، موجب هیچ تهجینی و توهینی هم نمیپندارند ، چه جا موجب فسق و فجور و ضرب و حبس انگارند ، بلکه این کلام را عین حق و صواب ، و مستنبط از دلیل سنت و کتاب ، و موافق ارشاد مصطفوی و مطابق احادیث نبوی ( صلی الله علیه وآله و سلم ) دانند !

و نیز فقیهی را که تصویب آن کلام در حق بنت ابی بکر کند فاسق و فاجر گویند و فقه و دین را از او مسلوب نمایند ، و این تصویب را جرح تام و قدح مالا کلام [ فیه ] در حق او دانند ، و بغض و معادات او متحتم انگارند ، و کسانی را که تصویب کلام عمر کنند ، ایشان را فقهای کامل و علمای فاضل و نحاریر محقق و حُذّاق مدقق و کملای متدین و اعلام عارف پندارند ! !

وهل ذلک إلاّ محض التعصّب القبیح ، والعناد الصریح ، والعصبیة الفاضحة ، والجاهلیة الواضحة . . ؟ !

ص : 372

و غایت دست و پا زدن اهل سنت در جواب این شنیعه فظیعه که از عمر صادر شده آن خواهد بود که - العیاذ بالله - جناب امیر ( علیه السلام ) را به جهت تخلف از بیعت ابی بکر ، و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را به سبب جمع کردن متخلفینِ از بیعت ابی بکر در خانه ، مستحق این ایذا و اهانت و ترهیب و تخویف خواهند گفت .

و بطلان این معنا قطع نظر از دیگر اعتراضات - که پاره [ ای ] از آن در مابعد مذکور شود - بنابر تصریحات اکابر علمای اهل سنت - در غایت ظهور است ; زیرا که اعاظم اهل سنت تصریح کرده اند که معنای مودّت آن است که اگر از محبوب جور و جفا و جرم و خطا واقع شود آن را عین وفا داند ، پس اگر به فرض محال از اهل بیت ( علیهم السلام ) در این مقام - عیاذاً بالله - بر حسب اعتقاد نواصب مبغضین و اشقیای ملحدین ، جرمی و خطایی واقع شده بود ، باز هم ابوبکر و عمر را لازم و واجب بود که از آن در میگذشتند ، و آن را عین حق و صواب میدانستند .

ملک العلماء شهاب الدین (1) در رساله “ مناقب السادات “ در ذیل آیه :


1- [ الف ] شیخ عبدالحق دهلوی در کتاب “ أخبار الأخیار “ میفرماید : قاضی شهاب الدین دولت آبادی ، [ شهرت ] اوصافش مستغنی است از شرح آن ، اگر چه در زمان او دانشمندان بوده اند که استادان و شریکان او بوده ، اما شهرت و قبولی که حق تعالی او را عطا کرد ، هیچ کس را از اهل زمان او نکرد ، از تصنیفات او “ حواشی کافیه “ است که در لطافت و متانت بیعدیل واقع شده است ، و هم در حالت حیات او مشهور گشته ، و “ ارشاد “ در نحو که در وی تمثیل در ضمن تعبیر التزام نموده ، و ترتیب جدید اختیار فرموده است ، و نیز متنی است لطیف و متین و بی نظیر وقرین ، و “ بدیع المیزان “ [ بدیع البیان ] نیز متنی است در علم بلاغت ، در آنجا مقید به سجع شده است ، و “ بحر موّاج “ تفسیر قرآن مجید کرده به عبارت فارسی ، در وی داد بیان و ترکیب معنای فصل و وصل داده است ، و در آنجا نیز از برای سجع تکلیف [ تکلفی ] کرده است ، قابل اختصار و تنقیح و تهذیب است ، و بر “ اصول بزدوی “ تا بحث امر نیز شرح نوشته ، و کتب و رسائل دیگر نیز دارد ، فارسی و عربی ، و رساله [ ای ] دارد در تقسیم علوم ، و در صنایع نیز رساله فارسی دارد ، و سلیقه شعر نیز داشت . . . إلی أن قال : قاضی شهاب الدین رساله [ ای ] دارد مسمّی به “ مناقب السادات “ در آنجا داد عقیده و محبت به اهل بیت نبوت ع [ کذا ] سلام الله تعالی علیهم أجمعین داده ، [ سر ] مایه سعادت و موجب نجات وی در آخرت آن خواهد شد ، إن شاء الله تعالی ، باعث تصنیف این رساله را چنان گویند که : در زمان او سیدی بود - که او را سید اجمل میگفتند - از اکابر وقت بود لیکن جمال نسبش از حلیه علم و فضل عاطل بود ، غالباً قاضی را با وی در بعض محافل ملوک در تقدیم و تأخیر مجلس نزاعی شده بود ، در اول قائل شد به افضلیت عالم و تقدیم او بر علوی عامی ، بعد از آن به تسویه عالم غیر علوی با علوی غیر عالم [ آمد ] ، و در این باب رساله نوشت و گفت که : عالمیت ما مشخص و متیقن است و علویت شما مشکوک ، ما را تقدم و ترجیح بر شما ثابت شد . استاد قاضی شهاب الدین را این معنا از وی ناخوش آمده ، مزاج منحرف گشت ، قاضی از این معنا برگشت در مناقب سادات و افضلیت ایشان رساله نوشت ، و از آنچه گذشته بود ، اعتذار نمود . و بعضی گویند که : حضرت سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را به خواب دید که او را از این معنا تنبیه میفرماید ، و بر استرضای سید اجمل مذکور تحریص مینماید ، قاضی پیش سید رفت و توبه کرد و رساله نوشت . انتهی . [ اخبار الاخیار : 359 - 361 ] .

ص : 373

ص : 374

( قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ) (1) بعدِ ذکر این معنا که این آیه در حق جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و ابناء این حضرات نازل شده ، گفته :

مودت آن است که جور و جفای محبوب صفای روان داند ، و جرم و خطای وی را وفا خواند ، به بلیات و ناکامی وی سر نهد ، و جمله چیزها بهر وی در بازد ، پس مودت قربی بر مؤمن سنی به نص صریح واجب و ثابت شد ، هر که قبول کند و منقاد شود ، مؤمن موحد باشد و الا کافر ملحد و ملعون و مرتد شود . (2) انتهی .


1- الشوری ( 42 ) : 23 .
2- [ الف ] شروع باب اول در مودت اولاد رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم ، رساله مناقب السادات نزد حقیر موجود است . [ مناقب السادات : لا زال الکتاب مخطوطاً حسب علمنا ، و لم نتحصل علی خطیته . قال فی إیضاح المکنون 2 / 561 : مناقب السادات ; لشهاب الدین أحمد بن عمر الدولت آبادی الهندی . وقال فی هدیة العارفین 1 / 127 : الدولة آبادی ; أحمد بن أبی القاسم عمر الزاولی شهاب الدین الدولة آبادی الهندی الحنفی ، توفی سنة 848 ثمان وأربعین وثمانمائة ، له من التصانیف . . . مناقب السادات ] .

ص : 375

پس لله الحمد والمنّة که از این جا کمال کفر و الحاد و ملعونیت و ارتداد شیخین - لاسیما ثانی ایشان - ظاهر گردید که اول ایشان حکم به قتال نفس رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) و اتباع آن جناب داده ، و برای اجبار و اکراه ایشان و آوردن ایشان به جبر و قسر ، عمر را فرستاده ، و آن خانه خراب هیزم و نار جمع کرده به قصد سوختن خانه اهل بیت ( علیهم السلام ) رفته ، و اخافه و ترهیب ایشان به احراق بیت بر جناب امیر ( علیه السلام ) و اتباع آن حضرت ( علیه السلام ) کرده ، و حرف ‹ 466 › سوختن حسنین ( علیهما السلام ) هم بر زبان آورد ، و ایذا و اهانت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و دیگر اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] - که به نص صریح ، مودت ایشان واجب است - نموده .

و نیز ملک العلماء در “ مناقب السادات “ گفته :

اگر کسی جمیع اساس شرایع به تن معمول دارد ، و به اهانت علوی را ( علویک ) گوید کافر گردد . (1) انتهی .

سبحان الله ! به گفتن ( علویک ) در حق یکی از علویان ، آدمی - با وصف عمل بر سائر شرایع و اتصاف به جمیع انواع تقوی و دیانت - کافر گردد ، و ابوبکر در حکم به قتال نفس رسول و عمر در ارهاب و تخویف حضرت


1- [ الف ] باب اول شروع باب . [ مناقب السادات : ] .

ص : 376

فاطمه ( علیها السلام ) به احراق بیت آن حضرت ، و سوختن جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) کافر نگردد ، بلکه فاسق هم نشود .

و نیز در “ مناقب السادات “ میگوید :

المقصود : مودت اولاد رسول صلی الله علیه [ وآله ] و سلم به فرمان خداوند رحمان ، منزَل در قرآن ، به ملازمه مُساویه بر جمیع مؤمنان ، از اصول طاعات است ، اگر از جور و جفا و عصیان و خطاء ایشان ، رعایت از ایشان بازگیری ، به ابلهی مانی که نماز میگزارد و یا روزه داشته بود ، کسی وی را ناسزا گفت ، وی از سر خشم نماز و روزه شکست ، پس به جفای دیگری عبادت ربّ گذاشتن ، ضرر خود است نه خشم بر وی ، و حبّ ایشان خاصة از حب مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم است . (1) انتهی .

از این عبارت صراحتاً واضح است که اگر به فرض محالِ شنیع - عیاذاً بالله - از اهل بیت عصیانی و خطایی هم واقع شده بود ، چنانچه مزعوم نواصب است باز هم ترهیب و تخویف و ایذای این حضرات جایز نبود ، و حال عمر در این صورت هم مانا (2) به حال ابلهی بود که روزه و نماز بشکست و دست از دین بشست .

و از همه لطیف تر آن است که نزد اکابر محققین اهل سنت ایذای سادات و


1- [ الف ] در ذیل حدیث اول از باب اول . ( 12 ) . [ مناقب السادات : ] .
2- مانا : مانند ، شبیه ، نظیر ، مثل . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 377

علویه ، اگر چه به سب شیخین هم پردازند جایز نیست ، چنانچه عبدالرؤوف مناوی در “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ میگوید :

« أُخلُفونی » - بضمّ الهمزة واللام - أی : کونوا خلفائی فی أهل بیتی علی وفاطمة وابنیهما وذرّیتهما [ ( علیهم السلام ) ] . . فاحفظوا حقی فیهم وأحسنوا الخلافة علیهم بإعظامهم واحترامهم ونصحهم والإحسان إلیهم وتوقیرهم والتجاوز عن سیّئهم (1) ، ( قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ) (2) .

قال المجد اللغوی : و ما احتجّ به من رمی عوامهم بالابتداع و ترک الاتّباع لا ینجع ; فإنه إذا ثبت هذا فی معیّن لم یخرج عن حکم الذرّیة ، فالقبیح عمله لا ذاته ، وقد منع بعض العمّال علی الصدقات بعض الأشراف لکونه رافضیاً فرأی تلک اللیلة : أن القیامة قد قامت ومنعته فاطمة [ ( علیها السلام ) ] من الجواز علی الصراط ، فشکاها لأبیها ، فقالت : منع ولدی رزقه فاعتلّ بأنه یسبّ الشیخین ، فالتفتت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلیهما وقالت : أتؤاخذان ولدی قالا : لا ، فانتبه مذعوراً . . فی حکایة طویلة .

ولمّا جری للإمام أحمد بن حنبل من الخلیفة العباسی ما جری ندم ، وقال : اجعلنی فی حلّ ، فقال : ما خرجتُ من منزلی حتّی


1- فی المصدر : ( مسیئهم ) .
2- الشوری ( 42 ) : 23 .

ص : 378

جعلتک فی حلّ إعظاما لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لقرابتک منه . وحکی العزیزی (1) عن بعض العلماء : أنه کان یغضّ من بعض أشراف المدینة لتظاهرهم بالبدع ، فرأی المصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی النوم فعاتبه ، فقال : یا رسول الله ! حاشا (2) لله ما أکرههم ، وإنّما ‹ 467 › کرهت تعصّبهم علی أهل السنة ، فقال : مسألة فقهیة : أ لیس الولد العاقّ یلحق بالنسب ؟ قال : نعم ، قال : هذا ولد عاقّ . (3) انتهی .

و از این عبارت مثل سفیده صبح روشن گردیده که : برای اشراف و سادات که از ذریه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) اند ، و به عُشرُ عشیر فضل و جلالت جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت فاطمة ( علیها السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) نمیرسند ، بلکه خاک پای اَقدام شریف ایشانند ، آن مرتبه جلالت و عظمت حاصل شده که مؤاخذه ایشان به سبّ شیخین ، و بغض و معادات ایشان به این جهت قبیح و شنیع ، و موجب ممنوعیت از جواز بر صراط است ، و مؤاخذ و معادی و مبغض ایشان ، مستوجب مؤاخذه و عتاب است .


1- فی المصدر : ( المقریزی ) .
2- فی المصدر : ( حاش ) .
3- [ الف ] حرف الألف مع الخاء المعجمة ، و نسخه عتیقه فیض القدیر مملوکه منشی احمد حسن خان صاحب نزد فقیر حاضر است . . ( 12 ) . [ فیض القدیر 1 / 283 ] .

ص : 379

و ظاهر است که سبّ شیخین نزد اهل سنت ، بدتر است از تخلف از بیعت ابی بکر ; زیرا که سابّ شیخین را تکفیر میکنند ، و متخلفین را از بیعت ابی بکر ، هرگز کافر نمیگویند ، پس هرگاه مؤاخذه ذریه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و ایذای ایشان به جهت سبّ شیخین جایز نباشد ، به هزار اولویت ایذای جناب امیر ( علیه السلام ) به جهت تخلف از بیعت ابی بکر ، و تهدید حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و ایذای آن جناب به جهت آمدن متخلفین در خانه آن جناب ، حرام محض خواهد بود ، و بلاشبهه موجب عتاب جناب رسول ( صلی الله علیه وآله ) و حضرت بتول ( علیها السلام ) و جناب (1) امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) ، و باعث ممنوعیت عمر از گذشتن بر صراط و افتادن او در درکات جهنم خواهد گردید .

بالجمله ; به غایت غریب [ است ] که اهل سنت به مقابله اهل حق در مقام حدیث ثقلین و امثال آن گردنهای خود را به ادعای موالات و اِتباع اهل بیت برافرازند ، و خود را متمسک به ذیول طاهره اهل بیت ( علیهم السلام ) وانمایند ، و در مقام حمایت خلفا چنان سرگشته و مبهوت شوند که بالکل دعاوی لاطائل خود فراموش کنند ، و اصلا خیال حرمت اهل بیت ( علیهم السلام ) نکنند ! و - العیاذ بالله - تهدید و ارهاب و تخویف و ایذای این حضرات را ، و آن هم به احراق خانه ایشان ، و سوختن نفوس قدسیه ایشان جایز ، بلکه مستحسن ، بلکه واجب گردانند ، العیاذ بالله من ذلک .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( و جناب ) تکرار شده است .

ص : 380

و اگر چه در ایذا بودن این ترهیب و تخویف هیچ مقام ریب نیست ، چه بدیهی اولی است که این امور به نسبت هر کسی که به عمل آید ، او را نهایت ایذا میکند ، و از اینجاست که اگر کسی بگوید که : اگر شیخین زنده میبودند ، من ایشان را به آتش میسوختم ، و خانه ایشان را بر ایشان احراق میکردم ، یا نعش ایشان را بعدِ موت میسوختم ، قطعاً اهل سنت تفسیق و تضلیل و تکفیر او خواهند کرد ، و خواهند گفت که : این کس شیعی و رافضی و ملحد و زندیق بحت است که حضرات شیخین را که آیات و احادیث بی شمار در وجوب تعظیم و تکریم ایشان وارد است توهین میکند ، و بغض ایشان ظاهر میکند ، و سر احراق ایشان میدارد ، و لیکن چشمهای بصیرت ایشان در کفریات شیخین کور میشود ، و عقول ایشان در محبت ایشان خیره و امور واضحه در انظار ایشان تیره میگردد ، لهذا هرگز حق را از باطل در نمییابند و اصلا مدلولات الفاظ صریحه را نمیرسند ، و به امور واضحه جلیه التفات نمیکنند ، و خرافات غریب و هفوات عجیب در اصلاح شنایع ائمه خویش ‹ 468 › بر زبان میآرند .

الحاصل ، اگر اهل سنت این کلمات عمر را موجب ایذای و ایلام و اهانت و تحقیر اهل بیت ( علیهم السلام ) ندانند ، و مثبت بغض عمر با این حضرات نپندارند ، باید که اجازه افشای مثل آن در حق شیخین به اهل حق دهند .

ص : 381

و علاوه بر این به نص اکابر اهل سنت ثابت است که : اموری که به مراتب کثیره کمتر از این امور است عین ایذاست ، پس چگونه این امور موذی نخواهد بود ؟ !

ملک العلماء در “ مناقب السادات “ گفته :

سؤال : معنای ایذا چیست ؟

جواب : فی التاج : الایذاء : آزردن .

و فی النکات : کسی را رنجانیدن و ناخوش گردانیدن . و ایذا عام است ، سواء کان او را کُشد و زند و بد گوید ، به حدی که اگر از مجلس برخیزد و جامه بیفشاند چنان که خاک به اهل مجلس رسد ایذا بُوَد ، و نیز اگر فرزند و یار و غلام و متعلق او را آزارد ، آزار او بود - کما بیّناه فی حقوق الوالدین والأُستاد والجار - و نیز روی ترش کردن آزار است ; زیرا که چون عباس ( رضی الله عنه ) بر انصار آمد ، ایشان روی ترش کردند ، مصطفی علیه [ وآله ] السلام در غضب شد ، و گفت : نباشد ایمان کسی را که عم مرا آزارد . تا به حدی که هر که پیاز خورد و در مجلس درآید که مردمان از بوی وی آزرده شوند ، آزار باشد ، کذا فی المصابیح و المشارق .

و ایذاء اهل بیت ، ایذاء رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم است به تصریح نصّ - وهو الحدیث الأول - فی الکشّاف وشرف النبوة ، رواه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] :

ص : 382

« حرمت الجنة علی من ظلم أهل بیتی وآذانی فی عترتی » . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که اگر آدمی از مجلس برخیزد و خاک به اهل مجلس رسد ، این معنا ایذاست ، و نیز ترش رویی ایذاست ، و نیز پیاز خورده به مجلس آمدن که مردم از بوی وی آزرده شوند ایذاست ، پس هرگاه این امور ایذاست ، قصد احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) و کلمات وقاحت آیات عمر بن الخطاب به خطاب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) متضمن تخویف و ترهیب آن حضرت به احراق بیت آن جناب ، و سوختن جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) بلاشبهه از أشدّ انواع ایذاء و آزار باشد ، و هر که در این معنا ریب و تمسک کند ، از زمره سفهای بی عقل است که لیاقت کلام و خطاب ندارد .

و لله الحمد که این معنا خود به نصوص احادیث کثیره معتمده ثابت است که ایذای اهل بیت ( علیهم السلام ) عین کفر و کافری و نفاق و الحاد است ، و خود ملک العلماء در این عبارت تصریح کرده که : ایذای اهل بیت ( علیهم السلام ) ایذای رسول ( صلی الله علیه وآله و سلم ) است ، پس به کمال وضوح ثابت شد که عمر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله و سلم ) را نیز ایذا کرده .

و ملک العلماء بعدِ عبارت سابقه گفته :

و در ایذاء علویه ، ایذای رسول علیه [ وآله ] السلام است ، در این باب احادیث کثیر است ، به سبب اختصار مذکور نشد ، پس ایذاء حسینیان ایذاء


1- [ الف ] باب دهم در لعن یزید و امثال وی . [ مناقب السادات : ] .

ص : 383

مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] و سلم و علی ( علیه السلام ) و فاطمه ( علیها السلام ) است ، و ایذاء ایشان به نص و احادیث همه موجب کفر و لعنت است ، فبهذا اتفق أهل السنة والجماعة علی الکفر واللعن علی قاتل الحسین ( علیه السلام ) وآمره ، کذا فی السنة والتشریح چه گمان است تو را که ایذاء سگ همسایه به همسایه سرایت کند ، چنانچه در باب حق الجار خوانده باشی ، و ایذاء ولد به والد سرایت نکند ؟ ! (1) انتهی .

ظاهر است که به همین دلیل بعینه که ملک العلماء به آن کفر یزید ثابت کرد ، کفر عمر ثابت میگردد ، پس الحق در یزید و عمر فرقی نیست ، بل هو یربو علی یزید ، و لم یصنع ما صنع یزید إلاّ بما أسّسه ذلک العنید .

و محتجب نماند که : تهدید عمر بن الخطاب به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 469 › دلالت دارد بر آنکه احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) نزد او جایز بوده ، و ظاهر است که تجویز احراق بیت آن حضرت کفر صریح است .

اما اینکه تهدید دلالت بر تجویز دارد ، پس پُر ظاهر است .

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در شرح قصه حدیث خاطب گفته :

وفیها جواز تجرید المرأة کلّها وتکشّفها للحاجة والمصلحة العامّة ، فإن علیاً [ ( علیه السلام ) ] والمقداد قالا للظعینة (2) : لتخرجنّ الکتاب


1- [ الف ] باب دهم در لعن یزید و امثال وی .
2- قال ابن حجر فی شرح هذا الحدیث : والظعینة - بظاء معجمة ، وزن عظیمة - فعیلة بمعنی فاعلة من الظعن ، وهو الرحیل . لاحظ : فتح الباری 12 / 272. وقال ابن الأثیر : وقیل : الظعینة : المرأة فی الهودج ، ثم قیل للهودج بلا مرأة وللمرأة بلاهودج : الظعینة . انظر النهایة 3 / 157 .

ص : 384

أو لنکشفنّک ، وإذا جاز تجریدها لحاجتها إلی ذلک حیث تدعو إلیه ، فتجریدها لمصلحة الإسلام والمسلمین أولی . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که گفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و مقداد به این ظعینه که : برون آری کتاب را و الا کشف تو خواهیم کرد . دلالت بر جواز کشف ظعینه دارد ، پس همچنین تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دلالت خواهد کرد بر آنکه احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) نزد او جایز بود ، و بلاریب مجوز احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) کافر است .

و کابلی در “ صواقع “ وقاحت را به مرتبه پایان رسانیده و تکذیب قصد عمر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را به کمال شَدّ و مَدّ نموده و گفته که - پناه به خدا - از مفتریات شیعیان و شنایع خرافات ایشان است ، چنانچه در مطاعن عمر میگوید :

الثانی : إنه - أی عمر - قصد إحراق بیت فاطمة ( علیها السلام ) ، وهو باطل ; لأنه من مفتریاتهم وشنایع خرافاتهم ، وقد اختلف کلمتهم فی ذلک ; فالأکثرون منهم علی أنه أحرقه ، والآخرون : إنه قصد


1- [ الف و ب ] من فصول الإشارة إلی ما فی غزوة الحدیبیة من الفقه واللطائف . [ زاد المعاد 3 / 423 ] .

ص : 385

إحراقه . . وبطلانه فی غایة الظهور ; لأن القصد من أفعال القلوب لا یطّلع علیه أحد إلاّ الله تعالی . . ! وإعداد أسباب الإحراق والأمر بإحضارها والتهدید به - لو ثبت - لا یدلّ علی إمضاء الفعل ، إذ ربّما یکون ذلک للتهدید والترهیب ، ولأنه ورد من طریق القوم : أنه صدر من المرسلین ما هو أعظم منه - کما سلف ! - ولأن ذلک کما زعموا کان بسبب إباء علی [ ( علیه السلام ) ] عن البیعة ، وهو مطعن له حیث ترک ما هو الواجب علیه من التقیة ، فهو حجّة علیهم ; ولأنه - لو فرضت صحّته (1) - فلا یقاوم ما صحّ من فضائل عمر واستحقاقه للخلافة ، لتواتره معنیً . (2) انتهی هذیانه زاد هوانه .

و این کلام خرافت نظام که صریح است در اختلال حواس و انتشار عقل و اختباط فهم او ، و أصلا با قانون مناظره ربطی ندارد که از غایت عجز و حیرانی و درماندگی و پریشانی ، خرافات عجیب و ترهات غریب در آن درج نموده ، لایق تماشای أولوا الابصار و موجب حیرت أفکار است به چند وجه :

أول : آنکه تکذیب قصد عمر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را ، و آن را از مفتریات و شنایع خرافات دانستن ، از شنایع خرافات (3) و فضائح هفوات


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صحة ) آمده است .
2- [ الف ] مطلب سادس ، مقصد رابع . [ الصواقع ، ورق : 263 ] .
3- قسمت : ( دانستن از شنایع خرافات ) در حاشیة [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 386

است ; زیرا که منشأ این تکذیب دو امر متصور میتواند شد :

یا آنکه روایاتی که متضمن آن است آن را انکار میکند ، و غیر ثابت میداند .

و یا آنکه آن را تسلیم میکند لیکن آن را دلیل قصد نمیداند .

اگر اختیار شق أول کند ، کمال جهل و بی بصیرتی ، یا نهایت عناد و تعصب و بی دیانتی او ظاهر خواهد شد ، چه دانستی که روایاتی که دلالت بر این معنا دارد أکابر و أعاظم محدّثین و أئمة معتبرین در کتب معتمده و أسفار معتبره روایت کرده اند ، تا آنکه طبری آن را در “ تاریخ “ ‹ 470 › خود - که به اعتراف محققین أهل سنت أصح تواریخ ایشان است ، و از کلام کابلی در “ صواقع “ ظاهر است که از دگر تواریخ صحیحه أهل سنت بهتر و أفضل است (1) - این خبر روایت [ را ] کرده ، و ابن أبی شیبه آن را به سند صحیح بر شرط شیخین آورده ، پس انکار روایت سفاهت ظاهر و حماقت محض است ، و تکذیب آن نمودن و آن را از مفتریات و شنایع خرافات پنداشتن ، أئمة اعلام خود را به کذب و افترا و اختلاقِ مفتریات و شنایعِ خرافات منسوب کردن است .

و اگر به شق ثانی تن در دهد پس کمال بی بصیرتی و نهایت خفت عقل او واضح خواهد شد که انکار أمور واضحه بیّنه میکند ، چه دلالت این روایت بر این قصد فاسد در کمال وضوح و ظهور است ، تشکیک معاندی را در مجال


1- [ الف ] فی الکید الثامن والتسعین ، من المطلب السادس ، من المقصد الأول . ( 12 ) . [ الصواقع ، ورق : 77 - 78 ، 80 - 81 ، 86 - 87 ] .

ص : 387

نیست ، چه هر عاقل میداند که اگر کسی آتش و هیزم همراه برد و به سوی خانه کسی رود ، و هیزم به این وفور باشد که چند کس را حامل آن گرداند ، و هرگاه به آن خانه رسد به خطابِ مالک او گوید که : من این خانه را خواهم سوخت . بلاشبهه ثابت خواهد شد که این کس قصد احراق این خانه را کرده ، و یا اگر کسی هیزم و نار بر در خانه کعبه جمع کند و از غایت خسارت بر زبان آرد که : من این را خواهم سوخت . قصد او برای این معنا ثابت خواهد شد ، و بالبدیهة جمیع عقلاء در این صورت خواهند گفت که : فلان کس اراده احراق خانه کعبه کرده . و همچنین هرگاه کسی معاول (1) و دیگر اسباب هدم ابنیه همراه برد و معاونین هم همراه خود کند ، و بر مسجدی آید و بگوید که : من این مسجد را خواهم برکند ، و هدم آن خواهم نمود ، بلاشبهه عقلا خواهند گفت که : فلان کس قصد هدم فلان مسجد کرده ، و همچنین هرگاه کسی شرابی بطلبد و آن را پیش خود نهد و گوید که : من آن را خواهم نوشید ، قصد شُرب آن ثابت خواهد شد ، و همچنین هرگاه کسی زنی اجنبیه را بطلبد و با او مصاحبت کند و برهنه شود و آن زن را برهنه کند و گوید که : من با او مقاربت خواهم کرد ، بلاشبهه تمام عالم خواهد گفت که : این کس قصد زنا با این زن کرده ، و همچنین هرگاه جفا کاری تیغ بر کشیده بر سر مظلومی رسد و گوید که : من این را خواهم کشت ، قصد قتل این مظلوم بر همه کس عیان خواهد شد .


1- معاول : جمع معول : پُتک . دهخدا گوید : آهنی که بدان کوه کنند ، کلنگی که بدان سنگ را شکافند ، رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 388

و با این همه ، عمر بر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) قسم هم یاد کرده ، و از راه کمال وقاحت به مشافهه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفته :

وأیم الله إن اجتمع هؤلاء النفر عندک لآمر بهم أن یُحرق علیهم البیت (1) .

و ظاهر است که اگر آدمی بر امری قسم یاد میکند ، دلالت بر قصد آن ، بلکه نهایت تصمیم عزم و کمال اهتمام و شدت توجه به آن میکند ، ابن حجر عسقلانی در شرح حدیث تهدید متخلفین از صلات جماعت - که عن قریب مذکور میشود - در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : « والذی نفسی بیده » ، هو قسم کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کثیراً ما یقسم (2) به ، والمعنی : أن أمر نفوس العباد بیدی الله بتقدیره (3) وتدبیره ، وفیه جواز القسم علی الأمر الذی لا شکّ فیه تنبیهاً علی عظم شأنه . (4) انتهی .

این عبارت صریح است در اینکه قسم بر امری ، دلالت دارد بر آنکه در آن امر شک نیست ، و عظیم الشأن و جلیل المرتبه است ، پس ظاهر شد که قسم کردن عمر بر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دلالت داشت بر آنکه عمر را در


1- آدرس آن از مصادر عامه در اوائل همین طعن گذشت .
2- در [ ألف ] اشتباهاً : ( بالقسم ) آمده است .
3- فی المصدر : ( بید الله . . أی بتقدیره ) .
4- فتح الباری 2 / 107 - 108 .

ص : 389

احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - به شرطی که ‹ 471 › او ذکر کرده - شکی و ریبی نبود ، و احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) نزد او امر عظیم الشأن و جلیل المرتبه بود ، و اهتمام تمام به آن داشت .

و نیز در روایت بلاذری مذکور است که : عمر در جواب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، هرگاه آن جناب پرسید که : « آیا بر من دروازه خواهی سوخت ؟ » گفت که : آری خواهم سوخت ، و این معنا اقوی در دین جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) است (1) .

و به روایت ابن خزابه هرگاه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفت که : آیا خواهی سوخت بر من اولاد من ؟ عمر گفت که : آری قسم به خدا (2) .

و این کلمات دلالت واضحه دارد بر آنکه او قصد احراق کرده ، چه بدیهی است که اگر به کسی بگویند که : تو فلان مسجد را منهدم خواهی ساخت ؟ یا آن را خواهی سوخت ؟ و او بگوید که : قسم به خدا آن را خواهم سوخت ، و این معنا موجب تقویت دین است ، بلاشبهه عقلا خواهند گفت که : فلان کس قصد سوختن فلان مسجد کرده .

و نیز روایت “ عقد “ ابن عبد ربّه که در آن مذکور است :


1- اوائل همین طعن از الشافی 3 / 241 نقل شد ، وانظر : أنساب الأشراف 1 / 586 ( چاپ مصر ) ، 2 / 268 ( چاپ بیروت ) ، مثالب النواصب : 419 ( الخطّیة ) ، تلخیص الشافی 3 / 76 ، وعنه فی بحار الأنوار : 28 / 388 .
2- اوائل همین طعن از نهج الحق 271 - 272 نقل شد .

ص : 390

فأقبل بقبس من النار علی أن یضرم [ علیهم ] الدار (1) .

صریح است در آنکه عمر به قصد احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) آمده ، و آتش آورده .

و علاوه بر این همه ، کلام حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دلالت واضحه دارد بر آنکه عمر قصد احراق بیت آن جناب و تصمیم عزم بر آن کرده بود ، و بلاریب و شبهه - در صورت عدم بیعت متخلفین به ابی بکر - خانه آن جناب را ، آن خانه خراب خواهد سوخت ; زیرا که در “ ازالة الخفا “ و غیر آن مذکور است که :

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به زبیر و حضرت امیر ( علیه السلام ) گفت که : « عمر حلف کرده بر این که اگر شما عود خواهید کرد به سوی من ، بیت مرا بر شما خواهد سوخت ، و قسم به خدا که عمر بر قسم خود خواهد گذشت (2) » .

پس اگر عمر قصد این فعل شنیع نکرده باشد - العیاذبالله - کذب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، و آن هم در قسم به نام حق تعالی - که هرگز مسلمی تجویز آن نتوانست کرد - لازم آید ، فثبت بالبداهة (3) أن عمر قصد إحراق بیت أهل البیت ( علیهم السلام ) وصمّم عزمه علی إیقاع ذلک الأمر الذی هو کفر عند أهل الإسلام .


1- اوائل همین طعن از العقد الفرید 4 / 259 نقل شد .
2- ازالة الخفاء 2 / 29 ، 179 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالبدهة ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 391

بالجمله ; گفتن عمر که : من این خانه را خواهم سوخت ، و قسم یاد کردن بر آن ، دلیل قصد آن است .

و جاها خود اهل سنت امثال این کلمات را دلیل قصد میگردانند ، لیکن در محبت عمر به مقام اصلاح شنایع او از امور واضحه - که خود گفته اند ! - غفلت میکنند .

در “ صحیح بخاری “ و غیر آن مذکور است که : عبدالله بن الزبیر درباره بعض بیوع یا عطایای عایشه گفته :

أما والله لتنتهینّ أو لأحجرّن علیها (1) .

یعنی : قسم به خدا هر آئینه باز ایستد عایشه از فروختن یا عطا کردن ، و الا حجر بر او خواهم کرد ، یعنی او را از تصرف منع خواهم کرد .

اهل سنت میگویند که : این کلام دلیل است بر آنکه ابن الزبیر قصد و اراده کرده بود که بر عایشه حجر کند ، چنانچه ابن حزم (2) در “ مُحلّی “ گفته :


1- صحیح بخاری 7 / 9 .
2- [ الف ] در “ وفیات الأعیان “ قاضی القضات ابن خلّکان مذکور است : أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن الحزم [ حزم ] بن غالب بن صالح بن خلف بن معدان بن سفیان بن یزید مولی یزید بن أبی سفیان صخر بن حرب بن أُمیة بن عبد شمس الأموی . . إلی أن قال : وکان حافظاً ، عالماً بعلوم الحدیث وفقهه ، مستنبطاً للأحکام من الکتاب والسنة بعد أن کان شافعی المذهب ، فانتقل إلی مذهب [ أهل ] الظاهر ، وکان متفنّناً فی علوم جمّة ، عالماً [ عاملاً ] بعلمه ، زاهداً فی الدنیا ، بعد ریاسة التی کانت له ولأبیه من قبله فی الوزارة وتدبیر الملک [ الممالک ] ، متواضعاً ، ذا فضائل جمّة ، وتآلیف کثیرة ، وجمع من الکتب فی علم [ علوم ] الحدیث والمصنّفات والمسندات شیئاً کثیراً ، وسمع سماعاً جمّاً ، وألّف فی فقه الحدیث کتاباً سمّاه : کتاب الإیصال إلی فهم کتاب الخصال الجامعة لجمل شرائع الإسلام فی الواجب والحلال والحرام والسنّة والإجماع ، وأورد فیه أقوال الصحابة والتابعین ومن بعدهم من أئمة المسلمین . . . فی مسائل الفقه ، والحجّة لکلّ طائفة وعلیها ، وهو کتاب کبیر ، وله کتاب الإحکام لأصول الأحکام فی غایة التقصی وإیراد الحجج ، وکتاب الفصل فی الملل والأهواء والنحل ، وکتاب فی الإجماع ومسائله علی أبواب الفقه ، وکتاب فی مراتب العلوم وکیفیة طلبها وتعلّق بعضها ببعض ، وکتاب إظهار تبدیل الیهود والنصاری للتوراة والإنجیل وبیان تناقض ما بأیدیهم من ذلک ممّا لا یحصل [ یحتمل ] التأویل ، وهذا معنی لم یسبق إلیه ، وکتاب التقریب بحدّ المنطق والمدخل إلیه بالإیقاظ العامّة [ بالألفاظ العامیة ] والأمثلة الفقهیة ، فإنه سلک فی بیانه وإزالة سوء الظنّ عنه ، وتکذیب المنحرفین [ الممخرقین ] به طریقةً لم یسلکها أحد قبله . . إلی أن قال : وقال ابن بشکوال فی حقه : کان أبو محمد أجمع أهل الأندلس قاطبة لعلوم أهل الإسلام ، وأوسعهم معرفة مع توسّعه فی علم اللسان ، ووفور حظّه من البلاغة والشعر والمعرفة بالسیر والأخبار ، أخبر ولده أبو رافع الفضل : أنه اجتمع عنده بخطّ أبیه من تآلیفه نحو أربع مائة مجلد ، تشتمل علی قریب من ثمانین ألف ورقة . وقال الحافظ أبو عبد الله محمد بن فتوح الحمیدی : ما رأینا مثله فیما اجتمع له من الذکاء وسرعة الحفظ وکرم النفس والتدیّن . . إلی آخره . [ وفیات الأعیان 3 / 325 - 326 ] .

ص : 392

وأمّا الروایة عن ابن الزبیر ; فطامّة الأبد ما ندری کیف استحلّ

ص : 393

مسلم أن یحتجّ بخطیئة ووهلة وزلّة کانت من ابن الزبیر ، والله تعالی یغفر له إذا أراد مثله - فی کونه من أصاغر الصحابة - أن یحجر علی مثال (1) أُمّ المؤمنین التی أثنی الله تعالی علیها أعظم الثناء فی نصّ القرآن ، وهو لا یکاد لیجزی (2) منها فی الفضل عند الله تعالی ، وهذا خبر رویناه ‹ 472 › من طریق عبد الرزاق ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن عوف بن الحارث بن أخی عائشة أُمّ المؤمنین لأُمّها : ان عائشة أُمّ المؤمنین حدّثت : أن عبد الله بن الزبیر قال - فی بیع أو عطاء أعطته - : والله لتنتهینّ عائشة أو لأحجرنّ علیها . . (3) إلی آخره .

از این کلام ابن حزم به صراحت تمام واضح است که او مجرّد قول ابن الزبیر را متضمن تخویف عایشه به حجر بر او ، دلیل اراده و قصد ابن الزبیر حجر را بر عایشه گردانیده ، معلوم نیست که اهل سنت را در اینجا به قصد ابن الزبیر که علم آن را منحصر در باری تعالی میکردند ، چگونه اطلاع حاصل گشت ؟ آیا وحی بر ایشان در این باب نازل شد ؟ یا - العیاذ بالله - مرتبه


1- فی المصدر : ( مثل ) .
2- فی المصدر : ( یتجزی ) .
3- [ الف ] کتاب الحجر ، نسخه “ محلی “ به خط عرب از کتابة [ کتاب ] الأشربة تا بیوع در کتب وقفیه جناب مصنف علامه أحله الله دارالسلامة موجود است . [ المحلی 8 / 292 ] .

ص : 394

الوهیت برای خود حاصل کردند ، و شریک باری تعالی در صفات مخصوصه او گردیدند ؟

بالجمله ; هرگاه این قول ابن الزبیر دلیل قصد او باشد ، بلاشبهه قول عمر نیز دلیل قصد او خواهد بود .

و نیز ابن روزبهان در جواب همین طعن قصد عمر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را گفته است که :

هر کسی که روایت این خبر کند بلاشبهه او رافضی است ، و اراده ابداء قدح بر اصحاب دارد (1) .

پس کمال عجب است که نزد اهل سنت مجرّد روایت این خبر ، دلیل قصد و اراده راوی به قدح و جرح اصحاب میگردد (2) ; و قول عمر - که در آن بر احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) قسم کرده - دلیل قصد او به این امر نمیشود ، إن هذا لتحکمٌ عجیبٌ .

و از کلام خود مخاطب ظاهر است که کسانی که در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جمع میشدند ، برهم زدن خلافت ابی بکر قصد میکردند ، و ظاهر


1- در اوائل همین طعن به نقل از احقاق الحق : 228 - 299 گذشت که او گفته : وکلّ من نقل هذا الخبر فلا یشکّ أنه رافضیّ متعصّب یرید إبداء القدح والطعن علی الأصحاب .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکرد ) نوشته شده است .

ص : 395

است که به هر دلیلی که اهل سنت قصد این جماعت ثابت خواهند کرد ، به همان دلیل قصد عمر هم ثابت خواهد شد ، و ظاهر است که غایة الامر همین است که اقوال این جماعت را دلیل قصد ایشان خواهند گردانید ، پس همچنین قول عمر هم دلیل قصد او خواهد بود ، بلا فرق فارق .

دوم : آنکه آنچه گفته : و إعداد اسباب الحرق . . . الی آخر .

پس ظاهر است که تشکیک کابلی در ثبوت إعداد اسباب حرق و تهدید به احراق ، دلیل صریح بر کمال جهل یا نهایت عصبیت او است ; زیرا که جمع نمودن عمر هیزم و نار را برای احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به روایات ثقات اهل سنت ثابت شده ، و همچنین تهدید عمر به احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) و صحتش به مرتبه [ ای ] رسیده که بر شرط شیخین است که درجه علیای صحت نزد اهل سنت است ، و ولی الله به صحت آن معترف و طبری هم آن را در “ تاریخ “ خود - که اصح تواریخ است - روایت کرده ، پس در ثبوت این امور جای ریب و شک نیست ، خصوصاً نظر به اینکه شیعه هم به طرق کثیره روایت آن کرده ، و ظاهر است که متفقٌ علیه را عاقل اختیار میکند و مختلفٌ فیه را میگذارد .

سوم : آنکه ادعای کابلی که : اعداد اسباب احراق در تهدید به آن ، دلالت بر امضا ندارد .

اگر غرضش از آن این است که این امور دلالت بر وقوع احراق ندارد ،

ص : 396

فمسلّم ، ولکن لا ندّعی أن ذلک یدلّ علی وقوعه حتماً (1) .

و اگر غرضش این است که این امور دلالت بر امضاء احراق - در صورت عدم وقوع مراد عمر که بیعت متخلفین به ابی بکر بود - نمیکند ، و دلالت بر تصمیم عزم او ندارد ، فباطل بالضرورة ; زیرا که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) قسم شرعی یاد فرموده ، ارشاد نموده که عمر در صورت عود متخلفین به خانه آن جناب ، خانه آن جناب [ را ] خواهد سوخت ، ‹ 473 › و بر آنچه قسم یاد کرده خواهد گذشت ، و این کلام آن حضرت دلالت دارد که کلام عمر دلیل قطعی بود بر آنکه او در صورت عدم وقوع مراد خود ، امضاء اراده خود خواهد کرد .

چهارم : آنکه آنچه ادعا کرده که : به طرق اهل حق از انبیاء ( علیهم السلام ) اموری ثابت شده که اعظم است از این شنیعه عمر .

پس بطلان آن ظاهر است ، و هرگز نزد اهل حق صدور امری شنیع از انبیاء ( علیهم السلام ) ثابت نشده ، و آنچه کابلی به توهمات بارده خود بعض احادیث ما را دلیل این معنا گردانیده (2) ، و مخاطب استراق آن کرده ، در کتاب خویش


1- یعنی : ما هم ادعا نمیکنیم که مجرّد تهیه اسباب احراق ، دلالت بر وقوع احراق دارد ، نه آنکه ما هم پذیرفتیم که اصلا احراق واقع نشده است .
2- انظر مثلا : الصواقع ، ورق : 208 - 209 .

ص : 397

وارد ساخته ، سخافت آن در کتاب “ حسام الاسلام “ به وجه شافی و وافی مبین شده (1) .

پنجم : آنچه گفته : ولأن ذلک کما زعموا . . إلی آخره .

دلالت صریحه دارد بر آنکه تخلف جناب امیر ( علیه السلام ) نزد اهل سنت ثابت نشده ، و مطالبه عمر به احراق بیت از این جهت نزد ایشان باطل است ، حال آنکه ثبوت این معنا به روایات معتبره اهل سنت دانستی ، و یافتی که این معنا به اسناد صحیح نزد ایشان مروی گشته .

ششم : آنکه گمان کابلی که - العیاذ بالله - تخلف جناب امیر ( علیه السلام ) باعث طعن اعدای آن حضرت است ; زیرا که تقیه را ترک کرده .

مدفوع است به اینکه : وجوب تقیه در جمیع احوال نزد ما غیر مسلم است ، بنای آن بر ظنّ وصول ضرر است ، چون در ابتدای حال ظنّ ضرر متحق نبود ، آن جناب تخلف از بیعت ابی بکر کرد ، و هرگاه عمر تهدید به احراق کرد و ظنّ ضرر متحقق گردید ، آن جناب تقیه بیعت ابی بکر نمود .

و گرفتیم که - عیاذاً بالله - جناب امیر ( علیه السلام ) ترک واجب به جهت ترک تقیه کرده ، لیکن حیرت است که به این حیله عمر را چگونه از طعن تخویف و


1- حسام الاسلام وسهام الملام ، نسخه خطی آستان قدس ، شماره 22470 . ردّ باب ششم تحفه اثناعشریه است ، اثر مولانا سید دلدار علی نصیرآبادی متوفای 1235 ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 398

ترهیب و ایذا و اهانت آن جناب ، سبک دوش خواهد کرد ; زیرا که اگر به جهت ترک تقیه اعدای جناب امیر ( علیه السلام ) مطعون شدند ، بنابر مذهب شیعه - بر فرض محال - مطعون شدند ، نه بنابر مذهب سنیه که تقیه نزد ایشان غیر واجب است ، پس بنابر مذهب اهل سنت در این صورت هم طعن از عمر ساقط نمیشود . فلیضحک قلیلا ولیبک کثیراً . .

هفتم : آنچه در خاتمه هفوات خویش سرائیده که : اگر این قصد عمر ثابت هم شود ، مقاوم فضائل او نمیشود !

خرافت ظاهر است ; زیرا که هرگاه امری مبطل خلافت عمر به اعتراف اهل سنت ثابت شد ، بطلان خلافت او هویدا گردید ، و عدم صحت فضائل او هم ظاهر شد ، و واضح گردید که همه آن را اهل سنت بافته و تافته اند ، پس آن فضائل خود صلاحیت اصغا و التفات ندارد ، چه جا که مقاوم و معارض مطاعن او شود ! چه جا که بر مطاعن او راجح گردد !

و قطع نظر از این ، چون فضائل عمر نزد اهل حق ، غیر ثابت ، و اهل سنت متفرد به آنند ، و ثبوت این طعن متفق علیه ، پس مختلف فیه ، معارض متفق علیه نمیتواند شد .

بالجمله ; این کلام مضحکه نسوان و لعبه صبیان بیش نیست ، و بدان میماند که معتقدین ابلیس و دیگر مردودین و اشقیا - مثل فرعون و هامان و سامری - در جواب مطاعن ایشان که اهل اسلام ذکر میکنند ، بگویند که : این مطاعن مقاوم فضائل این گروه نمیتواند شد که آن متواتر است معناً ،

ص : 399

هر جوابی که اهل اسلام از این کلام دهند ، همان جواب از طرف اهل حق برای این کلام کابلی تصور باید کرد .

و قاضی القضات هم - با وصف آن جلالت و امامت - تشکیک در صحت این ‹ 474 › روایت کرده ، و بعدِ تسلیم صحت آن ، از غایت وقاحت دست از اسلام برداشته ، تن به تصویب آن داده ، چنانچه اولا از طرف شیعه در تقریر طعن نقل کرده :

وذکروا : أن عمر قصد منزلها - أی فاطمة ( علیها السلام ) - وعلی ( علیه السلام ) ، والزبیر والمقداد وجماعة ممّن تخلّف عن بیعة أبی بکر مجتمعون هناک ، فقال لها : ما أحد بعد أبیک أحبّ إلینا منک ، وأیم الله لئن اجتمع هؤلاء النفر لیحرقنّ علیهم . . فمنعت القوم من الاجتماع (1) .

و در مقام جواب گفته :

فأمّا ما ذکروه من حدیث عمر فی باب الإحراق ، فلو صحّ لم یکن طعناً علی عمر ; لأن له أن یهدّد من امتنع عن المبایعة إرادةً للخلاف علی المسلمین ، لکنّه غیر ثابت ; لأن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) قد بایع ، وکذلک الزبیر والمقداد والجماعة . (2) انتهی .

ولله الحمد که بطلان مزعوم قاضی در ماسبق به کمال وضوح ظاهر شده ،


1- المغنی 20 / ق 1 / 335 .
2- المغنی 20 / ق 1 / 337 .

ص : 400

و متحقق گردیده که این تهدید به روایات ثقات اهل سنت ثابت است و به اسناد صحیح مروی گردیده .

و عجب آن است که قاضی تخلف جناب امیر ( علیه السلام ) را از بیعت ابی بکر باطل میداند ، حال آنکه این معنا در صحاح اهل سنت که اجماع بر صحت و قبول آن دارند ثابت شده ( وَلاتَ حِینَ مَناص ) (1) .

وأمّا ما ذکره القاضی فی تصویب هذا التهدید الذی لا یجوّزه إلاّ کلّ شیطان مرید ، فما أحسن ما أفاده فی جوابه السید المرتضی - رضی الله عنه وأرضاه وأجزل علیه إنعامه وأکرم مثواه - :

والذی اعتذر به من حدیث الإحراق إذا صحّ فطریف . . ! وأیّ عذر لمن أراد أن یحرق علی أمیر المؤمنین وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] منزلهما ؟ ! وهل یکون فی مثل ذلک علّة یصغی إلیها (2) أو تسمع ؟ !

وإنّما یکون مخالفاً علی المسلمین وخارقاً لإجماعهم إذا کان الإجماع قد تقرّر وثبت ، وإنّما یصحّ لهم الإجماع متی کان أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ومن قعد عن البیعة - ممّن انحاز إلی بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] - داخلا فیه غیر خارج عنه ، وأیّ إجماع یصحّ مع


1- سورة ص ( 38 ) : 3 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( إلیه ) آمده است .

ص : 401

خلاف أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وحده ، فضلا عن أن تبایعه علی ذلک غیره ، وهذه زلّة صاحب الکتاب وممّن حکی احتجاجه (1) .

مخفی نماند که اگر چه بعد این تقریرات شافیه و توضیحات کافیه - که از آن به کمال وضوح و ظهور ، شقاوت و خسارت و کفر و نفاق عمر ثابت گردیده - حاجتی به طرف ردّ هفوات و خرافات مخاطب که در جواب از تهدید و وعید او گفته باقی نمانده ، لیکن برای مزید توضیح ، جواب ترهات او هم بالتفصیل نوشته میآید .

پس بدان که آنچه در تکذیب وقوع احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و صدمه رسانیدن عمر به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) گفته که :

این قصه سراسر واهی و بهتان و افتراست هیچ اصلی ندارد ، و لهذا اکثر امامیه قائل این قصه نیستند .

مدفوع است به اینکه : وقوع احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) در روایات شیعه وارد گشته ، و امارات و قرائن صادقه آن در کتب اهل سنت هم یافته میشود که عمر تهدید و تخویف آن حضرت به احراق بیت مبارکش کرده و قسم بر آن یاد نموده و نار و هیزم برای احراق آورده ، پس با این همه اگر احراق واقع هم شده باشد ، هرگز محل استعجاب و استغراب نیست .


1- الشافی 4 / 120 .

ص : 402

و تخویف و تهدید بضعه رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به احراق بیت مبارکش بر آن جناب و جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) چه کم است که احتیاج اثبات وقوع احراق باشد ؟ !

و مع هذا ‹ 475 › از کلمات مخاطب به نهایت ظهور واضح است که به زعم باطل او احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به جهت حفظ انتظام خلافت ابوبکر از فساد و برهمی (1) جایز بود ، پس اگر امر جایز واقع شده باشد ، چه جای استحاله است ؟ !

بلکه از کلام مخاطب این هم ظاهر است که کسانی که اراده افساد خلافت ابی بکر کرده بودند ، مستحق قتل بودند ، و ظاهر است که از جمله ایشان جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، و هرگاه - العیاذ بالله - قتل جناب امیر ( علیه السلام ) و احراق خانه اهل بیت ( علیهم السلام ) بر این حضرات جایز باشد در این صورت اگر عمر به پهلوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به شمشیر خود صدمه رساند ، چرا جایز نباشد ؟ !

و مخاطب در مکائد خویش ادعا کرده بود که در باب مطاعن مناقضت قصه احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) با روایات شیعه خواهد کرد (2) ، ولیکن چون امر خارج از حیطه امکانش بوده ، تصدیق وعده خود نتوانسته ، لیکن عجب است که چرا به محو آن وعده مکذوب از مقام سابق نپرداخته .


1- برهمی معامله : بند شدن کار و بی رونقی آن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- تحفه اثناعشریه : 41 - 42 ، کید بیست پنجم .

ص : 403

و آنچه گفته که : اکثر امامیه قائل این قصه نیستند .

پس اگر غرض او آن است که اکثر امامیه تکذیب این قصه میکنند ، پس کلامش سراسر واهی و بهتان و افتراست ، هیچ اصلی ندارد ، عجب است که چنین ادعای غریب آغاز نهاده ، و دلیلی بر آن وارد نکرده .

اما آنچه گفته : و قصد از امور قلبیه است که بر آن غیر خدای تعالی مطلع نمیتواند شد .

پس مدفوع است به آنکه امارات و علامات دلیل قصد میباشد ، و عجب که در اینجا اطلاع قصد را ، خاص به ذات خدای تعالی نموده ، و به این حیله ثبوت قصد عمر را باطل ساخته و به فاصله دو سطر بعد از این مدعا ، اطلاع بر قصد کسانی که در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جمع میشدند گردیده ، چنانچه گفته :

و اگر مراد ایشان از قصد ، تخویف و تهدید زبانی است و گفتن اینکه : من خواهم سوخت . وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب خیانت دانسته ، و حکم حرم مکه معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند و فتنه و فساد منظور داشتند ، و برهم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و شورهای فسادانگیز قصد میکردند . انتهی .

ص : 404

پس این تهافت و تناقض صریح را به نظر بصیرت ملاحظه باید نمود که : اولا در یک شق کلام اطلاع قصد را منحصر به ذات باری تعالی میکند ، و باز در شق ثانی که متصل آن است بلافصل فاصل از دعوی باطل خود غفلت ورزیده - به مفاد آنکه : دروغگو را حافظه نباشد - ادعای اطلاع بر قصد این جماعت مینماید ، مقام تحیر است که آیا دعوای الوهیت برای خود خواهد کرد ؟ یا تکذیب خود در دعوی اول خواهد نمود ؟ !

و محتجب نماند که نفی اطلاع خلق بر قصد کسی ، و حصر اطلاع قصد به ذات خالق تعالی شأنه - که از مخاطب در اینجا و بعض دیگر مقامات مثل طعن ششم از مطاعن عمر حیث قال :

اراده از افعال قلب است و اطلاع بر افعال قلوب خاصه خداست . (1) انتهی .

سر زده - هر چند به ظاهر حمایتِ خلیفه ثانی است ، ولیکن در حقیقت راجع و آیل به کمال تفضیح و تکذیب او میشود ; زیرا که خود خلیفه ثانی مدعی اطلاع بر اراده و قصد بعض مردم گردیده ، پس یا تکذیب خلیفه ثانی در ادعای اطلاع بر این قصد و اراده باید نمود ، و یا ‹ 476 › دست از این دعوای باطل باید برداشت که : اطلاع بر قصد و اراده ، کسی را حاصل نمیشود ، واقدی در “ فتوح الشام “ گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 297 .

ص : 405

حدّثنی واقد بن أبی یاسر ، عن یزید بن رومان ، قال : لمّا سمع عمر بن الخطاب . . . کلام سعید بن خالد ، وأنه قد حرص أن یکون أمیراً . . کره عمر ذلک ، وأقبل إلی أبی بکر الصدیق . . . وقال : یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! عقدت هذه الرایة لسعید بن خالد علی من هو خیر منه ولقد سمعته یقول - عند ما عقدتها له - : علی رغم الأعادی ، والله إنک لتعلم أنه ما أراد بالقول غیری ، وبالله ما تکلّمت فی أبیه ولا عادیته . . فنقل (1) ذلک علی أبی بکر الصدیق . . . وکره أن یعزله ، وکره أیضاً خلاف عمر لمحبّته له ونصحه ومنزلته من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) .

از این عبارت پیداست که : عمر قسم به خدای قهار یاد کرده به ابوبکر گفت که : تو میدانی که خالد بن سعید به قول خود : ( علی رغم الأعادی ) اراده نکرده غیر مرا ، پس در اینجا عمر اولا مدعی اراده و قصد خالد بن سعید گردیده ، و بعد از آن مدعی علم ابی بکر به آن شده و قسم بر این معنا یاد نموده ، حالا مخاطب را میباید که از این دعوی باطل که : غیر خدای تعالی بر قصد و اراده مطلع نمیتواند شد ، دست بر دارد ، یا همت به تکذیب و تفسیق خلافت مآب (3) برگمارد !

و نیز واقدی در “ فتوح الشام “ گفته :


1- فی المصدر : ( فثقل ) .
2- [ الف و ب ] صفحه : 19 ( چهاپه کلکته ) . [ فتوح الشام 1 / 14 ] .
3- در [ الف ] اینجا اشتباهاً علامت ( ع ) آمده است .

ص : 406

قال عبد الله بن أنیس : فسرنا حتّی أتینا عسکر أبی عبیدة بدمشق ، فبعثه أمیر تلک السریة إلی دیر أبی القدس . .

قال ابن أنیس : فلمّا رأیت تلک الوقعة بینه وبین الروم ، فقلت : یوشک أن یدهی (1) عبد الله . . فسرت کالبرق وأتیت عسکر أبی عبیدة ، فقال : أبشارة - یا ابن أنیس ! - أم لا ؟ فقلت : نفّذ المسلمین إلی نصر عبد الله بن جعفر . . ثم حدّثته بالقصّة .

فقال أبو عبیدة : ( إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ) (2) إن أُصیب عبدالله بن جعفر ومن معه تحت رایتک - یا أبا عبیدة ! - وهی أول إمارتک . . ثمّ التفت إلی خالد بن الولید ، فقال : سألتک بالله الحق عبد الله ، فأنت المعدّ لها ، فقال خالد : أنا لها والله العظیم إن شاء الله ، وما کنت أنتظر إلاّ أن تأمرنی ، فقال أبو عبیدة : استحییت منک - یا أبا سلیمان ! - .

فقال ، أم والله لو أمّر علیّ عمر طفلا لأتمرت له ، فکیف أُخالفک وأنت أقدم منی إیماناً وإسلاماً ؟ ! سبقت بإیمانک مع السابقین ، وسارعت بإسلامک مع المسارعین ، وسمّاک رسول الله : الأمین ، فکیف أسبقک وأنال درجتک ، والله لقد ضربتُ وجوه المسلمین بالسیف زماناً ، والآن أُشهدک أنی جعلت نفسی فی سبیل الله


1- فی المصدر : ( یذهب ) .
2- البقرة ( 2 ) : 156 .

ص : 407

حبساً ، وسوف أُحالل أمیر المؤمنین إذ قال : إنی لا أُرید الجهاد إلاّ لأجل السموّ ، والله لا ولّیت إمارة أبداً . . فاستحسن المسلمون کلامه .

وقال أبو عبیدة : یا أبا سلیمان ! الحق إخوانک المسلمین (1) .

از این عبارت هم واضح است که عمر گفته که : خالد اراده نمیکند ، جهاد را مگر برای سموّ - یعنی بلندی - (2) بس عجیب است که خلیفه ثانی را علم به قصد و اراده فاسده خالد - که ابوبکر او را سیف مسلول الهی بر اعدا ‹ 477 › میپنداشت ! - حاصل شد ، و دانست که او با این همه عظمت و جلالت و صحابیت و عدالت به نیت خالصِ تقرب خدا ، جهاد نمیکند ، بلکه به اراده باطله سمو و علو دنیا اساس اخلاص بر میکند .

و حضرات اهل سنت تکذیب خلافت مآب (3) در ادعای این اراده و قصد - که مبنی بر محض کشف و کرامت است ، نه مستند به حجت و دلالت علی مزعومهم ، و کلامی از خالد مثبت این اراده هم نشان نمیدهند ، و به وجوه عدیده خرافات سنیه را در تعظیم و تبجیل و مدح و ثنای صحابه و حمایت خلفا از بیخ میکند - نفرمایند ، و اگر اهل حق نسبت قصد و اراده احراق بیت


1- [ الف ] صفحه 20 ( چهاپه کلکته ) . [ فتوح الشام 1 / 104 ] .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] قال عمر : إن خالداً لا یجاهد إلاّ للسمو ، ولا یریده إلاّ لذلک . ( 12 ) .
3- در [ الف ] اینجا اشتباهاً علامت ( ع ) آمده است .

ص : 408

اهل بیت ( علیهم السلام ) به خلیفه ثانی - حسب دلالت کلام خودش بر آن - نمایند ، این حضرات از جا درآیند ، و حظ وافر از مکابره و سفسطه و جدل و جدال ربایند .

و علاوه بر این دیگر اسلاف اهل سنت جاها ادعای اطلاع بر اراده و قصد کرده اند ، در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

عن زید بن أسلم ; قال : کان للعباس بن عبد المطلب داراً فی جنب مسجد المدینة ، فقال له عمر . . . : بعنیها ، وأراد عمر أن یدخلها فی المسجد . . (1) إلی آخر ما سیجیء فیما بعد إن شاء الله تعالی .

از این روایت ظاهر است که زید بن اسلم گفته که : اراده کرد عمر که داخل کند دار عباس را در مسجد .

وآمدی در کتاب “ الاحکام “ گفته :

والغالب إنّما هو سلوک طریق النصح وترک الغشّ من أرباب الدین ، کما نقل عن علی [ ( علیه السلام ) ] فی ردّه علی عمر فی عزمه علی إعادة الجلد علی أحد الشهود (2) علی المغیرة بقوله : إن جلّدته ، ارجم


1- الدرّ المنثور 4 / 160 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المشهود ) آمده است .

ص : 409

صاحبک . . » وردّ معاذ [ علیه ] (1) فی عزمه علی حدّ الحامل . . (2) إلی آخره (3) .

از این عبارت واضح است نسبت عزم بر اعاده جلد علی أحد الشهود (4) علی المغیرة ، و نسبت عزم بر حد حامل به سوی عمر بن خطاب .

و در عبارت ابن خلّکان متضمن قصه زنای مغیره - که بعد از این مذکور خواهد شد - مذکور است :

فقال أبو بکرة - بعد أن ضرب - : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر أن یضربه حدّاً ثانیاً . . (5) إلی آخره .

از این عبارت هم نسبت قصد ضرب ابوبکرة به سوی عمر ظاهر است .

و در “ ذخائر العقبی “ مذکور است :

روی : أن عمر أراد رجم المرأة التی ولدت لستة أشهر . . (6) إلی آخره .

از این عبارت ظاهر است که راوی این روایت اراده رجم این زن را به عمر نسبت کرده .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( العامل ) بود .
3- الاحکام 1 / 254 .
4- در [ الف ] اشتباهاً ( المشهود ) بود .
5- وفیات الاعیان 6 / 366 .
6- ذخائر العقبی : 82 .

ص : 410

و در “ ربیع الابرار “ زمخشری مذکور است :

قیل لعمر : لو اتخذت حلیّ الکعبة فجهّزت به جیش المسلمین ، وما تصنع الکعبة بالحلی ؟ ! فهمّ بذلک عمر . . (1) إلی آخره .

از این روایت ظاهر است که راوی این روایت ، اراده اتخاذ حلی کعبه و تجهیز جیش مسلمین را به آن ، به عمر نسبت کرده .

و آنفاً دانستی که ابن حزم اراده حَجْر را بر عایشه ، به ابن الزبیر نسبت نموده (2) .

بالجمله ; هرگاه قول یا فعل کسی دلالت بر اراده امری کند ، بلاشبهه در این صورت نسبت اراده آن امر به او میکنند ، و نفی امکان اطلاع بر اراده ، صریح البطلان است و مفضی به تکذیب و تجهیل أسلاف أعیان سنیان .

اما آنچه گفته : و اگر مراد از قصد ، تخویف و تهدید زبانی است و گفتن اینکه : من خواهم سوخت ، پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا [ ( علیها السلام ) ] . . . الی آخر .


1- ربیع الابرار 4 / 440 . ولی در “ ربیع الابرار “ جمله : ( فهمّ بذلک عمر ) حذف شده است ، با اینکه در احقاق الحق 8 / 203 از آن همین جمله را نقل کرده ، و به واسطه ارجح المطالب : 122 نیز همین قسمت را نقل نموده است . همچنین مراجعه شود به نهج البلاغة 4 / 65 ، شرح ابن ابی الحدید 19 / 158 ، احقاق الحق 31 / 560 .
2- قبلا از المحلی 8 / 292 گذشت .

ص : 411

پس مخفی نماند که از این کلام اعتراف صریح به صدور این کلام - یعنی من خواهم سوخت - از عمر ظاهر است ، ولله الحمد ‹ 478 › که ثبوت تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به مثابه [ ای ] رسیده که مخاطب هم با آن همه اغراق و مبالغه در انکار واضحات و ابطال ثابتات ، چاره از اعتراف به آن نیافته ، و تاب انکار آن نداشته .

پستر (1) بدان که حاصل کلام مخاطب در این مقام آن است که :

چون جماعتی که در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بودند ، افساد خلافت ابی بکر میخواستند ، لهذا تهدید و ترهیب ایشان به سوختن خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر ایشان جایز باشد .

و آن مقدوح است به اینکه ثبّت العرش ثم انقش ، اول صحت خلافت ابی بکر به دلیلی قاطع و برهانی ساطع اثبات باید کرد ، بعد از آن جواز تهدید و ترهیب این جماعت بر زبان باید آورد ، و نسبت جنایت و غیر آن به ایشان باید نمود ، حال آنکه ظاهر است که عمده دلایل خلافت ابی بکر نزد اهل سنت اجماع است ، و بدیهی است که هرگاه این جماعت - که أجلّه و عمده صحابه بودند - متخلف از بیعت ابی بکر باشند ، و از جمله ایشان جناب


1- پستر : به معنای سپس است ، دهخدا مینویسد : پس تر : دیرتر ، عقب تر . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 412

امیر ( علیه السلام ) هم بود ، و اینها خلافت ابی بکر را باطل دانند ، اجماع متحقق نمیتواند شد ، پس اگر قبلِ تحقق اجماع ، این جماعت اراده افساد خلافت ابی بکر کنند ، مستحق تعزیر و تهدید نمیتوانند شد .

و محتجب نماند که از روایات سابقه به کمال وضوح ظاهر گردیده که در این جماعت جناب امیر ( علیه السلام ) هم داخل بوده ، و نیز از این جماعت زبیر و دیگر أجلّه صحابه بودند ، و فاضل ناصب ، نصب و عداوت عترت طاهره نصب العین داشته ، و از اعتقاد به جلالت و عظمت و تبجیل و تعظیم صحابه - که به کمال مباهات و افتخار ادعای آن دارد - دست برداشته ، در این مقام نهایت تهجین و توهینِ این جماعت کرده ، چند بار مرتکب کفر صریح و ضلال قبیح گردیده :

اول : آنکه این جماعت را لایق تهدید و تخویف و ایذا و اهانت دانسته .

دوم : آنکه نسبت جنایت به ایشان به کنایه أبلغ من التصریح کرده .

سوم : آنکه ایشان را اصحاب فتنه و فساد گفته .

چهارم : آنکه به ادعای مکدر و ناخوش بودن حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از نشست و برخاست این جماعت ، توهین ایشان کرده .

پنجم : آنکه حال این جماعت را مماثل حال کسانی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) تهدید ایشان به جهت ترک نماز جماعت کرده ، و نزد جمهور اهل سنت ایشان منافقین بودند ، گردانیده .

ششم : آنکه ترک اقتدای امام به حق ، به ایشان منسوب ساخته .

ص : 413

هفتم : آنکه ایشان را تارک رفاقت مسلمین گفته ، حال آنکه خود در آخر این کتاب بعد ایراد آیه : ( وَمَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ . . ) (1) ( صلی الله علیه وآله وسلم ) الی آخر گفته :

معلوم شد که هر که خلاف راه مؤمنان اختیار نمود مستحق دوزخ شد (2) .

هشتم : آنکه این جماعت را به ابن حنظل کافر روسیاه که هجو پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده بود ، تشبیه داده .

نهم : آنکه به قول خود : هرگاه این قسم مردودان . . . الی آخر . تصریح کرده که - العیاذ بالله - تمام این جماعت - خاک به دهانش - مردودان جناب الهی بودند .

دهم : آنکه ایشان را لایق سزا (3) و جماعت فسادپیشه گفته .

یازدهم : آنکه تهمت رضا به سزای این جماعت بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) فرابسته .

دوازدهم : آنکه برهم زدن دین و ایمان به ایشان نسبت کرده .

سیزدهم : آنکه نسبت اراده های فاسده به ایشان نموده .

چهاردهم : آنکه - العیاذ بالله ، زبانش بسوزد - این جماعت را واجب القتل و التعزیر دانسته .


1- النساء ( 4 ) : 115 .
2- [ الف ] خاتمة الباب از باب یازدهم . [ تحفه اثناعشریه : 378 ] .
3- اشاره به کلام او : حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا از سزادادن اشرار فسادپیشه مکدر گردد ؟

ص : 414

پانزدهم : آنکه به قول ‹ 479 › خود : ( در این قسم مفسده که شراره های آن به تمام مسلمین بلکه تمام دین برسد . . . ) الی آخر . تصریح کرده که این جماعت چنان مفسده برانگیخته بودند که شراره های آن به تمام مسلمین بلکه تمام دین میرسید .

شانزدهم : آنکه به قول خود : ( اگر عمر بن الخطاب هم به سبب بودن مفسدان در آن خانه . . . ) الی آخر . تصریح صریح کرده به اینکه این جماعت مفسدان بودند .

و به وجوه دیگر هم عیب این جماعت از کلامش ظاهر است .

بالجمله ; این کلام شآمت نظام او از آغاز تا انجام مشحون است به هجو و مذمت و تهجین و تشنیع این جماعت ، و نسبت فتنه و فساد و برهم زدن دین و اسلام . . . الی غیر ذلک [ به آنها ] ، و از هر لفظ و هر فقره او - هم به کنایه و هم به تصریح - تحقیر و اهانت این جماعت توده توده میبارد ; و ارباب ایمان و ایقان نیک میدانند که نسبت این امور به جناب امیر ( علیه السلام ) - بلاشبهه - عین ناصبیت و عداوت و بغض ، و دلیل هلاک و ضلال و نفاق است ; و بس است آن برای ثبوت خروج قائل آن از اسلام و ایمان به نصوص احادیث صریحه و روایات صحیحه .

هیچ پیدا نمیشود که فاضل ناصب را آیا اختلاط عقل و خلل دماغ رو داده ، یا در نشاء محبت ثلاثه مدهوش و سراسیمه گردیده ، که از مذهب تسنن هم دست برداشته و دعاوی سابقه باطله خود را در ولای اهل بیت ( علیهم السلام ) ، و

ص : 415

اعتقاد به صحت خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) پسِ پشت انداخته ، آنچه خواسته بلامحابا نگاشته ، همانا خدایش سلب توفیق کرده است که این کلمات خطا و الفاظ ناسزا در حق سرور اوصیا و اصحاب نجبا اجرا کرده است .

عجب است که در باب [ امامت ] مطاعنِ خوارج و نواصب را که در حق جناب امیر ( علیه السلام ) ذکر کرده اند ، کفر گفته ، و در مقام اعتذار از نقل آن گفته که : نقل کفر ، کفر نباشد (1) ; و در اینجا در محبت عمر چنان بی هوش و بی خود گردیده که - من تلقاء نفسه الشریرة الخبیثة - مطاعن سترگ و معائب بزرگ در حق جناب امیر ( علیه السلام ) ایراد کرده ، و تصدیق و تحقیق و اثبات آن به کمال اهتمام نموده ، به شانزده وجه ، بلکه زیاده از آن ، آن جناب را - عیاذاً بالله - مطعون ساخته ، و الحق از نواصب و خوارج هم گوی سبقت ربوده .

و حقیقت این است که اخلاط سوداویه ظلمانیه او به جوشش آمده ، عنان تمالک از دستش ربوده ، اِتباع واقعی عمر و ابوبکر برگزیده ، بلکه مسابقت از ایشان نموده ، که ابوبکر به محض قتال نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اَتباع آن جناب حکم داده ، و عمر تهدید به احراق آن جناب ( علیه السلام ) نموده ، و مخاطب هم به تجویز آنچه شیخین تجویز آن کردند - یعنی قتل نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و احراق بیت اهل بیت نبوی ( علیهم السلام ) - بپرداخت ، و هم کلمات ناسزا و معائب شنیع در حق آن جناب و اتباع آن حضرت ( علیه السلام ) بر زبان آورده ، دین و ایمان خود تباه ، و روی خود سیاه ساخته !


1- تحفه اثناعشریه : 227 .

ص : 416

و گرفتیم که محامات عمر چندان نزد او مهم بوده که تهجین و تنقیص جناب امیر ( علیه السلام ) به کمال مرتبه او را خوش آمد ، وآن را عین حق و صواب پنداشت ، لیکن تحیر است که چسان این همه مطاعن و مثالب و تحقیر و اهانت و بد گفتن و عیب و مذمت نمودن در حق اصحاب جایز کرده ! و کدام زهره برای انشای آن در حق ایشان آورده !

به اعتراف خود ولی الله ثابت [ است ] که این جماعت ، جمعی از بنی هاشم ‹ 480 › بودند ، و ظاهر است که بنی هاشم علاوه بر اینکه نزد اهل سنت از اهل بیت ( علیهم السلام ) بودند ، اصحاب هم بودند ، و از جمله ایشان عباس هم بوده ، - کما فی روایة العِقد لابن عبد ربّه (1) - و ابن روزبهان هم تصریح کرده که : عیون بنی هاشم و اشرافِ بنی عبد مناف و صنادید قریش همراه جناب امیر ( علیه السلام ) بودند ، و در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جا داشتند ، چنانچه در وجوه مزعومه تکذیب این روایات که علامه حلی ( رحمه الله ) نقل کرده ، گفته :

الثانی : إن عیون بنی هاشم وأشراف بنی عبد مناف وصنادید قریش کانوا مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، وهم کانوا فی البیت ، وعندهم السیوف الیمانیة ، وإذا بلغ أمرهم إلی أن یحرقوا من فی البیت ،


1- اوائل همین طعن از العقد الفرید 4 / 259 گذشت که : الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر . . . علی ( علیه السلام ) ، والعباس ، والزبیر ، وسعد بن عبادة ، فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس ; فقعدا فی بیت فاطمة ( علیها السلام ) حتّی بعث أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهما من بیت فاطمة ( علیها السلام ) . .

ص : 417

أتراهم طرحوا الغیرة وترکوا الحمیّة رأساً ، ولم یخرجوا بالسیوف المسلّة فقتلوا من قصد إحراقهم بالنار ؟ ! (1) انتهی .

و روایت طبری هم صریح است در آنکه : طلحه و مردانی چند از مهاجرین در خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بودند (2) ، پس فاضل ناصب را اگر حرمت جناب امیر ( علیه السلام ) مانع از اجرای کفریات بر زبان خسارت توأمان نشده ، کاش عظمت و جلالت عباس - که عم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود - و همچنین رفعت و علو منزلت دیگر بنی هاشم ، از این خرافات فضیحه و هفوات قبیحه باز میداشت !

و اگر این هم مانع نیفتاد ، کاش خیال این معنا که عباس و دیگر بنی هاشم از صحابه اند ، و دیگر مذکورین هم از اجله و اعاظم صحابه ، از تفوه به این کفریات خود را معذور میداشت .

لیکن افسوس که این هم به خیال نیاورد که : چنانچه این کفریات به لحاظ توجه آن به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر بنی هاشم - که نزد اهل سنت از اهل بیت ( علیهم السلام ) بودند - موجب ظهور کمال ناصبیت و خارجیت و عداوت او با اهل بیت ، و بغض و معادات او با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و وضوح بطلان دعاوی او


1- احقاق الحق : 229 .
2- اوائل همین طعن از تاریخ طبری 2 / 443 گذشت که : أتی عمر بن الخطاب منزل علی [ ( علیه السلام ) ] - وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین - وقال : والله لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة . .

ص : 418

در ولای جمیع اهل بیت ، و تمسک به ذیل اِتباع ایشان گردیده ; و (1) همچنین این کفریات به جهت توجه آن به سوی صحابه بنای غیر مرصوصی که درباره منقبت و ثناخوانی صحابه به غرض باطل اثبات خلافت ابی بکر ریخته بود رأساً منهدم ساخته ، و اساس مزعومات باطله خود را از پا در آورده !

عجب است که این جماعت کبار را که علاوه بر فضائل عامه - که نزد اهل سنت شامل جمیع صحابه است - بالخصوص هم فضائل و مناقب بسیار در حق ایشان به کتب اهل سنت منقول است ، به این مطاعن و قبائح یاد کرده ، و چنین تحقیر و اهانت در حق ایشان روا داشته که ایشان را از مردودان جناب الهی گفته .

و گو محتمل است که اجرای این الفاظ در حق آن صحابه که شیعه هم ایشان را نیک و خوب میدانند به معادات شیعه باشد ، و به این جهت که شیعه موالات این صحابه دارند ، از موالات این صحابه هم دست برداشته تا مشارکت اهل حق در این باب لازم نیاید ; لیکن هیچ پیدا نمیشود که طلحه و زبیر را که به زعمش قطعاً از عشره مبشره اند ، چه قسم به این فضائح و قبائح و معائب نواخته ، و ایشان را چرا مردودان جناب الهی گفته و قاصدین افساد دین و شرع مبین قرار داده ، ایشان را به کمال مذمت و عیب یاد کرده ؟ !

و گو یحتمل که اولیای او عذر واهی بدتر از گناه پیدا کنند و گویند ‹ 481 ›


1- ظاهراً ( واو ) زائد است .

ص : 419

که : فاضل ناصب را اطلاع نبود که این جماعت صحابه داخل این کسان بودند که عمر ترهیب ایشان کرده ، لهذابه این مطاعن ایشان را یاد کرده .

لیکن داخل بودن زبیر را در این جماعت ، خود مخاطب نقل کرده ، پس ظاهر شد که او دیده و دانسته زبیر را مردود جناب الهی دانسته ، و او را مثل ابن حنظل کافر روسیاه انگاشته ، لایق تهجین و مذمت بلیغ ، و قاصد افساد و استیصال نهال دین و اسلام گفته !

پس میباید که اهل سنت هم خود را از تکفیر و لعن و تضلیل فاضل مخاطب معذور ندارند که او در حقیقت به این کلماتِ خرافت آیات مذهب اهل سنت را از بیخ و بن برکنده ، و زبیر و طلحه و دگر اعاظم و اکابر صحابه را - که تکریم و تبجیل ایشان ضروری مذهب سنیه است - به کمال مذمت و عیب یاد کرده ، ایشان را مردودان جناب الهی گفته ، و به کافر روسیاه تشبیه داده ، و واجب القتل گفته .

پس فاضل ناصب چنانچه در ادعای ولای اهل بیت راستگو نیست ، همچنین در مذهب تسنن و ادعای موالات صحابه ، کاذب و دروغگو و لاف زن محض است !

< شعر > در کفر هم راسخ نه ای * زنار را رسوا مکن < / شعر > بالجمله ; هر عاقلی از تکذیب نفس خود و مخالفت کلمات و دعاوی خویش البته احتراز بلیغ میکند ، لیکن مخاطب در اکثر مواضع این کتاب چنانچه مخالفت کتاب و سنت و عقل و نقل و تکذیب و تسفیه علمای کبار

ص : 420

خویش پیش نظر نهاده ، همچنین در اکثر مقامات مخالفت دعاوی خویش و تکذیب افادات خود هم به اهتمام تمام نموده ! و این مقام نیز از آن جمله است .

آیا ملاحظه نمیکنی که در باب امامت در اثبات مدح و ثنای جمیع صحابه علی العموم ، به غرض اثبات خلافت خلیفه اول ، چه قسم مبالغات رکیکه که نکرده ، و در جواب مطاعن صحابه چها مساعی که در تبرئه و تطهیر ذیول ایشان از مطاعن و معایب که آغاز ننهاده ، حال آنکه بعض آن مطاعن بلاشبهه از آنچه در اینجا در حق این صحابه یاد کرده به مراتب خفیف تر است ; زیرا که عن قریب در جواب مطاعن صحابه خواهد گفت :

و نیز باید دید ، ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ ) (1) خطاب به کدام گروه است ؟

و این فعل شنیع یعنی احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و اندر پهلوی مبارکش شمشیر خلانیدن ، فسوق و عصیان است یا نه ؟ (2) انتهی .

از این کلام به غایت وضوح ظاهر است که صدور فسوق و عصیان از صحابه محال و ممتنع است ، پس - لله الحمد و المنة - ثابت شد که این جماعت صحابه که در خانه جناب حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مجتمع میشدند ، و به تصریح مخاطب برهم زدن خلافت ابی بکر میخواستند ، هرگز مرتکب فعلی


1- الحجرات ( 49 ) : 7 .
2- تحفه اثناعشریه : 346 .

ص : 421

شنیع نشدند ، و فسوقی و عصیانی از ایشان واقع نشد ، بلکه ایشان در این باب بر حق و صواب بودند ، پس تهدید و ترهیب عمر ایشان را جایز نباشد ، و خرافات مخاطب در نسبت شنائع و فضائح به ایشان ، به اعتراف او باطل باشد .

و نیز بعد ذکر آیه : ( لا تَجِدُ قَوْماً . . ) (1) إلی آخر الآیة میگوید :

پس این آیه نص صریح است که صحابه را به هر که مخالف خدا و رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باشد ، میل کردن و جانب داری او نمودن ، و دوستی او را مانع اجرای حکم الهی ساختن از محالات است . . . (2) الی آخر .

از این کلام او هم به غایت وضوح حقیت این ‹ 482 › اصحاب در هر آنچه کردند ظاهر و باهر است ; زیرا که هرگاه میل صحابه به مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) محال باشد ، صدور مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (3) از ایشان که مخاطب در این مقام بر فتراک ایشان میبندد ، امحل محال باشد .

عجب که در مقامات آتیه بر حفظ خود ، قرآن را ، و امر پدرش ، استاد او را به آموختن آن ، کمال فخر و مباهات کرده ، و از پی بردن او به عظمت و بزرگی


1- المجادلة ( 58 ) : 22 .
2- تحفه اثناعشریه : 346 - 347 .
3- قسمت : ( محال باشد ، صدور مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 422

صحابه به وسیله حفظ قرآن در جامه نگنجیده ، و بسیاری از آیات قرآنیه برخوانده ، مدح صحابه ثابت کرده (1) ، لیکن در اینجا همه آن آیات را فراموش کرده .

بالجمله ; تمام آنچه مخاطب در جواب مطاعن صحابه از آیات در اثبات برائت ایشان از مطاعن ذکر کرده ، و همچنین آنچه در باب امامت به غرض اثبات خلافت ابی بکر در مدح ایشان از آیات و احادیث نقل کرده ، و به آن استحاله اقدام ایشان بر امر باطل ، ثابت کرده ، همه آن را در جواب این


1- [ الف ] [ مخاطب در همین کتاب تحفه اثنا عشریه گوید : ] بالجمله ; حافظ قرآن را ممکن نیست که در بزرگی صحابه تردد داشته باشد ، اگر چه حدیث و روایت را در نظر نیارد ; زیرا که اکثر قرآن مملو است از تعریف و توصیف این جماعت ، و ناظره خوانان ، یک لفظ را از یک آیه گوش میکنند ، و سیاق و سباق آن را چون یاد ندارند ، غور نمیکنند که در آنجا چه قیود واقع شده ، و ضمیمه آن لفظ کدام کدام چیز در نظم قرآنی گردانیده اند ، که تأویل مبطلین و تحریف جاهلین را در آن دخلی نمانده ، والله اگر پدر من جز از حفظ قرآن به من هیچ تعلیم نمیکرد ، از عهده شکر آن بزرگوار عالی مقدار نمیتوانستم برآمدی < شعر > روح پدرم شاد که میگفت به استاد * فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ < / شعر > این همه نعمت حفظ قرآن است که در هر مشکل دینی به آن رجوع آورده ، حل آن میکنم . . . الی آخر . باب دهم مطاعن صحابه صفحه 662 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . ( 12 ) ح . [ تحفه اثناعشریه : 340 ] .

ص : 423

هفوات مخاطب باید برخواند ، و به جمیع دلایلی که وارد کرده ، تکذیب او در این خرافات باید کرد .

اما آنچه گفته : و حضرت زهرا ( علیها السلام ) هم از این نشست و برخاست آنها مکدر و ناخوش بود ، لیکن به سبب کمال حسن خلق به آنها بی پرده نمیفرمود که : در خانه من نیامده باشید .

پس افترای محض و بهتان صرف است ; و معاذ الله که جناب فاطمه ( علیها السلام ) از نشست و برخاست حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اتباعش مکدر و ناخوش شود .

و مع هذا ; منع صریح نفرمودن از اجتماع برای افساد خلافت خلیفه برحق مداهنت در دین است نه حسن خلق ; و مداهنت در امر دین از حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) به نزد هیچ عاقل متصور نمیشود ، و در حقیقت مخاطب توجیه طعن به سوی حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به خاطر دارد ، لیکن بی پرده نمیگوید ، در لباس محبت ، داد ناصبیت میدهد !

اما آنچه گفته : که تخصیص سوختن در این تهدید ، مبنی بر استنباط دقیق است از حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

پس به غایت عجیب و غریب است که تهدید و تخویف قائل : ( کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدرات فی الحجال ) را - که صد جا در فهم مسائل دینیه و

ص : 424

استنباط آن از کتاب و سنت مثل خر در گل عاجز بمانده ، و با وصف ادراک ادانی صحابه ، بلکه عوام ناس ، بلکه نسوان آن را ، به آن وانرسیده - با وصفی که این تهدید و ترهیب عین مخالفت و معاندت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است - کما سبق بأوضح تفصیل - مبنی بر استنباط دقیق از ارشاد نبوی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میگوید !

تحیر است که این استنباط دقیق عمر در تحریم مغالات و تجسس عیوب مسلمین ، و دیگر جهالات شنیعه که آنفاً (1) بیاید کجا رفته بود ، مگر اینکه بگویند که معاندت و معادات اهل بیت ( علیهم السلام ) چنان مثمر برکات است که جاهل عنید به مرتبه استنباط دقیق فائز میشود !

و ادعای این معنا که این تهدید عمر مبنی بر استنباط دقیق است ، - حذوا بحذو - مثل کلمات نواصب و خوارج است که - عیاذاً بالله - مطاعن جناب امیر ( علیه السلام ) را مستنبط از کتاب و سنت گویند !

عجب ناصبیب دارد که تهدید و تخویف بضعه رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را ، و آن هم به احراق بیت آن حضرت بر نفس مبارک نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اولاد آن جناب ( علیهم السلام ) و خود حضرت فاطمه ( علیها السلام ) تجویز میکند ، و باز بر آن اکتفا نکرده ، آن را مبنی بر استنباط دقیق میگوید ، الحق این استنباط دقیق تر (2) از استنباط ابلیس است که خیریت خود از ناریّت خویش استنباط کرده ، همچنین ناصب


1- کذا .
2- قسمت : ( میگوید ، الحق این استنباط دقیق ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 425

ناری از حدیث وعید ‹ 483 › نبوی به احراق بیوت بر متخلفین از صلات جماعت ، استنباط تهدید به احراق بیت نبوی بر اهل بیت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده ، فلا أفلح أبداً .

و ظاهر است که این استنباط دقیق هرگز به خاطر بلند عمر نرسیده ، لیکن این همه خیرخواهی ناصب است که استنباطی واهی از طرف خود ایجاد کرده ، آن را به عمر منسوب ساخته ، کمال ذکاء و حدّت فهم او ظاهر کرده .

سبحان الله ! تهدید عمر را به احراق بیت نبوی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و اعداد اسباب احراق ، دلیلِ قصدِ احراق ندانند ، کما تفوّه به الکابلی (1) ، و خود مخاطب میگوید که قصد از امور قلبیه است ، جز خدای تعالی دیگری را بر آن اطلاع نیست ! و باز ادعا میکند که این تهدید مبنی بر استنباط دقیق است ! !

معلوم نیست که در اینجا مخاطب را از کجا علم به مضمرات قلب (2) عمر حاصل شده ؟ ! چه ظاهر است که تصریح عمر به این معنا که این تهدید را مبنی بر این استنباط دقیق کرده ام منقول نیست ، وإلاّ فعلیه البیان ، پس به غیر آنکه ناصب ادعای [ اطلاع از ] مضمرات قلوب بکند ، این ادعای باطل او راست نمیآید .

و قطع نظر از این همه ، اگرچه مخاطب به زعم خود به ادعای بنای این


1- الصواقع ، ورق : 263 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قلب ) تکرار شده است .

ص : 426

تهدید بر این استنباط مدحی عظیم برای عمر ثابت کرده ، لیکن همانا عند التأمل قدحی جسیم در او کرده ، چه بطلان این استنباط به غایت ظاهر است ، پس در حقیقت غایت جهل عمر هم در اینجا به منصه ظهور رسانیده .

بالجمله ; مخفی نماند که الفاظ حدیثی که مخاطب تهدید عمر را مستنبط از آن گفته ، در “ صحیح بخاری “ این است :

عن أبی هریرة ; ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « والذی نفسی بیده لقد هممت أن آمر بحطب لیحطب ، ثم آمر بالصلاة فیؤذن لها ، ثم آمر رجلا فیؤمّ الناس ، ثم أُخالف إلی رجال فأُحرق علیهم بیوتهم ، والذی نفسی بیده لو یعلم أحدهم أنه یجد عرقاً سمینا أو مرماتین حسنتین لشهد العشاء » . (1) انتهی .

و این حدیث از دو صورت خالی نیست :

یا آنکه در حق منافقین وارد است ، و یا در حق مؤمنین صحابه ؟

و اول مختار جمهور اهل سنت است .

قال النووی - فی المنهاج شرح صحیح مسلم بن حجّاج فی شرح هذا الحدیث - :

هذا ممّا استدلّ به من قال : الجماعة فرض عین ، وهو مذهب


1- [ الف و ب ] باب وجوب صلاة الجماعة ، من أبواب الجماعة . [ صحیح بخاری 1 / 158 و 8 / 128 ، ثم قال : مرماة : ما بین ظلف الشاة من اللحم ] .

ص : 427

عطا والأوزاعی وأحمد وأبی ثور وابن المنذر وابن خزیمة وداود ، وقال الجمهور : لیست فرض عین ، واختلفوا : هل هی سنّة أم فرض کفایة ؟ کما قدّمناه ، وأجابوا عن هذا الحدیث : بأن هؤلاء المتخلّفین کانوا منافقین ، وسیاق الحدیث یقتضیه ; فإنه لا یظنّ بالمؤمنین من الصحابة أنهم یؤثرون العظم السمین علی حضور الجماعة . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که مذهب جمهور اهل سنت آن است که این حدیث در حق منافقین وارد است ، و بنابر این از این حدیث هرگز جواز تهدید احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر جماعت صحابه که متخلف از بیعت ابی بکر بودند ، ثابت نتوان کرد ; زیرا که اینها مؤمن کامل و عدول افاضل بودند ، قیاس ایشان بر منافقین نتوان کرد ، و از جواز تهدید منافقین جواز تهدید مؤمنین لازم نمیآید .

و علی الثانی ; غایت تهجین و مذمت و هجو صحابه ، و نهایت بی اعتنایی ایشان به امور دین ، و غایت مخالفت ‹ 484 › ایشان با رسول رب العالمین ثابت خواهد شد ، که صحابه عدول را جناب رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چنان بی حرمت کرده که قصد احراق بیوت ایشان بر ایشان نموده ! و اهلاک ایشان و آن هم به احراق - که اشدّ انواع عذاب است - تجویز کرده ! که آن جناب قصد نمیکند


1- [ الف و ب ] باب فضل صلاة الجماعة ، وبیان التشدّد فی التخلّف ، من کتاب الصلاة . ( 12 ) . [ شرح مسلم للنووی 5 / 153 ] .

ص : 428

مگر به امر جایز ، چنانچه در “ فتح الباری “ مذکور است :

ومنها - وهو خامسها - : کونه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ترک تحریقهم بعد التهدید ، فلو کان واجباً ما عفا عنهم . .

قال القاضی عیاض ومن تبعه : لیس فی الحدیث حجّة ; لأنه همّ ولم یفعل . .

زاد النووی : ولو کانت فرض عین لما ترکهم . .

وتعقّبه ابن دقیق العید فقال : هذا ضعیف ; لأنه لا یهمّ إلاّ بما یجوز له فعله لو فعله ، وأمّا الترک فلا یدلّ علی عدم الوجوب ; لاحتمال أن یکون انزجروا بذلک ، وترکوا التخلّف الذی ذمّهم بسببه . . (1) إلی آخره .

از این عبارت ظاهر است که تحریق این جماعت و اهلاک ایشان جایز بوده .

و نیز از این حدیث شریف ظاهر است که این جماعت به حدی خسیس النفس و حریص و طامع دنیا و غیر مبالی به احکام شریعت بودند که عظم سمین را بر حضور صلات جماعت تقدیم میدادند ، و اگر عظمی و استخوانی مییافتند ، مثل کلاب به طمع آن استخوان میشتافتند ، و عیبی و مذمتی زاید بر این نمیباشد .


1- [ الف وب ] باب وجوب صلاة الجماعة ، من أبواب الجماعة . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 105 ] .

ص : 429

پس اگر ناصب اختیار کند که این تهدید در حق صحابه مؤمنین وارد است ، کمال تهجین و مذمت و نهایت عیب و شنار (1) ایشان ظاهر خواهد کرد ، و همه مساعی نامشکور خود را - که درباره مدایح و مناقب صحابه به کار برده - هباءً منثوراً خواهد ساخت .

و نیز باید دانست که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تهدید این جماعت به احراق بیوت ایشان بر ایشان کرده ، چنانچه از ملاحظه حدیث بخاری ظاهر است ، پس از این تهدید جواز تهدید به احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بر دیگر صحابه متخلفین از بیعت ابی بکر نتوان کرد ; زیرا که خانه حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) خانه این صحابه نبوده ، مگر اینکه مخاطب به تصریح تمام اقرار کند که چون جناب امیر ( علیه السلام ) هم از این جماعت بود ، و عمر به احراق خانه آن جناب بر آن حضرت تهدید کرده ، لهذا تهدید جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) و تهدید عمر مطابق باشد ، پس در این صورت - قطع نظر از دیگر امور - از این معنا به اعتراف او هم ثابت خواهد شد که عمر تهدید حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به احراق نفس مبارک جناب حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کرده ، چنانچه مدلول صریح روایات سابقه است .

و نیز تهدید متخلفین از صلات جماعت به تصریح علمای اهل سنت منسوخ گردیده ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :


1- شنار : بدترین عیب و عار . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .

ص : 430

ومنها - وهو تاسعها - : ما ادّعاه بعضهم : إن فریضة الجماعة کانت فی أول الأمر لأجل سدّ باب التخلّف عن الصلاة علی المنافقین ، ثم نسخ ، حکاه عیاض .

ویمکن أن یتقوّی بثبوت نسخ الوعید المذکور فی حقّهم - وهو التحریق بالنار - کما سیأتی واضحاً فی کتاب الجهاد ، وکذا بثبوت نسخ ما یتضمّنه التحریق فی جواز العقوبة بالنار (1) .

از این عبارت ابن حجر ظاهر است که این تهدید منسوخ گردید ، پس استنباط عمر تهدید صحابه کبار را از این ‹ 485 › تهدید منسوخ ، و مدح و ثنای مخاطب این استنباط را طرفه ماجراست که امر منسوخ لیاقت استنباط ندارد .

بار الها ! مگر اینکه ادعای نزول وحی بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر عمر بن الخطاب کنند ! ! لیکن در این صورت احتیاج به استنباط از حدیث پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خود نیست ، همین قدر گفتن کفایت میکرد که : این تهدید عمر مبنی بر وحی آسمانی است ، لیکن چون در این صورت مدیحت دقت نظر عمر از دست میرفت ، لهذا مخاطب آن را تقدیم داده ، و از لزوم فضیحتِ تمسک به امر منسوخ باکی نکرده .

و محتجب نماند که عبارت “ فتح الباری “ دلالت دارد بر آنکه تهدید به


1- [ الف و ب ] باب وجوب صلاة الجماعة من أبواب الجماعة . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 106 ] .

ص : 431

امری دلالت بر جواز آن دارد ، پس تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) دلالت بر جواز آن نزد عمر کند ، و ظاهر است که اعتقاد جواز احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) کفر و زندقه محض است بلاشبهه .

و فرض محال کردیم که تهدید متخلفین از بیعت ابوبکر به احراق بیت بر ایشان جایز بود ، لیکن این تهدیدی که عمر بن الخطاب به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) نموده ، بلاشک از اعظم کبائر و اشنع شنایع بود ; زیرا که این تهدید و تخویف ، مستلزم ایذای آن حضرت بود ، و ایذای آن حضرت عین ایذای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و این فعل شنیع قباحتی که دارد محتاج به بیان نیست ، و نزد اهل سنت ایذای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به امر جایز - بلکه به امر مستحب هم - حرام و کبیره است .

ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در شرح قصه موضوعه خطبه بنت ابی جهل گفته :

قال ابن التین : [ أصحّ ] (1) ما یحمل علیه هذه القصّة أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرّم علی علی [ ( علیه السلام ) ] أن یجمع بین ابنته وبین ابنة أبی جهل ; لأنه علّل ذلک بأن ذلک مؤذیه ، وإذایته حرام بالاتفاق . (2) انتهی .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] باب ذبّ الرجل عن ابنته ، من کتاب النکاح . [ فتح الباری 9 / 287 ] .

ص : 432

و قسطلانی در “ مواهب لدنیه “ آورده :

ذکر الشیخ أبو علی السنجی فی شرح التلخیص : إنه یحرم التزوّج علی بنات النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ویحتمل أن یکون ذلک خاصّاً بفاطمة [ ( علیها السلام ) ] رضی الله عنها ، وقد علّل علیه [ وآله ] السلام بأن ذلک یؤذیه ، وإذایته علیه [ وآله ] الصلاة والسلام حرام بالاتفاق ، وفی هذا تحریم أذی من یتأذّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بتأذّیه ; لأن إیذاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرام اتفاقاً ، قلیله وکثیره ، وقد جزم علیه [ وآله ] الصلاة والسلام بأنه یؤذیه ما آذی فاطمة ( علیها السلام ) فکلّ من وقع منه فی حقّ فاطمة شیء فتأذّت به فهو یؤذی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بشهادة هذا الخبر الصحیح . (1) انتهی .

پس عجب است - و کمال عجب - که نزد اهل سنت نکاح - که بلاشک جایز و بلکه مستحب است - موجب ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) است و حرام ، و عین ایذای رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، و تهدید و تخویف آن جناب به احراق بیت آن حضرت جایز شود و هرگز موجب ایذای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نگردد ! !

و نیز روایاتی که از “ ازالة الخفا “ و “ کنز العمال “ و غیر آن نقل شد ، در آن


1- [ الف و ب ] در مقصد رابع ، در خصایص آن حضرت . [ المواهب اللدنیة 2 / 292 ] .

ص : 433

تصریح است که : جناب امیر ( علیه السلام ) و زبیر در بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میآمدند ، و به آن جناب مشاورت میفرمودند ، و عمر گفت به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) که : اگر ایشان نزد تو جمع خواهند شد ، اَحبّیت تو مانع نخواهد شد مرا که حکم دهم که دروازه را بر ایشان بسوزند .

و این صریح است در آنکه عمر تهدید احراق باب بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کرده بود ، و این امر به اجماع اهل اسلام غیر جایز است ، و کسی که مدعی جواز آن باشد کافر است .

و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (1) به حکم حدیث ثقلین (2) ، واجب التمسک و الاتباع ‹ 486 › بود و به موجب حدیث : « اللهم أدر الحقّ معه حیث ما دار (3) » در جمیع افعال و اعمال ، خصوصاً در همچو امور که از اصول دین است بر حق بود ، پس عمر و ابوبکر و جمیع اصحاب را اِتباع آن جناب لازم و واجب بود ، نه آنکه آن جناب را به خطا و مفارقت حق در ترک بیعت ابی بکر


1- از قسمت : ( امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) . . . ) قبلی تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- مراجعه شود به عبقات الانوار ، بخش حدیث ثقلین ، و به کلام خود دهلوی در تحفه اثناعشریه : 130 ، 219 .
3- مراجعه شود به الغدیر 3 / 179 ، ملحقات احقاق الحق 5 / 626 - 628 و 7 / 470 و 16 / 394 و 17 / 134 - 136 و 20 / 584 - 585 و 23 / 646 - 647 و 30 / 227 - 228 و 31 / 956 ، و مصادر دیگر .

ص : 434

منسوب سازند ، و تمسک به آن جناب [ را ] ترک کنند ، و تخویف آن جناب به احراق بیت بر آن حضرت نمایند .

و اگر چه فاضل ناصب از کمال وقاحت داد نصب و عداوت اهل بیت ( علیهم السلام ) داده ، مدعی جواز تهدید و تخویف حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) بر مجتمعین در آن بیت - که از جمله شان جناب امیر ( علیه السلام ) بود - شده ، بلکه از کلمات ضلالت سماتش پیداست که احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) به جهت حفظ نظام خلافت ابی بکر جایز ، بلکه مستحسن بود ، مثل فعل پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با کفار ، و فعل جناب امیر ( علیه السلام ) با اصحاب جمل ، لیکن علمای متقدمین او در جواب طعنِ طلب احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از جواب عاجز شده ، جز انکار آن مفرّی نیافته اند ، و راویان آن را از روافض قرار داده ، و ناصبی چون مطلع شده بر اینکه طلب عمر احراق بیت حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] را به روایات معتبره ثابت است ، تا آنکه پدرش هم آن را در کتاب خود ذکر کرده ، و تصحیح آن نموده ، لهذا چاره انکار آن نیافته ، در پی تأویل و توجیه آن افتاده ، از تکلم به کلمات کفر و زندقه هم نیندیشیده ، حال آنکه اَسلاف او این مطالبه و این تخویف و تهدید را نهایت شنیع و فظیع دانسته اند ، تا ابن روزبهان در جواب علامه حلی احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) را اقبح و اشنع از قتل عثمان و قتل امام حسین ( علیه السلام ) گفته ، و هر عاقل دیندار میداند که تخویف و تهدید به قتل امام حسین ( علیه السلام ) کفر صریح و زندقه قبیح است ، پس تخویف و تهدید به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - که بنابر

ص : 435

اعتراف ابن روزبهان اقبح و اشنع است از آن - بالبداهة کفر باشد ، پس بحمدالله در کفر عمر شکی و ریبی باقی نماند .

و ظاهر شد که ادعای مستنبط بودن تهدید عمر از ارشاد نبوی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و ثبوت جوازش از آن کفری دیگر ، و عین تهمت بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است ، و این ادعا بدان میماند که کسی اهانت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کند ، و باز ادعای استنباط جواز آن از قرآن و سنت نماید !

اما آنچه گفته : چون ابوبکر نیز امام منصوب کرده پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بود در نماز . . . الی آخر .

پس اگر این معنا بر جماعت مذکورین ثابت و متحقق میشد ، چرا از اقتدای او تخلف مینمودند ؟ ! و حال آنکه جماعت مذکورین از اجلای صحابه بودند ، و قول و فعل ایشان نزد اهل سنت و جماعت حجت است ، و رأس و رئیس ایشان جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بود ، و ملازمت حق با آن جناب به نصوص احادیث نبویه ثابت ، پس ترک بیعت و اقتدای ابوبکر حق باشد .

اما آنچه گفته : پس این قول مشابه است به فعل پیغمبر [ 6 ] . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه : مشابهت قول عمر با فعل پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وقتی متحقق میشد که خلافت و امامت ابوبکر به دلیلی قاطع و برهانی ساطع ثابت میگردید ، و چون هیچ دلیلی بر امامت ابوبکر ثابت نشده ، پس انکار آن

ص : 436

موجب هیچ گونه عقوبتی نباشد ، بلکه چون به اقرار مخاطب کنکاش و مشورت فرمودن مجتمعین در خانه جناب فاطمه ( علیها السلام ) ‹ 487 › که از جمله شان جناب امیر ( علیه السلام ) است ، در برهم زدن خلافت باطله اش ثابت است ، بطلان خلافت او روشن تر از آفتاب ظاهر شد ، و دگر حاجت اقامه هیچ دلیل و برهان نماند ، والحمد لله علی ذلک حمداً کثیراً .

و مع هذا اگر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - العیاذ بالله - میفرمود که خانه کعبه را بر این کافر بسوزید ، البته مشابهت در هر دو مقام متحقق میشد .

اما آنچه گفته : و هرگاه این قسم مردودان جناب الهی را در خانه خدا پناه نباشد ، در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا پناه باید داد ؟ !

پس مخدوش است به دو وجه :

اول : آنکه تشبیه جماعت مذکورین - که از اجلای صحابه بودند ، و حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) رأس و رئیس ایشان بود - به ابن حنظل که از شعرای کفار بود ، و ایشان را مردودان جناب الهی گفتن ، دلیل کفر و نفاق و خارجیت و ناصبیت این مردودِ جناب الهی است .

دوم : آنکه کشتن آن مردود در خانه خدا به وجهی از وجوه موجب ضرر خدای تعالی شأنه نمیتواند شد ، به خلاف تهدید احراق بیت فاطمه ( علیها السلام ) که ایذای آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، و به موجب حدیث مذکور در “ صحاح “

ص : 437

اهل سنت : « فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها (1) » ، اذیت آن حضرت عین اذیت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و به حکم آیه کریمه : ( إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ ) (2) کسانی که ایذای حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به قصد احراق بیت آن حضرت ، و ارتکاب دیگر امور فظیعه - که تفصیل بعضی از آنها در مطاعن ابوبکر گذشت - مینمودند ، مستحق لعنت خدای تعالی شأنه باشند .

اما آنچه گفته : که حضرت زهرا ( علیها السلام ) چرا از سزا دادن اشرار فسادپیشه مکدر گردد ؟ !

پس دانستی که نسبت شر و فساد به جماعت مذکورین دلیل کفر و نفاق این فسادپیشه است .

و تهمت رضا به سزا دادن این جماعت ، و آن هم به احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) بر ایشان ، از غرائب تهمتها و عجایب افترائات است ! چه ظاهر است که عمر سزای این جماعت همین معین کرده که دروازه آن


1- مراجعه شود به : مسند احمد 4 / 5 ، صحیح مسلم 7 / 141 ، سنن ترمذی 5 / 360 ، مستدرک حاکم 3 / 159 ، سنن نسائی 5 / 147 ، کنز العمال 12 / 107 ، و سائر مصادر ، علامه امینی ( رحمه الله ) در الغدیر 7 / 231 - 237 این روایت را به الفاظ گوناگون از پنجاه و نُه راوی نقل کرده است .
2- الاحزاب ( 33 ) : 57 .

ص : 438

حضرت ( علیها السلام ) بر ایشان بسوزد ، و ناصب حضرت فاطمة ( علیها السلام ) را راضی بر این سزا میگوید ، پس در حقیقت بر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) تهمت رضا به احراق بیت آن حضرت ( علیها السلام ) بر بسته .

و اگر مراد او از سزا ، تهدید به احراق بیت است ، پس باز هم بطلان آن ظاهر است ، چه عاقلی تجویز - بلکه تخیل (1) - نمیکند که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) راضی به آن بوده که عمر بگوید به آن حضرت ( علیها السلام ) که : من خانه تو را بر جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر اتباع آن جناب خواهم سوخت ، ، لا والله لا یجوّز ذلک ذو فهم وبصیرة .

و غایت وقاحت و بی باکی ناصب این است که - بلامحابا - این صحابه کبار را - اعنی سلمان ( رضی الله عنه ) و اباذر ( رضی الله عنه ) و عمار ( رضی الله عنه ) و غیر ایشان را - اشرار فسادپیشه میگوید ، و باکی از آن ندارد که جناب امیر ( علیه السلام ) هم از این جمله بلکه رأس و رئیس ایشان بوده ! !

و این هم یک طرف ، این هم به خیال نمیآرد که طلحه و زبیر هم از ایشان بودند ، اگر شیعه ادانی صحابه - حتّی عمرو [ بن ] عاص و امثال او را - اشرار فسادپیشه گفتندی ، لعنت واجب آمدی ، و کافری ایشان متحقق گشتی ، و الحاد ایشان به ثبوت پیوستی ; و اگر فاضل ناصب سلمان و اباذر و طلحه و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخئیل ) آمده است .

ص : 439

زبیر را اشرار فساد پیشه گوید ، اصلا در ایمان و جلالت ‹ 488 › و عدالت او خللی متطرق نشود ! !

اما آنچه گفته : مع هذا از روی اخبار صحیحه ثابت است که حضرت زهرا ( علیها السلام ) نیز آن مردم را از این اجتماع منع فرموده بود .

پس اگر مراد از آن این است که قبل از آنکه عمر تهدید به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) بکند ، آن حضرت جماعت مذکورین را از اجتماع منع فرموده بود ; پس کذب محض و افترای صرف است .

و اگر مراد این است که بعدِ این تهدید آن حضرت ( علیها السلام ) جماعت مذکورین را از آمدن در خانه خود منع فرموده - چنانکه در اخباری که سابق از این منقول گردیده گذشت - پس مفید مطلب مخاطب نمیتواند شد ، چه این منع نه از طیب نفس و رضای باطن بوده ، بلکه آن حضرت به خوف و بیم عمر - که تخویف به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) کرده - این گروه را از آمدن در خانه خود منع کرده ، و دلیل قاطع بر این معنا - که منع آن جناب از طیب نفس نبوده ، بلکه وجهش تقیه و خوفِ خود - علاوه بر ثبوت تهدید عمر بن الخطاب ، و تأخر این منع از آن ، و ظهور آن از کلام حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - این است که : از روایت “ کنز العمال “ و “ ازالة الخفا “ و غیر آن ظاهر است که حضرت فاطمه ( علیها السلام ) جناب امیر ( علیه السلام ) را هم از آمدن در خانه خویش منع کرده ، و محال است که آن جناب ، جناب امیر ( علیه السلام ) را بی خوف و تقیه منع فرماید .

ص : 440

اما آنچه گفته : و نیز قول عمر در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر ( علیه السلام ) است که چون بعد از شهادت عثمان خلافت بر آن جناب قرار گرفت ، کسانی را که داعیه برهم زدن آن منصب عظیم به خاطر آورده ، از مدینه به مکه شتافتند ، و در پناه سایه حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یعنی امّ المؤمنین عایشه صدیقه در آمده . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : این کسان چون با حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بیعت کرده بودند ، حجت آن حضرت بر ایشان تمام شده بود ، به خلاف جماعت مذکورین که با ابوبکر بیعت نکرده بودند که از این جهت حجت بر ایشان تمام نگردیده بود .

اما آنچه گفته : در مقابله اهل سنت فرق بر آوردن که خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) حق بود . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : کسانی که متابعت ابوبکر نکردند ، از اولِ امر بر ایشان استحقاق ابوبکر برای خلافت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نشده بود به خلاف کسانی که مخالفت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمودند که در اول امر به آن حضرت بیعت کرده بودند ، و حجت آن حضرت ( علیه السلام ) بر ایشان تمام گردیده بود .

و مع هذا جناب امیر ( علیه السلام ) را حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امر فرموده بود به قتال عایشه و زبیر و طلحه ، پس بر جناب امیر ( علیه السلام ) قتال ایشان و عدم

ص : 441

رعایتشان واجب بود ، چنانچه ولی الله در “ رساله تفضیل الشیخین “ در جواب مطاعنی که خوارج و نواصب هوس طعن به آن - پناه به خدا - بر جناب امیر ( علیه السلام ) دارند ، گفته :

اعتماد بنده بر احادیث صحیحه است :

عن أبی أیوب الأنصاری ; قال : أمر رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] لقتال الناکثین والقاسطین والمارقین . أخرجه الحاکم ، وعن أبی سعید نحو من ذلک .

پس لفظ ( ناکثین و قاسطین و مارقین ) به اظهار وصفی که مبیح قتال باشد ، دلالت میکند بر آنکه این قتال حق است ، و همچنین لفظ ( امر ) اگر محفوظ باشد - والله اعلم - دلالت میکند بر اباحه قتال یا (1) وجوب آن . (2) انتهی .

و مخاطب در جواب طعن پنجم ‹ 489 › از مطاعن عثمان گفته :

و حال عثمان در این امر هم نزد اهل سنت مثل حال حضرت امیر ( علیه السلام ) است ، قدم به قدم ، که او را نیز جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وصیت فرموده که :

« یا علی ! لا یجتمع الأُمّة علیک بعدی ، وإنک تقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین » .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .
2- قرة العینین : 226 .

ص : 442

وقتی که حضرت امیر ( علیه السلام ) سریرآرای خلافت راشده پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شد ، به قدر مقدور در تسکین فتنه و دفع مخالفان - که طلحه و زبیر و امّ المؤمنین عایشه صدیقه و یعلی بن اسید (1) و ابوموسی اشعری و دیگر صحابه کرام بودند - کوشش و سعی فرمود ، و از قتل و قتال و جنگ و جدال با ایشان باک نفرمود ، هر چند تقدیر مساعد نشد ، و انتظام امور خلافت صورت نبست ، پس در صورتی که امر صریح آن حضرت به هر یک از این دو بزرگوار در این باب متحقق بود ، دیگر ادب صحبت و قرابت را نگاه داشتن ، و امر آن جناب را تقویت نمودن چه گنجایش داشته باشد ؟ ! (2) انتهی .

پس عدم رعایت جناب امیر ( علیه السلام ) عایشه را و قتال با او ، و قتل طلحه و زبیر ، و هر اهانتی و ذلتی و آسیبی که به ایشان رسید ، به امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود ، به خلاف حضرت زهرا ( علیها السلام ) و حضرت امیر ( علیه السلام ) که در باب ایذارسانی این هر دو جناب ، و ایعاد و تخویف ایشان به احراق بیت بر ایشان ، حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) اصلا امری و حکمی به عمر بن الخطاب ننموده بود ، بلکه بر ایذای این بزرگواران وعید شدید و تخویف تمام نموده ، و مؤذیان ایشان را لعنت نموده ، و قابل و مستوجب نار جهنم فرموده ، و در حکم به رعایت حقوق و حفظ مودت و محبت ایشان تأکید بسیار کرده ، بلکه حکم تمسک


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( امیه ) آمده است .
2- تحفه اثناعشریه : 319 .

ص : 443

[ به ] ذیول طاهره ایشان را مثل تمسکِ قرآن واجب و لازم داده ، پس در فعل جناب امیر ( علیه السلام ) و فعل ابن خطاب فرقِ زمین و آسمان - بنابر مذهب اهل سنت هم - ثابت شد .

و نیز کابلی بعدِ نقل قصه حرب جمل - به طوری که مخاطب در مابعد نقل کرده - تصریح نموده به اینکه : حرب جمل به قصد طرفین نبوده ، حیث قال : فهذا الحرب لم یکن عن عزیمة من الفریقین (1) .

هرگاه حرب جمل به قصد جناب امیر ( علیه السلام ) نباشد ، پس اهانتی و ذلتی که به عایشه رسیده ، نیز به قصد آن جناب نباشد ، و ظاهر است که این تخویف و تهدید از عمر به قصد واقع شده ، پس امری که بی قصد واقع شده آن را بر امری که به قصد واقع نشده قیاس نتوان کرد .

اما آنچه گفته : و علی الخصوص وقتی که طعن متوجه بر عمر بن الخطاب باشد که نزد او خلافت ابوبکر متعین بود به حقیت .

پس بنابر این باید که تهدید و تخویف عمر جماعت مذکورین را نیز صحیح نباشد ; زیرا که چنانچه عمر یقین به حقیت خلافت ابوبکر داشت ، جماعت مذکورین تیقن به بطلان خلافت ابوبکر داشتند .

اما آنچه گفته : در آن وقت منازعی و مخالفی که هم جنب ابوبکر باشد ، و از مخالفت او حسابی برتوان داشت در میان نه .


1- الصواقع ، ورق : 290 - 291 ، وانظر : ورق 282 ، 294 .

ص : 444

پس دلیل کفر و نفاق او است ; زیرا که معلوم است که منازع و مخالف ابوبکر ، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بود ، و اطلاق قول او : ( از مخالفت او حسابی بر توان داشت ) ، در حق آن حضرت چقدر دلیل بی باکی و بیپروایی از دین اسلام است .

اما آنچه گفته : این قسم خلافت ‹ 490 › منتظمه را . . الی قوله : موجب قتل و تعزیر است . . . الی آخر .

پس از اینجا کمال نصب و عداوت مخاطب ، و غایت بغض و معادات او با اصحاب ظاهر شده که این جماعت اصحاب را - که جناب امیر ( علیه السلام ) رئیس ایشان بوده - و آن حضرت مر (1) در ایشان داخل ، واجب القتل و التعزیر گفته ، دست از اسلام و ایمان ظاهری هم شسته ، در حقیقت - عیاذاً بالله - تصویب فعل ابن ملجم أشقی الأولین و الآخرین میخواهد ، چه هرگاه - پناه به خدا - این خرافه او صحیح باشد ، پس ابن ملجم آنچه کرده به زعم مخاطب و اولیای او عین صواب کرده ، و چون خلفای ثلاثه . . . (2) به خیال حفظ


1- مر : حرفی است که به نظر فرهنگ نویسان برای زینت و تحسین کلام ، یا برای اقامه وزن در شعر ، یا برای افاده حصر و تحدید ، یا برای تأیید در جمله ذکر میشود ، و به عقیده گروه دیگر از لغت نویسان از جمله کلمات زائده است و حذفش هیچ لطمه به جمله نمیزند . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .

ص : 445

ناموس خلافت خود بر آن جسارت نکردند ، ابن ملجم به تدراک آن پرداخته ، و مخاطب به حمایت او برخاسته ، سفاهت خلفای ثلاثه که ترک قتل جنابش با وصف آنکه - عیاذاً بالله - نزد او امری موجب قتل از آن جناب واقع شده ، ظاهر ساخته .

اما آنچه گفته : سبحان الله ! فهمیده نمیشود که در خلافت ابوبکر اگر زبیر ابن العوام تدبیر افسادی نماید معصوم و واجب التعظیم گردد و . . . الی آخر .

پس به غایت عجیب است که اگر صحابه بیعت ابی بکر کنند ، معصوم و واجب التعظیم گردند ، و اگر از بیعت او تخلف کنند و تدبیر افساد آن نمایند ، واجب الرد و الازالة گردند !

بالجمله ; شیعه هرگز زبیر را در هیچ حالتی معصوم نمیگویند ، و نه فعل و قول او را حجت میدانند ، آری چون اهل سنت معتقد عدالت جمیع صحابه اند ، و حدیث ( أصحابی کالنجوم ) را بر اصحاب فرود میآورند ، و اقتدا را به جمیع ایشان موجب اهتدا میانگارند ، البته بر ایشان لازم میآید که زبیر را در هر امری که از او صادر شود ، محق و مصیب دانند ، و در هیچ حالی دست از تعظیم او بر ندارند .

عجب است که خود در مابعد تصریح خواهد کرد که : تحقیر صحابه روا نیست ، گو مرتکب سیئات شوند (1) .


1- تحفه اثناعشریه : 340 ( طعن سوم صحابه ) ، و مراجعه شود به صفحه : 394 .

ص : 446

و در اینجا چون زبیر را در قصد افساد خلافت ابی بکر موافق شیعه ، و تابع جناب امیر ( علیه السلام ) یافته ، دست از تعظیم او برداشته ، در پی اثبات جواز توهین و تحقیر ، بلکه استحسان ، بلکه وجوب آن فتاده .

اما آنچه گفته : این فرق مبنی نیست مگر بر اصول شیعه .

پس بهتانی است فضیح ، و افترایی است صریح ; زیرا که هرگز شیعه زبیر بن العوام را در وقتی از اوقات معصوم نمیپندارند .

اما آنچه گفته : در این قسم مفسده که شراره های آن تمام مسلمین بلکه تمام دین را برسد . . . الی آخر .

پس کسی که تتبع و تفحص کتب سیر و تواریخ و کتب مناظره و مباحثه فریقین نموده ، بر او ثابت و متحقق است که بانی مبانی مفاسد در اسلام عمر و ابوبکر و اقران ایشان اند ، و فی الواقع شراره های مفاسد ایشان به تمام مسلمین ، بلکه به تمام دین رسیده ، و اگر بیوت دنیوی ظالمان از احراق به نار محفوظ و مصون ماندند ، یقین است که بیوت اخروی ایشان ، بلکه پیراهنهای ایشان نیز به حکم ( قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نار ) (1) از آتش جهنم خواهد بود .


1- الحج ( 22 ) : 19 .

ص : 447

اما آنچه گفته : هرگاه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به سبب بودن پرده های منقش و تصاویر در خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) در نیاید تا وقتی که آن را ازاله نکنند ، بلکه در خانه خدا نیز . . . الی آخر .

پس پرده های منقش با تصاویر در خانه عایشه البته بوده ، چنانچه بخاری در “ صحیح “ خود در باب التجارة ‹ 491 › فیما یکره لبسه للرجل والنساء آورده :

عن القاسم بن محمد ; عن عائشة أُمّ المؤمنین انها أخبرته : إنها اشترت نمرقة فیها تصاویر ، فلمّا رآها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قام علی الباب ولم یدخله ، فعرفت فی (1) وجهه الکراهة ، فقلت : یا رسول [ الله ] (2) ! [ ص ] أتوب إلی الله وإلی رسوله ، ماذا ذنبت ؟ (3) فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « ما بال هذه النمرقة ؟ » .

قلت : اشتریتها لتقعد علیها ، وتوسّدها .

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « إن اصحاب هذه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فی ) تکرار شده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أذنبت ) .

ص : 448

الصور یوم القیامة یعذّبون ، فیقال لهم : أحیوا ما خلقتم » . .

وقال : « إن البیت الذی فیه هذه الصور لا تدخله الملائکة » (1) .

و نیز بخاری در کتاب اللباس آورده :

حدّثنا علی بن عبد الله ، حدّثنا سفیان ، قال : سمعت عبدالرحمن ابن القاسم - وما بالمدینة یومئذ أفضل منه - قال : سمعت أبی یقول : سمعت عائشة : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من سفر ، وقد سترت بقرام (2) لی علی سهوة لی فیها تماثیل ، فلمّا رآها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم هتکه ، وقال : « أشدّ الناس عذاباً یوم القیامة الذین یضاهئون (3) بخلق الله » ، قالت : فجعلناه وسادة أو وسادیتن (4) .

و این حدیث دلالت میکند بر اینکه با وجود دریدن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) پرده منقش تماثیل را ، عایشه وساده از آن ساخته ، در خانه نگاه داشته ، بر آن مینشست ، و حال آنکه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآل


1- [ الف ] کتاب البیوت . [ صحیح بخاری 3 / 17 و 6 / 145 ] .
2- [ الف ] ستر فیه رقم ونقش . [ انظر : الصحاح 5 / 2009 ، لسان العرب 12 / 474 ، تاج العروس 17 / 563 ] .
3- فی المصدر : ( یضاهون ) .
4- صحیح بخاری 7 / 65 - 66 .

ص : 449

که : در خانه [ ای ] که این صورتها میباشد ، ملائکه در آن خانه داخل نمیشوند ، چنانچه در حدیث اول گذشت .

و به هر حال قیاس نمودن تخویف و تهدید عمر به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) - که پاره [ ای ] از شناعت و فظاعت آن شنیدی - بر امتناع جناب رسالت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از تشریف آوردن در خانه [ ای ] که در آن تصاویر باشد ، خواه خانه کعبه باشد خواه غیر آن ، داد دانشمندی دادن است ! چه در امتناع از تشریف فرما شدن در خانه کعبه بر غیر آن ، هیچ تحقیر و توهین آن لازم نمیآید ، آری اگر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - معاذالله - حرف سوختن خانه کعبه یا غیر آن بر زبان اقدس میآورد ، البته این قیاس فاسد به ظاهر وجهی میداشت .

اما آنچه گفته : نهایت کار آنکه مراعات ادب مقتضی این تهدید نبود . . . الی آخر .

پس لله الحمد و المنّه که در اینجا به بی ادبی آن بی ادب معترف شده ، لیکن از غایت اسائه ادب ، آن را بر فعل جناب امیر ( علیه السلام ) قیاس کرده ، و در آخر کلام گفته :

پس هر چه از عمر مطابق فعل معصوم به وقوع آید ، چرا محل طعن و تشنیع گردد (1) .


1- تحفه اثناعشریه : 293 .

ص : 450

وذلک أعجب من کلّ عجیب ، چه این کلامش دلالت صریحه دارد بر آنکه او الزام اهل حق به سقوط طعن از عمر میخواهد ، والا ذکر عصمت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] مصرفی نداشت ، و حال آنکه بدیهی اولی است که هرگز این فعل و قول شنیع عمر مطابق فعل جناب امیر ( علیه السلام ) نبود ; زیرا که نزد ما هرگز عایشه واجب التعظیم و التکریم نبود که او از اصل ایمان نداشت .

و علاوه بر آن مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) و حرب آن جناب قطعاً کفر صریح بوده ، پس قیاس حال عایشه بر حال جناب امیر ( علیه السلام ) و اتباع آن جناب چگونه صحیح میتواند شد .

به هر حال قیاس این شنیعه عمر بر فعل جناب امیر ( علیه السلام ) نه بنابر الزام راست میآید ، و نه بنابر تحقیق ، أمّا علی الأول فهو فی کمال الظهور ، ‹ 492 › وأما علی الثانی فلما سبق آنفاً .

و نیز کمال عجب (1) است که مخاطب رعایت ادب خانه اهل بیت ( علیهم السلام ) را ساقط میگرداند ، و نمیداند که این عین تجهیل و تسفیه خلیفه اول است ; زیرا که او در آخر وقت وفات خود رعایت ادب خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) چنان متحتّم فهمیده که بر جسارت پر خسارت خود بر آن خانه بسی ندامت و حسرت خورده و گفته که :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عجیب ) نوشته شده است .

ص : 451

کاش که من خانه آن حضرت ( علیها السلام ) را کشف نمیکردم ، و گو حرب را بر من میبستند (1) .

و ظاهر است که بسته شدن حرب بر ابوبکر به مراتب زائد بر محض تخلف از بیعت ابی بکر و قصد افساد آن بوده ، و هرگاه رعایت ادب خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) با وصف صدور چنین امر عظیم - یعنی قیام حرب بر سر ابی بکر - لازم و متحتم باشد ، و ترک آن ناجایز و ناروا بود ترک رعایت کردن آن خانه به محض تخلف از بیعت ابی بکر و قصد برهم زدن آن ، بلاشبهه ناجایز باشد ، و لا اقل که مستحسن هرگز نباشد ، پس مخاطب که ادعای کمال استحسان آن ، بلکه وجوب آن نموده ، بلاشبهه تسفیه ابوبکر کرده ، و غالباً قول او را عین هجر و هذیان ناشی از اختلال عقل و حواس در حالت احتضار پنداشته .

و نیز محتجب نماند که جناب امیر ( علیه السلام ) با عایشه و امثال او آنچه کرده ، محض مدافعه بوده ، و چاره کار منحصر در آن ; به خلاف تهدید به احراق بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به مشافهه آن حضرت ، چه اگر عمر این متخلفین را تهدید میکرد به این نوع که : من شما را خواهم کشت ، یا حبس خواهم کرد ، به آن هم انزجار ایشان از افساد خلافت ابی بکر ممکن بود .


1- مراجعه شود به آخرین بخش از مطاعن ابوبکر تحت عنوان ( مطاعنی دیگر ) .

ص : 452

ص : 453

طعن سوم : انکار وفات پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 454

ص : 455

قال : طعن سوم :

آنکه عمر انکار موت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمود ، و قسم خورد که آن جناب نمرده است تا آنکه ابوبکر بر او این آیه خوانده : ( إِنَّک مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) (1) .

واین طرفه طعنی است که شخصی به سبب کمال محبت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از مفارقت آن جناب و مشاهده شدت مرض آن عالی قباب آنقدر مدهوش و ذاهل شد که از عقل خود رفت ! و او [ را ] (2) در آن وقت نام خود و نام پدر خود یاد نماند ! و از موت و حیات خود خبر نداشت ! و از راه مدهوشی و بی خبری - به سبب کمال محبت - انکار موت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمود (3) ، او را باید هدف سهام طعن خود ساخت .


1- الزمر ( 39 ) : 30 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 456

< شعر > چشم بداندیش که برکنده (1) باد * عیب نماید هنرش در نظر < / شعر > از آیات قرآنی ، اکثری را در حالت غم و حزن و جزع و فزع غفلتها واقع میشود ، به حکم بشریت جای طعن و ملامت نمیباشد .

از روایات صحیحه شیعه سابق گذشت که حضرت موسی را در عین حالت مناجات علم به قرب الهی و تنزه او از مکان (2) حاصل نشده ، حال آنکه حضرت موسی را در آن وقت هیچ عارضه [ ای ] از عوارض مُدهِشه و محیره لاحق نبود ، اگر عمر را در حالت کذائی - که نزد او نمونه هول محشر بود - به جواز موت بر پیغمبر خبر نماند ، چه گناه ؟ ! نسیان و ذهول از لوازم بشریت است .

حضرت یوشع که بالاجماع نبی معصوم بود خبر عجیب ماهی را - با وصف تقید حضرت موسی ( علیه السلام ) - نسیان کرد ، و خود حضرت موسی ( علیه السلام ) با وصف قول و قراری [ که ] با خضر ( علیه السلام ) در میان آورده بود - که هرگز سؤال نخواهد کرد - به سبب مشاهده غرائب قصه و ندرت آن نسیان فرمود و ذهول نمود ، حضرت آدم ابوالبشر ‹ 493 › - که اصل انبیا است - حق تعالی در حق او میفرماید : ( فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ) (3) ، و نسیان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در نماز در “ کافی “ کلینی موجود است ، و ابوجعفر


1- در مصدر : ( پراکنده ) ، به جای ( که برکنده ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( امکان ) آمده است .
3- طه ( 20 ) : 115 .

ص : 457

طوسی و دیگر امامیه حکم به صحت او نموده ، و خود ابوجعفر طوسی از ابوعبدالله حلبی روایت آورده که :

إن الإمام أبا عبد الله ( علیه السلام ) کان یسهو فی صلاته ، ویقول - فی سجدتی السهو - : « بسم الله وبالله وصلی الله علی محمد وآله وسلم » .

پس اگر عمر را هم یک آیه قرآنی به طریق ذهول در همچو حادثه قیامت نما از خاطر رفته باشد چه قسم محل طعن تواند شد ؟ (1) أقول :

قصه انکار عمر وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بخاری در “ صحیح “ خود به این الفاظ آورده :

عن عائشة - زوج النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مات وأبو بکر بالسنح (2) - قال إسماعیل : یعنی ب : العالیة (3) - فقام عمر یقول : والله ما مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . .


1- تحفه اثناعشریه : 293 - 294 .
2- السُنْح : وهی إحدی محالّ المدینة ، کان بها منزل أبی بکر . انظر : معجم البلدان 3 / 265 .
3- العالیة : اسم لکل ما کان من جهة نجد من المدینة من قراها وعمائرها إلی تهامة . لاحظ : معجم البلدان 4 / 71 .

ص : 458

قالت : وقال عمر : والله ما کان یقع فی نفسی إلاّ ذاک ، ولیبعثه (1) الله ، فلیقطعنّ أیدی رجال وأرجلهم . . فجاء أبو بکر فکشف عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقبّله ، قال (2) : بأبی أنت وأُمّی طبت حیاً ومیتاً ، والذی نفسی بیده لا یذیقک الله الموتتین أبداً . .

ثم خرج فقال : أیها الحالف ! علی رسلک . . فلمّا تکلّم أبو بکر جلس عمر ، فحمد الله أبو بکر وأثنی علیه وقال : ألا من کان یعبد محمداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فإنه قد مات ، ومن کان یعبد الله فإن الله حیّ لا یموت ، وقال : ( إِنَّک مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) (3) ، وقال : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً ) (4) . . إلی آخر الحدیث (5) .


1- فی المصدر : ( ولیبعثنّه ) .
2- فی المصدر : ( فقال ) .
3- الزمر ( 39 ) : 30 .
4- آل عمران ( 3 ) : 144 .
5- [ الف ] باب بعد باب قول النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( لو کنت متخذاً خلیلاً . . ) من أبواب فضائل أصحاب النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . [ ب ] صحیح بخاری 1 / 417 ( طبع مصطفای سنه 1307 ) . [ صحیح بخاری 4 / 193 - 194 ] .

ص : 459

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عائشة ; قالت : لمّا توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استأذن عمر والمغیرة بن شعبة فدخلا علیه ، فکشفنا (1) الثوب عن وجهه ، فقال عمر : واغشیاه ! ما اشتدّ غشی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . ! ثم قاما ، فلمّا انتهیا إلی الباب قال المغیرة : یا عمر ! مات - والله - رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال عمر : کذبت ، ما مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولکنّک رجل تحوشک (2) فتنة ، ولن یموت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی یفنی المنافقین . .

ثم جاء أبو بکر - وعمر یخطب الناس - فقال له أبو بکر : اسکت ، فسکت ، فصعد أبو بکر ، فحمد الله وأثنی علیه ثم قرأ :


1- فی المصدر : ( فکشفا ) .
2- کذا فی کنز العمال ، وفی غیر واحد من المصادر ( تحوسک ) ، فراجع : مسند أحمد 6 / 220 ، مجمع الزوائد 9 / 32 ، شرح ابن أبی الحدید 12 / 152 ، البدایة والنهایة 5 / 262. . وغیرها . وتحوسک فتنة . . أی تخالط قلبک ، وتحثّک ، وتحرکّک علی رکوبها . انظر : لسان العرب 6 / 59 ، النهایة 1 / 460 ، الصحاح 3 / 920 ، غریب الحدیث لابن سلاّم 3 / 403 .

ص : 460

( إِنَّک مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) (1) ، ثمّ قرأ : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ . . ) (2) حتّی فرغ من الآیة ، ثم قال : من کان یعبد محمداً فإن محمداً قد مات ، ومن کان یعبد الله فإن الله حیّ لا یموت .

فقال عمر : هذا فی کتاب الله ؟ ! قال : نعم ، قال : أیها الناس ! هذا أبو بکر ذو شیبة المسلمین فبایعوه . . فبایعه الناس . ابن سعد (3) .

و نیز در “ کنز العمال “ به روایت ابن سعد مذکور است :

عن عکرمة ; قال : [ لمّا ] (4) توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقالوا : إنّما عُرج بروحه کما عُرج بروح موسی . . وقام عمر خطیباً یوعد المنافقین ، وقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یمت ، ولکن إنّما عُرج بروحه کما عُرج بروح موسی ، لا یموت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی یقطع


1- الزمر ( 39 ) : 30 .
2- آل عمران ( 3 ) : 144 .
3- [ الف ] فی ذکر ما یتعلق بموت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الباب الرابع فی شمائل رسول الله ، من الکتاب الرابع ، من حرف الشین . [ ب ] کنز العمال 7 / 140 حیدرآباد . [ الف ] قوبل جمیع العبارات علی منتخب کنز العمال . ( 12 ) . [ کنز العمال 7 / 232 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 461

أیدی أقوام وألسنتهم . . فلم یزل عمر یتکلّم حتّی أن بدا (1) شدقاه (2) ، فقال العباس : إن رسول الله ، یأسن (3) ن ‹ 494 › کما یأسن البشر ، وإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد مات ، فادفنوا (4) صاحبکم ، أیمیت أحدکم إماتة ویمیته إماتتین ؟ ! هو أکرم علی الله من ذلک . (5) انتهی بقدر الحاجة .

و نیز در “ کنز العمال “ به روایت بیهقی مذکور است :

عن عروة ; قال : لمّا مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قام عمر بن الخطاب یخطب الناس ویوعد من قال : مات . . بالقتل والقطع ، ویقول : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی غشیته ، لو قد قام قتل وقطع . . وعمرو بن أُمّ مکتوم قائم فی مؤخّر المسجد یقرأ : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ . . ) إلی قوله : ( وَسَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرِینَ ) (6) ، والناس فی المسجد قد ملأوه یبکون ، ویموجون ، لا یسمعون . .


1- فی المصدر : ( ازبدّ ) .
2- [ الف ] شدق بالکسر : کنج دهن . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- یأسنُ : یتغیّر . انظر : النهایة لابن الأثیر 1 / 49 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فنوا ) آمده است .
5- [ ب ] نفس المصدر 7 / 170 . [ کنز العمال 7 / 244 ( چاپ مؤسسة الرسالة ، بیروت ) ] .
6- آل عمران ( 3 ) : 144 .

ص : 462

فخرج عباس (1) بن عبد المطلب علی الناس ، فقال : یا أیها الناس ! هل من أحد منکم من عهد (2) من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی وفاته . . فلیحدّثنا ؟ قالوا : لا ، قال : هل عندک - یا عمر ! - من علم ؟ قال : لا ، قال العباس : أشهد - أیها الناس ! - إن أحداً لا یشهد علی النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعهد عهده إلیه فی وفاته ، والله الذی لا اله إلاّ هو لقد ذاق رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الموت . .

فأقبل أبو بکر من السنح علی دابّته حتّی نزل بباب المسجد ، ثمّ أقبل مکروباً حزیناً ، فاستأذن فی بیت ابنته عائشة ، فأذنت له فدخل - ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد توفی علی الفراش ، والنسوة حوله . . فخمرن وجوههن ، واستترن من أبی بکر إلاّ ما کان من عائشة - فکشف من (3) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فحنی علیه یقبّله ویبکی ویقول : لیس ما یقول ابن الخطاب بشیء ، توفی رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) والذی نفسی بیده ، رحمة الله علیک یا رسول الله ! [ ص ] ، ما أطیبک حیّاً وما أطیبک میّتاً . . ثم غشّاه بالثوب ، ثم خرج سریعاً إلی المسجد یتوطّأ رقاب الناس


1- فی المصدر : ( العباس ) .
2- فی المصدر : ( هل عند أحد منکم عهد ) .
3- فی المصدر : ( عن ) .

ص : 463

حتّی أتی المنبر ، وجلس عمر حین رأی أبا بکر مقبلا إلیه ، فقام أبو بکر إلی جانب المنبر ، ثم نادی الناس ، فجلسوا وأنصتوا ، فتشهّد أبو بکر وقال : إن الله نعی نبیکم إلی نفسه وهو حیّ بین أظهرکم ، ونعاکم إلی أنفسکم ، فهو الموت حتّی لا یبقی أحد إلاّ الله ، قال الله تعالی : ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ . . ) إلی قوله : ( وَسَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرِینَ ) (1) . .

فقال عمر : هذه الآیة فی القرآن ؟ ! فوالله ما علمت أن هذه الآیة نزلت قبل الیوم ! (2) اما آنچه گفته : شخصی به سبب کمال محبت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از مفارقت آن جناب . . . الی آخر .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه گو مخاطب در سلب نقیصه جهل از عمر سعی وافر نموده ، زنگ عار ملاهت و سفاهت از او زدوده ، انکار او را به وادی بی هوشی و مدهوشی افکنده ، لیکن همانا جهل ابی بکر و خفت عقل او ثابت کرده که او در حق عمر چنان گمان کرده که او از راه بیتدبری و قلّت ادراک و تأمل ، انکار موت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نموده ! چه ظاهر است که اگر این گمان


1- آل عمران ( 3 ) : 144 .
2- کنز العمال 7 / 245 .

ص : 464

نمی کرد ، آیات را برای اثبات امکان وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمیخواند ، و کلمه ( لا یجمع الله علیک موتتین ) که بنابر تصریح ابن بطال ‹ 495 › فی شرح الکرمانی (1) ردّ قول عمر است نمیگفت ، چه استدلال و احتجاج به مقابله ارباب هوش میباشد ، نه به مقابله مدهوشان ذاهل و بی خبران غافل ، پس این شعری که در حق اهل حق خوانده آن را در حق ابی بکر باید خواند و باید گفت :

< شعر > چشم بداندیش که برکنده باد * عیب نماند هنرش در نظر < / شعر > و نیز اهل سنت این قصه را دلیل افضلیت و اعلمیت ابوبکر میگردانند چنانچه کرمانی در شرح این حدیث گفته :

وفیه فضیلة عظیمة لأبی بکر ورحجان علمه علی [ علم ] (2) عمر وغیره . (3) انتهی .

و بدیهی است که اگر انکار عمر ناشی از بی هوشی و مدهوشی میبود ، افضلیت ابی بکر و اعلمیت او از عمر هرگز ثابت نمیشد ، پس گو مخاطب به


1- [ الف ] کتاب الجنائز . ( 12 ) . [ قال الکرمانی : وانّما قال أبو بکر : ( لا یجمع الله علیک موتتین ) ردّاً لما قال عمر : إن الله سیبعث نبیّه . . إلی آخره . لاحظ : شرح الکرمانی علی البخاری : 7 / 53 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] أبواب الفضائل . ( 12 ) . [ شرح الکرمانی علی البخاری : 14 / 210 ] .

ص : 465

ادعای مدهوشی عمر طعن جهالت را از او مندفع کرده ، لیکن اعلمیت و افضلیت ابی بکر را بر باد فنا داده .

دوم : آنکه عمر به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته : والله لأنت - یا رسول الله ! - أحبّ إلیّ من کلّ شیء إلاّ [ من ] (1) نفسی ، یعنی قسم به خدا هر آئینه تو ای رسول خدا ! [ ص ] محبوب تر هستی ، به سوی من از هر شیء مگر نفس من . پس جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ارشاد فرمود که :

ایمان نمیآرد یکی از شما تا آنکه باشم من محبوب تر به سوی او از نفس او .

و ظاهر است که هرگاه حال عمر در محبت آن حضرت به این مثابه باشد که او را مرتبه [ ای ] که ادانی مؤمنین را حاصل بودنش ضروری است ، و بی آن ایمان متحقق نمیشود ، دست نداده ، پس چگونه باور توان کرد که او به وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و غم مفارقت آن حضرت بی هوش گردیده ؟ !

سوم : آنکه اگر انکار عمر موت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را به سبب کمال محبت آن حضرت بوده ، میبایست که در جنگ احد از کشته شدن آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) انکار میکرد ، و از قتال با کفار باز نمیماند ، حال آنکه جلال الدین سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :


1- الزیادة من البخاری 7 / 218 .

ص : 466

أخرج ابن جریر ، عن القاسم بن عبد الرحمن بن رافع - أخی بنی عدی بن النجار - قال : انتهی أنس بن النصر - عمّ أنس بن مالک - إلی عمر وطلحة بن عبید الله . . فی رجال من المهاجرین والأنصار - وقد ألقوا ما بأیدیهم - فقال : ما یجلسکم ؟ قالوا : قتل محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : فما تصنعون بالحیاة بعده ؟ قوموا فموتوا علی ما مات علیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . واستقبل القوم ، فقاتل حتّی قتل (1) .

یعنی رسید انس بن نصر - عم انس بن مالک - به سوی عمر و طلحة بن عبیدالله در حالی که ایشان در مردانی چند از مهاجرین و انصار بودند - در حالی که افکنده بودند آنچه در دست آنها از جنس سلاح بود - پس گفت انس : چه چیز نشانیده است شما را ؟ گفتند : کشته شد محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، گفت انس : پس شما بعدِ او به زندگی چه خواهید کرد ؟ برخیزید و بمیرید بر آنچه شهادت یافت [ بر آن ] رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واستقبال کرد قوم را و قتال نمود تا آنکه کشته شد .

چهارم : آنکه اگر عمر را به این مرتبه محبت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود که مخاطب بر او بر بسته ، میبایست وقتی که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امر به


1- [ الف ] تفسیر آیة ( وَما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ . . ) إلی آخر الآیة 4 سی پاره [ یعنی سی پاره چهارم ] سوره آل عمران . [ ب ] الدرّ المنثور 2 / 81 ( طبع بیروت ) .

ص : 467

احضار دوات و کاغذ نموده ، فرمود : « أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعدی » ، عمر از شنیدن ‹ 496 › این کلمه که مشعر به وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) بود جزع فزع نماید ، و بگوید که : خدای تعالی در نصیب ما نکند که ما را بعدِ فنای تو بقا حاصل باشد ، نه اینکه گوید : ( حسبنا کتاب الله ) ، و پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در آن حالت آنقدر آزرده نماید که آن حضرت فرماید : « قوموا عنی » .

پنجم : آنکه این تأویل از قبیل تأویل القول بما لا یرضی (1) قائله است ; زیرا که در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن ابن عباس ; ان عمر بن الخطاب ذکر له ما حمله علی مقالته التی قال حین توفی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : کنت أتأمّل (2) هذه الآیة : ( وَکَذلِک جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ ) (3) ، فوالله إن کنت لأظنّ أنه سیبقی فی أُمّته حتّی یشهد علیها بآخر أعمالها ، وأنه الذی حملنی [ علی ] (4) أن قلت ما قلت . هق . فی الدلایل . (5) انتهی .


1- [ ب ] به قائله .
2- فی المصدر : ( أتأوّل ) .
3- البقرة ( 2 ) : 143 .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] مقام سابق ; أعنی شمائل رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . [ ب ] کنز العمال 7 / 173 ( طبع هند 1378 ) . [ کنز العمال 7 / 247 ] .

ص : 468

از این روایت صریح معلوم شد که سبب انکار عمر موت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بی هوشی و مدهوشی نبود ، بلکه در آن وقت باهوش بود ! و وجه انکار موت ، استدلال خیالی به این آیه بود ، و اهل سنت محض به محبت او در اصلاح افعالش چنین کذب و افترا بر او میبندند .

مگر عجب آن است که عمر چگونه این توهم از این آیه نمود ، حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) وقتی که بعض مردم استنکار موت آن حضرت کردند ، ایشان را بر وفات خود تنبیه ساخت و فرمود که :

من با پروردگار خود لاحق میشوم ، چنانچه در “ جواهر العقدین “ مسطور است :

أخرج السید أبو الحسین یحیی بن الحسن - فی کتابه : أخبار المدینة - عن محمد بن عبد الرحمن بن خلاّد - وکان من رهط جابر بن عبد الله - حدیث : أخذه بید (1) علی [ ( علیه السلام ) ] والفضل بن عباس فی مرض وفاته ، قال : فخرج یعتمد علیهما (2) حتّی جلس علی المنبر - وعلیه عصابة - فحمد الله وأثنی علیه ، ثم قال : « أمّا بعد ; أیها الناس ! فماذا تستنکرون من موت نبیکم ؟ ! ألم ینع إلیکم نفسه ؟ وینع إلیکم أنفسکم ؟ أم هل خلّد (3) أحد ممّن بعث قبلی فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بیده ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( علیها ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلّدا ) آمده است .

ص : 469

من بعثوا إلیه فأُخلّد فیکم ؟ ! ألا إنی لاحق بربّی . . » إلی آخره (1) .

ششم : آنکه اگر عمر بیهوش بود به حدی که از عقل خود رفته بود چه قسم به کلام ابوبکر دفعتاً به هوش آمد ، و برای اخذ خلافت به سقیفه شتافت ؟ ! کسی که مبتلای غم و حزن میباشد ، خصوصاً به حدی که از عقل رفته باشد ، برای افاقه او مدتی میباید ، و بعدِ افاقه هم او را لازم بود که به تجهیز و تکفین و تدفین آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) متوجه میشد ، چنانکه شأن احبا و دوستان است ، نه آنکه آن حضرت را همچنان بر بستر موت گذاشته ، با رفیق و یار غار خود به تدبیر اخذ خلافت او به سقیفه بنی ساعده شتابد .

هفتم : آنکه در “ کنز العمال “ در غزوه موته مذکور است :

عن أبی قتادة ; قال : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جیش الأُمراء وقال : « علیکم زید بن حارثه ، فإن أُصیب زید فجعفر بن أبی طالب ، فإن أُصیب جعفر فعبد الله بن رواحة » .

فوثب جعفر ، فقال : بأبی أنت وأُمّی یا رسول الله ! [ ص ] ما کنت ارتقب أن تستعمل علیّ زیداً .

قال : « امضه ، فإنک لا تدری فی أیّ ذلک خیر » ، [ فانطلقوا ] (2) ، فلبثوا ما شاء الله .


1- جواهر العقدین 2 / 77 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 470

ثم إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قعد علی المنبر ، وأمر أن ینادی : الصلاة جامعة ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ‹ 497 › « باب خیر باب خیر . . » ثلاثاً « ألا أُخبرکم عن جیشکم هذا الغازی ؟ انطلقوا فلقوا العدوّ ، فأُصیب زید شهیداً ، فاستغفروا له » ، - فاستغفر له الناس - « ثم أخذ اللواء جعفر بن أبی طالب ، فشدّ علی القوم حتّی قتل شهیداً ، أشهد له بالشهادة ، فاستغفروا له » - فاستغفر له الناس - « ثم أخذ اللواء عبد الله بن رواحة ، فثبت قدمیه حتّی قتل شهیداً ، أشهد له بالشهادة ، فاستغفروا له » - فاستغفر له الناس - « ثم أخذ اللواء خالد بن الولید ، ولم یکن من الأُمراء ، هو أمّر نفسه » ، ثم رفع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ضبعیه ، فقال : اللهم هذا سیف من سیوفک فانتقم به . . !

وفی لفظ : فأنت تنصره ، فسمّی : خالد سیف الله !

ثم قال : « انفروا وأمدّوا أخوانکم ولا یتخلفنّ منکم أحد » .

فنفر الناس فی حرّ شدید مشاةً ورکباناً ، فبینما هم لیلة مائلین عن الطریق إذ نعس رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، حتّی مال عن الرحل ، فأتیته ، فدعمته بیدی ، فلمّا وجد مسّ ید رجل اعتدل ، فقال : « من هذا ؟ » فقلت : أبو قتادة . . فسار أیضاً ، ثم نعس حتّی مال عن الرحل ، فأتیته فدعمته بیدی ، فلمّا وجد مسّ

ص : 471

ید رجل اعتدل ، فقال : « من هذا ؟ » فقلت : أبو قتادة ، قال - فی الثانیة أو فی الثالثة : « ما أرانی إلاّ قد شققت علیک منذ اللیلة » ، قلت : کلاّ بأبی أنت وأُمّی یا رسول الله [ ص ] ! ولکن أری الکری أو النعاس قد شقّ علیک ، فلو عدلت فنزلت حتّی یذهب کراک ؟

قال : « إنی أخاف أن یخذل الناس » ، قال (1) : کلاّ بأبی أنت وأُمّی .

قال : « فابغنا (2) مکاناً خیراً (3) » ، فعدلت عن الطریق فإذا أنا بعقدة من شجر ، فجئت ، فقلت : یا رسول الله [ ص ] ! هذه عقدة من شجر قد أصبتها ، فعدل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وعدل معه من یلیه من أهل الطریق ، فنزلوا ، واستتروا بالعقدة من الطریق ، فما استیقظنا إلاّ بالشمس طالعة علینا ، فقمنا ونحن ذاهلین ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رویداً . . رویداً » حتّی تعالت الشمس ، ثم قال : « من کان یصلّی هاتین الرکعیتین قبل صلاة الغداة فلیصلّهما » ، فصلاّهما من کان یصلّیهما ومن کان لا یصلّیهما ، ثم أمر فنودی للصلاة ، ثم تقدّم رسول الله


1- کذا فی الأصل والمصدر ، والظاهر ( قلت ) .
2- [ الف ] أی فاطلب لنا . ( 12 ) . [ قال الجوهری : بغیتُ الشیء : طلبته . انظر : الصحاح 6 / 2282 ] .
3- فی المصدر : ( خمراً ) ، وفی هامش المصدر : ( حمراً ) .

ص : 472

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فصلّی بنا ، فلمّا سلّم فقال : « إنا نحمد الله انا لم نکن فی شیء من أمر الدنیا یشغلنا عن صلاتنا ، ولکن أرواحنا کانت بید الله أرسلها إن شاء ، ألا فمن أدرکته هذه الصلاة من عبد صالح فلیقض معها مثلها » ، قالوا : یا رسول الله [ ص ] ! العطش ، قال : « لا عطش ، یا أبا قتادة . . أرنی المیضاة » ، فأتیته بها ، فجعلها فی ضبنه (1) ، ثم التقم فمها ، فالله أعلم ، أنفث فیها أم لا ؟

ثم قال : « یا أبا قتادة ! أرنی الغمر (2) علی الراحلة . . » ، فأتیته بقدح بین القدحین ، فصبّ فیه ، فقال : « استق (3) القوم » ، ونادی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - و رفع صوته - : « ألا من أتاه إناه ، فلیشربه » ، فأتیت رجلا فسقیته ، ثم رجعت إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بفضلة القدح ، فذهبت فسقیته الذی ‹ 498 › یلیه حتّی سقیت أهل تلک الحلقة ، ثم رجعت إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بفضلة القدح ، فسقیت حلقة


1- [ الف ] بالکسر ، مابین کشح [ یعنی : تهیگاه ] و بغل . ( 12 ) . [ رجوع کنید به لغت نامه دهخدا ] .
2- [ الف ] غُمَر - کصُرَد - : قدح خُرد ، یا خُردتر . [ منتهی الارب 3 / 929 ، وقال الطریحی : إناء صغیر . انظر : مجمع البحرین 3 / 330 ] .
3- فی المصدر : ( اسق ) .

ص : 473

أُخری . . حتّی سقیت سبع رفق ، وجعلت أتطاول (1) هل بقی فیها شیء ؟ فصبّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی القدح ، فقال لی : « اشرب » ، قلت : بأبی أنت وأُمّی إنی لا أجد فیّ کثیر العطش ، قال : « إلیک عنی ، فإنی ساقی القوم منذ الیوم » ، فصبّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فشرب ، ثم صبّ فی القدح فشرب ، ثم رکب فرکبنا .

ثم قال : « کیف تری القوم صنعوا حیث فقدوا نبیّهم فراهقتهم صلاتهم ؟ » قلنا : الله ورسوله أعلم ، قال : ألیس فیهم (2) أبو بکر وعمر ؟ إن یطیعوهما فقد رشدوا ورشدت أُمّهم ، وإن یعصوهما فقد غووا وغوت أُمّهم . . ! - قالها ثلاثاً - . . ثم سار وسرنا حتّی إذا کنّا فی نحر الظهیرة ، إذاً ناس یبتغون ظلال الشجر ، فأتیناهم فإذاً ناس من المهاجرین - فیهم عمر بن الخطاب - فقلنا لهم : کیف صنعتم حین فقدتم نبیّکم ، فأرهقتکم صلاتکم ؟ قالوا : نحن - والله - نخبرکم (3) . . وثب عمر فقال لأبی بکر : إن الله تعالی قال فی


1- [ الف ] أی أنظر ، فی الأصل التطاول : گردن دراز کردن به وقت نگریستن به چیزی . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فیهما ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أنخبرکم ) آمده است .

ص : 474

کتابه : ( إِنَّک مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) (1) وإنی لا أدری ، لعلّ الله قد توفّی نبیّه ، فقُم وصلّ وانطلق ، إنی ناظر بعدک ومتلوّم ، فإن رأیت شیئاً وإلاّ لحقت بک ، وأُقیمت الصلاة وانقطع الحدیث .

ش (2) . والرویانی - ورجاله ثقات - وروی بعضه . ق . فی الدلائل . (3) انتهی .

و این روایت صراحتاً دلالت میکند بر آنکه : عمر در حالت حیات آن حضرت هیچگونه از اطلاق لفظ ( ممات ) بر آن حضرت - که أحبا و دوستان شخص از آن تحاشی میکنند - مبالات نداشت ، و با رفیق و مصاحب خود گفت آنچه گفت ، پس اگر عمر اندکی از محبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در دل میداشت ، در حال حیات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هرگز نمیگفت : ( لعلّ الله قد توفّی نبیّه ) ، و از تفحص و تجسس حال آن حضرت اعراض نمیورزید ، اگر کسی از ادانی هم مفقود میشود ، رفقاء او در تفحص و تلاش او میافتند ، و این نمیگویند که : او مرده باشد ، برخیزید و نماز خوانده ، روانه شوید .

اینجا جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مفقود گردیده ، و عمر اصلا بر فقدان آن


1- الزمر ( 39 ) : 30 .
2- [ الف ] ابن أبی شیبة فی المصنف . ( 12 ) .
3- [ الف ] کتاب الغزوات حرف الغین ، قوبل وصحّح من نسختین من کنز العمال . [ کنز العمال 10 / 555 ] .

ص : 475

حضرت محزون و ملول نشده ، و هرگز در پی تفحص آن حضرت نیفتاده ، و نه به یاران خود گفته که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تلاش باید کرد ، بلکه برجسته به ابوبکر گفته که : شاید خدا قبض روح آن حضرت کرده باشد ، پس برخیز ، و نماز خوان و روان شو .

اگر انصاف به کار رود از این قضیه معلوم میشود که شیخین - خصوصاً عمر - اصلا محبتی با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نداشتند .

و نیز از این روایت واضح شد که عمر را آیه کریمه : ( إِنَّک مَیِّتٌ . . ) معلوم بود ، پس از آنچه در روایات مذکور است که عمر بعد از شنیدن آیات دالّه بر موت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از ابوبکر ، اظهار عدم علم خود به آن نمود ، غرض از آن محض تلبیس بود .

بدان که علمای اهل سنت در تأویل و توجیه انکار عمر ، وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را متحیر شده ، تأویلات متناقضه و توجیهات متهافته گفته اند .

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ در جواب این طعن گفته :

وهذا لا یصحّ ; لأنه قد روی أنه قال : کیف یموت ‹ 499 › وقد قال الله تعالی : ( لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ ) (1) وقال : ( وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ


1- التوبة ( 9 ) : 33 .

ص : 476

مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً ) (1) ، فلذلک نفی موته علیه [ وآله ] السلام ; لأنه حمل الآیة علی أنه خبر عن ذلک فی حال حیاته ، حتّی قال له أبو بکر : إن الله وعده بذلک وسیفعله ، وتلا علیه أبو بکر ما تلا ، فأیقن عند ذلک بموته ، وإنّما ظنّ أن موته یتأخّر عن ذلک الوقت ، لا أنه منع من موته (2) .

و ما میگوییم که : اگر عمر انکار جواز موت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مطلقاً نمیکرد ، بلکه غرضش عدم جواز موت آن حضرت ، قبل حصول امن و غلبه میبود که در این صورت خواندن ابوبکر آیاتی را که دلالت [ میکند ] بر محض امکان وفات آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - بی تخصیص به وقتی خاص که منافی عدم امکان آن در وقتی معین نیست - لغو و بی فایده محض میشود ، و فضل بن روزبهان بعد از نقل این قصه گفته :

واختلفوا فی ذلک الحال الذی غلبه حتّی حکم بأن النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یمت . .

فقال بعضهم : أراد أن لا یستولی المنافقون ، وخاف أن لو اشتهر موت النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قبل البیعة بخلیفة تشتّت أمر الإسلام ، فأراد أن یظهر القوّة والشوکة علی المنافقین


1- النور ( 24 ) : 55 .
2- المغنی 20 / ق 2 / 9 .

ص : 477

لیرتدعوا عمّا همّوا به من إیقاع الفتنة والإیضاع (1) خلال المسلمین ، کما کان دأبهم .

وقال بعضهم : کان هذا الحال من غلبة حکم المحبّة وشدّة المصیبة ، أن قلبه کان لا یأذن أن یحکم بموت النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهذا کان أمراً عمّ جمیع المؤمنین حتّی جنّ بعضهم ، وعمی بعضهم من کثرة الهمّ ، واختبل بعضهم ، فغلب عمر شدّة حال المصیبة ، فخرج من حال العلم والمعرفة ، وتکلّم بعدم موته ، وأنه ذهب إلی مناجات ربّه . . وأمثال هذه لا یکون طعناً . (2) انتهی .

نقول : یرد علی التوجیه الأول :

أولا : انه محض تخرّص ، کما لا یخفی علی النبیه (3) المتأمل فیه ، والمأثور عن عمر فی اعتذاره عن تلک المقالة المزوّرة ینافیه .

وثانیاً : ان الخوف من فتنة المنافقین الأقشاب لا یقتضی التفوّه بالکذب وتکذیب الأصحاب ، کما وقع من ابن الخطاب ، وإن قالوا بذلک ، فهو عین التقیة التی التأنیب علیها والتعییر بها لهم سجیة .


1- الظاهر أنه إشارة إلی قوله تعالی : ( وَلاََوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ ) ( سورة التوبة ( 9 ) : 47 ) . قال ابن قتیبة : والإیضاع : سیر سریع ، لا یرد به أن یسیر ذلک السیر ، وإنّما یرید أنه یسرع إلی الضلال ! راجع : تأویل مختلف الحدیث : 209 .
2- [ ب ] دلائل الصدق 3 / 73 ( طبع قم ) . [ احقاق الحق : 239 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( النیّة ) آمده است .

ص : 478

وثالثاً : ان المنافقین کانوا أذلاّء خاسئین ، ولیس لهم ید ولا قوّة ، فأیّة فتنة تخاف منهم بمجرد انتشار خبر وفاة النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، والمسلمون علی حالهم من القوّة واجتماع الکلمة ؟ !

اللهم إلاّ أن یکونوا أرادوا بالمنافقین : المؤمنین ، وبالمسلمین : المنافقین ، وبالفتنة : بیعتهم واستسلامهم لأمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) . . فنعم ذلک صدق بلا فریة ، وحق بلا مریة ، فإن ابن الخطاب أراد أن لا یستولی المؤمنون ، وخاف أن لو اشتهرت موت النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل مجیء أبی بکر من السنح والبیعة به (1) ، لتشتّت أمر النفاق ، فأراد أن یوقع فی القلوب أن النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ما مات ، لیرتدعوا عمّا همّوا به من إیقاع الشتات والإیضاع خلال المنافقین والبیعة بأمیر المؤمنین .

وأما التوجیه الثانی فباطل کالأول ، والحقّ أن الفظّ الغلیظ ‹ 500 › لا غلبت علیه المحبّة ، ولا شدّت علیه المصیبة ، ولا جنّ ، ولا عمی ، ولا ذهل ، ولا سهی . . بل افتری عمداً ما افتری ، فإنه إذا فقد النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وثب وثوب سامع لخبر الفرح ، واستدلّ علی وفاته فی حال حیاته ولم یمسّه ترح ، لکن السنیّة غلبت علیهم شدّة محبّة ابن الخطاب ، فجنّوا ، وعموا ، وذهلوا ، وسهوا ، فلا یدرون القشر من اللباب ، ویتفوّهون فی إصلاح أفعاله وتأویلات أقواله وستر شنائعه وکتم فظائعه بهذه الهفوات ، ویتصدّون لإزالة زلله وإماطة حظله ،


1- فی [ ب ] : ( لهم ) .

ص : 479

فیقعون فی الزلاّت ، ولنعم ما أفاد العلاّمة الشوشتری فی جواب ابن روزبهان حیث قال :

کلّ من القولین المذکورین فی تأویل جهل عمر ممّا یأبی عنه رجوعه فی الحال إلی قول أبی بکر والاعتذار بقوله : کأنّی لم أسمع الآیة .

ویتوجّه علی خصوص الثانی ، وعلی الأول أیضاً (1) :

أولا : إن نسبة هذه المرتبة من التعلّق والتولّه فی حکم غلبة المحبة إلی عمر وجعله صوفیاً ذا سکر للنبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بحیث لا یجوّز علیه الموت . . ینافی ما سبق من تجویزه الهذیان علیه ، بل تجویز الموت علیه عند منع الکتاب بقوله : ( حسبنا کتاب الله ) ; فإن معناه : أن کتاب الله یکفی بعد موته ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، وکذا ینافی قوله وقول أخویه عند تخلّفهم عن جیش أُسامة ب : أنا نصبر حتّی نری ما یظهر من حال النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، بل ینافی أصل تخلّفهم عن ذلک الجیش ، کما لا یخفی .

ویتوجّه علیه - أی الثانی - ثانیاً : أنه لو کان لعمر شدّة محبّة مع النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لما ترک تجهیزه والصلاة علیه ودفنه وتعزیته اشتغالا عن ذلک بأخذ البیعة لأبی بکر .


1- فی المصدر : ( ویتوجّه علی خصوص الأول ) .

ص : 480

وأیضاً ; یتوجّه علی الأول ما مرّ من أن منافقی المدینة (1) - الذین خاف منهم عمر - لم یکونوا فی آخر زمان حیاة النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بحیث یقدرون علی إیقاع الفتنة بین المسلمین ، وإنّما کانوا شرذمة قلیلة خائفین کما لا یخفی ، نعم لو أرادوا من المنافقین من یشمل هؤلاء وغیرهم من الصحابة الذین اعتقد الشیعة نفاقهم ، صحّ ذلک ، وقد وقع منهم الفتنة التی ابتلی بها الأُمّة إلی ظهور کاشف الغمّة المهدی المنتظر من آل محمد ( علیهم السلام ) . . فافهم الکلام .

وأمّا ما ذکر من خروج عمر عن حال العلم والمعرفة . .

فنقول - فی جوابه - : ثبّت العرش ثم انقش ! وأین کان لعمر حال علم ومعرفة حتّی یخرج منه إلی غیره ؟ ! ولا یتوجّه الطعن علیه بجهله المستمرّ ، نعم الحال الثابت له هو الخروج علی علی ( علیه السلام ) . (2) انتهی .

و حق این است که غرض عمر از انکار موت حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن بود که مردم مطلع به موت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نگردند تا یاران جمع شوند و موافق عهد و پیمان خودشان یکی را از میان خود خلیفه سازند ; زیرا که او را خوف آن بود که مبادا قبل از آمدن ابوبکر ، مردم بیعت غدیر خم را بیاد آورند ، و حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را امیر و امام خود سازند .


1- یعنی المنافقین المعروفین بالنفاق ، لا الواقعیین الذین هم أصل الکفر والشقاق .
2- احقاق الحق : 239 .

ص : 481

و ذهول و نسیان و سهو در امور غیر ضروریه واقع میشود ، ‹ 501 › نه در امور جلیّه بدیهیه ; و جواز طریان موت بر هر جانداری ، از اجلای بدیهات و ضروریات است .

اما آنچه گفته : از آیات قرآنی اکثری را در حالت غم و حزن و جزع و فزع غفلتها واقع میشود به حکم بشریت ، جای طعن و ملامت نمیباشد .

پس بدان که اولا : - علی الالزام - آنکه عمر خود به قسم گفته که : من قبل از این روز به نزول این آیه علم نداشتم - کما فی الروایة المنقولة عن البیهقی فی کنز العمال - پس ثابت شد که عمر از این آیه جاهل بود ، نه آنکه او عالم به آن بوده ، و به جهت غم و حزن و جزع و فزع او را غفلت از آن رو داده ، پس کسی که از جواز وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که به آیات قرآنیه و احادیث نبویه و به بداهت عقل و اتفاق جمیع عقلا ثابت است - جاهل باشد ، البته در کمال مرتبه از جهل و بی عقلی است .

و ثانیاً : - علی التحقیق - آنکه دانستی که او از موت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جاهل نبود ، بلکه میدانست که آن جناب وفات یافته ، لیکن به جهت خدع و مکر بر این کذب - که مفضی به استهزا و کمال بی اعتنایی به امر دین است - عمداً دیده و دانسته اقدام نموده .

ص : 482

و ثالثاً : آنکه عمر محض به انکار وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مطعون نیست ، بلکه به جهت قسم دروغ خوردن که گفته : ( والله ما مات رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) ، و افترا کردن بر جناب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این معنا را که آن جناب باز خواهد گشت ، و دست و پاهای مردم خواهد برید ، نیز مطعون است .

اما آنچه گفته : از روایات صحیحه شیعه سابق گذشت که : حضرت موسی را در عین حالت مناجات ، علم به قرب الهی و تنزه او از مکان حاصل نشد .

پس جوابش آنکه : در باب نبوت یک روایت از “ کافی “ و “ عیون اخبار الرضا “ و “ توحید “ که به زعم باطلش - معاذ الله - دلالت بر عدم علم حضرت موسی ( علیه السلام ) به تنزّه باری تعالی از مکان دارد ، نقل کرده (1) ، حال آنکه روایت مذکوره هرگز دلالت بر عدم علم حضرت موسی ( علیه السلام ) به تنزه باری تعالی از مکان ندارد ، کما بیّنه مولانا الهمام فی جوابه ، فلیراجع ثمّة حتّی یجد فوائد جمّه (2) .

و عجب آن است که مخاطب در باب نبوت - بعد نقل روایت کافی و غیره که اصلا با مطلوبش مناسبتی ندارد - زبان درازی بسیار آغاز کرده ، حال آنکه


1- تحفه اثناعشریه : 164 - 165 .
2- اشاره است به کتاب حسام الاسلام ، مراجعه شود به صفحات : 82 - 92 ، به خصوص 84 - 85 .

ص : 483

علمای اهل سنت روایت کنند که : حضرت موسی را علم به تنزه او تعالی از نوم - که از صفات ناقصه مخلوقین است - حاصل نبود ، و عدم علم به تنزه از نوم اشنع است از عدم علم به تنزه از قرب و بعد مکانی .

فی الدرّ المنثور للسیوطی :

أخرج أبو یعلی ، وابن أبی حاتم ، والدارقطنی فی الافراد ، وابن مردویه ، والبیهقی فی الأسماء والصفات ، والخطیب فی تاریخه : عن أبی هریرة . . . قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول - علی المنبر - : قال : وقع فی نفس موسی ، فقال : یا جبرئیل ! هل ینام ربّک ؟ فقال : هل ینام الله عزّ وجلّ . . ؟ ! فأرسل الله ملکاً فارقه ثلاثاً ، وأعطاه قارورتین فی کلّ ید قارورة ، وأمره أن یتحفّظ بهما ، فجعل ینام ، ویکاد یداه تلتقیان ، ثم یستیقظ فیحسّ إحداهما ‹ 502 › علی الأُخری حتّی قام قومة (1) ، فاصطفقت یداه وانکسرت القارورتان ، قال : ضرب [ الله ] (2) له مثلا ، إن الله تبارک وتعالی لو کان ینام لم یستمسک السماء والأرض .

وأخرج ابن أبی حاتم ، عن خرشة بن الحرّ ، قال : حدّثنی


1- کذا ، وفی المصدر : ( فیحبس إحداهما عن الأُخری حتّی نام نومة ) . . وهو الظاهر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 484

عبد الله بن سلام . . . : ان موسی قال : یا جبرئیل ! هل ینام ربّک ؟ فقال جبرئیل ( علیه السلام ) : یا ربّ ! إن عبدک موسی ( علیه السلام ) یسألک هل تنام ؟

فقال الله : یا جبرئیل ! قل له : فلیأخذ بیده قارورتین ، ولیقم علی الجبل من أول اللیل حتّی الصبح ، فقام علی الجبل وأخذ قارورتین ، فصبر (1) ، فلمّا کان آخر اللیل غلبته عیناه ، فسقطتا فانکسرتا ، فقال : یا جبرائیل ! قل لعبدی : لو نمت لزالت السماوات والأرض . (2) انتهی .

پس کمال عجب است که خود چنین روایات مزخرفه را روایت [ کنند ] - که دلالت دارد بر آنکه - العیاذ بالله - حضرت موسی ( علیه السلام ) را علم به عدم جواز نوم بر حق تعالی حاصل نبود ، حال آنکه تنزه حق تعالی از نوم بر ادنی سفیهی پوشیده نخواهد بود ، فضلا عن النبی المعصوم المبعوث لهدایة الخلق ; - و بر شیعه به روایت حدیثی که به زعمشان دلالت بر عدم علم حضرت موسی ( علیه السلام ) به تنزه حق تعالی از قرب و بعد مکانی دارد - حال آنکه اصلا بر آن دلالت ندارد - زبان طعن و تشنیع دراز کنند !

و اگر به این جواب مُسکت - که به طریق ترقی ذکر کرده ایم - قناعت نکنند ، و بدون اینکه همان روایت که مخاطب از کتب شیعه نقل کرده ، از طرق اهل سنت اثبات نکنیم ، زبان تشنیع در کام نکشند ، اینک بحمدالله تعالی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فصر ) آمده است .
2- الدرّ المنثور 5 / 254 - 255 .

ص : 485

همان روایت را از کتب اهل سنت بر آریم ، پس بدان که جلال الدین سیوطی در رساله “ درر منتثرة فی الأحادیث المشتهرة “ گفته :

أخرج عبد الرزاق - فی المصنّف - ، عن کعب ، قال : قال موسی : « یا ربّ ! أقریب أنت فأُناجیک ؟ أم بعید فأُنادیک ؟ » قال : « یا موسی ! أنا جلیس من ذکرنی » . (1) انتهی بلفظه .

و مخاطب این روایت را به این الفاظ از “ کافی “ و “ عیون اخبار الرضا “ و “ توحید “ آورده :

إن موسی بن عمران صلوات الله وسلامه علیه سأل الله تعالی فقال : یا ربّ ! بعید أنت منّی فأُنادیک ، أم قریب فأُناجیک . (2) انتهی .

به زعم فاسد خود بنای تشنیعات بسیار بر این روایت گذاشته ، و امامیه را نسبت داده به تجویزِ جهلِ واجباتِ ایمان و اصول عقاید ، در حین بعثت بر انبیا ، که آن را موجب کفر و زندقه گفته ، و بعدِ نقل روایت گفته :

و این خبر صریح دلالت میکند که حضرت موسی را تا این وقت - که


1- لم نجد هذه الروایة فی الدرر المنتثرة ، ولکنّا وجدناها فی تفسیره الدرّ المنثور 1 / 195 .
2- تجد الروایة مع اختلاف یسیر فی الکافی 2 / 496 ، عیون أخبار الرضا ( علیه السلام ) 1 / 51 و 2 / 116 ، التوحید : 182. . وغیرها .

ص : 486

حالت مناجات و مکالمه بود - از قرب و بعد مکانی منزه بودن باری تعالی معلوم نبود (1) .

و بعد بیان حقیقت این خبر به زعم خود گفته :

قوت حفظ رجال این فرقه است که به جای اعرابی نام پیغمبری از پیغمبران اولوالعزم گرفتند ، و در ورطه ضلالت افتادند ، و رجال اهل سنت ( من ) و ( عن ) این قصه یاد داشتند ، و روایت کردند ، و همین است تفاوت روایات ایشان و روایات اهل سنت ، و از این غلطِ قبیح پی باید برد که در دعای صنمی قریش و دیگر مثالب صحابه هم ، همین قبح تبدیل اسماء و القاب ، و تحریف شمائل و صفات به وقوع آمده ، نوبت به کجا رسانیده ، و این همه به سبب مساهلت و بی مبالاتی ‹ 503 › این فرقه است که روایات دین از هر کس و ناکس اخذ علوم دینی کردند ! (2) انتهی .

و این تشنیعات بر این حدیث اگر چه اصلا وارد نیست ، چنانچه از رجوع به “ حسام الاسلام “ واضح است (3) ، لیکن چون نزد مخاطب و اولیای او این شنایع بر این حدیث لازم میآید ، و ما ثابت کردیم که این حدیث در کتب اهل سنت موجود است ، پس بر ایشان لازم که این همه تشنیعات به علمای


1- تحفه اثناعشریه : 164 .
2- تحفه اثناعشریه : 165 .
3- حسام الاسلام : 84 - 85 .

ص : 487

خود متوجه سازند ، و علمای خود را کافر و زندیق گویند ، و مجوز جهلِ واجبات ایمان و اصول عقائل در حین بعثت بر انبیا دانند ، و از رجال خود قوت حافظه را مسلوب نمایند ، و واقع در ورطه ضلالت و مرتکب غلط قبیح گویند ، و نسبت مساهلت و بی مبالاتی در اخذ علوم از هرکس و ناکس به علمای خود سازند .

اما آنچه گفته : حضرت یوشع - که بالاجماع نبی معصوم بود - خبر عجیب (1) ماهی را - با وصف تقید حضرت موسی - نسیان کرد ، و خود حضرت موسی ، با وصف قول و قراری که با خضر ( علیه السلام ) در میان آورده . . . الی آخر .

پس بدان که مراد از نسیان - در قصه حضرت یوشع و حضرت موسی - ترک است ، در “ تفسیر لباب فی علوم الکتاب “ تصنیف عمر بن عادل حنبلی مذکور است :

( قالَ ) موسی : ( لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ ) .

قال ابن عباس : إنه لم ینس (2) ، ولکنه من معاریض الکلام ، فکأنّه نسی شیئاً آخر . .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عجیبت ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لم ینسس ) آمده است .

ص : 488

وقیل : معناه : بما ترکت من عهدک ، والنسیان : الترک (1) .

اما آنچه گفته : و حضرت آدم - که اصل انبیا است - حق تعالی در حق او میفرماید : ( فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ) (2) .

پس در اینجا هم معنای نسیان همان ترک است ، چنانچه در “ تفسیر جلالین “ مسطور است :

( وَلَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ ) ، وصّیناه أن لا یأکل من الشجر ( مِنْ قَبْلُ ) أی من قبل أکله منها ، ( فَنَسِیَ ) : ترک عهدنا ، ( وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ) : جزماً وصبراً عمّا نهیناه عنه (3) .

و اما آنچه گفته : و نسیان پیغمبر در نماز در “ کافی “ کلینی (4) موجود است ، و ابوجعفر طوسی و دیگر امامیه حکم به صحت او نموده .

پس شیخ ابوجعفر طوسی - طاب ثراه - حکم به صحت وقوع سهو از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ننموده ، بلکه احادیثی که به این معنا وارد شده است ، آن را بر تقیه حمل نموده ، و حدیثی متضمن عدم وقوع سهو حضرت


1- اللباب فی علوم الکتاب 12 / 536 .
2- طه ( 20 ) : 115 .
3- تفسیر الجلالین : 417 .
4- کافی 3 / 355 .

ص : 489

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و دیگر ائمه معصومین ( علیهم السلام ) نقل نموده ، و گفته که : فتوای من به مضمون همین خبر است ، چنانچه در “ تهذیب الاحکام “ میفرماید :

عن أحمد بن محمد ، عن الحسن بن محبوب ، عن عبد الله بن بکیر ، عن زرارة قال : سألت أبا جعفر ( علیه السلام ) : هل سجد رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سجدتی السهو قطّ ؟ فقال : « لا ، ولا یسجدهما فقیه » .

فقال محمد بن الحسن : الذی أُفتی به ما تضمّنه هذا الخبر ، فأمّا (1) الأخبار التی قدّمناها من أن النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهی فسجد ، فإنها موافقة للعامّة ، وإنّما ذکرناها لأن ما تضمّنه من الأحکام معمول بها علی ما بیّناه (2) .

اما آنچه گفته : و خود ابوجعفر طوسی از ابوعبدالله حلبی روایات آورده که : إن الإمام أبا عبد الله ( علیه السلام ) کان یسهو فی صلاته . . إلی آخره .

پس دانستی که ‹ 504 › معتقد شیخ ابوجعفر طوسی - طاب ثراه - همین است که بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) و ائمه معصومین ( علیهم السلام ) سهو جایز نیست ، و این روایت که در آن نسبت سهو به امام ( علیه السلام ) وارد است ، محمول بر تقیه است ، یا تعلیم ، نه وقوع سهو حقیقتاً از آن جناب (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( فأمّا ) کلمه ( ما ) آمده است .
2- تهذیب الأحکام 2 / 350 .
3- مضافاً به اینکه مخاطب در نقل روایت خیانت کرده است ; زیرا متن روایت چنین است : عن عبید الله الحلبی ، قال سمعت أبا عبد الله ( علیه السلام ) یقول - فی سجدتی السهو - : « بسم الله وبالله وصلی الله علی محمد وعلی آل محمد » . تهذیب الأحکام 2 / 196. ولی چنانکه در متن گذشت او فقره : ( إن الإمام أبا عبد الله ( علیه السلام ) کان یسهو فی صلاته ) ، را از پیش خود به روایت افزوده . و روایت بدون این زیاده دلالتی بر مقصود او ندارد . قال المحدّث الشیخ الحرّ العاملی ( رحمه الله ) : المراد أنه سمعه یقول فیهما علی وجه الفتوی والتعلیم بقرینة أوّله ، کما قالوا : سمعته یقول فی القتل : مائة من الإبل . . راجع : وسائل الشیعة 8 / 234 .

ص : 490

و مع هذا کلّه ; عمر را ذهول و نسیان از آیات قرآنی واقع نشده که آن را بر سهو قیاس توان کرد ، بلکه از روایت بیهقی که در “ کنز العمال “ مذکور است ، صریح واضح است که : عمر را به این آیه علم نبوده ، چنانچه قسم شرعی یاد کرده ، گفته که :

من ندانستم قبل از این روز که این آیه در قرآن است ، حیث قال : ( فوالله ما علمت أن هذه الآیة نزلت قبل الیوم ) . .

بس عجب که عمر خود اعتراف مینماید به جهل خویش و قسم شرعی بر آن یاد میکند ، و مخاطب بر ملأ [ عام ] تکذیب او مینماید ، و به این حیله تخلص او از عار جهل میخواهد ، و نمیداند که التکذیب أشنع من التجهیل !

ص : 491

در افست نسخه [ الف ] ، در آخر این طعن آمده است :

تمّت بحمد الله الملک الوهّاب ، القسم الأول من المجلد الأول من کتاب تشیید المطاعن وکشف الضغائن ، تألیف الإمام الأکبر ، والمجتهد الأشهر ، حامی الشریعة والدین ، وماحی بدع الملحدین ، المجاهد فی سبیل الله بقلمه ولسانه ، آیة الله العظمی ، وحجّته الکبری ، فقیه أهل بیت العصمة ومتکلمهم ، وتریکة بیت الوحی ، مولانا السید محمد قلی النیسابوری ثم الهندی روّح الله روحه .

ویلیه القسم الثانی من المجلد الأول إن شاء الله تعالی .

الحمد لله أولا وآخراً وظاهراً وباطناً .

* * *

ص : 492

ص : 493

قال رسول الله :

« إنّ أوثق عری الإیمان الحبّ فی الله ، والبغض فی الله ، وتوالی ولی الله ، وتعادی عدو الله . . » .

المحاسن 1 / 165 ( الطبعة المحققة 293 - 294 ) .

قال الإمام الصادق :

« . . تحبّ فی الله ، وتبغض فی الله ، وتعطی فی الله ، وتمنع فی الله . . » .

الکافی 2 / 125 .

ص : 494

در ضمن دعای روز غدیر از امام صادق ( علیه السلام ) آمده است :

« . . اللهمّ إنّا نشهدک إنّا ندین بما دان به محمّد وآل محمّد صلّی الله علیه وعلیهم ، وقولنا ما قالوا ، ودیننا ما دانوا به ، ما قالوا به قلنا ، وما دانوا به دنّا ، وما أنکروا أنکرنا ، ومن والوا والینا ، ومن عادوا عادینا ، ومن لعنّوا لعنّا ، ومن تبرّؤوا منه تبرّءنا منه ، ومن ترحّموا علیه ترحّمنا علیه . . » کتاب الإقبال : 472 - 474 ( الطبعة الحجریة ) بحار الأنوار 98 / 299 - 300 ( باختلاف یسیر ) < / لغة النص = عربی >

ص : 495

فهرست

طعن اول : نسبت هذیان به پیامبر صلی الله علیه وآله

19

طعن دوم : احراق درب خانهء حضرت زهرا علیها السلام

259

طعن سوم : انکار وفات پیامبر صلی الله علیه وآله

453

ص : 496

جلد 5

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد پنجم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 4 - 6

اشاره

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الاَْلْبَابِ بگو آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند ، تنها خردمندان متذکر میشوند .

سورة الزمر ( 39 ) : 9 .

ص : 6

قال عمر لمولانا أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) :

لولاک لافتضحنا .

نهج البلاغة 4 / 65 ( حکمت 270 ) ، ربیع الابرار زمخشری 4 / 440 ، شرح ابن ابی الحدید 19 / 158 .

هنگامی که امیرمؤمنان ( علیه السلام ) اشتباهی از عمر را به او تذکر داد به حضرت گفت :

اگر تو نبودی ما مفتضح و رسوا میشدیم .

ص : 7

روی الفخر الرازی : أن امرأة اعترفت بالزنا - وکانت حاملا - فأمر عمر برجمها ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن کان لک سلطان علیها فما سلطانک علی ما فی بطنها ؟ ! » فترک عمر رجمها ، وقال : لولا علی لهلک عمر .

الأربعین : 466 - 467 .

وروی فی المجنونة التی أمر عمر برجمها ، وفی التی وضعت لستّة أشهر ، فأراد عمر رجمها ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « إن الله یقول : ( حَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) [ وقال تعالی شأنه : ( وَفِصالُهُ فِی عامَیْنِ ) ، فالحمل لستة أشهر والفصال فی عامین » ، فترک عمر رجمها ] ، وقال له : « إن الله رفع القلم عن المجنون . . » إلی آخر الحدیث ، فکان یقول :

لولا علی لهلک عمر .

الاستیعاب 3 / 1102 - 1103 ، ذخائر العقبی : 82 .

در موارد متعدد که عمر حکم داد به سنگسار کردن زنان ( زن دیوانه ، زن باردار ، وزنی که ششماهه زاییده بود ) امیر مؤمنان به اشتباه او تذکر داد و او میگفت :

اگر علی نبود عمر هلاک میشد .

ومراجعه شود به : تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبة : 152 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 18 ، 141 و 12 / 179 ، 205 ، فتح الملک العلی : 71 ، ینابیع المودة 1 / 216 ، 227 و 3 / 147 ، کنز العمال 10 / 300 ، الفائق زمخشری 2 / 375 ، زین الفتی 1 / 303 - 304 ( تحقیق محمودی ) ، تفسیر رازی 21 / 18 ، تفسیر سمعانی 5 / 154 ، سمط النجوم العوالی 2 / 359 ، العواصم من القواصم 1 / 202 ، المفصل 1 / 432 ، المغرب 2 / 440 ، مختصر المعانی : 95 .

ص : 8

عن سعید بن المسیب ، قال :

کان عمر بن الخطاب ، یقول :

أعوذ بالله من معضلة لیس لها أبو الحسن .

تذکرة الخواص : 136 - 134 .

و قال :

کان عمر یتعوّذ بالله من معضلة لیس لها أبو الحسن .

استیعاب 3 / 1102 - 1103 .

هنگامی که گرفتاریهای عمر به دست امیرمؤمنان ( علیه السلام ) برطرف میشد میگفت :

به خدا پناه میبرم از سختی و مشکلی که علی نباشد تا آن را حلّ نماید .

و مراجعه شود به : فیض القدیر 4 / 357 ، فتح الباری 13 / 286 ، تهذیب التهذیب 7 / 296 ، تهذیب الکمال 20 / 485 ، الاصابة 4 / 467 ، طبقات ابن سعد 2 / 339 ، اعلام الموقعین 1 / 16 ، فضائل الصحابة احمد بن حنبل 2 / 647 ، ذخائر العقبی 1 / 82 ، الوافی بالوفیات 21 / 179 ، صفوة الصفوة 1 / 314 . تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبة : 152 ، کنز العمال 10 / 300 ، فتح الملک العلی : 71 ، الفائق زمخشری 2 / 375 ، تاریخ مدینة دمشق 25 / 369 و 42 / 406 - 407 ، تاریخ الاسلام ذهبی 3 / 638 ، البدایة والنهایة 7 / 397 ، النهایة ابن اثیر 3 / 254 ، لسان العرب 11 / 453 ، أسد الغابة 4 / 23 .

ص : 9

عن أبی سعید الخدری قال : حججنا مع عمر بن الخطاب فلمّا دخل فی الطواف استقبل الحجر ، فقال : إنی أعلم أنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا أنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقبّلک ما قبّلتک ، ثم قبّله ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] « . . . إنه یضرّ وینفع » ، قال : بم ؟ قال : « بکتاب الله عزّ وجلّ » ، قال : وأین ذلک من کتاب الله ؟ قال : « قال الله عزّ وجلّ : ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی ) ، خلق الله آدم ، ومسح علی ظهره ، فقرّرهم بأنه الربّ وأنهم العبید ، وأخذ عهودهم ومواثیقهم ، وکتب ذلک فی رقّ ، وکان لهذا الحجر عینان ولسان ، فقال له : « افتح فاک » ففتح فاه ، فألقمه ذلک الرقّ ، وقال : « اشهد لمن وافاک بالموافاة یوم القیامة » ، وإنی أشهد لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « یؤتی یوم القیامة بالحجر الأسود ، وله لسان ذلق ، یشهد لمن یستلمه بالتوحید » ، فهو . . . یضرّ وینفع » .

فقال عمر :

أعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أبا الحسن ! .

سبل الهدی والرشاد 1 / 176 - 177 ، و مراجعه شود به : السیرة الحلبیة 1 / 257 ، تاریخ مدینة دمشق 42 / 405 - 407 ، الاکمال فی اسماء الرجال : 128 ، تفسیر آلوسی 9 / 109 ، تفسیر رازی 32 / 10 ، الدر المنثور 3 / 144 ، المستدرک 1 / 457 - 458 ، کنز العمال 5 / 178 ، عمدة القاری 9 / 240 ، شرح الزرقانی 2 / 408 ، التدوین فی اخبار قزوین 3 / 151 ، اخبار مکه ازرقی 1 / 324 ، تبیین الحقائق 2 / 16 ، سبل السلام 2 / 206 ، شعب الایمان 3 / 451 ، الصواعق المحرقه 2 / 521 ، سمط النجوم العوالی 3 / 69 ، الریاض النضرة 2 / 261 ( چاپ مصر ) .

ص : 10

ابوسعید خدری گوید :

عمر در اثناء طواف رو به حجر الاسود کرده و قبل از بوسیدن آن گفت : میدانم که تو سنگی بیش نیستی و سود و زیانی نمیرسانی ، اگر ندیده بودم که پیامبر تو را میبوسید ، تو را نمیبوسیدم .

امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به او فرمود : آری ، او سود و زیان میرساند .

او از حضرت دلیل خواست ، حضرت با قرائت آیه فوق فرمود : خداوند از بنی آدم اقرار گرفت که آنها بنده اند و او پروردگارشان ، و از آنها عهد و پیمان گرفت و در کاغذی ثبت نمود ، و به این حجر - که دو چشم و یک زبان داشت - فرمود : دهانت را باز کن ، و آن نوشته را در دهان او گذاشت و فرمود : هر کس نزدت آید ( و به آن پیمان اقرار نماید ) در قیامت برایش شهادت بده که وفادار بوده است .

سپس حضرت به نقل از پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمود : حجر الاسود برای کسانی که با اعتقاد به یگانگی خدا او را استلام کرده باشند ، در روز قیامت با زبان فصیح شهادت میدهد .

عمر ( که پس از شنیدن این مطالب به نادانی اش پی برده بود ) گفت :

به خدا پناه میبرم که در بین مردمانی زندگی کنم که تو ای ابا الحسن در میان آنها نباشی .

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 13

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 14

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 15

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 16

نمونه نسخه ( ب ) ، حروفی چاپ پاکستان

ص : 17

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 18

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 19

طعن چهارم : جهل عمر به احکام شرعی

ص : 20

ص : 21

قال : طعن چهارم :

آنکه عمر . . . جاهل بود به بعض مسائل شرعیه که معرفت آن مسائل از اهم مهماتِ امامت و خلافت است :

از آن جمله آنکه : حکم فرمود به رجم زن حامله از زنا ، پس او را امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] مانع آمد ، و گفت که :

« إن کان لک علیها سبیل ، فلیس لک علی ما فی بطنها سبیل » .

عمر نادم شد و گفت که : لولا علی لهلک عمر .

و از آن جمله آنکه : خواست که رجم کند زن مجنونه را ، پس امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] او را خبردار کرد ، و این حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بر او برخواند و گفت :

سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رفع القلم عن ثلاثة : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن الصبی حتّی یبلغ ، وعن المجنون حتّی یفیق » .

ص : 22

و از آن جمله آنکه : پسر مرده خود را که ابوشحمه بود ، و در اثناء زدن حد جان داده ، حد زد و عدد ضربات را تمام کرد ، و حال آنکه مرده را حد زدن خلاف عقل و شرع است .

و از آن جمله آنکه : حدیث حد شراب خوردن ندانست تا آنکه به مشورت و صلاح مردم مقرر کرد .

پس از این قصه ها معلوم شد که او را به ظواهر شریعت علم نبود ، پس لیاقت امامت چگونه داشته باشد ؟ !

جواب از این طعن آنکه : در نقل این قصه ها خیانت به کار برده اند ، یک حرف از تمام قصه آورده اند و بقیه قصه را در شکم فرو برده تا طعن متوجه تواند شد ، و این صنعت متعصبین و معاندین است به دستور قول یهود که : ( إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیاءُ ) (1) .

قصه رجم حامله این است که : عمر را خبر نبود که این زن حامله است ، و حمل همچو چیزی نیست که به مجرد دیدن زن توان دریافت که حامله است ، مگر بعد از تمام مدت حمل یا قریب به تمام ، و قول حضرت امیر ( علیه السلام ) که از سابق به حال آن زن و به حامله بودنش اطلاع داشت ، و او را خبردار کرد ، منت این [ اطلاع برداشت ] (2) ، و این کلمه در مقام اداء شکر گفت : یعنی اگر


1- آل عمران ( 3 ) : 181 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 23

مرا بعد از وقوع حد و هلاک شدن این زن و بچه اش معلوم میشد که آن زن حامله است ، تحسر و تأسفی که میکشیدم بر اتلاف جنین او نادانسته ، به منزله موت و هلاک من میبود ، اگر علی در این وقت مرا آگاه نمیکرد ، من به آن اندوه [ و ] حزن هلاک میشدم .

و بالاجماع نزد شیعه و سنی امام را لازم نیست - که هرگاه زن زانیه اقرار به زنا نماید ، یا شاهدان بر زنا گواهی دهند - پرسیدن آنکه تو حامله ای یا نه ؟ بلکه خود آن زن را میباید که اگر حمل ‹ 505 › داشته باشد اظهار نماید .

و حکمی که به سبب عدم اطلاع بر حقیقت حال صادر شود ، و در واقع ، حقیقت به رنگ دیگر باشد ، که [ آن ] (1) حکم را نمیخواهد ، آن حکم را جهل و نادانی نتوان گفت ، بلکه [ بی ] (2) اطلاعی است بر حقیقت حال که در امامت بلکه در نبوت هم قصور ندارد ; زیرا که حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] به سبب بی اطلاعی برادر کلان خود را - که حضرت هارون پیغمبر ( علیه السلام ) بود - ریش گرفت و موی سر کشید و اهانت فرمود ، حال آنکه حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] جاهل نبود به مسأله تعظیم پیغمبر یا تعظیم برادر کلان ، و نیز جناب پیغمبر ما صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بارها میفرمود :


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 24

« إنّما أنا بشر ، وإنکم تختصمون إلیّ ، وإن بعضکم ألحن بحجّته من بعض ، فمن قضیت له بحقّ أخیه فإنّما أقطع له قطعة من نار (1) » .

و نیز در " سنن ابی داود " موجود است که :

چون ابیض بن حمال مآربی از آن حضرت درخواستِ اَقطاع کان نمک کرد ، در اول وهله به سبب بی اطلاعی او را اقطاع فرمود ، و هرگاه که آن جناب علیه [ وآله ] السلام را مطلع کردند که آن کان تیار (2) است ، و نمک درست از آن بی حاجتِ عمل و صنعت بر میآید ، از وی باز گرفت ، و دانست که حق جمیع مسلمین به آن متعلق شده ، تخصیص یکی به ملک آن جائز نیست .

و نیز در " جامع ترمذی " روایت صحیح موجود است از وائل بن حجر کندی که :

زنی در زمان آن سرور از خانه خود به اراده دریافتن جماعت بر آمد ، در کوچه مردی با او در خورد و او را به اکراه بر زمین انداخت و جماع کرد ، پس آن زن ناله و فریاد برداشت ، آن مرد گریخته رفت ، مردی دیگر ، متصل آن زن میگذشت ، آن زن نشان داد که این مرد است که با من به اکراه زنا کرده ، او را


1- تفسیر منسوب به امام عسکری ( علیه السلام ) : 284 ، وسائل الشیعة 27 / 233 ، سنن نسائی 8 / 233 .
2- کان : معدن . تیار : درست ، تمام ، راست ، کامل ، مهیا ، معدّ ، صحیح . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 25

گرفته به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم آوردند ، حکم فرمود تا سنگسار کنند ، خواستند که او را زیر سنگ بگیرند و رجم شروع نمایند ، آن مرد زانی برخاست و اقرار کرد : یا رسول الله ! [ ص ] منم که این کار کرده ام ، و این مرد دیگر بی گناه است ، جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از آن مرد دیگر عذر خواست ، و زانی را حکم به رجم نمود .

و نیز در حدیث متفق علیه که در کتب امامیه و اهل سنت هر دو مروی است موجود است که :

إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر علیاً بإقامة الحدّ علی امراة حدیثة بنفاس ، فلم یقم علیه الحدّ خشیة أن تموت ، فذکر ذلک للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : أحسنت ، دعها حتّی ینقطع دمها .

و نیز فرقه نواصب در مطاعن حضرت امیر ( علیه السلام ) آورده اند که :

آن جناب جمع فرمود در [ دو ] (1) حد زنا که جلد و رجم است در حق شراجه همدانیه که به جریمه زنا مرتکب شده بود ، و به صفت احصان موصوف بود ، و این مخالف شریعت است ; زیرا که آن حضرت ماعز و غامدیه را فقط رجم فرموده است ، و نیز مخالف عقل است ; زیرا که چون رجم - که اشدّ عقوبات است - بر وی نافذ شد ، جلد که اَخفّ از آن است چرا باید جاری نمود ؟


1- زیاده از مصدر .

ص : 26

و اهل سنت در جواب این فرقه مخذوله همین گفته اند که :

حضرت امیر ( علیه السلام ) را اولا احصان آن زن معلوم نبود ، حکم به جلد فرمود ، و چون بعد از جلد بر احصان او اطلاع یافت ، حکم به رجم فرمود ، پس جمع بین الحدّین از آن جناب حقیقتاً واقع نشد .

و بالجمله ; بی اطلاعی بر حقیقت حال چیز دیگر است ، و ندانستن مسأله شرع چیز دیگر ، اگر در میان این دو امر کسی تفرقه نکند قابل خطاب نباشد .

و هم بر این ‹ 506 › قیاس قصه رجم مجنونه را باید فهمید که عمر را از حال جنون او اطلاع نبود ، چنانچه امام احمد به روایت عطا بن السائب از ابوظبیان جبینی (1) آورده که :

نزد حضرت عمر زنی را به گناه زنا گرفته ، آوردند ، حضرت عمر حکم فرمود که او را سنگسار کنند ، پس مردم او را کشیده میبردند ، ناگاه حضرت علی ( علیه السلام ) در راه درخورد ، و پرسید که : « این زن را کجا میبرید ؟ » مردم عرض کردند که خلیفه حکم به رجم او فرموده است بنابر ثبوت زنا ، حضرت علی ( علیه السلام ) آن زن را از دست مردم کشیده ، همراه خود گرفت و نزد حضرت عمر آمد ، و فرمود که : « این زن مجنونه است از بنی فلان ، من این را خوب میدانم ، و آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرموده است که : « بر مجنون قلم تکلیف جاری نشده است » ، پس حضرت عمر رجم او را موقوف نمود .


1- در مصدر : ( حبشی ) .

ص : 27

پس معلوم شد که مسأله عدم رجم مجنونه ، حضرت عمر را معلوم بود ، و آنچه معلوم نبود مجنون بودن این زن بالخصوص بود ، و ظاهر است که جنون چون مطبق نباشد ، و صاحب آن حرکات و اصوات بی ربط ننماید ، هیچ به حس و عقل دریافته نمیشود ; زیرا که صورت مجنون از صورت عاقل ممتاز نمینماید ، و امور حسیه و عقلیه را ندانستن ، نقصان در نبوت نمیکند ، چه جای در امامت !

سابق از روایت شریف مرتضی در کتاب " الدرر و الغرر " منقول شده که : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را بر حقیقت حال آن قبطی که نزد ماریه قبطیه آمد و رفت میکرد ، هیچ اطلاعی نبود که مجبوب است یا عنین یا سالم الاعضاء و فحل .

و نیز پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را حال آن زن که حدیثة النفاس بود نیز معلوم نبود که خون او منقطع شده است یا نه .

اگر عمر را هم اطلاعی بر حمل زنی یا جنون زن دیگر نباشد ، کدام شرط امامت او مختل میشود ؟ !

آنچه شرط امامت است معرفت احکام شرعیه است ، نه معرفت حسیات خفیه یا عقلیات جزئیه ، و معرفت جمیع احکام شرعیه بالفعل ، نه در نبوت شرط است و نه در امامت ، نبیّ را به وحی احکام شرعیه معلوم میشود ، و امام را به اجتهاد ، و بسا که در اجتهاد خطا واقع میشود ، چنانچه در " ترمذی " موجود است :

ص : 28

عن عکرمة : أن علیّاً [ ( علیه السلام ) ] أحرق قوماً ارتدّوا عن الإسلام ، فبلغ ذلک ابن عباس ، فقال : لو کنت أنا لقتلتهم ; لقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من بدّل دینه فاقتلوه (1) » ، ولم أکن لأحرقهم ; لأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « لا تعذّبوا بعذاب الله » ، فبلغ ذلک علیّاً [ ( علیه السلام ) ] فقال : صدق ابن عباس (2) .

بالجمله ; در این (3) قسم خطاهای اجتهادی هم جای طعن و ملامت نیست ، چه جای آنکه بی اطلاعی و بی خبری را در مقامی که اطلاع و خبر داشتن ضرور نباشد ، محل طعن گردانیده شود .

آمدیم بر اینکه در اینجا اشکالی است قوی که نواصب به آن اشکال در آویخته اند که حضرت امیر ( علیه السلام ) خود این حدیث رفع قلم را از سه شخص مذکور روایت فرموده است ، و مع هذا در کتب شیعه چنین مروی است :

إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یأمر بإقامة حدّ السرقة علی الصبی قبل أن یحتلم ، رواه محمد بن بابویه القمی فی من لا یحضره الفقیه (4) .


1- [ الف ] در مطبوعه : ( تقتلهم ) .
2- سنن ترمذی 3 / 10 .
3- [ الف ] در مطبوعه : ( آن ) .
4- لم نجده بهذا اللفظ فی من لا یحضره الفقیه ولا فی غیره !

ص : 29

و این صریح مخالف روایت پیغمبر است ، بلکه فعل عمر اگر واقع میشد ، یک مجنونه مخصوصه در لگد و کوب (1) میمرد ، و از قول حضرت امیر ( علیه السلام ) که هر صبی را قطع [ در ] سرقت فرموده ، هزاران را (2) صبی ناقص الاعضا ‹ 507 › خواهند شد ، معلوم نیست که شیعه از این روایت چه جواب میگفته باشند ، گنجایش حمل بر تقیه هم نیست ; زیرا که اقامه حد بر صبیان مذهب عمر و عثمان نبود ، آری اگر میفرمود که زن مجنونه را رجم باید کرد البته تقیه میشد ، در اینجا خود اظهار حق فرمود ، و رجم شدن نداد .

اما بر اهل سنت پس در این باب اشکالی نیست ; زیرا که ایشان هرگز این روایت را از حضرت امیر ( علیه السلام ) باور نمیدارند ، بلکه افترا و بهتان میانگارند .

و آوردن شیخ ابن بابویه این روایت را نزد ایشان ، جواب شافی است که بالقطع کذب است ، و اگر نواصب خواهند که به اکاذیب شیعه در حق حضرت امیر ( علیه السلام ) اهل سنت را الزام دهند ، پیش نمیرود .

و قصه حد زدن مرده تمام دروغ و افتراست ، هرگز در روایات صحیحه اهل سنت موجود نیست ، پس محتاج جواب نباشد ، بلکه صحیح در روایات آن است که آن پسر بعد از زدن حد زنا زنده مانده ، و جراحات او مندمل شد ، آری [ او را ] (3) در اثنای زدن حد غشی و بی هوشی لاحق شده بود ، به این سبب بعضی را توهم مردن او شد .


1- در مصدر : ( لگدکوب حدّ ) .
2- ظاهراً ( را ) زائد است ، در مصدر نیز نیامده است .
3- زیاده از مصدر .

ص : 30

و آنچه گفته اند که : عمر بن الخطاب حد شراب خوردن نمیدانست تا به صلاح و مشورت دیگران مقرر کرده .

طرفه طعن است ; زیرا که ندانستن چیزی که قبل از آن موجود نباشد و در شرع معین نگردیده باشد ، محل طعن نمیشود ; لأن العلم تابع للمعلوم ، و حد خمر در زمان آن حضرت علیه [ وآله ] السلام معین نبود ، بی تعین (1) چند ضربت به چابک و چادرهای تافته و کفشها و چیزهای دیگر (2) میزدند ، و چون در وقت ابوبکر آن عدد را چند کس از صحابه تخمین کردند ، نوبت (3) به چهل رسید ، و چون نوبت خلافت عمر رسید و شرب خمر بسیار شد ، جمیع صحابه را جمع کرده مشورت نمود ، حضرت امیر ( علیه السلام ) - و در بعضی روایات عبدالرحمن بن عوف نیز شریک حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] شده - گفتند که : « این حد را مثل حد دشنام دادن مقرر باید کرد که هشتاد تازیانه است ; زیرا که چون شخص شراب میخورد ، مست و لایعقل میشود و چون بی عقل شد هذیان میگوید ، و در هذیان دشنام میدهد » . پس جمیع صحابه این استنباط لطیف را پسندیدند و بر همین اجماع کردند .

پس از اینجا معلوم شد که بانی مبانی حد خمر عمر بن الخطاب است ، سلب علم حد خمر از عمر کمال بی عقلی است .


1- در مصدر : ( تعیین ) .
2- در مصدر به جای ( چیزهای دیگر ) : ( و جریده های دستی ) آمده است .
3- در مصدر : ( نوبت ) نیامده است .

ص : 31

و نزد امامیه هم این قصه به همین طریق ثابت است ، چنانچه شیخ مطهر حلی در " منهج الکرامة " (1) آورده .

و از همین جا جواب طعن دیگر هم معلوم شد که گویند : عمر در حد خمر اضافه کرده به عقل خود ، حال آنکه در زمان آن حضرت چهل تازیانه بود و بس .

زیرا که عمر اگر زیاده کرد ، به قول امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اجماع صحابه کرد ، پس او فقط محل طعن نباشد .

و در بعضی کتب شیعه به طور دیگر این طعن مذکور است ، و آن طعن این است که گویند : عمر یکبار در حد شراب زیاده بر هشتاد تازیانه زد .

جواب از این طعن آن است که : اول این روایت صحیح نیست ، و بالفرض اگر صحیح باشد حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز در حد شراب صد تازیانه زده است ، بیست تازیانه بر هشتاد تازیانه افزوده است ، چنانچه محمد بن بابویه قمی در " من لا یحضره الفقیه " روایت کرده است که :

چون نجاشی خارفی شاعر را گرفته آوردند که در ماه رمضان شراب خورده بود ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] صد تازیانه زد ، به جهت حرمت رمضان (2) بیست تازیانه افزود .


1- کذا ، ولی صحیح ( منهاج الکرامة ) است
2- قسمت : ( شراب خورده بود ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] صد تازیانه زد ، به جهت حرمت رمضان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 32

و بر طور اهل سنت جواب از هر دو واقعه یک سخن است که امام را میرسد که به طریق ‹ 508 › سیاست یا [ به ] (1) نظر تعظیم جنایت از قدر واجب شرع زیاده نماید به دلیل فعل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، پس جای طعن بر عمر نباشد (2) .

أقول :

مخاطب در این طعن چهار روایت متضمن جهل عمر به احکام شرعیه ذکر کرده ، بعضی از آن در کتب شیعه در ضمن مطاعن عمر مذکور است و بعض آن در کتب ایشان یافته نشده ، علامه حلی علیه الرحمه در کتاب " کشف الحق و نهج الصدق " گفته :

منها : أنه أمر برجم امرأة حامل ، فقال [ له ] (3) أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : « إن کان لک علیها سبیل ، فلیس لک علی ما فی بطنها سبیل » .

فقال - عند ذلک - : لو لا علی لهلک عمر (4) .


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثنا عشریه : 294 - 296 .
3- الزیادة من المصدر .
4- نهج الحق : 277 .

ص : 33

و قاضی القضات در کتاب " مغنی " گفته :

وأحد ما طعنوا به علی عمر : أنه أمر برجم حامل حتّی نبّهه معاذ ، وقال : إن یکن لک علیها سبیل ، فلا سبیل لک علی ما فی بطنها ، فرجع عن حکمه ، وقال : لولا معاذ لهلک عمر .

[ قالوا : ] (1) ومن یجهل هذا القدر ، لا یجوز أن یکون إماماً ; لأنه یجری مجری أُصول الشرع ، بل العقل یدلّ علی ذلک ; لأن الرجم عقوبة ، ولا یجوز أن یعاقب من لا یستحقّ (2) .

بدان که کلمه : ( لولا علی لهلک عمر ) - بنابر تقریر قاضی القضات در کتاب " مغنی " - چنانکه در این قصه مذکور است ، در روایت امر عمر به رجم مجنونه نیز در هر دو کتاب : ( لولا علی لهلک عمر ) مذکور است ، و مخاطب در قصه امر به رجم مجنونه به ذکر آن نپرداخته ، و باز در مقام جواب گفته که :

شیعه در نقل این قصه ها خیانت به کار برده اند !

و قصه که علامه ( رحمه الله ) ذکر فرموده در " شرح مواقف " به این طور مسطور است :

ونهاه - أی علیٌ [ ( علیه السلام ) ] عمرَ - عن رجم الحاملة التی أقرّت عنده بالزنا ، وقال : « إن کان لک علیها سبیل فما سلطانک علی ما فی


1- الزیادة من المصدر .
2- المغنی 20 / ق 2 / 12 .

ص : 34

بطنها ؟ ! » فقال عمر : لولا علی لهلک عمر . (1) انتهی بتغییر یسیر .

و میبدی در " فواتح " شرح دیوان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) گفته :

امام احمد گوید : عمر . . . حکم کرد به رجم مجنونه زانیه علی ( علیه السلام ) فرمود :

« أما سمعت قول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رفع القلم عن ثلاثة : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن الطفل حتّی یحتلم ، وعن المجنون حتّی یبرء ؟ ! » .

و نیز حکم کرد به رجم زنی حامل به سبب اعتراف او به زنا ، و علی [ ( علیه السلام ) ] گفت :

« هذه سلطانک علیها ، فما سلطانک علی ما فی بطنها ؟ ! » عمر گفت :

عجزت النساء أن تلدن (2) مثل علی بن أبی طالب ، لولا علی لهلک عمر (3) .

و قصه که قاضی القضات نقل کرده در کتاب " کنز العمال " در فضائل صحابه ، به ترجمه معاذ بن جبل به این الفاظ مذکور است :

عن أبی سفیان ، عن أشیاخ لهم : ان امرأة غاب عنها زوجها


1- شرح مواقف 8 / 370 .
2- کذا فی [ الف ] ، والظاهر : ( یلدن ) ، وفی المصدر : ( تلد ) .
3- [ الف و ب ] قوبل هذه العبارة علی أصل الفواتح ، وهی الفاتحة السابعة . ( 12 ) . [ شرح دیوان المنسوب إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، مشهور به : فواتح میبدی : 110 ] .

ص : 35

سنتین ، ثم جاء وهی حامل ، فرفعها إلی عمر ، فأمر برجمها ، فقال له معاذ : إن یکن لک علیها سبیل فلا سبیل لک علی ما فی بطنها ، فقال عمر : احبسوه (1) حتّی تضع ، فوضعت غلاماً له ثنیتان (2) ، فلمّا رآه أبوه عرف الشبیه (3) ، فقال : ابنی (4) وربّ الکعبة ، فبلغ ذلک عمر فقال : عجزت النساء أن تلدن (5) مثل معاذ ، لولا معاذ لهلک عمر (6) .

و در " رجال مشکاة " (7) شیخ عبدالحق در ترجمه معاذ مسطور است :

روی أن امرأة غاب عنها زوجها سنتین ، ثم جاء وهی حامل ، فرفعها إلی عمر فأمر برجمها ، فقال له معاذ : إن یکن لک علیها سبیل فلا سبیل لک علی ما فی بطنها ، ‹ 509 › فقال عمر : احبسوها حتّی تضع . . فوضعت غلاماً له ثنیتان ، فلمّا رآها أبوه عرف الشبه ،


1- فی المصدر : ( احبسوها ) .
2- [ الف ] ثنیّه ، ثنایا : جمع چهار دندان پیشین . [ رجوع شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- فی المصدر : ( الشبه ) .
4- تکرر فی المصدر کلمة : ( ابنی ) .
5- کذا فی [ الف ] و کنز العمال ، والظاهر : ( یلدن ) .
6- کنز العمال 13 / 583 .
7- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .

ص : 36

فقال : ابنی ابنی وربّ الکعبة . . فبلغ ذلک عمر ، فقال : عجزت النساء أن یلدن مثل معاذ ، لولا معاذ لهلک عمر . (1) انتهی .

و سید شریف در " شرح فرائض " سراجی بعد ذکر اینکه نزد شافعی اکثر مدت حمل چهار سال است ، در دلائل مذهب شافعی گفته :

روی - أیضاً : أن رجلا غاب عن امرأته سنتین ، ثم قدم وهی حامل ، فهمّ عمر بأن یرجمها ، فقال له معاذ : إن کان لک سبیل علیها ، فلا سبیل لک علی ما فی بطنها . . فترکها حتّی ولدت ولداً قد نبت ثنایاه ویشبه أباه ، فقال الرجل : هذا ابنی وربّ الکعبة . . فأثبت عمر نسبه منه ، مع أنه ولد لأکثر من سنتین ، وقال : لولا معاذ لهلک عمر . (2) (3) انتهی .


1- رجال مشکاة : وراجع : السنن الکبری للبیهقی 7 / 443 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 58 / 422 ، الاحکام للآمدی 1 / 254 ، سیر أعلام النبلاء للذهبی 1 / 452 ، الإصابة لابن حجر 6 / 108 ، تفسیر القرطبی 9 / 288 ، کنز العمال للمتقی 13 / 584 ، المبسوط للسرخسی 6 / 44 - 45 .
2- شرح السراجیة فی علم الفرائض : 126 .
3- [ الف و ب ] ولی الله در " ازالة الخفا " گفته : روی أن عمر أمر برجل [ برجم حامل ] ، فقال معاذ : إن یکن لک علیها سبیل ، فلا سبیل لک علی ما فی بطنها ، فرجع عن حکمه ، وقال : لولا معاذ لهلک عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 159 ] .

ص : 37

از این حدیث به صراحت ثابت شد که عمر با وجود علم به حمل این زن از راه جهل ، حکم به رجمش داده .

مخفی نماند که از حدیث معاذ سوای جهل عمر به عدم جواز رجم حامله ، طعنی دیگر هم به عمر عاید میشود ، و آن اینکه از این حدیث ظاهر است که :

اولا : عمر حمل آن زن را بعد از غیبت زوج تا دو سال دلیل زنای زن مذکوره گردانیده ، حکم به رجمش داده بود .

و بعدِ ولادت بچه که دندان داشت و شبیه پدرش بود ، حکم به ثبوت نسب ، و عدم زنای زن مذکوره کرده ، او را رجم نساخت .

پس اگر حکم اول حق باشد ، حکم ثانی غیر جایز و مداهنه در حدود باشد ، و اگر حکم ثانی صواب بود ، معلوم شد که در حکم اول از مدت حمل هم جاهل بود ، چنانکه از عدم جواز رجم حامله نادان بود .

اما آنچه گفته : جواب از این طعن آنکه در نقل این قصه ها خیانت به کار برده اند . . . الی آخر .

پس ادعای خیانت شیعه در نقل این قصه ها ; کذب و بهتان و افترای محض است ، بلی إذا لم تستحی فاصنع ما شئت ! بحمد الله مثل صبح روشن واضح است که قصه هایی که شیعه ذکر کرده اند ، هرگز در آن خیانتی واقع نشده ، بلکه آنچه نقل کرده اند ، موافق کتب معتبره اهل سنت است ، و خیانت

ص : 38

در نقل کار اهل سنت است ، چنانچه مخاطب در این کتاب در مواضع بسیار خیانتهای شنیعه در نقل عبارات کتب فریقین به کار برده .

و مخفی نماند که کابلی قصه رجم حامله و رجم مجنونه را از اصل انکار کرده ، و غیر ثابت دانسته (1) ، و لیکن مخاطب از چنین جسارت باطل استحیا کرده ، و مطلق انکار را نهایت شنیع دانسته ، ناچار به کذبی دیگر - که آن هم مثل کذب کابلی است - التجا برده ، یعنی نسبت خیانت در نقل این قصه ها به اهل حق نموده ، و ندانسته که چنین اکاذیب و خرافات جز تفضیح خود و مذهب خود هیچ فائده ندارد !

اما آنچه گفته که : عمر را خبر نبود که این زن حامله است .

پس بدان که قاضی القضات نیز در جواب عبارتی که منقول شده گفته :

ولیس فی الخبر أنه أمر برجمها مع علمه بأنها حامل (2) .

و این مردود است به چند وجه :

اول : آنکه خبری که از " کنز العمال " و " رجال مشکاة " شیخ عبدالحق و " شرح فرایض " سراجی منقول شده ، صریح دلالت میکند بر اینکه سبب ظهور و ثبوت زنای زن مذکوره ‹ 510 › نزد عمر ، و وجه حکم [ به ] رجمش :


1- الصواقع ، ورق : 263 - 264 .
2- المغنی 20 / ق 2 / 12 .

ص : 39

ظهور حمل در غیبت زوج او بود که از مدت دو سال غائب بوده .

دوم : آنکه قول حضرت علی ( علیه السلام ) یا معاذ :

« إن کان لک علیها سبیل فلا سبیل لک علی ما فی بطنها » .

صریح دلالت میکند بر اینکه عمر را از بودن طفل در بطن آن زن اطلاع بود ، و الا حضرت علی ( علیه السلام ) یا معاذ به جای قول مذکور میگفت : یا عمر إنها حامل ، چنانچه سیدمرتضی ( رضی الله عنه ) در دفع این شبهه که قاضی القضات در کتاب " مغنی " (1) آورده ، فرموده :

لو کان الأمر علی ما ظنّه صاحب الکتاب ، لم یکن تنبیه معاذ له علی هذا الوجه ، بل کان یجب أن ینبّه بأن یقول : هی حاملة ، ولا یقول : إن کان لک علیها سبیل ، فما لک علی ما فی بطنها سبیل ; لأن هذا قول من عنده أنه أمر برجمها مع العلم بحملها (2) .

و ابن ابی الحدید گفته :

أمّا ظاهر لفظ معاذ فیشعر بما قاله المرتضی (3) .

سوم : آنکه عدم انکار عمر بر علی ( علیه السلام ) یا معاذ بر این قول نیز دلالت میکند بر اینکه عمر را علم به حمل زن مذکوره حاصل بود ، و گرنه میگفت که : من


1- المغنی 20 / ق 2 / 12 .
2- الشافی 4 / 180 .
3- شرح ابن ابی الحدید 12 / 204 .

ص : 40

میدانم که زن باردار رجم کرده نمیشود ، لیکن مرا از حمل او خبر نبود ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی بعدِ عبارت مذکوره گفته :

. . وأقلّ ما لو (1) یجب - لو کان الأمر کما ظنّه صاحب الکتاب - أن یقول لمعاذ : ما ذهب علیّ أن الحامل لا ترجم ، وإنّما أمرت برجمها لفقد علمی بحملها . . فکان ینفی بهذا القول عن نفسه الشبهة ، وفی إمساکه عنه - مع شدّة الحاجة إلیه - دلیل علی صحّة قولنا (2) .

چهارم : آنکه اگر عمر را به حمل این زن زانیه اطلاع نبود ، در این صورت بر عمر واجب و لازم بود که از زن مذکور بپرسد که : حامله است یا نه ؟ زیرا که حمل از موانع رجم است ، چنانچه قاضی القضات این معنا را تسلیم نموده ، چنانچه در توجیه قول عمر : ( لولا معاذ لهلک عمر ) ، گفته :

ویجوز أن یرید بذلک تقصیره فی تعرّف حالها ; لأن ذلک لا یمتنع أن یکون خطیئة وإن صغرت (3) .

و سید مرتضی فرموده :

وقد کان یجب أن یسأل عن الحمل ; لأنه أحد الموانع من الرجم ، فإذا علم انتفاءه وارتفاعه أمر بالرجم ، وصاحب الکتاب


1- الظاهر زیادة ( لو ) ، ولم تکن فی المصدر .
2- الشافی 4 / 180 .
3- المغنی 20 / ق 2 / 12 .

ص : 41

قد اعترف بأن ترک المسألة عن ذلک تقصیر وخطیئة (1) .

و ابن ابی الحدید این جواب سید مرتضی را قبول نموده ، گفته :

وأمّا قول المرتضی : کان یجب أن یسأل عن الحمل ; لأنه أحد الموانع من الرجم . . فکلام صحیح لازم ، ولا ریب أن ترک السؤال عن ذلک نوع من الخطأ (2) .

و فخرالدین رازی در کتاب " اربعین " - در تقریر حجة ثالثه از حجج تفضیل جناب امیر ( علیه السلام ) ، متضمن اعلمیت آن جناب از طرف شیعه - گفته :

روی : أن امرأة اعترفت بالزنا - وکانت حاملا - فأمر عمر برجمها ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن کان لک سلطان علیها فما سلطانک علی ما فی بطنها ؟ ! » فترک عمر رجمها ، وقال : لولا علی لهلک عمر .

فإن قیل : لعلّ عمر أمر برجمها من غیر فحص عن حالها ، فظنّ أنها لیست بحامل ، فلمّا نبّه علی [ ( علیه السلام ) ] ترک رجمها .

قلنا : هذا یقتضی أن یکون عمر ما کان یحتاط فی سفک الدماء ، وهذا أشرّ من الأول . (3) انتهی .

و در مقام جواب ، انکار این کلام و دیگر وجوه اعلمیت آن جناب ننموده ، بلکه گفته که : جایز است که جناب ‹ 511 › امیر ( علیه السلام ) این علوم کثیره را بعد ابی بکر حاصل کرده باشد ، نه در زمان او .


1- الشافی 4 / 180 .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 204 .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل الأربعین . [ الأربعین : 466 - 467 ] .

ص : 42

پنجم : آنکه قول عمر :

( عجزت الناس أن تلدن (1) مثل معاذ ) ، ( لولا علی لهلک عمر ) .

دلالت صریح میکند بر اینکه عمر از حمل زن مذکوره جاهل نبود ; زیرا که محض اعلام و اخبار از حمل زنی ، موجب چنین فضیلت مخبر ، و سبب صدور این چنین کلمه مذکوره نمیتواند شد .

ششم : آنکه در " ذخائر العقبی " در ذکر رجوع ابی بکر و عمر به سوی قول جناب امیر ( علیه السلام ) مذکور است :

عن عبد الله بن الحسن ، قال : دخل علی [ ( علیه السلام ) ] علی عمر ، وإذا امرأة حبلی تقاد لترجم ، قال : « ما شأن هذه ؟ » قالت : یذهبون بی لیرجمونی . . فقال : « یا أمیر المؤمنین ! لأی شیء ترجم ؟ ! إن کان لک سلطان علیها ، فما لک سلطان علی ما فی بطنها » .

فقال عمر : کلّ أحد أفقه منّی . . ثلاث مرّات ، فضمنها علی ( علیه السلام ) حتّی وضعت غلاماً ، ثم ذهب بها إلیه ، فرجمها . (2) انتهی .

پس گفتن عمر که : ( کلّ أحد أفقه منّی ) دلالت صریحه دارد بر آنکه : او از مسأله عدم رجم حامله جاهل بود ، اگر جناب امیر ( علیه السلام ) از محض حمل آن زن


1- کذا فی [ الف ] ، والصحیح : ( یلدن ) .
2- [ الف ] ذکر رجوع شیخین به قول جناب امیر ( علیه السلام ) ، قوبل علی أصل ذخائر العقبی ، فاغتنم . ( 12 ) . [ ذخائر العقبی : 81 ] .

ص : 43

آگاه میفرمود ، مفضولیت عمر و افقهیت آن جناب چگونه لازم میآمد ؟ !

و ایراد صاحب " ذخائر العقبی " این روایت را در ذکر رجوع ابی بکر و عمر به سوی قول جناب امیر ( علیه السلام ) نیز دلالت دارد بر آنکه عمر اولا از عدم جواز رجم حامله جاهل بود ، و به آن حکم میداد ، هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) [ او را ] از این مسأله واقف ساخت ، به قول آن جناب رجوع نمود .

اما آنچه گفته : و چون حضرت امیر ( علیه السلام ) که از سابق به حال آن زن و به حامله بودنش اطلاع داشت ، او را خبردار کرد ، منت این اطلاع برداشت .

پس این دعوی را که جناب امیر ( علیه السلام ) به حال این زن از قبل این واقعه اطلاع داشت ، به روایت صحیحه به اثبات باید رسانید ، و روایاتی که متضمن این قصه منقول شده ، اثری از این معنا در آن پیدا نیست .

و بر فرض ثبوت سبق اطلاع جناب امیر ( علیه السلام ) به حال آن زن ، چون علم عمر به حمل آن ثابت شده ، موجب جهل عمر به حال آن زن ، دافع طعن نمیتواند شد .

اما آنچه در تأویل ( لولا علی لهلک عمر ) گفته : یعنی اگر مرا بعد از وقوع حد ، و هلاک شدن این زن و بچه اش . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه : این جهل عمر موجب معصیت بود یا نه ؟

در صورت اولی مطلوب شیعیان حاصل است ، و در صورت ثانیه سبب

ص : 44

اینقدر تأسف که موجب موت و هلاک او باشد ، معلوم نمیشود .

و مع هذا این امر - یعنی اهلاک جنین - از عمر واقع هم شده ، چنانچه در " توضیح " (1) در بحث اجماع مذکور است :

روی أن عمر ضرب امرأة لجنایة ، فأسقطت الجنین ، فشاور الصحابة ، فقالوا : لا غرم (2) علیک ، فإنک مؤدّب ، وما أردت إلاّ خیراً - وعلی [ ( علیه السلام ) ] ساکت - ، فلمّا سأله قال : « أری علیک الغرّة (3) » . (4) انتهی .


1- [ الف ] در " کشف الظنون " مذکور است : تنقیح الأُصول ; للفاضل العلاّمة صدر الشریعة عبد الله [ عبید الله ] بن مسعود المحبوبی البخاری الحنفی ، المتوفّی سنة سبع وأربعین وسبع مائة ، وهو متن لطیف مشهور ، أوله : إلیه یصعد الکلم الطیب . . إلی آخره . . إلی أن قال : ثمّ لمّا وقع فیه قلیل من المحو والإثبات ، صنّف شرحاً لطیفاً ممزوجاً ، وکتب فیه عبارة المتن علی النمط الذی تقرّر ، ولمّا تمّ مشتملاً علی تفریعات [ تعریفات ] تدنیب [ وترتیب ] أنیق ، لم یسبغه [ یسبقه ] أحد ، سمّاه : التوضیح فی حلّ غوامض التنقیح ، أوله : حامداً لله تعالی ، وثانیاً . . إلی آخره . [ کشف الظنون 1 / 496 ] .
2- [ الف ] غُرم - به ضم - هر چه ادایش لازم باشد ، و وام وتاوان . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- فی المصدر : ( الغرم ) .
4- شرح التوضیح للتنقیح 2 / 41 .

ص : 45

پس اگر در قول خود صادق بود ، چرا بر این امر اینقدر اندوه و حزن نکرد که هلاک میشد .

اما آنچه گفته : بالاجماع نزد شیعه و سنی امام را لازم نیست که هرگاه زن زانیه اقرار به زنا نماید ، یا شاهدان بر زنا گواهی دهند ، پرسیدن آنکه : تو حامله [ ای ] یا نه ؟ !

پس کذب محض و افترای صرف است ، چنانچه ‹ 512 › آنفاً از قول قاضی القضات و سید مرتضی علم الهدی ، و ابن ابی الحدید معلوم شد .

اما آنچه گفته : بلکه خود آن زن را میباید که اگر حمل داشته باشد ، اظهار نماید .

پس مقدوح است به اینکه : در صورت وجوب این معنا بر زن زانیه ، شک نیست در اینکه اعلام و اخبار به این وجوب بر امام لازم است .

اما آنچه گفته : آن حکم را جهل و نادانی نمیتوان گفت ، بلکه بی اطلاعی است .

پس جوابش آنکه : نزد علمای حقایق اشیاء ، جهل و نادانی و بی اطلاعی یک حقیقت دارد ، و فرقی در آنها نیست ، آری آنچه تفاوت است ، آنکه محل گفتگو در این مقام جهل به احکام ملک علام است ، نه جهل به حوادث

ص : 46

جزئیه ، و بلاشبهه قبیح است که کسی که (1) خود را حاکم خلق بداند ، و حکم خدا را نداند .

و بحمد الله به بیان شافی دانستی که حکم عمر به رجم حامله از راه جهل او به حکم الهی با وجود علم به حمل او بود ، پس چنین جهل قبیح البته در لیاقت امامت خلل میاندازد ، و مانع استحقاق این منصب شریف میگردد .

اما آنچه گفته که : حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] به سبب بی اطلاعی برادر کلان خود را - که حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] پیغمبر بود - ریش گرفت و موی سر کشید و اهانت فرمود !

پس کمال حیرت است که مخاطب با وجود دعوی اسلام ، بلکه پیشوایی اهل اسلام ، از دین و اسلام دست بردار شده ، اسناد طعن به حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] - که نبیّ معصوم است - نموده ، و عمر را از خطا و جهل بری ساخته ، میگوید که : حضرت موسی ( علیه السلام ) به سبب بی اطلاعی اهانت حضرت هارون پیغمبر ( علیه السلام ) نمود ! ! حال آنکه اهانت پیغمبر برحق بلاشک کفر است ، أعوذ بالله من إعماء البصیرة . . وإغشاء السریرة .

و نیز بنابر این لازم میآید که حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] گمان صدور امر قبیحی از حضرت هارون کرده باشد ، پس معاذ الله [ که ] آن جناب بر ضرورت عصمت انبیا هم اطلاع نداشته باشد .


1- ظاهراً ( که ) زاید است ، یا ( واو ) قبل از ( حکم خدا ) .

ص : 47

از این کلام ضلالت انجام او صریح مستفاد شده که او از طاعنان بر عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] است ، و طعن بر انبیا به مرتبه ای که قباحت و شناعت دارد ، محتاج بیان نیست ، فخرالدین رازی در " تفسیر کبیر " گفته :

. . وبالجملة ; فالطاعنون فی عصمة الأنبیاء یقولون : إنه أخذ برأس أخیه یجرّه [ إلیه ] (1) علی سبیل الإهانة والاستخفاف ، والمثبتون بعصمة الأنبیاء قالوا : [ إنه ] (2) جرّ رأس أخیه إلی نفسه لیسارّه ، ولیستکشف منه کیفیة تلک الواقعة .

فإن قیل : فلماذا قال : یا ( ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی ) ؟ (3) قلنا : الجواب عنه : إن هارون خاف أن یتوهّم جهال بنی إسرائیل أن موسی غضبان علیه کما أنه غضبان علی عبدة العجل ، فقال : یا ( ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی ) (4) ، وما أطاعونی فی ترک عبادة العجل ، وقد نهیتهم ، ولم یکن معی من الجمع ما أنهاهم به من (5) هذا العمل ، فلا تشمت بی (6) أعدائی ، فهم أعداؤک ;


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الأعراف ( 7 ) : 150 .
4- الأعراف ( 7 ) : 150 .
5- فی المصدر : ( ما أمنعهم بهم عن ) .
6- فی المصدر : ( فلا تفعل بی ما تشمت ) .

ص : 48

فإن القوم یحملون هذا الفعل الذی تفعله علی الإهانة لا علی الإکرام (1) .

حاصل آنکه طعن کنندگان در عصمت انبیا میگویند که : به درستی که موسی [ ( علیه السلام ) ] کشید سر برادر خود را بر سبیل استخفاف و اهانت ، و ثابت کنندگان عصمت انبیا گفته اند که : کشید سر برادر خود را ‹ 513 › به سوی خود تا با او راز گوید و استکشاف کیفیت این واقعه از او نماید .

پس اگر گفته شود که : برای چه گفت هارون : ای پسر مادر من ! به درستی که قوم مرا ضعیف کردند .

خواهیم گفت که : جواب از این شبهه آن است که : هارون ترسید اینکه توهم کنند جهال بنی اسرائیل که به درستی که موسی ( علیه السلام ) غضبناک است بر او چنانکه غضبناک بود بر پرستندگان گوساله ، پس گفت : ای پسر مادر من ! به درستی که قوم مرا ضعیف شمردند و مقهور ساختند و اطاعت من نکردند در ترک پرستش گوساله ; و به تحقیق که من نهی کردم ایشان را ، و نبود با من از جماعت مردم [ کسی ] که باز میداشتم آنها را به ایشان از این عمل (2) ، پس در شماتت مینداز دشمنان مرا ; زیرا که ایشان دشمنان تواند ، و به درستی که قوم این فعل تو را که میکنی بر اهانت حمل خواهند کرد ، نه بر اکرام . انتهی .

و از این عبارت فخر رازی صریح معلوم شد که : کسانی که این فعل


1- تفسیر الرازی 15 / 12 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( حمل ) آمده است .

ص : 49

حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] را حمل بر اهانت میکنند ، از طاعنان انبیااند ( علیهم السلام ) ; پس عجب است که بر شیعه - به جهت طعن ایشان بر خلفای ثلاثه که نزد اهل سنت بالاجماع معصوم نبودند ، و نزد شیعه از اصل ایمانشان ثابت نشده - طعن و تشنیع غلیظ میکند ، و خود بر انبیا ( علیهم السلام ) - که بلاشبهه معصوم اند - طعن میکند ، و استحیایی ندارد ! بلکه در قول آینده نسبت بعض خطایا به جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرده طعن بر آن جناب هم نموده است ، ظاهراً در پرده حمایت ثلاثه برباد زدن اسلام منظور دارد .

اما احادیث ثلاثه که برای اثبات عدم علم و اطلاع حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر بعض امور جزئیه نقل کرد .

پس جواب اجمالی به دو وجه است :

اول : اینکه ما به وجوه کثیره ثابت کردیم که عمر از حکم عدم جواز رجم حامله جاهل بود ، پس جهل عمر را بر عدم اطلاع حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر بعض امور که از احکام شرع نیست - در صورت فرض صحت - قیاس نتوان کرد .

دوم : آنکه احادیث مذکوره از کتب اهل سنت نقل کرده ، پس احتجاج به آن به مقابله شیعه برای دفع طعن عمر صحیح نباشد .

اما جواب تفصیلی آن پس این است که آنچه گفته : نیز جناب پیغمبر خدا

ص : 50

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بارها میفرمود که : « إنّما أنا بشر وإنکم تختصمون . . (1) » إلی آخره .

پس مراد آن است که : حق تعالی شأنه مرا امر فرموده که : من بنای فصل خصومات بر شهادت شهود و اقرار احد المتخاصمین کنم ، پس اگر کسی به حیله و فریب به گواهان دروغ و یمین کاذب ، موافق قانون احکام شریعت غرّا اثبات دعوی نماید ، و من از آن جهت به الزام مدعای او ، بر دیگری حکم کنم ، در واقع او را گرفتن آن مال حلال نخواهد بود ، و ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

والحدیث حجّة لمن أثبت أنه : قد یحکم بالشیء فی الظاهر ویکون الأمر فی الباطن بخلافه ، ولا مانع من ذلک ; إذ لا یلزم منه محال عقلا ولا نقلا .

وأجاب من منع ب : أن الحدیث یتعلّق بالحکومات الواقعة فی فصل الخصومات المبنیّة علی الإقرار و (2) البیّنة ، ولا مانع من وقوع ذلک فیها (3) .


1- تفسیر منسوب به امام عسکری ( علیه السلام ) : 284 ، وسائل الشیعة 27 / 233 ، سنن نسائی 8 / 233 .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- [ الف و ب ] فی باب بعد باب القضاء علی الغائب من کتاب الأحکام . [ فتح الباری 13 / 153 ] .

ص : 51

و نیز بعض اهل سنت گفته اند که : لفظ « من قضیت له بحقّ . . » قضیه شرطیه است ، و قضیه شرطیه را وقوع لازم نیست ، چنانچه در " فتح الباری " مذکور است :

( مَن ) فی ‹ 514 › قوله : « مَن قضیت له . . » ، شرطیة ، وهی لا تستلزم الوقوع ، فیکون مِن فرض ما لم یقع ، وهو جائز فیما تعلّق به غرض وهو هاهنا محتمل ; لأن یکون للتهدید والزجر علی الإقدام علی أخذ أموال الناس باللبس والإبلاغ فی الخصومة (1) .

اما آنچه گفته : در " سنن ابی داود " موجود است . . . الی آخر .

پس حدیث مذکور اگر صحیح باشد ، لازم آید که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در مال مشترک جمیع مسلمین ، از روی عدم علم حکم میفرمود ، وهل هذا إلاّ الإزراء بشأن سید المرسلین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، وتخریب قواعد الشرع المبین ؟ ! معاذ الله منه !

و این حدیث در " سنن ابوداود " به این اسناد مذکور است :

حدّثنا قتیبة بن سعید الثقفی ومحمد بن المتوکل العسقلانی - المعنی واحد - : إن محمد بن یحیی بن قیس المآربی حدّثهم : حدّثنی أبی ، عن ثمامة بن شراحیل ، [ عن سُمی بن قیس ، ] (2) عن شمیر ،


1- فتح الباری 13 / 154
2- الزیادة من المصدر .

ص : 52

قال ابن المتوکل ابن عبد المدان ، عن أبیض بن حمال . . (1) إلی آخره .

و اسناد این حدیث نهایت مقدوح و واهی است ، و هرگز لیاقت حجیت و اعتماد ندارد ، چه محمد بن یحیی مقدوح است ، و ابن عدی تصریح کرده که احادیث او منکر و مظلم است ، چنانچه ذهبی در " میزان " گفته :

محمد بن یحیی بن قیس المآربی السبائی ، قال ابن عدی : أحادیثه منکرة مظلمة . . إلی آخره (2) .

و سمی بن قیس هم مجهول است ، ابن حجر در " تقریب " گفته :

سُمی - بصیغة التصغیر - ابن قیس الیمانی ، مجهول من السادسة (3) .

و در " کاشف " مذکور است :

سمی بن قیس الیمانی ، عن شمیر ، وعنه ثمامة بن شراحیل ، نکرة (4) .


1- [ الف و ب ] باب فی أقطاع الأرضین من کتاب الخراج والامارة والفیء . [ سنن أبی داود 2 / 48 ]
2- میزان الاعتدال 4 / 62 .
3- تقریب التهذیب 1 / 256 .
4- الکاشف 1 / 467 .

ص : 53

و شمیر هم غیر معروف است ، فی " الکاشف " :

شمیر بن عبد المدان ، عن أبیض المآربی ، وعنه سمی بن قیس ، لا یعرف (1) .

و ذهبی در " میزان " گفته :

شمیر عن أبیض بن حمال ، لا یدری من هو ؟ ما روی عنه سوی سمی بن قیس ، وهو یمانی (2) .

از اینجا غایت تدرّب و مهارت مخاطب ، و کمال محدّثیت و حذاقت او باید دریافت که به چنین حدیث واهی که به این اسناد رکیک منقول است - که رجال آن مجهول و غیر معروفند - در مقام تنقیص و تهجین شأن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به غرض دفع طعن از عمر تمسک کرده !

اما آنچه گفته : و در " جامع ترمذی " روایت صحیح موجود است ، از وائل (3) بن حجر کندی که زنی . . . الی آخر .

پس بدان که اصل الفاظ این حدیث مع الإسناد در " جامع ترمذی " این است :

حدّثنا محمد بن یحیی ، حدّثنا محمد بن یوسف ، عن إسرائیل :


1- الکاشف 1 / 490 .
2- میزان الاعتدال 2 / 281 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( اوائل ) آمده است .

ص : 54

حدّثنا سمّاک بن حرب ، عن علقمة بن وائل الکندی ، عن أبیه : أن امرأة خرجت علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ترید الصلاة ، فتلقّاها رجل ، فتجلّلها . . فقضی حاجته منها ، فصاحت ، فانطلق ، ومرّ بها رجل فقالت : إن ذلک الرجل فعل بی . . کذا وکذا ، ومرّت بعصابة من المهاجرین ، فقالت : إن ذلک الرجل فعل بی . . کذا وکذا ، فانطلقوا فأخذوا الرجل الذی ظنّت أنه وقع علیها فأتوها ، فقالت : نعم ، هو هذا ، فأتوا به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا أمر به لیرجم ، قام صاحبها - الذی وقع علیها - ، فقال : یا رسول الله ! أنا صاحبها ، فقال لها : ( اذهبی ، فقد غفر الله لک ) ، وقال للرجل قولا حسناً ، وقال : الرجل الذی وقع علیها ارجموه . . (1) إلی آخره .

و اسناد این حدیث - بنابر تصریحات ‹ 515 › جمعی از اهل سنت - مقدوح و مجروح است ; زیرا که سماک بن حرب را ابن المبارک و شعبه تضعیف کرده اند ، و صالح جزره هم تضعیف او نقل کرده ، و سفیان هم او را ضعیف گفته ، و احمد بن حنبل او را مضطرب الحدیث گفته ، و نسائی هم متفردات او را حجت ندانسته ، ذهبی در " کاشف " میگوید :

سمّاک بن حرب أبو المغیرة الذهلی : أحد علماء الکوفة ، عن


1- [ الف و ب ] باب ما جاء فی المرأة إذا استکرهت علی الزنا من کتاب الحدود صفحه : 351 ( از نسخه مطبوعه دهلی ) . [ سنن الترمذی 3 / 7 ] .

ص : 55

جابر بن سمرة والنعمان بن بشیر ، وعنه شعبة وزائدة ، له نحو مائتی حدیث ، قال : أدرکت ثمانین صحابیاً ، قلت : هو ثقة ساء حفظه ، قال صالح جزرة : یضعّف ، وقال ابن المبارک : ضعیف الحدیث ، وکان شعبة یضعّفه . . إلی آخره (1) .

و در " میزان " ذهبی مذکور است :

سمّاک بن حرب أبو المغیرة الهذلی الکوفی : صدوق صالح الحدیث من أوعیة العلم مشهور ، روی ابن المبارک ، عن سفیان : أنه ضعیف ، وقال جریر الضبی : أتیت سمّاکا فرأیته یبول قائماً ، فرجعت ولم أسأله ، فقلت : خرق (2) .

وروی أحمد بن أبی مریم ، عن یحیی : سمّاک ثقة ، کان شعبة یضعّفه ، وقال حسّاد (3) المکتب : کنّا نأتی سمّاکاً فنسأله عن الشعر ، ویأتیه أصحاب الحدیث ، فیقبل علینا ویقول : سلوا فإن هؤلاء ثقلاء .

وقال أحمد : سمّاک مضطرب الحدیث ، وقال : هو أصلح حدیثاً من ابن عبد الملک بن عمیر ، وقال أبو حاتم : ثقة صدوق ، وقال


1- الکاشف 1 / 465 .
2- فی المصدر : ( خرف ) .
3- فی المصدر : ( جناد ) .

ص : 56

صالح جزرة : یضعّف ، وقال : ( س (1) ) إذا انفرد بأصل لم یکن حجّة ; لأنه کان یلقّن فیتلقّن ، روی حجّاج ، عن شعبة قال : کانوا یقولون لسماک : عکرمة عن ابن عباس ، فیقول : نعم ، فأمّا أنا فلم أکن أُلقّنه ، وقد روی عن أبی الأسود الدؤلی (2) قال : إن سرّک أن یکذّب صاحبک فلقّنه . (3) انتهی بالاختصار .

و اسرائیل که از سمّاک بن حرب روایت کرده نیز مقدوح است که ابن المدینی تضعیف او کرده ، چنانچه در " کاشف " مذکور است :

إسرائیل بن یونس ، عن جدّه وزیاد بن علاقة وآدم بن علی ، وعنه یحیی ابن آدم ومحمد بن کثیر وأُمم ، قال : أحفظ حدیث أبی إسحاق کما أحفظ السورة ، وقال أحمد : ثقة ، وتعجّب من حفظه ، وقال أبو حاتم : هو من أتقن أصحاب أبی إسحاق ، وضعّفه ابن المدینی ، توفّی 162 (4) .

و در " میزان " به ترجمه او گفته :

کان یحیی القطان یحمل علیه فی حال أبی یحیی القتات ، وکان لا یرضاه ، وقال أبو حاتم : صدوق من أتقن أصحاب


1- [ الف ] النسائی .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الاولی ) آمده است .
3- میزان الاعتدال 2 / 232 .
4- الکاشف 1 / 241 .

ص : 57

أبی إسحاق ، وقال یعقوب بن شیبة : صالح الحدیث ، فی حدیثه لین ، وروی محمد ابن أحمد البرا ، عن ابن المدینی : إسرائیل ضعیف . . (1) إلی آخره .

و اسرائیل دیگر که ترمذی از او روایت کرده نیز ازدی او را تضعیف کرده کما فی المیزان :

إسرائیل بن موسی أبو موسی (2) البصری نزیل السند ، عن الحسن وجماعة ، وعنه حسین الجعفی ویحیی القطّان ، وثّقه أبو حاتم وابن معین ، وشذّ الأزدی فقال : فیه لین . (3) انتهی !

و قطع نظر از این همه اگر این حدیث محمول باشد بر ظاهر ، چنانچه مخاطب ادعا کرده ، و برای تأیید آن بعض الفاظ در ترجمه از طرف خود زیاده کرده ، لازم میآید که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به مجرد ‹ 516 › ادعای زنی بدون تحقیق شهادت و بینه و بدون اقرار خصم ، حکم به رجم مردی بی گناه فرموده باشد ، و این معنا صریح مخالف قوانین شریعت مطهره و خلاف عدل آن حضرت است .

سبحان الله ! اهل سنت را دوستی و محبت خلفا به این نوبت رسانیده که


1- میزان الاعتدال 1 / 209 .
2- لم ترد هذه الکنیة : ( أبو موسی ) فی المصدر .
3- میزان الاعتدال 1 / 208 .

ص : 58

برای دفع طعن از ایشان بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مطاعن و قوادح ثابت میکنند ! و امور محرمه را که از ادنی ایمان داری و صاحب دیانتی صدور آن مستبعد مینماید ، به آن جناب منسوب میسازند ، أعوذ بالله من التعصّب والجلاعة (1) ، وعدم الاکتراث بالکذب والفظاعة !

اما آنچه گفته : نیز در حدیث متفق علیه که نزد امامیه و اهل سنت هر دو مروی است ، موجود است که :

إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر علیاً [ ( علیه السلام ) ] بإقامة الحدّ علی امرأة حدیثة بنفاس . . إلی آخر الحدیث .

پس نشان باید داد که این روایت به این الفاظ در کدام کتاب امامیه موجود است ؟ آری این مضمون در حدیث اهل سنت البته موجود است ، و کابلی در " صواقع " خویش حدیثی را که در کتب اهل سنت مذکور است ، به تلخیص و تحریف در عبارت خود ذکر کرده ، و ادعای وجود آن در کتب شیعه ننموده ، مخاطب الفاظ او را - به جهت مهارتی که دارد ! - اصل حدیث گمان کرده ، به همان نحو اضافه کرده که در کتب شیعه و سنی هر دو موجود است ، ذکر نموده ! ! ، و اینقدر بعدِ تغیر یسیر کابلی در " صواقع " در اجوبه این طعن گفته :

ولأنه روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أنه أمر


1- جلاعة : پلیدزبان شدن ، بی شرم شدن . رجوع شود به لسان العرب 8 / 51 ، و لغت نامه دهخدا .

ص : 59

علیاً [ ( علیه السلام ) ] بإقامة الحدّ علی امرأة حدیثة بنفاس ، فلم یقمها خشیة أن تموت ، فذکر ذلک للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : أحسنت ، دعها حتّی ینقطع دمها ثم أقم علیها الحدّ . (1) انتهی .

پس کابلی نسبت این حدیث به شیعه ننموده بود ، مخاطب این هم ادعا نموده که این حدیث در کتب شیعه و سنی هر دو مروی است ، و شاهدی برای ادعای خود ذکر ننموده ، و نه حواله این روایت بالخصوص به کتابی از کتب شیعه کرده ، مع هذا الفاظ کابلی را اصل الفاظ حدیث گمان کرده ، ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (2) .

ولیس هذا بأول قارورة کسرت ، بلکه در دیگر مقامات هم الفاظ کابلی را اصل الفاظ حدیث گمان نموده ، و در اینجا صرف بر ذکر الفاظ کابلی هم اکتفا نکرده ، بلکه در آن هم تغیر داده ; زیرا که او چنین گفته :

ولأنه روی عن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : أنه أمر علیاً [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخره .

و مخاطب به جای آن گفته :

إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر علیاً [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخره .

و وجه این تغییر ظاهراً این است : گمان کرده که اگر به صیغه ( رُوِیَ ) - که مجهول است - به کتب شیعه و سنی نسبت نماید ، نزد ناظرین ، دلیل ضعف آن خواهد شد ، لهذا ( روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) که کلام کابلی


1- الصواقع ، ورق : 264 .
2- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 60

بود حذف نموده ، و به جای آن (1) ( إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) آورده ، وکلّ ذلک دلیل علی جسارته ، وعدم دیانته . .

و اصل الفاظ این حدیث در " سنن ابی داود " این است :

حدّثنا محمد بن کثیر ، ( أنا ) إسرائیل ، ( نا ) عبد الأعلی ، عن أبی الجمیلة ، عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : فجرت جاریة لآل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : یا علی ! انطلق فأقم علیها الحدّ ، فانطلقت فإذا لها دم یسیل لم ینقطع ، فأتیته ، فقال : یا علی ! أفرغت ؟ قلت : أتیتها ودمها ‹ 517 › یسیل ، فقال : دعها حتّی ینقطع دمها ، ثم أقم علیها الحدّ . . إلی آخره (2) .

و مخفی نماند که اسناد ابوداود مقدوح است ; زیرا که محمد بن کثیر که از او روایت این حدیث کرده ، ابن معین در او قدح کرده و گفته که : کتابت از او مکنید که او ثقه نبود .

قال الذهبی فی المیزان :

محمد بن کثیر العبدی البصری ، عن أخیه سلیمان وشعبة والثوری ، وعنه ( خ د ) (3) ویوسف القاضی وخلق ، قال أبو حاتم :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( انه ) آمده است .
2- [ الف ] باب فی إقامة الحدّ علی المریض من کتاب الحدود . [ سنن ابوداود 2 / 357 ] .
3- یعنی : البخاری و أبو داود .

ص : 61

صدوق ، وروی أحمد بن أبی خیثمة ، قال لنا ابن معین : لا تکتبوا عنه ، لم یکن بالثقة . . (1) إلی آخره .

و مع هذا اسرائیل بن یونس که از او محمد بن کثیر روایت کرده ، نیز نزد یحیی القطان و ابن المدینی و دیگران مقدوح است ، در " میزان " مذکور است :

إسرائیل بن یوسف بن أبی إسحاق السبیعی الکوفی ، أحد الأعلام ، قال یحیی بن یونس : قال لی أخی إسرائیل : کنت أحفظ حدیث أبی إسحاق کما أحفظ الورقة من القرآن .

وقال أحمد بن حنبل : ثقة ، وجعل یتعجّب من حفظه ، وقال أیضاً : کان ثبتاً ، کان یحیی القطّان یحمل علیه فی حال أبی یحیی القتان ، وکان لا یرضاه .

وقال أبو حاتم : صدوق من أتقن أصحاب أبی إسحاق ، وقال یعقوب بن شبّة : صالح الحدیث ، فی حدیثه لین ، وروی محمد بن أحمد البراء ، عن ابن المدینی : إسرائیل ضعیف . . (2) إلی آخره .

و عبدالاعلی که از او اسرائیل روایت کرده نیز ضعیف و مقدوح است ، ذهبی در " کاشف " گفته :


1- [ الف و ب ] حرف المیم فی المحمدین . [ میزان الاعتدال 4 / 18 ] .
2- [ الف و ب ] فی حرف العین . [ میزان الاعتدال 1 / 208 ] .

ص : 62

عبد الأعلی بن عامر الثعلبی الکوفی ، عن أبی الحنفیة ، وعنه شعبة وسفیان ، لیّن ، ضعّفه أحمد ( 1 ) .

و در " میزان " گفته :

عبد الأعلی بن عامر الثعلبی ، عن أبی الحنفیة ، وعن سعید بن جبیر وأبی البختری ، وعنه إسرائیل وشعبة وخلق ، ضعّفه أحمد وأبو زرعة ، وقال أحمد : روایته عن ابن الحنفیة شبه الریح (1) ، کأنّه لم یصحّحها ، وضعّفها أیضاً سفیان الثوری ، وقال أحمد بن زبیر - عن یحیی - : لیس بذاک القوی ، قیل : مات سنة تسع وعشرین ومائة . (2) انتهی .

از اینجا ثابت شد که احمد و ابوزرعه و یحیی تضعیف عبدالاعلی کرده اند ، و ذهبی هم حکم به ضعف او نموده ، و توثیق او از احدی نقل نکرده ، و در " حاشیه کاشف " از ابوحاتم هم تضیف او نقل کرده : حیث قال :

وقال عبد الرحمن بن أبی حاتم : سألت أبی عنه ، فقال : لیس بقوی . (3) انتهی .

و هرگاه جرح روات این خبر - که ابوداود روایت نمود - ثابت شد ، پس تمسک به آن نتوان نمود .


1- فی المصدر : ( وشریح ) بدل : ( شبه الریح ) .
2- [ الف و ب ] حرف العین . [ میزان الاعتدال 2 / 530 ] .
3- حاشیه کاشف : وانظر : تاریخ الإسلام للذهبی 8 / 161 .

ص : 63

و ترمذی این روایت را به این اسناد نقل کرده :

وحدّثنا الحسن بن علی الخلال ، حدّثنا أبو داود الطیالسی ، حدّثنا زائدة ، عن السُدّی ، عن سعد بن عبیدة ، عن أبی عبد الرحمن السلمی ، قال : خطب علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : یا أیها الناس ! أقیموا الحدود علی أرقّائکم ، من أحصن منهم ومن لم یحصن ، وإن أمة لرسول الله زنت ، فأمرنی أن أُجلّدها ، فأتیتها فإذا هی حدیثة عهد بنفاس ، فخشیت - إن أنا جلّدتها - أن أقتلها - أو قال : تموت - فأتیت رسول [ الله ] صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذکرت ذلک له ، فقال : أحسنت . هذا حدیث ‹ 518 › صحیح . (1) انتهی .

و در این اسناد سدی واقع است ، و ابن معین گفته که : در حدیث او ضعف است ، و ابوحاتم گفته که : ( لا یحتجّ به ) ، و ابن مهدی هم او را ضعیف گفته ، ولیث او را کذّاب گفته ، چنانچه در " میزان " ذهبی مذکور است :

إسماعیل بن عبد الرحمن بن أبی کریمة السُدّی الکوفی ، عن أنس وعبد الله السهمی وجماعة ، وعنه الثوری وأبو بکر بن عباس وخلق ، ورأی أبا هریرة ، قال یحیی القطان : لا بأس به ، وقال أحمد : ثقة ، وقال ابن معین : فی حدیثه ضعف ، وقال أبو حاتم : لا یحتجّ به .

63


1- [ الف و ب ] باب ما جاء فی إقامة الحدّ علی الإماء من کتاب الحدود . [ سنن الترمذی 2 / 448 ] . 63

ص : 64

وأیضاً فیه : قال الفلاس - عن ابن مهدی : ضعیف .

وأیضاً فیه : قال الجوزجانی : عن معتمر ، عن لیث قال : کان بالکوفة کذّابان فمات أحدهما : السُدّی والکلبی (1) .

و ثانیاً : آنکه بر فرض وجود این حدیث در کتب شیعه ، و صحیح بودن آن ، و عدم حمل آن بر تقیه ، وجهش آن باشد که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به وحی الهی میدانست که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بدون ادراک آن زن ، اقامه حد نخواهد کرد ، بنابر آن اقامه حدِ آن زن حواله به آن حضرت فرمود به جهت اظهار فضیلت آن حضرت .

و ثالثاً : آنکه هرگاه ثابت شد که حکم عمر به رجم حامله از راه جهل مسأله با وجود علم به حملش بوده ، قیاس آن بر حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اجرای حد بر زن مذکوره - علی تقدیر التسلیم - قیاس مع الفارق باشد .

اما آنچه گفته : و نیز فرقه نواصب . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : این طعن نواصب بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هرگز عاید نمیشود ; زیرا که آن حضرت به موجب حدیث اهل سنت وجه


1- میزان الاعتدال 1 / 236 - 237 .

ص : 65

جمع بین الحدّ و الرجم را خود بیان فرمود ، چنانچه بخاری و احمد روایت کرده اند ، فی تبیان الحقائق : عن الشعبی : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] حین رجم المرأة ، جلّدها یوم الخمیس ، ورجمها یوم الجمعة ، وقال : جلّدتها بکتاب الله ، ورجمتها بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . رواه البخاری وأحمد ( 1 ) .

حاصل آنکه : از شعبی مروی است که : به درستی که وقتی که علی ( علیه السلام ) رجم کرد زن را ، جلد نمود او را در روز پنج شنبه ، و رجم فرمود او را به روز جمعه ، و گفت : جلد کردم او به کتاب خدا ، و رجم کردم او را به سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

و از حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) نیز مروی است که : آن حضرت نیز مردی را هم حد زد و هم رجم نمود ، و نیز ارشاد فرمود که :

« خذوا عنی ، فقد جعل الله لهنّ سبیلا ، البکر بالبکر جلد مائة ونفی سنة ، والثیّب بالثیّب جلد مائة والرجم (1) » .

و لهذا مذهب أُبیّ بن کعب و ابن مسعود و مذهب اسحاق و مذهب اصحاب حدیث از اهل سنت و مذهب امامیه همین است که اول حد باید زد و


1- الخلاف للشیخ الطوسی ( رحمه الله ) 5 / 365 ، مستدرک الوسائل 18 / 67 ، عوالی اللئالی 1 / 237 ، کنز العمال 5 / 334 .

ص : 66

بعد از آن رجم باید کرد ، چنانچه در " تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق " مذکور است :

وعند أصحاب الظواهر یجلّد ثم یرجم ، لقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « خذوا عنی ، فقد جعل الله لهنّ سبیلا ، البکر بالبکر جلد مائة ونفی سنة ، والثیّب بالثیّب جلد مائة والرجم » .

رواه الجماعة إلاّ البخاری والنسائی .

وعنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بینهما فی رجل .

وعن الشعبی : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخر الحدیث (1) .

و در " صحیح ترمذی " مذکور است :

عن عبادة بن الصامت ، ‹ 519 › قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « خذوا عنّی ، فقد جعل الله لهنّ سبیلا ، الثیّب بالثیّب جلد مائة ثم الرجم ، والبکر بالبکر جلد مائة ونفی سنة » .

هذا حدیث صحیح ، والعمل علی هذا عند بعض أهل العلم من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منهم : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وأُبیّ بن کعب وعبد الله بن مسعود وغیرهم .

قال : الثیّب یجلّد فترجم ، وإلی هذا ذهب بعض أهل العلم ، وهو قول إسحاق (2) .


1- [ الف ] فی کتاب الحدود [ تبیین الحقائق 3 / 173 ] .
2- [ الف ] باب ما جاء فی الرجم علی الثیب من کتاب الحدود . [ سنن الترمذی 2 / 445 ] .

ص : 67

و شیخ مقداد - علیه الرحمه - در " کنز العرفان فی فقه الفرقان " گفته :

قیل : الضمّ فی حقّ الشیخین خاصّة ، وقیل : عامّ ، وهو الحقّ ; لأنّ علیاً ( علیه السلام ) جلّد شراخة (1) یوم الخمیس ورجمها یوم الجمعة ، فقال : جلّدتها بکتاب الله ، ورجمتها بسنّة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکانت شراخة (2) شابّة ، وفعله ( علیه السلام ) حجة . (3) انتهی .

و ابن المنذر - از فقهای شافعیه - نیز به این قول قائل است ، چنانچه تاج الدین سبکی در " طبقات الشافعیه " گفته :

محمد بن إبراهیم بن المنذر الإمام أبو بکر (4) النیسابوری ، نزیل مکّة ، أحد أعلام هذه الأُمّة وأخیارها ، کان إماماً مجتهداً حافظاً ورعاً (5) .

و بعد ذکر بسیاری از مناقب او گفته :

قال : إن الزانی المحصن یجلّد ثم یرجم . (6) انتهی .


1- فی المصدر : ( سراجة ) .
2- فی المصدر : ( سراجة ) .
3- کنز العرفان 2 / 341 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأبوبکر ) آمده است .
5- طبقات الشافعیة الکبری 3 / 102 .
6- طبقات الشافعیة الکبری 3 / 103 .

ص : 68

و هرگاه فعل آن حضرت موافق قول و فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، طعن بر آن حضرت در این فعل متوجه نمیتواند شد .

اما آنچه گفته : و نیز مخالف عقل است ; زیرا که چون رجم - که اشدّ عقوبات است - بر وی نافذ شد ، جلد - که اخفّ است - چرا باید جاری نمود ؟ !

پس هرگز فعلی موافق شریعت و ملت حنیفه باشد مخالف عقل نیست ، و جمع در رجم که عقوبت شدید است ، و در جلد که خفیف است ، باعث زیادت و شدت عقوبت خواهد شد ، و آن زیاده تر در زجر از اقدام بر این فعل شنیع ، مؤثر خواهد شد .

اما آنچه گفته : اهل سنت در جواب این فرقه مخذوله همین گفته اند که : حضرت امیر را اولا احصان آن زن معلوم نبود . . . الی آخر .

پس کسی که قول و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را در احکام شرع حجت نداند ، و نزد او حکم شرعی همان باشد که در رأی باطل و ذهن فاسد او مقرر شده ، گو مخالف قول و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، البته او محتاج خواهد شد به جوابی که مخاطب ذکر کرده ، یا مثل آن ; ورنه هرگاه فعل حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) موافق قول و فعل جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، طاعن بر چنین فعل ، قابل التفات نیست ، کافری است ناپاک که در پرده طعن بر جناب امیر ( علیه السلام ) ، بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) طعن میسازد .

ص : 69

و عجب آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خود - به روایت بخاری - در وجه جمع بین الجلد و الرجم فرموده :

« جلّدتها بکتاب الله ، ورجمتها بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) » .

و از این ارشاد باسداد ظاهر است که آن حضرت - به قصد و عمداً - با وصف علم به احصان ، جمع در جلد و رجم او فرموده ، و فعل خود را موافق کتاب و سنت وانموده ، باز اهل سنت بر خلاف کلام آن جناب ، تأویل فعل آن جناب را به عدم علم کنند !

عجب لطیفه ای است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرماید که : « من جلد و رجمش موافق کتاب و سنت ‹ 520 › کرده ام » ، و اهل سنت بر این حرف آن جناب گوش ننهاده به کذب و بهتان گویند که : جلد و رجم خلاف پیغمبر است ، و آن جناب عمداً نفرموده ، بلکه به جهت عدم علم .


1- ما جاء فی البخاری هکذا : الشعبی یحدّث : أن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] حین رجم المرأة یوم الجمعة ، وقال : « قد رجمتها بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم » . انظر صحیح البخاری 8 / 21. ولکن الذی أسنده فی مسند أحمد 1 / 116 هو کما فی المتن مع تغییر یسیر ، وقد مرّ ما ذکره صاحب تبیان الحقائق ، ولاحظ ما ذکره هنا شراح البخاری مثل : عمدة القاری 23 / 291 ، وفتح الباری 12 / 105. . وغیرهما .

ص : 70

اما آنچه گفته : و هم بر این قیاس قصه رجم مجنونه را باید فهمید که عمر را از حال جنون او اطلاع نبود .

پس غنیمت است که در اینجا کار بند به استحیا شده ، از اصل قصه [ را ] انکار نکرده ، و به تقلید خواجه کابلی نرفته که او گفته :

وأمّا إرادة رجم المجنونة ، فلم تثبت عند أهل السنة ! (1) انتهی .

عجب است از کابلی که با وجود روایت کردن محدّثین اهل سنت این قصه را که در کتب معتبره خویش ، و ایراد آن در فضائل جناب امیر ( علیه السلام ) به قطع و یقین میگوید که : نزد اهل سنت این قصه ثابت نشده !

ابن عبدالبرّ در " استیعاب " در فضایل آن جناب آورده :

عن سعید بن المسیّب ، قال : کان عمر یتعوّذ [ بالله ] (2) من معضلة لیس لها أبو الحسن .

وقال فی المجنونة التی أمر عمر برجمها ، وفی التی وضعت لستّة أشهر ، فأراد عمر رجمها ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « إن الله یقول : ( حَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) (3) . . » إلی آخر الحدیث ، وقال له : « إن الله


1- الصواقع ، ورق : 264 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الأحقاف ( 46 ) : 15 .

ص : 71

رفع القلم عن المجنون . . » إلی آخر الحدیث ، فکان یقول : لولا علی لهلک عمر . (1) انتهی .

و احمد بن حنبل در " مسند " خود گفته :

حدّثنا محمد بن جعفر ، قال : حدّثنا سعید ، عن قتادة ، عن أنس : أن عمر بن الخطاب أراد أن یرجم مجنونة ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : [ « ما لک ذلک » ، قال : ] (2) « سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « رفع القلم عن ثلاثة : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن الطفل حتّی یحلم ، وعن المجنون حتّی یبرأ ویعقل » ، فأدرأ عنها عمر (3) .

و بخاری هم بعض این قصه در " صحیح " خود آورده (4) ، و شراح تفصیل آن کرده اند (5) ، و ابوداود هم در " سنن " خود روایت آن کرده ، و صاحب کتاب " الموافقة " که ابن السمّان است نیز آن را بالقطع ذکر کرده (6) .


1- [ الف و ب ] فی ترجمة علی ( علیه السلام ) من حرف العین . [ الاستیعاب 3 / 1102 - 1103 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف و ب ] مسند علی ( علیه السلام ) 81 ورق جلد اول . [ مسند احمد 1 / 140 ] .
4- صحیح بخاری 8 / 21 .
5- انظر مثلا : عمدة القاری 23 / 292 .
6- عبارت او به نقل از فصل الخطاب عن قریب خواهد آمد .

ص : 72

پس عجب است که کابلی ادعا میکند که اراده نمودن عمر ، رجم مجنونه را نزد اهل سنت ثابت نشده !

بار الها ! مگر اینکه بخاری و ابوداود و احمد بن حنبل و ابن عبدالبر و ابن السمّان و غیر ایشان را از اهل سنت خارج کند !

و مخاطب اگر چه یارای انکار این قصه نیافته ، لیکن عناداً و مکابرتاً دلالت آن را بر جهل عمر منع کرده ، و سخافت آن نیز ظاهر است ; زیرا که قصه مذکوره در " سنن " ابی داود به این الفاظ مذکور است :

حدّثنا عثمان بن أبی شیبة ، ( نا ) جریر ، عن الأعمش ، عن أبی ظبیان ، عن ابن عباس : أُتی عمر بمجنونة قد زنت ، فاستشار فیها أُناساً ، فأمر عمر [ بها ] (1) أن ترجم ، فمرّ بها علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فقال : « ماشأن هذه ؟ » فقالوا : مجنونة بنی فلان زنت ، فأمر بها أن ترجم ، فقال : « ارجعوا بها » ، ثم أتاه ، فقال : « یا أمیر المؤمنین ! أما علمت أن القلم قد رفع عن ثلاثة : عن المجنون حتّی یبرأ . . » إلی آخر الحدیث (2) .

در این روایت چند دلیل صریح است بر اینکه عمر از حال جنون زن مذکوره جاهل نبود :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] باب فی المجنون یسرق أو یصیب حدّاً من کتاب الحدود . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 2 / 339 ] .

ص : 73

اول : قوله : ( فاستشار فیها أُناساً ) ; زیرا که در صورت عدم علم به جنون زن مذکوره احتیاج [ به ] استشاره مردم نبود ، بلکه بلامشورت حکم به رجم مینمود ، ‹ 521 › مگر اینکه قائل شوند به اینکه عمر به حد زنا هم جاهل بود ، لهذا مشورت در این باب کرد ، پس باز هم مقصود ما که اثبات جهل اوست از دست نمیرود !

دوم : قوله : ( فقالوا : مجنونة بنی فلان ) ; زیرا که این کلام دلالت دارد بر آنکه : این کسان بر جنون زن مذکوره واقف بودند ، و نهایت بعید است که اگر این کسان از نوع انسان بودند ، عمر را به جنون زن مذکوره در این حال اطلاع ننمایند .

سوم : خطاب فرمودن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) عمر را به لفظ : « أما علمت ؟ ! » زیرا که اگر او را به جنون زن مذکوره علم نمیبود ، میبایست که آن حضرت به عوض این کلام میفرمود که : ( هذه مجنونة ) ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی - طاب ثراه - گفته :

لو کان أمر عمر برجم المجنونة من غیر علم بجنونها لما قال له أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : « أما علمت أن القلم مرفوع عن المجنون حتّی یفیق ؟ ! » ولکان بدلا من ذلک یقول له : هی مجنونة .

ولکان أیضاً - لمّا سمع من التنبیه له علی ما یقتضی الاعتقاد فیه

ص : 74

أنه أمر برجمها مع العلم بجنونها - یقول - متبرّیاً من (1) الشبهة - : ما علمتُ بجنونها ، ولستُ ممّن یذهب علیه أن المجنون لا یرجم (2) .

و ابن ابی الحدید در جواب این قول سید مرتضی علم الهدی گفته :

لو کان قد نقل أن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] قال له : « أما علمت . . ؟ ! » لکان قول المرتضی قویاً ظاهراً ، إلاّ أنه لم ینقل هذه الصیغة بعینها ، والمعروف المنقول أنه قال له : « قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رفع القلم عن ثلاث . . » فرجع عن رجمها ، ویجوز أن یکون أشعره بالعلّة والحکم معاً ; لأن هذا الموضع أکثر اشتباهاً من حدیث رجم الحامل ، فغلب علی ظنّ أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أنه لو اقتصر علی قوله : إنها مجنونة ، لم یکن [ ذلک ] (3) دافعاً لرجمها ، فأکّده بروایة الحدیث (4) .

حاصل آنکه : اگر امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به عمر میگفت : ( أما علمت ؟ ) هر آئینه قول مرتضی قوی و ظاهر میبود ، مگر [ اینکه ] این صیغه بعینها منقول نشده ، و معروف و منقول این است که : به درستی که گفت علی ( علیه السلام ) به عمر که : « گفت


1- فی المصدر : ( عن ) .
2- الشافی 4 / 182 - 183 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فی الطعن الثالث من مطاعن عمر فی المجلد الثانی عشر . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 206 ] .

ص : 75

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که : « رفع قلم عن ثلاث . . » ، پس عمر از رجم آن زن بازگشت ، و جایز است که آن حضرت اشعار به علت و حکم هر دو باهم کرده باشد ; زیرا که این موضع زیاده تر از روی اشتباه است ، از رجم حامل ، پس غالب شده باشد بر ظنّ امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که اگر آن حضرت اقتصار بر این قول که : ( این زن مجنونه است ) ، خواهد فرمود ، که این معنا دافع رجم او نخواهد شد ، پس مؤکد کرد آن را به روایت حدیث .

ما میگوییم که قول : ابن [ ابی ] الحدید : ( لو کان قد نقل أن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) قال له : أ ما علمت . . ) إلی آخره .

دلیل عدم اطلاع اوست بر الفاظ مرویه این حدیث در کتب اهل سنت ; زیرا که دانستی که صیغه مذکوره به همین نحو واقع است که سید مرتضی علم الهدی - قدّس الله نفسه - گفته ، و در " صحیح بخاری " - که نزد اهل سنت اصح الکتب بعد کتاب الله الباری است ! - نیز این حدیث در باب لا یرجم المجنون والمجنونة به این الفاظ مذکور است : ‹ 522 › قال علی [ ( علیه السلام ) ] لعمر : « أما علمت أن القلم رفع عن المجنون حتّی یفیق ، وعن الصبی حتّی یدرک ، وعن النائم حتّی یستیقظ ؟ ! » (1) .

و کرمانی در " کواکب دراری " گفته :

قوله : ( قال علی [ ( علیه السلام ) ] ) : مرّ بنا (2) علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بمجنونة زنت -


1- صحیح بخاری 8 / 21 .
2- لم یرد ( بنا ) فی المصدر .

ص : 76

وقد أمر برجمها - فردّها علی [ ( علیه السلام ) ] وقال لعمر . . . ذلک ، فخلّی عنها (1) .

و در کتاب " فصل الخطاب " تصنیف خواجه محمد پارسا مذکور است :

وقال - أی إسماعیل بن علی بن الحسین السمّان - فی کتاب الموافقة بین أهل البیت والصحابة فی قول عمر فی مناقب علی . . . [ ( علیه السلام ) ] وفی رجوعه إلیه فی الأحکام - : عن ابن عباس رضی الله عنهما أنه قال : خطبنا عمر . . . ، فقال : علی أقضانا ، وأُبیّ أقرأنا .

وأُتی عمر . . . بامرأة مجنونة قد زنت ، فأراد أن یرجمها ، فقال له علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! أما سمعت ما قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « رفع القلم عن ثلاث : عن المجنون حتّی یبرأ ، وعن الغلام حتّی یدرک ، وعن النائم حتّی یستیقظ » ، فخلّی عنها .

وفی عدّة من المسائل رجع عمر إلی قول علی ( علیه السلام ) . . . ثم قال : عجزت النساء أن یلدن مثل علی بن أبی طالب ، لولا علی لهلک عمر . (2) انتهی .


1- شرح الکرمانی علی البخاری 23 / 202 - 203 .
2- [ الف و ب ] قوبل علی أصله ، والعبارة فی الربع الأخیر من الکتاب 205 ورق . [ فصل الخطاب : 475 ] .

ص : 77

از این عبارت " فصل الخطاب " به دلیل صریح سیاق و سباق ظاهر است که : عمر به مسأله عدم جواز رجم مجنونه جاهل بود ، و با وصف علم به جنون مذکوره ، اراده رجم او کرده ، و هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) بر آن تنبیه فرموده ، به قول آن جناب رجوع نمود .

اما آنچه گفته : امام احمد به روایت عطا بن السائب از ابی ظبیان آورده است . . . الی آخر .

پس بدان که مخاطب در ترجمه این روایت ، خیانت و تصرف و تحریف کرده ، و ادخال بعض الفاظ از پیش خود در آن نموده ، و اصل الفاظ حدیثِ احمد بن حنبل مع الاسناد در " مسند " او این است :

حدّثنا عفان ، قال : حدّثنا حماد ، عن عطا بن السائب ، عن أبی ظبیان الجهنی : أن عمر بن الخطاب أُتی بامرأة قد زنت ، فأمر برجمها ، فذهبوا بها لیرجموها ، فلقیهم علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « ما لهذه ؟ » قالوا : زنت فأمر عمر برجمها ، فانتزعها علی [ ( علیه السلام ) ] من أیدیهم ، وردّهم ، فرجعوا إلی عمر ، فقال : ما ردّکم ؟ قالوا : ردّنا علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : ما فعل هذا علیّ إلاّ لشیء [ قد علمه ] (1) ، فأرسل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] فجاء - وهو شبه المغضب ! -


1- الزیادة من المصدر .

ص : 78

فقال : ما لک رددت هؤلاء ؟ ! قال : « أما سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « رفع القلم عن ثلاثة : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن الصغیر حتّی یکبر ، وعن المبتلی حتّی یعقل ؟ » قال : بلی ، قال علی ( علیه السلام ) : « فإن هذه مبتلاة بنی فلان ، فلعلّه أتاها وهو بها » ، فقال عمر : لا أدری ، فقال : « أنا ادری (1) » ، فلم یرجمها (2) .

و این روایت به چند وجه لیاقت تمسک و حجیت برای مخاطب ندارد :

اول : آنکه این روایت بر علم عمر به مسأله عدم جواز رجم مجنونه و عدم اطلاع او بر جنون زن مذکوره دلالت ندارد ، بلکه بر عکس آن دلالت دارد ; زیرا که مشابه شدن جناب امیر ( علیه السلام ) به غضبناک ، و گفتن این کلام که : « أما سمعت النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ ! » اشعار میکند ‹ 523 › به اینکه عمر با وصف علم به جنون زن حکم به رجم او داده ، و گفتن آن حضرت : « هذه مبتلاة بنی فلان » به آن جهت است که چون عمر به موجب علم خود به جنون زن عمل نکرده ، لهذا آن جناب او را جاهل از آن فرض کرده ، اخبار به آن فرمود .

و اما گفتن عمر لفظ ( بلی ) در جواب : « أما سمعت النبیّ ؟ ! » . . . الی آخر .

پس هرگز دلالت بر علم او به مسأله مذکوره ندارد ، چه آن ادعای محض است ، و تصدیق عمر در ادعای او غیر لازم ، بلکه با وصف جهل از این مسأله


1- فی المصدر : ( وأنا لا أدری ) ، والظاهر أنها محرّفة .
2- [ الف ] مسند علی [ ( علیه السلام ) ] . [ مسند احمد 1 / 154 ] .

ص : 79

و جریان بر موجب آن در اول امر ، هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) تنبیه بر این مسأله کرده ، از غایت وقاحت برای دفع عارِ جهل ، ادعای علم این حدیث هم کرد .

و بالفرض اگر در این ادعا صادق هم باشد از ذکاء او مستبعد نیست که با وصف کمال ظهورِ دلالت آن بر عدم جواز رجم مجنونه ، نفهمیده باشد که این حدیث موجب عدم رجم زن مجنونه زانیه است ، لیکن به تنبیه جناب امیر ( علیه السلام ) بر آن متنبه شده .

با آنکه محتمل است که عمر با وصف علم به جنون زن مذکوره و علم به مسأله عدم جواز رجم مجنونه زانیه ، حکم به رجم او داده باشد ، و این افضح است از طعن جهل .

دوم : آنکه بر تقدیری که دلالت این حدیث - بر علم عمر به جنون زن مذکوره - تسلیم کرده شود منافات ندارد با احادیث دیگر که دلالت دارد بر حکم عمر به رجم زن زانیه با وصف علم به جنون او ، چه جایز است که حکم عمر به رجم زن زانیه در دو واقعه بوده باشد : یک مرتبه با وصف علم به جنون زانیه از راه جهل مسأله حکم به رجم داده ، و مرتبه دیگر هرگاه از مسأله عدم جواز رجم مجنونه واقف شده ، به جهت عدم اطلاع به جنون زن دیگر ، حکم به رجم او داده ، و چون استدلال بر جهل عمر از روایات اولین است ، لهذا این حدیث احمد - که متضمن واقعه متأخره است - قادح در استدلال به آن احادیث نباشد .

ص : 80

سوم : آنکه اگر جمع در این هر دو حدیث ممکن نباشد ، بلکه با هم متعارض شود ، ما را چه ضرورت است که التفات به حدیث احمد کنیم ؟ چه احتجاج ما به روایات دیگر است که دلالت دارد بر آنکه عمر با وصف علم به جنون زن ، حکم به رجم او داده ، و چون آن روایات [ را ] هم اهل سنت روایت کرده اند ، احتجاج اهل حق به آن صحیح باشد .

و اگر اهل سنت بر خلاف آن - به اغراض باطله - روایت کنند ، چگونه لیاقت اصغا دارد ; فإن إقرار العقلاء علی أنفسهم مقبول ، وعلی غیرهم مردود .

مع هذا این روایت دیگر [ را ] رجال اهل سنت از عطا بن السائب به طور دیگر روایت کرده اند که از آن هیچ گونه اشعاری هم به عدم علم عمر به جنون زن مذکوره ثابت نمیشود ، چنانچه در " زین الفتی " در مقام قضایای مرجوعه به سوی جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :

منها : ما أخبرنیه شیخی محمد بن أحمد . . . ، قال : حدّثنا أبو سعید الرازی ، قال : حدّثنا محمد بن أیوب الرازی ، قال : أخبرنا سهل بن بکار ، قال : حدّثنا وهیب ، عن عطا بن السائب ، عن أبی ظبیان : أن عمر بن الخطاب . . . أُتی بامرأة زنت - وبها لمم - فأمر عمر برجمها ، فأتاه علی ( علیه السلام ) وقال : « أما علمت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « رفع القلم عن ثلاث : عن النائم حتّی یستیقظ ، وعن المجنون حتّی یعقل ، وعن الصبی ‹ 524 › حتّی یحتلم » ، قال : فلم یرجمها .

ص : 81

وفی غیر هذه الروایة قال - عند ذلک - : لولا علی لهلک عمر (1) .

چهارم : آنکه حدیث احمد - که مخاطب نقل کرده - ضعیف السند و مقدوح است ; زیرا که عطا بن السائب که روایت آن کرده مجروح است ، در " کاشف " ذهبی مذکور است :

عطا بن السائب السقفی الکوفی ، أحد الأعلام - علی لین فیه - ، عن أبیه وابن أبی أوفی وأبی عبد الرحمن السلمی ، وعنه شعبة والحمّادان والسفیانان وعلی بن عاصم وأُمم - ثقة ساء حفظه بآخره - قال أبو حاتم : سمع منه حمّاد بن زید قبل أن یتغیّر ، وقال أحمد : ثقة ثقة ، رجل صالح ، یختم القرآن کلّ لیلة ، مات 136 (2) .

و در " میزان " ذهبی مسطور است :

عطا بن السائب بن زید الثقفی ، أبو زید الکوفی ، أحد علماء التابعین ، روی عن عبد الله بن أبی أوفی وأنس ووالده وجماعة ، حدّث عنه سفیان وشعبة والفلاس ، وتغیّر بآخره وساء حفظه ، قال أحمد : من سمع منه قدیماً فهو صحیح ، ومن سمع منه حدیثاً لم یکن بشیء ، وقال یحیی : ولا یحتجّ به ، وقال أحمد بن


1- [ الف ] فصل المرجوعات . ( 12 ) . [ زین الفتی 1 / 303 - 304 ( تحقیق المحمودی ) ] .
2- الکاشف 2 / 22 .

ص : 82

أبی خیثمة ، عن یحیی : حدیثه ضعیف إلاّ ما کان عن شعبة وسفیان . . (1) إلی آخره .

از این عبارت ظاهر است که ذهبی عطا را ضعیف دانسته ، و یحیی گفته که : با او احتجاج کرده نمیشود ، و حماد بن زید از یحیی نقل کرده که : حدیث عطا ضعیف است مگر آنچه از شعبه و سفیان باشد ، و بنابر این اقوال ، ضعف این حدیث ظاهر است .

و آنچه ذهبی در " کاشف " نقل کرده که : حماد بن زید از عطا قبلِ تغیر او سماع کرده ، پس دافع ضعف این حدیث نمیتواند شد ; زیرا که حماد - که از عطا روایت میکند - مشترک است در حماد بن زید و غیر او ، پس از کجا ثابت شود که حمادی که احمد از او این حدیث نقل کرده حماد بن زید است ؟

و عفان را - که از حماد روایت این خبر کرده - ابن عدی در مقدوحین و مجروحین ذکر نموده ، و قدح او از سلیمان بن حرب نقل کرده ، چنانچه ذهبی در " میزان " گفته :

عفّان بن مسلم الصغار (2) ، الحافظ ، الثبت ، الذی یقول فیه یحیی القطّان - ما أدراک ما یحیی القطّان ! - : إذا وافقنی عفّان


1- میزان الاعتدال 3 / 70 .
2- فی المصدر : ( الصفار ) .

ص : 83

لا أُبالی بمن خالفنی فآذی ابن عدی نفسه بذکره له فی کامله ، وأجاد ابن الجوزی فی حذفه ذکر ابن عدی قول سلیمان بن حرب : تری عفّان کان یضبط عن شعبة ؟ والله لو جهد جهده أن یضبط عن شعبة حدیثاً واحداً ما قدر ، کان بطیاً ، ردیء الحفظ ، بطیء الفهم .

قلت : عفان (1) أجلّ وأحفظ من سلیمان أو هو نظیره ، وکلام النظراء والأقران ینبغی أن یتأمّل ویتأنّی فیه . . (2) إلی آخره .

وأیضاً فی المیزان :

قال جعفر بن محمد الصامع (3) : اجتمع عفّان وابن المدینی وأبو بکر بن شیبة وأحمد بن حنبل ، فقال عفّان : ثلاثة یضعفون فی ثلاثة : علی فی حماد ، وأحمد فی إبراهیم بن سعد ، وأبو بکر فی شریک ، فقال علی : وعفان فی شعبة !

قلت : هذا منهم علی وجه المباسطة ; لأن هؤلاء من صغار من کتب عن المذکورین . . إلی آخره (4) . ‹ 525 ›


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عثمان ) آمده است .
2- میزان الاعتدال 3 / 81 .
3- فی المصدر : ( الصائغ ) .
4- میزان الاعتدال 3 / 82 .

ص : 84

اما آنچه گفته : پس معلوم شد که مسأله عدم رجم مجنونه حضرت عمر را معلوم بود ، و آنچه معلوم نبود مجنون بودن این زن بالخصوص بود .

پس جوابش آنکه : معلوم شد که مسأله عدم رجم مجنونه حضرت عمر را معلوم نبود ، و آنچه معلوم بود مجنون بودن این زن بالخصوص بود .

و اگر بالفرض از جنون این زن جاهل بود ، پس در این صورت عمر را لازم بود که به زن مذکوره میگفت : ( أبِکِ جنونٌ ) ؟ چنانچه موافق روایات بخاری حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به کسی که نزد آن حضرت اعتراف به زنا کرد فرمود : « أبِک جنونٌ ؟ (1) » .

و هیچ ظاهر نمیشود که مخاطب ثبوت علم عمر را به مسأله عدم جواز رجم مجنونه چگونه بر روایتی که از " مسند " احمد بن حنبل نقل کرده متفرع نموده ؟ حال آنکه آنچه مخاطب نقل کرده به هیچ وجه بر این معنا دلالت ندارد ، گو اصل روایت احمد بن حنبل دلالت دارد بر آنکه عمر ادعای علم به حدیث این مسأله کرده ، لیکن ظاهر است که آنچه مخاطب نقل کرده هرگز دلالتی بر آن هم ندارد .

اما آنچه گفته : سابق از این روایت شریف مرتضی در کتاب " الغرر والدرر " منقول شده که : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را بر حقیقت حال آن


1- صحیح بخاری 6 / 168 - 169 و 8 / 22 ، 24 ، 112 .

ص : 85

قبطی که نزد ماریه قبطیه آمد و رفت میکرد ، هیچ اطلاعی نبود که مجبوب است . . . الی آخر .

پس غنیمت است که امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به قتل قبطی به طوری که طعن بر آن جناب لازم نیاید ذکر کرده ، و ندانستن آن جناب مجبوبیت قبطی و عدم آن را مستمسک خود ساخته ، و به تقلید خواجه کابلی به جهت شناعت کلامش نرفته که او در " صواقع " به پهن چشمی خود در جواب از امر عمر به رجم حامله گفته :

قد أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] بقتل القبطی بمجرّد التهمة من غیر جزم واحتیاط (1) منه فی قتله . (2) انتهی .

معاذ الله ! چه کلمه نالایق است که از دهانش بیرون آمده ، نسبت عدم احتیاط به آن جناب نموده ! و گفته که : آن جناب به مجرد تهمت بدون جزم و یقین حکم به قتلش نموده .

حال آنکه سابقاً دانستی که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - بنابر روایت سید مرتضی ( رحمه الله ) - حکم را به قتلش مشروط به وجدان او نزد ماریه کرده بود ، غرض آنکه اگر او را با زنا و فجور نزدش یابد قتلش فرماید ، پس حکم قطعی به قتلش ننموده بود .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واستیاط ) آمده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الصواقع ، ورق : 264 ] .

ص : 86

و نیز در آخر حدیث منقول است که : به جناب امیر ( علیه السلام ) گفته : « الشاهد یری ما لا یری الغائب (1) » .

و اگر بالفرض حکم آن حضرت به غیر قید : « إن وجدته عندها » هم مروی میبود باز هم تأویلش واجب بود ، نه آنکه با وجود مروی بودن این شرط ، و گفتن آن حضرت به جناب امیر ( علیه السلام ) که : « بل الشاهد یری ما لا یری الغائب » نسبت عدم احتیاط و حکم جزمی ، به مجرد تهمت بدون جزم و یقین جزم به مَنْ لا ( یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (2) مینماید ، و شرمی نمیکند لا حول ولا قوة إلاّ بالله .

و عجب آن است که سابق از این در حق عمر گفته که :

و هو إن کان محتاطاً فی الأحکام . . إلی آخره .

پس عمر را محتاط فی الأحکام میگوید و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را غیر محتاط ! ! استغفر الله من التفوّه بهذا الکفر الصریح ، والإلحاد الفضیح . .

و جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از برائت قبطی واقف ‹ 526 › بود و لیکن بنابر محض اظهار برائت ساحت ماریه قبطیه از تهمت شنیعه [ ای ] که عایشه بر او بسته بود این حکم فرموده ، چنانچه علی بن ابراهیم در " تفسیر " خود روایت کرده :


1- در طعن اول عمر از أمالی سید مرتضی ( الدرر والغرر ) 1 / 54 - 55 گذشت .
2- النجم ( 53 ) : 3 .

ص : 87

عن عبد الله بن بکیر ، قال : قلت - لأبی عبد الله ( علیه السلام ) - : جعلت فداک ! [ کان ] (1) رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أمر بقتل القبطی ، وقد علم أنها قد کذبت علیه أو لم یعلم ، وإنّما دفع الله عن القبطی القتل بتثبیت (2) علی ( علیه السلام ) ؟ فقال : بلی ، قد کان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ - والله - ] (3) أعلم ، ولو کان عزیمة من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ما انصرف علی ( علیه السلام ) حتّی یقتله ، ولکن إنّما فعل رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لترجع عن ذنبها ، فما (4) رجعت ، ولا اشتدّ علیها قتل رجل مسلم بکذبها . (5) انتهی .

پس از این روایت ظاهر شد که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از حال قبطی واقف بود ، لیکن چون که عایشه کذب شنیع بربسته بود لهذا آن جناب خواست که برائت ماریه قبطیه ظاهر شود و عایشه از کذب و بهتان خود باز آید .

اما آنچه گفته : معرفت جمیع احکام شرعیه بالفعل ، نه در نبوت شرط است نه در امامت .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بتثبّت ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فلمّا ) آمده است .
5- تفسیر القمی 2 / 319 .

ص : 88

پس فرق است در نبوت و امامت ، در نبوت معرفت جمیع احکام از آن جهت شرط نیست که احکام آن نبیّ - که صاحب شریعت باشد - به تدریج نازل میشود ، و امام چون بعدِ تعین جمیع احکام شرعیه منصوب شده و وحی موقوف گردیده ، لابد است که او را معرفت به جمیع احکام شرعیه حاصل باشد ، چنانچه در مبحث شرایط امامت معلوم شد (1) .

اما آنچه گفته : آنچه شرط امامت است معرفت احکام شرعیه است ، نه معرفت حسیات خفیه یا عقلیات جزئیه .

پس از بیان سابق و لاحق دانستی و میدانی که عمر را معرفت احکام شرعیه کثیره حاصل نبود ، و از مسائل بسیار و احکام بی شمار جاهل بود ، پس بنابر اعتراف او شرط امامت در عمر مفقود باشد ، والحمد لله علی ذلک .

اما آنچه گفته : آری نبیّ را به وحی احکام شرعیه معلوم میشود ، و امام را به اجتهاد ، و بسا که در اجتهاد خطا واقع میشود .

پس دانستی که حکم عمر در مسائل مذکوره به جهل و نادانی به احکام شرعیه بود نه به خطای اجتهادی ، اگر حکم سابق به مستمسکی از قرآن و سنت میبود ، البته در آن احتمال خطای اجتهادی امکانی داشت ، و حال آنکه


1- اشاره به کتاب " برهان السعادة " از مؤلف ، برای اطلاع بیشتر به مقدمه تحقیق مراجعه شود .

ص : 89

در رجم مجنونه و حامله اصلا مستمسکی نه عمر بیان کرده و نه اتباعش اختراع کرده اند !

اما آنچه گفته : عن عکرمة : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] أحرق قوماً ارتدّوا عن الإسلام . . إلی آخر الحدیث .

پس احراق جناب امیر ( علیه السلام ) اهل ارتداد را نه به اجتهاد بود ، بلکه به جهت استماع نص از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود .

و اما تخطئه ابن عباس جناب امیر ( علیه السلام ) را ، و تصدیق آن جناب آن را .

پس از مفتریات خوارج است ، و سبب افترا نمودن خوارج این روایت را آن است که هرگاه بعدِ شهادت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ابن ملجم را به قصاص رسانیدند ، یکی از محبان آن حضرت جثه او را از حضرت امام حسن ( علیه السلام ) طلب نموده به آتش سوخت ، چنانچه در " شرح نهج البلاغه " ابن ابی الحدید ‹ 527 › و غیر آن مذکور است (1) ، و این معنا بر خوارج نهایت شاق و گران آمد ، بنابر آن ، روایت تخطئه جناب امیر ( علیه السلام ) در تحریق زنادقه [ را ] وضع نمودند .

و در نقض باب دوم و ردّ باب هفتم ابواب کتاب مخاطب (2) ، بیان شافی و


1- شرح ابن ابی الحدید 6 / 125 .
2- اشاره به دو کتاب " برهان السعادة " و " تقلیب المکائد " از مؤلف ، برای اطلاع بیشتر به مقدمه تحقیق مراجعه شود .

ص : 90

براهین کافی به معرض اثبات آمده که : عکرمه مولی ابن عباس رأس و رئیس خوارج و کذّاب بود (1) ، پس روایت اهل سنت از چنین کذّابِ رأس و رئیس خوارج اشرار برای اثبات تخطئه افضل الاخیار بعد رسول مختار ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در مقابله شیعیان ائمه اهل بیت اطهار [ ( علیهم السلام ) ] قابل احتجاج و اعتبار نباشد .

و نیز دلالت دارد بر آنکه این حدیث را عکرمه بر ابن عباس وضع کرده [ آنچه ] در " کنز العمال " مسطور است :

عن ابن عباس ، قال : إذا حدّثنا ثقة عن علی [ ( علیه السلام ) ] بفتیا لا نعدوها . ابن سعد (2) .

و میرزا محمد بن معتمدخان در " نزل الابرار " - که در آن محض احادیث صحیحه ذکر کرده - آورده :

أخرج ابن سعد ، عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) ، قال : إذا حدّثنا ثقة عن علی [ ( علیه السلام ) ] بفتیا لا نعدوها . (3) انتهی .

و شیخ عبدالحق در " رجال مشکاة " فرموده :

قال ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أُعطی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] تسعة أعشار العلم ، والله لقد شارکهم فی العشر الباقی .


1- تقلیب المکائد : 350 - 354 .
2- کنز العمال 13 / 166 .
3- نزل الأبرار : 50 .

ص : 91

وفی الأربعین لتاج الإسلام : وعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أعلم بذلک الجزء ، وإذا ثبت لنا الشیء عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لم نعدل إلی غیره ، کذا فی فصل الخطاب . (1) انتهی .

هرگاه نزد ابن عباس جناب امیر ( علیه السلام ) اعلم جمیع الناس باشد ، و جمیع اقوال و فتاوی و احکام آن جناب را عین حق و واجب الاتباع مثل اقوال جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) داند ، پس نسبت تخطئه آن جناب به ابن عباس کذب محض و افترای صرف از عکرمه خارجی باشد .

و این عکرمه بسیاری از اکاذیب را بر ابن عباس بربسته ، بلکه - رویش سیاه باد ! - ابن عباس را به خارجیت منسوب میساخت ! چنانچه شیخ عبدالحق در " رجال مشکاة " در ترجمه اش میفرماید :

قیل : إنه کان یری رأی الخوارج ، وینسبه إلی ابن عباس أیضاً . . ! وقال ابن عمر - لنافع - : اتق الله ولا تکذب علیّ کما کذب عکرمة علی ابن عباس (2) .


1- رجال مشکاة : أقول : وراجع أیضاً : فصل الخطاب : 540 ، فتح الباری 7 / 60 ، کنز العمال 13 - 166 - 167 ، الطبقات الکبری لابن سعد 2 / 338 ، أنساب الأشراف : 100 ، ونقلها فی إحقاق الحق 8 / 27 و 31 / 450 - 451 عن غیر واحد من أعلام العامة .
2- رجال مشکاة : انظر : الجوهر النقی للماردینی 8 / 234 ، مقدمة فتح الباری لابن حجر / 425 ، عمدة القاری للعینی 1 / 8 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 41 / 108 ، الاستذکار لابن عبد البر 3 / 276 ، التعدیل والتجریح للباجی 3 / 1150 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 41 / 107 ، تهذیب الکمال للمزی 20 / 279 ، سیر أعلام النبلاء للذهبی 5 / 22. وورد الحکم بکذبه عن لسان آخرین فراجع : السنن الکبری للبیهقی 1 / 273 ، عمدة القاری للعینی 3 / 97 ، المصنف لعبد الرزاق الصنعانی 8 / 91 ، المصنف لابن أبی شیبة الکوفی 1 / 213 ، الاستذکار لابن عبد البر 1 / 217 ، التمهید لابن عبد البر 2 / 27 - 28 ، و 11 / 139 ، نصب الرایة للزیلعی 1 / 250 ، الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة لابن حجر 1 / 76 ، أحکام القرآن للجصاص 1 / 426 ، تفسیر البحر المحیط لأبی حیان الأندلسی 3 / 369 ، الکامل لابن عدی 1 / 51 ، 52 ، و 5 / 266 ، 271 ، التعدیل والتجریح - للباجی 1 / 254 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 41 / 109 - 112 ، تهذیب الکمال للمزی 20 / 280 - 282 ، سیر أعلام النبلاء للذهبی 5 / 23 - 25 ، میزان الاعتدال للذهبی 3 / 94 - 96 ، تهذیب التهذیب لابن حجر 7 / 237 - 238 ، لسان المیزان لابن حجر 2 / 7 ، تاریخ الإسلام للذهبی 7 / 179 ، الوافی بالوفیات للصفدی 20 / 40 .

ص : 92

و نیز گفته :

قال القاسم : عکرمة کذّاب ، یحدّث بکرة وینسی عشیة .

وقال طاووس : ولو أن مولی ابن عباس اتّقی الله ویؤمن حدیثه ، لشدّت إلیه المطایا . (1) انتهی .


1- [ الف و ب ] نسخه " رجال مشکاة " که فاضل فخرالدین دهلوی آن را با نسخه مصنف مقابله کرده ، در کتب وقفیه جناب مصنف ( رحمه الله ) موجود است . [ رجال مشکاة : ] .

ص : 93

اما آنچه گفته : در اینجا اشکالی است که نواصب به آن اشکال درآویخته اند که : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] خود این حدیث رفع قلم را از سه شخص روایت فرموده ، و مع هذا در کتب شیعه چنین مروی است که :

إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یأمر بإقامة حدّ السرقة علی الصبی قبل أن یحتلم . . إلی آخره .

پس بدان که صاحب " صواقع " در وجوه جواب این طعن گفته :

ولأنه روی محمد بن بابویه القمی فی فقه من لا یحضره الفقیه : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یأمر بإقامة حدّ السرقة علی الصبی قبل أن یحتلم . . وهذا یدلّ دلالة صریحة علی أنه لم یعمل بما رواه ، وخالف أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ! ولأن عمر أراد إقامة حدّ واحد علی من رفع عنه القلم ، مع احتمال الذهول وعدم العلم بالمانع ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] أمر بإقامة حدّ السرقة علی کلّ صبی یسرق ، وحکم به حکماً جزماً مؤبّداً مع علمه ‹ 528 › بکونه لم یحتلم . . فلا غمیزة فی عمر . (1) انتهی .

و مخاطب ترجمه به همین الفاظ به تغیر یسیر نموده و اینقدر استحیا کرده که این اعتراض از طرف خود بیان نکرده ، بلکه آن را به نواصب منسوب ساخته ، حال آنکه موجد این اعتراض خواجه کابلی است ، پس اگر به لحاظ شدت نصب او اطلاق لفظ جمع بر او نموده است ، فمرحباً به ، وواهاً له .


1- الصواقع ، ورق : 265 .

ص : 94

و اینقدر خلط نموده که صاحب " صواقع " خلاصه مضمونی که به " من لا یحضر " منسوب ساخته ، به تحریف و تصحیف در عبارت خود ذکر کرده بود ، و مخاطب گمان کرده که این عبارت اصل حدیث مروی در " من لا یحضر " است ، و تفحص دعوای کابلی در " من لا یحضر " کرده شد ، در مظانّ آن که باب حد السرقة است ، روایتی متضمن این مطلب یافته نشد ، آری روایتی به مضمون دیگر از حضرت ابی جعفر ( علیه السلام ) مروی است به این الفاظ :

روی العلاء ، عن محمد بن مسلم ، عن أبی جعفر ( علیه السلام ) : قال : سألته عن الصبیّ یسرق ؟ قال : « إن کان له سبع سنین أو أقلّ دفع (1) عنه ، فأن عاد بعد السبع ، قطعت بنانه و (2) حکّت حتّی تدمی ، فإن عاد قطع منه أسفل [ من ] (3) بنانه ، فإن عاد بعد ذلک وقد بلغ تسع سنین قطعت یده ، ولا یضیع حدّ من حدود الله عزّ وجلّ . (4) انتهی .

این روایت اولا : مخالف ادعای صاحب " صواقع " است ; زیرا که از کلامش ظاهر میشود که جناب امیر ( علیه السلام ) علی الاطلاق حکم به اقامه


1- فی المصدر : ( رفع ) .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] باب حدّ السرقة من کتاب الحدود . [ من لا یحضره الفقیه 4 / 62 ] .

ص : 95

حد سرقت میفرمود ، حال آنکه حکم مذکور در این روایت مطلق نیست بلکه مقید است .

و ثانیاً : آنکه این روایت از جناب امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) نیست ، بلکه از حضرت ابی جعفر ( علیه السلام ) است .

و روایتی دیگر که در باب نوادر الحدود در " من لا یحضر " مذکور است ، نیز با ادعای صاحب " صواقع " مطابق نیست ، و عبارتش اینکه :

روی أبو أیوب ، عن الحلبی ، عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) ، قال : « إن فی کتاب علی ( علیه السلام ) : [ انه ] (1) کان یضرب بالسوط وبنصف السوط وببعضه - یعنی فی الحدود إذا أُتی بغلام أو جاریة لم یدرکا - ولم یکن یبطل حدّاً من حدود الله » ، قیل له : کیف کان یضرب ببعضه ؟ قال : « کان یأخذ السوط بیده من وسطه فیضرب به ، أو من ثُلثه فیضرب به علی قدر إساءتهم (2) ، کذلک یضربهم بالسوط . . ولا یبطل حدّاً من حدود الله عزّ وجلّ » . (3) انتهی .

و این روایت هم با مدعای صاحب " صواقع " مطابق نیست ; زیرا که از کلامش ظاهر است که در " من لا یحضر " حکم به اقامه حد سرقت


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أسنانهم ) .
3- من لا یحضره الفقیه 4 / 74 .

ص : 96

بالخصوص مذکور است ، حال آنکه در این حدیث تخصیص حد سرقت مذکور نیست .

و هرگاه بر خطای نقل مخاطب - که به وکالت نواصب پیش کرده - واقف شدی ، پس حالا جواب اعتراضی را که کابلی اختراع کرده ، و مخاطب از راه استحیا به نواصب منسوب ساخته باید شنید ، بیانش آن است که :

رفع قلم از صبی عام مخصّص است ، و این احادیث که متضمن تعزیر صبیان و اجرای حد سرقت است مبیّن تخصیص این عام است ، پس مخالفت روایت حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم نیاید ، و تخصیص عمومات شایع است حتّی قیل : ما من عامّ إلاّ وقد خصّ .

و خود مخاطب هم از این اعتراض که به نواصب منسوب ساخته در باب امامت جواب گفته ، چنانچه گفته :

و ‹ 529 › استیفای حد سرقت از صبی نابالغ - اگر صحیح باشد - بنابر سیاست خلافت بود نه بنابر حکم شرع ، و هر چند قلم شرع از اطفال مرفوع است ، لیکن سیاست خلفا و تأدیب آنها مرفوع نیست ، به دلیل حدیث صحیح « اضربوهم علیها وهم ابناء عشر سنین (1) » . انتهی .

پس جواب مخاطب هم به همین معنا آئل میشود که روایت رفع قلم از صبیان مخصص است ، گو تخصیص را به وجه غیر مرضی بیان نموده ، و


1- تحفه اثناعشریه : 230 .

ص : 97

گمان کرده که استیفای حد سرقت بنابر حکم شرع نیست ، حال آنکه نزد شیعه در صورتی که استیفای حد سرقت بر صبی خواهد شد ، بنابر حکم شرع خواهد شد .

اما آنچه گفته : و این صریح مخالف روایت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] است .

پس مخالفت وقتی لازم میآمد که احتمال جواز تخصیص از میان برمیخاست ، وإذ لیس فلیس .

اما آنچه گفته : بلکه فعل عمر اگر واقع میشد یک مجنونه مخصوصه در لگد و کوبِ حد میمرد ، و از قول حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] که هر صبی را قطع سرقت فرمود ، هزاران صبی ناقص الاعضا خواهند شد .

پس چونکه فعل عمر بر خلاف حکم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میبود - گو در یک جا باشد - خطا و ظلم و گناه عظیم بود ، و حکم جناب امیر ( علیه السلام ) یا دیگر امام ، چونکه موافق قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - گو در هزار جا باشد - عین صواب و عین عدل و باعث اجر عظیم خواهد بود .

اما آنچه گفته : معلوم نیست که شیعه از این روایت چه جواب میگفته باشند .

پس جواب شیعه به وجه شافی و کافی دانستی ، عجب است که خود مخاطب در باب امامت از این اعتراض جواب گفته ، و در اینجا جواب را از محالات دانسته .

ص : 98

و مع هذا ابن حزم در " محلّی " آورده :

قد صحّ عن بعض الصحابة - عمر و (1) عثمان - إقامة الحدّ علی من بلغ خمسة أشبار وإن لم یبلغ (2) .

پس هر جوابی که اهل سنت از این فعل عمر و عثمان خواهند داد ، همان جواب شیعه است از اعتراض نواصب .

اما آنچه گفته : گنجایش حمل بر تقیه هم نیست .

پس جواب منحصر در حمل بر تقیه نیست .

اما آنچه گفته : و آوردن شیخ ابن بابویه این روایت را نزد ایشان جواب شافی است که بالقطع کذب است .


1- فی المصدر : ( أو ) .
2- المحلی 8 / 50 . وقال ابن حزم - فی المحلی 7 / 31 - : وروینا عن عمر بن الخطاب . . . إذا بلغ الغلام خمسة أشبار وجبت علیه الحدود . وفی کنز العمال 5 / 544 : أن عمر کتب - فی غلام من أهل العراق سرق فکتب - : أن اشبروه ، فإن وجدتموه ستة أشبار فاقطعوه . . ! فشبّر ، فوجد ستة أشبار تنقص أنملة فترک . وعن سلیمان بن یسار : أن عمر أتی بغلام سرق ، فأمر به فشبّر ، فوجد ستة أشبار إلاّ أنملة ، فترکه . وفی تفسیر الآلوسی 18 / 211 - : عن ابن سیرین ، عن أنس ، قال : أتی أبو بکر . . . بغلام قد سرق فأمر به ، فشبّر ، فنقص أنملة فخلّی عنه .

ص : 99

پس نهایت حیرت است که به کدام وجه عقلی یا نقلی آوردن ابن بابویه ( رحمه الله ) روایتی را دلیل کذب آن میباشد ! و شیخ ابن بابویه چنان روایتها هم آورده که اجماع اهل اسلام بر صحت آن واقع است ، پس باید که آن هم - العیاذ بالله - کذب باشد ، مثل وجوب صلات و صیام وحج و زکات ، کمال عجب است که آوردن عکرمه خارجی کذّاب روایتی را در تنقیص جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) علی بن ابی طالب - که آثار کذب و افترا بر آن میبارد - دلیل کذب روایت نباشد بلکه دلیل صدق آن باشد ، و آوردن ابن بابویه روایتی را در حق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که مثل آن [ را ] اهل سنت در حق عمر و عثمان هم روایت کرده باشند - دلیل کذب باشد ! !

لیکن راست است که نزد اهل سنت جرم تمسک [ به ] اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] چنان عظیم است که هرگز جرمی عظیم تر از آن ندانند ، " منهاج " ابن تیمیه را ‹ 530 › باید دید که در آن به تصریح تمام خوارج کفار را از شیعیان بهتر و افضل و اصدق و ادین میگوید ! ! بلکه میگوید که : خوارج هرگز مرتکب کذب نمیشوند (1) !


1- قال ابن تیمیة فی منهاج السنة 2 / 63 - : والخوارج أصح منهم - أی من الروافض - عقلا وقصداً ، والرافضة أکذب وأفسد دیناً ! وقال - فی 5 / 154 - : والرافضة أشدّ بدعة من الخوارج ، وهم یکفّرون من لم تکن الخوارج تکفّره کأبی بکر وعمر ، ویکذبون علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والصحابة کذباً ما کذب أحد مثله ، والخوارج لا یکذبون . . ! أقول : لعنه الله لعن عاد وثمود ، وحشره الله معهم فی مستقرّ سقر ، وما أدراک ما سقر . .

ص : 100

اما آنچه گفته : و قصه حد زدن مرده تمام دروغ و افتراست . . . الی آخر .

پس اولا : به اثبات باید رسانید که این قصه را علمای شیعه در مطاعن عمر ذکر کرده اند بعدِ آن به جوابش باید پرداخت .

و ثانیاً : - بر تقدیر تسلیم - جوابش آنکه : دروغ گویی و افتراپردازی در این قصه اگر واقع شده باشد ، از روات اهل سنت به وقوع آمده باشد ، در " فتاوای " ابراهیم شاهی (1) مذکور است :

فی نصاب الاحتساب ، - وذکر فی آخر فتاوی الظهیریة (2) - ذکر المستغفری . . . فی معرفة الصحابة . . . : إن ما یذکر الناس : أن عمر . . . ضرب ابنه أبا شحمة حتّی مات ، وضرب الباقی بعده ، فهو کذب ، قالوا : وهذا من أکاذیب محمد بن تمیم الرازی ، وکان کثیر الأکاذیب ووضّاع الأحادیث ، والصحیح أنه اندملت جراحاته ،


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال کشف الظنون 1 / 3 : إبراهیم شاهیه فی فتاوی الحنفیة ; لشهاب الدین احمد ابن محمد الملقّب ب : نظام الکیکانی الحنفی ، وهو کتاب کبیر من افخر الکتب کقاضی خان . جمعه من مائة وستین کتابا للسلطان إبراهیم شاه . أوله : الحمد لله الذی رفع منار العلم وأعلی مقداره . . إلی آخره .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الظهیریة ) آمده است .

ص : 101

وعاش بعد ذلک ، ثم مات حتف أنفه (1) .


1- [ الف و ب ] باب الاحتساب از فتاوی ابراهیم شاهیه . ( 12 ) . [ فتاوای ابراهیم شاهی : أقول : أمّا أنه مات تحت السیاط فقد نقله السید الشهرستانی فی وضوء النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 1 / 38 عن مجموعة طه حسین 4 / 165. وأمّا سائر ما روی فی ذلک فنکتفی بما ذکره السید جلال الدین الحسینی الأرموی المحدّث فی التعلیق علی کلام الفضل بن شاذان : ( ثم رویتم عن عمر أنه ضرب ابنه الحد فی شرب المسکر ) - مع اصلاح فی بعض مواضعه - حیث قال : هذه القضیة رواها جمهور المؤرخین وأرباب السیر لکن مع اختلاف فی بعض خصوصیاتها : قال الطبری فی تاریخه ضمن ذکره حوادث السنة الرابعة عشر ما نصّه : وفیها - أعنی سنة أربعة عشر - ضرب عمر ابنه عبید الله وأصحابه فی شراب شربوه وأبا محجن . ونقل العبارة بعینها ابن الأثیر فی تاریخه ضمن حوادث السنة المشار إلیها . وقال ابن کثیر فی البدایة والنهایة - ضمن حوادث سنة 14 - : وفی هذه السنة ضرب عمر بن الخطاب ابنه عبید الله فی الشراب هو وجماعة معه . وقال ابن عبد ربّه فی العقد الفرید تحت عنوان ( من حدّ فی شرب الخمر وشهّر بها 4 / 341 من طبعة مصر سنة 1354 ) : ومنهم : عبید الله بن عمر بن الخطاب ، شرب بمصر فحدّه هناک عمرو بن العاص سرّاً ، فلمّا قدم علی عمر جلده حدّاً آخر علانیة . وحذا حذوهم جماعة یطول ذکر أسامیهم ، وصرح جماعة من العلماء بأن المحدود من ولد عمر أبو شحمة عبد الرحمن بن عمر ، فلنشر إلی کلمات بعضهم : قال ابن عبد البر فی الإستیعاب : عبد الرحمن بن عمر الأوسط هو أبو شحمة ، وهو الذی ضربه عمرو بن العاص بمصر فی الخمر ثم حمله إلی المدینة فضربه أبوه أدب الوالد ، ثم مرض ومات بعد شهر . . هکذا یرویه معمر ، عن الزهری ، عن سالم ، عن أبیه ، وأما أهل العراق فیقولون : إنه مات تحت سیاط عمر ، وذلک غلط . وقال الزبیر : أقام علیه عمر حد الشرب فمرض ومات . وذکر مثله ابن الأثیر فی أسد الغابة . ونقل ابن حجر کلام ابن عبد البر وصحّحه وقواه . ( انظر الإصابة 3 / 75 ) . وقال المسعودی فی مروج الذهب - عند ذکره ولد عمر - : وعبد الرحمن الأصغر ، وهو المحدود فی الشراب ، وهو المعروف ب : أبی شحمة . وقال ابن قتیبة فی المعارف - عند ذکره أولاد عمر - : وأما أبو شحمة بن عمر بن الخطاب ، فضربه عمر الحد فی الشراب ، وفی أمر آخر فمات ولا عقب له . أقول : الأمر الآخر المذکور فی کلام ابن قتیبة هو الزنا کما صرّح به الدیاربکری فی تاریخ الخمیس عند ذکره أولاد عمر ، وذکر القصة مبسوطة ومفصّلة ( انظر صفحة : 252 و 253 من الجزء الثانی من النسخة المطبوعة بالمطبعة الوهبیة بمصر سنة 1283 ) ، وکذا أوردها الشبلنجی فی نور الأبصار ، وکلاهما نقلاها عن الریاض النضرة لمحب الدین الطبری ، وهی مذکورة فی الریاض فی 2 / 32 ، کما أشار إلیها الأمینی ( قدس سره ) فی سادس الغدیر صفحة : 317. وذکر الخطیب البغدادی القصة ناسبا إیاها إلی عبد الرحمن بن عمر فی تاریخ بغداد 5 / 455 - 456 ، وأورد القصة ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة عند ذکره أفعالا تدل علی محاسن سیاسة عمر . ( انظر أواسط الجزء الثانی عشر المنطبق علی صفحة : 123 من المجلد الثالث المطبوع بمصر سنة 1329 ) . . إلی غیر ذلک ممّن حکی نظیر کلماتهم . وقال الدمیری فی حیاة الحیوان - فی باب الدال المهملة عند البحث عن الدیک - تحت عنوان ( فائدة ) ترجع إلی ذکر شئ من أحوال عمر ما نصّه : وکان - أی عمر - قد حدّ ابنه عبید الله علی شراب ، فقال له وهو یحدّه : قتلتنی یا أبتاه ! فقال له : یا بنیّ ! إذا لقیت ربّک فأخبره أن أباک یقیم الحدود ، والذی فی السیر أن المحدود فی الشراب ابنه الأوسط أبو شحمة ، واسمه : عبد الرحمن ، وأُمّه ام ولد یقال لها : لهیبة . وصرّح الزبیدی فی تاج العروس فی شرح هذه العبارة من القاموس : وأبو شحمة عبد الرحمن بن عمر بن الخطاب . . . بأنه الذی جلده أبوه . أقول : قد علم ممّا ذکرنا وجود الخلاف فی المحدود من ابنی عمر ، وهما : عبید الله ، وعبد الرحمن ، فلا حاجة بنا إلی الإطالة إلاّ أن محمد بن حبیب البغدادی المتوفی سنة 245 صرّح فی کتابه المنمق بأن کلیهما قد حدّا ، ونصّ عبارته فی الکتاب المذکور تحت عنوان ( أسماء من حدّ من قریش ) ضمن من ذکر ( انظر صفحة : 496 من طبعة الکتاب بحیدر آباد ) : وحدّ عمر أیضا ابنه أبا شحمة بن عمر - وکان زنی بربیبة لعمر - فضربه حدّاً ، فقال له وهو یضربه : یا أبتاه ! قتلتنی ، فقال له عمر : یا بنیّ ! إذا لقیت ربّک فأعلمه أن أباک یقیم الحدود . وحدّ عمر - أیضا - ابنه عبید الله المقتول بصفین فی الخمر ، فحلف عبید الله بعد ذلک أن لا یأکل عنباً ولا شیئاً یخرج من العنب ، ولا تمراً ولا شیئا یخرج من التمر . فیستفاد منه صریحا أن المحدود بسبب الزنا هو أبو شحمة والمحدود بسبب الخمر هو عبید الله . فلیعلم أن الخوض فی هذا المطلب یقتضی تألیف کتاب ، فمن أراد البسط فی ذلک فلیخض فیه ، فإن المقام لا یسع أکثر من ذلک إلا أن الإشارة إلی أمر من المهم هنا وهو أن الأمینی ( ره ) قد عنون هذه القضیة فی المجلد السادس من کتاب الغدیر ، واعترض علی فعل خلیفة هذا بأنه لم یکن له أن یحدّ ابنه بعد ما حدّه عمرو بن العاص بمصر فمن أراده فلیراجع الکتاب المذکور ( 6 / 316 - 320 من الطبعة الثانیة ) وقد صرح فی الکتاب المذکور بأن البیهقی أوردها فی السنن الکبری ( 8 / 312 ) وابن الجوزی فی سیرة عمر صفحة : 170 ، وفی طبعة صفحة : 207 ، والقسطلانی فی إرشاد الساری 9 / 439 وصحّحه . وممّن اعترض علی کیفیة عمل الخلیفة فی هذا المورد السید مرتضی الرازی فی تبصرة العوام ، فإنه ذکر فی الباب الثالث والعشرین الذی عقده لتزییف أحادیث نقلتها العامة فی کتبهم ضمن البحث عن الحدیث الثالث عشر ونصّ عبارته هکذا : حدیث سیزدهم ، گویند : شیطان در زمان عمر خلق را به فواحش نخواند . . فخاض فی تزییفه وبیان وجه بطلانه ، إلی أن قال - : وشیعه عمر روایت کنند که ابو شحمة پسر عمر بر زن یهودیه عاشق شد ، وخمر خورد و با او فساد کرد و عمر او را حد زد و چون نود ونه درّه بزد پسرش بمرد ودر موت او تازیانه دیگر بزد تا صد تمام شد . ودر این حکایت سه مثال است که در حق عمر پیدا کرده اند : اول : آنکه شک نیست که پسر به پدر نزدیکتر از احباست ، چون شیطان در فساد کردن از عمر ترسیدی چگونه جانب او فروگذاشت و پسرش را اضلال کرد . دوم : آنکه ابوشحمه را دو حدّ واجب بود : یکی حد خمر ، و دیگر حد زنا ، و عمر یک حد برای او تعیین کرده وآن دو را داخل یکدیگر ساخت ، و این جهل است زیرا که حد خمر جدا زنند وتداخلشان روا نباشد . و سوم : آنکه گویند : بعد از مرگ پسر تازیانه دیگر بزد ، و این نسبت جهل است به عمر زیرا که حدود از تکلیف شرعی است و چون مرگ آمد تکلیف منقطع شد ، و بعد از رفع تکلیف اقامه حدود جهل است . الإیضاح پاورقی 273 - 277 ] .

ص : 102

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 103

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 104

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 105

اما آنچه گفته : [ گفته ] اند که : عمر بن الخطاب حد شراب خوردن نمیدانست ، به صلاح و مشورت دیگران مقرر کرد ، پس طرفه طعن است ; زیرا که ندانستن چیزی که قبل از آن موجود نباشد و در شرع معین نگردیده باشد ، محل طعن نمیشود .

پس جوابش آنکه : معین نشدن چیزی از احکام شریعت در زمان حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله ) و موقوف بودن تعین آن بر رأی عمر ، دلیل شرکت عمر است در رسالت و نبوت ، معاذ الله من ذلک !

فاضل ناصب به محبت ثلاثه چنان مبتلا شده که قائل به نقصان شریعت مطهره شده ، از این کلام واهی او نقص صریح بر خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم میآید که حد شراب در شرع معین نشد [ ه باشد ] !

آیا خدای تعالی را - پناه به خدا - در آن ترددی بود که آن را معین نکرد ، و بر رأی عمر میگذاشت ؟ !

یا آنکه خدا آن را بیان کرده ، و - معاذ الله - جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نفهمیده یا عمداً کتمان آن نموده !

و عجب آن است که خود عمر - علی ما فی " ازالة الخفا " - گفته که :

ص : 106

خدای تعالی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را وفات نداد ، و وحی را مرفوع نساخت ، تا آنکه شریعت را کامل نکرد ، و مردم را از آرایشان مستغنی نساخت (1) .

و مخاطب - علی رغم أنفه - افاده مینماید که : شریعت کامل نشد و احتیاج [ به ] رأی عمر باقی ماند . ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (2) .

اما آنچه گفته : و حد خمر در زمان آن حضرت معین نبود ، بی تعیین چند ضربت به چابک و چادرهای تافته و کفشها و جریده های دستی میزدند . . . الی آخر .

پس کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که در " صحیح مسلم " در کتاب الحدود مذکور است :

عن أنس بن مالک : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أُتی برجل قد شرب الخمر ، فجلّده بجریدتین نحو أربعین ، قال : وفعله أبو بکر ، فلمّا کان عمر استشار الناس ، فقال عبد الرحمن : أخفّ الحدود ثمانین ، فأمر به عمر (3) .


1- ازالة الخفاء 2 / 136 ، عبارت او در طعن شانزدهم ابوبکر تحت عنوان مطاعنی دیگر گذشت .
2- النور ( 24 ) : 16 .
3- [ الف و ب ] باب حدّ الخمر من کتاب الحدود . [ صحیح مسلم 5 / 125 ] .

ص : 107

و در " کنز العمال " مذکور است :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] : « ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جلّد فی الخمر ثمانین (1) » .

و صاحب ‹ 531 › " تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق " گفته که : جلد نمودن آن حضرت مردی را که شرب خمر نموده چهل جریدتین ، چونکه به سوط ذو طرفین بود ، دلالت میکند بر آنکه حد شرب خمر هشتاد بوده است ، وهذه عبارته فی شرح قول الماتن :

وحدّ السکر والخمر - لو شرب [ قطرة ] (2) - ثمانون سوطاً ، وقال الشافعی . . . أربعون ، لما روینا فی أول الباب من حدیث أنس . . . : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ضرب فی الخمر بالجرید والنعل ، وضرب أبو بکر أربعین . متفق علیه .

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أنه أمر أن یضرب شارب الخمر أربعین . ولنا قول علی [ ( علیه السلام ) ] : « إذا شرب سکر ، وإذا سکر هذی ، وإذا هذی افتری ، وعلی المفتری ثمانون » . رواه الدارقطنی ومالک بمعناه ، وعلیه إجماع الصحابة . . . ، وما رواه ، کان بجریدتین ونعلین ، فیکون کلّ ضربة ضربتین ، فکان حجّة لنا ، والذی یدلّ


1- کنز العمال 5 / 484 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 108

علی ذلک قول أبی سعید : جلد [ علی ] (1) عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الخمر بنعلین ، فلمّا أتی زمن عمر جعل بدل کلّ نعل سوطاً . رواه احمد .

والجریدتان - فیما روی عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - منصوص علیهما .

وفی الصحیح : ان عثمان أمر علیاً [ ( علیه السلام ) ] أن یجلّد الولید ثمانین ، وفی روایة أربعین .

ویتوجّه الجمع بینهما بما رواه أبو جعفر محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] [ : « أن علی ] (2) بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] : جلّد الولید بسوط له طرفان » . رواه الشافعی فی مسنده ، وکل ما ورد فی هذا الباب ، من ضربه أربعین سوطاً محمول علی ذلک ، ولهذا جلّده عمر [ ثمانین ] (3) بعد ما استشار الناس (4) .

و پدر فاضل ناصب در " ازالة الخفا " - بعدِ ذکرِ فتوای ابوبکر در کلاله به رأی خود - گفته :


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب الحدود . [ تبیین الحقائق 3 / 198 ] .

ص : 109

بعد از آن در حد شرب [ خمر ] (1) تَحَرِّی رو داد به آن جهت که آن حضرت به حضور شریف ، شارب خمر را به ضرب امر میفرمود ، چون مقداری که میخواست به عمل میآمد ، منع مینمود و بس میفرمود ، لهذا قدر آن معین نشد ، صدیق اکبر بر چهل ضربت تعیین آن کرد .

عن ابن عباس ; قال : إن الشرّاب کانوا یُضربون علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالأیدی والنعال حتّی توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکانوا فی خلافة أبی بکر أکثر منهم فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال أبو بکر : لو فرضنا لهم حدّاً ، فتوخّی نحواً ممّا کانوا یضربون علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فکان أبو بکر یجلّدهم أربعین حتّی توفی . . إلی آخر الحدیث .

أخرجه الحاکم والبیهقی . . وغیرهما ، واللفظ للحاکم . (2) انتهی .

از این کلام ولی الله هم ظاهر است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تعیین عدد ضربات حد خمر معلوم بود ، لیکن به کسانی که حد میزدند چون به تصریح نفرموده بود که اینقدر عدد بزنید ، بلکه امر به ضرب میکرد ، و هرگاه


1- زیاده از مصدر .
2- [ الف و ب ] مآثر ابوبکر در مقصد دوم از مقاصد کتاب . [ ازالة الخفاء 2 / 32 ، وانظر 1 / 176 - 177 ] .

ص : 110

مقدار معین که میخواست به عمل میآمد منع میفرمود ، تعیین عدد ضربات بر اکثران که تعداد آن نکرده بود [ ند ] ، مخفی ماند ، و بر کسانی که شمار میکردند ظاهر بود ، چنانچه از ایشان ابوبکر استفاده آن نموده ، تقریر آن نمود . پس آنچه فاضل ناصب بر خلاف اسلاف خود هوس باطل در سر کرده که - العیاذ بالله - در عهد جناب ‹ 532 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تعیین ضربات اصلا واقع نشده ، و اجرای آن بی تعیین به اختلاف ضربات به وقوع میآمد ، از غرائب تخیلات و عجایب توهمات بلکه افترائات است .

اما آنچه گفته که : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] - و در بعضی روایات عبدالرحمن بن عوف نیز شریک حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] شد ، و - گفتند که : « این حد را مثل حد دشنام دادن مقرر باید کرد که هشتاد تازیانه است » .

پس مقدوح است به دو وجه :

اول : اینکه شرکت عبدالرحمن با حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در روایتی از روایات مذکور نیست ، بلکه در اکثر روایات صرف نام حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) مذکور است چنانچه گذشت ، و در بعض روایات صرف نام عبدالرحمن واقع است ، چنانچه در " تبیان الحقایق شرح کنز الدقایق " مذکور است :

إن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قد أُتی برجل قد شرب الخمر ، فجُلّد بجریدتین نحو أربعین ، قال : وفعله أبو بکر ، فلمّا کان عمر استشار الناس ،

ص : 111

فقال عبد الرحمن بن عوف : أخفّ الحدود ثمانون . . فأمر به عمر . رواه أحمد ، ومسلم ، وأبو داود ، والترمذی ، وصحّحه (1) .

وجه دوم : آنکه لفظ ( مقرر باید کرد ) در مقاله حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] یا عبدالرحمن در هیچ روایتی از روایات مذکور نیست .

اما آنچه گفته : پس از اینجا معلوم شد که بانی مبانی حد خمر عمر بن الخطاب است ، سلب علم حد خمر از عمر کمال بی عقلی است .

پس این قول دلیل کمال بی عقلی و نادانی قائل است ! زیرا که جاهلِ مستفتی را که از عالمی مسأله پرسیده باشد ، او را بانی مبانی جواب آن نباید گفت !

اما آنچه گفته : و به نزد امامیه هم این قصه [ به ] همین طریق ثابت است ، چنانچه شیخ ابن مطهر حلی در " منهج الکرامة " آورده .

پس مغالطه محض است ; زیرا که علامه حلی علیه الرحمه در کتاب " منهاج الکرامة " در مطاعن عمر فرموده :

ولم یحدّ قدامة بن مظعون فی الخمر ; لأنه تلی علیه آیة : ( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا . . ) (2) إلی آخر الآیة ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « لیس قدامة من أهل هذه الآیة » ،


1- [ الف ] کتاب الحدود [ تبیین الحقائق 3 / 196 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 93 .

ص : 112

وأمره بحدّه ، فلم یدر کم یحدّه ، فقال له أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : « حدّه ثمانین ; إن شارب الخمر إذا شربها سکر ، وإذا سکر هذی ، وإذا هذی افتری » . (1) انتهی .

و در این عبارت علامه حلی که ناصّ است بر جهل و عجز عمر ، در بیان مخاطب که در آن تصرف و تغییر بسیار کرده ، تفاوت ما بین السماء و الارض است .

و در " کنز العرفان فی فقه القرآن " مسطور است :

قد تقدّم حدیث قدامة : لمّا شرب الخمر فقال علی ( علیه السلام ) لعمر : « إن تاب أقم علیه الحدّ » ، فلمّا أظهر التوبة لم یدر عمر کیف یحدّه ، فقال لأمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : أشر علیّ فی حدّه ، فقال : « حدّه ثمانین ; لأن شارب الخمر إذا شربها سکر ، وإذا سکر هذی ، وإذا هذی افتری ، قال الله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الُْمحْصِناتِ . . ) (2) إلی آخرها ، فدلّ ذلک علی أن حدّ المسکر ثمانون » ، وهذا لیس قیاساً منه ; لأن مذهبه تحریم القیاس ، بل بیاناً للعلّة کما سمعه من النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، ولذلک لمّا سکر الولید ، فأراد عثمان بن عفّان ‹ 533 › حدّه - وکان رأیه فی الحدّ أربعین - فأشار علی [ ( علیه السلام ) ] بضربه فضربه ، بدرّة لها


1- منهاج الکرامة : 105 .
2- النور ( 24 ) : 23 .

ص : 113

رأسان أربعین جلدة ، وکانت (1) ثمانین . (2) انتهی .

و روایت ضرب ولید نزد اهل سنت هم همین طور است ، چنانچه قبل از این از " تبیان الحقایق " نقل نموده شد .

و فاضل ناصب نیز این عبارت " کنز العرفان " را در حاشیه همین قول نقل نموده (3) ، لکن لفظ : ( لم یدر عمر کیف یحدّه ) که در صدر عبارت مذکوره واقع است ، از راه خیانت فروگذاشت نموده ، تا دلیل صحت قول او گردد ، وهل هذا إلاّ فعل من لم یتّق الله ورسوله ؟

هرگاه این را دانستی پس بدان که قصه قدامه مشتمل است بر دو طعن :

یکی : عجز عمر از جواب قدامه .

دوم : جهل او از حد خمر .

و این قصه در کتب معتبره اهل سنت مذکور است ، چنانچه ابن تیمیه در " منهاج " گفته :

وأمّا قصّة قدامة ; فقد روی أبو إسحاق الجوزجانی وغیره حدیثه ، عن ابن عباس : أن قدامة بن مظعون شرب الخمر ، فقال له عمر : ما یحملک علی ذلک ؟ فقال : إن الله یقول : ( لَیْسَ عَلَی


1- فی المصدر : ( فکانت ) .
2- کنز العرفان 2 / 348 .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 587 .

ص : 114

الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا . . ) (1) إلی آخر الآیة ، وإنی من المهاجرین الأولین من أهل بدر وأُحد ، فقال عمر : أجیبوا الرجل ، فسکتوا عنه ، فقال لابن عباس : أجبه ، فقال : إنّما أنزلها الله عذراً للماضین ، لمن شربها قبل أن یحرم ، وأنزل : ( إنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ . . ) (2) حجّة علی الناس ، ثم سأل عمر عن الحدّ فیها ، فقال علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « إذا شرب هذی ، وإذا هذی فقد افتری ، فاجلدهم (3) ثمانین » ، فجلّد عمر ثمانین . (4) انتهی .

و ابن تیمیه - از شدت تعصب - بعدِ نقل این روایت انکار استفاده عمر جلد ثمانین را از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آغاز نهاده ، و ادعا کرده که عمر آن را از عبدالرحمن استفاده نموده .

و بطلان این انکار از کلام مخاطب هم هویدا و آشکار است که امر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمر را به تقریر حد خمر مثل حد دشنام بالقطع ذکر نموده ، و دخل عبدالرحمن را و آن هم به طور شرکت آن حضرت به بعض روایات


1- المائدة ( 5 ) : 93 .
2- المائدة ( 5 ) : 90 .
3- فی المصدر : ( فاجلده ) .
4- منهاج السنة 6 / 84 .

ص : 115

منسوب ساخته ، پس انکار کلی از افاده جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) این مسأله را عصبیت محض است .

و اگر بالفرض عمر استفاده این حکم از عبدالرحمن نموده باشد نه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) پس طعن جهل که از او ساقط نمیشود !

و شاه ولی الله در " قرة العینین " گفته :

عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) ; قال : إن الشرّاب کانوا یضربون علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالأیدی والنعال حتّی توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکانوا فی خلافة أبی بکر . . . أکثر منهم فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : أبوبکر . . . لو فرضنا لهم حدّاً ، فتوخی نحواً ممّا کان یضربون فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فکان أبوبکر . . . یجلّدهم أربعین حتّی توفّی ، ثم قام من بعده عمر فجلّدهم کذلک أربعین حتّی أُتی برجل من المهاجرین الأولین وقد کان شرب ، فأمر به أن یجلّد ، فقال : لم تجلّدنی ؟ بینی وبینک کتاب الله عزّ وجلّ ! فقال عمر . . . : ‹ 534 › فی أیّ کتاب الله تجد أنی لا أُجلّدک ؟ فقال : إن الله تعالی یقول فی کتابه : ( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا . . ) (1) إلی آخر الآیة ، فأنا من الذین


1- المائدة ( 5 ) : 93 .

ص : 116

( آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا ) (1) ، شهدت مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بدراً والحدیبیة والخندق . . والمشاهد ، فقال عمر . . . : ألا تردّون علیه ما یقول ؟ فقال ابن عباس : إن هؤلاء الآیات أُنزلت عذراً للماضین وحجّة علی الباقین ; لأن الله عزّ وجلّ یقول : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ . . ) (2) [ ثم قرأ ] (3) حتّی أنفذ الآیة الأُخری ، ومن کان من الذین ( آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا ) ، فإن الله عزّ وجلّ قد نهی أن یشرب الخمر ، فقال عمر . . . : صدقت ، فماذا ترون ؟ فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « نری أنه إذا کان شرب سکر ، وإذا سکر هذی ، إذا هذی افتری ، وعلی المفتری ثمانون جلدة » ، فأمر عمر . . . یجلّد ثمانین . أخرجه الحاکم (4) .

و فقیه ابواللیث در کتاب " تنبیه الغافلین " روایت کرده :

وروی عطا بن السائب ، عن عبد الرحمن السلمی ، قال :


1- المائدة ( 5 ) : 93 .
2- المائدة ( 5 ) : 90 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فقهیات عمر . [ قرة العینین : 67 - 68 ] .

ص : 117

شرب ثلاثة نفر من أهل الشام الخمر - وعلیهم یومئذ یزید (1) بن أبی سفیان - وقالوا : هی لنا حلال ; لأن الله تعالی قال : ( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا . . ) (2) إلی آخر الآیة ، فکتب فیهم إلی عمر . . . بذلک ، فکتب إلیه عمر . . . : أن ابعث بهم إلیّ قبل أن یفسدوا من قبلک ، فلمّا قدموا إلی عمر . . . جمع لهم أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ فقال ما ترون ؟ ] (3) ، فشاورهم فی ذلک ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! إنهم قد افتروا علی الله کذباً ، وشرعوا فی دینه ما لم یأذن به الله ، فاضرب أعناقهم ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] فی القوم ساکت ، فقال عمر - لعلی - [ ( علیه السلام ) ] : ماتری ؟ فقال : « أری أن تستتیبهم ، فإن لم یتوبوا فاضرب أعناقهم ، وإن تابوا فاضربهم ثمانین جلدة » (4) .

اما آنچه گفته : گویند : عمر در حد خمر اضافه کرده به عقل خود ، حال آنکه در زمان آن حضرت چهل تازیانه بود .


1- فی المصدر : ( معاویة ) .
2- المائدة ( 5 ) : 93 .
3- الزیادة من المصدر . وجاء فی [ الف ] هنا : ( وعلیّ [ ( علیه السلام ) ] فی القوم ساکت ، فقال عمر - لعلی [ ( علیه السلام ) ] - : ما تری ؟ قال : « أری أن تتیبهم [ تستتیبهم ] ، فإن لم یتوبوا فاضرب أعناقهم » ) . وهذا تکرار لما یأتی فی آخر الروایة .
4- تنبیه الغافلین : 84 ، تفسیر سمرقندی 1 / 439 .

ص : 118

پس اگر شیعه این طعن ذکر کرده باشند بنابر روایات اهل سنت ذکر نموده باشند که ایشان روایت کرده اند که :

در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حد شرب چهل بود ، و عمر در آن به رأی و اجتهاد خود زیاده نمود .

ابن حجر مکی در " شرح اربعین " (1) نووی گفته :

وجلّد عمر . . . فی الخمر ثمانین ، لیس فیه زیادة محظورة ، وإن اقتصر صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فیه وأبو بکر علی أربعین ; لأن الناس لمّا أکثروا الشرب زمنه ما لم یکثروا قبله ، استحقّوا أن یزید فی جلدهم تنکیلا لهم وزجراً ، فکانت الزیادة اجتهاداً منه بمعنی صحیح مسوّغ لها . (2) انتهی .

و این عبارت ابن حجر صریح دلالت دارد بر آنکه در وقت حضرت رسول خدا ‹ 535 › ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابوبکر حد خمر اربعین بود ، و عمر به رأی خود در آن زیاده نمود .


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی کشف الظنون 2 / 1039 : شرح الحدیث الأربعین ; للنووی ، وهو : الإمام محیی الدین یحیی بن شرف النووی ، المتوفی سنة 676 ست وسبعین وستمائة ، وشرحه معین بن الصفی ، وخرجه الشیخ أحمد بن علی ابن حجر العسقلانی المتوفی سنة 853 ثلاث وخمسین وثمانمائة ، وسمّاه : تخریج الأربعین النوویة بالأسانید العالیة .
2- [ الف ] الحدیث الثلاثون . [ شرح اربعین : وانظر : المجموع للنووی 20 / 113 ، فتح الوهاب للأنصاری 2 / 288 ، المحلّی 11 / 364. . وغیرها ] .

ص : 119

و در " تاریخ الخلفاء " تصنیف سیوطی در اولیات عمر مذکور است :

وأول من ضرب علی الخمر ثمانین . (1) انتهی .

از این قول هم معلوم میشود که در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حد خمر هشتاد نبود و عمر آن را به رأی خود مقرر کرد ، و شیعه این طعن را بنابر روایات خود ذکر نکرده باشند ; زیرا که نزد ایشان در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم حد شرب خمر ثمانین بود نه اربعین ، و بنابر مذهب شیعه طعن جهل عمر از حد شرب البته صحیح میتواند شد .

اما آنچه گفته : زیرا که اگر عمر زیاده کرد به قول امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و اجماع صحابه کرد ، پس او فقط محل طعن نباشد .

پس بنابر اقوال اهل سنت که میگویند : عمر به استشاره جناب امیر ( علیه السلام ) زیاده در حد خمر نمود - معاذالله - این اشکال لازم خواهد آمد ، لیکن شیعه آن را از اکاذیب اهل سنت میدانند ، و ایشان به افترائات اهل سنت ملزم نمیشوند ، جواب این اشکال بر ذمه اهل سنت است نه ذمه ایشان ; نزد شیعه صحیح و ثابت همین است که حد خمر در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هشتاد بود ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمر را که از این حکم جاهل بود آگاه ساخت .

اما آنچه گفته : در بعضی کتب شیعه به طور دیگر این طعن مذکور است ،


1- تاریخ الخلفاء 1 / 137 .

ص : 120

و آن طعن این است که گویند : عمر یک بار در حد شراب زیاده بر هشتاد تازیانه زد .

پس مخاطب را میبایست که نام کتاب ذکر میکرد تا آن کتاب به جهت تصحیح نقل ملاحظه نموده میشد .

اما آنچه گفته : حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نیز در شراب صد تازیانه زده است .

پس بدان که در کتاب " من لا یحضره الفقیه " مذکور است :

إن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أُتی بالنجاشی الحارثی وقد شرب الخمر فی رمضان فضربه ثمانین ، ثم دعا به من الغد ، فضربه عشرین سوطاً ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! ضربتنی ثمانین فی شرب الخمر ، فهذه العشرون ما هی ؟ فقال : « هذه لجرأتک علی شرب الخمر فی شهر رمضان » . (1) انتهی .

و در " کنز العمال " نیز این حدیث از عبدالرزاق و بیهقی و ابن جریر نقل کرده به این الفاظ :

عن أبی مروان : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] ضرب النجاشی الحارثی الشاعر ، وشرب الخمر فی رمضان ، فضربه ثمانین جلدة ، ثم حبسه ، وأخرجه من الغد فضربه عشرین ، وقال : « إنّما جلّدتک


1- من لا یحضره الفقیه 4 / 55 .

ص : 121

هذه العشرین لجرأتک علی الله وإفطارک فی رمضان » . عب . هق . وابن جریر (1) .

پس اگر مثل این وجه در فعل عمر نیز منقول باشد البته طعن ساقط خواهد شد .

عجب اینکه مخاطب در خاتمه باب امامت این فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را اولا وکالتاً عن النواصب از مطاعن آن جناب شمرده ، و در مقام جواب گفته که :

روایت محمد بن بابویه مقبول نیست (2) .

و ندانسته که این روایت را ائمه اعلام اهل سنت هم در کتب خود اخراج کرده اند ، ابن بابویه به آن متفرد نیست ، تا گنجایش عدم قبول آن باشد !

هرگاه که این را دانستی پس بدان که صرف همین چند قصه نیست که ‹ 536 › دلالت کند بر جهل عمر از احکام شرعیه ، و عدم مبالات او به امور دینیه ، بلکه قضایای دیگر غیر از آنچه مذکور شده بسیار است :


1- [ الف ] فرع ثانی از فصل ثانی در حد شارب خمر از کتاب الحدود . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 484 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 230 .

ص : 122

[ حرمت تصرف در حلیّ خانه کعبه ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از عدم جواز تصرف در حلیّ خانه کعبه و خزائن آن ، و به سبب جهل از این مسأله و اشاره اصحاب او - به طمع انتفاع ! - قصد نمود که حلی کعبه و خزائن آن را به صرف آرد (2) ، چنانچه در کتاب " ربیع الابرار " زمخشری مذکور است :

قیل لعمر : لو اتّخذت حلیّ الکعبة فجهّزت به جیوش المسلمین ، وما تصنع الکعبة بالحلی ؟ !

فهمّ بذلک عمر (3) فسأل علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « إن القرآن أُنزل علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والأموال أربعة : أموال المسلمین فقسّمها بین الورثة فی الفرایض ، والفیء فقسّمه علی مستحقّیه ، والخمس فوضعه الله حیث وضعه ، والصدقات فجعلها الله حیث جعلها ، وکان حلیّ الکعبة فیها یومئذ ، فترکه الله علی حاله ، ولم یترکه نسیاناً ولم یخف علیه مکاناً ، فأقرّه حیث أقرّه


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز تصرف در حلی خانه کعبه و خزائن آن . ( 12 ) .
2- یعنی : در آن تصرف نماید .
3- حذف من المصدر جملة : ( فهمّ بذلک عمر ) !

ص : 123

الله ورسوله » ، فقال عمر : لولاک افتضحنا ، وترکه (1) .

و جلال الدین سیوطی در " عرف الوردی فی أخبار المهدی " گفته :

أخرج أیضاً - أی نعیم بن حمّاد - ، عن عمر بن الخطاب : أنه ولج البیت وقال : والله ما أدری أدع خزائن البیت وما فیه من السلاح والمال أو أُقسّمه فی سبیل الله ؟

فقال له علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « امض یا أمیر المؤمنین ! فلست بصاحبه ، إنّما صاحبه منّا ، شابّ من قریش یقسّمه فی سبیل الله فی آخر الزمان » (2) .

و بخاری هم در " صحیح " خود حدیث اراده نمودن عمر تقسیم مال کعبه را آورده ، لکن تنبیه عمر بر عدم جوازش نسبت به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ننموده ، بلکه نسبت به شیبه کرده ، وهذه عبارته (3) :

عن أبی وائل ; قال : جلست مع شیبة علی الکرسی فی الکعبة ، فقال : لقد جلس هذا المجلس عمر ، فقال : لقد هممت أن لا أدع فیها صفراء ولا بیضاء إلاّ قسّمته ، قلت : إن صاحبیک لم یفعلاه ،


1- [ الف و ب ] فی الباب الخامس والسبعین . [ ربیع الأبرار 4 / 440 ] .
2- [ الف و ب ] هذه العبارة مذکورة فی وسطها ، وهی موجودة فی خزانة کتب الموقوفة للمصنف . ( 12 ) . [ عرف الوردی : 98 نسخه عکسی ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبارة ) آمده است .

ص : 124

فقال : هما المرءان أقتدی بهما . (1) انتهی .

و ابن حجر در شرح این حدیث گفته :

قال ابن بطّال : أراد عمر . . . لکثرته (2) إنفاقه فی منافع المسلمین ، ثم لمّا ذکر بأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لم یتعرض له ، أمسک ، وإنّما ترکا ذلک - والله أعلم - ; لأن ما جعل فی الکعبة وأسند (3) لها یجری مجری الأوقاف (4) ، فلا یجوز تغییره عن وجهه ، وفی ذلک تعظیم الإسلام وترهیب العدو . (5) انتهی .


1- [ الف و ب ] باب کسوة الکعبة من کتاب الحجّ . [ صحیح بخاری 2 / 159 ] .
2- کذا فی الأصل والمصدر ، والظاهر : ( لکثرة ) .
3- فی المصدر : ( وسبل ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( أوقات ) آمده است .
5- [ الف ] نشان مذکور . [ فتح الباری 3 / 364 ] .

ص : 125

[ دیه سقط جنین ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از حکم دیه املاص و به تعلیم بعض صحابه از آن واقف گشت ، وگفت که : اگر این حکم را نمیشنیدم به غیر آن فتوا میدادم ، در " کنز العمال " مذکور است :

عن ابن عباس ; قال : قام عمر علی المنبر ، فقال : أُذکّر الله امرءاً سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قضی فی الجنین ، فقام حمل بن مالک بن النابغة الهذلی ، وقال : یا أمیر المؤمنین ! کنت بین ضُرّتین ، فضربت إحداهما الأُخری بعود ، فقتلتها وقتلت ما فی بطنها ، فقضی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بغرّة عبد أو أمة ، فقال عمر : الله اکبر ! لو لم أسمع بهذا لقضینا بغیره . عب . ‹ 537 › طب . وأبو نعیم (2) .

و در " جمع بین الصحیحین " حمیدی مذکور است :

عن المغیرة ; قال : سئل عمر بن الخطاب عن إملاص المرأة -


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر [ به ] حکم دیه املاص .
2- [ الف و ب ] فی ترجمة الآیات ، من کتاب الفضائل ، من حرف القاف . [ کنز العمال 15 / 137 ] .

ص : 126

وهی التی یضرب بطنها فتلقی جنیناً - فقال : أیّکم سمع من النبیّ فیه شیئاً ؟ قال : فقلت : أنا ، قال : ما هو ؟ قلت : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : فیه غرّة عبد أو أمة (1) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

الشافعی ، عن سفیان ، عن عمرو ، عن طاووس : أنه سمع عمر بن الخطاب قال : أُذکّر الله امرءاً سمع من النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی الجنین شیئاً ، فقام حمل بن مالک بن النابغة فقال : کنت بین جاریتین لی ، فضربت إحداهما الأُخری بمسطح (2) فألقت جنیناً میتاً ، فقضی فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بغرّة ، فقال عمر : کدنا أن نقضی فی مثل هذا برأینا (3) .

و در " مستدرک حاکم " به اسناد او مذکور است :

عن ابن عباس ; قال : قام عمر علی المنبر فقال : أُذکّر امرءاً سمع


1- [ الف و ب ] قوبل علی أصل الجمع بین الصحیحین فی مسند المغیرة بن شعبة ، والنسخة الحاضرة بین یدی مقروءة علی بعض محدّثی أهل السنة . ( 12 ) . [ الجمع بین الصحیحین 3 / 419 ] .
2- [ الف ] مسطح - کمنبر - : عمود للخباء . [ لاحظ : الصحاح 1 / 375 ] .
3- [ الف و ب ] فی آخر الحدود ، من فقهیات عمر ، من المقصد الثانی . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء : 2 / 124 ] .

ص : 127

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قضی فی الجنین ، فقام حمل ابن مالک بن النابغة الهذلی فقال : یا أمیر المؤمنین ! کنت بین جاریتین - یعنی ضرّتین - فجرحت أو (1) ضربت إحداهما الأُخری بعمود ظلّتها فقتلتها وقتلت ما فی بطنها ، فقضی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی الجنین بغرّة عبد أو أمة ، فقال عمر : الله أکبر ! لو لم تسمع (2) بهذا ما (3) قضینا بغیره (4) .


1- فی المصدر : ( فخرجت و ) .
2- فی المصدر : ( نسمع ) ، وهو الظاهر .
3- الظاهر زیادة ( ما ) ، وأنها من زیادة أهل التحریف !
4- المستدرک 3 / 575 .

ص : 128

[ حکم ازدواج زن در عده ] از (1) آن جمله آنکه در " ذخائر العقبی " تألیف محبّ طبری مذکور است :

عن مسروق ، قال : [ إن ] (2) عمر . . . أُتی بامرأة قد نکحت فی عدّتها ، ففرّق بینهما وجعل مهرها فی بیت المال ، وقال : لا یجتمعان أبداً ، فبلغ علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فقال : « إن کان (3) جهلا فلها المهر بما استحلّ من فرجها ، ویفرّق بینهما ، فإذا انقضت عدّتها فهو خاطب من الخطاب » ، فخطب عمر وقال : ردّوا الجهالات إلی السنة ، فرجع إلی قول علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] (4) .

حاصل آنکه : آوردند نزد عمر زنی را که نکاح کرده بود در عده ، پس عمر در میان او و شوهرش تفریق نمود و مهر او را داخل بیت المال ساخت و گفت که : این هر دو گاهی جمع نشوند .

و این حکم عمر به جناب امیر ( علیه السلام ) رسید ، پس فرمود که : « اگر این نکاح به سبب جهل واقع شده ، پس زن را مهری باید به عوض استحلال آن مرد فرج


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز نکاح با زنی که در حالت عدّه با کسی نکاح کرده باشد .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( کانا ) .
4- [ الف و ب ] قوبل علی أصل الذخائر فی ذکر رجوع الشیخین إلی علی ( علیه السلام ) ، وقد روی هذه الروایة من کتاب الموافقة لابن السمان . ( 12 ) . [ ذخائر العقبی : 81 ] .

ص : 129

او را ، و تفریق در میان هر دو باید نمود ، و هرگاه عده زن منقضی شود پس آن مرد هم یک خواستگاری از خواستگاری کنندگان خواهد بود » ، پس عمر خطبه خواند و گفت : برگردانید جهالات به سوی سنت ، و رجوع کرد عمر به سوی قول جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) . انتهی .

و از عمر در این حکم چند غلط واقع شده :

یکی : آنکه مهر را در بیت المال داخل ساخت ، اگر نزد او آن زن مستحق مهر نبود ، کاش آن را به زوج او میداد ، ادخال آن در بیت المال جز ظلم و ستم وجهی ندارد .

دوم : آنکه ندانست که زن در این صورت مستحق مهر است ، و آن را از او گرفت (1) .

سوم : آنکه حکم داد که گاهی بعد از این ، آن هر دو زن و مرد جمع نشوند ، حال آنکه بعدِ انقضای عده اگر آن مرد به آن زن نکاح میکرد صحیح میشد ، چنانچه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بیان فرمود .

پس عمر چون این حکم ‹ 538 › به رأی فاسد خود خلاف شرع نمود آثم و گنهکار و مرتکب کبیره ، و داخل وعید ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ . . ) (2) بوده باشد .


1- از ( دوم ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .

ص : 130

[ رجم زنی که به تهدید اقرار به زنا کرد ] از (1) آن جمله آنکه حکم داد به رجم زنی که به تهدید و تخویف اقرار به زنا کرده بود ، و هرگاه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تنبیه فرمود ، رجوع کرد چنانچه در " ذخائر العقبی " مذکور است :

عن زید بن علی ; عن أبیه ، عن جدّه رضی الله عنهم [ ( علیهم السلام ) ] ، قال : أُتی عمر بن الخطاب بامرأة حامل قد اعترفت بالفجور ، فأمر برجمها ، فتلقاها علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فقال : « ما بال هذه ؟ » قالوا : أمیر المؤمنین أمر برجمها ، فردّها علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : « هذه سلطانک علیها ، فما سلطانک علی ما فی بطنها ؟ ! ولعلّک انتهرتها (2) أو أخفتها ؟ » قال : قد کان ذلک ، قال : « أو ما سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « لا حدّ علی معترف بعد بلاء ، [ انه ] (3) من قید أو حبس أو تهدید فلا إقرار له ؟ » فخلّی سبیلها .

وعن عبد الله بن الحسن ; قال : دخل علی [ ( علیه السلام ) ] علی عمر . . .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز رجم زنی که به تخویف اقرار به زنا نموده .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( انتهزتها ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 131

وإذا امرأة حبلی تقاد لترجم ، قال : « ما شأن هذه ؟ » قالت : یذهبون بی لیرجمونی ، فقال : « یا أمیر المؤمنین ! بأیّ شیء ترجم ؟ إن کان لک سلطان علیها فما لک سلطان علی ما فی بطنها » ، فقال عمر : کلّ أحد أفقه منّی - ثلاث مرات - فضمنها علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی وضعت غلاماً ، ثم ذهب بها إلیه فرجمها .

وهذه المرأة غیر تلک ، والله أعلم ; لأن اعتراف تلک کان معه تخویف ، فلم یصح فلم یرجم (1) ، وهذه رجمت کما تضمّنه الحدیث (2) .

خلاصه روایت اول آنکه : از زید بن علی ، از پدر بزرگوار آن جناب ، از جدّ امجد آن عالی قباب ( علیهم السلام ) مروی است که : آورده شد نزد عمر زنی حامله که اعتراف کرد به فجور و زنا ، پس عمر حکم کرد به رجم او ، پس بازگردانید آن زن را جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) وگفت که : « این زن سلطان و قدرت تو بر اوست ، پس چیست سلطان تو بر آنچه در شکم اوست ؟ ! و شاید که تو او را سرزنش کردی یا او را اخافه نمودی ؟ » گفت عمر که : البته اخافه او به وقوع آمده ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود که : « آیا نشنیدی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که


1- فی المصدر : ( فلم ترجم ) .
2- ذخائر العقبی : 80 .

ص : 132

فرمود : « نیست حد بر کسی که اعتراف نماید بعد مبتلا شدن به قید و حبس یا تهدید که اقرار او معتبر نیست » پس عمر گذاشت آن زن را . انتهی محصل الترجمة .

پس حکم به قتل نفس معصومه چقدر قباحت و شناعت دارد ، خصوصاً برای امام ! ! غور باید کرد و تأمل باید که هر کسی که از او چنین خطاهای فاحشه و جهالات شنیعه صادر شده باشد ، و نداند که اقرار بعدِ تخویف و تهدید ، صحیح نیست ، چگونه امام بر حق و خلیفه مطلق تواند شد ؟ !

ص : 133

[ اقامه حد به مجرد علم حاکم ] از (1) آن جمله در " کنز العمال " مذکور است :

عن أُمّ کلثوم ابنة أبی بکر : أن عمر بن الخطاب کان یعسّ بالمدینة ذات لیلة فرأی رجلا وامرأة علی فاحشة ، فلمّا أصبح قال للناس : أرأیتم لو أن إماماً رأی رجلا وامرأة علی فاحشة فأقام علیها (2) الحدّ ما کنتم فاعلین ؟ قالوا : إنّما أنت إمام ، فقال علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « لیس ذلک لک ، إذن یقام علیک الحدّ ، إن الله لم یأمن علی هذا الأمر أقلّ من أربعة شهداء » . ثم ‹ 539 › ترکهم ما شاء الله أن یترکهم ، ثم سألهم ، فقال القوم مثل مقالتهم الأولی ، وقال علی [ ( علیه السلام ) ] مثل مقالته . الخرایطی فی مکارم الأخلاق (3) .

و ولی الله بعد از نقل این حدیث در " ازالة الخفا " گفته :

قال الغزالی : هذا یشیر إلی أن عمر کان متردّداً فی هذه المسألة (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز اقامه حد بر مرد و زنی که ایشان را بر فاحشه دیده .
2- فی المصدر : ( علیهما ) .
3- [ الف ] فی ذیل حد الزنا من کتاب الحدود من حرف الحاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 457 ] .
4- [ الف و ب ] در ذکر عسسی [ الف : عسعسی ] عمر از مآثر عمر از مقصد دوم . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 77 ] .

ص : 134

[ جهل از حکم اضطرار به زنا ] از (1) آن جمله آنکه در " ذخائر العقبی " مذکور است :

عن عبد الرحمن السلمی قال : أُتی عمر . . . بامرأة أجهدها العطش ، فمرّت علی راع ، [ فاستسقته ، ] (2) فأبی أن یسقیها إلاّ أن تمکّنه من نفسها ، ففعلت ، فشاور الناس فی رجمها ، فقال له علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « هی مضطرّة إلی ذلک » ، فخلّی سبیلها .

ففعل هذا محمول علی أنها أشرفت علی الهلاک لو لم تفعل ، ومع ذلک فیه (3) نظر ، وربما یخیّل من قول علی [ ( علیه السلام ) ] هذا أنه جوّز لها الفجور بسبب ذلک ، ولا أری أنه جوّز ذلک ، وإنّما سقط ذلک لمکان الشبهة ، والله أعلم (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم [ جواز ] اقامه حدّ بر زنی که به اضطرار زنا کرده بود .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( ففیه ) .
4- [ الف و ب ] ذکر رجوع الشیخین إلی علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) . [ ذخائر العقبی : 81 ] .

ص : 135

خلاصه آنکه از عبدالرحمن سلمی منقول است که گفت : آوردند نزد عمر زنی را که عطش او را در جهد انداخته بود ، پس گذشت او بر چراننده ، و او ابا و انکار کرد از نوشانیدن او آب را مگر آنکه به او جماع نماید ، پس آن زن او را بر جماع تمکین داد . عمر با مردم مشاوره ساخت در رجم او ، و جناب امیر ( علیه السلام ) فرمود که : « این زن مضطر است به سوی زنا » ، پس عمر راه او گذاشت و متعرض حال او نشد .

ص : 136

[ عفو بعضی از اولیاء دم از قاتل ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن إبراهیم النخعی : أن عمر بن الخطاب أُتی برجل قد قتل عمداً ، فعفا بعض الأولیاء ، فأمر بقتله ، فقال ابن مسعود : کانت النفس لهم جمیعاً ، فلمّا عفا هذا أحیی النفس فلا تستطیع أن تأخذ حقّه (2) حتّی یأخذ غیره ، قال : فما تری ؟ قال : أری أن تجعل الدیة علیه من ماله ، وترفع حصّة الذی عفا ، قال عمر : وأنا أری ذلک . الشافعی . ق (3) .

و در " ازالة الخفا " آورده :

الشافعی : حدّثنا محمد ، حدّثنا أبو حنیفة ، عن حمّاد ، عن إبراهیم ، عن عمر بن الخطاب ، أُتی برجل قد قتل عمداً ، فأمر بقتله ، فعفا بعض الأولیاء ، فأمر بقتله ، فقال ابن مسعود : کانت


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز قتل قاتلی که بعض اولیاء مقتول از او عفو کرده باشند .
2- فی المصدر : ( حقها ) .
3- [ الف و ب ] شروع کتاب القصاص من حرف القاف . ( 12 ) . [ کنز العمال 15 / 75 ] .

ص : 137

النفس لهم جمیعاً فلمّا عفا هذا أحیی النفس فلا تستطیع أن تأخذ حقّه حتّی تأخذ (1) حق غیره ، قال : فما تری ؟ قال : أری أن تجعل الدیة علیه فی ماله وترفع حصّة الذی عفا ، قال عمر : وأنا أری ذلک (2) .


1- فی المصدر : ( فلا یستطیع أن یأخذ حقّه حتّی یأخذ ) .
2- [ الف و ب ] الحدود من فقهیات عمر من المقصد الثانی . [ ازالة الخفا 2 / 124 ] .

ص : 138

[ عدم قصاص از مسلمان به جهت ذمّی ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن مکحول ; عن عبادة بن الصامت : دعی نبطیاً یمسک له دابّة عند بیت المقدس فأبی ، فضربه فشجّه (2) ، فاستعدی علیه عمر بن الخطاب ، فقال له : ما دعاک إلی ما صنعت بهذا ؟ فقال : یا أمیر المؤمنین ! أمرته أن یمسک دابّتی فأبی ، وأنا رجل فیّ حدّة ، فضربته ، فقال : اجلس للقصاص ، فقال زید بن ثابت : أتقید عبدک من أخیک ، فترک عمر القود ، وقضی علیه بالدیة (3) .

و نیز در آن مذکور است :

عن یحیی بن معید : أن عمر بن الخطاب أُتی برجل من أصحابه قد جرّح رجلا من أهل الذمّة ، فأراد أن یقیده ، قالوا : لیس ذلک لک ، قال ‹ 540 › عمر : إذاً نضعف علیه العقل ، فأضعفه . ق (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز اخذ قصاص از مسلم برای ذمی .
2- فی المصدر : ( فجسّه ) .
3- [ الف ] فی ترجمة قصاص الذمّی ، من کتاب القصاص ، من حرف القاف . [ کنز العمال 15 / 94 ] .
4- کنز العمال 15 / 94 .

ص : 139

[ عدم قصاص از پدر در قتل پسر ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از اینکه در میان پدر و پسر قصاص نیست ، و به تنبیه معاذ واقف گشت و به قول او رجوع آورد ، چنانچه ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

ورجع - أی عمر - إلی قول معاذ : لیس بین الأب وابنه قصاص ، وإلی قول زید بن ثابت - فی قصّة قتل عبادة بن الصامت نبطیاً - : أتقتل أخاک فی عوض عبدک ؟ !

فرجع إلی غیر ذلک من صور لا تحصی . (2) انتهی .

حاصل آنکه : رجوع کرد عمر به سوی قول معاذ که : نیست در میان پدر و پسر قصاص .

و رجوع کرد ، به سوی قول زید بن ثابت در قصه قتل کردن عبادة بن الصامت نبطی را که گفت زید بن ثابت به عمر : آیا قتل میکنی برادر خود را در عوض بنده خود ؟ !


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه در میان پدر و پسر قصاص نیست .
2- [ الف و ب ] آخر الفصل فی جنس من مقامات الیقین من مآثر عمر . قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 159 ] .

ص : 140

پس (1) رجوع کرد عمر از حکم خود ، و سوای این صورتهای دیگر است که احصای (2) آن کرده نمیشود . انتهی .

ولله الحمد وله المنة که ولی الله قائل گردیده که (3) به اینکه صور جهالات عمر و رجوع او از خطایای خود بی نهایت است و احصای آن نتوان کرد .


1- قسمت ذیل در نسخه [ الف ] اشتباهاً تکرار شده : ( رجوع کرد به سوی قول زید بن ثابت در قصه قتل کردن عبادة بن الصامت نبطی را که گفت زید بن ثابت به عمر : آیا قتل میکنی برادر خود را در عوض بنده خود . پس . . . ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( احصان ) آمده است .
3- لفظ ( که ) زائد است .

ص : 141

[ نرفتن در قبر نامحرم ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن عبد الرحمن بن ابزی ، قال : أراد عمر أن یدخل قبر زینب بنت جحش ، فأرسل إلی أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقلن : إنه لا یحلّ لک أن تدخل القبر ، وإنّما یدخل القبر من کان یحلّ له أن ینظر إلیها وهی حیة . ابن سعد . (2) انتهی .

خلاصه آنکه از عبدالرحمن بن ابزی منقول است که گفت : اراده نمود عمر که داخل شود در قبر زینب بنت جحش زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، پس فرستاد کسی را نزد ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اطلاع این اراده به ایشان نمود ، گفتند ازواج حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : حلال نیست تو را که داخل قبر او شوی ، داخل قبر او نمیشود مگر کسی که حلال باشد او را که نظر کند به سوی او در حال زندگی او . انتهی .

سبحان الله ! چه بی ادبی بود که اراده دخول قبر زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمود ، و از مسأله مشهوره - که نسوان عوام الناس هم به آن علم دارند ! - جاهل بود ، باز اهل سنت او را اعلم از جناب امیر ( علیه السلام ) ، و خلیفه برحق گویند ! !


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز در دخول قبر [ نا محرم ] .
2- [ الف و ب ] کتاب الفضائل ، قسم الأفعال ، فضائل أزواج ، ترجمة زینب . قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ کنز العمال 13 / 702 ] .

ص : 142

[ انتخاب نام و کنیه انبیا ( علیهم السلام ) ] از (1) آن جمله آنکه تسمی را به اسمای انبیا ( علیهم السلام ) مکروه میدانست ، و بر کسانی که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به نام انبیا نامشان نهاده بود انکار مینمود ، چنانچه در کتاب " الروض الأنف " تصنیف ابوالقاسم سهیلی (2) مذکور است :

وکان من مذهب عمر کراهیة التسمّی بأسماء الأنبیاء ، فقد أنکر علی المغیرة تکنیته ب : أبی عیسی ، وأنکر علی صهیب تکنیته ب : أبی یحیی ، فأخبره کلّ واحد منهما أن رسول الله صلی الله علیه


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به عدم کراهت تسمّی به اسماء انبیا ( علیهم السلام )
2- [ الف ] ابن خلّکان در " وفیات الاعیان " میفرماید : أبو القاسم وأبو زید عبد الرحمن بن الخطیب أبی محمد عبد الله بن الخطیب أبی عمر أحمد بن أبی الحسن أصبغ بن حسن بن سعدون بن رضوان بن فتوح ، وهو الداخل إلی الأندلس ، قال الحافظ أبو الخطاب بن وحید : هکذا أملی علیّ نسبة الخثعمی السهیلی الإمام المشهور صاحب کتاب الروض الأنف فی شرح سیرة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وله کتاب التعریف والإعلام فیما اُبهم فی القرآن من الأسماء والأعلام . . إلی أن قال : - بعد ذکر شیء من أشعاره - : وأشعاره کثیرة ، وتصانیفه ممتّعة ، وکان ببلدة یتسوغ بالعفاف ، ویتبلّغ بالکفاف حتی نمی خبره إلی صاحب مراکش ، فطلبه إلیها وأحسن إلیه ، وأقبل بوجهه غایة الإقبال علیه ، وأقام بها نحو ثلاثة أعوام . . إلی آخره . [ وفیات الاعیان 2 / 143 - 144 ]

ص : 143

[ وآله ] وسلّم کنّاه بذلک ، فسکت . (1) انتهی .

یعنی بود از مذهب عمر کراهیت نام داشتن به نام انبیا ، پس به درستی که انکار کرد بر مغیره کنیه او را به ابوعیسی ، و انکار کرد بر صهیب کنیه او را به ابی یحیی ، پس خبر دادند (2) او را که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) (3) هر دو (4) را به این کنیه مُکَنّی ساخته ، پس عمر ساکت شد . انتهی .

قطع نظر از جهل به مسأله ، حکم دادن به کراهت این ‹ 541 › تسمیه بدون تمسک به دلیل ، به محض هوای نفس ، حرام و گناه است ، و موجب دخول در اعدای سنت ، چنانچه عمر خود به آن تصریح کرده .

و در " سنن ابوداود " مذکور است :

باب فی من یتکنّی ب : أبی عیسی ، حدّثنا هارون بن زید بن أبی الزرقاء ، أبی ، ( نا ) هشام (5) بن سعد ، عن زید بن أسلم ، عن


1- [ الف ] قوبل علی أصل الروض الأنف ، ونسخته العتیقة موجودة فی خزانة الکتب الوقفیة للمصنف الهمام أجزل الله جزاءه فی دار السلام . ( 12 ) . [ الروض الأنف 2 / 68 - 69 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( دارند ) آمده است .
3- قسمت : ( او را که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( او ) افزوده شده است .
5- فی المصدر : ( حدّثنا أبی هشام ) .

ص : 144

أبیه : أن عمر بن الخطاب ضرب ابناً له تکنّی ب : أبی عیسی ، وان المغیرة بن شعبة تکنّی ب : أبی عیسی ، فقال له عمر : ما یکفیک أن تکنّی ب : أبی عبد الله ؟ فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کنّانی ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غفر له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر ، وأنا فی جلجتنا (1) ، فلم یزل یکنّی بأبی عبد الله حتّی هلک (2) .

و از این روایت علاوه بر جهل ، معانده صریح عمر ، و اعتراض او بر


1- [ الف ] قالت الصحابة . . . بقینا نحن فی جلج لا یدری ما یصنع بها [ بنا ] ، قال أبو حاتم : سألت الأصمعی عنه فلم یعرفه ، وقال ابن الأعرابی وسلمة الحلاج [ الجلج ] : رؤوس الناس ، جلجلة الواحد [ واحدتها : جلجة ] ، المعنی : إنا بقینا فی عدد رؤوس کثیرة من المسلمین . ومنه کتاب عمر إلی عامله بمصر : أن خذ من کل جلجة من القبط . . کذا وکذا ، أراد من کل رأس . قال ابن قتیبة : ومعناها : وبقینا نحن فی عدد من أمثالنا من المسلمین ما ندری ما یصنع بنا . وقیل : الجلج : حباب [ جباب ] الماء فی لغة أهل الیمامة ، کأنّه یرید : ترکنا فی أمر ضیق کضیق الحباب [ الجباب ] ، ومنه حدیث أسلم : أن المغیرة بن شعبة تکنّی : أباعیسی ، فقال له عمر : أما یکفیک أن تکنّی ب : أبی عبدالله ؟ فقال : إن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کنّانی : أبا عیسی ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غفر له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر ، وأنا فی جلجتنا . ( 12 ) نهایة ابن أثیر . [ النهایة 1 / 283 ] .
2- [ الف ] کتاب الأدب . ( 12 ) . [ سنن ابوداود / 2 469 ] .

ص : 145

جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و ادعای این معنا که - معاذ الله - تکنیه آن حضرت مغیره را به ابی عیسی از ذنوب بود ، نیز ظاهر است .

و ابن القیم در کتاب " زاد المعاد " گفته :

فصل ، وقد کره قوم من السلف والخلف الکنیة ب : أبی عیسی ، وأجازها آخرون ، فروی أبو داود ، عن زید بن أسلم ، عن عمر بن الخطاب : ضرب ابناً [ له ] (1) یکنّی : أبا عیسی ، وأن المغیرة بن شعبة تکنّی ب : أبی عیسی ، فقال له عمر : ما یکفیک أن تکنّی ب : أبی عبد الله ؟ فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کنّانی ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد غفر له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر ، وأنا فی جلجتنا ، فلم یزل یکنّی ب : أبی عبد الله حتّی هلک (2) .


1- الزیادة من المصدر و [ ب ] .
2- زاد المعاد 2 / 348 .

ص : 146

[ حکم مالی که پس از تقسیم بیت المال زیاد آمده ] از (1) آن جمله آنکه در " ذخائر العقبی " در ذکر رجوع ابوبکر و عمر به سوی قول جناب امیر ( علیه السلام ) آورده :

عن موسی بن طلحة ; قال : إن عمر اجتمع عنده مال فقسّمه ، ففضّلت منه فضل (2) ، فاستشار أصحابه فی ذلک الفضل ، فقالوا : نری أن تمسکه فإن احتجتَ إلی شیء کان عندک ، وعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فی القوم لا یتکلّم ، قال عمر . . . : ما لک لا تتکلّم یا علی ؟ قال : « قد أشار علیک القوم » ، قال : وأنت فأشر ، قال : « فإنی أری أن تقسّمه » ، ففعل . (3) انتهی .

حاصل آنکه : به درستی که مجتمع شد نزد عمر مالی ، پس تقسیم کرد آن را و فاضل شد از آن زیادتی ، پس مشورت کرد عمر با اصحاب خود در این زیادتی ، پس گفتند ایشان که : میبینیم که بازداری این زیادتی را تا به وقت حاجت به کار آید ، و جناب امیر ( علیه السلام ) هم تشریف میداشت و کلامی نمیکرد ، عمر به آن حضرت گفت که : چرا کلام نمیکنی ؟ آن جناب ( علیه السلام ) فرمود که :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به حکم فضله که از تقسیم مال فاضل شده .
2- فی المصدر : ( ففضل منه فضلة ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل ذخائر العقبی . ( 12 ) . [ ذخائر العقبی : 82 ] .

ص : 147

« قوم به تو مشورت داده اند » ، عمر گفت که : تو هم مشورتی (1) بگو . آن جناب فرمود که : « چنان میبینیم که تقسیم این زیادتی مال بکنی » ، پس عمر تقسیم کرد .

و در " کنز العمال " در فضائل عمر در ذکر زهد او مذکور است :

عن طلحة . . . ، قال : أُتی عمر بمال فقسّمه بین المسلمین ، ففضلت منه فضلة ، فاستشار فیها ، فقالوا : لو ترکت لنائبة إن کانت ، وعلی ( علیه السلام ) ساکت لا یتکلّم ، فقال : ما لک - یا أبا الحسن ! - لا تتکلم ؟ قال : « قد أخبرک القوم » ، قال عمر : لتکلّمنی ، قال : « إن الله ‹ 542 › عزّ وجلّ قد فرغ من قسمة هذا المال . . » - وذکر حدیث مال البحرین حین جاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وحال بینه وبین أن یقسّمه اللیل ، فصلّی الصلاة فی المسجد - « فلقد رأیت ذلک فی وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی فرغ منه » ، فقال : لا جرم لنقسّمنّه ، فقسّمه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فأصابنی منه ثمان مائة درهم . البزاز (2) .

و در کتاب " استیعاب " در ترجمه صعصعه مذکور است :

کان فصیحاً ، خطیباً ، لبیباً ، أدیباً (3) ، فاضلا ، بلیغاً ، یعدّ فی


1- در [ الف ] ( مشوره ای ) آمده است که اصلاح شد .
2- [ الف ] کتاب الفضائل ، قسم الأول . ( 12 ) . [ کنز العمال 12 / 634 ] .
3- فی المصدر : ( عاقلا ، لسناً ، دیّناً ) ، بدل قوله : ( لبیباً ، أدیباً ) .

ص : 148

أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال یحیی بن معین : صعصعة وزید وإسحاق (1) بنو صوحان کانوا خطباء من عبد القیس ، قتل زید وإسحاق (2) یوم الجمل ، هو القائل لعمر بن الخطاب حین قسّم المال الذی بعثه أبو موسی ، وکان ألف ألف درهم وفضلت من ذلک فضلة ، فاختلفوا علیه : أین یضعها ؟ فقام خطیباً ، فحمد الله وأثنی علیه ، وقال : أیها الناس ! قد بقیت لکم فضلة بعد حقوق الناس ، فما تقولون فیها ؟ فقام صعصعة بن صوحان - وهو غلام شاب - وقال : یا أمیر المؤمنین ! إنّما یشاور الناس فیما لم ینزل الله فیه القرآن ، وأمّا ما أنزل الله فیه القرآن ووضعه مواضعه ، فضعه فی مواضعه التی وضعه (3) الله فیها ، فقال : صدقت ، أنت منی وأنا منک ، فقسّمه بین المسلمین . ذکره عمر بن شبّة بإسناده (4) .

و ولی الله نیز در " ازالة الخفا " این حدیث را روایت کرده (5) .


1- فی المصدر : ( صیحان ) .
2- فی المصدر : ( صیحان ) .
3- فی المصدر : ( وضع ) .
4- [ الف و ب ] ترجمة صعصعة ، حرف الصاد علی ترتیب أهل الکوفة . ( 12 ) . [ الاستیعاب 2 / 717 ] .
5- ازالة الخفاء 2 / 176 .

ص : 149

[ حکم مالی که دو نفر نزد کسی ودیعه بگذارند ] از (1) آن جمله آنکه در کتاب " ریاض النضرة " و " ذخائر العقبی " مذکور است :

عن حَنْش (2) بن المعتمر ، قال : إن رجلین أتیا امرأة من قریش فاستودعاها مائة دینار ، وقالا لها : لا تدفعیها إلی أحد منّا دون صاحبه حتّی نجتمع ، فلبثا حولا ، ثم جاء أحدهما إلیها وقال : إن صاحبی قد مات ، فادفعی إلیّ الدنانیر ، فأبت ، فثقل علیها بأهلها ، فلم یزالوا بها حتّی دفعتها إلیه ، ثم لبث (3) حولا آخر فجاء الآخر ، فقال : ادفعی إلیّ الدنانیر ، فقالت : إن صاحبک قد جاءنی وزعم أنک قد متّ فدفعتها إلیه ، واختصما إلی عمر . . . فأراد أن یقضی علیها (4) ، فقالت : أُنشدک الله أن لا تقضی بیننا وارفعنا إلی


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حکم درباره زنی که به او دو مرد صد دینار سپرده بودند و شرط نموده [ بودند ] که بدون اجتماع هر دو به یکی از ایشان ندهد . ( 12 ) .
2- [ الف ] حَنْش : بفتح أوله ، والنون الخفیفة بعدها معجمة . ( 12 ) تقریب . [ تقریب التهذیب 1 / 248 ] .
3- فی الریاض النضرة : ( لبثت ) .
4- وزاد فی الریاض النضرة : ( وروی : أنه قال لها : ما أراک إلاّ ضامنة . . ) .

ص : 150

علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، فرفعهما إلی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فعرف أنهما قد مکرا بها (1) ، فقال : « ألیس قد قلتما : لا تدفعیها (2) إلی أحد منّا دون صاحبه ؟ » قال : بلی ، قال : « فإن مالک عندنا ، اذهب فجیء بصاحبک حتّی ندفعها إلیکما » . (3) انتهی .

و در کتاب " تذکرة خواص الأُمة " مذکور است :

فی روایة : إن رجلین من قریش أودعا امرأة مائة دینار ، وقالا لها : لا تدفعیها إلی أحدنا حتّی یحضر الآخر ، [ فغابا ، ] (4) ثم جاء أحدهما فقال : إن صاحبی قد هلک وأُرید المال ، فدفعته إلیه ، ثم جاء الآخر فطلبه ، فقالت : أخذه صاحبک ، فقال : ما کان الشرط کذا ، فارتفعا إلی عمر ، فقال للرجل : ألک بینة ؟ قال : هی ، فقال عمر : ما أراک إلاّ ضامنة ، فقالت : أنشدک الله ارفعنا إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فرفعهما ، فقصّت المرأة القضیّة علیه ، فقال


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بهما ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لا تدفعیهما ) آمده است .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل الذخائر فی ذکر أن جمعاً علی [ کذا ] من الصحابة لمّا سئلوا ، أحالوا [ علی ] علی [ ( علیه السلام ) ] من فضائل علی ( علیه السلام ) . [ الریاض النضرة 2 / 260 - 261 ( چاپ مصر ) ، ذخائر العقبی : 80 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 151

للرجل : « ألست القائل : لا تسلّمها ‹ 543 › لأحد دون الآخر ؟ » فقال : بلی ، فقال : « مالک عندنا ، احضر صاحبک وخذ المال » ، فانقطع الرجل - وکان مختالا (1) - فبلغ ذلک عمر ، فقال : لا أبقانی الله بعد ابن أبی طالب (2) .

و در " ازالة الخفا " آورده :

عن حنش بن المعتمر : إن رجلین أتیا امرأة من قریش فاستودعاها مائة دینار ، وقالا : لا تدفعیها إلی واحد منّا دون صاحبه حتّی نجتمع ، فلبثا حولا ، ثم جاء أحدهما إلیها وقال : إن صاحبی قد مات فادفعی إلیّ الدنانیر ، فأبت ، فتقبل (3) علیها بأهلها فلم یزالوا بها حتّی دفعتها إلیه ، ثم لبث حولا آخر ، فجاء الآخر فقال : ادفعی إلیّ الدنانیر ، فقالت : إن صاحبک قد جاءنی وزعم أنک قد متّ فدفعتها إلیه ، فاختصما إلی عمر ، فأراد أن یقضی علیها . .


1- فی المصدر : ( محتالا ) ، وهو الصحیح .
2- [ الف ] فصل فی قول عمر بن الخطاب : أعوذ بالله . . إلی آخره ، من الباب السادس من فضائل علی ( علیه السلام ) . [ تذکرة الخواص : 137 ] .
3- فی المصدر : ( فنقل ) .

ص : 152

وروی : أنه قال لها : ما أراک إلاّ ضامنة ، فقالت : أُنشدک الله أن لا تقضی بیننا وارفعنا إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فرفعهما إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعرف أنهما قد مکرا بها ، فقال : « ألیس قلتما : لا تدفعیها إلی واحد منّا دون صاحبه ؟ » قال : بلی ، قال : « إن مالک عندنا ، اذهب فجیء بصاحبک حتّی ندفعها إلیکما » (1) .

از اینجا ظاهر میشود که عمر با وصف جهل از مسأله ، اراده حکم برخلاف شرع نموده بود ، و خواسته که هر چه در رأی فاسد او آمده به آن فتوا دهد ، و بر آن زن ظلم نماید ، بلکه از روایت " ازالة الخفا " ظاهر است که حکم نمود اینکه آن زن ضامن است .


1- [ الف و ب ] آخر مآثر جناب امیر ( علیه السلام ) در ذکر قضایای آن حضرت ( علیه السلام ) . [ ازالة الخفاء 2 / 269 ] .

ص : 153

[ شک در رکعات ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از مسأله شک در عدد رکعات ، در " ازالة الخفا " مسطور است :

البیهقی ، عن ابن عباس : أن عمر سألهم ، فقال عبد الرحمن بن عوف : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : إذا شکّ فی الإثنتین والثلاث فلیجعلها إثنتین ، وإذا شکّ فی الثلاث والأربع فلیجعلها ثلاثاً حتّی یکون الوهم (2) فی الزیادة ، فأخذ به عمر . (3) انتهی .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله شک در عدد رکعات . ( 12 ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابوهم ) آمده است .
3- [ الف ] فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 94 ] .

ص : 154

[ جماع روزه دار ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن المسیب ، قال : خرج عمر بن الخطاب علی أصحابه فقال : أفتونی فی شیء صنعته الیوم ، فقالوا : ما هو یا أمیر المؤمنین ؟ قال : مرّت بی جاریة فأعجبتنی (2) ، فوقعت علیها وأنا صائم ، فعظّم علیه القوم - وعلی [ ( علیه السلام ) ] ساکت - فقال : ما تقول یابن أبی طالب ؟ فقال : جئت حلالا ، ویوم مکانه یوم ، فقال : أنت خیرهم فتویً . ابن سعد . (3) انتهی .

حاصل آنکه : از سعید بن المسیب مروی است که گفت : بیرون آمد عمر بن الخطاب بر اصحاب خود و گفت : فتوا دهید در امری که کرده ام آن را امروز . گفتند : چیست آن امر یا امیرالمؤمنین ؟ گفت : گذشت بر من کنیزی و در عجب آورد مرا ، پس با او جماع کردم و من صائم بودم ، پس اصحاب عمر این امر را بسیار بزرگ و عظیم شمردند ، و جناب امیر ( علیه السلام ) ساکت بود ، پس گفت عمر : چه میفرمایی یا ابن ابی طالب [ ع ] ؟ گفت آن جناب : جماع کردی با زن حلال - یعنی با جاریه خود جماع کردی نه به اجنبیه - لیکن چونکه در


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به حکم جماع در صوم .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فأعجبنی ) آمده است .
3- [ الف ] کتاب الصوم ترجمة المبیح والمفسد . ( 12 ) . [ کنز العمال 8 / 600 ] .

ص : 155

صوم این فعل را کردی پس روزه تو فاسد شد ، بجای آن روزه دیگر باید گرفت . انتهی محصل ترجمته .

و از این روایت :

اولا : ‹ 544 › ثابت میشود جهل عمر به اینکه بر جماع کننده در صوم چه لازم میآید .

و ثانیاً : در حالت صوم که با جاریه جماع کرده از دو صورت خالی نیست : یا آنکه عالم بود به عدم جواز جماع در صوم ، پس فعلی حرام - که از شأن فساق بعید است - عمداً واقع ساخته و صوم واجب را دیده و دانسته بر باد داده ; و اگر جاهل به عدم جواز جماع در صوم بود ، پس جهل دیگر او ثابت شد و معلوم شد که از مسائل صوم که اکثر جهال هم به آن علم دارند تا زمان خلافت خود جاهل بود ، و به مفسدات صوم هم اطلاعی نداشت .

و اگر حامیان او در میدان مکابره پا نهاده گویند که : این صوم صوم مستحب بود نه واجب .

پس با آنکه خلاف ظاهر است ، مفید نیست ; زیرا که افطار صوم مستحب خود جایز است ، اگر در آن جماع میکرد حاجت استفتای اصحاب و استماع استعظامشان و باز رجوع به جناب امیر ( علیه السلام ) چه بود ؟ !

مگر آنکه التزام کنند که : او از جواز افطار و ایقاع وقاع در صوم مستحب هم جاهل بود ، پس باز هم مطلوب از دست نمیرود ، و کمال جهل او در این صورت هم ثابت میشود .

ص : 156

[ کفاره شکستن تخم شتر مرغ در حال احرام ] از (1) آن جمله آنکه در کتاب " ذخائر العقبی " تألیف محب طبری در ذکر رجوع ابی بکر و عمر به سوی قول جناب امیر ( علیه السلام ) ، و هم در " ریاض النضره " تصنیف او مذکور است :

عن محمد بن الزبیر ; قال : دخلت مسجد دمشق فإذا أنا بشیخ قد التوت ترقوتاه من الکبر ، فقلت : یا شیخ ! من أدرکت ؟ قال : عمر ، قلت : فما غزوت معه ؟ قال : الیرموک ، قلت : فحدّثنی شیئاً سمعته ، قال : خرجت مع فتیة حجّاجاً فأصبنا بیض نعام - وقد أحرمنا - فلمّا قضینا نسکنا ذکرنا ذلک لأمیر المؤمنین عمر ، فأدبر وقال : اتبعونی حتّی انتهی إلی حجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فضرب حجرة منها ، فأجابته امرأة ، فقال (2) : أثمّ أبو الحسن ؟ قالت : لا ، هو فی القناة ، فأدبر ، وقال : اتبعونی حتّی انتهی إلیه وهو یسوّی التراب بیده ، فقال : مرحباً یا أمیرالمؤمنین ! فقال : إن هؤلاء أصابوا بیض نعام وهم محرمون ، قال


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به حکم شکستن بیضه های شترمرغ در حالت احرام . ( 12 ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقالت ) آمده است .

ص : 157

علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : ألا أرسلت إلیّ ؟ قال : أنا أحقّ بإتیانک ، قال : « یضربون الفحل قلائص أبکاراً بعدد البیض ، فما نتج منه أهدوه » ، قال عمر . . . : فإن الإبل تخرج (1) ، قال : قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « والبیض تمرض » ، فلمّا أدبر قال عمر : اللهم لا تنزل بی شدّةً (2) إلاّ وأبو الحسن إلی جنبی . (3) انتهی .

و در " کنز العمال " نیز این حدیث را از ابن عساکر در کتاب الحج در فصل ثالث فیما یباح للمحرم ویحرم (4) علیه از باب رابع آورده (5) .

و ولی الله هم این قصه را در " ازالة الخفا " جایی به اختصار آورده حیث قال :

عن محمد بن الزبیر ، عن شیخ التفت ترقوتاه من الکبر ، یخبره أن عمر استفتی فی مسألة ، فقال : اتبعونی حتّی انتهی إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فقال : مرحباً یا أمیر المؤمنین ! فذکر المسألة ،


1- فی المصدر : ( تخدج ) .
2- فی المصدر : ( شدیدة ) .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل ذخائر العقبی . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 256 - 257 ، وذکره مختصراً فی 2 / 67 ( چاپ مصر ) ، ذخائر العقبی : 82 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( یجرم ) آمده است .
5- کنز العمال 5 / 256 .

ص : 158

فقال : ألا أرسلت إلیّ ؟ فقال : أنا أحقّ بإتیانک (1) .

و در مآثر جناب امیر ( علیه السلام ) در قضایای آن حضرت ( علیه السلام ) [ نیز ] مطولا از " ریاض النضره " نقل کرده (2) .

و خلاصه روایت " ذخایر " آنکه : از محمد بن الزبیر ‹ 545 › مروی است که گفت که : در مسجد دمشق دیدم پیری را که خم و کج شده بود هر دو چنبر (3) گردن او از پیری ، پس گفتم : ای شیخ کدام کس را دریافتی ؟ گفت : عمر را . گفتم : پس در کدام غزوه با او بودی ؟ گفت : در غزوه یرموک . گفتم : پس روایت کن حدیثی را که شنیده باشی . گفت : خارج شدم با جوانانی چند که به حج میرفتند ، پس بیضه های (4) شترمرغ را شکستیم ، و حال آنکه احرام بسته بودیم ، و هرگاه بجا آوردیم مناسک حج را بیان کردیم این امر را به عمر ، پس برگشت و گفت : پی من بیایید تا آنکه رسید به سوی حجره های رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و زد دروازه یک حجره را ، پس جواب داد او را زنی . گفت


1- [ الف ب ] فی الفصل الثانی من مآثر عمر فی جنس من مقامات الیقین . [ ازالة الخفاء 2 / 157 ] .
2- ازالة الخفاء 2 / 268 - 269 .
3- استخوانهای بالای گردن که در عربی به آن ترقوه گویند . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
4- در تمام موارد متن و حاشیه ( بیضها ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 159

عمر : آیا در اینجا جناب امیر ( علیه السلام ) هست ؟ گفت : نه ، او در کاریز است ، پس برگشت عمر و گفت : پی من بیایید تا آنکه رسید نزد جناب امیر ( علیه السلام ) و آن جناب برابر میکرد خاک را به دست مبارک خود ، پس گفت آن جناب : مرحبا یا امیرالمؤمنین ! گفت عمر : این جماعت شکسته اند بیضه های شتر مرغ را و ایشان محرم بودند . گفت جناب امیر ( علیه السلام ) : آیا نفرستادی کسی را به سوی من ؟ گفت عمر که : من احقّم به آمدن و حاضر شدن به خدمت تو . گفت جناب امیر ( علیه السلام ) که : برجهانند شتران را بر شتر مادگان به شمار بیضه های نعام ابکار ، پس آنچه ایشان زایند ، آن را به هدی برند . گفت عمر : پس گاهی شتر مادگان بچه را پیش از مدت وضع میاندازند . گفت جناب امیر ( علیه السلام ) که : « والبیض تمرض » یعنی : بیضه ها مریض میشوند ، پس هرگاه برگشت عمر گفت : بار الها ! نازل مکن بر من شدتی مگر آنکه ابوالحسن به پهلوی من باشد . انتهی محصل الترجمة .

ص : 160

[ حدّ سارقِ دست و پا بریده ] از (1) آن جمله آنکه جاهل بود از حد سارق أقطع الید والرجل و با وصف جهل ، حکم به قطع رجلش داده ، در وعید ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ ) (2) داخل شده ، در " کنز العمال " مذکور است :

عن عبد الرحمن بن عائذ (3) ; قال : أُتی عمر بن الخطاب برجل أقطع الید والرجل قد سرق فأمر به عمر أن یقطع (4) رجله .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إنّما قال الله تعالی : ( إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ . . ) (5) إلی آخر الآیة ، قد قطعت ید هذا ورجله ، ولا ینبغی أن تقطع رجله ، فتدعه لیس له قائمة یمشی علیها ، إمّا أن تعزّره ، وإمّا أن تستودعه السجن » .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به عدم جواز قطع رجل سارق أقطع الید والرجل . ( 12 ) .
2- المائدة ( 5 ) : 44 ، 45 ، 47 .
3- [ الف ] عبد الرحمن بن عائذ : بتحتانیة ، ومعجمة الثانی [ الثمالی ] ، بضمّ المثلّثة ، ویقال : الکندی ، ثقة . ( 12 ) تقریب . [ تقریب التهذیب 1 / 576 ] .
4- فی المصدر : ( تقطع ) .
5- المائدة ( 5 ) : 33 .

ص : 161

قال : فاستودعه السجن . صب (1) . ق (2) .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن عبد الرحمن بن عائذ الأزدی ، عن عمر : أنه أُتی برجل قد سرق ، فقطعه ، ثم أُتی به الثانیة ، ثم أُتی به الثالثة (3) ، فأراد أن یقطعه ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لا تفعل ، فإنّما علیه ید ورجل ، ولکن اضربه واحبسه » . عب . وابن المنذر فی الأوسط (4) .


1- فی المصدر : ( ص ) .
2- کنز العمال 5 / 553 .
3- لم یرد فی المصدر : ( ثم أُتی به الثالثة ) .
4- [ الف ] قوبل علی أصل جمع الجوامع للسیوطی فی مسند علی [ ( علیه السلام ) ] . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 545 ، وانظر : جمع الجوامع ( جامع الأحادیث ) 14 / 446 ، و 15 / 416 ] .

ص : 162

[ طلاق کنیزان ] از (1) آن جمله آنکه از مسأله طلاق امه جاهل بود ، در کتاب " مودة القربی " تصنیف سید علی همدانی مذکور است :

عن عبد الله بن خوقعة بن صبرة العبدی ، عن أبیه ; عن جدّه . . . ، قال : أتی عمر بن الخطاب رجلان فسألاه عن طلاق الأمة ، فانتهی إلی حلقة فیها رجل أصلع ، فقال : یا أصلع ! ما تری فی طلاق الأمة ؟ فقال - بإصبعیه ، وأشار بالسبابة والتی یلیها - فالتفت ابن الخطاب ‹ 546 › إلیهما ، وقال : اثنان ، فقال أحدهما : سبحان الله ! جئناک وأنت أمیر المؤمنین ! وسألناک عن مسألة فجئت إلی رجل - والله - ما کلّمک ، فقال : أتدری من هذا ؟ قالا : لا ، قال : هذا علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، أشهد أنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، یقول : « لو أن إیمان أهل السموات والأرض وضع فی کفّة ووضع إیمان علی [ ( علیه السلام ) ] فی کفّة لرجّح إیمان علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) » (2) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله طلاق امه .
2- المودة السابعة ، عنه ینابیع المودة 2 / 301 .

ص : 163

[ اکراه بر انتقال خانه به جهت توسعه مسجد ] از (1) آن جمله آنکه در تفسیر " درّ منثور " گفته :

أخرج عبد الرزاق ، عن زید بن أسلم . . . ، قال : کان للعباس ابن عبد المطلب دار إلی جنب مسجد المدینة ، فقال له عمر . . . : بعنیها - وأراد عمر أن یدخلها فی المسجد - ، فأبی العباس ( رضی الله عنه ) أن یبیعها إیّاه ، فقال عمر . . . : فهبها (2) لی . . فأبی ، فقال عمر : فوسّعها أنت فی المسجد . . فأبی ، فقال عمر : لابدّ لک من إحداهنّ . . فأبی ، قال : فخذ بینی وبینک رجلا . . فأخذ أُبیّ بن کعب ( رضی الله عنه ) ، فاختصما إلیه ، فقال أُبیّ ( رضی الله عنه ) لعمر : ما أری أن تخرجه من داره حتّی ترضیه ، فقال له عمر : أرأیت قضاءک هذا فی کتاب الله وحدیثه ام سنّة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ قال أُبیّ ( رضی الله عنه ) : بل سنّة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال عمر : وما ذاک ؟ قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « إن سلیمان بن داود ( علیه السلام ) لمّا بنی بیت المقدس جعل کلّما بنی حائطاً أصبح منهدماً ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از عدم جواز اکراه عباس بر ادخال [ خانه ] او در مسجد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فهبا ) آمده است .

ص : 164

فأوحی الله إلیه أن لا تبتن (1) فی حقّ رجل حتّی ترضیه » ، فترکه عمر . . . ، فوسّعها العباس ( رضی الله عنه ) بعد ذلک فی المسجد (2) .

و در " ازالة الخفا " گفته :

عن زید بن أسلم ، قال : کان للعباس بن عبد المطلب دار إلی جنب مسجد المدینة ، فقال له عمر : بعها (3) - وأراد عمر أن یزیدها فی المسجد - ، فأبی العباس أن یبیعها إیّاه ، فقال عمر : فهبها لی . . فأبی ، فقال عمر : فوسّعها أنت فی المسجد . . فأبی ، فقال عمر : لابدّک من إحداهنّ . . فأبی علیه ، قال : فخذ بینی وبینک رجلا . . فأخذ أُبیّ بن کعب فاختصما إلیه ، فقال أُبیّ لعمر : ما أری أن تخرجه من داره حتّی ترضیه . . إلی آخره (4) .

و در " جذب القلوب " مذکور است :

نقل است که دار عباس بن عبدالمطب ( رضی الله عنه ) به مسجد نزدیک بود ، عمر با


1- فی المصدر : ( لا تبنی ) .
2- [ الف ] سی پاره 15 ، سوره اسراء ، تفسیر قوله تعالی : ( إِلَی الْمَسْجِدِ الاَْقْصَی ) رکوع اول . [ سورة الإسراء ( 17 ) : 1 ، الدرّ المنثور 4 / 160 ] .
3- فی المصدر : ( بعنیها ) .
4- [ الف ] فصل ششم از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 205 ] .

ص : 165

وی گفت : مسجد بر مسلمانان تنگ شد ، و من میخواهم که وسعتی بدان راه یابد ، جانبی حجرات امهات المؤمنین است ، و جانب دیگر خانه تو ، اما حجرات امهات المؤمنین ، مرا مجال برداشتن آنها نیست ، همین خانه تو ماند ، یا بفروش تا بر ثمنی که خواهی از بیت المال ادای آن بکنم ، یا هر جایی که خواهی از مدینه خوش کن تا عوض این خانه به تو بدهانم ، یا بر مسلمانان تصدق کن ، ناچار تو را یکی از این سه چیز اختیار باید کرد . عباس گفت : لا والله هیچ یک از اینها که گفتی نکنم ، این منزل است که رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برای من جدا کرد و اختیار فرمود . أُبیّ بن کعب را در مخاصمه حَکَم ساختند ، وی حدیثی از پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیده بود ، بر عمر برخواند . . . الی آخر (1) .

از اینجا کمال جهل عمر ظاهر میشود که به عدم جواز غصب مال غیر و حرمت (2) اکراه او بر صرف مال در امر غیر واجب ، علم نداشت .


1- [ الف ] شروع باب هفتم در بیان تغییرات و زیادات که بعد آن حضرت در مسجد شریف واقع شد . ( 12 ) . [ جذب القلوب : 103 ] .
2- در [ الف ] ( حرمت ) خوانا نیست ، افتادگی دارد .

ص : 166

[ مدت زمانی که زن دوری شوهر را تحمل میکند ] از (1) آن جمله آنکه در " ازالة الخفا " آورده :

بینا عمر ذات ‹ 547 › لیلة یعسّ سمع صوت امرأة من سطح وهی تنشد :

< شعر > تطاول هذا اللیل (2) وازورّ جانبه * ولیس إلی جنبی خلیل أُلاعبه فوالله لولا الله لا شیء غیره * لزعزع من هذا السریر جوانبه مخافة ربّی والحیاء یصدّنی * وأُکرم بعلی أن تنال مراکبه < / شعر > فقال عمر : لا حول ولا قوة إلاّ بالله ! ماذا صنعت - یا عمر - بنساء المدینة ؟ ! ثم جاء فضرب الباب علی حفصة ابنته ، فقالت : ما جاء بک فی هذه الساعة ؟ قال : أخبرینی کم تصبر المرأة المغیبة


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مدت صبر [ زن بر دوری ] زوج خود که در سفر باشد . ( 12 ) .
2- ( هذا اللیل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 167

عن أهلها ؟ قالت (1) : أقصاه أربعة أشهر . .

فلمّا أصبح کتب إلی أُمرائه فی جمیع النواحی : أن لا تجمروا البعوث ، وأن لا یغیب رجل عن أهله أکثر من أربعة أشهر (2) .

و ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی در کتاب " الاکتفا " (3) گفته :

عن ابن عمر . . . قال : خرج عمر بن الخطاب ذات لیلة فسمع امرأة تقول :

< شعر > تطاول هذا اللیل واسودّ جانبه * وأرقنی أن لا حبیب أُلاعبه فوالله لولا الله أنی أُرقّبه * لحرّک من هذا السریر جوانبه < / شعر > فقال عمر لحفصة : کم تصبر المرأة عن زوجها ؟ فقالت : ستة أشهر وأربعة أشهر .

قال : فلا أحبس الجیش أکثر من هذا . أخرجه البیهقی (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
2- ازالة الخفاء 2 / 195 .
3- اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سیزدهم ابوبکر گذشت .
4- الاکتفا : ورواها البیهقی فی السنن الکبری 9 / 29 ، والمتقی فی کنز العمال 16 / 573 .

ص : 168

و نیز در " اکتفا " گفته :

وفی روایة : إن عمر سأل نساءً : کم تصبر المرأة عن الرجل ؟ فقلن : شهرین ، وفی الثالثة یقلّ صبرها ، وفی الرابع ینفذ (1) الصبر ، فکتب إلی أُمراء الأجناد : أن لا تحبسوا رجلا عن امرأته أکثر من أربعة أشهر . أخرجه الإمام محبّ الدین الطبری فی الریاض (2) .


1- کذا والظاهر ( ینفد ) کما فی الریاض النضرة .
2- الاکتفا : وانظر : الریاض النضرة 2 / 77 ( چاپ مصر ) ، المغنی لابن قدامة 8 / 507 ، تفسیر القرطبی 3 / 108 ، تلخیص الحبیر 3 / 220 ، مغنی المحتاج 3 / 343 ، حاشیة الجمل علی شرح المنهج 4 / 396 .

ص : 169

[ ندانستن کیفیت رفتار با شاهزادگان ] از آن جمله آنکه در " تاریخ " ابن خلّکان و " تاریخ " یافعی در ترجمه جناب امام علی بن الحسین ( علیه السلام ) مسطور است :

ذکر أبو القاسم الزمخشری فی کتاب ربیع الأبرار : أن الصحابة لمّا أتوا المدینة بسبی فارس - فی خلافة عمر بن الخطاب - کانت فیهم ثلاث بنات لیزدجرد ، فباعوا السبایا ، وأمر عمر ببیع بنات یزدجرد أیضاً ، فقال له علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « إن بنات الملوک لا یعاملن معاملة غیرهنّ من بنات السوقیة (1) » ، فقال : کیف الطریق إلی العمل معهنّ ؟ قال : « یُقوّمن ، ومهما بلغ ثمنهنّ قام به من یختارهنّ » ، فقُوّمن ، وأخذهنّ علی [ ( علیه السلام ) ] ، فدفع واحدة لعبد الله ابن عمر ، وأُخری لولده الحسین [ ( علیه السلام ) ] ، وأُخری لمحمد بن أبی بکر الصدیق (2) .


1- فی المصدر : ( السوقة ) .
2- وفیات الأعیان 3 / 267 ، مرآة الجنان للیافعی 1 / 190 ، ربیع الأبرار 3 / 350 - 351 ( الباب الخمسین : العبید والإماء )

ص : 170

[ جهل به احکام غسل جنابت ] از آن جمله آنکه از مسأله وجوب غسل جنابت به دخول به غیر انزال جاهل بود .

در " کنز العمال " تبویب " جمع الجوامع " سیوطی مذکور است :

عن رفاعة بن رافع ، قال : بینا أنا عند عمر بن الخطاب إذ دخل علیه رجل (1) فقال : یا أمیر المؤمنین ! هذا زید بن ثابت یفتی الناس فی المسجد برأیه فی الغسل من الجنابة ! فقال عمر : علیّ به . . فجاء زید ، فلمّا رآه عمر قال : أی عدو نفسه ! قد بلغت أن تفتی الناس برأیک ؟ ! فقال : یا أمیر المؤمنین ! بالله ما فعلت ، ولکنّی سمعت من أعمامی حدیثاً فحدَّثْنا به . . من أبی أیوب ، ومن أُبیّ بن کعب ، ومن رفاعة بن رافع . . فأقبل عمر إلی (2) رفاعة بن رافع فقال : وقد کنّا نفعل ‹ 548 › ذلک علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلم یأتنا من الله فیه تحریم ، ولم یکن من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیه نهی . قال :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الرجل ) آمده است .
2- فی المصدر : ( علی ) .

ص : 171

ورسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یعلم ذلک ؟ ! قال : لا أدری (1) . .

فأمر عمر بجمع المهاجرین والأنصار . . فجمعوا له ، فشاورهم ، فأشار الناس : أن لا غسل فی ذلک ، إلاّ ما کان من معاذ وعلی [ ( علیه السلام ) ] فإنهما قالا : « إذا جاوز الختانُ الختانَ فقد وجب الغسل » ، فقال عمر : لا أسمع برجل فعل ذلک إلاّ أوجعته ضرباً . ش . حم . طب . (2) انتهی .

و در " ازالة الخفا " مسطور است :

أبو بکر ، عن رفاعة بن رافع ، قال : بینا أنا عند عمر بن الخطاب إذ دخل علیه رجل فقال : یا أمیر المؤمنین ! هذا زید بن ثابت یفتی الناس فی المسجد برأیه فی الغسل من الجنابة ، فقال عمر : علیّ به ، فجاء زید ، فلمّا رآه عمر قال : أی عدو نفسه ! قد بلغت أن تفتی الناس برأیک ؟ ! فقال : یا أمیر المؤمنین ! بالله ما فعلت ، ولکنی سمعت من أعمامی حدیثاً فحدّثتُ به . . من أبی أیوب ، ومن أُبیّ بن کعب ، ومن رفاعة بن رافع . . فأقبل عمر علی رفاعة بن رافع ، فقال : وقد کنتم تفعلون ذلک ، إذا أصاب أحدکم من


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أدری ) آمده است .
2- کنز العمال 9 / 543 .

ص : 172

المرأة ، فأکسل - أی لم ینزل (1) - لم یغتسل ، فقال : قد کنّا نفعل ذلک علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلم یأتنا من الله تحریم ، ولم یکن من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیه نهی ، قال : ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعلم ذلک ؟ ! قال : لا أدری ، فأمر عمر بجمع المهاجرین والأنصار ، فجمعوا له فشاورهم ، فأشار الناس أن لا غسل فی ذلک إلاّ ما کان من معاذ وعلی [ ( علیه السلام ) ] فإنهما قالا : « إذا جاوز الختانُ الختانَ فقد وجب الغسل » .

فقال عمر : هذا وأنتم أصحاب بدر ، وقد اختلفتم ، فمن بعدکم أشدّ اختلافاً ! قال : فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! إنه لیس أحد أعلم بهذا من شأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من أزواجه » ، فأرسل إلی [ حفصة ، فقالت : لا علم لی بهذا ، فأرسلت إلی ] (2) عائشة ، فقالت : إذا جاوز الختانُ الختانَ فقد وجب الغسل ، فقال عمر : لا أسمع برجل فعل ذلک إلاّ أوجعته ضرباً .


1- لم یرد فی المصدر : ( أی لم ینزل ) ، نعم جاء فی حاشیة المصدر : أی أخرج قبل الإنزال .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 173

[ أبو بکر ] (1) ، عن سعید بن المسیب : قال عمر : لا أُوتی برجل فعله - یعنی جامع ولم ینزل ولم یغتسل - إلاّ نهکته (2) عقوبة (3) .

خلاصه روایت اول آنکه : از رفاعة بن رافع مروی است که گفت : ما نزد عمر بن الخطاب بودیم که مردی بر او داخل شد و گفت که : این زید بن ثابت فتوا میدهد مردم را در مسجد به رأی خود در غسل از جنابت . گفت که : او را حاضر کنید ، پس او آمد ، هرگاه عمر او را دید گفت : ای دشمن نفس خود ! حال تو به این نوبت رسیده که فتوا میدهی مردم را به رأی خود ؟ ! گفت زید : یا امیر المؤمنین ! قسم به خدا که این فتوا را من خود ندادم و لیکن از اعمام خود حدیثی شنیدم ، پس حدیث کردم به آن از ابی ایوب و اُبَیِّ بن کعب و رفاعة بن رافع ، پس متوجه شد عمر به سوی رفاعة بن رافع ، پس گفت (4) که : میکردیم این را چون جماع میکردیم و منزِل (5) نمیشدیم ، پس غسل نمیکردیم در عهد رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم پس نیامد ما را در این


1- الزیادة من المصدر .
2- قال الجوهری : ونهکه السلطان عقوبة نیهکه نهکاً ونهکةً . . أی بالغ فی عقوبته . لاحظ : الصحاح 4 / 1613 .
3- ازالة الخفاء 2 / 88 .
4- در [ الف ] اشتباهاً ( گفت رفاعه ) آمده است ، با اینکه قائل این قول عمر است .
5- کذا .

ص : 174

باب از خدای تعالی تحریمی و نبود از رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در آن منعی ، گفت [ رفاعه ] (1) که : رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم میدانست این را ؟ ‹ 549 › گفت : نمیدانم ، پس حکم کرد عمر به جمع ساختن مهاجرین و انصار ، هرگاه جمع شدند با ایشان مشورت کرد ، ایشان مشورت دادند که : در این صورت غسل نیست ، مگر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و معاذ گفتند که : « وقتی که ختان از ختان تجاوز کند ، واجب میشود غسل » . پس گفت عمر : نخواهم شنید مردی را که بکند این را - یعنی اگر در جماع منزل نشود [ و ] غسل نکند - مگر آنکه او را به ضرب الم رسانم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( گفت عمر ) آمده است ، با اینکه قائل این قول رفاعه است .

ص : 175

[ بی اطلاعی از حکم حضانت ] از آن جمله آنکه جاهل بود که حضانت پسر تعلق به مادر دارد ، و به سبب جهل از این مسأله اراده ساخته که : پسر خود را از مادرش - که او را طلاق داده بود - بگیرد ، چنانچه در " کنز العمال " مسطور است :

عن ابن عباس ; قال : طلّق عمر بن الخطاب امرأته الأنصاریة أُمّ ابنه (1) عاصم ، فلقیها تحمله ، وقد فطم ومشی ، فأخذ بیده لینتزعه (2) منها ، وقال : أنا أحقّ بابنی منک . . فاختصما إلی أبی بکر ، فقضی لها به ، وقال : ریحها وحرّها وفراشها خیر له منک حتّی یشبّ ویختار لنفسه . عب .

عن زید بن إسحاق ، عن حارثة الأنصاری : أن عمر بن الخطاب خاصم إلی أبی بکر فی ابنه ، فقضی به أبو بکر لأُمّه ، ثم قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « لا توله والدة عن ولدها » . هق (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابنة ) آمده است .
2- فی المصدر : ( لینزعه ) .
3- [ الف و ب ] کتاب الحضانة من حرف الحاء ، وهو الکتاب الثالث منه . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 576 - 577 ] .

ص : 176

خلاصه روایت اخیر آنکه : عمر بن الخطاب رفع مخاصمه کرد با زوجه خود به سوی ابی بکر در پسر خود ، پس حکم داد ابوبکر برای مادر آن پسر ، بعد آن گفت ابوبکر که : شنیدم جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که میفرمود : « جدا کرده نمیشود والده از ولد او » .

انتهی محصله .

ص : 177

[ رجم زنی که شش ماهه زائید ] از (1) آن جمله آنکه در " ذخائر العقبی " مذکور است :

روی : أن عمر . . . أراد رجم المرأة التی ولّدت لستة أشهر ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « إن الله یقول : ( حَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) (2) ، وقال تعالی شأنه : ( وَفِصالُهُ فِی عامَیْنِ ) (3) ، فالحمل لستة (4) أشهر والفصال فی عامین » ، فترک عمر رجمها ، وقال : لولا علی لهلک عمر . أخرجه القلعی وأخرجه ابن السمان (5) .

حاصل آنکه : مروی است که : اراده نمود عمر رجم نمودن زنی را که زائیده بود بعد از شش ماه از حمل ، پس فرمود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که : خدای تعالی میفرماید که : حمل او و فصال او سی ماه است ، و فرمود که : فصال او در دو سال است ، پس حمل شش ماه باشد و فصال دو سال ، پس عمر ترک کرد رجم او را و گفت که : اگر نمیبود علی هر آیینه هلاک میشد عمر . انتهی .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل از عدم جواز رجم زنی که بعد شش ماه از حمل زائیده بود .
2- الأحقاف ( 46 ) : 15 .
3- لقمان ( 31 ) : 14 .
4- فی المصدر : ( ستة ) .
5- [ الف و ب ] در ذکر رجوع شیخین به قول جناب امیر ( علیه السلام ) از باب ثامن در فضائل آن حضرت ( علیه السلام ) . [ ذخائر العقبی : 82 ] .

ص : 178

از این روایت هم جهل او و [ هم ] اراده هلاک ساختن نفس بی گناه ظاهر است (1) .

و در " ازالة الخفا " آورده :

عن رافع بن جبیر : أن ابن عباس أخبر : انی لصاحب المرأة التی أُتی بها عمر ، وضعت لستة أشهر ، فأنکر الناس ذلک ، فقلت لعمر : کیف تظلم ؟ ! قال : کیف ؟ قلت : اقرأ : ( وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) (2) ، ( وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ ) (3) ، قلت : کم الحول ؟ قال : سنة ، قلت : کم السنة ؟ قال : اثنا عشر شهراً ، قلت : فأربعة وعشرون شهراً : حولان کاملان ، ویؤخّر الله من الحمل ما شاء ویقدّم ، قال : فاستراح عمر إلی قوله (4) .


1- [ الف و ب ] و در " تفسیر کبیر " در سوره أحقاف در تفسیر آیه : ( وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) [ الأحقاف ( 46 ) : 15 ] مذکور است : روی عن عمر : أن امرأة رفعت إلیه ، وکانت قد ولّدت لستة أشهر ، فأمر برجمها ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] « لا رجم علیها . . » إلی آخره . نسخه سلطان العلما از کتب خانه غفران مآب 12 / 301 ورق جلد رابع . [ تفسیر رازی 28 / 15 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 15 .
3- البقرة ( 2 ) : 233 .
4- [ الف و ب ] فصل 6 از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 233 ] .

ص : 179

[ جزیه مجوس ] از (1) آن جمله آنکه از اخذ جزیه مجوس ناواقف بود ، ‹ 550 › در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

أخرج مالک ، والشافعی ، وأبو عبیدة - فی کتاب الأموال - ، وابن أبی شیبة ، عن جعفر ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] : « أن عمر بن الخطاب استشار الناس فی المجوس فی الجزیة ، فقال عبد الرحمن بن عوف : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » (2) .

وأیضاً فیه :

أخرج ابن أبی شیبة عن بجالة ، قال : لم یأخذ عمر الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن بن عوف : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أخذها من مجوس هجر (3) .

خلاصه آنکه : از جعفر از پدرش [ ( علیهما السلام ) ] مروی است : به تحقیق که عمر بن الخطاب مشورت کرد با مردم در جزیه مجوس ، پس گفت عبدالرحمن بن


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اخذ جزیه مجوس .
2- الدرّ المنثور 3 / 229 .
3- الدرّ المنثور 3 / 228 .

ص : 180

عوف که : شنیدم جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم را میفرمود که : « سلوک کنید به ایشان به طریقه اهل کتاب » .

و ابن ابی شیبه از بجاله روایت کرده که گفت او که : اخذ نکرد عمر جزیه را از مجوس تا آنکه شهادت داد عبدالرحمن بن عوف که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گرفته بود جزیه را از مجوس هجر .

و ابوبکر بن ابی شیبه در " مصنف " خود گفته :

حدّثنا حاتم بن إسماعیل ، عن جعفر ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] : « قال عمر - وهو فی مجلس بین القبر والمنبر - : ما أدری کیف أصنع بالمجوس ولیسوا بأهل کتاب ؟ فقال عبد الرحمن بن عوف : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » (1) .

و در " شرح کنز الدقایق " تصنیف زیلعی مذکور است :

روی عن عمر . . . : أنه لم یأخذ الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن بن عوف أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخذها من مجوس هجر . رواه أحمد والبخاری وجماعة .

وروی : أن عمر . . . ذکر المجوس ، فقال : ما أدری کیف أصنع فی


1- [ الف و ب ] ورق 233 / 289 جلد اول ، نسخه سبحان علی خان مرحوم . [ المصنف 3 / 112 ] .

ص : 181

أمرهم ؟ فقال له عبد الرحمن : أشهد أنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » . رواه الشافعی (1) .

و در " سنن " ابی داود در آخر حدیثی که از بجاله منقول است مذکور است :

ولم یکن عمر . . . أخذ الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن ابن عوف أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخذها من مجوس هجر (2) .

و مولوی عبدالعلی در " شرح مسلم " گفته :

وعمل أمیر المؤمنین عمر . . . بخبر عبد الرحمن بن عوف فی أخذ الجزیة من المجوس ، وهم عبدة النار .

روی ابن أبی شیبة : إنه لم یأخذ عمر الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن بن عوف أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أخذها من مجوس هجر .

کذا فی الدرّ المنثور (3) ، ومثله فی صحیح البخاری أیضاً .


1- [ الف و ب ] باب العشر والخراج 481 / 539 ورق جلد ثانی . [ تبیین الحقائق 3 / 277 ] .
2- سنن ابو داود 2 / 43 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الدرّ والمنثورة ) آمده است .

ص : 182

وروی الإمامان مالک والشافعی وابن أبی شیبة ، عن جعفر ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] : « أن عمر بن الخطاب استشار الناس فی المجوس فی الجزیة ، فقال عبد الرحمن بن عوف : سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وأصحابه وسلم (1) یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » (2) .

و شاه ولی [ الله ] در کتاب " قرة العینین " گفته :

عن جعفر بن محمد بن علی ، عن أبیه [ ( علیهم السلام ) ] : ‹ 551 › « أن عمر بن الخطاب ذکر المجوس ، فقال : ما أدری کیف أصنع فی أمرهم ؟ فقال عبد الرحمن بن عوف : أشهد لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « سنّوا بهم سنّة أهل الکتاب » . أخرجه مالک (3) .

و دارقطنی در کتاب " مجتنی " گفته :

حدّثنا الحسین بن إسماعیل وآخرون ، قالوا : ( نا ) محمد بن مسلم بن وارة ، قال : ( نا ) المصر بن محمد بن شجاع ، قال : ( نا )


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صلی الله علیه وسلم وآله وأصحابه ) آمده است .
2- فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 132 - 133 .
3- [ الف ] فقهیات عمر . [ ب ] قرة العینین ، باب فقهیات عمر . [ قرة العینین : 58 ] .

ص : 183

هشیم ، قال : ( نا ) داود بن أبی هند بن (1) قشیر بن عمرو ، عن بجالة ، قال : لم یأخذ عمر الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن ابن عوف أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخذها منهم .

قال : وقال ابن عباس : کنت جالساً بباب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فدخل علیه رجلان منهم ، ثم خرجا ، فقلت : ماذا قضی به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیکم ؟ فقالا : الإسلام أو القتل ، فقال ابن عباس : فأخذ الناس بقول عبد الرحمن وترکوا قولی .

حدّثنا محمد بن إسماعیل الفارسی ، قال : ( نا ) إسحاق بن إبراهیم ، قال : ( نا ) عبد الرزاق ، قال : ( نا ) معمّر وابن عیینة وابن جریح ، عن عمرو بن دینار ، قال : سمعت بجالة التمیمی قال : ولم یکن عمر یرید أن یأخذ الجزیة من المجوس حتّی شهد عبد الرحمن بن عوف : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخذها من مجوس هجر (2) .


1- فی السنن : ( عن ) .
2- لم نجد کتاباً للدارقطنی باسم المجتنی ، نعم روی هذه الروایات الدارقطنی بنصّها فی السنن 2 / 136 .

ص : 184

[ ارث زن از دیه شوهر ] از (1) آن جمله آنکه از میراث یافتن زوجه از دیه زوج جاهل بود .

چنانچه در " تفسیر کبیر " مذکور است :

روی : ان امرأة جاءت تطلب نصیبها من دیة الزوج ، فقال عمر : لا أعلم لک شیئاً ، إن الدیة للعصبة الذین یعقلون عنه ، فشهد بعض الصحابة بأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أمره أن یورث الزوجة من دیة زوجها ، فقضی عمر بذلک (2) .

و در " شرح مسلم " مولوی عبدالعلی مسطور است :

وعمل الفاروق . . . بخبر الضحاک بن سفیان فی إیراث الزوجة من دیة الزوج ، وظاهر القیاس کان یأبی عنه ، فإن الدیة وجبت بعد موت الزوج ، وهو وقت بطلان النکاح ، قال الضحاک : کتب رسول الله صلی الله علیه وآله وأصحابه وسلم : « أورث امرأة أشیم من دیة زوجها » . أخرج أحمد وأصحاب السنن (3) .

و در " سنن " ابوداود مذکور است :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از میراث یافتن زوجه از دیه زوج .
2- [ الف و ب ] تفسیر قوله : ( وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْریرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة ) سوره نساء [ ( 4 ) : 92 ] جزء خامس ، مسأله عاشره . [ تفسیر رازی 10 / 233 ] .
3- فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 133 .

ص : 185

حدّثنا أحمد بن صالح ، حدّثنا سفیان ، عن الزهری ، عن سعید ، قال : کان عمر بن الخطاب یقول : الدیة للعاقلة ، ولا ترث المرأة من دیة زوجها شیئاً حتّی قال له الضحاک بن سفیان : کتب إلیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن أورث امرأة أشیم الضبابی من دیة زوجها . فرجع عمر .

حدّثنا أحمد بن صالح ، ( نا ) عبد الرزاق بهذا الحدیث ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن سعید ، وقال فیه : وکان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم استعمله علی الأعراب (1) .

خلاصه آنکه : عمر میگفت که : دیه برای عاقله است و وارث نمیشود زوجه از دیه زوج خود چیزی را تا آنکه گفت ضحاک بن سفیان که : نوشت به من رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که میراث دهم زوجه اشیم ضبابی را از دیه زوج او . پس رجوع کرد عمر ‹ 552 › از حکم خود . انتهی .

و از این حدیث ثابت است که عمر تا زمان خلافت خود بر خلاف حکم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم میداد ، و حق تعالی جلّ شأنه فرموده : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الظّالِمُونَ ) (2) .


1- [ الف ] باب ترث المرأة من دیة زوجها من کتاب الفرائض . [ سنن ابو داود 2 / 12 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 45 .

ص : 186

[ دیه انگشتان ] از (1) آن جمله آنکه از دیه اصابع جهل داشت و به رأی خود خلاف حکم شرع حکم جاری مینمود ، چنانچه عضدالدین در " شرح مختصر الاصول " گفته :

عمل عمر بخبر عبد الرحمن فی جزیة المجوس ، وبخبر حمل بن مالک فی وجوب الغرّة بالجبین (2) ، وبخبر الضحاک فی میراث الزوجة من دیة الزوج ، وبخبر عمرو بن حزم فی دیة الأصابع (3) .

و مولوی عبدالعلی در " شرح مسلم " گفته :

وعمل الفاروق . . . بخبر عمرو بن حزم فی دیة الأصابع ، عن سعید بن المسیب قال : قضی عمر فی الإبهام بثلاث عشرة ، وفی الخنصر بستّ حتّی وجد کتاباً عند آل عمرو بن حزم یذکرون أنه من رسول الله صلی الله علیه وآله وأصحابه وسلم ، فیه : فی کلّ إصبع عشر من الإبل .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حکم دیه اصابع .
2- فی المصدر : ( بالجنین ) .
3- [ الف و ب ] فی مسألة التعبد بخبر الواحد بعد بحث الإجماع . [ شرح مختصر منتهی الأصولی 2 / 426 ] .

ص : 187

حدیث حسن أخرجه الشافعی والنسائی ، کذا فی التشریح (1) .

و علامه تفتازانی در " شرح الشرح " اعنی " حاشیه شرح عضدی " گفته :

وعمل - أی عمر - بخبر عمرو بن حزم : ان فی کلّ إصبع عشرة من الإبل ، وکان عمر یری أن فی الخنصر ستة ، وفی البنصر تسعة ، وفی الإبهام خمسة عشر ، وفی کلّ من الأخیرتین عشرة (2) .


1- فی المصدر : ( الشرح ) . انظر : فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 133 .
2- شرح مختصر منتهی الأصولی 2 / 428 .

ص : 188

[ میراث عمه ] از (1) آن جمله آنکه از میراث عمه مثل ابوبکر جاهل بود و اولا به رأی فاسد خود کتابی در این باب نوشت ، و آخرها ندامت بر آن نمود ، و آن را به آب شست ، در " شرح موطأ " تصنیف ملا علی قاری مذکور است :

أخبرنا مالک ، أخبرنا محمد بن أبی بکر - أی ابن محمد بن عمرو بن حزم - عن عبد الرحمن بن حنظلة بن عجلان - بکسر أوّله ، وفی نسخة : ابن حنظلة - ، عن حنظلة بن عجلان الزُرَقی - بضمّ زای وفتح راء - نسبته إلی عامر بن زُرَیق - بالتصغیر - أنه أخبره عن مولی لقریش (2) کان قدیماً - أی فی قدیم الأیام - یقال له : ابن مِرْسی - بکسر میم ، فسکون راء ، فسین مهملة ، وهو مقصور منوّن - قال : کنت جالساً عند عمر بن الخطاب - أی یوماً - فلمّا صلّی صلاة الظهر قال : یا یَرْفَاءُ ! - بفتح الیاء ، وسکون الراء ، ففاء مفتوحة ، بعدها همزة مضمومة ، وقد تبدّل الفاء للخفّة - وهو مولی عمر وبوّابه : هلمّ ذلک الکتاب - أی هات به - وأشار لکتاب کتبه - وفی نسخة کان کتبه - فی شأن العمّة ، یُسأل عنه -


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از میراث عمه .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( القریش ) آمده است .

ص : 189

بصیغة المجهول - ویستخیر الله - بالموحدة - أی یطلب عمر علمه من الله تعالی فیه . . أی فی ظهور أمرها : هل لها - أی للعمة - من شیء - أی مع ذوی الفروض والعصبة - فأتی به یرفا ، فدعا بتَوْر - بفتح فوقیة وسکون واو ، إناء یشرب فیه ماء - أو قدح - شکّ من الراوی - ، فجیء بتور أو قدح فیه ماء ، فمحا ذلک الکتاب فیه ، ثم قال : لو رضیک الله قرّک - أی أثبتک - . . لو رضیک قرّک . کرّر (1) للتأکید (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کره ) آمده است .
2- [ الف و ب ] باب میراث العمة من کتاب الفرائض . ( 12 ) . [ شرح موطأ : انظر الموطأ 2 / 516 ، الاستذکار 5 / 358 ، أضواء البیان 2 / 108 . . وغیرها ] .

ص : 190

[ جهل به معنای کلاله ] از (1) آن جمله آنکه از مسأله ‹ 553 › کلاله جاهل بود ، و آنقدر شدّت بلادت و غباوت داشت که با مراجعتهای بسیار نفهمید .

در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن المسیب : أن عمر سأل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کیف یورث الکلالة ؟ قال : « أو لیس قد بیّن الله ذلک ؟ ! » ثمّ قرأ : ( وَإِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً . . ) (2) إلی آخرها ، فکأن عمر لم یفهم ، فأنزل الله : ( یَسْتَفْتُونَک قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ . . ) (3) إلی آخر الآیة ، فکأن عمر لم یفهم . .

فقال لحفصة : إذا رأیت من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طیب نفس فاسألیه عنها . . فسألته منها (4) ، فقال : « أبوک ذکر لک هذا ؟ ما أری أباک یعلمها أبداً » ، فکان یقول : ما أرانی أعلمها أبداً ، وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما قال . ابن راهویه ، وابن مردویه ، وهو صحیح (5) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله کلاله .
2- النساء ( 4 ) : 12 .
3- النساء ( 4 ) : 176 .
4- لم یأت فی المصدر : ( فسألته منها ) .
5- [ الف و ب ] فی ترجمة الکلالة من کتاب الفرائض من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 78 ] .

ص : 191

حاصل آنکه : از سعید بن المسیب مروی است که : عمر سؤال کرد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را از میراث کلاله ، فرمود آن جناب که : « آیا نیست که بیان کرده است خدای تعالی این را ؟ ! » بعد از آن ، آن جناب آیه : ( وَاِنْ کانَ رَجُلٌ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، خواند ، پس گویا عمر معنای آیه را نفهمید ، پس نازل کرد حق تعالی آیه دیگر را ، پس عمر آن را هم نفهمید ، پس گفت به حفصه که : وقتی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را مسرور و خوش یابی ، پس سؤال کن آن جناب را از مسأله کلاله ، پس از آن حضرت سؤال این مسأله کرد ، پس جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که : « پدر تو ذکر کرده این را به تو ، نمیبینم پدر تو را که بداند این مسأله را گاهی (2) » ، پس عمر میگفت که : نمیبینم که بدانم این مسأله را گاهی (3) و حال آنکه فرموده است جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آنچه فرموده است .

و این حدیث را ابن راهویه و ابن مردویه روایت کرده اند ، و آن صحیح است . انتهی .

از این حدیث ظاهر است که عمر از فهم مسأله کلاله عاجز بوده و نمیتوانست که آن را با وصف ارشادات مکرر بفهمد ، پس کمال حیرت


1- النساء ( 4 ) : 12 .
2- یعنی : هیچ گاه .
3- یعنی : هیچ گاه .

ص : 192

است که اگر اهل سنت علم را به جمیع مسائل دینیه بالفعل شرط امامت نمیدانند اینقدر فهم داشتن امام که مسائل ضروریه دینیه را که بیشتر احتیاج به آن میافتد بفهمد ، نیز شرط امامت نمیدانند !

پس شاید جهل و بلادت را شرط امامت کرده باشند !

و در " مسند " احمد بن حنبل مذکور است :

حدّثنا عبد الله ، قال : حدّثنی أبی ، قال : حدّثنا إسماعیل ، عن سعید بن أبی عروبة ، عن قتادة ، عن سالم بن أبی الجعد ، عن معدان بن أبی طلحة ، قال : قال عمر : ما سألت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن شیء أکثر ممّا سألته عن الکلالة حتّی طعن بإصبعه فی صدری ، وقال : یکفیک (1) آیة الصیف التی فی آخر سورة النساء (2) .

حاصل آنکه : گفت که : سؤال نکردم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بیشتر از سؤال کردن من آن جناب را از کلاله تا آنکه آن جناب بزد انگشت مبارک خود را در سینه من و فرمود که : « کفایت میکند تو را آیتی که در آخر سوره نساء است » .

و نیز در " مسند " احمد بن حنبل در ضمن حدیثی طویل مذکور است که عمر گفت :


1- فی المصدر : ( تکفیک ) .
2- [ الف و ب ] مسند عمر بن الخطاب ، ورق 16. [ مسند احمد 1 / 26 ] .

ص : 193

وأیم الله ما أغلظ إلیّ (1) نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی شیء منذ صحبته أشدّ ممّا أغلظ لی فی شأن الکلالة حتّی طعن بإصبعه فی صدری وقال : « تکفیک آیة الصیف التی ‹ 554 › نزلت فی آخر سورة النساء » .

وإنی إن أعش فسأقضی (2) فیها بقضاء یعلمه من یقرأ ومن لا یقرأ . . إلی آخره (3) .

خلاصه آنکه : گفت عمر که : قسم به خدا که درشتی نکرد نبی خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در چیزی - از وقتی که در صحبت شریف آن جناب بودم - زیاده تر و شدیدتر از اغلاظ و شدت آن جناب با من در شأن کلاله ، تا آنکه بزد انگشت شریف خود را در سینه من و گفت آن حضرت که : « کفایت میکند تو را آیه صیف که در آخر سوره نسا ست » .

و به تحقیق که من اگر زنده میمانم ، پس قریب است که من حکم میکنم درباره کلاله به حکمی که خواهد دانست آن را کسی که میخواند و کسی که نمیخواند . انتهی محصله .

و این ارعاد و ابراق خلیفه ثانی ملاحظه باید کرد که - با وصف جهل شدید و عجز از فهم مسأله کلاله ، و ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که از آن صریح


1- فی المصدر : ( لی ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فساقنی ) آمده است .
3- [ الف ] مسند عمر بن الخطاب ، ورق 10 . [ مسند احمد 1 / 15 ] .

ص : 194

ثابت میشود که : او را علم [ به ] مسأله کلاله حاصل نخواهد شد - به این زور و شور میفرماید که : قریب است که درباره کلاله حکمی بکنم که هرکس آن را بداند ، قاری باشد یا غیر قاری !

و با این همه بالاخوانی حکمی که درباره کلاله کرده تزلزل و تذبذب در آن رو داده ، و جز آنکه - رجماً بالغیب - هوسها بپزد چیزی از او به ظهور نیامده ! فاعتبروا یا أُولی الألباب ! وقولوا : ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) .

در " کنز العمال " مذکور است :

عن عمر ; قال : لئن أکون أعلم الکلالة أحبّ إلیّ من أن یکون لی مثل قصور الشام . ابن جریر (2) .

یعنی گفت عمر که : اگر بدانم معنای کلاله را محبوب تر است به سوی من از اینکه باشد برای من مثل قصرهای شام .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن ابن سیرین : أن عمر کان إذا قرأ : ( یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا ) (3) : [ یقول : ] اللهم من بیّنت له الکلالة فلم تتبیّن لی ! عب (4) .


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .
2- کنز العمال 11 / 80 .
3- النساء ( 4 ) : 176 .
4- کنز العمال 11 / 80 .

ص : 195

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن مسروق ; قال : سألت عمر بن الخطاب عن ذی قرابة لی ورث کلالة ، فقال : الکلالة . . الکلالة . . وأخذ بلحیته ، ثم قال : والله لئن أعلمها أحبّ إلیّ من أن یکون لی ما علی الأرض من شیء ! سألت عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : « ألم تسمع الآیة التی أُنزلت فی الصیف ؟ ! » فأعادها ثلاث مرّات . ابن جریر (1) .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن عمرو بن مرة ، عن عمر ، قال : ثلاث لئن یکون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بیّنهنّ لنا أحبّ إلیّ من الدنیا وما فیها : الخلافة ، والکلالة ، والربا .

قال عمرو : قلت لمرّة : ومن یشکّ فی الکلالة ؟ ! هو : ما دون الوالد والولد ، قال : قال : إنهم کانوا یشکّون فی الوالد . عب . ط . ش . والعدنی ه . والشاشی ، وأبو الشیخ فی الفرایض ک . ق . ض (2) .

یعنی از عمرو بن مره روایت کرده شده است که : گفت عمر بن الخطاب : سه چیز است که اگر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بیان آن برای ما میفرمود محبوب تر میبود به سوی من از دنیا و ما فیها :


1- کنز العمال 11 / 80 .
2- کنز العمال 11 / 78 .

ص : 196

یکی : خلافت ، دوم : کلاله ، سوم : ربا .

عمرو بن مره میگوید که : گفتم به مرة که : کدام کس شک میدارد در کلاله ؟ ! کلاله سوای والد و ولد (1) است ، گفت عمرو که : ایشان شک میداشتند در والد . انتهی المحصل .

و از این روایت معلوم میشود که عمر در معنای والد هم شک ‹ 555 › داشت .

و اعجب آنکه با وصفی که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حفصه فرموده بود که : « نمیبینم که پدر تو داند این مسأله را » ، و خود هم اعتراف کرده بود که :

ما أرانی أعلمها ابداً ، وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما قال .

باز به چه وجه جسارت بر فتوا در این مسأله نمود ؟ ! و تزلزلها در آن کرد و گفت که : کلاله ما عدا الولد است .

و بنابر بعضی روایات فتوا داد که : ( الکلالة من لا ولد له ) .

و هرگاه دم واپسین رسید گفت : از مخالفت ابوبکر شرم دارم ! (2) و میبینم


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( والده و والد ) آمده است .
2- قال الرازی فی المحصول 4 / 334 : ثم رویتم أن عمر . . . قال إنی لأستحیی أن أُخالف أبا بکر . قال النظام : فإن کان عمر استقبح مخالفة أبی بکر فلِمَ خالفه فی سائر المسائل ؟ ! فإنه قد خالفه فی الجدّ ، وفی أهل الردّة ، وقسمة الغنائم . . وقال الشنقیطی فی أضواء البیان 7 / 325 : وأمّا استدلالهم بأن عمر قال فی الکلالة : إنی لأستحیی من الله أن أخالف أبا بکر ، وأن ذلک تقلید منه له . . فلا حجة لهم فیه أیضا . وخلاف عمر لأبی بکر . . . أشهر من أن یذکر . کما خالفه فی سبی أهل الردة فسباهم أبو بکر ، وخالفه عمر . وبلغ خلافه إلی أن رّدهن حرائر إلی أهلهنّ إلاّ لمن ولّدت لسیدها منهنّ . ونقص حکمه . . . وخالفه فی أرض العنوة فقسّمها أبو بکر ووقفها عمر . وخالفه فی المفاضلة فی العطاء ، فرأی أبو بکر التسویة ، ورأی عمر المفاضلة . وخالفه فی الاستخلاف ، فاستخلف أبو بکر عمر علی المسلمین ، ولم یستخلف علیهم عمر أحداً إیثاراً لفعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی فعل أبی بکر . . . . وخالفه فی الجدّ والإخوة . . . عمر بن الخطاب . . . أقرّ عند موته أنه لم یقض فی الکلالة بشیء ، وقد اعترف أنه لم یفهمها ، قاله فی إعلام الموقعین .

ص : 197

که کلاله : ( ما عدا الوالد والولد ) است ، کما سبق نقل کل ذلک من کنز العمال (1) .


1- اشاره است به روایتی که در طعن پانزدهم ابوبکر از ازالة الخفاء 2 / 32 گذشت ، و نظیر آن در کنز العمال 11 / 80 - 79 چنین آمده است : عن الشعبی ; قال : سئل أبو بکر عن الکلالة ، فقال : إنی أقول فیها برأیی فإن کان صواباً فمن الله وحده لا شریک له ، وإن کان خطأً فمنّی ومن الشیطان ، والله منه بری ، أراه ما خلا الوالد والولد ، فلمّا استخلف عمر قال : الکلالة : ما عدا الولد - وفی لفظ : من لا ولد له - فلمّا طعن عمر قال : إنی لأستحیی الله أن أُخالف أبا بکر ، أری أن الکلالة ما عدا الوالد والولد . ص . عب . ش . والدارمی ، وابن جریر ، وابن المنذر . هق . وراجع : السنن الکبری للبیهقی 6 / 224 ، المصنف لعبد الرزاق الصنعانی 10 / 304 ، معرفة السنن والآثار البیهقی 5 / 49 ، التمهید لابن عبد البر 5 / 195 ، تخریج الأحادیث والآثار للزیلعی 1 / 291 ، جامع البیان للطبری 4 / 376 و 6 / 57 ، أحکام القرآن للجصاص 2 / 109 ، تفسیر الثعلبی 3 / 269 ، 421 ، تفسیر الرازی 9 / 221 ، تفسیر ابن کثیر 1 / 470 ، 609 ، الدرّ المنثور 2 / 250 ، أضواء البیان للشنقیطی 7 / 316 ، 325 ، المحصول للرازی 4 / 334. . وغیرها . و لاحظ أیضاً : ما علّقه العلامة الأمینی ( رحمه الله ) علی کلام الخلیفة فی الغدیر 6 / 127 و 7 / 104 .

ص : 198

و این صریح مخالفت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمل به رأی است .

و خود عمر مذمت شدید [ از ] اصحاب رأی کرده و گفته که : ایشان ضالّین و مضلّین و معاندین سنت رسول اند صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کما سبق نقله من إزالة الخفاء (1) .

و گل سر سبد عجایب این است که اهل سنت عمر را با این بلادت و جهل ، اعلم و افضل از قائل : « سلونی » میدانند ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (2) .


1- ازالة الخفاء 2 / 136 .
2- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 199

ثعلبی در باب کلاله روایتی عجیب در تفسیر ( یَسْتَفْتُونَک . . . فِی الْکَلالَةِ . . ) (1) میآرد :

قال محمد بن سیرین : نزلت هذه الآیة والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی مسیر له فی حجّة الوداع ، وإلی جنبه حذیفة بن الیمان ، وإلی جنب حذیفة عمر ، فلقّاها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حذیفة ولقّاها حذیفة عمر ، فلمّا استخلف عمر سأل حذیفة عنها رجاء أن یکون عنده تفسیرها ، فقال له حذیفة : والله إنک لأحمق إن ظننت أن إمارتک تحملنی علی أن أخذتک فیها بما لم أخذتک (2) یومئذ لقّانیها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلقّیتکها کما لقّانیها ، والله لا أزید علیها شیئاً أبداً ، فقال عمر : لم أرد هذا رحمک الله ، ثم قال عمر : اللهم من کنت بیّنتها له ، فإنها لم تتبیّن لی ، ومن فهمها فإنی لم أفهمها . (3) انتهی .


1- النساء ( 4 ) : 176 .
2- فی المصدر : ( أُحدّثک فیها بما لم أُحدّثک ) . در [ الف ] ( فیها بما لم أخذتک ) اشتباهاً تکرار شده ، در مصدر نیز نیامده است .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل التفسیر فی تفسیر سورة النساء من نسخة صحیحة کتبوا علیها إجازات . ( 12 ) . [ تفسیر الثعلبی 3 / 421 - 422 ] .

ص : 200

از این روایت ظاهر است که عمر را گمان کتمان تفسیر آیه به نسبت حذیفه بود ، لهذا حذیفه به غضب آمده او را - به شرطی که تحقیقش ظاهر است - احمق گفت ، و عمر که نادم شده انکار از این گمان کرده ، [ و این انکار ] بطلانش ظاهر است که اگر او را این گمان نبود چرا از حذیفه سؤال کرد ؟ !

و خود راوی تحقیق این گمان کرده گفته :

فلما استخلف عمر سأل حذیفة عنها رجاء أن یکون عنده تفسیرها .

ص : 201

[ ضمانت بایع نسبت به مالی که از مشتری گرفته ] از (1) آن جمله آنکه ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

البیهقی ; عن الشعبی : أخذ عمر بن الخطاب فرساً من رجل علی سوم ، فحمل علیه رجلا ، فعطب عنده ، فخاصمه الرجل ، فقال : اجعل بینی وبینک رجلا ، فقال الرجل : إنی أرضی بشریح العراقی ، فأتوا شریحاً ، فقال شریح لعمر : أخذته صحیحاً سالماً ، وأنت له ضامن حتّی تردّه صحیحاً سالماً ، فأعجب القاضیُ عمرَ بن الخطاب ، فبعثه قاضیاً .

قلت : احتجّ الشافعی بهذه القصة (2) علی أن المأخوذ بسوم الشراء مضمون . (3) انتهی .

خلاصه آنکه : گرفت عمر بن الخطاب فرسی را از مردی به قصد خرید آن ، پس سوار کرد عمر مردی را بر آن فرس و هلاک شد آن فرس ، پس


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به ضمانت مالی که بایع از مشتری گیرد . ( 12 ) .
2- در متن [ الف ] اشتباهاً : ( الفقه ) آمده است ، و در حاشیه آن به عنوان استظهار آمده : ( القصة ) ، در مصدر نیز ( القصة ) آمده است .
3- [ الف و ب ] فقهیات عمر احکام بیوع . [ ازالة الخفاء 2 / 107 ] .

ص : 202

مخاصمت کرد آن مرد با عمر و عمر گفت به آن مرد که : بگردان درمیان من و تو مردی که حکم بکند ، و گفت آن مرد که : من راضی میشوم به شریح پس آمد ‹ 556 › عمر و آن مرد به سوی شریح و گفت شریح به عمر که : گرفتی تو فرس را از این کس در حالی که صحیح و سالم بود و تو ضامن آن هستی تا وقتی که واپس کنی آن را در حالی که صحیح و سالم باشد ، پس عمر از این حکم شرع (1) متعجب شد ، و او را قاضی گردانید .


1- کذا ، وظاهراً ( شریح ) صحیح است .

ص : 203

[ احکام خرید و فروش ] از (1) آن جمله آنکه از شخصی شتری را خرید کرد و بخواست که پالانهای آن هم بگیرد ، حال آنکه در بیع آن شرط اخذ پالانها [ را ] نکرده بود و جناب امیر ( علیه السلام ) او را واقف کرد بر اینکه اخذ پالانها - هرگاه شرط گرفتن آن در بیع واقع نشده باشد - جائز نیست .

در " کنز العمال " مذکور است :

عن أنس بن مالک : أن أعرابیاً جاء بإبل له یبیعها ، فأتی عمر یساومه بها ، فجعل عمر ینخس (2) بعیراً بعیراً یضربه برجله لیبعث البعیر لینظر کیف قواده ، فجعل الأعرابی یقول : خلّ إبلی لا أبا لک ، فجعل عمر لا ینهاه قول الأعرابی أن یفعل ذلک ببعیر بعیر ، فقال الأعرابی لعمر : إنی لأظنّک رجل سوء ، فلمّا فرغ منها اشتراها ، فقال : سقها وخذ أثمانها ، فقال الأعرابی : حتّی أضع عنها أحلاسها وأقتابها ، فقال عمر : اشتریتها وهی علیها ، فهی لی کما


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر [ از ] عدم جواز گرفتن پالان شتران ، هرگاه آنها را بی شرط پالان خریده باشد . ( 12 ) .
2- [ الف ] نخسوا : راندند به اینکه به چوب میدرخستند سرین شتران را . ( 12 ) . [ میدرخستند : مجروح میکردند . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .

ص : 204

اشتریتها ، فقال الأعرابی : أشهد إنک رجل سوء ، فبینما هما یتنازعان إذ أقبل علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال عمر : أترضی بهذا الرجل بینی وبینک ؟ قال الأعرابی : نعم ، فقصّا علی علی [ ( علیه السلام ) ] قصّتهما ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! إن کنت اشترطت علیه أحلاسها وأقتابها فهی لک کما اشترطت ، وإلاّ فإن الرجل یزیّن سلعته بأکثر من ثمنها » ، فوضع عنها أحلاسها وأقتابها ، فساقها الأعرابی فدفع إلیه عمر الثمن (1) .

در این قضیه عمر به دو وجه مطعون است :

یکی : جهل به این مسأله .

دوم : آنکه هرگاه اعرابی از دوانیدن شتران ممانعت کرده بود ، بر عمر واجب بود که باز میآمد ، پس بعد ممانعت او که در شتران او تصرف کرد ، حرام به عمل آورد .


1- [ الف و ب ] الفصل الثالث من الباب الثانی من کتاب البیع حرف الباء . مقابله این روایت با اصل " جمع الجوامع " [ 15 / 366 ] سیوطی هم کرده شد در مسند جناب علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] مذکور است . ( 12 ) . [ کنز العمال 4 / 142 ] .

ص : 205

[ سود و زیان حجر الاسود ] از (1) آن جمله در " بدور سافره فی امور الآخرة " تصنیف سیوطی مذکور است :

أخرج الحاکم ، عن أبی سعید ، قال : حججنا مع عمر فلمّا دخل للطواف استقبل الحجر ، فقال : إنی أعلم أنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقبّلک ما قبّلتک ، ثم قبّله ، فقال له علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « بلی یا أمیر المؤمنین ! إنه یضرّ وینفع » قال : بم قلت ؟ قال : « بکتاب الله تعالی ، قال الله تعالی : ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی ) (2) ، وذلک أن الله تعالی فی خلق آدم مسح علی ظهره ، وقرّرهم بأنه الربّ وأنهم العبید ، [ و ] (3) أخذ عهودهم ومواثیقهم ، وکتب ذلک فی رقّ ، وکان لهذا الحجر عینان ولسان ، فقال له : افتح فاک ، ففتح فاه ، فألقمه ذلک الرقّ ، وقال : « اشهد لمن وافاک بالموافاة یوم القیامة » ، وإنی أشهد


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر به این معنا که حجر اسود به مردم ضرر ونفع میرساند .
2- الأعراف ( 7 ) : 172 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 206

لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « یؤتی یوم القیامة بالحجر الأسود ، وله لسان ذلق یشهد لمن استلمه بالتوحید ، فهو یا أمیر المؤمنین ! یضرّ وینتفع (1) » ، فقال عمر : أعوذ بالله أن أعیش ‹ 557 › فی قوم لست فیهم یا أبا حسن ! (2) انتهی .

خلاصه آنکه : روایت کرده حاکم از ابی سعید ، گفت که : حج کردیم با عمر ، پس هرگاه داخل شد عمر برای طواف ، استقبال حجر اسود نمود و گفت : من میدانم که تو سنگی هستی و ضرر و نفع نمیرسانی ، و اگر من نمیدیدم جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که تقبیل تو میکرد ، تقبیل تو نمیکردم ، بعد از این تقبیل حجر نمود و بوسه داد ، پس جناب امیر ( علیه السلام ) به عمر فرمود که : « این حجر ضرر ونفع میکند » ، گفت عمر : به کدام دلیل گفتی ؟ فرمود : « به دلیل کتاب خدا که فرموده است - آنچه حاصلش اینکه - : ( وقتی که گرفت پروردگار تو از بنی آدم از ظهور ایشان ذریات ایشان را ، و گواه کرد ایشان را بر نفْس های ایشان : آیا نیستم پروردگار شما ؟ گفتند : آری ) ، بیانش آنکه : هرگاه خدای تعالی خلق فرمود آدم را ، مسح کرد بر پشت آدم و به ایشان تقریر کرد


1- فی المصدر : ( ینفع ) .
2- [ الف و ب ] نسخه " بدور سافره " در کتب خانه جناب مصنف اعلی الله مقامه موجود است ، و سه تا نسخه دیگر آن هم دیده شد . بعد ثُلث کتاب ، باب شهادة الأمکنة والأزمنة در شروع باب ( 12 ) . [ البدور السافرة : 208 - 209 ] .

ص : 207

که او پروردگار ایشان است و ایشان بندگان اویند ، و اخذ کرد عهود و مواثیق ایشان را ، و نوشت آن را در کاغذی ، و بود برای این حجر دو چشم و لسان ، فرمود خدای تعالی که : « بگشا دهان خود را » ، پس در دهانش این کاغذ را گذاشت و فرمود که : « گواهی ده برای کسی که بیاید نزد تو به آمدن او روز قیامت » . و من گواهی میدهم که : شنیده ام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که میفرمود که : « آورده شود در روز قیامت حجر اسود ، و او را لسانی تیز و فصیح باشد ، گواهی دهد برای هر کسی که بوسه داده باشد آن را به توحید ، پس این حجر - ای امیر - ضرر میرساند و نفع میرساند » .

پس گفت عمر که : پناه میجویم به خدا از آنکه زندگانی کنم در قومی که تو در ایشان نباشی ای ابوالحسن .

و (1) فقیه ابواللیث در کتاب " تنبیه الغافلین " روایت کرده :

عن أبی هارون العبدی ، عن أبی سعید الخدری . . . قال : حججنا مع عمر بن الخطاب . . . فی أول خلافته ، فدخل المسجد حتّی وقف علی الحجر ، ثم قال : إنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا أنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقبّلک ما قبّلتک ، فقال له علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] : « لا تقل مثل هذا - یا أمیر المؤمنین ! - فإنه یضرّ وینفع بإذن الله تعالی ، ولو أنک قرأت


1- [ الف ] ف [ فایده : ] قال عمر - للحجر - : إنک لا تضرّ ولا تنفع فمنعه من ذلک علی [ ( علیه السلام ) ] .

ص : 208

القرآن وعلمت ما فیه ما أنکرت علیّ ! » فقال له عمر . . . : یا أبا الحسن ! وما تأویله من کتاب الله عزّ وجلّ ؟ قال : « یقول الله عزّ وجلّ : ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا . . ) (1) إلی آخر الآیة ، فلمّا أقرّوا بالعبودیة ، کتب إقرارهم فی رقّ ، ثم دعا هذا الحجر ، فألقمه ذلک الرقّ ، فهو أمین الله علی هذا المکان ، یشهد لمن وافاه یوم القیامة » ، قال له عمر : یا أبا الحسن ! لقد جعل [ الله ] (2) بین ظهرانیکم (3) من العلم غیر قلیل (4) .

و محمد بن یوسف شامی در کتاب " سبل الهدی و الرشاد " که مشهور به " سیره شامیه " است گفته :

روی الخجندی (5) - فی فضائل مکّة - ، وأبو الحسن القطّان - فی الطوالات (6) - ، والحاکم ، والبیهقی - فی الشعب - ، عن أبی سعید الخدری . . . ‹ 558 › قال : حججنا مع عمر بن الخطاب . . . فلمّا


1- الأعراف ( 7 ) : 172 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ظهرانکم ) آمده است .
4- تنبیه الغافلین : 281 ، تفسیر سمرقندی 1 / 576 - 577 .
5- فی المصدر : ( الجندی ) .
6- فی المصدر : ( المطولاّت ) .

ص : 209

دخل فی الطواف استقبل الحجر ، فقال : إنی أعلم أنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا أنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقبّلک ما قبّلتک ، ثم قبّله ، فقال له علی رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] « یا أمیر المؤمنین ! إنه یضرّ وینفع » ، قال : بم ؟ قال : « بکتاب الله عزّ وجلّ » ، قال : وأین ذلک من کتاب الله ؟ قال : « قال الله عزّ وجلّ : ( وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ . . ) إلی قوله : ( بَلی ) (1) ، خلق الله آدم ، ومسح علی ظهره ، فقرّرهم بأنه الربّ وأنهم العبید ، وأخذ عهودهم ومواثیقهم ، وکتب ذلک فی رقّ ، وکان لهذا الحجر عینان ولسان ، فقال له : « افتح فاک » ففتح فاه ، فألقمه ذلک الرقّ ، وقال : « اشهد لمن وافاک بالموافاة یوم القیامة » ، وإنی أشهد لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول : « یؤتی یوم القیامة بالحجر الأسود ، وله لسان ذلق ، یشهد لمن یستلمه بالتوحید » ، فهو - یا أمیر المؤمنین ! - یضرّ وینفع » .

فقال عمر : أعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أبا الحسن ! (2) .


1- الأعراف ( 7 ) : 172 .
2- [ الف و ب ] قوبل علی الأصل ، فی الباب السادس ، فی فضل الحجر الأسود ، من جماع أبواب بعض فضائل بلدة المنیف . ( 12 ) . 38 / 596 نصف اول . [ سبل الهدی والرشاد 1 / 176 ] .

ص : 210

[ دو زن که هر کدام نوزاد پسر را از خود میدانست ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " و " جمع الجوامع " مذکور است :

عن ابن عباس ; قال : وردت علی عمر واردة قام منها وقعد وتغیّر وتربدّ ، وجمع لها أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعرضها علیهم ، وقال : أشیروا علیّ ، فقالوا جمیعاً : یا أمیر المؤمنین ! أنت المفزع وأنت المنزع ، فغضب عمر ، وقال : ( اتَّقُوا اللّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً * یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ ) (2) ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! ما عندنا ممّا تسأل منه (3) شیء ، فقال : أما والله إنی لأعرف (4) أبا بجدتها وابن نجدتها (5) ، وأین مفزعها وأین منزعها ؟ فقالوا : کأنّک تعنی علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ؟ ! فقال عمر : هو - والله - هو (6) ، وهل طفحت حرّة بمثله وابرعته ؟ انهضوا بنا


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حکم در میان دو زن که در پسر و دختر اختلاف داشتند ، و هر یکی از آنها دعوای پسر میکرد ، و از دختر برائت مینمود . ( 12 ) .
2- الأحزاب ( 33 ) : 70 .
3- فی المصدر : ( عنه ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأعرف ) آمده است .
5- فی المصدر : ( بجدتها ) .
6- فی المصدر : ( لله هو ) .

ص : 211

إلیه ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! أتصیر إلیه ؟ ! یأتیک ، فقال : هیهات ! هناک شجنة من بنی هاشم ، وشجنة من الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، واثرة (1) من علم یؤتی لها ولا یأتی ، فی بیته یؤتی الحکم .

فأعطفوا نحوه ، وألفوه فی حائطه ، وهو یقرأ : ( أَیَحْسَبُ الاْنْسانُ أَنْ یُتْرَک سُدیً ) (2) ، ویردّدها ویبکی ، فقال عمر - لشریح - : حدّث أبا حسن بالذی حدّثتنا به ، فقال شریح : کنت فی مجلس الحکم ، فأتی هذا الرجل فذکر أن رجلا أودعه امرأتین : حرّة مهیرة وأُمّ ولد ، وقال له : أنفق علیهما حتّی أقدم ، فلمّا کان فی هذه اللیلة وضعتا جمیعاً : إحداهما ابناً والأُخری بنتاً ، وکلتاهما تدّعی الإبن وتنتفی من البنت من أجل المیراث ، فقال له : « بما قضیت بینهما ؟ » فقال شریح : لو کان عندی ما أقضی به بینهما لم آتکم بهما ، وأخذ علی [ ( علیه السلام ) ] تبنة من الأرض فرفعها ، وقال : « إن القضاء فی هذا أیسر من هذه » ، ثم دعا بقدح فقال لأحد الإمرأتین : « احلبی » ، فحلبت ، فوزنه ، ثم قال للأُخری : « احلبی » ، فحلبت ، فوزنه ، فوجده علی النصف من لبن الأُولی ، فقال لها : « خذی أنت


1- [ الف ] اثرة - محرّکة - : بقیه از علم که برگزیده و نقل کرده شود از سلف . ( 12 ) .
2- القیامة ( 75 ) : 36 .

ص : 212

ابنتک » ، وقال للاولی : « خذی أنت ابنک » ، قال ‹ 559 › لشریح : « أما علمت أن لبن الجاریة علی النصف من لبن الغلام ؟ وأن میراثها نصف میراثها ؟ وأن عقلها نصف عقله ؟ وأن شهادتها نصف شهادته ؟ وأن دیتها نصف دیته ؟ وهی علی النصف فی کلّ شیء ؟ » فأعجب به عمر إعجاباً شدیداً ، ثم قال : یا أبا الحسن ! لا أبقانی الله لشدیدة لست لها ، ولا فی بلد لست فیه .

أبو طالب علی بن أحمد الکاتب فی جزء من حدیثه ، وفیه یحیی بن عبد الحمید الحمانی - قال فی المغنی : وثّقه ابن معین وغیره - وقال ( ن ) - أی النسائی - : ضعیف ، وقال محمد بن عبد الله بن نمیر : کذّاب (1) ، وقال : وقال ( حب ) - أی ابن حبان - : کان یکذب


1- [ الف و ب ] لا التفات إلی هذا النقل ، فإنه قد ذکر الذهبی - فی التذکرة [ تذکرة الحفاظ 2 / 423 ] ، علی ما نقل عنه - : أنه قال ابن نمیر - فی حق یحیی بن عبد الحمید الحمانی ، لمّا سئل عنه - : هو ثقة ، هو أکبر من هؤلاء کلّهم ، فاکتبوا عنه . وقال الذهبی - فی المیزان [ میزان الاعتدال 4 / 392 ] - : قال محمد بن عبد الله بن نمیر : ا بن الحمانی کذّاب ، وقال مرة : ثقة ، وقال ابن عدی : لیحیی الحمانی مسند صالح ، ویقال : إنه أول من صنّف المسند بمصر . [ بالکوفة ] انتهی . فظهر من هنا أن ابن نمیر أیضاً وثّق یحیی الحمانی ، وقد ظهر أیضاً أن ابن عدی اعترف بأن مسنده صالح ، وهو أول من صنّف المسند بمصر ، وهذا القدر کاف فی الاحتجاج بروایته ، فکیف إذا تأیّد ذلک بتوثیق یحیی بن معین إمام المحدّثین [ و ] مدح أبی حاتم له إیاه . ( 12 ) ح .

ص : 213

جهاراً ، ویسرق الأحادیث ، وقال ( عد ) - أی ابن عدی - : أرجوا أنه لا بأس به ، قال الذهبی : وأما تشیّعه فقل ما شئت ، کان یکفّر معاویة ! (1) انتهی .

خلاصه آنکه : وارد شد بر عمر قضیه [ ای ] که عمر از آن به قلق و اضطراب مبتلا شد و متغیر گردید و ترش رو شد ، و جمع کرد برای آن اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را پس آن قضیه را به ایشان بیان ساخت و گفت که : مشورت دهید در این باب . پس گفتند جمیع اصحاب که : ای امیرالمؤمنین ! تویی جای پناه در مهمات ، و تویی ملجأ در ملمّات . پس غضب کرد عمر وگفت : پرهیز کنید خدای تعالی را و بگویید کلام راست و درست که اصلاح اعمال شما کند . پس گفتند که : ای امیرالمؤمنین ! نیست نزد ما از آنچه سؤال میکنی چیزی ، پس گفت عمر که : من میشناسم عالم و دانای این مشکل را و مفزع و ملجأ آن را ، پس گفتند اصحاب عمر که : گویا اراده میکنی جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را ، پس گفت عمر : بلی ، همان (2) است ، و آیا زائیده است زنی


1- [ الف ] قوبلت هذه الروایة علی أصل جمع الجوامع [ 12 / 56 - 57 ] . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 830 ] .
2- در [ الف ] ( همون ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 214

حره مثل آن جناب را ، برخیزید به سوی آن جناب ، پس این گروه به عمر گفتند که : آیا تو میروی به سوی آن جناب ؟ آن جناب نزد تو خواهد آمد . عمر گفت : هیهات ! نزد آن جناب قرابت مشتبکه بنی هاشم و قرابت مشتبکه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است و بقیه [ ای ] است از علم که مردم برای تحصیل آن نزد آن حضرت حاضر میشوند ، و آن جناب نمیآید ، در خانه او عطا کرده میشود حکم ، پس متوجه شوید به سوی آن جناب .

پس رفتند به خدمت آن جناب و یافتند آن جناب را در بستانی که آن جناب را بود ، و آن جناب میخواند این آیه را که ظاهر معنایش اینکه :

( آیا گمان میکند انسان اینکه گذاشته شود مهمل ) ؟ ! و بار بار میخواند این آیه را و میگریست .

پس گفت عمر به شریح که : خبر ده ابوالحسن - یعنی جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) - را به آنچه خبر دادی ما را ، پس گفت شریح که : بودم من در مجلس حکم ، پس آمد این مرد و ذکر کرد که : مردی امانت گذاشت نزدش دو زن را : یکی آزاد و گران کابین بود و دیگر ام الولد ، و گفت به او که : نفقه ده به این هر دو تا اینکه بیایم من ، پس این شب که شد زائیدند هر دو : یکی پسر را و دیگری دختر را ، و هر دو دعوی میکنند پسر را و برائت میجویند از دختر به جهت میراث پسر ، فرمود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به شریح که : « چه حکم دادی تو در میان ایشان ؟ » گفت شریح که : اگر نزد من

ص : 215

حکمی در این باب بودی نزد شما نمیآوردم این هر دو را ، پس گرفت ‹ 560 › جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) گیاهی را و گفت که : « حکم در این قضیه آسان تر است از این کاه ! » بعد از آن جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) طلب فرمود کاسه [ ای ] را و فرمود به یک زن که : « بدوش شیر خود را » ، پس بدوشید شیر خود را ، پس وزن آن شیر فرمود ، و به زن دیگر هم فرمود که : « بدوش » ، او هم دوشید ، و شیرش را هم وزن کرد ، پس یافت وزن شیرش را نصف وزن شیر زن اول ، پس فرمود - برای این زن دوم - که : « دختر دختر تو است » ، بعد آن فرمود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به شریح که : « آیا ندانستی که شیر دختر نصف شیر پسر میباشد ؟ و میراث او نصف میراث اوست ؟ و عقل او نصف عقل اوست ؟ و شهادت او نصف شهادت اوست ؟ و دیه او نصف دیه اوست ؟ و دختر بر نصف است در هر شیء ؟ » پس عمر از این حکم جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در کمال تعجب شد ، و گفت : ای ابوالحسن ! باقی ندارد (1) مرا خدای تعالی برای قضیه دشواری که تو برای حل آن موجود نباشی ، و ندارد مرا در شهری که تو در آن نباشی . انتهی .

مخفی نماند که یحیی بن عبد الحمید که راوی این حدیث است مسلم از او در " صحیح " خود روایت کرده ، چنانچه از " تقریب " ابن حجر و " کاشف "


1- در [ الف ] ( نه باقی دارد ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 216

ذهبی هویداست که بر نام او رمز " میم " که اشاره به " مسلم " است نوشته اند (1) ، و روایت مسلم از او کافی است در قبول روایت او چنانچه ابن حجر مکی در " شرح قصیده همزیه " در بیان حدیث : « أنا مدینة العلم » گفته :

وقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أنا دار الحکمة » وروایة : « [ أنا ] (2) مدینة العلم وعلی [ ( علیه السلام ) ] بابها » قد کثر خلاف الحفّاظ وتناقضهم فیه بما یطول بسطه ، وملّخصه : أن لهم فیه أربعة آراء :

صحیح : وهو ما ذهب إلیه الحاکم ، ویوافقه قول الحافظ العسقلانی (3) ، وقد ذکر له طرقاً ، وعیّن (4) عدالة رجالها - ولم یأت أحد ممّن تکلّم فی هذا الحدیث بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین - وبیّن ردّ ما طعن به فی بعض رواته کشریک القاضی بأن مسلماً احتجّ به ، وکفاه بذلک فخراً واعتماداً علیه ، وقد قال الثوری (5) - فی حدیث رواه فی البسملة ردّاً علی


1- تقریب التهذیب 2 / 308 ، ولم نجد فی الکاشف للذهبی ما یدلّ علی روایة مسلم عنه ، نعم أشار الیه الذهبی فی سیر أعلام النبلاء 10 / 537 - 538 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( العلائی ) .
4- فی المصدر : ( وبیّن ) .
5- فی المصدر : ( النووی ) .

ص : 217

من طعن فیه - : یکفینا أن نحتجّ بما احتجّ به مسلم (1) .

و مع هذا ابن عدی - که از متمهرین و متبحرین در فنّ رجال است - در حق او ( أرجوا أنه لا بأس به ) گفته ، و یحیی بن معین - که امام اهل رجال است ، و امام احمد بن حنبل او را اعلم از خود گفته - نیز توثیق او کرده ، و همچنین ابوحاتم توثیق او نموده ، سمعانی در " انساب " و صاحب " مفتاح النجا " در " تراجم الحفاظ " (2) که از " انساب " سمعانی خلاصه کرده ، نقلا عنه در ترجمه یحیای مذکور گفته اند :

قال أبو حاتم الرازی : سألت یحیی بن معین عن الحمّانی - یعنی یحیی بن عبد الحمید - فأجمل القول فیه وقال : ما له [ و ] (3) کان یسرد مسنده أربعة آلاف سرداً - وذکر أبو حاتم نحو عشرة


1- المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1262 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 6 / 261 : الشیخ العالم المحدّث ، محمد بن رستم بن قباد الحارثی البدخشی . . . من مصنفاته غیر ما ذکرناه مصنف لطیف فی تراجم الحفاظ ، استخرجها من کتاب الأنساب للشیخ . . . السمعانی المروزی مع اختصار فی بعض التراجم وزیادة مفیدة فی أکثرها . . . فرغ من تصنیفه یوم الخمیس لتسع خلون من ربیع الأول سنة 1146 بمدینة دهلی . . . ومنها : مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء [ ( علیهم السلام ) ] . . . ومنها : نُزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار [ ( علیهم السلام ) ] . .
3- الزیادة من الأنساب .

ص : 218

آلاف - وقال : کان أحد المحدّثین صدوق مشهور بالکوفة (1) ، ما یقال فیه إلاّ من حسد (2) .

و نیز در ترجمه او آورده اند :

قال العباس الدوری : لم یزل یحیی بن معین یقول : یحیی بن عبد الحمید ثقة حتّی مات ، ‹ 561 › وروی عنه .

وقال أبو حاتم الرازی : کتب معی یحیی الحمانی إلی أحمد بن حنبل فقرأ أحمد کتابه وسألت أن یکتب جوابه ، فأبی وقال : اقرأه السلام .

وکان یحیی بن معین یحسن القول فی یحیی الحمانی .

وقال أبو حاتم الرازی : لم أر أحد من المحدّثین ممّن یحفظ یأتی الحدیث علی لفظ واحد سوی الحمانی و (3) شریک (4) .

از این عبارت واضح شد که یحیی حمانی ثقه و صدوق و از مشهورین محدّثین بود و قادحین از راه حسد در او قدح کرده اند و چنین قدح قابل اصغا نیست .


1- فی الأنساب : ( ما بالکوفة مثل ابن الحمّانی ) .
2- [ الف و ب ] حرف الیاء ، والنسخة الحاضرة بین یدی من تراجم الحفّاظ کانت بخطّ المصنف . ( 12 ) . [ تراجم الحفاظ : وانظر : الانساب للسمعانی 2 / 258 ] .
3- فی المصدر : ( فی ) .
4- الجرح والتعدیل للرازی 9 / 170 .

ص : 219

[ حکم مولود عجیب الخلقه ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن جبیر ; قال : أُتی عمر بن الخطاب بامرأة قد ولّدت ولداً له خلقتان و (2) بدنان وبطنان وأربعة أید ورأسان وفرجان ، هذا فی النصف الأعلی ، وأمّا فی الأسفل فله فخذان وساقان ورجلان مثل سائر الناس ، فطلبت المرأة میراثها من زوجها - وهو أبو ذلک الخلق العجیب - فدعی [ عمر ] (3) بأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، [ فشاورهم ، ] (4) فلم یجیبوا فیه بشیء ، فدعا علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن هذا أمر یکون له نبأ ، فاحبسها واحبس ولدها واقبض مالهم ، وأقم لهم من یخدمهم ، وأنفق علیهم بالمعروف » ، ففعل عمر ذلک ، ثم ماتت المرأة ، وشبّ الخلق وطلب المیراث ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حکم شخصی که دو خلقت داشت .
2- لم ترد ( الواو ) فی المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 220

فحکم له علی [ ( علیه السلام ) ] بأن یقام له خادم خصی یخدم فرجیه ، ویتولّی منه ما یتولّی الأُمّهات ، ما لا یحلّ لأحد سوی المحارم ، ثم إن أحد البدنین طلب النکاح ، فبعث عمر إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له : یا أبا الحسن ! ما تجد فی أمر هذین ؟ إن اشتهی أحدهما شهوة خالفه الآخر ، وإن (1) طلب الآخر حاجة ، طلب الذی یلیه ضدّها حتّی أنّه فی ساعتنا هذه طلب أحدهما الجماع ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « الله اکبر ! إن الله أحلم وأکرم من أن یری عبداً أخاه ، وهو یجامع أهله ، ولکن علّلوه ثلاثاً ، فإن الله تعالی سیقضی قضاءه فیه ، ما طلب هذا إلاّ عند الموت » ، فعاش بعد (2) ثلاثة أیام ومات ، فجمع [ عمر ] (3) أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فشاورهم فیه ، فقال بعضهم : اقطعه حتّی یبیّن الحی من المیت ، ونکفّنه وندفنه ، فقال عمر : إن هذا الذی أشرتم لعجیب أن یقتل حیّاً لحال میّت ، وضجّ الجسد الحیّ ، فقال : الله حسیبکم تقتلوننی وأنا أشهد أن لا إله الا الله ، وأقل : محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأقرأ القرآن ؟ ! فبعث إلی علی [ ( علیه السلام ) ]


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اان ) آمده است .
2- فی المصدر : ( بعدها ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 221

فقال : یا أبا الحسن احکم فیما بین هذین الخلقین ، فقال : علی [ ( علیه السلام ) ] : « الأمر فیه أوضح من ذلک وأسهل وأیسر ، الحکم فیه أن تغسّلوه وتکفّنوه وتدعوه مع ابن أُمّه یحمله إذا مشی ، فیعاون علیه أخاه ، فإذا کان بعد ذلک (1) جفّ فاقطعوه جافّاً ، ویکون موضع الحیّ (2) لا یألم ، فإنی أعلم أن الله تعالی لا یبقی الحی بعده أکثر من ثلاث یتأذی برائحة نتنه وجیفه » ، ففعلوا ذلک ، فعاش الآخر ثلاثة أیام ومات ، فقال عمر : یا ابن أبی طالب ! ما زلت کاشف کلّ شبهة ، وموضح ‹ 562 › کلّ حکم .

أبو طالب علی بن احمد الکاتب ، ورجاله ثقات إلاّ أن سعید بن جبیر لم یدرک عمر . (3) انتهی .

محصل آنکه : از سعید بن جبیر مروی است که : آورده شده نزد عمر بن الخطاب زنی که زائیده بود پسری را که او دو خلقت داشت و دو بدن و دو شکم و چهار دست و دو سر و دو فرج ، این هیئت در نصف بالا بود ; لیکن در نصف اسفل پس دو ران و دو ساق و دو پا داشت مثل سائر مردم ، پس


1- فی المصدر : ( بعد ثلاث ) .
2- فی المصدر : ( موضعه حیّ ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل جمع الجوامع للسیوطی فی مسند علی ( علیه السلام ) [ 15 / 443 - 442 ] . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 833 ] .

ص : 222

طلب کرد زن میراث زوج خود [ را ] که پدر این خلق عجیب بود ، پس عمر طلب ساخت اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ را ] و از ایشان پرسید ، جوابی در این باب ندادند ، پس جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را طلب ساخت ، آن جناب فرمود که : « این امری است که خواهد بود برای آن خبری ، پس این زن را حبس کن و هم پسرش را ، و مالشان را قبض کن ، و کسی را به خدمت ایشان مأمور ساز ، و نفقه به ایشان ده » ، پس عمر چنین کرد ، بعد آن ، آن زن بمرد ، و آن خلق جوان شد و میراث طلب کرد ، پس حکم کرد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که یک خادمی خصی برای خدمت هر دو فرج او مقرر شود ، و متولی خدمات محارم گردد ، بعد از این یک بدن طلب مجامعت کرد ، پس عمر نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته فرستاد که : چه مییابی در امر این هر دو ؟ ! اگر میخواهد یکی از ایشان چیزی را ، دیگری مخالفت مینماید ، و بالعکس ، تا آنکه در این ساعت یکی جماع طلب کرده ! پس فرمود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) : « الله اکبر ! خدا بزرگ تر است از اینکه بنماید عبدی را که برادرش با زوجه خود جماع کند ، ولیکن مشغول کنید او را سه روز که عن قریب خدای تعالی حکم خود در این جاری خواهد فرمود ، و آن کس جماع نخواسته مگر در قرب موت » ، پس او بعدِ سه روز مرد ، و عمر اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را جمع نمود ، و مشاوره به ایشان ساخت ، پس بعض اصحاب گفتند که : قطع کن مرده را تا که جدا شود مرده از زنده ، و او را

ص : 223

دفن و کفن کنیم ، پس گفت عمر که : این مشورت شما عجیب است که قتل سازیم زنده را به جهت مرده ، و جسد زنده هم فریاد بر آورد و گفت که : خدا کفایت کند شما را که قتل میکنید مرا و من اقرار [ به ] شهادتین میکنم و قرآن میخوانم ، پس عمر فرستاد به سوی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و گفت که : ای ابوالحسن ! حکم کن در این هر دو خلق ، پس جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود که : « امر در این مسأله واضح تر و سهل تر و آسان تر است از این ، این است که : مرده را غسل کنید و کفن کنید و بگذارید او را با برادر او که او حاملش و معینش باشد ، و هرگاه مرده خشک گردد پس قطع نمایید او را تا زنده را درد و ایذا نرسد ، و من میدانم که خدای تعالی باقی نخواهد گذاشت زنده را بعد این اکثر از سه روز که متأذی شود به بدبوی او » ، پس مطابق فرموده جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمل کردند و زنده بعد این سه روز باقی ماند و مرد ، پس عمر گفت : یابن ابی طالب ! همیشه باشی (1) کشف کننده هر شبهه و واضح نماینده هر حکم .


1- در [ الف ] کلمه خوانا نیست ، ممکن است ( باقی ) ، ( باشی ) ، ( بمانی ) ، یا چیز دیگری باشد .

ص : 224

[ جهل از کیفیت وزن زنجیری که به پای برده ای بود ] از آن جمله ‹ 563 › است که اسعد بن ابراهیم بن الحسن بن علی تلمیذ ابن دحیه در " اربعین فضائل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) " که آن را به روایت ابن دحیه جمع نموده گفته :

الحدیث العاشر : یرفعه - یعنی ابن دحیة - إلی [ شریح بن عبید الحضرمی ، عن ] (1) کعب الأحبار ، قال : بینما رجلان جالسان - فی زمن عمر - إذ مرّ بهما رجل مقیّد - وهو عبد لبنی نوفل - ، فتحاوروا فی ثقل قیده [ وقدّر کلّ واحد وزنه حرزاً (2) ] (3) ، فقال أحدهما : امرأته طالق ثلاثاً إن لم یکن وزنه کما قلتُ ، وحلف الآخر کمثل ذلک ، فأُشکل الأمر بینهما ، فمضیا إلی مولی العبد ، وعرّفاه الحدیث ، وسألاه عن وزن القید ، فقال : لا أعلم ، فقالا : فکّه ، فحلف بالطلاق أنه لا یفکّ القید ، فأخذاه ومضیا إلی عمر ، وقصّا علیه القصّة ، فقال : اذهبوا إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ]


1- الزیادة من المصدر .
2- فی بعض نسخ المصدر : ( جوزاً ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 225

[ وقصّوا علیه القصّة ] (1) ، فلمّا أُحضروا عنده ، دعی بجفنة ، ثم صبّ فیها ماءً [ وأمر بقید الغلام فشدّ به خیط ] (2) ، فقال : « ارفعوا القید بخیط ، وادخلوا القید ورجلیه فی الجفنة ، ثم صبّوا فیها الماء حتّی تمتلیء » ، فصبّوا ، فقال : « ارفعوا القید » ، فرفعوا حتّی خرج من الماء ، فدعی بزبر من الحدید فوضعها من الماء حتّی تراجع الماء إلی موضعه حین کان القید فیه ، ثم قال : « زنوا هذا الحدید فإنه بوزن هذا القید » ، وبلغ عمر ما جری ، قال : الحقّ لا یغطّی [ الحقّ لا یغطّی - قالها ثلاثاً . ] (3) (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الأربعین : 26 - 27 ( نسخه عکسی کتابخانه تخصصی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مشهد شماره 8274 ) صفحه : 46 - 50 ( نسخه عکسی شماره 12813 از همان کتابخانه ) ، همین کتاب به نام " فضائل امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) " در ضمن " المجموع الرائق من أزهار الحدائق " - تألیف سید هبة الله موسوی ، ( تحقیق درگاهی ) 2 / 340 - 392 - چاپ شده است ، روایت فوق 2 / 349 . ورواها فی ملحقات احقاق الحق 8 / 96 عن کتاب الاربعین للحافظ محمد بن أبی الفوارس : 15 ( مخطوط ) . وقریب منه ما رواه ابن شهر آشوب فی المناقب 1 / 328 . . ولاحظ : بحار الأنوار 40 / 165 - 166 ، 280 - 281 ، خصائص الائمة ( علیهم السلام ) : 85 .

ص : 226

[ پرسشهای قیصر روم ] از (1) آن جمله آنکه ملک روم مسائل کثیره از عمر پرسید و عمر از جواب آن عاجز شد و بر صحابه عرض کرد ، ایشان هم جوابش نتوانستند گفتن ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) جواب آن مسائل در اسرع اوقات بیان فرمود . سبط ابن الجوزی در کتاب " تذکره خواص الأُمة فی معرفة الائمة " گفته :

قال أحمد - فی ف (2) - : حدّثنا عبد الله القواریری ، حدّثنا مؤمّل ، عن یحیی بن سعید ، عن ابن المسیب ، قال : کان عمر بن الخطاب ، یقول : أعوذ بالله من معضلة لیس لها أبو الحسن .

قال ابن المسیب : ولهذا القول سبب ، وهو أن ملک (3) الروم کتب إلی عمر یسأله عن مسائل ، فعرضها علی الصحابة ، فلم یجد عندهم جواباً ، فعرضها علی علی [ ( علیه السلام ) ] فأجاب عنها فی أسرع وقت بأحسن جواب .

ذکر المسائل : قال ابن المسیب : کتب ملک الروم إلی عمر :

من قیصر بنی الأصفر إلی عمر خلیفة المؤمنین ، أمّا بعد ; فإنی


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسائل کثیره که قیصر ملک روم پرسیده بود .
2- لم نجدها فی فضائل الصحابة المطبوع .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مالک ) آمده است .

ص : 227

سائلک عن مسائل فأخبرنی عنها :

ما شیء لم یخلقه الله ؟

وما شیء لم یعلمه الله ؟

وما شیء لیس عند الله ؟

وما شیء کلّه فم ؟

وما شیء کلّه رجل ؟

وما شیء کلّه عین ؟

وما شیء کلّه جناح ؟

وعن رجل لا عشیرة له ؟

وعن أربعة لم یحمل بهم رحم ؟

وعن شیء یتنفّس ولیس فیه روح ؟

وعن صوت الناقوس ، ماذا یقول ؟

وعن ظاعن ظعن مرّة واحدة ؟

وعن شجرة یسیر الراکب فی ظلّها مائة عام لا یقطعها ، ما مثلها فی الدنیا ؟

وعن مکان لم تطلع فیه الشمس إلاّ مرّة واحدة ؟

وعن شجرة تنبت من غیر ماء ؟

وعن أهل الجنة یأکلون ویشربون ولا یتغوّطون ولا یبولون ، ما مثلهم فی الدنیا ؟

ص : 228

وعن عوائد الجنة علیها القصاع ، فی کل قصعة ألوان لا یختلط بعضها ببعض ، ما مثلها فی الدنیا ؟ (1) وعن جاریة تخرج من تفاحة فی الجنّة ، ولا ینقص منها شیء ؟

وعن جاریة ‹ 564 › تکون فی الدنیا لرجلین ، وفی الآخرة لواحد ؟

وعن مفاتیح الجنّة ما هی ؟

فقرأ علی [ ( علیه السلام ) ] الکتاب وکتب خلفه :

بسم الله الرحمن الرحیم ، أمّا بعد ; فقد وقفت علی کتابک - أیّها الملک ! - وأنا أُجیبک بعون الله وقوّته ، وببرکة نبیّنا محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . إلی آخر الجواب .

وفیه - بعد ختم الجواب - : قال ابن المسیب : فلمّا قرأ قیصر الکتاب ، قال : هذا الجواب الصحیح ، وهذا الکلام ما خرج إلاّ من بیت النبوة ! ثم سأل عن المجیب ، فقیل له : هذا جواب ابن عمّ محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فکتب إلیه :

سلام علیک . . أمّا بعد ; فقد وقفت علی جوابک ، وعلمت أنک من أهل النبوّة ، ومعدن الرسالة ، وأنت موصوف بالشجاعة والعلم . . إلی آخره (2) .


1- قسمت : ( وعن عوائد الجنة علیها القصاع ، فی کل قصعة ألوان لا یختلط بعضها ببعض ، ما مثلها فی الدنیا ؟ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- تذکرة الخواص : 136 - 134 .

ص : 229

و از این روایت کمال افضلیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و شدت جهل عمر ظاهر است .

و این هم پیداست که کفار میدانستند که علوم لدنیه مختص است به حضرات اهل بیت نبوت [ ( علیهم السلام ) ] ، و هر کس و ناکس از آن بهره ندارد ، و کفار این امر را از کتب سماویه دریافته باشند ، پس با این همه وضوح دلائل که مثل آفتاب واضح است ، اهل سنت تعامی اختیار نموده ، عمر را عالم ، بلکه - معاذ الله - اعلم از عالم علوم لدنیه گویند و هیچ شرم و آزرم ندارند .

و مثل این حدیث است آنچه ابومحمد احمد بن محمد بن علی العاصمی هم در کتاب " زین الفتی " - که تفسیر سوره هل اتی است - نقل کرده ، چنانچه در ذکر کسانی که در مسائل واقعه رجوع به جناب امیر ( علیه السلام ) کرده اند میگوید :

ومنهم أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب ، روی عن عبد الرحمن ابن زید بن أسلم ، عن أبیه ، عن جدّه قال : لمّا ولی عمر بن الخطاب . . . الخلافة ، کان رجل من أصحابه - یقال له : الحارث بن سنان الأسدی - جری بینه وبین رجل من الأنصار کلام ومنازعة ، فقام إلیه الأنصاری فلطمه علی حرّ وجهه ، فقدّمه الحارث بن سنان إلی عمر . . ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن هذا الأنصاری لطمنی علی حرّ وجهی ، فقال : یا حارث ! ترید قصاص الجاهلیّة أم قصاص الإسلام ؟ قال : بل قصاص الجاهلیة ، فقال عمر : نعوذ بالله من الجهل والجاهلیّة بعد الإسلام ! إن الله

ص : 230

تعالی محا بمحمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والقرآن قصاص الجاهلیة - وکان فی الجاهلیة من لطم حرّ وجه قطعت یده - قال عمر : یا حارث ! لا قطع إلاّ فی السرقة ، قم فالطمه کما لطمک ، فإن الله تعالی یقول : ( وَالْحُرُماتُ قِصاصٌ ) (1) ، فغضب الحارث من ذلک وانطلق - وظنّ عمر والمسلمون أنه یرید البادیة - فمضی إلی قیصر ملک الروم ، فتنصّر ، فأعجب قیصر دخوله فی النصرانیة وترکه دین الحنیفیة ، وکان أول من ارتدّ ، فأمّا أهل الردّة فکانوا لا یتنصّرون ولا یتهوّدون ولا یتمجّسون ، إنّما قالوا : نصلّی ونصوم ولا نؤدّی الزکاة ، فأمّا أول من تنصّر فی الإسلام فإنه الحارث بن سنان ، فجمع قیصر بطارقته وأمرهم بالسجود له ، وأخذ للحارث سریراً مشبّکاً بالذهب وأجری علیه کلّ شهر ألف دینار ، وکان عند قیصر ثلاث مائة رجل من أُساری المسلمین ، فعرض علیهم الحارث : النصرانیة ورغّبهم فیها ، وزهّدهم فی الإسلام ، وقال ‹ 565 › لهم قیصر : من تنصّر منکم فأفعل (2) به کما فعلتُ بالحارث ، فلمّا سمعوا ذلک شقّوا الجیوب ، وتنفوا اللحی ، ورفعوا أصواتهم ، وقالوا : ( لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَیَغْفِرْ لَنا لَنَکُونَنَّ مِنَ


1- البقرة ( 2 ) : 194 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فما فعل ) آمده است .

ص : 231

الْخاسِرِینَ ) (1) ، وقالوا للحارث : ویلک ! قال الله تعالی : ( لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُک وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ ) (2) ، وبکوا شدیداً أسفا علی الحارث ، وجزعاً لما حلّ به بعد إیمانه بالله وإیمانه بالقرآن ، وفرغ الحارث من کلامهم ، وقال : قد نسیت القرآن کلّه فما أذکر منه إلاّ قوله : ( وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاْسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ ) (3) ، فاغتاظ (4) قیصر ، واغتمّ لما رأی زهد الأُساری فی النصرانیة ، وخلّی المجلس للبطارقة والأساقفة ، وقال لهم : لا أدری علی ما أُنزل ارتداد الحارث ؟ الطمع فی المال أو مکیدة أو وجد فی دین الحنیفیة عیباً ؟ قالوا : اکتب إلی ملک العرب ، وسله مسائل ، وقل للرسول الذی یوصله کتابک حتّی یتجسّس عن أمره هناک ، فإن أجاب عن مسائلک ، علمنا أنهم أهل العلم والنبوّة وبقاءهم ممدود ، فأطلق أُساراهم وخلّ عنهم ، وإن لم یخبرک ، فتعرض علیهم النصرانیة ، فمن قبل منهم استعبدته ، ومن لم یقبل قتلته ، ولا تخف المیکدة منهم ، فإن ملکهم لا یجاوز الرومیة ، فقال قیصر : وملکهم یبلغ الرومیة ؟


1- الأعراف ( 7 ) : 149 .
2- الزمر ( 39 ) : 65 .
3- آل عمران ( 3 ) : 85 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاعتاظ ) آمده است .

ص : 232

فقالوا : إن کان أحمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الذی بشّر به عیسی [ ( علیه السلام ) ] حواریه ، فنعم ، وإن کان غیره ، فما أوشک أن یندرس أمرهم ، فدعا قیصر بدواة وقرطاس ، وقال : انتسخوا کتاباً ، وعرضوا علیه .

بسم الله الرحمن الرحیم ، من قیصر ملک الروم إلی عمر بن الخطاب ، أمّا بعد ; فإن الحارث بن سنان قد تنصّر وارتدّ عن دینکم ، وکنّا رأینا أنکم علی الهدی ، وأن دینکم الحنیفیة ، وأن بینکم (1) هو أحمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الذی بشّرنا به عیسی [ ( علیه السلام ) ] ، فإن الله قال فی الإنجیل فی صفته :

یبیّن لکم ما تختلفون فیه ، فاتقوا الله وأطیعون ، ولا تخالفوه فتهلکوا ، ولا تحاربوه فتهزموا ، فإنی ناصره ومؤیّده ، أُرسل (2) علیکم ملائکة السموات والأرض لشرفهم ، وأقذف فی قلوب أعدائهم الرعب ، فطوبی لمن صدّقه وعزّره ونصّره ، وویل لمن کذّبه وخالفه .

فأخبرونا - إن کنتم علی الهدی - عن أشیاء شککنا فیه بما بعد ما حرّفناها فی التوراة والإنجیل والزبور ، وقد أُخبرنا أنها فی القرآن :


1- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( نبیّکم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أرس ) نوشته شده است .

ص : 233

أخبرونا أولاً عن قولکم : ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ) (1) .

وأخبرونا عن قولکم : ( الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ ) (2) .

وأخبرونا عن ( مالِک یَوْمِ الدِّینِ ) (3) ، فیا عجباً ملک الآخرة ولم یملک الدنیا !

وأخبرونا عن قولکم : ( إِیّاک نَعْبُدُ وَإِیّاک نَسْتَعِینُ ) (4) ، فعلی ماذا (5) تستعینون الله ؟ فإن استعنتم به علی الخیر ، فما بالکم تسرعون إلی الشرّ وتطلبون الملک وتقاتلون علی الدنیا ، وتزهدون فی الترهّب والتعبّد ؟ وإن کنتم ‹ 566 › تستعینون به علی الشرّ فقد ظفرتم به !

وأخبرونا عن قولکم : ( اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ ) (6) [ هل الصراط المستقیم ] (7) غیر الذی أنتم علیه حتّی تسألوه ؟ أم شککتم فی دینکم ؟ أم کذّبتم نبیّکم ؟


1- الحمد ( 1 ) : 1 .
2- الحمد ( 1 ) : 2 .
3- الحمد ( 1 ) : 4 .
4- الحمد ( 1 ) : 5 .
5- نسخه کتاب زین الفتی تحقیق شیخ محمودی ناقص است و از ( کما فعلتُ بالحارث ) حدود دو صفحه قبل تا اینجا را نداشت .
6- الحمد ( 1 ) : 6 .
7- الزیادة من المصدر .

ص : 234

وأخبرونا عن قولکم : ( صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ ) (1) ، أنعم الله علی أُمّة أفضل ممّا أنعم علیکم ، وقد قال فی الإنجیل : أُتمّم نعمتی علیهم - یعنی أُمّة أحمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الذی بشّرنا به عیسی [ ( علیه السلام ) ] - .

وأخبرونا عن قولکم : ( غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ ) (2) ، أ فأنتم المغضوب علیکم ؟ أم تتوقّعون الغضب من الله ؟

وأخبرونا عن قولکم : ( وَلاَ الضّالِّینَ ) (3) ، أفأنتم الضلاّل ؟ أم شککتم فیما جاء به محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟

فهذه کلمات ما قرأناها فی التوراة ، ولا فی الزبور ولا فی الإنجیل ، ووجدنا فی التوراة : أن لله إزاراً ورداءً . . فأخبرونا ما إزاره وما رداءه ؟ وعلی ما مقامه ؟

وأخبرونا عن ماء (4) لیس فی أرض ولا من السماء .

وأخبرونا عن رسول (5) لا من الجنّ ولا من الإنس ولا من الملائکة .

وأخبرونا عن شیء یتنفّس ولا روح فیه .


1- الحمد ( 1 ) : 7 .
2- الحمد ( 1 ) : 7 .
3- الحمد ( 1 ) : 7 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما ) آمده است .
5- در [ الف ] تحیت ( ص ) از خطای نساخ است .

ص : 235

وأخبرونا عمّا أوحی الله إلیه لا من الجنّ ولا من الإنس ولا من الملائکة .

وأخبرونا عن عصا موسی ( علیه السلام ) ، ما کانت ؟ وما اسمها ؟ وکم طولها ؟

وأخبرونا عن جاریة بکر فی الدنیا لأخوین ، فی الآخرة لواحد ، وفی رقبتها لؤلؤ یقدّه خلق .

وأخبرونا عن قبر سار بصاحبه .

وأخبرونا من الواحد إلی العشرین متصلة ، ومن العشرین إلی المائة متفرقة .

ثم طوی الکتاب ودفعه إلی بطریق من بطارقته ، فبعثه ، فقدم البطریق المدینة ، فقال : أین دار ملککم ؟ فدلّوه علی دار عمر ، فإذا لیس علی داره بوّاب ولا حجب ، فتحیّر البطریق ، فقیل له : اقرع الباب ، فقرع ، فخرج جاریة سوداء ، فقالت : ما ترید ؟ قال : الملک ، فقالت : الملک هو الذی فی السماء لا إله غیره ، فإن عنیت (1) صاحب الدار ، فلیس هو بملک ، وإنّما هو أجیر المسلمین وأمیر المؤمنین ، قال : هو أُرید لا غیره ، فقالت : هو فی سعی أرملة یقضی لها حوائجها ، فقال : من یدلّنی علیه ؟ فقالت : ادخل


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عنت ) آمده است .

ص : 236

السوق ، فإذا رأیت رجلا طویلا نحیفاً علیه رداء غلیظ مرقّع برقاع الأدیم ، وبیده درّة ، یعین الضعیف ویحمل عئیبه ، فاعلم أنه هو ، فرجع البطریق من باب دار عمر - وأجفأت الجاریة الباب وأغلقت - حتّی دخل السوق ، فإذا عمر قد وضع رداءه ، ویرفع علی حمّال حمله ، ویقول له : یا مسکین ! ما أثقل حملک ، ثم أخذ درّته ، وأراد أن یمشی ، فعلم البطریق أنه هو ، فدفع إلیه الکتاب من غیر أن یسلّم علیه ، قال : بطریق من بطارقة الروم ؟ قال : نعم ، رسول قیصر ، وأفزعه کلام عمر ، فأخذ عنه الکتاب ، وفکّ خاتمه ، فلمّا رأی أن الحارث بن سنان تنصّر اغرورقت عینه ، ورجع إلی منزله ، وأنزل البطریق منزلا وبعث إلیه نزلا وقرأ الکتاب ، فلمّا کان غداة یومه دخل علیه علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) وجماعة من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . . ، فقرأ علیهم الکتاب ، فبکوا بأجمعهم لحارث بن سنان ، ثم دفع الکتاب إلی ‹ 567 › علی بن أبی طالب کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] فقرأه وضحک ، ثم قال : « مر بدواة وقرطاس وقلم » ، فأحضروها ، فکتب :

بسم الله الرحمن الرحیم ، من عبد الله عمر أمیر المؤمنین إلی قیصر ملک النصرانیة ، أمّا بعد ; فما ذکرت من أمر الحارث بن

ص : 237

سنان فإنه ( مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ ) (1) ، وما کان دخوله فی الإسلام إلاّ طمعاً فی الأموال ، فلمّا لم ینل ما طمع مال إلی الذی نال منها ما طمع ! قال لله تبارک وتعالی : ( وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّهَ عَلی حَرْف . . ) (2) إلی آخر الآیة .

وأمّا ما سألت عن قول : ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ) (3) ، فإن اسمه شفاء من کل داء ، وعون علی کل دواء ، وأما ( الرحمن ) فهو اسم لم یتسمّ به أحد سوی الرحمن ، وأمّا ( الرحیم ) فرحیم بمن عصاه ، ثم تاب وآمن وعمل صالحاً .

وأمّا قولک : ( الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ ) (4) ، فثناء أثنی الله تعالی علی نفسه بما أنعم علی عباده .

وأمّا قولک : ( مالِک یَوْمِ الدِّینِ ) (5) ، فإنه یملک نواصی الخلق یوم القیامة ، فکلّ من کان فی الدنیا شاکّا به أو مشرکاً أدخله النار ، وکلّ من کان فی الدنیا موقناً به مطیعاً له أدخله الجنة برحمته .


1- الأعراف ( 7 ) : 178 .
2- الحجّ ( 22 ) : 11 .
3- الحمد ( 1 ) : 1 .
4- الحمد ( 1 ) : 2 .
5- الحمد ( 1 ) : 4 .

ص : 238

وأمّا قوله : ( إِیّاک نَعْبُدُ ) (1) ، فنحن نعبده ولا نشرک به شیئاً ، وکلّ من کان دوننا إذا عبده یشرکون معه شیئاً .

وأمّا قوله : ( وَإِیّاک نَسْتَعِینُ ) (2) ، فنستعین بالله علی الشیطان أن لا یضلّنا کما أضلّکم ، وتحسبون أنکم علی شیء .

وأمّا قوله : ( اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ ) (3) ، فذلک الطریق الواضح إلی الجنّة ، من عمل فی الدنیا عملا صالحاً فإنه یسلک هذا الطریق ، فنحن نسأله توفیق العمل الصالح ، فهو الذی نسأله سلوک طریق الجنة .

وأمّا قوله : ( صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ ) (4) ، فتلک النعم التی أنعم الله علی من کان قبلنا من النبیین والصدیقین ، فنسأل ربّنا أن ینعم علینا کما أنعم علیهم .

وأمّا قوله : ( غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ ) (5) ، فأُولئک الیهود بدّلوا نعم الله کفراً ، فغضب الله علیهم ، وجعل منهم القردة والخنازیر ، فنسأل ربّنا أن لا یغضب علینا کما غضب علیهم .


1- الحمد ( 1 ) : 5 .
2- الحمد ( 1 ) : 5 .
3- الحمد ( 1 ) : 6 .
4- الحمد ( 1 ) : 7 .
5- الحمد ( 1 ) : 7 .

ص : 239

وأمّا قوله : ( وَلاَ الضّالِّینَ ) (1) ، فأنتم معشر النصاری ! ترکتم دین عیسی ، واتّخذتموه وأُمّه إلهین اثنین ، فنسأل ربّنا [ أن ] (2) لا یضلّنا کما أضلّکم .

وأمّا قولکم فی ربّ العالمین : ما إزاره وما رداؤه ؟ فقد ذکره نبیّنا (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال « قال [ الله ] (4) عزّ وجلّ : « الکبریاء ردائی ، والعظمة إزاری » ، فهو کما قال جلّ جلاله .

وما قلتَ مِنْ مقامه ، فمقامه علی القدرة .

وأمّا سؤالک عن الماء الذی لیس من الأرض ولا من السماء ، فهو الماء الذی أخذه سلیمان بن داود ( علیه السلام ) من عرف الخیل .

وأمّا سؤالک عن رسول لا من الجنّ ، ولا من الإنس ، ولا من الملائکة ، فذلک الغراب الذی بعثه الله یبحث لیواری قابیل سوءة أخیه .

وأمّا سؤالک عن شیء یتنفّس ولا روح فیه ، فذلک الصبح ، ‹ 568 › قال الله تعالی : ( وَالصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ) (5) .


1- الحمد ( 1 ) : 7 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نبیّاً ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- التکویر ( 81 ) : 18 .

ص : 240

وأمّا سؤالک عن شیء أوحی الله إلیه لا من الجنّ ولا من الإنس ولا من الملائکة ، فذلک النحل ، قال الله تعالی : ( وَأَوْحی رَبُّک إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا یَعْرِشُونَ ) (1) .

وأمّا سؤالک عن عصا موسی [ ( علیه السلام ) ] : ممَّ کانت وما اسمها ؟ فاسمها : زائدة ; لأنها إذا دخل فیه الروح زادت ، واذا خرج منها الروح نقصت ، وکانت من عوسج ، وکانت عشرة أذرع ، وکانت من الجنّة أنزلها جبرائیل علی شعیب صلوات الله علیهما .

وأمّا سؤالک عن جاریة بکر فی الدنیا لأخوین وفی الآخرة لواحد ، وفی رقبتها لؤلؤ یقدّه خلق ، فتلک النخلة فی الدنیا لی ولک (2) ، وفی الآخرة للمسلمین .

وأمّا سؤالک عن قبر سار بصاحبه ، فذلک یونس بن متی [ ( علیه السلام ) ] سار به الحوت وهو فی بطنه .

وأمّا سؤالک عن الواحد إلی العشرین متصلة :

فالواحد : هو الله جلّ جلاله .

والإثنان : آدم ، وحوا [ ( علیهما السلام ) ] .


1- النحل ( 16 ) : 68 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ذلک ) آمده است .

ص : 241

وأمّا الثلاثة : فجبرئیل ، ومیکائیل ، وإسرافیل ، فهم رؤوس الملائکة [ ( علیهم السلام ) ] .

وأمّا الأربعة : فالتوراة ، والإنجیل ، والزبور ، والفرقان .

وأمّا الخمسة : فخمس صلوات .

وأمّا الستّة : فتخلیق الله السماوات والأرض وما بینهما فی ستّة أیّام .

وأمّا السبعة : فسبع السماوات .

وأمّا الثمانیة : ف ( وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّک فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذ ثَمانِیَةٌ ) (1) .

وأمّا التسعة : فتسع آیات موسی [ ( علیه السلام ) ] ، قال الله تعالی : ( وَلَقَدْ آتَیْنا مُوسی تِسْعَ آیات بَیِّنات ) (2) .

وأمّا العشرة : ف ( تِلْک عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ) (3) فی الحج .

وأمّا الأحد عشر : فقوله : ( إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً ) (4) .

وأمّا الاثنا عشر : فقوله : ( إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً ) (5) .


1- الحاقة ( 69 ) : 17 .
2- الأسراء ( 17 ) : 101 .
3- البقرة ( 2 ) : 196 .
4- یوسف ( 12 ) : 4 .
5- التوبة ( 9 ) : 36 .

ص : 242

وأمّا الثلاثة عشر : فقول یوسف لأبیه : ( إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ ) (1) .

وأمّا الأربعة عشر : فأربعة عشر قندیلا من نور معلّقة بالعرش مکتوبة فی التوراة ، لیس فی القرآن ، ولا فی الزبور ، ولا فی الإنجیل .

وأمّا الخمسة عشر : فأنزل الله تعالی الزبور علی داود [ ( علیه السلام ) ] لیلة خمسة عشر من رمضان .

وأمّا ستّة عشر : فستة عشر صفّاً من الملائکة ذکرهم الله تعالی فی القرآن مجملا [ فی ] (2) قوله : ( الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ ) (3) ، وذکره فی التوراة مفسّراً ، وهم ستة عشر صفّا .

وأمّا سبعة عشر : فسبعة عشر أسماء من الأسماء المکتوبات ، وضعها الله علی جهنّم ، ولولا ذلک لزفرت جهنم زفرة تحرق ما بین السماء والأرض .

وأمّا ثمانیة عشر : فثمانیة عشر حجاباً من نور ، ولولا ذلک لذاب ما بین السماء والأرض من نور ربّ العزّة .

وأمّا تسعة عشر : فتسعة عشر ملکاً رؤوس الملائکة


1- یوسف ( 12 ) : 4 .
2- الزیادة من المصدر .
3- غافر ( 40 ) : 7 .

ص : 243

الزبانیة (1) ، تحت کلّ واحد منهم ملائکة بعدد رمل عالج ، وبعدد قطر المطر ، وبعدد ورق الأشجار ، وبعدد أیّام الدنیا ، ملائکة غلاظ شداد ، قال الله تعالی : ( عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ ) (2) .

وأمّا العشرون : فأنزل الله تعالی الإنجیل ‹ 569 › علی عیسی [ ( علیه السلام ) ] لعشرین لیلة مضین من رمضان .

وأمّا الثلاثون : فقوله عزّ وجلّ : ( وَواعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً ) (3) .

وأمّا الأربعون : فقوله : ( فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ) (4) .

وأمّا الخمسون : فدیة المرأة خمسون من الإبل .

أمّا الستون : فإطعام ستّین مسکیناً .

وأمّا السبعون : فقوله تعالی : ( وَاخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً ) (5) .

وأمّا الثمانون : فحدّ القاذف .

وأمّا التسعون : فنسوة داود ( علیه السلام ) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الربانیة ) آمده است .
2- المدثر ( 74 ) : 30 .
3- الأعراف ( 7 ) : 142 .
4- الأعراف ( 7 ) : 142 .
5- الأعراف ( 7 ) : 155 .

ص : 244

وأمّا المائة : فحدّ الزانی إذا کان بکراً .

. . ثم طوی الکتاب ، وناوله البطریق ، ومرّ علی وجهه حتّی قدم علی قیصر ، ودفع إلیه الکتاب ، ففکّه وقرأه وعمد إلی الأُساری فاطّلعهم وأحارهم (1) . .

ثم قال للحارث بن سنان : إن رجعت إلی دینک وإلی بلدک لم أنقص من عطائک شیئاً . .

فقال الحارث : لو قتلتنی بالسیف وأحرقتنی بالنار لم أرجع إلی بلدی ، ولم أُفارق النصرانیة ، فأقام عندهم حتّی مات علی النصرانیة ، ملأ الله قبره ناراً (2) .

و صاحب " زین الفتی " بعدِ این عبارت گفته :

قلت : ونظیر هذا الحدیث ما وقع [ ل ] (3) ابن عباس ( رضی الله عنه ) ، وهو - أیضاً - ابن عمّ الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وسراج أهل البیت ، وفیه تقویة لحدیث المرتضی [ ( علیه السلام ) ] - رضوان الله علیهما - الذی ذکرناه (4) .


1- فی المصدر : ( فأطلقهم وأجارهم ) .
2- زین الفتی 1 / 287 - 293 ( تحقیق المحمودی ) ، مع نقصان کثیر .
3- الزیادة من المصدر .
4- زین الفتی 1 / 293 ( تحقیق المحمودی ) .

ص : 245

و بعدِ این دو ، حدیث [ دیگری ] متضمن جواب دادن ابن عباس از مسائل مشکله نقل کرده ، و بعد آن گفته :

وهذان الحدیثان وإن کانا من مناقب ابن عباس ( رضی الله عنه ) ، وفضله وبراعته فی العلوم وعقله ، وکنّا فی ذکر المرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ورجوع الأئمة إلیه ، فإن فیهما تأییداً لما ذکرناه علی الوجهین المذکورین ، وفی ذکر الشواهد إثبات الحجج والفوائد . (1) انتهی .

از این روایت هم افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) و عجز عمر از جواب این اسئله کثیره قیصر ظاهر است ، و پیداست که اگر جناب امیر ( علیه السلام ) جواب این مسائل نمینوشت ، از عمر و اقران او اگر زمین را به آسمان هم میدوختند جواب مهیا نمیگشت ، و سرخ رویی روبروی کفار میسر نمیشد ، بلکه الزام کَفَره ملحدین برمیداشتند ، و مثل دیگر وقایع ، اقرار به عجز و قصور باع خود میساختند .

و از صدر روایت واضح است که کفار ظهور حقیت اسلام را منوط کرده بودند بر جواب این مسائل و در مقام تحدّی بر آمده ، پس تأمل باید کرد که عجز در چنین مقام چقدر قبیح و شنیع است ، پس اگر خلیفه برحق عمر باشد و خلافت نبوی بالاستحقاق منحصر در او بود - کما یظنّه أهل السنة - لازم آید هتک اسلام و غلبه کفار لئام در مقام مناظره و احتجاج و الزام .


1- زین الفتی 1 / 301 ( تحقیق المحمودی ) .

ص : 246

بالجمله ; اندک تأمل باید کرد که آیا استحقاق خلافت چنین کس دارد که از جواب کفار که در مقام مناظره و الزام اهل اسلام برآیند عاجز شود ؟ !

و سر در دامن جهل فرو برد و حقیت اسلام و نبوت ظاهر کردن نتواند ; یا کسی که تکفل مهام حمایت اهل اسلام نماید و شبهات و اسئله مخالفین دین را فی الفور جواب گوید و مشکلات و معضلات ایشان را حل نماید ؟ !

ص : 247

[ سؤالات عالم ترسایان ] و نیز (1) ‹ 570 › مثل این حدیث است آنچه در " زین الفتی " مذکور است که :

منها : ما ذکر أنه قدم أُسقف نجران علی أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب . . . فی صدر خلافته فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن أرضنا باردة شدیدة المؤونة لا تحتمل الجیش ، وأنا ضامن لخراج أرضی أحمله إلیک فی کلّ عام کملاً ، قال : فضمّنه إیّاه ، فکان یحمل المال ویقدم به فی کلّ سنة ، ویکتب له عمر البراءة بذلک ، فقدم الأُسقف ذات مرّة - ومعه جماعة - وکان شیخاً جمیلا مهیباً - ، فدعاه عمر إلی الله ورسوله وکتابه وذکر له أشیاءً من فضل الإسلام ، وما یصیر إلیه المسلمون من النعیم والکرامة ، فقال له الأُسقف : یا عمر ! أنتم تقرؤون فی کتابکم : ( وَجَنَّة عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ ) (2) فأین یکون النار ؟ فسکت عمر وقال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : أجبه أنت ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « أنا أُجیبک یا أُسقف ! أرأیت إذا جاء اللیل أین یکون النهار ؟ وإذا جاء النهار أین یکون اللیل ؟ »


1- [ الف ] ف [ فایده : ] عجز عمر از جواب مسائل عالم ترسایان .
2- الحدید ( 57 ) : 21 .

ص : 248

فقال الأُسقف : ما کنت أری أن أحداً یجیبنی عن هذه المسألة ! مَن هذا الفتی - یا عمر ! ؟ - فقال : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، ختن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وابن عمّه وهو أبو الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] .

فقال الأُسقف : فأخبرنی - یا عمر ! - عن بقعة من الأرض طلع فیها الشمس مرّة واحدة ، ثم لم تطلع قبلها ولا بعدها ؟ فقال عمر : سل الفتی . .

فقال : « أنا أُجیبک ، وهو البحر حیث انفلق لبنی اسرائیل ، ووقعت فیه الشمس مرّة واحدة ، ولم تقع [ علیها ] (1) قبلها ولا بعدها » .

فقال الأُسقف : أخبرنی عن شیء فی أیدی الناس شبیه بثمار الجنة ، قال عمر : سل الفتی ، فسأله ، فقال علی ( علیه السلام ) : « أُجیبک ، هو القرآن یجتمع علیه أهل الدنیا فیأخذون منه حاجتهم ، فلا ینقص منه شیء ، فکذلک ثمار الجنّة » ، فقال الأُسقف : صدقت .

قال : أخبرنی هل للسماوات من قفل ؟

فقال علی ( علیه السلام ) : « قفل السموات : الشرک بالله » ، فقال الأُسقف :


1- الزیادة من المصدر .

ص : 249

وما مفتاح ذلک القفل ؟ قال : « شهادة أن لا اله الا الله ، لا یحجبها شیء دون العرش » ، فقال : صدقت .

فقال : أخبرنی عن أول دم وقع علی وجه الأرض .

فقال علی ( علیه السلام ) : « أمّا نحن فلا نقول - کما تقولون - : دم الخشاف ، ولکن أول دم وقع علی وجه الأرض مشیمة حواء حیث ولّدت هابیل بن آدم » ، قال : صدقت ، وبقیت مسألة واحدة : أخبرنی أین الله ؟ فغضب عمر ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أُجیبک ، وسل عمّا شئت ، کنّا عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ أتاه ملک فسلّم ، فقال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من أین أُرسلت ؟ » فقال : « من السماء السابعة من عند ربّی » ، ثم أتاه آخر فسأله ، فقال : « أُرسلت من الأرض السابعة من عند ربّی » ، فجاء ثالث من المشرق ، ورابع من المغرب ، فسألهما فأجابا کذلک ، فالله عزّوجلّ هاهنا . . وهاهنا فی السماء إله وفی الأرض إله » . (1) انتهی .

این حدیث هم دلالت واضحه دارد بر عجز عمر از جواب سؤالات این عالم ترسا که او را اولا دعوت ‹ 571 › به اسلام کرد ، ولیکن هرگاه او - برای


1- [ الف ] فی فصل المرجوعات . [ زین الفتی 1 / 309 - 310 ، ( تحقیق المحمودی ) ] .

ص : 250

اسکات و الزام و اعتراض بر اسلام - سؤال از آیه قرآنی نمود ، در گِل عجز فرو ماند و ساکت و صامت گردید ، و رجوع به جناب امیر ( علیه السلام ) آورد ، و دست به دامن حلاّل مشکلات زد ، و آن جناب جواب باصواب از شبهه آن مرتاب بفرمود و زنگ تشکیک او بزدود .

و همچنین هرگاه آن ترسا سؤالات دیگر از آن خلافت دستگاه کرد ، از آن هم عاجز آمد و حواله آن هم به جناب امیر ( علیه السلام ) نمود .

بالجمله ; رجوع عمر به جناب امیر ( علیه السلام ) در مشکلات و معضلات افزون تر است از آنکه بیان کرده اید ، و نبذی از آن در این مبحث بیان کرده شد .

در " ریاض النضره " مذکور است :

عن أبی سعید الخدری : سمع عمر یقول لعلی ( علیه السلام ) - وقد سأله عن شیء فأجابه - : أعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أباالحسن ! (1) .

یعنی : از ابی سعید خدری مروی است که او شنید عمر را میگفت به جناب امیر ( علیه السلام ) - و حال آنکه سؤال کرده بود عمر آن جناب را از چیزی ، پس


1- [ الف ] ذکر اختصاص علی ( علیه السلام ) بإحالة جمع من الصحابة عند سؤالهم علیه ، من الفصل السادس ، من الباب الرابع ، من مناقب علی [ ( علیه السلام ) ] ، من القسم الثانی . [ الریاض النضرة 2 / 261 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 251

جواب داد جناب امیر ( علیه السلام ) او را - که : پناه میبرم به خدا از اینکه زنده مانم در قومی که تو در ایشان نباشی ای ابوالحسن .

و نیز در آن مذکور است :

عن یحیی بن عقیل ; قال : کان عمر یقول لعلی [ ( علیه السلام ) ] - إذا سأله ففرّج عنه - : لا أبقانی الله بعدک یا علی [ ع ] ! (1) .

یعنی از یحیی بن عقیل منقول است که گفت : بود عمر که میگفت برای جناب امیر ( علیه السلام ) - هرگاه سؤال میکرد از آن جناب و آن جناب تفریج مشکل او میکرد - که : باقی ندارد خدا مرا بعدِ تو ای علی [ ع ] .


1- [ الف ] مقام سابق . [ الریاض النضرة 2 / 261 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 252

[ مسائل دانشمندان یهود ] و ثعلبی در " قصص الانبیا " گفته :

قال أهل التفسیر وأصحاب التواریخ : کان أمر أصحاب الکهف فی أیام ملوک الطوائف بین عیسی ومحمد ( علیهما السلام ) ، وأمّا قصّتهم ، فیقال : لمّا ولی أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب . . . الخلافة ، أتاه قوم من أحبار الیهود ، فقالوا له : یا عمر ! أنت ولی الأمر بعد محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وصاحبه ، وإنا نرید أن نسألک عن خصال إن أخبرتنا بها علمنا أن الإسلام حقّ ، وأن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان نبیّنا (1) ، وإن لم تخبرنا بها علمنا أن الإسلام باطل ، وأن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یکن نبیّاً ، فقال عمر : سلوا عما بدا لکم .

قالوا : أخبرنا أقفال السموات ما هی ؟

وأخبرنا عن مفاتیح السموات ما هی ؟

وأخبرنا عن قبر سار بصاحبه ما هو ؟

وأخبرنا عن من أنذز قومه ، لا هو من الجنّ ولا هو من الإنس ؟ (2)


1- کذا ، والظاهر : ( نبیّاً ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( من هو الانس ) آمده است .

ص : 253

وأخبرنا عن خمسة أشیاء مشوا علی الأرض ولم یخلقوا فی الأرحام ؟

وأخبرنا ما یقول الدرّاج فی صیاحه ؟

وما یقول الدیک فی صراخه ؟

وما یقول الفرس فی صهیله ؟

وما یقول الضفدع فی نعیقه ؟

وما یقول الحمار فی نهیقه ؟

وما یقول القنبر فی صفیره ؟

قال : فنکس عمر رأسه فی الأرض ، ثم قال : لا عیب بعمر إذا سئل عمّا لا یعلم أن یقول : لا أعلم ، فوثبت الیهود ، وقالوا : نشهد أن محمداً لم یکن نبیّاً ، وأن الإسلام باطل . .

فوثب سلمان الفارسی وقال للیهود : قفوا قلیلا ، ثم توجّه نحو علی بن أبی طالب کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] حتّی دخل علیه فقال : یا أبا الحسن ! ‹ 572 › أغث الإسلام ! فقال : « وما ذاک ؟ » . .

فأخبره الخبر ، فأقبل یرفل (1) فی بردة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فلمّا نظر إلیه عمر وثب قائماً فاعتنقه ،


1- الرفل : جرّ الذیل . انظر : لسان العرب 11 / 291 .

ص : 254

وقال : یا أبا الحسن ! أنت لکلّ معضلة وشدّة تدعی ، فدعی علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] الیهود ، فقال : « سلوا عما بدا لکم ، فإن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم علّمنی ألف باب من العلم ، فتشعّب لی من کلّ باب ألف باب » .

فسألوه عنها ، فقال علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] : « إن لی علیکم شریطة : إذا أخبرتکم کما فی توراتکم دخلتم فی دیننا [ وآمنتم ] (1) ؟ » فقالوا : نعم ، فقال : « سلوا عن خصلة خصلة » .

قالوا : أخبرنا عن أقفال السموات ما هی ؟

قال : « أقفال السموات : الشرک بالله ; لأن العبد والأمة إذا کانا مشرکین لم یرتفع لهما عمل » .

قالوا : فأخبرنا عن مفاتیح السموات ما هی ؟

قال : « شهادة أن لا إله إلاّ الله وأن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عبده ورسوله » ، قال : فجعل بعضهم ینظر إلی بعض ، ویقولون : صدق الفتی .

قالوا : فأخبرنا عن قبر سار بصاحبه ؟


1- الزیادة من المصدر .

ص : 255

فقال : « ذلک الحوت الذی التقم یونس بن متی ، فسار به فی البحار السبعة » .

فقالوا : أخبرنا عن من أنذر قومه لا هو من الجنّ ولا من الإنس .

قال : « هی نملة سلیمان بن داود ، قالت : ( یا أَیُّهَا الَّنمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ ) (1) » .

قالوا : فأخبرنا عن خمسة مشوا علی الأرض ولم یخلقوا فی الأرحام ؟

قال : « ذلک آدم ، وحوا ، وناقة صالح ، وکبش إبراهیم ، وعصا موسی » .

قالوا : فأخبرنا ما یقول الدرّاج فی صیاحه ؟

قال : « یقول : ( الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی ) (2) » .

قالوا : فأخبرنا ما یقول الدیک فی صراخه ؟

قال : « یقول : اذکروا الله یا غافلین ! » قالوا : أخبرنا ما یقول الفرس فی صهیله ؟

قال : « یقول - إذا مشی المؤمنون إلی الکافرین للجهاد - : اللهم


1- النمل ( 27 ) : 18 .
2- طه ( 20 ) : 5 .

ص : 256

انصر عبادک المؤمنین علی الکافرین » .

قالوا : فأخبرنا ما یقول الحمار فی نهیقه ؟

قال : « یلعن العشّار ، وینهق فی أعین الشیاطین » .

قالوا : فأخبرنا ما یقول الضفدع فی نعیقه ؟

قال : « یقول : سبحان ربّی ، المعبود المسبَّح فی لجج البحار » .

قالوا : فأخبرنا بقول القنبر فی صفیره ؟ قال : « یقول : اللهم العن مبغضی محمد وآل محمد » .

وکان الیهود ثلاثة نفر ، فقال اثنان منهم : نشهد أن لا إله إلاّ الله ، وأن محمداً رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ووثب الحبر الثالث ، فقال : یا علی ! لقد وقع فی قلوب أصحابی ما وقع من الإیمان والتصدیق ، وقد بقی خصلة واحدة أسألک عنها ، فقال : « سل عمّا بدا لک » ، فقال : أخبرنی عن قوم فی أول الزمان ماتوا ثلاث مائة وتسع سنین ، ثم أحیاهم الله ، فما (1) کان من قصّتهم ؟

قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « یا یهودی ! هؤلاء أصحاب الکهف ، وقد أنزل الله علی نبیّنا قرآناً فیه قصّتهم ، وإن شئت قرأتُ علیک قصتهم ؟ »


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمّا ) آمده است .

ص : 257

فقال الیهودی ما أکثر ما قد سمعنا قرآنکم ، إن کنت عالماً فأخبرنی ‹ 573 › بأسمائهم ، وأسماء آبائهم ، وأسماء مدینتهم ، واسم ملکهم ، واسم کلبهم ، واسم جبلهم ، واسم کهفهم ، وقصّتهم من أولّها إلی آخرها ، فاحتبی علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] ببردة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ثم قال : « یا أخا العرب ! حدّثنی حبیبی محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « إنه کان بأرض رومیة مدینة یقال لها : اقسوس (1) - ویقال : هی طرطوس ، وکان اسمها فی الجاهلیة : اقسوس ، فلمّا جاء الإسلام سمّوها : طرطوس - قال : « وکان لهم ملک صالح ، فمات ملکهم ، وانتشر أمرهم ، فسمع بهم ملک من ملوک فارس ، یقال له : دقیانوس - وکان جبّاراً کفّاراً - ، فأقبل فی عساکره حتّی دخل اقسوس ، فاتّخذها دار ملکه وبنی فیها قصراً » .

فوثب الیهودی ، وقال : إن کنت عالماً ، فصف لی ذلک القصر ومجالسه ، فقال : « یا أخا الیهود ! ابتنی فیها قصراً من الرخام ، طوله فرسخ فی عرض فرسخ ، واتّخذ فیه أربعة آلاف أُسطوانة من الذهب وألف قندیل من الذهب ، لها سلاسل من اللجین تسرج فی


1- فی المصدر : ( افسوس ) ، وکذا فی الموارد الآتیة .

ص : 258

کلّ لیلة بالأدهان الطیبة ، واتّخذ لشرقی المجلس ثمانی کرات ، ولغربیها کذلک ، وکانت الشمس من حین تطلع إلی حین تغیب تدور فی المجلس کیف ما دارت ، واتّخذ فیه سریراً من الذهب طوله ثمانون ذراعاً فی عرض أربعین ذراعاً مرصّعاً بالجوهر ، ونصب علی یمین السریر ثمانین کرسیاً من الذهب فأجلس علیها بطارقته ، واتّخذ أیضاً ثمانین کرسیاً من الذهب عن یساره ، فأجلس علیها هراقلته ، ثم جلس هو علی السریر ووضع التاج علی رأسه » .

فوثب الیهودی وقال : یا علی ! إن کنت عالماً ، فأخبرنی ممّا کان تاجه ؟ فقال : « یا أخا الیهود ! کان تاجه من الذهب السبیک ، له تسعة أرکان ، علی کلّ رکن لؤلؤة تضیء کما یضیء المصباح فی اللیلة الظلماء ، واتّخذ خمسین غلاماً من أبناء البطارقة ، فمنطّقهم بمناطق الدیباج الأحمر ، وسرولهم بسراویل القزّ الأخضر ، وتوّجهم ودملجهم وخلخلهم وأعطاهم عمد الذهب ، وأقامهم علی رأسه ، واصطنع ستّة غلمة (1) من أولاد العلماء ، وجعلهم وزراءه ، فما یقطع أمراً دونهم ، وأقام منهم ثلاثة عن یمینه وثلاثة عن یساره ، [ فوثب الیهودی وقال : یا علی ! إن کنت صادقاً ،


1- فی المصدر : ( غلمان ) .

ص : 259

فأخبرنی ما کانت أسماء الستة ؟ ] (1) ثم قال علی کرّم الله وجهه [ ( علیه السلام ) ] « حدّثنی حبیبی محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إن الذین کانوا عن یمینه أسماؤهم : تملیخا ، ومکسلمینا ، ومحسلمینا ، وأمّا الذین کانوا عن یساره : فمرطلیوس ، وکسطولس ، وساریوس (2) ، وکان یستشیرهم فی جمیع أُموره ، وکان إذا جلس کلّ یوم فی صحن داره ، واجتمع الناس عنده دخل من باب الدارثلاث غلمة فی ید أحدهم جام من الذهب مملوّ من المسک ، وفی ید الثانی جام من الفضة مملوّ من ماء الورد ، وعلی ید الثالث طائر فیصیح به فیطیر الطائر حتّی یقع فی جام ماء الورد فیتمرّغ فیه ، ‹ 574 › فینشف ما فیه بریشه وجناحه ، ثم یصیح به الثانیة فیطیر الطائر فیقع فی جام المسک فیتمرّغ فیه ، فینشف ما فیه بریشه وجناحه ، ثم یصیح به الثالثة فیطیر الطائر فیقع علی تاج الملک ، فینفض رأسه علی رأس الملک بما فیه من المسک وماء الورد ، فمکث الملک فی ملکه ثلاثین سنة من غیر أن یصیبه صداع ولا وجع ولا حمی ولا لعاب ولا بصاق ولا مخاط ، فلمّا رأی ذلک من نفسه وماله عتی وطغی وتجبّر واستعصی وادّعی الربوبیة من


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( کشطوس وسادنیوس ) .

ص : 260

دون الله تعالی ، ودعا إلیه وجوه قومه ، فکلّ من أجابه أعطاه وحباه وکساه وخلع علیه ، ومن لم یجبه ویتابعه قتله ، فأجابوه بأجمعهم ، فأقاموا فی ملکه زماناً یعبدونه من دون الله تعالی ، فبینما هو ذات یوم جالس فی عید له - علی سریره ، والتاج علی رأسه - إذ أتی بعض بطارقته ، فأخبره أن عساکر الفرس قد غشیته ، یریدون قتاله ، فاغتمّ لذلک غمّاً شدیداً حتّی سقط التاج من عُلی رأسه ، وسقط هو من عُلی سریره ، فنظر أحد فتیته الثلاثة الذین کانوا عن یمینه إلی ذلک - وکان عاقلا یقال له : تملیخا - فتفکّر وتذکّر فی نفسه وقال : لو کان دقیانوس هذا إلهاً - کما یزعم - لما حزن ، ولما کان ینام ، ولما کان یبول ویتغوّط ، ولیست هذه الأفعال من صفات الإله ، وکانت الفتیة الستة یکونون کلّ یوم عند واحد منهم ، وکان ذلک الیوم نوبة تملیخا ، فاجتمعوا عنده فأکلوا وشربوا ، ولم یأکل تملیخا ولم یشرب ، فقالوا : یا تملیخا ما لک لا تأکل ولا تشرب ؟ فقال : یا إخوتی ! وقع فی قلبی شیء منعنی عن الطعام والشراب والمنام ! فقالوا : وما هو یا تملیخا ؟ فقال : أطلت فکری فی هذه السماء ، فقلت : من رفعها سقفاً محفوظاً بلا علاقة من فوقها ، ولا دعامة من تحتها ؟ ومن أجری فیها شمسها وقمرها ؟ ومن زیّنها بالنجوم ؟ ثم أطلت فکری فی هذه الأرض ، فقلت : من

ص : 261

سطحها علی ظهر الیمّ الزاخر ؟ ومن حبسها وربطها بالجبال الرواسی لئلاّ تمید ؟ ثم أطلت فکری فی نفسی ، فقلت : من أخرجنی جنیناً من بطن أُمّی ؟ ومن غذّانی وربّانی ؟ إن لهذا صانعاً ومدبراً سوی دقیانوس الملک ، فانکبّت الفتیة علی رجلیه یقبّلونها ، وقالوا : یا تملیخا ! لقد وقع فی قلوبنا ما وقع فی قلبک . . فأشر علینا ، فقال : یا إخوتی ! ما أجد لی ولکم حیلة إلاّ الهرب من هذا الجبّار إلی ملک السموات والأرض ، فقالوا : الرأی ما رأیت ، فوثب تملیخا فابتاع تمراً بثلاثة دراهم وصرّها فی ردائه ، ورکبوا خیولهم وخرجوا ، فلمّا ساروا قدر ثلاثة أمیال من المدینة ، قال لهم تملیخا : یا إخوتاه ! قد ذهب عنّا ملک الدنیا ، وزال عنا أمره ، فانزلوا عن خیولکم وامشوا علی أرجلکم ، لعلّ الله یجعل لکم من أمرکم ‹ 575 › فرجاً ومخرجاً ، فنزلوا عن خیولهم ، ومشوا علی أرجلهم سبع فراسخ حتّی صارت رجلهم (1) تقطر دماً ; لأنهم لم یعتادوا المشی علی أقدامهم ، فاستقبلهم رجل راع ، فقالوا : أیها الراعی ! أعندک شربة ماء أو لبن ؟ فقال : عندی ما تحبّون ، ولکنی أری وجوهکم وجوه الملوک ، وما أظنّکم إلاّ هرّاباً ، فأخبرونی


1- کذا ، والظاهر : ( أرجلهم ) کما فی المصدر .

ص : 262

بقصّتکم ، فقالوا : یا هذا ! إنا دخلنا فی دین لا یحلّ لنا الکذب ، أفتجیبنا (1) الصدق ، قال : نعم . . فأخبروه بقصّتهم ، فانکبّ الراعی علی أرجلهم یقبّلها ویقول : قد وقع فی قلبی ما وقع فی قلوبکم ، فقفوا إلی هاهنا حتّی أردّ الأغنام إلی أربابها وأعود إلیکم ، فوقفوا له ، فردّها وأقبل یسعی ، فتبعه کلب له » .

فوثب الیهودی قائماً فقال : یا علی ! إن کنت عالماً فأخبرنی ما کان لون الکلب واسمه ؟ فقال : « یا أخا الیهود ! حدّثنی حبیبی محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : إن الکلب کان أبلق بسواد ، وکان اسمه : قطمیر » (2) .

و هرگاه بعض احادیث متضمن عجز عمر از جواب کفار لئام و عدم استطاعت او به محامات اسلام شنیدی حالا باز روایات دالّه بر جهل او از مسائل شرعیه باید شنید .


1- فی المصدر : ( أفینجینا ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصل نسخة من قصص الأنبیاء طبعت بمصر ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ قصص الأنبیاء ( علیهم السلام ) للثعلبی : 232 - 234 ] .

ص : 263

[ ازدواج مملوک ] از (1) آن جمله آنکه در " ریاض النضره " مذکور است :

عن ابن سیرین : أن عمر سأل الناس : کم یتزوّج المملوک ؟ وقال لعلی ( علیه السلام ) : إیّاک أعنی یا صاحب المعافری ! - رداء کان علیه - قال : « اثنتین » (2) .

حاصل آنکه : عمر سؤال کرد مردم را که : چند زن را مملوک تزویج میتواند کرد ؟ و گفت به جناب امیر ( علیه السلام ) که : من تو را اراده میکنم ، یعنی جواب این مسأله از تو میخواهم . آن جناب ( علیه السلام ) فرمود که : « مملوک دو زن را تزویج میتواند کرد » .

و در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، عن محمد بن سیرین ، قال : قال عمر : من یعلم ما یحلّ المملوک (3) من النساء ؟ قال رجل : أنا ، امرأتین من النساء ، فسکت (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه مملوک با چند زن نکاح میتواند کرد .
2- [ الف و ب ] مقام سابق ، ذکر اختصاص علی [ ( علیه السلام ) ] بإحالة جمع من الصحابة . . إلی آخره . [ الریاض النضرة 2 / 260 ( چاپ مصر ) ] .
3- فی المصدر : ( للملوک ) ، وهو خطأ .
4- [ الف ] سی پاره چهارم 4 ، سوره نساء ، رکوع . ( 12 ) . [ الدرّ المنثور 2 / 119 ] .

ص : 264

[ احکام عمره ] از (1) آن جمله آنکه در " ریاض النضره " مذکور است :

عن أُذینة العبدی ; قال : أتیت عمر ، فسألته من أین أعتمر ؟ قال : إئت علیاً [ ( علیه السلام ) ] فاسأله . أخرجه أبو عمر وابن السمّان فی الموافقة (2) .

حاصل آنکه : اذینه عبدی میگوید که : آمدم نزد عمر پس سؤال کردم او را که از کجا عمره کنم ؟ گفت که : بیا نزد جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) پس سؤال کن آن جناب را .

روایت کرده این حدیث را ابن السمان در کتاب " الموافقه " .

[ و ابن ابی شیبه در " مصنّف " خود گفته :

حدّثنا وکیع ، عن سفیان بن سلمة بن کهیل بن قیس العرفی ، عن أبی أُذینة : أن رجلاً أتی عمر ، فسأله عن العمرة ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! ما أتیتک حتّی رکبت الإبل والخیل والسفن ، فمن


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله عمره .
2- [ الف ] مقام سابق . [ الریاض النضرة 2 / 257 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 265

أین أُحلّ ؟ (1) قال : ائت علیاً فاسأله ، فأتی علیاً [ ( علیه السلام ) ] فسأله ، فقال : « من حیث أبدأت » .

فرجع (2) إلیه ، فأخبره . .

قال : ما أجد لک إلاّ ما قال علی (3) . ] (4)


1- فی المصدر : ( أهلّ ) .
2- در [ ج ] اشتباهاً : ( فارجع ) آمده است .
3- [ ج ] جلد اول - نسخه سبحان علی خان مرحوم - : 289 . [ المصنف 4 / 223 ] .
4- قسمت داخل کروشه در اواخر نسخه [ ج ] ص : 225 بدون تعیین محل آمده آمده است که به جهت مناسبت با مطلب فوق اینجا افزوده شد .

ص : 266

[ احکام احرام ] از (1) آن جمله آنکه از حلّت طیب قبلِ طواف بیت جاهل بود و بر خلاف حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم به عدم حلّت آن داد ، چنانچه ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

مالک ، عن عبد الله بن دینار ، عن ابن عمر : أن عمر خطب الناس بعرفة ، وعلّمهم الحجّ فقال لهم فیما قال : إذا جئتم منی فمن رمی الجمرة فقد حلّ له ما حرّم علی الحاجّ إلاّ النساء والطیب ، لا یمسّ أحد نساءً ولا طیباً حتّی یطوف بالبیت .

مالک فی روایة أُخری مثله إلاّ أنه قال : من رمی الجمرة وحلق أو قصّر ونحر هدیاً - إن کان معه - فقد حلّ . . إلی آخر الحدیث .

قلت : ترک الفقهاء قوله : ( والطیب ) ، لما صحّ عندهم ‹ 576 › من حدیث عائشة وغیرها : أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] تطیّب قبل طواف الإفاضة (2) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از حلّت طیب قبلِ طواف .
2- [ الف ] فقهیات عمر فی الحج . [ ازالة الخفاء 2 / 105 ] .

ص : 267

[ احکام ربا ] از (1) آن جمله آنکه از مسأله ربا هم جاهل بود و تمنّا ظاهر میساخت که کاش حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به او بیان میفرمود ، چنانچه در " کنز العمال " مسطور است :

عن عمر : أن آخر ما نزل من القرآن آیة الربا ، وأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قبض ولم یفسّرها لنا ، فدعوا الربا والریبة .

ش . وابن راهویه . حم . ه . وابن النصربس (2) . وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن مردویه . هق (3) . فی الدلائل (4) .

عن أبی سعید الخدری ; قال : خطبنا عمر بن الخطاب ، فقال : إنی لعلّی أنهاکم عن أشیاء تصلح لکم ، وآمرکم بأشیاء لا تصلح لکم ، وإن من آخر القرآن نزولا آیة الربا ، وإنه قد مات رسول الله


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله ربا .
2- فی المصدر : ( وابن الضریس ) .
3- فی المصدر : ( ق ) .
4- کنز العمال 4 / 186 .

ص : 268

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولم یبیّنها لنا ، فدعوا ما یریبکم إلی ما لا یریبکم . خط (1) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

أخرج البخاری ، ومسلم ، عن عمر ; قال : ثلاث وددت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان عهد إلینا فیهنّ عهداً أنتهی إلیه : الجدّ ، والکلالة ، وأبواب من أبواب الربا (2) .


1- [ الف و ب ] الباب الرابع من کتاب البیع فی الربا . ( 12 ) . [ کنز العمال 1 / 404 ] .
2- [ الف و ب ] فصل ششم از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 174 ] .

ص : 269

[ آیا میشود خود را مؤمن گفت ؟ ] از (1) آن جمله است آنچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن یسار ; قال : بلغ عمر بن الخطاب أن رجلا بالشام یزعم أنه مؤمن ، فکتب إلی أمیره : أن ابعثه إلیّ ، فلمّا قدم ، قال : أنت الذی تزعم أنک مؤمن ؟ قال : نعم یا أمیر المؤمنین ! قال : ویحک ! وممّ ذاک ؟ قال : أو لم تکونوا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أصنافاً : مشرک ومنافق ومؤمن ، فمن أیّهم کنت ؟ فمدّ عمر یده إلیه - معرفةً لما قال - حتّی أخذ بیده . هب . (2) انتهی .

از این روایت واضح است که عمر از این معنا هم جاهل بود که مؤمن را جائز است که خود را مؤمن گوید ، و این کمال جهل و نادانی است .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه خود را مؤمن گفتن جایز است . ( 12 ) .
2- [ الف ] الفصل الخامس من الباب الثانی من کتاب الایمان . [ کنز العمال 1 / 404 - 405 ] .

ص : 270

[ شعر گفتن در مسجد ] و (1) از آن جمله آنکه در جذب القلوب مذکور است :

و از سعید بن المسیب روایت کرده اند که : روزی عمر بن الخطاب به حسان بن ثابت برگذشت و (2) وی در مسجد نشسته انشاد میکرد ، و تیز تیز در وی نگاه کرد ، حسان گفت : چه میبینی ؟ ! من به حضرت کسی انشاد کرده ام که بهتر از تو بود - یعنی سرور انبیا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ، ابوهریره حاضر بود ، حسان روی به وی آورد و گفت : به خدای رب العزه تو را سوگند میدهم که تو از پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیدی که میگفت : « اللهم أیّد حسّانا بروح القدس ؟ » ابوهریره گفت : ( اللهم نعم ) ، آری همچنین میگفت که گفتی (3) .

وفی جمع الجوامع للسیوطی :

عن ابن المسیب ; قال : أنشد حسّان بن ثابت فی المسجد ، فمرّ به


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از جواز انشاد شعر در مسجد .
2- در مصدر : ( واو ) نیامده است .
3- [ الف ] باب ششم در بیان عمارت مسجد در آخر باب صفحه : 159 . [ جذب القلوب : 104 ( باب هفتم ) ] .

ص : 271

عمر فلحظه ، فقال حسّان : والله لقد أنشدت فیه وفیه من هو خیر منک ، فخشی أن یرمیه برسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فأجاز وترکه . عب . کر . (1) .


1- [ الف و ب ] مسند حسان بن ثابت . [ جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 19 / 341 ، کنز العمال 13 / 336 ] .

ص : 272

[ حکم بعضی از پارچه ها ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن الحسن ; قال : قال عمر : لو نهینا عن هذه العصب ، فإنها تصبغ بالبول ، فقال أُبیّ بن کعب : والله ما ذلک لک ، قال : لم ؟ قال : لأنا لبسناها علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والقرآن ینزل ، وکفّن فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال عمر : صدقت . عب (2) .

و در " ازالة الخفا " مذکور است :

عن قتادة ; قال : همّ عمر بن الخطاب أن ینهی عن الحبیرة من صباغ البول ، فقال ‹ 577 › له رجل : [ أ لیس ] (3) قد رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبسها ؟ قال عمر : بلی ، قال


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از جواز استعمال چادرها که در زمان نبوی [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] صحابه آن را میپوشیدند و خود جناب رسالت مآب [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] آن را میپوشید . [ در [ الف ] اشتباهاً ( و خود ) تکرار شده است ] .
2- [ الف ] کتاب الطهارة باب المیاه ذیل الأنجاس . ( 12 ) . [ کنز العمال 9 / 587 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 273

الرجل : ألم یقل الله : ( [ لَقَدْ ] کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) . (1) (2) انتهی .

از این حدیث صراحتاً ثابت میشود که عمر با وصف آنکه میدانست که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چادر حبیره را پوشید ، باز اراده کرد که از آن ممانعت کند ، و ندانست که امری که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمل آرد ممنوع بودنش محال است ، و اهل ایمان را اتباع آن جناب باید ، و این غایت جهل و نادانی است که مزیدی بر آن غیر متصور ، که هر جاهل هم میداند که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امر ممنوع و غیر جائز به عمل نمیآورد ، و اِتباع آن جناب عین دین و ایمان است ، پس امری را که آن جناب به عمل آرد ، ممنوع و ناجائز دانستن علاوه بر اینکه جهل فضیح است ، کفر صریح نیز هست .


1- الأحزاب ( 33 ) : 21 .
2- [ الف ] مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 222 ] .

ص : 274

[ اوصاف پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] از (1) آن جمله آنکه در " تذکرة الاولیاء " در ترجمه اویس قرنی مذکور است :

چون حضرت امیر ( علیه السلام ) از مکالمه با اویس فارغ شد ، عمر گفت که : ای اویس ! چرا نیامدی تا پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را ببینی ؟ گفت : تو پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را دیده ای ، مگر او را دیده باشی ؟ (2) باز گفت : اگر تو پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را دیده ای بیا بگو که ابروی او پیوسته است یا گشاده ؟ عمر در جواب هیچ نتوانست گفت (3) .

و در " تفسیر کبیر " مذکور است :

یروی أن یهودیاً من فصحاء الیهود جاء إلی عمر فی أیام خلافته وقال : أخبرنی عن أخلاق رسولکم ، فقال عمر : اطلب من بلال ; فإنه أعلم به منی ، ثم إن بلالاً دلّه إلی فاطمة ( علیها السلام ) ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] عجز عمر از بیان حلیه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .
2- در مصدر : ( مگر جُبّه او را دیدید ؟ ! ) .
3- تذکرة الاولیاء : 22 ، به چاپهای متعدد رجوع شد ، به جای : ( عمر در جواب هیچ نتوانست گفت ) آمده است : ( عجب چندان او را دیده بودند ، اما از هیبت که او را بود نشان باز نتوانستند داد ) .

ص : 275

وفاطمة ( علیها السلام ) علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فلمّا سأل علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال له : « صف أنت لی متاع الدنیا حتّی أصف لک أخلاقه » ، فقال الرجل : هذا لا یتیّسر لی ، فقال علی ( علیه السلام ) : « عجزت عن وصف الدنیا ، وقد شهد الله علی قلّته حیث قال : ( قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ ) (1) فکیف أصف لک أخلاقه علیه [ وآله ] السلام وقد شهد الله بأنه عظیم ؟ حیث قال : ( وَإِنَّک لَعَلی خُلُق عَظِیم ) (2) » . (3) انتهی .

به اختصار از این هر دو روایت کمال غباوت و جهل عمر و نهایت عدم اعتنای او به احوال و آثار جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر است ، و هم اعلمیت جناب امیر ( علیه السلام ) از روایت اخیر پیدا .

و از قول اویس قرنی این هم معلوم شده که محض صحابیت تا وقتی که بصیرت نداشته باشد مفید نیست ، چنانچه عمر با وصف صحبت ممتده اینقدر معلوم نکرد که ابروی (4) آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پیوسته بود یا گشاده ، فکیف العلم بالشرایع والمسائل ؟ !


1- النساء ( 4 ) : 77 .
2- القلم ( 68 ) : 4 .
3- [ الف ] تفسیر قوله تعالی : ( أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهی * عَبْداً إِذا صَلّی ) سی پاره 30 سورة إقرأ . . أعنی سورة العلق [ ( 96 ) : 10 ] . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 32 / 21 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( آبروی ) آمده است .

ص : 276

[ حکم استیذان ] از (1) آن جمله آنکه بخاری در " صحیح " خود آورده :

عن عبید بن عمر : أن أبا موسی الأشعری استأذن علی عمر بن الخطاب فلم یؤذن له - وکأنّه کان مشغولا - فرجع أبو موسی ، ففرغ عمر ، فقال : ألم أسمع صوت عبید الله (2) بن قیس ؟ ! ائذنوا له ، قیل : قد رجع ، فدعاه ، فقال : کنّا نؤمر بذلک ، فقال : تأتینی علی ذلک بالبیّنة ، فانطلق إلی مجلس الأنصار فسألهم ، فقالوا : لا یشهد لک علی هذا إلاّ أصغرنا : أبو سعید الخدری ، فذهب بأبی سعید الخدری ، فقال عمر : أخفی هذا علیّ من أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! ألهانی الصفق بالأسواق ، یعنی الخروج إلی التجارة (3) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از مسأله استیذان .
2- فی المصدر : ( عبد الله ) .
3- [ الف و ب ] باب الخروج فی التجارة ، من کتاب البیوع ، وفی کتاب الاعتصام فی باب الحجّة علی من قال : إن أحکام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کانت ظاهرة . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 3 / 6 - 7 ، همچنین مراجعه شود به : صحیح بخاری 3 / 19 و 8 / 157 ، صحیح ابن حبان 13 / 122 ، مجمع الزوائد 4 / 324 ] .

ص : 277

یعنی : روایت است از عبید بن عمر که به درستی که ابوموسی اشعری طلب اذن کرد بر عمر بن الخطاب ، پس ‹ 578 › او اذن نداد و مشغول به کاری بود . ابوموسی بازگشت ، چون عمر فارغ شد گفت : آیا نشنیده بودم من آواز عبیدالله بن قیس - یعنی ابوموسی اشعری - [ را ] ، اذن دهید او را ، گفته شد که : او بازگشت . عمر او را طلبید ، ابوموسی گفت بودیم که : امر کرده میشدیم به این معنا ، یعنی رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ما را امر کرد که شما از صاحب خانه اذن طلبید ، اگر اذن بدهد در آیید و گرنه باز گردید . گفت : بیار نزد من بینه این قول خود را . پس رفت ابوموسی به سوی مجلس انصار و پرسید از ایشان ، گفتند : شهادت ندهد برای تو بر این امر مگر صغیرترین ما : ابوسعید خدری ، پس ابوسعید خدری را نزد عمر آورد و گفت عمر : مخفی ماند این امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر من ، در لهو انداخت مرا صفق به اسواق .

بخاری گفته که : مراد از ( صفق بالأسواق ) تجارت است .

و در " شرح کرمانی بر صحیح بخاری " مذکور است :

قال النووی : ( قال الأنصار [ ذلک ] (1) ) إنکاراً علی عمر فیما قاله ، قالوا : إنه حدیث مشهور متناً ، معروف عندنا حتّی أن أصغرنا حفظه وسمعه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قوبل علی أصل شرح الکرمانی فی باب الخروج فی التجارة من کتاب البیوع . ( 12 ) . [ شرح الکرمانی علی البخاری 9 / 193 ] .

ص : 278

و این قصه دلالت دارد بر کمال بی اعتنایی عمر به سنن و آداب شائعه که در هر روز و شب واقع میشود ، چنانچه انکار انصار در این باب اِشعاری واضح است به آن .

و نیز از آن بطلان دعاوی اهل سنت - در کمال تقرب عمر به نزد حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - ظاهر میشود و الا محال است که چنین شخص مقرب که در جمیع امور دخیل و کفیل باشد ، بر این سنت شائعه واقف نشود ، واصاغر اصحاب از آن با خبر باشند ، و خود عمر به عدم تقرب خویش و بی اعتنا [ یی ] به سنن و احکام اقرار نموده : ألهانی الصفق بالأسواق بر زبان رانده ، که این قول صریح است در آنکه انصار به نسبت عمر زیاده تر در خدمت حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حاضر میبودند و او به اسواق میرفت ، از این سبب به سنن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) او را علم حاصل نشد .

و ابن روزبهان در جواب این قصه غفلت از جوانب و اطراف نموده ، حسب دأب اهل سنت گفته که :

علم سنت در اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متفرق بوده ، بسیاری از احکام را بعضِ صحابه میدانستند وبعض نمیدانستند ، پس عدم علم عمر به بعض قدحی در او نکند .

ص : 279

و علامه شوشتری - نوّرالله مرقده - در جواب (1) او افاده فرموده :

وأقول : الکلام فی أن الناصب وأصحابه یقولون : إن عمر کان وزیراً لرسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، ملازماً له ، لا یفارق مجلسه إلاّ أحیاناً ، وإنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کان یستمدّ بتدبیره ، ویشاوره فی قلیله وکثیره ، فکیف یمکن - مع ذلک - أن یخفی علیه استحباب طلب الإذن للدخول علی الناس ؟ ! والحال أن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان أولی وأحقّ برعایة الصحابة لهذا الأدب بالنسبة إلیه ، واستمرارهم علی ذلک عند الدخول علیه ، وبالجملة السنن التی یجوز تفرّق علمها فی الأصحاب إنّما هی ما یسأل آحاد الجمهور دون السنن المتکررة فی الأیام والشهور (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اجواب ) آمده است .
2- احقاق الحق : 293 .

ص : 280

[ سوره هایی که پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در نماز عید میخواندند ] از (1) آن جمله آنکه این هم نمیدانست که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در نماز عید اضحی کدام کدام سوره میخواند .

در " صحیح مسلم " مذکور است :

عن عبید الله بن عبد الله : أن عمر بن الخطاب سأل أبا واقد اللیثی : ما کان یقرأ به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الأضحی والفطر ؟ فقال : کان یقرأ فیهما ب : ( ق وَالْقُرْآنِ الَْمجِیدِ ) (2) ‹ 579 › و ( اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ ) (3) (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از سوره هایی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را در نماز عید میخواند .
2- سوره ق ( 50 ) : 1 .
3- القمر ( 54 ) : 1 .
4- [ الف ] باب ما یقرأ فی صلاة العید . [ صحیح مسلم 3 / 21 ] .

ص : 281

[ معنای الحمد لله ] و نیز از تفسیر الفاظ قرآن شریف جاهل بود ، پس از (1) آن جمله آنکه از معنای ( حمد ) جاهل بود ، چنانچه در تفسیر " درّ منثور " آورده :

أخرج ابن أبی حاتم ، عن ابن عباس ، قال : قال عمر : قد علمنا سبحان الله ، ولا إله إلاّ الله ، فما الحمد لله ؟ فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « کلمة رضیها الله لنفسه ، وأحبّ أن یقال له » . (2) انتهی .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای الحمد لله .
2- [ الف و ب ] قوبل علی أصله فی تفسیر سورة الحمد فی قوله : ( الْحَمْدُ لِلّهِ ) . [ الحمد ( 1 ) : 2 ] ( 12 ) . [ الدر المنثور 1 / 11 ] .

ص : 282

[ معنای سبحان الله ] از (1) آن جمله آنکه از معنای ( سبحان الله ) جاهل بود ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن ابن عباس ; قال : قال عمر : أمّا الحمد فقد عرفناه ، فقد یحمد الخلائق بعضهم بعضاً ، وأمّا لا إله إلاّ الله فقد عرفنا ، فقد عبدت الآلهة (2) من دون الله ، وأمّا الله اکبر فقد یکبّر المصلی ، وأمّا سبحان الله فما هو ؟ فقال رجل من القوم : الله أعلم ، فقال عمر : قد شقی عمر إن لم یکن یعلم أن الله أعلم .

فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! اسم ممنوع أن ینتحله أحد من الخلائق ، وإلیه یفزع الخلق ، وأحبّ أن یقال له » ، فقال عمر : هو کذلک . ه . فی تفسیره ، وابن أبی حاتم ، وابن راهویه (3) .

و در " ازالة الخفا " آورده :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل از معنای سبحان الله .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الإله ) آمده است .
3- [ الف و ب ] فرع فی لواحق الفصل الرابع ، من الباب السابع ، من کتاب الأذکار . [ کنز العمال 2 / 564 ] .

ص : 283

عن ابن عباس ; قال : قال عمر : أمّا الحمد فقد عرفناه (1) ، فقد یحمد الخلائق بعضهم بعضاً ، وأمّا لا إله إلاّ الله فقد عرفناها ، فقد عبدت الآلهة (2) من دون الله ، وأمّا الله اکبر فقد یکبّرالمصلی ، وأمّا سبحان الله فما هو ؟ فقال رجل من القوم : الله أعلم .

فقال عمر : قد شقی عمر إن لم یکن یعلم أن الله أعلم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أمیر المؤمنین ! اسم ممنوع أن ینتحله أحد من الخلائق ، وإلیه یفزع الخلق ، وأحبّ أن یقال له » ، فقال : هو کذلک (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقد عرفناه ) تکرار شده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الإله ) آمده است .
3- [ الف ] فصل ششم در تفسیر آیات متعلقه به خلافت ، سوره روم ، از مقصد اول . [ ازالة الخفاء 1 / 220 ] .

ص : 284

[ معنای تخوف ] از (1) آن جمله آنکه از معنای تخوف نیز جاهل بود ، چنانچه در " تفسیر کشاف " در تفسیر ( أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلی تَخَوُّف ) (2) گفته :

عن عمر . . . [ أنه ] (3) قال - علی المنبر - : ما تقولون فیها ؟ فسکتوا ، فقام شیخ من هذیل ، فقال : هذه لغتنا ، التخوّف : التنقّص ، قال : فهل تعرف العرب [ ذلک ] (4) فی أشعارها ؟ قال : نعم ، قال شاعرنا : . . . وأنشد البیت (5) ، فقال عمر : أیها الناس ! علیکم بدیوانکم لا یضلّ ، قالوا : وما دیواننا ؟ قال : شعر الجاهلیة ; فإن فیه تفسیر کتابکم (6) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای ( أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلی تَخَوُّف ) [ النحل ( 16 ) : 47 ] .
2- النحل ( 16 ) : 47 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] أی البیت الذی ذکره سابقاً ، وهو المذکور مع عبارة السهم المعترض . ( 12 ) .
6- [ الف ] سوره نحل سی پاره چهارده ، نصف به چند سطور . [ الکشاف 2 / 411 ] .

ص : 285

و در رساله " السهم المعترض فی قلب المعترض " (1) - که آن را محب الدین بن تقی الدین حموی حنفی که در دفع اعتراضات بر " تفسیر منظوم " شیخ بدرالدین ابن شیخ الاسلام رضی الدین الغزی العامری تصنیف کرده - مذکور است :

قال سعید بن المسیب : بینا عمر بن الخطاب . . . علی المنبر یقول : یا أیها الناس ! ما تقولون فی قوله عزّ وجلّ : ( أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلی تَخَوُّف ) ؟ (2) فسکت الناس ، قال شیخ من بنی هذیل : هذه لغتنا یا أمیر المؤمنین ! التخوّف : التنقّص ، فقال له عمر : أتعرف العرب ذلک فی أشعارهم ؟ قال : نعم ، قال شاعرهم أبو کثیر الهذلی - یصف الناقة - :


1- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . فی هدیة العارفین للبغدادی 2 / 267 قال : المحبی ; محمد بن تقی الدین أبی بکر بن داود بن عبد الرحمن بن عبد الخالق العلوانی الحموی محب الدین أبو الفضل المحبی الدمشقی الحنفی ، ولد سنة 951 وتوفی سنة 1016 ست عشرة والف ، له من التصانیف : . . . السهم المعترض فی قلب المعترض . وقال فی معجم المؤلفین لکحالة 1 / 106 : إبراهیم بن محمد بن محی الدین بن علاء الدین بن محمد الدمشقی الحنفی ، المعروف ب : ابن الطباخ . فقیه ، أصله من بلدة الخلیل ، ولد بدمشق ، ونشأ بها ، ومات بها فی 2 شعبان ، من مؤلفاته : السهم المعترض فی قلب المعترض .
2- النحل ( 16 ) : 47 .

ص : 286

تخوّف الرحل منها تامکا قرد (1) * الحما (2) تخوف عود النبعة السفن فقال عمر : یا أیها الناس ! علیکم بدیوانکم شعر الجاهلیة ! فإن فیه تفسیر کتابکم ومعانی کلامکم (3) .


1- [ الف ] تامک - کصاحب - : کوهان ، و ناقه بزرگ کوهان . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : منتهی الارب : 130 ، و لغت نامه دهخدا ] . فرس قرد الخصیل : اسب استوار پی و گوشت ران و بازو . [ خوانا نیست از منتهی الارب : 1009 تصحیح شد ، وقالوا : فرس قرد الخصیل : إذا کان غیر مسترخ . انظر : تاج العروس 5 / 185 ، لسان العرب 3 / 348 ، القاموس المحیط 1 / 327 ] .
2- کذا فی [ الف ] وفی جمیع المصادر : ( کما ) بدل ( الحما ) .
3- [ الف ] یک نسخه رساله " سهم معترض فی قلب المعترض " در کتب خانه جناب ممتاز العلما دام ظلهم العالی موجود است ، ونسخه دیگر در کتب خانه مولوی اوحدالدین بلگرامی دیده بودم ، و شروع این رساله این است : الحمد لله الذی أطلع نجم الدین فی سماء العلوم هادیاً وجعل به منهاج الشریعة المحمدیة ظاهراً بادیاً . . ( 12 ) . [ الف و ب ] قوبل هذه العبارة علی أصل رسالة السهم المعترض ، وهی بعد نصف الرسالة تقریباً . ( 12 ) . [ السهم المعترض : انظر : الکشاف 2 / 411 ، تفسیر الثعلبی 6 / 19 ، تفسیر الرازی 20 / 39 ، تفسیر القرطبی 10 / 110 ، الغدیر 6 / 321 ولاحظ - أیضاً - جامع البیان لابن جریر الطبری 14 / 149 ] .

ص : 287

[ معنای عدن ] از (1) آن جمله آنکه از معنای عدن جاهل بود ، چنانچه در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

أخرج عبد ابن حمید ، عن الحسن . . . : أن عمر قال لکعب : ما عدن ؟ قال : هو قصر فی الجنّة ، لا یدخله إلاّ نبیّ أو صدّیق أو شهید أو حکم عدل . (2) انتهی . ‹ 580 › و در " ازالة الخفا " مسطور است :

عن قتادة - فی قوله : ( وَأَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْن ) (3) - قال : إن عمر بن الخطاب قال : یا کعب ! ما عدن ؟ قال : قصور من ذهب فی الجنة یسکنها النبیون والصدیقون وأئمة العدل (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای عدن .
2- [ الف ] سوره رعد ، سی پاره 13 ، رکوع نهم . ( 12 ) . [ الدرّ المنثور 4 / 57 ] .
3- غافر ( 40 ) : 8 .
4- [ الف و ب ] فصل ششم در تفسیر آیات متعلقه بخلافت . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 229 ] .

ص : 288

[ معنای حرج ] از (1) آن جمله آنکه از معنای حرج هم جاهل بود ، در " ازالة الخفا " مذکور است :

عن محمد بن زید بن عبد الله بن عمر ; قال : قرأ عمر بن الخطاب هذه الآیة : ( وَما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج ) (2) ثمّ قال : ادعوا لی رجلا من بنی مدلج (3) ، قال عمر : ما الحرج فیکم ؟ قال : الضیق (4) .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای حرج .
2- الحجّ ( 22 ) : 78 .
3- [ الف ] بنو مدلج : قبیله است از کنانه . ( 12 ) .
4- [ الف ] فصل 6 از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 213 ] .

ص : 289

[ معنای ابّاً ] از (1) آن جمله آنکه از معنای لفظ ( ابّا ) هم مثل ابوبکر جاهل بود ، چنانچه در تفسیر " درّ منثور " مسطور است :

أخرج عبد بن حمید ، وابن الأنباری - فی المصاحف - ، عن أنس ، قال : قرأ عمر : ( وَفاکِهَةً وَأَبّاً ) (2) ، فقال : هذه الفاکهة قد عرفناها ، فما الأبّ ؟ ثم قال : مه ! نهینا عن التکلّف !

وأخرج [ ابن ] (3) سعد ، وسعید بن منصور ، وعبد بن حمید ، وابن جریر ، وابن المنذر ، والحاکم - وصحّحه - وابن مردویه ، والبیهقی - فی شعب الإیمان - ، والخطیب ، عن أنس : أن عمر . . . قرأ علی المنبر : ( فَأَنْبَتْنا فِیها حَبّاً * وَعِنَباً . . ) إلی قوله : ( وَأَبّاً ) (4)


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از معنای ( أَبّاً ) [ عبس ( 80 ) : 31 ] . [ الف و ب ] ولنعم ما قال مولانا المجلسی فی بحار الأنوار [ 30 / 693 ] : وقد ظهر ممّا رووه : أن تفسیر الأبّ کان عند الشیخین معضلة لم یوفّقا للعلم به مع أنه یعرفه کلّ حمار ! ( 12 ) ح . [ نسأل الله سبحانه أن لا یؤاخذنا الحمار یوم القیامة ! ] .
2- عبس ( 80 ) : 31 .
3- الزیادة من المصدر .
4- عبس ( 80 ) : 27 - 31 .

ص : 290

قال : کلّ هذا قد عرفناه ، فما الأبّ ؟ ثم رفض عصاً کانت فی یده فقال : هذا لعمر - والله - (1) هو التکلف ! فما علیک أن لا تدری ما الأبّ ، اتبعوا ما بیّن لکم من هذا الکتاب فاعملوا به ، وما لم تعرفوه فکلوه إلی ربّه .

وأخرج ابن مردویه ، عن أبی وائل : أن عمر سأل عن قوله : ( وَأَبّاً ) (2) ما الأبّ ؟ ثم قال : ما کلّفنا هذا ، وما أُمرنا بهذا (3) .

و نیز در " درّ منثور " آورده :

وأخرج عبد بن حمید ، عن عبد الله بن زید : أن رجلا سأل عمر . . . عن قوله : ( وَأَبّاً ) (4) ، فلمّا رآهم یقولون ، أقبل علیهم بالدرّة (5) .

و از عجایب آنکه بخاری در " صحیح " خود با آنکه قول عمر : ( نهینا عن التکلّف ) روایت کرده ، لیکن به حسب عادت شنیعه خویش - که حتّی الوسع


1- فی المصدر : ( لعمر الله ) .
2- عبس ( 80 ) : 31 .
3- [ الف و ب ] سوره ( عَبَسَ وَتَوَلَّی ) [ سوره ( 80 ) ] سی پاره 30 . [ الدرّ المنثور 6 / 317 ] .
4- عبس ( 80 ) : 31 .
5- الدرّ المنثور 6 / 317 .

ص : 291

اهتمام تمام در اخفای مثالب خلفا و اطفاء انوار مناقب اهل بیت ( علیهم السلام ) به تغییر و اقتصار روایات مرةً وعدم الذکر رأساً أُخری منظور نظر او میباشد - جهل عمر از معنای ( أبّا ) ذکر نکرده ، مگر این صنیعه شنیعه او فائده به او و امام او نرسانید ، بلکه او را با امام او فضیحت ساخت که حق تعالی این جهل عمر را از زبان دیگر محدّثین ، و شراح کتابش ثابت ساخته .

ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

قوله : عن أنس : کنا عند عمر ، فقال : نهینا عن التکلف .

هکذا أورده مختصراً .

وذکر الحمیدی : انه جاء فی روایة أُخری عن ثابت ، عن أنس : أن عمر قرأ : ( فاکِهَةً وَأَبّاً ) (1) فقال : ما الأبّ ؟ ثمّ قال : ما کلّفنا ، أو قال : ما أُمرنا بهذا .

قلت : هو عند الإسماعیلی من روایة هشام ، عن ثابت ، وأخرجه من طریق یونس بن عبید ، عن ثابت بلفظ :

إن رجلا سأل عمر بن الخطاب عن قوله : ( وَفاکِهَةً وَأَبّاً ) (2) ما الأبّ ؟ فقال عمر : نهینا عن التعمّق والتکلّف .

وهذا أولی أن یکمل به الحدیث الذی أخرجه البخاری .


1- عبس ( 80 ) : 31 .
2- عبس ( 80 ) : 31 .

ص : 292

وأولی منه ما أخرجه أبو نعیم فی المستخرج من طریق أبی مسلم الکی (1) ، عن سلیمان بن حرب شیخ البخاری - فیه - ولفظه : عن أنس : کنا عند عمر - وعلیه قمیص فی ظهره أربع ‹ 581 › رقاع - فقرأ : ( وَفاکِهَةً وَأَبّاً ) (2) ، فقال : هذه الفاکهة قد عرفناها ، فما الأبّ ؟ ثم قال : قد (3) نهینا عن التکلّف . وقد أخرجه عبد بن حمید - فی تفسیره - ، عن سلیمان بن حرب بهذا السند مثله سواء . وأخرجه - أیضاً - ، عن سلیمان بن حرب ، عن حماد بن سلمة (4) - بدل حماد بن زید - ، وقال - بعد قوله : فما الأبّ ؟ - : ثم قال : یا بن أُمّ عمر ! إن هذا لهو التکلف ، وما علیک أن لا تدری بالأبّ ؟ ! (5) وسلیمان بن حرب سمع من الحمّادین (6) ، لکنه اختص بحمّاد بن زید فإذا أطلق : حدّثنا حمّاد ، فهو ابن زید ، وإذا روی عن حمّاد بن سلمة (7) ، نسبه .


1- فی المصدر : ( الکجی ) .
2- عبس ( 80 ) : 31 .
3- فی المصدر : ( مه ) .
4- در [ الف ] : ( مسلمة ) خوانده میشود ، لیکن در مصدر ( سلمة ) آمده است .
5- فی المصدر : ( ما الأب ) .
6- در [ الف ] اشتباهاً : ( الحماد ) آمده است .
7- در [ الف ] : ( مسلمة ) خوانده میشود ، لیکن در مصدر ( سلمة ) آمده است .

ص : 293

وأخرج عبد بن حمید - أیضاً - من طریق صالح بن کیسان ، عن الزهری ، عن أنس : أنه أخبره : أنه سمع عمر یقول : ( فَأَنْبَتْنا فِیها حَبّاً * وَعِنَباً . . ) إلی آخر الآیة إلی قوله : ( وَأَبّاً ) (1) قال : کلّ هذا قد عرفناه ، فما الأبّ ؟ ثم رمی عصاً کانت فی یده ، فقال : هذا لعمر - والله (2) - التکلّف ، اتبعوا ما یبیّن (3) لکم من هذا الکتاب .

وأخرجه الطبری من وجهین آخرین ، عن الزهری ، وقال فی آخره : اتبعوا ما یبیّن (4) لکم فی هذا الکتاب .

وفی لفظ : ما بیّن لکم فعلیکم [ به ] (5) ، وما لا ، فدعوه .

وأخرج عبد بن حمید - أیضاً - من طریق إبراهیم النخعی ، عن عبد الرحمن بن یزید : أن رجلا سأل عمر عن ( فاکِهَةً وَأَبّاً ) ، فلمّا رآهم عمر یقولون ، أقبل علیهم بالدرّة . (6) انتهی .


1- عبس ( 80 ) : 27 - 31 .
2- فی المصدر : ( لعمر الله ) .
3- فی المصدر : ( بیّن ) .
4- فی المصدر : ( بیّن ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- [ الف ] کتاب الاعتصام ، باب أجر الحاکم إذا اجتهد فأصاب أو أخطأ . [ فتح الباری 13 / 229 ] .

ص : 294

[ چند نکته در مورد جهل به آیات ] هرگاه بر این جمله اطلاع یافتی ، پس بدان که از آن لطائفی چند مستفاد است که موجب زیاده بصیرت اهل ایمان وخذلان ارباب عدوان باشد :

اول : آنکه بر اهل انصاف پوشیده نیست که با وصف ادعای خلافت و امامت خلق ، و آن همه طول صحبت جناب رسالت مآب (1) ( صلی الله علیه وآله ) جهل از معانی شایعه الفاظ قرآن شریف چقدر شنیع است ، اگر احد من العلماء از معانی الفاظ قرآنیه جاهل باشد او را جای حیا و آزرم است ، چه جا کسی که خلیفه و امام و مقتدای خلق در جمیع علوم باشد ، لیکن حیا را در جناب او بار نبود که به صفت غلظت و فظاظت در میان اصحاب و ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) معروف و موصوف بود .

اگر اهل سنت به تأسی ثالث حیا را کارفرما شده از ادعای امامت چنین جاهل (2) دست بردارند ، عجب نباشد .

و کمال عجب است که با وصف این طول صحبت و کمال تقرب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که اهل سنت ادعای آن دارند - این جهل شدید داشت ، لیکن او معذور است که خود اقرار کرده : ( ألهانی الصفق بالأسواق ! ) و به


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مآب ) تکرار شده است .
2- ( جاهل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 295

انصار گفته : ( شهدتم و غبنا ! ) (1) اگر اهل سنت تقرب و کمال اختصاص را بر فتراک او بندند قصورش چیست ؟

دوم : آنکه از این جهالات او ظاهر است که قرآن را نهایت کم میخواند ، و یا بی تدبّر معانی تلاوت آن مینمود !

سوم : آنکه از اینجا کمال سفاهت اهل سنت ظاهر است که از نهایت وقاحت عمر را اعلم (2) از جمیع اصحاب حتّی من باب مدینة العلم ، گویند ! سبحان الله ! اعلمیت همین است که معانی الفاظ شایعه قرآن نمیدانست ، تا به فهم دقائق و ‹ 582 › ادراک حقایق آن چه رسد ؟ !

اگر ذکر علم جناب امیر ( علیه السلام ) در اینجا نماییم ، ذرّه حقیره منکدره را با آفتاب درخشان ، و قطره نزیره مقتذره را با سحاب باران مقایسه کرده باشم ! لهذا از آن درگذشته ، یک قصه ابن عباس که از تلامذه جناب امیر ( علیه السلام ) است - و در حق آن حضرت ( علیه السلام ) گفته : علمی إلی علمه کالقرارة فی المثعنجر (3) یعنی علم من به


1- عبارت در [ الف ] قابل خواندن نیست ، از روایتی که در همین فایل از " تفسیر کبیر رازی " نقل شد ، استفاده گردید .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( علم ) آمده است .
3- [ در [ الف ] اشتباهاً : ( المثعنی ) آمده است ] . [ الف و ب ] فی نهایة ابن الأثیر : فی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : « یحملها الأخضر المثعنجر . . » ، هو أکثر موضع فی البحر ماءً ، والمیم والنون زائدتان . ومنه حدیث ابن عباس : فإذا علمی بالقرآن فی علم علی [ ( علیه السلام ) ] کالقرار [ کالقرارة ] فی المثعنجر . ( 12 ) . [ النهایة 1 / 212 ] .

ص : 296

قیاس علم آن حضرت [ ( علیه السلام ) ] مثل غدیر صغیر است به نسبت دریای عمیق . - در اینجا به قلم آید که از آن ظاهر خواهد گردید که در میان عمر و ابن عباس تفاوت ما بین السماء و الارض است .

پس بدان که سیوطی در کتاب " اتقان " آورده :

عن حمید الأعرج ، وعبد الله بن أبی بکر بن محمد ، عن أبیه ، قال : بینا عبد الله بن عباس جالس بفناء الکعبة ، قد اکتنفه الناس یسألونه عن تفسیر القرآن ، فقال نافع بن الأزرق لنجدة بن عویمر : قم بنا إلی هذا الذی تجرّی علی تفسیر القرآن بما لا علم [ له ] (1) به ، فقاما إلیه ، فقالا : إنا نرید أن نسألک عن أشیاء من کتاب الله ، فتفسّرها لنا ، وتأتینا بمصادقة من کلام العرب ، فإن الله إنّما أنزل القرآن بلسان عربی مبین ، فقال ابن عباس : سلانی عمّا بدا لکما ، فقال نافع : أخبرنی عن قول الله تعالی : ( عَنِ الَْیمِینِ وَعَنِ الشِّمالِ عِزِینَ ) (2) فقال : عزین : الخلق الرقاق ، قال : وهل تعرف العرب ذلک ؟ قال نعم ، أما سمعت عبید الأبرص وهو یقول :


1- الزیادة من المصدر .
2- المعارج ( 70 ) : 37 .

ص : 297

< شعر > فجاؤوا یهرعون إلیه حتّی * یکون حول منبره عزینا (1) < / شعر > همین طور قریب دوصد سؤال نقل کرده که ابن عباس ( رضی الله عنه ) در مجلس واحد ، جواب هر سؤال [ را ] علی سبیل الارتجال ، مع إیراد الاستشهاد فی کل جواب بشعر من أشعار الأعراب داده ، و از جمله سؤالات سؤال از معنای ( أبّ ) نیز نقل کرده ، وهو ذاک :

قال - أی نافع بن الأزرق لابن عباس - : أخبرنی عن قوله : ( وَأَبّاً ) (2) ، قال - أی ابن عباس - : الأبّ ما یعتلف منه الدوابّ ، أما سمعت قول الشاعر :

< شعر > تری به الأبّ والیقطین مختلطاً * علی الشریعة یجری تحتها العرب (3) < / شعر > پس بعد اطلاع بر عجز و جهل عمر و مهارت و غزارت علم ابن عباس ، تفضیل عمر بر او ، تفضیل را چه ، ذکر تسویه هر دو ، بلکه گرفتن هر دو از یک جنس کار عاقلی بلکه سفیهی نیست ، نه که - العیاذ بالله - تفضیل عمر بر کسی که ابن عباس در مقابله علم او ، علم خود را مثل غدیر صغیر نسبت به دریای عمیق غزیر گوید که آن جز [ کار ] اهل سنت کار دیگری نیست !


1- [ الف ] النوع السادس والثلاثون فی معرفة غریبه . ( 12 ) . [ الاتقان 1 / 347 - 348 ] .
2- عبس ( 80 ) : 31 .
3- الاتقان 1 / 373 .

ص : 298

چهارم : آنکه از احادیث " درّ منثور " و " فتح الباری " متضمن جهل عمر از معنای ( أبّا ) ظاهر است که عمر با وصف جهل از معنای ( أبّا ) استفسار آن نکرد ، استفسار چه ، دریافتِ معنای آن را تکلف منهی عنه گفت ، و قسم یاد کرد و گفت که : به تعلم معنای آن امر نشده .

و این کذب صریح و دروغ فضیح ، ناشی شده از کمال وقاحت او که به گمان خود ، دفع عار جهل از خود خواسته ، و حال آنکه به منهی عنه گفتن امر مستحسن ، در کذب صریح بر شارع - که آن اشنع است از جهل - افتاده ، احادیث کثیره و آیات عدیده ناصّ است بر حُسن تدبر معانی ‹ 583 › قرآن شریف ، پس فهم معنای آن را غیر مأمور به بلکه منهی عنه گفتن ، صریح مخالفت و معاندت خدا ورسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است که موجب فسق و کفر میشود .

و عجب آنکه اگر نزد او دریافتِ معانی قرآن تکلف منهی عنه بود ، چرا از همین لفظ اولا سؤال کرده ، ومعانی دیگر الفاظ قرآنیه را چرا از جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگران دریافته ؟ !

و عجب تر آنکه بر این کذب و دروغ راضی نشده ، کسانی که خواستند که معنای لفظ ( أبّا ) بیان کنند ، و جواب سائلی که او از جوابش عاجز آمده بدهند ، ایشان را به ضرب درّه پیش آمد !

این چه دانشمندی و اتباع هوای نفس بود ؟ ! - العیاذ بالله منه - آنان که معانی قرآن را تفسیر کنند مستحق تعظیم و اکرام اند یا مستوجب ضرب و ایلام ؟ !

ص : 299

[ ندانستن آیه : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ . . . ) ] از (1) آن جمله آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن أبی إدریس الحولانی ; قال : کان أُبیّ یقرأ : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ ) (2) ولو حمیتم کما حموا [ نفسه ] (3) لفسد المسجد الحرام ، ( فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ ) (4) فبلغ ذلک عمر ، فاشتدّ علیه ، فبعث إلیه فدخل علیه ، فدعا ناساً من أصحابه - فیهم زید بن ثابت - ، فقال : من یقرأ منکم سورة الفتح ؟ فقرأ زید علی قراءتنا الیوم ، فغلظ له عمر ، فقال أُبیّ : لا تکلّم ، فقال : [ تکلّم ] (5) لقد علمت أنی کنت أدخل علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ویقرؤنی ، وأنت بالباب ، فإن


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه [ در ] آیه : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا . . ) إلی آخر الآیة [ الفتح ( 48 ) : 26 ] ( ولو حمیتم کما حموا [ نفسه ] لفسد المسجد الحرام ) هم بود .
2- الفتح ( 48 ) : 26 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الفتح ( 48 ) : 26 .
5- الزیادة من المصدر . والصحیح - کما فی المستدرک للحاکم 2 / 226 والدرّ المنثور 6 / 79 - هکذا : فقال أُبیّ : أ أتکلّم ؟ ! فقال : [ یعنی عمر ] تکلّم ، فقال : لقد علمت . . الی آخره .

ص : 300

أحببت أن أقرأ الناس علی ما أقرأنی أقرأت ، وإلاّ لم أقرأ حرفاً ما حییت ، قال : بل اقرأ الناس .

ن . وابن داود فی المصاحف ، ک . وروی ابن خزیمة بعضه (1) .

و ولی الله نیز این حدیث را در " ازالة الخفا " از حاکم نقل کرده (2) ، حاصل آنکه :

از ابی ادریس منقول است که : اُبیّ بن کعب میخواند آیه : ( إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا ) (3) [ را ] به طوری که در عبارت مسطور است ، پس این خبر به عمر رسید ، و این امر بر او سخت آمد ، و اُبیّ را طلب داشت ، و او آمد ، و دیگر مردم را از اصحاب خود بخواند که از ایشان زید بن ثابت بود ، گفت عمر که : کدام کس از شما میخواند سوره فتح را ؟ پس بخواند زید آن را مثل قرائت ما امروز ، پس عمر درشتی نمود با اُبیّ ، اُبیّ گفت که : تو میدانی که من داخل میشدم بر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و آن جناب مرا قرائت میآموخت ، و تو بر دروازه میبودی ، پس اگر میخواهی که بیاموزم مردم را مثل آنچه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به من آموخته ، بیاموزم و الا تعلیم قرائت نکنم تا که زنده مانم ، گفت عمر : بیاموز قرائت را به مردم . انتهی .


1- [ الف ] فی الفصل الخامس من الباب السابع من کتاب الأذکار . [ کنز العمال 2 / 568 ] .
2- [ الف ] در مقصد اول در فصل ششم . [ ازالة الخفاء 1 / 238 ] .
3- الفتح ( 48 ) : 26 .

ص : 301

[ جهل به آیه : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ . . . ) ] و (1) نیز در " کنز العمال " مذکور است (2) :

عن أبی أُسامة ، ومحمد بن إبراهیم التیمی ، قالا : مرّ عمر بن الخطاب برجل وهو یقرأ : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَالاْنْصارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان ) (3) ، فوقف عمر وقال : انصرف ، فانصرف الرجل ، فقال : من أقرأک هذه ؟ قال : أقرأنیها أُبیّ بن کعب ، قال : فانطلق إلیه . . فانطلقا إلیه ، فقال : یا أبا المنذر ! أخبرنی هذا : أنک أقرأته هذه الآیة ، قال : صدق ; تلقّیتُها من فیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال عمر : تلقّیتَها من محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! قال : نعم ، فقال - فی الثالثة ، وهو ‹ 584 › غضبان - : نعم ، والله ! لقد أنزلها الله علی جبرئیل ، وأنزلها جبرئیل علی قلب محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم یتأمّر (4) فیها الخطّاب ولا ابنه !


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه در ( وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان ) [ التوبة ( 9 ) : 100 ] ( واو ) است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( و نیز در " کنز العمال " مذکور است ) تکرار شده است .
3- التوبة ( 9 ) : 100 .
4- [ الف ] مشورت نکرده . [ فی المصدر : ( لم یستأمر ) ] .

ص : 302

فخرج عمر - رافعاً یدیه - وهو یقول : الله اکبر ! الله اکبر !

أبو الشیخ فی تفسیره . ک . قال الحافظ ابن حجر فی الأطراف : صورته مرسل .

قلت : له طریق آخر من (1) محمد بن کعب القرطبی مثله ، أخرجه ابن جریر ، وأبو الشیخ .

وأخرج عن عمرو بن عامر الأنصاری .

ونحوه أخرجه أبو عبید - فی فضائله - ، وسنید ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن مردویه ، هکذا صحّحه نسائی (2) .

وفخر الدین رازی در " تفسیر کبیر " آورده :

روی : أن عمر بن الخطاب کان یقرأ : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَالاْنْصارِ ) (3) ( الذین اتبعوهم باِحسان ) ، فکان یعطف قوله : ( وَالاْنْصارِ ) علی قوله : ( وَالسّابِقُونَ ) ، فکان یحذف ( الواو ) من قوله : ( وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان ) (4) یجعله وصفاً للأنصار .

وروی : أن عمر بن الخطاب کان یقرأ : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ


1- فی المصدر : ( عن ) .
2- کنز العمال 2 / 605 .
3- التوبة ( 9 ) : 100 .
4- التوبة ( 9 ) : 100 .

ص : 303

مِنَ الْمُهاجِرِینَ ) (1) ، کان یقرأ هذه الآیة علی هذا الوجه ، فسمع رجلا یقرأ بالواو ، فقال : من أقرأک ؟ قال : أُبیّ . . فدعاه (2) ، فقال : أُبیّ : والله لقد أقرأنیها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی هذا الوجه وإنک لتبیع القرظ (3) یومئذ ببقیع المدینة ، فقال عمر : صدقت ، شهدتم وغبنا ، وفرغتم وشغلنا ، ولئن شئت لتقولنّ : نحن آوینا ونصرنا . (4) انتهی .

و عمر بن عبدالرحمن المدعو ب : سراج در " کشف کشاف " یعنی " حاشیه تفسیر کشاف " (5) گفته :


1- التوبة ( 9 ) : 100 .
2- لم یرد فی المصدر : ( فسمع رجلا یقرأ بالواو ، فقال : من أقرأک ؟ قال : أُبیّ ، فدعاه ) . وتکرّر فی [ الف ] قوله : ( فقال أُبیّ فدعاه . . ) .
3- برگ درخت سلم که بدان پوست پیرایند . مراجعه شود به منتهی الارب : 1014 ، و لغت نامه دهخدا .
4- تفسیر رازی 16 / 171 - 172 ، وانظر : المستدرک للحاکم 3 / 305 ، تخریج الأحادیث والآثار للزیلعی 2 / 96 - 95 ، الکشاف 2 / 210 .
5- [ الف و ب ] قال فی کشف الظنون - بعد ذکر أسامی الذین کتبوا حواشی علی الکشّاف نقلا عن السیوطی ما هذا لفظ [ - ه ] - : وممّن کتب أیضاً - غیر ما ذکره السیوطی - : الإمام ، العلامة ، عمر بن عبد الرحمن الفارسی القزوینی مجلداً سمّاه : الکشف . . إلی آخره . [ کشف الظنون 2 / 1480 ] .

ص : 304

قوله : ( وإنک لتبیع القرظ بالبقیع ) ، أراد به : أنه لا علم له بالقراءة لغیبته عن مشهد النزول .

وقول عمر . . . : ( إن شئت قلت . . ) تصدیق له بأن لهم فضیلة الشهود التی أومات إلیها ، وزیادة علیها . (1) انتهی .

و ولی الله در " ازالة الخفا " نیز این حدیث را از حاکم آورده ، و بعد آن گفته :

معنای حدیث آن است که فاروق اعظم وابوذر (2) ( وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ ) نمیخواندند و بعدِ مناظره أُبیّ بن کعب ظاهر شد که صحیح وجود اوست ، پس در مصحف همان صحیح را اثبات نمود (3) .


1- [ الف ] قوبل علی أصل الحاشیة . [ الکشف عن مشکلات الکشاف ، ورق : 182 - 183 ] .
2- در مصدر به جای ( وابوذر ) آمده است : ( واو در ) .
3- [ الف ] مقصد اول . [ ازالة الخفاء 2 / 211 مقصد دوم ] .

ص : 305

[ بی اطلاعی از آیه : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاْوْلَیانِ ) ] و (1) نیز در " کنز العمال " مسطور است :

عن أبی مجلز : أن أُبیّ بن کعب قرأ : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاْوْلَیانِ ) (2) ، فقال عمر : کذبت ، قال : أنت أکذب ، فقال رجل : تکذّب أمیر المؤمنین ؟ ! قال : أنا أشدّ تعظیماً لحقّ أمیر المؤمنین منک ، ولکن کذّبته فی تصدیق کتاب الله تعالی ، ولم أُصدّق أمیر المؤمنین فی تکذیب کتاب الله ، فقال عمر : صدق .

عبید (3) بن حمید وابن جریر ، عد (4) .

حاصل آنکه أُبیّ بن کعب بخواند : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاْوْلَیانِ ) (5) ، پس عمر گفت که : تو دروغ گفتی ، أُبیّ گفت به عمر که : تو بسیار دروغ


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از آیه : ( مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الاوْلَیانِ ) [ المائدة ( 5 ) : 107 ] که أُبیّ بن کعب خوانده و تکذیب أُبیّ در این آیه .
2- المائدة ( 5 ) : 107 .
3- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( عبد ) .
4- [ الف و ب ] فصل خامس از باب سابع من کتاب الاذکار من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 2 / 596 ] .
5- المائدة ( 5 ) : 107 .

ص : 306

گویی ، مردی گفت که : تو تکذیب امیرالمؤمنین میکنی ؟ ! أُبیّ گفت که : من زیاده تر تعظیم میکنم حق امیرالمؤمنین را از تو ، و لکن تکذیب او نمودم در تصدیق کتاب خدا ، و تصدیق ننمودم (1) امیرالمؤمنین ‹ 585 › را در تکذیب کتاب الله ، پس گفت عمر که : راست میگوید .


1- در [ الف ] ( و نه تصدیق نمودم ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 307

[ ندانستن آیه : ( النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ . . . ) ] و (1) نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن ابن جریح ، عن عمرو بن دینار ، قال : سمعت بجالة التمیمی قال : وجد عمر بن الخطاب مصحفاً فی حجر غلام فی المسجد ، فیه : ( النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) (2) وهو أبوهم ، فقال : احککها یا غلام ! فقال : والله لا أحکّها ، وهی فی مصحف أُبیّ بن کعب ، فانطلق إلی أُبیّ ، فقال له أُبی : شغلنی القرآن وشغلک الصفق بالأسواق ! إذ تعرض رداءک [ علی عنقک ] (3) بباب ابن العجماء . (4) انتهی .

خلاصه آنکه : یافت عمر مصحفی را در کنار غلامی در مسجد که در آن مصحف مکتوب بود : ( النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) (5) وهو أبوهم ، پس


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه در آیه : ( وَالنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) [ الأحزاب ( 33 ) : 6 ] لفظ ( وهو أبوهم ) نازل شده . ( 12 ) .
2- الأحزاب ( 33 ) : 6 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب الفضائل ، فضائل أُبیّ بن کعب . ( 12 ) . [ کنز العمال 13 / 295 ] .
5- الأحزاب ( 33 ) : 6 .

ص : 308

عمر گفت : که حک بکن لفظ ( أبوهم ) را ای غلام ! گفت غلام : قسم به خدا که این را حک نخواهم نمود ، و این لفظ در مصحف اُبیّ بن کعب است ، پس رفت عمر به سوی اُبیّ ، گفت أُبیّ که : مشغول ساخت مرا قرآن و مشغول ساخت تو را صفق در بازارها وقتی که میبستی ردای خود را بر گردن خود در دروازه ابن العجماء .

ص : 309

[ ندانستن آیه : ( وَلا تَقْرَبُوا الزِّنی . . . ) ] و (1) نیز در " کنز العمال " مسطور است :

قرأ أُبیّ بن کعب : ( وَلا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً [ ومقتاً ] (2) وَساءَ سَبِیلاً ) (3) ، ( الا من تاب فان الله کان غفوراً رحیماً ) فذُکر لعمر ، فأتاه وسأله عنها ، فقال : أخذتها من فیّ رسول [ الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ولیس لک عمل إلاّ الصفق بالبقیع . ع . وابن مردویه (4) .

از این حدیث و از احادیث سابقه ظاهر است که عمر در خدمت سراسر افاده حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کمتر حاضر میشد ، و بیشتر برای


1- [ الف ] ف [ فایده : ] جهل عمر از اینکه در آیه : ( إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَساءَ سَبِیلاً ) [ الإسراء ( 17 ) : 32 ] لفظ ( إلاّ من تاب ) بوده .
2- در ألف ( ومقتاً ) اضافه شده بود ، ولی در کنز العمال نبود ، ظاهراً در قرائت ابیّ بن کعب این لفظ وجود داشته است ، چنانکه در همین روایت در برخی مصادر آمده است . رجوع شود به الدر المنثور 4 / 179 ، فتح القدیر للشوکانی 3 / 225 ، تفسیر الآلوسی 15 / 69 .
3- الإسراء ( 17 ) : 32 .
4- [ الف ] فی لواحق الفصل الرابع من الباب السابع من کتاب الأذکار . [ کنز العمال 2 / 568 ] .

ص : 310

خرید و فروخت متاع دنی دنیا در بازار میرفت ، و به این سبب از اکثر احکام شرعیه - که نسوان و صبیان هم به آن علم داشتند ! - جاهل بود .

و نیز این احادیث مکذّب دعاوی باطله اهل سنت است در تقرب عمر نزد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که میگویند که : [ او ] از همه صحابه اقرب بود (1) . سبحان الله ! قرب همین است که أُبیّ بن کعب گفته که : ( یقرؤنی وأنت بالباب ) یا : ( ولیس لک عمل إلاّ الصفق بالأسواق ) !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بودند ) آمده است .

ص : 311

[ اعتراف به بی اطلاعی از آیات قرآن ] بالجمله ; از این روایات کثیره ، واحادیث عدیده جهل عمر به بسیاری از احکام الهیه و شرایع ربانیه و تفاسیر آیات قرآنیه و قرائات (1) فرقانیه ثابت شد .

و از اینجاست که عمر ناچار شده بر سر منبر رفته از إفتا در امور دینیه و تعلیم قرآن استعفا کرد ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن موسی بن علی بن رباح ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب خطب الناس بالجابیة ، فقال : من أراد أن یسأل عن القرآن فلیأت أُبی بن کعب ، ومن أحبّ أن یسأل عن الفرائض فلیأت زید بن ثابت ، ومن أراد أن یسأل عن الفقه فلیأت معاذ بن جبل (2) ، ومن أراد أن یسأل عن المال فلیأتنی ، فإن الله جعلنی له خازناً وقاسماً . . !

ألا وإنی باد (3) بالمهاجرین الأولین - أنا وأصحابی - فنعطیهم ،


1- در [ الف ] ( قرات ) آمده است .
2- جمله : ( ومن أراد أن یسأل عن الفقه فلیأت معاذ بن جبل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- فی المصدر : ( بادئ ) فی المواضع الثلاثة .

ص : 312

ثم باد بالأنصار ( الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَالاْیمانَ ) (1) فنعطیهم ، ثم باد بأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فنعطیهنّ ، فمن أسرعت به الهجرة أسرع به العطاء ، ومن أبطأ [ عن الهجرة أبطأ به ] (2) عن العطاء ، فلا یلومنّ أحدکم إلاّ مناخ راحلته .

أبو عبیدة فی الأموال . ش . هق . کر (3) .

حاصل آنکه : عمر بن الخطاب ‹ 586 › خطبه خواند در موضع جابیه و گفت که : کسی که اراده کند که سؤال نماید از قرآن پس بیاید نزد اُبیّ بن کعب ، و هر کسی که خواهد که سؤال کند از فرایض پس بیاید به نزد زید بن ثابت ، و کسی که اراده سؤال از فقه داشته باشد پس به نزد معاذ بن جبل بیاید ، و کسی که اراده سؤال مال کند پس نزد من بیاید ; به تحقیق که الله تعالی گردانیده مرا خازن مال و قسمت کننده آن . . . الی آخر .

و والد مخاطب در " ازالة الخفا " این روایت [ را ] به این وجه نقل کرده :

الحاکم ، عن موسی بن علی بن ریاح اللخمی ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب . . . خطب الناس فقال : من أراد أن یسأل عن


1- الحشر ( 59 ) : 9 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فصل رابع از باب ثالث در ارزاق و عطایا از کتاب الجهاد . [ کنز العمال 4 / 556 ] .

ص : 313

القرآن فلیأت أُبیّ بن کعب ، ومن أراد أن یسأل عن الحلال والحرام فلیأت معاذ بن جبل ، ومن أراد أن یسأل عن المال فلیأتنی ، فإن الله تعالی جعلنی خازناً .

وزاد فی روایة : من أراد أن یسأل عن الفرائض فلیأت زید بن ثابت (1) .

در کتاب " قرة العینین " گفته :

عن موسی بن علی بن ریاح اللحمی ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب . . . خطب الناس ، فقال : من أراد أن یسأل عن القرآن فلیأت أُبیّ بن کعب ، ومن أراد أن یسأل عن الحلال والحرام فیأت معاذ بن جبل ، ومن أراد أن یسأل عن الفرائض فلیأت زید بن ثابت ، ومن أراد أن یسأل عن المال فلیأتنی ، فإنی له خازن . أخرجه الحاکم (2) .


1- [ الف و ب ] قوبل علی أصله فی الفصل الثانی فی جنس من مقامات الیقین من مآثر عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 159 ] .
2- [ الف و ب ] قبل فقهیات عمر . ( 12 ) . [ قرة العینین : 52 ] .

ص : 314

[ کیفیت استدلال به موارد گذشته بر ناحق بودن خلافت عمر ] هرگاه بر جهالات کثیره و خطاهای عدیده عمر در احکام الهیه و مسائل شرعیه واقف شدی ، پس حالا باید دانست که این جهالات و خطایای او دلالت دارد بر آنکه خلیفه برحق نبود به چند وجه :

اول : آنکه در کتاب " الیواقیت والجواهر " تصنیف عبدالوهاب شعرانی - که عالم بس جلیل و معتبر بود - مذکور است :

بل حرّم بعض المحققین علی جمیع أهل الله القیاس ; لکون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مشهوداً لهم ; فإذا شکّوا فی صحة حدیث أو حکم رجعوا إلیه فی ذلک فأخبرهم بالأمر الحقّ یقظةً ومشافهةً ، وصاحب هذا المشهد لا یحتاج إلی تقلید أحد من الأئمة غیر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی آخر ما مرّ نقله (1) .

از اینجا واضح شد که عمر از اهل الله نبود که چنین خطاهای فاحش مینمود ، و از این مسائل کثیره جاهل بود ، و مثل جهله سلاطین مسائل را از دیگران پرسیده ، اجرای احکام میکرد ، و اگر از اهل الله میبود چرا خطا مینمود ؟ ! و چرا حاجت استفسار و پرسیدن از دیگران میافتاد ؟ ! از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - که مشهود اهل الله است - چرا نپرسیدی ؟ !


1- [ الف و ب ] قوبل علی أصله فی المبحث الخامس والستین . ( 12 ) . [ الیواقیت والجواهر 2 / 145 ، عبارت او در مقدمه مطاعن ابوبکر گذشت ] .

ص : 315

و در کتاب " مفتاح کنز الدرایة " در ترجمه ابن حجر عسقلانی آورده که حافظ سخاوی گفته :

وقد بشّر الشیخ الضافیری - ذو الکرامات المشهورة - بشیخنا - یعنی ابن حجر العسقلانی - ، وذلک أنه خاطب والد شیخنا قائلا : یخرج من ظهرک رجل یملأ الأرض علماً ، ثم قال : لا یکون الولی ولیاً حتّی یری ما فی اللوح المحفوظ ، ویولّی ویعزل ، ویکون الدنیا فی یده کالصحفة . (1) انتهی .

پس اگر عمر از اولیاء الله بودی و مطالعه ‹ 587 › لوح محفوظ مینمودی ! این جهالات و خطایا در حق او امکانی نمیداشت .

و هرگاه ثابت شد که عمر از اهل الله و اولیای الهی نبود ، بلاشبهه خلافت او - با وجود جناب امیر ( علیه السلام ) که افضل اهل الله ، و سرور اولیای الهی بوده - صحیح نباشد ، و دعاوی لاطائله اهل سنت در باب ولایت عمر و بودنش از اهل الله ، بلکه از اکابر ایشان ، سراسر باطل ، و از حلیه صحت عاطل گردد .


1- [ الف و ب ] ذکر فتح الباری در ذکر شروح بخاری اول کتاب . ( 12 ) . [ مفتاح کنز الدرایة : عبد الوهاب شعرانی در کتاب لواقح الانوار فی طبقات الاخیار ( الطبقات الکبری ) از این نوع سخنان بسیار دارد برای نمونه مراجعه شود به صفحه : 490 - 516 ] .

ص : 316

دوم : آنکه : مولوی نظام الدین سهالی (1) در کتاب " صبح صادق " (2) شرح " منار " فرموده :

و معاویة ونحوه لم یکن مجتهداً ، وکیف یکون من اشتبه علیه حرمة الربا وغیرها مجتهداً . . (3) إلی آخره .

و این کلمه حقی است که خدای تعالی بر زبان این فاضل جاری ساخته ، بنیان مذهب اهل سنت [ را ] از بیخ برمیکَند ، و توجیهات لاطائله و تأویلات لاحاصله اهل سنت را از سر باطل میسازد ، هرگاه معاویه و عمرو عاص به


1- کذا ، و صحیح ( سهالوی ) است ، منسوب به سهالی از توابع لکنهو ، مراجعه شود به هدیة العارفین 1 / 586 ، الاعلام زرکلی 8 / 34 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، ذکر عبد الحیّ ترجمة نظام الدین بن قطب الدین بن عبد الحلیم الأنصاری السهالوی اللکهنوی فی نزهة الخواطر 6 / 383 - 385 ، وقال : وشرح له علی منار الأصول .
3- [ الف و ب ] رشید الدین ، تلمیذ صاحب " تحفه " ، هم این عبارت را در " ایضاح لطافة المقال " نقل نموده ، حیث قال : از آنجا که مسأله اجتهاد والی شام مجمع علیه در میان علمای سنیان نیست ، مولانا نظام الدین سهالی . . . در کتاب " صبح صادق " شرح " منار " - علی ما نقل عنه بعض الثقات - انکار فرموده : فکیف یکون من اشتبه علیه الربا وغیره مجتهداً کمعاویة وعمرو بن العاص . انتهی بلفظه [ صبح صادق : ] ، وهذه العبارة فی الثلث الأخیر من الإیضاح . ( 12 ) . [ ایضاح لطافة المقال : ونقلها فی فلک النجاة : 49 عن الفتاوی : 103 لعبد العزیز الدهلوی - مؤلف التحفة - ، والروضة الندیة : 43 ] .

ص : 317

جهت اشتباه حرمت ربا و غیر آن بر ایشان از اهل اجتهاد خارج باشند ، عمر بن الخطاب چرا - به سبب جهل از 1 . عدم جواز رجم حامله .

2 . و مجنونه .

3 . و زنی که به تخویف و ایعاد اقرار به زنا کرده .

4 . و زنی که بعدِ شش ماه از حمل زائیده بود .

5 . و عدم علم به جواز مغالات در مهر .

6 . و عدم علم [ به ] حد شرب خمر .

7 . و عدم علم [ به عدم ] جواز تصرف در حلی و خزاین کعبه .

8 . و جهل از عدم ضبط مهر زنی که در عده نکاح کرده .

9 . و جهل از جواز اجتماعشان بعدِ عده .

10 . و جهل از دیه املاص .

11 . و جهل از طلاق امه .

12 . و جهل از تقسیم فضلتی که بعدِ تقسیم ، فاضل آمده .

13 . و جهل از مسأله کسی که جماع در صوم نماید .

14 . و جهل از عدم جواز دخول او در قبر زینب زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

15 . و جهل از جواز تسمّی به اسماء انبیا [ ( علیهم السلام ) ] .

16 . و جهل از مسأله غسل جنابت .

17 . و جهل از میراث یافتن زوجه از دیه زوج .

ص : 318

18 . و جهل از مسأله کلاله .

19 . و جهل از عدم جواز گرفتن اقتاب و پالانهای شتران بدون شرط در بیع .

20 . و جهل از مسأله کسانی که بیضه های نعام را شکسته بودند .

21 . و جهل از عدم جواز قطع پای سارقی که اقطع الید و الرجل بود .

22 . و جهل از عدم جواز حد زدن بر مردی و زنی که آن هر دو را بر فاحشه یافته بود .

23 . و جهل از حکم در هر دو زنانی که در دختر و پسر اختلاف داشتند ، و هر یک از آنها دعوای پسر میکرد .

24 . و جهل از حکم در میراث پدر خلق عجیبی که قصه اش گذشت .

25 . و جهل از عدم جواز تجسس ، و دیگر جهالات او - که بعضی از آن به معرض بیان آمده - خارج از ارباب اجتهاد نباشد ؟ !

و جهل از عدم جواز رجم حامله و مجنونه و متوعده و امثال آن اشنع است از اشتباه در حرمت ربا ، با آنکه مسأله ربا هم بر عمر مخفی بوده ، کما سبق .

سوم : آنکه جلال الدین سیوطی در " تاریخ الخلفا " آورده :

أخرج - أی ابن سعد - عن النخعی : أن رجلا قال لعمر : ألا تستخلف عبد الله بن عمر ؟ فقال : قاتلک الله ! والله ما أردت الله

ص : 319

بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطلّق امرأته ؟ ! (1) انتهی .

و در " کنز العمال " مذکور است :

عن إبراهیم ; قال : قال عمر : من أستخلف ؟ لو کان أبو عبیدة ابن الجراح ! فقال له رجل (2) : یا أمیر المؤمنین ! فأین أنت من عبد الله بن عمر ؟ فقال : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطلّق امرأته . ابن سعد . (3) انتهی .

و در ‹ 588 › " صواعق محرقه " مسطور است :

و قال له - أی لعمر - رجل : ألا تستخلف عبد الله بن عمر ؟ فقال له : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطلّق امرأته ؟ !

. . أی لأنه فی زمان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طلّقها فی الحیض ، فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - لعمر - : « مره فلیراجعها » (4) .


1- [ الف ] فضائل عمر ترجمة وفاته . ( 12 ) . [ الف و ب ] قوبل علی أصل تاریخ الخلفاء ، فی خلافة عمر ، فی فصل فی نبذ من أخباره وقضایاه . ( 12 ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 145 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( رجلا ) آمده است .
3- کنز العمال 12 / 681 .
4- [ الف و ب ] شروع الباب السادس فی خلافة عثمان . [ الصواعق المحرقة 1 / 304 ] .

ص : 320

حاصل آنکه : گفت مردی به عمر : آیا خلیفه نمیسازی عبدالله بن عمر را ؟ پس گفت عمر او را که : لعنت کند تو را خدای تعالی ، قسم به خدا که اراده نساختی تو به این قول رضای الهی را ، آیا خلیفه سازم مردی را که به خوبی طلاقِ زن خود نتوانست داد ؟ !

یعنی عبدالله بن عمر در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) طلاق داده بود زن خود را در حیض ، پس آن حضرت به عمر فرمود که : « امر کن عبدالله را که مراجعت با او نماید » . انتهی .

هرگاه به اعتراف عمر ندانستن عبدالله بن عمر - که حدیث السن و قلیل الصحبة با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بود ، در زمان اوائل شیوع شرع اطهر که هنوز احکام دینیه به وجه کمال مشتهر نگشته ، و مردم به مسائل شرعیه به خوبی تمام علم نداشتند - مسأله طلاق را مانع باشد از صلاحیت او خلافت را ; ندانستن عمر بن الخطاب - با این طول صحبت و تقرب و اختصاص که اهل سنت مدعی آنند - بسیاری از مسائل را که پاره [ ای ] از آن به معرض عرض آمده ، در زمان خلافت خود ; بالبداهه به طریق اولی مانع صلاحیت عمر برای خلافت خواهد شد .

و مجوز استخلاف ابن عمر هرگاه قابل لعنت باشد ; مجوز استخلاف عمر ، بل مستخلِف او ، بالاولی سزوار لعنت خواهد بود .

ص : 321

بلکه جهل به بعض مسائلی که عمر از آن جاهل بود ، شنیع تر است از جهل مسأله طلاق ، چه مفسده طلاق دادن در حیض کم است از مفسده قتل نفس معصومه که عمر بارها اراده آن نموده ! !

چهارم : آنکه غرض عمده از نصب امام همین است که نشر معالم ربانیه و احکام الهیه علی نهج الحق و الصواب نماید ، خلق را به راه حق هدایت سازد و مرجع ناس باشد وقت اختلاف ، و مأوایشان باشد عند الاحتیاج ، خصوصاً در اموری و مسائلی که احتیاج مردم به آن بیشتر است .

و اهل سنت هم نظر بر ضروری بودن این صفت در خلیفه ، حدیث موضوع : ( اقتدوا باللذین من بعدی . . ) إلی آخره و حدیث : ( علیکم بسنتی وسنة الخلفاء الراشدین من بعدی . . ) إلی غیر ذلک [ را ] روایت کنند .

و هرگاه حال عمر بر این منوال باشد - که از اکثر احکامات شرعیه و حدود الهیه جاهل باشد ، و از راه جهلْ اکثر [ اً ] حکم خلاف شرع میداده ، و در مسائل معضله و احکام مشکله همیشه عاجز آمده ، رجوع به دیگران کرده باشد - خلیفه بر حق نباشد ، و از صفتی که عمده است در خلافت راشده عاری باشد .

ولی الله در تعریف خلافت گفته :

هی الریاسة العامّة فی التصدی لإقامة الدین بإحیاء العلوم الدینیة ، وإقامة أرکان الإسلام ، والقیام بالجهاد وما یتعلق به من ترتیب الجیوش ، والفرض للمقاتلة ، وإعطائهم من الفیء ، والقیام

ص : 322

بالقضاء ، وإقامة الحدود ، ورفع المظالم ، والأمر بالمعروف ، والنهی عن المنکر نیابةً عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) .

پس کسی که از علوم دینیه بی خبر باشد و به قضا و افتا وقوف ندارد ، بلکه از آن استعفا کند ، و از حدود شرعیه ‹ 589 › جاهل باشد تا آنکه اکثر جاها اراده های اجرای حدود خلاف شرع نموده ، و به معروف و منکَر اطلاع ندارد ، بلکه خودْ منکر را واقع میسازد که تجسس را - که منهی عنه بالنص است - مرتکب شده ، چگونه خلیفه گردد ؟ !

و نیز در " ازالة الخفا " آورده :

الغزالی : قال عمر - فی خطبة له - : اعلموا أنه لا حلم أحبّ إلی الله تعالی ولا أعظم نفعاً من حلم إمام ورفقه ، ولیس جهل أبغض إلی الله ولا أعظم ضرراً من جهل إمام وخرقه . (2) انتهی .

پس کمال عجب است که خود عمر - به مقتضای حق بر زبان جاری - اقرار مینماید که : نزد خدای تعالی جهلی مبغوض تر و مضرتر از جهل امام نیست ، و اهل سنت برای حفظ آبروی او به چنین مکابرات و مباهتات درآویزند که هرگز جهل امام قادح در خلافت نیست ، و علم به احکام شرعیه شرط امامت نیست ! !


1- [ الف و ب ] قوبل علی الأصل فی شروع الکتاب . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 2 ] .
2- [ الف و ب ] ترجمة آفات القلب من الفصل الأول من رسالة مقامات عمر وکراماته من مآثر عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 147 ] .

ص : 323

پنجم : آنکه هرگاه عمر از این مسائل بسیار جاهل باشد ، و جناب امیر ( علیه السلام ) عالم به آن ، به دلیل آنکه در اکثر آن ، جناب امیر ( علیه السلام ) عمر را واقف ساخته ، و در مسائلی که واقف ساختن و تعلیم نمودن آن جناب مروی نیست ، آن را هم بالیقین آن جناب میدانست .

و اگر معاندی متعصبی - عیاذاً بالله - خلاف آن را - به هواجس نفسانیه - ادعا کند ، احادیث نبویه مثل : « أنا مدینة العلم » و غیر آن ، تفضیح او خواهد کرد ، پس جناب امیر ( علیه السلام ) اعلم از عمر باشد ، پس افضل از او باشد ، و اعلم افضل است .

قاضی بیضا در تفسیر آیات : ( وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ . . ) (1) الی آخر ، در تعداد مدلولات آن گفته :

وإن آدم أفضل من هؤلاء الملائکة ; لأنه أعلم منهم ، والأعلم أفضل لقوله تعالی : ( هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ) (2) .

و ابن حجر در " فتح الباری " در قصه انکار عمر موت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را و واقف ساختن ابوبکر بر آن گفته :


1- البقرة ( 2 ) : 34 .
2- تفسیر بیضاوی 1 / 292 - 293 ، والآیة الشریفة فی سورة الزمر ( 39 ) : 9 .

ص : 324

فیه بیان رحجان [ علم ] (1) أبی بکر علی عمر فمن دونه . (2) انتهی .

هرگاه از واقف ساختن ابوبکر به یک مسأله ، علم ابوبکر راجح باشد ، و دانستن این یک مسأله دلیل اعلمیت ابی بکر باشد ، و ندانستن عمر آن را دلیل مفضولیت و مرجوحیت علم او ; بلاشبهه واقف ساختن جناب امیر ( علیه السلام ) عمر را از مسائل کثیره ، البته به طریق اولی ، دلیل اعلمیت آن جناب از عمر خواهد بود ، و ندانستن او مسائل کثیره را دلیل مرجوحیت علم او از علم جناب امیر ( علیه السلام ) خواهد بود .

و خود مخاطب در باب امامت - بعدِ ذکر حدیث امالی متضمن تسلیت حضرت خضر حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) را به جهت حزن آن حضرت از فتنه ابن زبیر ، در تعداد فوائدی که به زعم او از آن حدیث حاصل شده - گفته :

دوم : آنکه ائمه نیز در بعضی اوقات محتاج به تذکیر و تنبیه و ارشاد خضر ( علیه السلام ) بوده اند ، و خضر [ ( علیه السلام ) ] را منصب تذکیر و تعلیم و تنبیه ائمه حاصل است ، پس افضلیت ائمه بر خضر ( علیه السلام ) ثابت نشد ، و خضر بالاجماع مفضول


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فی شرح الحدیث الثانی عشر من باب قول النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : لو کنت متخذاً خلیلاً . . من أبواب فضائل أبی بکر . ( 12 ) . [ فتح الباری 7 / 23 ] .

ص : 325

است از انبیا [ ( علیهم السلام ) ] یا مثل سائر انبیاست ، پس افضلیت ائمه بر انبیا نیز ثابت نشد . (1) انتهی .

و این عبارت صریح است در آنکه اگر کسی تعلیم یک مسأله به کسی نماید ، معلم از متعلم افضل خواهد بود ، و از این کلام لازم میآید که جماعتی از صحابه که به عمر تعلیم مسائل مینمودند افضل از او باشند ، خصوصاً جناب ‹ 590 › امیر ( علیه السلام ) که از دیگران هم افضل بوده ، و هم مسائل مشکله و احکام معضله را که جمیع اصحاب از جواب آن عاجز میآمدند ، آن جناب به عمر تعلیم میفرمود ، پس افضلیت آن جناب از عمر به مراتب کثیره ثابت باشد .

و در مثل چنین امر واضح حاجت استناد هم نیست ، خود ظاهر است که کسی که جاهل باشد به مسائل کثیره و کسی که به آن عالم باشد ، و آن جاهل در آن به او رجوع کرده باشد ، بالبدیهه علم آن جاهل از این عالم به مراتب کثیره کم است ، لیکن اهل سنت در مثل چنین واضحات و ضروریات هم به راه مکابره روند و به سفسطه کاربند شده ، با این همه جهالات شنیعه عمر و رجوع دائمی او در معضلات به جناب امیر ( علیه السلام ) و گفتن :

اللهم لا تنزل بی شدّة إلاّ وأبو الحسن إلی جنبی (2) .


1- تحفه اثنا عشریه : 177 .
2- کما تقدّم عن الریاض النضرة 2 / 256 - 257 و ذخائر العقبی : 82. وانظر أیضاً : ملحقات احقاق الحق 8 / 207 و 17 / 441 و 31 / 500 عن عدّة مصادر .

ص : 326

و هم اعتراف به اینکه ( أقضانا علی ) [ ( علیه السلام ) ] (1) و رجوع نکردن جناب امیر ( علیه السلام ) گاهی به او یا به دیگری در حکمی از احکام و مسأله [ ای ] از مسائل ; عمر را از جناب امیر ( علیه السلام ) - پناه به خدا - اعلم گویند ، و بر آفتاب روشن خاک بزند ! ( یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ ) (2) .

بالجمله ; از این مقام افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) و مفضولیت عمر به غایت وضوح ثابت شده ، و هرگاه آن جناب افضل باشد و عمر مفضول ، بلاشبهه خلافت عمر باطل باشد ; زیرا که افضلیت شرط خلافت است و خلافت مفضول با وجود افضل غیر صحیح است و هرگز منعقد نمیشود .

و اثبات وجوب افضلیت امام به دلائل عقلیه و نقلیه در باب امامت گذشته (3) ، و مبین شده که علمای اهل سنت هم افضلیت را شرط خلافت دانند ، تا آنکه پدر مخاطب هم به آن قائل است و در " قرة العینین " (4) و


1- کما تقدّم عن فصل الخطاب : 475 ، وانظر ملحقات احقاق الحق 8 / 61 - 66 و 16 / 286 و 17 / 427 و 31 / 508 ، 561 و 32 / 106 - 113 ، 142 .
2- الصف ( 61 ) : 8 .
3- اشاره به کتاب " برهان السعاده " از مؤلف ، مراجعه شود به مقدمه تحقیق .
4- در " قرة العینین " : 115 گوید : قول محقق آن است که افضلیت [ از ] امت نسبت [ به ] اهل خلافت نبوت - که مقنّن قوانین و مبلّغ شرایع و مروج دین ایشان اند - لازم است ، و الا اعتماد کلی حاصل نشود . . . و اهل سنت همین قول محقق [ را ] در شیخین بلکه در خلفای اربعه اثبات نمودند .

ص : 327

" ازالة الخفا " به آن تصریح نموده ، و در " ازالة الخفا " به شرح و بسط تمام لزوم افضلیت خلیفه ثابت کرده (1) ، و بعض عبارات اهل سنت که نص است بر این مدعا در اینجا هم نوشت میآید :

تفتازانی در " شرح مقاصد " گفته :

ذهب معظم أهل السنة وکثیر من الفرق إلی أنه یتعیّن للإمامة أفضل أهل العصر (2) .

و محب طبری در " ریاض النضرة " در مقام اثبات خلافت ابی بکر گفته :

وأحادیث أفضلیته کلّها دلیل علی تعیّنه علی قولنا : لا ینعقد ولایة المفضول عند وجود الأفضل (3) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

و از لوازم خلافت خاصه آن است که خلیفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلا و نقلا . . . (4) الی آخر .


1- ازالة الخفاء 1 / 16 .
2- شرح المقاصد 2 / 298 .
3- [ الف و ب ] الفصل الثالث فی خلافة أبی بکر من الباب الأول من القسم الثانی . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 173 ( چاپ مصر ) 1 / 193 - 194 ] .
4- [ الف و ب ] مقصد اول . [ ازالة الخفاء 1 / 16 ] .

ص : 328

و افضلیت جناب امیر ( علیه السلام ) از این روایات سابقه به وجهی دیگر هم ظاهر میشود ، بیانش اینکه جمله [ ای ] از این روایات دلالت دارد بر آنکه عمر در احکام متعدده خطا کرده ، و از جناب امیر ( علیه السلام ) گاهی خطا واقع نشده ، و احادیث نبویه بر این مدعا دلالت [ دارد ] و از افادات علمای اهل سنت هم اعتراف به این معنا ظاهر میشود چنانچه گذشت (1) ، و بعض عبارات دیگر عن قریب خواهد آمد ، و ظاهر است که کسی که مرتکب خطایا شود مفضول است از کسی که خطایی از او واقع نشود .

ششم : آنکه از این قضایای متعدده و قصص متکثره ظاهر است که عمر بارها قبل از علم به حکم شرعی به رأی و هوای خود هم حکم میداد ، و چنانچه به رجم حامله و مجنونه و متوعّده و من ولدت لستة أشهر ، امر کرده ، و به عدم استحقاق منکوحه فی العدة مِهر را به ضبط مِهرش ، و به عدم اجتماع ناکحش با او ابداً حکم داده ، ‹ 591 › و اراده دخول قبر زینب بن جحش نموده ، و به عدم میراث یافتن زوجه از دیه زوج قائل شده ، و به کراهت تسمّی به اسمای انبیا [ ( علیهم السلام ) ] فتوا داده ، و به قتل قاتلی که بعض اولیای مقتول از او عفو نمودند حکم کرده . . إلی غیر ذلک ممّا ذکر .

و ظاهر است که در احکام شرعیه و مسائل دینیه به محض رأی فاسد و


1- در طعن هشتم ابوبکر از تفسیر رازی 1 / 205 ، مرقاة المفاتیح 7 / 284 ، التفهیمات الإلهیة 2 / 19 و دیگران گذشت .

ص : 329

هوای باطل حکم دادن از اعظم کبائر و اشنع شنایع است ، از فساق هم بعید است ، نه که خلفای راشدین ! !

و خود عمر کسانی را که عمل به رأی میکنند مذمت شدید نموده ، و به عیب قبیح یاد نموده ، گفته که :

ایشان اعدای سنن و ضالین و مضلین اند ، حفظ احکام سنت نتوانستند کرد ، و وقتی که از ایشان مردم چیزی سؤال نمودند و از تکلم به کلمه ( لا ندری ) استحیا کردند ، پس معادات سنن به رأی خود آغاز نهادند ، و در ضلال و اضلال بسیار گرفتار شدند .

ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

عن سعید بن المسیب ; قال : قام عمر بن الخطاب فی الناس ، فقال : أیها الناس ! ألا إن أصحاب الرأی أعداء السنة ، أعیتهم الأحادیث أن یحفظوها ، وثقلت (1) منهم أن یعوها ، واستحیوا إذا سألهم الناس أن یقولوا : لا ندری . . فعاندوا السنن برأیهم ، فضلّوا وأضلّوا کثیراً . . إلی آخر ما سبق نقله (2) .

پس انصاف باید نمود که آیا این اوصاف برای عمر ثابت میشود یا نه ؟ !

و حق تعالی میفرماید : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ


1- فی المصدر : ( وتَفَلَّتَتْ ) .
2- ازالة الخفاء 2 / 136 ، عبارت او در طعن شانزدهم ابوبکر گذشت .

ص : 330

الْکافِرُونَ ) (1) ، و نیز فرموده : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الظّالِمُونَ ) (2) ، ونیز فرموده : ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ ) (3) ، و بنابر این آیات ثلاثه ثابت شد که عمر - چون در قضایای متعدده به غیر ما أنزل الله حکم کرده - فاسق و ظالم و کافر باشد .

و غریب تر آن است که خود عمر این آیات ثلاثه را برای دیگران از قضا کردن در میان دو کس مانع دانسته و خود از آن هیچ عبرتی نگرفته : ( أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ ) ؟ ! (4) در " کنز العمال " مذکور است :

عن عمر ; قال : ما رأیت من قضی بین اثنین بعد هؤلاء الثلاثة ، ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الْکافِرُونَ ) (5) ، ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الظّالِمُونَ ) (6) ، ( وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ ) (7) ص (8) .


1- المائدة ( 5 ) : 44 .
2- المائدة ( 5 ) : 45 .
3- المائدة ( 5 ) : 47 .
4- البقرة ( 2 ) : 44 .
5- المائدة ( 5 ) : 44 .
6- المائدة ( 5 ) : 45 .
7- المائدة ( 5 ) : 47 .
8- [ الف و ب ] الباب الثالث فی القضاء والاحتساب من کتاب الامارة من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 801 ] .

ص : 331

. . أی رواه سعید بن منصور فی سننه .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

لا یقبل الله صلاة إمام حکم بغیر ما أنزل الله ، ولا یقبل الله صلاة عبد بغیر طهور ، ولا صدقة من غلول .

ک . والشیرازی فی الألقاب ، عن طلحة بن عبید الله (1) (2) .

هفتم : آنکه در " کنز العمال " مذکور است :

عن میمون بن مهران : أن أعرابیاً أتی أبا بکر ، فقال : قتلت صیداً - وأنا محرم - فما تری علیّ من الجزاء ؟ فقال أبو بکر لأُبیّ بن کعب - وهو جالس عنده - : ما تری فیها ؟ فقال الأعرابی : أتیتک - وأنت خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - أسألک ، فإذا أنت تسأل غیرک ؟ ! فقال أبو بکر : وما تنکر ؟ یقول الله : ( یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْل مِنْکُمْ ) (3) ، فشاورت صاحبی حتّی إذا اتّفقنا علی أمر أمرناک به . عبد بن حمید وابن ‹ 592 › أبی حاتم . (4) انتهی .

31


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبد الله ) آمده است .
2- کنز العمال 6 / 40 .
3- المائدة ( 5 ) : 95 .
4- [ الف و ب ] قوبل علی الأصل فی الفصل الثالث فیما یباح للمحرم من الباب الرابع من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 244 ] . 331

ص : 332

و مثل همین قصه که ابوبکر را در پیش شد ، عمر را هم رو داده ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن بکر بن عبد المزنی ; قال : کان رجلان من الأعراب محرمان ، فأحاش أحدهما ظبیاً فقتله الآخر ، فأتیا عمر - وعنده عبد الرحمن بن عوف - فقال له عمر : وما تری ؟ قال : شاة ، قال : وأنا أری ذلک ، اذهبا فأهدیا شاةً ، فلمّا مضیا ، قال : أحدهما لصاحبه : ما دری أمیر المؤمنین ما یقول حتّی سأل صاحبه . . یسمعها عمر فردّهما ، وأقبل علی القائل ضرباً بالدرّة ، فقال : تقتل الصید وأنت محرم ، وتغمص الفتیا ؟ ! إن الله یقول : ( یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْل مِنْکُمْ ) (1) ، ثمّ قال : إن الله لم یرض بعمر وحده فاستعنت بصاحبی هذا . عبد بن حمید وابن جریر (2) .

از این هر دو حدیث ظاهر میشود که قباحت سؤال خلیفه از رعایا در مسائل شرعیه و احتیاج او به ایشان در این باب آنقدر ظاهر است که اعراب بادیه نشین هم به آن متفطن بودند . و آن را عجیب و غریب میدانستند ، و زبان طعن به آن بر شیخین میگشادند ، و چونکه امر حق بود شیخین هم آن را تقریر نمودند ، و نگفتند که : در سؤال خلیفه رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از رعایا ، و جهل


1- المائدة ( 5 ) : 95 .
2- کنز العمال 5 / 245 .

ص : 333

او از مسائل شرعیه کدام مقام طعن است ؟ کار خلیفه نیست که محیط جمیع مسائل باشد ، و از کسی سؤال ننماید ، بلکه در جواب ایشان به حیله دیگر متمسک شدند !

هشتم : آنکه ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

از لوازم خلافت خاصه آن است که قول خلیفه حجت باشد در دین .

نه به آن معنا که تقلید عوام مسلمین او را صحیح باشد ; زیرا که این معنا از لوازم اجتهاد است ، و در خلافت عامه بیان آن گذشت .

و نه به آن معنا که قول خلیفه فی نفسه بی اعتماد بر تنبه آن حضرت واجب الطاعة باشد ; زیرا که این معنا غیر نبیّ را میسر نیست ، بلکه مراد اینجا منزلتی است بین المنزلتین ، تفصیل این صورت آن است که :

[ اگر ] آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حواله فرموده باشند بعض امور را به شخصی به خصوصِ اسم او پس لازم شود متابعت او چنانکه لازم میشود متابعت امرای جیوش آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به مقتضای امر آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; و این خصلت در خلفای راشدین به همان میماند که قول زید بن ثابت را در فرایض مقدم باید ساخت بر اقوال مجتهدین دیگر ، و قول عبدالله بن مسعود را در قرائت وفقه ، و قول اُبیّ بن کعب را در قرائت بر قول دیگران ، و قول اهل مدینه نزدیک اختلاف امت بر قول دیگران .

ص : 334

آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - بتعلیم الله عزّ وجلّ - دانستند که بعد آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اختلاف ظاهر خواهد شد و امت در بعض مسائل به حیرت درمانند ، رأفت کامله آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بر امت اقتضا فرمود که مَخلص آن حیرت برای ایشان تعیین (1) فرماید ، و در این باب حجتی برای امت قائم کنند . (2) انتهی .

این عبارت ولی الله ناص است بر آنکه قول خلیفه میباید که حجت باشد ، و قول او مقدم بر اقوال دیگران است ، و لازم [ است ] که او در وقت اختلاف امت حجت و متمسَّکٌ به و رافع حیرت گردد .

و از جهالات و خطایای عمر خود ظاهر است که قول او هرگز نزد صحابه حجت نبود ، و نه اتباع او [ را ] لازم میدانستند ، بلکه همیشه مثل جناب امیر ( علیه السلام ) و ابن ‹ 593 › عباس ( رضی الله عنه ) و ابن مسعود و عبادة بن الصامت او را تنبیه بر خطایای او نموده اند ، و او قول اینها را حجت گرفته ، و بر آن عمل نموده .

و این قسم جاهل نادان که از مسائل ضروریه مثل وجوب تیمم در حال فقدان ماء و مسأله جنابت و عدم جواز رجم مجنونه و حامله و مضطرّه و متوعّده و غیر آن جاهل باشد ، چگونه رافع حیرت و دافع ضلالت و حجّت عند الاختلاف باشد ؟ ! !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تعین ) آمده است .
2- [ الف ] فصل دوم در بیان لوازم خلافت خاصه از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 14 - 15 ] .

ص : 335

او خویشتن گم است که را رهبری کند ؟ !

و نیز ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

اما افعالی که تعلق به جزیه دارد بر وجه اتفاق صادر نشود ، مگر که خلیفه عالم به کتاب و سنت باشد ، وتلقّی آن به فهم خداداد نموده باشد ، مصلحت هر حکمی دانسته ، نسبت او با پیغامبر مانند نسبت مخرجین با مجتهد مستقل [ است که ] فن فقه را خوب ورزیده ، و فن حکمت از دل او جوشیده ، و آنکه خود این علم ندارد ، دیگران را چه افاده فرماید ؟ !

< شعر > خشک ابری که بود زآب تهی * ناید از وی صفت آب دهی (1) < / شعر > پس هرگاه این امور که ولی الله ذکر کرده شرط خلافت باشد ، و حال تبحر عمر بن الخطاب این قسم باشد که به مسائل ضروریه هم واقف نبود ، چسان او را خلیفه توان گفت ؟ ! سبحان الله ! تلقی کتاب و سنت به فهم خداداد او و دانستن مصلحت هر حکم و جوشیدن فن حکمت همین باشد که عمر را حاصل بود ! ! لا والله ، ثمّ لا والله ولنعم ما أنشد .

< شعر > خشک ابری که بود زآب نهی * ناید از وی صفت آب دهی < / شعر > نهم : آنکه از کل قضایا و قصص ظاهر و واضح است که عمر در امور دین محتاج به غیر خود بود ، حال آنکه به نص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) امامی که


1- [ الف ] نکته پنجم از فصل هفتم . قوبل علی الأصل . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 265 ] .

ص : 336

محتاج باشد در امور دین به غیر خود ملعون است .

چنانچه در " مودة القربی " تصنیف سید علی همدانی مذکور است :

عن ابن عمر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : الإمام الضعیف ملعون . . یعنی من یحتاج إلی غیره فی أُمور الدین (1) .

حاصل آنکه : از ابن عمر مروی است که گفت : ارشاد فرمود حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که : امام ضعیف ملعون است ، و مراد از امام ضعیف کسی است که محتاج باشد به سوی غیر خود در امور دین . انتهی .

پس - الحمد لله - ملعونیت عمر از اینجا ظاهر گردید ، و اگر اهل سنت او را با وصف ملعون بودنش بر زبان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خلیفه بر حق و صواب میدانند اختیار به دست ایشان است !

دهم : آنکه بسیاری از این روایات و حکایات که گذشته ، دلائل واضحه است بر اینکه عمر از استنباط احکام متعدده عاجز بوده ، و بی رجوع به جناب امیر ( علیه السلام ) بر او منکشف نشده ، حال آنکه نزد اهل سنت هم اینقدر لازم خلافت است که هر واقعه جدیده که واقع شود ، خلیفه متمکن باشد از استنباط آن بر وجه صحیح ، چنانچه فخر رازی در " نهایة العقول " گفته :


1- مودّة القربی آخر المودة العاشرة ، عنه ینابیع المودة 2 / 319 .

ص : 337

المسألة الخامسة : فی کون الإمام عالماً بکلّ الدین ، اتّفقت الإمامیة علی ذلک ; فإن کان مرادهم من ذلک أنه یجب أن یکون الإمام عالماً بجمیع قواعد الشریعة وضوابطها وبکثیر من الفروع الجزئیة لتلک القواعد ، ویکون بحیث لو وقعت واقعة جدیدة لا یعلم حکمها ، فإنه یکون متمکّناً من استنباط الحکم منها (1) ‹ 594 › علی الوجه الصحیح ، فذلک مذهبنا ، وهو الذی نعنی بقولنا : إن الإمام یجب أن یکون مجتهداً . (2) انتهی .


1- فی المصدر : ( فیها ) .
2- [ الف ] المسألة الخامسة من الأصل العشرین . [ نهایة العقول ، ورق : 249 ، صفحه : 504 ] .

ص : 338

[ نفهمیدن هجو صریح ] و (1) از طرائف غریبه آن است که عمر به حدی نافهم و بلید بود که معنای شعر حطیئه را که در آن زبرقان را به ذمّ شدید و هجو شنیع و عیب عظیم و طعن قبیح یاد کرده نفهمید و ندانست که آن هجو است یا نه ، و شک در آن کرد ، و از حسان بن ثابت استفسار کرد که : آیا آن هجو است !

در کتاب " اسد الغابه " مذکور است :

وکان الزبرقان قد سار إلی عمر بصدقات قومه ، فلقیه الحطیئة - ومعه أهله وأولاده یرید العراق فراراً من السنة ، وطلباً للعیش - فأمر الزبرقان أن یقصد أهله ، وأعطاه أمارة یکون بها صنیعاً (2) له حتّی یلحق به ، ففعل الحطیئة ذلک ، ثم هجاه الحطئیة بقوله :

< شعر > دع المکارم لا ترحل لبغیتها * فاقعد فإنک أنت الطاعم الکاسی < / شعر > فشکاه الزبرقان إلی عمر ، فسأل عمر حسان بن ثابت عن قوله : أهو هجو ؟ فحکم أنه هجو له وضعة ، فحبسه عمر فی مطمورة حتّی شفع فیه عبد الرحمن بن عوف والزبیر فأطلقه بعد


1- [ الف ] ف [ فایده : ] نفهمیدن عمر معنای شعر هجو صریح .
2- فی المصدر : ( ضیفاً ) .

ص : 339

أن أخذ علیه العهد أن لا یهجو أحداً أبداً ، ویهدّده (1) إن فعل .

والقصة مشهورة ، وهی أطول من هذه (2) .

و ظاهر است که کسی که به این مرتبه بلید و نافهم باشد که در هجو بودن این شعر حطیئه که ذمّ بلیغ است ، شک و ریب داشته باشد ، و بیاعلام غیر معلوم او نشود ، بلاریب از استنباط مسائل دقیقه و احکام غامضه عاجز خواهد بود .


1- فی المصدر : ( وتهدّده ) .
2- اسد الغابة 2 / 195 - 194 .

ص : 340

ص : 341

طعن پنجم : زدن صد شاخه به جای صد تازیانه

ص : 342

ص : 343

قال : طعن پنجم :

آن است که عمر در اقامه حد به جای صد تازیانه [ به ] (1) صد شاخ درخت حکم کرده ، و این مخالف شریعت است ; زیرا که خدای تعالی میفرماید : ( الزّانِیَةُ وَالزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة ) (2) .

جواب آن است که : این فعل عمر موافق رأی (3) [ و ] فعل پیغمبر است ، در " مشکاة " شریف و " شرح السنة " به روایت سعید بن سعد بن عباده آورده که : سعد بن عباده نزد پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مردی ناقص الخلقه بیمار را گرفته آورد که با کنیزکی از کنیزکان محله زنا کرد ، پس گفت پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم که : بگیرید برای او شاخ بزرگ را که باشد در


1- الزیادة من المصدر .
2- النور ( 24 ) : 2 .
3- در مصدر : ( رأی ) نیامده است .

ص : 344

وی صد شاخ [ خُرد ] (1) ، پس بزنید او را یک بار زدن .

و ابن ماجه نیز حدیثی مانند این روایت کرده ، و همین است مذهب علمای اهل سنت در مریضی که توقع به شدنش نباشد .

قال فی الفتاوی العالم گیریه : المریض إذا وجب علیه الحدّ ; فإن کان الحدّ رجماً یقام علیه للحال ; وإن کان جلداً لا یقام علیه حتّی یبرأ ویصلح (2) إلاّ إذا کان مریضاً وقع الیأس عن برئه فحینئذ یقام علیه ، کذا فی الظهیریة (3) ، ولو کان المرض لا یرجی زواله کالسلّ أو کان مخدجاً ضعیف الخلقة ، فعندنا یضرب بعثکال (4) فیه مائة شمراخ ، فیضرب دفعة ، ولابدّ من وصول کلّ شمراخ إلی بدنه ، کذا فی فتح القدیر .

و کسی را که عمر بن الخطاب به این صورت حد زد مرد ضعیف الخلقه بود .

و در " قرآن مجید " نیز اشاره به این حیله شرعیه است - که هم رعایت احوال مستحق حد ، و هم محافظت ‹ 595 › حدّ الهی در آن میماند -


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( یصح ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الظهریة ) آمده است .
4- عثکال : شاخ خرما ، سر شاخ یا شاخ بزرگ . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 345

قوله تعالی : ( وَخُذْ بِیَدِک ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ ) . (1) (2) انتهی .

در حاشیه گفته :

بلکه مذهب امامیه نیز همین است ، پس این طعن محض مبنی بر تعصب است ، لا غیر .

قال المقداد - شیخهم - فی کنز العرفان فی باب الحدود فی تفسیره قوله تعالی : ( فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة ) (3) :

الرابعة : لو کان من یجب حدّه مریضاً یخشی تلفه یتخیّر الحاکم بین الصبر حتّی یبرأ ، وبین الضرب بالضغث المشتمل علی العدد ; لأنه روی عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : أنه أُتی بمستسق قد زنی بامرأة فأمر بعرجون فیه مائة شمراخ فضربه واحدة ، ثم خلّی سبیله .

وهذا یمکن أن یکون مأخوذاً من قوله تعالی : ( وَخُذْ بِیَدِک ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ ) . (4) انتهی .


1- سوره ص ( 38 ) : 44 .
2- تحفه اثناعشریه : 296 - 297 .
3- النور ( 24 ) : 2 .
4- صاد ( 38 ) : 44 ، حاشیه تحفه اثناعشریه : 588 .

ص : 346

أقول - و به أستعین - :

ولی الله - پدر مخاطب - در رساله " تفضیل الشیخین " در جواب این طعن گفته :

باید دانست که زدن صد شاخ از دو صورت خالی نیست :

یا این است که آن محدود ، تام الاعضا بود و شاخ درست او را زدند ، در این صورت موافقت کرده است به سنّت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

عن أنس : [ أن ] (1) النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ضرب فی الخمر بالجرید والنعال ، وجلد أبو بکر أربعین . متفق علیه .

یا این است که این شخص ناقص الخلقه بود ، و صد شاخ عبارت از صد شمراخ است در یک عرجون ، ، و این نیز مأخوذ از سنت است ، عن سعید بن سعد بن عبادة [ أن سعد بن عبادة ] (2) أتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برجل کان فی الحی مخدج سقیم ، فوجد علی أمة من إمائهم یخنث (3) بها ، فقال النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « خذوا له


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( یحنث ) .

ص : 347

عثکالا فیه مائة شمراخ ، فاضربوه ضربة » . رواه فی شرح السنة (1) .

و در کتاب " سیف مسلول " قاضی سناءالله پانی پتی نیز همین عبارت بعینها مذکور است (2) .

و هرگاه مثل ولی الله پدر و شیخ مخاطب را تعین یکی از هر دو صورت مذکوره میسر نگردیده ، تحیر است که مخاطب را از کجا معلوم شد که این فعل عمر موافق فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود در زدن حد مریض به شاخی از درخت که مشتمل بر صد شاخ [ است ] ؟ !

و هرگاه که این را دانستی پس بدان که چون کتب علمای شیعه و سنی را که متضمن مبحث مطاعن خلفا است ، و در این بلاد یافت شده ، تتبع و تفحص نمودیم اثری از این طعن که مخاطب و پدرش و سناءالله ذکر کرده اند نیافتیم ، مگر آنچه علامه قوشجی از محقق نصیرالدین طوسی ( رحمه الله ) نقل نموده که او فرموده :


1- قرة العینین : 217 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 7 / 116 - 115 ، وقال من مصنفاته : . . . والسیف المسلول فی الردّ علی الشیعة . . . ورسالة فی حرمة المتعة . . . ورسائل أُخری ، مات فی غرة رجب سنة 1225 ببلدة پانی پت . راجع : سیف مسلول 318 - 319 ( ترجمه اردو ) .

ص : 348

ومنها : أنه قضی فی الحدّ مائة قضیب (1) .

و در جواب این طعن و طعن تفضیل (2) در قسمت و طعن تحریم متعتین (3) گفته :

أُجیب عن الوجوه الأربعة ; بأن ذلک لیس ممّا یوجب قدحاً [ فیه ] (4) ; فإن مخالفة المجتهد لغیره فی المسائل الاجتهادیة لیس ببدیع . (5) انتهی .

و این عبارت علامه قوشجی صریح است که فعل عمر در مطاعن اربعه به سبب اجتهاد مخالف حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که او نیز مجتهد بود ! - واقع شد .

پس دعوای موافقت فعل عمر در بعضی از این امور با فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مخالف تصریح عمده اعاظم علمای اهل سنت باشد .

و در اصل کتاب " تجرید العقاید " این عبارت محقق طوسی علیه الرحمه موافق عبارت دیگر علمای شیعه چنین واقع شده :


1- عبارت تحریف شده از مطلب است که از " تجرید " خواهد آمد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تفصیل ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( متعین ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- شرح تجرید العقائد قوشچی : 374 .

ص : 349

إنه قضی فی الجدّ ‹ 596 › بمائة قضیة ; یعنی مختلفة (1) .

و ظاهراً نقطه حرف ( جیم ) از کاتب ساقط شده ، و ( تای ) لفظ ( قضیه ) که در اصل کوتاه بود - به سبب سهو یا به سبب دیگر - به صورت ( تای ) ( قرشت ) نوشته شده باشد ، از این جهت بعضی مردم لفظ ( قضیه ) را ( قضیب ) به معنای شاخ خوانده و نوشته باشند (2) .

و علامه حلی علیه الرحمه عبارت " تجرید " [ را ] موافق آنچه گفتیم نقل کرده ، و در شرح این قول گفته :

هذا طعن آخر وهو أن عمر غیر عارف بالأحکام الشرعیة ، فقضی فی الجدّ بمائة قضیة ، وروی بسبعین (3) قضیة (4) .

* * *


1- مراجعه شود به تعلیقه آینده .
2- در شرح تجرید : 404 ، ( تحقیق زنجانی ) به همین کیفیت است .
3- فی المصدر : ( بتسعین ) .
4- مراجعه شود به شرح تجرید : 513 ( تحقیق آملی ) ، صفحه : 209 ( تحقیق سبحانی ) . لازم به تذکر است که : در طعن دهم عمر قضاوتهای مختلف او درباره میراث جدّ خواهد آمد .

ص : 350

ص : 351

طعن ششم : اسقاط حد رجم از مغیره

ص : 352

ص : 353

قال : طعن ششم :

آنکه حدّ زنا [ را ] از مغیرة بن شعبه درء نمود با وجود ثبوت آن به شهادت چهار کس ، و تلقین نموده شاهد را کلمه [ ای ] که به سبب آن حدّ ثابت نشد ، به این وضع که چون شاهد چهارم برای ادای شهادت آمد گفت که : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) .

جواب از این طعن آنکه : درءِ حدّ بعد از ثبوت آن میشود ، و شاهد چهارم چنانچه باید شهادت نداد ، پس اصل حدّ ثابت نشد ، دفع او چه معنا دارد ؟

و تلقین شاهد افترای محض [ و بهتان صریح ] (1) است ، ابن جریر طبری و محمد بن اسماعیل بخاری در " تاریخ " خود و حافظ عمادالدین ابن اثیر و حافظ جمال الدین ابوالفرج ابن الجوزی و شیخ شمس الدین مظفر سبط ابن الجوزی و دیگر مورخین ثقات نقل کرده اند که :

مغیرة بن شعبه امیر بصره بود ، و مردم بصره با او بد بودند ، و میخواستند که او را عزل کنانند بر وی تهمت زنا بربستند ، و چند کس را از


1- زیاده از مصدر .

ص : 354

شاهدان زور مقرر کردند که به حضور امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب شهادت این فاحشه بر مغیره ادا نمایند ، و خبر تهمت زنا در بصره شایع شد ، رفته رفته به عمر رسید ، هر همه را به حضور خود طلبید ، و مغیره و شهود اربعه در محل حکومت به محضر صحابه - که حضرت امیر ( علیه السلام ) هم در آن مجلس بود - حاضر آمدند و مدعیان اهل بصره دعوی نمودند که مغیرة بن شعبه زنا کرده است با زنی که او را ام جمیل میگفتند و شهود برای شهادت حاضر شدند ، یک کس از شهود پیش آمد و گفت : ( رأیته بین فخذیها ) ، پس امیرالمؤمنین عمر گفت که : ( لا والله حتّی تشهد أنه یلج فیها ولوج المرود (1) فی المکحلة ) ، پس آن شاهد گفت : ( نعم أشهد علی ذلک ) ، باز شاهد دیگر برخاست و همین قسم ادای شهادت نمود ، باز سوم برخاست و همین قسم گواهی داد ، چون نوبت به شاهد چهارم رسید - که زیاد ابن ابیه بود - از او پرسیدند که : تو هم موافق یاران خود گواهی میدهی ، او گفت : اینقدر میدانم که : ( رأیت مجلساً ونفساً حثیثاً وانتهازاً ، ورأیته مستبطنها ، ورِجْلَیْن کأنّهما أُذنا حمار ) .

پس عمر گفت : ( هل رأیته کالمیل فی المکحلة ؟ قال : لا ) .

در این قصه باید دید که نزد علمای امت ثبوت حدّ میشود یا نه ؟

و تلقین شاهد چه قسم واقع شد ؟ در جایی که محضر صحابه کبار باشد ،


1- در [ الف ] اشتباهاً ( المرو ) آمده است .

ص : 355

و مثل حضرت امیر ( علیه السلام ) هم در آنجا حاضر بود ، اگر در امور شرعی و اثبات حدود مداهنتی میرفت اینقدر جمع کثیر که برای همین کار حاضر شده بودند ، و شیوه آنها انکار و مجاهرت بود در هر امر ناحق ، و در این باب پاس کسی نداشتند چطور سکوت میکردند ؟ و حدّ ثابت شده را رایگان میگذاشتند ؟ یا اگر از عمر تلقین شاهد واقع میشد بر وی گرفت (1) نمیکردند ؟ ! حال آنکه از حال عمر معلوم است و شیعه خود از ‹ 597 › او روایت کرده اند که : در مقدمات دین به گفته زنی جاهل قائل میشد ، وبیحضور جماعت صحابه و مشورت ایشان هیچ مهم دینی را به انصرام نمیرسانید (2) .

اما آنچه گفته اند که : عمر این کلمه گفت که : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلاً (3) من المسلمین ) .

غلط صریح و افترای قبیح بر عمر است .

آری مغیرة بن شعبه این کلمه را در آن وقت گفته بود ، و هر که را نوبت به جان رسید چیزها میگوید و تملقها میکند ، اگر شاهد حسبةً لله برای گواهی آمده بود ، او را پاس گفته مغیرة بن شعبه چرا بود ؟ !

و مع هذا ، اگر شاهد پاس مدّعی علیه نموده ، ادای شهادت به واجبی


1- گرفت : اعتراض .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیرسانند ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( رجلٌ ) آمده است .

ص : 356

ننماید ، حاکم را نمیرسد که از او به جبر و اکراه ادای شهادت بر ضرر مدعی علیه طلب کند در هیچ مذهب و هیچ شریعت .

و بالفرض اگر این کلام مقوله عمر باشد ، پس از قبیل فراست عمری است که بارها به فراست چیزی دریافته میگفت که چنین است ، و مطابق آن واقع میشد .

از کجا ثابت شود که به حضور شاهدِ شهادت گفت ، و او را شنوانید ؟

و باز هم اراده آنکه شاهد از شهادت ممتنع شود در دل داشت ، به چه دلیل ثابت توان نمود ؟ و اراده از افعال قلوب است ، و اطلاع [ بر ] (1) قلوب و اطلاع بر افعال قلوب خاصه خداست .

جواب دیگر آنکه : اگر تعطیل حدّ - بالفرض - از عمر واقع شده باشد ، موافق فعل معصوم خواهد بود ، و هر فعلی که موافق فعل معصوم باشد ، طعن کردن بر آن ، بر فعل معصوم طعن کردن است ، و آنچه از توجیه در فعل معصوم تلاش کرده باشند ، در اینجا هم بکار برند ، روی محمد بن بابویه - فی الفقیه - :

ان رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وأقرّ بالسرقة - إقراراً یقطع به الید - فلم یقطع یده (2) .


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثنا عشریه : 297 - 298 .

ص : 357

أقول :

حاصل قصه زنای مغیره و شهود او بنابر آنچه ثقات و معتمدین اهل سنت نقل کرده اند - کما سیتضح - این است که :

ابوبکره و شبل بن معبد و نافع و زیاد در خانه نشسته بودند و مقابل آن خانه ، خانه ام جمیل بود ، اتفاقاً بادی در رسید و دروازه غرفه ام جمیل را بگشاد ، ابوبکره و دیگر شهود دیدند که مغیره با ام جمیل زنا میکند و تأمل نمودند و تثبّت بکار بردند ، و هر دو را شناختند ، و این خبر را به سوی عمر نوشتند ، عمر شهود و مغیره را نزد خود طلب کرد ، و هر سه شاهد یعنی : ابوبکره ، و شبل بن معبد ، و نافع شهادت بر زنای مغیره در حضور عمر هم ادا کردند و شهادت هر سه شهود به زنای مغیره بر عمر شاقّ و ناگوار آمد و کراهت از آن ظاهر کرد ، و هرگاه نوبت به شهادت زیاد رسید و عمر بدید که او برای ادای شهادت حاضر است ، بگفت که : میبینم مردی را که رسوا نخواهد کرد خدا بر زبان او مردی را از مسلمین یا مهاجرین ، پس زیاد شهادت [ بر ] زنای مغیره [ را ] چنانچه باید ادا نکرد ، پس عمر هر سه شهود را حدّ زد ، و مغیره را خلاص نمود ، و بعدِ این واقعه عمر به مغیره گفت که : قسم به خدا گمان نمیکنم که ابوبکره بر تو کذب و دروغ بربسته باشد ، و گاهی نمیبینم تو را مگر اینکه خوف دارم که از آسمان سنگباران شوم .

پس از ملاحظه این قصه واضح است که با وصفی که نزد عمر هم زنای مغیره کذب و دروغ نبوده ، به جهت حمایت ‹ 598 › و رعایت او حیله و

ص : 358

سعی بکار برد تا که حدّ بر او لازم نگردد ، و شاهد رابع را به کلام خود تلقین کرد که از ادای شهادت به زنای مغیره باز آید ، پس عمر به این احتیال از کسی که مستحق حدّ بود درءِ حدّ نمود ، و شهود ثلاثه را - که نزد او هم صادق بودند ! - حدّ زد ، و فضیحت کرد ، و شناعت این فعل او از کلام خودش ثابت گردید ، و واضح شد که چنان شنیع و فظیع بود که او به جهت آن مستحق سنگباری از آسمان بوده !

اما آنچه گفته : جواب از این طعن آنکه : درءِ حدّ بعد از ثبوت آن میشود .

پس از اینجا و امثال آن حقیقت مهارت مخاطب در علوم عربیه و حال فهم محاورات مشهوره و اطلاقات شایعه توان دریافت !

نهایت عجب است که اطلاق درءِ حدّ را منحصر در ثبوت حدّ میگرداند ، و نمیداند که بنابر این مصائب عظیمه بر سر او بر پا میشود ، و اشکالات شدیده لازم میآید که به هیچ وجه خلاص از آن نتوان جست :

اول : آنکه اهل سنت به جواب همین طعن حدیث « ادرؤوا الحدود بالشبهات » [ را ] وارد کرده اند ، چنانچه فخر رازی در " نهایة العقول " این حدیث را ذکر نموده (1) و ابن ابی الحدید هم به آن متمسک شده (2) ، پس این


1- نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 .

ص : 359

حدیث بنابر زعم مخاطب دلالت خواهد کرد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امر به درءِ حدود ثابته فرموده باشد !

ونیز مضمون این حدیث متهافت و متناقض خواهد شد ; زیرا که لفظ ( شبهات ) دلالت میکند بر عدم ثبوت این حدود و لفظ ( درء ) - بنابر زعم مخاطب - دلالت میکند بر ثبوت آن ، فتناقض الکلامُ وتهافتَ صراحةً .

و از غرائب امور آن است که خود مخاطب هم در " حاشیه " این حدیث را نقلا عن [ ابن ] ابی الحدید ذکر نموده ، و نیز روایتی مشتمل بر درء نمودن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حدّ را از مردی نقل کرده حیث قال :

روی المدائنی : ان أمیر المؤمنین علیاً [ ( علیه السلام ) ] أُتی برجل قد وجب علیه الحدّ ، فقال : أهاهنا شهود ؟ قالوا : نعم ، قال : « فأتونی بهم إذا أمسیتم ، ولا تأتونی إلاّ معتمّین » ، فلمّا اعتمّوا جاؤوه ، فقال [ لهم ] (1) : « نشدت الله رجلا مثل هذا الحدّ عنده إلاّ انصرف » ، فما بقی منهم أحد ، فدرأ عنه الحدّ .

ذکر هذا الخبر أبو حیان فی کتاب البصائر فی الجزء السادس منه ، والخبر المشهور الذی یکاد أن یکون متواتراً أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 360

" شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه " . (1) انتهی .

واعجباه که مخاطب چنان در اصلاح شنایع و قبائح ائمه و پیشوایان خود سراسیمه و بی خود گردیده که هر چیز را که دافع طعن گمان میبرد - گو در اقصای مراتب وهن و بطلان و رکاکت و سخف و هزل و سقوط باشد - ذکر مینماید ! و از ایراد وجوه متخالفه متهافته هم باکی ندارد !

در متن کتاب اهتمام در اثبات لزوم ثبوت حدّ در اطلاق درء دارد ، و در " حاشیه " خود حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » ، و درء نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) حدّ را از مردی نقل مینماید (2) ، و نمیداند که بنابر این یا بطلان ادعای غیر متین متن واضح خواهد شد ، و یا - معاذ الله - طعن بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و حضرت امیر ( علیه السلام ) لازم خواهد آمد .

و نیز تناقض حدیث نبوی ‹ 599 › ثابت خواهد شد .

و نیز تناقض این خبر که در آن درءِ حدّ از جناب امیر ( علیه السلام ) نقل کرده اند ; زیرا که ( ادرؤوا ) بر حسب زعم مخاطب دلالت بر ثبوت حدّ دارد ، و حال آنکه عدم ثبوت حدّ بر آن مرد هم از این روایت ثابت است ، کما سیجیء بیانه .

و نیز مخاطب در جواب طعن دوم از مطاعن ابی بکر گفته :

جواب دیگر : سلمنا که مالک بن نویره مرتد نبود ، اما شبهه ارتداد او


1- [ الف ] صفحه 590 / 776 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، و مراجعه شود به شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 ] .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 .

ص : 361

بلاریب در ذهن خالد جا گرفته بود ، والقصاص یندری بالشبهات . (1) انتهی .

و ظاهر است که اگر افاده این مقام صحیح باشد ، لازم آید که معنای : ( القصاص یندری بالشبهات ) آن باشد که قصاص - با وصف ثبوت آن - مندفع میشود ، ولا یخفی بطلانه .

دوم : آنکه سابقاً از " مسند احمد بن حنبل " روایتی منقول شد که از آن ظاهر است که عمر درءِ حدّ از مجنونه نمود (2) ، پس بنابر این لازم آید که عمر درءِ حدّ از مجنونه با وصف ثبوت آن کرده ، حال آنکه حکم به ثبوت حدّ بر مجنونه خرافه و جنون است ، و لزوم درءِ حدّ ثابت علاوه بر آن است .

سوم : آنکه بنابر این لازم میآید که عمر بن الخطاب درءِ حدّ از قاذف نموده باشد ، در " ازالة الخفا " مذکور است :

أبو بکر ; عن الحسن : ان رجلا تزوّج امرأة فأسرّ ذلک ، فکان یختلف إلیها فی منزلها ، فرآه جار لها ، فقذفه بها ، فخاصمه إلی عمر بن الخطاب ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! هذا کان یدخل علی جارتی ، ولا أعلمه تزوّجها ، فقال له : ما تقول ؟ فقال : تزوّجت امرأة علی شیء دون فأخفیت ذلک ، قال : فمن شهدکم ؟ قال :


1- تحفه اثناعشریه : 263 .
2- در طعن چهارم عمر از مسند احمد 1 / 140 گذشت .

ص : 362

أشهدت بعض أهلها ، قال : فدرء الحدّ عن قاذفه ، وقال : أعلنوا هذا النکاح وحصّنوا هذه الفروج (1) .

از این عبارت ثابت است که عمر ، درءِ حدّ از قاذف نموده به سبب آنکه مقذوف نکاح خود را اعلان ننموده ، و چون نزد مخاطب درءِ حدّ را لازم است ثبوت حد ، پس لازم آید که اعتراف نماید به آنکه عمر درءِ حدّ از قاذف با وصف ثبوت حدّ بر او و مطالبه خصم نمود ، پس اگر این افاده مخاطب درء طعن از عمر در درءِ حدّ از مغیره حسب ظاهر نماید ، چه سود که گلوی عمر را در طعن درءِ حدّ در دیگر مقامات گرفتار ساخت .

فلیضحک قلیلا ولیبک کثیراً .

چهارم : آنکه بنابر این افاده لازم میآید که از عمر درءِ حدّ ثابت در این قصه هم واقع شده ، چه هرگاه درءِ حدّ بعد از ثبوت آن باشد ، لازم آید که اسقاط حدّ نیز بعدِ ثبوت آن باشد ، لعدم تعقّل الفرق بینهما هاهنا .

حال آنکه اسقاط حدّ اینجا حسب افادات خود مخاطب در " حاشیه " واقع شده ، چه در عبارتی که از " تاریخ " طبری در " حاشیه " نقل کرده مذکور است :

فقال عمر : الله أکبر . . فأسقط الحدّ عن المغیرة . (2) انتهی .

و نیز در عبارتی که مخاطب از ابن ابی الحدید نقل کرده مسطور است :


1- [ الف ] کتاب النکاح از فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 112 ] .
2- [ الف ] صفحه 589 / 776 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 ] .

ص : 363

فلعل إسقاط الحدّ کان لهذا (1) .

پس حسب افاده مخاطب محتاط ! این اسقاط ، دلیل بیّن عدم اسقاط توجیهات کثیرة الاختباطِ حضرات سنیه عظیم الاعتساف و الاعتباط (2) ، طعن را از فظّ غلیظ کثیر الخطایا و الأغلاط است .

و اگر - به سبب مزید تعصب و اختباط ! - ادعای افتراق درء و اسقاط نمایند ، پس قطع نظر از سقوط آن ، اینک اطلاق (3) درء هم در این ماده خاص ثابت است .

در عبارت ابن خلّکان که در مابعد منقول میشود ، ‹ 600 › مذکور است :

وأعجبه - یعنی عمر - قول زیاد ، ودرأ الحدّ عن المغیرة (4) .

پس در این عبارت تصریح صریح واقع است به آنکه عمر درءِ حدّ از مغیره نموده .

و در " اغانی " مذکور است :

وأعجب عمر قول زیاد ، ودرأ الحدّ عن المغیرة (5) .

پس بنابر این حسب اعتراف مخاطب ثابت شد که عمر بعد ثبوت حدّ زنا


1- [ الف ] نشان سابق . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 ، و رجوع شود به شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 ] .
2- [ الف ] دروغ گفتن بی سبب . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( طلاق ) آمده است .
4- وفیات الاعیان 6 / 366 .
5- الاغانی 16 / 108 .

ص : 364

بر مغیره ، درءِ حدّ از او نموده ، فلله الحمد که طعن به ابلغ وجوه بر عمر ثابت گشت ، و جمیع تأویلات و توجیهات مخاطب و اسلاف او به یک کلمه بلیغه اش مندفع گردید .

و نیز مخاطب در " حاشیه " از " مغنی " نقل کرده :

فلم یمکن فی إزالة الحدّ عنهم ما أمکن فی المغیرة (1) .

از این عبارت ظاهر است که عمر ازاله حدّ از مغیره نموده ، و ظاهر است که ازاله و درء به یک معناست .

قال - فی الصراح - : درء : دور کردن ودفع کردن (2) .

و نیز در " صراح " گفته : ازاله : دور کردن از جایی (3) .

و نیز قاضی القضات در " مغنی " گفته :

إنه - یعنی عمر - جلّد الثلاثة من حیث صاروا أقذفة ، ولیس حالهم - وقد شهدوا - کحال من لم یتکامل الشهادة علیه ; لأن الحیلة فی إزالة الحدّ عنه - ولم یتکامل الشهادة علیه - ممکنة بتلقین وتنبیه ، ولا حیلة فیما وقع من الشهادة (4) .


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، وانظر : المغنی 20 / ق 2 / 16 .
2- صراح : 7 .
3- صراح : 342 .
4- المغنی 20 / ق 2 / 16 .

ص : 365

پس اطلاق ازاله حدّ هم برای ازاله شبهه مخاطب کافی است .

و فخر رازی در " نهایة العقول " گفته :

قوله : خامساً : إنه أسقط الحدّ عن المغیرة .

قلنا : ذلک هو الصواب ; لأن الإمام مندوب إلی أن یحتال فی إسقاط الحدود ، وقال علیه [ وآله ] السلام : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » (1) .

از این عبارت ظاهر است که اسقاط حدّ ، و درءِ حدّ به معنای واحد است ، که به حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » استدلال بر مندوبیت احتیال در اسقاط حدّ نموده و اگر اسقاط حدّ مغایر درءِ حدّ میبود ، استدلال صحیح نمیشد .

و نیز از آن ظاهر است که عمر اسقاط حدّ از مغیره نموده ، و اسقاط آن صواب است ، پس حسب افاده رازی هم ثابت شد که عمر درءِ حدّ از مغیره نموده ، و نزاع مخاطب طویل الباع ! در اطلاق درءِ حدّ در این مقام ناشی از اختلال دماغ و تسلط اوهام است .

اما آنچه گفته : و شاهد چهارم چنانچه باید شهادت نداد .


1- [ الف ] فی المسألة العاشرة من الأصل العشرین فی الإمامة . [ نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب ] .

ص : 366

پس بدان که از عبارت نووی ظاهر میشود که : زیاد از جمله چهار کس بود که شهادت [ بر ] زنا دادند ، پس شهادت چهار کس بر زنا ثابت شد ، نووی در " تهذیب الاسماء و اللغات " گفته :

زیاد بن سمیة : المذکور فی المهذّب فی مواضع من کتاب الحدود ، وهو أحد الأربعة الشهود بالزنا ، یقال له : زیاد بن سمیة ، مولاة الحارث بن کلدة - بفتح الکاف واللام - وهی أُمّ أبی بکرة وأُمّ زیاد هذا ، ویقال له : زیاد بن أبیه ، ویقال له : زیاد بن أبی سفیان صخر بن حرب ، واستلحقه معاویة بن أبی سفیان ، وقال : أنت أخی وابن أبی . . (1) إلی آخره .

و ابن خلّکان در " وفیات الاعیان " [ در ] ترجمه یزید بن زیاد بن ربیعه گفته :

ثم إن الحارث بن کلدة - المذکور - الثقفی زوّج عبید - المذکور - سمیة ، فولّدت سمیة زیاداً علی فراش عبید ، فکان یقال له : زیاد بن عبید ، وزیاد بن سمیة ، وزیاد بن أبیه ، وزیاد بن أُمّه ، وذلک قبل أن یستلحقه ‹ 601 › معاویة - کما سیأتی إن شاء الله تعالی - وولّدت سمیة أیضاً أبا بکرة ، نفیع بن الحارث بن کلدة المذکور ، ویقال : نفیع بن مسروح ، وهو الصحابی المشهور بکنیته . . . ، وولّدت أیضاً شبل بن معبد ونافع بن الحارث ، وهؤلاء إخوة الأربعة هم الذین


1- [ الف ] حرف الزاء 311 / 49 . [ تهذیب الاسماء واللغات 1 / 195 ] .

ص : 367

شهدوا علی المغیرة بن شعبة بالزنا . (1) انتهی .

این عبارت هم دلالت واضحه دارد که این چهار کس شهادت به زنای مغیره دادند .

اما آنچه گفته : پس اصل حدّ ثابت نشد ، دفع او چه معنا دارد ؟ !

پس غرض اهل حق در این مقام آن است که چون عمر تلقین شاهد رابع نموده ، و او را از ادای شهادت به وسیله این حیله باز داشته ، درءِ حدّ از مغیره نموده ، و اطلاق درءِ حدّ مخصوص به اهل حق نیست ، حامیان عمر هم در این مقام ، اطلاق درءِ حدّ نموده اند و نسبت درءِ حدّ به عمر کرده [ اند ] ، ابن ابی الحدید در عبارتی که میآید گفته :

ولکنی لست أُخطّئ عمر . . . فی درء الحدّ عنه (2) .

و نیز گفته :

ثم اعتذر لعمر فی درء الحدّ عنه (3) .

و نیز گفته :

وإنّما قلنا : إن عمر لم یخطأ فی درء الحدّ عنه (4) .


1- وفیات الاعیان 6 / 356 .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 231 .
3- شرح ابن ابی الحدید 12 / 231 .
4- شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 .

ص : 368

و در عبارت ابن خلّکان - کما علمت - مذکور است :

وأعجبه - یعنی : عمر - قول زیاد ، و درء الحدّ عن المغیره (1) .

و ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " گفته :

أمّا علی روایاته فلیس فیه طعن أیضاً ; لأنه إن لوّح إلی الشاهد بترک الشهادة ، فهذا مندوب إلیه ; لأن الإمام یجب علیه درء الحدّ بالشبهات . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : تلقین شاهد افترای محض و بهتان صریح است .

پس ادعای افترای تلقین شاهد ، افترای محض و بهتان صریح است ; زیرا که در مابعد - ان شاء الله تعالی - میدانی که ثقات علمای سنیه و أفاخم معتمدین ایشان نقل کرده اند که : عمر به شاهد رابع کلامی گفت که از آن به صراحت تمام ظاهر میشد که عمر شاهد را آموخته که شهادت بر زنای مغیره ندهد و تفضیح او نکند .

اما آنچه گفته : ابن جریر طبری و محمد بن اسماعیل بخاری در " تاریخ " خود و حافظ عمادالدین بن اثیر و حافظ جمال الدین ابوالفرج بن الجوزی و شیخ شمس الدین مظفر سبط ابن الجوزی و دیگر مورخین ثقات نقل کرده اند . . . الی آخر .


1- وفیات الاعیان 6 / 366 .
2- احقاق الحق : 242 .

ص : 369

پس بدان که از این عبارت ثابت میشود اعتماد و وثوق سبط ابن الجوزی به دو وجه :

اول : آنکه احتجاج به روایت او نموده .

دوم : آنکه قول او : ( و دیگر مورخین ثقات ) دلالت دارد بر آنکه مذکورین نیز از ثقات اند ، والا ذکر حواله غیر ثقه و اجمال در ذکر حواله به ثقات ، خبط صریح است .

و نیز باید دانست که ابن روزبهان حواله این قصه به طوری که ذکر کرده به ابن کثیر نموده ، و کابلی حواله آن به عمادالدین ابن کثیر نموده - یعنی لقب ابن کثیر هم ذکر کرده - مگر در عبارت ابن روزبهان تغییر و تبدیل فاحش کرده !

و مخاطب تغییر و تبدیل عبارت کابلی هم نموده و آن را به عمادالدین ابن اثیر نسبت داده ، و هیچ ظاهر نمیشود که مراد او از عمادالدین ابن اثیر کیست !

و نیز مخفی نماند که نام سبط ابن الجوزی یوسف است ، و ابوالمظفر کنیه اوست ، و مخاطب او را - تقلیداً للکابلی ! - به مظفر موسوم ساخته ، ‹ 602 › ونسبت این قصه - به نحوی که ذکر کرده - به طبری کذب محض و بهتان صرف است .

ابن ابی الحدید معتزلی بعدِ نقل این طعن و جواب قاضی القضات و اعتراض سید مرتضی - طاب ثراه - گفته :

ص : 370

قلت : أمّا المغیرة ; فلا شکّ عندی أنه زنا بالإمرأة ، ولکنی لست أُخطّئ عمر . . . فی درء الحدّ عنه ، وإنّما أذکر أولاً قصّته من کتابی أبی جعفر محمد بن جریر الطبری وأبی الفرج علی بن الحسین الإصفهانی لیعلم أن الرجل زنی بها لا محالة ، ثم أعتذر لعمر . . . فی درء الحدّ عنه .

أمّا الطبری ; فإنه قال - فی تاریخه - : وفی هذه السنة - یعنی سنة سبع عشر - ولّی عمر . . . أبا موسی البصرة ، وأمره أن یشخص إلیه المغیرة بن شعبة ، وذلک لأمر بلغه عنه .

قال الطبری : حدّثنی محمد بن یعقوب بن عتبة ، قال : حدّثنی أبی ، قال : کان المغیرة - وهو أمیر البصرة - یختلف إلی أُمّ جمیل - امرأة من بنی هلال بن عامر - وکان لها زوج من ثقیف ، هلک قبل ذلک ، یقال له : الحجاج بن عبید - وکان المغیرة - وهو أمیر البصرة - یختلف إلیها سرّاً ، فبلغ ذلک أهل البصرة ، فأعظموه ، فخرج المغیرة یوماً من الأیام ، فدخل علیها ، وقد وضعوا علیهما الرصد ، فانطلق القوم - الذین شهدوا عند عمر . . . - فکشفوا الستر ، فرأوه قد واقعها ، فکتبوا بذلک إلی عمر . . . وأوفدوا إلیه بالکتاب أبا بکرة ، فانتهی أبو بکرة إلی المدینة ، وجاء إلی باب عمر ، فسمع

ص : 371

صوته [ و ] (1) بینه وبینه حجاب (2) ، فقال : أبو بکرة ؟ فقال : نعم ، قال : لقد جئت بشرّ ! (3) قال : إنّما جاء به المغیرة . . ثم قصّ علیه القصّة ، وعرض علیه الکتاب ، فبعث أبا موسی عاملا ، وأمره أن یبعث إلیه المغیرة ، فلمّا دخل أبو موسی البصرة ، وقعد فی دار الإمارة وأهدی إلیه المغیرة عقیلة ، وقال : إننی قد رضیتها لک ، فبعث أبو موسی بالمغیرة إلی عمر .

قال الطبری : وروی الواقدی ; قال : حدّثنی عبد الرحمن بن محمد بن أبی بکر بن عمرو بن حزم الأنصاری ، عن أبیه ، عن مالک بن أوس بن الحدثان ، قال : قدم المغیرة علی عمر . . . فتزوّج فی طریقه امرأة من بنی مرّة ، فقال له عمر : إنک لفارغ القلب ، شدید الشبق (4) ، طویل الغرمول (5) ، ثم سأل عن المرأة ، فقیل له : یقال لها : الرقطاء ، وکان زوجها من ثقیف ، وهی من بنی هلال .

وقال الطبری : وکتب إلیّ السری ، عن شعیب ، عن سیف : أن


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خجا ) آمده است .
3- فی المصدر : ( لشرّ ) .
4- [ الف ] شبق شبقاً - من [ باب ] سَمِعَ : سخت آرزومند شد به جماع . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
5- [ الف ] الذکر . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .

ص : 372

المغیرة کان یبغض أبا بکرة ، وکان أبو بکرة یبغضه ، ویناغی (1) کلّ واحد منهما صاحبه ، وینافره [ عند ] (2) کلّ ما یکون منه ، وکانا متجاورین بالبصرة ، بینهما طریق ، وهما فی مشربتین (3) متقابلتین ، فهما فی داریهما ، وفی کل واحد منهما کوة (4) مقابلة للأُخری ، فاجتمع إلی أبی بکرة نفر یتحدثون فی مشربته ، فهبّ (5) ریح ففتحت باب الکوّة ، فقام أبو بکرة لیصفقه فبصر بالمغیرة - وقد فتحت الریح باب الکوّة التی فی مشربته - ‹ 603 › وهو بین رجلی امرأة ، فقال للنفر : قوموا فانظروا . . فقاموا فنظروا . .

ثم قال : اشهدوا ، قالوا : ومن هذه ؟ قال : أُمّ جمیل بنت أفقم ، وکانت أُمّ جمیل إحدی بنی عامر بن صعصعة ، فقالوا : إنّما رأینا أعجازاً ، ولا ندری ما (6) الوجوه ، فلما قامت عرفوها . . (7) .


1- [ الف ] معارضه کردن . ( 12 ) . [ منتهی الارب : 1265 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] مشربة - وتضمّ الراء - : دریچه . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
4- [ الف ] بالفتح ، ویضمّ : روزن خانه . ( 12 ) . [ منتهی الارب : 1121 ] .
5- فی المصدر : ( فهبّت ) .
6- لم ترد ( ما ) فی المصدر .
7- فی المصدر : ( صمّموا ) .

ص : 373

وخرج المغیرة إلی الصلاة ، فحال أبو بکرة بینه وبین الصلاة ، وقال : لا تصلّ بنا ، وکتبوا إلی عمر . . . بذلک ، وکتب المغیرة إلیه أیضاً ، فأرسل عمر إلی أبی موسی ، فقال : یا أبا موسی إنی مستعملک ، وإنی باعثک إلی أرض قد باض بها الشیطان وفرخ ، فالزم ما تعرف ولا تستبدل فیستبدل الله بک ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! أعنّی بعدّة من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من المهاجرین ، والأنصار ، فإنی وجدتهم فی هذه الأُمّة ، وهذه الأعمال کالملح (1) لا یصلح الطعام إلاّ به ، قال : فاستعن بمن أحببت ، فاستعان بتسعة وعشرین رجلا - منهم أنس بن مالک ، وعمران بن الحصین ، وهشام بن عامر - وخرج أبو موسی بهم حتّی أناخ بالبصرة فی المربد (2) ، وبلغ المغیرة أن أبا موسی قد أناخ بالمرید ، فقال : والله ما جاء أبو موسی تاجراً ولا زائراً ، ولکنه جاء أمیراً ، وإنهم لفی ذلک إذ جاء أبو موسی حتّی


1- ( کالملح ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المرید ) آمده است . المِرْبَد - بالکسر ، ثم السکون ، وفتح الباء الموحدة ، ودال مهملة - : وهذا اسم موضع . . . قال الأصمعی المربد : کل شیء حسبت فیه الإبل ، ولهذا قیل : مربد النعم بالمدینة ، وبه سمّی مربد البصرة ، وإنّما کان موضع سوق الإبل . انظر : معجم البلدان 5 / 97 - 98 .

ص : 374

دخل علیهم ، فدفع إلی المغیرة کتاباً من عمر ، إنه لأزجر (1) کتاب کتب به أحد من الناس ، أربع کلم (2) عزل فیها وعاتب واستحثّ وأمر :

أمّا بعد ; فإنه بلغنی نبأ عظیم ، فبعثت أبا موسی ، فسلّم ما فی یدیک إلیه ، والعجل .

وکتب إلی أهل البصرة : أمّا بعد ; فإنی قد بعثت أبا موسی أمیراً علیکم لیأخذ لضعیفکم من قویّکم ، ولیقاتل بکم عدوّکم ، ولیدفع عن ذمّتکم ، ولیجبی لکم فیئکم ، ولیحمی لکم طرفکم .

فأهدی إلیه المغیرة ولیدةً من مولّدات الطائف تدعی : عقیلة ، وقال : إنی قد رضیتها لک ، وکانت فارهة . .

وارتحل المغیرة ، وأبو بکرة ، ونافع بن کلدة ، وزیاد ، وشبل بن معبد البجلی حتّی قدموا علی عمر ، فجمع بینهم وبین المغیرة ، فقال المغیرة : یا أمیر المؤمنین ! سل هؤلاء الأعبد کیف رأونی ، مستقبلهم أم مستدبرهم ، وکیف رأوا المرأة وعرفوها ؟ فإن کانوا مستقبلی ، فکیف استتروا ؟ (3) وإن کانوا مستدبری فبأیّ شی


1- فی المصدر : ( لأوجز ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کلّهم ) آمده است .
3- فی المصدر : ( لم أستتر ) .

ص : 375

استحلّوا النظر إلیّ فی منزلی علی امرأتی ؟ ! والله ما أتیت إلاّ امرأتی .

فبدأ بأبی بکرة ، فشهد علیه أنه رآه بین رجلی أُمّ جمیل ، وهو یدخله ویخرجه ، قال : کیف رأیتهما ؟ قال : مستدبرهما ، قال : کیف استبنت (1) رأسها ؟ قال : تخافیت (2) .

ثم دعا بشبل بن معبد ، فشهد بمثل ذلک ، وقال : استقبلتهما واستدبرتهما ، وشهد نافع بمثل شهادة أبی بکرة ، ولم یشهد زیاد بمثل شهادتهم ، وقال : رأیته جالساً بین ‹ 604 › رجلی امرأة ، ورأیت قدمین مرفوعین یخفقان (3) ، وإستین مکشوفتین ، وسمعت حفراً (4) شدیداً . .

قال عمر : فهل رأیته کالمیل فی المکحلة ؟

قال : لا ، قال : فهل تعرف المرأة ؟ قال : لا ، ولکن إستها (5) .

فأمر عمر بالثلاثة ، فجلّدوا الحدّ ، وقرأ : ( فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ


1- فی المصدر : ( استثبت ) .
2- فی المصدر : ( تجافیت ) .
3- فی المصدر : ( مرفوعتین تخفقان ) .
4- [ الف ] حفر المرأة - بالراء المهملة والمعجمة معاً - بمعنی جامعها . ( 12 ) ح . [ انظر : تاج العروس 6 / 259 و 8 / 50 ]
5- کذا ، وفی المصدر : ( أشبهها ) .

ص : 376

فَأُولئِک عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ ) (1) .

فقال المغیرة : فالحمد لله الذی أخزاکم . . فصاح به عمر : اسکت ، أسکت الله نامتک (2) ، أما والله لو تمّت الشهادة لرجمتک بأحجارک . فهذا ما ذکره الطبری (3) .

از ملاحظه این عبارت طبری ظاهر میشود که از مخاطب در نسبت این قصه به طبری اکاذیب متعدده و افترائات متنوعه و بهتانهای گوناگون و تهمتهای بوقلمون واقع شده ، و ابن روزبهان و خواجه کابلی هم در نقل آن از طبری مرتکب خیانات و تحریفات و افترائات گردیده اند ، لیکن مخاطب ماهر ، ایشان را در صنعت کذب و افترا قاصر گمان نموده ، به مفاد : کم ترک الأوائل للأواخر ! ! چند تا کذبات ظاهر افزوده .

و اولاً اکاذیبی که از مخاطب در نقل این قصه واقع شده ، و در بعض آن کابلی و ابن روزبهان هم شریک اویند ، و بعض آن مخصوص به او است ، باید شنید :


1- النور ( 24 ) : 13 .
2- [ الف ] النامة : النغمة والصوت . وأسکن الله نامته و یقال : نامّته - مشدّدة - أی أماته . ق [ القاموس المحیط 4 / 179 ] . ( 12 ) .
3- [ الف و ب ] قوبل علی أصل شرح نهج البلاغة فی الجزء الثانی عشر . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 231 ، تاریخ الطبری 3 / 168 - 0 17 ] .

ص : 377

اول : آنکه قول او : مردم بصره با مغیره بد بودند .

کذب و دروغ است ; زیرا که این کلام به لحاظ سیاق دال است بر آنکه مردم بصره قبلِ صدور قصوری از مغیره با او بد بودند ، حال آنکه از عبارت طبری ظاهر است که بر اهل بصره ، آمد و رفت مغیره نزد ام جمیل دشوار شد ، به این سبب در پی استکشاف حال او شدند ، نه به سبب عداوت سابقه .

دوم : آنکه قول او : مردم بصره میخواستند که مغیره را عزل کنند .

نیز کذب محض است ، چه ظاهر است که این معنا هم در عبارت طبری مذکور نیست ، و کابلی هم آن را ذکر نکرده ، این معنا از اضافات و زیادات مخاطب است !

سوم : آنکه قول او : بر وی تهمت زنا بستند .

نیز کذب صریح است و بهتان فضیح ، و در عبارت طبری مذکور نیست ، بلکه بر خلاف آن زنای مغیره از آن ثابت است ، چنانچه ابن ابی الحدید هم به آن اعتراف کرده ، و کابلی و ابن روزبهان هم این کذب را ذکر نکرده بودند ، از اضافات و اختراعات مخاطب است ، گو کابلی و ابن روزبهان قصد ایهام آن کرده باشند لیکن بر ذکر آن صراحتاً جسارت نیافتند .

چهارم : آنکه قول او : چند کس را از شاهدان زور مقرر کردند .

کذب صریح و بهتان قبیح و دروغ فضیح است که اصلا در عبارت طبری وجودی ندارد ، و بر خلاف آن عبارتش به آواز بلند ندا میکند ، و این کذب را

ص : 378

هم کابلی ذکر ننموده ، گو به قول خود : ( أخذوا علیه شهوداً ) (1) بعدِ ذکر عداوت اهل بصره قصد ایهام این معنا کرده باشد (2) ، لیکن صراحتاً زور و کذب شهود را به طبری و دیگر علمای خود منسوب نساخته ، و همچنین ابن روزبهان .

پنجم : آنکه آنچه گفته : و خبر تهمت زنا در بصره شایع شد .

نیز کذب محض و دروغ صرف است ، هرگز در عبارت طبری مذکور نیست - کما علمت - و ابن روزبهان و خواجه کابلی هم - که متصدی نسبت این قصه به طبری شده اند - ذکر آن نکرده اند ، محض از ابتداعات و اختراعات ‹ 605 › مخاطب باکمالات است !

ششم : آنچه گفته : و رفته رفته به عمر برسید .

نیز از عبارت طبری ظاهر نمیشود که این خبر رفته رفته به عمر رسیده ، بلکه از آن ظاهر است که خبر مغیره را مردم بصره با شهود زنای مغیره به عمر نوشتند ، و این نقل هم چنانچه خلاف واقع است ، همچنین مخالف نقل ابن روزبهان و کابلی است که از عبارت ابن روزبهان چنان ظاهر است که مردم بصره با شهود خود نزد عمر حاضر شده ، بیان حال مغیره کردند ، و از عبارت


1- الصواقع ، ورق : 265 .
2- ( کرده باشد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 379

کابلی ظاهر است که مردم بصره حال مغیره را به عمر نوشتند (1) ، پس عجب که این ثلاثه معتقدین ثلاثه یک قصه را به طرق ثلاثه نقل مینمایند ، و همه [ آن ] ها نسبت به طبری مینمایند ، و یکی از دیگری اخذ میکند و مخالفت او مینماید ، یعنی کابلی از کتاب ابن روزبهان برداشته و مخالفت او اختیار ساخته ، و مخاطب قلاده تقلید کابلی در گردن انداخته و باز همت به مخالفت خواجه خود و خواجه خواجه گماشته ! !

هفتم : آنچه گفته که : مغیره و شهود اربعه در محل حکومت به محضر صحابه که حضرت امیر ( علیه السلام ) هم در آن مجلس بود ، حاضر آمدند .

در این عبارت هم کذب را داخل ساخته ، چه حضور حضرت امیر ( علیه السلام ) در محل حکومت - که مغیره و شهود اربعه در آنجا حاضر شدند - اصلا طبری ذکر ننموده ، و نه کابلی و ابن روزبهان این معنا را ذکر نموده اند ، محض از ایجادات و اختراعات طبع عالی و خاطر وقت مآثر (2) مخاطب ماهر است !

هشتم : آنچه گفته : و مدعیان اهل بصره دعوی نمودند که مغیرة بن شعبه زنا کرده است ، با زنی که او را ام جمیل میگفتند .

نسبت آن نیز به طبری صحیح نیست ، چه از عبارت طبری اصلا ظاهر


1- الصواقع ، ورق : 265 .
2- کذا ، و ظاهراً ( دقت مآثر ) صحیح است .

ص : 380

نمی شود که مدعیان اهل بصره رو بروی عمر آمده ، دعوی زنای مغیره کرده باشند .

پس تر بدان که مخاطب با وصف نقل این قصه از طبری نام سه شاهد ذکر نکرده و به اخفای آن پرداخته ، حال آنکه در " تاریخ طبری " به تصریح مذکور است که : ایشان ابوبکره و نافع بن کلده و شبل بن معبد بودند ، و ابن روزبهان و کابلی نام هر چهار شاهد را مخفی ساخته اند ، و در این اخفا و اجمال و اهمال غرض عظیمی مطوی است ، و آن اخفای این معناست که این شهود صحابه بودند ! چه در مابعد میدانی که ابوبکره و شبل و نافع به تصریح نووی صحابه اند ، پس اخفای نام اینها به این سبب است که نسبت کذب و زور به ایشان - در نسبت زنا به مغیره - آسان شود .

و از لطائف آن است که مخاطب برای تصدیق خود - که به ابن جریر طبری در متن قصه ، مغیره را به نحوی که ذکر کرده نسبت داده - در " حاشیه " عبارتی عربی نقل نموده ، و آن را به " تاریخ طبری " منسوب ساخته ، حال آنکه آن عبارت اصل " تاریخ طبری " نیست (1) ، شاید از بعض مختصرات آن


1- شایان ذکر است که این نکته اختصاص به این مورد خاص ندارد ، بلکه مطالب متعددی که در " حاشیه تحفه " از طبری نقل کرده ، در " تاریخ طبری " مطبوع یافت نشد !

ص : 381

باشد ، و مع هذا از عبارت منقوله او هم تصدیق اکاذیب او ظاهر نمیشود ، قال فی الحاشیة :

فبلغ ذلک الخبر إلی عمر . . . فاستدعاه ، وولّی إمارة البصرة أبا موسی الأشعری ، فلمّا قدم المغیرة المدینة ، قال عمر : ما هذا الذی سمعته منک ؟ ! قال : لا أدری ماذا یقول هؤلاء الموالی ، فإنی لم أطأ إلاّ امرأتی المنکوحة ، فشهد أبو بکرة ‹ 606 › ونافع ثم شبل ، فقال لهم عمر : تشهدون أنکم رأیتموه یدخل [ ک ] المیل فی المکحلة ، والرشاء فی البئر ؟ (1) قالوا : نعم ، وقصر زیاد فی شهادته ، فقال : رأیته بین رجلی امرأة رافعاً رجلیها ، لکنی لم أر حقیقة الجماع ، ولم أعلم أن المرأة کانت له حلالا أو حراماً ، فقال عمر : الله أکبر ! فأسقط الحدّ عن المغیرة (2) .

ظاهر است که این عبارت ، عبارت اصل " تاریخ طبری " نیست ، و اصل عبارت او آن است که ابن ابی الحدید نقل کرده ، و مع هذا از این عبارت هم تصدیق اکاذیب مخاطب : بستنِ مردم بصره تهمت زنا بر مغیره ، و مقرر کردن شاهدان زور و غیر آن پیدا نمیشود (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( البرء ) آمده است .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 .
3- ( پیدا نمیشود ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 382

پس حیرت است که از نقل این عبارت چه فائده جز اظهار کمال عجز از تصدیق کذب و زور خود تصور نموده .

و مع هذا از این عبارت که خودش نقل کرده ظاهر است که شهود زنای مغیره ، ابوبکره و نافع و شبل بودند ، پس رازی که ابن روزبهان و کابلی نهفته بودند ، و مخاطب هم در متن به تقلیدشان در اخفای آن رفته ، به نقل خودش بر ملا افتاد ، و تحریف اسلاف او و تحریف خود او در نقل این قصه حسب نقل او ثابت گردید ، ولله الحمد علی ذلک حمداً جمیلا .

و هرگاه حال اکاذیب و خیانات و تحریفات مخاطب در نقل این قصه از طبری دریافت کردی ، پس محتجب نماند که چنانچه مخاطب در نقل این قصه مرتکب خیانات و اکاذیب گردید ، همچنان ابن روزبهان و کابلی تحریفات و خیانات و اختراعات را پسندیده اند ، و با این همه ، نقل هر سه با هم متخالف است و مخالف واقع !

عبارتِ مخاطب که خود میبینی ، عبارت ابن روزبهان و کابلی هم باید شنید ، پس بدان که ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " گفته :

قصّة مغیرة - علی ما ذکره المعتمدون من الرواة - : انه کان أمیراً بالکوفة ، وکان الناس یبغضونه ، فأخذوا علیه الشهود أنه زنی ، وأتوا عمر ، فأحضره من الکوفة ، فشهد علیه واحد منهم ، فقال عمر - لمغیرة - : قد ذهب ربعک . . فلمّا شهد إثنان ، قال : قد

ص : 383

ذهب نصفک . . فلمّا شهد الثالث ، قال : قد ذهب ثلاثة أرباعک . . فلمّا بلغ نوبة الشهادة إلی الرابع ، أدّی الشهادة بهذه الصیغة : إنی رأیته مع المرأة فی ثوب ملتحفین [ به ] (1) ، وما رأیت العضو فی العضو کالمرود فی المکحلة . . فسقط الحدّ عن المغیرة .

فقال المغیرة : یا أمیر المؤمنین ! انظر کیف کذبوا علیّ !

فقال له عمر : اسکت ، فلو تمّ الشهادة لکان الحجر فی رأسک .

هذا روایة الثقات ، ذکره الطبری فی تاریخه بهذه الصورة ، وذکره البخاری فی تاریخه ، وابن الجوزی وابن الخلّکان (2) وابن کثیر وسائر المحدّثین وأرباب التواریخ فی کتبهم ، وعلی هذا الوجه هل یلزم طعن ؟ ! (3) و نصرالله کابلی در " صواقع " گفته :

ودعوی أهل البصرة علی مغیرة ، کما ذکره ابن جریر الطبری ، والإمام البخاری ، والحافظ عماد الدین بن کثیر ، والحافظ جمال الدین أبو الفرج بن الجوزی ، والشیخ شمس الدین المظفر سبط ابن الجوزی فی تواریخهم ، هو :

أن مغیرة ‹ 607 › کان أمیر البصرة ، وکان الناس یقلونه ،


1- الزیادة من احقاق الحق .
2- کذا .
3- [ الف ] مطاعن عمر . [ احقاق الحق : 241 - 242 ] .

ص : 384

فأخذوا علیه الشهود أنه زنی بامرأة یقال لها : أُمّ جمیل ، وکتبوا بذلک إلی عمر ، فأمر أن یقدموا علیه جمیعاً - المغیرة والشهود - ، فلمّا قدموا ، جلس عمر ، فدعا بالشهود والمغیرة ، فتقدّم واحد منهم ، فقال : رأیته بین فخذیها ، فقال : لا والله حتّی تشهد لقد رأیته یلج فیها ولوج المرود فی المکحلة ، فقال : نعم أشهد علی ذلک . . ثم دعا شاهداً آخر ، فقال : علی ما تشهد ؟ فقال : علی مثل شهادة الأول ، فقال : لا ، تشهد أنه ولج فیها ولوج المرود فی المکحلة ؟ قال : نعم حتّی بلغ قذذه . . ثم دعا الشاهد الثالث فقال له : علی ما تشهد ؟ فقال : علی مثل شهادة صاحبیّ ، ثم دعا الرابع - وکان غائباً - فلمّا حضر قال : ما عندک ؟ قال : یا أمیر المؤمنین ! رأیت مجلساً ، ونفساً حثیثاً ، وابتهاراً (1) ، ورأیته مستبطنها ، ورجلین کأنّهما أُذنا حمار ، فقال عمر : رأیته کالمیل فی المکحلة ؟ فقال : لا . . فأمر عمر أن یُضرب کلّ من الشهود ثمانین سوطاً (2) .

از ملاحظه این هر دو عبارت و عبارت مخاطب ظاهر است که : این هر سه


1- [ الف ] وفیه : وقع علیه البُهر : هو - بالضمّ - ما یعتری الإنسان عند السعی الشدید والعدو من التهیّج وتتابع النَفَس . ( 12 ) نهایة . [ النهایة 1 / 165 ] .
2- [ الف ] المطلب السابع فی إبطال ما احتجّ به الرافضة ، فی مطاعن عمر من أخبار أهل السنة من المقصد الرابع ، ورق 367 / 392. [ الصواقع ، ورق : 265 ] .

ص : 385

این قصه را به نحوی که نقل کرده اند به طبری نسبت داده اند ، حال آنکه نقل هر سه با هم متخالف است ، و غیر مطابق واقع .

مگر نمیبینی که آنچه ابن روزبهان گفته : ( وکان الناس یبغضونه ، فأخذوا علیه الشهود ) .

از آن متبادر میشود که مردم بصره قبلِ وقوع این قصه ، عداوت با مغیره داشتند ، و به این سبب گرفتند شهود بر مغیره که او زنا کرده است .

و ظاهر است که نسبت این سیاق به طبری کذب و دروغ محض است که از عبارت طبری هرگز ظاهر نمیشود که مردم بصره به سبب عداوت مغیره شهود گرفتند بر اینکه زنا کرده است ، بلکه از عبارتش ظاهر است که چون آمد و رفت مغیره نزد ام جمیل بر مردم بصره متحقق شد ، به این سبب در پی استکشاف حال افتادند و پرده از روی کار گشادند که چند کس را مقرر ساختند که ایشان مجامعت او [ را ] با ام جمیل دیدند .

و نیز قول ابن روزبهان : ( وأتوا عمر ، فأحضره من الکوفة ) ، دلالت دارد بر آنکه مردم بصره قبلِ مغیره نزد عمر حاضر شدند ، و بعد از آن عمر مغیره را طلب کرد .

و این معنا هم از عبارت طبری ظاهر نمیشود ، بلکه مدلول روایت طبری که از محمد بن یعقوب نقل کرده آن است که :

اهل بصره خبر زنای مغیره به عمر نوشتند ، و کتاب به دست ابوبکره فرستادند ، و به این سبب عمر مغیره را طلب کرد .

ص : 386

و مدلول روایت طبری که از سری آورده آن است که :

شهود زنای مغیره این خبر را به عمر نوشتند ، و عمر مغیره را طلب کرد ، و شهود اربعه و مغیره نزد عمر حاضر شدند .

بالجمله ; آمدن اهل بصره نزد عمر ، از عبارت طبری اصلا ثابت نمیشود ، پس نسبت آن به طبری کذب محض است .

و ظاهراً غرض ابن روزبهان از ذکر این معنا ، همان اثبات عداوت اهل بصره با مغیره است ، حال آنکه اصلا فائده به او نمیرساند ، پس عجب که به چنین غرض سهل ارتکاب کذب را سهل شمرده .

و اگر ضمیر ( أتوا ) [ را ] راجع به شهود گردانند ، پس قطع نظر از بُعد آن ، باز هم این معنا از عبارت طبری ظاهر ‹ 608 › نمیشود .

آری آمدن تنها ابوبکره قبل از مغیره نزد عمر ظاهر میشود نه آمدن غیر او هم ، پس باز هم این کلام وجهی از صحت ندارد .

و کذب ابن روزبهان در این ادعا - اعنی حضور مردم بصره یا شهود ، قبلِ مغیره - به حدی ظاهر است که کابلی هم - با آن جسارت ! - از ذکر آن اعراض کرده ; زیرا که کابلی اگر چه در ذکر فقره ( وکان الناس یقلونه ، فأخذوا علیه الشهود أنه زنی ) - که غرض از آن اظهار این معناست که : اخذ مردم بصره شهود را بر زنای مغیره به سبب عداوت سابقه بود - تقلید ابن روزبهان اختیار ساخته ، لیکن ذکر آمدن مردم بصره یا شهود نزد عمر قبل مغیره نکرده ، بلکه از عبارتش ظاهر است که :

ص : 387

مردم بصره حال مغیره به سوی عمر نوشتند ، پس حکم کرد عمر که قدوم کنند بر او همه : - مغیره و شهود - حیث قال :

وکتبوا بذلک إلی عمر ، فأمر أن یقدموا علیه جمیعاً المغیرة والشهود .

و نیز کابلی بر خلاف ابن روزبهان غیبت شاهد چهارم را در این قصه - که به ابن جریر طبری و غیر او منسوب ساخته - ذکر نموده ، حال آنکه پر ظاهر است که غیبت شاهد چهارم نیز در عبارت طبری مذکور نیست ، بلکه بر خلاف آن ، اجتماع شهود از عبارتش ظاهر است ، کما تراه ، وسیجیء التنبیه علیه فیما بعد .

وعلاوه بر این دیگر اختلافات هم در عبارت ابن روزبهان وکابلی واقع است ، کما هو ظاهر .

پس بعد ملاحظه عبارت ابن روزبهان و خواجه کابلی ومخاطب - که هر سه این قصه را به طبری حواله کرده اند ، و نقل هر سه متخالف [ و ] متهافت است که : ابن روزبهان به طوری نقل میکند ، و خواجه کابلی بر خلاف آن به طور دیگر ، و مخاطب بر خلاف هر دو به طور ثالث - ظاهر میشود که : یکی مکذب دیگر ایشان است ، و بعدِ ملاحظه عبارت " تاریخ طبری " (1) ظاهر شد که هر سه با وصف آنکه یکی مکذّب دیگری است ، خود هم در نقلْ خائن و کاذب ، و نقل هر سه خلاف واقع است .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تاریخ عبارت طبری ) آمده است .

ص : 388

و سناءالله پانی پتی در " سیف مسلول " (1) با آنکه در جل مقامات تقلید کابلی اختیار ساخته ، لیکن در این مقام در ذکر این قصه که آن را به طبری و بخاری و ابن جوزی و سبط ابن الجوزی نسبت داده ، مضمون فقره : ( وکان الناس یقلونه ، فأخذوا علیه الشهود . . ) إلی آخره [ را ] ذکر نکرده ، گو در ذکر غیبت شاهد چهارم بعدِ نسبت این قصه به طبری پیش پا خورده است ، چنانچه گفته :

هفتم : آنکه حدّ زنا بر مغیره قائم نکرد ، و شاهد را تلقین نمود .

جواب : این گزافی و افتراست ، و حق آن است آنچه طبری و امام بخاری و ابن جوزی و شمس الدین سبط ابن الجوزی در " تواریخ " خودشان (2) نقل کرده اند که :

مغیره امیر بصره بود ، و مردم آنجا بر وی دعوی زنا کردند با زنی ام جمیل نام ، و این معنا به عمر نوشتند ، عمر مغیره و شهود را به حضور طلب فرمود ، چون حاضر شدند یکی از شهود بر روی مغیره شهادت داد که دیدم او را در میان دو ران آن زن ، عمر گفت : این شهادت معتبر نیست ، شهادت میدهی که : دخول کرد با وی مانند دخول میل در مکحله ، گفت : آری چنین دیدم ، پس تر دوم شاهد گفت : شهادت میدهم مثل شهادت اول ، عمر گفت : نی ،


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 7 / 116 - 115 ، وقال من مصنفاته : . . . والسیف المسلول فی الردّ علی الشیعة . . . ورسالة فی حرمة المتعة . . . ورسائل أُخری ، مات فی غرة رجب سنة 1225 ببلدة پانی پت .
2- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 389

شهادت بده آنکه : دخول کرد مانند دخول میل در مکحله ، گفت : آری ، پس تر سوم شاهد شهادت داد مثل شهادت ‹ 609 › هر دو ، پس تر شاهد چهارم را طلبید ، او حاضر نبود ، چون حاضر شد ، از نشستن برای جماع و دیگر مقدمات جماع شهادت داد ، چون عمر پرسید : دیدی تو کالمیل فی المکحلة ؟ او گفت : این چنین ندیدم ، پس امر کرد عمر به زدن هر یک از شهود هشتاد هشتاد دره حدّ قذف .

پس امتناع عمر از حدّ زنا ، عین صواب بود که نصاب شهادت تمام نشد . (1) انتهی .

و از لطائف آن است که اسحاق هروی در " سهام ثاقبه " (2) - با آنکه در ذکر این قصه و نسبت آن به طبری ، به طوری که ابن روزبهان ذکر نموده خبطِ عشوا (3) پیش گرفته ، لیکن به مفاد زاد فی الطنبور نغمة ، در این مقام خرافتی عجیب نگاشته ، یعنی ادعای تشیع طبری هم آغاز نهاده ، و از خواب غفلت و


1- [ الف ] فصل ثانی در مطاعن عمر از مقاله رابعه 137 / 235. [ سیف مسلول : ] .
2- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . قال فی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 31 : السهام الثاقبة فی الکلام ; لملا اسحاق الهروی ، تاریخ کتابة النسخة سنة 1186 .
3- عشواء : شتری که ضعفی در بصر و چشم خود دارد و خود را به هنگام رفتن نمیتواند حفظ کند . یخبط خبط عشواء : یعنی او کار بر نظام نمیکند ، کنایه از انحراف از روش مستقیم است . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 390

عصبیت - بعدِ تنبیه علامه شوشتری بر بطلان نسبت تشیع به طبری که ابن روزبهان از راه کذب و بهتان به جواب طعن مطالبه عمر به احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) بر آن جسارت کرده - بیدار نشده ، و به سبب مزید اختلال دماغ و اختلاط حواس بر چنین کذب شنیع جرأت نموده ، چنانچه گفته :

منها : إنه لم یجر الحدّ الواجب علی المغیرة بن شعبة لمّا شهد علیه بالزنا ، ولقّن الشاهد الرابع الامتناع من الشهادة ، قال : أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین .

وهذا تلقین للشاهد الامتناع عن الشهادة .

أُجیب بأنه قصّة مغیرة علی ما رواه الثقاة من الرواة : انه کان أمیراً علی الکوفة ، وکان أهل الکوفة یبغضونه ، فأخذوا علیه الشهود ، أنه زنا وأتوا عمر . . . ، فطلبه من الکوفة ، وجلس فی المسجد لفصل القضیة ، وشهد واحد من الشهود ، فقال عمر . . . - لمغیرة - : ذهب ربعک . . فلمّا شهد الثانی ، قال له : ذهب نصفک . . فلمّا شهد الثالث ، قال : ذهب ثلاثة أرباعک . . فلمّا انتهی الأمر إلی الرابع شهد بهذه العبارة : إنی رأیته مع المرأة تحت ثوب واحد ، وما رأیت العضو فی العضو .

فسقط الحدّ عن المغیرة بحکم الشریعة المطهرة ، لا أن عمر . . . أسقط الحدّ الواجب عن المغیرة ، کما ادّعته الرافضة الجهلة .

وقال بعد هذا :

ص : 391

إن مغیرة قال لعمر . . . : أُنظر - یا أمیر المؤمنین ! - کیف کذبوا علیّ ؟ ! فقال عمر : اسکت ، فلو تمّت الشهادة کان الحجر علی رأسک .

هذا هو المروی من الثقات ، والطبری - مع تشیعه - أیضاً روی بهذه الصفة (1) .

و هرگاه بر تخلیطات و تحریفات اینها در نقل این قصه از طبری واقف شدی ، پس واضح شد که [ در ] نسبت آن به دیگران نیز محل اعتبار نماند ، با آنکه ادعای کذب و زور شهود زنای مغیره مدحور (2) که مخاطب صراحتاً آن را ذکر کرده ، و ابن روزبهان و کابلی ایهام آن قصد کرده اند ، از طرائف امور و عجائب دهور بلکه طرائف شرور و غرائب فسق و فجور است ، و دلائل بطلان آن بسیار است بر نبذی از آن اکتفا میشود :

اول : آنکه از روایت اول طبری - که ابن روزبهان و کابلی و مخاطب به آن استدلال و احتجاج به همین مقام مینمایند ، و سناءالله حکم به حقیّت روایت او نموده - ‹ 610 › ظاهر است که مغیره اختلاف میکرد به سوی ام جمیل بر پوشیدگی (3) هرگاه به اهل بصره این معنا رسید اعظام آن کردند ، پس مغیره


1- [ الف ] در ذکر مطاعن عمر ، ورق 71 / 108 . [ سهام ثاقبه : ] .
2- مدحور : مطرود ، رانده شده . مراجعه شود به کتاب العین 3 / 177 .
3- یعنی : مستوری ، مستور بودن ، خفا ، استتار . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 392

روزی از روزها بر ام جمیل داخل شد ، و کسانی که نزد عمر شهادت دادند ، کشف ستر کردند و دیدند که مغیره جماع با ام جمیل کرده . انتهی محصّله .

و این معنا دلیل صریح است بر آنکه شهود زنای مغیره در واقع ، وقاع مغیره را با ام جمیل دیدند ، نه آنکه به کذب و بهتان اتهام آن کردند چنانچه مخاطب صراحتاً ادعای آن نموده ، و ابن روزبهان و هروی و خواجه کابلی قصد ایهام آن کرده اند .

دوم : آنکه از روایت دیگر طبری که از سیف نقل کرده ، نیز واضح است که ابوبکره و نفر چند که نزد او بودند ، مغیره را در میان پاهای ام جمیل دیدند . انتهی .

پس نسبت کذب و زور به شهود زنای مغیره و ادعای این معنا که اهل بصره شاهدان زور مقرر کردند ، کذب محض و زور صرف است .

سوم : آنکه منع کردن عمر مغیره را از حمد الهی بر رسوا ساختن شهود و بد دعا کردن در حق مغیره به قول خود : ( أسکت الله نامتک ) که حاصلش آن است که : خدا تو را هلاک کند ، دلیل واضح است بر آنکه مغیره در واقع بری نبوده ، و مستحق لوم و ذم و سرزنش و بد دعا بوده ، ورنه ظاهر است که اگر در واقع مغیره بری میبود و شهود زنای او دروغگو و کاذب میبودند ، منع از

ص : 393

حمد الهی بر تفضیح ایشان و بد دعا به هلاک در حق صحابی عادل ، وجهی از جواز نداشت !

و از عبارت ابن روزبهان واضح است که عمر مغیره را امر به سکوت از نسبت کذب به شهود نموده ، چه در آن مذکور است که :

مغیره گفت که : ای امیرالمؤمنین (1) نظر کن که چگونه کذب گفتند اینها بر من ، پس گفت عمر به مغیره که : خاموش باش ، پس اگر تمام میشد شهادت هر آئینه میبود سنگ در سر تو . انتهی .

پس عجب که عمر راضی به نسبت کذب به شهود نشود ، و مخاطب بر خلاف او - رغماً لأنفه ! - تکذیب ایشان به اهتمام تمام نماید .

چهارم : آنکه قاضی القضات ابوالولید محمد بن محمد بن شحنة حنفی حلبی در کتاب " روض المناظر فی علم الأوائل والأواخر " - که از شروع آن ظاهر است که آن کتابی است وجیز الألفاظ والمبانی ، أنیق الفحاوی والمعانی (2) - در وقایع سنه سبع عشر گفته :

وفیها : کانت حکایة المغیرة بن شعبة : کان عمر قد ولاّه البصرة ، وکان بعلیة تقابلها علیة فیها أربعة رجال : أبو بکرة مولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وإخوته لأُمّه : زیاد بن أبیه ،


1- در [ الف ] اشتباهاً در اینجا علامت تحیت ( ع ) گذاشته شده است .
2- روض المناظر ، ورق اول .

ص : 394

نافع بن کلدة ، وشبل بن معبد ، فرفعت الریح الکوة عن إلیة المغیرة ، فنظره الرجال الأربعة ، وهو علی أُمّ جمیل بنت الأرقم بن عامر بن صعصعة ، فکتبوا إلی عمر بذلک ، فعزل المغیرة ، وولّی البصرة أبا موسی الأشعری ، وشهد أبو بکرة ونافع وشبل علی المغیرة بالزنا ، ولم یفصح زیاد بن أبیه الشهادة ، وکان عمر قد قال - قبل أن یتکلّم زیاد - : أری رجلا أرجو أن لا یفضح الله به رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال زیاد : رأیته جالساً بین رجلی المرأة ، ورأیت رجلین مرفوعتین کأُذنی حمار ، ورأیت نفساً تعلو ، وإستاً تنبو عن ‹ 611 › ذکر ، ولا أعرف ما وراء ذلک ، فقال عمر : هل کالمیل (1) فی المکحلة ؟ قال : لا ، قال : فهل تعرف المرأة ؟ قال : لا ، ولکن إستها (2) . . فجلّد عمر الثلاثة الذین شهدوا حدّ القذف (3) .

این عبارت هم برای تکذیب و تخجیل مخاطب نبیل کافی ، و برای تفضیح و تقبیح ابن روزبهان و من تبعه کالکابلی و غیره وافی است ، چه از آن صاف ظاهر است که در دریچه [ ای ] که مقابل دریچه مغیره بود ، ابوبکره و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( المیل ) آمده است .
2- فی المصدر : ( أشبهها ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل روض المناظر 49 / 193 ، والحمد لله علی هذا الإنعام الظاهر . [ روض المناظر ، ورق : 66 ] .

ص : 395

زیاد و نافع و شبل بن معبد بودند ، پس باد دریچه مغیره را گشود ، و این چار کس دیدند که مغیره بر ام جمیل است ، پس نوشتند این را به سوی عمر ، و عزل کرد عمر مغیره را . . . الی آخر .

پس ادعای تبرئه مغیره از زنا و ادعای کذب و زور شهود زنای مغیره ، و مقرر ساختن اهل بصره شهود زور ; کذب محض و زور صرف و بهتان عظیم و دروغ فخیم است .

پنجم : آنکه حاکم در " مستدرک " گفته :

حدّثنا أبوبکر محمد بن داود بن سلیمان الزاهد ، حدّثنا عبد الله بن قحطبة بن مرذوق الصلحی - بفم الصلح (1) - ، حدّثنا محمد بن نافع الکرابیسی البصری ، حدّثنا أبو عتاب سهل بن حماد ، حدّثنا أبو کعب الحریز ، عن عبد العزیز بن أبی بکر ، قال : کنّا جلوساً عند الباب الصغیر الذی فی المسجد - یعنی باب غیلان - أبو بکرة وأخوه نافع وشبل بن معبد ، فجاء المغیرة بن شعبة یمشی فی ظلال المسجد ، - والمسجد یومئذ من قصب - فانتهی إلی أبی بکرة ، فسلّم علیه ، فقال له أبو بکرة : أیها الأمیر ! ما


1- [ الف ] الصلحی - بکسر الصاد والحاء المهملتین بینهما اللام الساکنة - هذه النسبة إلی فم الصلح ، وهی بلدة علی دجلة بأعلی واسط . ( 12 ) انساب سمعانی . [ 3 / 550 ] ( 12 ) .

ص : 396

أخرجک من دار الإمارة ؟ قال : أتحدّث إلیکم ، فقال أبو بکرة : لیس [ لک ] (1) ذلک ، الأمیر یجلس فی داره ، یبعث إلی من یشاء فیتحدّث معهم ، قال : أبابکرة ! لا بأس بما أصنع ، فدخل من باب الأصغر حتّی تقدّم إلی باب أُمّ جمیل - امرأة من قیس - قال : وبین دار أبی عبد الله وبین دار المرأة طریق ، فدخل علیها ، قال أبو بکرة : لیس لی علی هذا صبر ، فبعث إلی غلام له ، فقال : ارتق من غرفتی ، فانظر من الکوة ، فانطلق فنظر ، فلم یلبث أن رجع ، فقال : وجدتهما فی لحاف ، فقال للقوم : قوموا معی ، فقاموا ، فبدأ أبو بکرة فنظر فاسترجع ، ثم قال لأخیه : انظر فنظر ، قال : ما رأیت ؟ قال : رأیت الزنا ، ثم قال : [ ما رابک ] (2) یا شبل ! انظر ، فنظر ، قال : ما رأیت ؟ قال : رأیت الزنا محصناً ، قال : أُشهد الله علیکم ، قالوا : نعم ، قال : فانصرف إلی أهله ، وکتب إلی عمر بن الخطاب بما رأی ، فأتاه أمر فظیع صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلم یلبث أن بعث أبا موسی الأشعری أمیراً علی البصرة ، فأرسل أبو موسی إلی المغیرة : أن أقم ثلاثة أیام أنت فیها أمیر نفسک ، فإذا کان الیوم الرابع فارتحل أنت و أبو بکرة


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 397

وشهوده ، فیا طوبی لک إن کان مکذوباً علیک ، وویل لک إن کان مصدوقاً علیک .

فارتحل القوم أبو بکرة وشهوده والمغیرة بن شعبة حتّی قدموا المدینة علی أمیر المؤمنین ، فقال : هات ما عندک یا أبا بکرة ! قال : أشهد أنی رأیت الزنا محصناً ، ثم قدّموا أبا عبد الله أخاه ‹ 612 › فشهد ، فقال : أشهد أنی رأیت الزنا محصناً [ ثم قدّموا شبل بن معبد البجلّی ، فسأله ، فشهد کذلک ] (1) ، ثم قدّموا زیاداً فقالوا : ما رأیت ؟ فقال : رأیتهما فی لحاف ، فسمعت نفساً عالیاً ، ولا أدری ما وراء ذلک ، فکبّر عمر وفرح إذ نجا المغیرة ، وضرب القوم إلاّ زیاداً (2) .

از این عبارت ظاهر است که مغیره بر ام جمیل داخل شد ، و چون ابوبکره این معنا دید گفت که : نیست برای من صبر بر این امر . و به غلام خود امر کرد که حال مغیره را از روزنه غرفه اش ببیند ، آن غلام دید ، و آمده بیان کرد که : مغیره و ام جمیل را در یک لحاف دیده ، پس ابوبکره آمده ، خود اولا واقعه


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قوبل علی أصل المستدرک فی ذکر مناقب المغیرة بن شعبة من کتاب معرفة الصحابة جلد ثانی 138 / 375. [ المستدرک 3 / 448 ] .

ص : 398

وقاع دید ، و به ( إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ) (1) متکلم گردید ، بعد از آن برادرش دید و گفت که : من دیدم زنا را . بعد از آن شبل دید ، او هم شهادت داد که : من دیدم زنای محصن ، و ابوبکره بر ایشان خدا را گواه گرفت ، و به عمر بن الخطاب این معنا نوشت .

ششم : آنکه ابن ابی الحدید در " شرح نهج البلاغه " گفته :

وقد روی المدائنی : أن المغیرة کان أزنی الناس فی الجاهلیة ، فلمّا دخل فی الإسلام قیّده الإسلام ، وبقیت عنده منه بقیة ظهرت فی أیام ولایة البصرة . (2) انتهی .

از این عبارت مدائنی ظاهر است که از مغیره در بصره زنا واقع شده ، پس تکذیب شهود زنای او کذب محض باشد .

و مدائنی مذکور از اکابر و اعاظم اهل سنت است .

سمعانی در " انساب " گفته :

أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن أبی سیف (3) المدائنی ، مولی عبد الرحمن بن سمرة القرشی ، وهو بصری ، سکن المدائن ثم انتقل عنها إلی بغداد ، فلم یزل بها إلی حین وفاته ، وهو صاحب


1- البقرة ( 2 ) : 156 .
2- [ الف ] جزء ثانی عشر . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 239 ] .
3- فی المصدر : ( شعیب ) .

ص : 399

الکتب المصنّفة ، یروی عنه الزبیر بن بکار ، واحمد بن أبی خیثمة ، والحارث بن أبی أُسامة .

قال یحیی بن معین - غیر مرة - : أکتب عن المدائنی کتبه . وکان أبو العباس ثعلب یقول : من أراد أخبار الجاهلیة فعلیه بکتب أبی عبیدة ، ومن أراد أخبار الإسلام فعلیه بکتب المدائنی .

ذکر الحارث بن أبی أُسامة أن أبا الحسن المدائنی سرد الصوم قبل موته بثلاثین سنة ، وأنه کان قارب مائة سنة ، فقیل له . . . فی مرضه : ما تشتهی ؟ فقال : أشتهی أن أعیش ، وکان مولده ومنشؤه بالبصرة ، ثم صار إلی المدائن بعد حین ، ثم صار إلی بغداد ، فلم یزل بها حتّی توفّی [ بها ] (1) فی ذی القعدة سنة أربع وعشرین ومائتین ، وکان عالماً بأیام الناس وأخبار العرب وأنسابهم ، عالماً بالفتوح والمغازی وروایة (2) للشعر ، صدوقا فی ذلک ، وذکر غیره أنه مات فی سنة خمس وعشرین ومائتین ، وله ثلاث وتسعون سنة (3) .

هفتم : آنکه از عبارت " تاریخ طبری " و عبارت ابن شحنة واضح گردید که


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( وراویة ) .
3- [ الف ] نسبت مداینی . [ الانساب 5 / 232 ] .

ص : 400

شهود زنای مغیره ، ابوبکره و شبل و نافع بودند ، و از عبارت " مستدرک " هم ظاهر است که ابوبکره و برادرش و شبل شهود بودند ، و از عبارت دیگر ائمه قوم نیز این معنا واضح است ، چنانچه از " تاریخ ابن خلّکان " (1) ، و روایت طبرانی که در " اصابه " نقل کرده ، و روایت بیهقی و روایت عبدالرزاق که در مابعد از " کنز العمال " منقول خواهد شد ظاهر میشود (2) .

و ابن حبان در " تاریخ الثقات " در وقایع سنة سابع عشر گفته :

وبعد موت عتبة بن غزوان والی ‹ 613 › البصرة أمّر عمر علی البصرة أبا موسی الأشعری ، وکان المغیرة علی الصلاة بها ، فشهد أبو بکرة وشبل بن معبد البجلی ونافع وزیاد علی المغیرة بما شهدوا ، فبعث عمر إلی أبی موسی الأشعری : أن أشخص إلیّ المغیرة ، ففعل ذلک أبو موسی (3) .

و در تفسیر " مفاتیح الغیب " در تفسیر آیه : ( وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الُْمحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً . . ) (4) إلی آخر الآیة ، در بیان حجت


1- چنانکه قبلا از وفیات الاعیان 6 / 356 گذشت .
2- چنانکه از الاصابة 3 / 303 و کنز العمال 5 / 423 خواهد آمد .
3- [ الف ] قوبل علی أصل تاریخ ابن حبان والحمد لله المنان . ( 12 ) . [ الثقات 2 / 216 ] .
4- النور ( 24 ) : 4 .

ص : 401

ابی حنیفه که اجتماع شهود شرط کرده ، مذکور است :

الثانی : ما روی أن المغیرة بن شعبة شهد علیه بالزنا عند عمر بن الخطاب أربعة : أبو بکرة ، ونافع ، وشبل ، وقال زیاد - وکان رابعهم - : رأیت إستاً تنبو ونَفَساً یعلو . . إلی آخره (1) .

و از " تهذیب الاسماء " نووی و " استیعاب " هم ظاهر است که شهود زنای مغیره اشخاص مذکورین بودند ، و ظاهر است که ابوبکره و شبل و نافع حسب تصریحات ائمه سنیه از صحابه اند .

اما ابوبکره پس شهرت صحابیت او مستغنی از بیان است که از فضلاء صحابه و خیار ایشان بوده ، و یک صد و سی و دو حدیث از او روایت شده که جمله [ ای ] از آن در " صحاح " سنیه مسطور است ، و کثرت عبادت و خداپرستی او به حدی رسیده که مثل پیکان تیر لاغر گردیده ، و از کلام حسن بصری ظاهر است که در بصره هیچ صحابی افضل از عمران بن حصین و ابی بکره نرفته .

ابن عبدالبر در " استیعاب " گفته :

أبو بکرة الثقفی ; اسمه : فضیع ، وقیل : نفیع بن الحارث بن کلدة بن عمرو بن علاج بن أبی سلمة بن عبد العزّی بن عنبرة بن عوف بن قسی - وهو ثقیف - ، وأُمّ أبی بکرة : سمیة جاریة


1- تفسیر رازی 23 / 159 .

ص : 402

الحارث بن کلدة ، وقد ذکرنا خبرها فی باب زیاد ; لأنها أُمّها ، وکان أبو بکرة یقول : أنا مولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ویأبی أن ینسب ، وکان قد نزل یوم الطائف إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من حصن الطائف ، فأسلم فی غلمان من غلمان أهل الطائف ، فأعتقهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وقد عدّ فی موالیه . . .

قال أحمد بن زهیر : سمعت یحیی بن معین یقول : أملی علیّ هوذة بن خلیفة البکراوی نسبه إلی أبی بکرة ، فلمّا بلغ أبا بکرة ، قلت : ابن من ؟ قال : دع لا تزده ، وکان أبو بکرة یقول : أنا من إخوانکم فی الدین ، وأنا مولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فإن أبی الناس إلاّ أن ینسبونی فأنا نفیع بن مسروح ، وکان من فضلاء الصحابة ، وهو الذی شهد علی المغیرة بن شعبة فبتّ الشهادة ، وجلّده عمر حدّ القذف إذ لم تتمّ الشهادة ، ثم قال له : تب یقبل شهادتک ، فقال له : إنّما تستتیبنی (1) لیقبل شهادتی ؟ قال : أجل ، قال : لا جرم لا أشهد بین اثنین أبداً ما بقیت فی الدنیا .

روی ابن عیینة ، ومحمد بن مسلم الطائفی ; عن إبراهیم بن میسرة ، عن سعید بن المسیب قال : شهد علی المغیرة ثلاثة ونکل


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تستیبنی ) آمده است .

ص : 403

زیاد ، فجلّد عمر الثلاثة ، ثم استتابهم ، فتاب اثنان ، فجازت شهادتهما ، وأبی أبو بکرة أن یتوب ، وکان مثل النصل ‹ 614 › من العبادة حتّی مات ، قیل : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کنّاه ب : أبی بکرة ; لأنه تعلّق ببکرة من حصن الطائف ، فنزل إلیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وکان أولاده أشرافاً بالبصرة بالولایات والعلم ، وله عقب کثیر ، وتوفّی أبو بکرة بالبصرة سنة إحدی ، وقیل : سنة اثنتین وخمسین ، وأوصی أن یصلی علیه أبو برزة الأسلمی ، فصلّی علیه ، قال الحسن البصری : لم ینزل البصرة - ممّن سکنها من الصحابة - أفضل من عمران بن حصین وأبی بکرة (1) .

و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " گفته :

نفیع بن الحارث ; ویقال : ابن مسروح ، وبه جزم ابن سعد ، وأخرج أبو أحمد - من طریق أبی عثمان النهدی - عن أبی بکرة أنه قال : أنا مولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فإن أبی الناس إلاّ أن ینسبونی ، فأنا نفیع بن مسروح ، وقیل : اسمه هو : مسروح ، وبه جزم ابن إسحاق ، مشهور بکنیته ، وکان من فضلاء الصحابة ، وسکن البصرة ، وأنجب أولاداً لهم شهرة ، وکان تدلّی


1- الاستیعاب 4 / 1614 - 1615 .

ص : 404

إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من حصن الطائف ببکرة ، فاشتهر بأبی بکرة . روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، روی عنه أولاده (1) .

و عبدالحق در " رجال مشکاة المصابیح " (2) گفته :

أبو بکرة - بفتح الباء ، وسکون الکاف ، فی آخره تاء - صحابی مشهور ، قال العجلی : کان من خیار أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، اسمه نفیع - بضمّ النون ، وفتح الفاء ، وسکون الیاء - بن الحارث بن کلدة - بفتح الکاف وفتح اللام وبالدال المهملة - الثقفی ، وقیل : نفیع بن مسروح (3) بن کلدة ، وقیل : بل کان عبداً للحارث بن کلدة الثقفی ، فاستلحقه ، وغلبت علیه کنیته ، کنّاه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ; لأنه تدلّی یوم الطائف ببکرة ، فکنّاه به (4) .


1- [ الف ] فی القسم الأول من حرف القاف نصف ثانی 72 / 431. [ الاصابة 6 / 369 ] .
2- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .
3- [ الف ] بفتح المیم وسکون السین المهملة ، وقیل : اسمه : مسروح بن کلدة . ( 12 ) .
4- [ الف ] حرف الباء 83 / 399 . [ رجال مشکاة : ] .

ص : 405

و نووی در " تهذیب الاسماء " گفته :

أبو بکرة الصحابی . . . : تکرّر فی هذه الکتب ، اسمه : نفیع بن الحارث بن کلدة - بکاف ثم لام مفتوحتین - بن عمرو بن علاج بن أبی سلمة ، وهو عبد العزّی بن غبرة - بکسر الغین المعجمة - بن عوف بن قسی - بفتح [ القاف ] (1) وکسر السین المهملة - وهو ثقیف بن منبّه الثقفی البصری ، وأُمّه : سمیة أمة للحارث بن کلدة ، وهی أیضاً أُمّ زیاد بن أبیه ، وإنّما کُنی : أبا بکرة ; لأنه تدلّی من حصن الطائف إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ببکرة ، وکان أسلم ، وعجز عن الخروج من الطائف إلاّ هکذا .

روی له : عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مائة حدیث ، واثنان وثلاثون حدیثاً ، اتفق البخاری ومسلم منها علی ثمانیة أحادیث ، وانفرد البخاری بخمسة ومسلم بحدیث ، روی عنه ابناه عبد الرحمن ومسلم وربعی بن حراش والحسن البصری والأحنف .

وکان أبو بکرة من الفضلاء الصالحین ، ولم یزل فی کثرة العبادة حتّی توفّی ، وکانت أولاده أشرافاً بالبصرة فی کثرة العلم والمال والولایات ، قال الحسن البصری : لم یکن بالبصرة من الصحابة


1- الزیادة من المصدر .

ص : 406

أفضل من عمران بن الحصین وأبی بکرة ، واعتزل أبو بکرة یوم الجمل ‹ 615 › فلم یقاتل مع واحد من الفریقین ، توفّی بالبصرة سنة إحدی وخمسین ، وقیل : سنة ثنتین (1) وخمسین (2) .

اما نافع که او هم برادر مادری ابوبکره است ، پس صحابیت او هم از " تهذیب الاسماء " و " اصابه " و " استیعاب " و غیر آن ظاهر است .

در " تهذیب الاسماء " گفته :

نافع بن الحارث بن کلدة - بفتح الکاف واللام - الصحابی أبو عبد الله الثقفی أخو أبی بکرة لأُمّه اسمها : سمیة ، ونستوفی الکلام فی نسبه فی ترجمة أخیه نفیع أبو بکرة . . (3) إلی آخره .

و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " گفته :

نافع بن الحارث بن کلدة الثقفی أخو أبی بکرة لأُمّه ، قال أبو عمر : روی عن ابن عباس : أنه کان ممّن نزل إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من الطائف ، وأُمّه سمیة مولاة الحارث ، قال ابن سعد : [ ادعاه الحارث ] (4) واعترف أنه ولده ، فثبت نسبه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ثلاثین ) آمده است .
2- [ الف ] باب أبی بکرة - بالهاء فی آخره - من الکنی ، ورق 142 / 311. [ تهذیب الاسماء 2 / 486 ] .
3- [ الف و ب ] حرف النون ، ورق 122 / 311. [ تهذیب الأسماء 2 / 423 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 407

[ أنه ] (1) منه ، وهو أول من اقتنی الخیل بالبصرة ، وهو أحد الشهود علی المغیرة (2) .

و ابن عبدالبر در " استیعاب " گفته :

نافع بن الحرث الثقفی الطائفی أخو أبی بکرة - سیأتی القول فی نسبه عند ذکر أخیه أبی بکرة نفیع ، إن شاء الله تعالی - روی من حدیث ابن عباس : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله وسلّم ] کان نازلاً بالطائف ، فنادی منادیه : من خرج إلینا من دیارهم فهو حرّ ، فخرج إلیه نافع ونفیع - یعنی أبا بکرة - فأعتقهما ، ونافع هذا أحد الشهود علی المغیرة ، وکانوا أربعة : أبو بکرة وأخوه ، وزیاد ، وشبل بن معبد ، إلاّ أن زیاداً لم یقطع الشهادة فسلم من الحدّ (3) .

و اما شبل بن معبد که او هم برادر مادری (4) ابوبکره است ، پس نووی به صحابیت او قطعاً تصریح نموده ، چنانچه در " تهذیب الاسماء و اللغات " گفته :

شبل بن معبد الصحابی ، تکرّر ذکره فی المهذّب فی کتاب


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] القسم الاول من حرف النون ، نصف ثانی 165 / 347. [ الإصابة 6 / 319 ] .
3- [ الف و ب ] باب نافع من حرف النون 154 / 214. [ الاستیعاب 4 / 1489 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( برادر مادر مادری ) آمده است .

ص : 408

الشهادات ، هو أحد الثلاثة الذین شهدوا بالزنا ، وهو شبل بن معبد ، وقیل : ابن خلید ، وقیل : ابن خالد ، قال الطبری : شبل بن معبد بن عبید بن الحارث بن عمرو بن علی بن أسلم بن أخمس بن الغوث بن أنمار البجلی ، وهو أخو أبی بکرة لأُمّه ، وهم أربعة إخوة لأُمّ اسمها : سمیة ، وهم الشهود (1) .

و هرگاه ثابت شد که این شهود صحابه اند - ولا سیما ابوبکره که از فضلای صحابه اخیار ، و صلحای اعیان ابرار ، و عبّاد کثیر الاجتهاد بوده - بطلان نسبت کذب و زور ، و آن هم در تهمت زنا بر صحابی - که کمال شناعت آن به غایت مرتبه ظهور است ! - به وجوه بسیار بلکه بی شمار هویدا و آشکار خواهد شد ، چه اهل سنت قدیماً و حدیثاً در اثبات عدالت و جلالت صحابه عموماً ، وتقبیح نسبت شنائع به ایشان دادِ اتعاب نفس داده ، وجوه بسیار ایجاد میکنند ، و خود مخاطب در باب امامت (2) و در همین باب به جواب مطاعن صحابه (3) ، استحاله صدور امور شنیعه از ایشان ثابت میکند ، و جلالت و عدالت ایشان از آیات و احادیث ظاهر میسازد ، پس به جمیع این وجوه که خود مخاطب در تشیید و ابرام آن اهتمام تمام دارد ، کذب و زور مخاطب


1- [ الف و ب ] حرف الشین المعجمه 60 / 311. [ تهذیب الأسماء 1 / 231 ] .
2- برای نمونه مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 193 ، 195 .
3- برای نمونه مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 338 - 340 .

ص : 409

مغرور - در نسبت کذب و زور به شهود مذکور - ظاهر خواهد شد .

و این ‹ 616 › یک وجه به حقیقت حاوی وجوه بسیار است که به هر وجهی که عدالت صحابه و صدق ایشان ثابت خواهند کرد ، همان وجه بر تکذیب مخاطب دلالت خواهد کرد ، مگر نمیبینی که مخاطب در باب امامت از فخرالدین رازی تقریری در این باب که : روافض کمتر از مورچه سلیمان اند نقل کرده ، و تصریح کرده که : آن به غایت دل چسب و ذهن نشین است (1) .

از این تقریر به صراحت تمام واضح میشود که صحابه پیغمبران سابق هم ، چه جا صحابه حضرت خاتم النبیین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و صحابه عام ، چه جا صحابه خاص ، به حدی مهذب بودند که از ایشان صدور ظلم بر مورچه محال است ، و ایشان مورچه را پایمال نخواهند ساخت ، چه جا صدور دیگر شنایع و قبائح ؟ !

پس صدور کذب و زور از صحابه علی الاطلاق ، ولاسیما در نسبت زنا به کسی ، ولا سیما نسبت آن به صحابی ، ولاسیما نسبت آن به صحابی روبروی خلیفه در محضر صحابه از أمحل محالات ، و أشدّ ممتنعات باشد .

و نیز مخاطب در باب امامت بعد ذکر بعض آیات گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 193 .

ص : 410

و اجتماع چنین اشخاص بر امر باطل که صریح مخالف نص رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و نقض عهد او باشد محال است و الا در بشارات کتاب الله کذب لازم آید . (1) انتهی .

پس هرگاه صدور امر باطل از صحابه محال باشد ، نسبت کذب و زور به شهود زنای مغیره که صحابه بودند ، عین کذب و زور باشد ، و ادعای افتراق در افتراق و اجتماع ، دلیل عدم اجتماع حواس و اختلال دماغ است .

و نیز مخاطب به جواب طعن سوم از مطاعن صحابه گفته :

و نیز فرموده : ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاْیمانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ ) (2) از این آیه معلوم شد که اگر کسی از ایشان مرتکب فسوق و عصیان شده است از خطا و غلط فهمی شده است ، با وصف کراهیت فسوق و عصیان ، دانسته فسوق و عصیان کردن محال است ; زیرا که شوق و استحسان از مبادی ضروریه افعال اختیاریه است به اجماع عقلا ، کما تقرر فی موضعه من الحکمة . (3) انتهی .

از این کلام که در ابرام آن دست به دامان حکمت هم زده ! به صراحت تمام ظاهر است که دانسته صدور فسق و عصیان از صحابه محال است ، پس


1- تحفه اثناعشریه : 195 .
2- الحجرات ( 49 ) : 7 .
3- تحفه اثناعشریه : 339 .

ص : 411

کمال حیرت است که چگونه شهادت کذب و زور [ و ] افترای تهمت زنا بر صحابی به سه صحابه مینماید ؟ ! و از تکذیب کلام الهی - حسب مزعوم باطل خود - باکی بر نمیدارد !

بالجمله ; این کلمات و دیگر کلمات مخاطب و اسلاف او برای تکذیب او در نسبت کذب و زور به شهود زنای مغیره کافی است ، احتیاج به دلیل دیگر ندارد .

مرد عاقل را از تهافت و تناقض این قوم حیرت رو میدهد که برای اثبات خلافت ابی بکر و دیگر اغراض باطله ، چها اغراق و مبالغه در مدح و تعظیم و تبجیل و تعدیل صحابه که نمیکنند ! و خود هرگاه به ضیق خناق مبتلا میشوند ، به همین صحابه شنایع عظیمه و فضائح قبیحه - که مو بر تن از سماع آن میخیزد - نسبت میسازند !

و عجب که مخاطب با این همه نازش و افتخار ، اینقدر تخیّل (1) نکرده که ادعای کذب و زور شهود زنای مغیره به مقابله اهل حق نمودن ، در حقیقت اسلاف و اخلاف خود را رسوا کردن است ، و جمیع خرافات و ترهات و مبالغات مدح و ثنای صحابه ‹ 617 › علی العموم به آب بطلان شستن و به باد دادن ! که هرگاه به اعتراف مخاطب این سه صحابی چندان منهمک در فسق و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخیّیل ) آمده است !

ص : 412

فجور و عدم مبالات به دین و ایمان باشند که به گفته اوباش و فساق آماده برای ادای شهادت زور گردیدند ، و به کذب و دروغ نسبت زنا به صحابی جلیل نمودند ، و از جلالت ساحت خلافت (1) هم حسابی بر نداشتند ، و این کذب و دروغ را در حضرت خلافت ذکر ساختند .

پس مجرد صحابیت را اصلا وقعی نماند که با چنین شنیعه عظیمه - که ارتکاب آن را آحاد ناس هم مستبعد است ، بلکه اکثر فساق و فجار هم با وصف ارتکاب انواع فسق و فجور از آن احتراز دارند - صحابیت مجتمع میشود ! پس مدایح و محامد عامّه که اهل سنت برای جمیع صحابه علی العموم ثابت میکنند حظّی از واقعیت نداشته باشد .

و بر مجرد تکذیب مخاطب در تکذیب شهود زنای مغیره اکتفا نتوان کرد ، بلکه به اندک تتبع افادات و تحقیقات اهل سنت کفر و زندقه و الحاد به کمال وضوح میرسد .

ابن حجر عسقلانی در اوائل " اصابه فی تمییز الصحابه " گفته :

الفصل الثالث فی بیان حال الصحابة من العدالة . . اتفق أهل السنة علی أن الجمیع عدول ، ولم یخالف فی ذلک إلاّ شذوذ من المبتدعة ، وقد ذکر الخطیب فی الکفایة فصلا نفیساً فی ذلک ، فقال :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلاف ) آمده است ، ولی ( خلافت ) یا ( خلافت مآب ) صحیح است .

ص : 413

عدالة الصحابة ثابتة معلومة بتعدیل الله لهم ، وإخباره عن طهارتهم ، واختیاره لهم (1) ، فمن ذلک قوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ . . ) (2) . .

وقوله : ( وَکَذلِک جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (3) . .

وقوله : ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَک تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ ) (4) . .

وقوله : ( وَالسّابِقُونَ الاْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَالاْنْصارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ) (5) . .

وقوله : ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُک اللّه وَمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ) (6) . .

وقوله : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْواناً وَیَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِک هُمُ


1- فی المصدر : ( واخبارهم ) .
2- آل عمران ( 3 ) : 110 .
3- البقرة ( 2 ) : 143 .
4- الفتح ( 48 ) : 18 .
5- البینة ( 98 ) : 8 .
6- الأنفال ( 8 ) : 64 .

ص : 414

الصّادِقُونَ . . ) إلی قوله : ( إنّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ ) (1) . .

فی آیات کثیرة یطول ذکرها ، وأحادیث شهیرة یکثر تعدادها ، وجمیع ذلک یقتضی القطع بتعدیلهم ، ولا یحتاج أحد منهم - مع تعدیل الله له - إلی تعدیل أحد من الخلق .

علی أنه لو لم یرد من الله ورسوله فیهم شیء ممّا ذکرناه ، لأوجبت الحال التی کانوا علیها من الهجرة ، والجهاد ، ونصرة الإسلام ، وبذل المهج والأموال ، وقتل الآباء والأبناء ، والمناصحة فی الدین ، وقوّة الإیمان والیقین ، القطع علی تعدیلهم والاعتقاد لنزاهتهم ، وأنهم أفضل من جمیع الخالفین بعدهم ، والمعدلّین الذین یجیبون من بعدهم . هذا مذهب کافّة العلماء ومن یعتمد قوله .

ثم روی بسنده إلی أبی زرعة (2) الرازی ، قال : إذا رأیت الرجل ینتقص أحداً من أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فاعلم أنه زندیق ، وذلک ‹ 618 › أن الرسول حقّ ، والقرآن حقّ ، وما جاء به حقّ ، وإنّما أدّی إلینا ذلک کلّه الصحابة ، وهؤلاء یریدون أن یجرحوا شهودنا لیبطلوا الکتاب والسنة ، والجرح بهم أولی وهم زنادقة . (3) انتهی .


1- الحشر ( 59 ) : 8 - 10 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ذرعة ) آمده است .
3- الاصابة 1 / 162 .

ص : 415

از آخر این فصل که به تصریح ابن حجر نفیس است ، ظاهر است که ابوزرعه رازی بر کسی که انتقاص یکی از اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نماید حکم به زندقه نموده .

و نیز از عبارت خطیب ظاهر است که عدالت صحابه از آیات [ و ] احادیث بالقطع ثابت است ، و بالفرض اگر این آیات و احادیث هم در مدح صحابه وارد نمیشد ، به ملاحظه حالات ایشان - که هجرت و جهاد و نصرت اسلام و بذل مهج و اموال و قتل آبا و اولاد و مناصحت در دین و قوت ایمان و یقین است - قطع به تعدیل و اعتقادِ نزاهت ایشان حاصل میشد .

پس - بحمد الله - ثابت شد که مخاطب المعی که به مبالغه و اجهار و استبداد و اصرار نسبت کذب و زور شنیع - أعنی افتراء تهمت زنا بر صحابی - به سه کس از صحابه مینماید ، در حقیقت زندقه و الحاد و کفر و عناد خود - حسب افادات ائمه نقاد - ثابت میسازد ، و ظاهر مینماید که او اراده ابطال کتاب و سنت دارد ، پس جرح او اولی است و او زندیق است .

و نیز از این قدح مخاطب در این صحابه واضح است که او را به آیات قرآنیه و احادیث نبویه که در مدح صحابه وارد است اعتقادی نیست ، و قطع نظر از آن حالات صحابه را هم که مثبت تعدیل ایشان است تصدیق نمیکند .

هشتم : آنکه ابن خلّکان - که از اکابر و اعاظم سنیان است ، و ابن روزبهان به همین مقام احتجاج به او نموده - قصه زنای مغیره را به طوری نقل کرده که به وجوه عدیده دلالت دارد بر نسبت کذب و زور به شهود ; و ارتکاب مغیره زنا را به کمال صراحت از آن واضح میشود .

ص : 416

و نیز ظاهر میگردد که عمر در صرف حدّ از مغیره ، و حدّ شهود ، ارتکاب جرم عظیم نموده ، و قبل از نقل عبارت ابن خلّکان بعضِ مناقب و فضائل او مذکور میشود .

پس بدان که فضایل او از " حسن المحاضرة " و " مدینة العلوم " و " تاریخ یافعی " و " طبقات " ابوبکر اسدی و " طبقات " اسنوی و " وافی بالوفیات " صفدی و " عبر " ذهبی و امثال آن ظاهر است .

سیوطی در " حسن المحاضرة " گفته :

ابن خلّکان : قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر الإربلی الشافعی ، صاحب وفیات الأعیان ، ولد سنة ست مائة ، وأجاز له المؤیّد الطوسی ، وتفقّه بابن یونس وابن شدّاد ، ولقی کبار العلماء ، وسکن مصر مدّة ، وناب فی القضاء بها ، ثم ولی قضاء الشام عشر سنین ، ثمّ عُزل ، فأقام بمصر ، ثم ردّ إلی قضاء الشام ، قال فی العبر : کان سریاً ، ذکیاً ، أخباریاً ، عارفاً بأیام الناس ، مات فی رجب سنة إحدی وثمانین وست مائة (1) .

وتقی الدین ابوبکر بن احمد بن شهبة الدمشقی الاسدی الشافعی در " طبقات شافعیه " میفرماید :


1- حسن المحاضرة فی أخبار مصر والقاهرة 1 / 453 .

ص : 417

أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر بن خلّکان ، قاضی القضاة ، شمس الدین أبو العباس البرمکی الإربلی ، ولد بإربل سنة ثمان وست مائة ، وتفقّة بالموصل علی کمال الدین بن یونس ‹ 619 › وأخذ بحلب ، عن القاضی بهاء الدین بن شدّاد . . وغیرهما ، وقرأ النحو علی أبی البقاء یعیش بن علی النحوی ، وسمع من جماعة ، وقدم الشام فی شبیبته ، وأخذ عن ابن الصلاح ، ودخل الدیار المصریة وسکنها ، وناب فی القضاء عن القاضی بدر الدین السخاوی ، ثم قدم الشام علی القضاء فی ذی الحجّة سنة تسع وخمسین منفرداً بالأمر ، ثم أُقیم معه القضاة الثلاثة فی سنة أربع وستین ، ثم عزل سنة تسع وستین ، ثم أُعید بعد سبع سنین فی أول سنة سبع وسبعین ، ثم عزل ثانیاً فی أوائل سنة ثمانین ، واستمرّ معزولا ، وبیده الأمینیة والنجیبیة .

قال الشیخ تاج الدین الفزاری - فی تاریخه - : کان قد جمع حسن الصورة ، وفصاحة المنطق ، وغزارة الفضل ، وثبات الجأش ، ونزاهة النفس .

وقال الذهبی (1) : کان إماماً ، فاضلا ، بارعاً ، متفنّناً ، عارفاً بالمذهب ، حسن الفتاوی ، جیّد القریحة ، بصیراً بالعربیة ، علاّمة فی


1- حذف المؤلف ( رحمه الله ) هنا شیئاً کثیراً ممّا جاء فی المصدر للاستغناء عنه .

ص : 418

الأدب والشعر وأیام الناس ، کثیر الاطلاع ، حلو المذاکرة ، وافر الحرمة من سروات الناس ، کریماً ، جواداً ، ممدّحاً ، وقد جمع کتاباً نفیساً فی وفیات الأعیان ، توفّی فی رجب سنة إحدی وثمانین وست مائة ، ودفن بالصالحیة ، قال الأسنوی : خلّکان قریة کذا . قال : وهو وهم ، وإنّما هو اسم لبعض أجداده (1) .

و یافعی در تاریخ " مرآة الجنان " گفته :

سنة إحدی وثمانین وست مائة ; فیها توفّی قاضی القضاة شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد الإربلی الشافعی ، المعروف ب : ابن خلّکان ، صاحب التاریخ ، ولد سنة ثمان وست مائة ، وسمع البخاری من ابن مکرم ، وأجاز له المؤیّد الطوسی وجماعة ، وتفقّه بالموصل علی الکمال بن یونس ، والشام (2) علی ابن شداد ، ولقی کبار العلماء ، وبرع فی الفضائل والآداب ، وسکن مصر [ مدة ] (3) ، وناب فی القضاء ، ثم ولی قضاء الشام عشر سنین معزولا [ به عزّ الدین ابن الصائغ ، وعزل بعزّ الدین المذکور ، فأقام سبع سنین


1- [ الف و ب ] فی الطبقة الثانیة والعشرین ، وهم الذین کانوا فی العشرین الخامسة من المائة السابعة ، ورق 68 / 131. [ طبقات الشافعیة 2 / 166 - 168 ] .
2- فی المصدر : ( بالشام ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 419

معزولا ] (1) بمصر ، ثم ردّ إلی قضاء الشام ، وعزل به ابن الصائغ ، وتلقّاه یوم دخوله نائب السلطنة وأعیان البلد ، وکان یوماً مشهوداً [ قلّ أن رأی قاض مثله ] (2) ، کان عالماً ، بارعاً ، عارفاً بالمذاهب وفنونه ، سدید الفتاوی ، جیّد القریحة ، وقوراً ، رئیساً ، حسن المذاکرة ، حلو المحاضرة ، بصیراً بالشعر ، جمیل الأخلاق سریاً ، ذکیاً ، أخباریاً ، عارفاً بأیام الناس ، له کتاب : وفیات الأعیان ، وهو من أحسن ما صنّف فی هذا الفنّ .

قلت : ومن طالع تاریخه المذکور اطلع علی کثرة فضائل مصنّفه . . (3) إلی آخره .

و علامه ذهبی در " عبر بأخبار من غبر " در وقایع سنه احدی و ثمانین و ست مائة گفته :

وابن خلّکان ; قاضی القضاة ، شمس الدین أبو العباس أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر الإربلی الشافعی ، ولد سنة ثمان وست مائة ، وسمع البخاری من ابن مکرم ، وأجاز له المؤیّد الطوسی وجماعة ، وتفقّه بالموصل ‹ 620 › علی الکمال بن یونس ، وبالشام علی ابن شداد ، ولقی کبّار العلماء ، وبرع فی الفضائل


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- مرآة الجنان 4 / 193 - 194 .

ص : 420

والآداب ، وسکن مصر مدّة ، وناب فی القضاء ، ثم ولی قضاء الشام عشر سنین ، وعزل بابن الصانع سنة تسع وستین ، فأقام سبع سنین معزولا بمصر ، ثم ردّ إلی قضاء الشام ، وکان کریماً ، جواداً ، سریّاً ، ذکیاً ، أخباریاً ، عارفاً بأخبار الناس ، توفّی فی رجب (1) .

و صلاح الدین صفدی در کتاب " وافی بالوفیات " گفته :

أحمد بن محمد بن إبراهیم بن خلّکان ، قاضی القضاة ، شمس الدین أبو العباس البرمکی الإربلی الشافعی ، ولد بإربل سنة ثمان و ست مائة ، وسمع بها صحیح البخاری من أبی محمد بن هبة الله بن مکرم الصوفی ، وأجاز له المؤیّد الطوسی وعبد العزیز الهروی وزینب الشعریة ، روی عنه المزی والبرزالی والطبقة وعبد العزیز الهروی وزینب الشعریة ، وکان فاضلا ، بارعاً ، متفقّهاً ، عارفاً بالمذهب ، حسن الفتاوی ، جیّد القریحة ، بصیراً بالعربیة ، علاّمة بالأدب والشعر وأیّام الناس ، کثیر الاطلاع ، حلو المذاکرة ، وافر الحرمة ، فیه ریاسة کثیرة (2) ، له کتاب وفیات الأعیان ، وقد اشتهر کثیراً ، وله مجامیع أدبیة ، قدم الشام فی شبیبته ، وقد تفقّه بالموصل علی کمال الدین بن یونس ، وأخذ بحلب عن القاضی بهاء الدین بن شداد . . وغیرهما ، ودخل مصر وسکنها مدّةً ، وناب بها فی


1- [ الف ] 409 / 435. [ العبر فی خبر من غبر 5 / 334 ] .
2- فی المصدر : ( کبیرة ) .

ص : 421

القضاء عن القاضی بدر الدین السنجاوی . . (1) إلی آخره .

و شیخ جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن بن علی الاسنوی الشافعی در کتاب " طبقات فقهاء الشافعیه " گفته :

ومنهم : شمس الدین أحمد ; صاحب التاریخ المعروف ، وهو ولد الشهاب محمد المذکور قبله ، بیته کما تراه من أجلّ البیوت ، لکن لعب الدهر بناره ما بین لهوب (2) وخبوت ، وتقلّب ببدره (3) ما بین ظهور وخفوت .

وقد أوضح هو حاله فی تاریخه [ مفرّقاً فی مواضع ] (4) ، فقال : إنه ولد بمدینة إربل سنة ثمان وست مائة ، ثم انتقل بعد موت والده إلی الموصل ، وحضر درس الشیخ کمال الدین بن یونس ، ثم انتقل إلی حلب فقرأ الفقه علی قاضیها : ابن شداد - الآتی ذکره - والنحو علی ابن یعیش ، ثم قدم دمشق ، وأخذ عن ابن الصلاح ، ثم ارتحل إلی مصر ، وناب فی الحکم بالقاهرة عن بدر الدین البخاری ، ثم ولی قضاء المحلّة ، ثم قضاء القضاة بالشام سنة تسع وخمسین ، وعزل بابن الصانع فی سنة تسع وستین ، قال : فکانت مدّة تلک


1- [ الف و ب ] حرف الألف ، جلد ثانی 209 / 239 . [ الوافی بالوفیات 7 / 201 ] .
2- فی المصدر : ( لهیب ) .
3- فی المصدر : ( یقلب بید کاره ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 422

الولایة عشر سنین ، لا یزید یوماً ولا ینقص یوماً .

ثم عزل ابن الصانع بعد [ سبع ] (1) سنین ، وأُعید هو إلیها . .

ثم عزل أیضاً مرّة أُخری بابن الصانع ، واستمرّ معزولا مدرّساً بالأمینیة والنجیبیة إلی أن توفّی یوم السبت عشیة السادس والعشرین من رجب سنة إحدی وثمانین وست مائة بالمدرسة النجیبیة ، ذکره الذهبی فی العبر والتاریخ ، وکان ‹ 621 › . . . خیّراً ، دیّناً ، کریماً ، وقوراً ، ومن مؤلفاته التاریخ المشهور ، ولله درّ القائل :

< شعر > ما زلت تلهج بالأموات تکتبها * حتّی رأیتک فی الأموات مکتوبا (2) < / شعر > و در کتاب " مدینة العلوم " تصنیف علامه ارنیقی تلمیذ محمود بن محمد بن قاضی زاده الرومی بن علی بن محمد القوشجی مذکور است :

ومن التاریخ : تاریخ شمس الدین أبی العباس أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر بن خلّکان البرمکی الشافعی ، کان ذا فضل فی کلّ فنّ ، وکان موصوفاً بالکرم والدیانة ، وکان ثقة فی نقله ، وصنّف تاریخاً سمّاه : وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان ، ممّا ثبت


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فی الفصل الثانی فی الاسماء الزائدة علی الکتابین من حرف الخاء المعجمة ، ورق 132 / 396. [ طبقات الشافعیة 1 / 496 ] .

ص : 423

بالنقل أو أثبته العیان ، ورأیته فی خمس مجلدات بخطّه . . إلی آخره (1) .

و هرگاه بر بعض فضائل و مدایح ابن خلّکان مطلع شدی ، پس بدان که همین ابن خلّکان در کتاب " وفیات الاعیان " - که به تصریح یافعی از بهترین تصانیف این فن است ، و مطالعه آن دلیل کثرت فضائل مصنف آن است ، و حسب افاده ذهبی کتاب نفیس است - در ترجمه یزید بن زیاد گفته :

وأمّا حدیث المغیرة بن شعبة الثقفی والشهادة علیه : فإن عمر بن الخطاب . . . کان قد رتّب المغیرة أمیراً بالبصرة (2) ، وکان یخرج من دار الإمارة نصف النهار ، وکان أبو بکرة - المذکور - یلقاه ، فیقول : أین یذهب الأمیر ؟ فیقول : فی حاجة ، فیقول : إن الأمیر یزار ولا یزور ، قالوا : وکان یذهب إلی امرأة ، یقال لها : أُمّ جمیل بنت عمر ، وزوجها الحجّاج بن عتیک بن الحارث بن وهب الخیثمی .

وقال ابن الکلبی - فی کتاب جمهرة النسب - : هی أُمّ جمیل بنت الأفقم بن محجن بن عمرو بن شعبة بن الهرم ، وعدادهم فی الأنصار .

وزاد غیر ابن الکلبی فقال : الهرم بن رؤیبة بن عبد الله بن


1- [ الف ] علم التواریخ . [ مدینة العلوم : ] .
2- فی المصدر : ( علی البصرة ) .

ص : 424

هلال بن عامر بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن . . والله أعلم .

قال الراوی : فبینا أبو بکرة فی غرفته مع إخوته - وهم نافع وزیاد - المذکوران - وشبل بن معبد ، والجمیع أولاد سمیة المذکورة ، فهم إخوة لأُمّ - وکانت أُمّ جمیل المذکورة فی غرفة أُخری قبالة هذه الغرفة ، فضربت الریح باب غرفة أُمّ جمیل ، ففتحته ، فنظر القوم فإذا هم بالمغیرة مع المرأة علی هیئة الجماع ، فقال أبو بکرة : هذه بلیة قد ابتلیتم بها ، فانظروا ، فنظروا حتّی أثبتوا ، فنزل أبو بکرة ، فجلس حتّی خرج علیه المغیرة من بیت المرأة ، فقال له : إنه کان من أمرک ما علمت ، فاعتزلنا ، قال : فذهب المغیرة لیصلّی بالناس الظهر ، ومضی أبو بکرة ، فقال أبو بکرة : لا والله لا تصلّ (1) بنا وقد فعلت ما فعلت ، فقال له الناس : دعه فلیصلّ فإنه الأمیر ، واکتبوا بذلک إلی عمر بن الخطاب ، فکتبوا إلیه ، فأمرهم أن یقدموا علیه جمیعاً - المغیرة والشهود - ، فلمّا قدموا علیه ، جلس عمر فدعا بالشهود والمغیرة ، فتقدّم أبو بکرة ، فقال : رأیته بین فخذیها ؟ قال : نعم ، والله لکأنی


1- فی المصدر : ( لا تصلی ) .

ص : 425

أنظر إلی بثرة (1) جدری (2) بین فخذیها (3) . .

فقال له المغیرة : لقد ألطفت فی النظر . ‹ 622 › فقال له أبو بکرة : ألم أکن (4) أثبت ما یخزیک الله به ؟ ! فقال عمر : لا والله ، حتّی تشهد لقد رأیته یلج فیها ولوج المرود فی المکحلة ، فقال : نعم ، أشهد علی ذلک ، قال : فاذهب (5) مغیرة ، ذهب ربعک . . ثم دعا نافعاً فقال له : علی ما تشهد ؟ قال : علی مثل شهادة أبی بکرة ، قال : لا ، حتّی تشهد أنه ولج فیها ولوج المرود فی المکحلة ، قال : نعم ، حتّی بلغ قُذذه - قلت : القُذذ ، بالقاف المضمومة وبعدها ذالان معجمتان ، وهی : ریش السهم - قال الراوی : فقال له عمر : اذهب مغیرة ، ذهب نصفک . .

ثم دعا الثالث ، فقال له : علی ما تشهد ؟ فقال : علی مثل شهادة


1- [ الف ] آبله . [ رجوع شود به لغت نامه دهخدا . وفی المصدر : ( تشریم ) بدل : ( بثرة ) . والتشریم : التشقیق . وتشرّم الجلد إذا تشقّق وتمزّق . کما فی الصحاح للجوهری 5 / 1960 - 1959 والنهایة لابن الأثیر 2 / 468 . . وغیرهما ] .
2- [ الف ] چیچک . [ نوعی از آبله که بر اقدام اطفال پدید آید ، به فارسی آن را چیچک گویند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- فی المصدر : ( بفخذیها ) .
4- فی المصدر : ( لم آل أن ) .
5- فی المصدر : ( فاذهب عنک ) .

ص : 426

صاحبیّ ، فقال له عمر : اذهب مغیرة ، ذهب ثلاث أرباعک . .

ثم کتب إلی زیاد - وکان غائباً - فقدم ، فلمّا رآه ، جلس له فی المسجد ، واجتمع عنده رؤوس المهاجرین والأنصار ، فلمّا رآه مقبلا ، قال : إنی أری رجلا لا یخزی الله علی لسانه رجلا من المهاجرین ، ثم إن عمر رفع رأسه إلیه ، فقال : ما عندک یا سُلح (1) الحباری ؟ فقیل : إن المغیرة قام إلی زیاد ، فقال : لا مخبأ بعد عروس - قلت : هذا مثل العرب ، لا حاجة إلی الکلام علیه ، فقد طالت هذه الترجمة کثیراً - .

قال الراوی : فقال المغیرة : یا زیاد ! اذکر الله تعالی ، واذکر موقف القیامة ، فإن الله تعالی وکتابه ورسوله وأمیر المؤمنین قد حقنوا دمی إلاّ أن تتجاوز إلی ما لم تر ممّا رأیت ، ولا یحملنّک سوء منظر رأیته علی أن تتجاوز إلی ما لم تَرَ ، فوالله لو کنت بین بطنی وبطنها ، ما رأیت أن یسلک ذکری فیها ، قال : فدمعت عینا زیاد واحمرّ وجهه ، وقال : یا أمیر المؤمنین ! اما ان احقّ ما احقّ (2) القوم ، فلیس عندی ، ولکن رأیت مجلساً ، وسمعت نفساً حثیثاً (3)


1- [ الف ] سُلَح - کصُرَد - : بچه کبک . ( 12 ) . [ رجوع شود به لغت نامه دهخدا ] .
2- فی المصدر : ( حقّ ) .
3- [ الف ] کأمیر : سریع و [ با ] شتاب . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .

ص : 427

وابتهاراً (1) ، ورأیته مستبطنها ، فقال عمر : رأیته کالمیل فی المکحلة یدخل ویخرج ؟ قال : لا .

وقیل : قال زیاد : رأیته رافعاً رجلیها ، فرأیت خصیته تتردّد إلی (2) فخذیها ، ورأیت حفراً (3) شدیداً ، ونفساً عالیاً ، فقال له عمر : رأیته یدخله ویخرجه کالمیل فی المکحلة ؟ فقال : لا ، فقال عمر : الله أکبر ، قم إلیهم فاضربهم ، فقام إلی أبی بکرة فضربه ثمانین ، وضرب الباقین .

وأعجبه قول زیاد ، ودرأ الحدّ عن المغیرة ، فقال أبو بکرة - بعد أن ضُرب - : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر أن یضربه حدّاً ثانیاً ، فقال له علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « إن ضربته فارجم صاحبک » ، فترکه . .

واستتاب عمر أبا بکرة ، فقال : إنّما تستتیبنی (4) لتقبل شهادتی ؟ فقال : أجل ، فقال : لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا .

فلمّا ضربوا الحدّ ، قال المغیرة : الله أکبر ، الله أکبر ، الحمد لله الذی أخزاکم .


1- فی المصدر : ( وانتهازاً ) .
2- فی المصدر : ( بین ) .
3- فی المصدر : ( حفزاً ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( تستیبنی ) آمده است .

ص : 428

فقال عمر : بل أخزی الله مکاناً رأوک فیه .

وذکر عمر بن شبّة - فی کتاب أخبار البصرة - : ان أبا بکرة لمّا جُلّد ، أمرت أُمّه بشاة فذبحت ، وجعلت جلدها علی ظهره ، وکان ما یقال : ما ذاک إلاّ من ضرب شدید .

وحکی عبد الرحمن بن أبی بکرة : أن أباه حلف ‹ 623 › أن لا یکلّم زیاداً ما عاش ، فلما مات أبو بکرة کان قد أوصی أن لا یصلّی علیه زیاد ، وأن یصلّی علیه أبو برزة الأسلمی ، وکان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم آخی بینهما ، وبلغ ذلک زیاداً ، فخرج إلی الکوفة ، وحفظ المغیرة بن شعبة ذلک لزیاد وشکره !

ثم إن أُمّ جمیل وافت (1) عمر بن الخطّاب . . . فی الموسم ، والمغیرة هناک ، فقال له عمر : أتعرف هذه المرأة یا مغیرة ؟ قال : نعم ، هذه ام کلثوم بنت علی ، فقال له عمر : أتتجاهل علیّ ؟ ! والله ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ! وما رأیتک إلاّ خفت أن أُرمی بحجارة من السماء !

قلت : ذکر الشیخ أبو إسحاق الشیرازی - فی أول باب عدد الشهود فی کتاب المهذّب - : وشهد علی المغیرة ثلاثة : أبو بکرة


1- فی المصدر : ( وافقت ) .

ص : 429

ونافع ، وشبل بن معبد ، وقال زیاد : رأیت إستاً ینبو (1) ، ونفساً تعلو (2) ، ورِجْلَین کأنّهما أُذنا حمار ، ولا أدری ما وراء ذلک ، فجلّد عمر . . . [ الثلاثة ولم یحدّ المغیرة .

قلت : وقد تکلّم الفقهاء علی قول علی ( رضی الله عنه ) ] (3) لعمر : « إن ضربته فارجم صاحبک » .

فقال أبو نصر بن الصبّاغ - المقدّم ذکره ، وهو صاحب کتاب : الشامل فی المذهب - : یرید أن هذا القول إن کان شهادةً أُخری فقد تمّ العدد ، وإن کان هو الأول فقد جلّدته علیه .

وذکر عمر بن شبّة - فی أخبار البصرة - : إن العباس بن عبد المطلب ( رضی الله عنه ) قال لعمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أقطعنی البحرین ، فقال : من یشهد لک بذلک ؟ قال : المغیرة بن


1- [ الف ] نبوة و نباءة : برآمدن و بلند شدن . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
2- فی المصدر : ( إستاً تنبو ، ونفساً یعلو ) .
3- الزیادة من المصدر . وجاء فی [ ب ] بدل هذه الزیادة : ( فقال أبو بکرة - بعد أن ضُرب - : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر أن یضربه حدّاً ثانیاً ، فقال علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ) . . إلی آخر ما فی المتن .

ص : 430

شعبة . . قال : إن یجز (1) شهادته ! (2) انتهی .

این عبارت به وجوه عدیده دلالت دارد بر کذب نسبت کذب و زور به شهود زنای مغیره :

اول : آنکه از آن ظاهر است که ابوبکره و نافع و زیاد و شبل بن معبد ، مغیره را با ام جمیل به هیئت جماع دیدند ، حیث قال :

فنظر القوم فإذا هم بالمغیرة مع المرأة علی هیئة الجماع . .

دوم : آنکه از قول او : ( فنظروا حتّی أثبتوا ) واضح است که اینها چنان نظر کردند که به آن نیک شناختند و اثبات زنای او نمودند ، و شکی در آن باقی نمانده . پس ادعای کذب و تهمت نسبت زنا به مغیره ، و زور و کذب شهود زنای مغیره و نسبت مقرر ساختن شهود زور به اهل بصره ، همه کذب و زور لاحاصل و دروغ بی فروغ ، [ و ] از حلیه صحت عاطل است .

سوم : آنکه از این عبارت ظاهر است که عمر حکم به ذهاب ربع مغیره بعدِ شهادت شاهد اول نموده ، و همچنین حکم به ذهاب نصف او بعدِ شهادت شاهد ثانی ، و حکم به ذهاب سه ربع او بعدِ شهادت شاهد ثالث نموده .


1- فی المصدر : ( فأبی أن یجیز ) .
2- [ الف ] قوبل علی ثلاث نسخ من وفیات الأعیان . [ 6 / 364 - 367 ] .

ص : 431

و ابن روزبهان هم این را ذکر کرده ، و از عبارتش اجماع مورّخین بر آن ظاهر میشود که آن را به طبری و بخاری و ابن الجوزی و ابن خلّکان و ابن کثیر و سایر محدّثین نسبت داده ، و اسحاق هروی هم آن را ذکر نموده ، کما رأیت .

و این هر سه حکم عمر ، سه دلیل قوی است بر آنکه : این شاهدان ، شاهدان زور و کذب نبودند ، ورنه عمر به سبب ‹ 624 › شهادت ایشان ، حکم به ذهاب اجزای مغیره نمیکرد که آن دلیل صریح بر اعتماد و اعتبار شهادت ایشان است .

به غایت عجب است که عمر را با آن همه قرب و حضور اطلاع بر کذب و زور شهود مذکور حاصل نشد که ایشان را معتمد و معتبر دانست ، و مخاطب را بعدِ مرور سنین و شهور و انقضای اعصار و دهور به طور کشف و شهود اطلاع بر کذب و زور شهود به هم رسید ! ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (1) ، یتحیّر فیه الألباب !

چهارم : آنکه ارشاد کردن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به عمر که :

اگر خواهی زد ابوبکره را پس رجم خواهم کرد صاحب تو را - یعنی مغیره را - دلیل واضح است و برهان قاطع بر آنکه زنای مغیره نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت بوده ; زیرا که بر تقدیر زدن عمر ابوبکره را ، بار


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .

ص : 432

دگر مغیره هرگز مستحق رجم نمیتواند شد ، بی آنکه زنای مغیره در واقع ثابت باشد .

و وجه تعلیق رجم مغیره بر زدن ابی بکره آن است که : بر این تقدیر جور و ظلم عمر به کمال مرتبه وضوح ظاهر میشد ، و اصلا عذری در نظر معتقدین عمر هم برای فعل او باقی نمیماند ، پس در اجرای حدّ رجم بر مغیره جای خوف و تقیه نبوده ، اما در صورت ترک عمر ضرب ابی بکره را ، پس چون برای فعل او نزد معتقدینش عذری بوده - ولو کان فی الواقع باطلا - لهذا جناب امیر ( علیه السلام ) مجاهرت به مخالفت عمر در اجرای حدّ رجم بر مغیره به سبب تقیه نمیتوانست فرمود .

و از این تأویل چاره نیست ورنه بدیهی است که برای رجم مغیره در صورت ضرب ابی بکره وجهی متصور نمیشود .

پنجم : آنکه قول عمر : ( بل أخزی الله مکاناً رأوک فیه ) دلیل صریح است بر آنکه این شاهدان در واقع مغیره را در مکانی بد دیدند که عمر بدْ دعا برای آن مکان نموده .

پس نسبت کذب و زور به شهود در حقیقت تکذیب خلیفه ثانی است - که حمایت او مخاطب به دل و جان منظور دارد ! - چه هرگاه این شهود ، شهود زور و کذب بودند ، یعنی نسبت زنا به مغیره به کذب و زور نمودند ، در این صورت از اصل دیدن شهود مغیره را به حال جماع کذب و دروغ خواهد بود ; و یا اگر دیدن او به حال جماع مسلم شود ، آن جماع حلال خواهد بود ، پس

ص : 433

بدْ دعا در حق این مکان که در آن فعل حرام واقع نشده ، وجهی ندارد .

و به همین تقریب آنچه ابن روزبهان نقل کرده که : عمر - بعدِ گفتن مغیره که : ای امیرالمؤمنین ! ببین که چگونه کذب گفتند بر من - گفته که : ساکت شو ، پس اگر تمام میشد شهادت هر آینه میبود سنگ در سر تو .

دلالت واضحه دارد بر آنکه این شهود نزد عمر کاذب و دروغگو نبودند ، ورنه امر عمر مغیره را به سکوت از نسبت کذب به ایشان وجهی نداشت ، و نیز در این صورت اگر شهادت تمام هم میشد مغیره مستحق رجم نمیشد ; زیرا که شهادت شاهدان کذب و زور - که به گفته فساق و اوباش ، مستعد برای شهادت باطل شده باشند - اگر صد کس هم باشد اعتبار را نشاید .

ششم : آنکه از این عبارت ظاهر است که مغیره با وصف دانستن ام جمیل در اظهار معرفت او تجاهل نموده که ‹ 625 › با آنکه او را میدانست ، هرگاه عمر پرسید که : تو این زن را میدانی ؟ به جواب گفت که : آری این ام کلثوم بنت علی است (1) .

و وجه جسارت مغیره بر این کذب فاحش و دروغ فضیح و افترای قبیح - که مشتمل بر کمال بی ادبی و ناصبیت و عداوت و سُخریه و استهزا به خاندان نبوی [ ( علیهم السلام ) ] است - نیست مگر آنکه چون در واقع مبتلا به زنا با او


1- [ الف ] ف [ فایده : ] بیان اسائه ادب مغیره به ذکر ام کلثوم بنت جناب امیر ( علیه السلام ) ، و عدم مؤاخذه عمر بر آن ! ( 12 ) .

ص : 434

گردیده ، خواسته که به جواب عمر ، از معرفت او تجاهل به کار برد ، و آفرین بر فراست خلیفه ثانی که با آن همه ذکا و المعیت پی به تجاهل او بردند ! !

پس اگر شهود مذکور ، شهود کذب و زور بودند و زنای مغیره با ام جمیل حظّی از واقعیت نداشته - چنانچه مزعوم مخاطب است - مغیره چرا تجاهل از معرفت ام جمیل میکرد و بر این کذبِ غیر جمیل اقدام مینمود ؟ ! و از سطوت ساحت خلافت نمیترسید ؟ !

و محتجب نماند که این جسارت سراسر خسارت مغیرة بن شعبه که زن زانیه فاحشه را گفته که - معاذ الله - : او ام کلثوم بنت علی است . دلیل کمال نفاق و خبث سریره و بغض و عدوات با اهل بیت ( علیهم السلام ) است .

و سابقاً دانستی که شعبی ذکر شخصی ذکر بنت ابی بکر را - با وصفِ وصفِ ابی بکر به صدیق - در مقام انکار تحلیف زنی به شب گفته ، حیث قال : ولو کانت بنت أبی بکر الصدیق ما حلّفت إلاّ بالنهار . موجب ضرب شدید و حبس طویل دانسته ، و در حق فقیهی که تصویب این قول نموده گفته : او احق است به اسم فسق از اسم فقه ، و قبول نکرده خواهد شد فتوای او و شهادت او ، و این حکم او جرح تام است و دشمن داشته خواهد شد فقیه مذکور در راه خدا (1) .

پس هرگاه مجرد ذکر بنت ابی بکر - با وصف تلقیب ابی بکر به صدیق - در


1- در طعن دوم عمر از سیوطی در کتاب القام الحجر : 66 - 67 گذشت .

ص : 435

مقام انکار تحلیف زنی به شب ، موجب ضرب شدید و حبس طویل باشد ، ذکر بنت جناب امیر ( علیه السلام ) در این مقام شنیع - که از تخییل آن مو بر تن میخیزد و کار کسی از اهل اسلام نیست - بالاولی موجب ضرب شدید و حبس طویل باشد . پس اعراض عمر از ضرب مغیره و حبس او نیز دلیل قطعی است بر آنکه او ترک امر واجب نموده ، و مداهنه را اختیار ساخته ; و ضرب و حبس مغیره را چه ذکر از عجایب آنکه خلیفه ثانی قبح و شناعت این جسارت هم بیان نکرده ؟ !

هفتم : آنکه قول عمر : ( أتتجاهل علیّ ؟ ! والله ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ) دلیل صریح است و برهان صحیح بر آنکه عمر را ظنّ کذب ابوبکره حاصل نبود ، پس به غایت غریب است که مخاطب را علم قطعی به کذب و زور ابوبکره و دیگران که شهادت به زنای مغیره دادند حاصل شد ، و عمر را با آن همه قرب و حضور ، ظنِّ کذب ابوبکره حاصل نشد .

و نیز این قول عمر دلالت دارد بر آنکه ابوبکره و شبل و نافع ، قاذف نبودند ، و اجرای حدّ قذف بر ایشان وجهی از جواز نداشت ; زیرا که اگر این شهود قاذف بودند ، کذب ایشان حسب تصریحات قوم ثابت میشد ، و چون کذب ابوبکره ثابت نشد ، قذف این شهود هم ثابت نشود .

اما اینکه بر تقدیر قذف کذب ثابت میشد ، پس اسحاق ‹ 626 › هروی در " سهام ثاقبه " گفته :

ص : 436

وأمّا تفضیح الشهود ; فلأن نصاب الشهود إذا لم یتمّ ثبت کذبهم علیه ، فینبغی أن یحدّهم الإمام حدّ القذف ; لأنهم فضحوا رجلا من المسلمین ، بل أحداً من أصحاب سید المرسلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لغرض کان لهم فی ذلک مثل العداوة معه ، أو أخذ الرشوة علی هذه الشهادة ، والله الموفّق (1) .

و ابن ابی الحدید در " شرح نهج البلاغه " گفته که :

تقدیر کلام عمر آن است که : ( أظنّ أبا بکرة ما کذب علیک . . ) (2) و بنابر این ظنّ عمر به عدم کذب ابی بکره ثابت خواهد شد ، و آن ابلغ در تکذیب مخاطب و اثبات بطلان اجرای حدّ قذف بر شهود ثلاثه است .

هشتم : آنکه گفتن عمر به مغیره که : ( ندیدم تو را مگر آنکه خوف کردم که رمی کرده شوم به سنگی از آسمان ) دلیل واضح و برهان لائح است بر آنکه شهود زنای مغیره کاذب و دروغگو نبودند .

و از عمر در درءِ حدّ از مغیره و حدّ زدن شهود ثلاثه جرم عظیم و جور فخیم واقع شده که علاوه بر عذاب آجل ، خوف عذاب عاجل داشت ، و خود را مستحق سنگباری از جناب باری میدانست .

و این کلام - که حق تعالی بنابر اظهار حق بر زبان عمر جاری ساخته و


1- [ الف ] مطاعن عمر . [ سهام ثاقبه : ] .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 238 ، وفیه : ( ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ) .

ص : 437

حامیان و معتقدان او نقل میکنند - جمیع تأویلات رکیکه و توجیهات سخیفه سنیه را برای درءِ حدّ از مغیره باطل میسازد .

و نیز توقف عمر در قبول شهادت مغیره بر دعوی عباس ، دلیل صریح است بر آنکه زنای او نزد عمر ثابت شده ، و الا وجه عدم قبول شهادت صحابی - که به نصوص قرآن و حدیث ممدوح است حسب ما یزعمونه - چیست ؟ ! مگر آنکه فسقی و فجوری دیگر برای مغیره ثابت کنند ، و تیشه دیگر بر پای خود زنند .

و ابوعلی گمان کرده که قول عمر : ( لقد خفت أن یرمینی الله عزّ وجلّ بحجارة من السماء ) غیر صحیح است .

لیکن هرگاه به روایت ابن خلّکان مثل این قول عمر ثابت شده ، تسلیم آن بر اهل سنت لازم افتاد .

و ابوعلی بعد تسلیم تأویلی بس عجیب و غریب ، خارج از قانون عقل و نقل نموده ، اعنی این کلام عمر را بر تخویف و اظهار قوّت ظنّ به صدق شهود برای ردع مغیره حمل کرده .

و سید مرتضی - طاب ثراه - در جوابش فرموده :

ومن تأوّل قوله : لقد خفت أن یرمینی الله بالحجارة من السماء . . یردّ علیه أنه لا یلیق بظاهر الکلام ; لأنه یقتضی الندم والتأسّف علی تفریط وقع .

ص : 438

ولِمَ یخاف أن یرمی بالحجارة ، وهو لم یدرأ الحدّ عن مستحقّ [ له ] ؟ ! (1) ولو أراد الروع والتخویف للمغیرة لأتی بکلام یلیق بذلک ، ولا یقتضی إضافة التفریط إلی نفسه . (2) انتهی .

اهل سنت عجب تعصبی دارند و در اصلاح اقوال و افعال خلفای خود هفوات طرفه میسرایند !

کلام عمر به صراحت تمام دلالت دارد که از او تقصیر صریح و جرم عظیم در باب درءِ حدّ از مغیره و جلد شهود واقع شده ، تا آنکه خوف داشت که از آسمان سنگباران شود . و ایشان میگویند که : فعل او صواب بود ، و این کلامش محض تخویف است ! !

اگر فعل عمر صواب بود ، پس آن موجب اجر جزیل ‹ 627 › و ثواب جمیل بود که صحابی عادل را از تهمت ناروا مبرّا ساخته ، حق صحبت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را رعایت نموده ، روح آن جناب را خوش کرده ، و چندی از مفتریان کذاب را که بر ذمه صحابی عادل تهمت شنیع بسته بودند ، حدّ موافق شرع زده ، و اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده ، دیگران را از اجترا بر چنین افترای ناروا باز داشته ! !

در این صورت میبایست که رجای نزول ثوابی از آسمان داشتن یا حلول عقابی ؟ !


1- الزیادة من المصدر .
2- الشافی 4 / 192 .

ص : 439

اندک انصاف باید کرد ، و از تعصب و اعتساف باید گذشت !

و صحابی جلیل القدر عادل که اصلا امری خلاف عدالت نکرده باشد ! چه جا زنا که از افحش کبائر است ! حاجت تخویف و تهدید چه داشت ؟ ! تهدید و تخویف ، مفتری و تهمت کننده [ را ] میبایست ، نه کسی را که بر او تهمت شنیع و بهتان فظیع بسته باشند .

تخویف و تهدید را (1) ذمّ شدید در احادیث وارد گردیده ، در " جامع صغیر " سیوطی مسطور است :

من أخاف مؤمناً - لغیر حقّ (2) - کان حقّاً علی الله أن لا یؤمنه من أفزاع یوم القیامة . طس . عن ابن عمر (3) .

و نیز در آن مذکور است :

من روّع مؤمناً لم یؤمن الله روعه (4) یوم القیامة ، ومن سعی بمؤمن أقامه الله تعالی مقام ذلّ وخزی یوم القیامة . هب . عن أنس (5) .

و نیز در آن مذکور است :


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( را ) حرف ( واو ) آمده است .
2- لم یرد فی المصدر : ( لغیر حقّ ) .
3- الجامع الصغیر 2 / 558 . ولم یأت فی المصدر : ( طس . عن ابن عمر ) .
4- فی المصدر : ( روعته ) .
5- الجامع الصغیر 2 / 605. ولم یرد فی المصدر : ( هب . عن أنس ) .

ص : 440

لا تروعوا المسلم ، فإن روعة المسلم ظلم عظیم . طب . عن عامر بن ربیعة (1) .

و از این همه در گذشتیم ، برای ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که به اجماع مأمور بالتمسک [ به ] - به حکم حدیث ثقلین و غیر آن - بود ، و به اعتراف عمر اقضای صحابه (2) ، و از احادیث نبویه عدم مفارقت آن جناب از حق بالقطع ثابت [ است ] ، کما نصّ علیه عبد الحقّ فی رجال المشکاة (3) ، که در حق مغیره به مخاطبه عمر فرمود : « إن ضربته فارجم صاحبک (4) » که دلیل صریح بر ثبوت زنای مغیره است ، کدام تأویل و توجیه ، اختراع خواهند کرد ؟ !


1- الجامع الصغیر 2 / 733. وسقط من المصدر : ( طب . عن عامر بن ربیعة ) .
2- در طعن چهارم عمر عبارت فصل الخطاب : 475 گذشت . و مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق 8 / 61 - 66 و 16 / 286 و 17 / 427 و 31 / 508 ، 561 و 32 / 106 - 113 ، 142 .
3- رجال مشکاة : در طعن نهم ابوبکر عبارت شیخ عبدالحق دهلوی از " رجال مشکاة " در ترجمه آن حضرت ( علیه السلام ) گذشت که : ( وورد أحادیث کثیرة فی حقانیّته وعدم مفارقته للحقّ قطعاً ) . وهمچنین مراجعه شود به آنچه از مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، ورق : 50 - 52 در طعن دوم عمر گذشت .
4- وفیات الأعیان 6 / 366 ، الاغانی 16 / 104 - 110 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 ، کنز العمال 5 / 423 .

ص : 441

چه مغیره از زدن عمر ابوبکره را مستحق رجم نمیشد ، مگر آنکه زنای او ثابت باشد .

و قطع نظر از این ولی الله والد مخاطب - کما سیجیء - نقل کرده که جناب امیر ( علیه السلام ) فرموده که : اگر بر مغیره دست یابم [ او را ] رجم کنم .

پس این کلام آن حضرت دلیل صریح است بر آنکه زنای او نزد آن حضرت ثابت بود ، مگر به جهت عدم قدرت بر او ، رجمش نتوانست کرد ، و این را جوابی نیست ، ولو غاصوا فی الأرض أو طاروا إلی السماء .

و ابوالفرج اصفهانی هم قصه زنای مغیره را به طوری نقل کرده که به وجوه عدیده دلالت بر نسبت کذب و زور به شهود زنای او دارد .

ابن ابی الحدید در " شرح نهج البلاغه " گفته :

وأمّا أبو الفرج علی بن الحسین الإصفهانی فإنه ذکر فی کتاب الأغانی : ان أحمد بن عبد العزیز الجوهری حدّثه ، عن عمر بن شبّة ، عن علی بن محمد ، عن قتادة ، قال : کان المغیرة بن شعبة - وهو أمیر البصرة - یختلف سرّاً إلی امرأة من ثقیف ، یقال لها : الرقطاء ، فلقیه أبو بکرة یوماً ، فقال له : أین ترید ؟ قال : أزور آل ‹ 628 › فلان ، فأخذ بتلابیبه ، وقال : إن الأمیر یزار ولا یزور .

قال أبو الفرج : وحدّثنی بحدیثه جماعة - ذکر أسماءهم بأسانید مختلفة لا نری الإطالة بذکرها - : ان المغیرة کان یخرج من دار

ص : 442

الإمارة وسط النهار ، فکان أبو بکرة یلقاه ، فیقول له : أین یذهب الأمیر ؟ فیقول : إلی حاجة ، فیقول : حاجة ماذا ؟ إن الأمیر یزار ولا یزور ، قالوا : وکانت المرأة التی یأتیها جارة لأبی بکرة . .

قال : فبینا أبو بکرة فی غرفة له مع أخویه نافع وزیاد ورجل آخر ، یقال له : شبل بن معبد ، وکانت غرفة جاریة (1) تلک محاذیة غرفة أبی بکرة ، فضربت الریح باب غرفة المرأة ففتحته ، فنظر القوم فإذا هم بالمغیرة ینکحها ، فقال أبو بکرة : وهذه بلیّة قد ابتلیتم بها ، فانظروا . . فنظروا حتّی أثبتوا . .

فنزل أبو بکرة فجلس حتّی خرج علیه المغیرة من بیت المرأة ، فقال له أبو بکرة : إنه قد کان من أمرک ما قد علمت ، فاعتزلنا ، فذهب المغیرة ، وجاء لیصلّی بالناس الظهر ، فمنعه أبو بکرة ، وقال : لا والله ، لا تصلی بنا ، وقد فعلت ما فعلت ، فقال الناس : دعوه فلیصلّ إنه الأمیر ، واکتبوا إلی عمر ، فکتبوا إلیه ، فورد کتابه أن یقدموا علیه جمیعاً المغیرة والشهود .

قال أبوالفرج : وقال المدائنی - فی حدیثه - : فبعث عمر بأبی موسی وعزم علیه أن لا یضع کتابه عن یده حتّی یرحل المغیرة .

قال أبوالفرج : وقال علی بن أبی هاشم - فی حدیثه - : إن أباموسی


1- فی المصدر : ( جارته ) .

ص : 443

قال لعمر - لمّا أمره أن یرحل المغیرة من وقته - : أو خیر من ذلک یا أمیر المؤمنین ! نترکه فیتجهّز ثلاثاً ، ثم یخرج ، قالوا : فخرج أبو موسی حتّی صلّی صلاة الغداة بظهر المربد ، وأقبل إنسان فدخل علی المغیرة ، فقال : إنی رأیت أبا موسی قد دخل المسجد الغداة ، وعلیه برنس ، وها هو فی جانب المسجد ، فقال المغیرة : إنه لم یأت زائراً ولا تاجراً ، قالوا : وجاء أبو موسی حتّی دخل علی المغیرة ، ومعه صحیفة ملأ یده (1) ، فلمّا رآه قال : أمیر ؟ فأعطاه أبو موسی الکتاب ، فلمّا ذهب یتحرّک عن سریره ، قال له : مکانک ! تجهّز ثلاثاً .

وقال أبو الفرج : وقال آخرون : إن أبا موسی أمره أن یرحل من وقته ، فقال له المغیرة : قد علمتُ ما وجّهتَ له ، فألاّ تقدّمت فصلّیت ؟ ! فقال : ما أنا وأنت فی هذا الأمر إلاّ سواء ، فقال المغیرة : إنی أُحبّ أن أُقیم ثلاثاً لأتجهّز ، فقال أبو موسی : قد عزم علیّ أمیر المؤمنین أن لا أضع عهدی من یدی - إذا قرأته - حتّی أرحلک إلیه ، قال : إن شئت شفعتنی ، وأبررت قسم أمیر المؤمنین بأن ترحلنی (2) إلی الظهر ، وتمسک الکتاب فی یدک ؟ قالوا : فلقد رئی أبو موسی مقبلا ومدبراً ، وإن الکتاب فی یده معلّق بخیط ! ، فتجهّز


1- فی المصدر : ( ملء یده ) ، وفی [ الف ] یقرأ : ( ملائدة ) .
2- فی المصدر : ( تؤجّلنی ) .

ص : 444

المغیرة ، وبعث إلی أبی موسی بعقیلة جاریة عربیة من سبی ‹ 629 › الیمامة من بنی حنیفة ، ویقال : إنها مولّدة الطائف ، ومعها خادم ، وسار المغیرة حین صلّی الظهر حتّی قدم علی عمر .

قال أبو الفرج : فقال محمد بن عبد الله بن حزم - فی حدیثه - : إن عمر قال له : لمّا قدم علیه لقد شهد علیک بأمر إن کان حقّاً لئن تکون متّ قبل ذلک کان خیراً لک .

قال أبو الفرج : قال أبو زید عمر بن شبّة : فجلس له عمر ، ودعا به وبالشهود ، فتقدّم أبو بکرة ، فقال : أرأیته بین فخذیها ؟ قال : نعم ، والله لکأنی أنظر إلی شریم (1) جدری بفخذیها ، قال المغیرة : لقد ألطفت النظر ، قال أبو بکرة : لم آل أن أُثبت ما یخزیک الله به ، فقال عمر : لا والله ، حتّی تشهد : لقد رأیته یلج فیها کما یلج المرود فی المکحلة ، قال : نعم أشهد علی ذلک ، فقال عمر : اذهب عنک مغیرة ، ذهب ربعک . - قال أبو الفرج : ویقال : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] هو قائل هذا القول - ، ثمّ دعا نافع (2) فقال : علی ما تشهد ؟ فقال :


1- [ الف ] خُرج . ( 12 ) . [ الشریم : المفضاة ، التی شقّ مسلکاها فصارا شیئاً واحداً . کما فی لسان العرب 12 / 321. وفی المصدر : ( تشریم ) . والتشریم : التشقیق . وتشرّم الجلد إذا تشقّق وتمزّق . کما فی الصحاح للجوهری 5 / 1960 - 1959 ، والنهایة لابن الأثیر 2 / 468 ] .
2- فی المصدر : ( نافعاً ) .

ص : 445

علی مثل شهادة أبی بکرة ، فقال عمر : لا ، حتّی تشهد : أنک رأیته یلج فیها ولوج المرود فی المکحلة ، قال : نعم ، حتّی بلغ قذذه ، فقال : اذهب عنک مغیرة ، ذهب (1) نصفک . . ثم دعا الثالث ، وهو شبل بن معبد ، فقال : علی ما ذا تشهد ؟ قال : علی مثل شهادتی صاحبیّ ، فقال عمر : اذهب عنک مغیرة ، ذهب ثلاثة أرباعک .

قال : فجعل المغیرة یبکی إلی المهاجرین ، فبکوا معه ، وبکی إلی أُمّهات المؤمنین حتّی بکین معه ، ولم یکن زیاد حضر ذلک المجلس ، فأمر عمر أن ینحّی الشهود الثلاثة ، وأن لا یجالسهم أحد من أهل المدینة ، وانتظر قدوم زیاد ، فلمّا قدم جلس له فی المسجد ، واجتمع رؤوس المهاجرین والأنصار .

قال المغیرة : وکنت قد أعددت کلمة أقولها ، فلمّا رآی عمر زیاداً مقبلا ، قال : إنی لأری رجلا لن یخزی الله علی لسانه رجلا من المهاجرین .

قال أبو الفرج : وفی حدیث أبی زید عمر بن شبّة ، عن السری ، عن عبد الکریم بن رشید ، عن أبی عثمان النهدی : أنه لمّا شهد الشاهد الأول عند عمر تغیّر لذلک لون عمر ، ثم جاء الثانی فشهد ،


1- از ( ربعک ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است ، و در آخر آن - قبل از علامت تصحیح - علامتی بود که خوانده نشد ، ولی در مصدر چیز اضافه ای نداشت .

ص : 446

فانکسر لذلک انکساراً شدیداً ، ثم جاء الثالث فشهد ، فکأن الرماد نثر علی وجه عمر ، فلمّا جاء زیاد جاء شاب یخطر بیدیه ، فرفع عمر رأسه إلیه ، وقال : ما عندک أنت یا سُلَح العقاب ؟

وصاح أبو عثمان النهدی صیحةً تحکی صیحة عمر ، قال عبد الکریم بن رشید : لقد کدت أن یغشی علیّ لصیحته !

قال أبو الفرج : فکان المغیرة یحدّث قال : فقمت إلی زیاد ، فقلت : لا مخبأ لعطر بعد عروس ، یا زیاد ! أُذکّرک الله وأُذکّرک موقف القیامة وکتابه ورسوله أن تتجاوز إلی ما لم تَرَ ، ثم صحت یا أمیر المؤمنین ! إن هؤلاء قد احتقنوا دمی فالله الله فی دمی ، قال : فرتقت (1) عینا زیاد واحمرّ وجهه ، وقال یا أمیر المؤمنین ! أما إن أحقّ ما حقّ القوم فلیس عندی ، ولکنی رأیت مجلساً قبیحاً ، وسمعت نفساً حثیثاً وابتهاراً (2) ، ورأیته مستبطنها . ‹ 630 › فقال عمر : أرأیته یدخله فی فرجها کالمیل فی المکحلة ؟ قال : لا .

قال أبو الفرج : وروی کثیر من الرواة : أن زیاداً قال : رأیته رافعاً برجلیها ، ورأیت خصیتیه متردّدین بین فخذیها ، ورأیت حفراً (3) شدیداً ، وسمعت نفساً عالیاً ، فقال عمر : أرأیته یدخله


1- [ الف ] خ ل : ( فرقّت ) . [ فی المصدر : ( فترنقت ) ] .
2- فی المصدر : ( وانتهاراً ) .
3- فی المصدر : ( وسمعت حفزاً ) .

ص : 447

ویخرجه فیها کالمیل [ فی المکحلة ] ؟ (1) قال : لا ، قال عمر : الله أکبر ، قم یا مغیرة ! إلیهم فاضربهم ، فقام المغیرة إلی أبی بکرة فضربه ثمانین ، وضرب الباقین .

وروی قوم : ان الضارب لهم الحدّ لم یکن المغیرة .

قال : وأعجب عمر قول زیاد ، ودرأ الحدّ عن المغیرة ، فقال أبو بکرة - بعد أن ضرب : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر بضربه ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن ضربتَه رجمتُ صاحبک » ، ونهاه عن ذلک .

قال أبو الفرج : یعنی إن ضربه یصیر شهادته شهادتین ، فیوجب بذلک الرجم علی المغیرة .

قال : واستتاب عمر أبا بکرة ، فقال : إنّما تستتیبنی (2) لتقبل شهادتی ؟ قال : أجل ، قال : فإنی لا أشهد بین اثنین ما بقیت فی الدنیا .

قال : فلمّا ضُربوا الحدّ ، قال المغیرة : الله أکبر ، الحمد لله الذی أخزاکم ، فقال عمر : اسکت ، أخزی الله مکاناً رأوک فیه .

قال : وأقام أبو بکرة علی قوله ، وکان یقول : والله ما أنسی قطّ فخذیها . . وتاب الاثنان ، فقبل شهادتهما ، وکان أبو بکرة بعد ذلک


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تستیبنی ) آمده است .

ص : 448

إذا طلب إلی شهادة ، قال : أُطلبوا غیری ; فإن زیاداً أفسد علیّ شهادتی .

قال أبو الفرج : وروی إبراهیم بن سعد ، عن أبیه ، عن جدّه قال : لمّا ضُرب أبو بکرة أمرت أُمّه بشاة فذبحت ، وجعل جلدها علی ظهره ، قال إبراهیم : فکان أبی یقول : ما ذاک إلاّ من ضرب شدید .

قال أبو الفرج : فحدّثنا الجوهری ، عن عمر بن شبّة ، عن علی بن محمد ، عن یحیی بن زکریا ، عن مجالد ، عن الشعبی ، قال : کانت الرقطاء - التی رمی بها المغیرة - تختلف إلیه فی أیام إمارته (1) الکوفة فی خلافة معاویة فی حوائجها ، فیقضیها لها .

قال أبو الفرج : وحجّ عمر بعد ذلک مرّةً ، فوافق الرقطاء بالموسم فرآها ، وکان المغیرة یومئذ هناک ، فقال عمر للمغیرة (2) : ویحک أتتجاهل علیّ ؟ ! والله ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ، وما رأیتک إلاّ خفت أن أُرمی بحجارة من السماء . .

قال : وکان علی [ ( علیه السلام ) ] بعد ذلک یقول : « إن ظفرت بالمغیرة


1- [ الف ] خ ل : ( إمارة ) .
2- والظاهر هنا سقط یظهر ممّا تقدّم عن ابن خلّکان ، وهو قوله : ( أتعرف هذه المرأة یا مغیرة ؟ قال : نعم ، هذه ام کلثوم بنت علی ، فقال له عمر . . ) .

ص : 449

لأتبعته أحجاره » (1) .

قال أبو الفرج : فقال حسّان بن ثابت - یهجو المغیرة ، ویذکر هذه القصة - :

< شعر > لو أن اللوم ینسب کان عبداً * قبیح الوجه أعور من ثقیف ترکت الدین والإسلام لمّا * بدت لک غدوة ذات النصیف (2) وراجعت الصبی وذکرت لهواً * مع القینات فی العمر اللطیف < / شعر > قال أبو الفرج : وروی المدائنی : إن ‹ 631 › المغیرة لمّا أُشخص إلی عمر فی هذه الواقعة رآی فی طریقه جاریة فأعجبته (3) ، فخطبها إلی أبیها ، فقال له : وأنت علی هذه الحال ؟ قال : وما علیک ؟ إن أبق فهو الذی ترید ، وإن أُقتل ترثنی (4) ، فزوّجه .

قال أبو الفرج : قال الواقدی : کانت امرأة من بنی مرة تزوّجها بالرقم ، فلمّا قدم بها علی عمر ، قال : إنک لفارغ القلب ، طویل السبق (5) .


1- فی المصدر : ( الحجارة ) .
2- [ الف ] نصیف - کأمیر - : معجر و مقنعه زنان . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فأعجبتها ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ترشی ) آمده است .
5- فی المصدر : ( الشبق ) .

ص : 450

فهذه الأخبار کما تراها تدلّ متأمّلها علی أن الرجل زنی بالمرأة لا محالة ، و کلّ کتب التواریخ والسیر تشهد بذلک ، وإنّما اقتصرنا نحن منها علی ما فی هذین الکتابین (1) .

و باید دانست که به روایات و اخبار ابوالفرج اصفهانی اکابر علما و اماثل ائمه و اساطین اهل سنت جابجا احتجاج و استدلال مینمایند ، و آن را در کتب دین و ایمان خود ذکر میکنند ، کمال الدین ابوالفضل جعفر بن تغلب بن جعفر بن علی الادفوی - که از اکابر ائمه و فقهای شافعیه است ، و فضایل و مناقب باهره او از " طبقات " ابوبکر اسدی و " درر کامنه " و امثال آن ظاهر است (2) - در کتاب " الأمتاع فی أحکام السماع " (3) چند جا احتجاج به روایت


1- [ الف ] الطعن السادس من مطاعن عمر ، من المجلد الثانی عشر ، وقد رأیت هذه العبارة فی أصل الأغانی أیضاً ، وهی مذکورة فیه فی ترجمة مغیرة بن شعبة من الجزء الثانی عشر ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 ، الاغانی 16 / 104 - 110 ] .
2- الدرر الکامنة 2 / 84 ، الطبقات الشافعیة الکبری للاسدی 9 / 407 ، الطبقات الشافعیة للقاضی شهبة 3 / 20 .
3- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . قال فی کشف الظنون 1 / 167 : الامتاع فی أحکام السماع ; لکمال الدین أبی الفضل جعفر بن تغلب [ ثعلب ] الأدفوی الشافعی ، المتوفی سنة تسع وأربعین وسبعمائة ، وهو کتاب نفیس لم یصنف مثله ، کما شهد له التاج السبکی فی التوشیح ، وقد لخصه الشیخ أبو حامد المقدسی واقتصر علی المقصود منه ورتّبه کأصله علی مقدمة وبابین وسمّاه : تشنیف الأسماع . . راجع : هدیة العارفین للبغدادی 2 / 56 ، معجم المطبوعات العربیة لسرکیس 1 / 416 - 417 ، الأعلام للزرکلی 2 / 123 ، الوافی بالوفیات للصفدی 11 / 78 .

ص : 451

ابوالفرج بر مسأله شرعیه نموده ، چنانچه گفته :

وحکی أبو الفرج الإصبهانی - بسنده - قال : سمع سعید بن المسیب قائلا یقول :

< شعر > سألت سعید بن المسیب ذا التقی * وذا الحلم هل فی حبّ سلمی من وزر فقال سعید بن المسیب إنّما * یلام علی ما یستطاع من الأمر < / شعر > فقال سعید : والله ما سألتنی ، ولم ینکر ذکر المحبّة بها ، ولا التشبیب بها بعد أن سمّاها وعیّنها (1) .

و نیز کمال الدین مذکور در کتاب " امتاع " گفته :

وأمّا حسّان بن ثابت . . . ، فروی أبو الفرج الإصبهانی - بسنده إلی محرز بن جعفر - قال : ختن زید بن ثابت بنیه وأولم ، واجتمع إلیه المهاجرون والأنصار وعامّة أهل المدینة ، وحضر حسّان - وقد کفّ بصره - فوضع بین یدیه خوان لیس علیه غیره إلاّ ولده


1- [ الف ] فی المسألة الثالثة فی الشعر واستنشاده من المسائل التی ذکرها فی المقدمة ورق 23 / 251. [ الامتاع فی أحکام السماع : ولم نجده فی الأغانی ] .

ص : 452

عبد الرحمن ، فلمّا فرغ من الطعام ثنیّت له وسادة ، وأقبلت غرّة المیلا فوضع فی حجرها مزمر ، فضربت به ولعبت (1) ، فأول بیت ابتدأت به شعر حسّان :

< شعر > فلا زال قصر بین بصری وجلّق (2) * علیه من الوسمی جود ووابل < / شعر > فطرب حسّان ، وجعلت عیناه ینضحان علی خدّیه ، وهو مصغ لها .

وروی بسنده إلی الخارجة بن زید أنه قال : دُعینا إلی مأدبة فحضرنا ، فحضر حسّان بن ثابت ، فجلسنا جمیعاً علی مأدبة ، وکان قد ذهب بصره ، ومعه عبد الرحمن ابنه ، فلمّا فرغ من الطعام أتونا بجاریتین مغنّیتین : إحداهما رقعة والأُخری غرّة المیلا ، فجلسنا . . فأخذتا بمزمریهما ، وضربتا ضرباً عجیباً ، وغنّتا بشعر


1- فی الأغانی : ( ثم تغنّت ) .
2- [ الف ] جلّق - کحمص بکسرتین مشدّدة اللام ، وکقنب - : دمشق . ( 12 ) . [ انظر : لسان العرب 10 / 36. وقال الحموی : جلق : بکسرتین ، و تشدید اللام ، وقاف ، کذا ضبطه الأزهری والجوهری ، وهی لفظة أعجمیة ، ومن عرّبها قال : هو من جلق رأسه إذا حلقه . وهو اسم لکورة الغوطة کلها ، وقیل : بل هی دمشق نفسها . وقیل : موضع بقریة من قری دمشق . . لاحظ : معجم البلدان 2 / 154 ] .

ص : 453

حسّان ، فاسمع حسّان یقول : قد أرانی هناک ‹ 632 › سمیعاً بصیراً . . وعیناه تدمعان ، فإذا سکتتا سکت عنه البکاء ، وإذا غنّتا یبکی ، وکنت أری عبد الرحمن ابنه إذا سکتتا یشیر إلیهما : أن غنّیاً (1) .

و نیز در کتاب " امتاع " گفته :

وذکر أبو الفرج الإصبهانی أن عبد الله بن جعفر اشتری جاریة بأربعین ألف ، وکانت مغنّیة (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " به ترجمه عمران بن حطان گفته :

عمران بن حطان بن ظبیان بن لوزان بن الحارث بن سدوس السدوسی ، ویقال : الذهلی ، یکنّی : أبا شهاب ، تابعی مشهور ، وکان من رؤوس الخوارج من القَعَدیة - بفتحتین - وهم الذین یحسنون لغیرهم الخروج علی المسلمین ، ولا یباشرون القتال - قاله المبرد - قال : وکان من الصفریة ، وقیل : القعدیة : لا یرون الحرب ، وإن کانوا یزیّنونه (3) ، وقال أبو الفرج الإصبهانی : إنّما صار عمران


1- [ الف ] الفصل الثالث فی بیان ما احتجّ به القائلون بالإباحة من الباب الأول فی الغناء 65 / 251. [ الامتاع فی أحکام السماع : الأغانی 17 / 169 ] .
2- [ الف ] أواخر الکتاب 222 / 251. [ الامتاع فی أحکام السماع : ولم نجده فی الأغانی ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یزنبونه ) آمده است .

ص : 454

قعدیا بعد أن کبر وعجز عن الحرب (1) .

و ابن حجر مکی در " صواعق محرقه " گفته :

أخرج أبو الفرج الإصبهانی : أن عبد الله بن حسن بن حسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] دخل یوماً علی عمر بن عبد العزیز - وهو حدیث السن ، وله وفرة - فرفع عمر مجلسه ، وأقبل علیه ، وقضی حوائجه ، ثم أخذ بعکنة من عکنه فغمزها حتّی أوجعه ، وقال : اذکرها عندک للشفاعة ، فلمّا خرج لُئم (2) علی ما فعل به ، فقال : حدّثنی الثقة - حتّی کأنّی سمعته - من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّما فاطمة بضعة منی ، یسرّنی ما یسرّها » ، وأنا أعلم أن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] لو کانت حیّة لسرّها ما فعلت بابنها ، قالوا : فما غمزک فی بطنه ؟ وقولک ما قلت ؟ فقال : إنه لیس واحد من بنی هاشم إلاّ وله شفاعة ، ورجوت أن أکون فی شفاعة هذا . (3) انتهی .

و برای کتاب " اغانی " ابوالفرج علمای اهل سنت مدایح جمیله و محامد جلیله ذکر کرده اند ، کاتب حلبی استنبولی - أعنی مصطفی بن عبدالله القسطنطینی الشهیر ب : حاجی خلیفه - در " کشف الظنون " گفته :


1- [ الف ] القسم الرابع من حرف العین ، نصف ثانی 57 / 347. [ الاصابة 5 / 232 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لئیم ) نوشته شده است ، وفی المصدر : ( لیم ) .
3- [ الف ] باب الحثّ علی حبهم من تتمة الکتاب 171 / 197. [ الصواعق المحرقة 2 / 662 ] .

ص : 455

الأغانی ; لأبی الفرج علی بن الحسین الإصبهانی ، المتوفّی سنة 356 ست وخمسین وثلاث مائة ، وهو کتاب لم یؤلّف مثله اتفاقاً ، قال أبو محمد المهلبی : سألت أبا الفرج فی کم جُمع هذا ؟ فذکر أنه جمعه فی خمسین سنة ، وأنه کتبها فی عمره مرة واحدة بخطه ، وأهداه إلی سیف الدولة ، فأنفذ له ألف دینار ، ولمّا سمع الصاحب بن عُبّاد ، قال : لقد قصر سیف الدولة ، وأنه لیستحقّ أضعافها ; إذ کان مشحوناً بالمحاسن المنتخبة ، والفقر الغریبة ، فهو للزاهد فکاهة ، وللعالم مادّة وزیادة ، وللکاتب والمتأدّب بضاعة وتجارة ، وللبطل رحلة (1) وشجاعة ، وللمضطرب ریاضة وصناعة ، وللملک طیبة ولذاذة ، ولقد اشتملت خزانتی علی مائة ألف وسبعة عشر ألف مجلد ، ما فیها سمیری غیره ، ولقد عیّنت (2) بامتحانه فی أخبار العرب وغیرهم ، فوجدت جمع ما یعزّ عن أسماع من فرّقه بذلک ، وقد أورده العلماء فی کتبهم ، ففاز بالسبق ‹ 633 › فی جمعه وحسن وضعه وتألیفه ، ولقد کان عضد الدولة لا یفارقه فی سفره ولا فی حضره ، ولقد بیعت مسودّته بسوق بغداد بأربعة آلاف درهم . (3) انتهی .


1- کذا ، وفی المصدر : ( رجلة ) ، وهو الظاهر .
2- کذا ، وفی المصدر : ( عنیت ) ، وهو الظاهر .
3- [ الف ] حرف الألف بانسخه چهاپه مصر مقابله شد . ( 12 ) . [ کشف الظنون 1 / 129 ] .

ص : 456

و خود ابوالفرج اصفهانی را هم به فضایل و محامد جمیله وصف کرده اند ، ابومنصور عبدالملک بن محمد ثعالبی - که فضایل و محامد [ او ] از " مرآة الجنان " یافعی و امثال آن ظاهر است (1) - [ نیز او را ستوده ] چنانچه در کتاب " یتیمة الدهر " گفته :

أبو الفرج الإصفهانی علی بن الحسین الأموی . . إصبهانی الأصل ، بغدادی منشأً ، وکان من أعیان أُدبائها ، وأفراد مصنّفیها ، وله شعر یجمع إتقان العلماء وإحسان الظرفاء الشعراء ، والذی رأیت من کتبه : کتاب القیان ، کتاب الأغانی ، وکتاب الإماء الشواعر ، وکتاب الدرایات ، وکتاب دعوة التجار ، وکتاب مجرّد الأغانی ، وکتاب أخبار جحظة البرمکی ، وما أشکّ (2) فی أن له غیرها ، وکان منقطعاً إلی المهلبی الوزیر مختصّاً به ، کثیر المدح له (3) .

و یاقوت حموی هم در " معجم الأُدباء " ابوالفرج اصفهانی را به مدایح جلیله و محامد عظیمه و فضایل جمیله و مناقب فخیمه موصوف ساخته (4) ،


1- مرآة الجنان 3 / 53 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأما الشکّ . . ) آمده است .
3- یتیمة الدهر 3 / 127 .
4- معجم الادباء 4 / 50 . أقول : ونقل محمد عبدالجواد الأصمعی فی تألیف مستقل آراء عدّة من الأعیان فیه . . انظر : أبو الفرج الإصبهانی وکتابه الأغانی : 87 - 95 ، ( طبعة دار المعارف مصر ، الطبعة الثانیة ) . ولا بأس بذکر بعض ما فیه من الآراء : رأی أبو الحسین هلال بن المحسن بن إبراهیم : غزیر الأدب ، عالی الروایة ، حسن الدرایة . ( عن معجم الأدباء لیاقوت 5 / 152 ) رأی القاضی التنوخی : یحفظ من الشعر والأغانی والأخبار والآثار والأحادیث المسندة والنسب ما لم أر قط من یحفظ مثله ، وکان شدید الاختصاص بهذه الأشیاء . ( عن تاریخ بغداد 11 / 399 ) رأی أبی الحسن البستی : لم یکن أحد أوثق من أبی الفرج الإصبهانی . ( عن تاریخ بغداد 11 / 400 ) رأی یاقوت الحموی : العلاّمة ، النسّاب ، الأخباری ، الحفظة ، الجامع بین سعة الروایة والحذق فی الدرایة ، لا أعلم أحداً أحسن من تصانیفه فی فنّها ، وحسن استیعاب ما یتصدّی لجمعه . . ( معجم الأُدباء 5 / 149 - 168 ) رأی الذهبی : ما علمت فیه جرحاً إلاّ قول ابن أبی الفوارس : خلط قبل أن یموت ، وقد أثنی علی کتابه الأغانی جماعة من جلّة الأُدباء ( عیون التواریخ لابن شاکر فی ذکر من توفّی سنة 356 ، مخطوط دار الکتب المصریة رقم 1497 ) رأی ابن شاکر : روی عنه الدارقطنی وغیره ، استوطن بغداد ، وکان من أعیان أُدبائها ، وأفراد مصنّفیها . ( عن المصدر السابق ) .

ص : 457

و مدح و تعظیم - به تصریح فخر رازی - دلیل تعدیل است ، چنانچه در کتاب

ص : 458

" ترجیح مذهب شافعی " در اجوبه حجت رابعه از حجج طاعنین شافعی که مشتمل است بر اینکه بخاری و مسلم روایت از شافعی نکرده اند گفته :

الخامس : إنهما ما طعنا فی الشافعی ، بل ذکراه بالمدح والتعظیم ، وترک الروایة لا یدلّ علی الجرح ، وأمّا المدح والتعظیم فإنه دلیل التعدیل (1) .

بالجمله ; از عبارت " اغانی " - مثل دیگر عبارات - زنای مغیره و کذب نسبت کذب و زور به شهود زنای او به وجوه عدیده ثابت است .

و نیز از آن ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میفرمود که : « اگر ظفر یابم به مغیره سنگسار سازم او را » . و ظاهر است که سبب این ارشاد نیست ، مگر آنکه زنای مغیره نزد آن حضرت ثابت شده .

و نیز اشعار حسّان بن ثابت که نقل کرده دلالت واضحه دارد بر آنکه مغیره مرتکب زنا گردیده ، و دین و اسلام را ترک نموده .

پس کمال عجب است که با این همه ثبوت و ظهور زنای مغیره چسان مخاطب ابطال و تکذیب آن - مثل اسلاف خود - میخواهد !

و حیرت که اینها نمیدانند که تکذیب زنای مغیره در حقیقت تکذیب و تجهیل خلیفه ثانی است که او حکم کرده به عدم ظنّ [ کذب ] ابوبکره .


1- ترجیح مذهب شافعی :

ص : 459

و نیز این معنا تکذیب اسلاف خود است که روایات دالّه بر زنای او نقل کرده اند .

ونیز تکذیب سه صحابی است که یکی از اینها ابوبکره است که حال جلالت قدر (1) او دانستی .

و نیز این معنا نهایت اسائه ادب [ به ] جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است که نزد آن حضرت نیز زنای مغیره ثابت بوده ، و بعدِ ثبوت زنای مغیره نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کار هیچ مسلمی نیست که تکذیب زنای مغیره نماید .

عجب که مخاطب به مجرد حضور جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 634 › استدلال بر اصابه عمر مینماید ، و به قول صریح آن جناب اعتنایی نمیکند ! و بر خلاف آن تکذیب زنای مغیره کرده ، از رجوع تکذیب از کجا تا به کجا نمیهراسد !

اما آنچه گفته : در این قصه باید دید که نزد علمای امت ثبوت حدّ میشود یا نه ؟ و تلقین شاهد چه قسم واقع شد ؟

پس بدان که از عبارت ابن خلّکان - که منقول شد - واضح است که عمر هرگاه زیاد را دید گفت :

إنی لأری رجلا لا یخزی الله علی لسانه رجلا من المهاجرین . .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قدرت ) آمده است .

ص : 460

و از روایات دیگر ائمه قوم مثل بیهقی و عبدالرزاق و طبرانی و ابوالفدا و ابن شحنه و آمدی و غیر ایشان نیز ثابت است گفتن مثل این کلمه .

و گفتن این کلمه دلالت واضحه دارد بر آنکه عمر نمیخواست که زیاد شهادت بر زنای مغیره بدهد ، و همین است مراد اهل حق از تلقین .

اما آنچه گفته : و مثل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم در آنجا حاضر بود .

پس حاضر شدن آن حضرت دلیل رضا به فعل عمر نمیتواند شد ، و مع هذا چون مغیره به امر عمر ابوبکره را - که شاهد اول بود - به تهمت شهادت زور حدّ قذف زد ، و ابوبکره بار دیگر گفت : ( أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ) ، و عمر قصد کرد که بار دیگر ابوبکره را حدّ زند ، حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود : « إن ضربته رجمتُ صاحبک » . . ونهاه عن ذلک . یعنی اگر تو خواهی زد - ای عمر - ابوبکره را ، رجم خواهم کرد من صاحب تو را - یعنی مغیره را - و نهی کرد آن حضرت عمر را از ضرب ابوبکره بار دیگر ، چنانچه علامه ابن خلّکان و علی بن الحسین الاصفهانی و بیهقی - کما نقله السیوطی و المتقی - ذکر کرده اند (1) ، و این کلام حضرت دلیل صریح است بر اینکه نزد آن حضرت ثابت شده بود که مغیرة بن شعبه قابل رجم است ، و عمر دیده و دانسته او را رجم نکرده .


1- مراجعه شود به : وفیات الأعیان 6 / 366 ، الاغانی 16 / 104 - 110 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 ، کنز العمال 5 / 423 .

ص : 461

و تأویلی که ابن خلّکان از ابن الصبّاغ برای ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل کرده نیز تأیید ثبوت زنای مغیره نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مینماید ; زیرا که در شرطیه ثانی - اعنی قول او : ( وإن کان هو الأول فقد جلّدته ) - مقدم محال است - اعنی بودن قول ثانیِ ابی بکره عین قول اول او - چه بدیهی است که این قول ثانی او عین قول اول نیست ، بلکه مغایر آن است قطعاً و جزماً ; و هرگاه مقدم این شرطیه باطل باشد ، به حکم بداهت (1) ، هر حکمی که بر آن متفرع خواهند ساخت نیز باطل خواهد شد ، پس این شرطیه باطل باشد ; و هرگاه این شرطیه باطل باشد شرطیه اول به تحقیق خواهد بود - اعنی قول او : ( إن هذا القول إن کان شهادة أُخری فقد تمّ العدد ) ، پس این شرطیه را به جملتین منحل باید ساخت ، أعنی : ( هذا القول شهادة أُخری ) ، و ( تمّ العدد ) ، پس بنابر این ثابت شد که عدد شهادت زنای مغیره (2) تمام شد ، و زنای او ثابت گردید ، و استحقاق او رجم را متحقق شد .

و نیز ابوالفرج اصفهانی - کما علمت - نقل کرده که :

کان علی [ ( علیه السلام ) ] یقول - بعد ذلک - : « إن ظفرت بالمغیرة لأتبعته بأحجاره » .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هدایت ) آمده است .
2- در [ الف ] اسم ( مغیره ) اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 462

حاصل آنکه جناب امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) بعدِ وقوع این قصه مغیره میفرمود که : « اگر ظفر یابم به مغیره هر آینه ‹ 635 › بزنم او را به سنگها » ، یعنی او را رجم کنم ، و این ارشاد آن حضرت دلالت صریحه دارد بر آنکه زنای مغیره نزد آن حضرت در این ماجرا ثابت شده ، و آن حضرت او را لایق و مستحق رجم میدانست ، وناهیک به دلیلا واضحاً وبرهاناً قاطعاً علی أن عمر داهن (1) فی إجراء الحدّ ، واستحقّ فی هذه القصّة طعناً لیس له ردّ ، وارتکب أمراً شنیعاً لیس لفظاعته حدّ .

و مخفی نماند که ولی الله - پدر مخاطب - نیز در " قرة العینین " تصریح کرده که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ارشاد فرموده که : « اگر بر مغیره دست یابم [ او را ] رجم کنم » لیکن به سبب شدت نصب و عداوتی که دارد این ارشاد آن حضرت را بر مغلوبیت و سکر و عدم فکر در تحقق امتیاز حق از باطل و ثبوت گواهی علی وجهها وترک تأنی نمودن - تا آنکه قوم را بر اقامه حدود تألیف کند ، تا نزاع از میان ایشان برخیزد ، و فتنه ثوران نکند - حمل کرده ، چنانچه در " قرة العینین " به جواب عبارت " تجرید " گفته :

قوله : وأکثرهم حرصاً علی إقامة الحدود (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وابن ) آمده است .
2- شرح تجرید : 415 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 531 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 226 ( تحقیق سبحانی ) .

ص : 463

باید دانست که شک نیست در آنکه حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] و شیخین همه حرص داشتند بر اقامه حدود و مداهنه در آن نمیکردند ، لیکن [ آنچه ] اینجا باقی است آن است که حرص بر اقامه حدود دو قسم میباشد :

یکی : آنکه با وجود کثرت رغبت اگر مسأله مختلف فیهاست ، در اقامه حدود تأنی نماید تا آنکه اجماع متحقق شود ، و اختلاف متلاشی گردد ، و حق از باطل امتیاز یابد ، و گواهی علی وجهها مثبت گردد ، و این تأنی عین حق است ; زیرا که غرض از اقامه حدود نیست مگر امتثال امر الهی ; و طلب امر تا امتثال او کرده شود طریق او است ، بلکه اعتجال در این صورت مذموم است ، و همچنین تأنی نمودن تا آنکه قوم را بر اقامه آن تألیف کند ، تا نزاع از میان ایشان برخیزد و فتنه ثوران نکند ، و نفس عشیره او به جمعیت برنخیزند ، و این سنت آن حضرت است صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لهذا در قصه افک فرموده اند : « من یعذرنی من رجل آذانی فی أهلی ؟ » و در حدیث آمده است که : اگر سارق در دار الحرب سرقت کند ، در آن محل قطع ید نباید کرد .

و قسم دوم : آنکه آدمی مثل مغلوب و سکران باشد ، و در این چیزها فکر نکند ، غالب بر شیخین طریقه اولی بود چنانکه قصه فیروز دیلمی بر آن دلالت میکند ، و عمر بن عبدالعزیز به آن اشارتی لطیفه کرده است :

ص : 464

عن نافع ; قال : قال عبد الملک بن عمر لعمر بن عبد العزیز : یا أمیر المؤمنین ! ما یمنعک أن تقضی للذی ترید ، فوالذی نفسی بیده ما أُبالی لو غلت لی وربّک فیه القدور . .

قال : وحقّ هذا منک یا بنی ؟ ! قال : نعم ، والله .

قال : الحمد لله الذی جعل لی من ذریتی من یعیننی علی أمر ربی ، یا بنیّ ! لو بدهت الناس بالذی تقول ، لم آمن أن ینکروها ، فإذا أنکروها لم أجد بدّاً من السیف ، ولا خیر فی خیر لا یأتی إلاّ بالسیف ، یا بنیّ ! إنی أروض الناس الریاضة الصعبة ، فإن بطل ‹ 636 › لی عمر فإنی أرجو أن ینفذ الید (1) لی شیئاً ، وإن تعدّ علیّ منیة فقد علم الله الذی أُرید . أخرجه ابن أبی شیبة .

و آن اوفق است به سیاست و اقرب است به سنت ، و حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] وجه ثانی را اختیار میفرمودند ، لهذا با مغیرة بن شعبه گفت - در وقت خوف اختلاف و تهیا فتنه - : « اگر بر او دست یابم [ او را ] رجم کنم » ، و او همان شب بگریخت و با اهل شام پیوست ، و شد آنچه شد .

و همچنین است قصه عبیدالله (2) بن عمر - با وجود آنکه در قصاص ذی النورین توقف فرمود [ ! ! ] - بلکه همین استعجال است که باعث عدم انتظام امر خلافت او شده .


1- در مصدر ( الله ) خوانده میشود .
2- در مصدر ( عبدالله ) .

ص : 465

بالجمله ; غالب بر حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] طریقه اولیا و سکر و غلبه بود ، و غالب بر شیخین طریقه صحو و تأنی و دوربینی ، و این را حضرت ابن عباس واضح تر بیان نمود حیث قال :

کان عمر یری من بعید ، وکان شدید الحذر ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] لا یقصد شیئاً إلاّ ظنّ أنه سیفعله . . فما فعله . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ارشاد فرمود که : « اگر بر مغیره دست یابم [ او را ] رجم کنم » ، و او به سبب این ارشاد بگریخت و با اهل شام پیوست ، و این ارشاد آن حضرت دلیل واضح و برهان قاطع است بر آنکه زنای مغیره نزد آن حضرت به شهادت معتبره فی الشرع ثابت شده ، ورنه محال عقل است و خلاف نقل که آن حضرت بلاثبوت زنای مغیره او را مستحق رجم گردانیده باشد .

اما گمان ولی الله که : آن حضرت در این ارشاد وجه ثانی را اختیار فرمود ، یعنی - معاذ الله - آن حضرت مثل مغلوب و سکران بوده و در این چیزها فکر نکرده ; و مراد از این چیزها چیزها [ یی ] است که در وجه اول بیان کرده ، اعنی تأنی نمودن تا اجماع متحقق شود ، و اختلاف متلاشی گردد ، و حق از باطل امتیاز یابد ، و گواهی علی وجهها مثبت گردد (2) ، و نیز تأنی نمودن تا آنکه


1- قرة العینین : 160 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کرد ) آمده است .

ص : 466

قوم را بر اقامه حدّ تألیف کند تا نزاع از میان ایشان برخیزد و فتنه ثوران نکند .

پس این غایت ازرا و تحقیر و نهایت عیب و تعییر امیر کل امیر [ ( علیه السلام ) ] است ، و حاشا که احدی از اهل ایمان و اسلام تخییل آن کند ، چه جا که تفوّه به آن نماید ، و به اجهار و اعلان به مقابله علمای اعیان ، زبان به آن آلاید ، لیکن راست [ است ] که : ( إذا لم تستحی فاصنع ما شئت ) .

و غایت جسارتش این است که صرف بر این تصریح - که حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] وجه ثانی را اختیار میفرمودند - اکتفا نکرده ، در آخر عبارت به صراحت تمام هم گفته که : غالب بر آن حضرت سکر و غلبه بود ! و این را طریقه اولیا نامیده ! و صحو و تأنی و دوربینی را از آن حضرت دورتر فکنده ! و به تهمت شنیع بر ابن عباس ، احتجاج بر این مطلب بی اساس نموده .

بالجمله ; چون این ناصب کثیر العدوان به سبب غلبه شیطان - معاذ الله - جناب امیرالمؤمنین - علیه سلام الربّ المنان - را تمثیل به مغلوب و سکران داده ، و زبان خرافت توأمان به انواع هذیان گشاده ، در حقیقت داد پیروی ثانیِ اول من قاس داده ، که ثانی به سرور انام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - نسبت هذیان ‹ 637 › و هجر نموده ، و این ثانیِ ثانی به وصی آن حضرت نسبت غلبه و سکر کرده ، به وجوه عدیده در ازرای آن حضرت قصب مسابقت ربوده .

ولله الحمد که غایت شناعت و فظاعت این جسارت و خسارت - که عین شقاوت و ضلالت است - از کلام خودش ظاهر و واضح است که سابقاً

ص : 467

تصریح او به عصمت آن حضرت در جمیع افعال شنیدی تا آنکه از گفتن این معنا که افعال آن حضرت مطابق حق است ابا کرده ، بلکه افاده کرده که : حق مطابق افعال آن حضرت است ، و حق امری است منعکس از افعال آن حضرت ، مثل ضوء منعکس از شمس (1) .

پس کسی که عصمتش به حدی رسیده باشد که نتوان گفت که افعال او مطابق حق بوده ، بلکه حق مطابق افعال جنابش بوده ، و حق امری بود منعکس از افعال آن حضرت مثل انعکاس ضوء از شمس ، به جناب او چنین خرافات نسبت کردن - اعنی آن حضرت را - معاذ الله - مثل مغلوب و سکران گردانیدن ، و به ترک تأنی و تثبّت که عین حق است ، و ترک امتیاز حق از باطل ، و ایثار استعجال مذموم که باعث عدم انتظام امر خلافت شده ، و عدم مبالات به ثوران فتنه ، و عدم رعایت مصلحت و مجانبت از صحو و تأنی و دوربینی و غیر ذلک منسوب ساختن - ضلالتی است بیّن که شناعت آن پایانی ندارد .

و نیز ولی الله در همین کتاب " قرة العینین " به جواب طعن تحریم متعه از مطاعن عمر گفته :

و اگر سائل عود کند و گوید که : حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] نهی از متعه روز


1- کلام او در طعن هشتم ابوبکر از التفهیمات الإلهیة 2 / 19 گذشت .

ص : 468

خیبر روایت کرده است ، و احادیث دیگر دلالت میکند که در روز اوطاس نیز به عمل آمد ، پس آن نهی دلیل نمیتواند شد .

گوییم : سائل آن نقض را وارد نمیکند مگر بر مرتضی ( علیه السلام ) ; زیرا که اول کسی که به این حدیث استدلال نموده و ابن عباس را الزام کرد و زجر شدید به عمل آورد ، حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است ، پس گویا میگوید مرتضی [ ( علیه السلام ) ] غلط کرد در این استدلال ; و این معنا شاهد جهل و حمق او است نزدیک اهل سنت و شیعه تفضیلیه قاطبتاً . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که کسی که کلامی گوید که از آن نقض بر کلام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و غلطِ استدلال آن حضرت لازم آید ; آن کلام شاهد جهل و حمق او [ باشد و ] حسب اعتراف خودش ثابت گردید که به وجوه شتّی ازرا و تحقیر آن حضرت نموده ، و - معاذ الله - تخطئه آن حضرت در اراده رجم مغیره خواسته .

و مخاطب نیز به جواب طعن یازدهم از مطاعن عمر دعوی غلط را در استدلال جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] شاهد جهل و حمق مدعی دانسته ، پس جهل و حمق ولی الله حسب اعتراف خود او و اعتراف پسر او واضح شد ، ولله الحمد علی ذلک .


1- قرة العینین : 214 .

ص : 469

و نیز مخاطب مطاعن خوارج و نواصب را - که مثل این هفوات ولی الله بلکه جمله [ ای ] از آن کمتر از آن است - خرافات نامیده ، و ایراد آن را به محض حکایت هم سوء ادب و آن را عین کفر دانسته ، به مثل مشهور : ( نقل کفر ، کفر نباشد ) اعتذار کرده ، حیث قال :

و آنچه گفته اند که : در حضرت امیر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] هیچ یک از مخالف و موافق ‹ 638 › قدحی روایت نکرده .

خبطی دیگر است ; زیرا که اگر مراد از مخالف اهل سنت اند ، پس کذب صریح است ; زیرا که اهل سنت معتقدین صحت امامت آن جناب اند ، چرا قوادح روایت کنند ؟ !

و اگر مراد خوارج و نواصب اند ، پس ایشان خود دفاتر طویله و طوامیر کثیره - مثل چهره های ظلمانی خود - در این باب سیاه کرده اند ، و ایراد آن خرافات هر چند در این رساله سوء ادب است ، اما بنابر ضرورت ، نقل کفر را کفر ندانسته چیزی از کتب ایشان به طریق نمونه نقل میکند . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که مطاعن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که خوارج و نواصب وارد کرده اند - عین کفر است ، و چون ظاهر است که کلام ولی الله در این مقام مشتمل است بر طعن آن حضرت به وجوه عدیده ، پس در کفر او به تصریح پسرش ریبی باقی نماند .


1- تحفه اثناعشریه : 227 .

ص : 470

و از طرائف آن است که توقف جناب امیر ( علیه السلام ) در قصاص عثمان - که ولی الله به غرض اثبات طعن بر آن حضرت به مداهنت در حدّ لازم و مخالفت و مناقضت آن با استعجال در حدّ غیر ثابت ذکر کرده (1) - از جمله این مطاعن است که مخاطب از نواصب نقل کرده ، و آن را عین کفر دانسته ، چنانچه گفته :

و از آن جمله آنکه توقف نمود در اقامه قصاص بر قاتلان عثمان . . . ، حال آنکه از موجبات قتل بر عثمان هیچ ثابت نبود . (2) انتهی .

و از غرائب تعصبات آن است که با آنکه اهل سنت بر اهل حق که نسبت تقیه به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در بعض امور میکنند ، نهایت طعن و تشنیع میسازند ، و آن را عین نفاق نام میگذارند ; در اینجا ولی الله به صراحت اثبات تقیه نموده که تأخیر حدود را به سبب رعایت مصلحت و خوف فتنه عین حق و صواب دانسته ، و تعجیل را در این باب و عدم مبالات را به فتنه ، مذموم دانسته ! !

اما آنچه گفته : اینقدر جمع کثیر که برای همین کار حاضر بودند ، و شیوه آنها انکار و مجاهرت بود در هر امر ناحق و در این باب ، پاس کسی نداشتند ، چطور سکوت میکردند ؟ !


1- اخیراً عبارت او - از قرة العینین : 160 - گذشت که : ( با وجود آنکه در قصاص ذی النورین توقف فرمود ) .
2- تحفه اثناعشریه : 228 .

ص : 471

پس مخدوش است :

اولا : به آنکه هرگاه ابوبکره - که از فضلا و صلحا و خیار صحابه بود ، و عبادتش به حدی رسیده که مثل پیکان تیر گردیده ، و هم جنب عمران بن الحصین بوده ، و عمران کسی است که ملائکه بر او سلام کردند ، و او ملائکه را میدید عیاناً ! - کما فی تهذیب النووی وغیره (1) - مرتکب کذب و زور گردیده ، و اقدام بر ادای شهادت کذب و زور روبروی خلیفه ثانی نموده ، و به گفته چند کس از اوباش و اجلاف و فساق ، تهمت زنا بر صحابی بسته که صدور مثل آن از فساق و فجار هم مستبعد مینماید .

و همچنین شبل و نافع با وصف صحابیت مرتکب این شنیعه شدند - حسب مزعوم مخاطب - پس با وصف آن ، ادعای این معنا که صحابه انکار و مجاهرت در هر امر ناحق مینمودند ، از عجایب خرافات است .

و دیگر دلائل ابطال این دعوی باطل بسیار از بسیار است که بعض آن سابقاً مذکور شده ، و بسیاری از آن در مابعد مذکور میشود ، خصوصاً در مطاعن صحابه .

و در مبحث خمس میدانی که شیخین خمس را با وصف منصوص بودن


1- مراجعه شود به : تهذیب الاسماء واللغات 2 / 351 ، الاصابة 4 / 585 - 586 ، الاستیعاب 3 / 1208 ، صحیح مسلم 4 / 47 ، شرح مسلم نووی 8 / 206 .

ص : 472

آن در قرآن و ثبوت آن به فعل و قول ‹ 639 › جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ساقط کردند ، و اهل سنت انکار صحابه [ را ] بر شیخین در این باب نقل نمیکنند ، و خود شافعی هم فعل شیخین را در این باب حجت ندانسته ، و نه سکوت دیگران را لایق اعتنا گردانیده ، بلکه تصریح کرده که : هرگاه چیزی به قرآن و سنت ثابت شود ، استغنا میشود از اینکه از حال مابعد بپرسیم ، یعنی مخالفت و موافقت صحابه را به آن دخلی در وهن ثبوت آن نمیشود (1) .

و سابقاً مخاطب تصریح کرده است به اینکه تجهیز جیش اسامه ، ابوبکر بر خلاف مرضی جمیع اصحاب نمود (2) ; و حال آنکه تجهیز جیش اسامه ، امر لازم و واجب بود ، به حدی که ابوبکر - حسب تصریح مخاطب - گفت که : اگر به سبب فرستادن لشکر اسامه دانم که در مدینه لقمه سباع خواهم شد ، خلاف فرمان رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] جایز ندارم (3) .

و نیز دانستی که تنفیذ جیش اسامه از جمله سه وصیت بوده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وقت وفات فرموده (4) ، پس هرگاه جمیع صحابه بر ترک


1- مراجعه شود به کلام شافعی در طعن هشتم عمر : ( إذا کان الشیء منصوصاً فی کتاب الله مبیناً علی لسان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أو بفعله ؟ ألیس یستغنی عن أن یسئل عمّا بعده ؟ ) به نقل از ازالة الخفاء 2 / 126 - 127 .
2- طعن سوم ابوبکر از تحفه اثناعشریه : 264 - 266 .
3- مدرک سابق .
4- در طعن سوم ابوبکر از کنز العمال 10 / 581 گذشت که : أوصی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عند موته بثلاث : أوصی أن ینفذ جیش أُسامة .

ص : 473

چنین امر ضروری و واجب - که ابوبکر در صورت گردیدنش لقمه سباع هم ترک آن جایز نداشته (1) ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اهتمام شدید در آن داشته ، و وصیت وقت دم واپسین به آن فرموده - اجماع کرده باشند ، و بر فعل آن راضی نباشند ، از ایشان سکوت بر امر باطل و عدم انکار منکر که سهل تر از آن است چه عجب است ؟ !

و ثانیاً : به آنکه سکوت همه صحابه مسلم نیست ، بلکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به ارشاد باسداد خود استحقاق مغیره رجم را بیان فرموده ، وفیه کفایة لإنکار المنکر .

و نیز حسّان بن ثابت - چنانچه از عبارت ابوالفرج اصفهانی دریافتی - بعدِ وقوع قصه زنای مغیره در هجو او اشعاری گفته که از آن صاف ظاهر است که مغیره به اقصای مراتب لوم رسیده ، و به سبب پیش آمدن زنی که با او زنا نموده ، ترک دین و اسلام کرده ، و ایام صبا و لهو و لعب را از سر باز گرفته ، پس اگر با وصف این هجو شدید مغیره - که یقیناً مستلزمِ هجوِ صارفِ حدّ از او است ! - نیز ادعای سکوت صحابه کرده شود ، جوابش جز سکوت امری دیگر نیست .

و ثالثاً : آنکه سکوتْ دلیل تسلیم و موافقت وقتی میتواند شد که وجوه


1- یعنی : ندانسته .

ص : 474

خوف و تقیه مرتفع شود ، پس اولا بر ذمه مخاطب لازم است که ثابت سازد که در این وقت این حاضرین را در مخالفت عمر و انکار و مجاهرت ، خوف و تقیه نبود ، ودونه خرط القتاد .

و عن قریب میدانی که ولی الله در " ازالة الخفا " تصریح نموده به آنکه در زمان شیخین - بعد عزم خلیفه بر چیزی - مجال مخالفت نبود ! (1) رابعاً : آنکه محتمل است که علاوه بر آنچه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ارشاد فرموده و حسّان بن ثابت گفته ، کسی دیگر از صحابه هم در این قصه انکاری کرده باشد ، لیکن نقل نشده باشد ، چه عدم نقل ، دلیل نفی آن در واقع نمیتواند شد .

و خامساً : خود مخاطب در باب امامت به جواب مطاعن نواصب (2) اجماع سکوتی را مثل اجماع ظنّی حجت و دلیل ندانسته که تصریح به جواز مخالفت ‹ 640 › آن نموده ، پس هرگاه اجماع سکوتی دلیل و حجت نباشد ، و مخالفت آن جایز باشد ، اگر بالفرض اجماع سکوتی بر فعل عمر ثابت هم شود ، آن دلیل حقیت فعل او و بطلان طعن اهل حق بر او نمیتواند شد .

و عبارت مخاطب در مقام مذکور این است :

و اجماعی که در عهد عمر بر منع بیع امهات اولاد انعقاد یافته بود ، اجماع


1- ازالة الخفاء 2 / 140 .
2- در [ الف ] ( نواصب ) خوانا نیست .

ص : 475

قطعی نزد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نبود ، بلکه شاید نزد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] آن اجماع ظنّی باشد ، لهذا مخالفت آن نمود ، و اجماع ظنّی را مخالفت میتوان کرد ، مثل اجماع سکوتی ، و نیز بقای اهل اجماع بر قول خود نزد اکثری از اصولیین شرط است در حجیت او ، چون حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز از اهل آن اجماع بود ، و اجتهاد او متغیر شد ، آن اجماع در حق او حجت نماند . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که مخالفت اجماع سکوتی و اجماع ظنّی جایز است ، پس از ثبوت اجماع سکوتی بر فعل عمر حقیت فعل او لازم نیاید .

و نیز از عبارت ظاهر است که در حجیت اجماع بقای اهل اجماع بر قول خود شرط است ، پس اگر به فرض محال ثابت شود که - معاذ الله - جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگران به تصریح صریح هم تصویب فعل عمر کردند ، پس چون قول آن حضرت که ولی الله در " قرة العینین " نقل کرده ، و همچنین اشعار حسّان بن ثابت دلیل تغیر اجتهاد است ، بر این تقدیر باز هم تمسک به تصریح سابق نتوان نمود .

اما آنچه گفته : یا اگر از عمر تلقین شاهد واقع میشد ، بر وی گرفت (2) نمیکردند ؟ !


1- [ الف ] 472 / 776. [ تحفه اثناعشریه : 229 ] .
2- گرفت : اعتراض ، نقد ، ایراد . [ رجوع شود به لغت نامه دهخدا ] .

ص : 476

پس بدان که علمای سنیه را به جواب تلقین شاهد عجب رقص الجملی (1) رو داده که صاحب " مغنی " و ابن ابی الحدید چون بهره [ ای ] از تتبع روایات داشتند ، قبول آن کرده ، در پی اثبات جواز و استحسان آن فتادند ، و همچنین رازی تقلید صاحب " مغنی " اختیار نموده ، و از انکار وقوع تلقین استحیا کرده ، اثبات عدم شناعت آن خواسته ، و ابن روزبهان هم از قبول تلقین سر تافته ، و هم مندوبیت آن به زعم خود ثابت ساخته ، و اسحاق هروی از او هم بالاتر رفته ، جمع بین المتناقضین اختیار نموده که : اولا به مدّ و شدّ انکار وقوع تلقین از عمر نموده ، و آن را منافی سیره او و تصلب او دانسته ، و باز مشغول به دفع شناعت آن گردیده ، و کابلی و سناءالله و مخاطب در متن بر محض انکار و اصرار بر تکذیب اکتفا نمودند ، و جسارت بر تصویب و تحسین تلقین نیافتند .

کابلی در " صواقع " گفته :

أمّا تلقین الشاهد فکذب ، ولم یثبت عند أهل السنة ما عزوه إلیه (2) .


1- رقص شتری : رقصی که از روی قاعده نباشد ، حرکات نابهنجار شبیه رقص . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- الصواقع ، ورق : 264 - 265 .

ص : 477

و نیز کابلی گفته :

وتلقین الشاهد کما سلف افتراء . . إلی آخره (1) .

و سناءالله در " سیف مسلول " گفته :

و تلقین شهود افتراء محض است . (2) انتهی .

اهل حق محض تلقین شاهد رابع ذکر کرده اند ، چنانچه خودش هم در تقریر طعن همچنین ذکر نموده ، پس وجه لفظ شهود در کلام سناءالله پیدا نمیشود .

بالجمله ; از عبارت مخاطب صاف ظاهر است که تلقین شاهد ناجایز و خلاف صواب و حرامِ مستلزم انکار و عقاب است که بر تقدیر وقوع تلقین انکار ‹ 641 › آن را لازم و واجب ، و انفکاک آن را از صحابه حاضرین ممتنع و محال دانسته ، پس حسب افاده مخاطب بطلان خرافه صاحب " مغنی " و ابن ابی الحدید و فخر رازی و ابن روزبهان و اسحاق هروی که اینها تلقین شاهد را - به تلقین شیطان - ناجایز و خلاف حق ندانسته ، در پی اثبات جواز بلکه مأمور به و مندوب الیه بودن آن فتاده اند ، ظاهر شد ، ولله الحمد علی ذلک .

عبارت " مغنی " و ابن ابی الحدید - که در آن جواب تلقین داده اند - بعد از این خواهی شنید ، و ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " گفته :


1- الصواقع ، ورق : 268 - 269 .
2- سیف مسلول : 314 - 315 ( ترجمه اردو ) .

ص : 478

أمّا علی روایاته فلیس فیه طعن أیضاً ; لأنه إن لوّح إلی الشاهد بترک الشهادة فهذا مندوب إلیه ; لأن الإمام یجب علیه درء الحدّ بالشبهات ، وله أن یندب الناس بإخفاء المعاصی ، کیف لا ؟ وقد قال الله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (1) (2) .

و ظاهر است که این کلام ابن روزبهان نهایت واهی و صریح البطلان است ; زیرا که درءِ حدّ به شبهات که مأمور به است ، معنایش آن است که : اگر امری موجب شبهه متحقق شود ، درءِ حدّ بکنید ، اما منع شاهد از ادای شهادت ، خصوصاً هرگاه این منع مستلزم ابتلای سه کس - که در واقع بری باشند - به عذابِ حدّ بود ، پس هرگز جواز آن یا مندوب بودن آن از این حدیث (3) ثابت نمیشود .

و استدلال بر این مرام از کلام ملک علام نمودن یعنی : ( إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (4) را بر مندوبیت منع شاهد از ادای شهادت شاهد گردانیدن ، تهمت گران بر ایزد منان نهادن است ، چه اگر عدم منع شهود از ادای شهادت مستلزم شیوع فاحشه و باعث استحقاق


1- النور ( 24 ) : 19 .
2- [ الف ] مطاعن عمر . [ احقاق الحق : 242 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّ ) آمده است .
4- النور ( 24 ) : 19 .

ص : 479

عذاب الیم گردد ، لازم آید که استماع شهادت بر زنا و طلب آن علی الاطلاق ناجایز گردد ، و خود عمر هم که شهود ثلاثه را از ادای شهادت بر زنای مغیره منع نکرده ، بلکه طلب آن از ایشان نموده ، خواهان شیوع فاحشه و مستحق عذاب الیم گردد .

و اسحاق هروی در این مقام داد خبط و خلط و تهافت و تناقض صریح داده که :

اولا : تلقین شاهد رابع را به مدّ و شدّ تمام و اصرار و مبالغه و اغراق تکذیب کرده ، و از مفتریات روافض و هذیانات ایشان انگاشته ، و منافی سیره عمر و تصلب او در دین و شدت او با کافرین و منافقین و فاسقین دانسته .

و بعدِ این همه زور و شور بلافاصله در پی اصلاح و تصویب آن افتاده ، و آن را از قبیل کتمان فاحشه پنداشته ، و به تقلید ابن روزبهان گراییده ، در " سهام ثاقبه " گفته :

وأمّا ما نقله الرافضة : انه لقّن الشاهد الرابع أن یمتنع من الشهادة . . فهو من مفتریاتهم علی الصحابة والمسلمین ، ومن کان عارفاً بسیرة عمر وتصلّبه فی الدین وشدّته مع الکافرین والمنافقین والفاسقین . . یعلم یقیناً أن ساحة قدسه مبرأة عن أمثال هذه الهذیانات التی یفتریها الرافضة .

ولئن سُلّم أنه أومئ إلی الرابع ، فهو أیضاً غیر ‹ 642 › قادح ،

ص : 480

فإن کتمان الفاحشة أمر حسن ، ولذلک جعل الله تعالی لشهادة الزنا أربعة ، بخلاف سائر الشهادات ، فإنها یکفی فیه اثنان ، والسرّ فی ذلک : أن الله سبحانه یرید أن لا یشیع (1) الفاحشة فی الذین آمنوا ، ولذلک یستحبّ للإمام أن یغضّ عن الذی یقرّ بالزنا ، ولا یسمع قوله أولا حتّی یقرّ أربع مرّات ، بل یشیر ویؤمی إلیه بالإنکار ، ویقول : لعلّک مجنون ، ولعلّک رأیت فی النوم ، ولعلّک ضاجعتها ، أو قبّلتها ، کما جاء فی قصّة ماعز لمّا أقرّ بالزنا عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم له ذلک ، علی ما رواه أرباب الصحاح ، فلو أفضی اجتهاد عمر إلی حسن الإیماء إلی أن یمنع الشاهد من الشهادة ، فلیس فیه طعن ، ومن یطعنه علی ذلک فهو جاحد بقواعد الشریعة (2) .

و محتجب نماند که استحباب غضّ امام از اقرار مقرّ به زنا تا آنکه اقرار چهار مرتبه نماید ، و استحباب اشاره و ایماء او به انکار ، ربطی به این مقام ندارد ; زیرا که در ایماء مقرّ به انکار ، ضرر به احدی لازم نمیآید به خلاف این مقام که منع شاهد رابع مستلزم محدود شدن سه کس به ناحق بوده .

و هرگاه بر تخالیط اینها مطلع شدی ، پس بدان که جواب از شبهه مخاطب


1- کذا .
2- [ الف ] مطاعن عمر . [ سهام ثاقبه : ] .

ص : 481

- که : اگر از عمر تلقین شاهد واقع میشد ، صحابه بر وی گرفت میکردند - آن است که عدم نقل انکار بر تلقین شاهد ، دلیل نفی تلقین از واقع نمیتواند شد [ به چند جهت ] :

اول : آنکه انکارِ انکارِ صحابه بر تلقین عمر ، شهادت بر نفی است ، و شهادت بر نفی به شهادت خودِ مخاطب مقبول نیست ، چنانچه در کید هشتم از باب دوم گفته :

اگر زجاج انکار کرده باشد جرّ ( جوار ) را با وجود حرف عطف ، اعتبار را نشاید که ماهران عربیت و ائمه ایشان تجویز کرده اند ، و در قرآن مجید و کلام بلغا وقوع یافته ، پس شهادت زجاج مبنی بر قصور متتبع (1) است ، و مع هذا شهادت بر نفی است ، و شهادت بر نفی غیر مقبول . (2) انتهی .

سبحان الله ! مخاطب با وصف تمسک ائمه سنیه به شهادت علی النفی جابجا بر خلاف ( لا یرمی بالحجارة من بیته من الزجاجة ) شهادت زجاج را قبول نکند ، و ردّ کلام اهل حق نماید ، و خود در اینجا به شهادت علی النفی متشبث شود .

دوم : آنکه محتمل است که انکار بر تلقین از بعض صحابه واقع شده باشد ، و روات نقل نکرده باشند لعدم توفّر الدواعی علی نقل مثل ذلک ، و عدم ذکر روات دلیل بر عدم وقوع انکار نمیتواند شد .


1- در مصدر : ( تتبع ) .
2- تحفه اثنا عشریه : 33 - 34 .

ص : 482

سوم : آنکه محتمل است که روات صدر اول نقلِ انکار کرده باشند ، و روات مابعد خصوصاً روات زمان بنی امیه - که اکثری تابع اهوای سلاطین زمان بودند ، و کسانی که تابع به قلب نبودند ، خائف بودند - نقل این انکار نتوانستند نمود ، مگر نمیبینی که حسن بصری - علی ما فی تهذیب الکمال (1) - تصریح کرده که او در زمانی بوده که قدرت نداشت بر ذکر علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ! پس هرگاه در این زمان ذکر جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) ممکن نباشد ، اگر ذکر انکار بر عمر ممکن نشود چه عجب است .

چهارم : ‹ 643 › آنکه محتمل است که به سبب هیبت خلیفه ثانی مردم انکار بر تلقین او ننموده باشند ، مگر نمیبینی که ابن عباس با وصف آنکه عول را در نهایت بطلان (2) میدانست ، و آماده مباهله با قائل آن بوده ، انکار عول بر عمر نتوانست کرد و در عذر عدم انکار عول بر عمر و عدم اخبار او به قول خود گفت که : ترسیدم او را . چنانچه بعد از این مذکور خواهد شد (3) .

و ملا علی متقی در " کنز العمال " آورده :

عن نافع : إن رجلا سأل ابن عمر عن (4) متعة النساء ؟ فقال :


1- تهذیب الکمال 6 / 124 ، و رجوع شود به : السیرة الحلبیة 2 / 289 ، تحفة الأحوذی 4 / 571 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( به بطلان ) آمده است .
3- از مصادر متعدد در طعن پانزدهم عمر خواهد آمد .
4- [ الف ] خ ل : ( فی ) .

ص : 483

هی حرام ، فقال له : ابن عباس یفتی بها ، فقال ابن عمر : ألا ترمرم بها ابن عباس فی زمن عمر ؟ ! لو أخذ فیها أحداً لرجمه . ابن جریر (1) .

از این عبارت ظاهر است که ابن عباس به سبب خوف عمر اظهار فتوای خود به اباحه متعه نتوانست نمود .

پس چنانچه ابن عباس را خوف عمر باعث عدم اظهار فتوی به حلّت متعه گردیده ، اگر همچنین صحابه به سبب خوف عمر ، انکار بر او در باب تلقین شاهد نکرده باشند چه عجب است ؟ !

و آنفاً دانستی که ولی الله تأنّی را در اقامه حدود به غرض تألیف قوم و ارتفاع نزاع و عدم ثوران فتنه و سکون نفوس ، عین حق و صواب و موافق سنت دانسته و خلاف آن را ذمّ و نکوهش نموده ; پس اگر صحابه هم انکار را بر عمر به سبب تألیف و خوف نزاع و ثوران فتنه ترک کرده باشند چه جای استنکار است ؟ !

و نیز ولی الله در " ازالة الخفا " تصریح کرده که در زمان شیخین - بعد عزم خلیفه - مجال مخالفت نبود ، و بدون استطلاع رأی خلیفه کاری را مصمم


1- [ الف و ب ] المتعة من باب النکاح ، من حرف النون ، من قسم الأفعال ( 12 ) . جلد ثانی 434 / 455. [ کنز العمال 16 / 521 ] .

ص : 484

نمی ساختند ، و همه بر یک مذهب متفق و بر یک رأی مجتمع ، و آن مذهب خلیفه و رأی او بوده ، چنانچه گفته :

چون نوبت خلافت خاصه رسید ، شیخین در مجالس متعدده تمییز و تفریق در منصب نبوت و منصب خلافت بیان نمودند ، و فی الجمله طریق مشاوره در مسائل اجتهادیه و تتبع احادیث از مظانّ آن گشاده شد ، مع هذا بعد عزم خلیفه بر چیزی ، مجال مخالفت نبود ، در جمیع این امور شذر و مذر (1) نمیرفتند و بدون استطلاع رأی خلیفه کاری را مصمم نمیساختند ، لهذا در این عصر اختلاف مذاهب و تشتّت آرا واقع نشد ، همه بر یک مذهب متفق و بر یک رأی مجتمع [ بودند ] و آن مذهب خلیفه و رأی او بوده ، روایت احادیث و فتوی و قضا و مواعظ مقصور بود در خلیفه یا کسی که نائب خلیفه باشد به امر او .

قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : لا یقصّ إلاّ أمیرٌ أو مأمورٌ أو محتال (2) .

وقال عمر - فی الفتاوی والقضا - : ولّ حارّها من تولّی قارّها . (3) انتهی .

هرگاه حسب افاده ولی الله کسی را مجال مخالفت شیخین بعد عزم ایشان


1- شذر مذر : متفرق و پریشان . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- فی المصدر : ( مختال ) .
3- [ الف ] نکته اولی که در آخر فقهیات عمر ذکر کرده . [ ازالة الخفاء 2 / 140 ] .

ص : 485

نبود و بدون استطلاع رأی ایشان کاری را مصمم نمیساختند ، و اختلاف مذاهب و تشتت آرا واقع نشد ، بلکه همه بر یک مذهب متفق بودند و بر یک رأی مجتمع که آن مذهب خلیفه و رأی او است ، پس چگونه به عدم صدور انکار از صحابه بر عمر ، احتجاج و استدلال بر اصابه رأی او توان کرد ؟ ! و توقع انکار و مجاهرت از صحابه توان داشت ، و سکوت ایشان را ‹ 644 › مستغرب توان فهمید ؟ !

پنجم : آنکه از ارشاد باسداد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت گردید که زنای مغیرة بن شعبه ثابت بوده که آن حضرت میفرمود که : « اگر من ظفر یابم بر مغیره رجم کنم او را » .

ونیز به خطاب عمر گفته که : « اگر خواهی زد ابوبکره را ، رجم خواهم کرد صاحب تو را » - یعنی مغیره را - و این هم دلیل واضح بر ثبوت زنای او است . پس هرگاه زنای مغیرة بن شعبه ثابت گردید - حسب ارشاد باسداد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - طعن به ابلغ وجوه بر عمر متوجه گردید ، خواه تلقین از او واقع شده باشد خواه نه .

اما آنچه گفته : حال آنکه از عمر معلوم است و شیعه خود روایت کرده اند که در مقدمات دین به گفته زنی جاهل قائل میشد ، و بی حضور جماعت صحابه و مشورت ایشان هیچ مهم دینی را به انصرام نمیرسانید .

ص : 486

پس مخدوش است :

اولا : به آنکه ادعای این معنا که شیعه خود روایت کرده اند که عمر بی حضور جماعت صحابه و مشورت ایشان هیچ مهم دینی را به انصرام نمیرسانید ، کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز شیعه این را روایت نکرده اند ، عجب وقاحت دارد و اصلا از کذب و دروغ احترازی نمیکند ! نعوذ بالله من وساوس النفس وخدائعها .

و ثانیاً : این ادعا حسب روایات و افادات اهل سنت هم کذب و دروغ صرف و بهتان محض است ; زیرا که از تتبع روایات ایشان واضح است که عمر جاها به رأی خود - به غیر مشورت جماعت صحابه - حکمها جاری میساخت ، چنانچه از ملاحظه جهالات و بدعات عمر واضح است ، عجب آن است که عمر عقد خلافت را برای ابی بکر به غیر حضور جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر بنی هاشم نمود ، و هرگز مشورت با ایشان در این باب نکرد .

پس هرگاه عمر در این مهم - که از اصل اصول احکام است - مشورت با اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] - که مقتدای صحابه بودند - ننمود ، ادعای این معنا که عمر هیچ مهم دینی را بی حضور جماعت صحابه و بی مشورت ایشان به انصرام نمیرسانید ، از غرائب خرافات است ، مگر اینکه اعتذار نمایند به اینکه خلافت ابی بکر مهمِ دین نبود بلکه کار شیطان لعین [ بود ] ، پس اگر عمر در

ص : 487

آن مشورت با اهل بیت ( علیهم السلام ) نکرده باشد ، مخالفت این قول لازم نیاید .

و ثالثاً : آنکه اگر شخصی در بعض اوقات به سبب مزید عجز و اضطرار و وضوح دلیل و حجتِ امری اعتراف و انقیاد به حق کند ، لازم نمیآید که او در جمیع اوقات تابع حق و ملازم صدق باشد و الا لازم آید که فِرق باطله و ملل هالکه - که به بعض عقاید مثل توحید و رسالت و معاد معتقد هستند - در جمیع اعتقادات و اقوال و افعال خود بر حق باشند .

و نیز در معاملات و معاشرات شاهد است که بعض فساق و فجار و ظالمین و جائرین - با وصف کمال انهماک در مخالفت حق و مبالغه در جور - بعض اوقات در بعض امور اعتراف به حق مینمایند .

پس اگر عمر در بعض اوقات به سبب گفتن زنی جاهل ملزم و قائل گردیده ، معترف به حق در بعض مسائل خصوصاً مسائلی که غرض باطنی از حمایت بعض هم جنسان یا اهانت مخالفان خود در آن مکنون نبوده ، ‹ 645 › بلکه به محض بی تدبیری و بی تأملی جسارت بر آن کرده ، مثل تحریم مغالات (1) و امثال آن ، از آن لازم نمیآید که عمر همیشه در هر وقت و در هر حکم - گو آن حکم بنابر حمیت و رعایت بعض هم مشربان علی رغم من کان


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مقالات ) آمده است .

ص : 488

یرید وضع رتبه (1) و نقص قدره باشد - منقاد و مطیع حق بوده و به تنبیه و توقیف از چنین احکام باطله هم رجوع میکرد و انکار منکر در این مقامات هم تأثیری در او - با آن همه غلظت و فظاظت ! - داشت .

[ اما آنچه گفته : ] اما آنچه گفته اند که : عمر این کلمه گفت : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) ، غلط صریح وافترای فضیح بر عمر است .

پس مقدوح است به اینکه قاضی القضات در کتاب " مغنی " این کلمه را حتماً به عمر نسبت کرده ، در صدد تأویل آن فتاده و انکارش نتوانسته ، چنانچه گفته :

إن قوله . . . : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) . . یجری فی أنه سائغ مجری ما روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنه أُتی بسارق ، فقال له : لا تقرّ . . (2) إلی آخره .

و ابن شحنه در " روض المناظر " گفته :

قد قال - قبل أن یتکلّم زیاد - : أری رجلا أرجو أن لا یفضح الله به رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (3) .


1- کذا فی [ الف ] والظاهر : ( رتبته ) .
2- المغنی 20 / ق 2 / 16 .
3- روض المناظر ، ورق : 66 .

ص : 489

و ابوالحسن آمدی در کتاب " ابکار الافکار " گفته :

قولهم : انه - أی عمر - لقّن الشاهد المداهنة فی الشهادة .

لا نسلّم ذلک ، بل غایته أنه قال : إنی لأری وجه رجل ما کان الله لیفضح بشهادته رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (1) . . ولیس فی ذلک ما یوجب التعلیم بالمداهنة (2) !

و در کلام علامه ابن خلّکان - که قبل از این مذکور شد - این کلمه به این الفاظ مذکور است :

إنی لأری رجلا لایخزی الله علی لسانه رجلا من المهاجرین (3) .

و ابوالفداء در کتاب " المختصر فی اخبار البشر " در وقایع سنة سبع عشرة در قصه مغیره ذکر کرده :

وأمّا زیاد بن أبیه ; فلم یفصح شهادة الزنا ، وکان عمر قد قال - قبل أن یشهد - : أری رجلا أرجو أن لا یفضح الله به رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقال زیاد : رأیته


1- وزاد فی المصدر - فی طبعة بیروت - : ( معناه : انی أتفرّس فیه أنه لیس معه شهادة یفضح بها رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) .
2- در [ الف ] از " و ابوالحسن آمدی " تا اینجا در حاشیه به عنوان تصحیح آمده است . ابکار الافکار : 481 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 561 ( چاپ بیروت ) .
3- وفیات الاعیان 6 / 365 .

ص : 490

جالساً بین رجلی امرأة ، ورأیت رجلین مرفوعین (1) کأُذنی حمار ، ونَفَساً یعلو ، وإستاً تنبو عن ذکر ، ولا أعرف ما وراء ذلک (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " اصابه " گفته :

شبل بن معبد بن عبید بن الحارث بن عمرو بن علی بن أسلم بن أحمر البجلی الأحمسی ، نسبه الطبری والعسکری وقال : لا یصح له سماع عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

وقال ابن السکن : یقال : وله صحبة ، وأُمّه : سمیة والدة أبی بکرة وزیاد .

وروی الطبرانی - فی ترجمته - من طریق سلیمان التیمی ، عن أبی عثمان ، قال : شهد أبو بکرة ونافع وشبل بن معبد علی المغیرة ، وأنهم نظروا إلیه کما ینظرون إلی المرود فی المکحلة ، فجاء زیاد فقال عمر : جاء رجل لا یشهد إلاّ بحقّ ، فقال : رأیت منظراً قبیحاً ، وابتهاراً ، ولا أدری [ ما ] (3) وراء ذلک . . فجلّدهم عمر الحدّ .

وروی القصة مطولّةً ابن أبی شیبة ، والطبری من طریق


1- فی المصدر : ( مرفوعتین ) .
2- [ الف و ب ] رأیت بعینی هذه العبارة فی نسخة المختصر التی فی خزانة الحرم النبوی ، ونقلتها منها ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ المختصر فی أخبار البشر 1 / 227 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 491

الزهری ، عن سعید بن المسیب (1) .

و در " کنز العمال " به تبویب " جمع الجوامع " سیوطی مذکور است :

عن بسامة بن الزهیر ; قال : لمّا کان من شأن أبی بکرة والمغیرة الذی کان ، ودُعی الشهود ، فشهد أبو بکرة وشهد ابن معبد ونافع بن عبد الحرث ، فشقّ علی عمر حین شهد هؤلاء الثلاثة ، فلمّا قام زیاد ، قال عمر : إنی [ أری ] (2) ‹ 646 › غلاماً کیّساً لن یشهد - إن شاء الله - إلاّ بالحقّ ، قال زیاد : أمّا الزنا فلا أشهد به ، ولکن قد رأیت أمراً قبیحاً ، قال عمر : الله أکبر ! حدّوهم ، فجلّدوهم . .

فقال أبو بکرة : أشهد أنه زان ، فهمّ عمر أن یعید علیه الحدّ ، فنهاه علی [ ( علیه السلام ) ] وقال : « إن جلّدته فارجم صاحبک » ، فترکه ولم یجلّده . هق (3) .

و نیز در آن مذکور است :

عن أبی عثمان النهدی ; قال : شهد أبو بکرة ونافع وشبل بن معبد علی المغیرة بن شعبة أنهم نظروا إلیه کما یُنظر المرود فی


1- [ الف و ب ] القسم الثالث من حرف الشین . [ الاصابة 3 / 303 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف و ب ] ذیل حدّ الزنا من الفرع الرابع فی حدّ الزنا ، من الفصل الأول ، من الکتاب الثانی فی الحدود ، من حرف الحاء المهملة . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 423 ] .

ص : 492

المکحلة ، فجاء زیاد ، فقال عمر : جاء رجل لا یشهد إلاّ بالحقّ ، فقال : رأیت مجلساً قبیحاً ، وابتهاراً ، فجلّدهم عمر الحدّ . عب (1) .

پس هرگاه گفتن عمر این کلمه - یعنی : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) . . أو ما یماثلها - حسب تصریح صاحب " مغنی " و روایات ثقات و اعلام اهل سنت مثل عبدالرزاق و بیهقی و طبرانی و ابوالفداء و ابن خلّکان و ابن شحنه و ابن حجر عسقلانی و سیوطی و متقی ثابت باشد ، آن را افترای فضیح و غلط صریح گفتن ، به غایت عجیب و غریب است .

آیا این ائمه اعلام از مفتریان و کذابان بر خلیفه خود عمر بن الخطاب بودند ؟ !

و اگر ایشان افترایی هم بر عمر بسته باشند ، اهل سنت رگِ گردن به جواب اهل حق نمیتوانند دراز ساخت ; و استدلال به آن صحیح ، و تکذیب و تفضیح این اعلام به مقابله شیعه کاری نمیگشاید .

اما آنچه گفته : آری مغیرة بن شعبه این کلمه در آن وقت گفته بود و هر که را نوبت به جان میرسد چیزها میگوید و تملقها میکند ، اگر شاهد حسبةً لله برای گواهی آمده بود ، او را پاس گفته مغیره چرا بود ؟ !

پس روایاتی که سابقاً منقول شد ، در آن گفتن مغیرة بن شعبه این کلمه را


1- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 5 / 452 ] .

ص : 493

مذکور نیست و نه کسی از اهل سنت - مثل صاحب " مغنی " و رازی و آمدی و ابن روزبهان و کابلی و اسحاق هروی و امثالشان - به مقام جواب اهل حق این دعوی آغاز کرده اند .

و بالفرض اگر در روایتی گفتن مغیره این کلمه [ را ] وارد هم شده باشد ، ضرری ندارد ، چه غرض آن است که عمر این کلمه أو ما ماثلها [ را ] گفته ، و این معنا حسب افادات ائمه سنیه ثابت است ، اگر گفتن مغیره هم آن را ثابت شود ، منافاتی با گفتن عمر آن را ندارد .

و آنچه گفته : و هر که را نوبت به جان میرسد . . . الی آخر .

تطویل لا طائل است که اصلا ربطی به مقام ندارد ، و کسی طاعن بر گفتن مغیره این کلمه را نیست تا که مخاطب توجیه آن به این خوش بیانی نماید ، و قلوب معتقدین خود از جا رباید .

اما آنچه گفته : و مع هذا اگر شاهد پاس مدعا علیه نموده ادای شهادت به واجبی ننماید ، حاکم را نمیرسد که از او به جبر و اکراه ادای شهادت بر ضرر مدعا علیه طلب کند ، در هیچ مذهب و هیچ شریعت .

پس هیچ کس الزام طلب شهادت به جبر و اکراه ننموده تا مخاطب به بیان عدم لزوم آن توضیح واضح نماید و اعتقاد تبحر خود پیش عوام افزاید .

اما آنچه گفته : وبالفرض اگر این کلام مقوله عمر باشد پس از قبیل فراست عمری است که بارها به قرائن چیزی دریافته میگفت که چنین است ، و مطابق آن واقع میشد .

ص : 494

پس البته این مقوله از قبیل شرارت ‹ 647 › عمری است که بارها به قرائن دریافته که فلان امر حق واقعْ شدنی است ، کلامی میگفت که به سببش آن امر واقع نمیشد ، چنانچه از قصه قرطاس و امثال آن واضح است .

و عجب که مخاطب بعد این ، به فاصله چند الفاظ خواهد گفت که اطلاع بر افعال قلوب خاصه خداست ، و در اینجا اطلاع بر حال قلب برای عمر ثابت مینماید ، و آن را فراست عمری نام مینهد .

سبحان الله ! کمال عجب است که عمر را به قرائن حالیه انکشاف اشیاء غیر واقعه و احوال قلوب حاصل شود و بداند که فلان کس چنین خواهد کرد و چنین نخواهد کرد ; و اهل حق اگر به دلالت الفاظ و کلمات و دیگر قرائن صادقه و شواهد عادله حکم نمایند به آنکه عمر احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) خواسته ، یا امتناع شاهد را از ادای شهادت به این قول خود قصد کرده ; هرگز مقبول نشود ، و اطلاع بر این معنا مخصوص به باری تعالی گردد .

اما آنچه گفته : از کجا ثابت شد که به حضور شاهد گفت و او را شنوانید .

پس جوابش آنکه لفظ ( أری ) خود دلالت دارد بر آنکه عمر این کلمه در حالت رؤیت شاهد گفته .

و قبل از این گذشت که علامه ابن خلّکان گفته :

ص : 495

فلمّا رآه - أی رأی عمر زیاداً - مقبلا قال : إنی لأری رجلا . . (1) إلی آخره .

یعنی هرگاه دید عمر زیاد را پیش آینده ، گفت قول مذکور را .

و در " کنز العمال " به روایت بیهقی مسطور است :

فلمّا قام زیاد ، قال عمر . . (2) إلی آخره .

و در " اصابه " مذکور است :

فجاء زیاد ، فقال عمر : جاء رجل . . (3) و به روایت عبدالرزاق مذکور است :

فجاء زیاد ، فقال عمر : جاء رجل . . (4) إلی آخره .

و نیز دانستی که ابن ابی الحدید از ابوالفرج نقل کرده که او گفته :

وفی حدیث زید بن عمر بن شبّة ، عن السری ، عن عبد الکریم ابن رشید ، عن أبی عثمان النهدی : إنه لمّا شهد الشاهد الأول عند عمر تغیّر لذلک لون عمر ، ثم جاء الثانی فشهد فانکسر لذلک انکساراً شدیداً ، ثم جاء الثالث فشهد به فکأن الرماد نثر علی وجه عمر ، فلمّا جاء زیاد ، جاء شابّ یخطر بیدیه ، فرفع عمر


1- وفیات الاعیان 6 / 365 .
2- کنز العمال 5 / 423 .
3- الاصابة 3 / 403 .
4- کنز العمال 5 / 452 .

ص : 496

رأسه إلیه ، فقال : ما عندک یا سلح العقاب ؟ !

وصاح أبو عثمان النهدی صیحة یحکی صیحة عمر ، قال عبد الکریم بن رشید : لقد کدت أن یغشی علیّ لصیحته (1) .

و این تغیّر رنگ عمر و انکسار شدیدش - به حدی که گویا خاکستر بر رویش افتاده شد ، و چنین صیحه سخت زدن - دلالت صریحه دارد بر اینکه عمر را اقامه شهادت بر زنای مغیره بسیار ناگوار بود ، و میخواست که زنای او ثابت نگردد ، و غرض او از گفتن این کلمه و مخاطب ساختن زیاد به خطاب ( سلح الحباری ) یا ( سلح العقاب ) همین بود ، که زیاد از شهادت باز ماند .

و از کتاب " کنز العمال " به روایت بیهقی گذشت که :

پس شاقّ آمد بر عمر وقتی که گواهی دادند این سه کس ، و هرگاه برخاست ، زیاد عمر گفت که :

أری غلاماً کیّساً لن یشهد - إن شاء الله - إلاّ بالحقّ (2) .

و از اینجاست که ابن ابی الحدید وقوع تلقین را از عمر بن الخطاب قبول کرده ، در جواب کلام سید مرتضی علم الهدی گفته :


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 237 .
2- کنز العمال 5 / 423 .

ص : 497

أمّا قوله : إن عمر لقّنه [ وکره أن یشهد ] (1) ، فلا ریب أن الأمر وقع کذلک (2) .

اما آنچه گفته : ‹ 648 › و باز هم اراده آنکه شاهد از شهادت ممتنع شود در دل داشت ، به چه دلیل ثابت توان نمود ؟

پس مدفوع است به اینکه اراده عمر از قول و فعل او ثابت میشود ، چه ظاهر است که اگر مثلا زید خالد را دیده بگوید که : من روی مردی را میبینم که او یک درهم به بکر خواهد داد . این کلام دلالت خواهد کرد بر آنکه زید خالد را تحریض و ترغیب بر اعطای درهم به بکر کرده ، و همچنین اگر زید خالد را ببیند که او به قصد ضرب بکر برخاسته و باز زید بگوید که : من مردی را میبینم که بکر را نخواهد زد . این تلقین او خواهد که بکر را نزند و از ضرب او باز آید .

پس همچنین گفتن عمر که : میبینم روی مردی را که تفضیح نخواهد کرد (3) خدا به او مردی را از مسلمین .


1- الزیادة من المصدر .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 244 .
3- در [ الف ] ( نه تفضیح خواهد کرد ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 498

یا گفتن او که : هر آینه میبینم مردی را که نه رسوا خواهد کرد خدا بر زبان او مردی را از مهاجرین .

یا گفتن او که : به تحقیق من بینم روی مردی را که نیست خدا که تفضیح کند به شهادت او مردی را از اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

یا مثل آن دلالت صریحه دارد بر آنکه تلقین کرده شاهد را که شهادت بر زنای مغیره ندهد .

و اظهار عمر ناگواری را از وقوع شهادت بر زنای مغیره - چنانچه از روایت بیهقی ظاهر است و روایت ابوالفرج از ادلّ دلائل بر آن است - دلیل فعلی است ، علاوه دلیل قولی بر تلقین شاهد امتناع را از ادای شهادت .

و قاضی القضات هم این کلمه را جاری مجرای منع سارق از اقرار گردانیده ، پس اگر این کلمه دلالت بر منع شاهد از ادای شهادت ندارد ، چرا قاضی القضات آن را جاری مجرای منع سارق از اقرار گردانیده ؟

و ابن روزبهان هم در دلالت این کلمه بر تلویح شاهد به ترک شهادت کلام نتوانسته ، ناچار متفوه به مندوبیت آن گردیده .

و آنفاً مخاطب تصریح کرده است که مغیرة بن شعبه این کلمه را - أعنی : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) - گفته بود ، و مخاطب این کلمه او را بر تملق و استخلاص جان حمل کرده ، پس اگر این کلمه دلالت

ص : 499

بر منع شاهد از ادای شهادت ندارد ، حاجت حمل آن بر تملق و استخلاص چه بود ؟ !

و مع هذا توجه طعن منوط و موقوف بر ثبوت اراده عمر نیست ، بلکه غرض ما همین قدر است که عمر کلامی گفت که هر کس که آن را میشنود ، بی تأمل حکم میکند که عمر به کلام خود زیاد را بیاموخت که شهادت بر زنای مغیره ندهد ، خواه قصد و اراده امتناع شاهد از شهادت داشته باشد خواه نه ، چه طعن بر عمر به گفتن این کلام و ظاهر کردن افعالی که دلالت دارد بر ناگواری او از ثبوت زنای مغیره است ، نه به محض قصد و اراده او تا کلام در قصد و اراده نفعی به او و ضرری به ما رساند ، مثلا اگر شخصی شخص دیگر را امر به زنا کند و گوید که : با فلان زن زنا کن . در این صورت بلاشبهه طعن بر او متوجه خواهد شد ، و کلام کردن در این معنا که این کلام دلالت ندارد بر آنکه آمر را اراده آن بود که مأمور زنا کند ، فائده نخواهد بخشید .

ص : 500

[ آیا اطلاع بر اراده قلبی مخصوص خداست ؟ ] اما آنچه گفته : اراده از افعال قلب است ، و اطلاع بر افعال ‹ 649 › قلوب خاصه خداست .

پس این دعوی - که در ماسبق هم ذکر کرده - به حقیقت تکذیب بسیاری از اسلاف و شیوخ و اساطین دین خود است که جاها اراده و قصد امور عدیده برای خلق ثابت کرده اند .

و بعض دلائل در ماسبق مذکور شد (1) ، در اینجا هم بعض آن مذکور میشود ، ابن حجر عسقلانی در کتاب " اصابه " گفته :

معاذ بن یزید بن الصعق العامری ، ذکره وثیمة فی کتاب الردّة ، وأنه کان له فی قومه شأن ، قال : فجمعهم - حین عزموا علی الردّة - وخطبهم خطبة طویلة یحرّضهم علی الرجوع ، ویقبّح علیهم فی (2) الردّة ، فقال : یا معشر هواذن ! إنکم عثرتم فی الإسلام خمس عثرات ، والله لترجعنّ إلی ما خرجتم منه أو لتؤخذنّ أخذة أهل بدر . . فلم یقبلوا ، فارتحل بأهله وبمن أطاعه (3) .

این عبارت دلالت دارد بر آنکه معاذ بن یزید جمع کرد قوم خود را هرگاه


1- مراجعه شود به طعن دوم از مطاعن عمر .
2- لم ترد ( فی ) فی المصدر .
3- [ الف ] القسم الثالث من حرف المیم . [ الاصابة 6 / 327 ] .

ص : 501

ایشان عزم کردند بر ردّه و خطبه خواند بر ایشان خطبه طویله ، و این دلیل صریح است بر حصول علم به قصد و اراده اینها که عزم بر ارتداد کردند .

و ابن خلّکان در " وفیات الاعیان " گفته :

فلمّا صار الأمر إلی علی [ ( علیه السلام ) ] وجّه زیاداً إلی فارس ، فضبط وحمی وجبی وأصلح الفساد ، فکاتبه معاویة ، یرید إفساده علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فلم یفعل ، ووجّه بکتابه إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، وفیه شعر ترکته ، فکتب إلیه علی [ ( علیه السلام ) ] :

« إنّما ولّیتک ما ولّیتک وأنت أهل لذلک عندی ، ولن تدرک ما یریده بما (1) أنت فیه إلاّ بالصبر والیقین ، وإنّما کانت من أبی سفیان فلتة عند (2) عمر لا یستحقّ بها نسباً ولا میراثاً ، وإن معاویة یأتی المؤمن من بین یدیه ومن خلفه ، فاحذره ، والسلام » .

فلمّا قرأ زیاد الکتاب ، قال : شهد لی أبو الحسن وربّ الکعبة ! فذلک جرّأ زیاداً ومعاویة علی ما صنعا ، فلمّا قتل علی [ ( علیه السلام ) ] وتولّی ولده الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، ثم فوض (3) الأمر إلی معاویة - کما هو مشهور - أراد معاویة استمالة زیاد إلیه ، وقصد تألیف قلبه لیکون


1- فی المصدر : ( تریده ممّا ) .
2- فی المصدر : ( زمن ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فرض ) آمده است .

ص : 502

معه کما کان مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، فتعلّق بذلک القول الذی صدر من أبیه بحضرة علی [ ( علیه السلام ) ] وعمرو بن العاص ، فاستلحق زیاداً فی سنة أربع وأربعین ، فصار یقال له : زیاد بن أبی سفیان ، فلمّا بلغ أخاه أبا بکرة أن معاویة استلحقه ، وأنه رضی بذلک ، حلف یمیناً أن لا یکلّمه أبداً ، وقال : هذا زنّی أُمّه وانتفی من أبیه ، والله ما علمتُ سمیة رأت أبا سفیان قطّ ، ویله ! ما یصنع بأُمّ حبیبة بنت أبی سفیان ، زوج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، أ یرید أن یراها ؟ ! فإن حجبته فضحته ، وإن رآها فیالها مصیبة عظیمة یهتک من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرمة عظیمة .

وحجّ زیاد فی زمن معاویة فأراد الدخول علی أُم حبیبة ; لأنها أُخته علی زعمه و زعم معاویة ، ثم ذکر قول أخیه أبی بکرة ، فانصرف عن ذلک ، وقیل : إنها حجبته ولم ‹ 650 › تأذن له فی الدخول علیها ، وقیل : إنه حجّ ولم یزر من أجل قول أبی بکرة ، وقال : جزی الله أبا بکرة خیراً فما یدع النصیحة علی حال (1) .

در اینجا چند جا اثبات اراده و قصد واقع است :

اول : اثبات اراده افساد زیاد بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برای معاویه .

دوم : اثبات اراده استماله زیاد به سوی خود برای معاویه .


1- وفیات الاعیان 6 / 357 - 358 .

ص : 503

سوم : اثبات قصد تألیف قلب زیاد برای معاویه .

چهارم : اثبات اراده دخول بر اُمّ حبیبه برای زیاد .

و حاکم در " مستدرک " گفته :

أخبرنا أبو العباس محمد بن [ احمد ] (1) محبوبی ، حدّثنا سعید بن مسعود ، حدّثنا عبید الله بن موسی ، أنبا إسرائیل ، عن أبی إسحاق ، عن عمرو بن غالب ، قال : دخل عمار علی عائشة . . . یوم الجمل ، فقال : السلام علیک یا أُمّاه ! قالت : لستُ لک بأُمّ ! قال : بلی إنک أُمّی وإن کرهتِ ، قالت : من ذا الذی أسمع صوته معک ؟ قال : الأشتر ، قالت : یا أشتر ! أنت الذی أردت أن تقتل ابن أُختی ؟ ! قال : لقد حرمت علیّ قتله ، وحرص علی قتلی ؟ ! (2) فقالت : أم - والله ! - لو قتلته ما أفلحت ، فأمّا أنت یا عمّار ! فقد علمت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : لا یُقتل إلاّ أحد ثلاثة : رجل قتل رجلا فقتل به ، ورجل زنی بعد ما أُحصن ، ورجل ارتدّ عن الإسلام . هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( حصرت [ حرصتُ ظ ] علی قتله ، وحرص علی قتلی ، فلم یقدر ) .
3- [ الف ] شروع کتاب الحدود جلد ثانی 308 / 385. [ المستدرک 4 / 353 ] .

ص : 504

از این حدیث ظاهر است که عایشه تصریح نموده به اینکه اشتر اراده قتل ابن اخت عایشه نموده ، پس حیرت است که مخاطب آیا تکذیب عایشه در این ادعا مینماید و میفرماید که حکم او به اراده اشتر جزاف و گزاف محض است که آن از افعال قلب است و اطلاع بر آن خاصه خداست ؟ ! یا آنکه از افاده مکرره خود استحیا و استعفا مینماید و میگوید که علم به اراده و قصد به قرائن و علامات ، خلق را هم حاصل میشود و مخصوص به خدا نیست ; پس حکم اهل حق به اراده عمر در بعض مقامات از مستحیلات و ممتنعات نباشد .

و عمر بن فهد مکّی در کتاب " اتحاف الوری " میگوید :

ودعا ابن الزبیر وجوه الناس وأشرافهم ، فتشاورهم فی هدم الکعبة ، فأشار علیه ناس کثیر یهدمها (1) منهم جابر بن عبد الله - وکان جاء معتمراً - ، وعبید بن عمیر ، وعبد الله بن صفوان بن أبی أُمیة ، وأبی أکثر الناس هدمها (2) ، وکان أشدّهم إباءً عبدالله بن عباس ، وقال : دعها علی ما أقرّها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فإنی أخشی أن یأتی بعدک من یهدمها ، ثم یأتی بعد ذلک آخر ، فلا تزال أبداً تهدم وتبنی ، فتذهب حرمة هذا البیت من


1- فی المصدر : ( بهدمها ) ، وهو الظاهر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یهدمها ) آمده است .

ص : 505

قلوبهم ، ویتهاون الناس بحرمتها ، ولا أُحبّ ذلک ، ولکن ارقعها ، فقال ابن الزبیر : والله ما یرضی أحدکم أن یرفع بیت أُمّه ، فکیف أرفع (1) بیت الله سبحانه ، وأنا أنظر إلیه ینقص من أعلاه إلی أسفله ، حتّی أن الحمام یقع فیتناثر حجارته ، فأقام أیاماً یشاور وینظر ، ثم أجمع علی هدمها ، ‹ 651 › وکان یحبّ أن یکون هو الذی یردّ (2) - علی ما قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - علی قواعد إبراهیم وعلی ما وصفه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لعائشة ، فأراد أن یبنیها بالورس . . (3) إلی أن قال : فلمّا اجتمع له - یعنی لابن الزبیر - قدر ما یحتاج إلیه من آلات العمارة ، وأراد هدم الکعبة عمد إلی ما کان فی الکعبة من حلیة وثیاب وطیب ، فوضعه فی خزانة الکعبة فی دار شیبة بن عثمان ، حتّی أعاد بناءه (4) ، ولمّا أراد ابن الزبیر هدم الکعبة ، خرج أهل مکّة منها ، بعضهم إلی الطائف ، وبعضهم إلی منی ، فرقاً أن


1- فی المصدر : ( أن یرقع بیت أبیه ، فکیف أرقع ) .
2- فی المصدر : ( یردّها ) .
3- [ الف ] وَرَسَ - بالفتح - اسپرک : گیاهی است شبیه سمسم و نبت آن بلاد یمن است . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
4- فی المصدر : ( بناءها ) .

ص : 506

ینزل علیهم عذاب بهدمها ، ولم یرجعوا [ إلی ] (1) مکّة حتّی أُخذ فی بنائها ، وبعضهم - منهم ابن عباس - حتّی أُکمل بناؤها (2) .

این عبارت به وجوه عدیده دلالت دارد بر اثبات علم به قصد و اراده ابن زبیر :

اول : آنکه قول او : ( ثمّ أجمع علی هدمها ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر قصد هدم کعبه کرد .

دوم : آنکه قول او : ( أراد (3) أن یبنیها بالورس ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر اراده کرد که بنا نماید کعبه را به ورس .

سوم : آنکه قول او : ( وأراد هدم الکعبة ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر هدم کعبه را اراده نمود .

چهارم : قول او : ( ولمّا أراد ابن الزبیر هدم الکعبة ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر اراده هدم کعبه نمود .

پنجم : آنکه قول او : ( عمد إلی ما کان . . إلی آخره ) دلالت دارد بر آنکه ابن زبیر قصد کرد به سوی حلیه و ثیاب و طیب کعبه ، پس نهاد آن را در خزانه کعبه .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] سنة أربع وستین . [ اتحاف الوری 2 / 68 - 70 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما أراد ) آمده است .

ص : 507

و نیز ابن فهد در " اتحاف الوری " گفته :

یقال : إن ابن الزبیر أرسل إلی ابن عباس وابن الحنفیة أن یبایعا ، فقالا : حتّی تجتمع الناس علی إمام ثم نبایع ، فإنک فی فتنة ، فعظم الأمر بینهما ، وغضب من ذلک ، وحبس ابن الحنفیة فی زمزم ، وضیّق علی ابن عباس فی منزله ، وأراد إحراقهما ، وأرسل المختار جیشاً کما تقدّم (1) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه ابن زبیر اراده احراق ابن عباس و محمد بن حنفیه نموده .

بس عجب است که بعدِ ثبوت چنین دلائل واضحه چگونه انکار ثبوت اراده ابن خطاب احراق بیت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] که شبیه به اراده زبیر است مینمایند ، و علم را به آن از مستحیلات میپندارند .

و نیز در " اتحاف الوری " مذکور است :

سنة سبع وستین : فیها حجّ بالناس عبد الله بن الزبیر . . . وفیها أو فی التی بعدها - بعد أن قتل المختار بالکوفة - استوسقت البلاد لابن الزبیر ، وتضعضع حال ابن الحنفیة وأصحابه واحتاجوا ، فأرسل ابن الزبیر أخاه عروة إلی ابن الحنفیة : أن ادخل فی بیعتی


1- [ الف ] سنة ستّ وستین . [ اتحاف الوری 2 / 81 ] .

ص : 508

وإلاّ نابذتک ، فقال ابن الحنفیة - یوماً - : ویل لأخیک وما ألحّه (1) فیما أسخط الله تعالی وأغفله عن ذات الله عزّوجلّ ، وقال - لأصحابه - : ابن الزبیر یرید أن یثور بنا ، وقد أذنت ، فمن أحبّ الانصراف عنّا فإنه لا ذمام علیه ولا لوم ، فإنی مقیم حتّی یفتح الله بینی وبین ابن الزبیر ، وهو خیر الفاتحین (2) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه محمد بن حنفیه ‹ 652 › به اصحاب خود گفته که : ابن زبیر اراده میکند که حمله کند بر ما .

پس این دلیل صریح است بر آنکه محمد بن حنفیه را علم به قصد و اراده ابن زبیر به هم رسید .

و ابن عبدالبر در کتاب " استیعاب " به ترجمه ابولبابه از کتاب " الکنی " گفته :

روی ابن وهب ، عن مالک ، عن عبد الله بن أبی بکر : ان أبا لبابة ارتبط بسلسلة ربوض - والربوض الثقیلة - بضع عشر لیلة حتّی ذهب سمعه ، فما یکاد یسمع ، وکاد أن یذهب بصره ، وکانت ابنته تحلّه إذا حضرت الصلاة ، وأراد أن یذهب لحاجته فإذا فرغ أعادته إلی الرباط . . (3) إلی آخره .


1- فی المصدر : ( ألجّه ) .
2- اتحاف الوری 2 / 81 - 82 .
3- الاستیعاب 4 / 1740 .

ص : 509

این روایت دلالت دارد بر حصول علم به اراده رفتن ابولبابه برای حاجتش .

و شیخ عبدالحق در " لمعات شرح مشکاة " (1) گفته :

لمّا هاجرت زینب إلی المدینة - وأبو العاص علی دین الکفر - المتفق (2) له أنه خرج إلی الشام فی تجارة - ومعه أموال الناس - فلمّا کان بقرب المدینة ، أراد بعض المسلمین أن یخرجوا إلیه فیأخذوا ما معه ، فبلغ ذلک زینب - رضی الله عنها - فقالت : یا رسول الله ! ألیس عهد المسلمین واحداً ؟ قال : « نعم » ، قالت : فاشهد أنی أجرت أبا العاص . . إلی آخره (3) .

از این روایت ثابت است که بعض مسلمین اراده کردند که اموالی که با ابوالعاص بوده بگیرند ، و هرگاه زینب زوجه او را علم به این اراده حاصل شد ، بعدِ پرسیدن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ابوالعاص را پناه داد تا از نهیب و غارت محفوظ ماند .


1- تقدّم أنا لا نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نعم ذکره السید المرعشی فی شرح إحقاق الحق 4 / 33 من مصادر الکتاب فقال : اللمعات فی شرح المشکاة ; للعلامة المولی عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی الحنفی .
2- کذا ، و الظاهر ( اتفق ) .
3- [ الف ] الفصل الثانی من باب حکم الأُسراء من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ لمعات : قریب منه ما فی أشعة اللمعات 3 / 427 ] .

ص : 510

و از لطائف عجیبه آن است که قاضی ابویوسف بر همه کسانی که شهادت در قضایای شرعیه به خدمت او ادا میکردند ، و او قبول شهادتشان میکرد ، حکم فرموده که اینها متصنعین اند - یعنی در واقع عفاف و تقوی ندارند ، بلکه به ظاهر خود را به صورت اهل ستر و تقوی ساخته اند ، ابطان غیر ستر نموده اند - و بر این دعوی ، دلیلی لطیف ذکر نموده که رشید هم به سماع آن متبسم گردیده ، ابن خلّکان در " وفیات الأعیان " به ترجمه ابویوسف یعقوب بن ابراهیم القاضی گفته :

قال أبو العباس أحمد بن یحیی - المعروف ب : ثعلب ، صاحب کتاب الفصیح - : أخبرنا بعض أصحابنا ، قال : قال الرشید - لأبی یوسف - : بلغنی أنک تقول : إن هؤلاء الذین یشهدون عندک وتقبل أقوالهم متصنعة ؟ قال : نعم ، قال : وکیف ذلک ؟ قال : لأن من صحّ ستره وخلصت أمانته لم یعرفنا ولم نعرفه ، ومن ظهر أمره وانکشف خبره لم یأتنا ولم نقبله ، وبقیت هذه الطبقة الذین أظهروا الستر وأبطنوا غیره ، فتبسّم الرشید (1) .

عجب که قاضی ابویوسف را علم غیوب و اطلاع به احوال قلوب این شهود - بر خلاف دلالت ظاهر و بر خلاف حکم خود آن علامه ماهر - حاصل گردید ، و اصلا امتناعی در آن راه نیافت ، و اهل حق را اطلاع بر اراده عمر - که


1- وفیات الاعیان 6 / 387 .

ص : 511

قول و فعل خودش بر آن دلالت دارد - ممتنع و محال گردید ! !

و ابن خلّکان در تفسیر قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) لعمر : « إن ضربته فارجم صاحبک » از شیخ ابواسحاق ‹ 653 › شیرازی نقل کرده که او گفته : یرید أن هذا القول . . (1) إلی آخره .

و در این قول صراحتاً اثبات اراده معنایی که بیان کرده برای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است .

و آنفاً شنیدی که ولی الله در " قرة العینین " از ابن عباس نقل کرده که او گفته که :

بود علی [ ( علیه السلام ) ] که قصد نمیکرد چیزی را مگر اینکه ظنّ میکرد به تحقیق که خواهد کرد آن را . . . الی آخر (2) .

و این صریح است در آنکه ابن عباس را علم به قصد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حاصل میشد .

و روایتی که ولی الله از ابن ابی شیبه نقل کرده دلالت دارد بر آنکه عبدالملک را علم به اراده عمر بن العزیز حاصل بود که به عمر بن عبدالعزیز گفته که :


1- وفیات الأعیان 6 / 366 .
2- قرة العینین : 160 .

ص : 512

چه چیز منع میکند تو را از اینکه حکم کنی به آنچه اراده میکنی ؟ (1) و در " صحیح بخاری " مذکور است :

باب من أدّب أهله أو غیره دون السلطان .

وقال أبو سعید عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : إذا صلّی فأراد أحد أن یمرّ بین یدیه فلیدفعه ، فإن أبی فلیقاتله ، وفعله أبو سعید (2) .

این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه مصلی را علم به اراده مرور کسی که اراده مرور کند حاصل میشود ، و بر این علم مدافعت او مترتب میشود .

و علاوه بر این همه اسلاف و مشایخ سنیه جابجا اثبات اراده برای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم کرده اند ، سیوطی در تفسیر " درّ منثور " گفته :

أخرج عبد الرزاق ، وأحمد ، وعبد بن حمید ، والبخاری ، ومسلم ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، وابن مردویه ، والبیهقی - فی الشعب - ، عن عائشة قالت : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إذا أراد أن یخرج سفراً ، أقرع بین أزواجه . . إلی آخره (3) .


1- قرة العینین : 160 .
2- [ الف ] کتاب المحاربین من أهل الکفر والردّة . [ صحیح بخاری 8 / 30 ] .
3- [ الف ] قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالاِْفْک . . ) إلی آخر الآیات [ من ] سورة نور . [ النور ( 24 ) : 11 ، الدرّ المنثور 5 / 24 ] .

ص : 513

از این خبر - که در درجه اعلای حجت و اتقان است که بخاری و مسلم بر اخراج آن اتفاق دارند ، و دیگر جهابذه قوم آن را روایت میکنند - ظاهر است که عایشه را علم به اراده جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حاصل میشد .

و نیز در " درّ منثور " در خبر طولانی متضمن قصه افک - که از طبرانی و ابن مردویه از روایت ابن عمر منقول است - مذکور است :

فبعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] وأُسامة بن زید وبریرة ، وکان إذا أراد أن یستشیر فی أهله لم یعد علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأُسامة بعد موت أبیه . (1) انتهی .

و سابقاً از " کنز العمال " به روایت ابن ابی حاتم منقول شد که عمر گفت که :

اراده کرد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که نماز خواند بر عبدالله بن اُبیّ ، پس گرفتم من ثوب آن حضرت را . . . الی آخر (2) .

حیرت است که مخاطب آیا تکذیب عایشه و ابن عمر و عمر که مدعی علم به اراده جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) گردیده اند مینماید ؟ یا از ادعای باطل خود رجوع میکند ؟ !


1- [ الف ] قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالاِْفْک . . ) [ النور ( 24 ) : 11 ] إلی آخر الآیات من سورة النور . [ الدرّ المنثور 5 / 29 ] .
2- در طعن اول عمر از کنز العمال 2 / 419 گذشت .

ص : 514

و نیز در " صحیح مسلم " مسطور است :

حدّثنی عمرو الناقد ، حدّثنا شبابة بن سوار المدائنی ، حدّثنا لیث بن سعد ، عن عقیل بن خالد ، عن الزهری ، عن أنس ، قال : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إذا أراد أن یجمع بین الصلاتین فی السفر أخّر الظهر حتّی یدخل أول وقت العصر ، ثم ‹ 654 › یجمع بینهما (1) .

این روایت صریح است در آنکه انس بن مالک را علم به اراده نمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جمع بین الصلاتین را حاصل میشد .

پس کذب و دروغ مخاطب در ادعای امتناع حصول علم به اراده و قصد کسی به تصریح انس بن مالک - که صحابی جلیل الشأن است - حسب روایت " صحیح مسلم " - که به تصریح خود مخاطب صحیح ترین کتب اهل سنت است (2) - ثابت شد .

و نیز مسلم در " صحیح " خود روایت کرده :

حدّثنا أحمد بن یونس ، وعون بن سلام - جمیعاً - ، عن زهیر ، قال ابن یونس : حدّثنا زهیر ، حدّثنا أبو الزبیر ، عن سعید بن


1- [ الف ] باب ما روی فی الجمع بین الصلاتین من کتاب الصلاة . [ صحیح مسلم 2 / 151 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 302 طعن یازدهم عمر .

ص : 515

جبیر ، عن ابن عباس ، قال : [ صلّی ] (1) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الظهر والعصر جمیعاً بالمدینة فی غیر خوف ولا سفر .

قال أبو الزبیر : فسألت عن سعد : لِمَ فعل ذلک ؟ فقال : سألت ابن عباس کما سألتنی ، فقال : أراد أن لا یحرّج أحد من أُمّته .

حدّثنا یحیی بن حبیب الحارثی ، حدّثنا خالد - یعنی ابن الحرث - ، حدّثنا قرّة ، حدّثنا أبو الزبیر ، حدّثنا سعید بن جبیر ، حدّثنا ابن عباس : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جمع بین الصلاة فی سفرة سافرها فی غزوة تبوک ، جمع بین الظهر والعصر ، والمغرب والعشاء .

قال سعد : قلت لابن عباس : ما حمله علی ذلک ؟ قال : أراد أن لا یحرّج أُمّته (2) .

و نیز مسلم در " صحیح " خود گفته :

حدّثنا یحیی بن حبیب ، حدّثنا خالد - یعنی ابن الحرث - حدّثنا قرّة بن خالد ، حدّثنا أبو الزبیر ، حدّثنا عامر بن واثلة أبو الطفیل ، حدّثنا معاذ بن جبل ، قال : جمع رسول الله


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ب ] باب ما روی فی الجمع بین الصلاتین من کتاب الصلاة . [ صحیح مسلم 2 / 151 ] .

ص : 516

صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فی غزوة تبوک بین الظهر والعصر و [ بین ] (1) المغرب والعشاء .

قال : فقلت : ما حمله علی ذلک ؟

قال : فقال : أراد أن لا یحرّج أُمّته .

وحدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، وأبو کریب قالا : حدّثنا أبو معاویة . ح . (2) قال : وحدّثنا أبو کریب وأبو سعید الأشجّ - واللفظ لأبی کریب - قالا : حدّثنا وکیع ، کلاهما عن الأعمش ، عن حبیب بن أبی ثابت ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، قال : جمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بین الظهر والعصر ، والمغرب والعشاء بالمدینة فی غیر خوف ولا مطر .

فی حدیث وکیع ، قال : قلت لابن عباس : لِمَ فعل ذلک ؟ قال : کی لا یحرّج أُمّته .

وفی حدیث أبی معاویة ، قیل لابن عباس : ما أراد إلی ذلک ؟ قال : أراد أن لا یحرّج أُمّته (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- علامت تحویل سند .
3- صحیح مسلم 2 / 152 .

ص : 517

این روایات عدیده دلالت واضحه دارد بر آنکه ابن عباس در توجیه جمع نمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلاة ظهر و عصر را افاده نموده که : آن حضرت اراده عدم حرج امت خود نموده ، پس این دلیل صریح است بر آنکه ابن عباس را علم به اراده و قصد آن حضرت حاصل شده .

و روایت ابوالطفیل دلالت دارد که معاذ بن جبل هم ظاهر کرده که : آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اراده فرموده به جمع بین الصلاتین که حرج بر امت آن حضرت نشود .

عجب که مخاطب با وصف ‹ 655 › این همه نازش و فخار و جلالت و اشتهار خصوصاً در علم حدیث اصلا گرد تتبع روایات و اخبار و احادیث و آثار نگردیده تا آنکه کتاب الصلاة " صحیح مسلم " را - که نهایت مشهور است - نیز ندیده ، به سبب مزید استیلاء وساوس و هواجس نفسانیه ظلمانیه ادعای امتناع حصول علم به اراده و قصد ، آغاز نهاده ، آن را مخصوص باری تعالی نموده ، در میان خلائق خود را به کمال مزید تفضیح ساخته ! !

و لطیف تر از همه آن است که جاها مشایخ سنیه مدعی علم به اراده باری تعالی هم میشوند ، پس حیرت است که مخاطب آیا دعوی خواهد کرد که این حضرات - معاذ الله - به محض جسارت ، ادعای علم اراده باری تعالی نمودند ، و به افترا و بهتان ، اراده را به او - تعالی شأنه - منسوب ساختند ؟ !

و دلائل حصول علم به اراده پروردگار بسیار از بسیار است که بر ناظر

ص : 518

تفاسیر و آثار مخفی نخواهد بود ، آنفاً شنیدی که اسحاق هروی تصریح کرده به اینکه الله سبحانه اراده میکند که شایع نشود فاحشه در کسانی که ایمان آورده اند . در اینجا یک روایت نوشته میشود که از اول تا آخر سراسر مشتمل است بر اثبات اراده امور عدیده برای باری تعالی .

در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

أخرج الطبرانی ; عن ابن عباس رضی الله عنهما - فی قوله : ( إِنَّ الَّذِینَ جاؤوا بِالاِْفْک . . ) (1) إلی آخر الآیة - : یرید : إن الذین جاؤوا بالکذب علی عائشة . . . أربعة منکم ، ( لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ) (2) ، یرید : خیراً (3) لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبراءة لسیدة نساء المؤمنین ، وخیراً (4) لأبی بکر ، وأُمّ عائشة وصفوان بن المعطل ، ( لِکُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الاِْثْمِ وَالَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ ) (5) ، یرید : إشاعته


1- النور ( 24 ) : 11 .
2- النور ( 24 ) : 11 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خیرٌ ) آمده است .
4- در [ الف ] و مصدر اشتباهاً : ( خیرٌ ) آمده است ، ولی صحیح ( خیراً ) است چنانکه در المعجم الکبیر للطبرانی 23 / 130 آمده است .
5- النور ( 24 ) : 11 .

ص : 519

منهم ، یرید : عبد الله بن أبی بن سلول ، ( لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) (1) ، یرید : فی الدنیا جلّده رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ثمانین ، وفی الآخرة مصیره إلی النار ، ( لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَقالُوا هذا إِفْک مُبِینٌ ) (2) ، وذلک أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم استشار فیها بریرة وأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقالوا خیراً ، وقالوا : هذا کذب عظیم ، ( لَوْلا جاؤؤُا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ ) (3) لکانوا هم والذین شهدوا کاذبین ، ( فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِک عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ ) (4) ، یرید : الکذب بعینه ، ( وَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ ) (5) ، یرید : فلولا ما منّ الله به علیکم وسترکم ، ( هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (6) ، یرید بالبهتان : الافتراء - مثل قوله فی مریم : ( بُهْتاناً عَظِیماً ) (7) - ( یَعِظُکُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا


1- النور ( 24 ) : 11 .
2- النور ( 24 ) : 12 .
3- النور ( 24 ) : 13 .
4- النور ( 24 ) : 13 .
5- النور ( 24 ) : 14 .
6- النور ( 24 ) : 16 .
7- النساء ( 4 ) : 156 .

ص : 520

لِمِثْلِهِ ) (1) ، یرید : مسطحاً ، وخمته (2) ، وحسّان ، ( وَیُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الاْیاتِ ) (3) التی أنزلها فی عائشة . . . والبراءة لها ، ( وَاللّهُ عَلِیمٌ ) (4) بما فی قلوبکم من الندامة فیما خضتم به ، ( حَکِیمٌ ) (5) ، حکم فی القذف ثمانین جلدة ، ( إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ ) (6) ، یرید : بعد هذا ، ( فِی الَّذِینَ آمَنُوا ) (7) ، یرید : المحصنین والمحصنات من المصدّقین ، ‹ 656 › ( لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ) (8) وجیع ( فِی الدُّنْیا ) (9) ، یرید : الحدّ ، وفی ( وَالآخِرَةِ ) (10) : العذاب فی النار ، ( وَاللّهُ یَعْلَمُ ) [ : ما دخلتم فیه ، وما فیه من شدّة العذاب ، ] (11)


1- النور ( 24 ) : 17 .
2- فی المصدر : ( وخمنه ) .
3- النور ( 24 ) : 18 .
4- النور ( 24 ) : 18 .
5- النور ( 24 ) : 18 .
6- النور ( 24 ) : 19 .
7- النور ( 24 ) : 19 .
8- النور ( 24 ) : 19 .
9- النور ( 24 ) : 19 .
10- النور ( 24 ) : 19 .
11- الزیادة من المصدر .

ص : 521

( وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ) (1) : شدّة سخط الله علی من فعل هذا ، ( وَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ ) (2) ، یرید : لولا ما تفضّل الله به علیکم ، ( وَرَحْمَتُهُ ) (3) ، یرید : مسطحاً ، وخمته (4) ، وحسّان ، ( وَأَنَّ اللّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ ) (5) ، یرید : من الرحمة : رؤوف بکم ، حیث ندمتم ورجعتم إلی الحق .

( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ) (6) ، یرید : صدّقوا بتوحید الله ، ( لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ ) (7) ، یرید : الزلاّت ، ( فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ ) ، یرید بالفحشاء : عصیان الله تعالی ، والمنکر : کلّما یکرهه الله تعالی ، ( وَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ ) (8) ، یرید : ما تفضّل الله به علیکم ورحمکم ، ( ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَد


1- النور ( 24 ) : 19 .
2- النور ( 24 ) : 20 .
3- النور ( 24 ) : 20 .
4- فی المصدر : ( وخمنه ) .
5- النور ( 24 ) : 20 .
6- النور ( 24 ) : 21 .
7- النور ( 24 ) : 20 .
8- النور ( 24 ) : 21 .

ص : 522

أَبَداً ) (1) ، یرید : ما قَبِلَ توبة أحد منکم أبداً ، ( وَلکِنَّ اللّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ ) (2) : فقد شئت أن أتوب علیکم ، ( وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ) (3) ، یرید : سمیع لقولکم ، علیم بما فی أنفسکم من الندامة فی التوبة (4) ، ( وَلا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ ) (5) : ولا یحلف أُولوا الفضل منکم والسعة ، یرید : أن لا یحلف أبو بکر أن لا ینفق علی مسطح ، ( أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبی وَالْمَساکِینَ وَالْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا ) (6) : قد جعلت فیک - یا أبا بکر ! - الفضل ، وجعلت عندک السعة ، والمعرفة بالله ، فتعطف (7) - یا أبا بکر ! - علی مسطح ، فله قرابة ، وله هجرة ومسکنة ومشاهد رضیتُها منه یوم بدر ، ( أَ لا تُحِبُّونَ ) (8) - یا أبا بکر ! - ( أَنْ یَغْفِرَ


1- النور ( 24 ) : 21 .
2- النور ( 24 ) : 21 .
3- النور ( 24 ) : 21 .
4- لم یرد ( فی التوبة ) فی المصدر .
5- النور ( 24 ) : 22 .
6- النور ( 24 ) : 22 .
7- فی المصدر : ( فسخطت ) .
8- النور ( 24 ) : 22 .

ص : 523

اللّهُ لَکُمْ ) (1) ، یرید : فاغفر لمسطح ، ( وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (2) ، یرید : فإن الله غفور لمن أخطأ ، رحیم لأولیائی (3) ، ( إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الُْمحْصَناتِ ) (4) ، یرید : العفائف الغافلات ، ( الْمُؤْمِناتِ ) (5) ، یرید : المصدّقات بتوحید الله وبرسله ، وقد قال حسّان [ بن ] ثابت . . . - فی عائشة - :

< شعر > حصان رزان ما تزن بریبة * وتصبح غرثی من لحوم الغوافل < / شعر > فقالت عایشه . . . : لکنّک لست کذلک ، ( لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (6) ، یقول : أخرجهم من الإیمان ، مثل قوله - فی سورة الأحزاب للمنافقین : ( مَلْعُونینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتیلاً ) (7) - ( وَالَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ ) (8) ، یرید : کبر القذف وإشاعته :


1- النور ( 24 ) : 22 .
2- النور ( 24 ) : 22 .
3- کذا ، ولعلّه : لأولیائه .
4- النور ( 24 ) : 23 .
5- النور ( 24 ) : 23 .
6- النور ( 24 ) : 23 .
7- الأحزاب ( 33 ) : 61 .
8- النور ( 24 ) : 11 .

ص : 524

عبد الله بن أُبی بن سلول الملعون ، ( یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ ) (1) ، یرید : أن الله ختم علی ألسنتهم ، فتکلّمت الجوارح ، وشهدت علی أهلها ، وذلک أنهم قالوا : تعالوا نحلف بالله ما کنّا مشرکین ، فختم علی ألسنتهم ، فتکلّمت الجوارح بما عملوا ، ثم شهدت ألسنتهم علیهم بعد ذلک ، ( یَوْمَئِذ یُوَفِّیهِمُ اللّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ ) (2) ، یرید : یجازیهم بأعمالهم بالحقّ کما یجازی أولیاءه بالثواب ، کذلک یجزی أعداءه بالعقاب ، کقوله - فی الحمد - : ( مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ) (3) ، یرید : یوم الجزاء ، ( وَیَعْلَمُونَ ) (4) ، یرید : یوم القیامة ، ( أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ ) (5) ، وکذلک ‹ 657 › إن عبد الله بن أبی کان یشکّ فی الدنیا ، وکان رأس المنافقین ، فذلک وقوله : ( یَوْمَئِذ یُوَفِّیهِمُ اللّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ ) (6) ، ویعلم ابن سلول ( أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ ) (7) ، یرید :


1- النور ( 24 ) : 24 .
2- النور ( 24 ) : 25 .
3- الحمد ( 1 ) : 3 .
4- النور ( 24 ) : 25 .
5- النور ( 24 ) : 25 .
6- النور ( 24 ) : 25 .
7- النور ( 24 ) : 25 .

ص : 525

انقطع الشکّ ویستیقن حیث لا ینفعه الیقین . .

( الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ ) (1) ، یرید : أمثال عبد الله بن أبی ومن شکّ فی دین الله ، ویقذف مثل سیدة نساء العالمین . . ! ( وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ ) (2) ، عائشة . . . طیّبها الله تعالی لرسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أتی بها جبرئیل ( علیه السلام ) فی سرقة من حریر قبل أن تصوّر فی رحم أُمّها ، فقال له : عائشة بنت أبی بکر زوجتک فی الدنیا وزوجتک فی الجنّة عوضاً من خدیجة - رضی الله عنها - ، وذلک عند موتها . . فسرّ (3) بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وقرّ بها عیناً ، ( وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ ) (4) ، یرید : رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طیّبه الله لنفسه وجعله سید ولد آدم ، ( لِلطَّیِّباتِ ) (5) ، یرید : عائشة . . . ( أُولئِک مُبَرَّؤونَ مِمّا یَقُولُونَ ) (6) ، یرید : برّأها الله من کذب عبد الله بن أبی ، ( لَهُمْ


1- النور ( 24 ) : 26 .
2- النور ( 24 ) : 26 .
3- فی المصدر : ( فبشّر ) ، وکتبت فی [ الف ] ( نسر ) .
4- النور ( 24 ) : 26 .
5- النور ( 24 ) : 26 .
6- النور ( 24 ) : 26 .

ص : 526

مَغْفِرَةٌ ) (1) ، یرید : عصمة فی الدنیا ومغفرة فی الآخرة ، ( وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ) (2) ، یرید : رزق الجنّة وثواب عظیم (3) .

این روایت چنانچه میبینی از اول تا آخر سراسر مشتمل است بر آنکه خدای تعالی اراده آن و اراده این نموده .

پس هرگاه علم به اراده خالق ذو الجلال ممتنع و محال نباشد ، علم به اراده مخلوقین چرا جایز نباشد ؟ !

و سیوطی در " دیوان الحیوان " - که مختصر " حیاة الحیوان " است - در لغت " ظبی " گفته :

وقال ابن باکویة - فی کتاب أخبار العارفین - : حدّثنا الورثانی ، حدّثنا أحمد بن عمران الوذان ، سمعت بعض النسّاک یقول : کنت أصید علی شاطیء البحر الظبا بالشرک ، فأقبل ظبی کبیر له جمال وهیئة ، فطمعت أن یقع فی یدی ، فکلّما نظر إلی الشرک رجع عن الماء وخاف ، ثم أراد الهجوع فیه لما به من العطش ، فلمّا عظم ذلک علیه طلع إلی ذروة الجبل ، فبسط یدیه


1- النور ( 24 ) : 26 .
2- النور ( 24 ) : 26 .
3- [ الف ] قوله تعالی : ( إنّ الّذین جاؤوا بالإفکّ . . ) إلی آخر الآیات من سورة النور . [ الدرّ المنثور 5 / 29 ] .

ص : 527

ومدّ رجلیه ، ثم صرخ صرخةً تفرّعت من شدّتها ، فما کان إلاّ یسیراً حتّی أقبلت سحابة فأمطرت حتّی صار بین یدیه برکة ، فشرب من الماء وهو نائم . . فتبت من الصید (1) .

این عبارت دلالت دارد بر آنکه بعض نسّاک را علم به اراده ظبی حاصل شد ، پس هرگاه علم به اراده و قصد حیوانات ممکن الحصول باشد ، حصول علم به اراده و قصد عمر به سبب دلالت کلام و قرینه فعل او بالاولی ممکن باشد ، بار الها مگر آنکه عمر را بدتر از حیوانات گردانند و او را داخل جمادات سازند و گویند که : چون حصول اراده و قصد برای جمادات از ممتنعات و محالات است ، پس علم به قصد ایشان هم ممکن نشود ، فإن السالبة تصدق مع انتفاء الموضوع .

لیکن بنابر این هم از روایات عدیده که دلالت صریحه دارد بر آنکه اسلاف سنیه را جاها علم به قصد و اراده عمر حاصل شده ، هیچ جواب نیست گو عمر داخل جمادات هم باشد .

مگر سابقاً نشنیدی که احمد بن حنبل در " مسند " خود روایت کرده :

عن أنس : ‹ 658 › ان عمر بن الخطاب أراد أن یرجم مجنونة . . (2) إلی آخره .


1- دیوان الحیوان ، ورق : 170 .
2- در طعن چهارم عمر از مسند احمد 1 / 140 گذشت .

ص : 528

و نیز روایت دالّه بر اراده عمر ادخال دار عباس را در مسجد ، از " درّ منثور " و " ازالة الخفا " سابقاً گذشته (1) .

و نیز سابقاً از " کنز العمال " به روایت بیهقی منقول شد که :

عمر اراده کرده که قصاص گیرد از مردی از اصحاب خودش که زخم زده بود مردی را از اهل ذمه (2) .

و از " ذخائر العقبی " منقول شد که :

عمر اراده کرد که حکم کند بر زنی که دو کس از قریش صد دینار امانت نزدش گذاشته بودند (3) .

و نیز از " کنز العمال " منقول شد که :

عمر اراده کرد که قطع کند سارقی را که در مرّه ثالثه سرقت کرده بود (4) .

و نیز از " ذخائر العقبی " گذشت که :

عمر اراده کرد رجم زنی که زاییده بود بعد از شش ماه (5) .


1- در طعن چهارم عمر از الدرّ المنثور 4 / 160 و ازالة الخفاء 1 / 205 گذشت .
2- در طعن چهارم عمر از کنز العمال 15 / 94 گذشت .
3- در طعن چهارم عمر از ذخائر العقبی : 80 گذشت .
4- در طعن چهارم عمر از کنز العمال 5 / 553 گذشت .
5- در طعن چهارم عمر از ذخائر العقبی : 82 گذشت .

ص : 529

و ولی الله در " قرة العینین " به روایت بخاری از ابن عباس حدیثی نقل کرده که در آن مذکور است که :

عیینة بن حصین بر عمر داخل شد و گفت :

یا ابن الخطاب ! فوالله ما تعطینا الجزا (1) ولا تحکم بیننا بالعدل ، فغضب عمر حتّی همّ أن یوقع به . . إلی آخره (2) .

و نیز سابقاً از " کنز العمال " منقول شد که عبدالرحمن بن انبری گفته که : اراده کرد عمر که داخل شود قبر زینب بنت جحش را . . . (3) الی آخر .

و نیز سابقاً از " ربیع الابرار " منقول شد روایتی که دلالت دارد بر قصد نمودن عمر تجهیز جیوش مسلمین به حلیّ کعبه (4) .

و نیز در " کنز العمال " حدیثی از عبدالرزاق منقول است که از آن ظاهر است که عمر قصد رجم زنی کرده که او با عبد خود نکاح کرده بود ، - کما سیجیء إن شاء الله تعالی (5) .


1- فی المصدر : ( الجزل ) .
2- [ الف ] جواب قوله : وأحلمهم ، وأشرفهم خلقاً وأطلقهم وجهاً ، جواب عبارت " تجرید " 131 / 216. ( 12 ) . [ قرة العینین : 157 ] .
3- در طعن چهارم عمر از کنز العمال 13 / 702 گذشت .
4- در طعن چهارم عمر از ربیع الأبرار 4 / 440 گذشت .
5- إشارة إلی ما رواه المتقی الهندی فی کنز العمال 16 / 545 عن جابر بن عبد الله ، قال : جاءت امرأة إلی عمر بن الخطاب - ونحن بالجابیة - نکحت عبدها ، فانتهرها ، وهمّ أن یرجمها ، وقال : لا یحل لک مسلم بعده . عب . ولم نجد هذه الروایة فی التشیید ، ولعلّ المؤلف ( رحمه الله ) نسی أن یذکرها ، نعم روی فی آخر هذا الطعن عن الدرّ المنثور 5 / 5 ، عن عبدالرزاق ما یقاربها فراجع .

ص : 530

و ابن روزبهان به جواب همین طعن بعد عبارتی که در اعتذار از تلویح به ترک شهادت گذشته میگوید :

أمّا تفضیح الثلاثة ; لأنهم فضّحوا أمیراً من أُمراء الإسلام ، وکان عمر یعرف غرضهم . . (1) إلی آخره .

ظاهر است که غرض ابن روزبهان از اثبات معرفت غرض شهود برای عمر آن است که عمر اراده و قصد شهود را میدانست ; زیرا که ( غرض ) به معنای ( قصد ) است :

قال فی الصحاح : وفهمت غرضک . . أی قصدک (2) .

و در عبارت ابن خلّکان که متضمن قصه زنای مغیره است ، و ابن روزبهان احتجاج و استناد به آن - بعد تغییر و تبدیل ! - خواسته مذکور است :

فقال أبو بکرة - بعد أن ضرب - : أشهد أن المغیرة فعل کذا . . وکذا ، فهمّ عمر أن یضربه حدّاً ثانیاً (3) .


1- احقاق الحق : 242 .
2- صحاح اللغة 3 / 1093 .
3- وفیات الاعیان 6 / 366 .

ص : 531

این عبارت دلالت صریحه دارد بر اثبات قصد و اراده زدن ابی بکره برای عمر .

و از غرائب امور آن است که مخاطب این دعوی را - یعنی حصر اطلاع قصد و اراده [ را ] در ذات باری تعالی - در ماسبق هم در طعن دوم (1) ذکر کرده ، و کذب او در این دعوی به وجوه عدیده از کلام او در همین طعن ظاهر شده ; زیرا که او در همین طعن بعد دعوی مذکور گفته است :

و اگر مراد ایشان از قصد تخویف و تهدید زبانی است ، و گفتن اینکه : من خواهم سوخت ، پس وجهش آن است که این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا ( علیها السلام ) را ملجأ و پناه هر صاحب جنایت دانسته و حکم حرم مکه معظمه داده ، در آنجا جمع میشدند و فتنه و فساد منظور میداشتند ، و بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز قصد میکردند ، و حضرت زهرا ( علیها السلام ) هم ‹ 659 › از این نشست و برخاست آنها مکدر و ناخوش بود ، لیکن به سبب کمال حسن خلق با آنها بی پرده نمیفرمود که در خانه من نیامده باشید . (2) انتهی .

در این عبارت صراحتاً قصد بر هم زدن خلافت خلیفه اول به کنکاشها و مشورتهای فسادانگیز به این جماعت منسوب ساخته .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سوم ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( باشند ) آمده است . تحفه اثنا عشریه : 292 .

ص : 532

و نیز منظور داشتن فتنه و فساد که آن هم اثبات قصد فتنه و فساد است به ایشان منسوب ساخته .

و نیز مکدر و ناخوش بودن حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از نشست و برخاست این جماعت با وصف عدم منعشان از آمدن ، ادعا کرده ، و این هم ادعای علم به حال قلب است .

و نیز در همین طعن گفته :

و نیز قول عمر . . . در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است که چون بعد از شهادت عثمان . . . خلافت بر آن جناب قرار گرفت ، کسانی را که داعیه بر هم زدن این منصب عظیم به خاطر آورده ، از مدینه برآمده به مکه شتافتند و در پناه سایه حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - یعنی امّ المؤمنین عایشه صدیقه - در آمده دعوای قصاص عثمان از قتله او نموده ، آماده جنگ و پیکار گشتند ، به قتل رسانید . (1) انتهی .

این عبارت صریح است در اثبات قصد و اراده بر هم زدن خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برای کسانی که در پناه سایه عایشه در آمدند .

و نیز ادعای آماده شدنشان برای جنگ و پیکار ، ادعای قصد و اراده ایشان است .


1- تحفه اثنا عشریه : 292 .

ص : 533

پس این وجوه عدیده برای تکذیب او در ادعای حصر علم و قصد و اراده به ذات باری تعالی که آنجا و اینجا جسارت بر آن کرده کافی و وافی است .

و چنانچه در همان طعن مکذبات عدیده برای این دعوای خود یاد کرده ، همچنان در این طعن تکذیب خود در این دعوی آغاز نهاده ; زیرا که آنفاً از مشایخ و اسلاف ثقات خود نقل کرده است که :

مغیرة بن شعبه امیر بصره بود ، و مردم بصره با او بد بودند و میخواستند که او را عزل کنند . (1) انتهی .

و ظاهر است که ادعای این معنا - که اهل بصره میخواستند که مغیره را عزل کنند - عین ادعای قصد و اراده ایشان است .

سبحان الله ! خود به کذب و بهتان ادعای قصد و اراده اهل بصره مینماید ، و بر نسبت اراده قصد بعض امور جلیه - که دلائل و قرائن آن ظاهر است - به خلیفه ثانی انکار بلیغ دارد !

و نیز کذب مخاطب در این دعوای مکرر و حرف مزوّر از دیگر کلمات و جزافات او نیز ظاهر و واضح است ، مگر نمیبینی که مخاطب به جواب طعن قرطاس گفته :


1- تحفه اثنا عشریه : 297 .

ص : 534

وجه اول از طعن مبنی بر آن است که عمر ردّ وحی کرد ، و جمیع اقوال پیغمبر وحی است ; لقوله تعالی : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) .

و در هر دو مقدمه خلل بیّن است : اما اول پس از آن جهت که عمر ردّ قول آن حضرت ننمود ، بلکه ترفیه و آرام و راحت دادن پیغمبر و رنج نکشیدن آن جناب در حالت شدت بیماری منظور داشت . (2) انتهی .

از این عبارت صاف ظاهر است که مخاطب دعوی کرده که عمر ترفیه و آرام و راحت دادن پیغمبر و رنج نکشیدن آن جناب منظور داشت ; و این صریح دعوای اطلاع بر قصد و اراده عمری است .

پس کمال حیرت است که اگر اهل حق ‹ 660 › دلالت اقوال عمری را بر اراده و قصد او که موافق این اقوال است ادعا کنند ، مخاطب در ردّ و ابطال آن کوشد ، و علم را به اراده و قصد مخصوص به خدای تعالی گرداند ، و خود بر خلاف کلام شآمت نظام عمر که دلالت بر کمال ایذا و ایلام سرور انام دارد - أعنی : إن الرجل لیهجر - که شناعت آن سابقاً دانستی (3) ، علم به قصد و اراده عمر که او ترفیه و آرام و راحت آن حضرت منظور داشت به هم رساند !


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .
2- تحفه اثنا عشریه : 285 .
3- مراجعه شود به طعن دوم عمر .

ص : 535

و نیز مخاطب بعد این عبارت گفته :

و این معامله را بالعکس ردّ حکم پیغمبر فهمیدن کمال تعصب است ، هر کسی بیمار عزیز خود را از محنت کشیدن و رنج بردن حمایت میکند ، و اگر احیاناً آن بیمار در حالت شدت مرض - بنابر مصلحت حاضرین و فائده آنها - میخواهد که خود مشقتی نماید آن را به تعلل و مدافعت مانع میآیند . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که علم به اراده و قصد بیمار مشقتی را بنابر مصلحت حاضرین و فائده آنها - به هم میرسد .

و نیز مخاطب به جواب طعن قرطاس گفته :

پس چون عمر دید که آن حضرت برای فائده اصحاب و امت میخواهند که در این وقت تنگ که شدت مرض به این مرتبه است خود املای کتاب فرمایند ، یا به دست خود نویسند ، و این حرکت قولی و فعلی در این حالت موجب کمال حرج و مشقت خواهد بود ، تجویز این معنا گوارا نکرد . (2) انتهی .

این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه عمر را علم به اراده و قصد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای املای کتاب یا نوشتن آن به دست خود به هم رسید .


1- تحفه اثنا عشریه : 285 .
2- تحفه اثنا عشریه : 285 .

ص : 536

و نیز مخاطب به جواب طعن قرطاس گفته :

و نیز معلوم شد که از امور دین چیزی نوشتن منظور نداشت بلکه در سیاست مدنیه و مصالح ملکی و تدبیرات [ دنیوی ] (1) ; چنانچه زبانی به آن چیزها وصیت فرمود . (2) انتهی .

این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه مخاطب را به حال اراده آن حضرت علم حاصل شده .

و نیز مخاطب تکذیب خود در این ادعا به جواب طعن چهارم از مطاعن صحابه نموده ، چنانچه گفته :

طعن چهارم : آنکه صحابه معانده با رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمودند ، وقتی که طلب قرطاس فرمود ، هرگز نیاوردند و تعللات بیجا آغاز نهادند .

جواب از این طعن ، سابق در مطاعن عمر . . . گذشت که : قصد ایشان تخفیف تصدیع آن جناب بود ، با وجود قطع به استغنای (3) خود از آن . . . الی آخر (4) .


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثنا عشریه : 290 - 291 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( استغنا و ) آمده است .
4- تحفه اثنا عشریه : 340 .

ص : 537

این عبارت نص صریح است بر آنکه مخاطب را علم به قصد صحابه متعلّلین - که تجویز امتثال امر آن حضرت نکردند - به هم رسیده .

و عجب که بر خلاف ظاهر و صریح ، این معانده و تعلل و منع از امتثال آن حضرت را حمل بر قصد تخفیف - که اصلا مناسبتی به این بی ادبی ندارد ، کما یوضح عنه قول ابن عباس الوارد فی صحاحهم (1) - مینماید ; و حصول علم [ به ] قصد عمر را برای اهل حق - که قول عمر بر آن دلالت واضحه دارد (2) - ممتنع الحال گردانیده .

و نیز مخاطب در جواب طعن هشتم از مطاعن صحابه تکذیب این ادعای باطل نموده ، چنانچه گفته :

ناچار عایشه . . . به قصد اصلاح و انتظام امور امت و حفظ جان چندی از کبرای صحابه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم که هم اقارب او بودند سمت بصره حرکت فرمود . (3) انتهی .

عجب است که مخاطب را به مقام اصلاح معایب و مثالب و فضائح ‹ 661 › و قبائح اسلاف خود چنان ذهول و غفول رو میدهد که بر خلاف ظاهر و دلائل قاطعه حتماً و جزماً ادعای علم به قصد و اراده اصلاح و انتظام


1- مراجعه شود به طعن دوم عمر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( دلالت دارد واضحه ) آمده است که اصلاح شد .
3- تحفه اثنا عشریه : 344 .

ص : 538

امور امت برای عایشه میکند ! و از لزوم مخالفت بداهت و مخالفت تصریحات جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - کما سیجیء - و تصریحات ام سلمه و دیگر صحابه باکی نمیکند ، و از تکذیب خود هم نمیاندیشد که علم را به اراده و قصد منحصر در ذات باری تعالی کرده ! !

و نیز مخاطب تکذیب خود در این ادعا به جواب طعن سوم از مطاعن عایشه نموده ، چنانچه گفته :

جواب از این طعن آنکه اراده رجوع از حضرت عایشه . . . به موجب این روایات هم ثابت شد ، چنانچه در روایات اهل سنت مصرّح بها است که فرمود : ردّونی . . ردّونی (1) .

و نیز مخاطب در همین طعن گفته : آنچه از حدیث مستفاد میشود همین قدر است که یکی را از شما مصیبتی پیش خواهد آمد و فی الواقع آن حادثه مصیبتی عظیم بود که موجب خفّت حرم محترم حضرت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شده و کاری که مقصود بود - یعنی اصلاح ذات البین - سرانجام نیافت و مفت تقاتل مسلمین واقع شد . (2) انتهی .

از این عبارت هم واضح است که مخاطب دعوی کرده که مقصود عایشه اصلاح ذات البین بود ، و آن صریح است در حصول علم به قصد و اراده


1- تحفه اثنا عشریه : 332 .
2- تحفه اثنا عشریه : 332 .

ص : 539

عایشه ، و آن برای تکذیب مخاطب . . . (1) کافی است که انکار امکان اطلاع بر قصد ، و دعوای حصر علم اراده و قصد در ذات باری تعالی دارد .

و نیز مخاطب در جواب همین طعن گفته :

حال آنکه حضرت عایشه . . . در این اصرار معذور بود ; زیرا که وقت خروج از مکه نمیدانست که در این راه چشمه ( حوأبْ ) نام واقع خواهد شد و بر آن گذشتن لازم خواهد آمد ، و چون بر آن آب رسیدند و دانست ، اراده رجوع مصمم کرد ، لیکن میسرش نشد . (2) انتهی .

این عبارت هم برای تکذیب مخاطب در دعوای حصر علم اراده و قصد به ذات باری تعالی کافی و وافی است که در آن صراحتاً ادعا کرده که : عایشه اراده رجوع مصمم کرد .

سبحان الله ! مخاطب را علم به اراده عایشه و مصمّمیت آن نیز به هم میرسد ، و به مقابله اهل حق از ثبوت اراده عمر ، امتناع شاهد را از کلام او - که دلالت صریحه بر آن دارد - امتناع دارد ، و همچنین ثبوت اراده احراق بیت اهل بیت ( علیهم السلام ) باطل میگرداند ، و حصول علم را به اراده قصد ، ممتنع و محال و مخصوص به ایزد ذوالجلال میداند .


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- تحفه اثنا عشریه : 332 .

ص : 540

و نیز مخاطب در همین طعن گفته :

و در حدیث نیز بعد از وقوع واقع هیچ ارشاد نفرموده اند که چه باید کرد ، ناچار به قصد اصلاح ذات البین که بلا شبهه مأمور به است پیشتر روانه شد یعنی عایشه . (1) انتهی .

در این عبارت هم - به ایثار کذب و بهتان و مین (2) - قصد اصلاح ذات البین به عایشه منسوب ساخته ، تکذیب دعوی باطل خود نموده .

و نیز مخاطب به جواب طعن اول از مطاعن عثمان گفته :

چون امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] او را والی فارس ساخت و در ضبط بلاد و اصلاح فساد از وی تردّد نمایان ، و تدبیرات نیک به ظهور رسید ، معاویه به او پنهان مکاتبه و مراسله شروع کرد و خواست که او را ‹ 662 › به طمع استلحاق به نسب با خود رفیق [ سازد ] (3) ، و از رفاقت امیر [ ( علیه السلام ) ] جدا کند که جدا شدن این قسم سردار خوش تدبیر صاحب جمعیت از حریف غنیمت است . (4) انتهی .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه معاویه خواسته - یعنی اراده نموده


1- تحفه اثنا عشریه : 332 .
2- قال الخلیل : المین : الکذب . لاحظ : کتاب العین 8 / 388 .
3- زیاده از مصدر .
4- تحفه اثنا عشریه : 307 .

ص : 541

و قصد کرده - که زیاد را به طمع استلحاق به نسب خود ، رفیق خویش سازد ، و از رفاقت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) او را جدا کند .

بالجمله ; صدور چنین دعوای باطل و ادعای بی اصل که دلائل قطعیه کثیره و براهین ساطعه عدیده بر کمال بطلان آن دلالت دارد ، و خود مخاطب جابجا آن را باطل کرده ، از غرائب دهور و عجایب امور است و حقیقت آن است که مخاطب اصلا مبالات به صدق ندارد ، و هرگز امعان وتدبر و تفحص روایات و اخبار را به خود . . . (1) باری نمیدهد ، و از تناقض و تهافت و تکذیب و تجهیل خود هم حسابی بر نمیدارد .

و اصل آن است که کابلی راه مخاطب زده و او را به این فضائح و قبائح گرفتار ساخته ، چه اصل این دعوای باطل - اعنی عدم امکان اطلاع بر قصد و اراده و حصر اطلاع آن در ذات باری تعالی - از کابلی است که به جواب قصد عمر احراق بیت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] و به جواب تلقین شاهد ذکر کرده ، چنانچه در مطاعن عمر گفته :

الثانی : إنه قصد إحراق بیت فاطمة ( علیها السلام ) ، وهو باطل ; لأنه من مفتریاتهم وشنایع خرافاتهم ، وقد اختلفت کلمتهم فی ذلک ، فالأکثرون منهم علی أنه أحرقه ، والآخرون أنه قصد إحراقه . .


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 542

وبطلانه فی غایة الظهور ; لأن القصد من أفعال القلوب لا یطّلع علیه أحد إلاّ الله تعالی (1) .

و نیز به جواب طعن سابع از مطاعن عمر - که مشتمل بر قصه مغیره است - گفته :

وتلقین الشاهد کما سلف افتراء ، وآخر الأثر لم یثبت ، ولو فرض صحّته فلا نسلّم أنه قال ذلک بمسمع من الشاهد ، والمدّعی مطالب بالبرهان .

ولو سلّم فلا نسلّم أنه أراد به امتناعه عن الشهادة ; فإن الإرادة من أفعال القلوب لا یطلع علیه إلاّ علاّم الغیوب ، ودون إثباته خرط قتاد . . إلی آخره (2) .

و چنانچه کذب مخاطب علاوه بر دلائل ساطعه و براهین قاطعه از تصریحات و اعترافات خودش واضح گردیده ، همچنین کذب کابلی هم به تصریحات عدیده او لامع و درخشان است ، پس بدان که کابلی به جواب طعن قرطاس گفته :

ولأن الأمر یحتمل الندب ، ولأن الشریف المرتضی ذکر - فی الدرر والغرر - : أن مجرّد أمر الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لا یقتضی الوجوب ،


1- الصواقع ، ورق : 263 .
2- الصواقع ، ورق : 268 - 269 .

ص : 543

فیجوز المراجعة لیظهر الجزم وینتفی احتمال الندب ، فلذلک راجع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مراجعة لطیفة فی ذلک ، حیث قال - لمن اختلف من أهل البیت وتنازع فی الأمر - : حسبکم کتاب الله ، ولم یخاطب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بشیء قصداً للتخفیف علیه عند شدّة الوجع وقرب الوفاة علی ما غشیه من الکرب بعد التکلم (1) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر در قول خود : ( حسبکم کتاب الله ) قصد تخفیف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) داشته .

و نیز ‹ 663 › کابلی بعد نقل قصه قرطاس به روایت سعید بن جبیر از ابن عباس گفته :

وهو ناصّ علی أن أهل البیت اختلفوا فی الأمر ، وإنّما رجّح عمر قول الفرقة الثانیة لما مرّ ; لأنه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یبالغ فیه ، ولم یقل أولا : إن الله تعالی أمرنی أن أکتب لکم کتاباً ، ولا آخراً ، فکأنّه علیه [ وآله ] السلام همّ بالکتابة حین بدا له مصلحة ، ثم ظهر له أن المصلحة ترکه ، فلم یکرّر القول ولم یبالغ فیه ، ولم ینکر علی من رأی أن المصلحة ترک الکتابة ، فسکت عنها (2) .


1- الصواقع ، ورق : 261 - 262 .
2- الصواقع ، ورق : 262 .

ص : 544

این عبارت هم صریح است در آنکه کابلی نسبت قصد کتابت به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده گو به کلمه ( کأنّ ) این حکم را مصدّر ساخته ، پس اگر علم به قصد ، محال و ممتنع باشد ، نسبت قصد به آن حضرت - و لو بعد التصدیر به ( کأنّ ) جایز - نباشد .

و نیز کابلی به جواب طعن اول از مطاعن عثمان گفته :

ومن فرط وقاحته أنه لمّا ولاّه أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فارس ، وضبط البلاد ، وأصلح الفساد ، کاتبه معاویة ، یرید خدیعته باستلحاقه وإفساده علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فکتب إلیه أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : « قد عرفت أن معاویة کتب إلیک یستزلّ لبّک ، ویستفلّ غربک ، فاحذره ، فإنّما هو شیطان یأتی المرء من بین یدیه ومن خلفه وعن یمینه وشماله لیقتحم غفلته ویستلب غرّته ، فاحذره ثم احذره ، وقد کان من أبی سفیان فی زمن عمر بن الخطاب فلتة من حدیث النفس ، ونزغة من نزغات الشیطان ، لا یثبت بها نسب ، ولا یستحقّ بها میراث ، والمتعلّق بها کالواغل المدفع ، والنوط المذبذب » .

ولمّا قرأ الکتاب قال : شهد لی أبو الحسن وربّ الکعبة !

وما ذاک إلاّ من غایة الوقاحة ، وفقدان الأنفة . .

ولمّا استشهد علی [ ( علیه السلام ) ] وفوض الأمر مولانا الحسن المجتبی [ ( علیه السلام ) ] إلی معاویة ، أراد معاویة استمالته إلیه ، وقصد تألیف

ص : 545

قلبه لیکون معه کما کان مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، فتعلّق بالقول الذی صدر من أبیه بحضرة علی [ ( علیه السلام ) ] وعمرو بن عاص ، فاستلحق زیاداً سنة أربع وأربعین من الهجرة ، فصار یقال له : زیاد بن أبی سفیان (1) .

این عبارت دلالت دارد بر آنکه کابلی اراده خدع زیاد و افساد او [ را ] بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) برای معاویه ثابت نموده .

و نیز کابلی اراده استماله زیاد و قصد تألیف قلب او را به معاویه نسبت داده .

پس این عبارت به سه ، بلکه چهار وجه بر تکذیب کابلی و مخاطب دلالت دارد .

و نیز کابلی به جواب طعن ثانی از مطاعن عایشه گفته :

وقد روی قیس : أن عائشة لمّا خرجت مرّت بماء یقال له : الحوأب ، فنبحها کلاب ، فقالت : ردّونی ، فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یقول - لنسائه - : « کأنّی بإحداکنّ إذا تنبحها کلاب الحوأب » ، فقد أرادت الرجوع ، ولم یردّها أحد من أهل العسکر (2) .


1- الصواقع ، ورق : 273 - 274 .
2- الصواقع ، ورق : 270 - 271 .

ص : 546

از این عبارت ظاهر است که کابلی ادعا کرده که عایشه اراده رجوع کرده و کسی از اهل لشکر ‹ 664 › اراده رجوع نکرد .

پس عجب که کابلی را علم به قصد عایشه و عدم قصد اهل لشکر او حاصل شد ، و اهل حق را حصول علم به قصد عمر ممتنع و محال گردید ، ( إِنَّ هذَا لَشَیءٌ عَجِیبٌ ) (1) و نیز کابلی بعد این عبارت به فاصله یک سطر گفته :

ولأنه قد ثبت أن عائشة إنّما خرجت لإصلاح ذات البین المأمور به (2) .

این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه کابلی را علم به قصد عایشه ، اصلاح ذات البین را به هم رسیده .

و نیز کابلی تکذیب خود در مطاعن صحابه نموده ، چنانچه گفته :

الرابع : إنهم عاندوا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وخالفوه فی مرضه حین قال : « ائتونی بقرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی » وهو لا ینطق عن الهوی .

وهی شبهة باطلة بطوله فی غایة الظهور ، لکن ( مَنْ لَمْ یَجْعَلِ


1- هود (11) : 72 .
2- الصواقع ، ورق : 271 .

ص : 547

اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور ) (1) ; لأن من رضی بما أمر به فلا مطعن له ، ومن توقّف فی ذلک فقد قصد التخفیف علیه ، لما لاح له أنه غیر جازم ، أو لیظهر جزمه علیه [ وآله ] السلام علی ذلک ، ولذا استفهموه کما سلف ، وجعل ذلک عناداً من فرط بغضهم للصحابة ، ولقد أُشربوا فی قلوبهم بغضهم بکفرهم مع أنهم عاندوا الله ورسوله (2) .

این عبارت دلالت واضحه دارد بر آنکه کسی که توقف در امتثال امر نبوی در قصه قرطاس نموده ، قصد تخفیف آن حضرت نموده .

و نیز کابلی ادعای اشراب قلوب اهل حق ، بغض صحابه را نموده ، پس تکذیب قول خود در اینجا به دو وجه نموده .

و نیز کابلی به جواب طعن نهم از مطاعن صحابه تکذیب خود کرده حیث قال :

وکانت جماعة من أعاظم الصحابة کطلحة ، وزبیر بن العوام ، ونعمان بن البشیر ، ومحمد بن مسلمة ، وکعب بن عجرة . . وغیرهم یتلهّفون علی عثمان ، ویقولون : إنه کان علی الحقّ ، ومقاتلوه علی


1- النور ( 24 ) : 40 .
2- الصواقع ، ورق : 286 - 287 .

ص : 548

الباطل (1) ، وإنه قتل مظلوماً ، وسمع ما قالوه قتلةُ عثمان ، فغاظوا وأرادوا بهم کیداً ، فلمّا أحسّوا ذلک منهم هرب کلّ رجل منهم إلی ناحیة ، فهرب طلحة وزبیر إلی مکّة ، فلمّا قدما مکّة وجدا فیها أُمّ المؤمنین عائشة ، وکانت حاجّة فی السنة التی قتل فیها عثمان ، فقالت : ماوراءکما ؟ فقالا : إنا تحمّلنا هرباً من المدینة من غوغاء الأعراب ، ثم قالا - مع جمع آخر بها - : عسی أن تخرجی رجاء أن یرجع الناس إلی أُمّهم ، وهی تمتنع علیهم ، فاحتجّوا علیها بقول الله تعالی : ( لا خَیْرَ فِی کَثِیر مِنْ نَجْواهُمْ إلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاح بَیْنَ النّاسِ ) (2) ، فأجابتهم عائشة وراودوا موضعاً یأمنون من شرّ البغاة ; فإنهم علموا أن قتلة عثمان یقصدونهم فاستقام رأیهم علی التوجه إلی البصرة (3) .

این عبارت هم به سه وجه تکذیب کابلی در دعوای باطل او میکند :

اول : آنکه از آن ظاهر است که قتله عثمان اراده کید به اعاظم صحابه مینمودند .

دوم : آنکه قول او : ( راودوا موضعاً ) دلالت دارد بر آنکه طلحه و زبیر و عایشه قصد موضعی - که آمن شوند در آن از شر بغاة - کردند .


1- قسمت : ( إنه کان علی الحقّ ومقاتلوه علی الباطل ) ازنسخه موجود افتاده است .
2- النساء ( 4 ) : 114 .
3- الصواقع ، ورق : 290 .

ص : 549

سوم : آنکه قول او : ( علموا أن قتلة عثمان یقصدونهم ) دلالت دارد ‹ 665 › بر آنکه طلحه و زبیر و عایشه را علم به قصد نمودن قتله عثمان ایشان را حاصل شده .

و نیز کابلی در همین طعن گفته :

فهذا الحرب لم یکن عن عزیمة من الفریقین ، کذا ذکره القرطبی وجماهیر أهل العلم ، وهذا هو الصحیح المشهور (1) .

از این عبارت ظاهر است که کابلی ادعا کرده که حرب جمل به عزیمت طرفین نبود ، والعزیمة هی القصد (2) ، و اگر علم به قصد چیزی محال است - که آن از احوال قلب است - علم به عدم قصد چیزی نیز حاصل نخواهد شد .

پس به غایت عجب است که کابلی را علم به احوال قلوب طرفین حاصل شد که این جنگ عظیم - که هزارها مردم در آن کشته شدند - به عزیمت طرفین نبود ، و حصول علم به قصد و اراده عمر از اشدّ محالات و امحل


1- الصواقع ، ورق : 290 - 291 .
2- قال الطریحی : العزیمة : هی إرادة الفعل والقطع علیه ، والجدّ فی الأمر . لاحظ : مجمع البحرین 3 / 176. وقال الخلیل : العزم : ما عقد علیه القلب أنک فاعله . انظر : کتاب العین 1 / 363. وقال الجوهری : عزمت علی کذا عَزماً وعُزماً - بالضمّ - وعزیمة وعزیماً . إذا اردت فعله وقطعت علیه . راجع : الصحاح 5 / 1985 .

ص : 550

ممتنعات گردد ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (1) .

و نیز کابلی تکذیب خود در جواب همین طعن بعد این عبارت نموده ، حیث قال :

وکان معاویة بالشام ، ولا یرید المحاربة مع أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] إلاّ أنه یلتمس منه أن یسلّم قتلة عثمان أو یخرجهم من عنده ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] یأبی (2) ذلک . (3) انتهی .

واعجباه ! که کابلی را چگونه به حال قلب خبیث معاویه شقی - که خود از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل کرده که : او شیطان است - حاصل شد که حتماً ادعا مینماید که او وقتی که در شام بود ، اراده محاربه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمیکرد ؟ !

و نیز کابلی تکذیب خود در آخر جواب این طعن بار دگر نموده حیث قال :

قال الشیخ الإمام ، العالم الصدّیق ، الولیّ ، شیخ شیوخ العرب والعجم ، شهاب الملّة والدین أبو حفص عمر بن محمد


1- سورة ص ( 38 ) : 5 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یأتی ) آمده است .
3- الصواقع ، ورق : 290 - 291 .

ص : 551

السهروردی . . . - فی الرسالة المسمّاة ب : أعلام الهدی وعقیدة أرباب التقی - :

اعلم - أیّها المبرّأ من الهوی (1) والعصبیة ! - أن أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - مع نزاهة بواطنهم ، وطهارة قلوبهم - کانت بشراً ، وکان لهم نفوس ، وللنفوس صفات تظهر وقلوبهم منکرة لذلک ، فیرجعون إلی حکم قلوبهم ، وینکرون ما کان من نفوسهم ، وانتقل الیسیر من آثار نفوسهم إلی أرباب نفوس عدموا القلوب ، فما أدرکوا قضایا قلوبهم ، وصفات نفوسهم مدرکة عندهم ، وقعوا فی بدع وشبه أوردتهم کلّ مورد ردیّ ، وجرّعهم کلّ شرب وبیّ ، فاستعجم علیهم صفاء قلوبهم ، ورجوع کلّ واحد إلی الإنصاف ، واذعانه لما یجب علیه من الاعتراف ; لأن نفوسهم کانت محفوفة بأنوار القلوب ، فلمّا توارث ذلک أرباب النفوس المسلّطة الأمّارة بالسوء القاهرة ، والقلوب المحرومة أنوارها ، أورث عندهم العدواة والبغضاء . . إلی آخره (2) .

از این عبارت مزوقه - که کابلی از سهروردی بعد مدح عظیم او نقل کرده ، و مخاطب مصلحت در ذکر آن به جواب این طعن با وصف سرقت دیگر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الهدی ) آمده است .
2- الصواقع ، ورق : 293 - 294 .

ص : 552

خرافات کابلی ندیده - ظاهر است که سهروردی به مدّ و شدّ تمام ، ادعای علم به حال قلوب صحابه و قلوب شیعه نموده .

بالجمله ; صدور این دعوای ‹ 666 › باطل به تکرار و اصرار از مخاطب و کابلی ، و باز تکذیب هر دو نفس خود را در این دعوی به مقامات عدیده ، از غرائب مضحکه و عجائب لطیفه است ، و عذری در آن - جز آنکه دروغگو را حافظه نباشد ! - ندارند .

ص : 553

[ طعن دیگر : عدم تعزیر عمر مغیره را ] و مخفی نماند که اگر - بالفرض - امتناع زیاد از ادای شهادت زنا به تلقین عمر هم واقع نشد ، باز هم چونکه زیاد بر مقدمات زنا شهادت داده ، تعزیر مغیره بنابر این هم لازم بود .

اما شهادت زیاد بر مقدمات زنا ، پس خود از ماسبق ظاهر است که حسب شهادت زیاد ، مغیره برهنه شده و در [ میان ] هر دو پای ام جمیل فتاده ، و خُصیتین او به سوی رانهای ام جمیل آمد و رفت کرده ، و صدای بلند و آواز جماع به سماع زیاد رسیده .

و کابلی گفته که :

شاهد رابع گفت که : من دیدم مجلسی و نفسی سریع و متتابع نفس ، و دیدم مغیره را مستبطن آن زن (1) .

و سناءالله گفته که ، شاهد چهارم از نشستن برای جماع و دیگر مقدمات جماع شهادت داد (2) .

و در عبارت ابن خلّکان مذکور است که زیاد گفت که :


1- الصواقع ، ورق : 265 .
2- سیف مسلول : 314 - 315 ( ترجمه اردو ) .

ص : 554

من دیدم مجلسی را و شنیدم نفس حثیث و تتابع نفس را و دیدم مغیره را مستبطن زن (1) .

و نیز ابن خلّکان گفته که :

گفته شده که زیاد گفت که : دیدم من مغیره (2) را بردارنده هر دو پای آن زن ، پس دیدم خصیه را که متردد میشد به سوی فخذین آن زن ، و دیدم جماع شدید را ، و شنیدم نفس عالی را (3) .

و بنابر تصریح شیخ ابوالسمعة شیرازی در کتاب " مهذب " (4) :

زیاد گفته که : من دیدم استی را که بر آمده بود و نفسی که بلند بود و دو پا را که گویا آن دو گوش حمارند (5) .

و حسب روایت بیهقی که در " کنز العمال " مذکور است :

زیاد گفت که : لیکن زنا ، پس شهادت نمیدهم به آن ، ولکن دیدم امری قبیح را (6) .

و موافق روایت عبدالرزاق که در " کنز العمال " مسطور است :


1- وفیات الاعیان 6 / 366 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زیاد ) آمده است .
3- وفیات الاعیان 6 / 366 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( مذهب ) آمده است .
5- وفیات الاعیان 6 / 366 .
6- کنز العمال 5 / 423 .

ص : 555

زیاد گفت که : دیدم مجلس قبیح و تتابع نفس را (1) .

و موافق روایت طبرانی که در " اصابه " مذکور است :

گفته که : دیدم منظری قبیح را و تتابع نفس را (2) .

و حسب روایت ابوالفداء :

گفته که : دیدم مغیره را جالس در میان هر دو پای زنی و دیدم دو پای بلند گویا که آنها دو (3) گوش حمارند ، و نفس بلند را ، و استی را که بر آمده بود از ذکر (4) .

و خود مخاطب نقل کرده که زیاد گفت که :

رأیت مجلساً ، ونفساً حثیثاً ، وابتهاراً ، ورأیته مستبطنها ، ورجلین کأنّهما أُذنا حمار (5) .

و در " تفسیر کبیر " مذکور است که زیاد گفت که :

رأیت إستاً تنبو ، ونفساً یعلو ، ورجلاها علی معانقه کأُذنی حمار (6) .


1- کنز العمال 5 / 423 .
2- الاصابة 3 / 403 .
3- در [ الف ] کلمه ( در ) آمده ، ولی ( دو ) صحیح است که در روایات قبل گذشت .
4- المختصر فی أخبار البشر 1 / 227 .
5- تحفه اثناعشریه : 297 .
6- [ الف ] سوره نور . [ تفسیر رازی 23 / 159 ] .

ص : 556

و در روایت حاکم مذکور است که :

زیاد گفت که : دیدم هر دو را در یک لحاف ، پس شنیدم نفس بلند (1) .

و ابن روزبهان از شاهد چهارم نقل کرده که :

او گفت که : من دیدم مغیره را با زن در یک ثوب (2) .

اما لزوم تعزیر مغیره به سبب شهادت زیاد ، پس وجهش آن است که سابقاً در طعن فدک دانستی (3) که عمر بن الخطاب ابوالسیارة را صد تازیانه زد ، به مجرد اخبار ابوجندب که ابوالسیارة مراوده زن او کرده ، با وصف آنکه خود ابوجندب هم ابوالسیارة را به نهایتِ زد و کوب مبتلا ساخته بود ، تا آنکه ابوالسیارة به سبب ضرب او کوزه پشت (4) گردید .

پس تعزیر مغیره به چند وجه اولی بود :

اول : ‹ 667 › آنکه ابوالسیارة مجرد مراوده زن ابوجندب کرده (5) ، و مرتکب مقدمات زنا - از قبیل مضاجعه و ملامسه و برهنه گردیدن با زن ابوجندب - نگردیده .


1- المستدرک 3 / 448 .
2- احقاق الحق : 241 - 242 .
3- در طعن سیزدهم ابوبکر از کنز العمال 5 / 452 - 453 گذشت .
4- یعنی : کوژپشت ، کسی که پشت او خمیده باشد . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( گردیده ) آمده است .

ص : 557

به خلاف مغیره که صدور این امور از آن معدن فسق و فجور به شهادت زیاد به ظهور رسیده .

دوم : آنکه در اینجا قول خود مغیره که به ابوبکره و زیاد گفته ، مؤید ثبوت شهادت زیاد است ; زیرا که از کلام خود مغیره هم اعتراف به مقدمه جماع ظاهر میشود ; به خلاف ابوالسیارة که اصلا اعتراف به امری نکرده .

سوم : آنکه ابوالسیارة را خود ابوجندب هم به ضرب شدید مبتلا ساخته بود به حدی که او به سبب این ضرب موجع کوزه پشت گردید ; به خلاف مغیره که بر او به سبب ارتکاب این امور اصلا ضربی و ایجاعی از کسی دیگر واقع نشده .

پس هرگاه ابوالسیارة - با وصف تقدم ضرب او از ابوجندب ، و عدم مؤاخذه عمر ابوجندب را بر این ضرب - مستحق جلد صد تازیانه باشد ، مغیره بالاولی مستحق تعزیر باشد .

و علاوه بر فعل عمر ، فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم مقتضی تعزیر مغیره است ; زیرا که نزد آن جناب سه کس به زنای شخصی شهادت دادند ، و شاهد رابع گفت که : من دیدم هر دو را در ثوب واحد . پس آن حضرت شهود ثلاثه را جلد فرمود ، و مرد و زن را تعزیر فرمود .

در " کنز العمال " مذکور است :

ص : 558

عن أبی الرضی ; قال : شهد ثلاث نفر علی رجل وامرأة بالزنا ، وقال الرابع : رأیتهما فی ثوب واحد ، قال : إن کان هذا هو الزنا ، فهو ذاک ، فجلّد علی [ ( علیه السلام ) ] الثلاثة ، وعزّر الرجل والمرأة . عب (1) .

و چون ظاهر است که شهادت شاهد رابع در اینجا هم به دیدن مغیره و ام جمیل در یک ثوب بلکه زیاده از آن ثابت است ، پس حسب عمل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم مغیره مستحق تعزیر باشد و هم ام جمیل ، فترک تعزیرهما مع التصدی للامامة دلیل علی الزیغ وأی دلیل !

و اگر کسی بگوید که از شهادت زیاد ، ارتکاب مغیره حرام را ثابت نمیشود ، بلکه او بر مقدمات جماع شهادت داده ، و محتمل است که ارتکاب این مقدمات با منکوحه او باشد ، پس تعزیر مغیره به شهادت زیاد لازم نیاید .

پس مدفوع است به آنکه قول خود زیاد دلالت صریحه دارد بر آنکه از مغیره امر ناجایز واقع شده ; زیرا که زیاد - حسب روایت بیهقی که در " کنز العمال " مذکور است - گفته :

لیکن زنا ، پس شهادت نمیدهم به آن ، لیکن دیدم امری قبیح را (2) .

و عبدالرزاق روایت کرده که :


1- [ الف و ب ] ذیل حدّ الزنا من الفرع الرابع فی حدّ الزنا ، من الباب الثانی ، من کتاب الحدود ، من حرف الحاء المهملة . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 458 ] .
2- کنز العمال 5 / 423 .

ص : 559

زیاد گفت که : دیدم مجلس قبیح و تتابع نفس را (1) .

و طبرانی روایت کرده که :

زیاد گفت که : دیدم منظری قبیح را (2) .

پس اگر مغیره مرتکب مقدمات جماع با منکوحه خود گردیده بود ، وصف این مجلس صحیح به قبیح ، قبیح و غیر صحیح میبود ، پس حکم زیاد به قبح آن دلالت واضحه دارد بر آنکه این امور با زن اجنبیه واقع شده .

و نیز بنابر این فسق زیاد لازم میآید که عمداً نظر به مغیره در حالت برهنگی او با منکوحه خودش نموده ، پس عدم انکار عمر بر زیاد به سبب این فعل موجب طعن بر او خواهد شد .

و بر تعمد نظر زیاد و دیگر شهود ‹ 668 › عبارت ابن خلّکان و غیر او دلالت صریحه دارد ، کما علمت .

پس تا وقتی که شهود را علم به ارتکاب مغیره مقدمات زنا را با زن اجنبیه به هم نرسیده باشد ، نظر به مغیره در این حالت سمتی از جواز نخواهد داشت ، وهو ظاهر جداً .

و علاوه بر این از عبارت کابلی - که سابقاً گذشته - ظاهر است که زیاد


1- کنز العمال 5 / 423 .
2- الاصابة 3 / 403 .

ص : 560

شهادت به استبطان مغیره ام جمیل را داده (1) ; و ظاهر است که ام جمیل منکوحه مغیره نبود .

اما امر اول : پس بیانش این است که ضمیر مجرور در قول او : ( مستبطنها ) راجع به ام جمیل است ، چه در عبارت کابلی - سابق از این قول - ذکر هیچ زنی دیگر غیر ام جمیل نیامده که این ضمیر راجع به او تواند شد ، پس لا محاله راجع به ام جمیل باشد .

واما اینکه ام جمیل منکوحه مغیره نبوده : پس این هم از عبارت کابلی ظاهر است ، چه شاهد اول - حسب نقل کابلی - شهادت به ولوج در ام جمیل مثل ولوج مرود (2) را در مکحله داده ، و همچنین شاهد ثانی و ثالث ; و به سبب همین شهادت عمر این سه کس را حدّ قذف زده ، پس ثابت شد که ام جمیل منکوحه [ مغیره ] نبوده ورنه اگر - قطعاً یا احتمالا - ام جمیل حلیله مغیره میبود ; به این شهادت ، شهود ثلاثه مستحق حدّ قذف نمیشدند .

خلاصه از عبارت کابلی ظاهر است که به نسبت زن واحده ، شهادت شهود اربعه واقع شده ، فرق این است که سه شاهد شهادت ولوج هم دادند ، و زیاد خروج از ولوج نموده ، بر محض مقدمات اکتفا کرده .

پس ثابت شد که حسب تصریح کابلی شهادت زیاد بر استبطان مغیره زن اجنبیه را واقع شده .


1- الصواقع ، ورق : 265 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مرد ) آمده است .

ص : 561

و به همین تقریب عبارت مخاطب اریب هم دلالت دارد بر آنکه زیاد شهادت داده به آنکه مغیره استبطان ام جمیل کرده که اهل بصره دعوای زنای مغیره با او کرده بودند ، و شهود ثلاثه ، شهادت ولوج در او مثل ولوج میل در مکحله دادند و به این شهادت مستحق حدّ قذف گردیدند .

پس این تأویل علیل هرگاه حسب روایت کابلی و خود مخاطب مردود باشد چطور تفوّه به آن توان نمود ؟ !

و از عبارت ابن خلّکان - که متضمن این قصه است - نیز ظاهر است که زیاد شهادت به استبطان مغیره همان ام جمیل را که شهود دیگر شهادت بر ولوج در او دادند و به سبب آن مستحق حدّ قذف گردیدند ، داده .

و همچنین از آن ظاهر است که بنابر روایت قیل : زیاد شهادتِ برداشتن مغیره هر (1) دو پای ام جمیل [ را ] ، و متردد شدن خصیه مغیره به سوی هر دو رانهای ام جمیل ، و شنیدن آواز جماع شدید با او داده .

پس حمل این شهادت بر استبطان زن حلیله ، و رفع رجلین حلیله ، و تردد خصیه به سوی رانهای حلیله ، و شنیدن آواز جماع حلیله ، کذب محض و مخالفت صریح الفاظ است ، چه پر ظاهر است که ضمیر ( مستبطنها ) و همچنین ضمیر ( رجلیها ) و ( فخذیها ) در عبارت ابن خلّکان راجع به ام جمیل است که غیر ام جمیل ذکر زنی دیگر در این عبارت نیامده که این ضمایر راجع به او تواند شد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بر ) آمده است .

ص : 562

و همچنین ضمیر ( فیها ) در قول عمر : ( حتّی تشهد لقد رأیته یلج فیها ) راجع به ام جمیل است .

و همچنین ضمیر ( فیها ) در قول عمر که بار دگر ‹ 669 › به نافع گفته ، راجع به ام جمیل است .

پس ثابت شد که شهادت زنا و مقدمات زنا بابت زن واحده واقع شده .

و قطع نظر از شهادت زیاد ، کلام خود مغیره هم دلالت بر اعتراف به بعض مقدمات زنا دارد ; زیرا که مغیره حسب روایت ابن خلّکان به زیاد گفته :

لا یحملنّک سوء منظر رأیته علی أن تتجاوز إلی ما لم تر (1) .

و این کلام دلالت واضحه دارد بر آنکه زیاد منظری بد از مغیره دیده ، و ظاهر است که اگر از مغیره فعلی شنیع در این مقام واقع نشده ، تعبیر از آن به سوء منظر وجهی نداشت .

و نیز حسب روایت ابن خلّکان :

هرگاه عمر از ابوبکره پرسید که : آیا دیدی مغیره را [ در میان ] هر دو رانهای ام جمیل ؟ و ابوبکره گفت : آری ، یعنی دیدم مغیره را در میان هر دو رانهای ام جمیل (2) .

ونیز گفت که : قسم به خدا گویا که میبینم به سوی آبله جدری در میان هر دو رانهای او - یعنی ام جمیل - .


1- وفیات الاعیان 6 / 366 - 365 .
2- وفیات الاعیان 6 / 366 - 365 .

ص : 563

مغیره به ابوبکره گفت : به تحقیق که باریکی کردی در نظر (1) .

و این قول مغیره دلالت دارد بر تصدیق ابوبکره در دیدن او مغیره را در میان هر دو رانهای ام جمیل ، خصوصاً به نظر عدم انکار مغیره و دیگر صحابه بر قول ابوبکره که بعد این گفته - أعنی : ألم أکن أثبت ما یخزیک الله به ؟ ! - که حاصلش این است که : آیا اثبات نمیکردم چیزی را که رسوا کند خدا تو را به آن چیز . که این قول ابوبکره دلالت صریحه دارد بر آنکه او اثبات چیزی که خدا به آن مغیره را رسوا کند نموده ، و چون بر این قول ، مغیره هم انکاری نکرده و نه خلیفه ثانی و نه کسی دیگر از صحابه ، پس صحیح و درست باشد .

علاوه بر آنکه مخاطب به جواب طعن دوازدهم از مطاعن ابوبکر شهادت یک صحابی را هم - از جماعتی که نامشان برده - مفید یقین دانسته (2) ، پس خبر ابوبکره هم مفید یقین باشد ; لاشتراک العلّة التی هی الصحابیة والجلالة .

و این قول ابوبکره دلالت دارد بر آنکه الطاف نظر ابوبکره در امری بوده که خدای تعالی مغیره را به آن رسوا فرموده ، پس ارتکاب مغیره مقدمه زنا [ را ] از این قول ابوبکره ، و از قول او : ( رأیته بین فخذیها ) ثابت میشود .

و نیز چون این هر دو قول ابوبکره [ را ] با شهادت زیاد ضم کنیم ، شهادت


1- وفیات الاعیان 6 / 366 - 365 .
2- تحفه اثنا عشریه : 275 .

ص : 564

دو کس بر ارتکاب مغیره بعض مقدمات زنا را ثابت میشود ، و استحقاق مغیره تعزیر را زیاده تر واضح میشود .

و علاوه بر ثبوت ارتکاب مغیره مقدمات زنا را به شهادت زیاد و تأیید آن به اقرار خود مغیره ، کلام عمر همه دلالت دارد بر آنکه نزد او ارتکاب مغیره فعلی شنیع را از مقدمات زنا با زن اجنبیه ثابت شده ; زیرا که عمر حسب روایت طبری گفته که : ( أخزی الله مکاناً رأوک فیه ) و ظاهر است که بدْ دعا کردن عمر بر این مکان - که شهود ، مغیره را در آن دیدند - دلیل واضح است بر آنکه مغیره در آن مکان مرتکب امری شنیع گردیده .

و بر عدم اعتبار و اعتماد این هر دو قول ابی بکره دلیلی قائم نیست ، چه این هر دو قول نه عین قذف است نه بعد قذف واقع شده تا لایق اعتبار نباشد ، بلکه چون این هر دو قول قبل از صدور امری که عمر آن را قذف گردانیده واقع شده لامحاله معتبر باشد .

اما آنچه گفته : جواب دیگر : ‹ 670 › اگر تعطیل حدّ - بالفرض - از عمر واقع شده باشد ، موافق فعل معصوم خواهد بود .

پس بدان که غایت عصبیت آن است که از نسبت تعطیل حدّ به عمر بن الخطاب سر باز میزنند و آن را کذب و دروغ محض میدانند ، حال آنکه اکابر حامیان عمر تلقین شاهد را - که مستلزم تعطیل حدّ است - قبول میکنند ، کما یظهر من کلام قاضی القضاة ، وصرّح به ابن ابی الحدید .

ص : 565

و کلام عمر - که اکابر ائمه قوم روایت کرده اند - صراحتاً بر تلقین شاهد دلالت دارد ، و با وصف اغراق در ردّ نسبت تعطیل حدّ به عمر قطعاً و حتماً ، تعطیل حدّ بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت میسازند ، و از وجوه عدیده که دال بر صحت فعل آن حضرت است ، اغماض نظر میسازند .

کابلی در " صواعق " در مطاعن عمر گفته :

السابع : إنه عطّل حدّ الله فی مغیرة بن شعبة لمّا شهد علیه بالزناء ، ولقّن الشاهد الرابع الامتناع ، وقال : أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین اتباعاً لهواه .

وهو باطل ; لأنه کذب ، فإن الشاهد الرابع لم یشهد ، کما شهد به الشهود الثلاث . . إلی آخره (1) .

این کلام چنانچه میبینی دلالت واضحه دارد بر آنکه کابلی نسبت تعطیل حدّ را به عمر بن الخطاب کذب محض دانسته ، و خود در آخر اجوبه این طعن گفته :

ولأن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] عطّل حدّ الله فی السارق . . إلی آخر ما سیجیء (2) .

در این عبارت تعطیل حدّ را حتماً به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نسبت داده ، و کلام مخاطب هم دلالت واضحه دارد بر اثبات تعطیل جناب


1- الصواقع ، ورق : 268 .
2- الصواقع ، ورق : 268 - 269 .

ص : 566

امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حدّ را ; زیرا که از کلام او واضح است که اگر از عمر تعطیل حدّ واقع شده باشد ، موافق فعل معصوم - یعنی جناب امیر ( علیه السلام ) - خواهد بود ، پس مخاطب هم در تعطیل عمر حدّ را تشکیک کرده ، بلکه سابقاً اطلاق درءِ حدّ را در این مقام جایز ندانسته ، چه جا تعطیل آن ؟ و بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تعطیل را حتماً و جزماً ثابت ساخته ، حال آنکه از این روایت هرگز تعطیل حدّ ثابت نمیشود ، کما ستطلع علیه .

ولله الحمد والمنة که به تصریح صریح سناءالله - که از اجلّه علمای سنیه [ و ] مشاهیر ایشان است ، و کتاب کابلی را تلخیص نموده - ثابت شده که ظاهر آن است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را شبهه در اینجا پیدا شده که موجب دفع حدّ باشد ، پس ادعای تعطیل از حلیه صحت عاطل و کذبی است غیر جمیل و تضلیلی است باطل ، عاری از تحصیل .

و از تتمه این روایت واضح است که عفو آن حضرت از سارق به سبب حصول اختیار در صورت اقرار است ; و عفو حدّ را که حسب اذن شارع واقع شود ، تعطیل نامیدن ، در حقیقت تعطیل حکم دین و تخدیع و تضلیل فاسقین است ، ( فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ ) (1) .

ومحتجب نماند که کابلی و مخاطب در حقیقت در این مقام اطاعت و تقلید اشعث لعین - که طاعن بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده ، و نسبت تعطیل


1- الأنعام ( 6 ) : 45 .

ص : 567

حدّ الهی به آن حضرت نموده ، اختیار کرده اند - چه از تتمه روایت - که اینها در شکم فرو برده اند - ظاهر است که اشعث به سبب عفو آن حضرت از این سارق ، بر آن حضرت طعن و اعتراض کرد و گفت که : آیا تعطیل میکنی حدی را از حدود خدا ؟

و کابلی و مخاطب ‹ 671 › هم چنانچه میبینی نسبت تعطیل حدّ به آن حضرت مینمایند ، پس در حقیقت ایشان به مفاد : ( الجنس یمیل إلی الجنس ) اطاعت و پیروی اشعث منافق اختیار کرده ، لیکن برای صیانت خود از تفضیح و عدم ظهور تقلید و اتباع چنین منافق - که خود ابی بکر مذمت او نموده ، و تأسف - وقت موت - بر نزدن گردن او کرده ، کما سبق عن " کنز العمال " وغیره (1) - این طعن او را حذف نموده و در شکم فرو برده ، خود را محقق و موجد این اعتراض وانموده اند ، و ندانسته اند که ایجاد و اختراع اعتراض اشنع است از تقلید دیگری در آن اگر چه منافق باشد ; زیرا که ایجاد اعتراض بر آن حضرت دلیل زیاده بغض و عداوت است به نسبت تقلید کسی دیگر در آن ، گو آن هم برای ثبوت شدّت بغض کافی است ، ولکن لشدّة البغض - أیضاً - مراتب متفاوتة متزایدة ، و مدارج مختلفة متصاعدة .

پستر بدان که فعل عمر [ را ] موافق فعل جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] دانستن باطل است به وجوه عدیده :


1- در اول طعن شانزدهم ابوبکر ( مطاعنی دیگر ) گذشت .

ص : 568

اول : آنکه در مابعد میدانی که عفو [ آن ] جناب از سارقی که اقرار کرده ، به این سبب بوده که آن حضرت خود بیان فرموده که :

امام را در صورت ثبوت حدّ به اقرار اختیار است ، خواهد عفو کند و خواهد اجرای حدّ نماید .

و نیز تکرار اقرار و مطالبه غریم - که شرط وجوب قطع است (1) - در این روایت مذکور نیست .

اما تلقین شاهد امتناع را از ادای شهادت - با وصف آنکه این تلقین موجب ابتلای سه کس در عذاب حدّ باشد - پس هرگز جواز آن ثابت نیست ، و اهل سنت هر چند دست و پا زده اختراع توجیهات مزخرفه برای جواز آن کرده اند ، لیکن - بحمد الله - بطلان از کلام خودشان ظاهر است ، چنانچه کلام خود مخاطب دلالت بر شناعت و عدم جواز تلقین شاهد دارد که در صورت وقوع تلقین شاهد از عمر ، انکار صحابه را بر آن واجب و لازم دانسته .

و همچنین شناعت آن از کلام اسحاق هروی در " سهام ثاقبه " ثابت میشود که آن را منافی سیره عمر و منافی تصلّب او در دین و شدت او با کافرین و منافقین و فاسقین دانسته .


1- در [ الف ] در متن : ( فطنت ) آمده است ، و در حاشیه ( قطع است ) به عنوان نسخه بدل ذکر شده است .

ص : 569

دوم : آنکه عمر خود شناعت فعل خود [ را ] ظاهر کرده که به مغیره بیان نموده که : او مغیره را ندیده مگر آنکه خوف سنگباری از آسمان کرده .

پس ادعای موافقت چنین فعل شنیعِ لایق به نزول عذاب حجاره ، با فعل معصوم موصوف بالطهارة ، دلیل کمال مجازفت و جسارت و نهایت عدوان و خسارت است .

سوم : آنکه مغیره حسب ارشاد باسداد خود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مستحق رجم بود که آن حضرت میفرمود که : « اگر من ظفر یابم بر مغیره رجم او نمایم » ، پس عدم تمکین (1) آن حضرت از اجرای حدّ بر مغیره یا اجرای حدّ بر مغیره به اذن آن حضرت ، و اجرای حدّ بر شهود ثلاثه ، دلیل صریح است بر عدول عمر از حق و صواب ، و جلب موجبات عقاب .

اما آنچه گفته : و بر فعلی که موافق فعل معصوم باشد طعن کردن ، بر فعل معصوم طعن کردن است .

پس بدان که علاوه بر تعطیل حدّ زنای مغیره ، طعن بر عمر در این قصه به وجوه عدیده متوجه است که بعضِ آن مبنی بر محض تحقیق است ، و بعضِ آن مبنی بر محض الزام ، ‹ 672 › و بعضِ آن جامع تحقیق و الزام و افحام خصام .


1- کذا ، و ظاهراً ( تمکن ) صحیح است .

ص : 570

اول : آنکه چون اجرای حدود و فصل احکام نزد اهل حق در اصل کار امام معصوم است یا کسی که اجازه برای او از طرف امام حاصل شود ، پس عمر را از اصل ، دخل در این باب جایز نبود ، و میبایست که ارجاع این حکم به سوی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میکرد ، و چون خود متصدی طلب شهود و استماع شهادت بلا اذن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گردیده ، به محض این معنا نیز عمر مطعون خواهد بود .

دوم : آنکه اجرای حدّ قذف بر شهود ثلاثه بر تقدیری که قذف از ایشان ثابت هم شود ، و احتیال عمر و تلقین او را دخل در عدم کمال نصاب شهادت نباشد ، عمر را جایز نبود ; که اجرای حدود کار جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، پس بلا اذن آن حضرت حدّ زدنِ این شهود ، امر ناجایز و حرام باشد ، به هر صورت : خواه قذف ایشان ثابت شود خواه نشود .

وتخصیص مطعونیت عمر به سبب حدّ این شهود - به تقدیر ثبوت احتیال و تلقین عمر - مبنی بر محض الزام است ، ورنه ظاهر است که بنابر مذهب اهل حق طعن به هر صورت - به سبب حدّ شهود - متوجه است .

سوم : آنکه اراده کردن عمر اجرای حدّ را بار دیگر بر ابوبکره ، نیز دلیل کمال جهل و عناد و اصرار او بر ارتکاب حرام بود ، چه از اصل حدّ زدن ابوبکره او را جایز نبود ، چه جا که اعاده حدّ بر او توان نمود .

ص : 571

ولله الحمد که جهل عمر در این باب از منع حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که اهل سنت هم روایت میکنند - ظاهر شده .

و هرگاه جهل عمر از اجرای حدّ بر ابوبکره ظاهر شد ، عدم لیاقت او برای خلافت - حسب افاده خودش که ابن عمر را به سبب جهل یک مسأله طلاق لایق خلافت ندانسته ، و در حق مجوّز استخلاف او کلمه : ( قاتلک الله ) (1) گفته - ظاهر شد .

چهارم : آنکه دانستی که [ مغیره ] حسب عمل خود عمر و حسب عمل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به سبب شهادت زیاد بر مقدمات جماع مستحق تعزیر بوده ، پس [ عمر ] به سبب ترک تعزیر او مطعون باشد .

پنجم : آنکه از روایتی که از " کنز العمال " منقول شد ظاهر است که حسب عمل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که مردی و زنی را که شاهد رابع شهادت بر یافتن شان در یک ثوب داده بود تعزیر فرموده - ام جمیل که زیاد شهادت بر دیدن مغیره با او در یک ثوب داده ، نیز مستحق تعزیر بوده ، و چون عمر ترک تعزیر او کرده بر معتقدین امامت او - که او را لایق اجرای حدود و تعزیرات میدانند - لازم آمد که حسب عمل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که به حدیث


1- روایات آن در طعن دوازدهم عمر ( شوری ) از مصادر ذیل خواهد آمد : أنساب الأشراف 10 / 421 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 190 ، تاریخ الطبری 3 / 292 ، الکامل فی التاریخ 3 / 65 - 66 ، الشافی 3 / 196 ، بحار الانوار 28 / 383 .

ص : 572

ثقلین و غیر آن واجب الاتباع بود - عمر را در ترک تعزیر ام جمیل تارک واجب دانند .

و نزد اهل حق [ عمر ] به سبب عدم تمکین جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] از تعزیر ام جمیل مطعون است ، و عذاب ترک این واجب در گردن او است ، چنانچه عذاب جمیع مخالفات حق که به سبب صرف (1) حق از صاحب آن من بدو الأمر إلی أن یظهر الحقّ در گردن او است ، ولنعم ما قیل :

خون شهدا تمام در گردن اوست * . . .

ششم : آنکه دانستی که مغیره به سبب جسارت شنیعه او بر ذکر حضرت ‹ 673 › ام کلثوم مستحق تعزیر و حبس بوده ، و چون عمر ترک آن کرده به این سبب هم مطعون باشد .

وقد عرفت الفرق بین التحقیق والإلزام ، فعلیک بالتمییز وترک التخلیط فی المقام .

هفتم : آنکه از عبارت " تاریخ طبری " ظاهر است که هرگاه ابوبکره با کتاب اهل بصره بر دروازه [ خانه ] عمر رسید و عمر آواز او [ را ] شنید و به استفسار به تحقیق رسید که او ابوبکره است ، عمر به او گفت که : هر آینه آوردی تو شرّ را . و نسبت اتیان شر به ابوبکره بلادلیل - با آنکه ابوبکره از


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حرف ) آمده است .

ص : 573

خیار و صلحا و فضلا و عبّاد صحابه بوده - بلاشبهه طعن عظیم و عیب فخیم است ، بلکه حسب افاده حضرت ابوزرعه دلیل زندقه و الحاد و کفر و عناد خلیفه ثانی است ، چه آنفاً دانستی که ابوزرعه - علی ما فی الاصابة - گفته که :

هرگاه میبینی مرد را که انتقاص کند یکی را از اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پس بدان که او زندیق است (1) .

و چون عمر هم یکی را از اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - و لاسیما که او از خیار و صلحا و فضلا و عبّاد صحابه بوده - انتقاص نموده که نسبت اتیان شر به او نموده ، بلاشبهه زندیق و ملحد و کافر باشد . ولله الحمد علی ذلک .

و فضل و جلالت ابوبکره نزد سنیه سابقاً هر چند دریافتی ، مگر در اینجا هم تصریح دیگر باید شنید که از آن نهایت جلالت و انهماک او در عبادت و صلاح عمل او ظاهر میشود .

ابن الهمام در " فتح القدیر " گفته :

قوله : ( ولا یقبل شهادة المحدود فی قذف [ وان تاب ] (2) ) . .

وقال الشافعی ومالک وأحمد : یقبل إذا تاب .

والمراد بتوبته الموجبة لقبول شهادته أن یکذّب نفسه فی قذفه . .

وهل یعتبر معه إصلاح العمل ؟ فیه قولان ; فی قول یعتبر ;


1- چنانکه قبلا از الاصابة 1 / 162 گذشت .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 574

لقوله تعالی : ( إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا وَأَصْلَحُوا ) (1) ، وقیل : لا ; لأن عمر . . . قال - لأبی بکرة - : تُب أقبل شهادتک .

وقد یجاب بأن أبا بکرة کان من العبّاد ، وحاله فی العبادة معلوم ، فصلاح العمل کان ثابتاً له ، فلم یبق إلاّ التوبة بإکذاب نفسه . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : و آنچه از توجیه در فعل معصوم تلاش کرده باشند در اینجا هم بکار برند .

پس مدفوع است به آنکه - بحمدالله - در توجیه فعل معصوم اهل حق را حاجت تلاش نیست ، چه کابلی بدمعاش و مخاطب نیک قماش در نقل روایتِ سرقت ، سرقت کرده اند ، و در همین روایت ، توجیه فعل معصوم از زبان معصوم منقول و مرقوم است .

و اما توجیه فعل ثانی مرجوم در تعطیل حدّ زانی ملوم ، پس بالبداهه مفقود و معدوم ، که شناعت فعلش حسب اعترافش ظاهر است و غیر مکتوم ، و عدم صحتش و بطلان آن به نهایت وضوح معلوم .


1- البقرة ( 2 ) : 160 ; النساء ( 4 ) : 146 .
2- [ الف و ب ] باب من یقبل شهادته ومن لا یقبل ، من کتاب الشهادات . ( 12 ) . [ فتح القدیر 7 / 400 ] .

ص : 575

اما آنچه گفته :

روی محمد بن بابویه فی الفقیه : ان رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وأقرّ بالسرقة إقراراً تقطع به الید ، فلم یقطع یده .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه مخاطب حسب دأب ناصواب خود در این مقام هم به تقلید کابلی مرتاب رفته ، و زمام خود به دست او سپرده ، به هر سو که کشیده ‹ 674 › دویده و اصلا از حقیقت حال خبری بر نداشته ، خود را در حمل وزر کابلی - که خیانت و تحریف و سرقت پیشه او است - گرفتار ساخته ، و الفاظ محرّفه و کلمات مصحّفه کابلی را اصل حدیث پنداشته ، و بر آن هم اکتفا نکرده ، تغییر بعض الفاظ کابلی هم کرده ! !

پس بدان که کابلی در آخر اجوبه این طعن گفته :

ولأن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] عطّل حدّ الله فی السارق . .

روی محمد بن بابویه القمی فی الفقیه : انه جاء رجل إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وأقرّ بالسرقة إقراراً یقطع به یده ، فلم یقطع یده . (1) انتهی .

از ملاحظه این عبارت واضح است که مخاطب موافق نقل کابلی هم حدیث را نقل نکرده ، اما تحریف و خیانت کابلی پس از ملاحظه اصل


1- الصواقع ، ورق : 268 - 269 .

ص : 576

روایت به وضوح تمام میرسد ، و الفاظ این روایت در " من لا یحضره الفقیه " چنین است :

جاء رجل إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فأقرّ بالسرقة ، فقال له أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : « أتقرأ شیئاً من کتاب الله عزّ وجلّ ؟ » قال : نعم ، سورة البقرة . .

فقال : « قد وهبت یدک بسورة البقرة » .

فقال الأشعث : أتعطّل حدّاً من حدود الله ؟ !

فقال : « ما یدریک ما هذا ؟ ! إذا قامت علیه البیّنة ، فلیس للإمام أن یعفو ، وإذا أقرّ الرجل علی نفسه فذلک (1) للإمام إن شاء عفا وإن شاء قطع » (2) .

حاصل ترجمه آنکه : آمد مردی به سوی جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و اقرار [ به ] سرقت نمود ، پس آن حضرت اول از او استفسار فرمود که : « آیا چیزی از کتاب خدا قرائت میکنی ؟ » او گفت : من سوره بقره را قرائت میکنم ، آن حضرت فرمود : « وهبت یدک بسورة البقرة » یعنی : « بخشیدم دست تو را به سوره بقره » ، پس اشعث گفت : آیا تعطیل میکنی حدی از حدود خدای عز و جل را ؟ ! آن حضرت فرمود : « چه چیز تو را آگاه کرد که این چیست ؟ هرگاه که قائم شود بینه جایز نیست امام را که عفو کند ، و


1- [ الف ] خ ل : ( فذاک ) .
2- [ الف و ب ] باب حدّ السرقة من کتاب الحدود . [ من لا یحضره الفقیه 4 / 62 ] .

ص : 577

هرگاه اقرار کند مرد بر نفس خود ، پس در این صورت اختیار به دست امام است ، اگر خواهد عفو نماید ، و اگر خواهد قطع کند » .

از ملاحظه اصل عبارت " فقیه " ظاهر است که کابلی اصل الفاظ حدیث را نقل نکرده ، بلکه آن را تلخیص در عبارت خود نموده ، و بر مجرد تلخیص اکتفا نکرده ، تحریف و تغییر و تبدیل و حذف و اسقاط و زیاده و اضافه و خیانت هم - کما ینبغی - بکار برده ، و مخاطب سارق محض تقلید و کاسه لیسی کابلی حاذق پیش گرفته اصلا خبری از حقیقت برنداشته ، همان عبارت محرّف و ملخّض کابلی را اصل الفاظ حدیث گمان کرده ، الفاظ او را بعد تغییر وارد ساخته !

و هرگاه مخاطب الفاظ کابلی را اصل روایت " سنن ابوداود " گمان برده ، از حقیقت آن خبر نداشته - کما سیظهر من قریب إن شاء الله تعالی - پس غفلت او از کتاب " فقیه " چه مستعجب است ؟ !

الحاصل ; کابلی از اصل الفاظ حدیث جز فقره : ( جاء رجل إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ) نقل نکرده و باقی همه الفاظ خود کابلی است ، و مخاطب به نقل فقره : ( جاء رجل إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ) هم موافق اصل راضی نشده ، آن را به صورت دیگر تغییر داده ، یک فقره هم موافق اصل ‹ 675 › روایت باقی نگذاشته ، تغییر کابلی را ناقص دیده به حدّ کمال رسانیده ! !

اما وجوه عدم مطابقت الفاظ کابلی با اصل روایت " فقیه " پس به چندین وجه ظاهر است :

ص : 578

اول : آنکه فقره : ( إقراراً یقطع به یده ) بعد لفظ : ( بالسرقة ) زیاده کرده ، و این کذب صریح و بهتان فضیح و خیانت قبیح و افترای شنیع و زیاده فظیع است که از طرف خود این کلمات در روایت افزوده .

و شاید غرض کابلی اثبات این معناست که اقرار این مقرّ جامع شرایط بوده که تا تأویل و توجیه عدم اجرای آن حضرت حدّ را ممکن نشود ; و همانا این خیال محال است .

عجب است از وقاحت کابلی که بر ملا تحریف حدیثِ چنین کتاب شایع و مشهور مینماید ، و اصلا از فضیحت در خلق و رسوایی نزد خالق و عذاب شدید الانتقام نمیترسد !

و از مخاطب چه شکایت توان کرد که کورکورانه (1) به متابعت هفوات ، و خرافات کابلی رفته حامل اوزار (2) او مع اوزار خود گردیده .

دوم : آنکه لفظ : ( فلم یقطع یده ) در اصل حدیث مذکور نیست ، این الفاظ کابلی است که عفو جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ید آن سارق را به سوره بقره به این طور بیان کرده ، و به جای عبارت :


1- در [ الف ] ( کور و کورانه ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( اواز ) آمده است . و این کلام مؤلف ( رحمه الله ) اشاره است به آیه شریفه : ( لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَمِنْ أَوْزارِ الَّذینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْم أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ ) ( النحل ( 16 ) : 25 ) .

ص : 579

فقال له أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : « أ تقرأ شیئاً من کتاب الله عزّوجلّ ؟ » قال : نعم ، سورة البقرة ، فقال : « قد وهبت یدک بسورة البقرة » .

که عبارت طویله است ، فقره مختصره أعنی : ( فلم یقطع یده ) نهاده ، دلیل قاطع بر جسارتش بر تحریف و تغییر و خیانت روبروی ناظرین فرا نهاده ، قطع الله یده (1) ، وبتر أصله ، وجزّ شراسیفه (2) ، وهشم أنفه ، حیث مزّق الحدیث کلّ ممزّق ، وفرّق أجزاءه کلّ مفرّق ، فزاد فیه ، وحرّف ، وخان ، وحذف منه ، وأسقط ، ومان (3) ، فأسقط بالإسقاط أمانته ، وحذف بالحذف دیانته (4) ، وقطع بالتحریف أُسّ عدالته ، وصدع بالافتراء عن عظیم خیانته .

سوم : آنکه تتمه روایت [ را ] - که دافع شبهه کریه و مبیّن توجیه وجیه است - در شکم فرو برده ، سرقت در روایت نموده ! حال خود را مثل حال ملحدی که تمسک به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (5) نموده ، ساخته . و مخاطب هم در این سرقت گرفتار شده .


1- جمله : ( قطع الله یده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- جمع شرسوف ، سرهای استخوانهای پهلو که سوی شکم باشد ، واستخوانهای نرم که در پهلو باشند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- قال الخلیل : المین : الکذب ، تقول : منتُ أمین میناً ، ورجل میون : کذوب . لاحظ : کتاب العین 8 / 388 .
4- لو کانت ! !
5- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 580

و عجیب که مخاطب به جواب طعن هفتم از مطاعن صحابه به تهمت حذف تتمه حدیث بر اهل حق طعن و تشنیع بلیغ نموده ، چنانچه گفته :

طعن هفتم : آنکه در " صحیح مسلم " واقع است که :

عبدالله بن عمرو بن العاص روایت میکند :

إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « إذا فتحت علیکم خزائن فارس والروم . . أیّ قوم أنتم ؟ » قال : عبد الرحمن بن عوف کما أمرنا الله تعالی ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « کلاّ ! بل تنافسون ، ثم تتحاسدون ، ثم تتدابرون ، ثم تتباغضون » (1) .

جواب از این طعن آنکه در اینجا حذف تتمه حدیث نموده ، بر محل طعن اقتصار نموده اند ، و عبارت آینده را - که مبیّن مراد و دافع طعن از صحابه است - در شکم فرو برده ، از قبیل تمسک ملحدی به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (2) ، و سرقت احادیث در مثل این مقام به غایت قبیح است ! تتمه این حدیث این است :

ثم تنطلقون إلی مساکن المهاجرین ، فتحملون بعضهم علی رقاب بعض . . إلی آخره (3) .


1- صحیح مسلم 8 / 212 - 213 .
2- النساء ( 4 ) : 43 .
3- تحفه اثنا عشریه : 342 .

ص : 581

از این عبارت ظاهر است که مخاطب ‹ 676 › حذف تتمه حدیث را که آن را مبین مراد و دافع طعن گمان کرده ، به غایت قبیح و نهایت شنیع شمرده که حذف آن را به فرو بردن در شکم تعبیر کرده ، و آن را از قبیل تمسک ملحدی به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (1) دانسته ، و آن را به سرقت حدیث تعبیر نموده ، و تصریح کرده که آن به غایت قبیح است .

پس بحمدالله به اعتراف خود مخاطب ظاهر شد که کابلی و خودش - که در این مقام تتمه روایت " فقیه " را حذف کردند و بر محل شبهه اقتصار نمودند ، و عبارت آینده را - که مبیّن مراد و دافع شبهه است - در شکم فرو بردند ، اتباع ملحدی که تمسک به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (2) نموده ، اختیار ساخته اند ، و سرقت حدیث نموده و آن به غایت قبیح است ! !

ولله الحمد که در مابعد میدانی که نسبت حذف تتمه حدیث به اهل حق کذب محض و بهتان صرف است ، بلکه اهل حق حدیث را بالتمام ذکر کرده اند ، و حق آن است که حذف تتمه حدیث در این مقام - یعنی نقل طعن هفتم از مطاعن صحابه از اهل حق - از کابلی و مخاطب واقع شده نه از اهل حق ! !

و چگونه اهل حق حذف آن میکردند که آن مفید اهل حق است نه مضرّ ایشان !


1- النساء ( 4 ) : 43 .
2- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 582

و نیز این تتمه در بعض روایات وارد است ، [ نه در تمام روایات ] پس در حقیقت در این مقام مخاطب مرتکب چند جرم گردیده :

اول : آنکه نسبت حذف تتمه حدیث به اهل حق کذباً وبهتاناً و مجازفتاً و عدواناً نموده .

دوم : آنکه طعن و تشنیع شنیع به نسبت این حذف - که به کذب و بهتان جسارت بر آن نموده - کرده ، حال آنکه خودش لایق تشنیع شنیع بود ، نه کسانی که بهتان و افترا بر ایشان آغاز نهاده .

سوم : آنکه به کذب و بهتان ادعا کرده که : این تتمه دافع طعن از صحابه است .

حال آنکه هرگز دافع طعن از ایشان نیست ، بلکه مؤید و مشیّد ارکان طعن است .

چهارم : آنکه در این تتمه هم تحریف کرده که ( مساکین ) را ( مساکن ) قرار داده .

پنجم : آنکه در تبیین معنای آن خطای فاحش را - که به حقیقت کذب و بهتان بر سرور انس و جان است ! - مرتکب شده .

بالجمله ; از تتمه روایت " فقیه " - که کابلی و مخاطب سفیه آن را حذف کرده اند - ظاهر است که وجه عدم اجرای حدّ را بر این سارق به جواب اشعث منافق که معاذ الله طعن بر آن حضرت به تعطیل حدّ کرده ، خود آن جناب بیان

ص : 583

فرموده ، طعن آن منافق بی دین را موهون و مخدوش ، و وهم رکیک آن مردود را مردود و ( کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ ) (1) فرمودند که از آن ظاهر است که عدم اجرای آن حضرت حدّ را بر این سارق ، تعطیل حدّ گمان ساختن ، ناشی از جهل و عدم درایت حقیقت حال است ، و تحتّم قطع و عدم جواز عفو در صورت قیام بینه است ، و در صورت اقرار ، اختیار است امام را ، خواهد عفو نماید و خواهد اجرای حدّ سرقت فرماید .

و چون این ارشاد باسداد آن حضرت دافع طعن منافقین است و رافع شبهه معاندین بود ، و با وصف آن جای تمسک و تشبث به این روایت برای اصلاح حال خسارت مآل عمر - که خودش از اثبات حقیقت فعلش عاجز آمده ، اظهار کمال شناعت و فظاعت آن نموده - نبوده ، لهذا کابلی به حذف و اسقاط آن ، توجیه طعن بر آن حضرت - به تقلید اشعث منافق - خواسته ، ‹ 677 › و هوس دفع طعن از عمر به این خیانت و جنایت در سر ساخته ( ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ) ! (2) و به مفاد : الحدیث یفسّر بعضه بعضاً (3) چون جمع بین الأحادیث و ردّ


1- القارعة ( 101 ) : 5 .
2- الحجّ ( 22 ) : 73 .
3- لم نجد نصّاً بهذه العبارة ، وإن کان المضمون ممّا اتفق علیه الخاصّة والعامّة ، کما فی جواهر الکلام 26 / 67 ، وجامع الشتات 2 / 50 من الخاصّة ، المبسوط للسرخسی 12 / 110 ، وفتح الباری 2 / 134 ، ونیل الاوطار للشوکانی 6 / 97 من العامّة . . وغیرها .

ص : 584

بعضها إلی بعض واجب و لازم است ، این حدیث " فقیه " محمول است بر حدیث دیگر متضمن این واقعه که از آن ثابت است که این سارق بعد اقرار سرقت توبه هم کرده بود .

شیخ مقداد در " کنز العرفان " به تفسیر آیه : ( فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (1) گفته :

المراد بظلمه هنا : سرقته ، والإصلاح : الاستمرار علی التوبة ، ولا کلام فی سقوط العقاب الأُخروی بذلک ، وأمّا الحدّ فهل یسقط بها أم لا ؟ قال أبو حنیفة : لا یسقط ، وهو أحد قولی الشافعی ، وقال أصحابنا بسقوطه بالتوبة قبل الثبوت عند الحاکم ، أمّا بعده فإن ثبت بالبیّنة فلا سقوط ، وبالإقرار قیل : یتحتّم الحدّ کما فی البیّنة ، وقیل : یتخیّر الإمام لفعل علی ( علیه السلام ) لمّا وهب ید السارق المقرّ بسرقته ، ثم تاب ، فقال له ( علیه السلام ) : « هل تحفظ شیئاً من القرآن ؟ » قال : نعم ، سورة البقرة ، قال : « وهبت یدک بسورة البقرة » ، فقال له الأشعث : أتعطّل حدّاً من حدود الله ؟ فقال له : « وما یدریک ؟ ! إذا قامت البیّنة فلیس للإمام أن یعفو ، قال الله تعالی : ( وَالْحافِظُونَ


1- المائدة ( 5 ) : 39 .

ص : 585

لِحُدُودِ اللّهِ ) (1) ، وإذا أقرّ الرجل علی نفسه بسرقة ، فذاک إلی الإمام ، إن شاء عفا وإن شاء عاقب » (2) .

و در " تفسیر غرائب القرآن " نظام الدین نیشابوری مذکور است :

( فَمَنْ تابَ ) من السرّاق ( مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ ) أو سرقته ( وَأَصْلَحَ ) أی یتوب بنیة صالحة وعزیمة صحیحة خالیة عن الأغراض الفاسدة ، ( فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ ) (3) ، وعند بعض الأئمة یسقط العقوبة أیضاً ، وعند الجمهور لا یسقط (4) .

وجه دوم : از وجوه ردّ احتجاج مخاطب به روایت " فقیه " آن است که اگر بالفرض این وجه وجیه در روایت " فقیه " برای عدم اجرای حدّ بر سارق - که مخاطب سارق ، سرقتِ آن به تقلید کابلی مارق نموده - مذکور نمیبود باز هم اشکالی لازم نمیآمد ، و مقایسه فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر فعل عمر صحیح نمیشد ; زیرا که در اجرای حدّ سرقت به اقرار ، تکرارِ اقرار شرط است .


1- التوبة ( 9 ) : 112 .
2- [ الف ] کتاب الحدود : صفحه : 361. [ کنز العرفان 2 / 350 - 351 ] .
3- المائدة ( 5 ) : 39 .
4- فی المصدر : ( لا تسقط ) . غرائب القرآن 2 / 589 .

ص : 586

در " شرایع " فرموده :

یثبت (1) - أی القطع - بشهادة عدلین أو الإقرار مرّتین ، ولا تکفی المرّة . (2) انتهی .

و تکرار اقرار نزد ابویوسف و احمد بن حنبل و ابن ابی لیلی و نزد ابن شبرمه (3) هم شرط است ، قال ابن الهمام فی فتح القدیر :

وقال أبو یوسف : لا یقطع إلاّ بإقراره مرّتین ، وهو قول أحمد وابن أبی لیلی وزفر وابن شبرمة ، ویروی عن أبی یوسف : اشتراط کون الإقرارین فی مجلسین ، استدلّوا بالمنقول والمعنی :

أمّا المنقول ; فما روی أبو داود ، عن أبی أُمّیة المخزومی : أنه - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - أُتی بلصّ قد اعترف ، ولم یوجد معه متاع ، فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « ما أخالک سرقت » ، قال : بلی یا رسول الله [ ص ] ! فأعادها علیه - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - مرّتین أو ثلاثا ، وأمر به ، فقطع . فلم یقطعه ‹ 678 › إلاّ بعد تکرار إقراره .

وأسند الطحاوی إلی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أن رجلا أقرّ عنده بسرقة مرّتین ، فقال : « شهدت علی نفسک بشهادتین » ، وأمر به فقطع ، فعلّقها فی عنقه .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یثب ) آمده است .
2- شرائع الاسلام 4 / 955 .
3- [ الف ] خ ل : ( بر به ) [ خوانا نیست ] .

ص : 587

وأمّا المعنی ، فإلحاق الإقرار بها بالشهادة علیها فی الحدّ (1) فیقال : هو حدّ ، فیعتبر عدد الإقرار فیه بعدد الشهود ، نظیره إلحاق الإقرار فی حدّ الزنا فی العدد بالشهادة فیه (2) .

و چون تکرار اقرار این سارق در این روایت " فقیه " مذکور نیست ، پس اگر صرف همین قدر مروی میشد که کابلی و مخاطب ذکر کرده اند ، محتمل میشد که عدم اجرای حد ، به سبب عدم تکرار اقرار بوده ; پس مقایسه این فعل بر فعل ثانی که تلقین شاهد رابع نموده و به سبب آن صرف حدّ از مستحق آن کرده ، و سه کس را ناحق مبتلا به عذاب حدّ ساخته ، اصلا صحیح نباشد .

سوم : آنکه در اجرای حدّ سرقت ، طلب غریم - که مسروق منه است - شرط است ، پس بی مطالبه غریم حدّ سرقت جاری نمیتواند شد ، و چون در این روایت مطالبه غریم و مرافعه او مذکور نیست ، پس در صورت عدم تتمه که کابلی و مخاطب ذکر نکرده اند ، نیز اشکال لازم نمیآمد ، که محتمل بود که عدم اجرای حدّ بر سارق به سبب عدم مطالبه مسروق منه باشد .

اما اشتراط مطالبه غریم در قطع نزد اهل حق خود ظاهر است ، در " شرح لمعه " فرموده :

لا قطع علی السارق إلاّ بمرافعة الغریم له وطلب ذلک من


1- فی المصدر : ( العدد ) .
2- فتح القدیر 5 / 360 .

ص : 588

الحاکم ، ولو قامت علیه البیّنة بالسرقة أو أقرّ مرّتین (1) .

و در " شرایع " گفته :

قطع السارق موقوف علی مطالبة المسروق [ منه ] (2) ، فلو لم یرافعه لم یرفعه الإمام ، وإن قامت البیّنة . (3) انتهی .

و نزد حنفیه هم مطالبه مسروق منه در اجرای حدّ سرقت شرط است ، در " تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق " مسطور است :

قال : وطلب المسروق منه شرط القطع . . أی طلبه المال المسروق حتّی لا یقطع وهو غائب ; لأن الخصومة شرط لظهورها ، ولا فرق بین الشهادة والإقرار فی ذلک . . إلی آخره (4) .

و در " هدایه " مذکور است :

ولا یقطع السارق إلاّ أن یحضره المسروق منه فیطالب بالسرقة ; لأن الخصومة شرط لظهورها ، ولا فرق بین الشهادة والإقرار عندنا خلافاً للشافعی . . . فی الإقرار ; لأن الجنایة علی مال الغیر لا یظهر إلاّ بخصومة (5) .


1- شرح اللمعة الدمشقة 9 / 279 .
2- الزیادة من المصدر .
3- شرائع الاسلام 4 / 957 .
4- تبیین الحقائق 3 / 227 .
5- [ الف ] صفحه : 30 / 341. [ الهدایة شرح البدایة 2 / 127 ] .

ص : 589

و ابن الهمام در " فتح القدیر " گفته :

قوله : ( ولا یقطع السارق بالسرقة ) ، والخصم : هو المسروق [ منه ] (1) ولابد من حضوره ، وهو قول الشافعی وأحمد . . . ، وقال مالک وأبو ثور : لا یشترط المطالبة لعموم الآیة ، وکما فی حدّ الزنا .

وقوله : ( لا فرق بین الشهادة والإقرار عندنا خلافاً للشافعی . . . فی الإقرار ) ، هو خلاف الأصحّ عنده ، والأصحّ عنده : أن الإقرار کالبیّنة ; یعنی إذا أقرّ (2) الرجل عند الحاکم : إنی سرقت مال فلان نصاباً من حرز لا شبهة فیه ، لا یقطع حتّی یظهر (3) فلان ویدّعی .

وما ذکره عن الشافعی روایة عن أبی یوسف ; لأن خصومة العبد لیس إلاّ لیظهر سبب القطع الذی هو حقّ الله تعالی ، وبالإقرار یظهر السبب فلا حاجة إلی حضوره .

والجواب : أنه ما لم یظهر تصدیق المقرّ له فی المقرّ به ‹ 679 › فهو للمقرّ ظاهراً ، ولهذا لو أقرّ لغائب ثم لحاضر جاز ، وشبهة إباحة المالک للمسلمین أو لطائفة منهم ثابتة ، وکذا شبهة وجود إذنه له فی دخول بیته ، فاعتبرت المطالبة دفعاً لهذه ، بخلاف الزنا فإنه لا یباح بإباحة بوجه من الوجوه فلم یتمکن فیه هذه الشبهة (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أقرء ) آمده است .
3- فی المصدر : ( یحضر ) .
4- [ الف ] صفحه : 31 / 341. [ فتح القدیر 5 / 400 ] .

ص : 590

چهارم : آنکه بیچاره سناءالله پانی پتی چون در وقاحت و جلاعت (1) و بی باکی و جسارت بر توجیه طعن به ساحت علیای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به پایه کابلی و مخاطب نرسیده ، هر چند به سبب حسن ظنّ و ارادت به کابلی مرید و ابتلا به تقلیدِ غیرِ سدید آن خائن عنید ، مبتلا به تحریف و خیانت در نقل حدیث " فقیه " گردیده ، لیکن از نسبت تعطیل حدّ به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ادعای صریح مشابهت آن با فعل عمر بن الخطاب استحیا کرده ، به طور فائده علی حده آن را ذکر کرده ، و باز بر سر انصاف آمده تأویلی برای آن بیان نموده ، چنانچه در " سیف مسلول " گفته :

فائدة : محمد بن بابویه قمی در " فقیه " روایت کرده که : مردی پیش امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] آمده و اقرار کرد به سرقت ، اقراری که قطع به آن لازم آید ، پس قطع نکرد .

فقیر گوید : ظاهر آن است که امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] را هم آنجا شبهه پیدا شده باشد که موجب دفع حدّ باشد ، فإن الحدود تندری بالشبهات . (2) انتهی .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که سناءالله عدم اجراء جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حدّ سرقت را بر پیدا شدن شبهه حمل ساخته ، و آن را مستند


1- پلید زبان و بی شرم شدن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- سیف مسلول :

ص : 591

ساخته به اینکه حدود مندری (1) میشود به شبهات که آن مدلول حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » است ، پس صحت فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اعتراف عالم اهل خلاف ثابت شد .

اما فعل عمر پس کسی از اهل حق به صحت آن اعتراف نکرده ، بلکه همیشه طاعن بر آن میباشند ، و نیز شناعت و فظاعت آن به قول خود عمر ثابت است ، و نیز شناعت تلقین شاهد - که بداهتاً واقع شد و صاحب " مغنی " و ابن ابی الحدید به آن معترف اند - به اعتراف مخاطب و صاحب " سهام ثاقبه " ثابت است .

پس قیاس فعل عمر بر فعل جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و هر دو را موافق و مطابق پنداشتن ، کذب صریح و دروغ فضیح است .

و باید دانست که مخاطب این روایت " فقیه " [ را ] در باب امامت از جمله آن مطاعن شمرده که نواصب آن را ذکر کرده اند (2) ، و مخاطب این مطاعن را


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تندری ) آمده است . مندری اسم فاعل است از باب انفعال . الدرء : الدفع - کما فی لسان العرب 1 / 71. . وغیره . اندراء : پراکنده شدن و دور شدن . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا . و مراد در مقام این است که حدّ به واسطه ، شبهه از متهم دفع میشود .
2- تحفه اثناعشریه : 228 .

ص : 592

عین کفر دانسته ، و به مثل مشهور که : ( نقل کفر کفر نباشد ) اعتذار از ذکر آن نموده (1) ، و در مقام جواب هیچ تأویلی برای این روایت وارد نکرده ، اکتفا بر ردّ آن نموده (2) ، پس ثابت شد که مضمون این روایت به زعم باطل مخاطب طعنی است غیر قابل جواب ، و این طعن عین کفر است .

و چون هرگز ثابت نیست که نواصب این روایت را در مطاعن ذکر کرده باشند ، بلکه کابلی آن را اولا به جواب طعن تعطیل [ حد ] مغیره ذکر نموده و مخاطب از کتابش این روایت برداشته ، دو جا آن را ذکر کرده ، یکی جواب طعن تعطیل حد ، و دیگر مقام تعدید مطاعن ، پس در حقیقت تشید نواصب (3) در ایراد طعن بر حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] که عین کفر است ، از مخاطب سر زده . ‹ 680 › و محتجب نماند که حاصل کلام مخاطب در اینجا - که به تقلید کابلی بلکه به سرقت خرافاتش گفته - همین قدر است که :

شاهدان به زور و کذب و بهتان گواهی زنای مغیره داده بودند ، و تلقین شاهد از عمر واقع نشده ; و نسبت کلمه : ( أری وجه رجل . . إلی آخره ) به


1- تحفه اثناعشریه : 227 .
2- حیث قال : ( و روایت محمد بن بابویه در درء حدّ از سارق مقرّ سرقت و . . . مقبول نیست تا محتاج جواب باشد ) . تحفه اثناعشریه : 230 .
3- در [ الف ] دو کلمه خوانا نیست ، ( کشیده ) ( ناصب ) نیز خوانده میشود .

ص : 593

عمر بهتان فضیح است ; و بر تقدیر تسلیم دلالت بر آن ندارد که عمر امتناع شاهد از ادای شهادت قصد کرده ; و نیز تعطیل حدّ مغیره موافق فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده .

و سخافت این وجوه پرظاهر است چنانچه شنیدی و دریافتی که بنای آن بر کذب و بهتان و دروغ و خیانت و تحریف و انکار بدیهیات و واضحات است ، از شأن ادانی عقلا بعید است که به امثال همچو خرافات و مزخرفات تفوّه نمایند فکیف الأفاضل ؟ !

ص : 594

[ پاسخ به شبهات ابن ابی الحدید ] و چون ابن ابی الحدید در این مقام داد حمایت عمر بن الخطاب داده ، سعی وافر در تخلیص گلوی او از طعن به تقدیم رسانیده ، و جمله [ ای ] از عبارات او را مخاطب هم در " حاشیه " وارد کرده (1) ، لهذا نقل کلام او و باز دفع آن مناسب مینماید ، قال ابن [ أبی ] الحدید - بعد ما ذکر سابقاً - :

وإنّما قلنا : إن عمر . . . لم یخطأ فی درء الحدّ عنه ; لأن الإمام یستحبّ له ذلک وإن غلب علی ظنّه أنه قد وجب علیه الحدّ .

روی المدائنی : أن أمیر المؤمنین علیاً [ ( علیه السلام ) ] اتُی برجل قد وجب علیه الحدّ ، فقال : « أهاهنا شهود ؟ » قالوا : نعم ، قال : « فأتونی بهم إذا أمسیتم ، ولا تأتونی إلاّ معتمّین » ، فلمّا اعتمّوا جاؤوه ، فقال لهم : « نشدت الله رجلا لله تعالی عنده مثل هذا الحدّ إلاّ انصرف » ، قال : فما بقی منهم [ أحد ] (2) ، فدرء عنه الحدّ .

ذکر هذا الخبر أبو حیان فی کتاب البصائر فی الجزء السادس منه .

والخبر المشهور - الذی یکاد یکون متواتراً - : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » .


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 595

ومن تأمّل المسائل الفقهیة [ فی باب الحدود ] (1) علم أنها بنیت علی الإسقاط عند أدنی سبب وأضعفه ، ألا تری أنه لو أقرّ بالزناء ثم رجع عن إقراره قبل إقامة الحدّ أو فی وسطه ، قُبل رجوعه [ و ] (2) خلّی سبیله . .

وقال أبو حنیفة . . . وأصحابه : یستحبّ للإمام أن یلقّن المقرّ الرجوع ، ویقول له : تأمّل ما تقول ، لعلّک مسستها ؟ أو قبّلتها ؟ ویجب علی الإمام أن یسأل عن الشهود : ما الزنا ؟ وکیف هو ؟ واین زنی ؟ وبمن زنی ؟ ومتی زنی ؟ وهل رأوه وطأها فی فرجها کالمیل فی المکحلة ؟ فإذا ثبت کلّ ذلک سأل عنهم ، فلا یقیم الحدّ حتّی یعدّلهم القاضی فی السرّ والعلانیة ، ولا یقام الحدّ بإقرار الإنسان علی نفسه حتّی یقرّ أربع مرّات فی أربعة مجالس ، کلّما أقرّ ردّه القاضی ، وإذا تمّ إقراره سأله القاضی عن الزنا ما هو ؟ وکیف هو ؟ وأین زنی ؟ وبمن زنی ؟ ومتی زنی ؟

قال الفقهاء : ویجب أن یبتدئ الشهود برجمه إذا تکاملت الشهادة ، فإن امتنعوا من الابتداء برجمه سقط الحدّ . .

قالوا : ولا حدّ علی من وطأ جاریة ولده أو ولد ولده وإن قال : علمت أنها علیّ حرام .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 596

وإن وطأ جاریة أبیه أو أُمّه أو أُخته ، وقال : ظننت أنها تحلّ لی فلا حدّ علیه .

ومن أقرّ ‹ 681 › أربع مرّات فی مجالس مختلفة بالزنا بفلانة ، فقالت هی : بل تزوّجنی ، فلا حدّ علیه ، وکذلک إن أقرّت المرأة بأنها زنی بها فلان ، وقال الرجل : بل تزوّجتها ، فلا حدّ علیها .

قالوا : وإذا شهد الشهود بحدّ [ متقادم ] (1) من الزناء ، لم یمنعهم عن إقامته بعدهم عن الإمام ، لم یقبل شهادتهم إذا کان حدّ الزناء (2) .

وإن شهدوا علی رجل : أنه (3) زنی بامرأة ، ولا یعرفونها لم یحدّ .

وإن شهد اثنان : أنه زنی بامرأة بالکوفة ، وآخر : أنه زنی بالبصرة ، درئ الحدّ عنهما جمیعاً .

وإن شهدوا علی رجل : أنه زنی بامرأة بالنخلة (4) عند طلوع الشمس من یوم کذا ، وأربعة شهدوا : أنه زنی بهذه المرأة عند طلوع الشمس ذلک الیوم بدیر هند ، درئ الحدّ عنه وعنهم جمیعاً .


1- الزیادة من المصدر .
2- انظر - لشرح هذا الفرع - ما ذکره فی هامش الدر المنضود 1 / 234 عن الفقه علی المذاهب الأربعة 5 / 72 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( انی ) آمده است .
4- فی المصدر : ( بالنخیلة ) .

ص : 597

وإن شهد أربعة علی شهادة أربعة بالزنا لم یحدّ المشهود علیه .

وهذه المسائل کلّها مذهب أبی حنیفة ، ویوافقه الشافعی فی کثیر منها ، ومن تأمّلها علم أن مبنی الحدود علی الإسقاط بالشبهات وإن ضعفت .

فإن قلت : کلّ هذا لا یلزم المرتضی ; لأن مذهبه فی فروع الفقه مخالف لمذاهب الفقهاء .

قلت : ذکر محمد بن النعمان - وهو شیخ المرتضی الذی قرأ علیه فقه الإمامیة - فی کتاب المقنعة - : إن الشهود الأربعة إن تفرّقوا فی الشهادة بالزنا ولم یأتوا بها مجتمعین فی وقت فی مکان واحد سقط الحدّ عن المشهود علیه ، ووجب علیهم حدّ القذف .

قال : وإذا أقرّ الإنسان علی نفسه بالزنا أربع مرّات - علی اختیار منه للإقرار - وجب علیه الحدّ ، وإن أقرّ مرّة أو مرّتین أو ثلاثاً لم یجب علیه حدّ بهذا الإقرار ، وللإمام أن یؤدّبه بإقراره علی نفسه حسب ما یراه ، فإن کان أقرّ علی امرأة بعینها جلّد حدّ القذف .

قال : وإن جعل فی الحفرة لیرجم - وهو مقرّ علی نفسه بالزناء - ففرّ منها ، ترک لأن فراره رجوع عن الإقرار ، وهو أعلم بنفسه . قال : ولا یجب الرجم علی المحصن الذی یعدّه الفقهاء محصناً ، وهو من وطیء امرأة فی نکاح صحیح ، وإنّما الإحصان عندنا : من له

ص : 598

زوجة أو ملک یمین یستغنی بها عن غیرها ویتمکّن من وطئها ، فإن کانت مریضة لا یصل إلیها بنکاح ، أو صغیرة لا توطأ مثلها ، أو غائبة عنه ، أو محبوسة ، لم یکن محصناً بها ، ولا یجب علیه الرجم . قال : ونکاح المتعة لا یحصن عندنا .

وإذا کان هذا مذهب الإمامیة فقد اتفق قولهم وأقوال الفقهاء فی سقوط الرجم بأدنی سبب ، والذی رواه أبو الفرج الإصفهانی : أن زیاداً لم یحضر فی المجلس الأول ، وأنه حضر فی مجلس ثان ، فلعلّ إسقاط الحدّ کان لهذا (1) .

و خلاصه این کلام چنانچه میبینی این است که امام را درءِ حدّ با وصفی که ظنّ ثبوت و وجوب آن داشته باشد مستحب است ، و استدلال کرده بر این مدعا :

اولا : به خبر مردی از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 682 › که از مدائنی نقل کرده .

و ثانیاً : به اقوال فقهای اهل سنت .

و ثالثاً : به کلام شیخ مفید .

و جوابش : اولا به اجمال این است که : کلام در اینجا این است که عمر را تلقین شاهد رابع جایز نبوده که مستلزم انصراف حدّ از مستحق آن و موجب


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 241 .

ص : 599

افتضاح و محدود شدن سه کس به ناحق بوده ; و شناعت آن از کلام خود عمر هم ظاهر شده .

و ظاهر است که این را کلام ابن ابی الحدید دافع (1) نمیتواند شد .

و اما جواب تفصیلی پس به چند وجه است :

اول : آنکه روایتی که از مدائنی نقل کرده لایق آن نیست که احتجاج و استدلال به آن به مقابله اهل حق کنند که مدائنی از اهل سنت است نه از شیعه .

دوم : آنکه صحت این خبر علی طریق السنیة هم غیر ثابت ، فالاستدلال به بدون إثبات صحته غیر مقبول ، کما لا یخفی علی الأذکیاء الفحول .

سوم : آنکه این خبر متهافت و متناقض است ; زیرا که از آن ظاهر است که نزد جناب امیر ( علیه السلام ) مردی را آوردند که حدّ بر او واجب شده بود ، پس جناب امیر ( علیه السلام ) فرمود که : آیا اینجا شهودند ؟ مردم گفتند : آری . انتهی .

و ظاهر است که پرسیدن جناب امیر ( علیه السلام ) از حضور شهود ، دلالت واضحه دارد که ادای شهادت نزد آن جناب واقع نشده ; و هرگاه شهادت شهود واقع نشده باشد ، حکم به وجوب حدّ بر این کس سمتی از صحت ندارد .

چهارم : آنکه قیاس این قصه بر قصه عمر غیر صحیح است ; زیرا که درء نمودن عمر حدّ را از مغیره ، مستلزم جلد شهود ثلاثه بود ، و در این قصه جناب امیر ( علیه السلام ) جلد شهود نکرده ، که از اصل شهادت واقع نشده .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واقع ) آمده است .

ص : 600

پنجم : آنکه فظاعت صنیع شنیع عمر به اعتراف خودش ظاهر است که او به سبب ارتکاب این شنیعه خود را مستحق سنگساری از آسمان میدانست ، پس قیاس چنین شنیعه بر فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - علی تقدیر ثبوته که شناعت آن مخالفین هم نقل نکرده اند - صحیح نباشد .

ششم : آنکه استدلال بر تصویب فعل عمر به حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » خرافه محض است ; زیرا که مراد از این حدیث نه آن است که شهود را از اقامه شهادت منع نمایید ، و ترهیب و ترغیب و تخویف ایشان به این غرض بکنید ، بلکه مراد از این حدیث آن است که اگر در ثبوت حدّ شبهه باشد و امری که مقتضی حدّ میشود ، مشتمل شود بر شبهه ، پس از اقامه حدّ باز آیید .

و مع هذا در اینجا اگر عمر از یک کس درءِ حدّ کرد سه کس را حدّ زد ، پس جریان این حدیث در این مقام غیر ممکن .

بالجمله ; استدلال به حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » برای دفع طعن عمر از غرائب شبهات و عجائب توهمات است .

هفتم : آنکه آنچه از اقوال ابوحنیفه و اصحاب او نقل کرده ، محصلش بیان شروط ثبوت زنا و وجوب حدّ زناست ، و آن دلیل جواز منع شهود از ادای شهادت و تلقین ایشان که امتناع از شهادت کنند ، نمیتواند شد ، سیما هرگاه این منع و تلقین موجب تفضیح سه کس و محدود شدن ایشان باشد .

ص : 601

و همچنین استحباب تلقین رجوع به مقرّ ، به این مقام ربطی ندارد .

هشتم : آنکه عبارتی که ‹ 683 › از شیخ مفید - علیه الرحمه - نقل کرده ، نیز دافع طعن از عمر نمیتواند شد ; زیرا که ظاهر است که آنچه در آن از عدم ثبوت حدّ بدون اقرار چهار مرتبه و معنای احصان مذکور است ، هرگز مناسبتی به مقام ندارد ، و دلیل دفع طعن از عمر نمیتواند شد .

آری ; آنچه در اول این عبارت از اشتراط اجتماع شهود مذکور است ، و ابن ابی الحدید - بناءاً علی هذا به تمسک روایت صاحب " اغانی " - احتمال مبنی بودن سقوط حدّ بر تفرّق شهود ذکر کرده ، جواب میخواهد ; پس مخفی نماند که احتمال اعتماد عمر در اسقاط حدّ بر این مسأله خیلی غریب و عجیب است ; زیرا که اگر عمر به این مذهب متذهّب میبود لابد که قبل از حضور زیاد شهود ثلاثه را حدّ میزد ، و انتظار حضور او نمیکشید ، و محتاج به سماع شهادت او نمیشد ، و این همه تلقین و تفهیم که به عمل میآورد ، و سعی بلیغ در امتناع شاهد رابع بکار برد ، عبث و لغو میشد ! !

بالجمله ; توقف عمر در حدّ زدن شهود ثلاثه و طلب کردن زیاد برای ادای شهادت و نامه نوشتن به او و (1) برای استماع شهادت او اهتمام بلیغ نمودن ، و در مسجد نشستن با جماعت رؤوس مهاجرین و انصار ; دلالت واضحه دارد بر آنکه : نزد عمر تفرّق شهود در ثبوت زنای مغیره ، قادح نبود ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( او ) آمده است .

ص : 602

و نیز گفتن عمر به مغیره - بعد ادای شهادت شهود ثلاثه - که : ( برفت سه ربع تو ) دلیل واضح است بر آنکه : تفرّق شهود قادح در ثبوت حدّ زنا نبود ، پس ظاهر شد که تفرّق شهود نزد عمر قادح در ثبوت حدّ نبود .

و از غرائب دلائل دالّه بر نهایت تورّع و دیانت و امانت مخاطب آن است که بعض عبارت ابن [ ابی ] الحدید را در حاشیه این طعن نقل کرده ، و بعدِ لفظ ابوالفرج این فقره افزود : ( وهو من الإمامیة ) ! (1) قال - فی الحاشیة - :

قال محمد بن نعمان - الملّقب ب : المفید عند الشیعة ، شیخ المرتضی الذی قرأ علیه فقه الإمامیة - فی کتاب المقنعة : الشهود الأربعة إن تفرّقوا فی الشهادة بالزنا ولم یأتوا بها مجتمعین فی وقت واحد فی مکان واحد سقط الحدّ عن المشهود علیه ، ووجب الحدّ علی القذفة .

وإن (2) کان هذا مذهب الإمامیة ، فقد اتفق قولهم وقول الفقهاء فی سقوط الرجم بأدنی سبب .

والذی رواه أبو الفرج - وهو من الإمامیة - : أن زیاداً لم یحضر


1- در حاشیه تحفه اثناعشریه : 114 نیز گفته : أبو الفرج الاصفهانی ، صاحب الأغانی ، وهو من مصنفی الشیعة الإمامیة . و کلمات دانشمندان عامه درباره او صفحه 450 - 457 در همین طعن گذشت .
2- [ الف ] در اصل " شرح نهج " ( فإذا کان ) است ، و لفظ ( إذا ) انفع است برای مخاطب ، فتَرْکُه وإیراد ( إن ) عوضها دلیلٌ علی عدم تمییزه بین الضارّ والنافع ! ( 12 ) .

ص : 603

فی المجلس الأول ، وأنه حضر فی [ المجلس ] (1) الثانی ، فلعلّ إسقاط الحدّ کان لهذا (2) .

سبحان الله ! زهی دیانت و زهی (3) امانت که به ادنی غرض باطل در نقل عبارت مثل چنین کتاب مشهور و شایع ، تحریف و خیانت مینماید !

و قطع نظر از دیانت ، کمال فراست او هم از اینجا ظاهر میشود ، چه اگر بعدِ ارتکاب این خیانت ، تخلیص عمر از طعن ممکن میشد ، چندان جای عجب نبود ، لیکن مزید تحیر این است که این خیانت هم اصلا فائده به او نرسانید ، چه بدیهی است که تفرّق شهود در ادای شهادت ، دافع طعن از عمر نمیتواند شد که : او تفرّق شهود را - حسب روایت تفرّق - قادح در ثبوت حدّ زنا نمیدانست ، کما بیّن .

وعوداً علی بدء ‹ 684 › باز بر سر سخن میرویم و جواب این شبهه جدیده حدیدیه را که مخاطب هم دست به آن زده به تفصیل تمام مینگاریم ، پس مخفی نماند که :

اولا : از عبارت " تاریخ طبری " ظاهر است که شهود زنای مغیره متفرق نبودند ، بلکه همه یک جا بودند ، چه در عبارت طبری - کما سمعت آنفاً - مذکور است :


1- الزیادة من شرح ابن ابی الحدید .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 ، وانظر شرح ابن ابی الحدید 12 / 243 .
3- در [ الف ] کلمه ( زهی ) خوانا نیست .

ص : 604

وارتحل المغیرة وأبو بکرة ونافع بن کلدة وزیاد وشبل بن معبد البجلی حتّی قدموا علی عمر ، فجمع بینهم وبین المغیرة . . فقال المغیرة : یا أمیر المؤمنین ! سل هؤلاء الأعبد : کیف رأونی . . إلی أن قال : ولم یشهد زیاد بمثل شهادتهم (1) .

از این عبارت صاف ظاهر است که مغیره و هر چهار گواه کوچ کرده نزد عمر حاضر شدند ، و عمر در میان هر چهار گواه و مغیره جمع کرده ، طلب شهادت از ایشان نمود که سه شاهد بر زنای مغیره شهادت دادند و زیاد به مثل ایشان شهادت نداد .

پس بنابر این روایت طبری که مخاطب در متن کتاب و همچنین ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " به آن احتجاج و استدلال نموده اند ، ثابت شد که تعلیل درء عمر حدّ را به تفرّق شهود ، باطل محض است که در واقع تفرق نشده .

و از عجائب آن است که کابلی در بیان قصه مغیره - که به ابن جریر طبری و دیگر علمای خود منسوب ساخته - غیبت شاهد چهارم را ذکر نموده چنانچه گفته :

ثم دعا الرابع - وکان غائباً - فلمّا حضر قال : ما عندک ؟ . . إلی آخره (2) .


1- تاریخ طبری 3 / 170 .
2- الصواقع ، ورق : 265 .

ص : 605

و همچنین سناءالله در " سیف مسلول " هم نسبت این قصه به ابن جریر طبری و دیگر علمای خود نموده ، و در آن غیبت شاهد چهارم ذکر نموده ، حیث قال :

پستر شاهد چهارم را بطلبید و او حاضر نبود . . . الی آخر (1) .

و ظاهر است که نسبت ذکر غیبت شاهد چهارم به طبری کذب محض و دروغ صرف است که از آن ، خلاف آن ظاهر است ، چه جا که آن را ذکر کرده باشد .

و غنیمت است که مخاطب این بهتان را در بیان قصه مغیره در متن کتاب ذکر ننموده ، و به حذف آن پرداخته ، و عبارتی که در " حاشیه " وارد ساخته و به " تاریخ طبری " منسوب ساخته (2) ، در آن نیز تفرّق شهود را نیاورده ، و ظاهراً چون در این عبارت ، این کذب کابلی را نیافته ، و بر بطلان نسبت آن به طبری مطلع شده ، در متن هم از ذکر آن اعراض ساخته .

لیکن عجب آن است که با وصف حذف این بهتانِ کابلی در متن ، باز در " حاشیه " مشغول به اثبات آن گردیده ، حیث قال :

ولم یکن زیاد حضر ذلک المجلس ، فأمر عمر أن ینحّی الشهود الثلاثة ، وأن لا یجالسهم أحد من أهل المدینة ، وانتظر قدوم زیاد ، فلمّا قدم جلس فی المسجد واجتمع رؤوس المهاجرین و الأنصار . .


1- سیف مسلول :
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 .

ص : 606

إلی آخر القصّة . ( 12 ) . کنز العرفان . (1) انتهی .

در " کنز العرفان " شیخ مقداد تفحص کرده شد ، اصل این قصه [ را ] در مظان آن - که کتاب الحدود و کتاب القضا و الشهادات باشد و غیر آن - یافت نمیشود ، چه جا که بالخصوص غیبت زیاد در آن مذکور باشد .

آری در کتاب الحدود از آن استتابه عمر ابوبکره را و ابای او از تکذیب خود البته ذکر کرده وبس .

قال : وروی عن عمر : أنه قال - لأبی بکرة فی شهادته علی ‹ 685 › المغیرة - : إن تبت قبلت شهادتک ، فأبی أن یکذّب نفسه (2) .

پس حیرت است که مخاطب را چه اختباط رو داده که بعد حذف غیبت زیاد از متن کتاب - با وصف ذکر خواجه اش آن را ! - باز قصد اثبات آن از " کنز العرفان " نموده ، و بر این هم اکتفا نکرده ، به غرض اثبات آن در نقل عبارت ابن ابی الحدید خیانت نموده ، لفظ : ( وهو من الإمامیة ) بعدِ لفظ ( ابوالفرج ) افزوده ، کما دریت آنفاً .

و از روایت بیهقی که سابقاً مذکور شد نیز ظاهر میشود که زیاد غایب نبوده ; زیرا که در آن مذکور است :


1- لم یأت فی المصدر : ( کنز العرفان ) ، حاشیه تحفه اثناعشریه : 589 .
2- کنز العرفان 2 / 346 .

ص : 607

فشهد أبو بکرة وشهد ابن معبد ونافع بن عبد الحارث (1) ، فشقّ علی عمر حین شهد هؤلاء الثلاثة ، فلمّا قام زیاد . . إلی آخره (2) .

از این عبارت متبادر میشود که در حالت شهادت شهود ثلاثه ، زیاد نشسته بود ، هرگاه ایشان از شهادت فارغ شدند ، زیاد برخاست ، پس ثابت شد که زیاد غایب نبود .

و از عبارت مخاطب - که گفته : مغیره و شهود اربعه در محل حکومت به محضر (3) صحابه که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم در آن مجلس بود حاضر آمدند انتهی . - نیز متبادر همین است که مغیره و شهود اربعه بلاتفرق در این مجلس حاضر شدند ، وحمل این عبارت بر این معنا که اولا مغیره و سه شاهد در مجلس حکومت حاضر شدند ، و بعدِ ادای شهادت سه شاهد ، به زمان دراز ، شاهد رابع حاضر محل حکومت شد ، خیلی بعید از سیاق عبارت است .

وثانیاً : بنا بر روایت " اغانی " و ابن خلّکان - که از آن تفرق شهود به سبب غیبت زیاد ظاهر میشود - نیز [ معلوم است که ] تعلیل درء عمر حدّ را از مغیره به سبب تفرق شهود باطل محض است ; زیرا که بر بطلان آن همین روایت " اغانی " و ابن خلّکان به وجوه عدیده دلالت دارد :


1- [ الف ] خ . ل : ( نافع بن الحارث ) .
2- روایت او به نقل از کنز العمال 5 / 423 گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( محض ) آمده است .

ص : 608

اول : آنکه از عبارت ابن خلّکان و عبارت ابوالفرج اصفهانی - که به آن ابن ابی الحدید در تفرق شهود احتجاج کرده - ثابت میشود که عمر قبل وصول زیاد ، شهادت از سه شاهد طلب کرده و آن را از ایشان شنیده .

و ظاهر است که اگر عمر اجتماع شهود را شرط میدانست ، شهادت از سه کس بی حضور شاهد رابع نمیکرد و نمیشنید که بنابر قول به اجتماع شهود ، طلب شهادت از سه کس ، با وصف علم به عدم امکان حضور شاهد رابع که غایب بوده - موافق روایت " اغانی " و ابن خلّکان - حرام محض و فسق صریح است که موجب اغرا به حرام ، و تحریص بر اشاعه فاحشه ، و قذف است و علی الخصوص اینجا موجب قذف صحابی جلیل ممدوح خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) علی ما یزعمونه .

پس بنابر این تأویل اگر طعن احتیال در درءِ حدّ ساقط گردید ، طعن دیگر هم جنب آن بر سر عمر و اولیای او رسید ! ( فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَلْیَبْکُوا کَثِیراً ) (1) .

پس بنابر این ثابت شد که عمر به مثابه [ ای ] بی مبالاتی به احکام شرعیه داشته که با وصف علم این معنا که شهادت سه کس بی حضور شاهد رابع لائق سماع و قابل قبول نیست - بلکه موجب قذف صحابی جلیل الشأن و ایذای روح سرور انس و جان - علی حسب ما یذکرونه فی مدح الصحابة علی


1- التوبة ( 9 ) : 82 .

ص : 609

العموم - و نیز موجب ثبوت حدّ قذف بر شاهدان که بعضشان نیز صحابه بودند - از این شهود بر خلاف شرع طلب شهادت کرده ، ‹ 686 › سبب اشاعه فاحشه و قذف و تهمت گردیده .

دوم : آنکه قول عمر - بعد سماع شهادت ابوبکره - به خطاب مغیره : ( اذهب مغیرة . . ذهب ربعک ) - که ابن خلّکان و صاحب " اغانی " هر دو نقل کرده اند (1) - دلیل صریح است بر آنکه عمر حاضر نشدن زیاد را در این مجلس قادح در اعتبار و اعتماد دیگر شهود نمیدانست ، بلکه به سبب شهادت شاهد اول ، حکم به ذهاب ربع مغیره نموده .

و ظاهر است که اگر عدم حضور زیاد نزد عمر قادح میبود ، اصلا به هیچ وجهی از وجوه حکم به ذهاب ربع مغیره سمتی از جواز نمیداشت که بنابر اعتبار اجتماع شهود ، شهادت شاهد ، ضرر به حق آن شاهد میرساند که قذف و کذب او ثابت میگرداند ، فمن حکم فی هذه الصورة بذهاب ربع المشهود علیه بالزنی ، فقد ذهب عریضاً فی الاختباط ، وبالغ فی الخنا .

سوم : آنکه حکم عمر به ذهاب نصف مغیره - بعد شهادت شاهد ثانی - شاهد ثانی از کلام ثانی بر خبط و خلط مأوِّل حکم ظلمانی ثانی ، بلکه اول أول من قاس خلافاً للحکم الربانی است .


1- وفیات الأعیان 6 / 366 ، الأغانی 16 / 104 - 110 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 .

ص : 610

عجب که خلیفه ثانی حکم به اعتبار شهادت میفرماید و عذر عدم حضور زیاد به میان نمیآرد ، و ابن ابی الحدید و من تبعه کذبا وبهتانا بر فتراک خلیفه ثانی میبندند که او شاید درءِ حدّ به سبب عدم حضور زیاد کرده ، فظهر أن التعلّل بتفرّق الإشهاد لعدم حضور زیاد ، نشأ عن محض العناد واللداد وعدم التدبر فی إدراک المراد ، والله الهادی إلی الرشاد .

چهارم : آنکه قول عمر بعد سماع شهادت شبل : ( اذهب مغیرة . . ذهب ثلاث أرباعک ) ، مثل هر دو قول اول ، دلیل قاطع و برهان قامع است بر بطلان این تأویل واهی و رکیک ، چه ظاهر است که در صورت ابتناء درءِ حدّ بر تفرّق اشهاد - یعنی اداء شهادت سه کس بی حضور زیاد - حکم عمر به ذهاب ثلاث ارباع مغیره وجهی از صحت ندارد ، و بنابر این مثل مشهور در حق عمر صادق میآید : یک خطا ، دو خطا ، سه خطا ، مادر به خطا (1) .

پس در حقیقت این تأویل اگر یک طعن را از عمر دفع کرده باشد لیکن مطاعن عدیده بر عمر ثابت کرده که تفصیل آن ، بعد ملاحظه سائر وجوه ظاهر خواهد شد .

و نیز مثل مشهور - مرّةً بعد أُولی وکرّةً بعد أُخری - صادق میآید که :


1- دهخدا مینویسد : مادر به خطا : مادر به گناه ، فحشی است که کسی به کسی دیگر دهد و در آن زنا کردن مادر کسی را قصد کند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 611

( مدعی سست (1) گواه چیست ) ؟ که خلیفه ثانی را این عذر - [ یعنی ] تشبّث به تفرّق شهود در درءِ حدّ از مغیره - به دست نمیآید ، و بر خلاف آن به مرّات و کرّات عدیده حکم میفرماید به ذهاب اجزای مغیره ، و حامیان او ادعا میکنند که شاید درءِ حدّ به سبب تفرّق شهود شده باشد ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (2) .

ولله الحمد والمنّة که حکم عمر به ذهاب ربع مغیره بعدِ شهادت شاهد اول ، و حکم او به ذهاب نصفش بعدِ شهادت شاهد ثانی ، و حکم او به ذهاب ثلاثة ارباع او بعدِ شهادت شاهد ثالث ، حسب روایتی که ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " وارد کرده و آن را به معتمدین روات و ثقات و طبری و بخاری و ابن جوزی و ابن خلّکان و ابن کثیر و سائر محدّثین و ارباب تواریخ نسبت داده ، نیز ظاهر است ، کما علمت .

پنجم : آنکه از عبارت ابن خلّکان ظاهر است که عمر بعد سماع شهادت شهود ثلاثه ، اجرای حدّ قذف بر ایشان نکرده ، بلکه به زیاد ‹ 687 › - که غایب بود - نامه طلب نوشته ، و ظاهر است که اگر عمر تفرّق شهود را قادح در ثبوت زنا میدانست ، انتظار حضور زیاد نمیکشید ، زیاد را برای ادای شهادت طلب نمیکرد ، بلکه قبل از وصول او اجرای حدّ قذف بر شهود


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( و ) آمده است .
2- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 612

میکرد ، پس بنابر این طعن عظیم بر عمر در تأخیر حدّ قذف لازم خواهد آمد .

ششم : آنکه اگر عمر زیاد را طلب هم کرده بود ، لیکن بعدِ رسیدن او با جماعت مهاجرین و انصار در مسجد شریف حضرت سرور مختار - صلی الله علیه وآله الاطهار - نشسته ، طلب شهادت بر زنای مغیره از او نمیکرد که بعد تحقق کذب شهود ثلاثه ، به سبب عدم حضور شاهد رابع ، حدّ قذف بر ایشان لازم آمد ، و طلب شهادت از شاهد رابع موجب ثبوت کمال بی مبالاتی عمر به شرع و دین خواهد گردید که نه حرمت مسجد شریف نبوی رعایت کرده ، و نه از مهاجرین و انصار مبالاتی نموده ، به طلب شهادت از زیاد بر زنای مغیره یا تجویز ادای این شهادت ، تجویز اشاعه حرام و عیب صحابی حضرت خیر الانام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - روبروی خاص و عام نموده .

مگر نمیبینی که خود مخاطب نقل کرده که : عمر گفت - یعنی به زیاد - که : ( هل رأیته کالمیل فی المکحلة ) ؟ و چون مخاطب منکر وقوع تلقین است ، پس غرض عمر بنابر این از این کلام طلب - و لااقل تجویز - ادای شهادت بر زنای مغیره بوده ، و آن بنابر عدم اعتماد شهادت شهود ثلاثه - به سبب عدم حضور زیاد - مستلزم طلب یا تجویز قذف بوده ، چه هرگاه شهادت شهود ثلاثه قذف شد ، بنابر این اگر زیاد هم شهادت به زنا میداد ، آن هم قذف میشد .

ص : 613

هفتم : آنکه اگر عمر اسقاط حدّ از مغیره به وجه تفرق شهود و عدم اجتماعشان میکرد ، وجهی نبود برای خوف عمر که از آسمان سنگباران شود ، پس این خوف او دلیل واضح و برهان قاطع است بر سقوط تعلیل اسقاط حدّ به تفرق شهود و تمسک به عدم اجتماع شهود ، و تفرقشان دلیل عدم اجتماع حواس و تفرق عقل است .

هشتم : آنکه قول مغیره به زیاد که : ( إلاّ أن تتجاوز إلی ما لم تر ) - که ابن خلّکان روایت کرده ، و از " اغانی " هم مثل آن ظاهر است - دلالت دارد بر آنکه اگر زیاد تجاوز از رؤیت خود میکرد - یعنی شهادت به زنای او میداد - در این صورت حقن دم او نمیشد ، و حدّ رجم بر او جاری میگردید ، و ظاهر است که در صورت تعلیل اسقاط حدّ به تفرّق شهود ، اگر زیاد هم شهادت زنا میداد ، هرگز حدّ بر مغیره ثابت نمیشد ، بلکه زیاد هم به حدّ قذف مبتلا [ می ] گردید .

نهم : آنکه قول عمر : ( لو تمّت الشهادة لرجمتک بأحجارک ) - که طبری روایت کرده (1) - دلالت دارد بر آنکه اگر شهادت تمام میشد - یعنی زیاد هم شهادت به زنای مغیره میداد - حدّ بر مغیره ثابت میشد ، و عمر رجم او میکرد ، و این نص صریح و دلیل ظاهر و برهان باهر بر فساد این تعلیل علیل


1- تاریخ الطبری 3 / 0 17 .

ص : 614

و تأویل غیر جمیل است ; زیرا که اگر در واقع شهود متفرق بودند ، و عمر آن را مانع هم در ثبوت حدّ میدانست ، بنابر این اگر زیاد هم شهادت میداد ، هرگز حدّ بر مغیره ثابت نمیشد ، و هرگز مغیره مستحق رجم نمیشد ، بلکه در این صورت زیاد هم مستحق حدّ قذف میشد ، چه بنابر اشتراط اجتماع شهود ‹ 688 › اگر صد کس هم متفرق - مثلا - شهادت دهند ، حدّ زنا ثابت نمیشود ، بلکه این شهود مستحق حدّ قذف میشوند .

و ابن روزبهان هم نقل کرده که عمر به مغیره گفته : ( أُسکت ! فلو تمّت (1) الشهادة لکان الحجر فی رأسک ) (2) .

و اجماع محدّثین و ارباب تواریخ بر ذکر آن از کلامش ظاهر است ، پس این کلام هم - مثل آنچه طبری ذکر کرده - دلیل صریح است بر آنکه اگر زیاد هم شهادت میداد بر مغیره حدّ زنا جاری میشد ، پس عذر تفرق شهود باطل و مردود گردید .

دهم : آنکه این تأویل - یعنی تعلیل اسقاط حدّ از مغیره به تفرق اشهاد و عدم حضور زیاد - منافی تأویل دیگر است که صاحب " مغنی " تمسک به آن جسته و مخاطب هم آن را در " حاشیه " وارد کرده ، و حاصلش آن است که : قذف از این شهود مقدم شده بود در بصره ، پس اگر اعاده شهادت هم


1- فی احقاق الحق : ( تمّ ) .
2- احقاق الحق : 242 .

ص : 615

نمی کردند ، عمر لامحاله ایشان را حدّ قذف میزد (1) ، چه ظاهر است که هرگاه قذف از این شهود در بصره واقع شده باشد ، و به سبب آن مستوجب حدّ قذف گردیده باشند ، باز تعلیل اسقاط حدّ به تفرق شهود از مرتبه اعتبار ساقط ، و از پایه اعتماد هابط است ، چه جمع در این هر دو تأویل ممکن نیست ، هرگاه قذف از این شهود در بصره واقع شد ، و نزد عمر ثابت گردید ، اجرای حدّ قذف بر ایشان واجب شد ، و طلب شهادت از ایشان بر زنای مغیره بار دگر وجهی از جواز ندارد تا قذف ایشان به سبب تفرّق شهود ثابت شود !

یازدهم : آنکه اگر در حضور شهود تفرق واقع میشد ، و عمر آن را قادح در ثبوت حدّ میدانست ، چرا بر او شهادت سه شاهد شاق و ناگوار میآمد ؟ حال آنکه در روایت بیهقی مذکور است : ( فشقّ علی عمر حین شهد هؤلاء الثلاثة ) ، و ظاهر است که اگر شهود متفرق میبودند ، و عمر آن را قادح در ثبوت حدّ میدانست ، هرگاه این سه کس شهادت داده بودند ، اجرای حدّ قذف بر ایشان میکرد ، و قولی و فعلی ظاهر نمیکرد که به سبب آن حاضرین را علم به شاقّ آمدن این شهادت بر او به هم میرسید .

و اگر گویند که : مراد از شاقّ آمدن شهادت این شهود آن است که چون


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، عین عبارت او عن قریب خواهد آمد .

ص : 616

خلاف شرع بود به این سبب بر عمر شاقّ آمد که مرتکب خلاف شرع شدند ، نه آنکه به این سبب شاقّ آمد که آن موجب وصول ضرری به مغیره بود !

پس مدفوع است که : این تأویل را اقوال خود عمر ردّ میکند که بعد سماع شهادت هر واحد از سه شهود گفته .

و همچنین ردّ میکند آن را گفتن عمر به خطاب مغیره : ( ما رأیتک إلاّ خفت أن أُرمی بحجارة من السماء ) .

دوازدهم : آنکه بنابر این تأویل و توجیه ، عمر محتاج به تلقین شاهد نمیگردید ، حال آنکه تلقین شاهد ثابت است که ابن ابی الحدید به آن خود اعتراف کرده و از کلام قاضی القضات هم اعتراف به آن ظاهر است ، و روایات عدیده بر آن دلالت دارد ، پس این تلقین دلالت ظاهره دارد بر آنکه عمر شهادت این سه شاهد را معتبر و معتمد میدانست تا که محتاج شد به اینکه شاهد رابع را تلقین نماید که او از ادای شهادت بر زنای مغیره باز آید تا مغیره از حدّ زنا خلاص یابد .

و اگر شهادت این سه شاهد - به سبب عدم حضور زیاد - معتبر نزد عمر نبود ، بعد آنکه این سه شاهد شهادت ‹ 689 › داده بودند ، اجرای حدّ بر ایشان میکرد و شهادت زیاد از اصل نمیشنید تا که محتاج به تلقین و تعلیم او میگردید که باعث رسوایی و تفضیح او تا ابد الدهر گردید .

ص : 617

و نیز مخاطب در " حاشیه " گفته :

إنّما جلّد عمر الثلاثة ; لأنه کان القذف منهم تقدّم بالبصرة ; لأنهم صاحوا به من نواحی المسجد بأنا نشهد أنک زان ، فلو لم یعیدوا الشهادة لکان یحدّهم لا محالة ، فلم یکن فی إزالة الحدّ عنهم ما أمکن فی المغیرة .

وأیضاً ; حدّ المغیرة الرجم - الذی هو إتلاف النفس - وحدّهم الجلد الخفیف ، فأین هذا من ذاک ؟ ( 12 ) مغنی . (1) انتهی .

و خلاصه این کلام آن است که از این شهود ثلاثه قذف مغیره در بصره قبل از ادای شهادت نزد عمر واقع شده بود ، پس ایشان مستحق حدّ قذف شدند ، و اگر اعاده ادای شهادت نزد عمر هم نمیکردند لا محاله عمر ایشان را حدّ میزد ، پس ازاله حدّ از ایشان ممکن نبود ، و ازاله آن از مغیره ممکن بود ، و نیز حدّ مغیره رجم بود که آن اتلاف نفس است و حدّ شهود ثلاثه جلد خفیف است ، و در هر دو فرق ظاهر است . انتهی .

و رکاکت و سخافت این توجیه فاسد و تعلیل کاسد پر واضح است و حاجت بیان و اظهار ندارد ، مگر چون سنیه - با وصف ادعای علم و مهارت - لب به چنین مزخرفات میگشایند و به مزید تعصب و هوای باطل از تفوّه به


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، در المغنی 20 / ق 2 / 17 قسمتی از عبارت موجود است ، و چنانکه مؤلف بعداً اشاره میفرماید تمام مطالب از " مغنی " نیست .

ص : 618

هر رکیک و غث - ولو کان بالغاً إلی أقصی البطلان ، وغریقاً فی غایة السخف والهوان - مبالاتی ندارند ، لهذا عوام و غیر متدبرین به سبب زعم جلالت مرتبه شان به چنین هفوات از جا میروند و طالب جواب آن میشوند .

بالجمله ; از عبارات سابقه چند دلائل برای بطلان این تأویل رکیک و توجیه سخیف ظاهر میشود :

اول : آنکه عزل عمر مغیره [ را ] ، و طلب او مع شهود نزد خود - که طبری و غیر او روایت کرده - دلالت واضحه دارد بر آنکه قبل از حضور شهود ، برائت مغیره و قذف شهود بر عمر ثابت نشده بود ، ورنه محتاج به عزل مغیره و طلب او - و آن هم به شدتی و تأکیدی که از " اغانی " و غیر آن ظاهر است - نزد خود همراه شهود که به غرض استکشاف قضیه نموده ، نمیگردید .

دوم : آنکه قول ابوموسی : ( فیا طوبی لک إن کان مکذوباً علیک ، وویل لک إن کان مصدوقاً علیک ) - که در " مستدرک " حاکم مسطور است (1) - دلالت واضحه دارد بر آنکه قبل حضور شهود و وقوع واقعه شهادت ، نزد ابوموسی در صدق و کذب شهود شک و ریب بود .

و ظاهر است که اگر قذف از شهود مقدم میشد ، ابوموسی تشکیک و ارتیاب در صدق و کذب شهود نمیورزید ، فهذا الارتیاب والتشکیک ممّا


1- المستدرک 3 / 449 .

ص : 619

یبطل صراحةً هذا التأویل الرکیک .

و ثبوت قذف بعد این قول ابوموسی باطل تر است فلا یعبأ به .

سوم : آنکه جمع کردن عمر در میان شهود و مغیره و طلب کردن شهادت از ایشان و عدم مبادرت به اجرای حدّ قذف بر ایشان ، دلیل قاطع و برهان ساطع است بر آنکه نزد عمر قذف از ایشان متقدم نشده ، و الا لازم آید کمال بیدانشی و جهالت و سفاهت خلیفه ثانی ‹ 690 › که با وصف تحقق قذف از این شهود ، تأخیر کثیر در اجرای حدّ بر ایشان کرد ; و علاوه بر تأخیر حدّ طلب شهادت از ایشان کرد ، و با وصف ظهور فسق و فجور و کذبشان ، ایشان را عادل و ثقه و مقبول الشهادة پنداشت .

چهارم : آنکه اگر قذف متقدم شده بود لازم آید که عمر در طلب شهادت بر زنای مغیره از این شهود واحداً بعد واحد به کرّات عدیده ، اغرا بر حرام و اعاده قذف نموده ، و این طعنی فاحش است مثل طعن درءِ حدّ .

پس گو این توجیه از طعن درءِ حدّ گلوی عمر وارهاند ، لیکن کمال بی باکی و بی مبالاتی عمر به شرع ، و اغرای او بر حرام ، و حبّ تشییع فاحشه ، و قذف بعض صحابه حضرت خیر الأنام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - به کمال وضوح میرساند .

پنجم : آنکه قول عمر : ( فاذهب مغیره . . ذهب ربعک ) بعدِ ادای شهادت

ص : 620

ابوبکره - که در تاریخ ابن خلّکان و غیر آن مذکور است (1) - دلالت صریحه دارد بر آنکه از ابوبکره قذف متقدم نشده بود ، و فسق و فجور او و استحقاق او برای حدّ ظاهر نشده ، و الا به سبب شهادت فاسق فاجر که لایق حدّ زدن باشد ، حکم به ذهاب رُبع مغیره ، دلیل ذهاب رُبع عقل ، بلکه کل عقلِ عقلِ اول سنیان خواهد شد ، وهی داهیة دهیاء تذهل عقولهم ، ومعضلة عمیاء تکشف غفولهم وذهولهم .

ششم : آنکه بعد حکم عمر به ذهاب نصف مغیره بعد شهادت نافع ، این تأویل علیل غیر نافع ، فذهب هذا التأویل بحکم عمر بذهاب النصف ادراج الریاح ، وظهر أنه کذب صراح ، وزور بواح . .

هفتم : آنکه حکم عمر به ذهاب ثُلث أرباع مغیره بعد شهادت شاهد ثالث - به تقریب ما تقدم - دلیل ظاهر و حجت قاهر است بر بطلانِ سبق تقدم قذف از شهود ، وحصل علمه للکنود العنود ، والله العاصم من الانهماک فی العصبیة والجحود .

هشتم : آنکه قول خود مغیره که به مخاطبه زیاد گفته ، اعنی :

فإن الله تعالی وکتابه ورسوله وأمیر المؤمنین قد حقنوا دمی إلاّ


1- وفیات الأعیان 6 / 366 ، الأغانی 16 / 104 - 110 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 .

ص : 621

أن تتجاوز إلی ما لم تر ممّا رأیت ، کما فی تاریخ ابن خلّکان (1) .

دلالت صریحه بر بطلان این تأویل دارد ; زیرا که این قول مغیره ثابت است که : اگر زیاد تجاوز از رؤیت خود به سوی آنچه ندیده میکرد ، یعنی شهادت بر زنای مغیره - مثل دیگر شهود - ادا میکرد ، حفظ دم مغیره حاصل نمیشد ، و او مستحق رجم میگردید ، فإن الاستثناء من الإثبات نفی کما فی « لا اله الا الله » .

و ظاهر است که اگر قذف از شهود ثلاثه متقدم میشد و نزد عمر ثابت میگردید ، در صورت ادای زیاد شهادت را موافق دیگر شهود ، هرگز حدّ بر مغیره لازم نمیآمد که شهود ثلاثه خود به سبب قذف متقدم و قذف متأخر مستحق حدّ بودند ، پس اگر زیاد هم شهادت مثل دیگر شهود میداد ، او هم به سبب قذف ، مستحق حدّ قذف میگردید ، و به مغیره هرگز ضرری نمیرسید ، لیکن چون مغیره خود حکم کرده که : حقن دم او در صورت شهادت زیاد حاصل نخواهد شد ، و عمر و دیگر صحابه هم انکاری بر آن نکردند ، بالبداهة ثابت شد که نزد مغیره و عمر و دیگر ‹ 691 › صحابه از شهود ثلاثه قذف متقدم نشده ، پس ادعای سبق قذف از شهود و استحقاقشان برای حد ، و اسقاط ثقت (2) و جلالتشان چنانچه مخالفت عمر بن الخطاب است ، همچنین مخالفت خود مغیره و دیگر اصحاب است ، و مصداق مثل


1- وفیات الاعیان 6 / 365 .
2- یعنی : وثاقت .

ص : 622

سائر که : ( مدعی سست (1) گواه چیست ) ؟

نهم : آنکه قول عمر : ( والله ما أظنّ أبابکرة کذب علیک ) دلالت صریحه دارد بر آنکه از ابوبکره قذف مغیره واقع نشده ، و الا اگر قذف از ابوبکره واقع میشد ، کذب ابوبکره ثابت میشد ، چنانچه از عبارت " سهام ثاقبه " ظاهر میشود ، و در این صورت حلف عمر بر عدم ظنّ کذب ابوبکره مخالف واقع خواهد بود ، پس حکم به تقدم قذف از ابوبکره ، و نیز حکم به اصابه عمر در صرف حدّ از مغیره به تلقین شاهد رابع ، اگر چه یک طعن را از عمر برمیگرداند ، لیکن در مطاعن دیگر مثل آن مبتلا میگرداند .

دهم : آنکه اظهار عمر ملازمه خوف سنگباری را خود از آسمان با دیدن مغیره کثیر العدوان أدلّ دلیل و اقوی برهان است بر آنکه از این شهود ثلاثه اصلا قذف واقع نشده ، ورنه ظاهر است که اگر از این شهود صرف قذف متقدم در بصره واقع میشد وجهی برای خوف عمر نبود ، چه جا که قذف متأخر هم با آن مجتمع شود .

یازدهم : آنکه بنابر این وجهی نبود برای شاق آمدن شهادت هر سه شهود بر عمر ، چه در صورت تقدم قذف این اعاده قذف بود نه ادای شهادت ، پس


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 623

اصل (1) ضرری به مغیره نمیرسید ، بلکه مؤکد تفضیح و تقبیح شهود بود .

دوازدهم : قول عمر : ( أما والله لو تمّت الشهادة لرجمتک بأحجارک ) علی ما رواه الطبری (2) .

یا قول او : ( فلو تمّ الشهادة لکان الحجر فی رأسک ) علی ما رواه ابن روزبهان عن أکابره الأعیان (3) .

دلیل واضح و حجت عظیم الشأن است بر نهایت هوان و بطلان این توجیه فاسد و تعلیل بارد ; زیرا که اگر از این شهود قذف متقدم میشد ، در صورت تمام شدن شهادت به شهادت زیاد نیز مغیره مستحق رجم نمیشد ، پس در این صورت حکم ثانی به استحقاق مغیره زانی رجم را ، مخالفت حکم یزدانی و اتباع القای شیطانی خواهد بود .

سیزدهم : آنچه ابن خلّکان در تفسیر قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از ابن الصباغ نقل کرده نیز به صراحت مبطل این تأویل است ; زیرا که از افاده ابن الصباغ واضح است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اراده فرموده که اگر قول ابی بکره شهادت دیگر است ، پس تمام شد عدد شهادت .

و ظاهر است که اگر قذف از این شهود متقدم میشد ، در صورت تغایر


1- کذا ، وظاهراً ( اصلا ) صحیح است .
2- تاریخ الطبری 3 / 0 17 .
3- احقاق الحق : 242 .

ص : 624

این قول ثانی ابی بکره با قول اولیش (1) نیز عدد شهادت تمام نمیشد که شهادت قاذفان را اعتباری نیست ، پس تمام را چه ذکر ، شهادت ناقص هم متحقق نخواهد شد .

پس حکم آن حضرت به تمام شدن عدد شهادت بر تقدیر تغایر قول ثانی ابی بکره با قول اولش - که بر این حکم عمر و دیگر صحابه هم انکاری نکردند - حجت قاطع است و برهان لامع بر بطلان این توجیه بی اصل و شناعت این خرافه و هزل . ‹ 692 › چهاردهم : آنکه هرگاه از این شهود قذف متقدم شده بود ، پس وجهی نبود برای امر عمر مغیره را به سکوت از حمد الهی بر رسوا ساختن این شهود ، چه قاذف بلاشبهه مستحق حدّ قذف است به نص کلام الهی ، پس حمد بر رسوایی او فعل جمیل است ، پس امر به سکوت از آن در حکم نهی عن المعروف است .

و آنچه مخاطب - نقلا عن المغنی - فرق در حدّ مغیره و حدّ شهود دگر کرده .

پس با آنکه در عبارت " مغنی " به این نحو وجودی ندارد ! (2) ربطی به ما نحن فیه و مناسبتی به دفع طعن از عمر هم ندارد ; زیرا که بنای طعن بر آن


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- مراجعه شود به المغنی 20 / ق 2 / 17 .

ص : 625

است که عمر را تلقین شاهد رابع - که امتناع از شهادت حقه نماید - جایز نبوده ، که آن موجب انصراف حدّ از مستحق آن ، و ابتلای سه کس به ناحق در حدّ قذف بوده ; و متانت این طعن از کلام خود عمر واضح است که او حلف بر عدم ظنّ کذب ابوبکره نموده ، و هرگاه مغیره را میدید خوف سنگباری خود از جانب ایزد باری میداشت ; پس شدت حدّ مغیره و خفت حدّ شهود ثلاثه ، موجب خفّت طعن عمر نمیتواند شد ، چه جا که موجب سقوط آن گردد ؟ ! زیرا که ابطال حدّ اگر چه شدید باشد ، هرگاه حق و لازم الاجرا باشد باعث عذاب است ، و همچنین اجرای حدّ به ناحق اگر چه خفیف باشد موجب عقاب ، کما یستفاد من کلام ابن الخطاب .

پس بنای فرق بر حقیت و عدم حقیت است نه شدت و خفت ، اگر کسی ادنی حدی را و لو مثل تعریک (1) الأُذُن والضرب بالید هرگاه شرعاً ثابت نشود جاری کند ، مطعون خواهد شد ; و هرگاه کسی حدی را اگر چه در اقصای شدت باشد ابطال کند ، موجب طعن خواهد شد ، هرگاه آن حدّ ثابت و لازم شود شرعاً ، فذکر الخفّة والشدّة دلیل علی شدّة الغفول وخفّة العقول .

و نیز مخاطب در " حاشیه " گفته :

وأیضاً لو وقع التلقین من عمر فی مجلس الحکم ، وکان فسقاً ،


1- قال الجوهری : عرکت الشیء أعرکه عرکاً : دلکته . انظر : الصحاح 4 / 1599 ، لسان العرب 10 / 464. . وغیرهما .

ص : 626

لوقع التلقّن من زیاد ، وکان فسقاً بالأولی ، ولو کان الأمر هکذا لما ولاّه أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فارس ، ولا ائتمنه علی أموال الناس ودمائهم !

( 12 ) " مغنی " تألیف قاضی القضات (1) .

و این تغییر و تبدیل عبارتی است که جناب سید مرتضی - طاب ثراه - از " مغنی " قاضی القضات نقل فرموده ، حیث قال :

ثم أجاب عن [ سؤال من ] (2) سأله عن امتناع زیاد من الشهادة ، هل یقتضی الفسق أو لا ؟ بأن قال : لا نعلم أنه کان یقیم الشهادة ، ولو علمنا ذلک لکان من حیث ثبت فی الشرع أن له السکوت ، لا یکون طعناً ما وکان (3) ذلک طعناً ، وقد ظهر أمره لأمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] لمّا ولاّه فارس ولا ائتمنه علی أموال الناس ودمائهم . (4) انتهی .

از عبارت قاضی - که جناب سید طاب ثراه نقل فرموده - ظاهر است که قاضی القضات به تولیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) زیاد را ، استدلال بر عدم فسق و طعن زیاد نموده و بس .


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( ولو کان ) بدل : ( ما وکان ) .
4- الشافی 4 / 190 ، و مراجعه شود به المغنی 20 / ق 2 / 18 .

ص : 627

و مخاطب آن را مبدل و مغیر ساخته ، به صورت استدلال بر عدم فسق ثانی به سبب تلقین نقل کرده ، و به هر کیف ظاهر است که این استدلال ناتمام و از خرافات اوهام است ; زیرا که در محظوریت تلقین و محظوریت امتناع زیاد تلازم نیست ، لجواز انفکاک أحدهما عن الآخر ، چه جایز است که زیاد را از ‹ 693 › علامات و قرائن قویه ، خوف ضرر - در صورت ادای شهادت - حاصل شده باشد ، و هرگاه امتناع زیاد از ادای شهادت به سبب خوف ضرر باشد ، فسق او لازم نیاید ، پس وهن استدلال مخاطب - که آن را به " مغنی " منسوب ساخته - در کمال وضوح و ظهور است .

اما استدلال صاحب " مغنی " به تولیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) زیاد را بر اینکه سکوت زیاد از ادای شهادت موجب قدح و طعن او نبوده .

پس به ما ضرری ندارد ; زیرا که در این مقام غرض اهل حق اثبات طعن و قدح و جرح زیاد نیست ، بلکه غرضشان زیاده از طعن عمر نیست (1) .

پس استدلال صاحب " مغنی " بر عدم مطعونیت زیاد - به سکوت از ادای شهادت - اصلا ضرری به ما نرساند .

و از اینجاست که مخاطب این استدلال صاحب " مغنی " را غیر مرتبط به مقام دیده ، آن را به صورت دیگر مبدل و مغیر ساخته ، تخلیص گلوی عمر به


1- مضافاً إلی ما یقال من أنه لم یثبت تولیة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) زیاداً ، وإنّما الذی ولاّه ذلک ابن عباس .

ص : 628

آن خواسته ، و دانسته که آن هم ناتمام و از خیالات خام است .

و باز مخاطب در " حاشیه " گفته :

قول المرتضی : ( إن قصّة المغیرة یخالف هذا ) لیس بجیّد ; لأن فی درء السارق عن الحدّ إضاعة مال المسلم الذی سرق السارق منه .

وفیه - أیضاً - إغواء لأهل الفساد بالسرقة ; لأنهم إذا لم یقم علیهم الحدّ لقّنوا وجحدوا وأقدموا علی سرقة الأموال .

وما ذا یقول المرتضی فی ثلاثة شهود علی الزنا ، کیف أوجب الشارع جلد الثلاثة من المسلمین لتخلیص واحد من الرجم وفضیحة الزنا ؟ فلیفهم (1) ملحوظ الشارع فی ذلک .

( 12 ) " مغنی " تألیف قاضی القضات (2) .

و در این حاشیه از مخاطب تصحیف و تحریف و خبط و خلط غریب واقع شده که در بیان نمیگنجد ، و تفصیلش بالاجمال این است که :

اولا : مخاطب عبارتی که مشتمل است بر جواب کلام سید مرتضی [ را ] - که در " شافی " افاده فرموده - منسوب به " مغنی " تألیف قاضی القضات نموده .

حال آنکه بدیهی است که قاضی القضات جواب " شافی " سید مرتضی [ را ] در " مغنی " ننوشته ، بلکه سید مرتضی " شافی " را در جواب " مغنی " قاضی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فیلفهم ) آمده است .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، وانظر : المغنی 20 / ق 2 / 12 .

ص : 629

القضات نوشته ! ! پس ادعای این معنا که قاضی القضات در " مغنی " جواب کلامی که سید مرتضی در " شافی " نوشته ، وارد کرده ، از شعر مشهور که :

< شعر > چه خوش گفته است سعدی در زلیخا * الا یا ایها الساقی ادر کأساً وناولها هم غریب تر و لطیف تر است .

< / شعر > وثانیاً : اینکه حقیقت امر این است که این مضمون را که مخاطب ذکر کرده ، ابن ابی الحدید در جواب سید مرتضی وارد نموده ، لیکن مخاطب عبارت او را تغییر و تبدیل بسیار کرده و مقدم را مؤخر و مؤخر را مقدم ساخته ، و الفاظ او را در عبارت رکیکه خود آورده .

لیکن تعجب است که هرگاه عبارت ابن ابی الحدید را تلخیص کرده ، چرا به " مغنی " منسوب ساخته ؟ !

پس ظاهراً کسی دیگر از اهل سنت تلخیص کلام ابن ابی الحدید کرده ، بر حاشیه " شافی " یا جای دیگر نوشته ، و مخاطب - از مزید تبحر ! ! - همان تلخیص محرّف را اصل عبارت گمان کرده ، و چون از افواه شنیده یا جایی نوشته دیده که : سید مرتضی جواب " مغنی " نوشته در قوه حافظه او ، امر بالعکس منتقش گردیده ، و فهمیده که صاحب " مغنی " جواب سید مرتضی نوشته ; به این وهم عبارت مغیّره ‹ 694 › مبدله رکیکه به " مغنی " منسوب ساخته ! !

ص : 630

و اصل عبارت ابن ابی الحدید این است :

فأمّا قول المرتضی : إنه درء الحدّ عن واحد ، وکان درأه عن ثلاثة أولی . .

فقد أجاب قاضی القضاة عنه بأنه ما کان یمکن دفعه عنهم بأن لا یلقّن الرابع الامتناعَ من الشهادة .

فقد أجاب قاضی القضاة عنه بأن الزنا [ و ] (1) وسم الإنسان به أعظم وأشنع وأفحش من أن یوسم بالکذب والافتراء ، وعقوبة الزانی أعظم من عقوبة الکاذب القاذف عند الله تعالی فی دار التکلیف . .

ویبیّن ذاک : أن الله تعالی أوجب جلد ثلاثة من المسلمین لتخلیص واحد شهد الثلاثة علیه بالزنا ، فلو لم یکن هذا المعنی ملحوظاً فی نظر الشارع لما أوجبه ، فکیف یقول المرتضی : لیس لأحد الأمرین إلاّ [ ما ] (2) فی الآخر ؟

وأمّا خبر السارق الذی رواه قاضی القضاة وقول المرتضی فی الاعتراض علیه : ( لیس فی دفع الحدّ عن السارق إیقاع غیره فی المکروه ، وقصّة المغیرة تخالف هذا ) . فلیس بجیّد ; لأن فی دفع الحدّ عن السارق إضاعة مال المسلم الذی سرق السارق ماله فی


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 631

زمانه ، وفیه أیضاً إغراء أهل الفساد بالسرقة ; لأنهم إذا لم یقم الحدّ علیهم ولُقّنوا (1) الجحود ، أقدموا علی سرقة الأموال ، فلو لم یکن عنایة الشارع بالدماء أکثر من عنایته بغیرها من الأموال والأبشار لَما قال للمکلف : لا تقرّ بالسرقة ولا بالزنا ، ولَما رجّح واحداً علی ثلاثة ، وهان فی نظره أن یضرب أبشارهم بالسیاط - وهم ثلاثة - حفظاً لدم واحد (2) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر شد که آنچه مخاطب در " حاشیه " ذکر کرده ، تلخیص و تحریف همین عبارت ابن ابی الحدید است ، لیکن اولا عبارت ابن ابی الحدید را از قوله : ( وأما خبر السارق ) تا قوله : ( فلیس بجید ) بدین طور تلخیص کرده که ( قول المرتضی أن قصة المغیرة یخالف هذا لیس بجیّد ) و باز تا لفظ : ( سرقة ) عبارت ابن ابی الحدید را ذکر کرده ، و از جهت قصور باع ، تحریف و تصحیف بعض الفاظ و ترک بعض آن نموده ، و تلخیص عبارت ابن ابی الحدید - که سابق از قول او : ( واما خبر السارق ) بوده - کرده ، بعد لفظ : ( سرقة الأموال ) ذکر نموده ، ملصق به آن ساخته ، و تلخیص هم به لطافتی که فرموده ، ظاهر است و زبان از بیان آن قاصر ! که نظام کلام ابن ابی الحدید را برهم ساخته و تشویش عظیمی در سیاق عبارتش افکنده ، و با


1- فی المصدر : ( لمکان ) بدل : ( لقّنوا ) .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 244 .

ص : 632

این همه گلدسته لطائف ، ادعای کمال علم و فضل و مهارت و حذاقت دارد ! !

و معتقدینش جانهای خود را نثار او میسازند ! !

و ما اولا کلام قاضی القضات [ را ] ذکر میکنیم (1) و بعد از آن کلام سید مرتضی - طاب ثراه - و بعد از آن کلام ابن ابی الحدید را که به جواب کلام سید مرتضی است ، به ترتیب آن نقض میکنیم ، و از سیاق محرّف مخاطب قطع نظر مینماییم (2) .

پس بدان که قاضی القضات در " مغنی " گفته :

إن قوله . . . : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) یجری فی أنه سائغ صحیح مجری ما روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من أنه أُتی بسارق ، فقال : « لا تقرّ (3) » .

وقال علیه [ وآله ] السلام ‹ 695 › - لصفوان بن امیة ، لمّا أتاه بالسارق ، وأمر بقطعه ، فقال : هو له ، یعنی ما سرق - : « هلاّ قبل أن تأتینی به » .

فلا یمتنع من عمر . . . أن یحبّ أن لا یکمل الشهادة ، وینبّه الشاهد علی أن لا یشهد ، وأنه جلّد الثلاثة من حیث صاروا قذفة ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکنم ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مینمایم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أ لا تقرّ ) آمده است .

ص : 633

وأنه لیس حالهم - وقد شهدوا - کحال من لم یتکامل الشهادة علیه ; لأن الحیلة فی إزالة الحدّ عنه - ولمّا یتکامل الشهادة - ممکنة بتلقین وتنبیه وغیره ، ولا حیلة فیما وقع من الشهادة ، فلذلک حَدَّهم ، ولیس فی إقامة الحدّ علیهم من الفضیحة ما فی تکامل الشهادة علی المغیرة ; لأنه یتصوّر بأنه زان ، ویحکم بذلک ، ولیس کذلک حال الشهود ; لأنهم لا یتصوّرون بذلک ، وإن وجب فی الحکم أن یجعلوا فی حکم القذفة (1) .

و سید مرتضی - طاب ثراه - به جواب او در " شافی " فرموده :

ومن العجائب أن یطلب الحیلة فی دفع الحدّ عن واحد ، وهو لا یندفع إلاّ بانصرافه إلی ثلاثة ، فإن کان درء الحدّ والاحتیال فی دفعه من السنن المتّبعة ، فدرؤه عن ثلاثة أولی من درئه عن واحد . وقوله : إنّ دفع الحدّ عن المغیرة ممکن ، ودفعه عن ثلاثة - وقد شهدوا - غیر ممکن . . طریف ; لأنه لو لم یلقّن الشاهد الرابع الامتناعَ من الشهادة لاندفع (2) الحدّ عن الثلاثة ، وکیف لا یکون الحیلة ممکنة فیما ذکره ؟ ! [ بل لو أمسک عن الاحتیال فی الجملة لما لحق الثلاثة حدّ ] (3) .


1- المغنی 20 / ق 2 / 16 - 17 .
2- فی [ الف ] : ( لا تدفع ) وما أثبتناه من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 634

وقوله : ( إن المغیرة یتصوّر بصورة زان لو تکاملت الشهادة ، وفی هذا من الفضیحة ما لیس فی حدّ الثلاثة ) ، غیر صحیح ; لأن الحکم فی الأمرین واحد ; لأن الثلاثة إذا حدّوا لَظُنّ بهم الکذب ، وإن جوّز أن یکونوا صادقین ، والمغیرة لو تکاملت الشهادة علیه بالزنا لظُنّ به ذلک مع التجویز لأن یکون الشهود کذبة ، ولیس فی أحد الأمرین إلاّ ما فی الآخر .

وما روی عنه علیه [ وآله ] السلام من أنه أُتی بسارق فقال له : « لا تقرّ » . إن کان صحیحاً لا یشبه ما نحن فیه ; لأنه لیس فی دفع الحدّ عن السارق إیقاع غیره فی المکروه ، وقصّة المغیرة تخالف هذا لما ذکرناه (1) .

مخفی نماند که آنچه ابن ابی الحدید ذکر عدم امکان دفع حدّ از شهود نموده .

پس جوابش آنفاً به شرح تمام گذشت که هرگز از این شهود ، قذف متقدم نشده و در حقیقت اثبات قذف بر شهود ، اثبات مطاعن عدیده بر عمر است که طلب شهادت از ایشان کرده ، وبه شهادت ایشان حکم به ذهاب اجزای مغیره نموده . . . إلی غیر ذلک .


1- الشافی 4 / 190 .

ص : 635

اما اعظمیت و اشنعیت و افحشیت وسم زنا از وسم کذب و افترا ، و اعظمیت عقوبت زنا از عقوبت کاذب قاذف .

پس آن هم مثبت جواز تلقین شاهد ، و دافع طعن از حامی مغیره مارد نمیتواند شد ، چه آنفاً دانستی که مدار طعن بر اسقاط لازم و حدّ صحیح است ، گو شدید باشد ، و اجرای حدّ باطل اگر چه خفیف باشد ; پس مدار بر حقیت و عدم حقیت است نه بر محض خفّت و شدّت ، والا لازم آید که ابطال جمیع حدود شدیده درست شود ، اگر چه حسب شرع لازم و ثابت گردد ، و نیز اجرای حدود خفیفه جایز گردد ، ‹ 696 › گو شرعا ثابت نشود ، پس در اینجا به دلیل ، جواز درءِ حدّ و تلقین شاهد از کتاب و سنت ثابت باید کرد ، و خفّت و شدّت را دخل نباید داد .

ولله الحمد که عدم جواز تلقین شاهد به اعتراف خود اهل خلاف ثابت است ، مگر آنفاً نشنیدی که اسحاق هروی تلقین عمر شاهد را از مفتریات روافض بر صحابه و مسلمین دانسته ، و وقوع تلقین را از عمر منافی سیره او و تصلب او در دین و شدت او با کافرین و معاندین و فاسقین انگاشته ، و وقوع آن را موجب تلوّث ساحت قدس عمری پنداشته ! !

پس اثبات جواز تلقین شاهد - با این همه زور و شور در تشنیع و تقبیح آن ! - چگونه مقبول تواند شد ؟ !

و از عجائب آن است که خود مخاطب هم در متن کتاب اهتمام بلیغ در انکار وقوع تلقین نموده ، و آن را شنیع و قبیح پنداشته که بر تقدیر وقوع آن ،

ص : 636

وقوع نکیر را از صحابه لازم و واجب دانسته ، پس عدم جواز تلقین حسب افاده او هم - کما ینبغی - ظاهر شد .

و باز در " حاشیه " کتاب از افاده متن غفلت صریح نموده ، راضی به اثبات جواز تلقین گردیده ، کلام ابن ابی الحدید را - که به مقام اثبات جواز تلقین و تأیید قاضی القضات که مدّعی جواز تلقین است - سراییده ، به تلخیص و تحریف در " حاشیه " وارد کرده ، رهزنی عوام غافل ، و تخدیع غیر متدبرین جاهل خواسته !

ولله الحمد که برای ابطال این خرافه - اعنی ادعای جواز تلقین که قاضی القضات و ابن ابی الحدید و رازی و ابن روزبهان و اسحاق هروی بر آن جسارت کرده اند - افاده متنیه مخاطب کافی و وافی است ، و مبالغه و اغراق اسحاق هروی در اثبات شناعت و فظاعت آن ، علاوه بر آن .

پس در حقیقت اصلا اهل حق را حاجت جواب خرافات مجوزین تلقین نیست ، لکن به محض تبرّع ، نقض آن هم کرده میشود ، و اگر - به مزید ناچاری و اضطرار و کمال اختلال حواس و انتشار ! ! - برای اثبات عدم جواز تلقین شاهد کلام مخاطب و کلام اسحاق هروی را کافی ندانند ، پس اینک - بحمد الله - شناعت قول عمر از کلام خودش واضح است که به مخاطبه مغیره گفته که :

ندیدم تو را مگر آنکه خوف کردم که رمی کرده شوم به حجاره از آسمان .

که از این کلام واضح است : نهایت شناعت فعل عمر که به مثابه [ ای ] در

ص : 637

فظاعت رسیده که عمر به سبب آن مستحق عذاب عاجل فضلا عن العقاب الآجل گردیده .

پس اثبات جواز تلقین در حقیقت عین مخالفت و عقوق خود خلیفه ثانی نیز هست .

اما قول ابن ابی الحدید : ( ویبین ذلک . . إلی آخره ) .

حاصلش استدلال است به ایجاب جلد سه کس از مسلمین برای تخلیص یک کس که بر او شهادت زنا داده باشند بر اینکه وسم زنا افحش و اشنع است از وسم کذب و افترا .

پس جوابش آن است که کلام در افحشیت و اشنعیت وسم زنا از وسم قذف نیست ، و کسی آن را انکار نکرده تا ابن ابی الحدید را این معنا نفعی رساند ، بلکه غرض در این مقام آن است که تلقین شاهد امر ناجایز است ، پس ارتکاب آن [ در ] دفع حدّ از مغیره سمتی از جواز ندارد .

ولله الحمد که عدم جواز تلقین شاهد از کلام اسحاق هروی و کلام مخاطب بلکه عمر هم ظاهر است .

و نیز غرض آن است که در این مقام استناد ‹ 697 › به دلیلی دالّ بر درءِ حدّ (1) سمتی از جواز ندارد ; زیرا که در اینجا اگر از یک کس درءِ حدّ واقع


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 638

شد ، پس سه کس مبتلا به حدّ شدند ، و ظاهر است که به مفاد دلیلی که دالّ بر درءِ حدّ باشد ، درءِ حدّ از سه کس اولی است ، و ایثار درءِ حدّ از یک کس بر درءِ حدّ از سه کس ، خارج است از مفاد آن .

اما اعتراض ابن ابی الحدید بر قول سید مرتضی - طاب ثراه - که آن جناب فرموده که : ( لیس فی أحد الأمرین إلاّ ما فی الآخر ) به اثبات اشنعیت وسم زنا از وسم قذف .

پس مخدوش است به اینکه ابن ابی الحدید نه کلام قاضی القضات [ را ] فهمیده ، و نه کلام جناب سید مرتضی را به میزان عقل سنجیده ، به محض ظاهر این فقره گرویده ، از تدبر تمام عبارت غضّ نظر کرده ; چه کلام قاضی القضات ندا میکند به اینکه غرض او ابداء فرق است در فضیحت مغیره و فضیحت شهود به اینکه اگر شهادت زنا بر مغیره کامل میشد ، مغیره متصور میشد به اینکه زانی است ، وحکم به زنا بر او کرده میشد - یعنی قطعاً و حتماً به غیر احتمال خلاف آن - ; و اما شهود زنا پس ایشان به سبب عدم تمام شدن شهادت متصور نمیشوند به کذب و افترا ، گو واجب باشد که گردانیده شوند در حکم قاذفان - یعنی قذف ایشان در واقع ثابت نمیشود ، بلکه ایشان در حکم قاذفان اند - .

و بر این فرق جناب سید مرتضی - طاب ثراه - اعتراض کرده که :

این فرق مسلم نیست ، بلکه شهود ثلاثه هرگاه حدّ زده شوند ، ظنّ کرده

ص : 639

میشود به ایشان کذب ، گو تجویز کرده شود که در واقع صادق باشند ، و مغیره هم هرگاه شهادت بر او به زنا کامل میشد ، ظنّ کرده میشد بر او زنا با وصف تجویز اینکه شهود کاذب باشند ، و نیست در یکی از هر دو امر مگر آنچه در آخر است .

و گمان مبر که قول جناب سید مرتضی منافاتی دارد به آنچه ذکر کردیم ; زیرا که از این کلام آن جناب واضح میشود که : به شهود ثلاثه هرگاه حدّ زده شوند ، ظنّ کذب کرده میشود ; حال آنکه ما دلائل عدیده بر بطلان نسبت کذب به شهود بیان نمودیم ، چه غرض جناب سیدمرتضی - طاب ثراه - آن است که : اگر این شهود ثلاثه به طریق شرعی حدّ زده شوند ، آن وقت - بلالحاظ امور خارجیه - به محض حیثیت عدم تمامیت شهادت ، ظنّ کذب ایشان حسب ظاهر حاصل میشود ، پس مراد جناب سید مرتضی از قول خود : ( إذا حُدّوا ) آن است که حدّ زده شوند به طریق شرعی ، ورنه بدیهی است که اگر شهود ثلاثه را - بلاطریق شرعی به محض هواجس نفسانی - حدّ زنند ، هرگز کذب ایشان مظنون نمیشود ، مثلا اگر شهود ثلاثه را با وصف شهادت شاهد رابع هم حدّ زنند ، هرگز ظنّ کذب شهود ثلاثه حاصل نخواهد شد ، پس ضرور است که مراد از ( حدّوا ) : حدّوا علی طریق الشرع باشد .

و ظاهر است که حدّ شهود در این مقام به طریق شرعی نبود ; زیرا که حدّ

ص : 640

شهود (1) به سبب تلقین شاهد رابع بود ، و ظاهر است که تلقین شاهد رابع جایز نیست . و خود جناب مرتضی در همین قول اثبات عدم جواز آن و ردّ شبهات جواز آن مینماید ، پس ظنّ کذب شهود هم در این مقام حاصل نشود .

و نیز آنچه از کلام جناب سید مرتضی - طاب ثراه - ظاهر میشود که : اگر شهادت بر زنای مغیره کامل میشد ، ظنّ زنای او حاصل میشد با وصف تجویز ‹ 698 › کذب شهود .

این حکم هم مقصور بر حیثیت تکامل شهادت است بلا لحاظ امور خارجه و موارد (2) مخصوصه ، یعنی محض تکامل شهادت حسب طریق شرعی بر زنای کسی علی الاطلاق موجب حصول قطع به زنای او نمیشود ، پس اگر یقین به زنای مشهود علیه و قطع به صدق شهود در بعض موارد (3) حاصل شود منافاتی با این حکم ندارد .

و ابن ابی الحدید خود معترف به ثبوت زنای مغیره است قطعاً و حتماً .


1- در [ الف ] قسمت : ( در این مقام به طریق شرعی نبود ; زیرا که حدّ شهود ) در حاشیه به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مواد ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مواد ) آمده است .

ص : 641

اما خبر منع سارق از اقرار به سرقت - که قاضی القضات به آن تمسک نموده - پس مخدوش است :

اولا : به اینکه صحت خبر تا وقتی که به دلیلی ثابت نشود ، احتجاج به آن نتوان کرد ، و جناب سید مرتضی به قول خود : ( إن صحّ ) اشاره به منع صحت آن فرموده ، و ابن ابی الحدید به جواب آن متعرض نشده و اثبات صحت آن نتوانسته .

و ثانیاً : به آنکه این روایت بر تقدیر صحت و تسلیم هم دلیل جواز تلقین شاهد نمیتواند شد به چند وجه :

اول : آنکه (1) این استدلال قیاس است و قیاس حجت نیست و بطلان حجیت قیاس ، ابن حزم هم - که به تصریح خود مخاطب در باب امامت از علمای اهل سنت است (2) - به اهتمام تمام ثابت کرده (3) .

دوم : آنکه عدم جواز تلقین شاهد از کلام خود مخاطب و کلام اسحاق هروی ثابت شده ، پس استدلال بر جواز آن در حقیقت استدلال است بر جواز حرام و قیاس ، ولیس ذلک إلاّ من وسواس الخناس .


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- تحفه اثنا عشریه : 227 .
3- المحلّی 1 / 56 .

ص : 642

سوم : آنکه فرق است در منع از اقرار به سرقت و تلقین شاهد به وجه آخر نیز و آن اینکه بر این کس که به خدمت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حاضر شده اصلا جرمی ثابت نشده و به هیچ وجه مستحق لوم و ملام نگردیده ، و اصل برائت ذمه است ، پس اگر چنین کسی را منع از اقرار سرقت نمایند چه حرج است ؟ به خلاف تلقین شاهد رابع که به سبب شهادت به سه شاهد ، ذهاب به سه ثُلث (1) مغیره به نص عمر ثابت شده ، فلا یقاس أحدهما علی الآخر .

چهارم : آنکه در منع از اقرار سرقت ، ایقاع کسی در مکروه و مبتلا ساختن کسی در عذابِ حدّ نیست ، به خلاف تلقین شاهد - که از عمر صادر شده - که آن موجب ایقاع سه کس در عذاب حدّ بوده به ناحق .

و آنچه ابن ابی الحدید گفته که : در دفع حدّ از سارق اضاعه مال مسلم است .

پس مدفوع است به آنکه : الزام اضاعه مال مسلم حتماً بر دفع حدّ از سارق در این حدیث - که قاضی القضات نقل کرده از عجائب هفوات است ; زیرا که اضاعه مال مسلم حتماً وقتی لازم آید که در واقع سرقت ثابت باشد ، و چون سرقت این کس - که بنابر این حدیث پیش جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آمده - حتماً ثابت نشده ، پس امر او به عدم اقرار موجب اضاعه مال مسلم


1- کذا ، و ظاهراً مقصود : سه ربع 43 است .

ص : 643

حتماً نشود ، به خلاف قصه مغیره که تلقین عمر شاهد را حتماً موجب ایقاع شهود ثلاثه در مکروه بوده ، پس فرق واضح است .

و چگونه چنین فعل شنیع عمر را که خود عمر به سبب آن خوف سنگباری از آسمان داشت ‹ 699 › بر فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که بر تقدیر ثبوت ، حجت اهل ایمان و اسلام است - قیاس توان کرد ؟ !

و علاوه بر این عدم جواز تلقین شاهد حسب افاده مخاطب و اسحاق هروی واضح شده .

پس استدلال بر منع از اقرار به سرقت ، بر جواز آن ، خبط صریح و مجازفه قبیح است .

اما ادعای ابن ابی الحدید که در منع از اقرار به سرقت ، اغرای اهل فساد به سرقت است .

پس ناشی از اغوای اصل فساد و منبع عناد است ، چه بعد اثبات امری بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، آن امر را موجب اغرای اهل فساد دانستن ، کمال جسارت و خسارت است ، و کار هیچ مسلمی نیست که در فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغرای اهل فساد ثابت سازد .

و عجب است که مخاطب هم این خرافه سراسر خسارت را نقل کرده ، و به شناعت آن مبالاتی نکرده ، بلکه اغراراً به اغوای شیطان ، به اغوا مبدل ساخته .

ص : 644

به هر حال هرگاه منع از اقرار به سرقت نزد اینها ثابت است ، و باز آن را موجب اغرا یا اغوای اهل فساد هم میدانند ، پس این اثبات طعن صریح بر سرور انبیای امجاد است ، وهل هو إلاّ صریح إغواء العناد والفساد وإغراء أرباب الإنکار والإلحاد علی الإزراء بشأن أفصح من نطق بالضاد ؟ !

پس اگر ادنی حمیت اسلام داشته باشند ، از این تقریرِ سراسر تزویر خود جواب دهند ، و از ایجاد و اختراع آن استعفا [ و ] ندامت نمایند .

و اگر استبداد و اصرار بر این جریمه شنیعه نمایند و دست از اسلام بردارند ، پس ناچار جواب از ما بشنوند .

و بیانش آن است که اغرای اهل فساد به سرقت در صورت منع از اقرار به سرقت وقتی لازم آید که اصلا طریقی به تأدیب و تنبیه و تعزیر و تفضیح ایشان نباشد ، حال آنکه ثابت است که اگر سرقت به بیّنه ثابت شود ، در این صورت قطعاً قطع لازم خواهد شد ، وفیه کفایة عن الردع والزجر ، و الا لازم آید که هر شرطی که در ثبوت و لزوم حدّ سرقت ذکر میکنند ، آن شرط موجب اغراء اهل فساد باشد ، بلکه جمیع شروط حدودِ جمیع معاصی که حدود در آن ثابت میشود ، موجب اغرای اهل فساد به آن معاصی باشد .

و اصل آن است که چنانچه حق تعالی باب زجر و ردع از معاصی به ایجاب حدود بر آن مفتوح ساخته ، همچنین صیانت خلق از تفضیح مرعی داشته ، شروط برای ثبوت حدود (1) معین فرموده .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّ در ) آمده است .

ص : 645

و از ظرائف آن است که مخاطب در این عبارت محرفه که در " حاشیه " وارد کرده ، و به " مغنی " منسوب ساخته در فقره : ( لأن فی درء السارق عن الحدّ . . إلی آخره ) (1) لفظ ( درء ) به ( سارق ) اضافه کرده ، و از ( اضافه ) آن به حدّ ، و گفتن : ( لأن فی درء الحدّ عن السارق درء ) اعتراض بر تحقیقی که در صدر کلام درباره درء افاده نموده خواسته ، پس محاوره صحیحه را که موافق قرآن شریف و احادیث و اطلاقات علما است غلط پنداشتن ، و محاوره جدیده از طرف خود ایجاد ساختن ، و عبارت غیر را به آن متغیّر ساختن ، غرابتی که دارد خود ظاهر است .

بالجمله ; ‹ 700 › از استعمال قرآن و حدیث ظاهر است که در اطلاق درءِ حدّ ، ثبوت حدّ معتبر نیست ، حق تعالی در ذکر لعان فرموده : ( وَیَدْرَؤُ عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ ) (2) ، و عذاب را مفسرین به حدّ تفسیر کرده اند ، در " تفسیر " بیضاوی مذکور است :

( وَیَدْرَؤُ عَنْهَا الْعَذابَ ) : أی الحدّ (3) .

در " مدارک " مسطور است :

( وَیَدْرَؤُ عَنْهَا الْعَذابَ ) : ویدفع عنها الحدّ ، وفاعل یدرأ : ( أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ ) : إن الزوج ( لَمِنَ الْکاذِبِینَ ) : فیما


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 .
2- النور ( 24 ) : 8 .
3- تفسیر بیضاوی 4 / 175 .

ص : 646

رمانی به من الزناء . (1) انتهی .

و حدیث : « ادرؤوا الحدود بالشبهات » خود مشهور است ، و دانستی که خود اهل سنت به آن تمسک مینمایند ، و بعض روایات دیگر که در آن اطلاق ( درءِ حدّ ) ، با وصف عدم ثبوت حدّ واقع است سابقاً شنیدی ، بعض در اینجا هم نوشته میشود :

در " درّ منثور " مذکور است :

وأخرج عبد الرزاق ، عن قتادة . . . قال : سرّت (2) امرأة غلاماً لها ، فذکرت لعمر . . . ، فسألها ما حملک علی هذا ؟ فقالت : کنت أری أنه یحلّ لی ما یحلّ للرجل من ملک الیمین ، فاستشار عمر . . . فیها أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، فقالوا : تأوّلتْ کتاب الله علی غیر تأویله ، فقال عمر . . . : لا جرم - والله - لا (3) أُحلّکِ لحرّ بعده أبداً ، کأنّه عاقبها بذلک ، ودرء الحدّ عنها ، وأمر العبد أن لا یقربها (4) .

و در " عنایه حاشیه هدایه " از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل کرده :


1- تفسیر نسفی 3 / 136 .
2- فی المصدر : ( تسرّت ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( إلاّ ) آمده است .
4- الدرّ المنثور 5 / 5 .

ص : 647

إنه أُتی برجل قد سرق من المغنم ، فدرء عنه الحدّ ، وقال : « إن له فیه نصیباً » (1) .

و خود مخاطب به جواب مطاعن نواصب در باب امامت گفته :

و ولید بن عقبه را از آن جهت اکتفا بر چهل تازیانه فرمود که در شهادت حدّ او شبهه راه یافته بود ; زیرا که یک شاهد او شهادت بر شرب خمر داد ، و یک شاهد بر قی کردن خمر ، هر چند خود حضرت عثمان این شبهه را در درءِ حدّ معتبر نداشت ، و فرمود که : ( ما تقیّأها إلاّ وقد شربها ) . انتهی (2) .

از این عبارت مخاطب ظاهر است که درءِ حدّ به شبهه واقع هم میشود ، لیکن عثمان این شبهه [ را ] در درءِ حدّ معتبر نداشت .

* * * < / لغة النص = عربی >


1- [ الف ] فصل فی الحرز والأخذ من کتاب الحدود . ( 12 ) . [ شرح العنایة علی الهدایة 5 / 383 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 229 .

ص : 648

فهرست

طعن چهارم : جهل عمر به احکام شرعی

19

طعن پنجم : زدن صد شاخه به جای صد تازیانه

341

طعن ششم : اسقاط حد رجم از مغیره

351

جلد 6

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد ششم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 7

اشاره

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم وَمَا یَسْتَوِی الاَْعْمَی وَالْبَصِیرُ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَلاَ الْمُسِیءُ قَلِیلاً مَا تَتَذَکَّرُونَ و نابینا وبینا یکسان نیستند ، و ( همچنین ) کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند با ( مردم ) بدکار یکسان نیستند ، چه اندک متذکر میشوید ( و پند میپذیرید ) !

سورة غافر ( 40 ) : 58 .

ص : 6

ص : 7

قال عمر بن الخطاب : ألا لا تغالوا فی صدُقات النساء ، فإنه لا یبلغنی عن أحد أنه ساق أکثر من شیء ساقه نبیّ الله أو سیق إلیه ، إلاّ جعلت فضل ذلک فی بیت المال ، فعرضت له امرأة ، فقالت : یا أمیر المؤمنین ! کتاب الله أحقّ أن یتّبع أو قولک ؟ قال : کتاب الله ، قالت : قال الله تعالی : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) فقال عمر : کلّ أحد أفقه من عمر ، ثم رجع إلی المنبر ، فقال : کنت نهیتکم أن لا تغالوا فی صداق النساء ، فلیفعل الرجل منکم فی ماله ما أحبّ ، فرجع عمر عن اجتهاده إلی ما قامت علیه الحجّة . فیض القدیر 2 / 6 - 8 .

ثم قال - لأصحابه - : تسمعوننی أقول مثل هذا فلا تنکرونه علیّ حتّی تردّ علیّ امرأة لیست من أعلم النساء ؟ ! الکشاف 1 / 514 .

وفی سائر الروایات : فقال عمر :

کلّ أحد أفقه من عمر - مرّتین أو ثلاثاً - .

اللهم غفراً ، کلّ الناس أفقه من عمر .

کلّ أحد أعلم وأفقه من عمر .

کلّ أحد أعلم منک حتّی النساء .

کلّ الناس أعلم من عمر حتّی العجائز .

کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال .

إن امرأة خاصمت عمر فخصمته . أو : امرأة أصابت ورجل أخطأ .

مراجعه شود به : الجمع بین الصحیحین 4 / 324 ، سنن بیهقی 7 / 233 ، مجمع الزوائد 4 / 284 ، المصنف عبدالرزاق 6 / 180 ، جامع بیان العلم ابن عبدالبر 1 / 131 ، الدرّ المنثور 2 / 133 ، المقاصد الحسنة 1 / 511 کنز العمال 16 / 536 ، 537 - 538 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 182 و 12 / 17 ، 208 ، تخریج الأحادیث والآثار زیلعی 1 / 295 - 297 ، کشف الخفاء

ص : 8

عجلونی 1 / 269 - 270 ، 388 و 2 / 117 - 118 ، إرواء الغلیل 6 / 348 ، تمهید الأوائل باقلانی / 501 ، فتح الباری 9 / 175 ، عمدة القاری 20 / 137 ، الاحکام آمدی 1 / 254 ، الاحکام ابن حزم 2 / 144 ، 237 ، المستطرف 1 / 127 ، منهاج السنة 8 / 62 - 63 ، 167 ، تحفة الأحوذی 4 / 215 ، عون المعبود عظیم آبادی 6 / 95 - 96 ، تفسیر نسفی 1 / 213 ، غرائب القرآن 2 / 377 ، تفسیر رازی 10 / 13 ، تفسیر ثعلبی 3 / 278 ، احکام القرآن ابن عربی 1 / 469 ، تفسیر قرطبی 1 / 287 و 5 / 99 ، تفسیر البحر المحیط 3 / 214 ، تفسیر ابن کثیر 1 / 477 - 478 ، تفسیر آلوسی 4 / 244 و 19 / 170 ، ازالة الخفاء 1 / 171 و 2 / 159 ، تحفه اثنا عشریه : 230 .

عمر بر فراز منبر از بالا بردن مهریه زنان نهی کرد و گفت :

اگر کسی بیش از مهریه ای که پیامبر پرداخته و گرفته قرار دهد ، من زیاده را مصادره و به بیت المال منتقل میکنم .

پس از آن زنی به او گفت : آیا پیروی قرآن سزاوارتر است یا کلام تو ؟ ! ! عمر پاسخ داد : کتاب خداوند ! آن زن با قرائت آیه شریفه فوق به او فهماند که مهریه هر قدر هم زیاد باشد کسی حق باز گرفتن آن را ندارد .

عمر حرف خویش را پس گرفت و گفت : همه در فهم و دانش مسائل دینی از عمر برتر هستند حتی زنان پرده نشین .

و به حاضرین اعتراض کرد که چرا اشتباه او را تذکر نمیدهند تا باعث شوند زنی به او تذکر دهد .

قال الله تعالی : ( لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ) .

فعلی قولهم وروایاتهم : تزوّج عمر أُمّ کلثوم بنت علی ( علیه السلام ) وجعل مهرها أربعین ألفاً ! ! !

الاصابة 8 / 465 ، طبقات ابن سعد 8 / 464 ، سنن بیهقی 7 / 233 ، کنز العمال 13 / 625 .

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 11

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 12

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 13

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 14

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 15

طعن هفتم : الف : تحریم زیاد گرفتن مهریه زنان

ص : 16

ص : 17

قال : طعن هفتم :

آنکه روزی عمر در خطبه منع میکرد از گران بستن مهرها ، و میگفت : اگر گران بستن مهرها خوبی میداشت اولی به این بزرگی و خوبی پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم میبود ، حال آنکه پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را دیده ام که زیاده بر پانصد درهم مهر ازواج و بنات خود نبسته ، پس باید که شما در مغالات صدُقات (1) - یعنی گران بستن مهرها - مبالغه نکنید ، و اتباع سنت سنیه پیغمبر خود لازم گیرید ، و اگر من بعد کسی مهر را گران خواهد بست بنابر سیاست قدر مغالات را در بیت المال ضبط خواهم کرد ، در این اثنا زنی برخاست و گفت که : ای عمر بشنو خدا میفرماید : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (2) یعنی : اگر داده باشید به زنان


1- صدُقات - به ضمّ دال - قال ابن الأثیر : وفی حدیث عمر . . . ( لا تغالوا فی الصدُقات ) ، هی جمع صدقة ، وهو مهر المرأة ، ومنه قوله تعالی : ( وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ ) . [ النساء ( 4 ) : 4 ] . انظر : النهایة 3 / 18 .
2- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 18

گنج فراوان پس باز مگیرید (1) آن را از ایشان ، تو کیستی که باز میستانی مهرهای داده را ؟ ! گو فراوان و گران باشد ، عمر قائل شد و اعتراف ‹ 701 › به خطای خود نموده و گفت :

کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال .

محل طعن آنکه سکوت عمر از جواب آن زن دلیل عجز او است ، و هرکه از عهده جواب یک زن نمیتواند برآمد چگونه قابل امامت باشد ؟ !

جواب از این طعن آنکه سکوت عمر از جواب [ آن ] (2) زن نه بنابر عجز او است از جواب با صواب ، تا ثبوت خطای او فی الواقع لازم آید ، بلکه بنابر کمال ادب است با کتاب الله که در مقابله آن چون و چرا نمودن و فنون دانشمندی و توجیه خرج کردن مناسب حال اعاظم اهل ایمان نیست ، ایشان را غیر از تسلیم و انقیاد به ظاهر الفاظ هیچ راست نمیآید ، و الا اگر مقصود آن زن از تلاوت این آیه اثبات رضای الهی به مغالات مهور بود پس صریح خلاف فهم پیغمبر است ; زیرا که در احادیث صحیحه نهی واقع است از آن :

روی الخطابی - فی غریب الحدیث - عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « تیاسروا فی الصّداق فإن الرجل لیعطی المرأة حتّی یبقی فی نفسه حسیکة » (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( میگیرید ) آمده است .
2- زیاده از مصدر .
3- کنز العمال 16 / 324 .

ص : 19

وروی ابن حبّان فی صحیحه عن ابن عباس قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إن من خیر النساء أیسرهنّ صداقاً » (1) .

وعن عائشة ، عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « یمن المرأة تسهیل أمرها فی صداقها » (2) .

وأخرج أحمد والبیهقی مرفوعاً : « أعظم النساء برکةً أیسرهنّ صداقاً » . وإسناده جید (3) .

و نهایت آنچه از آیه ثابت میشود جواز است ولو مع الکراهیة .

و نیز آیه نصّ نیست در آنکه این قنطار مهر است ، محتمل است که مراد بخشش زیور و مال باشد ، نه به صیغه مهر که رجوع در هبه زوجه ، زوج را نمیرسد ، خصوصاً چون او را وحشت داد به فراق و طلاق ، باز رجوع نمود در هبه ، زیاده تر در ایذای او کوشید و خلاف شریعت و مروت به عمل آورد .

و از امر جایز نهی کردن بنابر مصلحتی - که آن نصیحت مؤمنین است در حفظ اموال ایشان از ضیاع و اسراف بیجا و انهماک در استرضای زنان که رفته رفته منجر میشود به اتلاف حقوق دیگر مردم از غلام و نوکر و


1- صحیح ابن حبان 9 / 342 .
2- صحیح ابن حبان 9 / 405 .
3- السنن الکبری للبیهقی 7 / 235 ، مسند احمد 6 / 145 .

ص : 20

قرض خواه و معامله دار ، و مؤدی میگردد به تقابل (1) و تحاسد و فتن عظیمه و تفویت جهاد و اخراجات حقانی ، چنانچه در ملوک و امرای زمان ما مشاهد و محسوس است - کار خلیفه راشد است .

و آن حضرت از طلاق زینب ، زید را منع فرمود ، حال آنکه طلاق بلاشبهه جایز است ، و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز مردم کوفه را منع میفرمود از تزویج حضرت امام حسن ( علیه السلام ) که بلاشبهه جایز بوده و میگفت :

یا أهل الکوفة ! لا تزوّجوا الحسن ، فإنه مطلاق للنساء .

و از کلام عمر که در طعن مذکور است صریح معلوم میشود که مغالات را جایز میدانست ، اما بنابر وخامت عاقبت او منع میفرمود .

و اگر مقصود آن زن حرمت استرداد مهور بود ، پس اگر از آیه حرمت معلوم میشود در حق ازواج و شوهران معلوم میشود ، نه در حق خلفا و ملوک که برای تنبیه و توبیخ استرداد او (2) نمایند به دلیل : ( وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (3) .

و وعید نمودن به ضبط مال در بیت المال ‹ 702 › محض بنابر تهدید است ، و نزد جمهور اهل سنت امام را میرسد که بر امر جایز [ چون ] (4)


1- در مصدر ( تقاتل ) .
2- در مصدر ( او ) نیامده است .
3- النساء ( 4 ) : 20 .
4- زیاده از مصدر .

ص : 21

متضمن مفاسد حالیه و وقتیه باشد ، تعزیر نماید ، و ضبط مال نیز نوعی است از تعزیر .

و آنچه در طعن آورده اند که : عمر اعتراف به خطا نمود .

پس خطا است در نقل ، در هیچ روایت اعتراف به خطا نیامده .

آری اینقدر صحیح است که گفت : ( کلّ الناس أفقه من عمر . . ) إلی آخره .

و این از باب تواضع و هضم نفس و حسن خلق است که زنی جاهله - به تعمق بسیار - آیتی را برای مطلب خود سند آورده است ، اگر استناد او را به توجیهات حقه باطل کنم (1) دل شکسته میشود و باز رغبت به استنباط معانی از کتاب الله نمینماید ، لابد او را تحسین و آفرین ، و خود را به حساب او معترف و قائل وانمایم که آینده او را و دیگران را تحریص باشد بر تتبع معانی قرآن و استنباط دقائق او .

و این تأدب با کتاب الله و حرص بر اشتغال مردم به اجتهاد و استنباط از قرآن که از این قصه عمر و قصص دیگر او ثابت میشود ، منقبتی است که مخصوص به او است و الا کدام رئیس جزئی گوارا میکند که او را - به حضور اعیان و اکابر - زنی نادان قائل و ملزم گرداند و او سکوت نماید ؟ ! چه جای آنکه او را تحسین و آفرین کند !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کنیم ) آمده است .

ص : 22

این قصه را در مطاعن او آوردن کمال بیانصافی است .

و اگر بالفرض بدیهتاً عمر را جواب دیگر میسر نمیشد ، اینقدر خود از دست نرفته بود که [ میفرمود : ] (1) این زن را بکشید که من ذکر سنت سنیه پیغمبر میکنم و این بی عقل قرآن را مقابل میآرد ، مگر پیغمبر قرآن را نمیفهمید ؟ ! یا این زن از او بهتر میفهمد ؟ !

لیکن شأن اکابر دین همین را اقتضا میفرماید که بویی از نفسانیت و سخن پروری در جوهر نفوس ایشان نماند ، و محض اتباع حق منظور ایشان افتد ، خواه نزد خود ایشان باشد ، خواه نزد غیر خود .

و از آنجا که جمیع کبرای دین و ارباب یقین در این منقبت عظمی یک قدم اند ، از حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز مثل این قصه به صدور آمده :

أخرج ابن جریر ، وابن عبد البرّ ، عن محمد بن کعب ، قال : سأل رجل علیاً [ ( علیه السلام ) ] عن مسألة ، فقال فیها . فقال الرجل : لیس هکذا ، ولکن کذا وکذا . قال علی [ ( علیه السلام ) ] : أصبت وأخطأنا (2) ، ( وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْم عَلِیمٌ ) (3) .


1- زیاده از مصدر .
2- فی المصدر : ( وأخطأت ) .
3- جامع بیان العلم لابن عبد البرّ 1 / 131 ، جامع البیان لابن جریر 13 / 36 ، آیه شریفه در سوره یوسف ( 12 ) : 76 .

ص : 23

این منقبت عظمی را هم فرقه نواصب خذلهم الله در صورت طعن دیده اند به دستور [ فعل ] (1) شیعه شنیعه در حق عمر ، ولنعم ما قیل :

چشم بداندیش پراکنده باد * عیب نماید هنرش در نظر و اینجا باید دانست که اگر در یک مسأله غیر امام خوب میفهمد و امام را آن دقیقه معلوم نشود ، لیاقت امامت او مسلوب نمیگردد ; زیرا که داود ( علیه السلام ) که نبیّ بود و به نصّ الهی خلیفه وقت - قوله تعالی : ( یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ ) (2) - در فهم حکم گوسفندان شخصی که زراعت شخصی دیگر را تلف کرده بود از حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] که در آن وقت نه نبیّ بود و نه امام متأخر گردیده و حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] که صبی صغیر السن بود بر حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] سبقت کرد و حکم الهی را دریافت ، روی ابن بابویه فی الفقیه :

عن أحمد بن عمر الحلبی ، قال : سألت أبا الحسن عن قوله تعالی : ‹ 703 › ( وَداوُدَ وَسُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ ) (3) ، قال : حکم داود [ ( علیه السلام ) ] برقاب الغنم ، وفهّم الله سلیمان [ ( علیه السلام ) ] أن الحکم لصاحب الحرث فی اللبن والصوف .


1- زیاده از مصدر .
2- سوره ص ( 38 ) : 26 .
3- الأنبیاء ( 21 ) : 78 .

ص : 24

پس اگر بالفرض حکم یک مسأله زنی نادان را بفهمانید و عمر را نفهمانید ، امامت او را چه باک که نبوت حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] را در مانند این واقعه خللی نشد ، و ظاهر است که امامت نیابت نبوت است و هیچ کس در عالم نخواهد بود الا که از نفس خود تجربه کرده باشد که در بعض اوقات از بعض بدیهیات غافل شده و کسانی که در مرتبه فهم و عقل خیلی از او کمتر و پایین ترند او را [ بر آن ] (1) متنبه ساخته اند ، لیکن بغض و عناد را علاجی نیست (2) .

أقول :

فاضل مخاطب در جواب این طعن حسب دستور خویش که بر خلاف روایات ثقات علمای معتمدین محدّثین آنچه در دلش میآید بر زبان میآرد ، و قطع نظر از اخبار و آثار کرده ، به استراق هفوات کابلی ، خرافات طویله مینگارد ، دست و پایی بسیار زده و خواسته که عار جهل را از ناصیه عمر زداید و صدور خطا را از او در این واقعه انکار نماید ، و محصل اکثر این همه تطویل لاطائل او همین است که :

عمر مغالات را حرام نکرده بلکه بر سبیل رعایت مصلحت ، نهی از مغالات کرده .


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثناعشریه : 298 - 299 .

ص : 25

و سکوت او از جواب زن نه بنابر عجز بود ، بلکه بنابر تأدب به کلام الهی .

و بطلان این تأویل رکیک و توجیه سخیف در غایت ظهور و نهایت وضوح است و روایات ثقات علمای اهل سنت و تصریحات ایشان به صراحت تمام ردّ و ابطال آن میکنند .

علامه شیخ شمس الدین محمد - المدعو ب : عبد الرؤوف المناوی الشافعی که از مشایخ اجازه والد مخاطب است - در کتاب “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ در شرح حدیث « أعظم النساء برکةً أیسرهن مؤونةً » گفته :

فائدة : روی أن عمر قال : ألا لا تغالوا فی صدُقات النساء ، فإنه لا یبلغنی عن أحد أنه ساق أکثر من شیء ساقه نبیّ الله أو سیق إلیه ، إلاّ جعلت فضل ذلک فی بیت المال ، فعرضت له امرأة ، فقالت : یا أمیر المؤمنین ! کتاب الله أحقّ أن یتّبع أو قولک ؟ قال : کتاب الله ، قالت : قال الله تعالی : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (1) فقال عمر : کلّ أحد أفقه من عمر ، ثم رجع إلی المنبر ، فقال : کنت نهیتکم أن لا تغالوا فی صداق النساء ، فلیفعل الرجل منکم فی ماله ما أحبّ ، فرجع عمر عن اجتهاده إلی ما قامت علیه الحجّة . (2) انتهی .


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- [ الف ] قوبل علی أصل الفیض القدیر فی شرح حدیث : « أعظم النساء . . » إلی آخره من حرف الألف مع العین . ( 12 ) . [ فیض القدیر 2 / 6 - 8 ] .

ص : 26

از این عبارت در نهایت ظهور واضح است که عمر تحریم مغالات مهور کرده بود و به تنبیه آن زن بر خطای خود واقف گشت و از نهی خود رجوع کرد و مردم را اختیار مغالات داد .

و ظاهر است که اگر عمر تحریم مغالات نمیکرد ، این آیه که آن زن خوانده منافاتی به کلام او نمیداشت و حجت بر او تمام نمیگشت و او از نهی خویش رجوع نمیکرد و نمیگفت که : ( کنت نهیتکم أن لا تغالوا فی صداق النساء ، فلیفعل الرجل فی ماله ما أحبّ ) .

حاصل آنکه : نهی کرده بودم شما را که مغالات مکنید در مهر زنان ، پس بکند مرد از شماها در مال خود آنچه دوست داشته باشد .

زیرا که از این کلام معلوم میشود که قبل از گفتن ‹ 704 › این کلام مردم را اختیار نبود که آنچه خواهند در مال خود کنند و ظاهر است که اگر نهی عمر بر سبیل تحریم نمیبود مردم را اختیار حاصل میبود .

و نیز این کلام دلالت دارد بر آنکه اختیار مردم در مال خود منافی نهی عمر بود ، و ظاهر است که اگر نهی او بر سبیل تحریم نمیبود منافاتی در این هر دو امر متحقق نمیشد .

و قطع نظر از این همه قول او : ( فرجع عمر عن اجتهاده إلی ما قامت علیه الحجّة ) یعنی : پس بازگشت عمر از اجتهاد خود به سوی چیزی که قائم شد بر آن حجت . نیز دلالت صریح دارد بر آنکه عمر از گفته خویش رجوع کرد ، و اولا تحریم مغالات کرده بود و به تنبیه زن بر جواز آن واقف گردید .

ص : 27

و در “ کنز العمال “ - تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - مذکور است :

عن الشعبی ; قال : خطب عمر بن الخطاب ، فحمد الله ، وأثنی علیه ، وقال : لا تغالوا فی صداق النساء فإنه لا یبلغنی عن أحد ساق أکثر من شیء ساقه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أو سیق علیه (1) ، إلاّ جعلت فضل ذلک فی بیت المال ، ثم نزل ، فعرضت له امرأة من قریش ، فقالت : یا أمیر المؤمنین ! أکتاب الله أحقّ أن یتّبع أم قولک ؟ قال : کتاب الله ، فما ذاک ؟ قالت (2) : نهیت الناس آنفاً أن یغالوا فی صداق النساء ، والله یقول فی کتابه : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (3) فقال عمر : کلّ أحد أفقه من عمر - مرّتین أو ثلاثاً - ثم رجع إلی المنبر ، فقال للناس : إنی کنت قد نهیتکم أن لا تغالوا فی صداق النساء ، فلیفعل رجل فی ماله ما بدا له . ص . ق (4) .


1- فی المصدر : ( إلیه ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
3- النساء ( 4 ) : 20 .
4- [ الف ] سعید بن منصور والبیهقی . ( 12 ) . [ الف ] قوبلت روایات کنز العمال علی أصل نسخة کتبت علیها أنه عرض علی نسخة المصنف ، وهذه العبارات فی ذکر الصداق ، من قسم الأفعال ، من کتاب النکاح ، من حرف النون . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 536 ] .

ص : 28

این روایت در خطای عمر در منع مغالات صریح است ، چه از آن ظاهر است که عمر به شنیدن ردّ زنی که اعتراض بر او کرده ، بر نهی خود نادم شد و آن را باطل دانست و رجوع از آن نموده ، و به مردم گفت که :

به تحقیق که منع کرده بودم شما را از اینکه مغالات کنید در مهر زنان ، پس باید که بکند مردی در مال خود آنچه پدید آید برای او .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن مسروق ، قال : رکب عمر المنبر ، فقال : لا أعرف من زاد الصداق علی أربع مائة درهم ، فقد کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه ، وإنّما الصدُقات فیما بینهم أربع مائة درهم فما دون ذلک ، فلو کان الإکثار فی ذلک تقوی أو مکرمة ، لما سبقتموهم إلیها . . ثم نزل فاعترضته المرأة من قریش ، فقالت : یا أمیر المؤمنین ! نهیت النساء أن یزیدوا فی صدُقاتهنّ علی أربع مائة ؟ قال : نعم ، قالت : أما سمعت الله یقول فی القرآن : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً . . ) (1) إلی آخر الآیة ، فقال : اللهم غفراً ، کلّ الناس أفقه من عمر ، ثم رجع فرکب المنبر ، فقال : أیها الناس ! إنی کنت نهیتکم أن تزیدوا فی صدُقاتهنّ علی أربع مائة ، فمن شاء


1- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 29

أن یعطی من ماله ما أحبّ - أو ما طابت نفسه - فلیفعل . ص . ع (1) . والمحاملی فی أمالیه (2) .

از این روایت هم صراحتاً واضح است که عمر به شنیدن آیه قنطار از این زن بر نهی خود نادم شد و الزام او قبول کرد و طلب مغفرت از خدای تعالی نمود که کلمه ( غفراً ) بر زبان آورد و اعتراف کرد که : هر کس فقیه تر است از عمر و باز برگشت به سوی منبر ‹ 705 › و گفت به مردم که :

ای مردمان ! به تحقیق که من منع کرده بودم شما را از اینکه زیاده کنید در مهرهای زنان بر چهارصد ، پس هر که خواسته باشد که بدهد از مال خود آنچه دوست دارد - یا آنچه خوش شود نفس او به آن - پس بکند .

و ظاهر است که اگر عمر تحریم مغالات مهور نمیکرد ، الزام این زن قبول نمیکرد ، و آیه شریفه [ را ] منافی نهی خود نمیفهمید ، و از منع خود رجوع نمیکرد ، بلکه به آن زن میگفت که : غرض من نه تحریم این مغالات است تا این آیه منافاتی به گفته من داشته باشد .

و طلب نمودن عمر مغفرت را از خدای تعالی دلالت دارد بر آنکه نهی او از مغالات ، امر شنیع و جرم فظیع بوده که طلب مغفرت آن از خدای تعالی نموده .


1- [ الف ] أبو یعلی .
2- کنز العمال 16 / 537 - 538 .

ص : 30

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی عبد الرحمن السلمی ، قال : قال عمر بن الخطاب : لا تغالوا فی مهور النساء ، فقالت امرأة منهنّ : لیس ذلک لک - یا عمر ! - إن الله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (1) من ذهب - قال : وکذلک هی قراءة ابن مسعود - فقال : إن امرأة خاصمت عمر فخصمته . عب (2) . وابن المنذر (3) .

این روایت دلالت دارد بر آنکه عمر اعتراف کرده به آنکه : این زن مخاصمه کرد عمر را پس غالب آمد آن زن عمر را در خصومت ، و ظاهر است که غلبه آن زن متحقق نمیشود مگر در صورت خطای عمر در منع مغالات . و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عبد الله بن مصعب ; قال : قال عمر : لا تزیدوا فی مهور النساء علی أربعین أوقیة ، فمن زاد ألقیت الزیادة فی بیت المال ، فقال امرأة : ما ذلک لک ، قال : ولِمَ ؟ قالت : لأن الله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً . . ) (4) إلی آخر الآیة ، فقال عمر : امرأة أصابت ورجل أخطأ .


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- [ الف ] عبد الرزاق . ( 12 ) .
3- کنز العمال 16 / 538 .
4- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 31

الزبیر بن بکار فی الموفقیات ، وابن عبد البرّ فی العلم (1) .

از این روایت به نصّ صریح به اعتراف خود عمر ثابت گردید که از عمر در منع مغالات خطا واقع شده ، و زنی که معارضه او کرده و مدعی منافات و مناقضه قول او با آیه شریفه گردیده برحق و صواب بود ، و کفی ذلک ردّاً لجمیع تأویلات المخاطب المغرور وکبرائه الصدور (2) لمنع عمر عن مغالات المهور ، فإن اعتراف عمر بخطائه واف شاف قاصمٌ لظهور أهل الشرور .

و اکثر این روایات را که از “ کنز العمال “ منقول شد ، سیوطی در “ درّ منثور “ هم نقل کرده ، چنانچه گفته :

أخرج سعید بن منصور ، وأبو یعلی - بسند جیّد - ، عن مسروق ، قال : رقی عمر بن الخطاب المنبر ، ثم قال : أیها الناس ! ما إکثارکم فی صداق النساء ؟ ! وقد کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ وأصحابه ] (3) وإنّما الصدُقات فیما بینهم أربع مائة درهم فما دون ذلک ، ولو کان الإکثار فی ذلک تقوی عند الله أو مکرمة ، لم تسبقوهم إلیها ، فلا أعرفنّ ما زاد رجل فی صداق امرأة علی أربع مائة درهم ، ثم نزل ، فاعترضته امرأة من قریش ، فقالت له : یا أمیر المؤمنین ! نهیت الناس أن یزیدوا النساء فی صدُقاتهنّ


1- کنز العمال 16 / 538 .
2- کذا .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 32

علی أربع مائة درهم ؟ قال : نعم ، فقالت : [ أ ] (1) ما سمعت ما أنزل الله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) ؟ ! (2) ‹ 706 › فقال : اللهم غفراً ، کلّ الناس أفقه من عمر ، ثم رجع فرکب المنبر ، فقال : أیها الناس ! إنی کنت نهیتکم أن تزیدوا النساء [ فی صدُقاتهنّ ] (3) علی أربع مائة درهم ، فمن شاء أن یعطی من ماله ما أحبّ .

وأخرج عبد الرزاق ، وابن المنذر ، عن أبی عبد الرحمن السّلمی ، قال : قال عمر بن الخطاب : لا تغالوا فی مهور النساء ، فقالت امرأة : لیس ذلک لک - یا عمر ! - إن الله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (4) من ذهب - قال : وکذلک هی فی قراءة ابن مسعود - فقال عمر : إن امرأة خاصمت عمر فخصمته .

وأخرج الزبیر بن بکّار فی الموفقّیات ، عن عبد الله بن مصعب ، قال : قال عمر : لا تزیدوا فی مهور النساء علی أربعین أُوقیة ، فمن زاد ألقیت الزیادة فی بیت المال ، فقالت امرأة : ما ذلک لک ، قال : ولِمَ ؟ قالت : لأن الله یقول :


1- الزیادة من المصدر .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- الزیادة من المصدر .
4- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 33

( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً . . ) (1) إلی آخر الآیة ، فقال عمر : امرأة أصابت ورجل أخطأ (2) .

و علامه ابو الحسن علی بن ابی علی بن محمد - المعروف ب : سیف الدین الآمدی - در کتاب “ احکام الاحکام “ گفته :

والغالب إنّما [ هو ] (3) سلوک طریق النصح وترک الغشّ من أرباب الدین ، کما نقل عن علی [ ( علیه السلام ) ] فی ردّه علی عمر فی عزمه علی إعادة الجلد علی أحد الشهود علی المغیرة بقوله : « إن جلّدته ارجم صاحبک » .

وردّ معاذ علیه فی عزمه علی حدّ الحامل بقوله : إن جعل الله لک علی ظهرها سبیلا ، فما جعل لک علی ما فی بطنها سبیلا ، حتّی قال عمر : لولا معاذ لهلک عمر !

ومن ذلک ردّ المرأة علی عمر لمّا نهی عن المغالاة فی مهور النساء بقولها : أیعطینا الله تعالی بقوله : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- [ الف ] قوبل علی أصل الدرّ المنثور فی تفسیر آیة : ( وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) [ النساء ( 4 ) : 20 ] جزء چهار ، سوره نساء . [ الدرّ المنثور 2 / 133 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 34

تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (1) وتمنعنا ؟ ! فقال عمر : امرأة خاصمت عمر فخصمته (2) .

این عبارت آمدی هم دلالت واضحه دارد بر آنکه عمر به سماع کلام زن ، به غلبه آن زن و خصمیت او بر خودش و مخصومیت - یعنی مغلوبیت خود - اعتراف کرد و دانست که نهی او از مغالات مهور خطا بوده .

و علامه آمدی در کتاب “ ابکار الافکار “ هم تصریح به افحام زن عمر را در منع مغالات نموده ، چنانچه به جواب قصه ضرب عمر کسی که سؤال کرده او را از تفسیر قوله تعالی : ( وَالذّارِیاتِ ذَرْواً ) (3) و از : ( وَالنّازِعاتِ غَرْقاً ) (4) و از : ( وَالْمُرْسَلاتِ عُرْفاً ) (5) گفته :

ثم لو کان سؤاله عما لم یعرف عمر جوابه موجب لضربه وأذاه ، أو أن الموجب لذلک سدّ باب السؤال علیه لکان فعله بالمرأة المعترضة فی منعه من المغالات فی مهور النساء ، وإفحامه بین


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- [ الف ] قوبل علی نسخة احکام الآمدی ، والعبارة فی مسألة الرابعة عشر من مبحث الإجماع . ( 12 ) . [ الاحکام 1 / 254 ] .
3- الذاریات ( 51 ) : 1 .
4- النازعات ( 79 ) : .
5- المرسلات ( 77 ) : 1 .

ص : 35

الناس حتّی قال : کلّ الناس أفقه من عمر حتّی النساء . . (1) از این عبارت به کمال صراحت ظاهر و واضح است که این زن که اعتراض بر عمر در منع مغالات نموده ، افحام و اسکات او کرده تا آنکه عمر به کلمه : ( کلّ الناس أفقه من عمر حتّی النساء ) ، متکلم گردیده ، پس ثابت شد که منشأ قول عمر : ( کلّ الناس أفقه من عمر حتّی النساء ) ، عجز و افحام و عدم استطاعت بر ردّ کلام متین النظام آن زن محتجّه به قول خالق علاّم بوده ، پس این قول عمر دلالت خواهد داشت بر صدور خطا از عمر در منع ‹ 707 › مغالات بالبداهة .

و از اینجا ثابت است که حمل این قول بر تواضع و انکسار - کما ذکره أسلافهم و أخلافهم الکبار من شدّة التعصّب والإنکار - باطل محض و کذب آشکار است .

و از غرائب تعصبات فاحشه و طرائف مناقضات فاضحه آن است که آمدی با وصف اثبات عجز و مغلوبیت ، و ساکت و مفحم شدن عمر در منع مغالات در کتاب “ احکام الاحکام “ و هم در “ ابکار الافکار “ به جواب طعن منع مغالات ، رو به انکار واضحات آورده ، پی سپر تأویل رکیک - که افادات خودش مبطل و مفسد آن است - گردیده ، چنانچه در “ ابکار الافکار “ به فاصله چند سطر از عبارت سابقه گفته :


1- [ الف ] مطاعن عمر . [ أبکار الأفکار : 480 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 559 ( چاپ بیروت ) ] .

ص : 36

قولهم : إنه کان ینهی عن المغالاة فی المهور ، قلنا : لم یکن ذلک منه نهیاً عما اقتضاه نصّ الکتاب علی جهة التشریع ; لأن المغالاة وإن کان جائزاً شرعاً فترکه أولی ، نظراً إلی الأمر المعیشی لا بالنظر إلی الأمر الشرعی .

وقوله : کلّ الناس أفقه من عمر . . فعلی طریق التواضع وکسر النفس . (1) انتهی .

در این عبارت چنانچه میبینی - به سبب مزید عناد و لداد - تأویل نهی منع عمر از مغالات به اخراج آن از جهت تشریع که مستلزم تبدیع است نموده ، و حاصل تأویلش آنکه عمر مغالات را از روی شرع و دین منع نکرده ، بلکه بنابر مصلحت معیشت - که حسب آن ترک مغالات اولی است - منع از مغالات کرده ، و کلمه : ( کلّ الناس أفقه من عمر ) بر طریق تواضع و کسر نفس گفته ، یعنی با وصف عدم خطا در منع مغالات ، به محض تواضع ، این کلمه بر زبان آورده .

و منافات در این تأویل فاسد النظام ، و کلام “ احکام “ و هم کلام او متضمن اعتراف افحام قسمی که واضح و عیان است ، حاجت بیان ندارد و لله الحمد که برای ابطال آن افادات خودش کافی و وافی است ، چه جا که روایات دیگر ائمه حذّاق و جهابذه مشهورین فی الآفاق هم پیش نظر داشته که بعدِ ملاحظه


1- أبکار الأفکار : 480 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 560 ( چاپ بیروت ) .

ص : 37

آن کمال شناعت و فظاعت این تأویل ، مثل آفتاب روشن واضح میشود .

بالجمله ; پر ظاهر است که اگر منع عمر از جهت تشریع نبود ، پس استدلال به فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمود که آن حضرت مهر ازواج و بنات خود بر زیاده از پانصد درهم نبسته ، نمیکرد ، چه این استدلال به فعل آن حضرت دلالت واضحه دارد که غرض عمر منع از مغالات به جهت تشریع بوده .

و اعتراف عمر به مخصومیت یعنی مغلوبیت خود و خصمیّت زن - که آمدی خودش نقل کرده - دلیل صریح و برهان قاهر است بر آنکه از عمر در منع مغالات خطا واقع شده ، پس قائل باید شد که از عمر منع مغالات به جهت تشریع واقع شده تا اقرار به مغلوبیت خودش وجه صحت داشته باشد . بار الها مگر آنکه بگویند که علم به این توجیه ما را حاصل شد و عمر خودش به سبب شدت جهل و نادانی وجه صحت منع خودش ندانست ! !

و نیز اعتراف آمدی به افحام زن عمر را در این قصه برای ابطال و افساد این تأویل سخیف کافی است ، چه اگر منع از مغالات به جهت تشریع نمیبود ، افحام او چگونه صورت میبست ؟ !

و حمل قول عمر : ( کلّ الناس أفقه من عمر ) بر تواضع ، پس بطلان آن همه (1) بعد آنکه ‹ 708 › بنای آن باطل شد ، خود به خود ظاهر شد .


1- ظاهراً ( هم ) صحیح است .

ص : 38

و مع هذا از قول خود آمدی دانستی که این قول عمر ناشی از افحام بود ، فانکسر تأویل کسر النفس انکساراً ، و ظهر أن ذلک التأویل یورثهم کسر النفس واحتقاراً .

وعلامه حافظ ابو عبدالله محمد بن آملی [ ابو ] نصر فتوح بن عبدالله الحمیدی الاندلسی - که جلائل مناقب و عوالی فضائل او از “ وفیات الاعیان “ و “ مرآة الجنان “ و امثال آن ظاهر و عیان است (1) - در خاتمه “ جمع بین الصحیحین “ به فصلی که در ذکر اسباب اختلاف نوشته ، گفته :

وقد یحفظ الرجل الحدیث ولا یحضره ذکره حتّی یفتی بخلافه ، وقد یعرض هذا فی آی القرآن ، ألا تری أن عمر . . . أمر علی المنبر أن لا یزاد فی مهور النساء علی عدد ذکره میلا إلی أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یزد علی ذلک العدد فی مهور النساء حتّی ذکّرته (2) امرأة من جانب المسجد بقول الله تعالی : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (3) ، فترک قوله ، وقال : کلّ أحد أعلم منک حتّی النساء . .

وفی روایة أُخری : امرأة أصابت ورجل أخطأ ، علماً منه . . . بأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وإن کان لم یزد مهور النساء


1- وفیات الاعیان 4 / 282 ، مرآة الجنان 3 / 149 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ذکّره ) آمده است .
3- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 39

علی عدد ما ، فإنه لم یمنع ممّا سواه والآیة أعمّ (1) .

از این عبارت حمیدی هم ظاهر است که نهی عمر از مغالات مهور مخالفت آیه قنطار بوده و ظاهر است که اگر عمر تحریم مغالات نمیکرد منافات و مخالفت آیه متحقق نمیشد .

و نیز از آن ظاهر است که عمر ترک قول خود کرده و اعتراف نموده که هر کسی اعلم است از عمر تا آنکه نساء هم اعلم از اویند (2) .

و بنابر روایتی دیگر تصریح به اصابت آن زن و خطای خود نموده .

و تعلیلی که حمیدی برای ترک نمودن عمر قول خود را ذکر نموده نیز دلیل صریح است بر آنکه عمر تحریم مغالات کرده بود ، و آیه دلیل جواز آن است ، و وجهی را که عمر مانع مغالات تخییل کرده با مطلوبش ربطی ندارد .

و غزالی - که نزد اهل سنت ملقب به امام و حجة الاسلام است - در کتاب “ احیاء العلوم “ در بیان آداب مناظره گفته :

السادس : أن یکون فی طلب الحقّ کناشد ضالّة ، لا یفرّق بین أن یظهر الضالّة علی یده أو علی ید من یعاونه ، ویری رفیقه معیناً لا خصماً ، ویشکره إذا عرّفه الخطأ وأظهر له الحقّ ، کما لو أخذ


1- [ الف ] قابلت هذه العبارة علی أصل نسخة صحیحة قرئت علی بعض محدّثی أهل السنة ، فاغنم وتشکّر . ( 12 ) . [ الجمع بین الصحیحین 4 / 324 ] .
2- در [ الف ] ( اواند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 40

طریقاً فی طلب ضالّة فنبّهه صاحبه علی ضالّته فی موضع آخر ، کان یشکره ولا یذمّه ، وکان یکرمه ویفرح به . . فهکذا کانت مشاورات الصحابة حتّی ردّت امرأة علی عمر ، ونبّهته علی الحقّ - وهو فی خطبته علی ملأ من الناس - فقال : أصابت امرأة وأخطأ رجل . (1) انتهی .

و در کتاب “ تذکرة الموضوعات “ محمد طاهر گجراتی مذکور است :

لا تغالوا فی صداق النساء فإنها لو کانت مکرمة لکان أولاکم بها النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

وروی : أن عمر خطب ناهیاً عن المغالاة فی الصداق زیادة علی أربع مائة ، فقالت امرأة من قریش : أما سمعت الله تعالی یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) ؟ ! (2) فقال عمر : کلّ أحد أعلم وأفقه من عمر .

أحمد وأصحاب السنن ، وزاد أبو یعلی - فی قول عمر - : فمن شاء فلیعط من ماله ما أحبّ . وسنده قوی . (3) انتهی .


1- [ الف ] قوبل علی أصل احیاء العلوم فی الباب الرابع من کتاب العلم . [ احیاء العلوم 1 / 44 ] .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ تذکرة الموضوعات : 132 - 133 ] .

ص : 41

و راغب اصفهانی که از ‹ 709 › اعاظم اهل سنت است در کتاب “ محاضرات “ در ضمن آثار وارده در مدح رجوع کننده از باطل به سوی حق گفته :

قال عمر : الرجوع إلی الحقّ خیر من التمادی فی الباطل .

وقیل : المبطل مخصوم وإن خَصم ، والمحقّ فالج وإن خُصم .

وقال عمر - یوماً - : أیها الناس ! ما هذه الصدُقات التی أحدثتم ؟ ! (1) لا یبلغنی أن امرأة یجاوز صداقها صداق زوجات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ ارتجعت ذلک منها ، فقامت إلیه امرأة فقالت : والله ما جعل الله ذلک لک یابن الخطاب ! إن الله تعالی یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (2) .

فقال عمر : لا تعجبون من إمام أخطأ ومن امرأة أصابت ، ناضلت إمامکم فنضلته (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحدیتم ) آمده است .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- [ الف ] فصل رابع ، حدّ اول ، یک نسخه محاضرات که قریب ربع کتاب از اول باشد در کتب وقفیه جناب مصنف موجود است ، ویک نسخه حقیر از کتب خانه غلام علی آزاد بگرامی خریدم . ( 12 ) . [ محاضرات الادباء 1 / 101 و از ( لا یبلغنی ) تا آخر در 2 / 231 تکرار شده است ] .

ص : 42

این عبارت دلالت دارد بر آنکه از عمر در منع مغالات خطا واقع شده به چند وجه :

اول : آنکه قول عمر : ( لا تعجبون ) دلالت میکند که حال عمر و حال زن قابل عجب است ، پس اگر عمر در منع مغالات مصیب باشد و آن زن در استدلال به آیه خاطئ - چنانچه از جزافات مخاطب و کابلی و دیگر متعصبین ظاهر میشود - این قصه جای عجب نبود ، بلکه عجب از آن موجب عجب ، کما لا یخفی علی أهل الأدب .

دوم : آنکه قول عمر : ( من إمام أخطأ ) نصّ صریح است بر آنکه از عمر در این قصه خطا واقع شده ، پس نفی خطا از عمر تخطئه خود عمر است در اعتراف به خطا ! !

سوم : آنکه قول او : ( من امرأة أصابت ) دلالت دارد بر آنکه آن زن در قول خود : ( والله ما جعل الله ذلک لک ) - که مؤکد به یمین است ، و احتجاج و استدلال به کلام الهی در ردّ کلام عمر - بر حق و صواب بود ، پس خطای عمر و تخطئه او عین صواب باشد .

چهارم : آنکه قول او : ( ناضلت إمامکم فنضلته ) دلالت صریحه دارد بر آنکه این زن در مناظره و مقابله عمر بر او غالب آمد ، و این هم صریح است در آنکه از عمر در منع مغالات خطا واقع شده و زن در ردّ این منع و احتجاج

ص : 43

و استدلال به کلام ربّ متعال غالب فالج و به زمره اهل نضل و فضل والج ، و خلیفه ثانی به زمره مغلوبین داخل و از اهل غلبه خارج بود .

و علامه زمخشری در تفسیر “ کشاف “ در ذیل تفسیر قوله تعالی : ( وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (1) گفته :

عن عمر . . . : أنه قام خطیباً فقال : أیها الناس ! لا تغالوا بصداق النساء ، فلو کانت مکرمة فی الدنیا أو تقوی عند الله لکان أولاکم بها رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ما أصدق امرأة من نسائه أکثر من اثنتی عشر أوقیة ، فقامت إلیه امرأة ، فقالت له : یا أمیر المؤمنین ! لم تمنعنا حقّاً جعله الله لنا ؟ ! والله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (2) ، فقال عمر : کلّ أحد أعلم من عمر ، ثم قال - لأصحابه - : تسمعوننی أقول مثل هذا فلا تنکرونه علیّ حتّی تردّ علیّ امرأة لیست من أعلم النساء ؟ ! (3) انتهی .

از این عبارت هم ظاهر است که عمر بر نهی خود نادم شد که هرگاه آن زن بر خطایش تنبیه نمود ، اعتراف به اعلمیت هرکس از خود نمود ، و نهی خود را از مغالات مهور به حدی شنیع و فظیع و قبیح دانست که بر اصحاب خود به جهت عدم انکارشان بر چنین امر ‹ 710 › انکار کرد یعنی گفت که :


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- الکشاف 1 / 514 .

ص : 44

میشنوید مرا که میگویم مثل این کلام - یعنی حلال الهی را حرام میکنم - و باز انکار آن نمیکنید تا آنکه ردّ میکند بر ما زنی که نیست داناترین زنان ؟ !

ولنعم ما أفاد مولانا السید باقر داماد فی هذا المقام ، حیث قال - فی حاشیة تقویم الإیمان ، وأجاد بعد ما ذکر قصة نهی عمر عن مغالاة المهور من کتب أهل العناد - :

فأمّا ما اختار (1) به إمامهم العلاّمة فخر الدین الرازی فی نهایة العقول ، واقتدی به مقلّدوه من علمائهم المتأخرین فی الاعتذار عن ذلک بأنه من باب نهی الأولویة (2) لا نهی التحریم ، ومن باب هضم النفس والانقیاد للعجوز تواضعاً لا من الاعتراف بالجهل (3) .

فمع کونه ممّا لا یحتمله الروایة ولا یقبله الدرایة ، یمحقه محقاً خاتمتها الثابتة بروایة أئمتهم ، ورواها مصبوغ الیدین منهم من زمخشر خوارزم بالبراعة فی الکشّاف ، فقال - فی تفسیر الآیة الکریمة من سورة النساء - : عن عمر : أنه قام خطیباً فقال : أیها الناس ! لا تغالوا بصداق النساء . . إلی آخره (4) .


1- فی المصدر : ( احتال ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأولیة ) آمده است .
3- نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب .
4- شرح تقدمة تقویم الایمان : 199 - 200 .

ص : 45

و نیز از این روایت “ کشاف “ منکشف است که کسانی که زیر منبر عمر حاضر بودند ، انکاری بر حکم عمر که تحریم حلال الهی نموده نکردند ، و مهره سکوت بر لب زدند ، تا آنکه عمر بعد تنبیه زن ، طعنه زن بر اصحاب خود گردید و نکیر بر ترک نکیر بر مخالفتش با کلام ایزدِ قدیر نمود .

پس ثابت شد که ترک نکیر بر قولی یا فعلی اصلا دلالتی بر صحت آن ندارد ، پس تشبث حضرات اهل سنت جابجا به ترک نکیر بر بعض افعال خلفا ، محض جور و جفاست ، والله الهادی إلی طریق السوا .

و نیز از این روایت و سایر روایات این باب ظاهر است کذب و دروغ مخاطب در دعوای او که قبل از این آغاز نهاده که : عمر بی مشورت جماعت صحابه هیچ مهم دینی را به انصرام نمیرسانید .

و در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ تصنیف ابن حجر عسقلانی در باب قول الله عزّ وجلّ : ( وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً ) (1) وکثرة المهر وأدنی ما یجوز من الصداق از کتاب النکاح مذکور است :

قوله : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (2) فیه إشارة إلی جواز کثرة المهر ، وقد استدلّت بذلک المرأة التی نازعت عمر . . . فی ذلک ، وهو ما أخرجه عبد الرزاق ، من طریق أبی عبد الرحمن السلمی ، قال :


1- النساء ( 4 ) : 4 .
2- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 46

قال عمر : لا تغالوا فی مهور النساء ، فقالت امرأة : لیس ذلک لک یا عمر ! إن الله عزّ وجلّ یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (1) من ذهب - قال : وکذلک [ هی ] (2) فی قراءة ابن مسعود - فقال عمر : امرأة خاصمت عمر فخصمته (3) .

و سخاوی در کتاب “ مقاصد حسنه “ گفته :

حدیث : کلّ أحد أعلم وأفقه من عمر ، قاله بعد أن خطب ناهیاً عن المغالاة فی صداق النساء ، ولا یزدن علی أربع مائة درهم ، وقالت له امرأة من قریش : أما سمعت الله تعالی یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (4) . احمد ، وأصحاب السنن ، والطبرانی - فی معجمه - ، وابن حبان - فی صحیحه (5) - ،


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] مسألة : إذا أفتی بعضهم أو قضی قبل استقرار المذهب وسکت الباقون فإجماع ، من مباحث الإجماع . ( 12 ) . [ این حاشیه اشتباهاً توسط نسّاخ اینجا قرار گرفته است ، و ظاهراً مربوط به آدرس “ مسلم الثبوت “ است که چند صفحه بعد خواهد آمد ] . [ فتح الباری 9 / 175 ] .
4- النساء ( 4 ) : 20 .
5- لم یرد فی المصدر قوله : ( احمد ، وأصحاب السنن ، والطبرانی فی معجمه ، وابن حبان فی صحیحه ) .

ص : 47

وأبو یعلی (1) ، وزاد : ثم رکب المنبر ، فقال : یا أیها الناس ! إنی کنت نهیتکم أن تزیدوا النساء فی صداقهنّ علی أربع مائة ، فمن شاء فلیعط من ماله ما أحبّ . وسنده قوی (2) . ‹ 711 › و عبدالله بن احمد بن محمود ابوالبرکات النسفی در “ تفسیر مدارک التنزیل و حقایق التأویل “ در تفسیر آیه قنطار گفته :

وقال عمر . . . - علی المنبر - : لا تغالوا بصدُقات النساء ، فقالت امرأة : أنتّبع قولک أم قول الله : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) ؟ ! (3) فقال عمر : کلّ أحد أعلم من عمر ! تزوّجوا علی ما شئتم (4) .

این روایت را که نسفی به جزم و حتم به عمر منسوب ساخته ، دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر بعد تنبیه زن بر مخالفت قولش با آیه کریمه ، از قول خود رجوع نمود و حکم داد به مردم که بر هر قدر که خواهند نکاح نمایند ، یعنی ایشان را اختیار است : خواه مهر کثیر کنند خواهد قلیل ، منع ایشان از مغالات ممنوع و بر خلاف صواب بود .


1- وزاد فی المصدر : ( فی مسنده الکبیر ، من طریق مجالد بن سعید : عن الشعبی ، عن مسروق قال : ) .
2- [ الف ] این عبارت با اصل “ مقاصد حسنه “ مقابله کرده شد ، و نسخه آن در کتب خانه جناب منشی احمد حسین خان صاحب موجود است . ( 12 ) . [ المقاصد الحسنة 1 / 511 ] .
3- النساء ( 4 ) : 20 .
4- تفسیر النسفی 1 / 213 .

ص : 48

و ملا احمد مشهور به ملا جیون ابن ابی سعید بن عبدالله بن عبدالرزاق در “ تفسیرات احمدیه فی بیان الآیات الشرعیه “ که مشهور به “ تفسیر احمدی “ است (1) در تفسیر این آیه گفته :


1- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی هدیة العارفین للبغدادی 1 / 170 : ملا جیون الهندی ; أحمد بن أبی سعید عبد الله ابن عبد الرزاق الصدیقی الهندی المعروف ب : ملا جیون الدهلی الحنفی ، توفی سنة 1130 ثلاثین ومائة والف ، له التفسیر الأحمدی ، فارسیّ ، فسّر فیه الآیات التی هی مستنبطات لمسائل الفقه . وفی معجم المطبوعات العربیة لسرکیس 2 / 1164 قال : الشیخ احمد - المدعو ب : شیخ جیون أو ملا جیون - ابن أبی سعید بن عبد الله بن عبد الرزاق بن خاصة الحنفی المکی الصالحی ، ثم الهندوی اللکنوی مولده ، ومنشأه أمیتی ، حفظ القرآن ، وتنقل فی قصبات الفورق ، وأخذ الفنون الدرسیة من علمائها ، وقرأ فاتحة الفراغ من التحصل عند الملا لطف الله الکورونی ، ثم انطلق إلی السلطان عالمکیر ، فتلقّاه السلطان بالتعظیم والتوقیر ، وتلمّذ علیه ، وکان یرعی أدبة إلی الغایة . وکان الملا ذا حافظة قویة ، یقرأ عبارات الکتاب الدرسیة صفحة صفحة وورقاً ورقاً ، وکان یحفظ قصیدة طویلة بسماع وقعة واحدة . توفی بدهلی ونقل جسده إلی أمیتی ودفن بها التفسیرات الأحمدیة فی بیان الآیات الشرعیة مع تعریفات المسائل الفقهیة ، ( تفسیر ) أوله : الحمد لله الذی أنزل علی عبده الکتاب وفصله تفصیلا . . إلی آخره ، کلکتة 1847 ص 616 ، هند 1300 ، بمبئ 1327 ص 734 محشّی بالحواشی الرائقة مذیّلا بالأذیال الفائقة للمولوی رحیم بخش . وانظر : الأعلام للزرکلی 1 / 108 - 109 ، معجم المؤلفین لکحالة 1 / 233 - 234 .

ص : 49

وفی قوله تعالی : ( قِنْطاراً ) (1) دلیل علی أن المهر یصلح ، بالغاً ما بلغ ; لأن معناه مالاً عظیماً ، کما روی أنه قال عمر - علی المنبر - : لا تغالوا بصدُقات النساء ، فقالت امرأة : أتُتبع قولک أم قول الله : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) ؟ ! (2) فقال عمر : کلّ واحد أعلم من عمر ، تزوّجوا علی ما شئتم (3) .


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- تفسیر احمدی : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 7 / 233 ، مجمع الزوائد 4 / 284 ، عمدة القاری 20 / 137 ، تحفة الأحوذی للمبارکفوری 4 / 215 ، عون المعبود للعظیم آبادی 6 / 95 - 96 ، المصنف لعبد الرزاق الصنعانی 6 / 180 ، جامع بیان العلم وفضله لابن عبد البر 1 / 131 ، شرح ابن أبی الحدید 1 / 182 و 12 / 17 ، 208 ، تخریج الأحادیث والآثار للزیلعی 1 / 295 - 297 ، کشف الخفاء للعجلونی 1 / 269 - 270 ، 388 و 2 / 117 - 118 ، إرواء الغلیل للألبانی 6 / 348 ، تمهید الأوائل وتلخیص الدلائل للباقلانی / 501 ، تفسیر الثعلبی 3 / 278 ، أحکام القرآن لابن العربی 1 / 469 ، تفسیر القرطبی 1 / 287 و 5 / 99 ، تفسیر البحر المحیط لأبی حیان الأندلسی 3 / 214 ، تفسیر ابن کثیر 1 / 477 - 478 ، تفسیر الآلوسی 4 / 244 و 19 / 170 ، الإحکام لابن حزم 2 / 144 ، 237 .

ص : 50

و در “ تفسیر غرائب القرآن “ نظام الدین نیشابوری در تفسیر آیه قنطار مذکور است :

وفیه دلیل علی جواز المغالات فی المهر ، روی أن عمر قال - فی المنبر : ألا لا تغالوا فی مهور نسائکم ، فقامت امرأة ، وقالت : یابن الخطاب : الله یعطینا وأنت تمنع ؟ ! وتلت (1) هذه الآیة ، فقال عمر : کلّ الناس أفقه من عمر ، ورجع عن ذلک . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که عمر از منع مغالات به شنیدن آیه قنطار رجوع کرده ، پس ثابت شد که در منع مغالات از عمر خطا واقع شده .

و شیخ محمد بن أحمد الخطیب در کتاب “ مستطرف “ که کاتب چلپی الاستنبولی - المتوفی سنة سبع و سبعین والف - در “ کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون “ در ذکر آن گفته :

مستطرف (3) من کلّ فنّ مستظرف للشیخ الإمام محمد بن أحمد الخطیب الابشیهی وهو مشتمل علی کلّ فنّ ظریف ، وفیه الاستدلال بآیات القرآن وأحادیث صحیحة وحکایات حسنة عن الأخیار . . إلی آخره (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قلت ) آمده است .
2- غرائب القرآن 2 / 377 .
3- فی المصدر : ( المستطرف ) .
4- کشف الظنون 2 / 1674 .

ص : 51

گفته :

حکی ابن الجوزی - فی کتابه المنتظم ، فی مناقب عمر بن الخطاب . . . - قال : لمّا ولی عمر . . . الخلافة بلغه أن أصدقة أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خمس مائة درهم ، وأن فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] کان صداقها علی علی بن أبی طالب کرّم الله وجهه [ ( علیه السلام ) ] أربع مائة درهم ، فأدّی اجتهاد أمیر المؤمنین عمر . . . أن لا یزید أحد علی صداق البضعة النبویة فاطمه رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] ، فصعد المنبر ، وحمد الله تعالی ، وأثنی علیه .

وقال : أیها الناس ! لا تزیدوا فی مهور النساء علی أربع مائة درهم ، فمن زاد ألقیت زیادته فی بیت مال المسلمین ، فهاب الناس أن یکلّموه ، فقامت امرأة - فی یدها طول - فقالت له : کیف یحلّ لک هذا والله تعالی یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ‹ 712 › فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) ؟ ! (1) فقال عمر . . . امرأة أصابت ورجل أخطأ (2) .

از این عبارت ظاهر است که هرگاه آن زن عدم حلیت حکم عمر ظاهر کرد


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- [ الف ] فی الفصل الثالث فی ذکر الفصحاء من النساء من الباب السابع فی البیان والبلاغة والفصاحة وذکر الفصحاء من الرجال والنساء 70 / 288 صفحه جلد اول ، چهاپه مصر . [ المستطرف 1 / 127 ] .

ص : 52

و استدلال بر این مطلب به آیه : ( وَآتَیْتُمْ . . ) (1) إلی آخر الآیة نمود عمر ردّی و انکاری بر حکم آن زن به عدم حلیت حکمش نکرد بلکه به تصریح تمام اعتراف به اصابه آن زن و خطای خود فرمود .

و نیز از این روایت ظاهر است که هرگاه عمر منع مغالات کرد و گفت که : هر کسی که زیاده خواهد نمود ، خواهم انداخت زیاده او را در بیت مال مسلمین ، مردم خوف کردند و انکاری بر این حکم باطل عمر نکردند ، پس این روایت از ادلّ دلائل است بر بطلان تمسک و تشبّث اهل سنت به عدم نکیر بر خلفا در افعالشان برای تصویب آن ; چه از این روایت ظاهر است که مردم با وصف علم به بطلانِ حکم عمر انکار آن نکردند و از عمر در این باب ترسیدند ، پس مجرد عدم نکیر دلالت بر تصویب ندارد .

و ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم بن غالب الاندلسی - که به تصریح مخاطب در باب امامت از علمای اهل سنت است (2) ، و ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ و ابن تیمیه در جواب “ منهاج الکرامة “ جابجا به افادات او استناد میکنند - در کتاب “ محلّی “ به مقام ابطال عول گفته : أمّا قول عمر . . . : ما أدری أیّهم قدّم الله عزّ وجلّ ولا أیّهم أخّر ؟ ! فصدق . . . ومثله لم یدّع ما لم یتبیّن له إلاّ أننا علی یقین وثلج من أن


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- تحفه اثناعشریه : 227 .

ص : 53

الله تعالی لم یکلّفنا ما لم یتبیّن لنا ، فإن کان خفی علی عمر ، فلم یخف علی ابن عباس ، ولیس مغیب الحکم عن من غاب عنه حجّة علی من علمه ، وقد غاب عن عمر . . . [ علم ] (1) جواز کثرة الصداق ، وموت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، و [ ما ] (2) الکلالة ، وأشیاء کثیرة فما کدح ذلک فی علم مَن علمها . (3) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که از عمر جواز کثرت صداق ، غائب شده ، یعنی او را علم به جواز کثرت صداق حاصل نبوده ، بلکه او حرمت صداق را معتقد بوده ، پس این یک کلمه جمیع تأویلات رنگین و توجیهات بدیع المضامین مخاطب فطین را با خاک سیاه برابر ساخته !

و مولوی نظام الدین والد مولوی عبدالعلی متعصب - که از اکابر و أجلّه علمای سنیه این دیار بلکه مرجع صغار وکبار است - در “ صبح صادق شرح منار “ (4) گفته :

واحتجّ النافون بأن السکوت یحتمل عدم الموافقة من عدم


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- المحلّی 9 / 265 .
4- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، ذکر عبد الحیّ ترجمة نظام الدین بن قطب الدین بن عبد الحلیم الأنصاری السهالوی اللکهنوی فی نزهة الخواطر 6 / 383 - 385 ، وقال : وشرح له علی منار الأصول .

ص : 54

الاجتهاد أو التعظیم أو الخوف ، کما روی عن ابن عباس فی مسألة العول ; فإنه خالف فیه عمر ، فقیل له : هلاّ أظهرت حجّتک علی عمر ؟ ! فقال : مهابةً منه .

والجواب : أن المفروض أن لا تقیة ، والمدّة مدّة الاجتهاد ، والتعظیم بترک الحقّ فسق ، فلا یتأتی به المجتهد .

والمروی عن ابن عباس أنکره الحنفیة ، کیف ؟ ! [ و ] أن عمر کان یقدّمه علی کثیر من الصحابة ، ویسأله ویستحسن قوله ، وکان عمر ألین لاستماع الحقّ .

أمّا الأول : فقد روی محمد بن إسماعیل البخاری عنه ، قال : کان عمر یدخلنی مع أشیاخ بدر ، وکان بعضهم وجد فی نفسه ، فقال له : یدخل هذا معنا وإن لنا ابناء مثله ؟ ! فقال عمر : إنه من حیث ‹ 713 › علمتم ، فدعانی ذات یوم فأدخلنی معهم ، فما رأیت أنه دعانی یومئذ إلاّ لیریهم .

قال (1) : ما تقولون فی قول الله : ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ ) ؟ (2) فقال بعضهم : أمرنا أن نحمد الله ونستغفر إذا نصر وفتح علینا ، فسکت عنهم ، فلم یقل شیئاً ، فقال لی : أکذلک ؟ فقلت : لا ، قال : فما تقول ؟ قلت : هو أجل رسول الله


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قالوا ) آمده است .
2- النصر ( 110 ) : 1 .

ص : 55

صلی الله علیهوعلی آلهوسلم أعلمه ، قال : ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ ) (1) ، وذلک علامة أجلک : ( فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوّاباً ) (2) ، فقال عمر : ما أعلم منها إلاّ ما تقول .

. . وغیر ذلک من الوقائع .

وأمّا الثانی : فعظم رتبته دلیل واضح علیه ، ومع ذلک ینقل بعض مناقبه فی ذلک :

قال . . . : لا خیر فیکم إن لم تقولوا ، ولا خیر فیّ إن لم أسمع . هکذا فی التقویم وغیره .

وعن مسروق ، قال : رکب عمر بن الخطاب منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم قال : یا أیها الناس ! ما إکثارکم فی مهور النساء وقد کانت الصدُقات فیما بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبین أصحابه أربع مائة درهم فما دون ذلک ؟ ! ولو کان الإکثار فی ذلک تقوی عند الله أو مکرمة لم تسبقوهم إلیها . . ثم نزل فاعترضته امرأة من قریش فقالت : یا أمیر المؤمنین ! نهیت الناس أن یزیدوا فی صداقهنّ علی أربع مائة درهم ؟ قال : نعم ، قالت : أما سمعت الله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ


1- النصر ( 110 ) : 1 .
2- النصر ( 110 ) : 3 .

ص : 56

قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) ؟ ! (1) فقال عمر : اللهم کلّ أحد أفقه من عمر . . ثم رجع فرکب المنبر ، ثم قال : یا أیها الناس ! إنی کنت نهیتکم أن تزیدوا (2) النساء فی صداقهنّ علی أربع مائة درهم ، فمن شاء أن یعطی من ماله ما أحبّ .

هذه قصّته مع تغیّر فی الألفاظ ، وفی التیسیر : رواه غیر واحد ، منهم أبو یعلی الموصلی بسند قوی (3) .

از این عبارت ظاهر است که : روایت مسروق متضمن قصه مغالات دلالت بر منقبت عمر در مزید نرمی او برای استماع حق دارد ، پس اگر در این قصه اولا خطا و مخالفت حق از عمر واقع نشده باشد ، این منقبت ثابت نمیشود و این احتجاج و استدلال هم آغوش ردّ و ابطال میگردد .

علاوه بر این از دلالت خود این روایت - که به نصّ صاحب “ تیسیر “ آن را غیر واحد روایت کرده اند که از جمله شان ابویعلی موصلی به سند قوی روایت کرده - واضح است که عمر بعد ردّ آن زن کلمه : ( اللهم کلّ أحد أفقه من عمر ) گفت و رجوع کرد و بر منبر رفت و رجوع خود از نهی مغالات ظاهر کرد و مردم را اختیار در مغالات داد .


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تزویدا ) آمده است .
3- صبح صادق :

ص : 57

و در “ شرح مسلم “ تصنیف مولوی عبدالعلی مذکور است :

وقصّته - أی قصة عمر - مع المرأة فی نهیه عن مغالاة المهر شهیرة ، فی التیسیر : روی أبو یعلی وغیره عن مسروق ، قال : رکب عمر بن الخطاب علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم قال : أیها الناس ! ما إکثارکم فی مهور النساء وقد کانت الصّدقات فیما ‹ 714 › بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبین أصحابه أربع مائة درهم فما دون ذلک ؟ ! ولو کان الإکثار فی ذلک تقوی عند الله أو مکرمة لم تسبقوهم إلیها ، ثم نزل ، فاعترضه امرأة من قریش ، فقالت له : یا أمیر المؤمنین ! نهیت الناس أن یزیدوا النساء فی صداقهنّ علی أربع مائة درهم ؟ قال : نعم ، قالت : أما سمعت الله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) ؟ ! (1) فقال عمر : اللهم کلّ أحد أفقه من عمر ، ثم رجع فرکب المنبر ، ثم قال : أیها الناس ! إنی کنت نهیتکم أن تزیدوا النساء فی صداقهنّ علی أربع مائة درهم ، فمن شاء أن یعطی ما أحبّ (2) .

بالجمله ; روایات ثقات محدّثین و اعاظم معتمدین اهل سنت دلالت صریحه دارد بر اینکه از عمر در منع مغالات مهور و نهی از آن خطا واقع


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 233 - 234 .

ص : 58

شده ، و بر خلاف کلام الهی - که دلالت دارد بر جواز آن - تحریمش کرده ، و چون زنی از قریش تنبیه عمر بر خطای او در تحریم مغالات کرد ، از قول خویش رجوع کرد و ترک آن نمود و حکم به جواز مغالات مهور داد ، پس تأویل علیل مخاطب که در تقریر آن به تقلید کابلی بسی زحمت کشیده ، و به زعم خود داد دانشمندی و فضل و کمال در آن داده ، مضمحل و از سر تا پا باطل گردید ، و ظاهر شد که سعی او در صیانت ناموس عمر به جایی نرسیده ، و کلمات عوام فریب او که سراسر مخالف روایات ثقات و اکابر محدّثین است ، موجب فضیحت و ظهور حقیقتِ اطلاع او بر کتب خویش گردیده ، فلیضحک قلیلا ولیبک کثیراً ، فإنه ما کان بما عندنا خبیراً ، ولم یکن بحقیقة حال إمامه بصیراً .

و ابن تیمیه با آن همه تعصب بسیار که عالمی را تیره و تار ساخته و به این سبب به ردّ و انکار بسیاری از حسان و صحاح اخبار و آثار پرداخته (1) چاره از قبول خطای عمر در منع مغالات نیافته و به مقابله علامه حلی - طاب ثراه - سپر انداخته ، به وادی تعدید این قصه از مناقب عمر به سبب دلالت آن بر


1- قال ابن حجر - فی ترجمة العلاّمة الحلّی ( رحمه الله ) بعد أن ذکر منهاج الکرامة وردّ ابن تیمیة علیه - : لکنّه - أی ابن تیمیة - ردّ فی ردّه کثیراً من الأحادیث الجیاد ! ! . . . وکم من مبالغة لتوهین کلام الرافضی أدّته إحیاناً إلی تنقیص علی ( علیه السلام ) . . لسان المیزان : 6 / 319 - 320 .

ص : 59

رجوع او به حق شتافته ، وناهیک به دلیلا قاطعاً و برهاناً ساطعاً علی بطلان ما لهج به قدماؤهم ومتأخروهم کالقاضی ، والرازی ، والقوشجی ، وابن روزبهان ، والمحسن الکشمیری ، والأورنق آبادی ، والکابلی ، والمخاطب ، والبانی بتی . . وأمثالهم .

در “ منهاج السنة “ گفته :

قال الرافضی : وقال - فی خطبة له - : من غالی فی خطبة (1) امرأة جعلته فی بیت المال ، فقالت له امرأة : کیف تمنعنا ما أعطانا الله فی کتابه حین قال : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) ؟ ! (2) فقال : کلّ [ أحد ] (3) أفقه من عمر حتّی المخدّرات .

فیقال : إن هذه القصّة دلیل علی کمال فضل عمر ودینه وتقواه ، ورجوعه إلی الحقّ إذا بیّن له ، وإنه یقبل الحقّ حتّی من امرأة ، ویتواضع له ، وأنه معترف بفضل الواحد علیه ، ولو فی أدنی مسألة ، ولیس من شرط الأفضل أن لا ینبّهه المفضول لأمر من الأُمور ، فقد قال الهدهد - لسلیمان - : ( أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُک مِنْ سَبَإ بِنَبَإ یَقِین ) (4) ، وقد قال موسی - للخضر - : ( هَلْ أَتَّبِعُک عَلی أَنْ


1- کذا ، وفی المصدر : ( مهر ) ، وهو الصواب .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- الزیادة من المصدر .
4- النمل ( 27 ) : 22 .

ص : 60

تُعَلِّمَنِ ‹ 715 › مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً ) (1) ، والفرق بین موسی والخضر أعظم من الفرق بین عمر وبین أشباهه من الصحابة ، ولم یکن هذا بالذی أوجب أن یکون الخضر قریباً من موسی ، فضلا عن أن یکون مثله ، بل الأنبیاء المتّبعون لموسی - کهارون ویوشع وداود وسلیمان . . وغیرهم - أفضل من الخضر ، وما کان عمر رآه فهو ممّا یقع مثله للمجتهد الفاضل ، فإن الصداق فیه حق الله تعالی لیس من جنس الثمن [ والأُجرة ] (2) ، فإن المال والمنفعة یستباح بالإباحة ، ویجوز بذله بلا عوض ، وأمّا البُضع فلا یستباح بالإباحة ، ولا یجوز النکاح إلاّ بصداق لغیر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باتفاق المسلمین ، واستحلال البضع بنکاح لا صداق فیه من خصائصه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، لکن یجوز عقده بدون التسمیة ، ویجب مهر المثل ، فلو مات قبل أن یفرض لها ففیها قولان للصحابة والفقهاء :

أحدهما : لا یجب شیء ; وهو مذهب علی [ ( علیه السلام ) ] ومن اتبعه کمالک والشافعی فی أحد قولیه .

والثانی : یجب مهر المثل ; وهو مذهب عبد الله بن مسعود ومذهب أبی حنیفة . . . وأحمد والشافعی فی قول آخر .


1- الکهف ( 18 ) : 66 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 61

وقضی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بروع بنت واشق بمثل ذلک ، فکان هذا قضاء رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فعمر لم یستقرّ قوله علی خلاف النصّ ، فکان حاله أکمل من حال من استقرّ قوله علی خلاف النصّ ، وإذا کان [ الصداق ] (1) فیه حقّ الله أمکن أن یکون مقدّراً بالشرع کالزکاة وفدیة الأذی . . وغیرذلک ، ولهذا ذهب أبو حنیفة ومالک : [ إلی ] (2) أن أقلّه یقدّر بنصاب السرقة ، وإذا جاز تقدیر أقلّه جاز تقدیر کثیره ، وإذا کان مقدّراً اعتبر بالسنة ، ولم یتجاوز به ما فعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی نسائه وبناته ، وإذا قدّر أن هذا لا یسوغ کانت الزیادة قد بذلت لمن لا یستحقّها ، فلا یعطاها الباذل لحصول مقصوده ، ولا الآخذ لکونه لا یستحقّها ، فتوضع فی بیت المال ، کما یقوله طائفة من الفقهاء : إن المتّجر بمال غیره یتصدّق بالربح ، وهو مذهب أبی حنیفة وأحمد فی [ إحدی ] (3) الروایات ، وکما یقوله محقّقو الفقهاء - فی من باع سلاحاً فی الفتنة ، أو عصیراً أو عنباً للخمر - : أنه یتصدّق بالثمن .

ففی الجملة ; عمر لو أنفذ اجتهاده لم یکن أضعف من کثیر من اجتهاد غیره الذی أنفذه ، فکیف ولم ینفذه ؟ !


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 62

وقوله تعالی : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (1) یتأوّل کثیر من الناس ما هو أصرح منها ، بأن یقولوا : هذا قیل للمبالغة ، کما قالوا فی قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : التمس ولو خاتماً من حدید . . إنه قال علی سبیل المبالغة .

فإذا کان المقدّرون (2) لأدناه یتأولّون مثل هذا ، جاز أن یکون المقدّر لأعلاه یتأوّل مثل هذا .

وإذا کان فی هذا منع للمرأة ما تستحقّه ، فکذلک منع المفوّضة المهر الذی استحقّته بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا سیما والزوجة (3) بلا تسمیة لم تغال فی الصّدقات .

و عمر مع ‹ 716 › هذا لم یصرّ علی ذلک ، بل رجع إلی الحقّ ، فعلم أن تأیید الله له وهدایته إیّاه أعظم من تأییده لغیره وهدایته إیّاه ، وأن أقواله الضعیفة التی رجع عنها ولم یصرّ علیها خیر من أقوال غیره الضعیفة التی لم یرجع عنها ، والله تعالی قد غفر لهذه الأُمّة الخطأ وإن لم یرجعوا عنه ، فکیف بما رجعوا عنه (4) .


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المقدورون ) آمده است .
3- فی المصدر : ( المزوجّة ) .
4- صفحه : 23 / 500 جلد ثانی [ منهاج السنة 6 / 76 - 80 ] .

ص : 63

و در این عبارت چنانچه میبینی به وجوه عدیده دلالت است بر آنکه از عمر تحریم مغالات واقع شده و مرتکب خطا در آن گردیده :

اول : آنکه قول او : ( فیقال : إن هذه القصّة . . إلی آخره ) دلالت دارد بر آنکه این قصه دلیل است بر کمال فضل عمر و دین او و تقوای او و رجوع او به سوی حق هرگاه بیان کرده شود برای او .

و ظاهر است که رجوع عمر به حق هرگاه بیان کرده شود برای او از این قصه ثابت نمیشود مگر به دلالت آن بر این معنا که از عمر در منع مغالات خطا واقع شده ، و الا پر ظاهر است که اگر منع او از مغالات - چنانچه مزعوم مخاطب و ذکر اسلاف نا انصاف او است - هرگز از این قصه رجوع عمر به حق - هرگاه بیان کرده شود برای او - ثابت نمیشود ، و اصلا این قصه دلیل کمال فضل و دین و تقوی - حسب ما زعمه ابن تیمیة - نخواهد شد .

پس کمال عجب است که مخاطب و اسلاف او چندان از مؤاخذات روافض ترسیدند و بر خود لرزیدند که به انکارِ دلالت این قصه بر صدور خطا از عمر ، انکار رجوع او به حق ساختند ! و همّ خود بر ابطال دلیل مزعومی ابن تیمیه بر کمال فضل و دین و تقوای ثانی گماشتند ! !

دوم : آنکه قول او : ( إنه یقبل الحقّ حتّی من امرأة ) دلالت دارد بر آنکه این قصه دلیل است بر آنکه عمر قبول حق از زن کرده .

و ظاهر است که هرگاه قبول عمر حق را از این زن ثابت شد ، خطای او در منع مغالات متحقق گردید .

ص : 64

سوم : آنکه قول او : ( ویتواضع له ) دلالت دارد بر آنکه این قصه دلالت میکند بر آنکه عمر تواضع میکرد برای حق .

و این معنا هم فرع دلالت این قصه بر صدور خطا از عمر است .

چهارم : آنکه قول او : ( وإنه معترف بفضل الواحد علیه ، ولو فی أدنی مسألة ) دلالت دارد بر آنکه از این قصه اعتراف عمر به فضل واحد بر خودش در ادنی مسأله ظاهر است .

و ظاهر است که : ثبوت فضل آن زن در ادنی مسأله ، فرع ثبوت صدور خطا از عمر است تا فضل آن زن در این مسأله بر عمر متحقق گردد .

پنجم : آنکه نفی اشتراطِ نفیِ تنبیهِ مفضول افضل را در افضلیت ، و استدلال بر آن به قول هدهد برای حضرت سلیمان - علی نبینا وآله وعلیه السلام - وقول حضرت موسی برای حضرت خضر - علی نبینا وآله وعلیهما السلام - به لحاظ سیاق و سباق دلالت دارد بر آنکه آن زن عمر را تنبیه بر حق کرده ، و عمر در منع مغالات خاطی بود .

ششم : آنکه قول او : ( فعمر لم یستقرّ قوله علی خلاف النصّ ) دلیل صریح و نصّ واضح است بر آنکه قول عمر بر خلاف نصّ مستقر نشده .

پس ثابت شد که منع مغالات خلاف نصّ بوده و عمر از آن رجوع کرده ، پس این عبارت به دو وجه بر ‹ 717 › خطای عمر در منع مغالات [ دلالت ] دارد .

ص : 65

هفتم : آنکه قول او : ( فکان حاله أکمل من حال من استقرّ قوله علی خلاف النص ) نصّ است بر آنکه حال عمر - به سبب عدم استقرار قول او بر خلاف نصّ - اکمل است از حال کسی که مستقر شده قول او بر خلاف نص .

پس این عبارت دلیل است بر آنکه از عمر در اول امر به سبب منع مغالات خطا واقع شده ، گو در آخر به سبب عدم استقرار بر این خطا از اهل اصرار [ بر خطا ] فاضل تر و کامل تر گردیده !

هشتم : آنکه قول او : ( وإذا جاز تقدیر أقلّه جاز تقدیر کثیره ، وإذا کان مقدراً اعتبر بالسنة ولم یتجاوز به ما فعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی آخره ) دلالت واضحه دارد بر آنکه از عمر تقدیر کثیر مهر - به طریق ایجاب آن و عدم جواز تجاوز از آن - واقع شده .

نهم : آنکه قول او : ( وإذا قدّر أن هذا لا یسوغ . . إلی آخره ) صریح است در آنکه حکم به وضع مال زائد در بیت المال مبنی بر تحریم و عدم تجویز مغالات بوده .

دهم : آنکه قول او : ( ففی الجملة ; عمر لو أنفذ اجتهاده . . إلی آخره ) دلالت دارد بر آنکه عمر اجتهاد خود را نافذ نکرده ، پس اگر از عمر در این قصه خطا واقع نشده ، اجتهاد عمر نافذ خواهد بود - چنانچه تقریرات مخاطب و کابلی صراحتاً بر آن دلالت دارد - پس حکم به عدم انفاذ اجتهاد ، انفاذ حکم است به خطای این اجتهاد ، والله الهادی إلی السداد .

ص : 66

یازدهم : آنکه قول : ( وکیف ولم ینفذه ) نصّ صریح است بر آنکه عمر اجتهاد خود را نافذ نساخته ; و آن دلیل است بر صدور خطا از عمر بعین ما ذکر .

دوازدهم : آنکه قول او : ( و قوله تعالی : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً . . ) (1) ) الی آخر ، دلالت دارد بر آنکه این قول او تعالی بنابر حکم عمر مأوّل بوده .

و ظاهر است که تأویل آن فرع تحریم مغالات است ; چه اگر عمر تحریم مغالات نمیکرد حاجت به تأویل آن نمیافتاد ، و با وصف تجویز مغالات ، تأویل نمودن خبطی بیش نیست .

سیزدهم : از قول او : ( جاز أن یکون المقدّر لأعلاه یتأوّل مثل هذا ) ظاهر است که چون از عمر تقدیر اعلای مهر واقع شده ، این آیه نزد او متأوّل بوده باشد .

و ظاهر است که این تقدیر و تأویل دلیل تحریم مغالات است .

چهاردهم : آنکه قول او : ( وعمر مع هذا لم یصرّ علی ذلک ) دلالت دارد بر آنکه عمر بر منع مغالات اصرار نکرده .

پس معلوم شد که از عمر در این حکم خطا واقع شده .


1- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 67

و عجب که کابلی - بلاتتبع احادیث خود و بلااِمعان و تأمل در مدلولات بعض روایات که اطلاع بر آن یافته ، و بلا لحاظ افادات اسلاف محدّثین و مفسرین و اصولیین و غیر ایشان - اصرار را بر این حکم به عمر منسوب ساخته (1) ، در حقیقت اصرار بر جهل و عناد برای آن معدن فساد ثابت ساخته ، کما ستطلع علیه فیما بعد .

پانزدهم : آنکه قول او : ( بل رجع إلی الحقّ ) دلالت دارد بر آنکه عمر قول سابق خود را که باطل و خلاف حق بود ترک کرده ، رجوع به حق ساخته ، وهذا رجوع من ابن تیمیة إلی الحقّ ، حیث لم یبالغ هناک فی کتمان الصدق ، ولم یحذ حذو القاضی والرازی والآمدی . . وأمثالهم من المعرضین عن روایات أهل الحذق .

شانزدهم : آنکه قول او ‹ 718 › : ( فعلم أن تأیید الله له وهدایته إیّاه أعظم . . إلی آخره ) دلالت دارد بر آنکه این قصه - به سبب دلالت آن بر عدم اصرار عمر بر باطل و رجوع به سوی حق - دلالت میکند بر آنکه تأیید حق تعالی برای عمر و هدایت او تعالی عمر را بیشتر است از تأیید حق تعالی برای غیر عمر و هدایت او تعالی غیر عمر را .

و ظاهر است که ثبوت این تأیید و هدایت ، فرع ثبوت خطا است ، پس


1- الصواقع ، ورق : 266 .

ص : 68

کمال عجب است که مخاطب و کابلی و دیگر اسلاف متعصبین سنیه انکار ثبوت خطای عمر نموده ! دلیلی را که به زعم ابن تیمیه دلالت دارد بر مزید لطف و عنایت و تأیید و هدایت پروردگار عمر را ، با خاک سیاه برابر ساختند و هباءاً منثورا نمودند .

هفدهم : آنکه قول او : ( وإن أقواله الضعیفة ) دلالت دارد بر آنکه در این قصه از عمر قولی ضعیف بلکه اقوال ضعیفه صادر شده .

پس اگر از عمر خطایی در این قصه واقع نشده و نهی او از مغالات صحیح است و موافق احادیث ، و وعید او به ضبط مال هم جایز ; قول ضعیف بلکه اقوال ضعیفه او کجا از این قصه ثابت خواهد شد ؟ !

هجدهم : آنکه قول او : ( التی رجع عنها ) دلالت دارد بر آنکه از این قصه صدور اقوال ضعیفه - که عمر از آن رجوع کرده - ثابت میشود ، والرجوع دلیل ظاهر علی أن المرجوع منه کان خطأً وباطلا .

نوزدهم : آنکه قول او : ( ولم یصرّ علیها ) نیز دلالت دارد بر آنکه در این قصه از عمر اقوال ضعیفه صادر شده که عمر بر آن اصرار ننموده ، وهذا صریح فی أن ما لم یصرّ علیها کان من الخطایا .

بیستم : آنکه قول او : ( والله تعالی قد غفر لهذه الأُمّة الخطأ . . إلی آخره ) دلالت دارد بر آنکه از عمر در این قصه خطا واقع شده .

ص : 69

بیست ویکم : آنکه از قول او : ( فکیف بما رجعوا عنه ) واضح است که در این قصه از عمر خطا واقع شده و رجوع از آن نموده .

محتجب نماند که ابن تیمیه ناصبی به شنیدن خطای عمر جگر کباب شده حسب دیْدن (1) ذمیم خود به ذکر مسأله وجوب مهر مفوّضه تنقیص شأن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ترجیح عمر بر آن حضرت خواسته که - معاذالله - استقرار قول آن حضرت بر مخالفت نصّ گمان ساخته ، و حال عمر را - به سبب عدم استقرار قولش بر خلاف نصّ - اکمل پنداشته ، حال آنکه ادعای مخالفت قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در مسأله عدم ایجاب مهر مفوضه با نصّ ، کذب صریح و بهتان فضیح است ; و روایتِ حکم آن سرور ( صلی الله علیه وآله ) درباره بروع بنت واشق ، خودِ امام المغارب والمشارق - علیه سلام الملک الخالق - ردّ فرموده ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] أنه قال - فی المتوفّی عنها ، ولم یفرض لها صداقاً - : « لها المیراث ، وعلیها العدّة ، ولا صداق لها » .

وقال : « لا یقبل قول أعرابی من أشجع علی کتاب الله » . ص . ق (2) . أی رواه سعید بن منصور فی سننه والبیهقی .


1- دیدن : عادت ، خو ، دأب ، شیمه . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- [ الف ] الصداق من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 542 ] .

ص : 70

و در “ مسلم “ مذکور است :

وأنکر علی [ ( علیه السلام ) ] خبر ابن سنان فی المفوّضة (1) .

و از طرائف آنکه ابن تیمیه اظهار ناصبیت و جهل و حمق خود را چندان مهم تر دانسته که از تهجین مالک و امثال او هم نترسیده که قائل به این قول اند . ‹ 719 › و لطیف تر آن است که ابن عمر و زید هم قائل این مذهب اند !

و از همه لطیف تر آنکه خود خلافت مآب - اعنی ابن خطاب - قائل به این مذهب بوده ! در “ هدایه “ گفته :

وإن تزوّجها ولم یسمّ لها مهراً ، أو تزوّجها علی أن لامهر لها فلها مهر مثلها إن دخل بها أو مات عنها زوجها .

وقال الشافعی . . . : لا یجب شیء فی الموت .

وأکثرهم علی أنه یجب فی الدخول له ان المهر خالص حقّها فتتمکّن من نفیه ابتداءً کما تتمکّن من إسقاطه انتهاءً (2) .


1- [ الف ] مسألة التعبد بخبر الواحد . [ مسلم الثبوت جداگانه چاپ نشده ، مراجعه شود به مطلب فوق در ضمن شرح آن : فواتح الرحموت 2 / 133 ، المستقصی زمخشری : 126 ، الاحکام آمدی 2 / 67 ، 79 ، المحصول رازی 4 / 405 ] .
2- [ الف ] باب المیراث من کتاب النکاح . [ البدایة شرح الهدایة 1 / 196 ] .

ص : 71

ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

قوله : ( له ان المهر خالص حقّها فتتمکّن من نفیه ابتداءً کما تتمکّن من إسقاطه انتهاءً ) . . أی بعد التسمیة .

ولا یخفی أن هذا الاستدلال یقتضی نفی وجوبه مطلقاً قبل الدخول وبعده ، وهو خلاف ما نقله عن الأکثر ، ولأن عمر وابنه وعلیاً [ ( علیه السلام ) ] وزیداً . . . قالوا - فی المفوّضة [ نفسها ] (1) - : حسبها المیراث (2) .

از این عبارت ظاهر است که عمر و ابن عمر و زید هم به قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) قائل بودند ، پس ابن تیمیه با آنکه اثبات مدح و ستایش و ترجیح و تفضیل عمر به ذکر این مسأله خواسته ، لکن من حیث لا یشعر او را مع پسرش و زید و امثالشان به درک جهل و اصرار بر مخالفت نصّ انداخته ! !

و از “ صحیح ترمذی “ ظاهر است که ابن عباس و زید بن ثابت و ابن عمر به قول جناب امیر ( علیه السلام ) قائل اند ، چنانچه گفته :

وقال بعض أهل العلم - من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منهم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وزید بن ثابت ، وابن عباس (3) وابن عمر - : إذا تزوّج الرجل امرأةً ولم یدخل


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] نشان سابق . [ فتح القدیر 3 / 325 ] .
3- لم یرد ( ابن عباس ) فی المصدر .

ص : 72

بها (1) ولم یفرض لها صداقاً حتّی مات ، قالوا : لها المیراث ، ولا صداق لها ، وعلیها العدّة (2) .

و نیز ابن تیمیه در “ منهاج السنة “ به جواب قول علامه حلی - طاب ثراه - در مطاعن عمر :

وأرسل إلی حامل یستدعیها فأسقطت (3) خوفاً ، فقال له الصحابة : نراک مؤدّباً ، ولا شیء علیک ، ثم سأل أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فأوجب الدیة علی عاقلته (4) .

بعدِ کلامی گفته :

. . والمقصود هنا : أن عمر کان یشاورهم ، وأن من ذکر ما هو حقّ قبله ، وذلک من وجهین :

أحدهما : أن یتبیّن فی القصة المعیّنة مناط الحکم الذی یعرفونه ، کقول عثمان : إنها جاهلة بالتحریم ، فإن عثمان لم یفدهم معرفة الحکم العامّ ، بل أفادهم : أن هذا المعیّن هو من أهله ، وکذلک قول


1- لم یکن فی المصدر ( لم یدخل بها ) .
2- [ الف ] باب ما جاء فی الرجل تزوّج المرأة فیموت عنها قبل أن یفرض لها من أبواب النکاح . [ سنن ترمذی 2 / 306 - 307 ] .
3- فی المصدر : ( فأجهضت ) .
4- منهاج الکرامة : 105 .

ص : 73

علی [ ( علیه السلام ) ] : « إن هذه مجنونة » ، قد یکون من هذا فأخبره بجنونها أو بحملها . . أو نحو ذلک .

والثانی : أن یتبیّن نصّاً أو معنی نصّ یدلّ علی الحکم العامّ ، کتنبیه المرأة علی قوله تعالی : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (1) ، وکإلحاق عبد الرحمن حدّ الشارب بحدّ القاذف . . ونحو ذلک (2) .

از این عبارت ظاهر است که تنبیه این زن عمر را بر آیه : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (3) موجب ظهور نصی بود که دلالت میکند بر حکم عام ، و چون این زن امر حق ذکر نموده عمر آن را قبول نموده ، و این تنبیه ‹ 720 › زن مثل الحاق عبدالرحمن حد شارب را به حد قاذف بوده ، و ظاهر است که این حکم خطا و غیر مقبول نیست ، فکذا حکم المرأة .

پس این کلام ابن تیمیه هم به وجوه عدیده بر اصابه آن زن در تنبیه عمر و خطای او در منع مغالات دارد .

و دیگر عبارات ابن تیمیه هم دلالت بر وقوع خطا از عمر در این قصه (4) دارد ، چنانچه در مابعد - ان شاء الله تعالی - مذکور خواهد شد .


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- منهاج السنة 6 / 90 .
3- النساء ( 4 ) : 20 .
4- در [ الف ] به اندازه یکی دو کلمه سفید است .

ص : 74

و هرگاه این جواب اجمالی به خاطر رسید ، حالا جواب تفصیلی کلمات مخاطب نوشته میآید .

اما آنچه گفته : سکوت عمر از جواب آن نه بنابر عجز او است از جواب با صواب .

پس منقوض است به چند وجه :

اول : آنکه ادعای این معنا که :

سکوت عمر از جواب زن نه بنابر عجز بود بلکه بنابر ادبِ کلام الله یا رعایت عدم دل شکستگی زن و مثل آن بوده - کما ذکره فی ما بعد - دلیل است بر حصول علم به حال قلب عمر ; و حال آنکه مخاطب قبل از این و کابلی هم مکرراً اطلاع را بر احوال قلب ممتنع و محال دانسته اند ، و آن را مخصوص به خدای تعالی گردانیده [ اند ] (1) .

پس حیرت است که چگونه مخاطب را در اینجا علم به حال قلب - قلب عمر - به هم رسید ; که قلبِ موضوع کرده ، عجز او را - که از روایات عدیده به اعتراف خودش ظاهر و واضح است - به سبب کمال عجز و جسارت ، انکار مینماید ; و آن را ناشی از ادب کلام الهی یا رعایت عدم شکستگی زن و تحریص او بر استنباط و اجتهاد میگرداند ! !

آیا آن امتناع و عدم امکان منقلب به جواز و امکان گردید ؟


1- رجوع شود به تحفه اثناعشریه : 292 ، 297 ( طعن دوم و ششم از مطاعن عمر ) ، الصواقع ، ورق : 263 .

ص : 75

یا قلب ماهیت مخاطب از امکان گردید ، و نوبت حصول خصائص ذات واجب - نعوذ بالله من ذلک - رسید ؟ !

دوم : آنکه اگر سکوت ابن خطاب از جانب زن مستدلّه به کتاب بنابر عجز از جواب با صواب نیست ، لازم آید داهیه دهیا و مصیبت عظمی که افحش است به مراتب کثیره از ثبوت عجز و خطا ; چه اگر عمر عاجز از جواب زن نبوده ، پس دانسته باشد که استدلال این زن باطل و فاسد است ، و با وصف علم به بطلان و اختلال استدلال آن زن معترضه بر آن مخدوم فحول رجال ، مهره سکوت بر لب زدن ، و معجر اعتراض بر دوش کشیدن ، و کتمان حق واخفای صدق پسندیدن ، و به مفاد ضغث علی إباله (1) مرتکب تحسین و آفرین بر باطلِ لائق تهجین گردیدن - خصوصاً با وصف تصدی مقام امامت ، و تقمّص به قمیص خلافت ، و توسّد به وساده ریاست ، و ارتقای منصب جلالت - خیلی شنیع و قبیح و مذموم و ملوم است .

و آخر آن همه تقریرات ملفقه و تمویهات مزوّقه و تشنیعات ملمّعه و استهزائات مسجّعه و تهویلات هوش ربا و سخریه خوش ادا که اسلاف و اخلاف سنیه درباره تقیه وارد میساختند ، چرا فراموش کردند و پسِ پشت انداختند که آنجا به وجهی از وجوه سکوت را بر باطل جایز نمیدارند با وصف آنکه بنای تقیه بر خوف و خشیت و رهبت است ، و اینجا به محض یاوگی و هرزه چانگی تجویز سکوت بر باطل مینمایند !


1- أی بلیة علی أخری کانت قبلها . انظر : تاج العروس 14 / 6.. وغیره .

ص : 76

سوم : آنکه از عمر تنها سکوت از جواب با صواب واقع نشده ، بلکه او به کلامی که صریح است در اعتراف ‹ 721 › به خطا تکلم نموده ; زیرا که به روایت راغب اصفهانی در جواب آن زن گفت :

لا تعجبون من إمام أخطأ ومن امرأة أصابت (1) .

و بنابر عبارت “ فیض القدیر “ بر سر منبر رفته گفت :

ولیفعل الرجل فی ماله ما أحبّ (2) .

و از اجتهاد خود بازگشته به سوی چیزی که قائم شد بر آن حجت .

و به روایت صاحب “ کشاف “ گفته :

کلّ أحد أعلم من عمر .

بعد از آن به اصحاب خود گفت :

تسمعوننی أقول مثل هذا فلا تنکرونه علیّ حتّی تردّ علینا امرأة لیست من أعلم الناس ؟ ! (3) و به روایت “ کنز العمال “ - مرویه از سعید بن منصور و ابویعلی - بر سر منبر رفته گفت :

إنی نهیتکم أن تزیدوا فی صدُقاتهنّ علی أربع مائة فمن شاء أن یعطی من ماله ما أحبّ - أو ما طابت نفسه - فلیفعل (4) .


1- محاضرات الادباء 1 / 101 و 2 / 231 .
2- فیض القدیر 2 / 6 - 8 .
3- فی المصدر : ( النساء ) بدل ( الناس ) . انظر : الکشاف 1 / 514 .
4- کنز العمال 16 / 538 .

ص : 77

و به روایت عبدالرزاق و ابن المنذر گفته :

إن امرأة خاصمت عمر ، فخصمته (1) .

و به روایت غزالی و صاحب “ مستطرف “ و زبیر بن بکار و ابن عبدالبر گفته :

امرأة أصابت ورجل أخطأ (2) .

و به روایت آمدی :

امرأة خاصمت عمر فخصمته (3) .

و به روایت حمیدی قول خود را ترک کرد و گفت :

کلّ أحد أعلم منک حتّی النساء ، ما امرأة أصابت ورجل أخطأ (4) .

پس عجب است که این حامی عمر از روایات علمای ثقات خود یک سر اعراض نموده ، بر خلاف تنصیصات آن در اخفای حق میکوشد .

بیچاره عمر خود از راه نصفت پژوهی (5) اعتراف به خطای خود در نهی از مغالات مهر دارد ، و مخاطب حسبةً لله مرتکب کذب میشود و تکذیب عمر


1- کنز العمال 16 / 538 .
2- احیاء العلوم 1 / 44 ، المستطرف 1 / 127 ، کنز العمال 16 / 538 .
3- الاحکام 1 / 254 .
4- الجمع بین الصحیحین 4 / 324 .
5- یعنی انصاف طلبی ، در [ الف ] ( نصفت پزوهی ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 78

هم به قصد صیانت او از فضیحت مینماید ! و مثل مشهور : ( گواه چیست ؟ مدعی سست ) بر خود صادق میکند .

و عجب تر آنکه مخاطب بر کتاب “ ازالة الخفا “ تصنیف پدرش - که در مدح و ثنای آن مبالغه تمام در باب امامت نموده (1) - هم اطلاعی ندارد که در آن مسطور است :

ورجع - أی عمر - إلی قول معاذ : لیس بین الأب وابنه قصاص ، وإلی قول زید بن ثابت - فی قصّة قتل عبادة بن الصامت نبطیاً - : أنقتل أخاک فی عوض عبدک ؟ ! فرجع .

. . إلی غیر ذلک من صور لا تحصی ، حتّی قال - یوماً - : لا تغالوا فی مهور النساء فقالت امرأة : أنأخذ بقولک أم بقول الله تبارک وتعالی : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) ؟ ! (2) فنزل من المنبر وقال : کلّ الناس أعلم من عمر حتّی العجائز . (3) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که عمر در منع از مغالات مهور بر خلاف حق بوده ، چنانچه در دیگر قضایا - که ولی الله بعض آن نقل کرده و به عدم


1- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- [ الف ] مآثر عمر از مقصد ثانی . [ ازالة الخفاء 2 / 159 ]

ص : 79

احصای آن تصریح نموده - مرتکب خطا گردید ، و به تنبیه دیگر مردم از آن رجوع کرده ، همچنین از تحریم مغالات به تنبیه زنی رجوع کرده ، بنابر مزید عجز اعتراف به اعلمیت عجائز هم از خود نموده .

و نیز در “ ازالة الخفا “ گفته :

عن عبد الرحمن السّلمی ، قال : قال عمر بن الخطاب : لا تغالوا فی مهور النساء ، فقالت امرأة : لیس لک ذلک یا عمر ! إن الله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (1) من ذهب - قال : ‹ 722 › وکذلک فی قراءة ابن مسعود - فقال عمر : إنّ امرأة خاصمت عمر فخصمته (2) .

این روایت که پدر مخاطب نقل کرده نیز مثل دیگر روایات سابقه صریح است در آنکه عمر از جواز مغالات مهور جاهل بود و حکم به تحریم آن داده ، و هرگاه آن زن آیه را برخواند و تنبیه بر خطای او در تحریم مغالات کرد ، بر حکم خویش نادم شد و اعتراف کرد که آن زن بر او غالب آمد و او را محجوج و مغلوب ساخت .


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- [ الف ] تفسیر آیات سوره نساء از فصل ششم از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 171 ] .

ص : 80

بالجمله ; اگر مخاطب با وصف اطلاع بر روایات و افادات ابویعلی و ابن المنذر و عبدالرزاق و ابن عبدالبر و زبیر بن بکار و سعید بن منصور و محاملی و بیهقی و غزالی و حمیدی و ابن حزم و آمدی و راغب اصفهانی و زمخشری و صاحب “ مستطرف “ و ابن تیمیه و نیشابوری و ابن حجر عسقلانی و سخاوی و سیوطی و مناوی و محمد طاهر و نظام الدین و پدر خود چنین هفوات میسراید و عمر را عاجز از جواب آن زن نمیداند ، پس باید که اولا فتوا به کذب این ائمه اعلام خود و پدر خود - که او را آیة من الله میداند (1) - بدهد ، باز اگر تغلیط شیعه هم در نقل این قصه نماید ، مضایقه نیست که البلیة إذا عمّت طابت !

بل میباید که به کذب خود هم سجلّ نویسد ; زیرا که اگر چه در این مقام راه تعصب پیموده و انکار امور ظاهره آغاز نهاده ، لیکن به مقتضای آنکه دروغگو را حافظه نباشد از آنچه قبل این گفته ، غفلت ورزیده ، چه در باب امامت قائل شده به اینکه عمر به گفته زنی قائل شده ، چنانچه در جواب مطاعن نواصب در جواب طعنی که مشتمل است بر ادعای نواصب که زید بن ثابت - عیاذاً بالله - جناب امیر ( علیه السلام ) را الزام صریح داد ، گفته :

و مناظره با زید بن ثابت و الزام دادن او در یک مسأله موجب حقارت حضرت امیر ( علیه السلام ) نمیشود که اتباع حق شأن این قسم اولیا است ، از خلیفه


1- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .

ص : 81

ثانی عمر بن الخطاب نیز منقول است که به گفته یک زن قائل شده و فرموده : ( کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال ) . (1) انتهی .

مقام تأمل است که در مقابله نواصب به غرض تأیید ملزم شدن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - معاذ الله من ذلک - قائل شدن عمر را به گفته زنی و عاجز شدن او از جواب آن زن و اختیار نمودن حق به هدایت او [ را ] قبول میکند و خود آن را ذکر مینماید و به حدی معتمدش میداند که لایق احتجاج بر نواصب میگرداند ; و به مقابله اهل حق چون حمیت و تعصب بر او مستولی میشود از انکار امر واضح و تکذیب خود هم باکی نمیکند و به خرافات لا طائل - که آثار عجز از آن فرو میبرد - عار عجز را از عمر مسلوب کردن میخواهد و نمیداند که بنابر این تکذیب و تسفیه علمای اعلام سنیه و تکذیب پدر خود بلکه تکذیب نفس خودش لازم میآید !

و از این هم عجیب تر این است که در جواب طعن ششم - که سابق است از این طعن بلا فاصله - نیز مخاطب تصریح کرده که : از حال عمر معلوم است که در مقدمات دین به گفته زنی جاهل قائل میشد (2) . و باز در اینجا از قبول خطای عمر ‹ 723 › و ملزم شدن او به گفته زنی که معارضه او درباره مغالات مهر کرد ، انکار و تحاشی شدید دارد ، با وصفی که اکابر اهل سنت نقل آن


1- تحفه اثنا عشریه : 230 .
2- تحفه اثنا عشریه : 297 - 298 .

ص : 82

کرده اند و آن را از فضائل عمر دانسته و احتجاج و استدلال به آن نموده [ اند ] .

اما آنچه گفته : تا ثبوت خطای او فی الواقع لازم آید .

پس مخدوش است به اینکه جواز خطا و ثبوت خطا از عمر در این واقعه و دیگر وقائع بسیار فی الواقع طشتی است از بام افتاده ! !

هر کسی که ادنی بهره از تتبع و تفحص روایات داشته ، قطع و جزم به این معنا به هم میرساند ; و نبذی از خطایای او در ماسبق ذکر یافته و نبذی از آن در مابعد واضح خواهد شد .

پس تحاشی از اقرار خطای عمر نمودن و خود را دور دور از آن کشیدن مبنی بر محض تخدیع عوام کالانعام است تا گمان برند که رتبه خلیفه ثانی ارفع از آن است که خطا از او واقع شود ، و بطلان آن از افادات و تصریحات خود مخاطب و والد ماجدش - که او را آیة من آیات الله و معجزة من معجزات رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میداند ! (1) - ظاهر است ، فضلا عن غیرهما .

و عجب که با وصف تنزیه و تبرئه عمر از خطا ، اهتمام بلیغ در اثبات خطا بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دارد و از تکذیب دلائل قاطعه و تصریحات اکابر حذّاق و والدش و خودش این خرافه را ، حسابی بر نمیدارد .

اما آنچه گفته : بلکه بنابر ادب است با کتاب الله که مقابل آن چون و چرا


1- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .

ص : 83

نمودن و فنون دانشمندی و توجیه خرج کردن ، مناسب حال اعاظم اهل ایمان نیست ، ایشان را غیر از تسلیم و انقیاد به ظاهر الفاظ هیچ راست نمیآید .

پس مدفوع است به چند وجه :

اول : اینکه استعمال انواع و اصناف فنون دانشمندی در تفسیر و توجیه آیات قرآنی - هرگاه موافق حق باشد - دلیل کمال ایمان است نه منافی آن ; و چون مخاطب از مرتبه عالیه علم و فضل و توجیه و تأویل آیات و احادیث و تفسیر و تبیین آن عاجز است و در مغاکه (1) فروماندگی افتاده لهذا میخواهد که به ادعای منافاتِ توجیه و تأویل با ایمان ، جمیع مفسرین و محققین اهل اسلام را - که داد تحقیق و تدقیق داده ، در حل غوامض و توجیه مشکلات گوی مسابقت ربوده اند - مطعون و معیوب سازد ، و خود را در پرده اصلاح عیوب عمر از عار عجز و جهل بر آرد ، و پیش معتقدین خود عذری فرانهد ! !

و علاوه بر این چون خلیفه ثانی هم در جهل از تفسیر کتاب الهی سابق الاقدام بوده ، و جهالت ثانی و ثالث هم ظاهر ، مخاطب وحید به تمهید این قاعده جدید ، صیانتشان هم از تفضیح و تقبیح [ به ] تقبیح امر مستحسن و صحیح خواسته .


1- مغاک : گودال ، جای پست و گود ، حفره ، چال ، چاله . مغاک هولناک : چاه عمیق و ژرف ، خندق . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 84

بالجمله ; این کلام نهایت واهی است و بنابر این لازم میآید که مجسّمه و ملحده که به ظواهر الفاظ قرآن تمسک میکنند و تسلیم و انقیاد به آن نمایند از اعاظم اهل ایمان باشند ; و محققین اهل حق که به مقابله شان تأویلات میکنند و فنون دانشمندی و توجیه صرف مینمایند ، خلاف ادب کتاب الله و غیر مناسب حال اعاظم اهل ایمان به عمل میآورند !

دوم : آنکه هرگاه بنابر این افاده مخاطب (1) سکوت بر ردّ استدلال باطل به کلام الهی جایز باشد ، بلکه ردّ استدلال باطل هم هرگاه به کلام الهی باشد (2) موجب ترک ادب ‹ 724 › [ در برابر ] کلام الهی باشد و مخالف شأن اعاظم اهل ایمان باشد ; و حسب افاده آتیه اش هم سکوت بر استناد باطل به کلام الهی و عدم ابطال آن ، بلکه تحسین و آفرین آن جایز ، بلکه مورد تحسین و آفرین باشد !

پس استدلال اهل سنت به ترک نکیر و سکوت صحابه بر بعض افعال خلفا باطل محض باشد ! (3)


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- قسمت : ( بلکه ردّ استدلال باطل هم هرگاه به کلام الهی باشد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- زیرا خلفا و پیروانشان برای توجیه کار خویش به آیات قرآن تشبث میکردند .

ص : 85

عجب که سکوت خود عمر بر باطل جایز باشد ، بلکه مستحسن و ترک آن مستقبح باشد ; و سکوت صحابه با وصف تطرّق احتمالات عدیده برای جواز سکوت - که عمده آن خوف و هیبت است - حرام و ناجایز باشد .

سوم : آنکه سکوت را بر استدلال و احتجاج باطل به کلام الهی ، ادب آن گمان بردن ، کمال بی ادبی و جسارت است ، بلکه در حقیقت این سکوت بی ادبی است و مقتضای ادب کلام الهی همین است که ردّ احتجاجات و استدلالات باطله به آن کرده اید ، و توجیهات حقه و معانی واقعیه آن بیان کرده شود ; و آن را منافی ادب نمیداند مگر جاهلی بی ادب ، معاند دین و ایمان و غافل از ادب سنت و قرآن و مبالغ در کذب و بهتان و عارف در طغیان و عدوان ، والله المستعان .

شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوة “ گفته :

اما نصیحت لکتاب الله : ایمان آوردن به آن ، و عمل کردن [ به ] آنچه در او است ، و تدبّر آیات ، و معرفت معانی آن ، و تحصیل علومی که متعلق است بدان ، و ملازمت تلاوت آن ، با رعایت طهارت و تحسین صوت و حضور قلب و تعظیم آن ، و تفهم و تفقه در آن ، و دفع کردن تأویلات اهل زیغ و ضلال ، و طعن ملاحده و زنادقه . (1) انتهی .


1- [ الف ] وصل در وجوب مناصحت وی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم 349 / 536 جلد اول . [ مدارج النبوة 1 / 359 ] .

ص : 86

از این عبارت ظاهر است که دفع تأویلات اهل زیغ و ضلال از نصیحت قرآن است ، پس عین ادب باشد ; و ترک دفع تأویلات و احتجاجات ، خلاف نصیحت و عین غش و بی ادبی باشد ، پس عجب است که کابلی به کبر و غرور و نازش تمام ادعای شفقت عمر بر مسلمین در منع مغالات نموده و انصحیت او را برایشان بر زبان آورده (1) حیث قال :

فلله بلاد (2) ابن الخطاب حیث منع من المغالاة حناناً للمسلمین وکان أنصح الناس لهم (3) .

و مخاطب هم ذکر نصیحت به میان آورده و باز - من حیث لا یشعر - ترک عمر نصحیت قرآن را هر دو ثابت کردند که سکوت عمر را بر احتجاج باطل به قرآن شریف ثابت نمودند ، و این عین ترک (4) نصیحت قرآن است و نیز عین ترک نصیحت مسلمین هم است .

در “ مدارج النبوة “ گفته :

و اما نصیحت مر عامه مسلمانان را : رعایت حقوق ایشان کردن ، و ارشاد


1- از قول مؤلف : ( خلاف نصیحت و عین غشّ ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- قال ابن أبی الحدید : العرب تقول : لله بلاد فلان . . . والمراد : لله البلاد التی أنشأته وأنبتته . انظر : شرح ابن أبی الحدید 12 / 3 .
3- الصواقع ، ورق : 266 .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( به ) آمده است .

ص : 87

ایشان به مصالح ، و معونه در امر دین و دنیا به قول و فعل ، و تنبیه غافلان ، و تبصیر جاهلان ، و عطای محتاجان ، و ستر عورات ، و دفع مضارّ ، و جلب منافع ایشان نمودن ، و حرمت مال و عرض و نفس ایشان نگاه داشتن ، و به چشم حقارت در مسلمانان ننگریستن ، و دست و زبان از ایذای ایشان باز داشتن ، و امر معروف و نهی منکر نمودن . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که تنبیه غافلان ، و تبصیر جاهلان ، و دفع مضارّ ، و جلب منافع ، و امر به معروف ، و نهی عن المنکر از جمله نصیحت مسلمانان است ; و چون عمر سکوت بر احتجاج باطل کرد ، تنبیه و تبصیر و دفع مضرّت و جلب منفعت و امر به معروف و نهی عن المنکر را ترک کرد ، به وجوه عدیده نصیحت مسلمین را از دست داد و ارتکاب غشّ و خیانت نمود .

چهارم : آنکه تسلیم کردیم که سکوت عمر از جواب زن ‹ 725 › بنابر ادب است با کتاب الله ، و مقابل آن چون و چرا نمودن و فنون دانشمندی خرج کردن ، مناسب حال اعاظم اهل ایمان نیست ، لیکن دیگر کلمات عمر را که بعدِ سماع ردّ آن زن گفته که آن کلمات حق سمات دلالت واضحه دارد بر صدور خطا از او و رجوع از منع مغالات ، چه جواب توان داد ؟ !


1- [ الف ] وصل در وجوب مناصحت وی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم 349 / 536 جلد اول . [ مدارج النبوة 1 / 359 ] .

ص : 88

و درباره این اعتراف به حق کدام تأویل و توجیه - ادب یا عدم ادب - توان بر آورد ؟ !

پس مخاطب تجشّم مؤنه تأویل تا کجا خواهد کرد و خود را در زحمت توجیه تا کجا خواهد انداخت ؟ پس ناچار از این تأویل علیل ادب - که مورث غایت عجب است - دست باید برداشت .

و حق آن است که مخاطب دادِ اتباع سیره عمری - که تشریع احکام و تحریم حلال و تحلیل حرام به خیالات و اوهام است - داده ; زیرا که چنانچه عمر در این قصه تحریم حلال و تحلیل حرام کرده بود ، مخاطب هم برای صیانت عمر تحلیل حرام به وجوه عدیده آغاز نهاده :

اول : آنکه سکوت را بر باطل - به سبب ادب کلام الهی ! - تجویز بلکه تحسین نموده .

دوم : آنکه سکوت را بر باطل در مابعد - به رعایت عدم دل شکستگی زن و تحریص و ترغیب او بر استنباط - جایز بلکه مستحسن پنداشته .

سوم : آنکه تحسین و آفرین را بر احتجاج باطل به این غرض ، ضروری دانسته .

چهارم : آنکه قائل و معترف وانمودنِ صاحب حق ، خود را به این غرض ضروری پنداشته .

ص : 89

و نیز مخاطب تحریم حلال هم نموده یعنی به توهین و تهجین ، توجیه کلام الهی [ را ] به حق ، مقابل استدلال باطل - به آنکه آن را مخالف ادب کلام الهی دانسته و مناسب شأن اعاظم اهل ایمان نه انگاشته - عدم جواز آن ظاهر ساخته (1) .

پنجم : آنکه عجب آن است که عمر بن الخطاب به مقابله این زن چندان کاربند ادب کلام الهی گردید که از ردّ استدلال او - که به زعم مخاطب حظی از صحت نداشت - رو بتافت ، و از چون و چرا نمودن و فنون دانشمندی خرج کردن با وصف استطاعت بر آن دست برداشت ، و آن را غیر مناسب حال اعاظم اهل ایمان پنداشت ، و چاره غیر از تسلیم و انقیاد به ظاهر الفاظ نیافت ; لیکن استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را به دو آیه قرآنی بر ابطال نفی توریث انبیا که سابقاً از “ کنز العمال “ منقول شد (2) ، هرگز مقبول نساخت و به تسلیم و


1- عبارت قدری پیچیده است ، مقصود آن است که دهلوی چون گفته است : ( سکوت عمر . . . بنابر کمال ادب است با کتاب الله که در مقابله آن چون و چرا نمودن و فنون دانشمندی و توجیه خرج کردن مناسب حال اعاظم اهل ایمان نیست ، ایشان را غیر از تسلیم و انقیاد به ظاهر الفاظ هیچ راست نمیآید ) ، پس تحریم حلال نموده و امر جایز را حرام دانسته است . و آن امر جایز : توجیه و بیانِ معنای صحیح آیات قرآن است ، در برابر کسانی که به غلط به آن تشبّث و استدلال نمایند ، و از آیات در اغراض فاسد خود سوء استفاده نمایند .
2- روی المتقی الهندی - فی کنز العمال 5 / 625 - عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] قال : « جاءت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی أبی بکر تطلب میراثها ، وجاء عباس بن عبد المطلب یطلب میراثه ، وجاء معها علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لا نورّث ، ما ترکناه صدقة ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ( وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ ) ، وقال زکریا : ( یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ ) » ، قال أبو بکر : هو هکذا ، وأنت والله تعلم مثل ما أعلم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « هذا کتاب الله ینطق » ، فسکتوا وانصرفوا » .

ص : 90

انقیاد آن نپرداخت ، بلکه مخالفت صریح با این استدلال و موافقت با خلیفه اول در نفی توریث روا داشت ، حال آنکه پر ظاهر است که قبول این استدلال و تسلیم آن و انقیاد به آن به وجوه شتّی اولی و احق به لزوم و وجوب بود ، پس اگر آن بی ادب حظی از ادب میداشت ، به هزار اولویت به تسلیم این استدلال میپرداخت ، و حسب آن روایت بکریه را باطل میساخت .

ششم : آنکه اگر ترک جواب مطلق استدلال به کلام الهی لازم است ، و جواب استدلال به کلام الهی علی الاطلاق موجب ترک ادب است ، پس چرا هرگاه قدامة بن مظعون شراب ‹ 726 › خورد و احتجاج بر آن به آیه : ( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا . . ) (1) إلی آخر الآیة ، نمود عمر اصحاب خود را حکم کرد که جواب او دهند ، و هرگاه ایشان سکوت از جواب او کردند به ابن عباس حکم کرد که جواب او دهد ، و ابن عباس جواب او داد ، چنانچه ابن تیمیه این قصه را در “ منهاج “ و


1- المائدة ( 5 ) : 93 .

ص : 91

دیگران ذکر کرده اند (1) ، پس ثابت شد که مخاطب به ادعای این معنا که سکوت از جواب استدلال باطل هم به کلام الهی هم عین ادب است ، و مقابل آن چون و چرا نمودن و فنون دانشمندی خرج کردن مناسب حال اعاظم اهل ایمان نیست ، عمر را از اهل ادب و اعاظم اهل ایمان بر آورده ، به زمره تارکین ادب کلام الهی و مخالفین شأن اعاظم اهل ایمان انداخته ، و همچنین ابن عباس را !

هفتم : آنکه این تأویل علیل که مخاطب نبیل از مزید وقاحت و جسارت بلاخوف و مؤاخذه و تفضیح اهل علم و ارباب ایقان و تحقیق وارد ساخته ، قطع نظر از آنکه نفعی به او نمیرساند - به سبب ثبوت خطای عمر به روایات عدیده - در حقیقت مصائب عظیمه و رزایای جسیمه و بلایای فخیمه بر سر او بر پا ساخته ; چه از این تأویل به کمال صراحت واضح است که جمیع اسلاف و اخلاف سنیه و کل مشایخ و اساطین دین ایشان که جابجا در ردّ استدلالات اهل حق به آیات کریمه بر مطالب عدیده - مثل امامت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و مسح رِجلین ، و اثبات توریث انبیا ( علیهم السلام ) - چون و چرا آغاز نهاده اند و فنون دانشمندی و توجیه خرج کرده اند ، سراسر مخالفت ادب کلام الهی آغاز نهاده ، و موافقت و مناسبت اعاظم اهل ایمان [ را ] از دست


1- در طعن چهارم عمر از منهاج السنة 6 / 84 گذشت ، و مراجعه شود به قرة العینین : 67 .

ص : 92

داده ، و تسلیم و انقیاد به ظاهر الفاظ نکرده ، ابواب لوم و ملام بر خود گشاده اند .

هشتم : آنکه از این افاده مخاطب ظاهر شد که پدر مخاطب نیز - که در “ ازالة الخفا “ چون و چرا مقابل کلام الهی آغاز نموده - رعایت ادب کلام خدا نکرده و تسلیم و انقیاد ظاهر الفاظ [ را ] ترک داده ، از اعاظم اهل ایمان بدر رفته ، به جمله تارکین ادب و اوباش بیباکان داخل گردیده .

نهم : آنکه به عنایت الهی همین یک فقره مخاطب برای ابطال و ردّ جمیع خرافات او که در باب امامت ، و ردّ استدلالات اهل حق به آیات قرآنیه بر امامت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سر داده ، و همچنین برای ابطال هفوات او که در همین باب به جواب استدلال اهل حق به آیه : ( یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنْثَیَیْنِ ) (1) بر ابطال خبر بکری بر زبان آورده ، و نیز تأویلاتی که به جواب استدلال اهل حق به دو آیه کریمه بر توریث انبیا نگاشته ، و نیز توجیهات او برای مسح رجلین و غیر آن ، کافی و وافی است .

و حسب اعتراف خودش ثابت گردید که مخاطب به این توجیهات و تأویلات ، رعایت ادب کلام الهی و موافقت اعاظم اهل ایمان در تسلیم و انقیاد ترک داده ، فنون دانشمندی و توجیه خرج کرده که تفضیح و تقبیح خود آغاز نهاده . ‹ 727 ›


1- النساء ( 4 ) : 11 .

ص : 93

دهم : آنکه عجب تر از همه آن است که قطع نظر از مخالفات سابقه و لاحقه ، مخاطب متصلِ همین افاده بلیغه - که در آن به مدّ و شدّ تمام تهجین توجیه کلام الهی و صرف آن از ظاهر فرموده - توجیه و تأویل همین آیه قنطار آغاز نهاده ، فنون دانشمندی و توجیه خرج کرده ، خود را از اعاظم اهل ایمان خارج ساخته ، به زمره عوام تارکین ادب کلام ملکِ علاّم انداخته ، چنانچه گفته :

والا اگر مقصود آن زن از تلاوت آیه اثبات رضای الهی به مغالات مهور بود ، پس صریح خلاف فهم پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] است . . . الی آخر .

و جوابش - قطع نظر از آنکه شناعت این قال و قیل و توجیه ، از کلام خودش ظاهر و واضح است که آن ترک ادب کلام الهی است و مناسب شأن اعاظم اهل ایمان نیست - آن است که : اگر چه در حقیقت مقصود آن زن از تلاوت آیه کریمه اثبات محضِ جواز مغالات مهور ، و ابطال تحریم آن که از عمر صادر شده بود ، [ میباشد ] ، و آن هرگز خلاف فهم حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیست ; چه از احادیث نهایت آنکه استحباب به تیسیر صداق ثابت میشود و آن منافی جواز مغالات نیست ، و لهذا عمر به قول آن زن رجوع کرده ، به خطای خود اعتراف نمود ، و اصحاب خود را به جهت عدم انکارشان بر او معاتب ساخت ، لیکن علمای اهل سنت چون دیدند که تحریم حلال بس شنیع و فظیع است - به گمان خود ، برای تقلیل شناعت حکم عمر ! - میگویند که : از او تحریم مغالات صادر نشده ، بلکه حکم به کراهت

ص : 94

مغالات داده بود ، هرگاه آن زن این آیه را خواند از کراهیت مغالات رجوع نمود ، چنانچه در عبارت آتیه فخر رازی مذکور است :

فقال عمر : کلّ الناس أفقه من عمر ، ورجع عن کراهیة المغالاة (1) .

مگر با این همه مساعی جمیله سنیه ، خلاص عمر از مکروه نشد ، چه از این ادعا هویدا است که عمر غیر مکروه را مکروه کرده بود ، و این معنا هم جایز نیست .

و نیز بنابر این لازم آمد که عمر از این آیه نفی کراهت مغالات فهمید ، و الا رجوع از آن به خواندن آن زن این آیه را معنا ندارد .

و نیز معلوم شد که نزد عمر ، حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از مغالات نهی نفرموده بود و الا چرا از کراهیت آن رجوع میکرد ، پس بنابر این ادعای مخاطب که اثبات رضای الهی به مغالات مهور صریح خلاف فهم پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] است که در احادیث صحیحه نهی از مغالات وارد شده ، صحیح نباشد .

و اگر ادعا کند که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از مغالات نهی تنزیهی فرموده است ، و از آیه نفی آن پیدا نمیشود .


1- تفسیر رازی 10 / 13 .

ص : 95

لازم آید که عمر در حکم به کراهت آن بر حق بود ، و در رجوع از آن بر باطل ; و در ملزم شدن به قول زن و اعتراف به خطای خود بر خطا ، فهو الهرب من المطر ، والوقوف تحت المیزاب !

و مخفی نماند که در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن بکر بن عبد الله المزنی ; قال : قال عمر : خرجت وأنا أُرید أن أنهاکم عن کثرة الصداق ، فعرضت لی آیة من کتاب الله ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (1) ص . وعبد بن حمید . ق (2) .

و در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است : ‹ 728 › أخرج سعید بن منصور ، وعبد بن حمید ، عن بکر بن عبد الله المزنی ، قال : قال عمر : خرجت وأنا أُرید أن أنهاکم عن کثرة الصّداق ، فعرضت لی آیة من کتاب الله : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (3) .

از این روایت صراحتاً واضح است که : عمر به اراده منع و نهی از تکثیر


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- [ الف ] ترجمة الصداق ، قسم الأفعال من کتاب النکاح من حرف النون . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 238 ] .
3- [ الف ] تفسیر ( وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج . . ) [ النساء ( 4 ) : 20 ] إلی آخر الآیة سوره نسا جزء4. [ الدرّ المنثور 2 / 133 ] .

ص : 96

صداق برون آمده بود و لکن چون آیه : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (1) او را پیش آمد که اکابر ائمه سنّیه - اعنی سعید بن منصور و عبد بن حمید و بیهقی - اخراج آن کرده اند ، از منع صداق باز آمد ، و این روایت دلیل قاطع است بر آنکه عمر آیه قنطار را مانع منع از مغالات صداق و مخالف آن میدانست ، و آن را دلیل جواز مغالات میفهمید ، پس بنابر این جمیع تأویلاتی که مخاطب برای تصحیح نهی عمر از صداق اختراع کرده ، و همچنین آنچه درباره عدم دلالت آیه قنطار بر جواز مغالات گفته باطل گردید .

و واضح شد که : مخاطب به این توجیهات ردّ صریح بر عمر کرده ، و تخطئه او به کمال اهتمام نموده ، سفاهت و بلاهت او - در اعتقاد عدم جواز نهی از مغالات و دلالت آیه قنطار بر جواز مغالات - ظاهر فرموده .

و محتجب نماند که مدلول این روایت آن است که : از عمر نهی از مغالات واقع نشده ، بلکه قصد آن کرده بود ، و چون آیه قنطار به خاطر او گذشت از این اراده باز آمد ; و مدلول روایات سابقه آن است که عمر نهی از مغالات کرده و تنبیه او بر این آیه ، زنی از قریش کرده ، نه آنکه خود به خود به خاطرش گذشته ، و این هر دو مضمون با هم متخالف است ، پس ظاهر آن است که این خبر متضمن واقعه متأخره است از واقعه [ ای ] که مشتمل است بر الزام دادن زن عمر را ، یعنی یک مرتبه عمر منع از مغالات کرد ، چون آن


1- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 97

زن تنبیه او بر این آیه کرد ، از منع مغالات رجوع نمود ، و بعد این باز به خاطرش گذشت که از مغالات منع کند ، لیکن این آیه به یادش آمد و از اراده خویش باز ماند .

و به هر تقدیر چون اکابر اهل سنت - مثل سعید بن منصور و عبد بن حمید و بیهقی - روایت این خبر کرده اند ، احتجاج به آن برای ابطال تأویلات مخاطب صحیح است .

اما آنچه گفته : زیرا که در احادیث صحیحه نهی واقع است از آن ، روی الخطابی - فی غریب الحدیث - ، عن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . إلی آخره .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه دانستی که عمر حقیقتاً مغالات را حرام کرده بود و خودش به خطای خود در این باب - بعد اطلاع بر مخالفت آن با کتاب - اعتراف با صواب (1) ساخت ، و از اصحاب خود استعجاب از این قصه معجبه اولی الالباب خواست ، بلکه ایشان را مورد مؤاخذه و عتاب به سبب عدم انکار بر این جسارت مفضیه الی الاستغراب ساخت ، پس خواندن این احادیث در این مقام نفعی به خلافت مآب نرساند ، و گلوی او را از طعن و ملام اهل اسلام وا نرهاند که اقصای مدلول این احادیث استحباب تیسیر صداق است ،


1- ظاهراً ( به صواب ) صحیح است .

ص : 98

و آن مسلم است ، و دلیل تحریم مغالات نمیتواند شد .

و بالفرض اگر این احادیث را بر وجوب تیسیر هم حمل کنند ، خطای عمر در اقرار و اعتراف به خطای خود در منع ‹ 729 › مغالات و رجوع از تحریم ، و اختیار دادن به مردم که هر چه خواهند در مال خود کنند ، لازم خواهد آمد و به هر حال مطلوب اهل حق حاصل است .

دوم : آنکه مخاطب ادعا کرده که در احادیث صحیحه نهی واقع شده است از مغالات ; و احادیثی که در این مقام وارد کرده ، در یکی هم از آن [ ها ] ، نهی از مغالات مذکور نیست ، کما هو ظاهر جدّاً ، بلکه در حدیث اول امر به تیاسر در صداق و توجیه آن وارد است ، و از احادیث دیگر فضل تسهیل و تیسیر و تقلیل صداق ظاهر است ; غرض که نهی از صداق در هیچ یک از این احادیث مذکور نیست .

عجب که مخاطب با وصف آنکه حسب دستور خود اخذ این احادیث از کابلی نموده ، تقلید او را در فهم مرام این احادیث ترک ساخته ، پا را فراترک از او گذاشته ، چه کابلی دعوای ورود نهی از مغالات در احادیث نکرده ، آری نهی عمر را از مغالات معلل ساخته به اینکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امر به تیسیر صداق نموده ، چنانچه در “ صواقع “ به جواب این طعن گفته :

وهو باطل ; لأن عمر إنّما نهی عن المغالاة ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر بتیسیر الصداق ، روی الحافظ الخطابی - فی غریب الحدیث - : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال :

ص : 99

« تیاسروا فی الصداق ، فإن الرجل لیعطی المرأة حتّی یبقی فی نفسه حسیکة » .

وکان یفضّل المرأة التی هی أیسر صداقاً علی غیرها ، فقد أخرج ابن حبّان - فی صحیحه - ، عن ابن عباس أنه قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « خیر النساء أیسرهنّ صداقاً » .

وأخرج عن عائشة أنه علیه [ وآله ] السلام قال : « من یمن المرأة تسهیل أمرها ، وقلّة صداقها » .

وأخرج أحمد ، والبیهقی : « أعظم النساء برکةً أیسرهنّ صداقاً » (1) . وإسناده جیّد .

ولم یراجعها ; لأن النهی کان للنّدب . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : کابلی ادعای ورود نهی از مغالات در احادیث نکرده ، و بر این معنا استدلال به این احادیث نکرده ، آری امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به تیسیر صداق ذکر کرده ، و بر آن احتجاج به روایت اول نموده ، و بر تفضیل آن حضرت زنی را که أیسر صداقاً باشد ، به دو روایت دیگر احتجاج کرده ، و این معنا را دلیل صحت نهی عمر از مغالات گردانیده ،


1- سقط من المصدر - مصورة المکتبة الرضویة - قوله : ( وأخرج أحمد ، والبیهقی : « أعظم النساء برکةً أیسرهنّ صداقاً » ) .
2- الصواقع ، ورق : 265 - 266 .

ص : 100

نه آنکه مدعی ورود نفس نهی در احادیث گردیده ; و مخاطب از مزید انهماک در هوای عمری ، هوش و حواس باخته ، فرق در نهی از مغالات و امر به تیسیر صداق و فضل آن نکرده ، ورود نهی از مغالات در احادیث ادعا ساخته و از عدم مطابقت دلیل با دعوا حسابی برنداشته ! (1) سوم : آنکه بعد تسلیم ورود نهی از مغالات در احادیث نیز طعن از عمر ساقط نمیتواند شد ، چه نهی از مغالات محمول بر نهی تنزیهی خواهد بود که بطلان حرمت مغالات از کلام خود عمر ظاهر است ، و چون از دلالت روایات عدیده ثابت شد که عمر تحریم مغالات کرده بود ; لهذا نهی تنزیهی از مغالات برای صیانت عمر از تفضیح ‹ 730 › به کار نیاید .

و همچنین استدلال کابلی به امر [ به ] تیسیر صداق بر نهی عمر از مغالات ; اصغا را نشاید ; چه مقصود اهل حق - بنابر تحقیق - طعن بر عمر ، به سبب نهی تنزیهی نیست تا اثبات جواز نهی تنزیهی دافع طعن از عمر تواند شد .

آری ; چون از عبارت فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ واضح میشود به سبب شنیدن آیه قنطار رجوع از کراهیت مغالات کرده ، پس این معنا دلالت صریحه دارد بر آنکه نزد عمر کراهیت مغالات هم باطل بود ، و آیه قنطار دلیل بطلان آن است ، بنابر این عمر در صورت فرض آنکه نهی او نهی تنزیهی بود نیز مطعون خواهد شد ، [ و ] رجوع عمر دلالت بر بطلان نهی تنزیهی هم دارد .


1- در [ الف ] ( نه برداشته ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 101

چهارم : آنکه از کلام او صراحتاً مستفاد میشود که حدیث “ غریب الحدیث “ خطابی و دیگر احادیث که ذکر کرده صحیح اند ; و حال آنکه روایت خطابی صحیح نیست ، بلکه مرسل است چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

« تیاسروا فی الصداق ، فإن الرجل لیعطی المرأة حتّی یبقی ذلک فی نفسه علیها حسیکة » . عب . والخطابی فی الغریب عن ابن أبی حسین مرسلا . (1) انتهی .

و از اینجاست که صاحب “ صواقع “ ادعای صحت این احادیث نکرده (2) .

و اما حدیث ابن عباس که از ابن حبان نقل کرده ، پس بعض اتباع مخاطب در خود ابن حبان قدح و جرح کرده اند ، سیف الله بن اسدالله ملتانی در شبهات خود بر “ صوارم “ (3) گفته :

قوله : أبوحاتم البستی میگفت که : جناب امام رضا ( علیه السلام ) از پدر خود عجائب نقل میکرد و کان یهم ویخطأ . انتهی .

قول ابوحاتم البستی نزد اهل سنت قابل اعتبار نیست که او را مطروح و


1- [ الف ] قسم الأفعال من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 324 ] .
2- الصواقع ، ورق : 265 - 266 .
3- اشاره است به کتاب “ تنبیه السفیه “ مراجعه شود به ذیل کشف الظنون : 36 .

ص : 102

متروک ساخته اند ، برای الزام اهل سنت آوردن عین سفاهت و صرف حماقت است (1) .

در “ لسان المیزان “ در احوال او میگوید :

قال أبو إسماعیل الأنصاری شیخ الإسلام : سألت یحیی بن عمار عن أبی حاتم بن حبان ، فقال : رأیته ، ونحن أخرجناه من سجستان (2) ، کان له علم کثیر (3) ، ولم یکن له کثیر (4) الدین (5) ، قدم علینا فأنکر الحدّ لله فأخرجناه .

وقال أبو إسماعیل الأنصاری : سمعت عبد الصمد بن محمد بن محمد یقول : سمعت أبی یقول : أنکروا علی أبی حاتم قوله : النبوة : العلم والعمل ، وحکموا علیه بالزندقة ، وهُجر ، وکُتب فیه إلی الخلیفة ، وأمر بقتله (6) .

و نیز گفته : ستایش سمعانی بر کثرت علم او است ; زیرا که او در طلب علم سعی بسیار کرده ، در شام و حجاز و مصر و عراق و جزیره و خراسان


1- [ الف ] عقیده : 13. [ تنبیه السفیه : ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( سجستال ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( کسیر ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( کسیر ) آمده است .
5- فی المصدر : ( کبیر دین ) .
6- لسان المیزان 5 / 113 .

ص : 103

گردیده ، و او را معرفتی تامّ بود به علم طب و نجوم و کلام و فقه ، و در علم حدیث هم تبحّر داشت ، لیکن با این همه علم ، هرگاه در عقاید او اهل سنت خلاف یافتند به این مرتبه او را مطروح و متروک ساختند که اخیر او گرفته (1) ، به سمرقند رفت ، و در سنه سی صد و پنجاه و چهار مُرد (2) .

و حدیث ابن عباس را به لفظ : « خیرهنّ أیسرهنّ صداقاً » طبرانی به دو سند نقل کرده ، و مناوی قدح و جرح هر دو وارد ساخته ، چنانچه در “ فیض القدیر “ گفته :

خیرهنّ - یعنی النساء - أیسرهنّ صداقاً ، بمعنی : أیسره (3) دالّ علی خیریة المرأة ‹ 731 › ویمنها وبرکتها ، فیکون ذلک من قبیل الفال الحسن .

طب عن ابن عباس . رواه الطبرانی بإسنادین ، فی أحدهما : جابر الجعفی ، وفی الآخر : رجا بن الحارث ، وهما ضعیفان ، وبقیة رجاله ثقات ، ذکره الهیثمی .

وقال - فی اللسان - : رجا بن الحارث ; قال خ (4) حدیثه لیس


1- یعنی در اواخر زندگی او ناراحت و عصبانی شد .
2- رجوع شود به لسان المیزان 5 / 112 - 115 ، ولی نامی از سمعانی نبرده است .
3- فی المصدر : ( أن یسره ) .
4- [ الف ] البخاری .

ص : 104

بالقائم ، وقال العقیلی : لا یتابع علی حدیثه ، ثم أورد له هذا الخبر (1) .

و نیز مناوی در “ تیسیر شرح جامع “ در شرح این حدیث گفته :

طب . عن ابن عباس بإسناد ضعیف (2) .

و حدیثی که از عایشه منقول است ، در آن هم هیثمی - که از اکابر ائمه ایشان است - قدح کرده ، چنانچه مناوی در “ فیض القدیر “ گفته :

« إن من یمن المرأة تیسیر خطبتها ، وتیسیر صداقها ، وتیسیر رحمها » . حم . ک . هق . کلّهم عن عائشة .

قال الحاکم : علی شرط مسلم ، وأقرّه الذهبی .

وقال الحافظ العراقی : سنده جیّد ، [ لکن ] (3) قال تلمیذه [ الهیثمی ] (4) - بعد ما عزاه لأحمد - : فیه أُسامة بن زید بن أسلم ، وهو ضعیف ، وقد وُثّق ، وبقیة رجاله ثقات . انتهی مختصراً (5) .


1- فیض القدیر 3 / 667 .
2- التیسیر بشرح الجامع الصغیر 1 / 534 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- فیض القدیر 3 / 688 .

ص : 105

و در “ میزان الاعتدال “ مسطور است :

أُسامة بن زید بن أسلم بن صالح (1) ، ضعّفه أحمد وغیره لسوء حفظه ، حدّث عنه ابن وهب والقعنبی وأصبغ - فیما قیل - وما أظنّ أن أصبغ أدرکه ، وقد قال النسائی وغیره : ولیس بالقوی ، وقال ابن معین : ضعیف (2) .

و در جید الاسناد و صحیح بودن حدیث اخیر که از احمد و بیهقی نقل کرده نیز کلام است ، هیثمی که از اکابر محققین اهل سنت است در آن قدح نموده چنانچه در “ فیض القدیر شرح جامع صغیر “ مذکور است :

« أعظم النساء برکةً أیسرهنّ مؤونةً » ، وفی روایة بدله : مهوراً ، وفی أُخری : صداقاً . حم . ک . فی الصداق . هب . وکذا البزار عن عائشة ، قال الحاکم : صحیح علی شرط مسلم ، وأقرّه الذهبی ، وقال الزین العراقی : إسناده جیّد . انتهی .

قال الهیثمی : فیه ابن سخبرة ، ویقال : اسمه : عیسی بن میمون ، وهو متروک . انتهی .

والمصنّف رمز إلی صحّته فلیحرّر . (3) انتهی مختصراً .


1- فی المصدر : ( رجل صالح ) .
2- میزان الاعتدال 1 / 174 .
3- فیض القدیر 2 / 8 .

ص : 106

و ذهبی در “ میزان “ گفته :

ابن سخبرة عن القاسم ، وعنه حمّاد بن سلمة لا یعرف ، و یقال : هو عیسی بن میمون (1) .

و نیز ذهبی در “ میزان “ به ترجمه عیسی بن میمون گفته :

عیسی بن میمون القرشی ، المدنی ، عن مولاه القاسم بن محمد ، قال عبد الرحمن بن مهدی : استعدیت علیه ، فقلت : ما هذه الأحادیث التی تروی عن القاسم عن عائشة ؟ قال : لا أعود . قال البخاری : منکر الحدیث ، وله عن محمد بن کعب القرطی ، قال ابن حبان : یروی أحادیث کأنّها موضوعات ، وقال ابن معین : لیس حدیثه بشیء ، وقال - مرة - : لا بأس به ، وفرّق ابن معین وابن حبّان بین هذا وبین عیسی بن میمون آخر یروی عن القاسم بن محمد أیضاً ومحمد بن کعب . وقال ابن معین : لم یسمع الأول من محمد بن کعب ، وقال - فی کلّ منهما - : لیس بشیء (2) .

پنجم : آنکه سابقاً دانستی که آمدی در “ ابکار الافکار “ تصریح کرده است به آنکه :

مغالات اگر چه جایز است شرعاً پس ترک آن اولی است نظراً إلی الأمر


1- میزان الاعتدال 4 / 592 .
2- میزان الاعتدال 3 / 325 - 326 .

ص : 107

المعیشی نه به نظر سوی امر شرعی (1) .

و این نص ‹ 732 › واضح است و برهان لائح بر آنکه نزد آمدی - سرآمد متکلمین قوم - ترک مغالات اولی به نظر امر شرعی نیست ، بلکه اولویت آن مخصوص به نظر امر معیشی است ، پس بنابر این نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از مغالات نزد آمدی باطل و غیر متحقق باشد ، و الا چگونه نفی اولویت ترک مغالات به نظرِ امر شرعی مینمود .

و نیز این عبارت مبطل توجیه نهی مغالات به لزوم مفاسد شرعیه بر آن است ، چه اگر مفاسد شرعیه بر آن لازم میآمد ، ترک آن به نظر شرعی هم اولی میبود .

اما آنچه گفته : و نهایت آنچه از آیه ثابت میشود جواز است ولو مع الکراهیة .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه از آیه کریمه ، چنانکه جواز مغالات مهور ثابت میشود ، همچنان حرمت اخذ و استرجاع آن نیز ثابت میشود ، و عمر از اول منع کرد ، و به ثانی وعید نمود .

دوم : آنکه اگر منتهای این آیه ، جواز مغالات مهر ولو مع الکراهة میبود ،


1- أبکار الأفکار : 480 - 481 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 560 ( چاپ بیروت ) .

ص : 108

لابد عمر در جواب آن زن ذکر میکرد ، و از کراهیت مغالات رجوع نمیکرد ، وهذا علی محض الإلزام کما لا یخفی علی أُولی الأفهام .

سوم : آنکه دانستی که : در واقع مقصود زن اثبات محضِ جواز بود ، و همین قدر برای الزام عمر کافی بود ، ولهذا ملزم شد و اقرار به خطای خود نمود و به قول او رجوع کرد .

چهارم : آنکه در این کلام و دیگر کلمات او سراسر مخالفت افاده خودش است که آنفاً ردّ استدلال را به کلام الهی ، و توجیه آن را به بیان معنای حق ، خلاف ادب و مخالف شأن اعاظم اهل ایمان دانسته ، و تسلیم و انقیاد را لازم و متحتم پنداشته ، پس چرا در اینجا تسلیم و انقیاد ترک کرده در پی توجیه و تأویل افتاده ، ترک ادب آغاز نهاده ؟ !

اما آنچه گفته : و نیز آیه نصّ نیست در آنکه این قنطار مهر است .

پس مخدوش است به آنکه : این احتمالِ بدیع اختراع نمودن ، در حقیقت غایت مهارت خود در تفسیردانی و ادراک معانی آیات قرآنی ظاهر ساختن است که بنای آن سراسر بر مخالفت تصریحات محققین مفسرین و ائمه منقدین است ، و بنابر این احتمالِ صریح الاختلال ، سراسرْ اختلالِ کلام ایزد متعال لازم میآید .

رازی در تفسیر آیه : ( وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ

ص : 109

قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أتَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَإِثْماً مُبِیناً ) (1) گفته :

یروی : أن الرجل منهم إذا مال إلی التزوّج (2) بامرأة أُخری ، رمی زوجته الأولی بالفاحشة حتّی یلجئها إلی الافتداء منه بما أعطاها لیصرفها (3) إلی تزوّج المرأة التی یریدها ، فقال تعالی : ( وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج . . ) (4) إلی آخر الآیة . (5) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که شأن نزول این آیه کریمه منع از اخذ مهر است چه مراد از ( ما أعطاها ) مهر است ، چنانچه رازی در عبارت آتیه تصریح به آن کرده ، پس اخراج این آیه از شأن نزول آن به حمل ( قنطار ) بر مال موهوب ، نهایت مذموم و معیوب است .

و نیز رازی در تفسیر این آیه گفته :

المسألة الخامسة : اعلم أن سوء العشرة ‹ 733 › إمّا أن یکون من قبل الزوج ، وإمّا أن یکون من قبل الزوجة . .

فإن کان من قبل الزوجة ; کره له أن یأخذ شیئاً من مهرها ;


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الزوج ) آمده است .
3- فی المصدر : ( لیصرفه ) .
4- النساء ( 4 ) : 20 .
5- تفسیر رازی 10 / 13 .

ص : 110

لأن قوله تعالی : ( وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (1) صریح فی أن النشوز إذا کان من قبله ، فإنه یکون منهیاً عن أن یأخذ من مهرها شیئاً (2) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه : این آیه صریح است در نهی از اخذ مهر در صورتی که نشوز از قبل زوج باشد ، پس بطلان احتمال حمل ( قنطار ) بر مال موهوب نه ممهور ، در کمال وضوح و ظهور است .

و نیز رازی در تفسیر : ( أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَإِثْماً مُبِیناً ) (3) گفته :

المسألة الثالثة : فی تسمیة هذا الأخذ بهتاناً وجوه :

الأول : إنه تعالی فرض لها ذلک المهر ، فمن استردّه کان کأنّه یقول : لیس ذلک بفرض ، فیکون بهتاناً .

الثانی : إنه عقد العقد تکفّلا لتسلیم ذلک المهر إلیها ، وأن لا یأخذه منها ، فإذا أخذ صار ذلک القول الأول بهتاناً .

الثالث : إنا ذکرنا أنه کان من عادتهم أنهم إذا أرادوا تطلیق الزوجة ، رموها بفاحشة حتّی تخاف وتشتری نفسها منه بذلک


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- تفسیر رازی 10 / 14 .
3- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 111

المهر ، فلمّا کان أخذ هذا المهر واقعاً علی وجه البهتان (1) ، جعل کأنّه أحدهما هو الآخر .

الرابع : إنه تعالی قال - فی الآیة السالفة - : ( وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إلاّ أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَة مُبَیِّنَة ) (2) فالظاهر من حال المسلم أنه لا یخالف أمر الله ، فإذا أخذ منه (3) شیئاً ، أشعر ذلک بأنها قد أتت بفاحشة مبیّنة ، فإذا لم یکن الأمر کذلک ، خفی الحقیقة (4) ، وصف ذلک الأخذ بأنه بهتان من [ حیث ] (5) أنه یدل علی إتیانها بالفاحشة ، مع أن الأمر لیس کذلک ، ففیه تقریر آخر وهو : أن أخذ هذا المال طعن فی أنها آخذة لمالها (6) ، فهو بهتان من وجه ، ظلم من وجه آخر ، فکان هذا معصیة عظیمة من أُمّهات الکبائر .

والخامس : إن عقاب هذا البهتان والإثم المبین کان معلوماً


1- فی المصدر : ( فلمّا کان هذا الأمر واقعاً علی هذا الوجه فی الأغلب الأکثر ) .
2- النساء ( 4 ) : 19 .
3- فی المصدر : ( منها ) ، وهو الظاهر .
4- فی المصدر : ( فی الحقیقة صحّ ) ، بدل قوله : ( خفی الحقیقة ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- فی المصدر : ( أن أخذ المال طعن فی ذاتها وأخذ لمالها ) .

ص : 112

عندهم فقوله : [ ( أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً ) (1) معناه : ] (2) أتأخذون عقاب البهتان ، وهو کقوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً ) (3) .

المسألة الرابعة : قوله : ( أَ تَأْخُذُونَهُ ) (4) استفهام علی معنی الإنکار والإعظام ، والمعنی : أن الظاهر إنکم لا تعقلون مثل هذا الفعل مع ظهور قبحه فی الشرع والعقل . (5) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : مراد از ( أتَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَإِثْماً مُبِیناً ) (6) انکار بر اخذ مهر است که اخذ مهر مثبت بهتان و اثم مبین است ، پس ثابت شد که مراد از ( قنطار ) نیز مهر است ، و اگر مراد از ( قنطار ) مهر نباشد اختلال صریح در قرآن ، و عدم ارتباط آن ، و خروج از افاده لازم آید .

و نیز رازی در تفسیر آیه : ( وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضی بَعْضُکُمْ إِلی بَعْض وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً ) (7) گفته :


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- الزیادة من المصدر .
3- النساء ( 4 ) : 10 .
4- النساء ( 4 ) : 20 .
5- تفسیر رازی 10 / 15 .
6- النساء ( 4 ) : 20 .
7- النساء ( 4 ) : 21 .

ص : 113

واعلم أن الله ‹ 734 › تعالی ذکر فی علة هذا المنع أُموراً :

أحدها : إن هذا الأمر یتضمّن نسبتها إلی الفاحشة المبیّنة ، فکان ذلک بهتاناً ، والبهتان من أُمّهات الکبائر .

وثانیها : إنه إثم مبین ; لأن هذا المال حقّها ، فمن ضیّق الأمر علیها لیتوسّل بذلک التضییق والتشدید - وهو ظلم - إلی ظلم (1) ، ولا شکّ أن التوسل بظلم إلی ظلم آخر یکون إثماً مبیناً .

وثالثها : قوله : ( وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضی بَعْضُکُمْ إِلی بَعْض ) (2) وفیه مسألتان :

المسألة الأُولی : أصل أفضی من الفضاء الذی هو السعة ، یقال : فضا یفضو فضواً فضاءً . . إذا اتّسع ، قال اللیث : أفضی فلان إلی فلان . . أی وصل إلیه ، وأصله أنه صار فی فرجته وفضائه ، وللمفسّرین فی الإفضاء فی هذه الآیة قولان :

أحدهما : إن الإفضاء هاهنا کنایة عن الجماع ، وهو قول ابن عباس ، ومجاهد ، والسُدّی ، واختیار الزجاج ، وابن قتیبة ، ومذهب الشافعی ; لأن عنده الزوج إذا طلّق قبل المسیس ، فله أن یرجع فی نصف المهر ، وإن خلا بها .


1- فی المصدر : ( إلی أخذ المال ، وهو ظلم آخر ) .
2- النساء ( 4 ) : 21 .

ص : 114

والقول الثانی فی الإفضاء : أن یخلو بها ، وإن لم یجامعها ، قال الکلبی : الإفضاء : أن یکون معها فی لحاف واحد ، جامعها أو لم یجامعها . وهذا القول اختیار الفراء ومذهب أبی حنیفة ; لأن الخلوة الصحیحة عنده تقریر (1) المهر (2) .

و بعدِ تقریر ترجیح مذهب شافعی گفته :

المسألة الثانیة : قوله تعالی : ( وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضی بَعْضُکُمْ إِلی بَعْض ) (3) کلمة تعجب . . أی : لأی وجه ولأی معنی تفعلون هذا ، وإنها بذلت نفسها لک ، وجعلت ذاتها محلّلاً (4) للذّتک وتمتّعک ، وحصلت الأُلفة التامّة والمودّة الکاملة بینکما ؟ ! فکیف یلیق بالعاقل أن یستردّ منها شیئاً بذله لها بطیبة نفسه ؟ ! إن هذا لا یلیق البتة بمن له طبع سلیم وذوق مستقیم .

الوجه الرابع من الوجوه التی جعله الله تعالی مانعة من استرداد المهر قوله : ( وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً ) (5) فی تفسیر هذا المیثاق الغلیظ وجوه :


1- فی المصدر : ( تقرّر ) .
2- تفسیر رازی 10 / 15 .
3- النساء ( 4 ) : 21 .
4- لم ترد فی المصدر کلمة : ( محلّلا ) .
5- النساء ( 4 ) : 21 .

ص : 115

الأول : قال السُدّی وعکرمة والفراء : هو قولهم : زوّجتک هذه المرأة علی ما أخذ الله للنساء علی الرجال من ( إِمْساک بِمَعْرُوف أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسان ) (1) . ومعلوم أنه إذا ألجأها إلی أن بذلت المهر ، فما سرّحها بالإحسان ، بل سرّحها بالإساءة . . إلی آخره (2) .

و نسفی در “ مدارک “ گفته :

ثم أنکر أخذ المهر بعد الإفضاء فقال : ( وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضی بَعْضُکُمْ إِلی بَعْض ) (3) . . أی خلا بلا حائل ، ومنه الفضاء ، والآیة حجّة لنا فی الخلوة الصحیحة أنها تؤکّد المهر حیث أنکر الأخذ وعلّل بذلک (4) .

از این عبارت ظاهر است که حق تعالی در این آیه بر اخذ مهر انکار فرموده ، پس اگر مراد از ( قنطار ) مهر نیست ، انکار بر اخذ مهر از کجا آید ؟ !

و در “ تفسیر احمدی “ در تفسیر این آیه مسطور است :

وأیضاً ; فی هذه الآیة دلیل ظاهر لأبی حنیفة علی أن المهر یؤکّد بالخلوة الصحیحة ، حیث أنکر الله تعالی ‹ 735 › أخذ المال ،


1- البقرة ( 2 ) : 229 .
2- تفسیر رازی 10 / 16 .
3- النساء ( 4 ) : 21 .
4- تفسیر النسفی 1 / 213 .

ص : 116

وعلّل ذلک بالإفضاء ، وهو الاختلاط والخلوة بلا حائل (1) ، هکذا ذکره صاحب المدارک (2) .

و بغوی در تفسیر “ معالم “ گفته :

( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (3) ، وهو المال الکثیر صداقاً (4) .

و کابلی منع دلالت آیه کریمه بر جواز مغالات به طریق دیگر کرده ، یعنی گفته - آنچه حاصلش این است - که :

( قنطار ) مال کثیر است ، و کثرت امر اضافی است ، مثلا صد به نسبت ده کثیر است ، پس دلالت نکند آیه بر مدّعا که جواز مغالات است ، قال - فی الصواقع - :

ولأن القنطار فی اللغة (5) : المال الکثیر ، والکثرة أمر إضافی فإن المائة مثلا بالنسبة إلی العشرة کثیر ، فلا یدلّ الآیة علی المدّعی لجواز أن یکون المراد : الکثیر بالنسبة إلی صداق امرأة هی فوق امرأة أمهرها زوجها فی الدین والحسب والنسب والجمال أو مثلها . (6) انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سائل ) آمده است .
2- تفسیر احمدی : وانظر : تفسیر النسفی ( مدارک التنزیل ) 1 / 213 .
3- النساء ( 4 ) : 20 .
4- معالم التنزیل 1 / 409 .
5- سیأتی فی الهامش ما ذکره أهل اللغة فی معنی القنطار ، فانتظر .
6- الصواقع ، ورق : 266 .

ص : 117

در این عبارت کابلی ، منع بودن ( قنطار ) ، قنطار مهر نتوانسته ، لکن دلالت قنطار بر مغالات منع کرده ، و مخاطب این تقریر را ضعیف دانسته ، از آن رجوع نموده ، بر منع دلالت آیه بر آنکه ( قنطار ) مهر باشد ، اقدام نموده ، با آنکه کابلی بر آن جسارت نکرده ، بلکه به خلاف آن تصریح کرده ; چه قول او : ( لجواز أن یکون . . إلی آخره ) دلالت دارد بر آنکه : این قنطار ، قنطار مهر است ، و مراد از کثرت صداق ، کثرت اضافی است که دلالت بر مغالات ندارد .

و بطلان این توهم واهی پرظاهر است ; چه تفسیر قنطار که در احادیث متعدده و روایات متکثره از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واهل بیت ( علیهم السلام ) و از صحابه و تابعین ثابت شده ، دلالت صریحه دارد بر آنکه قنطار زائد است از پانصد درهم بلاریب .

علامه سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ به تفسیر آیه : ( وَالْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ . . ) (1) گفته :

أخرج أحمد ، وابن ماجة ، عن أبی هریرة ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : القنطار : اثنا عشر ألف أوقیة .

وأخرج الحاکم - وصحّحه - ، عن أنس قال : سئل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن قول الله : ( الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ ) (2) قال : القنطار : ألف أوقیة .


1- النساء ( 4 ) : 14 .
2- النساء ( 4 ) : 14 .

ص : 118

وأخرج ابن أبی حاتم ، وابن مردویه ، عن أنس ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : القنطار : ألف دینار .

وأخرج ابن جریر ، عن أبیّ بن کعب ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : القنطار : ألف أوقیة ومائتا أوقیة .

وأخرج ابن جریر ، عن الحسن ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : القنطار : ألف ومائتا دینار .

وأخرج عبد بن حمید ، وابن أبی حاتم ، وابن مردویه ، عن أبی الدرداء ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من قرأ فی لیلة مائة آیة لم یکتب من الغافلین ، ومن قرأ بمائتی آیة بعث من القانتین ، ومن قرأ خمس مائة آیة إلی ألف آیة أصبح له قنطار من الأجر - والقنطار : مثل التلّ العظیم - .

وأخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، وابن أبی حاتم ، والبیهقی - فی سننه - ، عن معاذ بن جبل ، قال : القنطار : ألف ومائتا أوقیة .

وأخرج ابن جریر ، عن ابن عمر ، قال : القنطار : ألف ومائتا أوقیة .

وأخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، والبیهقی ، ‹ 736 › عن أبی هریرة مثله .

وأخرج ابن جریر ، والبیهقی ، عن ابن عباس ، قال : القنطار : اثنا عشر ألف درهم ، أو ألف دینار .

ص : 119

[ وأخرج ابن جریر ، والبیهقی ، عن ابن عباس ، قال : القنطار : ألف ومائتا دینار ] (1) ومن الفضّة : ألف ومائتا مثقال .

وأخرج عبد بن حمید ، وابن أبی حاتم ، والبیهقی ، عن أبی سعید الخدری ، قال : القنطار : ملأ مسک الثور ذهباً .

وأخرج ابن جریر ، وابن أبی حاتم ، عن ابن عمر ، أنه سئل : ما القنطار ؟ قال : سبعون ألفا .

وأخرج عبد بن حمید ، عن مجاهد ، قال : القنطار : سبعون ألف دینار .

وأخرج عبد بن حمید ، عن سعید بن المسیب ، قال : القنطار : ثمانون ألفاً .

[ وأخرج عبد بن حمید ، عن أبی صالح ، قال : القنطار : مائة رطل ] (2) .

وأخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، عن قتادة ، قال : کنّا نحدّث : ان القنطار : مائة رطل من الذهب ، أو ثمانون ألفاً من الورق .

وأخرج الطستی ، عن ابن عباس : ان نافع بن الأزرق قال له :


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 120

أخبرنی عن قوله عزّ وجلّ : ( الْقَناطِیرِ ) (1) ، قال : أمّا قولنا أهل البیت ، فإنا نقول : القنطار : عشرة آلاف مثقال ، وأمّا بنو ذحل (2) فإنهم یقولون : ملأ مسک ثور ذهباً و (3) فضة ، قال : وهل تعرف العرب ذلک ؟ قال : نعم ، أما سمعت عدی بن زید وهو یقول :

وکانوا ملوک الروم یجبی (4) إلیهم * قناطیرها من بین قلّ وزائد وأخرج ابن أبی حاتم ، عن أبی جعفر قال : القنطار : خمسة عشر ألف مثقال ، والمثقال : أربعة وعشرون قیراطاً (5) .

این همه روایات عدیده چنانچه میبینی دلالت صریحه دارد بر آنکه : قنطار زائد (6) از پانصد درم است بنابر جمیع این تفاسیر ، پس دلالت آیه : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (7) بر جواز مغالات ; و بطلان حمل کثرت بر کثرت اضافی صریح البطلان است (8) .


1- النساء ( 4 ) : 14 .
2- فی المصدر : ( حسل ) .
3- فی المصدر : ( أو ) .
4- فی المصدر : ( تجبی ) .
5- الدرّ المنثور 2 / 10 - 11 .
6- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( زائد ) کلمه : ( را ) آمده است .
7- النساء ( 4 ) : 20 .
8- مراد مؤلف ( رحمه الله ) این است که آیه شریفه را بایستی با روایات مأثوره تفسیر کرد ، و همه روایات - با اختلاف مضامینش - مقدار قنطار را بیش از پانصد درهم میداند . اما در مورد کلام لغویین پس بسیاری از آنها هم کلامشان با روایات گذشته از “ الدرّ المنثور “ مطابقت دارد ، واگر به ندرت نقل قولی به تعبیر ( قیل ) آمده است که : ( هی جملة کثیرة مجهولة من المال ) و یا : ( ولا نجد العرب تعرف وزنه ) نمیشود با آن قنطار در آیه را به نحوی تفسیر کرد که شامل کثرت اضافی و آن هم مثل صد درهم - که کابلی گفته - بشود ، بلکه آنچه از روایات واقوال استفاده میشود آن است که حتماً بایستی بیش از پانصد درهم باشد ، اما کلمات اهل لغت : ففی کتاب العین للخلیل الفراهیدی 5 / 256 - 257 : والقنطار ، یقال : أربعون أوقیة من ذهب أو فضة . ویقال : ثمانون ألف درهم عن ابن عباس . وعن السدی رطل من ذهب أو فضة . ویقال : هو بالسریانیة مثل ملء جلد ثور ذهبا أو فضة . وبالبربریة : ألف مثقال من ذهب أو فضة . وفی التصریف مخرجه علی قول العرب ; لأن الرجل یقنطر قنطاراً ، کل قطعة أربعون أوقیة ، کل أوقیة وزن سبعة مثاقیل . وقال ابن سلاّم - فی غریب الحدیث 4 / 165 - : والقناطیر ، واحدها قنطار ، وقد اختلف الناس فی القنطار ، فروی عن معاذ أنه قال : ألف ومائتا أوقیة . وعن غیره أنه سبعون ألف دینار . وبعضهم یقول : ملء مسک ثور ذهبا . وفی غریب الحدیث لابن قتیبة 2 / 366 قال : قنطر : صار له قنطار من ذهب أو فضة ، وهو : مائة رطل . وفی الصحاح للجوهری 2 / 796 : والقنطار : معیار . ویروی عن معاذ بن جبل . . . أنه قال : هو ألف ومائتا أوقیة . ویقال : هو مائة وعشرون رطلا . ویقال : ملء مسک الثور ذهبا . ویقال غیر ذلک ، والله أعلم . وقال ابن منظور - فی لسان العرب 5 / 118 - 119 - : والقنطار : معیار ، قیل : وزن أربعین أوقیة من ذهب . ویقال : ألف ومائة دینار . وقیل : مائة وعشرون رطلا . وعن أبی عبید : ألف ومائتا أوقیة . وقیل : سبعون ألف دینار ، وهو بلغة بربر ألف مثقال من ذهب أو فضة . وقال ابن عباس : ثمانون ألف درهم . وقیل : هی جملة کثیرة مجهولة من المال . وقال السدی : مائة رطل من ذهب أو فضة . بالسریانیة ملء مسک ثور ذهبا أو فضة . . . وروی أبو هریرة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : القنطار اثنا عشر ألف أوقیة ، الأوقیة خیر ممّا بین السماء والأرض . وروی ابن عباس عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : من قرأ أربعمائة آیة کتب له قنطار . . القنطار مائة مثقال ، المثقال عشرون قیراطا ، القیراط مثل واحد . أبو عبیدة : القناطیر واحدها قنطار ، قال : ولا نجد العرب تعرف وزنه ولا واحد له من لفظه ، یقولون : هو قدر وزن مسک ثور ذهبا . قال ثعلب : اختلف الناس فی القنطار ما هو ، فقالت طائفة : مائة أوقیة من ذهب ، وقیل : مائة أوقیة من الفضة ، وقیل : ألف أوقیة من الذهب ، وقیل : ألف أوقیة من الفضة ، وقیل : ملء مسک ثور ذهبا ، وقیل : ملء مسک ثور فضة ، ویقال : أربعة آلاف دینار ، ویقال : أربعة آلاف درهم ، قال : والمعمول علیه عند العرب الأکثر أنه أربعة آلاف دینار . قال : وقوله : المقنطرة ، یقال : قد قنطر زید إذا ملک أربعة آلاف دینار ، فإذا قالوا قناطیر مقنطرة فمعناها ثلاثة أدوار : دور ، ودور ، ودور ، فمحصولها اثنا عشر ألف دینار . وفی الحدیث : أن صفوان بن أمیة قنطر فی الجاهلیة وقنطر أبوه . . أی صار له قنطار من المال . وقال فی القاموس المحیط للفیروز آبادی 2 / 122 : والقنطار ، بالکسر : طراء لعود البخور ، ووزن أربعین أوقیة من ذهب ، أو ألف ومئتا دینار ، أو ألف ومئتا أوقیة ، أو سبعون ألف دینار وثمانون ألف درهم ، أو مائة رطل من ذهب أو فضة ، أو ألف دینار ، أو ملء مسک ثور ذهبا أو فضة . وفی تاج العروس للزبیدی 7 / 422 : والقنطار : معیار . قیل : وزن أربعین أوقیة من ذهب ، أو ألف ومائتا دینار ، هکذا فی النسخ ، وفی اللسان : ومائة دینار . وقیل : مائة وعشرون رطلا ، أو ألف ومائتا أوقیة ، عن أبی عبید ، أو سبعون ألف دینار ، وهو بلغة بربر ألف مثقال من ذهب أو فضة ، وقیل : ثمانون ألف درهم ، قاله ابن عباس . وقیل : هی جملة کبیرة مجهولة من المال ، أو مائة رطل من ذهب أو فضة ، قاله السدی ، أو ألف دینار ، أو ملء مسک ثور ذهبا أو فضة ، بالسریانیة ; نقله السدی . وروی أبو هریرة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : القنطار : اثنتا عشرة ألف أوقیة ، الأوقیة خیر ممّا بین السماء والأرض . وروی عن ابن عباس : القنطار : مائة مثقال ، المثقال عشرون قیراطا . وقال ثعلب : اختلف الناس فی القنطار ما هو ، فقالت طائفة : مائة أوقیة من ذهب ، وقیل : من الفضة ، ویقال : أربعة آلاف دینار ، ویقال : درهم . قال : والمعول علیه عند العرب الأکثر أنه أربعة آلاف دینار . والمقنطر المکمل ، یقال : قنطر زید ، إذا ملک أربعة آلاف دینار ، فإذا قالوا : قناطیر مقنطرة ، فمعناها ثلاثة أدوار : دور ، ودور ، ودور ، فمحصولها اثنا عشر ألف دینار . ویقال : القنطار : العقدة المحکمة من المال .

ص : 121

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 122

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 123

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 124

و در خصوص این آیه کریمه هم تفسیر قنطار به زیاده از پانصد درهم از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منقول است ، چنانچه در “ درّ منثور “ مسطور است :

أخرج ابن جریر ، عن أنس ، عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (1) قال : ألفاً ومائتین (2) .

و علاوه بر این در “ نهایة “ ابن اثیر مذکور است :

فیه : من قام بألف آیة کتب منه المقنطرین . . أی أُعطی قنطاراً من الأجر . جاء فی الحدیث : إن القنطار ألف ومائتا أوقیة ، والأوقیة خیر ممّا بین السماء والأرض (3) .


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- الدرّ المنثور 2 / 133 .
3- النهایة 4 / 113 .

ص : 125

و نیز در “ نهایة “ گفته :

وقال ثعلب : المعمول علیه عند العرب الأکثر أنه - أی القنطار - أربعة آلاف دینار ، فإذا قالوا : قناطیر مقنطرة ، فهی : اثنا عشر ألف دینار (1) .

از این عبارت ظاهر است که : معمول علیه نزد عرب اکثر آن است که قنطار چهار هزار دینار است .

و فخر رازی هم در “ تفسیر کبیر “ دلالت این آیه بر جواز مغالات از مفسرین نقل کرده ، و بعد آن قصه عمریه دالّه بر دلالت آیه بر جواز مغالات نقل کرده ، لیکن بعد از آن منع دلالت آیه بر جواز مغالات از طرف خود نموده ، در “ تفسیر کبیر “ به تفسیر آیه قنطار گفته :

المسألة الثانیة :

قالوا : الآیة تدلّ علی جواز المغالاة فی المهر ، روی : أن عمر قال - علی المنبر - : ألا لا تغالوا فی مهور نسائکم ، فقامت امرأة ، فقالت : یا بن الخطاب ! ‹ 737 › الله یعطینا وأنت تمنع ؟ ! وتلت هذه الآیة ، فقال عمر : کلّ الناس أفقه من عمر ، ورجع عن کراهیة المغالاة .


1- النهایة 4 / 113 .

ص : 126

وعندی أن الآیة لا دلالة فیها علی جواز المغالاة ; لأن قوله تعالی : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (1) لا یدلّ علی جواز إیتاء القنطار ، کما أن قوله تعالی : ( لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا ) (2) لا یدلّ علی حصول الآلهة ، والحاصل : أنه لا یلزم من جعل الشیء شرطاً لشیء آخر ، کون ذلک الشرط فی نفسه جائز الوقوع ، قال علیه [ وآله ] السلام : « من قتل له قتیل فأهله بین خیرتین » . ولم یلزم منه جواز القتل ، وقد یقول الرجل : لو کان الإله جسماً لکان محدثاً . وهذا حقّ ، ولا یلزم منه أن قولنا : الإله جسم حقّ (3) .

و خرافه رازی اعجب خرافات و افحش هفوات این حضرات است ; چه قیاس آیه قنطار بر قوله تعالی : ( لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا ) (4) به سبب فساد عقل و اختلال دماغ است ، و به سبب دلالت اول بر جواز ایتا (5) ، دلالت ثانی بر وجود اله خواستن ، از ادنی محصلی نمیآید چه جا علمای کبار و محققین عالی فخار ; پرظاهر است که حق تعالی در آیه : ( لَوْ کانَ . . ) (6) بر


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- الأنبیاء ( 21 ) : 22 .
3- تفسیر رازی 10 / 13 .
4- الأنبیاء ( 21 ) : 22 .
5- یعنی : آوردن مهر .
6- الأنبیاء ( 21 ) : 22 .

ص : 127

وجود اله ، فساد زمین و آسمان مترتب کرده ، به بطلان لازم بر بطلان ملزوم (1) احتجاج نموده ، و در آیه قنطار بر ایتاء قنطار ، ممنوعیت اخذ را - که اصلا استحاله و فسادی در آن نیست - متفرع فرموده ، فلا یقابل أحدهما علی الآخر .

و این هم مسلم است که مجرد جعل شیء شرط برای شیء آخر - در جمیع مواد وکل مقامات - دلالت ندارد بر آنکه شرط فی نفسه جائز الوقوع است ، کما فی تعلیق المحال علی المحال ، و بیان بطلان الملزوم ببیان بطلان اللازم ، لیکن کلام آن است که چون حق تعالی در آیه قنطار بر ایتاء قنطار ، نهی اخذ آن را متفرع فرموده ، این معنا دلالت صریحه دارد بر آنکه ایتاء قنطار جایز است ; چه اگر ایتاء قنطار جایز نمیبود ، این قنطار بر ملک زوج باقی میماند به عدم تحقق سبب من اسباب (2) الانتقال ، پس اخذ آن هم جایز میشد .

و قول به خروج مال از ملک زوج ، و استحقاق زوجه آن را با وصف عدم جواز اعطاء آن (3) ، مخالفت صریحه است با شرع انور ، وبطلانه أظهر من أن یبیّن ویقرّر .

و استدلال به حدیث : « من قتل له قتیل فأهله بین خیرتین » نیز دلیل بیتدبری و انهماک در حبّ مجادله است ; چه در این حدیث برای قاتل بر


1- در [ الف ] اشتباهاً ( مدلول ) بود .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( سبب ) آمده است .
3- یعنی با اینکه زن استحقاق آن را دارد نبایستی به او داد .

ص : 128

قتل ، امری جایز متفرع نشده ، تا از این تفریع استدلال بر جواز قتل توان کرد ، و قیاس آن بر آیه ( وَآتَیْتُمْ ) (1) که در آن برای مؤتین ، بر ایتاء قنطار تفریع عدم اخذ متفرع فرموده ، توان کرد .

و مع هذا اثبات ( خیرتین ) برای ( من قتل له قتیل ) دلالت صریحه دارد بر اثبات جور و ظلم قاتل ، و ذمّ و تهجین فعلش ; به خلاف آیه قنطار که از آن اصلا ذمّ و تهجین ایتاء قنطار مستفاد نمیشود .

و خاتمه استدلالات رازی مثل فاتحه خزعبلات اوست ، چه قول قائل : ( لو کان الإله جسماً لکان ‹ 738 › محدثاً ) استدلال است به بطلان لازم ، بر بطلان ملزوم ; و در آیه قنطار ، بطلان لازم باطل [ است ] ; فلا یقیس أحدهما علی الآخر إلاّ المعاند الجاهل .

و عجب که رازی خود بعد این منع ممنوع ، به مبالغه و اهتمام تمام ، اثبات غایت شناعت اخذ مهر موتی نموده ، و تقریر آن به وجوه عدیده نموده ، کما علمت آنفاً ، پس اگر اصل ایتاء قنطار جایز نبود ، شناعت استرداد آن ، و آن هم به این مثابه که رازی تقریر کرده چگونه ثابت میشد ؟ !

و قمرالدین به سبب غایت تحذلق و تشدّق وتضهیق و باریک بینی و تاریک گزینی در منع دلالت آیه کریمه بر جواز غلای مهر ، تقریری دیگر رنگین تر و بدیع تر از مضحکات سابقه ، حواله خامه غرائب نگار نموده ،


1- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 129

چنانچه در “ نور الکریمتین “ (1) - بعد نقل طعن اقاله از علامه حلی - طاب ثراه - وجواب آن - گفته :

و نیز شیخ مشار الیه - یعنی علامه حلی - قول عمر . . . [ را ] که در خطب فرموده بود : ( عمر را زنان الزام میدهند ) . در مطاعن او ذکر کرده ، دلیل به قول او : به زنی علمی آورده است (2) .

اگر کسی در وجه دلالت کریمه - که زن تمسک به آن گرفته بود - نظر نماید ، بر او روشن میگردد که کریمه مذکور را دلالتی بر جواز غلای مهر اصلا نیست ، و قنطار ایتای مال کثیر مطلق است ، به وجه مهر بود ، یا به طریق هبه ، یا به هر دو جهت ، یعنی مال ممهور و موهوب به مبلغ رسیده باشد ، پس آن ایتای مال جایز است که به وجه هبه بود ، و مطلق اینجا در ضمن آن متحقق شود ، چه ضرور که تأدیه مهر بوده باشد ؟ بلکه قوله تعالی : ( فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (3) از جهت آنکه نهی است از رجوع در مال موتی ، دلیل است بر آنکه آن مال موهوب است نه ممهور ; زیرا که مهر در نکاح به مثل اجرت در اجاره و ثمن در بیع عوض است ، و امتناع استرداد چیزی که به


1- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . ذکر ترجمته عبدالحیّ فی نزهة الخواطر 6 / 240 - 241 وقال : الشیخ العالم الکبیر . . . ومن مصنفاته : نور الکریمتین .
2- کذا .
3- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 130

عوض چیزی داده شود ، بیّن و بدیهی است ، حاجت به منع و نهی ندارد ، لهذا در باب منع از رجوع در ثمن و اجرت منعی و نهیی هیچ وارد نیست ، اگر کسی استفتا نماید مفتی بر عقل مستفتی خندیده ، بالقطع فتوا به عدم جواز خواهد [ داد ] ، و اگر دلیلی از دلائل شرعیه یا روایتی از کتب فرعیه طلبد ، رو از آن خواهد تافت ، و الا در سرگردانی ورق گردانی افتاده ، هیچ نخواهد یافت . (1) انتهی .

مخفی نماند که با وصف دلالت تسلیم اطلاق آیه و امکان شمول آن مهر را ، منع دلالت آیه بر جواز غلای مهر وجهی از صحت ندارد ; چه مطلق در حکم عام است - کما بیّن فی الأُصول - پس اخراج حکم مهر از این آیه بلادلیل باطل باشد .

با آنکه دانستی که این آیه برای منع اخذ مهر نازل شده ، پس اخراج سبب نزول آیه از حکم آیه ، نهایت عجیب و طریف است .

و اما استدلال او بر آنکه مال موتی موهوب است نه ممهور .

از غرائب هفوات و ظرائف مضحکات است و مشتمل بر اعجب تناقضات ، چه قول او : ( زیرا که مهر در نکاح به مثل اجرت . . . ) الی آخر . حاصلش این است که : چون مهر به عوض داده میشود ، لهذا امتناع استرداد


1- نور الکریمتین :

ص : 131

آن بیّن باشد ; وامری که ممنوعیت آن بیّن و ظاهر باشد ، منع و نهی از آن جایز نیست ; و این ‹ 739 › استدلال صریح الاختلال ، در حقیقت انکار ممنوعیت و محظوریت سائر ممنوعات و محظورات بیّنه ظاهره است ، مثل زنا و لواطه و شرب خمر و ظلم و غصب و کفر ، چه سائر نواهی قرآن و سنت را از این ممنوعات بیّنه ، به همین دلیل باطل توان کرد که امتناع این امور بیّن و بدیهی است ، پس حاجت به منع و نهی ندارد ، پس ثبوت منع و نهی از آن باطل باشد .

بالجمله ; چنین استدلال واهی و بی اساس که مستلزم انکار ثبوت محظوریت بسیاری از محرمات و ممنوعات است ، تا حال کسی کم شنیده و دیده باشد ، حبّ حمایت ائمه جور ، حضرات سنیه را بر این خرافات میآرد ! و بر چنین تعصّبات و جزافات بر میدارد !

و ادعای خندیدن مفتی بر عقل مستفتی از حکم رجوع در ثمن و اجرت ، لائق خندیدن است ! چه اگر مستفتی عامی است ، شأن عامی استفتا از مفتی در هر امر است ، [ خواه ] بیّن باشد خواه غیر بیّن ، خندیدن بر او یعنی چه ؟ ! و اگر مستفتی را عالم فرض کرده ، پس عالم در مسائل بیّنه و غیر بیّنه مراجعه به مآخذ و ادله مینماید ، و شأن او استفتا از علما نیست .

و مع هذا قیاس حال مردم بعد تقرّر شرع ، بر زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و زمان نزول قرآن ، قیاس باطل است ، اگر بعد شیوع شرع

ص : 132

و تقرر آن ، بعض امور بیّن و ظاهر باشد ، و استفتا از آن بالفرض محل استعجاب باشد ، از آن لازم نمیآید که در قرآن و سنت هم حکم این اشیاء بیّنه مذکور نشود ، و اگر در قرآن و سنت هم حکم اشیاء بیّنه مذکور نشود ، از کجا حکم آن معلوم شود ، تا حکم به بیّن بودن آن توان نمود ؟ !

اشاعره که علی الاطلاق عقل را از دخل در احکام شرع معزول ساخته اند ، و قائل به تحسین و تقبیح عقلی نیستند ، و اهل حق که قائل به آنند نیز عقل را در جمیع احکام مستقل نمیدانند ، و مع هذا بیان احکامی که عقل ادراک آن میتوان نمود ، [ وجودش را ] در قرآن و سنت ، به سبب تأیید عقل و مزید بصیرت و اتمام حجت ، کسی انکار نمیکند .

و عجب تر آن است که قول او صریح است در آنکه رجوع در ثمن و اجرت جایز نیست قطعاً ، و مفتی فتوا به عدم جواز آن خواهد داد ، و مع هذا گمان میبرد که اگر از مفتی دلیلی از دلائل شرعیه بر عدم جواز رجوع در ثمن و اجرت وجودی ندارد ، و بعد حیرانی و پریشانی و سرگردانی در ورق گردانی هم به دست نمیآید ، این قطعیت عدم جواز آن از کجا آمد ؟ !

و نیز میگوییم که : اگر غرض او این است که امتناع استرداد مهر مطلقاً - گو به حدّ غلا رسد - بیّن و بدیهی است ، پس بنابر این لازم خواهد آمد که عمر خلاف بداهت و معاندت صراحت کرده ، خود را در سوفسطائیه داخل ساخته باشد ، فحصل المطلوب من غیر کلفة ; واگر غرض این است که امتناع

ص : 133

استرداد مهر غیر غالی بیّن و بدیهی است ، نه امتناع استرداد مهر غالی ; پس خواهیم گفت که : بنابر این اگر زعم تو صحیح هم باشد که منع و نهی از امر بیّن ممنوع باشد ، باز هم مطلوب تو ثابت نمیشود ، چه این آیه مخصوص به منع از مهر غیر غالی نیست تا توهّم تو مانع از اراده مهر باشد ، بلکه چون ‹ 740 › غرض از آن ، منع از اخذ مهر با وصف مغالات نیز هست ، پس منعی در منع از اخذ آن متصور نشود ، گو توهم تو صحیح هم باشد .

و از اغرب غرائب آن است که این بزرگ در اینجا وقوع نهی را از اخذ مهر در قرآن شریف باطل و ممتنع پنداشته ، و استفتا را از مثل آن موجب مضحکه و سخریه انگاشته ، و استدلال به آن بر عدم ذکر حکم مهر در این آیه ساخته ، و بعد از این ، این جزاف و گزاف خود را پسِ پشت انداخته ، خودش به ابطال و افساد آن پرداخته ، یعنی وقوع نهی از اخذ مهر در قرآن شریف ثابت نموده ، چنانچه گفته :

او سبحانه و تعالی جای دیگر میفرماید : ( وَلا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً ) (1) ( ما ) از الفاظ عموم است ، پس تخصیص آن چنانچه بعض مفسرین به ( مهر ) کرده اند ، به غیر مخصص است ، بلکه ترجیح مرجوح چنانچه گذشت ، اگر چه نزول در شأن مهر بوده باشد ; زیرا که عبرت به عموم لفظ است نه به خصوص سبب ، معنای کریمه آن است - والله العالم


1- البقرة ( 2 ) : 229 .

ص : 134

بما أراد بکلامه - : از جمله هر چه داده باشید به ازواج خواه از وجه مهر ، خواه به طریق هبه یا صدقه ، هیچ چیز واپس مگیرید در هیچ وقت ، مگر وقتی که بترسند زوجان از عدم اقامه حدود خدا - یعنی خوف آن باشد که فعلی منکر به میان آید یا (1) منازعتی که مفضی به فساد دینی و دنیوی گردد . . . - الی آخر .

و علاوه بر این همه کافی است برای ردّ این خدشات و شبهات کابلی و رازی و اورنگ آبادی و خود مخاطب ، افاده خود مخاطب که نزد او مقابل کلام الهی چون و چرا نمودن و فنون دانشمندی و توجیه خرج کردن ، ترک ادب و خلاف شأن اعاظم اهل ایمان است ، و تسلیم و انقیادِ استدلال به کلام الهی لازم است اگر چه از زن جاهله واقع شود چه جا که از اکابر و اعاظم مفسرین و محققین واقع شود ، پس ثابت شد که خود مخاطب و کابلی و رازی و من تبعهم در انکار دلالت آیه کریمه بر جواز مغالات - چونکه چون و چرا مقابل کلام الهی روا داشتند و فنون دانشمندی و توجیه خرج کردند - ترک ادبِ کلام الهی نمودند و مخالفت اعاظم اهل ایمان را پی سپر ساختند (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .
2- کذا ، و محتمل است عبارت صحیح این باشد که : ( و با این مخالفت ، اعاظم اهل ایمان را پی سپر ساختند ) ، چون پی سپر کردن ، و پی سپار کردن به معنی لگدمال کردن و به پای کوفتن آمده است . گرچه به معنای : عبور کردن ، گذشتن ، و رفتن نیز استعمال شده ولی آنها مناسبتی با مقام ندارد . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 135

و علاوه بر این ، بطلان این تأویلات و توجیهات رکیکه از کلام خود عمر به کمال وضوح و ظهور روشن و عیان است ، چه به تصریحات و تنصیصات روایات سابقه دریافتی که عمر بعد شنیدن این آیه از زن ، آن را دلیل جواز مغالات دانسته ، رجوع از حکم خود کرده ، اعتراف به خطای خود و اصابه آن زن نموده ، و مردم را اختیار در احوال خود داده ، و اصحاب خود را به سبب عدم نکیر بر خطایش معاتب ساخته ; پس اگر چه رازی و کابلی و اورنگ آبادی برای تصحیح نهی عمر از مغالات و ابطال دلالت آیه کریمه بر جواز مغالات ، سعی وافر به تقدیم رسانیده ، به زعم خود حمایت عمر به ابلغ وجوه نموده اند ، ولیکن چون ثابت است که عمر هم نهی خود را باطل دانسته ، و این آیه را دلیل جواز مغالات مهور فهمیده ، لهذا این همه تأویلات و توجیهات بر سر ایشان وبال گردیده که بنابر این لازم میآید که عمر در اعتقاد بطلان نهی از مغالات و اعتقاد ‹ 741 › دلالت این آیه بر جواز مغالات بر باطل باشد ، از دقائقی که ایشان ذکر کرده ، جاهل ; پس مقصود اهل حق در این صورت هم حاصل ، و خرافات اهل باطل محض لاطائل ، ولله الحمد الکامل .

ص : 136

و تصریحات ائمه حذاق و اکابر جهابذه اهل سنت نیز این همه توجیهات و خدشات را هباءاً منثوراً میسازد ، چه سابقاً دریافتی که آمدی در “ ابکار الافکار “ گفته :

لم یکن ذلک منه نهیاً عمّا اقتضاه نصّ الکتاب . . إلی آخره (1) .

این عبارت نص است بر آنکه : نصّ قرآن شریف مقتضی جواز مغالات است .

و ابن روزبهان به جواب “ نهج الحق “ گفته :

ولمّا کان ظاهر أمره ینافی ما ذکرته المرأة من جواز المغالات بنصّ الکتاب ، رجع وتواضع . . إلی آخره (2) .

این عبارت هم نصّ است بر آنکه آن زن جواز مغالات [ را ] به نصّ کتاب ذکر کرده .

و ابن تیمیه هم در عبارتی که سابقاً منقول شد گفته است که :

مستقر نشده است قول عمر بر خلاف نصّ ، یعنی در مغالات (3) .

و این دلالت واضحه دارد بر آنکه نصّ دلالت بر جواز مغالات دارد ; زیرا


1- أبکار الأفکار : 480 - 481 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 560 ( چاپ بیروت ) .
2- احقاق الحق : 240 .
3- منهاج السنة 6 / 76 - 80 .

ص : 137

که کلام ابن تیمیه : ( والثانی : أن یتبیّن نصّاً أو معنی نصّ یدلّ علی الحکم العامّ کتنبیه المرأة . . ) (1) إلی آخره دلالت دارد بر آنکه آیه کریمه دلالت بر جواز مغالات دارد . . إلی غیر ذلک من کلمات ابن تیمیة وغیره (2) .

اما آنچه گفته : از امر جایز نهی کردن ، بنابر مصلحتی که آن نصیحت مؤمنین است در حفظ اموال از ضیاع و اسراف بی جا و انهماک در استرضای زنان که رفته رفته منجر شود به اتلاف حقوق . . . الی آخر .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه وجوهی که برای منع مغالات ذکر کرده ، مقتضی آن است که مغالات حرام باشد ; زیرا که اسراف بی جا و اتلاف حقوق مردم و تقاتل و تحاسد و اثاره فتن عظیمه حرام است ، و هرگاه مغالات مؤدی به آن باشد ، لازم آید که آن هم حرام باشد ، و حال آنکه به زعم مخاطب عمر مغالات را حرام نساخته ، بلکه به نهی تنزیهی از آن منع کرده .

دوم : آنکه اگر همین وجوه ، عمر را داعی میشد بر نهی از مغالات ، آن را ذکر میکرد ، نه وجه دیگر که برای منع آن ذکر کرده ; و عدم ارتباط آن به مقصودش سابقاً دریافتی .


1- منهاج السنة 6 / 90 .
2- از قول مؤلف : ( زیرا که کلام ابن تیمیه ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 138

سوم : آنکه ظاهر است که هر مغالات مؤدی به این مفاسد نمیشود ، و بسا است که آدمی مغالات مهر مینماید و اسراف و اتلاف حقوق و تقاتل و تحاسد و فتن عظیمه و تفویت (1) جهاد و اخراجات حقانی لازم نمیآید به این سبب که او مال وافر داشته باشد ، یا آنکه از پانصد درم ، دو چهار درهم زاید کند که ظاهر است که از صرف دو چهار درهم اصلا مفاسد مذکوره لازم نمیآید ، و غیر این صور بسیار است که در آن با وصف مغالات مهور ، مفاسد مذکور مترتب نمیشود ، پس عمر را میبایست که علی الاطلاق از مغالات مهور منع نمیکرد ، بلکه از مغالاتی که مؤدی به مفاسد مذکوره باشد منع میساخت .

و از کلام کابلی که بعد از این منقول شود نیز واضح است که لزوم مفاسد بر مغالات در بعض اوقات است (2) .

چهارم : آنکه گاه است که دادن پانصد درهم در مهر مؤدی به مفاسد مذکوره میگردد ، چه کسی که مال قلیل داشته باشد ، مثلا صرف پانصد درهم نزد او باشد ، اگر آن همه را در مهر داد ، پس اگر حقوق مردم داشته است ، اتلاف آن لازم خواهد آمد ، و به هر وجهی که تقاتل و تحاسد در مغالات


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقویت ) آمده است .
2- الصواقع ، ورق : 265 - 266 .

ص : 139

مترتب میشد ، بر این هم مترتب خواهد شد ، و همچنین دیگر فتن عظیمه و همچنین تفویت (1) جهاد و دیگر اخراجات حقانی ‹ 742 › پس میبایست که از این قدر مهر هم منع میکرد .

پنجم : آنکه گاه است که بر اکثر انفاقات مسنونه ، و مصارف مستحبه ، و اخراجات راجحه ، و ایثارات فاضله - مثل اعطای صلحای مؤمنین و ضیافت شان ، و إنکاح ایامی ، و اداء دیون غارمین ، و حجّ مسنون ، و جهاد غیر واجب و امثال آن - بعض مفاسد مترتب میتواند شد ; چه هرگاه کسی مشغول به دیون لازمه و دیگر واجبات متوقفه بر صرف مال (2) باشد ، و مال خود را کلا و طُرّاً در این مصارف صرف نماید ، و حقوق واجبه را ادا نکند ، بلاشبهه مفاسد بر آن لازم خواهد آمد ، پس بنابر این لازم آید که نهی و منع از جمیع این انفاقات و مصارف مسنونه - که حثّ و ترغیب بر آن در اخبار و آثار زیاده از احصا است - جایز و راجح و عین نُصح مؤمنین و رعایت حق مسلمین باشد !

ششم : آنکه عجب آن است که عمر غیران (3) را به منع مغالات نصیحت میکرد ، و آن را موجب این مفاسد عظیمه ، و شنایع فخیمه ، و قبائح وخیمه ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقویت ) آمده است .
2- قسمت : ( متوقفه بر صرف مال ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- یعنی : دیگران .

ص : 140

و فضائح جسیمه میدانست ، و خود به مفاد : ( لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ) (1) - حسب افادات ائمه ثقات - مغالات را به عمل آورده ، علامه فخرالدین أبو محمد عثمان بن علی زیلعی در “ تبیان الحقائق شرح کنز الدقائق “ از “ غایه شرح هدایه “ (2) نقل کرده :

وتزوّج عمر أُمّ کلثوم بنت علی [ ( علیه السلام ) ] من فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی أربعین ألف درهم . (3) انتهی .

هفتم : آنکه اگر مغالات مستلزم این شنایع و قبائح و فضائح و فواحش ومخازی و معاصی است ، پس لازم آید لزوم طعن بر اکابر اصحاب و اعاظم ایشان که مغالات مهر به عمل آورند ، از “ تبیان الحقائق “ ظاهر است که روایت کرده شد از بسیاری مثل فعل عمر و ابن عمر ، یعنی چنانچه ایشان مغالات کردند که : عمر نکاح کرد بر چهل هزار درهم و ابن عمر نکاح کرد صفیه را بر


1- الصف ( 61 ) : 2 .
2- [ الف ] در “ کشف الظنون “ در ذکر شرّاح “ هدایه “ مذکور است : وشرح الشیخ الإمام أبو العباس أحمد بن إبراهیم السروجی ، القاضی بمصر ، المتوفّی سنة عشر وسبع مائة فی مجلد سمّاه : الغایة ولم یکمله ، ثمّ کمّل القاّضی سعد الدین محمد الدیری المتوفّی سنة سبع وستّین وثمان مائة من کتاب الإیمان إلی باب المرتدّ فی ستة مجلدات ، سلک فیه مسلک السروجی فی اتساع النقل . ( 12 ) . [ کشف الظنون 2 / 2033 ] .
3- تبیین الحقائق 2 / 131 .

ص : 141

ده هزار درهم ، و نکاح کرد دختران خود را بر ده هزار درهم ; همچنان دیگران هم مغالات مهر میکردند ، با آنکه ایشان را علم به مهور بنات نبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و ازواج آن حضرت حاصل بود تا آنکه حضرت امام حسن ( علیه السلام ) نکاح کرد زنی را ، پس کشید به سوی او صد جاریه که قیمت هر واحده از ایشان هزار درهم بوده ، و نکاح کرد ابن عباس ، شهلا را بر ده هزار درهم ، و نکاح کرد انس بن مالک زنی را بر ده هزار درهم .

زیلعی در “ تبیان الحقائق شرح کنز الدقائق “ در شرح قول ماتن :

ولو زوّج طفله غیر کفؤ ، أو بغبن فاحش . . صحّ ، ولم یجز ذلک لغیر الأب والجدّ (1) .

گفته :

واستدلّ فی الغایة علی ذلک : أنه علیه [ وآله ] السلام زوّج فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی أربع مائة درهم - وهی أفضل النساء - وزوّج أبو بکر عائشة . . . علی خمس مائة درهم ، ومعلوم أن ذلک لم یکن مهر مثلهما ، ألا تری أن ابن عمر . . . تزوّج صفیة علی عشرة آلاف درهم ، وکان یزوّج بناته علی عشرة آلاف درهم ، وتزوّج عمر أُمّ کلثوم بنت علی [ ( علیه السلام ) ] من فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی أربعین ألف درهم .

وهذا الاستدلال لا یصحّ ; لأن فاطمة کانت کبیرة ، ولهذا


1- تبیین الحقائق 2 / 130 .

ص : 142

استأذنها علیه [ وآله ] السلام ، وکلامنا فی الصغیرة .

واستدلاله بأمهار عمر وابنه فاسد ; لأنه یحتمل أنهما زادا علی مهر المثل ، إذ لا یجب الاقتصار علی مهر المثل ، بل یجوز ‹ 743 › ذلک برضاء الزوج عند عدم رضاها بمهر المثل ، ویجوز ذلک أن یکون مهر مثل کلّ واحدة منهنّ ; لأنه یختلف باختلاف الزمان ، فلا یدلّ ذلک علی الفضیلة ، بل هو الظاهر ; لأن المال کان قلیلا فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثم اتّسع المسلمون بعد ذلک لما حصل لهم من فتوح البلاد ، ولهذا روی عن کثیر منهم مثل ذلک مع علمهم بمهور بنات النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأزواجه . . . حتّی روی عن الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] : أنه تزوّج امرأة فساق إلیها مائة جاریة قیمة کلّ واحدة منهنّ ألف درهم ، وتزوّج ابن عباس شهلی (1) علی عشرة آلاف درهم ، وتزوّج أنس امرأة علی عشرة آلاف درهم (2) .

هشتم : آنکه اگر زیاده مهر با پانصد درهم مستلزم این شنایع و فضائح و مفاسد و قبائح میبود ، جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تجویز و تقریر آن در مهر


1- فی المصدر : ( شهیلة ) .
2- [ الف ] باب الأولیاء والأکفاء من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ تبیین الحقائق 2 / 131 ] .

ص : 143

ام حبیبه نمیفرمود ، حال آنکه مهر ام حبیبه زوجه آن حضرت را نجاشی زیاده بر پانصد درهم داده ، بعض [ - ی ] دادن چهار هزار درهم ذکر کرده اند ، و بعضی چهارصد دینار ، و بعضی دو صد دینار ، چنانچه محمد طاهر گجراتی در “ تذکرة الموضوعات “ - بعد ذکر نهی عمر از مغالات مهور ، و گفتن او که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نکاح نفرمود به زیاده از چهار صد درهم - گفته :

وهو محمول علی الأغلب ، وإلاّ فخدیجة وجویریة بخلاف ذلک ، وأُمّ حبیبة أصدقها النجاشی أربع آلاف ، وقیل : أربع مائة دینار ، وقیل : مائتا دینار (1) .

و در “ تفسیر ثعلبی “ مذکور است :

أخبرنا أبو عبد الله الثقفی ، ( نا ) عبد الله بن محمد بن شیبه ، وعبد الله بن یوسف ، قالا : ( أنا ) محمد بن عمران ، ( نا ) الصاغانی - أبو عبید - ، ( نا ) أبو الیمان ، عن أبی بکر بن عبد الله بن أبی مریم ، عن حمزة (2) بن حبیب : ان أُمّ حبیبة کانت بأرض الحبشة مع جعفر بن أبی طالب وأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تزوّجها ، فأصدق عنه النجاشی أربع مائة دینار (3) .

و در “ سنن ابوداود “ مذکور است :


1- تذکرة الموضوعات : 133 .
2- فی المصدر : ( عن ضمرة ) ، قسمت قبلی سند در مصدر نیامده است .
3- تفسیر ثعلبی 3 / 278 .

ص : 144

حدّثنا حجّاج بن أبی یعقوب الثقفی ، حدّثنا معلّی بن منصور ، حدّثنا ابن المبارک ، حدّثنا معمر ، عن الزهری ، عن عروة ، عن أُمّ حبیبة رضی الله عنها : انها کانت تحت عبید الله بن جحش ، فمات بأرض الحبشة ، فزوّجها النجاشی [ النبیّ ] (1) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأمهرها عنه أربعة آلاف ، وبعث بها إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مع شرحبیل بن حسنة .

قال أبو داود : حسنة هی أُمّه .

حدّثنا محمد بن حاتم بن بزیع ، حدّثنا علی بن الحسین بن شقیق ، عن ابن المبارک ، عن یونس ، عن الزهری : أن النجاشی زوّج أُمّ حبیبة بنت أبی سفیان من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی صداق أربعة آلاف درهم ، وکتب بذلک إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقبل (2) .

نهم : آنکه در مابعد میدانی که جواز مغالات از ارشادات جناب سرور کائنات علیه وآله آلاف التحیات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (3) ثابت است ، پس اگر مغالات مستلزم این مفاسد میبود ، آن حضرت تجویز آن نمیفرمود .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب الصداق من کتاب النکاح . [ سنن ابوداود 1 / 467 - 468 ] .
3- کذا .

ص : 145

و بعض از مأوّلین بلکه مسولّین چندان ‹ 744 › هوش و حواس باختند که با وصف [ به ] التزامِ عدم رجوع عمر از حکم خودش ، و نفی خطای او ، زجر و منع عمر را از مغالات بر معصیت و بدعیت حمل ساختند ! !

قمرالدین اورنگ آبادی ابن نصیب الله بن عنایة الله صاحب کتاب “ مظهر النور “ - که غلام علی آزاد در “ سبحة المرجان “ او را به فضایل و محامد جلیله ستوده (1) - در کتاب “ نور الکریمتین “ به جواب این طعن بعد کلامی گفته :

علاوه آنکه زجر و منع از جهت معصیت و کراهیت و بدعیت بود ، از قبیل زجر بر اسراف مال ، و تکلف در لباس و طعام ، و تشدّق در کلام ، و تزیین بیوت ; نه از جهت آنکه مهر غالی به مثل مهر به خمر و خنزیر اصلا صورت جواز ندارد ، پس اگر فرضاً مراد مهر است ، پس دلالت کریمه بر همین قدر است که مال کثیر که از جهت مهر به زوجه داد ، ملک او گردید ، استرداد آن جایز نیست ، نه بر آنکه در این فعل معصیت و کراهیت نیست تا منافی زجر حضرت عمر گردد ، و الزام بر او آید ، قول حضرت عمر . . . :

أیها الناس ! لا تغالوا بصدقة النساء ، فلو کانت مکرمة فی الدنیا وتقوی عند الله ، لکان أولاکم بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ما أصدق امراة من نسائه أکثر من اثنتی عشر أوقیة .

دلالت صریحه دارد بر آنکه : مراد او از نهی ، اجتناب از بدعت بود ، و کریمه مذکوره منافی قول مذکور وقتی میشد که اثبات سنّیت و عدم


1- سبحة المرجان : 101 - 102 .

ص : 146

بدعیت مینمود ، و حال آنکه دلالت بر اصل وقوع ندارد ; زیرا که در حیّز ( إن ) شرطیه واقع است : ( وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (1) .

و شرطیه به مثل تمثیل حضرت مولانا . . . :

خاله را خایه بُدی خالو شدی * . . .

به غیر وقوع و بدون صدق مقدّم صادق میآید ، پس دلالت آن بر وقوعی که بر خصوصیت سنّیت بوده باشد معلوم . (2) انتهی (3) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه : منع عمر از مغالات به سبب معصیت و بدعیت مغالات بود ، و مغالات خلاف سنت و عین بدعت است .

و از بقیه کلمات قمرالدین - که بعض آن در مقامات دیگر در همین طعن منقول شده - نیز ظاهر است که او عمر را در این منع ، مصیب و بر حق میداند ، و رجوع او را و خطای او را باطل میپندارد ; پس بنابر این ثابت شد که نزد او به حکم با صواب عمر بن الخطاب مغالات معصیت و بدعت و مخالف سنت بود .


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- ظاهراً ( معدومٌ ) صحیح است ، یا اینکه عبارت سقط دارد ، و ( معلوم نیست ) بوده است .
3- [ الف ] نور علی نور ، قول حضرت صدیق را که در خطبه فرموده : ( أقیلونی ، فإنی لست بخیر منکم ) شیخ مطهر حلی در مطاعن او ذکر کرده . ( 12 ) . [ نور الکریمتین : ] .

ص : 147

پس بنابر این هم کمال تفضیح خودِ خلافت مآب که ارتکاب مغالات کردند به ثبوت رسد ، و توجه طعن به دیگر اکابر صحابه که مغالات به عمل آورند لازم آید ، بلکه - معاذ الله - این طعن رفته رفته به ساحت علیای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - که حسب روایات ائمه سنیه ، نجاشی مهر اُم حبیبه زوجه آن حضرت را زیاده از پانصد درهم داده ، و آن حضرت قبول آن فرموده - لازم آید ; عجب که در تصحیح و توجیه احکام خلافت مآب چندان میکوشند که از لزوم طعن و تشنیع بر اکابر اصحاب عظام و خود حضرت خیرالانام ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم باکی بر نمیدارند .

دهم : آنکه اگر امور مذکوره موجب منع از مغالات صداق میبود ، میبایست که عمر از نهی خویش رجوع نمیکرد ، حال آنکه از احادیث سابقه - که ‹ 745 › نصوص صریحه است - دانستی که عمر از منع مغالات مهور رجوع کرده ، و حکم داده که : هر کسی هر چه خواهد در مال خود بکند .

و از غرائب هفوات کابلی آن است که به جهت عدم ممارست به فنّ حدیث ، و عدم اطلاع بر کتب دین و ایمان خویش ، ادعا کرده که : عمر از نهی مغالات مهور رجوع نکرده ، بلکه در ایام خلافت خود نهی از آن میکرد ، و روایت اصحاب “ سنن اربعه “ را دلیل این دعوی گردانیده ، چنانچه در “ صواقع “ در اجوبه این طعن گفته :

ولأنه - أی عمر - لم یرجع عن النهی ، فإنه کان ینهی عن

ص : 148

المغالاة أیام خلافته ، ویقول : ما تزوّج صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولا زوّج بناته بأکثر من أربع مائة درهم . رواه أصحاب السنن ، وصحّحه الترمذی ، وقد جعل صداق فاطمة [ ( علیها السلام ) ] أربع مائة درهم ، وهی أفضل النساء حسباً ونسباً إجماعاً ، فلو کان ما قاله المرأة صواباً ، وما قاله عمر خطأً واعترف بخطائه ، لرجع من النهی . (1) انتهی .

از اینجا غایت دانشمندی و غور فکر کابلی و علوّ باع او در فن حدیث باید دریافت که به بانک بلند میسراید که : عمر از نهی خود رجوع نکرده . حال آنکه به روایات معتمده اهل سنت ثابت شده ، و علمای ثقات ایشان به آن معترفند و آن را ثابت میدانند ، و استدلال و احتجاج به آن بر مزید انصاف و حقانیت او مینمایند ، و مبانی حجیت اجماع سکوتی که جابجا به مقابله اهل حق هم دست به آن میزنند ، به این افضلیت مشیّد میسازند ; پس کابلی که به تقلید بعض اسلاف ناانصاف خود در ابطال رجوع عمر از نهی مغالات میکوشد ، در حقیقت اصرار عمر را بر باطل ثابت میسازد و فضلیت جلیله او را که سنیه بر آن افتخار دارند به خاک سیاه برابر مینماید ، و مبانی حجیت اجماع سکوتی را متزلزل میگرداند .

و استدلال کابلی به روایت اصحاب “ سنن أربعه “ بر عدم رجوع عمر از نهی خود ظریف تر از دعوی اوست ، چه :


1- الصواقع ، ورق : 266 .

ص : 149

اولا : منع کردن عمر را از مغالات مهر در ایام خلافت خود با عدم رجوع او از این نهی منافات نیست ; آیا کابلی قصه معارضه مرأه را با عمر قبل از زمان خلافت عمر گمان میبرد که به نهی عمر از مغالات در زمان خلافتش استدلال بر عدم رجوعش از آن مینماید ؟

و ثانیاً : اگر حمل قصه معارضه مرأه با عمر بر ماقبل زمان خلافت عمر به وجهی جایز باشد ، به همان وجه این نهی او که از اصحاب “ سنن “ نقل کرده نیز محمول بر همان زمان میتواند شد .

و ثالثاً : اینکه این نهی عمر را که اصحاب “ سنن اربعه “ نقل کرده اند ، مغایر آن نهی فهمیدن که زنی از قریش در آن اعتراض بر عمر کرده و فضیحتش ساخته ، داد دانشمندی و اطلاع بر حدیث دادن است ; چه از عبارت “ مقاصد حسنه “ و “ تذکره “ محمد طاهر گجراتی واضح گردیده که : اصحاب “ سنن “ همین قصه روایت کرده اند که :

زنی در آن بر عمر اعتراض کرده ، غایة الامر آنکه ایشان رجوع عمر را از آن نهی نقل نکرده اند ، و ابویعلی و غیر او آن را هم نقل کردند ، و پرده از روی کار بر گرفتند .

رابعاً : آنکه کابلی - از غایت دیانت و امانت ! - در نقل محصل حدیث “ سنن اربعه “ تحریف و تصحیف و تدلیس و تلبیس به کار برده که نهی عمر را

ص : 150

به صیغه مضارع نقل کرده و گفته : ( فإنه کان ینهی عن المغالاة أیام خلافته ویقول . . ) إلی آخره . ‹ 746 › و به ذکر صیغه مضارع ، ایهام نموده که نهی عمر از مغالات مستمرّ بود ، و این بهتان و افترای محض است ; زیرا که در این روایت در “ صحیح ترمذی “ و “ سنن نسائی “ و “ سنن ابوداود “ و “ سنن ابن ماجه “ صیغه مضارع مذکور نیست ، عبارت “ صحیح ترمذی “ این است :

حدّثنا ابن أبی عمر ، ( نا ) سفیان بن عیینة ، عن أیوب ، عن ابن سیرین ، عن أبی العجفاء ، قال : قال عمر : ألا لا تغالوا صدقة النساء ، فإنها لو کانت مکرمة فی الدنیا أو تقوی عند الله لکان أولاکم بها نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ما علمت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نکح شیئاً من نسائه ولا أنکح شیئاً من بناته علی أکثر من ثنتی عشرة أوقیة .

هذا حدیث حسن صحیح ، وأبو العجفاء السلمی اسمه : هرم (1) .

و در “ سنن ابوداود “ مذکور است :

حدّثنا محمد بن عبید ، ( نا ) حماد بن زید ، عن أیوب ، عن محمد ، عن أبی العجفاء السلمی ، قال : خطبنا عمر . . . فقال : ألا لا تغالوا فی صداق النساء ، فإنها لو کانت مکرمة فی الدنیا أو تقوی عند الله کان أولاکم بها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ما أصدق


1- [ الف ] باب ما جاء فی مهور النساء من کتاب النکاح . [ سنن ترمذی 2 / 291 ] .

ص : 151

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم امرأة من نسائه ، ولا أصدقت امرأة من بناته أکثر من ثنتی عشرة أوقیة (1) .

و در “ سنن ابن ماجه “ مسطور است :

حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، حدّثنا یزید بن هارون ، عن ابن عون . .

ح (2) ; وحدّثنا نصر بن علی الجهضمی ، حدّثنا یزید بن ذریع ، حدّثنا ابن عون ، عن محمد بن سیرین ، عن أبی العجفاء السلمی ، قال : قال عمر بن الخطاب : لا تغالوا صداق النساء ، فإنها لو کانت مکرمة فی الدنیا أو تقوی عند الله کان أولاکم وأحقّکم بها محمد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ما أصدق امرأة من نسائه ، ولا أصدقت امرأة من بناته أکثر من ثنتی عشرة أوقیة ، وإن الرجل یغلی (3) صدقة امرأته حتّی یکون لها عداوة فی نفسه ، ویقول : قد کلّفت إلیک علق القربة (4) أو عرق


1- [ الف ] باب الصداق من کتاب النکاح . [ سنن ابوداود 1 / 467 ] .
2- علامت تحویل سند .
3- فی المصدر : ( لَیَثقل ) .
4- [ الف ] أی تحمّلت لأجلک کلّ شیء حتّی علق القربة ، وهو حبل یعلّق به ، یقال فی أمر یوجد فیه کلفة ومشقة . ( 12 ) . [ انظر : النهایة لابن الأثیر 3 / 290 ، تاج العروس 13 / 222 - 223 ، غریب الحدیث لابن سلام 3 / 285 - 288 ، لسان العرب 10 / 241 ، 266 - 267 ] .

ص : 152

القربة (1) . وکنت رجلا [ عربیاً ] (2) مولّداً لا أدری ما علق القربة أو عرق القربة (3) .

از ملاحظه این عبارات ظاهر شده که در آن لفظی که دلالت بر استمرار نهی عمر از مغالات مهور داشته باشد ، مذکور نیست و این همه دست کاری کابلی است که نهی عمر را به صیغه مضارع ذکر کرده ، ایهام استمرار نموده .

و هرگاه حال کابلی در نقل روایات و احادیث خود به این مثابه باشد که به ادنی غرض باطل - که چندان مهم نیست ، و علی تقدیر التسلیم هم فایده ای به او نمیرساند - تحریف روایت مثل کتاب “ صحیح ترمذی “ و نسائی و ابوداود و ابن ماجه (4) نموده ، پس از خیانات او که در نقل عبارات اهل حق مرتکب


1- [ الف ] أی تعبت حتّی عرقت کعرق القربة . . أی کسیلان مائها ، وقیل : أراد به : عرق حاملها من نقلها [ ثقلها ] . ( 12 ) . [ النهایة لابن الأثیر 3 / 220 ، و راجع : القاموس المحیط 3 / 263 ، معجم مقاییس اللغة 4 / 284 ، تاج العروس 13 / 222 - 223 ، غریب الحدیث لابن سلام 3 / 285 - 288 ، لسان العرب 10 / 241 ، 266 - 267 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] صداق النساء من کتاب النکاح . [ سنن ابن ماجه 1 / 607 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( و نسائی ) تکرار شده است .

ص : 153

آن شده ، و مخاطب اتباع او در آن کرده ، و نمونه [ ای ] از آن در این باب و دیگر ابواب ظاهر شده ، چه باید پرسید ! !

بالجمله ; حقیقت امر این است که ترمذی و ابوداود و نسائی و ابن ماجه همین قصه نهی عمر را از مغالات مهور که دیگران نقل نموده اند ، روایت کرده اند ، لیکن بعض روات ایشان قصه معارضه مرأه [ را ] با عمر و تعجیز و افحام او و اقرار عمر به خطای خود و رجوع از این نهی [ را ] ، نقل ‹ 747 › نکردند تا باشد که عار جهل و عجزِ عمر را - به زعم خود - مستور و مخفی کنند ; و دیگر روات همین قصه را مفصلا و مشرّحاً به ذکر معارضه آن زن با عمر و اقرار عمر به خطای خود و رجوع از این نهی ، نقل کردند ، و سرّ مکتوم قوم جهول ظلوم بر ملا افکندند .

پس مزعوم کابلی که این روایت اصحاب “ سنن “ مشتمل است بر قصه دیگر سوای قصه [ ای ] که زنی در آن معارضه او کرده و عاجزش نموده ، از غرائب مزعومات و عجائب هفوات است ، و از عبارت سخاوی و محمد طاهر گجراتی هم بطلان آن ثابت میشود .

و فرض کردیم که مزعوم کابلی صحیح است و روایت ترمذی و غیره مشتمل بر واقعه دیگر است ، و روایاتی که سابقاً منقول شده متضمن واقعه دیگر ، باز هم نفعی به کابلی نمیرساند ، بلکه طعن را بر عمر دو بالا میگرداند ، چه از روایات سابقه ظاهر شده که نهی عمر از مغالات مهور

ص : 154

ناجایز و باطل محض بوده که طلب مغفرت از آن کرده ، و به مرتبه ای آن را شنیع و فظیع دانسته که بر اصحاب خود - به جهت عدم انکارشان بر این نهی - عتاب کرده ، و باز از این نهی رجوع کرده ، و بر خلاف حکم سابق خود حکم به جواز مغالات داده و مردم را در اموال خویش مختار گردانیده ; پس اگر بعد این همه تشیید ارکان شناعتِ نهی از مغالات مهور ، باز عمر مرتکب این نهی منهی میگردید و آن را بالاستمرار مرتکب میشد - چنانچه از کلام کابلی ظاهر میشود - لازم آمد که عمر دیده و دانسته عمداً و قصداً بر امر باطل و ناجایز اصرار داشت و معانده خدا ورسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به کمال اهتمام مینمود ، و با وصف علم به بطلان نهی خود و شناعت آن رجوع از آن نمیکرد ! !

پس گو کابلی به این کلام دفع طعن از عمر خواسته ، لیکن در حقیقت به تشیید مبانی طعن او پرداخته و فضیحت او را دو بالا ساخته .

و گفته اند که : ( دشمن عاقل به از دوست نادان ! ) خامساً : آنکه راوی روایت “ سنن اربعه “ - که کابلی تشبث به آن در اثبات عدم رجوع عمر از نهی مغالات نموده - ابوالعجفا است ، و ابو العجفا مقدوح است ، ابواحمد حاکم در حق او : ( لیس بالقائم ) بر زبان میآرد ، یعنی [ او را ] از استقامت و صلاح بر آورده ، در فساد و افتضاح میاندازد ، و بخاری ارشاد میفرماید که : در حدیث او نظر است .

در “ میزان الاعتدال “ ذهبی مسطور است :

أبو العجفاء السلمی ، عن عمر .

ص : 155

یقال : اسمه : هرم .

قال أبو أحمد الحاکم : لیس بالقائم (1) .

وقال ابن معین : ثقة بصری .

قلت : روی عن ابن سیرین ، عنه : أسمع (2) عمر یقول : لا تغالوا فی صدُقات النساء .

قال البخاری : فی حدیثه نظر (3) .

و سادساً : آنکه دلالت بر بطلان عدم رجوع عمر از نهی میکند حدیثی که بیهقی و سعید بن منصور و عبد بن حمید روایت کرده اند ، و از “ درّ منثور “ و “ کنز العمال “ منقول شد ، چه از آن واضح است که عمر به قصد و اراده نهی مردم از مغالات مهر برون آمده بود ، لیکن چون آیه قنطار به خاطرش گذشت از این نهی باز آمد (4) .

سابعاً : دلالت دارد بر بطلان عدم رجوع عمر از نهی مغالات ، ارتکاب خودش آن را ، چنانچه آنفاً از “ تبیان الحقائق “ منقول شد (5) .


1- فی المصدر : ( لیس حدیثه بالقائم ) .
2- فی المصدر : ( سمع ) .
3- میزان الاعتدال 4 / 550 .
4- قال عمر : خرجت وأنا أُرید أن أنهاکم عن کثرة الصداق ، فعرضت لی آیة من کتاب الله : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) . راجع : کنز العمال 16 / 238 ، الدرّ المنثور 2 / 133.
5- وتزوّج عمر أُمّ کلثوم . . . علی أربعین ألف درهم . انظر : تبیین الحقائق 2 / 131 .

ص : 156

ثامناً : آنکه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن ابن سیرین : ان عمر رخّص أن تصدّق المرأة ألفین ، ورخّص عثمان فی أربعة آلاف . ش (1) . ‹ 748 › اما آنچه گفته : آن حضرت از طلاق زینب زید را منع میفرمود . . . الی آخر .

پس قیاس نهی عمر از مغالات بر حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باطل است به چند وجه :

اول : آنکه از روایات و عبارات سابقه ظاهر است که : عمر مغالات را حرام کرده بود و آن را ناجایز پنداشته ; و ظاهر است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هرگز حکم به عدم جواز طلاق زینب نداده ، و نه آن را حرام فرموده ، پس قیاس یکی بر دیگری ناجایز باشد .

دوم : آنکه بالفرض غرض عمر از نهی مغالات حکم به کراهت آن باشد ، لیکن از روایت فخر رازی در “ تفسیر “ ظاهر است که عمر به شنیدن آیه کریمه از زن ، اعتراف به افقهیت کل ناس از خود کرده ، و از کراهیت مغالات رجوع


1- [ الف ] الصداق من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال 436 / 454 جلد ثانی . [ کنز العمال 16 / 536 ] .

ص : 157

نموده (1) ; پس لازم آید که مغالات مکروه هم نیست و آیه دلالت بر نفی کراهت آن دارد ، پس ثابت خواهد شد که عمر امر غیر مکروه را مکروه کرده بود ، و حکم به کراهت غیر مکروه هم تشریع محض است که عدم جواز آن پر ظاهر است ، و حکم حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بلاشبهه جایز بود .

سوم : آنکه عمر اعتراف به خطای خود در این حکم نموده ; پس قیاس حکمی که صاحبش اعتراف به خطای آن کرده باشد بر حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از قبیل قیاس شیطان است .

چهارم : آنکه حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در واقعه خاص نسبت شخص خاص بوده ، نه آنکه علی الاطلاق از طلاق منع فرموده ; به خلاف عمر که علی الاطلاق از مغالات منع نموده .

پنجم : آنکه حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به غرض دفع ریبه و تهمت از نفس شریف [ خودش ] بود ; و در حکم عمر اصلا دفع تهمت از نفس او منظور نبود .

ششم : آنکه عمر خود چندان حکم خود را شنیع و فظیع دانسته که بر اصحاب خود به سبب عدم تنبیه بر بطلانش عتاب کرد ، چنانچه از روایت


1- فقال عمر : کلّ الناس أفقه من عمر ، ورجع عن کراهیة المغالاة . ( تفسیر رازی 10 / 13 ) .

ص : 158

“ کشاف “ ظاهر شد ; به خلاف حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

هفتم : آنکه عمر بر ارتکاب مغالات وعید به اخذ مال نموده ; و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وعید به اخذ مال بر ارتکاب طلاق نفرموده .

هشتم : آنکه عمر بعد اطلاع بر بطلان حکم خود طلب مغفرت از خدای تعالی نموده ; و استغفار جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از حکم خود ثابت نیست .

نهم : آنکه از کلام عمر ظاهر است که آن زن در تخطئه عمر مصیب بود و بر او غالب آمد ; و بر حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کسی اعتراض نکرده تا به اعتراف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اصابه او و غلبه او چه رسد .

دهم : آنکه عمر بر خلاف حکم سابق خود ، حکم به اختیار مردم در مال خود داده ; و صدور حکمین مخالفین از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) درباره طلاق زینب ثابت نیست .

اما آنچه گفته : و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز مردم کوفه را منع میفرمود از تزویج حضرت امام حسن که بلاشبهه جایز است .

پس مخدوش است به اینکه هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) مردم را از تزویج حضرت امام حسن ( علیه السلام ) منع فرمود ، بعض مردم اهل همْدان در جواب آن حضرت عرض کردند - آنچه حاصلش این است - که :

قسم به خدا تزویج به او ‹ 749 › خواهیم کرد ، هر که را پسند کند او را در

ص : 159

خدمت خود دارد ، و هر که را ناپسند کند ، طلاق دهد .

[ آن حضرت ] به شنیدن این کلام مسرور شد و فرمود که : « اگر بر دروازه جنت باشم ، این قبیله را - یعنی اهل همدان را - داخل جنت کنم پیش از غیر ایشان » ، چنانچه شیخ عبدالحق دهلوی در “ تحصیل الکمال “ (1) گفته :

قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - بالکوفة یوماً : « لا تزوّجوا الحسن فإنه رجل مطلاق » . فقال رجل من همدان : والله لنزوّجنّه ، فما رضی أمسک ، وما کره طلّق .

ویروی : أنه فرح علی [ ( علیه السلام ) ] بهذا القول ، وقال : « لو کنت علی باب الجنّة لأدخلت هذه القبیلة سابقة علی غیرهم » (2) .

و شهاب الدین احمد بن عبدالله القرقشندی الشافعی - که محامد و فضایل او از کتاب “ سلوک لمعرفة دول الملوک “ تصنیف احمد بن علی بن عبدالقادر بن محمد مورخ الدیار المصریة - المعروف ب : تقی الدین (3) - و


1- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .
2- [ الف ] ترجمة [ الإمام ] الحسن [ ( علیه السلام ) ] فی أول الکتاب . [ تحصیل الکمال : أقول : انظر مصادر هذه الروایة والردود علیها فی کتاب الامام المجتبی ( علیه السلام ) مهجة قلب المصطفی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) للرحمانی الهمدانی : 712 - 722 ] .
3- السلوک لمعرفة دول الملوک ، الجزء الرابع ، القسم الأول ، صفحة : 473 - 474 .

ص : 160

“ طیف الطائف “ تصنیف ابن علان (1) و غیر آن ظاهر است - در کتاب “ قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عربان الزمان “ گفته :

وقال فی العبر : وکانت همدان شیعة لأمیر المؤمنین علی بن أبی طالب - کرّم اللهوجهه - [ ( علیه السلام ) ] عند وقوع الفتن بین الصحابة . . .

وممّا یحکی أن أمیر المؤمنین علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] صعد المنبر قال : ألا لا یزوّجن أحد منکم الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] فإنه مطلاق . . فنهض رجل من همدان وقال : والله لنزوّجنّه ، إن أمهر أمهر کثیفاً ، وإن أولد أولد شریفاً ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - عند ذلک - :

لو کنت بوّاباً علی باب جنة * لقلت لهمدان ادخلی بسلام انتهی (2) .


1- طیف الطائف : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی کشف الظنون 2 / 1119 : طیف الطائف بفضل الطائف ; للشیخ جمال الدین محمد بن علی بن علان الصدیقی الشافعی ، المتوفی سنة 1057 سبع وخمسین والف ، مختصر ، أوله : الحمد لله الذی شرف حبیبه . . إلی آخره ، رتّب علی مقدمة وبابین ، وفرغ فی صفر سنة 1048 ثمان وأربعین والف . وقال فی هدیة العارفین 2 / 283 : ابن علان المکی ; محمد علی بن محمد علان بن إبراهیم بن محمد بن علان بن عبد الملک بن علی بن مبارکشاه البکری الصدیقی المکی الشافعی ، ولد بمکة سنة 996 ، وتوفی بها سنة 1057 ، ثم ذکر له : طیف الطائف بتاریخ وجه وطائف .
2- [ الف ] فی ذکر البطن الثالث من الأزد : خزاعة 80 / 171. [ قلائد الجمان فی التعریف بقبائل عرب الزمان : 99 ] .

ص : 161

پس ثابت شد که نهی آن حضرت - به فرض تسلیم (1) - اختیار به مردمان بود که مبادا بعض مردم به لحاظ حکومت و ریاست آن جناب ، با وصف عدم رضاء باطنی ، امتناع از تزویج امام ( علیه السلام ) نکنند ، و گمان اجبار و اکراه به طرف آن حضرت برند ، پس آن حضرت برای اظهار حقیقت حال و کشف جلیه امر ، به زبان خود این مردم را این ارشاد نمود ، و از اظهار آن شخص همْدانی - که به سبب نهایت حمیّت ایمانی ، کمال رضا و خشنودی خود به تزویج با ریحانه رسول یزدانی ظاهر نمود - نهایت راضی و مسرور و خوش دل و محبور شد . پس این حکم را که بر چنین مصلحت ظاهر و حکمت باهر مبنی است ، بر حکم عمر که بر خلاف نصّ و آیه - حسب تصریح معتقدین عمر ! - بود و خود عمر اعتراف به خطای آن کرده ، و به مثابه [ ای ] آن را فظیع و شنیع دانسته که بر اصحاب خود به سبب تنبیه بر آن عتاب کرد ، و به اصابه زن معترضه بر آن ، و غلبه (2) او تصریح نموده ، و استغفار از آن نموده ; قیاس کردن ، قیاس فضیح و وسواس قبیح است .


1- علامه مجلسی ( رحمه الله ) در مرآة العقول 21 / 96 در مورد روایتی که در کافی 6 / 56 آمده فرموده : مجهولٌ . شیخ احمد رحمانی همدانی در کتاب الامام المجتبی ( علیه السلام ) ، صفحه : 711 - 722 در این زمینه بحث مفصلی نموده ، مناسب است مراجعه شود .
2- در [ الف ] کلمه ( غلبه ) درست خوانده نمیشود .

ص : 162

اما آنچه گفته : و از کلام عمر - که در طعن مذکور است - صریح معلوم میشود که مغالات را جایز میدانست ، اما بنابر وخامت عاقبت او منع میفرمود .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه مخاطب در تقریر طعن از عمر نقل میکند که او گفته :

حال آنکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را دیده ام که زیاده بر پانصد درهم مهر ازواج و بنات خود نبسته ، پس باید که شما در مغالات صدُقات مبالغه نکنید ، و اتباع سنت سنیه پیغمبر خود لازم گیرید . (1) انتهی .

و این کلام ‹ 750 › دلالت صریحه دارد بر آنکه : عمر مغالات را حرام گردانیده ; زیرا که اتباع سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را درباره مهر - که حسب اظهار عمر که اقتصار بر پانصد درهم بوده - لازم گردانیده ، و هرگاه اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) درباره اقتصار بر پانصد درهم لازم و واجب باشد ، زیاده کردن مهر بر پانصد بلا شبهه حرام و ناجایز شود ; پس مخاطب را چنان اختلال حواس رو داده که از کلامی که خود نقل نموده ، غفلت نموده ! با وصف صراحت آن در تحریم مغالات ، ادعا میکند که کلام عمر - که در طعن مذکور است - صریح است در اینکه او مغالات را جایز میدانست ، و این


1- تحفه اثناعشریه : 298 .

ص : 163

دعوی از غرائب دعاوی حیرت زا است که جز [ در ] افادات مخاطب در کلام دیگر کمتر یافته میشود !

بالجمله ; کلام عمر هرگز دلالت بر این معنا ندارد که او مغالات را جایز میدانست ، بلکه کلام او - که به روایات ثقات اهل سنت به طرق مختلفه و انحاء متعدده منقول شده - صریح است در آنکه مغالات را حرام میدانست ، چنانچه وقتی که آن زن این آیه را خواند ، بر حکم خود نادم شده ، گفت : ( اللهم غفراً ) و بر منبر رفت و گفت که : به تحقیق من نهی کرده بودم شما را که مغالات مکنید در مهر زنان ، پس باید بکند مرد در مال خود آنچه پدید آید او را . و به خطای خود اعتراف نمود ، و اصحاب خود را بر عدم تنبیهش بر خطای او عتاب نمود .

پس اگر عمر مغالات را جایز میدانست ، و منع بر سبیل کراهت میکرد ; حاجت طلب مغفرت و رجوع از آن ، و جای عتاب بر اصحاب چه بود ؟ !

و سید مرتضی علم الهدی در جواب قاضی القضات فرموده :

فأمّا تأولّه الحدیث ، وحمله إیّاه علی الاستحباب ; فهو دفع للعیان ; لأن المروی : أنه منع ذلک وحظره (1) حتّی قالت المرأة ما قالت ، ولو کان راغباً عن المغالاة غیر حاظر (2) لها ، لما کان فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وخطره ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خاطر ) آمده است .

ص : 164

الآیة حجّة ، ولا لکلام المرأة موقع ، ولا کان عمر یعترف بأنها أفقه منه ، بل کان الواجب علیه أن یردّ علیها ویوبّخها ویوقفها (1) : أنه ما حظر ذلک .

وإنّما کان الآیة حجّة علیه ، لو کان حاظراً (2) مانعاً (3) .

خلاصه آنکه : تأویل نمودن حدیث مذکور را و حمل کردن آن بر استحبابِ اجتناب از مغالات مهور ، پس دفع امر بدیهی است ; زیرا که مروی آن است که : عمر منع کرد از مغالات مهور و حرام گردانید آن را تا اینکه گفت زن مذکوره آنچه گفت ، و اگر حرام نمیکرد ، در آیه مذکوره حجت نبودی ، و نه کلام آن زن موقع داشتی ، و عمر اعتراف نمیکرد به اینکه آن زن فقیه تر از اوست ، بلکه واجب بود بر او که بر آن زن ردّ میکرد و او را توبیخ مینمود ، و واقف میگردانید او را که او حرام نگردانیده است این را ; و آیه کریمه بر او حجت نمیتواند شد مگر وقتی که او حرام کننده مغالات باشد .

و از عبارت ابن حزم - که سابقاً گذشته - نیز ظاهر است که از عمر جواز مغالات غائب شده ، یعنی او را جواز مغالات معلوم نبود ، و عبارت ابن تیمیه که گذشته نیز صریح است در آنکه عمر مغالات را حرام کرده بود ، و از کلام ابن تیمیه در مقام دیگر نیز به نهایت صراحت واضح است که عمر مغالات را


1- فی المصدر : ( یعرّفها ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خاطراً ) آمده است .
3- الشافی 4 / 185 .

ص : 165

حرام کرده بود ، و مال مغالات را مثل ثمن خمر و اجرت افعال محرمه ، مثل زنا وسماع ملاهی و شرب خمر میدانست ‹ 751 › و هرگاه آن زن تنبیه عمر بر بطلان این حکم کرد ، از آن رجوع کرد و به خطای خود معترف شد ، چنانچه در “ منهاج السنة “ گفته :

وقد کان رأی - أی عمر - أن الصداق ینبغی أن یکون مقدّراً بالشرع ، فلا یزاد علی صداق أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبناته ، کما رأی کثیر من الفقهاء أن أقلّه مقدّر بنصاب السرقة ، وإذا کان مقدّراً بالشرع ، والفاضل قد بذله الزوج ، واستوفی عوضه ، والمرأة لا تستحقّه ، فیجعل فی بیت المال ، کما یجعل فی بیت المال ثمن عصیر الخمر إذا باعه المسلم ، وأُجرة من آجر نفسه لحمل الخمر . . ونحو ذلک علی أظهر أقوال العلماء ، فإن من استوفی منفعة محرّمة بعوضها کالذی یزنی بالمرأة بالجعل ، ویسمع (1) الملاهی بالجعل ، أو یشرب الخمر بالجعل . . إن أُعید إلیه جعله بعد قضاء عرضه (2) ، فهذا زیادة فی إعانته علی المعصیة ، فإنه (3) کان یطلبها بالعوض ، فإذا حصلت له هی والعوض ، کان ذلک أبلغ فی إعانته علی الإثم والعدوان ، وإن أعطی


1- فی المصدر : ( أو یستمع ) .
2- فی المصدر : ( غرضه ) .
3- فی المصدر : ( فإن ) .

ص : 166

ذلک البائع والموجر ، کان قد أُبیح له العوض الخبیث ، فصار مصرف هذا المال فی مصالح المسلمین ، وعمر إمام عدل ، فکان رأی أن الزائد علی المهر الشرعی یکون هذا (1) ، فعارضته امرأة وقالت : لِمَ تمنعنا شیئاً أعطانا الله إیّاه فی کتابه ؟ ! فقال : وأین فی کتاب الله ؟ فقالت : فی قوله : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (2) .

وروی أنه قالت له : أمنک نسمع أم من کتاب الله ؟ فقال : [ بل ] (3) من کتاب الله ، فقرأت علیه الآیة ، فقال : رجل أخطأ وامرأة أصابت (4) .

دوم : آنکه هرگاه نزد مخاطب ، عمر مغالات را جایز میدانست ، پس حیرت است که چرا مخاطب نفی نصوصیت آیه بر جواز مغالات مهر کرد ، چنانچه قبل از این گفته :

و نیز آیه نصّ است در آنکه این قنطار مهر نیست . . . الی آخر .


1- فی المصدر : ( هکذا ) .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] جواب قول المصنف : ( وردّ عمر فی قضایا کثیرة . . ) من الدلیل الثالث ، من المنهج الرابع ، فی الأدلة علی إمامة علی ( علیه السلام ) المستنبطة من أحواله ، من الفصل الثالث ، من فصول الکتاب . ( 12 ) . [ منهاج السنة 8 / 62 - 63 ] .

ص : 167

امری که خود عمر آن را جایز میدانست ، در ثبوت آن از آیه ، کدام مقام وحشت و از خود رفتگی است که مخاطب انکار ثبوت جواز مغالات هم از آیه مینماید ، و در حقیقت به مزید تفضیح خلیفه ثانی و اظهار بیدانشی او میگراید .

و کابلی هم با وصف تصریح [ به ] این معنا که عمر جواز مغالات را میدانست (1) ، در پی نفی دلالت آیه بر جواز مغالات گردیده (2) - کما ستطلع علیه فیما بعد إن شاء الله تعالی - و ظاهر است که اثبات علم [ به ] جواز مغالات مهر برای عمر - که کابلی و مخاطب در پی آنند - نفعی به ایشان ندارد ، بلکه مضرّت شدید به ایشان میرساند ; چه از روایات سابقه به صراحت تمام ظاهر است که عمر مغالات را حرام ساخته ، و از کلام ابن تیمیه هم ظاهر است که عمر مغالات را حرام کرده بود ، پس هرگاه نزد مخاطب و کابلی عمر جواز مغالات را میدانست ، ثابت شد - که عمر با وصف علم به جواز مغالات - آن را حرام ساخته ، و این کفر صریح و الحاد قبیح است .

سوم : آنکه از کلام مخاطب ظاهر است که این معنا هم از کلام عمر - که در طعن منقول است - ظاهر است که او بنابر وخامت عاقبت مغالات ، منع


1- الصواقع ، ورق : 265 - 266 .
2- بقوله : ( فلا یدلّ الآیة علی المدّعی لجواز أن یکون المراد ) . انظر الصواقع ، ورق : 266 .

ص : 168

میفرمود ، و حال آنکه اصلا این معنا از کلام عمر که در طعن منقول است ظاهر نمیشود ، و ادعای ظهور آن از این کلام کذب محض و بهتان صرف است ، و تمام کلام ‹ 752 › عمر که در طعن نقل کرده این است که :

اگر گران بستن مهر خوبی میداشت ، اولی به این بزرگی و خوبی جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) میبود ، حال آنکه جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را دیدم که زیاده بر پانصد درهم ، مهر ازواج و بنات خود نبسته ، پس باید که شما در مغالات صدُقات - یعنی گران بستن مهرها - مبالغه نکنید ، و اتباع سنت پیغمبر خود ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم گیرید ، و اگر مِن بعد کسی مهر را گران خواهد بست - بنابر سیاست - قدر مغالات را در بیت المال ضبط خواهم کرد . انتهی .

و در این کلمات هیچ کلمه نیست که اشعاری به تعلیل منع به وخامت عاقبتِ گران بستن مهر داشته باشد ، آری از این کلام نفی خوبی مغالات البته ظاهر است (1) و نفی خوبی عام است از اینکه وخیم العاقبة باشد یا نه ، ولا دلالة للعامّ علی الخاصّ .

پس دلالت این کلام بر وخامت عاقبت مغالات ، و باز تعلیل منع به آن ، هیچ وجه ظاهر نمیشود ، آری ذکر عمر ایراث مغالات . . . (2) را در روایت ابن ماجه و نسائی مذکور است ، لیکن دانستی که کابلی روایت ایشان را که


1- از قسمت : ( لازم گیرید و اگر مِن بعد کسی . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] به اندازه یکی دو کلمه سفید است .

ص : 169

متضمن این معنا است ، مغایر این قصه گمان برده که در آن زنی معارضه عمر کرده ، و به تبجیل و تفضیح او پرداخته ، بلکه کابلی این روایت نسائی و ابن ماجه را محمول بر آن کرده که عمر در ایام خلافت خود نهی از مغالات میکرد و رجوع از آن به گفته زن نکرده ، پس بنابر این لازم خواهد آمد که ذکر این وجه از عمر بعدِ این قصه واقع شده ، نه در وقتی که زن معارضه کرده .

و از اینجا است که کابلی رجیم که اصل این توجیه وخیم - اعنی تعلیل منع عمر به وخامت عاقبت مغالات - از اوست ، ادعای دلالت کلام عمر بر اینکه منع او از مغالات به سبب وخامت عاقبت بوده ، نکرده چنانچه در “ صواقع “ گفته :

وقوله : ( أُلقی الزیادة فی بیت المال ) للتهدید ; ولأن الآیة تدلّ علی الجواز ، والنهی عن الجائز لمصلحة جائز ، وکان فی ما قاله عمر نصح للمؤمنین ، ولمّا أراد زید أن یطلق زینب منعه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وقال : ( اتَّقِ اللّهَ ) و ( أَمْسِک عَلَیْک زَوْجَک ) (1) » مع أن الطلاق من المباحات ; ولأن عمر کان یعلم جواز المغالاة إلاّ أنه منع عنها لوخامة العاقبة ، وکم من مباح وله عاقبة وخیمة ، والمغالاة من هذا القبیل ، إذ ربما لا یجد الرجل ما


1- فی الآیة الشریفة : ( أَمْسِک عَلَیْک زَوْجَک وَاتَّقِ اللّهَ ) [ الأحزاب ( 33 ) : 37 ] .

ص : 170

أمهر المرأة لکثرته ، ویبقی الدین فی ذمّته . . إلی آخره (1) .

از این عبارت ظاهر است که کابلی تعلیل منع عمر به وخامت عاقبت مغالات کرده ، و ادعای دلالت کلام عمر بر این تعلیل ننموده ، مگر مخاطب تقلید او را گذاشته ، به مزید تحذیق ، ادعای دلالت کلام عمر بر این تعلیل نموده ، و در حقیقت مزید بیدانشی خلافت مآب به این ادعا ظاهر کرده ; چه پر ظاهر است که : این وخامت عاقبت برای هر مغالات علی الاطلاق مسلّم نیست ، بلکه بعض اوقات این مفاسد در مغالات متحقق میشود ، چنانچه از کلام کابلی واضح است حیث قال : ( إذ ربما . . إلی آخره ) ، پس میبایست که عمر علی الاطلاق از مغالات منع نمیکرد ، بلکه مقید میساخت منع را به مغالات که مستلزم این مفاسد باشد ، کما سبق التنبیه علیه آنفاً .

و نیز وجوه دیگر برای ابطال این تعلیل گذشت .

و نیز کلام کابلی نصّ واضح است بر آنکه عمر جواز مغالات را میدانست حیث قال : ( ولأن عمر کان یعلم جواز المغالاة ) .

ولیکن چنانچه دانستی باز کابلی مشغول نفی ثبوت جواز مغالات از آیه کریمه گردیده ، در مزید تجهیل و تفضیح خلیفه ثانی - که تسلیم او دلالت آیه [ را ] بر جواز مغالات ، به نصّ روایات سابقه دانسته - کوشیده در “ صواقع “ در اجوبه این ‹ 753 › طعن گفته :


1- الصواقع ، ورق : 265 - 266 .

ص : 171

ولأن القنطار فی اللغة : المال الکثیر ، والکثرة أمر إضافی . . إلی آخره (1) .

و از لطایف امور آن است که از این کلام کابلی که ادعای دانستن عمر جواز مغالات نموده ، ادعای علم او به حال قلب عمر لازم میآید ; چه لفظی از الفاظ عمر در این قصه بر این معنا دلالت ندارد ، حال آنکه خود کابلی اطلاع را به حال قلب ، مخصوص به خدای تعالی دانسته (2) ، کما سبق .

ولله الحمد که برای تکذیب کابلی در ادعای علم عمر به جواز مغالات ، افادات و روایات ائمه حذاق و جهابذه آفاق اهل سنت - که مذکور شده - کافی و وافی است که از آن به کمال صراحت ظاهر است که : عمر هرگز جواز مغالات را نمیدانست تا آنکه آن زن تنبیه عمر بر جواز آن کرد ، و عمر به تنبیه آن زن بر خطای خود واقف گشت و رجوع از تحریم مغالات کرد و به خطای خود و اصابه آن زن اعتراف نمود ، و اصحاب خود را بر عدم نکیر بر او معاتب ساخت ، و بر خلاف حکم سابق خود ، حکم به اختیار مردم در اموالشان داد که هرکس هر چه خواسته باشد در مال خود بکند .

اما آنچه گفته : و اگر مقصود آن زن حرمت استرداد مهور بود ، پس اگر از آیه حرمت معلوم میشود ، در حق ازواج و شوهران ایشان معلوم میشود ، نه در حق خلفا و ملوک .


1- الصواقع ، ورق : 266 .
2- الصواقع ، ورق : 263 .

ص : 172

پس جوابش آنکه : هرگاه که استرداد مهور زنان بر شوهران ایشان که در اول حال مالک آن بودند ، با این اتحاد و ارتباط و مناسبت و اختلاط ، حرام و محظور باشد ، بر خلفا و ملوک - که اغیار و بیگانه محض اند - به طریق اولی حرام و محظور خواهد بود ، کما لا یخفی علی من له طبع سلیم .

و نیز حرمت غصب مال غیر ، ضروری دین است ، احتیاج استدلالی بر آن چیست ؟

اما آنچه گفته : و وعید نمودن به ضبط مال در بیت المال محض بنابر تهدید است .

پس مخدوش است به آنکه : اگر غرض آن است که با وصف جواز ضبط مال - چنانچه در قول متصل به این قول حواله آن به جمهور اهل سنت کرده - وعید به آن محض بنابر تهدید است ، پس ادعای بی دلیل و تخرّص غیر قابل التعویل است ، از کجا او را علم به هم رسید که این وعید محض بنابر تهدید است و عمر قصد ارتکاب آن نداشته ؟ !

عجب که آنفاً علم را به حال قلب و اراده و قصد ممتنع و محال دانسته ! پس چگونه او را در اینجا به حال قلب عمر علم به هم رسیده تا که بر عدم اراده او مطلع شد و حمل این قول بر محض تهدید کرد ؟ !

و مع هذا هرگاه بنای این توجیه بر جواز ضبط مال باشد ، پس همین قدر اگر ثابت شود ، کفایت میکرد ; و با وصف جواز ضبط مال ، حاجت حمل

ص : 173

وعید به آن بر محض تهدید نیست ، و عدم جواز ضبط مال در مابعد میدانی .

و اگر غرض مخاطب آن است که با وصف عدم جواز ضبط مال در بیت المال ، تهدید به آن جایز است ، و قول عمر بر جواز ضبط مال در بیت المال دلالت ندارد تا اشکال لازم آید .

پس مدفوع است به دو وجه :

اول : آنکه صحت این دعوی مسلّم نیست و مطالَب است به دلیل ، و محض ادعا کفایت نمیکند ; و حق آن است که تهدید به امر ناجایز هم جایز نیست ، و الا لازم آید جواز تهدید به اکراه کسی بر شرب خمر و اکل نجاسات ‹ 754 › و ارتکاب دیگر محرّمات مثل زنا و لواطه و تکلم به کفر و عبادت اصنام ، ولا یقول به أحد ممّن استشمّ رائحة الإیمان والإسلام .

و در طعن دوم از مطاعن عمر دانستی که از عبارت “ فتح الباری “ ظاهر است که : تهدید به امری دلیل جواز آن امر است (1) ، پس اگر تهدید به امر ناجایز جایز میبود این دلالت راست نمیآمد .

دوم : آنکه از کلام ابن تیمیه که قبل از این گذشت ظاهر است که : وعید عمر به اخذ مالِ زاید بنابر محض تهدید با وصف عدم جواز آن نیست ، بلکه حسب اجتهاد عمر اخذ مال زاید جایز بوده ، و لهذا ابن تیمیه استدلال کرده بر


1- فتح الباری 2 / 105 .

ص : 174

جواز اخذ این مال و نهادن آن در بیت المال به قول خود : ( وإذا قدّر أن هذا لا یسوغ . . إلی آخره ) (1) ، پس حمل این وعید بر محض تهدید و منع دلالت این کلام عمر بر تجویز اخذ مال راست نیاید .

و نیز ابن تیمیه در عبارت دیگر - که بعد از این مذکور خواهد شد (2) - بعدِ ذکر اینکه ثمن عصیر خمر هرگاه مسلم آن را فروشد ، و اجرت موجر نفس خود [ را ] برای حمل خمر و امثال آن مثل : اجرت زنا و سماع ملاهی و شرب خمر در بیت المال نهاده میشود ، گفته :

وعمر إمام عدل ; فکان رأی أن الزائد علی المهر الشرعی یکون هکذا (3) ، فعارضته امرأة . . إلی آخره (4) .

و این نصّ صریح و تصریح واضح است به آنکه : عمر زاید را بر مهر شرعی - مثل ثمن خمر و اجرت افعال محرمه - لایق ادخال در بیت المال میپنداشت ، و زوج و زوجه هر دو را مستحق آن نمیانگاشت ، پس حمل این وعید بر محض تهدید ، و منع دلالت آن بر تجویز اخذ مال مغالات باطل محض و از فضائح خرافات است .

اما آنچه گفته : و نزد جمهور اهل سنت امام را میرسد که بر امر جایز


1- منهاج السنة 6 / 76 - 80 .
2- قبلا گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( هذا ) آمده است .
4- منهاج السنة 8 / 63 .

ص : 175

متضمن مفاسد حالیه و وقتیه تعزیر نماید ، و ضبط مال نوعی است از تعزیر .

پس محتجب نماند که مخاطب در نقل این قصه از عمر در تقریر طعن گفته :

و اگر مِن بعد کسی مهر را گران خواهد بست ، - بنابر سیاست - قدر مغالات را در بیت المال ضبط خواهم کرد . (1) انتهی .

پس میبینی که بنابر مزید جسارت بر کذب و بهتان ، لفظ ( بنابر سیاست ) زیاده کرده حال آنکه این لفظ اصلا از روایات ظاهر نمیشود ، و هرگز اهل حق این را در تقریر طعن وارد نساخته اند ، چنانچه مراجعه به کتبشان شاهد عدل است ، پس هرگاه مخاطب از کذب و افترا بر خلیفه ثانی که دین و ایمان خود به او وابسته است باکی ندارد ، افترا بر علمای خود و علمای اهل حق نزد او در چه حساب است ؟ !

و غرض مخاطب با جلالت ! از اضافه این لفظ - اعنی بنابر سیاست - همین است که تمهید تصحیح به همین توجیه خودش کرده باشد ، که بنای این توجیه بر بودن این وعید بنابر سیاست و تعزیر است ، و چون بودن این وعید بنابر سیاست حسب تصریح خود عمر ثابت شود ، صحت این توجیه به زعم او به وجه بلیغ ثابت گردد ، پس به این غرض باطل مرتکب کذب صریح گردیده ، این لفظ [ را ] در حکایت کلام عمر در تقریر طعن اضافه نموده ،


1- تحفه اثناعشریه : 298 .

ص : 176

حال آنکه نه در روایات این لفظ وارد است ، و نه اهل حق آن را در تقریر طعن نقل کرده اند ، پس این اضافه کذب و بهتان است بر عمر اولا و بر اهل حق ثانیاً .

و پرظاهر است که تمامیت این توجیه غیر وجیه موقوف و منحصر بر ثبوت تصریح خود عمر به ضبط مال بنابر سیاست نبود چه منصب مخاطب ‹ 755 › منصب مانع است ، پس او را مجرد خرق احتمال سیاست - اگر نفع میداشت - کافی بود ; توقف صحت منع بر ثبوت [ تصریح ] ضبط مال بر سیاست از خود متقمّص (1) قمیص خلافت نبود (2) .

لیکن پر ظاهر است که : خرق این احتمال نفعی به او نمیرساند ; چه این احتمال وقتی مفید تواند شد که جواز تعزیر و سیاست بر امر جایز ، و آن هم به اخذ مال ، به دلیلی معتمد و حجتی مستند به کتاب و سنت ثابت شود ، و مجرد حواله جواز تعزیر بر امر جایز به جمهور اهل سنت کفایت نمیکند چه پر ظاهر است که : اصل کلی ثابت از نصوص کتاب و سنت عدم جواز اخذ مال غیر است بی رضا و امر او بلاسببی از اسباب انتقالِ ملک آن ، و چون دلیلی از [ ادله ] دلالت بر اخذ مال به سبب تعزیر بر ارتکاب حرام هم ندارد -


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقمّص ) آمده است .
2- مقصود این است که چون صاحب “ تحفه “ در مقام منع است ، مجرد احتمال اینکه کار عمر مبتنی بر سیاست باشد برای او کافی است ، و نیازی به تصریح او ندارد .

ص : 177

چه جا ارتکاب جایز - لهذا ادعای جواز ، وجهی از صحت ندارد ، بلکه کذب محض و افترای صریح بر خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

در “ جامع الرموز “ (1) در شرح قول ماتن : ( وأکثر التعزیر تسعون وثلاثون سوطاً ) گفته :

وأکثر التعزیر الذی هو بالسوط - فإنه قد یکون بغیره کما یأتی - وهو فی الأصل المنع ، ولم یتعرض للمعنی الشرعی المراد اعتماداً علی ما علم من تعریف الحدّ : أن التعزیر عقوبة غیر مقدّرة حقاً لله أو العبد ، وسببه مالیس فیه حدّ من المعاصی ، إمّا فعلی کما بیّن بعضه فی السوابق متفرّقاً ، وإمّا قولی ، بعضه مبیّن هاهنا (2) .

از این عبارت ظاهر است که : سبب تعزیر معصیتی میباشد که در آن حد ثابت نباشد .


1- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 2 / 1971 - 1972 - عند ذکر شروح النقایة مختصر الوقایة لصدر الشریعة عبید الله بن مسعود الحنفی ما نصّه - : والمولی شمس الدین محمد الخراسانی ثم القهستانی ، نزیل بخارا ، ومرجع الفتوی بها وجمیع ما وراء النهر ، المتوفی فیها فی حدود سنة 962 اثنتین وستین وتسعمائة ، وهو أعظم الشروح نفعاً ، وأدقّها إشارة ورمزاً ، کثیر النفع ، عظیم الوقع ، وسمّاه : جامع الرموز ، ذکر فی خطبته عبد الله خان الاوربکی ، وفرغ من تألیفه سنة 941 إحدی وأربعین وتسعمائة یوم الترویة ، وقیل إنه مات سنة 950 خمسین وتسعمائة . .
2- [ الف ] کتاب الحدود . [ جامع الرموز : ] .

ص : 178

و در “ فتاوای عالم گیری “ مذکور است :

ومعنی التعزیر بأخذ المال - علی القول به - إمساک شیء من ماله عنده (1) مدّة لینزجر ، ثم یعیده الحاکم إلیه ، لا أن یأخذه الحاکم لنفسه أو لبیت المال ، کما یتوهّمه الظلمة ، إذ لا یجوز لأحد من المسلمین أخذ مال أحد بغیر سبب شرعی ، کذا فی البحر الرائق (2) .

از این عبارت ظاهر است که : معنای تعزیر به اخذ مال - بر تقدیر قول به آن - آن است که حاکم قدری از مال جانی تا مدتی باز دارد تا که صاحب جنایت از جنایت خود منزجر شود و باز آید ، و هرگاه جانی از جنایت باز آید ، حاکم این مال را به سوی جانی برگرداند ، و معنای تعزیر به اخذ مال نه آن است که برای حاکم گرفتن مال کسی برای خود یا برای بیت المال جایز باشد ، و زعم جواز این معنا مخصوص به ظلمه و جائرین است ، و چگونه اخذ حاکم مال کسی را جایز باشد حال آنکه جایز نیست برای کسی از مسلمین اخذ مال کسی به غیر سبب شرعی ؟ ! و اخذ مال به تعزیر [ به ] سبب شرعی ، اخذ مال کسی نیست .

پس - بحمد الله - ثابت شد که عمر نیز که اخذ مال را جایز دانسته ، مثل


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عند ) آمده است .
2- [ الف ] فصل فی التعزیر من کتاب الحدود صفحه : 60 جلد ثانی . [ الفتاوی الهندیة المعروفة ب : الفتاوی العالمگیریة 2 / 167 ] .

ص : 179

ظلمه خاسرین و فسقه جائرین و عوام سلاطین که اتباع شیاطین اند ، نه اتباع کتاب ربّ العالمین و سنّت حضرت سید المرسلین صلی الله علیه وآله اجمعین ، بلکه مقتدای این زمره زائغین و جماعت مبطلین بوده و به مفاد : « من سنّ سنة سیئة فعلیه وزرها ووزر من عمل بها . . » (1) . وزر این همه ظلمه نیز بر گردن اوست که تجویز اخذ مال مردم بلاسبب شرعی نموده ، و اتباع و معتقدین او با وصف ادعای دین و اسلام تا حال مدعی جواز ‹ 756 › آن میباشند ، و به تقریرات رنگین و توجیهات عجیبة الافانین جواز آن به زعم خود ثابت میسازند .

و چون ابن روزبهان و مخاطب و امثالشان خطای عمر را در این باب منکرند ، و رجوع او را از حکم خودش باطل میدانند ، به جواب لزوم این شنیعه عظمی دست به رجوع عمر هم نمیتوانند انداخت .

و در “ جامع الرموز شرح نقایه مختصر الوقایه “ تصنیف شمس الدین


1- رواها الخاصّة والعامّة بتعابیر مختلفة کما فی مستدرک سفینة البحار 5 / 183 - 184 ، فراجع : المحاسن للبرقی 1 / 27 ، ثواب الأعمال : 132 ، وسائل الشیعة 16 / 174 ، مستدرک الوسائل 12 / 229 ، الأمالی للشیخ المفید : 191 ، الفصول المختارة : 136 ، مکارم الأخلاق : 454 ، بحار الأنوار 68 / 257 - 258 من الخاصّة . وأمّا من العامّة فانظر : مسند أحمد 2 / 505 ، و 4 / 361 - 362 ، سنن الدارمی 1 / 130 - 131 ، صحیح البخاری 8 / 151 ، سنن ابن ماجه 1 / 74 ، سنن الترمذی 4 / 149 ، السنن الکبری للبیهقی 4 / 176 مجمع الزوائد 1 / 167 ، کنز العمال 15 / 779 - 790 . . وغیرها .

ص : 180

محمد الخراسانی القهستانی (1) مذکور است :

وصحّ للإمام حبسه - أی حبس من علیه التعزیر - مع الضرب ; لأن الحبس من التعزیر ، فله ضمّه مع الضرب ، وفیه تنبیه علی أن للإمام الخیار فی التعزیر بغیر الضرب کاللطم ، والتعریک ، والکلام العنیف ، والشتم غیر القذف ، والنظر بوجه عبوس ، والإعراض .

وعن أبی یوسف : أنه یجوّز بأخذ المال إلاّ أنه یردّ إلی الصاحب إن تاب ، وإلاّ یصرف إلی ما یری الإمام .

وفی مشکل الآثار : إن أخذ المال صار منسوخاً (2) .

از این عبارت ظاهر است که : طحاوی تصریح کرده که : اخذ مال منسوخ شده . پس تعزیر به اخذ مال حسب افاده طحاوی - که خود مخاطب در کید هشتم او را اعلم اهل سنت به آثار صحابه و تابعین گفته (3) - جایز نباشد


1- [ الف ] در “ کشف الظنون “ در ذکر شرّاح “ نقایه مختصر الوقایه “ گفته : والمولی - أی وشرح المولی - شمس الدین محمد الخراسانی [ ثمّ ] القهستانی نزیل بخارا ، ومرجع الفتوی بها وجمیع ماوراء النهر ، المتوفّی [ فیها ] فی حدود سنة اثنتین وستین وتسع مائة ، وهو أعظم الشروح نفعاً وأدقّها إشارةً ورمزاً ، کثیر النفع ، عظیم الوقع ، وسمّاه : جامع الرموز . . إلی آخره . [ کشف الظنون 2 / 1971 ] .
2- [ الف ] کتاب الحدود 249 / 287. [ جامع الرموز : ] .
3- تحفه اثناعشریه : 35 .

ص : 181

که آن منسوخ گردیده ، پس چگونه تصحیح حکم عمر به حکم منسوخ ثابت توان کرد ؟ !

و از اینجا است که ائمه اربعه سنیه - که ارکان اسلامِ ایشان اند - و محمد بن الحسن به جواز تعزیر به اخذ مال حیثما یجوز التعزیر قائل نیستند ، پس تعزیر مال بر امر ناجایز ، هم ناجایز چه جا جایز !

در “ فتاوای عالم گیری “ مذکور است :

وعند أبی یوسف . . . یجوز التعزیر للسلطان بأخذ المال ، وعندهما وباقی الأئمة الثلاثة لا یجوز ، کذا فی فتح القدیر (1) .

از این عبارت ظاهر است که : تعزیر به اخذ مال نزد ابوحنیفه و محمد بن الحسن و ائمه ثلاثه - یعنی مالک و شافعی و احمد بن حنبل - جایز نیست ، پس تمسک به این مذهب واهی که اصلا دلیلی بر آن از کتاب و سنت پیدا نیست ، و ائمه اربعه سنیه که اساطین دین ایشان اند ، و نیز محمد بن الحسن آن را باطل و غیر صواب میدانند ، و بر خلاف آن فتوا میدهند ، دلیل کمال عصبیت و زیغ است .

و از اینجا است که کابلی - با آن همه وقاحت و بی مبالاتی و بی باکی ! - از ذکر این توجیه کریه و تشبث به این مذهب فضیح ، استحیا کرده صرف بر ذکر


1- [ الف ] فصل فی التعزیر من کتاب الحدود صفحه : 60 جلد ثانی . [ الفتاوی الهندیة المعروفة ب : الفتاوی العالمگیریة 2 / 167 ] .

ص : 182

این معنا که قول عمر : ( أُلقی الزیادة فی بیت المال ) برای تهدید است ، اکتفا کرده حیث قال : وقوله : ( أُلقی الزیادة فی بیت المال ) للتهدید (1) .

و چون مخاطب آن را مقنع نیافته ، با وصف ذکر آن ، این خرافه را هم اضافه به آن ساخته .

و لله الحمد که عدم جواز اخذ مال مغالات و حرمت آن به تصریح صریح ابنِ روزبهان - که مقتدای کابلی و دیگر متکلمین متأخرین سنیه است - نیز ثابت است ، بیانش آنکه : علامه حلی در “ نهج الحق “ فرموده :

واعتذار قاضی القضاة بأنه طلب الاستحباب فی ترک المغالاة ، والتواضع فی قوله : ( کلّ الناس أفقه من عمر ) خطأ ; فإنه لا یجوز ارتکاب المحرّم - وهو أخذ المهر وجعله فی بیت المال - لأجل فعل مستحب (2) .

و ابن روزبهان به جواب آن گفته :

وأمّا تخطئة قاضی القضاة فی جوابه ; فخطأ بیّن ; لأنه لم یرتکب المحرّم ، بل هدّد به ، ‹ 757 › وللإمام أن یهدّد ویوعد بالقتل والتعزیر والاستئصال (3) ، فأوعد الناس ، وهدّدهم بأخذ المال إن


1- الصواقع ، ورق : 265 - 266 .
2- نهج الحق : 278 .
3- فی إحقاق الحق : ( والاستصلاح ) ، وهو سهو .

ص : 183

لم یترکوا المغالاة ، فلا یکون ارتکاب محرّم ، ولم یرووا أنه أخذ شیئاً من المهور الغالیة ووضعها فی بیت المال ، ولو فعله لارتکب محرّماً علی زعمه . (1) انتهی .

از صدر این عبارت ظاهر است که : عمر بن الخطاب تهدید به امر حرام و ناجایز نموده حیث قال : ( لأنه لم یرتکب المحرّم ، بل هدّد به ) چه حاصلش آن است که : عمر ارتکاب امر حرام نکرده ، بلکه تهدید به حرام نموده ، پس به نصّ این عبارت ثابت شد که اخذ مال مغالات به تصریح ابن روزبهان حرام و ناجایز بوده .

و عجب تر آن است که با وصف اقرار به حق در صدر عبارت ، باز - به سبب مزید تشویش و تشویر (2) و عَجْز - در عَجُز آن به قول خود : ( لارتکب محرّماً علی زعمه ) عدم تسلیم حرمت اخذ مال به زعم خود ظاهر کرده ، و ندانسته که بعد اعتراف و اقرار به حق ، نکول از آن مثمر ثمری جز تفضیح و تقبیح و ظهور زیغ و عناد به تناقض و تهافت نخواهد بود .

و برای ابطال نفی حرمت اخذ مال علاوه بر تصریح خود ابن روزبهان تصریحات دیگر ائمه سنیه کافی و وافی است .

بالجمله ; ابن روزبهان برای اظهار اینکه تصحیح حکم شنیع عمر به زیاده


1- احقاق الحق : 240 .
2- تشویر : خجلت ، شرمساری ، شرم ، پریشانی ، و آشفتگی . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 184

از یک وجه میتواند شد ، به کلام خود تقریر دو وجه خواسته :

یکی اینکه : اخذ مال مغالات حرام نیست ، و این را به صراحت ذکر ننموده ، بل به لفظ : ( علی زعمه ) اشاره به آن نموده .

دوم : جواز تهدید به امر ناجایز که آن را در صدر عبارت بیان نموده ، لیکن مبالات نکرده به اینکه بطلان وجه دوم ، از افاده اولینش به کمال صراحت واضح و لائح است .

و مخاطب هم تأویل و توجیه حکم عمر به دو وجه خواسته ، لیکن جواز تهدید به امر ناجایز به صراحت بر زبان نیاورده .

و چون بطلان این هر دو وجه پر ظاهر است ، و هیچ عاقلی تجویز نتوان کرد که با وصف جواز مغالات ، اخذِ مالِ مغالات ، حاکم را جایز باشد ، یا تهدید به آن با وصف عدم جوازش جایز باشد ، لهذا ابن تیمیه چاره از انکار تحریم مغالات عمر را نیافته ، و بر تحریم مغالات ، جواز اخذ مال مغالات را متفرع ساخته ، و چون در صورت حرمت مغالات هم عدم جواز اخذ مال مغالات پر ظاهر است ، لهذا چنانچه دانستی وجهی غریب برای تصحیح این اجتهادِ ظاهر الفسادِ آن منبع عناد ، تراشیده که حاصلش این است که :

مال زائد را [ به ] زن مستحق به سبب عدم جواز مغالات ، و [ به ] باذل آن - که زوج است - نیز داده نمیشود [ چون ] که مقصودش حاصل شد ، پس باید

ص : 185

که این مال زاید در بیت المال نهاده شود . (1) انتهی .

این محض تخرّص و تخمین و قول بلادلیل به محض تشهّیِ نفس است ، و پر ظاهر است که مال زاید ، ملک زوج بوده ، و او به زن داده ، هرگاه فرض کرده شود که دادن آن به زن جایز نبود ، لابد که بر اصل ملک زوج باقی خواهد ماند که بنابر این سببی از اسباب انتقال آن مال از ملک زوج به هم نرسیده ، و ظاهر است که : تا وقتی که سببی از اسباب انتقال به هم نرسد ، حکم به خروج مال از ملک مالک نتوان کرد ، و الا اگر به محض تشهّی بدون دلیل هر جا که خواهند حکم به خروج از ملک مالک ‹ 758 › نمایند ، انقلاب شریعت و تغیّر دین و هرج و مرج عظیم لازم آید .

و مجرد حصول مقصود باذل موجب خروج این مال از ملک باذل نمیتواند شد ; زیرا که مقصود او که بنابر این حاصل شد ، به مقدار جایز حاصل شد ، و قدر زاید را در حصول مقصود او دخلی نبود ، پس این قدر زاید را که بذل کرده ، در صورت عدم جواز مغالات بر ملک او باقی باشد ; و اگر فرض هم کنیم که مقصود او به مال مغالات حاصل شد ، باز هم مجرد حصول مقصودی به مالی ، موجب خروج آن مال از ملک نمیتواند شد ، تا دلیلی شرعی بر انتقال آن از ملک ، متحقق نشود .


1- منهاج السنة 6 / 76 - 80 .

ص : 186

و در عبارت دیگر - چنانچه میآید (1) - ابن تیمیه استدلال کرده بر ادخال مال مغالات در بیت المال به اینکه :

چنانچه ثمن عصیر خمر - هرگاه مسلم آن را بفروشد - و اجرت افعال محرّمه - مثل حمل خمر ، و زنا ، و سماع ملاهی ، و شرب خمر - در بیت المال داخل کرده میشود ، همچنان باید که مال مغالات داخل بیت المال گردد (2) .

و بطلان این استدلال صریح الاختلال پر ظاهر است ; چه اولا اصل ممنوع است چه جا فرع .

و بعد تسلیم اصل ، قیاس فرع بر اصل غیر صحیح [ است ] ، بیانش آنکه :

اولا : ما تسلیم نمیکنیم که ثمن خمر و اجرت افعال محرّمه ، لایقِ ادخال بیت المال است ; بر جواز آن دلیلی از کتاب یا سنت باید آورد ، و به محض تخیلات و هواجس ، حکم شرعی ثابت نتوان کرد ، و لزوم اعانه علی الإثم والعدوان ممنوع [ است ] ; چه طرق انکار منکرات برای ردع و زجر کافی و وافی است ، حاجت به اخذ مال و تحلیل حرام و تحریم حلال نیست .

و ثانیاً : بدیهی است که مال مغالات را بر ثمن خمر و اجرت افعال محرمه


1- قبلا گذشت .
2- منهاج السنة 8 / 63 .

ص : 187

قیاس نتوان کرد که تفاوت ما بین السماء والارض در هر دو پیدا است به دو وجه :

اول : آنکه در صورت ارتکاب مغالات با وصف عدم جواز آن ، استیفای غرض زوج به مهر سنت حاصل خواهد شد ، و قدر زاید [ را ] دخل در استیفای غرض نیست .

دوم : آنکه اگر تسلیم کنیم که در صورت عدم جواز مغالات ، مال مغالات را هم دخل در استیفای غرض است ، پس ظاهر است که غرض مرتکب مغالات ، غرض صحیح است که آن نکاح است ، و نکاح را بر زنا و سماع ملاهی و شرب خمر قیاس نتوان کرد ، خلاصه در صورت دادن مال به اجرت زنا و سماع ملاهی و شرب خمر ، دو چیز ناجایز است : یکی اصل فعل - اعنی زنا و سماع ملاهی و شرب خمر - و دیگر دادن مال به عوض آن ; و در دادن مال مغالات - بر تقدیر عدم جوازش - جز دادن مال مغالات ، امری دیگر ناجایز نیست .

اما آنچه گفته که : آنچه در طعن آورده اند که : عمر اعتراف به خطا نمود . پس خطا است در نقل ، در هیچ روایت اعتراف به خطا نیامده .

پس تخطئه روایت اعتراف عمر به خطا ، عین خطا است ; و ادعای این معنا که در هیچ روایتی اعتراف به خطا نیامده ، کذب محض و دروغ بی فروغ

ص : 188

است ، و صدور چنین خرافات و هفوات از اهل علم و فضل ، بلکه از ادانی طلبه متدینین خیلی بعید و مستغرب ، لیکن مخاطب در اکثر مواضع این کتاب همین دأبِ انکار واضحات و تغلیظ ثابتات و تخدیع عوام به ارتکاب کذب و دروغ پیش گرفته ! و صیانت ناموس خلفای ثلاثه را ، از التزام دیانت و امانت مهمتر دانسته ! ‹ 759 › اصلا کار به استحیا و مبالات به افتضاح نداشته !

آنفاً دانستی که اعتراف عمر را به خطا ، بسیاری از علمای ثقات نقل کرده اند مثل : ابن عبد البرّ و زبیر بن بکّار و حمیدی - صاحب “ جمع بین الصحیحین “ - و راغب اصفهانی و غزالی و صاحب “ مستطرف “ ، پس انکار ورود اعتراف عمر به خطا ، دروغ صریح است و خرافه محض .

و از اینجا و امثال آن حال دین و دیانت علمای اهل سنت به وجه نیک توان دریافت ! !

و از اغرب امور این است که اعتراف عمر به خطا درباره مغالات مهر به حدی ثابت و متحقق گردیده که ابن تیمیه - که امام المتعصبین و پیشوای جاحدین معاندین است ! - این اعتراف را قطعاً ثابت دانسته ، و حتماً و جزماً آن [ را ] به عمر نسبت کرده ، چنانچه در جواب “ منهاج الکرامة “ - که آن را “ منهاج السنة النبویة “ نام گذاشته ! - میگوید :

أمّا قوله : إنه ردّ علی عمر فی قضایا کثیرة قال فیها : لولا علی [ ( علیه السلام ) ] لهلک عمر .

فیقال : هذا لا یعرف أن عمر قاله إلاّ فی قصّة واحدة ، إن

ص : 189

صحّ ذلک ، وقد کان عمر یقول مثل هذا لمن هو دون علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال - للمرأة التی عارضته فی الصداق - : رجل أخطأ وامرأة أصابت . (1) انتهی .

ولله الحمد که بعد تصریح ابن تیمیه به اینکه : عمر معترف به خطای خود درباره مغالات مهر گردیده ، تشکیکات مشکّکین و هفوات مأوّلین و مسوّلین را مجال رواج باقی نمانده ، و کذب و دروغ مخاطب - در ادعای عدم ورود این اعتراف در روایتی - به غایت قصوی ظاهر گردیده !

و نیز ابن تیمیه در “ منهاج “ به جواب علامه حلی - جایی که آن جناب در طعن شوری فرموده : ( ثم ناقض - یعنی عمر - فجعلها فی أربعة ، ثمّ فی ثلاثة ، ثمّ فی واحد . . ) إلی آخره (2) . - گفته :

ویقال - ثانیاً - : عمر ما زال إذ (3) روجع رجع ، وما زال یعترف فی (4) غیر مرّة أنه یتبیّن له الحقّ ، فیرجع إلیه ، وإن هذا لقربه (5) .


1- [ الف ] الدلیل الثالث ، من المنهج الرابع ، من الفصل الثالث ، من فصول الکتاب . ( 12 ) . [ منهاج السنة 8 / 62 ] .
2- منهاج الکرامة : 106 .
3- فی المصدر : ( إذا ) .
4- لم ترد ( فی ) فی المصدر .
5- فی المصدر : ( لتوبة ) .

ص : 190

ویقول : رجل أخطأ وامرأة أصابت . . (1) إلی آخره .

و دیگر عبارت ابن تیمیه که مشتمل بر اعتراف عمر به خطای خود در این باب است ، قبل از این شنیدی .

و مع هذا دانستی که علاوه بر این روایات مصرحه به اعتراف خطا ، در دیگر روایات اهل سنت هم کلماتی از عمر منقول است که آن هم نص واضح است بر ثبوت خطای عمر ، و اعتراف او به بطلان نهی مغالات ; زیرا که بنابر روایت سعید بن منصور و بیهقی - که در “ کنز العمال “ مذکور است - عمر بعد شنیدن آیه : ( وَآتَیْتُمْ ) (2) از آن زن ، دو یا سه بار گفت که : هر کس افقه است از عمر ، و به سوی منبر باز گشت و گفت به مردم که : من (3) منع کرده بودم شما را از اینکه مغالات کنید در مهر زنان ، پس باید که بکند هر مردی در مال خویش آنچه ظاهر گردد برای او .

و این کلام به اوضح توضیحات دلالت دارد بر آنکه از عمر درباره منع از مغالات مهر ، خطا واقع شده ; و لهذا از حکم سابق خویش رجوع کرد .

و روایتی که از سعید بن منصور و ابویعلی و محاملی در “ کنز العمال “


1- [ الف ] مطاعن عمر از وجه سادس از فصل ثانی از فصول کتاب . ( 12 ) . [ منهاج السنة 8 / 167 ] .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- در [ الف ] اشتباهاً قسمت : ( شما را از مغالات مهر ) - که بخشی از مطلب آینده است - اینجا تکرار شده است .

ص : 191

منقول است ، نیز صریح است در رجوع عمر از حکم سابق ، و ندامت و طلب مغفرت از آن ، و امر به مغالات بعد منع از آن .

و روایتی که از عبدالرزاق و ابن المنذر منقول است نیز صریح است در وقوع خطا از عمر ; زیرا که در آن منقول است که : عمر گفت : زنی ‹ 760 › مخاصمه کرد با عمر ، پس غالب آمد بر او .

و همچنین است روایت آمدی در کتاب “ الاحکام “ .

و روایت صاحب “ کشاف “ هم صریح است در اینکه : از عمر در منع مغالات خطا واقع شد که بعد شنیدن کلام زن بر اصحاب خود عتاب کرد ، یعنی گفت که : میشنوید مرا که میگویم مثل این کلام [ را ] ، پس انکار نمیکنید آن را بر من تا آنکه ردّ کند بر من زنی که نیست از اعلم زنان .

و عبارت “ فیض القدیر “ هم صریح است در آنکه از عمر در منع مغالات خطا واقع شده بود که به تنبیه زن از آن رجوع کرد ، و از اجتهاد خود بازگشت .

بالجمله ; تکذیب روایت اعتراف عمر به خطا ، بعد ثبوت آن به روایت علمای فخام سنیه ، و تصریح ابن تیمیه ، و تأیّد آن به این روایات ، طرفه ماجرا است ، و دلیل کمال دانشمندی !

و صاحب “ صواقع “ انکار ورود اعتراف عمر به خطا در روایات ننموده ، بلکه اثبات روایت آن کرده ، تشکیک در صحت آن آغاز نهاده ، و بر تقدیر صحت در پی تأویل آن شده ، لیکن چون آن تأویل ، سفسطه ظاهر است ; لهذا مخاطب از ذکر آن استحیا نموده ، از اصل ، انکار اعتراف عمر به خطا

ص : 192

نموده ، و از تکذیب صاحب “ صواقع “ که او معترف به روایت آن است هم مبالات نکرده .

و کلام صاحب “ صواقع “ این است :

وما روی أنه قال : ( أصابت امرأة وأخطأ رجل ) ، إن صحّ فهو أیضاً تعریض بقلّة علم النساء وضعف عقولهن . (1) انتهی .

و این کلامش مردود است به اینکه : گفتن عمر : ( أصابت امرأة و أخطأ رجل ) یا آنچه مثل آن است در اقرار به خطا و رجوع از قول خود و ندامت بر آن ، علمای معتبرین و ثقات معتمدین اهل سنت روایت کرده ، و آن را تلقی به قبول فرموده تا آنکه صاحب “ تحفه “ هم قائل شدن او را صحیح و ثابت دانسته ، و در مقام احتجاج به مقابله خوارج آورده (2) ، و پدرش هم رجوع او را از قول خود ، و اقرار به مغلوبیت خود ، روایت نموده و از فضائل و مآثر او شمرده (3) ، و به خصوص این روایت را ابن تیمیه ثابت دانسته ، و قطعاً آن را به عمر منسوب ساخته (4) ، پس تشکیک در صحت آن ناشی نیست مگر از عناد و عصبیت .

و آنچه گفته که : این قول تعریض به قلّت علم زنان و ضعف عقولشان است .


1- الصواقع ، ورق : 266 .
2- تحفه اثنا عشریه : 230 .
3- ازالة الخفاء 1 / 171 و 2 / 159 .
4- منهاج السنة 6 / 76 - 80 ، 90 و 8 / 62 - 63 .

ص : 193

پس اگر غرض او این است که در این کلام عمر اقرار به خطای خود نیست ، و محض تعریض به قلّت علم زنان است ، پس از قبیل انکار بدیهیات و واضحات است که قابلیت جواب ندارد ; زیرا که قول عمر که : ( أخطأ رجل وأصابت امرأة ) صریح دلالت دارد بر آنکه : عمر در حکم اول خطا نمود ، و آن زن در تخطئه اش بر صواب بود ، و در این کلام تعریض به قلّت علم آن زن البته هست ، لیکن غرض عمر آنکه باید که مردمان اعلم از زنان باشند خصوصاً خلفا ، لیکن این زن از خلیفه هم که مرد است نه زن ، گوی سبقت ربوده و تخطئه اش نموده ، پس مقام ، مقام تعجب است ، و در حقیقت اثبات این تعریض نمودن ، بر پای خود تیشه زدن است ; زیرا که بنابر این کمال جهل عمر و نهایت قلّت علم عمر و ضعف عقل او ثابت میشود ; چه هرگاه بعض زنان - با وصف قلّت علم و ضعف عقل - سبقت بر عمر کردند و رجحان بر او حاصل نمودند ، علم او اقلّ قلیل ، و عقل او به غایت سخیف وضعیف باشد ! ‹ 761 › پس کابلی در حقیقت به این کلام غایب جهل عمر و ضعف عقل او ثابت کرده ( عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد ) .

بالجمله ; هر کسی که ادنی شعوری میدارد از ملاحظه روایاتی که منقول شده به این قدر یقین میکند که : عمر تحریم مغالات نموده ، و از تنبیه آن زن رجوع از تحریم مغالات نموده ، و اقرار به خطای خود و اصابه آن زن کرده ، در این قدر از تشکیکات معاندین و تسویلات ملبّسین اشتباهی رو نمیدهد .

ص : 194

اما آنچه گفته : آری این قدر صحیح است که گفته : کلّ الناس أفقه من عمر . . إلی آخره .

پس این قدر که به تصریح مخاطب صحیح است ، نیز در ثبوت خطای عمری صریح است ، و الا لازم آید که خلافت مآب از سکوت بر باطل در گذشته - با وصف حقیت خود - اظهار مفضولیت [ خویش ] و فضل زن که بر باطل و سفاهت بوده - کما یظهر من نور الکریمتین (1) - کرده باشد ، و بلاریب محضِ سکوت بر باطل ناروا است چه جا ترقی و تعلّی بر آن به اظهار خلاف واقع .

اما آنچه گفته : و این از باب تواضع و هضم نفس و حسن خلق است .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه سابقاً به جواب طعن دهم از مطاعن ابی بکر دانستی که فخر رازی ، امام الائمه سنیه ، توجیه نسبت حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) خطیئه را به سوی خود در قول خود : ( وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ) (2) به تواضع و هضم نفس قبول نکرده ، بلکه به ردّ آن پرداخته ، و آن را ضعیف دانسته ، و گفته آنچه حاصلش این است که :


1- نور الکریمتین : لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له مخطوطاً .
2- الشعراء ( 26 ) : 82 .

ص : 195

اگر آن حضرت صادق باشد در این تواضع ، پس لازم خواهد آمد اشکالِ نسبت خطا به آن حضرت ; و اگر کاذب باشد در این تواضع ، پس در این وقت راجع میشود حاصل جواب به سوی الحاق معصیت به آن حضرت به غرض تنزیه آن حضرت از معصیت . (1) انتهی محصّله .

هرگاه به نصّ فخر رازی اقرار به خطا از راه تواضع و هضم نفس با وصف برائت از آن جایز نباشد ، بلکه معصیت بود ، همچنین اقرار به افقهیت زنان از خود - اگر در واقع چنین نبوده - جایز نباشد ; پس حاصل این جواب راجع خواهد شد (2) به سوی الحاق معصیتِ کذب به خلیفه ثانی ، به غرض تنزیه او از عار جهل !

دوم : آنکه آنفاً دانستی که حسب افاده علامه ابوالحسن آمدی - که از اکابر ائمه محققین و اجله منقدین و مدققین ایشان است - منشأ قول : ( کلّ الناس أفقه من عمر ) افحام و اسکات او بوده ، و هرگاه سبب این قول افحام و اسکات باشد ، ثابت گردد که این قول به سبب عجز و عدم استطاعت بر ردّ کلام آن زن صادر شده ، پس حمل آن بر تواضع و هضم نفس و حسن خلق صریح البطلان است .


1- تفسیر رازی 24 / 146 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( راجع خواهد شد پس حاصل این جواب ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 196

سوم : آنکه از عبارت ابن تیمیه ظاهر شده که : این قول عمر دلالت دارد بر اعتراف او به فضل واحد بر او ، گو در ادنی مسأله باشد .

و ظاهر است که : اگر این قول بر مجرد تواضع و کسر نفس و حسن خلق محمول میشد ، این دلالت راست نمیآید ; چه اگر این اعتراف را بر مجرد تواضع حمل کنند ، قید : ( ولو أدنی مسألة ) - که در کلام ابن تیمیه مذکور است - این حمل را بر نمیتابد که بنابر حمل این کلام بر تواضع ، حاصل آن خواهد بود ‹ 762 › که :

عمر بنابر تواضع و هضم نفس هر کس را از خود فقیه تر و داناتر وانموده ، و در واقع چنین نیست .

پس تخصیص این افقهیت و افضلیت به اینکه : گو در ادنی مسأله باشد ، بی معنا است ; چه از این قید مستفاد نمیشود مگر اینکه : افضلیت این زن در این مسأله بر عمر ثابت شود ، و الا در کلام عمر تقیید به این قید مذکور نیست .

چهارم : آنکه دانستی که خود مخاطب هم در باب امامت این قول عمر را بر قائل و عاجز شدن او حمل کرده حیث قال :

از خلیفه ثانی عمر بن الخطاب نیز منقول است که : به گفته یک زن قائل شده ، و فرمود :

کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال . (1) انتهی .


1- تحفه اثنا عشریه : 230 .

ص : 197

این عبارت دلالت صریحه دارد - خصوصاً با لحاظ سیاق آن هم - بر آنکه منشأ این قول عمر ، قائل و عاجز و ملزم شدن او بوده ، پس عجب که چسان این افاده سابقه خود را فراموش فرموده ، و پس پشت انداخته ، به تقلید کابلی ناحق شناس که ملفق خرافات اهل وسواس است ، حمل این قول بر محض تواضع و کسر نفس و حسن خلق کرده ، آن را از مدلول واقعیش برآورده و نیاندیشیده که تکذیب او در این خرافه از کلام سابق او واضح خواهد شد .

پنجم : آنکه سید مرتضی علم الهدی - طاب ثراه - در “ شافی “ فرموده :

فأمّا التواضع ; فلا یقتضی إظهار القبیح وتصویب الخطأ ، ولو کان الأمر علی ما توهّمه صاحب الکتاب لکان هو المصیب والمرأة مخطئة ، فکیف یتواضع بکلام یوهم أنه المخطئ وهی المصیبة ؟ ! (1) خلاصه آنکه تواضع مقتضی اظهار امر قبیح و تصویب خطای مخطی نیست ، و اگر در حقیقت امر ، مذکور چنان میبود که صاحب کتاب “ مغنی “ گمان کرده (2) ، هر آئینه عمر بر صواب میبود ، و زن مذکوره بر خطا ، پس چگونه عمر تواضع میکرد به کلامی که موهم باشد به اینکه او خود برخطا است و آن زن بر صواب . انتهی .

بالجمله ; جریان تأویل هضم نفس و تواضع و حسن خلق در اقرار عمر به


1- الشافی 4 / 185 .
2- مراجعه شود به المغنی 20 / ق 2 / 14 .

ص : 198

افقهیت جمیع مردم از نفس خود با آنکه تأویل رکیک و توجیه سخیف است ، وقتی نفع میبخشید که دیگر دلائل قطعیه بر عجز عمر و خطای او متحقق نمیشد ، حال آنکه از ملاحظه روایات سابقه و عبارات علمای محققین به چند وجه عجز عمر و خطای او در منع مغالات ثابت شده :

اول : آنکه هرگاه آیه قنطار بشنید ، از نهی خود رجوع کرد ، و به مردم گفت کلامی که حاصلش آن است که : من شما را از مغالات مهور منع کرده بودم ، حالا مردم را اختیار است هر چه خواهند در مال خود کنند .

دوم : آنکه عمر طلب مغفرت از نهی خود کرده ; و این دلیل صریح است بر آنکه از عمر در منع مغالات ، خطای صریح بلکه جرم فضیح واقع شده .

سوم : آنکه عمر اعتراف به غلبه آن زن ; و به مغلوبیت خودش [ نیز ] اعتراف کرده .

چهارم : آنکه عمر تصریح کرده که : او خطا کرد ، و زنی که معارضه او کرده مصیب بود .

پنجم : آنکه بر اصحاب خود به جهت عدم انکارشان بر نهی از مغالات ، عتاب کرده ، پس نهی خود را شنیع و قبیح و قابل انکار دانسته .

اما آنچه گفته که : زنی جاهله به تعمّق بسیاری آیتی برای مطلب خود سند آورده است .

ص : 199

پس نسبت تعمق بسیار ، ناشی ‹ 763 › از تعمق بسیار و تعصب ناهنجار است ; مخاطب مکرراً و مؤکداً ، سابقاً و آنفاً اطلاع را بر قصد و اراده ممتنع و محال دانسته ، به علت آنکه از احوال قلب است ، و اطلاع بر احوال قلب ، غیر حق تعالی را حاصل نمیتواند شد ، پس حیرت است که او را اینجا از کجا علم به حال قلب این زن به هم رسید ! چه تعمق هم از افعال قلب است ; با آنکه هیچ قرینه هم در اینجا دلالت بر تعمق آن زن ندارد ، بلکه ظاهر آن است که بلاتعمق و تفکر آن زن را این آیه به خاطر رسید .

و کابلی هم و دیگر اسلاف سنیه - با وصف آن همه تعمق در اختراع توجیهات و تأویلات ، و ارتکاب مکابرات و خزعبلات - ادعای اصل تعمق آن زن نکرده اند ، چه جای تعمق بسیار به او نسبت داده باشند .

و وصف شاه صاحب آن زن را به جهل ، اگر چه حسب ظاهر سهل است ، لیکن مشکل آن است که این وصف مثبت مزید تفضیح خلیفه ثانی است ، چه بنابر این ثابت خواهد شد که خلافت مآب چندان منهمک در جهل بودند که زن جاهله هم از ایشان داناتر بوده !

اما آنچه گفته : اگر استنباط او را به توجیهات حقّه باطل کنیم ، دل شکسته میشود ، و باز رغبت به استنباط معانی از کتاب الله نمینماید . . . الی آخر .

پس این کلام حیرت انضمام که قابل استعجاب و استغراب اولی الافهام است مخدوش است به چند وجه :

ص : 200

اول : آنکه کسی که از آیات الهیه یا احادیث نبویه ، استدلالی بر مطلبی باطل خلاف شرع برپا کند ، واجب و لازم است که تنبیه بر غلط او در استدلالش نمایند تا در ضلال و تضلیل نیفتد ; و اگر عمداً ترک تنبیه او کرده اید ، موجب عذاب و عقاب الهی است ، محل تعجب است که مخاطب در پی تأویل افعال خلفای خود از شرع یک سر دست بردار شده ، امر مذموم و قبیح را مستحسن و ممدوح وامینماید ! بنابر کلامش لازم میآید که اگر کسی بر جواز زنا و لواطه و شرب خمر و ترک صلات و دیگر محرمات ، استدلالی غلط از احادیث و آیات نماید ، عدم تغلیطش منقبت عظیم و کمال تأدب به کلام الهی و نهایت حرص بر اشتغال مردم به اجتهاد و استنباط باشد !

سبحان الله ! اگر منقبت همین است ، پس لعنت بر این منقبت ، و اگر خلفای ثلاثه به همچنین مناقب متصف بودند ، پس ما هم انکار نداریم ، چشم ما روشن !

عجب آن است که مخاطب چنان غافل شده که امر حرام را حلال و منقبت عظیم گردانیده ، جرأتی عظیم در شرع الهی نموده ، به اقتفای عمر رفته .

بلکه بر حرمت و مذمومیت تحسین باطل و اغرا به آن ، اجماع واقع شده است ، پس کسی که به حلّیت بلکه به استحسان آن قائل باشد ، کفر و خروج او از اسلام ظاهر است .

ص : 201

بالجمله ; ظاهر است که رعایت عدم دل شکستگی کسی و رغبت او به استنباط معانی از کلام الله (1) ، موجب بلکه مجوز آن نیست که سکوت بر احتجاجات باطله و استدلالات فاسده و اخفای توجیهات حقه و ستر و کتمان تفسیرات صادقه توان نمود ، حال آنکه بر کتمان حق ، چه ها تهدیدات که وارد نشده ، و برای اظهار حق چه تأکیدات که ثابت نشده .

عجب که بر تقیه که موافق عقل و نقل است ، و دلائل قاطعه و براهین ساطعه و ‹ 764 › تصریحات اکابر علما بر آن دلالت دارد ، آن همه سخریه و فسوس و طعن و تشنیع آغاز نهند ، و هرگاه نفس ایشان بخواهد به ادنی غرض باطل و وهم فاسد ، تجویز سکوت بر باطل و کتمان حق نمایند !

و در حقیقت سکوت از احقاق حق و ابطال باطل به خیال شکستگی کسی نمودن ، عهد خدا را شکستن و قلوب اهل ایمان خستن است .

آنفاً از عبارت “ صبح صادق “ دریافتی که سکوت از اظهار حق به سبب تعظیم اهل اجتهاد هم فسق است (2) ، پس هرگاه سکوت از اظهار حق و عدم ردّ قول صادر از اجتهاد - که به هر صورت موجب اجر است ! - به سبب تعظیم و رعایت عدم دل شکستگی اکابر علما و صحابه و اهل اجتهاد جایز نباشد ، بلکه فسق و فجور باشد ، و ارتکاب آن از مجتهد متصور نشود ، پس


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- حیث قال : والتعظیم بترک الحقّ فسق ، فلا یتأتی به المجتهد . کما مرّ فی أوائل هذا الطعن .

ص : 202

سکوت بر احتجاج باطل که از زن جاهل صادر شده ، و عدم اظهار حق به سبب رعایت عدم دل شکستگی آن زن جاهله ، بالاولی ناجایز و فسق و فجور باشد ، و ارتکاب خلافت مآب آن را دلیل صریح باشد بر خروجشان از زمره مجتهدین عدول و اکابر فحول .

و فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ به تفسیر آیه : ( وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (1) گفته :

واعلم أن إضلال الغیر لا یحصل إلاّ بطریقین ، وذلک لأن الغیر إن کان قد سمع دلائل الحقّ ، فإضلاله لا یمکن إلاّ بتشویش تلک الدلائل علیه ، وإن کان ما سمعها ، فإضلاله إنّما یمکن بإخفاء تلک الدلائل عنه ، ومنعه من الوصول إلیها ، فقوله : ( وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ ) (2) إشارة إلی القسم الأول ، وهو تشویش الدلائل علیه ، وقوله : ( وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ ) (3) إلی القسم الثانی (4) .

از این عبارت ظاهر است که کتمان حق سبب اضلال است .

و نیز رازی در تفسیر این آیه گفته :


1- البقرة ( 2 ) : 42 .
2- البقرة ( 2 ) : 42 .
3- البقرة ( 2 ) : 42 .
4- تفسیر رازی 3 / 43 .

ص : 203

والآیة دالّة علی أن العالم بالحقّ یجب علیه إظهاره ، ویحرم علیه کتمانه (1) .

و علامه حسن بن محمد القمی المشتهر ب : نظام النیشابوری در “ غرائب القرآن “ در تفسر این آیه گفته :

( وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (2) ما فی إضلال الخلق من الضرر العظیم العائد علیکم یوم القیامة ، « من سنّ سنّة سیّئة فله وزرها ووزر من عمل بها » .

والنهی عن اللبس والکتمان ، وإن قیّد بالعلم لم یدلّ علی جوازهما حال عدم العلم ; لأن السبب فی ذکره أن الإقدام علی الفعل الضارّ مع العلم بکونه ضارّاً أفحش من الإقدام علیه عند الجهل بکونه ضارّاً ، والنهی وإن کان خاصّاً لکنه عامّ ، فکلّ عالم بالحقّ یجب علیه إظهاره ویحرم علیه کتمانه (3) .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

« تناصحوا فی العلم ، فإن خیانة أحدکم فی علمه أشدّ من خیانته فی ماله ، وإن الله تعالی مسائلکم (4) یوم القیامة » . طب . عن ابن عباس .


1- تفسیر رازی 3 / 43 .
2- البقرة ( 2 ) : 42 .
3- تفسیر غرائب القرآن 1 / 274 .
4- فی المصدر : ( سائلکم ) .

ص : 204

« تناصحوا فی العلم ، ولا یکتم بعضکم بعضاً ، فإن خیانته فی العلم أشدّ من (1) خیانة المال » . حل . عن ابن عباس (2) .

و نیز در آن است :

« إذا خصّ العالم بالعلم طائفة دون طائفة ، لم ینتفع به العالم ولا المتعلم » . الدیلمی ، عن ابن عمر (3) .

و در “ کنز العمال “ و “ منتخب کنز العمال “ در کتاب الاخلاق از حرف الهمزه به ترجمه امر بالمعروف و نهی عن المنکر ، احادیث بسیار مذکور است که از آن غایت شناعت ‹ 765 › عدم انکار منکر و ترک امر به معروف ظاهر است ، بعض آن مذکور میشود :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] (4) : « ان الله تعالی لا یعذّب العامّة بعمل الخاصّة حتّی تکون العامّة تستطیع أن تغیّر علی الخاصّة ، [ فإذا لم تغیّر العامّة علی الخاصّة ] (5) عذّب الله العامّة والخاصّة » .


1- قسمت ( خیانته فی العلم أشدّ من ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] أدب العالم والمتعلّم من الفصل الأول من الباب الثالث من کتاب العلم من قسم الأفعال من حرف العین . ( 12 ) . [ کنز العمال 10 / 242 ] .
3- کنز العمال 10 / 242 .
4- لم یرد ( عن علی [ ( علیه السلام ) ] ) فی المصدر .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 205

حم . طب (1) . عن عدی بن عمرة .

« إن التارک للأمر بالمعروف والنهی عن المنکر ، لیس مؤمناً بالقرآن ولا بی » . خط . عن زید بن أرقم .

« تقرّبوا إلی الله ببغض أهل المعاصی ، والقوهم بوجوه مکفهرة ، والتمسوا رضی الله بسخطهم ، وتقرّبوا إلی الله بالتباعد منهم » . ابن شاهین فی الافراد ، عن ابن مسعود .

« غشیکم (2) السّکرتان : سکرة حبّ العیش ، وحبّ الجهل ، فعند ذلک لا تأمرون بالمعروف ولا تنهون عن المنکر ، والقائمون بالکتاب والسنة کالسابقین الأولین من المهاجرین والأنصار » . حل . عن عائشة .

« لتأمرون (3) بالمعروف ولتنهون عن المنکر ، و (4) لیسلطنّ الله علیکم شرارکم ، فیدعوا خیارکم فلا یستجاب لهم » . البزار ، طس . عن أبی هریرة .


1- [ الف ] أحمد بن حنبل فی المسند ، والطبرانی فی المعجم الکبیر . ( 12 ) [ و رواه ] الخطیب فی تاریخه . ( 12 )
2- فی المصدر : ( غشیتکم ) .
3- فی المصدر : ( لتأمرنّ ) .
4- فی المصدر : ( أو ) .

ص : 206

« مروا بالمعروف وانهوا عن المنکر قبل أن تدعوا فلا یستجاب لکم » . عن عائشة .

« مروا بالمعروف وإن لم تفعلوه ، وانهوا عن النکر ، وإن لم تجتنبوه کلّه » . طس (1) .

و نیز در آن است :

عن ابن عمر (2) : « ومن رأی منکم منکراً ، فلیغیّره بیده ، فإن لم یستطع فبلسانه ، فإن لم یستطع فبقلبه ، وذلک أضعف الإیمان » . حم . عن أبی سعید (3) .

و نیز در همین کتاب مذکور است :

« لا یحقرنّ أحدکم نفسه أن یری أمر الله علیه (4) فیه مقال ، فلا یقول فیه ، فیلقی الله وقد أضاع ذلک ، فیقول الله : « ما منعک أن تقول فیه ؟ ! » فیقول : یا ربّ ! خشیة الناس ، فیقول : « فإیّای کنت أحقّ أن تخشی » . حم . ه . عن أبی سعید (5) .

و هم مذکور است :


1- کنز العمال 3 / 65 - 66 .
2- در مصدر : ( عن ابن عمر ) مربوط به روایت سابق است .
3- کنز العمال 3 / 66 .
4- لم یرد ( علیه ) فی المصدر .
5- کنز العمال 3 / 70 .

ص : 207

عن ابن عمر (1) : « والذی نفسی بیده لیخرجنّ من أُمّتی من قبورهم فی صورة القردة والخنازیر بمداهنتهم فی المعاصی ، وکفّهم عن النهی وهم یستطیعون » . أبونعیم ، عن عبد الرحمن بن عوف (2) .

و نیز در آن است :

« یکون فی آخر الزمان قوم یحضرون السلطان ، فیحکمون بغیر حکم الله ولا ینهونه ، فعلیهم لعنة الله » . أبو نعیم والدیلمی عن ابن مسعود (3) .

و نیز در “ کنز العمال “ در ضمن روایتی طویل - متضمن سؤال مردم از جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] در حال خطبه - که از “ شعب الایمان “ بیهقی منقول است - مذکور است :

فقام إلیه رجل ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! أخبرنا عن الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر أواجب هو ؟

قال : « سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « إنّما أهلک الله الأُمم السالفة قبلکم بترکهم الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر ، یقول الله عزّ وجلّ : ( کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَر فَعَلُوهُ


1- در مصدر : ( عن ابن عمر ) مربوط به روایت سابق است .
2- کنز العمال 3 / 83 .
3- کنز العمال 3 / 84 - 85 .

ص : 208

لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ ) (1) فإن الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر لخلقان من خلق الله ، فمن نصرهما نصره الله ، ومن خذلهما خذله الله ، وما أعمال البرّ والجهاد فی سبیله (2) عند الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر إلاّ کبقّة (3) فی بحر لجیّ ، فمروا بالمعروف وانهوا عن المنکر . . » إلی آخره (4) .

دوم : آنکه هرگاه ‹ 766 › سکوت خلافت مآب و دیگر حاضرین اصحاب - که استماع خطبه بلاغت نصاب او میکردند - بر احتجاج باطل جایز باشد ، و کتمان حق به غرض آنکه آن زن دل شکسته نشود ، و بی رغبت به استنباط معانی از کتاب الله نشود ، جایز گردد ، بلکه زیاده بر سکوت بر باطل و اخفای حق ، تحسین و آفرین آن زن بر احتجاج باطل ، و خود را با وصف بودن بر حق ، بر غیر حق وانمودن ، جایز گردد ; احتجاج و استدلال اسلاف و اخلاف اهل سنت به سکوت صحابه و عدم نکیرشان بر صحت بعض اقوال و افعال خلفا ، نهایت واهی و سخیف و باطل و رکیک میگردد ، و بطلان خرافه خود


1- المائدة ( 5 ) : 79 .
2- فی المصدر : ( سبله ) .
3- فی المصدر : ( کبقعة ) .
4- [ الف ] خطب علی [ ( علیه السلام ) ] ومواعظه من کتاب المواعظ والخطب والحکم من قسم الأفعال من حرف المیم . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 191 - 192 ] .

ص : 209

مخاطب که در (1) طعن سابق بر این طعن - اعنی طعن ششم از مطاعن عمر - سکوت صحابه از نکیر بر امر باطل ، ممتنع و ناممکن دانسته ، به این سبب احتجاج و استدلال بر عدم وقوع تلقین شاهد از عمر کرده ، به غایت وضوح میرسد ; چه جایز است که صحابه حاضرینِ خدمت خلافت مآب وقت تلقین شاهد ، به خیال آنکه خلیفه وقت شکسته دل نشود ، و بی رغبت به اجرای احکام نگردد ، و دست از دخل در انفاذ حدود مطلقاً برندارد (2) ، و مثل آن ، نکیر و گرفت و گیر بر تلقین شاهد نکرده باشند .

سوم : آنکه از قول او : لابد او را تحسین و آفرین و خود را به حساب او معترف و قائل وانماییم .

ظاهر است که تحسین و آفرین این زن - که استدلال و احتجاج باطل از کتاب الهی نموده - ضروری بود (3) ، به این سبب که آن زن دل شکسته نشود ، و رغبت را به استنباط معانی از کتاب ترک ننماید ; پس هر گاه این غرض جزئی (4) ، مجوز بلکه موجب آفرین و تحسین باطل گردد ، پس اگر ائمه طاهرین و اهل بیت معصومین - صلوات الله علیهم اجمعین - به غرض مصالح جمّه ، و حِکَم کثیره ، و فوائد غزیره ، و علل سدیده ، و بواعث عدیده که از


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( این ) آمده است .
2- در [ الف ] : ( نبردارد ) آمده است که اصلاح شد .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
4- در [ الف ] : ( جزوی ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 210

اهمّ آن صیانت نفوس شیعیان خود و حفظ نفوس قادسه خود از ضرر و تلف ، و ترویج دین حسب امکان است ، در بعض اوقات مدح و ثنای بعض مبطلین یا تصویب اقوال باطله بعض مخالفین فرموده باشند ، کدام مقامِ ردّ و انکار و استعجاب و استغراب است ؟ !

چهارم : آنکه پرظاهر است برای استنباط مسائل شرعیه از قرآن شریف ، شروط عدیده است که هر کس اتصاف به آن نداشته باشد ، او را استنباط مسائل از آن صحیح نیست ، و چون خود مخاطب تصریح کرده است که : این زن جاهله بود ، و بعد از این به نادانی او تصریح نموده است ; پس او لیاقت و صلاحیت استنباط مسائل و دقائق از قرآن نداشته باشد ، پس تحریص او بر این معنا ، تحریص بر امر ناجایز باشد .

و از کلام قمرالدین در (1) “ نور الکریمتین “ ظاهر است که سؤال این زن - یعنی اعتراض او بر عمر ، و احتجاجش به آیه کریمه - از قبیل سفاهت است نه از باب فقاهت ، پس بنابر این لازم آید که خلافت مآب تحریص و ترغیب آن زن بر ارتکاب سفاهت کردند ، نه بر استنباط و فقاهت ، و کسی که ترغیب بر سفاهت کند ، او از اسفه سفها و اجهل جهلا است .

پنجم : آنکه قول او : ( و خود را به حساب او معترف و قائل وانماییم ) .

دلالت دارد بر آنکه عمر خود را معترف ‹ 767 › به حقیت کلام آن زن


1- در نسخه [ الف ] کلمه : ( در ) اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 211

وانموده ، و این دلالت صریحه دارد بر اعتراف به خطای خود ; چه اعتراف را به حقیت استدلال زن ، لازم صریح است اعتراف به خطای حکم خودش ، پس هرگاه به اعتراف مخاطب ، عمر اعتراف خود به حقیت استدلال زن وانموده باشد ، و بر آن تحسین و آفرین کرده ، باز چرا مخاطب به سماع روایت اعتراف عمر به خطای خود ، از جا رفته و به هم بر آمده ، بی محابا تخطئه آن کرده .

ششم : آنکه در صورت بطلان احتجاج و استدلال زن به آیه کریمه - چنانچه از کلمات مخاطب و دیگر اسلاف او ظاهر است - این احتجاج او از قبیل تفسیر قرآن شریف به رأی خواهد بود ، و تفسیر قرآن شریف به رأی ، نهایت مذموم و قبیح و شنیع است ، و احادیث عدیده در نکوهش و تهجین آن وارد است تا آنکه وارد است آنچه محصلش این است که :

« هر کس بگوید چیزی در تفسیر قرآن شریف به رأی خود و به صواب رسد ، باز هم خطا کرده است » ، پس هرگاه حال تفسیر به رأی در صورت اصابه آن به این مثابه باشد ، تفسیر باطل به رأی در اقصای مراتبِ مراتب (1) شناعت و فظاعت خواهد بود ، چنانچه رزین در همین حدیث این زیاده نقل کرده که : « هر کس بگوید به رأی خود و خطا کند ، پس به تحقیق که او کافر میگردد » .


1- شاید ( مراتب ) دوم زاید باشد .

ص : 212

و وعید به نار جهنم هم بر تفسیر قرآن بی علم وارد شده ، در “ صحیح ترمذی “ مذکور است :

باب ما جاء فی الذی یفسّر القرآن برأیه حدّثنا محمود بن غیلان ، ( نا ) بشر بن السُدّی ، ( نا ) سفیان ، عن عبد الأعلی ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من قال فی القرآن بغیر علم فلیتبوّأ مقعده من النار » . هذا حدیث حسن صحیح .

حدّثنا سفیان بن وکیع ، ( نا ) سوید بن عمرو الکلبی ، ( نا ) أبوعوانة ، عن عبد الأعلی ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « اتقوا الحدیث عنّی إلاّ ما علمتم ، فمن کذب علیّ متعمداً فلیتبوّأ مقعده من النار ، ومن قال فی القرآن برأیه ، فلیتبوّأ مقعده من النار » . هذا حدیث حسن (1) .

در “ سنن ابو داود “ مذکور است :

باب الکلام فی کتاب الله بلا علم حدّثنا عبد الله بن محمد بن یحیی ، ( نا ) یعقوب بن إسحاق المقری ، ( نا ) سهیل بن مهران ، ( نا ) أبو عمران ، عن جندب ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من قال فی کتاب الله


1- سنن ترمذی 4 / 268 .

ص : 213

برأیه فأصاب فقد أخطأ » (1) .

و در “ جامع الاصول “ مذکور است :

جندب ; قال : قال رسول الله صلی الله [ علیه وآله وسلم ] : « من قال فی کتاب الله عزّ وجلّ برأیه فأصاب فقد أخطأ » .

أخرجه الترمذی ، والنسائی (2) ، وأبو داود .

وزاد رزین زیادةً لم أجدها فی الأُصول : « ومن قال برأیه وأخطأ فقد کفر » (3) .

ابن عباس ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من قال فی القرآن بغیر علم فلیتبوّأ مقعده من النار » . أخرجه الترمذی (4) .

و هرگاه نهایت عیب و ذمّ تفسیر بالرأی ثابت شد ، واضح گردید که عمر به سبب سکوت از ردّ استدلال این زن - که بنابر مزعوم ‹ 768 › مخاطب و مزعوم اسلافش ، استدلال باطل و از قبیل تفسیر بالرأی است ، و به سبب تحسین و آفرین این استدلال - که مخاطب اثبات آن کرده است - نهایت


1- [ الف ] کتاب العلم . ( 12 ) . [ سنن ابو داود 2 / 177 ] .
2- لم یرد فی المصدر : ( والنسائی ) .
3- جامع الاصول 2 / 3 .
4- [ الف ] الکتاب الأول فی تفسیر القرآن فی حرف التاء . ( 12 ) . [ جامع الاصول 2 / 6 ] .

ص : 214

مخالفت و معاندت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده که آن جناب بر تفسیر قرآن شریف به رأی ، وعید به نار میفرماید ، و آن را در صورت اصابه صاحبش عین خطا ، و در صورت خطا عین کفر میفرماید ، و عمر - مراغمةً بجنابه (1) - تفسیر کلام الهی را به رأی ، با وصف بطلان آن ، ردّ نمیکند و سکوت بر آن مینماید ، بلکه بر آن هم اکتفا نکرده ، تحسین و آفرین بر آن مینماید ، و زنی را که بر این عظیمه جسارت کرده و دیگر مردم را ، تحریض و ترغیب به معاودت مثل آن میکند .

و شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوة “ گفته :

و نیز از رعایت حقوق کتاب الله ترک تکلم در آن و تفسیر آن از پیش نفس خود بی سند و نقل از سلف و موافقت شرع شریف [ میباشد ] چنانچه بعضی از جاهلان بوالفضول این روزگار کنند ، و آن را تفسیر قرآن نام کنند ، و ندانند که : « من فسّر القرآن برأیه فقد کفر » ، نعوذ بالله من ذلک . انتهی (2) .

از این عبارت ظاهر است که تکلم در قرآن شریف از پیش نفس خود بی سند و بی نقل از سلف و موافقت شرع ، مذموم و قبیح ، و فعل جاهلان بوالفضول است ، و هر که تفسیر قرآن شریف به رأی کند ، او کافر است ، پس عمر هم به سبب سکوت بر این شنیعه ، بلکه تحسین و تصویب آن مطعون و ملوم ، بلکه کافر و مرجوم گردید .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا دو کلمه : ( از ردّ ) افزوده شده است .
2- [ الف ] وصل در وجوب مناصحت وی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم 349 / 536 جلد اول . [ مدارج النبوة 1 / 359 ] .

ص : 215

و سیوطی در “ اتقان “ گفته :

وأما کلام الصوفیة فی القرآن فلیس بتفسیر . .

قال ابن الصلاح - فی فتاواه - : وجدت عن الإمام أبی الحسن الواحدی المفسّر أنه قال : صنّف أبو عبد الرحمن السلمی حقائق التفسیر ، فإن کان قد اعتقد أن ذلک تفسیر (1) ، فقد کفر .

قال ابن الصلاح : وأنا أقول : الظنّ بمن یوثق به منهم ، إذا قال شیئاً من ذلک أنه لم یذکره تفسیراً ، ولا ذهب به مذهب الشرح للکلمة ، فإنه لو کان کذلک ، کانوا قد سلکوا مسلک الباطنیة ، وإنّما ذلک منهم لنظیر ما ورد به القرآن ، فإن النظیر یذکر بالنظیر ، ومع ذلک فیا لیتهم لم یتأهّلوا بفعل (2) ذلک ، لما فیه من الإبهام (3) والإلباس (4) .

اما آنچه گفته : و این تأدب با کتاب الله ، وحرص به اشتغال مردم به اجتهاد و استنباط از قرآن که از این قصه عمر و قصص دیگر او ثابت میشود ، منقبتی است که مخصوص به اوست .

پس حقیقت منقبتی که از این قصه عمر و قصص دیگر او ثابت میشود ،


1- فی المصدر : ( تفسیراً ) .
2- فی المصدر : ( یتساهلوا بمثل ) ، وهو الظاهر .
3- فی المصدر : ( الإیهام ) .
4- [ الف ] النوع الثامن والسبعون . ( 12 ) 901 / 959 . [ الاتقان 2 / 485 ] .

ص : 216

سابقاً و آنفاً به خوبی دانستی که جهل او به کتاب الله و سنت رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و مجانبت از اشتغال به اجتهاد ، و حرص اشتغال ، و خطایا ، و مباینت با استباط از قرآن ، البته در کمال مرتبه ظهور واضح است ، و بلاشبهه این منقبتی است که مخصوص به اوست ومن شابهه ، لا یستریب فی ذلک مرتاب ، ولا یشکّ فیه أحد من أُولی الألباب .

و اگر به اصطلاح اهل سنت تأدب با کتاب الهی ، و حرص بر اشتغال مردم به اجتهاد و استنباط از قرآن ، همین است که آدمی بی تدبر و تأمل ‹ 769 › و تفحص و بحث از آیات کتاب الهی و سنت جناب رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اهوای نفسانی و خیالات ظلمانی ، تحریم حلال الهی بکند ، و هرگاه اطفال و نسوان او را بر خطایش آگاه کنند ، متنبه شود و اقرار به خطای خود نماید ; پس ما را انکاری نیست که عمر را به این معنا تأدب با کتاب الهی و حرص به اشتغال مردم به اجتهاد و استنباط از قرآن حاصل بود !

و این منقبتی است که مخصوص به اوست !

[ البته ] قبول تخصیص این منقبت به عمر به پاس خاطر اهل سنت است ! و الا در واقع اول و ثالث نیز به این منقبت موصوف بودند .

و عجب است که چگونه مخاطب به ادعای مخصوصیت تأدب با کتاب الله و حرص بر اشتغال مردم به اجتهاد و استنباط از قرآن به عمر ، دگر ائمه و مقتدایان ، مثل اول و ثالث را ، از این منقبت عاری ، و طعن ترک تأدب کتاب الهی و عدم حرص بر اشتغال مردم به اجتهاد و استنباط از قرآن در همه شان

ص : 217

جاری کرده ، و از تفضیح این بیچاره ها استحیایی و آزرمی نیاورده .

و از غرائب امور و عجائب دهور آن است که قمرالدین اورنگ آبادی با آن همه معقولیت و تحذلق و تبختر با وصف اطلاع بر روایت “ کشاف “ - که کاشف حقیقت حال جلالت و مهارت خلافت مآب و مثبت خطای او در تحریم مغالات ، به اعتراف خود آن عالی نصاب است ! - رو از انهماک در تأویل علیل و انکار ثبوت خطای عمری نتافته ، بلکه به مزید جسارت و مباهته ومجادله روایت “ کشاف “ را مؤید مزعوم باطل خود ساخته ، چنانچه در “ رساله نور الکریمتین “ گفته :

در وقت اعتراض زن و التزام عمر ، جماعت صحابه و تابعین جمع بودند ، غالب که حضرت علی - کرّم اللهوجهه - [ ( علیه السلام ) ] نیز در آن مجمع باشد که وقت خطبه بود مستوعب حضور جمیع مؤمنین .

و او . . . بعد التزام ، الزام خطاب به جماعت حاضرین کرده فرمود - چنانچه در “ کشاف “ مذکور است - :

تسمعوننی أقول مثل هذا ، فلا تذکرونه (1) علیّ حتّی یردّ (2) علیّ امرأة لیست من أعلم النساء (3) .


1- فی المصدر : ( تنکرونه ) .
2- فی المصدر : ( تردّ ) .
3- الکشاف 1 / 515 .

ص : 218

و عقل تجویز نمیکند که وجه ردّ سؤال آن سفیه - با وجود آنکه ظاهر و بین است - بر این همه ها که عالم بالکتاب ، عارف به اسالیب و لغات عربیه بودند ، پوشیده ماند تا آنکه بعد اعتراض حضرت عمر بر آنها - که از جهت ترک تعرض آنها کرده بود - نیز احدی لب نجنباند ، پس متیقن گشت که نزد این همه ها متحقق بود که سؤال از قبیل سفاهت است نه از باب فقاهت ، و التزام این سؤال کردن و اعتراض بر ترک تعرض آن نمودن ، بر سبیل تسخّر یا بر اسلوب تضجّر [ میباشد ] . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که فاضل مذکور روایت “ کشاف “ را معتمد و معتبر میداند ، و مضمون آن را بالقطع ثابت و متحقق میداند ، و احتجاج و استدلال به آن مینماید ، و دلالت آن بر خطای عمر و صحت کلام زن ، نهایت واضح و ظاهر است ، چنانچه سابقاً شنیدی ، و خود این فاضل هم اعتراض عمر را بر حاضرین - به سبب ترک تعرض آنها - از این روایت ثابت میداند .

و این ‹ 770 › کلام عمر که این فاضل به تبدیل لفظ ( تنکرونه ) به ( تذکرونه ) ذکر کرده ، دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر ترک نکیر اصحاب خود را بر قول خودش منکر دانسته ، وهذا صریح فی أن ما قاله عمر یستحقّ الإنکار ، وأنه منکر باطل لا یصلح الاعتبار ، وإن ترک إنکاره منکر عند أهل الاستبصار .


1- [ الف ] 95 / 151 نور علی نور ، در ذکر طعن اقاله . ( 12 ) . [ نور الکریمتین : ] .

ص : 219

اما زعم باطل او که وجه ردّ سؤال این زن بر این حاضرین مخفی نبود ، و سکوت اینها با وصف اعتراض عمر به این سبب بود که نزد اینها سؤال زن از قبیل سفاهت است نه از باب فقاهت .

پس بطلان آن از اوضح واضحات و اجلای بدیهیات است به چند وجه :

اول : آنکه اگر سکوت این حاضرین با وصف علم به وجه ردّ سؤال بود ، و میدانستند که سؤال زن از قبیل سفاهت است نه از باب فقاهت ، چرا خلافت مآب نکیر بر ترک نکیر بر تقریر دلپذیر خود کردند ، و اصحاب خود را معاتب ساختند ؟ ! سبحان الله ! اورنگ آبادی این رنگها میریزد و حیله ها میانگیزد ، و بعد مضیّ مدتها از قبیل علم بالغیوب ، علم به حال قلوب پر عیوب اصحاب آن امام مغلوب به هم میرساند ، و خود خلافت مآب را با وصف حضور و شهود ، علم به علم این اصحاب به سفاهت این زن رادّه قول مردود ، به هم نمیرسد ، و قول خود را لایق ردّ و انکار ارباب افکار وامی نماید !

دوم : آنکه اگر به فرض غیر واقع خلافت مآب (1) با وصف حضور و شهود به سبب مزید جمود و خمود ، علم به سبب سکوت این شهود - که علمشان به سفاهت معترضه علی جنابه النجود بود - حاصل نگشت ، پس چرا


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 220

خود این اصحاب بعد اعتراض و نکیر و عتاب ابن خطاب بر آنها به سبب ترک نکیر بر قول با صواب ، در جوابش عذر سکوت بر لب زدند ، و سکوت بر باطل بعد باطل گزیدند ، و ضغث علی اباله (1) پسندیدند ؟ !

و در حقیقت اختراع این توجیه باطل نمودن خلافت مآب و اصحاب او را ، به اقبح وجوه تفضیح فرمودن است ، و شنایع و فضائح سکوت بر باطل ، آنفاً شنیدی ، فلا نری الإطالة بالإعادة .

سوم : آنکه کلام زن بر سفاهت حمل کردن و از فقاهت خارج کردن ، تسفیه و تحمیق و تضلیل و تقبیح خلافت مآب به اقصای وجوه نمودن است ، چه از کلام خود مخاطب واضح است که : عمر آن زن را بر این اعتراض تحسین و آفرین نموده ، و از دیگر روایات سالفه هم ظاهر است که به اصابه آن زن و خطای خود اعتراف نموده ، و بر خلاف حکم سابق حکم داده ، پس اگر کلام زن از قبیل سفاهت است نه از باب فقاهت ، خود خلافت مآب هم موصوف به سفاهت و خارج از فقاهت ، به سبب تحسین و آفرین این سفاهت و تصویب آن و عمل بر آن باشند .

چهارم : آنکه از روایت “ مستطرف “ ظاهر است که : مردم حاضرین خطبه ابن خطاب به سبب هیبت و خوف آن خلافت مآب ، انکار و ردّ بر حکم او نکردند ، چنانچه در آن مذکور است : ( فهاب الناس أن یکلّموه ) . پس از


1- أی بلیة علی أخری کانت قبلها . انظر تاج العروس 14 / 6. . وغیره .

ص : 221

این روایت ثابت شد که بیچاره حاضرین بطلان حکم میدانستند ، لیکن ‹ 771 › - به سبب هیبت فظاظت و غلظت ! - یارای انکار بر او نیافتند ، مگر آن زن جسارت نمود و تنبیه خلافت مآب فرمود تا که خلافت مآب اقرار به اصابه آن زن و خطای خود کردند ، پس بر خلاف عقل و نقل و تصریح این روایت ، ادعای دانستن این حاضرین سفاهت آن زن را در این سؤال ، محض دروغ بی فروغ و ضلال و اضلال است .

پنجم : آنکه آنفاً دانستی که از تصریح صریح کابلی ثابت است که : صحابه حاضرین به کلام زن راضی بودند و چون عمر رضای ایشان و سکوتشان دید ، مراجعت زن نکرد (1) ، پس ثابت شد که وجه سکوت صحابه رضایشان به کلام زن ، و پسندیدن و صحیح و درست دانستن آن بود ، پس ادعای این معنا که : نزد ایشان متحقق بود که سؤال از قبیل سفاهت است نه از باب فقاهت ; از قبیل کذب و سفاهت است نه از باب تأویل و فقاهت .

اما حمل التزام عمر سؤال زن را و اعتراض او بر اصحاب بر ترک تعرض آن بر سبیل تسخّر (2) یا بر اسلوب تضجّر (3) ; لایق تسخّر است و مورث


1- الصواقع ، ورق : 266 .
2- تسخر : مسخرگی ، تمسخر ، استهزاء ، بذله و سخریه . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- تضجّر : نالیدن ، بی قراری کردن ، دلتنگی و بی آرام شدن . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 222

تضجّر (1) ; چه التزام خلافت مآب سؤال زن را ، چنانچه به دلالت روایات دانستی ، ناشی از اضطرار و ناچاری و عدم اقتدار بر ردّ آن بوده تا آنکه به خطای خود و اصابه او اعتراف نمودند ، تسخّر کجا و تضجّر کو ؟ ! بارالها مگر آنکه مراد از تضجّر ، تضجّر ناشی از ناچاری و عدم اقتدار بر ردّ کلام آن زن ، و ظهور حق تنبیه او باشد ، فهی شنیعة وأیّة شنیعة !

واما قول او : و اعتراض بر ترک تعرض آن نمودن .

پس اگر ضمیر آن راجع به سؤال کرده ، پس مخدوش است به آنکه :

از روایت “ کشاف “ اعتراض عمر بر عدم انکار اصحاب بر حکم خلافت مآب ظاهر است ، نه اعتراض بر ترک تعرض سؤال زن ، و ادعای استفاده این معنا از این روایت کذب محض و بهتان صرف است ، و ظاهراً به سبب اختلال دماغ به سودای تأویل و توجیه ، صریح مدلول روایت هم نفهمیده ، یا دیده و دانسته ، خود را بر کذب و بهتان و تفضیح خود بین العلماء الأعیان زده .

و اگر بگوید که ضمیر آن راجع به کلام عمر است ، پس با آنکه فهم آن از این عبارت حسب دلالت ناممکن ; مخدوش است به آنکه : حمل اعتراض عمر بر ترک اصحاب انکار را بر کلام عمر بر تسخّر یا تضجّر ، محض تسخّر است ، و لفظی از الفاظ روایت “ کشاف “ مشعر به تسخّر نیست .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تضی ) آمده است .

ص : 223

آری ; از آن انکار عمر بر ترک انکار بر قول او ظاهر است ، پس اگر این انکار از باب تسخّر است از دو صورت خالی نیست :

یا تسخّر با اصحاب است ، و آن خود نهایت شنیع و فظیع است که تسخّر با اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خصوصاً هرگاه جناب حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم از ایشان باشند - کما هو مظنونه - کفر است ، چه تسخّر موجب تحقیر و ازرای این حضرات است ، و تحقیر و ازرای یک صحابی به دلالت ارشاد ابوزرعه - کما سبق من “ الاصابة “ - کفر است ، چه جا ازرای عده اصحاب خصوصاً ازرای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) .

و اگر تسخّر با زن است ، پس ‹ 772 › به سبب تسخّر با زن بیچاره اصحاب را به تازیانه عتاب عقاب کردن ، عین جور و ظلم است که خلافت مآب سخریه با زن میخواهند ، و تاب مقاومتش نیافته ، بیچاره اصحاب را معاتب میسازند ، و کاش سخریه و فسوس به طریق دیگر میکردند ، این کدام طریق سخریه است که کلام خود را که حق و درست است ، باطل و شنیع و لایق انکار میگردانند ، و بر ترک انکار آن انکار مینمایند ؟ !

و اگر بر سبیل تسخّر این امر سمت جواز دارد ، پس اهل حق هم کلماتی را که مخالفین استناد و احتجاج به آن بر مطالب باطله خود میکنند ، بر تسخّر حمل خواهند کرد .

و مع هذا اگر این اعتراض بر اصحاب به سبب تسخّر است ، پس چرا از حکم خود رجوع نمودند و بر خلاف آن فتوی دادند ؟ !

ص : 224

بار الها مگر آنکه این را هم محمول بر تسخّر کنند و دین و شریعت را سخریه گردانند !

و علاوه بر این همه اگر این همه امور از باب تسخّر است ، پس روایت سعید بن منصور و عبد بن حمید و بیهقی که از “ کنز العمال “ و “ درّ منثور “ منقول شد و دلالت دارد بر آنکه خلافت مآب به قصد منع مغالات از خانه برون آمد ، چون به خاطر فیض مآثرش ! آیه قنطار گذشت ، از این منع باز آمد ; [ این ] هم از باب تسخّر است !

اندک انصاف باید کرد ، و از تسخّر باید گذشت .

و حاصل آن است که اگر تسخّر یا تضجّر ، مجوّز سکوت بر باطل بلکه مجوز اظهار بطلان حق و حقیت باطل است ، پس چرا اهل سنت - خلفاً عن سلف - دست به دامان ترک نکیر بر خلفا میزنند ؟ و به زعم خود دلیل قاطع بر اصابتشان در مخازی و معاصی عظیمه بر پا میکنند ؟ چه بر تقدیر تسلیم عدم نکیر ، اهل حق هم ترک نکیرِ اهل حق را بر تسخّر یا تضجّر حمل خواهند کرد .

و آنچه اورنگ آبادی در صدر این کلام گفته : ( غالب که حضرت علی - کرّم الله وجهه - [ ( علیه السلام ) ] نیز در آن مجمع باشد ) .

محض رجم به ظنّ کاذب است و دلیلی بر آن نیست ، و در روایتی از روایات وارد نشده .

عجب که کابلی به جواب حدیث طیر احتمال غائب بودن خلفا از مدینه

ص : 225

در وقت دعای : « اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک » التزام کند (1) ، و به مخالفت آن با روایت مصرّحه نسائی و غیره به حضور شیخین در مدینه و آمدنشان قبل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و مردود شدنشان ، و عدم نفع این التزام بدیع - بعدِ تسلیم هم - باکی نکند ; و این بزرگ به محض ظنّ بی اصل ادعای حضور جناب امیر ( علیه السلام ) در این خطبه نماید !

و دلیلی که آورده یعنی آنچه گفته که : ( وقت خطبه بود مستوعب حضور جمیع مؤمنین ) .

فسادش پرظاهر است ، چه هیچ دلیلی بر استیعاب خطبه جمیع مؤمنین را قائم نشده ; و بر تقدیر تسلیمش دلیل مفید حضور جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بالقطع است ، و دعوی ظنّ حضور ، فیکون الدلیل مخالفاً لمطلوبه الذی بطلانه فی کمال الظهور ( وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور ) (2) .

اما آنچه گفته : والا کدام رئیس جزئی گوارا میکند که او را به حضور اعیان و اکابر ، زنی نادان قائل و ملزم گرداند و او سکوت نماید ؟

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه ادعای این معنا که هیچ رئیس جزئی گوارا نمیکند که او را به حضور اعیان و اکابر زنی ‹ 773 › نادان ، قائل و ملزم گرداند و او سکوت


1- الصواقع ، ورق : 246 - 247 .
2- النور ( 24 ) : 40 .

ص : 226

نماید ، شهادت علی النفی است ، و شهادت علی النفی - به شهادت خودش در باب مکائد - مقبول نیست (1) .

دوم : آنکه هر کس ادنی بهره از ادراک و تأمل داشته است ، میداند که این کلیه ، کذب محض و دروغ صرف است ; چه از مشاهده حالات رؤسای جزئی ، ظاهر و واضح است که : کسانی که از ایشان خود را مطیع و منقاد احکام شریعت مینمایند و خود از اهل علم هستند و یا به استفتای از علما کاربند میشوند ، ایشان در صورت قیام حجت و برهان - گو از آحاد ناس و گو از زنان باشد - سکوت گوارا میکنند .

سوم : آنکه قیام حجت مسکت و برهان مفحم اثری عجیب و غریب دارد که بسیاری از منهمکین در لجاج و عناد و جور و ظلم و بی باکی و انتهاک حرمات شرع با وصف استیلای غضب و سوء خلق و تسلط و تجبّر و تکبّر بر ایشان ، هرگاه حجت مسکت و برهان قوی بر ایشان قائم میشود (2) ، ایشان را مبهوت و سراسیمه و عاجز و حیران میگرداند ، و چاره جز سکوت و صموت ، بلکه اعتراف و اقرار نمیگذارد ، و این معنا اصلا دلالت بر صفای سریرت و حسن سیرت ایشان نمیکند .


1- تحفه اثنا عشریه : 33 - 34 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 227

و قصص دالّه بر سکوت جائرین و ظلمه وقت قیام حجت و شنیدن جواب مسکت بسیار است ، بعض آن در اینجا مذکور میشود :

در “ مستطرف “ مسطور است :

وحکی عن الربیع - مولی الخلیفة : المنصور - قال : ما رأیت رجلا أربط جأشاً ، وأثبت جناناً من رجل سُعی به إلی المنصور أن عنده ودائع وأموالا لبنی أُمیة . . فأمرنی بإحضاره ، فأحضرته إلیه ، فقال له المنصور : قد رفع إلینا خبر الودائع والأموال التی عندک لبنی أُمیة ، فأخرج لنا منها ، وأحضرها ، ولا تکتم منها شیئاً ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! أنت وارث بنی أُمیة ؟ قال : لا . قال : فوصیّ لهم فی أموالهم ورباعهم ؟ قال : لا . قال : فما مسألتک عمّا فی یدی من ذلک ؟ قال : فأطرق المنصور ، وتفکّر ساعة ، ثمّ رفع رأسه ، وقال : إن بنی أُمیة ظلموا المسلمین فیها ، وأنا وکیل المسلمین فی حقوقهم ، وأُرید أن آخذ ما ظلموا المسلمین فیه فأجعله فی بیت أموالهم . فقال : یا أمیر المؤمنین ! فتحتاج إلی إقامة بیّنة عادلة أن ما فی یدی لبنی أُمیة ممّا خانوه وظلموه ، فإن بنی أُمیة قد کانت لهم أموال غیر أموال المسلمین .

قال : فأطرق المنصور ساعة ، ثمّ رفع رأسه وقال : یا ربیع ! ما أری الشیخ إلاّ قد صدق ، وما یجب علیه شیء ، وما یسعنا إلاّ أن نعفوا عمّا قیل عنه ، ثمّ قال : هل لک من حاجة ؟ قال : نعم ، حاجتی

ص : 228

- یا أمیر المؤمنین ! - أن تجمع بینی وبین من سعی فیّ إلیک ، فوالله الذی لا إله إلاّ هو ما فی یدی لبنی أُمیة مال ولا ودیعة ، ولکنّنی لمّا مثّلت بین یدیک ، وسألتنی عمّا سألتنی عنه ، قابلت بین هذا القول الذی ذکرتُه الآن ، وبین ذلک القول الذی ذکرته أولاً ، فرأیت ذلک أقرب ‹ 774 › إلی الخلاص والنجاة ، فقال : یا ربیع ! اجمع بینه وبین من سعی به ، فجمعت بینهما ، فلمّا رآه قال : هذا غلامی اختلس لی ثلاثة آلاف دینار من مالی ، وأبق منّی ، وخاف من طلبی له ، فسعی بی عند أمیر المؤمنین ، قال : فشدّد المنصور علی الغلام وخوّفه ، فأقرّ بأنه غلامه ، وأنه أخذ المال الذی ذکره ، وسعی به کذباً علیه ، وخوفاً من أن یقع فی یده ، فقال له المنصور : سألتک - أیّها الشیخ ! - أن تعفو عنه ، فقال : قد عفوت عنه ، وأعتقته ووهبته ثلاثة آلاف (1) التی أخذها وثلاثة آلاف أُخری أدفعها إلیه .

فقال له المنصور : ما علی ما فعلت من مزید . قال : بلی ، یا أمیر المؤمنین ! إن هذا کلّه لقلیل فی مقابلة کلامک لی وعفوک عنی . ثمّ انصرف .

قال الربیع : فکان المنصور یتعجّب منه ، وکلّما ذکره یقول : ما


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الآلاف ) آمده است .

ص : 229

رأیت مثل هذا الشیخ یا ربیع ! (1) و نیز در “ مستطرف “ مسطور است :

ودخل یزید بن أبی مسلم - صاحب شرطة الحجّاج - علی سلیمان بن عبد الملک بعد موت الحجّاج ، فقال له سلیمان : قبّح الله رجلاً آجرک رسنه ، وأولاک أمانته ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! رأیتنی والأمر لک ، وهو عنّی مدبر ، فلو رأیتنی وهو علیّ مقبل ، لاستکبرت منی ما استصغرت ، واستعظمت (2) منی ما استحقرت !

فقال سلیمان : أتری الحجّاج استقرّ فی جهنم ؟ !

فقال : یا أمیر المؤمنین ! لا تقل ذلک ، فإن الحجّاج وطّأ لکم المنابر ، وأذلّ لکم الجبابرة ، وهو یجیء یوم القیامة عن یمین أبیک وشمال أخیک ، فحیث ما کانا کان ! (3) و نیز در “ مستطرف “ مذکور است :

ولمّا ضرب الحجّاج رقاب أصحاب ابن الأشعث ، أتی رجل من بنی تمیم فقال : والله - یا حجّاج ! - لئن کنا أسأنا فی الذنب ، ما


1- [ الف ] الباب السادس والثلاثون فی العفو والحلم والصفح وکظم الغیظ والاعتذار . . إلی آخره . [ المستطرف 1 / 412 - 413 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما استعظمت ) آمده است .
3- [ الف ] باب ثامن . [ المستطرف 1 / 132 ، ولاحظ : شرح ابن ابی الحدید 19 / 254 ] .

ص : 230

أحسنت فی العفو ، فقال الحجّاج : أُفّ لهذه الجیف ! أما کان فیهم من یحسن الکلام مثل هذا ؟ ! وعفا عنه وخلّی سبیله (1) .

و نیز در “ مستطرف “ در ذکر اجوبه مسکته و مستحسنه مسطور است :

ومن ذلک : ما حکی أن الحجّاج خرج یوماً متنزّهاً ، فلمّا فرغ من نزهته ، صرف عنه أصحابه ، وانفرد بنفسه ، فإذا هو بشیخ من بنی عجل ، فقال له : من أین أیّها الشیخ ؟ قال : من هذه القریة . قال : کیف ترون عمّالکم ؟ قال : شرّ عمّال یظلمون الناس ، ویستحلّون أموالهم . قال : فکیف قولک ذاک فی الحجّاج ؟ قال : ذاک ما ولی العراق شرّ منه ، قبّحه الله ، وقبّح من استعمله . قال : أتعرف من أنا ؟ قال : لا . قال : أنا الحجّاج . قال : جعلت فداک أو تعرف من أنا ؟ قال : لا . قال : أنا فلان بن فلان مجنون بنی عجل أصرع فی کلّ یوم مرّتین ! قال : فضحک الحجّاج منه ، وأمر له بصلة (2) .

و نیز در “ مستطرف “ گفته :

ووفد ابن أبی محجن علی معاویة ، فقام خطیباً فأحسن ،


1- [ الف ] الباب السادس والثلاثون . [ المستطرف 1 / 413 ] .
2- [ الف ] الباب الثامن فی الأجوبة المسکتة والمستحسنة ورشقات اللسان . ( 12 ) . [ المستطرف 1 / 135 ] .

ص : 231

فحسده معاویة ، وأراد أن یوقعه ، فقال له : أنت الذی أوصاک أبوک بقوله :

إذا متّ فادفنّی إلی ‹ 775 › جنب کرمة * تروّی عظامی بعد موتی عروقها ولا تدفنّی (1) فی الفلاة فإنّنی * أخاف إذا ما متّ أن لا أذوقها قال : بل أنا الذی یقول أبی :

لا تسأل الناس ما مالی وکثرته * وسائل الناس ما جودی وما خلقی أعطی الحسام غداة الروع حصته * وعامل الرمح أرویه من العلق وأطعن الطعنة النجلاء عن عرض * وأکتم السرّ فیه ضربة العنق ویعلم الناس أنی من سراتهم * إذا سما بصر الرعدید بالفرق فقال له معاویة : أحسنت - والله - یا ابن أبی محجن ! وأمر له بصلة وجائزة (2) .


1- فی المصدر : ( ولا تدفنّنی ) .
2- [ الف ] باب ثامن . [ المستطرف 1 / 131 - 132 ] .

ص : 232

و نیز در “ مستطرف “ مذکور است :

ودخل شریک بن الأعور علی معاویة - وکان دمیماً - فقال له معاویة : إنک لدمیم ، والجمیل خیر من الدمیم ، وإنک لشریک ، وما لله من شریک ، وإن أباک الأعور ، والصحیح خیر من الأعور ، فکیف سدت قومک ؟ !

فقال له : إنک معاویة ، وما معاویة إلاّ کلبة عوت فاستعوت الکلاب ، وإنک لابن صخر ، والسهل خیر من الصخر ، وإنک لابن حرب ، والسلم خیر من الحرب ، وإنک لابن أُمیة ، وما أُمیة إلاّ أمة صغرت ، فکیف صرت أمیر المؤمنین ؟ ! ثمّ خرج وهو یقول :

أیشتمنی معاویة بن حرب * وسیفی صارم ومعی لسانی وحولی من ذوی یزن لیوث * ضراغمة تهشّ إلی الطعان یعیر بالدمامة من سفاه * وربّات الحجال من الغوانی (1) و نیز در “ مستطرف “ مذکور است :

ودخل عقیل علی معاویة - وقد کفّ بصره - فأجلسه معه علی سریره ، ثمّ قال له : أنتم - معشر بنی هاشم - تصابون فی أبصارکم ، فقال له عقیل : وأنتم - معشر بنی أُمیة - تصابون فی بصائرکم (2) .


1- [ الف ] باب ثامن . ( 12 ) . [ المستطرف 1 / 132 ] .
2- المستطرف 1 / 133 .

ص : 233

و نیز در آن است :

وقیل : اجتمعت بنو هاشم یوماً عند معاویة ، فأقبل علیهم وقال : یا بنی هاشم ! إن خیری لکم لممنوح (1) ، وإن بابی لکم لمفتوح ، فلا یقطع خیری عنکم ، ولا یردّ بابی دونکم ، ولمّا نظرت فی أمری وأمرکم ، رأیت أمراً مختلفاً (2) ، إنکم ترون أنکم أحقّ بما فی یدی منّی ، وإذا أعطیتکم عطیةً فیها قضاء حقوقکم ، قلتم : أعطانا دون حقّنا ، وقصر بنا عن قدرنا ، فصرت کالمسلوب ، والمسلوب لا حمد له ، هذا مع إنصاف قائلکم وإسعاف سائلکم .

قال : فأقبل علیه ابن عباس - رضی الله عنهما - فقال : والله ما منحتنا شیئاً حتّی سألناه ، ولا فتحت لنا باباً حتّی قرعناه ، ولئن قطعت عنّا خیرک ، فخیر الله أوسع منک ، ولئن أغلقت دوننا باباً ، لنکفنّ أنفسنا عنده (3) ، وأمّا هذا المال ; فلیس لک منه إلاّ ما للرجل من المسلمین ، ولولا حقّنا فی هذا المال ، لم یأتک منا زائر یحمله خفّ ولا حافر ، أکفاک أم أزیدک ؟ ! قال : کفانی یا ابن عباس ! (4)


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لممنوع ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مختلقاً ) آمده است .
3- فی المصدر : ( عنک ) بدل ( عنده ) .
4- المستطرف 1 / 133 .

ص : 234

و نیز در آن است :

وقال معاویة - یوماً : أیّها الناس ! إن الله حبا قریشاً بثلاث ، فقال لنبیّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ‹ 776 › ( وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الاْقْرَبِینَ ) (1) ، ونحن عشیرته الأقربون ، وقال تعالی : ( وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَک وَلِقَوْمِک ) (2) ونحن قومه ، وقال تعالی : ( لإِیلافِ قُرَیْش * إِیلافِهِمْ ) (3) ، ونحن قریش .

فأجابه رجل من الأنصار ، فقال : علی رسلک یا معاویة ! فإن الله تعالی یقول : ( وَکَذَّبَ بِهِ قَوْمُک وَهُوَ الْحَقُّ ) (4) ، وأنتم قومه ، وقال تعالی : ( وَلَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُک مِنْهُ یَصِدُّونَ ) (5) ، وأنتم قومه ، وقال تعالی : ( وَقالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً ) (6) ، وأنتم قومه . . ثلاثة بثلاثة ، ولو زدتنا زدناک (7) .


1- الشعراء ( 26 ) : 214 .
2- الزخرف ( 43 ) : 44 .
3- المسد ( 111 ) : 1 .
4- الأنعام ( 6 ) : 66 .
5- الزخرف ( 43 ) : 57 .
6- الفرقان ( 25 ) : 30 .
7- [ الف ] باب ثامن . [ المستطرف 1 / 133 - 134 ] .

ص : 235

و نیز در آن است :

وقال معاویة - أیضاً لرجل من الیمن - : ما کان أجهل قومک حین ملکوا علیهم امرأة ! فقال : أجهل من قومی قومک الذین قالوا - حین دعاهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : ( اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِک فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذاب أَلِیم ) (1) ولم یقولوا : اللهم إن کان هذا هو الحقّ من عندک فاهدنا [ إلیه ] (2) .

وقال - یوماً لجاریة بن قدامة - : ما کان أهونک علی قومه (3) إذ سمّوک : جاریة ، فقال : ماکان أهونک علی قومک إذ سمّوک : معاویة ، وهی الأُنثی من الکلاب .

قال : اسکت لا أُمّ لک ، قال : أُمّ لی ولدتنی ، أما والله إن القلوب التی أبغضناک بها لبین جوانحنا ، والسیوف التی قاتلناک بها لفی أیدینا ، وإنک لم تملکنا (4) قسوةً ، ولم تهلکنا (5) عنوةً ، ولکنّک أعطیتنا عهداً ومیثاقاً ، وأعطیناک سمعاً وطاعةً ، فإن وفیت لنا


1- الأنفال ( 8 ) : 32 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( قومک ) .
4- فی المصدر : ( تهلکنا ) .
5- فی المصدر : ( تملکنا ) .

ص : 236

وفینا لک ، وإن نزعت إلی غیر ذلک فإنا ترکنا (1) وراءنا رجالا شداداً ، وأسنّة حداداً .

فقال معاویة : لا أکثر الله فی الناس مثلک یا جاریة !

فقال له : قل معروفاً ، فإن شرّ الدعاء محیط بأهله .

وخطب معاویة یوماً فقال : إن الله تعالی یقول : ( وَإِنْ مِنْ شَیْء إلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إلاّ بِقَدَر مَعْلُوم ) (2) ، فعلامَ تلومونی إذا قصرت فی عطایاکم ؟ ! فقال له الأحنف : وإنا - والله ! - لا نلومک علی ما فی خزائن الله ، ولکن علی ما أنزله الله لنا من خزائنه ، فجعلته فی خزائنک ، وحلت بیننا وبینه ! (3) و یافعی در “ تاریخ مرآة الجنان “ گفته :

وقیل : إن الحجّاج خطب یوماً ، فقال - فی أثناء کلامه - : أیّها الناس ! إن الصبر عن محارم الله أهون من الصبر علی عذاب الله . .

فقام رجل وقال : ویحک - یا حجاج ! - ما أصفق وجهک ! وأقلّ حیاءک !

فأمر به فحبس ، فلمّا نزل عن المنبر دعا به ، فقال : لقد اجترأت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ترکنا ) تکرار شده است .
2- الحجر ( 15 ) : 21 .
3- المستطرف 1 / 134 .

ص : 237

علیّ ؟ ! فقال : أتجترئ علی الله فلا ننکره ، ونجترئ علیک فتنکره ؟ ! فخلّی سبیله (1) .

اما آنچه گفته : این قصه را در مطاعن او آوردن کمال بیانصافی است .

پس ادعای بیانصافی به جهت آوردن این قصه در مطاعن کمال بیانصافی است ; زیرا که علمای شیعه این قصه را در مطاعن ‹ 777 › عمر به این وجه نیاورده اند که او چرا رجوع به حق کرد و چرا اعتراف خود نمود ، بلکه طعن ایشان بر عمر بر چند وجه است :

اول : آنکه از جواز مغالات جاهل بود ، و صاحب خلافت کبری و امارت عظمی را که مرجع انام و ملاذ خواص و عوام باشد ، جهل از مسائل شرعیه و احکام دینیه خصوصاً از این مسائل مشهوره که کثرت احتیاج به آن ظاهر است ، جایز نیست ، و چگونه چنین جاهل نادان با وجود عالم علم لدنّی خلیفه شود و از او افضل گردد ؟ !

دوم : آنکه عمر در این قصه به تحریم ما أحلّه الله پرداخت ، مغالات را که خدا جایز کرده ، عمر حرام ساخت ، بدون تمسک به دلیلی از کتاب و سنت ، و این معنا اکبر کبائر و اعاظم مآثم است ، و بالیقین چنین کس صلاحیت خلافت ندارد .


1- مرآة الجنان 1 / 193 - 194 .

ص : 238

سوم : آنکه گفت آنچه حاصلش این است که :

کسی که مغالات خواهد کرد ، مال مغالات را در بیت المال داخل خواهم ساخت . و این امر هرگز جایز نبوده ، واگر مغالات بالفرض غیر جایز بودی ، تا هم (1) آن مال را به شوهر باید دادن ، نه در بیت المال داخل ساختن .

اما آنچه گفته : و اگر بالفرض بداهتاً عمر را جواب دیگر میسر نمیشد ، اینقدر خود از دست نرفته بود که [ میفرمود : ] (2) این زن را بکشید که من ذکر سنّت سنّیه پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم میکنم ، و این بی عقل قرآن را مقابل میآرد ، مگر پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قرآن را نمیفهمید ، یا این زن از او بهتر میفهمد ؟ !

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : [ آنکه مخاطب ] در زمان عمر حاضر نبود که به او این حجت قاهره تعلیم میساخت تا عمر در مجمع اصحاب از زنی جاهله ملزم و ساکت نمیشد ، و اعتراف به خطای خود نمینمود و به قول آن زن رجوع نمیکرد ، و اصحاب او از عتاب او - که به سبب عدم تنبیه او بر خطایش صادر شد - محفوظ میماندند ، لیکن چون که همه این امور از عمر صادر گردید ، معلوم


1- یعنی : باز هم .
2- زیاده از مصدر .

ص : 239

شد که از دست او این حجت هم رفته بود ، ( فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَلْیَبْکُوا کَثِیراً ) (1) .

دوم : آنکه اگر بالفرض عمر چنین کلام غیر مرتبط النظام که مخاطب به سبب استیلای اوهام توقع صدور آن از عمر دارد ، بر زبان میآورد ، زیاده تر تفضیح عمر ثابت میشد ; چه سنت نبویه را که عمر ذکر کرده ، اصلا دلالت بر نفی جواز مغالات و جواز اخذ مال زاید - بوجه من الوجوه - ندارد ; چه مجرد اقتصار جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر امری ، دلیل عدم جواز تجاوز از آن نیست ، فکیف یدلّ علی أخذ الحاکم المال الزائد وإدخاله فی بیت المال ؟ ! پس بعد تنبیه آن زن بر جواز مغالات و عدم [ جواز ] اخذ او مال مغالات را به آیه کریمه نیز اگر عمر بر خطای استدلالش متنبه نمیشد ، نهایت سوء فهم وردائت قریحه او ثابت میشد .

و عدم دلالت سنت نبویه بر عدم جواز مغالات سابقاً از عبارت حمیدی و دیگر روایات دانستی (2) .

سوم : آنکه سنت نبویه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصلا با قرآن مخالف نیست ; زیرا که اقتصار آن حضرت بر پانصد درهم بنابر اولویت و استحباب است ، و دلالت قرآن بر


1- التوبة ( 9 ) : 82 .
2- در اول همین طعن از الجمع بین الصحیحین 4 / 324 و مصادر دیگر گذشت .

ص : 240

محض جواز و اباحه ، ولا تنافی بینهما ; پس زن هرگز قرآن را مقابل سنت نیاورده ، بلکه تنبیه بر خطای ‹ 778 › عمر در احتجاج و استدلال به سنت نبویه نموده ، پس مخاطب میخواهد که عمر با وصف ارتکاب خطای صریح ، بعد تنبیه زن هم متنبه بر خطای فاحش نمیشد ، و اصرار بر عناد و جهل میورزید ، و ناحق آن زن را مورد لوم و ملام (1) میکرد ، و با او به کذب و بهتان به سنت ، مقابله سنت به قرآن میکرد .

چهارم : آنکه اگر عمر میگفت که : ( پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قرآن را نمیفهمید ، این زن از او بهتر میفهمد ؟ ! ) زیاده تر دانشمندی و تیزی فهم عمر ظاهر میشد ; چه از کلام بیچاره زن هرگز نسبت عدم فهم قرآن به سرور انس و جان - صلی الله علیه وآله وسلم ما تعاقب الملوان - یا ادعای فهمیدن (2) خود بهتر از آن حضرت - که هر دو امر کفر صریح و ضلال قبیح است - بنحو من الأنحاء ظاهر نمیشود .

آری ; غرض آن زن اظهار نافهمی خلافت مآب در احتجاج و استدلال به سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بر حکمی مخالف کتاب بوده که قرآن شریف دلالت بر جواز مغالات دارد ، و [ در ] سنت آن حضرت اصلا دلیلی [ بر ] نفی جواز مغالات نیست ، پس استدلال خلافت مآب مبنی بر نافهمی کتاب و


1- در [ الف ] کلمه ( ملام ) درست خوانده نمیشود .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فهمیدانا ) آمده است .

ص : 241

سنت است ; پس اگر عمر با وصف عدم فهم مدلول سنت و کتاب - بعدِ تنبیه زن بر نافهمی او - برعکس تصریح یا تلمیح بر دلالت کلام زن بر این کفر فضیح - که مخاطب ذکر کرده - مینمود ، زیاده تر تفضیح خود میکرد ، وآن زن را میرسید که بگوید که :

من کی ادعاء این کفر کرده ام ؟ یا تلمیح آن نموده [ ام ] تا تو چنین حرف یاوه بر زبان میآری ؟ ! غرض من اظهار نافهمی تو است که نه مدلول سنت را فهمیدی ، و نه به مراد کلام الهی وارسیدی ، و باز حکمی به رأی خود دادی ، پس به حال خود وانرسیده و مبالات به تفضیح خود ننموده [ ای ] ، چنین حرف در حق من بر زبان آوردن ، کمال جسارت و بی مبالاتی است .

پنجم : آنکه از این کلام مخاطب ظاهر میشود که : این زن - حسب زعم او - قرآن را مقابل سنت گردانیده ، و اظهار یکی از این دو امر نموده : یعنی یا - معاذ الله - حضرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قرآن را نمیفهمید ، و یا - معاذ الله - این زن از آن حضرت بهتر میفهمید ; و ظاهر است که هر دو امر کفر صریح است ، و چون عمر سکوت بر استدلال زن کرده ، بلکه تحسین و آفرین بر آن - حسب اعتراف مخاطب - نموده ، ظاهر شد که عمر سکوت کرد بر غایت اسائه ادب [ به ] جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که آن غایت سفاهت و نادانی و بی عقلی ، و کفر و ضلال قبیح است ، و بر مجرد سکوت هم اکتفا نکرده ، تحسین و آفرین بر آن نمود ، و تحریص و ترغیب آن زن و دیگران بر معاودت مثل آن کرد ، پس حسب افاده مخاطب طعنی بس عظیم بر عمر ثابت

ص : 242

شد [ که ] به مراتب کثیره افحش و اشنع از اصل طعن است که اهل حق اثبات آن خواسته اند ! !

عجب که مخاطب به سبب معاندت اهل حق چندان مختل الحواس گردیده که کلام صحیح و احتجاج متین ایشان را قبول نکرده ، در صدد تلمیع و تسویل برآمده ، به وجوه عدیده عمر را مطعون و معیوب ساخته تا نوبت به تکفیر او و تکفیر خودش ! و تفضیح اعاظم و اکابر علما و محققین مفسرین رسانیده !

ششم : آنکه ‹ 779 › از این کلام ظاهر شد کفر عمر به وجه دیگر نیز ; بیانش آنکه : خود عمر به مقابله ارشاد نبوی و امر آن حضرت به اتیان به دوات و قرطاس گفته : ( حسبنا کتاب الله ) ، پس خود عمر مقابل سنت نبویه - که امر آن حضرت است - قرآن را آورده ، پس بنابر این کلام مخاطب که دلالت دارد بر آنکه : آوردن قرآن مقابل سنت ، مستلزم اظهار آن است که - معاذ الله - جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) قرآن را نمیفهمید ، یا این مقابله کننده بهتر از آن حضرت میفهمد ; ثابت و ظاهر شد به ابلغ وجوه که عمر - معاذ الله - چنان گمان میبرد که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قرآن را نمیفهمید ، یا او از آن حضرت بهتر میفهمید ! پس در ثبوت کفر عمر ریبی و شکی باقی نماند .

هفتم : آنکه اگر عمر این کلام [ را ] میگفت ، آن زن را میرسید که بگوید که : تو چگونه سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را مخالف قرآن گمان میکنی ،

ص : 243

حال آنکه از سنت آن حضرت نیز جواز مغالات معلوم است که مهر اُم حبیبه زوجه آن حضرت زیاده از پانصد درهم بوده ، چنانچه از “ سنن ابوداود “ و “ تفسیر ثعلبی “ و “ تذکره “ محمد طاهر منقول شد (1) ، و دگر احادیث عدیده نیز بر جواز مغالات مهر دلالت دارد .

در “ کنز العمال “ مذکور است :

لا یضرّ أحدکم [ أ ] (2) بقلیل من ماله تزوّج أم بکثیر بعد أن یشهد . قط . کر (3) . عن أبی سعید .

لیس علی الرجل جناح أن یتزوّج بقلیل أو کثیر من ماله إذا تراضوا وأشهدوا . ق . عن أبی سعید .

لا یکون نکاح إلاّ بولی وشاهدین ومهر ما کان ، قلّ أو کثر . طب (4) . عن ابن عباس (5) .


1- مراجعه شود به : سنن ابوداود 1 / 467 - 468 ، تفسیر ثعلبی 3 / 278 ، تذکرة الموضوعات : 133 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] الدارقطنی وابن عساکر . ( 12 ) .
4- [ الف ] الطبرانی فی المعجم الکبیر . ( 12 ) .
5- [ الف ] الفصل الثالث فی الصداق من الباب الرابع فی أحکام النکاح من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال 420 / 454 جلد ثانی . [ کنز العمال 16 / 324 ] .

ص : 244

هشتم : آنکه هر قدر که مخاطب و اسلافش تهجین و توهین و تقبیح و ذمّ و عیب اعتراض این زن میکنند ، همه آن به اکابر اصحاب که حاضر خطبه ابن خطاب بودند ، عائد میشود ; چه ایشان بلاریب به کلام زن راضی بودند و نکیری بر آن نکردند .

کابلی در “ صواقع “ گفته :

ولم یراجعها لئلاّ ینکسر قلبها ، ولسکوت من حضر من الصحابة ورأی أنهم راضون بما قالت المرأة . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که حاضرین صحابه بر کلام زن سکوت کردند ، و به قول او راضی شدند ، از این سبب عمر ردّ کلام آن زن نکرد ، پس ثابت شد که کلام زن نزد اصحاب حاضرین خطبه عمر ، پسندیده و درست و صحیح و قابل قبول بود ، پس مبالغه مخاطب و اورنگ آبادی در تهجین و تقبیح اعتراض زن و آن را عین سفاهت و بی عقلی دانستن ، در حقیقت تهجین و تسفیه و تقبیح این صحابه بلکه خود خلافت مآب است !

و عجب که خود کابلی هم در دیگر کلمات سابقه و لاحقه ، اثبات بطلان اعتراض زن خواسته ، و از لزوم تهجین و توهین این صحابه حاضرین بلکه خود خلیفه مسلمین باکی برنداشته (2) .


1- الصواقع ، ورق : 266 .
2- در [ الف ] ( نبرداشته ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 245

اما آنچه گفته : لیکن شأن اکابر دین همین را اقتضا میفرماید که بویی از نفسانیت و سخن پروری در جوهر نفوس ایشان نماند . . . الی آخر .

پس عجب تناقض و تهافت است که قبل [ از ] این سطر مدح عمر به این معنا مینمود که : او با وجود بر حق بودن به جهت اینکه آن زن دل شکسته نشود ، از استنباط و اجتهاد بی رغبتی ‹ 780 › نکند ، خود را قائل و معترف وانمود ، و این کلامش و سائر کلام سابق او صریح است در آنکه : از عمر خطایی در این قصه واقع نشده ، بلکه او بر حق و صواب بود و زن بر خطا ; و در اینجا مدح عمر به این معنا میکند که : در جوهر نفس وی بویی از سخن پروری نبود ، و محض اتباع حق منظور داشت ، خواه نزد او باشد و خواه نزد غیر او .

و این کلام دلالت دارد بر اینکه عمر در حکم اول بر خطا بود ، و به جهت اتباع حق به قول زن رجوع نمود و سخن پروری ننمود .

و مماثل ساختن این قصه عمریه را با قصه مفترات بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ; و به جهت آن افترا ، جناب امیر ( علیه السلام ) و عمر را یک قدم در این منقبت - اعنی اقرار به خطا و اتباع حق گو نزد غیر باشد - گفتن نیز دلالت صریحه دارد بر آنکه : از عمر در حکم منع مغالات خطا واقع شد ، و قول زن - که به آن رجوع کرده - حق بود .

ص : 246

و تناقضی که در کلام سابق . . . (1) و کلامی که در مبحث امامت مصرح به اعتراف عمر به خطای خود و قائل شدن از زن بود ، بر این معنا محمول میشد که به جهت تغلیط عوام ، ارتکاب آن فرموده باشد که هرگاه تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ذکر کردن گرفت ، در آنجا تخطئه عمر را هم قبیح ندانست ، و جایی که صرف ذکر تخطئه عمر و تقریر شیعه آمده ، و ثبوت خطا مثبت شناعت عظیم - أعنی تحریم ما أحلّه الله - بود ، در آنجا از خطای عمر انکار ساخته ، و چون که بین الکلامین فاصله بعید واقع است ، لهذا در خاطر ناظر معتقد ، این تناقض کجا محفوظ میماند ؟ !

لیکن در این طعن بلافاصله در کلامش تناقض و تهافت پیداست :

اولا : از خطای عمر و اعتراف او به خطا ، انکار صریح ساخته ; و بعد آن کلماتی گفتن گرفت که مستلزم ثبوت آن است نزد متأملین ، نه عوام بی تأمل ، تا نزد ایشان تناقض هم در کلامش در یکجا ظاهر نشود ، و این هم دانند که از عمر اولا خطا واقع نشده ، و اگر واقع میشد چه جای طعن است که از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - معاذ الله - خطا واقع شده .

و اقرار عمر به خطای خود ، دلیل نفی نفسانیت از جوهر نفس او نمیتواند شد ; چه بساست که در بعض اوقات بسیاری از اصحاب نفسانیت و لجاج به جهت آنکه جانب مخالف دلیلی مسکت و برهانی مفحم قائم کند


1- در [ الف ] به اندازه یکی دو کلمه سفید است .

ص : 247

که چاره انکار نگذارد ، ملجأ شده ، اقرار به حق مینمایند و معترف به خطای خود میشوند .

آری ; اگر فاضل ناصب استدلال بر عدم نفسانیت عمر به حکایت ضرطه او بر منبر در حالت خطبه ! و ظاهر ساختن آن بر حاضرین مینمود ، دلیلی شافی بود بر طهارت نفس او که به حضور اعیان و اکابر ، پرده حیا بدرید و به کمال بی آزرمی ظاهر ساخت که از او بر منبر در اثنای خطبه ، ضرطه - که عبارت از گوز با آواز است - سر زده ! !

راغب اصفهانی - که از اکابر افاضل و مشاهیر اماثل اهل سنت است - در کتاب “ محاضرات “ - در ترجمه عذر من خرج منه ریح من الأکابر وقلة مبالاته بذلک - میفرماید :

ویروی أن عمر . . . صعد المنبر یخطب ، فقطع خطبته ، فقال : یا أیها الناس ! إنی مثّلت بین أن أخاف الله ‹ 781 › فیکم أو أخافکم فی الله ؟ فکان خوف الله أولی بی ، ألا وإنی قد خرج منی ضرطة ، وها أنا أُعید الوضوء وأعود . انتهی (1) .

حاصل آنکه روایت کرده میشود که : عمر بر بالای منبر برآمد که خطبه میخواند ، پس خطبه خود را قطع نمود و گفت : ایها الناس ! من ایستاده ام در میان آنکه بترسم خدا را درباره شما ، یا بترسم شما را درباره خدا ، پس بود


1- [ الف ] قوبل بأصل المحاضرات فی المجلد السادس فی المجون والسخف . ( 12 ) . [ محاضرات الادباء 2 / 299 ] .

ص : 248

خوف خدا بهتر برای من ، آگاه باشید به درستی که بیرون آمد از من - یعنی مقعد من - گوزی با آواز ، و حالا من اعاده وضو میکنم و باز میآیم . انتهی .

اما آنچه گفته : از حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز مثل این قصه به صدور آمده : أخرج ابن جریر . . إلی آخره .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه پر ظاهر است که ابن جریر و ابن عبدالبرّ هر دو از مخالفین معاندین اند ، پس به مقابله اهل حق تمسک به روایت ایشان ، و آن هم در اثبات خطا بر جناب سرور اوصیاء - علیه وآله الائمة النجباء آلاف التحیة والثناء - داد دانشمندی و انصاف ، و اظهار کمال تبحر و مراعات قانون مناظره است !

دوم : آنکه تمسک به روایت ابن جریر و ابن عبدالبرّ نمودن در حقیقت کذب و دروغ و خرافه وانهماک خود در عذر و نکث عهد و نقض و اخفار ذمّه ثابت ساختن است ; چه مخاطب عهد موثق کرده است که در این کتاب در هیچ چیزی به جز روایات شیعه تمسک نخواهد کرد ، در باب امامت گفته :

و اما اقوال عترت ، پس آنچه از طریق اهل سنت مروی است ، خارج از حدّ حصر و احصاست ، در همان کتاب - یعنی “ ازالة الخفا “ - باید دید ، و چون در این رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه ، متمسکٌ به در هیچ امر نباشد ، آنچه از اقوال عترت در این باب در کتب معتبره و مرویات صحیحه ایشان

ص : 249

موجود است به قلم میآید . (1) انتهی .

پس بعد این همه عهد و پیمان و ارعاد و ابراق ، برای تضلیل عوام بی ایقان ، دست به دامان خرافات ابن عبدالبرّ و ابن جریر که از اکابر مخالفان اند زدن ، و تشبث به آن نمودن ، کمال اختلال حواس و بیتدبری و تناقض و تهافت و کذب و دروغ ثابت ساختن ، و روبروی عقلای عالم خود را به نهایت مرتبه رسوا نمودن است .

سوم : آنکه ولی الله پدر مخاطب در “ قرة العینین بتفضیل الشیخین “ بعد ختم دلائل عقلیه و نقلیه مزعومه بر تفضیل شیخین گفته :

این است تقریر آنچه در این رساله از دلیل نقلی و عقلی بر تفضیل شیخین اقامه نموده ایم ، بقیة الکلام دفع شبهات مخالفین است ، و ما را در این رساله به اجوبه امامیه و زیدیه کار نیست ، مناظره ایشان بر طور دیگر میباید ، نه به احادیث “ صحیحین “ و مانند آن . . . (2) الی آخر .

از این عبارت ظاهر است که مناظره امامیه بلکه زیدیه هم به احادیث “ صحیحین “ و مانند آن هم نباید چه جا احادیث دیگران ، بلکه مناظره ایشان بر طور دیگر باید ، و هرگاه در مناظره اهل حق احادیث “ صحیحین “ و مانند


1- [ الف ] بعد ذکر آیات دالّه بر خلافت ابی بکر از عقیده ششم . ( 12 ) . [ تحفه اثنا عشریه : 190 ] .
2- [ الف ] قریب نصف رساله 120 / 216. [ قرة العینین : 145 ] .

ص : 250

آن - حسب افاده والد ماجد شاه صاحب - مصرفی نداشته باشد ، پس تمسک به روایت ابن جریر و ابن عبدالبرّ عین ارتکاب جریره و عدول از برّ است ، پس مخاطب در این تمسک و امثال آن چنانچه مخالفت عهد خود کرده ، کذب و دروغ ‹ 782 › خویش به ابلغ الوجوه ثابت نموده ، همچنین مخالفت و عقوق والد خویش هم به نهایت رسانیده !

چهارم : آنکه غایت تعصب و عناد و مجازفت و عدوان آن است که مخاطب به سبب کمال جور و شرّ به روایت ابن عبدالبرّ در اثبات خطای حضرت سرور ابرار و امام اخیار - علیه سلام الملک الجبار - تمسک جسته و به روایت همین ابن عبدالبرّ که اعتراف عمر را به خطای خودش نقل کرده - کما دریت آنفاً - اعتنا نکرده ، بر ملا تخطئه نقل خطا از عمر نموده .

بار الها ! مگر اینکه اعتذار به جهل و عدم اطلاع خود بر روایت کردن ابن عبدالبرّ ، اعتراف خطا را نماید ، و کمال قصور باع و عدم اطلاع و نهایت جسارت و بی مبالاتی به انکار ثابتات فرماید .

پنجم : آنکه از تصریح خود مخاطب قبل از این واضح است که : اعتبار حدیث به یافتن آن در کتب مسنده محدّثین است مع الحکم بالصحة ، چنانچه در جواب طعن سوم از مطاعن ابی بکر گفته :

و بعض از فارسی نویسان که خود را از محدّثین اهل سنت شمرده اند ، و در سیر خود این جمله را آورده ، برای الزام اهل سنت کفایت نمیکند ; زیرا که

ص : 251

اعتبار حدیث نزد اهل سنت به یافتن حدیث در کتب مسنده محدّثین است مع الحکم بالصحة . (1) انتهی .

پس بر مخاطب لازم بود که - حسب افاده و تحقیق انیق خودش - بودن این حدیث در کتب مسنده محدّثین - مع الحکم بالصحة - ثابت میساخت ، بعد از آن اگر نفعی میداشت ، دست بر آن میانداخت .

عجب که در مقام ردّ تمسک شیعه ، این همه تحریج و تضییق و تحقیق و تدقیق به خاطر فلک فرسای مخاطب میرسد ; و در وقت تمسک خود آن را فراموش ساخته ، به راه تسهیل و توسیع میرود ، و به هر رطب و یابس ، بلکه به هر کذب و باطل دست میاندازد ! ! کما ظهر و سیظهر .

و نیز مخاطب در باب امامت گفته :

و قاعده مقرره اهل سنت است که حدیثی را که بعض ائمه فن حدیث در کتابی روایت کنند و صحت ما فی الکتاب را التزام نکرده باشند ، مثل بخاری و مسلم و بقیه اصحاب “ صحاح “ ، و به صحت آن حدیث بالخصوص صاحب آن کتاب یا غیر او از محدّثین ثقات تصریح نکرده باشد ، قابل احتجاج نیست . انتهی (2) .


1- تحفه اثناعشریه : 266 .
2- [ الف ] جواب حدیث ششم از احادیث داله بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) . [ تحفه اثناعشریه : 213 ] .

ص : 252

و چون مخاطب بودن این روایت [ را ] در کتابی ملتزم الصحة ، یا تصریح کسی از محدّثین ثقات به صحت آن بالخصوص ثابت نکرده ، لهذا حسب افاده خودش قابل احتجاج و استدلال نباشد ; چه جا که برای الزام اهل حق آن را ذکر توان نمود !

ششم : آنکه خود (1) مخاطب به جواب طعن سوم از مطاعن ابی بکر افاده نموده که : حدیث بی سند نزد اهل سنت شتر بی مهار است که اصلا گوش به آن نمینهند ، چنانچه بعد عبارت سابقه گفته :

و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهار است که اصلا گوش به آن [ نمی ] نهند (2) .

و مخاطب برای این روایت سند ذکر نکرده ، پس اگر این روایت سند دارد ، چرا به ذکر آن نپرداخت ؟ ! و صحتش ثابت نساخت ، و اگر سند ندارد - حسب افاده خودش - این روایت شتر بی مهار است ، پس چرا مخاطب خلیع العذار بر این شتر بی مهار سوار گردیده ، خود را نزد محققین کبار رسوا و خوار ساخته . ‹ 783 › هفتم : آنکه در “ احیاء العلوم “ نیز این روایت [ را ] نقل کرده ، و در آن به


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( خود ) ، کلمه : ( نزد ) آمده است .
2- تحفه اثناعشریه : 266 .

ص : 253

عوض لفظ ( أخطأنا ) لفظ ( أخطأت ) واقع است ، و در این صورت احتمال است که تای ( اصبتُ ) مضموم و تای ( أخطأتَ ) مفتوح باشد ، و ترجمه ( اصبتُ ) و ( أخطأتَ ) چنین باشد که : رسیدم من به صواب ، و خطا کردی تو ، یعنی آنچه من گفتم صواب است و آنچه تو گفتی خطاست .

و در “ کنز العمال “ هم این روایت از ابن عبدالبرّ و ابن جریر مسطور است و در آن هم لفظ ( أخطأتَ ) به تاء است (1) نه ( أخطأنا ) ، فی کنز العمال :

عن محمد بن کعب ، قال : سأل رجل علیاً [ ( علیه السلام ) ] من مسألة ، فقال فیها ، فقال الرجل : لیس هکذا ، ولکن . . کذا وکذا . . قال علی [ ( علیه السلام ) ] : أصبتُ وأخطاتَ ، ( وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْم عَلِیمٌ ) (2) . ابن جریر وابن عبد البرّ فی العلم . (3) انتهی .

ظاهر نمیشود که خواجه کابلی که در “ صواقع “ لفظ ( أخطأتَ ) را به ( أخطأنا ) تبدیل کرده (4) ، و مخاطب به تقلیدش همچنان نقل ساخته ، به کدام


1- وکذا فی جامع بیان العلم لابن عبد البرّ 1 / 131 وجامع البیان لابن جریر 13 / 36 ، فراجع .
2- یوسف ( 12 ) : 76 .
3- [ الف ] کتاب العلم من حرف العین . ( 12 ) . [ کنز العمال 10 / 301 - 302 ] .
4- بنابر آنچه در حاشیه نسخه [ الف ] جلد 1 / 460 ( طعن دوم عمر ) آمده نسخه های متعدد از کتاب “ الصواقع “ نزد مؤلف ( رحمه الله ) موجود بوده است ، ولی در نسخه موجود در آستان قدس ، ورق : 266 - 267 به لفظ ( أخطأت ) آمده است .

ص : 254

وجه این تغییر در الفاظ حدیث نموده [ اند ] ؟ ! جز آنکه در لفظ ( أخطأتَ ) احتمال مذکور متطرق بود ، به خلاف لفظ ( أخطأنا ) .

و مراد از ( وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْم عَلِیمٌ ) (1) آن خواهد بود که : هر چند تو خود را صاحب علم میدانی ، لیکن بدان که فوق هر صاحب علمی علیمی هست ، یعنی به گمان خود مغرور مشو و خطای خود را دریاب ، و گو خود را صاحب علم فرض کردی تا به معارضه من پیش آمدی ، و گردن کبر و غرور دراز کردی ، لیکن هرگز گمان مبر که بالاتر از تو کسی عالِم نیست .

هشتم : آنکه به فرض دلالت این روایت بر آنکه - معاذ الله - اقرار به خطا فرمودند ، چون که عصمت آن جناب به احادیث نبویه - علی صاحبها الف الف تحیة - کما سبق ذکر بعضها ، ثابت و متحقق گشته ، دیگر گوش نهادن به مفتریات چندی از نواصب و خوارج ، کار اهل ایمان نیست .

فخرالدین رازی - که امام اهل سنت است - به حدیث : « اللهم أدر الحقّ مع علی [ ( علیه السلام ) ] » استدلال کرده بر اینکه در جهر بالتسمیة حق با آن جناب بود ، و حکم نموده [ که ] اقتدا به آن جناب باعث اهتداست (2) .

و این صریح دلالت میکند بر آنکه : آن جناب در احکام فروعیه معصوم عن الخطأ بود .


1- یوسف ( 12 ) : 76 .
2- تفسیر رازی 1 / 205 .

ص : 255

و قطع نظر از این ، برای تکذیب این قضیه موضوعه ، قول مخاطب کافی است ، بیانش آنکه : مخاطب در طعن یازدهم از مطاعن عمر گفته :

هرکه غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید ، گویا دعوای غلطی در استدلال حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] میکند ، و این دعوا شاهد جهل و حمق او بس است . (1) انتهی .

پس هرگاه دعوای غلط در استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شاهد جهل و حمق مدعی باشد ، ادعای غلط و خطا در نفس حکم و فتوا به [ آن ] جناب چگونه شاهد جهل و حمق مدعیِ احمق نخواهد بود ؟ !

و والد مخاطب در “ قرة العینین “ به جواب طعن تحریم عمر متعه را گفته :

و اگر سائل عود کند و گوید که : حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] نهی از متعه روز خیبر روایت کرده است ، و احادیث دیگر دلالت میکند که در روز اوطاس نیز به عمل آمد ، پس آن نهی دلیل نمیتواند شد .

گوییم : سائل آن نقض [ را ] وارد نمیکند مگر بر مرتضی [ ( علیه السلام ) ] ; زیرا که اول کسی که به این حدیث استدلال نموده و ابن عباس را الزام کرد و زجر شدید به عمل آورد ، حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است ، پس گویا میگوید مرتضی [ ( علیه السلام ) ] ‹ 784 › غلط کرده در این استدلال ، و این معنا شاهد جهل و حمق او است نزدیک اهل سنت و شیعه تفضیلیه قاطبتاً . (2) انتهی .


1- تحفه اثنا عشریه : 33 - 302 .
2- قرة العینین : 214 .

ص : 256

از این عبارت ظاهر است که : ادعای غلط در استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شاهد جهل و حمق مدعی نزد اهل سنت و شیعه قاطبتاً میباشد ; پس جهل و حمق مخاطب که خطای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در اینجا به مدّ و شدّ ثابت کرده ، و همچنین به جواب طعن جهالات عمر جسارت بر آن نموده ، و همچنین به جواب جهل ابی بکر در متن و “ حاشیه “ (1) خسارت به سبب آن اندوخته إلی غیر ذلک ، و نیز جهل و حمق خود شاه ولی الله که او هم در “ ازالة الخفا “ و همین کتاب اعنی “ قرة العینین “ به مزید کذب و مین (2) جسارت بر نسبت این شین به امام المشرقین و المغربین نموده ، و هم جهل و حمق سائر اسلاف و اخلاف متعصبین و اساطین دینشان که به این بهتان و هذیان روهای خود سیاه میکنند ، علی الخصوص مثل ابن تیمیه و غیره ، به کمال وضوح و ظهور میرسد ، ولله الحمد علی ذلک .

و نیز قبل از این تصریح ولی الله به نهایت عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در کتاب “ تفهیمات “ دریافتی (3) ، و آن هم برای تکذیب این خرافه و امثال آن کافی است .

و نیز غزالی در کتاب “ احیاء العلوم “ گفته :


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 565 - 566 .
2- مین : کذب ، دروغ . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ، وکتاب العین للخلیل 8 / 338 .
3- در طعن هشتم ابوبکر از التفهیمات الإلهیة 2 / 19 گذشت .

ص : 257

ولم یذهب إلی تخطئة علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ذو تحصیل أصلا . (1) انتهی .

فلله الحمد که به اعتراف غزالی - که امام و حجة الاسلام سنیان است - ثابت شد که نسبت کننده خطا به جناب امیر ( علیه السلام ) ، از زمره علما و ارباب تحصیل خارج است ، و در جمله جهلای بی بصیرت داخل ، و هرگز صاحب علم و بصیرت تخطئه جناب امیر ( علیه السلام ) نکرده ، پس مخاطب که اهتمام تمام در تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دارد نیز بلاشبهه از ارباب تحصیل خارج باشد ، و همچنین دگر اسلاف و اخلاف ناانصاف اینها .

و مولوی نظام الدین سهالی پدر مولوی عبدالعلیِ متعصب - که از مشاهیر فضلای این دیار است - نیز تصریح نموده به اینکه از جناب امیر ( علیه السلام ) خطایی نقل نشده ، و رأی آن جناب مثل حدیث است ، و آن جناب احقّ به تقلید است ، چنانچه در کتاب “ صبح صادق شرح منار “ در مسأله طلاق معلق گفته :

فاعلم أن مذهب الشافعی منقول عن أمیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] - کرّم الله وجهه ووجوه آله الکرام - وابن عباس وأُمّ المؤمنین عائشة . . . ، والحجّة قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « لا نذر لابن آدم فیما لا یملک ، ولا عتق له فیما لا یملک ، ولا طلاق فیما لا یملک » .

قال الترمذی : هو أحسن شیء روی فی الباب .

وأخرج الدارقطنی : عن ابن عمر . . . أن النبیّ صلی الله علیه


1- [ الف ] اصل سابع ، از رکن رابع ، از فصل ثالث ، از کتاب ثانی ، در قواعد عقاید . ( 12 ) . [ احیاء العلوم 1 / 115 ] .

ص : 258

وعلی آلهوسلم سئل عن رجل ، قال : یوم أتزوّج فلانة ، فهی طالق ثلاثاً ؟ قال : « طَلَّقَ ما لا یملک » .

وأخرج - أیضاً - : عن أبی ثعلبة ، قال : قال عمر لی : اعمل لی عملا حتّی أزوّجک ابنتی ، فقلت : إن أتزوّجها فهی طالق ثلاثاً ، ثمّ بدا لی أن أتزوّجها ، فأتیت رسول الله صلی الله علیه وعلی آلهوسلم فسألته ، فقال لی : ‹ 785 › « تزوّجها ، فإنه لا طلاق إلاّ بعد النکاح » .

وأُجیب بأن الحدیث محمول علی التنجیز ; لأنه هو الطلاق ، وأمّا المعلّق (1) ففی عرضیة أن یکون طلاقاً ، وذلک عند الشرط ، والحمل مأثور عن السلف کالشعبی والزهری .

وأمّا الحدیثان الآخران ; فهما ضعیفان ، قال صاحب تنقیح : التحقیق أنهما باطلان ، ففی الأول أبو خالد الواسطی ، وهو عمرو بن خالد ، قال وکیع : وضّاع . وقال أحمد بن معین : کذّاب . وفی الأخیر علی بن قرین ، کذّبه ابن معین وغیره ، وقال ابن عدی : یسرق الحدیث . بل ضعّف أحمد وأبو بکر بن العزالی [ و ] القاضی شیخ السهیلی جمیع الأحادیث ، وقال : لیس لها أصل فی الصحة . هکذا فی فتح القدیر .


1- [ الف ] فی أصل فتح القدیر هکذا : أما المعلّق فلیس به بل له عرضیة أن یصیر طلاقاً . ( 12 ) . [ فتح القدیر 4 / 116 ] .

ص : 259

ولمن یشیّد أرکان مذهبه أن یقول : إن المرأة عند وجود الشرط طالق البتّة ، ولا یکون إلاّ بتطلیق الزوج ، ولا شبهة فی أن الزوج لم یوجد منه صنیع عند الشرط ، بل ربّما یکون غیر أهل الطلاق ، کما إذا جنّ عند الشرط ، فیکون مطلّقاً بقوله : إن دخلت الدار فأنت طالق ، فتکون مصداقاً للطلاق ، فشمله الحدیث الحسن ، فینبغی أن لا تطلّق عند التزوّج ، کیف وقد شیّده رأی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ، ورأیه مثل الحدیث ، فإنه لم ینقل عنه خطأً ، مع أن الظاهر أنه قد سمعه عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والله أعلم (1) .

از این عبارت چنانچه میبینی صراحتاً واضح است که رأی جناب امیر ( علیه السلام ) مثل حدیث است ، و از آن جناب خطایی نقل نشده ، پس تخطئه جناب امیر ( علیه السلام ) که مخاطب در پی آن است ، منشأ آن جز تعصب و عدم مبالات به کذب و بهتان ، امری دیگر متخیل نمیشود .

و نیز در “ صبح صادق “ در جای دیگر گفته :

ثمّ الحدیث الأول - یعنی الطلاق بالرجال (2) - آخره : والعدّة بالنساء . . أی العدد المتعلق بالعدّة ، یزداد وینقض لشرف النساء


1- [ الف ] إضاءة : حتّی لم یجوّز نکاح الأمة . . إلی آخره ، من إشراق : والحکم إذا أُضیف إلی مسمّی بوصف خاصّ أو علّق بشرط کان دلیلاً علی نفیه . ( 12 ) . [ صبح صادق : ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالرجا ) آمده است .

ص : 260

وخسّتها ، فعلی الأمة نصف ما علی الحرّة ، فیکون معنی الطلاق بالرجال کذلک لیتلائم السیاق مع السباق .

وأیضاً ; إن کون الإیقاع من الزوج أمر متعارف معلوم من النصوص الأُخر ، فزیادة عدد الطلاق ونقصانه بحرّیة الزوج ورقّیته ، وهو قول الشافعی ومالک وأحمد و أمیر المؤمنین عمر وعثمان و زید بن ثابت . . .

وقال أبو حنیفة : إن العبرة بحال الزوجة ، والذی شیّد أرکانه أنه الذی یراه أمیر المؤمنین سید العارفین علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - کرّم الله وجهه ووجوه آله الکرام - وابن مسعود ، واحتجّ - أیضاً - من قبیله بما فی موطّأ مالک : إن نفیعاً مکاتباً لأُّمّ سلمة أُمّ المؤمنین ، أو عبداً کان تحته امرأة حرّة فطلّقها ثنتین ، ثمّ أراد أن یراجعها ، فأمره (1) أُمّهات المؤمنین . . . أن یأتی عثمان . . . فیسأله عن ذلک ، فلقیه ، وهو آخذ بید زید بن ثابت ، فسألهما ‹ 786 › فقالا : حرمت علیک .

والجواب عنه : إن الحدیث الأول لا یعرف أصلا ، وقال الحافظ


1- [ الف ] فی أصل الموطأ وفتح القدیر هکذا : فأمره أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یأتی عثمان بن عفان یسأله عن ذلک ، فلقیه عند الدرج آخذاً بید زید بن ثابت ، فسألهما فابتدراه جمیعاً فقالا : حرمت علیک . . إلی آخره . [ الموطأ 2 / 574 ، وفتح القدیر 3 / 493 ] .

ص : 261

أبو الفرج ابن الجوزی : موقوف علی ابن عباس - رضی الله تعالی عنهما - وقیل : من کلام زید بن ثابت ، وحدیث الموطأ موقوف علی عثمان وزید بن ثابت ، والشافعی لا یری تقلید الصحابی ، ونحن وإن نراه ، لکن قد خالفه أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] - کرّم الله وجهه ووجوه آله الکرام - فلا یتعیّن أُولئک للتقلید ، کیف [ و ] إن أمیر المؤمنین لم ینقل منه [ ( علیه السلام ) ] - رضی الله تعالی عنه وعن آله الکرام - خطأ فی الفتوی أصلا ، ولم یحتجّ فی الإفتاء إلی غیره ، فهو أحقّ بالتقلید ، وان لم یر لمکان خلاف من هو فی طبقته ، فلا شبهة فی أن القولین حینئذ کالحدیثین ، والسبیل فیهما الترجیح ، فکذا هاهنا .

وهکذا کلّه فی فتح القدیر ، سوی الکلام الأخیر (1) .

از این عبارت هم ثابت است به وضوح تمام که از جناب امیر ( علیه السلام ) در فتوا اصلا خطایی منقول نشده ، و آن جناب در افتا محتاج به کسی نشده ، و آن جناب احقّ به تقلید است ; پس نقل خطا از آن جناب ، خطای صریح و بهتان فضیح است .

و نیز مولوی نظام الدین در “ صبح صادق “ در بیان استدلال بر اینکه : هرگاه


1- [ الف ] إشراق : وإن کان بالعرض بأن خالف الکتاب أو السنة المعروفة أو الحادثة أو أعرض عنه الأئمة من الصدر الأول منقطعاً کان مردوداً . ( 12 ) . [ صبح صادق : ] .

ص : 262

ظاهر شود فتوای تابعی در زمن صحابه - مثل شریح - خواهد بود تابعی مثل صحابه ، یعنی در تقلید ، گفته :

واستدلّ - أیضاً - بأن أمیر المؤمنین علیاً [ ( علیه السلام ) ] - کرّم اللهوجهه ووجه آله الکرام - تحاکم إلی شریح فی درع ، فقال : « درعی عرفناه مع هذا الیهودی » ، فقال شریح لذلک الیهودی : ماذا تقول ؟ فقال : درعی . . فطلب شاهدین من أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] - کرّم الله وجهه - فدعا قنبراً ، فشهد له ، والحسن [ ( علیه السلام ) ] - رضی الله تعالی عنه - فشهد له ، فقال : أمّا شهادة مولاک فقد أجزتها ، وأمّا شهادة الابن فلا أُجیزها . فقال الیهودی : أمیر المؤمنین مشی إلی قاضیه فقضی علیه ، فرضی به ! صدقت - والله - إنها لَدرعک . .

ثمّ قال : أشهد أن لا إله إلاّ الله ، وأشهد أن محمداً رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « هذا الدرع لک ، وهذا الفرس لک » ، فکان معه حتّی قتل یوم صفین .

وأنت تعلم أنه غیر واف ; فإن غایة مالزم منه أن شریحاً لا یری التقلید فی مذهبه - کرّم اللهوجهه - فی قبول شهادة الفرع .

ویقول عبد الله - المعتصم بحبل الله المتین جامع هذه الشتائت - : إن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] إذ هو الحاکم علی الکلّ ، وهو البریء عن شوائب النقصان ودعوی الکذب ، ولا یخطأ فیما رآه أصلا ، بل کلّ ما یحکم به فهو الذی رآه بما رآه رسول الله صلی الله علیهوعلی

ص : 263

آلهوسلم بلا امتراء ، فلا حاجة له أصلا إلی التحاکم ، بل له أن یأخذ ، فإن علم الحاکم کاف ، مع أن الضرورة الدینیة تقتضی أن أخذ ملکه لا یحتاج إلی التحاکم إلاّ إذا لم یتیسّر ، وهاهنا إذ هو الحاکم فعدم التیسر ظاهر البطلان ، فالتحاکم - إن صحّ - فلعلّه بأن سیهتدی .

‹ 787 › وعلم بما ذکرنا أن شهادة الفرع واجبة القبول ; إذا لم تکن شائبة التهمة ، والحدیث المرفوع فی هذا الباب - إن صحّ - فهو منسوخ أو مقیّد بمن فیه تهمة ، فإن کان محطّ العدالة ، بریئاً عن شوائب (1) هوی النفس ، یقبل ، فإن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] کیف یخفی علیه حکم رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم فی باب الشهادة وهو لم یفارقه إلاّ نادراً ؟ ! وبعد المفارقة یکاشف بما جری بینه صلی الله علیهوعلی آلهوسلم وبین ربّه .

فأمّا أن یقال : إن إتیانه بأمیر المؤمنین الحسن [ ( علیه السلام ) ] - رضی الله تعالی عنه - لتلک الحکمة ، وکان لا یری شهادة الفرع ، وهو الأوضح ، فکأنّه کان غیر محتاج إلی التحاکم والاستشهاد ، فإن له أن یأخذ بدون رضائه ، فحینئذ کونه رائناً شهادة الفرع ، إن کان مأخوذاً من هذه الحادثة ، فلا دلالة ، وإلاّ فیجزم بصحة


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شرائب ) آمده است .

ص : 264

قبول شهادته ، أو یناقش فیه إن قبله ، ولکن حینئذ عدم محاجّته شریحاً لتلک الحکمة ، وإلاّ یجب علیه أن یهدیه إلی الصراط القویم ، والله أعلم (1) .

این عبارت به چند وجه دلالت بر عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و بطلان نسبت خطا به آن حضرت دارد :

اول : آنکه از قول او : ( وهو البریء عن شوائب النقصان ودعوی الکذب ) پیداست که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بری است از شوائب نقصان و دعوای کذب ، پس اگر خطا از آن حضرت - و لاسیما در بیان احکام شرعیه - صادر شود - معاذ الله من ذلک - نقص صریح متحقق گردد .

دوم : آنکه قول او : ( ولا یخطأ فیما رآه أصلاً ) دلالت واضحه صریحه دارد بر آنکه آن حضرت خطا نمیکند در رأی خود ، پس نسبت خطا به آن حضرت کذب محض و دروغ صرف باشد ، و کلمه ( لا یخطأ فیما رآه ) برای افاده این مرام کافی بود ، لیکن این فاضل محقق بنابر مزید تأکید لفظ ( أصلاً ) زیاده کرده ، به کمال تأکید نفی خطا از آن حضرت نموده ، پس به دو وجه این وجه دلالت بر نفی خطا از آن حضرت میکند .


1- [ الف ] شرح قوله : ( وأمّا التابع [ التابعی ] فإن ظهرت فتواه فی زمن الصحابة کشریح کان مثلهم عند البعض ) از فصل أفعال النبیّ علیه [ وآله ] السلام سوی الزلّة أربعة أقسام ، از باب أقسام السنّة . ( 12 ) . [ صبح صادق : ] .

ص : 265

سوم : آنکه قول او : ( بل کلّ ما یحکم به ، فهو الذی . . إلی آخره . ) دلالت صریحه دارد بر آنکه : هر چیزی که حکم میفرماید به آن حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، آن موافق رأی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و هرگاه جمیع احکام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) موافق و مطابق ارشادات حضرت خاتم النبیین و اشرف المعصومین - صلی الله علیه وآله اجمعین - باشد ، عصمت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در جمیع احکام و برائت آن حضرت از خطا و زلل به کمال وضوح و ظهور رسید ، و نسبت خطا به آن حضرت - که از بعض نواصب ملحدین و معاندین بی دین صادر گشته ، و مخاطب به تصدیق آن گرائیده - باطل گردید .

چهارم : آنکه قول او : ( بلا امتراء ) دلالت صریحه دارد بر آنکه : حکم به موافقت و مطابقت جمیع احکام حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با احکام سرور انام - صلی الله علیه وآله الکرام - حکمی است که امتراء و شک و ریب در آن عارض نمیشود ، پس ‹ 788 › در ثبوت عصمت آن حضرت و بطلان نسبت خطا به آن حضرت چه ریب باقی ماند ؟ !

پنجم : آنکه قول او : ( فإن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] کیف یخفی علیه حکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! ) دلیل صریح است بر آنکه : خفای حکمی از احکام جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام )

ص : 266

ناجایز و ممتنع و محال است ، پس احاطه آن حضرت به جمیع احکام حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت شد ، پس چگونه عاقلی و (1) متدین - با وصف ثبوت احاطه آن حضرت به جمیع احکام - صدور خطا از آن حضرت تصور توان کرد ؟ !

ششم : آنکه قول او : ( وعلم بما ذکرنا أن شهادة الفرع واجبة القبول . . إلی آخره ) . دلالت دارد بر آنکه : اعمال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) واجبة القبول والاتباع ، و افعال آن حضرت مصون از خطا و مقبول و مطاع است ، پس هرگاه افعال آن حضرت بریء از خطا باشد ، و قبول و صحت آن واجب و لازم باشد ، احکام و اقوال آن حضرت بالاولی واجب الاتباع و بریء از خطا و زلل باشد ، و عصمت آن حضرت به وجه اتمّ متحقق گردد ، پس در بطلان نسبت خطا به آن حضرت در حکمی از احکام ، احدی را از [ اهل ] ایمان و اسلام شک و ریب باقی نماند .

هفتم : آنکه قول او : ( والحدیث المرفوع . . . إلی آخره ) . دلالت واضحه دارد بر آنکه : فعل و عمل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مصون از خطا و زلل و خلل ; و حجت شرعی و برهان و معوّل است که به آن حکم شرعی ثابت میشود تا آنکه به مقابله فعل آن حضرت حدیث نبوی - بعدِ صحت هم - لایق تأویل و توجیه است ، نه قابل تقدیم و ترجیح .


1- ظاهراً ( واو ) زائد است .

ص : 267

هشتم : آنکه قول او : ( فإن کان محطّ العدالة . . إلی آخره ) . بعین ما تقدم دلالت دارد بر آنکه : فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مصون است از خطا و حجت و دلیل ثبوت حکم است نزد خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فمن نسب إلیه الخطأ ، فعلیه لعائن الله تتری .

نهم : آنکه قول او : ( وهو لم یفارقه إلاّ نادراً وبعد المفارقة . . إلی آخره ) . دلالت دارد بر آنکه : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در حالت عدم مفارقت سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - مطلع بر احکام آن حضرت میشد ، و اگر احیاناً به ندور و شذوذ مفارقت از آن حضرت میکرد ، باز هم آن حضرت را بعد مفارقت بر احکام سرور انام - صلی الله علیه وآله الکرام - اطلاع و عثور تامّ حاصل میشد ; پس علم هیچ حکمی از احکام نبویه بر آن حضرت مخفی و محتجب نبوده ، و مخالفت احکام جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر آن حضرت سمتی از جواز ندارد ; پس در عصمت آن حضرت و بطلان و کذب و دروغِ نسبت خطا به آن حضرت - که مخاطب به سبب مزید انهماک در عداوت و بغض آن حضرت اهتمام در اثبات آن دارد و در نظر عوام کالانعام خود را به لباس هواخواهان و خیراندیشان متلبس ساخته ، در پرده اثبات فضیلت ، عیب و نقص [ و ] خطا بر آن حضرت ثابت میگرداند - ریبی و شکی باقی نماند .

ص : 268

دهم : آنکه قول او : ( إلاّ فیجزم بصحته ) نصّ واضح است بر آنکه : هرگاه صدور فعلی از افعال و عملی از اعمال از جناب امیرالمؤمنین - علیه سلام ‹ 789 › الربّ المتعال - ثابت شود ، جزم به صحت آن لازم و واجب است ، و به مجرد فعل آن حضرت ثابت میشود که حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) همین است که از آن حضرت صادر شده ، و خلاف آن معتبر و معتمد نیست ، مطروح است یا مأوّل ، لیس علیه معوّل ، پس هرگاه آفتاب عصمت آن حضرت به این مرتبه ساطع و لامع باشد ، دگر گوش نهادن به خرافات و جزافات معاندین و متعصبین اشرار که به جان و دلِ تیره و تار ، اثبات خطا بر امام الائمة الابرار - علیه وآله صلوات الله ماتتابع اللیل والنهار - کار مؤمنین اخیار و متبعین کتاب و سنت رسول مختار - علیه وآله آلاف التحیة من الله الغفار - نیست .

و نیز مولوی نظام الدین در کتاب “ صبح صادق “ گفته :

إفاضة : قال الشیخ ابن همام - فی فتح القدیر ، بعد ما أثبت عتق أُمّ الولد ، وانعدام جواز بیعها عن عدّة من الصحابة . . . ، وبالأحادیث المرفوعة استنتج ثبوت الإجماع علی بطلان البیع - : وممّا یدلّ علی ثبوت ذلک الإجماع ما أسنده عبد الرزاق : أنبأنا معمّر ، عن أیّوب ، عن ابن سیرین ، عن عبیدة السلمانی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : اجتمع رأیی ورأی عمر فی أُمّهات الأولاد أن لا یبعن ، ثمّ رأیت بعدُ أن یبعن ، فقلت له : فرأیک ورأی

ص : 269

عمر فی الجماعة أحبّ إلیّ من رأیک وحدک فی الفرقة ، فضحک علی رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] .

واعلم أن رجوع علی رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] یقتضی أنه یری اشتراط انقراض العصر فی تقرّر الإجماع ، والمرجّح خلافه ، ولیس یعجبنی أن لأمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] شأناً یبعد اتباعه أن یمیلوا إلی دلیل مرجوح ورأی مغسول ومذهب مرذول ، فلو کان عدم الاشتراط أوضح لا کوضوح شمس النهار ، کیف یمیل هو إلیه ؟ ! وقد قال رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم : « أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لا نبیّ بعدی » . رواها الصحیحان ، وقال رسول الله صلی الله علیهوعلی آلهوسلم : « أنا دار الحکمة وعلی بابها » رواه الترمذی ، فالانقراض هو الحقّ .

لا یقال : إن الخلفاء الثلاثة أیضاً أبواب العلم ، وقد حکم عمر بامتناع البیع .

لأن غایة ما فی الباب أنهما تعارضا ، ثمّ المذهب أن أمیر المؤمنین عمر أفضل ، وهو لا یقضی أن یکون الأفضلیة فی العلم أیضاً ، وقد ثبت أنه [ ( علیه السلام ) ] دار الحکمة ، فالحکمة حکمه (1) .

از این عبارت ظاهر است که شأن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ارفع و اعلی


1- [ الف ] إشراق وکذا انقراض العصر لا یشترط من باب الإجماع . [ صبح صادق : ] .

ص : 270

و برتر است از آنکه آن جناب مایل به دلیل مرجوح و رأی مغسول و مذهب مرذول گردد ، و چیزی که خلاف حق باشد آن جناب میل به آن نمیفرماید ، و حدیث منزلت و حدیث : « أنا دار الحکمة » دلالت بر این معنا دارد ، و امری که آن جناب اختیار کند همان حق است ، و حکم آن جناب عین حکمت است ، پس این عبارت هم به وجوه عدیده دلالت بر عصمت آن حضرت و بطلان نسبت خطا ‹ 790 › به آن حضرت میکند .

و نیز مولوی نظام الدین (1) در صبح صادق تصریح کرده به اینکه : حضرت


1- [ الف ] غلام علی آزاد بلگرامی در “ سبحة المرجان “ میگوید : الملا نظام الدین بن الملا قطب الدین الشهید السهالوی المقدّم ذکره : هو عالم خبیر وفاضل نحریر سار فی قصبات الفورب ، واکتسب العلوم [ الفنون ] الدرسیة من علماء الزمان ، وختم تحصیله فی حوزة درس الشیخ غلام نقشبند اللکهنوی المذکور فی الأعلی ، وأخذ عنه بقیة الکتب ، وقرأ علی یده فاتحة الفراغ ، وأقام بلکهنو ، وطوی مسافة عمره فی شغل التدریس والتصنیف ، وانتهت إلیه ریاسة العلم فی الفورب ، [ و ] لبس الخرقة عن الشیخ عبد الرزاق الباسوی - المتوفّی سنة ستّ وثلاثین ومائة وألف - وأخذ الفیوض الکثیرة عن السید إسماعیل البلگرامی - المتوفّی سنة أربع وستین ومائة وألف - وهو من أکمل خلفاء الشیخ عبد الرزاق المذکور ، وأنا دخلت لکهنو فی التاسع عشر من ذی الحجّة سنة ثمان وأربعین ومائة وألف ، واجتمعت بالملا نظام الدین فوجدته علی طریقة السلف الصالحین ، وکان یلمع من جبینه نور القدس [ التقدیس ] ، توفّی فی التاسع من جمادی الاولی سنة إحدی وستین ومائة وألف ، ومن تآلیفه : حاشیة علی شرح هدایة الحکمة لصدر الدین الشیرازی ، وشرح علی مسلم الثبوت فی أُصول الفقه لملا محب الله البهاری المتقدم ذکره . ( 12 ) . [ سبحة المرجان : 94 - 95 ] .

ص : 271

امام محمد باقر ( علیه السلام ) اشیا را به قوت الهام الهی میداند ، و آن الهام چنان است که در آن شکی و ریبی از پس و پیش آن نمیآید ، و معارضه آن ، استقراء ناقص - که در آن شوائب خطای فهم و غیره میباشد - نمیتواند کرد ، چنانچه بعد ذکر مذهب شافعی که ( با ) در قوله تعالی : ( وَامْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ . . ) (1) برای تبعیض است گفته :

نعم ; قال الأصمعی والفارسی وغیرهما والکوفیون به . . أی بکون الباء للتبعیض - علی ما نقل منهم - وتابعهم صاحب القاموس حیث ذکر من معانیها التبعیض ، واستعمالهم فی موقع التبعیض نحو : شربت بماء البحر ، علی ما وقع فی الأشعار المعتبرة ، وهذا صالح لأن یدّعی ذلک ، ولا ینفع فی مقابلته إنکار البعض .

واعلم أن الشیعة قد نقلوا عن الإمام السید أبی جعفر محمد الباقر - علیه وعلی جدّه سید العالم صلوات الله تعالی - ذلک ; فإن کان شهادتهم مقبولة ، فلا عبرة بعدم ذکر سیبویه وإنکار غیره ، فإنه - رضی الله تعالی [ عنه ] وعن أخلافه وأسلافه [ ( علیهم السلام ) ] - مع علوّ طبقته فی المحاورة العربیة - فإنه من العرب العرباء - یعلم


1- المائدة ( 5 ) : 6 .

ص : 272

الأشیاء کما هی بقوّة الإلهام الإلهی الذی لا یأتیه ریبة لا من بین یدیه ولا من خلفه ، ولا یعارضه الاستقراء الناقص الذی فیه شوائب الخطأ ، خطأ الفهم وغیره ، وإلاّ فلا شبهة فی أنه یورث ریبة فی تصحیح الإنکار . (1) انتهی .

و پرظاهر است که هرگاه امام محمد باقر ( علیه السلام ) عالم اشیا به الهام الهی باشد ، و در علم آن جناب خطا را گنجایش نباشد ، بلاشبهه جناب امیر ( علیه السلام ) هم بالاولی بری از خطا خواهد بود .

و نیز در کتاب “ فصل الخطاب “ سید محمد پارسا مسطور است :

عن موسی الکاظم ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ; قال : « رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی المنام وأمیر المؤمنین ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] معه ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « علی ابنک ینظر بنور الله عزّ وجلّ ، وینطق بحکمته ، یصیب ولا یخطأ ، ویعلم ولا یجهل ، وقد ملئ حکماً وعلماً » . (2) انتهی .

و شیخ عبدالحق در ترجمه آن میفرماید :

روایت است از موسی کاظم ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] که گفت : « جناب رسول خدا


1- [ الف ] حسبان وتحقیق : قال الشافعی : الباء فی قوله تعالی : ( وَامْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ ) [ المائدة ( 5 ) : 6 ] للتبعیض . ( 12 ) . [ صبح صادق : ] .
2- [ الف ] فی ذکر علی بن موسی الرضا ( علیه السلام ) فی آخر الکتاب . [ فصل الخطاب : 578 - 579 ] .

ص : 273

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را در خواب دیدم و امیرالمؤمنین علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] با وی بود ، پس گفت حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « علی پسر تو میبیند به نور خدای عزّ وجلّ ، و گویا میگردد به حکمت وی سبحانه ، و وی در اجتهاد صواب کند و به راه خطا نرود ، و بداند و چیزی از او نادانسته نماند ، پرورده شده است به حکمت و علم » . (1) انتهی .

و هرگاه جناب علی بن موسی الرضا ( علیه السلام ) (2) معصوم عن الخطا باشد ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که بلاشک به اجماع فریقین از آن جناب افضل و بهتر است - نیز ضرور معصوم خواهد بود ; و نسبت خطا به آن جناب خطای فاش و جرأت عظیم بعید از شأن اهل ایمان .

و از تعصب و حمیت این قوم عجب حیرت رو میدهد که اسناد خطا به جناب امیر ( علیه السلام ) ‹ 791 › - که مورد حدیث :

« علی مع الحقّ ، والحقّ مع علی ، یدور معه حیثما دار (3) » .

و حدیث : « اللهم اهد قلبه ، وثبّت لسانه (4) » .


1- [ الف ] فی ذکر علی بن موسی الرضا ( علیه السلام ) . [ ترجمه فصل الخطاب شیخ عبدالحق ، ورق : 25 ( صفحه : 50 ) ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( است ) آمده است .
3- مصادر آن در طعن هشتم ابوبکر گذشت .
4- مصادر آن در طعن هشتم ابوبکر گذشت .

ص : 274

و « أنا مدینة العلم ، وعلی بابها (1) » و امثال آن است - به کمال وقاحت (2) مینمایند ; و ابوبکر را که صدور خطایای عظیمه از او به احادیث معتبره و اقوال معتمده ائمه شان ثابت و متحقق است ، مبرا عن الخطا پندارند ، و - أستغفرالله - بعض احادیث متضمن این معنا بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بربافتند .

ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

باید دانست که صدیق اکبر مشارک بود با سایر علمای صحابه در علم کتاب و سنت ، مدار مزیتی که در میان ایشان داشت خصلتی دیگر است ، و آن آن است که نصیب وی . . . از تقاسیم رحمت الهی آن بود که چون مسأله [ ای ] وارد میشد یا مشورتی پیش میآمد ، فراست خود را در پی آن میدوانید ، در این اثنا شعاعی از غیب بر دل او میافتاد و به آن شعاع بر حقیقت کار مهتدی میگشت ، و مطرح این شعاع از لطائف نفس او لطیفه قلبیه میبود ، لهذا به صورت عزیمت ظاهر میشد نه به طریق مکاشفه ، و به آیین واقع در دل میافتاد ، نه در رنگ خاطر ، و سخن را به طریق سکر و غلبه ادا میفرمود ، نه به طور صحو ، سخن کم میگفت و چون میگفت خطا نمیکرد ، و لهذا چون در قصه عریش : ( حسبک مناشدتک مع ربّک ) گفت ، آن حضرت علیه [ وآله ] السلم شناختند که این واقع از کجاست ، وقس علیه سائر خطبه وأحکامه .


1- در الغدیر 6 / 61 - 77 بیش از 140 نفر از اعلام عامه که این حدیث را روایت کرده و یا حکم به اعنبار آن نموده اند نام برده شده اند ، همچنین مراجعه شود به عبقات الانوار و ملحقات احقاق الحق به خصوص مجلدات : 4 ، 5 ، 7 ، 21 - 23 ، 31 - 32 .
2- در [ الف ] کلمه ( وقاحت ) درست خوانده نمیشود .

ص : 275

از اینجا واضح شد که خلیفه اول را صدیق اکبر چرا میگفتند . (1) انتهی .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ روایت کرده :

أخرج تمام ، وابن عساکر : أتانی جبرئیل فقال : إن الله یأمرک أن تستشیر أبا بکر .

والطبرانی ، وأبو نعیم . . وغیرهما : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمّا أراد أن یسرح معاذاً (2) إلی الیمن ، استشار ناساً من أصحابه - فیهم أبو بکر ، وعمر ، وعثمان ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وطلحة ، والزبیر ، وأسید بن حصیر - فتکلّم القوم کلّ إنسان برأیه ، فقال : ماتری یا معاذ ؟ فقلت : أری ما قال أبو بکر .

[ وأخرج الطبرانی بسند رجاله ثقات ] (3) فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إن الله یکره أن یُخطّأ أبو بکر ! (4) و مولوی عبدالعلی عصمت عمر هم ثابت میکند ، چنانچه در شرح “ مثنوی “ مولوی روم گفته :

و در حدیث مروی مسلم و دیگر ائمه واقع است که : ( ما سلک الشیطان


1- ازالة الخفاء 2 / 34 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( معاذ ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] جواب شبهه اولی ، از فصل خامس ، از باب اول . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 1 / 81 - 82 ] .

ص : 276

فجّاً إلاّ سلک غیر فجّک ) نرفته است شیطان هیچ راهی را مگر آنکه رود در غیر راه تو ای عمر . و شیخ اکبر قدوه محققان فرمود که : این حدیث نصّ است بر معصوم بودن او که شیطان را راه نیست در طریق وی . . . . (1) انتهی .

و اثبات برائت ابی بکر از خطا و اثبات عصمت عمر در چه حساب است ، هوس اثبات برائت ابوحنیفه از خطا نیز در سر دارند ، و از انهماک او در


1- فقط چند بخش از “ شرح مثنوی “ مولوی عبد العلی در کتابخانه آستان قدس پیدا شد ، و شرح دفتر دوم موجود نیست ، ولی در دفتر پنجم در شرح ( هر که نور عمرش نبود سند ) اشاره به مطالب دفتر دوم نموده ، گوید : در این بیت میفرمایند که کسی که نور حضرت امیرالمؤمنین عمر مستند وی نباشد ، و از نور وی متنور نشده ، از اهل ایقان نیست ، و در این جهل مرکب میافتد و عقل [ را ] به تحصیل این نور راه خروج از این جهل مرکب باید ، پس باید که تحصیل نور عمری باید کرد تا صراط المستقیم روشن گردد و از لغزش بازماند که شیطان را همه بر صراط امیرالمؤمنین عمر دخل نیست ، و صراط او معصوم است از وسوسه شیطان . چنانکه شیخ اکبر قدوه محققان تصریح به آن فرمود و کلام شیخ اکبر سابق در دفتر دویم منقول شده ، فتذکر . [ الفتوحات 1 / 200 ط بیروت ، 3 / 252 ط مصر ] در حدیث واقع است : ( یا عمر ! ما لقیک الشیطان فی فج إلاّ سلک غیر فجّک ) ، ومولوی . . . به این حدیث اشاره فرمودند که : این حدیث نص است بر معصوم بودن طریق امیرالمؤمنین عمر از شیطان ، پس کس را که نور عمری حاصل شود و بر طریق امیرالمؤمنین عمر رفت از جهل مرکب که از وسوسه شیطان است [ ا ] و خلاص یافت . رجوع شود به : شرح مثنوی مولوی عبد العلی 48 ورق مانده به آخر کتاب .

ص : 277

خطایا و رزایا - که به اعتراف ائمه حذاقشان ثابت است ، تا آنکه محمد بن الحسن و ابویوسف - با وصف تلمذ و آن همه اختصاص - در بسیاری از مسائل تخطئه ابوحنیفه کردند که مخالفتش در آن اختیار ساختند - مبالاتی ندارند .

ابن حجر مکی در “ رساله مناقب ابی حنیفه “ (1) گفته :

الفصل الثامن ; فی من استنکف من ائمة السلف أن یقال : ‹ 792 › أخطأ أبو حنیفة . . ! وفی ثنائهم علیه ، وفیما بنی علیه مذهبه ، منهم ابن جریح وناهیک به ، فإنه سمع رجلا یقول : أخطأ أبو حنیفة . . فاستنکر ذلک منه واستبعده ، وقال : کیف یخطأ أبو حنیفة ومعه مثل أبی یوسف وذفر فی قیاسهما ، ومثل یحیی بن أبی زائدة و حفص بن غیاث فی معرفتهما الأحادیث ، ومثل القاسم بن معن فی معرفة النحو واللغة ، وداود الطائی فی زهده وورعه ، وعبد الله بن المبارک فی معرفة التفسیر والحدیث والتواریخ . . وهؤلاء معدودون فی أصحابه ، فیکف یخطأ وهو بینهم ؟ وإن أخطأ هو کیف لا یردون علیه ؟ !


1- لا نعرف له نسخة ، نعم ذکره البغدادی فی هدیة العارفین 1 / 146 ، وقال فی معجم المطبوعات العربیة 1 / 83 : الخیرات الحسان فی مناقب الامام الأعظم أبی حنیفة النعمان ردّ به مطاعن الغزالی بأبی حنیفة النعمان [ طبع فی ] مصر [ سنة ] 1305 [ فی ] 80 صفحة .

ص : 278

وقال رجل - فی مجلس وکیع - : أخطأ أبو حنیفة . فقال وکیع : وکیف یقدر أبو حنیفة أن یخطأ ومعه مثل أبی یوسف ومحمد بن الحسن وذفر فی قیاسهم واجتهادهم ، ومثل یحیی بن أبی زائدة وحفص بن غیاث . . وغیرهما فی حفظهم للحدیث ومعرفتهم ، ومثل قاسم بن معن فی معرفة النحو واللغة ، وداود الطائی والفضیل بن عیاض فی زهدهما وورعهما ، وعبد الله بن المبارک فی معرفة التفسیر والأحادیث والتواریخ ، فمن کان أصحابه هؤلاء وجلسائه هؤلاء کیف یخطأ وهو بینهم ؟ ! وکلّ منهم تبنّی علیه ، فإن أخطأ ردّوه إلی الحقّ والصواب .

ثمّ قال وکیع : مثل الذی یخالف هذا : ( کَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً ) (1) (2) .

اما آنچه گفته : این منقبت عظمی را هم فرقه نواصب - خذلهم الله تعالی - در صورت طعن دیده اند .


1- الأعراف ( 7 ) : 179 .
2- [ رساله مناقب ابی حنیفه : ، و مراجعه شود به تاریخ بغداد 14 / 250 ] . [ الف ] در کید هشتاد و پنجم شاه صاحب تصریح کرده اند به آنکه : محمد بن الحسن شیبانی و قاضی ابویوسف شاگردان ابوحنیفه و تابعان اویند ، جاها مخالف او اختیار کرده [ اند ] ! ! ( 12 ) . [ تحفه اثناعشریه : 73 ] .

ص : 279

پس این معنا هرگز در حق حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) منقبت عظمی نیست ، بلکه منقصت کبری است که آن جناب معصوم عن الخطاست ، پس صدور خطا برای آن جناب منقصت عظیم و عیب فخیم است ، و نسبت کننده آن به آن جناب از خوارج است یا نواصب ، مثلا کسی که صدور خطا و اقرار آن به خاتم المرسلین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نسبت نماید وگوید که : این معنا منقبت عظمی است ، و شأن اکابر دین همین اقرار به خطاست ، آن کس ملحدی است که بر هم زدن شریعت مطهره در خاطر خبث ذخائر مکنون دارد ، و به این حیله ، خدع ناواقفان منظور اوست .

اهل دین و ایمان میدانند که امثال این امور در حقّ آحاد الناس البته رواست ، نه در حق انبیا و ائمه [ ( علیهم السلام ) ] که حفاظ شریعت مطهره اند و اساطین دین و اسلام ; اگر از ایشان در بیان شرایع و احکام الهی خطا سر زند ، فائده بعثت و نصبشان بر هم خورد .

اما آنچه گفته : به دستور شیعه شنیعه در حق عمر ، ولنعم ما قیل : چشم بداندیش . . . الی آخر .

پس به این کلمه بدیعه ، توجیه منقصت شنیعه به خود خلافت مآب نموده ; چه صدور حکم منع مغالات را خود خلافت مآب در صورت طعن دیده اند ، به دستور شیعه ! و حقیقتاً شیعه را در این باب اسوه حسنه به خود خلافت مآب است ; چه دانستی ‹ 793 › که خلافت مآب چندان این حکم

ص : 280

خود را شنیع و قبیح دانستند که بر عدم نکیر اصحاب خود بر آن نکیر کردند ، و عتاب نمودند ، پس خود خلافت مآب را هم به شنیعه عیب بینی و موافقت نواصب مخذولین موصوف باید ساخت ! و از اهل تقوا و ورع برآورده به زمره جهلا و معاندین و خرده گیران باید انداخت !

اما آنچه گفته : اگر در یک مسأله غیر امام خوب فهمد ، و امام را آن دقیقه معلوم نشود ، لیاقت امامت او مسلوب نمیگردد .

پس باطل است به جهت آنکه دانستی که نزد عمر بن الخطاب به سبب ندانستن یک مسأله ، لیاقت امامت مسلوب میشد ، پسر خود را به جهت آنکه در زمان حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) زوجه خود را طلاق در حال حیض داد ، و ندانست که طلاق در حیض نمیدهند ، از صلاحیت خلافت عاری گردانید ، و بر کسی که استخلاف ابن عمر از او خواسته غضب کرد که کلمه : ( قاتلک الله ) به حقش گفت ، و گفت که : قسم به خدا اراده نکردی خدا را به این .

پس معلوم شد که تجویز خلافت برای کسی که از یک مسأله - گو در زمان سابق از زمان خلافت - جاهل باشد و بعد آن واقف گردد ، به حدی قبیح است که موجب لعنت میگردد ، پس عمر که از جواز مغالات تا زمان خلافت خود جاهل بود ، و از جهل خود به تحریم حلال پرداخت ، چگونه صلاحیت خلافت خواهد داشت .

و حال کسانی که او را قابل و صالح خلافت میگویند چه خواهد بود ؟ !

ص : 281

با (1) آنکه این جهل عمر اقبح و اشنع از جهل پسرش بود ; زیرا که از جهل پسرش همین یک امر خلاف شرع واقع شد ، و دیگر مردم به اعتقاد وقوع طلاق در حیض مبتلا نشدند ، به خلاف جهل عمر که به جهت آن تحریم مغالات نمود که اگر آن زن او را متنبه نمیساخت ، خود عمر هم مدة العمر مصرّ بر تحریم آن میماند ، و معتقدین او تحریم مغالات را اعتقاد میکردند ، و وبال و نکال تحریم ما أحلّ الله میماندند ، و این همه وزر ایشان بر گردن عمر میبود .

اما آنچه گفته : زیرا که حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] که نبیّ بود . . . إلی قوله : از حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] که در آن وقت نه نبیّ بود و نه امام متأخر گردید .

پس بدان که قصه حکم حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] در باب نفش غنم ، و نسخ آن به حکمی که حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] را به وحی الهی معلوم شده (2) ، این است که در “ تفسیر بهائی “ (3) مسطور است :

آورده اند که چون داود ( علیه السلام ) در محکمه بنشستی ، سلیمان [ ( علیه السلام ) ] بر در محکمه بودی ، و هرکه بیرون آمدی از مهم وی و حکم پدر استفسار کردی ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یا ) آمده است .
2- اشاره به سوره الأنبیاء ( 21 ) : 78 - 77 .
3- لم نتحصل علی الکتاب ، قال الشیخ الطهرانی فی الذریعة 4 / 265 : تفسیر البهائی للمولوی بهاءالدین الهندی ، تفسیر وترجمة بالفارسیة مع ذکر بعض الأحادیث المرویة ، وقد طبع بالهند نصفه الأول فی حاشیة المجلد الأول من لوامع التنزیل فی 1301 .

ص : 282

روزی دو کس به محکمه آمدند : یکی دهقان که آن را ایلیا گفتندی ، و یکی گوسفنددار آن را یوحنا خواندندی ، ایلیا گفت : یا خلیفة الله ! همسایه من یوحنا شب رمه خود را میچرانید ، به کشت زار من در آمده اند و تمام خورده اند . و قولی آن است که : به بوستان رفته بودند و خوشه های انگور را خورده و تلف کرده .

داود [ ( علیه السلام ) ] از یوحنا پرسید ، جواب داد که : آری چنین واقع شده .

داود حکم کرد که : گوسفندان خود را به ایلیا ده ، و در شریعت داود [ ( علیه السلام ) ] ‹ 794 › حکم بر این منوال بود ، چون از محکمه بیرون آمدند و مضمون قصه مر سلیمان [ ( علیه السلام ) ] را معلوم شد ، به محکمه درآمد - در سن سیزده سالگی - و با پدر فرمود که : اگر حکمی جز این بودی ، اصلح و اوفق نمودی .

داود گفت : چه نوع توان کرد ؟

سلیمان جواب داد که : گوسفند را تسلیم ایلیا باید کرد تا از او نفع گیرد به شیر و روغن و پشم و موی ، و باغ یا زرع را به یوحنا باید داد تا غم خورد ، و بدان مرتبه رساند که بوده . (1) انتهی .

و از اینجا معلوم شد که : حکمی که حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] داده نیز بر صواب و حق موافق حکم الهی در شریعت آن جناب بوده ، نه بر خلاف حکم الهی ،


1- تفسیر بهایی :

ص : 283

و حکمی که خدای تعالی حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] را فهمانیده ، ناسخ حکم اول بود ، و حکم به منسوخ قبل نزول نسخ جایز است .

در “ تفسیر بهایی “ مذکور است :

حقیقت آن است که در آن زمان حکم چنان بوده که از داود [ ( علیه السلام ) ] صادر گشته ، و خدا وحی کرده به سلیمان [ ( علیه السلام ) ] به نصّی که ناسخ آن حکم شده ، و داود [ ( علیه السلام ) ] بعد از اطلاع به منسوخیت حکم سابق ، به نصّ ناسخ حکم فرموده . (1) انتهی .

و در تفسیر “ معالم التنزیل “ مذکور است :

اختلف العلماء فی أن حکم داود [ ( علیه السلام ) ] کان بالاجتهاد أو بالنصّ ، وکذلک (2) حکم سلیمان [ ( علیه السلام ) ] ناسخاً لحکم داود [ ( علیه السلام ) ] ، وهذا القائل یقول : لا یجوز للأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] الحکم بالاجتهاد إلاّ بالوحی (3) ، وقالوا لا یجوز الخطأ علی الأنبیاء (4) .

و حدیثی که از ابن بابویه نقل نموده ، در آن هم دلالتی نیست بر اینکه


1- تفسیر بهایی :
2- مؤلف ( رحمه الله ) ذکر بخشی از مطالب را لازم ندانسته ، و یا اینکه نسخه ایشان فاقد قسمتی از مطالب بوده ، در هر صورت آخر بخش محذوف آمده است : ( وقال قوم : ان داود وسلیمان [ ( علیهما السلام ) ] حکما بالوحی ، وکان حکم سلیمان . . ) إلی آخر ما فی المتن .
3- فی المصدر : ( لأنهم مستغنون عن الاجتهاد بالوحی ) بدل قوله : ( إلاّ بالوحی ) .
4- [ الف ] سوره انبیا جزء 17. [ معالم التنزیل 3 / 253 - 254 ] .

ص : 284

حکم حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] از راه عدم علم به حکم الهی بود ، در آن همین قدر مسطور است که حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] حکم فرموده بود به اینکه : رقاب غنم را صاحب کشت گیرد ، و خدای تعالی به حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] فهمانید که : صاحب کشت از لبن و صوف غنم انتفاع گیرد .

و وجه اختلاف این هر دو حکم ، و بر صواب بودن آنها دریافتی ، پس قیاس این حکم حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] - که بر صواب بود - بر حکم عمر به تحریم ما أحلّه الله غلط ، و ناحق و ناشی از جهل و نادانی او به کلام الهی بود ، قیاس فاسد است ، نور را با ظلمت چه قیاس ؟ ! و حق را با باطل چه مساس ؟ !

و وجه سبقت حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] بر حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] در ادراک ناسخ این است که : حق تعالی بنابر اظهار فضلیت حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] در نظر خلق و استحقاق آن جناب برای مرتبه خلافت و نبوت ، این حکم را به آن جناب بفهمانید ، و چون حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] هم نبیّ بود ، لهذا واسطه شدن آن جناب در ایصال حکم الهی به حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] عیبی ندارد ، و این وساطت حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] مثل وساطت حضرت جبرئیل [ ( علیه السلام ) ] در ایصال احکام الهی به سوی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، حال آنکه قطعاً جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افضل اند از جبرئیل [ ( علیه السلام ) ] ، همچنین حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] از حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] افضل است با وصفی که حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] واسطه وصول وحی الهی به سوی حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] بود .

اما آنچه گفته : پس اگر بالفرض حکم یک مسأله ، زنی نادان را بفهمانید ، و

ص : 285

به عمر نفهمانید ، امامت او را چه باک که نبوت حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] را در مانند این ‹ 795 › واقعه خللی نشد .

پس دانستی که هر گز حال حضرت داود ( علیه السلام ) مماثل حال عمر نیست ، معاذ الله من ذلک ، حکم سابق حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] موافق وحی الهی بود ، و حکم ثانی هرگاه نزد حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] نازل شد و ناسخ اول شد ، آن را هم حضرت داود ( علیه السلام ) دریافت و بر وفق آن عمل ساخت ; به خلاف عمر که حکم سابق او محض از راه جهل بود ، و تحریم ما أحلّه الله به آن ساخته ، پس علم و جهل را یکسان نمودن ، و حق و باطل را در یک میزان سنجیدن ، کار مخاطب است و بس .

بالجمله ; تحقیق همین است که از حضرت داود [ ( علیه السلام ) ] در این واقعه خطا نشده ، و محققین اهل سنت هم به آن قائل اند .

ابن حجر در “ فتح الباری “ جایی که بخاری از حسن بصری نقل کرده که : او بعد خواندن آیه : ( وَداوُدَ وَسُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ . . ) (1) إلی آخر الآیة گفته :

فحمد سلیمان [ ( علیه السلام ) ] ولم یلم داود [ ( علیه السلام ) ] ولولا ما ذکر الله من أمر هذین لرأیت أن القضاة هلکوا ، فإنه أثنی علی هذا بعلمه ، وعذر هذا باجتهاده (2) .


1- الأنبیاء ( 21 ) : 78 .
2- [ الف ] باب متی یستوجب الرجل القضاء من کتاب الأحکام . [ فتح الباری 13 / 130 ] .

ص : 286

میگوید :

قد تعقّب ابن المنیر قول الحسن البصری : ( ولم یذمّ داود [ ( علیه السلام ) ] ) بأن فیه نقصاً لحقّ داود [ ( علیه السلام ) ] وذلک أن الله تعالی قال : ( وَکُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَعِلْماً ) (1) فجمعهما فی الحکم والعلم ، ومیّز سلیمان [ ( علیه السلام ) ] بالفهم ، وهو علم خاصّ زائد علی العلم بفصل الخصومة .

قال : والأصحّ فی الواقعة أن داود [ ( علیه السلام ) ] أصاب الحکم [ و ] (2) سلیمان [ ( علیه السلام ) ] أرشد إلی الأصلح (3) ، ولا یخلو قوله تعالی : ( آتَیْنا حُکْماً وَعِلْماً ) (4) أن یکون عامّاً أو فی واقعة الحرث فقطّ ، و علی التقدیرین یکون أثنی علی داود [ ( علیه السلام ) ] فیهما (5) بالحکم والعلم ، فلا یکون من قبیل عذر المجتهد إذا أخطأ ; لأن الخطأ لیس حکماً ولا علماً ، وإنّما هو ظنّ غیر مصیب ، وإن کان فی غیر الواقعة فلا یکون تعالی أخبر فی هذه الواقعة بخصوصها عن داود [ ( علیه السلام ) ] بإصابة ولا خطأ ، وغایته أنه أخبر بتفهیم سلیمان [ ( علیه السلام ) ] ، ومفهومه لقب ، والاحتجاج به ضعیف (6) .


1- الأنبیاء ( 21 ) : 79 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( الصلح ) .
4- الأنبیاء ( 21 ) : 79 .
5- فی المصدر : ( فیها ) .
6- [ الف ] نشان سابق . [ فتح الباری 13 / 130 ] .

ص : 287

و مخاطب در “ حاشیه “ گفته :

ثمّ جاء الهدهد فسأله سلیمان [ ( علیه السلام ) ] عن سبب غیبته فقال : ( أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ ) (1) وفی هذا دلالة علی أنه یجوز أن یکون فی زمن الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] من یعرف ما لا یعرفونه .

( 12 ) “ مجمع البیان “ طبرسی (2) .

و غرض او از ایراد این عبارت دفع طعن از عمر است ; و قیاس جهل او بر عدم احاطه حضرت سلیمان - علی نبینا وآله وعلیه السلام - و بطلان آن پر ظاهر است ; چه جهل عمر از حکم شرعی و مسأله دینی بود ، و حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] - معاذ الله - بر حکمی از احکام شرعیه ناواقف نبوده ، بلکه از این آیه کریمه - غایة الامر - عدم اطلاع آن حضرت بر بعض واقعات و کائنات عالم ثابت میشود ، نه عدم اطلاع آن حضرت بر حکمی از احکام شرعیه و مسأله [ ای ] از مسائل دینیه .

و غرض صاحب “ مجمع البیان “ صرف اثبات جواز همین است که در زمان انبیا ( علیهم السلام ) کسی باشد که بداند چیزی را از واقعات و کائنات عالم و انبیا ( علیهم السلام ) را به آن علم حاصل نباشد ; زیرا که احاطه انبیا ( علیهم السلام ) به جمیع ‹ 796 › واقعات و کائنات و اطلاع بر جمیع مغیبات ضرور نیست ، و حاشا که غرض


1- النمل ( 27 ) : 22 .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 593 ، وراجع : مجمع البیان 7 / 376 .

ص : 288

صاحب “ مجمع البیان “ اثبات معرفت غیر نبیّ به حکمی از احکام دینیه و عدم اطلاع انبیاء ( علیهم السلام ) بر آن باشد ، لا یظنّه بذلک إلاّ منغمر فی الجهل ، متورّط فی العناد ، ذاهب فی الخبط مذهب أهل اللداد .

و عدم جواز معرفت غیر نبیّ به امری از امور دین ، و عدم علم نبیّ به آن ، به حدی ظاهر است که امام اعظم سنیان نیز اثبات عدم جواز آن کرده ، و قتاده را به آن الزام داده ، پس عجب که مخاطب تقلید امام اعظم از دست داده ، در پی اثبات جواز عدم علم انبیاء ( علیهم السلام ) به سبب عدم فهم مرام ارشاد ملک علام و عدم ادراک افاده طبرسی قمقام فتاده ، داد خبط و خلط داده .

ابوعلی یحیی بن عیسی بن جزلة الحکیم البغدادی - که مناقب و محامد او از “ تاریخ ابن خلّکان “ و غیر آن ظاهر است (1) ، و مخاطب هم ذکر او در شروع باب ششم کرده (2) ، و بعض مدایح او در “ حاشیه “ از “ تاریخ ابن خلّکان “ نقل نموده (3) - در “ مختار مختصر تاریخ بغداد “ (4) میگوید :


1- وفیات الاعیان 6 / 267 .
2- تحفه اثناعشریه : 157 .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 328 .
4- [ الف ] “ تاریخ بغداد “ از خطیب است ، و “ مختصر “ آن از قاضی ابوالیمین [ الیمن ] ، و “ مختار “ آن از ابن جزلة ، و ذکر “ مختصرِ “ ابوالیمن در “ کشف الظنون “ هم نموده ، چنانچه در ذکر تاریخ بغداد بعد ذکر “ تاریخ “ خطیب و “ ذیول “ آن گفته : ومختصر تاریخ الخطیب ; لأبی الیمن مسعود بن محمد البخاری ، المتوفّی سنة إحدی وستین وأربع مائة . ( 12 ) . [ کشف الظنون 1 / 288 ] .

ص : 289

دخل قتادة الکوفة ، ونزل فی دار أبی بردة ، فخرج یوماً وقد اجتمع إلیه خلق کثیر ، فقال قتادة : والله الذی لا إله إلاّ هو ما یسألنی أحد عن الحلال والحرام إلاّ أجبته .

فقام إلیه أبو حنیفة ، فقال : یا أبا الخطاب ! ما تقول فی رجل غاب عن أهله أعواماً ، فظنّت إمرأته أن زوجها مات ، فتزوّجت ، ثمّ رجع زوجها الأول ، ما تقول فی صداقها ؟

وقال - لأصحابه الذین اجتمعوا إلیه - : [ لئن ] (1) حدّث بحدیث لیکذبنّ ، ولئن قال برأیه لیخطئنّ .

فقال قتادة : ویحک ! أوقعت هذه المسألة ؟ قال : لا . قال : فلِمَ تسألنی عما لم تقع ؟ قال أبو حنیفة : إنا نستعدّ للبلاء قبل نزوله ، فإذا وقع ، عرفنا الدخول فیه والخروج منه .

قال قتادة : والله لا أُحدّثکم بشیء من الحلال والحرام ، سلونی عن التفسیر .

فقام إلیه أبو حنیفة فقال : یا أبا الخطاب ! ما تقول فی قوله تعالی : ( قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ


1- الزیادة من تاریخ بغداد .

ص : 290

إِلَیْک طَرْفُک ) (1) قال : نعم ، هذا آصف [ بن ] (2) برخیا بن سمعیا ، کاتب سلیمان بن داود [ ( علیهما السلام ) ] ، وکان یعرف اسم الله الأعظم ، فقال أبو حنیفة : وهل کان یعرف الإسم سلیمان [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : لا . قال : فیجوز أن یکون فی زمن نبیّ من هو أعلم من النبیّ ؟ !

قال قتادة : والله لا أحدّثکم بشیء من التفسیر ، سلونی عما اختلف فیه العلماء .

فقام إلیه أبو حنیفة ، فقال : یا أبا الخطاب ! أمؤمن أنت ؟ قال : أرجو . قال : ولم ؟ قال : بقول ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] : ( وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ) (3) . فقال أبو حنیفة : هلاّ قلت کما قال ابراهیم ( علیه السلام ) : ( قالَ أَ وَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی ) ؟ (4) فهلاّ قلتَ : بلی ؟ !

قال : فقام قتادة مغضباً ودخل الدار وحلف أن لا یحدّثهم (5) .

و شهاب الدین احمد بن حجر مکی صاحب “ صواعق محرقه “ در


1- النمل ( 27 ) : 40 .
2- الزیادة من تاریخ بغداد .
3- الشعراء ( 26 ) : 82 .
4- البقرة ( 2 ) : 260 .
5- [ الف ] بترجمة نعمان بن ثابت من حرف النون . ( 12 ) . قوبل علی أصل مختار ابن جزلة ، ونسخته العتیقة بخط العرب . ( 12 ) . [ تاریخ بغداد 13 / 348 ] .

ص : 291

“ رساله فضائل ابوحنیفه “ در فصل حادی عشر ‹ 797 › که آن را به این عنوان معنون نموده :

الفصل الحادی عشر ; فی ذکاء أبی حنیفة الذی بهر العقول وأدهشها (1) ، وحیّر الأفکار وأنعشها ، وفی سرعة فهمه وکمال فطنته ومبادرته بالجواب الحقّ علی البدیهة ، مع أن غیره لا یحصّله علی الرویة ، نتلو من ذلک ما یفید مجموعه العلم القطعی الذی لا یقبل تشکیکاً ولا تزلزلا کسخاء حاتم ، وإحسان امرء القیس الشعر . .

گفته :

ومنها : أن قتادة دخل الکوفة ، ونزل دار أبی بردة ، فاجتمع علیه خلق کثیر ، وقال : لا یسألنی أحد عن الحلال والحرام إلاّ أجبته ، فبلغ ذلک أبا حنیفة ، وهو جالس بین یدی حمّاد ، فقام وأتاه وسلّم علیه ، وقال له : یا أبا الخطاب ! ما تقول فی إمرأة غاب عنها زوجها ، فظنّت أنه قد مات فتزوجت ، ثمّ جاء الزوج ، فصداقها لمن یکون ؟ قال قتادة : إن حدّثته بحدیث کذّبنی ، وإن قلت فیها برأیی خطّأنی ، فترک .

فقال : لا أتکلّم فی الحلال والحرام ، فاسألونی عن التفسیر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأوهشها ) آمده است .

ص : 292

فقال له أبو حنیفة : ما تقول فی قوله تعالی : ( قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْک طَرْفُک ) ؟ (1) فقال له : کان الرجل آصف بن برخیا کاتب سلیمان [ ( علیه السلام ) ] ، وإنه کان یقرأ إسم الله الأعظم .

فقال أبو حنیفة : سلیمان [ ( علیه السلام ) ] لم یکن یقرأ إسم الله الأعظم ؟ قال : لا ، قال : هل یجوز أن یکون فی زمن النبیّ من هو أعرف بالله من النبیّ ؟ فغضب ، ثمّ قال : لا أتکلّم فی التفسیر ، ثمّ قال : سلونی عما اختلف فیه العلماء .

فقال له أبو حنیفة : رحمک الله ، مؤمن أنت ؟ قال : أرجو . قال : ولم ؟ قال : لأن الله أخبر عن إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] أنه قال : ( وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ) (2) ، قال له : لم تقل کما قال ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] حین قال له ربه : ( قالَ أَ وَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی ) ؟ (3) فغضب قتادة ، وقال : والله لا تکلّمت فی الکوفة مادام هذا الفتی فیها . فقال له أبو حنیفة : أنبّهک فتغضب ، وأنا لا أسئلک ما دمت بالکوفة (4) .


1- النمل ( 27 ) : 40 .
2- الشعراء ( 26 ) : 82 .
3- البقرة ( 2 ) : 260 .
4- رساله فضائل ابوحنیفه :

ص : 293

اما آنچه گفته : هیچ کس در عالم نخواهد بود الا از نفس خود تجربه کرده باشد . . . الی قوله : بغض و عناد را علاجی نیست .

پس مدفوع است به اینکه : هرگاه این عذر را خود عمر بن الخطاب قبول نکرده ، و کاربند بغض و عناد گردیده ، تطلیق عبدالله بن عمر زوجه خود را در حیض ، قادح لیاقت او برای خلافت دانسته باشد ، و نصیحت مخاطب را لایق اعتنا نانگاشته ، باز این سخن را به مقابله شیعه ذکر نمودن ، داد دانشمندی دادن است .

و اگر بگویند که : تطلیق ابن عمر از راه جهل با جهل مسأله بوده ، نه از راه غفلت بعد علم .

خواهم گفت که : از روایات سابقه ظاهر شده که عمر هم از جواز مغالات جاهل بوده ، نه آنکه عالم به آن بوده و به سبب غفلت حکم به حرمت آن داده ، و الا چرا اقرار به اعلمیت و افقهیت هر کس از خود میکرد ، بلکه عذر نسیان پیش مینمود ؟

و نیز اگر احتمال سهو و غفلت ‹ 798 › در امثال این مقامات لایق اعتنا میبود ، چرا علمای اهل سنت به بعض وقایع جزئیه استدلال بر اعلمیت ابوبکر میکردند ؟

سابقاً دانستی که ابن حجر به قصه انکار عمر ، وفات جناب

ص : 294

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را و تنبیه ابوبکر بر بطلان آن ، استدلال کرده بر اینکه : علم ابوبکر از علم عمر راجح بوده .

به غایت عجب است که در مقام استدلال بر اعلمیت ابوبکر ، احتمال سهو و غفلت را در حق عمر تجویز نکنند ; و تحریم مغالات را ناشی از غفلت دانند .

بالجمله ; تجویز احتمال غفلت و سهو در تحریم مغالات ، غفلت و سهو صریح است ، یا تغافل و تجاهل قبیح ، و حقیت کلام اهل حق ظاهر است ، و بغض و عناد را علاجی نیست .

* * *

ص : 295

طعن هفتم : ب : تجسس عمر

ص : 296

ص : 297

و هرگاه بر نقض اقوال مخاطب که متعلق به قصه منع عمر از مغالات مهور است مطلع شدی ، پس بدان که مثل این قصه - در عاجز شدن عمر از جواب بعض عوام و ملزم شدن به مقابله ایشان - قصه دیگر است ، و محصلش آن است که : عمر در اثنای شب گردی در مدینه از خانه مردی آواز غنا شنید ، و از جانب سطح آن خانه درآمد ، پس یافت مردی را که نزد او زنی و خمر بود ، گفت : ای دشمن خدا ! آیا گمان کردی که حق تعالی تو را خواهد پوشید در حالی که تو مرتکب معصیت او هستی ؟ آن مرد گفت : ای امیرالمؤمنین ! شتابی مکن ، اگر من یک معصیت خدا کردم ، تو سه معصیت خدا کردی :

خدای تعالی فرمود : ( لا تَجَسَّسُوا ) (1) یعنی تجسس مکنید ، و تو تجسس کردی . و خدای تعالی فرموده است : ( وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقی وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها ) (2) یعنی : نیست


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- البقرة ( 2 ) : 189 .

ص : 298

نیکی آنکه بیایید در خانه ها از پشت آن خانه ها ، و لیکن نیکی آن است که کسی تقوا و پرهیزگاری کند ، و بیایید در خانه ها از دروازه های آنها . و تو از پشت خانه بر من آمدی . و نیز خدای تعالی فرموده است : ( وَلا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها ) (1) یعنی : داخل مشوید خانه ها را به غیر از خانه های خود تا آنکه دستوری خواهید ، و سلام کنید بر ارباب آن خانه ها . و تو داخل خانه من شدی به غیر اذن من و به غیر سلام .

عمر گفت : آیا نزد تو چیزی است اگر عفو کنم ؟ گفت : آری یا امیرالمؤمنین ! اگر تو عفو کنی باز عود نکنم به مثل آن . پس عفو کرد از او .

و این قصه را با اختلاف الفاظ و تقارب معنا ، جمعی کثیر روایت کرده اند مثل : غزالی و ابوطالب مکی و خرائطی و ابوالشیخ و محب طبری و محمد بن احمد الخطیب و سیوطی و ملا علی متقی و ولی الله و غیر ایشان .

و از اطرف طرائف آن است که چنین قصه را - که دلالت صریحه بر صدور حرام و مخالفت ملک علام از خلافت مآب دارد - از فضائل و محامد و مناقب و مآثر و مفاخر او میشمارند ، و نازش و فخار بر آن و امثال آن دارند ! ! مگر نمیبینی محمد بن احمد الخطیب الابشیهی (2) در کتاب “ مستطرف “ در ذکر :


1- النور ( 24 ) : 27 .
2- [ الف ] غلام علی آزاد در “ سبحة المرجان “ به تر جمه سید محمد بن سید عبدالجلیل بلگرامی که او را به مدایح عظیمه یاد کرده گفته : او که او در اول انتخاب “ مستطرف “ گفته : أمّا بعد ; فهذا مختصر لطیف ، ومنتخب شریف من کتاب المستطرف من کلّ فنّ مستظرف للفاضل الکامل الألمعی البهی الشیخ زین الدین محمد بن أحمد الخطیب الابشیهی تغمّده الله بغفرانه وأقرّه علی أرائک جنانه . . إلی آخره . ( 12 ) . [ سبحة المرجان : 88 - 89 ] .

ص : 299

ما جاء فی التیقظ والتبصر فی الأُمور من الباب الحادی والستین فی الحیل والخدائع المتوصل بها إلی بلوغ المقاصد والتیقظ والتبصر ، بعد ذکر حکایتی از عمر در تفقد او احوال مسلمین را گفته :

وکان ‹ 799 › - یعنی : عمر . . . - من شدّة حرصه علی تعرّف الأحوال ، وإقامة قسطاس العدل ، وإزاحة أسباب الفساد ، وإصلاح الأُمّة ، یعسّ بنفسه ، ویباشر أُمور الرّعیة سرّاً فی کثیر من اللیالی ، حتّی أنه فی لیلة مظلمة خرج بنفسه ، فرأی فی بعض البیوت ضوء سراج ، وسمع حدیثاً ، فوقف علی الباب یتجسّس ، فرأی عبداً أسود قدّامه إناء فیه مزر وهو یشرب ، ومعه جماعة ، فهمّ بالدخول من الباب ، فلم یقدر من تحصین البیت ، فتسوّر علی السطح ، ونزل إلیهم من الدرجة ، ومعه الدرّة ، فلمّا رأوه ، قاموا وفتحوا الباب وانهزموا ، فمسک الأسود ، فقال له : یا أمیر المؤمنین ! قد أخطأت وإنی تائب ، فاقبل توبتی ، فقال : أرید أن أضربک علی خطیئتک .

فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن کنت قد أخطأت فی واحد ، فأنت قد أخطأت فی ثلاث :

ص : 300

فإن الله قال : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) ، وأنت تجسّست .

وقال تعالی : ( وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها ) (2) ، وأنت أتیت من السطح .

وقال تعالی : ( لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها ) (3) ، وأنت دخلت وما سلّمت ; فهب هذه لهذه ، وأنا تائب إلی الله تعالی علی یدک أن أعود . فاستتوبه واستحسن کلامه . وله . . . وقایع کثیرة مثل هذه (4) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که صاحب “ مستطرف “ این حکایت را دلیل شدت حرص خلیفه ثانی بر اقامه قسطاس عدل و اصلاح امت گردانیده ; و از فضیحت ظاهره خلافت مآب که خطای او و مخالفتش با حکم الهی به سه وجه از این قصه ظاهر شده ، و آن عبد اسود این سه خطا بر ذمه آن مفتدی (5) به مشافهه او ثابت کرده ، غضّ بصر و اغماض نظر نموده ، و ظهور خطای خلافت مآب و ارتکابش مخالفت کتاب [ را ] به حدی ظاهر بود که با وصف


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- البقرة ( 2 ) : 189 .
3- النور ( 24 ) : 27 .
4- المستطرف : 207 - 208 .
5- کذا والظاهر : ( مقتدی ) .

ص : 301

الزام عبد اسود مجال ردّ و قیل و قال نیافت ، و سکوت از ردّ اختیار ساخت ، بلکه به استحسان کلامش پرداخت .

و نیز از تصریح صاحب “ مستطرف “ ظاهر شد که : خلیفه ثانی را مثل این واقعه ، وقایع بسیار است ، انحصار در این قصه یا یک دو دیگر مثل آن گمان نباید نمود ، بلکه معتقد صدور وقایع کثیره مثل این واقعه - که در آن تجسس ناجایز به عمل آورده ، و مرتکب معصیت الزامش به آن نموده ، و ساکت و مفحمش ساخته - باید بود .

و شاه ولی الله نیز - با آن همه تحذلق و تشدّق و تبختر و تکبر - از لزوم شناعت عظیمه ارتکاب منکرات ثلاثه بر خلیفه ثانی و ظهور فضیحتش و ملزم و مفحم شدنش به مقابله بعض عوامِ مرتکبین مناهی و معاصی ، غفلت یا تغافل نموده ، خود را بر در جهل یا تجاهل زده ، اثبات مدح و ثنای خلیفه ثانی به این قصه میخواهد ، بلکه یک قصه دیگر مثل آن نیز وارد میسازد ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ در مآثر عمر - در ذکر آنکه به نفس خود عسس میفرمود ، و او را در اوقات عسس اتفاقات عجیبه رو داده ، بعد ذکر حکایتی از “ احیاء العلوم “ - گفته :

وفیه - أی فی الإحیاء - : ‹ 800 › عن عبد الرحمن بن عوف ، قال : حرست مع عمر لیلة بالمدینة ، فبینا نحن نمشی إذ ظهر لنا

ص : 302

سراج ، فانطلقنا نؤمّه ، فلّما دنونا [ منه ] (1) إذا باب مغلق علی قوم لهم أصوات ولغط ، فأخذ عمر بیدی وقال : أتدری بیت من هذا ؟ قلت : لا ، قال : هذا بیت ربیعة بن أُمیة بن خلف ، وهم الآن شُرّب ، فماتری ؟ قلت : أرانا (2) قد أتینا ما نهانا الله عنه ، قال الله : ( لا تَجَسَّسُوا ) (3) ، فرجع عمر وترکهم .

وفیه : روی أن عمر کان یعسّ بالمدینة من اللیل ، فسمع صوت رجل فی بیت یتغنّی ، فتسوّر علیه ، فوجد عنده امرأة وعنده خمر ، فقال : یا عدو الله ! أظننت أن الله تعالی یسترک وأنت علی معصیته ؟ ! فقال : وأنت یا أمیر المؤمنین ! فلا تعجل ، إن أکُ (4) عصیت الله فی واحدة ، فأنت عصیته فی ثلاث :

قال الله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (5) ، وقد تجسست .

وقال الله تعالی : ( وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها . . ) (6) ، وقد تسوّرت علیّ .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أری أنا ) .
3- الحجرات ( 49 ) : 12 .
4- فی المصدر : ( کنتُ ) .
5- الحجرات ( 49 ) : 12 .
6- البقرة ( 2 ) : 189 .

ص : 303

وقال الله تعالی : ( لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ ) (1) ، وقد دخلت بیتی بغیر إذن ولا سلام .

فقال عمر : هل عندکم من خیر إن عفوت عنک ؟ قال : نعم - یا أمیر المؤمنین ! - لئن عفوت عنی لا أعود لمثلها أبداً ، فعفا عنه (2) .

و کاش ولی الله اگر به مدلول صریح این هر دو قصه ، و دلالت واضحه آن بر ارتکاب خلافت مآب امر شنیع و فظیع و حرام را وانرسیده بود ، در سیاق و سباق عبارت “ احیاء العلوم “ - که از آن این هر دو قصه نقل کرده - اندک تأملی میکرد که از آن نیز به غایت صراحت واضح است که : در این هر دو قصه از خلیفه ثانی امر ناجایز و حرام در ارتکاب تجسس واقع شده .

و نیز غزالی بعد نقل قصه اولی تصریح کرده که : آن دلالت میکند بر وجوب ستر و ترک تتبع ، چنانچه در کتاب “ احیاء علوم الدین “ در بیان حقوق مسلمین گفته :

ومنها : أن تستر (3) عورات المسلمین کلّهم ، قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من ستر علی مسلم ، ستره الله تعالی فی الدنیا والآخرة » .


1- النور ( 24 ) : 27 .
2- [ الف ] از آن جمله به نفس خود عسس میفرمود ، از مآثر عمر . [ ازالة الخفا 2 / 77 - 78 ، احیاء العلوم 2 / 200 - 201 ] .
3- فی المصدر : ( یستر ) .

ص : 304

وقال : « لا یستر عبد عبداً إلاّ ستره الله یوم القیامة » .

وقال أبو سعید الخدری . . . قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا یری إمرء من أخیه عورة فیسترها علیه إلاّ دخل الجنة » .

وقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - لماعز لمّا أخبره - : « لو سترته بثوبک کان خیراً لک » .

فإذا علی المسلم أن یستر عورة نفسه ، فحقّ إسلامه واجب علیه کحقّ إسلام غیره . . إلی أن قال : وعن عبد الرحمن بن عوف . . . قال : حرست مع عمر . . . لیلة بالمدینة ، فبینما نحن نمشی إذ ظهر لنا سراج ، فانطلقنا نؤمّه ، فلمّا دنونا منه إذا باب مغلق علی قوم لهم أصوات ولغط ، فأخذ عمر بیدی وقال : أتدری بیت من هذا ؟ قلت : لا . فقال : هذا بیت ربیعة بن أُمیة بن خلف ، وهم الآن شُرّب ، فماتری ؟ قلت : أری أنّا قد أتینا ما نهانا الله عنه ، قال الله تعالی : ‹ 801 › ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) فرجع عمر . . . وترکهم .

وهذا یدلّ علی وجوب الستر وترک التتبع .

وقد قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - لمعاویة - : « إنک إن اتبعت عورات الناس أفسدتهم » ، أو : « کدت تفسدهم » .

وقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یا معشر من آمن بلسانه ،


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .

ص : 305

ولم یدخل الإیمان فی قلبه ! لا تغتابوا المسلمین ولا تتبعوا عوراتهم ، فإنه من یتّبع عورة أخیه المسلم ، یتّبع الله عورته ، ومن یتّبع الله عورته ، یفضحه ولو کان فی جوف بیته » . . إلی أن قال : وروی أن عمر . . . کان یعسّ بالمدینة من اللیل ، فسمع صوت رجل فی بیت یتغنّی ، فتسوّر علیه ، فوجد عنده امرأة وعنده خمر ، فقال : یا عدو الله ! أظننت أن الله یسترک وأنت علی معصیته ؟ ! فقال : وأنت یا أمیر المؤمنین ! فلا تعجل ، فإن کنت قد عصیت الله فی واحدة ، فقد عصیت الله فی ثلاث :

قال الله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) ، وقد تجسست .

وقال الله تعالی : ( وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها ) (2) ، وقد تسورت علیّ .

وقد قال الله تعالی : ( لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ . . ) (3) إلی آخر الآیة ، وقد دخلت بیتی بغیر إذن ولا سلام .

فقال عمر . . . : هل عندک من خیر إن عفوت عنک ؟ قال : نعم ، والله - یا أمیر المؤمنین ! لئن عفوت عنی لا أعود إلی مثلها أبداً ،


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- البقرة ( 2 ) : 189 .
3- النور ( 24 ) : 27 .

ص : 306

فعفا عنه وخرج وترکه (1) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که غزالی هر دو قصه عمر را دلیل وجوب ستر عورات مسلمین و حرمت تجسس و تتبع گردانیده ، و این معنا حاصل نمیشود بی آنکه این تجسس - که از عمر در این هر دو قصه صادر شده - ممنوع و ناجایز و حرام باشد ، و بعد نقل قصه عمر با عبد الرحمن بن عوف به صراحت گفته است که : آن دلالت میکند بر وجوب ستر و ترک تتبع .

وروایاتی که غزالی در ذمّ و عیب و منع و حظر و تحریم تتبع و تجسس وارد کرده ، از آن نیز کمال شناعت و فظاعت فعل عمر ظاهر است .

و نیز غزالی در “ احیاء العلوم “ - در بیان شروط ما فیه الحسبة - گفته :

الشرط الثالث : أن یکون المنکر ظاهراً للمحتسب بغیر تجسّس ، فکل من ستر معصیته فی داره وأغلق بابه ، لا یجوز أن یتجسّس علیه ، وقد نهی الله تعالی عنه ، وقصة عمر وعبد الرحمن ابن عوف فیه مشهورة ، وقد أوردناها فی کتاب آداب الصحبة .

وکذلک ما روی : أن عمر . . . تسلّق دار رجل ، فرآه علی حالة مکروهة ، فأنکر علیه ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن عصیت الله من وجه ، فقد عصیته من ثلاثة أوجه . فقال : وما هی ؟ فقال : قد قال


1- [ الف ] الباب الثالث فی حقّ المسلم والرحم والجوار من کتاب آداب [ الأُلفة و ] الأُخوة والصحبة والمعاشرة مع أصناف الخلق ، وهو الکتاب الخامس من ربع العبادات . ( 12 ) . [ احیاء العلوم 2 / 199 - 201 ]

ص : 307

الله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) ، وقد تجسّست ، وقال : ( وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها ) (2) ، ودخلت من السطح ، وقال : ( لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها ) (3) ، وما سلّمت ، فترکه ‹ 802 › عمر و شرط علیه التوبة (4) .

از این عبارت ظاهر است که : حسبه و انکار در امری میباشد که ظاهر باشد ، و در امر مخفی انکار و احتساب نیست ، و هر کسی که ستر معصیت نماید در دار خود و اغلاق باب نماید ، تجسس او ناجایز است ، و حق تعالی از آن نهی فرموده ، و قصه عمر و عبدالرحمن که در این باب مشهور است نیز بر این معنا - یعنی عدم جواز تجسس کسی که ستر معصیت نماید و اغلاق باب کند - دلالت دارد ، و همچنین قصه تسلّق عمر دار مردی را .

پس حسب تصریح این عبارت هم ظاهر شد که از عمر در هر دو قصه تجسس ناجایز و حرام واقع شده .

و اقضی القضات ابوالحسن علی بن محمد بن حبیب الماوردی البصری در کتاب “ احکام سلطانیه “ گفته :


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- البقرة ( 2 ) : 189 .
3- النور ( 24 ) : 27 .
4- [ الف ] الرکن الثانی للحسبة من الباب الثانی من کتاب الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر ، وهو الکتاب التاسع من ربع العبادات . ( 12 ) . [ احیاء العلوم 2 / 325 ] .

ص : 308

فأمّا ما لم یظهر من المحظورات فلیس للمحتسب أن یتجسّس عنه ، ولا أن یهتک عنه الأستار حذراً من الإسرار (1) بها ، قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من أتی من هذه القاذورات شیئاً فلیستر (2) بستر الله تعالی ، وإنه من یبذلنا (3) صفحته نقم الحدّ علیه » . فإن غلب علیه الظنّ باستتار (4) قوم بها لأمارات دلّت وآثار ظهرت ، جاز له استدراکه ذلک (5) ، کالذی کان من شأن المغیرة ، فقد روی : أنه کان یختلف إلیه بالبصرة إمرأة من بنی هلال ، یقال لها : أُم جمیل بنت محجم بن أفقم - وکان لها زوج من ثقیف یقال له : الحجاج بن عبید - ، فبلغ ذلک أبا بکرة [ بن ] (6) مسروح ، وشبل بن معبد ، ونافع بن الحارث ، وزیاد بن عبید ، فرصدوه حتّی إذا دخلت علیه هجموا علیهما ، وکان من أمرهم فی الشهادة علیه عند عمر . . . ما هو مشهور ، فلم ینکر علیهم عمر . . .


1- فی المصدر : ( الاستتار ) .
2- فی المصدر : ( فلیستتر ) .
3- فی المصدر : ( یبد لنا ) .
4- فی المصدر : ( باستسرار ) .
5- فی المصدر هنا اختلاف وزیادة لا حاجة إلی ذکرها .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 309

[ هجومهم ] (1) ، وإن کان حدّهم القذف عند قصور الشهادة .

والضرب الثانی : ما خرج عن هذا الحدّ ، فلا یجوز التجسّس علیه ، ولا کشف الأستار عنه ، حکی : أن عمر . . . دخل علی قوم یتعاقرون علی شراب ، ویوقدون فی اخصاص ، فقال : نهیتکم عن المعاقرة فعاقرتم ، ونهیتکم عن الإیقاد فی الاخصاص فأوقدتم ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! قد نهاک الله عن التجسّس فتجسّست ، ونهاک عن الدخول بغیر إذن فدخلت ، فقال : هاتان بهاتین ، وانصرف ولم یتعرّض لهم (2) .

از این عبارت نیز ظاهر میشود که تجسسی که از عمر در این واقعه صادر شده ناجایز و حرام بوده ، و الزام متعاقرین عمر را به ارتکاب نهی رب العالمین صحیح و درست بوده .

و ابوطالب محمد بن علی بن عطیة العجمی المکی در کتاب “ قوت القلوب “ که در “ کشف الظنون “ به ذکر آن گفته :

قوت القلوب فی معاملة المحبوب ، ووصف طریق المرید إلی مقام التوحید فی التصوف ; لأبی طالب محمد بن علی بن عطیة


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فصل در نهی عن المنکر من الباب العشرین فی أحکام الحسبة . [ الاحکام السلطانیة 1 / 283 - 284 ] .

ص : 310

العجمی ثمّ المکّی ، المتوفّی سنة ( 386 ) ست وثمانین وثلاث مائة ببغداد ، قالوا : لم یصنّف مثله فی دقائق الطریقة ، ولمؤلفه کلام فی هذه العلوم لم یسبق إلی مثله . (1) انتهی . ‹ 803 › در کتاب محاسبة النفس و مراعاة الوقت - بعد ذکر این معنا که : الخبر إذا ورد فی أمر کان علی جملة عزمه وکلیة ما یتعلق به حتّی یخصّ السنة أو الإجماع بعض شأنه - گفته :

وکذلک العمل فیما ورد مجملا أن یستعمل فی الجملة حتّی یخصّه السنة ، ومثل هذا ما روی : أن رجلین علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تواخیا علی العبادة [ فاعتزلا الناس ] (2) ، فقال أحدهما لصاحبه : هلّم الیوم فلنتفرد عن الناس ، ونلزم الصمت ، فلا نکلّم من کلّمنا ، فهو أبلغ فی عبادتنا ، قال : فاعتزلا فی خلوة [ وصمتا ] (3) ، فمرّ بهما رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فسلّم علیهما ، فلم یردّا علیه السلام ، قال : فسمعناه حین جاوزنا یقول : « هلک المتعمقّون ، وهلک


1- کشف الظنون 2 / 1361 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 311

المتنطّعون » ، فاعتذرا إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) .

ومثل ذلک ما روی : أن عمر بن الخطاب . . . کان یعسّ ذات لیلة ، فنظر إلی مصباح یبصّ (2) فی خلل باب ، فاطلع فإذا قوم علی شراب لهم ، فلم یدر کیف یصنع ، فدخل المسجد فأخرج عبد الرحمن بن عوف . . . ، فجاء به إلی الباب ، فنظر وقال : کیف تری أن نعمل ؟ فقال : أری - والله - أنّا قد أتینا ما نهانا الله تعالی عنه ; لأنا قد تجسّسنا علی عورة ، فاطلعنا علیها ، وقد ستروها دوننا ، وما کان لنا أن نکشف ستر الله تعالی ، فقال : وما أراک إلاّ وقد صدقت ، أبعد عنک فانصرفا .

وفی لفظ آخر أنه قال : أرانا (3) قد عصینا الله تعالی ورسوله ، نهی الله تعالی عن التجسّس ، ونهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن التجسّس ، فقال : صدقت ، وأخذ بیده وانصرف .

وروینا نحو هذا أن عمر . . . کان یعسّ لیلة مع ابن مسعود . . . ، فاطلع من خلل باب ، فإذا بشیخ بین یدیه زقّ خمر وقینة تغنّیه ،


1- [ الف ] کتاب محاسبة النفس ومراعاة الوقت . [ قوت القلوب 1 / 136 - 137 ، الفصل السادس والعشرون ، فیه کتاب ذکر مشاهدة أهل المراقبة ] .
2- فی المصدر : ( أبیض ) .
3- فی المصدر : ( أری أنّا ) .

ص : 312

فتسوّر علیه ، فقال : ما أقبح بشیخ مثلک أن یکون علی هذه الحال ! فقام إلیه الرجل ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! أُنشدک إلاّ أنصفتنی حتّی أتکلّم . فقال له : قل . فقال : إن کنت عصیت الله تعالی فی واحدة فقد عصیته أنت فی ثلاث . قال : وما هی ؟ قال : تجسّست وقد نهاک الله تعالی عن ذلک ، وتسوّرت وقد قال الله تعالی : ( وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها ) (1) ، ودخلت بغیر إذن ، وقال الله عزّ من قائل : ( لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا ) (2) ، فقال عمر : صدقت ! فهل أنت غافر لی ذلک ؟ قال : غفر الله لک .

فخرج عمر وهو یبکی حتّی علا نحیبه ، وهو یقول : ویل لعمر ، إن لم یغفر الله له ، هذا الرجل کان یختفی بها عن ولیده وجاره ، فالآن یقول : رأی أمیر المؤمنین ونحو ذلک (3) .

از این عبارت نیز ظاهر است که از عمر در هر دو قصه ارتکاب تجسّس ناجایز و حرام واقع شده ; چه در قصه اول ابن مسعود تصریح کرده - به


1- البقرة ( 2 ) : 189 . وفی المصدر ذکر هذه الآیة : ( وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها ) [ البقرة ( 2 ) : 189 ] .
2- النور ( 24 ) : 27 .
3- [ الف ] کتاب محاسبة النفس ومراعاة الوقت . [ قوت القلوب 1 / 137 ، الفصل السادس والعشرون ، فیه کتاب ذکر مشاهدة أهل المراقبة ] .

ص : 313

روایت خود - ارتکاب چیزی که حق تعالی از آن نهی فرموده ، و قسم بر آن یاد نموده ، و استدلال بر این دعوای خود کرده ، و علاوه بر این همه خود خلیفه ثانی - به مزید انصاف ! - تصدیق ‹ 804 › ابن مسعود در این باب نموده ، و معترف به ارتکاب خود ، امر منهی عنه را گردیده ، و بنابر روایتی تصدیق ابن مسعود در عصیان و مخالفت خودشان نهی الهی و نهی جناب رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را نموده ، و در قصه ثانیه عمر تصدیق کسی که نسبت معصیت در سه چیز به او نموده ، کرده ، و مغفرت از او خواسته ، و در حال خروج به آواز بلند گریسته ، و ویل برای خود - در صورت عدم مغفرت خدا - ثابت ساخته ، و ترتب مفسده بر فعل خود بیان نموده .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن ثور الکندی : أن عمر بن الخطاب کان یعسّ بالمدینة من اللیل ، فسمع صوت رجل فی بیت یتغنّی ، فتسوّر علیه ، فقال : یا عدو الله ! أظننت أن الله یسترک وأنت فی معصیته ؟ ! فقال : وأنت یا أمیر المؤمنین ! لا تعجل علیّ ، إن أکن عصیت الله فی واحدة ، فقد عصیت الله فی ثلاث :

قال الله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) ، وقد تجسست .


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .

ص : 314

وقال : ( وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها ) (1) ، وقد تسوّرت [ علی ] (2) .

ودخلت علیّ بغیر إذن وقال الله تعالی : ( لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها ) (3) .

قال عمر : فهل عندک من خیر إن عفوت عنک ؟ قال : نعم . . فعفا عنه وخرج وترکه . الخرائطی فی مکارم الاخلاق (4) .

و سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :

أخرج الخرائطی فی مکارم الأخلاق عن ثور الکندی . . . : أن عمر بن الخطاب کان یعسّ بالمدینة من اللیل ، فسمع صوت رجل فی بیت یغنّی (5) ، فتسوّر علیه ، فوجد عنده امرأة وعنده خمر ، فقال : یا عدو الله ! أظننت أن الله یسترک وأنت علی معصیته ؟ ! فقال : وأنت یا أمیر المؤمنین ! لا تعجل علیّ ، إن أکن عصیت الله فی واحدة ، فقد عصیت الله فی ثلاث :


1- البقرة ( 2 ) : 189 .
2- الزیادة من المصدر .
3- النور ( 24 ) : 27 .
4- [ الف ] التجسس من الفصل الثانی فی الأخلاق المذمومة من الباب الثانی من کتاب [ الأخلاق ] من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 3 / 808 ] .
5- فی المصدر : ( یتغنی ) .

ص : 315

قال : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) ; وقد تجسست .

وقال : ( وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها ) (2) ; وقد تسوّرت علیّ .

ودخلت علیّ بغیر إذن ; وقال الله : ( لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها ) (3) .

قال عمر . . . : فهل عندکم من خیر إن عفوت عنک ؟ قال : نعم . . فعفا عنه وخرج وترکه (4) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در ذکر مقامات و کرامات عمر از مآثر او گفته :

المحبّ الطبری روی : أن عمر خرج لیلة ومعه عبد الله بن مسعود ، فإذا هو بضوء نار ، فاتّبع الضوء حتّی دخل داراً ، فإذا شیخ جالس ، وبین یدیه شراب وقینة تغنّیه ، فلم یشعر حتّی هجم عمر علیه ، فقال : ما رأیت کاللیلة أقبح من شیخ ینظر (5) أجله ! فرفع الشیخ رأسه وقال : بل [ ما ] (6) صنعت - یا أمیر المؤمنین ! -


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- البقرة ( 2 ) : 189 .
3- النور ( 24 ) : 27 .
4- [ الف ] قوله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) من سورة الحجرات [ ( 49 ) : 12 ] . [ الدرّ المنثور 6 / 93 ] .
5- فی المصدر : ( ینتظر ) .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 316

أقبح ، إنّک تجسسّت ، وقد نهی الله عن التجسس ; وإنک دخلت بغیر إذن ، وقد نهی الله تعالی عن ذلک ، فقال عمر : صدقت ، ثمّ خرج عاضّاً علی ثوبه ویقول : ثکلت عمر أُمّه إن لم یغفر له ربّه .

قال : وهجر الشیخ مجالس عمر حیناً ، ثمّ إنه جاءه مشیة (1) المستحیی ، فقال له : ادن منّی . . فدنا منه ، فقال له : والذی بعث محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بالحقّ ما أخبرت أحداً من الناس بالذی ‹ 805 › رأیت منک ، ولا ابن مسعود - وکان معی - .

فقال الشیخ : وأنا والذی بعث محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بالحقّ ما عدت إلیه إلی أن جلست هذا المجلس (2) .

[ از ] این روایت ثابت است که : فعل عمر اقبح و اشنع از فعل آن شیخ بود ، و عمر حکم آن شیخ را به اقبحیت فعلش تصدیق کرده ، پس این روایت ابواب تأویل و توجیه مسوّلین را مسدود ساخته ، و مجال برای رواج خرافاتشان نگذاشته .

و نیز گزیدن عمر [ لباسش را به دندانش ] و بد دعا کردن در حق خودش در صورت عدم مغفرت پروردگار ، دلالت صریحه دارد بر نهایت قبح و شناعت این فعلش .


1- فی المصدر : ( شبیه ) .
2- [ الف ] فصل ثانی از مقامات عمر در تصوف . ( 12 ) . [ ازالة الخفا 2 / 155 ] .

ص : 317

و عجب که ولی الله از دلالت این قصه بر ارتکاب عمر امر شنیع و فظیع که اقبح از فعل آن شیخ بی باک بود غفلت نموده ، آن را از فضائل و مناقب او گردانیده .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن السُدّی ; قال : خرج عمر بن الخطاب ، قال : فإذا هو بضوء نار - ومعه عبد الله بن مسعود - فاتّبع الضوء حتّی دخل داراً ، فإذا سراج (1) فی بیت ، فدخل وذلک فی جوف اللیل ، فإذا شیخ جالس - وبین یدیه شراب وقینة تغنّیه - فلم یشعر حتّی هجم علیه عمر ، فقال عمر : ما رأیت کاللیلة منظراً أقبح من شیخ ینتظر أجله . . فرفع رأسه إلیه ، فقال : بلی - یا أمیر المؤمنین ! - ما صنعت أنت أقبح ! تجسّست وقد نهی الله عن التجسس ، ودخلت بغیر إذن .

فقال عمر : صدقت ، ثمّ خرج عاضّاً علی ثوبه (2) یبکی ، وقال : ثکلت عمر أُمّه إن لم یغفر له ربّه ، نجد هذا کان استخفی به من أهله ، فیقول : الآن رآنی عمر ، فیتتابع فیه .

وهجر الشیخ مجلس عمر حیناً ، فبینا عمر بعد ذلک جالس إذ به قد جاء شبه المستخفی حتّی جلس فی أُخریات الناس ، فرآه ، فقال : علیّ بهذا الشیخ . . فأتی ، فقیل له : أجب ، فقام - وهو یری


1- فی المصدر : ( بسراج ) .
2- [ الف ] خ ل : یدیه .

ص : 318

أن عمر سیسوءه بما رأی منه - فقال عمر : أُدن منی . . فما زال یدنیه حتّی أجلسه بجنبه ، فقال : ادن منی أذنک . . فالتقم أُذنه ، فقال : أما والذی بعث محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بالحقّ رسولا ما أخبرت أحداً من الناس بما رأیت منک ، ولا ابن مسعود ، فإنه کان معی . فقال : یا أمیر المؤمنین ! أدن منی أُذنک . . فالتقم أُذنه ، فقال : ولا أنا والذی بعث محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بالحقّ رسولا ما عدت إلیه حتّی جلست مجلسی هذا . .

فرفع عمر صوته یکبّر ، فما یدری الناس من أیّ شیء یکبر . أبو الشیخ فی کتاب القطع والسرقة (1) .

و سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :

أخرج عبد الرزاق ، وعبد بن حمید ، والخرائطی فی مکارم الأخلاق ، عن زرارة بن مصعب بن عبد الرحمن بن عوف ، عن المسور بن مخرمة ، عن عبد الرحمن بن عوف (2) ، . . . : إنه حرس مع عمر بن الخطاب . . . لیلة ، فبینما هم یمشون شبّ لهم سراج فی


1- [ الف ] التجسّس من الفصل الثانی من الباب الثانی من کتاب الأخلاق من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 3 / 692 ] .
2- قسمت : ( عن المسور بن مخرمة ، عن عبد الرحمن بن عوف ) در [ الف ] اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 319

بیت ، فانطلقوا یؤمّونه ، فلمّا دنوا منه إذا باب مجاف علی قوم لهم فیه أصوات مرتفعة ولغط ، فقال عمر . . . - وأخذ بید عبد الرحمن ابن عوف . . . - : أتدری ‹ 806 › بیت من هذا ؟ قال : هذا بیت ربیعة بن أمیة بن خلف وهم الآن شُرّب ، فما تری ؟ قال : أری أن قد أتینا ما نهی الله عنه ، قال الله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) ، فقد تجسّسنا ، فانصرف عمر . . . وترکهم (2) .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن المسوّر بن مخرمة ، عن عبد الرحمن بن عوف : إنه حرس مع ابن الخطاب لیلة المدینة ، فبینماهم یمشون شبّ لهم سراج فی بیت ، فانطلقوا یؤمّونه ، فلما دنوا منه إذا باب مجاف علی قوم لهم فیه أصوات مرتفعة ولغط ، فقال عمر - وأخذ بید عبد الرحمن بن عوف - : أتدری بیت من هذا ؟ قال : هذا بیت ربیعة بن أُمیة بن خلف وهم الآن شُرّب ، فما تری ؟ قال : أری [ أن ] (3) قد أتینا ما نهی الله عنه ، قال الله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (4) ، فقد تجسّسنا ،


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- [ الف ] قوله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) من سورة الحجرات . ( 12 ) . [ ( 49 ) : 12 ] . [ الدرّ المنثور 6 / 93 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- الحجرات ( 49 ) : 12 .

ص : 320

فانصرف عنهم عمر و ترکهم . عب . و عبد بن حمید والخرائطی فی مکارم الأخلاق (1) .

و سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :

أخرج سعید بن منصور وابن المنذر ، عن الشعبی . . . : إن عمر بن الخطاب . . . فقد رجلا من أصحابه ، فقال - لابن عوف . . . : انطلق [ بنا ] (2) إلی منزل فلان فننظر ، فأتیا منزله فوجدا بابه مفتوحاً - وهو جالس ، وامرأته تصبّ له فی إناء فتناوله إیاه - فقال عمر . . . - لابن عوف . . . - [ هذا الذی شغله عنّا ، فقال ابن عوف - لعمر - ] (3) : وما یدریک ما فی الإناء ؟ فقال عمر . . : أتخاف أن یکون هذا التجسّس ؟ قال : بل هو التجسّس . قال : وما التوبة من هذا ؟ قال : لا تعلمه بما اطلعت علیه من أمر (4) ، ولا یکونّن فی نفسک إلاّ خیر . . ثمّ انصرفا .

وأخرج سعید بن منصور ، وابن المنذر ، عن الحسن . . . قال : أتی عمر بن الخطاب . . . رجل ، قال : إن فلاناً لا یصحو ، فدخل


1- [ الف ] التجسّس من الفصل الثانی من الباب الثانی من کتاب الأخلاق من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 3 / 807 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( أمره ) .

ص : 321

علیه عمر . . ، فقال : إنی لأجد ریح شراب . . یا فلان ! أنت بهذا ؟ فقال الرجل : یا ابن الخطاب ! وأنت بهذا ، ألم ینهک الله أن تجسّس ؟ ! (1) فعرفها عمر . . . ، فانطلق وترکه (2) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن الشعبی ; أن عمر [ بن ] (3) الخطاب . . . فقد رجلاً من أصحابه ، فقال - لابن عوف - : انطلق بنا إلی منزل فلان فننظر ، فأتیا منزله ، فوجدا بابه مفتوحاً وهو جالس وامرأته تصبّ له فی الإناء ، فتناوله إیاه ، [ فقال عمر - لابن عوف - هذا الذی شغله عنّا ] (4) فقال ابن عوف - لعمر - : وما یدریک [ ما ] (5) فی الإناء ؟ فقال عمر : أتخاف أن یکون هذا التجسّس ؟ قال : [ بل ] (6) هو التجسس . قال : وما التوبة من هذا ؟ قال : لا تعلمه بما اطّلعت علیه


1- فی المصدر : ( تتجسّس ) .
2- [ الف ] قوله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) من سورة الحجرات [ ( 49 ) : 12 ] . [ الدرّ المنثور 6 / 93 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 322

من أمره ، ولا یکون فی نفسک إلاّ خیر ، ثمّ انصرفا . ص . وابن المنذر (1) .

و نیز در آن مذکور است :

عن الحسن ; قال : أتی عمر رجل ، فقال : إن فلاناً لا یصحو . فدخل [ عمر ] (2) علیه ، فقال : إنی لأجد ریح شراب - یا فلان ! - أیّة آیة هذا ؟ فقال الرجل : یا ابن الخطاب ! وأیّة آیة هذا . . ؟ ! ألم ینهک الله أن تجسّس ؟ ! فعرفه عمر [ وانطلق ] (3) وترکه . ص . وابن المنذر (4) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی قلابة ; ‹ 807 › أن عمر حدّث : أن أبا محجن الثقفی یشرب الخمر فی بیته هو وأصحاب له ، فانطلق عمر ، فدخل علیه ، فإذا لیس عنده إلا رجل ، فقال أبو المحجن : یا أمیر المؤمنین ! إن هذا لا یحلّ لک ، قد نهاک [ الله ] (5) عن التجسس . .


1- کنز العمال 3 / 808 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] تجسس . [ ظاهراً اشاره است به آدرس گذشته : التجسّس من الفصل الثانی من الباب الثانی من کتاب الأخلاق من حرف الهمزة . کنز العمال 3 / 808 ] .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 323

فقال عمر : ما یقول هذا ؟ فقال له زید بن ثابت وعبد الرحمن بن الأرقم : صدق - یا أمیر المؤمنین ! - هذا من التجسّس . فخرج عمر وترکه . عب (1) .

حاصل آنکه : از ابی قلابه روایت است که : عمر خبر داده شد به اینکه ابومحجن ثقفی و یاران او در خانه او خمر مینوشند ، پس عمر رفت ، و داخل شد بر او و نزد ابومحجن نبود مگر مردی ، پس گفت ابو محجن : به درستی که این معنا حلال نیست برای تو ، به تحقیق که نهی کرده است تو را خدای تعالی از تجسس . پس عمر گفت : چه میگوید این کس ؟ زید بن ثابت و عبدالرحمن بن الارقم گفتند : راست میگوید - ای امیرالمؤمنین ! - که این فعل از قبیل تجسس است . پس بیرون آمد عمر و او را گذاشت .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن طاووس : أن عمر بن الخطاب خرج لیلة ، یحرس رفقة نزلت بناحیة المدینة حتّی إذا کان فی بعض اللیل مرّ ببیت فیه ناس یشربون ، فناداهم : أفسقاً ؟ ! أفسقاً ؟ ! فقال بعضهم : قد نهاک الله عن هذا . فرجع عمر وترکهم . عب (2) .


1- [ الف ] قوبل علی أصل جمع الجوامع . [ کنز العمال 3 / 691 ، جمع الجوامع ( جامع الاحادیث الکبیر ) 14 / 87 ] .
2- [ الف ] قوبل علی أصل جمع الجوامع . [ کنز العمال 3 / 691 ، جمع الجوامع ( جامع الاحادیث الکبیر ) 14 / 86 - 87 ] .

ص : 324

حاصل آنکه : از طاووس روایت است که : عمر بیرون رفت در شبی برای نگاهبانی مردمی (1) که نازل شده بودند در ناحیه مدینه تا اینکه گذشت به [ خانه ای ] که در آنجا مردمان شراب مینوشیدند ، پس ندا کرد ایشان را : ( أفسقاً ؟ ! أفسقاً ؟ ) یعنی آیا ارتکاب فسق میکنید ؟ آیا ارتکاب فسق میکنید ؟ بعضی از آنها گفتند : به تحقیق که نهی کرده است خدای تعالی تو را از این ، پس عمر بازگشت و ترک کرد ایشان را .

از این وقایع عدیده و سوانح کثیره واضح وظاهر است که عمر بن الخطاب مرّة بعد أُولی و کرّة بعد أُخری مرتکب تجسس عیوب مسلمین میگردید ، و بیچاره عوام و آحاد ناس ، تنبیه آن متقمّص قمیص خلافت بر شناعت این جسارت ، بار بار میکردند ، و حضرتِ او را ملزم و مفحم میساختند ، و به سبب مزید اضطرار و ظهور حق تاب ردّ و انکار کلام اینها نمییافت ، و سکوت و صموت اختیار میساخت ، ولیکن باز اقدام بر آن میکرد ، و با وجود تنبیه و توقیف ممتنع نمیگردید ، و این ، دلیل تامّ بر کمال بی اعتنایی به کتاب و سنت و انهماک در مخالفت و عصیان و هتک ستر اهل اسلام و تتبع عورات و تجسس معایب و قبائح ایشان است .

و قاضی القضات بلاتفحص و تجسس ، در صدور تجسس از عمر شک


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مردی ) آمده است .

ص : 325

ورزیده ، و بر تقدیر تسلیم جوابی و اهی داده ، چنانچه در کتاب “ مغنی “ بعد تقریر این طعن در جواب گفته :

أمّا حدیث التجسّس ; فإن کان فعله ، فقد کان له ذلک ; لأن للإمام أن یجتهد فی إزالة المنکر بهذا الجنس من الفعل ، وإنّما لحقه - علی ما یروی فی الخبر - الخجل ; لأنه لم یصادف الأمر علی ما ألقی إلیه فی إقدامهم علی المنکر (1) .

حاصل آنکه : لیکن حدیث تجسس پس اگر کرده باشد عمر تجسس را ، پس او را تجسس جایز بود ; زیرا که امام را جایز است که اجتهاد ‹ 808 › در ازاله منکر کند به این جنس از فعل ، و لاحق نشد او را خجالت - بنابر آنچه ! روایت کرده شده است در خبر - مگر به جهت اینکه او آن مردم را بر امر منکر ندید .

و رکاکت و سخافت این خرافه ظاهر است به چند وجه :

اول : آنکه تشکیک و (2) ارتیاب قاضی مرتاب در ارتکاب ابن خطاب تجسس ممنوع بالسنة و الکتاب را ، ناشی از محض تلبیس و تدلیس و تخدیع و اضلال عوام است ، و الا ارتکاب خلافت مآب این شنیعه را به روایات


1- المغنی 20 / ق 2 / 14 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( در ) آمده است .

ص : 326

متکثره و اخبار متنوعه ظاهر شده ، و شهرت و ثبوتش به مرتبه [ ای ] رسیده که حمات (1) و معتقدین خلیفه ثانی اثبات این معنا نموده اند ، و احتجاج و استدلال به آن بر فضل عمر تارةً ، و بر عدم جواز تجسس اخری نموده ، پس تشکیک رکیک در آن به مقابله اهل حق - که طاعن به آن میباشند - نمودن و دل از اقرار آن دزدیدن ، نهایت وقاحت و غایت بیانصافی است .

و همانا چون به تنبیه اهل حق بر فظاعت و شناعتی که عاید به خلافت مآب از این قصه میشود ، گردیدند ، و اثبات فضلش را به آن از تمحلات کاسده دیدند ; ناچار طریق تشکیک و توهین آن گزیدند ، و نفهمیدند که این احتیال و ازلال جز تفضیح ایشان [ و ] تفضیح خلیفه فائده نخواهد بخشید .

بالجمله ; از عبارات سابقه ظاهر است که تجسس عمر را بسیاری از ائمه حذاق و جهابذه اساطین سنیه روایت کرده اند : ابوالشیخ و خرایطی و ابوطالب مکی و غزالی و عبدالرزاق و عبد بن حمید و سعید بن منصور و ابن المنذر و ماوردی و محمد بن احمد الخطیب و محب طبری و سیوطی و ملاعلی متقی و ولی الله و غیر ایشان .

دوم : آنکه جواز تجسس - بر تقدیر تسلیم آن - اغرب و افحش و اقبح از


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حمایت ) آمده است .

ص : 327

تشکیک در وقوع آن است ; چه عدم جواز تجسس به نصّ کتاب و تصریحات اخبار جناب رسالت مآب - صلی الله علیه وآله الأنجاب - و افادات علمای اطیاب واضح و ظاهر است ، پس ادعای جواز چنین امر محظور و ممنوع - که اصلا شبهه و ریب پیرامون آن نمیگردد - نمودن ، غایت جسارت شنیعه و نهایت بی مبالاتی به شریعت است ، و صدور آن از ادانی جهلا و بیباکان مستبعد مینماید ; چه جا علما و فضلا ، لیکن حق آن است که حضرات اهل سنت - خلفاً عن سلف - در لباس علم و فضل ، داد هدم مبانی شرع و دین داده ، انواع خرافات و جزافات و تقولات (1) و اختراعات و ابتداعات آغاز نهاده اند ; و هر چند هر دو عبارت غزالی - که سابقاً مذکور شده - از آن صاف ظاهر است که تجسس علی الاطلاق ناجایز و حرام است ، و این تجسس که از عمر واقع شده نیز محظور و ممنوع بوده ، و همچنین عبارت ماوردی دلالت دارد بر آنکه تجسسی که از عمر صادر شده ممنوع و محظور بوده ; لیکن در اینجا بعض افادات دیگر هم باید شنید :

در “ شرح مواقف “ - در بیان شرط ثانی و جواب امر به معروف و نهی عن المنکر - گفته :

وثانیهما : عدم التجسس و التفتیش عن أحوال الناس للکتاب والسنة :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نقولات ) آمده است .

ص : 328

أمّا الکتاب ; فقوله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) ، وقوله : ( إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا . . ) (2) إلی آخر الآیة ، فإنه یدلّ علی حرمة السعی فی إظهار الفاحشة ، ‹ 809 › ولا شکّ أن التجسّس سعی فی إظهارها .

وأمّا السنة ; فقوله علیه [ وآله ] السلام : « من تتبّع عورة أخیه تتبّع الله عورته ، ومن تتبّع الله عورته فضحه علی رؤوس الأشهاد الأولین والآخرین » .

وقوله علیه [ وآله ] السلام : « من ابتلی بشیء من هذه القاذورات فلیسترها [ بستر الله ] (3) ، فإن من أبدی لنا صفحته (4) أقمنا علیه حدّ الله » .

وأیضاً ; قد علم من سیرته علیه [ وآله ] السلام أنه کان لا یتجسّس عن المنکرات ، بل یسترها ویکره إظهارها (5) .

از این عبارت به صراحت تمام واضح شد که : تجسس و تفتیش از احوال


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- النور ( 24 ) : 19 .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( صفحة ) آمده است .
5- [ الف ] خاتمة در امر به معروف و نهی عن المنکر بعد مقصد سابع از مرصد رابع . ( 12 ) . [ شرح المواقف 8 / 175 ] .

ص : 329

مردم - به کتاب و سنت - غیر جایز است ، و مخالف سیره جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ; و به حدی شنیع و فظیع است که هر کسی که تتبع عیب مسلمی خواهد کرد ، حق تعالی او را بر رؤوس اشهاد اولین و آخرین فضیحت خواهد کرد ، پس بحمد الله کمال شناعت فعل عمر به کتاب و سنت ثابت شد ، و تأویل علیل قاضی القضات که به محض هواجس نفسانی به غیر دلیل بر خلاف کتاب و سنت مدعی جواز فعل عمر گردیده ، ظاهر گردید .

بالجمله ; هرگاه به اعتراف علمای اهل سنت ثابت گردید که : تجسسی که از عمر صادر شده بلاشبهه ممنوع و ناجایز و حرام بوده ، و نصّ کتاب و سنت بر عدم جواز آن دلالت دارد ، سخافت تأویل رکیک قاضی - که خرافتی بیش نیست - به غایت وضوح ظاهر گردید .

سبحان الله ! هوای ثلاثه ، سنیان را چنان سراسیمه گردانیده که بی محابا برای محامات ایشان ، امور محرمه را - که به نصوص کتاب و سنت و تصریحات علما ناجایز است - جایز میگویند ، و راه مخالفت و عناد با خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و علمای امجاد میپویند ، و - کذباً و بهتاناً - حرام را حلال و حلال را حرام میگردانند ، و دین و ایمان را ضایع و بر باد میسازند .

و اگر چه بعض احادیث مذمت تجسس در کلام غزالی و صاحب “ شرح مواقف “ شنیدی ، لیکن بعض دگر احادیث هم که متضمن ذمّ و لؤم و قبح

ص : 330

و شناعت این فعل شنیع است ، ملاحظه باید کرد که از آن حقیقت تدین و توّرع خلیفه ثانی ، و ماهیت خوف و خشیت او از احکام ایمانی ظاهر شود ، و واضح گردد که جناب او در چه مرتبه از جلالت و عظمت بوده ، و به ارتکاب تجسس عیوب مسلمین - که بارها به عمل آورده - مستحق چه مراتب رفیعه گردیده !

علامه سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ در تفسیر قوله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) قبل و بعد ایراد بعض قصص تجسس خلیفه ثانی که منقول شده ، و در بین آن متوجه به نقل شناعت و مذمّت و ممنوعیت این فعل میشود ، و داد تفضیح و تقبیح امام خود - من حیث لا یشعر - میدهد ، چنانچه گفته :

قوله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (2) ، أخرج ابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، والبیهقی - فی شعب الإیمان - ، عن ابن عباس - رضی الله عنهما - فی قوله : ( لا تَجَسَّسُوا ) (3) قال : نهی الله المؤمن أن یتبع عورات [ أخیه ] (4) المؤمن .

وأخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، وابن المنذر ، عن مجاهد . . . :


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- الحجرات ( 49 ) : 12 .
3- الحجرات ( 49 ) : 12 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 331

( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) قال : خذوا ما ظهر لکم ، ودعوا ما ستر الله .

وأخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، عن قتادة . . . : ‹ 810 › ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (2) قال : خذوا ما ظهر لکم ، ودعوا ما ستر الله (3) .

وأخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، عن قتادة . . . قال : هل تدرون ما التجسّس ؟ هو أن تتبع عیب أخیک ، فتطلع علی سرّه (4) .

و بعد از این ، هر سه حکایت تجسس عمر [ را ] - که از عبدالرحمن بن عوف و شعبی و حسن منقول است - ذکر کرده ، و باز گفته :

وأخرج عبد الرزاق ، وابن أبی شیبة ، وعبد بن حمید ، وأبو داود ، وابن المنذر ، وابن مردویه ، والبیهقی - فی شعب الإیمان - ، عن زید بن وهب . . . قال : أتی ابن مسعود ، فقیل : هذا فلان یقطر (5) لحیته خمراً . فقال عبد الله : إنا قد نهینا عن التجسس ، ولکن إن یظهر لنا شیء نأخذ به (6) .


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- الحجرات ( 49 ) : 12 .
3- دو سطر گذشته در مصدر نیامده است .
4- الدرّ المنثور 6 / 92 .
5- فی المصدر : ( تقطر ) .
6- الدرّ المنثور 6 / 93 .

ص : 332

و بعد از آن روایتی که از ثور کندی منقول است نقل کرده (1) ، و باز گفته :

وأخرج أبو داود ، وابن المنذر ، وابن مردویه ، عن أبی برذة الأسلمی . . . ، قال : خطبنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « یا معشر من آمن بلسانه ولم یدخل الإیمان قلبه ! لا تتبعوا عورات المسلمین فإن من اتّبع عورات المسلمین فضحه الله فی قعر بیته » .

وأخرج ابن مردویه ، والبیهقی ، عن البراء بن عازب . . . قال : خطبنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی أسمع العواتق (2) فی الخدر ینادی بأعلی صوته : « یا معشر من آمن بلسانه ولم یخلص الإیمان إلی قلبه ! لا تغتابوا المسلمین ، ولا تتبعوا عوراتهم ، فإنه من اتّبع عورة أخیه المسلم یتبع الله عورته ، ومن یتبع الله عورته یفضحه فی جوف بیته .


1- در مصدر روایت ثور کندی را بعد از روایت ابوداود و قبل از روایت ابن مردویه و بیهقی آورده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( العوائق ) آمده است . قال ابن الأثیر : العاتق : الشابة أول ما تدرک ، وقیل : هی التی لم تبن من والدیها ، ولم تزوّج ، وقد أدرکت وشبّت ، وتجمع علی العتق والعواتق . انظر : النهایة 3 / 179 . وأما العوائق فلا یناسب المقام ، قال ابن منظور : وعاقه عن الشیء یعوقه عوقاً : صرفه وحبسه . . . وتقول : عاقنی عن الوجه الذی أردت عائق ، وعاقتنی العوائق . . لاحظ : لسان العرب 10 / 279 .

ص : 333

وأخرج ابن مردویه ، عن بریدة . . . قال : صلّینا الظهر خلف النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا انفتل أقبل علینا غضبان مسعواً (1) ینادی بصوت أسمع العواتق فی جوف الخدر : « یا معشر من آمن بلسانه ولم یدخل الإیمان قلبه ! لا تذمّوا المسلمین ولا تطلبوا عوراتهم (2) ، فإنه من یطلب عورة أخیه المسلم هتک الله ستره ، وأبدی عورته ، ولو کان فی جوف بیته » . وأخرج ابن مردویه ، عن ابن عباس - رضی الله عنهما - قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یا معشر من آمن بلسانه ولم یخلص الإیمان إلی قلبه ! لا تؤذوا المسلمین ، ولا تتبعوا عوراتهم ، فإنه من یتبع عورة أخیه المسلم یتبع الله عورته ، حتّی یخرقها علیه فی بطن أُمّه (3) .


1- [ الف ] خ ل : متنفّراً . [ وفی المصدر فی المتن : ( متنفّراً ) ] . در الدرّ المنثور تعبیر به ( متنفراً ) کرده که برای این تعبیر در کتب لغت معنای مناسبی پیدا نشد ، مگر این که در نهایه ابن اثیر آمده : « بشّروا ولا تنفروا » أی لا تلقوهم بما یحملهم علی النفور ، یقال : نفر ینفر نفوراً ونفاراً ، إذا فرّ وذهب . ومنه الحدیث : وإن منکم منفّرین ، ان من یلقی الناس بالغلظة والشدّة فینفرون من الإسلام والدین . راجع : النهایة 5 / 92. أما کلمه ( مسعواً ) که در [ الف ] آمده أصلا معنای مناسبی برای او پیدا نشد . جوهری گوید : السعو - بالکسر - الساعة من اللیل . لاحظ : الصحاح 6 / 2377 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عوراتکم ) آمده است .
3- [ الف ] خ ل : بیته . [ وفی المصدر فی المتن : ( بیته ) ] .

ص : 334

وأخرج البیهقی ، عن أبی ذر ( رضی الله عنه ) ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من شان علی مسلم عورة یشینه بها بغیر حق ، شانه الله فی الحقّ (1) یوم القیامة » .

وأخرج الحکیم الترمذی (2) ، عن جبیر بن نفیر . . . قال : صلّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوماً للناس صلاة الصبح ، فلمّا فرغ أقبل بوجهه علی الناس رافعاً صوته حتّی کاد یسمع من فی الخدور وهو یقول : « یا معشر الذین أسلموا بألسنتهم ولم یدخل الإیمان فی قلوبهم ! لا تؤذوا المسلمین ، ولا تعیّروهم ، ولا تتبعوا عوراتهم (3) ; فإنه من یتبع عورة (4) أخیه المسلم تتبع الله عورته (5) ، ومن تتبع الله عورته (6) ‹ 811 › یفضحه وهو فی قعر بیته . . » إلی آخره (7) .


1- جاء فی المصدر : ( من أشاد علی مسلم عورته یشینه بها بغیر حق ، شانه الله بها فی الخلق ) .
2- فی المصدر : ( الحاکم والترمذی ) .
3- فی المصدر : ( عثراتهم ) .
4- فی المصدر : ( عثرة ) .
5- فی المصدر : ( عثرته ) .
6- فی المصدر : ( عثرته ) .
7- الدرّ المنثور 6 / 93 .

ص : 335

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

« یا معشر من أسلم بلسانه ولم یفض الإیمان إلی قلبه ! لا تؤذوا المسلمین ، ولا تعیّروهم ، ولا تتبعوا عوراتهم ; فإنه من یطلب عورة أخیه المسلم تتبّع الله عورته ، ومن تتبّع الله عورته یفضحه ولو فی جوف رحله » . ت . عن ابن عمر (1) .

وفیه أیضاً :

« یا معشر من أسلم ولم یدخل الإیمان فی قلبه ! لا تذمّوا المسلمین ، ولا تتبّعوا عوراتهم ، فإنه من یطلب عورة أخیه المسلم هتک الله ستره ، وأبدی عورته ولو کان فی ستر بیته » . طب . عن عبد الله بن بریدة عن أبیه .

« یا معشر الذین أسلموا بألسنتهم ولم یدخل الإیمان فی قلوبهم ! لا تؤذوا المسلمین ، ولا تعیّروهم ، ولا تتبعوا عثراتهم (2) ، فإنه من تتبّع عثرة (3) أخیه المسلم تتبّع الله عثرته ، ومن تتبّع الله عثرته یفضحه وهو (4) فی قعر بیته . . » إلی آخره (5) .


1- [ الف ] التجسس من حرف التاء من الفصل الثانی فی الاخلاق المذمومة من الباب الثانی من کتاب الأخلاق من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 3 / 585 ] .
2- فی المصدر : ( عوراتهم ) .
3- فی المصدر : ( عورة ) .
4- فی المصدر : ( ولو ) .
5- کنز العمال 3 / 457 .

ص : 336

از اکثر این احادیث ظاهر است که : هر کسی که تتبع و تجسس عیب مسلم میکند (1) ، حق تعالی او را در خانه او فضیحت میسازد .

و در خطاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در نهی از تجسس بالخصوص به سوی کسانی که اسلام به زبان آورده بودند و ایمان در قلوب ایشان داخل نشده ، اشعار صریح است به اینکه این فعلشان همچو کسان است که ایقان و ایمان قلبی ندارند ، به محض لسان نام اسلام بر خود بسته اند ، و صدور این فعل شنیع از مؤمنین با یقین بعید [ است ] .

پس عمر که تجسس عیوب مسلمین ، و آن هم به کرّات و مرّات میکرد ، از همین قبیل [ است ] که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (2) خطاب به ایشان فرموده باشد .

و از حدیث “ شرح مواقف “ این هم ثابت شد که : عمر در آخرت بر سر حاضرین و آخرین فضیحت خواهد شد !

و اهل سنت بر محض کذب و افترا و انکار واضحات و مدافعت ثابتات اکتفا نکرده ، قلب شریعت (3) ، و معاندت نصوص ، و تحلیل حرام هم به


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکنید ) آمده است .
2- ناسخ اشتباهاً اینجا : ( صلی الله علیه وسلم ) نوشته است .
3- یعنی : وارونه کردن آن .

ص : 337

اقتدای خلفای ثلاثه خود آغاز نهادند ، و از شرع یکسر دست برداشتند .

سوم : آنکه ادعای جواز تجسس نمودن ، در حقیقت مصداق مثل مشهور است که : ( مدعی سست ، گواه چست ) ; چه بیچاره خود خلیفه ثانی به جواب کسی که نسبت معصیت به او در ارتکاب تجسس مینماید ، و تفضیح و تعییر او به وجوه ثلاثه میکند ، اصلا مجال چون و چرا نمییابد ، و به حیص و بیص گرفتار میشود ، به عجز و زبونی و حیرانی و اضطرار و پریشانی دچار میگردد ، و اتباع او - حسبةً لله ! - ادعای امر ناجایز برای او مینمایند ، و علو مدارج خود در عناد و مکابره ظاهر میسازند .

چهارم : آنکه اگر چه ادعای جواز تجسس به ظاهر حمایت خلافت مآب و موجب دفع طعن از او مینماید ، و لیکن در حقیقت این ادعا موجب مزید تفضیح و تقبیح و تشنیع خلیفه ثانی میگردد ; زیرا که از روایات سابقه ظاهر است که خلافت مآب تجسس خود را ناجایز و حرام و محظور و شنیع و فظیع دانسته ; پس اگر این تجسس جایز بود لازم آمد که خلافت مآب در حکم به عدم جواز آن ، تحریم حلال و تقبیح مستحسن کرده باشند ; و این معنا به تخفیف اشنع و افحش است از ارتکاب تجسس ‹ 812 › محظور و ممنوع ; زیرا که صرف ارتکاب تجسس موجب تفسیق است ، و تحریم حلال موجب تکفیر ، ( وَلا یُنَبِّئُک مِثْلُ خَبِیر ) (1) .


1- فاطر ( 35 ) : 14 .

ص : 338

و سید مرتضی - طاب ثراه - در جواب قاضی القضات گفته :

وأما التجسّس ; فهو محظور بالقرآن والسنة ، ولیس للإمام أن یجتهد فیما یؤدی إلی مخالفة الکتاب والسنة ، وقد کان یجب - إن کان هذا عذراً صحیحاً - أن یتعذّر به إلی من خطّأه فی وجهه ، وقال له : إنک أخطأت السنة من وجوه . فإنه بمعاذیر نفسه أعلم من صاحب الکتاب ، وتلک الحال حال تدعو إلی الإحتجاج وإلقاء العذر ، وکلّ هذا تلزیق وتلفیق (1) .

حاصل آنکه : تجسس ، محظور و حرام است به قرآن و سنت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و جایز نیست امام را که اجتهاد کند در چیزی که مؤدی باشد به سوی مخالفت کتاب و سنت رسول او [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ; و اگر این عذر صحیح میبود پس به تحقیق که بر عمر واجب بود که به این اعتذار نماید به کسی که او را تخطئه کرد ، و [ می ] گفت : به درستی که تو سنت را از چند وجه خطا کردی ; زیرا که او به معاذیر نفس خود داناتر بود از صاحب کتاب ، و این حال حالی است که داعی میشود شخص را به سوی احتجاج و اقامه عذر ، و تأویل قاضی القضات همه تلزیق و تلفیق است .

پنجم : آنکه اهل سنت به جواب طعن تجسس ، کلمات خود را که در دفع طعن درء حدّ از مغیره میسرائیدند ، رأساً فراموش ساختند ، و پسِ پشت


1- الشافی 4 / 185 .

ص : 339

انداختند ! چه در تصویب تلقین عمر شاهد رابع را ، متمسک میشدند به آنکه : ستر و کتمان فاحشه ، محبوب و مسنون است ، حال آنکه این معنا هرگز مجوّز تلقین شاهد نمیتواند شد ، و در اینجا - بر خلاف نصّ کتاب و سنت - تجویز تجسس - که سراسر خلاف ستر و کتمان است - مینمایند ، و اصلا از افتضاح و تهافت نمیاندیشند ; امر واحد را هرگاه دافع طعن میپندارند ، با آنکه در واقع دافع نیست ! به اهتمام ثابت میسازند ، و هرگاه همان امر موجب توجه طعن میشود ، از آن غفلت مینمایند ، و همت بر مخالفت آن میگمارند !

ششم : آنکه از طرائف ترهات آن است که قاضی راضی به اقتصار بر این همه تکلف و تعسّف و تمحّل و تعلّل نشده ، در توجیه انفعال و خجل امام کثیر العثار و الزلل ، عجب خطا و خطل بر زبان رانده که حاصلش این است که : چون خبر اقدام این کسان بر منکر به عمر رسیده بود ، و او ایشان را موافق خبر بر منکر نیافت ، خجل و شرمنده شد !

حال آنکه از الفاظ قصه - که قاضی در تقریر طعن نقل کرده - خود ظاهر است که عمر این قوم را بر منکر یافته ، و از الفاظ روایات سابقه - که از کتب ائمه قوم نقل شده - نیز ظاهر است ; پس تأویل خجالت آن وساده آرای خلافت به این انکار صریح روایت ، مورث صد گونه عار و خجالت است .

و الفاظ این قصه - که قاضی در تقریر طعن ذکر نموده - این است :

وإنه - یعنی عمر - تسوّر علی قوم فوجدهم علی منکر ، فقالوا : أخطأت من جهات :

ص : 340

تجسّست ; وقد قال الله تعالی : ( وَلا تَجَسَّسُوا ) (1) .

ودخلت الدار من غیر الباب ; وقال الله تعالی : لا ( تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقی وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها ) (2) .

و دخلت بغیر إذن ولم تسلّم ; وقال الله تعالی : ( لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا ‹ 813 › عَلی أَهْلِها ) (3) . فلحقه الخجل (4) .

و فخر رازی در “ نهایة العقول “ گفته :

والذی ذکروه من خطائه فی کیفیة الأمر بالمعروف ، فذلک لیس بخطأ ; لأن الأمر [ ب ] (5) المعروف والنهی عن المنکر ممّا یجوز (6) للإمام أن یزید فیه وأن ینقص عنه بحسب ما یراه من المصلحة . (7) انتهی .


1- الحجرات ( 49 ) : 12 .
2- البقرة ( 2 ) : 189 .
3- النور ( 24 ) : 27 .
4- المغنی 20 / ق 2 / 14 ( فی غایة الاختصار ) ، عنه الشافی 4 / 183 - 184 .
5- الزیادة من المصدر .
6- در [ الف ] اشتباهاً : ( لا یجوز ) آمده است .
7- نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب .

ص : 341

انکار رازی خطای عمر را در این واقعه ، خطای صریح و کذب قبیح است ; چه عدم جواز تجسس - که از عمر صادر شده - به افادات و تصریحات ائمه سنیه دریافتی ، پس نفی خطای آن از محصلی متصور نمیتواند شد .

عجب که کتاب و سنت و تصریحات و افادات اعلام کبار را در حمایت عمر بربافته (1) ، همه را پس پشت انداخته ، آنچه میخواهند بر زبان میرانند ، و از تسفیه و تجهیل ابن خطاب هم - که بر این تقدیر لازم میآید - نمیهراسند !

به هر حال به عنایت ربّ متعال ، مطلوب اهل حق - که توجیه طعن بر عمر است - حاصل است ، خواه تجسس را جایز گردانند و قلب شریعت نمایند ، و خواه اقرار به حق نمایند و آن را ناجایز گویند .

و بعضی از کبرای اینها چون تشکیک در وقوع این واقعه و ادعای جواز تجسس ، هر دو را شنیع و فظیع دیدند ، دست از آن برداشته ، جوابی غریب تر بر آوردند که حاصلش انکار دلالت این واقعه بر وقوع تجسس از عمر است .

ابوالحسن آمدی در “ ابکار الافکار “ گفته :

قولهم : إنه أخطأ فی صورة الإنکار من ثلاثة أوجه . .

لا نسلّم ذلک .

قولهم : إنه تجسّس .


1- در [ الف ] ( بربافته ) درست خوانده نمیشود .

ص : 342

لا نسلم ذلک ; بل أخبر بذلک خبراً حصل له به الظنّ الموجب للإنکار !

قولهم : إنه دخل بغیر إذن .

مسلّم ; ولکن لا نسلّم قولهم : إن الاستیذان فی مثل هذه الحالة واجب لیکون مخطئاً بترکه ، وذلک أن إنکار المنکر واجب علی الفور ، ویلزم من الاستیذان التأخیر ، فلا یجب (1) .

بر ارباب الباب ظاهر است که : انکار صدور تجسس از عمر به غایت عجیب و غریب است ، و ظاهراً آمدی را با وصف این همه تحذلق ، هنوز معنای تجسس - که حاجت به تجسس و تفحص ندارد ، و ادانی محصلین آن را میدانند ! - مفهوم نگشته ، و روایات سابقه دلالت صریحه بر وقوع تجسس از عمر دارد ، و بعد ملاحظه آن ، این حرف بدان میماند که کسی بگوید که : از عمر هیچ فعلی در این واقعه واقع نشده !

بالجمله ; میبینی که در روایت “ مستطرف “ مذکور است که : ( فوقف علی الباب بتجسس ) ، و این نص صریح است بر آنکه : خارج باب از خلافت مآب تجسس واقع شد ، پس بعد دخول و تسوّر و ارتکاب جسارت و تهور ، تجسس اقوی و اولی متحقق باشد .

و نیز آن شخص به صراحت تمام نسبت تجسس به عمر کرده ، و عمر


1- أبکار الأفکار : 481 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 562 ( چاپ بیروت ) .

ص : 343

مجال ردّ و انکار آن نیافته ، وکالت فضولی آمدی به چه کار میآید ؟ !

و اصلا اعتنا را نشاید .

و از عبارت غزالی و ماوردی هم ظاهر است که : ایشان این قصه را دلیل صدور تجسس از عمر میدانند ، و آن را ناجایز و محظور اعتقاد میکنند .

و علاوه بر این ، انکار صدور تجسس از عمر ، تکذیب خود عمر است ، چنانچه تکذیب ائمه اعلام خود است ; چه از عبارت “ قوت القلوب “ ظاهر است که : عمر تصدیق ابن مسعود کرده در آنکه ایشان تجسس کردند ، و نیز تصدیق شیخی که نسبت تجسس به او نموده ‹ 814 › و اثبات سه معصیت او کرده ، فرمود ; و نیز از این انکار ، تکذیب زید و ابن مسعود و عبدالرحمن - که حکم به تجسس کرده اند - لازم میآید .

و چون عدم جواز تجسس که از عمر صادر شده دانستی ، و کمال شناعت آن دریافتی ، پس سعی و کاوش آمدی در نفی وجوب استیذان - که مبنای انکار عدم جواز فعل عمر ، و حمل آن بر انکار منکر که واجب است - مظهر مزید عناد و عصبیت ، و دلیل نهایت زیغ و انهماک در باطل است ! !

* * * < / لغة النص = عربی >

ص : 344

فهرست

طعن هفتم : الف تحریم زیاد گرفتن مهریه زنان

15

طعن هفتم : ب تجسس عمر

295

جلد 7

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد هفتم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 8 - 10

اشاره

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْء فَأَنَّ للهِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَاللهُ عَلَی کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ سورة الأنفال ( 8 ) : 41 .

و بدانید هر گونه غنیمتی بدست آورید یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و خویشان ( او ) و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان ( از آنهاست ) . اگر ایمان آورده اید به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی حق از باطل ، روز درگیری دو گروه ( با ایمان و بی ایمان ) [ روز جنگ بدر ] نازل کردیم ، و خداوند بر هر چیزی تواناست .

ص : 6

ص : 7

إن نجدة الحروری أرسل إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذی القربی الذین ذکرهم الله ، فکتب إلیه :

انا کنّا نری أنّا هم ، فأبی ذلک علینا قومنا .

وفی روایة : وکتبت تسألنی عن الخمس لمن هو ؟

وإنا نقول : هو لنا ، فأبی علینا قومنا ذلک .

مراجعه شود به :

مسند احمد 1 / 248 ، 294 ، 308 ، سنن بیهقی 6 / 345 و 9 / 22 ، 53 ، سنن دارمی 2 / 225 ، صحیح مسلم 5 / 197 - 198 ، الدر المنثور 3 / 186 ، المصنف ابن ابی شیبة 7 / 700 ، شرح مسلم نووی 12 / 191 ، سنن نسائی 6 / 484 ، المعجم الاوسط 7 / 55 ، المفهم 3 / 689 ، المعجم الکبیر 10 / 335 - 336 ، الجوهر النقی ماردینی 6 / 345 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 212 ، المغنی عبدالله بن قدامة 7 / 301 ، 302 ، 304 ، معرفة السنن والآثار بیهقی 6 / 500 ، الشرح الکبیر عبد الرحمن بن قدامة 10 / 494 - 495 ، المحلی 7 / 329 ، تخریج الاحادیث والآثار زیلعی 2 / 305 ، نیل الاوطار 8 / 230 ، جامع البیان 10 / 9 ، کتاب المسند شافعی : 319 ، تفسیر الثعلبی 4 / 358 ، زاد المسیر ابن الجوزی 3 / 245 ، تفسیر ابن کثیر 2 / 325 ، فتح القدیر شوکانی 2 / 312 ، تهذیب الکمال 27 / 318 ، تاریخ المدینة ابن شبة 2 / 650 .

ص : 8

ابن عباس در پاسخ کسی که از او درباره سهم ذی القربی در آیه خمس پرسیده بود ، نوشت :

ما بر این عقیده ایم که مراد از ذی القربی ما هستیم ، ولی قوم ما ( یعنی خلفا ) از پرداختن آن به ما امتناع کردند .

ص : 9

فی خطبة مولانا أبی محمد الحسن بن علی ( علیهما السلام ) لمّا أجمع علی صلح معاویة :

. . [ وأیم الله ] إنّی أولی الناس بالناس فی کتاب الله علی لسان رسوله غیر أنّا لم نزل أهل البیت مظلومین منذ قبض رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فالله بیننا وبین من ظلمنا حقّنا ، ونزل علی رقابنا ، وحمل الناس علی أکتافنا ، ومنعنا سهمنا فی کتاب الله عزّوجلّ من الفیء والمغانم ، ومنع أمّنا فاطمة ( علیها السلام ) میراثها من أبیها .

إنا لا نسمی أحداً ولکن أقسم بالله لو أنّ الناس منعوا أبی وحموه وسمعوا وأطاعوا لأعطتهم السماء قطرها ، والأرض برکتها . .

بحار الأنوار 69 / 155 ( به نقل از کتاب البرهان ) ، و مراجعه شود به : بحارالأنوار 10 / 142 و 44 / 63 ، امالی شیخ طوسی : 560 - 566 ،

ص : 10

هنگامی که قرار شد امام مجتبی ( علیه السلام ) با معاویه صلح نماید ، حضرت خطبه مفصّلی خواند و در ضمن آن فرمود :

به خدا سوگند بنابر فرموده خداوند در قرآن بر زبان پیامبرش من سزاوارترین مردم بر آنها هستم ( وخلافت حق ماست ) ، ولی از هنگام وفات پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ما اهل بیت همواره مظلوم بوده ایم .

خداوند بین ما وکسانی که در حق ما ستم کردند داوری خواهد کرد . آنهایی که بر ما چیره و غالب شدند و دیگران را نیز بر ما مسلط نمودند و سهمی را که خدا در قرآن برای ما قرار داده بود از غنائم از ما دریغ داشتند و میراث مادر ما فاطمه ( علیها السلام ) از پدرش را به او ندادند .

ما نام کسی را بر زبان نمیبریم ! ولی به خدا سوگند اگر مردم از پدرم حمایت نموده ، به سخن او گوش داده ، از او اطاعت کرده بودند ، آسمان باران خود را نازل و زمین برکات خود را از آنها دریغ نمیداشت .

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 13

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 14

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 15

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 17

طعن هشتم : منع خمس از ذوی القربی

ص : 18

ص : 19

قال : طعن هشتم :

آنکه عمر . . . حصه اهل بیت از خمس که به نص قرآنی ثابت است - قوله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (1) - به ایشان نداد ، پس خلاف حکم قرآن نمود .

جواب آنکه : این طعن پیش مذهب امامیه درست نمیشود ; زیرا که نزد ایشان این آیه برای مصرف خمس است نه برای استحقاق ، پس اگر امامِ وقت را صواب دید چنان افتد که یک فرقه را خاص کند - از این چهار فرقه که در قرآن مجید مذکورند - روا باشد ، و همین است مذهب جمعی از امامیه ، چنانچه ابوالقاسم صاحب " شرائع الاحکام " - که ملقب است به ( محقق ) نزد امامیه - و غیر او از علمای ایشان به این معنا تصریح کرده اند ، و بر این مذهب سندی نیز از ائمه روایت میکنند ، پس اگر یک دو سال عمر به ذوی القربی چیزی از خمس نداده باشد ، بنابر استغنای ایشان از مال خمس ،


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 20

یا بنابر کثرت احتیاج اصناف دیگر ، نزد ایشان محل طعن نمیتواند شد .

و مدلول آیه نیز همین است که این هر چهار فرقه - یعنی ذوی القربی و یتیمان و مساکین و مسافران - لیاقت آن دارند که خمس به اینها داده اید ، خواه به هر یک از اینها برسد ، خواه به یک دو فرقه ، به دلیل آیه زکات ، وهو قوله تعالی : ( إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکِینِ . . ) (1) ، که در آن آیه هم مقصود بیان مصرف است بر مذهب صحیح ، پس اگر شخصی تمام زکات خود را به یک گروه از این هشت فرقه مذکوره ادا نمود ، روا باشد ، [ کذا هذا ] (2) .

و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز در ایام خلافت خود حصه ذوی القربی [ را ] خود نگرفته ، بلکه بر طور عمر . . . فقرا و مساکین بنی هاشم را از آن داده ، آنچه باقی ماند به دیگر فقرا و مساکین اهل اسلام تقسیم نموده ، پس چون فعل عمر . . . موافق فعل معصوم باشد چه قسم محل طعن تواند شد ؟ !

روی الطحاوی ، والدارقطنی ، عن محمد بن إسحاق أنه قال : سألت أبا جعفر بن محمد بن علی بن الحسین [ ( علیهم السلام ) ] : ان أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] لمّا ولی أمر الناس کیف صنع فی سهم ذوی القربی ؟ فقال : « سلک به - والله - مسلک أبی بکر وعمر » .

زاد الطحاوی : فقلت : فکیف أنتم تقولون ؟ قال : « والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » .


1- التوبة ( 9 ) : 60 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 21

و فعل عمر در تقسیم خمس آن بود که اول به فقرا و یتامی از اهل بیت میرسانید ، و مابقی را در بیت المال میداشت و در مصرف بیت المال خرج میکرد ، و لهذا روایات دادن [ خمس به ] (1) اهل بیت نیز از عمر متواتر و مشهور است :

روی أبو داود ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] : ان أبا بکر وعمر قسّما (2) سهم ‹ 815 › ذوی القربی لهم .

وأخرج أبو داود - أیضاً (3) ، عن جبیر بن مطعم : ان عمر کان یعطی ذوی القربی من خمسهم .

و این حدیث صحیح است ، چنانچه حافظ عبدالعظیم منذری بر آن تصریح نموده .

و تحقیق این امر - آنچه از تفحص روایات معلوم میشود - آن است که : ابوبکر و عمر . . . حصه ذوی القربی [ را ] از خمس بر میآوردند و به فقرا و مساکین ایشان میدادند ، و دیگر مهمات ایشان را از آن سرانجام میکردند ، نه آنکه به طریق توریث ، غنی و فقیر و محتاج و غیر محتاج ایشان را بدهند ، چنانچه در حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نیز همین معمول بود .


1- زیاده به جهت تتمیم کلام افزوده شد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قسّم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأیضاً ) آمده است .

ص : 22

و حالا هم مذهب حنفیه و جمع کثیر از امامیه همین است ، کما سبق نقله عن الشرائع .

قال فی الهدایة :

أمّا الخمس ; فینقسم علی ثلاثة أسهم : سهم للیتامی ، وسهم للمساکین ، وسهم لأبناء السبیل ، یدخل فقراء ذوی (1) القربی فیهم ، ویُقدّمون ، ولا یدفع إلی أغنیائهم .

وقال الشافعی : لهم خمس الخمس ، یستوون فیه غنیّهم وفقیرهم ، ویقسّم بینهم للذکر مثل حظّ الأُنثیین ، ویکون بین بنی هاشم وبنی المطلب دون غیرهم ; لقوله تعالی : ( وَلِذِی الْقُرْبی ) (2) ، من غیر فصل بین الفقیر والغنی (3) .

پس فعل عمر . . . چون موافق فعل معصوم و فعل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و مطابق مذهب امامیه باشد ; چه جای طعن تواند شد ؟ !

آری ! مخالف مذهب شافعی شد ، لیکن عمر . . . مقلد شافعی نبود تا در ترک تقلید او مطعون گردد .

بالجمله ; اکثر امت که حنفیه و امامیه اند چون با عمر . . . رفیق باشند از مخالفت شافعیه نمیترسد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وذوی ) آمده است .
2- الأنفال ( 8 ) : 41 .
3- الهدایة 2 / 148 .

ص : 23

آمدیم بر اینکه هر دو - روایت منع و اعطا - صحیح اند ، تطبیق بین الروایتین چه قسم تواند شد ؟

جوابش آن است که تطبیق بین الروایتین به دو وجه میتواند شد :

یکی : آنکه بعض اهل بیت را که محتاج بودند ، دادند ، و بعضی را که محتاج نبودند ندادند ، [ پس کسانی را که رسید گفتند : سهم ذوی القربی دادند ، و کسانی را که نرسید گفتند که : سهم ذوی القربی ندادند ] (1) .

دوم : آنکه نفی و اثبات بر طریق اعطا وارد است ، هرکه گفت که : دادند ، به این معنا گفت که به طریق مصرف دادند ، و هر که گفت : ندادند ، به این معنا گفت که به طریق توریث ندادند ، پس نفی و اثبات هر دو صحیح است .

و دلیل بر این تطبیق آن است که در روایات مفصله مذکور است که عمر بن الخطاب حصه ذوی القربی [ را ] از خمس جدا کرده ، نزد خود میگذاشت ، و نام به نام و خانه به خانه تقسیم نمیکرد ، بلکه یک مشت حواله حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و حضرت عباس مینمود تا فقرا را از آن بدهند و در نکاح زنان بی شوهر و مردان ناکد خدا صرف نمایند و کسانی را که خادم نباشد ، غلام و کنیزک خریده دهند ، و کسانی که خانه ندارند یا خانه ایشان شکسته شده یا سواری ندارند (2) ، این چیزها ساخته دهند . و همین دستور جاری بود تا


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نداند ) آمده است .

ص : 24

[ آخر ] (1) خلافت عمر . . . و چون یک سال از حیات عمر . . . ماند در آن سال نیز به دستور ، حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] را طلبید تا حصه ذوی القربی [ را ] از خمس بگیرند ، حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] گفت که : امسال هیچ کس از بنی هاشم محتاج نماند و فقرای مسلمین بسیار هجوم آوردند ، بهتر آن است که این حصه را هم به فقرای اهل اسلام بدهند ، در آن سال به این تقریب حصه ذوی القربی مطلق موقوف ماند ، اگر چه حضرت عباس بعدِ برخاستن از آن مجلس ‹ 816 › حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] را تخطئه فرمود و گفت که : غلط کردید که از دست خود به فقرا ندادید ، و در قبض خود نیاوردید ، مِن بعد خلفا به دست آویز آنکه شما از خود موقوف کردید ، این حصه را به شما نخواهند داد .

حالا مسأله خمس مفصل بر هر سه مذهب باید شنید :

نزد شیعه هرکس که امام باشد ، نصف خمس را خود گیرد ، و نصف ثانی را در یتامی و مساکین و مسافران به قدر [ حاجت ] (2) قسمت نماید ، و خمس به اعتقاد ایشان در هفت چیز واجب بود :

اول : غنیمت که از کافران حربی به دست آید هر مقدار که باشد .

دوم : هر کانی که باشد ، مثل فیروزه و مسّ و گل ارمنی و مانند آن ، به شرط آنکه بعد از اخراجات ضروری مثل کندن و صاف نمودن ، قیمت آنچه بماند بیست مثقال شرعی طلا باشد .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 25

سوم : هرچه از دریا به غواصی بیرون آرند .

چهارم : آنکه مال حلال به مال حرام مخلوط شده باشد .

پنجم : زمینی که کافر ذمی از مسلمان بخرد .

ششم : آنکه زری که از زیر زمین یافته شود .

هفتم : فائده [ ای ] که از تجارت یا زراعت یا حرفه و مانند آن به هم رسد ، پس هرگاه آن فائده زیاده از کل اخراجات یک ساله این کس باشد ، خمس آن زیاده باید داد .

و نزد حنفیه تمام خمس را سه حصه باید کرد : برای یتامی و مساکین و مسافران ; و اول ، این هر سه فرقه را که از بنی هاشم باشند [ باید داد ، بعد از آن اگر باقی ماند به دیگر اهل اسلام که از همین سه فرقه باشند ] (1) باید رسانید ، و خمس نزد ایشان در سه چیز است :

اول : در غنیمت .

دوم : در کانی که منطبع باشد مثل زر و نقره و مسّ و ارزیز (2) و زیبق (3) و مانند آن .

سوم : زری که در زیرزمین یافته باشند .

و نزد شافعی خمس را پنج حصه باید کرد :


1- زیاده از مصدر .
2- ارزیز : سرب ، قلع . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- زیبق : معرّب جیوه . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 26

یک حصه رسول [ را ] به خلیفه وقت باید داد .

و یک حصه به بنی هاشم و بنی المطلب ، غنی و فقیر را برابر باید داد ، به طریق میراث : مرد را دو حصه و زن را یک حصه .

و سه [ حصه ] (1) دیگر یتیمان و مساکین و مسافران اهل اسلام را باید داد .

و خمس نزد ایشان در دو چیز واجب میشود :

اول : غنیمت .

دوم : گنجی که زیر زمین یافته شود .

حالا تقسیم عمر را بر این سه مذهب قیاس باید کرد ، ظاهر است که با مذهب حنفیه و اکثر امامیه بسیار چسبان است که یک مشت حواله حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] میکرد و جدا جدا به هرکس از بنی هاشم نمیرسانید (2) .

أقول :

قبل از اینکه جواب کلام مخاطب نوشته اید ، تبیین دو امر کرده میشود :

اول : اینکه عمر سهم ذی القربی را ساقط کرده و آن را به ذی القربی نداده .

دوم : آنکه سهم ذی القربی ثابت است ، و اسقاط آن غیر جایز .

اما ندادن عمر سهم ذی القربی را ، پس به تصریحات اکابر و اعاظم


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثناعشریه : 299 - 300 .

ص : 27

اهل سنت ثابت است ، ابن الهمام در " فتح القدیر " تصریح کرده است به اینکه :

خلفای راشدین تقسیم نکردند خمس را مگر بر سه سهم ، حیث قال الشافعی :

یصرف سهم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الخلیفة ; لأنه إنّما کان یستحقّه بإمامته لا برسالته .

ودفع بأن (1) الخلفاء الراشدین إنّما قسّموا الخمس علی ثلاثة ، فلو کان کما ذکر لقسّموه علی أربعة (2) .

و نیز میدانی که از کلام ابن الهمام در " فتح القدیر " ظاهر است که در اسقاط ‹ 817 › نمودن خلفا سهم ذوی القربی ، اختلافی واقع نشده .

و نیز از آن ظاهر است که خلفا ذوی القربی را مطلقاً خمس ندادند ، یعنی اغنیا و فقرا هر دو را ندادند .

و نیز روایت ابویوسف - که مذکور میشود - دلیل صریح است بر اینکه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس بر پنج سهم تقسیم میشد ، و خلفای ثلاثه بر سه سهم تقسیم کردند ، و سهم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و سهم ذوی القربی را ساقط کردند .

و از روایت نسائی و عبدالرزاق و ابن ابی شیبه و ابن جریر و ابن المنذر و


1- فی المصدر : ( قال المصنف : والحجّة علیه ما قدّمناه . . أی من أن . . ) .
2- فتح القدیر 5 / 508 .

ص : 28

ابن ابی حاتم و ابوالشیخ و حاکم (1) هم ظاهر است که : در زمان خلافت شیخین سهم ذوی القربی به ایشان نمیرسید ، بلکه در خیل و عدّه صرف میشد .

و از کلام صاحب " فصول الحواشی " واضح است که : در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای اغنیا و فقرای ذوی القربی علی الاطلاق سهمی بود و بعد وفات آن جناب ساقط شد (2) .

و صاحب " هدایه " هم نص کرده بر آنکه خلفای اربعه خمس را بر سه سهم تقسیم کردند (3) . و این هم صریح است در منع عمر سهم ذوی القربی را .

و سوای این عبارات دیگر که دلالت بر اسقاط عمر سهم ذوی القربی میکند بعد از این خواهی شنید .

اما اینکه سهم ذوی القربی ثابت است و آن را به ذوی القربی باید داد ، پس آن هم به اعتراف محققین اهل سنت و روایت معتمدین ایشان ثابت است ، شارح " مقاصد " گفته :

أمّا الخمس ; فقد کان لذوی القربی - وهم بنو هاشم وبنوالمطلب من أولاد عبد مناف - بالنصّ والإجماع (4) .


1- این روایات به تفصیل خواهد آمد .
2- فصول الحواشی ، ورق : 113 .
3- الهدایة 2 / 148 .
4- شرح المقاصد 2 / 294 .

ص : 29

هرگاه ثابت شد که سهم ذوی القربی به نص و اجماع ثابت است ، پس ساقط نمودن عمر آن را ضلال محض باشد ، و در مقابله نص ، اجتهاد هم روا نیست ، پس آنچه تفتازانی بعد این ذکر کرده ساقط باشد .

و بغوی در " شرح السنه " نقل کرده :

عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : لقیت علیاً [ ( علیه السلام ) ] عند أحجار الزیت ، فقلت له : بأبی أنت وأُمّی ما فعل أبو بکر وعمر فی حقّکم أهل البیت من الخمس ؟ فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : أما أبو بکر فلم یکن . . إلی آخره (1) .

از این حدیث ظاهر است که اهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] در خمس حق داشتند .

و نیز در همین روایت مذکور است که عباس به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفت : ( لا تطمعه (2) فی حقّنا . . ) إلی آخره .

و این کلام هم صریح است که ذوی القربی در خمس حق داشتند .

و نیز در همین روایت مذکور است که : عمر به جناب امیر ( علیه السلام ) گفت آنچه حاصلش آن است که :

در مسلمین احتیاج و فقر هست ، اگر خواهید (3) حق خود را ترک کنید تا آنکه مالی بیاید پس وفا کنم حق شما از آن .


1- شرح السنة 5 / 629 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لا تطعمه ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خواهند ) آمده است .

ص : 30

از این کلام ظاهر است که ذوی القربی حق لازم الادا در خمس داشتند و الاّ عمر دادن آن را به مسلمین ، موقوف بر اجازه نمیداشت ; چه ظاهر است که اگر کسی تقسیم زکات کند و یک فرقه را به آن تخصیص کند ، به فِرَق دیگر نمیگوید که شما حق خود را ترک کنید ، هرگاه مال نزد من خواهد آمد ، به شما ادا خواهم کرد ، و نیز آن فرقه را نمیرسد که بگویند که : ما را حقی نزد فلان کس است .

و در " سنن " ابوداود در روایت ابن ابی لیلی - که مخاطب استدلال و احتجاج به آن نموده و ادعای شهرت و تواتر آن ‹ 818 › نموده - مذکور است که :

جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و عباس و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) و زید بن حارثه به خدمت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حاضر شدند و حضرت علی ( علیه السلام ) عرض کرد :

یا رسول الله ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من هذا الخمس فی کتاب الله ، فأُقسّمه حیاتک کیلا ینازعنا (1) أحد بعدک فافعل . ففعل [ ذلک ] (2) .


1- فی المصدر : ( ینازعنی ) .
2- الزیادة من المصدر . انظر : سنن ابوداود 2 / 27 .

ص : 31

و ابویوسف هم در کتاب " الخراج " این روایت نقل کرده و در آن مذکور است :

عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : قلت : یا رسول الله ! [ ص ] إن رأیت أن تولّینی حقّنا من الخمس فأُقسّمه [ فی ] (1) حیاتک کیلا ینازعنا أحد بعدک (2) .

و ولی الله هم آن را در " ازالة الخفا " و " قرة العینین " وارد کرده (3) .

و این کلام مروی از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دلالت صریحه دارد بر آنکه : برای ذوی القربی حقی در خمس بود و ایشان استحقاق آن داشتند ; پس تجویز منع خمس از ذوی القربی - به زعم آنکه ایشان مستحق نیستند بلکه مصارف محض اند - به نصّ این روایت باطل باشد .

و حمل آیه بر بیان مصرف که مخاطب سعی بلیغ در اثبات (4) آن نموده ، نفعی به او نرساند .

و ثعلبی در " تفسیر " خود گفته :


1- الزیادة من المصدر .
2- کتاب الخراج : 20 .
3- ازالة الخفا 2 / 126 ، قرة العینین : 71 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( اثبات در ) آمده است .

ص : 32

وقال علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] (1) : یعطی کلّ الناس (2) نصیبه من الخمس ، لا یعطی غیره ، ویلی الإمام سهم الله ورسوله (3) .

این روایت دلالت دارد بر آنکه : هر کس اختصاص به نصیب خود در خمس دارد ، و اعطای او غیر نصیبش را جایز نیست ، پس اعطای سهم ذوی القربی به غیر ایشان جایز نباشد .

و نیز روایت طحاوی که عن قریب مذکور خواهد شد و روایتی که ابویوسف از امام محمد باقر ( علیه السلام ) نقل کرده ، دلالت واضحه دارد بر اینکه : نزد اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی ثابت و متحقق بوده و اعطای آنرا لازم و واجب میدانستند .

و از اینجا است که شافعی قائل شده به اینکه اهل بیت ( علیهم السلام ) قائل به سقوط [ سهم ] ذوی القربی نبودند ، و مخالفت ایشان [ را ] با فعل شیخین متحقق دانسته ، گفته که : اجماع بدون اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] متحقق نمیشود - کما سیجیء من فتح القدیر - .

و نیز در مابعد میدانی که شافعی ثابت کرده که سهم ذوی القربی در دو آیه


1- کذا فی [ الف ] .
2- فی المصدر : ( انسان ) .
3- تفسیر الثعلبی 4 / 361 ، وانظر جامع البیان لابن جریر 10 / 11 .

ص : 33

از کتاب الله مفروض است و به فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و قول آن جناب مبیّن شده و افاده نموده که :

فرضیت سهم ذوی القربی به ابلغ وجوه ثابت گردیده ، و هیچ سنتی ثابت تر از ثبوت سنّت (1) سهم ذوی القربی نیست ، و هیچ معارضی و مخالفی برای آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نشده .

و نیز شافعی نقل کرده که حسنین [ ( علیهما السلام ) ] و ابن عباس و عبدالله بن جعفر از جناب امیر ( علیه السلام ) حصه خود را از خمس طلب کردند ، آن جناب در جواب فرمود : هو لکم حقّ .

و این کلام هم دلالت واضحه دارد بر اینکه ذوی القربی در خمس حق داشتند .

و ابن القیّم - تلمیذ ابن تیمیه - در کتاب " زاد المعاد " گفته :

وفی السنن : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وضع سهم ذوی القربی فی بنی هاشم وفی بنی المطلب ، وترک بنی نوفل وبنی عبد شمس ، فانطلق جبیر بن مطعم وعثمان بن عفان إلیه ، فقالا : یا رسول [ الله ] لا ننکر فضل بنی هاشم لموضعهم منک ، ‹ 819 › فما بال إخواننا بنی المطلب أعطیتهم وترکتنا ؟ ! وإنّما


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سنّت ثبوت ) آمده است .

ص : 34

نحن وهم بمنزلة واحدة . فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « و (1) إنا وبنو المطلب لا نفترق فی جاهلیة ولا إسلام ، إنّما نحن وهم شیء واحد » ، وشبّک بین أصابعه .

وذکر بعض الناس : ان هذا الحکم خاصّ بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأن سهم ذوی القربی یصرف بعده فی بنی عبد شمس وبنی نوفل ، کما یصرف فی بنی هاشم وبنی المطلب ، وقال : لأن عبد شمس وهاشماً والمطلب ونوفلاً إخوة ، وهم أولاد عبد مناف ، ویقال : إن عبد شمس وهاشماً تؤامان .

والصواب استمرار هذا الحکم النبوی وأن سهم ذوی القربی لبنی هاشم وبنی المطلب حیث خصّه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بهم .

و قول هذا القائل : ان هذا خاص بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . باطل ; فإنه بیّن مواضع (2) الخمس الذی جعله الله لذوی القربی ، فلا یتعدّی به تلک المواضع ولا یقصر عنها ، ولکن لم یکن یقسّمه بینهم علی السواء بین أغنیائهم وفقرائهم ، ولا کان یقسّمه


1- لم ترد ( الواو ) فی المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المواضع ) آمده است .

ص : 35

قسمة المیراث : ( لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنْثَیَیْنِ ) (1) ، بل کان یصرفه فیهم بحسب المصلحة والحاجة ، فیزوّج منهم أعزبهم ، ویقضی منه عن غارمهم ، ویعطی منه فقیرهم کفایة (2) .

و در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن المنذر ، عن ابن أبی نجیح ، قال : إنّما المال ثلاثة : مغنم أو فیء أو صدقة ، فلیس سنّة [ فیه ] (3) درهم إلاّ قد بیّن الله موضعه .

قال - فی المغنم - : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ ) (4) تحریجاً علیهم .

وقال - فی الفیء - : ( کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الاَْغْنِیاءِ مِنْکُمْ ) (5) .

وقال - فی الصدقة - : ( فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ) (6) (7) .


1- النساء ( 4 ) : 11 .
2- زاد المعاد 5 / 81 - 82 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .
5- الحشر ( 59 ) : 7 .
6- التوبة ( 9 ) : 90 .
7- [ الف ] جزء دهم . [ الدرّ المنثور 3 / 185 ] .

ص : 36

از این روایت ظاهر است که : حق تعالی در تبیین مواضع خمس تحریج و تضییق نموده ، و برای تهدید ایشان گفته که : ( اگر بوده باشید که ایمان آورده باشید به این قسمت راضی شوید ) .

عجب است که شیخین هرگز بر بیان حق تعالی گوش ننهادند و از تهدید و تحریج و تضییق او تعالی شأنه نترسیدند ، و به غرض محروم ساختن اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] از حق ایشان ، دست از ایمان هم برداشتند !

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج عبد الرزاق ، عن قتاده - فی قوله : ( فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (1) یقول : [ هو لله ] (2) ثمّ قسّم الخمس خمسة أخماس : ( لِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (3) (4) .

این روایت دلالت واضحه دارد بر اینکه خمس بر پنج حصه منقسم میشود ، و ذی القربی را در آن حق است .

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، عن ابن


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الأنفال ( 8 ) : 41 .
4- الدرّ المنثور 3 / 185 .

ص : 37

عباس ، قال : کانت الغنیمة تقسّم علی خمسة أخماس : فأربعة منها بین من قاتل علیها ، وخمس واحد یقسّم علی أربعة أخماس ; فربع لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولذی القربی - یعنی قرابة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - فما کان لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لقرابة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . إلی آخر (1) .

این روایت هم دلالت دارد بر آنکه : ذوی القربی را سهم است در خمس ، بلکه از آن واضح است که سهم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم برای اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، ‹ 820 › و خلفای اهل سنت داد انصاف دادند که سهم ذی القربی را هم به ایشان ندادند چه جا که سهم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به ایشان حواله میکردند !

( فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الاَْبْصارِ ) (2) ، وتعجّبوا من إنصاف هؤلاء الکبار !

و ثعلبی در " تفسیر " گفته :

وقال ابن عباس : سهم الله وسهم رسوله جمیعاً لذوی القربی ، ولیس له ولا لرسوله منه شیء ، وکانت الغنیمة تقسّم علی خمسة أخماس : أربعة منها لمن قاتل علیها ، وخمس واحد یقسّم علی أربعة : فربع لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولذوی القربی ، فما کان لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فهو لقرابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم


1- الدرّ المنثور 3 / 185 .
2- الحشر ( 59 ) : 2 .

ص : 38

یأخذ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الخمس شیئاً ، والربع الثانی للیتامی ، والربع الثالث للمساکین ، والربع الرابع لابن السبیل .

وأمّا قوله : ( وَلِذِی الْقُرْبی ) (1) فهم قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا یحلّ لهم الصدقه ، فجعل لهم خمس الخمس مکان الصدقة (2) .

این روایت هم دلالت دارد بر آنکه : برای ذوی القربی سهمی در خمس است ، و سهم خدا و رسول نیز برای ذوی القربی است ، و حق تعالی خمس الخمس را برای ایشان به عوض عدم حلّیت صدقه گردانیده .

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، عن أبی العالیة - فی قوله : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء . . ) (3) إلی آخر الآیه - قال : کان یجاء بالغنیمة ، فتوضع ، فیقسّمها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم ، فیعزل سهماً منها ، ویقسّم أربعة أسهم بین الناس - یعنی لمن شهد


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- تفسیر ثعلبی 4 / 358 .
3- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 39

الوقعة - ثم یضرب بیده فی جمیع السهم الذی عزله ، فما قبض علیه من شیء جعله للکعبة ، فهو الذی سمّی لله (1) لا تجعلوا لله (2) نصیباً ; فإن لله الدنیا والآخرة ، ثم یعمد إلی بقیة السهم ، فیقسّمه علی خمسة أسهم : سهم للنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وسهم لذوی القربی ، وسهم للیتامی ، وسهم للمساکین ، وسهم لابن السبیل (3) .

این روایت هم دلالت دارد بر اینکه : برای ذوی القربی در خمس سهمی بود و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به ایشان میداد .

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن جریر ، وابن المنذر ، وأبو الشیخ ، عن مجاهد - فی قوله - : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ . . ) (4) - قال : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وذو قرابته لا یأکلون من الصدقات شیئاً ، لا یحلّ لهم ، فللنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خمس الخمس ، ولذی قرابته خمس الخمس ، وللیتامی مثل ذلک ، وللمساکین مثل ذلک ، ولابن السبیل مثل ذلک (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الله ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الله ) آمده است .
3- الدرّ المنثور 3 / 185 .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .
5- الدرّ المنثور 3 / 185 .

ص : 40

از این روایت ظاهر است که : برای أقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس الخمس ثابت است به عوض عدم حلّیت صدقات بر ایشان .

و نسائی در " صحیح " خود گفته :

أخبرنا عمرو بن یحیی بن الحارث ، قال : أخبرنا محبوب ، قال : أخبرنا أبو إسحاق ، عن شریک ، عن خصیف ، عن مجاهد ، قال : الخمس الذی لله وللرسول کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وقرابته لا یأکلون من الصدقة شیئاً ، فکان للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خمس الخمس ، ولذی قرابته خمس الخمس ، وللیتامی مثل ذلک ، وللمساکین مثل ‹ 821 › ذلک ، ولابن السبیل مثل ذلک (1) .

و صاحب " هدایه " در ذکر زکات گفته :

ولا تُدفع إلی بنی هاشم ; لقوله علیه [ وآله ] السلام : « یا بنی هاشم ! إن الله حرّم علیکم غسالة الناس وأوساخهم وعوّضکم منها بخمس الخمس » (2) .

پس چیزی که حق تعالی برای بنی هاشم به عوض تحریم صدقه بر ایشان مقرر کرده باشد ، اسقاط آن ظلم و جور صریح است .

و علمای سنیه را در جواب از این حدیث - که دلالت صریحه بر ثبوت


1- سنن نسائی 7 / 134 .
2- الهدایة شرح البدایة 1 / 114 .

ص : 41

و لزوم سهم ذوی القربی دارد - عجب رقص الجملی (1) رو داده که با وصفی که اعتراف به صحت و ثبوت این حدیث دارند (2) ، به جهت قلّت تدبر و فقدان تأمل ، زبان استدلال بر حرمان اغنیای ذوی القربی از خمس میکنند ، و هم اقرار به آن دارند که آن دلالت بر ثبوت سهم ذوی القربی دارد ، لیکن بر خلاف مثل مشهور که : ( یک بام و دو هوا نمیتابد ) به دلالت واقعیه آن که به اعترافشان هم ثابت است متمذهب نمیشوند ودلالت مزعومی خود را مذهب میگیرند .

صاحب " عنایه " میگوید :

وقوله : ( وقد قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) دلیل علی أنه لم یصرف إلی أغنیائهم شیء ; لأنه قال : « یا بنی هاشم ! إن الله تعالی کره لکم غسالة أیدی الناس وأوساخهم وعوّضکم عنها بخمس الخمس » . والعوض إنّما یثبت فی حقّ من یثبت فی حقّه المعوّض ، وهم الفقراء ، یعنی ان المعوّض - وهو الزکاة - لا یجوز دفعها إلی الأغنیاء ، فکذلک یجب أن یکون عوض الزکاة - وهو خمس الغنائم - لا یدفع إلیهم ; لأن العوض إنّما یثبت [ فی حقّ ] (3)


1- رقص شتری : رقصی که از روی قاعده نباشد ، حرکات نابهنجار شبیه رقص . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 42

من فات عنه المعوّض ، وإلاّ لا یکون عوضاً لذلک المعوّض .

فإن قیل : هذا الحدیث إمّا أن یکون ثابتاً صحیحاً أو لا ؟

فإن کان الأول ; وجب أن یقسّم الخمس علی خمسة أسهم ، وأنتم تقسّمونه علی ثلاثة أسهم ، وهو مخالفة منکم للحدیث الثابت الصحیح .

وإن کان الثانی ; لا یصحّ الاستدلال به .

أُجیب بأن لهذا الحدیث دلالتین :

إحداهما : إثبات العوض للذی فات عنه المعوّض علی ما ذکرنا .

والثانیة : جعله علی خمسة أسهم ، ولکن قام الدلیل علی انتفاء قسمته علی خمسة أسهم وهو فعل الخلفاء الراشدین . . . کما تقدّم ، ولم یقم الدلیل علی تغیّر العوض ممّن فات عنه المعوّض فقلنا به (1) .

از این عبارت صاف ظاهر است که این حدیث صحیح و ثابت - که اهل سنت از آن بر مطلوب خود استدلال میکنند - دلالت دارد بر آنکه : خمس را بر پنج سهم تقسیم باید کرد ، و سهم ذوی القربی علی حده از سائر سهام باید داد ، لیکن حضرات اهل سنت از غایت تدین و تورّع ! مخالفت این حدیث صحیح و ثابت و معمول به اختیار مینمایند ، و چون عمل خلفا را مخالف آن


1- [ الف ] فصل فی کیفیة قسمة الغنیمة من باب الغنائم وقسمتها من کتاب السیر . ( 12 ) . [ شرح العنایة علی الهدایة 5 / 504 - 505 ] .

ص : 43

مییابند ، قلاده تقلید ایشان - گو خلاف ارشاد نبوی باشد ! - در گردن میاندازند ، پس به اعتراف خود اهل سنت ثابت شد که عمل خلفای ثلاثه بر خلاف حدیث صحیح و ثابت و معتمد و معتبر بود ، ولله الحمد علی ذلک .

و حیا و آزرم حضرات اهل سنت ملاحظه باید فرمود که بلامحابا به بشاشت و ابتهاج مخالفت خلفای خود را با حدیث صحیح ذکر میسازند و به جنب عمل ایشان ، ارشاد نبوی ‹ 822 › به جوی نمیخرند !

و کاش حدیث را مطلقاً ساقط از اعتبار میکردند ، لیکن این چه بلا است که نیمه را راست و نیمه را دروغ میپندارند ، و به بعض مدلول آن قائل میشوند و از بعض دیگر ابا کرده ، به باطل مائل میشوند ؟ ! این طرفه ماجرا است که در بیان نمیگنجد !

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، عن مجاهد ، قال : کان آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] لا تحلّ لهم الصدقة ، فجعل لهم خمس الخمس (1) .

از این روایت واضح است که : حق تعالی به عوض عدم حلّیت صدقه بر آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] خمس الخمس (2) برای ایشان گردانیده .

پس عجب است از ظلم و بیداد خلفا که چنان در عداوت آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] کوشیدند که چیزی که حق تعالی برای ایشان قرار داده ، آن را ساقط کردند ، و


1- الدرّ المنثور 3 / 185 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخمیس ) آمده است .

ص : 44

- خلافاً وشقاقاً لله ولرسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - آل نبوی را در فقر و فاقه مبتلا داشتند .

و نیز در " درّ منثور " مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، وابن مردویه ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : قلت : « یا رسول الله ! ألا تولّنی ما خصّنا به من الخمس ؟ » فولاّنیه . (1) انتهی .

به نص این حدیث ثابت گردید که : خمس را حق تعالی مخصوص به ذوی القربی کرده بود .

و ظاهر است که اگر خمس برای ذوی القربی واجب و لازم نمیبود ، خصوصیت آن برای ایشان متحقق نمیشد .

و دارمی در " مسند " خود روایت کرده :

أخبرنا أبو النعمان ، قال : ( نا ) جریر بن حازم ، قال : حدّثنی قیس بن سعید ، عن یزید بن هرمز ، قال : کتب نجدة بن عامر إلی ابن عباس یسأله عن أشیاء ، فکتب إلیه : إنک سألت عن أشیاء (2) عن سهم ذی القربی الذی ذکر الله عزّ وجلّ ، وإنا کنا نری أن قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هم ، فأبی ذلک علینا قومنا (3) .


1- الدر المنثور 3 / 187 .
2- لم یرد فی المصدر المطبوع ( عن أشیاء ) .
3- سنن دارمی 2 / 225 .

ص : 45

از این حدیث ظاهر است که : ابن عباس سهم ذی القربی را برای قرابت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میدانست ، و خلفا از دادن آن به ایشان انکار کردند .

و ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

روی مسلم ، وأبو داود ، والنسائی . . وغیرهم ، من طریق [ ابن ] (1) شهاب ، عن یزید بن هرمز ، عن ابن عباس - فی سهم ذوی القربی - ، قال : هو لقربی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، قسّم لهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وقد کان عرض عمر علینا من ذلک شیئاً رأیناه دون حقّنا فرددناه (2) .

از این حدیث ظاهر است که سهم ذوی القربی برای اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) (3) آن را برای ایشان تقسیم کرده ، و عمر چیزی که بر ایشان عرض کرده ، کم از حق ایشان بوده ، لهذا ایشان آن را واپس کردند و نگرفتند .

پس ظلم و جور عمر و اتلاف او حق ذوی القربی را از این حدیث واضح گردید .

و نیز در " درّ منثور " به روایت ابن ابی شیبه و ابن المنذر مذکور است :


1- الزیادة من المصدر .
2- فتح الباری 6 / 174 .
3- قسمت : ( بوده و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 46

عن ابن عباس : أن نجدة الحروری أرسل إلیه یسأل (1) عن سهم ذی القربی [ الذین ذکر الله ، فکتب إلیه : انا کنّا نری أنّا هم ، فأبی ذلک علینا قومنا ] (2) ، ویقول : لمن تراه ؟ فقال ابن عباس : هو لقربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قسّمه لهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان عمر عرض علینا من ذلک عرضاً رأیناه دون حقّنا ، فرددناه علیه وأبینا أن نقبله . وکان عرض علیهم أن یعین ناکحهم ، وأن یقضی عن غارمهم ، وأن یعطی فقیرهم ، وأبی أن یزیدهم علی ذلک (3) .

از این روایت ظاهر است که : سهم ذی القربی برای اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و عمر ‹ 823 › به ایشان نداده ، و چیزی که بر ایشان عرض کرده ، کم از حق ایشان بوده ، لهذا ایشان آن را هم واپس کردند .

و مسلم در " صحیح " خود گفته :

حدّثنا عبد الله بن مسلمة بن قعنب ، قال : ( نا ) سلیمان - یعنی ابن بلال - ، عن جعفر [ بن محمد ] (4) ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] ، عن یزید بن هرمز : « أن نجدة کتب إلی ابن عباس یسأله عن خمس خلال . .


1- فی المصدر : ( یسأله ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الدرّ المنثور 3 / 186 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 47

فقال ابن عباس : لولا أن أکتم علماً ، ما کتبت إلیه . .

کتب إلیه (1) نجدة : أمّا بعد ; فأخبرنی هل کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یغزو بالنساء ؟ [ وهل کان یضرب لهنّ بسهم ] (2) ، وهل کان یقتل الصبیان ؟ ومتی ینقضی یتم الیتیم ؟ وعن الخمس لمن هو ؟

فکتب إلیه ابن عباس : کتبت تسألنی : هل کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یغزو بالنساء ؟ وقد کان یغزو بهنّ فیداوین الجرحی ، ویحذین من الغنیمة ، وأمّا بسهم فلم یضرب لهنّ ، وان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یکن یقتل الصبیان ، فلا تقتل الصبیان .

وکتبت تسألنی : متی ینقضی یتم الیتیم ؟ فلعمری إن الرجل لتنبت لحیته وإنه لضعیف الأخذ لنفسه (3) ضعیف العطاء منها ، فإذا أخذ لنفسه من صالح ما یأخذ الناس ، فقد ذهب عنه الیتم .

وکتبت تسألنی عن الخمس لمن هو ؟ وإنا [ کنّا ] (4) نقول : هو لنا


1- جمله : ( کتب إلیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ضعیف الأخذ لنفسه ) تکرار شده است .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 48

فأبی علینا قومنا ذاک (1) .

و نیز در " صحیح " مسلم مذکور است :

حدّثنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : ( أنا ) ابن وهب بن جریر بن حازم ، قال : حدّثنی أبی ، قال : سمعت قیساً یحدّث عن یزید بن هرمز .

( ح ) (2) ، قال : و حدّثنی محمد بن حاتم - واللفظ له - ، قال : ( نا ) بهر ، قال : ( نا ) جریر بن حازم ، قال : حدّثنی قیس بن سعد ، عن یزید بن هرمز ، قال : کتب نجدة بن عامر إلی ابن عباس - قال : فشهدت ابن عباس حین قرأ کتابه ، وحین کتب جوابه ، وقال ابن عباس : والله لولا أن أردّه عن نتن یقع فیه ما کتبت إلیه ، ولا نعمة عین - قال : فکتب إلیه : إنک سألت عن سهم ذی القربی الذی ذکر الله من هم ؟ وإنا کنّا نری أن قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هم نحن ، فأبی ذلک علینا قوم (3) .

و نووی در " شرح صحیح مسلم " گفته :

قوله : ( وکتبت تسألنی عن الخمس لمن هو ؟ وإنا نقول : هو لنا ،


1- [ الف ] باب النساء الغازیات یرضخ لهنّ ولا یسهم ، والنهی عن قتل الصبیان من کتاب الجهاد . [ صحیح مسلم 5 / 197 ] .
2- علامت تحویل سند است .
3- فی المصدر : ( قومنا ) ، صحیح مسلم 5 / 198 .

ص : 49

فأبی علینا قومنا ذلک ) معناه : خمس خمس الغنیمة الذی جعله الله لذوی القربی ، وقد اختلف العلماء فیه ، فقال الشافعی مثل قول ابن عباس ، وهو أن خمس خمس من الفیء والغنیمة یکون لذوی القربی ، وهم عند الشافعی والأکثرین : بنو هاشم وبنو المطلب (1) .

و از این عبارت ظاهر است که : قول ابن عباس مثل قول شافعی است ، و ظاهر است که : قول شافعی آن است که سهم ذی القربی واجب و لازم الاعطا است ، و اسقاط آن به هیچ وجه جایز نیست ، پس مذهب ابن عباس نیز همان باشد .

و عمر - که اسقاط این سهم کرده و ندادن او این سهم را از همین خبر بنابر روایت ابوداود و نسائی و ابن ابی شیبه و ابن المنذر و غیرشان ظاهر است - بلا شبهه نزد ابن عباس ظالم و جائر و خاسر و غاصب ‹ 824 › باشد .

محتجب نماند که [ چون ] قول ابن عباس : ( فأبی علینا قومنا . . ) مثبت ظلم و جور خلفای مانعین خمس بود ، شرّاح را خبطی عجیب رو داده که تفسیر قوم گاهی به بنی امیه مینمایند ، و گاهی به بنی مطلب .

نووی در " شرح صحیح مسلم " گفته :

قوله : ( أبی علینا قومنا ذلک ) . . أی رأوا أنه لا یتعین صرفه إلینا ،


1- شرح مسلم نووی 12 / 191 .

ص : 50

بل یصرفونه فی المصالح ، وأراد بقومه ولاة الأمر من بنی أمیة . (1) انتهی .

ظاهر است که : تفسیر قوم به بنی امیه صرف ، ناشی است از قلّت تتبع و عدم اطلاع بر طرق این حدیث ; زیرا که از روایت ابوداود و نسائی و ابن ابی شیبه و ابن المنذر که مذکور شد ، ظاهر میشود که : غرض از ( قومنا ) خلیفه ثانی و امثال او است که در این روایت صراحتاً ابای عمر از دادن سهم ذی القربی بالتمام ایشان را مذکور است ، پس مراد از اجمال ( فأبی علینا قومنا ) نیز عمر و امثال او باشد ، و لیکن چون این منع عین ظلم و جور و جفا و عدوان بود ، نووی را از تفسیر آن به عمر و امثالش شرم دامن گیر شده ، از تتبع طرق روایت اعراض کرده ، این منع را بر بنی امیه انداخته [ اند ] .

آری ! چون بنی امیه هم در این منع شریک و مقتفی آثار خلیفه ثانی اند ، اگر بعد ذکر اصول ، ذکر فروع مینمود مضایقه نداشت .

و ابوالعباس احمد بن عمرو الانصاری (2) المالکی القرطبی در " مفهم شرح صحیح مسلم " گفته :

قوله : ( فأبی علینا قومنا ) ، کأنّه قال : هو لبنی هاشم ، وقال بنو المطلب : هو لنا ، قاله أبو الفرج الجوزی (3) .


1- شرح مسلم نووی 12 / 191 - 192 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الانصار ) آمده است .
3- المفهم 3 / 689 .

ص : 51

ظاهر است که : این تفسیر ابن الجوزی نیز از قبیل هوسهای باطل و رجم به ظنّ کاذب است ، و هرگز نزاع در بنی هاشم و بنی المطلب ثابت نیست ، بلکه غرض ابن عباس همان است که عمر و امثالش ابا کردند از دادن سهم ذی القربی به ایشان ، و از این جاست که ابن حجر روایت مسلم و ابوداود و نسائی را در یک سیاق کشیده .

و در " صحیح بخاری " مذکور است :

حدّثنی محمد بن بشار ، قال : حدّثنا روح بن عبادة ، قال : حدّثنا علی بن سوید بن منجوف ، عن عبد الله بن بریدة ، عن أبیه ، قال : بعث النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] إلی خالد لیقبض الخمس ، وکنت أبغض علیاً ، وقد اغتسل ، فقلت لخالد : ألا تری إلی هذا ؟ فلما قدمنا علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکرت ذلک له ، فقال : « یا بریدة ! أتبغض علیاً » فقلت : نعم ، قال : « لا تبغضه ; فإن له فی الخمس أکثر من ذلک » (1) .

از این حدیث ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را در خمس حقی ثابت بود تا آنکه آن جناب جاریه را از خمس بی اجازه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بگرفت ، و هرگاه بریده این امر را به طور شکایت به خدمت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عرض کرد ، آن جناب تصویب فعل جناب


1- صحیح بخاری 5 / 110 .

ص : 52

امیر ( علیه السلام ) کرد ، و تصریح نمود که : برای آن جناب در خمس زیاده از یک جاریه است .

هرگاه از این بیان ثابت شد که : سهم ذوی القربی حق ایشان بوده ، و اعطای آن به ایشان واجب و لازم ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به ایشان داده ، و حق تعالی در دو آیه از قرآن شریف آن را فرض کرده ، و جناب امیر ( علیه السلام ) آن را ثابت و لازم میدانست ‹ 825 › و رأی آن جناب مخالف با فعل شیخین بود ، و همچنین اهل بیت ( علیهم السلام ) و ابن عباس آن را حق خود میدانستند ، پس بحمد الله متحقق گردید که : عمر در منع سهم ذوی القربی مخالفت کتاب و سنت و فعل و قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مخالفت رأی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) و عباس و ابن عباس نموده .

سبحان الله ! ابوبکر از راه حیله سازی و سقیفه پردازی درباره منع جناب فاطمه ( علیها السلام ) از فدک عذر اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عدم استطاعت تغییر سنت آن جناب پیش کرد ، با وصفی که اصلا مناسبت به مقصود نداشت ; و خلیفه ثانی بلکه ابوبکر هم در محروم داشتن ذوی القربی هرگز اطاعت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمل بر سنت سنیه آن جناب پیشِ نهادِ خاطرِ وقت مآثر (1) ندارند ، بلکه خلاف آیه و قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم )


1- کذا ، و ظاهراً ( دقت مآثر ) صحیح است .

ص : 53

ذوی القربی را از حق ایشان محروم میسازند ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) ، فاعتبروا یا أولی الألباب .

بخاری در " صحیح " خود میآرد :

کانت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] تسأل أبا بکر نصیبها ممّا ترک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من خیبر وفدک وصدقته بالمدینة ، فأبی أبو بکر علیها ذلک وقال : لست تارکاً شیئاً کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعمل به إلاّ عملت به ، فإنی أخشی إن ترکت شیئاً من أمره أن أزیغ (2) .

جای تأمل است که ابوبکر را در منع فدک و غیره از حضرت فاطمه ( علیها السلام ) خیال اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم و متحتم مینماید ، و این حیله واهی را که در حقیقت مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است در نظر بی بصیرتان عذری برای خود پیش میگرداند ، و در منع خمس از ذوی القربی و اسقاط سهم ایشان هرگز ابوبکر و عمر را اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ملحوظ نمیشود !

بالجمله ; از اینجا به صراحت تمام واضح است که : مقصود شیخین محروم ساختن اهل بیت و اتباع ایشان بوده ، هرگاه اتباع جناب


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .
2- صحیح بخاری 4 / 42 .

ص : 54

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تدلیساً و تلبیساً موجب حرمان ایشان قرار دادند ، آن را عذر منع حضرت فاطمه ( علیها السلام ) از فدک گردانیدند ; و هرگاه اتباع واقعی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مستلزم [ دادن ] سهم اهل بیت و اتباع ایشان یافتند ، بی محابا اتباع آن جناب ترک کردند .

الحاصل ; سخافت تمسک ابوبکر در منع حضرت فاطمه ( علیها السلام ) به این حیله اگر چه ظاهر است ، لیکن کاش بر قول خود قدم ثبات میفشرد ، و غدر و خیانت نمیورزید ، و در منع ذوی القربی از سهم ایشان این مقوله خود به خیال میآورد ، و از زیغی که او را به اعترای شیطان رو میداد در ترک عمل به سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میترسید ! لیکن در این دعوی هم ثابت القدم نماند ، و چون بدید که حرمان اهل بیت ( علیهم السلام ) در ترک اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متحقق میشود ، آن را از دست داد ، و رعایت قول خود هم نکرد ، و تکذیب قولش به صراحت تمام فرمود ، و عمر هم اصلا این قول او را به خاطر ‹ 826 › نیاورد ، و هرگز اتباع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پیش نظر خود نداشت .

بلکه درباره مسأله کلاله از مخالفت ابوبکر استحیا نمود ، و از رأی واجب الاتباع خود - کما هو مدلول الأحادیث الموضوعة التی یعتمد علیها المخالفون ، ویفتخر بها المعاندون - برگشت ; افسوس که در منع اهل بیت ( علیهم السلام ) از مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هرگز استحیا ننمود ، هان مگر متابعت ابوبکر اهمّ از متابعت نبوی بود ، عیاذاً بالله من ذلک .

ص : 55

و سابقاً دانستی که اهل سنت از زید بن علی نقل کرده اند که او در حق ابوبکر میگفت که : او مردی رحیم بود ، مکروه میداشت که چیزی که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمل آورده باشد او تغییر آن کند .

سبحان الله ! نمیدانم که این رقت قلب و ترحم ابوبکر در منع ذوی القربی از خمس کجا رفت ؟ ! بار الها مگر رحم و رأفت منحصر در محروم ساختن اهل بیت ( علیهم السلام ) و منع حقوق ایشان باشد ! پس البته آن را جوابی نیست ، لیکن در این صورت از مفتری کذّاب که بر زید بن علی این افترا بربافته ، قصوری واقع شده که بعد ذکر رحم ابوبکر کراهت او را از تغییر معمولات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ذکر کرده .

آری ! اگر میگفت : ( کان أبو بکر رجلا رحیماً یکره أن یعطی شیئاً أهل بیت رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) منع فدک و منع خمس هر دو با ادعای او راست میآمد .

و نسائی در " صحیح " گفته :

أخبرنا عمرو بن یحیی ، قال : حدّثنا محبوب - یعنی ابن موسی - ، قال : أخبرنا أبو إسحاق - وهو الفزاری - ، عن الأوزاعی ، قال : کتب عمر بن عبد العزیز إلی عمر بن الولید کتاباً فیه : . . وقسّم أبوک لک الخمس کلّه ، وإنّما سهم أبیک کسهم رجل من المسلمین ، وفیه حقّ الله وحقّ الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل . . فما أکثر خصماء أبیک یوم القیامة ! فکیف ینجو من کثرت خصماؤه . . ؟ ! وإظهارک

ص : 56

المعازف والمزمار بدعة فی الإسلام ، ولقد هممت أن أبعث إلیک من یجرّ جمتک (1) .

این روایت نصّ قاطع است بر آنکه : ذوی القربی را در خمس حق ثابت است ، و اسقاط حق ایشان ناجایز و حرام است ، و ایشان به روز قیامت مخاصمت در مطالبه حق خود از کسی که خمس را به ایشان نداده خواهند کرد ، پس چنانچه - حسب افاده عمر بن عبدالعزیز که ممدوح و مقبول سنیان است و مخاطب به قول او در نفی واقعیت هبه فدک احتجاج و استدلال کرده (2) - ذوی القربی مخاصمه ولید که خمس را به ایشان نداده ، و کلا و طراً آن را به پسر خود سپرده ، خواهند کرد ; همچنان ایشان مخاصمت اول و ثانی و ثالث هم خواهند نمود ، و در حق ایشان هم صادق خواهد آمد ، فکیف ینجو من کثرت خصماؤه . . ؟ !

بالجمله ; این روایت تنها برای اثبات ضلالت و جور و ظلم و عدوان و طغیان خلفای ثلاثه در اسقاط سهم ذوی القربی کافی و وافی است ; چه جا دیگر مؤیدات نیز همراه آن باشد .

و حال خلیفه ثالث که خمس افریقیه را کلا و طراً به مروان لعین بن لعین و


1- فی المصدر : ( یجز جمتک جمة السوء ) . [ الف ] اول کتاب قسم الفیء . [ سنن نسائی 7 / 129 - 130 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 277 .

ص : 57

وزغ بن وزغ داده (1) ، زیاده تر مماثل و مشاکل به حال ولید عنید است ، پس چرا در حق او نمیگویند : ‹ 827 › فما أکثر خصماؤه یوم القیامة ، فکیف ینجو من کثرت خصماؤه ؟ !

و فخرالدین رازی تصریح کرده به این که ظاهر آیه به قول شافعی مطابق است و صریح است در آن ، پس جایز نیست عدول از آن مگر به دلیل منفصل ، و آیه دلالت دارد بر آنکه هرگاه حکم به این آیه حاصل نخواهد شد ، ایمان به حق تعالی متحقق نخواهد شد ، چنانچه در " تفسیر کبیر " (2) گفته :

واعلم أن ظاهر الآیة مطابق لقول الشافعی وصریح فیه ، فلا یجوز العدول عنه إلاّ بدلیل منفصل . .

أقول : کیف ؟ وقد قال الله : إن کنتم آمنتم بالله فاحکموا بهذه القسمة وإلاّ لم یحصل الإیمان بالله . (3) انتهی .

لله الحمد وله المنّه که از این عبارت واضح شد که : سهم ذوی القربی واجب الاعطا و لازم الثبوت است ، و شیخین که این سهم را ساقط کردند و تقسیم خمس بر حسب این آیه ننمودند ، ایشان را ایمان به حق تعالی حاصل نشد .


1- مصادر آن از کتب عامه در طعن سوم عثمان خواهد آمد ، ان شاء الله تعالی .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( در " تفسیر کبیر " چنانچه ) آمده است .
3- تفسیر رازی 15 / 165 .

ص : 58

و همچنین ابوحنیفه و اتباعش که به اتباع شیخین رفته ، و حکم به سقوط سهم ذوی القربی نموده اند ، مخالفت صریح آیه کرده ، و ایمان به حق تعالی نیاورده اند .

و از طرائف آن است که فخر رازی با وصف اعتراف به ثبوت و لزوم سهم ذی القربی و عدم جواز عدول از مفاد آیه کریمه در " نهایة العقول " به مزید تعصب و قفول کاربند شده ، در دفع طعن منع خمس از عمر کوشیده چنانچه گفته :

قوله : رابعاً : إنه منع أهل البیت خمسهم .

قلنا : هذه مسألة اجتهادیة وإلاّ لوجب علی علی [ ( علیه السلام ) ] إظهار الإنکار لما بیّنا أن أسباب التقیة کانت زائلة ، وإذا کان کذلک جاز العمل بمقتضی الاجتهاد . (1) انتهی .

و این کلام نهایت مجمل و مهمل است ، و همانا به سبب ضیق خناق و شدّت حیص و بیص مختل الحواس گردیده ، بر کلام مختل النظام به غایت اجمال اکتفا کرده .

پرظاهر است که قول او که : ( این مسأله اجتهادیه است ) اصلا دفع طعن از عمر نمیکند ; چه کلام در این است که : منع سهم ذی القربی جایز نبود ، به جواب آن گفتن این فقره مختصره که : ( این مسأله اجتهادیه است ) چگونه


1- نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب .

ص : 59

دفع طعن تواند کرد ، والا جمیع ملاحده و منکرین شرائع را در هر مسأله که مخالفت دین و قرآن و سنت کرده اند ، همین جواب کفایت خواهد کرد که : هذه مسألة اجتهادیة .

سبحان الله ! رازی را با آن همه تطویل و اسهاب و ایضاح واضحات در این مقام چنین هوای اختصار در سرگرفته که اصلا بیان مقصود هم نمیکند !

بالجمله ; میبایست که سندی برای جواز منع اهل بیت از خمس ذکر میکرد ، و مجرد ذکر این معنا که : ( این مسأله اجتهادیه است ) نفعی به او نمیرساند ، و برای اثبات عدم جواز منع سهم ذوی القربی و بطلان اسقاط [ آن ] ، کلام خودش در " تفسیر " کافی و وافی است ، حاجت به سند دیگر نیست .

و هرگاه حسب اعتراف او لزوم و وجوب اعطای سهم ذی القربی از آیه کریمه ثابت شد ، و عدول از آن جایز نشد ، بلکه ایمان به حق تعالی به غیر حکم به این قسمت که اعطای سهم ذوی القربی از جمله آن است حاصل نشود ، پس هوس دفع طعن از عمر در سر کردن از عجائب تهوسّات و اختباطات است . ‹ 828 › سبحان الله ! در " تفسیر " به این شدّ و مدّ وجوب و لزوم اعطای سهم ذوی القربی ثابت میسازد ، و در " نهایة العقول " به سبب کمال انهماک در عصبیت و مخالفت حق و مزید عناد و لداد تجویز منع خمس از اهل بیت

ص : 60

برای عمر بلا دلیل و برهان مینماید ، و اصلا شرمی و آزرمی نمیآرد .

و مع هذا آنچه رازی قبل از این در همین کتاب - اعنی " نهایة العقول " - گفته نیز برای اثبات عدم جواز اسقاط سهم ذوی القربی کفایت میکند ، بیانش آن که رازی در " نهایة العقول " در اثبات عدم نص بر خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته :

الطریقة الثالثة : الاستدلال بأمور کل واحد منها یفید الظنّ بعدم النص ، ومجموعها ربما أمکن أن یقال : إنه یفید العلم [ بعدمه ] (1) وهی کثیرة ، إلاّ إنا نقتصر هنا علی وجوه :

الأول : أنه لمّا مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ( علیه السلام ) (2) وقال العباس لعلی [ ( علیه السلام ) ] : أنا أعرف الموت فی وجوه بنی عبد المطلب ، وقد عرفت الموت فی وجه رسول الله علیه [ وآله ] السلام ، فأدخل بنا علیه نسأله عن هذا الأمر ، فإن کان لنا بیّنه ، وإن کان لغیرنا وصّی الناس . . ومعلوم أن علیاً لو کان منصوصاً (3) علیه لکان العباس أعرف الناس بذلک ، فکان لا یقول مثل هذا الکلام .

لا یقال : مراد العباس منه أن الإمارة التی جعلها النبیّ


1- الزیادة من المصدر .
2- کذا .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( منصوباً ) آمده است .

ص : 61

علیه [ وآله ] السلام هل تسلّم لهم أم لا ؟

لأنا نقول : لفظة ( لنا ) و ( لغیرنا ) یقتضی الملک والاستحقاق ، ولم یقل العباس : سله هل یسلّم هذا الأمر إلینا أم لا ؟ حتّی یصحّ ما قاله السائل .

وأیضاً ; قد روی أن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال له - فیما بعد - : خفت أن یقول النبیّ علیه [ وآله ] السلام إنه لغیرکم فلا یعطیناه الناس أبداً . ومعلوم أن ذلک إنّما یلزم إذا قال : هو مستحق لغیرکم ، لا إذا قال : لا یسلّمه الناس إلیکم (1) .

از این عبارت ظاهر است که : لفظ ( لنا ) و ( لغیرنا ) مفید ملک و استحقاق است ، و حمل آن بر مجرد حصول و وصول ناجایز ، پس همچنین ( لام ) در آیه خمس نیز مفید ملک و استحقاق خواهد بود ، و حمل آن بر بیان مصرف صحیح نخواهد بود ، پس طعن بر عمر متوجه خواهد گشت ، و سعی رازی در حمایت او بی کار و موجب افتضاح و احتقار او روبروی صغار و کبار خواهد شد .

باقی ماند تشبث رازی به عدم نکیر جناب امیر - علیه صلوات الملک القدیر - پس :

اولا : شهادت ادعای عدم نکیر ، [ شهادت ] علی النفی است ، و شهادت


1- نهایة العقول ، ورق : 257 ، صفحه : 519 - 520 .

ص : 62

علی النفی به تصریح مخاطب در کید هشتم غیر مقبول است (1) .

و ثانیاً : ادعای زوال اسباب تقیه هم راجع به شهادت علی النفی است ، فلا یصلح للقبول ، ویکون دلیلا علی مزید الغفول .

و ثالثاً : مجرد عدم نکیر دلیل صحت فعل عمر نمیتواند شد ، کما مرّ وسیجیء (2) .

و رابعاً : هرگاه در مابعد ثابت میشود که رأی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) لزوم و وجوب اعطای سهم ذوی القربی بود ، و شافعی هم - که مقتدای رازی است - مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با عمر ثابت ساخته ، و وجوب و لزوم اعطای سهم ذی القربی نزد آن جناب ‹ 829 › واضح کرده ، پس این خرافه رازی اصلا لیاقت اصغا ندارد ، ولله الحمد علی ذلک حمداً کثیراً .

و ابوالحسن آمدی در کتاب " ابکار الافکار " گفته :

قولهم : إنه منع أهل البیت من الخمس .

قلنا : لعله إطلع فی اجتهاده علی معارض اقتضی ذلک ، وعارض به نصّ الکتاب .

وبالجملة ; فمخالفة المجتهد فی الأُمور [ الظنّیة ] (3) لما هو ظاهر


1- تحفه اثنا عشریه : 33 - 34 .
2- در طعن هفتم عمر بعد از نقل نهی از مغالات از مستطرف گذشت .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 63

لغیره لا یوجب القدح فیه ، وإلاّ لزم ذلک فی کلّ واحد من المجتهدین المختلفین ، وهو ممتنع (1) .

این عبارت بر اختلال حواس و اختباط عقل این علامه نحریر دلالت صریحه دارد که به جواب استدلال به نصّ کتاب و سنت دست به دامان لیت و لعل میاندازد ، و مجرد احتمال اطلاع را بر معارض دافع طعن از او میانگارد ، و نمیداند که بنابر این اگر کسی نسبت تجویز سائر محرمات قطعیه - مثل زنا و لواطه و شرب خمر و اکل ربا و غصب و ظلم و کذب و قتل نفوس محرّمه - به عمر نماید ، و گوید که : باوصف تجویز این شنائع و ارتکاب آن ، طعنی بر عمر لازم نمیآید که گو این امور به نصوص کتاب و سنت ناجایز است ، لیکن شاید عمر مطلع شده باشد در اجتهاد خود بر معارضی که مقتضی تجویز این محرمات شده باشد ، و معارضه کرده باشد به آن عمر نصّ کتاب و سنت را ، پس حیرت است که اتباع آمدی در جواب این کلام چه خواهند گفت ، و دفع این تقریر به کدام حیله خواهند کرد ، و این شناعت عظمی را به چه تدبیر ازاله خواهند نمود !

بالجمله ; ظاهر است که : بنای طعن بر این است که نصّ کتاب و سنت و اقوال صحابه و اهل بیت ( علیهم السلام ) بر ثبوت سهم ذی القربی دلالت دارد ، و معارض آن غیر ثابت ، پس اسقاط آن جایز نباشد ، و هر کسی که حکم به اسقاط آن


1- ابکار الافکار : 480 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 558 - 559 ( چاپ بیروت ) .

ص : 64

خواهد کرد ساقط از ایمان و عدالت خواهد گردید ، و مجرد احتمال وجود معارض بدون اثبات آن کفایت نمیکند ، و الاّ به این حیله بر مجوّز سایر شنایع و محرّمات اعتراضی لازم نیاید ، و در حقیقت چنین کلام شنیع بر زبان راندن ، ملاحده و سایر فرق باطله را بشارت ظفر دادن است که ایشان هم در مسأله باطله مخالفه نصوص کتاب و سنت - که پیشوایان ایشان تمهید اساس آن کرده اند - خواهند گفت که : گو نصوص کتاب و سنت بر خلاف اقوال پیشوایان ما است ، لیکن محتمل است که : ایشان بر معارضی مطلع شده باشند که آن مقتضی مخالفت کتاب و سنت گردیده ، و به آن معارضه نصّ کتاب و سنت نموده باشند ، و مساغ اجتهاد در امری میباشد که معارضی برای حکم آن موجود باشد ، و هرجا معارض نباشد ، اجتهاد جایز نیست .

ابن روزبهان به جواب " نهج الحق " به جواب طعن تجسس عمر گفته :

جواب قاضی القضاة صحیح وتخطئته خطأٌ ظاهر ; لأن هذا لیس من باب الاجتهاد فی الحرام ، فإن الاجتهاد فی الحرام فیما لا یکون لحکم (1) الحرام معارض ، وهاهنا لیس کذلک . . إلی آخره (2) .

از این عبارت ظاهر است که : جایی که برای حکم حرام معارض نباشد ، آنجا اجتهاد ناجایز است ، و چون ظاهر است که در اینجا برای عدم جواز


1- فی المصدر : ( للحکم ) .
2- احقاق الحق : 240 .

ص : 65

اسقاط سهم ذی القربی ‹ 830 › معارضی نیست ، اجتهاد در آن ناجایز باشد .

هرگاه این همه را دانستی پس بدان که :

آنچه مخاطب گفته : جواب از این طعن آنکه : این طعن بر مذهب امامیه درست نمیشود ; زیرا که نزد ایشان این آیه برای مصرف خمس است ، نه برای استحقاق .

پس مدفوع است به چند وجه :

اول : آنکه ادعای درست نشدن این طعن بر مذهب اهل حق از غرائب اکاذیب سمیحه (1) فاسده و عجائب افترائات قبیحه کاسده است ، که هرگز اسقاط سهم ذی القربی نزد ایشان بوجه من الوجوه جایز نیست ، و عمر به اسقاط آن حتماً و قطعاً مورد طعن است ، خواه آیه کریمه برای بیان مصرف باشد چنانچه مذهب بعض است ، و خواه برای بیان استحقاق چنانچه احوط همین است ; چه نزد کسانی که آیه کریمه برای بیان مصرف است نیز اسقاط سهم ذی القربی جایز نیست ، بلکه آن مخصوص به امام ( علیه السلام ) است .

در کتاب " مدارک الاحکام فی شرح شرائع الإسلام " در بیان ردّ قول کسانی که آیه وجوب خمس را بر بیان مصرف آن حمل کرده اند ، مذکور است :

وأما الآیة الشریفة فحملها علی أن المراد بها بیان المصرف


1- کذا ، و ظاهراً ( سمجه ) صحیح است .

ص : 66

خاصة یتوقف علی دلیل من خارج ، کما فی آیة الزکاة ، مع أنها لو کانت کذلک لجاز تخصیص أحد الأصناف الستة بجمیع الخمس ، والأصحاب لا یقولون به ، بل یوجبون دفع النصف إلی الامام ( علیه السلام ) (1) .

حاصل آنکه : اما آیه شریفه پس حمل آن بر این که مراد از آن بیان مصرف خمس است خاصّه ، موقوف است بر دلیلی خارج از آن چنانچه در آیه زکات [ چنین است ] ، با اینکه به درستی که اگر آیه مذکوره چنین میبود ، هر آینه جایز میشد تخصیص یکی از اصناف شش گانه به تمام خمس ، و حال آنکه اصحاب قائل به آن نیستند ، بلکه ایشان واجب میکنند رفع (2) نصف خمس را به سوی امام وقت ( علیه السلام ) .

از این عبارت ظاهر شد که : طعن از عمر - بنابر حمل آیه بر بیان مصرف هم - منصرف نمیتواند شد ; زیرا که کسانی که آیه کریمه را بر بیان مصرف حمل میکنند نیز اسقاط سهم ذی القربی جایز نمیدارند ، بلکه رفع سهم ذی القربی مع سهم خدا و سهم رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به سوی امام معصوم ( علیه السلام ) واجب میدانند ، پس ذکر حمل آیه بر بیان مصرف ، مصرفی در اسقاط طعن از عمر - که اسقاط سهم ذی القربی نموده - ندارد .

و همانا منشأ این توهم بیتدبری و بی تأملی است که بودن آیه برای بیان


1- مدارک الأحکام 5 / 405 .
2- کذا ، و ظاهراً ( دفع ) صحیح است .

ص : 67

مصرف نزد بعض امامیه ، صارف طعن از عمر انگاشته ، و از اختصاص نصف خمس - که حصه ذوی القربی داخل آن است - به امام صرف نظر ساخته .

دوم : آنکه در کمال ظهور است که کسانی که از اهل حق قائل اند به آنکه آیه کریمه برای مصرف است ، نه برای بیان استحقاق ، نزد ایشان نیز شرط است که جمیع اصناف که به ایشان خمس داده میشود ، از اقارب خارج نباشند ; زیرا که در مستحقینِ خمس انتساب به عبدالمطلب شرط است ، و در استحقاق بنی المطلب نزد اهل حق خلاف است ، و اظهر و اشهر منع است ، و به هر تقدیر ظاهر است که : عمر تمام خمس را مخصوص به اولاد عبدالمطلب یا اولاد مطلب نگردانیده ، بلکه به عکس کلی آن را مخصوص به فرق ‹ 831 › دیگر گردانیده ، پس طعن بر عمر - اگر به یک کس غیر اولاد عبدالمطلب و بنی المطلب چیزی از خمس میداد - بنابر مذهب اهل حق لازم میآمد ، گو آیه برای بیان مصرف باشد ; چه جا که عمر خمس را مخصوص به غیر اولاد عبدالمطلب و اولاد مطلب گرداند .

سوم : آنکه از غرائب تأثیرات علو حق آن است که : بطلان این خرافه مخاطب از کلام خودش ظاهر است ; زیرا که او در آخر این بحث گفته است : نزد شیعه هر کس که امام باشد ، نصف خمس را خود گیرد ، و نصف ثانی را در

ص : 68

یتامی و مساکین و مسافران به قدر حاجت قسمت نماید . (1) انتهی .

از این عبارتش ظاهر است که : حصه ذی القربی نزد اهل حق ساقط نمیتواند شد ، بلکه سهم ذی القربی و سهم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که هر سه سهم نصف خمس باشد ، مخصوص به امام است ، و سه سهم که نصف ثانی است برای اصناف ثلاثه : یتامی ، و مساکین ، و مسافران ، پس بنابر مذهب اهل حق نصف خمس که سهم ذی القربی هم داخل آن است ، حق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، که امام آن وقت بود ، پس حسب نقل خود مخاطب بنابر مذهب اهل حق طعن صریح بر عمر متوجه گشت ، و ادعای سقوط این طعن از عمر - بنابر مذهب اهل حق که در صدر کلام آغاز نهاده - تکذیب آن عجز کلامش به صراحت تمام مینماید .

چهارم : آنکه طعن بر عمر بنابر الزام بلا شبهه ثابت است که از روایات و افادات ائمه سنیه لزوم سهم ذی القربی و عدم جواز اسقاطش ظاهر شده ، پس اگر بالفرض بنابر مذهب بعضی از شیعه - به فرض غیر واقع - طعن ساقط هم شود نفعی به او نمیرساند که دافع الزام نمیتواند شد ، بنابر مذهب اهل حق اگر عمر در تقسیم خمس اسقاط سهم ذوی القربی نمیکرد ، بلکه خمس را مخصوص به ذوی القربی میساخت - چنانچه مذهب اهل حق است - باز هم


1- تحفه اثناعشریه : 301 .

ص : 69

مطعون میشد ، به سبب آنکه نزد اهل حق با وجود امام معصوم ، کسی دیگر را جایز نیست که دخل در تقسیم خمس نماید ، و صرف تقسیم آن از امام معصوم بکند ، پس چون که تقسیم خمس در این زمان وظیفه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود که امام بر حق در آن زمان بود ، لهذا مجرد صرف عمر تقسیم خمس را از آن جناب از اعظم مطاعن و افحش معاصی و اکبر مخازی آن هائمِ فیافیِ (1) جرائم و مناهی باشد ، اگر چه به فرض غیر واقع اسقاط سهم ذی القربی نکرده باشد بلکه تمام خمس را به اقارب نبوی مخصوص گردانیده باشد .

اما آنچه گفته : پس اگر امام وقت را صواب دید چنان افتد که یک فرقه را خاص کند - از این چهار فرقه که در قرآن مجید مذکور است - روا باشد ، و همین است مذهب جمعی از امامیه .

پس مردود است به چند وجه :

اول : اینکه چون شیعه عمر را خلیفه بر حق ندانند ، پس بر مذهب ایشان برای عمر از اهل اخذ خمس از مردم و تقسیم آن - علی أی نحو کان - جایز نباشد ، چه جا که آن را بر خلاف حق تقسیم سازد .


1- فیافی : بیابانها . قال الخلیل : الفیفاء : الصحراء الملساء ، والفیافی جمعها . انظر : العین 8 / 407 .

ص : 70

دوم : آنکه نزد شیعه باید که نصف خمس [ را ] امام بگیرد ، و چون نزد ایشان امامت منحصر در دوازده امام است ، و در زمان عمر امام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده ، ‹ 832 › پس نصف خمس حق آن جناب بود ، و اسقاط حق ذی القربی هرگز نزد شیعه جایز نیست .

سوم : آنکه نزد شیعه در جمله مستحقین خمس شرط است که از اقارب باشند ، پس نزد ایشان به هر وجهی که تقسیم خمس فرض کرده شود ، خروج از اقارب جایز نیست ، و ظاهر است که : عمر خمس را بر غیر اینها صرف کرده .

اما آنچه گفته : چنانچه ابوالقاسم صاحب " شرائع الاحکام " که ملقب به محقق است ، نزد امامیه و غیر او از علمای ایشان به این معنا تصریح کرده اند .

پس اگر غرض آن است که صاحب " شرائع " تصریح به این معنا کرده که مذهب جمعی از امامیه آن است که : اگر امام وقت را صواب دید چنان افتد که یک فرقه را خاص کند از این چهار فرقه - که در قرآن مجید مذکورند - روا باشد .

پس مخدوش است به آنکه : هرگز صاحب " شرائع الإسلام " تصریح به این معنا نفرموده است .

ص : 71

آری ! به لفظ ( قیل ) که اصلا نصّ در تعدد قائل نیست - فضلا عن جمعیة القائلین - جواز تخصیص طائفه یعنی از طوائف ثلاثه به خمس - یعنی نصف باقی - نقل کرده .

و اگر غرض او آن است که : صاحب " شرائع " و غیر او از علمای امامیه تصریح کرده اند که : امام را اختیار است که از این چهار فرقه - یعنی ذی القربی و یتامی و مساکین و ابن السبیل - یک فرقه را به خمس مخصوص گرداند ، و باقی را محروم سازد ، پس این بهتان محض و کذب صرف است به چند وجه :

اول : آنکه صاحب " شرائع " هرگز تجویز نکرده که امام را اختیار است که از این چهار فرقه یک فرقه را به خمس مخصوص گرداند ، بلکه او بسط نصف خمس را بر اصناف ثلاثه - اعنی مساکین و یتامی و ابن السبیل - احوط گفته .

آری ! قول به جواز تخصیص خمس به یکی از این طوائف ثلاثه نقل کرده ، و باز قول به عدم جواز آن ذکر کرده ، و خود این قول را احوط گفته .

دوم : آنکه اگر بالفرض صاحب " شرائع " تجویز عدم بسط نصف خمس بر اصناف ثلاثه هم میکرد ، و قائل به جواز تخصیص یکی از فرق ثلاثه به خمس - مثل جمعی از علما قائل - میگردید ، باز هم قول مخاطب کذب محض بود ; زیرا که کلام این علما در فرق ثلاثه اخیره است که تخصیص یکی از این هر سه به خمس جایز دانسته اند ، نه آنکه اسقاط سهم ذوی القربی

ص : 72

را جایز داشته اند ، بلکه آن مخصوص است به امام معصوم که در زمان عمر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده ، پس ادعای این معنا که اسقاط سهم ذوی القربی را صاحب " شرائع " جایز گردانیده - بر تقدیری که صاحب " شرائع " تجویز تخصیص یکی از این فرق ثلاثه به خمس میکرد - نیز کذب و بهتان بود .

سوم : آنکه مراد مخاطب از فرق ثلاثه - اعنی یتامی و مساکین و ابن السبیل - غیر اقارب نبوی اند ، و مراد او از ذی القربی اقارب آن حضرت ، لهذا مفاد کلام مخاطب بنابر این آن است که : صاحب " شرائع " تجویز کرده که : اگر امام مصلحت بیند ، خمس را به یکی از این چهار فرقه - اعنی ذوی القربی که اقارب آن حضرت باشند ، و یتامی و مساکین و ابناء السبیل که ورای اقارب باشند - از سائر مسلمین مخصوص میتواند کرد ، حال آنکه نسبت این معنا به صاحب " شرائع " کذب محض است ; زیرا که او انتساب مستحقین خمس را به عبدالمطلب شرط میداند ، و اعطای ‹ 833 › آن را به دیگر اقارب نبوی هم جایز نمیداند ، فکیف که تجویز اعطای آن به دیگر مسلمین کرده باشد !

حالا اصل عبارت " شرائع الإسلام " ملاحظه باید کرد تا کذب و بهتان و خیانت مخاطب به وضوح تمام ظاهر شود ، و آن این است :

الفصل الثانی فی قسمته : یقسّم ستة أقسام : ثلاثة للنبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - وهی سهم الله ، وسهم رسوله ، وسهم ذی القربی - وهو الإمام وبعده للإمام القائم مقامه ، وما کان قبضه النبیّ أو الإمام ( علیهما السلام ) ینتقل إلی وارثه ، وثلاثة للأیتام ، والمساکین ، وأبناء السبیل .

ص : 73

وقیل : بل یقسّم خمسة أقسام ، والأول أشهر .

ویعتبر فی الطوائف الثلاث انتسابهم إلی عبد المطلب بالأُبوة ، فلو انتسبوا بالأُمّ خاصّة لم یعطوا من الخمس شیئاً علی الأظهر .

ولا یجب استیعاب کلّ طائفة ، بل لو اقتصر من کل طائفة علی واحد جاز .

وهنا مسائل :

الأُولی : مستحقّ الخمس هو من ولّده عبد المطلب ، وهم : بنو أبی طالب ، والعباس ، والحارث ، وأبی لهب ، الذکر والأُنثی سواء ، وفی استحقاق بنی المطلب تردّد : الأظهر المنع .

الثانیة : هل یجوز أن یختص بالخمس طائفة ؟ قیل : نعم . وقیل : لا ، وهو أحوط (1) .

خلاصه آنکه : فصل ثانی در قسمت خمس [ است ] ، تقسیم کرده میشود خمس به شش قسم : سه قسم از آن برای پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و آن سهم خدا و سهم رسول او [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و سهم ذی القربی است ، و مراد از ذی القربی امام است ، و بعد از پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] این هر سه سهم برای امام قائم مقام اوست ، و آنچه قبض کرده باشد پیغمبر یا امام ( علیهما السلام ) منتقل به وارث او میشود ; و سه سهم از برای ایتام و مساکین و ابناء السبیل است .


1- شرائع الاسلام 1 / 135 - 136 .

ص : 74

و گفته شد که : قسمت کرده میشود پنج قسم ، و اول مشهورتر است .

و معتبر است در طوائف ثلاثه انتساب ایشان به سوی عبدالمطلب به نسبت پدری ، پس اگر به نسبت مادری تنها انتساب داشته باشند ، بنابر اظهر از خمس چیزی به ایشان داده نخواهد شد .

و واجب نیست استیعاب جمیع اشخاص هر طائفه ، بلکه بر یک کس از هر طائفه اقتصار کرده شود ، جایز است .

و در اینجا چند مسأله است :

مسأله اولی : اینکه مستحق خمس اولاد عبدالمطلب هستند ، و مراد از آنها اولاد ابوطالب و عباس و حارث و ابولهب اند ، و مرد و زن اینها در استحقاق مساوات دارند .

و در استحقاق ابنای مطلب خمس را تردد است ، و اظهر منع است .

مسأله ثانیه : اینکه آیا جایز است که یک طائفه را از طوائف ثلاثه اخیره به دادن خمس - یعنی نصفی که مخصوص به امام نیست - خاص گردانند ؟

گفته شد : آری . و گفته شده که : نه . و آن احوط است .

و در " مدارک الاحکام " در شرح این قول مسطور است :

موضع الخلاف النصف الذی لا یختصّ بالإمام ( علیه السلام ) (1) .

پس معلوم شد که اسقاط حق ذوی القربی هرگز جایز نیست ، و در سه فرقه


1- مدارک الاحکام 5 / 405 .

ص : 75

اخیره - اعنی : یتامی ، و مساکین ، و ابن السبیل - البته اختلاف است ، بعضی تجویز کرده اند که خمس به یک فرقه از ایشان ‹ 834 › خاص کرده شود ، و بعضی جایز نداشته اند ، و آن احوط است .

و این اختلاف را به اسقاط سهم ذی القربی ربطی نیست ، و مع هذا این سه فرقه هم ضرور است که از اولاد عبدالمطلب باشند نه غیر ایشان ، پس فعل عمر بنابر مذهب امامیه هرگز وجهی از جواز ندارد ، خواه امام را اختیار خاص کردن یک فرقه به خمس باشد یا نباشد ; زیرا که اگر یک فرقه به خمس خاص کرده میشد بالضرور [ ه ] آن فرقه میباید که منتسب به عبدالمطلب باشد نه غیر ایشان ، پس عمر که خمس را به غیر ایشان داد ، اصلا وجهی از جواز نداشت .

و اعجب آنکه خود در آخر این طعن تصریح کرده که :

مذهب شیعه آن است که هر کس که امام باشد ، نصف خمس خود بگیرد ، و نصف ثانی را در یتامی و مساکین و مسافران به قدر حاجت قسمت نماید .

و این کلامش صریح است در اینکه سهم ذی القربی داخل نصفی نیست که مختص است به امام ( علیه السلام ) ; پس چرا در اینجا دعوی کاذب سقوط طعن از عمر - که اسقاط سهم ذی القربی نموده - بنابر مذهب شیعه آغاز نهاده ؟ ! إن ذلک لعجب عجاب .

بالجمله ; بنابر اختصاص سهم ذی القربی به امام ، سقوط طعن از عمر اصلا امکانی ندارد ; چه بنابر این اگر خمس را بر اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم )

ص : 76

هم تقسیم میکرد ، و سهم ذی القربی [ را ] به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمیرسانید ، مطعون میگشت ; چه جا که سهم ذی القربی به آن جناب نداده ، و باقی خمس را هم به اقارب نبوی مخصوص نساخته .

آری ابن الجنید قائل به آن است که : سهم ذی القربی برای اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، لیکن چون جواز تخصیص یک فرقه از فرق اربعه به خمس نزد ابن جنید ثابت نیست ، بلکه او سهم ذی القربی را مخصوص به اقارب آن حضرت گردانیده ، لهذا طعن از عمر بنابر مذهب ابن جنید هم ساقط نمیتواند شد .

و نیز ابن الجنید سهم خدا و سهم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را مخصوص به امام ( علیه السلام ) گردانیده ، چنانچه - علی ما نقل العلاّمة الحلی - طاب ثراه - گفته :

وهو مقسوم علی ستة أسهم : سهم [ الله ] (1) یلی أمره إمام المسلمین ، وسهم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لأولی الناس به رحماً وأقربهم إلیه نسباً ، وسهم ذی القربی لأقارب رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من بنی هاشم وبنی مطلب بن عبد مناف إن کانوا من بلدان أهل العدل (2) .

پس بنابر مذهب ابن جنید هم به وجوه عدیده عمر مطعون است :

اول : آنکه نزد ابن الجنید سهم خدا برای امام ( علیه السلام ) [ است ] ; و امام زمان عمر


1- الزیادة من المصدر .
2- مختلف الشیعة 3 / 327 .

ص : 77

قطعاً نزد ابن الجنید جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، پس این سهم حق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نزد ابن الجنید باشد ، و چون عمر آن را به آن جناب نداده ، غاصب و ظالم و جائر و مطعون و ملوم و مذموم باشد .

دوم : آنکه سهم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] نزد ابن الجنید مخصوص است به کسی که اولای ناس به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از روی رحم ، و اقرب ناس به سوی آن حضرت از روی نسب باشد ; و ظاهر است که مخصوص به این هر دو وصف جمیل در زمان عمر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، پس سهم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هم نزد ابن الجنید حق جناب ‹ 835 › امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، و چون عمر این سهم را هم به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نداده ، بلکه اسقاط آن قطعاً و حتماً نموده که خمس را بر سه سهم تقسیم ساخته ، پس به این سبب ظلم و جور و عدوان و غصب او در کمال ظهور باشد .

سوم : آنکه سهم ذی القربی نزد ابن الجنید مخصوص به بنی هاشم و بنی مطلب است ; و ظاهر است که عمر سهم ذی القربی را ساقط نموده و به ایشان نداده ، فیکون مطعوناً ملوماً مذموماً مرجوماً .

چهارم : آنکه نزد ابن الجنید در اصناف ثلاثة - یتامی و مساکین و ابناء السبیل - ایمان بلاشبهه شرط است ; و عمر خمس را به مخالفین ، و معتقدین خلافت داده است .

پنجم : آنکه به اجماع کافّه علمای اهل حق عمر را به هیچ وجهی از وجوه

ص : 78

دخل در تقسیم خمس و اخذ آن جایز نبود که این کار جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود که امام آن وقت بود ; پس به هر وجهی که تقسیم عمر فرض کرده شود ، طعن از او بنابر [ مبنای ] هیچ کس از اهل حق ساقط نمیتواند شد !

اما آنچه گفته : و بر این مذهب سندی نیز از ائمه [ ( علیهم السلام ) ] روایت میکنند .

پس مدلول صریح این کلام آن است که : علمای امامیه سندی از ائمه [ ( علیهم السلام ) ] بر این مذهب - یعنی جواز خاص کردن یک فرقه از این چهار فرقه ، یعنی ذی القربی و یتامی و مساکین و ابن سبیل - روایت میکنند ، و صحت این دعوی وقتی ثابت شود که لااقل از دو امام این سند منقول باشد ، حال آنکه متمسک قائلین به جواز تخصیصِ یک فرقه از فرق ثلاثه ، صرف یک روایت است که از امام رضا ( علیه السلام ) منقول است .

و ثانیاً : هیچ یک از اهل حق سندی بر این مذهب - اعنی تخصیص یک فرقه از چهار فرقه - از کسی از ائمه ( علیهم السلام ) روایت نکرده ، و به روایت منقوله از حضرت امام رضا ( علیه السلام ) قائلین به جواز تخصیص ، بر تخصیص یک فرقه از فرق ثلاثه استدلال کرده اند ، نه آنکه به آن استدلال بر جواز اسقاط سهم ذی القربی کسی از اهل حق کرده باشد که بالاجماع اسقاط آن سمتی از جواز ندارد .

و محتجب نماند که مخاطب در این تصریح - که : مذهب جمعی از امامیه آن است که اگر امام را صواب دید چنان افتد که یک فرقه را خاص کند از این

ص : 79

چهار فرقه که در قرآن مجید مذکور است ، و باز نسبت آن به صاحب " شرائع " و غیر او [ داده ] - از کابلی پا را فراترک (1) نهاده ، در بلای کذب و افترا افتاده ; چه کابلی با آن همه وقاحت و جسارت ، این مذهب را صراحتاً به اهل حق نسبت نکرده .

آری در فهم عبارت " شرائع " غلط کرده ، آن را بر محمل باطل حمل کرده ، لیکن در نقل محصل آن چنین خیانت به کار نبرده ، چنانچه گفته :

السادس : إنه منع أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] عن خمسهم الذی هو سهم ذوی القربی لقوله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (2) وهو باطل ; لأن الآیة لیست بناصّة علی المدّعی ; لاحتمال أنهم مصارفه لا علی سبیل الاستحقاق ، فجاز الاقتصار علی صنف واحد ، وقد ذهب جمع من الإمامیة إلی أنه یجوز أن یختص بالخمس طائفة ، نصّ علیه أبو القاسم ‹ 836 › الملقّب عندهم ب : المحقق ، صاحب شرائع الأحکام وغیره ، ومستندهم ما روی عن الأئمة الکرام [ ( علیهم السلام ) ] (3) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که کابلی ذکر کرده که : جمعی از امامیه


1- یعنی : کمی پیشتر . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- الأنفال ( 8 ) : 41 .
3- الصواقع ، ورق : 267 - 268 .

ص : 80

رفته اند به این سو که جایز است که مختص کرده شود به خمس طائفه [ ای ] . و این عبارت مجمل است ، تصریح در آن به جواز تخصیص طائفه [ ای ] از طوائف اربع به خمس نیست .

آری چون این مذهب را در معرض دفع طعن از عمر ذکر کرده ، البته این معنا دلالت دارد که کابلی این مذهب را بر تجویز اسقاط سهم ذی القربی حمل نموده ، و معنای عبارت " شرائع " نفهمیده ، در غلط فضیح و وهم قبیح افتاده ، و مخاطب راضی به محض تقلید او نگردیده به تصریح صریح این کذب قبیح را به اهل حق نسبت داده ! !

و مخفی نماند که کابلی در این عبارت مختصره در بیان مذهب اهل حق و نقل آن از " شرائع " سه خطا کرده است :

اول : آنکه عبارت " شرائع " را نفهمیده ، آن را بر جواز اسقاط سهم ذی القربی حمل کرده ، حال آنکه ظاهر شد که غرض صاحب " شرائع " بحث در نصف ثانی است که مخصوص به امام ( علیه السلام ) نیست ، پس استدلال او بر جواز اسقاط سهم ذی القربی به عبارت " شرائع " هباءاً منثوراً گردید .

دوم : آنکه از عبارت کابلی ظاهر است که محقق - طاب ثراه - نصّ فرموده است بر آنکه : جمعی از امامیه رفته اند به این سو که جایز است که خاص کرده شود به خمس یک طائفه . حال آنکه از عبارت محقق در " شرائع " هرگز رفتن جمعی از امامیه به این مذهب ثابت نمیشود ، به دلالت غیر نصّ هم ، چه جا

ص : 81

نصّ ; زیرا که در " شرائع " به لفظ ( قیل ) این مذهب را نقل کرده ، و لفظ ( قیل ) دلالت ندارد بر آنکه قائل این قول جمعی از امامیه باشند .

و غرض از این بیان مجرد انکار دلالت عبارت " شرائع " بر این معنا است ، گو در واقع جمعی از امامیه به این مذهب رفته باشند .

سوم : آنکه قول او : ( ومستندهم ما روی عن الأئمة الکرام [ ( علیهم السلام ) ] ) دلالت دارد بر آنکه : مستند قائلین به جواز تخصیص چیزی است که روایت کرده از ائمه کرام ( علیهم السلام ) ، پس اگر جمع را بر ما فوق الواحد حمل کنند ، باز هم صدق این قول وقتی متحقق شود که مستند قائلین بالجواز لااقل از دو امام مروی باشد ، حال آنکه روایتی که در این باب استناد به آن میکنند از یک امام مروی است و بس .

و مخاطب به مزید فراخ حوصلگی خود این خطایای ثلاثه را برای تفضیح و تقبیح خود ، و اظهار کمال انهماک خود در کذب و بهتان و نافهمی و مجانبت از فقه اهل حق ، و عدم استطاعت بر فهم ادنی مسأله [ ای ] از مسائل ایشان کافی ندیده ، به مفاد : ( زاد فی الطنبور نغمة ) خطایا و رزایای دیگر افزوده ، مرتکب خرافات جمّه در بیان این مسأله ، و تشبث به آن گردیده :

اول : آنکه گفته که : این طعن پیش مذهب امامیه درست نمیشود .

و کذب و بطلان آن دریافتی .

ص : 82

دوم : آنکه گمان کرده که سبب درست نشدن (1) این طعن نزد امامیه آن است که این آیه برای بیان مصرف خمس است نه برای استحقاق .

حال آنکه بنابر حمل آیه بر بیان مصرف نیز اسقاط سهم ذی القربی ناجایز است ، و طعن بر عمر متوجه است .

سوم : آنکه حکم به اینکه اگر امام وقت را صواب دید ‹ 837 › چنان افتد که یک فرقه را خاص کند از این چهار فرقه که در قرآن مجید مذکورند ، روا باشد ، متفرع ساخته بر قول به آنکه : آیه برای بیان مصرف است .

وهو - أیضاً - کذب صریح وبهتان فضیح .

چهارم : آنکه گفته که : این معنا مذهب جمعی از امامیه است .

و هو فریة بلا مریة .

پنجم : آنکه ادعا کرده که : محقق ابوالقاسم صاحب " شرائع " به این معنا تصریح کرده .

وهو بهتان بیّن ، وافتراء غیر هیّن .

ششم : آنکه ادعا کرده که : غیر محقق از علمای امامیه نیز به این معنا تصریح کرده اند .

وهو أیضاً بهت بحت ، وکذب صرف .


1- در [ الف ] ( نه درست شدن ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 83

هفتم : آنکه گفته که : بر این مذهب سندی نیز از ائمه روایت میکنند .

وقد دریت عدم استقامته وبطلانه من وجهین .

هشتم : آنکه گفته : اگر یک دو سال عمر به ذوی القربی چیزی از خمس نداده باشد ، بنابر استغنای ایشان از مال خمس یا بنابر کثرت احتیاج اصناف دیگر ، نزد امامیه محل طعن نمیتواند شد .

وکذبه وبطلانه أوضح من أن یذکر .

نهم : آنکه قول او بعد این مقام : ( و حالا هم مذهب حنفیه و جمعی کثیر از امامیه همین است ، کما سبق نقله عن الشرائع ) دلالت دارد بر آنکه در " شرائع " مذکور است که حصه ذوی القربی [ را ] به فقرا و مساکین ذوی القربی باید داد ، و دیگر مهمات ایشان را از آن سرانجام باید کرد ، نه آنکه به طریق توریث ، غنی و فقیر و محتاج و غیر محتاج ایشان را باید داد .

حال آنکه در " شرائع " این معنا مذکور نیست .

دهم : آنکه این قولش دلالت دارد بر آنکه : نقل این معنا [ را ] مخاطب قبل از این از " شرائع " کرده است .

حال آنکه قبل از این هرگز این معنا را از " شرائع " نقل نکرده ، پس این قولش متضمن کذب و افتراست بر صاحب " شرائع " ; و بر خودِ مخاطبِ غیر ممیّز بین الضارّ و النافع !

یازدهم : آنکه ادعا کرده که : فعل عمر مطابق مذهب امامیه است حیث

ص : 84

قال : پس فعل عمر . . . چون موافق فعل معصوم باشد ، و فعل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و مطابق مذهب امامیه باشد . انتهی .

و این هم کذب صریح و دروغ بی فروغ است .

دوازدهم : آنکه قول او : بالجمله ; اکثر امت که حنفیه و امامیه اند چون با عمر . . . رفیق باشند .

نیز کذب واضح و بهتان فاضح است که ادعای رفاقت امامیه با عمر که - خلفاً عن سلف - طاعن بر او هستند ، و [ هیچ ] کس از ایشان بر نهج شذوذ و ندرت هم به اسقاط سهم ذی القربی قائل نشده ، از عجائب اکذوبات شنیعه و ترهات فظیعه است .

سیزدهم : آنکه در قول خود : نزد شیعه هر کس که امام باشد ، نصف خمس را خود بگیرد ، و نصف ثانی را در یتامی و مساکین و مسافران به قدر حاجت قسمت نماید .

هر چند تکذیب خرافات سابقه خود کرده است ، لیکن در ترک تقیید اصناف ثلاثه به اینکه هاشمیین باشند ، چنانچه خودش در " حاشیه " از " ارشاد " این قید نقل کرده (1) ، خیانت فضیح نموده تا که سقوط طعن از عمر در تقسیم خمس در اصناف ثلاثه غیر ذوی القربی مسجّل گرداند .


1- قال : وثلاثة للیتامی والمساکین وأبناء السبیل من الهاشمیین المؤمنین . حاشیه تحفه اثناعشریه : 596 .

ص : 85

چهاردهم : آنکه در آخر خرافات خود ادعا کرده که : ظاهر است که تقسیم عمر با مذهب حنفیه و اکثر امامیه بسیار ‹ 838 › چسبان است که یک مشت حواله حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیهم السلام ) ] میکرد .

حال آنکه پرظاهر است که حواله کردن سهم ذی القربی به عباس صریح خلاف مذهب اهل حق است ، حسب نقل خودش که قبل از این گفته که :

نزد شیعه هر کس که امام باشد ، نصف خمس را خود بگیرد .

و ظاهر است که سهم ذی القربی در این نصف داخل است ، پس دادن عمر سهم ذی القربی [ را ] به عباس - ولو مع تشریک علی ( علیه السلام ) - مخالفت صریح این مذهب است که خودش نقل کرده ، پس آن را بسیار چسبان به آن گفتن ، خبطی عجب است که در بیان نمیگنجد ، و نیز این دادن ، مخالف این مذهب است به وجه دیگر ، کما سنبیّن .

اما آنچه مخاطب در " حاشیه " گفته :

أمّا ما ذهب إلیه المرتضی من أن الخمس کلّه لآل الرسول [ ( علیهم السلام ) ] وأن الأیتام : أیتامهم ، والمساکین : مساکینهم ، وابن السبیل منهم ، فهو خلاف ما یقتضیه ظاهر الآیة والعطف ، بل یبطله قوله تعالی - فی سورة الحشر - : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ ) (1) ; لأن اللام لابدّ أن یتعلّق بشیء ، ولیس قبله ما یتعلّق به إلاّ أن


1- الحشر ( 59 ) : 8 .

ص : 86

یجعل بدلا من اللام التی فی قوله : ( فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی . . ) إلی آخر الآیة ، [ ولا یجوز أن یکون بدلا من ( الله ) و ( الرسول ) ، فینبغی أن یکون بدلا من اللام التی فی ( لِذِی الْقُرْبی ) ] (1) ، وما عطف علیه ، فحینئذ یبطل قصر الخمس علی ذی القربی .

وأمّا روایة سلیم (2) بن قیس الهلالی ، عن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] أنه قال : « کل هؤلاء منّا خاصة ، وأن الأیتام : أیتامنا ، وأن المساکین : مساکیننا » فلیست بشیء ، وسلیم معروف المذهب ، ویکفی فی ردّ روایته کتابه المعروف بینهم ب : کتاب سلیم (3) .

و در آخر آن گفته : ابن ابی الحدید شارح " نهج البلاغه " .

و این قول او دلالت میکند بر این که مخاطب این کلام [ را ] از ابن ابی الحدید نقل کرده ، و حال آنکه در نقل آن خیانت نموده ، و بعض الفاظ او را تبدیل نموده ، و سبب تبدیل بعض الفاظ دو وجه است :

یکی : آنکه کلام او را از غیر موضع انقطاع قطع کرده .

دوم : آنکه او این شبهه را بر سبیل امکان و احتمال گفته بود ، و مخاطب به طریق قطع گفته ; و این عادت او است در اکثر مباحث و حواشی این کتاب .

و نیز ابن ابی الحدید جواب این شبهه را خود بعد از این گفته ، حیث قال :


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مسلم ) آمده است .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 594 .

ص : 87

ویمکن أن یعترض هذا الاحتجاج فیقال : لِمَ لا یجوز . . إلی آخره .

و مخاطب آن را ساقط کرده ، بر ذکر کلام مخدوش و موهون - که خود قائل آن ، به ردّ آن پرداخته ، و وهن و ضعف آن ظاهر ساخته - اکتفا نموده ، و تمام عبارت ابن ابی الحدید - بلفظها و صورتها - این است :

فأما الخمس والخلاف فیه ، فإنها مسألة اجتهادیة ، والذی یظهر لنا فیها ویثبت (1) عندنا من أمرها : أن الخمس حق صحیح ثابت ، وأنه باق إلی الآن علی ما یذهب إلیه الشافعی ، وأنه لم یسقط بموت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ولکنا لا نری ما یعتقده المرتضی من أن الخمس کلّه لآل الرسول [ ( علیهم السلام ) ] ، وأن الأیتام : أیتامهم ، وأن المساکین : مساکینهم ، وابن السبیل منهم ; لأنه علی خلاف ما یقتضیه ظاهر الآیة والعطف ، ویمکن أن یحتجّ علی ذلک بأن قوله تعالی فی سورة الحشر : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ ) (2) یبطل هذا القول ; لأن هذا ( اللام ) لابدّ أن یتعلق بشیء ، ولیس ‹ 839 › قبله ما یتعلق به أصلا إلاّ أن یجعل بدلا من ( اللام ) التی قبله فی قوله : ( ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی


1- فی المصدر : ( ویغلب ) .
2- الحشر ( 59 ) : 8 .

ص : 88

وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (1) ، ولیس یجوز أن یکون بدلا من ( اللام ) فی ( للّه ) ، ولا من ( اللام ) فی قوله تعالی : ( وَلِلرَّسُولِ ) ، فینبغی أن یکون بدلا من ( اللام ) فی قوله تعالی : ( وَلِذِی الْقُرْبی ) .

أما الأول : فتعظیماً له سبحانه .

وأما الثانی : فلأنه تعالی أخرج رسوله من الفقراء بقوله : ( وَیَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ ) (2) ; ولأنه یجب أن یرفع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عن التسمیة ب : الفقیر .

وأما الثالث : فإما أن یفسر هذا البدل ، وما عطف علیه المبدل منه ، أو یفسر هذا البدل وحده دون ما عطف علیه المبدل منه ، والأول لا یصح ; لأن المعطوف علی هذا البدل لیس من أهل القری ، وهم الأنصار ، ألا تری کیف قال سبحانه : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ . . ) (3) إلی آخر الآیة .

[ ثمّ ] (4) قال سبحانه : ( وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا الدّارَ وَالاِْیمانَ مِنْ


1- الحشر ( 59 ) : 8 .
2- الحشر ( 59 ) : 8 .
3- الحشر ( 59 ) : 8 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 89

قَبْلِهِمْ ) (1) ، وهم الأنصار ، وإن کان الثانی ، صار تقدیر الآیة : أن الخمس لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولذی القربی الذین وصفهم ونعتهم بأنهم هاجروا وأخرجوا من دیارهم وللأنصار ، فیکون هذا مبطلا لما یذهب إلیه المرتضی فی قصر الخمس علی ذوی القربی .

ویمکن أن یعترض هذا الاحتجاج ، فیقال : لِمَ لا یجوز أن یکون قوله : ( وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا الدّارَ وَالاِْیمانَ ) (2) لیس بعطف ; لأنه کلام مبتدأ ، وموضع ( الذی ) (3) رفع بالابتداء ، وخبره : ( یُحِبُّونَ ) .

وأیضاً ; فإن هذه الحجة لا یمکن التمسک بها فی آیة الأنفال ، وهو قوله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء ) (4) .

وأمّا روایة سلیم بن قیس الهلالی ، فلیست بشیء . . إلی آخره (5) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر شد که : آنچه مخاطب در " حاشیه " نقل کرده ، و آن را به ابن ابی الحدید منسوب ساخته ، اصل الفاظ او نیست ، بلکه عبارت


1- الحشر ( 59 ) : 9 .
2- الحشر ( 59 ) : 9 .
3- فی المصدر : ( الذین ) .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .
5- [ الف ] مطاعن عمر از مجلد ثانی عشر . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 215 - 217 ] .

ص : 90

او را در عبارت خود ملخص کرده ، و بی تنبیه بر این معنا آن را منسوب به ابن ابی الحدید نموده .

و این همه یک سو است ، لطیفتر این است که ابن ابی الحدید جواب این اعتراضی که وارد کرده به دو وجه نوشته :

اولا : این که جایز است که : ( وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا . . ) (1) إلی آخر الآیه ، کلام مستأنف باشد ، پس این اعتراض ساقط گردد .

دیگر : اینکه در (2) این اعتراض در آیه سوره انفال وارد نمیشود ، پس تمسّک به چنین اعتراض مخدوش و موهون نمودن ، و جواب آن را - که خود معترض نوشته - ساقط کردن ، داد دیانت و امانت و تبحر و تحقیق دادن است !

اما قول ابن ابی الحدید : ( فلیست بشیء ) .

پس مقدوح است به این که : علامه زمخشری نیز در تفسیر " کشاف " از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نقل کرده که : آن حضرت در جواب شخصی که از قوله تعالی : ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ ) (3) سؤال کرده بود ،


1- الحشر ( 59 ) : 9 .
2- ( در ) زاید است .
3- الحشر ( 59 ) : 7 .

ص : 91

فرموده : « أیتامنا ومساکیننا (1) » ، وهذه عبارته :

وقیل : الخمس کلّه للقرابة ; وعن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أنه قیل له إن الله تعالی قال : ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ ) (2) .

قال : « أیتامنا ومساکیننا » (3) .

و در " هدایة السعدا " تصنیف ملک العلما ‹ 840 › شهاب الدین دولت آبادی - که در اول آن گفته : این رساله معتبر و فضاله مختصر منقول است از درون سی صد کتب لیحقّ الحقّ ویبطل الباطل ، ولو کره الکافرون ، و از شبهه و اعتراض بعید و به اعتقاد قریب باشد ، و مرکب به اقوال سلف و مقبول آراء خلف در بیان هدایت سعدا . . . الی آخر (4) . - در جلوه ثانیه از هدایت عاشره مذکور است :

وقیل : الخمس کلّه للقرابة ، وعن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : إنه قال : « إن الله تعالی قال : ( وَالْیَتامی ) (5) : أیتامنا ( وَالْمَساکِینِ ) : أی مساکیننا » . (6) انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مساکینا ) آمده است .
2- الحشر ( 59 ) : 7 .
3- الکشاف 2 / 159 .
4- هدایة السعدا :
5- الحشر ( 59 ) : 7 .
6- [ الف ] قوبل علی أصل هدایة السعدا . [ هدایة السعدا : وانظر : جامع البیان للطبری 10 / 12 ، تفسیر القرطبی 8 / 10 ، تفسیر البحر المحیط لأبی حیان الأندلسی 4 / 493 ، تفسیر ابن کثیر 3 / 324 ، فتح القدیر للشوکانی 2 / 310 ] .

ص : 92

و در " تفسیر شاهی " (1) - که مزید اعتبار و اعتماد آن از کلام مخاطب در باب سوم ظاهر است (2) - مذکور است :

وقیل : الخمس کلّه للقرابة ، وعن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أنه قیل له : إن الله تعالی قال : ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ ) (3) .

قال : « أیتامنا ومساکیننا » (4) .

و حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) ، و عبدالله بن محمد بن علی نیز تمام خمس را مختص به قرابت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میدانستند ، و حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) نیز مثل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تفسیر ( وَالْیَتامی


1- نقل عنه الشیخ الأمینی فی الغدیر 1 / 140 - 141 فقال : محمد محبوب العلم ابن صفی الدین جعفر بدر العالم [ ق 11 ] ، مؤلف التفسیر الشهیر ب : تفسیر شاهی . وذکر فی مصادر الفصول المهمة فی معرفة الأئمة لابن الصباغ 2 / 1378 : تفسیر شاهی محمد محبوب العلم ابن صفی الدین جعفر بدر العالم حیدر آباد الدکن طبعة حجریة .
2- تحفه اثناعشریه : 111 .
3- الحشر ( 59 ) : 7 .
4- [ الف ] قوبل علی أصل التفسیر الشاهی . [ التفسیر الشاهی : ولاحظ المصادر المذکورة فی التعلیقة السابقة ] .

ص : 93

وَالْمَساکِینِ ) (1) به ایتام و مساکین خود فرموده ، چنانچه در " تفسیر ثعلبی " مذکور است :

وقال الآخرون : الخمس کلّه لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقال المنهال بن عمرو : سألت عبد الله بن محمد بن علی ، وعلی بن الحسین بن علی [ ( علیه السلام ) ] عن الخمس ، فقالا : « هو لنا » ، فقلت لعلی [ ( علیه السلام ) ] : إن الله تعالی یقول : ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (2) فقال : « أیتامنا ومساکیننا » . (3) انتهی .

اما قوله : سلیم معروف المذهب . . ویکفی فی ردّ روایته کتابه المعروف بینهم ب : کتاب سلیم .

پس مردود است به اینکه :

اگر چه در " کتاب سلیم بن قیس " در علمای شیعه اختلاف است ، لیکن خود سلیم بن قیس معتبر و ثقه است .

و هرگاه روایت سلیم از کتاب او نباشد ، و دیگران از [ او ] روایت کرده


1- الحشر ( 59 ) : 7 .
2- الحشر ( 59 ) : 7 .
3- [ الف ] شروح جزء دهم قوبل علی أصل تفسیر الثعلبی ، و نسخة الحاضرة عتیقة جداً ، علیها إجازات عدیدة ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ تفسیر ثعلبی 4 / 361 ] .

ص : 94

باشند ، آن روایت به سبب اختلاف در صحت کتابش مردود نمیتواند شد ، خصوصاً وقتی که متأیّد باشد به روایات کثیره مرویه به طرق دیگر که اشاره کرده به آن جناب سید مرتضی به قول خود : ( لأمور کثیرة لا حاجة بنا إلی ذکرها هنا ) .

وعبارة السید طاب ثراه هکذا :

فأما الخمس ; فهو للرسول [ ( علیه السلام ) ] ولأقربائه علی ما نطق به القرآن ، وإنّما عنی تعالی بقوله : ( وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ ) (1) [ من کان ] (2) من آل الرسول [ ( علیهم السلام ) ] خاصّة لأمور کثیرة لا حاجة بنا إلی ذکرها هاهنا ، وقد روی سلیم بن قیس الهلالی . . إلی آخره (3) .

اما آنچه گفته : که اگر یک دو سال عمر به ذوی القربی چیزی از خمس نداده باشد بنابر استغنای ایشان از مال خمس ، یا بنابر کثرت احتیاج اصناف دیگر نزد ایشان محل طعن نمیتواند شد .

پس دانستی که بنابر مذهب امامیه خمس حقّ (4) اولاد عبدالمطلب است ،


1- الحشر ( 59 ) : 7 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الشافی 4 / 187 .
4- قسمت ( خمس حقّ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 95

چیزی از آن به کسی دیگر دادن نزد ایشان جایز نیست ، و سهم ذی القربی را مختص به امام معصوم میدانند ، پس دعوی سقوط طعن از عمر بنابر مذهب ایشان نهایت عجب است !

اما آنچه گفته : و مدلول آیه نیز همین است که : این چهار فرقه یعنی ذوی القربی و ‹ 841 › یتیمان و مساکین و مسافران لیاقت آن دارند که خمس به اینها داده اید .

پس دانستی که نزد شیعه مراد از ذوی القربی امامی است که از عترت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، و مراد از طوائف ثلاثه باقیه کسانی هستند که اولاد عبدالمطلب بوده باشند ، نه اینکه هر یتیمی و هر مسکینی و هر مسافری از هر قومی و از هر قبیله که بوده باشد ، لیاقت آن دارد که خمس را به او توان داد .

و اما نزد اهل سنت ، پس دانستی که شافعی به اهتمام تمام ثبوت سهم ذی القربی از آیه و حدیث واضح کرده ، و فخر رازی تصریح نموده که : ظاهر آیه مطابق به قول شافعی و صریح است در آن ، پس جایز نیست عدول از آن مگر به دلیل منفصل .

و ابوالعباس احمد القرطبی المالکی در " مفهم شرح صحیح مسلم " گفته :

ولا شک فی أن الآیة ظاهرة فی قسمة الخمس علی ستة ، ولولا ما استدلّ به لمالک من عمل الخلفاء علی خلاف ظاهرها لکان

ص : 96

الأولی التمسک بظاهرها ، لکنهم (1) . . . هم أعرف بالمقال ، وأقعد بالحال لا سیّما مع تکرار هذا الحکم علیهم ، وکثرته فیهم ، فإنهم لم یزالوا آخذین للغنائم ، قاسمین لها طول مدّتهم ، إذ (2) هی عیشتهم ، ومنها رزقهم ، وبها قام أمرهم ، فکیف یخفی علیهم أمرها ، أو یشذّ عنهم حکم من أحکامها ، هذا ما لا یظنّه بهم من یعرفهم . (3) انتهی .

از این عبارت هم ظاهر است که : آیه کریمه ظاهر است در قسمت خمس بر شش سهم ، و عمل خلفا بر خلاف ظاهر آن است .

و قرطبی به محض استبعاد و حسن ظنّ بلا دلیل ، تصویب فعل خلفا - که بر خلاف آیه است - خواسته ، و ظاهر است که : چنین هوس لایق اصغا نیست .

و ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

الأکثر علی أن ( اللام ) فی قوله : ( لِلرَّسُولِ ) (4) للملک ، وأن للرسول خمس الخمس من الغنیمة (5) .

و ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در " هدایة السعدا " گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( الله ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ان ) آمده است .
3- [ الف ] باب ما یخمس من الغنیمه . [ المفهم 3 / 556 - 557 ] .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .
5- فتح الباری 6 / 151 .

ص : 97

بدان که حضرت تقدس سادات را و اولو الامر را در سوم جا یاد کرده ، و از اینجا فرمود : پنجمی از پنجم از حصه غنیمت که به بذل جان آورده ، به فرزندان رسول بده تا صرف الشیء إلی محله شد ( کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الاَْغْنِیاءِ ) (1) ، هر صاحب حقی حق خود ، و هیچ رئیس و توانگری حق ایشان به قهر ندارد ، از عقوبت ما بترسد ، و دست طمع از مال ایشان کوتاه کند که ما سخت عذاب کننده ایم (2) .

اما آنچه گفته : به دلیل آیه زکات ، وهو قوله تعالی : ( إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکِینِ ) (3) که در آن آیه هم مقصود بیان مصرف است بر مذهب صحیح .

پس بدان که : مقصود بودن بیان مصرف در آیه زکات به دلیلی خارج از آیه ثابت شده ، نه به دلالت لفظ آیه کریمه .

اما آنچه گفته : و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز در ایام خلافت خود حصه ذوی القربی [ را ] خود نگرفته .

پس بدان که مخدوش است به اینکه : ذکر این کلام یا برای الزام شیعه است ، یا محض برای تسکین خواطر اهل سنت .


1- الحشر ( 59 ) : 7 .
2- [ الف ] الجلوة الثانیة من الهدایة العاشرة . [ هدایة السعدا : ] .
3- التوبة ( 9 ) : 60 .

ص : 98

علی الاول میبایست که : مخاطب به روایتی از روایات معتمده شیعه اثبات این معنا میکرد که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حصه ذوی القربی [ را ] خود نگرفته .

و ثانیاً : منافات فعل آن حضرت با مذهب شیعه ‹ 842 › به اثبات میرسانید .

و ثالثاً : احتمال تقیه را از میان برمیداشت .

و حال آنکه از این سه امر یکی [ را ] به عمل نیاورده ، پس کلام او لایق اصغا نباشد .

بالجمله ; مذهب شیعه آن است که : امام را میباید که نصف خمس - که سهم خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و ذی القربی باشد - خود بگیرد ، و نصف باقی را بر یتامی و ابناء السبیل و مساکین که از اولاد عبدالمطلب باشد ، تقسیم نماید ; اگر مخاطب صدور خلاف این معنا [ را ] از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت میکرد ، و احتمال تقیه [ را ] از میان میانداخت ، البته تمسک او بجا بود .

و اگر کلام مخاطب برای تسکین خواطر اهل سنت است ، پس باز هم فایده ندارد ; زیرا که تسکین ایشان وقتی دست میداد که روات اهل سنت پرده از روی کار نمیگرفتند ، حال آنکه از نقل ایشان واضح است که رأی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) درباره خمس موافق رأی اهل بیت آن حضرت بود ، لیکن آن حضرت کراهت کرد از این که مخالفت کند ابوبکر و عمر را ، و از این معنا

ص : 99

صراحتاً واضح است که فعل شیخین نزد جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] در خمس بر صواب نبود ، و رأی آن جناب مخالف آن بوده .

ابویوسف در کتاب " الخراج " گفته :

أخبرنی محمد بن إسحاق ، عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] ، قال : قلت له : ما کان رأی علی [ ( علیه السلام ) ] فی الخمس ؟ قال : « کان رأیه فیه رأی أهل بیته ، ولکنه کره أن یخالف أبا بکر وعمر . . » (1) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " آورده :

أبو یوسف : أخبرنی محمد بن إسحاق ، عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] ، قلت له : ما کان رأی علی [ ( علیه السلام ) ] فی الخمس ؟ قال : « کان رأیه فیه رأی أهل بیته ، ولکن کره أن یخالف أبا بکر وعمر » . (2) انتهی .

خلاصه آنکه : روایت کرده ابویوسف قاضی که خبر داد مرا محمد بن اسحاق از ابوجعفر - یعنی امام محمد باقر ( علیه السلام ) - که گفتم آن حضرت را : چه بود رأی علی [ ( علیه السلام ) ] در خمس ؟ فرمود : رأی او در آن رأی اهل بیت او بود ، لیکن مکروه داشت این را که مخالفت کند ابوبکر و عمر را .

از این روایت ثابت شد که رأی جناب امیر ( علیه السلام ) مخالف فعل شیخین بوده ، و آن جناب فعل ایشان را بر حق و صواب نمیدانست ، بلکه رأی آن جناب


1- کتاب الخراج : 20 .
2- ازالة الخفاء 2 / 125 - 126 .

ص : 100

مثل رأی اهل بیت آن حضرت بود ، و بدیهی است که هرگاه رأی جناب امیر ( علیه السلام ) موافق فعل شیخین نباشد ، طعن از ایشان به جهت محض موافقت فعل جناب امیر ( علیه السلام ) به ایشان ساقط نمیتواند ; چه بنابر این موافقت نیست مگر بر سبیل تقیه و خوف ، و الا لازم آید که جناب امیر ( علیه السلام ) با وصفی که رأی آن جناب لزوم اعطای سهم ذی القربی بود ، باز بی خوف و تقیه به خلاف رأی صواب پیرای خود - که بر آن جناب عمل موافق آن واجب بود - عمل کرده و مستحقین خمس را از آن محروم ساخته ; و این معنی نزد اهل سنت هم باطل است که معتقد عدالت و جلالت و امانت آن جناب هستند ولو لساناً !

و نیز ابن الهمام در " فتح القدیر " و ملا علی در " شرح مشکاة " نقل کرده اند که : شافعی به روایت مذکوره بر عدم انعقادِ اجماع بر سقوط سهم ذی القربی استدلال نموده ، و بعد از آن گفته : ( ولا اجماع بدون أهل البیت ) یعنی : منعقد نمیگردد اجماع بدون موافقت اهل بیت (1) .

پس دلالت این روایت ‹ 843 › بر مطلوب - که اثبات عدم موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با شیخین در تجویز اسقاط سهم ذی القربی [ میباشد ] - از کلام شافعی هم ثابت شد .

و با این همه شافعی از اصل ، تکذیب ندادن جناب امیر ( علیه السلام ) حصه ذی القربی [ را ] نموده ، و دلیل عقلی و نقلی بر آن اقامه کرده ، و ثابت نموده : که


1- فتح القدیر 5 / 504 ، مرقاة المفاتیح 7 / 511 .

ص : 101

چون جناب امیر ( علیه السلام ) با شیخین در دیگر مسائل مخالفت کرده ، در عدم اعطای سهم ذوی القربی چرا باوصفی که رأی آن جناب مخالف شیخین بوده ، موافقت میکرد .

و از حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام ) روایتی نقل کرده که از آن ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به حسنین [ ( علیهما السلام ) ] و ابن عباس و عبدالله بن جعفر به جواب سؤال ایشان نصیب خود را از خمس ارشاد نموده که : « آن حق است برای شما » ، و از ایشان در ترک حق خودشان رضا خواسته ، کما ستراه فیما بعد .

اما آنچه گفته : بلکه بر طور عمر . . . فقرا و مساکین بنی هاشم را از آن داده ، آنچه باقی میماند به دیگر فقرا و مساکین اهل اسلام تقسیم نموده .

پس بدان که دعوی دادن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خمس [ را ] به دیگر فقرا و مساکین اهل اسلام مجرد از دلیل است ، و هرگز مسلّم نیست ، و مع هذا چون دادن جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فقرا و مساکین بنی هاشم را به اعتراف مخاطب ثابت است ، و ندادن عمر فقرای ذوی القربی را هم از افاده ابن الهمام در " فتح القدیر " ظاهر ، و نیز روایت ابن عباس که نسائی و ابن ابی شیبه و ابن المنذر و غیر ایشان اخراج کرده اند - کما ستقف علیه فیما بعد إن شاء الله تعالی - صریح است در آنکه : عمر اعطای فقرا ذوی القربی و انکاح و قضای دیونشان خواسته بود ، و لیکن واقع نشد به سبب عدم قبولشان که آن را کم از حق خود دیدند ، پس ثابت شد که عمر فقرای ذوی القربی را هم نداده ، پس هرگز فعل عمر موافق فعل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که خودش نقل کرده - نباشد .

ص : 102

اما آنچه گفته :

روی الطحاوی ، والدارقطنی ، عن محمد بن إسحاق . . إلی قوله : « سلک والله مسلک أبی بکر وعمر » .

پس بدان که شافعی کلام بعض مردم را که متضمن استدلال به این روایت است بر سقوط سهم ذی القربی ذکر نموده ، به کلامی مبسوط ردّ کرده ، چنانچه پدر مخاطب در " ازالة الخفا " گفته :

الشافعی : قال بعض الناس : لیس لذوی القربی من الخمس شیء ، فإن ابن عیینة روی عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت أباجعفر محمد بن علی [ ( علیه السلام ) ] ما صنع علی [ ( علیه السلام ) ] فی الخمس ؟ فقال : « سلک به طریق أبی بکر وعمر ، وکان یکره أن یوجد (1) علیه خلافهما » . قلت : یرید القائل أنه کالإجماع علی سقوط سهم (2) ، ثم ردّ الشافعی علیه بکلام مبسوط ، وکان ممّا قال : فقیل له : هل علمت أن أبا بکر قسّم علی الحرّ والعبد وسوّی بین الناس ; وقسم عمر ، فلم یجعل للعبد (3) شیئاً ، وفضّل بعض الناس علی بعض ; وقسم علی [ ( علیه السلام ) ] فلم یجعل للعبد شیئاً ، وسوّی بین الناس ؟ قال :


1- فی المصدر : ( یؤخذ ) .
2- فی المصدر : ( سهمهم ) .
3- در [ الف ] ( لعبد ) خوانده میشود .

ص : 103

نعم . قلت : أفتعلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] خالفهما ؟ قال : نعم . قلت : أوتعلم أن عمر قال : لا تباع أمهات الأولاد ‹ 844 › وخالفه علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : نعم . قلت : أوتعلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] خالف أبا بکر فی الجدّ ؟ قال : نعم (1) .

حاصل کلام شافعی آنکه : آیا تو میدانی که ابوبکر تقسیم کرد مال غنیمت را بر آزاد و بنده ، و قسمت برابر کرد در میان مردمان ; و تقسیم کرد عمر ، پس نگردانید برای بنده چیزی ، و تفضیل داد در قسمت بعض مردم را بر بعض دیگر ; و تقسیم کرد علی [ ( علیه السلام ) ] ، پس نگردانید برای بنده چیزی و برابر کرد قسمت [ را ] در میان مردمان ؟ گفت : آری میدانم . گفتم : آیا تو میدانی علی را که مخالفت کرد ابوبکر و عمر را ؟ گفت : آری میدانم . گفتم : آیا تو میدانی که به درستی که عمر گفت که : فروخته نشود امهات اولاد و مخالفت کرد علی [ ( علیه السلام ) ] عمر را در این معنا ؟ گفت : آری . گفتم : آیا میدانی علی [ ( علیه السلام ) ] را که مخالفت کرد ابوبکر را در مسأله جدّ . گفت : آری .

مقصود شافعی از این کلام آن است که قول راوی : ( سلک به والله مسلک أبی بکر وعمر ) ، و همچنین قول راوی : ( کره أن یخالف أبا بکر وعمر ) ، کذب محض و بهتان صرف است ; زیرا که آن حضرت اگر در خمس مخالفت أبوبکر و عمر مکروه داشتی ، میبایست که در امور مذکوره نیز مخالفت


1- [ الف ] فقهیات عمر از مآثر او . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 126 ] .

ص : 104

ایشان مکروه داشتی (1) ، وإذ لیس فلیس .

و ولی الله بعد از نقل این کلام گفته :

ثم قال الشافعی : أُخبرنا عن جعفر بن محمد [ ( علیهما السلام ) ] ، عن أبیه [ ( علیه السلام ) ] : « أن حسناً ، وحسیناً [ ( علیهما السلام ) ] وابن عباس ، وعبد الله بن جعفر سألوا علیاً [ ( علیه السلام ) ] نصیبهم من الخمس ، فقال : « هو لکم حقّ ، ولکنی محارب معاویة ، فإن شئتم ترکتم حقّکم فیه » .

قال فی الجدید : فأخبرت هذا الحدیث عبد العزیز بن محمد ، فقال : صدق ، هکذا کان جعفر [ ( علیه السلام ) ] یحدّثه ، أفما حدّثکه ، عن أبیه ، عن جدّه ؟ قلت : لا . قال : ما أحسبه إلاّ عن جدّه .

قال الشافعی : أجعفر أعرف وأوثق بحدیث أبیه أو ابن إسحاق ؟ ! قال : بل جعفر (2) .

حاصل آنکه بعد از آن گفت شافعی : خبر داده شدیم از جعفر بن محمد [ ( علیهما السلام ) ] از پدر آن حضرت که : « به درستی که حسن و حسین [ ( علیهما السلام ) ] و ابن عباس و عبدالله بن جعفر طلب کردند از حضرت علی ( علیه السلام ) حصه خود را از خمس ، پس فرمود آن حضرت که : « آن حق شماست ، و لیکن من جنگ میکنم با معاویه ، پس اگر خواسته باشید ترک کنید حق خود را در آن » .


1- قسمت : ( میبایست که در امور مذکوره نیز مخالفت ایشان مکروه داشتی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- ازالة الخفاء 2 / 126 .

ص : 105

گفت شافعی در جدید (1) : پس خبر دادم من به این حدیث عبدالعزیز بن محمد را ، پس گفت : راست است ، بود جعفر که چنین حدیث میکرد ، پس آیا حدیث نکرد تو را از پدر خود از جد خود ؟ گفتم : نه . گفت : گمان نمیکنم (2) این روایت را مگر از جدّ او . گفت شافعی : آیا جعفر - یعنی امام جعفر صادق ( علیه السلام ) - شناساتر و موثق تر است به روایت حدیث پدر خود یا ابن اسحاق ؟ گفت : بلکه جعفر [ ( علیه السلام ) ] شناساتر و موثق تر است . انتهی .

و غرض شافعی از این کلام آن است که : از این حدیث ثابت میشود که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذی القربی را ثابت میدانست ، و اسقاط آن نکرده بود ، و بر مسلک شیخین نرفته ، بلکه خمس را برای ذوی القربی ثابت میدانست ، و میفرمود که : « آن حق ایشان است » ، و به وقت محاربه معاویه سؤال کرده از ایشان که : « اگر خواهید (3) به خشنودی حق خود را ترک کنید » ، و این کلام دلالت واضحه دارد که آن جناب برای ذوی القربی سهمی واجب و


1- شافعی پس از آنکه به عراق رفت و با شاگردان ابو حنیفه و به خصوص محمد بن حسن شیبانی و دیگر فقهای عامه برخورد نمود ، نظریات جدیدی در فقه ارائه داد که تفاوت بسیاری با نظرات قبلی اش داشت . از نظریات قبلی او به مذهب قدیم و قول قدیم ; و از نظریاتی که پس از این سفر داشت به مذهب جدید و قول جدید یاد میکنند . رجوع شود به الرحلة فی طلب الحدیث للخطیب البغدادی صفحة : 24 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکنم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خواهند ) آمده است .

ص : 106

لازم دانست ، و الا چرا استجازه و استرضای ایشان میکرد ؟

و نیز از این کلام شافعی ظاهر است که : احادیثی را که ابن اسحاق و غیره ‹ 845 › متضمن [ محروم کردن ] جناب امیر ( علیه السلام ) ذوی القربی را از سهم ایشان روایت کرده اند ، لایق اعتماد نیست ، و حدیث حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) ردّ آن میکند .

و هرگاه بطلان ادعای مخاطب که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی [ را ] نداده به تصریح مثل شافعی ثابت باشد ، دگر شیعه را احتیاج کلامی بر آن نیست .

و باز ولی الله گفته :

ثم [ قال ] الشافعی : قال - یعنی ذلک القائل - : فکیف یقسّم لهم سهم ذوی القربی ، ولیست الروایة فیه عن أبی بکر وعمر متواطئة ، قلت : هذا قول من لا علم له ، ثبت فی هذا الحدیث عن أبی بکر أنه أعطاهموه ، وعمر ، حتّی کثر المال ، ثم اختلف عنه فی الکثرة ، أرأیت مذهب أهل العلم فی القدیم والحدیث إذا کان الشیء منصوصاً فی کتاب الله مبیّناً علی لسان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أو بفعله ؟ ألیس یستغنی عن أن یُسأل عمّا بعده ؟ ألیس تعلم أنْ فَرَضَ الله علی أهل العلم اتباعَه ؟ قال : بلی . قلت : فنجد سهم ذی القربی مفروضاً فی آیتین من کتاب الله مبیّناً علی لسان رسول الله

ص : 107

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبفعله ، بأثبت ما یکون من أخبار الناس من وجهین :

أحدهما : ثقة المخبرین عنه ، واتصال خبرهم ، وأنهم [ کلّهم ] (1) أهل قرابة لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : الزهری من أخواله ، وابن المسیب من أخوال أبیه ، وجبیر بن مطعم ابن عمّه ، وکلّهم قریب منه فی جَذْم النسب ، وهم یخبرونک مع قرابتهم وشرفهم أنهم مخرجون منه ، وأن غیرهم مخصوص به ، ویخبرک أنه طلبه هو وعثمان ، فمتی تجد سنّته أثبت بفرض (2) الکتاب وصحة المخبرین من هذه السنّة التی لم یعارضها من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] معارض بخلافها . (3) انتهی .

حاصل آنکه : گفت شافعی که : گفت گوینده مذکور : پس چگونه تقسیم کرده شود سهم ذی القربی حال آنکه در این معنا از ابوبکر و عمر روایت متفق نیست ؟ گفتم : این قول کسی است که علم ندارد . و ثابت شد در این حدیث از ابوبکر که او داد ذی القربی را خمس ، و عمر داد تا بسیار شد مال . بعد از آن روایت از او در کثرت مال مختلف است ، آیا دیدی مذهب اهل علم را در زمان قدیم و در زمان حدیث که هرگاه چیزی منصوص باشد در کتاب خدا و


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( سنّة أثبت لفرض ) .
3- ازالة الخفاء 2 / 126 - 127 .

ص : 108

مبیّن بر زبان رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یا مبیّن به فعل او ، آیا استغنا نمیشود از این که سؤال کنند از ما بعد آن حضرت ؟ ! آیا نمیدانی که فرض بر اهل علم اتباع آن حضرت است ، گفت آن گوینده : بلی میدانم . گفتم : پس ما بینیم سهم ذی القربی را مفروض در دو آیه از کتاب خدا [ و ] مبیّن بر زبان رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و مبیّن به فعل او ، به ثابت تر آن چیزی که میباشد از اخبار مردم . . . الی آخر .

از این عبارت شافعی ظاهر است که : سهم ذوی القربی در دو آیه از آیات الهی مفروض شده ، بر قول جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و فعل آن حضرت مبیّن شده ، و ثبوت آن به درجه قصوی رسیده ، و روات آن ثقات و معتمدین اند و این سنت سهم ذی القربی به حدی در صحت رسیده که هیچ سنتی که به فرض کتاب و صحت مخبرین باشد ، زیاده تر از آن در ثبوت نیست ، پس به غایت غریب است که شیخین چنین سنّت سنیّه را درهم و برهم ‹ 846 › نمودند ، و اصلا کتاب و سنت را مانع از اجرای اهوای خود ندانستند .

و داد انصاف داده در این مقام شافعی که گفته : ( إذا کان الشیء . . ) إلی آخره . که از این کلام او ظاهر است که چون سهم ذی القربی در کتاب خدا منصوص شده ، و به لسان مبارک جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و فعل آن حضرت مبیّن شده ، لهذا حاجتی بدان نیست که از فعل شیخین در این باره سؤال کنند . و غرضش آن است که اگر عمر خلاف آیه و ارشاد و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده باشد ، فعل او لیاقت حجیت و اعتماد ندارد .

و از اینجا باید دریافت که شناعت فعل عمر به حدّی رسیده که چار

ص : 109

و ناچار امام شافعی با این همه تحقیق و تدقیق دست از إتباع فعل او کشیده ، فعل او و امثالش [ را ] لایق اعتنا ندانسته !

کمال عجب است که مخاطب چندان انهماک در تقلید کابلی ورزیده که بر کتاب پدر خود هم اطلاعی به هم نرسانیده (1) ، حظّی از افادات امام شافعی برنداشته (2) ، بر خلاف او هوس اثبات اسقاط جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی را در سر کرده !

و فضائل و محامد و مناقب شافعی بالاتر از آن است که احصای نبذی از آن توان کرد . . . (3) .

اما آنچه گفته :

زاد الطحاوی : فقلت فکیف أنتم تقولون ؟ قال : والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه .

پس بدان که مخاطب مراد این کلام [ را ] نفهمیده ، و الا به ذکر آن نمیپرداخت که مخالف مطلوب او است ! چه از این کلام صریح معلوم میشود که : رأی جناب امیر ( علیه السلام ) موافق رأی اهل بیت و وجوب اعطای سهم ذی القربی بود ، لیکن به جهت تقیه نمیداد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رسانیده ) آمده است .
2- در [ الف ] ( نبرداشته ) آمده است که اصلاح شد .
3- در [ الف ] به اندازه یک سطر سفید است .

ص : 110

و مخاطب تتمه روایت طحاوی [ را ] - که آن هم دلالت صریحه بر آنچه گفتیم دارد - نقل نکرده ، لهذا اصل روایت طحاوی را از " فتح القدیر " و " شرح مشکاة " ملا علی قاری نقل میکنم .

پس بدان که در " فتح القدیر " و " شرح " مذکور مسطور است :

روی الطحاوی ، عن محمد بن خزیمة ، عن یوسف بن عدی ، عن عبد الله بن المبارک ، عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت أباجعفر - یعنی محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] - فقلت : أرأیت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] حیث ولی العراق ، وما (1) ولی من أمر الناس کیف صنع فی سهم ذوی القربی ؟ قال : « سلک أبی (2) - والله ! - سبیل أبی بکر وعمر » . فقلت : وکیف أنتم تقولون ما تقولون ؟ قال : « أما والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » . قلت : فما منعه ؟ قال : « کره - والله - أن یدّعی علیه بخلاف سیرة أبی بکر وعمر » (3) .

خلاصه آنکه : محمد بن اسحاق گفت که : سؤال کردم حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) را (4) و گفتم که : خبر ده مرا که علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] هرگاه


1- در [ الف ] اشتباهاً بعد از ( ما ) : ( من ) آمده است .
2- فی المصدر : ( به ) .
3- فتح القدیر 5 / 504 ، مرقاة المفاتیح 7 / 511 ، ولاحظ : البحر المحیط فی أصول الفقه للزرکشی 4 / 597 .
4- در [ الف ] اشتباهاً بعد از ( را ) : ( که ) آمده است .

ص : 111

والی عراق شد ، و ولایت امور مردم به آن جناب رسید ; چه کرد در سهم ذی القربی ؟

گفت : « رفت پدر من راه ابی بکر و عمر [ را ] » ، یعنی آن جناب هم سهم ذوی القربی [ را ] نداد .

ابن اسحاق گفت : پس شما به چطور میگویید آنچه میگویید ؟ یعنی اینکه سهم ذوی القربی ثابت است .

گفت حضرت باقر ( علیه السلام ) که : « قسم به خدا نیست که اهل بیت جناب امیر ( علیه السلام ) عمل میکردند و تسلّی و سیرابی ‹ 847 › یافته رجوع میکردند مگر به رأی آن جناب » ، یعنی آنچه ما میگوییم همین بود رأی آن جناب .

گفت ابن اسحاق که : پس چه چیز مانع شد جناب امیر ( علیه السلام ) را از دادن سهم ذوی القربی ؟

گفت که : « قسم به خدا مکروه داشت جناب امیر ( علیه السلام ) اینکه مردمان گویند که : آن جناب خلاف سیره ابی بکر و عمر فرمود » . انتهی المحصل .

این روایت چنانچه میبینی به صراحت تمام دلالت دارد بر بطلان فعل ابوبکر و عمر ، و جور و ظلم ایشان در اسقاط سهم ذوی القربی ; زیرا که از آن واضح است که ارشاد حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) درباره سهم ذوی القربی به خلاف آنچه عمر و ابوبکر کردند ، بوده ، و چون شیخین اعطای سهم ذوی القربی را واجب نمیدانستند ، بلکه ساقط کرده بودند ، چنانچه از روایات اهل سنت ظاهر شد ، پس قول اهل بیت ( علیهم السلام ) وجوب سهم ذی القربی باشد .

ص : 112

و به هر کیف این قدر از این حدیث بلاشبهه ثابت است که : قول اهل بیت ( علیهم السلام ) مخالف فعل ابی بکر و عمر بود ، مگر نمیبینی که راوی بعد شنیدن این معنا که : جناب امیر ( علیه السلام ) درباره سهم ذی القربی به مسلک شیخین رفته ، به حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) گفت : ( وکیف أنتم تقولون ما تقولون ؟ ) و این کلام دلالت دارد بر اینکه : قول آن حضرت مخالف طریقه شیخین بوده ، و هرگاه ثابت شد که قول اهل بیت ( علیهم السلام ) مخالف فعل شیخین بوده ، بلاشبهه أتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) حکم به بطلان فعل شیخین ، و جور و جفای ایشان در منع سهم ذوی القربی خواهند کرد .

آری ! اگر معادیان و دشمنان اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] تصویب فعل شیخین و تخطئه قول اهل بیت ( علیهم السلام ) نمایند ، ایشان را سزا است ، لیکن اتباع اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] مجال تخییل آن هم ندارند ، فکیف که به تصدیق آن گرایند .

و نیز از این روایت واضح است که رأی جناب امیر ( علیه السلام ) هم موافق رأی اهل بیت ( علیهم السلام ) بوده ، و چنانچه این حضرات اعطای سهم ذی القربی را لازم و متحتم میدانستند ، و اسقاط آن را مخالف حق و صواب ; همچنان جناب امیر ( علیه السلام ) ; زیرا که هرگاه محمد بن اسحاق بر حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) به مخالفت قول آن حضرت با فعل جناب امیر ( علیه السلام ) اعتراض کرد ، آن حضرت در جواب گفت : « أما - والله - ما کان أهل بیته یصدرون إلاّ عن رأیه . . » إلی آخره .

و این کلام صریح است که : حکم اهل بیت ( علیهم السلام ) موافق رأی صواب پیرای جناب امیر ( علیه السلام ) بوده ، پس بحمد الله تعالی اتجاه طعن بر عمر - بلکه

ص : 113

ابی بکر و عمر هر دو - به قول جناب امیر ( علیه السلام ) واضح و روشن گردید .

باقی مانده : موافقت فعل شیخین با فعل جناب امیر ( علیه السلام ) ، پس جواب آن را خود حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) کفایت کرده ، چنانچه هرگاه محمد بن اسحاق پرسید از آن حضرت که : جناب امیر ( علیه السلام ) را از عمل به رأی خود چه چیز مانع گردید ؟ و چرا به طریقه شیخین عمل کرد ؟ آن حضرت فرمود آنچه حاصلش این است که : « جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مکروه داشت این معنا را که مردم مخالفت ابوبکر و عمر بر آن جناب لازم کنند ، و این را مشهور سازند که : آن جناب خلاف ایشان کرده » . ‹ 848 › پس از این ارشاد آن جناب واضح شد که با وصفی که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اعطای سهم ذی القربی [ را ] واجب و لازم میدانست ، و اسقاط آن را خلاف حق و صواب ، باز به مخافت اشتهار مخالفت آن جناب با شیخین ، از راه تقیه ، به مسلک شیخین عمل نموده .

و از اینجا صحت تقیه و اندفاع بسیاری از توهمات رکیکه اهل سنت واضح گردید ، و ظاهر شد که جناب امیر ( علیه السلام ) در زمان خلافت خود هم تقیه میکرد ، و ازاله بدعات شیوخ ثلاثه نمیتوانست .

بالجمله ; این روایت طحاوی - که مخاطب در مکائد خود او را به مدح عظیم یاد نموده ، یعنی او را اعلم علمای اهل سنت به آثار صحابه و تابعین

ص : 114

گفته (1) ، و در اینجا هم بر او اعتماد کرده ، و بالخصوص همین روایتِ او را معتمد دانسته ، و احتجاج به آن کرده - دلیل واضح و برهان لائح است بر : جور و جفای شیخین در اسقاط سهم ذی القربی .

و از آن ظاهر است که جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت آن حضرت [ ( علیهم السلام ) ] فعل شیخین را باطل میدانستند ، و به مخالفت آن فتوا میدادند ، پس مخاطب در حقیقت به ایراد این خبر در اینجا ، حقیت طعن شیعه را بر عمر ، و ظلم او [ را ] در اسقاط سهم ذوی القربی به غایت وضوح ظاهر کرده ، و هر چند به زعم خود اصلاح فعل عمر و دفع طعن از او خواسته ، لیکن - من حیث لا یشعر ! - به تشیید مبانی طعن او پرداخته ، شعر : ( عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد ) !

و از طرائف آن است که کابلی نیز - با آن همه تحذلق و تبختر ! - مراد روایت طحاوی نفهمیده ، آن را در مقام اثبات عدم مخالفت جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] با عمر در قسمت خمس وارد کرده ، و به مضرّت این روایت با مطلوبش پی نبرده .

و هرگاه حال کابلی این است ، پس از حال مخاطب که مقلد و سارق او است چه باید گفت ؟ !


1- تحفه اثناعشریه : 35 .

ص : 115

در " صواقع " در وجوه ردّ این طعن گفته :

ولأن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] لم یخالفه فی قسمة الخمس ، وقد ثبت أنه خالف عمر وغیره من الخلفاء فی مسائل لم توافق رأیه ، وقد أخرج الطحاوی ، والدارقطنی ، عن محمد بن إسحاق أنه قال : سألت أبا جعفر محمد بن علی بن الحسین [ ( علیهم السلام ) ] : أن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] لمّا ولی أمر الناس کیف صنع فی سهم ذوی القربی ؟ قال : « سلک به - والله - مسلک أبی بکر وعمر » .

وزاد الطحاوی : فقلت : فکیف أنتم تقولون ما تقولون ؟

فقال : « والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » (1) .

اما آنچه گفته : لهذا روایات دادن اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] نیز متواتر و مشهور است ، روی أبو داود ، عن عبد الرحمن . . إلی آخره .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه دعوای تواتر روایاتِ دادن عمر ، کذب محض و دروغ بی فروغ است ، و هرگز دلیلی بر آن ندارد ، و دو روایتی که از ابوداود نقل کرده - بعد تسلیم صحت - آن هم مفید تواتر نمیتواند شد که عدد آن به اقل جمع هم نمیرسد ; چه جا که حالش آن است که عن قریب میدانی .


1- الصواقع ، ورق : 268 .

ص : 116

عجب که حدیث غدیر را - با آن همه استفاضه و شهرت و تواتر - که قریب صد کس از صحابه نقل آن کرده اند ، و به صحت بلکه تواتر آن ائمه قوم نصّ و تصریح میکنند ، کما لا یخفی علی من طالع ‹ 849 › الأزهار (1) للسیوطی وغیره (2) - متعصبین و معاندین قوم مثل رازی و غیر او صحیح هم ندانند ، بلکه به قدح آن پردازند (3) ، چه جا که تواتر آن تسلیم کنند ، و مخاطب این روایات را همین که به دو طریق از کتاب ابوداود مروی دیده ، حکم به تواترش نموده ، کابلی که پیر و مرشد مخاطب است ، ادعای تواتر این روایات نکرده ، پیدا نمیشود که مخاطب را چه چیز داعی گردیده که بر خلاف کابلی و دیگر اسلاف دعوی تواتر روایاتِ اعطای عمر [ سهم ] ذوی القربی را نموده ، قدمی فراتر از اینها نهاده ، خود را در کشمکش مؤاخذه و تفضیح فکنده ! !

دوم : آنکه مخاطب الفاظ کابلی را که در آن تلخیص دو حدیث " سنن " ابوداود نموده ، اصل الفاظ هر دو حدیث مروی ابوداود گمان کرده ، و الفاظ کابلی را قائم مقام اصل عبارت هر دو حدیث نموده !

و از اینجا و امثال آن کمال حذاقت و دانشمندی و حقیقت محدّثیت و


1- الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة : 76 .
2- انظر مثلاً : اتحاف ذوی الفضائل المشتهرة ( المطبوع مع الأزهار المتناثرة ) : 168 .
3- نهایة العقول ، ورق : 261 - 262 ، صفحه : 528 - 531 .

ص : 117

عربیت دانی و محاوره شناسی مخاطب و اطلاع او [ را ] بر کتب احادیث سنیه توان دریافت ! !

بالجمله ; کابلی در " صواقع " گفته :

ولأن روایة المنع یعارضه روایة الإعطاء ; فقد أخرج أبو داود عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] : أن أبا بکر وعمر قسّما سهم ذوی القربی .

وأخرج أبو داود - أیضاً - ، عن جبیر بن مطعم : أن عمر کان یعطی ذوی القربی من خمسهم .

وهو حدیث صحیح نصّ علیه الحافظ عبد العظیم المنذری . (1) انتهی .

و بر متتبعین کتاب " سنن " ابوداود مخفی نیست که این الفاظ به این نحو در کتابش وجودی ندارد .

آری این مضمون از دو حدیث ابوداود - که در ما بعد مذکور میشود - مستفاد میشود .

سوم : آنکه حدیثی که از جبیر بن مطعم در " سنن " ابوداود مذکور است ، و کابلی آن را بعدِ تلخیص در عبارت خود نقل کرده و تصحیح آن نموده و


1- الصواقع ، ورق : 268 .

ص : 118

صحتش از منذری نقل هم نموده و مخاطب به تقلیدش رفته ، آن را صحیح دانسته و استناد و احتجاج به آن کرده ; تکذیب ادعای مخاطب - که عن قریب خواهد نمود - به صراحت تمام میکند ; زیرا که مخاطب ادعا کرده که : فعل عمر و ابوبکر هر دو موافق فعل پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، چنانچه آن جناب حصه ذوی القربی [ را ] به مساکین ایشان میداد ، همچنان ابوبکر و عمر میدادند ، آری به طریق توریث غنی و فقیر را نمیدادند ، و در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیز همین معنا معمول بود .

حال آنکه این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : ابوبکر قربای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را از خمس نمیداد چنانکه آن جناب میداد ، و این است الفاظ ابی داود :

حدّثنا عبید الله بن عمر بن میسرة ، ( نا ) عبد الرحمن بن مهدی ، عن عبد الله بن المبارک ، عن یونس بن یزید ، عن الزهری ، قال : أخبرنی سعید بن المسیب ، قال : أخبرنی جبیر بن مطعم : إنّما جاء هو وعثمان بن عفان یکلّمان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیما قسّم من الخمس بین بنی هاشم وبنی عبد المطلب ، فقلت : یا رسول الله [ ص ] ! قسّمت لإخواننا بنی المطلب ولم تعطنا شیئاً وقرابتنا وقرابتهم ‹ 850 › منک واحدة ؟ ! فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إنّما بنو هاشم وبنو المطلب شی واحد .

ص : 119

قال جبیر : ولم یقسّم لبنی عبد شمس ولا لبنی نوفل من ذلک الخمس کما قسّم لبنی هاشم وبنی المطلب .

قال : وکان أبو بکر یقسّم الخمس نحو قسم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غیر أنه لم یکن یعطی قربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعطیهم .

قال : وکان عمر بن الخطاب . . . یعطیهم منه ، وعثمان ومن بعده .

حدّثنا عبید الله بن عمر بن میسرة ، ( نا ) عثمان بن عمر ، قال : أخبرنی یونس ، عن الزهری ، عن سعید بن المسیب ، قال : ( نا ) جبیر بن مطعم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یقسّم لبنی عبد شمس ولا لبنی نوفل من الخمس شیئاً کما قسّم لبنی هاشم وبنی المطلب .

قال : وکان أبو بکر یقسّم الخمس نحو قسم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غیر أنه لم یکن یعطی قربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کما کان یعطیهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان عمر یعطیهم - ومن کان بعده - منه (1) .

از این حدیث جبیر بن مطعم به صراحت تمام واضح گردیده که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بنی هاشم و بنی المطلب را خمس داده ، و ابوبکر هرگاه


1- [ الف ] باب فی بیان مواضع قسم الخمس وسهم ذی القربی من کتاب الخراج . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 2 / 25 ] .

ص : 120

تقسیم خمس کرد مخالفت آن حضرت آغاز نهاد ، و چنانچه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس را به اقربای خود میداد ، ابوبکر به ایشان نداد .

پس اگر این حدیث گلوی عمر را از طعن وارهاند لیکن طعن ابی بکر و مخالفت و معاندت او با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر کرسی وضوح و ثبوت مینشاند .

و نیز کذب ادعای باطل مخاطب با دیانت ! در موافقت فعل ابی بکر با فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به کمال ظهور میرساند ، ولله الحمد علی ذلک .

و از اینجا سرّ عدم ایراد کابلی این حدیث را بالفاظه معلوم توان کرد که : چون بدریافت که از ایراد اصل حدیث کمال عناد و عداوت ابوبکر ظاهر خواهد شد ، و واضح خواهد گردید که : بر خلاف حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اقربای آن جناب را از سهم ایشان محروم داشت ، و این مخالفتش به حدّی شنیع بود که عمر - موافق این روایت - یارای اتباع او در این مخالفت نیافته ; لهذا از ایراد اصل حدیث اعراض کرده و خواسته که به تلخیص آن حقیقت الامر را مستور بسازد تا ابوبکر هم فضیحت نشود و از عمر هم طعن ساقط گردد . شعر : ( این خیال است و محال است و جنون ) !

چهارم : آنکه گو بنابر ادعای کابلی و مخاطب حدیث جبیر بن مطعم را که ابوداود روایت کرده ، منذری تصحیح کرده ; لیکن از کتب رجال واضح میشود که اسناد آن خالی از قدح و جرح نیست ; زیرا که ابن سعد - که از اکابر علمای سنیه است - در یونس بن یزید که از زهری روایت این حدیث کرده ،

ص : 121

قدح کرده و گفته که : او حجت نیست . و وکیع هم مذمّت او نموده و گفته که : او سیّء الحفظ بود . و این هم یک طرف ، امام احمد بن حنبل تضعیف او کرده ، چنانچه در " میزان " مذکور است :

یونس بن یزید الآملی ، صاحب ‹ 851 › الزهری ، ثقة ، حجة ، شذّ ابن سعد فی قوله : لیس بحجة . وقال وکیع : سیّء الحفظ . وکذا استنکر له أحمد بن حنبل أحادیث ، وقال الأثرم : ضعّف أحمد أمر یونس (1) .

و همچنین حدیث دیگر که ابوداود از ابن ابی لیلی روایت کرده ، و کابلی تلخیص آن کرده ، و مخاطب نقلش نموده و ادعای تواتر آن و مثل آن کرده ، مقدوح است ; زیرا که ابوداود آن را به این اسناد نقل کرده :

حدّثنا عباس بن عبد العظیم ، ( نا ) یحیی بن أبی بکیر ، ( نا ) أبو جعفر الرازی ، عن مطرف ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : ولاّنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خمس الخمس ، فوضعته موضعه حیاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وحیاة أبی بکر وحیاة عمر ، فأُتی بمال ، فدعانی فقال : خذه . فقلت : لا أُریده . قال : خذه ، فأنتم أحقّ به .


1- میزان الاعتدال 4 / 484 .

ص : 122

قلت : قد استغنینا عنه . فجعله فی بیت المال . (1) انتهی .

و ابوجعفر رازی که در این اسناد واقع است ، بسیاری از ائمه سنیه در او قدح کرده اند ، احمد بن حنبل و نسائی گفته اند که : قوی نیست . و ابن المدینی باوصف آنکه او را ثقه گفته ، لکن به تخلیط او هم اعتراف کرده ، و گاهی به خطای او تصریح کرده ، و فلاس گفته که : سیّ الحفظ است . و ابن حبان گفته که : متفرّد میشود به روایت مناکیر از مشاهیر . و ابوزرعه گفته که : او وهم بسیار میکند ، در روایتی که درباره معراج از او نقل کرده اند ، در آن الفاظی است که منکر است به نهایت .

ذهبی در " میزان " میگوید :

عیسی بن أبی عیسی ماهان أبو جعفر الرازی ، صالح الحدیث ، روی عن الشعبی ، وعطا بن أبی ریاح ، وقتادة . . وجماعة ، ولد بالبصرة ، واستوطن الری ، روی عنه ابنه عبد الله وأبو نعیم وأبوأحمد الزبیری وعلی بن الجعد . . وآخرون ، قال ابن معین : ثقة . وقال أحمد والنسائی : لیس بالقویّ . وقال أبو حاتم : ثقة صدوق . وقال ابن المدینی : ثقة کان یخلّط ، وقال - مرّة - : یکتب حدیثه إلاّ أنه یخطأ . وقال الفلاس : سیّء الحفظ . وقال ابن حبان : یتفرّد


1- سنن ابوداود 2 / 27 .

ص : 123

بالمناکیر عن المشاهیر . وقال أبو زرعة : یهم کثیراً ، وروی حاتم بن إسماعیل ، وهاشم بن النصر ، وحجّاج بن محمد . . وغیرهم ، عن أبی جعفر الرازی ، عن الربیع بن أنس ، عن أبی العالیة ، عن أبی هریرة . . أو غیره ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حدیثاً طویلا فی المعراج فیه ألفاظ منکرة جداً (1) .

و مع هذا عبدالرحمن بن ابی لیلی نزد بعض اهل سنت مقدوح است ; زیرا که عقیلی او را در کتاب " ضعفا " وارد کرده ، چنانچه از " میزان " ظاهر است حیث قال :

عبد الرحمن بن أبی لیلی ; من أئمة التابعین وثقاتهم ، ذکره العقیلی فی کتابه متعلقاً بقول إبراهیم النخعی فیه : کان صاحب امراء . ومثل هذا لا یلین الثقات (2) .

و ابوداود این حدیث را به زیاده بعض مضامین از ابن ابی لیلی به طریق دیگر هم روایت کرده قال :

حدّثنا عثمان بن أبی شیبة ، ( نا ) ابن نمیر ، ( نا ) هاشم بن البرید ، ( نا ) حسین بن میمون ، عن عبد الله بن عبد الله ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] ‹ 852 › یقول : اجتمعت أنا


1- میزان الاعتدال 3 / 319 - 320 .
2- میزان الاعتدال 2 / 584 .

ص : 124

والعباس وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] وزید بن حارثة عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقلت : یا رسول الله ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من هذا الخمس فی کتاب الله ، فأُقسّمه حیاتک کی لا ینازعنی أحد بعدک فافعل . ففعل ذلک ، فقسّمته حیاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ ولاّنیه أبو بکر . . . حتّی أخیر (1) سنة من سنی عمر . . . ، فإنه أتاه مال کثیر ، فعزل حقّنا ، ثمّ أرسل إلیّ ، فقلت : بنا عنه العام غنی وبالمسلمین إلیه حاجة . . فأردده علیهم .

ثمّ لم یدعنی إلیه أحد بعد عمر ، فلقیت العباس بعد ما خرجت من عند عمر فقال : یا علی ! حرمتنا الغداة شیئاً لا یردّ علینا أبداً . . وکان رجلا داهیاً (2) .

و اسناد این حدیث هم مجروح است ; زیرا که حسین بن میمون مجروح است ، ابوحاتم گفته که : قوی نیست . و بخاری تصریح کرده که : او به روایت این حدیث متابعت نکرده شده ، چنانچه در " میزان " مذکور است :

الحسین بن میمون الخنداتی (3) ، عن أبی الحتوف (4) ، قال


1- فی المصدر : ( حتّی إذا کانت ) .
2- [ الف ] باب بیان مواضع قسم الخمس وسهم ذی القربی من کتاب الخراج . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 2 / 27 ] .
3- فی المصدر : ( الخندفی ) .
4- فی المصدر : ( الجنوب ) .

ص : 125

أبو حاتم : لیس بقوی . وقوّاه ابن حبان ، وذکر له [ البخاری ] (1) فی الضعفاء من طریق هاشم بن البرید ، عن حسین بن میمون ، عن عبد الله بن عبد الله - قاضی الری - ، عن [ ابن ] (2) أبی لیلی : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال : سألت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یولّینی الخمس ، فأعطانی ، ثمّ أبوبکر ثم عمر . قال البخاری : لم یتابع علیه . (3) انتهی .

و در " کاشف " گفته :

الحسین بن میمون الخندتی (4) الکوفی ، عن أبی الحتوف (5) وعبد الله قاضی الری ، وعنه عبد الرحمن بن الغسیل وهاشم بن البرید ، قال أبو حاتم : لیس بقوی . (6) انتهی ما فی الکاشف .

و در " تقریب " ابن حجر مذکور است :

الحسین بن میمون الخندقی - بالقاف (7) - الکوفی لیّن الحدیث ، من السابعة (8) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- میزان الاعتدال 1 / 549 .
4- فی المصدر : ( الخندفی ) .
5- فی المصدر : ( الجنوب ) .
6- الکاشف 1 / 136 .
7- فی المصدر : ( الخندفی - بالفاء - ) .
8- تقریب التهذیب 1 / 169 .

ص : 126

پنجم : آنکه این احادیث را که متضمّن اعطای عمر سهم ذی القربی است - قطع نظر از آنکه مقدوح الاسناد است - روایات ثقات و معتمدین اهل سنت - که عن قریب مذکور میشود - تکذیب مینماید ; چه از آن صراحتاً واضح میشود که : عمر سهم ذی القربی [ را ] ساقط کرده .

و تطبیقی که مخاطب اختراع کرده فاسد است و مبنی است بر تغافل از الفاظ احادیث دالّه بر منع .

و قطع نظر از این ، روایتی که خود ابوداود از جبیر بن مطعم نقل کرده ، تکذیب این هر دو روایت که از ابن ابی لیلی آورده میکند ; زیرا که روایت جبیر بن مطعم دلالت واضحه دارد بر این که : از ابوبکر در عدم اعطای اقربای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مخالفتی صریح با آن جناب واقع شده که آن حضرت به ایشان خمس میداد ، و ابوبکر نمیداد ایشان را آنچه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میداد ایشان را .

و حافظ منذری هم - کما سیجیء (1) - معترف شده به اینکه مدلول حدیث جبیر بن مطعم همین است که : ابوبکر به اقارب نبوی [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خمس نداده ، و مدلول هر دو روایت ابن ابی لیلی آن است که : از ابوبکر مخالفتی با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، بلکه چنانچه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم )


1- عن فتح القدیر 5 / 506 .

ص : 127

جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] ولایت حصه ذوی القربی سپرده بود ، همچنان ابوبکر ‹ 853 › هم آن جناب را والی این حصه کرد ، و همچنین عمر تا وقتی که جناب امیر ( علیه السلام ) از گرفتن این حصه ابا کرد .

ششم : آنکه بر بطلان روایت ابن ابی لیلی عقل هم دلالت میکند ; زیرا که از آن واضح است که : جناب امیر ( علیه السلام ) حصه ذوی القربی [ را ] نگرفت و به عمر گفت که : آن را به مسلمین بده ، حال آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) را اختیار این امر حاصل نبود ; چه این مال بنابر دلالت همین روایت مختصّ به جناب امیر ( علیه السلام ) نبوده تا آن جناب را در آن اختیار حاصل باشد .

اما ثبوت عدم اختصاص این حصه به جناب امیر ( علیه السلام ) از این حدیث ، پس ظاهر است که در آن مذکور است که : عباس به جناب امیر ( علیه السلام ) گفته که : ای علی ! محروم ساختی ما را دیروز [ از ] چیزی که مردود نخواهد شد بر ما ابداً .

و حدیثی دیگر که ابوداود قبل از این هر دو روایت در همین باب از ابن عباس روایت کرده نیز دلالت دارد بر آنکه : اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این سهم شریک بودند و اختصاصی به جناب امیر ( علیه السلام ) نداشت .

و محال است که جناب امیر ( علیه السلام ) حقّی را که مشترک در میان آن جناب و دیگران باشد اتلاف کند .

و احتمال استرضای بقیه اقارب از نصّ همین حدیث باطل است ، و الا چرا عباس نسبت محروم ساختن خودشان به آن جناب میکرد ؟ !

ص : 128

و خود مخاطب نقل کرده که : عباس آن حضرت را در این باب تخطئه نمود و گفت که : غلط کردید .

و در روایت ابن المنذر - که در " درّ منثور " مذکور است - مسطور است که : عباس به آن حضرت گفت : ( لا تعرّض فی الذی لنا ) (1) .

و از روایت شافعی - که در مابعد مذکور میشود - ظاهر است که : عباس [ گفت : ] ( لا تطمعه (2) فی حقّنا ) .

فتَحَقَّقَ عدمُ استرضائه قطعاً ، وهو کاف فی المرام ، کما لا یخفی علی أُولی الأفهام .

هفتم : آنکه این روایات ابوداود را ، حدیثی دیگر که آن را ابوداود خود از ابن عباس نقل کرده ، تکذیب میکند و آن حدیث این است :

حدّثنا ابن أحمد بن صالح ، ( نا ) عنبسة ، ( نا ) یونس ، عن ابن شهاب ، حدّثنی یزید بن هرمز : أن نجدة الحروری - حین حجّ فی فتنة ابن الزبیر - أرسل إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذی القربی ، ویقول : لمن تراه ؟ قال ابن عباس : لقربی رسول [ الله ] (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان عمر . . . عرض علینا من ذلک


1- الدرّ المنثور 3 / 186 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لا تطعمه ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 129

[ عرضاً ] (1) رأیناه دون حقّنا ، فرددناه علیه ، وأبَیْنا أن نقبله (2) .

از این حدیث ظاهر است که عمر بر قربای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مالی عرض کرده بود که کم از حق ایشان بوده ; لهذا ایشان آن را واپس کردند ، و از قبول آن ابا کردند ; پس معلوم شد که وجه عدم اخذ اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حصه ذوی القربی را تقلیل عمر در حصه ایشان بوده ، پس جور و جفای او ثابت گردید ، و ظلم و ستم او متحقق ، و طعن به ابلغ وجوه بر او لازم آمد .

پس آنچه ابوداود از ابن ابی لیلی روایت کرده که : جناب امیر ( علیه السلام ) حصه ذوی القربی را خود نگرفته و به جهت استغنا آن را واپس کرده ، کذب محض و دروغ بحت باشد ، و همانا اولیای عمر به غرض اماطه شوکت نقیصه از او ، و خیالِ محالِ اصلاح معایبش ، این روایات برتافته به جناب ‹ 854 › امیر ( علیه السلام ) منسوب ساخته اند ، و از افتضاح خویش - در ردّ (3) تکذیب دلایل عقلی و نقلی این افترا و بهتان را - باکی برنداشته [ اند ] .

هشتم : آنکه حدیثی را که ابوداود از جناب امیر ( علیه السلام ) روایت کرده ، به دو


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب بیان مواضع قسم الخمس وسهم ذی القربی من کتاب الخراج . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 2 / 26 ] .
3- در [ الف ] ممکن است ( و ردّ و ) نیز خوانده شود ، آنچه اظهر و انسب با عبارت است آورده شد .

ص : 130

طریق اخراج آن کرده ، و کابلی تلخیص آن [ را ] در الفاظ خود گرفته گفته :

فقد أخرج أبو داود ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخره (1) .

و مخاطب هم دعوی شهرت و تواتر آن نموده ، به اعتراف همین حافظ عبدالعظیم المنذری - که کابلی و مخاطب در صحّت حدیث جبیر بن مطعم استناد به قول او کرده اند - غیر صحیح است ، چنانچه ابن الهمام در " فتح القدیر " اولا حدیث جبیر بن مطعم و حدیث جناب امیر ( علیه السلام ) [ را ] از ابوداود نقل کرده گفته :

فهذا لیس فیه تقیید الإعطاء بفقر المعطی منهم ، وکیف والعباس کان ممّن یعطی ولم یتصف بالفقر ، مع أن الحافظ المنذری ضعّف هذا الحدیث فقال : وفی حدیث جبیر بن مطعم : أن أبا بکر لم یقسّم لذوی القربی . وفی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : انه قسّم لهم . وحدیث جبیر صحیح وحدیث علی [ ( علیه السلام ) ] لا یصح . (2) انتهی .

از این عبارت به نصّ صریح ظاهر شد که : حدیث ابی داود که از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مروی است ، و کابلی و مخاطب آن را بر حدیث جبیر بن مطعم هم تقدیم داده اند ، و آن را در صدر دلیل دعوی خویش وارد نموده ، به


1- الصواقع ، ورق : 268 .
2- فتح القدیر 5 / 506 .

ص : 131

تصریح همین حافظ منذری - که به قول آخر او در حدیث دیگر احتجاج کرده اند - غیر صحیح است .

و شکایت اعتماد بر چنین حدیث مقدوح به اعتراف معتمد علیه سنیه ، از مخاطب طویل الباع کثیر الاطلاع چه توان کرد که او بر گفته کابلی اعتماد کرده ، و خود هرگز بر اصول افادات حافظ منذری و دیگر ائمه محققین اطلاعی نداشته لهذا به تلبیسات کابلی دغا خورده ! !

لیکن تحیر است که چسان کابلی بر چنین تلبیس و تدلیس جسارت کرد که در حدیث جبیر بن مطعم به قول منذری احتجاج و استدلال نموده و خوشدل شده ، و از تصریح او به عدم صحّت حدیث مروی از جناب امیر ( علیه السلام ) چشم پوشیده و غضّ بصر نموده ، به حدیثی که همین حافظ مقتدا و معتمد علیه او قدح آن نموده ، دست زده ; و نیاندیشیده که اگر بعد تفحص حقیقت امر منکشف خواهد شد ، و پرده تلبیس از روی کار خواهد افتاد ، فضیحت او به مرتبه عیان خواهد رسید ! آری ، إذا لم تستحی فاصنع ما شئت .

نهم : آنکه این حدیث مختلف و مضطرب است ، چنانچه در ما بعد مبیّن خواهد شد ، پس احتجاج و استدلال اهل سنت به آن ، و آن هم به مقابله اهل حق نهایت غریب است .

آری چون سنیه تلقّی آن به قبول نموده اند ، و به وجوه عدیده دلالت دارد بر ثبوت و لزوم سهم ذی القربی ; لهذا استدلال اهل حق به آن برای تکذیب مجوزین اسقاط سهم ذی القربی نهایت متین و رزین است .

ص : 132

دهم : آنکه اگر تسلیم کنیم که عمر علی الاطلاق ذوی القربی را از خمس محروم نساخته ، بلکه یا در بعض ایام محروم ساخته نه در جمیع ازمان خلافت خود ; و یا آنکه بعض ذوی القربی را محروم ساخته نه کلّ ایشان را ، باز هم طعن از عمر ساقط نمیشود ; زیرا که چون محروم ساختن ذوی القربی ‹ 855 › از حقّ ایشان ظلم و جور صریح است ، لهذا قدح در عدالت و امامت او متحقق خواهد شد گو یک دفعه مرتکب آن شده باشد ، و گو یک مستحق را از حق او بازداشته .

اما آنچه گفته : و تحقیق این امر آنچه از تفحص روایات معلوم میشود آن است که : ابوبکر و عمر حصه ذوی القربی [ را ] از خمس برمیآوردند . . . الی آخر .

پس مخفی نماند که مخاطب در اینجا داد تلبیس و تدلیس و تخدیع عوام کالانعام ، بلکه کذب و افترا و بهت بحت و دروغ بی فروغ داده !

خواسته که سعی وافر در تخلیص گلوی شیخین از طعن به تقدیم رساند ، و موافقت فعل شنیع ایشان را با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در اذهان بی بصیرتان راسخ گرداند ، و ظاهر نماید که : هرگز از ایشان مخالفت با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، و چنانچه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس را به ذوی القربی میداد همچنان شیخین به ایشان میرسانیدند .

و این معنا بهتان صریح و کذب محض و مخالف روایات و افادات علمای اهل سنت است ، و بسیاری از روایات ایشان به ندای جهوری ندا میکند به

ص : 133

این که : قطعاً و حتماً از عمر بلکه ابوبکر هم مخالفت با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع شده ، و چنانچه آن جناب به اقربای خود خمس میداد ، ایشان نمیدادند ، بلکه سهم ذی القربی را ساقط کردند ، و در مصارف دیگر به صرف آورند .

پس از افضل مکذّبین او امام اهل اسلام قاضی القضات ابویوسف تلمیذ رشید ابوحنیفه امام اعظم سنیان است که در کتاب " الخراج " - که آن را برای هارون رشید تصنیف کرده - میفرماید :

وأمّا الخمس الذی یخرج من الغنیمة ; فإن الکلبی محمد بن السائب . . . حدّثنی عن أبی صالح ، عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أن الخمس کان فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم : لله وللرسول سهم ، ولذی القربی سهم ، وللیتامی والمساکین وابن السبیل ثلاثة أسهم ، ثمّ قسّمه أبو بکر الصدیق وعمر الفاروق وعثمان ذو النورین . . . علی ثلاثة أسهم ، وسقط سهم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وسهم ذی القربی ، وقسّم علی الثلاثة الباقیین (1) ، ثمّ قسّمه علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] علی ما قسّمه علیه أبو بکر وعمر وعثمان (2) .


1- فی المصدر : ( الباقی ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصل کتاب الخراج ، وهو موجود فی خزانة الکتب الوقفیه للمصنّف - طاب ثراه - والعبارة فی أوائل الکتاب ورق : 11 / 128 . [ کتاب الخراج : 19 ] .

ص : 134

از این روایت به صراحت تمام واضح است که : خمس در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر پنج سهم بود ، و خلفای ثلاثه آن را بر سه سهم گردانیدند ، و سهم رسول و سهم ذی القربی را ساقط کردند ، و خمس را بر سه صنف باقی تقسیم نمودند .

پس تدبر باید کرد که آیا از این روایت مخالفت شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اسقاط ایشان سهم ذوی القربی [ را ] علی الاطلاق ثابت میشود یا نه ؟ ! و دروغ مخاطب با دیانت ! در ادعای موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و دادن خمس به فقرای ذوی القربی واضح میگردد یا نه ؟ !

و والد مخاطب در " قرة العینین " گفته :

عن ابن عباس : أن الخمس کان فی عهد رسول الله ‹ 856 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم : لله وللرسول سهم ، ولذی القربی سهم ، وللیتامی والمساکین وابن السبیل ثلاثة أسهم ، ثمّ قسّمه أبو بکر الصدیق وعمر الفاروق وعثمان ذوالنورین . . . علی ثلاثة أسهم ، وسقط سهم الرسول وسهم ذی القربی ، وقسّم علی الثلاثة الباقین ، ثمّ قسّمه علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] علی ما قسّمه علیه أبو بکر وعمر وعثمان . أخرجه القاضی أبو یوسف فی کتاب الخراج (1) .


1- [ الف ] فقهیات عمر از مقدمه سادسه از دلایل عقلی بر افضلیّت شیخین . ( 12 ) . [ قرّة العینین : 70 - 71 ] .

ص : 135

عجب که مخاطب بر افادات والد ماجد خود نیز اطلاعی به هم نرسانید و انهماک تمام در کذب و بهتان ورزید .

و نیز ابویوسف در همین کتاب گفته :

حدّثنا قیس بن مسلم ، عن الحسن بن محمد بن الحنفیة ، قال : اختلف الناس بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی هذین السهمین [ : سهم الرسول علیه [ وآله ] السلام ، وسهم ذوی القربی ] (1) .

قال بعضهم : سهم الرسول للخلیفة من بعده .

وقال آخرون : سهم ذوی القربی لقرابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وقالت طائفة : سهم ذی القربی لقرابة الخلیفة .

فاجمعوا علی أن یجعلوا هذین السهمین فی الکراع والسلاح (2) .

از این روایت هم به صراحت تمام کذب مخاطب در موافقت فعل ابی بکر با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واضح گردید چه از این روایت ظاهر است که : بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهم رسول و سهم ذی القربی در کراع و


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] اوائل کتاب ورق : 11 / 228 . [ کتاب الخراج : 21 ] .

ص : 136

سلاح گردانیدند ; و بنابر روایات معتمده و اعتراف ائمه سنیه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهم ذی القربی به ذوی القربی میرسید .

و از کلام خود مخاطب ظاهر است که : در زمان نبوی حصه ذوی القربی به فقرای ایشان میرسید ، و آن هم کافی است کما لا یخفی .

و نیز از مکذّبین مخاطب ، فقیه ابواللیث نصر بن محمد بن احمد بن ابراهیم السمرقندی است که در " تفسیر " خود گفته :

وروی أبو یوسف ، عن الکلبی ، عن أبی صالح ، عن ابن عباس . . . ، قال : کان الخمس علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقسّم علی خمسة أسهم : خمس لله ورسوله ، وأخذوا لذوی القربی ، والیتامی ، والمساکین ، وابن السبیل .

وقسّم بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله وسلّم ] أبو بکر وعمر وعثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] . . . علی ثلاثة أسهم : للیتامی ، والمساکین ، وابن السبیل . وبهذا أخذ أبو حنیفة . . . وأصحابه أن الخمس یقسّم علی ثلاثة أسهم ، ولا یکون لأغنیاء ذوی القربی شیء ، ویکون لفقرائهم فیه نصیب ، کما یکون لسائر الفقراء ، وکذلک یتاماهم وابن السبیل منهم (1) .


1- [ الف ] شروع جزء دهم . [ تفسیر سمرقندی 2 / 22 ] .

ص : 137

و نیز از مکذّبین مخاطب در ادعای موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امام نسائی صاحب " صحیح " است که او هم در " صحیح " خود که از " صحاح سته " اهل سنت است روایت میکند :

( أنا ) عمرو بن یحیی بن الحارث ، حدّثنا محبوب - یعنی ابن موسی - ، ( أنا ) أبو اسحاق - وهو الفزاری - ، عن سفیان ، عن قیس بن مسلم ، قال : سألت الحسن بن محمد عن قوله عزّ وجلّ : ( وَاعْلَمُوا ‹ 857 › أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (1) قال : هذا مفتاح کلام [ الله ] (2) ، الدنیا والآخرة لله . قال : اختلفوا فی هذین السهمین بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : سهم الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وسهم ذی القربی . .

فقال قائل : سهم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم للخلیفة من بعده .

وقال قائل : سهم ذی القربی لقرابة الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

وقال قائل : سهم ذی القربی لقرابة الخلیفة .

فاجتمع رأیهم علی أن جعلوا هذین السهمین فی الخیل والعدّة فی سبیل الله عزّوجلّ ، فکانا فی ذلک فی خلافة أبی بکر وعمر (3) .


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] شروع کتاب ، قسم الفی بعد کتاب المحاربة . ( 12 ) . [ سنن نسائی 7 / 133 ] .

ص : 138

این عبارت نسائی هم دلالت دارد بر آنکه در زمان خلافت ابی بکر و عمر سهم ذوی القربی با سهم رسول در خیل و عدّه در راه خدا صرف میشد ، و به ذوی القربی نمیرسید ; و ظاهر است که در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در خیل و عدّه صرف نمیشد ، بلکه آن جناب به ذوی القربی میداد ، پس از این حدیث نسائی هم مخالفت شیخین با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و کذب و دروغ مخاطب در ادعای موافقت فعل شیخین با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر شد .

و تنها نسائی تکذیب این ادعای باطل مخاطب به این روایت نکرده ، بلکه عبدالرزاق و ابن ابی شیبه و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابوالشیخ و حاکم ، اخراج این روایت در کتب خودشان نموده ، تکذیب این ادعا مینمایند ، چنانچه در " درّ منثور " مذکور است :

وأخرج عبد الرزاق - فی المصنف - ، وابن أبی شیبة ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، وأبو الشیخ ، والحاکم ، عن قیس بن مسلم الجدلی ، قال : سألت الحسن بن محمد بن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - ابن الحنفیة - عن قول الله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما

ص : 139

غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (1) قال : هذا مفتاح کلام الله فی الدنیا والآخرة (2) وللرسول ولذی القربی ، فاختلفوا بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی هذین السهمین . .

فقال قائل : سهم ذوی القربی لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وقال قائل منهم : سهم ذوی القربی لقرابة الخلیفة .

وقال قائل : سهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم للخلیفة من بعده .

واجتمع رأی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی أن یجعلوا هذین السهمین فی الخیل والعدّة فی سبیل الله ، فکان کذلک فی خلافة أبی بکر وعمر (3) .

و فقیه ابواللیث در " تفسیر " خود گفته :

روی سفیان ، عن قیس بن مسلم ، قال : سألت الحسن بن محمد الحنفیة عن معنی ( فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (4) ، قال : هذا مفتاح الکلام ،


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- فی المصدر : ( لله الدنیا والآخرة ) .
3- الدرّ المنثور 3 / 185 .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 140

لیس لله نصیب ، لله الدنیا والآخرة ، واختلفوا بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی سهم الرسول وسهم ذی القربی ، وقال بعضهم : للخلیفة . وقال بعضهم : لقرابة الخلیفة . فاجتمعوا علی أن جعلوا هذین السهمین فی الکراع والعدّة فی سبیل الله ، وکانا کذلک فی خلافة أبی بکر ‹ 858 › وعمر (1) .

و نیز ابوداود - که او هم یکی از ارباب " صحاح سته " است - تکذیب مخاطب کرده است ; چه سابقاً دانستی که از جبیر بن مطعم روایت کرده که : ابوبکر قربای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را خمس نمیداد چنانکه آن جناب میداد (2) .

و چون این روایت ابوداود را خود مخاطب معتمد و معتبر دانسته ، بلکه آن را مشهور و متواتر و صحیح پنداشته ، پس بحمد الله کذب مخاطب به اعتراف خودش هم ثابت شد .

و کتب اصول فقه سنیه هم تکذیب مخاطب مینماید ، انموذج آن این است که محمد فاروق در کتاب " فصول الحواشی لأصول الشاشی " گفته :

وکان لذوی القربی سهم لغنیهم وفقیرهم علی الإطلاق ، ثمّ


1- [ الف ] جزء دهم ، قوبل علی أصل تفسیر أبی اللیث ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ تفسیر سمرقندی 2 / 22 ] .
2- از سنن ابوداود 2 / 25 گذشت .

ص : 141

سقط بعد وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سهمهم (1) .

از این عبارت ظاهر است که : در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای ذوی القربی - علی الاطلاق ، غنی باشند یا فقیر - سهمی بود ، و بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ساقط شد ، پس کذب مخاطب در ادعای موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واضح گردید .

و ظاهر شد که : آنچه مخاطب ادعا کرده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم سهم ذوی القربی را به فقرای ایشان مخصوص میکرد و به اغنیای ایشان نمیداد ، دروغ و بهتان دیگر است ، و پیدا است که این کذب و دروغی است که از مخاطب بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع شده ; و شناعت کذب بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حدّی که هست ، متدینین نیک میدانند .

سبحان الله ! هوای شیخین مخاطب را چنان سراسیمه و مدهوش گردانیده که به غرض باطل اصلاح معایب ایشان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بهتان و افترا فرا بسته ، دین و ایمان و اسلام را پس پشت انداخته ، و اصلا استحیایی و آزرمی نیاورده !

و در " شرح مسلم " از عبدالعلی مذکور است :

( وقد صحّ عن الخلفاء الراشدین . . . أنهم لن یعطوا ذوی القربی


1- [ الف ] قوبل علی أصله - ولله الحمد علی ذلک - فی شرح قوله : وسقط سهم ذوی القربی من المبحث الثالث فی الإجماع . ( 12 ) . [ فصول الحواشی ، ورق : 113 ] .

ص : 142

من الصدقات ) . . أی الأخماس لا الزکاة ، سمّاها : صدقة ; لأنه من مال الله تعالی ( لأنهم صاروا أغنیاء إذ ذاک ، فلم یبقوا مصارف ) .

روی الإمام أبو یوسف ، عن الکلبی ، عن أبی صالح ، عن ابن عباس : أن الخمس کان یقسّم علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم (1) : لله ، وللرسول سهم ، ولذی القربی سهم ، وللیتامی سهم ، وللمساکین سهم ، ولابن (2) السبیل سهم ، ثمّ قسّم أبو بکر وعمر وعثمان علی ثلاثة أسهم : سهم للیتامی ، وسهم للمساکین ، وسهم لابن السبیل .

لکن الکلبی ضعیف عند أهل الحدیث ، لکن الأمر سهل ; لأنه اعتضد بروایة الطحاوی . . . عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت أبا جعفر - یعنی محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] - فقلت : أرأیت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] حین ولی العراق وما ولی من أمر الناس کیف صنع فی سهم ذوی القربی ؟ فقال : « سلک به - والله ! - سبیل أبی بکر وعمر » . فقلت : کیف وأنتم تقولون ما تقولون ؟ فقال : « والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » . فقلت : فما منعه ؟ قال : ‹ 859 › « کره - والله - أن یدّعی [ علیه ] بغیر سیرة أبی بکر وعمر » (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سهم ) افزوده شده است ، و در مصدر نیز نیامده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وابن ) آمده است .
3- [ الف ] فی ذیل مسألة التأویل منه قریب ، فیرجح المرجوح بمرجح مّا ، من الأصل الأول فی الکتاب من الأصول الأربعة . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 28 ] .

ص : 143

از این عبارت ظاهر است که : به تصریح صاحب " مسلم " (1) صحیح شده که خلفا ذوی القربی را خمس ندادند ، و شارح بر آن استدلال به روایت کلبی و طحاوی نموده .

و نیز شارح " مسلم " بعد کلام در احتجاج ابن الهمام بر سقوط سهم ذوی القربی گفته :

والذی عند هذا العبد أن یستدلّ بما روی عبد الرزاق ، وابن أبی شیبة ، وابن أبی حاتم ، عن قیس بن مسلم الجدلی ، قال : سألت الحسن بن محمد بن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - ابن الحنفیة - عن قول الله تعالی : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ) (2) قال : هذا مفتاح کلام الدنیا والآخرة (3) ، وللرسول


1- یعنی کتاب مسلم الثبوت .
2- الأنفال ( 8 ) : 41 .
3- کذا فی المصدر ، ولکن فی المصنف لابن أبی شیبة الکوفی 7 / 678 : هذا مفتاح کلام ، لیس لله نصیب ، لله الدنیا والآخرة . وفی بعض المصادر : هذا مفتاح کلام ، لله ما فی الدنیا والآخرة . لاحظ : السنن الکبری للبیهقی 6 / 338 ، والسنن الکبری للنسائی 3 / 47 ، وجامع البیان لابن جریر الطبری 10 / 5. وقریب منه ما فی تفسیر ابن أبی حاتم الرازی 5 / 1702 - 1703 حیث قال : فهذا مفتاح کلام ، لله الآخرة والأولی . وفی المصنف لعبد الرزاق الصنعانی 5 / 238 ، والدرّ المنثور للسیوطی 3 / 185 : هذا مفتاح کلام ، لله الدنیا والآخرة وللرسول ، ولذی القربی . .

ص : 144

ولذی القربی ، فاختلفوا بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی هذین السهمین ، قال قائل : سهم ذوی القربی لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وقال قائل : سهم ذوی القربی لقرابة الخلیفة .

وقال قائل : سهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] للخلیفة من بعده .

فاجتمع رأی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یجعلوا هذین السهمین فی الخیل والعدّة فی سبیل الله ، فکان کذلک فی خلافة أبی بکر وعمر .

وهذا صریح فی الإجماع ، ولا یرد علیه إیراد فتح القدیر ; فإنه نصّ فی أنهم لم یبقوا مصارف (1) .

از این عبارت واضح است که : شارح " مسلم " این حدیث را که نصّ صریح است بر اسقاط سهم ذی القربی بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) معتبر دانسته ، و بدان استدلال و احتجاج نموده .


1- فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 29 .

ص : 145

و نیز از مکذّبین مخاطب شیخ کمال الدین محمد (1) بن عبدالواحد المعروف ب : ابن الهمام است که او در " فتح القدیر " در مقام احتجاج بر مذهب حنفیه درباره خمس گفته :

ولنا : ان الخلفاء الراشدین قسّموه علی ثلاثة أسهم علی نحو ما قلنا ، وکفی بهم قدوة ، ثمّ إنه لم ینکر علیهم ذلک أحد ، مع علم جمیع الصحابة بذلک وتوافرهم ، فکان إجماعاً ; إذ لا یظنّ بهم خلاف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والکلام فی إثباته : فروی أبو یوسف ، عن الکلبی ، عن أبی صالح ، عن ابن عباس : أن الخمس کان یقسّم علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خمسة أسهم : لله وللرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] سهم ، ولذی القربی سهم ، وللیتامی سهم ، وللمساکین سهم ، ولابن السبیل سهم ، ثمّ قسّم أبوبکر وعمر وعثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] علی ثلاثة أسهم : سهم للیتامی ، وسهم للمساکین ، وسهم لابن السبیل .

وروی الطحاوی ، عن محمد بن خزیمة ، عن یوسف بن عدی ، عن عبد الله بن المبارک ، عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت أباجعفر - یعنی محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] - فقلت : أرأیت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] حیث ولی العراق وما ولی من أمر الناس کیف


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کمال محمد الدین ) آمده است .

ص : 146

صنع فی سهم ذوی القربی ؟ قال : « سلک به - والله ! - سبیل أبی بکر وعمر » . فقلت : وکیف وأنتم تقولون ما تقولون ؟ قال : « والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » . قلت : فما منعه ؟ قال : « کره - والله ! - أن یدّعی علیه بخلاف سیرة أبی بکر وعمر » . انتهی .

وکون الخلفاء فعلوا ذلک ‹ 860 › لم یختلف فیه ، وبه یصحّ روایة أبی یوسف عن الکلبی ، فإن الکلبی مضعّف عند أهل الحدیث إلاّ أنه وافق الناس ، وإنّما الشافعی یقول : لا إجماع بمخالفة أهل البیت ، وحین ثبت هذا حکمنا بأنه إنّما فعله لظهور أنه الصواب ; لأنه لم یکن یحلّ له أن یخالف اجتهاده لاجتهادهما ، وقد علم أنه خالفهما فی أشیاء لم توافق رأیه کبیع أمهات الأولاد . . وغیر ذلک ، فحین وافقهما علمنا أنه رجع إلی رأیهما ، إن کان ثبت عنه أنه کان یری خلافه .

وبهذا یندفع ما استدلّ به الشافعی ، عن أبی جعفر محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] قال : « کان رأی علی [ ( علیه السلام ) ] فی الخمس رأی أهل بیته ، ولکن کره أن یخالف أبا بکر وعمر . . . » قال : ولا اجماع بدون أهل البیت ; لأنا نمنع أن فعله کان تقیة من أن ینسب إلیه خلافهما ، کیف

ص : 147

وفیه (1) منع المستحقین عن حقهم فی اعتقاده ، فلم یکن منعه إلاّ لرجوعه وظهور الدلیل له .

وکذا ما روی عن ابن عباس من أنه کان یری ذلک ، محمول علی أنه کان فی الأول کذلک ، ثمّ رجع ، ولئن لم یکن رجع فالأخذ بقول الراشدین مع اقترانه بعدم النکیر من أحد أولی (2) .

از این عبارت صراحتاً ظاهر است که : خلفای ثلاثه خمس را بر سه سهم تقسیم کردند ، و روایتی که از ابویوسف آورده دلالت آن بر کذب مخاطب آنفاً مبین شد .

و از این عبارت اعتماد و صحت حدیث کلبی - که ابویوسف آورده - نیز ظاهر است ، با آنکه اعتماد خود ابویوسف بر آن کافی است .

و نیز فقره : ( وکون الخلفاء فعلوا ذلک لم یختلف فیه . . إلی آخره . ) صریح است در آنکه ساقط نمودن خلفای ثلاثه سهم ذوی القربی را ; امری است که کسی در آن خلاف نکرده ، پس کذب مخاطب بلاخلاف اهل سنت ثابت گردید .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وکیف فیه ) آمده است .
2- [ الف ] فصل فی کیفیة الغنیمة من باب الغنائم من کتاب السیر . ( 12 ) . [ فتح القدیر 5 / 504 ] .

ص : 148

و قبل این عبارت هم ابن الهمام - جایی که از شافعی نقل کرده که او گفته : ( سهم رسول به سوی خلیفه صرف کرده میشد ) - گفته :

ودُفع بأن الخلفاء الراشدین إنّما قسّموا الخمس علی ثلاثة (1) .

و دیگر عبارات ابن الهمام نیز تکذیب مخاطب میکند کما سیجیء آنفاً (2) .

و علاوه بر این همه از این عبارت فوائد دیگر هم حاصل شده :

اول : آنکه از قول او : ( بهذا یندفع ما استدلّ به الشافعی . . إلی آخره ) .

ظاهر است که شافعی به حدیث مروی از حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) استدلال کرده بر اینکه اهل بیت ( علیهم السلام ) مخالف خلفا بودند درباره اسقاط سهم ذوی القربی ; پس معلوم شد که نزد شافعی هم موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که در این حدیث و امثال آن مروی است - لایق حجیت نبود ، و آن را دلیل تصویب فعل شیخین نمیدانست ، پس ثابت شد که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) فعل شیخین را هرگز تصویب نمیکردند ، بلکه آن را خلاف حق میدانستند ، وفی ذلک کفایة لأهل الدرایة .


1- از فتح القدیر 5 / 507 در اوائل همین طعن گذشت .
2- یعنی : دیگر بار . لازم به تذکر است که کلمه ( آنفاً ) در زبان فارسی - بر خلاف معنای صحیح آن در لغت عرب - در موارد مختلف استعمال میشود ، در لغت نامه دهخدا در توضیح آن آمده است : الآن ، اکنون ، هم اکنون ، دیگر بار ، پیش ترک از ، اخیراً ، سالفاً ، اندکی پیش . مؤلف ( رحمه الله ) در تشیید المطاعن گاهی آن را به معنای ( دیگر بار ) استعمال نموده است .

ص : 149

دوم : از قول او : ( لا نمنع أن فعله کان تقیة . . إلی آخره ) .

ثابت است که - بنابر استدلال شافعی - موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با شیخین در ندادن سهم ذوی القربی محمول بر تقیه است .

سوم : آنکه از قول او : ( وفیه منع المستحقین عن حقّهم فی اعتقاده . . ) إلی آخره .

ظاهر است که : بنابر رأی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 861 › و اهل بیت آن حضرت ، ذوی القربی مستحقین خمس بودند ، و اعطای آن به ایشان واجب و لازم بود .

چهارم : از قول او : ( وکذلک ما روی عن ابن عباس ) .

ظاهر است که : ابن عباس اعطای سهم ذوی القربی را واجب میدانست ، و رأی او مخالف فعل شیخین بود .

باقی ماند ادعای ابن همام رجوع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس را از رأی خود به سوی جواز اسقاط سهم ذوی القربی .

پس [ آن هم ] بهتانی بیش نیست ، و هرگز روایتی بر آن دلالت ندارد ، و تصریح حضرت جعفر صادق ( علیه السلام ) - که در این حدیث مذکور است - دلالت صریحه بر بطلان این دعوی دارد که آن حضرت موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را با شیخین در فعل ، معلل به کراهت اشتهار مخالفت

ص : 150

شیخین بر آن جناب فرموده ، و موافقت رأی آن جناب با رأی اهل بیت آن حضرت بیان نموده .

و نیز بر بطلان رجوع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از این رأی صواب پیرای ، و بطلان نسبت تجویز اسقاط سهم ذوی القربی به آن حضرت ، روایات دیگر هم دلالت دارد :

از آن جمله آنچه شافعی از حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) نقل کرده .

و از آن جمله روایت ابوداود که مخاطب اعتماد بر آن کرده ، و در " ازالة الخفا " و " شرح السنة " و غیر آن مذکور است ; زیرا که از این روایات واضح است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی را حق خود میدانست تا زمان خلافت خود .

و دلیلی که ابن الهمام بر رجوع جناب امیر ( علیه السلام ) ذکر کرده ; خرافه محض است ; زیرا که منع مستحقین خمس از آن ، وقتی غیر جایز باشد که تقیه و خوف مرتفع باشد ، و چون تقیه تجویز آن کرده ، لهذا موافقت شیخین در این فعل اگر ثابت هم شود ، مثبت رجوع آن حضرت نمیتواند شد .

و نیز اگر رجوع حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از قول اولین ادعا کنند ، خطای آن حضرت در احد الامرین لازم خواهد آمد ; حال آنکه به نص احادیث نبویه آن جناب معصوم عن الخطا است ، و پاره [ ای ] از دلائل تکذیب نسبت خطا به آن حضرت آنفاً و سابقاً گذشته ، فلیتذکر (1) .


1- مراجعه شود به طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر .

ص : 151

و ادعای رجوع ابن عباس از قول خود از سابق هم عجیب تر است که بر این دعوی مثل این دلیل علیل هم وارد نکرده ، پس این ادعا جز آنکه بر محض تعمّد بهتان و دروغ بی فروغ و رجم به ظنّ کاذب حمل کرده شود ، احتمالی دیگر ندارد .

و نیز صاحب " هدایه " گفته :

وسهم ذوی القربی کانوا یستحقّونه فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالنصرة ، لما روینا ، وبعده بالفقر ، قال . . . (1) : هذا الذی ذکره قول الکرخی ، وقال الطحاوی : سهم الفقیر سهم (2) ساقط أیضاً لما روینا من الإجماع ، ولأن فیه معنی الصدقة نظراً (3) إلی المصرف فیحرّمه کما حرّم العمالة ، وجه الأول - وقیل : هو الأصح - ما روی أن عمر . . . أعطی الفقراء منهم ، والإجماع انعقد علی سقوط حق الأغنیاء (4) .

و ابن الهمام در شرح این قول گفته :

وإنّما قال : ( وقیل : هو الصحیح ) . . أی قول الکرخی ; لأن من المشایخ - کشمس الأئمة - من یرجّح قول الطحاوی علیه غیر أن


1- فی المصدر : ( العبد الضعیف عصمه الله ) .
2- فی المصدر : ( منهم ) بدل ( سهم ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نظرٌ ) آمده است .
4- الهدایة شرح البدایة 2 / 148 .

ص : 152

توجیهه بأن عمر . . . أعطی الفقراء منهم ، فیه ‹ 862 › ما تقدم (1) .

از این عبارت ظاهر است که طحاوی ادعا کرده که : خلفا فقرای ذوی القربی را هم خمس ندادند ، و از این جهت استدلال کرده به اجماع بر اینکه سهم ذوی القربی هم ساقط است ، و فقرای ایشان را هم از خمس نباید داد ، و شمس الائمه به این مذهب رفته .

زهی دیانت و امانت علمای اهل سنت و حمیّت و محبت و موالات ایشان به اقارب نبوی ! که اتباع افعال خلفای خود را چندان مهم و متحتم دانستند که فقرای ذوی القربی را از استحقاق خمس هم خارج ساختند ، و حقیقت فعل خلفای خود را ظاهر نمودند ، و گفتند که : ایشان فقرای ذوی القربی را هم خمس ندادند .

و شیخ اکمل الدین محمد بن محمود بن احمد الحنفی در " عنایه شرح هدایه " گفته :

وقال الطحاوی : سهم الفقیر منهم - یعنی ذوی القربی - ساقط أیضاً لما روینا من الإجماع ، یعنی قوله : ولنا أن الخلفاء [ الأربعة ] (2) الراشدین . . . قسّموه علی ثلاثة ولا یظنّ بهم أنه خفی


1- فتح القدیر 5 / 509 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 153

علیهم النصّ و (1) منعوا حق ذوی القربی ، فکان إجماعهم دالاًّ علی أنه لم یبق استحقاق لأغنیائهم وفقرائهم (2) .

این عبارت صریح است در اینکه : اجماع خلفا واقع شد بر آنکه برای فقرا و اغنیای ذوی القربی هر دو سهم از خمس باقی نمانده ، پس ثابت شد که خلفای سنیه خمس را نه به اغنیا دادند و نه به فقرا ، و هر دو را محروم ساختند ; پس ادعای موافقت فعل شیخین با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و دادن ایشان فقرای ذوی القربی را کذب و دروغ بی فروغ است که افادات ائمه سنیه ردّ و ابطال آن میکنند .

و نیز صاحب " عنایه " گفته :

وإنّما قال : ( وقیل هو الأصح ) لأن صاحب المبسوط اختار قول أبی بکر الرازی : إن الفقراء لم یکونوا مستحقّین ، وإنّما کان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یصرف إلیهم مجازاة علی النصرة التی کانت منهم ، ولم یبق ذلک بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . وهو مختار القدوری کما أشار إلیه قوله : وسهم ذوی القربی کانوا یستحقّونه [ فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ] (3) بالنصرة (4) .


1- فی المصدر : ( أو ) .
2- شرح العنایة علی الهدایة 5 / 508 .
3- الزیادة من المصدر .
4- شرح العنایة علی الهدایة 5 / 509 .

ص : 154

از این عبارت واضح است که ابوبکر رازی و صاحب " مبسوط " و قدوری قائل اند به اینکه فقرای ذوی القربی هم مستحق خمس نیستند ، وناهیک به دلیلا واضحاً علی کمال خبث قلوبهم الواغرة ، وشدة ضغائنهم الشائرة علی العترة الطاهرة [ ( علیهم السلام ) ] .

و نیز ابن الهمام در " فتح القدیر " گفته :

ویدفع قول الطحاوی : ( إنهم یحرمون ; لأن فیه معنی الصدقة ) بمنع کون الخمس کذلک ، بل هو مال الله ; لأن الجهاد حقّه أضافه إلیهم ، لا حقّ لنا لزمنا أداءه طاعة له لیصیر صرفه وسخاً .

ویدلّ علی بطلانه : انه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صرفه لهم فی حیاته ، فلو کان فیه معنی الصدقة ، لم یفعل .

لکن یشکل علی هذا أن مقتضاه کون الغنی من ذوی القربی مصرفاً غیر أن الخلفاء لم یعطوهم ، اختیاراً منهم لغیرهم فی الصرف ، والمذهب خلافه ; لأنه لو کان الغنی مصرفاً صحّ الصرف إلیه ، وأجزأ ; لأن المصرف مَن بحیث (1) إن صرف إلیه سقط الواجب به ، ولیس غنی ذوی القربی عندهم کذلک ، هذا (2) .


1- کذا ، فی المصدر : ( حیث ) .
2- [ الف ] فصل فی کیفیة الغنیمة من باب الغنائم وقسمتها من کتاب السیر . ( 12 ) . [ فتح القدیر 5 / 506 ] .

ص : 155

از این عبارت ظاهر ‹ 863 › است که مقتضای اعطای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن است که اغنیای ذوی القربی هم مستحق خمس بودند ، و خلفای ثلاثه ایشان را ندادند ، و مذهب حنفیه هم بر خلاف آن است .

پس در اینجا چند فائده حاصل شد :

اول : آنکه ثابت شد که اغنیای ذوی القربی مستحق خمس بودند و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ایشان را میداد .

دوم : آنکه خلفای ثلاثه ایشان را از خمس نمیدادند و مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میکردند ، پس کذب مخاطب از این قول هم واضح است که مدعی موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و به افترا و بهتان از راه ابتلا به هواجس نفسانی ادعا میکند که : آن جناب اغنیای ذوی القربی را خمس نمیداد .

سوم : آنکه ظاهر شد که مذهب حنفیه بر خلاف عمل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و این خلاف به حدّی واضح گردیده که مثل ابن الهمام - با این همه تحقیق و تبحر - معترف به آن شده ، و باوصفی که نهایت سعی در تصحیح مذهب حنفیه و ایجاد دلائل برای آن به کار برده ، از این اشکال جواب نتوانسته گفتن ، ناچار بر محض ایراد اشکال اکتفا کرده ، مصلحت در سکوت دیده ، فللّه درّه .

ص : 156

و کتب تفسیریه هم تکذیب مخاطب میکند چنانچه نمونه آن از " درّ منثور " و " تفسیر " ابواللیث گذشت .

و عبدالله بن احمد بن محمود النسفی در تفسیر " مدارک التنزیل " گفته :

فالخمس کان فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقسّم علی خمسة أسهم : سهم لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وسهم لذوی قرباه من بنی هاشم وبنی المطلب دون بنی عبد شمس وبنی نوفل ، استحقوه حینئذ بالنصرة لقصّة عثمان وجبیر بن مطعم ، وثلاثة أسهم للیتامی والمساکین وابن السبیل . .

وأمّا بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فسهمه ساقط بموته ، وکذلک سهم ذوی القربی ، وإنّما یعطون لفقرهم فلا یعطی أغنیاؤهم ، فیقسّم علی الیتامی والمساکین وابن السبیل .

وعن ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أنه کان علی ستة : لله وللرسول سهمان ، وسهم لأقاربه ، فأجری أبو بکر . . . الخمس علی ثلاثة ، وکذا عمر ومَن بعده من الخلفاء الراشدین . . . (1) .

از این روایت ظاهر است که : خمس در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر شش سهم منقسم میشد ، و سهمی برای اقارب نبوی بود ، و ابوبکر و عمر و


1- [ الف ] جزء عاشر . [ تفسیر النسفی 2 / 66 ، ولاحظ : البحر المحیط 4 / 493 ] .

ص : 157

عثمان خمس را بر سه سهم منقسم ساختند و مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آغاز نهادند و سهم ذی القربی ساقط ساختند .

و در تفسیر " کشاف " در ذکر خمس مسطور است :

وعن ابن عباس - رضی الله عنهما - : أنه کان یقسّم علی ستة : لله وللرسول سهمان ، وسهم لأقاربه حتّی قبض ، فأجری أبو بکر الخمس علی ثلاثة ، وکذلک روی عن عمر ومَن بعده من الخلفاء (1) .

این روایت در مخالفت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نهایت صریح است ، و کذب ‹ 864 › مخاطب در ادعای موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن به غایت واضح .

و نیز در " کشاف " مذکور است :

وروی : ان أبا بکر . . . منع بنی هاشم الخمس ، وقال : إنّما لکم أن یُعطی فقیرکم ، ویُزوّج أیّمکم ، ویُخدّم من لا خادم له منکم (2) ، فأمّا الغنی منکم فهو [ ب ] منزلة ابن سبیل ، غنی لا یُعطی من الصدقة شیئاً ، ولا یتیم موسر (3) .

و چون دادن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عباس را که از اغنیای ذوی القربی


1- کشاف 2 / 159 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لکم ) آمده است .
3- کشاف 2 / 159 .

ص : 158

بوده ثابت شده ، این روایت هم دلیل مخالفت ابوبکر با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد .

و در " تفسیر شاهی " مذکور است :

و در " زاهدی " آورده : ( أمّا سهم ذوی القربی ساقط عندنا ، وقال الشافعی . . . ثابت ) .

و گویند : وی در این مسأله خلاف کرده است صحابه و صدیق را و عمر را و عثمان را و علی [ ( علیه السلام ) ] را . . . که هیچ کس را از ایشان بعد از مصطفی - صلی الله تعالی علیه وآله . . . وسلم - این سهم ندادند ، و ار واجب بودی بدادندی ; و این دلیل است که نسخ قرآن به خبر متواتر جایز است ، وعنده نسخ القرآن بالقرآن جایز ، وبالأخبار لا یجوز . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : خلفای ثلاثه سهم ذوی القربی ندادند ، و به همین سبب نزد حنفیه سهم ذوی القربی ساقط گردیده ، و شافعی مخالفت صحابه و ثلاثه [ را ] در این باب نموده که به ثبوت سهم ذوی القربی قائل گردیده ، و قول او : ( این دلیل است که نسخ قرآن به خبر متواتر جایز است ) ، دلیل است بر آنکه ندادن خلفا سهم ذوی القربی [ را ] به تواتر ثابت گردیده .

و غایت عقل و تدین سنیه از اینجا واضح میگردد که قائل نسخ قرآن به


1- تفسیر شاهی : ورجوع شود به لطائف التفسیر ( تفسیر زاهدی ) جلد اول ، شروع سوره انفال ، صفحه سیزدهم ، ( 134 ورق مانده به آخر کتاب ) .

ص : 159

فعل صحابه و خلفا میگردند ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) فاعتبروا یا أولی الألباب .

و (2) نیز در " تفسیر شاهی " مذکور است :

وفی علم الهدی : کثر اختلاف الفقهاء والمفسرین فی قسمة خمس الغنیمة ومصارفه ، والذی علیه أبو حنیفة وأصحابه . . . فیه الیوم : أن یقسّم خمس الغنیمة علی ثلاثة أسهم : سهم لفقراء یتامی المسلمین ، وسهم لمساکینهم ، وسهم لأبناء السبیل منهم . وللإمام أن یعطی بعض کلّ صنف منهم دون بعض ، ویفضّل بعضهم علی بعض علی اعتبار الحاجة ، ولا یخرج قسمة الخمس عنهم ، وأسقطوا ما للرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الخمس ; لأن الأنبیاء لم یورّثوا ، وکذلک سهم ذوی القربی ; لأن أبا بکر وعمر . . . لم یعطیا سهمهم ، وقسّماه علی ثلاثة أسهم علی نحو ما ذکرنا ، وکذلک فعل علی [ ( علیه السلام ) ] - رضی الله تعالی عنه - (3) .

این عبارت هم نصّ واضح است بر آنکه ابوبکر و عمر سهم ذوی القربی ندادند ، و تقسیم خمس بر سه سهم نمودند .


1- سوره ص ( 38 ) : 5 .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] سقط [ کذا ] الشیخان سهم ذوی القربی .
3- التفسیر الشاهی : وقریب منه ما ذکره النووی فی المجموع 19 / 372 .

ص : 160

و نیز در " تفسیر شاهی " مذکور است :

قال فی الکشاف عن ابن عباس - رضی الله تعالی عنهما - : أنه کان (1) علی ستة : لله ولرسوله سهمان ، وسهم لأقاربه حتّی قبض ، فأجری أبو بکر الخمس علی ثلاثة ، وکذلک روی عن عمر ومن بعده من الخلفاء .

وروی أن أبا بکر . . . منع بنی هاشم ‹ 865 › الخمس ، وقال : إنّما لکم أن یُعطی فقیرکم ، ویُزوّج أیّمکم ، ویُخدّم من لا خادم له منکم ، فأمّا الغنی منکم فهو بمنزلة ابن سبیل غنی لا یُعطی من الصدقة شیئاً ، ولا یتیم موسر (2) .

و در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

وأخرج ابن أبی حاتم ، وأبو الشیخ ، عن سعید بن جبیر - فی قوله : ( وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْء ) (3) - : یعنی : من المشرکین ، ( فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی ) (4) یعنی : قرابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ( وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ


1- [ الف ] قوله : ( کان ) یعنی الخمس . ( 12 ) .
2- تفسیر شاهی : وتقدّم عن الکشاف 2 / 159 .
3- الأنفال ( 8 ) : 41 .
4- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 161

السَّبِیلِ ) (1) یعنی : الضیف ، وکان المسلمون إذا غنموا فی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخرجوا خمسه فیجعلون ذلک الخمس الواحد أربعة أرباع ، فربعه : لله وللرسول ولقرابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فما کان لله فهو للرسول والقرابة ، وکان للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نصیب رجل من القرابة ، والربع الثانی : للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والربع الثالث : للمساکین ، والربع الرابع : لابن السبیل ، ویعمدون إلی التی بقیت فیقسّمونها علی سهمانهم ، فلمّا توفی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ردّ أبو بکر نصیب القرابة ، فجعل یحمل به فی سبیل الله ، وبقی نصیب الیتامی والمساکین وابن السبیل (2) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یک ربعِ خمس برای خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و قرابت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، و ابوبکر نصیب قرابت آن حضرت را ساقط کرده و به ایشان نداده بلکه آن را در سبیل خدا صرف نموده ، پس از این روایت هم کذب ادعای موافقت فعل ابی بکر با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به نهایت وضوح ظاهر شد .


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .
2- [ الف ] جزء دهم ، صفحه : 80 . [ الدرّ المنثور 3 / 186 - 187 ] .

ص : 162

اما آنچه گفته : چنانچه در حضور پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هم همین معمول بود .

پس کذب محض و بهتان صریح است ; زیرا که آنفاً دانستی از کلام محمد فاروق واضح شده که : در حیات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهمی بود برای ذوی القربی علی الاطلاق اغنیا و فقرای ایشان هر دو مییافتند ، و نیز از عبارت ابن الهمام - که در مابعد منقول خواهد شد - ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) خمس را به اغنیای ذوی القربی میداد ، چنانچه عباس را که بیست بنده داشت - که تجارت میکردند - خمس عطا میفرمود .

و محیی السنه بغوی در " معالم التنزیل " در ذکر سهم ذی القربی گفته :

والکتاب ثمّ السنة یدلاّن علی ثبوته ، والخلفاء بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کانوا یعطونه ، ولا یفضّل فقیر علی غنی ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والخلفاء بعده کانوا یعطون العباس بن عبد المطلب مع کثرة ماله (1) .

و از طرائف آن است که باوصف ثبوت اعطای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغنیای ذوی القربی [ را ] از افادات ائمه سنیه ; بعضی از ایشان چنان گمان میکنند که اعطای اغنیای ذوی القربی ناجایز است و موجب ظلم مسلمین و اضاعه حقوق ایشان است ، چنانچه از کلام ‹ 866 › ملا محسن کشمیری - که


1- معالم التنزیل 2 / 250 .

ص : 163

در ما بعد منقول خواهد شد - ظاهر میشود ، پس بنابر مزعوم فاسدش - معاذالله - طعن عظیم لازم آید .

اما آنچه گفته : حالا مذهب حنفیه و جمعی کثیر از امامیه همین است ، کما سبق نقله عن الشرائع .

پس مقدوح است به دو وجه :

اول : حنفیه در تصحیح مذهب خود فعل عمر و امثالش [ را ] ذکر میکنند و تشبث به آن مینمایند ، چنانچه از عبارات سابقه ظاهر است ، پس در تصحیح فعل عمر ، ذکر مذهب حنفیه نمودن ، نهایت شنیع و قبیح و از قبیل مصادره (1) فضیح (2) .

دوم : آنکه (3) مذهب امامیه در سهم ذی القربی آن است که سابق از این از " شرائع " نقل نموده شد (4) ، نه آنچه مخاطب ادعای آن نموده .

بالجمله ; مخاطب را در نقل مذهب شیعه در خمس در این مقام عجب اختلاطی رو داده که اولا ادعای کرده که : نزد امامیه آیه برای مصرف خمس است ، و بعد آن بر آن تفریع کرده که اگر امام را صواب دید چنان افتد که یک


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مصادر ) آمده است .
2- یعنی مصادره به مطلوب است .
3- در [ الف ] اشتباهاً پس از ( دوم : آنکه ) : ( وجه ثانی اینکه ) آمده است .
4- قبلا از شرائع الاسلام 1 / 135 - 136 گذشت .

ص : 164

فرقه را از چهار فرقه - یعنی ذوی القربی ، و یتامی ، و مساکین ، و ابناء السبیل - خاص کند روا باشد ، و باز این را مذهب جمعی از امامیه گفته ، و باز حواله تصریح آن به صاحب " شرائع " و غیر او از علمای امامیه نموده .

و باز ادعا نموده که : علمای شیعه بر این مذهب سندی از ائمه روایت کرده اند .

و باز در این قول ادعا نموده که مذهب جمعی کثیر از امامیه این است که حصه ذوی القربی [ را ] به فقرا و مساکین ایشان باید داد چنانکه شیخین به عمل میآوردند و در زمان نبوی هم چنین معمول بود .

و با وصفی که در هر دو قولش چندان فاصله هم نیست ، ادعا کرده که نقل این مذهب از " شرائع " سابق شده .

و کلام اول مخاطب بر آن دلالت دارد که مذهب امامیه آن است که تخصیص یک فرقه از چهار فرقه جایز است ، و مفادش آن است که جایز است که سهم ذوی القربی را کلیه ساقط کنند ، و بر خلاف معمول زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمل آرند ، و تمام خمس را یا چهار حصه را از شش حصه به دیگر مردم دهند .

و کلام این مقام صریح است در اینکه مذهب جمعی از امامیه آن است که خمس را به فقرای ذوی القربی باید داد نه به اغنیای ایشان - علی حسب ما کان معمولا به فی زمان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - و این هر دو مذهب با هم متخالف و متناقض است .

ص : 165

و عجب است که با وصف آنکه در هر دو کلام فاصله معتدّ بها غیر واقع است ، این دو مذهب مختلف را به " شرائع " منسوب ساخته !

و اطرف آنکه بعد این هر دو حواله مختلف در آخر کلام - به مزید تأثیر علو حق - اعتراف به حق نموده ، مذهب اهل حق [ را ] در سهم ذوی القربی ، موافق حق نقل کرده ، تکذیب این هر دو نقل خود نموده !

و در ما بعد هر چند در نقل مذهب اهل حق در سهم ذی القربی خیانت نکرده ، لیکن در نقل مذهب ایشان در تقسیم نصف باقی از خمس خیانت نموده که تقیید اصناف ثلاثه [ را ] به اینکه هاشمیین باشند ، ترک کرده ، و بحمد الله این خیانتش از نقل خودش در حاشیه این مقام واضح است ، کما سیجیء (1) .

اما آنچه گفته : قال : فی الهدایة . . إلی آخره .

پس دلیلی که صاحب " هدایه " بر مذهب خویش وارد کرده ، و تکذیب ادعای او در موافقت ‹ 867 › فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میکند ، ذکر نکرده وهی هذه :

ولنا : إن الخلفاء الأربعة الراشدین قسّموه علی ثلاثة أسهم علی نحو ما قلناه ، وکفی بهم قدوة . . إلی آخره (2) .


1- قال : وثلاثة للیتامی والمساکین وأبناء السبیل من الهاشمیین المؤمنین . حاشیه تحفه اثناعشریه : 596 .
2- الهدایة شرح البدایة 2 / 148 .

ص : 166

از این عبارت ظاهر است که : خلفای ثلاثه خمس را بر سه سهم تقسیم کردند ، و سهم ذوی القربی ساقط نمودند ، حال آنکه قطعاً در زمان جناب رسالت مآب - صلی الله علیه وآله الأطیاب - خمس بر سه سهم تقسیم نمیشد ، بلکه سهم ذوی القربی ثابت بود ; پس کذب ادعای مخاطب در موافقت فعل شیخین با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به تصریح صاحب " هدایه " هم - که خودش به کلام او احتجاج کرده - واضح گردید ، والله ولی الهدایة ، ومنه العصمة من الغوایة .

اما آنچه گفته : پس فعل عمر چون موافق فعل معصوم و فعل پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و مطابق مذهب امامیه باشد چه جای طعن تواند شد ؟ !

جوابش آنکه : ادعای موافقت فعل عمر با فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کذب محض و بهتان صرف است ، و روایات ائمه سنیه و افادات اساطین ایشان تکذیب آن به صراحت تمام مینماید ; عجب جسارت است که از افترا و بهتان بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم باکی ندارد !

و ادعای مطابقت فعل عمر با مذهب امامیه نیز دروغی است نمایان و کذبی ظاهر به غایت شنیع ! ولله الحمد که بطلان آن به افاده خود مخاطب ظاهر است که بعد این قول ، مذهب اهل حق به طوری نقل کرده که از آن سراسر مخالفت فعل عمر - ولو سلّم (1) - با مذهب امامیه در کمال ظهور است .


1- ظاهراً جمله معترضه : ( ولو سلّم ) زائد است .

ص : 167

و اما ادعای موافقت عمر با فعل معصوم - اعنی حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - پس دانستی که امام الائمه سنیه - اعنی شافعی - بطلان آن هم ثابت ، و ردّ آن نموده .

و بر تقدیر تسلیم از روایت ابویوسف و طحاوی خود ظاهر است که : این موافقت فعلی با وصف مخالفت رأی بود ، و با وصف مخالفت رأی ، موافقت فعلی به کار نمیآید که محمول بر تقیه و عدم اقتدار بر ازاله بدعات و انواع جور و ظلم شیوخ ثلاثه است .

و شیخین مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) صرف در اسقاط سهم ذی القربی ننموده اند ، بلکه در اسقاط سهم نبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هم مخالفت آن حضرت کرده اند ، چنانچه ثعلبی در " تفسیر " خود گفته :

روی الأعمش ، عن إبراهیم ، قال : کان أبو بکر وعمر . . . یجعلان سهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الکراع والسلاح . فقلت - لإبراهیم - ما کان علی [ ( علیه السلام ) ] یقول فیه ؟ قال : کان أشدّهم فیه (1) .

از این عبارت ظاهر است که : شیخین سهم نبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را در کراع و سلاح میگردانیدند ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مخالف ایشان بود ، تشدّد در این باب میفرمود ، و به فعل شیخین راضی نمیشد (2) .


1- تفسیر ثعلبی 4 / 358 .
2- کذا ، ولعلّ فی العبارة سقط أو تحریف .

ص : 168

اما آنچه گفته : آری مخالف مذهب شافعی شد ، لیکن عمر مقلد شافعی نبود تا در ترک تقلید او مطعون گردد .

پس اگر عمر به جهت ترک تقلید شافعی نزد مخاطب مطعون نمیگردد ، در ترک اتباع قرآن و سنت و اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] البته میباید که مطعون شود .

و مع هذا شک نیست در اینکه شافعی از جمله مجتهدین اهل سنت و معتقدین به حقیت خلافت عمر است ، ‹ 868 › پس سبب ترک شافعی این مذهب عمر را و مخالفت صریح با او نمودن ، نیست مگر اینکه خطای عمر در این باب بر شافعی ثابت و متحقق گردیده ; پس بنابر اعتقاد شافعی و جمهور فرقه شافعیه عمر به این وجه مطعون باشد .

و ولی الله در " قرة العینین " (1) گفته :

اما شافعی مقتدای جمیع محدّثین و فقهاست ، و اعمق است به اعتبار مدرک ، و اقوی به اعتبار فقه و استنباط ، و آیتی است از آیات الله تعالی . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : بالجمله ; اکثر امت ، حنفیه و امامیه اند چون با عمر رفیق باشند ، از مخالفت شافعیه نمیترسد .


1- ( در قرة العینین ) در حاشیه به عنوان تصحیح آمده است .
2- قرة العینین : 195 .

ص : 169

پس مردود است به چند وجه :

اول : اینکه کلام مخاطب دلالت دارد بر آنکه محض موافقت اکثر امت با کسی ، دلیل حقیّت او میشود ; حال آنکه موافقت اکثر امت با کسی در امری دلیل حقیت آن امر نمیتواند شد ، چنانکه در نقض کید یازدهم از باب دوم به تفصیل تمام به معرض گزارش آمد ، من شاء الاطلاع علیه فلیرجع إلیه (1) .


1- اشاره است به کتاب " تقلیب المکائد " اثر دیگری از مؤلف ، برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به مقدمه تحقیق . خلاصه کلام ایشان در تقلیب المکائد : 143 - 144 این است که : چون مخالفین کثرت خودشان را دلیل بر حق بودن تصور کرده اند ، علمای شیعه در جواب آنها فرموده اند که کثرت دلیل بر حق بودن نیست ، بلکه آیات قرآن و احادیث صحیحه نبویه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دلالت دارد بر اینکه اصحاب کفر و ضلالت بسیار و اصحاب ایمان و بصیرت قلیل میباشند ، وبه آیات ذیل - در ذمّ اکثریت و یا مدح اقلّیت - استشهاد فرموده : ( وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الاَْرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ) . ( الأنعام ( 6 ) : 116 ) . ( وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ ) . ( یوسف ( 12 ) : 103 ) . ( وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللهَ إِلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ ) . ( یوسف ( 12 ) : 106 ) . ( یَعْرِفُونَ نِعْمَةَ اللهَ ثُمَّ یُنکِرُونَهَا وَأَکْثَرُهُمُ الْکَافِرُونَ ) . ( النحل ( 16 ) : 83 ) . ( لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ ) . ( یس ( 36 ) : 7 ) . ( أَکْثَرُهُمْ لاَیَعْقِلُونَ ) . ( المائدة ( 5 ) : 103 ، العنکبوت ( 29 ) : 63 ، الحجرات ( 49 ) : 4 ) . ( أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ ) . ( یونس ( 10 ) : 55 ، النحل ( 16 ) : 75 ، لقمان ( 31 ) : 25 الزمر ( 39 ) 29 : 49 ، القصص ( 28 ) : 13 ، 57 ، النمل ( 27 ) : 61 ، الأنبیاء ( 21 ) : 24 ) . ( وَمَا وَجَدْنَا لأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد وَإِنْ وَجَدْنَا أَکْثَرَهُمْ لَفَاسِقِینَ ) . ( الأعراف ( 7 ) : 102 ) . ( وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ ) . ( هود ( 11 ) : 40 ) . ( إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَا هُمْ ) . ( سورة ص ( 38 ) : 24 ) . ( وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ ) . ( سبأ ( 34 ) : 13 ) . ( ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْکُمْ ) . ( البقرة ( 2 ) : 83 ) . و حدیث متفق علیه بین الفریقین را متذکر شده که : امت من به هفتاد و سه فرقه متفرق خواهند شد ، همه آنها در آتش خواهند بود مگر یک فرقه . ( کنز العمال 1 / 209 - 211 ، در مورد اعتبار و صحت آن نزد عامه مراجعه شود به : کشف الخفاء ، عجلونی 1 / 149 ، 309 و مصادر دیگر ) .

ص : 170

دوم : آنکه مخاطب در اینجا برای تصحیح فعل عمر به کثرت موافقین او مباهات و افتخار تمام دارد ، و آن را از دلائل صحت فعل او میانگارد ; حال آنکه در کید سی و نهم کثرت را دلیل حقیت ندانسته و به جوی نشمرده ، چنانچه گفته :

الحق حقّ وإن قلّ ناصره (1) ، والباطل باطل وإن کثر ناقله (2) .

و این هم یکی از تناقضهای بی شمار او است .


1- فی المصدر : ( ناصروه ) .
2- فی المصدر : ( ناقلوه ) ، تحفه اثناعشریه : 49 .

ص : 171

سوم : آنکه هرگاه مخاطب مذهب حنفیه را مخالف فعلی از افعال ابی بکر میبیند و آن را موجب توجه طعن به ساحت او میداند ، از آن تحاشی میکند و به ابطال آن برمیخیزد ، و چشمک بر آن میزند ! و مذهب شافعیه بر سر و چشم مینهد ، چنانچه در جواب طعن قطع ابوبکر یسار سارق را گفته :

چون حکم ابوبکر موافق حکم پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] واقع شد ، محل طعن نماند ، و ظاهر است که ابوبکر حنفی نبود تا خلاف مذهب حنفیه نمیکرد . (1) انتهی .

و هرگاه مذهب شافعی را خلاف فعل عمر دیده و مذهب حنفیه را موافق آن ، به توهین و تهجین مذهب شافعی برخاسته ، نطاق همت بر مدح و ستایش حنفیه چست بسته ، به اکثریت ایشان مفاخرت آغاز نهاده ، مذهب ایشان را دلیل حقیت فعل عمر گردانیده ; و این قدر نفهمیده که اگر ابوبکر حنفی نبوده عمر هم حنفی نبوده ، پس چرا به موافقت فعل او با مذهب حنفیه بر خود میبالد و آن را موجب سقوط طعن از او میگرداند .

بالجمله ; این حنفیه همان کسانند که مخاطب در جواب مطاعن ابی بکر ، مذهبشان به جوی نخریده ، اثبات مخالفت شان با شرع انور فرموده ، حیرت است که چسان چنین کسان در اینجا مقبول و ممدوح مخاطب دقیق النظر گردیدند ، و به درجه مدح وستایش رسیدند !


1- تحفه اثناعشریه : 282 .

ص : 172

چهارم : آنکه دانستی که امامیه در این باب هرگز با عمر موافق نیستند .

اما آنچه گفته : آمدیم بر اینکه هر دو روایت منع و اعطا صحیح اند . . . الی آخر .

پس لله الحمد والمنة که مخاطب اعتراف کرده به اینکه روایت دالّه بر منع عمر سهم ذوی القربی را صحیح است ، و هرگاه صحت این روایت به اعتراف مثل مخاطب ثابت شد ، توجه طعن عظیم بر عمر به وجهی که بیان کردیم به ابلغ وجوه ظاهر شد ، و جور و جفای او کالشمس فی رابعة النهار متحقق گردید ، و کذب و افترای روایات دالّه ‹ 869 › بر عدم سقوط سهم ذوی القربی در زمان عمر و دادن او این سهم را به ایشان واضح و لائح گردید .

و تطبیقی که مخاطب ذکر کرده غیر مطابق به روایات است ، و از مرتبه تحقیق به مراحل دور ، ( وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور ) (1) .

اما آنچه گفته : جوابش آن است که تطبیق بین الروایتین به دو وجه میتواند شد ، یکی آنکه . . . الی آخر .

پس بر ارباب انصاف و اصحاب تأمل و تدبر ، فساد و سخافت (2) این هر


1- إبراهیم ( 24 ) : 40 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( سخاوت ) آمده است .

ص : 173

دو وجه ظاهر است ; زیرا که روایاتی که دلالت بر منع سهم ذی القربی دارد از آن واضح است که عمر علی الاطلاق سهم ذوی القربی به ایشان نداده ، چنانچه در حدیثی که ابویوسف روایت کرده ، مذکور است :

ثم قسّمه أبو بکر الصدیق وعمر الفاروق وعثمان علی ثلاثة أسهم . . إلی آخره (1) .

پس از این حدیث به صراحت تمام واضح گشت که : خلفای ثلاثه خمس را بر خلاف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بر سه سهم تقسیم کردند ، و سه سهم را مطلقاً ساقط کردند ; و ظاهر است که اگر خلفای ثلاثه سهم ذوی القربی [ را ] باقی میگذاشتند و به فقرا میدادند ، ادعای این معنا که ایشان خمس را بر سه سهم تقسیم کردند ، هرگز راست نمیآمد .

و همچنین حدیثی که نسائی و ابویوسف و دیگر ائمه اهل سنت از ابن الحنفیه روایت کرده اند ، دلالت واضحه دارد بر اینکه : بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در سهم رسول و سهم ذی القربی اختلاف واقع شد ، و آخر رأی صحابه بر این معنا قرار یافت که این هر دو سهم در خیل وعدّه در راه خدا گردانیدند ، و همچنین در خلافت ابی بکر و عمر بود .

و این هم صریح است در آنکه شیخین سهم ذوی القربی را مطلقاً ساقط کردند ، و آن را در خیل وعدّه گردانیدند .


1- کتاب الخراج : 19 .

ص : 174

و کلام صاحب " فصول الحواشی " به صراحت دلالت دارد بر آنکه بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهم ذوی القربی علی الاطلاق ساقط شده . و علاوه بر این دیگر محققین علمای اهل سنت تصریح کرده اند به اعتقاد حقیّت منع خلفا ، ذوی القربی را علی الاطلاق فقیر باشند یا غنی .

و نیز گفته اند که : آنجا که دادن عمر ذوی القربی را مروی است ، قید فقر معطیین غیر مذکور است ، بلکه از آن واضح است که عمر بعض اغنیا را هم داده ، چنانچه ابن الهمام در " فتح القدیر " گفته :

فإن قیل : لو صحّ ما ذکرتم ، لم یکن سهم مستحق لذوی القربی أصلا ; لأن الخلفاء لم یعطوهم [ وهو الحقّ ] (1) ، وهو مخالف للکتاب ولفعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; لأنه أعطاهم بلا شبهة .

أجاب علی قول الکرخی : ان الدلیل دلّ (2) علی أن السهم للفقیر منهم لقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یا معشر بنی هاشم ! . . » إلی آخر الحدیث (3) .

وهو بهذا اللفظ غریب ، وتقدّم فی الزکاة .

وأسند الطبرانی - فی معجمه - : حدّثنا معاذ بن المثنی ، حدّثنا


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( دالٌّ ) .
3- [ الف ] « یا معشر بنی هاشم ! إن الله تعالی کره لکم غسالة الناس ، عوّضکم منها بخمس الخمس » .

ص : 175

مسدّد ، حدّثنا معتمر بن سلیمان . . . وساق السند إلی ابن عباس ، قال : بعث نوفل بن الحارث ابنیه إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال لهما : انطلقا إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعلّه أن یستعین بکما علی صدقات ، فأتیا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأخبراه بحاجتهما ، ‹ 870 › فقال لهما : « لا یحلّ لأهل البیت من الصدقات شیء ، ولا غسالة الأیدی ، إن لکم فی خمس الخمس لما یغنیکم ویکفیکم » .

ورواه ابن أبی حاتم فی تفسیره .

حدّثنا أبی ، حدّثنا إبراهیم بن مهدی المصیصی ، حدّثنا معتمر بن سلیمان به ، بلفظ : « رغبت لکم عن غسالة أیدی الناس ، إن لکم فی خمس الخمس لما یغنیکم » .

وهو إسناد حسن ، ولفظ العوض إنّما وقع فی عبارة بعض التابعین .

ثمّ کون العوض إنّما یثبت فی حقّ من یثبت فی حقّه المعوّض ; ممنوع .

ثمّ هذا یقتضی أن المراد بقوله تعالی : ( وَلِذِی الْقُرْبی ) (1)


1- الأنفال ( 8 ) : 41 .

ص : 176

فقراء ذوی القربی ، فیقتضی اعتقاد استحقاق فقرائهم وکونهم مصارف مستمرّاً .

وینافیه اعتقاد حقّیّة منع الخلفاء الراشدین إیاهم مطلقاً ، کما هو ظاهر ما رُوینا : انهم لم یعطوا ذوی القربی شیئاً من غیر استثناء فقرائهم .

وکذا ینافیه إعطاؤه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الأغنیاء منهم ، کما روی : أنه أعطی العباس ، وکان له عشرون عبداً یتّجرون . وقول المصنف : والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعطاهم للنصرة . . إلی آخره . [ هذا ] (1) یدفع السؤال الثانی ، لکن یوجب علیه المناقضة مع ما قبله ; لأن الحاصل حینئذ أن القرابة المستحقّة هی التی کانت نَصَرَتْه ، وذلک لا یخصّ الفقیر منهم .

ومن الأغنیاء من تأخّر بعده صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کالعباس ، فکان یجب علی الخلفاء أن یعطوهم ، وهو خلاف ما تقدم عنه (2) : أنهم لم یعطوهم ، بل حصروا القسمة (3) فی الثلاثة .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی هامش [ الف ] : ( المصنف ) . [ یعنی أن الضمیر فی ( عنه ) یرجع الی المصنف الماتن ، ولکن فی المصدر : ( نقلتم عنهم ) بدل ( تقدّم عنه ) ] .
3- [ الف ] خ ل : فی القسمة .

ص : 177

ویعکر علیه ما سَیَرْوِیه فی تصحیح قول الکرخی : ( ان عمر . . . أعطی الفقراء منهم سهماً ) ، مع أنه لم یعرف إعطاء عمر بقید الفقر مرویاً ، بل المروی فی ذلک ما فی أبی داود : عن سعید بن المسیب ، حدّثنا جبیر بن مطعم : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یقسّم لبنی عبد شمس ولا لبنی نوفل من الخمس شیئاً کما قسّم لبنی هاشم وبنی المطلب .

قال : وکان أبو بکر یقسّم الخمس نحو قسم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غیر أنه لم یکن یعطی قربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کما کان یعطیهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان عمر . . . یعطیهم ومن کان بعده منه .

وأخرج أبو داود - أیضاً ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال : اجتمعت أنا والعباس وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] وزید بن حارثة عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقلت : یا رسول الله ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من هذا الخمس فی کتاب الله ، أُقسّمه حیاتک کیلا ینازعنی أحد بعدک فافعل . قال : ففعل ذلک ، فقسّمته حیاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ ولایة أبی بکر حتّی

ص : 178

کان آخر سنة من سنی عمر أتاه مال کثیر ، فعزل حقّنا ، ثم أرسله إلیّ ، فقلت : بنا العام غنی وبالمسلمین إلیه حاجة ، فاردده علیهم . فردّه ، ثم لم یدعُنی إلیه أحد بعد عمر ، فلقیت العباس بعد ما خرجت من عند عمر فقال : یا علی ! حرمتنا الغداة شیئاً ‹ 871 › لا یردّ علینا ، وکان رجلا داهیاً .

فهذا لیس فیه تقیید الإعطاء بفقر المعطی منهم ، وکیف والعباس کان ممّن یعطی ، ولم یتصف بالفقر ، مع أن الحافظ المنذری ضعّف هذا فقال : وفی حدیث جبیر بن مطعم : ان أبا بکر لم یقسّم لذوی القربی ، وفی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : إنه قسّم لهم ، وحدیث جبیر : صحیح ، و حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] لا یصحّ (1) .

از نقل این عبارت چند فایده حاصل شد :

اول : آنکه از آن ظاهر است که بنابر مذهب حنفیه و عمل خلفای ثلاثه لازم میآید که برای ذوی القربی اصلا سهمی نیست ; و این مخالف قرآن شریف و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

و جوابی که از این اشکال بعض اهل سنت داده اند ، یعنی تخصیص سهم ذوی القربی به فقرای ایشان کرده اند ، آن خود مقدوح و مجروح است و غیر


1- [ الف ] فصل فی کیفیة الغنیمة [ القسمة ] من باب الغنائم وقسمتها من کتاب السیر . ( 12 ) . [ فتح القدیر 5 / 504 - 506 ] .

ص : 179

مقبول ، چنانچه خود ابن الهمام گفته : ( ثم ان یقتضی . . إلی آخره ) . چه خلاصه این است که بنابر این حدیث لازم میآمد که فقراء ذوی القربی مستحق خمس باشند ، و خمس مصرف مستمر برای ایشان باشد ; حال آنکه خلفای ثلاثه علی الاطلاق ایشان را منع کردند .

و نیز منافات دارد با این حدیث دادن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغنیای ذوی القربی را ، چنانچه مروی است که : آن حضرت عطا میفرمود عباس را و حال آنکه بود برای عباس بیست بنده که تجارت میکردند .

پس از اینجا ثابت شد که : بنابر عمل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغنیا و فقرای ذوی القربی هر دو مستحق خمس بودند ، و خلفای ثلاثه هر دو را منع کردند .

دوم : آنکه از قول او : ( وینافیه اعتقاد حقّیّة منع الخلفاء الراشدین إیاهم مطلقاً ، کما هو ظاهر ما روینا . . إلی آخره ) .

ظاهر است که : خلفای ثلاثه ذوی القربی را علی الاطلاق خمس ندادند ، و فقرا و اغنیا هر دو را محروم از آن داشتند ; پس بحمد الله بطلان ادعای لا طائل مخاطب و سخافت تطبیق او به نهایت وضوح ظاهر شد .

سوم : آنکه از ثبوت این معنا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اغنیا را هم خمس داده ، و از جمله ایشان عباس است که بیست بنده او تجارت برای او میکردند ; صاف ظاهر است که اگر عمر و ابوبکر محض اغنیا را محروم کرده

ص : 180

باشند و به فقرا داده ; باز هم طعن از ایشان ساقط نمیشود که مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این صورت هم لازم میآید .

چهارم : آنکه قول او : ( وهو خلاف ما تقدم منه . . إلی آخره ) ، صریح است در اینکه خلفا ، اقارب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را خمس ندادند ، بلکه قسمت آن را در سه حصه منحصر گردانیدند .

پنجم : آنکه از قول او : ( مع أنه لم یعرف إعطاء عمر بقید الفقراء (1) ) . ظاهر است که تخصیص روایات اعطا به فقرا غیر صحیح است ، پس بنابر این هم تطبیق مخاطب باطل باشد .

ششم : آنکه از قول او : ( کیف والعباس کان ممّن یعطی . . إلی آخره ) . صریح است که بنابر روایات اعطا ثابت میشود که عمر به بعض اغنیای ذوی القربی هم داده ; پس ثابت شد که اغنیای ذوی القربی هم مستحق خمس ‹ 872 › بودند ، و عمر به ایشان هم خمس داده .

پس تطبیق مخاطب پا در هوا گردید و بطلان ادعای عدم استحقاق اغنیای ذوی القربی خمس را - که از عبارتش ظاهر است - واضح شد .

بالجمله ; این عبارت ابن همام به چندین وجه که بر ناظرِ متأمل مخفی نیست بر بطلان تطبیق مخاطب دلالت واضحه دارد .


1- فی المصدر : ( الفقر ) ، کما مرّ قریباً .

ص : 181

و در " فتح القدیر " بعد این عبارت گفته :

والذی یجب أن یعوّل علیه - علی اعتقاد أن الراشدین لم یعطوا ذوی القربی - : أن ذوی القربی بیان مصرف ، لا استحقاق علی ما هو المذهب ، وإلاّ لم یجز لهم منعهم بعده - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - وذلک أن القربی ، وإن قیّدت بالنصر والموازرة فی الجاهلیة ، فإنهم بقوا بعده - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - فکان یجب أن یعطوهم ، [ فلمّا لم یعطوهم ] (1) کان المراد بیان أنهم مصارف . . أی أن کل (2) المذکورین مصرف حتّی جاز الاقتصار علی صنف واحد کأن یعطی تمام الخمس لأبناء السبیل ، وأن یعطی تمامه للمساکین (3) ، وأن یعطی تمامه للیتامی ، کما ذکرنا من التحفة ، فجاز للراشدین أن یصرفوهم (4) إلی غیرهم ، خصوصاً وقد رأوهم (5) أغنیاء متموّلین إذ ذاک ، ورأوا صرفه إلی غیرهم أنفع .

ونقول مع ذلک : إن الفقیر منهم مصرف ینبغی أن


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( کلا من ) .
3- لم یرد فی المصدر : ( وأن یعطی تمامه للمساکین ) .
4- فی المصدر : ( یصرفوه ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( راهم ) آمده است .

ص : 182

و بطلان این گزاف و جزاف صریح الاعتساف بر اهل انصاف پر ظاهر است ; زیرا که بودن ذوی القربی بیان مصرف به دلالت روایات سابقه نهایت باطل است ، و استحقاق آنها ثابت ومتحقق ، فنفی الاستحقاق لا یجیء إلاّ من قوم لیس لهم فی الآخرة من خلاق .

و استدلال بر نفی استحقاق به فعل خلفای ثلاثه مشهورین بالجور فی الآفاق نهایت انهماک در وقاحت و مخالفت دأب حذّاق است که فعل ایشان اصلا صلاحیت تمسک و تشبث ندارد !

این معنا را میبایستی به دلیلی از دلائل کتاب یا سنت ثابت ساختن ، نه دست به فعل اول و ثانی و ثالث انداختن .

و ثبوت این فعل از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خود ممنوع ، و اول نزاع [ است ] ، شافعی نیز آن را ثابت ندانسته .

و بر تقدیر ثبوت محمول بر تقیه است .

و از این عبارت ابن الهمام خبطی عجیب و غریب که دلیل صریح بر اختلال حواس او است میتراود که قول او : ( فلمّا لم یعطوهم کان المراد بیان أنهم مصارف ) .

دلیل صریح است بر آنکه ثبوت این معنا را که ذوی القربی مصارف اند ، متفرع بر عدم اعطای خلفا ساخته .

ص : 183

و قول او : ( فجاز للراشدین أن یصرفوهم إلی غیرهم ) . دلالت صریحه دارد بر آنکه صرف خلفا این سهم را به سوی غیر ذوی القربی ، و عدم اعطایشان را ، متفرع ساخته [ اند ] بر آنکه ذوی القربی مصارف اند .

پس در عبارت مختصره - با وصف عدم فصل فاصل قلیل ، فضلا عن الطویل - چنین مصادره قبیحه را منطوی ساختن ، از عجائب اختباطات است که مصرف بودن ذوی القربی را مبنی میسازد بر عدم اعطای خلفا ، و عدم اعطای خلفا را مبنی میسازد بر مصرف بودن ایشان .

و اما ادعای دیدن خلفا ذوی القربی را متمولّین و اغنیا ، و تعلیل منعشان به این وجه .

پس سراسر کذب بحت است ، عجب ‹ 873 › که ذوی القربی تا وفات سرور کائنات - علیه آلاف التحیّات - از فقرا و اهل فاقه و ارباب احتیاج بودند ، و به مجرّد طیران روح مبارک به اعلی علیین ، و گردیدن عتیق وساده آرای خلافت ، ذوی القربی کلّهم اجمعین اغنیا و متموّلین گردیدند ! !

معلوم نیست که کدام ارزاق (1) دارّه و اموال وافره ذوی القربی از بارگاه خلافت به ذوی القربی رسید یا از آسمان زر و سیم بارید که همه ایشان اغنیا و متموّلین گردیدند و ممنوع از سهم خود شدند !

هل هذا إلاّ رمی فی الظلام ، وکذب واضح ، لا یصدقه أحد من أهل الأفهام ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ارزان ) آمده است .

ص : 184

اما آنچه گفته : بعضی را که محتاج نبودند ، ندادند .

پس بالفرض اگر عمر فقرای ذوی القربی را خمس داده باشد و اغنیا را محروم ساخته ، باز هم طعن از او ساقط نمیتواند شد ; زیرا که سابقاً واضح شد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خمس را به اغنیای ذوی القربی هم میداد ، پس ندادن اغنیا هم موجب ثبوت مخالفت عمر با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و محروم داشتن او مستحقین را خواهد شد .

اما آنچه گفته : دلیل بر این تطبیق آن است . . . الی آخر .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه مخاطب را لازم بود که یا بعینها بعض روایات متضمن این مضمون [ را ] ذکر میکرد و یا حواله به کتابی معین مینمود ، ولکن بر حسب دستور خود ادعای بی دلیل و نسبت هواجس نفسانیه خویش به روایات نموده ، و اصلا دلیلی بر آن وارد نکرده ، پس لایق اصغا و قابل اعتنا نباشد .

دوم : آنکه آنفاً از عبارت " فتح القدیر " دانستی که خلفا ذوی القربی را مطلقاً [ مستحق خمس ] ندانستند بیاستثنای فقرا .

سوم : آنکه ابن همام ذکر کرده که : دادن عمر ذوی القربی را به قید فقرا شناخته نشده ، بلکه آنچه مروی است در این باب چیزی است که ابوداود روایت کرده و در آن قید فقرا مذکور نیست .

ص : 185

بس عجیب است که مخاطب بر خلاف چنین نحریر محقق ادعا کرده که عمر خمس را مخصوص به فقرا گردانید و باز ادعای ورود این معنا در روایات خود نمود .

اما آنچه گفته : دوم آنکه نفی و اثبات بر هر طریق وارد است . . . الی آخر .

پس روایات دالّه بر اسقاط سهم ذی القربی در زمان اول و ثانی که آنفاً منقول شد ، هرگز این تأویل علیل را بر نمیتابد ; زیرا که از آن واضح است که : اول و ثانی ذوی القربی را اصلا ندادند نه فقرا را نه اغنیا را ، نه به طریق توریث و نه به طریق مصرف و نه به طریق استحقاق ; زیرا که از این روایات ظاهر است که در زمان شیخین سهم ذی القربی ساقط شد و آن را در خیل و عدّه گردانیدند ، پس اگر سهم ذی القربی را باقی میگذاشتند و به ذوی القربی میدادند - بأی طریق کان - ادعای سقوط آن و گردانیدن آن در خیل و عدّه راست نمیآمد ، پس روایات سقوط سهم ذی القربی و گردانیدن آن در خیل وعدّه دلیل قطعی و برهان تعیّنی است بر آنکه : این سهم به ذوی القربی اصلا نرسید ، بلکه در خیل و عدّه صرف شد و به مصرفی که در زمان نبوی صرف میشد ، صرف نشد .

اما آنچه گفته : که در روایات مفصله مذکور است که : عمر بن الخطاب . . . الی آخر . ‹ 874 ›

ص : 186

پس بدان که این روایات منحصر است در باب روایت (1) که از ابن ابی لیلی منقول است ، و ابوداود و شافعی و ابویوسف و ابن المنذر آن را نقل کرده اند ، و آنچه مخاطب ذکر نموده ، با هیچ یک از الفاظ مطابقت ندارد .

الفاظ ابوداود که سابقاً شنیدی ، و ابویوسف در " کتاب الخراج " گفته :

حدّثنی محمد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن أبیه ، قال : سمعت علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] یقول : قلت یا رسول الله [ ص ] ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من الخمس ، فأُقسّمه [ فی ] (2) حیاتک کی لا ینازعنا أحد بعدک فافعل . قال : فولاّنیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقسّمته [ فی ] (3) حیاته ، ثمّ ولاّنیه أبو بکر . . . فقسّمته [ فی ] (4) حیاته [ ثمّ ولاّنیه عمر فقسّمته فی حیاته ] (5) حتّی إذا کانت آخر سنة من سنی عمر بن الخطاب . . . فأتاه مال کثیر فعزل حقّنا ، ثمّ أرسل إلیّ فقال : خذه ، فاقسمه . فقلت : یا أمیر المؤمنین ! بنا عنه العام غنیً وبالمسلمین إلیه حاجة . فردّه علیهم تلک السنة ، ولم یدعُنا أحدٌ بعد عمر بن الخطاب حتّی قمت مقامی هذا ، فلقینی


1- ظاهراً ( روایتی ) صحیح است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 187

العباس بن عبد المطلب بعد خروجی من عند عمر بن الخطاب فقال : یا علی ! لقد حرمتنا الغداة شیئاً لا یردّ علینا أبداً إلی یوم القیامة (1) .

و ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

أخرج أبو یوسف - فی کتاب الخراج - ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : قلت : یا رسول الله ! إن رأیت أن تولّینی حقّنا من الخمس ، فأقسّمه حیاتک کی لا ینازعنا أحد بعدک فافعل . [ ففعل . ] (2) . قال : فولاّنیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقسّمته حیاته ، [ ثمّ ولاّنیه أبو بکر الصدیق فقسّمته حیاته ، ] (3) ثمّ ولاّنیه عمر ، فقسّمته حیاته حتّی إذا کانت آخر سنة عمر بن الخطاب فأتاه مال کثیر ، فعزل حقنا ، ثمّ أرسل إلیّ فقال : خذه ، فاقسمه . فقلت : یا أمیر المؤمنین ! بنا عنه العام غنیً وبالمسلمین إلیه حاجة ، فردّه علیهم تلک السنة ، ولم یدعُنا إلیه أحدٌ بعد عمر بن الخطاب ، [ حتّی قمت مقامی هذا ، فلقینی العباس بن عبد المطلب بعد خروجی من عند عمر بن الخطاب ] (4) .


1- [ الف ] ذکر الخمس ، أوائل الکتاب 11 / 128 . [ کتاب الخراج : 20 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من قرّة العینین .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 188

فقال : یا علی ! لقد حرمتنا الغداة شیئاً لا یردّ علینا أبداً إلی یوم القیامة . (1) انتهی .

و در " قرة العینین " هم این روایت [ را ] وارد کرده (2) .

و نیز ولی الله در " ازالة الخفا " گفته :

قال : أخبرنا إبراهیم بن محمد ، عن مطر الوراق ورجل لم یسمّه کلاهما ، عن الحکم بن عیینة ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : لقیت علیاً [ ( علیه السلام ) ] عند أحجار الزیت ، فقلت : بأبی أنت وأمی ما فعل أبو بکر فی حقّکم أهل البیت من الخمس ؟ فقال : أمّا أبو بکر . . . فلم یکن فی زمانه أخماس ، وما کان فقد أوفاناه ، وأمّا عمر فلم یزل یعطینا حتّی جاء السوس والأهواز - وقال الأهواز ، أو قال الفارس ، أنا أشکّ ، فقال - فی حدیث مطر أو فی حدیث الآخر - : فقال : [ فی ] (3) المسلمین خلّة ، فإن أحببتم (4) ترکتم حقکم ، فجعلناه فی خلّة المسلمین حتّی یأتینا مال فاوفیکم حقکم


1- [ الف ] قسمة الغنیمة والفیء والصدقات من فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 126 ] .
2- قرة العینین : 71 .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحبتم ) آمده ، و ( ترکتم ) نیز تکرار شده است .

ص : 189

[ منه ] (1) ، فقال العباس لا تطمعه ‹ 875 › فی حقنا ، فقلت له : یا أبا الفضل ! ألسنا أحق من أجاب أمیر المؤمنین ورفع خلّة المسلمین ؟ فتوفّی عمر قبل أن یأتیه مال فیقضیناه .

وقال الحکم - فی حدیث مطر أو الآخر - : إن عمر قال : لکم حقّ ، ولا یبلغ علمی إذا کثر أن یکون لکم کلّه ، فإن شئتم أعطیتکم [ منه ] (2) بقدر ما أری لکم ، فأبیناه علیه إلاّ کلّه ، فأبی أن یعطینا کلّه (3) .

و روایت شافعی را بغوی هم به اسناد خود نقل کرده ، چنانچه در " شرح السنة " گفته :

أخبرنا أحمد بن عبد الله الصالحی ، ومحمد بن أحمد العارف ، قالا : أنبأنا أبو بکر أحمد بن الحسن الحیری ، حدّثنا أبو العباس الأصم . .

( ح ) (4) ، وأخبرنا عبد الوهاب بن محمد الکسائی ، أنبأنا عبد العزیز بن أحمد الخلال ، ( نا ) أبو العباس الأصمّ ، أنبأنا الربیع ،


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] قسمة الغنیمة والفیء والصدقات من فقهیات عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 126 ] .
4- علامت تحویل سند .

ص : 190

أنبأنا الشافعی ، ( أنا ) ابراهیم بن محمد ، عن مطر الوراق ورجل لم یسمّه ، کلاهما عن الحکم بن عیینة ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : لقیت علیاً [ ( علیه السلام ) ] عند أحجار الزیت ، فقلت له : بأبی أنت وأمی ما فعل أبو بکر وعمر فی حقّکم أهل البیت من الخمس ؟

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : أمّا أبو بکر فلم یکن فی زمانه أخماس ، وما کان فقد أوفاناه ، وأمّا عمر فلم یزل یعطینا حتّی جاء مال السوس والأهواز - أو قال : الأهواز أو قال فارس ، شکّ الشافعی - فقال - فی حدیث مطر أو فی حدیث الآخر - : فقال عمر : فی المسلمین خلّة فإن أحببتم ترکتم حقّکم فجعلناه فی خلّة المسلمین حتّی یأتینا مال ، فأوفیکم حقّکم منه .

فقال العباس لعلی [ ( علیه السلام ) ] : لا تطمعه فی حقنا ، فقلت له : یا أبا الفضل ! ألسنا أحقّ من أجاب أمیر المؤمنین ؟ فرفع خلّة المسلمین ، فتوفّی عمر قبل أن یأتیه مال فیقضیناه (1) .

و در تفسیر " درّ منثور " مذکور است :

وأخرج ابن المنذر ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال : سألت علیاً [ ( علیه السلام ) ] فقلت : یا أمیر المؤمنین ! أخبرنی کیف کان صنع أبی


1- [ الف ] باب إخراج الخمس من الغنیمه ، وبیان سهم ذی القربی . [ شرح السنة 5 / 629 ] .

ص : 191

بکر وعمر فی الخمس نصیبکم ؟ فقال : أمّا أبو بکر . . . فلم یکن (1) فی ولایته أخماس ، وأمّا عمر فلم یزل یدفعه إلیّ فی کلّ خمس حتّی کان خمس السوس وجند سابور (2) ، فقال - وأنا عنده - : هذا نصیبکم أهل البیت من الخمس ، وقد أخلّ (3) ببعض المسلمین واشتدّت حاجتهم ، فقلت : نعم ، فوثب العباس بن عبد المطلب فقال : لا تعرّض فی الذی لنا ، فقلت : ألسنا أحقّ من أرفق المسلمین وشفّع أمیر المؤمنین ؟ ! فقبضه ، فوالله ما قضاناه (4) ، ولا قدرت علیه فی ولایة عثمان .

ثمّ أنشأ علی [ ( علیه السلام ) ] یحدّث ، فقال : « إن الله حرّم الصدقة علی رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فعوّضه سهماً من الخمس عوضاً عمّا حرّم علیه ، وحرّمها علی أهل بیته خاصّة دون أُمّته ، فضرب لهم مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سهماً عوضاً عمّا حرّم علیهم (5) .

و در " تفسیر شاهی " مسطور است :

فی الدرّ : أخرج ابن المنذر ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، قال :


1- فی المصدر : ( تکن ) .
2- فی المصدر : ( نیسابور ) .
3- فی المصدر : ( أحلّ ) .
4- فی المصدر : ( قبضناه ) .
5- [ الف ] شروع جزء دهم . [ الدرّ المنثور 3 / 186 ] .

ص : 192

سألت علیاً رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] فقلت : یا أمیر المؤمنین ! أخبرنی ‹ 876 › کیف کان صنع أبی بکر وعمر . . . فی الخمس نصیبکم ؟ فقال : أمّا أبو بکر ; فلم یکن فی ولایته أخماس ، وأمّا عمر ; فلم یزل یدفعه إلیّ فی کل خمس حتّی کان خمس السوس وجند سابور ، فقال - وأنا عنده - : هذا نصیبکم أهل البیت من الخمس ، وقد أخلّ ببعض المسلمین واشتدّت حاجتهم ، فقلت : نعم ، فوثب العباس بن عبد المطلب ، فقال : لا تعرّض فی الذی لنا ، فقلت : ألسنا أحقّ من أرفق المسلمین ، وشفّع أمیر المؤمنین ؟ ! فقبضه ، فوالله ما قضاه ، ولا قدرت علیه فی ولایة عثمان . . .

ثم أنشأ علی [ ( علیه السلام ) ] یحدّث ، فقال : إن الله حرّم الصدقة علی رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فعوّضه سهماً من الخمس عوضاً ممّا حرّم ، وحرّمها علی أهل بیته خاصّة دون أُمّته ، فضرب لهم مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سهماً عوضاً عمّا حرّم علیهم (1) .

و نقل مخاطب ، مخالف این الفاظ است به چند وجه :

اول : آنکه در این الفاظ کسی حواله کردن عمر خمس را به عباس نقل نکرده .


1- [ الف ] شروع جزء دهم . [ تفسیر شاهی : وتقدّم عن الدرّ المنثور 3 / 186 ] .

ص : 193

دوم : آنکه از این الفاظ هرگز ثابت نمیشود که اعطای عمر مخصوص به فقرا و انکاح زنان و مردان بی شوهر و خریدن غلام و کنیزک و خانه برای کسی که این امور نداشته باشند ، بوده ; بلکه از آن صرف اعطای سهم ذی القربی به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ظاهر است ، من غیر تقیید بما قیّده به .

و از اینجا است که ابن الهمام - که از اجلّه محققین قوم است - تصریح کرده که : شناخته نشده است اعطای عمر به قید فقر مرویاً ، بلکه مروی در این باب دو روایت ابوداود است ، و در آن تقیید اعطا به فقر معطی منهم نیست (1) .

سوم : آنکه قول او : ( و همین دستور جاری بود تا خلافت عمر ) دلالت دارد بر آنکه دستور یک مشت حواله کردن عمر حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس را تا فقرا را از آن بدهند و کیت کیت جاری بود تا خلافت عمر ; و حال آنکه صحت این معنا هم از این الفاظ ظاهر نمیشود ، و هرگاه وقوع اصل اعطای عمر به این نحو یک دفعه از آن ثابت نشود ، چطور جاری بودن این دستور از آن ثابت خواهد شد ؟ !

چهارم : آنکه تصدیق قول او : ( چون یک سال از حیات عمر . . . ماند ، در آن سال نیز به دستور حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] را طلبید ) ; نیز از این الفاظ ظاهر نمیشود .


1- تقدّم قوله : فهذا لیس فیه تقیید الإعطاء بفقر المعطی منهم . راجع : فتح القدیر 5 / 506 .

ص : 194

پنجم : آنکه گفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که : ( امسال هیچ کس از بنی هاشم محتاج نمانده ) ; نیز از این الفاظ ظاهر نیست .

آری در عبارت (1) ابوداود وابویوسف مذکور است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفت : ( بنا عنه العام غنی ) و ظاهر است که حاصل ترجمه اش آن است که : ما را از این خمس ، امسال بی نیازی است . و دلالت آن بر اینکه امسال هیچ کس از بنی هاشم محتاج نمانده ممنوع .

ششم : آنکه گفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که : ( فقرای مسلمین بسیار هجوم آوردند ) ، نیز از این الفاظ ظاهر نمیشود .

آری از روایت ابوداود و ابویوسف ظاهر است که آن حضرت گفت : ( وبالمسلمین إلیه حاجة ) حاصلش آنکه : به مسلمین به این مال حاجت است ، وأین هذا من ذاک ؟ !

هفتم : آنکه گفتن جناب ‹ 877 › امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) : ( بهتر آن است که این حصه را به فقرای اهل اسلام بدهد ) ، ابتداءاً از طرف خود ، از این الفاظ ظاهر نمیشود .

هشتم : آنکه مصدّق قول او : ( اگر چه حضرت عباس بعدِ برخاستن حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] را تخطئه فرمود ، و گفت که : غلط کردید که از دست خود


1- قسمت : ( آری در عبارت ) در [ الف ] در حاشیه به عنوان تصحیح آمده .

ص : 195

به فقرا ندادید ) ، از این الفاظ ظاهر نمیشود ; چه این کلام دلالت صریحه دارد بر آنکه : عباس صراحتاً به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفت که : ( غلط کردید ) ، و از الفاظ این روایت ، گفتن این لفظ ثابت نمیشود ، گو منع عباس از اطماع عمر از روایت شافعی ، و منع از تعریض عمر از روایت ابن المنذر ظاهر است ، و مع هذا صدور این منع از عباس بعدِ برخاستن ظاهر نمیشود ، بلکه از روایت ابن المنذر ظاهر است که این منع در مجلس عمر از عباس صادر شده ، و متبادر از روایت شافعی نیز همین است ; و از روایت ابوداود و ابویوسف گفتن عباس کلمه : ( لقد حرمتنا الغداة شیئاً لا یردّ علینا أبداً ) بعد تشریف آوردن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از نزد عمر اگر چه ظاهر است ، لکن از این روایت ، حاضر بودن عباس در مجلس عمر همراه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت نمیشود .

و هرگاه دانستی که مخاطب در نقل این قصه به وجوه عدیده تصرف و تبدیل نموده ، پس حالا جواب این روایت باید شنید .

پس باید دانست که با آنکه انتهای این روایت به ابن ابی لیلی است ، در آن اختلاف و اضطراب است که از روایت ابوداود و ابویوسف ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ابتداءاً - بلاسؤال عمر - استغنای خودشان و حاجت مسلمین [ را ] بیان فرمود ; و با وصف عزل عمر حق ذوی القربی را و عرض آن بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آن حضرت نگرفت ، بلکه از روایت ابوداود - که از عباس بن عبدالعظیم نقل کرده - واضح است که عمر مکرراً بالمشافهه

ص : 196

جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را امر به اخذ آن کرد ، و با وصف گفتن جناب امیر ( علیه السلام ) که : اراده آن ندارم ، گفت که : بگیر آن را .

و این دلالت واضحه دارد بر نهایت رغبت ثانی به گرفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی را ; حال آنکه روایت شافعی - که در " ازالة الخفا " و " شرح السنة " منقول است - و روایت ابن المنذر - که در " درّ منثور " مسطور است - به صراحت تمام و وضوح کامل تکذیب این نقل دالّ بر نهایت رغبت ثانی به گرفتن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سهم ذوی القربی را میکند که از این هر دو روایت واضح است که عمر خود درخواست ترک حق از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کرد ، و حاجت مسلمین بیان کرد ; فأین هذا من ذاک ؟

کجا آن سرگرمی و رغبت و رضا و خشنودی و اصرار و تأکید و تکرار که حق ذوی القربی را از مال علی حده میسازد ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را از خانه فیض کاشانه آن حضرت طلب مینماید ، و تکلیف و تصدیع قدوم میمنت لزوم میدهد ، و بعد تشریف دادن آن حضرت امر به اخذ آن مال - بلا تعلیق علی ممکن أو محال - مینماید ، و هرگاه آن جناب - والعهدة علی الراوی - عدم اراده آن بیان میفرماید ، باز امر ‹ 878 › به أخذ آن مینماید ، و بر آن هم اکتفا نمیفرماید و به مزید ترغیب و تحریص کلمه : ( فأنتم أحقّ به ) بر زبان گهرفشان آورده ، وجه تأکید و تکرار و الحاح خود را مبیّن میسازد .

و کجا این دل سردی و بهانه جویی و بی رغبتی و نفرت از دادن که به وقت

ص : 197

آمدن مال سوس و اهواز ، یا اهواز ، یا فارس که مال خطیر و زر کثیر بود ; نهایت رغبت خود به عدم اخذ آن ظاهر میسازد ، و تحریص و ترغیب به وجوه عدیده بر عدم اخذ آن مینماید که میگوید که : ( در مسلمین حاجت است ، پس اگر بخواهید ترک کنید حق خود را ، پس بگردانیم آن را در حاجت مسلمانان تا که بیاید ما را مالی ، پس وفا کنم شما را حق شما ) ؟ !

که از این کلام ، اهتمامِ تمام خلافت مآب در اینکه آن حضرت این مال را نگیرد ، ظاهر است که : اولا به طور تمهید ، حاجت مسلمین بیان کرد ، و باز گفت که : ( اگر بخواهید ترک کنید حق خود را ) . و باز مکرراً حاجت مسلمین را ظاهر ساخت که گفت که : ( پس گردانیم آن را در حاجت مسلمین ) .

و باز برای تحصیل مطلب خود وعده وفای این مال به وقت آمدن مال - که وعد بیوفا بود - نمود که به نصّ همین روایت به وقوع نپیوست ، و حق آن حضرت و دیگران بر باد رفت .

و از این طریف تر آن است که هر دو روایت ابوداود و روایت ابویوسف و ابن المنذر دلالت دارد بر آنکه : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) راضی به عدم اخذ سهم ذوی القربی گردید ، خواه از طرف خود و خواه بعدِ سؤال ثانی ، حال آنکه روایت شافعی که از حَکَم آورده - حیث قال : وقال الحَکَم - فی حدیث مطر أو الآخر - : إن عمر قال : لکم حقّ . . إلی آخره . - به صراحت تمام تکذیب این روایات میکند ; چه این روایت صریح است در آنکه عمر بر خلاف رضای آن حضرت سهم ذی القربی نداد که آن جناب سهم ذی القربی

ص : 198

را بالتمام و الکمال میخواست ، و به گرفتن آن ناقص و ناتمام - حسب رأی عمر - راضی نشد ، و عمر راضی به اعطای آن بالتمام نشد ، پس بحمد الله این فقره که امام الأئمه سنیه - اعنی شافعی - آورده به صراحت تمام تکذیب الفاظ ابوداود و غیر او مینماید .

و قطع نظر از تخالف و تهافت این خبر ، از آن ثابت است که سهم ذی القربی حق لازم و واجب الاعطا بود و اسقاط آن غیر جایز ، فضرره علی المخاطب وإمامه أکبر من نفعه .

و دلالت این روایت بر ثبوت و لزوم سهم ذی القربی و عدم جواز اسقاطش به چند وجه است :

اول : آنکه از روایت ابوداود - که مخاطب بر آن قبل از این هم اعتماد و اعتبار نموده ، و آن را و مثل آن را مشهور بلکه متواتر دانسته - ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به خدمت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عرض کرد :

یا رسول الله ! [ ص ] إن رأیت أن تولّینی حقّنا من هذا الخمس فی کتاب الله عزّ وجلّ فأُقسّمه حیاتک کیلا ینازعنی أحد بعدک فافعل . قال : ففعل ذلک (1) .

و این کلام در روایت ابویوسف هم - که والد مخاطب در " ازالة الخفا " نقل


1- سنن ابوداود 2 / 27 .

ص : 199

کرده (1) - مذکور است ، و از آن ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حق خودشان را از خمس در کتاب خدا ثابت میدانست ، و طلب ولایت تقسیم آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، به خوف نزاع ‹ 879 › منازعین بعد آن حضرت فرموده تا کسی با آن جناب در این باب نزاع نکند ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) درخواست آن حضرت به شرف قبول مشرف فرموده ، حسب مأمول آن حضرت تولیت تقسیم حق خمس به آن جناب فرمود ; پس قطعاً و حتماً حسب تصریح جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و تقریر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمل آن جناب حسب مراد حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت شد که : حق ذوی القربی در خمس ثابت و متحقق بود ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) رفع نزاع منازعین در آن خواسته ، پس جواز اسقاط سهم ذی القربی که مخاطب نیز هوس اثبات آن دارد و ناحق کوشان سنیه خلفاً عن سلف دادِ اتعاب نفوس در اثبات آن داده اند ، کذب محض و خرافه صرف است .

دوم : آنکه لفظ : ( فعزل حقّنا ) که در روایت ابوداود و ابویوسف مذکور است ، نیز صریح است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در خمس حق خود را ثابت و متحقق میدانست ، و ثبوت حق آن جناب در خمس دلیل قطعی بر لزوم و وجوب و عدم جواز اسقاط آن است ، پس ادعای جواز اسقاط کذبی است از اعتبار ساقط و بهتانی از پایه اعتماد هابط .


1- قبلا از ازالة الخفاء 2 / 126 گذشت .

ص : 200

سوم : آنکه قول ابن ابی لیلی - کما فی روایة الشافعی - : ( بأبی أنت وأمّی ما فعل أبو بکر وعمر فی حقکم أهل البیت من الخمس ) - دلالت صریحه دارد بر آنکه : برای اهل بیت در خمس حق ثابت بود ، پس این قول هم که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تقریر آن کرده و ردّی بر آن ننموده بلکه تصدیق آن فرموده ، برای اثبات عدم جواز اسقاط سهم ذوی القربی و اظهار مزید عصبیّت و عناد و لداد ائمه سنیه - که واله و شیفته اثبات جواز اسقاط [ هستند ] ، و مخاطب و کابلی نیز از جمله ایشان اند - کافی و وافی است .

چهارم : آنکه قول عمر : ( فإن أحببتم ترکتم حقکم ) دلالت صریحه دارد بر آنکه : برای اهل بیت حقی در خمس بود به دو وجه :

اول : آنکه لفظ : ( حقکم ) بر آن نصّ صریح و دلیل قطعی است .

دوم : آنکه عدم مبادرت عمر به اسقاط سهم ذی القربی و توقف بر اجازه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که از این روایت پیدا میشود ، دلیل است بر آنکه : عمر را اختیار اسقاط سهم ذی القربی حاصل نبود ، و اسقاط آن موقوف بر اجازه بود ، و الاّ ظاهر است که اگر کسی تقسیم زکات کند و تخصیص آن به بعض فرق کند ، از فرق دیگر طالب اجازه نمیشود ، و نمیگوید که : اگر خواهید حق خود را ترک کنید .

پنجم : آنکه قول عمر : ( حتّی یأتینا مال فأوفیکم حقّکم ) نیز دلالت صریحه دارد بر وجوب و لزوم سهم ذی القربی و عدم جواز اسقاط آن ; چه :

ص : 201

اوّلا : لفظ : ( حقّکم ) بر این مطلوب حقّ اهل حق دلیل صریح است ، و الاّ ظاهر است که اگر ذوی القربی مصارف میبودند - چنانچه حنفیه و کابلی و مخاطب هوس اثبات آن در سر دارند - اثبات حق ذوی القربی در خمس خلاف حق میبود ، پس کمال عجب است از کابلی و مخاطب و دیگر ائمه سنیه که چندان در عناد و مخالفت حق کوشیند که نفی حق ذوی القربی که به نصّ ‹ 880 › مکرر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و نصّ مکرر خلیفه ثانی ثابت است ، نمودند ، و از تکذیب و تجهیل و تسفیه خلیفه ثانی هم نترسیدند (1) .

دوم : آنکه وعده وفای این سهم به وقت آمدن مالی ، نیز دلالت صریحه دارد بر آنکه : این سهم حق لازم و واجب برای ذوی القربی بود که عمر به اجازه آن را گرفت و باز وعده وفای آن نمود ، و الاّ ظاهر است که اگر این سهم جایز الاسقاط بود و دادن آن به ذوی القربی لازم و واجب نبود ، وجهی نبود برای وعده ادای این مال که بر تقدیر عدم لزوم اعطا و استغنای ذوی القربی ، اعطای ذوی القربی این مال را جایز نبود چنانچه از خرافه محسن کشمیری در " نجاة المؤمنین " ظاهر است (2) ، و هرگاه اعطای این مال جایز نبود پس وعده وفای آن هم جایز نباشد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ترسیدند ) آمده است .
2- نجاة المؤمنین :

ص : 202

ششم : آنکه قول عباس که در روایت شافعی مذکور است - أعنی : ( لا تطمعه فی حقّنا ) - دلالت واضحه دارد بر آنکه : سهم ذی القربی حق ذوی القربی بود و ایشان استحقاق آن داشتند ، پس کذب حنفیه و کابلی و مخاطب از این قول پر ظاهر است که در صدد نفی استحقاق ذوی القربی افتاده ، انواع خرافات آغاز نهاده اند .

و در این قول عباس اشعار است به آنکه درخواست خلیفه ثانی ترک سهم ذوی القربی را ناشی از طمع بود ، و قبول درخواست او موجب اطماع او نمود (1) ، ورنه اگر این درخواست ثانی ناشی از صفای نیت و صدق سریره و اصلاح حال مسلمین بود ، نهی از اطماع اینجا مصرفی نداشت (2) .

هفتم : آنکه آخر روایت ابن المنذر که در " درّ منثور " مسطور است و در " تفسیر شاهی " هم مذکور ، دلالت واضحه دارد بر آنکه : حسب ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حق تعالی به عوض تحریم صدقه بر اهل بیت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، سهمی از خمس برای ایشان مقرر ساخته ، چنانچه برای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عوض تحریم صدقه بر آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] سهمی از خمس مقرر بود ، پس عقل هیچ عاقلی تجویز نتوان کرد که اسقاط


1- ظاهراً ( بود ) صحیح است .
2- قسمت : ( نهی از اطماع اینجا مصرفی نداشت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 203

چنین سهم - که به عوض تحریم صدقه مقرر شده باشد - بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز گردد ، پس در وجوب و لزوم اعطای آن اصلا ریبی نماند .

و هرگاه به وجوه عدیده دلالت این روایت که مخاطب بر آن اعتماد و اعتبار قبل از این و در اینجا نموده ، و مکرراً تشبث و تمسک به آن - گو بعد تبدیل و تغییر باشد - کرده ، بر وجوب و لزوم حق ذوی القربی در خمس و استحقاق ایشان آن را و عدم جواز اسقاطش دریافتی ، ظلم و جور اول و ثانی که اسقاط ایشان حق ذوی القربی را و محروم ساختن شان به روایات معتمده و تصریحات ائمه سنیه دریافتی ، به ابلغ وجوه ثابت گردید ، ولله الحمد علی ذلک .

و از نفس این روایت هم جور و ظلم ثانی ثابت میشود ; چه از روایت شافعی ظاهر است که : عباس نهی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از اطماع عمر در حق خودشان نموده ، و روایت ابن المنذر دلالت دارد بر آنکه عباس نهی آن حضرت از تعریض عمر نموده ، پس ثابت شد که : عباس راضی به ترک حق خود نبود ، و ثبوت حق او به نصّ همین روایت واضح ، و نیز ‹ 881 › ظاهر که عمر حق او نداده ، پس مطعون و ملوم و مرجوم و مذموم باشد .

و نیز از روایت ابوداود و ابویوسف ظاهر است که عباس به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفت که : ( ای علی ! محروم ساختی ما را دیروز از چیزی که

ص : 204

ردّ نکرده خواهد شد بر ما گاهی ) ، و این هم صریح است در عدم رضای عباس به محروم ساختن او از حقش و وقوع حرمان او از حقش ، پس عمر بلا شبهه به محروم ساختن عباس از حقش به دلالت این روایت مطعون باشد .

و در ایراد عباس ضمیر متکلم مع الغیر در ( حرمتنا ) و ( علینا ) و ( لنا ) دلالت است بر آنکه : در این ماجرا حق او و حق غیر او دستخوش اتلاف و اضاعه گردیده .

و علاوه بر این همه آنچه مخاطب گفته که :

اگر چه حضرت عباس بعد برخاستن از آن مجلس حضرت علی ( علیه السلام ) را تخطئه فرمود و گفت : غلط کردید که از دست خود به فقرا ندادید و در قبض خود نیاوردید ، مِنْ بعد خلفا به دست آویز آنکه شما از خود موقوف کردید ، این حصّه را به شما نخواهند داد . انتهی .

صریح است در نهایت عدم رضای عباس به اسقاط حق ذوی القربی ، و دلیل قاطع است بر تخطئه و تغلیط به اسقاط حصّه ذی القربی و نگرفتن آن ، پس خطای عمر در اسقاط حصّه ذوی القربی - که به دلالت روایت شافعی ، خود خواهان آن گردیده ، و تحریص و ترغیب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر ترک آن نموده - بالاولی متحقق خواهد شد ، و جور و ظلم او به درجه کمال ظاهر خواهد شد .

ص : 205

و تشبّث به اعطای عمر - که در این روایت مذکور است - به کار نمیخورد به چند وجه :

اول : آنکه این روایت بر اهل حق حجت نمیتواند شد که از متفردات ایشان است ، و نصوص عدیده از طرق قوم بر منع ثانی ذوی القربی را از حق ایشان و اسقاط سهم شان سابق گذشت ، پس این یک روایت تمسک را نشاید .

ثانیاً : دانستی که این حدیث را حافظ منذری - که کابلی و مخاطب به قولش در همین طعن احتجاج و استدلال کرده اند - تضعیف کرده ، و گفته که : آن صحیح نیست ; چه مراد او از حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] همین حدیث است که ابن ابی لیلی از آن حضرت روایت کرده .

وثالثاً : بعدِ تسلیم این حدیث هم طعن از عمر ساقط نمیتواند شد ; چه این قدر بلا شبهه از آن ثابت است که عمر در سال آخر حصّه ذوی القربی [ را ] نداد .

باقی ماند آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) راضی به این منع شد ، پس آن دافع طعن نمیتواند شد به دو وجه :

اول : آنکه هرگاه سهم ذوی القربی - به دلالت همین حدیث - حق مخصوص به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نباشد ، بلکه در آن حق دیگران هم باشد ، محض رضای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - اگر ثابت هم شود - مجوز

ص : 206

اسقاط حق دیگران نمیتواند شد ، پس عمر به سبب اتلاف حق دیگران مطعون و ملوم باشد گو بالفرض به سبب رضای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به عدم ایصال حق آن جناب مطعون نباشد .

دوم : آنکه اگر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعدِ درخواست عمر و سؤال او از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 882 › ترک سهم ذی القربی را کلمه : ( نعم ) یا مثل آن گفته باشد ، این ارشاد دلالت بر رضا و سقوط طعن از عمر نمیکند ; چه آنفاً دانستی که قمرالدین اورنگ آبادی التزام عمر سؤال زنی را که آیه قنطار خوانده ، محمول بر تسخّر یا تضجّر کرده ، حال آنکه خودش تصریح کرده که : این سؤال از قبیل سفاهت است ، پس همچنین التزام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) سؤال عمر را که از قبیل سفاهت بود ، محمول بر تضجّر یا تسخّر خواهد بود ، و چگونه چنین نباشد حال آنکه این همان حقی است که آن حضرت اهتمام بلیغ در اخذ آن فرموده ، و از منازعه منازعین بعد وفات سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حیات آن حضرت ترسیده برای دفع منازعه ، ولایت تقسیم خمس [ را ] از آن حضرت گرفته ، پس چگونه راضی به نگرفتن آن میشد ؟ !

و مخاطب تخطئه آن حضرت [ را ] از عباس نقل کرده ، و ظاهر است که اگر رضا صواب بود تخطئه وجهی نداشت ، و هرگاه ثابت شد که رضا به اسقاط سهم ذی القربی خطا بود ، وقوع آن از جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] محال باشد ، و وقوع اسقاط از عمر دلیل تام بر مطعونیت او است .

ص : 207

و نیز از کلام مخاطب به جواب طعن سابق ظاهر است که : عمر آن زن را که احتجاج و استدلال باطل به کلام الهی نموده بود ، به خیال آنکه او دل شکسته نشود تقریر بر باطل کرد ، و استنباط او را به توجیهات حقه باطل ننمود ، بلکه او را تحسین و آفرین نمود ، و خود را به حساب او معترف و قائل وانمود ; پس هرگاه این تحسین و آفرین عمر و خود را معترف و قائل وانمودن ، دلیل حقیت استدلال و استنباط آن زن نتواند شد ، هم چنین میتوان گفت که : قول منسوب به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به جواب درخواست عمر - بر فرض صحت آن - دلیل حقیت فعل عمر نمیتواند شد ، و هرگاه لحاظ شکسته دل نشدن زنی جاهله بی قدر مجوّز تحسین و آفرین استنباط باطل او گردید ، پس اگر لحاظ عدم خاطرشکنی چنین فظّ غلیظ دین شکن مجوّز اظهار رضا به درخواست باطل او گردد چه عجب ! !

و مع ذلک کلّه از غرائب الطاف الهی آن است که کذب رضای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اسقاط حق ذی القربی ، و قبول درخواست عمر از نصّ همین روایت به روایت شافعی که از حَکَم آورده ظاهر و باهر است ; چه شافعی - کما فی إزالة الخفاء - بعدِ ذکر این روایت گفته است :

قال الحَکَم - فی حدیث مطر أو الآخر - : إن عمر قال : لکم حق ولا یبلغ علمی إذا کثر . . إلی آخره (1) .


1- ازالة الخفاء 2 / 126 .

ص : 208

از این روایت صراحتاً واضح است که عمر بن الخطاب سهم ذوی القربی [ را ] بالتمام نداد ، و خواست که به قدر رأی خود بدهد ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از گرفتن این قدر ابا فرمود ، و سهم مذکور را بالتمام والکمال از عمر خواست ، و عمر باوصف مطالبه آن حضرت کل سهم را نداد و ابا از اعطای آن نمود ، پس از این روایت کالشمس فی رابعة النهار ندادن عمر سهم ذی القربی را بلا اجازه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و به غیر رضای آن حضرت ، بلکه ابا از آن باوصف مطالبه آن حضرت ثابت شد ، ‹ 883 › پس نسبت رضا به اسقاط عمر سهم ذی القربی [ را ] به آن حضرت ، کذب و بهتان و افترای محض است .

و علاوه بر این از روایت شافعی که در " ازالة الخفا " و " شرح السنة " منقول است واضح است که : عمر این مال را به طور قرض گرفته بود که وعده ادای آن به وقت آمدن مالی نموده بود ، و نیز از همین روایت واضح است که : عمر ادای این مال نکرده که قبل آمدن مالی و ادای این حق به مقرّ (1) خود شتافته ، پس اگر به فرض غیر واقع عمر را گرفتن این مال جایز هم میبود ، باز هم به سبب عدم ادای آن مشغول الذمه بوده .

و ظلم و جور و عدوان عثمان از این روایت به کمال وضوح ظاهر است که :


1- در [ الف ] ( به مقرّ ) خوانا نیست .

ص : 209

اولا : ادای این مال - که عمر گرفته بود - نکرد ، و باوصف اخذ خلافت ذمّه عمریه را بری نساخت .

و ثانیاً : قطع نظر از ادای این مال ، خمس را اصلا به ذوی القربی نداد ، چنانچه در روایت ابویوسف - که والد مخاطب هم نقل کرده - مذکور است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) [ فرمود ] که : ( ولم یدعنا أحد بعد عمر بن الخطاب حتّی قمت مقامی هذا ) (1) از این عبارت صاف ظاهر است که : عثمان سهم ذوی القربی نداد تا آخر خلافت خود ، و نیز در روایت ابن المنذر - که در " درّ منثور " و " تفسیر شاهی " مسطور است - مذکور است :

فوالله ما قضاناه (2) ، [ و ] لا قدرت علیه فی ولایة عثمان (3) .

و چون لزوم و وجوب اعطای سهم ذی القربی از این روایت ظاهر است به وجوه عدیده که آنفاً شنیدی ، پس ظلم و جور عثمان از این روایت به ابلغ وجوه ثابت شود که هر دو مقدمه از خود آن واضح است یعنی :

ندادن عثمان سهم ذی القربی را .

و وجوب و لزوم اعطای سهم و عدم جواز اسقاط آن .

خصوصاً روایت ابن المنذر که در آن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعد ذکر عدم


1- کتاب الخراج : 20 ، ازالة الخفاء 2 / 126 .
2- فی المصدر : ( قبضناه ) .
3- الدرّ المنثور 3 / 186 ، تفسیر شاهی :

ص : 210

قدرت بر سهم ذی القربی در ولایت عثمان فرموده : « إن الله حرّم الصدقة . . » إلی آخره . که از این بیان به کمال وضوح تألم و تظلم ظاهر است .

پس فرض غیر واقع کردیم که طعن از عمر بنابراین روایت ساقط شد ، لیکن برای تبرئه عثمان از این طعن چه عذر پیش خواهند کرد [ چنان ] چه در معرض محامات عمر این روایت را پیش کردند ؟ !

و هرگاه این روایت فضیحت عثمان به مرتبه اتمّ نموده که از آن ثابت شد که عثمان علی الاطلاق سهم ذوی القربی را ساقط کرده ، و چنانچه - به زعم مخاطب - در زمان عمر معمول بود که به فقرا میداد ، آن را هم برهم کرد ، باز کدام روایت پیش خواهند کرد ، و در تخلیص او به کدام حیله دست خواهند زد ؟ !

اما آنچه گفته : تا فقرا را از آن بدهند . . . الی آخر .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه از نفس روایت ابن ابی لیلی ظاهر است که : عباس در زمان عمر از خمس مییافت ، و عباس از اغنیا بود نه از فقرا ، و دلالت روایت ابن ابی لیلی بر اعطای عباس هر چند ظاهر است لیکن دانستی که ابن الهمام هم این دلالت را ثابت کرده و گفته : ( والعباس کان ممّن یعطی ولم یتصف بالفقر ) ، پس تخصیص اعطای عمر به فقرا به نصّ خود این روایت که مخاطب تلخیص آن خواسته باطل باشد .

ص : 211

دوم : آنکه اگر این روایت بر تکذیب این تخصیص دلالت هم نمیکرد ، ‹ 884 › باز هم این تقیید از ایجادات مخاطب عنید است .

سوم : آنکه روایت ابن عباس که اکابر ائمه سنیه روایت کرده اند و والد مخاطب هم آن را نقل کرده ، به صراحت تمام تکذیب این ادعا که مخاطب به مزید جسارت آغاز نهاده مینماید ; چه از آن واضح است که : عمر خواسته بود که سهم ذوی القربی را در انکاح ایامی و قضای دیون غارمین و اخدام عائلین صرف نماید ، و لیکن ایشان از قبول آن ابا نمودند و خواستند که این سهم را تسلیم ایشان کند ، و عمر از این معنا ابا نمود .

ابویوسف در " کتاب الخراج " گفته :

وقد روی لنا عن عبد الله بن العباس أنه قال : عرض علینا عمر بن الخطاب أن یزوّج من الخمس أیّمنا ، ویقضی منه عن مغرمنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، وأبی ذلک علینا (1) .

و نیز ابویوسف در " کتاب الخراج " از زهری روایت کرده :

إن نجدة کتب إلی ابن عباس ( رضی الله عنه ) یسأله عن سهم ذوی القربی لمن هو ؟ فکتب إلیه ابن عباس ( رضی الله عنه ) : کتبت إلیّ تسألنی [ عن ] (2) سهم ذوی القربی لمن هو ؟ وهو لنا ، وإن عمر بن الخطاب دعانا


1- [ الف ] ذکر الخمس اوائل الکتاب 11 / 128 . [ کتاب الخراج : 19 - 20 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 212

إلی أن ینکح منه أیّمنا ، ویقضی منه عن مغرمنا ، ویخدم منه عائلنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، فأبی ذلک علینا (1) .

و ولی الله پدر مخاطب در " قرة العینین " گفته :

عن الزهری : إن نجدة کتب إلی ابن عباس ( رضی الله عنه ) یسأل عن سهم ذی القربی لمن هو ؟ فکتب إلیه ابن عباس ( رضی الله عنه ) : کتبت إلیّ تسألنی عن سهم ذوی القربی لمن هو ؟ وهو لنا ، وإن عمر بن الخطاب دعانا إلی أن ینکح منه أیّمنا ، ویقضی منه عن مغرمنا ، ویخدم منه عائلنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، فأبی ذلک علینا . أخرجه أبو یوسف (2) .

و در " ازالة الخفا " - نقلا عن ابی یوسف - گفته :

وقد [ روی ] (3) لنا عن عبد الله بن عباس أنه قال : عرض علینا عمر بن الخطاب أن یزوّج من الخمس أیّمنا ، ویقضی منه عن مغرمنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، وأبی ذلک علینا (4) .


1- [ الف ] نشان سابق . [ کتاب الخراج : 20 - 21 ] .
2- [ الف ] فقهیّات عمر از مقدمه سادسه از دلایلی عقلی بر افضلیّت شیخین . ( 12 ) . [ قرة العینین : 71 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فقهیّات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 125 ] .

ص : 213

و نیز در آن گفته :

أبو یوسف : حدّثنی محمد بن اسحاق ، عن الزهری : ان نجدة کتب إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذوی القربی لمن هو ؟ فکتب إلیه ابن عباس : کتبت إلیّ تسألنی عن سهم ذوی القربی لمن هو ؟ وهو لنا ، وإن عمر بن الخطاب دعانا إلی أن ینکح منه أیّمنا ، ویقضی منه عن غریمنا ، ویخدم منه عائلنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، فأبی ذلک علینا (1) .

و در تفسیر " درّ منثور " مذکور است - کما علمت سابقاً - :

أخرج ابن أبی شیبة ، وابن المنذر - من وجه آخر - ، عن ابن عباس : ان نجدة الحروری أرسل إلیه یسأله عن سهم ذی القربی [ الذین ذکر الله ، فکتب إلیه : انا کنّا نری أنّا هم ، فأبی ذلک علینا قومنا ] (2) ، ویقول : لمن تراه ؟ فقال ابن عباس : هو لقربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قسّمه لهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان عمر عرض علینا من ذلک عرضاً رأیناه دون حقّنا ، فرددناه علیه وأبینا (3) أن نقبله ، وکان عرض


1- [ الف ] فقهیّات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 126 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأبیناه ) آمده است .

ص : 214

علیهم أن یعین ‹ 885 › ناکحهم ، وأن یقضی عن غارمهم ، وأن یعطی فقیرهم ، وأبی أن یزیدهم علی ذلک (1) .

و سابقاً دانستی که در " سنن " ابی داود مذکور است :

حدّثنا أحمد بن صالح ، ( نا ) عنبسة (2) ، ( أنا ) یونس ، عن ابن شهاب ، قال : ( أنا ) یزید بن هرمز : إن نجدة الحروری - حین حجّ فی فتنة ابن الزبیر - أرسل إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذی القربی ویقول : لمن تراه ؟ قال ابن عباس : لقربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قسّمه لهم (3) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان عمر عرض علینا من ذلک عرضاً رأیناه دون حقّنا ، فرددناه علیه وأبینا أن نقبله (4) .

و نسائی در " صحیح " خود گفته :

أخبرنا هارون بن عبد الله الحمّال ، قال : حدّثنا عثمان بن عمر ، عن یونس بن یزید ، عن الزهری ، عن یزید بن هرمز : ان نجدة الحروری - حین خرج فی فتنة ابن الزبیر - أرسل إلی ابن عباس


1- الدرّ المنثور 3 / 186 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عنیسة ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( له ) آمده است .
4- [ الف ] باب بیان مواضع سهم الخمس و سهم ذی القربی من کتاب الخراج . [ سنن ابوداود 2 / 26 ] .

ص : 215

یسأله عن سهم ذی القربی لمن یراه ؟ (1) قال : هو لنا ; لقربی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قسّمه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لهم ، وقد کان عمر عرض علینا شیئاً رأیناه دون حقّنا ، فأبینا أن نقبله ، وکان الذی عرض علیهم أن یعین ناکحهم ، ویقضی عن غارمهم ، ویعطی فقیرهم ، وأبی أن یزیدهم علی ذلک .

أخبرنا عمرو بن علی ، قال : حدّثنا یزید - وهو ابن هارون - ، قال : أخبرنا محمد بن اسحاق ، عن الزهری ، ومحمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، عن یزید بن هرمز ، قال : کتب نجدة إلی ابن عباس یسأله عن سهم ذی القربی لمن هو ؟ - قال یزید بن هرمز : وأنا کتبت کتاب ابن عباس إلی نجدة - کتبت إلیه : کتبت تسألنی عن سهم ذی القربی لمن هو ؟ وهو لنا أهل البیت ، وقد کان عمر دعانا إلی أن ینکح منه أیّمنا ، ویخدم منه عائلنا ، ویقضی منه عن غارمنا ، فأبینا إلاّ أن یسلّمه لنا ، وأبی ذلک ، فترکناه علیه (2) .

از ملاحظه این روایت کذب ادعای مخاطب به کمال وضوح ظاهر میشود ، و نیز از آن بطلان رضای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اسقاط سهم ذوی القربی واضح میشود ، کما سبق التنبیه علیه .


1- فی المصدر : ( تراه ) .
2- [ الف ] کتاب قسم الفیء . [ سنن نسائی 7 / 128 - 129 ] .

ص : 216

و حقیقت امر آن است که مخاطب مضمون روایت ابن عباس را به تغییر و تبدیل ما لم یقع و اراده عمر به واقع در تلخیص روایت ابن ابی لیلی داخل ساخته ، دادِ تحریف داده .

چهارم : آنکه ملا محمد محسن کشمیری در کتاب " نجاة المؤمنین " گفته :

وأمّا عن منع الخمس ; فبأنه أیضاً من باب حزمه واحتیاطه فی أموال المسلمین ، وکمال عقله ونهایة اجتهاده ، فإن الخمس لذوی قرابة الرسول ، کان خمس الخمس الذی کان سهماً للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الغنیمة ، وکان صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعطیه فقراءهم لا أغنیاءهم ، فلمّا لم یکن صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیّاً ، وکثر فتوح البلاد ، وأموال الغنائم ، وذهب الفقر ، وحصل الوسعة ‹ 886 › فی الأرزاق ، لم یبق مصرف الخمس علی حاله من الفقر ; لصیرورة کلّهم أغنیاء ، فلو صرفه إلیهم کان ظالماً للمسلمین ; لإضاعة حقوقهم من بیت المال (1) .

از این عبارت ظاهر است که : بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چون کثرت فتوح و اموال غنائم حاصل شد و فقر معدوم گردید و وسعت در ارزاق پدید آمد ، ذوی القربی لائق صرف خمس نماندند که همه ایشان اغنیا شدند ، و


1- [ الف ] مطاعن عمر ، قوبل هذه العبارة علی نسختین من نجاة المؤمنین . [ نجاة المؤمنین : ] .

ص : 217

صرف خمس به ایشان ناجایز و موجب ظلم مسلمین و اضاعه حقوقشان از بیت المال گردید ; پس ثابت شد که این همه اهتمام مخاطب و کابلی و امثال او در اثبات اعطای عمر ذوی القربی را نفعی به ایشان و امام ایشان نمیرساند ، بلکه ظلم و جور ثانی و اضاعه او حقوق مسلمین را ثابت میگرداند ، ( فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَلْیَبْکُوا کَثیراً ) (1) .

اما آنچه گفته : حالا مسأله خمس را بر سه مذهب مفصل باید شنید ، نزد شیعه . . . الی آخر .

پس غنیمت است که در اینجا در نقل مذهب شیعه در سهم ذی القربی خیانت نکرده ! گو به ترک تقیید اصناف ثلاثه به اینکه هاشمیین مؤمنین باشند ، خیانت نموده ; حال آنکه خود آنچه در " حاشیه " از " ارشاد " علامه نقل کرده ، صریح است در اینکه : میباید که این اصناف ثلاثه هاشمیین باشند .

قال فی الحاشیة :

من الإرشاد للحلّی : ویقسّم الخمس ستة أقسام : ثلاثة للإمام ( علیه السلام ) ; وثلاثة للیتامی والمساکین وأبناء السبیل من الهاشمیین المؤمنین ، ویجوز تخصیص الواحد به علی کراهة ، ویقسّم بقدر الکفایة ، والفاضل للإمام ، والمعوّز علیه (2) .


1- التوبة ( 9 ) : 82 .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 596 ، وانظر : ارشاد الأذهان 1 / 293 .

ص : 218

و آنچه در اینجا از مذهب شیعه در متن و " حاشیه " نقل کرده ، مکذّب کلمات سابقه او است که از آن ظاهر است که اسقاط سهم ذی القربی جایز است ، و بحمد الله که به نقل خودش ثابت شد که فعل عمر موافق مذهب شیعه نیست ; زیرا که نزد شیعه شرط است که اصناف ثلاثه هاشمیین مؤمنین باشند ، و سهم ذی القربی و سهم خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله ) ] را امام ( علیه السلام ) گیرد .

و ظاهر است که عمر اولا سه سهم امام را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نداده ; و ثانیاً اینکه سه سهم باقی را مختص به هاشمیین نکرده ، بلکه یک سهم هم به ایشان کاملا نداده .

و عجب است که مخاطب در این مذهب شیعه که خود در متن و " حاشیه " ذکر کرده اندک تأمل هم به کار نبرده ، بلامحابا ادعا کرده که فعل عمر موافق مذهب شیعه است ، و بسیار چسبان است ، أعوذ بالله من ذلک الفضول والخرافة ، وذهاب العقل والانهماک فی السخافة .

و تطویلی که مخاطب در بیان فیما یجب فیه الخمس بنابر هر سه مذهب به کار برده ، فائده [ ای ] از آن جز اظهار تبحر و تحقیق و اطلاع بر مذاهب مختلفه ، روبروی معتقدین خود متصور نیست .

اما آنچه گفته : نزد حنفیه تمام خمس را سه حصه باید کرد : برای یتامی و مساکین و مسافران . و اول ، این هر سه فرقه را که از بنی هاشم باشند باید داد .

پس مخدوش است :

ص : 219

اولا : به آنکه میان حنفیه اختلاف است در اعطای ذوی القربی [ که ] داخل اصناف ثلاثه کرده شوند ، اما رأی طحاوی ‹ 887 › و شمس الائمه و غیره آن است که : فقرای ذوی القربی را هم نباید داد ، و اجماع خلفا بر آن دلالت دارد ، چنانچه از " هدایه " و " فتح القدیر " و دیگر کتب حنفیه [ ظاهر است ] (1) .

و ثانیاً : به آنکه حنفیه ذوی القربی را مخصوص به بنی هاشم نمیدانند ، بلکه مراد ایشان از ذوی القربی در این مقام بنی هاشم و بنی المطلب اند ، چنانچه در " فتح القدیر " مذکور است :

وأمّا أنه یکون لبنی هاشم وبنی المطلب دون غیرهم ، وأن کونهم مصارف کان للنصرة ، فلما فی أبی داود وغیره بسند إلی سعید بن المسیب ، قال : أخبرنی جبیر بن مطعم ، قال : فلمّا کان یوم خیبر وضع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سهم ذوی القربی فی بنی هاشم وبنی المطلب ، وترک بنی نوفل وبنی عبد شمس ، فانطلقت أنا وعثمان بن عفان حتّی أتینا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقلنا : یا رسول الله ! [ ص ] هؤلاء بنو هاشم لا ننکر فضلهم للموضع الذی وضع الله فیهم ، فما بال إخواننا بنی المطلب أعطیتهم وترکتنا ، وقرابتنا واحدة ؟ !

فقال - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام : « إنّا وبنو المطلب لا نفترق


1- الهدایة 2 / 148 ، فتح القدیر 2 / 310 .

ص : 220

فی جاهلیة ولا إسلام ، وإنّما نحن وهم شیء واحد » ، وشبّک بین أصابعه ، أشار بهذا إلی نصرتهم إیاه نصرة المؤانسة والموافقة فی الجاهلیة ، فإنه لیس إذ ذاک نصر قتال ، فهو یشیر إلی دخولهم معه فی الشعب حین تعاقدت قریش علی هجران بنی هاشم وأن لا یبایعوهم ولا یناکحوهم . . والقصة فی السیرة شهیرة ، وعن هذا استحقّت ذراریهم مع أنه لا یتأتّی نصرة منهم (1) .

وشرح قوله : « قرابتنا واحدة » أنه - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - محمد بن عبد الله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبدمناف ، وهذا الجدّ - أعنی عبدمناف - له أولاد هاشم الذی ذریته : النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والمطلب ونوفل وعبدشمس ، فکان قرابة کلّ من نوفل وبنی عبدشمس والمطلب منه - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - واحدة ، فمقتضی استحقاق ذوی القربی أن یستحق الکلّ علی قول الشافعی ، أو یکون فقراء الکلّ مصارف علی قولنا ، فبیّن - علیه [ وآله ] الصلوة والسلام - أن المراد القرابة التی تحقق منها تلک النصرة السابقة .

ومنع الراشدین لهم لیس بناء علی علمهم بعدم (2) الاستحقاق ،


1- فی المصدر : ( لا یتأتّی منهم قتال ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بعد ) آمده است .

ص : 221

بل إنهم مصارف ورأوا غیرهم أولی منهم علی ما ذکرنا (1) .

و محتجب نماند که از آخر این عبارت منع خلفا ، ذوی القربی را و دانستن غیرشان اولی از ایشان به خمس نیز واضح است ، و آن هم برای تکذیب مخاطب که مدعی موافقت فعل عمر با فعل نبوی است ، کافی است .

و چون استحقاق ذوی القربی به خمس حسب تصریح عمر و دیگر دلائل قاطعه سابقاً دانستی ، پس بطلان نفی استحقاق ایشان (2) به کمال وضوح ظاهر است .

اما آنچه گفته : ظاهر است که با مذهب حنفیه و اکثر امامیه بسیار چسبان است که یک مشت حواله حضرت عباس وحضرت علی [ ( علیه السلام ) ] میکرد . . . الی آخر .

مخدوش است به دو وجه : ‹ 888 › اول : آنکه هرگز ظاهر نمیشود که حواله کردن یک مشت خمس را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس چه مداخله است در چسبانی با مذهب حنفیه ; زیرا که مذهب حنفیه - بنابر نقل خودش - این است که : خمس را بر سه سهم تقسیم باید کرد ، و یتامی و مساکین و ابناء سبیل و فقرای ذوی القربی را در فقرا داخل باید ساخت .


1- فتح القدیر 5 / 506 - 507 .
2- که در کلام ابن الهمام گذشت .

ص : 222

پس این مذهب را با حواله نمودن عمر خمس را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس یک مشت چه ربط است ؟ !

و به تقسیم آن جدا جدا [ چه ] منافات ؟ !

دوم : آنکه مخاطب را در وقت تحریر این مقام مثل دیگر مقامات اختلال دماغ و سکر و بیحواسی رو داده که خودش نقل میکند که : ( نزد شیعه هر کس که امام باشد نصف خمس را خود بگیرد ) ، و ظاهر است که سهم ذی القربی داخل این نصف است ، و بعد نقل این مذهب ، تقسیم عمر را با مذهب اکثر امامیه بسیار چسبان میگوید ، و خودش نقل میکند که : ( عمر یک مشت حواله حضرت عباس و حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] میکرد ) حال آنکه بدیهی است که بنابراین مذهب - که خودش از اهل حق نقل کرده - دادن سهم ذی القربی به عباس اصلا وجهی از جواز ندارد ; زیرا که بنابراین مذهب سهم ذی القربی خاصّ به امام وقت است ، و امام وقتِ عمر ، جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بود ، پس سهم ذی القربی مختصّ به آن جناب باشد ، و دادن آن به عباس اصلا وجهی از جواز ندارد .

و قبل از این مخاطب گفته است که :

در روایات مفصله مذکور است که عمر بن الخطاب حصّه ذوی القربی [ را ] از خمس جدا کرده ، نزد خود میگذاشت و نام به نام و خانه به خانه تقسیم نمیکرد ، بلکه یک مشت حواله حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و حضرت عباس

ص : 223

مینمود تا فقرا را از آن بدهند ، و در نکاح زنان بی شوهر و مردان ناکدخدا صرف نمایند ، و کسانی را که خادم نباشد غلام و کنیزک خریده دهند ، و کسانی که خانه ندارند یا خانه ایشان شکسته شده یا سواری ندارند ، این چیزها ساخته دهند . انتهی .

از این عبارت ظاهر است که دادن عمر حصّه ذوی القربی [ را ] به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس برای صرف در این مصارف بود ، پس قطع نظر از آنکه تشریک عباس ناجایز است ، ظاهر شد که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را برای تقسیم به دیگران و صرف در این مصارف داده ، و ظاهر است که این معنا هم موافق مذهب اهل حق - که خودش نقل کرده - نیست که بنابراین مذهب این سهم مخصوص به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ملک آن حضرت است .

و قطع نظر از این همه اصل دخل عمر در تقسیم خمس - علی أیّ نهج کان - نزد کافه اهل حق ناجایز است ، پس موافقت فعل عمر با مذهب اهل حق امکانی ندارد ، و مثالش آن است که : برای حکم بر اهل اسلام ، کافر را قاضی و مفتی گردانند ، و باز احکام آن کافر را - که بر اهل اسلام جاری میکند - موافق شرع پنداشته ، اسقاط طعن از او نمایند ، حال آنکه اجرای این کافر احکام را بر اهل اسلام از اصل جایز نیست که آن احکام را جاری کند که اهل اسلام فتوا به آن داده اند ، چه جا که بر خلاف مذهب ایشان نافذ سازد .

ص : 224

[ تضییع بیت المال ] و هرگاه لطافت تأویلات غریبه مخاطب و اسلافش [ را ] ‹ 889 › - که برای منع سهم ذوی القربی برانگیخته اند - دریافتی ، حالا باید شنید که علمای اهل سنت و اکابر محققین ایشان درباره اعطای عمر هزارها درهم به عایشه و حفصه و قرض گرفتن او از بیت المال برای خود - که همراه طعن خمس در کلام قاضی القضات و غیر او مذکور است ، و مخاطب به تقلید کابلی از ذکر آن اعراض کرده - چه ها خرافات رکیکه و کلمات سخیفه بر زبان رانده اند .

علامه تفتازانی با آن همه فضل و علم چاره جز آن نیافته که بلا تأمّل تکذیب این هر دو امر نموده ، حقیقت اطلاع خود بر کافّه عالم ظاهر ساخته ، و فضل و علم خود را بر پای خلیفه ثانی نثار نموده ، چنانچه در مطاعن عمر گفته :

ومنها : أنه تصرّف فی بیت المال بغیر الحق ، فأعطی أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ منه ] (1) مالا کثیراً حتّی روی أنه أعطی عائشة وحفصة کلّ سنة عشرة آلاف درهم ، واقترض (2) لنفسه منه ثمانین ألف درهم ، وکذا فی أموال الغنائم حیث فضّل المهاجرین علی الأنصار والعرب علی العجم ، ومنع أهل البیت خمسهم الذی هو سهم ذوی القربی بحکم الکتاب .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( وافترض ) .

ص : 225

والجواب : أنه (1) من تتبع ما تواتر من أحواله علم قطعاً أن حدیث التصرّف فی الأموال محض افتراء ، وأمّا التفضیل فله ذلک بحسب ما یری من المصلحة ; لأنه من الاجتهادیات التی لا قاطع فیها ، وأمّا الخمس ; فقد کان لذوی القربی ، وهم : بنو هاشم وبنو المطلب من أولاد عبد مناف بالنصّ والإجماع إلاّ أنه اجتهد فذهب إلی أن مناط الاستحقاق هو الفقر ، فخصّه بالفقراء منهم ، أو إلی أنها من قبیل الأوساخ المحرّمة علی بنی هاشم . .

وبالجملة ; فهذه مسألة اجتهادیة معروفة فی کتب الفقه لا تقدّح فی استحقاق الإمامة . (2) انتهی بلفظه .

از این عبارت ظاهر است که : در جواب دادن خلیفه ثانی ده هزار درهم [ را ] سالانه به عایشه و حفصه و اقتراض از بیت المال ، تفتازانی به هواجس نفسانی و وساوس ظلمانی راه رفته ، قطعاً و حتماً آن را محض افترا گفته ، و دلیل آن حال او را - که متواترش گفته - گردانیده ، و این کلام شارح " مقاصد " هیچ کاری نگشوده ، بلکه در حقیقت تشیید مبانی طعن نموده ; زیرا که از این


1- فی المصدر : ( ان ) .
2- [ الف ] فی الوجه الخامس من وجوه الشیعة فی إثبات أن الإمامة بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، من الفصل الرابع فی الإمامة ، من المقصد السادس . ( 12 ) . [ شرح المقاصد للتفتازانی 2 / 294 ] .

ص : 226

کلامش ثابت است که : دادن [ به ] عایشه و حفصه چنین مال وافر و اقتراض (1) از بیت المال موجب عیبی و منقصتی عظیم است که آن را منافی حال عمر دانسته ، فثبت المطلوب من غیر کلفة ، ولله الحمد علی ذلک .

و چون صدق این هر دو دعوی واضح است ، لهذا دگر اهل سنت انکار آن نتوانستند کردند ، و چسان انکار میکردند که در کتب معتبره ایشان مذکور و مسطور است ؟ !

عجب است که شارح " مقاصد " چسان بر آن جسارت کرده .

آری حبّ الشیء یعمی ویصم !

بخاری در " صحیح " خود - در حدیث طویل متضمن قصه بیعت و اتفاق بر عثمان و ذکر مقتل عمر - روایت کرده که عمر گفت :

یا عبد الله بن عمر ! انظر ما [ ذا ] (2) علیّ من الدین ، فحسبوه ، فوجدوه ستة وثمانین ألفاً و (3) نحوه ، قال : إن وَفی ‹ 890 › له مال آل عمر فأدّه من أموالهم ، وإلاّ فسل فی بنی عدی بن کعب ، فإن لم تف أموالهم فسل فی قریش ، ولا تعدهم إلی غیرهم ، فأدّ عنّی هذا المال (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( افتراض ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أو ) .
4- [ الف ] باب قصة البیعة و الإتفاق علی عثمان بن عفان ، وفیه مقتل عمر ، بعد فضائل عثمان ، من فضائل أصحاب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] صفحة 524 / 1128 . [ صحیح بخاری 4 / 205 ] .

ص : 227

و در " فتح الباری " تصنیف ابن حجر عسقلانی مذکور است :

وفی حدیث جابر : ثمّ قال : یا عبد الله ! أقسمت علیک بحق الله وحقّ عمر إذا متّ فدفنتنی أن لا تغسل رأسک حتّی تبیع من رباع آل عمر بثمانین ألفاً ، فتضعها فی بیت مال المسلمین ، فسأله عبد الرحمن بن عوف ، فقال : أنفقتها فی حجج حججتها ، وفی نوائب کانت تنوبنی ، وعرف هذا (1) جهة دین عمر (2) .

از این عبارت به صراحت تمام ظاهر شد که : این هشتاد هزار درهم که عمر قرض گرفته بود ، از بیت [ ال ] مال مسلمین بود که به عبدالله بن عمر وصیت کرده که رباع آل عمر فروخته ، هشتاد هزار درهم در بیت المال بنهد ، و ظاهر است که : این هشتاد هزار اگر قرض دیگران میبود ، آن را به ایشان میباید دادن نه در بیت المال نهادن .

و قسطلانی در " ارشاد الساری " بعد قوله : ( فأدّ عنی هذا المال ) گفته :

وفی حدیث جابر - عند ابن أبی عمران - : عمر قال لإبنه : ضعها فی بیت مال المسلمین ، وإن عبد الرحمن بن عوف سأله ،


1- فی المصدر : ( بهذا ) .
2- [ الف ] نشان سابق . [ فتح الباری 7 / 53 ] .

ص : 228

فقال : أنفقتها فی حجج حججتها ، ونوائب کانت تنوبنی (1) .

و ابن ابی الحدید هم باوصف آن همه اطلاع و مطالعه کتب سیر و تواریخ و حدیث ، انکار معروفیت اقتراض عمر هشتاد هزار را از بیت المال آغاز نهاده ، و خواندن قصص و حکایاتی که موجب تشیید طعن بر عمر است ، شروع کرده (2) .

و قاضی القضات هم در این باب ریب و ارتیاب ورزیده ، و بر تقدیر تسلیم جوابی واهی بر آورده ، چنانچه گفته :

فأما اقتراضه من بیت المال ; فإن صحّ فهو غیر محظور ، بل ربّما کان أحفظ إذا کان علی ثقة من ردّه بمعرفة الوجه الذی یمکنه فیه الردّ ، وقد ذکر الفقهاء ذلک ، وقال أکثرهم : إن الاحتیاط فی مال الأیتام وغیرهم أن یجعل فی ذمّة الغنی المأمون لبعده عن الخطر ، ولا فرق بین أن یُقرض الغیر أو یقترضه لنفسه .

ومن بلغ من أمره أن یطعن علی عمر بمثل هذه الأخبار مع ما یعلم من سیرته وتشدّده فی ذات الله ، واحتیاطه فیما یتصل بملک الله ، وتنزهه عنه حتّی فعل بالصبی الذی أکل من تمر الصدقة واحدةً ما فعل ، وحتّی کان یرفع نفسه عن الأمر الحقیر ، ویتشدّد


1- [ الف ] قوبل علی أصل إرشاد الساری . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 6 / 112 ] .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 219 .

ص : 229

علی کلّ أحد حتّی علی ولده ، فقد أبعد فی القول والمطاعن (1) .

و خلاصه این کلام ادعای جواز اقتراض (2) از بیت المال ، بلکه استحسان آن است به تمسک آنچه فقها ذکر کرده اند .

و سخافت این تأویل رکیک نهایت واضح است تا آنکه خود خلیفه ثانی ردّ و ابطال آن کرده که شناعت تصرّف در بیت المال و اقتراض از آن ظاهر نموده !

در " کنز العمال " مذکور است :

عن إبراهیم : أن عمر بن الخطاب کان یتجر - وهو خلیفة - وجهّز عیراً إلی الشام ، فبعث إلی عبد الرحمن بن عوف یستقرضه أربعة آلاف درهم ، فقال [ للرسول ] (3) : قل له : یأخذها من بیت المال ، ثمّ ‹ 891 › لیردّها . فلمّا جاءه الرسول فأخبره بما قال ، شقّ علیه ، فلقیه عمر فقال : أنت القائل لیأخذها من بیت المال ؟ فإن مت قبل أن یجیء قلتم : أخذها أمیر المؤمنین ، دعوها له . وأُوخذ بها یوم القیامة ، لا ولکن أردت أن آخذها من رجل مریض (4)


1- المغنی 20 / ق 2 / 15 - 16 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( اقتراضی ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( حریص ) .

ص : 230

شحیح مثلک ، فإن مت أخذها من میراثی . أبو عبید فی الأموال وابن سعد . کر (1) .

از این حدیث - که اکابر ائمه سنیّه اعنی ابن سعد ، و ابن عساکر ، و ابوعبید - آن را روایت کرده اند (2) - ظاهر است که عمر قرض گرفتن چهار هزار درهم از بیت المال - که به نسبت هشتاد هزار درهم نهایت قلیل است - آن قدر قبیح و شنیع دانسته که چون عبدالرحمن به او پیغام فرستاد که : از بیت المال چهار هزار درهم بگیرد . این معنا بر عمر شاقّ آمد ، و هرگاه به او ملاقات کرد ، شناعت آن ظاهر کرد و مفسده آن بیان نمود ; لیکن تعجب است که بر این کلام حقیّت نظام قدم ثبات نفشرد ، و بر خلاف قول [ خود ] عمل نموده ، چهار هزار در چه حساب ، هشتاد هزار از بیت المال بگرفت ! و آخر در ادای آن حکم دست زدن به دامن سؤال و در یوزه گری از بنی عدی و قریش نمود ، و به مقتضای : ( الغریق یتشبّث بکلّ حشیش ) ادای آن را بر آرزوهای بعید برداشت .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن هشام بن حسان ، قال : کسح أبو موسی بیت المال ، فوجد


1- کنز العمال 12 / 657 .
2- قسمت : ( که اکابر ائمه سنیّه اعنی ابن سعد و ابن عساکر و ابوعبید آن را روایت کرده اند ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 231

فیه درهماً ، فمرّ به ابن لعمر بن الخطاب فأعطاه إیاه ، فرأی عمر الدرهم مع الصبی ، فقال : من أین لک هذا ؟ قال : أعطانیه أبو موسی ، فأقبل عمر علی أبی موسی فقال : أما کان لک فی المدینة أهل بیت أهون علیک من آل عمر ؟ ! أردت أن لا یبقی أحد من أُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] إلاّ طالبنا بمظلمة هذا الدرهم . فأخذ الدرهم فألقاه فی بیت المال . ابن النجار (1) .

به غایت عجیب است که عمر را در گرفتن یک درهم این همه تعفف و ورع رو میدهد که ابوموسی را به جهت دادن آن به طفل او عتاب مینماید و مؤاخذه میکند ، و غایت شناعت آن ظاهر میسازد که آن را موجب مؤاخذه و مطالبه جمیع امت مرحومه او را به مظلمه این درهم میداند و فی الفور آن را از طفل گرفته ، داخل بیت المال میسازد ; و هشتاد هزار درهم را بلاوسواس از بیت المال میگیرد و اصلا مخافتی نمیکند ! ! !

و با این همه کلام شارح " مقاصد " هم صریح است در اینکه : اقتراض از بیت المال امری قبیح و شنیع است ، و الاّ چرا از آن چنین تحاشی میکرد که آن را منافی و مناقض حالات متواتره عمر میدانست ؟ !


1- [ الف ] فی ذکر سیاسته أی عمر من فضل الفاروق ، من باب فضائل الصحابه ، من قسم الأفعال ، من کتاب الفضائل ، من حرف الفاء : 215 / 255 جلد ثانی . [ کنز العمال 12 / 669 - 670 ] .

ص : 232

بالجمله ; ادعای جواز اقتراض از بیت المال ، مخالفت خود عمر بن الخطاب است ; و ادعای استحسان آن ، از آن هم عجیب تر ! و دلیلی که قاضی القضات بر آن ذکر کرده از آن هم اعجب ! زیرا که فقها احتیاط را در اقتراض مال ایتام مشروط کرده اند به غنای مقترض چنانکه خود قاضی القضات نقل کرده ، پس این حکم فقها را در اقتراض عمر - که بر فقرش مباهات دارند ! - جاری کردن و بر آن مطابق نمودن از ادنی عاقل نمیآید چه فضلای متبحرین و علمای مدققین ، لکن العصبیة تذهب بهم إلی کلّ واد ( وَمَن یُضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ هاد ) (1) .

و مع هذا مال ایتام را ‹ 892 › بر مال بیت المال - که حقوق مسلمین بالغین است - قیاس نتوان کرد ; زیرا که ایتام به اموال خود محتاج نیستند و دادن آن به ایشان بی رشد و بلوغ غیر جایز ، به خلاف اموال مسلمین که آن را به ایشان باید داد وتأخیر در ادای آن نباید کرد .

چنانچه از روایت بزار که از " کنز العمال " در مجهولات عمر منقول شد (2) ،


1- الزمر ( 39 ) : 23 .
2- در طعن چهارم گذشت که : أُتی عمر بمال فقسّمه بین المسلمین ، ففضلت منه فضلة ، فاستشار فیها ، فقالوا : لو ترکت لنائبة إن کانت - وعلی ( علیه السلام ) ساکت لا یتکلّم - فقال : ما لک - یا أبا الحسن ! - لا تتکلم ؟ قال : « قد أخبرک القوم » ، قال عمر : لتکلّمنی ، قال : « إن الله عزّ وجلّ قد فرغ من قسمة هذا المال . . » - وذکر حدیث مال البحرین حین جاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وحال بینه وبین أن یقسّمه اللیل ، فصلّی الصلاة فی المسجد - « فلقد رأیت ذلک فی وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی فرغ منه » ، فقال : لا جرم لنقسّمنّه ، فقسّمه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فأصابنی منه ثمان مائة درهم . انظر : کنز العمال 12 / 634 .

ص : 233

ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمر را ارشاد به تعجیل تقسیم فضله [ ای ] که از تقسیم فاضل شده بود نمود ، و عمر حسب ارشاد آن حضرت به عمل آورد ، و بر قول کسانی که گفته بودند که : آنرا ترک کند برای نائبه ، عمل نکرد ; و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حکم خود را به تغیّر وجه مبارک حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به سبب [ مانع شدن ] . . . (1) شب در تقسیم مال بحرین مستند فرمود (2) .

و فرض کردیم که عمر غنی بود و فقیر نبود ، باز هم اقتراض از بیت المال سمتی از جواز نداشت ; چه باوصف عدم احتیاج به اقتراض و حصول غنا ، مال مسلمین را گرفتن و حبس آن نمودن و بر ایشان صرف نکردن ، اقبح است از اخذ آن در صورت احتیاج و فقر !


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- از ( چنانچه از روایت بزار که . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 234

و در " فتح الباری " بعد ذکر روایت جابر - که گذشت - گفته :

قال ابن التین : قد علم عمر أنه لا یلزمه غرامة ذلک إلاّ أنه أراد أن لا یتعجل من عمله شیئاً (1) فی الدنیا (2) .

ظاهر است که اگر عمر را غرامت این دین لازم نبود یعنی ادایش بر او واجب نبوده ، پس وجهی نبود برای امر فرزند ارجمند خود به تفضیح خودش به دریوزه گری و سؤال در به در ، کما لا یخفی علی من له ثاقب النظر .

و محتجب نماند که نافع مولی ابن عمر به مزید خیرخواهی و رعایت حق پدر مولای خود چنان انهماک در کذب و دروغ ورزیده که با وصف ثبوت دین بر ذمه خلافت مآب - حسب تصریح خودش - وقت وفات و دنو عقاب انکار از آن آغاز نهاده ، و دلیلی رکیک برای آن ممهّد ساخته که ناچار حضرات اهل سنت هم به ردّ آن میپردازند و نیز در " فتح الباری " گفته :

وقد أنکر نافع مولی ابن عمر أن یکون علی عمر دین ، فروی عمر بن شبة - فی کتاب المدینة بإسناد صحیح - : إن نافعاً قال : من أین یکون علی عمر دین وقد باع رجل من ورثته میراثه بمائة ألف ؟ ! انتهی .

وهذا لا ینفی أن یکون عند موته علیه دین ، فقد یکون


1- فی المصدر : ( شیء ) .
2- فتح الباری 7 / 53 .

ص : 235

الشخص کثیر المال ولا یستلزم نفی الدین عنه ، فلعلّ نافعاً أنکر أن یکون دینه لم یقض (1) .

بالجمله ; ظاهر است که بعد ثبوت دین بر خلافت مآب حسب تصریح خودش ، انکار نافع غیر نافع ، که کذب صریح و دروغ فضیح است .

و اما کثرت مال خلافت مآب - که نافع ذکر نموده - نیز نفعی به مخالفین نمیرساند که حسب تصریح ابن حجر عسقلانی نفی این معنا نمیکند که : بر عمر وقت وفاتش دین باشد که گاه است که آدمی کثیر المال میباشد و آن مستلزم نفی دین از او نمیشود .

و مع هذا اثبات کثرت مال خلیفه ثانی مزید جور و عدوان خلافت مآب به منصه ظهور میرساند که باوصف چنین کثرت مال استقراض از بیت المال کرده ، حبس حقوق مسلمین بلاوجه فرموده ! !

وبالجملة ; فنافع نفی الدین رجماً بالغیب ، وستراً للعیب (2) ، وآثر فی رعایة أب مولاه تلویث الجیب بالکذب الفاحش الذی لیس فیه ریب .

و اما تأویل ابن حجر قول نافع را به این که شاید او انکار این معنا کرده باشد که دین عمر ادا نکرده شده ، پس این انکار هم وقتی لایق اصغا است که


1- [ الف ] باب قصة البیعة من فضائل أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . ( 12 ) . [ فتح الباری 7 / 53 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لعیب ) آمده است .

ص : 236

آن را به نقلی صحیح ثابت سازند که این دین ادا کرده شد ، و ظاهر است که مجرّد کثرت مال چنانچه مستلزم نفی دین نیست همچنین مستلزم ادای دین هم نیست ، ‹ 893 › پس این استدلال نافع صریح الاختلال است خواه غرضش انکار اصل دین باشد خواه انکار ادای آن .

و عجب که ابن حجر عسقلانی با این همه تحقیق و تبحر به این نکته وانرسیده !

و محمد بن زباله هم مدیون بودن عمر بیست و شش هزار [ را ] روایت کرده ، و قاضی عیاض جزم به آن نموده ، چنانچه در " فتح الباری " مذکور است :

ووقع فی أخبار المدینة لمحمد بن [ حسن بن ] (1) زبالة : إن دین عمر کان ستة وعشرین ألفاً ، وبه جزم عیاض ، والأول هو المعتمد (2) .

و ابن روزبهان هم - به سبب کثرت مجازفه و عدوان - انکار اقتراض عمر از بیت المال آغاز نهاده ، خود را روبروی اهل علم و فضل - کما ینبغی - رسوا ساخته ، چنانچه به جواب " نهج الحق " گفته :

وأما قوله : کان علیه ثمانون ألف درهم لبیت المال . . فهذا ظاهر البطلان ; لأن الناس یعلمون أن عمر لم یکن یتسع فی معاشه ، بل


1- الزیادة من المصدر .
2- فتح الباری 7 / 53 .

ص : 237

کان یعیش عیش فقراء حجاز ، فکیف أخذ من بیت المال هذا ، وإن أخذه فربّما صرفه فی الجهات التی یدعو إلی الصرف فیها مصالح الخلافة (1) .

حیرت است که ابن روزبهان اولا حتماً و جزماً تکذیب اقتراض عمر به این شدّ و مدّ نموده ، و باز بلافاصله تجویز آن به سبب صرف این مال در جهاتی که داعی شود به آن مصالح خلافت ، نموده ; و از تناقضی که بین الکلامین منطوی است خبری برنداشته ، و ظاهر است که تا وقتی که آن مصالح معلوم نشود و جواز صرف این مال بیت المال در آن از دلیل شرعی متحقق نگردد ، طعن ساقط نمیشود ، و به مجرد چنین حیله رکیکه جواب تمام نمیگردد .

و محسن کشمیری هم بلامحابا و بلاتتبع - به سبب تقلید اسلاف ناانصاف خود - به مبالغه تمام تکذیب و ابطال اقتراض عمر نموده ، در " نجاة المؤمنین " در مطاعن عمر گفته :

منها : أنه أعطی أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالأکثر من بیت المال ، حتّی أنه روی أنه أعطی عائشة وحفصة کلّ سنة عشرة آلاف درهم ، واقترض لنفسه ثمانین ألف درهم ، ومنع أهل البیت خمسهم الذی هو سهم ذوی القربی بحکم الکتاب .


1- احقاق الحق : 241 .

ص : 238

والجواب : أمّا عن الاقتراض لنفسه ; فبأنه باطل ، ومحض افتراء یعلم ذلک من تتبع ما تواتر من أحواله ، فإنه کان یرفع (1) القمیص ولا یحصن علی طعامه إدامین ، ویستقرض عند الحاجة ، أنه أوصی ابنه عبد الله بأن یوصل إلی بیت المال ما أخذه منه ، وصرفه إلی حوائجه (2) .

عجب است که این کشمیری به کمال جسارت و وقاحت انکار اقتراض عمر در صدر کلام آغاز نهاده ، باوصف آنکه در عجز آن خودش ذکر نموده که : ( عمر استقراض میکرد نزد حاجت ، و وصیت کرد پسر خود عبدالله را که ایصال کند به سوی بیت المال آنچه گرفته عمر از آن و صرف کرده در حوائج خود ) ، پس باوصف اعتراف او به استقراض عمر از بیت المال انکار اقتراض ثمانین الف را که ثبوت آن دریافتی ، غایت مکابره و مجادله است .

و اما دادن عمر عایشه و حفصه را ‹ 894 › در هر سال ده هزار درهم که تفتازانی تکذیب آن هم به شدّ و مدّ نموده ، پس آن هم در روایات ثقات اهل سنت ثابت شده ، چنانچه سابقاً در طعن فدک مذکور شد که : ابوبکر و عمر هر دو عایشه را ده هزار درهم در هر سال میدادند (3) .


1- کذا ، والظاهر : ( یرقع ) .
2- نجاة المؤمنین :
3- در طعن دوازدهم ابو بکر از الصواعق المحرقة 1 / 99 گذشت .

ص : 239

و ابویوسف در " کتاب الخراج " گفته :

و حدّثنا المجالد بن سعید ، عن الشعبی ، عمّن شهد عمر بن الخطاب . . . قال : لمّا فتح الله علیه ، وفتح فارس والروم ، جمع ناساً من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : ما ترون ؟ فإنی أری أن أجعل عطاء الناس فی کلّ سنة ، وأجمع المال ، فإنه أعظم للبرکة . قالوا : اصنع ما رأیت ، فإنک إن شاء الله موفق . قال : ففرض الأعطیات ; فدعا بالخرج (1) ، فقال : بمن أبدأ ؟ فقال عبد الرحمن بن عوف : بنفسک . فقال : لا والاله (2) ، ولکن أبدأ ببنی هاشم رهط النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فکتب من شهد بدراً من بنی هاشم من مؤمن (3) مولی أو عربی ، لکلّ رجل منهم خمسة آلاف . . خمسة آلاف ، وفرض لعباس بن عبد المطلب ( رضی الله عنه ) اثنی عشر ألفاً ، ثمّ فرض لمن شهد بدراً من بنی أمیة بن عبد شمس ، ثمّ الأقرب فالأقرب إلی بنی هاشم ، ففرض للبدریین أجمعین - عربیّهم ومولاهم - خمسة آلاف . . خمسة آلاف ، وفرض للأنصار أربعة آلاف . . أربعة آلاف ، وکان أول أنصاری فرض له محمد بن سلمة ، وفرض لأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة


1- فی المصدر : ( باللوح ) .
2- فی المصدر : ( والله ) .
3- لم ترد فی المصدر کلمة : ( مؤمن ) .

ص : 240

آلاف . . عشرة آلاف ، وفرض لعائشة أُمّ المؤمنین اثنی عشر ألفاً . . إلی آخره (1) .

و این روایت را ولی الله هم در " ازالة الخفا " نقل کرده ، چنانچه بعد ذکر روایتی از ابویوسف گفته :

وأخرج - أیضاً - ، عن الشعبی ، عمّن شهد عمر بن الخطاب ، قال : لمّا فتح الله علیه ، وفتح فارس والروم ، جمع ناساً من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی أن نقل : وفرض لأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة آلاف . . عشرة آلاف ، وفرض لعائشة أُمّ المؤمنین . . . اثنی عشر ألفاً . . إلی آخره (2) .

و نیز ابویوسف در " کتاب الخراج " گفته :

حدّثنی أبو معشر ، قال : حدّثنی عمر - مولی غفرة (3) - ، قال : لمّا جاءت عمر بن الخطاب الفتوح وجاءته الأموال قال : إن أبابکر . . . رأی فی هذا المال رأیاً ، ولی فیه رأی آخر : لا أجعل من


1- [ الف ] کیف کان فرض عمر بن الخطاب لأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم 24 / 128 . [ کتاب الخراج : 44 ] .
2- [ الف ] مآثر عمر ، از آن جمله آنکه : دفتر مسلمین وضع فرمود . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 67 - 68 ] .
3- فی المصدر : ( مولی عمرة وغیره ) .

ص : 241

قاتل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کمن قاتل معه . . ففرض للمهاجرین والأنصار ممّن شهد بدراً خمسة آلاف . . خمسة آلاف ، وفرض لمن کان إسلامه مثل إسلام أهل بدر ولمن لم یشهد بدراً أربعة آلاف . . أربعة آلاف ، وفرض لأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اثنی عشر ألفاً . . اثنی عشر ألفاً ، إلاّ صفیة وجویریة فإنه فرض لهما ستة آلاف . . ستة آلاف ، فأبیا أن تقبلا ، فقال لهما : إنّما فرضت لهنّ للهجرة ، فقالتا : لا ، إنّما فرضت لهنّ لمکانهنّ من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وکان لنا قبله (1) ، فعرف ذلک عمر ففرض لهما اثنی عشر ألفاً . . اثنی عشرألفاً ‹ 895 › . . إلی آخره (2) .

و ولی الله هم در " ازالة الخفا " این روایت [ را ] از ابویوسف نقل کرده ، حیث قال :

قال : - یعنی أبا یوسف - حدّثنی أبو معشر ، قال : حدّثنی عمر - مولی غفرة - ، وغیره ، قال : لمّا جاء عمر بن الخطاب الفتوح وجاءته الأموال قال : إن أبا بکر الصدیق . . . رأی فی هذا المال رأیاً ، ولی فیه رأی آخر : لا أجعل من قاتل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کمن قاتل معه . . ففرض للمهاجرین


1- فی المصدر : ( مثله ) .
2- [ الف ] نشان سابق . [ کتاب الخراج : 42 - 43 ] .

ص : 242

والأنصار لمن شهد بدراً خمسة آلاف . . خمسة آلاف ، وفرض لمن کان إسلامه کإسلام أهل بدر ولم یشهد بدراً أربعة آلاف . . [ أربعة آلاف ] (1) ، وفرض لأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اثنی عشر ألفاً . . اثنی عشر ألفاً إلاّ صفیة وجویریة . . إلی آخره (2) .

و حاکم در " مستدرک " گفته :

أخبرنی أبو الحسن علی بن محمد بن عفان العامری ، حدّثنا أسباط محمد بن القرشی ، حدّثنا مطرف ، عن أبی إسحاق ، عن مصعب بن سعد ، قال : فرض عمر لأُمّهات المؤمنین عشرة [ آلاف ] (3) إلاّ قد زاد عائشة (4) ألفین ، وقال : إنها حبیبة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

أخبرنا أبو العباس محمد بن أحمد المحبوبی - بمرو - ، حدّثنا سفیان بن مسعود ، حدّثنا عبید الله بن موسی ، أنبا اسرائیل ، عن إسحاق ، عن مصعب بن سعد ، عن سعد ، قال : کان عطاء أهل بدر ستة آلاف . . ستة آلاف ، وکان عطاء أُمّهات المؤمنین عشرة


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] مآثر عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 68 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( سعید ) آمده است .

ص : 243

آلاف . . [ عشرة آلاف ] (1) لکل امرأة منهنّ ، غیر ثلاث نسوة ; عائشة ، فإن عمر قال : أُفضّلها بألفین لحبّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إیاها ، وصفیة وجویریة سبعة آلاف . . سبعة آلاف .

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ، ولم یخرجاه لإرسال مطرف بن طریف إیاه (2) . صحیح المستدرک للحاکم النیسابوری .

ابن ابی الحدید در " شرح نهج البلاغة " به جواب طعن تفضیل عمر در تقسیم گفته :

نحن نذکر ما فعله عمر فی هذا الباب مختصراً ، نقلناه من کتاب أبی الفرج عبد الرحمن بن علی بن الجوزی المحدّث . . . فی أخبار عمر وسیرته .

روی أبو الفرج ، عن أبی سلمة بن عبد الرحمن ، قال : استشار عمر الصحابة بمن یبدأ [ فی ] (3) القسم والفریضة ، قالوا : إبدأ بنفسک ، فقال : بل أبدأ بآل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وذوی قرابته . . فبدأ بالعباس .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] ترجمة عائشة من ذکر الصحابیات من أزواج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب معرفة الصحابة . ( 12 ) . [ المستدرک 4 / 7 - 8 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 244

قال ابن الجوزی : قد وقع الاتفاق علی أنه لم یفرض لأحد أکثر ممّا فرض له ، روی أنه فرض له خمسة عشر ألفاً (1) ، وروی أنه فرض له اثنی عشر ألفاً ، وهو الأصح .

ثمّ فرض لزوجات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لکلّ واحدة عشرة آلاف ، وفضّل عائشة علیهنّ بألفین ، فأبت ، فقال : ذلک لفضل منزلتک عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فإذا أخذت فشأنک ، واستثنی من الزوجات جویریة ، وصفیة ، ومیمونة ، ففرض لکلّ واحدة منهنّ ستة آلاف ، فقالت (2) عائشة : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یعدل بیننا . . فعدل عمر بینهنّ ، وألحق هؤلاء ‹ 896 › الثلاث بسائرهنّ ، ثمّ فرض للمهاجرین الذین شهدوا بدراً لکلّ واحد خمسة آلاف ، ومن شهدها من الأنصار لکلّ واحد أربعة آلاف .

وقد روی أنه فرض لکلّ واحد لمن شهد البدر (3) من المهاجرین أو من الأنصار أو من غیرهم من القبائل خمسة آلاف ، ثمّ فرض لمن شهد أُحداً (4) وما بعدها إلی الحدیبیة أربعة آلاف ، ثمّ


1- لم یرد فی المصدر : ( روی أنه فرض له خمسة عشر ألفاً ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقال ) آمده است .
3- فی المصدر : ( ممّن شهد بدراً ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحد ) آمده است .

ص : 245

فرض لکلّ من شهد المشاهد بعد الحدیبیة ثلاثة آلاف ، ثمّ فرض لکلّ من شهد المشاهد بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ألفین وخمسمائة وألفین وألفاً وخمسمائة وألفاً واحداً إلی مائتین . . إلی آخره (1) .

و در " حبیب السیر " مذکور است :

و در همین سال - یعنی در سال خمس عشر (2) - امیرالمؤمنین عمر وضع دیوان فرمود ، و اسامی اجلّه اهل بیت و اصحاب را بر دفتر ثبت کرده جهت هر یک چیزی مقرر نمود ، و ابتدا به عباس کرده به اسم شریفش دوازده هزار درم و به روایتی بیست و پنج هزار درم نوشت ، بعد از آن سادات خاندان سید کائنات صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را بر سایر برایا تقدیم داد ، و به نام هر یک از امهات مؤمنین ده هزار درم تعین (3) فرمود ، و هر یک از حضار معرکه بدر را پنج هزار درم داد ، و سبطین خواجه کونین [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را به دستور اهل بدر وظیفه مقرر کرد ، و ابوذر غفاری و سلمان فارسی را نیز داخل آن طبقه گردانید ، بعد


1- [ الف ] طعن خامس از مطاعن عمر ، مجلّد خامس عشر . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 214 - 215 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خمس و عشر ) آمده است .
3- در مصدر ( تعیین ) .

ص : 246

از آن جهت بقیه صحابه از چهار هزار درهم تا دویست هزار درم (1) - علی اختلاف مراتبهم - رقم زد (2) .

بالجمله ; از این عبارات دادن عمر عایشه و حفصه را ده هزار درهم سالانه ظاهر است ، و از بعض آن ظاهر است که عایشه را دوازده هزار درهم سالانه مقرر کرده ، پس تکذیب چنین امر ثابت و شایع و ذایع نهایت شنیع و قبیح است . و از اینجاست که دیگر متکلمین سنیّه ناچار اعتراف به این معنا نمودند ، و در پی تأویل و توجیه افتادند .

قاضی القضات در " مغنی " گفته :

إن دفعه إلی الأزواج من حیث أن لهنّ حقاً فی بیت المال ، وللإمام (3) أن یدفع ذلک علی قدر ما یراه ، وهذا الفعل ممّا قد فعله من قبله ومن بعده ، ولو کان منکراً لما استمرّ علیه أمیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ، وقد ثبت استمراره علیه ; ولو کان طعناً علیه لوجب إذا کان یدفع إلی الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] وإلی عبد الله بن جعفر . . وغیرهم من بیت المال شیئاً أن یکون فی حکم الخائن (4) ، وکلّ ذلک یبطل ما قالوه ; لأن بیت المال إنّما یراد لوضع الأموال فی


1- در مصدر ( دویست درم ) .
2- حبیب السیر 1 / 482 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( والإمام ) آمده است .
4- فی المصدر : ( الحائز ) .

ص : 247

حقوقها ، ثمّ الاجتهاد إلی المتولی للأمر فی الکثرة والقلّة (1) .

از این عبارت ظاهر است که : قاضی اعطای عمر ازواج را انکار نتوانسته در پی تأویل آن فتاده .

و آنچه ادعا کرده که : ( جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) استمرار بر آن کرده ) ، کذب محض است ; زیرا که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تفضیل را جایز نمیدانست ، و آن جناب تسویه در تقسیم میفرمود ، چنانچه عن قریب به تفصیل مذکور میشود .

و در " فتح الباری " تصنیف عسقلانی مذکور است :

واختلف الصحابة فی قسم الفیء ; فذهب أبو بکر إلی التسویة ، وهو قول علی [ ( علیه السلام ) ] وعطا واختیار الشافعی ، ‹ 897 › وذهب عمر وعثمان إلی التفضیل ، وبه قال مالک (2) .

و مذهب ابوبکر هم عدم تفضیل در تقسیم بود ، گو ارتکاب خلاف آن کرده باشد .

طیبی در " شرح مشکاة " - نقلا عن " شرح السنة " للبغوی در ذکر حکم فیء - گفته :

واختلفوا فی التفضیل علی السابقة والنسب ، فذهب أبو بکر إلی


1- المغنی 20 / ق 2 / 15 .
2- [ الف ] باب ما أقطع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من البحرین ، من کتاب فرض الخمس . ( 12 ) . [ فتح الباری 6 / 193 ] .

ص : 248

التسویة بین الناس وعدم التفضیل بالسابقة حتّی قال له عمر : أتجعل الذین جاهدوا فی سبیل الله بأموالهم وأنفسهم وهاجروا دیارهم کمن دخل فی الإسلام کرهاً ؟ فقال أبو بکر : إنّما عملوا لله ، وإنّما أجورهم علی الله ، وإنّما الدنیا بلاغ .

وکان عمر یفضّل علی السابقة والنسب ، فکان یفضل عائشة علی حفصة . (1) انتهی .

و از تصریحات ابن روزبهان و اسحاق هروی و ملامحسن کشمیری نیز دادن عمر ده هزار سالانه به عایشه و حفصه ظاهر است .

علامه حلّی - طاب ثراه - در " نهج الحق " در مطاعن عمر فرموده :

ومنها : أنه کان یعطی من بیت المال ما لا یجوز ، حتّی أنه أعطی عائشة و حفصة فی کلّ سنة عشرة آلاف درهم ، و حرّم علی أهل البیت خمسهم ، وکان علیه ثمانون ألف درهم لبیت المال ، ومنع فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إرثها ونحلتها التی وهبها رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . . إلی آخره (2) .

و ابن روزبهان به جواب علامه حلّی - طاب ثراه - گفته :

قد سبق أن عمر لمّا کثرت الغنائم واتسع الفیء والخراج جعل


1- [ الف ] قوبل علی اصل شرح الطیبی فی باب الفی من کتاب . [ شرح الطیبی علی مشکاة 8 / 88 ، شرح السنّة 5 / 683 ] .
2- نهج الحق : 279 .

ص : 249

لکلّ من أزواج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة آلاف درهم . . إلی آخره (1) .

و اسحاق هروی در " سهام ثاقبه " (2) در مطاعن عمر گفته :

ومنها : أنه تصرّف فی بیت المال کثیراً ، فأعطی عائشة . . . کلّ سنة عشرة آلاف درهم ، ومنع فاطمة - رضی الله تعالی عنها - [ ( علیها السلام ) ] إرثها ونحلتها التی وهبها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وحرّم أهل البیت خمسهم من الغنیمة .

وأجیب بأنه لمّا کثر الغنائم واتسع بلاد الإسلام والخراج جعل عمر . . . لکلّ من أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة آلاف درهم ; لأنهنّ لا یحلّ لهنّ التزوج بعده أبداً . . إلی آخره (3) .

و ملامحسن کشمیری در " نجاة المؤمنین " به جواب طعن اعطای عایشه و حفصه گفته :

وأمّا عن الاعطاء ; فبأنه لمّا فتح الله سبحانه أکثر بلاد العرب والمغرب والعراق والروم . . وغیرها فی عهده ، وکثر أموال بیت المال قسّمها بین الصحابة ، وراعی فیهما سبق الإسلام والهجرة


1- احقاق الحق : 241 .
2- تقدّم أنه لم تصل لنا مخطوطته ، قال فی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 31 : السهام الثاقبة فی الکلام ; لملا اسحاق الهروی ، تاریخ کتابة النسخة سنة 1186 .
3- سهام ثاقبه :

ص : 250

والجهاد وقرابة الرسول ، فرجّح السابقین علی غیرهم ، ورجّح المهاجرین علی الأنصار ، وأقرباء الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] علی غیرهم ، فإنه أعطی العباس اثنی عشر ألفاً من الدراهم ، وکلاّ من المهاجرین الغیر السابقین خمسة آلاف ، وأزواجه علیه [ وآله ] السلام عشرة آلاف . . إلی آخره (1) .

از این عبارات ظاهر است که عمر ازواج را ده هزار سالانه میداد ، پس انکار دادن عایشه و حفصه - که از تفتازانی سر زده - کذب محض و خرافه بحت است .

و اما ادعای جواز آن ، پس بطلانش ظاهر است ، چنانچه جناب سید مرتضی - طاب ثراه - فرموده :

أمّا تفضیل الأزواج ; فإنه لا یجوز ; لأنه لا ‹ 898 › سبب فیهنّ یقتضی ذلک ، وإنّما یفضل الإمام فی العطاء ذوی الأسباب المقتضیة لذلک مثل الجهاد وغیره من الأُمور العام نفعها للمسلمین .

وقوله : ( إن لهنّ حقاً فی بیت المال ) ، صحیح ، إلاّ أنه لا یقتضی تفضیلهنّ علی غیرهنّ ، وما عیب بدفع حقهنّ ، وإنّما عیب بالزیادة علیه .

ولم نعلم أن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) استمرّ علی ذلک .


1- نجاة المؤمنین :

ص : 251

وإن کان صحیحاً - کما ادّعی - فالسبب الداعی إلی الاستمرار علی جمیع الأحکام .

فأمّا تعلّقه بدفع أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) إلی الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] وغیرهما من بیت المال فعجیب ; لأنه لم یفضّل هؤلاء فی العطیة ، فیشبه ما ذکرناه فی الأزواج ، وإنّما أعطاهم حقوقهم وسوّی بینهم وبین غیرهم (1) .

و ابن ابی الحدید در جواب سید مرتضی - طاب ثراه - گفته :

أما قوله : ( لا یجوز للامام أن یفضّل فی العطاء إلاّ بسبب یقتضی ذلک کالجهاد ) ، فلیست أسباب التفضیل مقصورة علی الجهاد وحده ، فقد یستحق الإنسان التفضیل فی العطاء علی غیره لکثرة عبادته ، ولکثرة علمه وانتفاع الناس به ، فلم لا یجوز أن یکون عمر فضل الزوجات لذلک ؟

وأیضاً ; فإن الله تعالی فرض لذوی القربی نصیباً فی الفیء والغنیمة ولیس إلاّ لأنهم ذوو قرابته فقط ، فما المانع من أن یقیس عمر علی ذلک ما فعله من العطاء ؟ فیفضل ذوی قرابته بالزوجیة والزوجات ، وإن لم یکن لهنّ قربی النسب فلهنّ قربی الزوجیة .

وکیف یقول المرتضی : ( ما جاز أن یُفضّل أحدٌ إلاّ بالجهاد ) ؟ !


1- الشافی 4 / 187 .

ص : 252

وقد فضّل الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] علی کثیر من أکابر المهاجرین والأنصار ، وهما صبیان ما جاهدا ولا بلغا (1) الحلم بعد ، وأبوهما أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] موافق علی ذلک راض به غیر منکر له ، وهل فعل عمر ذلک إلاّ لقربهما من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ ! (2) و مولانای گلستانه در " حدائق شرح نهج البلاغه " کلام ابن ابی الحدید به بسط تمام منقوض فرموده ، و جواب بس مسکت و مفحم افاده فرموده ، حیث قال :

وفیه نظر من وجوه :

الأول : أن ما أورد علی السید الأجلّ ( رضی الله عنه ) من أن أسباب التفضیل لیست مقصورة علی الجهاد وحده ، فقد یستحق الانسان التفضیل علی غیره لکثرة عبادته أو لکثرة علمه وانتفاع الناس به ، فلم لا یجوز أن یکون عمر فضل الزوجات لذلک ؟ !

مدفوعٌ ; بأنه لا شک فی أن الفیء والغنائم . . ونحو ذلک لیست من الأموال المباحة التی یجوز لکلّ أحد أن یتصرف فیها کیف شاء ، ویصرفها فی أی وجه أراد ، ولیست ملکاً طلقاً لمن یتولّی الأمر حتّی یجوز له دفعها إلی من شاء ، وصرفها فیما أحبّ وأراد ، بل هی من حقوق المسلمین یجب صرفه إلیهم علی الوجه الذی دلّت علیه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بلغ ) آمده است .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 213 .

ص : 253

الشریعة المقدّسة ، والتصرّف فیه محظور إلاّ علی الوجه الذی قام علیه دلیل شرعی ، وتفضیل طائفة فی القسمة وإعطاءها أکثر ممّا جرت السنة علیه لا یمکن إلاّ بمنع من استحق من الشرع حقّه ، وهو غصب لمال الغیر وصرف له ‹ 899 › فی غیر أهله ، وقد جرت السنة النبویة بالاتفاق علی القسم بالسویة ، وأول من فضّل قوماً فی العطاء هو عمر بن الخطاب - کما سیظهر لک من روایاتهم [ و ] (1) اعتراف ثقاتهم - فکان غاصبَ حقوق المسلمین ، ظالماً إیّاهم بوضعها فی غیر موضعها .

والذاهبون إلی أن لولیّ الأمر التصرّف فیها باجتهاده اقتصروا علی مجرّد دعوی أو التمسک بشبه سخیفة ، کما مرّ فی الطعن التاسع .

ویؤکّد حظر التفضیل ومخالفة السنّة فی القسمة أن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أبطل سیرة عمر فی ذلک وردّ الناس إلی السنّة والقسم بالسویة ، وهو ( علیه السلام ) « یدور مع الحقّ ، والحقّ یدور معه حیثما دار » بنصّ الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کما تظافرت به الروایات من طرق المخالف والمؤالف ، وقد سبق ذکر طرف منها فی الطعن الثالث من مطاعن أبی بکر .

ومع ذلک احتجّ ( علیه السلام ) علی المهاجرین والأنصار لمّا کرهوا عدله


1- الزیادة من المصدر .

ص : 254

فی القسمة ، وانکروه علیه بمخالفة التفضیل للشریعة ، وألزمهم العدل فی القسمة فلم یردّه علیه أحد ، بل أذعنوا له وصدّقوا قوله ، ثمّ فارقه طلحة والزبیر ومن یقتفی أثرهما رغبةً فی الدنیا وکراهةً للحقّ ، کما دلّت علیه الروایات ، ومن جملتها ما رواه الشارح فی الجزء السابع فی شرح کلامه ( علیه السلام ) لمّا أرادوه علی البیعة - عن أبی جعفر الإسکافی فی کتاب النقض علی العثمانیة للجاحظ - قال : لمّا انعقدت البیعة له ( علیه السلام ) بعد قتل عثمان ، صعد المنبر فی الیوم الثانی من یوم البیعة - وهو یوم السبت لإحدی عشرة لیلة بقین من ذی الحجة - فحمد الله ، وأثنی علیه ، وذکر خطبته ( علیه السلام ) إلی قوله : « . . ألا وأیّما رجل من المهاجرین والأنصار من أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یری أن الفضل له علی من سواه لصحبته ، فإن له الفضل النیّر غداً عند الله وثوابه وأجره علی الله ، وأیّما رجل استجاب لله وللرسول ، فصدّق ملّتنا ، ودخل فی دیننا ، واستقبل قبلتنا ; فقد استوجب حقوق الإسلام وحدوده ، وأنتم (1) عباد الله ، والمال مال الله ، یقسّم بینکم بالسویة ، لا فضل فیه لأحد علی أحد ، وللمتقین عند الله غداً أحسن الجزاء وأفضل الثواب ، لم یجعل الله الدنیا للمتقین أجراً و لا ثواباً ، وما عند الله خیر للأبرار ،


1- [ الف ] خ ل : فأنتم .

ص : 255

وإذا کان غداً - إن شاء الله - فاغدوا علینا ، فإن عندنا مالاً نقسّمه فیکم ، ولا یتخلّفنّ (1) أحد منکم ، عربی ولا عجمی ، کان من أهل العطاء أو لم یکن ، إذا کان مسلماً حرّاً . . أقول قولی هذا وأستغفر الله العظیم لی ولکم . . » ثمّ نزل .

قال أبو جعفر : وکان هذا أول ما أنکروه من کلامه ( علیه السلام ) ، وأورثهم الضغن علیه ، وکرهوا إعطاءه وقسمه بالسویة ، فلمّا کان من الغد غدا وغدا (2) الناس لقبض المال ، فقال - لعبید الله بن أبی رافع کاتبه - : « ابدأ بالمهاجرین فنادهم ، وأعط کلّ رجل ممّن حضر ثلاثة دنانیر ، ثمّ ثنّ بالأنصار فافعل معهم مثل ذلک ، ثمّ من یحضر من الناس ‹ 900 › کلّهم الأحمر والأسود فاصنع به مثل ذلک » .

فقال سهل بن حنیف الأنصاری : یا أمیر المؤمنین ! هذا غلامی بالأمس وقد أعتقته الیوم . فقال : « نعطیه کما نعطیک » . فأعطی کلّ واحد منهما ثلاثة دنانیر ، ولم یفضّل أحداً علی أحد ، وتخلّف عن هذا القسم یومئذ طلحة والزبیر وعبد الله بن عمر وسعید بن العاص ومروان بن الحکم . . ورجال من قریش وغیرها .

قال : وسمع عبیدُ الله بن أبی رافع عبدَ الله بن الزبیر یقول - لأبیه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتخلفین ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( غد وغد ) آمده است .

ص : 256

وطلحة ومروان وسعید - : ما خفی علینا [ فی ] (1) أمس من کلام [ أمیر المؤمنین علی ] (2) ما یریده ، فقال سعید بن العاص - والتفت إلی زید بن ثابت - : إیّاک أعنی واسمعی یا جارة .

فقال عبید الله بن أبی رافع - لسعید وعبد الله بن زبیر - : إن الله یقول فی کتابه : ( وَلکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ ) (3) ; ثمّ إن عبید [ الله ] بن أبی رافع أخبر علیاً ( علیه السلام ) بذلک فقال : « والله إن بقیت وسلمت لهم لأقمتهم (4) علی المحجّة البیضاء والطریق الواضح ، قاتل الله بنی العاص ، لقد عرف من کلامی ونظری إلیه أمس أنی أریده وأصحابه ممّن هلک فیمن هلک » .

قال : فبینا الناس فی المسجد بعد الصبح إذ طلع الزبیر وطلحة ، فجلسا ناحیة عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، ثمّ طلع مروان وسعید وعبد الله بن الزبیر فجلسوا إلیهما ، ثمّ جاء قوم من قریش فانضمّوا إلیهم ، فتحدّثوا نجیاً ساعة ، ثمّ قام الولید بن عقبة بن أبی معیط فجاء إلی علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : یا أبا الحسن ! إنک قد وترتنا جمیعاً ، أمّا أنا فقتلتَ أبی یوم بدر صبراً ، وخذلتَ أخی یوم الدار بالأمس ، وأمّا سعید


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزخرف ( 43 ) : 78 ، در [ الف ] اشتباهاً : ( اکثرهم ) آمده است .
4- فی المصدر : ( لأُقیمنّهم ) .

ص : 257

فقتلتَ أباه یوم بدر فی الحرب (1) ، وکان ثور قریش ، وأمّا مروان فسحقتَ أباه عند عثمان إذ ضمّه إلیه ، ونحن إخوتک ونظراؤک من بنی عبد مناف ، ونحن نبایعک الیوم علی أن تضع عنّا ما أصبناه من المال فی أیام عثمان ، وأن تقتل قتلته ، وإنا إن خفناک ترکتنا والتحقنا بالشام .

فقال ( علیه السلام ) : « أمّا ما ذکرتم من وتری إیاکم ، فالحق وترکم ; وأمّا وضعی عنکم ما أصبتم ، فلیس لی أن أضع حقّ الله عنکم ولا عن غیرکم ; وأمّا قتلی قتلة عثمان ، فلو لزمنی قتلهم الیوم لقتلتهم أمس ; ولکن لکم علیّ إن خفتمونی أن أُؤمّنکم ، وإن خفتکم أن أسیرکم » .

فقام الولید إلی أصحابه فحدّثهم وافترقوا علی إظهار العداوة وإشاعة الخلاف ، فلمّا ظهر ذلک من أمرهم قال عمّار بن یاسر - لأصحابه - : قوموا إلی هؤلاء النفر من إخوانکم ، فإنه قد بلغنا عنهم . . ورأینا منهم ما نکره من الخلاف والطعن علی إمامهم ، وقد دخل أهل الجفاء بینهم وبین الزبیر والأعسر العاق - یعنی طلحة - . .

فقام أبو الهیثم وعمار وأبو أیوب وسهل بن حنیف . . وجماعة


1- قسمت ( صبراً ، وخذلتَ أخی یوم الدار بالأمس ، وأمّا سعید فقتلتَ أباه یوم بدر فی الحرب ) از نسخه خطی موجود افتاده است .

ص : 258

معهم (1) فدخلوا علی علی [ ( علیه السلام ) ] فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! انظر فی أمرک ، وعاتب قومک هذا الحی من قریش ، فإنهم قد نقضوا عهدک وأخلفوا وعدک ، قد دعونا فی السرّ إلی رفضک - هداک الله لرشدک - وذاک لأنهم کرهوا الأُسوة وفقدوا الأثرة ، ولمّا ‹ 901 › آسیت بینهم وبین الأعاجم إنکروا واستشاروا عدوّک ، وعظّموه ، وأظهروا الطلب بدم عثمان فرقةً للجماعة ، وتألفاً لأهل الضلالة ، فرأیک . .

فخرج علی ( علیه السلام ) فدخل المسجد وصعد المنبر مرتدیاً بطاق (2) ، مؤتزراً ببرد قطری (3) ، متقلداً سیفاً ، متوکیاً علی قوس ، فقال : « أمّا بعد ; فإنا نحمد الله ربّنا ، وإلهنا ، وولیّنا ، وولی النعم علینا الذی أصبحت نعمه علینا ظاهرة وباطنة ، امتناناً منه بغیر حول منّا ولا قوة ; لیبلونا أنشکر أم نکفر ، فمن شکر زاده ومن کفر عذّبه ، فأفضل الناس عند الله منزلة وأقربهم إلیه وسیلة أطوعهم لأمره ،


1- از کلمه : ( إمامهم . . . ) تا اینجا از نسخه خطی موجود افتاده است .
2- [ الف ] طاق : نوعی از جامه و چادر سبز [ سر ] . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
3- [ الف ] قطر - بالکسر - : نوعی از چادر و جامه که آن را قطریه خوانند . ( 12 ) . القطری : ضرب من البرد ، وفیه حمراً ، ولها أعلام فیه بعض الخشونة ; و قیل هی حلل جیاد تحمل من قبل البحرین . ( 12 ) . مجمع [ مجمع البحرین 3 / 523 ] .

ص : 259

وأعملهم بطاعته ، وأتبعهم لسنّة رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وأحیاهم لکتابه ، لیس لأحد عندنا فضل إلاّ بطاعة الله وطاعة الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، هذا کتاب الله بین أظهرنا وعهد رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وسیرته فینا ، لا یجهل ذلک إلاّ جاهل عاند عن الحق منکر ، قال الله تعالی : ( یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَر وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ ) (1) » .

ثمّ صاح بأعلی صوته : « أطیعوا الله وأطیعوا الرسول فإن تولَّیتم فإن الله لا یحبّ الکافرین (2) » ، ثم قال : « یا معشر المهاجرین والأنصار ! تمنّون علی الله ورسوله بإسلامکم ؟ ! ( بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلاِْیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ) (3) » .

ثمّ قال : « أنا أبو الحسن » - وکان یقولها : إذا غضب - ثمّ قال : « ألا إن هذه الدنیا التی أصبحتم تتمنّونها وترغبون فیها ، وأصبحتْ تغضبکم وترضیکم لیست بدارکم ، ولا منزلکم الذی خلقتم له ، فلا تغرنّکم فقد حذّرتموها ، واستتموا نعم الله علیکم بالصبر لأنفسکم علی طاعة الله ، والذلّ لحکمه - جل ثناؤه - ، فأمّا


1- الحجرات ( 49 ) : 13 .
2- اقتباس من قوله تعالی : ( قُلْ أَطِیعُوا اللهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ ) سورة آل عمران ( 3 ) : 32 .
3- الحجرات ( 49 ) : 17 .

ص : 260

هذا الفیء فلیس لأحد علی أحد فیه إثرة ، وقد فرغ الله من قسمته ، فهو مال الله وأنتم عباد الله المسلمون ، وهذا کتاب الله به أقررنا ، وله أسلمنا ، وعهد نبیّنا بین أظهرنا ، فمن لم یرض به فلیتولّ کیف شاء ، فإن العامل بطاعة الله ، والحاکم بحکم الله لا وحشة علیه » .

ثمّ نزل عن المنبر ، فصلی رکعتین ، ثمّ بعث بعمار بن یاسر وعبد الرحمن (1) بن حنبل القرشی إلی طلحة والزبیر - وهما فی ناحیة المسجد - فأتیاهما فدعواهما ، فقاما حتّی جلسا إلیه ( علیه السلام ) ، فقال لهما : « نشدتکما (2) الله هل جئتمانی طائعین للبیعة ، ودعوتمانی إلیها وأنا کاره لها ؟ » قالا : نعم .

فقال : « غیر مجبّرین (3) ولا مقسورین ، فاسلمتما لی بیعتکما وآتیتمانی (4) عهدکما ؟ » قالا : نعم .

قال : « فما دعاکما بعد إلی ما أری ؟ »


1- فی المصدر : ( عبد الله ) .
2- فی المصدر : ( أنشدتکما ) .
3- فی المصدر : ( مجبورین ) .
4- فی المصدر : ( وأعطیتمانی ) .

ص : 261

قالا : أعطیناک بیعتنا علی أن لا تقضی الأُمور ولا تقطعها دوننا ، وأن تستشیرنا فی کلّ أمر ولا تستبدّ بذلک علینا ، ولنا من الفضل علی غیرنا ما قد علمت ، فأنت تقسّم القسم ، وتقطع الأمر ، وتمضی الحکم بغیر مشاورتنا ، ولا علمنا .

فقال : « لقد نقمتما (1) یسیراً ، وأرجأتما کثیراً ، فاستغفرا الله (2) یغفر لکما ، ألا تخبراننی أدفعتکما عن حق وجب لکما فظلمتکما إیاه ؟ ! » قالا : معاذ الله !

قال : « فهل ‹ 902 › استأثرت من هذا المال لنفسی شیئاً ؟ » قالا : معاذ الله !

قال : « أفوقع حکم (3) أو حقّ لأحد من المسلمین فجهلته أو ضعفت عنه ؟ » قالا : معاذ الله !

قال : « فما الذی کرهتما من أمری حتّی رأیتما خلافی ؟ » قالا : خلافک عمر بن الخطاب فی القسم ، إنک جعلت حقّنا فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نقتمما ) ، و در مصدر : ( نقمتا ) آمده است ، ولی در بسیاری از مصادر حدیثی : ( نقمتما ) ثبت شده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاستغفر الله ) بود .
3- فی المصدر : ( حکم الله ) ، ولی ظاهراً ( حکم لله ) صحیح است .

ص : 262

القسم کحقّ غیرنا ، وسوّیت بیننا وبین من لا یماثلنا فی ما أفاء الله تعالی بأسیافنا ورماحنا وأوجفنا علیه بخیلنا وظهرت علیه دعوتنا ، وأخذناه قسراً وقهراً ممّن لا یری الإسلام إلاّ کرهاً .

فقال ( علیه السلام ) : « أمّا ما ذکرتموه من الاستشارة بکما ، فوالله ما کانت بی (1) فی الولایة رغبة ، ولکنکم دعوتمونی إلیها وحملتمونی علیها ، فخفت أن أردّکم فتختلف الأُمة ، فلمّا أفضت إلیّ نظرت فی کتاب الله وسنة رسوله ، فأمضیت ما ولاّنی (2) علیه واتبعته ولم أحتج إلی رأیکما فیه ولا رأی (3) غیرکما ، ولو وقع حکم لیس فی کتاب الله بیانه ولا فی السنّة برهانه وأُحتیج إلی المشاورة فیه شاورتکما (4) فیه » .

« وأمّا القسم والأُسوة ; فإن ذلک أمر لم أحکم فیه بادی بدء ، قد وجدت أنا وأنتما رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یحکم بذلک ، وکتاب الله ناطق به ، وهو الکتاب الذی ( لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیم حَمید ) (5) » .


1- فی المصدر : ( لی ) .
2- فی المصدر : ( دلاّنی ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ارای ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( یشاورتکما ) آمده است ، وفی المصدر : ( لشاورتکما ) .
5- فصّلت ( 41 ) : 41 - 42 .

ص : 263

« وأمّا قولکما : ( جعلت فیئنا وما أفاءته سیوفنا ورماحنا سواءً بیننا وبین غیرنا ) ، فقدیماً سبق إلی الإسلام قوم ونصروه بسیوفهم ورماحهم فلم یفضّلهم رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی القسم ولا آثرهم بالسبق ، والله سبحانه موفّ السابق والمحامد (1) یوم القیامة أعمالهم ، ولیس لکما - والله - عندی ولا لغیرکما إلاّ هذا ، أخذ الله بقلوبنا وقلوبکم إلی الحقّ ، وألهمنا وإیاکم الصبر » .

ثم قال : « رحم الله امرءاً رأی حقّاً فأعان علیه ، ورأی جوراً فردّه ، وکان عوناً للحقّ علی من خالفه » .

قال الشارح - بعد حکایة کلام أبی جعفر - :

فإن قلت : إن أبا بکر قد قسّم بالسویة (2) کما قسّمه أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ولم ینکروا علیه کما أنکروا علی أمیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] . قلت : إن أبا بکر قسّم محتذیاً بقسم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فلمّا ولی عمر الخلافة وفضّل قوماً علی قوم ألفوا ذلک ونسوا تلک القسمة الأُولی ، وطالت أیام عمر واشربت قلوبهم حبّ المال وکثرة العطاء ، وأما الذین اهتضموا فقنعوا وصرفوا علی القناعة ، ولم یخطر لأحد من الفریقین إن هذه الحال تنتقض أو تتغیر بوجه ما ، فلمّا ولی عثمان أجری الأمر علی ما کان عمر یجریه ، فأزداد


1- فی المصدر : ( والمجاهد ) .
2- [ الف ] خ ل : بالسواء .

ص : 264

وثوق القوم بذلک ، ومن ألف أمراً شقّ علیه فراقه وتغیّر العادة فیه ، فلمّا ولی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أراد أن یردّ الأمر إلی ما کان فی أیام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر ، وقد نسی ذلک ورفض ، وتخلل بین الزمانین اثنتان وعشرون سنة ، فشقّ ذلک علیهم ، وأکبروه حتّی حدث من نقض البیعة ومفارقة الطاعة ، ولله أمر هو بالغه (1) .

وروی الشارح - فی الجزء الثانی ، فی شرح خطبته ( علیه السلام ) فی استنفار الناس إلی أهل الشام - ، ‹ 903 › عن علی بن محمد بن أبی سیف المدائنی ، عن فضیل بن الجعد قال : آکد الأسباب کان فی تقاعد العرب عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أمر المال ; فإنه لم یکن یفضّل شریفاً علی مشروف ، ولا عربیاً علی عجمی ، ولا یصانع الرؤساء وأُمراء القبائل - کما یصنع الملوک - ، ولا یستمیل أحداً إلی نفسه ; وکان معاویة بخلاف ذلک ، فترک الناس علیاً [ ( علیه السلام ) ] والتحقوا بمعاویة ، فشکا علی [ ( علیه السلام ) ] إلی الأشتر تخاذل أصحابه وفرار بعضهم إلی معاویة ، فقال الأشتر : یا أمیر المؤمنین ! إنا قاتلنا أهل البصرة بأهل البصرة وأهل الکوفة ، ورأی الناس واحد ، وقد اختلفوا بعد وتعادوا ، وضعفت (2) النیة وقلّ العدد ، وأنت تأخذهم بالعدل ،


1- شرح ابن ابی الحدید 7 / 35 - 43 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وضعف ) آمده است .

ص : 265

وتعمل فیهم بالحقّ ، وتنصف للوضیع من الشریف ، فلیس للشریف عندک فضل منزلة علی الوضیع ، فضجّت طائفة ممّن معک من الحقّ إذا غمّوا به (1) ، واغتمّوا من العدل (2) إذ صاروا فیه ، ورأوا صنائع معاویة عند أهل الغناء والشرف ، فتاقت (3) أنفس الناس إلی الدنیا ، وقلّ من لیس للدنیا بصاحب ، وأکثرهم یجتوی (4) الحقّ ، ویشتری الباطل ، ویؤثر الدنیا ، فإن تبذل المال - یا أمیر المؤمنین - یمل (5) إلیک أعناق الرجال ، وتصف نصیحتهم لک ، ویستخلص ودّهم ، صنع الله (6) لک - یا أمیر المؤمنین - وکبّت أعداءک ، وفضّ جمعهم ، وأوهنّ کیدهم ، وشتت أمورهم ، إنه بما یعملون خبیر .

فقال علی ( علیه السلام ) : « أمّا ما ذکرت من عملنا وسیرتنا بالعدل ; فإن الله عزّ وجلّ یقول : ( مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَساءَ


1- فی المصدر : ( إذ عمّوا به ) .
2- فی المصدر : ( الحقّ ) .
3- فی المصدر : ( فنافت ) .
4- [ الف ] یجتوی أی : یکره . ( 12 ) . [ قال ابن منظور : جوی الشیء جوی ، واجتواه : کرهه . انظر : لسان العرب 14 / 158 ، وراجع أیضاً : القاموس المحیط 4 / 314 ، تاج العروس 19 / 298 ] .
5- فی المصدر : ( تمل ) .
6- لم یرد لفظ الجلالة فی المصدر .

ص : 266

فَعَلَیْها وَما رَبُّکَ بِظَلاّم لِلْعَبیدِ ) (1) ، وأنا من أن أکون مقصراً فیما ذکرت أخوف » .

« وأمّا ما ذکرت من أن الحقّ ثقل علیهم ففارقوا لذلک (2) ; فقد علم الله أنهم لم یفارقونا من جور ، ولا لجأوا - إذ فارقونا - إلی عدل ، ولا یلتمسوا إلاّ دنیا زائلة عنهم کأن قد فارقوها ، ولیسألنّ یوم القیامة للدنیا أرادوا أم لله عملوا » .

« وأمّا ما ذکرت من بذل الأموال ، واصطناع الرجال ; فإنه لا یسعنا أن نؤتی امرءاً من الفیء أکثر من حقّه ، وقد قال الله سبحانه - وقوله الحق - : ( کَمْ مِنْ فِئَة قَلِیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصّابِرِینَ ) (3) ، وقد بعث الله محمداً صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وحده ، وکثّره بعد القلّة ، وأعزّه فئة بعد الذلّة ، وإن یرد الله أن یولّینا هذا الأمر یذلّل لنا صعبه ، ویسهّل لنا حزنه ، وأنا قابل من رأیک ما کان لله عز وجل رضیً ، وأنت من آمن الناس عندی ، وأنصحهم لی ، وأوثقهم فی نفسی إن شاء الله » (4) .


1- فصلت ( 41 ) : 46 .
2- فی المصدر : ( ففارقونا بذلک ) .
3- البقرة ( 2 ) : 249 .
4- شرح ابن ابی الحدید 2 / 197 - 198 .

ص : 267

وفی الموضع المذکور : عن هارون بن سعید ، قال : قال عبد الله ابن جعفر بن أبی طالب لعلی ( علیه السلام ) : یا أمیر المؤمنین ! لو أمرت لی بمعونة أو نفقة ، فوالله ما لی نفقة [ إلاّ ] (1) أن أبیع دابّتی ، فقال : « لا والله ما أجد لک شیئاً إلاّ أن تأمر عمّک أن یسرق فیعطیک » .

وعن أبی اسحاق الهمدانی ، قال : إنّ امرأتین ‹ 904 › أتیتا (2) علیاً [ ( علیه السلام ) ] إحدیهما من العرب والأُخری من الموالی ، فسألتاه ، فدفع إلیهما دراهم وطعاماً بالسواء ، فقالت إحداهما : إنی امرأة من العرب وهذه من العجم . فقال : « إنی - والله - لا أجد لبنی اسماعیل فی هذا الفیء فضلا علی بنی إسحاق » .

وعن علی بن أبی سیف المداینی : إن طائفة من أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] مشوا إلیه ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! أعط هذه الأموال ، وفضّل هؤلاء الأشراف من العرب وقریش (3) علی الموالی والعجم ، واستمل من تخاف خلافه من الناس وفراره - وإنّما قالوا له ذلک لما کان معاویة یصنع فی المال - فقال لهم : « أتأمرونی أن أطلب النصر بالجور ، لا والله ، لا أفعل ما طلعت شمس وما لاح فی السماء نجم ، والله لو کان المال لی لواسیت بینهم ، فکیف وإنّما هی


1- الزیادة من المصدر .
2- در مصدر و [ الف ] اشتباهاً : ( أتیا ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( القریش ) آمده است .

ص : 268

أموالهم ! » ثمّ سکت طویلا واجماً ، ثمّ قال : « الأمر أسرع من ذلک » - قالها ثلاثاً - (1) .

وممّا یدلّ علی ذلک کلامه ( علیه السلام ) - لّما عوتب علی التسویة فی العطاء ، وسیأتی فی بین (2) الکتاب إن شاء الله تعالی - : « أتأمرونی أن أطلب النصر بالجور فیمن ولّیت علیه ، والله لا أطور (3) به ما سمر سمیر (4) ، وما أمّ نجم فی السماء نجماً ، ولو کان المال لی لسویت بینهم ، فکیف وإنّما المال مال الله ! » ثم قال ( علیه السلام ) : « ألا وإن إعطاء المال فی غیر حقّه تبذیر واسراف ، وهو یرفع صاحبه فی الدنیا ، ویضعه فی الآخرة ، ویکرمه فی الناس ، ویهینه عندالله ، ولم یضع (5) امرؤ ماله فی غیر حقّه وعند غیر أهله إلاّ حرّمه الله شکرهم ، فکان لغیره ودّهم ، فإن زلّت به (6) النعل یوماً فاحتاج إلی معونتهم ، فشرّ خلیل وألأم خدین » (7) .


1- شرح ابن ابی الحدید 7 / 200 - 203 .
2- کذا ، وفی المصدر : ( متن ) ، وهو الظاهر .
3- فی المصدر : ( أطوز ) .
4- فی المصدر : ( شمیر ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( یصنع ) آمده است .
6- از نسخه خطی ( به ) افتاده است .
7- شرح ابن ابی الحدید 8 / 109 .

ص : 269

وقال الشارح - فی شرح هذا الکلام ، فی الجزء الثامن - : إعلم أن هذه مسألة فقهیة ، ورأی علی ( علیه السلام ) وأبی بکر فیها واحد ، وهو التسویة بین المسلمین فی قسمة الفیء والصدقات ، وإلی هذا ذهب الشافعی . . وأما عمر ; فإنه لمّا ولی الخلافة فضّل بعض الناس علی بعض ، ففضّل السابقین علی غیرهم ، وفضّل المهاجرین من قریش علی غیرهم من المهاجرین ، وفضّل المهاجرین (1) کافة علی الأنصار کافة ، وفضّل العرب علی العجم ، وفضّل الصریح علی المولی ، وقد کان أشار علی أبی بکر أیام خلافته بذلک ، فلم یقبل وقال : إن الله لم یفضّل أحداً علی أحد ، ولکن قال : ( إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکِینِ ) (2) ، ولم یخصّ قوماً دون قوم ، فلمّا أفضت إلیه الخلافة عمل بما کان أشار أولا ، وقد ذهب کثیر من فقهاء المسلمین إلی قوله ، والمسألة محلّ اجتهاد ، وللامام أن یعمل فیها بما یؤدّیه إلیه اجتهاده وإن کان اتباع علی ( علیه السلام ) عندنا أولی ، لا سیّما إذا عضده موافقة أبی بکر علی المسألة ، وإن صحّ الخبر أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوّی فقد صارت المسألة منصوصاً علیها ; لأن فعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کقوله (3) .


1- از نسخه خطی ( وفضّل المهاجرین ) افتاده است .
2- التوبة ( 9 ) : 60 .
3- شرح ابن ابی الحدید 8 / 111 .

ص : 270

وممّا یدلّ علی ذلک کلامه ( علیه السلام ) لطلحة والزبیر - وسیجیء فی متن الکتاب - إن شاء الله تعالی - وقد مضی فیما ‹ 905 › رواه الشارح - عن أبی جعفر الاسکافی باختلاف فی اللفظ ، قال ( علیه السلام ) : « وأمّا ذکرتما من أمر الأُسوة ، فإن ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی ، ولا دلّسه هوی منی ، بل وجدت أنا وأنتما ما جاء به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد فرغ منه ، فلم أحتج إلیکما [ فیما ] (1) قد فرغ [ الله ] (2) من قسمه وأمضی فیه حکمه ، فلیس لکما - والله - عندی ولا لغیرکما (3) فی هذا عتبی ، أخذ الله بقلوبکم وقلوبنا إلی الحقّ ، وألهمنا وإیاکم الصبر » (4) .

وقال الشارح - فی شرح هذا الکلام ، فی الجزء الحادی عشر - : قد تکلّم ( علیه السلام ) فی معنی التنفیل فی العطاء والتفضیل (5) ، فقال : « إنی عملت بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ذلک (6) » ،


1- الزیادة من شرح ابن ابی الحدید .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یغرکما ) آمده است .
4- شرح ابن ابی الحدید 11 / 7 .
5- لم یرد ( والتفضیل ) فی المصدر .
6- لم یرد فی المصدر : ( فی ذلک ) .

ص : 271

وصدق ( علیه السلام ) ; فان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوّی بین الناس فی العطاء ، وهو مذهب أبی بکر (1) .

ثمّ قال : إن طلحة والزبیر قد تنقما علیه الاستبداد ، وترک المشاورة ، وانتقلا من ذلک إلی الوقیعة فیه بمساواة (2) الناس فی قسمة المال ، وأثنیا علی عمر ، وحمدا سیرته ، وصوّبا رأیه ، وقالا : إنه کان یفضّل أهل السوابق ، وضلّلا علیاً ( علیه السلام ) فیما رآه ، وقالا : إنه أخطأ ، وإنه خالف سیرة عمر ، وهی السیرة المحمودة التی لم تفضحها النبوة مع قرب عهدها منها واتصالها بها (3) ! ! واستنجدا علیه بالرؤساء من المسلمین الذین کان عمر یفضّلهم وینفّلهم (4) فی القسم علی غیرهم ; والناس أبناء الدنیا ، ویحبّون المال حبّاً جمّاً ، فتنکّرت علی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بتنکّرهما قلوب کثیرة ، ونغلت (5) علیه نیّات کانت من قبل سلیمة (6) .


1- شرح ابن ابی الحدید 11 / 10 .
2- فی المصدر : ( بمشاورة ) .
3- از جمله : ( التی لم تفضحها ) تا اینجا از نسخه خطی موجود افتاده است .
4- [ الف ] تنفیل : غنیمت دادن . ( 12 ) . [ مراجعه شود به تاج العروس 15 / 747 ، القاموس المحیط 4 / 59 ، و لغت نامه دهخدا ] .
5- [ الف ] نغل المولود نغولة : تباه گشت بچه . [ منتهی الارب : 1265 ] .
6- شرح ابن ابی الحدید 11 / 11 .

ص : 272

فهذه جملة ما رواه الشارح فی هذا الباب ، ومن راجع السیر والأخبار لم یبق له ریب فی أن سیرة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فی القسمة هو العدل تأسیاً برسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] واتباعاً لکتابه ، وقد احتجّ ( علیه السلام ) علی المصوّبین لسیرة عمر - فی ترکه العدل - بأن التفضیل مخالف للسنة فلم یقدر أحد علی ردّه ، وصرح ( علیه السلام ) ب : « أن التفضیل جور ، وإعطاء المال فی غیر حقّه تبذیر وإسراف ، وقد قال الله تعالی : ( إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ ) (1) ، وقال : ( وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ ) (2) » ، وقال ( علیه السلام ) - لابن أخیه - : « ما أجد لک شیئاً إلاّ أن تأمر عمّک أن یسرق فیعطیک » ، کما سبق .

وقد اعترف الشارح - کما عرفت - بأن عمر أشار علی أبی بکر فی أیام خلافته بترک التسویة ، فلم یقبل وقال : إن الله لم یفضّل أحداً علی أحد ، وقال : ( إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکِینِ ) (3) ولم یخصّ قوماً دون قوم (4) .

ثم لم یستند عمر فیما زعمه صواباً إلی شبهة فضلا عن حجة ،


1- الإسراء ( 17 ) : 27 .
2- الأنعام ( 6 ) : 141 .
3- التوبة ( 9 ) : 60 .
4- شرح ابن ابی الحدید 8 / 111 .

ص : 273

ولو أقام حجّة علی [ ما ] (1) زعمه لحکاه الناصرون له ، وقد روی ابن الأثیر فی الکامل ذلک إلاّ أنه لم یصرّح بالمشیر ستراً علیه ، کما هو دأبهم ، قال - فی ذکر أخبار أبی بکر ومناقبه - : وکان یسوّی فی (2) قسمه بین السابقین الأولین والمتأخرین فی الإسلام ، وبین الحرّ والعبد والذکر والأُنثی ، فقیل له : لتقدّم أهل السبق علی قدر منازلهم . فقال : إنّما أسلموا لله ووجب أجرهم علیه یوفّیهم ‹ 906 › ذلک فی الآخرة ، وإنّما هذه الدنیا بلاغ (3) .

وقد عرفت أن الشارح قال فی موضع : إنه [ لو ] (4) صحّ أن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوّی فی القسمة ، فقد صارت المسألة منصوصاً علیها ; لأن فعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کقوله (5) .

ثمّ اعترف فی موضع آخر بأن علیاً [ ( علیه السلام ) ] صدق فی دعواه : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوّی بین الناس فی


1- الزیادة من المصدر .
2- لم ترد ( فی ) فی المصدر .
3- الکامل لابن الأثیر 2 / 422 .
4- الزیادة من المصدر .
5- شرح ابن ابی الحدید 8 / 111 .

ص : 274

العطاء (1) . ویقول - مع ذلک - فی هذا المقام - : إنه یجوز تفضیل الزوجات وغیرهنّ لکثرة العبادة أو العلم !

ولعلّه توهم أن أصحاب الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ومن یقسّم الأموال بینهم ، لم یکن لأحدهم فضل علی غیره فی العلم والعبادة وانتفاع الناس بهم ، وإنّما التفاضل أمر قد حدث فی أیام عمر !

علی أن الشارح قد اعترف - فی الجزء السادس من شرحه ، کما سیجیء أیضاً إن شاء الله تعالی فی طعن الشوری - بأنه ( علیه السلام ) معصوم ، وقال : الفرق بین مذهب أصحابنا وبین مذهب الإمامیة فی وجوب العصمة فی الإمامة واشتراطها فیها (2) .

وقال - فی الجزء الثانی ، کما سیجیء إن شاء الله تعالی - : بأنه قد ثبت فی الأخبار الصحیحة أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « الحقّ مع علی ، وعلی مع الحقّ ، یدور معه حیثما دار » (3) . فکیف یشکّ - مع تصریحه ( علیه السلام ) بأن التفضیل جور وتبذیر - فی خطأ عمر ، ویجوّز کونه مصیباً فی رأیه واتباعه فیه ؟ !

وهل یرتاب عاقل فی أنه لو کان إلی جواز التفضیل ، ومصانعة


1- شرح ابن ابی الحدید 11 / 10 .
2- شرح ابن ابی الحدید 6 / 375 - 376 .
3- شرح ابن ابی الحدید 2 / 297 .

ص : 275

الرؤساء والأشراف للمصالح سبیل ، لما عدل ( علیه السلام ) إلی العدل والتسویة مع ما رآه عیاناً من تفرّق أصحابه عنه لذلک ، ومیلهم إلی معاویة لقبضه عنهم ما عوّدهم به عمر بن الخطاب فی أیام متمادیة ، ولکان یعطی طلحة والزبیر ومن یحذو حذوهما من أموال المسلمین ما یرضیهم ویقعدهم عن نکث بیعته والخروج علیه حتّی ینطفی (1) بذلک نائرة الحرب والقتال ، ولا یلزم إراقة الدماء .

وهل یکون فی مصالح المسلمین أهمّ وأولی بالرعایة من ذلک ؟ !

ولکن الله سبحانه حدّ فی عباده حدوداً ، وأوجب إقامتها کالعدل فی القسمة والقصاص ، والانتصاف للمظلوم من الظالم ، وقسمة المواریث علی وجهها . . وغیر ذلک ، ولم یرخّص للإمام تعدی حدوده وتعطیل أحکامه رعایةً للشرف ، وجلباً للقلوب إلیه . . ونحو ذلک من المصالح [ وإن ترکب (2) علی ترکه الفتنة والقتال ] (3) .


1- فی المصدر : ( تنطفی ) .
2- کذا ، والظاهر : ( ترتب ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 276

الثانی (1) : إن ما ذکره من أن الله تعالی فرض لذوی القربی من رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نصیباً فی الفیء والغنیمة ، لیس إلاّ لأنهم ذوو قرابته فقط ، فما المانع من أن یقیس عمر علی ذلک ما فعله فی العطاء ، فیفضّل ذوی قرابته بالزوجیة .

مردود ; أمّا أولاً : فلأن هذا الأساس قد قلعه من أصله أدلة بطلان القیاس .

وأمّا ثانیاً : فلأن من شرائط القیاس : مساواة الفرع والأصل فی العلة ، وکون النسب آکد فی القرابة من الزوجة (2) أمر لا یرتاب فیه أحد ، ولو کان الأزواج مساویة لذوی الأرحام فی معنی القرابة لیس بینهما فرق ، لشملها لفظ ذی القربی فی الآیة ، ومن البیّن ‹ 907 › الواضح لکل من یعرف اللغة أن المتبادر من اللفظ لیس إلاّ من یتقرّب بالنسب .

وأمّا ثالثاً : فلأنه لو صحّ هذا القیاس لحرمت الصدقة علی الزوجات کما حرمت علی أقارب الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) للاشتراک فی العلة - علی زعمه - وهی القرابة ، وهذا ممّا لا یقول به أحد .


1- یعنی اشکال دوم شارح نهج البلاغه - علامه گلستانه - در کلام ابن ابی الحدید .
2- فی المصدر : ( الزوجیة ) ، وهو الظاهر .

ص : 277

وأمّا رابعاً : فلأن الله تعالی قسّم الأموال بین المسلمین ، فجعل الخمس لأربابه ، والثانی (1) لطائفة معیّنة ، فلو أُفرز للزوجات نصیب من المال - کخمس أو سدس أو سبع مثلا - قیاساً علی إفراز الخمس ، کان ذلک أخذاً لحقوق الیتامی والمساکین . . ونحوهما من مصارف باقی المال ; وإن قسّط الخمس بین الزوجات وبین أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] کان غصباً للخمس وصرفاً له فی غیر أهله باتفاق الأُمة .

وبالجملة ; إنّما ینفع هذا القیاس لو بقی من المال شیء غیر مقسوم لم یجعل الکتاب والسنة له مصرفاً وأهلا (2) حتّی لا یکون من قبیل النسخ بالقیاس ، فما سمّوه : تفضیلا فی العطاء ، لیس إلاّ بخساً وتنقیصاً لذوی الحقوق - وقد قال الله تعالی : ( وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ ) (3) - ووضعاً للحق فی غیر موضعه ، ولیس الظلم إلاّ ذلک .

وأمّا خامساً : فلأن صحة هذا القیاس یقتضی وجوب تفضیل الأزواج ، کما وجب صرف الخمس فی أقارب الرسول صلی الله


1- فی المصدر : ( والباقی ) .
2- از قسمت : ( وبالجملة ) تا اینجا از نسخه خطی موجود افتاده است .
3- لاحظ : الأعراف ( 7 ) : 85 ; هود ( 11 ) : 85 ; الشعراء ( 26 ) : 183 .

ص : 278

علیه [ وآله ] وسلم ، فوجب أن یکون (1) مخطئاً آثماً فی ترکه ، والقائلون باجتهاده فی الأحکام لم یجوّزوا أن یقرّ علی الخطأ وإن جوّز بعضهم علیه الخطأ فی الاجتهاد ، وجعلوا ذلک وجه الفرق بینه وبین [ سائر ] (2) المجتهدین ، وقد صرّح بذلک صاحب المنهاج وغیره ، فما ثبت استمراره لا یکون إلاّ حقّاً بالاتفاق ولا یجوز خلافه ، وقد سبق الکلام فی الاجتهاد فی الطعن الأول (3) من مطاعن أبی بکر بما لا مزید علیه .

الثالث (4) : ان ما تمسّک به فی جواز التفضیل من أنه قد فضّل الحسن ( علیه السلام ) والحسین ( علیه السلام ) علی کثیر من أکابر المهاجرین ، وهما صبیان ، ما جاهدا ولا بلغا الحلم بعد ، وأبوهما أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] موافق علی ذلک راض به غیر منکر له ، وهل فعل ذلک عمر إلاّ لقربهما من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

فاسد ;


1- أی النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( الثانی ) .
4- یعنی اشکال سوم شارح نهج البلاغه - علامه گلستانه - در کلام ابن ابی الحدید .

ص : 279

أمّا أولاً : فلأنه إن أراد الاستناد إلیه من جهة أن عمر کان فاعلا له ; فسخافته واضحة .

وإن أراد التمسک به من أنهما ( علیهما السلام ) مع عصمتهما فی الصغر - کما هو مذهب الإمامیة - أخذاه ، ورضی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بذلک ، ولم یردّه ولم ینکره . .

فیردّ علیه ; أنه یجوز أن یکون عدم الردّ والإنکار للخوف والتقیة دون التصویب واعتقاد الصحة ، وهل کان أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) قادراً علی الإنکار علیه ونقض حکمه فی القسم حتّی یکون عدم إنکاره دالاّ علی التصویب ؟ !

وأمّا ثانیاً : فلأن عمر کان قد حرّم أهل البیت ( علیهم السلام ) حقّهم من الخمس - کما سیجیء الکلام فیه إن شاء الله تعالی - ومنعهم حقّهم من فدک وغیرها من الفیء ، والأنفال [ جریاً علی ] (1) سنّة أبی بکر وإن کان هو الحامل ‹ 908 › لأبی بکر علی ما فعل ، فجاز أن یکون الحسنان [ ( علیهما السلام ) ] قد أخذا [ ما أخذا ] (2) لکونه عوضاً من حقوقهم من الخمس وفدک . . وغیرهما ، ورضی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بأخذهما لذلک ، لا لأنّهم صوّبوا رأی عمر فی التفضیل .


1- فی [ الف ] هنا بیاض بقدر کلمة ، والزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 280

وأمّا ثالثاً : فلأنّا لو سلّمنا عدم استحقاقهم لما سبق ، قلنا : قد کان أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ولی الأمر فلعلّ ما أخذه الحسنان ( علیهما السلام ) قد صرفه فی مصارفه الواجبة وحقوقه اللازمة ، وکان أخذه من ید عمر من قبیل الاستنقاذ من الغاصب ، والاستخلاص من السارق ، ومن أین للشارح وغیره العلم بأنهم ( علیهم السلام ) تصرّفوا فیما أخذوا تصرّف المالک فی ملکه ، وصرفوه فی حوائجهم ؟ !

وأمّا رابعاً : فلأن استناد الشارح [ وغیره ] (1) إلی رضاء أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بالتفضیل فی القسمة - مع ما رواه نفسه فی سیرته فی القسم ، ورأیه وجوب العدل والتسویة ، وتسمیة إعطاء ابن أخیه شیئاً یسیراً من بیت المال : سرقةً - فی غایة الغرابة ! وهل یقول عاقل برضاء أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بتفضیل العطاء للحسنین ( علیهما السلام ) مع ما علم من عدم رضاه بتفضیل طلحة والزبیر حتّی فارقاه وقامت فتنة الجمل باستمالة الرؤساء والأشراف من القبائل حتّی رغبوا إلی معاویة ، وقوی أمره ، واشتدّت قوّته . . ! ؟

وکیف رضی بتفضیل الحسنین ( علیهما السلام ) ، ولم یعط عقیلا صاعاً من البرّ ، کما أفصح عن ذلک قوله ( علیه السلام ) - فی کلامه الذی سیجیء إن شاء الله تعالی - : « والله لقد رأیت عقیلا وقد أملق حتّی استماحنی من


1- الزیادة من المصدر .

ص : 281

برّکم صاعاً ، ورأیت صبیانه شعث الألوان من فقرهم کأنّما سوّدت وجوههم بالعظم ، وعاودنی (1) مؤکّداً (2) ، وکرّر علیّ القول مرددّاً ، فأصغیت (3) إلیه سمعی ، فظنّ أنی أبیعه دینی ، وأتبع قیاده مفارقاً طریقتی ، فأحمیت له حدیدة ثم أدنیتها من جسمه لیعتبر بها ، فضجّ ضجیج ذی دنف من ألمها ، وکاد أن یحترق من میسمها ، فقلت له : « ثکلتک الثواکل - یا عقیل ! - أتئن (4) من حدیدة أحماها إنسانها للعبه ؟ ! وتجرّنی إلی نار سجّرها جبّارها لغضبه ؟ ! أتئن (5) من الأذی ولا أئن (6) من لظی ؟ ! » وقد روی الشارح - فی الجزء الحادی عشر ، فی شرح هذا الکلام - : إن معاویة سأل عقیلا - بعد وفاته ( علیه السلام ) لمّا رحل إلیه - عن قصة الحدیدة المحماة ، فبکی ثم حکی : أصابتنی مخمصة شدیدة ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وعادونی ) آمده است .
2- فی المصدر : ( مکرراً ) .
3- فی المصدر : ( فأصغت ) .
4- از نهج البلاغة و سائر مصادر تصحیح شد ، در [ الف ] اشتباهاً : ( أئتن ) آمده است ، و در مصدر : ( أتتئن ) ثبت شده است .
5- از نهج البلاغة و سائر مصادر تصحیح شد ، در [ الف ] اشتباهاً : ( أئتن ) آمده ، و در مصدر : ( أتتئن ) ثبت شده است .
6- فی المصدر : ( أتن ) .

ص : 282

فسألته فلم تند صفاته فجمعت صبیانی وجئته بهم - والبؤس والضرّ ظاهران علیهم - فقال : « ائتنی عشیة لأدفع إلیک شیئاً » فجئته یقودنی أحد ولدی ، فأمره بالتنحّی ، ثم قال : « ألا فدونک ! » فأهویت حریصاً قد غلبنی الجشع ، أظنّها صرّةً ، فوضعت یدی علی حدیدة یلتهب ناراً ، فلمّا قبضتُها نبذتُها ، وخرت کما یخور الثور تحت ید جازره ، فقال لی : « ثکلتک أُمک ! هذا من حدیدة أوقدت لها نار الدنیا ، فکیف بی وبک غداً إن سلکنا فی سلاسل جهنم ؟ ! » ثم قرأ : ‹ 909 › « ( إِذِ الاَْغْلالُ فی أَعْناقِهِمْ وَالسَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ ) (1) » ، ثمّ قال : « لیس لک عندی فوق حقک الذی فرضه الله علیک إلاّ ما تری ، فانصرف إلی أهلک » . فجعل معاویة یتعجّب ویقول : هیهات ! عقمت النساء أن یلدن بمثله (2) .

فانظر بعین الاعتبار فی قوّة العصبیة وشدّة تمکّنها من التصرف فی النفوس ، حیث قاد هذا الرجل - مع اشتهاره بین أصناف الناس بالإنصاف - إلی دعوی رضاء أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بتفضیل الزوجات ، والعباس بالآلاف (3) من أموال الفقراء ،


1- غافر ( 40 ) : 71 .
2- شرح ابن ابی الحدید 11 / 253 - 255 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالأنف ) آمده است .

ص : 283

مع تلقّیه بالقبول ، وإیراده فی کتابه ما عرفت من استنکاف أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) عن تفضیل عقیل مع شدّة الحاجة بصاع من برّ . . وغیر ذلک ممّا سبق .

الرابع (1) : إن ما ذکره فی معرض الاستدلال علی جواز التفضیل ; لو تمّ لدلّ علی جوازه فی الزوجات وأقارب الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فما الدلیل علی جواز مخالفة السنة فی تفضیل عائشة علی سائر الزوجات ؟ ! وتفضیل البدریین من المهاجرین علی غیرهم ؟ ومن حضر أُحد علی غیرهم ؟ والمهاجرین علی الأنصار ؟ ونساء أهل بدر علی نساء غیرهم ؟ ونساء أهل القادسیة علی نساء غیرهم ؟ . . وغیر ذلک ممّا سبق فی روایته عن ابن الجوزی .

فهل یتوهّم أحد أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یکن یعرف أن للبدریین فضلا علی غیرهم ، وللمهاجرین علی الأنصار ! فقد روی البخاری ومسلم وغیرهما من أصحاب صحاحهم بروایات عدیدة قول رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - للأنصار فی معرض التسلیة قریباً من وفاته - : « ستلقون بعدی إثرة ، فاصبروا حتّی تلقونی علی الحوض » .


1- یعنی اشکال چهارم شارح نهج البلاغه - علامه گلستانه - در کلام ابن ابی الحدید .

ص : 284

وهل یبقی لعاقل ریب - بعد تسویته ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بین المهاجرین والأنصار واستمراره علیها وتسلیة الأنصار بما یلقون بعده من الإثرة - فی أنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کان لا یبیح التفضیل ، ولا یرضی إلاّ بالتسویة بین المهاجرین والأنصار .

ثم من غریب ما ارتکبه عمر من المناقضة فی هذه القصة أنه نبذ سنة رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وراء ظهره وأعرض عنه رأساً ، وفضّل من شاء علی غیرهم (1) ، ثم لمّا قالت عائشة : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یعدل بیننا ، عدل بین جویریة وصفیة ومیمونة وبین غیرهنّ سوی عائشة ، وقد فضّل عائشة علی غیرها بألفین ، فکیف کانت سیرة الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی التسویة بین ثمان من الزوجات حجة ، ولم یکن حجة فی العدل بین تسع ؟ ! ولا بین المهاجرین والأنصار وغیرهم ؟ !

الخامس (2) : إن ما استند إلیه أخیراً من إجماع الصحابة واتفاقهم علیه وترک الإنکار . . مدفوع ; بأنه إن أراد بإجماع الصحابة واتفاقهم علی التفضیل ، قولهم بجوازه ورضاهم به ; ففساده واضح ، کیف ولم یَنْقُل عن أحد من الصحابة التصویب


1- فی المصدر : ( غیره ) .
2- یعنی اشکال پنجم شارح نهج البلاغه - علامه گلستانه - در کلام ابن ابی الحدید .

ص : 285

لرأی عمر إلاّ عن شذوذ من أهل الحرص علی الدنیا کطلحة وزبیر ومن یحذو حذوهما ، لا فی أیام عمر بل بعدها ‹ 910 › - کما سبق - ; وعدم رضاء أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بالتفضیل وترک العدل قد اتضح بما سبق .

وإن أراد به ترک الإنکار والسکوت حتّی یکون قوله : وترک الإنکار تفسیراً للاجماع والاتفاق ; فقد اتضح وهنه بما مرّ فی الفصل الثالث من الطعن الثالث من مطاعن أبی بکر .

واعلم أن أکثر الفتن الحادثة فی الإسلام من فروع هذه البدعة ، فإنه لو استمرّ الناس علی ما عوّدهم الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من العدل وجری علیه الأمر فی أیام أبی بکر ، ولم یذق نفوسهم حلاوة الوثوب علی الدنیا واقتناء الذخائر من زخارفها ، لما نکث طلحة والزبیر بیعة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، ولم یقم فتنة الجمل ولم یسقرّ الأُمور (1) لمعاویة ، ولا تطرّق الفتور إلی المتبعین لأمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وأنصاره ، ولو کان المنازع له فی أول خلافته منحصراً فی معاویة لدفعه واستأصله بسهولة ، ولم ینتقل الأمر إلی بنی أمیة ، ولم یحدث ما أثمرته تلک الشجرة الملعونة من إراقة الدماء المعصومة ، وقتل الحسین ( علیه السلام ) ، وشیوع سبّ أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) علی المنابر ، ثم انتقال


1- فی المصدر : ( الأمر ) .

ص : 286

الخلافة إلی بنی العباس ، وما جری من الظلم والجور علی أهل البیت ( علیهم السلام ) ، وعلی سائر أهل الإسلام (1) .

* * * تذکر [ در نسخه [ ج ] صفحه 41 روایت ذیل آمده که جای آن معلوم نشد :

حدّثنا حسین بن علی العجلی ، ( نا ) وکیع ، عن الحسن بن صالح ، عن السُدّی فی ذی القربی قال : هم بنو عبد المطلب (2) . ]


1- [ الف ] الطعن العاشر من مطاعن عمر . [ حدائق الحقائق فی شرح کلمات الله الناطق : 179 - 189 ( نسخه عکسی مرکز احیاء التراث ) ] .
2- [ ج ] سنن أبی داود باب فی بیان مواضع قسم الخمس وسهم ذی القربی من کتاب الخراج والإمارة صفحة : 61 ( نسخه مطبوعه دهلی ) . [ سنن ابی داود 2 / 26 ] .

ص : 287

طعن نهم : بدعت نماز تراویح

ص : 288

ص : 289

قال : طعن نهم :

آنکه عمر احداث کرده در دین آنچه در آن نبود ، یعنی نماز تراویح و اقامه آن به جماعت که به اعتراف او بدعت است ; و در حدیث متفق علیه مروی است :

« من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس (1) منه فهو ردّ » ، « وکلّ بدعة ضلالة » .

و به این طعن الزام اهل سنت نمیتواند شد ; زیرا که در جمیع کتب حدیث ایشان به شهرت و تواتر ثابت شده است که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در سه شب از رمضان به جماعت تراویح ادا فرموده ، و مثل دیگر نوافل آن را تنها نگزارده ، و عذر ترک مواظبت بر آن بیان نموده که : ( إنی خشیت أن یفرض علیکم ) ، چون بعد وفات پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم این عذر زائل شد ، عمر احیای سنّت نبوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نموده .

قاعده اصول نزد شیعه و سنی مقرر است که چون حکم به موجب نصّ شارع معلل باشد به علتی ; نزد ارتفاع آن علت مرتفع میشود .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما هذا لیس هذا ) آمده است .

ص : 290

و آنچه گویند که : به اعتراف عمر بدعت است ; زیرا که خود گفته است : ( نعمت البدعة هذه ) ، پس به این معنا است که : مواظبت بر آن جماعت ، چیزی نوپیدا است که در زمان آن سرور نبوده ، و چیزها است که در وقت خلفای راشدین و ائمه طاهرین و اجماع امت ثابت شده ، و در زمان آن سرور نبوده ، و این چیزها را بدعت نمینامند ، و اگر بدعت نامند ، بدعت حسنه خواهد بود نه بدعت سیئه ، پس حدیث منقول مخصوص است به آنچه در شرع هیچ اصل نداشته باشد ، و نه از خلفا و ائمه و اجماع امت ثابت شده باشد .

و چه میتواند گفت شیعه در حق عید غدیر خم ، و تعظیم روز نوروز ، و ادای نماز شکر روز قتل عمر - یعنی نهم ربیع الاول - و در تحلیل فروج جواری ، و محروم کردن بعضی اولاد از بعضی ترکه که هرگز این چیزها در زمان آن سرور نبود ، و ائمه این را احداث کردند به زعم شیعه ، و چون نزد اهل سنت ‹ 911 › خلفای راشدین نیز حکم ائمه دارند به حدیث مشهور :

من یعش منکم بعدی فسیری اختلافاً کثیراً فعلیکم بسنّتی (1) وسنّة الخلفاء الراشدین من بعدی . عضّوا علیها بالنواجذ (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( من نعش منکم بعدی فسری اختلافاً کثیراً فعلیکم بسنی ) آمده است .
2- مراجعه شود به الغدیر 6 / 330 .

ص : 291

احداث عمر را به دستور احداث ائمه دیگر بدعت نمیدانند ، و اگر بدعت میدانند ، بدعت حسنه میدانند (1) .

أقول :

قاضی القضات در کتاب " مغنی " در تقریر این طعن از طرف شیعیان گفته :

منها : قالوا : إنه أبدع فی الدین ما لا یجوز کالتراویح ، وما عمل فی الخراج الذی وضعه علی السواد فی ترتیب الجزیة . . وکلّ ذلک مخالف القرآن والسنّة ; لأنه تعالی جعل الغنیمة للغانمین ، والخمس منها لأهل الخمس ، وکذلک السنّة فی الجزیة تنطق : أن علی کلّ حالم دیناراً . . فخالف ذلک السنّة ، وأن الجماعة لا تکون إلاّ فی المکتوبات . . فخالف السنّة . (2) انتهی .

و مضمون کلام علامه حلی در تقریر این طعن نیز موافق مضمون قاضی القضات است (3) .

بالجمله ; بدعتهای عمر بسیار است ، بسیار است ! (4) که نبذی از آن در


1- تحفه اثناعشریه : 301 - 302 .
2- المغنی 20 / ق 2 / 27 .
3- منهاج الکرامة : 182 ، نهج الحق : 288 .
4- عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) - فی عمر - : « . . فمساویه ومساوی صاحبه أکثر من أن تُحصی أو تُعدّ » . یعنی « رفتارهای زشت و عیبهای عمر و رفیقش ( ابوبکر ) بیش از آن است که قابل شمارش باشد ! ! ( کتاب سلیم 2 / 684 ، ارشاد القلوب 2 / 400 ) .

ص : 292

" بحار " و " حدائق الحقائق " و غیر آن مذکور است (1) ، و قاضی القضات هم بعض آن به طریق تمثیل - نقلا من الشیعة - آورده ، و مخاطب بر ذکر صرف بدعت تراویح - به تقلید کابلی - اکتفا کرده ; و به جای قول قاضی القضات : ( کالتراویح ) - که دالّ بر تمثیل است - یعنی نماز تراویح و اقامه آن به جماعت ; و از ذکر بدعت وضع خراج بر سواد و ترتیب جزیه هم اعراض نموده ; و ما در اینجا بر نقض کلام او متعلق به طعن تراویح اکتفا میکنیم ، و در ما بعد - إن شاء الله تعالی - بعض بدعات عمر ذکر خواهیم کرد ، و بدعت تفضیل در قسمت فی قبل از این شنیدی .

اما آنچه گفته : و به این طعن الزام اهل سنت نمیتواند شد ; زیرا که در جمیع کتب حدیث ایشان به شهرت و تواتر ثابت شده است که : پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در سه شب از رمضان به جماعت تراویح ادا فرموده . . . الی آخر .

مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه دعوی ثبوت ادا فرمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در سه شب تراویح را به جماعت ; کذب محض است و بهتان صرف .


1- بحار الأنوار 31 / 7 ، حدائق الحقائق : 1 - 267 ( بخش مربوط به عمر ، نسخه عکسی مرکز احیاء التراث شماره 2281 ) ، بخشهایی مختلف از دو نسخه آستان قدس ( میکروفیلمهای شماره ها 9757 و 24808 )

ص : 293

دوم : آنکه دعوی ثبوت این معنا به شهرت ، کذب صریح است .

سوم : آنکه دعوی تواتر این معنا از دعوی ثبوت و شهرت هم قبیح تر و شنیع تر است که امری که به اسناد صحیح بلکه ضعیف هم مروی نشده و کسی آن را نشناخته ، ادعای ثبوت و شهرت آن ، چه شناعت کم داشت که نوبت به ادعای تواتر آن رسانیده !

واعجباه که متعصبین قوم مثل حدیث غدیر و حدیث منزلت را متواتر ندانند ; و مخاطب در چنین امر بی اصل دعوی شهرت و تواتر نماید ; در طعن سابق از این ، دعوی شهرت و تواتر روایات اعطای عمر خمس ذوی القربی را کرده بود ، حال آنکه حالش آن است که دانستی ، و اینجا دعوی شهرت و تواتر این امر بی اصل کرده که در بی اصلی بالغ تر از آن است .

چهارم : آنکه ادعای ثبوت این معنا به شهرت و تواتر در جمیع کتب حدیث اهل سنت کذبی است از اعجب اکاذیب ، و بهتانی است از اغرب افترائات که کمتر کسی مثل آن - خصوصاً از صاحب علم و فضل - و آن هم در ‹ 912 › تصنیف و تألیف ، و آن هم به مقابله خصم شنیده باشد ! !

ظاهراً مخاطب در عالم بیحواسی و اختلال عقل و سکر و بی هوشی و مزید عصبیت و مدهوشی چنین خرافات مینگارد ! و معانی الفاظ جاریه را بر زبان خود به عقل نمیآرد ! چنین امر بی اصل را وصف ثبوت نمودن ، و شهرت آن ثابت کردن ، و تواتر آن را هم ادعا کردن ، و حواله به جمیع کتب

ص : 294

حدیث کردن چقدرها بی مبالاتی و بُعد از دأب علم و دین و دیانت است که اگر در واقع هم این معنا ثابت میبود ، ادعای شهرتش سمتی از جواز نداشت ; و اگر مشهور هم میبود ، ادعای تواترش وجهی از جواز نداشت ; و اگر متواتر هم میبود ، ادعای ثبوت آن در جمیع کتب حدیث به شهرت و تواتر ، کذب محض بود ; و اگر در جمیع کتب حدیث به شهرت هم ثابت میبود ، ادعای ثبوت آن در جمیع کتب حدیث به تواتر کذب صریح بود ، پس دعوی مخاطب بعد فرض ثبوت چندین تقادیر غیر ثابته نیز کذب محض است ، چه جا که هیچ تقدیری از این تقادیر متحقق نیست ، پس این دعوی حاوی اکاذیب عدیده فاحشه است ، و احادیث عدیده صحیحه دلالت صریحه دارد بر بطلان دعوی مخاطب .

در " صحیح بخاری " مذکور است :

عن أبی هریرة ; أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « من قام رمضان إیماناً واحتساباً غفر له ما تقدّم من ذنبه » .

وقال ابن شهاب : فتوفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والأمر علی ذلک ، ثم کان الأمر علی ذلک فی خلافة أبی بکر وصدراً من خلافة عمر (1) .


1- [ الف ] باب فضل من قام رمضان من کتاب الصوم . [ صحیح بخاری 2 / 252 ] .

ص : 295

و در " صحیح مسلم " مسطور است :

حدّثنا عبد بن حمید ، قال : ( أنا ) عبد الرزاق ، قال : ( أنا ) معمّر ، عن الزهری ، عن أبی سلمة ، عن أبی هریرة ، قال : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یرغب فی قیام رمضان من غیر أن یأمرهم [ فیه ] (1) بعزیمة ، فیقول : « من قام رمضان إیماناً واحتساباً غفر له ما تقدّم من ذنبه » .

فتوفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) والأمر علی ذلک ، ثم کان الأمر علی ذلک فی خلافة أبی بکر الصدیق وصدراً من خلافة عمر علی ذلک (3) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه در زمان کرامت نشان جناب سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و در زمان خلافت ابی بکر و شروع خلافت عمر ، ابتداع و اختراع عمر وجودی نداشته .

نووی در " منهاج شرح صحیح مسلم " گفته :

قوله : ( فتوفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والأمر علی ذلک ، ثم کان الأمر علی ذلک فی خلافة أبی بکر وصدراً من خلافة


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] تحیت اشتباهاً تکرار شده است .
3- [ الف ] باب الترغیب فی قیام رمضان من کتاب الصلاة . [ صحیح مسلم 2 / 177 ] .

ص : 296

عمر ) . معناه : استمرّ الأمر هذه المدّة علی أن کل واحد یقوم رمضان فی بیته منفرداً حتّی انقضی صدراً من خلافة عمر ، ثم جمعهم عمر علی أُبی بن کعب فصلّی بهم جماعة ، واستمرّ العمل علی فعلها جماعة ، وقد جاءت هذه الزیادة فی صحیح البخاری فی کتاب الصیام (1) .

از این عبارت ظاهر است که : در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (2) و عهد ابی بکر و صدر خلافت عمر در قیام ماه صیام جماعت واقع نمیشد ، بلکه هر کس قیام در بیت خود بالانفراد میکرد تا آنکه عمر جماعت در آن مقرر نمود .

و ملا علی قاری در " شرح موطأ " در شرح این حدیث گفته :

( فتوفّی رسول الله ‹ 913 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وفی نسخة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - والأمر علی ذلک ) . . أی علی ترک الجماعة فی التراویح ، قاله الحافظ ابن حجر .

( ثم کان الأمر فی خلافة أبی بکر وصدراً من خلافة عمر علی ذلک ) ، قال النووی : . . أی استمرّ الأمر هذه المدّة علی أن کلّ واحد یقوم رمضان فی بیته منفرداً حتّی انقضی صدر من خلافة عمر ، ثم جمعهم علی فعلها جماعة .

وما رواه ابن وهب ، عن أبی هریرة : خرج رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ]


1- [ الف ] نشان سابق . [ شرح مسلم نووی 6 / 40 ] .
2- در [ الف ] تحیت اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 297

وإذا الناس فی رمضان یصلّون فی ناحیة المسجد ، فقال : ما هذا ؟ فقیل : ناس یصلّی بهم أُبی بن کعب . فقال : أصابوا ونعم ما صنعوا .

ذکره ابن عبد البرّ . ففیه مسلم بن خالد ، وهو ضعیف ، والمحفوظ : أن عمر هو الذی جمع الناس علی أُبی بن کعب . قاله ابن حجر . ذکره السیوطی . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر شد که : نماز نافله شب رمضان در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به جماعت نمیخواندند ، بلکه به انفراد آن را ادا مینمودند ، و عمر ابتداع جماعت در آن کرده .

و چیزی که ابن وهب از ابی هریره متضمن وقوع جماعت در صلات نافله به زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و تحسین فرمودن آن حضرت این معنا را روایت کرده ، مقدوح است که راوی آن ضعیف است .

و نیز در " صحیح بخاری " مذکور است :

عن أبی سلمة بن عبد الرحمن انه سأل عائشة : کیف کانت صلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی رمضان ؟ فقالت : ما


1- [ الف ] باب قیام شهر رمضان . قوبل هذه العبارة علی أصل شرح الموطأ . ( 12 ) . [ شرح موطأ : وانظر : تنویر الحوالک للسیوطی : 136 ، فتح الباری 4 / 218 ، عمدة القاری 11 / 125 ] .

ص : 298

کان یزید (1) فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشر رکعة . . إلی آخر الحدیث (2) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : عائشه تصریح نموده به آنکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در ماه رمضان و غیر آن زیاده بر یازده رکعت نمیفرمود .

پس بنابر این نسبت خواندن نماز تراویح - که بیست رکعت است - به آن جناب باطل محض باشد ، چه جا خواندن آن با جماعت !

و در " صحیح مسلم " هم این روایت مذکور است ، حیث قال :

حدّثنا یحیی بن یحیی ، قال : قرأت علی مالک : عن سعید بن أبی سعید المقبری ، عن أبی سلمة بن عبد الرحمن أنه سأل عائشة : کیف کانت صلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی رمضان ؟ قالت : ما کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یزید فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشرة رکعة . . إلی آخره (3) .

و قسطلانی در " ارشاد الساری " گفته :

( باب قیام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) أی صلاته ( باللیل


1- فی المصدر : ( یزد ) .
2- [ الف ] باب فضل من قام رمضان من کتاب الصوم . [ صحیح بخاری 4 / 68 ولاحظ : 2 / 47 ، 252 ] .
3- صحیح مسلم 2 / 166 .

ص : 299

فی ) لیالی ( رمضان وغیره ) ، وسقط قوله : ( باللیل ) عند المستملی والحموی .

وبه (1) قال : حدّثنا عبد الله بن یونس التنیسی ، قال : أخبرنا مالک الإمام ، عن سعید بن سعید المقبری - بضمّ الموحدة - ، عن أبی سلمة بن عبد الرحمن أنه أخبره أنه سأل عائشة . . . : کیف کانت صلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی لیالی رمضان ؟ فقالت : ما کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یزید فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشرة رکعة . . أی غیر رکعتی الفجر .

وأمّا ما رواه ابن أبی شیبة ، عن ابن عباس : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصلّی ‹ 914 › فی رمضان عشرین رکعة والوتر .

فإسناده ضعیف ، وقد عارض حدیث عائشة هذا ، وهو فی الصحیحین ، مع کونها أعلم بحاله علیه [ وآله ] السلام لیلا من غیرها (2) .

از این عبارت ظاهر است که : روایت عایشه دلالت دارد بر آنکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در ماه رمضان و غیر آن سوای دو رکعت فجر ، چیزی بر


1- کذا فی المصدر .
2- ارشاد الساری 2 / 325 .

ص : 300

یازده رکعت - که نماز شب است - زیاده نمیکرد ، و روایت ابن ابی شیبه - متضمن خواندن آن حضرت بیست رکعت و وتر را در ماه رمضان - ضعیف الاسناد و مخالف حدیث عایشه است که در " صحیحین " ثابت شده ، و عایشه زیاده تر دانا است به حال جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در شب ، یعنی اگر حدیث ابن ابی شیبه ضعیف هم نمیبود و به اسناد صحیح مروی میگردید ، حدیث عایشه ترجیح بر آن میداشت که آن در " صحیحین " است ، و نیز او داناتر است به حال لیلی آن حضرت از غیر او .

و شیخ عبدالحق در " شرح مشکاة " گفته :

و صحیح آن است که آنچه آن حضرت گزارد همان نماز تهجد میبود که یازده رکعت است . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سوای نماز تهجد که یازده رکعت است ، صحیح نیست .

و نیز در " صحیح بخاری " مذکور است :

عن عروة بن الزبیر ; عن عبد الرحمن بن عبد القاری أنه قال : خرجت مع عمر بن الخطاب لیلة فی رمضان فی المسجد ، فإذا الناس أوزاع متفرّقون یصلّی الرجل لنفسه ، [ ویصلّی الرجل ] (2)


1- أشعة اللمعات 1 / 544 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 301

فیصلّی بصلاة (1) الرهط ، فقال عمر : إنی رأیت (2) لو جمعت هؤلاء علی قار (3) واحد لکان أمثل . ثم عزم ، فجمعهم علی أُبی بن کعب ، ثم خرجت مع عمر لیلة أُخری والناس یصلّون بصلاة قارئهم ، قال عمر : نعم البدعة هذه ، والتی تنامون عنها أفضل من التی تقومون .

یرید آخر اللیل ، وکان الناس یقومون أوله (4) .

این روایت دلالت دارد بر آنکه : این نماز تراویح نزد خود عمر بدعت بوده ، گو آن را بدعت خوب دانسته .

و اطلاق بدعت بر آن دلالت صریحه دارد بر آنکه : در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده .

کرمانی در " شرح صحیح بخاری " گفته :

والبدعة کلّ شیء عمل علی غیر مثال سابق ، وهی خمسة أقسام : واجبة ومندوبة ومحرّمة ومکروهة ومباحة .

وحدیث : کلّ بدعة ضلالة ، من العامّ المخصوص .

الخطابی : الأوزاع : الجماعات المتفرّقة ، لا واحد لها من لفظه ، والرهط : ما بین الثلاثة إلی العشرة .


1- فی المصدر : ( بصلاته ) .
2- فی المصدر : ( أری ) .
3- فی المصدر : ( قارئ ) .
4- [ الف ] باب فضل من قام رمضان من کتاب الصیام . [ صحیح بخاری 2 / 252 ] .

ص : 302

وإنّما دعاها : بدعة ; لأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یسنّها لهم ، ولا کانت فی زمن أبی بکر (1) .

از این عبارت ظاهر است که : وجه تسمیه [ آن به بدعت توسط خود عمر ، آن است که ] جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را مسنون نساخته برای مردم ، و نه در زمان ابی بکر وجودی داشته .

و نووی در " تهذیب الاسماء و اللغات " گفته :

وروی البیهقی - بإسناده فی مناقب الشافعی - عن الشافعی . . . قال : المحدثات من الأُمور ضربان :

أحدهما : ما أُحدث ممّا یخالف کتاباً أو سنّة أو أثراً أو إجماعاً ، فهذه البدعة الضلالة .

والثانیة : ما أُحدث من الخیر ، لا خلاف فیه ‹ 915 › إلی حدّ من هذا (2) ، وهذه محدثة غیر مذمومة ، وقد قال عمر . . . - فی قیام شهر رمضان - : نعمت البدعة هذه ، یعنی إنها محدثة لم تکن ، وإذا کانت ، لیس فیها ردّ لما مضی . هذا آخر کلام الشافعی . . . (3) .

از این عبارت واضح میشود که : - حسب ارشاد امام شافعی - مراد از قول


1- شرح الکرمانی علی البخاری 9 / 154 .
2- فی المصدر : ( لواحد من العلماء ) بدل قوله : ( إلی حدّ من هذا ) .
3- [ الف ] نعت بدع . قوبل علی أصل تهذیب الأسماء ، والحمد لله مفیض النعماء . ( 12 ) . [ تهذیب الاسماء 3 / 21 ] .

ص : 303

عمر : ( نعمت البدعة ) درباره قیام ماه رمضان آن است که : این بدعت محدثه است که نبوده .

و از افاده محمد بن الحسن - که بعد از این مذکور خواهد شد ، ان شاء الله تعالی - نیز حسب شرح علی قاری ظاهر است که : جماعت در نافله ، اگر چه بدعت است ، لیکن بدعت مستحسنه است به سبب اجماع مسلمین بر آن ، و این صریح است در آنکه در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این معنا وجودی نداشته .

و نیز میدانی که از افاده بغوی ظاهر است که این نماز را عمر به این سبب بدعت خوانده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را مسنون نساخته ، و نه در زمان ابی بکر بوده .

و علامه جلال الدین سیوطی - که از مشاهیر علمای اهل سنت است و ثقات محدّثین ایشان ، بلکه مجدد دین ایشان در مائه تاسعه بوده ، و حسب تصریح مخاطب در " رساله اصول حدیث " مستند و حافظ وقت خود بوده ، و تصانیف او دائر و سائر ، و اسانید او در آفاق مشهور و معروف (1) - به دلائل و براهین اثبات نموده که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح هرگز یک روز هم نخوانده ، و حدیثی که در این باب وارد گشته آن را توهین وتضعیف نموده ، و رساله علی حده مسمّی به " مصابیح فی الصلاة التراویح " در این باب


1- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 78 .

ص : 304

تصنیف کرده ، نظر به عموم فائده و کثرت نفع آن رساله در اینجا ذکر میکنیم :

الحمد لله وسلام علی عباده الذین اصطفی ، وبعد فقد سُئلتُ مرّات : هل صلّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم التراویح ؟ وهی العشرون رکعة المعهودة الآن .

وأنا أُجیب ب : لا ، ولا یُقنع منّی بذلک ، فأردت تحریر القول فیها : فالقول (1) الذی وردت به الأحادیث الصحیحة والحسان والضعیفة : الأمر بقیام رمضان والترغیب فیه من غیر تخصیص بعدد ، ولم یثبت أنه صلّی عشرین رکعة ، وإنّما صلّی لیالی صلاةً ، ولم یذکر عددها ، ثم تأخّر فی اللیلة الرابعة خشیة أن تفرض علیهم فیعجزوا عنها .

وقد تمسّک بعض من أثبت ذلک بحدیث ورد فیه ، لا یصلح الاحتجاج به ، وأنا أُورده وأُبیّن وهاه (2) ، ثم أُبیّن ما ثبت بخلافه .

أخرج ابن أبی شیبة - فی مسنده - : حدّثنا یزید ، أنبأ ابراهیم ، عن (3) عثمان ، عن الحکم ، عن (4) مقسم ، عن ابن عباس : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یصلّی فی رمضان عشرین رکعة والوتر .


1- فی المصدر : ( فأقول ) .
2- فی المصدر : ( وهاءه ) .
3- فی المصدر : ( بن ) .
4- فی المصدر : ( بن ) .

ص : 305

وأخرجه عبد بن حمید - فی مسنده - : حدّثنا أبو نعیم ، حدّثنا أبو شیبة - یعنی إبراهیم بن عثمان - به .

وأخرجه البغوی - فی معجمه - : حدّثنا منصور بن أبی مزاحم حدّثنا أبو شیبة به .

وأخرجه الطبرانی من طریق أبی شیبة أیضاً .

قلت : هذا الحدیث ضعیف جدّاً لا تقوم به حجّة .

قال الذهبی - فی المیزان - : إبراهیم بن عثمان ، أبو شیبة الکوفی ، قاضی واسط ، یروی عن زوج أُمه الحکم بن عیینة ، کذّبه شعبة .

وقال ابن معین : لیس بثقة . ‹ 916 › وقال أحمد بن حنبل : ضعیف .

وقال البخاری : سکتوا عنه ، وهی من صیغ التجریح .

وقال النسائی : متروک الحدیث .

قال الذهبی : ومن مناکیره ما روی عن الحکم ، عن (1) مقسم ، عن ابن عباس : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصلّی فی رمضان فی غیر جماعة عشرین رکعة والوتر .

قال : وقد ورد له عن الحکم عدّة أحادیث مع أنه روی عنه أنه قال : ما سمعت من الحکم إلاّ حدیثاً واحداً .


1- فی المصدر : ( بن ) .

ص : 306

قال : وهو الذی روی حدیث : ما هلکت أُمة إلا فی آذار ، ولا تقوم (1) الساعة إلاّ فی آذار . وهو حدیث باطل لا أصل له . انتهی کلام الذهبی .

وقال المزی - فی تهذیبه - : أبو شیبة إبراهیم بن عثمان ، له مناکیر ، منها حدیث : انه کان یصلّی فی رمضان عشرین رکعة والوتر .

قال : وقد ضعّفه أحمد ، وابن معین ، والبخاری ، والنسائی ، وأبو حاتم الرازی ، وابن عدی ، وأبو داود ، والترمذی ، والأحوص بن مفضّل (2) العلائی .

وقال الترمذی فیه : منکر الحدیث .

وقال الجوزجانی : ساقط .

وقال أبو علی النیسابوری : لیس بالقوی .

وقال صالح بن محمد البغدادی : ضعیف ، لا یکتب حدیثه .

وقال معاذ العنبری : کتبت إلی شعبة أسأله عنه (3) أروی عنه ؟ فقال : لا ترو عنه فإنه رجل مذموم . انتهی .

ومن یتّفق هؤلاء الأئمة علی تضعیفه لا یحلّ الاحتجاج بحدیثه ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یقوم ) آمده است .
2- فی المصدر : ( المفضل ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( منه ) آمده است .

ص : 307

مع أن هذین الإمامین المطّلعین الحافظین المستوعبین حکیا ما حکیا ، ولم ینقلا عن أحد أنه وثّقه ، ولا بأدنی مراتب النقل (1) ، وقد قال الذهبی - وهو من أهل الاستقراء التامّ فی نقد الرجال - : لم یتّفق اثنان من أهل الفنّ علی تجریح ثقة ، ولا توثیق ضعیف .

ومن یکذّبه مثل شعبة فلا یلتفت إلی حدیثه ، مع تصریح الحافظین المذکورین - نقلا عن الحفاظ - بأن هذا الحدیث ممّا أنکر علیه ، وفی ذلک کفایة فی ردّه ، وهذا أحد الوجوه المردودة (2) بها .

الوجه الثانی : إنه قد ثبت فی صحیح البخاری وغیره : أن عائشة سُئلت عن قیام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی رمضان ، فقالت : ما کان یزید فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشرة رکعة .

الثالث : إنه ثبت فی صحیح البخاری عن عمر أنه قال - فی التراویح - : نعمت البدعة هذه ، والتی ینامون عنها أفضل .

فسمّاها : بدعة حسنة ; وذلک صریح فی أنها لم تکن فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد نصّ علی ذلک الإمام الشافعی ، وصرّح به جماعات من الأئمة ، منهم : الشیخ عزّ الدین


1- فی المصدر : ( التعدیل ) .
2- فی المصدر : ( المردود ) .

ص : 308

ابن عبد السلام حیث قسّم البدعة إلی خمسة أقسام ، وقال : ومثال المندوب صلاة التراویح .

ونقله عن (1) النووی فی تهذیب الأسماء واللغات ، ثم قال : وروی البیهقی بإسناده فی مناقب الشافعی عن الشافعی قال : المحدثات من الأُمور ضربان :

أحدهما : ما أُحدث ممّا خالف کتاباً وسنّةً أو أثراً وإجماعاً ، فهذه البدعة الضلالة (2) .

والثانیة : ما أُحدث من الخیر ، وهذه محدثة غیر مذمومة ، وقد قال عمر - فی قیام شهر رمضان - : نعمت البدعة هذه ، یعنی إنها محدثة لم تکن . هذا آخر کلام الشافعی . ‹ 917 › وفی سنن البیهقی ، وغیره - بإسناد صحیح - ، عن السائب بن یزید الصحابی ، قال : کانوا یقومون علی عهد عمر بن الخطاب فی شهر رمضان عشرین (3) رکعة .

ولو کان ذلک علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لَذَکَرَه ، فإنه أولی بالاستناد وأحری بالاحتجاج .


1- فی المصدر : ( عنه ) .
2- کذا ، وهی إما فهذه بدعة ضلالة ، أو هذة البدعة ضلالة . .
3- فی المصدر : ( بعشرین ) .

ص : 309

الرابع : إن العلماء اختلفوا فی عددها ، ولو ثبت ذلک من فعل النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یختلف فیه کعدد الوتر والرواتب .

فروی عن الأسود بن یزید : أنه کان یصلّیها أربعین رکعة غیر الوتر .

وعن مالک : التراویح ستّ وثلاثون رکعة غیر الوتر ; لقول نافع : أدرکت الناس وهم یقومون رمضان بتسع وثلاثین رکعة ، [ و ] (1) یوترون منها بثلاث .

الخامس : إنها تستحبّ لأهل المدینة ستاً وثلاثین رکعة تشبیهاً بأهل مکّة حیث کانوا یطوفون بین کل ترویحتین طوافاً ، ویصلّون رکعة (2) ولا یطوفون بعد الخامسة ، فأراد أهل المدینة مساواتهم ، فجعلوا مکان کل طواف أربع رکعات ، ولو ثبت عددها بالنصّ لم یجز الزیادة علیه ، ولاَهل المدینة والصدر الأول کانوا أورع من ذلک .

ومن طالع کتب المذهب خصوصاً شرح المهذّب ورأی تصرّفه وتعلیله فی مسائلها کقراءتها ، ووقتها ، والجماعة فیها بفعل الصحابة


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( رکعتین ) .

ص : 310

واجتماعهم ، عَلِمَ علْم یقین بأنه لو کان فیها خبر مرفوع لاحتجّ به .

هذا جوابی فی ذلک ، والله سبحانه وتعالی أعلم .

ثم رأیت فی تخریج أحادیث الشرح (1) الکبیر لشیخ الإسلام ابن حجر ما نصّه :

قال (2) الرافعی : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی بالناس عشرین رکعة لیلتین ، فلمّا کان فی اللیلة الثالثة اجتمع الناس ، فلم یخرج إلیهم ، ثم قال - من الغدّ - : خشیت أن یفرض علیهم ، فلا یطیقونها .

متفق علی صحّته من حدیث عائشة دون عدد الرکعات ، زاد البخاری : فتوفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والأمر علی ذلک .

قال شیخ الإسلام : وأمّا العدد ; فروی ابن حبّان - فی صحیحه - من حدیث جابر : إنه صلّی بهم ثمان رکعات ، ثم أوتر .

فهذا مبائن لما ذکره الرافعی ، قال : نعم ، ذکر العشرین ورد فی حدیث آخر ، رواه البیهقی من حدیث ابن عباس - رضی الله عنهما - : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یصلّی بهم فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( السراح ) آمده است .
2- فی المصدر : ( قول ) .

ص : 311

رمضان فی غیر جماعة عشرین رکعة والوتر .

زاد سلیم الرازی - فی کتاب الترغیب - : ویوتر بثلاث .

قال البیهقی : تفرّد به أبو شیبة إبراهیم بن عثمان ، وهو ضعیف .

وفی الموطأ وابن أبی شیبة والبیهقی : عن عمر أنه جمع الناس علی أُبی بن کعب ، فکان یصلّی بهم فی شهر رمضان عشرین رکعة . . إلی آخر الحدیث . انتهی .

والحاصل ان العشرین [ رکعة ] (1) لم یثبت من فعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وما نقله عن صحیح ابن حبان فما (2) ذهبنا إلیه من تمسّکنا بما فی البخاری وغیره : أن عائشة روت : إنه کان لا یزید فی رمضان ولا فی غیره علی إحدی عشرة رکعة ، موافق له من حیث أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 918 › صلّی التراویح ثمانیاً ، ثم أوتر بثلاث ، فتلک إحدی عشرة .

وممّا یدل علی ذلک - أیضاً - : إنه کان إذا عمل عملا واظب علیه ، کما واظب علی الرکعتین اللتین قضاهما بعد العصر مع کون الصلاة فی ذلک الوقت منهیاً عنها ، ولو فعل العشرین ولو مرّة ، لم یترکها أبداً ، ولو وقع ذلک لم یخف علی عائشة حیث قالت ما تقدّم ، والله أعلم .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( غایة فیما ) .

ص : 312

وفی الأوائل للعسکری : أول من سنّ قیام رمضان عمر سنّة أربع عشرة .

وأخرج البیهقی ، وغیره - من طریق ابن عروة - ، عن أبیه ، قال : إن عمر بن الخطاب أول من جمع الناس علی قیام رمضان ، الرجال علی أُبی بن کعب ، والنساء علی سلیمان بن أبی حنتمة .

وأخرج ابن سعد ، عن أبی بکر بن سلیمان بن أبی حنتمة نحوه ، [ وزاد : ] (1) فلمّا کان عثمان بن عفّان جمع الرجال والنساء علی إمام واحد : سلیمان بن أبی حنتمة .

وقال سعید بن منصور - فی سننه - : حدّثنا عبد العزیز بن محمد ، حدّثنی محمد بن یوسف : سمعت السائب بن یزید ، یقول : کنّا نقوم فی زمان عمر بن الخطاب بإحدی عشرة رکعة ، نقرأ فیها بالمائتین (2) ، ونعتمد علی العصی من طول القیام ، وننفل (3) عند بزوغ الفجر .

فهذا - أیضاً - موافق لحدیث عائشة .

وکان عمر لمّا أمر بالتراویح اقتصر أولا علی العدد الذی صلاّه النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ثم زاد فی آخر الأمر .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بالمئین ) .
3- فی المصدر : ( وننقلب ) .

ص : 313

وقال سعید - أیضاً - : حدّثنا هشیم ، حدّثنا زکریا بن أبی مریم الخزاعی : سمعت أبا أمامة یحدّث ، قال : [ إن ] (1) الله کتب علیکم صیام رمضان ، ولم یکتب علیکم قیامه ، وإنّما القیام شیء ابتدعتموه ، فدوموا علیه ولا تترکوه ، فإن ناساً من بنی إسرائیل ابتدعوا بدعة ابتغاء رضوان الله ، فعاتبهم الله علی ترکها ، ثم تلا ( وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها . . ) (2) إلی آخر الآیة .

وأخرج أحمد - بسند حسن - ، عن أبی هریرة ، قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یرغب فی قیام رمضان ، ولم یکن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع الناس علی القیام .

وقال الأدرعی (3) - فی التوسط - : وأمّا ما نقل أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی - فی اللیلتین اللتین خرج إلیهم فیهما - عشرین رکعة ، فهو منکر .

وقال الزرکشی - فی الخادم - : دعوی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی بهم فی تلک اللیلة عشرین رکعة ، لم یصحّ ، بل


1- الزیادة من المصدر .
2- الحدید ( 57 ) : 27 .
3- فی المصدر : ( الأذرعی ) .

ص : 314

الثابت فی الصحیح الصلاة من غیر ذکر العدد . . (1) إلی آخره (2) .


1- [ الف ] قوبل هذه الرسالة علی أصلها ، وهی فی مجموع فیه عدّة رسائل للسیوطی ، وکانت خطبة هذه الرسالة فی نسخة هکذا : الحمد لله الذی أکرمنا بنعمة الإیمان والإسلام ، ومنّ علینا بمعرفة ما یحتاج إلیه من الأحکام ، والصلاة والسلام التامّان علی خیر الأنام محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ملجأ الخلائق فی یوم الازدحام ، وعلی آله وصحبه سرج الأُمّة وهداة الإسلام . وبعد ; فقد سألنی . . إلی آخره . وأیضاً ; کتب فی أولها فی النسخة الحاضرة عندی : قال الشیخ العلاّمة أبو الفضل جلال الدین عبد الرحمن بن العلاّمة کمال الدین الأُسیوطی الشافعی . . . الحمد لله . [ المصابیح فی صلاة التراویح : 9 - 19 ] .
2- [ الف ] وقال السیوطی - بعد قوله : من غیر ذکر العدد - : وجاء فی روایة جابر : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی بهم ثمانی [ ثمان ] رکعات والوتر ، ثم انتظروه فی القابلة ، ولم یخرج إلیهم . رواه ابن خزیمة وابن حبان فی صحیحهما . وقال السبکی - فی شرح المنهاج - : اعلم أنه لم ینقل کم صلّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تلک اللیالی هل هو عشرون أو أقلّ ؟ قال : ومذهبنا أن التراویح عشرون رکعة لما روی البیهقی وغیره - بالإسناد الصحیح - ، عن السائب بن یزید الصحابی ، قال : کنّا نقوم علی عهد عمر . . . بعشرین رکعة والوتر . هکذا ذکره المصنف واستدل به ، ورأیت إسناده عند البیهقی ، لکن فی الموطأ وفی مصنف سعید بن منصور - بسند فی غایة الصحة - ، عن السائب بن یزید : إحدی عشرة رکعة . قال الجوهری [ الجوری ] - من أصحابنا - ، عن مالک أنه قال : الذی جمع علیه الناس عمر بن الخطاب أحبّ إلیّ ، وهو إحدی عشرة ، وهی صلاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . قیل له : إحدی عشرة رکعة بالوتر ؟ قال : نعم ، وثلاث عشر قرینة [ قریب ] . قال : ولا أدری من أین أحدث هذا أی الرکوع الکثیر . وقال الجوهری [ الجوری ] : إن عدد الرکعات فی شهر رمضان لا حدّ له عند الشافعی لأنها نافلة . ورأیت فی کتاب سعید بن منصور آثاراً فی صلاة عشرین رکعة ، وستّ وثلاثین رکعة ، لکنها بعد زمان عمر بن الخطاب . ومال ابن عبد البرّ إلی روایة ثلاث وعشرین بالوتر ، وأن روایة مالک من [ فی ] إحدی عشرة وهم . وقال : إن غیر مالک یخالفه ویقول : إحدی وعشرین . قال : ولا أعلم أحداً قال - فی هذا الحدیث - إحدی عشرة رکعة غیر مالک . وکأنّه لم یقف علی روایة [ مصنف ] سعید بن منصور ، فإنّه رواها کما رواها مالک ، عن عبد العزیز بن محمد ، عن محمد بن یوسف شیخ مالک وتظافر مالک وعبد العزیز الدراوردی علی روایتها إلاّ أن هذا امر سهل الخلاف فیه ، فإن ذلک من النوافل ، من شاء أقلّ ومن شاء أکثر ، ولعلّهم فی وقت اختاروا تطویل القیام علی عدد الرکعات ، [ فجعلوها إحدی عشرة ، وفی وقت اختاروا عدد الرکعات ] وجعلوها عشرین ، وقد استقرّ العمل علی هذا . انتهی کلام السبکی ، والله أعلم . [ المصابیح : 19 - 21 ] .

ص : 315

از این عبارت به چند وجه ظاهر شده که صلات تراویح در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، و آن جناب آن را نخوانده ، و نه امر به آن کرده :

اول : آنکه سیوطی قبلِ تحریر این رساله چند بار به جواب سؤال اینکه :

ص : 316

آیا جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را که بیست رکعت معهود است خوانده ; ( لا ) گفته ، یعنی آن حضرت این نماز را نخوانده .

دوم : آنکه از آن ظاهر است که : احادیث صحیحه حسنه و ضعیفه درباره امر به قیام ماه رمضان و ترغیب در آن . . . (1) وارد شده ، و تخصیص عدد رکعات صلات وارده نشده ، و خواندن آن حضرت بیست رکعت را در رمضان ثابت نگردیده ، بلکه در بعض لیالی ماه رمضان نماز میخوانده و عدد آن غیر معلوم ‹ 919 › است ; و باز خواندن این نماز غیر معلوم العدد هم در شب چهارم ترک فرموده به خوف فرض شدن آن .

سوم : آنکه حدیثی که متضمن این معنا وارد شده - که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در رمضان بیست رکعت و وتر میخواند - ضعیف و مقدوح و مجروح است که راوی آن - که ابراهیم است - شعبه تکذیبش نموده ، و ابن معین گفته که : ثقه نیست . و احمد بن حنبل او را ضعیف گفته . و بخاری گفته که : سکوت کرده اند از او . - این کلام از صیغه های تجریح است - و نسائی در حق او گفته که : متروک الحدیث است . و ذهبی این خبر او را از مناکیرش شمرده ، و بعض احادیث باطله دیگر هم از او نقل کرده . و مزی صاحب " تهذیب الکمال " هم این خبر را از مناکیر او دانسته ، و گفته که : تضعیف


1- در [ الف ] به اندازه یکی دو کلمه سفید است .

ص : 317

کرده اند او را احمد بن حنبل و ابن معین و بخاری و نسائی و ابوحاتم رازی و ابن عدی و ابوداود و ترمذی و احوص بن المفضل . و ترمذی او را منکر الحدیث گفته . و جوزجانی از درجه اعتبار ساقطش نموده . و ابو علی گفته که : او قوی نیست . و صالح بن محمد گفته که : ضعیف است ، نوشته نمیشود حدیث او . ومعاذ عنبری از شعبه روایت کرده که او به جواب سؤالش گفته که : روایت حدیث مکن از او که به تحقیق که او مرد [ ی ] مذموم است .

و با وصف آنکه چنین ائمه اعلام سنیه تضعیف این راوی کرده اند ، و ذهبی و مزی - با آن همه اطلاع و استیعاب اقوال - از احدی توثیقش نقل نکرده اند ، و با این همه منکر بودن این حدیث هم ثابت کردند ، و بیهقی هم در این حدیث (1) قدح کرده وگفته که : متفرده شده به آن ابوشیبه ابراهیم بن عثمان و او ضعیف است . و حاصل کلام ابن حجر نیز همین است که : خواندن آن حضرت بیست رکعت را ثابت نشده . و ادرعی هم تصریح کرده که خبر خواندن آن حضرت بیست رکعت را منکر است . و زرکشی هم تصریح کرده به آنکه : این دعوی غیر صحیح است .

چهارم : آنکه حدیث صحیح بخاری و غیره که از عایشه منقول است صریح است در اینکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در رمضان و غیر رمضان زیاده بر یازده رکعت نمیخواند .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 318

و این دلیل واضح است بر بطلان نسبت خواندن صلات تراویح به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و اگر چه این حدیث - بلاشبهه - دلالت دارد بر بطلان ادعای خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را ، لیکن چون سیوطی هم این حدیث را دلیل این معنا گردانیده ، بحمد الله مدعای ما زیاده تر قوت گرفت ، و برای معاندین و مکابرین جای آن هم باقی نماند که حرفی رکیک هم در جواب آن توانند آراست که امری که در غایت ظهور باشد ، و باز خصم هم اعتراف به دلالت آن کند ، در آن مجال سخن نیست .

پنجم : آنکه عمر اعتراف کرده به بدعت بودن صلات تراویح و آن به نصّ سیوطی صریح است در اینکه : آن در زمان نبوی نبوده ، و جماعاتی از ائمه اهل سنت [ به ] این معنا تصریح کرده اند که عمده ایشان امام شافعی است ، و از جمله ایشان است شیخ عزّالدین .

ششم : آنکه سائب بن یزید صحابی ذکر کرده که در زمان عمر بن الخطاب در ماه مبارک رمضان بیست رکعت میخواندند ، و سیوطی افاده میکند ‹ 920 › که : اگر این بیست رکعت در زمان نبوی میبود ، این صحابی آن را ذکر میکرد که اولی به استناد و أحری به احتجاج بود .

پس اقتصار او بر ذکر بودن آن در زمان عمر دلالت دارد بر آنکه این نماز در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبود .

هفتم : آنکه علمای اهل سنت در عدد صلات تراویح اختلاف کرده اند ،

ص : 319

بیست رکعت مشهور است ، و بعضی میگویند : چهل رکعت است سوای وتر ، و بعضی سی و شش رکعت ورای وتر میدانند .

و اگر این صلات از فعل یا قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ثابت میشد ، اختلاف در آن معنایی نداشت .

هشتم : آنکه اهل مدینه به قصد مساوات اهل مکه در صلات تراویح از طرف خود زیاده کردند ، سیوطی میگوید که : اگر عدد تراویح به نصّ ثابت میشد ، زیاده بر آن جایز نمیشد ، و اهل مدینه و صدر اول اورع بودند از اینکه در امر منصوص از طرف خود زیاده نمایند .

نهم : آنکه از افاده سیوطی ظاهر است که : هر کسی که کتب مذهب سنیه خصوصاً کتاب " مهذب " را مطالعه کند و بیند که چه قسم تصرف در مسائل آن میکند ، و تعلیل قرائت و وقت آن و استحباب جماعت در آن به فعل صحابه میکند ، او را علم یقینی بهم خواهد رسید که : در این باره چیزی از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مروی نشده و الا به آن احتجاج میکردند .

دهم : آنکه از افاده سیوطی ظاهر است که اگر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بیست رکعت را یک مرتبه هم میخواند ، مواظبت بر آن مینمود و گاهی ترک آن نمیفرمود ; زیرا که آن جناب هرگاه عملی را میکرد ، ترک آن نمیکرد ، و ظاهر است که آن حضرت مواظبت بر بیست رکعت نکرده ، و اگر میکرد چگونه بر عایشه مخفی میشد ؟ !

ص : 320

یازدهم : آنکه عسکری تصریح کرده به اینکه عمر اول کسی است که سنّت کرد قیام رمضان را در سنه اربع عشره .

و ظاهر است که اگر در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) این نماز میبود این اوّلیت برهم میخورد .

دوازدهم : پدر عروه هم تصریح کرده که : عمر اول کسی است که جمع کرد مردم را بر قیام ماه رمضان .

و این هم دلیل واضح است بر کذب و بهتانِ خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) صلات نافله ماه رمضان را به جماعت .

سیزدهم : آنکه ابوامامه تصریح کرده به اینکه : حق تعالی بر شما صیام ماه رمضان را فرض کرده ، نه قیام آن را . و جز این نیست که قیام چیزی است که ابتداع کرده اید شما .

پس این کلام صریح است در آنکه قیام ماه رمضان و خواندن نماز در آن ، در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبود و نه حق تعالی به آن امر فرموده ، بلکه مردم آن را بعدِ آن جناب اختراع کردند .

چهاردهم : آنکه ابوهریره هم تصریح کرده به اینکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مردم را بر قیام در ماه صیام جمع نکرده .

پس ادعای مخاطب که آن جناب صلات تراویح را به جماعت خواند ; کذب و بهتان صریح است .

ص : 321

بالجمله ; از این بیان طویل و عریض سیوطی ثابت شد که : جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نماز تراویح را هرگز نخوانده ، و خبر [ ی ] که متضمن این معنا وارد گشته ، ضعیف و سخیف است ، و صنادید محدّثین آن را تضعیف و توهین نموده اند ، و گفته که : خواندن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این نماز را ثابت ‹ 921 › نشده ، بلکه این بدعت را عمر ابتداع کرده ، پس - بحمد الله و حسن توفیقه - کمال کذب و بهتان مخاطب عمدة الاعیان و نهایت انهماک او در افترا بر جناب سرور انس و جان صلوات الله وسلامه علیه وآله ما تعاقب الملوان واضح و عیان گردید که بر خلاف افادات اکابر ائمه و اساطین و ارکان مذهب خود - یعنی ابوهریره و سائب بن یزید و ابوامامه و عایشه مجتهده [ ! ] و عروه و امام شافعی و محمد بن الحسن و عسکری و ادرعی و رافعی و زرکشی و شیخ عزالدین بن عبدالسلام و بغوی و نووی و کرمانی و عسقلانی و سیوطی و قسطلانی و علی قاری و عبدالحق - ادعای ثبوت خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح [ را ] به جماعت ، به شهرت و تواتر در جمیع کتب حدیث سنیه نموده ، ( سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظیمٌ ) ! (1) و مخفی نماند که از عبارت سیوطی چند فائده دیگر هم استفاده شده :

اول : آنکه سیوطی زیاده کردن را در صلات تراویح بر تقدیری که منصوص باشد غیر جایز دانسته ; پس هرگاه زیاده در عدد صلات ناجایز


1- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 322

باشد ، بلاشبهه ابتداع و اختراع اصل صلات که در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) وجودی نداشته یا اختراع جماعت در آن نیز غیر جایز باشد .

دوم : آنکه سیوطی زیاده را در صلات تراویح - بر تقدیر منصوص بودنش - غیر جایز میداند ; و بر تقدیر مخترع بودنش از جانب خلیفه ثانی جایز میانگارد .

و این دلالت واضحه میدارد بر آنکه آنچه را عمر اختراع کرده بازیچه صبیان بیش نیست که از کم و زیاده کردن در آن باکی ندارند .

و از اینجا ظاهر شد که قیاس کردن مخاطب این بدعت عمر را بر احکام ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) و فرود آوردن حدیث : « فعلیکم بسنّتی وسنّة الخفاء الراشدین » . بر ثلاثه باطل محض است ; زیرا که احکام ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) واجب الاتباع و الانقیاد و عین حکم شارع است و هرگز فرقی در آن و در احکام شریعت نیست ; چنانکه تبدیل احکام جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز نیست ، همچنین احکام ائمه ( علیهم السلام ) را تغییر نمودن حرام و ناجائز است .

و مقتضای حدیث : « علیکم بسنّتی . . » إلی آخره . نیز همین است که احکام خلفای راشدین واجب الاتباع است .

پس یا قائل باید شد که حدیث : « فعلیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الراشدین . . » إلی آخره . صحیح نیست ، و یا آنکه مراد از آن خلفای ثلاثه نیستند بلکه مراد از آن ائمه معصومین ( علیهم السلام ) اند ; زیرا که اگر این حدیث را صحیح هم گویند ، و

ص : 323

آن را در حق ثلاثه هم فرود آرند ، لازم آید که سنّت عمر و بدعتهای او مثل سنن نبویه باشد ; و تفرقه سیوطی در هر دو دلالت صریحه بر بطلان آن دارد .

سوم : آنکه سیوطی زیاده را در صلات تراویح بر تقدیر منصوص بودنش ناجائز دانسته ، و اهل مدینه و صدر اول را اورع از آن پنداشته که در امری که از آن حضرت منقول باشد از طرف خود چیزی اضافه بکنند ; و باز بعد این کلام - بی فاصله بعیده - در حق خلیفه ثانی تجویز کرده که او بر قدری که آن را جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) میخواند ، زیاده کرد ; پس به این هر دو کلام - بی شائبه تکلف و تصنع ! - امر حرام بر خلیفه ثانی ثابت کرده ، ورع و تقوای او را از ورع ‹ 922 › اهل مدینه و صدر اول کمتر گردانیده ، او را به سرحد معاندین متجاسرین و عوام متهوّرین رسانیده ، حقیقت حال او را - من حیث لا یشعر - واضح ساخته ، فلیبکوا بالانتحاب والعویل ، ولا یحوموا أبداً حول التدلیس والتسویل الذی لا یشفی العلیل ولا یروی الغلیل .

پستر باید دانست که سبب ادعای مخاطب ، تواتر و شهرتِ خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را به جماعت آن است که او در کتاب کابلی یافته که او در جواب طعن تراویح گفته :

وهو باطل ; لأن صلاة التراویح قد صلاّها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ثلاث لیال من رمضان بالجماعة علی سبیل التداعی ، ولم یجرها مجری سائر النوافل ، کما رواه أبو داود ، والترمذی - وصحّحه - ، وأحمد ، والنسائی ، وابن ماجة ، عن

ص : 324

أبی ذر ، ولکن لم یواظب علیها ، وبیّن العذر فی ترک المواظبة علی ذلک بقوله : ( إنی خشیت الافتراض علیکم ) ، کما أخرجه البخاری ، ومسلم ، عن عائشة : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی فی المسجد وصلّی بصلاته ناس ، ثم صلّی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من القابلة فکثر الناس ، ثم اجتمعوا فی الثالثة ، فلم یخرج إلیهم ، فلمّا أصبح قال : قد رأیت الذی صنعتم (1) ، فلم یمنعنی من الخروج إلیکم إلاّ أنی خشیت الافتراض علیکم . وذلک فی رمضان .

وقد نبّه علی العلّة لیشعر بثبوت الحکم عند ارتفاعها ، فهی سنّة ، ولیس ببدعة (2) .

و این عبارت او مشتمل است بر ادعای این معنا که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را به جماعت در سه شب ماه رمضان بر سبیل تداعی خوانده ، و آن را جاری مجرای سائر نوافل نگردانیده ، و این معنا [ را ] از روایت ابی ذر نقل کرده ، و بر ترک مواظبت بر آن و بیان عذر ، احتجاج به روایت عایشه نموده .

و ظاهر است که اگر تسلیم این هر دو روایت و دلالت آن بر مطلوب کرده شود ، تواتر مدعایش ثابت نمیشود که به روایت دو صحابی تواتر ثابت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صنعهم ) آمده است .
2- [ الف ] الطعن الثامن من مطاعن عمر ، من المطلب التاسع فی إبطال ما احتجّ به الرافضة فی مطاعن عمر . ورق : 260 / 304 .

ص : 325

نمی تواند شد ، چه جا که در سلسله روایت از عایشه و ابی ذر هم تواتر متحقق نباشد ، با آنکه این هر دو روایت که از ابی ذر و عایشه منقول است از آن هرگز ثابت نمیشود که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را - که عمر مقرر کرده - خوانده باشد ، چه در این هر دو روایت عدد رکعات صلات مذکور نیست ، و صلات تراویح بیست رکعت است ، أمّا روایة أبی ذرّ فهی هکذا فی سنن (1) الترمذی :

عن أبی ذرّ ، قال : صُمنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلم یصلّ بنا حتّی بقی سبع من الشهر ، فقام بنا حتّی ذهب ثُلث اللیل ، ثم لم یقم بنا فی السادسة ، وقام بنا فی الخامسة حتّی ذهب شطر اللیل ، فقلنا : یا رسول الله ! لو نفلتنا بقیة لیلتنا هذه ؟ فقال : إنه من قام مع الإمام حتّی ینصرف کتب له قیام لیلة .

ثم لم یصلّ بنا حتّی بقی ثلاث من الشهر ، وصلّی بنا فی الثالثة ، ودعی أهله ونساءه ، فقام بنا حتّی تخوّفنا الفلاح . قلت له : وما الفلاح ؟ قال : السجود (2) (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً بجای ( سنن ) کلمه : ( من ) آمده است .
2- فی المصدر : ( السحور ) .
3- [ الف ] صفحة : 152 / 1128 باب تحریض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی قیام اللیل والنوافل من غیر إیجاب . . إلی آخره من کتاب التهجد . [ سنن ترمذی 2 / 150 ] .

ص : 326

ومثله ما فی سنن أبی داود وابن ماجة والنسائی (1) .

وأمّا روایة عائشة هکذا فی صحیح البخاری :

عن عائشة أُمّ المؤمنین : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی ‹ 923 › ذات لیلة فی المسجد ، فصلّی بصلاته ناس ، ثم صلّی من القابلة ، فکثر الناس ، ثم اجتمعوا من اللیلة الثالثة والرابعة ، فلم یخرج إلیهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا أصبح قال : قد رأیت الذی صنعتم ، ولم یمنعنی من الخروج إلیکم إلاّ أنی خشیت أن یفرض علیکم . وذلک فی رمضان (2) .

ومثله ما فی صحیح مسلم (3) .

از ملاحظه این هر دو روایت واضح است که عدد رکعات صلات در این هر دو مذکور نیست ، پس این صلات را همین صلات تراویح که عمر ابتداعش کرده پنداشتن سمتی از جواز ندارد .

و از این جاست که علامه سیوطی به دلایل سدیده و براهین عدیده ثابت کرده که نماز تراویح در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده و آن


1- سنن ابوداود 1 / 309 - 310 ، سنن ابن ماجه 1 / 420 ، سنن نسائی 3 / 84. و مراجعه شود به : سنن بیهقی 2 / 494 ، مسند احمد 5 / 159 - 160 ، 163 ، سنن دارمی 2 / 26 - 27 ، مصنف ابن ابی شیبه 2 / 286 ، ومصادر دیگر .
2- صحیح بخاری 2 / 44 .
3- صحیح مسلم 2 / 177 .

ص : 327

جناب آن را نخوانده - ولو مرةً ! - و نه به آن امر فرموده ، بلکه آن صرف ابتداع خلیفه ثانی است .

و قسطلانی در " ارشاد الساری " گفته :

عن عائشة . . . : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی صلاة اللیل ذات لیلة - أی فی لیلة من لیالی رمضان - فی المسجد فصلّی بصلاته ناس . . إلی آخره (1) .

از این عبارت ظاهر است که این صلات که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این دو یا سه شب در ماه رمضان خوانده ، نماز شب بود ; پس حمل آن بر صلات تراویح ، چنانچه از کابلی و مخاطب سرزده ، محمول بر عصبیت و عناد و کذب و بهتان است .

و مع هذا کلّه روایت عایشه مضطرب و مختلف است که گاهی روایت میکند که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این نماز را در مسجد خوانده ; و گاهی میآرد که : این نماز در حجره آن جناب واقع شده .

در " صحیح بخاری " مذکور است :

عن ابن شهاب ; قال : أخبرنی عروة أن عائشة أخبرته : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خرج [ ذات ] (2) لیلة من


1- [ الف ] باب تحریض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ علی قیام اللیل والنوافل ] من غیر إیجاب . [ ارشاد الساری 2 / 313 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 328

جوف اللیل فصلّی فی المسجد ، فصلّی رجال بصلاته . . إلی آخره (1) .

و روایتی که دلالت دارد بر آنکه این نماز در حجره آن جناب بود نه در مسجد این است :

حدّثنا محمد بن سلام ، قال : [ أخبرنا ] (2) عبدة ، عن یحیی بن سعید الأنصاری ، عن عمرة ، عن عائشة ، قالت : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصلّی من اللیل فی حجرته - وجدار الحجرة قصیر (3) - فرأی الناس شخص النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقام أُناس یصلّون بصلاته ، فأصبحوا فتحدّثوا بذلک ، فقام اللیلة الثانیة ، فقام معه أُناس یصلّون بصلاته ، صنعوا ذلک لیلتین أو ثلاثاً حتّی إذا کان بعد ذلک جلس رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلم یخرج ، فلمّا أصبح ذکر ذلک الناس ، فقال : إنی خشیت أن تکتب علیکم صلاة اللیل (4) .

این روایت چنانچه میبینی دلالت صریحه دارد بر اینکه : جناب


1- [ الف ] باب من قال - فی الخطبة بعد الثناء - : أمّا بعد ; من کتاب الجمعة . 126 / 1128 ( 12 ) . [ صحیح بخاری 1 / 222 و 2 / 252 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( قصیرة ) آمده است .
4- [ الف ] باب إذا کان بین الإمام وبین القوم حائط أو سترة . . إلی آخره من أبواب الجماعة . 101 / 1128 ( 12 ) . [ صحیح بخاری 1 / 178 ] .

ص : 329

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این نماز در مسجد نخوانده ، بلکه در حجره خود خوانده ، و مردم چون - به سبب قصر جدار حجره - شخص مبارک آن جناب [ را ] دیدند ، اقتدا به آن حضرت از بیرون حجره - با وصف حیلوله جدار میان امام و مأمومین - نمودند .

وبخاری هم همین معنا از این حدیث فهمیده در باب إذا کان بین الإمام وبین القوم حائط أو سترة آورده .

و ابن حجر در " فتح الباری " تصریح کرده به اینکه : مراد از حجره در این حدیث ، ظاهرش آن است که حجره بیت آن حضرت است ، و ذکر جدار حجره بر آن دلالت دارد (1) ، ‹ 924 › حیث قال (2) :

قوله : ( فی حجرته ) ظاهره أن المراد حجرة بیته ، [ و ] (3) یدلّ علیه ذکر جدار الحجرة ، وأوضح منه روایة حماد بن زید ، عن یحیی - عند أبی نعیم - بلفظ : کان یصلّی فی حجرة من حجر أزواجه (4) .


1- قسمت : ( و ذکر جدار حجره بر آن دلالت دارد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] دو سطر گذشته اشتباهاً چنین آمده است : ( مراد از حجره در این حدیث حجره بیت آن حضرت است ، و ذکر جدار حجره بر آن دلالت دارد ظاهرش آن است که حیث قال ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فتح الباری 2 / 178 .

ص : 330

لیکن ابن حجر بعد این تصریح عدول از آن نموده ، گفته :

ویحتمل أن المراد الحجرة التی کان احتجرها فی المسجد بالحصیر - کما فی الروایة التی بعد هذه - وکذا حدیث زید بن ثابت الذی بعده .

ولأبی داود ، ومحمد بن نصر - من وجهین آخرین - ، عن أبی سلمة ، عن عائشة : أنها هی التی نصبت لها الحصیر علی باب بیتها .

فإمّا أن یحمل علی التعدّد ، أو علی المجاز فی الجدار [ و ] (1) فی نسبة الحجرة إلیها . (2) انتهی .

و صدور مثل این کلام مهمل از مثل چنین فاضل متبحر مقام تعجب است ; زیرا که این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این نماز را در حجره شریف خود خوانده ، و در میان آن جناب و مأمومین جداری قصیر حائل بود ، و دلالت آن بر آنکه مراد از حجره ، حجره بیت شریف است - به اعتراف خود ابن حجر - ثابت ، و روایت ابی نعیم صریح است در اینکه این نماز در حجره ای از حجرات ازواج آن حضرت بود ، پس


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] نشان سابق ; أعنی : باب إذا کان بین الإمام و بین القوم حائط . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 178 ] .

ص : 331

با وصف این تصریح لفظ ( حجره ) را بر حجره حصیر که در مسجد بوده ، چگونه محمول توان ساخت که حجره حصیر را که در مسجد باشد کسی حجره [ ای ] از حجرات ازواج آن حضرت نمیگوید .

و احتمال تعدد قصه مدفوع است به اینکه : از این حدیث ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اقتدا کردن مردم را به آن حضرت مکروه دانسته و پسند نکرده ، و از حدیث زید بن ثابت - کما سیجیء - ظاهر است که : بر این حرکت ایشان غضبناک شده ، پس حمل هر دو حدیث بر تعدد نمودن ، اثبات مزید مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر ذمه صحابه نمودن است .

و حدیثی که کابلی از ترمذی و غیره روایت کرده ، و آن را دلیل خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را به جماعت ، و دعوت به سوی آن گردانیده .

مردود است به اینکه : بخاری در " صحیح " خود در باب صلاة اللیل روایت کرده :

عن زید بن ثابت : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اتخذ حجرة - قال : حسبت أنه قال : من حصیر - فی رمضان ، فصلّی فیها لیالی ، فصلّی بصلاته ناس من أصحابه ، فلمّا علم بهم جعل یقعد ، فخرج إلیهم ، فقال : قد عرفت (1) الذی رأیت من صنیعکم ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غرفت ) آمده است .

ص : 332

فصلّوا - أیها الناس ! - فی بیوتکم ، فإن أفضل صلاة المرء فی بیته إلاّ المکتوبة . (1) انتهی .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اقتدای مردم با آن حضرت در این نماز که در لیالی ماه رمضان خوانده ، راضی نبوده که هرگاه اقتدای ایشان را دانست شروع در قعود فرمود ، و بر محض اشاره فعلی اکتفا نفرموده ، به قول هم مرجوحیّت صنیع ایشان ظاهر فرمود که ارشاد کرد که : به تحقیق که شناختم آنچه دیدم از صنیع شما ، پس نماز خوانید در بیوت خودتان (2) ، به تحقیق که افضل نماز مرد ، در خانه او است سوای مکتوبه ، پس این روایت به صراحت تمام بر بطلان روایت ترمذی و غیره دلالت دارد .

و نیز بخاری در باب ( ما یجوز من الغضب والشدّة لأمر الله ) من کتاب الأدب روایت کرده : ‹ 925 › عن زید بن ثابت ; قال : احتجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجیرة مخصّفة (3) أو حصیراً ، فخرج رسول الله صلی الله


1- [ الف ] باب صلاة اللیل من أبواب إقامة الصفوف . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 1 / 178 ، و مراجعه شود به 8 / 142 ] .
2- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .
3- [ الف ] ما یتخذ من خوص المقلّ أو النخل . ( 12 ) . [ قال ابن حجر - فی مقدمة فتح الباری صفحة : 109 - : حجرة مخصفة هی حصیر من خوض . وقال فی فتح الباری 10 / 430 : والخصفة - بفتح الخاء المعجمة ، والصاد المهملة ، ثم فاء - ما یتخذ من خوص المقل أو النخل . وقال ابن منظور : الخصفة - بالتحریک - : واحدة الخصف ، وهی الجلّة التی یکنز فیها التمر ، وکأنّها فَعَل بمعنی مفعول من الخصف ، وهو ضمّ الشیء إلی الشیء ; لأنّه منسوج من الخوص . وفی الحدیث : کانت له خصفة یحجرها ویصلّی فیها . لاحظ : لسان العرب 9 / 73 ] .

ص : 333

علیه [ وآله ] وسلم یصلّی فیها ، قال : فتتبع [ إلیه ] (1) رجال وجاؤوا یصلّون بصلاته ، ثم جاؤوا لیلة ، فحضروا وأبطأ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عنهم ، فلم یخرج إلیهم ، فرفعوا أصواتهم وحصبوا الباب ، فخرج إلیهم مغضباً فقال لهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما زال بکم صنیعکم حتّی ظننت أنه سیکتب علیکم ، فعلیکم بالصلاة فی بیوتکم ، فإن خیر صلاة المرء فی بیته إلاّ الصلاة المکتوبة (2) .

از این حدیث ظاهر است که مردم اقتدا به آن حضرت بی اذن جنابش کردند ، و آن جناب اقتدای ایشان را مکروه داشت ، و به عدم خروج به سوی


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب ما یجوز من الغضب و الشدّة لأمر الله من کتاب الأدب . 903. [ صحیح بخاری 7 / 99 ] .

ص : 334

ایشان اشاره کرد به مرجوحیت فعل ایشان و عدم استحسانش ; و چون ایشان با این همه درخواست آن کردند جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) غضبناک شد ، و امر کرد ایشان را به اینکه : نماز در بیوت خود بخوانند ، و فرمود که : به تحقیق که بهترین صلات مرد در خانه او است سوای صلات مکتوبه .

و عینی در " عمدة القاری " در شرح این حدیث گفته :

سبب غضبه : أنهم اجتمعوا بغیر أمره ، ولم یکتفوا بالإشارة منه بکونه (1) لم یخرج إلیهم ، وبالغوا حتّی حصبوا بابه . . إلی آخره (2) .

پس از این حدیث ثابت شد که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هرگز به اقتدای مردم با آن جناب در نماز نافله راضی نبوده ، بلکه آن را مرجوح و مذموم میدانست ، و بر دعوت به سوی آن غضبناک شد ، و به خلاف آن امر فرمود .

پس بنابر این ، حدیث " صحیح ترمذی " و غیره که از آن ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مردم را به سوی اقتدا در صلات نفل دعوت کرده ، و فضیلت آن بیان نموده ، بلا شبهه کذب و افترای بحت باشد ; پس ذکر چنین حدیثی که " صحیح بخاری " تکذیب آن کرده باشد ، و آن هم به مقابله شیعه به غایت عجیب است .

و بخاری این حدیث را در کتاب الاعتصام بالکتاب والسنّة در باب ( ما یکره من کثرة السؤال وتکلّف ما لا یعنیه ) به این الفاظ آورده :


1- فی المصدر : ( لکونه ) .
2- عمدة القاری 22 / 162 .

ص : 335

عن زید بن ثابت : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اتخذ حجرة فی المسجد من حصیر ، فصلّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیها لیالی حتّی اجتمع إلیه ناس ، ثم فقدوا صوته لیلة ، وظنّوا أنه قد نام ، فجعل بعضهم یتنحنح لیخرج إلیهم ، فقال : مازال بکم الذی رأیت من صنیعکم حتّی خشیت أن یکتب علیکم ، فلو کتب علیکم ما قمتم به ، فصلّوا - أیها الناس ! - فی بیوتکم ، فإن أفضل صلاة المرء فی بیته إلاّ الصلاة المکتوبة (1) .

و ابن حجر در " فتح الباری " در شرح این حدیث گفته :

والذی یتعلق بهذه الترجمة من هذا الحدیث مایفهم من إنکاره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی ما صنعوا من تکلّف ما لم یأذن لهم فیه من التجمیع فی المسجد فی صلاة اللیل . (2) انتهی .

و در " عمدة القاری " تصنیف عینی در شرح این حدیث مسطور است :

ومطابقته للجزء الثانی للترجمة ، وهو (3) إنکاره صلی الله علیه


1- [ الف ] کتاب الاعتصام بالکتاب و السنّة باب مذکور . [ صحیح بخاری 8 / 142 ] .
2- فتح الباری 13 / 227 .
3- فی المصدر : ( للترجمة للجزء الثانی ، وهی ) .

ص : 336

[ وآله ] وسلم [ ما صنعوا ] (1) من تکلّف ما لم یؤذن لهم فیه من الجمعیة فی المسجد فی صلاة اللیل (2) .

از اینجا صراحتاً ثابت شد که : جمع شدن این مردم را در مسجد ‹ 926 › و اقتدا به آن حضرت در صلات لیل مرضی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، و نه آن حضرت اجازتش داده ، بلکه بر این فعلشان انکار کرده .

پس آنچه در " صحیح ترمذی " و غیره واقع است هرگز حظی از صحت و واقعیت نداشته باشد .

و از اینجا واضح میشود که حدیث عایشه هم که در آن اقتدای مردم به آن حضرت در صلات نافله مذکور است - و بخاری و مسلم روایتش کرده اند - لیاقت حجیت ندارد .

و بطلان حدیث ترمذی و غیره از دیگر روایات خود ترمذی هم ظاهر میشود ; زیرا که ترمذی هم روایت کرده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ارشاد فرمود که : بهترین صلات شما در بیوت شما است سوای مکتوبه ، چنانچه گفته :

باب ما جاء فی فضل صلاة التطوع فی البیت حدّثنا محمد بن بشار ، ( نا ) محمد بن جعفر ، ( نا ) عبد الله بن


1- الزیادة من المصدر .
2- عمدة القاری 25 / 33 .

ص : 337

سعید بن أبی هند ، عن سالم أبی النصر ، عن بشر بن سعید ، عن زید بن ثابت ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : أفضل صلاتکم فی بیوتکم إلاّ المکتوبة .

وفی الباب : عن عمر بن الخطاب ، وجابر بن عبد الله ، وأبی سعید ، وأبی هریرة ، وابن عمر ، وعائشة ، وعبد الله بن سعد ، وزید بن خالد الجهنی . قال أبو عیسی : حدیث زید بن ثابت حدیث حسن ، وقد اختلفوا فی روایة هذا الحدیث ، فرواه موسی بن عقبة ، وإبراهیم بن أبی النصر مرفوعاً ، وأوقفه بعضهم ، ورواه مالک عن أبی النصر ولم یرفعه ، والحدیث المرفوع أصحّ .

حدّثنا إسحاق بن منصور ، ( نا ) عبد الله بن نمیر ، عن عبید الله ابن عمر ، عن نافع ، عن ابن عمر ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : صلّوا فی بیوتکم ، ولا تتخذوها قبوراً .

قال أبو عیسی هذا حدیث حسن ، صحیح (1) .

از این هر دو حدیث ثابت شد که : خواندن نماز نافله در خانه بهتر است و و مأمور به ، و خواندن آن در مسجد مرجوح ، پس چگونه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بر خلاف ارشاد خود نماز نافله در مسجد خوانده باشد ، و مردم را بر آن جمع کرده ؟ ! چنانچه کابلی ادعا کرده .


1- [ الف ] من أبواب الصلاة . ( 12 ) . [ سنن ترمذی 1 / 279 - 280 ] .

ص : 338

و احادیث دالّه بر فضل خواندن نماز نافله در بیت ، در دیگر کتب معتمده سنیه هم مذکور است ، ففی کنز العمال :

فضل صلاة الرجل فی بیته علی صلاته حیث یراه الناس کفضل المکتوبة علی النافلة . طب . عن صهیب بن (1) النعمان .

من صلّی رکعتین فی خلأ لا یراه إلاّ الله تعالی والملائکة ، کتب له براءة من النار . ابن عساکر عن جابر .

تطوّع الرجل فی بیته یزید علی تطوّعه عند الناس کفضل صلاة الرجل فی جماعة علی صلواته وحده . ش . عن رجل .

أفضل الصلاة صلاة المرء فی بیته إلا المکتوبة . خ . عن زید بن ثابت .

صلّوا - أیها الناس ! - فی بیوتکم ، ولا تترکوا النوافل فیها . قط . فی الإفراد عن أنس وجابر .

صلاة أحدکم فی بیته أفضل من صلاته فی مسجدی هذا إلاّ المکتوبة . و عن زید بن ثابت . ابن عساکر ، عن ابن عمر (2) .

و نیز در آن است :


1- در [ الف ] اشتباهاً ( بن ) تکرار شده است .
2- کنز العمال 7 / 771 - 772 .

ص : 339

من صلّی رکعتین فی السرّ ، دفع [ الله ] (1) عنه اسم النفاق . أبو الشیخ عن ابن عمر .

صلاة التطوع حیث لا یراه من الناس أحد ، مثل خمسة (2) وعشرین صلاة حیث یراه الناس . ‹ 927 › أبو الشیخ عن صهیب .

یا أیها الناس ! إنّما هی الصلاة (3) فی البیوت . هق . عن کعب بن عجرة .

ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی المغرب ، فلمّا فرغ رأی الناس یسمعون ، قال فذکره (4) .

و نیز در آن است :

عن عبد الله بن سعد ; قال : سألت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن الصلاة فی بیتی والصلاة فی المسجد ؟ فقال : تری ما أقرب بیتی من المسجد ، ولئن أُصلی فی بیتی أحبّ إلیّ من أن أُصلّی فی المسجد إلاّ أن تکون صلاة مکتوبة (5) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( خمس ) .
3- فی المصدر : ( هذه الصلوات ) .
4- کنز العمال 7 / 774 .
5- [ الف ] الفصل الأول من الباب التاسع فی صلاة النوافل من کتاب الصلاة من حرف الصاد . صفحه : 382 ( 12 ) . [ کنز العمال 8 / 384 ] .

ص : 340

و مع هذا حدیث ترمذی و غیره را حدیث " صحیح مسلم " و " بخاری " - که خود کابلی نقل کرده ! - نیز تکذیب میکند ; چه از آن ظاهر است که : دو شب مردم از خود پسِ آن حضرت نماز خواندند ، و به شب سوم و چهارم آن حضرت تشریف نیاورد و نماز جماعت نخواند به خوف اینکه مردم به آن حضرت اقتدا کنند . و این معنا دلالت صریحه دارد بر آنکه آن جناب از جماعت در صلات نافله کراهت کرده ، پس مدلول این حدیث آن باشد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) از اقتدای مردم به آن حضرت کراهت داشته و مردم را دعوت به سوی آن نکرده .

و روایت ترمذی و غیره دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مردم را بر اقتدا در صلات نافله دعوت کرده ، و فضیلت آن بیان فرموده که - ارشاد نموده آنچه محصلش آن است که - : هرکسی که پسِ امام نماز خواند و باز گردد ، برای او ثواب قیام یک شب نوشته میشود .

و این دلالت دارد بر افضلیت جماعت در نافله و خواندن آن خارج بیت ، پس روایت عایشه - که در " صحیحین " مذکور است - تکذیب این روایت ترمذی و غیره خواهد نمود بلا شبهه .

پس کمال عجب است که چگونه کابلی را از تخالف و تناقض این هر دو روایت باکی بر نداشته ، به هر دو معاً دست تمسک انداخته ، خود را نهایت مرتبه رسوا ساخته .

و نیز از دلائل تکذیب حدیث ترمذی و غیره و بطلان رضای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به جماعت در صلات نافله حدیثی است که مسلم در

ص : 341

" صحیح " خود روایت کرده ، کما فی جامع الأُصول :

أنس ; قال : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقوم فی رمضان ، فجئت فقمت إلی جنبه ، وجاء رجل فقام أیضاً ، فکنّا رهطاً ، فلمّا أحسّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا خلفه ، جعل یتجوّز فی الصلاة ، ثم دخل رحله ، فصلّی صلاة لا یصلّیها عندنا ، قال : فقلنا له - حین أصبحنا - : فظننت (1) لنا اللیلة ؟ قال : نعم ، ذاک الذی حملنی علی ما صنعت .

قال : فأخذ یواصل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وذلک فی آخر الشهر ، فأخذ رجال من أصحابه یواصلون ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما بال رجال یواصلون ؟ ! إنکم لستم مثلی ، والله لو تمادی بی الشهر لواصلت ، وصالا یدع المتعمّقون تعمّقهم (2) . أخرجه مسلم (3) .


1- فی صحیح مسلم وجامع الأصول : ( أفطنت ) .
2- کذا فی صحیح مسلم وجامع الأصول ، وفی [ الف ] : ( لقمقهم ) ، ولا معنی له ، اللهم إلاّ أن یکون تصحیف ( لقلقتهم ) . قال الطریحی - فی اللقلقة - : کلّ صوت فیه حرکة واظطراب . وعن أبی عبیدة : اللقلقة : شدّة الصوت . لاحظ : مجمع البحرین 4 / 133 .
3- [ الف ] الفصل الخامس فی قیام شهر رمضان ، من الباب الأول ، من القسم الثانی ، فی النوافل ، من کتاب الصلاة ، من حرف الصاد 313 / 747. [ جامع الاصول 6 / 115 - 116 ، صحیح مسلم 3 / 134 ] .

ص : 342

از این روایت ظاهر است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به وقوع جماعت در صلات نافله اصلا راضی نبوده تا آنکه چون انس و بعض مردم دیگر بی اذن آن حضرت اقتدا به آن جناب شروع کردند و آن جناب احساس این معنا کرده ، در صلات تخفیف کرد و به تعجیل آن را ادا کرده و در خانه مبارک تشریف برد ، و هرگاه صحابه اقتدای خود را پسِ آن حضرت بیان ‹ 928 › کردند ، آن جناب ارشاد نمود که : همین معنا باعث تخفیف و تعجیل آن حضرت در صلات و تشریف بردن به خانه مبارک گردید .

و از اینجا نهایت کراهت آن حضرت از جماعت در صلات نافله واضح گردید ، و ظاهر شد که آن جناب به وقوع جماعت از صلات نافله یک مرتبه هم راضی نبوده و آن را مکروه دانسته ، پس روایت ترمذی و غیره که دلالت صریحه به رضای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به جماعت در صلات نفل بلکه دعوت به سوی آن و بیان فضل آن دارد ، بلاشبهه بهتان و افترای محض خواهد بود .

و نیز دلالت دارد بر بطلان وقوع جماعت در صلات نافله ماه رمضان به زمان نبوی و بطلان حدیث مروی در " صحیح ترمذی " و غیره آنچه در " شرح

ص : 343

موطأ " ملا علی مذکور است ، وهو هذا - بعد ذکر حدیث ابتداع عمر صلاة التراویح فی الجماعة - :

قال محمد : وبهذا کلّه نأخذ ، لا بأس بالصلاة فی شهر رمضان أن یصلّی الناس . . أی صلاة التراویح تطوعاً أو بطریق التطوع ، لا باعتقاد الوجوب بإمام . . أی وإن کانت الجماعة بالنافلة بدعة إلاّ أنها بدعة مستحسنة ; لأن المسلمین قد أجمعوا علی ذلک حیث لم ینکر أحد من الصحابة علی عمر هنالک ، ثم استمرّ علیه المسلمون ، ورأوه . . أی فإنه محض خیر ، وقد روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما رآه المسلمون حسناً فهو عند الله حسن ، وما رآه المسلمون قبیحاً فهو عند الله قبیح (1) .

از این عبارت ظاهر است که جماعت در نماز نافله بدعت است و در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نبوده و وجه استحسانش اجماع مسلمین است نه فعل جناب سید المرسلین صلی الله علیه وآله اجمعین .

اما آنچه گفته : و مثل دیگر نوافل آن را تنها نگزارده .

پس دانستی که روایتی که بعض اهل سنّت در اثبات خواندن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نماز تراویح [ را ] به آن تمسک جسته اند و سیوطی آن را


1- [ الف ] باب قیام شهر رمضان . ( 12 ) . [ شرح موطأ : وانظر : عمدة القاری 11 / 126 ] .

ص : 344

تضعیف و توهین نموده ، صریح است در اینکه خواندن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این نماز را بی جماعت بود ، چنانچه در " رساله سیوطی " مذکور است :

عن ابن عباس : کان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] یصلّی فی رمضان - فی غیر جماعة - عشرین رکعة (1) .

و در همان " رساله " در روایت بیهقی هم تصریح است به اینکه عشرین رکعت را حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بی جماعت خوانده (2) .

و از احادیث اهل سنت - که سابقاً گذشت - صریح ظاهر است که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به خواندن نافله به جماعت راضی نبوده .

و نیز اگر خواندن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این نماز را به جماعت به شهرت و تواتر ثابت میشد ، مالک - که امام الائمه سنیه است - و غیر او از اکابرشان مثل ابویوسف و بعض شافعیه چرا انفراد را در این نماز افضل میدانستند ؟ !

نووی در " منهاج " شرح " صحیح مسلم " گفته :

والمراد بقیام رمضان صلاة التراویح ، واتفق العلماء علی استحبابها ، واختلفوا فی أن الأفضل صلاتها منفرداً فی بیته أم فی


1- المصابیح فی صلاة التراویح : 11 .
2- المصابیح فی صلاة التراویح : 16 .

ص : 345

جماعة فی المسجد ؟ فقال الشافعی وجمهور أصحابه وأبو حنیفة وأحمد وبعض المالکیة . . وغیرهم : الأفضل صلاتها جماعة ، کما فعله عمر بن الخطاب والصحابة . . . واستمرّ عمل ‹ 929 › المسلمین علیه ; لأنه من الشعائر الظاهرة ، فأشبه صلاة العید . وقال مالک وأبو یوسف وبعض الشافعیة . . وغیرهم : الأفضل فرادی فی البیت ; لقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أفضل الصلاة صلاة المرء فی بیته إلاّ المکتوبة (1) .

و در " صحیح ترمذی " مذکور است :

واختار ابن المبارک وأحمد وإسحاق الصلاة مع الإمام فی شهر رمضان ، واختار الشافعی أن یصلّی الرجل وحده إذا کان قارئاً (2) .

غزالی در " احیا العلوم " گفته :

وقد اختلفوا فی أن الجماعة فیها أفضل أم الانفراد ؟ (3) فقیل : إن الجماعة أفضل لفعل عمر . . . ; ولأن الاجتماع برکة ، وله فضیلة بدلیل الفرائض ; ولأنه ربّما یکسل فی الانفراد ، وینشط عند مشاهدة


1- [ الف ] باب الترغیب فی قیام رمضان ، من کتاب الصلاة . [ شرح مسلم نووی 6 / 39 ] .
2- [ الف ] باب ما جاء فی قیام رمضان من أبواب الصوم . [ سنن ترمذی 2 / 150 ] .
3- هنا فی المصدر زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) للاستغناء عنه .

ص : 346

الجمع . وقیل : الانفراد أفضل ; لأن هذه سنّة لیست من الشعائر کالعیدین ، فإلحاقها بصلاة [ الضحی ] (1) وتحیّة المسجد أولی ، ولم یشرع فیها جماعة ، وقد جرت العادة بأن یدخل المسجد جمع معاً ثم لم یصلّوا التحیة معاً (2) ; ولقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فضل صلاة التطوّع فی بیته علی صلاته فی المسجد ، کفضل صلاة المکتوبة فی المسجد علی صلاته فی البیت (3) .

قوله : و عذر ترک مواظبت بر آن بیان نموده که : إنی خشیت أن یفرض علیکم .

أقول : این عذر در ترک آن صلات منقول است که تعداد آن غیر مروی است ، و از کلام قسطلانی ظاهر شد که آن صلات لیل بود ، پس ادعای این معنا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) این عذر [ را ] در ترک مواظبت بر صلات تراویح به جماعت بیان فرموده ، کذب و بهتان صریح است .

و با این همه صحت این فقره خالی از کلام نیست ; زیرا که اگر ارتکاب امری مسنون ، موجب خوف افتراض آن بوده ، میبایست که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بر صلات نافله علی الاطلاق و بالخصوص در ماه رمضان -


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بالجماعة ) .
3- احیاء علوم الدین 1 / 202 .

ص : 347

کما أقرّ به السیوطی - حثّ و ترغیب نمیکرد ، و همچنین حکم به خواندن نماز نافله در بیوت نمیفرمود ، و همچنین امر و تأکید [ بر ] دیگر مستحبات و مواظبت بر آن نمیفرمود ، پس یا قائل باید شد که این فقره صحیح نیست ; و یا آنکه بالخصوص این صلات مرجوح و مذموم بوده که ارتکاب آن موجب عقاب بود ، پس در این صورت هم ظاهر خواهد شد که ابتداع صلات تراویح قبیح و شنیع است ، و استدلال بر آن به این حدیث غیر صحیح . ولنعم ما أفاد مولانا علاء الدین فی الحدائق حیث قال :

وأمّا ما تقدم فی بعض روایاتهم المتقدمة من أنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قال : ( مازال بکم صنیعکم حتّی خشیت أن یکتب علیکم صلاة اللیل ) ، فإنه ممّا تفرّدوا بروایته ، ولیس موجوداً فی روایات أهل البیت ( علیهم السلام ) ، وأکثرها عن عائشة وأنس ، وهما ممّن حکم بعض أئمتنا ( علیهم السلام ) بأنهم کانوا یکذبون علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

فیتوجّه علی ما یتوهمه بعض العامّة من ظاهره أنه تعلیل بعید ، فإن المواظبة علی الخیر والاجتماع علی الفعل المندوب إلیه لایصیر سبباً لأن یفرض علی الناس ، ولیس الله عزّ وجلّ غافلا من وجوه المصالح حتّی یتفطن بذلک الاجتماع ، ویظهر له الجهة المحسنة المقتضیة لایجاب الفعل ، وکیف أمرهم مع ذلک الخوف ‹ 930 › بأن یصلوها فی بیوتهم ولم یأمرهم بترک الرواتب خشیة من الافتراض ، بل أکد الأمر فی المواظبة علیها والقیام بها .

ص : 348

ثم المناسب لهذا التعلیل أن یقول : ( خشیت أن یفرض علیکم الجماعة فیها ) ، لا ( أن یفرض علیکم صلاة اللیل ) ، کما فی بعض الروایات السابقة ، وهو واضح .

وبالجملة ; لیست الصلاة فی البیوت أخفی عند الله عزّ وجلّ من الصلاة فی المسجد ، ولا الجماعة فی الصلاة أدعی إلی الایجاب والافتراض من الاجتماع علی الفعل علی الانفراد ، بل لا معنی لکون الجماعة فی الصلاة والحضور موجباً لایجاب الصلاة ، وقد ذهبوا إلی أن الجماعة مستحبة فی بعض النوافل : کصلاة العید والکسوف والاستسقاء والجنازة - کما مر فی کلام الشارح (1) - ، ولم یصر الاجتماع فیها سبباً للافتراض ، ولا خاف رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من ذلک ، ولم ینه عن الجماعة فیها [ وإقامتها ] (2) فی المساجد ، فلو صحّت هذه الروایة تحمل [ علی ] (3) أن المراد النهی عن تکلف ما لم یأمر الله عزّ وجلّ به ، والتحذیر من أن یوجب علیهم صلاة اللیل لارتکاب البدعة ، فیعجزوا عنها ویعاقبوا علی ترکها .

وقد روی عن أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) أنه قال : « إن الله افترض علیکم فرائض ، فلا تضیّعوها ; وحدّ لکم حدوداً ، فلا تنتهکوها ;


1- یعنی ابن ابی الحدید .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 349

وسکت لکم عن أشیاء - ولم یدعها نسیاناً - فلا تتکلفوها » . والأخبار فی هذا المعنی کثیرة .

وحینئذ فایجاب صلاة اللیل أو الجماعة فیها فی قوة العقاب علی تکلّفهم ما لم یؤمروا به ، وابتداعهم فی الدین ، وفیه دلالة واضحة علی قبیح فعلهم ، وأنه مظنّة العقاب ، وإذا کان کذلک فلا یجوز لأحد ارتکاب ذلک الفعل ، ولو کان بعد ارتفاع الوحی وزوال خوف الایجاب والافتراض . .

فظهر أنه لا یستفاد من هذه الروایات جواز الجماعة فی هذه الصلاة بعد الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، بل هی دلیل علی عدمه (1) .

اما آنچه گفته : چون بعد پیغمبر این عذر زائل شد ، عمر احیای سنّت نبوی نموده . . . الی آخر .

آری ! در حیات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عمر را یارای آن نبود که جهاراً و علانیةً بدعتی در دین احداث کند ، و مردم اتباع او بی محابا پیش گیرند ، چون بعد پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این عذر زایل شد ، عمر اماته سنّت نبوی و احیای بدعت به اتباع شیطان غوی نمود .

و عجب است که اگر اقامه صلات تراویح احیای سنّت نبوی بوده چرا


1- حدائق الحقائق : 147 - 148 ( نسخه عکسی مرکز احیاء التراث ) .

ص : 350

ابوبکر در حالت حیات خود احیای این سنّت سنیه ننموده ؟ ! و چرا آن را مرده و خامل گذاشت و از حیازت این اجر جزیل دست بر داشت ؟ !

اما آنچه گفته : و قاعده اصول نزد شیعه و سنی مقرر است . . . الی آخر .

پس قاعده اصول نزد شیعه و سنی مقرر است که چون حکمی از شارع ثابت باشد ، مخالفت آن نتوان کرد ، و چون عدم رضای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به جماعت در صلات نافله و رجحان ترک جماعت در آن از احادیث سابقه ظاهر شده ; لهذا ادا کردن صلات تراویح به جماعت ممنوع باشد ، و مقرر کردن آن بدعت در دین و معاندت و مخالفت جناب خاتم النبیین صلی الله علیه وآله الطاهرین ، و عین اتباع ‹ 931 › وساوس شیاطین [ است ] ، والحمد لله رب العالمین علی ما أوضح الحق الیقین ، وفضح المکابرین والمعاندین ، وأبطل تلمیعات الملبّسین .

اما آنچه گفته : گویند : به اعتراف عمر بدعت است ; زیرا که خود گفته : ( نعمت البدعة ) ، پس به این معنا است که مواظبت بر آن با جماعت چیزی نو پیدا است که در زمان آن سرور نبود .

پس بطلان این تأویل علیل و توجیه غیر وجیه که حمل غیر سدید و تفسیر بعید است ، پرظاهر و عیان است چه بنابر این اطلاق بدعت بر سایر واجبات و مستحبات جایز خواهد شد چه اگر مجرد مواظبت با وصف ثبوت اصل آن

ص : 351

به فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موجب اطلاق بدعت (1) بر آن خواهد شد ، اطلاق بدعت بر دیگر واجبات و مستحبات هم به این اعتبار - که لااقل جزئیات شخصیه خاصّه آن که الحال واقع میشود و در زمان آن حضرت نبود - صحیح باشد ، ولا یقول به عاقل .

و مع هذا از افاده امام شافعی - که به تصریح والد مخاطب در " قرة العینین " مقتدای جمیع محدّثین و فقها ، واعمق است به اعتبار مدرک ، و اقوی به اعتبار فقه و استنباط ، و آیتی از آیات الله تعالی (2) - ظاهر شد که قول عمر : ( نعمت البدعة هذه ) دلالت دارد بر آنکه : آن بدعت محدثه است که نبوده ، پس بطلان این تأویل به تصریح امام شافعی ظاهر شد ، ولله الحمد علی ذلک .

و افاده کرمانی هم به صراحت تمام ابطال آن مینماید که از آن ظاهراست که : وجه اطلاق عمر بدعت را بر این صلات آن است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آن را مسنون نساخته ، و نه در زمان ابی بکر بوده (3) .

و جلال الدین سیوطی - که به غایت محقق و معتبر است - این قول عمر را از دلایل این معنی که این صلات در زمان حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نبود ، و آن را جناب رسول خدا " صلی الله علیه [ وآله ] وسلم


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بدعت اطلاق ) آمده است .
2- قرة العینین : 195 .
3- شرح الکرمانی علی البخاری 9 / 154 .

ص : 352

نخوانده ، شمرده ; و بعدِ نقل آن گفته :

وذلک صریح فی أنها لم تکن فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) . ونیز افاده نموده که : امام شافعی و جماعاتی از علمای اهل سنت به آن تصریح فرموده اند ، و از جمله ایشان عزّ الدین بن عبدالسلام است که بر این مطلوب نصّ کرده (2) .

و امام محیی السنّة بغوی . . . (3) - که او را مخاطب در " رساله اصول حدیث " از جمله شرّاح و موجهین احادیث خود پسندیده و برگزیده ، و او را محل اعتماد دانسته ، و گفته که : خصوصاً " شرح السنّة " بغوی در فقه حدیث و توجیه مشکلات کافی و شافی است ، و گویا " شرح مفاتیح " و " مشکاة " از آن کتاب حاصل است . (4) انتهی . - در کتاب " شرح السنّة " بعدِ ذکر حدیث عمر گفته :

قوله : ( نعمت البدعة هذه ) ، إنّما دعاها : بدعة ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یسنّها (5) لهم ، ولا کانت فی زمن أبی بکر . (6) انتهی .


1- المصابیح فی صلاة التراویح : 13 .
2- المصابیح فی صلاة التراویح : 13 .
3- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
4- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 61 - 62 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( یسنّیها ) آمده است .
6- شرح السنّة 2 / 510 .

ص : 353

از این عبارت ظاهر است که اطلاق نمودن عمر لفظ بدعت را بر صلات تراویح دلالت دارد بر آنکه : آن در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، بلکه در زمان ابوبکر هم وجودی نداشت .

سبحان الله ! همین محیی السنّة در اینجا چنان بیوقع و بی مقدار انگاشته که افاده او [ را ] بر طاق نسیان گذاشته ، در ردّ و ابطال آن کوشیده ، مگر اینکه عذر عدم اطلاع و بی خبری خود پیش کند و در اعتقاد مریدین خود خلل اندازد .

اما آنچه گفته : و چیزهاست که در وقت خلفای راشدین و ائمه طاهرین و اجماع امت ثابت ‹ 932 › شده ، و در زمان آن سرور نبوده ، و این چیزها را بدعت نمینامند .

پس مدفوع است به اینکه : چرا مخاطب این افاده بدیعه را بر قبر خلیفه ثانی نمیخواند ، و به عرض او نمیرساند که :

چرا تو صلات تراویح را که در وقت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و در وقت تو - که از ارشد خلفای راشدین بودی - مؤکد و موظف شده ، بدعت خواندی و حرف را بر طور تحقیق نراندی ؟

هر جوابی که از طرف خلیفه ثانی بشنود ، آن را قبول نماید و به دل و جان به سوی آن گراید ، و این حرف باطل را باز بر زبان نیارد ، و تخم مذلت خود بار دگر نکارد ! !

ص : 354

بالجمله ; مقام تأمل است که عمر صلات تراویح را به صراحت تمام بدعت میگوید ، و مخاطب تحمیق و تسفیه او نموده ، میفرماید که : آن را بدعت نباید گفت !

معلوم نیست که آیا صدور این قول را از عمر انکار خواهد نمود ، و تکذیب اصح صحاح خود خواهد نمود ; یا داد تبحر و تحقیق داده ، انکار ثبوت این کلمه خواهد نمود ; و یا آنکه دیده دانسته دست از اطاعت و انقیاد فرمانش خواهد برداشت ؟ !

و از افادات امام شافعی و عزّ الدین بن عبدالسلام و نووی و کرمانی و سیوطی نیز به اطلاق بدعت بر این صلات واضح است ، پس این افاده مخاطب چنانچه تسفیه و تحمیق خلیفه ثانی است ، همچنین تجهیل و تحقیر این اساطین نحاریر [ است ] و ناهیک به خزیاً (1) وخساراً .

اما آنچه گفته : و اگر بدعت نامند ، بدعت حسنه خواهد بود نه بدعت سیئه .

پس مدفوع است :

اولا : به اینکه هر بدعت به نصّ شارع مذموم و ملوم است ، پس هیچ بدعتی را به حسن و صواب وصف نتوان کرد .


1- در [ الف ] ( خزیاً ) خوانا نیست ، شاید چیز دیگری باشد .

ص : 355

و ابن حجر عسقلانی در " فتح الباری " - در شرح حدیث : « شرّ الأمور محدثاتها » - گفته :

والمحدثات - بفتح الدال - : جمع محدثة ، والمراد بها ما أُحدث ، ولیس له أصل فی الشرع ، ویسمّی فی عرف الشرع : بدعة ، وما کان له دلیل (1) یدلّ علیه الشرع فلیس ببدعة ، فالبدعة فی عرف الشرع مذمومة ، بخلاف اللغة ; فإن کلّ شیء أحدث علی غیر مثال یسمّی : بدعة ، سواء کان محموداً أو مذموماً ، وکذا القول فی المحدثة . . إلی آخره (2) .

و ثانیاً : به اینکه این بدعت وقتی بدعت حسنه نامیده میشد که دلیلی بر آن از شرع قائم میشد ، و نیز مخالفتی در آن با شرع متحقق نمیگردید ، حال آنکه نه دلیلی بر آن [ قائم است ] ، پس پرظاهر است ; زیرا که هرگز دلیلی از شرع بر آن دلالت نمیکند که در ماه رمضان این نماز خاصّ به این عدد خاصّ و آن هم به جماعت خواندن سنّت است - و آنفاً از " رساله " سیوطی دریافتی که : فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) آن را ثابت نشده - و نه حدیثی در این باره وارد شده ، و ظاهر است که اگر کسی امر مطلق را در وقتی خاصّ


1- فی المصدر : ( أصل ) .
2- [ الف ] باب الاقتداء بسنن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من کتاب الاعتصام بالکتاب و السنّة . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 212 ] .

ص : 356

مقرر کند ، و آن را مستحب و مشروع بالخصوص گرداند ، بلا شبهه او مبتدع فی الدین است ، مثلا صوم علی الاطلاق مستحب است ، و اگر کسی صوم یومی مخصوص را مقرر گرداند ، و مردم را به آن امر کند ، و آن را بخصوصه مشروع و مستحب اعتقاد کند ، بلا شبهه این معنا بدعت حرام و ضلال بحت خواهد بود .

اما مخالفت این با شرع : پس از این جهت است که احادیث اهل سنت دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از خواندن نماز نافله به جماعت راضی نبوده ، و چون عمر ‹ 933 › این صلات را با جماعت مقرّر کرده ، مخالفت با شرع متحقق گردید .

و مقدار تعصب اهل سنت باید دریافت که درباره صلات تراویح - که به اعتراف محققین و متدینین ایشان در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، و نه آن جناب آن را خوانده ، و حضرت عایشه هم نفی آن کرده - چونکه عمر اختراعش کرده باوصفی که خودش نمیخواند ، بلکه ترکش بهتر میدانست - کما صرحّ به علی القاری (1) - چنان بعض ایشان غلو کرده اند که بلا وسواس فتوی داده اند که اگر اهل بلده ترک صلات تراویح بکنند قتال ایشان باید کرد !

شیخ عبدالحق در کتاب " ما ثبت بالسنة " (2) گفته :


1- کلام او صفحه 369 خواهد آمد .
2- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 419 : ما ثبت بالسُنّة فی أیام السَنة ; للشیخ عبد الحق الدهلوی .

ص : 357

وذکر فی بعض کتب الفقه : لو ترک أهل البلدة التراویح ، قاتلهم الإمام علی ذلک . (1) انتهی .

سبحان الله ! هیچ پیدا نمیشود که ترک صلات تراویح - که غایت آن نزد اهل سنت هم استحباب است ، و در واقع بدعت شنیع و اختراع فظیع مخالف شرع شریف و مناقض ارشاد جناب نبوی است - موجب حلّت قتل نفوس مسلمین و مؤمنین علی الاطلاق بشود ، حال آنکه حلیّت قتل بر ترک فرائض هم علی الاطلاق غیر مسلّم است ، و بر ترک مستحبات که هیچ گونه جوازی ندارد .

و کاش هرگاه ترک بدعت عمری موجب جواز قتل پنداشتند ، ترک سنن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را موجب طعن و تشنیع میگفتند ، لیکن حیف است که ترک سنن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بلکه ابطال آن - کما فی الخمس ، ومتعة النساء ، ومتعة الحج . . وأمثالها - به زعمشان موجب طعن و تشنیع و عیب و مذلت هم نگردد چه جا که باعث حلیّت قتل شود ، بلکه ترک این سنن موجب مدیحت و ثناخوانی ، و دلیل غور و نظر و تعمق فکر و تقویت ذهن و حصول مرتبه استنباط و اجتهاد و خوض و غور در تجسس مصالح عباد


1- [ الف ] شهر رمضان ، قبل الفصول المعقودة لذکر التراویح . ( 12 ) . [ ما ثبت بالسنة : ] .

ص : 358

باشد ! فتأمّل وانصف حتّی یأتیک الیقین ، ولا تکن من المتعصبة المعاندین الذین یذهب بهم إلی کلّ ذلّ مهین ، والله خیر موفق ومعین .

اما آنچه گفته : پس حدیث منقول ، مخصوص است به آنچه در شرع هیچ اصل نداشته ، و نه از خلفا و ائمه و اجماع امت ثابت شده [ باشد ] (1) .

پس مدفوع است به اینکه : مراد از بدعت آن است که بر آن دلیل از شرع به طریق عامّ یا خاصّ نباشد ، چنانچه ابن حجر در " فتح الباری شرح صحیح بخاری " گفته :

أمّا قوله - فی حدیث العرباض - : « فإن کلّ بدعة ضلالة » بعد قوله : « وإیاکم ومحدثات الأمور » ; فإنه یدلّ علی أن المحدثة تسمّی (2) : بدعة .

وقوله : « کلّ بدعة ضلالة » قاعدة شرعیة کلیة بمنطوقها ومفهومها ، أمّا منطوقها : فکأن یقال : حکم کذا بدعة ، وکلّ بدعة ضلالة ، فلا یکون (3) من الشرع ; لأن الشرع کلّه هدی ، فإن ثبت أن الحکم المذکور بدعة ، صحّت المقدمتان وانتجتا المطلوب .

والمراد بقوله : « کلّ بدعة ضلالة » : ما أُحدث ولا دلیل له من


1- زیاده از مصدر .
2- فی المصدر : ( المحدث یسمّی ) .
3- فی المصدر : ( فلا تکون ) .

ص : 359

الشرع بطریق خاصّ ولا عامّ . . إلی آخره (1) .

و بر جواز ابتداع این طریقه ، خاصّه نماز (2) به این هیئت ، خاصّه جماعت ، دلیلی از شرع قائم نیست ; و کردن عمر این نماز را دلیل جواز آن نمیشود ، و آن را ‹ 934 › دلیل جواز آوردن ، از قبیل مصادره علی المطلوب [ است ] .

و اگر متوهم شود که مطلق نماز جایز بلکه بهتر است ، پس این نماز چرا حرام باشد ؟ جوابش به چند وجه است :

اول : آنکه به این طریقه خاصّه ، در وقت خاصّ ، این ابتداع کردن تشریع و بدعت حرام است ، چنانچه محققین علمای اهل سنت صلات رغائب را بدعت و حرام دانسته اند .

جلال الدین سیوطی در " رساله رفع الأسل فی ضرب المثل " گفته :

وقع للشیخ عزّ الدین بن عبد السلام أنه نهی عن صلاة الرغائب ، وکان الشیخ تقی الدین بن الصلاح استفتی فیها قبل ذلک ، فأفتی بأنها بدعة مذمومة . (3) انتهی بقدر الضرورة .


1- [ الف ] باب الاقتداء بسنن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من کتاب الاعتصام بالکتاب و السنّة . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 213 ] .
2- در [ الف ] ( نماز ) درست خوانده نمیشود .
3- رفع الاسل فی ضرب المثل ، ورق اول ، در ضمن مجموعه رسائل سیوطی ، ورق 250 - 251 .

ص : 360

و امام یافعی در وقائع سنة ستین و ستّ مائة در ترجمه عزّ الدین بن عبدالسلام گفته :

وأنکر . . . صلاة الرغائب والنصف من شعبان .

قلت : ووقع بینه وبین شیخ (1) دار الحدیث الإمام أبی عمر الصلاح فی ذلک منازعات ومحاربات شدیدات ، وصنّف کلّ واحد منهما فی الردّ علی الآخر ، واستصوب المتشرعون المحققون مذهب الإمام بن عبد السلام فی ذلک ، وشهدوا له بالبروز بالحق والصواب فی تلک الحروب والضراب ، وکان ظهور صوابه فی ذلک جدیراً بما أنشده فی عقیدته فی الاستشهاد علی ظهور الحق :

لقد ظهرت فلا یخفی علی أحد * إلاّ علی أکمه لا یعرف القمر إذ لم یرد فی ذلک من جهة السنّة ما یقتضی فعل ذلک ، وإن کان قد ظهر لهما شعار فی الأمصار ، وصلاهما العلماء الأخیار والأولیاء الأحبار ، وأدرکت ذلک فی الحرمین الشریفین حتّی تکرر الإنکار فی ذلک ، واشتهر بین الناس مقال الإمام ، المؤیّد ، الموفّق للذبّ عن السنّة وتحریر الصواب ، الحبر ، المحدّث ، الخاشع ، الأواب ، محیی الدین النووی - فی صلاة الرغائب - : ( قاتل الله واضعها ) !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الشیخ ) آمده است .

ص : 361

مع أنهما إلی هذا الزمان یصلّیهما أهل الیمن ، ولعمری إنهما لو فعلا فی عهد الرسول وأصحابه لاستفاض ذلک واشتهر کما اشتهر ما هو أخفی من ذلک فی الخبر ، وإذا لم یرد فعل ذلک وما تضمّنه من الشعار ، کان ذلک بدعة ینبغی فیه الإنکار ، ولیس لحسن الظنّ مدخل فی إحداث شعار لم یکن فی الإسلام ، مع قوله - علیه [ وآله ] أفضل الصلاة والسلام - : « من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس منه ، فهو ردّ » ، وقوله : « کلّ بدعة ضلالة » . (1) انتهی .

پس هرگاه صلات رغائب و نصف شعبان را اهل سنت حرام و بدعت میدانند ، و آن را مصداق « من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس منه ، فهو ردّ » و « کلّ بدعة ضلالة » میدانند ، صلات تراویح که عمر ابتداع نموده ، و به اعترافش بدعت است ، چرا حرام و بدعت نخواهد بود ؟ !

و به چه وجه مصداق : « من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس منه . . » ، و « کلّ بدعة ضلالة » ، نخواهد گردید ؟ !

انصاف باید نمود وفارقی صحیح قابل قبول بیان باید کرد .

و شیخ عبدالحق در کتاب " ما ثبت بالسنة " گفته :

وممّا اشتهر فیما بین الناس فی هذا الشهر : لیلة الرغائب ، وهی أول لیلة جمعة منه ، وللمشایخ فیها صلاة مشهورة فیما بینهم ،


1- مرآة الجنان 4 / 154 - 155 .

ص : 362

والمحدّثون أنکروها أشدّ الإنکار حتّی قال الإمام محیی الدین النووی - وهذه ‹ 935 › عبارته - :

وأمّا صلاة الرغائب ، وصلاة لیلة النصف من شعبان ; فلیستا بسنّتین ، بل هما بدعتان ، قبیحتان ، مذمومتان ، ولا تغترّ بذکر أبی طالب المکی لهما فی قوت القلوب ، ولا بذکر حجة الاسلام الغزالی لهما فی احیاء العلوم الدین ، ولا بالحدیث المذکور فیهما ; فإن ذلک باطل ، وقد صنّف عزّ الدین بن عبد السلام کتاباً نفیساً فی إبطالهما ، فأحسن فیه وأجاد .

وأطال الإمام المذکور فی فتاواه أیضاً ذمّهما وتقبیحهما وإنکارهما ، فقال : ینبغی ترکهما والإعراض عنهما والإنکار علی فاعلیهما ، وعلی ولی الأمر - وفّقه الله سبحانه - منع الناس من فعلهما ، فإنه راع ; وکلّ راع مسؤول عن رعیته .

وقد صنّف بعض العلماء کتباً فی إنکارهما وذمّهما وتسفیه فاعلیهما .

وقال الشیخ شهاب الدین أحمد بن حجر المکی الهیثمی : هذا مذهبنا ومذهب المالکیة ، وآخرین من الأئمة ، ومذهب أکثر علماء الحجاز ، ومذهب فقهاء المدینة .

وقد صنّف الشیخ المذکور کتاباً فی هذا الشأن ، وفیه : حدیث : من صلّی لیلة سبع وعشرین من رجب ثنتی عشر رکعة - وذکر کیفیتهما - ثمّ أصبح صائماً . . ثمّ ذکر أنها اللیلة التی بعث فیها محمد

ص : 363

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، حدیث موضوع ، وله طریق أُخری (1) فیها زیادة فی سندها ، متهمان بالکذب .

وفیه : حدیث : رجب شهر الله ، وشعبان شهری ، ورمضان شهر أُمتی ، وإن رجب شهر مخصوص بالمغفرة وحقن الدماء ، وإن من صامه استوجب مغفرة جمیع ما سلف . . إلی غیر ذلک من الفضائل ، حدیث کذب موضوع مختلق .

وقد جمع الشیخ فیه کثیراً من الصلوات التی لیس من السنّة فیه شیء ، بل هی بدع منکرة ، وزعم العوام أنها سنن ، والأصل والمعمول علیه فی هذا الباب ما صحّ عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لا تخصّوا لیلة الجمعة بقیام من بین اللیالی ، ولا تخصوا یوم الجمعة بصیام من بین الأیام إلاّ أن یصوم أحدکم . . أی بورد (2) . . وأمثاله ممّا یدلّ علی أنها بدع منکرة مخالفة لما تقرّر علیه السنّة ، والله أعلم (3) .

از این عبارت ظاهر است که : صلات رغائب را محدّثین اهل سنت به أشدِّ انکار ، انکار کرده اند تا آنکه امام محیی الدین افاده کرده که : صلات رغائب و صلات نصف شعبان سنّت نیستند ، بلکه هر دو بدعت قبیحه مذمومه اند ، و بر


1- کذا ، والظاهر : ( طرق أُخری ) .
2- کذا .
3- [ الف ] در ذکر شهر رجب . [ ما ثبت بالسنة : وانظر : المجموع للنووی 4 / 56 ] .

ص : 364

ذکر کردن ابوطالب مکی و غزالی آن را فریفته نباید شد ، و همچنین به حدیثی که در این باب مذکور است فریفته نباید شد ، و عزّ الدین بن عبدالسلام کتابی نفیس در ابطال آن تصنیف کرده که احسان و اجادت را در آن به عمل آورده ، و در فتاوای خود هم در ذمّ و تقبیح و انکار این هر دو صلات تطویل نموده ، و گفته که : سزاوار است ترک آن هر دو نماز و اعراض از آن و انکار بر فاعلین آن ، ولیّ امر را میباید که مردم را از خواندن آن منع کند که او راعی است ، و هر راعی سؤال کرده خواهد شد از رعیت خود ، یعنی اگر منع نخواهد کرد مؤاخذه از او خواهد شد ، و بعض دیگر علما هم چند کتاب تصنیف در انکار و ذمّ و تسفیه فاعل آن نموده اند .

هرگاه علمای اهل سنت صلات رغائب ‹ 936 › و نصف شعبان را باوصفی که به تصریح یافعی علمای اخیار و اولیای احبار (1) آن را خوانده اند ، و در حرمین شریفین هم خوانده میشود ، و در اقطار و امصار شایع و ذایع است ، بدعت قبیح و شنیع میدانند ، و آن را حرام و ناجایز ، و منع کردن آن لازم و متحتم میپندارند ، و تصانیف در ابطال و مذمّت آن تألیف میکنند ، و آن را مصداق بدعت و ضلالت میدانند ، چرا صلات تراویح را بدعت قبیح نمیدانند و حرام ، و ناجائز نمیگویند ؟ و مخالفت حق نموده به استحسان آن قائل میشوند ، و امر به اشاعه و اذاعه آن میکنند ، و از سنن اکیده و مستحبات


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اجبار ) آمده است .

ص : 365

مؤکده میگویند ؟ ! بلکه به مرتبه واجبات رسانند ، و ترک آن را موجب حلیّت قتال گویند ! ! لیکن محامات عمر ایشان را از تأمل و انصاف دورتر افکند ، و دیده های بصیرت ایشان را به غشاوه های تعصب محتجب ساخته .

دوم : آنکه عمر ادای صلات تراویح را به جماعت راجح گردانیده ، و مستحب قرار داده ، و افضل و امثل پنداشته ، حال آنکه از احادیث سابقه ظاهر شده که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جماعت را در صلات نافله بهتر نمیدانست ، و به جهت آن غضبناک شده ، و کراهت از آن داشته ، و به خواندن نماز نافله در بیوت امر فرموده ، و رجحان آن بر آن ظاهر فرموده ، و ارشاد کرده که : « بهتر صلات آن است که در بیت واقع شود » ، و از جمع شدن مردم برای ادای آن انکار فرموده ، پس بنابر این جماعت را در این نماز مقرّر کردن ، و آن را افضل و ارجح قرار دادن ، و مؤکد ساختن بلا شبهه تشریع و ابتداع در دین ، و مخالفت جناب خاتم النبیین - صلوات الله علیه وآله اجمعین - است ، پس اختراع صلات تراویح به جماعت بدعت قبیحه مذمومه باشد ، نه بدعت حسنه .

و خود مخاطب احادیثی را که در بعض آن امر به تیسیر صداق ، و در بعض آن فضیلت قلّت مهر واقع شده ، دلیل عدم رضای خدا به مغالات مهر گردانیده ، بلکه آن را عین نهی از مغالات قرار داده ، و گفته که : ( در احادیث

ص : 366

صحیحه نهی واقع است از آن ) ، و بعدِ آن ، این روایات نقل کرده (1) ، و کابلی هم بر نهی عمر از مغالاة به این روایات احتجاج نموده (2) ، پس احادیثی که در آن امر به خواندن نماز نافله در بیت و بیان فضیلت آن واقع شده ، نهی باشد از خواندن صلات تراویح به جماعت (3) حسب افاده مخاطب ، و دلیل جواز نهی از آن حسب افاده کابلی ، [ و ] دلیل عدم رضای خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به خواندن آن با جماعت بلا شبهه باشد .

پس تحیر است که مخاطب چگونه چنین بدعت مذمومه منهی عنها را بدعت حسنه و لایق اتباع و استحسان میپندارد ! یا بر این احادیث شایعه اطلاعی ندارد ، و یا عمداً دیده و دانسته غمض عین (4) از آن مینماید ، و به استحسان بدعات منکره ، خلل در دین و دیانت خود میاندازد .

و لطیف تر آن است که از افادات ائمه سنیه ظاهر است که : نزد عمر خواندن صلات در خانه خود افضل بود ، از این جهت باوصفی که مردم را بر ابی بن کعب جمع کرده خود با ایشان نمیخواند .

ملا علی قاری در " شرح موطأ " در شرح حدیث مروی از عبدالرحمن بن عبدالقاری که از بخاری منقول شد ، گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 298 - 299 .
2- در طعن هفتم عمر از صواقع ، ورق : 265 - 266 گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( غمض عین ) کلمه : ( غضن ) آمده است .

ص : 367

( قال ) . . أی الراوی : ( ثمّ خرجت معه ) . . أی مع عمر ، ( لیلة أُخری والناس یصلون بصلاة قاریهم ) . . أی إمامهم المذکور ، وهو صریح فی أن عمر کان لا یصلّی ‹ 937 › بهم ; لأنه کان یری أن الصلاة فی بیته - ولا سیما فی آخر اللیل - أفضل .

وعن ابن عباس ; قال : جئت عمر فی السحر ، فسمع هیعة (1) للناس ، فقال : ما هذا ؟ قیل : خرجوا من المسجد وذلک فی رمضان ، فقال : ما بقی من اللیل أحبّ إلی فما (2) مضی ( فقال : نعمت البدعة هذه ) . . أی هذه بدعة حسنة ; إذ أصل البدعة ما أحدث علی غیر مثال سابق ، وتطلق فی الشرع علی ما یقابل السنّة . . أی ما لم یکن فی عهده ، ثمّ تقسم إلی الأحکام الخمسة ، ذکره السیوطی ، ( والتی ) . . أی الساعة أو الصلاة التی ( ینامون عنها ) . . أی یعقلون عنها بالمنام ، ( أفضل من التی یقومون فیها ) . . أی هؤلاء ، یرید آخر اللیل ، والمعنی : أن العبادة فی آخر اللیل أفضل من أولیاء لا سیما مع إخفائها ، وکان الناس یقومون أوله . (3) انتهی .


1- [ الف ] هیعة - بالفتح - : آنچه ترساند کسی را از [ آواز ] و خروش . ( 12 ) [ منتهی الارب : 1382 ]
2- کذا والظاهر : ( ممّا ) .
3- [ الف ] باب قیام رمضان . [ شرح موطأ : وانظر : عمدة القاری 11 / 126 ] .

ص : 368

از این عبارت ظاهر است که : عمر صلات تراویح نمیگزارد ، و آن را به جماعت نمیخواند ، بلکه نزد او گزاردن نافله در آخر شب در بیت خود افضل بود ، پس امری که خود عمر مرجوح میدانست آن را ابتداع کردن و مردم را به سوی آن دعوت کردن بلا شبهه بدعت مذموم است .

و از اینجا هم ثابت شد که : ادعای خواندن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صلات تراویح را به جماعت کذب محض است ، و الا تسفیه و تحمیق عمر لازم میآید که امری را که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمل آورده ، مرجوح میدانست ; پس ظاهر شد که اهل سنت در افضل و بهتر پنداشتن ادای صلات تراویح به جماعت و تأکید و تشدید در آن خاطی اند ، و مخالفت عمر هم میکنند .

سوم : آنکه ابن حجر در " فتح الباری " گفته :

قد أخرج أحمد - بسند جید - عن غضیف بن الحارث ، قال : بعث إلیّ عبد الملک بن مروان فقال : إنا قد جمعنا الناس علی رفع الأیدی علی المنبر یوم الجمعه ، وعلی القصص بعد الصبح والعصر ، فقال : أما إنهما مثل (1) بدعکم عندی ، ولست بمجیبکم (2) إلی شیء


1- فی المصدر : ( أمثل ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بحمبّیکم ) آمده است .

ص : 369

منهما ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « ما أحدث قوم بدعة إلاّ رفع من السنّة مثلها » ، فتمسّک بسنّة خیر من إحداث بدعة . انتهی .

وإذا کان هذا جواب هذا الصحابی فی أمر له أصل فی السنّة ، فما ظنّک بما لا أصل له فیها ؟ ! فکیف بما یشتمل علی ما یخالفها ؟ ! (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : غضیف بن الحارث صحابی احداث رفع ایدی را بر منبر به یوم جمعه و قصه خوانی بعد صبح و عصر - که به اعتراف ابن حجر برای آن اصلی هست - در (2) سنّت قبیح دانسته و گفته که : آن هر دو مثل بدعات شماست ، و قبول آن نکرده ، و آن را مصداق قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) که : « احداث نکردند قومی بدعتی را مگر آنکه برداشته شد از سنّت مثل آن » دانسته ; و گفته که : تمسک به سنّت بهتر است از احداث بدعت ، پس احداث نمودن عمر صلات تراویح را - به فرض آنکه برای آن اصلی در شرع بوده باشد - نیز قبیح و شنیع ، و مثل بدعات فاسده اهل جور ، و موجب رفع سنّت باشد ، و اطلاق بدعت مذمومه بر آن صحیح بود .

این است مآل آن هرگاه اصلی در شرع داشته باشد ، و هرگاه حالش این باشد که آن را اصلی در شرع نیست ‹ 938 › بلکه مشتمل است بر مخالفت


1- فتح الباری 13 / 213 .
2- ظاهراً ( دو ) صحیح است .

ص : 370

شرع ، پس از شناعت آن چه باید پرسید که از تبیین شناعت این قسم ابن حجر هم اعراض کرده ، بر محض حواله آن به ادراک ناظر اکتفا کرده .

و مولانای مجلسی در " بحار " فرموده :

وما زعمه بعض فقهاء العامّة من انقسام البدعة بالأقسام الخمسة لا وجه له ، بل یظهر من عموم النصوص أن کلّ ما أحدث فی الدین ممّا لم یرد فی الشریعة خصوصاً أو عموماً ، فهو بدعة محرّمة ، فکل ما فُعل علی وجه العبادة ولم یکن مستفاداً من دلیل شرعی عامّ أو خاصّ ، فهو بدعة وتشریع سواء کان فعلا مستقلا أو وصفاً لعبادة متلقاة من الشارع ، کفعل الواجب علی وجه الندب وبالعکس ، وإیجاب وصف خاصّ فی عبادة مخصوصة ، فلو أوجب أحدٌ إیقاع الطواف مثلا جماعة ، أو زعمه مستحباً ، أو استحبّ عدداً مخصوصاً فی الصلاة . .

وبالجملة ; کلّ فعل أو وصف فی فعل أتی به المکلّف علی غیر الوجه الذی وردت به الشریعة ، وتضمّن تغییر حکم شرعی - وإن کان بالقصد والنیة - فلا ریب فی أنه بدعة وضلالة ، وأمّا ما دلّ علیه دلیل شرعی سواء کان قولا أو فعلا ، عامّاً أو خاصّاً ، فهو من السنّة .

ص : 371

وقد ظهرت (1) [ من روایاتهم أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) لم یصلّ عشرین رکعة تسمّونها : التراویح ، وإنّما کان یصلّی ثلاث عشر رکعة ، ولم یدلّ شیء ] (2) من روایاتهم التی ظفرنا بها علی استحباب هذا العدد المخصوص فضلا عن الجماعة فیها .

والصلاة وإن کانت خیراً موضوعاً یجوز قلیلها وکثیرها ، إلاّ أن القول باستحباب عدد مخصوص منها ، فی وقت مخصوص ، علی وجه الخصوص ، بدعة وضلالة (3) .

و ابن ابی الحدید هم در جواب سید مرتضی در اصلاح بدعت تراویح و تحسین و تصویب آن سعی بلیغ نموده (4) ، و چون مولانا علاءالدین گلستانه در " حدائق شرح نهج البلاغة " ردّ آن به ابلغ وجوه نموده ، و به برهان قاطع و بیان ساطع شناعت این بدعت به اثبات رسانیده ، نقل آن در اینجا مناسب مینماید .

پس باید دانست که آن جناب بعدِ نقل بعض احادیث عامّه و خاصّه که متعلق به بدعت تراویح است ، فرموده :


1- فی المصدر : ( ظهر ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- بحارالأنوار 31 / 14 - 15 .
4- شرح ابن ابی الحدید 12 / 281 - 287 .

ص : 372

إذا وقفت علی ما ذکرناه ، فلنرجع إلی کلام الشارح ، فنقول : یرد علیه :

أوّلاً : إن ما ذکره من أن البدعة تطلق علی مفهومین :

أحدهما : ما خولف به الکتاب والسنّة ، کصوم یوم النهر وایّام التشریق ; لکونه منهیاً عنه .

وثانیهما : ما لم یرد فیه نصّ ، بل سکت عنه ففعله المسلمون بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; والتراویح من قبیل الثانی (1) .

مدفوع ; بأنه إن أراد بالمقسم ما هو أعم من العبادة وغیرها ، فیتوجّه علیه أنه لیس کلّما خالف الکتاب والسنّة یسمّی : بدعة - وإن کان محرّماً - فإن المحرّمات کشرب الخمر وأکل الربا - مثلا - مخالفة للکتاب و السنّة ، ولا یطلق علیها لفظ البدعة وهو ظاهر .

وإن أراد به العبادة ; فلا یخلو :

إمّا أن یکون المراد بالقسم الثانی ما لم یرد فیه نصّ بخصوصه - وإن دخل فی عموم من النصوص - . .

فیرد علیه أنه لا یعتبر فی السنّة المقابلة للبدعة ورود النصّ علی وجه الخصوص ، فإن کثیراً من السنن لا یستفاد من نصّ


1- شرح ابن أبی الحدید 12 / 284 .

ص : 373

خاصّ ‹ 939 › ولا یسمّی : بدعة ، ولذلک لا یسمّی صوم یوم السبت مثلا ، والتصدّق بدینار - مثلا - : بدعة ، ولو فرضنا أنه لم یدلّ علیهما نصّ خاصّ (1) .

وإمّا أن یکون المراد ما لم یرد فیه نصّ مطلقاً . .

فیرد علیه أنه لا ریب فی أن کلّ ما فعل علی وجه العبادة [ ولم یکن مستفاداً من دلیل شرعی عامّ أو خاصّ فهو بدعة وتشریع ، سواء کان فعلا مستقلا أو وصفاً لعبادة ] (2) متلقّاة من الشارع ، کفعل الواجب علی وجه الندب و بالعکس ، وإیجاب وصف خاصّ فی عبادة مخصوصة ، فلو أوجب أحد إیقاع الطواف مثلا جماعة ، أو زعمه مستحباً ، أو استحبّ عدداً مخصوصاً فی الصلاة جماعة . .

وبالجملة ; کلّ فعل أو وصف فی فعل أتی به المکلّف علی غیر الوجه الذی وردت به الشریعة ، وتضمّن تغییر حکم شرعی - وإن کان بالقصد والنیة - فلا ریب فی أنه بدعة وضلالة ; وأمّا ما دلّ (3) علیه دلیل شرعی ، سواء کان قولا أو فعلا عامّاً أو خاصّاً فهو من السنّة .


1- از ( نص خاص ) سه سطر قبل تا اینجا از نسخه مرکز احیاء التراث ساقط شده .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مأول ) آمده است .

ص : 374

وحینئذ ; فلا یخلو الحال من أن یقولوا : بأن التراویح قد فعلها الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جماعة ، أو أمر بها علی وجه الخصوص من غیر نسخ أو نهی بعد ذلک ، فیکون من السنن الباقیة ، أو یقولوا بأنه (1) لم یفعلها علی الخصوص ، أو فعلها ثمّ ترکها من غیر نسخ ، فصارت کأن لم یفعلها ثمّ استفید استحبابها من دلیل عامّ ، فیکون سنّة أیضاً .

والذی یظهر ممّا سبق - من کلام قاضی القضاة ، وکذلک الرازی فی نهایة العقول - هو الأول ، قال : إن رسول الله علیه [ وآله ] السلام أقامها جماعة بالناس ، ثمّ ترک ذلک لئلا یظنّ أنها من الواجبات ولم ینسخها ، ثمّ إن عمر أحیا تلک السنّة لزوال ذلک الخوف (2) .

ویرد علیه :

أولا : إن روایات عائشة - المتقدّمة من طرق عدیدة رواها البخاری ومسلم - صریحة فی أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لم یصلّ هذه الصلاة - أعنی العشرین رکعة - وإنّما کان یصلّی ثلاث عشرة رکعة ، وفی الروایة الأُولی منها تصریح ب : ( أنّه ما کان یزید فی رمضان وفی غیره علی ذلک ) ، فبطل کون تلک الصلاة سنّة مخصوصة أقامها


1- از ( جماعة ، أو أمر . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه به آخر کتاب .

ص : 375

رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فضلا عن الجماعة فیها ، ولم یدلّ شیء من روایاتهم (1) - التی ظفرنا بها - علی استحباب هذا العدد المخصوص .

والصلاة وإن کانت خیراً موضوعاً یجوز قلیلها وکثیرها ، إلاّ أن استحباب عدد مخصوص منها ، فی وقت مخصوص ، علی وجه المخصوص بدعة وضلالة ، ولا ریب فی أن المتبعین لسنّة عمر بن الخطاب یزعمونها علی هذا الوجه سنّة وکیدة (2) ، بل عزیمة - کما یظهر عن بعض کلماتهم - ویجعلونها من شعائر دینهم ، فمن هذا الوجه ظهر بطلان قوله : إن رسول الله علیه [ وآله ] السلام أقامها ، وإن عمر أحیا تلک السنّة .

وثانیاً : إن الروایات المتقدمة لم تدلّ علی أنه أمر بالجماعة و (3) رضی بها فی الصلاة التی کان یصلّیها ، وإنّما تدلّ علی أن الناس صلّوا بصلاته ، ولا دلالة فی ذلک علی الأمر والرضا ، وروایة أنس - التی رواها مسلم - ظاهرة الدلالة علی کراهة لاقتداء الناس به فی صلاته ، وأنه لما أحسّ بأن الناس یصلّون بصلاته ، تجوّز فی صلاته ، ودخل رحله ، وکذلک سوق کثیر من الروایات المتقدمة ، ودلّت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رواتهم ) آمده است .
2- لم ترد فی المصدر کلمة : ( وکیدة ) .
3- فی المصدر : ( أو ) .

ص : 376

روایة زید بن ثابت علی أنه خرج إلیهم مغضباً [ ونهاهم عن الجماعة فیها ] (1) ، ‹ 940 › ولا وجه للغضب لو کان الاجتماع برضاه أو أمره ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

وأمّا الروایة التی رواها أبو داود ، عن أبی هریرة من : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رأی الناس یصلّون بصلاة أُبی بن کعب فقال : ( أصابوا . . نعمّا صنعوا ) - فمع قطع النظر من کذب أبی هریرة ، وتضعیف أبی داود نفسه هذه الروایة لضعف مسلم بن خالد - لا یرتاب ذو فطرة سلیمة فی أنه ممّا وضعه أحد من المتعصبین دفعاً لطعن البدعة ، ولکون الوضع فیها معلوماً لم یتمسّک بها أحد من علماء الجمهور فی مقام الجواب والاعتذار .

وثالثاً : أنه لو کان رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أقامها جماعة ولم ینسخها ، ثمّ أحیا عمر تلک السنّة ، لما قال عمر بن الخطاب : أنها بدعة ونعمت البدعة .

والقول بأن اطلاق البدعة علیها لترکه کان (2) إیاها من غیر نسخ وعدم مواظبته علیها ، تعسف ظاهر ; فقد روی أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یکثر من الصیام حتّی قیل : أنه لا یفطر ، ثم ترکه


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) بدل ( کان ) ، وکأن ( کان ) زائدة .

ص : 377

إلی صیام ثلاثة فی کلّ شهر ، ولا یطلق البدعة علی هذا الإکثار ، وهذا المعنی غیر ما جعله الشارح أحد معنی (1) البدعة ، فإن المعنی الثانی الذی زعم أنه المراد من قول عمر : أنها بدعة ، هو ما لم یرد فیه نصّ ، بل کان مسکوتاً عنه ، ففعله المسلمون .

وعلی ما زعمه الفخر الرازی لم یکن تلک الصلاة ممّا سکت عنه ، بل جرت بها السنّة ، فإن فعله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کقوله ، ولم یقل أحد بأن ما فعله الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) إذا لم یرد فیه کلام لفظی ، فهو من البدعة .

فإطلاق البدعة علی التراویح ; إمّا لأن الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نهی عنه من غیر أن یفعله ، کما أن هو الصحیح المروی عن أهل البیت ( علیهم السلام ) ، کما عرفت ; أو لأنه فعله ثمّ نسخ ونهی عنه ، کما یفهم من بعض روایات العامّة . .

وعلی أیّ التقدیر فإقامتها بدعة محرّمة ، وهی آکد فی التحریم من إبداع عبادة لم ترد به الشریعة نفیاً وإثباتاً .

وقد عرفت أنه لا فرق فی معنی البدعة بین إبداع أصل العبادة و بین إبداع وصف من أوصافها .

علی أن الجماعة فی کلّ ما صحّت فیه عبادةٌ بالاتفاق ، فإبداعها


1- فی المصدر : ( معنیی ) .

ص : 378

فی معنی إبداع العبادة ، فهذا ما یتعلق بکلام قاضی القضاة والفخر الرازی .

وأمّا الشارح ; فکلامه لا یخلو عن تشویش واضطراب ، والذی یظهر من قوله : ( انها بدعة بالمعنی الثانی ) (1) ; لأنه (2) زعم أنها لم یفعلها رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، کما أنه لم یرد فیها نصّ ; إذ لا فرق بین قوله وفعله فی معنی السنّة والبدعة ، لکن یأبی عن ذلک ما صرّح به من أنه صلاّها فی جماعة ، وتهجینه انکار السید الأجلّ لذلک ، وحینئذ فإما أن یزعم أن ترکه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) إیّاها لیس فی معنی النسخ لها ، ولا ینافی استمرار استحبابها ، فیرجع إلی قول الفخر الرازی ; ویرد علیه ما ورد علیه .

و (3) هذا - مع أنه لا یلائم أول کلامه کما عرفت - لا یناسبه استفادة استحباب الجماعة فیها من عموم ما ورد فی فضل صلاة الجماعة - کما یدلّ علیه کلامه أخیراً - وأیّ حاجة إلی التمسّک بالعموم بعد ‹ 941 › جریان السنّة علی الخصوص ؟ !

وإمّا أن یزعم الترک والنهی نسخاً لها ، فیرد علیه أنه لا


1- شرح ابن أبی الحدید 12 / 285 .
2- فی المصدر : ( وانه ) .
3- لم ترد الواو فی المصدر .

ص : 379

معنی للتمسّک بالعامّ بعد ورود النهی الخاصّ وطریان النسخ علی الخصوص .

ومع ذلک یبطل ما ادّعاه أولاً من أنها بدعة بالمعنی الثانی الذی زعمه ، بل تصیر بدعة بالمعنی الأول ، ویتمّ مقصود الطاعن .

ویمکن أن یوجّه کلامه بأن المراد أن ترکه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) إیاها وإن کان منافیاً لاستمرار استحبابها علی الخصوص إلاّ أنه لا ینافی جواز الجماعة فیها من حیث أنها داخلة فی عموم ما ورد فی فضل الجماعة .

والحاصل ; أن الترک بعد الفعل نسخٌ لکونها سنّة علی الخصوص لا لمطلق استحبابها ، فیصیر فی قوة ما لم یرد فیه نصّ بتلائم (1) أجزاء الکلام ، ویکون مرجعه إلی الثانی من الوجهین المذکورین أوّلا ، ویتوجه علیه أنه اقتراح من غیر حجة ، فإن الظاهر من النهی والترک بعد الفعل علی تقدیر تسلیم الفعل هو النسخ مطلقاً ، ولا مجال للتمسک بالعامّ والمطلق بعد ورود المخصص والمقیّد .

علی أن ورود ما یدلّ علی استحباب الجماعة فی کلّ صلاة غیر مسلّم ، نعم ورد الأخبار فی فضل الجماعة من غیر تعرّض لذکر المحل ، ولا دلالة فیها لاستحباب الجماعة فی جمیع الصلوات ، وکیف


1- فی المصدر : ( ویتلائم ) .

ص : 380

یستند إلیها بعد ورود النهی الخاصّ والترک بعد الفعل ، وهو أبلغ فی إفادة الکراهة وعدم الرضا من النهی ابتداء ، وکراهته للاجتماع فیها ظاهر من قوله فی روایة أنس : ( ذاک الذی حملنی علی ما صنعت ) ، ومن قوله فی روایة زید بن ثابت : فخرج مغضباً وقال : ( علیکم بالصلاة فی بیوتکم ، فإن خیر صلاة المرء فی بیته إلاّ المکتوبة ) ، ولا خلاف فی أن الجماعة فی کلّ صلاة تجوز فیها عبادة ولها فضل عظیم ، فلو جازت فی هذه الصلاة وفی غیرها من النوافل لما أغضبه الاجتماع ، ولا کان یأمرهم بالصلاة فی بیوتهم فی غیر المکتوبة ، ولا کان یترک صلاته [ ویهرب منهم ] (1) وکیف یحرمهم ذلک الفضل العظیم وقد أرسله الله رحمة للعالمین ؟ ! وکیف یترک نفسه ذلک الفضل وهو السابق إلی کلّ خیر ؟ !

وبالجملة ; سخافة التمسک بعامّ أو مطلق بعد ورود هذا النوع من المخصص والمقید ممّا لا یرتاب فیه عاقل ، فبطل ما ذکره الشارح من : أن التراویح جائزة مسنونة ; لأنها داخلة تحت عموم ما ورد فی فضل صلاة الجماعة .

وقد لاح ممّا سبق أن حمل البدعة علی المعنی الذی حملها


1- الزیادة من المصدر .

ص : 381

علیه الشارح فی دفع الایراد عن قاضی القضاة لا یصلح توجیهاً لکلامه .

وأمّا انکار السید الأجل ( رضی الله عنه ) أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فعلها ; فلأن أخبارهم - کما عرفت - ظاهرة الدلالة علی أن الاجتماع فیها لم یکن بأمره ، وأخبار أهل البیت ( علیهم السلام ) صریحة فی ذلک ، ولا حجة فی قول فقهاء الجمهور بعد وضوح الحال من روایاتهم ، واعتراف عمر بأنها بدعة ، وقد عرفت دلالة روایات عائشة علی أنه لم یصلّها ما بعد ، والذی یزعمونه (1) فهی من هذا الوجه بدعة ‹ 942 › أُخری ، وما سنّه أهل المدینة فهو بدعة فی بدعة ، إلاّ أن لا یجعلوها سنّة مخصوصة وهو خلاف الظاهر .

وأمّا ما أورده الشارح - علی قول السید ( رضی الله عنه ) : لیس لنا أن نسنّ ما لم یسنّه رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . . - من : أنه یجوز للانسان أن یخترع من النوافل صلاة مخصوصة (2) کصلاة ثلاثین رکعة بتسلیمة واحدة وقراءة سورة من قصار المفصّل فی کلّ رکعة منها (3) .


1- فی المصدر : ( بالعدد الذی یزعمونها ) .
2- فی المصدر وشرح ابن ابی الحدید : ( صلوات مخصوصة بکیفیات مخصوصة ) .
3- شرح ابن أبی الحدید 12 / 286 .

ص : 382

فمدفوع ; بأنه [ إن ] (1) أراد باختراع النوافل الخاصّة جعلها سنّة مخصوصة أو مؤکدة فلا ریب فی أنه بدعة وضلالة ، وإن أراد فعل ما کان منها من افراد مطلق الصلاة المندوبة من حیث أنها کذلک فهو خارج عما نحن فیه .

وما ذکره من صلاة ثلاثین رکعة بتسلیمة واحدة ، وإن کانت باطلة عندنا إلاّ أنه لا یتعلق الغرض بالمناقشة فی صحتهّا ; إذ لو صحّت لکانت من افراد مطلق الصلاة المندوب إلیها ، ولیس الکلام فی مثلها ، ومثلها قراءة السور المخصوصة لدخولها تحت عموم قوله تعالی : ( فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ) (2) .

وأمّا التعلیل الذی أشار إلیه قاضی القضاة وفضّله (3) الشارح من : أن عمر سنّ التراویح جماعة لقصّة السارق الجاهل بإیجاب القطع (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- المزمّل ( 73 ) : 20 ; .
3- فی المصدر : ( وفصّله ) .
4- قال ابن أبی الحدید : فأمّا ما أشار إلیه قاضی القضاة من التشدّد فی حفظ القرآن ; فهو أنه روی أن عمر أتی بسارق فأمر بقطعه ، فقال : لم أعلم أن الله أوجب القطع فی السرقة ، ولو علمت لم أسرق ، فأحلفه علی ذلک . وسن التراویح جماعة لیتکرّر سماع القرآن علی أسماع المسلمین . لاحظ : شرح ابن أبی الحدید 12 / 286 .

ص : 383

فعلیلٌ ; لما عرفت من أن البدعة فی الشریعة ضلالة ، وإن اشتملت فی الظاهر علی وجوه المصالح ، ولیس أحد أعلم بالمصلحة من الله ومن رسوله ، وقد سبق فی الطعن الثانی من مطاعن أبی بکر فی إبطال الاجتهاد ما فیه کفایة فی هذا المعنی .

والأخبار فی ذمّ البدعة ووجوب التسّمک بالسنّة من طرق العامّة والخاصّة کثیرة ، ونذکر هاهنا بعض [ الأخبار ] (1) العامّیة (2) فی هذا المقام . . إلی أن قال - بعد جملة من الأحادیث :

وقد عرفت ممّا سبق أن قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کلّ بدعة ضلالة » ، وما یؤدّی معناه ممّا اتفقت علیه کلمة أخبار العامّة والخاصّة ، واعترف الشارح - کما عرفت - بأنه خبر مشهور ، ولیس فی أخبار الفریقین ما یضادّه وینافی ظاهره حتّی یتطرّق إلیه التأویل لذلک .

والظاهر من لفظ البدعة : کلّ ما أحدث من الأُمور ولم یقم علیه دلیل شرعی عامّ أو خاصّ ; فإن السنّة المقابلة للبدعة لم یعتبر فی مفهومها کونها مستفادة من دلیل خاصّ ، ولم یقل أحد بأن اطلاق السنّة علی ما یستفاد من عمومات الآیات والروایات من قبیل المجاز ، ولا یصحّ اطلاقها علیه ، وقد اعترف ابن حجر فی الموضع


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( العامّة ) آمده است .

ص : 384

المذکور (1) ب : أن المراد بالبدعة فی قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « کلّ بدعة ضلالة » ما أُحدث ولا دلیل له من الشرع بطریق خاصّ ولا عامّ ، ویدلّ علی ذلک ما تقدم فی روایاتهم ، عن عائشة ، عنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أنه قال : « من أحدث فی أمرنا ما لیس منه ، فهو ردّ » ، و « من عمل عملا لیس علیه أمرنا فهو ردّ » ، فإن شمول أمره ( صلی الله علیه وآله وسلم ) للأوامر العامّة ممّا لا یرتاب فیه أحد ، ولا یعتبر أیضاً فی صدق مفهوم السنّة علی فعل - بعد ورود أمره به عموماً أو خصوصاً حتماً أو رخصة - أن ‹ 943 › یکون ذلک الفعل ممّا أتی به النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فقد کان یترک بعض الأعمال اکتفاء منه ببدله ، أو لأنه لم یکن من شأنه کالائتمام فی الصلاة ، ولا یعدّ مثله فی البدع ، وهذا فی المباحات أوضح ; فإن کثیراً من المطاعم والملابس المتداولة بین الناس فی الأعصار المتأخرة لم یکن فی عصره ، ولیست فی عداد البدع ، ولذلک لا تعدّ منها اختراع معجون للتداوی ، والتسرّی بأمة من بلاد الشرک لم یأسر المسلمون من أهلها علی عهده ، ولبس منسوج من صنعة بلدة لم یلبس مثله هو ولا أصحابه ، فإنها داخلة فی عمومات الرخص ; کقوله تعالی : ( هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الاَْرْضِ جَمیعاً ) (2) ، وقوله عز وجل : ( وَکُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ حَلالاً


1- یعنی باب الاقتداء بسنن الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من کتاب الاعتصام بالکتاب والسنّة .
2- البقرة ( 2 ) : 29 .

ص : 385

طَیِّباً ) (1) ، وقوله تعالی : ( قُلْ لا أَجِدُ فی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِم یَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً . . ) (2) إلی آخر الآیة ، وعمومات التسرّی واللبس .

وأمّا ما عدّوه من البدعة الواجبة والمندوبة ، فمن مقدمات الأُمور الواجبة والمندوبة من نصرة الدین ، وهدایة الجهال ، ومجادلة المعاندین للدین بالتی هی أحسن ، والمعاونة علی البرّ والتقوی ، فهی داخلة تحت العمومات ویصدق عنوان السنّة علیها دون البدعة .

ولو کان قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « کلّ بدعة ضلالة » من العامّ المخصوص بأحد الخمسة التی تنقسم إلیها البدعة - کما توهّموه - لکان من قبیل قوله القائل : ( کلّ قول أو فعل ضلالة ) ، وکان أراد الحکم بالضلال علی ما کان محرّماً مذموماً من الأفعال والأقوال ; إذ کما أن القول والفعل ینقسم إلی الخمسة ، کذلک البدعة علی زعمهم ، ولا ریب أن مثل هذا الکلام فاسد ، ینسب قائله إلی السفه ، فالبدعة وإن کانت فی عرف اللغة یعمّ کل شیء أحدث علی غیر مثال إلاّ أنها فی عرف الشرع مخصوصة بالمحدثات التی لا أصل لها فی الشریعة ، ولم یدلّ علیها دلیل عموماً ولا خصوصاً ، وجمیعها محرّمة شرعاً کما ذهب


1- المائدة ( 5 ) : 88 .
2- الأنعام ( 6 ) : 145 .

ص : 386

إلیه أصحابنا وصرّح به الشهید ( رحمه الله ) فی قواعده کما صرح به غیره .

ولو فرضنا أنها تطلق فی الشرع علی الأعمّ أیضاً لوجب حملها علی المعنی الأخص تحرّزاً عن ارتکاب هذا النوع من التخصیص .

علی أن حمل البدعة علی أیّ معنی کان ، لا ینفعهم فی هذا المقام ; إذ لا خلاف فی أن بعض المحدثات محرّمة وارتکابها ضلالة ، والجماعة فی التراویح ، والقول بأنها علی هذا العدد المخصوص سنّة مخصوصة ، بل عزیمة - کما یظهر من قول أبی هریرة فی روایة السابقة : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یرغب فی قیام رمضان من غیر أن یأمرهم بعزیمة ، ثمّ کان الأمر علی ذلک فی خلافة أبی بکر وصدراً من خلافة عمر ، ومن روایة عبدالرحمن بن عبد القاری - لا ریب فی أنه بدعة محرّمة لما تقدم من أن احداث عبادة برأسها أو وصف فیها أو اقامتها علی غیر وجهها کالإتیان بالندب علی أنه عزیمة وبالعکس ، ‹ 944 › والإتیان بالسنن المطلقة علی أنها موظفة ، ولغیر المؤکدة علی أنها مؤکدة من البدع المحرّمة .

وبالجملة ; العبادة أمر توقیفی لیس لأحد التصرّف فیها والإتیان بها علی غیر الوجه المأمور به - ولو بالقصد والنیة - فإنّما

ص : 387

الأعمال بالنیات (1) ، وقد عرفت أن إحداث الجماعة فی الصلاة - وإن کانت موظفة - إحداث للعبادة (2) فی الحقیقة ; لکونها فی نفسها عبادة فی کلّ صلاة تصحّ فیها .

ولا یبعد أن یقال : المراد بقوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - فی روایة عائشة - « من عمل عملا . . » خصوص العبادة ولو کان یعمّها وغیرها فهی من أظهر افراده .

والحاصل ; أن انقسام البدعة إلی الأقسام الخمسة ، وکذلک تخصیص البدعة - فی قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « کلّ بدعة ضلالة » - بالبدع المحرّمة ، لا ینفع فی مقام دفع الطعن أصلا ، فلا تغفل .

بل نقول : قول عمر بن الخطاب - فی روایة عبد الرحمن المتقدمة - : لو جمعت هؤلاء علی قاریء واحد لکان أمثل ، وقوله : نعمت البدعة . . ردّ صریح لقول رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « صلّوا أیها الناس فی بیوتکم ، فإن أفضل الصلاة (3) صلاة المرء فی بیته إلاّ المکتوبة » [ ولنهیه القوم عن الاجتماع فی مثل هذه النافلة ، کما تقدّم فی روایاتهم السالفة ] (4) ، بل ذلک کفر صریح ، فإن القول بأن المخالف


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( والنیات ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( العبادة ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الناس ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 388

للسنّة أفضل ممّا (1) لا یجامع الإیمان بالله وبرسوله .

والقائلون بأنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کان یجتهد فی أحکامه ، لا یقولون به فی العبادات حتّی یجوز مخالفته فیها ، بل أطبق الکلّ علی أنه لا یحکم فیها إلاّ بأمر الله عزّوجلّ ، فمناقضة قول الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فیها ردّ علی الله عزّوجلّ .

علی أنه قد سبق فی إبطال الاجتهاد ومخالفة النصّ ما فیه کفایة فی هذا المعنی .

ثمّ إن ما وجّه به قاضی القضاة والفخر الرازی إحداثه الجماعة فی التراویح من أن ترکه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) للتنبیه علی أن قیام شهر رمضان لیس بفرض ، ولتخفیف التعبّد ، وذلک لیس بقائم فی فعل عمر ، فلم یمتنع أن یدوم علیه ، فاسد . .

أمّا أولا : فلأن الجماعة فیها من البدع المحرّمة - کما عرفت - ولم یفعلها رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حتّی یجوز لغیره ، ویکون ترکه للتنبیه والتخفیف المذکورین ، بل غایة ما دلّت علیه روایاتهم - علی تقدیر صحتّها - لیس إلاّ أن الناس فعلوها بغیر أمره ، [ فخرج إلیهم مغضباً ، ونهاهم عنها ] (2) .


1- فی المصدر : ( منها ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 389

وأمّا ثانیاً : فلأنه لو کان الغرض التنبیه المذکور ، لکان رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یترکه أحیاناً لا رأساً ، أو کان ینبّه علی ذلک بالقول حتّی لا یلزم حرمان الناس عن هذا الفضل والثواب ، ولو توقف ذلک التنبیه علی الترک لزم ترک سائر المندوبات .

وأمّا ثالثاً : فلأن تخفیف التعبد إن کان من المصالح ورحمة للعباد ، فلا یجوز لأحد إزالته ، وإن کان مفسدة فکیف (1) یقدّم علیه رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ !

وأمّا رابعاً : فلأن العلّة فی ترکها إن کانت مقصورة علی حیاته مفقودة بعد وفاته لکان یوصی بها أصحابه ، ویأمرهم بإقامتها بعده ، ولم یکن یترکه علی وجه یستفاد منه عدم الرضا بفعلها مطلقاً - کما عرفت - ولا خلاف فی أن أحکامه باقیة وسننه ‹ 945 › متبعة إلی یوم القیامة ، ففی ترکها لا سیّما بعد الفعل - کما یزعمونه - دلالة علی الکراهة وعدم الرضا بها ، فلو کان الفعل مندوباً إلیه لکان فی الترک علی هذا الوجه إضلال ظاهر للمکلفین .

وأمّا خامساً : فلأن القول ب : ( أن العلّة فی ترکه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ذلک


1- فی المصدر : ( فلا ) .

ص : 390

التخفیف والتنبیه ) لیس إلاّ رجماً بالغیب ، ولم یدلّ علی ذلک نصّ ، ولم ترد به روایة (1) .

اما آنچه گفته : و چه میتوانند گفت شیعه در عید غدیر خم و تعظیم نوروز ؟

پس شیعه میتوانند گفت که : فاضل ناصب را در جواب اشکالات عویصه و الزامات معضله ، اختلال حواس و اختباط عقل رو داده ، از قانون مناظره و آداب مکالمه یکسر دست کشیده به خرافات و هفوات متمسک گردیده ، سنن ثابته و مبدعات محدثه را در یک سلک کشیده ، و حق و باطل را در یک میزان سنجیده ! لهذا میخواهد که عید غدیر خم و تعظیم نوروز و امثال آن را مماثل بدعت تراویح - که به اعتراف عمر بدعت بوده ، و علمای اهل سنت نصوص صریحه بر بدعت بودنش مینمایند ، و اعتراف دارند که در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، و نه آن جناب به آن امر فرموده - گردانیده ، وذلک خبط صریح وبهتان قبیح ; زیرا که هرگز شیعه عید غدیر و تعظیم نوروز و مثل آن را بدعت نمیدانند ، و مقایسه این امور بر بدعت تراویح وقتی صحیح میشد که مخاطب به دلیل قطعی به اثبات میرسانید که این امور نزد شیعه مستفاد از شرع نیست ، و اطلاق بدعت بر آن کرده اند ، و چون مخاطب هرگز اثبات این معنا ننموده ، به هواجس نفسانی و وساوس ظلمانی راه رفته لهذا کلامش لایق جواب نیست .


1- حدائق شرح نهج البلاغه : 139 - 147 ( نسخه عکسی مرکز احیاء التراث ) .

ص : 391

مع هذا بنابر مزید توضیح گفته میآید که : نزد شیعه هر چه از ائمه ( علیهم السلام ) ثابت شود آن عین شرع و عین حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، آن را هرگز بدعت نتوان گفت ، و کسی از ایشان اطلاق بدعت بر احکام ائمه تجویز نکرده ، و چون عید غدیر و مثل آن از احادیث ائمه [ ( علیهم السلام ) ] ثابت شده ، لهذا عین شریعت و حکم خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) [ است ] ، به خلاف احکام خلفای ثلاثه که هرگز عاقلی آن را عین حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمیتوان گفت که صدور خطایای بسیار از ایشان حسب افادات و روایات ائمه سنیه ثابت است ، و در کتب اصول و فروع تصریح مینمایند که : اصابه ایشان در هر امر ، غیر واجب و دلایل قاطعه عقلیه و نقلیه دلالت دارد بر آنکه حکم ایشان عین حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده .

و علاوه بر این همه بدعت بودن صلات تراویح به نصّ خود عمر ثابت است .

اما عید غدیر ، پس علاوه بر اینکه ائمه ( علیهم السلام ) حکم به آن داده اند ، جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) هم به آن امر فرموده ، و فضیلت آن ارشاد نموده ، بلکه انبیای سابقین [ ( علیهم السلام ) ] هم اوصیای خود را حکم کرده اند که یوم غدیر را عید گیرند ، و ایشان بر آن عمل نموده اند .

سید علی بن طاووس در کتاب " اقبال " فرموده :

ص : 392

فصل ; فیما نذکره (1) - أیضاً - فی فضل یوم الغدیر بروایة جماعة من ذوی الفضل الکثیر ، وهی قطرة من بحر غزیر . . فمن هؤلاء ; ما رواه محمد بن یعقوب الکلینی ‹ 946 › بإسناده إلی عبد الرحمن بن سالم ، عن أبیه ، قال : سألت أبا عبد الله ( علیه السلام ) هل للمسلمین عید غیر الجمعة والأضحی والفطر ؟ قال : « نعم ، أعظمها حرمة ! » قلت : وأیّ عید هو جعلت فداک ؟

قال : « الیوم الذی نصب فیه رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، وقال : « من کنت مولاه فعلی مولاه » ، قلت : وأیّ عید (2) هو ؟ قال : « فما تصنع بالیوم ؟ إن السنة تدور ، ولکنّه یوم ثمانی عشر من ذی الحجة » . فقلت : وما ینبغی لنا أن نفعل فی ذلک الیوم ؟ قال : « تذکرون [ الله ] (3) فیه بالصیام والعبادة والذکر لمحمد صلی الله علیه وآله (4) ( علیهم السلام ) وأوصی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] أن یتخذ ذلک الیوم عیداً ، وکذلک کانت الأنبیاء تفعل ، کانوا یوصون أوصیاءهم بذلک ، فیتخذونه عیداً » .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تذکره ) آمده است .
2- فی المصدر : ( یوم ) ، وهو الظاهر سیاقاً .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 393

ومن أولئک ما رواه علی بن الحسین (1) بن فضال - فی کتاب الصیام - باسناده إلی (2) الحسن بن راشد ، قال : سألت أبا عبد الله ( علیه السلام ) هل للمسلمین عید سوی الفطر والأضحی ؟ فقال : « نعم ، أعظمهما وأشرفهما » . قال : قلت : أیّ یوم هو ؟ قال : [ یوم ] (3) نصب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] للناس ، فدعاهم إلی ولایته » . قال : قلت : فی أی یوم ذلک ؟ قال : « [ یوم ] (4) ثمانیة عشر من ذی الحجة » . قال : قلت : فما ینبغی فیه أو ما یستحب فیه ؟ قال : « الصیام ، وتقرّب إلی الله عزّ وجلّ فیه بأعمال الخیر » . قال : قلت : فما لمن صامه ؟ قال : « یحسب له بصیام ستین شهراً » .

ومن أولئک ; ما رواه الشیوخ المعظّمون أبو جعفر محمد بن بابویه ، والمفید محمد بن محمد بن النعمان ، وأبو جعفر محمد بن الحسن الطوسی - بإسنادهم جمیعاً - عن الصادق ( علیه السلام ) : « إن العمل فی یوم الغدیر ثامن عشر ذی الحجة یعدل العمل فی ثمانین شهراً » .


1- فی المصدر : ( الحسن ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أبی ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 394

وفی حدیث آخر - بإسنادهم جمیعاً - عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) قال : « صوم یوم غدیر خم کفارة ستین سنة » (1) .

از حدیث اول ظاهر است که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم تعیّد به عید غدیر فرموده ، و انبیای سابقین [ ( علیهم السلام ) ] به اوصیای خود وصیت به این عید میکردند ، و اوصیای ایشان این روز را عید میگرفتند .

و نیز در " اقبال " روایت کرده آنچه حاصلش آن است که :

به روز عید غدیر حضرت جبرئیل بر کرسی - که مقابل بیت معمور نصب میکند - به امر پروردگار میرود ، و ملائکه از جمیع آسمانها نزد حضرت جبرئیل جمع میشوند ، و ثنا و مدح جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مینمایند ، و استغفار برای شیعیان جناب امیرالمؤمنین و ائمه ( علیهم السلام ) و محبین این حضرات میکنند (2) .

پس صدق و دیانت مخاطب را ملاحظه باید کرد که باوصفی که نزد شیعیان چنان ثابت است که تعیّد به عید غدیر قبل از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم بوده که اوصیای انبیای سابقین [ ( علیهم السلام ) ] آن را به عمل میآوردند ، و ملائکه سماوات هم آن را میکنند ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم حکم به آن داده ، و فضیلت آن بیان فرموده ; باز او میگوید که : نزد شیعه عید غدیر را ائمه احداث کردند ! ألا لعنة الله علی الکاذبین .


1- اقبال الأعمال 2 / 263 - 264 .
2- [ الف ] فصل ما نذکره من فضل یوم الغدیر من کتاب النشر والطیّ ، رواه عن الرضا ( علیه السلام ) . ( 12 ) . [ اقبال الأعمال 2 / 261 ] .

ص : 395

و بالجمله ; قیاس تراویح بر عید غدیر از عجایب قیاسات است که ‹ 947 › کمتر از قیاس أول من قاس نیست ، چه سابقاً دانستی که نماز تراویح از قول و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) - حسب افاده ائمه سنیه - ثابت نشده ، بلکه بنابر حدیث بخاری جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر دعوت آن حضرت به سوی صلات نفل یا جماعت ، غضب فرموده ; و غضب آن حضرت دلیل است بر معصیت بودن آن .

بدر الدین محمد بن عبدالله الزرکشی الشافعی در " تنقیح " شرح صحیح بخاری گفته :

قال ابن عباس : ( یحرّفون ) : یزیلون ، ولیس أحد یزیل لفظ کتاب من کتب الله ، ولکنّهم یحرفون : یتأوّلونه علی غیر تأویله ، قد اغترّ (1) بعض المتأخرین بهذا ، وقال : إن فی تحریف التورات والإنجیل خلافاً هل هو فی اللفظ والمعنی ؟ أو فی المعنی فقط ؟ ومال إلی الثانی ورأی جواز مطالعتها .

وهو قول باطل ، ولا خلاف أنهم حرّفوا وبدّلوا ، والاشتغال بکتابتها ونظرها لا یجوز بالإجماع ، وقد غضب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین رأی مع عمر صحیفة فیها شیء من التوراة


1- فی المصدر : ( اعترض ) ، والظاهر ما فی الأصل .

ص : 396

[ وقال : ] « لو کان موسی [ ( علیه السلام ) ] حیّاً ما وسعه إلاّ اتباعی » ، ولولا أنه معصیة ما غضب فیه (1) .

و دلایل تعیّد به عید غدیر از کتب اهل سنت هم ثابت است ، فخرالدین رازی - که از ائمه کبار اهل سنت است - در " تفسیر کبیر " در ذیل تفسیر قوله تعالی : ( یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ) (2) گفته :

العاشر : نزلت هذه الآیة فی فضل علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، ولمّا نزلت هذه الآیة أخذ بیده وقال : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه » ، فلقیه عمر فقال : هنیئاً لک یابن أبی طالب ! أصبحت مولای ومولی کل مؤمن ومؤمنة .

وهو قول ابن عباس والبراء بن عازب ومحمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] (3) .

حاصل آنکه قول دهم آن است که : این آیه نازل شد در فضیلت علی ( علیه السلام ) و هرگاه که نازل شد این آیه کریمه ، گرفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دست او را و گفت : « هر که بودم من مولای او پس علی مولای اوست ، بار خدایا دوست دار کسی که دوست دارد او را ، و دشمن دار کسی که دشمن دارد او را » . پس ملاقات کرد او را عمر و گفت : گوارا باد تو را ابن ابی طالب به


1- التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 3 / 1280 - 1281 .
2- المائدة ( 5 ) : 67 .
3- [ الف ] جزء ششم ، رکوع 11 ؟ ؟ ؟ . [ تفسیر رازی 12 / 49 - 50 ] .

ص : 397

درستی که صبح کردی تو مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه .

و این قول ابن عباس و براء بن عازب و محمد بن علی - یعنی امام محمد باقر ( علیه السلام ) - است . انتهی .

و معلوم و محقق است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این حدیث را در شأن حضرت أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] در خم غدیر که روز هجدهم ذی حجة است فرموده بود .

و در " روضة الصفا " مذکور است که :

چون حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در غدیر خم حدیث : « من کنت مولاه فعلی مولاه » در شأن امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فرمود ، پس فرود آمد و در خیمه خاصّ خود بنشست ، و فرمود که امیرالمؤمنین علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] [ در ] (1) خیمه دیگر بنشیند و بعد از آن طبقات خلائق را امر فرمود تا به خیمه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] رفته ، زبان به تهنیت ولایت او گشادند ، چون مردم ‹ 948 › از این امر فارغ گشتند ، امهات مؤمنین به فرموده آن حضرت نزد علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] رفته او را تهنیت [ گفتند ] (2) ، و از جمله اصحاب عمر بن الخطاب گفت : خوشا حال تو - ای علی ! - که صباح کردی و مولای من و جمیع مؤمنین و مؤمناتی . (3) انتهی .

هرگاه به یوم غدیر عمر بن الخطاب خلیفه سنیان سرور و فرح کرده باشد


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- روضة الصفا 2 / 540 - 541 ( چاپ مرکزی ) 2 / 173 ( چاپ سنگی ) .

ص : 398

و تهنیت و مبارک باد گفته ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم اصحاب و ازواج خود را به آن امر فرموده ، لهذا در تعیّد به این عید و فرح و سرور این یوم مبارک شناعتی لازم نیاید .

و نیز فضیلت این روز مبارک در احادیث اهل سنت وارد شده که روزه این روز مثل روزه شصت ماه است ، چنانچه سید علی همدانی - که از مشایخ اجازه والد ماجد مخاطب است - در کتاب " مودة القربی " گفته :

عن أبی هریرة (1) ; قال : من صام یوم الثامن عشر من ذی الحجة کان له کصیام ستین شهراً ، وهو الیوم الذی أخذ فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بید علی [ ( علیه السلام ) ] فی غدیر خم ، فقال - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ، واخذل من خذله » .

وعن الباقر ( علیه السلام ) ، عن آبائه ( علیهم السلام ) مثل ذلک ، بل یروی عن کثیر من الصحابة - فی أماکن مختلفة - هذا الخبر . (2) انتهی .

اما تعظیم نوروز ، پس آن هم نزد شیعه به روایات معتبره از ائمه طاهرین و اهل بیت معصومین - صلوات الله علیهم أجمعین - ثابت شده ، چنانچه از رجوع


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- مودة القربی : المودة الخامسة ، عنه ینابیع المودة 2 / 283 .

ص : 399

به " بحار الأنوار " (1) و دیگر کتب حدیث اهل حق واضح میشود ، و چون جمیع احکام ایشان مأخوذ از جناب رسالت پناهی و وحی الهی است ; لهذا اطلاق بدعت بر آن و تمثیل آن به بدعت عمری ، بدعت محض و خرافه بحت است ، وما یقاس البدعة بالسنن الصحیحة ، ولا توزن الأحکام الشرعیة بالمحدثات الفضیحة .

و مخاطب در باب فقهیات از جهت رسوخ در معادات و معاندت ائمه معصومین [ ( علیهم السلام ) ] چنان غافل و ذاهل گردیده که تعظیم نوروز را ابتغای رسوم جاهلیت دانسته (2) ، و آن را از احکام مخالفه شرع - که آن را دلیل بطلان مذهب شیعه قرار داده ، و نهایت تهجین و توهین آن کرده - شمرده ، و به این ذهول و غفول امام خود معاویه را - که صحابی عادل و فقیه فاضل و امام جلیل و پیشوای نبیل سنیان بوده [ ! ! ] و والد مخاطب در " ازالة الخفا " گوی مسابقه در مدیحتش ربوده (3) ، و علمای اهل سنت مثل ابن حجر مکّی و غیره مصنفات جداگانه در مدایح او نوشته اند - زیرِ مشق طعن و تشنیع گردانیده ، و او را متبع رسوم جاهلیت قرار داده ، و مخالفت شرع و موافقت کفار و خروج از طریقه رسول مختار ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر او ثابت کرده ; زیرا که معاویه هم تعیّد به عید


1- بحارالأنوار 56 / 91 .
2- تحفه اثناعشریه : 247 .
3- ازالة الخفاء 1 / 146 - 147 .

ص : 400

نوروز میکرد . و (1) در " مستطرف " مذکور است :

قدم عبد الله بن عباس ( رضی الله عنه ) مرّة علی معاویة ، فأهدی إلیه من هدایا النیروز حللا کثیرة ، ومسکاً ، وآنیة من ذهب وفضة ، ووجّهها إلیه مع حاجبه ، فلما وضعها بین یدیه نظر إلی الحاجب ، وهو ینظر إلیها ، فقال له : هل فی نفسک منها شیء ؟ قال : نعم ، والله فإن فی نفسی منها ما کان فی نفس یعقوب من یوسف . . فضحک ‹ 949 › عبد الله ، وقال : خذها ، فهی لک . فقال : جعلت فداک أخاف أن یبلغ ذلک معاویة ، فیحقد علیّ . قال : فاختمها بخاتمک وادفعها إلی الخازن ، فإذا کان وقت خروجنا حملناها إلیک لیلا ، فقال الحاجب : والله لهذه الحیلة فی الکرم أکثر من الکرم . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که معاویة بن [ ابی ] سفیان به سوی ابن عباس از هدایای نوروز حلل کثیره و مسک و آنیه ذهب و فضه با دربان خود فرستاده ، و ابن عباس آن را قبول نموده ، پس تعیّد معاویه به عید نوروز و تعظیم آن ثابت شد ، و از قبول کردن ابن عباس این هدایا را ظاهر شد که نزد او هم در تعیّد به این عید شناعتی نبود .


1- ظاهراً ( واو ) زائد است .
2- [ الف ] الباب الثالث والثلاثون فی الجود و السخاء و الکرم و مکارم الأخلاق . قوبل علی أصل المستطرف عندی مطبوعة بمصر . ( 12 ) . [ المستطرف 1 / 349 ] .

ص : 401

بالجمله ; هرگاه معاویة بن ابی سفیان تعیّد به عید نوروز کرده باشد ، و ابن عباس هم تقریر آن کرده ، بلکه شریک در آن شده که هدایای آن را قبول کرده ، لهذا در تهجین این عید کوشیدن و آن را از شنایع عظیمه و کفریات صریحه شمار کردن ، داد قدح و جرح و توهین و تفسیق و تضلیل صحابه عدول دادن است .

و معاویه هدایای نوروز به سوی سعید بن العاص هم فرستاده ، و او هم قبول آن نموده ، و آن را بر اصحاب خود تفریق کرده ، و یک ثوب از آن خود گرفته ، چنانچه علامه زمخشری در " ربیع الابرار " گفته :

أهدی معاویة إلی سعید بن العاص یوم النیروز کسیاً کثیرة وآنیة ذهب وفضة ، فقال للرسول : ما قدرت لنفسک فی طریقک فخذه ، ثمّ فرّق سائرها علی أصحابه ، ولم یأخذ إلاّ ثوباً واحداً (1) .

و سعید بن العاص از اعاظم مقتدایان اهل سنت است که در صحابه معدود است ، و مدایح عظیمه و مناقب فخیمه برای او ثابت میکنند تا آنکه میگویند که : او أشبه شیء لهجةً برسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و به این سبب اقامه کرده شد عربیت قرآن بر زبان او .

ذهبی در " کاشف " گفته :


1- [ الف ] الباب التسعون فی الهدیة والرشوة . ( 12 ) . [ ربیع الابرار 5 / 325 - 326 ] .

ص : 402

سعید بن العاص [ بن ] (1) أبی أحیحة الأموی ، ولد قبل بدر ، وروی عن عمر وعائشة ; وعنه ابناه - عمرو الأشدق ویحیی - وعروة بن الزبیر ، کان أشبه شیء لهجة برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأُقیمت عربیة القرآن علی لسانه ، ولی إمرة الکوفة ، ثمّ المدینة ، توفی 58 (2) .

و در حاشیه " کاشف " - که از آن شیخ عبدالحق در " رجال مشکاة " نقلها آورده - مذکور است :

قال محمد بن سعد : قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو ابن تسع سنین ، وکان یقال له : عکّة العسل .

وعن ابن عمر ، قال : جاءت امرأة إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ببرد ، فقالت : إنی نویت أن أُعطی هذا البرد أکرم العرب . فقال : أعطیه هذا الغلام ، یعنی سعید بن العاص - وهو واقف - فبذلک سمیت الثیاب : السعیدیه (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الکاشف 1 / 439 .
3- حاشیه کاشف : ، ولاحظ : تاریخ مدینة دمشق 21 / 109 ، 140 ، تهذیب الکمال 1 / 503 - 504 .

ص : 403

و شیخ عبدالحق در " رجال مشکاة " (1) به ترجمه سعید گفته :

أحد أشراف قریش ، ممّن جمع السخاء والفصاحة ، وهو أحد الذین کتبوا المصحف لعثمان ، وکان أشبه لهجة برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 950 › فأُقیمت عربیة القرآن علی لسانه ، ویقال له : عکّة العسل ، وله ذکر فی غزوة خیبر ، واستعمله عثمان علی الکوفة ، وغزا بالناس طبرستان فافتتحها ، ویقال - أیضاً - : أنه افتتح جرجان سنة تسع وعشرین ، وقیل : سنة ثلاثین ، واستعصمت آذربیجان فغزاها فافتتحها ، ولمّا وقعت الفتن بعد قتل عثمان اعتزل سعید بن العاص (2) .

و نیز شیخ عبدالحق در آخر ترجمه اش گفته :

وروی عن ابن عمر : أنه جاءت امرأة إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ببرد ، فقالت : إنی نویت أن أُعطی هذا أکرم العرب ، فقال : أعطیه هذا الغلام ، یعنی : سعید بن العاص ، فلذلک


1- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .
2- [ الف ] حرف السین . [ رجال مشکاة : وانظر : تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 21 / 109 ، 140 ، تهذیب الکمال للمزی 10 / 503 - 504 ] .

ص : 404

سمّیت الثیاب : السعیدیة (1) .

و نیز بعض مشایخ اهل سنت صوم یوم نیروز [ را ] برای شکر انقضای شتا ، تجویز کرده اند ، و صدر شهید هم افاده نموده که : صوم یوم نیروز جایز است به غیر کراهت ، بدر بن تاج بن عبدالرحیم لاهوری در کتاب " مطالب المؤمنین " (2) - که در " کشف الظنون " هم ذکر آن نموده (3) - گفته :

ویکره صوم یوم النیروز والمهرجان إذا تعهّده ولم یوافق صوماً کان یصومه قبل ذلک ، وهکذا قیل فی صوم السبت والأحد ، ومن المشایخ من قال : إن صامه تعظیماً لعید المجوس فهو مکروه ، وإن صام شکراً بانقضاء الشتاء فلا بأس به . وذکر الصدر الشهید : صوم یوم النیروز جائز من غیر کراهة ، هو المختار . . إلی آخره (4) .

پس نهایت حیرت و عجب است که مخاطب در باب فقهیات در مزید تفضیح و تقبیح و تهجین و توهین مشایخ و اساطین دین خود کوشیده ،


1- راجع : تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 21 / 109 ، 140 ، تهذیب الکمال للمزی 10 / 503 - 504 .
2- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . ولم یزد حاجی خلیفة فی کشف الظنون 2 / 1715 علی قوله : مطالب المؤمنین فی الفقه الحنفی .
3- کشف الظنون 2 / 1715 .
4- [ الف ] فصل فی الصوم . [ مطالب المؤمنین : ] .

ص : 405

تعظیم نوروز را از جمله آن احکام شمرده که آن را خلاف ثقلین دانسته ، و به سبب آن مضمون ( أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ ما لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللّهُ ) (1) بر ارباب آن صادق انگاشته ، و نیز آن را مخالف اسلوب شرع و دلیل کذب و افترا و اختراع و ابتداع و - [ بر ] خلاف اهل خلاف - خلاف در مسائل فقیهه غیر مستند به قرآن و حدیث و آثار پنداشته (2) ، و گمان کرده که آن مسائل اصلا با اسلوب قرآن [ و ] حدیث مانا (3) نیست ، گویا شریعت یهودیت یا نصرانیت است ، یابیدانت و شاستر هنود است یا دساتر صائبین .

و نیز تصریح کرده که نوروز از اعیاد مجوس است ، و تعظیم آن محض ابتغای رسوم جاهلیت است در اسلام (4) .

و لطیف تر آن است که مخاطب را بعد این همه زور و شور و اتعاب نفس


1- الشوری ( 42 ) : 21 .
2- یعنی بر خلاف سنیان که اختلافشان را مستند به قرآن و حدیث میدانند ، این خلاف شیعه مستند به کتاب و سنت نیست ، متن عبارت دهلوی این است : هر چند اهل سنت هم در مسائل فقهیه با هم مختلف شده اند لکن هر یک متمسک به قرآن و احادیث و آثار است ، طرق متنوعه در فهم معانی و علل شرائع موجب اختلاف اینها گردیده ، به خلاف این گروه که شرائع مختصّه ایشان اصلا با اسلوب قرآن و حدیث مانا نیست ! تحفه اثناعشریه : 246 .
3- یعنی : مانند .
4- تحفه اثناعشریه : 246 .

ص : 406

در یاوگی و تهجین و تقبیح عید نوروز ، و تضایل و تشنیع و تهجین مرتکبین آن ، ندامت و خجالت رو داده ! از این همه خرافات دست برداشته ، به مفاد : ( الکذوب لا حافظة له ) در ما بعد تعیّد را به عید نوروز موافق عقل و مخالف وَهْم قابل تهجین دانسته که آن را به اکثر عقلا نسبت کرده ، وجه آن را به نظر رضا و قبول دیده ، و در سلک عید الفطر و عید النحر کشیده ، چنانچه در باب یازدهم ، در نوع پانزدهم از اوهام که آن را به اهل حق نسبت کرده - بعد طعن و تشنیع بر ماتم و نوحه روز عاشورا ، و استهزا و ستم ظریفی (1) بر آن که بطلان آن و نهایت شناعت آن از فتاوای اکابر ائمه سنیه به عید ولادت ‹ 951 › با سعادت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر است ، افاده نموده که : اکثر عقلا نوروز و مهرجان و امثال این تجددات و تغیرات آسمانی را عید گرفته اند ، و عبارتش به اتمام چنین است :

نوع پانزدهم : امثال متجدده را یک چیز بعینه دانستن ، و این وهم خیلی بر ضعیف العقلان غلبه دارد حتّی که آب دریا و شعله چراغ و آب فواره را اکثر اشخاص یک آب و یک شعله خیال کنند ; و اکثر شیعه در عادات ، منهمک این خیال اند ، مثلا روز عاشورا در هر سال که بیاید آن را روز شهادت حضرت امام حسین ( علیه السلام ) گمان برند ، و احکام ماتم و نوحه و شیون و گریه زاری و افغان و بی قراری آغاز نهند ، مثل زنان که هر سال بر میت خود


1- کذا .

ص : 407

این عمل نمایند ، حال آنکه عقل بالبداهة میداند که زمان امر سیال غیر قارّ است ، هرگز جزءِ او ثبات و قرار ندارد ، و اعاده معدوم محال ، و شهادت حضرت امام در روزی شده بود که این روز از آن روز فاصله هزار و دو صد سال دارد ، این روز را با آن روز چه اتحاد و کدام مناسبت ، و روز عید الفطر و عید النحر را بر این قیاس نباید کرد که در آنجا مایه سرور و شادی سال به سال متجدد است ، یعنی ادای روزه رمضان و ادای حج خانه کعبه که شکراً للنعمة المتجدّده سال به سال فرحت و سرور نو پیدا میشود ، لهذا اعیاد و شرایع بر این وهم فاسد نیامده ، بلکه اکثر عقلا نیز نوروز و مهرجان و امثال این تجددات و تغیرات آسمانی را عید گرفته اند که هر سال چیزی نو پیدا میشود ، و موجب تجدد احکام میباشد .

و علی هذا القیاس تعیّد به عید شجاع الدین و تعیّد به عید غدیر و امثال ذلک مبنی بر همین وهم فاسد است . (1) انتهی .

این عبارت چنانچه میبینی دلالت صریحه دارد بر آنکه : تعیّد به عید نوروز از اکثر عقلا واقع شده ، بلکه انحصار حکم بر نوروز نیست ، امثال آن دیگر تجددات آسمانی را نیز اکثر عقلا عید میگیرند ، و تعیّد به آن موافق عقل است و مطابق تعیّد به عید الفطر و عید النحر که اسباب فرح و سرور در این امور سال به سال متجدد میشود ، و تجدد چیزی هر سال موجب تجدد


1- تحفه اثناعشریه : 351 .

ص : 408

احکام میشود ، پس تعیّد به عید نوروز مبنی بر وهم فاسد نیست .

معلوم نیست که حالا اولیای مخاطب کدام کلام او را تصدیق مینمایند ، و به دل و جان میخرند ؟ ! و کدام را به تکذیب و ابطال مینوازند ؟ !

غالباً به سبب مزید عصبیت اعتراف او را به حق به سمع اصغا نشنوند ، و مزید عناد را - که بطلان آن به وجوه عدیده ظاهر - اختیار سازند .

اما ادعای ادای نماز شکر به روز قتل عمر بن الخطاب - یعنی نهم ربیع الاول - پس بالخصوص نمازی در این روز شیعه نمیخوانند ، آری چون حثّ و ترغیب بر عبادت خدای تعالی و شکر در این روز علی الاطلاق وارد گردیده ، لهذا اگر نماز شکر هم در این روز بخوانند قباحتی در آن متصور نیست . و چون مخاطب در این مقام اعتراف کرده است به آنکه : ادای نماز شکر روز قتل عمر بن الخطاب - یعنی نهم ربیع الاول - ائمه احداث کرده اند به زعم شیعه - و نیز این را و امثال آن را از احداث ائمه پنداشته ، ‹ 952 › احداث عمر را بر آن قیاس کرده ، پس گو آنکه نسبت زعم احداث ائمه ( علیهم السلام ) چیزی را - کائناً ما کان - به شیعه کذب محض است ، لیکن از آن مزید شناعت و فظاعت کذب و افترای او که در باب فقهیات بر آن جسارت کرده واضح میشود ، چه او در باب فقهیات ادعا نموده که :

شیعه خود معترف اند که این عید - یعنی عید نهم ربیع الاول - در زمان ائمه نبود ، و احداث احمد بن اسحاق است (1) .


1- تحفه اثناعشریه : 247 .

ص : 409

و طرفه آن است که در همان باب قبل از این ادعا هم افاده نموده که :

شیعه تعیّد به این عید را نسبت به ائمه میکنند (1) .

بالجمله ; پر ظاهر است که هرگز اهل حق اعتراف نمیکنند که تعیّد به این عید در زمان ائمه ( علیهم السلام ) نبود و نه به آنکه تعیّد به این عید احداث احمد بن اسحاق است ، این هر دو دعوی کذب محض و بهتان صرف است ، و چنین کذب واهی بر زبان آوردن در حقیقت در تفضیح خود و مذهب خود کوشیدن است .

و عجب که از ایراد دلیلی دل دزدیده بر محض دعوی بی اصل اکتفا نموده ، و باز خلاف آن در همان جا و اینجا ذکر کرده .

آری ; احمد بن اسحاق روایت فضل این عید از حضرت امام علی نقی ( علیه السلام ) روایت کرده و آن حضرت از والد بزرگوار خود از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فضائل این روز نقل فرموده ، چنانچه از " زاد المعاد " و دیگر کتب ظاهر است (2) ، پس در حقیقت نسبت احداث این عید به احمد بن اسحاق مثل نسبت احداث جمیع احکام شریعه به روات آن است ! وهل هذا إلاّ سفسطة ظاهر البطلان .


1- تحفه اثناعشریه : 247 .
2- زاد المعاد : 404 - 412 ، بحارالأنوار 95 / 351 .

ص : 410

و چون کذب و بطلان این دروغ - اعنی اعتراف شیعه به آنکه این عید در زمان ائمه ( علیهم السلام ) نبود و احداث احمد بن اسحاق است - نهایت واضح است ، لهذا کابلی هم - با آن جسارت و تهور ! - ذکر آن ننموده ، این بهتان از خصائص مخاطب والاشأن ! است (1) .

و عبارت کابلی در " صواقع " در ذکر مسائل منسوبه به شیعه این است :

وإحداث عید یوم قتل عمر بن الخطاب ، وهو التاسع من شهر ربیع الأول - کما زعموا - روی علی بن مظاهر الواسطی ، عن أحمد بن إسحاق أنه قال : هذا الیوم یوم العید الأکبر ، ویوم المفاخرة ، ویوم التبجیل ، ویوم الزکاة العظمی ، ویوم البرکة ، ویوم التسلیة . وکان أحمد أول من أحدث هذا العید وتبعه من بعده ، وعزو التعیّد فیه إلی الأئمة افتراء علیهم (2) .

و اما تحلیل جواری پس آن به احادیث اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) ثابت است ، ففی صحیحة الفضیل بن یسار :

قال : قلت لأبی عبد الله : جعلت فداک إن بعض أصحابنا قد


1- یعنی کابلی مطلب رابه عنوان نظریه شیعه مطرح نکرده و نگفته که : شیعیان هم اعتراف دارند که این عید از بدعتهای احمد بن اسحاق است ، بلکه او این مطلب را به عنوان نظریه خودش عنوان نموده است ، ولی صاحب " تحفه " آنقدر جسور است که میگوید : شیعیان هم پذیرفته اند که این عید از بدعتهای احمد بن اسحاق است !
2- الصواقع ، ورق : 319 .

ص : 411

روی عنک أنک قلت : « إذا أحلّ الرجل لأخیه جاریته فهی له حلال » فقال : « نعم یا فضیل . . » إلی آخر الحدیث .

وعن محمد بن بزیع - فی الصحیح - قال : سألت أبا الحسن ( علیه السلام ) عن امرأة أحلت لی جاریتها ؟ فقال : « ذلک لک » .

. . وغیرهما من الأخبار الکثیرة . کذا فی المسالک (1) .

و چون حکم اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) عین ارشاد خاتم النبیین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، بلکه عین وحی ربّ العالمین است ، لهذا اطلاق بدعت بر این حکم سمتی از جواز ندارد ، و مقایسه این حکم بر ابتداع تراویح ، مکابره محض است .

و طرفه این است که مخاطب در باب فقهیات این مسأله را از آن مسائل شمرده ‹ 953 › که تهجین و توهین آن را به غایت قصوی رسانیده تا اینکه گفته که :

این مسائل اصلا با اسلوب قرآن و حدیث مانا نیست ، گویا شریعت یهودیت یا نصرانیت است ، یا بیدانت و شاستر هنود است یا " دساتیر " صائبین (2) .

حال آنکه عطا بن ابی رباح - که از اجله تابعین و امام ائمه اهل سنت ، و


1- مسالک الافهام 8 / 89 .
2- تحفه اثناعشریه : 246. سپس گفته : " دساتیر " جمع دستور است و نام کتاب صائبین است .

ص : 412

استاد امام اعظم ایشان ابوحنیفه کوفی است - قائل است به جواز وطی جواری به اذن ارباب آن ; پس تحیر است که مخاطب مثل این امام جلیل را به این مرتبه توهین و عیب نموده که او را مخالف قرآن و سنّت گردانیده ، و از یهود یا هنود یا نصاری یا صائبین قرار (1) داده .

علامه ابن خلّکان در تاریخ " وفیات الاعیان " گفته :

عطا بن أبی رباح بن أسلم ، وقیل : سالم بن صفوان ، مولی بنی فهر ، وقیل : إنه مولی میسرة الفهری ، من مولّدی الجند ، کان من أجلّة الفقهاء وتابعی مکّة وزهّادها ، سمع جابر بن عبد الله الأنصاری ، وعبد الله بن عباس ، وعبد الله بن زبیر . . وخلق کثیر (2) من الصحابة . . . ; وروی عنه عمرو بن دینار ، والزبیری (3) ، وقتادة ، ومالک بن دینار ، والأعمش ، والأوزاعی . . وخلق کثیر . . . وإلیه وإلی مجاهد انتهت فتوی مکّة فی زمانهما .

قال قتادة : أعلم الناس بالمناسک عطا ، وقال إبراهیم بن عمر بن کیسان : أذکر فی زمان بنی أُمیة سمعت (4) صائحاً یصیح :


1- در [ الف ] ( قرار ) خوانده نمیشود .
2- فی المصدر : ( وخلقاً کثیراً ) .
3- فی المصدر : ( والزهری ) .
4- فی المصدر : ( یأمرون فی الحجّ ) بدل : ( سمعت ) .

ص : 413

لا یفتی الناس إلاّ عطا بن أبی رباح .

وإیاه عنی الشاعر بقوله :

سل المفتی المالکی (1) هل فی تزاور (2) * وضمّة مشتاق الفؤاد جناح ماذا علی الله (3) أن یذهب التُقی * تلاصق أکباد بهنّ جراح ونقل أصحابنا من مذهبه أنه کان یری إباحة وطیء الجواری بإذن أربابهنّ .

وحکی أبو الفرج (4) العجلی - المقدّم ذکره ، فی حرف (5) الهمزة ، فی کتاب شرح مشکلات الوسیط والوجیز ، فی الباب الثالث ، من کتاب الرهن ما مثاله : وحکی عن عطاء : أنه کان یبعث جواریه إلی ضیفانه . . إلی آخره (6) .

و استبعادی که ابن خلّکان بعد این عبارت ذکر کرده ، نفعی نمیرساند که


1- فی المصدر : ( المکّی ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تزادر ) آمده است .
3- فی المصدر : ( فقال : معاذ الله ) . . وهو الصواب .
4- فی المصدر : ( أبو الفتوح ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً ( الحرف ) بود .
6- [ الف ] قوبل علی نسخ عدیدة . [ وفیات الاعیان 3 / 261 - 262 ] .

ص : 414

هرگاه امری به نقل معتمدین ثابت شد ، مجرد استبعاد ردّ واقع آن نمیتواند شد .

و یافعی نیز در تاریخ " مرآة الجنان " این مذهب را از عطا بن ابی رباح حکایت کرده (1) .

پس اگر تحلیل فروج جواری از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ثابت نمیشد ، عطا بن ابی رباح - با آن همه فضل و جلالت و دیانت - چرا به آن قائل میشد .

اما محروم کردن بعض ورثه از بعض ترکه ، پس چون آن هم در روایات اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) وارد شده اطلاق بدعت بر آن هم ناجایز باشد .

اما آنچه گفته : هرگز این چیزها در زمان آن سرور نبود .

پس اگر غرضش آن است که : نزد اهل سنت چنان ثابت است که این چیزها در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبود .

در این صورت لایق جواب نیست ، و ایرادش در اینجا لغو محض است ; زیرا که به مزعومات اهل سنت الزام شیعه دادن ، قطعاً غیر جایز ، و خود مخاطب به آن معترف ، کما یظهر من صدر کتابه (2) . ‹ 954 ›


1- مرآة الجنان 1 / 244 .
2- کلمه خوانا نیست ، ولی اشاره به مطلبی است که مؤلف " تحفه " در ابتدای کتاب در مقدمه آن را ذکر کرده است ، مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 2 .

ص : 415

و اگر غرضش این است که نزد شیعه این امور در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، پس جوابش این است که :

اولا : میبایست که مخاطب بر محض دعوی اکتفا نکرده ، به اعتراف علمای معتمدین این نفی را به اثبات میرسانید ، یا دلیلی لایق قبول بر آن اقامه میکرد .

و ثانیاً : این دعوی شهادت علی النفی است ، و آن به اعتراف خود مخاطب در باب مکائد غیر مقبول (1) .

و ثالثاً : اینکه نبودن جمیع این امور نزد شیعه در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ; کذب محض و دروغ بی فروغ است ، کما لا یخفی [ علی ] من تتبّع کتب الأحادیث والأعمال ، وجاس فی تلک الخلال (2) .

رابعاً : آنکه هرگاه نزد شیعه این امور به احادیث اهل بیت معصومین و ائمه طاهرین - صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین - ثابت شد ، و نزد ایشان به حسب دلالت دلایل قاطعه و براهین ساطعه حکم ایشان عین حکم جناب رسالت مآب [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، بلکه رب الأرباب است ; لهذا آن عین حق و صواب باشد ، و اطلاق بدعت بر آن ناشی از عناد و ارتیاب .


1- تحفه اثنا عشریه : 33 - 34 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الحلال ) آمده است .

ص : 416

خامساً : آنکه اگر تحلیل و امثال آن از امور غیر لازمه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نباشد ، و از دلیلی ثابت گردد ، آن را بدعت نتوان گفت ; زیرا که مراد از بدعت آن است که : دلیلی از دلایل شرع به طور خصوص یا عموم بر آن دلالت نکند ، پس به مجرد اینکه فلان امر در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبوده ، آن را بدعت نتوان گفت ; جایز است که امری به حسب شرع جایز باشد و در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشود .

اما آنچه گفته : و ائمه این را احداث کرده اند به زعم شیعه .

پس کذب و افترای محض است ، و شیعه هرگز قایل نیستند به اینکه کسی از ائمه اثنا عشر ( علیهم السلام ) چیزی را - معاذ الله ! - احداث نموده .

اما آنچه گفته : به حدیث مشهور : من یعش منکم بعدی فسیری اختلافاً کثیراً ، فعلیکم بسنّتی وسنّة الخلفاء الراشدین من بعدی ، عضّوا علیها بالنواجذ .

پس اگر این حدیث صحیح باشد ، و معنایش این باشد که : آنچه خلفاء سنیه کنند ، همه حق و صواب هست - چنانچه کلامش بر آن دلالت دارد - لازم آید که : اجماع خلفا حجت باشد ، و حال آنکه نزد اکثر اهل سنت اجماع خلفا حجت نیست ، چنانچه آمدی در کتاب " الاحکام " گفته :

لا ینعقد إجماع الأئمة الأربعة مع وجود المخالف لهم من الصحابة عند الأکثرین ; خلافاً لأحمد بن حنبل فی إحدی الروایتین عنه ،

ص : 417

وللقاضی أبی حازم من أصحاب أبی حنیفة . (1) انتهی .

و هرگاه اجماع خلفا حجت نباشد ، تنها بیچاره عمر را که میپرسد ؟ !

بالجمله ; ایراد این حدیث در این مقام و تمسک به آن بر صحت صلات تراویح و لزوم اتباع افعال عمر خیلی غریب و عجیب است ; زیرا که بنابر این لازم میآید که اقوال و افعال ابوبکر و عمر و عثمان مثل سنّت سنیّه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واجب الاتباع و الانقیاد باشد ; و بطلان آن از سفیده صبح روشن تر است ، خود اهل سنت جاها خطایا را بر خلفای خود ثابت میسازند ، و میگویند که : خطأ فی الاجتهاد ، منافی مرتبه امامت و ریاست و خلافت نیست ; و جاها دیده باشی که ‹ 955 › بسیاری از صحابه مخالفت شیوخ ثلاثه برگزیده اند و بر خلاف ایشان فتوا داده ; پس با این همه ، ادعای ورود این حدیث در حق ایشان باطل است .

عن قریب خواهی شنید که ابوحنیفه مذهب عمر را در مسأله جدّ ترک کرده (2) ، و سابقاً شنیدی که شافعی عمل شیخین را درباره خمس - بعدِ ثبوت آن در کتاب و سنّت - لایق اعتنا نانگاشت ، و خود مخاطب به مخالفت فعل عمر در خمس با مذهب شافعی اقرار کرده (3) ، و نیز حنفیه در قطع یسار


1- [ الف ] مبحث إجماع . [ الاحکام 1 / 249 ] .
2- طعن دهم عمر .
3- تحفه اثناعشریه : 299 - 300 .

ص : 418

سارق مخالفت با ابی بکر کرده اند ، کما اعترف به المخاطب أیضاً (1) ، و غیر این مواضع بی شمار است که بر متتبع کتب فقهیه پوشیده نیست .

بالجمله ; ادعای لزوم اتباع شیخین و متابعت ایشان در جمیع افعال و اقوال - اگر چه مقتضای احادیث موضوعه و روایات مکذوبه ایشان است ، و هم ادعای حقیّت خلافت ایشان مقتضی آن است ، لیکن - چون در واقع اصلا سمتی از صحت ندارد ، لهذا ایشان عمل هم بر آن نمیکنند ، و سیره صحابه و تابعین هم تکذیب آن مینماید ، و اقوال و افعال خود ثلاثه هم ابطال آن مینماید .

و حیرت است که چرا مخاطب درباره تصویب بدعات عمر به حدیث : ( علیکم ) . . إلی آخره متمسک شده - که بعد تسلیم هم به مدعایش دلالت ندارد ! چه از کجا ثابت میتواند نمود که عمر از خلفاء راشدین بوده ! وهو أول النزاع ، فالتمسّک به یدفع أشدّ الدفاع - و چگونه به دامن حدیثی که خیرخواهان عمر - به خصوص اسم او مشتمل بر تصویب و تحسین محدثات او بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ! - افترا کرده اند دست نزده ! وهذه عبارته فی کنز العمال :

عن عرزب الکندی : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم


1- در طعن پانزدهم ابوبکر گوید : وظاهر است که ابوبکر حنفی نبود تا خلاف مذهب حنفیه نمیکرد . تحفه اثناعشریه : 281 - 282 .

ص : 419

قال : ستحدث بعدی أشیاء فأحبّها إلیّ أن تلزموا ما أحدث عمر (1) .

و شاید که مخاطب را از تمسک به چنین خرافه صریحه استحیایی رو داده باشد که افترایش بر بُله و صبیان هم مخفی نمیتواند شد ، لهذا از ذکر آن به خوف افتضاح دم کشیده ، یا آنکه او را بر آن اطلاع دست نداده .

بالجمله ; از این حدیث و امثال آن حقیقت حالِ مزید اغفال و اختلال حواس اینها ونهایت بی مبالاتی وکمال بیاندامی (2) [ آنها ] ظاهر میشود که چندان سرگرم افترا و وضع فضائل برای خلفاء خود شده اند که اولا : فضائل نفسانی و کمالات انسانی برای ایشان ثابت کردند ، و باز محامد و مناقب (3) - که فوق از حدّ قیاس است ! - برای ایشان از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل نمودند ، و هرگاه بر این هم صبر و قرار حاصل نشد ، و دیدند که این همه اصلاح شنائع صادره از ایشان که جهانی را فرا گرفته نمیتواند کرد ، ناچار بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افترا بستند که آن جناب تصویب و تحسین محدثات عمر هم کرده ، بلکه محدثات او را از سائر محدثات و بدعات


1- [ الف ] فصل المناقب من باب فضائل الصحابة ، من کتاب الفضائل ، من قسم الأفعال . [ کنز العمال 12 / 578 ( فصل فضائل الفاروق ، من باب فضائل الصحابة ، من کتاب الفضائل - الکتاب الرابع - من قسم الأفعال ) ] .
2- بیاندامی : عدم تناسب ، زشتی . بیاندام : ناآراسته ، نا متناسب و بدشکل ، بی تناسب و نا هموار . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- در [ الف ] ( مناقب ) درست خوانده نمیشود .

ص : 420

محبوب تر و خوش تر به سوی خود گردانیده ، سبحان الله ! جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را محبّ محدثات و مستحسن بدعات گردانیده اند .

و ظاهر نمیشود که از این منقبت جلیله ، بیچاره اول را چرا محروم کردند ؟ ! و بدعات و محدثات او را چرا پستر انداختند ؟ از او چه قصوری صادر شده ؟ !

مگر اینکه بگویند که : چون از او بدعتی در دین واقع نشده ، لهذا او از این فضیلت محروم شده ! ‹ 956 › پس قطع نظر از آنکه قصه خمس و فدک و امثال آن تکذیبش مینمایند ، وارد میشود بر آن که چرا ابوبکر با این همه اعلمیت و افضلیت و اعرفیت از حیازت اجر جزیل احداث محدثات و ابتداع بدعات دست کشیده این فضیلت را مخصوص به دیگران گردانیده ! !

اما آنچه گفته : احداث عمر . . . را به دستور احداث ائمه دیگر بدعت نمیدانند .

پس این کلام مخاطب دلالت صریحه دارد بر اینکه اهل سنت عید غدیر و تعظیم نوروز و دیگر مسائل را که ذکر کرده ، بدعت نمیدانند ، و اگر بدعت میدانند بدعت حسنه میدانند ; پس تحیر است که چرا در باب فقهیات این مسائل را از شنائع و قبائح شمرده ! و زبان درازی و بازداری درباره آن آغاز نهاده ! کاش به همین خیال که این مسائل برای صیانت ناموس عمر به کار خواهد آمد ، از تهجین و تشنیع بر آن باز میآمد .

ص : 421

طعن دهم : صد حکم مختلف در میراث پدر بزرگ از میت !

ص : 422

ص : 423

قال : طعن دهم :

آنکه شیعه در کتب خود روایت کنند که : ( إن عمر قضی فی الجدّ مائة قضیة ) و همین عبارت را بعینها فرقه نواصب در حق حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز روایت کنند ، معلوم نیست که در اصل اختراع کدام فرقه است که اول این عبارت را بربافته و فرقه دیگر آن را پسند نموده ، به کار خود آورده ; ظنّ غالب آن است که اختراع استاد هر دو فرقه یعنی حضرت ابلیس علیه اللعنة است که هر دو [ فرقه ] (1) از مشاهیر شاگردان اویند و از یک منبع فیض برداشته اند !

لیکن امامیه را در روایت این لفظ - بنابر عادت خود که تصحیف روایات و اختلاف در هر خبر (2) است - اختلاف افتاده ، بعضی به ( جیم ) روایت کنند و بعضی به ( حا ) و در بعضی روایات ایشان لفظ : ( حدّ الخمر ) واقع است ; و به هر تقدیر چون این عبارت به گوش اهل سنت نرسیده ، محتاج به جواب دادنش نیستند .


1- زیاده از مصدر .
2- در مصدر ( چیز ) .

ص : 424

و اگر بنابر تنزّل متصدّی جواب شوند ، بر تقدیری که مراد حدّ خمر باشد ، هیچ طعن متوجه نمیشود ; زیرا که چون حدّ خمر از روی کتاب و سنت قدری معین نداشت لابد در تقدیر او اقوال مختلفه به خاطر صحابه میرسید ، و عمر . . . نیز قول هر کس را در ذهن خود میسنجید تا آنکه اجماع بر صواب دیدِ حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عبدالرحمن بن عوف واقع شد - کما سبق - .

و اگر لفظ ( جدّ ) به ( جیم ) باشد ، کذب محض است ; زیرا که در زمان ابوبکر صدیق صحابه را در میراث جدّ اختلاف واقع شد ، و دو قول قرار یافت :

قول ابوبکر آنکه به جای پدر اعتبار کنند .

و قول زید بن ثابت آنکه او را هم شریک میراث میکنند و یکی از برادران شمارند .

عمر را در ترجیح یکی از این دو قول تردد بود ، و با صحابه در این مسأله مباحثه [ ها ] (1) و مناظره ها میکرد ، و بارها برای ترجیح مذهب ابوبکر در خانه اُبیّ بن کعب و زید بن ثابت و دیگر کبرای صحابه رفت ، و دلائل بسیار از جانبین در ذکر آمد ، و این بُرد و مات و گفت و شنیدِ مناظره را عیبی نیست ، بر یک مدّعا هزار دلیل [ تقریر ] (2) میشود ، و هر دلیل قضیه جداست ، و این را محل طعن گرفتن ، نادانی است ، و آخرها مذهب زید بن ثابت نزد او مرجح


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 425

شد ، و زید بن ثابت او را به خانه خود برد و نهری کند و از آن نهر جویها بر آورده ، از آن جوها جویهای خُرد دیگر بر آورد و آب را در آن نهر به وضعی جاری کرد که به همه شاخه ها و شعبه ها رسید ، باز یک شعبه سفلی را از پیش بند کرد آب ‹ 957 › آن شعبه بازگشت ، و در شعبه وسطی رسیده به شعبه های سفلی و علیا هر دو منتشر گردید ، و تنها به شعبه علیا نرفت . پس به این تمثیل و تصویر ثابت شد که آنچه از جدّ منتقل شد به پسر و از پسر بر پسران او ، باز تنها به جدّ نمیرسد بلکه قرابت جدّ به حال خود است و قرابت برادران به حال خود ، یکی دیگری را باطل نمیکند ، از این تمثیل به خاطر عمر ترجیح مذهب زید قرار گرفت (1) .

أقول :

محتجب نماند که از غرائب اضطرابات عمر در احکام شرعیه ، و طرائف تلوّنات او در مسائل فقهیه آن است که با وصفی که از مسأله جدّ جاهل بود ، و جسارت در این مسأله - بر حسب روایات اهل سنت - مفضی به جراثیم جهنم است ، باز جسارتها در آن نمود و به حسب رأی و هوای باطل صد حکم مختلف در این باب داد ، و شناعت این معنا مستغنی عن البیان است ، و عیان را چه بیان ، و روایت اختلاف عمر را در مسأله جدّ و حکم دادنش در


1- تحفه اثناعشریه : 302 .

ص : 426

آن به صد قضیه [ را ] جمعی از علمای مشاهیر و ائمه نحاریر و اساطین دین و اعلام معتبرین و ثقات معتمدینِ اهل سنت روایت کرده اند ، مثل :

1 . یزید بن هارون ، 2 . و ابوجعفر رازی ، 3 . و بزّار صاحب " مسند " ، 4 . و ابن ابی شیبه ، 5 . و بیهقی ، 6 . و ابن سعد ، 7 . و عبدالرزاق ، 8 . و ابن حزم ، 9 . و ابن الملقّن ، 10 . و ابن حجر عسقلانی ، 11. و سیوطی ، 12 . و قسطلانی ، 13 . و مناوی ، 14 . و ملا علی متقی و روایت هفتاد قضیه را 15 . شریف جرجانی هم در " شرح فرائض " ، 16 . و علی قاری در " شرح موطأ " ،

ص : 427

17 . و ابن الملقّن در " شرح بخاری " وارد کرده اند .

18 . و آمدی در " ابکار الافکار " هم تسلیم آن نموده ، و همچنین قاضی القضات انکار آن نتوانسته ، ناچار تسلیم آن کرده .

و اگر چه مجتهدین را بر حسب ظهور دلائل مختلفه تغیّر در رأی و اجتهاد رو میدهد ، لیکن غایتش آن است که به جهت اختلاف دلیل ، دو یا سه قول مختلف - مثلا - پیدا شود ، اما اینکه مجتهدین را در یک مسأله بیست حکم مختلف هم رو داده باشد - چه جا چهل و پنجاه و نود و صد ! ! - پس هرگز نه مأثور و منقول است و نه من حیث الاعتبار معقول ! چه هرگز بر یک مسأله صد دلیل یا پنجاه دلیل مختلف از شریعت مستنبط نمیتواند شد ، پس از اینجا ثابت شد که این احکام مختلفه عمر که صد تا بوده هرگز از دلیلی و حجتی و مستمسکی ناشی نبوده ، بلکه او به محض اهوای نفسانی به هر چه میخواست در مسأله جدّ حکم میداد .

و ظاهر است که در احکام شرعیه به هوای نفس حکم دادن نهایت شنیع و فظیع است ، و به اعتراف خود عمر مرتکبین آن اعدای سنّت و ضالّین و مضلّین اند (1) ، فتأمل ، وأنصف ، ولا تکن من الغافلین الذاهلین .


1- روی الدهلوی عن عمر بن الخطاب أنه قال : . . إن أصحاب الرأی أعداء السنّة ، أعیتهم الأحادیث أن یحفظوها ، وتفلّتت منهم أن یعوها ، واستحیوا إذا سألهم الناس أن یقولوا : لا ندری ، فعاندوا السنن برأیهم ، فضلّوا وأضلّوا کثیراً . . ! انظر : إزالة الخفاء 2 / 136 .

ص : 428

و قطع نظر از شناعت جسارت ‹ 958 › در احکام شرعیه علی الاطلاق شارع - علیه [ وآله ] السلام - از قبیل اخبار بالغیب بالخصوص فرموده که اجرأ شما بر قِسم جدّ اجرأ شما بر نار است . فی الجامع الصغیر للسیوطی :

أجرؤکم علی قسم الجدّ أجرؤکم علی النار . ض . عن سعید بن المسیب مرسلا (1) .

و چون ثابت است که از همه کس اجرأ در حکم جدّ عمر بن الخطاب


1- [ الجامع الصغیر 1 / 33 ، ولاحظ : کنز العمال 11 / 7 ] . [ الف ] محمد بن الإمام بالکاملیة در " شرح منهاج الوصول " - در شرح قول ماتن : ( المرسل یقبل اذا تأکّد بقول الصحابی أو فتوی أکثر أهل العلم ) - گفته : واقتصر المصنّف علی هذین ، کما مرّ ، وکذا إذا کان من مراسیل الصحابة ، کما مرّ ، وکذا إذا أسند غیر المرسل وإن کان الإسناد ضعیفاً ، وکذا إذا عرف من حال الراوی الذی أرسله أنه لا یرسل إلاّ عمّن یقبل قوله کمراسیل سعید بن المسیب . ( 12 ) . [ تیسیر الوصول 5 / 12 - 13 ، ولاحظ : التمهید لابن عبدالبر 24 / 48 ، والبحرالرائق للمصری الحنفی 1 / 211. وقال الآمدی : وأمّا الشافعی . . . فإنه قال : إن کان المرسل من مراسیل الصحابة ، أو مرسلاً قد أسنده غیر مرسله ، أو أرسله راو آخر یروی عن غیر شیوخ الأول ، أو عضده قول صحابی ، أو قول أکثر أهل العلم ، أو أن یکون المرسل قد عرف من حاله أنه لا یرسل عمّن فیه علّة من جهالة أو غیرها - کمراسیل ابن المسیب - فهو مقبول ، وإلا فلاّ . ووافقه علی ذلک أکثر أصحابه ، والقاضی أبو بکر وجماعة من الفقهاء . الاحکام 2 / 123 ] .

ص : 429

بوده که از هیچ کس صد حکم مختلف و متناقض در این باب منقول نشده ، پس ثابت شد که اجرأ مردم بر نار عمر بود ، پس مراد از این حدیث عمر است و بس .

دوم : آنکه از این روایت ثابت میشود که عمر به مسأله جدّ جاهل بود و حقیقت مسأله را نمیدانست ، والا چرا بر آن ثبات نورزید ، و چگونه این تلوّنات و اضطرابات بی حدّ و قیاس او را به هم رسید ؟ !

سوم : آنکه خود عمر روایت کرده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به او به جواب سؤالش از قسمت جدّ ارشاد فرموده که :

چیست سؤال تو از این ای عمر ! به تحقیق که من ظنّ میکنم تو را که بمیری قبل از اینکه بدانی این را . یعنی مسأله جدّ را ، و ظنّ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واجب التصدیق و لازم الایقان است .

ابن حجر در " صواعق محرقه " در مقام اثبات صحت خلافت معاویه میگوید :

وممّا یدل علی ما ذکرتُه حدیث البخاری - السابق - ، عن أبی بکرة قال : رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی المنبر ، والحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] إلی جنبه ، وهو یقبل علی الناس مرة وعلیه أُخری ، ویقول : « إن ابنی هذا سید ، ولعل الله أن یصلح به بین فئتین عظیمتین من المسلمین » . فانظر إلی ترجّیه الإصلاح به

ص : 430

وهو صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا یترجّی إلاّ الأمر الحقّ الموافق للواقع بترجّیه الإصلاح (1) من الحسن [ ( علیه السلام ) ] یدلّ علی صحة نزوله لمعاویة عن الخلافة (2) .

از این عبارت ثابت است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) اگر امری را به طور شک هم بیان فرماید ، چنانچه در حق امام حسن ( علیه السلام ) گفته که : « شاید خدای تعالی با او اصلاح کند در دو گروه عظیم » ، آن هم بالضرور مطابق واقع میباشد . و هرگاه حال شک آن جناب چنین باشد ، ظنّ آن حضرت بلا شبهه مطابق واقع و لازم الوقوع خواهد بود ، و وقوع خلاف آن بلا شبهه ممتنع .

و علامه بیضاوی در " منهاج الوصول الی علم الاصول " در بیان مسائل نسخ گفته :

الثالثة : یجوز نسخ الوجوب قبل العمل خلافاً للمعتزلة .

لنا : إن إبراهیم ( علیه السلام ) أُمر بذبح ولده بدلیل قوله تعالی : ( افْعَلْ ما تُؤْمَرُ ) (3) و ( إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ * وَفَدَیْناهُ بِذِبْح عَظیم ) (4) ، فنسخ قبله . قیل : تلک بناء علی ظنّه . قلنا : لا یخطئ ظنّه (5) .


1- در [ الف ] کلمات گذشته خوانا نیست ، از مصدر آورده شد .
2- الصواعق المحرقة 2 / 625 .
3- الصافات ( 37 ) : 102 .
4- الصافات ( 37 ) : 107 .
5- [ الف ] الفصل الأول من الباب الخامس فی الناسخ والمنسوخ . ( 12 ) . [ منهاج الوصول الی علم الاصول : 104 ، وانظر : معراج المنهاج 1 / 433 ، شرح المنهاج لشمس الدین الإصفهانی 1 / 469 ] .

ص : 431

و محمد بن محمد الامام بالمدرسة الکاملیة - که فضائل و محامد او از " ضوء لامع " سخاوی (1) و امثال آن ظاهر است - در " شرح منهاج " بیضاوی - که آن را موسوم ساخته به " تیسیر الوصول " و شاهولی الله هم از آن در رساله " عقد الجید " نقل میکند (2) - گفته :

قیل : لم یکن مأموراً بالذبح ، وإنّما کان مأموراً بالمقدمات ، فظنّ أنه مأمور به ، وتلک الأُمور التی تمسّک بها من قوله تعالی : ( افْعَلْ ما تُؤْمَرُ ) (3) ، وقوله : ( إِنَّ هذا . . ) ، وحصول الفداء إنّما هی بناء علی ظنّه صلی الله علیه وسلم أنه مأمور .

ولنا : ظنّ النبیّ صلی الله علیه وسلم مطابق ، یستحیل فیه ‹ 959 › الخطأ فحینئذ لا یخطئ ظنّه صلی الله علیه وسلم لا سیما فی ارتکاب هذا الأمر العظیم .

ولک أن تقرر الکلام هکذا : قیل : لا نسلّم أنه کان مأموراً بالذبح ، وإنّما ظنّ ذلک ظنّاً بإراءة الرؤیا . والجواب الجواب (4) .


1- الضوء اللامع 9 / 93 .
2- عقد الجید :
3- الصافات ( 37 ) : 102 .
4- تیسیر الوصول 4 / 155 - 156 .

ص : 432

و برهان الدین عبیدالله بن محمد الفرغانی العبری در " شرح منهاج الوصول " گفته :

فإن قیل : لا نسلّم أن إبراهیم ( علیه السلام ) کان مأموراً بالذبح فی الواقع بل بحسب ظنّه [ وذلک أنه لمّا أُمر بمقدّمات الذبح من الإضجاع وأخذ السکین ، غلب علی ظنّه ] (1) أنه مأمور بالذبح .

قلنا فی الجواب عنه : إنه إذا کان مأموراً بحسب ظنّه ، کان مأموراً به فی الواقع إذ لا یخطئ ظنّه ، فإنه - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - قال : ( ظنّ المؤمن لا یخطئ ) ، فظنّ النبیّ أولی بأن لا یخطئ (2) .

پس بنابر ارشاد آن سرور بر عمر لازم و واجب بود که ایقان به عدم حصول علم مسأله جدّ برای خود میکرد ، و به رأی باطل و هوای نفس ، یک فتوا هم در آن نمیداد ، چه جا صد فتوای متناقض و متهافت !

پس ثابت شد که عمر تصدیق ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نفرمود ، و برای اظهار فضل خود نزد جهال و استحیا از کلمه : ( لا ندری ) - به قول خودش (3) - معاندت سنن آغاز نهاد و در ضلال و اضلال گرفتار شد .


1- الزیادة من المصدر .
2- شرح منهاج الوصول : 82 ( نسخه عکسی ) .
3- روایت آن چند صفحه قبل در پاورقی از ازالة الخفاء 2 / 136 گذشت .

ص : 433

و از این ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به وجهی دیگر هم بطلان خلافت عمر ثابت میشود ، بیانش اینکه : از آن معلوم میشود که عمر را استطاعت و قدرت این معنا حاصل نبود که مسأله جدّ را بفهمد ; زیرا که هرگاه عمر از آن حضرت مسأله جدّ پرسید ، آن حضرت در جواب او - بنابر روایت خودش - اعراض از بیان آن فرمود و فرمود : ( ما سؤالک عن ذلک یا عمر ؟ ! إنی أظنّک أن تموت قبل أن تعلم ذلک ) .

بدیهی است که اگر عمر میتوانست فهمید این مسأله را ، لابد آن جناب آن را در جوابش بیان میفرمود نه آنکه از آن اعراض میفرمود .

و نیز اگر - بالفرض - از بیان آن به عمر به جهت مصلحتی - که تحقق آن بنابر مذهب اهل سنت عسیر است - اعراض میفرمود ، پس کلمه : ( ما سؤالک عن ذلک یا عمر ؟ ! ) نمیگفت ; زیرا که این کلام دلالت دارد بر آنکه سؤال عمر از این مسأله بی سود و عبث و ارتکاب امر غیر مستحسن بوده ، وظاهر است که سؤال از مسائل شرعی - هرگاه سائل صلاحیت فهم آن داشته باشد ! - راجح و ممدوح است نه منکر و معیوب ، پس ثابت شد که عمر صلاحیت فهم این مسأله را نداشت و از این جهت سؤال او از این مسأله بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ناگوار آمد .

و نیز اگر عمر صلاحیت فهم این مسأله میداشت ، چرا جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میفرمود که : ای عمر ! به تحقیق که ظنّ میکنم تو را که

ص : 434

بمیری قبل از اینکه بدانی این حکم را ; زیرا که مانع از علم این مسأله سه امر میتواند شد :

یا عدم صلاحیت عمر برای فهم آن ، فذلک المطلوب .

و یا عدم سؤال او از آن ، وهو غیر صحیح ، فقد سأله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من ذلک .

و یا عدم بیان نمودن آن حضرت به او با وصف صلاحیت او برای فهم آن ، و آن باطل است ; زیرا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) برای هدایت خلق و تعلیم مسائل و احکام به مردم - بی آنکه سؤال کنند - مبعوث شده ، پس چه امکان دارد که آن جناب بعد سؤال خود او هم ارشاد ننماید (1) ، مگر اینکه بگویند که در بیان این مسأله به عمر مفسده لازم میآمد ، لهذا آن جناب به او ارشاد نفرمود (2) ، ‹ 960 › [ وهذا ] أیضاً کاف فی توجه الطعن إلی ابن الخطاب ، کما لا یخفی علی أُولی الألباب .

بالجمله ; هرگاه ثابت شد که عمر قادر بر تحصیل علم به مسأله جدّ نبود ، خلافتش باطل گردید ; زیرا که ملکه استنباط هر مسأله و استخراج آن بر وجه صحیح از کتاب و سنت شرط امامت است ، چنانچه از کلام فخر رازی که سابقاً گذشته ظاهر است (3) ; و از اعتراف مخاطب هم در ما سبق ظاهر است


1- در [ الف ] قسمت ( سؤال خود او هم ارشاد ننماید ) درست نیامده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فرمود ) آمده است .
3- آخر طعن چهارم عمر از نهایة العقول - ورق : 249 ، صفحه : 504 ( المسألة الخامسة ) - گذشت .

ص : 435

که ملکه استنباط شرط خلافت است (1) ، و چون عجز عمر از استنباط مسأله جدّ بر وجه صحیح از ارشاد نبوی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت شد ; بلاشبهه شرط خلافت در او مفقود گردید .

و علاوه بر این همه تصریح ابن المسیب به اینکه عمر بمرد قبلِ اینکه مسأله جدّ را بداند ، نیز دلیل صریح است بر عجز او از ادراک آن ، و عدم صلاحیت برای فهم آن ; زیرا که کثرت اهتمام او در این مسأله پر ظاهر [ است ] که از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) هم پرسیده ، و با صحابه هم در این باب مشاوره کرده ، وقد صرّح المخاطب بذلک کما تراه (2) ، پس عدم علم مسأله جَدّ به این همه جِدّ و کدّ نیست مگر از جهت عجز و عدم اقتدار بر فهم آن ، وذلک کاف فی المقصود ، والحمد لله الودود ، والقامع لخرافات کلّ متعصب عنود .

و دیگر وجوه که از آن بطلان خلافت عمریه به سبب خیالات (3) او در ما سبق ظاهر شده نیز در اینجا جاری است (4) .

و از لطائف اینکه عمر بن الخطاب با این همه خرابیها بر احکام مختلفه


1- تحفه اثناعشریه : 283 - 284 ( طعن پانزدهم ابوبکر ) .
2- در اول همین طعن گذشت .
3- کذا ، ولی ( جهالات ) صحیح است .
4- اشاره است به وجوه دهگانه ای که در آخر طعن چهارم عمر گذشت .

ص : 436

خود مفاخرت و مباهات هم داشت ، و میفرمود آنچه محصلش آن است که : من در جدّ به قضایای مختلفه حکم داده ام ، و تقصیری در آن از حق نکرده ، کما فی کنز العمال :

عن عمر قال : إنی قضیت فی الجدّ قضیات مختلفات . . لم آل فیها عن الحق . عب (1) .

و عاقل متدین - بعدِ ملاحظه ارشاد نبوی - حقیقت این مفاخرت باطل و کذب لاحاصل نیک میداند ، احتیاج به تبیین و تقریر ندارد .

و نیز عمر در وقت موت به خطاب حاضرین گفت که : به تحقیق که حکم کردم در جدّ حکمی ، پس اگر بخواهید که اخذ کنید به آن پس بکنید .

و این هم صریح مخالفت و معاندتِ ارشاد آن سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود .

و عثمان عجب جوابی برای این قولش داده - یعنی به سبب مزید بی مبالاتی به احکام دین و نهایت استخفاف آن - تصویب متخالفَین ، ظاهر کرده گفته که : اگر اتباع کنیم رأی تو را پس به تحقیق که رأی تو رشد است ، و اگر اتباع کنیم رأی شیخ را که قبل تو بوده ، پس خوب ذو رأی بود .

حال آنکه پر ظاهر است که از قولین متخالفین جز یکی حق نمیباشد ، و


1- [ الف ] ذکر الجدّ من کتاب الفرائض ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 58 ] .

ص : 437

عمل به هر دو امکانی ندارد . و مع هذا خلیفه ثالث را از مجتهدین میدانند ! پس این اتباع ثانی ، و فانی دانی هم در قولین مختلفی المبانی ، جز آنکه محمول بر چاپلوسی و بی ایمانی سازند محملی ندارد !

ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن مروان : أن عمر حین طُعن قال : إنی کنت قضیت فی الجدّ قضاءً فإن شئتم أن تأخذوا به فافعلوا . فقال له عثمان : إن نتّبع رأیک فإن رأیک رشد ، وإن نتّبع رأی الشیخ قبلک ، فنعم ذو الرأی کان ! عب . ق (1) .

و ابن حزم در " محلّی " - بعدِ ذکر روایات دالّه بر توقف عمر در مسأله جدّ و ذکر روایتی از زید بن ثابت - گفته :

وقد روینا من طریق حماد بن سلمة ، أخبرنا هشام بن عروة ، عن عروة بن الزبیر ، عن مروان بن الحکم ، ‹ 961 › قال : قال لی عثمان بن عفان : قال لی عمر : إنی قد رأیت فی الجدّ رأیاً ، فإن رأیتم أن تتبعوه فاتبعوه . فقال عثمان : إن نتبع رأیک فهو رشد ، وإن نتبع رأی الشیخ قبلک فنعم ذو الرأی کان .

ومن طریق عبد الرزاق ، نا ابن جریح ، أخبرنی هشام بن


1- [ الف ] فی ذکر الجدّ من کتاب الفرائض ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . 107 / 455 ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 62 ] .

ص : 438

عروة ، عن أبیه ، أنه حدّثه عن مروان بن الحکم : أن قول عثمان هذا لعمر کان بعد أن طُعن عمر .

وهؤلاء : عمر وعثمان وزید بن ثابت لا یقطعون فیه بشیء ، وأمّا الروایة عن عمر وعثمان ففی غایة الصحة (1) .

و از همه لطیف تر آن است که بعد آنکه عمر جسارت بر احکام مختلفه و قضاهای متهافته - که اعدادش به صد تا رسیده و افکار و اذهان سامعین را متحیر گردانیده - نموده ، و مفاخرت بر این احکام و ادعای حقیت در آن بالتمام آغاز نهاد ، باز رجعت قهقری نموده و ندامت و انفعال ظاهر کرده ، اشهاد مردم کذباً و زوراً بر این معنا نموده که من در جدّ هیچ قضایی نکردم ، کما فی کنز العمال :

عن ابن سیرین : أن عمر قال : أُشهدکم أنی لم أقض فی الجدّ قضاءً . عب (2) .

این طُرفه ماجراست که با وصفی که در مسأله جدّ چندان اضطراب و اختلاف ورزیده که صد قول متناقض در آن گفته ، و مفاخرت و مباهات هم بر آن نموده ، باز این را هم محو کردن میخواهد ، و مردم را بر این معنا شاهد میگرداند که : او درباره جدّ هیچ حکمی نداده و هیچ قضایی نکرده !


1- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 283 ] .
2- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 11 / 58 ] .

ص : 439

و در " فیض القدیر " گفته :

نقل عن عمر أنه [ لمّا احتضر ] (1) قال : احفظوا عنّی لا أقول فی الکلالة ولا فی الجدّ شیئاً ولا أستخلف . (2) انتهی .

و ابن حزم در " محلّی " گفته :

ومن طریق أیوب بن سلیمان ، أخبرنا عبد الله بن المبارک ، وعبد الأعلی ، وعبد الرزاق [ کلّهم ] (3) ، عن معمر ، عن الزهری ، عن أبی سلمة بن عبد الرحمن : أن عمر بن الخطاب قال - عند موته - : احفظوا عنی ثلاثاً : إنی لم أقض فی الجدّ شیئاً ; ولم أقل فی الکلالة شیئاً ; ولم أستخلف أحداً .

فهذا قوله عند موته . . . (4) .

پس ثابت شد که جمیع احکام که از عمر درباره جدّ واقع شده همه آن ناشی از هوای نفس و وساوس و هواجس بوده ، نه مستنبط و مأخوذ از کتاب و سنت ; لهذا از همه آن [ ها ] رجوع کرد و در حالت احتضار ندامت بر آن نمود ، و گفت که : یاد گیرید از من که نمیگویم در کلاله و در جدّ چیزی .

فوا عجبا ! که این است حال خلفای اهل سنت که تمام عُمر در جهالت و


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] نشان سابق . [ فیض القدیر 1 / 205 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب المواریث . ( 12 ) . [ المحلّی 9 / 282 ] .

ص : 440

ضلالت و حکم به هوا و خواهش نفس مبتلا میماند ، و مثل جائرین بی باک ، شریعت رسول پاک را به آرا و خیالات درهم و برهم میسازد ، و به وقت موت به مفاد : ( یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً ) (1) تمنای باطلِ زدودن زنگ عار و شنار از خود دارد ، و إشهاد مردم بر نفی این عیب و ملام از خود میکند !

و باز جلادت هواخواهان ملاحظه باید کرد که به این تهافتها و تناقضها اصلا التفاتی نمیکنند ، بلکه به کذب و زور ادعای حقیت و صواب خلفای خود در جمیع افعال و اقوال و فتاوی و احکام مینمایند ، و احادیث موضوعه و خرافات بارده در تصویب ایشان ، و حکم به اقتدای ایشان بر جناب ‹ 962 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افترا میکنند ، و از تکذیب خود خلفا هم اندیشه ننمایند ، پس - بحمد الله - از این واقعه و امثال آن بطلان بسیاری از خرافات و اکذوبات سنّیه - که در اثبات لزوم اتباع خلفا ، و بالخصوص عمر بافته اند - واضح و لائح میشود .

و هرگاه این همه را دانستی پس بدان که مخاطب در جواب از این طعنِ تلوّن و اضطراب عمر در مسأله جدّ چاره جز آن نیافته که به ابطال و ردّ آن پردازد و آن را منسوب به شیعه سازد ; حال آنکه شیعه این طعن را - مثل سایر مطاعن عمر - بر حسب روایات اهل سنت وارد کرده اند ، مخاطب - به سبب


1- النبأ ( 78 ) : 40 .

ص : 441

کمال انهماک در تسویل و تلمیع ! - روایت ثقات و محققین و محدّثین سنّیه را که علمای شیعه برای الزام ایشان در مقام طعن ذکر کرده اند ، روایت شیعه قرار میدهد ! !

و قاضی القضات در کتاب " مغنی " - در تقریر این طعن از طرف شیعیان - گفته :

إنه کان یتلوّن فی الأحکام حتّی روی عنه أنه قضی فی الجدّ بسبعین (1) قضیه ، وروی مائة قضیة ، وإنه کان یفضل فی قسمة العطاء ، وقد سوّی الله تعالی بین الجمیع ، وإنه قال فی الأحکام من جهة الرأی والحدس . (2) انتهی .

حاصل آنکه عمر تلوّن میکرد در احکام شرعیه تا آنکه روایت کرده شده است از او که حکم کرد در جدّ به هفتاد قضیه ، و روایت کرده شده است صد قضیه . . . تا آخر .

و مدار طعن ، بر تلوّن و اختلاف شدید در حکم مسأله واحده است ، و آن ثابت و متحقق است ، و اختلاف نیست مگر در مبلغ قضایای مختلفه که در بعضی روایات صد قضیه است و در بعض هفتاد .

و قاضی القضات در جواب ، انکار این روایت نکرده بلکه تسلیم آن نموده ، و بیان معنای آن حتماً و جزماً کرده ، کما سیظهر .


1- فی المصدر : ( تسعین ) .
2- المغنی 20 / ق 2 / 18 .

ص : 442

و چگونه انکار آن میتوانست کرد حال آنکه روایت سبعین قضیه و مائة قضیه هر دو در مصنفات ثقات اهل سنت منقول شده .

اما روایت هفتاد قضیه پس در " شرح فرائض سراجیه " تصنیف سید شریف مذکور است وهذه عبارته :

ثم إن أبا حنیفة . . . اختار قول أبی بکر ; لأنه ثبت علی قوله ، ولم یختلف عنه الروایة ، وقد روی عن عبیدة السلمانی أنه قال : حفظت عن عمر فی الجدّ سبعین قضیة یخالف بعضها بعضاً (1) .

و ملا علی قاری در " شرح موطأ " گفته :

ثم إن أبا حنیفة . . . اختار قول أبی بکر ; لأنه ثبت علی قوله ولم یختلف عنه الروایة ، وقد روی عن عبیدة السلمانی أنه قال : حفظت عن عمر فی الجدّ سبعین قضیة یخالف بعضها بعضاً (2) .

و ابن الملقّن در " شرح صحیح بخاری " (3) گفته :


1- شرح السراجیة فی علم الفرائض : 79 .
2- شرح موطأ : وانظر : عمدة القاری 21 / 172 .
3- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته ، قال فی کشف الظنون 1 / 547 - عند سرده لشروح البخاری - : وشرح الامام سراج الدین عمر بن علی ابن الملقن الشافعی ، المتوفی سنة 804 أربع وثمانمائة ، وهو شرح کبیر فی نحو عشرین مجلداً ، أوله : ربّنا آتنا من لدنک رحمة . . إلی آخر الآیة ، أحمد الله علی توالی إنعامه . . إلی آخره ، قدّم فیه مقدمة مهمة ، وذکر أنه حصر المقصود فی عشرة أقسام فی کل حدیث ، وسمّاه : شواهد التوضیح . قال السخاوی : اعتمد فیه علی شرح شیخه مغلطای والقطب ، وزاد فیه قلیلا . قال ابن حجر : وهو فی أوائله أقعد منه فی أواخره ، بل هو من نصفه الباقی قلیل الجدوی . انتهی .

ص : 443

قال عبیدة السلمانی : حفظت عن عمر فی الجدّ سبعین قضیة کلّها یخالف بعضها بعضاً (1) .

و ابو الحسن آمدی در " ابکار الافکار " گفته :

قولهم : إنه قضی فی الجدّ سبعین (2) قضیة .

قلنا : لأنّه کان مجتهداً ، وکان یجب علیه اتباع ظنّه فی کل وقت وإن اتّحدت الواقعة ، کما هو دأب سائر المجتهدین (3) .

اما روایت صد قضیه ; پس ابن حجر عسقلانی در " فتح الباری شرح صحیح بخاری " ذکر نموده حیث قال :

أخرج یزید بن هارون - فی کتاب الفرائض - ، عن هشام بن حسان ، عن محمد بن سیرین ، عن عبیدة بن عمرو ، قال :


1- [ الف ] نقل ابن الملقن من شرح باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة . ( 12 ) . [ شرح ابن الملقّن : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 6 / 245 ، تعلیق التعلیق لابن حجر 5 / 219 ، عمدة القاری 21 / 172 ، نیل الاوطار للشوکانی 6 / 177 ، تکملة حاشیة ردّ المحتار لابن عابدین 1 / 374 ] .
2- فی المصدر : ( بتسعین ) .
3- أبکار الأفکار : 481 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 560 - 561 ( چاپ بیروت ) .

ص : 444

إنی حفظت عن عمر فی الجدّ مائة قضیة ‹ 963 › کلّها ینقض بعضها بعضاً .

وروینا - فی الجزء الحادی عشر ، من فوائد أبی جعفر الرازی - بسند صحیح إلی ابن عون ، عن محمد بن سیرین - سألت عنه فی الجدّ (1) - فقال : قد حفظت عن عمر فی الجدّ مائة قضیة مختلفة .

وقد استبعد بعضهم هذا عن عمر ، وتأوّل البزّار صاحب المسند قوله : ( قضایا مختلفة ) علی اختلاف حال من یرث مع الجدّ ، کأن یکون أخ واحد أو أکثر ، أو أُخت واحدة أو أکثر . .

ویدفع هذا التأویل ما تقدّم من قول عبیدة بن عمرو : ( ینقض بعضها بعضاً ) ، وسیأتی عن عمر أقوال أُخر (2) .

حاصل آنکه استبعاد کرده بعضی از ایشان این روایت را از عمر ، و تأویل کرده بزّار صاحب مسند قول او : ( قضایا مختلفه ) را بر اختلاف حال کسی که وارث شده باشد با جدّ ، مانند اینکه بوده باشد با جدّ یک برادر یا زیاده ، یا یک خواهر یا زیاده .

و دفع میکند این تأویل را به آنچه پیش گذشت از قول عبیدة بن عمرو : ( ینقض بعضها بعضاً ) .


1- فی المصدر : ( سألت عبیدة عن الجدّ ) .
2- [ الف ] باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة من کتاب الفرائض . ( 12 ) . [ فتح الباری 12 / 17 ] .

ص : 445

و ابوحفص عمر بن ابی الحسن علی النحوی الملقب ب : ابن الملقّن در " شرح صحیح بخاری " مسمّی به " توضیح فی شرح الجامع الصحیح " گفته :

روی یزید بن هارون ، حدّثنا أبو مسعر المدینی ، حدّثنا عیسی بن أبی عیسی الحنّاط : ان عمر سأل جلساءه : أیکّم عنده علم بقضاء رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الجدّ ؟ فقال رجل : أعطاه المال کلّه (1) .

وأخبرنا هشام بن حسان ، عن محمد بن سیرین ، قال : قال عبیدة السلمانی : إنی لأحفظ عن عمر فی الجدّ مائة قضیة کلّها ینقض بعضها بعضاً . (2) انتهی .

و قسطلانی در " شرح صحیح بخاری " گفته :

فی فوائد أبی جعفر الرازی - بسند صحیح إلی ابن عون - ، عن محمد بن سیرین : سألت عبیدة بن عمرو عن الجدّ ، فقال : قد حفظت عن عمر فی الجدّ مائة قضیة مختلفة .

لکن استبعد بعضهم هذا عن عمر ، وتأوّل البزّار صاحب


1- انظر : کنز العمال : 11 / 65 ، معرفة السنن والآثار للبیهقی 5 / 67 - 69 .
2- [ الف ] باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة من کتاب الفرائض . ورق رابع : 157 / 211. [ شرح ابن الملقّن : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 6 / 245 ، تعلیق التعلیق لابن حجر 5 / 219 ، عمدة القاری 21 / 172 ، نیل الاوطار للشوکانی 6 / 177 ، تکملة حاشیة ردّ المحتار لابن عابدین 1 / 374 ] .

ص : 446

المسند قوله : ( قضیة مختلفة ) علی اختلاف حال من یرث مع الجدّ کأن یکون أخ واحد أو أکثر ، أو أُخت واحدة أو أکثر . .

ویردّ هذا التأویل ما أخرجه یزید بن هارون - فی کتاب الفرائض - ، عن عبیدة بن عمرو ، قال : إنی لأحفظ عن عمر فی الجدّ مائة قضیة کلّها ینقض بعضها بعضاً (1) .

و ابوعبدالله محمد بن سعد بن منیع در " طبقات " گفته :

أخبرنا إسماعیل بن إبراهیم الأسدی ، عن أیوب ، عن محمد قال : سألت عبیدة عن شیء من الجدّ ، فقال : ما ترید إلیه ؟ لقد حفظت فیه مائة قضیة عن عمر . قلت : کلّها عن عمر ؟ ! قال : کلّها عن عمر (2) .

و ابن حزم در " محلّی " گفته :

وقد روینا - من طریق عبد الرزاق - ، عن سفیان الثوری ، ومعمر - کلاهما - ، عن أیوب السختیانی ، عن محمد بن سیرین - وقال هشام : عن محمد بن سیرین ، ثم اتفقوا کلّهم - قال ابن سیرین : سألت عبیدة السلمانی عن فریضة فیها جدّ ؟ فقال عبیدة :


1- [ الف ] باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 9 / 431 ] .
2- [ الف ] ذکر من کان یفتی بالمدینة ویقتدی به من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وبعد ذلک قوبل علی أصل الطبقات الکبری لابن سعد ، والحمد لله علی ذلک حمداً جمیلاً . ( 12 ) . [ الطبقات 2 / 336 ] .

ص : 447

لقد حفظت عن عمر بن الخطاب فیها مائة قضیة مختلفة .

قال ابن سیرین : فقلت لعبیدة : عن عمر ؟ ! قال : عن عمر .

قال أبو محمد : لا سبیل إلی وجود إسناد أصحّ من هذا ، والعجب ممّن یعترض علیه وینکره ویقول : ‹ 964 › محال أن یقضی فیها بمائة قضیة .

وما جعل الله تعالی قطّ [ هذا ] (1) محالاً ; إذ قد یرجع من قول إلی قول ، ثم إلی القول الأول ، ثم یعود إلی الثانی مراراً ، فهی کلّها قضایا مختلفة ، وإن لم یکن إلاّ قولین ، ثم یصحّح الباطل المحال الذی لا یعقل من إیجاب المقاسمة بین الجدّ والإخوة إلی ستة أو إلی ثلاثة من أجل غصنین فتشعّبا من غصن من شجرة ، أو من أجل جدولین (2) من خلیج من نهر .

فاعجبوا لهذا المصائب ، ولهذه الإطلاقات علی الصحابة . . . فی الدین ، واعجبوا لإنکار الحقّ وتحقیق الباطل الذی لا خفاء به (3) .

و در کتاب " کنز العمال " - تبویب " جمع الجوامع " سیوطی - مذکور است :

عن عبیدة السلمانی ، قال : لقد حفظت من عمر بن الخطاب فی


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( جدّ ولیس ) آمده است .
3- المحلّی 9 / 295 .

ص : 448

الجدّ مائة قضیة مختلفة [ کلّها ینقض بعضها بعضاً ] (1) . ش . ق . وابن سعد ، عب (2) .

أی رواه ابن أبی شیبة والبیهقی وابن سعد وعبد الرزاق .

و مناوی در " فیض القدیر شرح جامع صغیر " گفته :

( أجرؤکم ) من الجرأة ، وهی الإقدام علی الشیء ، ( علی قسم الجدّ ) . . أی علی الإفتاء أو الحکم بتعیین ما یستحقّه من الإرث ، ( أجرؤکم علی النار ) . . أی أقدمکم علی الوقوع فیها یوم القیامة ، تسوقه الزبانیة إلیها ; لأن الجدّ یختلف ما یأخذه من فرض وتعصیب وثُلث وسُدس ، وتتفاوت مراتبه بحسب القرب والبعد ، وفی شأنه من الاضطراب ما یحیّر الألباب ، فمن تساهل وأقدم علی القضاء أو الإفتاء بقدر ما یستحقّه بغیر تثبّث وتحقّق فقد عرض نفسه للنار ، ومن ثم نقل عن عمر أنه لمّا احتضر قال : احفظوا عنی لا أقول فی الکلالة ، ولا فی الجدّ شیئاً ، ولا أستخلف .

وأخرج یزید بن هارون ، عن ابن سیرین ، عن عبیدة ، قال : إنی لأحفظ عن عمر فی الجدّ مائة قضیة کلّها ینقض بعضها بعضاً (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] آخر کتاب الفرائض ، من قسم الأفعال من حرف الفاء قبل [ فصل ] من لا میراث له فی الجدّ . [ کنز العمال 11 / 58 ] .
3- [ الف ] قوبل علی أصل الفیض القدیر ، والحمد للمنعم اللطیف الخبیر . ( 12 ) . [ فیض القدیر 1 / 205 ] .

ص : 449

و سیوطی در رساله " جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب " گفته :

واختلف اجتهاد عمر فی الجدّ فقضی فیه بقضایا مختلفة ، وکان یقول : ذلک علی ما قضینا . وهذا علی ما قضینا (1) .

و نیز در کتاب " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن المسیب ، عن عمر ، قال : سألت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کیف قسم الجدّ ؟ قال : « ما سؤالک عن ذلک یا عمر ؟ ! إنی أظنّک أن تموت قبل أن تعلم ذلک » .

قال سعید بن المسیب : فمات عمر قبل أن یعلم ذلک .

عب . ق . وأبو الشیخ فی الفرائض (2) .

حاصل آنکه : عمر گفت که : پرسیدم من رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که چگونه است قسمت جد ؟ فرمود آن حضرت : « چه سؤال تو است از این معنا ای عمر ؟ به درستی که من گمان دارم تو را که خواهی مرد قبل از آنکه بدانی آن را » . گفت سعید بن المسیب : پس مرد عمر پیش از آنکه بداند آن را .

پس کمال حیرت است که هرگاه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمر اخبار


1- جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب ، الصفحة السادسة ( رمزت لها ب ( ح ) ، طبع فی مقدّمة کتاب الافصاح عن معانی الصحاح . میکروفیلم آستان قدس ، ورق سوم رساله ، همراه با انموذج الحبیب ، ورق : 97 .
2- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 11 / 57 - 58 ] .

ص : 450

فرموده بود از ظنّ مبارک خود که عمر مسأله جدّ را نخواهد دانست ، و قبل از تحصیل آن به مقرّ خود خواهد شتافت ; باز او را چه رو داده که در این مسأله جرأت به فتوا (1) به رأی باطل و هوای نفس خود نمود ، و تلوّنهای غریب بیشتر از تلوّنات ابوبراقش (2) در آن ورزید ، و تصدیق قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نفرمود ، و خود را در معرض فضیحت و رسوایی و ذلت و خواری انداخت ! ‹ 965 › لکن لیس هذا بأول قارورة کسرت ، در مسأله کلاله هم همین معامله رو داده که با وصف ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حفصه - به جواب سؤالش از مسأله کلاله حسب التماس عمر - : « ما أری أباک یعلمها أبداً » . و گفتن خودش : ( ما أرانی أعلمها أبداً ، وقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما قال ) . دخل بیجا در آن داد ، و در آن هم اختلاف و تلوّن کرد و مسأله دین را لعبه صبیان و ضحکه نسوان ساخت ! لا حول ولا قوة إلاّ بالله !

و اعجب این که خود میگفت که : ( أجرؤکم علی جراثیم جهنم أجرؤکم علی الجدّ ) ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن نافع قال : قال عمر (3) : أجرؤکم علی جراثیم


1- در [ الف ] ( فتوا ) خوانده نمیشود .
2- براقش : بوقلمون . قال الجوهری : طائر یتلوّن ألواناً . انظر : الصحاح 3 / 995 .
3- فی المصدر : ( ابن عمر ) و کذا فی المصنف للعبد الرزاق 10 / 262 ، نعم نقلها عن عمر الجصّاص فی کتابه الفصول فی الاصول 4 / 60 - 62 ، وقریب منه ما رواه ابن قتیبة فی تأویل مختلف الحدیث : 25 .

ص : 451

جهنم (1) أجرؤکم علی الجدّ . عب (2) .

و ابن حزم در " محلّی " گفته :

ومن طریق جابر (3) بن زید ، نا أیوب السجستانی ، عن حمید ابن هلال ، قال : سألت سعید بن المسیب عن فریضة فیها جدّ فقال : ما تصنع إلی هذا ؟ أو ترید إلی هذا ؟ إن عمر بن الخطاب قال : أجرؤکم علی الجدّ أجرؤکم علی النار ، وإنّما یجبرنی (4) علی الجدّ من یجبرنی (5) علی النار (6) .

پس به اعتراف خود عمر اجرئیت عمر بر نار و استحقاق او عذاب پروردگار را ثابت گردید .

و فرزند ارجمند خلافت مآب نیز رشاد و سعادت را کارفرما شده به تقلید


1- ( أجرؤکم علی جراثیم جهنم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] ترجمة الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 58 ] .
3- فی المصدر : ( حماد ) .
4- فی المصدر : ( یجترئ ) .
5- فی المصدر : ( یجترئ ) .
6- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 282 ] .

ص : 452

پدر عالی مقدار خود به بیانی اجرئیت أجرأ علی الجدّ بر جراثیم جهنم ، اجرئیت والد بزرگوار بر نار اظهار میفرمود .

و نیز ابن حزم در " محلّی " گفته :

ومن طریق عبد الرزاق ، عن معمر ، عن أیوب السجستانی ، عن نافع ، قال : قال ابن عمر : اجرؤکم علی جراثیم جهنم أجرؤکم علی الجدّ (1) .

و نیز در " محلّی " ابن حزم مسطور است :

وعن سعید بن جبیر : من سرّه أن یفتح (2) جراثیم جهنم فلیقض بین الجدّ والإخوة (3) .

و محتجب نماند که بعد آنکه مخاطب تکذیب روایت صدور قضایای مختلفه در جدّ از عمر بن الخطاب به این شدّ و مدّ که میبینی نموده ; او را ندامتی و انفعال بر آن رو داده ، در " حاشیه " کلام قاضی القضات را - که مشتمل بر تأویل این روایت است - به تغییر نقل نموده ، به زعم خود تخلیص خود بر تقدیر تسلیم روایت هم نموده حیث قال :

وفی بعض الروایات : سبعین . ولعل المراد فی مسائل من الجدّ ;


1- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 282 ] .
2- فی المصدر : ( یقتحم ) .
3- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 283 ] .

ص : 453

لأن مسألة واحدة لا توجد فیها سبعون قضیة مختلفة ، ولیس فی ذلک عیب بل یدلّ علی سعة علمه ! ومثل ذلک لا یکون محل الطعن ! قاضی القضاة زیدی . (1) انتهی .

و مخاطب - بر حسب دستور خویش - در نقل کلام قاضی القضات خیانت کرده و تصرف در آن نموده ; زیرا که عبارت قاضی در " مغنی " این است :

فأمّا ما روی من السبعین قضیة ; فالمراد به فی مسائل من الجدّ ; لأن مسألة واحدة لا توجد فیها سبعون قضیة مختلفة ، ولیس فی ذلک عیب بل یدلّ علی سعة علمه . (2) انتهی .

پس از ملاحظه این عبارت ثابت است که :

اولا : مخاطب لفظ : ( فأمّا ما روی من السبعین قضیة ) را به این فقره مبدّل نموده : ( و فی بعض الروایات سبعین ) .

و دیگر آنکه در آخر فقره : ( ومثل ذلک لا یکون محل الطعن ) افزوده .

و این همه یکسو است ، قاضی القضات بالقطع والجزم گفته بود که : ( فالمراد به فی مسائل من الجدّ ) و مخاطب تبدیل کلام حتمی به شکّی نموده گفته : ( ولعلّ المراد ‹ 966 › فی مسائل من الجدّ . . ) إلی آخره .

و این خیانت فضیح و تصرف قبیح است ، و غرض مخاطب از این تشکیک و تمریض آن است که اگر بالقطع والحتم تبیین مراد از این روایت


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 597 .
2- المغنی 20 / ق 2 / 18 - 19 .

ص : 454

میکرد - چنانچه در عبارت قاضی مذکور است - به صراحت تسلیم و تصدیق این روایت ثابت میشد ، لهذا قطع را به شک مبدل نموده تا هم تسلیم روایت ظاهر نشود ، و هم تأویل آن حاصل گردد .

و قاضی القضات معتزلی را زیدی قرار دادن نیز کذب محض و بهتان صرف است ، و این کذب به مقام متعدده از او در حواشی این کتاب سرزده (1) .

و ظاهر است که ارتکاب این تأویل علیل در مثل این کلام صریح ، نهایت شنیع و فظیع ، و کم از ارتکاب کذب صریح نیست ، بلکه - به جهت کمال مکابره - اشنع است از انکاری که مخاطب بر آن در متن کتاب جسارت کرده .

و تحیر است که هرگاه نزد اهل سنت این روایت دلیل سعه علم خلافت مآب است و مخاطب هم این معنا را تسلیم مینماید و به نقل آن دل خوش میکند ، باز چرا در متن کتاب این روایت را حتماً و جزماً تکذیب نموده ، و آن را مأخوذ از حضرت ابلیس دانسته ، و مخصوص به شیعه ، و به ملاحظه آن بسی پیچ و تاب خورده ، و آن را منافی و مناقض حصول ترجیح


1- برای نمونه مراجعه شود به حاشیه تحفه اثناعشریه : 590 ، 597. بلکه ابن ابی الحدید معتزلی را نیز زیدی معرفی کرده ، رجوع کنید به حاشیه تحفه اثناعشریه : 708 ، 710 ، 717 .

ص : 455

مذهب زید بن ثابت نزد او دانسته ، نهایت اهتمام و دل سوزی در ابطال آن به کار برده .

ظاهراً مخاطب از فضائل ائمه خود دست برداشته و مناقب ایشان را مأخوذ از حضرت ابلیس انگاشته ، و به مرتبه غایت شنیع و فظیعش پنداشته که به انکار و ابطال آن برخواسته .

بالجمله ; اگر چه بطلان این تأویل علیل از کلام خود مخاطب ظاهر است و احتیاج به ردّ و ابطال آن نیست ، لیکن بطلان آن به چند وجه دیگر هم ظاهر است :

اول : آنکه این تأویل علیل را صاحب " فتح الباری " که از عمده محققین اهل سنت است خود باطل کرده و دفع نموده ، و همچنین قسطلانی (1) ، پس تمسک به مثل چنین خرافه که مثل ابن حجر محقق و قسطلانی ردّ و ابطال آن کرده باشند در مقابله شیعه ، داد دانشمندی دادن و سخافت عقولِ فحول خود پیش خصام وانهادن است !

و دانستی که این ردّ و ابطال و انکار عسقلانی و قسطلانی ناشی از محض وساوس نفسانی نیست ، بلکه متمسک اند در آن به دلیل متین و برهان رزین یعنی قول ابوعبیده سلمانی که از آن به غایت صراحت واضح است که جمیع


1- قبلا عبارات آنها از فتح الباری 12 / 17 و ارشاد الساری 9 / 431 گذشت .

ص : 456

صد قضایای صادره از خلافت مآب موصوف به وصف نقض و ردّ و ابطال بعض ، بعض آخر را بوده ، و هرگاه ثابت شد که هر قضیه از این صد قضایا نقض و ردّ و ابطال دیگری از آنها مینمود و هیچ یکی از آن موافق و مطابق دیگری نبوده ; پس تأویل علیلِ اختلاف قضایا به اختلاف صور حکم ، و هوسِ باطلِ اثباتِ سعه علم خلافت مآب و تبحر آن عالی جناب از پا درآمد !

دوم : آنکه از عبارت شریفی (1) و علی قاری ظاهر است که ابوحنیفه مذهب عمر را به جهت تلوّن و اضطراب و اختلاف او ترک نموده ، و مذهب ابی بکر را - به جهت آنکه بر آن ثبات ورزیده - برگزیده (2) ; پس ثابت شد که امام اعظم سنّیه نیز شریک شیعه است در فهم اضطراب و اختلاف و تلوّن خلیفه ثانی از روایت ‹ 967 › عبیده سلیمانی !

پس دفع دلالت این حدیث بر مطلوب شیعه نمودن ، نه تنها معارضه با ایشان ، بلکه قیل و قال و جدال با امام اعظم فرمودن ، و تسفیه و توهین را در جناب او راه دادن است !

سوم : آنکه این تأویل علیل را اعتراف خود عمر بن الخطاب که سابقاً از " کنز العمال " منقول شده ، نیز تکذیب میکند که آن دلالت صریحه دارد بر


1- کذا ، و صحیح ( سید شریف ) است .
2- قبلا کلمات آنها از شرح السراجیة فی علم الفرائض : 79 ، و شرح موطأ ملا علی قاری گذشت .

ص : 457

اینکه عمر بن الخطاب در مسأله جدّ به قضایای مختلفه فتوی داده (1) ، وذلک کاف لردّ هذا التأویل العلیل الذی لا یروی الغلیل .

و نظّام در ردّ مثل این تأویل فاسد النظام کلامی لطیف و تحقیقی شریف افاده نموده ، چنانچه عمرو بن الجاحظ در کتاب " الفتیا " (2) - علی ما نقل - بعد کلامی گفته :

قال إبراهیم أبو إسحاق : و قد قال عمر بن الخطاب : لو کان هذا الدین بالقیاس لکان باطن الخفّ أولی بالمسح من ظاهره . قال : وهذا القول من عمر لا یجوز إلاّ فی الأحکام والفرائض ، وأمّا فی الوعد والوعید والتعدیل والتجویز والتشبیه فلا یجوز فیه خلاف القیاس ، وقد کان یجب علی عمر بن الخطاب العمل بما قال فی الأحکام کلّها ، ولکنه ناقض فاستعمل القیاس بعد أن منع منه بما تقدّم فی المقال .

وقال إبراهیم : ولیس ذلک بأعجب من قوله - یعنی عمر - :


1- عن عمر ، قال : إنی قضیت فی الجدّ قضیات مختلفات . . ( کنز العمال 11 / 58 )
2- لم تصل لنا مخطوطته ، ونقل عنه الشریف المرتضی فی الفصول المختارة - الذی اختصره من کتاب العیون والمحاسن للشیخ المفید - نقلا عن عمرو بن بحر الجاحظ ، وکذا ابن شهر آشوب ، والسید ابن طاووس فی الطرائف ، والرازی . انظر : الفصول المختارة : 204 ، 238 ، مناقب آل أبی طالب 1 / 5 و 2 / 183 ، الطرائف : 483 ، المحصول 4 / 308 .

ص : 458

( أجرؤکم علی الجدّ أجرؤکم علی النار ) ، ثم قضی فی الجدّ بمائة قضیة مختلفة ، ذکر ذلک هشام بن حسان ، عن محمد بن سیرین ، قال : سألت عبیدة السلمانی عن شیء من أمر الجدّ ، فقال : ( إنی لأحفظ عن عمر مائة قضیة فی الجدّ کلّها ینقض بعضها بعضاً ) .

قال إبراهیم : ولیس قول من قال : ( إنّما کان ذلک من عمر علی جهة الإصلاح بین الخصوم ) بشیء لأن الإصلاح غیر القضاء ، وکیف یکون هذا التأویل مذهباً ؟ ! وعمر نفسه یقول : ( إنّی قضیت فی الجدّ قضایا مختلفة کلّها لم آل فیها من الحقّ ، فإن أعش - إن شاء الله - لأقضینّ فیه بقضاء الله (1) ، لا یختلف فیه اثنان بعدی ، تقضی به المرأة وهی قاعدة علی ذیلها ) . ذکر ذلک أیوب السجستانی ، وابن عون ، عن محمد بن سیرین ، وهؤلاء بعمر أعرف ممّن خرّج له العذر .

وقال إبراهیم : وقال أیضاً عمر : ( ردّوا الجهالات إلی السنّة ) . ولعمری لو رُدّ المجهول إلی المعروف ، والاختلاف إلی الاجتماع کان أولی به !

ومتی ردّ عمر الجهالات إلی السنّة ، وهو یقضی فی شیء واحد بمائة قضیة مختلفة ؟ !


1- لم یرد لفظ الجلالة فی الفصول المختارة .

ص : 459

ولو کان ذلک عنده جائزاً وکان عند نفسه مأجوراً لما قال : ( أجرؤکم علی الجدّ أجرؤکم علی النار ) . وهذا بیّن من الکلام . (1) انتهی .

چهارم : آنکه وصیت آخرین و حرف دم واپسین خلافت مآب که قبلِ این از " کنز العمال " و " محلّی " ابن حزم منقول شد (2) ، به صراحت تمام تکذیب این تأویل عجیب مینماید ، چه از آن ظاهر است که خلافت مآب بر فتاوای خود در جدّ ندامت و خجالت ورزیدند ، و بر همه آن خط نسخ کشیدند که به اهتمام عظیم در نفی آن از خود متشبّث گردیدند ، و بر سر وصیت و امر به حفظ آنکه ‹ 968 › جنابش در جدّ چیزی نگفته رسیدند !

پس ثابت شد که این همه احکام مختلفه و فتاوای مضطربه محض خطا و


1- نقلها بتمامها الشریف المرتضی فی الفصول المختارة : 204 - 205. وأمّا الجاحظ ; فقد ذُکر فی رسائله 1 / 309 کتابه الفتیا ، ولکن لا یوجد فیها منه شیء ، کما أشار إلیه المحقق فی الهامش . ونقل ابن قتیبة بعضها فقال : وذکر - أی النظّام - قول عمر بن الخطاب . . . لو کان هذا الدین بالقیاس لکان باطن الخفّ أولی بالمسح من ظاهره ، فقال : کان الواجب علی عمر العمل بمثل ما قال فی الأحکام کلّها ، ولیس ذلک بأعجب من قوله : « أجرؤکم علی الجدّ أجرؤکم علی النار » ، ثم قضی فی الجدّ بمائة قضیة مختلفة ! انظر : تأویل مختلف الحدیث : 25 .
2- قبلا کلام او از کنز العمال 11 / 58 و المحلّی 9 / 282 گذشت .

ص : 460

باطل ، و خلاف حق و صواب ، و عین مجازفت و زلل و نمایش سراب بوده ، که خلافت مآب آن را نفی از خود فرمودند ، و رجوع از همه آن نمودند .

پس سعه علم کو و تبحر کجا ؟ و هل هذا الا محض الکذب و الافتراء ؟ ! عجب که در هوای و هوس اثبات جلالتِ شأن خلافت مآب از تجهیل و تقبیح و تکذیب خود او هم نمیهراسند ، و ردّ الزامات اهل حق را - گو مفضی به انواع شنائع باشد - به هر صورت لازم میشناسند !

سبحان الله ! خلافت مآب احکام مختلفه خود را شبابه (1) واهی و بی اساس میداند که استعفا و تحاشیِ دم مرگ از آن مینماید ، و اشهاد مردم بر نفی خود از آن میفرماید ; و این حضرات وصیت او را به گوشِ اصغا نشنیده ، علی رغم أنف جنابه سعه علم را بر فتراک (2) او میبندند .

پنجم : آنکه تصریح علامه سیوطی به اینکه : ( مختلف شد اجتهاد عمر در جدّ ) (3) . نیز ردّ این تأویل باطل و توجیه فاسد مینماید .


1- دهخدا - در لغت نامه - ( شبابه ) را به نی و مزمار معنا کرده ، ولی تناسب آن با مقام روشن نیست .
2- فتراک : تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- قال : واختلف اجتهاد عمر فی الجدّ فقضی فیه بقضایا مختلفة ، وکان یقول : ذلک علی ما قضینا . وهذا علی ما قضینا جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب ، الصفحة السادسة ( رمزت لها ب ( ح ) ، طبع فی مقدّمة کتاب الافصاح عن معانی الصحاح . میکروفیلم آستان قدس ، ورق سوم رساله ، همراه با انموذج الحبیب ، ورق : 97 .

ص : 461

ششم : آنکه تصریح سیوطی به آنکه : ( حکم کرد عمر در جدّ به قضایای مختلفه ) (1) . نیز این تأویل را از بیخ میکند و توهین و افساد آن میکند .

هفتم : آنکه آنچه سیوطی از عمر نقل کرده که عمر میگفت : ( ذلک علی ما قضینا . وهذا علی ما قضینا ) (2) . نیز برای ابطال این تأویل کافی است .

هشتم : آنکه تصریح جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به آنکه : ( آن جناب ظنّ میفرماید که عمر بمیرد قبل از اینکه حکم جدّ [ را ] بداند ) (3) . این تأویل واهی را به اسفل درکات بطلان رسانیده است .

پس کار احدی از اهل اسلام نیست که بعدِ سماع ارشاد آن حضرت چنین خرافه بر زبان آرد ، و وسعت علم عمری را به احکام مختلفه او در جدّ ثابت سازد ، مگر آنکه از دین و اسلام بالاجهار و الاعلان دست بردارد .

نهم : آنکه تصریح سعید بن المسیب به آنکه : ( مرد عمر قبل از آنکه بداند


1- مصدر سابق .
2- مصدر سابق .
3- قبلا از کنز العمال 11 / 57 - 58 گذشت .

ص : 462

حکم جدّ را ) (1) . نیز این تأویل بارد و توجیه کاسد را کرماد اشتدت به الریح ، و نهایت واهی و قبیح ساخته است و مجالی برای رواج آن نگذاشته .

دهم : آنکه از اعتراف خود عمر بن الخطاب ظاهر است که او حکم جدّ را نمیدانست ، پس این اختلافِ عظیم او را به این تأویل علیل آئل (2) ساختن ، و آن را دلیل سعه علم او گردانیدن ، از قبیل [ مثل ] مشهور است که : ( مدعی سست ، گواه چیست ) ؟

علامه ابن حزم - که از اکابر محققین و اعاظم مدققین اهل سنت است ، و خود مخاطب در باب امامت تصریح کرده که او از علمای اهل سنت است ، و دفع نمودن او بسیاری را از مطاعن نواصب در کتاب " الفصیل " (3) افتخاراً ذکر نموده (4) ، و در حاشیه این کتاب نیز جابجا عبارات او نقل نموده (5) ، و ابن


1- مصدر سابق .
2- یعنی : راجع . قال الجوهری : وآل : أی رجع . انظر : الصحاح 4 / 1628 .
3- در [ الف ] و تحفه ( الفیصل ) آمده ، ولی ( الفصل ) صحیح است ، نام کتاب او " الفصل فی الملل والأهواء " است .
4- تحفه اثناعشریه : 227 .
5- برای نمونه مراجعه شود به حاشیه تحفه اثناعشریه : 51 ، 188 ، 190 ، 249 ، 377 - 378 ، 397 ، 439 ، 485 ، 555 ، 641 ، 667 ، 725 .

ص : 463

تیمیه هم در " منهاج " جابجا به افادات او متشبّث میشود (1) - در کتاب " محلّی " گفته :

وللناس فی الجدّ اختلاف کثیر ; فطائفة توقّفت فیه کما روینا بأصحّ طریق إلی شعبة ، عن یحیی بن سعید التیمی - تیم الرباب - قال : سمعت الشعبی یحدّث عن ابن عمر ، عن عمر ، قال : ثلاث وددت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یقبض حتّی یتبیّن لنا فیهنّ أمر ننتهی إلیه : الجدّ ، والکلالة ، وأبواب من أبواب الربا .

قال أبو محمد : لیس مغیب بیان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالقرآن أو بسنته ‹ 969 › لحکم الجدّ أو الکلالة والربا عن عمر . . . بموجب أن ذلک البیان غاب عن غیره من الصحابة . . . وحاش لله من أن یکون له حکم فی الدین افترضه علی عباده ثم غاب بیانه عن جمیع أهل الإسلام إذاً کان یکون ذلک حکماً من الدین قد بطل ، وشریعة لازمة قد سقطت ، ولکان الدین ناقصاً . . ! ولیس أحد من الفقهاء الذین قلّدوه (2) المشنّعون بمثل هذا


1- مراجعه شود به منهاج السنة : 1 / 493 ، 502 و 2 / 217 ، 220 ، 502 - 504 و 3 / 401 ، 456 و 4 / 182 ، 538 و 5 / 87 ، 202 ، 225 ، 225 ، 249 ، 443 و 6 / 30 ، 205 ، 333 ، 337 و 7 / 55 ، 320 - 321 ، 354 ، 481 ، 517 و 8 / 73 ، 87 ، 280 ، 297 ، 362 ، 466 ، 505 .
2- فی المصدر : ( قلّده ) .

ص : 464

دینه (1) - کأبی حنیفة ومالک والشافعی - إلاّ وهم قالوا بأن حکم الجدّ والربا والکلالة قد تبیّن إمّا بنصّ قرآن أو سنّة أو نظر أو قیاس ، فإن أنکر هذا منکر لم یقدر علی إنکار أقوالهم فی کلّ ذلک بالإیجاب والتحریم ، فإن کان قولهم ذلک لا عن أنه یتبیّن لهم ما قالوا (2) من ذلک ، فقد حکموا فی الدین بالهوی . . ! ونحن نجلّهم عن هذا . ( وَلِلّهِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ ) (3) (4) .

از این روایت که فرزند ارجمند خلافت مآب از خودش نقل کرده ظاهر است که او را هرگز علمِ مسأله جدّ و کلاله و ابوابی از ابواب ربا معلوم نبود ، و تمنای تبیّن امری در آن ، قبل وفات سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - داشت ، فأین العلم . . وأین السعة ؟ ! ومع هذا الضیق والضنک أین الفرج والدعة ؟ !

ولله الحمد که از افاده خود ابن حزم ظاهر است که بیان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به قرآن یا سنت برای حکم جدّ و کلاله و ربا از خلافت مآب غائب شده ، یعنی علمِ این احکام ثلاثه ، آن ثانی ثلاثه را حاصل نگردیده .

و ابن تیمیه در " منهاج السنة " گفته :


1- فی المصدر : ( دینهم ) .
2- فی المصدر : ( قالوه ) .
3- الروم ( 30 ) 4 .
4- [ الف ] مسألة : لا یرث الإخوة مع الجدّ من کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 282 ] .

ص : 465

وعمر کان متوقفاً فی الجدّ ، وقال : ثلاث وددت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بیّنهنّ لنا : الجدّ ، والکلالة ، وأبواب [ من أبواب ] (1) الربا (2) .

از این عبارت هم ظاهر است که خلیفه ثانی را علم به حکم جدّ حاصل نشد و او متوقف در آن بوده ، و آرزوی بیان حکم جدّ و کلاله و ابواب ربا داشت . علم به حکم جدّ کجا ؟ و سعه علم کو ؟

و تأویلی که ابن حزم دست به آن زده نیز سراسر خلاف حزم ، و لائق جزم به نهایت بطلان و هوان است ; زیرا که قول عبیده ردّ و ابطال آن هم به کمال صراحت مینماید ، چه از این قول عبیده به نهایت وضوح ظاهر است که جمیع این صد (3) قضایا موصوف به وصف نقض بعض آخر را بوده ، پس ثابت شد که همه آن با هم مختلف و متناقض و متهافت بوده ، و هر یکی مباین و مخالف و مضادّ دیگری ; پس نمیتوانند که این صد قضیه را بر صد قضیه که دو تا از آن موافق باشد ، و نود و نه با هم مختلف ، حمل کنند ، چه جا کم از آن ، مثل : تسعین و ثمانین و سبعین و ستین و خمسین و اربعین و ثلاثین


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] جواب خفای اکثر احکام بر ابی بکر از مطاعن او . [ منهاج السنة 5 / 504 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( جهد ) آمده است .

ص : 466

و عشرین ، چه جا اثنین و ثلاثه که این حمل نهایت باطل و واهی و بی اساس ، و دلیل نهایت پریشانی و هراس ، و غایت اختباط و اختلال حواس است !

و دیگر وجوه ردّ این تأویل نیز از بیان سابق مستفاد میتواند شد ، کما لا یخفی علی من أمعن النظر فیها .

با آنکه اگر این تأویل ابن حزم را تسلیم هم کنیم باز هم نهایت خبط و خلط و عدم حزم و ضبط خلافت مآب ظاهر میشود ، چه بنابر این تأویل لازم میآید که پنجاه بار به یک حکم در مسأله جدّ فتوی داد ، و پنجاه بار به خلاف آن ; پس اگر بالفرض یک حکم بر صواب باشد ، ثابت گردد که پنجاه بار بر خلاف حق فتوا در آن داده ، و حکم جانب ‹ 970 › دیگر - گو موافق صواب باشد - نیز وقتی مسقط طعن باشد که مبنی بر دلیل شرعی باشد و حکم به محض هوای نفس - گو اتفاقاً موافق حق باشد - نیز ناجائز است ; و این رجوع کثیر از آن دلالت دارد که دلیلی شرعی بر این جانب هم نداشت ، مگر آنکه بگویند که : عمداً همت بر مخالفت دلیل شرعی و معاندت حکم صواب میگماشت !

و به هر حال صدور پنجاه خطا هم در یک مسأله برای تفضیح و تقبیح خلافت مآب حسب وجوه کثیره - که از بیان سابق ظاهر است - کافی است ، و برای اثبات افترا و کذب بسیاری از خرافات سنّیه وافی .

ص : 467

اما آنچه گفته : معلوم نیست که در اصل ، اختراع کدام فرقه است . . . الی آخر .

پس معلوم است که در اصل ادعای اختراع این روایت - ولو بعد تصحیفها - اختراع کدام کس از اهل سنت است که اول این اختراع را بربافته ، و مخاطب آن را پسند نموده به کار خود آورده !

و ظنّ غالب بلکه یقین واثق آن است که اصلِ اصل اختراعِ استادِ این فرقه یعنی ابلیس علیه اللعنة است که این فرقه از مشاهیر شاگردان اویند و جمیع اکاذیب و اباطیل را از همان منبع فیض برداشته اند ! !

بالجمله ; حقیقت امر آن است که کابلی این روایت را به ( حاء مهمله ) خوانده ، و تکذیب آن آغاز نهاده ، و مخاطب این تکذیب را از آنجا برداشته ، و تصحیفش را - که به تقلید قوشچی (1) مرتکب آن شده - اخفا ساخته !

عبارت کابلی در مطاعن عمر این است :

التاسع : إنه قضی فی الحدّ مائة قضیة . وهو باطل ; لأنه کذب مفتری ، ولأنه لو فرضت صحته فلا نسلّم أنه فی حدّ له عدد معین فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والمدعی مطالَب بالدلیل . . إلی آخره (2) .


1- شرح تجرید العقائد للقوشجی : 374 .
2- الصواقع ، ورق : 270 .

ص : 468

هرگاه ثابت شد که ائمه و اساطین دین اهل سنت ، و اکابر دین [ و ] معتمدین و معتبرین ایشان ، این روایت را در کتب خود وارد فرموده اند و روایت آن نموده ، بلکه ابن حجر عسقلانی و قسطلانی تصحیح آن هم کرده اند ، و ابن حزم هم آن را - با آن همه حزم و احتیاط - عین حق و صواب و در غایت صحت دانسته ، و بر منکرین آن ردّ شنیع نموده ، و امام اعظم هم مضمون مثل آن را ثابت و صحیح دانسته ، به سبب آن قول عمر [ را ] ترک نموده ; باز چنین روایت را به شیعه منسوب ساختن ، و کذب و دروغ و اختراع محض پنداشتن ، و از ابلیس مأخوذ انگاشتن ، دلیل کمال تبحّر و حذافت مخاطب تواند شد !

اما آنچه گفته : و همین عبارت [ را بعینها ] (1) فرقه نواصب در حق حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نیز روایت کنند .

پس معلوم نیست که مخاطب این روایت را در کدام کتاب از کتب نواصب دیده است مگر بخاری [ ! ! ] البته گفته که : ذکر کرده میشود از علی [ ( علیه السلام ) ] و عمر و ابن مسعود اقاویل مختلفه ، چنانچه در کتاب الفرائض در باب میراث الجدّ مع الأب و الإخوة گفته :

ویذکر عن علی [ ( علیه السلام ) ] وعمر وابن مسعود أقاویل مختلفة (2) .


1- زیاده از مصدر .
2- [ الف ] باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة من کتاب الفرائض . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 8 / 7 ] .

ص : 469

و ابن تیمیه هم در " منهاج " تصریح کرده که برای قائلین به مشارکت اخوة للجدّ ، اقوال متناقضه متعارضه است (1) .

اما آنچه گفته : ظنّ غالب آن است که اختراعِ استاد هر دو فرقه است ، یعنی حضرت ابلیس علیه اللعنة که هر دو فرقه از شاگردان اویند و از یک منبع فیض برداشته اند .

پس جوابش آنکه : از عبارات سابقه ظاهر شده که روایت دالّه بر صدور صد قضیه مختلفه در جدّ [ را ] ‹ 971 › از عمر بن الخطاب بسیاری از اکابر و اعاظم و أجلّه محققین و محدّثین و مشایخ معتمدین اهل سنت روایت کرده اند - اعنی عبد الرزاق [ و ] یزید بن هارون و ابوجعفر و ابن ابی شیبه و بزّار صاحب " مسند " و ابن سعد و بیهقی و ابن حزم و ابن الملقّن و ابن حجر عسقلانی و سیوطی و قسطلانی و مناوی و ملا علی متقی - و روات آن اکابر اسلاف و مقتدایان ایشانند - اعنی هشام بن حسان و محمد بن سیرین و عبیده سلمانی و اسماعیل بن ابراهیم اسدی و ایوب بن علیه سجستانی و معمر و سفیان ثوری - و نیز مثل آن را - اعنی روایت سبعین قضیه - شریف جرجانی و علی قاری نقل کرده اند ، و قاضی القضات تسلیم آن نموده ، و ابن الملقّن بالقطع آن را ذکر نموده .


1- منهاج السنّة 5 / 505 .

ص : 470

پس چنین روایت را کذب و دروغ محض پنداشتن ، و به محض روایت شیعه در کتب خود ، منسوب ساختن ، و اختراع ایشان بلکه اختراع ابلیس انگاشتن ، و ادعای شاگردی ناقلین این روایت [ را ] برای شیطان نمودن ، و ایشان را آخذین افترائات ابلیس قرار دادن ; این همه ائمه و اساطین خود را به این اوصاف جمیله موصوف ، و به این محاسن عالیه معروف کردن است !

و در حقیقت فاضل ناصب به تصنیف این کتاب نه تنها بر شیعه ردّ کرده ، بلکه ائمه اسلام و هداة انام و علمای محققین و روات معتمدین و محدّثین ثقات و علمای عالی درجات حضرات سنّیه را کاذبین و مفترین و اخوان شیاطین و ضالّین و مضلّین و معاندین و بی دین قرار داده ، هتک ناموس علمای اخبار و فضلای کبار کرده ، مصداق قول صاحب " نواقض " حسن شروانی که : ( الجاهل إذا (1) تصدّی للتصنیف ، فضح نفسه ومذهبه ) (2) [ را ] ظاهر کرده .

و چون دانستی که جمعی از این حضرات از مشایخ اجازه شاه ولی الله والد ماجد مخاطب اند که بر اخذ علوم ایشان ابتهاج و افتخار دارد ، و ایشان - حسب مزعوم مخاطب - تلامذه شیطان اند که از منبع فیض او کذب و دروغ برمیدارند ، پس والد ماجد او نیز از تلامذه شیطان ولو بالوسائط باشد ، بلکه خود جنابش را نیز شرف تلمّذ شیطان حاصل باشد که خود او نیز در


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اذا ) تکرار شده است .
2- النواقض :

ص : 471

" رساله اصول حدیث " اسناد اخذ و اجازه خود را به بعض این حضرات مثل سیوطی و غیره رسانیده ! (1) اما آنچه گفته : لیکن امامیه را در روایت این لفظ بنابر عادت خود - که تصحیف روایات و اختلاف در هر چیز هست - اختلاف افتاده ، بعضی به ( جیم ) روایت کنند و بعضی به ( حا ) .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه طعن بر اهل حق به تصحیف روایات ، غایت وقاحت و جسارت است ; زیرا که تصحیف روایات و تحریف ارشادات سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات والتسلیمات - طریقه دیرینه وشیمه قدیمه اسلاف و مشایخ و روات اهل سنت است ، فلا یرمی بالحجارة من بیته من الزجاجة ، و ملاحظه کتاب " مشارق الانوار " تصنیف قاضی عیاض که در آن بسیاری از تصحیفات و تحریفات اسلاف خود ، و آن هم در روایات صحاح ذکر نموده برای تصدیق این دعوی کفایت میکند .

دوم : آنکه مخاطب از اختلافات و اضطرابات فاحشه و تهافتات و تناقضات مدهشه ‹ 972 › روایات اسلاف و مشایخ خبری برنداشته ، به کذب و بهتان و نهایت جسارت و خسارت - حسب عادت شنیعه خود ! - ادعای


1- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 77 - 78 .

ص : 472

این معنا نموده که عادت امامیه اختلاف در هر چیز است ، ( سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظیمٌ ) (1) .

و قطع نظر از آنکه کذب و بطلان این بهتان فاسد البنیان بر نسوان و صبیان هم واضح و عیان است ، به عنایت الهی بطلان آن از افادات متعدده خود مخاطب عمدة الاعیان ظاهر است که : جاها ادعای اجماع اهل حق بر امور عدیده نموده ، چنانچه بر ناظر متتبع مخفی نیست .

و نیز کذب این ادعا از افادات ائمه او که جاها دعوی اجماع اهل حق بر امور عدیده مینمایند ظاهر است ، مخاطب در باب سوم گفته :

و کتاب کلینی مملو است از روایت ابن عیاش که به اجماع فرقه وضّاع و کذّاب است . (2) انتهی .

و نیز مخاطب در باب چهارم بعدِ ذکر تعریف موثق گفته :

و در اینجا نیز ایشان را خبط واقع شده ، پس اطلاق موثق کنند بر طریق ضعیف ، پس خبری که او را سکونی از ابی عبدالله [ ( علیه السلام ) ] عن امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] روایت کرده - و عن قریب خواهد آمد - او را موثق گفته اند ، حال آنکه ضعیف است به اجماع این فرقه . (3) انتهی .

و نیز در همین باب قریب به این عبارت گفته :


1- النور ( 24 ) : 16 .
2- [ الف ] صفحه : 2. [ تحفه اثناعشریه : 113 ] .
3- [ الف ] صفحه : 22. [ تحفه اثناعشریه : 115 ] .

ص : 473

ونیز نزد ایشان عمل به صحیح واجب است من غیر اختلاف . . . الی آخر (1) .

و نیز در همین باب گفته :

و بر روایت ضعیف عمل میکنند حال آنکه ضعیف در درجه پایین تر است از موثق به اجماع اینها ، مثالش این خبر است :

روی عبید بن زرارة ، عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) أنه سئل عن الصبی یزوّج الصبیة هل یتوارثان ؟ فقال : « نعم ، إذا کان أبواهما زوّجاهما » .

و این خبر به اجماع فرقه ضعیف است ; لأن فی طریقه القاسم بن سلیمان ، وهو مجهول العدالة ، وقد عمل به الأصحاب کلّهم . (2) انتهی .

در این عبارت سه جا دعوی اجماع اهل حق کرده .

بالجمله ; غیر این مقامات بسیار است که در آن دعوی اجماع اهل حق نموده ، و در همین باب مطاعن نیز جاها اجماع شیعه بر امور عدیده ذکر نموده ; پس تا کجا دردسر تکذیب او به نقل کلمات خودش کشیده شود ؟ !

اگر کسی را رغبت به آن باشد این کتاب مخاطب را از اول تا آخر ملاحظه کند ، مکذّبات بسیار خواهد یافت !

سوم : آنکه اگر اختلاف در هر چیز به اهل سنت نسبت کرده شود - بنابر افاده والد ماجد او - صحت آن پرظاهر است ; زیرا که او در " ازالة الخفا " گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 115 .
2- [ الف ] صفحه : 244. [ تحفه اثناعشریه : 116 ] .

ص : 474

اصل ثالث از اصول شریعت اجماع است ، باز اجماعی که متخیل اهل زمان ماست به معنای اتفاق جمیع امت مرحومه - بحیث لا تشذّ منهم فرد واحد نصّاً من کلّ واحد منهم - خیال محال است ، هرگز واقع نشده ، مسأله [ ای ] نیست از آنچه او را اجماعیات مینامند مگر فی الجمله خلافی در آن نقل کرده میشود ، اجماع کثیر الوقوع اتفاق اهل حلّ و عقد است از مفتیان امصار ، و این معنا در مسائل مصرحه فاروق اعظم یافته میشود که اهل حلّ و عقد بر آن اتفاق کرده اند (1) .

چهارم : آنکه روایت حکم عمر به صد قضیه در جدّ - به ( جیم ) - در کتب ائمه و مشایخ سنّیه مروی است ، چنانچه از عبارت ابن حجر عسقلانی و قسطلانی و ابن الملقّن و ابن حزم و مناوی و ایراد متقی آن را در کتاب ‹ 973 › الفرائض و غیر آن واضح است ، و روایت سبعین قضیه هم به ( جیم ) است ، چنانچه از عبارت جرجانی و علی قاری و غیرشان ظاهر است ، این روایت (2) را به همین طور - اعنی به ( جیم ) - علمای کرام در مطاعن عمر وارد ساخته اند ، چنانچه محقق طوسی هم در " تجرید " ذکر کرده (3) ، لیکن ملا علی


1- [ الف ] مآثر عمر 181 / 620 جلد ثانی . [ ازالة الخفا 2 / 85 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( روات ) آمده است .
3- مراجعه شود به شرح تجرید : 513 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 209 ( تحقیق سبحانی ) .

ص : 475

قوشجی آن را به ( حا ) خوانده ، و به جای لفظ ( قضیه ) لفظ ( قضیب ) آورده کما سبق سابقاً (1) ، پس در حقیقت مصدر این تحریف و تصحیف بعض علمای اهل سنت باشند .

و بنابر این بالفرض اگر کسی از شیعه لفظ حدّ - به ( حای مهمله ) - خواند ، بنابر صنیع ملاعلی قوشجی مورد طعن نمیتواند شد که بنای کلام او بر الزام خواهد بود .

و نیز مخفی نماند که از این کلام مخاطب ظاهر میشود که لفظ جدّ را به ( حا ) خواندن یا به ( جیم ) تصحیف است ، و یکی از این دو احتمال صحیح است و احتمال دیگر باطل ; و ظاهر است که اگر این روایت از اصل افترا باشد ادعای تصحیف در آن معنای نداشت که تصحیف عبارت از غلط کردن امر صحیح است ، پس بنابر این ظاهر خواهد شد که این روایت کذب و افترا نیست ، چنانچه مخاطب سابقاً و لاحقاً اشعار و تصریح بر آن کرده .

و اگر بگوید که : ادعای تصحیف در این روایت بر حسب روایت شیعه است که در اصلِ روایتِ ایشان یکی از دو احتمال صحیح بود ، و بعضی از ایشان به تصحیف احتمال دیگر پیدا کردند ; پس بنابر این ادعا میباید دلیلی اقامه کردن ، و بینه مقبوله میباید ثابت نمودن که کدام احتمال در اصل به روایت ایشان ثابت شده ، و کدام کس از علمای ایشان تصحیف آن کرده .


1- شرح تجرید العقائد للقوشجی : 374 .

ص : 476

اما آنچه گفته : در بعضی روایات ایشان لفظ ( حدّ الخمر ) واقع است .

پس چون نشان کتاب نداده ، لایق جواب نباشد .

اما آنچه گفته : به هر تقدیر چون این عبارت به گوش اهل سنت نرسیده ، محتاج به جواب دادنش نباشند .

پس دانستی که عبارت دالّه بر صدور صد قضیه مختلفه در جدّ از خلافت مآب در کتب معتبره اهل سنت موجود است ، و به گوش ائمه و اساطین اهل سنت رسیده ; اگر به گوش مخاطب کثیر الاطلاع ! نرسد ضرری ندارد .

اما آنچه گفته : حدّ خمر از روی کتاب و سنت قدر معین نداشت .

پس تکذیب این دعوی واهی سابقاً به وجه شافی مبین شد (1) ; و ادعای عدم مقدر بودن حدّ خمر از روی کتاب و سنت به حقیقت تکذیب کتاب و سنت است که هر دو دلالت دارد بر آنکه جمیع احکام در سنت و کتاب مبیّن شده ، و حاجت به آرا و اهوا باقی نمانده ; بلکه این ادعا در حقیقت تکذیب خود خلافت مآب است که از کلام خود او هم سابقاً ظاهر شده که :

اصحاب رأی اعداء سنت اند که به سبب عجز و درماندگی حفظ سنن


1- مراجعه شود به طعن چهارم عمر .

ص : 477

نتوانستند کرد ، و از تکلم به کلمه : ( لا ندری ) به جواب سؤال سائلین استحیا نمودند ، پس معانده سنن به رأی خود آغاز نهادند ، و در ضلال و اضلال کثیر گرفتار شدند .

و بر این همه تشنیع و تهجینْ خلافت مآب اکتفا نکرده ، قسم به خدای قهار یاد کرده ، گفته که :

قبض نکرده حق تعالی نبیّ خود را ، و رفع نکرد (1) وحی را از ایشان تا آنکه بی پروا ساخت ایشان را از رأی .

و نیز گفته :

ولو کان الدین ‹ 974 › یؤخذ بالرأی لکان أسفل الخفّ أحقّ بالمسح من ظهره .

و نیز در تحذیز از اهل رأی فرموده : فإیاک ، وإیاهم (2) .


1- در [ الف ] ( نه رفع کرد ) آمده است که اصلاح شد .
2- شاه ولی الله دهلوی چنین روایت میکند که : قام عمر بن الخطاب فی الناس فقال : أیها الناس ! ألا إن أصحاب الرأی أعداء السنّة ، أعیتهم الأحادیث أن یحفظوها ، وتفلّتت منهم أن یعوها ، واستحیوا إذا سألهم الناس أن یقولوا : لا ندری ، فعاندوا السنن برأیهم ، فضلّوا وأضلّوا کثیراً ، والذی نفس عمر بیده ما قبض الله نبیّه ، ولا رفع الوحی عنهم ، حتّی أغناهم عن الرأی ، ولو کان الدین یؤخذ بالرأی لکان أسفل الخفّ أحقّ بالمسح من ظهره . . فإیّاک وإیاهم . راجع : ازالة الخفاء 2 / 136 .

ص : 478

پس حیرت است که مخاطب از تکذیب خلافت مآب هم شرمی و استحیایی نمیکند ! کاش اگر از تکذیب کتاب و سنت مبالات نداشت ، از تکذیب خلافت مآب - که به اهتمام تمام اغنای سنت از آرا و اهوا بیان میفرمایند - استحیا میساخت ، و تطبیق این همه تشنیعات و تقبیحات خلافت مآب بر خود نمیپرداخت .

ولله الحمد که از این ارشاد باسداد خلافت مآب کمال شناعت و فظاعتِ اختلاف و اضطراب خودشان در فتوای جدّ که به سبب کمال انهماک فی الحکم بالرأی نوبت فتاوای آن به صد تا رسیده نیز به مرتبه اتمّ ظاهر شده ، در حقیقت این ارشادشان موضوع برای اخبار از حال پر اختلال خودشان و امثالشان است ، فاستبصر . . وکن من الشاکرین .

اما آنچه گفته : لابد در تقدیر او اقوال مختلفه به خاطر صحابه میرسید .

پس بر تقدیر تسلیم ، این تقدیر هیچ نفعی به او نمیرساند ، بلکه بطلان مفتریات سنّیه در تجویز و تحسین و امر اقتدا به صحابه به غایت وضوح ثابت میگرداند که هرگاه حضرات صحابه در یک مسأله جزئیه صد حکم مختلف داده باشند ، محال عقل است و خلاف نقل که حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم به اقتدای ایشان فرماید ، پس در حقیقت مخاطب با این توجیه حضرات صحابه را هم با خلافت مآب رسوا ساخته !

ص : 479

اما آنچه گفته : و عمر نیز قول هر کس را در ذهن خود میسنجید .

پس اگر غرض آن است که : چون صد قول مختلف در حدّ خمر از صحابه صادر شده ، و عمر این صد قول مختلف را در ذهن خود سنجیده ، به این سبب نسبت صد قضیه مختلفه در حدّ خمر به عمر روا باشد ، و اعتراضی بر آن لازم نیاید .

پس میپرسیم که : غرض از سنجیدن عمر این اقوال را در ذهن خود چیست ؟ آیا غرض آن است که تصویر این اقوال در ذهن خود میکرد ، و تخییل دلایل آن مینمود که کدام قول راجح است و کدام مرجوح ؟

پس وارد میشود بر آن :

اول : آنکه حال ذهن عمر ، مخاطب را از کجا معلوم شد ؟ ! و سابقاً مکرراً و مؤکّداً اطلاع را بر قصد و اراده کسی محال دانسته به این علت که آن از افعال قلوب است ، و اطلاع بر افعال قلوب خاصه خدای تعالی است (1) .

و ثانیاً : از محض تخییل دلایل و سنجیدن اقوال مختلفه نسبت صد حکم مختلف به عمر چگونه صحیح خواهد شد ؟ چه اگر کسی اقوال مختلفه را به خاطر آرد و دلایل آن را بسنجد ، هرگز کسی نسبت این اقوال مختلفه به او نخواهد کرد ، و نخواهد گفت که : او در فلان مسأله صد حکم مختلف داده ،


1- تحفه اثناعشریه : 292 ، 297 ( طعن دوم و ششم از مطاعن عمر ) .

ص : 480

پس بدون التزام آنکه از عمر صد حکم مختلف در حدّ خمر واقع شده ، این تأویل فایده نخواهد داشت ; صدور صد حکم مختلف از عمر در حدّ خمر دلیل تامّ بر کمال اختلال حواس خلافت مآب و عدم مبالات او به شریعت حضرت خیر الانام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - است .

و چنانچه صدور صد حکم مختلف در جدّ موجب توجه طعن به وجوه عدیده است ، همچنان صدور صد حکم مختلف در حدّ خمر کما لا یخفی علی من لم یخامر عقله الاختلاط ، وجانب التعسّف والاختباط .

اما آنچه گفته : و اگر لفظ جدّ به ( جیم ) باشد ، کذب ‹ 975 › محض است ; زیرا که در زمان ابوبکر صدیق صحابه را در میراث جدّ اختلاف واقع شد . . . الی آخر .

پس ادعای این معنا که روایت حکم عمر در جدّ به صد قضیه کذب محض است ، دروغ بحت و بهت صرف و مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه روایت حکم عمر در جدّ به صد قضیه [ را ] جمعی کثیر و جمّی غفیر از ثقات مشاهیر و ائمه نحاریر و شیوخ معتبرین و اساطین معتمدین و محدّثین محققین و منقدین مدققین که محامد و مناقب و فضائل و محاسن و مفاخر و مآثر ایشان شهره آفاق و مسلّم فیما بینهم علی الاطلاق است در کتب

ص : 481

دین و ایمان خودشان (1) روایت کرده اند ، و روایت یکی از ایشان برای تکذیبِ تکذیبِ مخاطب لبیب کافی و وافی است ، فکیف مع هذا الاجتماع والاتفاق المورّث لتضعضع أرکان خرافات أهل الخلاف والشقاق ، فهذا الوجه بالحقیقة حاو لوجوه کثیرة عظیمة النطاق ، ملیحة السیاق .

دوم : آنکه جمعی از این حضرات که روایت حکم عمر به صد قضیه نقل کرده اند از مشایخِ مشایخِ اجازه والد ماجد مخاطب اند ، مثل : علامه سیوطی و ملا علی متقی و ابن حجر عسقلانی و مناوی و شریف جرجانی و علی قاری و بزّار و بیهقی و ابن ابی شیبه و عبدالرزاق ، چنانچه بر ناظر کتاب " کفایة المتطلع " تاج الدین دهّان که در آن مرویات شیخ خود حسن بن علی عجیمی ذکر کرده (2) ، و " مفتاح کنز درایة " روایة المجموع من درر المجلد المسموع که در آن مرویات ابی مهدی عیسی بن محمد الثعالبی الجعفری الهاشمی المکّی مسطور است (3) ، مخفی نخواهد بود ; و این هر دو بزرگ از جمله آن مشایخ سبعه اند که شاه ولی الله در " رساله ارشاد " (4) به اتصال سند خود به


1- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .
2- کفایة المتطلع ، ورق اول .
3- مفتاح کنز الدرایة :
4- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته ، لاحظ : الأعلام للزرکلی 1 / 149 ، معجم المؤلفین لعمر کحالة 13 / 169 .

ص : 482

ایشان به افتخار و ابتهاج حمد الهی آغاز نهاده (1) ; پس تکذیب این روایت در حقیقت تفضیح و تقبیح والد ماجد خود و مشایخِ مشایخِ او است ، و ناهیک به عاراً و شناراً جلبه علی السنیة من لا یرجو لله وقاراً .

سوم : آنکه خود مخاطب جمعی از این حضرات را که این روایت را در کتب خودشان اخراج کرده اند مثل : عبدالرزاق و بزّار و ابن ابی شیبه و بیهقی و ابن حجر عسقلانی و سیوطی و قسطلانی در " بستان المحدّثین " به محامد عظیمه و مدایح جلیله وصف کرده (2) ، و از شروع " بستان " ظاهر است که : نیت مخاطب در ذکر کتب مشهوره و مصنفین آنها در این کتاب قصد تبرک و تزیین رساله است (3) .

واعجباه ! که مخاطب گوش نمیدهد بر تصحیح چنین علامه روزگار و محقق عالی فخار که خودش در مدح و ثنای او مبالغه نموده ، و عجایب حیرت افزا از او نقل نموده ، و به ظهور اثر کرامت هم در او معترف شده ، و به مقبولیت تصانیف او و اشتمال آن بر مضامین جدیده و فواید مفیده تصریح


1- الإرشاد إلی مهمات علم الأسناد : عبدالعزیز دهلوی - صاحب تحفه اثناعشریه - این قسمت را به نقل از کتاب الإرشاد پدرش در رساله اصول حدیث آورده است ، مراجعه شود به تعریب العجالة النافعة : 74 - 79 .
2- به ترتیب اسامی گذشته ، مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 75 ، 55 ، 76 ، 79 ، 149 و 171 ، 150 ، 179 .
3- مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 11 ، مقدمه مؤلف .

ص : 483

کرده ، و بالخصوص این کتاب " فتح الباری " را که در آن این تصحیح مسطور است ، عمده تصانیف او گفته ، و به حقیقت به این جسارت خود را نزد علما و اهل تحقیق ضحکه میسازد .

و از شروع " بستان المحدّثین " این هم ظاهر است که شروح مشهوره کتب متداوله را که مخاطب در آن ذکر کرده ، به جهت کثرت شهرت و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آنها حکم متون حاصل شده ، پس بنابر این " فتح الباری " را ‹ 976 › هم حکم " صحیح بخاری " حاصل باشد بسبب کثرت شهرت و کثرت نقل و وثوق و اعتماد (1) ، پس تکذیب چنین روایت که این حضرات بر نقل آن اتفاق کرده باشند در حقیقت تکذیب خود در اثبات مناقب جلیله و محامد عظیمه برای ایشان و اثبات غایت جسارت خود در قصد تبرک به ذکر چنین کذابان است ! فلیضحک قلیلا ، ولیبک کثیراً .

چهارم : آنکه علامه نحریر ابن حجر عسقلانی نصّ صریح بر تصحیح سند روایت ابی جعفر رازی - که از عبیده نقل کرده - فرموده ، پس تکذیب امری ثابت به سند صحیح نهایت شنیع و قبیح و فظیع و فضیح است .


1- مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 11 که ترجمه عبارت دهلوی را به عربی چنین آورده است : کما أنی قصدت فی هذه الرسالة أن أذکر المتون والکتب الأصلیة دون الشروح ، ولکن سوف آتی فیها بذکر بعض الشروح الشائعة والمتداولة بین أهل العلم ، فإنها بسبب شهرتها والنقل منها والاعتماد علیها حلّت محل المتون .

ص : 484

و همانا عذر مزید تبحر و کثرت اطلاع و طول باع (1) مخاطب مطاع که به محض توهمات به چنین خرافات و مضحکات و خزعبلات و اکذوبات ، زبان حقایق ترجمان میآلاید ، برای رفع و دفع امثال این فضائح و قبائح شاید برای اولیای او مستندی قوی باشد .

و محامد و مناقب و فضائل و مدایح ابن حجر عسقلانی بالاتر از آن است که محتاج به اظهار باشد ، لیکن برای مزید اظهار شناعت جسارت مخاطب و تکذیبِ تکذیبِ او به کلام خودش ، بعض فضائل عسقلانی از کلام خودش مذکور میشود ، پس باید دانست که مخاطب در " بستان المحدّثین " گفته :

" فتح الباری " شرح بخاری و مقدمه " فتح الباری " هر دو تصنیف قاضی القضات خاتمة الحفاظ ابوالفضل شهاب الدین احمد بن علی بن محمد بن محمد بن علی بن محمود بن احمد بن حجر الکنانی العسقلانی المصری الشافعی ، تولد او در بیست و سوم شعبان سال هفتصد و سه است در مصر ، و از آنجا برای طلب علم به اسکندریه رحلت نموده و در قدس و شام و حلب و حجاز و یمن گردش کرده ، سیراب گردید ، در نظم و نثر قدرت تمام داشت و تصانیف او همه مقبول افتاد ، و در حیات او از دور دست مردم طلب تصانیف او میکردند ، و اساتذه و مشایخ او قائل به جلالت و عظمت او در این فن - یعنی علم حدیث - شدند ، و او را بر خود تقدیم و ترجیح دادند ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( باغ ) آمده است .

ص : 485

وفات او شب شنبه بیست و هشتم ذی حجه سال هشتصد و پنجاه و دو در قاهره مصر اتفاق افتاد ، و در قرافه صغری متصل مزار بنی الجزولی مدفون گشت ، و در جنازه او ازدحام مردم بسیار شده و پادشاه [ به ] نفس نفیس جنازه او را تبرکاً برداشت ، بعد از آن امرا و رؤسا دست به دست تا مزار بردند ، و در قرائت حدیث اعاجیب بسیار از وی به ظهور رسیده ، " سنن ابن ماجه " را در چهار مجلس خوانده ، و " صحیح مسلم " را در چهار مجلس سوای مجلس ختم در عرض (1) دو روز و چند ساعت تمام فرمود .

و شیخِ شیخ ابن حجر که مجدالدین بغوی صاحب " قاموس " است نیز " صحیح مسلم " را به سرعت تمام خوانده در دمشق برای شنوانیدن ناصرالدین ابو عبد الله بن جهبل ، و در سه روز در میان باب النصر و باب الفرج مقابل مزار نعل شریف نبوی که در آنجا ا ست در سه روز ختم نموده ، و به آن افتخار فرموده میگوید :

قرأت بحمد الله جامع مسلم * بجوف دمشق الشام کرش لإسلام علی ناصر الدین الإمام ابن جهبل * بحضرة حفاظ مجادیح أعلام ‹ 977 › وتمّ بتوفیق الإله بفضله * قراءة ضبط فی ثلاثة أیام


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عرضه ) آمده است .

ص : 486

و " سنن " کبیر نسائی را نیز شیخ ابن حجر در ده مجلس خوانده بر شرف الدین گو یک هر مجلس قریب چهار ساعت نجومی میشد که به عرف هندوستان ده دقیقه میشود (1) ، و در رحلت ثانیه " معجم صغیر " طبرانی را در یک مجلس تمام کرده بین الظهر و العصر ، و این کتاب یک هزار و پانصد حدیث دارد مع الاسناد ، و " صحیح بخاری " را در ده مجلس تمام کرده هر مجلس قریب چهار ساعت میبود .

بالجمله ; اوقات او معمور بود و هرگز خالی نمینشست از سه شغل ، یک چیز میکرد : مطالعه یا تصنیف یا عبادت ، و در مدت اقامت خود به دمشق - که قریب دو ماه و ده روز بود - برای افاده مردم قریب صد جلد از کتب حدیث خوانده بود ، و شغل تصنیف و عبادت و دیگر ضروریات سوای این اوقات میشد ، و این برکت در علم و اوقات و قبول تصانیف او را از دعای شیخ صنافیری - که ولیِّ صاحب کرامات مشهوره است - حاصل بود ، نقل میکنند که : والد شیخ ابن حجر را فرزند نمیزیست ، کبیده (2) خاطر به حضور شیخ رسید ، شیخ فرمود : از پشت تو فرزندی خواهد بر آمد که به علم خود دنیا را پر خواهد کرد . . . إلی أن قال : تصانیف ابن حجر زیاده بر یک صد و پنجاه کتاب است ، و بهتر و محکم تر از تصانیف جلال الدین السیوطی ; زیرا


1- [ الف ] این عرف شاید در بیت الشرف شاه صاحب باشد ، و الاّ عرف اهل ادراک هندوستان خود خلاف این است . ( 12 ) .
2- کبیده : رنجیده ، غمگین . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 487

که تصانیف جلال الدین سیوطی هر چند در عدد بیشتر است ، اما تصانیف ابن حجر اکثر کلان و کبیر الحجم واقع اند ، و مضامین جدیده و فواید مفیده دارند به خلاف تصانیف جلال الدین سیوطی ، چنانچه بر عالم متبحر پوشیده نمیماند ، و اتقان و ضبط در علم حافظ ابن حجر بیشتر از علم جلال الدین سیوطی است هر چند در عبور و اطلاع فی الجمله جلال الدین سیوطی را زیادت باشد ، از عمده تصانیف ایشان این کتاب یعنی " فتح الباری شرح البخاری " است که بعد از اتمام آن شادی کرد ، و قریب به پانصد دینار در ولیمه آن صرف نمود ، و شرح دیگر هم بر بخاری دارد کلان تر از " فتح الباری " مسمّی به " هدی الساری " (1) و مختصر آن شرح نیز دارد ، لیکن این هر دو به اتمام نرسیده اند . (2) انتهی .

پنجم : آنکه فاضل قسطلانی هم مثل محقق عسقلانی تصریح به صحت سند این روایت فرموده ، پس افاده قسطلانی هم به عنایت ربانی و تأیید سبحانی برای تکذیب جزاف و گزاف مخاطب که به وساوس ظلمانی و هواجس نفسانی تکذیب روایت اختلاف ثانی مینماید ، وافی و بسند است .

و فضائل و محامد قسطلانی هم مشهور و معروف است و خود مخاطب در " بستان المحدّثین " گفته :


1- ظاهراً این کتاب غیر از هدی الساری مقدمه فتح الباری است .
2- تعریب بستان المحدّثین : 171 .

ص : 488

" ارشاد الساری " مشهور به شرح بخاری قسطلانی (1) است ، تصنیف شهاب الدین احمد بن محمد بن ابی بکر بن عبدالملک بن احمد بن محمد بن الحسین قسطلانی مصری شافعی ، تولد او دوازدهم ذی قعده سال هشتصد و پنجاه و یک در مصر است ، و در ابتدای نشو و نما مشغول به علم قرائت شد و سبع (2) را یاد گرفت ، بعد از آن به فنون دیگر پرداخت و " صحیح بخاری " را در پنج مجلس بر احمد بن عبدالقادر شاوی گذرانید ، و در جامع عمری به درس و وعظ اشتغال آغاز نهاد ، عالمی برای شنیدن وعظ او جمع میشد ، و در این باب ‹ 978 › بی نظیر وقت خود بود ، و سخن گیرا داشت ، بعدِ مدت دراز [ او را ] شوق تصنیف در سر افتاد ، و تصانیف مقبوله از وی یادگار ماند از اجلّ آنها این شرح است که " فتح الباری " و کرمانی را در آن به اختصار تمام جمع و بین الایجاز و الاطناب واقع گردیده ، و نیز " مواهب لدنیّه " است که در باب خود بی عدیل است (3) .

ششم : آنکه محقق عسقلانی روایت یزید بن هارون را که متضمن این اختلاف است نیز معتمد و معتبر و ثابت و متحقق دانسته که به سبب قول


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قسطلانی شرح بخاری ) آمده است .
2- تعبیر ( وقرأ السبع ) در موارد متعدد در شرح حال علمای عامه آمده و از بعضی موارد آن معلوم میشود که مراد از آن قرائتهای هفت گانه قرآن است . مراجعه کنید به شرح حال علی بن سهل طبری در الوافی بالوفیات 21 / 102 .
3- تعریب بستان المحدّثین : 179 .

ص : 489

عبیده در آن - أعنی کلّها ینقض بعضها بعضاً - ردّ و انکار تأویل علیل بزّار فرموده ، وهذا دلیل زاهر ، وبرهان باهر علی کونه ثابتاً ، معتمداً ، مسلّماً ، مقبولا ، لا مردوداً ، معلولا ، وکذباً مدخولا ، کما ظنّه المخاطب الذی لا أتقن فروعاً ، ولا استحصف أصولا ، ویجنح دائماً إلی الباطل ، ویعدل عن الحق عدولا .

هفتم : آنکه دانستی که فاضل قسطلانی هم به روایت یزید بن هارون استدلال و احتجاج بر ردّ تأویل و لجاج بزّار کثیر الاعوجاج فرموده ، وهذا أیضاً ممّا یثبت أن خبر یزید بن هارون ثابت ، معتمد ، مأمون ، لا کذب موهون ، کما ظنّه المخاطب الخؤون ، الظانّ غرائب الظنون ، المنهمک فی طرائف الزور والمجون ، المبدی من الخرافات عجائب السئون (1) ، ولا غرو فللجنون فنون .

هشتم : آنکه ابن حزم اسناد روایت مائة قضیه را در غایت صحت دانسته که گفته که : سبیلی نیست به سوی وجود اسنادی صحیح تر از آن ، و عجب از کسی که اعتراض بر آن مینماید و انکار آن میکند ، آغاز نهاده ، و این انکار را باوصف تصحیح باطل محال - اعنی ایجاب مقاسمه بین الجدّ والاخوة به سبب غصنین متشعبین از غصن شجره یا جدولین جاریین از خلیج نهر - از جمله مصائب و اطلاقات شنیعه بر صحابه در دین دانسته ، و انکار روایت مائة قضیه را انکار حق نامیده ، امر به تعجب از آن فرموده به نهایت تشنیع و


1- کذا ولعلّه : ( الشئون ) .

ص : 490

تهجین ، منکرین را موسوم ساخته (1) ; پس این همه تشنیع و تفضیح ابن حزم را لفظاً باللفظ ، مخاطب در حق خود منطبق نموده که هم بر انکار این روایت حقّه صحیحه جسارت کرده ، و هم امری را که نزد ابن حزم باطل و محال است - اعنی ایجاب مقاسمه به سبب تمثیل و تصویر - ثابت ساخته ، فلیضحک قلیلا ، ولیبک کثیراً .

نهم : آنکه روایت یزید بن هارون - که ابن الملقن و عسقلانی و قسطلانی نقل کرده اند - نیز صحیح السند است که روات آن همه ائمه ثقات و فحول اثبات اند ، و ارباب " صحاح سته " سنّیه اجماع و اتفاق بر تصحیح روایاتشان دارند ، و آن را در غایت صحت و اعلای درجات وثوق دانسته در " صحاح " خود میآرند چنانچه بر متتبع و متفحص پوشیده نیست ، بنابر مزید توضیح بعض محامد و مناقبشان مذکور میشود :

اما خود یزید بن هارون ، پس از ائمه اعلام و مشایخ فخام است ، امام احمد بن حنبل فرموده که : او حافظ متقن الحدیث و صحیح الحدیث است .

و یحیی بن معین ارشاد کرده که ثقه است .

و ابن المدینی گفته که : از ثقات است ، و بار دگر گفته که : ندیدم مردی را گاهی حافظ تر از یزید بن هارون .


1- قبلا از المحلّی 9 / 295 گذشت .

ص : 491

و عجلی گفته که : او ثبت است در حدیث .

و ابو حاتم فرموده که : او ثقه و امام است که سؤال ‹ 979 › کرده نمیشود از مثل او .

و نیز عجلی گفته که : او ثبت است و متعبد و حسن الصلات جدّاً ، و عالم بود به حدیث و حافظ ثقه و زاهد عابد .

و زعفرانی گفته که : ندیدم أحدی را گاهی بهتر از یزید بن هارون ، با این همه مناقب و فضائل او بسیار است به نهایت ، و امام احمد بن حنبل و علی بن المدینی و ابوبکر بن ابی شیبه و دیگر ائمه سنّیه از خوشه چینان خرمن فیض اویند .

شیخ عبدالحق در کتاب " رجال مشکاة " - مسمّی به " تحصیل الکمال " (1) - گفته :

یزید بن هارون زاذی ، نسبةً إلی زاذان - بالزای والذال المعجمة - أبو خالد السلمی ، مولاهم الواسطی - وقیل : إن أصله من بخارا - أحد الأعلام ، قال أحمد : کان حافظاً متقناً للحدیث ، صحیح الحدیث .

وقال یحیی : ثقة .


1- کتاب چاپ نشده است و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .

ص : 492

وقال ابن المدینی : من الثقات ، وقال مرّة : ما رأیت رجلا قطّ أحفظ من یزید بن هارون .

وقال العجلی : ثبت فی الحدیث .

قال أبو حاتم : ثقة ، إمام لا یُسأل عن مثله .

قال أحمد : حافظ متقن .

وقال العجلی : ثبت متعبد حسن الصلاة جدّاً ، یصلی الضحی ستّ عشر رکعة وقد عمی ، کان عالماً بالحدیث ، حافظاً ، ثقةً ، زاهداً ، عابداً .

قال الزعفرانی : ما رأیت أحداً قطّ خیراً من یزید بن هارون ، ومناقبه وفضائله کثیرة جّداً ، سمع یحیی بن سعید الأنصاری ، وعاصماً الأحول ، وحمیداً الطویل ، وشعبة ، والحمادین . . وغیرهم ; وروی عنه أحمد بن حنبل ، وعلی بن المدینی ، وأبو بکر بن أبی شیبة . . وغیرهم ; قدم بغداد ، وحدّث بها ، ثمّ عاد إلی واسط ومات بها سنة ثمانی عشرة ومائتین ، وقیل : سبع عشرة ومائتین ، وقیل : سنة ستّ ومائتین (1) .

و ذهبی در " کاشف " گفته :

( ع ) (2) یزید بن هارون ، أبو خالد السلمی الواسطی ، أحد


1- [ الف ] ورق : 364 / 399 . [ تحصیل الکمال : ] .
2- [ الف ] رمز إلی أن جمیع أصحاب الصحاح الستة رووا عن هذا الرجل فی صحاحهم . ( 12 ) . [ در مصدر رمز ( ع ) آخر مطلب آمده است ] .

ص : 493

الأعلام ، عن حمید والجریری ، وعنه الذهلی وعبد والحراث (1) بن أبی أُسامة ، قال أحمد : حافظ متقن .

وقال ابن المدینی : ما رأیت أحفظ منه .

وقال العجلی : ثبت متعبد ، حسن الصلاة جدّاً ، یصلّی الضحی ستّ عشرة رکعة وقد عمی ، توفی 206 (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

یزید بن هارون بن زاذان السلمی ، مولاهم ، أبو خالد الواسطی ، ثقة ، متقن ، عابد ، من التاسعة ، مات سنة ستّ ومائتین ، وقد قارب التسعین (3) .

اما هشام بن حسان ، پس او هم از ائمه اعیان و اکابر ثقات مشار الیهم بالبنان است ، ابن عیینه فرموده که : او بود اعلم ناس به حدیث .

حسن و حماد بن سلمه گفته که : اختیار نمیکنیم بر هشام در حدیث ابن سیرین کسی را .

و یحیی بن معین ارشاد کرده که : او ثقه است .


1- فی المصدر : ( والحارث ) .
2- [ الف ] 193 / 221. [ الکاشف 2 / 391 ] .
3- تقریب التهذیب 1 / 606 .

ص : 494

و عجلی گفته که : او ثقه است و حسن الحدیث ، گفته میشود که نزد او هزار حدیث حسن بود که نبود نزد غیر او .

و ابو حاتم گفته که : او صدوق بود ، و تثبت میکرد در رفع احادیث از ابن سیرین .

عبد الحق دهلوی در " رجال مشکاة " گفته :

هشام بن حسان ، أبو عبد الله ، الحافظ ، الأزدی القردوسی - بضمّ قاف وسکون راء ودال مهملة مضمومة وبسین مهملة ، منسوب إلی قردوس - بن الحارث ، مولاهم ، وقیل : کان نازلا فیهم ، وهو بصری ; سمع الحسن ، وابن سیرین ، وعکرمة ، وعطاء .

قال ابن عیینة : ‹ 980 › کان أعلم الناس بحدیث الحسن .

وقال حماد بن سلمة : لا نختار علی هشام فی حدیث ابن سیرین أحداً .

وقال یحیی : ثقة .

وقال العجلی : بصری ، ثقة ، حسن الحدیث ، یقال : عنده ألف حدیث حسن لیس عند غیره .

قال أبو حاتم : کان صدوقاً ، وکان یتثبّت فی رفع الأحادیث ، عن ابن سیرین .

وروی عنه الحمادان ، والسفیانان ، وفضیل بن عیاض ، و سعد

ص : 495

ابن عامر . . و غیرهم ; مات سنة سبع أو ثمان وأربعین ومائة (1) .

و ذهبی در " کاشف " گفته :

هشام بن حسان الأزدی ، مولاهم ، الحافظ ، عن الحسن وابن سیرین ; وعنه القطّان ، وأبو عاصم ، والأنصاری ; مات فی صفر 148 (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

هشام بن حسان الأزدی ، القردوسی - بالقاف وضمّ الدال - أبو عبد الله البصری ، ثقة ، من أثبت الناس فی ابن سیرین (3) .

اما محمد بن سیرین ، پس از مشاهیر تابعین و اعاظم ائمه و اعلام اساطین است ، و از مزید شهرت حاجت به مدح و توثیق ندارد ، شیخ عبد الحق در " رجال " در " تحصیل الکمال " گفته :

محمد بن سیرین ، أبو بکر البصری ، أحد الأعلام ، کان فقیهاً ، عالماً ، فاضلا ، زاهداً ، ورعاً ، محدّثاً ، من مشاهیر التابعین وأجلّتهم ، ثقة ، حجّة ، حافظ ، متقن ، یعبّر الرؤیا ، کثیر العلم ، ورع ، کثیر الصمت ، له سبعة أوراد باللیل ، لقی صدراً کثیراً من


1- رجال مشکاة :
2- [ الف ] 181 / 221. [ الکاشف 2 / 336 ] .
3- تقریب التهذیب 1 / 572 .

ص : 496

الصحابة ، قال هشام : أدرک من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثلاثین نفساً ، واشتهر بفنون علم الشریعة ، وکان من أورع أهل البصرة ، وسمع من ابن عمر ، وأنس ، وعمران بن حصین ، وأبی هریرة ، و زید بن ثابت . . ومن سواهم ، ولم یسمع من ابن عباس ، وقال شعبة : کلّ شیء قال ابن سیرین : ( نُبئت عن ابن عباس ) إنّما سمعه عن عکرمة بالکوفة أیام المختار .

ولد لسنتین بقیتا من خلافة عثمان . .

وسیرین - أبوه (1) - کان من سبی عین النمر (2) - الذین أسرهم خالد بن الولید - وکان أبوه مولی أنس بن مالک ، کاتبه علی عشرین ألف درهم ، حمله علی ذلک عمر بن الخطاب لقوله تعالی : ( وَالَّذینَ


1- کذا ، وفی غیر واحد من المصادر أُمّه ، کما یأتی فی التعلیقة الآتیة .
2- [ الف ] عین النمر - بضمّ النون - موضعی است . ( 12 ) . [ وفی غیر واحد من المصادر : عین التمر . قال الحموی فی معجم البلدان 4 / 176 : عین التمر : بلدة قریبة من الأنبار غربی الکوفة ، بقربها موضع یقال له : شفاثا ، منهما یجلب القسب والتمر إلی سائر البلاد ، وهو بها کثیر جدا ، وهی علی طرف البریة ، وهی قدیمة ، افتتحها المسلمون فی أیام أبی بکر علی ید خالد بن الولید فی سنة 12 للهجرة ، وکان فتحها عنوة ، فسبی نساءها وقتل رجالها ، فمن ذلک السبی والدة محمد بن سیرین ، وسیرین اسم أُمّه . وراجع أیضاً : تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 53 / 176 ، تاریخ بغداد للخطیب البغدادی 2 / 416 ، الطبقات الکبری لابن سعد 7 / 121 ، 193. . وغیرها ] .

ص : 497

یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فیهِمْ خَیْراً ) (1) ، وکانت أُمه مولاة لأبی بکر الصدیق ، وکانت له إخوة : أنس ، ومعبد ، ویحیی ، وأختان : حفصة ، وکریمة بنتا سیرین ، وکانتا من الفاضلات العاملات ، وکان محمد ابن سیرین أکبرهم ، قیل : لم یکن من أبناء الموالی أحد مثله ، وکان له ثلاثون ابناً کلّهم ماتوا فی حیاته إلاّ عبد الله بن محمد بن سیرین ، وروی عنه : ابن عون ، وهشام بن حسان ، وقرة ، وجریر . . وخلق آخرون ; مات سنة عشر ومائة بعد الحسن بمائة لیلة ، وهو ابن سبع وسبعین سنة (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

محمد بن سیرین الأنصاری ، أبو بکر بن أبی عمرة البصری ، ثقة ، عابد ، کبیر القدر ، کان لا یری الروایة بالمعنی ، من الثالثة ، مات سنة عشر ومائة (3) .

و در " کاشف " گفته :

محمد بن سیرین ، أبو بکر ، أحد الأعلام ، عن أبی هریرة ، وعمران بن حصین ، وعنه ابن عون ، و هشام بن حسان ، وقرة ،


1- النور ( 24 ) : 33 .
2- تحصیل الکمال :
3- [ الف ] 322 / 482. [ تقریب التهذیب 1 / 483 ] .

ص : 498

وجریر ، ثقة حجة کبیر العلم ورع بعید الصیت ، له ‹ 981 › سبعة أوراد باللیل ، مات فی تاسع شوّال سنة 110 (1) .

اما عبیده بن عمرو سلمانی ; پس او هم از اکابر ثقات تابعین و اعاظم ائمه معتمدین است ، و در حیات جناب سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - به شرف اسلام مشرف شده ، ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

عبیدة بن عمرو السلمانی - بسکون اللام ، ویقال : بفتحها - ، المرادی ، أبو عمرو ، الکوفی ، تابعی کبیر ، مخضرم ، ثقة ، ثبت ، کان شریح إذا أشکل علیه شیء سأله ، مات سنة اثنتین وسبعین أو بعدها ، والصحیح أنه مات قبل سنة سبعین (2) .

و ذهبی در " کاشف " گفته :

عبیدة السلمانی ابن عمرو ، - وقیل : عبیدة بن قیس الکوفی - أحد الأئمة ، أسلم فی حیاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; روی عن علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود ، وعنه إبراهیم ، وابن سیرین ، وأبوإسحاق ; قال ابن عیینة : کان یوازی شریحاً فی العلم والقضا ، مات 72 ، و قیل : 73 (3) .


1- [ الف ] 150 / 221. [ الکاشف 2 / 178 ] .
2- [ الف ] ورق چهارم : 256 / 482. [ تقریب التهذیب 1 / 379 ] .
3- الکاشف 1 / 649 .

ص : 499

و در " حاشیه کاشف " (1) - که از آن شیخ عبد الحق هم در " رجال مشکاة " نقلها میآرد - بعد لفظ ( ابن عمرو ) مذکور است :

ویقال : ابن قیس بن عمرو السلمانی ، أبو عمرو الکوفی ، قال العجلی : کوفی ، تابعی ، ثقة ، أسلم قبل وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بسنتین ، ولم یر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان من أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود ، وکان أعور ، وکان شریح إذا أشکل علیه الشیء بعث به إلیه ، وکلّ شیء روی ابن سیرین عن عبیدة ، فهو عن علی [ ( علیه السلام ) ] سوی رأیه ، وقال : ابن سیرین ما رأیت رجلا أشدّ توقیاً من عبیدة (2) .

و نیز ابن حجر در " تهذیب التهذیب " گفته :

عبیدة بن عمرو - ویقال : ابن قیس بن عمرو - السلمانی ، المرادی ، أبو عمرو الکوفی ، أسلم قبل وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بسنتین ولم یلقه ، قاله : هشام ، عن محمد ، عنه .

وروی عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، وابن مسعود ، وابن الزبیر ; روی عنه


1- ( و در حاشیه کاشف ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- حاشیه کاشف : وذکره العجلی فی معرفة الثقات 2 / 124 - 125 ، وانظر : الطبقات الکبری لابن سعد 6 / 93 - 95 ، تاریخ الإسلام للذهبی 5 / 482 ، سیر أعلام النبلاء للذهبی - أیضاً - 4 / 40 ، الأنساب للسمعانی 3 / 276 .

ص : 500

عبد الله بن سلمة المرادی ، وإبراهیم النخعی ، وأبو إسحاق السبیعی ، ومحمد بن سیرین ، وأبو حسان الأعرج ، وأبو البختری الطائی ، وعامر الشعبی . . وغیرهم .

قال الشعبی : کان شریح أعلمهم بالقضا ، وکان عبیدة یوازیه .

وقال أشعث ، عن محمد بن سیرین : أدرکت الکوفة ، وبها أربعة ممّن یؤدّ فی الفقه ، فبدأ بالحرث بن سعید ، ثمّ عبیدة أو بالعکس ، ثمّ علقمة الثالث ، وشریح الرابع ، ثمّ یقول : وأربعة أحسنهم شریح المختار .

وقال العجلی : کوفی تابعی ثقة جاهلی ، أسلم قبل وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بسنتین ولم یره ، وکان من أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] وعبد الله ، وکان ابن سیرین أروی الناس عنه (1) .

وقال ابن نمیر وغیر واحد : مات سنة اثنتین وسبعین .

وقال شعیب (2) : مات سنة اثنتین وسبعین أو ثلاث .

وقال الترمذی : سنة [ 3 ] (3) .

وقال أبو بکر بن أبی شیبه : سنة أربع و سبعین . قلت : وکذا أرّخه ابن حبان فی الثقات وصحّحه .


1- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لسبق ذکرها ، أو لاختلاف نسخته مع المطبوع .
2- فی المصدر : ( قعنب ) .
3- الزیادة من المصدر ، یعنی سنة 73 .

ص : 501

وقد قال البخاری فی تاریخه : حدّثنا ابن یسار (1) ، حدّثنا ابن مهدی ، حدّثنا شعبة ، عن [ ابن ] (2) حصین قال : أوصی عبیدة أن یصلی علیه الأسود خشی أن یصلی علیه المختار ، فبادر ، فصلّی علیه . وهذا إسناد صحیح رواه ابن سعد - أیضاً - ، ‹ 982 › عن أبی داود ، عن شعبة ، ومقتضاه : أن عبیدة مات قبل سنة سبعین [ بمدة ] (3) ; لأن المختار قتل سنة سبع وستین بلا خلاف .

وقال محمد بن سعد : قال محمد بن عمر : هاجر عبیدة زمن عمر .

وقال ابن معین : کان عیسی بن یونس یقول : السلمانی ثقة ، وجه .

وعدّه علی بن المدینی فی الفقهاء من أصحاب ابن مسعود .

وقال : إسحاق بن منصور ، عن ابن معین : ثقة لا یسأل عن مثله .

وقال عثمان الدارمی : قلت لابن معین : علقمة أحبّ إلیک أو عبیدة ، فلم یختر ، قال عثمان : هما ثقتان ، وقال علی بن المدینی وعمرو بن علی الفلاس : أصحّ الأسانید محمد بن سیرین عن عبیدة ، عن علی (4) .


1- فی المصدر : ( بشار ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] [ تهذیب التهذیب صفحه : 178 ] [ تهذیب التهذیب 7 / 78 - 79 ] .

ص : 502

دهم : آنکه سند روایت محمد بن سعد هم صحیح است که روات آن همه معتمد و معتبر و موثق و معدل و مزکّی و ممدوح و معروف به فضائل و مناقب عالیه و محامد و محاسن سامیه هستند ، و چسان چنین نباشند که همه شان از روات " صحاح سته " سنّیه که ارباب " صحاح سته " روایات ایشان را در " صحاح " خود میآرند و آن را حجت و مستند و معتمد میدانند .

و فضائل خود محمد بن سعد مستغنی از بیان است ابن خلّکان در " وفیات الاعیان " گفته :

أبو عبد الله محمد بن سعد بن منیع الزهری ، کاتب الواقدی ، کان أحد الفضلاء النبلاء الأجلاء ، صحب الواقدی - المذکور قبله - زماناً ، وکتب له فعُرف به ، وسمع سفیان بن عیینة وأنظاره ; وروی عنه أبو بکر بن أبی الدنیا ، وأبو محمد الحارث ابن أبی أُسامة التمیمی ، وصنّف کتاباً کبیراً فی طبقات الصحابة والتابعین والخلفاء إلی وقته ، فأجاد فیه وأحسن ، وهو یدخل فی خمس عشرة مجلّدة ، وله طبقات أُخری صغری ، کان صدوقاً ثقة ، ویقال : اجتمعت کتب الواقدی عند أربعة أنفس : أوّلهم کاتبه محمد بن سعد المذکور ، وکان کثیر [ العلم ] (1) عزیز (2) الحدیث


1- الزیادة من المصدر .
2- کذا ، وفی المصدر : ( غزیر ) .

ص : 503

والروایة ، کثیر الکتب (1) ، کتب الحدیث والفقه . . وغیرهما .

وقال الحافظ أبو بکر الخطیب - صاحب تاریخ بغداد فی حقّه - : ومحمد بن سعد عندنا من أهل العدالة ، وحدیثه یدلّ علی صدقه ، فإنه یتحری فی کثیر من روایاته ، وهو من موالی الحسین بن عبد الله بن عبید الله بن العباس بن عبد المطلب ، وتوفی یوم الأحد لأربع خلون من جمادی الآخرة ، سنة ثلاث ومائتین ببغداد ، ودفن فی مقبرة باب الشام ، وهو ابن اثنتین وستین سنة . . . (2) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

محمد بن سعد بن منیع الهاشمی ، مولاهم ، البصری ، نزیل بغداد ، کاتب الواقدی ، صدوق ، فاضل ، من العاشرة ، مات سنة ثلاثین ، وهو ابن اثنتین وستین (3) .

و در " کاشف " ذهبی مسطور است :

محمد بن سعد ، الکاتب ، مولی بنی هاشم ، صاحب الطبقات ، حافظ ، صدوق ; سمع هشیماً ، وابن عیینة ; وعنه الحرث (4) بن أبی أُسامة ، وابن أبی الدنیا 230 د . قوله (5) .


1- فی المصدر : ( الکتبة ) .
2- وفیات الاعیان 4 / 351 - 352 .
3- [ الف ] 320 / 482. [ تقریب التهذیب 1 / 480 ] .
4- فی المصدر : ( الحارث ) .
5- کذا ، وفی المصدر : ( مات أبو داود قوله . د ) . [ الف ] 149 / 221. [ الکاشف 2 / 174 ] .

ص : 504

اما اسماعیل بن ابراهیم اسدی - که ابن سعد از او این روایت نقل کرده - ، پس او از روات " صحاح سته " است ، و از حفاظ ثقات و اعلام ‹ 983 › عالی درجات ، ابو عبد الله محمد بن احمد بن عثمان الذهبی در کتاب " تذهیب التهذیب " گفته :

إسماعیل بن عُلَیَّة ، هو أبو بشر ، إسماعیل بن إبراهیم بن مقسم الأسدی ، مولاهم ، البصری ، أحد الأئمة الأعلام ، وعُلَیَّة أُمّه ; عن أیوب السختیانی ، وعلی بن جدعان ، وحمید ، وخالد الحذاء ، وبهز بن حکیم ، وداود بن أبی هند ، وسلیمان التیمی ، وعاصم الأحول ، وعبد الله بن أبی نجیح ، وعطاء بن السائب . . وخلق . .

وعنه إبراهیم بن مهمان (1) - مع تقدّمه - ، وأحمد ، وإسحاق ، وابن معین ، والحسن بن عرفة ، وابن المدینی ، وعلی بن حجر ، وأبو کریب . . و خلائق .

قال شعبة : هو ریحانة الفقهاء ، وقال أیضاً : هو سند (2) المحدّثین .

وقال ابن مهدی : هو أثبت من له شمّ (3) .

وقال القطان : هو أثبت من وهب (4) .


1- فی المصدر : ( طهمان ) .
2- فی المصدر : ( سید ) .
3- فی المصدر : ( من هشیم ) .
4- فی المصدر : ( وهیب ) .

ص : 505

وقال عفان - عن حماد بن سلمة - : کنّا نشبّه ابن عُلَیَّة بیونس بن عبید .

وقال أحمد بن حنبل : إلیه المنتهی فی التثبّت بالبصرة ، فاتنی حمّاد بن زید ، فأخلف الله علیّ بابن عُلَیَّة .

وقال أحمد بن محمد بن محرز - عن ابن معین - : کان مأموناً ، ثقة ، ورعاً ، تقیاً .

وقال یعقوب بن شیبة - عن الهیثم بن خالد - : قال : اجتمع حفّاظ البصرة ، فقال لهم أهل الکوفة : نحّوا عنّا إسماعیل ، وهاتوا من شئتم .

وقال زیاد بن أیوب : ما رأیت لابن عُلَیَّة کتاباً قطّ .

وقال أبو داود : ما أحد من المحدّثین إلاّ وقد أخطأ إلاّ ابن عُلَیَّة ، وبشر بن المفضل (1) .

وقال عمرو بن زایدة : صحبت ابن عُلَیَّة أربع عشرة سنة ، فما رأیته ضحک فیها .

وقال ابن سعد : ولی ابن عُلَیَّة المظالم ببغداد فی آخر خلافة الرشید ، وبها مات .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] ما أحد من المحدّثین إلاّ و قد أخطأ إلاّ ابن عُلَیَّة وبشر .

ص : 506

قال الفلاس : ولد سنة عشر ومائة ، توفی فی ذی القعدة سنة 193 .

قلت : حدیثه فی الغیلانیات فی السماء علواً ، وفی جزء ابن عرفة (1) .

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

إسماعیل بن إبراهیم بن مقسم الأسدی ، مولاهم ، أبو بشر ، البصری ، المعروف ب : ابن عُلَیَّة ، ثقة ، حافظ ، من الثامنة ، مات سنة ثلاث وتسعین ، وهو ابن ثلاث وثمانین (2) .

و در " کاشف " ذهبی مذکور است :

إسماعیل بن إبراهیم بن عُلَیَّة ، أبو بشر ، عن أیوب ، وابن جدعان ، وعطا بن السائب ; وعنه أحمد ، وإسحاق ، وابن معین . . وأُمم ; مات 193 ، إمام ، حجّة (3) .

و در " حاشیه کاشف " مذکور است :

قال شعبة : هو ریحانة الفقهاء .

وقال أحمد : إلیه المنتهی فی التثبت بالبصرة .

وقال ابن مهدی : هو أثبت من هشیم .


1- [ الف ] 47 / 206. [ تذهیب تهذیب الکمال 1 / 352 - 353 ] .
2- تقریب التهذیب 1 / 105 .
3- الکاشف 1 / 243 .

ص : 507

وقال القطان : هو أثبت من وهب ، وقال : وما أحد من المحدّثین إلاّ قد أخطأ إلاّ ابن عُلَیَّة ، وبشر بن المفضل .

وقال عفان - عن حماد بن سلمة - : کنا نشبّه ابن عُلَیَّة بیونس بن عبید .

و قال غندر : نشأتُ فی الحدیث ، و لیس أحد یقدّم فی الحدیث علی ابن عُلَیَّة .

وقال یعقوب بن شیبة - عن الهیثم بن خالد - : قال : اجتمع حفاظ البصرة وحفاظ الکوفة ، فقال لهم أهل الکوفة : نحّوا عنّا إسماعیل ، وهاتوا من شئتم .

وقال زیاد بن أیوب : ما رأیت لابن علیه ‹ 984 › کتاباً قطّ .

قال عمرو بن زائدة : صحبت بن عُلَیَّة 14 (1) سنة فما رأیته ضحک فیها ، وصحبته لی (2) فما رأیته تبسم فیها .

قال ابن معین : کان ثقة ، مأموناً ، صدوقاً ، مسلماً ، ورعاً ، تقیاً .

وقال النسائی : ثقة ، ثبت (3) .


1- [ الف ] أی : أربع عشرة .
2- کذا ، وفی تهذیب الکمال 3 / 30 وتاریخ بغداد 6 / 234 : ( سبع سنین ) بدل ( لی ) .
3- حاشیه کاشف : وانظر : سیر أعلام النبلاء 9 / 107 - 120 ، تهذیب الکمال 3 / 23 - 27 ، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال للخزرجی الأنصاری الیمنی : 32 .

ص : 508

و اما ایوب بن ابی تمیمه کیسان - که اسماعیل از او روایت کرده - ، پس او هم از روات " صحاح سته " ، و یکی از تابعین کرام و ائمه اعلام و فقهای فخام ، و محامد و مناقب او محیّر افهام - که علاوه بر نهایت فضل و غایت ورع و زهد و فقاهت و سیادت و شدت اتباع سنت و کثرت عبادت و وثوق و تثبّت و جامعیت و کبر علم - صاحب کرامت و خرق عادت هم بوده ، ابو عبد الله محمد بن احمد بن عثمان الذهبی در کتاب " تذهیب التهذیب " گفته :

أیوب بن أبی تمیمة ، کیسان أبو بکر السختیانی ، البصری ، أحد الأئمة الأعلام ، رأی أنساً ; وروی عن عمرو بن سلمة الجری (1) ، وأبی رجاء العطاردی ، وعبد الله بن شقیق ، وسعید بن جبیر ، ومعاذ ، والحسن ، ومجاهد ، والقاسم . . وخلق ; وعنه ابن سیرین أحد شیوخه ، وشعبة ، والسفیانان ، والحمادان ، وعبد الوارث ، وابن عُلَیَّة ، وعبد الوهاب الثقفی . . وخلائق .

قال ابن المدینی : له نحو ثمان مائة حدیث .

وقال ابن عُلَیَّة : کنّا نقول : حدیث أیوب ألفا حدیث .

وقال الحسن - ونظر إلی أیوب - : هذا سید الفتیان .

وقال مرّة : أیوب سید شباب أهل البصرة .


1- [ الف ] بالموحدة والرای المهملة . [ وفی المصدر : ( الجرمی ) ] .

ص : 509

وقال شعبة : حدّثنا أیوب ، وکان سید الفقهاء ، وما رأیت مثله ومثل یونس وابن عون .

وقال حماد بن زید : أیوب أفضل من جالستُه ، وأشدّه اتباعاً للسنّة .

وقال ابن عیینة : ما لقیت مثله فی التابعین .

وقال ابن معین : أیوب أثبت من ابن عون .

وسئل ابن المدینی عن أثبت أصحاب نافع ؟ فقال : أیوب وفضله ، ومالک وإتقانه ، وعبد الله (1) بن عمر وحفظه .

قال ابن سعد : کان أیوب ثقة ، حجّة ، ثبتاً فی الحدیث ، جامعاً ، کبیر (2) العلم .

قال ابن عُلَیَّة : ولد سنة 66 .

قلت : روی ضمرة ، عن ابن شوذب ، قال : کان أیوب یؤمّ أهل مسجده فی رمضان ، ویصلّی بهم فی الرکعة قدر ثلاثین آیة ، وکان یصلّی لنفسه فیما بین الترویحتین بقدر ثلاثین آیة ، وکان یقول هو بنفسه للناس : الصلاة ، وکان یوتر بهم ، ویدعو بدعاء القرآن یؤمّن من خلفه ، وکان أحد ما یقول : الصلاة علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ویقول : اللهم استعملنا بسنّته ،


1- فی المصدر : ( عبید الله ) .
2- فی المصدر : ( کثیر ) .

ص : 510

وأوزعنا بهدیه ، واجعلنا للمتقین إماماً . . ثمّ یسجد ، فإذا فرغ من الصلاة ، دعا بدعوات .

وروی جریر ، عن أشعث ، قال : کان أیوب جهبذ العلماء .

وقال هشام بن عروة : لم أر فی البصرة مثل أیوب .

وقال ابن یونس المدینی : حدثّنی اسحاق بن محمد : سمعت مالکاً یقول : کنّا ندخل علی أیوب السختیانی ، فإذا ذکرنا له حدیث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بکی حتّی نرحمه .

وعن هشام بن حسان ، قال : حجّ أیوب السختیانی أربعین حجّة .

وقال سعید بن عامر ، عن سلام : کان أیوب السختیانی یقوم اللیل کلّه ، فیخفی ذلک ، فإذا کان ‹ 985 › عند الصبح رفع صوته کأنّه قام تلک الساعة .

وقال ابن عون : لمّا مات ابن سیرین قلنا : من لنا ؟ فقلنا : أیوب .

وقال شعبة : قال أیوب : ذُکرتُ وأنا أُحبّ أن لا أُذکَر .

وقال حماد بن زید : کنت أمشی مع أیوب ، فیأخذ فی طرق أتعجب کیف یهتدی لها فراراً من الناس أن یقال : هذا أیوب !

وقال شعبة : ربّما ذهبت مع أیوب لحاجة ، ولا یدعنی أمشی معه ، ویخرج من هاهنا وهاهنا کیلا یفطن له .

ص : 511

وقال وهیب : سمعت أیوب یقول : إذا ذکر الصالحون کنت منهم بمعزل .

وقال حماد بن زید : کان أیوب صدیقاً لیزید بن الولید ، فلمّا ولی الخلافة قال : اللهم أنسه ذکری ، وکان یقول : لیتق الله رجل وإن زهد ، فلا یجعلن زهده عذاباً علی الناس .

وکان أیوب یخفی من زهده .

وعن أیوب ، قال : ما صدق عبد إلاّ یَسُرُّهُ أن لا یشعر بمکانه .

وقال حماد بن زید : غلب أیوب البکاء ، فقال : إن الشیخ إذا کبر مجّ وغلبه فوه ، فوضع یده علی فیه وقال : الزکمة ربّما عرضت .

وقال معمّر : کان فی قمیص أیوب بعض التذییل ، فقیل له ، فقال : الشهرة الیوم فی التشمیر .

وقال صالح ابن أبی الأخضر : قلت لأیوب : أوصنی ، فقال : أقلّ الکلام .

وقال محمد بن موسی الحرشی : حدّثنا النضر بن کثیر السعدی ، حدّثنا عبد الواحد بن زید ، قال : کنت مع أیوب السختیانی علی حراء (1) : فعطشت عطشاً کثیراً حتّی رأی ذلک فی وجهی ، فقال : ما لک ؟ قلت : العطش ! [ قد خفت علی نفسی ] (2) . قال : تستر علیّ ؟


1- [ الف ] ککتاب ، کوهی است در مکّه . ( 12 ) . [ انظر : الصحاح 6 / 2312 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 512

قلت : نعم . فاستحلفنی ، فحلفت له أن لا أخبر عنه مادام حیاً ، فغمز برجله علی حراء ، فنبع الماء ، وشربتُ حتّی رویتُ ، وحملتُ معی من الماء .

هذه الحکایة رواه أبو نعیم فی الحلیة بإسناده ، والنضر - وإن کان فیه ضعف - فقد احتجّ به النسائی . . وغیره ، وکان یعنی (1) بأخبار القوم .

قال الفلاس : حدّثنی النضر بن کثیر ، وکان یعدّ من الأبدال (2) .

قال حماد بن زید : سمعت أیوب ، وقیل له : ما لک لا تنظر فی الرأی ؟ فقال : قیل للحمار : ألا تجتر ، قال : أکره مضغ الباطل .

قال حماد : ما رأیت [ أحداً ] (3) أشدّ تبسماً فی وجوه الرجال من أیوب .

وقال سلام بن أبی مطیع : قال رجل من أهل الأهواء لأیوب : أُکلّمک کلمة ؟ قال : لا ، ولا نصف کلمة (4) .


1- فی المصدر : ( یعتنی ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأبدان ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- تذهیب تهذیب الکمال 1 / 433 - 436 .

ص : 513

و ابن حجر عسقلانی در " تقریب التهذیب " گفته :

أیوب بن أبی تمیمة کیسان السختیانی - بفتح المهملة بعدها معجمة ، ثمّ مثناة ، ثمّ تحتانیة ، وبعد الألف نون - أبو بکر البصری : ثقة ، ثبت ، حجّة ، من کبار الفقهاء العبّاد ، من الخامسة ، مات سنة إحدی وثلاثین ومائة ، وله خمس وستون (1) .

و در " کاشف " مسطور است :

أیوب بن أبی تمیمة ، کیسان ، أبو بکر السختیانی ، الإمام ، عن عمرو بن سلمة الجرمی ومعاذ ومحمد بن سیرین ; وعنه شعبة ، وابن عُلَیَّة .

قال ابن عُلَیَّة : کنّا نقول : عنده ألفاً حدیث .

وقال شعبة : ما رأیت ‹ 986 › مثله ، کان سید الفقهاء ، مات 131 ، وله ثلاث وستون سنة (2) .

و در " حاشیه کاشف " به ترجمه ایوب مذکور است :

وقال الحسن : أیوب سید شباب أهل البصرة .

وقال حماد بن زید : أیوب أفضل من جالسته .

وقال ابن عیینة : ما لقیت مثله فی التابعین .

وقال هشام بن عروة : لم أر مثله فی البصیرة .


1- [ الف ] 46 / 482. [ تقریب التهذیب 1 / 117 ] .
2- الکاشف 1 / 260 .

ص : 514

وقال ابن سعد : قال : کان أیوب ثقة ، حجة ، ثبتاً .

وعن هشام بن حسان ، قال : حجّ أیوب أربعین حجّة .

وقال شعبة : قال أیوب : ذُکرتُ وأنا أُحبّ أن لا أُذکَر .

قال ابن عُلَیَّة : ولد سنة ستّ وستین .

وقال ابن المدینی : مات سنة إحدی وثلاثین ومائة .

وقال س - أی النسائی - : ثقة ، ثبت .

وقال أبو حاتم : ثقة ، لا یسأل عن (1) مناقبه کثیرة (2) .

و مراد از محمد که ایوب از او روایت کرده محمد بن سیرین است که جلائل فضائل و عوالی مناقب او آنفاً شنیدی .

و محامد و مدایح عبیده نیز دریافتی .

پس صحت اسناد روایت ابن سعد نیز کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار گردید ، ولله الحمد علی ذلک .

یازدهم : آنکه روایتی که ابن حزم از عبد الرزاق نقل کرده - قطع نظر از آنکه خود ابن حزم بالجزم آن را عین حق و در غایت صحت دانسته و بر ردّ و انکار آن ، ردّ بلیغ و انکار شنیع فرموده - از ملاحظه کتب رجال هم صحت آن و وثوق و عظمت و جلالت روات آن ظاهر میشود که روات آن نیز همه از


1- کذا والظاهر : ( عنه ) .
2- حاشیه کاشف :

ص : 515

روات " صحاح سته " سنّیه و به مناقب کثیره ومحامد غزیره موصوف ، و به نهایت اعتماد و اعتبار و وثوق و جلالت معروف اند .

اما عبد الرزاق ، پس از جهابذه حذّاق و مشاهیر آفاق و استاد ائمه اهل شقاق است ، یافعی در " مرآة الجنان " - در وقایع سنة احدی عشرة ومائتین - گفته :

وفی السنة المذکورة توفی الحافظ ، العلاّمة ، المرتحل إلیه من الآفاق ، الشیخ ، الإمام ، عبد الرزاق بن همّام التمیمی ، الصنعانی ، الحمیری ، صاحب المصنفات ، عن ستّ وثمانین سنة ; روی عن معمر ، وابن جریح ، والأوزاعی . . وطبقتهم ; ورحل إلیه الأئمة إلی الیمن ، قیل : ما رحل الناس إلی أحد بعد رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مثل ما رحلوا إلیه ; روی عنه خلائق من أئمة الإسلام ، منهم : الإمام سفیان بن عیینة ، والإمام أحمد ، ویحیی بن معین ، وإسحاق بن راهویه ، وعلی بن المدینی ، ومحمد بن غیلان (1) .

و در " کاشف " ذهبی مذکور است :

عبد الرزاق بن همّام بن نافع ، الحافظ ، أبو بکر الصنعانی ، أحد الأعلام ، عن أبی جریح ، ومعمر ، وثور ; وعنه أحمد ، وإسحاق ،


1- مرآة الجنان 2 / 52 .

ص : 516

والرمادی ، والدیری ، صنّف التصانیف ، مات عن خمس وثمانین سنة فی 211 (1) .

اما معمر بن راشد ; پس او هم امام راشد و محقق ناقد است ، و ارباب " صحاح سته " آخذ روایات و واله افادات او میباشند ، و در " کاشف " ذهبی مذکور است :

معْمر (2) بن راشد ، أبو عروة الأزدی ، مولاهم ، عالم الیمن ، عن الزهری ، وهمام . . وعنه غندر ، وابن المبارک ، وعبد الرزاق .

قال معمر : طلبت العلم سنة [ مات الحسن ، ولی أربعة عشر سنة ] (3) .

وقال أحمد : لا تضمّ معمراً إلی أحد إلاّ وجدته یتقدّمه ، کان من أطلب أهل زمانه للعلم .

وقال عبد الرزاق : ‹ 987 › سمعت منه عشرة آلاف ، توفی فی رمضان 153 (4) .

اما سفیان ثوری ; پس شأن رفیعش نزد حضرات اهل سنت بالاتر از آن


1- [ الف ] 102 / 221. [ الکاشف 1 / 651 ] .
2- [ الف ] بسکون الثانیة .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] 171 / 221. [ الکاشف 2 / 282 ] .

ص : 517

است که اثبات توثیق و تعدیل او کرده شود ، و در " کاشف " ذهبی مذکور است :

سفیان بن سعید ، الإمام ، أبو عبد الله : أحد الأعلام علماً وزهداً ، عن حبیب بن أبی ثابت ، وسلمة بن کهیل ، وابن المنکدر . . وعنه عبد الرحمن ، والقطان ، والفریابی ، وعلی بن الجعد . .

قال ابن المبارک : ما کتبت عن أفضل منه .

وقال ورقاء : لم یر سفیان مثل نفسه ، توفی شعبان 161 عن أربع وستین (1) .

و فضائل و مناقب و محامد باقی رجال روایت عبد الرزاق - اعنی هشام بن حسان و ایوب سختیانی ومحمد بن سیرین و عبیده - قبل از این دریافتی ، و دانستی که این همه روات " صحاح " سته اند .

پس - بحمد الله و حسن توفیقه و مزید منه و تأییده - ثابت و واضح و متحقق و لایح گردید که روایت حکم عمر به صد قضیه در جدّ - علاوه بر آنکه بسیاری از ائمه و مشایخ و محققین و اساطین قوم روایت کرده اند - به طرق عدیده صحیحه مروی است که روات آن همه از روات " صحاح سته " میباشند ، و فضائل و محامدشان شهره آفاق و مسلم جهابذه حذاق [ است ] .


1- [ الف ] 162 / 221. [ الکاشف 1 / 449 ] .

ص : 518

پس جای شرم و آزرم است ، و مقام نهایت حیرت و تعجب که مخاطب با این همه لاف و گزاف در تحقیق و تدقیق ، و افراختن علم افتخار در علم شریف حدیث ، به کمال جلادت و تهور ، و نهایت جسارت و تکبر ، بی محابا و خوف و هراس ، به کمال مبالغه و اهتمام ، تکذیب این روایت نموده ! !

هیچ ظاهر نمیشود که آیا الحال اتباع مخاطب دست از کتب دین و ایمان خود خصوصاً " صحاح " برداشته ، روات او را کذّابین و مفترین پنداشته ، به تفضیح ائمه و اساطین دین خود پرداخته ، در پی تصدیق مجازفت و کذب مخاطب خواهند افتاد ; یا ناچار زبان اعتراف به انهماک مخاطب در کذب و بهتان و بی مبالاتی و جسارتِ مفضی به خسارت خواهند گشاد ، و داد تفضیح و تقبیح او [ را ] که در رسوا ساختن ائمه و مقتدایان دین سنّیه اهتمام میکند ، خواهند داد ؟ !

و طریف تر آن است که از تکذیب مخاطب لبیب در صورت اولی هم چاره نیست چه مدایح و مناقب و مفاخر جمله [ ای ] از این حضرات که در کتب دین و ایمان خویش این روایت آورده اند ، و فضائل و محامد عسقلانی و قسطلانی که تصحیح آن کرده اند به اعتراف خود مخاطب در " بستان " ثابت است (1) ، و همچنین جلالت و عظمت ابن حزم از افاده اش در باب امامت


1- مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 149 ، 171 ، 179 .

ص : 519

این کتاب ظاهر (1) [ است ] ، پس قدح و جرح و تکذیب آن حضرات نیز موجب تکذیب مخاطب در مدح و ثنای ایشان است ، فلا خلاص لهم ولا مناص من هذا الإعضال الشدید الاعتیاص ، وإن ارتقوا إلی السماء أو فاضوا فی الغبراء .

دوازدهم : آنکه دانستی که بیهقی روایت عبیده را - که نصّ است بر حفظ او صد قضیه مختلفه در جدّ از عمر - اخراج کرده ، و اخراج بیهقی خبری را دلیل است بر آنکه آن موضوع نیست ; زیرا که او التزام کرده که در کتب خود خبری را که وضعش [ را ] بداند روایت ‹ 988 › نکند ، و به این التزام او سیوطی جاها تعقب حکم ابن الجوزی به وضع روایات نموده ، چنانچه از " لآلی مصنوعه " ظاهر است .

از جمله آنکه در " لآلی مصنوعه " - بعد ذکر حکم ابن الجوزی به وضع حدیث ( لما کلّم الله موسی یوم الطور ، کلّمه بغیر الکلام الذی کلّمه یوم ناداه . . إلی آخره ) . - گفته :

قلت : فی الحکم بوضعه نظر ، فإن الفضل لم یتّهم بکذب ، وأکثر ما عیب علیه القدر (2) ، وهو من رجال ابن ماجة ، وهذا الحدیث أخرجه البزّار فی مسنده : حدّثنا سلیمان بن موسی ، حدّثنا علی بن


1- تحفه اثناعشریه : 227 .
2- فی المصدر : ( الندرة ) .

ص : 520

عاصم به ، وأخرجه البیهقی فی کتاب الأسماء والصفات ، وهو قد التزم أن لا یخرج فی تصانیفه حدیثاً یعلم أنه موضوع (1) .

سیزدهم : آنکه این روایت به اختلاف تعداد قضیه - یعنی إبدال مائة به سبعین - شریف جرجانی آورده ، و تلقی بالقبول نموده ، و استدلال به آن بر مرجوحیت قول عمر نموده ، و آن را وجه ترک ابو حنیفه مذهب عمر را قرار داده ، پس بنابراین هم تکذیب این روایت باطل باشد ، فإن السبعین والمائة فی هذا الباب قریب المآب ، کما لا یخفی علی أولی الألباب .

چهاردهم : آنکه ملا علی قاری هم به روایت سبعین استدلال بر اختلاف قول عمر در جدّ فرموده ، و توجیه ثبات ابو حنیفه بر قول ابی بکر و ترک قول عمر به آن نموده ، پس ثابت شد که نزد ملاّ علی قاری هم - که از اکابر و اعاظم مشایخ ایشان است - این روایت معتمد و معتبر و مقبول است ، پس تکذیب روایت صد قضیه به زعم بطلان صدور اختلاف از خلافت مآب عین اعتساف است .

پانزدهم : آنکه از عبارت شریف جرجانی و ملاّ علی قاری واضح و لایح است که نزد امام اعظم سنّیه - یعنی ابو حنیفه - نیز اختلاف و اضطراب عمر در مسأله جدّ و عدم ثباتش بر قولی ثابت گردیده که به این عیب ، قولش [ را ]


1- [ الف ] کتاب التوحید . [ اللآلی المصنوعة 1 / 19 ] .

ص : 521

ترک کرده ، اختیار قول ابی بکر نموده ، پس اختلاف عمری را کذب و دروغ پنداشتن به حقیقت ، امام اعظم را نیز رسوا ساختن است .

شانزدهم : آنکه ابن الملقن روایت سبعین قضیه را حتماً و جزماً و قطعاً و بتاً به عبیده نسبت کرده ، حیث قال : قال عبیدة . . إلی آخره .

پس ثابت شد که این روایت به حدّی معتبر و معتمد است که آن را ابن الملقن قطعاً ثابت میداند ، فالرمی بالکذب إنّما نشأ من تلقین الشیاطین ، والإیقال (1) فی الزیغ المهین ، والله الموفق العاصم المعین .

هفدهم : آنکه آمدی والاتبار در " ابکار الافکار " به اعلان و اجهار تسلیم روایت سبعین قضیه فرموده ; زیرا که به توجیه حکم عمر در جدّ هفتاد قضیه گفته آنچه حاصلش آن است که : این حکم به این سبب است که او مجتهد بود ، و واجب بود بر او اتباع ظنّ او در هر وقت - گو متحد باشد واقعه - چنانچه این معنی دأب سایر مجتهدین است (2) ، و تقدیر کلام آمدی را که قلنا : لأنه کان مجتهداً . . إلی آخره . چنین است :

قلنا : قضی فی الجدّ سبعین قضیة ; لأنه کان مجتهداً . . إلی آخره . أو ما یماثله . پس از این کلام به وضوح تمام ثابت است که آمدی این روایت را عین حق و


1- در [ الف ] اشتباهاً ( والإیفال ) آمده است ، ولی مفهومی ندارد ، اما ایقال : به معنای : روی یک پا ایستادن است .
2- أبکار الأفکار : 481 ( نسخه عکسی ) ، 3 / 560 - 561 ( چاپ بیروت ) .

ص : 522

صواب دانسته نه از مفتریات وضّاعین کذاب ، کما ظنّه المخاطب المرتاب ، والله الموفق فی کل باب .

هجدهم : آنکه قاضی القضات عبد الجبار ‹ 989 › انکار روایت سبعین قضیه نتوانسته ، حتماً و جزماً تبیین مراد آن نموده ، و آن هم دلالت واضحه دارد بر تسلیم و قبول و ثبوت آن .

و قاضی القضات مذکور را ائمه سنّیه به مدایح جلیله و محامد عظیمه یاد کرده اند ، تقی الدین ابوبکر بن احمد الفقیه الفرضی المدرس شهاب الدین أبی عبدالله بن محمد بن عمر بن محمد بن عبدالوهاب بن محمد بن ذؤیب بن مسرف در " طبقات فقهای شافعیه " گفته :

عبد الجبار بن أحمد بن عبد الجبار بن أحمد بن الخلیل ، القاضی ، أبو الحسن الهمدانی قاضی الریّ واعمالها ، وکان شافعی المذهب ، وهو مع ذلک شیخ الاعتزال ، وله المصنّفات الکثیرة فی طریقهم ، وفی أصول الفقه ، قال ابن کثیر فی طبقاته ; ومن أجلّ مصنّفاته وأعظمها دلائل النبوة فی مجلدین ، أبان فیه عن علم و بصیرة حمیدة ، وقد طال عمره ورحل الناس إلیه من الأقطار واستفادوا به ، مات فی ذی القعدة سنة خمس عشرة وأربع مائة (1) .


1- طبقات الشافعیة 2 / 183 - 184 .

ص : 523

نوزدهم : آنکه در صورت تکذیب این روایت - به زعم بطلان صدور قضایای مختلفه از عمر لِما ذکره من الدلیل - تکذیب خود عمر بن الخطاب هم لازم میآید ; زیرا که جناب او خود اعتراف نموده که : او به قضایای مختلفه در جدّ قضا نموده ، و تقصیری در آن از حق ننموده (1) ، فتکذیب صدور القضایا المختلفة عنه فی الجدّ تکذیب لنفسه بالکدّ والجدّ ، وإبانة لأنه شقی الجدّ ، ورمی له بالخزی وخلول الحدّ ، وتلقٍّ لجنابه الشریف بالجبه والتکذیب والردّ ، وتسفیه له بالمدّ والشدّ ! !

بیستم : آنکه علاّمه سیوطی - که مجدّد دین سنّیه در مائه تاسعه بوده - نیز تصریح جزمی و قطعی به اختلاف اجتهاد عمر در جدّ ، و حکم کردن او در جدّ به قضایای مختلفه نموده ، و اعتراف عمر به اختلاف قضای خود در جدّ نقل فرموده ، و آن را حتماً و جزماً ثابت دانسته (2) ، وهذا أیضاً یکفی لتکذیب هذا التکذیب العجیب الصادر من المخاطب الأریب .


1- تقدّم عن عمر أنه قال : إنی قضیت فی الجدّ قضیّات مختلفات ، لم آل فیها عن الحق . ( کنز العمال 11 / 58 ) .
2- قال : واختلف اجتهاد عمر فی الجدّ فقضی فیه بقضایا مختلفة ، وکان یقول : ذلک علی ما قضینا . وهذا علی ما قضینا جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب ، الصفحة السادسة ( رمزت لها ب ( ح ) ، طبع فی مقدّمة کتاب الافصاح عن معانی الصحاح . میکروفیلم آستان قدس ، ورق سوم رساله ، همراه با انموذج الحبیب ، ورق : 97 .

ص : 524

بیست و یکم : آنکه تتبع روایات و اخبار - که در آن بعض فتاوای عمر در مسأله جدّ منقول است - نیز دلالت صریحه دارد بر صدور تناقض و تخالف و تهافت از او در این مسأله ، چه از روایت سعید بن منصور - که در ما بعد از " کنز العمال " و " محلّی " منقول خواهد شد - ظاهر است که عمر به ابوموسی نوشت که : بگردان جدّ را أب ، به درستی که ابوبکر گردانید جدّ را أب ، پس از این روایت ظاهر است که عمر مطابقت رأی ابی بکر نموده ، و مذهب او اختیار ساخته ، و از روایت دیگر که نیز در " کنز العمال " از سعید بن منصور منقول است - و در ما بعد میآید - هم ظاهر است که عمر مذهب ابی بکر را به وقت مردن ابنِ ابن خود اختیار ساخته ، و همچنین اختیار او این مذهب را از روایت دیگر - که در " کنز العمال " از عبدالرزاق و بیهقی منقول است و میآید - واضح است ، و ابن حزم در " محلّی " گفته :

وقالت طائفة یقاسم الجدّ الإخوة إلی السدس ، ثمّ لا ینقص من السدس وإن کثروا ، روینا [ ذلک ] (1) من طریق سعید بن منصور ، نا هشیم ، أخبرنا عوف - هو ابن أبی جمیلة - عن الحسن البصری ، قال : کتب عمر بن الخطاب إلی عامل له أن اعط الجدّ مع الأخ الشطر ، ومع الأخوین الثلث ، ‹ 990 › و مع الثلاثة الربع ، ومع الأربعة الخمس ، ومع الخمسة السدس ، فإن کانوا أکثر من ذلک فلا تنقصه من السدس .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 525

ومن طریق سعید بن منصور ، نا أبو معاویة ، نا الأعمش ، عن إبراهیم النخعی ، عن عبید بن نضیلة ، قال عمر بن الخطاب وعبد الله بن مسعود : یقاسمان بالجدّ مع الإخوة ما (1) بینه وبین أن یکون السدس خیراً له من مقاسمة الإخوة ، وهذا إسناد فی غایة الصحة (2) .

و ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن معمر ، عن الزهری ، قال : کان عمر بن الخطاب یشرک بین الجدّ و الأخ إذا لم یکن غیرهما ، ویجعل له الثلث مع الأخوین ، وما کانت المقاسمة خیراً [ له ] (3) قاسم ، ولا ینقص من السدس فی جمیع المال .

قال : ثمّ أثارها زید بعد ، وفشت عنه (4) .

و نیز ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن سلیمان بن یسار ، قال : فرض عمر بن الخطاب وعثمان بن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما ) تکرار شده است .
2- [ الف ] 260 صفحه ثانیه ، کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 284 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فی ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 63 ] .

ص : 526

عفان وزید بن ثابت للجدّ الثلث مع الإخوة . مالک . ق . (1) .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن یحیی بن سعید : أنه بلغه أن معاویة بن أبی سفیان کتب إلی زید بن ثابت یسأله عن الجدّ ، فکتب إلیه زید بن ثابت : إنک کتبت إلیّ تسألنی عن الجدّ ، والله أعلم ، وذلک ما لم یکن یقضی فیه إلاّ الأُمراء - یعنی الخلفاء - وقد حضرتُ قبلک عمر وعثمان یعطیانه النصف مع الأخ الواحد ، والثلث مع الاثنین ، فإن کثر الإخوة لم ینقصانه (2) من الثلث [ شیئاً ] (3) . مالک . عب . ق . (4) .

و نیز در " کنز العمال " مذکور است :

عن سعید بن المسیب ، وعبید الله بن عبد الله بن عتبة ، وقبیصة بن ذؤیب : أن عمر بن الخطاب قضی ان الجدّ یقاسم الإخوة للأب والأُم ، والإخوة للأب ، ما کانت المقاسمة خیراً له من ثلث المال ، فإن کثر الإخوة أعطی الجدّ الثلث ، وکان للإخوة ما


1- [ الف ] 107 / 400 فی ذکر الجدّ ، من کتاب الفرائض ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 60 ] .
2- در مصدر اشتباهاً : ( لم ینقصوه ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 11 / 60 ] .

ص : 527

بقی للذکر مثل حظّ الأُنثیین . . إلی آخره (1) .

و نیز ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن عبیدة السلمانی ، قال : کان أبو بکر (2) یعطی الجدّ مع الإخوة الثلث ، وکان عمر یعطیه السدس ، فکتب عمر إلی عبد الله : إنا نخاف أن نکون قد أجحفنا بالجدّ ، فأعطه الثلث ، فلمّا قدم علی [ ( علیه السلام ) ] هاهنا أعطاه السدس .

قال عبیدة : فرأیهما فی الجماعة أحبّ إلیّ من رأی أحدهما (3) فی الفرقة (4) .

از ملاحظه این روایات صدور اقوال مختلفه در جدّ از عمر واضح و لایح است که گاهی جدّ را به جای اب قرار داده ، اخوه را محروم از میراث میسازد ، و اتباع اول بلادلیل لازم میپندارد ; و گاهی به مخالفت آن سدس برای جدّ به هر حال لازم میگرداند ، و او را مستحق نصف و ثلث و ربع و خمس هم میداند ; و گاهی خلاف این حکم مینماید ، و ندامت بر آن میکند و آن را موجب اجحاف میانگارد ، و جدّ را مستحق ثلث در هر حال میپندارد .


1- کنز العمال 11 / 58 .
2- فی المصدر : ( علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ) ، بدل ( أبو بکر ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( احدیهما ) آمده است .
4- کنز العمال 11 / 60 .

ص : 528

بیست و دوم : آنکه دلیلی که مخاطب برای این تکذیب معیب دارد فرموده - بعد تسلیم آنکه منقول باشد - به نهجی که ذکر کرده ، نافع نیست ، و قبول آن ما را غیر ضرور ، بل هو مردود ، متروک ، ‹ 991 › مهجور ، فإن غایته أن یکون من روایات أهل الکذب والزور .

پس تا وقتی که ثابت نکند این قصه را از روایات معتبره اهل حق - که احتجاج و استدلال را شاید - تشبّث به آن نباید .

بیست و سوم : آنکه خود مخاطب در صدر کتاب گفته :

و در این رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عاید به ایشان میشود ، غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشد ، و الزاماتی که عاید به اهل سنت میشود ، میباید که موافق روایات اهل سنت [ باشد ] ، و الا هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحق است ، و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع . (1) انتهی .

پس بنابر این التزام میبایست که برای اثبات کذب این روایت به مقابله شیعه و الزام اینها به این معنا این دلیل را از کتب معتبره ایشان ثابت میکرد تا صلاحیت التفات میداشت ، ولکنّه أَخْفَرَ وَأجْفی ، وَغَدَرَ فما وفی .

بیست و چهارم : آنکه نیز مخاطب در باب امامت گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 2 .

ص : 529

و اما اقوال عترت ; پس آنچه از طریق اهل سنت مروی است ، خارج از حدّ حصر و احصا است ، در همان کتاب - یعنی " ازالة الخفا " - باید دید ، و چون در این رساله التزام افتاده که غیر از روایات شیعه متمسک به در هیچ امر نباشد ، آنچه از اقوال عترت در این باب در کتب معتبره و مرویات صحیحه ایشان موجود است به قلم میآید . (1) انتهی .

و این کلام هم نصّ واضح است و برهان قاطع بر آنکه مخاطب در این رساله التزام کرده که در هیچ امری به غیر از روایات شیعه تمسک نخواهد کرد .

و نیز مخاطب در باب الهیات در عقیده دوم (2) گفته :

و چون زیدیه در این باب ردّ شنیع بر امامیه نموده اند ، و روایات متواتره ناصّ بر آنکه : من قال : إن إماماً من الأئمة أفضل من الأنبیاء فهو هالک ، از ائمه ثلاثه - یعنی حضرت امیر وسبطین [ ( علیهم السلام ) ] - در کتب خود آورده اند ، اهل سنت را حاجت اثبات این مطلب از اقوال عترت مرتفع شد ، لیکن بنابر التزام این رساله از کتب امامیه نیز چیزی منقول شود . (3) انتهی .


1- تحفه اثناعشریه : 190 .
2- مطلب در باب ششم مبحث نبوت است ، و ذکر الهیات سهو از قلم مبارک مؤلف ( رحمه الله ) یا نسّاخ است .
3- تحفه اثناعشریه : 158 .

ص : 530

عجب که بر خلاف عهدِ صدر کتاب و تصریحات دیگر ابواب ، جابجا به إخلاف عهد و إخفار ذمّه ، نهایت انهماک خود [ را ] در کذب و دروغ و غدر ، مرّة بعد أُولی ، و کرّة بعد أُخری ثابت ساخته ، تفضیح ملازمان خود [ را ] به کمال مرتبه مینماید ، ( فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ ) (1) .

بیست و پنجم : آنکه این احتجاج و استدلال ، مخالف ارشاد باسداد والد ماجد او نیز هست ; زیرا که او در " قرّة العینین " احادیث " صحیحین " را هم برای مناظره اهل حق کافی ندانسته (2) ، فکیف بغیرها ؟ !

بیست و ششم : آنکه خلافت مآب بر احکام متهافته و قضایای متناقضه خود در جدّ ندامت و انفعال ورزیده ، عدم صحت همه آن دریافته ، رجوع از همه آن ساخته ، حضّار خدمت را امر فرموده که حفظ کنند از جنابش که او حکمی در جدّ نکرده ، و در کلاله چیزی نگفته ، و استخلاف احدی نفرموده ! و این معنا دلالت صریح دارد بر آنکه جناب او را علم مسأله جدّ حاصل نشده ، پس این دلیل علیل مخاطب که بنای آن بر تکذیب صدور اختلاف از او است ، به سبب اثبات علم مسأله جدّ (3) برای او سراسر واهی و باطل


1- [ الف ] جزء 26 ، رکوع 9 . [ الفتح ( 48 ) : 10 ] .
2- قرة العینین : 145 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مسأله علم جدّ ) آمده است .

ص : 531

باشد که خود خلافت مآب استعفا و تحاشیِ دم مرگ از گفتن چیزی در جدّ میفرماید . ‹ 992 › بیست و هفتم : آنکه از روایت " کنز العمال " - که در آن از سعید بن منصور منقول و مأثور است - در کمال وضوح و ظهور است که عمر حکم زید بن ثابت را در مسأله جدّ قبول ننموده و از امضای آن سرتافته ، بلکه به مزید جسارت و خسارت - علی خلاف مفتریاتهم وموضوعاتهم فی زید - به توهین و تهجین زید پرداخته ، او را به تفضیح و تقبیح نواخته ، یعنی او را مشاغب و مبطل و مهیّج شرّ و فتنه پنداشته ، نهایت هوان و عدوان زید بن ثابت ، ثابت ساخته ; پس قبول او حکم زید بن ثابت را که در روایات دیگر ساخته و بافته اند از موضوعات کذابین و جزافات مرتابین باشد ; و باب جمع و توفیق و تلفیق و تطبیق را خود مخاطب افیق (1) مسدود ، و این تأویل و توجیه را - به زعم منافاتِ روایت ترجیح عمر مذهب زید با روایت صدور حدّ مختلفه از او - مردود ساخته ، و عبارت روایت مشار الیها در " کنز العمال " چنین است :

عن سعید بن جبیر ، قال : مات ابن ابن لعمر بن الخطاب ، وترک جدّه عمر وإخوته ، فأرسل عمر إلی زید بن ثابت ، فجعل


1- قال الزبیدی : أفق الرجل - کفرح - یأفق أفقا : بلغ النهایة فی الکرم . . . أو فی العلم ، أو فی الفصاحة وغیرها من الخیر من جمیع الفضائل ، فهو آفق علی فاعل . . . وکذلک أفیق . انظر : تاج العروس 13 / 7 .

ص : 532

زید یحسب ، فقال له عمر : تشغب ما کنت مشغباً (1) فلعمری انی لأعلم أنی لأحقّ به منهم . ص (2) . أی رواه سعید بن منصور فی سننه .

و در " نهایة " ابن اثیر مذکور است :

فی حدیث ابن عباس : ( قیل له : ما هذا الفتیا التی شغبت فی الناس ) . الشغب - بسکون الغین - : تهییج الشرّ و الفتنه و الخصام ، و العامّة تفتحها ، یقال : شغبتهم وبهم وفیهم وعلیهم (3) .

و در " مجمع البحار " هم این عبارت از " نهایة " نقل کرده (4) .

و فیروزآبادی در " قاموس " گفته :

الشغب - ویحرّک ، وقیل : لا یحرّک - : تهییج الشرّ کالتشغیب ، و . ع (5) . وشغبهم وبهم وعلیهم - کمنع وفرح - : هیّج الشرّ علیهم ، وهو شغب ومشغب کمنبر ، وشغاب وشغب کهجف ، ومشاغب وذو مشاغب (6) .


1- فی المصدر : ( شعّث ما کنت مشعّثاً ) .
2- [ الف ] کتاب الفرائض . [ کنز العمال 11 / 65 ] .
3- النهایة 2 / 482 .
4- مجمع بحار الأنوار 3 / 229 .
5- فی المصدر : ( به قال الزهری ) .
6- القاموس المحیط 1 / 89 .

ص : 533

عجب که خلافت مآب زید بن ثابت را - که مدایح خاصّه عظیمه و مناقب جلیله فخیمه برای او ساخته اند و نیز افرضیت او بربافته ، و حاکم در " مستدرک " در کتاب الفرائض تصریح کرده که : اقاویل او حجت است نزد کافّه صحابه (1) - به این مثابه توهین و تهجین نموده که بر ملا نسبت تشغیب به او میفرماید ، یعنی او را مهیّج شرّ و فتنه و مرتکب باطل و مخالف حق در این فتوا قرار میدهد ، و بلادلیل و برهان - به محض وسوسه باطل - قسم بر احقّیّت خود به میراث ابنِ ابنِ خود از اخوه او یاد میکند ، و أخذ مال بلاوجه شرعی میخواهد !

بیست و هشتم : آنکه ارشاد فرمودن جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمر به جواب سؤال او از حکم تقسیم جدّ که : ( ما سؤالک عن ذلک ) دلالت صریحه دارد بر آنکه آن حضرت او را لایق و قابل ادراک حکم این مسأله نمیدانست که چنین کلمه بلیغه فرمود که از آن بی سود بودن سؤال او و غایت بُعد او از مرتبه فهم و ادراک و فطانت و ذکا ظاهر است ; پس اثبات علم این مسأله برای عمر ، و به این سبب تکذیب صدور قضایای مختلفه از او نمودن در حقیقت باب معارضه و مجادله [ با ] جناب سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله ) گشودن است .

بیست و نهم : آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر این ارشاد باسداد اکتفا و


1- المستدرک 4 / 335 - 336 .

ص : 534

اقتصار نفرموده ، به صراحت تمام فرموده که : « ای عمر ! ‹ 993 › به تحقیق که من ظنّ میکنم تو را که بمیری قبل از آنکه بدانی این را » .

پس به تأکید و تکرار ارشاد سرور اخیار - صلی الله علیه وآله الاطهار - هویدا و آشکار گردید که عمر را علم مسأله جدّ حاصل شدنی نیست ، پس چگونه مسلمی تاب و یارای آن دارد که - معاذالله - بر خلاف این ارشاد ، اثبات حصول علم مسأله جدّ برای خلافت مآب نماید ، و زبان را به تصدیق آن آلاید ؟ !

سی ام : آنکه به تصریح سعید بن المسیب متحقق گردید که عمر بمرد قبل از این که مسأله جدّ را بداند ، پس تکذیب روایات صدور مائة قضیه مختلفه از او - متمسکاً به حصول علم مسأله جدّ برای او - چنانچه دست از تصدیق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر داشتن ، و مخالفت آن جناب ظاهر ساختن است ، همچنان به تکذیب تابعی ثقه عادل و امام فاضل کامل - اعنی سعید بن المسیب - همّت گماشتن است .

سی و یکم : آنکه ابن حزم - که از اکابر ائمه و اجلّه مشایخ سنّیه است - روایت را که مخاطب بعدِ تغییر و تبدیل و زیاده و تحریف نقل کرده به مبالغه و اهتمام تمام تکذیب و ابطال نموده ، و بر برائت زید از آن قسم شرعی یاد کرده ، و تحاشی از آن زده ، و آن را از فضائح و قبائح و خلاف عقل رزین و رأی متین و عین تخلیط و آفت دانسته ، چنانچه در " محلّی " گفته :

ص : 535

ثم نظرنا فی قولی زید وعبد الرّحمن بن غنم اللذین منعاه - یعنی الجدّ (1) المیراث مع الإخوة - فوجدنا حجّتهم أن قالوا : وجدنا میراث الإخوة منصوصاً فی القرآن ، ولم نجد للجدّ میراثاً فی القرآن ، ووجدنا الجدّ یدلی بولادته لأبی المیت ، ووجدنا الإخوة یدلون بولادة أبی المیت فهم أقرب منه ; وقد روینا من طریق عبد الرزاق ، عن سفیان الثوری ، عن عیسی الحناط ، عن الشعبی : أن عمر سأل زیداً عن الجدّ ، فضرب له زید مثلا : شجرة خرجت لها أغصان . . قال الشعبی : فذکر شیئاً لا أحفظه ، فجعل له الثلث .

قال سفیان : بلغنی أنه قال : یا أمیرالمؤمنین ! شجرة تنبت ، فانشعب منها غصن ، وانشعب من الغصن غصنان ، فما جعل الغصن الأول أولی من الغصن الثانی وقد خرج الغصنان جمیعاً من الغصن الأول . ثمّ سأل علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فضرب له مثلا وادی سیل (2) فیه سیل ، فجعله أخاً فیما بینه وبین ستة ، فأعطاه السدس .

ومن طریق إسماعیل بن إسحاق القاضی ، نا إسماعیل بن أویس ، حدّثنی عبد الرحمن بن أبی الزناد ، عن أبیه ، أخبرنی خارجة بن زید بن ثابت ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب لمّا استشار فی میراث بین الجدّ والإخوة ، قال زید : و کان رأیی


1- لم ترد جملة : ( یعنی الجدّ ) فی المصدر .
2- فی المصدر : ( وادیاً سال ) ، وهو الظاهر .

ص : 536

یومئذ أن الإخوة أحقّ بمیراث أخیه من الجدّ ، و عمر یومئذ یری الجدّ أولی بمیراث ابن ابنه من إخوته ، فتحاورتُ أنا وعمر محاورة شدیدة ، فضربت له فی ذلک مثلا فقلت : لو أن شجرة تشعّبت من أصلها غصن ، ثمّ تشعّب من ذلک الغصن خوطان (1) ذلک الغصن یجمع الخوطین دون الأصل وتعددهما (2) ، ألا تری - یا أمیرالمؤمنین ! - أن أحد الخوطین أقرب إلی أخیه منه إلی الأصل ، قال زید : فأنا ‹ 994 › أُعید له واضرب له هذه الأمثال ، وهو یأبی إلاّ أن الجدّ أولی من الإخوة ، ویقول : والله ! لو انی قضیته لبعضهم لقضیت به للجدّ کلّه ، ولکن لعلّی لا أخیب سهم أحد ، ولعلّهم أن یکونوا کلّهم ذوی حقّ .

وضرب علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس یومئذ لهم (3) مثلا معناه لو أن سیلا سیل ، فخلج منه خلیج ، ثمّ خلج من ذلک الخلیج شعبتان (4) .


1- [ الف ] خوط - بالضمّ - : شاخ نازک یک ساله درخت یا هر شاخ . ( 12 ) . [ انظر : منتهی الارب : 348 ] .
2- فی المصدر : ( یغدوهما ) .
3- فی المصدر : ( لعمر ) .
4- [ الف ] مسألة لا یرث الإخوة مع الجدّ من کتاب المواریث . ( 12 ) . [ المحلّی 9 / 292 - 293 ] .

ص : 537

و بعد ردّ این معنا - که میراث جدّ منصوص در قرآن نیست ، و ردّ احتجاج به اقربیت اخوه - گفته :

قال أبو محمد : هذا التنظیر ، وهذا التمثیل ، وهذا التشبیه ، وهذا التعلیل ، وهذا القیاس به یحتجّ أهل القیاس فی إثبات القیاس ، فانظروا واعتبروا ، وحاش لله أن یقول زید أو علی [ ( علیه السلام ) ] أو ابن عباس . . . هذه الفضائح ، وهل رأی قطّ ذو مسکة عقل أنّ غصنین تفرّعا من غصن من شجرة أو جدولین تشعّبا من خلیج من نهر یوجب حکماً فی میراث الجدّ مع الإخوة بإنفراده دونهم أو إنفرادهم دونه ؟ !

فیکف إن صرنا إلی إیجاب سدس [ أو ربع ] (1) أو ثلث أو معاذة (2) أو مقاسمة ! والله ما قال قطّ زید ولا علی [ ( علیه السلام ) ] ولا ابن عباس شیئاً من هذا التخلیط (3) ، وهذه آفة المرسل .

وروایة الضعفاء سفیان أن زیداً وعلیاً [ ( علیه السلام ) ] قالا لعمر : والله إن هذه لطفرة واسعة .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( معادة ) .
3- فی المصدر : ( هذه التخالیط ) .

ص : 538

وعیسی الحناط وعبد الرحمن بن أبی الزناد [ هما ] (1) والله المرءان یرغب عن روایتهما ، ولا یقبلان إلاّ مع عدل ، وحسبنا الله ونعم الوکیل (2) .

و بر تقدیر تسلیم این روایت " محلّی " بر جهل خلیفه ثانی از حکم جدّ و دریوزه گری در آن و احتیاج و التجا در استعلام حکم آن دلالت صریحه دارد ، و آن هم برای طعن و قدح به وجوه عدیده - که در مبحث جهالات عمریه گذشته - کافی و وافی است .

و نیز ابن حزم در " محلّی " بعد ردّ و قدح و جرح حدیث افرضیت زید - که بعض سنّیه به آن استدلال کرده - بر تصویب مذهب خود ، و جواب از آن بر تقدیر تسلیمش و اثبات مخالفت مالکیین با زید در فرایض جدّه و گفتن این که : فمرّة یکون زید حجة ، ومرّة لا یکون حجة ، هذا هو التلاعب بالدین - گفته :

وأیضاً ; فإن فی تلک الروایات الواهیات التی تعلقوا بها بیان جلیّ (3) بأن زیداً إنّما قال ذلک برأیه لا عن سنّة عنده ، فلو صحّت عنده لما کان رأیه أولی من رأی غیره ، وهم لا یقدرون علی إنکار هذا أصلا ، فکیف وقد جاء الاختلاف عن زید - کما أوردنا -


1- الزیادة من المصدر .
2- المحلّی 9 / 293 .
3- فی المصدر : ( بیاناً جلیّاً ) .

ص : 539

بأقوال عنه مختلفة ، ویکفی من هذا کلّه أنه باطل ، وأن قولتهم التی قلّدوا فیها زیداً لا تصحّ عنه (1) .

سی و دوم : آنکه اگر این دلیل مخاطب [ را ] تسلیم هم کنیم ، دلالت بر مطلوب او ندارد ; زیرا که ملخّص آن این است که : عمر را در زمان ابی بکر در مسأله جدّ تردد بوده و در زمان خلافتش در آخِر ، مذهب زید بن ثابت نزد او مرجح شد ; و ظاهر است که یکی از این هر دو امر - یعنی تردد عمر در زمان ابی بکر در مسأله جدّ ، و مرجح شدن مذهب زید بن ثابت در آخر نزد او - دلالت بر بطلان صدور قضایای مختلفه از او ندارد ، ومن ادّعی فعلیه البیان ، وعلینا ردّه بالبرهان ، بلکه تردد عمر در این مسأله ‹ 995 › و دریوزه گری او و احتیاج و التجا به سوی صحابه ، تأیید صحت این روایت میکند ; چه از مفاد این روایت ثابت است که در دست عمر دلیلی از کتاب و سنت در مسأله جدّ نبود ، بلکه اولا متردد بود ، و در آخر به مسأله تصویریه مذهب زید بن ثابت نزد او ترجیح یافت ، و هرگاه نزد عمر دلیلی در این مسأله نبوده باشد و به حقیّت امر اطلاعی نداشته ، صدور قضایای مختلفه از او چه عجب ، بلکه قریب به تصدیق است .

و رجوع عمر در مسأله جدّ به صحابه و التجا به اینها از روایات کتب اعاظم و اماثل محدّثین اهل سنت هم ثابت است ، چنانچه روایت شعبی که در


1- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 296 ] .

ص : 540

" کنز العمال " از عبدالرزاق و بیهقی منقول است و در ما بعد مذکور خواهد شد دلالت دارد بر آنکه : عمر اولا مسأله جدّ را از زید سؤال کرده ، و بعد آن از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و بعد آن ایستاده خطبه خوانده ، ندای : هل منکم أحد سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یذکر الجدّ فی فریضة ؟ داده ، یعنی دریوزه گری عامّ بلاتخصیص به اکابر و اعلام آغاز نهاده .

و نیز ملاّ علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن قتادة ; قال : دعا عمر بن الخطاب علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وزید بن ثابت ، وعبد الله بن عباس ، فسألهم عن الجدّ . .

فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : له الثلث علی کلّ حال .

وقال زید : له الثلث مع الإخوة ، وله السدس من جمیع الفریضة ، ویقاسم ما کانت المقاسمة خیراً له .

وقال ابن عباس : هو أب ، لیس للإخوة معه میراث ، وقد قال الله تعالی : ( مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ ) (1) وبیننا وبینه (2) آباء .

فأخذ عمر بقول زید . عب . (3) .


1- الحجّ ( 22 ) : 78 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وبین ) آمده است .
3- [ الف ] فی ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 62 ] .

ص : 541

سی و سوم : آنکه اگر این روایت دلالت بر حصول علم مسأله جدّ هم برای عمر داشته باشد ، باز هم این معنا دلالت بر کذب روایت مائة قضیة وما شابهها بأحد من الدلالات الثلاث نمیکند ; چه جایز است که قبل این واقعه که مخاطب نقل کرده یا بعد آن ، این قضایای مختلفه از عمر واقع شده باشد .

حیرت است که چگونه به سبب حصول ترجیح مذهبی در وقتی از اوقات ، تکذیب صدور خلاف آن در قبل یا بعد آن توان ساخت ؟ ! مگر به سمع مخاطب والاشأن شروط تناقض هم نرسیده ، و اوایل کتب فنّ میزان که دستمال اطفال و صبیان میباشد نیز از نظر شریفش نگذشته ! !

سی و چهارم : آنکه باوصف حصول ترجیح مذهبی ، حکم به خلاف آن در همان حالت به سبب عدم مراقبت الهی و قلّت مبالات به احکام حضرت رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) غیر مستحیل ، و المدّعی مطالب بالدلیل ، وما إلیه من سبیل .

علاوه بر این ، مرجح شدن مذهب زید بن ثابت که خلاف مذهب ابی بکر است نزد عمر بن الخطاب ، دلالت صریحه دارد بر بطلان بسیاری از هفوات و جزافات حضرات اهل سنت در تصویب ابی بکر و اهتمام و مبالغه در نفی خطا از او ، چنانچه از ولی الله و ابن حجر - کما سبق - و ابن تیمیه در " منهاج " و امثال ایشان سرزده (1) .


1- مطالب شاه ولی الله دهلوی از ازالة الخفاء 2 / 34 و ابن حجر از الصواعق المحرقة 1 / 81 - 82 در طعن هفتم عمر گذشت ، و در طعن چهاردهم عمر نیز خواهد آمد . اما در مورد کلام ابن تیمیه مقصود مؤلف این نیست که او قائل به عصمت ابوبکر است ، بلکه چنانکه تصریح فرموده : ( اهتمام و مبالغه در نفی خطا از او ) دارد ، و سعی و تلاش خویش را بکار برده تا خطاهای ابوبکر را به نحوی توجیه نموده ، یا اصل مطلب را انکار ، یا آن را تحریف ، و یا به گونه ای رفتار و گفتار او را تصحیح کند . رجوع شود به پاسخهای او از مطاعن ابوبکر در منهاج السنة 5 / 496 - 526 .

ص : 542

و این سه وجه اجمالی ردّ دلیل تکذیب مخاطب اریب بعدِ تسلیم آن بوده ، و در وجوه آتیه به تفصیل ، فقراتِ دلیلِ علیل او را نقض مینماییم .

سی و پنجم : آنکه ظاهر است که آنچه گفته که : ( در زمان ابوبکر صحابه را در میراث جدّ اختلاف واقع شد ) (1) ، با نفی اختلاف از عمر اصلا ربطی و ‹ 996 › مناسبتی ندارد .

آری ! مؤید صحت روایت صدور قضایای مختلفه از عمر میتواند شد که هرگاه صحابه در این مسأله اختلاف داشتند اگر از خلیفه ثانی اقوال مختلفه صادر شده باشد چه عجب است !

سی و ششم : آنکه قرار یافتن دو قول : یکی قول ابی بکر ، دیگر قول زید بن ثابت هم غیر مرتبط است با نفی اختلاف از رأس و رئیس اهل خلاف ، کما هو لیس بخاف علی من ساف رائحة من الإنصاف ، وعاف الاعتساف .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 543

و از این تصریح مخاطب ثابت شد که در زمان ابی بکر در مسأله جدّ اختلاف واقع شده ، و قول زید بن ثابت که مخالف قول ابی بکر است (1) در زمان او ظاهر شده ، پس به این اعتراف صحیح ، کذب و بطلان کسانی که اجماع بر قول ابی بکر ثابت میکنند (2) به کمال وضوح ظاهر میشود .

بخاری در " صحیح " گفته :

باب میراث الجدّ مع الأب والإخوة وقال أبو بکر وابن عباس و ابن الزبیر : الجدّ أب .

وقرأ ابن عباس : ( یا بَنی آدَم ) (3) ( وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی إِبْراهیمَ وَإِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ ) (4) ، ولم یذکر أن أحداً خالف أبا بکر فی زمانه ، وأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم متوافرون (5) .

سی و هفتم : آنکه بلاتردد ، تردد عمر در ترجیح یکی از این دو قول نافی و منافی صدور قضایای مختلفه از آن جافی نمیتواند شد ، چه اگر غرض آن است که این تردد مستوعب جمیع ازمان آن معدن عدوان بوده ، پس با وصف


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکند ) آمده است .
3- الأعراف ( 7 ) : 26 ، 27 ، 31 ، 35 .
4- یوسف ( 12 ) : 38 .
5- [ الف ] کتاب الفرائض . [ صحیح بخاری 8 / 6 ] .

ص : 544

تردد چگونه قضایای مختلفه - خصوصاً صد قضیه مختلفه ! - در مسأله جدّ از او صادر شده باشد ; پس مدفوع است :

اولا : به اینکه بر ارباب تأمل و تدبر و اصحاب تتبع و تفحص ظاهر است که استیعاب این تردد ممنوع [ است ] .

و [ ثانیاً : ] استصحاب آن به نقل خود مخاطب و دیگر روایات دالّه بر حکم او در این مسأله مقطوع [ میباشد ] .

سی و هشتم : آنکه با وصف مستمر بودن این تردد ، صدور قضایای مختلفه از عمر غیر غریب ، بلکه بعد تتبع حالات او نهایت قریب [ است ] ، چه در تردد احدی در مسأله [ ای ] از مسائل ، و اقدام بر فتوا در آن - به سبب حبّ جاه و قلّت مبالات و شآمت نفس و امثال آن از غوایل - منافاتی نیست .

و تمسک به تدین و تورع و تجرع ; عین مصادره و صریح مکابره است .

سی و نهم : آنکه روایت جمعی از اعلام سنّیه دلالت دارد بر نفی این تردد عمر که مخاطب ادعا کرده چه از روایت عبدالرزاق و بیهقی و غیر ایشان ظاهر میشود که رأی عمر در مسأله جدّ موافق رأی ابی بکر بود ، و خود عمر هم به آن تصریح کرده ، چنانچه در " کنز العمال " مذکور است :

عن الشعبی ; قال : کان من رأی أبی بکر وعمر (1) أن یجعل


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رأی عمر أبی بکر وعمر ) آمده است .

ص : 545

الجدّ أولی من الأخ ، وکان عمر یکره الکلام فیه ، فلمّا صار عمر جدّاً قال : هذا أمر قد وقع لابدّ للناس من معرفته ، فأرسل إلی زید بن ثابت فسأله ، فقال : کان من رأیی ورأی أبی بکر أن یجعل الجدّ أولی من الأخ ، فقال : یا أمیرالمؤمنین ! لا تجعل شجرة ینبت منها غصن فانشعب فی الغصن غصنان (1) ، فلا تجعل الغصن الأول أولی من الغصن الثانی ، وقد خرج الغصن من الغصن .

وأرسل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فسأله ، فقال له کما قال زید إلاّ أنه جعله سیلا سال فانشعب منه شعب ، ثمّ انشعب منه شعبات (2) ، فقال : أرأیت لو أن هذه الشعبة الوسطی رجع إلی الشعبتین جمیعاً ؟

فقام عمر فخطب الناس ، فقال : هل منکم أحد سمع ‹ 997 › رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یذکر الجدّ فی فریضة ؟ فقام رجل ، فقال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذُکرتْ له فریضة فیها ذکر الجدّ ، فأعطاه الثلث . فقال : من کان معه من الورثة ؟ فقال : لا أدری . قال : لا دریت .

[ ثم خطب الناس ] (3) فقال : هل أحد منکم سمع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکر الجدّ فی فریضة ؟ فقام رجل ، فقال :


1- فی المصدر : ( غصناً ) .
2- فی المصدر : ( شعبتان ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 546

سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکرت له فریضة فیها ذکر الجدّ ، فأعطاه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم السدس . قال : من کان معه من الورثة ؟ قال : لا أدری . قال : لا دریت .

قال الشعبی : وکان زید بن ثابت یجعله أخاً حتّی یبلغ ثلاثة هو ثالثهم ، فإذا زادوا علی ذلک أعطاه الثلث ، وکان علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یجعله أخاً حتّی إذا بلغوا ستة هو سادسهم [ فإذا زادوا علی ذلک ] (1) أعطاه السدس . عب . ق . (2) .

از این روایت ظاهر میشود که رأی عمر و رأی ابی بکر در مسأله جدّ مطابق و موافق بوده که شعبی به آن تصریح نموده و خود عمر هم بر زید اظهار آن کرده .

آری ! در وقتی که خود جدّ شد ترددی در آن پیدا کرد و استفسار آن آغاز نهاد ، پس این روایت منافی ادعای ترددی است که مخاطب ذکر نموده .

چهلم : آنکه ادعای مخاطب که عمر با صحابه در این مسأله مباحثه ها و مناظره ها میکرد - با آنکه محض دعوی است و دلیلی بر آن وارد نکرده -


1- الزیادة من المصدر .
2- کنز العمال 11 / 56. ثم سقطت من المصدر آخر العبارة : ( أعطاه السدس ) ، وهو الذی یقتضیه سیاق الکلام ولا یتمّ بدونه ، وقد أورده عبد الرزاق فی المصنف 10 / 266 والبیهقی فی سننه 6 / 248 . . وغیرهما .

ص : 547

فایده ندارد ، چه ارتکاب مناظره ها و مباحثه ها دلالت بر نفی صدور قضایای مختلفه ندارد ، و همانا غرض او اثبات مزید علو درجه و سموّ رتبه خلیفه ثانی است به این که جناب او به مرتبه عالیه مباحثه و مناظره صحابه فایز بود ، حال آنکه ظاهر است که مجرد دعوی مباحثه ها و مناظره ها - و آن هم بی اثبات متانت آن و موافقت آن با قواعد شرعیه - هرگز دلیل فضل و علو درجه او نمیتواند شد .

آری ! اگر غرض از این مناظره ها و مباحثه ها مجرد هفوات بی ربط و خرافات فاقد الضبط و بادرات کثیر الخبط است ، پس کلامی در آن نیست ، و آن خود مؤید مطلوب اهل حق و سداد [ است ] ، والله الهادی والموفق .

و مع ذلک کلّه ; اگر بالفرض مباحثه ها و مناظره های عمر با صحابه در این مسأله ثابت شود و متانت آن هم به فرض محال متبین گردد ، باز هم این معنا مثبت بطلان صدور قضایای مختلفه از او نمیتواند شد که جایز است که شخصی باوصف مناظره ها و مباحثه ها در مسأله [ ای ] از مسائل اقدام بر فتوا به احکام مختلفه در آن نماید .

چهل و یکم : آنکه آنچه افاده نموده که : ( عمر بارها برای ترجیح مذهب ابوبکر در خانه ابی بن کعب و زید بن ثابت و دیگر کبرای صحابه رفت ) ; پس با آنکه اثبات رفتن عمر برای ترجیح مذهب ابی بکر در خانه ابی بن کعب و دیگر کبرای صحابه بر ذمّه او است ، فایده به او و ضرری به خصم ندارد ، و

ص : 548

ارتباطی ، آن را با نفی صدور صد قضیه مختلفه از او نیست بنحو من الأنحاء ، کما لا یخفی علی الأذکیاء ، بل الأغبیاء !

و نیز اگر غرض آن است که عمر برای اثبات ترجیح مذهب ابوبکر در خانه ابی بن کعب و زید بن ثابت و دیگر کبرای صحابه رفت ، یعنی بر ایشان به دلیل و برهان شرعی مذهب ابی بکر ثابت کرد ; پس کذب محض و بهتان صرف است ، و هرگز عمر این مذهب را به دلیلی و برهانی شرعی مطلقاً ثابت نکرده .

و بالفرض اگر به دلیل ‹ 998 › شرعی این مذهب را بارها ثابت ساخته عجب که چرا باز مخالفت آن روا داشته !

و اگر غرض آن است که عمر بارها برای طلب اثبات ترجیح مذهب ابی بکر در خانه ابی بن کعب و زید بن ثابت و دیگر کبرای صحابه رفت ، پس این معنا خود دلیل صریح بر عجز و درماندگی و جهل و عدم اطلاع او است ، و آن خود ضرری به اهل حق و نفعی به اهل باطل نمیرساند ، بلکه امر بالعکس است !

چهل و دوم : آنکه آنچه فرموده که : ( دلایل بسیار از جانبین در ذکر آمد ) ، پس ظاهر است که ربطی بما نحن فیه ندارد ، چه ایراد دلایل بسیار بر مسأله [ ای ] از مسائل - بنحو من الأنحاء - مستلزم بطلان صدور قضایای مختلفه نمیتواند شد ، خصوصاً هرگاه صدور خلاف این مسأله که ایراد دلایل بسیار بر آن ادعا کرده ، ثابت باشد .

ص : 549

و غرض مخاطب آن است که به این حیله رذیله دقت خاطر و جودت ذهن و تبحر خلیفه ثانی [ را ] در اذهان عوام راسخ سازد که جناب او به این مثابه در تحقیق و تدقیق بوده که بر یک مسأله دلایل بسیار اقامه نموده ، حال آنکه پر ظاهر است که دست او تا به دامان این مقصود رسیدنی نیست به چند وجه که بیان کرده شد :

اول : آنکه به غیر اثبات این معنا از روایات معتبره اهل حق که لایق احتجاج و استدلال باشد تشبث به آن نتوان نمود .

دوم : آنکه تمسک به آن ، خلاف عهود مکرّره و مواثیق مزوّره او است .

سوم : آنکه تشبث به غیر روایات اهل حق در مناظره شان ، خلاف ارشاد والد ماجد او نیز هست ، کما علمت .

چهل و سوم : آنکه عمر خود در این مسأله حیرت زده و سراسیمه بوده ، خاطر اضطراب مآثر او بالاتر از آن بود که پی به دلیلی برد ، چه جا دلایل بسیار !

این محض عنایت مخاطب است که بلامحابا از کذب و افترا ، ایراد دلایل بسیار به خلیفه عالی تبار نسبت میسازد !

آری ! نسبت اقوال مختلفه و قضایای متهافته عاری از دلیل و برهان شرعی ، البته از عمر منقول است .

و اگر بالفرض ثابت شود که عمر بن الخطاب دلایل بسیار در این مسأله وارد کرده ، پس باز هم نفعی به مخالفین نمیرساند ، و گلوی عمر از طعن

ص : 550

نمیرهاند ، و دقت خاطر و ثقوب ذهن او به منصه ثبوت نمیرساند ، بلکه مزید جسارت و خسارت او به نهایت وضوح ثابت میگرداند که هرگاه به ارشاد باسداد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت گردید که او را علم این مسأله حاصل نخواهد شد (1) ، باز دست و پا زدن در آن و دلایل بسیار - که در حقیقت آن همه دلایل عدم تصدیق ارشاد جناب سرور مختار - صلی الله علیه وآله الاطهار - خواهد بود - اقامه کردن ، نهایت جسارت و معاندت و مخالفت خود در چار سوی عالم مشتهر ساختن است .

پس گو مخاطب به ایجاد دلیل بسیار به زعم خود عنایت بسیار به حال خلیفه عالی نجار (2) نموده ، لیکن در حقیقت هتک اسرار و ابدای عوار او به غایت قصوی فرموده .

چهل و چهارم : آنکه آنچه گفته که : ( بر یک مدعا هزار دلیل تقریر میشود ، و هر دلیل قضیه جداست ) ، پس اگر جناب مخاطب با آن همه زور و شور و شدّ [ و ] مدّ در انکار و تکذیب روایت مائة قضیة ، پی به شناعت و فظاعت آن برده ، ‹ 999 › خجالت و ندامت ورزیده ، بر ردّ افتاده ، خواسته که تأویل آن آغاز نهد (3) به این طور که مراد از مائة قضیة صد دلیل است که


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- نجار : اصل ، نژاد ، حسب ، لون ، رنگ ، گونه . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نهاد ) آمده است .

ص : 551

عمر بن الخطاب آن را بر این مسأله اقامه کرده ; پس این خیال خام و جنون صرف است چه این تأویل ، مبطل و مکذّبِ ابطال و تکذیب این روایت است ; [ چون ] که هرگاه حمل آن بر این معنای صحیح نزد مخاطب ممکن است ، باز چرا نفس سوزی در ابطال و تکذیب آن به این طمطراق تمام و اهتمام بدآغاز و بدانجام بکار برده ؟ !

و عجب که در بین تکذیب ، تکذیبِ تکذیب آغازیده ، از تناقض و تهافت نیاندیشیده !

چهل و پنجم : آنکه صحت این تأویل موقوف بر آن است که امکان استفاده صد دلیل مختلف بر این مسأله از قواعد شرعیه ممکن باشد ، حال آنکه بطلان آن پر ظاهر است و اصلا بنابر هیچ مذهبی از مذاهب مختلفه در این مسأله - چه جا بالخصوص یکی از این دو مذهب که مخاطب ذکر نموده - صد دلیل از کتاب و سنت اقامه نتوان کرد .

آری ! اگر مراد از صد دلیل صد هفوه باطله است که مثل خرافات مجانین و هفوات لعّابین صد تا حرفهای لاطائل که آن را عمر دلیل گمان کرده ، و اصلا با قواعد شرعیه و براهین فقهیه مناسبت نداشت بر زبان آورده ، این تأویل وجهی از جواز خواهد داشت ، و لیکن بنابر این اصلا این تأویل نفعی به او نخواهد رسانید ، بلکه فضیحت و رسوایی خلافت مآب [ را ] به غایت قصوی واضح خواهد گردانید .

ص : 552

چهل و ششم : آنکه اگر این صد دلیل بر یک مدعا بود ، عبیده نمیگفت : ( کلّها ینقض بعضها بعضاً ) که این وصف دلالت صریح دارد بر آنکه : مراد از قضیه ، اصل حکم است نه دلایل حکم ، چه دلایل عدیده که بر یک حکم وارد کرده شود و آن همه موافق و متعاضد یکدیگر ، آن را ناقض یکدیگر نمیگویند .

و به دیگر وجوه نیز بطلان این تأویل ظاهر است ، کما لا یخفی علی من راجع ما سبق .

چهل و هفتم : آنچه گفته که : ( این را محل طعن گرفتن نادانی است ) ، پس ظاهر است که این طعن را هم محل طعن گرفتن نادانی است ; زیرا که بالفرض اگر خلافت مآب در این مسأله صد دلیل وارد کرده باشد ، آن هم حسب ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موجب طعن است که مخالفت ارشاد آن حضرت است ، پس این طعن را محل طعن گرفتن (1) نادانی ، بلکه مثبت بی ایمانی و مورث نهایت حیرت و پریشانی است .

چهل و هشتم : آنکه آنچه گفته : ( این برد و مات و گفت و شنید مناظره را عیبی نیست ) .

پس اولا : بیان باید کرد که در این وقایع برد نصیب کدام کس بود و مات


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( گرفتن طعن ) آمده است .

ص : 553

بهره کدام کس ، اگر مات از صفات و سمات خلافت مآب عالی درجات ! بود ، پس ضرور تهجین و تنقیص عاید حالشان خواهد شد ، و کذب خرافات دالّه بر ملازمت حق با خلافت مآب و جزافات صریحه در امر به اقتدای او ظاهر خواهد گردید ، ( وَلاتَ حینَ مَناص ) (1) ; و اگر این مات از مکرمات دیگر صحابه عالی صفات بود ، پس لا اقلّ بطلان خرافات دالّه بر جواز اقتدا به کلّ صحابه واضح و لایح خواهد شد .

و ثانیاً : این گفت و شنید [ و ] مناظره با صحابه هم (2) مکذّب خبر : ( اقتدوا بالذَین من بعدی ‹ 1000 › أبی بکر و عمر ) و مثل آن است ، چه محال باشد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم به اقتدای چنین جاهل فرماید که او را در مسائل شرعیه محتاج الیها حکم شرعی معلوم نباشد ، و به آرای فاسده و اهوای کاسده تجویز و تقریر آن نماید .

و ثالثاً : این گفت و شنید ، دلیل عدم تصدیق عمر است قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را ; زیرا که هرگاه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرموده بود : « ما سؤالک عن ذلک یا عمر ! إنی أظنّک أن تموت قبل أن تعلم ذلک » . باز چرا او در این باب گفت و شنید و مناظره میکرد ، معلوم کردن او این مسأله را محال بود به حکم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، به جز این که بر ارشاد آن جناب اعتماد نداشت ، این گفت و شنید محملی ندارد ، کما لا یخفی علی اللبیب .


1- صاد ( 38 ) : 3 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هم با صحابه ) آمده است .

ص : 554

چهل و نهم : آنچه گفته که : ( زید بن ثابت او را به خانه برد و نهری کند . . . ) الی آخر .

پس اولا : مدلول روایت منقوله در " کنز العمال " آن است که خلافت مآب خود به خانه زید بن ثابت تشریف داد نه آنکه زید او را به خانه برد ، و ظاهراً چون به خاطرش خلیده که خود رفتن خلافت مآب به خانه زید دلالت بر مزید مسیس حاجت و ظهور عجز و غضاضت دارد ، لهذا به تبدیل ( رفتن ) به ( بردن ) امانت و عدالت تقدیری خود برده ! گو خود قبل از این ، رفتن عمر در خانه زید ، بلکه خانه اُبیّ بن کعب و دیگر کبرای صحابه هم ذکر کرده .

ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن زید بن ثابت : أن عمر بن الخطاب . . . استأذن علیه یوماً ، فأذن له ورأسه فی [ ید ] (1) جاریة ترجله ، فنزع رأسه ، فقال عمر : دعها ترجلک . قال : یا أمیرالمؤمنین ! لو أرسلت إلیّ جئتک ، فقال عمر : [ إنّما الحاجة لی ، إنّی جئتک لتنظر فی أمر الجدّ . . فقال زید : لا والله ما یقول فیه (2) ، فقال عمر : ] (3) لیس هو بوحی حتّی


1- الزیادة من المصدر .
2- کذا فی المصدر وسنن البیهقی ، ولکن فی بعض المصادر : لا والله ! [ أی أنا لا أقول فیه شیئاً ] ما تقول فیه ؟ ! ( انظر : سنن الدارقطنی 4 / 52 ، تفسیر القرطبی 5 / 69 ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 555

تزید فیه أو تنقص (1) ، إنّما هو شیء نراه (2) ، فإن رأیتُه وافقنی (3) تبعتُه ، وإلاّ لم یکن علیک فیه شیء ، وأبی زید ، فخرج عمر مغضباً قال : قد جئتک وأنا أظنّ ستفرغ من حاجتی . ثمّ أتاه مرّة أُخری فی الساعة التی أتاه المرّة الأُولی ، فلم یزل [ به ] (4) حتّی قال : فأکتب لک فیه کتاباً . . فکتب فی قطعة قتب ، وضرب له مثلا : إنّما مثله مثل شجرة تنبت علی ساق واحد ، فخرج منها غصن ، ثمّ خرج فی الغصن غصن آخر ، فالساق یسقی الغصن ، فإذا قطع الغصن الأول رجع الماء إلی الغصن - یعنی الثانی - ، وإن قطع الثانی رجع الماء إلی الأول .

فأتی به ، فخطب الناس ، ثمّ قرأ قطعة القتب علیهم ، ثمّ قال : إن زید بن ثابت قد قال فی الجدّ قولا ، وقد أمضیت (5) ، قال : وکان أول جدّ کان ، فأراد أن یأخذ المال کلّه مال - ابن ابنه - دون إخوته ، فقسّمه بعد ذلک عمر بن الخطاب . . . ق . (6) .


1- فی المصدر : ( نزید فیه أو ننقص ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نتراه ) آمده است .
3- فی سنن الدارقطنی ( وافقتنی ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( أمضیته ) ، وهو الظاهر .
6- [ الف ] 107 / 505 \ ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 63 ] .

ص : 556

از این روایت میتوان دریافت که خلافت مآب روزی به خانه زید تشریف داد ، و بعد استجازه و اجازه داخل و به خدمت زید واصل گردید ، و هر چند زید اولاً طریق تعظیم و تکریم و چاپلوسی مسلوک داشت که رأس خود را از دست جاریه که ترجیل او میکرد نزع ساخت و به عرض خلافت مآب پرداخت آنچه حاصلش آنکه : اگر پیغام میفرستادی من خود حاضر میشدم ، لیکن ‹ 1001 › خلافت مآب خود به خود از جا رفتند و یا به سبب انفجار جهل و عجز و تعبِ راه منغص شدند و طریق تغلیظ و فظاظت سپردند که تعریض به زیاده و تنقیص اُبیّ بن کعب در وحی الهی - که مثبت تنقیص ایمان بلکه زیاده کفر اوست (1) - نمودند ، و غالباً به همین سبب که خلافت مآب با وی بدأ غلظت و فظاظت و تعییر و تنقیص و ایلام به مقابله تعظیم و اجلال و اکرام آغاز نهاده ، زید بیچاره منغص گشته ، خیال مهابت خلافت هم نساخته ، دست از انجاح مرام و جواب سؤال آن عالی مقام برداشته ، حضرت او را به غضب و غصه انداخته تا که به حالت غضب برخاستند و نغمه : ( قد جئتک وأنا أظنّ ستفرغ من حاجتی ) ، نواختند ، لیکن به سبب استیلای مزید عجز و درماندگی و شدّت مسیس حاجت با این همه بیلطفیها و تنغّصها باز خیال مصالحه و مؤالفت در سر کردند ، و به مفاد :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( که مثبت زیاده کفر وتنقیص بلکه ایمان اوست ) آمده است .

ص : 557

( لله الحمد که میان من و او صلح فتاد ) به خدمت زید بار دگر در ساعت مرّه اُولی حاضر شدند ، و الحاح و مبالغه به کار بردند تا که زید کتابی بر قطعه پالانی نوشت ، و تمثیل و تصویر در آن گنجانید ، و خلافت مآب را به این وسیله مسأله شرعیه فهمانید ، و خلافت مآب آن قطعه قتب را - گویا قطعه ذهب پنداشته ! - همراه آوردند و بر سر خطبه ایستادند ، و حکم آن قطعه را قطعاً امضا کردند ، و هوس باطل اخذ مال ابن ابن خود - که به تقلید خلیفه اول سر آن داشتند - از سر به در ساختند .

و ثانیاً : ظاهر است که بردن زید بن ثابت خلافت مآب را به خانه و کندن او نهر را و بر آوردن جوها و جوبچه ها و اجرای آب و بند کردن آن ، لوم و ملام از خلافت مآب نمیبرد ، بلکه پرده ناموسشان میدرد ، و اساس طعن نمیکَند ، بلکه تأیید مطلوب اهل حق میکند ، و آب از جو رفته باز نمیآرد ، بلکه تحقیق مراد اهل رشاد مینماید ، و باب قدح و جرح بند نمینماید ، بلکه درِ تفضیح و تقبیح اهل خلاف میگشاید ، و توهین و تهجینشان میافزاید که از آن غایت جمود قریحه و خمود فطنت و عدم انتقال ذهنی و فقدان ملکه استنباط واضح است که خلافت مآب مسأله جزئیه را نفهمیدند تا که زید به خانه برد و تصدیع مشقت مشی بالاقدام داد ، و به کندن نهر و جوها و جوبچه ها و اجرای آب ، آب و تاب مهابت و جلالت خلافت مآب برد ! و طریق اظهار غایت بلادت و نهایت بُعدشان از فطانت سپرد !

ص : 558

پنجاهم : آنچه افاده فرموده که : ( از این تمثیل به خاطر عمر ترجیح مذهب زید قرار گرفت ) اصلا نفعی به او نمیرساند .

آری ! معتقدین کمال فضل و علم عمر را ذائقه سمّ هلاهل میچشاند (1) ، چه ظاهر است - ولا کظهور النار علی العَلَم - که ترجیح مذهب زید به این تمثیل ، دلیل غایت انهماک خلافت مآب در جهل علیل است که بنای ترجیح مسأله شرعیه بر تمثیل و تصویر گذاشتند ، و خبری از اخبار و آثار سرور مختار [ ( صلی الله علیه وآله ) ] برنداشتند ، و کمال عناد و لداد و مخالفت خود [ را ] با طریقه نقّاد ظاهر ساختند ، مگر درنیافتی (2) که ابن حزم اعتماد را بر این تنظیر و تمثیل ، و این تشبیه و تعلیل ، نهایت شنیع و قبیح و فضیح و عین تخلیط و آفت دانسته ، و تحاشی از آن زده ، و صحابه را از تقوّل به آن بری ساخته ، و رکون را به آن خلاف عقل و رأی متین وا کرده ، و اهتمام بلیغ در ردّ و ابطال آن کرده .

آری ; بعد ‹ 1002 › ثبوت اصل مسأله به دلیل شرعی ایراد این تنظیر و تصویر و تمثیل و تعلیل برای الزام و افحام و تقریب مقصود به سوی افهام ضرری ندارد ، پس اگر ایراد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آن را به روایات


1- در [ الف ] ( میچساند ) آمده است !
2- در [ الف ] ( نه دریافتی ) آمده است !

ص : 559

معتمد (1) ثابت شود ، محمول بر این معنا خواهد بود ، و آن دافع لوم و ملام از خلافت مآب - که افحام و افهامشان مطلوب بر این تقدیر باشد - نخواهد شد .

و ابن تیمیه هم مثل ابن حزم به توهین و تهوین این حجّت - که مشتمل بر این تمثیل و تصویر است - پرداخته که اهتمام در نفی صحت آن ساخته ، و به تصریح این معنا که برای قائلین مشارکت اخوه للجدّ اقوال متناقضه متعارضه است که نیست دلیلی بر چیزی از آن ازرا و تحقیر این حجت و تنقیص محتجّین و قائلین آن خواسته ، و از لزوم تحقیر و توهین خلیفه ثانی هم باکی برنداشته ، در " منهاج " گفته :

وأمّا الحجّة التی تروی عن علی [ ( علیه السلام ) ] و زید فی أن الإخوة یشارکون الجدّ حیث شبّهوا ذلک بأصل شجرة خرج منها فرع وخرج منه غصنان ، فأحد الغصنین أقرب إلی الآخر منه إلی الأصل ; ونهر خرج منه نهر آخر ومنه جدولان ، فأحدهما إلی الآخر أقرب من الجدول إلی النهر (2) ، فمضمون هذه الحجة : أن الإخوة أقرب إلی المیت من الجدّ . ومن تدبّر أصول الشریعة علم أن حجة أبی بکر وجمهور الصحابة لا یعارضها (3) هذه الحجة ، فإن هذه لو کانت صحیحة لکان بنوا الأخ أولی من الجدّ ، ولکان


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- فی المصدر : ( الأول ) .
3- فی المصدر : ( لا تعارضها ) ، وهو الظاهر .

ص : 560

العمّ أولی من جدّ الأب ، فإن نسبة الإخوة من الأب إلی الجدّ - . . أی أب الأب - کنسبة الأعمام - بنی الجدّ - إلی الجدّ الأعلی جدّ الأب ، فلمّا أجمع المسلمون علی أن الجدّ الأعلی أولی من الأعمام ، کان الجدّ الأدنی أولی من الإخوة . وهذه حجة مستقلة یقتضی (1) ترجیح الجدّ علی الإخوة . وأیضاً ; فالقائلون بمشارکة الإخوة للجدّ لهم أقوال متناقضة متعارضة لا دلیل علی شیء منها ، کما یعرف ذلک من یعرف الفرائض ، فعلم أن قول أبی بکر فی الجدّ أصحّ الأقوال ، کما أن قوله دائماً أصحّ الأقوال ! (2) و چنانچه عمر - حسب روایت مخاطب و ما ماثلها - مذهب زید را به محض تمثیل و تصویر - که اصلا دلیل شرعی نیست ! - ترجیح داده ، همچنان گاهی مذهب ابی بکر را به محض تخییل و تزویر ، تصحیح و تصویب و تقریر نموده ، در " کنز العمال " مسطور است :

عن سعید بن بردة ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب کتب إلی أبی موسی الأشعری : أن اجعل الجدّ أباً ، فإن أبا بکر جعل الجدّ أباً ص (3) . أی رواه سعید بن منصور فی سننه .


1- فی المصدر : ( تقتضی ) ، وهو الظاهر .
2- [ الف ] مطاعن أبی بکر . [ منهاج السنة 5 / 505 ] .
3- [ الف ] ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 65 ] .

ص : 561

و ابن حزم در " محلّی " گفته :

ومن طریق سعید بن منصور : نا أبو معاویة الضریر ، عن أبی إسحاق الشیبانی ، عن سعید بن أبی بردة (1) عن (2) أبی موسی الأشعری : أن عمر بن الخطاب کتب إلی أبی موسی الأشعری : أن اجعل الجدّ أباً ، فإن أبا بکر جعل الجدّ أباً (3) .

از این روایت ظاهر است که خلیفه ثانی بر مذهب ابی بکر - به محض آنکه ابی بکر حکم به آن داده - استدلال و احتجاج نموده ، و بدیهی اولی است که این احتجاج و استدلال محض تزویر و تخدیع جهال و سراسر ضلال و اضلال ‹ 1003 › و عین تلبیس و ازلال ناشی از کمال اختلاط و اختلال و غایت اغفال و اهمال است ، چه حکم ابی بکر بوجه من الوجوه دلیل مسأله شرعی و حکم فقهی نمیتواند شد بر مسائل دین و احکام شرع متین ; احتجاج و استدلال به کتاب و سنت جناب سید المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - باید آورد نه از فعل و قول من کان یعتریه شیطان من الشیاطین ; و خود عمر جاها مخالفت ابوبکر ورزیده ; کما فی عدم التقسیم بالسویة ، وترک الاستخلاف ، والکلالة . . وأمثالها (4) .


1- فی المصدر : ( عن أبیه أبی بردة ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بن ) آمده است .
3- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 287 ] .
4- قال الرازی - فی المحصول 4 / 334 - : ثم رویتم أن عمر . . . قال : إنی لأستحیی أن أُخالف أبا بکر . قال النظام : فإن کان عمر استقبح مخالفة أبی بکر فلِمَ خالفه فی سائر المسائل ؟ ! فإنه قد خالفه فی الجدّ ، وفی أهل الردّة ، وقسمة الغنائم . . وقال الشنقیطی - فی أضواء البیان 7 / 325 - : وأمّا استدلالهم بأن عمر قال - فی الکلالة - : إنی لأستحیی من الله أن أُخالف أبا بکر ، وأن ذلک تقلید منه له ، فلا حجة لهم فیه أیضا . وخلاف عمر لأبی بکر . . . أشهر من أن یذکر ، کما خالفه فی سبی أهل الردة فسباهم أبو بکر ، وخالفه عمر ، وبلغ خلافه إلی أن رّدهن حرائر إلی أهلهنّ إلاّ لمن ولّدت لسیدها منهنّ ، ونقص [ ونقض ] حکمه ، ومن جملتهنّ خولة الحنفیة أُمّ محمد بن علی . وخالفه فی أرض العنوة فقسّمها أبو بکر ، ووقفها عمر . وخالفه فی المفاضلة فی العطاء ، فرأی أبو بکر التسویة ، ورأی عمر المفاضلة . وخالفه فی الاستخلاف ، فاستخلف أبو بکر عمر علی المسلمین ، ولم یستخلف علیهم عمر أحداً إیثاراً لفعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی فعل أبی بکر . . . . وخالفه فی الجدّ والإخوة . . ولاحظ أیضاً : الفصول فی الأصول للجصاص 3 / 309 ، والأحکام لابن حزم 6 / 819 .

ص : 562

ابن حزم در " محلّی " بعد احتجاج بعض مردم به روایتی از شعبی گفته :

قال أبو محمد : هذا کلّه من المجاهرة القبیحة ; أوّل ذلک أن هذه روایة منقطعة ، أین الشعبی من عمر ؟ ! ووالله ما ولد إلاّ بعد موت عمر بأزید من عشرة أعوام ، ثمّ إنها روایة باطل بلا شک ; لأن مخالفة عمر لأبی بکر أشهر من الشمس ، ولیس تعظیمه إیاه

ص : 563

بموجب أن لا یخالفه ، وأول ذلک الخبر الذی أوردنا بأصحّ إسناد من طریق عثمان بن عفان . . . أنه قال له عمر : إنی قد رأیت فی الجدّ رأیاً ، فقال له عثمان : إن نتبع رأیک فإنه رأی رشد ، وإن نتبع رأی الشیخ قبلک فنعم ذو الرأی . قال : کان عثمان وکان أبو بکر یجعله أباً .

فاعجبوا لهذا العمی ، وعبادة الهوی ، والمجاهرة بالکذب ، وانظروا هل یحتمل هذا القول من عثمان شیئاً غیر أن أبا بکر کان یجعل الجدّ أباً فی المیراث ، وقد صح خلاف عمر لأبی بکر فی الکلالة نفسها ، وفی ترک الاستخلاف ، وفی قضایا [ کثیرة جدّاً ] (1) ، نعوذ بالله من الخذلان . (2) انتهی .

و ملا علی متقی در کتاب " کنز العمال " گفته :

عن طارق بن شهاب ، قال : أخذ عمر بن الخطاب کتفاً ، وجمع أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیکتب الجدّ ، وهم یرون أنه یجعله أباً ، فخرجت علیهم حیّة ، فتفرّقوا ، فقال : لو أن الله أراد أن یمضیه لأمضاه . ق . ص . (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] کتاب المواریث . [ المحلّی 9 / 298 ] .
3- [ الف ] فی ذکر الجدّ من کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 61 ] .

ص : 564

از این روایت ظاهر است که خلافت مآب کتفی گرفته ، و اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را جمع نمود تا حکمی در باب جدّ بنویسد ، و اصحاب علم یا ظنّ آن داشتند که عمر جدّ را اب خواهد گردانید که ناگاه ماری برون آمد و حضرات متفرق شدند ، و خلافت مآب فرمود که : اگر به تحقیق که خدا اراده میکرد که امضای این حکم بکند هر آئینه امضای آن میکرد .

و این معنا دلالت دارد بر آنکه در واقع حکم مسأله جدّ خلافت مآب را معلوم نبود و الا حکم شرعی را که به دلیل و برهان معلوم باشد به محض خروج مار و تفرق حضار کتمان نتوان کرد ، و از امضای آن سر نتوان تافت ، و عدم امضای آن را حواله به تقدیر ایزد قدیر که از قبیل هفوات جهال شریر است ، نتوان ساخت .

پس معلوم شد که در واقع این حکم از قبیل آرا و وساوس و اهوا و هواجس بوده که محض حیله بر آمدن مار و تفرق حضار به کار آمد .

و مسأله کلاله هم این مار یا دیگری از قسم آن یار وفادار دستگیری خلافت مآب ‹ 1004 › عالی تبار نموده که جناب او را از دخل بیجا و ارتکاب خطا و مخالفت حضرت رسول خدا - علیه وآله آلاف التحیة والثناء - باز داشته ; زیرا که خلافت مآب در این باب هم اراده نوشتن حکمی کرده ، کتفی به دست مبارک گرفته ، اصحاب نبوی را تصدیع اجتماع داده بر خلاف ارشاد جناب

ص : 565

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و بر خلاف رؤیت خود - کما سبق (1) - نوشتن حکمی در کلاله خواسته ، و مفاخرت و مباهات بر آن آغاز نهاده کالمتجشع من غیر شبع بر زبان آورده که : هر آئینه قضا خواهم کرد در کلاله قضائی که تحدیث کنند به آن زنان در خدور خود که ناگاه ماری از خانه فیض کاشانه ! برون آمد و یاران متفرق شدند و خلافت مآب از بلای ناگهانی - یعنی دخل بیجا در مسأله ایمانی - در این وقت محفوظ ماند ، و ارشاد کرد که اگر اراده میکرد خدا که تمام بکند این امر را هر آئینه تمام میکرد آن را .

در " تفسیر " ثعلبی مسطور است :

وقال طارق بن شهاب : أخذ عمر کتفاً ، وجمع أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ قال : لأقضین فی الکلالة قضاءً یحدّث به النساء فی خدورها . فخرجت حینئذ حیّة من البیت ، فتفرقوا ، وقال : لو أراد الله أن یتمّ هذا الأمر لأتمّه (2) .

پس خروج مار بار بار عجب کار کرد که خلافت مآب را از مخالفت ارشاد سرور اخیار ( صلی الله علیه وآله ) دو بار بر کنار داشت ، پس حقّ مار بر خلافت مآب عالیوقار زیاده از حقّ یار غار بوده که حکم یار غار در مسأله جدّ موجب اضلال و احتقار ثانی والا نجار گردید ، و این مار باعث صیانت او از ارتکاب خطا در


1- در طعن چهارم عمر گذشت .
2- تفسیر ثعلبی 3 / 422 .

ص : 566

مجمع کبار شد ، وشتّان ما بین المضلّ الحامل علی الخطا والغلط ، وبین الصائن عن الفضحیة والشطط ، ولنعم ما قیل :

< شعر > تو را اژدها گر بود یار غار * از آن به که جاهل بود غمگسار < / شعر > فهذه خمسون وجهاً باهراً ، و دلیلا زاهراً ، سقناها بلطف الله وتوفیقه وهدایته إلی حسن الجدال ، وإبانته عن واضح طریقه ; لندمّر بها علی هذا التکذیب الکاذب العائب ودلیله العلیل الغیر الصائب ، وربّما جعلنا الوجهین - بل الوجوه - وجهاً ، حذراً من التطویل وکرهاً ، ألا تری أن الوجه الأول منها منطو علی الوجوه العدیدة ، حاو للرموز السدیدة ، ومن استحصف المباحث السابقة واللاحقة ، وأجال قداح نظره فی الفوائد السالفة والتالیة الرائقة ، یمکنه أن یستنبط من الخبایا فی الزوایا والجوانب عدّة أُخری من الرماح الثواقب ، والصوارم القواضب ، والسهام الصوائب ، فتجرح بها أکباد النواصب ، ولکن تحاشینا الإملال ، ورمنا الاختصار ، فاکتفینا علی هذا المقدار ، وهو بحمد الله کاف شاف لأولی الأبصار ، جاعل لهفواته الواهیة ( کَشَجَرَة خَبیثَة اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار ) (1) < / لغة النص = عربی >


1- إبراهیم ( 14 ) : 26. در آخر جلد دوم افست نسخه [ الف ] آمده است : تمّت بحمد الله الملک الوهّاب القسم الثانی من المجلّد الأول ، ویلیه القسم الثالث من المجلّد الأول من هذا الکتاب بعون الملک الوهّاب .

ص : 567

فهرست

طعن هشتم : منع خمس از ذوی القربی

17

طعن نهم : بدعت نماز تراویح

287

طعن دهم : صد حکم مختلف در میراث پدر بزرگ از میت !

421

ص : 568

جلد 8

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد هشتم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 11 بخش متعة النساء

اشاره

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

وَأُحِلَّ لَکُم مَا وَرَاءَ ذلِکُمْ أَن تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِکُم مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیَما تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً .

سورة النساء ( 4 ) : 24 .

اما زنان دیگر غیر از اینها ( که گفته شد ) برای شما حلال است که با اموال خود آنها را اختیار کنید در حالی که پاکدامن باشید و از زنا خودداری نمایید .

و زنانی را که متعه میکنید واجب است مهر آنها را بپردازید ، و باکی بر شما نیست در آنچه بعد از تعیین مهر با یکدیگر توافق نمایید ( بعداً میتوانید با توافق یکدیگر آن را کم یا زیاد نمایید ) مسلّم خدا دانا و حکیم است .

ص : 6

ص : 7

قال مولانا أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) :

« لولا أن عمر نهی عن المتعة ما زنی إلاّ شقی » .

امیرمؤمنان ( علیه السلام ) فرمود : اگر عمر از متعه نهی نکرده بود جز افراد شقی کسی مرتکب زنا نمیشد .

مراجعه شود به : المصنف عبد الرزاق 7 / 500 ، جامع البیان 5 / 19 ، الدر المنثور 2 / 140 ، کنز العمال 16 / 522 - 523 ، تفسیر ثعلبی 3 / 286 ، تفسیر رازی 10 / 50 ، تفسیر البحر المحیط 3 / 226 - 225 ، المحرر الوجیز 2 / 36 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 254 - 253 ، و 20 / 25 .

و به نقل از ابن عباس :

شرح معانی الآثار 3 / 26 ، الفتاوی الفقهیة الکبری ابن حجر 4 / 105 ، بدایة المجتهد 2 / 47 ، الدر المنثور 2 / 141 ، تفسیر قرطبی 5 / 130 ، تفسیر سمرقندی 1 / 320 .

ص : 8

جابر بن عبدالله انصاری گوید :

ما در زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابوبکر و ابتدای خلافت عمر متعه میکردیم تا اینکه عمر ما را از آن منع نمود .

مراجعه شود به : مسند احمد 3 / 304 ، سنن بیهقی 7 / 238 ، عون المعبود 10 / 349 ، الدرایة فی تخریج احادیث الهدایة : 57 ، اضواء البیان 1 / 126 ، 139 ، میزان الاعتدال 3 / 359 ، قریب به این مطلب در روایات دیگر :

مسند احمد 3 / 380 ، صحیح مسلم 4 / 59 ، 131 ، مصنف عبد الرزاق 7 / 497 ، 499 ، فتح الباری 9 / 149 ، التمهید ابن عبدالبر 10 / 114 ، السیرة الحلبیة 3 / 58 ، کنز العمال 16 / 521 ، 523 .

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 11

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 12

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 13

طعن یازدهم : الف : نهی از نکاح متعه

ص : 14

ص : 15

قال : طعن یازدهم آنکه مردم را از متعة النساء منع فرمود ، و متعة الحجّ را نیز تجویز نکرد ، حال آنکه هر دو متعه در زمان آن سرور جاری بود ، پس نسخ حکم خدا کرد و تحریم ما أحلّ الله نمود . ‹ 1005 › و این معنا به اعتراف خودش در کتب اهل سنت ثابت است ، جایی که از او روایت میکنند که او میگفت :

متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأنا أنهی عنهما .

جواب از این طعن آنکه : نزد اهل سنت صحیح ترین کتب ، “ صحیح مسلم “ است ، و در آن صحیح به روایت سلمة بن الاکوع و سبرة (1) بن معبد جهنی ، و در “ صحاح “ دیگر به روایت ابوهریره نیز موجود است که : آن حضرت


1- تذکر : در سرتاسر این طعن بعضی موارد به جای ( سبره ) : تعابیر : سمرة ، سمره ، سیرة ، سیره ; و اشتباهاً به جای ( معبد ) معبده آمده است که با توجه به مصادر تصحیح شد .

ص : 16

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، خود متعه را حرام فرمود ، بعد از آنکه تا سه روز رخصت داده بود ، و آن تحریم را مؤبّد ساخت إلی یوم القیامة ، در جنگ أوطاس .

و به روایت حضرت مرتضی علی ( علیه السلام ) تحریم متعه از آن جناب آنقدر به شهرت و تواتر رسیده که تمام اولاد حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] و محمد بن الحنفیه آن را روایت کرده اند ، و در “ موطّأ “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ و دیگر کتب متداوله به طرق متعدده آن روایات ثابت اند .

و شُبهه که در این روایات بعضی از شیعیان پیدا کرده اند که این تحریم در غزوه خیبر واقع شده بود ، در جنگ أوطاس باز حلال شد .

پس جوابش آن است که این [ همه ] (1) غلط فهمی خود است ، و الاّ در روایت حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] در اصل ، غزوه خیبر را تاریخ تحریم لحوم حُمر انسیه (2) فرموده اند ، نه تاریخ تحریم متعه ، لیکن عبارت موهم آن است که تاریخ هر دو باشد ، این وهم را بعضی محقّق کرده ، نقل کرده اند که : ( نهی عن متعة النساء یوم خیبر ) .

و اگر حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در این روایت تحریم متعه را به تاریخ خیبر مورخ کرده ، روایت میفرمود ، ردّ بر ابن عباس و الزام او چه قسم صورت میبست ؟ ! حال آنکه در وقت همین ردّ و الزام این روایت [ را ] فرموده ،


1- زیاده از مصدر .
2- در مصدر ( اهلیه ) .

ص : 17

و ابن عباس را بر تجویز متعه زجر شدید نموده ، گفته : ( إنک رجل تائه ) ، پس هر که غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید ، گویا دعوی غلطی در استدلال حضرت مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] میکند ، و این دعوی ، شاهد جهل و حمق او بس است .

و جماعتی (1) از محدّثین اهل سنت روایت کرده اند از عبدالله و حسن (2) پسران محمد بن حنفیه :

عن أبیهما ، عن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] أنه قال : أمرنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أن أُنادی بتحریم المتعة .

پس معلوم شد که تحریم متعه یک بار یا دوبار در زمان آن سرور شده بود ، کسی را که نهی رسید از آن ممتنع شد ، و کسی را که نرسید از آن باز نیامد ; چون در وقت عمر در بعضی جاها این فعل شنیع شیوع یافت ، اظهار حرمت او ، و تشهیر و ترویج او ، و تخویف و تهدید مرتکب او را بیان نمود تا حرمت آن نزد خاص و عام به ثبوت پیوست .

و از کلام عمر ثابت نمیشود مگر بودن متعه در زمان آن سرور ، و از آن لازم نمیآید که به وصف حلّیت باشد تا بقای حکم حلّ آن لازم آید ، و این امر بسیار ظاهر است .


1- در [ الف ] ( جماعه ) آمده است .
2- در مصدر ( حسین ) .

ص : 18

و قطع نظر از روایات و احادیث اهل سنت آیات قرآنی صریح دلالت بر حرمت متعه میکند ، به وجهی که تأویلات شیعه در آن آیات به حد تحریف میرسد - کماسبق - .

و چه قسم زن متعه را در زوجه داخل توانند نمود ، و حال آنکه احکام زوجه از عده و طلاق و ایلاء و ظهار و حصول احصان به وطی او ، و امکان لعان و ارث همه منتفی است نزد خود ایشان نیز ، وإذا ثبت الشیء ثبت بلوازمه قاعده ‹ 1006 › بدیهی است .

وقد روی أبو بصیر - فی الصحیح - عن أبی عبد الله الصادق [ ( علیه السلام ) ] أنه سئل عن المتعة ، أهی من الأربع ؟ قال : لا ، ولا من السبعین .

و این روایت دلیل صریح است بر اینکه زن متعه زوجه نیست والاّ در اربع محسوب میشد .

و در قرآن مجید هر جا تحلیل استمتاع به زنان وارد شده مقید به احصان و عدم سفاح است ، قوله تعالی : ( وَأُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (1) ، ( وَالُْمحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالُْمحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (2) .


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- المائدة ( 5 ) : 5 .

ص : 19

و در زن متعه - بالبداهه - احصان حاصل نیست ، و لهذا شیعه نیز او را سبب احصان نمیشمارند ، و حدّ رجم بر متمتع غیر ناکح جاری نمیکنند ، و مسافح بودن متمتع هم بدیهی است که غرض او ریختن آب و تخلیه اوعیه منی میباشد نه خانه داری و اخذ ولد و حمایت ناموس وغیر ذلک .

و شیعه را در باب حلّ متعه غیر از آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً ) (1) مستمسکی (2) نیست که در مقابله اهل سنت توانند گفت .

و سابق معلوم شد که این آیه هرگز دلالت بر حلّ متعه نمیکند ، و مراد از استمتاع ، وطی و دخول است ، به دلیل کلمه ( فا ) که برای تعقیب و تفریع کلامی بر کلام سابق است ، و سابقِ در آیه مذکور نکاح و مهر است .

و آنچه گویند که : عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس این آیه را به این نحو میخواندند که : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (3) إلی أجل مسمّی ) و این لفظ صریح است در آنکه مراد متعه است .

گوییم : این لفظ که نقل میکنند بالاجماع در قرآن خود (4) نیست که قرآن را تواتر به اجماع شیعه و سنی شرط است ، و حدیث پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله ) ] هم نیست ، پس به چه چیز تمسک مینمایند ؟ !


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- در مصدر ( متمسکی ) .
3- النساء ( 4 ) : 24 .
4- در مصدر ( خود ) نیامده است .

ص : 20

نهایت کار آنکه روایت شاذّه منسوخه خواهد بود ، و روایت شاذّه منسوخه را در مقابله قرآن متواتر محکم آوردن ، و قرآن متواتر محکم بالیقین را گذاشتن به این روایت شاذّه - که به هیچ سند صحیح تا حال ثابت هم نشده - تمسک کردن بر چه حمل توان کرد ؟ !

و قاعده اصول نزد شیعه و سنی مقرر است که : هرگاه دو دلیل متساوی در قوت و یقین با هم تعارض نمایند در حلّ و حرمت ، حرمت را مقدم باید داشت ، اینجا که نام دلیل است محض ، تا حال کسی این قرائت را نشنیده ، و در هیچ قرآن از قرآنهای عرب و عجم کسی ندیده ، چطور اباحه را مقدم توانیم کرد ؟

و آنچه گویند که : ابن عباس تجویز متعه میکرد .

گوییم : کاش اِتّباع ابن عباس را در جمیع مسائل لازم بگیرند ، تا رو به راه آرند ، قصه ابن عباس چنین است که خود به آن تصریح نموده ، میگویند که : متعه در اول اسلام مطلقا مباح بود و حالا مضطر را مباح است ، چنانچه دم و خنزیر و میته .

أسند الجازلی - من طریق الخطابی - إلی سعید بن جبیر ، قال : قلت لابن عباس : لقد سارت بفتیاک الرکبان ، وقالوا فیها شعراً ! قال : وما قالوا ؟ قلت : قالوا :

ص : 21

قد قلت للشیخ لمّا طال مجلسه * یا شیخ هل لک فی فتیا ابن عباس فی غیدة رخضة الأطراف النسیة (1) * تکون مثواک حتّی تصدر (2) الناس ‹ 1007 › فقال : سبحان الله ! ما بهذا أفتیت ، وإنّما هی کالمیتة والدم ولحم الخنزیر .

وروی الترمذی ، عن ابن عباس ، قال : إنّما کانت المتعة فی أول الإسلام ، کان الرجل یقدم بالبلدة لیس له بها معرفة ، فیتزوّج المرأة بقدر ما یری أن یقیم بها ، فتحفظ له متاعه ، وتصلح له شیئه حتّی نزلت الآیة : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (3) ، قال ابن عباس : کلّ فرج سواهما حرام .

این است حال متعة النساء .

امّا متعة الحجّ که به معنای تمتع است یعنی : عمره کردن همراه حج در یک سفر در اشهر الحجّ ، بی آنکه به خانه خود رجوع کند .

پس هرگز عمر از آن منع نکرده ، تحریم تمتع بر او افترای صریح است ، بلکه اِفراد حج و عمره را اولی میدانست از جمع کردن هر دو در احرام - که قِران است - یا در سفر واحد - که تمتع است - .


1- فی المصدر : ( آنسته ) .
2- فی المصدر : ( مصدر ) .
3- المؤمنون ( 23 ) : 6 .

ص : 22

و هنوز هم مذهب شافعی و سفیان ثوری و اسحاق بن راهویه و دیگر فقها همین [ است ] (1) که اِفراد افضل است از تمتع و قِران .

و دلیل این افضلیت از قرآن صریح ظاهر است ، قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) و در تفسیر این اِتمام مروی است که : ( اِتمامها أن تحرم بهما من دویرة أهلک ) .

و بعد از این آیه میفرماید : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (3) و بر متمتع هدی واجب ساخته ، نه بر مفرد .

پس صریح معلوم شد که در تمتع نقصانی هست که منجر به هدی میشود ; زیرا که به استقرای شریعت بالقطع معلوم است که در حج هدی واجب نمیشود مگر به جهت قصور ، و مع هذا تمتع و قِران هم جایز است . و از (4) حدیث اختیار فرمودن آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] اِفراد را بر تمتع و قِران ، صریح دلیل افضلیت اِفراد است ; زیرا که آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] در حجة الوداع ، اِفراد حج فرمود ، و در عمرة القضاء و عمره جعرانه اِفراد عمره نمود ، و با وجود فرصت یافتن در عمره جعرانه حج نگزارد ، و به مدینه منوره رجوع فرمود .


1- زیاده از مصدر .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- البقرة ( 2 ) : 196 .
4- ظاهراً ( از ) زائد است .

ص : 23

و از راه عقل نیز فضیلت (1) اِفراد هر یک از حج و عمره معلوم میشود که : احرام هر یک در (2) سفر برای ادای هر یک چون جدا جدا باشد ، تضاعف حسنات حاصل خواهد شد ، چنانچه در استحباب وضو برای هر نماز ، و رفتن به مسجد برای هر نماز ذکر کرده اند .

و آنچه عمر از آن نهی کرده و آن را تجویز ننموده متعة الحجّ به معنای دیگر است ، یعنی : فسخ حج به سوی عمره و خروج از احرام حج به افعال عمره بی عذر ; و بر همین است اجماع امت که این متعة الحجّ بلاعذر حرام است و جایز نیست .

آری ; آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم این فسخ را از اصحاب خود بنابر مصلحتی کنانیده بود ، و آن مصلحت دفع رسم جاهلیت بود که عمره را در اشهر حج [ از ] (3) أفجرِ فجور میدانستند و میگفتند :

إذا عفا الأثر ، وبرء الدرّ (4) ، وانسلخ الصفر . . حلّت العمرة لمن اعتمر .

لیکن آن فسخ مخصوص بود به همان زمان ، دیگران را جایز نیست


1- در مصدر ( افضلیت ) .
2- در مصدر ( و ) .
3- زیاده از مصدر .
4- در مصدر ( الدبر ) .

ص : 24

که فسخ کنند به غیر عذر ، و این تخصیص به روایت ابوذر و دیگر صحابه ثابت است .

أخرج مسلم ، عن أبی ذرّ ، أنه قال : کانت المتعة فی الحجّ لأصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خاصّة .

وأخرج النسائی ، عن حارث بن هلال (1) ، قال :

قلت : یا رسول الله ! فسخ الحجّ لنا خاصّة أم للناس عامّة ؟ ‹ 1008 › قال : بل لنا خاصّة .

قال النووی - فی شرح مسلم - قال المازری : اختلف فی المتعة التی نهی عنها عمر فی الحجّ ; فقیل : فسخ الحجّ إلی العمرة .

وقال القاضی عیاض : ظاهر حدیث جابر وعمران بن حصین وأبی موسی (2) : أن المتعة التی اختلفوا فیها إنّما هی فسخ الحجّ إلی العمرة ، قال : ولهذا کان عمر . . . یضرب الناس علیها ، ولا یضربهم علی مجرّد التمتع - أی العمرة - فی اشهر الحجّ .

و آنچه از عمر نقل کرده اند که أنه قال : ( أنا أنهی عنهما ) .

معنایش همین است که نهی من در دلهای شما تأثیر بسیار دارد ; زیرا که


1- در مصدر ( بلال ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( إلی موسی ) آمده است .

ص : 25

خلیفه وقتم ، و در امور دینی تشدّد من معلومِ شما است ، نباید که در این هر دو امر تساهل ورزید .

و در حقیقت نهی از این هر دو [ در ] (1) قرآن نازل است ، و خود پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله ) ] فرموده [ است ، امّا قرآن ] قوله تعالی : ( فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ العادُونَ ) (2) ، و قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (3) .

لیکن فساق و عوام الناس نهی قرآنی و احکام حدیث را چه به خاطر میآرند ؟ ! اینجا احکام سلطانی میباید ، و لهذا گفته اند : ( إن السلطان یزع أکثر ممّا یزع القرآن ) .

پس اضافه نهی به سوی خود برای این نکته است (4) .

أقول :

آنچه که گفته که : نزد اهل سنت صحیح ترین کتب ، “ صحیح مسلم “ است .

پس منقوض است به آنکه خود قبل از این - در جواب طعن پانزدهم از مطاعن ابوبکر - “ صحیح بخاری “ را أصح الکتب گفته (5) ، و در جواب طعن


1- زیاده از مصدر .
2- المؤمنون ( 23 ) : 7 ، المعراج ( 70 ) : 31 .
3- البقرة ( 2 ) : 196 .
4- تحفه اثناعشریه : 302 - 305 .
5- تحفه اثناعشریه : 282 - 283 .

ص : 26

اول از مطاعن عمر گفته که : “ صحیح بخاری “ أصح الکتب اهل سنت است (1) .

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ ترجمه مشکاة “ (2) گفته :

مقرر نزد جمهور محدّثین آن است که : “ صحیح بخاری “ مقدم است بر سایر کتب مصنفه ، تا آنکه گفته اند که : أصحّ الکتب بعد کتاب الله صحیح البخاری (3) .

و نیز شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح سفر السعادة “ از محقق حنفیه (4) شیخ کمال الدین بن الهمام نقل کرده که او گفته که :

این ترتیب که محدّثین در صحت احادیث ، و تقدیم “ صحیح بخاری “ و “ مسلم “ قرار داده اند ، تحکم محض است ، و جایز نیست در وی تقلید ; زیرا که اصحیّت نیست مگر از جهت اشتمال روات بر شروطی که اعتبار کرده اند آن را بخاری و مسلم ، و چون فرض کرده شود وجود آن شرط در روات حدیث غیر کتابین ، حکم به اصحیّت آنچه در کتابین است عین تحکّم و مکابره بود ، و شک نیست که به حکم بخاری و مسلم به استجماع راوی معین


1- تحفه اثناعشریه : 286 .
2- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .
3- اشعة اللمعات 1 / 11 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( حنیفه ) آمده است .

ص : 27

الشروط را جزم و قطع نمیتوان کرد به مطابقت این حکم واقع را ، و جایز است که واقع خلاف آن باشد ، و وجود دلیل قاطع بر صحت حکم ایشان و جزم بدان محل منع است .

و به تحقیق اخراج کرده است مسلم در کتاب خود از بسیاری روات که سالم از غوائل جرح نیستند ، و همچنین در کتاب “ بخاری “ جماعت اند که تکلم کرده شده است در ایشان .

پس مدار کار در حقِ روات بر اجتهاد علما و صواب دید ایشان باشد ، و همچنین در شروط صحت و حسن و ضعف .

تا آنکه گفته : پس جایز است که صحیح شود نزد ایشان حدیثی در غیر کتابین که معارضه [ با ] ما فی الکتابین کند و یا راجح آید بر آن (1) .

و ملا علی قاری در “ کتاب رجال “ آورده : ‹ 1009 › وما یقوله الناس : إن من روی له الشیخان فقد جاز القنطرة . . !

هذا أیضاً من التجاهل والتساهل ; فقد روی مسلم فی کتابه عن اللیث ، عن أبی مسلم وغیره من الضعفاء .

فیقولون : إنّما روی عنهم فی کتابه للاعتبار والشواهد والمتابعات ; وهذا لا یقوی ، لأن الحفّاظ قالوا : الاعتبار أُمور


1- شرح سفر السعادة : 14 - 15 .

ص : 28

یتعرّفون بها حال الحدیث ، وکتاب مسلم التزم فیه الصحّة ، فکیف یتعرّف حال الحدیث الذی فیه بطرق ضعیفة (1) .

و بعدِ ذکر نبذی از فضائح و قبائح “ صحیح مسلم “ گفته :

وقد قال الحافظ (2) : إن مسلماً لمّا وضع کتابه الصحیح ، عرّضه علی أبی ذرعة ، فأنکر علیه وتغیّظ ، وقال : سمّیته : الصحیح ، وجعلته سُلّماً لأهل البدع وغیرهم ! (3) امّا آنچه گفته : و در آن “ صحیح “ به روایت سلمة بن الاکوع و سبرة بن معبد جهنی . . . الی آخر .

پس مخدوش است به چند وجه :

خدشه در استدلال به روایات سلمة وسبرة

اشکال اول

اول : آنکه از کلام مخاطب ظاهر میشود که در “ صحیح مسلم “ به روایت سلمة بن الاکوع موجود است که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خود متعه را حرام فرمود


1- [ رجال ملا علی قاری : ] . [ الف ] این عبارت در “ جواهر مضیئة فی طبقات الحنفیة “ تصنیف عبدالقادر بن محمد بن محمد بن نصرالله بن سالم مذکور است ، علی قاری از آنجا اخذ کرده . ( 12 ) ح . [ الجواهر المضیئة 1 / 428 ، و مراجعه شود به : النکت علی مقدمة ابن الصلاح 3 / 328 - 351 ، ثمرات النظر للحسنی الصنعانی 1 / 117 ] .
2- [ الف ] أی الرشید العطار . ( 12 ) .
3- رجال ملا علی قاری :

ص : 29

بعد از آنکه تا سه روز رخصت داده بود ، و آن تحریم را مؤبد ساخت إلی یوم القیامة در جنگ اوطاس .

حال آنکه این مضمون مطابق نیست با روایتی که در “ صحیح مسلم “ از سلمة بن الاکوع منقول است ، و الفاظش این است :

عن أیاس بن سلمة ، عن أبیه ، قال : رخّص رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام الأوطاس (1) فی المتعة ثلاثاً ، ثم نهی عنها (2) .

و حاصلش آن است که : رخصت داد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به سال اوطاس در متعه تا سه روز ، بعد از آن نهی کرد از آن .

پس تحریم متعه در این روایت مذکور نیست ، لفظ نهی در آن وارد است ، و عبارت محمد بن الحسن - حسب افاده مخاطب - دلالت صریحه دارد بر کراهت متعه با وصف جواز آن ; زیرا که او در “ موطّأ “ بعدِ اخراج دو روایت از مالک درباره متعه گفته :

قال محمد : المتعة مکروهة ، فلا تنبغی ، فقد نهی عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیما جاء فی غیر حدیث ولا اثنین (3) .


1- فی المصدر : ( أوطاس ) .
2- صحیح مسلم 4 / 131 .
3- [ الف ] کتاب النکاح . [ موطّأ الامام مالک ، روایة محمد بن الحسن الشیبانی : 198 ( کتاب الطلاق ، باب المتعة ) ] .

ص : 30

و مخاطب به جواب طعن قرطاس گفته که :

و ارشاد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم که : « لا ینبغی عندی تنازع » نیز بر همین مدعا - یعنی جواز رفع صوت باهم نزد آن حضرت - گواه است ; زیرا که “ لا ینبغی “ ترک اولی را گویند ، نه حرام و کبیره را .

اگر کسی گوید که زنا کردن مناسب نیست نزد اهل شرع ضحکه میگردد . (1) انتهی .

پس بنابر این ، قول محمد بن الحسن دلالت بر جواز متعه خواهد کرد مع الکراهة ، و اگر غرضش تحریم آن باشد ، - حسب افاده مخاطب - ضحکه اهل شرع گردد ، پس بالضرور این قول را بر جواز مع الکراهة حمل خواهد کرد ، و هرگاه متعه نزد محمد بن الحسن متعه مکروه باشد ، پس حمل نهی در حدیث سلمة بن الاکوع و امثال آن بر نهی تنزیهی جایز بلکه لازم باشد ، پس تعبیر از این نهی به تحریم وجهی از جواز نداشته باشد .

و این وجه جاری است در جمیع روایات که در آن لفظ نهی وارد است و مخاطب و کابلی و والد [ مخاطب ] و دیگر اسلاف سنیه به آن تمسک مینمایند .

اشکال دوم

دوم : آنکه از کلام مخاطب ظاهر است که : مسلم از سلمه روایت کرده که آن حضرت تحریم متعه را مؤبد ‹ 1010 › ساخت .


1- تحفه اثناعشریه : 289 .

ص : 31

حال آنکه اصلا تأبید (1) تحریم متعه در این روایت مسطور نیست .

اشکال سوم

سوم : آنکه از کلامش واضح است که مسلم از سلمه تابید تحریم را إلی یوم القیامه روایت کرده .

و قید : ( إلی یوم القیامة ) هم در این روایت مسطور نیست ، ادعای آن کذب بحت و بهتان محض است .

اشکال چهارم

چهارم : آنکه از کلام مخاطب صراحتاً ظاهر است که در “ صحیح مسلم “ به روایت سبرة بن معبد هم موجود است که آن حضرت متعه را حرام ساخت در جنگ أوطاس .

حال آنکه در “ صحیح مسلم “ از تحریم [ متعه در ] أوطاس به روایت سبرة بن معبد ، عینی و اثری نیست .

آری ; در بعض روایت سبره که در “ صحیح مسلم “ نقل کرده ، تحریم متعه یوم فتح مکه ، و در بعض آن نهی از آن روز فتح ، البته مذکور است (2) ، و ظاهر است که فتح مکه غیر أوطاس است ، و اراده أوطاس از فتح مکه باطل محض است چه :

اولا : ضرورتِ این اراده ثابت باید کرد ، و مرتبه آن بیان باید نمود ، و ظاهر است که اراده هیچ معنای مجازی بلادلیل و بیّنه جایز نیست .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تأیید ) آمده است .
2- روایات آن خواهد آمد .

ص : 32

و ثانیاً : ظاهر است که بعدِ فتح مکه ، غزوه حنین است ، و بعد از آن أوطاس ، پس این طفره از طفره نظامیه هم اقبح است که حنین را هم گذاشته ، [ اگر ] اطلاق أوطاس بر فتح مکه جایز باشد ، مفاسد عظیمه لازم آید ، [ و ] اطلاق هر غزوه بر دیگری به لحاظ همین ترتیب یا مقارب آن جایز باشد !

یعنی اطلاق هر غزوه متأخر بر غزوه [ ای ] که سابق از آن است ، و هم سابقِ سابق و مثل آن جایز شود ، و هم بالعکس و مثل آن .

و نیز بنابر این اطلاقِ هر شهر بر شهر سابق و سابقِ سابق و بالعکس و امثال آن جایز شود ، پس جایز شود اطلاق ربیع الاول بر صفر و محرم و بالعکس ، و مثل آن !

و نیز جایز شود اطلاق هر سال بر سال سابق و سابقِ سابق ، و بالعکس و مثل آن !

و نیز جایز شود اطلاق هر روز بر روز سابق و سابقِ سابق ، و بالعکس و مثل آن !

پس جایز شود اراده جمعه از یوم الاحد و اراده سبت از آن !

وأمثال ذلک من الخرافات والجزافات التی لا یجوّزها أحد من أرباب الدرایات .

و ثالثاً : در “ صحیح مسلم “ روایات مرویّه از سبره که دلالت میکند بر نهی یا تحریم به روز فتح مکه متعدد است ، و روایت دالّه بر نهی عام أوطاس ،

ص : 33

یک ، پس ارجاع روایات عدیده به یک روایت دون العکس چه نکته دارد ؟ !

اشکال پنجم

پنجم : آنکه از کلامش ظاهر میشود که در “ صحیح مسلم “ به روایت سبره موجود است که : آن حضرت تحریم متعه را در جنگ أوطاس مؤبد ساخت .

و ظاهر است [ که ] تأبید تحریم در روایت سلمه - که در آن تحریم بعدِ تحلیل أوطاس مذکور است - نیز مذکور نیست چه جا در روایت سبره که در آن از تحریم أوطاسی اثری و عینی نیست .

اشکال ششم

ششم : آنکه از کلامش واضح است که در “ صحیح مسلم “ به روایت سبره تقییدِ تحریمِ أوطاسی به : ( إلی یوم القیامة ) موجود است .

حال آنکه اصل تحریم أوطاس به روایت سبره در آن وجود ندارد ، چه جا تأبید آن ، و چه جا تقیید آن به إلی یوم القیامة .

پس مخاطب در این کلام مختصر در نقل دو حدیث از “ صحیح مسلم “ خیانات و اکاذیب عدیده و افتراآت فضیحه قبیحه گنجانیده ، و اظهار دیانت و امانت و مهارت ‹ 1011 › و حذاقت (1) خود به غایت قصوی رسانیده .

و در نقل حدیث مفتری بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از “ موطّأ “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ نیز ، داد تلبیس و تخدیع و تلمیع داده ، خلط و خبط غریب بر روی کار آورده ، کما ستطّلع علیه إن شاء الله تعالی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حذافت ) آمده است .

ص : 34

پس هرگاه نقل او از کتب خود [ شان ] - که در همین کتاب نهایت افتخار بر اشتهار آن دارد - به این مثابه باشد ; از غرایب تحریفات او در نقل از کتب اهل حق که جابجا نمونه آن ظاهر شده ، چه حرف بر زبان توان آورد ؟ !

و از طرائف مقام آن است که مخاطب با وصف اخذ روایت سلمه و سبره از “ صواقع “ کابلی ، اقتصار بر موافقت و اِتّباع او نکرده ، و هر دو روایت را از آنجا برداشته به تحریفات (1) و زیادات خود مخلوط ساخته .

نصرالله کابلی در “ صواقع “ گفته :

العاشر : إنه نهی عن متعة النساء ومتعة الحج ، وکانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فنسخ حکم الله وحرّم ما أحل الله .

وهو باطل ; لأنّه إنّما نهی [ عن ] متعة النساء لنهی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إیّاها نهیاً مؤبداً یوم أوطاس . .

فقد أخرج مسلم ، عن سلمة بن الأکوع أنه قال : رخّص رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم المتعة یوم أوطاس ثلاثاً ، ثم نهی عنها ، وإنّما رخّص المضطرّ من أهل العسکر لا المسلمین کافّة ، کما رخّص زبیراً لبس الحریر لدفع تولّد القمّل ، ثم نهاهم نهیاً مؤبّداً .

وأخرج - أیضاً - : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « قد


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تحریضات ) آمده است .

ص : 35

کنت أذنت لکم فی الاستمتاع من النساء ، وإن الله قد حرّم ذلک إلی یوم القیامة ، فمن کان عنده منهنّ شیء فلیخلّ سبیلها ، ولا تأخذوا ممّا آتیتموهنّ شیئاً » (1) .

از این عبارت ظاهر است که کابلی از مسلم - به روایت سلمة بن الاکوع - تحلیل متعه یوم أوطاس و نهی از آن [ را ] نقل کرده ، و تأبید نهی و تقیید آن به لفظ إلی یوم القیامة [ را ] نقل ننموده .

آری ; به این عبارت احتجاج بر نهی تأبیدی نموده بود ، و مخاطب را صبر و قرار بر اکتفا و اقتصار بر این استدلال و احتجاج دست نداده ، از مزید دیانت و امانت نسبت روایت تحریم تأبیدی به مسلم کرده ! و بر آن هم اقتصار نفرموده ، لفظ : ( إلی یوم القیامة ) هم افزوده ! هلک من ادّعی ، وخاب من افتری . .

و نیز میبینی که کابلی هم تحریم أوطاسی - به روایت سبرة بن معبد - از صحیح مسلم نقل نکرده .

آری ; تحریم تأبیدی را بلاذکر راوی از مسلم نقل کرده ، حیث قال : ( وأخرج - أیضاً - أنه . . ) إلی آخره .


1- [ الف ] صفحه 267 / 302 فی المطلب السابع فی إبطال ما احتجّ به الرافضه فی مطاعن عمر من أخبار أهل السنة ، من المقصد الرابع . ( 12 ) . [ الصواقع ورق : 269 - 270 ] .

ص : 36

و این روایت در “ صحیح مسلم “ از سبره منقول است ، و در آن توقیت آن به أوطاس هرگز نیست ، و نه کابلی ادعای آن کرده ، پس عجب است که چگونه مخاطب به سبب مزید تحذلق با وصف استراق خرافات کابلی ، موافقت او را ترک داده ، دادِ خلط و تحریف و کذب داده ، نسبت تحریم تأبیدی إلی یوم القیامة ، در جنگ أوطاس به سبرة بن معبد داده .

و استدلال کابلی به روایات سلمه بر نهی مؤبد مخدوش است به آنکه : پر ظاهر است که در روایت سلمه - حسب نقل خودش - تقیید نهی به تأبید مذکور نیست ، عجب که چگونه از مطابقت دعوی با دلیل خبری نگرفته ، در تخدیع و اِضلال جهّال کوشیده !

و اگر بگوید که : ثبوت مجرد نهی ، مستلزم تأبید آن است به دخل بعض مقدمات خارجیه .

پس ‹ 1012 › مدفوع است به آنکه : حسب افاده محمد بن الحسن - بنابر تحقیق مخاطب - حمل نهی بر نهی تنزیهی باید کرد ، و نهی عمر نهی تحریمی بود .

پس نهی تحریمی از اصل ثابت نیست تا به تأبید آن چه رسد .

و بالفرض اگر این نهی تحریمی هم باشد ، چون وقوع تحلیل متعه بعدِ أوطاس ، به روایات سنیّه ثابت است ، حمل این نهی بر نهی تأبیدی سمتی از

ص : 37

جواز ندارد ، و ادعای دلالت این روایت بر نهی تأبیدی ، کذب محض و بهتان صرف بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

و از طرائف آن است که سناءالله پانی پتی (1) - که از مشاهیر علمای سنیه است - چنان گمان کرده که قول کابلی ( وإنّما رخّص . . ) تا قوله : ( نهیاً مؤبداً ) عبارت حدیث مسلم است و داخل روایت سلمة بن الاکوع [ میباشد ] ، چنانچه گفته :

و هم آنکه متعه نکاح را منع کرد ، حال آنکه در عهد آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود ، پس نسخ کرد حکم خدا را و تحریم نمود ما احلّ الله را .

جواب : متعه نکاح را پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خود حرام کرده بود ، مگر آنکه جمعی از صحابه به سبب عدم بلوغ حدیث ، یا به سبب تأویل آن ، اختلاف داشتند .

عمر . . . موافق نهی پیغمبر علیه [ وآله ] السلام نهی بلیغ کرد ، و به سعی فاروق حق واضح شد و اجماع انعقاد یافت ، و اختلاف مضمحل گشت .

و در این مسأله - و امثال آن از مسائل اجماعیه - حقی است مر عمر را بر امّت ، و منقبتی است عمر را نه مطعن .


1- لم نعلم بطبع کتابه ، ولا نعرف له نسخة ، ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 7 / 116 - 115 ، وذکر من مصنفاته السیف المسلول فی الردّ علی الشیعة ، ورسالة فی حرمة المتعة ، وقال : مات فی غرة رجب سنة 1225 ببلدة پانی پت .

ص : 38

و حرمت متعه مروی است از جماعتی از صحابه ، منهم :

عمر ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وأبو هریره ، وسبرة الجهنی ، وسلمة بن الأکوع ، روی مالک وجماعة من المحدّثین :

عن الزهری ، عن عبد الله ، وعن الحسن - ابنی محمد بن علی بن أبی طالب - ، عن أبیهما ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] أنه قال : أمرنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن أُنادی بالنهی عن المتعة وتحریمها بعد أن کان أمرها ، فمن بلغه النهی انتهی عنها ، ومن لم یبلغه النهی کان یقول بإباحتها ، فلمّا علم ذلک عمر أیّام خلافته نهی عنها ، وبالغ فی النهی .

وأخرج مسلم ، عن سلمة بن الأکوع ، أنه قال : رخّص رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم المتعة یوم أوطاس ثلاثاً ، ثم نهی عنها ، وإنّما رخّص المضطر من أهل العسکر لا المسلمین کافّة ، کما رخّص زبیراً لبس الحریر لدفع تولّد القمّل ، ثم نهاهم نهیاً مؤبّداً .

وأخرج - أیضاً - أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : قد کنت أذنت لکم فی الإستمتاع من النساء ، وإنی قد أُحرّم ذلک إلی یوم القیامة ، فمن کان عنده منهنّ شیء فلیخلّ سبیلها ، ولا تأخذوا ممّا آتیتموهنّ شیئاً . (1) انتهی .


1- [ الف ] 140 / 236. [ سیف مسلول ] . [ در [ الف ] اشتباهاً آدرس سه مرتبه آمده ] .

ص : 39

واعجباه ! که سناءالله - با وصف آن همه دعوی محدّثیت ، و نیز مناظره و مقابله اهل حق - تا حال تمییز در عبارت کابلی و عبارت “ صحیح مسلم “ هم نمیکند ، و در نمییابد که عبارت مسلم تا کجاست و یاوه سرایی کابلی از کجا تا کجا ، همه را در یک رسن بسته ، عبارت حدیث مسلم قرار میدهد !

و صدور چنین خلط و خبط از سناءالله چه عجب است که سابقاً دانستی که مخاطب هم نیز در مثل همین خبط و خلط گرفتار است که به جواب طعن هشتم از مطاعن عمر ، عبارت کابلی را اصل الفاظ دو روایتِ ابوداود گمان کرده !

و بر این هم اکتفا نکرده خرافه کابلی را - که بعدِ نقل روایت زهری ‹ 1013 › افزوده - نیز عبارت روایت گمان برده !

و هرگاه او را تمییز در خرافه کابلی و روایت میسّر نمیشود ، پس عدم ادراک او حقیقتِ این روایت ، و عدم تنبّه بر بطلان تشبث آن به مالک - کما ستقف علیه فیما بعد - چه عجب ؟ !

اشکال هفتم

هفتم : آنکه از کلام مخاطب واضح است که در “ صحاح “ دیگر - غیرِ “ صحیح مسلم “ - به روایت ابوهریره نیز موجود است که :

آن حضرت خود متعه را حرام فرمود بعد از آنکه سه روز رخصت داده بود ، و آن تحریم را مؤبّد ساخت الی یوم القیامه در جنگ أوطاس .

حال آنکه در “ صحیح بخاری “ و “ موطّأ “ و “ صحیح ابوداود “ و “ صحیح

ص : 40

نسائی “ و “ صحیح ابن ماجه “ از این معنا اثری نیست ، و هرگز تحریم متعه را به روایت ابوهریره نقل نکرده اند .

آری ; در “ صحیح ترمذی “ بعدِ نقل روایت نهی متعه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که آن خالی است از تأبید و توقیت آن به جنگ أوطاس - گفته :

وفی الباب عن سبرة الجهنی وأبی هریرة (1) .

پس از این عبارت ، صرف منقول بودن نهی متعه از ابی هریره واضح میشود ، اما تأبید تحریم تا روز قیامت ، و وقوع آن در جنگ أوطاس ، فکلاّ وحاشا .

و چون ترمذی محض بر نسبت روایت نهی متعه به ابی هریره اکتفا کرده ، و سند آن بیان ننموده ، لهذا لایق اعتماد نباشد .

و این افاده از زیادات بدیعه مخاطب است که به زیاده آن و مثل آن ، دفعِ عارِ استراقِ هفواتِ کابلی برای تفضیح و هتک استار و اثبات مزیدِ دانشمندی و مهارت در حدیث [ مینماید ] !

و کلام [ کابلی ] چه کمی داشت که مخاطب به زیاده بر آن جسارت میکند ؟ !


1- سنن ترمذی 2 / 295 .

ص : 41

و طرفه آنکه اصل این افاده مأخوذ است از کلام والد ماجدش ، فرق این است که : والد او - بلاتدبّر - صرف ادعای صحت تحریم متعه از روایت ابوهریره و غیر او نموده ، و مخاطب به مفاد : ( هر که آمد عمارتی نو ساخت ) بر صرف اخذ آن اکتفا نکرده ، قیود عدیده اضافه ساخت ، و به تفضیح خود - کما ینبغی - پرداخت .

آری ، اسحاق بن راهویه و ابن حبّان - علی ما نقل - حدیث تحریم متعه را از ابی هریره روایت کرده اند ، لیکن در آن تاریخ تحریم به تبوک واقع شده ، و این روایت به نص ائمه سنیه مقدوح و مجروح و ضعیف است ، چه راوی آن مؤمل بن اسماعیل از عکرمة بن عمار است ، و این هر دو راوی مقدوح و مجروح و به مثالب و معایب معروف و موصوف اند .

قسطلانی در “ ارشاد الساری “ در تعداد اوقات تحریم متعه گفته :

ثم تبوک ، فیما أخرجه إسحاق بن راهویه وابن حبّان من طریقة حدیث أبی هریرة . وهو ضعیف لأنه من روایة مؤمل بن إسماعیل ، عن عکرمة بن عمار ، وفی کل منهما مقال (1) (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مثقال ) آمده است .
2- [ الف ] 77 / 559 باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نکاح المتعة آخراً . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 8 / 43 ] .

ص : 42

از این عبارت ظاهر است که حدیث تحریم متعه که اسحاق بن راهویه و ابن حبان از ابوهریره نقل کرده اند ضعیف است ، که راوی آن مؤمل بن اسماعیل از عکرمة بن عمار است و در این هر دو راوی مقال است .

و هر چند حکم جزمی قسطلانی به ضعف این روایت کافی است ، و اجمال مقال در این هر دو راوی ضرری ندارد ، لیکن توضیحاً لجلیة الحال ، فضائح این هر دو به تصریحات جهابذه سنیه مذکور میشود .

اما مؤمّل بن اسماعیل ; پس بخاری تصریح فرموده ‹ 1014 › به آنکه : او منکر الحدیث است . و هرکه بخاری در حق او منکر الحدیث گفته ، به تصریح بخاری - کما نقل الذهبی فی المیزان - روایت حدیث او حلال نیست .

و ابوزرعه ارشاد کرده که در حدیث او خطای بسیار است ، و ابوحاتم هم او را به کثرت خطا ستوده ، و علامه ذهبی به ترجمه او حدیث : هدم المتعة الطلاق والعدّة والمیراث - که از عکرمة بن عمار از سعید مقبری از ابی هریره روایت کرده - وارد فرموده و تصریح کرده که : آن حدیث منکر است .

در “ میزان “ ذهبی مذکور است :

مؤمل بن إسماعیل ( د س ق (1) ) ، أبو عبد الرحمن البصری


1- یعنی روی عنه أبو داود والنسائی وابن ماجة القزوینی ، وفی المصدر : ( ت ) بدل ( د ) ، یعنی الترمذی .

ص : 43

مولی آل عمر بن الخطاب : حافظ عالم یخطی ، روی عن شعبة وعکرمة بن عمار .

وعنه أحمد ، وبندار ، ومؤمّل بن شهاب . . وطائفة .

وثّقه ابن معین ، وقال أبو حاتم : صدوق ، شدید فی السنّة ، کثیر الخطأ ، قال البخاری : منکر الحدیث ، وقال أبو زرعه : فی حدیثه خطأ کثیر ، وذکره أبو داود فعظّمه ورفع من شأنه .

مات بمکّة فی رمضان سنة ستّ وستّین (1) .

قال مؤمل بن إسماعیل : حدّثنا عکرمة بن عمار ، عن سعید المقبری ، عن أبی هریره : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : هدم المتعة الطلاق والعدّة والمیراث .

هذا حدیث منکر ، وعکرمة إنّما غالب ضعفه من روایته عن یحیی بن أبی کثیر ، وهذا رواه الدارقطنی فی مسنده (2) .

و در “ مغنی “ ذهبی مذکور است :

مؤمّل بن إسماعیل ( ت س ق (3) ) ، صدوق ، مشهور ، وُثّق ،


1- فی المصدر : ( ومائتین ) .
2- [ الف ] هذا فی نسخة واحدة ، فی ثلاث نسخ فی مسنده . ( 12 ) . [ کذا ] [ الف ] جلد ثالث 16 / 112 قوبل علی أربع نسخ من المیزان ، والحمد لله المنّان . [ میزان الاعتدال 4 / 228 ] .
3- یعنی روی عنه الترمذی والنسائی وابن ماجة القزوینی .

ص : 44

وقال البخاری : منکر الحدیث ، وقال أبوزرعة : فی حدیثه خطأ کثیر (1) .

اما عکرمة بن عمار ; پس احمد بن حنبل - که یکی از ارکان اربعه سنیه است - تصریح فرموده به آنکه : او ضعیف الحدیث است ، و حضرت بخاری ارشاد کرده که : نبود برای او کتاب ، پس مضطرب شد حدیث او ، و ابن حزم حدیث او را - که در “ صحیح مسلم “ درباره تزویج اُم حبیبه منقول است - تکذیب کرده و فرموده که : آن موضوع است بلاشک ، و افترا کرده آن را عکرمة بن عمار ، پس عکرمه را کاذب و مفتری این حدیث قرار داده ، و ابن الجوزی هم اتهام علما عکرمه را به وضع این حدیث ثابت ساخته ، ذهبی در “ مغنی “ خود گفته :

عکرمة بن عمار الیمامی ، صدوق ، مشهور ، قال القطّان : أحادیثه عن یحیی بن کثیر ضعیفة ، وقال أحمد : ضعیف الحدیث ، ووثّقه ابن معین وغیره ، قال الحاکم : أَکْثَرَ مسلم الاستشهاد به ، وقال البخاری : لم یکن له کتاب ، فاضطرب حدیثه (2) .

و در “ زاد المعاد “ ابن قیّم مذکور است :

وأمّا حدیث عکرمة بن عمار ، عن أبی زمیل ، عن ابن عباس :


1- المغنی 2 / 689 .
2- المغنی 2 / 438 .

ص : 45

أن أبا سفیان قال للنبیّ (1) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أسالک ثلاثاً . . فأعطاه إیاهن ، منها : عندی أجمل العرب أُمّ حبیبة أُزوّجک إیّاها .

فهذا الحدیث غلط ظاهر لا خفاء به ، قال أبو محمد بن حزم : وهو موضوع بلا شک ، کذبه عکرمة بن عمار ، قال ابن الجوزی - فی هذا الحدیث - : هو وهم من بعض الرواة لا شکّ فیه ولا تردد ، وقد اتّهموا به عکرمة بن عمار ; لأن أهل التواریخ أجمعوا علی أن أُمّ حبیبة کانت تحت عبیدالله بن جحش ، ولّدت له ، وهاجر بها - وهما مسلمان - إلی أرض الحبشة ، ثم تنصّر ، وتثبّتت أُمّ حبیبة علی إسلامها ، فبعث رسول الله ‹ 1015 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی النجاشی یخطبها علیه فزوّجه إیّاها وأصدقها عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صداقاً ، وذلک فی سنة سبع من الهجرة ، وجاء أبو سفیان فی زمن الهدنة ، ودخل علیها فثنّت فراش رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی لا یجلس علیه . . ولا خلاف أن أبا سفیان ومعاویة أسلما فی فتح مکة سنة ثمان .

وأیضاً ; فی هذا الحدیث أنه قال له - : وتأمّرُنّی حتّی أُقاتل الکفّار ، کما کنت أُقاتل المسلمین ؟ فقال : نعم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( النبیّ ) آمده است .

ص : 46

ولا یُعرف أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمّر أبا سفیان البتة ، وقد أکثر النّاس الکلام فی هذا الحدیث ، وتعدّدت طرقهم فی وجهه ، ومنهم من قال : الصحیح أنّه تزوّجها بعد الفتح بهذا الحدیث ، قال : ولا یردّ هذا بنقل المؤرخّین ، وهذا طریقة باطلة عند من له أدنی علم بالسیر والتواریخ وما قد کان (1) .

اشکال هشتم

هشتم : آنکه تأبید تحریم متعه در جنگ أوطاس - سواء کان بروایة أبی هریرة أو غیره من الناس - اصلا وجهی از صحت ندارد ، بلکه کذب محض و بهتان صرف است ، چه تحلیل متعه در حجة الوداع به روایات ائمه سنیه ثابت است ، پس تحریم تأبیدی قبلِ حجة الوداع ، در هیچ وقت صحیح نمیتواند شد ، خواه غزوه فتح باشد خواه غزوه أوطاس .

اشکال نهم

نهم : آنکه ذکر تحریم متعه در روز أوطاس ، دلیل اختلال عقل و اختباط حواس است ; زیرا که - حسب روایات سنیه - بعدِ أوطاس تحلیل متعه واقع شده ، پس احتجاج به تحریم أوطاس ، بعید از صحت و قیاس است ، پس روایات تحریم أوطاس بعدِ تسلیم هم به کار نیاید و حجیت را نشاید .

و خللی که در استدلال به تحریم متعه بر ابن عباس - بر تقدیر تاریخ آن به خیبر - متطرق میشد و به سبب آن مخاطب ، اسناد جهل و حمق به مورخ


1- زاد المعاد 1 / 109 - 110 .

ص : 47

تحریم به خیبر فرموده ، همان اختلال در این استدلال مخاطب به کمال متحقق میشود .

عجب که از این خلل صریح و زلل فضیح باکی برنمیدارد ، و بر لزوم مثل این خلل در استدلال صریح الافتعال آن همه جوش و خروش دارد .

اما اثبات این معنا که بعدِ غزوه أوطاس تحلیل متعه واقع شده ، پس در “ مسند “ احمد بن حنبل مذکور است :

حدّثنا عبد الله بن شیرویه ، حدّثنا إسحاق ، أخبرنا محمد بن بشیر العبدی ، حدّثنا عبد العزیز بن عمر بن عبد العزیز ، حدّثنا الربیع بن سبرة الجهنی ، عن أبیه : أنهم خرجوا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجة الوداع حتّی إذا قدمنا عسفان ، قام رجل فقال : قد أدخل فی حجّکم عمرة فإذا قدمتم فمن تطوّف بالبیت وبین الصفا والمروة فقد حلّ إلاّ من کان معه هدی ، فلمّا حللنا ، قال - لنا - رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : استمتعوا من هذه النساء .

قال : والاستمتاع یومئذ عندنا : النکاح ، قال : فعرضنا ذلک علی النساء ، فأبین إلاّ أن تضرب بیننا وبینهنّ أجلا ، فذکرنا ذلک لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : افعلوا ، فخرجت أنا وابن عمّ لی معی برد ومعه بردة أجود من بردی ، وأنا أشبّ منه ، فعرضنا علی امرأة ، فقالت : برد کبرد ، والشابّ أعجب إلیها ، قال :

ص : 48

فتزوّجتُها ، وکان الأجل بینی وبینها عشراً ، فما بتُّ عندها ‹ 1016 › إلاّ تلک اللیل حتّی أصبحت عادیاً إلی المسجد ، فإذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین الحجر والباب یخطب الناس ویقول : إنی أذنت لکم فی الاستمتاع من هذه النساء ، فمن کان عنده منهنّ شیء فلیخلّ سبیلها ، فإن الله عزّ وجلّ قد حرّم ذلک إلی یوم القیامة ، ولا تأخذوا ممّا آتیتموهن شیئاً (1) .


1- [ الف ] صفحه : 348 / 263 مسند سبرة بن معبد . در “ مسند احمد “ در ضمن احادیث سبرة بن معبد فقط دو روایت ذیل بود که تلفیقی از آن دو را در متن مؤلف ( رحمه الله ) آورده اند - این مطلب حاکی از آن است که نسخه ایشان با چاپ فعلی متفاوت بوده است - در مصادر دیگر نیز روایتی که کاملا تطابق با آن داشته باشد یافت نشد . حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا عبد الرزاق ، حدّثنا معمر ، أخبرنی عبد العزیز بن عمر ، عن الربیع بن سبرة ، عن أبیه ، قال : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من المدینة فی حجة الوداع حتّی إذا کنّا بعسفان قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( إن العمرة قد دخلت فی الحج ) . فقال له سراقة بن مالک - أو مالک بن سراقة - شکّ عبد العزیز - : أی رسول الله [ ص ] ! علّمنا تعلیم قوم کأنّما ولدوا الیوم ، عمرتنا هذه لعامنا هذا أم للأبد ؟ قال : ( لا بل للأبد ) . فلمّا قدمنا مکة طفنا بالبیت وبین الصفا والمروة ، ثم أمرنا بمتعة النساء ، فرجعنا إلیه ، فقلنا : یا رسول الله ! إنهنّ قد أبین إلاّ إلی أجل مسمّی ، قال : ( فافعلوا ) ، قال : فخرجت أنا وصاحب لی - علیّ برد وعلیه برد - فدخلنا علی امرأة فعرضنا علیها أنفسنا ، فجعلتْ تنظر إلی برد صاحبی فتراه أجود من بردی ، وتنظر إلیّ فترانی أشبّ منه ، فقالت : برد مکان برد ، واخترتْنی ، فتزوّجتُها عشراً ببردی ، فبث [ فبتّ ] معها تلک اللیلة ، فلمّا أصبحتُ غدوتُ إلی المسجد ، فسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وهو علی المنبر یخطب - یقول : ( من کان منکم تزوّج امرأة إلی أجل فلیعطها ما سمّی لها ، ولا یسترجع ممّا أعطاها شیئاً ، ولیفارقها ، فإن الله تعالی قد حرّمها علیکم إلی یوم القیامة ) . مسند احمد 3 / 405 - 404. حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا وکیع ، حدّثنا عبد العزیز ، قال : أخبرنی الربیع بن سبرة الجهنی ، عن أبیه ، قال : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلمّا قضینا عمرتنا قال لنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( استمتعوا من هذه النساء ) . - قال : والاستمتاع عندنا یوم یومئذ التزویج - قال : فعرضنا ذلک علی النساء ، فأبین إلاّ أن یضرب بیننا وبینهن أجلاً ، قال : فذکرنا ذلک للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : ( افعلوا ) ، فانطلقتُ أنا وابن عمّ لی ومعه بردة ومعی بردة ، وبردته أجود من بردتی ، وأنا أشبّ منه ، فأتینا امرأة ، فعرضنا ذلک علیها ، فأعجبها شبابی وأعجبها برد ابن عمی ، فقالت : برد کبرد ، قال : فتزوّجتُها ، فکان الأجل بینی وبینها عشراً ، قال : فبتُّ عندها تلک اللیلة ، ثم أصبحتُ غادیاً إلی المسجد ، فإذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین الباب والحجر یخطب الناس ، یقول : ( ألا أیها الناس ! قد کنتُ أذنتُ لکم فی الاستمتاع من هذه النساء ، ألا وان الله تبارک وتعالی قد حرّم ذلک إلی یوم القیامة ، فمن کان عنده منهنّ شیء فلیخلّ سبیلها ، ولا تأخذوا ممّا آتیتموهنّ شیئاً ) . مسند احمد 3 / 405 - 406. و مراجعه شود به : سنن دارمی 2 / 140 ، سنن کبری بیهقی 7 / 203 ، صحیح ابن حبان 9 / 454 ، المعجم الکبیر طبرانی 7 / 108 ، احکام القرآن جصاص 2 / 193 ، نصب الرایة زیعلی 3 / 334 ، تاریخ مدینة دمشق 36 / 324 .

ص : 49

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 50

و ابن ماجه در “ سنن “ خود آورده :

حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، حدّثنا عبدة بن سلیمان ، عن عبدالعزیز بن عمر ، عن الربیع بن سبرة ، عن أبیه ، قال : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع ، فقالوا : یا رسول الله ! إن العزبة قد اشتدّت علینا ، قال : فاستمتعوا من هذه النساء . . فأتیناهنّ ، فأبین أن ینکحنا إلاّ أن نجعل بیننا وبینهنّ أجلا ، فذکروا ذلک للنبیّ (1) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : اجعلوا بینکم وبینهنّ أجلا ، فخرجت أنا وابن عمّ لی ، معه برد ومعی برد ، وبرده أجود (2) من بردی ، وأنا أشبّ منه ، فأتینا علی امرأة ، فقالت : برد کبرد . . فتزوّجتها ، فمکثت عندها تلک اللیلة ، ثم غدوت ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قائم بین الرکن والباب وهو یقول : أیّها الناس ! إنی قد کنت أذنت لکم فی الاستمتاع ، ألا وإن الله قد حرّمها إلی یوم القیامة ، فمن کان عنده منهنّ شیء فلیخلّ سبیلها ، فلا تأخذوا ممّا آتیتموهنّ شیئاً (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( النبیّ ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أجوده ) آمده است .
3- [ الف ] 349 / 798 فی ذکر النهی عن نکاح المتعة من أبواب النکاح . [ سنن ابن ماجه 1 / 631 ] .

ص : 51

ملا علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن سبرة ، قال : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من المدینة فی حجّة الوداع حتّی إذا کنّا بعسفان ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إن العمرة قد دخلت فی الحجّ ، فقال له سراقة بن مالک : یا رسول الله ! علّمنا تعلیم قوم کأنّما ولدوا الیوم ، عمرتنا هذه لعامنا هذا أم للأبد ؟ قال : بل للأبد . فلمّا قدمنا مکّة طفنا بالبیت وبین الصفا والمروة ، ثم أمرنا بمتعة النساء ، فرجعنا إلیه ، فقلنا : إنهنّ قد أبین إلاّ إلی أجل مسمّی ، قال : فافعلوا ، فخرجت أنا وصاحب لی - علیّ برد وعلیه برد - فدخلنا علی امراة فعرضنا علیها أنفسنا ، فجعلتْ تنظر إلی برد صاحبی ، فتراه أجود من بردی ، فتنظر إلیّ فترانی أشبّ منه ، فقالت : برد مکان برد ، واختارتْنی ، فتزوّجتُها ببردی ، فبتُّ معها تلک اللیلة (1) ، فلمّا أصبحت غدوت إلی المسجد [ فإذا ] (2) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی المنبر یخطب ، فسمعته یقول : من کان تزوّج امراة إلی أجل فلیعطها ما سمّی لها ، ولا یسترجع ممّا


1- لم یرد ( تلک اللیلة ) فی المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 52

أعطاها شیئاً ، فإن الله قد حرّمها علیکم إلی یوم القیامة (1) .

و نیز ملا علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن سبرة ; قال : کنّا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع ، فلمّا قدمنا مکّة وحللنا قال : استمتعوا من هذه النساء ، قال : فعرضنا ذلک علی النساء ، فأبین أن یتزوّجْنَنا إلاّ أن نضرب بیننا وبینهنّ أجلا ، فذکرنا ذلک لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : اضربوا بینکم وبینهنّ أجلا . فخرجت أنا وابن عمّ لی ، معی برد ، وبرده أجود من بردی ، وأنا أشبّ ، فمررنا بامرأة فأعجبها برد ‹ 1017 › صاحبی ، وأعجبها شبابی ، فقالت : برد کبرد ، فتزوّجتُها ، وجعلتُ الأجل بینی وبینها عشراً ، فبتّ عندها تلک اللیلة ، ثم أصبحت وغدوت فإذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین الباب (2) والرکن یخطب الناس وهو یقول : یا أیّها الناس ! إنی کنت أذنت بالاستمتاع من هذه النساء ، ألا وإن الله قد نهی من ذلک إلی یوم القیامة ، فمن کان عنده من ذلک شیء فلیخلّ سبیلها ، ولا تأخذوا ممّا آتیتموهن شیئاً . ابن جریر (3) .


1- [ الف ] 435 / 455 جلد ثانی المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 524 ] .
2- فی المصدر : ( البیت ) .
3- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 16 / 525 - 526 ] .

ص : 53

این روایات چنانچه میبینی دلالت صریحه دارد بر آنکه در حجة الوداع تحلیل متعه واقع شده ، فانهدم وانهار وانرضّ - بحمد الله - أساس الاستدلال بتحریم أوطاس ، وباح ولاح أنه من [ ال ] وسواس الخنّاس ، وفساده صریح لیس به اشتباه والتباس .

اشکال دهم

دهم : آنکه تمسک به روایات مسلم و امثال او همان اخلاف وعد و نکث عهد است که بار بار - به سبب نهایت بی مبالاتی به افتضاح و احتقار - جسارت بر آن میکند .

سبحان الله ! التزام تمسک به کتب معتبره اهل حق همین است که خرافات مسلم را پیش میکُند و اساس صدق و امانت خود میکَند !

اشکال یازدهم

یازدهم : آنکه دانستی که احادیث “ صحیحین “ و امثال آن را والد مخاطب هم برای مناظره شیعیان کافی ندانسته ، چنانچه در “ قرة العینین “ گفته که :

مناظره ایشان را به طور دیگر باید نه به احادیث “ صحیحین “ و مانند آن . (1) انتهی .

پس چرا وصیت والد ماجد خود را گوش نمیکند ، جاها به مخالفتش آزار روح پرفتوح او مینماید ؟ !

مگر آنکه بگوید که چون خودش بر این وصیت عمل نکرده و مصداق :


1- [ الف ] قبل یک صفحه از فصلی که در آن کلام “ تجرید “ نقل کرده . ( 12 ) . [ قرة العینین : 145 ] .

ص : 54

( لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ) (1) گردیده ، لهذا گوش به حرف او نمینهم و مخالفت او و مخالفت عهد خود هم آغاز مینهم !

اشکال دوازدهم

دوازدهم : آنکه نهایت عناد مسلم با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و غایت ناصبیت و بغض او با آن حضرت از مقدمه “ صحیح “ او ظاهر میشود که روایتی مشتمل بر نسبت ضلال به آن حضرت - معاذ الله من ذلک - آورده ، چنانچه گفته :

حدّثنا داود بن عمرو الضبّی ، قال : ( نا ) نافع بن عمر ، عن ابن أبی ملیکه ، قال : کتبت إلی ابن عباس أسأله أن یکتب لی کتاباً ویخفی (2) عنی ، فقال : ولد ناصح ، أنا اختار له الأُمور اختیاراً ، وأخفی (3) عنه ، قال : فدعا بقضاء علی [ ( علیه السلام ) ] فجعل یکتب منه أشیاءً ، ویمرّ به الشیء ، فیقول : والله ما قضی بهذا علی [ ( علیه السلام ) ] إلاّ أن یکون ضلّ (4) .

از این روایت ظاهر میشود که ابن عباس بر بعض احکام و قضایای جناب امیر ( علیه السلام ) اعتراض نمود ، و آن را - معاذ الله - مُثبت ضلال دانست .


1- الصف ( 61 ) : 2 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یحفی ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحفی ) آمده است .
4- [ الف ] صفحة 10 / 490 باب النهی عن الروایة عن الضعفاء . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 1 / 10 ] .

ص : 55

و ولی الله هم - چنانچه در مابعد میدانی - این روایت را دلیل اعتراض ابن عباس بر سجلات جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و آن را در مقام اثبات اغلاط (1) بر آن حضرت ذکر کرده (2) .

پس ثابت شد که مفاد آن همین است که ابن عباس درباره قضایایی که از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت بود این حرف بر زبان آورده .

پس در ناصبیت و معانده مسلم اصلا ریب نماند که چنین خرافه مشتمله بر نسبت ضلال را (3) به دافع ضلال و وصی رسول ذوالجلال - علیهما صلوات الله المتعال ‹ 1018 › ما تتابع النهر واللیال - روایت کرده ، و آن را صحیح و ثابت پنداشته ، احتجاج و استدلال به آن نموده .

و محتجب نماند که چون نووی بر غایت شناعت این روایت مطلع شده ، و نسبت ضلال را در نهایت فظاعت یافته ، ناچار برای آن تأویلی ذکر کرده که از آن به صراحت تمام عدم امکان صدور خطا و غلط از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و بطلان وقوع مخالفت حق از آن حضرت واضح است ، چنانچه در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غلاط ) آمده است .
2- قرة العینین : 149 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( را بر نسبت ضلال ) آمده است .

ص : 56

أمّا قوله : ( والله ما قضی بهذا علی [ ( علیه السلام ) ] إلاّ أن یکون ضلّ ) فمعناه : ما یقضی بهذا إلاّ ضالّ ، ولا یقضی به علی [ ( علیه السلام ) ] إلاّ أن یعرف أنه ضلّ ، وقد عُلم أنه لم یضلّ ، فیُعلم أنه لم یقض به . (1) انتهی .

مخفی نماند که هر چند نفی خطا و غلط از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عین حق و صواب و مطلوب اهل حق و ایقان و ارباب الباب است ، لیکن این روایت مسلم هرگز بر آن دلالت ندارد ، بلکه مفاد آن عکس آن است ، و تأویل نووی را برنمیتابد ، و وارد میشود بر آن وجوه عدیده :

از آن جمله : آنکه این تأویل ، مخالف افاده والد ماجد مخاطب است که در “ قرة العینین “ - کما سیجیء - در مقام اثبات غلط بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آن را ذکر نموده و به صراحت تمام استدلال و احتجاج بر اعتراض ابن عباس بر سجلات جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده .

و هرگاه معنای این روایت آن باشد که نووی ذکر کرده ، اصلا لازم نیاید که ابن عباس بر سجلات آن حضرت اعتراض کرده (2) ، و نه مناسبت به اثبات غلط [ بر ] آن حضرت - معاذالله من ذلک - داشته باشد .


1- شرح مسلم نووی 1 / 83 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( و نه مناسبت به اثبات غلط آن حضرت اعتراض کرده ، ) نوشته شده است که تکرار ماقبل و مابعد است .

ص : 57

چه بنابر این معنای این روایت تکذیب نسبت بعض قضایا به آن جناب باشد ، فأین هذا من ذاک ؟

پس نسبت ابن عباس غلط را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت نشود ، چه جا ثبوت اغلاط آن حضرت در واقع ! که والد مخاطب به سبب کمال ناصبیت دل داده آن است .

از آن جمله : آنکه الفاظ این روایت هم این تأویل را بر نمیتابد ، چه قول راوی : ( فدعا بقضاء علی [ ( علیه السلام ) ] . . إلی آخره ) دلالت دارد بر آنکه [ از ] ابن عباس کتابی که در آن قضایای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نوشته بود ، طلب کرد ، پس اگر در این کتاب قضایای کاذبه و افترائات شنیعه بود نسبت آن به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، وجهی از جواز نخواهد داشت ، بلکه این نسبت باطل و کذب و بهتان باشد .

از آن جمله : آنکه از این روایت ظاهر است که ابن عباس بعض قضایا را از این کتاب مینوشت ، یعنی آن را معتمد و معتبر و لایق عمل میدانست . پس اگر این کتاب مشتمل بر افترائات و شنایع اکاذیب بود ، و کسی کاذب و مفتری آن را نوشته بود ، آن اصلا لایق عمل و قابل التفات نبود .

عجب که ابن عباس - با آن همه جلالت و فخامت قدر و علم و صحابیت و مقتداییت - به کتابی که کسی از کذّابان و مفتریان - که جسارتش به حدی رسیده بود که افترائات بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بربافته - رجوع آرد و همّت

ص : 58

را بر اخذ و استفاده از آن گمارد ، این را جز کسی که اصلا بهره از عقل و ادراک ندارد ، باور نمیآرد .

از آن جمله : آنکه ظاهر است که این کتاب را ‹ 1019 › ننوشته باشد مگر کسی از صحابه یا تابعین ; صدور افترا از صحابه نزد اهل سنت ، خود باطل و ناروا [ است ] ; و اما صدور افترا از تابعین ، پس آن هم خلاف دعاوی این حضرات است ، خود مخاطب در کید شصت و هشتم از باب دوم گفته :

و چون اهل بیت و کبرای صحابه - که علو درجه ایشان در ایمان به نصوص قرآنی ثابت است - روایتی را ادا نمایند ، و مؤید آن از دیگران - که هنوز نفاق ایشان هم به ثبوت نرسیده - مروی شود ، اخذ به آن روایت چه بدی دارد ؟ ! علی الخصوص قرن صحابه و تابعین که به شهادت امام الائمة حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - در حدیث : ( خیر القرون قرنی ، ثم الذین یلونهم ) - صدق و صلاح آنها ثابت گشته (1) .

و عبدالحق دهلوی در “ تحصیل الکمال “ گفته :

ثم خلق الله خلقاً آخر لحقوا بالصحابة ، واتّبعوهم ، وسمعوا الأحادیث ، وأخذوا العلم منهم ، فسمّوا (2) ب : التابعین ، وشاع


1- [ الف ] صفحه : 126 / 776. [ تحفه اثناعشریه : 62 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فسمعوا ) آمده است .

ص : 59

فیهم من الاجتهاد والاستنباط مالم یکن فی الصحابة . . . (1) .

اشکال سیزدهم

سیزدهم : آنکه از عبارت ملا علی قاری دانستی که هرگاه مسلم “ صحیح “ خود را بر ابوزرعه عرض کرد ، ابوزرعه انکار بر او کرد ، و به غیظ رفت و گفت که : نامیدی آن را “ صحیح “ ، و گردانیدی آن را نردبان برای اهل بدع و غیر ایشان (2) .

پس هرگاه ثابت شد که مسلم مرتکب امر قبیح و شنیع گردیده که به سبب آن ابوزرعه از جا رفته به غیظ و غضب آمده ، یعنی برای اهل بدع و غیر ایشان نردبانی برای عروج بر معارج ضلال و الحاد گذاشته ، و طریقی برای سلوکشان در مسالک جهل و عناد مهیا ساخته ، پس روایت چنین کسی چگونه قابل قبول و لایق اعتنای منقّدین فحول باشد ؟ !

اشکال چهاردهم

چهاردهم : آنکه مسلم - حسب افاده سدیده خودِ مخاطب - جاهل و احمق و مخالف و معاند جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است ; زیرا که خودش گفته که :

هرکه غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید ، گویا دعوی غلطی در استدلال حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] میکند ، و این دعوی ، شاهد جهل و حمق او بس است . (3) انتهی .


1- [ الف ] 3992 خطبه کتاب . [ تحصیل الکمال : ] .
2- در اوائل همین طعن گذشت .
3- تحفه اثناعشریه : 302 - 303 .

ص : 60

از این عبارت ثابت است که هر کسی که غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید ، گویا او دعوی غلط در استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مینماید ، و این دعوی ، شاهد جهل و حمق او بس است .

و چون در مابعد میدانی که مسلم در “ صحیح “ خود پنج روایت متضمن تاریخ نهی متعه به خیبر روایت کرده ، پس جهل و حمق مسلم - حسب اعتراف مخاطب - ثابت گردید ، و واضح شد که او مخالفت و معاندت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آغاز نهاده ، داد جهل و حمق داده ، و هرگاه مخالفت و معاندت مسلم با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و جهل و حمق او ثابت شد ، چگونه روایت [ او ] لایق قبول و قابل اعتنا بوده باشد ؟ !

اشکال پانزدهم

پانزدهم : روایات مسلم که در نهی و تحریم متعه از سلمه و سبره نقل کرده ، لایق احتجاج و استدلال نیست به این سبب که بخاری آن را نقل نکرده ، و اعراض بخاری را از روایتی ، دلیل قدح و جرح و توهین آن میگردانند .

ابن تیمیه در “ منهاج السنه “ - به جواب برهان رابع عشر از براهین دالّه بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) که ‹ 1020 › مأخوذ از کتاب عزیزند - گفته :

السادس : انه قد ثبت فی الصحیح عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : آیة الإیمان حبّ الأنصار ، وآیة النفاق بغض الأنصار ، وقال : لا یبغض الأنصار رجل یؤمن بالله والیوم الآخر .

ص : 61

فکان معرفة المنافقین فی لحنهم لبغض الأنصار أولی ، فإن هذه الأحادیث أصحّ ممّا یروی عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أنه قال : « [ إنه ] (1) لعهد النبیّ الأُمّی إلیّ لا یحبّنی [ إلاّ ] (2) مؤمن ولا یبغضنی إلاّ منافق » . فإن هذا من إفراد مسلم ، وهو من روایة عدی بن ثابت ، عن زرّ بن حبیش ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، والبخاری أعرض عن هذا الحدیث بخلاف أحادیث الأنصار ، فإنها ممّا اتفق علیه أهل الصحیح کلّهم البخاری وغیره ، وأهل العلم یعلمون یقیناً أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قاله ، وحدیث علی [ ( علیه السلام ) ] قد شکّ فیه بعضهم (3) .

از این عبارت ظاهر است که ابن تیمیه اعراض بخاری را از این حدیث شریف که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرموده :

« لعهد النبیّ الأُمی إلیّ لا یحبّنی إلاّ مؤمن ولا یبغضنی إلاّ منافق » .

به مقام قدح و جرح آن ذکر نموده ، و آن را مؤثر در توهین آن - معاذالله من ذلک - پنداشته ، و تفرّد مسلم را به آن ، از قوادح ثبوت آن انگاشته ، و الا ذکر


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] صفحة : 12 / 292 فی جواب البرهان الرابع عشر المنهج الثانی من الفصل الثالث من فصول المنهاج وأبوابه . ( 12 ) . [ منهاج السنة 7 / 147 - 148 ] .

ص : 62

تفرّد مسلم به آن و اعراض بخاری از آن در این مقام بی ربط محض و از قبیل اصوات حیوانات خواهد شد ، پس قطعاً ثابت شد که ابن تیمیه اعتراض به اعراض بخاری بر حدیث شریف نموده .

پس بنابر اعتراض ابن تیمیه حدیث سلمه و سبره در نهی متعه نیز مقدوح و مجروح و لایق اعتراض و قابل اعراض باشد ، نه صالح احتجاج و استدلال و استناد و اعتماد ، والله ولی التوفیق والرشاد .

و از طرائف مقام آن است که طیبی - با آن همه عظمت و جلالت و مهارت در فنّ حدیث - تا آنکه متصدی “ شرح مشکاة “ گردیده ، روایت سلمه را در نهی متعه - که از اِفراد مسلم است - به “ صحیح بخاری “ هم نسبت کرده ، وذلک عجب عجاب ، در “ حاشیه کشاف “ گفته :

روینا عن البخاری ، ومسلم ، عن سلمة بن الأکوع ، قال : رخّص لنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام أوطاس فی المتعة ثلاثاً ، ثم نهی عنها (1) .

اشکال شانزدهم

شانزدهم : آنکه روایت مسلم از سلمه ، سالم عن القدح والجرح نیست ، و قدح و روایات سبره هم بعد سبر و اختبار به تصریحات نقّاد اخبار ، و سقوط آن از پایه اعتماد و اعتبار - حسب افادات اعلام کبار - هویدا و آشکار میگردد ، مسلم در “ صحیح “ خود گفته :


1- حاشیه کشاف طیبی ، ورق دهم از تفسیر سوره نساء .

ص : 63

حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : ( نا ) یونس بن محمد ، قال : ( نا ) عبد الواحد بن زیاد ، قال : ( نا ) أبو عمیس ، عن أیاس بن سلمة بن الأکوع ، عن أبیه قال : رخّص رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام الأوطاس (1) فی المتعة ثلاثاً ، ثم نهی عنها .

وحدّثنا قتیبة بن سعید ، قال : ( نا ) لیث ، عن الربیع بن سبرة الجهنی ، عن أبیه سبرة أنه قال : أذن لنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالمتعة ، فانطلقت أنا ورجل إلی امرأة من بنی عامر کأنّها بکرة (2) عیطاء (3) فعرضنا علیها أنفسنا ، فقالت : ما تعطی ؟ فقلت : ردائی [ وقال صاحبی : ردائی ] (4) ، وکان رداء صاحبی أجود من ردائی ، وکنت ‹ 1021 › أشبّ منه ، فإذا نظرتْ إلی رداء صاحبی أعجبها ، وإذا نظرتْ إلیّ أعجبتُها ، ثم قالت : أنت ورداؤک


1- فی المصدر : ( أوطاس ) .
2- [ الف ] البکرة : هی الفتیة من الإبل . . أی الشابّة القویة . ( 12 ) منهاج . [ شرح مسلم نووی 9 / 184 ] .
3- [ الف ] العیطاء : هی الطویلة العنق فی اعتدال وحسن قوام . ( 12 ) منهاج . [ شرح مسلم نووی 9 / 185 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 64

یکفینی . . فمکثت معها (1) ثلاثاً ، ثم إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : من کان عنده شیء من هذه النساء التی یتمتّع بهنّ فلیخلّ سبیلها .

حدّثنا أبو کامل فضیل بن حسین الجحدری ، قال : ( أنا ) بشر - یعنی ابن مفضل - ، قال : ( نا ) عمارة بن غزیة ، عن الربیع بن سبرة : أن أباه غزا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فتح مکّة ، قال : فأقمنا بها خمس عشرة - ثلاثین بین لیلة ویوم - فأذن لنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی متعة النساء ، فخرجت أنا ورجل من قومی ، ولی علیه فضل فی الجمال ، وهو قریب من الدمامة ، مع کلّ واحد منّا برد ، فبردی خلق ، وأمّا برد ابن عمی فبرد جدید غضّ ، حتّی إذا کنا بأسفل مکّة أو بأعلاها فتلقّتنا فتاة مثل البکرة العنطنطة ، فقلنا لها : هل لک أن یستمتع منک أحدنا ؟ قالت : وما تبذلان ؟ فنشر کلّ واحد منّا برده ، فجعلتْ تنظر إلی الرّجلین ، ویراها صاحبی ینظر (2) إلی عطفها ، فقال : إن برد هذا خلق وبردی جدید غضّ ، فتقول : برد هذا لا باس به - ثلاث مرار أو مرّتین - ، ثم استمتعت منها ، فلم أخرج حتّی حرّمها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( معاً ) آمده است .
2- فی المصدر : ( تنظر ) .

ص : 65

حدّثنا أحمد بن سعید بن صخر الدارمی ، قال : ( نا ) أبو النعمان ، قال : ( نا ) وهیب ، قال : ( نا ) عمارة بن غزیة ، قال : حدّثنی الربیع بن سبرة الجهنی ، عن أبیه ، قال : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام الفتح إلی مکّة . . فذکر بمثل حدیث بشر ، وزاد : قالت : وهل یصلح ذاک . وفیه : قال : إن برد هذا خلق محّ (1) .

حدّثنا محمد بن عبد الله بن نمیر ، قال : ( نا ) أبی ، قال : ( نا ) عبد العزیز بن عمر ، قال : حدّثنی الربیع بن سبرة الجهنی : أن أباه حدّثه : أنه کان مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : یا أیّها الناس ! إنی قد کنت أذنت لکم فی الاستمتاع من النساء ، وإن الله قد حرّم ذلک إلی یوم القیامة ، فمن کان عنده منهنّ شیء فلیخلّ سبیله ، ولا تأخذوا ممّا آتیتموهن شیئاً .

وحدّثناه أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : ( نا ) عبیدة بن سلیمان ، عن عبد العزیز بن عمر - بهذا الاسناد - قال : رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قائماً بین الرکن والباب وهو یقول : . . بمثل حدیث ابن نمیر .

وحدّثنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : ( أنا ) یحیی بن آدم ، قال :


1- [ الف ] بفتح المیم ، والحاء المهملة المشدّدة ، هو البالی . ( 12 ) . [ انظر : کتاب العین 3 / 35 ، القاموس المحیط 1 / 248 ، الصحاح 1 / 403 ] .

ص : 66

( نا ) إبراهیم بن سعد ، عن عبد الملک بن الربیع بن سبرة الجهنی ، عن أبیه ، عن جدّه ، قال : أمرنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالمتعة عام الفتح حین دخلنا مکّة ، ثم لم نخرج (1) منها حتّی نهانا عنها .

حدّثنا یحیی بن یحیی ، قال : ( نا ) عبد العزیز بن ربیع بن سبرة بن معبد ، قال : سمعت أبی ربیع بن سبرة یحدّث ، عن أبیه سبرة بن معبد : أن نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام فتح مکة أمر أصحابه بالتمتع من النساء ، قال : فخرجت أنا وصاحب لی من بنی سلیم حتّی وجدنا ‹ 1022 › جاریة من بنی عامر کأنّها بکرة عیطاء ، فخطبناها إلی نفسها ، وعرضنا علیها بردینا ، [ فجعلت ] (2) تنظر فترانی أجمل من صاحبی ، وتری برد صاحبی أحسن من بردی ، فآمرت نفسها ساعة ، ثم اختارتنی علی صاحبی ، فکنّ معنا ثلاثاً ، ثم أمرنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بفراقهنّ .

وحدّثنا عمرو الناقد وابن نمیر ، قالا : ( نا ) سفیان بن عیینة ، عن الزهری ، عن الربیع بن سبرة ، عن أبیه : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن نکاح المتعة .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخرج ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 67

وحدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : ( نا ) ابن عُلَیَّة ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن الربیع بن سبرة ، عن أبیه : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی یوم الفتح عن متعة النساء .

وحدّثنیه حسن الحلوانی ، وعبد بن حمید ، عن یعقوب بن إبراهیم بن سعد ، قال : ( نا ) أبی ، عن صالح ، قال : ( أنا ) ابن شهاب ، عن الربیع بن سبرة الجهنی ، عن أبیه أنه أخبره : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن المتعة - زمان الفتح - متعة النساء ، وأن أباه کان تمتّع ببردین أحمرین .

وحدّثنی حرملة بن یحیی ، قال : ( أنا ) ابن وهب ، قال : أخبرنی یونس ، قال ابن شهاب : أخبرنی عروة بن الزبیر : أن عبد الله بن الزبیر قام بمکّة فقال : إن ناساً - أعمی الله قلوبهم کما أعمی أبصارهم - یفتون بالمتعة . . یعرّض برجل ، فناداه ، فقال : إنک لجلف جاف ، فلعمری لقد کانت المتعة تفعل فی عهد إمام المتقین . . یرید به (1) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال له ابن الزبیر : فجرّت (2) بنفسک ، فوالله لئن فعلتها لأرجمنّک بأحجارک .

قال ابن شهاب : فأخبرنی خالد بن المهاجر بن سیف الله : أنه بینا هو جالس عند رجل جاءه رجل ، فاستفتاه فی المتعة ، فأمره


1- لم یکن فی المصدر : ( به ) .
2- فی المصدر : ( فجر ) .

ص : 68

بها ، فقال له ابن أبی عمرة الأنصاری : مهلاً ! قال : ما هی ؟ والله لقد فعلت فی عهد إمام المتقین .

قال ابن أبی عمرة : إنها کانت رخصة فی أول الإسلام لمن اضطرّ إلیها - کالمیتة والدم ولحم الخنزیر - ثم أحکم الله الدین ونهی عنها .

قال ابن شهاب : وأخبرنی ربیع بن سبرة الجهنی : أن أباه قال : قد کنت استمتعت فی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم امرأة من بنی عامر ببردین أحمرین ، ثم نهانا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن المتعة .

قال ابن شهاب : وسمعت ربیع بن سبرة یحدّث ذلک عمر بن عبد العزیز ، وأنا جالس .

وحدّثنی سلمة بن شبیب ، قال : ( نا ) الحسن بن أعین ، قال : ( نا ) معقل ، عن ابن أبی عبلة ، عن عمر بن عبد العزیز قال : حدّثنی الربیع بن سبرة الجهنی ، عن أبیه أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن المتعة ، وقال : ألا إنها حرام من یومکم هذا إلی یوم القیامة ، ومن کان أعطی شیئاً فلایأخذه (1) .


1- [ الف ] صفحة : 451 / 495 باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 4 / 131 - 134 ] .

ص : 69

مخفی نماند که در روایت اول عبدالواحد بن زیاد واقع است ، و عبدالواحد بن زیاد - حسب افادات ائمه نقّاد - مقدوح و مجروح است ، ابن معین - که از اکابر ائمه و اساطین محققین و منقّدین است - در حق او فرموده : ( لیس بشیء ) ، یعنی او را ناچیز و هیچ دانسته ، نفی وثوق و اعتماد ‹ 1023 › از او نموده ، و ابن القطان هم تضعیف او کرده ، و ابوداود طیالسی فرموده که : قصد کرد عبدالواحد به سوی احادیثی که ارسال میکرد آن را اعمش ، پس موصول ساخت آن احادیث را همه آن را عبدالواحد ; و این جسارت بر کذب و بهتان صریح و قدح و جرح فضیح است ، ذهبی در “ مغنی “ گفته :

عبد الواحد بن زیاد العبدی ، عن الأعمش وغیره ، صدوق یغرب ، قال ابن معین : لیس بشیء ، وقال أبو داود الطیالسی : عمد إلی أحادیث کان یرسلها الأعمش فوصلها کلّها ، ولیّنه ابن القطّان (1) .

و نیز ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عبد الواحد بن زیاد ، أبو بشر العبدی ، البصری ، أحد المشاهیر ، احتجّا به فی الصحیحین ، وتجنّبا تلک المناکیر التی نقمت علیه ، فیحدّث عن الأعمش بصیغة السماع ، عن أبی صالح ، عن أبی هریرة ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إذا صلّی


1- المغنی 2 / 410 .

ص : 70

أحدکم الرکعتین قبل الصبح فلیضطجع علی یمینه .

أخرجه أبو داود .

قال ابن القطّان : مارأیته یطلب حدیثاً بالبصرة وبالکوفة قطّ ، وکنت أجلس علی بابه یوم الجمعة بعد الصلاة أُذاکره حدیث الأعمش ، لا یعرف منه حرفاً .

وقال الفلاس : سمعت أبا داود قال : عمد عبد الواحد إلی أحادیث کان یرسلها الأعمش فوصلها ، یقول (1) : حدّثنا الأعمش ، حدّثنا مجاهد فی . . کذا وکذا .

وقال عثمان بن سعید : سألت یحیی عن عبد الواحد بن زیاد ، فقال : لیس بشیء .

وقال أحمد وغیره : ثقة .

وحدّث عنه مسدّد وقتیبة وخلق ، وروی عثمان - أیضاً - عن یحیی : ثقة ، وقال النسائی : لیس به بأس ، توفّی 176 (2) .

اما روایت دوم ، پس در آن تصریح به تحریم متعه ونهی از آن نیست ،


1- فی المصدر : ( بقول ) .
2- [ الف ] 226 / 402 قوبل علی أربع نسخ من المیزان کلّها بخطّ العرب . ( 12 ) . [ میزان الاعتدال 2 / 672. ولم یرد فی المصدر قوله : ( توفی 176 ) . ] .

ص : 71

صرف امر به تخلیه نساء متمتع بهنّ بعدِ سه روز در آن وارد است ، وهو غیر التحریم والنهی عن المتعة ، چه محتمل است که چون مدت متعه با این نسا سه روز بوده باشد ، لهذا جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بعد سه روز امر به تخلیه آنها فرموده باشد .

پس این روایت از ادلّه جواز متعه است نه از دلائل تحریم آن .

اما روایت سوم ، پس در آن بشر بن مفضل واقع است ، و او عثمانی بوده - یعنی مبغض جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ در ترجمه بشر بن المفضل گفته :

قال ابن سعد : کان ثقة ، کثیر الحدیث ، عثمانیاً (1) .

و در “ حاشیه کاشف “ به ترجمه او مسطور است :

قال ابن سعد : ثقة ، کثیر الحدیث ، وکان عثمانیاً (2) .

و از افاده ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ ظاهر است که عثمانیه کسانی هستند که غلو میکنند در دوستی عثمان و انتقاص میکنند جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را ، یعنی - معاذالله - بر آن حضرت طعن میکنند و به عیب و ذم آن حضرت روهای خود [ را ] سیاه میسازند ، در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در شرح حدیث :


1- [ الف ] 129 / 293 جلد اول . [ تهذیب التهذیب 1 / 402 ] .
2- حاشیه کاشف : وانظر : الطبقات الکبری لابن سعد 7 / 290 .

ص : 72

ابن عمر : کنا نخیّر بین الناس فی زمان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فنخیّر أبا بکر ، ثم عمر بن الخطاب ، ثم عثمان بن عفان . . !

گفته :

قد طعن فیه ابن عبد البرّ : واستند إلی ما حکاه ، عن هارون بن إسحاق ، قال : سمعت ابن معین یقول : من قال : أبوبکر ، ‹ 1024 › وعمر ، وعثمان ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وعرف لعلی [ ( علیه السلام ) ] سابقته وفضله (1) ، فهو صاحب سنّة .

قال : فذکرت له من یقول : أبو بکر ، وعمر ، وعثمان ، ویسکتون ، فتکلّم فیهم بکلام غلیظ ، وتعقّب بأنّ ابن معین أنکر رأی قوم ، وهم العثمانیة الذین یغلون (2) فی حبّ عثمان ، وینتقصون علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، ولا شکّ فی أنّ من اقتصر علی ذلک ولم یعرف لعلیّ [ ( علیه السلام ) ] فضله ، فهو مذموم (3) .

و نیز در آن عمارة بن غزیه واقع است ، و ابن حزم - که از اکابر و اعاظم اهل سنت است - او را تضعیف نموده ، و عقیلی هم او را در ضعفا وارد


1- أسقط من المصدر : ( وفضله ) .
2- فی المصدر : ( یغالون ) .
3- [ الف ] صفحه : 57 . [ فتح الباری 7 / 14 ] .

ص : 73

ساخته ، گو ذهبی دنبالش گرفته ، لیکن چون تضعیف ابن حزم مؤید آن است چه ضرر ؟ ! با آنکه محض تضعیف عقیلی برای الزام خصام کافی [ است ] ، فإن إقرار العقلاء علی أنفسهم مقبول ، وعلی غیرهم مردود ، پس توثیق دیگران و تعقب ذهبی لایق اصغا نیست ، ذهبی در “ مغنی “ گفته :

عمارة بن غزیة ، تابعی ، مشهور ، صادق ، ضعّفه ابن حزم فقطّ (1) .

و در “ میزان “ ذهبی مذکور است :

عمّارة بن غزیة ; صدوق ، مشهور ، أنصاری ، مدنی ، روی عن أبی صالح السمّان والشعبی .

وعنه بشر بن المفضل والدراوردی وجماعة .

قال ابن سعد : ثقة کثیر الحدیث ، وقد استشهد به البخاری ، وما علمت أحداً ضعّفه سوی ابن حزم ، ولهذا قال عبد الحق : ضعّفه بعض المتأخرین ، وقال فیه أبو حاتم وابن معین : صدوق صالح ، وقال أحمد وأبو زرعة : ثقة ، وقال النسائی : لیس به بأس ، وذکره العقیلی تبعاً له (2) فی کتاب الضعفاء ، وما قال فیه شیئاً یلیّنه أبداً سوی قول ابن عیینة : جالسته کم من مرّة فلم أحفظ عنه


1- المغنی 2 / 461 .
2- فی المصدر : ( بثقاته ) .

ص : 74

شیئاً ، فهذا تغفّل من العقیلی إذ ظنّ أن هذه العبارة تلیین ، لا والله (1) .

وابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ به ترجمه عماره گفته :

وقال البرقانی - عن الدارقطنی - : لم یلحق عمارة بن غزیة أنساً (2) وهو ثقة ، وکذا قال الترمذی : انه لم یلحق (3) أنساً (4) ، وذکره ابن حبّان فی الثقات فی أتباع التابعین ، وقال العجلی : أنصاری ، ثقة ، وذکره العقیلی فی الضعفاء ، فلم یورد شیئاً یدلّ علی وهنه ، وقال ابن حزم : ضعیف ، قال الحافظ أبو عبد الله الذهبی - فیما قرأت بخطّه - : ما علمت أحداً ضعّفه غیره ، ولهذا قال عبد الحقّ : ضعّفه بعض المتأخرین (5) ، ولم یقل العقیلی فیه شیئاً سوی قول ابن عیینة : جالسته کم من مرّة فلم أحفظ عنه شیئاً . . فهذا تغفیل (6) من العقیلی ; إذ ظنّ أن هذه العبارة تلیین ، لا والله . (7) انتهی کلامه .


1- [ الف ] صفحة : 130 / 191 جلد ثانی . [ میزان الاعتدال 3 / 178 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( النسا ) آمده است .
3- فی المصدر : ( یلق ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( النسا ) آمده است .
5- فی المصدر : ( ضعّفه المتأخرون ) .
6- فی المصدر : ( تغفّل ) .
7- [ الف ] صفحه : 263. [ تهذیب التهذیب 7 / 370 ] .

ص : 75

و روایت چهارم هم مقدوح است که عمارة بن غزیه در آن واقع است .

و در روایت پنجم و ششم عبدالعزیز بن عمر است ، و او را ابومسهر - که از مشاهیر حذّاق و نحاریر نقّاد است - تضعیف نموده ، و امام احمد بن حنبل فرموده که : او از اهل حفظ و اتقان نبوده ، و ابن حبان گفته است که : او خطا میکند ، اعتبار کرده میشود به حدیث او هرگاه نزدیک او ثقة باشد ، یعنی اگر راوی دیگر که ثقه باشد شریک او باشد ، به روایت ‹ 1025 › او اعتبار کرده میشود ، وإلاّ لا .

ذهبی در “ مغنی “ گفته :

عبد العزیز بن عمر بن عبد العزیز ، وثّقه جماعة ، وضعّفه أبو مسهر (1) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ در ترجمه عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز گفته :

قال أبو زرعة : لا باس به ، وقال أبو حاتم : یکتب حدیثه ، وقال میمون بن الأصبع - عن أبی مسهر - : ضعیف الحدیث ، وقال أبو بکر بن عیاش : حجّ بالناس سنة سبع وأربعین ، قال الزبیر بن بکّار : ولاّه یزید بن الولید إمرة مکّة والمدینة ، أمّره یزید بن الولید وأقرّه مروان بن محمد .


1- المغنی 2 / 398 .

ص : 76

قلت : وذکره ابن حبان فی الثقات ، وقال : یخطئ ، یعتبر بحدیثه إذا کان دونه ثقة ، مات بعد سنة سبع وأربعین ومائة ، وحکی الخطابی عن أحمد بن حنبل قال : لیس هو من أهل الحفظ والإتقان (1) .

و روایت هفتم هم مقدوح و مجروح است ، چه در آن ابراهیم بن سعد است ، و یحیی بن سعید قطان که از اکابر ائمه منقّدین اعیان است ، توهین او میکرد ، ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

إبراهیم بن سعد بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف ، أبوإسحاق الزهری ، المدنی ، أحد الأعلام الثقات .

عبدالله بن أحمد : سمعت أبی یقول : ذکر عند یحیی بن سعید ، عقیل وإبراهیم بن سعد ، فجعل کأنّه یضعّفهما ، یقول : عقیل وإبراهیم ! ثم قال أبی : أیش ینفع هذا ، هؤلاء ثقات لم یخبرهما (2) یحیی .

وقال أبو داود : سمعت أحمد یُسأل عن حدیث إبراهیم بن سعد ، عن أبیه ، عن أنس - مرفوعاً - : « الائمة من قریش » ، فقال : لیس هذا فی کتب إبراهیم بن سعد ، ولا ینبغی أن یکون له أصل .


1- [ الف ] صفحة : 133 / 394. [ تهذیب التهذیب 6 / 312 ] .
2- فی المصدر : ( یحضرهما ) .

ص : 77

رواه غیر واحد عن إبراهیم (1) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ در ترجمه ابراهیم بن سعد گفته :

ذکر ابن عدی فی الکامل ، عن عبد الله بن أحمد : سمعت أبی یقول : ذکر عند یحیی بن سعید ، عقیل وإبراهیم بن سعد ، فجعل کأنّه یضّعفهما ، یقول : عقیل وإبراهیم ! ثم قال أبی : أیش ینفع هذا ، هؤلاء ثقات لم یخبرهما یحیی .

وعن أبی داود السجستانی : سمعت أحمد سئل عن حدیث إبراهیم بن سعد ، عن أبیه ، عن أنس - مرفوعاً - : « الائمة من قریش » ، فقال : لیس هذا فی کتب إبراهیم بن سعد ، لا ینبغی أن یکون له أصل .

قلت : رواه جماعة عن إبراهیم ، ونقل الخطیب : أن إبراهیم کان یجیز الغناء بالعود ، وولی قضاء المدینة (2) .

و نیز در این روایت عبدالملک بن الربیع است و یحیی بن معین تضعیف او نموده ، و گفته که : احادیث او ضعاف است . و ابن الجوزی از یحیی . . . (3)


1- [ الف ] صفحة : 11 / 163 جلد اول خریده جدّ [ مشوشة ] . [ میزان الاعتدال 1 / 33 ] .
2- [ الف ] صفحه : 34 / 293. [ تهذیب التهذیب 1 / 106 ] .
3- در [ الف ] به اندازه دو کلمه سفید است .

ص : 78

نقل فرموده که او گفته که : عبدالملک ضعیف است . و ابن القطان به صراحت تمام حکم به عدم ثبوت عدالت او کرده ، و نفی احتجاج از او نموده ، یعنی او را لائق آن ندانسته که به حدیث او احتجاج و استدلال نمایند و اخراج مسلم حدیث او را لایق اعتنا ندانسته .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عبد الملک بن الربیع بن سبرة ، عن أبیه ، صدوق - إن شاء الله - ، ضعّفه یحیی ‹ 1026 › بن معین فقطّ ، فقال ابن حثیمة : سئل ابن معین عن أحادیثه عن أبیه عن جدّه . . فقال : ضعاف .

وقال ابن القطان : وإن [ کان ] (1) مسلم قد أخرج لعبد الملک فغیر محتجّ به (2) .

و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

عبد الملک بن الربیع بن سبرة ، عن أبیه ، صدوق ، ضعّفه ابن معین (3) .

و در “ حاشیه کاشف “ به ترجمه ربیع بن سبرة بن معبد الجهنی مذکور است :

قال أحمد العجلی : حجازی ، تابعی ، ثقة ، وقال النسائی : ثقة ،


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] 224 / 402. [ میزان الاعتدال 2 / 654 ] .
3- المغنی 2 / 405 .

ص : 79

وذکره ابن حبان فی کتاب الثقات ، وسئل یحیی بن معین عن أحادیث عبد الملک بن الربیع بن سبرة ، عن أبیه ، عن جدّه ، فقال : ضعاف (1) .

ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

عبدالملک بن الربیع بن سبرة بن سعد (2) الجهنی ( م ، د ، ت ، ق ) (3) ، روی عن أبیه .

وعنه ابن أخیه سبرة ، وحرملة ، وإبراهیم بن سعد ، وزید بن الحباب ، ویعقوب بن إبراهیم ، والواقدی .

قلت : وثّقه العجلی ، وقال ابن حیثمة : سئل یحیی بن معین عن أحادیث عبد الملک بن الربیع ، عن أبیه ، عن جدّه ، فقال : ضعاف .

وحکی ابن الجوزی ، عن ابن معین أنه قال : عبد الملک ضعیف ، وقال أبو الحسن بن القطّان : لم تثبت عدالته ، وإن کان مسلم


1- [ الف ] جلد دوم 102 / 392. [ حاشیه کاشف : وذکره المزی فی تهذیب الکمال 9 / 83 ، ولاحظ : الجرح والتعدیل للرازی 5 / 350 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 18 / 73 - 74 ، میزان الاعتدال للذهبی 2 / 655 ، تهذیب التهذیب لابن حجر 3 / 212 و 6 / 349 - 350 ] .
2- فی المصدر : ( معبد ) .
3- یعنی روی عنه مسلم وأبو داود والترمذی وابن ماجة القزوینی .

ص : 80

أخرج له فغیر محتجّ به ، ومسلم إنّما خرّج له حدیثاً [ واحداً ] (1) فی المتعة متابعة ، وقد نبّه علی ذلک المؤلف (2) .

و در روایت هشتم اصلا دلالتی بر نهی و تحریم متعه تا سه روز نیست ، آری ; از آن ظاهر است که زنان متمتع بهنّ نزد اصحاب تا سه روز ماندند ، و بعد از آن امر فرمود جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به فراقِ ایشان ، و [ شاید ] امر به فراقشان به این سبب باشد که مدت متعه شان سه روز بوده ، پس این روایت هم مثل روایت دوم ، در حقیقت از ادله جواز متعه است نه از ادله تحریم آن .

و روایت نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم از زهری منقول است ، و فضائح و قبائح او در مابعد میدانی ; با آنکه از روایت دوازدهم فتوای ابن عباس به جواز متعه و وقوع آن در عهد نبوی ، و تشنیع و تغلیظ او در حق ابن زبیر که مانع از متعه بوده ظاهر است ، چه مراد از رجل که ابهام آن کرده اند ، ابن عباس است ، کما کشف القناع عنه الشرّاح ، فالاستدلال بهذه الروایة علی التحریم عناد بوّاح (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- تهذیب التهذیب 6 / 349 .
3- باح الشیء ، إذا ظهر . . . أمراً بواحاً . . أی بائحاً ظاهراً . انظر : الفائق للزمخشری 1 / 119 .

ص : 81

و در روایت سیزدهم عمر بن عبدالعزیز است ، و قدح و جرح او دریافتی ، و نیز در آن معقل است و ابن معین او را تضعیف کرده ، و ابوالحسن بن القطان افاده کرده که معقل نزد ارباب رجال مستضعف است ، در “ مغنی “ ذهبی مذکور است :

معقل بن عبید الله الجزری ( م ، د ، س (1) ) صدوق مشهور ، ضعّفه ابن معین وحده (2) .

و نیز ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

معقل بن عبید الله الجزری ، عن عطا ، ونافع ، ومیمون ابن مهران .

وعنه أبو نعیم ، وأبو جعفر العقیلی . . وعدّة .

قال أحمد : صالح الحدیث ، ولابن معین فیه قولان : أحدهما : ضعیف ، وقال النسائی : لیس به بأس ، وقال أبو الحسن بن القطان : معقل عندهم مستضعف ، کذا قال ، بل هو عند الأکثر صدوق لا بأس به ، وقد روی عبدالله بن أحمد ، عن ‹ 1027 › أبیه : ثقة ، وروی عن ابن معین : لیس به بأس ، وروی الکوسج عن ابن معین : ثقة (3) .


1- یعنی روی عنه مسلم وأبو داود والنسائی .
2- [ الف ] صفحه : 136. [ المغنی 2 / 669 ] .
3- [ الف ] صفحة : 345 / 402. [ میزان الاعتدال 4 / 146 ] .

ص : 82

پس به نظر امعان و انصاف ملاحظه باید کرد که این روایات مقدوحه و اخبار مجروحه که روات آن به این فضائح و قبائح موصوف باشد ، چگونه لایق احتجاج و استدلال - خصوصاً به مقابله خصام - میتواند شد ؟ ! !

نهایت عجیب است که اخبار دالّه را بر حکم عمر در جدّ به صد قضیه مختلفه [ را ] که روات آن همه نهایت ممدوح و مقبول و جلیل الشأن [ هستند ] مخاطب قبول نمیکند ، و بر ملا حکم به کذب مائه قضیه مینماید (1) ; و این روایات را با این همه فضائح و قبائح بر سر و چشم میگذارد و عین حق و صواب میپندارد ! !

لله انصاف باید کرد و از تعصب باید گذشت و فرق هر دو مقام باید دریافت که فرق مابین السماء والأرض است .

و نیز مخاطب در باب امامت در حدیث : « أنا مدینة العلم » و حدیث طیر (2) و امثال آن ، قدح و جرح آغاز نهاده داد انصاف و تحقیق داده ، حال آنکه قطعاً این روایات به مراتب بسیار اقوی و اوثق است از این اکاذیب مجروحه ! (3)


1- مراجعه شود به طعن دهم عمر .
2- تحفه اثناعشریه 212 .
3- مراجعه شود به عبقات الانوار بخشهای مربوط به حدیث : « أنا مدینة العلم » و حدیث طیر .

ص : 83

اشکال هفدهم

اشکال هفدهم : آنکه خود همین سلمة بن الاکوع - حسب روایت خود مسلم و بخاری - صرف جواز متعه روایت کرده و تحریم متعه یا نهی آن نقل ننموده ، مسلم در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنی أُمیة بن بسطام العیشی ، قال : ( نا ) یزید - یعنی ابن زریع - ، قال : ( نا ) روح - وهو ابن القاسم - ، عن عمرو بن دینار ، عن الحسن بن محمد ، عن سلمة بن الأکوع ، وجابر بن عبد الله : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أتانا فأذن لنا فی المتعة (1) .

و بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا علی ، قال : حدّثنا سفیان ، قال عمرو - عن الحسن بن محمد - : عن جابر بن عبد الله ، وسلمة بن الأکوع ، قالا : کنّا فی جیش ، فأتانا رسول (2) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إنه قد أذن لکم أن تستمتعوا . . فاستمتعوا .

وقال ابن أبی ذئب : حدّثنی أیاس بن سلمة بن الأکوع ، عن أبیه ، عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أیّما رجل وامرأة


1- [ الف ] صفحة : 1751 / 495 باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ صحیح مسلم 4 / 130 - 131 ] .
2- از صحیح بخاری در کامپیوتر ( رسول ) افتاده ، مراجعه شود به فتح الباری 9 / 149 .

ص : 84

توافقا فعشرة ما بینهما ثلاث لیال ، فإن أحبّا أن یتزایدا أو (1) یتتارکا تتارکا .

فما أدری أشیء کان لنا خاصّة أم للناس عامّة ؟ ! (2) از این روایات ظاهر است که سلمة بن الاکوع خود صرف جواز متعه نقل کرده و نسخ آن را بیان نکرده است .

و خود مخاطب در مابعد (3) نقل بعضِ حدیث را از قبیل تمسک ملحدی به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (4) دانسته ، و آن را سرقت نام نهاده ، چنانچه به جواب طعن هفتم از مطاعن صحابه گفته است که :

جواب از این طعن آنکه : در اینجا حذف تتمه حدیث نموده ، بر محل طعن اقتصار نموده اند ، و عبارت آینده را که مبیّن مراد و دافع طعن از صحابه است در شکم فرو برده [ اند ] ، از قبیل تمسک ملحدی به کلمه ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (5) و سرقت احادیث در مثل این مقام به غایت قبیح است . (6) انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( أو ) لفظ : ( واو ) آمده است .
2- [ الف ] صفحة : 767 / 1129 باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نکاح المتعة أخیراً من کتاب النکاح . [ صحیح بخاری 6 / 129 ] .
3- قسمت : ( و خود مخاطب در مابعد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- النساء ( 4 ) : 43 .
5- النساء ( 4 ) : 43 .
6- تحفه اثناعشریه : 342 .

ص : 85

پس اگر نهی متعه بعد تجویز آن اصلی میداشت و سلمه بر آن مطلع بود ، نقل او صرف جواز آن را ، از قبیل سرقت و تمسک ملحدی میشد ، وهو فی غایة الشناعة والفظاعة .

پس قطعاً ثابت شد که نقل نهی متعه از سلمة بن الاکوع - که خودش ناقل صرف جواز آن است - کذب محض و بهتان صرف است . ‹ 1028 › و نیز (1) فخررازی در کتاب “ محصول “ در بحث اثبات حجیت اخبار آحاد ، بعدِ ذکر عمل صحابه به آن ، در وقایع عدیده گفته :

أمّا المقام الثانی : وهو أنهم إنّما عملوا علی وفق هذه الأخبار لأجلها ، فبیانه من وجهین :

الأول : لو لم یعملوا لأجلها ، بل لأمر آخر ; إمّا لاجتهاد تجدّد لهم ، أو ذکروا شیئاً سمعوه من الرسول علیه [ وآله ] السلام لوجب من جهة الدین والعادة أن ینقلوا (2) ذلک . .

أمّا العادة ; فلأن الجمع العظیم إذا اشتدّ اهتمامهم بأمر قد التبس علیهم ثم زال اللبس عنهم فیه بدلیل سمعوه أو لرأی حدث لهم فیه ، فإنه لا بدّ لهم من إظهار ذلک الدلیل ، والاستبشار بسبب الظفر [ به ] (3) والعجب من ذهاب ذلک علیهم ، فإن جاز فی الواحد


1- در [ الف ] ( و نیز ) خوانا نیست .
2- فی المصدر : ( یظهروا ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 86

أن لا یظهر ذلک لم یجز ذلک فی الکلّ .

وأمّا الدین ; فلأن سکوتهم عن ذکر ذلک الدلیل وعملهم عند الخبر بموجبه یوهم أنهم عملوا لأجله کما یدلّ عملهم بموجب آیة سمعوها علی أنهم عملوا لأجلها ، وإیهام الباطل غیر جائز . . (1) إلی آخره .

از این عبارت ظاهر است که عمل اصحاب به اخبار آحاد و عدم ذکر دلیل آخر - در صورت عدم انحصار دلائل در این اخبار - ایهام باطل است ، و ایهام باطل ناجایز ; پس (2) نقل این دلیل آخر از روی عادت و دین واجب است ، پس همچنین در این مقام میگوییم که : اگر سلمة بن الاکوع بر ناسخ متعه مطلع بود ، بر او ذکر آن واجب بود ، چه اقتصار او بر صرف ذکر جواز - بر تقدیر اطلاع بر ناسخ - ایهام باطل است و ایهام باطل غیر جایز ; پس ثابت شد که نسبت روایت نهی متعه به سلمة بن الاکوع کذب محض است و بهتان صرف ، و الا لازم آید اختلال استدلال اسلاف و اخلاف اهل سنت به اخبار آحاد ، و این همه روایات و احادیث شان از حجیت به در رود ، و آفت عظیم بر سر ایشان قائم گردد ، و مذهبشان منقلب شود ظهر البطن .

اشکال هجدهم

اشکال هجدهم : آنکه عدالت و وثوق سلمه و سبره هم به دلیلی ثابت باید کرد تا


1- [ الف ] مبحث اخبار آحاد . [ المحصول 4 / 377 ]
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( پیش ) آمده است .

ص : 87

روایتشان - بعدِ ثبوت عدالت و وثوق روات [ دیگر ] - صلاحیت قبول پیدا کند ، و تمسک به مجرد صحابیت غیر نافع ، چه فسق و فجور بسیاری از اصحاب به دلائل شافیه در مابعد میدانی ، واگر هیچ دلیلی مقبول نکنند پس آخر افاده خود مخاطب را چه علاج است که به اهتمام تمام در طعن ششم از مطاعن عمر کذب و زور شاهدان زنای مغیره [ را ] ثابت کرده ، حال آنکه آنها اصحاب بودند ! !

اشکال نوزدهم

نوزدهم : آنکه سبره نهی متعه روز خیبر [ را ] روایت کرده ، چنانچه در “ مسند “ احمد بن حنبل مذکور است :

حدّثنا محمد بن أیّوب ، أخبرنا عفّان بن مخلّد ، حدّثنا یحیی بن هانی ، حدّثنا معمّر ، عن الزهری ، عن نافع بن جبیر بن مطعم ، عن الربیع بن سبرة ، عن أبیه قال : نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن متعة النساء یوم خیبر (1) .


1- [ الف ] صفحة : 323 / 463 مسند سبرة بن معبد . [ روایت فوق - با این متن و سند در مسند احمد و غیر آن - پیدا نشد ، بلکه در مسند احمد در روایات مسند سبرة نامی از ( خیبر ) برده نشده چنانکه ملاحظه میفرمایید : حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم ، حدّثنا معمر ، عن الزهری عن ربیع بن سبرة ، عن أبیه : ان رسول الله صلی الله علیه وسلم نهی عن متعة النساء یوم الفتح . حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا عبد الرزاق ، حدّثنا معمر ، عن الزهری ، عن الربیع ابن سبرة ، عن أبیه : ان النبیّ صلی الله علیه وسلم حرّم متعة النساء . حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا سفیان بن عیینة ، عن الزهری ، عن الربیع بن سبرة ، عن أبیه ، قال : نهی رسول الله صلی الله علیه وسلم عن نکاح المتعة . مراجعه کنید به مسند احمد 3 / 404 - 405. ولی در مسند امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با سندی - غیر از سند فوق - خیبر ذکر شده است : حدّثنا عبد الله ، حدّثنی محمد بن أبی بکر المقدمی ، حدّثنا حمّاد بن زید ، حدّثنا معمر ، عن الزهری ، عن عبد الله بن محمد بن علی ، عن علی : ان النبیّ صلی الله علیه وسلم نهی یوم خیبر عن المتعة ، وعن لحوم الحمر . رجوع شود به مسند احمد 1 / 103 ] .

ص : 88

و ملا علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن سبرة : نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن متعة النساء یوم خیبر . ابن جریر (1) .

و هرگاه ثابت شد که سبره نهی متعه روز خیبر روایت کرده ، جهل [ و ] حمق او - حسب اعتراف مخاطب - ثابت گشت ; زیرا که او گفته است :

هر که غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید ، گویا دعوی غلطی در استدلال ‹ 1029 › حضرت مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] میکند ، و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است . انتهی .


1- [ الف ] صفحة : 455 / 455 المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال ، جلد ثانی . [ کنز العمال 16 / 525 ] .

ص : 89

و هرگاه جهل و حمق سبره محقق شد ، روایت او متضمن نهی متعه در فتح مکه هم که در “ صحیح مسلم “ مذکور است ، لایق اعتبار نباشد .

و نیز از سبره روایت اختصاص تحلیل و تحریم متعه به عمره قضا مروی است ، نووی در “ منهاج شرح صحیح مسلم “ نقلا عن القاضی عیاض گفته :

وقد روی عن الحسن البصری أنها ما حلّت قطّ إلاّ فی عمرة القضاء . وروی هذا عن سبرة الجهنی أیضاً (1) .

و نیز از قاضی عیاض نقل کرده که او گفته :

وأمّا قول الحسن : إنها إنّما کانت فی عمرة القضاء ، لا قبلها ولا بعدها . . فتردّه الأحادیث الثابتة فی تحریمها یوم خیبر ، وهی قبل عمرة القضاء ، وما جاء من إباحتها یوم فتح مکّة ویوم أوطاس ، مع أن الرّوایة بهذا إنّما جاءت عن سبرة - وهو راوی الروایات الأُخر - وهی أصحّ ، فیترک ما خالف الصحیح (2) .

هرگاه ثابت شد که از سبره روایت اختصاص تحلیل و تحریم متعه به عمره قضا مروی شده ، و در این روایت و روایت مسلم از سبره اضطراب و تهافت است ، لهذا هر دو لایق اعتبار نباشد .


1- شرح مسلم نووی 9 / 180 .
2- شرح مسلم نووی 9 / 181 .

ص : 90

اشکال بیستم

بیستم : آنکه عدم صحت و بطلان و کذب و هوان این خرافات و جزافات که مسلم در “ صحیح “ خود آورده به مثابه [ ای ] رسیده که طائفه [ ای ] از حضرات اهل سنت ناچار حدیث سبرة بن معبد را قدح و جرح کردند ، و قائل به عدم صحت این حدیث گردیدند ، و تعلیل آن به عبدالملک بن الربیع نمودند ; و به عدم اخراج بخاری این حدیث را ، استدلال بر عدم صحت آن کردند ، و نیز دلائل عدیده بر قدح و جرح و عدم صحت آن اقامه کردند که از آن صراحتاً بطلان و کذب و افترای آن ظاهر است .

علامه ابن القیّم (1) - تلمیذ رشید ابن تیمیه - در کتاب “ زاد المعاد “ گفته :


1- [ الف ] در “ بغیة الوعاة “ : 16 / 274 [ بغیة الوعاة 1 / 62 - 63 ] جلال الدین سیوطی مذکور است : محمد بن أبی بکر بن أیوب بن سعید بن جریر [ حریز الزرعی ] الشمس ابن قیّم الجوزیة ، الحنبلی ، العلاّمة ، ولد فی سابع صفر سنة إحدی وتسعین وستمائة ، وقرأ العربیة علی المجد التونسی وابن أبی الفتح البعلی ، والفقه والفرائض علی ابن التیمیة ، والأصلین علیه وعلی الصّفی الهندی ، وسمع الحدیث من التقی سلیمان وأبی بکر بن عبد الدائم وأبی نصر بن الشیرازی وعیسی المطعم وغیرهم . . وصنّف ، وناظر ، واجتهد ، وصار من الأئمة الکبار فی التفسیر والحدیث والفروع والأصلین والعربیة ، وله من التصانیف : زاد المعاد ، مفتاح دار السعادة ، مهذّب [ تهذیب ] سنن أبی داود ، سفر النجدین بین [ سفر الهجرتین ] رفع الیدین فی الصلاة ، معالم [ إعلام ] الموقعین عن ربّ العالمین ، الکافیة والشافیة ، نظم الرسالة الجلیلة [ الحلبیّة ] فی الطریق [ الطریقة ] المحمدیة ، تفسیر الفاتحة ، [ تفسیر ] أسماء القرآن ، الروح ، بیان الاستدلال علی بطلان محل [ محلّل ] السباق والنضال ، جلاء الأفهام فی حکمة الصلاة والسلام علی خیر الأنام ، معانی الأدوات والحروف ، بدیع [ بدائع ] الفوائد ، مجلّدان ، وهو کثیر الفوائد ، أکثره مسائل نحویة ، مات فی رجب سنة أحد [ إحدی ] وخمسین وسبع مائة . ( 12 ) .

ص : 91

فإن قیل : فما تصنعون بما رواه مسلم فی صحیحه : عن جابر بن عبد الله ، قال : کنا نستمتع بالقبضة من التمر والدقیق - الأیام - علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر حتّی نهی عنه عمر فی شأن عمرو بن حریث ؟

وفیما ثبت عن عمر أنه قال : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا أنهی عنهما : متعة النساء ، ومتعة الحج ؟ !

قیل : الناس فی هذا طائفتان :

طائفة تقول : إن عمر هو الذی حرّمها ونهی عنها ، وقد أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باتباع ما سنّه الخلفاء الراشدون ، ولم تر هذه الطائفة تصحیح حدیث سبرة بن معبد فی تحریم المتعة عام الفتح ، فإنه من روایة عبد الملک بن الربیع بن سبرة ، عن أبیه ، عن جدّه ، وقد تکلّم فیه ابن معین ، ولم یر البخاری إخراج حدیثه فی صحیحه - مع شدّة الحاجة إلیه ، وکونه أصلاً من أُصول الإسلام - ولو صحّ عنده ، لم یصبر عن إخراجه والاحتجاج به .

ص : 92

قالوا : ولو صحّ حدیث سبرة لم یخفَ علی ابن مسعود حتّی یروی : أنهم فعلوها ، ویحتجّ بالآیة .

قالوا : وأیضاً فلو صحّ لم یقل عمر : أنها کانت علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأنا ‹ 1030 › أنهی عنها وأُعاقب علیها ، بل کان یقول : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حرّمها ونهی عنها .

قالوا : ولو صحّ لم تفعل علی عهد الصدیق ، وعهد خلافة النبوة حقّاً .

والطائفة الثانیة : رأت صحة حدیث سبرة ، ولو لم یصحّ فقد صحّ حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حرّم متعة النساء .

فوجب حمل حدیث جابر علی أن الذی أخبر عنه بفعلها لم یبلغه التحریم ، ولم یکن قد اشتهر حتّی کان زمن عمر ، فلمّا وقع فیها النزاع ظهر تحریمها واشتهر ، وبهذا یأتلف الأحادیث الواردة فیها ، وبالله التوفیق (1) .


1- [ الف ] فصل : وممّا وقع فی هذه الغزوة إباحة متعة النساء ، ثم حرّمهما [ کذا ] . . إلی آخره من فصول غزوة الفتح . قوبل [ کذا ] هذه العبارة علی زاد المعاد ، ولله الحمد حمداً لیس له نفاد . ( 12 ) . [ زاد المعاد 3 / 462 - 463 ] .

ص : 93

از این عبارت چند فایده ظاهر میشود :

اول : آنکه از آن واضح است که طائفه [ ای ] از اهل سنت - که خلیفه ثانی را از خلفای راشدین میدانند - حصر تحریم و نهی متعه در عمر میکنند ، یعنی افاده میکنند که خلافت مآب تنها تحریم متعه کرده و نهی از آن نموده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تحریم آن نفرموده و نهی از آن نکرده ، چه قول او : ( إن عمر هو الذی حرّمها ونهی عنها ) نهایت صریح است در حصر تحریم و نهی در ذات عالی صفات خلافت مآب ، کما لایرتاب فیه أحد من أولی الألباب .

پس مفاد صریح آن همین است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعه را حرام نفرموده و نهی از آن ننموده ، و این افاده - بحمد الله - برای تکذیب جمیع اکاذیب و افترائات اسلاف سنیه که در تحریم و نهی متعه بافته و ساخته اند کافی و بسند است .

دوم : آنکه تعلیل این طائفه ، اِتباع نهی عمر از متعه [ را ] به اینکه امر فرموده است جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اِتباع آنچه مسنون کرده باشند آن را خلفا ; نیز دلالت صریحه دارد - به لحاظ سیاق و سباق - که تحریم متعه و نهی آن خاصّ از مسنونات خلافت مآب است نه از ارشادات سرور کائنات صلی الله علیه وآله آلاف التحیات (1) .


1- کذا

ص : 94

سوم : آنکه از آن صراحتاً واضح است که این طائفه حدیث سبرة بن معبد را در تحریم متعه صحیح نمیدانند به این سبب که آن از روایت عبدالملک بن الربیع است ، و ابن معین تکلم در او کرده ، یعنی قدح و جرح در او نموده .

چهارم : آنکه از آن ظاهر است که این طائفه استدلال کرده اند بر عدم صحت حدیث سبره به آنکه بخاری آن را در “ صحیح “ خود روایت نکرده باوصف آنکه حاجت به آن شدید است ، و اصلی است از اصول اسلام ، پس اگر نزد بخاری این حدیث صحیح میشد ، صبر بر عدم اخراج آن نمیفرمود . پس به همین دلیل عدم صحت سایر خرافاتی که مسلم و دیگران در تحریم متعه میآرند ، و در “ صحیح “ بخاری مذکور نیست ظاهر شد ، وله الحمد علی ذلک ، ولتکن هذه الفائده منک علی ذکر ، فإنها تفید عدم صحة کثیر من أکاذیبهم التی یتشبّثون بها ، ویستندون إلیها .

پنجم : آنکه از آن واضح است که این طائفه بر عدم صحت حدیث سبره استدلال کرده اند به آنکه : اگر حدیث سبره صحیح میشد بر ابن مسعود مخفی نمیشد تا آنکه ابن مسعود روایت فرموده برای مردم که : اصحاب متعه را به فعل آوردند و احتجاج نموده بر جواز و اباحه آن به آیه کریمه .

و این دلیل هم [ مثل دلیل ] سابق برای تکذیب و ردّ جمیع روایات مسلم و غیر او در نهی و تحریم متعه کافی و وافی است .

ص : 95

و از این دلیل ‹ 1031 › صحت دیگر دلائل که مثل آن است نیز ظاهر میشود ، چه سوای ابن مسعود دیگر اصحاب نیز فعل متعه نقل کرده اند .

و نیز عمران و ابن عباس و غیرشان فتوا به جواز آن داده [ اند ] .

ششم : آنکه از آن واضح است که این طائفه استدلال کرده اند بر عدم صحت حدیث سبره به آنکه اگر این حدیث صحیح میشد عمر نمیگفت که : به تحقیق متعه بود در عهد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و من نهی میکنم از آن و عقاب مینمایم بر آن . بلکه میگفت که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حرام فرموده آن را و نهی نموده از آن .

حاصل آنکه اثبات خلافت مآب [ وجود ] متعه را در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اضافه نهی را از آن به نفس خود ، و آن هم به تقدیم مسند الیه و عدم اضافه تحریم و نهی به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اعراض از ذکر آن ، دلالت صریحه دارد بر آنکه تحریم متعه و نهی آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، بلکه این نهی و تحریم از افادات خاصه خلافت مآب است ، پس حدیث سبره که از آن صدور تحریم متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت میگردد ، بویی از صحت نداشته ، بلکه کذب صریح و دروغ بحت باشد که افاده خود خلافت مآب ابطال آن میکند ، پس به این دلیلِ مقبول این حضرات ، کذب و بطلان جمیع روایات - که یاران در تحریم متعه بافته و ساخته اند و مخاطب هم بعض آن را ذکر کرده - به کمال وضوح و ظهور ثابت میشود ، و واضح میگردد که تحریم متعه صرف از خلیفه ثانی واقع شده و بس .

ص : 96

و معتقدین خاص ، و جان نثاران با اختصاص ، و دلیران باجسارت ، و متهوران بادیانت آن را اصلا قادح و جارحِ جلالت و عدالت و دیانت و امانت خلافت مآب نمیدانند !

آری ! چندی از بزدلان و خوف زدگان به نظر عاقبت اندیشی از دار و گیر اهل حق روایات مفتریات در تحریم متعه بر سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله ) بافتند تا آبی بر روی کار آرند ، و آن را حیله خلاص - در صورت ظهور کمال شناعت و فظاعت تحریم حلال نبوی - برای اتباع و اخلاف خود سازند ! !

هفتم : آنکه از این عبارت ظاهر است که این طائفه استدلال کرده اند بر عدم صحت حدیث سبره به آنکه اگر این حدیث صحیح میشد متعه در عهد خلیفه اول به فعل نمیآمد ، و عهد خلیفه اول عهد خلافت نبوت است حقاً ، پس چگونه در این عهد مبارک فعل شنیع و حرام فظیع واقع شود ؟ ! و هرگاه متعه در عهد خلیفه اول واقع شد این معنا دلالت کرد بر عدم صحت حدیث سبره و بطلان آن .

واین دلیل هم بر بطلان سایر روایات تحریم متعه دلالت دارد ، ولله الحمد علی ذلک .

عجب که در صیانت ناموس عمری چندان کوشیدند که از اهانتِ خلیفه اول و تلویث عهد خلافت نبوت حقه به لوث وقوع شنیعه حرام و زنا هم نترسیدند ، فلا حول ولا قوة الا بالله .

ص : 97

و لله الحمد والمنّة که چنانچه از این وجوه بطلان جمیع خرافات و اکذوبات سنّیه در تحریم متعه - که بر جناب سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - ‹ 1032 › بافته اند - ثابت و ظاهر گردید ، همچنان از آن توجه طعن شنیع و عیب فظیع به خلافت مآب هم به ظهور رسید ، چه هرگاه - حسب این دلائل - تحریم متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بی اصل و باطل باشد ، و نهی منحصر در ذات خلافت مآب ; مقصود اهل حق بی کلفت حاصل گشت ، و مرام اهل ایقان به بیان اهل شنآن متحقق گشت که خلافت مآب متعه را - که در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حلال بوده و تحریم آن از آن حضرت واقع نشده - حرام ساخت .

اما توهم این معنا که چون جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امر به اتباع مسنونات خلفای راشدین نموده ، پس اتباع تحریم عمری هم مأمور به باشد ، از غرائب توّهمات و طرائف خزعبلات است ، و عقل هیچ عاقلی - که ادنی بهره از ایمان و اسلام داشته باشد - قبول نخواهد کرد که تحریم حلال خدا و رسول ، اگر از کسی واقع شود - کائناً من کان - آن تحریم لایق اتباع باشد .

و حاشا که تحریم حلال خدا و رسول با رشادت جمع تواند شد ، این رشادت نشد ، قیامت (1) شد .


1- به نظر میرسد ( خیانت ) صحیح است . قیامت در فارسی کنایه از غوغا و آشوب است . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 98

و بالجمله ; تسکین خواطر معروفه و قلوب مشغوفه معتقدین خود امر آخر است که آن بدون این تأویل هم حاصل [ است ] ، و سدّ خلافت خلفا نزدشان چنان محکم [ است ] که اصلا صدور کفر صریح و الحاد فضیح هم کسر آن نتوان کرد !

لکن هرگز این سخن لایق آن نیست که به مقابله اهل حق تشبّث به آن توان نمود ، و ذکر آن به مقابله شان دلیل اختلاط عقل و اختلال حواس است ، چه ایشان کی خلافت مآب را از خلفای راشدین میدانند ؟ !

و مع هذا معنای حدیث آمر به اتباع مسنونات خلفای راشدین - بر تقدیر تسلیم - نه آن است که آنچه خلفا به تشهّی نفس بلادلیل ، بلکه به محض مخالفت صریح با حکم شرعی مسنون سازند ، آن هم مأمور به اتباع است ، حاشا ثم حاشا که چنین حرف ، هیچ مؤمنی - که رائحه [ ای ] از ایمان به مشامش (1) رسیده باشد - بر زبان آرد ، و تخم ضلال و اضلال و تفضیح و تقبیح خود آرد ، بلکه غرض از آن ، آن است که چیزی که خلفای راشدین حسب دلیل شرعی مسنون سازند و مخالفت آن با حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر نشود ، آن مأمور به اتباع است .

و آنچه ابن القیّم از طایفه ثانیه صحت حدیث سبره نقل کرده ، پس رکاکت آن پر ظاهر است ، چه مزعوم بی اصل این طایفه حائفه محض بی دلیل است ،


1- در [ الف ] کلمه : ( مشامش ) درست خوانده نمیشود .

ص : 99

و چگونه مقابل و معارض افاده طایفه اولی - که بر آن دلائل عدیده و براهین سدیده ذکر کرده اند - میتواند شد ؟ !

با آنکه دانستی که رجال اسناد حدیث سبره مقدوح و مجروح اند به تصریحات نقّاد محققین سنیه ، پس افاده طایفه اولی بحمد الله موید است به افادات اسلافشان به معارضه آن ; محض اعتقاد طایفه ثانیه به چه کار میآید ؟ !

و طایفه اولی بر محض جرح حدیث سبره به جرح راوی اکتفا نکرده اند ، بلکه دلائل دیگر هم بر بطلان آن وارد کرده [ اند ] .

و آنچه این طایفه یا ابن القیّم از طرف ایشان در تصحیح حدیث سبره وهن بیّن دیده ، افاده کرده اند که : اگر این حدیث صحیح نشود ، حدیث جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) صحیح شده .

بطلان آن پر ظاهر است ; چه به عنایت الهی جرح و قدح این حدیث مفتری بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که آن را ملجأ و مأوای خود در اثبات ‹ 1033 › تحریم متعه قرار داده اند ، و آن را از حدیث سبره هم بهتر و اعلی دانسته [ اند ] - به وجوه عدیده در مابعد - ان شاء الله تعالی - بیان میکنیم . پس به عنایت الهی جمیع خرافات ایشان مردود است ، و ابواب خلاص از چهار سو بر ایشان مسدود ، ( وَجَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ ) (1) .


1- یس ( 36 ) : 9 .

ص : 100

اما آنچه گفته : و به روایت حضرت مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] ، تحریم متعه از آن جناب آنقدر به شهرت و تواتر رسیده که تمام اولاد حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] و محمد بن الحنفیه آن را روایت کرده اند .

پس مخدوش است به چند وجه :

خدشه در نسبت تحریم متعه به امیر المؤمنین علیه السلام

وجه اول

اول : آنکه ادعای تواتر تحریم متعه به روایت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کذب محض و بهتان صرف است .

عجب وقاحت دارد که به هواجس نفسانی ادعای تواتر [ هر ] امری که میخواهد مینماید و از ذکر دلیل و شاهد - ولو کان ضعیفاً - هم اعراض میکند .

سبحان الله ! متعصبین قوم - مثل رازی و مقلدینش - تواتر حدیث غدیر را با آن همه تواتر و شهرت و استفاضه و تکثّرِ طرق منع کنند ، بلکه به قدح آن پردازند (1) ، و مخاطب هم در باب امامت آن را صرف به بُریده منسوب سازد ، و از اشعار به تکثّر طرق آن هم اعراض کند (2) ; و [ اینجا ] برای ترویج باطل ادعای چنین کذب بی اصل نماید ! ! !


1- نهایة العقول ، ورق : 263 ، صفحه : 530 ، المسألة التاسعة .
2- تحفه اثناعشریه : 208 .

ص : 101

بالجمله ; این روایت - نهی متعه - که بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بافته اند منحصر است در زهری ، و قدح و جرحِ زهری و کسانی که از ایشان روایت کرده در مابعد میشنوی ، پس اگر یک طریق به سند ثقات روات هم مروی باشد ، تواتر حاصل نمیشود ، چه جا که آن طریق مقدوح و مجروح باشد .

وجه دوم

دوم : آنکه نسبت روایت تحریم متعه به تمام اولاد حضرت امام حسن ( علیه السلام ) کذب صریح و بهتان قبیح است (1) و کابلی و دیگر متکلمین قوم نیز - که متصدی اثبات این تحریم ذمیم میشوند - این بهتان را ذکر نکرده اند ، این بهتان و افترا از افادات خاصه مخاطب کثیر الحیا است !

وجه سوم

سوم : آنکه اگر غرضش آن است که روایات تحریم متعه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به روایت تمام اولاد جناب امام حسن [ ( علیه السلام ) ] در “ موطأ “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ مذکور است ، پس این کذبی است نهایت فضیح و بهتانی است به غایت قبیح ، چه از روایات تحریم متعه از جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] به روایت اولاد امام حسن ( علیه السلام ) - ولو بعضهم فضلاً عن کلّهم - در این هر سه کتاب عینی و اثری نیست ، و در “ صحیح “ ترمذی و ابوداود و ابن ماجه و نسائی هم نشانی از آن نیست .

وجه چهارم

چهارم : آنکه ادعای روایت کردن تمام اولاد محمد بن الحنفیه تحریم


1- از ( دوم : آنکه . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 102

متعه را از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز کذب محض و افترای صرف و بهت بحت است .

آری ; زهری نسبت روایت نهی متعه به دو کس از اولاد محمد بن الحنفیه نموده ، وأین هذا من ذاک ؟ ! چه اولاد محمد بن الحنفیه بسیار بودند ، اگر جناب مخاطب - از مزید اطلاع و تبحر ! - انحصار اولاد محمد بن الحنفیه در دو کس گمان کرده باشد چه عجب ؟ ! و شاید این معنا در بعض منامات یا مکاشفات بر او منکشف شده باشد ! !

بالجمله ; بر ارباب الباب که تتبع کتب انساب کرده اند در حیّز اختفا و احتجاب نیست کمال شناعت زعم حصر اولاد محمد بن الحنفیه در دو کس ، چه اولاد ذکور او چهارده کس بودند .

جمال الدین احمد بن علی بن الحسین بن علی بن ‹ 1034 › مُهَنّا بن عتبة در “ عمدة الطالب فی نسب آل ابی طالب “ (1) گفته :


1- [ الف ] در “ کشف الظنون “ مرقوم است : عمدة الطالب فی نسب آل أبی طالب لجمال الدین أحمد المعروف ب : ابن عنبة [ عقبة ] المتوفّی سنة 828 ثمان وعشرین وثمانمائة ، أخذه من مختصر شیخه أبی الحسن علی بن محمد بن علی الصوفی النسّابة ، ومن تألیف شیخه أبی نصر سهل بن عبد الله البخاری ، و ضمّ إلیهما فوائد علّقها من عدّة أماکن ، موشّحاً بذکر أخبار [ مذکّراً لأخبار ] الولادة والوفاة ، أوله : الحمد لله ( الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً ) [ الفرقان ( 25 ) : 54 ] . . إلی آخر الآیة ، وبعد ; فإن علم النسب علم عظیم المقدار ، أشار الکتاب العظیم فی قوله تعالی : ( وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا ) [ الحجرات ( 49 ) : 13 ] إلی تفهّمه لاسیّما آل الرسول علیه [ وآله ] الصلاة والسلام لوجوب توخّیهم بالإجلال والإعظام ، کما وضّح فیه البرهان ، ولم تزل أنسابهم مضبوطة ، إلاّ أنی رأیت أول [ أوان ] تغرّبی فی أکثر البلاد یکابر الدعی العلوی فلا ینکر علیه ، فأردت أن أُصنّف فی أنساب الطالبین کتاباً [ یجمع ] بین الفروع والأصول ، ویضمّ الأجذام [ الأخدام ] إلی الذیول . ( 12 ) . [ کشف الظنون 2 / 1167 ، ولاحظ : عمدة الطالب : 17 - 18 ] .

ص : 103

فولّد أبو القاسم محمد بن الحنفیة أربعة وعشرین ولداً ، منهم أربعة عشر ذکراً .

قال الشیخ تاج الدین محمد بن معیة : بنو محمد بن الحنفیة قلیلون جدّاً لیس بالعراق ولا بالحجاز منهم أحد ، وبقیتهم کانت بمصر وبلاد العجم ، وبالکوفة منهم بیت واحد .

هذا کلامه ، فالعقب المتصل الآن من محمد من رجلین علی وجعفر ( قتیل الحرّة ) .

فأمّا ابنه أبو هاشم عبد الله الأکبر إمام الکیسانیة ، وعنه انتقلت البیعة إلی بنی العباس فمنقرض .

أمّا جعفر بن محمد الحنفیة ; وقتل یوم الحرّة - حین أرسل یزید بن معاویة مسرفَ بن عقبة المرودی لقتل أهل المدینة المشرّفة ونهبهم - وفی ولده العدد ، فعقبه من عبد الله . . إلی آخره (1) .


1- [ الف ] الفصل الثالث فی ذکر عقب محمد بن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] من الأصل الثالث . [ عمدة الطالب : 353 ] .

ص : 104

وجه پنجم

پنجم : آنکه اگر غرض آن است [ که ] روایات تحریم متعه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به روایت تمام اولاد محمد بن الحنفیه در “ موطأ “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ ثابت است ، پس این هم کذب واضح و بهتان ظاهر است ، “ موطأ “ و “ صحیحین “ نهایت معروف و مشهور [ است ] ، ناظر را باید که به آن رجوع آرد ، و دریابد که هرگز از این کتب ، روایت کردن تمام اولاد محمد بن الحنفیه تحریم متعه را ثابت نمیشود .

آری ; روایت نهی متعه از دو کس از اولاد محمد بن الحنفیه به روایت زهری منقول است .

وجه ششم

ششم : آنکه اگر غرض از ثبوت این روایات به طرق متعدده در این کتب ثلاثه آن است که تا جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تعدد طرق در این کتب ثابت است ، پس کذب محض و بهتان صرف است ، چه روایاتی که در این کتب از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در نهی متعه منقول است ، مدار همه آن بر زهری است پس تعدد طرق تا جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هرگز به ثبوت نمیرسد .

و اگر غرض تعدد طرق تا زهری است ، پس آن نفعی نمیرساند ، کما سیظهر .

و محتجب نماند که احتجاج مخاطب به روایت “ موطأ “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ از زیادات او است بر هفوات کابلی ، و آن را اخذ کرده از کلام والد

ص : 105

خویش در “ قرة العینین “ ، لیکن اکتفا بر تقلید او نکرده ، بعض اکاذیب و زیادات مخدوشه در آن داخل ساخته ، عبارت والد مخاطب در “ قرة العینین “ این است :

اما صحت حدیث در آن باب - یعنی منع متعه - پس از آن جهت [ است ] که جمعی از فضلای صحابه آن را روایت کردند و بر آن عمل نمودند ، رئیس آن جماعت حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است ، و حدیث او در “ بخاری “ و “ موطأ “ و “ مسلم “ و باقی کتب متداوله صحیح شده است . . . الی آخر (1) .

والد مخاطب در این عبارت ، صحت حدیث منع متعه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در “ بخاری “ و “ مسلم “ و “ موطأ “ ادّعا کرده بود ، و مخاطب اکتفا بر آن نکرده ، در نسبت این روایت به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، اکاذیب عظیمه و افترائات فخیمه - اعنی تواتر آن در روایت نمودن تمام اولاد امام حسن ( علیه السلام ) و تمام اولاد محمد بن الحنفیه آن را - داخل ساخته ، و ذکر تعدّد طرق - که اصلا نفعی به او نمیرساند - اضافه کرده .

وجه هفتم

وجه هفتم : آنکه مالک و بخاری و مسلم هر چند نهی متعه [ را ] از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) روایت کرده اند ، و به مزید وقاحت ‹ 1035 › آن را در “ صحاح “ خود داخل ساخته ، لیکن روایاتشان مشتمل است بر تاریخ نهی به خیبر ; و نهی متعه به روز خیبر - حسب افاده اکابر سنیه - اصلی ندارد .


1- قرة العینین : 214 .

ص : 106

ابوالقاسم عبدالرحمن سهیلی - که از اکابر محققین و اعاظم منقّدین قوم است - افاده کرده که نهی متعه را روز خیبر ، کسی از اهل سیر ورواتِ اثر نمیداند ، چنانچه در کتاب “ روض الانف “ که در آن شرح سیره ابن اسحاق نموده گفته :

وممّا یتصل بحدیث النهی عن أکل الحمر تنبیه علی إشکال فی روایة مالک ، عن ابن شهاب ، فإنه قال فیها : نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نکاح المتعة یوم خیبر وعن لحوم الحمر الأهلیة . وهذا شیء لا یعرفه أحد من أهل السیر ورواة الأثر أن المتعة حرّمت یوم خیبر ، وقد رواه ابن عیینة ، عن ابن شهاب ، عن عبد الله بن محمد ، فقال فیه : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن أکل الحمر الأهلیة عام خیبر وعن المتعة .

فمعناه علی هذا اللفظ : ونهی عن المتعة بعد ذلک ، أو فی غیر ذلک الیوم ، فهو إذاً تقدیم وتأخیر وقع فی لفظ ابن شهاب ، لا لفظ مالک ; لأن مالکاً قد وافقه علی لفظه جماعة من رواة ابن شهاب (1) .

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ گفته :

وقال السهیلی : النهی عن نکاح المتعة یوم خیبر شیء لا یعرفه


1- [ الف ] غزوة خیبر ، قوبل علی أصل روض الأنف من نسخة عتیقة بخطّ العرب . ( 12 ) . [ الروض الأنف 4 / 75 ] .

ص : 107

[ أحد من ] (1) أهل السیر ولا رواه أهل الأثر ، فالذی یظهر أنه وقع تقدیم وتأخیر فی لفظ الزهری . (2) انتهی .

و عینی در “ عمدة القاری “ گفته :

قال ابن عبد البرّ : وذکر النهی عن المتعة یوم خیبر غلط .

وقال السهیلی : النهی عن المتعة یوم خیبر لا یعرفه أحد من أهل السّیر ورواة الأثر (3) .

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ گفته :

قال ابن عبد البرّ : إن ذکر النهی یوم خیبر غلط .

وقال البیهقی : لا یعرفه أحد من أهل السّیر (4) .

و ابن قیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

والصحیح أن المتعة إنّما حرّمت عام الفتح ; لأنه قد ثبت فی صحیح مسلم : أنهم استمتعوا مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بإذنه ، ولو کان التحریم زمن خیبر لزم النسخ مرّتین ، وهذا لا عهد


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] صفحة : 78 / 559 باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نکاح المتعة آخراً . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 8 / 43 ] .
3- [ الف ] غزوة خیبر من کتاب المغازی . ( 12 ) . [ عمدة القاری 17 / 246 - 247 ] .
4- [ الف ] غزوة خیبر من کتاب المغازی . [ ارشاد الساری 6 / 369 ] .

ص : 108

بمثله فی الشریعة البتّة ، ولا یقع مثله فیها (1) .

و نیز ابن قیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

فصل ; ولم یحرّم المتعة یوم خیبر ، وإنّما کان تحریمها عام الفتح ، هذا هو الصّواب ، وقد ظنّ طائفة من أهل العلم أنه حرّمها یوم خیبر ، واحتجّوا بما فی الصحیحین من حدیث علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة .

وفی الصحیحین أیضاً : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] سمع ابن عباس یلین فی متعة النساء ، فقال : مهلاً یا ابن عباس ! فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عنها یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة .

وفی لفظ البخاری عنه : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیه .

ولمّا رأی هؤلاء أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أباحها عام الفتح ثم حرّمها ، قالوا : حرّمت ، ثم أُبیحت ، ثم حرّمت . .

قال الشافعی : لا أعلم شیئاً حرّم ، ثم أُبیح ، ثم حرّم ، ثم أُبیح إلاّ المتعة .


1- [ الف ] جلد اول صفحة : 252 / 327 غزوة الفتح . [ زاد المعاد 3 / 459 - 460 ] .

ص : 109

قالوا : فنسخت مرّتین .

وخالفهم فی ذلک آخرون ، وقالوا : لم تحرّم إلاّ عام الفتح ، وقبل ذلک کانت مباحة (1) .

و نیز ابن قیّم در “ زاد المعاد “ گفته : ‹ 1036 › وقصة خیبر لم تکن فیها الصحابة یتمتّعون بالیهودیات ، ولا استأذنوا فی ذلک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولا نقله أحد قطّ فی هذه الغزوة ، ولا کان فیها للمتعة ذکر البتة ، لا فعلاً ولا تحریماً ، بخلاف غزاة الفتح ، فإن قصة المتعة کانت فیها - فعلاً وتحریماً - مشهورة (2) .

و اگر کسی بگوید که : از بطلان ثبوت تحریم متعه در روز خیبر ، بطلان این روایاتِ مالک و بخاری و مسلم لازم نمیآید ; چه جایز است که اصل نهی متعه - که در این روایات وارد است صحیح باشد - و صرف تقیید آن به روز خیبر باطل و غلط و بی اصل .

پس مدفوع است :

اولا : به آنکه یک بام و دو هوا ندارد ، نیمه خواب راست و نیمه دروغ نمیباشد ، بعض حدیث را طرح کردن و بر بعض عمل کردن یعنی چه ؟ !


1- زاد المعاد 3 / 343 - 344 .
2- زاد المعاد 3 / 344 - 345 .

ص : 110

ولی الله در “ ازالة الخفا “ بعد نقل حدیثی درباره زوج غایب گفته :

لم یأخذ به الشافعی فی الجدید ، وقال : کیف یؤخذ بعض الحدیث ویترک بعضه . . یعرّض بمالک (1) .

و در حقیقت این عذر بدان میماند که شخصی بر دعوی خود سندی پیش کند و به آن بر صدق خود اجتماع (2) و استدلال نماید ، هرگاه بطلان تاریخ آن ثابت شود عذر آغاز نهد که : این تاریخ غلط و بی اصل است و اصل مضمون آن صحیح ; هرگز عاقلی این عذر را قبول نخواهد کرد .

و ثانیاً : آنکه احتجاج و استدلال مخاطب و والد ماجدش به این احادیث ، و حکم مخاطب به ثبوت آن و حکم والدش به صحت آن - کما سیجیء - دلالت واضحه دارد بر آنکه این روایات نزد او و والدش معتمد و معتبر است نه مشتمل بر امر باطل و بی اصل .

و چگونه حکم توان کرد به صحت حدیثی که مشتمل باشد بر امر باطل و بی اصل ؟ !

پس عذر اشتمال این روایات بر امر باطل و غلط و بی اصل از جانب مخاطب و والد ماجدش چگونه لایق قبول باشد ؟ !

آری ! تبکیت و افحامشان به این معنا پرظاهر است .


1- [ الف ] کتاب النکاح من فقهیات عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 114 ] .
2- کذا .

ص : 111

وجه هشتم

وجه هشتم : آنکه روایات “ موطأ “ و “ بخاری “ و “ مسلم “ حسب افاده خود مخاطب هم لایق اعتبار و اعتماد نیست ، چه این روایات مشتمل است بر تاریخ نفی به خیبر ، و تاریخ تحریم به خیبر - حسب افاده خودش - باطل است ، و از قبیل وهم بی اصل و موجب ثبوت نهایت جهل و حمق ، پس عجب که چگونه به چنین روایات باطله بی اصل - که مثبتِ نهایت جهل و حمقِ مُثبت آن است - تمسّک کرده ، در حقیقت نهایت جهل و حمق خود به قول خود ثابت ساخته !

پس کمال عجب است که خود حواله این روایات به “ موطأ “ و بخاری و مسلم مینماید و آن روایات را ثابت میداند و مضمون این روایات را انکار میکند و آن را دلیل جهل و حمق میگرداند !

سبحان الله ! هم اثبات و تحقیق این روایات و احتجاج و استدلال به آن نمودن ; و هم مضمون آن را تغلیط و انکار کردن (1) و دلیل حمق و جهل گردانیدن (2) چقدر لطف دارد ؟ !

و از اینجاست (3) که مخاطب روایت این کتب را بالفاظها نقل نکرده ، به غرض (4) تخدیع و اضلال .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( و دلیل کردن ) اضافه شده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) اضافه شده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( نه ) اضافه شده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( بلکه ) اضافه شده است .

ص : 112

وجه نهم

وجه نهم : آنکه تحریم خیبری را والد ماجد مخاطب نیز در “ قرة العینین “ به اهتمام تمام باطل و بی اصل ساخته و به ردّ و انکار و توهین آن پرداخته ، چه افاده کرده که : این معنا وهم است یعنی ‹ 1037 › غلط بی اصل ، و روات قصه غزوه [ خیبر ] (1) ، تحریم متعه ذکر نکرده اند ، و روایتی را که قابل احتمال عدم تاریخ تحریم متعه به چیزی نباشد شاذّ و غیر محفوظ دانسته ، و از روایات ثقات خارج ساخته (2) .

پس این همه روایات بخاری و مسلم و مالک که به صراحت تمام مشتمل است بر تاریخ نهی متعه به خیبر ، از جمله اغلاط و اوهام و شواذّ غیر محفوظه نزد اعلام و مأخوذ از غیر ثقات فخام باشد ، اصلا صلاحیت قبول و اعتنا و رکون و اصغا نداشته باشد !

عجب که مخاطب چنین روایات را - که والد ماجدش چنین اهتمام در توهین و تهجین آن فرموده - بر سر و چشم میگذارد ، و به مقابله اهل حق ذکر میسازد ؟ !

بار الها مگر آنکه بگویند که : معذورش توان داشت ، بیچاره بر اصل “ صحاح “ خود خبری ندارد و به سبب کثرت شغال لایعنی ملاحظه و مطالعه آن نکرده ، حواله این روایات به این “ صحاح “ به تقلید والد خودش نمود و از حقیقت امر خبری برنداشته ! و والد او خود طریق تخدیع و تلبیس و تدلیس


1- زیاده از مصدر .
2- قرة العینین : 214 - 215 .

ص : 113

سپرده ، داد تناقض و تهافت داده که او در “ قرة العینین “ اولا دعوی صحت حدیث در منع متعه نموده و گفته که :

جمعی از فضلای صحابه آن را روایت کردند و بر آن عمل نمودند ، رئیس آن جماعت حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است ، و حدیث او در “ بخاری “ و “ موطأ “ و “ مسلم “ و باقی کتب متداوله صحیح شده است . (1) انتهی .

و این عبارت صریح است در آنکه ولی الله حدیث مروی را از جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] که در “ موطأ “ و “ مسلم “ و “ بخاری “ مذکور است ، صحیح میداند و احتجاج و استدلال به آن مینماید ; حال آنکه پر ظاهر است که حدیث مروی در “ موطأ “ نصّ صریح است بر تاریخ نهی متعه به خیبر ، و همین روایات مسلم همه صریح است در این تاریخ ، و همچنین این حدیث در “ صحیح بخاری “ در سه مقام بر این معنا نصّ واضح است .

و بعدِ این افاده خودش در ردّ و توهین روایتی که دلالت بر این تاریخ کند ، کوشید [ ه ] و آن را از روایات ثقات خارج ساخته و شاذ و غیر محفوظ نامیده .

و لله الحمد که این افاده آخرینش برای تکذیب خرافه اولینش ، و تفضیح و تقبیح او در تصحیح روایت “ موطأ “ و مسلم و بخاری کافی است .

و هرگاه حال والد ماجد مخاطب - با آن همه لاف تحقیق و تبحر و مزید اتعاب نفس در تفحص و تجسس و انهماک در ورق گردانی کتب حدیث - به


1- قرة العینین : 214 .

ص : 114

این مثابه [ است ] که با وصف حواله به این “ صحاح “ ثلاثه از حال روایات آن خبری ندارد ، و با وصف ردّ و ابطال آن ، دست تمسک بر آن اندازد ; پس از تهافت و اضطراب مخاطب مهارت نصاب چه حرف شکایت توان کرد ؟ !

و متوهم نشود که از وجه هفتم و هشتم و نهم و دهم بطلان روایات ناصّه بر تاریخ نهی متعه به خیبر لازم میآید ، نه روایات دیگر که آن نص نیست در تاریخ نهی متعه به خیبر ، مثل روایت بخاری در کتاب النکاح ، در روایت ترمذی و یک روایت نسائی .

زیرا که از زهری بلاشبهه تاریخ نهی متعه در روایت مروی از جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] (1) واقع شده ، چنانچه عبارت سهیلی بر آن دلالت واضحه دارد .

و هرگاه نزد زهری - معاذ الله - جناب ‹ 1038 › امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نهی متعه به روز خیبر روایت کرده ، پس بعض طرق دیگر منقول از زهری که در آن نصّ بر این تاریخ نیست - علی مزعومهم - نیز محمول بر این تاریخ خود بُوَد ; لوجوب حمل المطلق علی المقید . و چون این روایات همه منحصر است در زهری ، پس البته جمیع این روایات محمول بر تاریخ نهی به خیبر باشد ، سواء کانت نصاً فیه أو لا .

آری ; اگر روایتی دیگر به غیر طریق زهری ثابت میکردند ، و آن


1- در [ الف ] یک کلمه خوانا نیست ، احتمالا تحیت است .

ص : 115

روایت نص نمیبود بر این تاریخ ، البته بطلان آن از انکار تاریخ خیبری لازم نمیآمد .

و مع هذا کلّه ; چون روایات مسلم همه منحصر است در این تاریخ و مالک هم در “ موطأ “ جز آن روایت نکرده ، و مخاطب در این مقام دست به دامان روایت مسلم و مالک زده ، برای تفضیح و تقبیح این تمسک ، به هر حال این افاداتِ دالّه بر ردّ و ابطال تاریخ خیبری کافی و وافی است .

و مع ذلک کلّه در ما بعد میدانی روایت بخاری که در کتاب النکاح آورده و همچنین روایت ترمذی و یک روایت نسائی که آن را لایق احتمال عدم نصّ بر تاریخ نهی متعه به خیبر میپندارد ، نیز در حقیقت احتمال غیر این تاریخ نمیتابد ، تطبیق لفظ : ( زمن خیبر ) به : ( لحوم حمر ) حسب قواعد نحویه وجهی از جواز ندارد .

وجه دهم

وجه دهم : آنکه تحریم خیبری را سناءالله هم از اغلاط و اوهام بی دلیل و مخالف تحقیق دانسته ، پس این روایات “ مسلم “ و “ بخاری “ و “ موطأ “ بنابر این هم لایق احتجاج و استدلال و اعتماد و اعتبار نباشد ، بل هی أحقّ بالإبطال والرّد والإنکار .

در “ سیف مسلول “ گفته :

سؤال : حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] نهی از متعه روز خیبر که در سال ششم از هجرت بود روایت کرده ، و احادیث دیگر دلالت دارند بر آنکه روز اوطاس - که در سال هشتم بود - متعه به عمل آمده بود ، پس متعه ناسخ حرمت گشته .

ص : 116

جواب این اشکال به دو وجه است :

یکی آنکه تحریم متعه در غزوه اوطاس است فقط ، نه در غزوه خیبر ، و راویان قصه غزوه خیبر ، تحریم متعه ذکر نکرده اند و تحریم متعه را به غزوه خیبر مورّخ [ کردن ] ; مردم را این گمان از آنجا پیدا شده که علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ذکر تحریم متعه و حمر اهلی در یک حدیث جمع کرده و تحریم حمر اهلی را موقت کرده به غزوه خیبر ، مردم را گمان پیدا شد که هر دو تحریم در یک وقت شده باشند .

و این وهم است بی دلیل ، و تحقیق آن است که چون ابن عباس در تحریم متعه و در تحریم حمر اهلی اختلاف داشت ، برای الزام او علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] هر دو تحریم را در یک حدیث ذکر کرده . . . (1) الی آخر .

وجه یازدهم

وجه یازدهم : آنکه امام شافعی - که به تصریح ولی الله در “ قرة العینین “ آیتی بود از آیات الله تعالی ، و مقتدای جمیع محدّثین و فقها ، و اعمق به اعتبار مدرک ، و اقوی به اعتبار فقه و استنباط (2) - ذکر متعه را در روایت نهی لحوم حمر اهلیه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) صحیح و ثابت ندانسته ، با و صف آنکه از مالک نهی [ از ] لحوم حمر اهلیه روایت کرده ، از ذکر متعه در این روایت سکوت ورزیده .


1- [ الف ] صفحه : 140 / 236. [ سیف مسلول : ] .
2- قرة العینین : 195 .

ص : 117

عینی در “ عمدة القاری “ گفته :

وقد روی الشافعی ، عن مالک - بإسناده - عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی یوم خیبر عن أکل لحوم الحمر الأهلیة ، ولم یزد علی ذلک ، وسکت عن قصة المتعة لما ‹ 1039 › علم فیها من الاختلاف (1) .

از این عبارت ظاهر میشود که امام شافعی ذکر متعه را در این روایت لایق روایت و نقل و قابل اشاعه و تحدیث نمیدانست که با وصفی که اصل روایت نهی [ از ] حمر اهلیه [ را ] از مالک نقل کرده مگر ذکر متعه را از میان انداخته .

پس ثابت شد که شافعی ذکر متعه را در این روایت قابل حذف و اسقاط و از قبیل اوهام و اغلاط دانسته و الا اگر اصلی میداشت لازم میآمد که امام شافعی - العیاذ بالله - سارق حدیث باشد ، چه مخاطب حذف بعض حدیث را سرقت نام نهاده !

وجه دوازدهم

وجه دوازدهم : آنکه ولی الله در “ قرة العینین “ گفته :

اهل مدینه و اهل شام و اهل یمن و اهل مصر از مرتضی [ ( علیه السلام ) ] روایت ندارند الا در غایت قلّت ، و اهل کوفه روایت دارند اما پیش محدّثین ، اکثر روات حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] مستور الحال اند غیر حفاظ و روایت از


1- [ الف ] غزوة خیبر من کتاب المغازی . [ عمدة القاری 17 / 247 ] .

ص : 118

مرتضی [ ( علیه السلام ) ] پیش ایشان صحیح نشده است الا از قبل اصحاب عبدالله ابن مسعود .

عن ابن عباس ، قال : سمعت المغیرة یقول : لم یکن یصدّق علی علی [ ( علیه السلام ) ] فی الحدیث عنه إلا من أصحاب عبد الله بن مسعود . أخرجه مسلم فی مقدمة صحیحه . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که روایت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) صحیح نشده است الا از قبل اصحاب عبدالله بن مسعود ، و روایت مسلم دلالت صریحه دارد بر آنکه تصدیق حدیث از آن جناب کرده نمیشد مگر از اصحاب عبدالله بن مسعود ; و ظاهر است که این روایتِ نهی متعه از اصحاب عبدالله بن مسعود نیست ، و عبدالله بن مسعود خود قائل به جواز متعه بود - کما سیجیء - فهذا الخبر لا یصلح القبول والتصدیق ، بل هو بالرّد والجبه حقیق ، والله ولی الهدی والتوفیق .

و نیز ولی الله در “ قرة العینین “ در عبارتی که میآید گفته است :

پس عدم ذکر غلطات حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در کتب متداوله به جهت اختفای علم او و اختلاط قضایای او است چون روات او مستورالحال غیر حفاظ بوده اند . (2) انتهی .


1- [ الف ] صفحه : 117 / 215 جواب قوله : ( واستند الفضلاء فی جمیع العلوم إلیه . . ) از عبارت تجرید . [ قرة العینین : 150 ] .
2- قرة العینین : 149 .

ص : 119

پس هرگاه روات جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مستورالحال و غیرحفاظ باشند که به این سبب روایاتشان متضمن قضایای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) لایق ذکر در کتب متداوله نبوده ، پس این روایت هم به همین وجه قابل اعتنا و لایق قبول نباشد .

وجه سیزدهم

سیزدهم : آنکه از روایت مسلم ظاهر است که همین حسن بن محمد روایت جواز متعه از سلمة بن الأکوع و جابر بن عبدالله نقل کرده - کما سبق (1) - و روایت کردن حسن بن محمد صرف جواز متعه از سلمه به روایت عبدالرزّاق هم ثابت [ است ] - کما سیجیء فیما بعد إن شاء الله تعالی - پس اگر او بر ناسخِ جواز مطلع میشد چگونه صرف جواز آن نقل میکرد ؟ ! چه از تقریر رازی لزوم ایهام باطل در صورت عمل به اخبار آحاد و عدم ذکر دلیل آخر - اگر اصلی داشته باشد - دریافتی ، پس بلاشک در صورت اطلاع بر ناسخ ، روایت امر منسوخ نیز به همین دلیل جایز نباشد ، ولیکن چون روایت صرف جواز از حسن بن محمد ثابت است واضح شد که او هرگز نهی متعه را روایت نکرده ، نسبت آن به او کذب و بهتان محض است .

وجه چهاردهم

چهاردهم : آنکه روایات مالک و بخاری و مسلم لایق آن نیست که تمسک به آن توان کرد ، و برای دفع داء عضال اشکال دست به آن توان


1- از صحیح مسلم 4 / 130 - 131 گذشت .

ص : 120

انداخت ; زیرا که به عنایت الهی جهل و حمق ‹ 1040 › این گروه (1) - حسب اعتراف مخاطب - به کمال وضوح ثابت میشود و ظاهر میگردد که اینها اثبات غلط در استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به روایت تحریم خیبری نموده ، کمال جهل و حمق خود به منصه ظهور رسانیده اند ، و خود را به زمره نواصب معترضین و معاندین مخالفین داخل ساخته ، و هرگاه مخالفت و معاندت اینها با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت گردید و نهایت جهل و حمقشان - حسب اعتراف خود مخاطب - به منصه ظهور رسید ، پس روایات ایشان در هیچ باب لایق وثوق و اعتماد نماند [ چون ] که بر روایات معاندین مخالفین جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که نهایت جاهل و احمق باشند - هرگز کسی از اهل بصیرت گوش نمیدهد .

و از این وجه و مثل آن واضح گشت که روایتی که بخاری در کتاب النکاح آورده اگر فرض شود که نص بر تاریخ نهی متعه به خیبر نیست نیز لایق اعتماد و اعتبار نیست ، بلکه مردود و مطرود و مجروح و مقدوح است .

وجه پانزدهم

وجه پانزدهم : آنکه مخاطب خود گفته است :

و اگر حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در این روایت تحریم متعه را به تاریخ خیبر مورخ کرده ، روایت میفرمود ، ردّ بر ابن عباس و الزام او چه قسم صورت میبست ؟ ! حال آنکه در همین وقت ردّ و الزام این روایت فرموده و


1- در [ الف ] کلمه : ( گروه ) خوانا نیست ، شاید لفظ دیگری است .

ص : 121

ابن عباس را بر تجویز متعه زجر شدید نموده و گفته که : إنک رجل تائه . (1) انتهی .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه - معاذ الله - جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) روایت تحریم متعه را - که مخاطب حواله آن به “ موطأ “ و بخاری و مسلم نموده ، احتجاج و استدلال به آن مینماید - در همین وقت ردّ و الزام ابن عباس روایت فرموده ، نه قبل آن و نه بعد آن ، پس انحصار این روایت در این وقت به کمال وضوح و ظهور به اعتراف مخاطب ثابت گردید ، و واضح گشت که این روایت در غیر وقت این ردّ و الزام مروی نشده ، چنانچه لفظ ( همین ) بر آن دلالت دارد ، و هم احتجاج و استدلال مخاطب بر ردّ و ابطال تاریخ تحریم به خیبر بر این حصر دلالت واضحه دارد .

و هرگاه این روایت منحصر شد در این وقت ، در بطلان و افترای آن احدی از ارباب الباب شک و ارتیاب نخواهد ورزید ، و ادنی شک و وهنی و ضعفی در ثبوت افترای آن ، پیرامون خاطر اهل فهم و ادراک نخواهد گردید ; چه قصه الزام و ردّ جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر ابن عباس بلاریب و شک ، کذب محض و بهتان صرف است ; زیرا که اگر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ردّ بر ابن عباس میکرد و او را الزام میداد و روایت نسخ جواز متعه از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل میفرمود و او را زجر شدید میفرمود ، قطعاً و حتماً


1- تحفه اثناعشریه : 302 .

ص : 122

ابن عباس رجوع از تجویز متعه میفرمود ، حال آنکه هرگز ابن عباس رجوع از تجویز متعه ننموده ، و تا زمان خلافت ابن زبیر - که متأخر است از زمان کرامت نشان جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به زمان دراز - مستمرالقول به جواز متعه بوده ، چنانچه ابن الهمام - که از اکابر محققین اعلام ایشان است - در “ فتح القدیر “ شرح “ هدایه “ گفته :

وفی صحیح مسلم : أن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] سمع ابن عباس - رضی الله عنهما - یلین فی متعة النساء ، فقال : ‹ 1041 › مهلاً یا ابن عباس ! فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها یوم خیبر وعن لحوم الحمر الإنسیة .

وهذا لیس صریحاً فی رجوعه ، بل فی قول علی [ ( علیه السلام ) ] له ذلک (1) .

ویدل علی أنه لم یرجع - حین قال له علی [ ( علیه السلام ) ] ذلک - ما فی صحیح مسلم ، عن عروة بن الزبیر : أن عبد الله بن الزبیر . . . قام بمکة ، فقال : إن ناساً - أعمی الله قلوبهم کما أعمی أبصارهم - یفتون بالمتعة . . یعرّض برجل ، فناداه ، فقال : إنک لجلف جاف ، فلعمری لقد کانت المتعة تفعل فی عهد إمام المتقین - یرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - .


1- کذا فی المصدر و [ الف ] .

ص : 123

فقال له ابن الزبیر : فجرت (1) نفسک ، فوالله لئن فعلتها لأرجمنّک بأحجارک . . إلی آخر الحدیث .

ورواه النسائی أیضاً ، ولا تردّد فی أن ابن عباس - رضی الله عنهما - هو الرجل المعرّض به ، و کان ( رضی الله عنه ) قد کفّ بصره ، فلذا قال ابن الزبیر . . . : . . کما (2) أعمی أبصارهم ، وهذا إنّما کان فی حال (3) خلافة عبد الله بن الزبیر . . . ، وذلک بعد وفاة علی المرتضی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] ، فقد ثبت أنه مستمر القول علی جوازها ، لم یرجع الی قول إمام المتقین وأفضل الاشجعین (4) علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] (5) .

و هرگاه ثابت شد که ابن عباس از تجویز متعه رجوع نفرموده ، ثابت شد که هرگز جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] این روایت برای ابن عباس نقل نفرموده ، و نه ردّ و الزام آن به عمل آورده ، چه خبر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اعتراف خود مخاطب در طعن دوازدهم از مطاعن ابی بکر مفید یقین است (6) ، پس مخالفت امر یقینی از ابن عباس در حکم شرعی موجب تضلیل و تکفیر


1- فی المصدر : ( فجرّب ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
3- لم یرد فی المصدر : ( حال ) .
4- لم ترد فی المصدر جملة : ( إمام المتقین وأفضل الاشجعین ) .
5- فتح القدیر 3 / 248 - 249 .
6- تحفه اثناعشریه : 275 .

ص : 124

میشود ، پس عجب که امثال معاویه و غیر او را عادل و ثقه و لایق اقتدا ، و اقتدایشان را موجب اهتدا دانند ، و ابن عباس را به تضلیل و تکفیر نوازند !

و نیز مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) [ به او نسبت دهند ] !

وجه شانزدهم

وجه شانزدهم : روایاتی که بخاری و مسلم از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در نهی متعه نقل کرده اند مدار همه آن [ ها ] مثل روایت مالک [ از ] زهری است ، و زهری از عبدالله و حسن نقل کرده ، روایت مالک در “ موطأ “ مع الاسناد بعد از این مذکور خواهد شد ، و نیز هر سه روایت بخاری و همه روایات مسلم در این باب در مابعد منقول خواهد شد ، و یک روایت بخاری در کتاب النکاح این است :

حدّثنا مالک بن إسماعیل ، قال : حدّثنا ابن عیینة : أنه سمع الزهری یقول : أخبرنی الحسن بن محمد بن علی وأخوه عبد الله ، عن أبیهما : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال لابن عباس : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن المتعة ، وعن لحوم الحمر الأهلیة زمن خیبر (1) .

از ملاحظه روایات آتیه و این روایت واضح است که مدار همه آنها بر زهری است ، و مدار زهری بر عبدالله و حسن ، و این روایت را ترمذی و


1- [ الف ] صفحه : 67 / 1129 باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نکاح المتعه أخیراً من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 6 / 129 ] .

ص : 125

نسائی و ابن ماجه هم نقل کرده اند ، روایت ابن ماجه در مابعد میشنوی ، و از آن ظاهر است که آن مروی است از زهری از عبدالله و حسن ، و روایت ترمذی و نسائی در اینجا مذکور میشود ، در “ صحیح ترمذی “ مذکور است :

حدّثنا ابن أبی عمر ، ( نا ) سفیان ، عن الزهری ، ‹ 1042 › عن عبدالله والحسن - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء وعن لحوم الحمر الأهلیة زمن خیبر .

وفی الباب : عن سبرة الجهنی ، وأبی هریرة ، حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] حدیث حسن ، صحیح (1) .

و در “ سنن نسائی “ در کتاب النکاح مسطور است :

أخبرنا عمر بن علی ، قال : حدّثنا یحیی عن عبید الله بن عمر ، قال : حدّثنی الزهری ، عن الحسن وعبد الله - ابنی محمد - ، عن أبیهما : أن علیّاً بلغه أن رجلاً لا یری بالمتعة بأساً ، فقال : إنک تائه ، إنه نهانی (2) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عنها ، وعن لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر (3) .


1- [ الف ] صفحة 189 / 654 باب ما جاء فی نکاح المتعة من ابواب النکاح . [ سنن ترمذی 2 / 295 ] .
2- فی المصدر : ( نهی ) .
3- [ الف ] جلد ثانی صفحه : 32 / 268 فی تحریم المتعة من کتاب النکاح . [ سنن نسائی 6 / 125 ] .

ص : 126

و نیز در “ سنن نسائی “ در کتاب الصید و الذبائح مذکور است :

أخبرنا محمد بن منصور ، والحارث بن مسکین - قراءةً علیه ، وأنا أسمع واللفظ له - ، عن سفیان ، عن الزّهری ، عن الحسن بن محمد وعبد الله بن محمد ، عن أبیهما ، قال : قال علی [ ( علیه السلام ) ] لابن عباس - رضی الله عنهما - : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن نکاح المتعة ، وعن لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر (1) .

و سه روایت نسائی در این باب در مابعد مذکور خواهد شد ، و آن هم منقول است از زهری از حسن و عبدالله .

و در “ مسند “ احمد بن حنبل مذکور است :

حدّثنا عبد الله ، قال : حدّثنی أبی ، قال : حدّثنا سفیان عن الزهری ، عن حسن وعبد الله - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، قال : وکان حسن أرضاهما فی أنفسنا - : إن علیّاً [ ( علیه السلام ) ] قال لابن عباس : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن نکاح المتعة ، وعن لحوم الحمر الأهلیة زمن خیبر (2) .


1- [ الف ] صفحة : 141 / 268 تحریم أکل الحمر الأهلیة من کتاب الصید والذبائح . [ سنن نسائی 7 / 202 ] .
2- [ الف ] صفحة 46 / 463 مسند علی ( علیه السلام ) . [ مسند احمد 1 / 79 ] .

ص : 127

بالجمله ; مدار روایات مالک و بخاری و مسلم و نسائی و ابن ماجه و ترمذی و احمد بر زهری است ، و مدار زهری بر حسن و عبدالله .

و قبائح و فضائح زهری بالاتر از آن است که استیعاب توان کرد ، از جمله او مخالطه با سلاطین جور - اعنی بنی امیّه که از اشدّ ظلمه فجره ، و اشهر فسقه کفره بودند - میداشت ، و بر منکرات و قبائح افعال و اعمالشان سکوت میساخت ، و جوایز و صِلات ایشان را قبول ، و از ذمّ و تهجین ایشان - که دأب دیگر اکابر فحول بود - ذهول مینمود ، و اقران و امثال او که علما و زهاد و فضلای نقّاد بودند ، به مؤاخذه زهری ذخیره عاقبت میاندوختند ، و به سهام ملام و طعن و انکار جگر او میدوختند .

عبدالحق دهلوی در “ رجال مشکاة “ در ترجمه زهری گفته :

ویقال : إنه قد ابتلی بصحبة الأُمراء لعلّة الدیانة لضرورات عرضت له ، وکان أقرانه من العلماء والزهاد یأخذون علیه ، وینکرون ذلک منه ، وکان یقول : أنا شریک فی خیرهم دون شرّهم . . فیقولون : ألا تری ما هم فیه وتسکت ؟ ! (1) .

از این عبارت ظاهر است که زهری مبتلای صحبت امرا شده بود و اقران او که علما و زهاد بودند ، مؤاخذه بر او میکردند و انکار بر او مینمودند ، و هرگاه او به جواب میگفت که : من شریک ایشان در خیرم نه در شرّشان ، آن


1- [ الف ] صفحة : 131 / 399 ترجمة الزهری ابن شهاب من حرف الزاء . [ رجال مشکاة : ] .

ص : 128

علما و زهاد میگفتند که : آیا نمیبینی چیزی را که اینها در آنند و سکوت میکنی ؟ ! یعنی شنائع افعال و قبائح اعمالشان [ را ] ملاحظه مینمایی و قفل خموشی بر لب میزنی ؟ ! پس به جواب این الزام متین النظام زهری ساکت و صامت میشد ‹ 1043 › و حرفی بر زبان نمیآورد .

و در “ مُصفّی حاشیه موطأ “ در ضمن حواشی باب نکاح المحرم مذکور است :

قال ابن عبد البر : وقیل : طاووس وهو أشبه بالصواب ، وإنّما کتم اسمه - مع جلالته - لأن طاووساً کان یطعن علی بنی أُمیّة ، ویدعو علیهم فی مجالسه ، وکان ابن شهاب یدخل علیهم ، ویقبل جوائزهم . (1) انتهی .


1- لاحظ : الاستذکار لابن عبد البر 5 / 483 ، ولم نجده فی المصفّی . وحکی الحاکم ، عن ابن معین أنه قال : أجود الأسانید : الأعمش ، عن إبراهیم ، عن علقمة ، عن عبد الله . . فقال له انسان : الأعمش مثل الزهری ؟ ! فقال : برئت من الأعمش أن یکون مثل الزهری ! الزهری یری العرض والإجازة ، ویعمل لبنی أمیة ، والأعمش فقیر ، صبور ، مجانب للسلطان ، ورع ، عالم بالقرآن . انظر : تهذیب التهذیب 4 / 197 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 20 / 59 . وروی ابن عساکر - بسنده - عن جعفر بن إبراهیم الجعفری ، قال : کنت عند الزهری - أسمع منه - فإذا عجوز قد وقفت علیه ، فقالت : یا جعفری ! لا تکتب عنه فإنه مال إلی بنی أمیة وأخذ جوائزهم ، فقلت : من هذه ؟ ! قال : أختی رقیة خرفت . . قالت : خرفت أنت ، کتمت فضائل آل محمد [ ( علیهم السلام ) ] . راجع : تاریخ مدینة دمشق 42 / 228 . وروی ابن عساکر - أیضاً - عن مکحول ، أنه قال : أیّ رجل هو لولا أنه أفسد نفسه بصحبة الملوک . راجع : تاریخ مدینة دمشق 55 / 369 ، سیر أعلام النبلاء 5 / 339 ، تاریخ الإسلام 8 / 245. وروی عن خارجة أنه یقول : قدمت علی الزهری وهو صاحب شرط لبعض بنی مروان ! [ بنی أمیة ] قال : فرأیته رکب وفی یده حربة وبین یدیه الناس وفی أیدیهم الکافر کوبات ! [ جمع الکافر کوب ، وهو المقرعة ] قال : قلت : قبح الله ذا من عالم ، قال : فانصرفت ولم أسمع منه . . لاحظ : تاریخ مدینة دمشق 15 / 400 ، میزان الاعتدال 1 / 625 ، الکامل لابن عدی 3 / 53. وروی عن عمر بن ردیح ، قال : کنت مع ابن شهاب الزهری نمشی فرآنی عمرو بن عبید فلقینی بعد فقال : ما لک ولمندیل الأمراء ؟ ! یعنی ابن شهاب . تاریخ مدینة دمشق 55 / 370 . وقال الذهبی : قال محمد بن إشکاب ، کان الزهری جندیا . انظر : سیر أعلام النبلاء 5 / 341 ، تاریخ الإسلام 8 / 229 ، تذکرة الحفاظ 1 / 109 . وقال فی سیر أعلام النبلاء 5 / 337 : له صورة کبیرة فی دولة بنی أمیة . وروی بسنده عن شعبة ، قال : خرجت أنا وهشیم . . . قدمنا مکة ، مررت به وهو قاعد مع الزهری ، فقلت : أبا معاویة من هذا ؟ قال : شرطی لبنی أمیة . . سیر أعلام النبلاء 7 / 226. . وغیره .

ص : 129

از این عبارت ظاهر است که ابن شهاب زهری بر بنی امیّه داخل میشد و

ص : 130

جوایز ایشان قبول میکرد و بر خلاف طریقه طاووس بود که طعن میکرد بر بنی امیه و بد دعا مینمود در حقشان .

و هرگاه ثابت شد که زهری به طمع جوایز و صلات امرا و زخارف دنیا بر شنایع افعال و قبائح اعمال اهل ظلم و جفا سکوت میکرد و انکاری بر آن نمینمود بلکه معاشرت و صحبتشان مینمود و گوش به انکار و طعن علما و زهاد نمیکرد ، در قدح و جرح و ظهور فسق و فجور و غایت ذمّ و لوم و طعن و عیب او ریبی نماند ; زیرا که ذمّ مخالطت سلاطین ظالمین و امرای جائرین و شناعت سکوت بر باطل و عدم انکار قبیح ، بالاتر از آن است که بیان کرده شود .

ملاعلی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

مثل الذی یتعلّم العلم ثم لا یحدّث به کمثل رجل رزقه الله مالا ، فکنزه فلم ینفق منه . أبو خیثمة فی العلم ، وأبو نصر ، السخری فی الإبانة ، عن أبی هریرة .

إذا ظهرت البدع ، ولعن آخر هذه الأُمّة أوّلها فمن کان عنده علم فلینشره ، فإنّ کاتم العلم یومئذ ککاتم ما أنزل الله علی محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . کر . عن معاذ .

إذا لعن آخر هذه الأُمّة أولها ، فمن کان عنده علم فلیظهره ، فإن کاتم العلم یومئذ ککاتم ما أنزل الله علی محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . عد . خط . کر . عن جابر .

ص : 131

من کتم علماً نافعاً عنده ألجمه الله یوم القیامه بلجام من نار . أبو نصر السخری فی الإبانة ، والخطیب ، عن جابر .

من بخل بعلم أُوتیه ، أُتی به یوم القیامة مغلولاً ملجوماً بلجام من نار . ابن الجوزی فی العلل ، عن ابن عمر .

من سئل عن علم نافع فکتمه جاء یوم القیامة ملجماً بلجام من نار . طب . والخطیب ، وابن عساکر ، عن ابن عباس .

من علم شیئاً فلا یکتمه ، ومن دمعت عیناه من خشیة الله لم یحلّ له أن یلج النار أبداً إلاّ تحلة (1) الرّحمن ، ومن کذب علیّ فلیتبوّأ بیتاً فی جهنم . طب . عن سعد بن الدحاس .

من علم علماً ثم کتمه ، ألجمه الله یوم القیامة بلجام من نار . ابن النجار ، عن ابن عمر .

ومن کتم علماً ألجمه الله یوم القیامة بلجام من نار . ک .


1- قال أبو عبید فی حدیث النبیّ علیه [ وآله ] السلام : « لا یموت لمؤمن ثلاثة أولاد فتمسّه النار إلاّ تحلّة القسم » . قوله : « تحل القسم . . » یعنی قوله تعالی : ( وَإِن مِّنکُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً ) [ سورة مریم ( 19 ) : 71 ] ، فلا یردها إلاّ بقدر ما یبرّ الله به قسمه فیه . انظر : غریب الحدیث لابن سلام 2 / 16 ، وراجع أیضاً : الصحاح 4 / 1675 - 1676 ، معجم مقاییس اللغة 2 / 21 ، النهایة 1 / 429 - 430 ، لسان العرب 11 / 168 ، تاج العروس 14 / 163. . وغیرها .

ص : 132

والخطیب ، عن ابن عمر .

من کتم علماً ینتفع به ، ألجمه الله یوم القیامة بلجام من نار . عد . والسنجری والخطیب ، عن ابن مسعود .

من کتم علماً یعلمه ، أُلجم یوم القیامة بلجام من نار . طب . عن ابن عباس .

من کتم علماً عنده وأخذ علیه بأُجرة لقی الله یوم القیامة ملجماً بلجام من نار . عد . عن أنس .

أیّ شیء یحلّ (1) منعه ؟ ذلک العلم لا یحلّ منعه . القضاعی ، عن أنس .

لا أعرفن رجلاً منکم علم علماً فکتمه فرِقاً من الناس . ابن عساکر ، عن أبی سعید (2) .

وشیخ أحمد - المدعو ب : شیخ جیون بن أبی سعید بن عبد الله بن عبد الرزاق بن خاصّة الحنفی ، المالکی ، الصالحی ، ثم الهندی اللکهنوی ‹ 1044 › در “ نور الانوار شرح منار “ گفته :

وکیف یظنّ فی حق الصحابة التقصیر فی أُمور الدین والسکوت


1- فی المصدر : ( لا یحلّ ) .
2- [ الف ] صفحة : 66 / 455 الباب الثانی فی آفات العلم ، ووعید من لم یعمل بعلمه ، من کتاب العلم ، من قسم الأقوال ، من حرف العین . ( 12 ) . [ کنز العمال 10 / 215 - 217 ] .

ص : 133

عن الحق فی موضع الحاجة وقد قال علیه [ وآله ] السلام : السّاکت عن الحق شیطان أخرس (1) .

پس بنابر این روایات ثابت شد که زهری به سبب سکوت بر باطل و کتمان حق به روز قیامت ملجم به لجام نار خواهد شد ، و او شیطان اخرس بوده .

و نیز زهری منحرف بود از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تا آنکه - معاذ الله - به دشنام آن امام کرام - علیه آلاف التحیة والسلام - روی خود سیاه میکرد ، و نهایت کفر و عناد و خبث و لداد خود ثابت میکرد ، چنانچه ابن ابی الحدید - که نهایت اهتمام در ذبّ حریم خلفای سنیه دارد ، و مطاعن ایشان را به سعی بلیغ جواب مینویسد - و کمال الدین عبدالرزاق بن احمد بن محمد بن ابی المعالی الشیبانی الفوطی در کتاب “ مجمع الآداب فی معجم (2) الألقاب “ به ترجمه او گفته :

عزّ الدین ، عبد الحمید بن أبی الحسین هبة الله بن محمد بن محمد بن أبی الحدید ، المداینی ، الحکیم ، الأُصولی ، وکان من أعیان العلماء الأفاضل ، وأکابر الصدور الأماثل ، حکیماً ، فاضلاً ، کاتباً ، کاملاً ، عارفاً ، بأصول الکلام ، یذهب مذهب المعتزله ، وخدم فی الولایات الدیوانیّة والقدم (3) السّلطانیة ، وکان مولده فی غرّة ذی الحجة سنة ستّ وثمانین وخمس مائة ، واشتغل ، وحصّل ، وصنّف ،


1- شرح نور الانوار علی المنار 2 / 182 - 183 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ملجم ) آمده است .
3- ونقل عن المصدر : ( والخدم ) .

ص : 134

وألّف ، فمن تصانیفه : شرح نهج البلاغة ، عشرون (1) مجلّداً ، وقد احتوی هذا الشرح علی ما لا یحتوی کتاب من جنسه . . إلی آخره (2) .

و ابن روزبهان به نقل او استناد مینماید و او را مقارن ابن الجوزی میگرداند : وناهیک به دلیلاً علی وثوقه ، واعتماده ، وجلالته ، واعتباره ، قال - فی جواب نهج الحق - :


1- ونقل عن المصدر : ( عشرین ) .
2- متن فوق را در آخر جلد چهارم شرح نهج الباغه ابن ابی الحدید صفحه : 575 ، ( چاپ دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، افست مصر سنه 1329 هجری ) از کتاب “ معجز الآداب فی معجم الألقاب “ با کمی اختلاف نقل کرده است . ولی در کتاب “ مجمع الآداب فی معجم الألقاب “ 1 / 213 تعبیر این چنین است که : عزّ الدین أبو حامد عبد الحمید بن أبی الحسین هبة الله بن محمد بن أبی الحدید المدائنی الکاتب الأصولی . کان أدیباً ، فاضلاً ، حکیماً ، کاتباً ، خدم فی الأعمال السلطانیة . قال شیخنا تاج الدین کان کاتباً فی دار التشریفات ، ثم رتّب کاتباً فی المخزن سنة تسع وعشرین وتسع مائة ، ثم رتّب کاتباً بالدیوان ، وعزل ) ورتّب مشرف البلاد الحلیة فی صفر سنة اثنتین وأربعین وتسع مائة ، ثم عزل ، ورتب خواجة للأمیر علاء الدین الطبرسی ، ثم رتب ناظراً فی البیمارستان العضدی ، ولمّا هرب جعفر بن الطحان الضامن رتّب عوضه بالأمانة من غیر ضمان ، فلم یعمل شیئاً فعزل . وصنف للوزیر کتاب شرح نهج البلاغة . وبقی بعد الدولة العباسیة ، ولم تطل أیامه . وتوفّی فی جمادی الآخرة سنة ستّ وخمسین وتسع مائة . وله شعر کثیر سائر . ومولده بالمدائن فی غرّة ذی الحجة سنة ستّ وثمانین وخمس مائة .

ص : 135

وأمّا ما ذکر : أنّ معاویة ادّعی أُخوة زیاد ، فتفصیل هذه الروایة ما ذکره المؤرّخون ، وذکره ابن أبی الحدید - فی شرح نهج البلاغة - وذکره ابن الجوزی - فی تاریخه - : ان زیاداً ولد علی فراش عبید الثقفی . . إلی آخره (1) .

- در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

و کان الزهری من المنحرفین عنه - یعنی عن علی ( علیه السلام ) - وروی جریر بن عبد الحمید ، عن محمد بن شیبة ، قال : شهدت مسجد المدینة فإذا الزهری وعروة بن الزبیر جالسان یذکران علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فنالا منه ، فبلغ ذلک علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] ، فجاء حتّی وقف علیهما ، فقال : أما أنت یا عروة ! فإن أبی حاکم أباک إلی الله فحکم لأبی علی أبیک ، وأمّا أنت [ یا زهری ! ] (2) فلو کنت بمکة لأریتک (3) کبر (4) أبیک (5) .


1- احقاق الحق : 263 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( لأرأیتک ) آمده است .
4- وفی بعض المصادر و بعض نسخ المصدر : ( کیر أبیک ) . قال المحدّث الارموی - فی تعلیقه علی الغارات للثقفی 2 / 578 - : فی الأصل : ( کرانیک ) ، وفی بحارالأنوار ( کرامتک ) ، وفی شرح النهج فی الطبعة الحدیثة : ( کیر أبیک ) وفی الطبعة القدیمة : ( بیت أبیک ) ، وفی طبعة إیران : ( کثیر أبیک ) ، والصحیح : ( کنّ أبیک ) ، والکنّ بمعنی البیت ، ففی النهایة : فی حدیث الاستسقاء : فلمّا رأی سرعتهم إلی الکنّ ضحک . . الکنّ : ما یردّ الحرّ والبرد من الأبنیة والمساکن ، وقد کننته أکنّه کنّاً ، والاسم : الکنّ ، وصرّح الفیروزآبادی - أیضا - بأن الکنّ بمعنی البیت ، وعلیه ینطبق ما فی الطبعة الأولی بمصر من شرح النهج من کون النسخة : ( بیت أبیک ) . ومع ذلک من المحتمل ضعیفاً أن یکون ما فی الطبعة الحدیثة بمصر صحیح علی أن یکون المراد به إشارة إلی رداءة شغل أبیه من کونه حدّاداً فإنّ ( الکیر ) فی اللغة بمعنی الزقّ الذی ینفخ به النار ، لکن هذا الاحتمال لا یذهب إلیه إلا بعد ثبوت أن أباه کان حدّاداً ، ولم یثبت ، فراجع کتب التراجم .
5- [ الف ] المجلّد الرابع شرح : و من کلام له ( علیه السلام ) لأصحابه : « أما إنّه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب الحلقوم . . » . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 4 / 102 ] .

ص : 136

و از دلائل انحراف زهری از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آن است که : با وصف آن همه ظهور و اشتهار سبقت اسلام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، نفی علم [ به ] اسلام کسی قبلِ زید بن حارثه نموده ، اضلال جهال به اعتقاد تأخر اسلام آن حضرت و سبقت اسلام زید خواسته ، در “ استیعاب “ مذکور است :

وذکر معمّر - فی جامعه - عن الزهری : ما علمنا أحداً أسلم قبل زید بن حارثة .

قال عبد الرزاق : وما أعلم أحداً ذکره غیر الزّهری (1) .

و نیز زهری به تلبیس ابلیس ارتکاب تدلیس میکرد ، و از این سبب


1- [ الف ] ترجمة زید بن حارثة . [ الاستیعاب 2 / 546 ] .

ص : 137

ذهبی - که به اعتراف مخاطب امام اهل حدیث است (1) - او را ‹ 1045 › در ضعفا و مقدوحین ذکر نموده ، چنانچه در “ میزان “ گفته :

محمد بن مسلم الزهری الحافظ الحجّة ، کان یدلّس فی النادر (2) .

و علامه ابن الجوزی در کتاب “ تلبیس ابلیس “ گفته :

ومن تلبیس إبلیس علی علماء المحدّثین : روایة الحدیث الموضوع من غیر أن یبیّنوا أنه موضوع ، وهذا خیانة منهم علی الشرع ، ومقصودهم تنفیق (3) أحادیثهم ، وکثرة روایاتهم ، وقد مقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : من روی عنّی حدیثاً یری أنه کذباً ، فهو أحد الکاذبین .

ومن هذا الفنّ : تدلیسهم فی الروایة ; فتارةً یقول أحدهم : ( فلان عن فلان ) ، أو : ( قال فلان : عن فلان ) ، یوهم أنه سمع منه [ المنقطع ] (4) ولم یسمع ، وهذا قبیح ; لأنه یجعل المنقطع فی مرتبة المتصل .

ومنهم : من یروی عن الضعیف والکذّاب فیعمی اسمه ، فربّما سمّاه بغیر اسمه ، وربّما کنّاه ، وربما نسبه إلی جدّه لئلاّ یعرف ، وهذه


1- تحفه اثناعشریه : 212 .
2- [ الف ] فی المحمدین . [ میزان الاعتدال 4 / 40 ] .
3- فی المصدر : ( ترویج ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 138

خیانة (1) للشرع المطهر ، یثبت حکماً بما لا یثبت به (2) .

و نفی وثوق زهری - به عنایت الهی - از کلام والد مخاطب هم به نهایت وضوح ظاهر است ، چه روایت کردن زهری تاریخ نهی متعه [ را ] به خیبر ثابت است قطعاً و حتماً از روایات “ موطأ “ و بخاری و مسلم و غیر آن ، و سهیلی هم معترف به آن است ، و از افاده والد مخاطب در “ قرة العینین “ هم ظاهر است که زهری تاریخ تحریم متعه به خیبر کرده ، چنانچه گفته :

و تحریم متعه به غزوه خیبر مورخ نساختند الا همین حدیث ، باز روات دیگر غیر زهری به این وقت مورخ نگردانیدند . (3) انتهی .

از این عبارت صراحتاً ظاهر است که زهری تحریم متعه را مورخ به خیبر کرده ، و بعد این کلام فرموده :

روایات ثقات محتمل معنای مذکور است - یعنی عدم تاریخ تحریم متعه به چیزی (4) - و روایتی که قابل این احتمال نباشد ، شاذّ است غیر محفوظ . (5) انتهی .


1- فی المصدر : ( جنایة ) .
2- [ الف ] در ذکر تلبیس ابلیس بر محدّثین . ( 12 ) . [ تلبیس ابلیس 1 / 144 ] .
3- قرة العینین : 214 .
4- ما بین دو خط تیره توضیح مؤلف ( رحمه الله ) است .
5- قرة العینین : 215 .

ص : 139

از این کلام به صراحت تمام واضح است که روایتی که قابل این احتمال - یعنی عدم تاریخ تحریم متعه به چیزی - نباشد ، بلکه از آن تاریخ تحریم متعه به خیبر ثابت شود ، آن روایت ثقات نیست ، بلکه راوی آن غیر ثقه است ، و در روایت زهری تاریخ نهی متعه را به خیبر شکی نیست ، و به اعتراف خودش هم ثابت [ است ] که زهری تاریخ تحریم متعه به خیبر کرده ، پس - لله الحمد والمنة - که نفی وثوق از زهری - حسب افاده سدیده والد ماجد مخاطب - به کمال وضوح و ظهور ثابت گشت و اساس بی ثبات این خرافات که در “ موطأ “ و “ صحیح “ بخاری و مسلم و غیر آن به روایت زهری مذکور است و مخاطب بر آن دست انداخته و والدش هم حواله به آن ساخته از پا در آمد .

و اگر در نفی وثوق از زهری به کلام والد ماجدش - که خودش او را آیة من آیات الله ومعجزة من معجزات رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) پنداشته (1) - وثوق نکند ، باری به کلام خودش الزام خورد . - و لله الحمد که نفی وثوق از زهری به کلام خودش ثابت میکنیم - بیانش آنکه خودش تصریح کرده است به آنکه :

هر که غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید ، گویا دعوی غلطی در استدلال حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] میکند ، و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است . (2) انتهی .


1- تحفه اثناعشریه : 184 .
2- تحفه اثناعشریه : 302 - 303 .

ص : 140

و زهری حسب روایات ناصّه بخاری و مسلم و مالک ، خیبر را تاریخ نهی ‹ 1046 › متعه گردانیده ، و والد ماجدش ثابت کرده که زهری تحریم متعه را به خیبر مورخ ساخته ، و سهیلی هم آن را به اهتمام ثابت نموده ، پس به عنایت الهی به نهایت وضوح و ظهور ثابت [ شد ] که - حسب اعتراف مخاطب - زهری گویا دعوی غلط در استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده ، و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است ، پس هرگاه حمق و جهل زهری - حسب افاده مخاطب - ثابت شد ، وثوق و اعتماد کو ؟ ! و حجیت و اعتبار کجا ؟ !

بار الها ! مگر آنکه بفرمایند که : جهل و حمق ، منافی وثوق و اعتبار نزد اهل سنت نمیتواند شد که جمیع موثوقین و معتبرینشان به داء عضالِ مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مبتلایند و جاهل و احمق ! پس جهل و حمق دلیل علوّ رتبه و سُمُوّ منزله در وثوق و اعتبار است نه منافی جلالت و افتخار !

و عبدالله و حسن - که زهری نسبت این روایت به ایشان نموده - نیز حسب افادات ائمه سنیه و اکابر مشایخشان مقدوح و مجروح اند .

ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

عبد الله بن محمد بن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] الهاشمی - رضی الله عنهما - أبو هاشم ، روی عن أبیه محمد بن الحنفیة ، وعن صهر له من الأنصار صحابی .

ص : 141

وعنه ابنه عیسی ، والزهری ، وعمرو بن دینار ، وسالم بن أبی الجعد ، وإبراهیم الإمام بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس . . وغیرهم .

قال الزبیر : کان أبو هاشم صاحب الشیعة ، فأوصی إلی محمد بن علی بن عبد الله بن عباس ، وصرف الشیعة إلیه ودفع إلیه کتبه ، ومات عنده .

وقال ابن سعد : کان صاحب علم وروایة ، وکان ثقة ، قلیل الحدیث ، وکانت الشیعة یلقونه ویبجّلونه (1) ، وکان بالشام مع بنی هاشم ، فحضرته الوفاة ، فأوصی إلی محمد بن علی ، وقال : أنت صاحب هذا الأمر ، وهو فی ولدک ، ومات فی خلافة سلیمان ابن عبد الملک .

وقال ابن عیینة - عن الزهری - : ( نا ) عبد الله والحسن - ابنا محمد بن علی - وکان الحسن أرضاهما ، وکان عبد الله یتبع - وفی روایة : یجمع - أحادیث السبائیة .

وقال العجلی : عبد الله والحسن [ ثقتان ] (2) ، قال أبو أُسامة : أحدهما مرجی ، والآخر شیعی (3) .


1- فی المصدر : ( ینتحلونه ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] صفحة : 45 / 394 حرف العین . [ تهذیب التهذیب 6 / 14 ] .

ص : 142

و در “ تهذیب الکمال “ به ترجمه عبدالله بن محمد مسطور است :

عن الزّهری : کان عبد الله یتبع - وفی روایة : یجمع - أحادیث السّبائیة (1) .

وقال أحمد بن عبد الله العجلی : الحسن وعبد الله [ ثقتان ] (2) ، حدّثنا أبو أُسامة قال : أحدهما مرجی ، والآخر شیعی . (3) انتهی .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

وذکر البخاری - فی التاریخ - : عن الزهری : أخبرنا الحسن وعبد الله - ابنا (4) محمد - ، وکان الحسن أوثقهما ، ولأحمد عن سفیان : وکان الحسن أرضاهما إلی أنفسنا ، وکان عبد الله یتبع السّبائیة (5) . (6) انتهی .

و در “ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال “ - به ترجمه الحسن بن محمد بن علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] ابومحمد الهاشمی - مذکور است :

قال مصعب الزبیری : هو أول من تکلم فی الإرجاء .


1- فی المصدر : ( السّبئیة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- نقله المؤلف ( رحمه الله ) مختصراً عن تهذیب الکمال 16 / 86 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابنی ) آمده است .
5- فی المصدر : ( السّبئیة ) .
6- فتح الباری 9 / 144 .

ص : 143

وروی الزهری ، عن عبد الله والحسن - ابنی محمد - قال : کان الحسن أرضاهما فی أنفسهما .

قال ابن حبان : وکان الحسن یقول : من خلع أبابکر ‹ 1047 › وعمر فقد خلع السّنة .

قال مغیرة بن مسلم : أول من تکلّم فی الإرجاء الحسن بن محمد بن الحنفیة .

وقال حمّاد بن سلمة ، عن عطا بن السائب ، عن زاذان ومیسرة : أنهما دخلا علی الحسن بن محمد ، فلاماه علی الکتاب الذی وضع فی الإرجاء ، فقال : وددت أنی کنت متّ ولم أکتبه (1) .

و ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :

الحسن بن محمد بن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] أبو محمد الهاشمی المدنی ، عن أبیه محمد بن الحنفیة ، وابن عباس ، وجابر ، وسلمة بن الأکوع ، وأبی سعید . . وجماعة .

وعنه قیس بن مسلم ، وعاصم بن عمر بن قتادة ، وعمرو بن دینار ، وابن شهاب ، وموسی بن عبیدة . . وآخرون .

قال مصعب الزّبیری : هو أول من تکلّم فی الإرجاء .

وأُمّه جمال بنت قیس بن مخرمة المطّلبی .


1- نقله المؤلف ( رحمه الله ) مختصراً عن تهذیب الکمال 6 / 318 ، 321 - 322 .

ص : 144

روی الزهری ، عن عبد الله ، والحسن - ابنی محمد - ، قال : کان الحسن أرضاهما فی أنفسهما .

وقال مسعر : کان الحسن بن محمد یفسر قوله : ( لیس منّا ) : ( لیس مثلنا ) .

وقال عمرو بن دینار : ما کان الزهری إلاّ من غلمان الحسن بن محمد .

قال ابن حبّان : کان من أعلم الناس بالإختلاف ، وکان یقول : من خلع أبا بکر وعمر فقد خلع السّنة .

قال مغیرة بن مسلم (1) : أول من تکلم فی الإرجاء الحسن بن محمد بن الحنفیة .

وقال حماد بن سلمة ، عن عطا بن السّائب ، عن زاذان ومیسرة (2) : أنهما دخلا علی الحسن بن محمد ، فلاماه علی الکتاب الذی وضع فی الإرجاء ، فقال : وددت أنی کنت متّ ولم أکتبه .

قال أبو عبید وغیره : مات سنة 95 ، وقیل غیر (3) ذلک (4) .


1- فی المصدر : ( مقسم ) .
2- سقط من المصدر قوله : ( وقال حماد بن سلمة ، عن عطا بن السّائب ، عن زاذان ومیسرة ) .
3- فی المصدر : ( بعد ) .
4- تذهیب التهذیب 2 / 316 - 317 .

ص : 145

و در “ حاشیه کاشف ذهبی “ در ترجمه عبدالله بن محمد بن الحنفیه مذکور است :

قال ابن سعد : کان صاحب علم وروایة ، وکان ثقة ، قلیل الحدیث .

وقال العجلی : الحسن وعبد الله ثقتان ، أحدهما مرجی ، والآخر شیعی (1) .

و در “ حاشیه کاشف ذهبی “ در ترجمه الحسن بن محمد بن الحنفیه مذکور است :

وعن زاذان ومیسرة : أنهما دخلا علی الحسن بن محمد ، فلاماه علی الکتاب الذی وضع فی الإرجاء ، فقال : وددت أنی کنت متّ ولم أکتبه .

وقال العجلی : مدنی ، تابعی ، ثقة ، وهو أول من وضع الإرجاء . وقال ابن حبّان : کان من أعلم الناس بالإختلاف ، وکان یقول : من خلع أبابکر أو عمر فقد خلع السّنة (2) .


1- [ الف ] صفحة : 90 / 221. [ حاشیه کاشف : : وانظر : الطبقات الکبری لابن سعد 5 / 328 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 32 / 273 ، تهذیب الکمال للمزی 16 / 87 ، تهذیب التهذیب لابن حجر 6 / 15 ] .
2- حاشیه کاشف : ، وانظر : الطبقات الکبری لابن سعد 5 / 328 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 13 / 381 ، تهذیب الکمال ، للمزی 6 / 322 ، تهذیب التهذیب لابن حجر 2 / 277 ، تاریخ الإسلام للذهبی 6 / 332 ، الثقات لابن حبان 4 / 122 ، مشاهیر علماء الأمصار لابن حبان : 104 ، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال للخزرجی الأنصاری الیمنی : 81 .

ص : 146

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ گفته :

وکان الحسن ثقة فقیهاً ، لکن قیل : إنه أول من تکلّم فی الإرجاء (1) (2) .

و اگر کسی بگوید که قول حسن بن محمد : ( وددت أنی کنت متّ ولم أکتب ) دلالت بر رجوع او از اعتقاد ارجا دارد ، و هرگاه رجوع او از این اعتقاد ثابت شد ، طعن از او ساقط گردید .

پس مدفوع است به چند وجه :

اول : آنکه این کلام دلالت بر محض ندامت و استشناع و استقباح این فعل دارد ، و در آن دلالتی بر توبه نیست ; و طعن ساقط نمیشود مگر بعد ثبوت توبه ، و بسیاری از منهمکین در افعال شنیعه و معتقدین اعتقادات باطله گاه گاه ‹ 1048 › به سبب مؤاخذه مؤاخذین و طعن طاعنین ، ندامت خود بر بعض افعال شنیعه یا بعض اعتقادات قبیحه ظاهر میسازند ، و توبه و رجوع از آن نمیکنند .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حیّ بالإرجاء ) آمده است .
2- [ الف ] غزوه خیبر . [ ارشاد الساری 6 / 369 ] .

ص : 147

دوم : آنکه مخاطب در مطاعن عایشه گفته :

طعن هفتم : آنکه عایشه . . . در آخر حال میگفت که :

قاتلت علیّاً ولوددت أنی کنت نسیّاً منسیاً .

و به مقام جواب گفته :

و در کتب صحیحه اهل سنت این لفظ از حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] مروی و صحیح است که چون شکست بر لشکر ام المؤمنین افتاد و مردم از طرفین مقتول شدند ، و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] قتلی را (1) ملاحظه نمود رانهای خود را کوفتن گرفت و میفرمود :

یالیتنی متّ قبل هذا وکنت نسیاً منسیاً .

و اگر از عایشه . . . هم این عبارت ثابت شود از همین قبیل ندامت خواهد بود (2) .

و در حاشیه این مقام گفته :

و نیز در حدیث حجة الوداع نزد فریقین ثابت است که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فرمود :

« لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لما سقتُ الهدی » .

و این خبر نوعی است از ندامت بر ترک اصلح ، همین قسم ندامت عایشه هم باید فهمید . ( 12 ) مفتاح (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( به ) آمده است .
2- [ الف ] صفحه : 654 / 776. [ تحفه اثناعشریه : 335 ] .
3- [ الف ] صفحه : 654 / 7764. [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 654 ] .

ص : 148

از این عبارت ظاهر است که : مخاطب کلام عایشه را بر ندامت بر ترک اصلح حمل میکند ، و - معاذ الله - برای صیانت ناموس عایشه ، اثبات ندامت بر ترک اصلح در حق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم ثابت میسازد ، و هرگاه قول عایشه محمول بر ندامت بر ترک اصلح باشد ، قول حسن بن محمد نیز - حسب زعم او - محمول بر ترک اصلح خواهد بود .

و مجرد زعم آنکه : تصنیف کتابی در اعتقادی خلاف اصلح است ، مثبت اعتقاد بطلان آن اعتقاد و دلیل رجوع از آن نمیتواند شد .

سوم : آنکه محض ندامت و رجوع ، برای ثبوت توبه از بدعات و ضلالات کافی نیست تا که تدارک آن - کما ینبغی - نکند .

چهارم : آنکه اگر فرض کرده شود که حسن بن محمد از این اعتقاد رجوع کرده و توبه او مقبول شده ، پس چون که معلوم نیست که زهری این روایت را در کدام حال از او اخذ کرده ، لهذا لایق اعتماد نباشد ، گو عدم قدح و جرح زهری هم فرض شود .

و شناعت مذهب ارجا خود ظاهر است ، ترمذی در “ صحیح “ خود روایت کرده :

صنفان من أُمتی لیس لهما فی الإسلام نصیب : المرجئة والقدریة (1) .


1- [ الف ] باب ما جاء فی القدر من أبواب القدر . [ سنن ترمذی 3 / 308 ] .

ص : 149

وابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ بعد ذکر احراق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کسانی را که قائل به ربوبیّت آن حضرت شدند گفته :

ثم استسرّت (1) هذه المقالة سنة أو نحوها ، ثم ظهر عبد الله بن سبا ، وکان یهودیاً یتستّر بالإسلام بعد وفاة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، فأظهرها ، واتبعه قوم فسمّوا : السّبائیة (2) ، وقالوا : إن علیّاً [ ( علیه السلام ) ] لم یمت ، وإنه فی السّماء ، والرّعد صوته ، والبرق سوطه ، وإذا سمعوا صوت الرّعد ، قالوا : السّلام علیک یا أمیر المؤمنین ! وقالوا فی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أغلظ قول ، وافتروا علیه أعظم فریة ، فقالوا : کتم تسعة أعشار الوحی ، فبقی (3) علی قولهم الحسن بن محمد بن الحنفیة فی رسالته التی یذکر فیه (4) الإرجاء ، رواها عنه ‹ 1049 › سلیمان بن أبی شیخ ، عن الهشیم بن معاویة ، عن عبد العزیز بن أبان ، عن عبد الواحد بن أیمن الملکی ، قال : شهدت الحسن بن محمد [ بن ] (5) الحنفیة یملی هذه الرّسالة ، فذکرها


1- فی المصدر : ( استترت ) .
2- فی المصدر : ( السّبئیة ) .
3- فی المصدر : ( فنعی ) .
4- فی المصدر : ( فیها ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 150

وقال فیها : ومن قول هذه السّبائیة (1) : هدینا بوحی قد ضلّ عنه الناس ، وعلم خفی عنهم .

زعموا : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کتم تسعة أعشار الوحی .

[ ثم قال ابن أبی الحدید : ] ولو کتم صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم شیئاً ممّا نزّله الله علیه ، لکتم شأن امرأة زید ، وقوله تعالی : ( تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِک ) (2) . (3) انتهی .

و مؤید ردّ و عدم قبول روایت زهری - که در “ موطأ “ و بخاری و مسلم و غیر آن مذکور است - آن است که : زهری روایت نهی متعه در غزوه تبوک هم از عبدالله بن محمد نقل کرده ، و آن را اهل سنت به جوی نمیخرند ، بلکه غلط و بی اصل محض میدانند ، نووی در “ شرح صحیح مسلم “ از قاضی عیاض نقل کرده که او گفته :

وذکر غیر مسلم ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها فی غزوة تبوک ، من روایة إسحاق بن راشد ، عن الزهری ، عن عبد الله بن محمد ، عن علی ،


1- فی المصدر : ( السّبئیة ) .
2- سورة التحریم ( 66 ) : 1 .
3- شرح ابن ابی الحدید 8 / 120 .

ص : 151

عن أبیه عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، ولم یتابعه أحد علی هذا ، وهو غلط منه (1) .

وجه هفدهم

وجه هفدهم : آنکه دلالت دارد بر بطلان روایت نهی متعه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، ثبوت جواز متعه از آن حضرت حسب روایات متظافره اهل حق و روایات اهل سنت ، چه میدانی که ارشاد باسداد آن حضرت که دلالت صریحه بر جواز متعه نزد آن حضرت دارد ، جمعی از اکابر و اعاظم سنیه - مثل عبدالرزاق و ابوداود و ابن جریر طبری و ثعلبی و فخر رازی و نیشابوری و سیوطی و ملاعلی متقی - روایت کرده اند .

وجه هجدهم

وجه هجدهم : آنکه اگر این روایات بخاری و مسلم و “ موطأ “ تسلیم هم کرده شود ، مثبت تحریم متعه نمیتواند شد ، و حجت به مجرد آن تمام نمیشود ; زیرا که حسب روایات سنیه بعدِ خیبر تحلیل متعه واقع شده ، چنانچه روایات مسلم و غیر آن دلالت صریحه بر آن دارد ، پس تمسک به این روایات مشتمله بر نهی خیبری ، تمسک باطل و ناتمام ، وخیال ثبوت حرمت متعه به آن از قبیل اضغاث احلام و توهّمات خام ! والله ولی التوفیق والإنعام .

وجه نوزدهم

وجه نوزدهم : آنکه تمسک به روایات کتب خود ، مخالفت و نکث عهد خود ، و اهتمام در اثبات کذب و دروغ خود است که لاف التزام این معنا که : در این


1- شرح مسلم نووی 9 / 180 .

ص : 152

رساله غیر از روایات شیعه متمسَّک به در هیچ امر نباشد (1) ، میزند ، باز به اکثار و تکرار در مقامات بسیار - که احصای آن نهایت عسیر و دشوار - احتجاج و استدلال به روایات کتب خود آغاز نهاده ، بلکه جاها از روایات “ صحاح “ هم در گذشته ، دست به دامان خرافات غیر “ صحاح “ هم ، به غیر اثبات صحت آن - ولو حسب طریقه - انداخته .

وجه بیستم

وجه بیستم : آنکه حسب افاده والد ماجدش نیز چنین تمسک و احتجاج مردود و نامقبول و مثبت عجز و لجاج است ; زیرا که او هم برای مناظره اهل حق احادیث “ صحیحین “ و مانند آن را کافی ندانسته ، کما سبق (2) .

امّا آنچه گفته : و شبهه [ ای ] که در این روایات بعض از شیعیان پیدا کرده اند که : این تحریم در غزوه خیبر واقع شده بود ، در جنگ ‹ 1050 › اوطاس باز حلال شد .

پس مدفوع است به آنکه : نزد اهل حق تحریم متعه - فی حین من الأحیان سواء کان وقت غزوة خیبر أو غیره من الأزمان - باطل و نادرست و کذب و دروغ محض است ، پس هرگز کسی از شیعیان نخواهد گفت که تحریم متعه در غزوه خیبر واقع شده ، فما نسبه إلی بعض الشیعة من القول بتحریم المتعة فی خیبر ، دلیل علی فقد خُبره بمذهب أهل الحقّ أُولی التحقیق والنظر .


1- تحفه اثناعشریه : 2 .
2- قرة العینین : 145 .

ص : 153

آری ; اگر کسی از اهل حق به طریق الزام مخالفین بگوید که : این روایات بنابر دیگر روایات اهل سنت هم لایق احتجاج نیست که اگر بالفرض در روز خیبر تحریم متعه واقع شده ، از آن چه سود که باز در جنگ اوطاس - حسب روایات ایشان - حلال شده ; البته این کلام بر طریق الزام ، متین النظام است .

پس کلام الزامی را - که مبنی بر روایات سنیه باشد - به این طور تغییر و تبدیل کردن و منشأ الزام را ذکر ننمودن ، خیانت فضیح و تخدیع شنیع است ، و بر کلام الزامی ، الزام حمق و جهل مترتب ساختن ، و غلط فهمی را به ملزِم منسوب ساختن ، و بارها (1) بر زبان آوردن ، داد کمال علم و دانشمندی و خوش فهمی دادن است ! !

و در حقیقت - بنابر این اعتراض - غرض ، تکذیب این روایات است که چگونه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به نهی منسوخ احتجاج و استدلال بر ابن عباس کرده باشد ؟ !

پس از این اعضال صریح چشم پوشیدن ، و در الزام جهل و حمق - باوصف التزام آن ! - کوشیدن ، طرفه ماجراست !

و کاش شاه صاحب به “ تفسیر کبیر “ رجوع میآوردند که از آن درمییافتند که رازی اعتراض ثبوت حلیّت متعه بعدِ خیبر به نحوی نقل کرده که از آن بطلان این روایات ثابت است ، چنانچه گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یادها ) آمده است .

ص : 154

قالوا : وممّا یدلّ أیضاً علی بطلان القول بهذا النسخ أن أکثر الروایات أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن المتعة وعن لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر .

وأکثر الروایات أنه علیه [ وآله ] السلام أباح المتعة فی حجة الوداع وفی یوم الفتح . وهذان الیومان متأخران عن یوم خیبر ، وذلک یدلّ علی فساد ما روی أنه علیه [ وآله ] السلام نسخ المتعة یوم خیبر ; لأن الناسخ یمنع تقدّمه علی المنسوخ .

وقول من یقول : إنه حصل التحصّل مراراً والنسخ مراراً ، ضعیف ، لم یقل به أحد من المعتبرین إلاّ الذین أرادوا إزالة التناقض عن هذه الروایات (1) .

و حقیقت امر آن است که این شبهه را والد مخاطب - بعدِ نسبت روایت حدیث تحریم متعه به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - به طریق فرض و تقدیر از جانب سائل ذکر کرده ، و چون عادت مخاطب بر جسارت جاری است ، و طبیعت او از تثبت و تجرح عاری ! بنابر آن از والد خود پا را فراترک نهاده - با وصف تقلید او در نسبت این روایت به “ موطأ “ و بخاری و مسلم و تقلید او در جواب این شبهه - در نسبت این شبهه به حتم و جزم به بعض شیعه ، و ادعای این معنا که این شبهه را بعضی از شیعیان پیدا کرده اند ، زیاده فرع علی الأصل مطمح نظر شریف ساخته .


1- تفسیر رازی 10 / 52 .

ص : 155

و عبارت والد مخاطب در “ قرة العینین “ در مطاعن عمر این است :

از آن جمله [ آن ] (1) است که فاروق ‹ 1051 › نکاح متعه را منع کرد بعد از آنکه در عهد آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جایز بود و به عمل میآمد .

باید دانست که این مسأله از جمله آن مسائل است که حدیث بر آن دلالت میکند به تصریح ، و جمعی از صحابه به سبب عدم بلوغ حدیث مصرِّح یا به سبب تأویل آن حدیث بر غیر محمل او اختلاف داشتند ، و به سعی فاروق اجماع واقع شد و اختلاف مضمحل گشت ، و این مسأله با آن مسائل شاهد عدل است بر فضائل فاروق ، و بر آنکه وی . . . واسطه بود میان آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم و امت او در تبلیغ شرایع ، و نیابت نبوت از این جهت او را مسلم شد .

امّا صحت حدیث در آن باب ، پس از آن جهت که جمعی از فضلای صحابه آن را روایت کردند و بر آن عمل نمودند ، رئیس آن جماعت حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است و حدیث او در بخاری و “ موطأ “ و مسلم و باقی کتب متداوله ، صحیح شده است ، و ردّ او به همین [ حدیث ] (2) بر عبدالله بن عباس نیز ثابت گشته ، و ربیع بن سبره جهنی آن را از پدر خود روایت کرد که تحریم مؤبّد حاصل شد ، و حدیث او در “ صحیح مسلم “ مذکور است ، و


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 156

اجماع امت بر تحریم آن وقوع یافت إلاّ شرذمة قلیلة مثل روافض ، هر چند در زمن صحابه اختلافی متحقق بود و همان اختلاف سبب اهتمام فاروق شده بر عقد اجماع .

و اگر سائل عود کند و گوید که : حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] نهی از متعه روز خیبر روایت کرده است ، و احادیث دیگر دلالت میکند که در روز اوطاس نیز به عمل آمد ، پس آن نهی دلیل نمیتواند شد .

گوییم : سائل آن نقض را وارد نمیکند مگر بر مرتضی [ ( علیه السلام ) ] ; زیرا که اول کسی که به این حدیث استدلال نموده و ابن عباس را الزام و زجر شدید به عمل آورد ، حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است ، پس گویا میگوید مرتضی [ ( علیه السلام ) ] غلط کرده در این استدلال ، و این معنا شاهد (1) جهل و حمق او است نزدیک اهل سنت و شیعه تفضیلیه قاطبتاً .

و حلّ این اشکال بر طور قاضی عیاض آن است که : اصل تحریم در خیبر واقع شد ، و تجدید [ تحریم ] (2) در غزوه اوطاس و حجة الوداع تحقق یافت بنابر آنکه اجتماع عظیم بود و عزوبت غالب ، یحتمل که به این امر مرتکب شوند و مثل او مثل تجدید چندین اوامر است که در حجة الوداع به جهت تأکید و اتمام شریعت به عمل آمد .

و نووی در این جواب خدشه میکند به آنکه : از روایات مسلم معلوم


1- در [ الف ] ( شاهد ) خوانا نیست .
2- زیاده از مصدر .

ص : 157

میشود که روز فتح ، متعه از جمعی واقع شد بنابر اباحه آن .

و بر طور جمعی دیگر آنکه در حدیث حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] تحریم حمر انسیه مورّخ است به یوم خیبر ، و تحریم متعه مورخ نیست به چیزی لیکن عبارت موهم واقع شده ، و جمعی از روات آن وهم را محقق ساختند .

و مختار این عبد ضعیف همین جواب است به جهت آنکه روات قصه غزوه خیبر ، تحریم متعه ذکر نکرده اند ، و تحریم متعه [ را ] (1) به غزوه خیبر مورخ نساختند الا [ به ] همین حدیث ، باز روات دیگر غیر زهری به این وقت مورخ نگردانیدند ، و اکثر طرق محتمل تأویل مذکور است .

و جمع کردن حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] تحریم متعه و حمر انسیه در این حدیث نه به جهت تشریع آن هر دو است در یک وقت ، بلکه به جهت آنکه ابن عباس در هر دو مسأله اختلاف داشت ، چنانکه بر دانندگان علم حدیث از اجلای بدیهیات است .

و قاضی عیاض ‹ 1052 › خدشه میکند در این جواب به آنکه : روایات صحیح شده اند از طریق سفیان و غیر آن به لفظی که تاریخ بر هر دو عود میکند .

و ما میگوییم : روایات ثقات محتمل معنای مذکور است ، و روایتی که قابل این احتمال نباشد شاذّ است غیر محفوظ .


1- زیاده از مصدر .

ص : 158

و این همه مباحثه در استدلال حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است ، اما اصل تحریم به طریق (1) دیگر صحیح است لا غبار علیه از روایت ابوهریره و سلمة بن الأکوع و سبره جهنی و فاروق و غیر ایشان . . . . (2) انتهی .

از ملاحظه این عبارت چند امر واضح شد :

اول : آنکه از آن ظاهر گشت که این شبهه را که مخاطب حتماً و جزماً به بعضی از شیعه منسوب ساخته ، و ادعا کرده که بعضی از شیعیان پیدا کرده اند ، در حقیقت والد ماجد مخاطب پیدا کرده ، ولله الحمد والمنة که تجهیل و تحمیق او هرگز عائد به اهل حق نمیتواند شد ، کما علمت .

پس شاید غرض مخاطب تجهیل و تحمیق والد ماجد خود - که او را آیة من آیات الله ومعجزة من معجزات رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دانسته بوده (3) - باشد ، و در پرده شیعیان آن را ادا کرده !

خوش تر آن باشد که سرّ دلبران * گفته اید در حدیث دیگران دوم : آنکه از آن واضح و ظاهر گشت که مخاطب نسبت این [ روایت ] به “ موطأ “ و بخاری و مسلم [ را ] نیز از این عبارت برداشته ، لیکن از حقیقت امر خبری برنداشته که در آن این روایت به چه طور مذکور است ، آیا مورّخ به تاریخ خیبر است یا نه .


1- در مصدر ( طرق ) .
2- [ الف ] 128 / 215 مطاعن عمر . [ قرة العینین : 214 - 215 ] .
3- تحفه اثناعشریه : 184 .

ص : 159

سوم : آنکه از این عبارت ظاهر است که قاضی عیاض تحریم متعه را در خیبر اعتقاد میکند ، و مخاطب این معنا را در شکم فرو برده و به طریق عموم و کلّیت گفته :

پس هرکه غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید ، گویا دعوی غلطی در استدلال حضرت مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] میکند ، و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است . انتهی .

پس در حقیقت دیده و دانسته قاضی عیاض را - که از اکابر و اعاظم و أجله اساطین محققین ایشان است - به تجهیل و تحمیق نواخته ، و طعن او بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و مخالفت و معاندت او [ را ] با آن حضرت ثابت ساخته .

چهارم : آنکه از خدشه نووی در جواب قاضی عیاض - که ولی الله نقل کرده ظاهر میشود که نووی تحریم خیبری را باطل نمیداند ، و این معنا از ملاحظه اصل کلام نووی زیاده تر ظاهر میشود ، چه از آن به کمال وضوح ظاهر است که نووی تحریم خیبری را عین صواب میداند و به اختیار آن تصریح میکند ; پس مخاطب کلام نووی را - که ولی الله بالاجمال نقل کرده - هم به غفلت یا تغافل زده ، و نه با این همه نازش و فخار بر اصل آن اطلاع به هم رسانیده ! نووی را هم مثل قاضی عیاض به تجهیل و تحمیق نواخته ، او را - کما ینبغی - زیر مشق طعن و تشنیع ساخته .

ص : 160

پنجم : آنکه از ملاحظه این عبارت واضح است که قاضی عیاض این جواب را که ولی الله اختیار کرده مخدوش ساخته ، و روایات صحیحه از طریق سفیان و غیر او که دلالت بر تحریم خیبری کند نشان داده ، و مخاطب با وصف تقلید پدر خود در اصل جواب ، از ذکر خدشه قاضی عیاض در آن ، دل دزدیده تا که بطلان اهتمام او در ابطال تحریم خیبری و لزوم حمق و جهل اسلاف او به کلامش ثابت نشود .

و بطلان جواب شاه ولی الله از این خدشه ‹ 1053 › از ملاحظه روایات “ صحیح “ بخاری و مسلم و “ موطأ “ خود واضح و ظاهر است .

عجب که با وصف حواله به این کتب ثلاثه ، از روایات آن خبری بر نداشتند ، ورجماً بالغیب ، رمی السهام فی الظلام آغاز نهادند که این روایات را که خود احتجاج و استدلال به آن مینمایند ، شاذّ و غیر محفوظ قرار دادند ! !

ششم : آنکه قول او : ( و جمعی از روات آن را محقق ساختند ) دلالت صریحه دارد بر آنکه تحقیق این وهم از جمعی واقع شده ، و مخاطب از ذکر آن استحیا کرده ، به بعضی این وهم را منسوب ساخته تا نسبت وهم به جمعی ثابت نشود و بطلان جوابش از کلام خودش واضح نگردد .

و عجب تر آن است که شاه ولی الله نیز - با آن همه لاف تحقیق و تبحر - در اینجا عجب رقص الجملی و اضطراب و تهافت آغاز نهاده که خودش در این قول ، تحقیق این وهم را به جمعی از روات نسبت کرده ، و باز به قول خود :

ص : 161

( باز روات دیگر غیر زهری به این وقت مورخ نگردانیدند ) تصریح به حصر این تاریخ در زهری نموده ، و این مخالف و مناقض صریح است با قول اولینش که مدلول قول اول آن است که : جمعی از روات تاریخ تحریم متعه به خیبر محقق ساختند ، یعنی روایت آن نمودند ، و در این قول تاریخ تحریم را به خیبر از روات دیگر غیر زهری نفی مینماید ، پس حصر آن در زهری میکند ، وهو مناقض للأوّل ، مناف له فی کمال الصراحة ، گو در این قول این تاریخ را از روات دیگر نفی ساخته لیکن اثبات آن بر زهری به کمال صراحت نموده ، پس ثابت شد که زهری روایت تاریخ تحریم متعه به خیبر - حسب اعترافش - کرده .

و باز این قول اول و ثانی هر دو را فراموش ساخته ، چنان ادعا کرده که :

روایات ثقات محتمل معنای مذکور - یعنی عدم تاریخ تحریم متعه به چیزی است - و روایتی که قابل این احتمال نباشد شاذ است غیر محفوظ . انتهی .

و این قول منافی و مناقض هر دو قول متقدم است بالبداهة ، چه امری که به روایت جمعی از روات حسب تصریحش ثابت شده ، آن را شاذ و غیر محفوظ گفتن به غایت طریف است .

و مع هذا از این کلام صراحتاً واضح است که روایتی [ که ] قابل این احتمال نباشد از ثقات نیست و شاذ و غیر محفوظ ; حال آنکه از کلام خودش ظاهر است که زهری تاریخ تحریم متعه به خیبر نموده ، پس ثابت شد که نزد او

ص : 162

زهری خارج از ثقات است ، کما علمت ، ولله الحمد علی ذلک .

و شاید مخاطب بر این خبط و خلط و تهافت و اضطراب والد عالی جناب خود متنبه شده ، شناعت آن دریافته ، از ذکر آن اعراض ساخته .

و اگر کسی بگوید که : مراد از روات در قول ولی الله : ( و جمعی از روات آن وهم را محقق ساختند ) آن روات اند که این روایت را از زهری نقل کرده اند ، و مراد از روات دیگر در قول او : ( باز روات دیگر غیر زهری به این وقت مورخ نگردانیدند و اکثر طرق محتمل تأویل مذکور است ) . انتهی . روات طبقه زهری اند ، پس تناقض در هر دو قول لازم نیاید .

مدفوع است به آنکه : وهن این تأویل علیل پرظاهر [ است ] ; زیرا که صریح سیاقت کلام مذکور آبی و مستنکف از آن است ، چه اگر مراد از این روات ، روات از زهری باشند این کلام دلالت ‹ 1054 › خواهد کرد بر آنکه جمعی از روات زهری این وهم را محقق ساختند نه خود زهری ، پس بنابراین برائت زهری از این وهم به کمال صراحت واضح خواهد شد ، حال آنکه در مابعد خود این وهم را برای زهری ثابت ساخته ! چنانچه گفته : ( باز روات دیگر غیر زهری به این وقت مورخ نگردانیدند ) . انتهی .

این کلام نص واضح است بر آنکه زهری به خیبر نهی متعه را مورّخ گردانیده ، پس اگر یک تناقضی از کلام ولی الله برخاست ، تناقضی دیگر بنابر این تأویل دامن گیر شد .

ص : 163

و از لطایف آن است که ولی الله در این مقام این تاریخ نهی متعه را از زهری ثابت کرده ، حیث قال : ( باز روات دیگر غیر زهری به این وقت مورخ نگردانید ) . انتهی .

و این کلام نص واضح است بر آنکه زهری نهی متعه را به خیبر مورخ گردانیده ، و بعد این تصریح ادعای محتمل بودن اکثر طرق ، تأویل را آغاز نهاده ، چنانچه بی فاصله بعد این گفته : ( و اکثر طرق محتمل تأویل مذکور است ) .

و نیز به تکرار گفته : ( و ما میگوییم : روایات ثقات محتمل مذکور است ) . انتهی .

حال آنکه پرظاهر است که این همه روایات منحصر است در زهری ، پس هرگاه خود زهری تاریخ نهی متعه به خیبر کرده باشد ، باز ادعای احتمال اکثر طرق ، این تأویل را چه سود میدهد ؟ ! چه خود زهری منتهای این طرق است و او نهی متعه را مورخ به خیبر کرد ، اگر روات زهری این روایت را به طوری روایت کنند که محتمل التأویل باشد چه نفع خواهد رسانید ؟ !

و اگر به سبب اختلال حواس و اختلاط عقل ، مزعوم ولی الله آن است که اکثر طرق این روایت - به غیر روایت زهری بلکه به روایت دیگر روات - این احتمال (1) را بر میتابد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( روات ) آمده است .

ص : 164

پس بطلان آن خود مستغنی از بیان است چه جمیع طرق این روایت منحصر در زهری است ، و هرگز روایتی از جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] به غیر طریق زهری در این کتب مذکور نیست ، پس یک طریق هم غیر طریق [ زهری ] پیدا نمیشود چه جا طرق کثیره ، چه جا اکثر طرق .

و قطع نظر از این ، ادعای احتمال اکثر طرق ، این تأویل را علی الاطلاق کذب محض و بهتان صرف است ; چه در مابعد ظاهر میشود که اکثر طرق این روایت نص صریح است بر تاریخ نهی متعه به خیبر .

آری ; در یک روایت بخاری و یک روایت نسائی و روایت ترمذی تاریخ خیبر بعد لفظ حمر اهلیه وارد است ، آن را اگر متعلق به صرف نهی حمر اهلیه گردانند ، این سه روایت - بنابر مزعومشان - احتمال تأویل خواهد داشت ، و سوای آن دیگر روایات “ صحاحشان “ همه نص واضح است بر تعلق تاریخ خیبر به نهی متعه ; زیرا که روایت مالک و سه روایت بخاری و پنج روایت مسلم و سه روایت نسائی و روایت ابن ماجه و روایت احمد و روایت دارقطنی همه نص صریح اند در تعلق تاریخ خیبر به نهی متعه به طریقی که اصلا تأویلی را - ولو کان ضعیفاً - بر نمیتابد . . إلی غیر ذلک .

وبالجملة ; فقد ظهر ولاح ، ووضح وباح ممّا ألقینا إلیک ، وسنلقی - إن شاء الله تعالی - من البیان الصراح أن هذا المولود الکنود ووالده العنود - کلاهما - خبطا خبط العشواء ، ورکبا متن العمیاء ، وتاها فی أغیاش الشبهات المظلمة ، واقتحما

ص : 165

فی التخلیطات المسقمة ، ولم یهتدا إلی طریق التحقیق والتنقیب ، وتنکّبا (1) عن سبیل الحذق والتوفیق المصیب . ‹ 1055 › پس تر بدان که آنچه ولی الله گفته که : ( و قاضی عیاض خدشه میکند در این جواب . . . الی آخر ) دلالت واضح دارد بر آنکه او مفاد عبارت قاضی عیاض را نفهمیده ; زیرا که نووی در “ شرح مسلم “ گفته :

قال القاضی : ویحتمل ما جاء من تحریم المتعة یوم خیبر ، وفی عمرة القضاء ، ویوم الفتح ، ویوم أوطاس أنه جدّد النهی عنها فی هذه المواطن ; لأن حدیث تحریمها یوم خیبر صحیح لا مطعن فیه ، بل هو ثابت من روایة الثقات الأثبات ، لکن فی روایة سفیان : انه نهی عن المتعة وعن لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر . فقال بعضهم هذا الکلام فیه انفصال ، ومعناه : انه حرّم المتعة ولم یبیّن زمن تحریمها ، ثم قال : ولحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر . فیکون یوم خیبر لتحریم الحمر خاصّة ، ولم یبیّن وقت تحریم المتعة ، لیجمع بین الروایات .

قال هذا القائل : وهذا هو الأشبه ، إن تحریم المتعة کان بمکة ، وأمّا تحریم الحمر فبخیبر بلا شک .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تنکّبنا ) آمده است .

ص : 166

قال القاضی : وهذا حسن لو ساعده سائر الروایات عن غیر سفیان ، قال : والأولی ما قلناه أنه کرّر (1) التحریم (2) .

از این عبارت ظاهر است که قاضی عیاض در صدر عبارت تصریح کرده به آنکه : حدیث تحریم متعه روز خیبر صحیح است و مطعنی در آن نیست ، بلکه آن ثابت است از روایت ثقات أثبات ، و بعد این ، روایت سفیان را که در آن لفظ : ( یوم خیبر ) بعد لفظ : ( لحوم الحمرالاهلیه ) وارد است ، نقل نموده و تأویل آن به انفصال از بعض نقل کرده ، و در مقام اعتراض بر آن گفته که : این خوب است اگر مساعدت کند آن را سائر روایات از غیر سفیان ، غرضش آن است که روایات غیر سفیان ، مساعدت این تأویل نمیکند بلکه روایات ثقات أثبات - که حواله به آن در صدر عبارت کرده - صریح اند در آنکه تحریم متعه در روز خیبر واقع شده ، پس والد مخاطب به مزید مهارت در فهم کلام اعلام خود ، معنای واضح عبارت قاضی نفهمیده ، آن را به طرف دیگر کشیده ! چه مدلول عبارت قاضی اعتراض بر این جواب به روایات دیگر ثقات و أثبات بود (3) ، و ولی الله از قاضی اعتراض بر این جواب به روایات سفیان و غیر او نقل کرده (4) ، و غرض او آن است که ذکر روایات ثقات أثبات که قاضی حواله


1- فی المصدر : ( قرّر ) ، والصحیح ما فی المتن بقرینة ما سبق .
2- [ الف ] صفحة : 450 باب نکاح المتعة . [ شرح مسلم نووی 9 / 180 ] .
3- حیث قال القاضی : وهذا حسن لو ساعده سائر الروایات عن غیر سفیان .
4- چون ولی الله گفت : و قاضی عیاض خدشه میکند در این جواب به آنکه : روایات صحیح شده اند از طریق سفیان و غیر آن به لفظی که تاریخ بر هر دو عود میکند .

ص : 167

به آن کرده به میان نیارد تا ردّ این اعتراض به ادعای احتمال روایات ثقات معنای مذکور را میسر شود ، و ندانسته که آخر بعد رجوع به اصل عبارت ، حقیقت امر و تحریف او واضح خواهد شد !

و هر چند ولی الله اخفای این روایات ثقات و أثبات خواسته ، لیکن در حقیقت - من حیث لا یشعر - منافاتِ غرض خود نموده ، روایت سفیان را هم که قاضی عیاض آن را لایق تأویل پنداشته بود ، نزد قاضی دال بر تاریخ تحریم متعه به خیبر گردانیده .

و آنچه از کلام شاه ولی الله ظاهر میشود که : نزد قاضی عیاض تحریم اوطاس محض تجدیدی و تأکیدی بود نه مسبوق بالاباحه .

مخدوش است به آنکه : هر چند از کلام نووی در مقام اعتراض [ بر قاضی عیاض ظاهر میشود ] که او به قاضی عیاض اختیار این معنا را - که روز فتح مجرد تأکید تحریم بی سبق اباحه بوده - منسوب ساخته ‹ 1056 › حیث قال - فی المنهاج شرح صحیح مسلم - :

ولایجوز أن یقال : إن الإباحة مختصة بما قبل خیبر ، والتحریم یوم خیبر للتأبید ، وإن الذی کان یوم الفتح مجرّد توکید التحریم من غیر تقدم إباحة یوم الفتح ، کما اختاره المازری والقاضی ; لأن

ص : 168

الروایات التی ذکرها مسلم فی الإباحة یوم الفتح صریحة فی ذلک ولایجوز إسقاطها ، ولا مانع یمنع تکریر الإباحة ، والله أعلم (1) .

لکن از نقل خود نووی قبل این عبارت ظاهر است که قاضی عیاض تحریم فتح مکه را مسبوق به اباحه میداند نه آنکه این تحریم را بر مجرد تأکید حمل میکند ; زیرا که نووی قبل این عبارت از قاضی نقل کرده است که او گفته :

وذکر مسلم من روایة سلمة بن الأکوع إباحتها یوم أوطاس ، ومنها (2) روایة سبرة إباحتها یوم الفتح ، وهما واحد ، ثم حرّمت یومئذ (3) .

و نیز از قاضی عیاض نقل کرده که او گفته :

لکن یبقی بعد هذا ما جاء من ذکر إباحته فی عمرة القضا ، ویوم الفتح ، ویوم أوطاس ، فیحتمل أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أباحها لهم للضرورة بعد التحریم ، ثم حرّمها تحریماً مؤبداً ، فیکون حرّمها یوم خیبر ، وفی عمرة القضاء ، ثم أباحها یوم الفتح للضرورة ، ثم حرّمها یوم الفتح - أیضاً - تحریماً مؤبداً (4) .


1- شرح مسلم نووی 9 / 181 .
2- فی المصدر : ( ومن ) .
3- شرح مسلم نووی 9 / 180 .
4- [ الف ] باب نکاح المتعة . [ شرح مسلم نووی 9 / 181 ] .

ص : 169

پس عجب است که چگونه نووی از نقل خودش ذهول و غفول کرده ، نسبت اختیار این معنا که : تحریم یوم فتح مجرد تأکید تحریم بوده - به غیر تقدم اباحه - به قاضی نموده .

و اعجب از آن است ، ذهول و غفول شاه ولی الله و عدم ملاحظه نقل سابق نووی را که بُعدی هم ندارد بلکه قبل این عبارت به چند سطر است .

و اطلاق غزوه اوطاس که بر فتح مکه در کلام شاه ولی الله واقع شده ، هر چند در آن تقلید قاضی عیاض نموده ، لکن بطلان آن پرظاهر است - کما علمت - و هرگز عاقلی اطلاق یک غزوه بر غزوه دیگر ، و اطلاق شهری بر شهری دیگر ، و اطلاق یومی بر یومی دیگر نخواهد کرد (1) ، چه غرض از ذکر تاریخ ، تعیین و رفع اشتباه و التباس است نه ایقاع خلط و خبط و وسواس !

و آنچه ولی الله به سبب پی بردن به وهن و ضعف مقالات خود و ائمه خود در توجیه و تأویل روایت منسوبه به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته :

و این همه مباحثه در استدلال حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] است ، اما اصل تحریم به طریق دیگر صحیح است ، لا غبار علیه ، از روایت ابوهریره . . . الی آخر .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 170

پس از این کلام واضح میشود که ولی الله روایت ابوهریره و سلمه و سبره و عمر را بهتر از این روایت منسوبه به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میداند ، حال آنکه از کلام ابن القیّم قبل از این ظاهر میشود : حدیث مروی از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمده ما فی الباب است ، و بخاری هم در مقام اثبات نسخ متعه حواله به آن نموده و بس ، حیث قال - بعد نقل حدیث سلمة بن الأکوع ، بعد قوله : أم للناس عامّة - :

قال أبو عبد الله : وبیّنه علی [ ( علیه السلام ) ] عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنه منسوخ (1) .

پس این اضطراب و تهافت لایق تماشای اولی الابصار است که گاهی از صحت حدیث سبره و دیگر خرافات ‹ 1057 › ناامید شده ، دست به روایت منسوبه به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میاندازند و بر صحت آن مینازند ، و گاهی بعضی از وجوه جرح و قدح آن دریافته ، از حل اشکال و اعضال عاجز شده ، قلب موضوع مینمایند ، وبه تصدیق موضوع و تحقیق مصنوع میگرایند ! ! و حدیث سبره بلکه حدیث ابی هریره را هم بهتر از حدیث اول میپندارند و آن را مایه خلاص و حیله نجات خود میانگارند !

و هرگاه حال این روایت که به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نسبت کرده اند و آن را عمده ما فی الباب میدانند دریافتی ، و وهن و ضعف آن از کلام ولی الله هم ظاهر [ شد ] ، پس از حال دیگر خرافات چه میپرسی ؟ !


1- صحیح بخاری 6 / 129 .

ص : 171

و مع هذا بحمدالله حال جرح و قدح روایت ابوهریره سابقاً دریافتی ، پس از محدثیّت و تبحر ولی الله - که معتقدینش اعتقاد آن دارند - نهایت بعید که به چنین روایت مقدوح مجروح دست انداخته و آن را مقدم تر بر سایر روایات ذکر ساخته ، و از روایت “ موطأ “ و بخاری و مسلم و غیر آن هم بهتر پنداشته [ است ] !

و حال روایات سلمه و سبره هم دریافتی که مقدوح و مجروح و مطعون و ملوم است به وجوه عدیده .

باقی ماند روایت خلافت مآب ، فالتشبث به ضحکة لأولی الباب چه اگر نزد خلافت مآب حرمت متعه به ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت میبود آن را چرا در معرض استدلال و احتجاج به مقابله منکرین و طاعنین بر او - به سبب تحریم متعه - ذکر نمیکرد ؟ ! آخر آن را برای کدام روز سیاه برداشته بود ؟ !

و عدم ذکر خلافت مآب تحریم نبوی را به جواب طاعنین و عائبین ، از روایت ابن جریر طبری ظاهر است - کما سیجیء - و نیز دلائل عدیده که در عبارت ابن القیّم گذشت دلالت دارد بر بطلان این روایت .

و مع ذلک روایت نقل خلافت مآب تحریم متعه را از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، مالک و دیگر اصحاب “ صحاح سته “ نقل نکرده اند سوای ابن ماجه ، پس هرگاه ابن تیمیه اعراض بخاری را از حدیثی که مسلم آن را

ص : 172

روایت کرده (1) ، و ترمذی و نسائی هم - کما فی جامع الأُصول (2) - روایت آن کرده اند ، قادح و جارح آن پنداشته ، این روایت که مسلم و مالک و نسائی و ابوداود و ترمذی هم شریک بخاری اند در اعراض از آن ، بالاولی مقدوح و مجروح باشد .

و مع ذلک اسناد آن هم مقدوح است ، ابن ماجه در “ سنن “ خود آورده :

حدّثنا محمد بن خلف العسقلانی ، حدّثنا الفریانی ، عن أبان بن أبی حازم ، عن أبی بکر بن حفص ، عن ابن عمر ، قال : لمّا ولی عمر بن الخطاب خطب الناس ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أذن لنا فی المتعة ثلاثاً ثم حرّمها ، والله لا أعلم أحداً یتمتّع - وهو محصن - إلاّ رجمته بالحجارة إلاّ أن یأتینی بأربعة یشهدون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أحلّها بعد إذ حرّمها (3) .

در اسناد این روایت ابان بن ابی حازم است ، ذهبی او را در ضعفا و مقدوحین وارد فرموده و افاده کرده که : غیر ابن معین او را تضعیف نموده .


1- اشاره است به حدیث : « لعهد النبیّ الأُمی إلیّ : لا یحبّنی إلاّ مؤمن ولا یبغضنی إلاّ منافق » . که قبلا مناقشه در آن از منهاج السنة 7 / 147 - 148 نقل شد .
2- مراجعه شود به جامع الأصول 8 / 656 .
3- سنن ابن ماجه 1 / 630 .

ص : 173

و فلاس گفته که : نشنیدم یحیی را که تحدیث کند از او گاهی .

و ابن حبّان فحش (1) خطای او ثابت کرده ، و انفراد بالمناکیر هم بر آن افزوده .

و نسائی به تصریح ‹ 1058 › تمام ، نفی قوت از او کرده ، قدح و جرح او را متیقن ساخته .

و عقیلی هم او را در ضعفا وارد کرده .

ذهبی در “ مغنی “ گفته :

أبان بن عبد الله البجلی ، وهو أبان بن أبی حازم ، کوفی ، له مناکیر ، حسن الحدیث ، وثّقه ابن معین ، ولیّنه غیره (2) .

و در “ کاشف “ گفته :

أبان بن عبد الله بن أبی حازم البجلی الأحمسی ، عن عطا وعمرو بن شعیب .

وعنه ابن المبارک وأبو نعیم . . وعدّة .

وثّقه ابن معین ، ولیّنه غیره (3) .


1- قال ابن الأثیر وغیره : قد یکون الفحش بمعنی الزیادة والکثرة . انظر : النهایة 3 / 415 ، لسان العرب 6 / 326 .
2- سقط عن المصدر قوله : ( ولیّنه غیره ) . المغنی 1 / 7 .
3- الکاشف 1 / 206 .

ص : 174

و در “ میزان الاعتدال “ گفته :

أبان بن عبد الله ، وهو أبان بن أبی حازم البجلی الکوفی ، حسن الحدیث ، وثّقه ابن معین ، قال ابن عدی : أبان بن عبد الله بن أبی حازم ، صخر بن العیلة البجلی ، قال الفلاس : ما سمعت یحیی القطّان یحدّث عنه قطّ .

وقال أحمد بن حنبل : صدوق صالح الحدیث .

وقال ابن عدی : أرجو أنه لا بأس به ، له عن عمرو بن شعیب وغیره ، وممّا أنکر علیه ما روی مالک بن إسماعیل النهدی : حدّثنی سلیمان بن إبراهیم بن جریر ، عن أبان بن عبد الله البجلی ، عن أبی بکر بن حفص : عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - مرفوعاً - : جریر منّا أهل البیت ظهراً لبطن . . ظهراً لبطن (1) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

أبان بن عبد الله بن أبی حازم بن صخر بن العیلة - وقیل : ابن أبی حازم صخر بن العیلة - البجلی ، الأحمسی ، الکوفی ، روی عن عمّه عثمان ، وعدی بن ثابت ، وعمرو بن شعیب ، وإبراهیم بن جریر بن عبد الله . . وغیرهم .


1- [ الف ] صفحه : 1 - 2 ، قوبل علی نسخ عدیدة . [ میزان الاعتدال 1 / 9 - 10 ] .

ص : 175

وعنه ابن المبارک ، وأبو أحمد الزبیری ، ووکیع ، والقاضی أبو یوسف . . وجماعة .

قال الفلاس : کان ابن مهدی یحدّث عن سفیان ، عنه ، وما سمعت یحیی یحدّث عنه قطّ . وقال أحمد : صدوق صالح الحدیث . وقال ابن معین : ثقة .

وقال ابن عدی : هو عزیز الحدیث ، عزیز الرّوایات ، لم أجد له حدیثاً منکر المتن فأذکره ، وأرجو أنه لا بأس به .

قلت : وقال ابن حبّان : کان ممّن فحش خطاؤه ، وانفرد بالمناکیر .

وقال ابن سعد - فی الطبقات - : توفّی بالکوفة فی خلافة أبی جعفر .

وقال أحمد - أیضاً - والعجلی وابن نمیر : ثقة .

وقال النسائی - فی الجرح والتعدیل - : لیس بالقویّ . وذکره العقیلی فی الضعفاء ، وأخرج له ابن خزیمة والحاکم فی صحیحهما (1) .

بالجمله ; - به عنایت الهی و توفیق ایزدی - از بیان سابق و لاحق ، قدح و جرح جمیع روایات “ صحاح سته “ و روایت مالک که در نهی متعه یا تحریم


1- تهذیب التهذیب 1 / 84 .

ص : 176

آن ذکر کرده اند ، ثابت گشت ، چه روایت مالک از زهری است ، و مسلم روایت از سلمه و روایات عدیده از سبره ، و روایات عدیده از زهری آورده ، و قدح این همه دریافتی .

و روایات بخاری منحصر است در روایت زهری [ چنانکه ] دریافتی .

و نسائی هم روایات عدیده از زهری آورده ، در روایتی که از سبره نقل کرده ، در آن اصلا ذکر نهی یا تحریم متعه نیست ، کما ستطلع علیه فیما بعد .

و ترمذی به اسناد صرف روایت زهری نقل کرده ، و حواله [ ای ] که به روایت ‹ 1059 › ابوهریره و سبره نموده ، حالش منکشف شد .

وابن ماجه در این باب روایت زهری آورده ، و روایت سبره که از عبدالعزیز بن عمر منقول است ، و قدح و جرح او دریافتی ، و روایت عمر که ابن ماجه آورده که اینجا قدح آن مذکور شد .

و ابوداود هم دو روایت در این باب نقل کرده که از زهری منقول است ، و قدح زهری دریافتی ، ابوداود در “ سنن “ خود گفته :

حدّثنا مسدّد بن مسرهد ، ( نا ) عبد الوارث ، عن إسماعیل بن أُمیة ، عن الزهری ، قال : کنا عند عمر بن عبدالعزیز ، فتذاکرنا متعة النساء ، فقال رجل - یقال له : ربیع بن سبرة - : أشهد علی أبی أنه حدّث : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها فی حجة الوداع .

حدّثنا محمد بن یحیی بن فارس ، ( نا ) عبد الرزاق ، ( أنا )

ص : 177

معمّر ، عن الزهری ، عن ربیع بن سبرة ، عن أبیه : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرّم متعة النساء (1) .

اما آنچه گفته : پس جوابش آن است که این غلط فهمی خود است .

پس این غلط فهمی خود [ او ] است که به مفاد : ( خود غلط ، انشا غلط ، املا غلط ) از روایات اکابر مشایخ و ائمه و اساطین محدثین که جابجا بر خرافاتشان مینازد و به مقابله اهل حق هم - خلافاً لعهده وأیضا [ خلافاً لکلام ] والده - دست بر آن میاندازد ، و خود در همین عبارت حواله به ایشان کرده ، حیث قال :

( و در “ موطأ “ و بخاری و مسلم و دیگر کتب متداوله ) خبری برنداشته ! !

بار الها ! مگر آنکه بگویند که : دیده و دانسته برای تخدیع و اضلالِ همج رعاع و تکثیر مادّه خلاف و نزاع آن را به ستر و اخفا زده ، در شکم فرو برده ، تلبیس و تدلیس را به غایت قصوی رسانیده ! !

بالجمله ; نهایت غلط فهمی است که غلط فهمی را به اهل حق نسبت میسازد و نمیداند که آخر بعدِ اندک تفحص ، پرده از روی این تلبیس و تدلیس خواهد افتاد ، و حقیقت امر کالشمس الطالعه واضح خواهد گشت .

و خود در همین مقام حواله به این کتب کرده است ، و باز الزام را به مفاد


1- [ الف ] جلد اول صفحة : 284 / 456 ( طبع دهلی ) ، باب فی نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ سنن ابوداود 1 / 460 ] .

ص : 178

آن ، موجب ثبوت غلط فهمی ملزِم میداند ، و نمیداند که این عین الزام غلط فهمی به خود است ! چه اگر الزام به مفاد این روایات به جواب استدلال به آن ، مثبت غلط فهمی و جهل و حمق است ، پس اصل استدلال به آن بالاولی مثبت غلط فهمی و موجب جهل و حمق مخاطب و والد مخاطب و سایر مستدلّین و محتجّین به آن - که بسیاری از مشایخ و اساطین دین سنیه اند - خواهد شد !

و غریب تر از این ، امری به گوش کسی کمتر خورده باشد که کسی به روایتی خود استدلال کند ، هرگاه مجیب ، عدم تمامیت استدلال حسب آن روایات بیان کند ، مستدل تمسک را به این روایات در عدم تمامیت استدلال ، مثبت غلط فهمی و موجب جهل و حمق گرداند ، و اصل استدلال خود را عین حق و صواب پندارد .

بالجمله ; تاریخ نهی متعه به خیبر از روایت “ موطأ “ خود ظاهر است ، و روایتش از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) منحصر است در این روایت ناصّه ، و همچنین روایات ناصّه بر این تاریخ .

و بخاری هم سه تا روایات ناصّه بر این معنا در “ صحیح “ خود آورده .

و در “ صحیح نسائی “ هم به سه طریق روایت ناصّه بر این تاریخ مروی است .

و ابن ماجه و احمد بن حنبل هم از روایت ناصّه بر این تاریخ آورده .

و در “ مشکاة “ و “ مصابیح “ هم مذکور است .

ص : 179

و دارقطنی هم روایت آن نموده .

و شرّاح ‹ 1060 › کتب حدیث سنیه هم تاریخ نهی متعه به خیبر ذکر میسازند ، مثل مازری و قاضی عیاض و نووی و عسقلانی و عینی و قسطلانی و امثالشان .

و اطرف از این همه آن است که امام شافعی هم به این قول - که تحریم متعه در روز خیبر واقع شده - قائل است .

مالک در “ موطأ “ گفته :

مالک ، عن ابن شهاب ، عن عبد الله والحسن - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة (1) .

و بخاری در “ صحیح بخاری “ در کتاب الغزوات گفته :

حدّثنی یحیی بن قزعة ، قال : حدّثنا مالک ، عن ابن شهاب ، عن عبد الله والحسن - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، عن علی ابن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل الحمر الإنسیّة (2) .


1- [ الف ] باب لا یحلّ نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ الموطأ 2 / 542 ] .
2- [ الف ] صفحة : 1129 606 باب غزوة خیبر من کتاب المغازی . [ صحیح بخاری 5 / 78 ] .

ص : 180

نیز بخاری در “ صحیح “ خود در کتاب الذبائح گفته :

حدّثنا عبد الله بن یوسف ، قال : أخبرنا مالک ، عن ابن شهاب ، عن عبد الله والحسن - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : نهی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن المتعة عام خیبر ، وعن لحوم الحمر الإنسیّة (1) .

و نیز بخاری در “ صحیح “ خود در کتاب الخیل گفته :

حدّثنا مسدّد ، قال : حدّثنا یحیی عن عبید الله بن عمر ، قال : حدّثنی الزهری ، عن الحسن وعبد الله - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] قیل له : إن ابن عباس لا یری بمتعة النساء بأساً ! فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الإنسیّه (2) .

و در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

حدّثنا یحیی بن یحیی ، قال : قرأت علی مالک ، عن ابن شهاب ، عن عبد الله والحسن - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن


1- [ الف ] صفحة : 830 / 1129 باب لحوم الخیل من کتاب الذبائح . [ صحیح بخاری 6 / 230 ] .
2- [ الف ] صفحة : 1029 / 1129 باب بعد باب فی الزکاة من کتاب الخیل . [ صحیح بخاری 8 / 61 ] .

ص : 181

متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیّه .

وحدّثنا (1) عبد الله بن محمد بن أسماء الضبعی ، قال : ( نا ) جویریة ، عن مالک بهذا الاسناد .

وقال : سمع علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یقول - لفلان - : إنّک رجل تائه ! نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . . - بمثل حدیث یحیی عن مالک - .

حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، وابن نمیر ، وزهیر بن حرب - جمیعاً - ، عن ابن عیینة ، قال زهیر : ( نا ) سفیان بن عیینة ، عن الزّهری ، عن حسن وعبد الله - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن نکاح المتعة یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الأهلیه .

وحدّثنا محمد بن عبد الله بن نمیر ، قال : ( نا ) أبی ، قال : ( نا ) عبید الله ، عن ابن شهاب ، عن الحسن وعبد الله - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] أنه سمع ابن عباس یلین فی متعة النساء ، فقال : مهلاً یابن عباس ! فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الإنسیة .


1- فی المصدر : ( وحدّثناه ) .

ص : 182

وحدّثنا أبو الطاهر وحرملة ، قالا : ( نا ) ابن وهب ، قال : أخبرنی یونس ، عن ابن شهاب ، عن الحسن وعبد الله - ابنی محمد بن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - ، عن أبیهما : أنه سمع علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یقول - لابن عباس - : نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ‹ 1061 › عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیّة (1) .

و در “ جامع الأُصول “ مذکور است :

إن علیّاً [ ( علیه السلام ) ] قال - لابن عباس - : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة . أخرجه الجماعة إلاّ أبا داود (2) .

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة . متفق علیه (3) .


1- [ الف ] صفحة : 452 باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ صحیح مسلم 4 / 134 - 135 ] .
2- [ الف ] صفحة : 711 / 747 حرف النون . [ جامع الاصول 12 / 135 ] .
3- [ الف ] صفحة : 166 / 430 الفصل الأول من باب إعلان النکاح والخطبة والشرط من کتاب النکاح . [ مشکاة المصابیح 2 / 941 ] .

ص : 183

و بغوی در “ مصابیح “ گفته :

عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الإنسیّة (1) .

و ابن ماجه در “ سنن “ خود گفته :

حدّثنا محمد بن یحیی ، حدّثنا بشر بن عمر ، حدّثنا مالک بن أنس ، عن ابن شهاب ، عن عبد الله والحسن - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، عن علی بن ابیطالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الإنسیة (2) .

و در “ سنن نسائی “ در کتاب النکاح مسطور است :

أخبرنا محمد بن سلمة ، والحرث بن مسکین - قراءةً علیه وأنا أسمع ، واللفظ له - قال : أخبرنا ابن القاسم ، عن مالک ، عن ابن شهاب ، عن عبد الله والحسن - ابنی محمد بن علی - ، عن أبیهما ، عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]


1- [ الف ] صفحة : 135 / 255 باب إعلان النکاح والخطبة والشرط من الصحاح من کتاب النکاح . [ مصابیح السنة 2 / 415 ] .
2- [ الف ] صفحة : 349 / 798 چهاپه فی ذکر النهی عن نکاح المتعة من أبواب النکاح . [ سنن ابن ماجه 1 / 630 ] .

ص : 184

وسلّم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الإنسیّة .

وأخبرنا عمرو بن علی ، [ ومحمد بن بشار (1) ] ، ومحمد بن المثنّی ، قالوا : أخبرنا عبد الوهاب ، قال : سمعت یحیی بن سعید یقول : أخبرنی مالک بن أنس : ان ابن شهاب أخبره : ان عبد الله والحسن - ابنی محمد علی - ، أخبراه : ان أباهما محمد بن علی أخبرهما : ان علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یوم خیبر عن متعة النساء .

قال ابن المثنّی : یوم حنین ، وقال : هکذا حدّثنا عبد الوهاب من کتابه (2) .

و نیز در “ سنن نسائی “ در کتاب الصید و الذبائح مذکور است :

أخبرنا سلیمان بن داود ، قال : حدّثنا عبد الله بن وهب ، قال : أخبرنی یونس ، ومالک ، وأُسامة ، عن ابن شهاب ، عن الحسن وعبد الله - ابنی محمد - ، عن أبیهما ، عن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الإنسیة (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] صفحة : 32 / 268 فی تحریم المتعة ، کتاب النکاح . [ سنن نسائی 6 / 126 ] .
3- [ الف ] صفحة : 141 / 268 تحریم أکل الحمر الأهلیة من کتاب الصید . [ سنن نسائی 7 / 202 ] .

ص : 185

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

وحکی البیهقی ، عن الحمیدی : ان سفیان بن عیینة کان یقول : قوله : ( یوم خیبر ) یتعلّق بالحمر الأهلیة لا بالمتعة .

قال البیهقی : وما قاله محتمل - یعنی فی روایته هذه - وأمّا غیره فصرّح أن الظرف یتعلّق بالمتعة .

وقد مضی فی غزوة خیبر من کتاب المغازی ویأتی فی الذبائح من طریق مالک بلفظ : نهی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یوم خیبر عن متعة النساء ، وعن لحوم الحمر الأهلیّة . . [ وهکذا أخرجه مسلم من روایة ابن عیینة أیضاً ] (1) .

وسیأتی فی ترک الحیل فی روایة عبد الله عن عمر (2) ، عن الزهری : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عنهما (3) یوم خیبر .

ولأحمد ، من طریق معمّر - بسنده - : أنه بلغه : ان ابن عباس


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( عبید الله بن عمر ) .
3- فی المصدر : ( عنها ) ، وظاهراً نسخه مؤلف صحیح بوده ، چون روایت آن از صحیح بخاری 8 / 61 چند صفحه قبل گذشت که نهی از هر دو روز خیبر بوده ، چون گفت : قیل له : إن ابن عباس لا یری بمتعة النساء بأساً ! فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الإنسّیه .

ص : 186

رخّص فی متعة النساء ، فقال له : إن رسول الله ‹ 1062 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الأهلیة .

وأخرجه مسلم ، من روایة یونس بن یزید ، عن الزهری مثل روایة مالک ، والدارقطنی من طریق ابن وهب ، عن مالک ، ویونس ، وأُسامة بن زید - ثلاثتهم - عن الزهری کذلک . (1) انتهی .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

والصواب المختار أن التحریم والإباحة کانا مرّتین ، وکانت حلالاً قبل خیبر ، ثمّ حرّمت یوم خیبر ، ثم أُبیحت یوم فتح مکة - وهو یوم أوطاس لاتصالهما - ثم حرّمت یومئذ بعد ثلاثة أیام تحریماً مؤبداً إلی یوم القیامة واستمرّ التحریم (2) .

و نیز نووی در “ شرح صحیح مسلم “ از قاضی عیاض نقل کرده او گفته :

وذکر مسلم من روایة سلمة بن الأکوع إباحتها یوم أوطاس ، ومن روایة سبرة إباحتها یوم الفتح ، وهما واحد ، ثم حرّمت یومئذ ، وفی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : یوم تحریمها یوم خیبر . وهو قبل الفتح .


1- فتح الباری 9 / 145 .
2- [ الف ] باب نکاح المتعة . [ شرح مسلم نووی 9 / 181 ] .

ص : 187

وذکر غیر مسلم ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها فی غزوة تبوک من روایة إسحاق بن راشد ، عن الزهری ، عن عبد الله بن محمد بن علی ، عن أبیه ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، ولم یتابعه أحد علی هذا ، وهو غلط منه .

وهذا الحدیث رواه مالک - فی الموطّأ - وسفیان بن عیینة ، والعمری ، ویونس . . وغیرهم ، عن الزهری ، وفیه : یوم خیبر .

وکذا ذکره مسلم ، عن جماعة ، عن الزهری ، وهذا هو الصحیح (1) .

قبل از این شنیدی که نووی از قاضی عیاض نقل کرده که او گفته :

لأن حدیث تحریمها یوم خیبر صحیح لا مطعن فیه ، بل هو ثابت من روایة الثقات الأثبات (2) .

و نیز نووی از قاضی عیاض نقل کرده که او گفته :

وأما قول الحسن : أنها إنّما کانت فی عمرة القضاء ، لا قبلها ولا بعدها ، فتردّه الأحادیث الثابتة فی تحریمها یوم خیبر . . إلی آخره (3) .


1- شرح مسلم نووی 9 / 180 .
2- شرح مسلم نووی 9 / 180 .
3- شرح مسلم نووی 9 / 181 .

ص : 188

و نیز نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

قال المازری : واختلف (1) الرّوایة فی صحیح مسلم فی النهی عن المتعة ، ففیه : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها یوم خیبر . وفیه : أنه نهی [ عنها ] (2) یوم فتح مکة .

فإن تعلّق بهذا من أجاز نکاح المتعة ، وزعم أن الأحادیث تعارضت ، وأن هذا الإختلاف قادح فیها .

قلنا : هذا الزعم خطأ ، ولیس هذا تناقضاً ; لأنه یصحّ أن ینهی عنه فی زمن ، ثم ینهی عنه فی زمن آخر توکیداً و (3) لیشتهر النهی ویسمعه من لم یکن معه (4) أولاً ، فسمع بعض الرواة النهی فی زمن وسمعه آخرون فی زمن آخر ، فنقل کلٌ ما سمعه وأضافه إلی زمان سماعه . هذا کلام المازری (5) .

و قاضی القضات محمود بن احمد العینی در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ گفته :

وقال القاضی عیاض : یحتمل أنه علیه [ وآله ] السلام أباحها لهم


1- فی المصدر : ( واختلفت ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أو ) .
4- فی المصدر : ( سمعه ) .
5- [ الف ] باب نکاح المتعة . [ شرح مسلم نووی 9 / 179 ] .

ص : 189

للضرورة بعد التحریم ، ثم حرّمها تحریماً مؤبداً ، فیکون حرّمها یوم خیبر ، وفی عمرة القضاء ، ثم أباحها یوم الفتح للضرورة ، ثم حرّمها یوم الفتح - أیضاً - تحریماً مؤبداً .

قال النووی : الصّواب المختار أن التحریم والإباحة کانا مرّتین وکانت حلالاً قبل خیبر ، ثم حرّمت یوم خیبر ، ثم أُبیحت یوم فتح مکة ، - وهو یوم أوطاس لاتصالهما - ثم حرّمت ‹ 1063 › یومئذ - بعد ثلاثة أیام - تحریماً مؤبداً إلی یوم القیامة واستمر التحریم (1) .

و قسطلانی در “ ارشاد السّاری “ گفته :

وقال النووی : الصّواب المختار أن التحریم والإباحة کانا مرّتین ، فکانت حلالاً قبل خیبر ، ثم حرّمت یوم خیبر ، ثم أُبیحت یوم الفتح - وهی یوم أوطاس لاتصالها بها - ، ثم حرّمت یومئذ - بعد ثلاثة أیام - تحریماً مؤبداً إلی یوم القیامة (2) .

و طیبی در “ شرح مختار “ گفته :

قال الشیخ محیی الدین : والصحیح المختار أن التحریم والإباحة کانا مرّتین ، وکانت حلالاً قبل خیبر ، ثم حرّمت یوم خیبر ، ثم


1- عمدة القاری 17 / 247 .
2- [ الف ] صفحة : 78 / 559 باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نکاح المتعة آخراً . [ ارشاد الساری 8 / 43 ] .

ص : 190

أُبیحت یوم فتح مکة - وهو یوم أوطاس لاتصالهما - ، ثم حرّمت - بعد ثلاثة أیام - تحریماً مؤبداً إلی یوم القیامة (1) .

و ابن قیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

واختلف فی الوقت الذی حرّمت فیه المتعة علی أربعة أقوال : أحدها : أنه یوم خیبر ، وهذا قول طائفة من العلماء ، منهم الشافعی وغیره (2) .

اما آنچه گفته : و الا در روایت حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] در اصل ، غزوه خیبر را تاریخ لحوم حمر انسیه فرموده اند ، نه تاریخ تحریم متعه ، لیکن عبارت موهم آن است که تاریخ هر دو باشد .

پس کاش مخاطب اصل این روایات بالفاظها نقل میکرد ، و باز بیان مینمود که اصل روایت موهمه کدام است ، و روایت محققة الوهم کدام ، و لیکن به سبب کمال تبحر و اطلاع ! رجوع به این کتب هم (3) نیاورده ، رمی السّهام فی الظلام آغاز نهاده ، هر چه خواسته نگاشته .


1- [ الف ] فصل اول من باب إعلان النکاح والخطبة من کتاب النکاح . [ شرح مختار : والمراد من الشیخ محیی الدین هو النووی فی شرحه علی مسلم 9 / 181 ، وراجع : عمدة القاری 17 / 247 ، تفسیر الآلوسی 5 / 5 ] .
2- [ الف ] صفحة : 252 / 327 جلد اول غزوه فتح . [ زاد المعاد 3 / 459 ] .
3- در [ الف ] ( رجوع هم به این کتب ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 191

یا آنکه بگویند که : دیده و دانسته ; اضلال و تخدیع خواسته ، از این سبب اعراض از نقل آن ساخته .

بالجمله ; این افاده اش مخدوش است به وجوه عدیده :

اول : آنکه روایات بخاری و مسلم و مالک و امثالشان نص است بر تاریخ نهی متعه به خیبر ، پس اگر اهل حق حواله به آن - برای اثبات عدم تمامیت استدلال به آن - کنند ، به ازای آن ، حرف جرح و قدح آوردن ، طُرفه ماجرا است !

دوم : آنکه خود به این روایات در صدر کلام ، حواله فرموده ، احتجاج و استدلال به آن خواسته ، پس چرا باز مشغول قدح و جرح آن گردیده ؟ !

سوم : آنکه جرح و قدح این روایات ضرری به اهل حق نمیرساند ، بلکه تیشه بر پای مخاطب و والد ماجدش - که استدلال به این روایات میخواهند - میزند که روایاتی که نزد خودشان منسوب به وهم و خلط ، و مثبت آن جاهل و احمق است ، چگونه صلاحیت احتجاج و استدلال ، و آن هم به مقابله اهل حق دارد ؟ !

چهارم : آنکه دعوی این معنا که : ( در روایت حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] در اصل غزوه خیبر [ را ] تاریخ لحوم حمر انسیه فرموده اند ، نه تاریخ متعه ، لیکن عبارت موهم آن است که تاریخ هر دو باشد ) .

ص : 192

ناشی از عدم تأمل و فقدان إمعان است ، و دلیل تام است بر آنکه در حبّ تصحیح مفتریات اسلاف خود ، به مدلولات صریحه هم وانمیرسد ، قاعده نحویه را که اطفال هم لحاظ آن دارند ، از دست میدهد ، و انهماک عظیم در وهم و خبط دارد ! چه روایتی که در آن این تأویل علیل جاری کردن میخواهد ، در “ صحیح بخاری “ به این الفاظ مروی است :

إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن المتعة ، وعن لحوم الحمر الأهلیه زمن خیبر (1) .

ومثله ألفاظ الترمذی کما سمعت (2) .

وفی سنن النسائی : یوم خیبر ، بدل : زمن خیبر (3) .

و ظاهر است که اگر کسی ‹ 1064 › کتابی از مختصرات نحو را هم اتقان کند ، نخواهد گفت که : در این روایت لفظ ( زمن خیبر ) یا ( یوم خیبر ) متعلق است به ( لحوم حمر اهلیه ) ; زیرا که از مقررات و مسلّمات نحویّین است که : ظرف متعلق نمیشود مگر به فعل یا شبه فعل ، پس لفظ ( زمن خیبر ) یا ( یوم خیبر ) در این روایت اگر متعلق شود به ( لحوم الحمر الأهلیة ) ، لازم آید تعلق ظرف به لفظ ( لحوم ) ، و لفظ ( لحوم ) نه فعل است و نه شبه فعل ; این معنا را


1- صحیح بخاری 6 / 129 .
2- سنن ترمذی 2 / 295 .
3- سنن نسائی 6 / 126. تعبیر ( زمن خیبر ) در روایت ترمذی است .

ص : 193

“ کافیه “ خوان بلکه پستر (1) از آن هم میداند ، پس لابد که لفظ ( زمن خیبر ) متعلق شود به لفظ ( نهی ) ; و هرگاه متعلق به لفظ ( نهی ) شد ، وقوع نهی متعه زمن خیبر ثابت گشت ; چه فعل ( نهی ) بر ( متعه ) واقع شده که ( متعه ) مفعول ( نهی ) است ، وچون فعل ( نهی ) مقید است به ( زمن خیبر ) ، تقیید نهی متعه هم به زمن خیبر لازم آمد ، مثلا اگر کسی بگوید که : ( ضربت زیداًو عمرواً فی الدار ) پر ظاهر [ است ] که در این عبارت لفظ ( فی الدار ) متعلق به عمرواً نمیتواند شد ، لابد است که متعلق به ( ضربت ) باشد ، و هرگاه متعلق به ( ضربت ) باشد مدلول آن وقوعِ ضربِ زید و عمرو هر دو در دار خواهد شد .

واگر کسی بگوید که : لفظ ( زمن خیبر ) متعلق است به لفظ ( الکائنه ) که آن صفت ( لحوم حمر اهلیه ) است .

پس آن مدفوع است :

اولا : به آنکه برای این تقدیر دلیلی باید ، و امر صریح و ظاهر را گذاشتن (2) ، بی دلیل و قرینه اختیارِ تقدیر سمتی از جواز ندارد .

و ثانیاً : بنابر این تقدیر ، معنای حدیث آن خواهد بود که : نهی فرمود از لحوم حمر اهلیه که آن لحوم وقت غزوه خیبر بودند ، پس نهی مخصوص به لحوم مخصوصه که در وقت غزوه خیبر بودند خواهد شد ، لازم میآید عدم


1- یعنی کسی که کتابهای نحوی قبل از “ کافیه “ را نیز خوانده باشد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( گذاشته ) آمده است .

ص : 194

نهی از لحوم حمر اهلیه که بعدِ غزوه خیبر پیدا شدند ، و ظاهر است که مقصود نهی از لحوم حمر اهلیه علی الإطلاق است ، نه نهی از لحوم حمر اهلیه که در زمن خیبر بودند و بس (1) .

و از همین جا است که قسطلانی - در “ شرح حدیث بخاری “ که در کتاب النکاح آورده - گفته :

( زمن خیبر ) ظرف للنهیین (2) .

وفی غزوة خیبر - من کتاب المغازی - : نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم یوم خیبر عن متعة النساء (3) ، وعن لحوم الحمر الأهلیة . انتهی (4) .

و علقمی در “ کوکب منیر شرح جامع صغیر “ (5) گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( پس ) آمده است .
2- فی المصدر : ( للاثنین ) .
3- [ الف ] خ ل : عن متعة النساء یوم خیبر .
4- ارشاد الساری 8 / 42 - 43 .
5- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 1 / 560 : الجامع الصغیر من حدیث البشیر النذیر ; للشیخ الحافظ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی . . . وللأصل شروح ، منها : شرح الشیخ شمس الدین محمد بن العلقمی الشافعی تلمیذ المصنف ( المتوفی سنة 929 تسع وعشرین وتسعمائة ) وهو شرح بالقول فی مجلدین ، وسمّاه : الکوکب المنیر ، لکنه قد یترک أحادیث بلا شرح لکونها غیر محتاجة إلیه .

ص : 195

قوله : ( نهی عن المتعة وعن لحوم الحمر الأهلیة زمن خیبر ) قال شیخنا : الظّرف راجع للأمرین ، کما صرّح فی روایة مسلم ، وخصّه بعضهم بلحوم الحمر دون المتعة ، وصحّفه بعضهم فقال : حنین . (1) انتهی .

پس ثابت شد که ادعای ایهام از طرائف اوهام است والحمد لله المنعام فی المبدأ والختام حیث وفّقنا (2) لنهایة التبکیت والإلزام ، وإسکات المکابرین الجالبین علی أنفسهم لکل ملام .

پنجم : آنکه فرض کردیم که این روایت بخاری و ترمذی و نسائی و امثال آن نص نیست بر تعلق ( زمن خیبر ) به لفظ ( نهی ) ، بلکه احتمال تعلق آن به ( لحوم حمر اهلیه ) دارد ، پس این روایت به نسبت نهی متعه مطلق خواهد بود ، و روایات دیگر که در “ صحیحین “ مذکور است ، و روایت “ موطأ “ و غیر آن مقید است که در آن تاریخ نهی متعه به خیبر صراحتاً مذکور است ، و هر که ادنی بهره از علم اصول و حدیث دارد میداند که حمل مطلق بر مقید واجب است ، پس این روایت بخاری و غیره محمول خواهد شد بر همان روایات مقیده ، و حمل مقید بر وَهْم و حمل مطلق بر اطلاق ، خلاف ‹ 1065 › تحقیق حذاق ، والله ولی التوفیق والإرفاق .


1- الکوکب المنیر :
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وفّقناه ) آمده است .

ص : 196

اما آنچه گفته : این وهم را بعض محقق کرده ، نقل کرده اند . . . الی آخر .

پس این تحقیق که حسب تحقیق مخاطب وهم است ، مالک و بخاری و مسلم و غیرشان - که پیشوایان سنیه اند و دفاتر طویله اینها به مدح و ثنا و تعظیم و اطرایشان سیاه ! - روایت کرده اند ، و خود مخاطب جابجا به روایت اینها دست میاندازد و آنرا مایه خلاص و نجات از اشکالات میپندارد ، و جاها مفاخرت به اصحیّت بخاری آغاز نهاده ، و اینجا افتخار بر اصحیت مسلم سرداده ، پس این تحقیق را وهم و غلطِ بی اصل پنداشتن ، این حضرات را از تحقیق به در ساختن ، و به وادی خبط و خلط انداختن است !

و در حقیقت این حکم تأیید مرام علمای کرام است که هرگاه روایت مالک و روایات بخاری و مسلم و امثالشان - که دلالت بر این تاریخ دارد - لایق اعتبار و اعتماد نزد خود مخاطب نیست ; [ پس ] کمال شناعت احتجاج مخاطب و والد مخاطب به آن ظاهر و واضح گردید .

و نیز هرگاه این روایت ساقط از اعتبار گردید حال آنکه مالک و بخاری و مسلم و ابن ماجه و نسائی اتفاق بر آن کرده اند ، روایات دیگر که بر آن اتفاق اینها هم واقع نشده چگونه لایق قبول و قابل اصغا خواهد بود ؟ !

و نیز بخاری روایت منسوبه را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در غایت ثبوت پنداشته ، به مقام اثباتِ نسخ متعه دست بر آن انداخته ، و همچنین عمده ما فی الباب بودن آن از عبارت ابن القیّم [ هم ] ظاهر [ است ] ، پس هرگاه چنین

ص : 197

حدیث به این رسوایی رسید که خود مخاطب آن را مشتمل بر وهم و غلط میداند ، پس دیگر روایات چگونه قابل اعتنا خواهد بود ؟ !

و مخاطب - حسب دأب ناصواب خود - در اینجا هم داد تخدیع و تلبیس داده که بالاجمال به بعضی این وهم را منسوب ساخته ، و حقیقت حال بیان نکرده که آن بعض کدام کسانند تا شناعت استدلال او به روایات “ صحیحین “ و “ موطأ “ و امثال آن حسب اعترافش ثابت شود .

و لیکن هرگاه والد او - با آن همه جلالت و عظمت ! - سالک مسلک تخدیع و تلبیس و تلمیع و تدلیس گردیده که با وصف حواله این حدیث به بخاری و مسلم و “ موطأ “ و باقی کتب متداوله ، باز به غیر نقل اصلِ الفاظ - به محض اجمال - روایت ناصّه را بر تاریخ خیبر از روایات ثقات بر آورده ، و آن را شاذّ و غیر محفوظ قرار داده ، پس اگر مخاطب هم به تقلید او در این تخدیع فظیع گرفتار شود چه عجب است ؟ !

اما آنچه گفته : و اگر حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در این روایت تحریم متعه را به تاریخ خیبر مورخ کرده روایت میفرموده ، ردّ بر ابن عباس و الزام او چه قسم صورت میبست ؟ !

پس مدفوع است به آنکه : فاضل مخاطب به سبب مزید عجز و درماندگی و استیلای اختلاط عقل و اختباط حواس از قاعده مناظره و محاجّه به مراحل دور افتاده ، ندانسته که هرگاه کلام معترض مبنی بر الزام اهل خلاف باشد ، به

ص : 198

مقابله او این سخن بی مغز - که در حقیقت مزید تفضیح و تقبیح روات و اسلاف مغفّلین خود است - بر زبان آوردن ، نهایت ‹ 1066 › دانشمندی و دقت نظر و محافظت قواعد مناظره ثابت کردن است !

معترض کی معتقد صحت ردّ و الزام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است ؟ !

اهل سنت روایت این الزام و ردّ از کتب خود آوردند ; معترض اگر به جواب آن گوید که : ( این روایت بعدِ تسلیم هم مفید حرمت متعه نمیتواند شد که حلّت آن حسب روایات شما بعد این واقع شده ) ، به جواب او حرف لزومِ صحت این الزام بر زبان آوردن ، طرفه ماجرا است !

و در حقیقت این معنا دلیل شافی و برهان وافی بر اختلاق و اختراع و افتعال این روایات است که چگونه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به چنین الزام مختل النظام ، ابن عباس را ملزم میساخت ، وذلک هو المطلوب .

و فرض کردیم لزوم صحت این الزام ، پس باز هم معترض را چه ضرر ، بلکه مزید بیدانشی و بُعد محتجّین به این روایات از تدّبر و تأمل واضح و لائح [ میشود ] ; چه هرگاه تاریخ نهی متعه به خیبر سمتی از جواز ندارد ، و صحت الزام ابن عباس لازم [ نمیآید ] ، پس چرا شماها به این روایات حواله کردید ؟ و جهل و حمق خود به قول خود ثابت نمودید ؟ ! چه ظاهر است که در “ موطأ “ همین روایات مورّخ به خیبر مذکور و در “ صحیح مسلم “ هم نیز همین روایات مورخه به خیبر مسطور ، و در “ صحیح بخاری “ نیز سه روایت

ص : 199

مورخه به این تاریخ موجود [ است ] ، پس به این روایات مشتمله بر امر باطل چرا احتجاج کردید و استدلال نمودید ؟

از اول امر میبایستی از خواب غفلت بیدار شدن ، و خبر از خرابی و تباهی روایات خود گرفتن ! !

اما آنچه گفته : حال آنکه در وقت همین ردّ و الزام این روایت [ را ] فرموده ، و ابن عباس را بر تجویز متعه زجر شدید نموده ، گفته : إنک رجل تائه .

پس این افاده ، مکذّب خرافه آتیه او است ، چه در ما بعد ادعا کرده که : ( نزد ابن عباس متعه حالا مضطر را مباح است ، چنانچه دم و خنزیر و میته ) .

پس زجر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ابن عباس را ، اگر بر تجویز اضطراری بوده ، ظاهر است که بطلان این تجویز از تحریم نبوی ثابت نمیشود ، چه تحریم دم و خنزیر و میته هم ثابت است ، و آن مستلزم بطلان تجویز اضطراری آن نیست ، پس همچنین تحریم متعه ، مستلزم تحریم آن در حال اضطرار و نافی تجویز اضطراری نخواهد شد !

بار الها ! مگر آنکه بگویند که : چون متعه مثل زنا است ، و زنا در حال اضطرار هم روا نیست ، پس تحریم متعه مسلتزم مماثلت آن با زنا است ، و زنا در حال اضطرار هم غیر جایز ، پس متعه هم در حال اضطرار نا جایز باشد ! به این سبب الزام ابن عباس صحیح باشد .

ص : 200

پس مجاب است به آنکه : بنابر این لازم میآید که زجر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - حسب روایتشان - ابن عباس را بر تجویز مطلق باشد ، و ثبوت تجویز مطلق از ابن عباس مکذّب نفی آن نیست (1) .

و نیز هرگاه مثل ابن عباس - با آن جلالت قدر و عظمت شأن که تعلیم و تفهیم و تلقین خلیفه ثانی به عمل میآورد ، و خلافت مآب رجوع به او در مشکلات و معضلات میکرد - بر حکم ناجایز و تحلیل حرام اقدام کرده باشد ، و مستوجب زجر و نسبت تیه باشد ، پس تمسک اهل سنت به افعال و اقوال صحابه از عجایب خرافات باشد ، و زعم تعدیل و توثیق ‹ 1067 › همه ایشان از طرائف مزعومات .

اما آنچه گفته : پس هر که غزوه خیبر را تاریخ تحریم متعه گوید ، گویا دعوی غلطی در استدلال حضرت مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] میکند ، و این دعوی شاهد جهل و حمق او بس است .

پس این قول موجب تخجیل او است به چند وجه :

اول : آنکه هرگز اهل حق قائل به تحریم متعه در هیچ وقتی از اوقات نیستند ، و تحریم متعه و نهی آن را - فی أیّ وقت کان - کذب و دروغ محض میدانند ، پس تحریم متعه روز خیبر نیز نزد ایشان بی اصلِ محض و کذب


1- کذا .

ص : 201

صریح است ، پس وهم الزام دادن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ابن عباس را و روایت نهی متعه برای او اصلی ندارد ، و افترای بحت است .

آری ! اگر کسی از اهل حق گوید که : روایات منقوله از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در “ موطأ “ و بخاری و مسلم و امثال آن لایق آن نیست که احتجاج و استدلال به آن توان کرد بر تحریم متعه ; زیرا که این روایات مشتمل است بر نهی متعه روز خیبر ، و بعدِ آن تحلیل متعه حسب روایت اهل سنت ثابت [ است ] ، پس این روایات بر تقدیر تسلیم هم لایق تمسک نیست .

به جواب این تقریر ، سخن : ادعای غلطیِ استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر زبان آوردن و الزام جهل و حمق نمودن ، داد فراست و فطانت و ذکا و ألمعیت دادن است ، و فهم کلام و ادراک مرام را به پایه عالی نهادن ، فللّه الحمد والمنّه که الزام جهل و حمق به افحش وجوه بر خود مخاطب منقلب شد ، و برائت اهل حق از آن به ابین طرق واضح گردید .

و عجب که ولی الله هم با وصف آنکه خودش احادیث “ صحیحین “ و مانند آن را قابل آن ندیده که مناظره امامیه به آن توان کرد (1) ، در این مقام این افاده را به غفلت زده ، به الزام جهل و حمق جسارت کرده ، کمال علم و عقل خود ثابت ساخته .


1- قرة العینین : 145 .

ص : 202

بالجمله ; اطفال هم میدانند که احادیث “ صحاح سنیه “ بر شیعه حجت نمیتواند شد ، و اگر از آن کدامی (1) شنیعه لازم آید ، اهل حق را (2) صحت آن لازم نمیتواند شد ، الزام شناعت لازمه به سبب آن بر اهل حق مماثل آن است که شخص جانی الزام شناعت جنایت خود بر مجنی علیه نماید ، و داد وقاحت دهد !

دوم : آنکه فرزند ارجمند خلافت مآب - اعنی عبدالله بن عمر - حسب روایت اهل سنت ادعای تحریم خیبری داشت ، و ردّ بر ابن عباس به آن میساخت ، پس جهل و حمق او هم - حسب افاده مخاطب - نهایت ظاهر و واضح خواهد گشت ! در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

قلت : قد اختلف فی وقت النهی عن نکاح المتعة ، هل کان زمن خیبر ؟ أو فی زمن الفتح ؟ أو فی غزوة أوطاس ؟

وهی فی عام الفتح ؟ أو فی غزوة تبوک ؟ أو فی حجة الوداع ؟ أو فی عمرة القضاء ؟

ففی روایة مالک ومن تابعه فی حدیث علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : إن ذلک یوم خیبر ، کما فی حدیث الباب ، وکذلک فی حدیث ابن عمر ، رواه البیهقی من روایة ابن شهاب ، قال : أخبرنا سالم بن عبد الله : ان رجلاً سأل عبد الله بن عمر عن المتعة ، فقال : حرام . قال : فلان


1- یعنی : هر .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 203

یقول بها . فقال : والله لقد علم أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرّمها یوم خیبر ، وما کنّا مسافحین (1) .

و ملاعلی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن سالم ; أن رجلا سأل ‹ 1068 › ابن عمر عن المتعة ، فقال : حرام . قال : فإنّ فلاناً یفتی بها . فقال : والله لقد علم أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرّمها یوم خیبر ، وما کنّا مسافحین . ابن جریر .

مسند ابن عمر : نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن متعة النساء یوم خیبر . ابن جریر (2) .

سوم : آنکه هر چند مخاطب به ظاهر الزام شنیعه جهل و حمق به طرف اهل حق میخواهد ، لیکن در حقیقت به مفاد : ( یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ ) (3) قیامت عظمی و مصیبت کبری برای حضرات اهل سنت بر پا ساخته ، اساطین دین و ائمه منقّدین و مشایخ محققین و مقتدایان معتمدین خود را - که ارکان اسلام ، و اعلام فِخام ایشانند - به افحش وجوه و اقبح طرق تفضیح و تقبیح نموده ، هتک ناموس ایشان به غایت قصوی رسانیده ، مخالفت و معاندت


1- عمدة القاری 17 / 247 .
2- [ الف ] صفحة 425 / 455 جلد ثانی من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . [ کنز العمال 16 / 526 - 527 ] .
3- الحشر ( 59 ) : 2 .

ص : 204

ایشان با جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و جهل و حمق ایشان را به کمال وضوح و ظهور ثابت فرموده ; زیرا که بخاری و مسلم و مالک و احمد بن حنبل و ابن ماجه و نسائی و ابن اثیر و بغوی و صاحب “ مشکاة “ همه [ آن ] ها روایت تاریخ نهی متعه به خیبر نقل کرده اند ، و نووی و قاضی عیاض و غیرشان هم اثبات تحریم متعه به روز خیبر نموده ، و امام شافعی هم به تحریم خیبری زبان آلوده ; پس هرگاه مالک و شافعی و امام احمد و بخاری ومسلم و نسائی و ابن ماجه مع اتباع و اشیاع خود جاهل و احمق باشند و مخالف و معاند جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، مذهب اهل سنت - به عنایت الهی - به خاک سیاه برابر شد !

چهارم آنکه جهل و حمق این حضرات و جمیع ائمه و مشایخ سنیه - که جاها مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در مسائل شرعیه نموده اند - از (1) این اعتراف مخاطب و افاده والد ماجدش به نهایت ظهور و وضوح میرسد ; چه هفوات اصولیین و متکلمین و فقهای اهل سنت مشحون است به مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تا آنکه دفاتر طویله بر نفی حجیّت اجماع جمیع اهل بیت ( علیهم السلام ) سیاه کرده اند ، چه جا مخالفت تنها امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ! و إن کان حکم جمیعهم و واحدهم - لاسیّما أفضلهم وأشرفهم - واحداً .

و ظاهر است که مخالفت [ با آن حضرت ] مستلزم ادعای خطا و غلط در


1- در [ الف ] ( از ) خوانا نیست .

ص : 205

نفس حکم آن حضرت است ، چه جا محض استدلال ، والله الموفّق العاصم من الضلال والإضلال (1) .

پنجم : آنکه از اطرف طرائف آن است که : جهل و حمق خود مخاطب هم حسب اعتراف خودش و والد ماجدش به وجه نیک ظاهر و واضح میشود ; زیرا که او - به سبب کمال جسارت و خسارت - جاها بر تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اقدام کرده ، چنانچه در طعن پانزدهم از مطاعن ابی بکر روایت بخاری [ را ] - که از عکرمه کذّاب - که ناصبی مرتاب است - منقول است ، و متضمن تخطئه ابن عباس آن حضرت را در احراق زنادقه - نقل کرده (2) .

و نیز رجوع آن حضرت در بیع اُمهات به سوی قول عمر به استبشار و ابتهاج برای صیانت بکری نقل کرده (3) .

و نیز در باب امامت گفته :

و نیز اهل سنت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را مجتهد اعتقاد میکنند ، و در اجتهاد رجوع از مذهبی به مذهبی جایز و واقع است (4) .


1- در [ الف ] ( الاضلال ) خوانا نیست ، ممکن است ( الاعتلال ) باشد .
2- تحفه اثناعشریه : 283 .
3- تحفه اثناعشریه : 283 .
4- تحفه اثناعشریه : 229 .

ص : 206

و نیز در این باب اولاً در جمله مطاعن - که از نواصب نقل کرده - آورده :

و از آن جمله آن است که زید بن ثابت او را الزام صریح داد در باب ‹ 1069 › مکاتب که : هو عبد ما بقی علیه درهم ، و مذهب امیر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] این بود که : هو بقدر ما أدّی حرّ ، و بقدر ما لم یؤدّ عبد ، کما هو منقول فی الصحاح (1) .

و در مقام جواب گفته : و مناظره با زید بن ثابت و الزام دادن او در یک مسأله موجب حقارت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نمیشود ، که اِتّباع حق شأن این قسم اولیا است ، از خلیفه ثانی عمر بن الخطاب نیز منقول است که : به گفته یک زن قائل شده . . . الی آخر (2) .

و نیز در طعن هفتم از مطاعن عمر به اهتمام تمام اثبات خطا بر آن حضرت کرده است ، کما سبق . . (3) إلی غیر ذلک .

ششم : آنکه از این همه لطیف تر آن است که : جهل و حمق والد ماجد مخاطب هم - حسب اعتراف خودش و اعتراف مخاطب - به افحش وجوه ظاهر میگردد ; زیرا که والد مخاطب جابجا - پناه به خدا - سر تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دارد ! و رفع نقایص ائمه خود به اثبات خطا و غلط بر آن


1- تحفه اثناعشریه : 228 .
2- تحفه اثناعشریه : 230 .
3- تحفه اثناعشریه : 299 .

ص : 207

حضرت - معاذ الله من ذلک - از اجلّ مفاخرات و احسن مناظرات میانگارد ! نموذج آن این است که در “ قرة العینین “ گفته :

بلکه غلط از حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] واقع شد ، و آن غلط در نفس مسأله فقهیّه بود در قصه احراق مرتد ، و عبدالله بن عباس بر آن تنبیه ساخت :

عن عکرمة : أن علیاً حرّق قوماً ارتدّوا عن الإسلام ، فبلغ ذلک ابن عباس ، فقال : لو کنتُ أنا لقتلتُهم لقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : « من بدّل دینه فاقتلوه » . ولم أکن لأُحرقهم ; لأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : « لا تعذبوا بعذاب الله » .

فبلغ ذلک علیاً ، فقال : صدق ابن عباس . أخرجه الترمذی .

بلکه قضایای فاروق به محضر جمّ غفیراز فقهای صحابه میبود ، اگر فی الجمله انحرافی در قضا واقع میشد در معرض مباحثه میآمد ، مع هذا انگشت ننهادند ، مگر بر قدری یسیر ، و در آن مسائل جای تفتیش باقی است ، و قضایای حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] به محضر صحابه واقع نمیشد ، و ممکن که غلطهای بسیار در آن مستور میماند ، و چون عبدالله بن عباس بر سجلاّت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] مطلع شد ، اعتراض نمود :

عن ابن أبی ملیکة ، قال : کتبت إلی ابن عباس أسأله أن یکتب

ص : 208

لی کتاباً ، ویخفی عنی ، فقال : ولد ناصح ، أنا اختار له الأُمور اختیاراً وأُخفی (1) عنه .

قال : فدعا بقضاء علی [ ( علیه السلام ) ] ، فجعل یکتب منه أشیاءً ، ویمرّ به الشیء فیقول : والله ما قضی بهذا علی [ ( علیه السلام ) ] إلاّ أن یکون ضلّ ! (2) أخرجه مسلم فی مقدمة صحیحه .

پس عدم ذکر غلطات حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در کتب متداوله به جهت اختفای علم او و اختلاط قضایای او است ، چون روات او مستور الحال غیر حفاظ بوده اند . (3) انتهی .

پس میبینی که شاه ولی الله در این عبارت اهتمام بلیغ در تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و توجیه اغلاط و خطایا بر آن حضرت کرده که :

اولا : ادعای صدور غلط از آن حضرت به نص صریح کرده !

و ثانیاً : به قول خود : ( و آن غلط در نفس مسأله فقهیّه بود . . . ) الی آخر ، تأکید این دعوی باطل نموده .

و ثالثاً : روایت دالّه بر خطا در احراق مرتدین به روایت عکرمه - که کذب او و ناصبیت او ‹ 1070 › طشتی است از بام افتاده - نقل کرده .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأحفی ) آمده است .
2- فی المصدر : ( فعل ) ، وقد مرّ عن صحیح مسلم 1 / 10 بلفظ : ( ضلّ ) .
3- [ الف ] صفحة 115 / 215 جواب قوله : ( ورجعت الصحابة إلیه فی أکثر الوقایع بعد غلطهم ) از عبارت تجرید . ( 12 ) . [ قرة العینین : 149 ] .

ص : 209

و رابعاً : به ادعای امکان مستور ماندن غلطهای بسیار در قضایای [ وصی ] رسول مختار صلی الله علیه وآله الأطهار از غایت خبث ضمیرِ عنادْتخمیر خود خبر داده ، کمال استیلای غلوای عصبیّت ، ظاهر کرده که - خاکش به دهان ! - به محض وهم باطل و رجم کاذب به تنقیص و تعییر امیرِ کل امیر زبان میآلاید !

و خامساً : ادعای اعتراض ابن عباس بر سجلاّت آن حضرت نموده .

و سادساً : روایت دالّه بر نسبت ضلال - العیاذ بالله المتعال من هذا الکفر والضلال - به کمال طیب خاطر و استبشار نقل کرده .

و سابعاً : از وهم شک و امکان و ظنّ و تخمین ترقی کرده بر سر حتم و جزم و قطع و یقین رسیده به قول خود : ( پس عدم ذکر غلطات حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] . . . الی آخر ) قطعاً اثبات غلطات نموده ! !

پس از این کلام ناصبیت نظام از آغاز تا انجام ، حمق و جهل والد مخاطب واضح و ظاهر است ، حسب اعتراف خود مخاطب ، و هم حسب اعتراف خود او که او هم در همین کتاب - اعنی “ قرة العینین “ - کما علمت سابقاً توجیه غلط را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در محض استدلال ، شاهد جهل و حمق نزدیک [ اهل سنت و ] شیعه تفضیلیه قاطبتاً دانسته (1) ، پس حسب اعتراف او جهل و حمق او به اجماع طرفین به اکمل وجوه و اوضح طرق ثابت گشت که


1- قرة العینین : 214 - 215 .

ص : 210

در این کلام شآمت التیام توجیه غلط و خطا به تکرار و استبشار نموده ، و از اثبات غلط در محض استدلال گذشته ، هوس اثبات غلط در نفس مسأله فقهیّه در سر کرده ، و بر آن (1) هم اقتصار نکرده ، اثبات اغلاط بسیار در قضایای آن حضرت خواسته ، بلکه - معاذ الله - اثبات ضلال پیش نظر داشته ! !

فالعجب کلّ العجب من هذا البغض والعناد ! والله ولی التوفیق والرّشاد .

هفتم : آنکه بر این همه مصائب و آفات و نوائب و بلیات اکتفا نیست تا که به تحمل آن راضی شوند و صبر و قرار بر آن اختیار سازند ، بلکه این جهل و حمق از اسفل به اعلی هم سرایت میکند ، و جهل و حمق حضرات ثلاثه و اصحاب جمل و صفین و سایر صحابه مخالفین و تابعین و اتباع تابعین که در مسائل عدیده مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بالیقین میکردند ، ظاهر میشود ، چه مخالفت آن حضرت گو در ادنی مسأله باشد ، مستلزم تخطئه آن حضرت است در نفس حکم ، چه جا محض استدلال ; و هرگاه قول به امری که مستلزم اختلال استدلال آن حضرت باشد ، مثبت جهل و حمق و مخالفت و معاندت آن حضرت باشد ، مخالفت آن حضرت در نفس حکم که مستلزم تخطئه آن حضرت در اصل حکم است ، بالاولی مثبت جهل و حمق و مخالفت و معاندت باشد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( آن ) تکرار شده است .

ص : 211

هشتم : آنکه هرگاه اثبات تاریخ تحریم متعه به خیبر - حسب افاده مخاطب - مثبت جهل و حمق است ، پس کمال عجب است که چرا به روایت “ موطأ “ و مسلم و بخاری دست انداخته و تمسک به آن فرموده ، چه روایات این حضرات مشتمل است بر تاریخ نهی متعه به خیبر ، و هرگاه در صدر کلام احتجاج و استدلال به آن فرموده و آن را در غایت صحت و ثبوت دانسته تا آنکه دعوی تواترش نموده ، پس بحمد الله جهل و حمق خودش در این باب به کمال وضوح ثابت میگردد .

نهم : آنکه چون والد مخاطب نیز احتجاج و استناد ‹ 1071 › به روایت “ موطأ “ و بخاری و مسلم نموده به همین تقریب جهل و حمق او هم در این باب نزد اولی الافهام (1) به کمال ظهور خواهد رسید ، ولله الحمد فی المبدأ والمآب ، وهو ولی التوفیق والصواب .

دهم : آنکه از این کلام مخاطب - به عنایت الهی - کمال عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و نهایت برائت آن حضرت از اغلاط و خطایا و زلاّت به کمال وضوح و ظهور و نهایت انجلا ثابت میشود ، چه هرگاه تقوّل به امری که مستلزم ادعای غلط در محض استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد ، مثبت جهل و حمق باشد ، ادعای غلط و خطای آن حضرت در نفس احکام - به کمال اولویت - مثبت غایت جهل و حمق خواهد بود ; و هرگاه اثبات غلط


1- در [ الف ] ( الافهام ) خوانا نیست .

ص : 212

و خطا بر آن حضرت مثبت جهل و حمق باشد ، عصمت آن حضرت قطعاً و حتماً ثابت شود .

و لله الحمد که از افاده والد ماجدش هم عصمت آن حضرت به کمال وضوح ظاهر است ; زیرا که او هم گفتن امری را که مستلزم توجیه غلط به استدلال آن حضرت باشد ، مثبت جهل و حمق نزد اهل سنت و شیعه تفضیلیه قاطبتاً دانسته ، پس در ثبوت عصمت آن حضرت نزد والد مخاطب ، کدام مقام ارتیاب است که صرف همین قول برای افاده عصمت کافی است ، چه جا که در تفهیمات هم به اهتمام تمام اثبات آن نموده ، کما سلف (1) .

و هرگاه عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - حسب افاده مخاطب و والد ماجدش - متحقق گردید ، بحمد الله صحت مذهب اهل حق اصولا و فروعاً به نهایت وضوح و ظهور ثابت شد ، و مذهب اهل سنت هباءاً منثوراً گردید ، و به اسفل درکات بطلان و فساد رسید ، و بنای جمیع اعتقادات فاسده و تخییلات کاسده شان به آب رسید ، و انهدام اساس خلافت خلفای جور که قطعاً غیرمعصوم اند نهایت ظاهر گردید .

و نیز بطلان خرافات خود مخاطب و اسلاف و اخلافشان در انکار عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابطال عصمت سایر ائمه معصومین ( علیهم السلام ) به مرتبه بدیهیات و اولیّات رسید .


1- در طعن هشتم ابوبکر از التفهیمات الإلهیة 2 / 19 گذشت .

ص : 213

و الحق که اگر در جمیع کتاب مخاطب و جمیع افادات والدش جز این یک کلمه حق نبودی - گو آن را به غرض باطل گفته اند ! - همانا برای احقاق حق و ابطال باطل کافی بود ، چه جا که دیگر کلماتشان هم مثبت حقیّت مذهب اهل حق و مبطل خرافات مبطلین باشد ، پس حق آن است که شکر این افاده سدیده ادا نتوان کرد ، و ( تِلْک عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ) (1) .

اما آنچه گفته : و جماعتی (2) از محدّثین اهل سنت روایت کرده اند از عبدالله و حسن . . . الی آخر .

پس مدفوع است :

اولا : به آنکه مکرراً گذشت که احتجاج به روایت طریق خود ، خلاف عهد و نکث وعد و اثبات کذب و غدر خود است .

و ثانیاً : آنکه چنین تمسک و احتجاج - حسب افاده والد ماجدش - نیز مردود و نامقبول است ، و هرگاه احادیث “ صحیحین “ حسب افاده والد مخاطب در مناظره امامیه به کار نخورد و مقبول نشود ، احادیث دیگر کتب را که میپرسد ؟ چه جای این خبر که حالش میدانی .

و ثالثاً : این هم ثابت نکرده که کدام کس از محدّثین اهل سنت این خبر را


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- در [ الف ] ( جماعت ) آمده است که از اول طعن اصلاح شد .

ص : 214

روایت کرده ، محض نسبت به محدّثین سنیه اجمالا نفعی نمیرساند ، نام و نشانشان میبایست ‹ 1072 › ذکر کردن .

رابعاً : خودش در طعن سوم از مطاعن ابی بکر گفته است که :

اعتبار حدیث نزد اهل سنت به یافتن حدیث در کتب مسنده محدّثین است مع الحکم بالصّحة ، و حدیث بی سند نزد ایشان شتر بی مهار است که اصلا گوش به آن نمینهند . (1) انتهی .

پس چرا در این مقام در تفضیح خود میکوشد و به این حدیث که وجود آن در کتب مسنده محدّثین مع الحکم بالصّحة ثابت نکرده ، دست میاندازد ، و بر شتر بی مهار سوار میشود و خود را در مهالک میاندازد ؟ !

و خامساً : قدح و جرح عبدالله و حسن قبل از این دانستی ، پس این روایت که حسب اعترافش از این دو کس مروی است لایق اصغا و اعتنا نباشد .

و سادساً : از عبارت “ صواقع “ ظاهر است که این روایت را زهری از عبدالله و حسن نقل کرده اند ، و قدح و جرح زهری آنفاً دریافتی ، و ظاهر نمیشود که مخاطب اسقاط ذکر زهری به کدام مصلحت نموده !

و سابعاً : نبذی وجوه دیگر که در ردّ روایت سابق گذشته ، نیز در ردّ این روایت جاری است .


1- تحفه اثناعشریه : 266 .

ص : 215

و نصرالله کابلی در “ صواقع “ گفته :

وروی مالک ، وجماعة من المحدّثین ، عن الزهری ، عن عبد الله وعن الحسن - ابنی محمد بن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - عن أبیهما أنه قال : أمرنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أن أُنادی بالنهی عن المتعة وتحریمها بعد أن کان أمرها ، فمن بلغه النهی انتهی عنها ، ومن لم یبلغه النهی کان یقول بإباحتها ، فلمّا علم ذلک عمر ابّان (1) خلافته نهی عنها ، وبالغ فی النهی (2) .

از این عبارت ظاهر است که کابلی این روایت را حواله به مالک و جماعتی (3) از محدّثین نموده ، و پر ظاهر است که نسبت این روایت به مالک کذب محض و بهتان صرف است ، چه هرگز در روایت مالک - که قبل از این الفاظ آن شنیدی - از امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را به ندای نهی متعه و تحریم آن اثری و عینی نیست ، پس این نسبت مشتمل بر اکاذیب عدیده و افترائات فخیمه است .

و ظاهراً مخاطب بر بطلان و غایت شناعت نسبت این روایت به مالک


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ایان ) آمده است ، و مراد اول خلافت او است .
2- [ الف ] صفحة : 270 / 383 فی المطلب السابع فی إبطال ما احتجّ به الرافضة فی مطاعن عمر من أخبار أهل السنة من المقصد الرابع . ( 12 ) . [ الصواقع ، ورق : 270 ] .
3- در [ الف ] ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 216

مطلع شده ، از ذکر آن استحیا کرده ، و کاش از نسبت آن به دیگر محدّثین سنیه هم اعراض میکرد ، مگر [ آنکه ] به ذکر آن تفضیح خود به وجوه عدیده کرده ! و میبینی که کابلی در این بهتان بعد لفظ ( أن أُنادی ) لفظ ( بالنهی عن المتعة وتحریمها ) آورده ، و مخاطب آن را متغیر ساخته لفظ ( نهی ) را حذف کرده و لفظ ( تحریم ) را قائم مقام آن نموده ، و نیز لفظ ( بعد أن کان أمرها ) را که در عبارت کابلی مسطور است ، حذف کرده .

و سناءالله بر عکس تحریف و تغییر مخاطب ، چندان پابند تقلید کابلی و إتّباع او - به زعم خود گو مفضی به عکس آن است ! - گردیده که قول او ( فمن بلغه النهی ) را تا لفظ ( النهی ) داخل این روایت گمان کرده ، کما سبق .

و قبلِ کابلی ، اسحاق هروی - به کذب و بهتان و مجازفه و عدوان - نسبت روایت حکایت ندای منادی نبوی به نهی متعه به مالک کرده بود ، چنانچه در “ سهام ثاقبه “ (1) گفته :

ومن الأحادیث الدّالّة علی أن المتعة ‹ 1073 › حرّمت فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ما رواه مالک - بإسناده - عن محمد بن الحنفیة ، عن أبیه علی - رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] - أنه قال : إن منادی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نادی یوم


1- تقدّم أنه لم تصل لنا مخطوطته ، قال فی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 31 : السهام الثاقبة فی الکلام ; لملا اسحاق الهروی ، تاریخ کتابة النسخة سنة 1186 .

ص : 217

خیبر : ألا إن الله تعالی و رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ینهاکم عن المتعة (1) .

و کابلی روایت ندا را بعد تغییر آن و نسبت ندا به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر مالک انداخته و ذکر جماعت از محدّثین برای تخدیع جهال اضافه ساخته .

و قبل از اسحاق هروی ، تفتازانی هم حکایت ندا را ذکر کرده لیکن نسبت آن به مالک ننموده ، این معنا از ایجادات و اختراعات او است ، در “ شرح مقاصد “ میگوید :

وقد ثبت نسخ إباحة متعة النساء بالآثار المشهورة إجماعاً من الصحابة علی ما روی محمد بن الحنفیة ، عن علی - رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] - : ان منادی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نادی یوم خیبر : ألا إن الله ورسوله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] ینهاکم (2) عن المتعة (3) .

در این عبارت چنانچه میبینی تفتازانی - از راه همه دانی ! - اجماع صحابه بر ثبوت نسخ متعه ادّعا کرده ، و اجماع را به روایت محمد بن الحنفیه ثابت کردن خواسته ، و در آن ذکر ندای منادی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در روز خیبر به نهی متعه نموده .


1- [ الف ] صفحة : 72 / 238 . [ سهام ثاقبه : ] .
2- فی المصدر : ( ینهیانکم ) .
3- [ الف ] صفحة 5641 فی المبحث الخامس من المقصد الخامس . [ شرح المقاصد 2 / 294 ] .

ص : 218

و هروی از ذکر اجماع صحابه و استدلال بر آن به این روایت استحیا نموده و به مزید جسارت و بهتان نسبت آن به مالک کرده ، و محض اجمال تفتازانی را کافی ندیده .

و کابلی بر او هم ترقی نموده ، ندای منادی حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را - که در این روایت بافته اند - نپسندیده ، ندا را به خود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) منسوب ساخته ، و ذکر خیبر را از میان انداخته تا بطلان آن به کلام أعلام سنیه ظاهر نشود !

اما آنچه گفته : پس معلوم شد که تحریم متعه یک بار یا دو بار در زمان آن سرور شده بود .

پس مخدوش است :

اولا : به آنکه از روایات سنیه نهی متعه قریب شش بار ظاهر میشود چنانچه از عبارت عینی اختلاف در وقت نهی متعه گذشت ، پس اقتصار مخاطب بر یک بار یا دو بار دلیل ردّ و انکار مرّات دیگر است ، و هرگاه روایات مرّات دیگر قابل ردّ و انکار و ساقط از درجه اعتماد و اعتبار باشد ، روایات یک بار یا دو بار هم لیاقت اصغا ندارد ، فإنّ رواة التحریم کلّهم من ملّة واحدة ، ولیس لأحدهم علی غیرهم - عند التحقیق - مزیة فی القبول زائدة .

و دانستی که ابوداود نهی متعه در حجة الوداع نقل کرده ، پس بحمدالله بطلان روایت ابوداود هم نزد مخاطب ظاهر شد .

ص : 219

دوم : آنکه اگر غرض تفریع دو بار بر لحاظ تحریم خیبری با تحریم اوطاس است پس خودش [ که ] تحریم خیبری را مثبت جهل و حمق دانسته ، در اینجا تجویز کرده ! و اگر غرض تفریع دو بار بر امر (1) آخر است پس بیان آن باید (2) کرد ، و در کلام سابق امری نیست که بر آن تفریع دو بار کرده شود .

اما آنچه گفته : کسی را که نهی رسید از آن ممتنع شد و کسی را که نرسید از آن باز نیامد .

پس مخدوش است به آنکه : از عبارت “ شرح مقاصد “ ظاهر میشود که منادی جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) روز خیبر ندا به نهی ‹ 1074 › متعه فرموده ، و تفتازانی به این معنا استدلال بر ثبوت نسخ اباحه متعه به اجماع صحابه نموده ، پس عدم (3) وصول نهی به بعض صحابه چگونه راست آید ؟ !

و لله الحمد و المنة که دلائل عدیده بطلان صدور تحریم متعه از جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سابقاً گذشته و بعد از این هم بعض دلائل مذکور خواهد شد .

و عجب که خودش تهمت امر نبوی به ندای مرتضوی به تحریم متعه نقل کرده و باز این احتمال رکیک بر زبان آورده !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( آمر ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بیان ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً کلمه : ( عدم ) تکرار شده است .

ص : 220

امّا آنچه گفته : چون در وقت عمر در بعض جاها این فعل شنیع شیوع یافت ، اظهار حرمت او و تشهیر و ترویج او و تخویف و تهدید مرتکب او را بیان نمود تا حرمت آن نزد خاص و عام به ثبوت پیوست .

پس مخدوش است :

اولا : به آنکه در مابعد - ان شاء الله - میدانی که جابر فعل متعه را در عهد نبوی و عهد ابی بکر و عمر از خود به صیغه متکلم مع الغیر نقل کرده ، پس این تهجین و تقبیح و تشنیع و توهین عائد میشود به جابر و دیگر صحابه اکابر ! فلیخفْ عذاب المنتقم القاهر !

و نیز در مابعد میدانی که جمعی از صحابه بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر تحلیل متعه ثابت ماندند .

دوم : آنکه صحابه را اهل سنت - حسب حدیث : ( أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) - لایق اقتدا ، و اقتدایشان را موجب اهتدا میدانند ، پس هرگاه بعض صحابه مرتکب متعه شده باشند ، حرمت آن باطل گردد .

و اگر مرتکبین این متعه از تابعین بودند باز هم نسبت شنیع به ایشان نتوان کرد ; زیرا که - به زعم مخاطب - صدق و صلاح آنها هم به شهادت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت گشته .

سوم : آنکه از این عبارت - خصوصاً مع لحاظ کلام سابق - ظاهر میشود

ص : 221

که حرمت متعه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نزد خاص و عام به ثبوت نپیوسته بود ، و به اظهار و تشهیر و ترویج و تخویف و تهدید عمر به وقوع پیوست ، پس لازم آید که - معاذالله - جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) تقصیر و تساهل در تبلیغ احکام فرموده باشد که مثل جابر و دیگر اکابر ملازمین آن حضرت بر نسخ و نهی مطلع نشدند !

اما آنچه گفته : و از کلام عمر ثابت نمیشود مگر بودن متعه در زمان آن سرور ، و از آن لازم نمیآید که به وصف حلیت باشد تا بقای حلّ آن لازم آید ، و این امر بسیار ظاهر است .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه از کلام عمر ثابت میشود : بودن متعه در زمان آن سرور به وصف حلّیت ، پس بقای حکم حلّ آن لازم آید و این امر بسیار ظاهر است .

اما ظهور بودن متعه در زمان آن سرور به وصف حلیّت از کلام عمر ، پس احدی از ارباب ألباب ، ارتیاب در آن ندارد ; چه قول او : ( متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأنا أنهی عنهما ) دلالت واضحه دارد بر آنکه این هر دو در زمان آن سرور مباح و جایز بوده ، چه مراد از بودن این هر دو متعه در زمان آن سرور یا آن است که مباح بوده یا آنکه حرام بوده ، پس اگر مراد اول است فهو المطلوب ، و اگر مراد بیان حرمت است پس هیچ عاقلی از قول قائل : ( کانت المتعة علی عهد رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) حرمت آن را

ص : 222

نمیفهمد ، و کدام قرینه است ‹ 1075 › بر اراده این معنا ؟ !

و اراده چنین معنا از این لفظ از باطنیه و ملحده هم پا را فراتر گذاشتن است !

دوم : آنکه ظهور اراده اباحه از این کلام به حدی است که ناچار حضرات اهل سنت هم به آن اعتراف دارند چه از عبارت ابن القیّم دانستی که طایفه [ ای ] از اهل سنت به قول عمر استدلال کرده اند بر آنکه تحریم متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صادر نشده بلکه صِرف از عمر واقع شده .

سوم : آنکه دیگر دلائل حصر تحریم در ذات خلافت مآب ، و عدم وقوع از آن سرور انس و جان - علیه وآله آلاف التحیّة من الملک المنّان - که در عبارت ابن القیّم مذکور شد نیز برای اثبات این مطلب و ابطال وهم باطل و تخییل لاحاصل مخاطب کافی است .

چهارم : آنکه دیگر دلائل که دلالت بر عدم صدور نسخ متعه از آن حضرت میکند و در مابعد مذکور خواهد شد نیز دلالت بر بطلان این تأویل واهی مینماید .

پنجم : آنکه ثبوت اباحه متعه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که قطعاً و حتماً ثابت است حسب احادیث صحاح سنیه ، و اجماع فریقین نیز برای ابطال این خرافه کافی است .

ص : 223

ششم : آنکه در “ تفسیر کبیر “ در تقریر شیعیان از عمر : ( متعتان کانتا مشروعتین فی عهد رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وأنا أنهی عنهما : متعة الحجّ ، ومتعة النکاح ) نقل نموده ، و به مقام جواب انکار ننموده ، بلکه گفته :

فلم یبق إلاّ أن یقال : کان مراده أن المتعة کانت مباحة فی زمن الرّسول علیه [ وآله ] السلام وأنا أنهی عنه (1) لما ثبت عندی إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نسخها (2) .

پس بحمد الله به تصریح رازی کذب مخاطب در این انکار و کمال دانشمندی او در این تأویل معجب اولی الابصار هویدا و آشکار گردید .

و ظهور دلالت کلام عمر بر بودن متعه در زمان آن سرور به وصف حلّت به آن مثابه (3) است که کابلی هم با آن همه مکابره و عناد منع آن نتوانسته ، ناچار آهنگ دیگر برداشته حیث قال - فی الصواقع - :

ولأن کلّ ما کان علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لا یلزم بقاؤه أبداً ، وذلک من الظّهور بحیث لا یخفی . (4) انتهی .

و بطلان این زعم کابلی از عبارت مخاطب ظاهر است ، چه از کلام او ظاهر میشود که اگر کلام عمر دلالت کند بر بودن متعه در زمان آن سرور به


1- فی المصدر : ( عنها ) .
2- تفسیر رازی 10 / 54 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مثابه آن ) آمده است .
4- الصواقع ، ورق : 270 .

ص : 224

وصف حلیت ، بقای حلّ آن لازم آید ، حیث قال : ( تا بقای حلّ آن لازم آید ) . و چون مقدم بوجوه عدیده ثابت گردید ، بحمد الله تالی هم متحقق شد ، و بقای حلّ متعه حسب افاده مخاطب لازم آمد .

جواب از استدلال به آیات بر حرمت متعه

اشاره

اما آنچه گفته : و قطع نظر از روایات و احادیث اهل سنت ، آیات قرآنی صریح دلالت بر حرمت متعه میکند ، به حدی که تأویلات شیعه در آن آیات به حد تحریف میرسد .

پس مخدوش است به چند وجه :

پاسخ اول

اول : آنکه [ او نسبت تحریف ] آیات به اهل حق مینماید و از تحریف اکابر خویش آیات الهی را خبر نمیدارد ، مگر نمیبینی که نصرالله کابلی - که مقتدا و پیشوای مخاطب است ، و به استراق کتابش این همه اشتهار و افتخار پیش اهل نحله خود پیدا کرده - در همین مقام تحریف همین آیه کریمه - که مخاطب نسبت تحریف آن به اهل حق میکند - نموده ، و فقره [ ای ] ‹ 1076 › از طرف خود اختراع کرده ، نسبت قول آن به حق تعالی در دو موضع از قرآن شریف کرده ، در “ صواقع “ به جواب طعن تحریم متعه گفته :

ولأن الله تعالی لم یحلّ للرجال من النساء إلاّ الزوجة والسریة ، فقال - عزّ من قائل فی موضعین من کتابه الکریم - : ( والحافظون لفروجهم إلاّ علی ازواجهم أو ما ملکت ایمانهم ) وهو ناصّ علی حرمة المتعة ; لأنها لیست من الأزواج ; لما رواه أبو بصیر فی الصحیح عن الصّادق [ ( علیه السلام ) ] أنه سئل عن المتعة : هی من الأربع ؟

ص : 225

قال : لا ، ولا من السّبعین .

ولانتفاء أحکام الزوجة من العدّة والإیلاء والظهار والإحصان واللعان والإرث .

ولا بملک یمین (1) ; ولأن الاستمتاع بالنساء إنّما یحلّ إذا صار التزوّج محصناً لقوله - عزّت کلمته - : ( وَالُْمحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالُْمحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (2) ، وقوله : ( وَأُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (3) ، والمتمتع لیس بمحصن (4) .

مخاطب همین عبارت کابلی را در اینجا ترجمه نموده ، مگر [ آنکه ] چون پی برده به تحریف کابلی در آیه قرآنی که فقره : ( والحافظون لفروجهم إلاّ علی أزواجهم . . ) الی آخر اختراع نموده ، نسبت قول آن به حق - تعالی و تقدس - در دو موضع از کتاب کریم نموده ، لهذا از ذکر آن اعراض ساخته .


1- عطف علی قوله : ( لأنها لیست من الأزواج ) .
2- المائدة ( 5 ) : 5 .
3- النساء ( 4 ) : 24 .
4- [ الف ] فی إبطال الطعن العاشر من المطلب السابع فی إبطال ما احتجّ به الرافضة علی مطاعن عمر من أخبار أهل السنة من المقصد الرابع . [ الصواقع ، ورق : 270 ] .

ص : 226

و آیه کریمه در قرآن شریف چنین است : ( وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (1) پس کابلی به جای ( وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ) فقره ملحونه ( والحافظون لفروجهم ) آورده ، تحریف کلام الهی نموده ، و نسبت قول آن به حق تعالی در دو موضع از کتاب کریم نموده ، پس نهایت حیرت است که مخاطب از این تحریف شنیع خواجه خود خجل و نادم نمیشود و به کذب و بهتان نسبت تحریف آیات به اهل حق مینماید .

و از غرائب آن است که این آیه کریمه را والد ماجد مخاطب هم در “ ازالة الخفاء “ تحریف نموده ، چنانچه گفته :

أبو بکر ، عن أبی نضرة : جاء رجل إلی عمر فقال : إن لی ولیدة وابنتها ، وإنهما قد أعجبتانی (2) أفأطأهما ؟ قال : آیة أحلّت وآیة حرّمت ، أمّا أنا فلم أکن أقرب هذا .

قلت : نازع (3) البغوی فی ذلک ، فقال : قوله : ( وَأَنْ تَجْمَعُوا ) (4) أخصّ فی هذا الحکم من قوله : ( أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ) (5) ; لأن الآیة الأولی فی بیان ما حرّم علینا ، وقوله ( أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ )


1- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
2- فی المصدر : ( أعجبتا فی ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نازغ ) آمده است .
4- النساء ( 4 ) : 23 .
5- النساء ( 4 ) : 3 .

ص : 227

فی الأمر بحسن الائتمار ، ومثل ذلک لا یعمّ .

والأوجه عندی أن قوله تعالی : ( وَأَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الاُْخْتَیْنِ ) (1) فی سیاق المنکوحات ، إنّما أُرید به الجمع بالنکاح ; لأنه معلوم أن الجمع فی البیت والجمع فی الملک من غیر وطی لیس بمحرّم ، فلابدّ للجمع المنهی عنه من محل ، وما هو إلاّ النکاح فی سیاق الآیة ، وقوله تعالی : ( والذین یحفظون فروجهم إلاّ علی ازواجهم أو ما ملکت أیمانهم ) (2) فی بیان ما أحلّ الله ، فکان عمر بن الخطاب أراد [ أن ] (3) آیة ( وَأَنْ تَجْمَعُوا ) (4) حرّمت من طریق القیاس الجلیّ الإماء علی المنکوحات ، وقوله : ( والذین یحفظون ) ‹ 1077 › أحلّت من جهة العموم ، والله أعلم (5) .

میبینی که ولی الله در این عبارت دو بار کلام ایزد جبار را تحریف و تبدیل و تغییر ساخته ، داد حفظ قرآن و محافظت حق تلاوت داده ، و الحق که ولی الله إتّباع و تقلید کابلی - کما ینبغی - نموده که او فقره ملحونه خود را به دو


1- النساء ( 4 ) : 23 .
2- در ازالة الخفاء چاپ لا هور پاکستان آیه را به طور صحیح : ( وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلاَّ عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ ) ( المؤمنون ( 23 ) 5 - 6 ) نوشته ، و بر خطای ولی الله سرپوش نهاده اند !
3- الزیادة من المصدر .
4- النساء ( 4 ) : 23 .
5- [ الف ] 484 / 400 کتاب النکاح من فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 111 ] .

ص : 228

موضع کتاب کریم منسوب ساخته ، و ولی الله هم فقره ملحونه خود را دو بار به ایزد قهار نسبت کرده ، پس در نسبت کلام مخترع به حق تعالی تعدد هر دو را حاصل است .

آری ; دو فرق است :

یکی : آنکه ولی الله تعدد نسبت به دو کلام حاصل کرده ، و کابلی به یک کلام .

دوم : در طریق تحریف مخالفت افتاده که کابلی به جای ( وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ) (1) ( والحافظون لفروجهم ) ، نهاده ، و ولی الله به جای آن ( والذین یحفظون فروجهم ) آورده ، فاعتبروا یا أُولی الأبصار ، وتعجّبوا من تحریفات هؤلاء الکبار !

پس کاش مخاطب اطلاعی بر “ ازالة الخفا “ - که در باب امامت به محض حسن ظنّ بلااختیار و تحقیق ، مدح و ثنای آن آغاز نهاده (2) - به هم میرسانید ، و بر تحریف والد بزرگوار خود مطلع شده ، از نسبت تحریف به اهل حق خود را باز میداشت !

و از طرایف آن است که خود مخاطب نیز کلام الهی را تحریف نموده


1- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
2- تحفه اثناعشریه : 183 - 184 .

ص : 229

است ، چنانچه در کید صد و دوم گفته :

و لهذا در نص قرآن وارد است : لیس علی المریض حرج (1) .

و نیز مخاطب در عقیده اول باب هشتم تحریف بعض آیات کرده است ، چنانچه گفته :

و مخالفت این عقیده با کتاب و با نصوص انبیا و رسل و ائمه پرظاهر است ، حاجت بیان ندارد ، قال الله تعالی : ( فَإِذا هُمْ مِنَ الاَْجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ ) (2) ویقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم أول مرة ، ( وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَهِیَ رَمِیمٌ * قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة ) (3) ، ثمّ إلی ربکم تحشرون ، ( وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ . . ) (4) الی آخر (5) .

در این عبارت آیه : ( فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا ) (6) را - به حذف ( سین ) (7) و تبدیل ( فا ) به ( واو ) - ( ویقولون ) گردانیده ، و فقره ( ثمّ إلی ربکم تحشرون ) از طرف خود اختراع کرده ، کلام الهی پنداشته ، و تحریف آیه : ( هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ


1- تحفه اثناعشریه : 94 .
2- یس ( 36 ) : 51 .
3- یس ( 36 ) : 78 .
4- هود ( 11 ) : 34 .
5- تحفه اثناعشریه : 236 .
6- الإسراء ( 17 ) : 51 .
7- در [ الف ] ( سین ) خوانا نیست .

ص : 230

تُرْجَعُونَ ) (1) که در سوره هود واقع است به این طور ساخته .

و صدور تحریف آیات و ارتکاب اغلاط در آن از کابلی و مخاطب و والد مخاطب چه جای عجب است که اکابر ائمه و مشایخشان نیز به این بلا مبتلا بودند تا آنکه بخاری - که امام الائمه ایشان است - هم وهم در نقل آیات میکرد و آیات کثیره بر خلاف قرآن وارد کرده ، چنانچه بدرالدین محمد بن عبدالله زرکشی شافعی - که مخاطب هم در “ بستان المحدّثین “ او را به مدایح عظیمه ستوده (2) - در “ تنقیح شرح صحیح بخاری “ که حسب افاده مخاطب در شروع “ بستان “ به جهت کثرت شهرت و تلقی و کثرت نقل و وثوق و اعتماد بر آن ، حکم متن آن حاصل شده (3) ، جائی که بخاری گفته : آتیا : أعطیا میفرماید :

( آتیا ) بمعنی ( أعطیا ) معروف فی کلام العرب (4) .


1- هود ( 11 ) : 34 .
2- تعریب بستان المحدّثین : 175 .
3- مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 11 که ترجمه عبارت دهلوی را به عربی چنین آورده : کما أنی قصدت فی هذه الرسالة أن أذکر المتون والکتب الأصلیة دون الشروح ، ولکن سوف آتی فیها بذکر بعض الشروح الشائعة والمتداولة بین أهل العلم ، فإنها بسبب شهرتها والنقل منها والاعتماد علیها حلّت محل المتون .
4- فی المصدر : ( ائتیا ) : ( أعطیا ) ، لیس ( ائتیا ) بمعنی ( أعطیا ) معروفاً فی کلام العرب ) .

ص : 231

وقال السفاقسی : لعلّ ابن عباس قرأ بالمدّ ; لأن ( أتی ) مقصورة بمعنی : جاء ، وممدودة رباعی بمعنی : أعطی .

وقال السهیلی - فی أمالیه - : قد ذکر ‹ 1078 › أن البخاری . . . کان یهم فی القرآن ، وأنه أورد فی کتابه آیات کثیرة علی خلاف ما هی فی التلاوة ، فإن کان هذا الموضع منها وإلاّ فهی قراءة بلغته . . إلی آخره (1) .

پاسخ دوم

پاسخ دوم : آنکه جمعی از صحابه و تابعین و اساطین دین متسنّینن قائل اند به جواز متعه ، پس بنابر مزعوم مخاطب لازم آید که اینها مخالف صریح قرآن شریف و محرّف آیات الهی باشند .

بس عجب که در پرده تشنیع و طعن اهل حق ، صحابه و تابعین و ائمه معظّمین خود را زیر مشق طعن میسازد و نغمه تضلیل و توهینشان مینوازد ! !

علامه ابن حجر عسقلانی - که محامد او سابقاً بر زبان مخاطب شنیدی - در “ اصابه “ در ترجمه سلمة بن امیة بن خلف الجمحی گفته :

وقال ابن حزم - فی المحلّی - : ثبت علی تحلیل المتعة بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من الصحابة : ابن مسعود وابن عباس


1- التنقیح لألفاظ الجامع الصحیح 2 / 984 .

ص : 232

وجابر وسلمة ومعبد - ابنا أُمیة بن خلف - . . وذکر آخرین (1) .

از این عبارت ظاهر است که حسب افاده ابن حزم از جمله صحابه ابن مسعود و ابن عباس و جابر و سلمه و معبد - هر دو پسر امیة بن خلف - و غیر ایشان بر تحلیل متعه و تجویز آن بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت ماندند ، پس بنابر جسارت مخاطب لازم آید که - معاذ الله - أجلّه صحابه مخالف صریح قرآن و محرّف آن باشند !

و قاضی القضات بدرالدین محمود بن احمد عینی در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ - که به تصریح صاحب “ کشف الظنون “ شرح حافل و کامل است (2) ، و بعض فضلا ترجیح آن را بر “ فتح الباری “ به مشافهه ابن حجر عسقلانی ذکر نموده - در ذکر متعه گفته :

وحکی أبو عمر الخلاف القدیم فیه ، فقال : وأمّا الصّحابة ; فإنهم اختلفوا فی نکاح المتعة ، فذهب ابن عباس إلی إجازتها وتحلیلها لا خلاف عنه فی ذلک ، وعلیه أکثر أصحابه ، منهم : عطا بن أبی ریاح (3) وسعید بن جبیر وطاووس .


1- [ الف ] قوبل علی أصل الاصابة . [ الاصابة 3 / 121 ] .
2- کشف الظنون 1 / 548 - 549 .
3- فی المصدر : ( رباح ) . در بیشتر مصادر او را به عنوان ( عطا بن أبی رباح ) ذکر کرده اند ، ولی بعضی کنیه پدرش را ( أبی ریاح ) دانسته اند .

ص : 233

قال : وروی أیضاً تحلیلها وإجازتها عن أبی سعید الخدری وجابر بن عبد الله ، قال جابر : تمتّعنا إلی نصف زمن خلافة عمر حتّی نهی عمر الناس عنها فی شأن عمرو بن حریث (1) .

از این عبارت ظاهر است که صحابه در نکاح متعه اختلاف کرده اند و ابن عباس به سوی اجازه و تحلیل آن رفته ، و خلافی از او در این باب نیست ، یعنی بلاخلاف ابن عباس قائل به جواز و حلّت متعه بوده ، و اکثر اصحاب ابن عباس - که از ایشانند : سعید بن جبیر و طاووس و عطا بن ابی ریاح - قطعاً و حتماً قائل به جواز متعه بودند ، و تجویز متعه از ابی سعید خدری و جابر بن عبدالله هم مروی شده ، و روایت جابر که متعه خود تا زمان نصف خلافت عمر - که وقت نهی او از متعه در شأن عمرو بن حریث بوده - نقل کرده ، دلیل است بر آنکه او متعه را جایز میدانست و نهی عمر را قبول نکرده بود و آن را از پایه اعتماد ساقط میدانست .

و ابوالمظفر یوسف سبط ابن الجوزی - که از اکابر علماء حنفیه و اعاظم مشهورین معتمدین ایشان است - در کتاب “ مرآة الزمان “ (2) گفته :

وقد اختلف الناس فی جواز المتعة ، فعامّة العلماء علی أنها باطلة ، وروی جوازها ‹ 1079 › عن جماعة ، منهم : علی [ ( علیه السلام ) ]


1- [ الف ] غزوه خیبر . [ عمدة القاری 17 / 246 ] .
2- اطلاعی ازنسخه خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دوم ابوبکر گذشت .

ص : 234

وابن عباس ، وجابر بن عبد الله ، و أبی سعید الخدری ، وعطا بن أبی ریاح ، وابن جریح ، وابن أبی ملیکة ، وطاووس (1) .

از این عبارت واضح است که جواز متعه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس و جابر بن عبدالله و ابی سعید خدری و عطا بن ابی ریاح و ابن جریح و ابن ملیکه و طاووس مروی است .

پس کاش مخاطب و اسلاف او درمییافتند که چنین ائمه اعلام و مشایخ عظام سنیه که تابعین فخام و صحابه کرام اند ، به جواز متعه قائل گردیده اند ، و خود را از ایراد تشنیعات شنیعه و استهزائات فظیعه و هفوات بی اصل و خرافات پرهزل - که از دأب اهل علم هم در گذشته ، مشابه و مانا به کلمات سوقیه و اهل تمسخر گردیده - باز میداشتند ، و لکن چون اصلا از حقیقت حال خبر برنداشتند و خلیع العذار (2) و گسسته مهار در مضمار توهین و تهجین و استهزا و تمسخر بر حکم شرع رفتند ، کمال جسارت و نهایت خسارت خود ظاهر ساختند ، و اساطین مذهب خود رابه أقصی الغایه رسوا نمودند ، بلکه کفر و ضلال و الحاد خود - حسب افادات ائمه و اسلاف خود که تکفیر و تضلیل طاعنین صحابه میکنند - به کمال وضوح رسانیدند .


1- [ الف ] غزوه فتح مکه . قد وقع فی یدی - بعون الله المنّان - نسخة عتیقة من مرآة الزمان ، فقابلت علیها . ( حامد حسین عفی عنه ) [ مرآة الزمان : ] .
2- قال الزبیدی وابن منظور : خلع العذار . . أی الحیاء ، وهذا مثل للشابّ المنهمک فی غیّه . انظر : لسان العرب 4 / 550 ، تاج العروس 7 / 199 . . وغیرهما .

ص : 235

و ابن تیمیه در “ منهاج السّنه “ گفته :

وقد ثبت فی موضع غیر هذا : أن اجتهادات السّلف من الصحابة والتابعین کانت أکمل من اجتهاد المتأخرین ، وإن صوابهم أکمل من صواب المتأخرین ، وخطأهم أخفّ من خطأ المتأخرین ، فالذین قالوا - من الصحابة والتابعین - ب : صحة نکاح المتعة خطاهم أیسر من خطأ من قال من المتأخرین ب : صحة نکاح المحلّل من أکثر من عشرین وجهاً قد ذکرناها فی مصنّف (1) .

از این عبارت ظاهر است که جمله [ ای ] از صحابه و تابعین قائل به جواز متعه اند ، و هر چند ابن تیمیه ایشان را در این باب خاطی میانگارد ، و لکن [ خطای ] همه ایشان را اخفّ و ایسر ، و تجویز ایشان را احسن (2) و بهتر از تجویز جمعی از سنیه ، نکاح محلل را به اکثر از بیست وجه میداند .

پس مخاطب را چه اختلال دماغی رو داده که تجویز متعه را مخالفت صریح قرآن و تحریف آیات کریمه میپندارد ! ! و همت را به توهین و تهجین و طعن صحابه و تابعین میگمارد ، و فکر تخلّص خود از تکفیر و تضلیل اسلاف خود سنیه - که طاعنین صحابه را ملحد و زندیق میدانند - به دل نمیآرد .


1- [ الف ] صفحة : 21 / 362 فی جواب طعن منع المغالاة فی المهور . [ منهاج السنة 6 / 80 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( از حسن ) آمده است .

ص : 236

و از عبارت ثعلبی - که در مابعد خواهی شنید - ظاهر است که عبدالله بن عباس و بعض اصحاب او و طائفه [ ای ] از اهل بیت تجویز نکاح متعه کرده اند (1) .

و از عبارت زیلعی که میآید نیز ظاهر است که تحلیل متعه از ابن عباس مشتهر است ، و تبعیت او - در تحلیل متعه - اکثر اصحاب ابن عباس از اهل یمن و مکه کرده اند (2) .

و زمخشری در “ ربیع الابرار “ در باب اربعین گفته :

أربع فی أهل المدینة : الغناء ، والمتعة ، والماء من الماء ، والوضوء ممّا مسّته النار (3) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قد اختلف السّلف فی نکاح المتعة ، قال ابن المنذر : جاء عن الأوائل الرخصة [ فیها ] (4) (5) .


1- تفسیر الثعلبی 3 / 287 .
2- تبیین الحقائق 2 / 115 .
3- ربیع الابرار 3 / 128 - 129 .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] کتاب النکاح ، باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من نکاح المتعة أخیراً . [ فتح الباری 9 / 150 ، وراجع أیضاً : المجموع للنووی 16 / 254 ، فیض القدیر للمناوی 6 / 416 ، نیل الاوطار للشوکانی 6 / 270 - 271 ] .

ص : 237

در “ انسان العیون “ تصنیف علی بن برهان الدین حلبی مذکور است :

والحاصل : أن نکاح المتعة کان مباحاً ، ثم نسخ یوم خیبر ، ثم أُبیح یوم الفتح ، ثم نسخ فی أیام ‹ 1080 › الفتح ، واستمرّ تحریمه إلی یوم القیامة ، وکان فیه خلاف فی الصدر الأول ، ثم ارتفع وأجمعوا علی تحریمه وعدم جوازه . (1) انتهی .

این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه در صدر اول در متعه خلاف بود ، یعنی بعض صدر اول قائل (2) به جواز متعه بودند ، و بعض قائل به عدم جواز .

و ترمذی در “ صحیح “ خود گفته :

وأمر أکثر أهل العلم علی تحریم المتعة (3) .

از این عبارت هم اختلاف در تحریم متعه ظاهر میشود و لائح میگردد که بعض اهل علم قائل به جواز متعه اند .

و جلال الدین سیوطی در رساله “ أُنموذج اللبیب فی خصائص الحبیب “ گفته :

وشرع فی عهده صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أحکام ثم نسخت ، فعمل بها أصحابه ولم یعمل بها أحد بعدهم ، منها : فسخ الحجّ إلی


1- [ الف ] صفحة : 247 / 222 جلد سوم ، فتح مکه - شرّفها الله تعالی - . [ السیرة الحلبیة 3 / 57 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قائل ) تکرار شده است .
3- سنن ترمذی 2 / 259 .

ص : 238

العمرة عند الجمهور ، ومتعة النساء عند أکثر الأئمة ، ومتعة الحج فیما ذهب إلیه عمر وعثمان وأبوذر (1) .

از این عبارت ظاهر است که متعه نسا نزد اکثر ائمه منسوخ شده ، و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه نزد بعض ائمه سنیه متعه نسا منسوخ نشده بلکه بر اباحه و جواز باقی است ، الآن کما کان ، والحمد لله المنان (2) .

و تجویز ابن جریح (3) متعه را چنانچه سبط ابن الجوزی نقل کرده ، دیگر ائمه نیز ذکر کرده اند ، بلکه افاده کرده اند که او متعه را به فعل هم میآورد تا آنکه قریب نود زن را به نکاح متعه تزویج کرده ، و ابن جریح از اکابر اعلام مشهورین و اعاظم ائمه معروفین است ، و بنابر قولی اول کسی است که تصنیف در اسلام بنا نهاده و جمیع مصنفین اعلام در پی إتّباع و اقتفای آثارش فتاده اند ، و خودش ارشاد کرده که : کسی مثل من تدوین علم نکرده ، و


1- [ الف ] فصل رابع . قوبل علی أصل أُنموذج اللبیب بعون الطیف القریب . [ أنموذج اللبیب : 118 ، تذکر : در کشف الظنون 1 / 705 گفته : این کتاب خلاصه “ الخصائص الکبری “ است ( که نام دیگر آن “ کفایة الطالب اللبیب فی خصائص الحبیب “ میباشد ) ، ولی مطلب در اصل “ الخصائص الکبری “ مطبوع پیدا نشد ] .
2- أقول : بل نُقل الجواز عن جمّ غفیر وجمع کثیر أُشیر إلیهم إجمالا أو تفصیلا فی البدایة والنهایة 4 / 194 ، تلخیص الحبیر 3 / 158 - 159 ، الاستذکار 5 / 506 ، بدایة المجتهد 2 / 43 - 44 ، شرح معانی الآثار 3 / 24 ، نیل الأوطار 6 / 270 - 271 .
3- در پاورقی خواهد آمد که نام او در مصادر عدیده ( ابن جریج ) است .

ص : 239

مخلد بن الحسین گفته که : ندیدم خلقی از خلق خدای تعالی که راستگوتر باشد از ابن جریح . و یحیی بن سعید او را بر مالک - که از ائمه اربعه سنیه است - ترجیح داده و فرموده که : او اثبت است از مالک ، و ارباب “ صحاح ستّه “ روایات او را علق نفیس میدانند و احتجاج و استدلال به او مینمایند و در “ صحاح “ خود میآرند ، عبدالحق دهلوی در “ رجال مشکاة “ گفته :

ابن جُرِیْح - بضمّ الجیم الأولی وفتح الراء وسکون التحتانیة - هو أبو خالد ، ویقال : أبو الولید عبد الملک بن عبد العزیز بن جریح المکّی القرشی ، مولاهم ، أصله رومی ، الفقیه ، أحد الأعلام المشهورین ، والأئمة المعدودین ، وهو أول من صنّف فی الإسلام فی قول ، قال ابن عیینة : سمعته یقول : ما دوّن العلم تدوینی أحد .

وقال مخلّد بن الحسین : ما رأیت خلقاً من خلق الله أصدق لهجةً من ابن جریح .

وقال یحیی بن سعید : هو أثبت من مالک .

سمع أباه ، وعطاءً ، وطاووساً ، ومجاهداً ، وابن أبی ملیکة .

وسمع منه الثوری ، ویحیی بن سعید الأنصاری ، ویحیی القطّان .

قال - فی الکاشف - : کان یبیح المتعة ویفعلها ، توفی بمکة سنة خمسین ومائة ، وقد جاوز السبعین ، وأبوه عبد العزیز تابعی ،

ص : 240

مشهور ، روی عن عائشة (1) .

و ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج (2) ، أبو خالد المکّی ، أحد الأعلام ‹ 1081 › الثقات ، یدلّس ، وهو فی نفسه مجمع علی ثقته ، مع کونه قد تزوّج نحواً من تسعین (3) امرأة نکاح المتعة ، کان یری الرّخصة فی ذلک ، وکان فقیه أهل مکة فی زمانه (4) .

و نیز ذهبی در “ کاشف “ گفته :

عبد الملک بن عبد العزیز بن جریح (5) ، أبو الولید وأبو خالد ، القرشی ، مولاهم ، المکّی ، الفقیه ، أحد الأعلام ، عن مجاهد وعطا وابن أبی ملیکه .

وعنه القطان وروح وحجاج .

قال ابن عینیة : سمعته یقول : ما دوّن العلم تدوینی أحد . توفی 150 ، وکان یبیح المتعة ویفعلها (6) .


1- [ الف ] صفحة : 84 / 399 حرف الجیم . [ رجال مشکاة : ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خریج ) آمده است .
3- فی المصدر : ( سبعین ) .
4- [ الف ] صفحة : 225 / 383. [ میزان الاعتدال 2 / 659 ، وانظر : توضیح الأفکار 2 / 298 ] .
5- فی المصدر : ( جریج ) .
6- [ الف ] 85 / 211 قوبل علی أصل نسخة [ الکلمة مشوشة ] [ الکاشف 1 / 666. وقال الذهبی : عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج ، أبو الولید ، وأبو خالد الرومی ، مولی بنی أمیة ، وعالم أهل مکة . وکان أحد أوعیة العلم . وهو أول من صنّف التصانیف فی الحدیث . قال أحمد بن حنبل : کان جریج أحد أوعیة العلم . قال أبو غسان ربیح : سمعت جریراً یقول : کان ابن جریج یری المتعة ، تزوّج بستین امرأة ! قال یحیی القطان : لم یکن ابن جریج عندی بدون مالک فی نافع . وقال ابن المدینی : لم یکن فی الأرض أعلم بعطاء من ابن جریج . انظر : تاریخ الإسلام للذهبی 9 / 210 - 211. وقال : قال أبو غسان زنیج : سمعت جریراً الضبی یقول : کان ابن جریج یری المتعة ، تزوج بستین امرأة . وقیل : إنه عهد إلی أولاده فی أسمائهن لئلا یغلط أحد منهم ویتزوج واحدة ممّا نکح أبوه بالمتعة . لاحظ : سیر أعلام النبلاء 6 / 331. وقال : وقال یحیی القطان : لم یکن ابن جریج عندی بدون مالک فی نافع . وقال جریر : کان ابن جریج یری المتعة ، تزوج ستین امرأة . انظر : تذکرة الحفاظ 1 / 170 . وقال ابن حجر : وأمّا ابن جریج فکان یری المتعة . لاحظ : تهذیب التهذیب 2 / 65. وقال : الصفدی : عبد الملک بن عبد العزیز جریج الرومی ، مولی بنی أمیة ، کان أحد أوعیة العلم ، عالم مکة . . . قال أبو غسان ربیح : سمعت جریراً یقول کان ابن جریج یری المتعة تزوج بستین امرأة . وقال القطان : لم یکن ابن جریج عندی بدون مالک . وقال ابن المدینی : لم یکن فی الأرض بعطاء أعلم من ابن جریح . انظر : الوافی بالوفیات 19 / 119 - 120 . وقال فی تحفة الأحوذی 4 / 226 - 225 : ویروی - أیضا - عن ابن جریج جوازه - أی جواز نکاح المتعة - . وراجع - أیضاً - : توضیح الأفکار للحسنی الصنعانی 2 / 298 ] .

ص : 241

< صفحة فارغة > صفحة بیضاء < / صفحة فارغة >

ص : 242

و چون بعض فضائل و محامد ابن جریح - که جارح قلوب مخالفان (1) متعه است ! - شنیدی ، الحال بعض مفاخر و مناقب سعید بن جبیر و عطا بن ابی ریاح و طاووس و ابن ابی ملیکة که تجویز متعه میکردند نیز باید شنید .

عمدة المحققین و رئیس المدققین ایشان علامه نووی در “ تهذیب الاسماء و اللغات “ گفته :

سعید بن جبیر ، تکرّر فی المختصر ، وذکر فی المهذب والوسیط فی الشّهادات . . وغیره ، هو الإمام الجلیل أبو عبد الله ، کذا کنّاه الجمهور ، وقیل : أبو محمد سعید بن جبیر بن هشام ، الکوفی ، الأسدی ، الوالبی - بالموحدة منسوب إلی ولاء بنی والبة - هو ابن الحرث (2) بن ثعلبة بن دودان - بدالین المهملتین ، الأولی مضمومة -


1- در [ الف ] کلمه درست خوانده نمیشود ، ممکن است مخالفان ، مانعان ، یا مناعان باشد .
2- فی المصدر : ( الحارث ) .

ص : 243

ابن سعد (1) بن خزیمة بن مدرکة بن إلیاس ، سمع سعید جماعات من ائمة الصحابة (2) منهم : ابن عمر ، وابن عباس ، وابن الزبیر ، وعبد الله بن مغفل ، وأبو مسعود البدری ، وانس . . . وجماعات من التابعین .

روی عنه جماعات من التابعین وغیرهم ، وکان سعید من کبار الائمة التابعین ومتقدمیهم فی التفسیر والحدیث والفقه والعبادة والورع . . وغیرها من صفات أهل الخیر .

روینا عن أصبغ بن زید الواسطی ، قال : کان لسعید بن جبیر دیک یقوم من اللیل بصیاحه ، فلم یصح لیلة حتّی أصبح ، فلم یصلّ سعید تلک اللیلة ، فشقّ علیه فقال : ما له ؟ ! قطع الله صوته ، فما سمع له صوت بعد .

وذکر البخاری - فی تاریخه - عن سفیان الثوری أنه کان قد یقدّم سعید بن جبیر فی العلم علی إبراهیم النخعی .

وذکر ابن أبی حاتم - بإسناده - عن ابن عباس أنه قال - لسعید ابن جبیر - : حدّث ، قال : أحدث وأنت شاهد ؟ ! [ فقال : أولیس من نعمة الله علیک أن تحدّث وأنا شاهد ؟ ! ] (3)


1- فی المصدر : ( أسد ) .
2- در [ الف ] کلمه : ( الصحابة ) خوانا نیست ، از مصدر آورده شد .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 244

وبإسناده : أن رجلاً سأل (1) ابن عمر عن فریضة ، فقال : سل عنها سعید بن جبیر ، فإنه یعلم منها ما أعلم ، ولکنه أحسب منی .

وبإسناده : أن ابن عباس کان إذا أتاه أهل الکوفة یسألونه ، یقول : ألیس فیکم سعید بن جبیر ؟ !

وعن أشعب (2) بن إسحاق ، قال : کان یقال : سعید بن جبیر جهبذ العلماء .

ومناقبه کثیرة مشهورة ، قتله الحجّاج بن یوسف صبراً ظلماً فی شعبان سنة خمس وتسعین ، ولم یعش الحجّاج بعده إلاّ أیاماً ، وکان عمر سعید حین قتل تسعاً وأربعین سنة ، هذا هو الأصح ، ولم یذکر البخاری فی تاریخه وغیره من الأئمة سواه .

وقال السمعانی : ‹ 1082 › قتل سنة أربع وتسعین ، وهو ابن ثلاث وخمسین .

وقال ابن قتیبة : قتل سنة أربع وتسعین ، وهو ابن تسع وأربعین .

روینا عن خلف بن خلیفة ، قال : حدّثنی بوّاب الحجّاج ، قال : رأیت رأس ابن جبیر بعد ما سقط إلی الأرض یقول : لا إله إلاّ الله .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( ان ) آمده است .
2- فی المصدر : ( أشعث ) .

ص : 245

وکان لسعید ثلاثة بنین : عبد الله ، ومحمد ، وعبد الملک .

وروی ابن قتیبة : أن الحجّاج [ قال له : ] (1) اختر أیّ قتلة شئت ، قال : اختر أنت لنفسک ، فإن القصاص أمامک (2) .

از این عبارت ظاهر است که سعید بن جبیر امام جلیل [ است ] و از جماعاتی از ائمه صحابه و تابعین سماع حدیث نموده ، و جماعاتی از تابعین از او روایت حدیث میکنند ، و او از کبار ائمه تابعین و متقدمین ایشان است در تفسیر و حدیث و فقه و عبادت و ورع و غیر آن از صفات اهل خیر . و سفیان ثوری افاده کرده که : سعید بن جبیر مقدم بود بر ابراهیم نخعی در علم ، و ابن عباس او را امر به تحدیث روبروی خود کرده ، و این معنا را از نعم الهی بر او دانسته ، و نیز ابن عباس آمدن اهل کوفه را پیش او برای سؤال - با آنکه سعید در کوفه بود - مستغرب میدانست و میگفت که : آیا نیست در شما سعید بن جبیر ؟ ! و ابن عمر هم سائل را امر به سؤال از سعید بن جبیر نموده و اعتراف به احسبیت (3) او کرده ، و اشعب افاده کرده که : سعید را جهبذ علما میگفتند .

بالجمله ; مناقب او بسیار است ، واصل به حدّ اشتهار و با این مناقب و


1- الزیادة من المصدر .
2- تهذیب الاسماء 1 / 210 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( احبّیت ) آمده است ولی در متن گذشته از تهذیب الأسماء تعبیر ( هو أحسب منی ) بود ، یعنی : او در محاسبه ارث از من دقیق تر است .

ص : 246

محامد ، مستجاب الدعا و صاحب کرامت و خرق عادت هم بوده ، و فائز به درجه شهادت ، و سر او بعدِ جدا شدن از تن نازنین و افتادن بر زمین ، کلمه توحید ربّ العالمین گفته إلی غیر ذلک .

و طاووس نیز از کبار تابعین و علما و فضلای صالحین بوده ، و از ابن عباس و ابن عمر و ابن عمرو و جابر و ابوهریره و زید بن ثابت و زید بن ارقم و عایشه سماع حدیث نموده ، و خلایق تابعین از او روایت کرده اند و اتفاق بر جلالت و فضیلت و وفور علم و صلاح و حفظ و تثبت او [ نموده اند ] ، و عمرو بن دینار گفته که : ندیدم کسی را گاهی مثل طاووس .

نووی در “ تهذیب الاسماء و اللغات “ گفته :

طاووس بن کیسان الیمانی ، التابعی ، تکرّر فی المختصر ، وذکره فی المهذّب فی أول کتاب إحیاء الموات ، ثم فی أول (1) تحمّل الشهادة ، هو أبو عبد الرحمن طاووس بن کیسان الیمانی ، الحمیری ، مولاهم ، وقیل : الهمدانی ، مولاهم ، کان یسکن الجَنَد - بفتح الجیم والنون - بلدة معروفة بالیمن ، وهو من کبار التابعین والعلماء [ و ] (2) الفضلاء الصالحین ، سمع ابن عباس وابن عمر وابن عمرو وجابراً وأبا هریرة وزید بن ثابت وابن أرقم وعایشة . . .


1- فی المصدر : ( باب ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 247

وروی عنه ابنه : عبد الله الصالح بن الصالح ، ومجاهد ، وعمرو بن دینار . . وخلائق من التابعین ، واتفقوا علی جلالته وفضیلته ، ووفور علمه وصلاحه ، وحفظه وتثبّته .

قال عمرو بن دینار : ما رأیت أحداً قطّ مثل طاووس . توفّی بمکة فی سابع ذی الحجّة سنة ستّ ومائة ، هذا قول الجمهور .

وقال الهیثم بن عدی وأبو نعیم : سنة بضع عشرة ومائة ، والمشهور الأول ‹ 1083 › قالوا : وکان [ له ] بضع وسبعون سنة (1) .

و اما عطا بن ابی رباح که حائز مقامات فضل و صلاح است (2) ، بعض فضائل او سابقاً شنیدی ، و باز در اینجا بعض جلائل فضائل او بر زبان علامه نووی باید شنید ، در “ تهذیب الاسماء و اللغات “ گفته :

عطا بن أبی رباح ، تکرّر فی المختصر والمهذّب ، وذکره فی الوسیط فی الحیض والرهن فی مسألة وطی المرتهن .

واسم أبی رباح : أسلم ، وکنیة عطاء : أبو محمد ، المکّی ، القرشی ، مولی ابن خیثم القرشی الفهری ، وعطاء معدود فی کبار التابعین ، ولد فی آخر خلافة عثمان بن عفان ، ونشأ بمکّة ، وسمع العبادلة


1- [ الف ] صفحة : 62 حرف الطاء ، قوبل علی أصل تهذیب الأسماء واللغات ، والحمد لمفیض البرکات . ( 12 ) . [ تهذیب الاسماء 1 / 239 ] .
2- در [ الف ] قسمت : ( صلاح است ) خوانا نیست .

ص : 248

الأربعة - ابن عمر ، وابن عباس ، وابن الزبیر ، وابن العاصی (1) - وجماعات آخرین من الصحابة . . . ، روی عنه جماعات من التابعین کعمرو بن دینار ، والزّهری ، وقتادة . . وآخرین ، وخلائق من غیرهم ، وهو من مفتی أهل مکة وائمتهم المشهورین ، وهو أحد شیوخ أصحابنا الشّافعیین فی سلسلة الفقه المتصلة برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، کما سبق فی أوّل هذا الکتاب .

روینا عن سلمة بن کهیل ، قال : ما رأیت من یطلب بعلمه ما عند الله تعالی غیر عطاء وطاووس ومجاهد .

وروینا عن الأوزاعی ، قال : کان عطاء أرضی الناس [ عند الناس ] (2) .

وروینا عن سعید بن عروبة ، قال : إذا اجتمع أربعة لم أُبال من خالفهم : الحسن ، وسعید بن المسیّب ، وإبراهیم ، وعطاء ، هؤلاء أئمة الأمصار .

وعن ابن أبی یعلی (3) ، قال : حجّ عطاء سبعین حجة .


1- فی المصدر : ( ابن ابی العاص ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( لیلی ) .

ص : 249

وقال الشافعی : لیس فی التابعین أحد أکثر اتباعا للحدیث من عطاء .

وروی ابن أبی حاتم - بإسناده الصحیح - ، عن سفیان الثوری ، عن عمرو بن سعید ، عن أُمّه ، قالت : قدم [ علینا ] (1) ابن عمر مکة فسألوه ، فقال ابن عمر : تجمعون إلیّ المسائل وفیکم ابن أبی رباح ؟ !

وعن ربیعة قال : فاق عطاء أهل مکة فی الفتوی .

وعن محمد الباقر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : ما بقی أحد من الناس أعلم بأمر الحجّ من عطاء .

وقال الباقر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] - أیضاً - : خذوا من حدیث عطاء ما استطعتم .

وقال إسماعیل - أظنّه ابن امیة - : کان عطاء یطیل الصمت ، فإذا تکلم یخیّل إلینا أنه یؤّید .

وقال إبراهیم بن عمر بن کیسان : أذکرهم فی زمان بنی أُمیة یأمرون فی الحاجّ صائحاً یصیح : لا یفتی الناس إلاّ عطا بن أبی رباح .

واتفقوا علی توثیقه وجلالته وإمامته ، توفّی بمکة .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 250

قال الجمهور : سنة خمس عشرة ومائة ، وقیل : أربع عشرة ، وقیل : سبع عشرة (1) .

اما ابن ملیکه ; پس او هم از مشاهیر تابعین و اکابر ایشان است ، عبدالحق دهلوی در “ رجال مشکاة “ گفته :

عبد الله بن أبی مُلَیْکة - بضمّ المیم ، وفتح اللام ، وسکون التحتانیة ، وبالکاف - هو أبو محمد ، وقیل : أبو بکر عبد الله بن عبید الله بن أبی ملیکة ، تابعی ثقة ، التیمی ، القرشی ، الأحول المکّی ، من مشاهیر التابعین وعلمائهم ، وکان قاضیاً علی عهد عبد الله بن الزبیر ، قال : أدرکت ثلاثین من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، سمع ابن عباس وعائشه وابن الزبیر ، ‹ 1084 › وروی عنه ابن جریح . . وخلق سواه ، مات سنة سبع عشرة ومائة ، کذا فی جامع الأُصول (2) .

و ابن حجر در “ تهذیب التهذیب “ به ترجمه عبدالله بن عبیدالله بن ملیکه گفته :


1- تهذیب الاسماء 1 / 306 - 307 .
2- [ الف ] صفحة : 337 / 399 . [ رجال مشکاة : و مراجعه شود به : تاریخ الاسلام ذهبی 7 / 402 ، تهذیب التهذیب 5 / 268 ، جامع الاصول 14 / 675 - 676 ] .

ص : 251

فی تاریخ البخاری : قال ابن أبی ملیکة : أدرکت ثلاثین من الصحابة . وقال ابن سعد : ولاّه ابن الزبیر قضاء الطائف ، وکان ثقة کثیر الحدیث ، وهو عبد الله بن عبید الله بن عبد الله بن أبی ملیکة زهیر ، وکذا نسبه الزبیر و [ ابن ] (1) الکلبی . . وغیرهما .

وقال البخاری : یکنّی : أبامحمد ، وله أخ یقال له : أبو بکر .

وقال العجلی : مکّی تابعی ثقة .

وقال ابن حبّان - فی الثقات - : رأی ثمانین من الصحابة (2) .

پس بعد ادراک این همه فضائل و محامد خاصّه این تابعین ، علاوه بر شهادت جناب ختم المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - به صدق و صلاح ایشان - علی ما صرّح به المخاطب (3) - باید که حضرات اهل سنت تا کمر به خون نشینند و طریق نوحه و ماتم و سوگواری و جزع و فزع و بی قراری گزینند که کمال عصبیت و سخف عقول و عناد و لدادِ ائمه اسلافشان - که تشنیعات عظیمه بر تجویز متعه میانگیختند ، و هزلیات سوقیه را با جزافات ذوقیه میآمیختند - ظاهر و باهر گردید ، و برائت ساحت اهل حق و ایقان ، و


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] جلد ثانی ، صفحه : 20 ، قوبل علی أصل تهذیب التهذیب بعون اللطیف القریب . ( 12 ) رح . [ تهذیب التهذیب 5 / 269 ] .
3- تحفه اثناعشریه : 62 .

ص : 252

نهایت متانت طریقه منیع البنیان شان هویدا و عیان گشت !

و نزد مالک هم - که یکی از ائمه اربعه سنیه ، و از اعاظم ارکان دین ایشان است - متعه جایز بوده ، چنانچه شمس الائمه محمد بن احمد بن ابی سهل سرخسی در “ مبسوط “ (1) .

و برهان الدین علی بن ابی بکر در “ هدایه “ (2) .

و بدرالدین محمود در “ شرح کنز الدقائق “ (3) .

و زیلعی در “ تبیان الحقایق “ (4) .

و وجیه الدین در “ شرح مشارق الانوار “ (5) .

و محمد بن محمود الحنفی در “ عنایه “ (6) .

[ و ] حسن بن منصوربن محمود مشهور به : قاضی خان در “ فتاوای “ خود (7) .

و الیاس در “ شرح وقایه “ (8) .


1- المبسوط 5 / 152 .
2- الهدایة 1 / 195 .
3- شرح الکنز لابی محمد محمود العینی ( رمز الحقائق ) 1 / 118 .
4- تبیین الحقائق 2 / 115 .
5- شرح مشارق الانوار :
6- شرح العنایة علی الهدایة 3 / 246 .
7- فتاوای قاضی خان 1 / 153 .
8- شرح وقایه الیاس :

ص : 253

و ابوالمکارم نیز در “ شرح وقایه “ (1) .

و عالم بن العلا در “ فتاوای تاتارخانیه “ (2) .

و شیخ رضی الدین بغدادی در “ سراج وهّاج “ شرح “ مختصر “ قدوری (3) .

و ظهیرالدین ابوبکر محمد بن احمد در “ فتاوای ظهیریه “ (4) .

وقاضی جکن الحنفی در “ فتاوای خزانة الروایات “ (5) .

و ملایوسف اعور در “ رساله ردّ شیعه “ (6) .

و صاحب “ فتاوای کافی “ ذکر نموده اند (7) .


1- شرح وقایه ابوالمکارم :
2- الفتاوی التاتارخانیة 2 / 436 .
3- سراج وهّاج :
4- در الفتاوی التاتارخانیة 2 / 436 از او نقل کرده است .
5- خزانة الروایات :
6- رساله الردّ علی الرافضة : عنه الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ المهلبی الحلی : 117 ، ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 ) . هیچ اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی رساله الردّ علی الرافضة در دست نداریم ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دهم ابوبکر گذشت .
7- فتاوای کافی : وراجع أیضاً : شرح المقاصد للتفتازانی 2 / 294 - 295 ، درر المنتقی ( بدر التقی ) بهامش مجمع الأنهر 1 / 331 ، فتح باب العنایة بشرح النقایة للقاری 2 / 29 . قال الزرقانی : وفی أن النهی للتحریم أو الکراهة قولان لمالک . ( شرح الزرقانی 3 / 193 ) . وقال القرطبی : وفی روایة أُخری عن مالک : لا یُرجم ; لأن نکاح المتعة لیس بحرام . ( تفسیر قرطبی 5 / 133 ) . وقال ابن عبد البرّ : وکذلک عند مالک نکاح النهاریة ، حکمه عنده حکم نکاح المتعة فی لزوم المهر ، ولحوق الولد ، ووجوب العدّة مع الفسخ . ( الکافی لابن عبد البرّ 1 / 238 ) . بل نُقل الجواز أیضاً عن أحمد بن حنبل ، ففی کتاب الإنصاف للمرداوی 8 / 163 : الصحیح من المذهب أن نکاح المتعة لا یصح ، وعلیه الإمام أحمد . . . والأصحاب ، وعنه : یکره ویصح ، ذکرها أبو بکر - فی الخلاف - وأبو الخطاب وابن عقیل ، وقال : رجع عنه الإمام أحمد ، وقال الشیخ تقی الدین . . . : توقف الإمام أحمد . . . عن لفظ الحرام ، ولم ینفه . وفی الکافی فی فقه ابن حنبل 3 / 57 : قال أبو بکر : فیه روایة أُخری أنها مکروهة ; لأن أحمد قال - فی روایة ابن المنصور - : یجتنبها أحبّ إلیّ ، فظاهرها الکراهیة لا التحریم . ( وراجع أیضاً : المبدع لابن مفلح الحنبلی 7 / 87 ، المغنی لابن قدامة 7 / 571 ، الشرح الکبیر لعبد الرحمن بن قدامة 7 / 536 ) . وفی تفسیر ابن کثیر 1 / 486 : وقد روی عن ابن عباس وطائفة من الصحابة القول بإباحتها للضرورة ، وهو روایة عن الإمام أحمد . بل نُقل الجواز مطلقاً عن جمّ غفیر وجمع کثیر أُشیر إلیهم إجمالا أو تفصیلا فی غیر واحد من المصادر ، مثل : تلخیص الحبیر 3 / 158 - 159 ، وحواشی الشروانی 7 / 224. . وغیرهما . قال عیاض - کابن المنذر - : وقد جاء عن الأوائل الرخصة فیها . ( انظر : فیض القدیر شرح الجامع الصغیر 6 / 416 ، المجموع للنووی 16 / 254 ، فتح الباری 9 / 150 ، نیل الأوطار 6 / 271 ) . وقال ابن تیمیة : نکاح المتعة خیر من نکاح التحلیل . . . إنه رخّص فیه ابن عباس وطائفة من السلف . ( مجموع الفتاوی 32 / 93 ) . وقال : طائفة یرخّصون فیه إمّا مطلقاً وإمّا للمضطرّ . ( مجموع الفتاوی 32 / 107 ) . وقال : المتعة أُبیحت أول الإسلام ، وتنازع السلف فی نسخها . ( مختصر الفتاوی المصریة 1 / 371 ، وقریب منه مجموع الفتاوی 30 / 223 - 224 ) . وقال الرملی - الشهیر ب : الشافعی الصغیر - : وما حکی عنه - أی عن ابن عباس - من الرجوع عن ذلک لم یثبت ، بل صحّ عن جمع من السلف أنهم وافقوه فی الحلّ . ( نهایة المحتاج 6 / 214 ) . وقال ابن رشد : واشتهر عن ابن عباس تحلیلها ، وتبع ابنَ عباس - علی القول بها - أصحابُه من أهل مکة وأهل الیمن ، ورووا أن ابن عباس کان یحتجّ لذلک بقوله تعالی : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ ) [ النساء ( 4 ) : 24 ] وفی حرف عنه : إلی أجل مسمّی . وروی عنه أنه قال : ما کانت المتعة إلاّ رحمة من الله عزّ وجلّ رحم بها أمة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولولا نهی عمر عنها ما اضطرّ إلی الزنا إلا شقی . وهذا الذی روی عن ابن عباس رواه عنه ابن جریج وعمرو بن دینار . ( بدایة المجتهد لابن رشد 2 / 47 ) . وقال ابن حزم : وقد ثبت علی تحلیلها بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جماعة من السلف . . . منهم من الصحابة . . . أسماء بنت أبی بکر الصدیق ، وجابر بن عبدالله ، وابن مسعود ، وابن عباس ، ومعاویة بن أبی سفیان ، وعمرو بن حریث ، وأبو سعید الخدری ، وسلمة ، ومعبد - ابنا أمیة بن خلف - . ورواه جابر بن عبد الله عن جمیع الصحابة مدّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومدة أبی بکر وعمر إلی قرب آخر خلافة عمر ، واختلف فی اباحتها عن ابن الزبیر ، وعن علی [ ( علیه السلام ) ] فیها توقّف ، وعن عمر بن الخطاب انه إنّما أنکرها إذا لم یشهد علیها عدلان فقط وأباحها بشهادة عدلین . ومن التابعین ; طاوس ، وعطاء ، وسعید بن جبیر ، وسائر فقهاء مکة أعزّها الله ، وقد تقصّینا الآثار المذکورة فی کتابنا الموسوم ب : الایصال . ( المحلّی 9 / 520 - 519 ) . وقال الشوکانی - بعد أن نقل کلام ابن حزم - : ذکر الحافظ فی التلخیص . . . : ومن المشهورین بإباحتها ابن جریج فقیه مکة ، ولهذا قال الأوزاعی - فیما رواه الحاکم فی علوم الحدیث - : یترک من قول أهل الحجاز خمس ، فذکر منها متعة النساء من قول أهل مکة . ( نیل الأوطار 6 / 271 - 270 ) . وقال : وممّن حکی القول بجواز المتعة عن ابن جریج الإمام المهدی فی البحر ، وحکاه عن الباقر والصادق [ ( علیهم السلام ) ] والامامیة . انتهی . وقال ابن المنذر : جاء عن الأوائل الرخصة فیها ، ولا أعلم الیوم أحداً یجیزها إلاّ بعض الرافضة . ( نیل الأوطار 6 / 271 ) . وقریب ممّا مرّ ما ذکره ابن حجر فإنه قال : وقد اختلف السلف فی نکاح المتعة ، قال ابن المنذر : جاء عن الأوائل الرخصة فیها ، ولا أعلم الیوم أحداً یجیزها إلاّ بعض الرافضة ، ولا معنی لقول یخالف کتاب الله وسنة رسوله ! ! وقال عیاض : ثم وقع الاجماع من جمیع العلماء علی تحریمها إلاّ الروافض ، وأمّا ابن عباس فروی عنه أنه أباحها ، وروی عنه أنه رجع عن ذلک . قال ابن بطال : روی أهل مکة والیمن عن ابن عباس إباحة المتعة ، وروی عنه الرجوع بأسانید ضعیفة ، وإجازة المتعة عنه أصح ، وهو مذهب الشیعة . . . وجزم جماعة من الأئمة بتفرّد ابن عباس باباحتها فهی من المسألة المشهورة ، وهی ندرة المخالف ، ولکن قال ابن عبد البر : أصحاب ابن عباس من أهل مکة والیمن علی اباحتها ، ثم اتفق فقهاء الأمصار علی تحریمها . وقال ابن حزم : ثبت علی اباحتها بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ابن مسعود ، ومعاویة ، وأبو سعید ، وابن عباس ، وسلمة ، ومعبد - ابنا أمیة بن خلف - وجابر ، وعمرو بن حریث ، ورواه جابر عن جمیع الصحابة مدة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر إلی قرب آخر خلافة عمر ، قال : ومن التابعین ; طاوس ، وسعید بن جبیر ، وعطاء . . وسائر فقهاء مکة . ( فتح الباری 9 / 150 ) . وقال العینی : وحکی أبو عمر الخلاف القدیم فیه ، فقال : وأما الصحابة فإنهم اختلفوا فی نکاح المتعة ، فذهب ابن عباس إلی إجازتها وتحلیلها لا خلاف عنه فی ذلک ، وعلیه أکثر أصحابه منهم : عطاء بن أبی رباح ، وسعید بن جبیر ، وطاووس . . قال : وروی - أیضا - تحلیلها وإجازتها عن أبی سعید الخدری ، وجابر بن عبد الله ، قالا : تمتعنا إلی نصف من خلافة عمر . . . حتّی نهی عمر الناس عنها فی شأن عمرو بن حریث . ( عمدة القاری 17 / 246 ) . وقال الطحاوی : قال أبو جعفر : فذهب قوم إلی هذه الآثار ، فقالوا : لا بأس أن یتمتع الرجل من المرأة أیاماً معلومة بشیء معلوم ، فإذا مضت تلک الأیام حرمت علیه لا بطلاق ولکن بانقضاء المدة التی کانا تعاقدا علی المتعة فیها ، ولا یتوارثان بذلک فی قولهم ، وخالفهم فی ذلک آخرون . ( شرح معانی الآثار 3 / 24 ) . قال ابن عبد البرّ : قال أبو عمر : أصحاب بن عباس من أهل مکة والیمن کلّهم یرون المتعة حلالاً علی مذهب ابن عباس وحرّمها سائر الناس ، وقد ذکرنا الآثار عمن أجازها فی التمهید . ( الاستذکار 5 / 508 ) . وقال : وأمّا الصحابة فإنهم اختلفوا فی نکاح المتعة فذهب ابن عباس إلی إجازتها فتحلیلها لا خلاف عنه فی ذلک ، وعلیه أکثر أصحابه منهم : عطاء بن أبی رباح ، وسعید بن جبیر وطاووس ، وروی تحلیلها - أیضاً - وإجازتها عن أبی سعید الخدری ، وجابر بن عبدالله . ( التمهید 10 / 111 ) . وقال : قال ابن عباس : فی حرف أُبیّ : ( إلی أجل مسمّی ) . . قال أبو عمر : وقرأها - أیضا - هکذا : ( إلی أجل مسمّی ) . علیّ بن حسین وابنه أبو جعفر محمد بن علی وابنه جعفر بن محمد [ ( علیهم السلام ) ] وسعید بن جبیر . . هکذا کانوا یقرؤون . قال ابن جریج : وأُخبرتُ أن سعیداً - أی سعید بن جبیر - قال : هی أحلّ من شرب الماء ، یعنی المتعة . ( التمهید 10 / 113 - 114 ) . قال أبو عمر - بعد ذکر بعض الروایات فی جوازها - : . . هذه آثار مکّیة عن أهل مکة ، قد روی عن ابن عباس خلافها - وسنذکر ذلک - وقد کان العلماء قدیما وحدیثا یحذّرون الناس من مذهب المکّیین أصحاب ابن عباس ومن سلک سبیلهم فی المتعة . ( التمهید 10 / 115 ) . وقال ابن کثیر : ومع هذا ما رجع ابن عباس عمّا کان یذهب إلیه من إباحة الحُمُر والمتعة . . . وأمّا المتعة فإنّما کان یبیحها عند الضرورة فی الأسفار ، وحمل النهی علی ذلک فی حال الرفاهیة والوجدان ، وقد تبعه علی ذلک طائفة من أصحابه وأتباعهم ، ولم یزل ذلک مشهوراً عن علماء الحجاز إلی زمن ابن جریج وبعده . وقد حکی عن الإمام أحمد بن حنبل روایة کمذهب ابن عباس ، وهی ضعیفة ، وحاول بعض من صنّف فی الحلال نقل روایة عن الامام بمثل ذلک ، ولا یصحّ أیضا ، والله أعلم . ( البدایة والنهایة 4 / 220 ) . قال الثعلبی : قلت : ولم یرخص فی نکاح المتعة إلاّ عمران بن الحصین ، وعبدالله بن عباس ، وبعض أصحابه ، وطائفة من أهل البیت . ( تفسیر الثعلبی 3 / 287 ) . وقال ابن عطیة الأندلسی : وروی عن ابن عباس - أیضا - ، ومجاهد ، والسدی . . وغیرهم أن الآیة فی نکاح المتعة ، وقرأ ابن عباس ، وأبی بن کعب ، وسعید بن جبیر : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) إلی أجل مسمّی ( فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ ) [ النساء ( 4 ) : 24 ] . وقال ابن عباس - لأبی نضرة - : هکذا أنزلها الله عزّ وجلّ . ( المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز 2 / 36 ) . وقال ابنا قدامة : وحکی عن ابن عباس أنها جائزة ، وعلیه أکثر أصحابه وعطاء وطاوس ، وبه قال ابن جریج ، وحکی ذلک عن أبی سعید الخدری وجابر ، وإلیه ذهب الشیعة ; لأنه قد ثبت أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أذن فیها ، وروی أن عمر قال : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا أنهی عنهما وأُعاقب علیهما . ( الشرح الکبیر لعبد الرحمن بن قدامة 7 / 536 ، المغنی لابن قدامة 7 / 572 - 571 ) . نعم ولذلک کلّه ، قال أحمد شهاب الدین ابن حجر الشافعی : لا إجماع فی نکاح المتعة ، وإن کان الخلاف فیها قویّاً نقلا ومدرکاً . ( الفتاوی الفقهیة الکبری 4 / 106 ) . وقال الشوکانی : والأحادیث فی هذا الباب کثیرة ، والخلاف طویل . ( الدراری المضیة 1 / 259 ) . وفی الآداب الشرعیة 1 / 190 لابن مفلح المقدسی : قال فی الرعایة - فی نکاح المتعة - : ویکره تقلید من یفتی بها . ( أُرید أنه لم یمنع من تقلیده ) . وفی روضة الطالبین 8 / 208 للنووی : عن نصّ الشافعی . . . أنه لا تردّ شهادة مستحلّ نکاح المتعة والمفتی به والعامل به . وفی الفروع للإمام شمس الدین أبی عبد الله محمد بن مفلح المقدسی الحنبلی 5 / 164 : وکذا إن تزوّجها إلی مدّة ، وهو نکاح المتعة ، وقطع الشیخ فیها بصحته مع النیة ونصّه ، والأصحاب خلافه . وفی تاریخ العلماء بالأندلس 2 / 26 : محمد بن شجاع من أهل وشقة ، سمع من یحیی بن عمر ، کان حسن العلم بالمسائل ، وذکر بعضهم أنه کان یری المتعة ، قتل . . . سنة 301. ( وانظر : شذرات الذهب 1 / 290 ( سنة 279 ) .

ص : 254

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 255

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 256

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 257

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 258

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 259

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 260

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 261

پاسخ سوم

پاسخ سوم : آنکه خود ائمه سنیه - که فتوا به عدم جواز متعه میدهند - نیز ارشاد میکنند که تحریم متعه از قرآن ثابت نیست ، در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

وإذا تقرّر أن نکاح المتعة غیر صحیح ، فهل یحدّ فی وطی فی نکاح متعة ؟ فأکثر أصحاب مالک قالوا : لا یحدّ لشبهة العقد ، والخلاف المتقدم فیه ; ولأنه لیس من تحریم القرآن ، ولکنه یعاقب عقوبة شدیدة (1) .

هرگاه حسب افاده ائمه و مشایخ سنیه تحریم متعه از قرآن ثابت نباشد ، و به این سبب بر واطی به متعه ایجاب حد نکنند ، پس به عنایت الهی کذب مخاطب و کابلی و اسلافشان - در ادعای دلالت آیات کریمه بر تحریم متعه ، و آن هم به صراحت و نصوصیت - به نهایت صراحت و وضوح و ظهور ثابت


1- [ الف ] غزوه خیبر من کتاب المغازی . [ عمدة القاری 17 / 246 ] .

ص : 262

گردید ، و نهایت خزی و هوانشان - حسب افاده اسلاف اعیان - ثابت گشت ، والحمد لله المنّان علی إبطال تهمتهم علی القرآن ، واستیصال کذبهم وافترائهم علی الملک الدیّان ، ونعوذ بالله من وساوس الشیطان ، واستیلاء الخذلان .

پاسخ چهارم

پاسخ چهارم : کذب این حضرات و بهتانشان در ادعای دلالت آیات ‹ 1085 › قرآن بر تحریم متعه به تصریح ابن عباس - که ملاذ و ملجأ خلیفه ثانی بوده و در معضلات و مشکلات رجوع به او میآوردند و دست به دامان او در وقت حیرت و اضطراب میزدند ! - ثابت و متحقق است ; زیرا که مذهب ابن عباس آن بوده که آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِه . . ) (1) الی آخر در تجویز متعه نازل شده ، و آیه کریمه محکمه است و نسخ نشده و نکاح متعه جایز است ، چنانچه بغوی در “ معالم التنزیل “ به تفسیر این آیه گفته :

وکان ابن عباس - رضی الله عنهما - یذهب إلی أن الآیة محکمة ، ویرخّص فی نکاح المتعة . . إلی آخره (2) .

پس هرگاه آیه کریمه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِه . . ) (3) إلی آخر الآیة در تجویز متعه نازل باشد و محکم و غیر منسوخ بود ، دلالت دیگر آیات بر تحریم آن کذب محض باشد .


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- معالم التنزیل ( تفسیر بغوی ) 1 / 414 .
3- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 263

پاسخ پنجم

پاسخ پنجم : آنکه از عجایب امور آن است - که اهل سنت با آن همه کبر و غرور و ادعای نهایت تحقیق و تدقیق و دعوی تفرد به خدمت قرآن و ادراک متعلقات آن و تبحر در تفسیر و حدیث به مقابله اهل حق - چنان در تیه تعصّب سرگشته و سراسیمه میشوند که از متعلقات قرآن و تفسیر هم هفوات شگرف میرانند ، و از اولیّات جلیّه غفلت میکنند ! و از این قبیل است ادعای دلالت این آیه کریمه بر حرمت متعه ! چه این آیه مکّیه است - حسب تصریحات ائمه و اساطین ایشان - و هرگاه این آیه مکّیه باشد ، استدلال به آن بر تحریم متعه از عجایب مضحکات است ، چه ثبوت تحلیل متعه و جواز آن در مدینه منوره بالاتفاق ثابت است ، چنانچه عبارات دالّه بر جواز متعه از صدر اسلام تا غزوه خیبر ، و باز تحلیل آن در غزوه اوطاس ، بعد از این خواهی شنید ، و سابقاً وقوع تحلیل متعه در حجة الوداع دریافتی ، پس اگر این آیه کریمه دلالت بر حرمت میکرد ، چگونه بعد آن تجویز متعه ثابت میشد ؟ ! و اگر قائل به نسخ این آیه به تجویز متعه شوند ، باز هم استدلال به آن بر تحریم متعه درست نمیشود ، پس چاره از این نیست که یا دست از دلالت آن بر حرمت متعه باید برداشت ; یا اعتراف به نسخ آن باید ساخت ، و به هر صورت تشبث به آن در تحریم متعه از عجایب هفوات است و غرایب خرافات !

و خود مخاطب در آیه مودت اعتراض بر تفسیر آن به جناب امیرالمؤمنین

ص : 264

و حضرت فاطمه و حسنین ( علیهم السلام ) به مکّی بودن سوره شوری بتمامها نموده (1) ، و همچنین در کید سی و دوم مکّی بودن : ( وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ ) (2) را دلیل قطعی بر کذب نزول آن در اعطای فدک پنداشته (3) ، پس باب تأویل و توجیه را هم مسدود ساخته است ، با آنکه حکم اهل سنت به مکّیت آیات حجت بر اهل حق نیست ، و احتمالات دیگر هم در احتجاجات اهل حق متطرق است که در این مقام به کار نمیآید .

پاسخ ششم

پاسخ ششم : آنکه در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج ابن أبی حاتم ، عن السُدّی - فی قوله : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ ) (4) یعنی إلاّ من امرأة (5) ، ( أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (6) قال : أمته (7) .

از این عبارت ظاهر است که سدی تفسیر زوجه به امراه مرد کرده و ظاهر است که بر زن متعه هم امراه مرد صادق است .


1- تحفه اثناعشریه : 204 .
2- الروم ( 30 ) : 38 .
3- تحفه اثناعشریه : 44 .
4- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
5- فی المصدر : ( امرأته ) ، وهو الظاهر .
6- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
7- الدرّ المنثور 5 / 5 .

ص : 265

و نیز در آن مذکور است :

أخرج عبد بن حمید ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، عن قتادة ‹ 1086 › فی قوله : ( فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ العادُونَ ) (1) یقول : من تعدّی الحلال أصابه الحرام (2) .

از این روایت ظاهر است که - حسب تصریح قتاده - مراد از این آیه کریمه آن است که : هر کسی که تعدی حلال کند ، میرسد او را حرام . و چون متعه نیز بر تقدیر اباحتش - کما یدل علیه الدلائل العدیدة - مصداق حلال است آن هم داخل این آیه باشد نه خارج از آن .

پاسخ هفتم

پاسخ هفتم : آنکه تقریری که در استدلال به این آیه بر حرمت متعه در باب فقهیات و اینجا وارد کرده از قبیل اوهام و خیالات ناتمام است ، و عبارتش در باب فقهیات چنین است :

حق تعالی در محکم کتاب خود حصر نموده است اسباب حلّ (3) وطی را در همین دو چیز : یکی نکاح ظاهر التأبید ، و دوم ملک یمین که به سبب این دو عقد اختصاص تامّ زن با مرد حاصل میشود ، و در حضانت و حمایت او میباشد ، و حفظ ولد و ارث - کما ینبغی - متحقق میگردد ، و همین مضمون


1- المؤمنون ( 23 ) : 7 ، المعراج ( 70 ) : 31 .
2- الدرّ المنثور 5 / 5 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 266

در دو سوره - بنابر تأکید - تکرار نموده ، قوله تعالی : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (1) فی سورة المؤمنین ، وفی سورة المعارج ، و در عقب این هر دو جا فرموده است : ( فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ العادُونَ ) (2) ، و ظاهر است که زن متعه ، زوجه نیست و الا میراث و عدّه و طلاق و نفقه و کسوت و دیگر لوازم زوجیت در او متحقق میبود . (3) انتهی .

و مولانا مقداد - اکرمه الله بسوابغ الأیاد - در کتاب “ کنز العرفان “ بعدِ نقل وجوه احتجاج مخالفین بر تحریم متعه گفته :

والجواب عن الأول ، بالمنع من کونها لیست زوجة ، أمّا عندنا فبالإجماع ، وأمّا عند الجمهور فبالرّوایة المذکورة عن سبرة ، فإنه قال : ( فتزوّجت امرأة ) .

وقولهم : لو کانت زوجة لثبت لها النفقة . . إلی آخره .

قلنا : نمنع الملازمة ; لصدق الزوجیّة مع عدم لزوم هذه الأحکام ، فأمّا النفقة ; فتسقط مع النشوز .

والمیراث ; یسقط مع الرّق والقتل والکفر .

والإحصان ; لا یحصل قبل الدّخول بالزوجة .


1- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
2- المؤمنون ( 23 ) : 7 ، المعراج ( 70 ) : 31 .
3- تحفه اثناعشریه : 256 .

ص : 267

والقسم ; لا یجب دائماً ، بل یسقط فی السفر .

واللّعان ; لا یقع بین الحرّ والأمة عند کثیر منهم .

فقد انتفت هذه الأُمور مع صدق الزوجیة ، وکما خُصّصت تلک العمومات - لوجود الأدلّة - فکذا هاهنا (1) .

و مخاطب در حاشیه باب فقهیات این عبارت را به تغییر و تبدیل نقل نموده ، و صدر عبارت را که مشتمل است بر استدلال بر زوجیت متمتّع بها - به سبب عجز از جواب آن ! - حذف نموده و باز گفته :

إعلم أن بعض اللوازم ممّا ینفکّ عن الزوجة فی بعض الأحیان ، کما عدّه صاحب کنز العرفان ، وبعض اللوازم ممّا لا ینفکّ عن الزوجة بمقتضی النص الصّریح ، وهو اعتبار العدد فی المنکوحات إلی الأربع ، وقد أجمعت الإمامیة علی أن المستمتع بها لا اعتبار للعدد فیها ، وقد رووا ذلک عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) حیث قال : « لیست من الأربع ، ولا من السّبعین » ، فقد بان أن المستمتع بها لیست من المنکوحات ، ولا المتعة نکاح ، ثم اللوازم التی تنفکّ عن الزّوجة فی بعض الأحیان إنّما تنفکّ لأجل عوارض طارئة فی المحل کالنشوز ، ‹ 1087 › والرقّ ، والکفر حتّی لو زالت تلک العوارض عادت اللوازم بأجمعها ، کما إذا صالحت بعد النشوز (2) ، وعتقت


1- کنز العرفان 2 / 165 - 166 .
2- در [ الف ] کلمه : ( النشوز ) خوانا نیست .

ص : 268

بعد الرقّ ، وأسلمت بعد الکفر ، بخلاف المستمتع بها ; فإنها لأجل دخول الأجل فی نفس العقد لا تصلح لتلک اللوازم . . فقد بان الفرق بین الصّورتین ، علی أنا لم نجد دلیلا مخصّصاً للمستمتع بها عن هذه الأحکام لا فی کتب الشیعة ولا فی کتب العامّة ، نعم منتهی سعیهم ذکر دلائل علی کونها مباحة ، وإباحتها لا تستلزم التخصیص ، ثم إنه فرق عظیم بین انفکاک لازم واحد وبین انفکاک اللوازم کلّها أو أکثرها . منبع البیان . (1) انتهی .

اقول : قد خبط صاحب منبع البیان خبطاً لا یحیط به الأفکار والأذهان ، وأبدی من عجائب الخرافات وغرائب الهذیان ما یلعب به النسوان والصّبیان ! وأبلغ ما یدلّک علی بُعده عن درجة العلماء الأعیان : ادّعاؤه أن بعض اللوازم ممّا ینفک عن الزوجیّة فی بعض الأحیان ، فإن هذا القول المبان صریح الفساد والبطلان ، ولا أری یجترئ علی تصدیقه أحد ، وإن بالغ فی الفساد والشنآن ، وأین اللزوم من الانفاک ولو [ فی ] بعض الأوان ؟ ! واللازم هو الذی یمتنع انفکاکه فی سائر الأوقات والأزمان .

قال البهاری - فی المسلم - : إن اللزوم حقیقة امتناع الانفکاک فی جمیع الأوقات (2) .


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 523 .
2- مسلم الثبوت : 1 / 22 .

ص : 269

فالعرض الذی یمکن انفکاکه عن المعروض فی بعض الأوقات لا یقال علیه : اللازم .

وأما تشبثه بعدم [ ال ] انفکاک واعتبار العدد عن الزوجة ، واستدلاله بانفکاکه عن المتمتع بها ، فممّا یستغربه کل عاقل ، ویستظرفه کل فاضل ; لأنه لو کان ذلک من لوازم الزوجیة [ وکان ] تخلّفه فی المتمتع بها دلیلاً علی حرمة المتعة لزم خروج ازواج النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عن مصداق الزوجیّة ، ولزم - والعیاذ بالله - عدم جواز نکاحهن ! وهل هذا إلاّ إلحاد وعناد ؟ !

فهذا التشبث صریح البطلان والفساد ، فلیحتل الخلاص من هذا الإشکال الشدید الاعتیاص ، ( وَلاَتَ حِینَ مَنَاص ) (1) ، فقد ثبت کونه یرید القدح فی النبوة والرسالة ، ویروم تأیید أهل الکفر والضلالة ، نعوذ بالله من استیلاء الشقاء والجهالة .

ثم لیس عند بعض أئمة أهل السنة اعتبار عدد الأربع شرطاً فی سائر المنکوحات ، فما ظنّک بالمتمتع بها ؟ !

قال فی تبیان الحقائق شرح کنز الدقائق :

وقال القاسم بن ابراهیم : یجوز التزویج بالتسع ; لأن الله تعالی أباح نکاح ثنتین بقوله : ( مَثْنی ) ثمّ عطف علیه ب : ( وَثُلاثَ وَرُباعَ ) (2) بالواو ، وهی للجمع فیکون المجموع تسعاً ، ومثله عن


1- سورة ص ( 38 ) : 3 .
2- النساء ( 4 ) : 3 ، فاطر ( 35 ) : 1 .

ص : 270

النخعی ، وابن أبی لیلی . (1) انتهی .

فلو کان إسقاط اعتبار عدد الأربع فی المتعة موجباً لخروج المتمتع بها عن الزوجیة فلیکن إسقاطه فی النکاح أیضاً موجباً لخروج المنکوحة ‹ 1088 › عن الزوجة ، فیلزم تحریم النکاح أیضاً .

قوله : فقد بان أن المستمتع بها لیست من المنکوحات ، ولا المتعة نکاح .

فکفی فی تکذیبه وإبطاله ما شاع وذاع فی کلمات أسلافه وشیوخه وأساطینه وأئمته من إطلاق النکاح علی المتعة .

قال العینی - فی عمدة القاری - :

نکاح المتعة : هو النکاح الذی بلفظ التمتع (2) إلی وقت معین ، یجوز (3) أن یقول - لامرأة - : أتمتع بک کذا مدةً . . بکذا من المال .

قال ابن عبد البرّ - فی التمهید - : أجمعوا علی أن المتعة نکاح لا إشهاد فیه ، وأنه نکاح إلی أجل ، یقع (4) فیه الفرقة بلا طلاق ولا میراث بینهما . . (5) إلی آخر .


1- تبیان الحقائق 2 / 112 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المتمتع ) آمده است .
3- فی المصدر : ( نحو ) .
4- فی المصدر : ( تقع ) .
5- عمدة القاری 17 / 246 ، وانظر : 24 / 112. ولاحظ : المبسوط للسرخسی 5 / 152 ، الأمّ للشافعی 5 / 85 ، مختصر المزنی : 175 ، المجموع للنووی 16 / 249 ، مغنی المحتاج 3 / 142 ، إعانة الطالبین 3 / 321 ، المدونة الکبری للمالک 6 / 203 ، ومئات من المصادر الأخری التی یصعب علینا عدّها واستقصاؤها .

ص : 271

فهذه العبارة منادیة علی حصول الإجماع منهم علی أن المتعة نکاح ، فالمنکر لذلک متقاصم فی العناد الصراح ، والضلال البواح ، وسیجیء بعد ذلک الإشارة إلی کثیر من العبارات الدّالة علی إطلاق لفظ النکاح علی المتعة ، ومنها (1) عبارة النیسابوری التی ستأتی فیما بعد ، حیث قال :

ولو سکتوا لجهلهم بحلّها وحرمتها فمحال عادة ; لشدّة احتیاجهم إلی البحث عن أمور النکاح . (2) انتهی . . . (3) فلو لم یکن المتعة نکاحاً لم یکن لقوله : ( عن أمور النکاح ) هناک معنی وغیر ذلک من الروایات والعبارات التی مضی بعضها وسیجیء بعضها ، یدلّ علی أن المتعة نکاح . . حتّی أن البخاری أیضاً أطلق لفظ النکاح علی المتعة ، حیث قال - فی کتاب النکاح - :

باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من نکاح المتعة أخیراً (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- غرائب القرآن 2 / 292 - 293 .
3- در [ الف ] به اندازه کمتر از یک سطر سفید است .
4- فی المصدر : ( آخراً ) ، صحیح بخاری 6 / 129 .

ص : 272

وقال صاحب فتح الباری - کما مضی - :

اختلف السّلف فی نکاح المتعة (1) .

وأمّا تعلیل الانفکاک بالعوارض الطارئة ; فممّا لا یجدی نفعاً ، ولا یدفع النقض دفعاً ; لأن محض الانفکاک ممّا یفکّ عقدة الإرتیاب ، ویدمّر علی تسویل النصّاب ; لأنه لو کان هذه الأمور من لوازم الزوجیة ما انفکّت فی وقت من الأوقات سواء طرأت علیها العوارض ، أم کانت سلیمة من الآفات .

والتشبث بإبداء الفرق فی هذا المقام دلیل تامّ علی غفلته عن قاعدة المناظرة ، ودأب العلماء الأعلام ، فکما (2) أنبأ بإطلاق اللازم علی العارض المفارق عن قلّة ممارسته بالعلوم وتقوّله بالقول الخارق ، کذا أثبت بهذا الفرار عن حیرته واضطرابه فی المضائق وعثاره فی المزالق وعدم عثوره علی الحقائق .

وما ذکر من عدم وجدانه دلیلاً مخصصاً للمستمتع بها عن هذه الأحکام لا فی کتب الشیعة ولا فی کتب العامة ، فهو من دلائل إنهماکه فی التعصب التامّ ; فإن دلائل التخصیص ممّا ذکره المحدّثون الفخام والفقهاء الکرام ، وثبت بعضها أیضاً من کتب الخصام ، کما سیظهر علیک فیما بعد ، إن شاء الله المنعام .

والعجب أنه مع کونه من العامّة أطلق علی السنّیة لفظ العامّة ، وتلک طامّة


1- فتح الباری 9 / 150 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فلمّا ) آمده است .

ص : 273

یالها من طامّة ‹ 1089 › ، فإن العامّة لقب ذمّ وتوهین ولؤم وتهجین ، یراد به : کون السنیّة من المخالفین الجهّال والسفهاء الضلاّل ، لا من العلماء الخواصّ ، وحائزی الفضل المصاص .

قوله : وإباحتها لا تستلزم التخصیص .

إذا ثبت الإباحة ثبت المطلوب والمرام ، وبعد ثبوت الإباحة لا یتشبث بتلک الشبهة الواهیة إلاّ ألدّ الخصام ، فکأنّه استشعر ضعف دلیل التحریم ، فنفض (1) عنه یده ، لما رآه کالهثیم ، وألفاه غیر مستقیم ، فعقر هناک الکلام علی التخصیص والتقیید ، وإنّما هو ضرب فی بارد الحدید ، ولایضرّنا زبالاً ، کما لا یخفی علی من ( أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ ) (2) ، فإن عدم ثبوت التخصیص - لو سلم - غایته (3) أن لا ینفکّ هذه الأحکام عن المستمتع بها ، لا أن یکون المتعة حراماً ، وإذا کان الإباحة لا تستلزم التخصیص فکیف یکون عدم ثبوت هذه الأحکام مستلزماً للدلالة علی الحرمة بالإشارة أو التنصیص ؟ !

وإبداع الفرق بین اللازم الواحد واللوازم العدیدة من الأوهام البعیدة والتحکمات الغیر السدیدة .

ومع ذلک عرفت أن هذه الأحکام کلّها تنفکّ عن الزّوجة الدائمة ، فکیف زعم


1- در [ الف ] کلمه : ( فنفض ) خوانا نیست .
2- سورة ق ( 50 ) : 37 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( غایة ) آمده است .

ص : 274

حصر الانفکاک فی لازم واحد ؟ هل هذا إلاّ تهور معاند ؟ !

والعجب أن قوله : ( ثم اللوازم التی تنفک عن الزّوجة . . ) إلی آخره ، صریح فی أن اللوازم المنفکّة عن الزوجة ، أزید من لازم واحد ، وهناک زعم الحصر فی واحد ، وهو أصدق شاهد علی أنه مکابر جاحد .

اما آنچه در اینجا (1) گفته : چه قسم زن متعه را در زوجه داخل توانند نمود ، و حال آنکه احکام زوجه از عده و طلاق و ایلا و ظهار و حصول احصان به وطی او و امکان لعان و ارث همه منتفی است .

پس جوابش دانستی که : بسیاری از این احکام از زوجه دائمه هم در بعض حالات منتفی میشود ، پس اگر انتفاء جمله [ ای ] از احکام ، دلالت بر خروج متمتع بها از زوجه و بطلان متعه کند ; لازم آید که در صورت انتفاء بسیاری از احکام از زوجه دائمه نکاح باطل شود ، و آن زوجه خارج از جمله ازواج گردد ، وإذ لیس فلیس . و ابداع فرق در هر دو مقام فایده ندارد .

و نیز دخول متمتع بها در جمله ازواج ، و بطلان دلالت آیه ( وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ) (2) بر عدم جواز متعه به نصّ علامه زمخشری ثابت و متحقق است ، در “ تفسیر کشاف “ در ذیل تفسیر آیه مذکور گفته :


1- ( در اینجا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- المؤمنون ( 23 ) : 6 .

ص : 275

فإن قلت : هل فیه دلیل علی تحریم المتعة .

قلت : لا ; لأن المنکوحة بنکاح المتعة من جملة الأزواج إذا صحّ النکاح (1) .

حاصل آنکه اگر گویی : آیا در این قول خدای تعالی آیا دلیلی هست بر تحریم متعه ؟

خواهم گفت : نه ; زیرا که به درستی که منکوحه به نکاح متعه از جمله ازواج است وقتی که صحیح باشد نکاح (2) .

و اگر متعصبی عنید از قبول کلام زمخشری سرتابد ، بلکه بر احتجاج و استدلال به کلامش طعنه زند ، اینک گردن کبر او به تصریحات ائمه و اساطین و ارکانشان میشکنیم .

فخر رازی در کتاب “ ترجیح مذهب شافعی “ گفته :


1- [ الف ] سورة المؤمنون ، جزء : 18 . [ الکشاف 3 / 26 - 27 ] .
2- وکذا قال أبو حیان الأندلسی : الظاهر أن نکاح المتعه لایندرح تحت قوله : ( فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِک ) [ المؤمنون ( 23 ) : 7 ، المعراج ( 70 ) : 31 ] ; لأنها ینطلق علیها اسم الزوج . ( البحر المحیط 6 / 367 ) وقال الجصاص : قال قوم : هذه الآیة دلیل علی تحریم نکاح المتعة ; لأن الله قد حرّم الفرج إلاّ بالنکاح أو بملک الیمین ، والمتمتعة لیست بزوجة ، وهذا یضعف ، فإنا لو قلنا : إن نکاح المتعة جائز ، فهی زوجة إلی أجل ینطلق علیها اسم الزوجة . ( أحکام القرآن 3 / 315 ) .

ص : 276

وأما أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری - صاحب الکشاف فی التفسیر - فلا نزاع أنه کان فی درجة عالیة ، وإبانة ‹ 1090 › عظیمة عن علم العربیّة ، ثم إنه اعترف فی الکشاف للشافعی بالتقدّم فی علم العربیة ، ونقل جمیع تلک المواضع غیر ممکن ، ونکتفی هاهنا بموضعین :

الأول : أنه لمّا تکلّم فی تفسیر قوله تعالی : ( ذلِک أَدْنی أَلاّ تَعُولُوا ) (1) نقل فیه الوجوه المرویة عن الشافعی ، وذکر الوجه فی تصحیحها ، قال : وکلام مثل الشافعی - من أعلام العلم ، ومن أئمة الشرع ، ورؤوس المجتهدین - حقیق بالحمل علی الصّحة والسّداد .

ثم قال : وکفی بکتابنا المترجم بکتاب : ( شافی العیّ من کلام الشافعی ) شاهداً بأنه کان أعلی کعباً وأطول باعاً فی کلام العرب من أن یخفی علیه مثل هذا .

والموضع الثانی : لمّا تکلّم فی سورة النّساء فی تفسیر قوله تعالی : ( فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً ) (2) [ قال : ] وقال الزجاج : الصعید : وجه الأرض تراباً کان أو غیره ، ولو کان صخراً لا تراب علیه وضرب المتیمم یده علیه ومسح ، لکان ذلک طهوره . وهو مذهب أبی حنیفة .


1- النساء ( 4 ) : 3 .
2- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 277

فإن قلت : فما تصنع بقوله تعالی - فی سورة المائدة - : ( فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ ) (1) أی ببعضه ، وهذا لا یأتی فی الصخر الذی لا تراب علیه .

قلت : قالوا ( من ) لابتداء الغایة .

فإن قلت : هذا تعسف ، ولا یفهم أحد من قول القائل : مسحت برأسی من الدهن ، ومن الماء ، ومن التراب . . إلاّ معنی التبعیض .

قلت : هو کما تقول ، والإذعان للحقّ أحقّ من المراء .

هذا کلام صاحب الکشاف نقلته بلفظه ، وهو تصریح بأن نظر الشافعی فی هذه الآیة أتمّ ، ووقوفه علی العربیّة أکمل ، مع أن صاحب الکشاف کان علی مذهب أبی حنیفة ، فکانت شهادته للشافعی فی هذا العلم دلیلاً علی أن الأمر کذلک .

واعلم أن شهادة هؤلاء الأکابر قد بلغت فی الکثرة والقوّة مبلغ التواتر ، وجرت مجری شهادة أهل التواتر فی الدنیا علی شجاعة علی [ ( علیه السلام ) ] ، وسخاوة حاتم (2) .

از این عبارت ظاهر است که فخر رازی ، زمخشری را بلانزاع در درجه عالیه و ابانه عظیمه از تفسیر دانسته ، اجماع بر جلالت شأن و عظمت درجه و


1- المائدة ( 5 ) : 6 .
2- [ الف ] الباب الخامس فی بیان معرفة الشافعی باللغة . ( 12 ) . [ ترجیح مذهب الشافعی : ] .

ص : 278

مهارت او ثابت ساخته ، و بعد از آن به اعتراف او به تقدم شافعی در علم عربیّت احتجاج و استدلال بر فضل و ترجیح شافعی نموده ، و از جمله مواضع اعتراف او دو موضع نقل کرده ، و به قول خود : ( هؤلاء الأکابر ) ، بودن زمخشری [ را ] از اکابر ثابت نموده .

پس چگونه عاقلی بعدِ اطلاع بر این عبارت رازی ، چشمک بر احتجاج و استدلال به کلام زمخشری خواهد زد که آن راجع به امام رازی خواهد شد ; و نهایت سفاهت او در اثبات فضل (1) شافعی به کلام زمخشری ثابت خواهد گردید .

عجب که فضل شافعی به کلام زمخشری ثابت گردد ، حال آنکه زمخشری از اهل نحله شافعی است ; و مطلوب اهل حق از کلام زمخشری ثابت نگردد ، حال آنکه زمخشری از مخالفین اهل حق و از أشدّ متعصبین بر آنها است .

و تفتازانی در “ حاشیه کشاف “ گفته :

وبعد ; فإن کتاب الکشاف للشیخ العلاّمة - أحلّه الله من فضله دار المقامة - قد طار صیت جلالة قدره کالأمطار فی ‹ 1091 › الأقطار ، وصار أمر نباهة ذکره کالأمثال فی الأمصار ، رمقت (2) نحوه عیون العیون من الأفاضل ، ونطقت بفضله کلمة الکملة من


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فصل ) آمده است .
2- وفی نسخة : ( رفعت ) .

ص : 279

الأماثل حتّی وصفه بحسن التألیف أطباق الآفاق ، ووضعه للطف الترصیف الحذّاق علی الأحداق ، اعترف بسموّ محلّه المعاند والمعادی ، ونادی بعلوّ رتبته کلّ واد ونادی ، یرتاح له أرباب العلم المتین والفضل المبین ، وینزاح به عن وجوه الإعجاز شبهة (1) المرتابین ، تملأ (2) الرّوعة (3) منه قلوب الأفاضل ، وتملک نفوسهم ، ویهزّ الاستعجاب منه أعطافهم ، ویرقّص رؤوسهم فیه ، لکلّ محتذ مثال ، ولکلّ منصو (4) ثمال ، وینصب (5) علی الناظر البصیر من غرائب نکته إرسال تهف (6) حوالیه ریاح آمال الفضلاء ، ویزف علیه نعام قلوب الأذکیاء ، یخوضون فی نکته وأسراره ، ویغوصون علی فرائد الفوائد فی بحاره . (7) انتهی بقدر الحاجة .


1- فی المصدر : ( شبه ) .
2- فی المصدر : ( یملأ ) .
3- وفی نسخة : ( الرغبة ) .
4- فی المصدر : ( منضو ) .
5- وفی نسخة : ( وینثال ) .
6- وفی نسخة : ( بهت ) .
7- [ الف ] صفحه : 61. [ حاشیه کشاف تفتازانی ، ورق دوم ، صفحه اول ، و همچنین مراجعه شود به مطالبی که طیبی در صفحات اول حاشیه اش بر کشاف ذکر کرده است ] .

ص : 280

وناهیک بهذا المدح الفاخر ، والثناء الباهر ، والإطراء الزاهر قمعاً لشبهة کل معاند مکابر ، ودفعاً لریبة کل جاحد خاسر .

وقال السیوطی فی نواهد الابکار (1) - بعد ذکر قدماء المفسرین - :

. . ثم جاءت فرقة أصحاب نظر فی علوم البلاغة التی بها یدرک وجه الإعجاز ، وصاحب الکشاف هو سلطان هذه الطریقة ، فلذا أطار کتابه فی أقصی المشرق والمغرب ، ولمّا علم مصنفه أنه بهذا الوصف قد تحلّی ، قال - تحدّثاً بنعمة ربّه وشکراً - :

إن التفاسیر فی الدنیا بلا عدد * ولیس فیها - لعمری - مثل کشافی إن کنت تبغی الهدی فالزم قراءته * فالجهل کالداء والکشاف کالشافی


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی کشف الظنون 1 / 186 - 188 : أنوار التنزیل واسرار التأویل فی التفسیر ; للقاضی الامام العلامة ناصر الدین أبی سعید عبد الله بن عمر البیضاوی الشافعی ، المتوفی بتبریز سنة خمس وثمانین وستمائة ، وقیل : سنة 692. ثم ذکر عند سرد حواشیه : وحاشیة الشیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، المتوفی سنة إحدی عشرة وتسعمائة ، وهی فی مجلد - أیضا - سمّاه : نواهد الأبکار وشوارد الأفکار . وأشار إلیه - أیضاً - فی کشف الظنون 2 / 1981 .

ص : 281

وقد نبّه فی خطبة (1) مشیراً إلی ما یجب فی هذا الباب من الأوصاف ، ولقد صدق وبرّ ، ورسخ نظامه فی القلوب وقرّ (2) .

و عبدالرؤوف مناوی در “ تیسیر شرح جامع صغیر “ گفته :

الذهب حلیة المشرکین . . أی زینة الکفار ، سمیت الحلیة : زینة ; لأنها تزیّن العضو ، والفضّة حلیة المسلمین ، فیحلّ اتخاذ الخاتم منها لا من الذهب للرجال ، والحدید حلیة أهل النار . . أی قیود أهلها وسلاسلهم منه ، وإلاّ فأهل النار لا یحلّون فیها ، فاتخاذ الخاتم منه خلاف الأولی .

الزَّمَخْشَری - بفتح الزای والمیم ، وسکون الخاء وفتح الشین المعجمتین - نسبة إلی زمخشر : قریة بخوارزم ، وهو العلاّمة العدیم النظیر ، محمود ، فی جزئه ، عن أنس بن مالک (3) .

و نیز زوجیت زن متعه به تصریحات دیگر ائمه سنیه ثابت است ، علامه مجدالدین در “ قاموس “ گفته :

والمُِتعة - بالضمّ والکسر - اسم للتمتع (4) کالمتاع ، وأن


1- کذا وی [ الف ] ، والظاهر : ( خطبته ) .
2- نواهد الابکار : ذکره بنصّه فی کشف الظنون 2 / 1476 .
3- التیسیر بشرح الجامع الصغیر 2 / 22 - 23 .
4- فی المصدر : ( للتمتیع ) .

ص : 282

تتزوّج امرأة تتمتع بها أیاماً ثم تخلّی سبیلها ، وأن تضمّ عمرة إلی حجّک (1) .

و در “ اصول شاشی “ مذکور است :

إذا قال : تزوّجت فلانة شهراً هکذا ، فقوله : ( تزوّجت ) ظاهر فی النکاح إلاّ أن احتمال نکاح المتعة قائم ، فبقوله : شهراً فسّر المراد [ به ] (2) ، فقلنا : هذا متعة ، ولیس بنکاح (3) .

و در عبارت “ میزان “ هم دیدی که اطلاق زوجیت (4) ‹ 1092 › بر نکاح متعه نموده .

و در عبارت ترمذی - که خود مخاطب هم نقل کرده - مذکور است :

فیتزوّج المرأة بقدر ما یری . . إلی آخره (5) .

و در روایت بخاری - که از ابن مسعود منقول خواهد شد - مذکور است :

فرخّص لنا بعد ذلک أن نتزوّج المرأة بالثوب (6) .


1- القاموس المحیط 3 / 83 ، وانظر : تاج العروس 11 / 448 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] المقابلات فی ذکر المفسر من البحث الالفاظ . [ اصول الشاشی 1 / 76 ] .
4- در [ الف ] ( زوجیت ) خوانا نیست .
5- سنن ترمذی 2 / 296 .
6- صحیح بخاری 5 / 189 .

ص : 283

و در روایت “ درّ منثور “ که از ابن مسعود نقل کرده ، مسطور است :

ورخّص لنا أن نتزوّج المرأة بالثوب (1) .

و علقمی در “ کوکب منیر شرح جامع صغیر “ گفته :

نهی عن المتعة ، یعنی تزویج المرأة إلی أجل ، فإذا انقضی وقعت الفرقة ، ونکاح المتعة هو الموقت بمدة معلومة أو مجهولة ، وسمّی بذلک لأن الغرض منه مجرد التمتع دون التوالد وسائر أغراض النکاح ، وقد کان جائزاً فی أول الإسلام ثم نسخ (2) .

و عبدالرؤوف مناوی در “ تیسیر شرح جامع صغیر “ گفته :

نهی عن المتعة . . أی النکاح الموقّت بمدة معلومة أو مجهولة ، وکان جائزاً فی صدر الإسلام ثم نسخ (3) .

و دانستی که عینی در “ عمدة القاری “ گفته :

نکاح المتعة : هو النکاح الذی بلفظ التمتع إلی وقت معین (4) .

و در عبارت ابن عبدالبر - که از عینی قبل این منقول شد - نیز مذکور است :


1- الدرّ المنثور 2 / 140 .
2- [ الف ] شرح حدیث نهی عن المتعة ، من حرف النون . [ الکوکب المنیر : ] .
3- [ الف ] حرف نون . [ التیسیر بشرح الجامع الصغیر 2 / 248 ] .
4- عمدة القاری 17 / 246 .

ص : 284

اختلفوا فی نکاح المتعة . . إلی آخره (1) .

و نیز دانستی که عینی از ابن عبدالبر نقل کرده که او گفته :

أجمعوا علی أن المتعة نکاح . . إلی آخره (2) .

و در حدیث ابن مسعود که از بخاری و مسلم و غیر ایشان در مابعد منقول خواهد شد مذکور است :

ثم رخّص لنا أن ننکح (3) المرأة بالثوب (4) .

و در عبارت سبکی - که بعد از این میآید - مذکور است :

وقد ذکروا ما شاع عن عبد الله بن عباس - رضی الله عنهما - من تجویز نکاح المتعة (5) .

و در عبارت مازری که میآید مذکور است :

ثبت أن نکاح المتعة کان جائزاً (6) .

و در روایت ابن جریر از سدی که در “ درّ منثور “ نقل کرده مذکور است :


1- عمدة القاری 17 / 246 .
2- عمدة القاری 17 / 246 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( تنکح ) آمده است .
4- صحیح بخاری 6 / 119 ، صحیح مسلم 4 / 130 .
5- طبقات الشافعیة الکبری 3 / 141 .
6- شرح مسلم نووی 9 / 179 .

ص : 285

هذه المتعة : الرجل ینکح المرأة . . إلی آخره (1) .

و مجاهد - کما فی الدرّ المنثور - در تفسیر آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ ) (2) گفته :

یعنی نکاح المتعة (3) .

و از طرائف آن است که مخاطب در باب فقهیات گفته :

و فقهای شیعه نیز اعتراف نموده اند که زوجیت در میان مرد و زن متعه به هم نمیرسد ، در کتاب “ اعتقادات “ ابن بابویه صریح موجود است که :

أسباب حلّ المرأة عندنا أربعة : النکاح ، وملک الیمین ، والمتعة والتحلیل . . إلی آخره . (4) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که مخاطب تهمت و بهتان اعتراف این معنا که : ( زوجیت در میان مرد وزن متعه به هم نمیرسد ) بر فقهای شیعه نهاده ، و کمال شناعت و فظاعت آن مخفی نیست ، چه هیچ یک از فقهای اهل حق نفی


1- الدرّ المنثور 2 / 140 .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- الدرّ المنثور 2 / 140 . أقول : بل صرّح القاضی عیاض بذلک - فیما نقله عنه النووی - فقال : واتفق العلماء علی أن هذه المتعة کانت نکاحاً إلی أجل لا میراث فیها ، وفراقها یحصل بانقضاء الأجل من غیر طلاق ووقع الإجماع بعد ذلک علی تحریمها من جمیع العلماء إلاّ الاروافض . ( شرح مسلم نووی 9 / 181 )
4- تحفه اثناعشریه : 256 .

ص : 286

زوجیت از زن متعه نکرده ، بلکه اجماع سلف و خلفشان بر اثبات زوجیت زن متعه واقع است ، و تصریحاتشان در کتب فقه و کلام به این معنا شائع [ است ] ، به مقابله چنین تصریحات و تأکیدات چنین بهتان و افترا را ذکر کردن عجب جسارت و دلیری است !

و استدلال به عبارت ابن بابویه - طاب ثراه - بر این زعم فاسد ، اعجب از آن است ! در این عبارت اصلاً دلالتی بر نفی زوجیت از زوجه متعه نیست ، و نکاح عام است از نکاح دائمی و نکاح منقطع ، پس مراد از نکاح در قول ابن بابویه نکاح دائمی است (1) ، چنانچه آنفاً دانستی که در عبارت “ اصول شاشی “ نکاح مطلق را مقابل نکاح متعه گردانیده با آنکه ‹ 1093 › بر


1- اصلا در کتاب “ اعتقادات “ شیخ صدوق ( رحمه الله ) چنین عبارتی وجود ندارد ، در بقیه مصادر شیعه نیز چنین مطلبی پیدا نشد ، عبارتی قریب به آن در کتاب “ فقه رضوی “ آمده ولی بر خلاف مراد صاحب “ تحفه “ دلالت دارد ، حیث قال : ان وجوه النکاح الذی أمر الله جلّ وعزّ بها أربعة أوجه : منها : نکاح میراث ; وهو بولی وشاهدین ومهر معلوم . . . والوجه الثانی : نکاح بغیر شهود ولا میراث ; وهی نکاح المتعة بشروطها . . والوجه الثالث : نکاح ملک الیمین ; وهو أن یبتاع الرجل الأمة فحلال له نکاحها إذا کانت مستبرأة . . والوجه الرابع : نکاح التحلیل المحل ; وهو أن یحل الرجل والمرأة فرج الجاریة مدة معلومة . . انظر : فقه الرضا ( علیه السلام ) : 232 ، عنه بحارالأنوار 100 / 299 - 301 ، المستدرک 14 / 193 .

ص : 287

نکاح متعه حسب افاده اش تزویج صادق میآید (1) ، پس ثابت شد که از مجرد مقابل گردانیدن نکاح مطلق خروج زن متعه از زوجه لازم نمیآید .

و علاوه بر افاده شاشی حسب تصریحات دگر ائمه سنیه - مثل : زمخشری و فیروزآبادی و ذهبی - و دلالت روایات سنیه دانستی که زوجیّت در زن متعه به هم میرسد ، پس تحقق زوجیت در زن متعه نزد شیعه و سنی ثابت است و مخاطب بر عکس آن میرود (2) و از مخالفت افادات ائمه و اساطین و روایات اسلاف خود نمیهراسد !

و عجب تر آنکه خودش در این مقام - أعنی باب المطاعن - روایت دالّه بر زوجیت زن متعه از ترمذی نقل کرده (3) ، و متنبه بر مدلول آن نشده !

و دعوی انتفای عدّه از زوجه متعه ; کذب صریح و بهتان فضیح است ، و محقق - طاب ثراه - در “ شرائع “ فرموده :

إذا انقضی أجلها بعد الدخول فعدّتها حیضتان ، وروی حیضة . وهو متروک ، وإن کانت لا تحیض ولم تیئس ، فخمسة وأربعون


1- اصول الشاشی 1 / 76 .
2- در [ الف ] کلمه : ( مردود ) خوانا نیست .
3- حیث قال : وروی الترمذی ، عن ابن عباس ، قال : إنّما کانت المتعة فی أول الإسلام ، کان الرجل یقدم بالبلدة لیس له بها معرفة ، فیتزوّج المرأة بقدر ما یری أن یقیم بها . . إلی آخره . انظر : تحفه اثناعشریه : 304 .

ص : 288

یوماً ، وتعتدّ من الوفاة - [ و ] (1) لو لم یدخل بها - بأربعة أشهر وعشرة أیام إن کانت حائلاً ، وبأبعد الأجلین إن کانت حاملاً علی الأصحّ ، ولو کانت أمة کانت عدّتها - حائلاً - شهرین وخمسة أیام (2) .

و امّا طلاق ; پس جدا شدن به انقضای مدت متعه [ است ] ، و آن قائم مقام طلاق است ، چنانچه در “ مسالک الافهام شرح شرائع “ مذکور است :

[ انها ] (3) لا یقع بها طلاق ، وهو موضع وفاق ، بل یبین (4) بانقضاء المدّة ، وفی معناها هبة المدّة إیاها ، فیقوم ذلک مقام الطلاق ; إذ المراد (5) تعجیل البینونة (6) .

اما در وقوع ایلا و ظهار و لعان نسبت به زوجه متعه و حصول احصان و توارث به سبب متعه در میان علمای شیعه اختلاف است ، کسانی که قائل به وقوع این امور نسبت [ به ] متعه اند ، این اعتراض بر ایشان لازم نمیآید ، و


1- الزیادة من المصدر .
2- شرائع الاسلام 2 / 532 .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتبین ) آمده است .
5- فی المصدر : ( إذا أراد ) .
6- مسالک الافهام 7 / 461 .

ص : 289

کسانی که قائل به انتفای آن شده اند جواب از طرف ایشان آن است که این امور از لوازم زوجیت نیست ، چنانچه از “ کنز العرفان “ آنفاً منقول شد ، و ما در اینجا تفصیل اختلاف در امور مذکوره بیان میکنیم :

امّا ایلا ; پس سید مرتضی علم الهدی - علیه الرحمة - قائل به وقوع آن در زوجه متعه هم هست به جهت عموم قوله تعالی : ( لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ) (1) ، و کسانی که این را از زوجه متعه منتفی میدانند ، میگویند : مختص است به زوجه عقد دائمی از جهت آنکه حق - تعالی شأنه - در عقب آن فرموده : ( تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُر ) (2) .

و شارح “ کنز “ در “ تبیان الحقائق “ در شرائط ایلا گفته :

وأن لا یکون (3) المدة منقوصة من (4) أربعة أشهر (5) .

و مدت متعه در اکثر کمتر از چهار ماه میباشد ، پس جریان حکم ایلا نسبت به زوجه متحقق نگردد ، و نیز بعد از آن فرموده : ( وَإِنْ عَزَمُوا


1- البقرة ( 2 ) : 226 .
2- البقرة ( 2 ) : 226 .
3- فی المصدر : ( تکون ) .
4- فی المصدر : ( عن ) .
5- تبیین الحقائق 2 / 261 .

ص : 290

الطَّلاقَ ) (1) ، و چون طلاق در نکاح متعه ضرور نباشد ، پس ایلا هم ضرور نباشد .

و در “ تبیان الحقائق شرح کنز الدقائق “ مذکور است :

الإیلاء کان طلاقاً للحال فی الجاهلیة ، فجعله الشرع مؤجلاً ، فصار کأنّه قال : إذا مضی أربعة أشهر فأنت طالق (2) .

و نیز در همان کتاب مذکور است :

و حکمه وقوع الطلاق عند البرّ (3) .

اما ظهار ; پس مذهب اکثر علمای شیعه آن است که نسبت [ به ] زوجه متعه نیز واقع میشود ، چنانچه ‹ 1094 › در “ مسالک الافهام [ فی ] شرح شرائع الاسلام “ (4) مذکور است :

وذهب الأکثر - منهم المصنف - إلی وقوعه بها لعموم الآیة ، فإن المستمتع (5) بها زوجة ، وهذا هو الأقوی . (6) انتهی مختصراً .

و شیخ مقداد در “ کنز العرفان فی فقه القرآن “ گفته :


1- البقرة ( 2 ) : 227 .
2- تبیین الحقائق 2 / 263 .
3- تبیین الحقائق 2 / 261 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الاحکام ) آمده است .
5- فی المصدر : ( المتمتع ) .
6- مسالک الافهام 7 / 464 .

ص : 291

الظهار ; وهو تشبیه بزوجته (1) - المنکوحة دائماً أو منقطعاً ، علی قوله - بظهر أُمّه أو أحد المحرّمات نسباً أو رضاعاً (2) .

و ابن ادریس و جماعتی از علمای شیعه که قائل به عدم وقوع آن شده اند ، وجهش همان است که در ایلا مذکور شد ، یعنی ظهار در ایام جاهلیت طلاق فی الحال بوده ، و در شرع شریف به طرف طلاق مؤجّل نقل یافته ، چنانچه در “ تبیان الحقائق شرح کنز الدقائق “ مذکور است :

الظهار کان فی الجاهلیة طلاقاً فی الحال ، فنقل الشرع حکمه إلی تحریم مؤقت بالکفارة ، والأمة لیست محلاً للطلاق فلا تکون محلاً للظهار ، کما أن الإیلاء کان طلاقاً فی الحال فأخّره الشرع إلی مضیّ أربعة أشهر ، فلا یثبت ذلک إلاّ فی من یثبت (3) فی حقه الأصل . (4) انتهی .

و همین دلیل بعینه متمسک ابن ادریس و غیره است ، یعنی هرگاه که گفته شد که : برای مفارقت از زوجه متعه حاجت به طلاق نیست ، بلکه انقضای ایام مدت یا هبه ایام باقیه ، قائم مقام طلاق است ، پس حاجت ایلا و ظهار که از فروع طلاق است در آن نباشد .


1- فی المصدر : ( الرجل زوجته ) .
2- کنز العرفان 2 / 288 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مثبت ) آمده است .
4- تبیین الحقائق 7 / 79 .

ص : 292

و نیز در آیه ایلا و در آیه ظهار لفظ ( نِساءهُمْ ) (1) واقع است ، به هر وجهی که علمای اهل سنت برای تخصیص نساء به زوجات تمسک خواهند کرد ، به همان وجه یا مثل آن برای تخصیص به زوجه دائمی تمسک خواهیم کرد .

و امّا لعان ; پس در وقوع آن با زوجه متعه نیز اختلاف است ، سید مرتضی و شیخ مفید - طاب ثراهما - قائل به وقوع آن نشده اند ، و جواب از طرف ایشان آن است که به حکم قضیه مشهوره : ( وما من عام إلاّ وقد خصّ ) لفظ ازواج در این آیه تخصیص یافته به زوجات عقد دوام ، و اهل سنت نیز تخصیصات بسیار در این آیه ذکر کرده اند ، چنانچه در “ تبیان الحقائق شرح کنز الدقایق “ مذکور است :

قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : أربع من النساء لیس بینهنّ وبین أزواجهنّ لعان : الیهودیة والنصرانیة تحت المسلم ، والحرّة تحت المملوک ، والمملوکة تحت الحرّ . رواه أبو بکر الرّازی والدارقطنی .

[ وفیه : لیس بین المملوکین والکافرین لعان . ذکره ابو عمر ابن عبد البرّ ، وضعّفه ، ورواه الدارقطنی ] (2) بثلاث طرق ، وضعّفه ، والضعیف إذا روی من طرق ، یحتجّ به لما عرف فی موضعه . (3) انتهی .


1- البقرة ( 2 ) : 226 .
2- الزیادة من المصدر .
3- تبیین الحقائق 3 / 17 .

ص : 293

بنابر قول مخاطب لازم میآید که هر چهار صنف زنان مذکوره داخل ازواج نباشند ، و مباشرت آنها حرام باشد ، وإذ لیس فلیس .

اما حصول توارث در میان زوجین که عقد متعه کرده باشند ، پس در آن نیز اختلاف است ، بعض علما قائل به توارث شده اند ، چنانچه در “ مسالک الافهام شرح شرائع “ مذکور است :

اختلف العلماء فی توارث الزوجین بالعقد المنقطع علی أقوال :

أحدها : أنه یقتضی التوارث کالدائم حتّی لو شرطا سقوطه بطل الشرط ، کما لو شرط عدمه فی الدائم ، ولایمنعه إلاّ الموانع المشهورة ، ویعبر عنه بأن المقتضی للإرث هو العقد لا بشرط شیء ، وهذا قول القاضی ابن البرّاج ، ومستنده عموم الآیة ‹ 1095 › الدالّة علی توریث الزوجة ، وهذه زوجة ، وإلاّ لم تحل للحصر فی الآیة بقوله : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (1) ، وملک الیمین منتف عنها قطعاً ، فلو لم یثبت الآخر لزم تحریمها ، ولأن الزوجة تقبل التقسیم إلیها وإلی الدائمة ، ومورد التقسیم مشترک بین الأقسام ، وحینئذ فیدخل فی عموم ( وَلَکُمْ


1- المؤمنون ( 23 ) : 6 .

ص : 294

نِصْفُ ما تَرَک أَزْواجُکُمْ . . . وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکْتُمْ ) (1) ، والجمع المضاف للعموم ، کما سبق (2) .

حاصل آنکه : اختلاف کردند در توارث زوجین به عقد منقطع بر چند قول : یکی از آن این است که مقتضیِ توراث است مانند عقد دائم تا اینکه اگر هر دو شرط کنند سقوط توارث را شرط باطل میشود ، چنانکه در عقد دائم ، و منع نمیکند ارث را مگر موانع مشهوره ، و تعبیر کرده میشود از این قول به اینکه مقتضیِ ارث ، عقد لا بشرط شیء است ، و این قول ابن برّاج است ، و مستند او عموم آیه کریمه است که دلالت میکند بر توریث زوجه ، و زن متعه زوجه است و اگر نه حلال نمیشد ، به جهت حصر حلّت در آیه کریمه به قول او تعالی که ترجمه اش این است : ( مگر بر ازواج خودها یا بر کنیزان خودشان (3) ) و کنیز بودن از زنِ متعه منتفی است قطعاً ، پس اگر زوجیت او ثابت نباشد ، لازم آید تحریم او ، به جهت اینکه لفظ زوجه منقسم میشود به زوجه عقد متعه و عقد دائمی ، و مورد تقسیم مشترک میباشد در میان اقسام خود ، پس در این هنگام زوجه متعه داخل باشد در عموم قوله تعالی : ( وَلَکُمْ نِصْفُ ما تَرَک أَزْواجُکُمْ . . . وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکْتُمْ ) (4) ، و جمع مضاف برای عموم است .


1- النساء ( 4 ) : 12 .
2- مسالک الافهام 7 / 464 .
3- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .
4- النساء ( 4 ) : 12 .

ص : 295

و کسانی که توارث [ را ] منتفی میدانند ، نزد ایشان عموم آیه مخصوص خواهد بود به [ قسمی از ] زوجه منکوحه ، و توارث از لوازم زوجیت نیست ، چنانچه در “ مسالک الافهام “ مذکور است :

ومطلق الزوجیّة لا یقتضی استحقاق الإرث ; لأن من الزوجات من ترث ، ومنهنّ من لا ترث کالذمیّة (1) .

حاصل آنکه : مطلق زوجیت ، مقتضی استحقاق ارث نیست ; زیرا که بعضی از زوجات وارث میشوند و بعضی وارث نمیشوند ، مانند زوجه ذمیّه که از مسلم وارث نمیشود .

و عجب که حضرات اهل سنت نفی وراثت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) مینمایند - با وصف قول به اینکه آن حضرت بنت جناب خاتم النبیین - صلوات الله علیه وآله اجمعین - بوده - پس هرگاه نفی وراثت با وصف اعتراف به آنکه آن حضرت بنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، نزد سنیه درست شود ، چگونه از انتفای وراثت ، نفی زوجیت لازم خواهد آمد ؟ !

و در “ تبیان الحقائق شرح کنز “ در باب نکاح الکافر مذکور است :

هل لهذا الأنکحة حکم الصّحة ؟ فعند أبی حنیفة هی صحیحة


1- مسالک الافهام 7 / 466 .

ص : 296

بینهم حتّی یترتّب علیها وجوب النفقة ، ولا یسقط إحصانه بالدخول بها بعد العقد .

وقیل : هی عنده فاسدة ، وهو قولهما (1) ، ولهذا لا یتوارثون بها . والصحیح الأول ; لأنا أُمرنا أن نترکهم وما یتدیّنون ، فصار الخطاب کأنّه لم ینزل فی حقّهم ; لأن الإلزام بالسیف والمحاجّة قد ارتفعا ، والشرع إنّما یعتبر فی حقّ من یصدّق رسالة المبلغ (2) ‹ 1096 › وإنّما لا یتوارثون بها ; لأن الإرث ثبت بالنصّ علی خلاف القیاس فیما إذا کانت الزوجة مطلّقة بنکاح صحیح ، فیقتصر علیه . (3) انتهی مختصراً .

حاصل این کلام آنکه : عدم توارث در میان زوجین موجب فساد نکاح نمیتواند شد .

و در “ تلویح شرح توضیح “ در ذکر دیانت مذکور است :

قال شیخ الإسلام - فی المبسوط - : إن نکاح المحارم - وإن حکم بصحته - لا یثبت به الإرث ; لأنه ثبت بالدلیل جواز نکاح المحارم فی شریعة آدم ( علیه السلام ) ، ولم یثبت کونه سبباً للمیراث باعتقادهم


1- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) کما أشار إلی ذلک فی آخر کلامه .
2- در [ الف ] ( رسالة المبلّغ ) خوانا نیست .
3- تبیین الحقائق 2 / 172 .

ص : 297

ودیانتهم ; لأنه لا عبرة بدیانة الذمّی فی حکم إذا لم یعتمد علی شریعة . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : وإذا ثبت الشیء ثبت بلوازمه .

پس دانستی که امور مذکوره از لوازم زوجیت نیست ; لأن لازم الشیء یمتنع انفکاکه عنه .

اما آنچه گفته که : این روایت دلیل صریح است که زن متعه زوجه نیست .

پس جوابش آنکه : روایت مذکوره هرگز دلالت بر انتفای زوجیت از زن متعه نمیکند ، و عدم حصر ازواج متعه در اربع ، دلیل عدم زوجیت آنها نمیتواند شد ، و الا لازم آید عدم زوجیت ازواج جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، معاذ الله من ذلک .

اما آنچه گفته : در قرآن مجید هرجا تحلیل استمتاع به زنان وارد شده مقید به احصان و عدم سفاح است ، و در زنان متعه بالبداهه احصان حاصل نیست .

و مقصودش از این کلام آنکه استمتاع به زن متعه حلال نباشد .

و این دلیل خبط او است ; زیرا که لفظ ( احصان ) مشترک است در معانی متعدده ، و مراد از آن در آیه کریمه تعفّف از حرام است ، و لفظ ( غَیْرَ


1- شرح التلویح علی التوضیح 2 / 181 .

ص : 298

مُسافِحِینَ ) (1) مؤید آن است .

و مراد از احصان که در متعه بعض علما حکم به انتفای آن کرده اند ، معنای اصطلاحی است که از شرائط رجم است ، پس مدلول لفظ احصان در هر دو جا متحد نباشد ، و در این صورت تکرر حد اوسط در صغری و کبری منتفی باشد ، و از شکل مذکور نتیجه حاصل نشود ، و هو المطلوب .

اما اثبات این معنا که لفظ ( احصان ) مشترک است در معانی متعدده ، و در آیه به معنای تعفف از حرام استعمال یافته ، پس بدان که نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

قد ورد الإحصان فی الشرع علی خمسة أقسام : العفّة ، والإسلام ، والنکاح ، والتزویج ، والحرّیة (2) .

و در کتاب “ تاج المصادر “ (3) مذکور است :


1- النساء ( 4 ) : 24 ، المائدة ( 5 ) 25 .
2- شرح مسلم نووی 2 / 84 .
3- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 1 / 270 : تاج المصادر فی لغة الفرس ; لرودکی الشاعر ، هو : الحسن محمد بن عبدالله السمرقندی المتوفی سنة 434. وراجع : إیضاح المکنون 1 / 210 ، هدیة العارفین 2 / 41. وقال فی الذریعة 3 / 207 : تاج المصادر فی لغة الفرس ; لرودکی الشاعر کما ذکره کشف الظنون . أقول : هو أبو عبد الله أو أبو الحسن محمد أو جعفر بن محمد النسفی البخاری من مقرّبی السلطان الأمیر نصر بن أحمد بن إسماعیل السامانی ، وتوفی سنة 304 ، ترجمه فی مجمع الفصحاء 1 / 236 ، وللنفیسی المعاصر کتاب : شرح حال رودکی ، مطبوع .

ص : 299

والإحصان یقع علی معان کلّها یرجع إلی معنی واحد ، وهو : أن یحمی ویمنع .

منها : الحریّة ; کقوله تعالی : ( وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الُْمحْصَناتِ ) (1) ، و ( أَنْ یَنْکِحَ الُْمحْصَناتِ ) (2) ، و ( فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الُْمحْصَناتِ ) (3) .

والعفاف ; کقوله تعالی : ( وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها ) (4) ، ( مُحْصَنات غَیْرَ مُسافِحات ) (5) ، ( مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (6) وفسّر هذا ب : ناکحین أیضاً .

والإسلام ; کقوله تعالی : ( فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَة ) (7) إذا


1- النور ( 24 ) : 4 .
2- النساء ( 4 ) : 25 .
3- النساء ( 4 ) : 25 .
4- الأنبیاء ( 21 ) : 91 .
5- النساء ( 4 ) : 25 .
6- النساء ( 4 ) : 24 ، المائدة ( 5 ) : 25 .
7- النساء ( 4 ) : 25 .

ص : 300

قُرء بفتح الهمزة ، فمعناه : أسلمن ، وبالضمّ معناه : تزوّجن .

والتزویج ; کقوله تعالی : ( وَالُْمحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ ) . (1) انتهی .

و احمد بن یوسف بن الحسن الکواشی در تفسیر آیه : ( وَأُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (2) گفته :

وأصل الإحصان : ‹ 1097 › الحفظ والحیاطة ، والمراد هنا : العفّة عن الوقوع فی الحرام ، تلخیصه : بیّن لکم الحرام من الحلال ; لأجل ابتغائکم بأموالکم فی حال کونکم محصنین (3) .

و عبدالله بن احمد بن محمود النسفی در “ مدارک “ گفته :

الإحصان : العفّة ، وتحصین النفس من الوقوع فی الحرام (4) .

و واحدی در “ تفسیر وسیط “ گفته :

( مُحْصِنِینَ ) (5) : متعففین عن الزّنا ، ( غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (6) : غیر زانین (7) .


1- النساء ( 4 ) : 24. تاج المصادر : وراجع : لسان العرب 13 / 120 ، تاج العروس 18 / 150 . . وغیرهما .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- [ الف ] صفحة : 101 / 263 آیة ( وَأُحِلَّ لَکُمْ ) من سورة النساء من الجزء الخامس . [ التلخیص فی تفسیر القرآن العزیز ورق هفتم ( صفحه : 14 ) از تفسیر سوره نساء ] .
4- تفسیر نسفی 1 / 216 .
5- النساء ( 4 ) : 24 .
6- النساء ( 4 ) : 24 .
7- تفسیر الوسیط 2 / 35 .

ص : 301

و نیز تعرض آنکه : لفظ احصان در آیه کریمه به معنای اصطلاحی باشد ; پس انتفای آن از زن متعه متفق علیه جمیع علمای ما نیست ، چنانچه شیخ مقداد در “ کنز العرفان فی فقه القرآن “ فرموده :

وعن الثانی : بأنا نمنع من إرادة الإحصان : الذی ثبت معه الرّجم ، بل هو بمعنی : التعفّف ، ویؤیده قوله تعالی : ( غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (1) ، سلّمناه ، لکن بعض أصحابنا أحصنوه به . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : و شیعه را در باب حلّ متعه غیر از آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (3) مستمسکی نیست که در مقابله اهل سنت توانند گفت .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه مخاطب مستمسکات حلّ متعه را حصر در آیه کریمه نموده ، و دلالت آن را بر جواز متعه - سابقاً و لاحقاً - نهایت ردّ و ابطال نموده ، پس حاصل کلام مخاطب به این معنا آئل میشود که اصلا بر جواز متعه مستمسکی و دلیل نزد اهل سنت ثابت نیست .


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- کنز العرفان 2 / 149 .
3- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 302

و مراد از جواز در این قول مخاطب ، جواز مطلق است که قابلیت طریان نسخ هم داشته باشد ; زیرا که جوازی که از آیه کریمه ثابت است جواز مطلق است ، و عدم قول به نسخ به سبب عدم ثبوت ناسخ است ، نه به این سبب که جواز ثابت از آن قابلیت نسخ ندارد ، پس ثابت شد که مخاطب نفی مستمسکات جواز مطلق نموده ، و از نفی مستمسکات جواز و حلّ متعه کلیتاً ، نفی ثبوت جواز متعه مطلقا لازم میآید .

و انکار مخاطب دلالت کلام عمر را بر بودن متعه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به وصف جواز نیز تأیید انکار مطلق جواز متعه مینماید ، و این انکار از افحش تعصبات و اقبح مکابرات است ، و در حقیقت مخالفت اهل اسلام و تکذیب خدا و رسول و صحابه کرام و تابعین عظام و علمای اعلام است .

و قطع نظر از دیگر دلائلِ بطلان این انکار ، از افاده خود مخاطب نیز فساد آن ظاهر است ; زیرا که خود تصریح کرده است به آنکه : ابن عباس تصریح کرده که متعه در اول اسلام مطلقا مباح بود (1) .

و در باب دوم گفته است : کید نهم آن است که گویند که : در مذهب اهل سنت مخالفت حدیث است ; زیرا که متعه را حرام میدانند به گفته عمر بن الخطاب ; و صلاة الضحی را حرام میدانند به گفته عایشه که : ( ما صلاّها


1- تحفه اثناعشریه : 303 .

ص : 303

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) حال آنکه متعه مباح بود در زمان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، و صلاة الضحی را آن جناب میخواندند ، چنانچه از ائمه منقول است .

جواب از این طعن آن است که اهل سنت اباحه او را در ابتدای اسلام و هم بعد از تحریم اول در بعضِ غزوات بنابر ضرورت انکار نمیکنند ، لیکن بقای اباحه را انکار میکنند ، و نهی از آن و تحریم مؤبد از آن نزد ایشان به طریق صحیح ثابت شده . (1) انتهی .

عجب که با وصف اعتراف به اباحه متعه در ابتدای اسلام و هم اباحه آن ‹ 1098 › در بعض غزوات اینجا دلائل اباحه متعه را مطلقاً نفی میکند و از تکذیب خود هم نمیترسد (2) .

فخر رازی هم در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ . . ) (3) إلی آخر الآیة گفته :

القول الثانی : إن المراد بهذه الآیة حکم المتعة ، وهو (4) عبارة عن أن یستأجر الرّجل امرأة بمال معلوم إلی أجل معلوم معین ، فیجامعها ، واتفقوا علی أنها کانت مباحة فی ابتداء الإسلام ، روی


1- تحفه اثناعشریه : 36 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیرسد ) آمده است .
3- النساء ( 4 ) : 24 .
4- فی المصدر : ( وهی ) .

ص : 304

أن النبیّ علیه [ وآله ] السلام لما قدم مکة فی عمرته ، تزیّن نساء أهل مکة ، فشکا أصحاب الرّسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم طول العزوبة ، فقال : استمتعوا من هذه النساء (1) .

و این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه به اتفاق و اجماع متعه در ابتدای اسلام مباح بوده و آن حضرت هرگاه قدوم به مکه فرمود ، اصحاب را اجازه متعه از نسا داد .

و نیشابوری در “ تفسیر غرائب القرآن “ در تفسیر آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ . . ) (2) إلی آخر الآیة گفته :

قیل : المراد بها حکم المتعة ، وهی أن یستأجر الرّجل المرأة بمال معلوم إلی أجل معلوم لیجامعها ، سمّیت : متعةً لاستمتاعه بها ، أو لتمتیعه لها بما یعطیها ، واتفقوا علی أنها کانت مباحة فی أول الإسلام ، ثم السّواد الأعظم من الأُمّة علی أنها صارت منسوخة ، وذهب الباقون - ومنهم الشیعة - إلی أنها ثابتة کما کانت (3) .

از این عبارت هم اتفاق بر اباحه متعه در اول ظاهر است ، و قول سواد اعظم از امت به نسخ متعه نیز دلالت ظاهره دارد بر آنکه متعه اولا جایز و مباح


1- تفسیر رازی 10 / 49 .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- [ الف ] جلد اول 421 / 480 آیة الاستمتاع من سورة النساء من الجزء الخامس . [ غرائب القرآن 2 / 392 ] .

ص : 305

بوده ورنه ورود نسخ بی معنا میگشت .

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ جذب القلوب “ در ذکر غزوه خیبر گفته :

و هم در این غزوه نکاح متعه حرام شد ، و در ابتدای اسلام تا این وقت حلال بود ، بار دیگر در روز اوطاس که بعد از فتح مکه معظمه بود مباح شد ، و بعد از سه روز حرام گشت حرمت قطعی ابدی به اتفاق جمیع علما ، و مخالف در این مسأله هیچ کس نیست الا روافض (1) .

و در “ مدارج النبوة “ در ذکر غزوه خیبر گفته :

و نهی از متعه نسا - که نکاح است تا مدت معین - نیز از وقایع آن است ، و متعه مباح بود در اول اسلام تا غزوه خیبر پس حرام گردانیده شد در این غزوه ، بعد از آن مباح گردانیده شد در فتح مکه - مراد یوم اوطاس است که پس از فتح مکه است و تسمیه کرده شد بدان از جهت قرب زمان اتصال او بدان - بعد از آن حرام گردانیده شد بعد از سه روز تحریم مؤبد ، و مخالف نیست در آن هیچ کس مگر روافض . (2) انتهی .

از این هر دو عبارت ظاهر است که متعه از اول اسلام تا غزوه خیبر - علی التوالی بلا تخلل فاصل وناسخ - مباح بوده ، پس اباحه متعه تا زمان دراز که


1- [ الف ] صفحه 308 10 [ مشوشة ] ( چهاپه کلکته ) ، باب پنجم در هجرت کردن حضرت سید المرسلین علیه [ وآله ] السلام . [ جذب القلوب : 79 ] .
2- [ الف ] صفحه : 10 / 308 ذکر لحم اسب از فصل ذکر غزوه خیبر . ( 12 ) . [ مدارج النبوة 2 / 346 ] .

ص : 306

زیاده از هیجده (1) سال باشد ، در زمان کرامت نشان سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت شده ، و غایت شناعت تقریری که مخاطب در فقهیات در طعن و تشنیع بر متعه وارد کرده ، و همچنین نهایت فظاعت خرافات و استهزائات دیگر اسلاف کثیر الاعتساف او به کمال وضوح لائح میگردد .

عجب که مخاطب با وصف انتحال اسلام و ادعای علم و فضل از عود تشنیعات عظیمه و استهزائات فخیمه به صحابه کرام ، بلکه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که بالاتفاق تجویز متعه فرمودند ، باکی برنداشته در فقهیات گفته :

بلکه اگر عاقلی در اصل متعه تأمل نماید ، بداند که در این عقد فاسد چه مفسده هاست که همه ‹ 1099 › منافی شرع و مضادّ حکم الهی است . . . (2) إلی آخر .

. . إلی غیر ذلک .

و ابن القیّم در “ زاد المعاد “ - بعدِ ذکر قول کسانی که قائل اند به تحریم متعه روز خیبر - گفته :

وخالفهم فی ذلک آخرون ، وقالوا : لم تحرّم إلاّ عام الفتح ، وقبل ذلک کانت مباحة (3) .

از این عبارت ظاهر است که متعه قبل عام فتح مباح بوده ، پس بنابر این


1- در [ الف ] ( هژده ) آمده است که اصلاح شد .
2- تحفه اثناعشریه : 256 .
3- زاد المعاد 3 / 344 .

ص : 307

اباحه متعه از صدر اسلام تا عام فتح مکه - که سال هشتم از هجرت است - ثابت باشد .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

قال القاضی عیاض : روی حدیث إباحة المتعة جماعة من الصّحابة ، فذکره مُسْلم من روایة ابن مسعود ، وابن عباس ، وجابر ، وسلمة بن الأکوع ، وسبرة بن معبد الجهنی ، ولیس فی هذه الأحادیث کلّها أنها کانت فی الحضر ، وإنّما کانت فی أسفارهم فی الغزو عند ضرورتهم وعدم النساء ، مع أن بلادهم حارّة ، وصبرهم عنهنّ قلیل ، وقد ذکر فی حدیث ابن أبی عمرة (1) : أنها کانت رخصة فی أول الإسلام لمن اضطّر إلیها کالمیتة . . ونحوها (2) .

از این عبارت واضح است که به تصریح قاضی عیاض اباحه متعه را جماعتی از صحابه روایت کرده اند ، و مسلم اباحه متعه را از روایت ابن مسعود و ابن عباس و جابر و سلمة بن الاکوع و سبره روایت کرده .

و اما اینکه اباحه متعه در سفر بود نه در حضر ، پس اولاً تقیید سفر از روایات عدیده جابر - که منقول میشود - ظاهر نیست ، بلکه جابر متعه خود و دیگران را بی تقیید [ به ] سفر در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عهد ابی بکر


1- فی المصدر : ( عمر ) .
2- شرح مسلم نووی 9 / 179 .

ص : 308

و عهد عمر تا زمان نهی او نقل کرده ، پس این عجب ضرورتی بود که در جمیع زمان رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عهد ابی بکر و تا نصف عهد عمر متحقق بود و به مجرد نهی عمری مرتفع گردید !

آیا أسفار مخصوص به این مدت بود ؟ و بعدِ این سفر هم ممنوع گشت ؟ !

و نیز تقیید سفر و ضرورت در روایت سلمة بن الاکوع که بخاری و ابن جریر و غیره نقل کرده اند - و الفاظ بخاری سابقا گذشت ، و الفاظ ابن جریر بعدِ این بیاید - موجود نیست ، بلکه به لفظ : ( أیّما رجل ) که لفظ عموم است ، اباحه متعه در آن ثابت شده .

و نیز لفظ : ( استمتعوُا ) و مثل آن مطلق است و مفید جواز متعه علی العموم [ است ] ، و وقوع لفظ مطلق در حال سفر ، موجب تقیید و تخصیص آن نمیتواند شد . وقس علی ذلک .

و روایت ادعای ابن ابی عمره که متعه رخصت بود در اول اسلام برای مضطر مثل میته و نحو آن ، چونکه از متفردات سنیه است لایق حجت نیست ، فلا یصغی إلیه بعد ثبوت الإباحة علی الإطلاق بلا تقیید ، والله ولی التوفیق والتسدید .

و نیز [ در ] روایت ابن ابی عمره این تقیید را از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل نکرده ، و ابن ابی عمره صحابی هم نیست بلکه تابعی است ، و محض قول صحابی موجب تقیید مطلق نمیتواند شد چه جا قول تابعی !

ولله الحمد که خود مخاطب از ابن عباس نقل کرده که او تصریح کرده که :

ص : 309

متعه در اول اسلام مطلقا مباح بود (1) ، پس این تصریح مخاطب برای تکذیب حصر تجویز متعه در ضرورت کافی و بسند است .

و نیز نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

قال المازری : ثبت أن نکاح المتعة کان جائزاً ‹ 1100 › فی الإسلام ، ثم ثبت بالأحادیث الصّحیحة المذکورة هنا أنه نسخ وانعقد الإجماع علی تحریمه ، ولم یخالف فیه إلاّ طائفة من المبتدعة ، وتعلّقوا بالأحادیث الواردة فی ذلک ، وقد ذکرنا أنها منسوخة فلا دلالة لهم فیها . . إلی آخره (2) .

از این عبارت واضح است که : ثابت است قطعاً که نکاح متعه جایز بود در اسلام و نیز احادیث بر جواز آن دلالت دارد که مجوّزین متعه به آن تمسک کرده اند ، پس ثابت شد که مخاطب به انکار ثبوت جواز متعه در حقیقت تکذیب و تجهیل و تسفیه و تضلیل اکابر ائمه خود مینماید که تصریحات به ثبوت متعه در صدر اسلام بالاجماع مینمایند ، و روایات عدیده مصرّحه به جواز آن در کتب دین و ایمان خویش میآرند .

و نیز این معنا تکذیب و تضلیل صحابه کرام است که ایشان جواز متعه را از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) روایت کرده اند .

پس بنابر این [ در ] ثبوت ضلال و کفر و زندقه و الحاد مخاطب


1- تحفه اثناعشریه : 303 .
2- شرح مسلم نووی 9 / 179 .

ص : 310

ریبی نخواهد بود ، بلکه این انکار تکذیب خدا و رسول و حضرات ائمه [ ( علیهم السلام ) ] است .

بالجمله ; مفاسد این قول شنیع و این مکابره فظیع بالاتر از آن است که بیان کرده شود ، الحق که وقاحت و جسارت بر مخاطب بادیانت ختم است که بی محابا آنچه میخواهد بر زبان میآرد ، و اصلا استحیا از کذب و دروغ بی فروغ و بهتان و هذیان ندارد !

حصر مستمسکات شیعه که در مقابله سنیه توانند گفت در این آیه کریمه ، از غرائب اکاذیب و هفوات و عجایب افترائات و خرافات است ، اگر ادنی مناسبتی به علم حدیث میداشت ، یا نظری سرسری بر کتب اهل حق میانداخت ، چنین یاوه بر زبان نمیآورد .

و با این همه عجز و قصور ، نهایت کبر و غرور دارد ! و دم از مهارت و محدّثیت میزند ! حال آنکه جابجا عدم اطلاع او بر “ صحاح “ خود ، فضلاً عن غیرها ظاهر شده ، و واضح گردیده که مرتکب تحریفات و افترائات در نقل از مثل “ سنن ابی داود “ و “ صحیح بخاری “ و “ مسلم “ و امثال آن میشود ، و از روایات آن و دیگر “ صحاح “ خبری بر نمیدارد !

و عجب که با وصف آنکه خود در نقل از کتب خویش تحریفات شنیعه به کار میبرد ، و تکذیب روایات آن به نفی مضامین آن میخواهد ، باز به مقابله اهل حق افتخار بر اشتهار آن دارد ، و به کذب و بهتان نسبت الحاق در آن به اهل حق مینماید ، چنانچه در کید سی و دوم تطویل مقال در این

ص : 311

مجال نموده (1) .

بالجمله ; مستمسکات اهل حق که به مقابله سنیه توانند گفت بسیار است بر بعضی از آن اکتفا کرده میشود :

ادله جواز متعه

دلیل اول

اول : آنکه مسلم در “ صحیح “ خود در کتاب النکاح گفته :

حدّثنا حسن الحلوانی ، قال : ( نا ) عبد الرزاق ، قال : ( أنا ) ابن جریح ، قال : قال عطاء : قدم جابر بن عبد الله معتمراً ، فجئناه فی منزله ، فسأله القوم عن أشیاء ، ثم ذکروا المتعة ، فقال : نعم ، استمتعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر (2) .

از این روایت صراحتاً ظاهر است که : جابر بن عبدالله به جواب سؤال قوم ، استمتاع خود و دیگر اصحاب را در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عهد ابی بکر و عمر نقل نموده ; و ظاهر است که (3) :

اولاً : وقوع متعه از جابر و دیگران در عهد آن حضرت ‹ 1101 › و عهد شیخین دلالت صریحه بر جواز آن دارد ، و الا لازم آید که - العیاذ بالله - صحابه کرام ارتکاب زنا و حرام میکردند .


1- تحفه اثناعشریه : 44 .
2- [ الف ] 320 / 719 باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ صحیح مسلم 4 / 131 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( که ) بعد از ( اولا ) آمده است .

ص : 312

و ثانیاً : اگر نزد جابر نسخ جواز متعه اصلی میداشت ، چگونه استمتاع خودشان (1) را در این سه عهد نقل میکرد ؟ !

و ثالثاً : اگر جابر صرف استمتاع خودشان [ را ] در عهد نبوی بلا ذکر ناسخ نقل میکرد ، آن دلیل جواز و فقدان ناسخ بود ، چه جا که استمتاع خودشان [ را ] در عهد ابی بکر و عمر هم نقل نماید که در این صورت اصلاً ارتیاب در جواز متعه نزد جابر و دیگران باقی نمیماند ، و التزام احتمال عدم اطلاع برناسخ تا این زمان دراز و عهد طول و طویل ناشی از مکابره و تخدیع و تسویل ، کما سیتضح عن قریب ، إن شاء الله الجلیل .

بالجمله ; در دلالت این روایت بر جواز متعه نزد جابر ریبی نیست ; زیرا که هرگاه قومی که همراه عطا نزد جابر رفته بودند سؤال کردند از متعه ، و جابر به جواب آن نقل نمود که : او و دیگر اصحاب در عهد نبوی و عهد ابی بکر و عمر متعه کردند ، و سکوت کرد از ذکر ناسخ ; این معنا قطعاً و حتماً دلالت میکند که جابر تا این زمان که قوم از او سوال کردند متعه را جایز میدانست و فعل خود و دیگر اصحاب متعه در عهد نبوی و عهد شیخین نقل میکرد ، و ظاهر است که این زمان متأخر است از نهی عمر از متعه .

قال العسقلانی فی تهذیب التهذیب :


1- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد ، وهمچنین در موارد آینده .

ص : 313

قال ابن عیینة - عن عمرو بن قیس - : سألت عطا : متی ولدتَ ؟ قال : لعامین خلوا من خلافة عثمان . وذکر أحمد بن یونس الضبّی أنه ولد سنة سبع وعشرین (1) .

پس ولادت عطا بعدِ زمان بسیار از وفات خلیفه ثانی است ، چه جا نهی او از متعه که بعد انقضای نصف خلافت او بود که سیتّضح .

و هرگاه ثابت شد که جابر بن عبدالله بعد زمان بسیار از مرگ عمر متعه را جایز میدانست ، پس ثابت شد که نزد جابر نهی عمر از متعه ، لایق اعتنا نبود که با وصف نهی عمر از متعه ، جابر متعه را جایز میدانست ; پس ثابت شد که نهی عمر از متعه مستند به نهی خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] نبود ، و الاّ چگونه جابر خلاف آن میکرد ؟ !

و احتمال عدم اطلاع جابر بر نهی عمر هم نهایت باطل و واهی است ، و خود دیگر روایات که از جابر منقول میشود دلالت واضحه دارد بر آنکه جابر بر نهی عمر از متعه مطلع بوده ، پس با وصف اطلاع بر نهی عمر از متعه ، تجویز آن و نقل فعل آن برای سائلین ، دلالت صریحه دارد بر ردّ نهی عمر و عدم اعتماد بر آن .

و از اینجا هم ظاهر شد که عمر نقل نهی متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نکرده ، بلکه خودش جسارت بر آن نموده .


1- تهذیب التهذیب 7 / 182 .

ص : 314

و روایت ابن ماجه و مثل آن (1) از ایجادات حضرات است که در اثبات نسخ جواز متعه چندان اهتمام فرمودند که از افترا بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در گذشته ، بر خود خلافت مآب هم افترا بستند ، و روح پرفتوح او را به آزار بهتان خستند که او - بیچاره ! - تاب افترا در این باب بر جناب رسالت مآب صلی الله علیه وآله الاطیاب در مجمع اصحاب نیافت ، ناچار اکتفا بر نهی خود از متعه نمود ، و به تقدیم مسند الیه و غیر آن ، از حصر ‹ 1102 › نهی در ذات خود آگاه کرد (2) ، و حضرات این معنا را مثْبِت صدور تحریم حلال الهی از او دانسته ، و آن را نهایت شنیع یافته ، عارِ افترا و بهتان را بر خود خلافت مآب و حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سهل تر دانستند ! !

بارالها مگر آنکه بگویند که : خلافت مآب نقل نسخ متعه [ را ] از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده بود ، لکن جابر او را در این نقل کاذب و دروغگو دانست ! ! پس این اشنع است از احتمال اول ، و به هر حال مطلوب ما حاصل [ شد ] .

دلیل دوم

دلیل دوم : مسلم در “ صحیح “ خود گفته :


1- قبلا - در همین طعن - از سنن ابن ماجه 1 / 630 روایت ذیل با تضعیف اسناد آن گذشت که : لمّا ولی عمر بن الخطاب خطب الناس ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أذن لنا فی المتعة ثلاثاً ثم حرّمها . . إلی آخره .
2- یعنی گفت : ( أنا أحرّمهما ) .

ص : 315

حدّثنی محمد بن رافع ، قال : ( نا ) عبد الرزاق ، قال : ( أنا ) ابن جریح ، قال : أخبرنی أبو الزبیر ، قال : سمعت جابر بن عبد الله یقول : کنّا نستمتع بالقبضة من التمر والدّقیق الأیّام علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر حتّی نهی عنه عمر فی شأن عمرو بن حریث (1) .

این روایت هم مثل روایت سابق دلالت صریحه دارد بر آنکه صحابه کرام - اعنی جابر و غیر او - متعه میکردند بر عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عهد ابی بکر و عمر تا که منع نمود عمر از آن در شان عمرو بن حریث .

پس اگر متعه جایز نبود چگونه مثل جابر بن عبدالله - که از اجلّه و اعاظم و اکابر صحابه بوده - و دیگران متعه مینمودند ؟ !

و اگر - لفرض باطل - به سبب عدم اطلاع بر ناسخ ، جسارت بر ارتکاب حرام مینمودند ، چگونه جابر این فعل خود و دیگران را که مبنی بر جهل و نادانی از حکم ایمانی بوده برای مسلمین نقل کرده ، ایشان را در ضلال افکنده ؟ !

و ظاهر است که مجرد نهی عمر که جابر نقل کرده ، مثْبِت عدم جواز متعه نمیتواند شد ، بلکه عدم ذکر نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و صِرف ذکر نهی


1- [ الف ] صفحة : 451 / 495 باب نکاح المتعة من کتاب المتعة . [ صحیح مسلم 4 / 131 ] .

ص : 316

عمری ، باوصف نقل فعل آن از خود و دیگران دلالت واضحه دارد بر آنکه این نهی را جابر لایق قبول نمیدانست ; مگر به سبب خوف فظّ غلیظ از فعل متعه باز آمدند !

دلیل سوم

دلیل سوم : در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن جابر ، قال : کنّا نستمتع بالقبضة من التمر والدّقیق علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر حتّی نهی عمر الناس ، وکنّا نعتدّ من المستمتع منهنّ بحیضة . عب (1) .

این روایت هم دلالت صریحه دارد بر آنکه جابر فعل متعه را از خود و دیگر اصحاب در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عهد ابی بکر تا صدور نهی از عمر نقل نموده .

دلیل چهارم

دلیل چهارم : در “ کنز العمال “ مسطوراست :

عن جابر ، قال : تمتّعنا متعة الحجّ ومتعة النّساء علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا کان عمر نهانا فانتهینا . ابن جریر (2) .


1- [ الف ] صفحة : 435 ترجمة المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . [ کنز العمال 16 / 523 ] .
2- [ الف ] صفحة : 434 ترجمة المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . [ کنز العمال 16 / 520 ] .

ص : 317

این روایت دلالت دارد بر آنکه جابر و دیگر اصحاب متعه حج و متعه نسا میکردند در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و هرگاه عمر نهی کرد ، باز آمدند .

پس ظاهر شد که به سبب خوف عمر ترک هر دو متعه کردند ، نه آنکه نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن نزد ایشان ثابت بود ; چه انتهاء خودشان را متفرّع ساختن (1) بر نهی عمر نه نهی خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، دلالت صریحه بر این معنا دارد .

دلیل پنجم

دلیل پنجم : در “ کنز العمال “ روایت کرده :

عن جابر ، أنه سئل عن متعة النّساء ، فقال : استمتعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر ، ثمّ نهی عنها عمر . عب (2) .

از این روایت ظاهر است ‹ 1103 › که : جابر در [ پاسخ ] سؤال سائل از متعه نسا ، استمتاع خود و دیگر اصحاب را در عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابی بکر و عمر تا زمان نهی او نقل نموده ; و ظاهر است این نقل افاده صریحه میکند که متعه نزد او و دیگر اصحاب جایز بوده ، و نهی عمری را لایق اعتنا


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ساختی ) آمده است .
2- [ الف ] صفحة : 435 المتعة من کتاب النکاح من حرف النون . [ کنز العمال 16 / 523 ] .

ص : 318

ندانسته ، ورنه اگر به نهی عمری ، نسخ متعه نزد جابر متحقق میگشت چرا استمتاع خود و دیگر اصحاب را به جواب سائل نقل مینمود ؟ !

دلیل ششم

دلیل ششم : مسلم در “ صحیح “ (1) خود آورده :

حدّثنا حامد بن عمر البکراوی ، قال : ( نا ) عبد الواحد - یعنی ابن زیاد - ، عن عاصم ، عن أبی نضرة ، قال : کنت عند جابر بن عبد الله فأتاه آت ، فقال : ابن عباس وابن الزبیر اختلفا فی المتعتین ، فقال جابر : فعلناهما مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم نهانا عنهما عمر ، فلم نعد لهما (2) .

این روایت دلالت دارد بر آنکه جابر به جواب کسی که اختلاف ابن عباس و ابن زبیر را نزد او ذکر نموده ، خواهان تحقیق حال گردیده ، برای تایید تجویز ابن عباس و تصدیق آن ، فعل خود و دیگر اصحاب ، متعه را در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل نموده ، و ظاهر است که اگر غرض جابر اثبات تحریم متعه میبود ، و [ از ] نهی عمر ، نسخ آن نزدش متحقق میشد ، جابر در مقام رفع شبهه سائل ، نهی نبوی را ذکر مینمود ، نه آنکه صرف ذکر نهی عمر میکرد ، و به فعل خود و اصحاب ، متعه را جواز آن ظاهر مینمود ، و این


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( مسلم ) افزوده شده است .
2- [ الف ] جلد اول 451 / 495 باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ صحیح مسلم 4 / 59 ] .

ص : 319

روایت را به تغییر یسیر ابن جریر طبری هم نقل کرده ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی نضرة ، قال : سمعت عبد الله بن عباس وعبد الله بن الزبیر ذکروا المتعة فی النّساء والحجّ ، فدخلت علی جابر بن عبد الله ، فذکرت له ذلک ، فقال : أما إنی قد فعلتهما - جمیعاً - علی عهد نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم نهانا عنهما عمر بن الخطاب فلم أعد . ابن جریر (1) .

دلیل هفتم

دلیل هفتم : در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن جابر : کانوا یتمتّعون من النساء حتّی نهاهم عمر بن الخطاب . ابن جریر (2) .

این روایت هم دلالت واضحه دارد بر آنکه حسب ارشاد جابر صحابه متعه نسا ، به فعل میآوردند تا که عمر بن الخطاب از آن منع نمود .

پس عجب که بر حضرات صحابه عدم جواز متعه مخفی شود ، و بر قائل : ( کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدرات فی الحجال ) ظاهر گردد ! !

و چون ظاهر است که حضرات اهل سنت به سبب کمال انهماک در


1- [ الف ] صفحة : 434 ترجمة المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . [ کنز العمال 16 / 521 ] .
2- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 16 / 520 ] .

ص : 320

تعصب و انکار واضحات ، از دلالت این روایات بر جواز متعه سر خواهند تافت - و گو این دلالت در کمال وضوح و ظهور است - لکن همت [ را ] (1) به ردّ و ابطال آن خواهند گماشت ، بنابر این نبذی از دلائل دلالت آن بر مطلوب هم نوشته میشود ، و بر محض تنبیه اکتفا نمیشود .

اول : آنکه ائمه سنیه اخبار صحابی را از فعل صحابه امری را در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حکم حدیث مرفوع میدانند ، ابن حجر در “ نخبة الفکر “ گفته :

ومثال المرفوع من التقریر حکماً أن یخبر الصحابی أنهم کانوا یفعلون فی زمان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کذا ، فإنه یکون له حکم الرفع من جهة أن الظاهر اطلاعه علی ذلک (2) .

و در ‹ 1104 › “ شرح نخبه “ بعد قول : ( الظاهر اطلاعه ) گفته :

لتوفّر دواعیهم علی سؤاله عن أُمور دینهم ، ولأن ذلک الزمان زمان نزول الوحی ، فلا یقع من الصّحابة فعل شیء ویستمرّون علیه إلاّ وهو غیر ممنوع الفعل ، وقد استدلّ جابر بن عبد الله وأبو سعید - رضی الله عنهما - علی جواز العزل بأنهم کانوا یفعلونه


1- در [ الف ] یک کلمه خوانا نیست .
2- نخبة الفکر : 314 - 315 .

ص : 321

والقرآن ینزل ، ولو کان ممّا یُنهی عنه لنهی عنه القرآن (1) .

ودر کتاب “ مواهب لدنّیه “ در مقام اباحه لحوم خیل - نقلا عن ابن حجر فی فتح الباری - مذکور است :

الراجح أن الصّحابی إذا قال : کنّا نفعل کذا علی عهد رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان له حکم الرفع ; لأن الظاهر اطلاعه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی ذلک وتقریره (2) .

حاصل آنکه : مذهب راجح این است که صحابی وقتی که بگوید که : بودیم که میکردیم در عهد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فلان چیز را ، آن را حکم رفع است ، یعنی آن حدیث مرفوع خواهد بود ; زیرا که ظاهر اطلاع آن حضرت است بر این فعل وتقریر نمودن آن حضرت این فعل را .

ومحمّد بن الامام بالکاملیة در “ شرح منهاج الوصول “ گفته :

السّابعة : قول الصّحابی : کنا نفعل فی عهده صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فیقبل (3) ذلک علی الصّحیح ; لأن الظاهر اطلاعه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی ذلک ; لتوفّر دواعیهم علی سؤاله


1- شرح نخبة الفکر ، للقاری 1 / 556 - 557 .
2- المواهب اللدنیة 1 / 288 ، وانظر : فتح الباری 9 / 559 و 3 / 259 ، نیل الأوطار 2 / 77 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فیقل ) آمده است .

ص : 322

عن أُمور دینهم ، ولأن ذلک الزمان زمان نزول الوحی ، ولا یقع من الصحابة فعل شیء ویستمرّون علیه إلاّ وهو غیر ممنوع الفعل ، وقد استدلّ جابر وأبو (1) سعید - رضی الله عنهما - علی جواز العزل بأنه کانوا یفعلونه والقرآن ینزل ، ولو کان ممّا نُهی عنه لنهی عنه القرآن . . إلی آخره (2) .

و نیز ابن حجر در “ فتح الباری “ - در ضمن شرح احادیث کتاب النکاح در ذیل شرح قول جابر : ( کنا نعزل والقرآن ینزل ) بعد نقل اعتراض ابن دقیق العید بر استدلال جابر - گفته :

ویکفی فی علمه به قول الصحابی : أنه فعله فی عهده ، والمسألة المشهورة (3) فی الأُصول وفی علم الحدیث وهی : أن الصحابی إذا أضافه إلی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان له حکم الرفع عند الأکثر ; لأن الظاهر أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اطلع علی ذلک ، وأقرّه ، لتوفّر دواعیهم علی سؤالهم إیّاه عن الأحکام ، وإذا لم یضفه فله حکم الرفع - أیضاً - عند قوم ، وهذا من الأول ; فإن جابراً صرّح بوقوعه فی عهده صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وابن ) آمده است .
2- [ الف ] صفحة : 65 / 106 الفصل الثالث فیما ظنّ صدقه وهو خبر العدل الواحد من الباب الثانی فی الأخبار . ( 12 ) . [ تیسیر الوصول 4 / 369 - 370 ] .
3- فی المصدر : ( مشهورة ) .

ص : 323

وردت عدّة طرق تصرّح باطلاعه علی ذلک .

والذی یظهر لی : أن الذی استنبط ذلک - سواء کان جابراً أو سفیان - أراد بنزول القرآن : ما یقرأ ، وهو أعمّ من المتعبد بتلاوته أو غیره ممّا یوحی إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فکأنّه یقول : فعلناه فی زمن التشریع ، ولو کان حراماً (1) لم یقر (2) علیه .

وإلی ذلک یشیر قول ابن عمر : کنا نتّقی الکلام والانبساط إلی نسائنا هیبة أن ینزل فینا شیء علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلمّا مات النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تکلّمنا وانبسطنا . أخرجه البخاری (3) .

دوم : آنکه از عبارت مخاطب در باب فقهیّات - که در ما بعد منقول خواهد شد - ظاهر میشود که سکوت در معرض بیان ، ‹ 1105 › مفید حصر است (4) ، و ظاهر است که جابر فعل متعه [ را ] از خود و دیگر اصحاب نقل کرده ، جواز آن ظاهر کرده ، و ذکر ناسخ و نقل آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ننموده ، پس سکوت جابر از ذکر ناسخ در مقام بیان ثابت شد ، فلله الحمد که دلالت روایات جابر بر جواز متعه حسب اعتراف خود مخاطب ثابت گردید .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( ما ) اضافه شده است .
2- فی المصدر : ( لم نقرّ ) .
3- فتح الباری 9 / 267 ، وانظر 4 / 175 ، عمدة القاری 20 / 194 ، نیل الاوطار 4 / 274 .
4- تحفه اثناعشریه : 256 .

ص : 324

سوم : آنکه از عبارت فخر رازی که سابقاً از “ محصول “ منقول شد ظاهر است که عدم ذکر صحابه دلیل آخر [ را ] علاوه اخبار آحاد به وقت عمل بر آن (1) از روی عادت و دین دلالت بر [ اعتماد آنها بر ] آن میکند (2) .

و همین تقریر در این مقام جاری است که عدم ذکر جابر نسخ متعه را از روی عادت و دین دلالت بر عدم آن مینماید (3) .

چهارم : آنکه از عبارت ابن عبدالبر که در “ عمدة القاری “ نقل کرده (4) ، و سابقاً گذشته صراحتاً ظاهر است که گفتن جابر که : ( متعه کردیم تا نصف زمن عمر بن خطاب تا که نهی کرد مردم را از متعه در شأن عمرو بن حریث ) ، دلالت (5) بر جواز متعه نزد جابر دارد ; زیرا که ابن عبدالبر بعد ذکر روایت تحلیل متعه و اجازه آن از ابی سعید خدری و جابر بن عبدالله ، این قول جابر


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- حیث قال - فی المحصول 4 / 377 - : انّهم إنّما عملوا علی وفق هذه الأخبار لأجلها . . . لو لم یعملوا لأجلها ، بل لأمر آخر . . . لوجب من جهة الدین والعادة أن ینقلوا ذلک .
3- یعنی معلوم میشود که ارتکاب متعه او مستند به تجویز شارع بوده ، و اگر نسخی در کار بود چنین نمیکرد .
4- قبلا از عمدة القاری 17 / 246 گذشت .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( دلالت ) تکرار شده است .

ص : 325

نقل [ را ] کرده ، پس این نقل دلالت واضحه دارد بر آنکه این قول دلیل جواز متعه نزد جابر بن عبدالله هست ، پس هرگاه این قول دلالت کرد بر جواز متعه نزد جابر بالضرورة ثابت شد که نهی عمر نزد جابر ناشی از محض رأی و تخمین بود نه مستند به ارشاد سید المرسلین - صلوات الله وسلامه علیه وآله اجمعین - ورنه چگونه جابر باوصف معتمد بودن نهی عمر و استناد آن به نص نبوی مخالفت آن میکرد و متعه را جایز میدانست ؟ !

پس ثابت شد قطعا که ذکر جابر نهی عمر را محض برای اظهار بطلان و بی اصل بودن آن است ، و اگر غرض از آن بیان اعتماد و اعتبار آن میبود (1) ، پس دلالت این روایت بر جواز متعه نزد جابر راست نمیآمد .

پنجم : آنکه از عبارت زیلعی در “ تبیان الحقائق “ که منقول خواهد شد نیز ظاهر است که روایت جابر - متضمن ذکر تمتع خودشان بر عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابی بکر و نصف خلافت عمر ، و بعدِ آن منهی شدن مردم از آن - دلالت دارد بر آنکه متعه نزد جابر جایز بود ، و هرگاه جابر را اطلاع بر ناسخ - با وصف نهی عمر از متعه - حاصل نباشد با وجود ناسخ ، به عقل عاقل راست نمیآید عجب (2) که صحابه تا این زمان دور و دراز متعه به فعل


1- در [ الف ] کلمه به گونه ای است که ( میبود ) و ( مینمود ) هر دو خوانده میشود !
2- ( عجب ) زائد است .

ص : 326

آرند و خلافت مآب چنین اهتمام در منع و نهی و تحریم آن کند ، و ناسخ موجود باشد و بر جابر ظاهر نگردد و در گرداب اعتقاد جواز متعه و بطلان نهی عمری بماند ، و باز در بنیان حمل روایت : ( بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) بر صحابه خلل نیفتد !

ششم : آنکه ابن الهمام در “ فتح القدیر شرح هدایه “ گفته :

وأما ظاهر الألفاظ التی تعطی الإجماع ، فما أخرج (1) الحاذمی - بسنده إلی جابر - : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی غزوه تبوک حتّی إذا کنّا عند العقبة ممّا یلی الشّام ، جاءته نسوة فذکرنا تمتّعنا [ منهنّ ] (2) وهن یظعن فی رحالنا ، فجاء رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فنظر إلیهن ، وقال : ‹ 1106 › من هؤلاء النّسوة ؟ فقلنا : یا رسول الله ! نسوة تمتّعنا بهنّ ، قال : فغضب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی احمرت وجنتاه وتمعّر وجهه وقام فینا خطیباً فحمد الله وأثنی علیه ، ثم نهی عن المتعة ، فتوادعنا یومئذ الرّجال والنّساء ، ولم نعد ولا نعود إلیها أبداً (3) .


1- فی المصدر : ( أخرجه ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] صفحة : 270 ، فصل فی المحرمات المحلیة الشرعیة من شرائط النکاح من کتاب النکاح . [ فتح القدیر 3 / 248 ] .

ص : 327

از این عبارت ظاهر است که ابن الهمام به این روایت استدلال کرده بر آنکه اجماع صحابه بر حرمت متعه ثابت گردیده ، واین دلالت نیست مگر به لفظ : ( لم نعد ولا نعود ) که صیغه متکلم مع الغیر است . وظاهر است که در اکثر روایات جابر متضمن فعل متعه که گذشت نیز صیغه متکلم مع الغیر مذکور است ، پس این روایات دلیل اجماع صحابه بر جواز متعه باشد که آن را در عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وعهد ابی بکر و عهد عمر تا زمان نهی او میکردند ; پس ظاهر شد استدلال ابن الهمام به این روایت بر اجماع صحابه بر تحریم متعه ، به حقیقت بر پای خود تیشه زدن است که بنابر این ثابت شد که روایات عدیده جابر که در آن فعل متعه نسا به صیغه متکلم مع الغیر ذکر کرده ، دلیل اجماع صحابه بر جواز متعه است ، وهرگاه جواز متعه به اجماع صحابه ثابت شد ، احتمال نسخ هم برخاست چه جا وقوع آن ; زیرا که امری که به اجماع صحابه ثابت باشد قطعاً ویقیناً حق و مطابق واقع خواهد بود ، پس احتمال تحقق ناسخ در واقع و عدم اطلاع جابر و دیگر فاعلین متعه بر آن باطل و از حلیه صحت عاطل گردید .

و عجب که با وصف تکثر روایات (1) دالّه بر جواز متعه از جابر و نهایت ثبوت آن تا آنکه مسلم آن را در “ صحیح “ خود روایت کرده ، و تاب طرح و جرح آن نیافته ، باز حسب دأب ناصواب خود بر حضرت جابر هم روایت


1- در [ الف ] کلمه : ( روایات ) خوانا نیست .

ص : 328

تحریم متعه و آن هم به شدّ و مدّ بربستند ، وشناعت این کذب پر ظاهر است ; زیرا که خود جابر به متعه خود در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وعهد ابی بکر تا نصف زمان خلافت عمریه تصریح کرده است ، پس عدم عود جابر به متعه بعد غزوه تبوک کذب محض و بهتان صرف است و رکون ابن الهمام به این کذب فضیح وبهتان قبیح - خلافاً للّروایات الصّحیحه - از غرائب مقام و عجائب اوهام [ است ] ، والله ولی التوفیق والإنعام .

و از اینجا است که ائمه محققین سنیه این روایت جابر را قدح و جرح کرده اند ، ابن حجر در “ فتح الباری “ بعد ذکر روایت ابوهریره و جابر متضمن نهی متعه در تبوک گفته :

إن فی حدیث أبی هریرة مقالاً ، فإنه من روایة مؤمل بن إسماعیل ، عن عکرمة بن عمار ، وفی کل منهما مقال ، وأما حدیث جابر فلا یصح ; فإنه من طریق عباد بن کثیر ، وهو متروک . (1) انتهی .

و فضائح عباد بن کثیر به کثرت و تفصیل از کتب رجال مثل “ میزان الاعتدال “ و غیر آن باید جست (2) .

هفتم : آنکه دانستی که ابن القیّم از طائفه [ ای ] از اهل سنت نقل کرده که :


1- فتح الباری 9 / 147 .
2- میزان الاعتدال 2 / 370 - 375 .

ص : 329

ایشان استدلال کرده اند به اخبار ابن مسعود از فعل متعه بر آنکه نهی متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، بلکه نهی و تحریم آن از عمر تنها واقع شده ، چنانچه گفته :

قالوا : ولو صحّ حدیث سبرة لم یخفَ علی ‹ 1107 › ابن مسعود حتّی یروی أنهم فعلوها ، ویحتج بالآیة . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که روایت کردن ابن مسعود فعل صحابه متعه را ، دلیل است بر آنکه ابن مسعود متعه را جایز میدانست ، و نسخ آن و تحریم آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باطل و بی اصل است ، پس همچنین روایت جابر فعل متعه را از خود و دیگر اصحاب دلیل صریح است بر آنکه متعه نزد جابر جایز بود ، و ادعای نسخ آن و تحریم آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باطل محض و افترای بحت است که اگر اصلی میداشت چگونه بر جابر و دیگر صحابه تا زمان دور و دراز مخفی میشد .

دلیل هشتم

دلیل هشتم : آنکه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در شرح حدیث ابن عباس :

کان الطلاق علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر و سنتین من خلافة عمر : طلاق الثلاث واحدة ، فقال عمر بن الخطاب : إن الناس قد استعجلوا فی أمر کانت لهم فیه


1- زاد المعاد 3 / 463 .

ص : 330

أناة (1) ، فلو أمضیناه علیهم ، فأمضاه علیهم (2) .

گفته :

وأمّا حدیث ابن عباس ; فاختلف العلماء فی جوابه وتأویله ، فالأصحّ أن معناه : أنه کان فی أول الأمر إذا قال لها : أنتِ طالق ، أنتِ طالق ، أنتِ طالق . . ولم ینو تاکیداً ولا استینافاً یحکم بوقوع طلقة لقلّة إرادتهم الاستیناف بذلک ، فحمل علی الغالب الذی هو إرادة التأکید ، فلمّا کان فی زمن عمر . . . وکثر استعمال الناس لهذه الصیغة ، وغلب منهم إراده الاستیناف بها (3) ، حملت عند الإطلاق علی الثلاث عملاً بالغالب السابق إلی الفهم منها فی ذلک العصر .

وقیل : المراد أن المعتاد فی الزمن الأول کان طلقةً واحدة ، وصار الناس فی زمن عمر یوقعون الثلاث دفعةً ، فنفّذه عمر ، فعلی هذا یکون إخباراً عن اختلاف عادة الناس لا عن تغیّر حکم فی مسألة واحدة .

قال المازری : وقد زعم من لا خبرة له بالحقائق : أن ذلک کان ثم نسخ ، قال : وهذا غلط فاحش ; لأن عمر . . . لا ینسخ ، ولو


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( افاة ) آمده است .
2- صحیح مسلم 4 / 183 ، شرح مسلم نووی 10 / 70 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 331

نسخ - وحاشاه ! - لبادرت الصحابة إلی إنکاره .

وإن أراد هذا القائل : أنه نسخ فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذلک غیر ممتنع ، ولکن یخرج عن ظاهر الحدیث ; لأنه لو کان کذلک لم یجز للراوی أن یخبر ببقاء الحکم فی خلافة أبی بکر وبعض خلافة عمر .

فإن قیل : فقد یجمع الصحابة علی النسخ ، فیقبل ذلک منهم .

قلنا : إنّما یقبل ذلک لأنه یستدلّ بإجماعهم علی ناسخ ، وأمّا أنهم ینسخون من تلقاء أنفسهم فمعاذ الله ; لأنه إجماع علی الخطأ ، وهم معصومون من ذلک .

فإن قیل : فلعلّ النسخ إنّما ظهر لهم فی زمن عمر .

قلنا : هذا غلط أیضاً ، لأنه یکون قد حصل الإجماع علی الخطأ فی زمن أبی بکر ، والمحققون من الأُصولیین لا یشترطون انقراض العصر فی صحة الإجماع ، والله أعلم (1) .

از عبارت مازری که نووی نقل کرده ، ظاهر است که اگر حکم جعل طلاق ثلاث ، به حکم طلاق واحد منسوخ میشد ، اخبار از بقای آن در زمان ابی بکر و بعضِ خلافت عمر جایز نمیشد ، پس این اخبار دلالت بر بطلان نسخ


1- [ الف ] صفحة : 478 / 495 جلد اول ، باب طلاق الثلاث ، من کتاب الطلاق . ( 12 ) . [ شرح مسلم نووی 10 / 71 ] .

ص : 332

میکند ، و چون جابر نیز فعل متعه در ‹ 1108 › زمان ابی بکر و بعضِ خلافت عمر نقل کرده ، این معنا هم دلالت صریحه خواهد کرد بر جواز متعه و بطلان نسخ متعه . ولله الحمد علی ذلک حمداً جمیلاً .

نهم : آنکه فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ در بیان حجج تحریم متعه گفته :

الحجة الثانیة : ما روی عن عمر . . . أنه قال - فی خطبته - : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا أنهی عنهما ، وأُعاقب علیهما .

ذکر هذا الکلام فی مجمع من الصّحابة ، وما أنکر علیه أحد ، فالحال هاهنا لا یخلو : إمّا أن یقال : أنهم کانوا عالمین بحرمة المتعة فسکتوا ، أو کانوا عالمین بأنها مباحة ولکنّهم سکتوا علی سبیل المداهنة ، أو ما عرفوا إباحتها (1) ولا حرمتها ، فسکتوا لکونهم متوقّفین فی ذلک ، والأول هو المطلوب .

والثّانی یوجب تکفیر عمر وتکفیر الصّحابة ; لأن من علم أن النبیّ علیه [ وآله ] السلام حکم بإباحة المتعة ، ثم قال : أنها محرّمة محظورة من غیر نسخ لها ، فهو کافر بالله ، ومن صدّقه علیه - مع


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لإباحتها ) آمده است .

ص : 333

علمه بکونه مخطئاً کافراً - کان کافراً أیضاً ، وهذا یقتضی تکفیر الأُمّة ، وهو علی ضد قوله : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة ) (1) .

والقسم الثالث - وهو أن یقال : إنهم کانوا غیر عالمین بکون المتعة مباحة أو محظورة فلهذا سکتوا - فهذا أیضاً باطل ; لأن المتعة بتقدیر کونها مباحة تکون کالنکاح ، واحتیاج الناس إلی معرفة الحال فی کل واحد منهما عام فی حق الکل ، ومثل هذا یمتنع أن یبقی مخفیاً ، بل یجب أن یشتهر العلم به ، فکما أن الکل کانوا عارفین بأن النکاح مباح ، وأن إباحته غیر منسوخة ، وجب أن یکون الحال فی المتعة کذلک ، ولما بطل هذان القسمان ، ثبت أن الصحابة إنّما سکتوا عن الإنکار علی عمر . . . لأنهم کانوا عالمین بأن المتعة صارت منسوخة فی الإسلام (2) .

این عبارت - که رازی اثبات تحریم متعه به آن خواسته - به نهایت وضوح و ظهور جواز متعه ثابت میگرداند ، و دروغگویان را تا به دروازه میرساند ، چه میبینی که رازی به مدّ وشدّ تمام و نهایت اغراق و اهتمام عدم علم صحابه به حکم متعه باطل ساخته که :

اولاً : به قول خود : ( فهذا أیضاً باطل ) تصریح صریح کرده به آنکه عدم علم صحابه به اباحه یا محظوریت متعه باطل است .


1- آل عمران ( 3 ) : 110 .
2- [ الف ] 54 / 452 المسألة الثالثة ، من مسائل آیة الاستمتاع . [ تفسیر رازی 10 / 50 ] .

ص : 334

و ثانیاً : از قول او : ( واحتیاج الناس . . إلی آخره ) ظاهر است احتیاج مردم به سوی معرفت هر واحد از متعه و نکاح عام است در حق کل ناس .

و ثالثاً : از قول او : ( ومثل هذا یمتنع . . إلی آخره ) پیدا است که خفای حکم متعه ممتنع و محال است .

و رابعاً : قول او : ( بل یجب أن یشتهر العلم به ) دلالت صریحه دارد بر آنکه اشتهار علم [ به ] حکم متعه واجب و لازم است .

و خامساً : قول او : ( فکما أن الکلّ . . إلی آخره ) دلالت صریحه دارد بر آنکه چنانچه کل صحابه عارف بودند به اباحه نکاح و عدم نسخ اباحه آن ، واجب است که حال متعه نیز چنین باشد ، یعنی بر تقدیر اباحتش علم کل صحابه به اباحه آن و عدم نسخ آن ، واجب و لازم ; و خفای آن ممتنع و محال [ است ] ، پس همچنین معرفت کل صحابه به حرمت آن بر تقدیر حرمت آن لازم و واجب باشد ، و خفای حرمت [ آن ] بر یکی از صحابه ناجایز و محال و ممتنع باشد ، ‹ 1109 › لعدم الفرق ، ولزوم اختلال دلیل الرّازی ، فإن غرضه إبطال التوقف ، وهو لا یحصل إلاّ بإبطال عدم العلم بحکم المتعة إباحةً وتحریماً ، کما صرّح به فی صدر الکلام ، وإنّما طوی أحد الشقّین اعتماداً علی انتقال الأفهام .

و سادساً : قول او : ( فلما بطل هذان القسمان ) صریح است در آنکه احتمال عدم علم صحابه به حکم متعه و توقفشان باطل است .

ص : 335

و هرگاه عدم علم صحابه به حکم متعه - إباحةً و تحریماً - باطل و ممتنع و محال باشد ، در ثبوت جواز متعه به کمال ظهور بعد عثور و عبور بر روایات جابر - که دلالت بر متعه او [ و ] دیگر صحابه در زمان اول و ثانی تا وقت نهیش دارد - و همچنین ثبوت جواز متعه از ابن مسعود و ابن عباس و ابوسعید خدری و سلمه و معبد و غیرشان اصلاً ریبی و شکی نمیماند ، و احتمال عدم بلوغ ناسخ به این حضرات هباءً منبثاً میگردد .

[ و ] تقریر رازی - لفظاً بلفظ بأدنی تغییر - در اثبات اباحه متعه جاری میشود بأن یقال : فالحال لا یخلو إمّا أن یقال :

إنهم کانوا عالمین بحرمة المتعة ففعلوا المتعة وجوّزوها ، أو کانوا عالمین بأنها مباحةً ولکنهم سکتوا عن الإنکار علی عمر علی سبیل التقیه ، أو ما عرفوا لا إباحتها (1) ولا حرمتها ، ففعلوا المتعة جسارةً وتهوّراً ، وسکتوا عن الإنکار لکونهم متوقفین فی ذلک .

الثانی هو المطلوب .

والأول یوجب تکفیر جابر وتکفیر الصحابة ; لأن من علم أن النبیّ علیه [ وآله ] السلام حکم بحرمة المتعة ثم ارتکبها ، وقال : إنها مباحة غیر محظورة من غیر إباحة لها ، فهو کافر بالله ، ومن صدّقه علیه - مع علمه بکونه مخطئاً کافراً - کان کافراً أیضاً ، وهذا یقتضی تکفیر الأُمّة وهو علی ضد قوله : ( کُنْتُمْ


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بإباحتها ) آمده است .

ص : 336

خَیْرَ أُمَّة ) (1) والقسم الثالث وهو أن یقال : إنهم کانوا غیر عالمین بکون المتعة مباحة أو محظورةً ، فهذا أیضاً باطل ; لأن المتعة کالنکاح واحتیاج الناس إلی معرفة الحال فی کل واحد منهما عامّ فی حق الکلّ ، ومثل هذا یمتنع أن یبقی مخفیاً ، بل یجب أن یشتهر العلم به ، فکما أن الکل کانوا عارفین بانّ النکاح مباح وأن إباحته غیر منسوخة ، وجب أن یکون الحال فی المتعة کذلک بأن یکون الکل عارفین بأن المتعة حرام وأن إباحته منسوخة ، ولما بطل القسمان - الأول والثالث - ثبت أن الصّحابة إنّما سکتوا عن الإنکار علی عمر تقیةً مع أنهم کانوا عالمین بأن المتعة ما صارت منسوخة فی الإسلام .

و نیشابوری در “ تفسیر غرائب القرآن “ گفته :

وروی عن عمر أنه نهی عن المتعة - علی المنبر - بمحضر من الصحابة ، ولم ینکر علیه أحد منهم ، فلو سکتوا لعلمهم بحرمتها فذاک ، ولو سکتوا لجهلهم بحلّها وحرمتها فمحال عادةً لشدة احتیاجهم إلی البحث عن أُمور النکاح ، ولو سکتوا مع علمهم بحلها فإخفاء الحق مداهنة وکفر وبدعة ، وذلک محال منهم (2) .

از این عبارت واضح است که جهل صحابه به حلّ و حرمت متعه محال


1- آل عمران ( 3 ) : 110 .
2- [ الف ] صفحة : 421 / 480 آیة الإستمتاع من سورة النساء من الجزء الخامس . [ غرائب القرآن 2 / 392 - 393 ] .

ص : 337

عادی است ، چه ایشان را شدت احتیاج بود به سوی بحث از امور نکاح ، پس به همین دلیل قطعاً و حتماً ثابت شد که جهل جابر و دیگر صحابه اکابر - که حسب روایت جابر و دیگر ائمه ذوی المفاخر متعه را به فعل میآوردند - از حکم متعه محال عادی است ، پس ثابت شد که ادعای صدور نسخ متعه و التزام جهل جابر و دیگر صحابه از آن ‹ 1110 › در حقیقت بر پای خود تیشه زدن ، و محال عادی را تجویز کردن ، و داد تفضیح و تقبیح ائمه و مقتدایان خود دادن است ، فاستبصر و لا تکن من الغافلین .

دهم : آنکه ابن الهمام در “ فتح القدیر شرح هدایه “ در شرح قول ماتن :

ولنا قول علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فیه : أنی لأستحیی من الله أن أدعه ولیس له ید یأکل بها ، ویستنجی بها ، ورجلاً یمشی علیها (1) .

که به مقام احتجاج بر عدم جواز قطع در مرّه ثالثه سرقت ، گفته - بعد ذکر روایات متضمنه قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - میفرماید :

وروی ابن أبی شیبه : أن نجدة کتب إلی ابن عباس یسأله عن السّارق ، فکتب إلیه بمثل قول علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] .

وأخرج عن سماک أن عمر استشارهم فی سارق ، فأجمعوا علی مثل قول علی [ ( علیه السلام ) ] .

وأخرج عن مکحول : أن عمر قال : إذا سرق فاقطعوا یده ، ثم


1- فتح القدیر 5 / 396 .

ص : 338

إن عاد فاقطعوا رجله ، ولا تقطعوا یده الأُخری ، وذروه یأکل بها ، ویستنجی بها ، ولکن احبسوه عن المسلمین .

وأخرج عن النخعی : [ کانوا یقولون : ] (1) لا یترک ابن آدم مثل بهیمة ، لیس له ید یأکل بها ، ویستنجی بها .

وهذا کلّه قد ثبت ثبوتاً لا مردّ له ، فبعید أن یقع فی زمن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مثل هذه الحوادث التی غالباً یتوفر الدواعی علی نقلها ، مثل سارق یقطع [ رسول الله ] (2) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أربعه ، ثم یقتله أو الصحابة یجتمعون علی قتله ، ولا خبر بذلک عند علی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وعمر من الأصحاب الملازمین [ له ] (3) ، بل أقلّ ما فی الباب أن کان ینقل لهم إن غابوا ، بل لابدّ من علمهم بذلک وبذلک یقتضی العادة . (4) انتهی وقد سبق سابقاً .

از این عبارت ظاهر است که ابن الهمام عدم اطلاع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عمر و ابن عباس [ را ] بر وقوع این واقعه - یعنی دزدی کردن شخصی چهار


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فصل فی کیفیة القطع من کتاب السرقة ، قوبل علی أصل فتح القدیر بعون اللطیف الخبیر . ( 12 ) . [ فتح القدیر 5 / 396 - 397 ] .

ص : 339

مرتبه و حکم آن حضرت به قطع هر چهار دست و پای او و قتل او - بعید دانسته ، و به این سبب ردّ این واقعه نموده ، و حتماً گفته که : اقل ما فی الباب آن است که نقل کرده میشود این واقعه برای این اصحاب اگر غائب شده باشند ، یعنی اگر در حضورشان این واقعه واقع نشده بود ، پس لا اقل آن است که حاضرین برای آنها این واقعه نقل میکردند بعد ارتفاع غیبتشان ; و بعد این حتم و جزم به تاکید و تکرار و ترقی و تعلّی گفته که : بلکه چاره نیست از علم این اصحاب به وقوع این واقعه ، و باز بنا بر مزید تأکید گفته که : به این معنا - یعنی ضرورت علمشان به این واقعه - مقتضی است عادت .

پس به کمال تأکید و تکرار و تشدید و اهتمام ابن الهمام ثابت شد که خفای چنین واقعه جزئیه هم بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس و عمر بن الخطاب جایز نیست ، و علّت آن ملازمت اینها [ با پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و ضرورت نقل [ برای آنها ] در صورت غیبت است ، و ظاهر است که حکم متعه اهم و اعظم است از این واقعه جزئیه به سبب کثرت حاجت به امور نکاح .

و نیز اهل سنت دعوای ندای منادی نبوی به تحریم متعه دارند ، و نهایت اهتمام آن حضرت در اشاعه آن ثابت میسازند ، پس متعه را به مراتب ، اولویت از این واقعه جزئیه حاصل باشد ، و لا اقل که مساوی آن باشد ، ‹ 1111 › پس خفای حکم تحریم متعه نیز به همین دلیل و تعلیل بر جابر و دیگر اصحاب ملازمین آن حضرت هرگز جایز نشود ، و التزام احتمال آن باطل محض گردد .

ص : 340

یازدهم : آنکه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ - در ذیل شرح باب ( إذا أسلمت المشرکة أو النصرانیة تحت الذّمی أو الحربی ) بعد نقل دو حدیث مختلف از ابن عباس و ابن عمر و جمع آن - گفته :

حکی الطحاوی عن بعض أصحابه : أنه جمع بین الحدیثین بطرق (1) أُخری ، وهی أن عبد الله بن عمر کان قد اطلع علی تحریم نکاح الکفار بعد أن کان جائزاً ، فلذلک قال : قد ردّها علیه بنکاح جدید ، ولم یطلع ابن عباس علی ذلک ، فلذلک قال : ردّها بالنکاح الأول ، وتعقب بأنه لا یظنّ بالصّحابة أن یجزموا بحکم بناء علی البناء علی شیء قد یکون الأمر بخلافه ، فکیف یظنّ بابن عباس أن یشتبه علیه نزول آیة الممتحنة .

والمنقول عن طرق کثیرة [ عنه ] (2) یقتضی إطلاعه علی الحکم المذکور ، وهو تحریم [ استقرار ] (3) المسلمة تحت الکافر ، فلو قدر اشتباه (4) علیه فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یجز


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بطریق ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( اشتباهه ) .

ص : 341

استمرار الإشتباه علیه بعده ، حتّی یحدّث به بعد دهر طویل (1) ، وهو یوم حدث به یکاد [ أن ] (2) یکون أعلم عصره (3) .

از این عبارت ظاهر است که :

اولاً : ظنّ اشتباه نزول آیه ممتحنه بر ابن عباس باطل است .

و ثانیاً : اگر اشتباه بر ابن عباس در زمان نبوی مقدّر هم شود ، استمرار اشتباه بر او بعد آن حضرت ناجایز است ، و تحدیث ابن عباس به امر باطل بعد آن حضرت به دهر طویل ، فاسد و از حلیه صحت عاطل .

پس همچنین تجویز اشتباه عدم جواز متعه در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر جابر جایز نباشد ، واگر اشتباه بر جابر در زمان آن حضرت مقدر شود چگونه جایز شود استمرار اشتباه بر جابر ودیگر صحابه اکابر که تا زمان نصف خلافت عمر متعه به فعل آوردند ، و جابر تحدیث به آن کرد بعد آن سرور به دهرطویل ، ولله الحمد الجمیل علی استئصال شأفة القال والقیل ، واختلال کل توجیه وتأویل ، وانتهاک سرّ کلّ تلمیع وتسویل .

دوازدهم : آنکه محمد فاخر اله آبادی در “ درّة التحقیق “ به جواب اثبات


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یحدّث بعده بعد دهر طویله ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] صفحه : 796. [ فتح الباری 9 / 274 ] .

ص : 342

علامه شوشتری - طاب ثراه - وضع حدیث : ( ما صبّ الله فی صدری شیئاً إلاّ وصببته فی صدر أبی بکر ) - که نیشابوری به مزید عصبیت و غفول تمسک به آن کرده - بعد کلامی دالّ بر وضع و کذب و غایت شناعت آن میلاً إلی الباطل وزیغاً (1) عن الحقّ گفته :

وسمعت بعض الکبراء العارفین یدّعی صحة هذا الحدیث ، وعدّه آخر ممّا ثبت تزییفه عند الناقدین من المحدّثین ، ووضعَ بعض الصحاح الثابتة متناً وسنداً عندهم من طریق الکشف الصحیح ، ولم یتفق لی المراجعة معه فی معناه ، فلعلّه یحمل العموم المفهوم منه علی العموم العرفی ، أو یأوّل بصبّ الأحکام الشرعیة الدینیة ، فإن تبلیغها کان واجباً علیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبلّغ إلی کلّ أحد قسطاً کان ینفعه (2) .

از این عبارت ظاهر است که صبّ جمیع احکام شرعیه دینیه را در قلب ابی بکر معلل ساخته به آنکه تبلیغ احکام بر آن حضرت واجب بود ، و آن حضرت تبلیغ ‹ 1112 › کرده به سوی هر کس قسطی که نافع بود او را ، پس اگر ناسخ متعه اصلی میداشت - حسب ادعای محمد فاخر - آن حضرت این ناسخ را به جابر و دیگر صحابه هم تبلیغ مینمود - که تبلیغ بر آن حضرت .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وزیق ) آمده است .
2- [ الف ] جواب قول اول . ( 12 ) . [ درّة التحقیق فی نصرة الصدیق ، ورق : 14 - 15 ] .

ص : 343

واجب بود ، و به هر کس قسطی که نافع او بود رسانیده - و چون به جابر و دیگر صحابه فاعلین و مجوّزین متعه این ناسخ نرسیده ، ظاهر شد که آن اصلی ندارد ، و کذب محض و بهتان بی اصل است ، بار الها مگر آنکه بگویند که : ناسخ متعه جابر و دیگر صحابه را نافع نبود ، فهذا کذب غیر نافع ، جالب لعذاب واقع ، لیس له من دافع .

سیزدهم : آنکه نورالدّین علی برهان الدین الحلبی الشافعی - که از اکابر علمای ایشان است - در “ انسان العیون “ گفته :

وفی کلام بعضهم : من المحدثات أن المؤذن یجیء بین الأذان والإقامة إلی باب المسجد فیقول : حیّ علی الصلاة .

قیل : وأول من أحدثه مؤذن معاویة . . . فکان یأتیه بعد الأذان وقبل الإقامة یقول : حیّ علی الصلاة ، [ حیّ علی الصلاة ، ] (1) حیّ علی الفلاح ، حیّ علی الفلاح . . یرحمک الله !

أمّا قول المؤذن - بین الأذان والإقامة - الصلاة الصلاة ، فلیس بدعة ; لأن بلالاً کان یقول ذلک للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأمّا قوله : حیّ علی الصلاة ، فهذا لم یعهد فی عصره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 344

ثم رأیت فی درر (1) المباحث فی أحکام البدع والحوادث : اختلف الفقهاء فی جواز دعاء الأمیر إلی الصّلاة بعد الأذان وقبل الإقامة بأن یأتی المؤذن باب الأمیر فیقول : حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الفلاح أیّها الأمیر - وفسرّ به التّثویب - فاحتجّ من قال بجوازه - أی بسنیّته - : أن بلالاً کان إذا أذّن ، یأتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثم یقول : حیّ علی الصّلاة ، حیّ علی الفلاح ، الصّلاة ! یرحمک الله ! أی کما کان یفعل مؤذن معاویة . . . فلیس من المحدثات .

وفی الحدیث المشهور : أنه فی مرضه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أتاه بلال ، فقال : السّلام علیک یا رسول الله ورحمة الله وبرکاته ، الصّلاة ! یرحمک الله ! فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم له : مر أبا بکر فلیصلّ بالنّاس !

واحتجّ من قال بالمنع بأن عمر . . . لما قدم مکّة أتاه أبو محذورة ، فقال : الصّلاة یا أمیرالمؤمنین ! حیّ علی الصّلاة ، حیّ علی الفلاح ، فقال : ویحک أمجنون أنت ؟ ! أما کان فی دعائک الذی دعوته ما یکفیک حتّی تأتینا ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( درد ) آمده است .

ص : 345

ولو کان هذا سنةً لم ینکر علیه ، أی وکون عمر . . . لم یبلغه فعل بلال من البعید (1) .

از این عبارت ثابت است که عدم اطلاع عمر بر فعل بلال بعید است ، یعنی نمیتواند شد که بلال به حضور جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بعدِ اذان آمده کلمه : ( حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الفلاح ) گفته باشد و خلیفه ثانی را اطلاع بر آن حاصل نباشد ، پس انکار عمر بر ابومحذوره به سبب گفتن او کلمه : ( الصلاة یا أمیرالمؤمنین ! حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الفلاح ) - که به غضب آمده ، از جا رفته ، فرمود که : آیا تو مجنون هستی ؟ ! - دلیل است بر آنکه [ نسبت ] فعل [ آن به ] بلال از قبیل افترا و افتعال است .

و هرگاه عدم اطلاع خلیفه ثانیِ تنها مستغرب و بعید ، و مخالف آن مردود و غیر سدید باشد ، ‹ 1113 › عدم اطلاع جابر و دیگر صحابه - که متعه به فعل میآوردند - بر تحریم متعه ، نهایت ابعد و ابعد [ است ] !

پس روایات دالّه بر تحریم ، لایق قبول و قابل اعتماد نباشد ، و ثابت گردد که ساخته و پرداخته کذابین است .

چهاردهم : آنکه نووی - که حسب افاده مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ در شرح و توجیه احادیث محل اعتماد است ، و مثل آن کسان نیست که کلام گوناگون و رطب و یابس از ایشان سر میزند ، بلکه از کسانی است که


1- السیرة الحلبیة 2 / 304 .

ص : 346

از تصانیفشان بهره باید برداشت و خیلی معتمدٌ علیه است ، و سخن او متین و مضبوط واقع [ شده ] (1) - در “ منهاج شرح صحیح مسلم “ گفته :

قوله : سُئلتْ عائشة من کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مستخلِفاً لو استخلف ؟ قالت : أبو بکر ، فقیل لها : ثم مَن بعد أبی بکر ؟ قالت : عمر ، ثم قیل لها : من بعد عمر ؟ قالت : أبو عبیدة ابن الجراح . . ثم انتهت إلی هذا !

یعنی وقفت علی أبی عبیدة ، هذا دلیل لأهل السنة فی تقدیم أبی بکر ، ثم عمر للخلافة ، مع إجماع الصّحابة . . .

وفیه دلالة لأهل السنة : أن خلافة أبی بکر لیست بنصّ من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خلافته صریحاً ، بل أجمعت الصّحابة علی عقد الخلافة له وتقدیمه لفضله ، ولو کان هناک نصّ علیه أو علی غیره لم یقع المنازعة من الأنصار وغیرهم أولاً ، ولَذَکر حافظ النّص [ ما ] (2) معه ، ولرجعوا إلیه ، لکن تنازعوا أولاً ولم یکن هناک نص ، ثمّ اتفقوا علی أبی بکر . . . واستقرّ الأمر (3) .

از این عبارت ظاهر است که نووی بر فقدان نصّ [ بر ] خلافت ابی بکر و


1- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 61 - 62 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] جلد ثانی ، صفحه : 273 / 422 باب فضائل أبی بکر من کتاب الفضائل . [ شرح مسلم نووی 15 / 154 ] .

ص : 347

خلافت غیر او استدلال کرده به دو وجه :

اول : آنکه اگر نص بر خلافت ابی بکر یا غیر او میبود ، انصار و غیرشان منازعه در خلافت نمیکردند ، و چون انصار و غیرشان منازعه در خلافت کردند ، معلوم شد که نص بر خلافت ابی بکر و غیر او نبود .

دوم : آنکه اگر نصّ وجود میداشت ، حافظ نصّ - در وقت منازعه انصار - ذکر نصّ میکرد ، و چون ذکر نصّ در این وقت نکردند ، معلوم شد که نصّ بر خلافت ابی بکر و غیر او وجودی نداشت .

و موافق این کلام در اینجا هم خواهیم گفت که : اگر تحریم متعه اصلی میداشت ، جابر و دیگر صحابه مرتکب متعه تا نصف خلافت عمریه نمیشدند ، و نیز جمعی از ایشان - که اسمایشان سابقاً شنیدی - فتوا به جواز آن نمیدادند ، و نیز اگر تحریم متعه اصلی میداشت بعدِ نزاع و خرفشار (1) خلافت مآب در متعه ، حافظ نصّ تحریم ، ذکر آن میکرد یا خود خلافت مآب ذکر آن میفرمود .

پانزدهم : آنکه فخر رازی در کتاب “ ترجیح مذهب شافعی “ - در حجج


1- ظاهراً به معنای : فشار خرکی باشد ! و احتمال دارد ( فُشار ) - به ضمّ فاء - خوانده شود که به معنای هذیان است ، چنانچه در لغت نامه دهخدا آمده است ، در این صورت مراد هذیان و بیهوده گی خرکی میباشد .

ص : 348

ترجیح شافعی بر سایر مجتهدین به امور راجعه به نسب شافعی - گفته :

الحجّة السّادسة : القول بأن قول الشّافعی خطأ فی مسألة کذا ، إهانة للشافعی القرشی ، وإهانة القرشی غیر جائزة ، فوجب أن لا یجوز القول بخطائه فی شیء من المسائل .

وإنّما قلنا : إن تخطئته إهانة له ، وذلک لأن اختیار الخطأ إن کان للجهل (1) فنسبة الإنسان إلی الجهل إهانة ، وإن کان مع العلم کانت مخالفة الحقّ مع العلم بکونه حقّاً من أعظم أنواع المعاصی ‹ 1114 › وکانت نسبة الإنسان إلیه إهانة له .

وإنّما قلنا : إن اهانة القرشی غیر جائزة ; لما روی الحافظ - بإسناده - ، عن سعد بن أبی وقاص أنه قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : من یرد هوان قریش أهانه الله .

وروی - أیضاً بإسناده - ، عن أبی هریرة : ان . . . (2) بنت أبی لهب جاءت إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقالت : إن الناس یصیحون بی ، ویقولون : إنک ابنة حمّالة حطب النار .

فقام علیه [ وآله ] السلام - وهو مغضب ، شدید الغضب - فقال : ما بال أقوام یؤذوننی فی قرابتی ؟ ! ألا من آذی قرابتی فقد آذانی ،


1- [ الف ] خ ل : لأن [ ال ] خطأ إن کان للجهل .
2- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 349

ومن آذانی فقد آذی الله تعالی .

ومن آذی الله کان ملعوناً ; لقوله : ( إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ ) (1) فإذن ظهر وجه الاستدلال ظهوراً لا یرتاب فیه عاقل (2) .

وکان الحاکم أبو عبد الله الحافظ یقول : یجب علی الرّجل (3) أن یحذر من معاندة الشافعی ، وبغضه ، وعداوته لئلاّ یدخل تحت هذا الوعید .

وأیضاً ; فلا شکّ أنه کان من أکابر العلماء ، وفی الکلام المشهور : ان لحوم العلماء مسمومة ، فمن تعرّض لمنازعته کان قد جعل نفسه هدفاً لعذاب الله من حیث أنه أهان لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولرجل عالم (4) .

وأمّا القدح فی غیره ، فإنه لم یشمل إلاّ علی حبة واحدة من


1- الأحزاب ( 33 ) : 57 .
2- [ الف ] وفی نسخة : کذا قال الإمام ، ولو ضممنا إلی ذلک مقدمة أُخری ، وهی : من آذی الله کان ملعوناً لقوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ ) [ الأحزاب ( 33 ) : 57 ] ظهر وجه الاستدلال . ( 12 ) .
3- [ الف ] خ ل : العاقل .
4- [ الف ] خ ل : أنه إهانة لقریب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ومن حیث أنه إهانة لرجل عالم .

ص : 350

المحذور ، فکان الترجیح لما ذکرناه بتقدیر المعارضة (1) .

از این عبارت به کمال وضوح ظاهر است که تخطئه شافعی در مسأله [ ای ] از مسائل ، موجب اهانت اوست ، و اهانت او ناجایز و حرام است ، و موجب ایذای خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و موجب لعن خدا در دنیا و آخرت ; و ظاهر است که ادعای این معنا که جابر و دیگر صحابه اطلاع بر ناسخ متعه نداشتند ، و به این سبب - معاذ الله - علم زنا میافراختند ، نیز موجب تخطئه وغایت اهانت ایشان است .

و نیز قول جمعی از صحابه به جواز متعه سابقاً دریافتی ، پس مجرد مخالفتشان در این حکم موجب تخطئه و اهانتشان خواهد شد ، چه جا ایراد تشنیعات عظیمه و استهزائات قبیحه ، و تعدید آن از احکام کفار و مخالفین دین سرور مختار صلی الله علیه وآله الاطهار . . إلی غیر ذلک ممّا یتشدّقون ویتفاصمون (2) به من قلّة التدبر وشدّة الاغترار .

و چون اهانت صحابه نیز علی العموم ، و علی الخصوص اهانت چنین


1- [ الف ] صفحة : 104 / 147 الفصل الأول من القسم الثالث . قوبل هذه العبارة علی نسختین من کتاب الترجیح : إحداهما مطبوعة بمصر . ( 12 ) . [ ترجیح مذهب الشافعی : ] .
2- قال العسکری : الفرق بین القصم والفصم : أن القصم - بالقاف - : الکسر مع الإبانة . . . والفصم - بالفاء - : کسر من غیر إبانة . انظر الفروق اللغویة 431 ، ولاحظ أیضاً : غریب الحدیث لابن سلام 1 / 305 وغیره .

ص : 351

اکابر و اعاظم و اجلّه و افاخم - حسب تصریحات اهل سنت - ناجایز و حرام ، بلکه زندقه و کفر و خروج از اسلام است - کما سمعت سابقاً نموذجه (1) - پس البته تخطئه حضرت جابر و دیگر اکابر صحابه در ارتکاب متعه و تجویز آن جایز نباشد ، بلکه عین زندقه و الحاد و غایت فتنه و فساد ، والله ولی التوفیق والرّشاد .

ولا یخفی علیک أن کثیراً من هذه الوجوه القاهرة یجری فی الدلائل الآتیة الباهرة ، فعلیک بالإجراء والإمضاء ، وترک الغفلة والإغضاء .

دلیل هشتم (2) : آنکه ملا علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن أبی سعید ، قال : کنّا نتمتّع علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بالثّوب . ابن جریر (3) .

این روایت هم دلالت دارد بر آنکه ابوسعید خدری و دیگر صحابه در عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ‹ 1115 › متعه مینمودند ، و نقل ابوسعید


1- قد مرّ فی الطعن السادس من مطاعن عمر عن أبی زرعة الرازی أنه قال : إذا رأیت الرجل ینتقص أحداً من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فاعلم أنه زندیق ، وذلک أن الرسول حقّ ، والقرآن حقّ ، وما جاء به حقّ ، وإنّما أدّی إلینا ذلک کلّه الصحابة ، وهؤلاء یریدون أن یجرحوا شُهُدونا لیبطلوا الکتاب والسنّة ، والجرح بهم أولی ، وهم زنادقة . انظر : الإصابة 1 / 162 - 163 .
2- یعنی دلیل هشتم از ادله جواز متعه .
3- [ الف ] صفحه : 435 ، المتعة من کتاب النکاح . [ کنز العمال 16 / 526 ] .

ص : 352

صرف فعل را بدون ذکر ناسخ ، دلیل جواز است .

دلیل نهم

دلیل نهم : آنکه ملا علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن أبی سعید الخدری ، قال : لقد کان أحدنا یستمتع علی القدح سویقاً (1) . عب .

از این روایت هم ظاهر است که ابوسعید خدری استمتاع خود و دیگر اصحاب را نقل نموده ، و ذکر ناسخ ننموده و آن دلالت صریحه دارد بر جواز .

دلیل دهم

دلیل دهم : بخاری در “ صحیح “ خود در کتاب النکاح آورده : حدّثنا قتیبة بن سعید ، قال : حدّثنا جریر ، عن إسماعیل ، عن قیس ، قال : قال عبد الله : کنا نغزو مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولیس لنا شیء ، فقلنا : ألا نستخصی ؟ فنهانا عن ذلک ، ثم رخّص لنا أن ننکح المرأة بالثوب ، ثم قرأ علینا : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ) (2) (3) .


1- [ الف ] جلد ثانی ، صفحة : 435 ، المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . [ کنز العمال 16 / 526 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 87 .
3- [ الف ] 751 / 1111 باب ما یکره من التبتل والخصاء من کتاب النکاح . [ صحیح بخاری 6 / 119 ] .

ص : 353

و بخاری در کتاب التفسیر هم این حدیث را روایت کرده حیث قال :

باب قوله : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ ) (1) .

حدّثنا عمرو بن عون ، قال : حدّثنا خالد ، عن إسماعیل ، عن قیس ، عن عبد الله ، قال : کنا نغزو مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولیس معنا نساء ، فقلنا : ألا نختصی ؟ فنهانا عن ذلک ، فرخّص لنا بعد ذلک أن نتزّوج المرأة بالثّوب ، ثم قرأ : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ ) (2) .

و مسلم در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا محمد بن عبد الله بن نمیر الهمدانی ، قال : ( نا ) أبی ، ووکیع ، وابن بشر ، عن إسماعیل ، عن قیس ، قال : سمعت عبد الله یقول : کنا نغزو مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیس لنا نساء ، فقلنا : ألا نستخصی ؟ فنهانا عن ذلک ، ثم رخّص لنا أن ننکح المرأة بالثوب إلی أجل ، ثم قرأ عبد الله : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا


1- المائدة ( 5 ) : 87 .
2- المائدة ( 5 ) : 87 . انظر : صحیح بخاری 5 / 189 .

ص : 354

یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ) (1) .

وحدّثنا عثمان بن أبی شیبة ، قال : ( نا ) جریر ، عن إسماعیل بن أبی خالد بهذا الإسناد مثله ، وقال : ثم قرأ علینا هذه الآیة (2) ، ولم یقل قرأ عبد الله .

وحدّثناه أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : ( نا ) وکیع ، عن إسماعیل - بهذا الإسناد - قال : کنا ونحن شباب ، فقلنا : یا رسول الله ألا نستخصی ؟ ولم یقل : نغزو (3) .

و در “ مسند “ احمد بن حنبل مسطور است :

حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا وکیع ، عن أبی خالد ، عن قیس ، عن عبد الله ، قال : کنا مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ونحن شباب فقلنا : یا رسول الله ! ألا نستخصی ؟ فنهانا ، ثم رخّص لنا فی أن ننکح المرأة بالّثوب إلی أجل ، ثم قرأ عبد الله : ( لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ ) (4) (5) .


1- المائدة ( 5 ) : 87 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا اضافه شده است : ( ولم یقل قرأ علینا هذه الآیة ) .
3- [ الف ] 450 / 495 باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ صحیح مسلم 4 / 130 ] .
4- المائدة ( 5 ) : 87 .
5- [ الف ] مسند عبد الله بن مسعود . قوبل عل أصل المسند ، ولله الحمد علی ذلک . [ مسند احمد 1 / 420 ] .

ص : 355

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن ابن مسعود ، قال : کنا نغزو مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیس معنا نساء ، فقلنا : ألا نختصی ؟ فنهانا عن ذلک ، ثم رخّص لنا أن نستمتع ، فکان أحدنا ینکح المرأة بالّثوب إلی أجل ، ثم قرأ عبد الله : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ ) (1) ، متفق علیه (2) .

و در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج عبد الرزاق ، ‹ 1116 › وابن أبی شیبه ، والبخاری ، ومسلم ، عن ابن مسعود ، قال : کنّا نغزو مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولیس معنا نساؤنا ، فقلنا : ألا نستخصی ؟ فنهانا عن ذلک ، ورخّص لنا أن نتزوّج المرأة بالثّوب إلی أجل ، ثم قرأ : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ ) (3) .

و ملا علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن ابن مسعود ، قال : کنا نغزو مع رسول الله صلی الله علیه


1- المائدة ( 5 ) : 87 .
2- [ الف ] کتاب النکاح . [ مشکاة المصابیح 2 / 944 ] .
3- [ الف ] سوره [ المائدة ( 5 ) : 87 ] جزء [ هفتم ] . [ الدرّ المنثور 2 / 140 ] .

ص : 356

[ وآله ] وسلم ، فقلنا : یا رسول الله ! ألا نختصی ؟ فنهانا ، ورخّص لنا أن یستمتع أحدنا بالمرأة بالثوب إلی أجل . ابن جریر (1) .

این روایت - که ائمه اعلام و مشایخ فخام سنیه نقل کرده اند ، و در غایت صحت و ثبوت است که شیخین آن را در “ صحیحین “ اخراج کرده اند - دلالت صریحه دارد بر آنکه : ابن مسعود صرف تجویز جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعه را نقل کرده و اصلا ذکر ناسخ آن ننموده ، و این دلالت صریحه دارد بر آنکه : نهی متعه از جناب رسالت مآب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واقع نشده چنانچه در غایت ظهور است .

و از عبارت ابن القیّم سابقاً دانستی که طائفه [ ای ] از اهل سنت هم به این روایت ابن مسعود استدلال کرده اند بر اینکه نهی متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، و حدیث دالّ بر نسخ متعه از آن جناب صحیح نیست (2) ، [ و این ] از ادلّ دلائل است بر آنکه نزد ابن مسعود متعه جایز بوده ، و نسخ آن اصلی نداشت ، بلکه در این آیه تعریض صریح است به عمر که تحریم حلال الهی نموده .

و دیگر دلائل دالّه بر دلالت دلیل اول بر جواز متعه در این دلیل نیز جاری است .

و قطع نظر از آن ، دلالت این روایت را بر جواز متعه نزد ابن مسعود ، اکابر


1- [ الف ] صفحة : 435 المتعة من کتاب النکاح من حرف النون . [ کنز العمال 16 / 527 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ست ) آمده است .

ص : 357

محققین و شراح معتمدین سنیه ثابت کرده اند ، نووی در “ منهاج شرح صحیح مسلم “ گفته :

قوله : ( ثمّ قرأ عبد الله : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ ) (1) ) ، فیه إشارة إلی أنه کان یعتقد إباحتها - کقول ابن عباس - وأنه لم یبلغه نسخها (2) .

و سید شریف در “ حاشیه مشکاة “ (3) گفته :

قوله : ( ألا نختصی ؟ . . ) إلی آخره دلّ علی أنه کان یعتقد إباحة المتعة کابن عباس ، إلاّ أنه رجع بقول سعید بن جبیر ، کما سیأتی .

وأمّا ابن مسعود فلعلّه رجع بعد ذلک ، أو استمرّ ; لأنه لم یبلغه النّص (4) .

و ملا یعقوب لاهوری در “ خیر جاری “ (5) گفته :


1- المائدة ( 5 ) : 87 .
2- [ الف ] باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ شرح مسلم نووی 9 / 182 ] .
3- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه ، قال فی کشف الظنون 2 / 1700 : وعلی المشکاة حاشیة للعلامة السید الشریف .
4- [ الف ] کتاب النکاح . [ حاشیه مشکاة : ] .
5- لا نعلم بطبعه ولم تصل لنا إلاّ مخطوطته الناقصة ، ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 5 / 453 ، فقال : الشیخ العالم المحدّث أبو یوسف یعقوب البنانی اللاهوری . . . ومن مصنفاته کتابه خیر الجاری فی شرح صحیح البخاری . . . وله شرح علی تهذیب الکلام .

ص : 358

قوله : ثم قرأ علینا . . أی عبد الله ، کما فی مسلم ، وفیه إیماء إلی أن مذهبه الجواز (1) .

و طیبی در “ شرح مشکاة “ گفته :

قوله : ( ثم رخّص لنا ) ، فیه إشارة إلی أنه کان یعتقد إباحتها کابن عباس - رضی الله عنهما - ولم یبلغه فیها نصّ ، فلما استبان لابن عباس ذلک من قول سعید بن جبیر - حین قال له ما قال - رجع عن ذلک کما سیأتی ، ولعل ابن مسعود رجع بعد ذلک أو استمرّ علیه لما لم یبلغه النّص (2) .

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ گفته :

قال النّووی : فی استشهاد ابن مسعود بالآیة ، إنه کان یعتقد إباحة المتعة کابن عباس . (3) انتهی .

این عبارات دلالت دارد بر آنکه از این روایت ثابت میشود که ابن مسعود قائل به جواز متعه بوده .

و ابن القیّم - تلمیذ رشید ابن تیمیه که از اکابر محققین ایشان است - هم


1- خیر جاری : وانظر : فتح الباری 9 / 144 ، عمدة القاری 18 / 208 و 20 / 73 .
2- [ الف ] کتاب النکاح . [ شرح الطیبی علی المشکاة 6 / 263 - 264 ] .
3- [ الف ] کتاب التفسیر . [ ارشاد الساری 7 / 107 ] .

ص : 359

نسبت اباحه متعه [ را ] به ابن مسعود ‹ 1117 › قطعاً و حتماً نموده ، چنانچه در بیان متعه در فتح مکه گفته :

وقد کان ابن مسعود یری إباحتها ، ویقرأ : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ ) (1) ، ففی الصّحیحین عنه : قال : کنا نغزو مع رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولیس [ لنا ] نساء ، فقلنا : ألا نختصی ؟ فنهانا ، ثم (2) رخّص لنا أن ننکح (3) المرأة بالثوب إلی أجل ، ثم قرأ عبد الله : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ) (4) .

از این عبارت ظاهر است که نزد ابن القیّم قطعاً و حتماً ابن مسعود قائل به اباحه متعه بوده ، لکن بعد این حتم و جزم به طریق تشکیک رفته و گفته :

وقراءة عبد الله هذه الآیة عقیب هذا الحدیث یحتمل أمرین : أحدهما : الرّد علی من یحرّمها ، وأنها لو لم تکن من الطّیبات لما أباحها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

والثانی : [ أن یکون أراد آخر هذه الآیة ، وهو الردّ علی من


1- المائدة ( 5 ) : 87 .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( ثم ) تکرار شده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( تنکح ) آمده است .
4- زاد المعاد 3 / 461 ، والآیة الشریفة فی سورة المائدة ( 5 ) : 87 .

ص : 360

أباحها مطلقاً ، وأنه معتد فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ] (1) إنّما رخّص فیها للضرورة عند الحاجة فی الغزو عند عدم النساء وشدّة الحاجة إلی المرأة ، فمن رخص فیها فی الحضر مع کثرة النساء وإمکان النکاح المعتاد ، فقد اعتدی و : ( اللّه لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ) (2) .

محتجب نماند که احتمال ثانی که ابن القیّم ذکر نموده صریح البطلان است ; زیرا که ابن مسعود از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ترخیص مطلق - بی تقیید آن به ضرورت - نقل کرده ، حیث قال : ( ثم رخّص لنا أن ننکح ) ، و بعد ثبوت اجازه مطلق - بی ثبوت تقیید - از ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، تقیید و تخصیص آن جایز نیست ، و ابن مسعود تقیید این اطلاق [ را ] از آن حضرت نقل نکرده ، پس چگونه غرض ابن مسعود حصر جواز در ضرورت و ردّ بر مجوزین متعه در حالت حضر و کثرت نسا باشد ؟ !

فظهر أن احتمال ردّ ابن مسعود علی المرخّصین ; ونسبتهم إلی (3) الإعتداء واضح الجور وصریح الإعتداء ، والله الموفق لسلوک طریق السواء .

و از اینجا است که ابن القیّم در ما بعدِ این مقام از این تأویل و توجیه رکیک دست بر داشته بر صرف ذکر اینکه ظاهر کلام ابن مسعود اباحه متعه


1- الزیادة من المصدر .
2- زاد المعاد 3 / 462 ، والآیة الشریفة فی سورة المائدة ( 5 ) : 87 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسبتم علی ) آمده است .

ص : 361

است اکتفا نمود (1) ، چنانچه در ذکر متعه در غزوه خیبر گفته :

وظاهر کلام ابن مسعود إباحتها ، فإن فی الصّحیحین عنه : کنا نغزو مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولیس معنا نساء ، فقلنا : یا رسول الله ! ألا نستخصی ، فنهانا عن ذلک ، ثم رخّص لنا أن ننکح المرأة بالثوب إلی أجل ، ثم قرأ عبد الله : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ) (2) .

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ گفته :

قال النّووی : فی استشهاد ابن مسعود بالآیة ، إنه کان یعتقد إباحة المتعة کابن عباس (3) .

اما احتمال رجوع ابن مسعود از تجویز متعه - که طیبی و غیره ذکر کرده اند - پس خیلی رکیک و واهی است ، و ذکر آن دلیل کمال عصبیّت و زیغ است ; چه امری که ثابت باشد و مذهبی که از کسی منقول شود آن را به مجرد احتمال رجوع دفع نتوان کرد ، و الا در جمیع مذاهب منقوله از علما همین حرف


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- [ الف ] صفحه : 369 غزوه خیبر . [ زاد المعاد 5 / 111 ، والآیة الشریفة فی سورة المائدة ( 5 ) : 87 ] .
3- [ الف ] کتاب التفسیر . [ ارشاد الساری 7 / 107 ] .

ص : 362

جاری خواهد شد که : شاید ایشان (1) از مذاهب خود رجوع کرده باشند ، و ابطال رجوع ابن عباس عن قریب دریافت مینمایی ، پس هرگاه حرمت رجوع ابن عباس که درباره آن ‹ 1118 › بعض خرافات نقل هم میکنند لایق اعتنا نباشد ، ذکر احتمال رجوع ابن مسعود که محض وهم [ و ] خیال است چه صلاحیت ذکر دارد ، لکن همانا عناد و عصبیّت بر اینها استیلای تمام دارد ، اگر احیاناً مذهبی حق حسب روایات خود ثابت مییابند ، دست و پا در ردّ آن و اخفای آن میزنند ، گاهی مفتریات رجوع از آن میآرند ، و اگر انبان اسلاف تهی مییابند ، ناچار بر حرکت مذبوحی اکتفا میکنند ، و از ذکر احتمال رجوع - ولو رجماً بالغیب - خود را معذور نمیدارند .

دلیل یازدهم

روایت جابر و سلمه است - که سابقاً مذکور شد و باز در اینجا مذکور میشود - مسلم در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا محمد بن بشّار ، قال : ( نا ) محمّد بن جعفر ، قال : ( نا ) شعبة ، عن عمرو بن دینار ، قال : سمعت الحسن بن محمّد یحدّث عن جابر بن عبد الله ، وسلمة بن الأکوع ، قالا : خرج علینا منادی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد أذن لکم أن تستمتعوا ، یعنی متعة النساء .

وحدّثنی أُمیة بن بسطام العیشی ، قال : ( نا ) یزید - یعنی ابن


1- در [ الف ] ( اوشان ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 363

زریع - قال : ( نا ) روح - وهو ابن القاسم - عن عمرو بن دینار ، عن الحسن بن محمّد ، عن سلمة بن الأکوع ، وجابر بن عبد الله : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أتانا فأذن لنا فی المتعة (1) .

و نووی در “ شرح “ گفته :

قوله : ( عن جابر بن عبد الله ، وسلمة بن الأکوع ، قالا : خرج علینا منادی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ فقال : ] (2) قد أذن لکم أن تستمتعوا ) .

وفی الروایة الثانیة : ( عن سلمة ، وجابر : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أتانا فأذن لنا فی المتعة ) ، فقوله - فی الثانیة - : ( أتانا ) ، یحتمل أتانا رسول له ومنادیه ، کما صرّح به فی الرّوایة الأولی ، ویحتمل أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرّ علیهم ، فقال لهم ذلک بلسانه (3) .

و بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا علی ، قال : حدّثنا سفیان ، قال عمرو : عن الحسن بن محمد ، عن جابر بن عبد الله وسلمة بن الأکوع ، قالا : کنّا فی جیش


1- [ الف ] باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ صحیح مسلم 4 / 130 - 131 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- شرح مسلم نووی 9 / 183 .

ص : 364

فأتانا رسول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : إنه قد أذن لکم أن تستمعوا ، فاستمتعوا (1) .

و ابن اثیر در “ جامع “ هم روایت آن کرده (2) .

و ملا علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن حسن بن محمد بن علی ، عن جابر بن عبد الله ، وسلمة بن الأکوع ، قال : کنّا فی غزوة فجاءنا رسول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : استمتعوا . عب (3) .

و این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصحاب را اجازه متعه داده ، و نقل جابر و سلمة بن الأکوع صرف جواز و عدم ذکر ناسخ [ را ] ، دلالت صریحه دارد بر آنکه نزد هر دو ناسخ متعه ثابت نبود ، پس کمال عجب است که بر بیچاره سلمه - فضلاً عن غیره - روایت نهی متعه بربستند ، و قلوب اهل ایمان خستند .

و فرض کردیم که این روایت - فی نفسها - دلالت بر بطلان طریان ناسخ بر


1- [ الف ] باب نهی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عن نکاح المتعه أخیراً من کتاب النکاح . [ صحیح بخاری 6 / 129 ] .
2- جامع الاصول 11 / 445 .
3- [ الف ] صفحه : 413 المتعة من کتاب النکاح من حرف النون . [ کنز العمال 16 / 523 ] .

ص : 365

جواز متعه ندارد ، لکن چون ناسخ متعه ثابت نیست ، و روایات صحاح سنیه خود مقدوح و مجروح [ است ] ، فکیف بغیرها ، پس جواز ثابت ماند و الا لازم آید که - معاذ الله - جمیع احکام شرعیه را که به احادیث و آیات ثابت است به محض احتمال نسخ باطل سازند ، و شریعت را درهم و برهم نمایند !

و مع ذلک کلّه ‹ 1119 › ثبوت صرف جواز متعه از این روایت برای تکذیب مخاطب کافی است که حصر مستمسکات جواز متعه در آیه کریمه نموده .

دلیل دوازدهم

ملا علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن سلمة بن الأکوع : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : أیما رجل شارط امرأة فعشرتها ثلاث لیال فإن أحبّا أن یتناقصا ، وإن أحبّا أن یزدادا فی الأجل ازدادا . قال سلمة : لا أدری أکانت لنا رخصة أم (1) للنّاس عامة . ابن جریر (2) .

و بخاری هم در “ صحیح “ خود این روایت را نقل کرده - چنانچه گذشت - و در “ جامع الاصول “ هم مسطور [ است ] (3) ، و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اجازه متعه علی العموم داده [ است ] .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ألم ) آمده است .
2- [ الف ] صفحه : 435 ، المتعة ، کتاب النکاح من حرف النون . [ کنز العمال 16 / 526 ] .
3- صحیح بخاری 6 / 129 ، جامع الاصول 12 / 131 - 132 .

ص : 366

و شک سلمه در آنکه این رخصت برای اصحاب بود علی الخصوص یا برای مردم علی العموم ، مدفوع است :

اولاً : به آنکه لفظ ( أیّما رجل ) از الفاظ عموم است .

و ثانیاً : اصل اشتراک تکالیف است در سایر ناس ، فاحتمال التخصیص إنّما نشأ من الالتباس .

و آنچه بخاری بعدِ نقل این روایت گفته :

قال أبو عبد الله : وقد بیّنه علی [ ( علیه السلام ) ] عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه منسوخ (1) .

پس مدفوع است به آنکه حدیثی را که منسوب به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در این باب میسازند ، و بخاری اعتماد بر آن نموده ، حتماً بیان نسخ متعه به آن حضرت کرده ، - کما علمت - به وجوه معدود مقدوح است و مردود ، فلا یتشبث به إلاّ المکابر العنود ، والحمد للموفّق الودود .

و مع ذلک هرگاه جواز متعه به اتفاق فریقین ثابت شد تا وقتی که ناسخ قطعی که مقبول طرفین باشد ثابت نشود ، روایات سنیه اگر سالم از قدح و جرح هم نزد ایشان باشد به کار نمیخورد و برای مناظره اهل حق - حسب


1- صحیح بخاری 6 / 129 .

ص : 367

افاده والد ماجد مخاطب و اعتراف خود مخاطب (1) - به مصرف نمیآید ، چه جا که حالش آن است که دانستی .

و علاوه بر این همه ، صرف جواز متعه در تکذیب مخاطب ، بیانی وافی ، و برای مرض انکار و لجاج جافی ، شافی ، وتعساً لمن یهیم من الجهل والعصبیة فی الفیافی .

و ابن القیّم هم به ورود اشکال بر تحریم متعه به این حدیث متفطن شده ، چاره کار در دفع آن به تمسک به روایت مسلم از سلمه در نهی متعه جسته ، چنانچه در “ زاد المعاد “ گفته :

فإن قیل : فما تصنعون بما روی مسلم فی صحیحه من حدیث جابر وسلمة بن الأکوع ، قالا : خرج علینا منادی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد أذن لکم أن تستمتعوا - یعنی متعة النّساء - .

قیل : هذا کان زمن الفتح قبل التّحریم ، ثم حرّمها بعد ذلک بدلیل ما رواه مسلم - فی صحیحه - ، عن سلمة بن الأکوع ، قال : رخّص رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام أوطاس فی المتعة


1- قرة العینین : 145 ، تحفه اثناعشریه : 2 .

ص : 368

ثلاثاً ، ثم نهی عنها . و عام أوطاس عام الفتح ; لأن غزاة أوطاس متصل بفتح مکّة (1) .

از این عبارت ظاهر است که حدیث جابر و سلمه بلاشبهه دلالت دارد بر جواز متعه ، و هیچ تأویلی و توجیهی را در آن مساغی نیست ، چاره کار این است که دعوای نسخ آن - حسب روایت سلمه که مسلم آورده - نموده ، و بطلان ‹ 1120 › این تمسک - بحمد الله - سابقاً به وجوه عدیده دریافتی .

دلیل سیزدهم

در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن سلیمان بن یسار ، عن أُمّ عبد الله - ابنة أبی حیثمة - : ان رجلاً قدم من الشّام ، فنزل علیها ، فقال : إن العُزبة (2) قد اشتدّت علیّ فابغینی امرأةً أتمتّع معها ، قالت : فدللتُه امرأةً فشارطها ، وأشهدوا علی ذلک عدولا ، فمکث معها ما شاء الله أن یمکث ، ثم إنه خرج ، فأُخبر عن ذلک عمرُ بن الخطاب ، فأرسل إلیّ ، فسألنی : أحقّ ما حدثت ؟ قلت : نعم ، قال : فإذا قدم فأذنینی به ، فلمّا قدم أخبرته ، فأرسل إلیه ، فقال : ما حملک علی الّذی فعلته ؟ قال : فعلته مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم لم ینهنا عنه حتّی قبضه الله ، ثم مع أبی بکر فلم ینهنا عنه حتّی قبضه الله ، ثم معک فلم تحدث لنا فیه نهیاً .


1- [ الف ] فصل من فصول غزوة الفتح . ( 12 ) . [ زاد المعاد 3 / 462 ] .
2- [ الف ] بالضمّ : بی زنی و بی شوهری . ( 12 ) منتهی الارب . [ صفحه : 826 ] .

ص : 369

فقال عمر : أما والذی نفسی بیده لو کنت تقدّمت فی نهی لرجمتک ، بیّنوا حتّی یعرف النکاح من السفاح . ابن جریر (1) .

از این روایت ظاهر است که بعض اصحاب در عهد عمر به توسط ام عبدالله بنت ابی حیثمه با زنی متعه نمود ، و هرگاه عمر او را طلب کرده ، از سبب متعه پرسید ، به جوابش گفت - آنچه حاصلش این است که - : کردم متعه را در عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و آن جناب منع نکرد ما را از آن تا آنکه خدای تعالی قبض روح آن حضرت نمود ، و بعد آن حضرت در عهد ابی بکر متعه نمودم و او هم منع نکرد ما را از آن تا که وفات یافت ، و بعد از آن متعه کردم در عهد تو و تو برای ما احداث نهی از آن نکردی .

و این کلام صحابی عادل به نصّ صریح دلالت دارد بر آنکه متعه در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز بود و آن حضرت نهی از آن نکرده ، پس جواز متعه ، و بطلان جمیع خرافات و افترائات سنیه در نهی متعه به کمال وضوح و ظهور ظاهر شد ، ولله الحمد علی ذلک .

و لطیف تر آن است که خلافت مآبهم انکار عدم نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از متعه - که این صحابی ذکر نموده - نفرموده ! پس به تقریر خلافت مآب عدم صدور نهی از آن حضرت ، و کذب و افترای روایات دالّه بر


1- [ الف ] صفحة : 434 ترجمة المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . [ کنز العمال 16 / 522 ] .

ص : 370

صدور نهی از آن حضرت - که اسلاف اهل سنت به غرض تطیّب قلوب جائرین ، و صیانت ناموس عمری بافته و ساخته اند و مخاطب هم بر بعض آن دست انداخته - ثابت و متحقق گشت .

و فعل متعه در زمان ابی بکر - که از این روایت و دیگر روایات سابقه از جابر و غیر آن ظاهر میشود - نیز دلیل است بر اباحه متعه ، چنانچه طائفه [ ای ] از اهل سنت - که مطابق واقع ، تحریم و نهی متعه را منحصر در ذات خلافت مآب میدانند ، و بطلان و عدم صحت حدیث تحریم متعه [ را ] از آن حضرت ثابت میسازند - در وجوه ردّ حدیث سبره متضمن تحریم متعه که مسلم روایت کرده ، گفته اند :

ولو صحّ لم تفعل علی عهد الصّدیق ، وهو عهد خلافة النبوّة حقّاً ، کما سبق نقله عن زاد المعاد لابن القیّم (1) .

و اسحاق هروی در “ سهام ثاقبه “ گفته :

ولیس فی قول عمر . . . أنها کانت فی عهد أبی بکر . . . ‹ 1121 › کما زعمته الرّافضة . (2) انتهی .

هرگاه بودن متعه در عهد ابی بکر حسب روایات جابر و این روایت ثابت شد ، انکار دلالت قول عمر بر آنکه متعه در زمان ابی بکر بوده ، سودی به سنیه نمیدهد .


1- زاد المعاد 3 / 462 - 463 .
2- سهام ثاقبه :

ص : 371

با آنکه اگر غرض این است که اهل حق دعوای دلالت قول عمر : ( متعتان کانتا علی عهد رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أنا أنهی عنهما ) بر آنکه متعه در زمان ابی بکر بوده ، کرده اند .

پس این دعوا مجرد از دلیل است ، نشان باید داد که کدام کس از اهل حق دعوای این دلالت کرده .

و اگر غرض نسبت محض دعوای بودن متعه در زمان ابی بکر به اهل حق است .

پس آن البتّه راست است ، و پر ظاهر است که به جواب آن ، نفی دلالت قول عمر بر بودن متعه در زمان ابی بکر ; خرافه محض است ; چه این دعوا از دلائل دیگر ثابت است ، اگر از یک قول عمر ثابت نشود ، چه ضرر دارد ؟ !

با آنکه این قول عمر دلالت دارد - حسب افاده طائفه [ ای ] از اهل سنت - بر حصر نهی و تحریم متعه در عمر ، و آن دلیل است بر آنکه از ابوبکر تحریم متعه واقع نشده .

و محتجب نماند که ام عبدالله بنت ابی حیثمه از صحابیات مکرّمات است که به هر دو هجرت مشرّف شده و به دو قبله نماز خوانده ، چنانچه ابن عبدالبر در کتاب “ استیعاب “ گفته :

لیلی بنت أبی حیثمة بن حذیفة بن غانم بن عامر بن عبد الله بن عبید بن عویج بن عدی بن کعب القرشیة العدویة ، امرأة عامر بن

ص : 372

ربیعة ، هاجرت هجرتین (1) وصلّت القبلتین . . إلی آخره (2) .

و ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ به ترجمه او گفته :

کانت زوج عامر بن أبی ربیعة ، فولدت له عبد الله ، قال ابن سعد : أسلمت قدیماً ، وبایعت ، کانت من المهاجرات الأولی ، هاجرت [ الهجرتین ] (3) إلی الحبشة ثم إلی المدینة .

یقال : إنها أول ظعینة دخلت المدینة فی الهجرة ، ویقال : أُمّ سلمة .

وذکر ابن اسحاق - فی روایة یونس بن بکیر وغیره - : عن عبد الرحمن بن الحارث ، عن عبد العزیز بن عبد الله بن عامر بن ربیعة ، عن أُمّه لیلی (4) ، قالت : کان عمر بن الخطاب من أشد الناس علینا فی إسلامنا ، فلمّا تهیّأنا للخروج إلی أرض الحبشة جاءنی عمر - وأنا علی بعیری - فقال : [ إلی ] (5) أین أُمّ عبد الله ؟


1- فی المصدر : ( الهجرتین ) .
2- الاستیعاب 4 / 1909 .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( لیل ) آمده است .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 373

فقلت : آذیتمونا فی دیننا ، فنذهب إلی (1) أرض الله . قال : صحبکم الله . ثم ذهب . . إلی آخره (2) .

از این عبارت ظاهر است که ام عبدالله - به حالی که خلافت مآب در مغاکه (3) ظلمت کفر فرو رفته و میان جان به ایذا و ایلام اهل اسلام بسته بود ! - مشرّف به اسلام شده ، به سبب ایذای عمر و قومش ، هجرت به حبشه کرده ، و مهاجرین حبشه - حسب روایت اسما که در “ صحیح مسلم “ و “ صحیح بخاری “ مذکور است - از عمر بن الخطاب افضل و ارجح اند (4) ، پس توسط


1- فی المصدر : ( فی ) .
2- الاصابة 8 / 303 .
3- مغاک : گودال ، جای پست و گود ، حفره ، چال ، چاله . مغاک هولناک : چاه عمیق و ژرف ، خندق . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
4- إشارة إلی ما روی فی الصحیحین فی ضمن روایة : . . فدخل عمر علی حفصة - وأسماء عندها - فقال عمر - حین رأی أسماء - : مَن هذه ؟ قالت : أسماء بنت عمیس ، قال عمر : الحبشیة هذه ، البحریة هذه ؟ ! قالت : أسماء نعم ، قال : سبقناکم بالهجرة ، فنحن أحقّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منکم ، فغضبتْ وقالت : کلاّ والله کنتم مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، یطعم جائعکم ، ویعظ جاهلکم ، وکنا فی دار - أو فی ارض - البعداء البغضاء بالحبشة ، وذلک فی الله وفی رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأیم الله لا أطعم طعاماً ولا أشرب شراباً حتّی أذکر ما قلتَ لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ونحن کنا نؤذی ونخاف ، وسأذکر ذلک للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأسأله - والله - لا أکذب ، ولا أزیغ ، ولا أزید علیه . . فلمّا جاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قالت : یا نبیّ الله ! إن عمر قال : کذا وکذا ، قال : فما قلت له ؟ قالت : قلت له : . . کذا وکذا ، قال : لیس بأحقّ بی منکم ، وله ولأصحابه هجرة واحدة ، ولکم أنتم أهل السفینة هجرتان . لاحظ : صحیح البخاری 5 / 80 - 79 ، صحیح مسلم 7 / 173 .

ص : 374

چنین صحابیه مکرمه - که در اسلام و هجرت سبقت بر خلافت مآب داشته - در متعه صحابی ، نیز دلیل ظاهر است بر آنکه متعه جایز و مباح بود .

و علاوه بر آن خلافت مآب بر ام عبدالله انکاری نکرده ، بلکه هرگاه او را طلب کرده ، حقیقت حال پرسید و او تصدیق ماجرا کرد ، عمر به او گفت که : هرگاه بیاید آن مرد ، آگاه کن مرا به او ، وأین هذا من الإنکار ؟ ! کما لا یخفی علی أُولی الأبصار .

پس ترک نکیر خلیفه نحریر ، دلیل تجویز و تقریر باشد ، ‹ 1122 › پس بحمدالله ثابت شد که نزد خلافت مآب هم حرمت متعه ثابت نبود و الا به سبب ترک نکیر بر ام عبدالله مطعون و مجروح خواهد بود .

دلیل چهاردهم

در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن أبی قلابة : ان عمر قال : متعتان کانتا علی عهد رسول الله

ص : 375

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا أنهی عنهما ، وأضرب فیهما . ابن جریر . کر (1) .

ونیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عمر : قال : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنهی عنهما ، وأعاقب علیهما : متعة النّساء ، ومتعة الحج . ابن (2) صالح کاتب اللیث فی نسخته ، والطحاوی (3) .

و در “ احکام القرآن “ تصنیف ابوبکر علی بن احمد الجصاص الرازی مسطور است :

قال أبو بکر : وقد وردت آثار متواترة فی أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أصحابه فی حجّة الوداع لفسخ الحجّ ، ولم یکن معه منهم هدی ، ولم یحلّ هو علیه [ وآله ] السلام ، وقال : « إنی سقت الهدی ، ولا أُحلّ یوم النحر » .

أمرهم فأحرموا بالحجّ یوم التّرویة حین أرادوا الخروج إلی منی ، وهو (4) إحدی المتعتین .


1- [ الف ] ترجمة المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . [ کنز العمال 16 / 521 ] .
2- فی المصدر : ( أبو ) .
3- [ الف ] نشان سابق . [ کنز العمال 16 / 519 ] .
4- فی المصدر : ( وهی ) .

ص : 376

قال عمر بن الخطاب : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا أنهی عنهما ، وأضرب علیهما : متعة الحجّ ، ومتعة النساء (1) .

و نیز در “ احکام القرآن “ ابوبکر جصاص مذکور است :

قال أبو ذر : لم یکن فسخ الحج بعمرة إلاّ لأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وروی عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان ، وجماعة من الصحابة إنکار فسخ الحج بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وفی قول عمر : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وعلم الصحابة بها ، فوجب (2) أن یکونوا قد علموا من نسخها مثل علمه لولا ذاک ما أقرّوه علی النّهی (3) .

شمس الائمه محمد بن احمد بن ابی سهل سرخسی - که از اکابر ائمه حنفیه


1- [ الف ] باب ذکر اختلاف أهل العلم فی حاضری المسجد الحرام من مبحث التمتّع بالعمرة بالحجّ . [ احکام القرآن 1 / 352 ] .
2- فی المصدر : ( ما یوجب ) .
3- [ الف ] نشان سابق . قوبل اصل احکام القرآن الجصّاص ، و الحمد لله المنّان . [ احکام القرآن 1 / 352 ] .

ص : 377

است ، و محامد و مناقب او در “ جواهر مضیه “ عبدالقادر و امثال آن مذکور (1) - در کتاب “ مبسوط “ در ذکر متعة الحجّ گفته :

وقد صحّ أنّ عمر . . . نهی النّاس عن المتعة ، فقال : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنا أنهی عنهما : متعة النساء ، ومتعة الحج (2) .

و این قول عمر به غایت مشهور است و در کتب کلامیه هم مذکور ، و خود مخاطب و کابلی هم (3) - با آن همه اغراق در تعصب و انکار ثابتات و واضحات - مجال انکار و ابطال آن نیافته اند ، و آن دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر اعتراف کرده به آنکه متعه نسا و متعه حج بر عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و او نهی از آن نموده ، و وعید به ضرب و عقاب بر آن فرموده ، و ظاهر است که در این قول اسناد نهی و منع متعه به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نکرده ، بلکه بودن متعه در عهد آن حضرت ثابت ساخته ، و نهی آن را به تقدیم مسند الیه منسوب به خود نموده .

و دلالت این قول بر عدم وقوع نهی و تحریم متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در کمال وضوح و ظهور است تا آنکه ناچار جمعی از این


1- الجواهر المضیئه 2 / 28 ، و در مواضع متعدد دیگری نیز از او یاد نموده است .
2- [ الف ] باب القرآن من کتاب الحج . [ المبسوط 4 / 27 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مخاطب هم و کابلی ) آمده است .

ص : 378

حضرات اعتراف به آن نمودند ، و طریق انصاف در این باب پیمودند ، چه دانستی که ابن القیّم از طائفه [ ای از ] اهل سنت نقل کرده که ایشان (1) در مقام ردّ حدیث سبره و ابطال آن و اثبات حصر نهی و تحریم متعه در خلافت مآب و عدم وقوع نهی و نسخ آن از جناب ‹ 1123 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفته اند :

وأیضاً ; فلو صحّ ، لم یقل عمر : ( إنها کانت علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنا أنهی عنها وأُعاقب علیها ) ، بل کان یقول : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حرّمها ونهی عنها . (2) انتهی .

ولله الحمد که از این عبارت بلاکلفت و مؤنت مشقت ، ایضاح و استدلال و احتجاج به نهایت لمعان و ظهور واضح است که قول عمر دلالت دارد بر بطلان ثبوت نسخ متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و کذب روایات دالّه بر نهی و تحریم آن ، و از آن ثابت میشود حصر نهی و تحریم متعه در عمر بن الخطاب ، وما بعد ذلک الاعتراف الکاشف عن الحجاب ، مجال لرواج شبهة مرتاب ، أو نفاق کذب منافق کذّاب ، والله الموفق للصّواب .

و نیز از عبارت فخر رازی - که از “ محصول “ منقول شد (3) - واضح گردید که عدم ذکر صحابه دلیل آخر را در وقت عمل به اخبار آحاد ، دلالت دارد بر


1- در [ الف ] ( اوشان ) آمده است که اصلاح شد .
2- زاد المعاد 3 / 463 .
3- المحصول 4 / 377 .

ص : 379

آنکه عملشان منحصر در این اخبار بود ، و دلیل دیگر نداشتند و این معنا را هم به طریق دین ثابت کرده و هم به طریق عادت ، پس همچنین این قول عمر که در آن ذکر نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نکرده هم به طریق عادت و هم به طریق دین دلالت خواهد کرد بر آنکه نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از متعه ثابت نبود ، و الا ذکر آن عادتاً و دیناً لازم میشد .

و لله الحمد که قدح در دین خلافت مآب به هر صورت لازم میآید ، خواه نسخ متعه از آن حضرت ثابت کنند ، خواه نکنند ، بلکه در اثبات نسخ متعه از آن حضرت با وصف قدح در دین خلافت مآب اثبات مخالفت عادت عقلاً هم لازم میآید .

و نیز دانستی که نقل بعض حدیث و عدم نقل بعض نزد مخاطب سرقت است و به غایت قبیح ، پس اگر خلافت مآب بر نسخ متعه مطلع بودند و میدانستند که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منع آن کرده باز نقل صرف بودن متعه در عهد آن حضرت و عدم نقل نسخ آن از آن حضرت ، خیانت نهایت فضیح وسرقت به غایت قبیح خواهد بود !

پس در حقیقت ادعای (1) تحریم متعه از آن حضرت نمودن و بر رأی طائفه حائفه رفتن و سر از اطاعت جمعی اسلاف خود تافتن ، در حقیقت


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( در ) آمده است .

ص : 380

خیانت و سرقت خلافت مآب ثابت ساختن است ، و حضرت او را به اسفل درکات خیانات و ضلالات انداختن و مطلوب اهل حق را به رنگ دیگر واضح نمودن و با وصف اظهار مزید عصبیّت خود خلافت مآب را - کما ینبغی - تفضیح فرمودن است !

و نیز خود مخاطب در باب فقهیات این کتاب گفته :

و نیز حق تعالی میفرماید : ( فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ) (1) ، یعنی اگر بترسید که در صورت تعدد منکوحات عدل نخواهید کرد ، پس بر یک منکوحه قناعت کنید یا به کنیزکان خود قضای حاجت نمایید ، پس در اینجا سکوت در معرض بیان صریح مفید حصر است ، خصوصاً مقام مقتضی ذکر جمیع آنچه در آن عدل واجب نیست بود ، و متعه و تحلیل در این امر پیش قدم اند ; زیرا که در نکاح و ملکِ یمین آخر ، بعض حقوق واجب میشوند ، و به ترک آن ظلم متصور میگردد ، به خلاف ‹ 1124 › متعه که غیر از اجرت مقرری هیچ حقی واجب نمیشود ، و به خلاف تحلیل که محض حلوای بی دود است ، غیر از منت برداریِ مالک فرج ، چیزی بر ذمّه نمیآید . (2) انتهی .


1- النساء ( 4 ) : 3 .
2- تحفه اثناعشریه : 256 .

ص : 381

از این عبارت به دو وجه دلالت کلام خلافت مآب بر بطلان صدور نسخ متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر میشود :

اول : آنکه از آن ظاهر است که سکوت در معرض بیان صریح مفید حصر است ، و چون ظاهر است که خلافت مآب نیز تحریم و نهی خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ذکر نکرده اند ، بلکه اضافه نهی صرف به خود کرده اند لیس إلاّ ، پس - حسب اعتراف مخاطب با انصاف - به کمال وضوح و صراحت ظاهر شد که قول خلافت مآب به صراحت مفید حصر نهی در ذات مبارک او است ، و ادعای نهی خدا و رسول از متعه باطل محض است و کذب صرف ، و به حقیقت این دلیل از عمده دلائل قاطعه و اعظم براهین ساطعه است که مطلوب به عنایت الهی حسب اعتراف خود مخاطب ثابت گردید ، و جمیع شبهات و خرافات و افترائات او و اسلاف او از هم پاشید ، و خود کرده را درمانی نیست ، هرگاه خود به این دلیل تمسک مینماید چگونه سر از آن خواهد تافت و دلالت کلام خلافت مآب را بر حصر چگونه باطل خواهد ساخت ؟ !

دوم : آنکه قول او : ( خصوصاً مقام ذکر جمیع آنچه در آن عدل واجب نیست ، بود و متعه و تحلیل در این امر پیش قدم اند ) ، دلالت صریحه دارد بر آنکه چیزی که پیش قدم در امری باشد ذکر آن در مقام ذکر مقتضیات آن امر لازم و واجب است ، و ظاهر است که در کلام خلافت مآب مقام ذکر نهی متعه بود و اثبات شناعت آن ، و ظاهر است که کلام خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اگر در

ص : 382

تحریم متعه ثابت میبود ، پیش قدم میبود در اثبات نهی و حرمت و شناعت آن ، پس عدم ذکر خلافت مآب آن را حسب اعتراف مخاطب دلالت خواهد کرد بر آنکه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نهی از متعه نفرموده اند ، و الاّ چرا خلافت مآب آن را ذکر نمیکرد که مقام مقتضی ذکر آن بود .

و یافعی در “ مرآة الجنان “ در [ وقایع ] سنه احدی و ثلاثین گفته :

وفیها [ توفی ] (1) الحکم بن أبی العاص ، والد مروان ، قرابة عثمان بن عفان . . . ، وکان یفشی سرّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقیل : کان یحاکیه فی مشیته ، فطرده رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الطائف ، فلم یزل طریداً إلی أن استخلف عثمان ، فأدخله المدینة ، واعتذر لما طعن فی ذلک بأنه قد کان شفع فیه إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فوعده بردّه .

قلت : هکذا رأیت (2) أن أذکر عذر عثمان . . . فی ذلک .

وأمّا قول الذهبی : ( طرده النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا استخلف عثمان أدخله المدینة ، وأعطاه مائة ألف ) ، من غیر ذکر عذر لعثمان ، فإطلاق قبیح یستبشعه کلّ ذی إیمان بفضل الصّحابة أُولی الحق والإحسان (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أرأیت ) آمده است .
3- مرآة الجنان 1 / 85 .

ص : 383

از این عبارت ظاهر است که ذکر کردن ذهبی طرد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حَکَم را و ادخال عثمان او را در مدینه و اعطای او صد هزار [ را ] به غیر ذکر عذر عثمان ، اطلاق قبیح است که استبشاع میکند آن را هر ذی ایمان به فضل صحابه ‹ 1125 › و ظاهر است که کلام عمر هم مثل این کلام ذهبی است ، یعنی چنانچه ذهبی ذکر ادخال عثمان ، مطرود عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ را ] بی ذکر عذر نموده ، همچنان عمر ذکر نهی و تحریم خود مباح حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ را ] بی ذکر عذر نموده ، پس این اطلاق هم قبیح و شنیع و مستنکر باشد .

پس ثابت شد که اگر به فرض محال نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از متعه اصلی داشته باشد باز هم طعن از خلافت مآب ساقط نمیتواند شد ، و دلالت فقره : ( کانتا علی عهد رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) بر اباحه متعه در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پر ظاهر است و انکار مخاطب نهایت شنیع و فظیع ، کما مرّ .

و بحمد الله در این مقام نیز اثبات این دلالت به تصریح فخر المحققین حنفیه ابوبکر جصاص ثابت کرده میشود ، پس باید دانست که او در کتاب “ احکام القرآن “ گفته :

وقد أنکر قوم أن یکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر بفسخ الحج علی حال ، واحتجوا بما روی یزید بن هارون ، قال : حدّثنا محمّد بن عمر ، عن یحیی بن عبد الرحمن بن حاطب : أن عائشة ، قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم

ص : 384

أنواعاً : فناس أهلّ بالحج مفرداً (1) ، و منّا من أهلّ بعمرة ، ومنّا من أهلّ بحجّ وعمرة ، فمن أهلّ بالحجّ مفرداً لم یحلّ ممّا أحرم عنه حتّی یقضی مناسک الحجّ ، ومن أهلّ بعمرة وطاف بالبیت و [ سعی ] (2) بین الصفا والمروة ، أحلّ من إحرامه حتّی یستقبل حجّاً (3) .

حدّثنا جعفر بن محمد الواسطی ، قال : حدّثنی جعفر بن محمد بن الیمان ، قال : حدّثنی أبو عبید ، قال : حدّثنی عبد الرّحمن بن مهدی ، عن مالک بن أنس ، عن أبی الأسود ، عن عروة ، عن عائشة . . . ، قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فمنّا من أهلّ بالحج ، ومنّا من أهلّ بالحجّ والعمرة ، ومنّا من أهلّ بالعمرة ، قالت : وأهلّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحجّ ، فأمّا من أهلّ بالعمرة فطاف بالبیت وسعی وأحلّ ، وأمّا من أهلّ بالحج أو الحج والعمرة ، فلم یحلّ إلی یوم النحر .

قال : وحدّثنا أبو عبید ، قال : حدّثنی عبد الرّحمن ، عن مالک ، عن الأسود ، عن سلیمان بن یسار مثل ذلک إلاّ أنه لم یذکر إهلال النبیّ علیه [ وآله ] السلام .


1- در [ الف ] کلمه : ( مفرداً ) خوانا نیست .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] کلمه : ( یستقبل حجّاً ) خوانا نیست .

ص : 385

وقد روی عن عائشة خلاف ذلک : حدّثنا جعفر بن محمد ، قال : حدّثنا جعفر بن محمّد بن الیمان ، قال : حدّثنا أبو عبید ، قال : حدّثنا یزید ، عن یحیی بن سعید : أن عمرة بنت عبدالرّحمن أخبرته أنها سمعت عائشه تقول : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لخمس بقین من ذی القعدة ، ونحن لا نری إلاّ الحجّ (1) فلمّا قربنا ذکرنا أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من لم یکن معه هدی أن یجعلها عمرة ، قال (2) : فأحلّ الناس کلّهم إلاّ من کان معه هدی .

قال : وحدّثنا أبو عبید ، قال : حدّثنا ابن صالح ، عن اللیث ، عن یحیی بن سعید ، عن عمرة ، عن عائشة ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مثل ذلک ، وزاد فیه : قال یحیی : فذکرت ذلک للقاسم (3) بن محمد قال : جاءتک بالحدیث علی وجهه . وهذا (4) هو الصّحیح لما ورد فیه من الآثار المتواترة فی أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أصحابه لفسخ الحج .

وقول عمر بحضرة الصّحابة : ( متعتان ‹ 1126 › کانتا علی عهد


1- در [ الف ] ( إلاّ الحجّ ) خوانا نیست .
2- فی المصدر : ( قالت ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( القاسم ) آمده است .
4- در [ الف ] ( وجهه وهذا ) خوانا نیست .

ص : 386

رسول الله أنا أنهی عنهما ، وأضرب علیهما : متعة النّساء ومتعة الحجّ ) ، وهو یعنی هذه المتعة ، فلم یظهر من أحد منهم إنکاره ولا الخلاف علیه .

ولو تعارضت أخبار عائشة لکان سبیلها أن تسقط کأنّه لم یرو عنها شیء ، ویبقی (1) الأخبار الأُخر فی أمر النبیّ علیه [ وآله ] السّلام أصحابه بفسخ الحج من غیر معارض ، ویکون منسوخاً بقوله : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) علی ما روی عن عمر . . . (3) .

از این عبارت ظاهر است که ابوبکر جصاص به قول عمر استدلال کرده بر آنکه متعة الحجّ - به معنای فسخ حج به عمره - ثابت [ و ] در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) مباح بود ، و آن حضرت امر به آن فرموده ، و عدم انکار صحابه و عدم خلافشان را بر این قول عمر هم ، دلیل ثبوت فسخ حج به امر آن حضرت گردانیده ، پس همچنین این قول عمر و عدم انکار و خلاف صحابه دلالت خواهد کرد بر آنکه : متعه نسا هم در عهد آن سرور مباح بوده ، و آن حضرت امر به آن فرموده .


1- فی المصدر : ( وتبقی ) ، وهو الظاهر .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- [ الف ] مبحث التمتع بالعمرة بالحجّ ذیل باب 72 باب ذکر اختلاف أهل العلم فی حاضری المسجد الحرام . [ احکام القرآن 1 / 353 - 354 ] .

ص : 387

عجب که مخاطب اصلاً نه به مدلول الفاظ وامیرسد و نه بر افادات اسلاف و اساطین مذهب خود اطلاعی به هم میرساند ! و باز به محض تعصّب ، جسارت بر انکار واضحات و بدیهیات مینماید ، و به هر چه میخواهد زبان میآلاید .

و باید دانست که : ابوبکر جصاص از اکابر و اعاظم ائمه و فقها [ ی ] اهل سنت است .

یافعی در “ مرآة الجنان “ در سنة سبعین و ثلاثمائة گفته :

وفی السنة المذکورة توفی شیخ الحنفیّة ببغداد الفقیه أحمد بن علی ، صاحب أبی الحسن الکرخی ، وإلیه انتهت ریاسة المذهب ، وکان مشهوراً بالزهد والدین ، عرض علیه قضاء القضاة فامتنع ، وله عدّة مصنّفات . . (1) .

و محمود بن سلیمان کفوی در “ کتائب اعلام (2) الاخیار “ (3) گفته :


1- مرآة الجنان 2 / 394 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الاعلام ) آمده است .
3- فی کشف الظنون 2 / 1472 - 1473 : کتاب [ کتائب ] أعلام الأخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار للمولی محمود بن سلیمان الکفوی [ ثم القسطنطینی الرومی الحنفی ] المتوفی سنة 990 تسعین وتسعمائة . أوله : الحمدلله الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق . . إلی آخره قال : ومن نعم الله تعالی ان ساقنی إلی جمع أخبار فقهاء الأعصار من ذوی الفتیا وقضاة الأمصار من لدن نبیّنا إلی مشایخنا فی تلک الآونة . . . فجمعت مشایخنا المتقدّمین والمتأخرین بأسانیدهم وعنعناتهم علی حسب أعصارهم وطبقاتهم مع إرداف المسائل الغریبة المنقولة عنهم فی مشاهیر کتب الفتاوی ، وتذییل الحکایات العجیبة المسموعة فی حقهم عن جماهیر العلماء من مشایخ زماننا إلی امامنا الأعظم أبی حنیفة . . ثم إلی رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، ولقد دوّن المؤرخون کتباً فی الطبقات ولم أر أحدا اعتنی ببیان الأسانید والعنعنات مع ارداف المسائل وتذییل الحکایات . راجع : هدیة العارفین للبغدادی 2 / 413 ، الأعلام للزرکلی 7 / 172 ، معجم المؤلفین لعمر کحالة 12 / 168 .

ص : 388

الشیخ الإمام أبو بکر الرازی - المعروف ب : الجصّاص - أحمد بن علی مشاهیر کتب أصحابنا الحنفیة مشحونة بذکره وروایاته ومسائل مصنفاته ، تارة یذکر بلفظ : ( الجصّاص ) وحده ، وتارة یذکر بلفظ : ( الرازی ) بلا ذکر الجصّاص .

وأمّا ما وقع فی بعض الکتب : ( وهو قول أبی بکر الرازی والجصّاص ) - بالواو - فقد قیل : سهو من قلم الناسخ ، والصواب أنهما واحد ، وکان إمام أصحاب الحنفیة فی عصره ، وکان مشهوراً بالزهد ، أخذ عن أبی سهل الزجاج ، عن أبی الحسن الکرخی ، عن أبی سعید البردعی ، عن موسی بن نصر الرازی ، عن محمد ، عن أبی حنیفة ، وتفقّه علی أبی الحسن الکرخی ، وبه انتفع ، وعلیه

ص : 389

تخرّج ، واستقرّ التدریس ببغداد لأبی بکر الرازی ، وانتهت الرحلة إلیه ، وکان علی طریقة من تقدّمه فی الورع ، والزهد ، والصّیانة . . إلی آخره (1) .

و شمس الائمه محمد بن احمد بن ابی سهل سرخسی حنفی - که از اکابر ائمه و فقهای ایشان است ، و صاحب هدایه تلمیذِ تلمیذ اوست - در “ مبسوط “ گفته :

وبلغنا عن عمر . . . [ أنه ] (2) قال : لأمنعنّ النّساء فروجهنّ إلاّ من الأکفاء .

وفی هذا دلیل علی أن للسّلطان یداً فی الأنکحة ، فقد أضاف المنع إلی نفسه ، وذلک یکون بولایة السّلطنة ، ‹ 1127 › وفیه دلیل أن الکفاءة فی النکاح معتبرة ، وأن المرأة غیر ممنوعة من أن تزوّج نفسها ممّن یکافیها ، وأن النکاح ینعقد بعبارتها . (3) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که اضافه عمر منع را به نفس خود دلیل است بر آنکه این منع از خود عمر بود نه مستند به منع خدا و رسول ; زیرا که سرخسی بر اضافه عمر منع را به نفس خود استدلال کرده بر آنکه برای سلطان ید است


1- [ الف ] کتیبه خامسه . [ اعلام الاخیار : ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- المبسوط 4 / 196 .

ص : 390

در انکحه و آن به سبب ولایت سلطنت است ; چه بنابر این معنای قول عمر آن خواهد بود که : منع خواهم کرد از نکاح غیر اکفا به سلطنت (1) ، [ و اگر ] منع خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از نکاح غیر اکفا ثابت باشد و عمر به این سبب منع از آن کند ، این معنا هرگز دلیلی [ به ] ثبوت ید برای سلطان در انکحه نمیتواند شد ; چه (2) ظاهر است که مراد سرخسی از ثبوت ید برای سلطان در انکحه آن است که : سلطان به رأی خود بلا استناد به دلیل شرعی اگر حکمی در انکحه صادر کند ، نافذ کرده و مقبول شود به سبب ولایت سلطنت ، و ظاهر است که اگر این منع مستند به منع خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میبود ، این استدلال صحیح نمیشد (3) ، و ظاهر است که قول عمر : ( أنا أنهی عنهما ) نیز مثل قول


1- در [ الف ] کلمه : ( سلطنت ) خوانا نیست .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا آمده است : ( ظاهر است که مراد سرخسی از ثبوت ید برای سلطان در انکحه نمیتواند شد ، و ) .
3- عبارت به جهت تقدیم و تأخیر نسّاخ تغییر یافته است ، لذا به نحوی که در متن ملاحظه شد اصلاح گردید ، در [ الف ] عبارت این گونه آمده است : از این عبارت ظاهر است که اضافه عمر منع را چه بنابر این معنای قول عمر آن خواهد بود که : منع خواهم کرد از نکاح غیر اکفا به سلطنت منع خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از نکاح غیر اکفا ثابت باشد ، و عمر به این سبب منع از آن کند ، این معنا هرگز دلیلی [ به ] ثبوت ید برای سلطان در انکحه نمیتواند شد ، چه ظاهر است که مراد سرخسی از ثبوت ید برای سلطان در انکحه نمیتواند شد ، و ظاهر است که مراد سرخسی از ثبوت ید برای سلطان در انکحه آن است که : سلطان به رأی خود بلااستناد به دلیل شرعی اگر حکمی در انکحه صادر کند ، نافذ کرده و مقبول شود به سبب ولایت سلطنت به نفس خود دلیل است بر آنکه این منع از خود عمر بود ، نه مستند به منع خدا و رسول ; زیرا که سرخسی بر اضافه عمر منع را به نفس خود استدلال کرده بر آنکه برای سلطان ید است در انکحه و آن به سبب ولایت سلطنت است و ظاهر است که اگر این منع مستند به منع خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میبود ، این استدلال صحیح نمیشد .

ص : 391

او : ( لأمنعنّ ) میباشد ، بلکه ابلغ است در دلالت بر تخصیص لتقدیم المسند إلیه فیه ، ومقابلته فیه نهیه لما ثبت علی عهد الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، پس در دلالت این قول بر آنکه نهی متعه از عمر صادر شده ، نه از خدا و رسول ریبی باقی نماند ، ولله الحمد علی ذلک .

و علاوه بر این از این کلام شمس الائمه ظاهر میشود که سلطان را اختیار است در انکحه ، یعنی او را جایز است که او منع نکاحِ جایز کند ; پس در این صورت اگر از متعه جایز هم خلافت مآب از طرف خود نهی کرده چه جای استغراب است تا این قولش را صرف از مدلول آن کرده ، توجیهات رکیکه ایجاد سازند ؟ !

و محتجب نماند که شمس الائمه سرخسی از اکابر ائمه فحول و منقّدین فروع و اصول بوده ، عبدالقادر در “ جواهر مضیئه “ گفته :

محمد بن أحمد بن أبی سهل أبی بکر السرخسی ، تکرّر ذکره فی الهدایة ، الإمام الکبیر ، شمس الأئمة ، صاحب المبسوط وغیره ،

ص : 392

أحد الفحول الأئمة الکبار أصحاب الفنون ، کان إماماً ، عالماً ، حجةً ، متکلماً ، فقیهاً ، أُصولیاً ، مناظراً ، لزم الإمام شمس الأئمة أبا محمد عبد العزیز الحلوائی حتّی تخرّج به ، وصار أنظر أهل زمانه ، وأخذ فی التصنیف ، وناظر الأقران ، وظهر اسمه ، وشاع خبره ، أملأ المبسوط نحو خمسة عشر مجلداً ، وهو فی السجن بأوزجند محبوس ، وعن أسباب الخلاص فی الدنیا مأیوس ; بسبب کلمة کان فیها من الناصحین ، سالکاً فیها طریقة الرّاسخین ، لتکون له ذخیرة إلی یوم القیامة ، و ( إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ) (1) ، ( وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحِینَ ) (2) ، و ( لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ ) (3) ، و ( لا یُضِیعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِینَ ) (4) .

قال فی المبسوط - عند فراغه من شرح العبادات - : هذا آخر شرح العبادات بأوضح المعانی وأوجز العبارات ، إملاء المحبوس ‹ 1128 › عن الجمع والجماعات . . إلی آخره (5) .


1- المائدة ( 5 ) : 27 .
2- الأعراف ( 7 ) : 196 .
3- یوسف ( 12 ) : 52 .
4- التوبة ( 9 ) : 120 ; هود ( 11 ) : 115 ; یوسف ( 12 ) : 90 ; .
5- [ الف ] صفحة : 210 / 369 قوبل علی أصل الجواهر المضیئة ، ولله الحمد علی ذلک . [ الجواهر المضیئة 1 / 28 - 29 ] .

ص : 393

و محمود بن سلیمان الکفوی در کتائب “ الاعلام الاخیار “ گفته :

الشیخ ، الإمام ، شمس الأئمة السرخسی ، أبو بکر محمد بن أحمد بن أبی سهل ، کان إماماً ، علامةً ، حجّةً ، متکلّماً ، مناظراً ، أُصولیّاً ، مجتهداً ، عدّه شیخ الإسلام العلامة أحمد بن سلیمان بن کمال باشا من المجتهدین فی المسائل ، لازم الشیخ الإمام شمس الأئمة الحلوائی وتفقّه (1) علیه ، وأخذ عنه حتّی تخرّج به ، وصار أنظر أصحابه ، وأوحد أهل زمانه ، وکان من الأصحاب المجتهدین فی المسائل ، کما ذُکر فی ذِکْر الشیخ الإمام علی الرّازی فی الکتیبة الثانیة . . إلی آخره (2) .

و راغب اصفهانی در “ محاضرات “ گفته :

قال یحیی بن أکثم لشیخ بالبصرة : بمن احدیت (3) فی جواز المتعة ؟ قال : بعمر بن الخطاب . فقال : کیف هذا وعمر کان أشدّ الناس فیها ؟ ! قال : لأن الخبر الصّحیح قد أتی أنه صعد المنبر ، فقال : إن الله ورسوله أحلاّ لکم متعتین ، وإنی أُحرّمهما علیکم ، وأُعاقب علیهما . . فقبلنا شهادته ولم نقبل تحریمه (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وقفة ) آمده است .
2- [ الف ] الکتیبة الثانیة فی تلامذة أبی حنیفة . [ الاعلام الاخیار : ] .
3- کذا فی [ الف ] وفی المصدر : ( اقتدیت ) .
4- [ الف ] الحدّ الخامس عشر ، قابلت هذه العبارة علی أصل نسخة المحاضرات ، وکانت بخط العرب ، اشتریتها من کتب غلام علی آزاد البلگرامی ، صاحب سبحة المرجان ، والحمد لله المنّان ، وهو الموفّق المستعان ( 12 ) ح . [ محاضرات الادباء 2 / 235 ] .

ص : 394

از این روایت ظاهر است که یحیی بن اکثم به شیخی از اهل بصره گفت که : به کدام کس اقتدا کردی در جواز متعه ؟ آن شیخ گفت که : اقتدا کردم در جواز متعه به عمر بن الخطاب . یحیی بن اکثم متعجبانه گفت : چگونه اقتدای تو به عمر در جواز متعه راست آید حال آنکه عمر سخت ترین مردم بود در متعه ؟ ! یعنی به شدت و مبالغه از متعه منع میکرد . آن شیخ گفت که : اقتدای من به عمر در جواز متعه به این سبب است که خبر صحیح آمده است که : به تحقیق که عمر بالا رفت به منبر پس گفت که : بدرستی که خدا و رسول او حلال کردند برای شما دو متعه را ، و به تحقیق که من حرام میکنم آن هر دو را بر شما ، و عقاب میکنم بر آن هر دو .

پس قبول کردیم ما شهادت عمر را به جواز متعه و قبول نکردیم تحریم عمر را . انتهی .

پس از این روایت ثابت شد که یحیی بن اکثم به جواب کلام متین النظام شیخ بصره قفل سکوت بر لب زده و جوابی از حجت او نتوانست آراست .

و سکوت نزد مخاطب دلیل تسلیم است که جابجا به ادعای سکوت صحابه بر تصویب افعال خلفا احتجاج و استدلال میکند ; و نیز در باب

ص : 395

چهارم سکوت را دلیل تسلیم گردانیده (1) ، احتجاج به روایت عقیلی بی عقل - که از اشدّ متعصّبین مخالفین است - بر اهل حق نموده (2) ، و اهل سنت در همین مبحث سکوت صحابه از نکیر بر تحریم متعه ادعا کرده ، احتجاج بر تصویب آن مینمایند ، پس به تقریر این شیخ بصره ، و سکوت یحیی بن اکثم - که از اجلّه ائمه قوم اظلم است - و هم سکوت راغب - که از اکابر ائمه جلیل المناقب است - ثابت شد که عمر - حسب خبر صحیح - تصریح کرده به آنکه خدا و رسول متعتین را برای حاضرین حلال کردند ، و خودش تحریم آن نموده و تهدید به عقاب بر آن کرده ، و این شهادت او به تحلیل مقبول است و تحریم او مردود و مرذول ، والحمد لمعطی السّئول وواهب کل مأمول .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در وجوه جواب حدیث غدیر گفته :

خامسها : کیف یکون ذلک نصّاً علی إمامته ولم یحتج به هو ولا العباس - رضی الله عنهما - ولا غیرهما ‹ 1129 › وقت الحاجة إلیه ؟ ! وإنّما احتجّ به علی [ ( علیه السلام ) ] فی خلافته - کما مرّ فی الجواب عن ثامنة الشبه - فسکوته عن الاحتجاج به إلی أیام خلافته قاض


1- در تحفه اثناعشریه : 117 به سکوت علامه شوشتری بر آنچه از ذهبی درباره زراره نقل کرده استدلال بر غرض فاسد خویش کرده .
2- تحفه اثناعشریه : 117 .

ص : 396

علی من عنده أدنی فهم وعقل بأنه علم أنه لا نصّ فیه علی خلافته عقیب وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که ابن حجر به عدم استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس و غیر ایشان به حدیث غدیر در زمان ابی بکر استدلال کرده بر آنکه در این حدیث نصّ بر امامت آن حضرت نیست ، حال آنکه عدم استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به حدیث غدیر در زمان ابوبکر نزد اهل حق کذب محض است که نزدشان احتجاج (2) آن حضرت به این حدیث در وقت ابوبکر ثابت است ، بلکه روایات سنیه هم - مثل روایت واحدی کما فی فواتح المیبدی و غیر آن (3) - دلالت دارد بر آنکه آن حضرت تمسک به حدیث غدیر به مقابله ابی بکر فرموده ، لکن قطع نظر از آن میگوییم که - : هرگاه عدم استدلال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگران در زمان ابی بکر به حدیث غدیر - با وصف استدلال آن حضرت به آن در ایام خلافت ظاهریه خود که آن هم کافی است - دلیل قاطع بر نفی دلالت حدیث غدیر بر امامت آن حضرت باشد ، عدم استدلال خلافت مآب به روایات تحریم متعه -


1- [ الف ] صفحة 26 / 117 الحادی عشر من الفصل الخامس فی ذکر شبه الشیعة ، من الباب الأول . [ الصواعق المحرقة 1 / 111 ] .
2- کلمه : ( احتجاج ) در نسخه [ الف ] در حاشیه - و اشتباهاً کنار سطر قبل - آمده .
3- مراجعه شود به شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ( فواتح میبدی ) : 405 - 407 ، الغدیر 2 / 32 .

ص : 397

که اهل سنت نقل میکنند - بالاولی دلیل قطعی باشد بر آنکه این روایات از اکاذیب و مفتریات است و هیچ اصلی ندارد ، و هرگز تحریم متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نشده .

و هرگاه به این دلائل ساطعه و براهین لامعه دلالت قول عمر بر آنکه نهی متعه از طرف او بوده ، و حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن نهی نفرموده ثابت گردید ، بطلان تأویل مأوّلین و تسویل مسوّلین به اقصی الغایه رسید .

کابلی در “ صواقع “ گفته :

أمّا ما روی عنه [ أنه ] قال : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنا أنهی عنهما . . فالإضافة مجاز ، والمراد : أنا أظهر النّهی ، کما یقال : نهی الشافعی عن شرب کل مسکر قلیلاً کان أو کثیراً ، وإنّما آثر هذا القول علی ذکر الدلیل ، وأضاف النهی إلیه لکونه أشدّ تأثیراً فی قلب المنکر الخائف من صولته .

هذا ; ولأنه قد صحّ عند الإمامیّة : أنّ الأئمة أباحوا التّحلیل ، فنسخوا حکم الله ، وحلّلوا ما حرّم الله تعالی ، فإن المحلّلة لیست من الأزواج ولا ملک یمین ، والتحلیل والتّحریم ممنوعان (1) .

هر چند بطلان این تأویل علیل از وجوه سابقه ظاهر و باهر است لکن


1- الصواقع ، ورق : 272 .

ص : 398

علاوه بر آن مخفی نماند که نهی متعة الحجّ به هر معنایی که گیرند از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نشده - کما سیظهر علیک فیما بعد بأوضح تفصیل إن شاء الله الجلیل - پس حمل نهی متعة الحجّ بر اظهار نهی جایز نباشد ، فکذا النهی عن متعة النکاح .

و نیز در ما بعد میدانی که عمر گفته است که : سه چیز بودند در عهد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من حرام میکنم آنها را و نهی میکنم از آنها : متعة الحجّ ، و متعة النکاح ، و حیّ علی خیر العمل . [ و نهی از حیّ علی خیر العمل ] هرگز از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نشده (1) ، پس لابد ‹ 1130 › که مراد از تحریم آن ، تحریم از رأی خود باشد ، پس همچنین مراد از تحریم متعه هم ، تحریم از رأی خود باشد نه بیان تحریم . والله الهادی إلی الطّریق المستقیم ، والصّائن من الانهماک فی العناد الذمیم ، والاعتساب الملیم .

و نیز به دلالت روایت عمران بن سواده - که در مابعد مذکور خواهد شد - ظاهر است که تحریم متعه از خود عمر بر خلاف حکم شرع به محض رأی او واقع شده ، و عمر هم اتفاق بر این معنا کرده ، پس این تأویل در حقیقت تکذیب خود خلافت مآب است !

و تعلیل کابلی ایثارِ این قول را بر ذکر دلیل و اضافه نهی به سوی خود به


1- در طعن هفدهم عمر به تفصیل خواهد آمد .

ص : 399

اینکه آن شدیدتر است از روی تأثیر در قلب منکر خائف از صولت عمریه ; مخدوش است به آنکه : ظاهر است که حاضرین زمان جلالت نشان خلافت مآب صحابه بودند یا تابعین ، پس علاوه بر آنکه ثابت شد که بعض صحابه یا تابعین انکار تحریم متعه داشتند ، پر ظاهر است که در حضرات صحابه و تابعین که - اهل سنت چها مبالغات که در مدح و ثنای اینها نمیکنند - نهی عمری از نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) زیاده تر تأثیر نکرده باشد ; چه نزد اهل ایمان و ارباب ایقان نهی خدا و رسول زیاده تر تأثیر میکند از نهی حاکم و سلطان ، پس این زیاده تأثیر متمشی نمیشود مگر به التزام خروج این حضرات از طریقه ایمانیه و دخول در زمره شیطانیه !

و نیز اگر خلافت مآب ذکر نهی شارع میکرد ، و باز خود هم نهی از آن میکرد ، این معنا ابلغ و آکد بود در تأثیر از محض نسبت نهی به نفس خطیر ، ( وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیر ) (1) .

پس طرح ذکر نهی شارع را معلل ساختن به اشدّیت تأثیر ، در حقیقت تعلیل الشیء بما ینافیه هست .

و نیز خلافت مآب بر محض نسبت نهی به نفس خود اکتفا نکرده ، بلکه اولاً اباحه متعه در عهد نبوی ثابت ساخته ، نهی خود را مقابل آن گردانیده ،


1- فاطر ( 35 ) : 14 .

ص : 400

پس در این مقابله کدام نکته است ؟ و چه مداخله است در تأثیر ؟ !

مگر آنکه بفرمایند که : اشدّیت تأثیر این مقابله به این وجه است که از آن ظاهر میشود که خلافت مآب با وصف بیان اباحه متعه در عهد نبوی و اعتراف به آن ، چون منع از آن نموده و مبالات به مخالفت خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و نقض حکم شرعی نکرده ، پس او را در رجم و اتلاف فاعل متعه نیز از مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مبالاتی نخواهد شد ، و اصلاً حکم شرع او را مانع از اجرای هوای نفس نخواهد شد ، پس البته این سخن ابلغ و اشدّ است در تأثیر و زیاده تر مانع است از ارتکاب متعه ، پس خواهیم گفت که : این خود مطلوب ماست ، ونعم الوفاق ، وحبّذا الاتفاق .

و از همین جاست که روایت جابر و غیر آن دلالت دارد بر آنکه صحابه به محض نهی عمری از متعه باز آمدند ، و روایت ابن عمر - که در مابعد از “ درّ منثور “ و غیر آن منقول خواهد شد - هم دلالت دارد بر آنکه ابن عباس به خوف اهلاک عمر فتوا به جواز متعه نمیداد ، و تقیه در اظهار آن میکرد .

امّا اعتراض کابلی به اینکه : ائمه ( علیهم السلام ) اباحه تحلیل فرموده اند .

پس خرافت محض و مکابره بحت است ، چه ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) حسب دلالت دلائل قاطعه معصوم اند ، و قول و فعل ایشان حجّت ‹ 1131 › است ، و سابقاً دانستی که مولوی نظام الدّین والد مولوی عبدالعلی تصریح کرده است به آنکه : حضرت امام محمدباقر ( علیه السلام ) میداند اشیا را کما هی به قوّت الهام الهی

ص : 401

که نمیآید آنرا شکّی لا من بین یدیه ولا من خلفه (1) ، و نفی خطا از امام رضا ( علیه السلام ) به نصّ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دانستی (2) ، پس قول ایشان خود دلیل شرعی است ، حکم ایشان را مخالف حکم خدا پنداشتن ، کفر و ضلال خود ثابت ساختن است !

و ظاهراً مخاطب هم بر شناعت این اعتراض متنبه شده از ذکر آن دم درکشیده .

و محلّله داخل ازواج است یا ملک یمین ، لعموم الملک من ملک العین وملک المنفعة ، فإخراج المحلّلة من الأزواج وملک الیمین محض تخرّص (3) باطل ، وفاسد تخمین یجلب التهجین والتّوهین ، والله الموفّق المعین .

و سابقاً دانستی که عطا بن ابی رباح هم به تحلیل قائل ، بلکه به این حکم عامل بود (4) ، پس کابلی در پرده اعتراض بر اهل حق ، تکفیر و تضلیل آن امام جلیل میخواهد ، و اسلاف و اساطین دین خود را که اتفاق بر مدح و تعظیم و


1- در طعن هفتم عمر از مولوی نظام الدین در “ صبح صادق “ گذشت .
2- در طعن هفتم عمر از خواجه محمد پارسا در فصل الخطاب : 578 - 579 ، و شیخ عبدالحق دهلوی در ترجمه فصل الخطاب ، ورق : 25 ( صفحه : 50 ) گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( تحرّض ) آمده است .
4- قبلا از عمدة القاری 17 / 246 ، ومرآة الزمان قائل بودن او به تحلیل متعه گذشت ، ولی در مورد تحلیل إماء کلام او بعداً خواهد آمد .

ص : 402

ثنا و تکریم او دارند ، و افادات او را بر سر و چشم میگذارند ، به نهایت مرتبه تفضیح و تقبیح میکند .

و طاووس هم - که از اکابر تابعین و اجلّه ائمه معتمدین ایشان است ، و نبذی از محامد و فضائل او شنیدی - قائل به جواز تحلیل بود ، بلکه به سبب مزید تأکید و اهتمام أهنأ و حلال تر بودن آن از طعام ، ثابت میفرمود ، چنانچه در “ درّ منثور “ به تفسیر آیه : ( وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ) (1) گفته : أخرج عبد الرزاق ، عن طاووس أنه قال : هو أحلّ من الطّعام ، فإن ولّدت فولدها للّذی أحلّت [ له ] (2) ، وهی لسیدها الأول . (3) انتهی .

از این روایت ثابت است که طاووس ارشاد کرده که تحلیل حلال تر است از طعام ، و اگر امه محلّله بزاید پس ولد او برای کسی است که این امه برای او حلال کرده شد ، و این امه مملوک سیّد اول است ، فالعجب کلّ العجب من هؤلاء الأخفّاء الهامّ ، الفاقدین للأحلام ، کیف یستطیلون ألسنة التشنیع والطعن علی مذهب أهل الحقّ الکرام ، المأخوذ من هداة الأنام علیهم آلاف التحیة


1- المؤمنون ( 23 ) : 5 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] قوله تعالی : ( وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ) [ آیه : 3 ] . . إلی آخر الآیات از سوره مؤمنون جزء 18 . قوبل علی نسخة من الدّر المنثور . [ الدرّ المنثور 5 / 5 ] .

ص : 403

والسّلام ، وطاووسهم الإمام ، وقدوتهم القمقام یقول : إنه أحلّ من الطعام ! فلو ذاقوا طعم الإسلام لما تفوّهوا ب : أنّ هذا الحلال حرام ، وأنّه من الشنائع العظام ، وکبائر الآثام ، فالله تعالی حسیبهم وحسیب أمثالهم من المتجاسرین الأقزام ، ومجازهم علی شنیع صنیعهم یوم القیام .

و اگر به سبب مزید تعصب منحوس ، تجویز عطا و طاووس را مانع از طعن و استهزا و فسوس نگردانند ، اینک دریابند که تجویز و تحلیلِ تحلیل از حبر نبیل ، وبحر جلیل ، أعلم أئمتهم بالتفسیر ، وملاذ خلیفتهم النحریر ، المتجاوز مدائحه وفضائله عن القیاس ، الصحابی العادل ، ابن عباس ثابت است ، پس چاره نیست از قفل سکوت بر لب هرزه درا (1) زدن ، و خط نسخ بر خرافات و جزافات زدن !

علامه سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ به تفسیر آیه : ( وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ) (2) گفته :

أخرج عبد الرّزاق ، عن ابن عباس - رضی الله عنهما - ، قال : إذا أحلّت امرأة الرجل أو ابنته أو أُخته له جاریتها ، فلیصبها وهی لها (3) .


1- هرزه درا : پرگو ، یاوه گو . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- المؤمنون ( 23 ) : 5 .
3- [ الف ] نشان سابق . [ الدرّ المنثور 5 / 5 ] .

ص : 404

از این روایت ظاهر است که ابن عباس ارشاد کرده ‹ 1132 › که هرگاه حلال کند زنِ مرد یا دختر او یا اُخت او برای او جاریه خود را ، پس باید که آن مرد جماع با او کند ، و آن جاریه مملوکه برای آن زن است که تحلیل کرده ، یعنی از ملک او بیرون نمیرود و به سبب تحلیل بر مرد حلال میشود .

و نیز عطا ارتکاب جماع و ایقاع وقاع به تحلیل رجل ولیده خود [ را ] برای غلام و پسر و برادر و پدر ، و تحلیل زن برای زوج ، و ارسال ولیده برای مهمان نقل کرده ، چنانچه در “ درّ منثور “ مسطور است :

أخرج عبد الرّزاق ، عن عطا ، قال : کان یفعل یحلّ (1) الرجل ولیدته لغلامه وابنه وأخیه وأبیه ، والمرأة لزوجها ، وقد بلغنی أنّ الرّجل یرسل ولیدته إلی ضیفه (2) .

از این روایت ظاهر است که عطا ارشاد کرده که فعل کرده میشد ، یعنی جماع کرده میشد به سبب حلال ساختن مرد ولیده - یعنی امه - خود را برای غلام خود و پسر خود و برادر خود و پدر خود ، و نیز جماع کرده میشد به سبب حلال کردن زن ، مملوکه خود را برای زوج خود ، و نیز عطا فرموده که :


1- کذا فی المصدر ، والمحلّی ، وتلخیص الحبیر ، وتعلیق التعلیق . وفی تفسیر الآلوسی : ( کان یفعل ذلک ، یحلّ الرجل ولیدته ) .
2- [ الف ] نشان سابق . [ الدرّ المنثور 5 / 5 ، وراجع : المصنف لعبد الرزاق 7 / 216 ، المحلّی 11 / 258 ، تلخیص الحبیر 10 / 194 ، تفسیر الآلوسی 18 / 27 ، تعلیق التعلیق لابن حجر 5 / 121 ، وحکم ابن حجر بصحتها ] .

ص : 405

رسیده است مرا که مردی میفرستاد ولیده خود را به سوی مهمان خود .

و پر ظاهر است که عطا از تابعین است ، پس عطا این حکایت فعل و ارسال از صحابه باکمال برای اثبات جواز آن کرده باشد ، پس ثابت شد که حضرات صحابه هم قائل ، بلکه عامل به تحلیل بودند ، و برای غلام و پسر و برادر و پدر تحلیل اماء خود میکردند ، و ایشان بی تکلّف تصرف بر ایشان مینمودند ، بلکه به قول مخاطب حلوای بی دود را میخوردند ، و چسان چنین نباشد که تحلیل حسب ارشاد طاووس حلال [ تر ] از طعام است .

و بالفرض اگر عطا این فعل و ارسال از تابعین هم نقل کرده باشد ، پس آن هم برای تفضیح و تخجیل کابلی و مخاطب و دیگر اسلافشان کافی است که صدق و صلاح تابعین به شهادت جناب ختم المرسلین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اعتراف خود مخاطب ثابت است و دیگر ائمه سنیه هم در اثبات مدایح و مناقب و مفاخر برای تابعین اهتمام دارند .

دلیل پانزدهم

در “ مسند “ احمد بن حنبل مسطور است :

حدّثنا عبد الله ، قال : حدّثنی أبی ، حدّثنا بهز ، قال : وحدّثنا عفان ، قالا : و ( أنا ) همام ، ( نا ) قتادة ، عن أبی نضرة ، قال : قلت لجابر بن عبد الله : إن ابن الزبیر ینهی عن المتعة ، وإن ابن عباس یأمر بها ! قال : فقال : علی یدی جری الحدیث ، تمتّعنا مع

ص : 406

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - قال : عفان (1) ومع أبی بکر فلمّا ولی عمر خطب الناس ، فقال : إن القرآن هو القرآن ، وإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هو الرسول ، وإنهما کانا متعتان علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إحداهما متعة الحج والأُخری متعة النّساء (2) .

این روایت به دو وجه دلالت دارد بر جواز متعه :

اول : آنکه جابر حلّ متعه را از خود و دیگر اصحاب در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عهد ابی بکر نقل نموده .

دوم : آنکه جابر از عمر نقل کرده که او بعد اعتراف به قرآنیت قرآن و رسالت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفته که : به تحقیق بودند ‹ 1133 › دو متعه بر عهد رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یکی از آن متعه حج است و دیگری متعه نسا . پس خلافت مآب حسب این روایت صرف بودن متعه حج و متعه نسا بر عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نقل نموده و نسخ آن ادعا نکرده ، پس جواز متعه ثابت باشد و در ثبوت آن اصلاً ریبی دامن گیر نشود .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غفان ) آمده است .
2- [ الف ] صفحة 30 / 463 قوبل هذه العبارة علی أصل مسند أحمد بن حنبل بنسخة عتیقه بخط العرب ، و هذه الروایة فی مسند عمر بن الخطاب . ( 12 ) . [ مسند احمد 1 / 52 ] .

ص : 407

و دیگر وجوه دلالت این روایت بر جواز متعه از بیانات سابقه ظاهر است (1) . اعنی تقریر رازی در اخبار آحاد (2) - ، و تقریر مخاطب در افاده سکوت حصر را (3) ، و استدلال طائفه از اهل سنت به قول عمر (4) و غیر آن در اینجا جاری است .

و والد ماجد مخاطب هم این روایت را در “ ازالة الخفا “ نقل کرده ، لکن تفسیر آن به فقره ( لیستا بعده ) از طرف خود زیاده نموده ، چنانچه گفته :

أحمد بن حنبل ، عن جابر بن عبد الله : تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومع أبی بکر ، فلما ولی عمر بن الخطاب الخلافة خطب الناس ، فقال : إن القرآن هو القرآن ، وإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هو الرسول ، کانتا متعتان علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إحداهما متعة الحج والأُخری متعة النّساء معناه لیستا بعده (5) .


1- اشاره است به بیانی که در ذیل دلیل هفتم و چهاردهم از ادله جواز متعه گذشت .
2- المحصول 4 / 377 .
3- تحفه اثناعشریه : 256 .
4- زاد المعاد 3 / 462 - 463 .
5- [ الف ] صفحة 222 / 630 کتاب الحج من فقهیات عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 104 ] .

ص : 408

و این تفسیر محض تخرص و تخمین ، و تصرف موجب تهجین است ، و فقره : ( کانتا متعتان علی عهد رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ) هرگز دلالت بر نفی این هر دو متعه بعدِ آن حضرت ندارد ، بلکه استمرار شریعت آن حضرت مقتضی دوام و بقای ما ثبت علی عهده ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ است ] ، پس این تفسیر در حقیقت عکس مدلول روایت است .

و اگر بگوید که : چون نهی عمر از متعتین حسب روایات دیگر ثابت است لهذا این روایت را هم حمل بر نفی متعتین بعد آن حضرت باید کرد .

پس مخدوش است به اینکه : این حمل وقتی لازم میشد که حمل این روایت بر بیان جواز متعتین ممکن نمیشد ، حال آنکه مدلول صریح آن بیان جواز متعتین است ، و جایز است که خلافت مآب در اول ولایت خود بیان تجویز متعتین فرمودند و اقرار به حق نمودند ، و هرگاه نصف زمان خلافت منقضی گشت تحریم حلال و تغییر حکم رسول ربّ متعال آغاز نهادند ، و ظاهر است که متبادر از این روایت همین است که این خطبه در اول ولایت خود فرموده ، حیث قال : ( فلمّا ولی عمر بن الخطاب الخلافة خطب الناس . . ) إلی آخره ، و نهی از متعه نسا بعد انتصاف زمان خلافت عمریه - حسب روایت خود جابر که از “ عمدة القاری “ منقول شده (1) - واقع گردیده ، پس


1- عمدة القاری 17 / 246 .

ص : 409

بنابر حمل این روایت مسند بر جواز متعتین ، ابقای هر دو روایت جابر بر معنای متبادر از آن بی کلفت ممکن است ، و اصلاً حاجت به توجیه و تأویل نمیافتد ، به خلاف آنکه اگر این روایت را محمول کنند بر نفی متعتین ، لازم آید که معنای : ( فلمّا ولی عمر بن الخطاب . . ) ، ( فلمّا انقضی نصف زمان خلافة عمر بن الخطاب ) شود (1) .

و مع هذا ‹ 1134 › بر این تفسیر دلیلی نیست و مجرد ورود نهی در روایات آخر ، مستلزم حمل آن بر نفی متعتین (2) نمیتواند شد ; لإمکان الجمع بما ذکرنا ، وعدم قیام دلیل علی امتناع صدور الأقوال المتناقضة عن عمر ، بل قیام الدّلیل علی جوازه ، بل وقوعه ، کما ثبت فیما سبق .

و اگر گوید که : این تفسیر به سبب آن است که عمر ، بودن متعتین را در عهد آن سرور ذکر نموده ، و بودن آن هر دو بعد آن حضرت چون ذکر نکرده ، پس این دلالت بر تخصیص و حصر و نفی آن از مابعد آن حضرت نماید .

پس خواهیم گفت که : باز مطلوب ما حاصل است ; زیرا که عمر در قول خود : ( متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنا أنهی عنهما ) ، نهی متعتین از آن حضرت ذکر نکرده ، بلکه صرف نهی را نسبت به


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( شود ) عبارت : ( خواهد بود ) آمده است که اصلاح شد .
2- از ( لازم آید که ) تا ( نفی متعتین ) در [ الف ] اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 410

خود نموده ، و آن هم به تقدیم مسند الیه ، پس این قول دلالت خواهد کرد بر آنکه نهی متعتین از آن حضرت واقع نشده ، فلله الحمد که برای دلالت این کلام بر مطلوب ، دلیلی دیگر به هم رسید .

و مع ذلک کلّه این تفسیر هم مضرتی به مقصود نمیرساند ، چه مفادش آن است که : متعتین بعد آن حضرت نیستند ، و در زمان کرامت نشان آن سرور بودند ، و این خود مستلزم طعن و ملام و تبکیت و افحام است که چگونه امری که در زمان آن سرور باشد ، بعدِ آن حضرت مرتفع گردد ؟ !

دلیل شانزدهم

ولی الله در “ ازالة الخفا “ - که خود مخاطب ، مؤلِّف و مؤلَّف هر دو را نهایت مدح و ستایش در باب امامت این کتاب نموده است (1) - گفته :

قال أبو جعفر محمد بن جریر الطّبری - فی تاریخه - : روی عبد الرّحمن بن أبی زید ، عن عمران بن سوادة اللیثی ، قال : صلیت الصّبح مع عمر ، فقرأ : ( سُبْحانَ الَّذِی أَسْری ) (2) ، وسورة معها ، ثم انصرف ، فقمت معه فقال : أحاجة ؟ قلت : حاجة ، قال : فألحق . . فلحقت ، فلمّا دخل أذن ; فإذا هو علی رمال سریر لیس فوقه شیء ، فقلت : نصیحة ، قال : مرحباً بالناصح غدواً وعشیّاً ،


1- تحفه اثناعشریه : 184 .
2- الإسراء ( 17 ) : 1 .

ص : 411

قلت : عابت أُمّتک - أو قال : رعیّتک - علیک أربعاً ، قال : فوضع الدّرّة ، ثم ذقن علیها - هکذا روی ابن قتیبة ، وقال أبو جعفر : فوضع رأس درّته فی ذقنه ، ووضع أسفلها علی فخذه - وقال : هات ، قال : ذکروا أنک حرّمت المتعة فی أشهر الحجّ - وزاد أبوجعفر : وهی حلال - ولم یحرّمها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولا أبو بکر ، فقال : أجل ! إنکم إذا اعتمرتم فی أشهر حجّکم رأیتموها مجزیةً من حجّکم ، فقرع حجّکم ، وکانت قائبةً قوب عامها ، والحجّ بهاء من بهاء الله . . وقد أصبتُ !

قال : وذکروا أنّک حرّمت متعة النساء ، وقد کانت رخصة من الله نستمتع بقبضة ، ونفارق عن ثلاث .

قال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد أحلّها فی زمان ضرورة ، ورجع الناس فی السعة ، ثم لم أعلم أحداً من المسلمین عاد إلیها ولا عمل بها ، فالآن من شاء نکح بقبضة ، وفارق عن ثلاث بطلاق . . وقد أصبتُ !

قال : وذکروا أنک أعتقت الأمة إن وضعتْ ذا بطنها بغیر عتاقة سیدها .

قال : ألحقت حرمة بحرمة ، وما أردت إلاّ الخیر وأستغفرالله !

قال : وشکوا منک ‹ 1135 › عنف السّیاق ، وشدّة النهر للرّعیة ، قال : فنزع الدّرة ، ثم مسحها حتّی أتی علی سیورها ، وقال : وأنا

ص : 412

زمیل محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی غزاة قرقرة الکدر ، ولِمَ فو الله إنی لأُرتع فأُشبع ، وأسقی فأروی ، وإنی لأضرب العروض ، وأزجر العجول ، وأدبّ قدری ، وأسوق خطوتی ، وأردّ اللّفوت ، وأضمّ العنود ، وأکثر الزجر ، وأقلّ الضرب ، وأشهر بالعصا ، وأدفع بالید ، ولولا ذلک لأعذرت .

قال أبو جعفر : فکان معاویة إذا حدّث بهذا الحدیث یقول : کان - والله - عالماً برعیته (1) .

این روایت که معاویه آن را مکرر بیان میکرد ، و بعد بیان تأیید و تصدیق خلافت مآب در فخر و مباهاتش مینمود ، دلالت واضحه دارد بر آنکه : عمران بن سواده لیثی به خدمت خلافت مآب عرض کرد که عیب میکنند امت تو یا رعیت تو چهار چیز را ، یعنی زبان طعن و ملام و عیب و ایلام به سبب چهار چیز میگشایند ، و احکام خلافت مآب را مخالف حکم خدا و رسول میدانند ، و میگویند که : عمر حرام کرده متعه را حال آنکه متعه رخصت بود از جانب خدا که استمتاع میکردند صحابه به قبضه [ ای ] و مفارقت میکردند بعد سه روز ، و به جواب این طعن و عیب خلافت مآب


1- [ الف ] 445 / 620 در رساله کلمات عمر در سیاست ملک و تدبیر منازل و معرفت اخلاق از مآثر عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 205 ، و مراجعه شود به : تاریخ طبری 3 / 290 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 121 ، بحارالأنوار 30 / 619 ، الغدیر 6 / 212 ] .

ص : 413

اصلاً نقل نسخ متعه نکردند ، و نهی و تحریم آن را اضافه به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نفرمودند ، پس سکوت خلافت مآب از ذکر ناسخ به جواب طعن طاعنین و عیب عائبین [ در ] مقام مسیس حاجت و شدت فاقه به ذکر عذر بود ، دلیل قطعی و برهان یقینی است که نسخ آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نزد خلافت مآب اصلی نداشت ، ورنه چگونه آن را در اینجا ذکر نمیکرد ، و آخر برای کدام روز سیاه آن را برداشته بود ؟ ! ولا عطر بعد عروس ، ولا مخبأ بعد بؤس .

و تقریر رازی در اخبار آحاد یاد باید کرد که جریان آن در این مقام به نهایت اولویت ظاهر است .

و همچنین تقریر خود مخاطب که سکوت در مقام بیان مفید حصر است (1) .

و لزوم ذکر چیزی که پیش قدم باشد در امری به مقام ذکر مقتضیات آن امر .

و همچنین استدلال طائفه [ ای ] از اهل سنت به قول عمر : ( أنا أنهی وأُعاقب علیها ) در اینجا جاری است . . . إلی غیر ذلک (2) .


1- تحفه اثناعشریه : 256 .
2- اشاره است به بیانی که در ذیل دلیل هفتم و چهاردهم از ادله جواز متعه گذشت ، با استفاده از کلام رازی در المحصول 4 / 377 ، و دهلوی در تحفه اثناعشریه : 256 ، و مطلبی که از گروهی از عامه در زاد المعاد 3 / 462 - 463 نقل شده است .

ص : 414

و علاوه بر همه قول خلافت مآب : ( قد أحلّها فی زمان ضرورة ، ورجع الناس إلی السعة ) صریح است در آنکه تحلیل متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع شده ، لکن چون آن زمان ضرورت بود و حالا مردم رجوع به سعه کردند از این سبب خلافت مآب متعه را در این زمان جایز نمیدانند ، و این هم دلالت واضحه دارد بر آنکه تحریم متعه از خلافت مآب به محض توهم تقیید تحلیل به ضرورت بوده ، نه به سبب صدور نسخ آن ، و تحریم آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

و بطلان این توهم پر ظاهر است چه اگر تحلیل امری در زمان ضرورت واقع شود ، از آن تقیید ، تحلیل به ضرورت لازم نمیآید ، و اعتبار به عموم لفظ و اطلاق آن است ، ومسأله : ( العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب ) مشهور و معروف است ، و خود مخاطب در باب امامت گفته است :

العبرة بعموم اللفظ لا لخصوص السبب ‹ 1136 › قاعده اصولیه متفق علیها است بین الشیعه و السنی . (1) انتهی .

و الفاظ دالّه بر اباحه مطلقه در روایات سابقه گذشته مثل آنچه جابر و سلمه از رسولِ حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده اند - أعنی لفظ : ( استمتعوا ) - که مثل دیگر خطابات شرعیه مطلق است و غیر مقید به


1- تحفه اثناعشریه : 191 .

ص : 415

ضرورت ، و نیز قول آن حضرت : ( أیّما رجل شارط امرأة . . ) إلی آخره که سلمه روایت کرده ، عام است . . . إلی غیر ذلک ممّا ستسمع .

پس هرگاه امر مطلق و اجازه عام متحقق باشد گو در زمان ضرورت واقع باشد ، این معنا موجب تخصیص و تقیید آن به زمان ضرورت نمیتواند شد ، وذلک بیّن لا سترة فیه .

و نیز از این روایت ثابت است که به سبب تحریم متعه بر خلافت مآب حاضرین زمان جلالت نشانش طعن و عیب بر حضرت او میکردند ، پس ثابت شد که طعن تحریم سلفی و قدیم و نهایت مضبوط و مستقیم است ; زیرا که اگر این طاعنین از صحابه بودند ، فالاقتداء بهم فی هذا الطّعن یوجب الاهتداء ، و اگر این طاعنین از تابعین بودند ، پس صدق و صلاح ایشان هم به اعتراف خود مخاطب به شهادت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت است ، پس این طعن راست و درست و صادق و صحیح باشد به شهادت نبوی (1) .

عجب که صدق و صلاح تابعین برای الزام اهل حق حجت شود ! و برای افحام سنیه و الزام خلافت مآب به جُوی نیارزد ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) ! (2) بالجمله ; در دلالت این روایت بر آنکه تحریم عمر متعه را به محض رأی


1- تحفه اثناعشریه : 62 .
2- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 416

و تخمین و استحسان بود نه مستند به حدیث مرفوع و اثر منقول اصلاً ریبی و شکی نیست .

و اگر با وصف نهایت ظهور آن ، مکابره و جدال را ترک نکنند اینک به عنایت الهی - عوداً علی بدء ، واستئنافاً من رأس - به تصریح ابن القیّم - که از اکابر محققین و اعاظم متبحّرین و اجلّه معتمدین و افاخم مستندین ایشان است - این دلالت را ، و آن هم به طریق اولویت ثابت سازیم .

پس مخفی نماند که ابن القیّم در “ زاد المعاد “ - در مقام اثبات جواز فسخ حج - گفته :

ویدلّ علی أنّ ذلک رأی محض ، لا ینسب إلی أنه مرفوع إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن عمر بن الخطاب . . . لمّا نهی عنها ، قال له أبو موسی الأشعری : یا أمیرالمؤمنین ! ما أحدثت فی شأن النّسک ؟ ! فقال : إن نأخذ بکتاب ربّنا ، فإن الله تعالی یقول : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (1) ، وإن نأخذ بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یحلّ حتّی نحر .

فهذا اتفاق من أبی موسی وعمر علی أن منع الفسخ إلی المتعة والإحرام بها ابتداءً إنّما هو رأی من عمر ، أحدثه فی النّسک لیس


1- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 417

عن رسول [ الله ] صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وإن استدلّ له بما استدل ، وأبو موسی کان یفتی الناس بالفسخ فی خلافة أبی بکر کلّها [ و ] صدراً من خلافة عمر حتّی فاوض عمر فی نهیه عن ذلک ، واتفقا علی أنه رأی أحدثه عمر فی النّسک ، ثم صحّ عنه الرجوع عنه (1) .

از این عبارت ظاهر است که ابن القیّم به این حدیث مشتمل بر مکالمه ابوموسی با عمر بن الخطاب ‹ 1137 › استدلال کرده بر آنکه : ابوموسی و عمر اتفاق کرده اند بر آنکه منع فسخ حج جز این نیست که رأی است از عمر - که احداث کرده آن را عمر در نسک - و نیست این معنا از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و گو استدلال کرده عمر برای منع فسخ به آنچه استدلال کرده ، یعنی استدلال مفید نیست و به کار نمیآید ، و اصغا را نشاید که از این استدلال هم منع فسخ از آن حضرت ثابت نمیشود .

و نیز قول او : ( واتفقا علی أنه رأی أحدثه عمر فی النسک ) به تأکید و تکرار اظهار میکند که این روایت دلالت دارد بر آنکه منع فسخ ، محض رأی محدث بود که عمر آن را در نسک احداث کرده ، و مستند به ارشاد سرور عباد نبوده .


1- [ الف ] فصل العذر الثانی : اختصاص ذلک بالصحابة من مبحث فسخ الحجّ من فصول هدیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الحجّ . ( 12 ) . قوبل علی أصل زاد المعاد . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 196 ] .

ص : 418

پس هرگاه این روایت - حسب افاده ابن القیّم - دلالت کند بر آنکه منع فسخ نزد عمر هم محض رأی بود و از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نشده ، و آن حضرت منع از فسخ حج نکرده ، پس روایت عمران بن سواده هم به کمال صراحت دلالت خواهد کرد بر آنکه عمر اتفاق کرده بر آنکه تحریم متعه رأی بود که عمر آن را احداث کرده ، و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را ارشاد نفرموده ; چه هیچ فارقی در این دلالت در هر دو روایت موجود نیست ، بلکه هر دو نهایت متماثل و متقارب اند ، بلکه روایت عمران بن سواده ابلغ است در دلالت بر بطلان ثبوت منع متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ چون ] :

اولا : قول عمران بن سواده : ( فقلت : نصیحة ) دلالت واضحه دارد بر آنکه عمران تحریم متعه را و مثل آن را شنیع و فظیع دانسته که ذکر عیب مردم را بر آن ، عین مصلحت خلافت مآب ، وترک آن را موجب فضیحت بی حساب در روز حساب وانموده ، و تقدیم تمهید به ذکر آنکه : نزد او نصیحتی است ، دلالت بر تعظیم و تفخیم این امر و مزید تفظیع و تقبیح ما صدر عنه دارد ، کما لا یخفی ، و در روایت عمران بن حصین این تقدیم تمهید نیست .

دوم : آنکه قول او : ( عابت أُمتک أو رعیتک ) دلالت صریحه دارد بر آنکه عمران بن سواده تصریح کرده به عیب امت یا رعیتِ خلافت مآب بر تحریم متعه و غیر آن ; و این تصریح هم دلالت بر کمال استعظام و استشناع دارد که با وصف آن همه مهابت و عظمت خلافت - به سبب مزید شناعت احکامِ

ص : 419

خلافت مآب - ضبط نفس نتوانسته ، تصریح عیب امت یا رعیت بر این چهار چیز نموده .

سوم : آنکه روایت عمران بن سواده دلالت دارد بر کثرت عائبین خلافت مآب بر تحریم متعه و امثال آن .

چهارم : آنکه روایت عمران بن سواده مدلّل و مبرهن است ، یعنی او وجه عیب و طعن مردم را بر تحریم متعه با دلیل نقل کرده ، یعنی گفته که : امت یا رعیت تو ذکر میکنند که : تو حرام کردی متعه نسا را ، و حال آنکه به تحقیق بود متعه نسا رخصت از خدا که استمتاع میکردیم به قبضه [ ای ] و مفارقت مینمودیم بعد سه روز ، پس در این کلام صراحتاً اثبات مخالفت حکم عمر به تحریم متعه با حکم خدا و فعل مسلمین [ گردید ] .

پنجم : آنکه در این روایت ‹ 1138 › خود عمر هم به مطلوب طاعنین - که ثبوت تحلیل متعه است از شارع - تصریح کرده ، یعنی گفته که : ( به درستی که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هر آئینه حلال کرد متعه را در زمان ضرورت ) . و این کلام که مؤکد است به وجوه عدیده ، یعنی لفظ ( إن ) و جمله اسمیه و لفظ ( قد ) دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعه را حلال ساخته ، گو در زمان ضرورت باشد ، و ظاهر است که از صدور حکمی در زمانی ، تقیید آن حکم به مثل آن زمان لازم نمیآید تا تقییدِ الفاظِ حکم به آن زمان ثابت نشود ، ودونه خرط القتاد .

ص : 420

ششم : آنکه در روایت عمران بن سواده ، عمر احتجاج و استدلال بر تحریم متعه نه از کتاب نموده و نه از سنت ، بلکه صرف توهم تقیید حلّ به زمان ضرورت ظاهر کرده ، و دلیلی بر آن وارد ننموده ، به خلاف روایت عمران بن حصین که در آن بر منع فسخ حج به کتاب و سنت استدلال نموده .

پس هرگاه با این همه فروق ظاهره روایت عمران بن حصین دلیل باشد بر آنکه عمر منع فسخ حج را رأی محدث خود میدانست ، به سبب آنکه عمر نسبت (1) احداث را به خود انکار ننموده ، و منع فسخ حج [ را ] از ارشاد آن سرور نقل نکرده ، پس به کمال اولویت - اعنی اولویت شش مرتبه ! - دلالتِ روایت عمران بن سواده بر آنکه تحریم متعه از خود عمر بوده نه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر خواهد شد ، والحمد لله رب العالمین .

دلیل هفدهم

سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ گفته :

فصل : فی أوّلیات عمر :

قال العسکری : هو أول من سمّی : أمیرالمؤمنین ، وأول من کتب التاریخ من الهجرة ، وأول من اتخذ بیت المال ، وأول من سنّ قیام شهر رمضان ، وأول من عسّ باللیل ، وأول من عاقب علی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بسبب ) آمده است .

ص : 421

الهجاء ، وأول من ضرب فی الخمر ثمانین ، وأول من حرّم المتعة ، وأول من نهی عن بیع أُمّهات الأولاد ، وأول من جمع الناس فی صلاة الجنائز علی أربع تکبیرات . . إلی آخره (1) .

از این عبارت ظاهر است که : عمر اول کسی است که تحریم متعه کرده و تحریم متعه از اولیات او است ، و این معنا دلالت صریحه دارد بر آنکه تحریم متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده .

و به سبب وضوح این دلالت بعض اکابر محققین ایشان را - به ملاحظه آن - حیرت و عجز رو داده که بعد نقل قولِ بعض اسلاف سنیه به تحلیل متعه و تحریم آن چهار بار ، بر امر به نظر [ به ] آن [ همراه ] با این قول اکتفا فرموده ! علی بن برهان الدین حلبی در “ انسان العیون “ در ذکر متعه گفته :

وعن بعضهم : أُبیحت وحرّمت أربع مرات ، ولینظر هذا مع قول بعضهم : أن أوّل من حرّم المتعة سیدنا عمر . . . (2) انتهی .

وغرض از حکم به نظر ، آن است که از غایت مخالفت هر دو قول ، تعجب باید ساخت که قول اول دلالت دارد بر آنکه چهار بار تحریم متعه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ واقع شده ] ، وقول ثانی دلیل است بر آنکه یک بار هم تحریم در زمان آن حضرت صادر نشده ، بلکه تحریم آن ابتدا در زمان


1- [ الف ] ذکر عمر بن الخطاب . ( 12 ) . [ تاریخ الخلفاء 1 / 137 - 138 ] .
2- [ الف ] غزوه خیبر قوبل علی متعة [ کذا ، والصحیح : أصله ] من نسخة خطیة بمصر ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 2 / 752 ] .

ص : 422

عمر واقع شده ; پس هر دو قول در غایت بعد و تخالف است ، و موجب غایت عجب و تحیر ! !

دلیل هجدهم

در “ تفسیر ‹ 1139 › ثعلبی “ مذکور است :

( أنا ) الحسین بن محمد بن الحسین بن عبد الله ، ( نا ) موسی بن محمد بن علی بن عبد الله ، ( نا ) موسی بن هارون بن عبد الله الجمّال ، ( نا ) محمد بن الصباح ، ( نا ) عبد الله بن رجا ، عن عمران بن سلیم ، عن أبی رجاء العطاردی (1) ، عن عمران بن حصین ، قال : نزلت آیة المتعة فی کتاب الله تعالی ، لم تنزل آیة بعدها تنسخها ، فأمرنا بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ومات (2) ولم ینهنا عنها ، قال رجل بعد برأیه ما شاء .

[ قال الثعلبی : ] (3) قلت : فلم یرخّص فی نکاح المتعة إلاّ عمران بن حصین ، وعبد الله بن عباس ، وبعض أصحابه ، وطائفة من أهل البیت ، وفی قول ابن عباس یقول الشاعر :


1- لم یرد فی المصدر من أول السند إلی هنا .
2- لم یرد فی المصدر ( ومات ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 423

أقول للرکب إذ طال النوا (1) بنا * یا صاح ! هل لکم فی فتوی ابن عباس هل لکم (2) فی رخصة الأطراف ناعمة * تکون مثواک حتّی یرجع (3) الناس (4)


1- فی المصدر : ( الثوا ) .
2- فی المصدر : ( لک ) .
3- فی المصدر : ( مرجع ) .
4- تفسیر الثعلبی 3 / 287 . این شعر ، شعر معروفی است که به کیفیتهای مختلف نقل شده است : بیت اول : قد قلت للشیخ لمّا طال محبسه أقول للشیخ لمّا طال مجلسه قال المحدث لمّا طال مجلسه قد قال لی الشیخ لمّا طال مجلسه أقول وقد طال الثواء بنا معا أقول للرکب إذ طال الثواء بنا بیت دوم : یا صاح هل لک فی فتوی ابن عباس بیت سوم : هل لک فی رخصة الأطراف آنسة وهل تری رخصة الأطراف آنسة یا صاح هل لک فی بیضاء بهکنة فی بضة رخصة الأطراف ناعمة فی بضة رخصة الأطراف آنسة بیت چهارم : تکون مثواک حتّی مصدر الناس مراجعه شود به : المجموع للنووی 16 / 251 ، الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة لابن حجر 2 / 58 ، تفسیر الثعلبی 3 / 287 ، المغنی لابن قدامه 7 / 573 ، الشرح الکبیر له 7 / 538 ، السنن الکبری 7 / 205 ، مجمع الزوائد 4 / 265 ، عون المعبود 6 / 59 ، المعجم الکبیر 10 / 259 ، نصب الرایة 3 / 338 ، الدرّ المنثور 2 / 141 ، ، تفسیر القرطبی 5 / 133 ، التمهید لابن عبد البر 10 / 117 ، فیض القدیر للمناوی 6 / 416 ، فقه السنة للشیخ سید سابق 2 / 43 ، نیل الأوطار للشوکانی 6 / 270 . . و مصادر دیگر .

ص : 424

از این عبارت ثابت است که عمران بن حصین گفته که : نازل شد آیه متعه در کتاب خدای تعالی ، و نازل نشد آیتی بعد از آن که نسخ کند آن را ، و حکم فرمود به متعه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و وفات کرد آن حضرت و منع نکرد ما را از آن ، گفت مردی بعد آن حضرت به رأی خود آنچه خواست ; و ثعلبی به این روایت استدلال نموده بر آنکه عمران بن حصین تجویز نکاح متعه نموده .

و فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

واختلفوا فی أنها نُسخت أم لا ، فذهب السواد الأعظم من الأُمّة إلی أنها صارت منسوخة ، وقال الشواذّ منهم : أنها بقیت

ص : 425

مباحة کما کانت ، وهذا القول مروی عن ابن عباس وعمران بن حصین . . أمّا ابن عباس ; فعنه ثلاث روایات . . إلی أن قال - بعد ذکر الروایات عن ابن عباس - : وأمّا عمران بن الحصین فإنه قال : نزلت آیة المتعة فی کتاب الله ولم تنزل بعدها آیة نسختها ، وأمرنا بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتمتّعنا معه ، ومات ولم ینهنا عنه ، ثم قال رجل برأیه ما شاء (1) .

و نیز فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ بعد نقل حجت ثالثه بر تجویز متعه - که استدلال است به قول عمر - گفته :

وهذا هو الحجة التی احتجّ بها عمران بن حصین حیث قال : إن الله أنزل فی المتعة آیة ، وما نسخها آیة أُخری ، وأمرنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالمتعة وما نهانا عنها ، ثم قال رجل برأیه ما شاء . . یرید أن عمر نهی عنها (2) .

و نیشابوری در تفسیر “ غرائب القرآن “ گفته :

وأمّا عمران بن الحصین ; فإنّه قال : نزلت آیة المتعة فی کتاب الله ، ولم ینزل بعدها آیة تنسخها ، وأمرنا بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتمتّعنا معه ، ومات ولم ینهنا عنها ، ثم


1- [ الف ] المسألة الثالثة من آیة : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ ) [ النساء ( 4 ) : 24 ] . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 10 49 - 50 ] .
2- تفسیر رازی 10 / 53 .

ص : 426

قال رجل برأیه ما شاء . . یرید أن عمر نهی عنها (1) .

بالجمله ; از عبارت ثعلبی و رازی و نیشابوری - که اکابر ائمه سنیه اند - واضح و لائح میشود که عمران بن حصین قائل به جواز متعه بود ، و جواز آن را از کتاب خدا و امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت میساخت ، و به وضوح تمام نفی نزول ناسخ آن در قرآن ‹ 1140 › میفرمود ، و بنابر مزید تأکید تصریح به عدم نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از متعه مینمود ، و نهی عمری را ناشی از محض رأی او میدانست ، و بودن آن خلاف حکم خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و از قبیل وساوس و هواجس بی اصل ظاهر میکرد .

و اگر کسی بگوید که : مراد عمران بن حصین از متعه ، متعة الحجّ است نه متعه نسا .

پس مدفوع است به آنکه (2) : حمل ثعلبی و رازی و نیشابوری این روایت


1- [ الف ] 421 / 480 جلد اول آیة الاستمتاع من سورة النساء ، الجزء الخامس . [ غرائب القرآن 2 / 392 ، ابوحیان اندلسی در تفسیر البحر المحیط 3 / 226 نیز این مطلب را از عمران بن الحصین نقل کرده است ] .
2- اصل اشکال عمران بن حصین بر عمر که در حضور خود او مطرح کرده است در مورد هر دو متعه - متعة الحج و متعة النساء - بوده است ، ولی جمع کثیری از اعلام عامّه در کتب حدیث و فقه و مانند آن ، فقط در خصوص متعة الحجّ آن را نقل کرده اند بدون اینکه کلام او اختصاص به آن داشته باشد - گر چه آن هم طعنی است از مطاعن عمر ! - و جالب آن است که این مطلب از قدیم الایام مورد توجه آنها بوده است ، قال محمد بن خلف بن حیّان ( المتوفی 306 ) فی کتاب أخبار القضاة : اخبرنی محمد بن القاسم بن مهرویه ، عن علی بن محمد بن سلیمان بن عبید الله بن الحارث ، قال : حدّثنی عمّی عبد الرحمن بن سلیمان ، قال : أتانا خالد بن طلیق بن محمد بن عمران بن حصین یعزّینا عن میّت لنا ، وقد کفّ بصره - ومعه ابنه حصین - فأقبل یتحدّث یقول : حدّثنی أبی ، عن جدّی ، أن عمر بن الخطاب قال - وهو علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، عمل بهما علی عهد من بعده ، أنا أنهی عنهما وأُعاقب علیهما . فقام إلیه عمران بن حصین ، فقال : إن أمرین کانا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عمل بها علی عهده ومن بعده ، لیری امرؤ بعد ذلک برأیه ما شاء . فقال له ابنه حصین : یا أبه ! لو أمسکتَ عن متعة النساء ؟ فقال : یا بنی ! لا أُحدّث إلاّ کما سمعت . انظر أخبار القضاة 2 / 124 ( طبعة عالم الکتب ، بیروت ) .

ص : 427

عمران را بر متعة النسا برای الزام و افحام ، کافی و بسند است ، اهل سنت را میباید به دامانشان آویختن و خاک تفضیح بر سر ائمه و مقتدایان خویش بیختن ، با اهل حق چرا میستیزند و ناحق با ایشان میآویزند ، آخر این اکابر ائمه و اساطین دین شمایند !

محامد و مناقب ثعلبی از “ ازالة الخفا “ [ تألیف ] والد مخاطب و دیگر کتب ائمه سنیه ظاهر و باهر (1) .


1- قال الذهبی : الثعلبی ، الامام ، الحافظ ، العلامة ، شیخ التفسیر ، أبو إسحاق ، أحمد بن محمد بن إبراهیم النیسابوری . کان أحد أوعیة العلم . له کتاب التفسیر الکبیر . وکتاب العرائس فی قصص الأنبیاء . قال السمعانی : یقال له : الثعلبی والثعالبی ، وهو لقب له لا نسب . . . وکان صادقاً ، موثقاً ، بصیراً بالعربیة ، طویل الباع فی الوعظ . انظر : سیر أعلام النبلاء 17 / 435 - 437 ، وراجع : وفیات الاعیان 1 / 79 - 80 .

ص : 428

و علو مقامات و سموّ درجات و شهرت فضائل عظیمه و نهایت کمالات رازی در اکناف و اطراف دائر و سائر .

ونیشابوری نیز گویا معادل و مکافی و ثالثة الأثافی [ است ] (1) .

و علاوه بر این دانستی که در روایت جابر که مسلم از حسن حلوانی نقل کرده - و در دلیل اول مذکور شد - لفظ متعه بی تقیید مذکور است (2) ، و آن را مسلم - که از اکابر ائمه منقّدین و امام ائمه محدّثین ایشان است - بر متعه نسا حمل کرده که آن را در کتاب النکاح آورده ، پس حمل روایت عمران بر متعة الحجّ به حقیقت تحمیق و تسفیه مسلم بن الحجّاج ، و اظهار کمال عناد و


1- قال الحاجی خلیفة : غرائب القرآن ورغائب القرآن فی التفسیر للعلامة نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوری المعروف ب : نظام العرج المتوفی سنة 728 ، قال فیه : . . ولم أمل فیه إلاّ إلی مذهب أهل السنّة والجماعة . انظر : کشف الظنون 2 / 1196. وقد وصف ب : إمام المفسرین وعصام المتبحرین فی معجم المطبوعات العربیة 2 / 1527 .
2- حیث قال : حدّثنا حسن الحلوانی : قدم جابر بن عبد الله . . إلی أن قال : ثم ذکروا المتعة ، فقال : نعم ، استمتعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر . انظر : صحیح مسلم 4 / 131 .

ص : 429

مکابره و لجاج ، و غایت عناد و لداد و اعوجاج است !

و هرگاه در حمل متعه مطلق بر متعة النسا ، مسلم و دیگر ائمه سنیه همراه اهل حق باشند ، مکابره مکابرین نفعی به ایشان نمیرساند .

و نووی شارح “ صحیح مسلم “ - که از اکابر ائمه محققین و اعاظم جهابذه منقّدین ایشان است - نیز در حمل این روایت بر متعه نسا موافقت با مسلم کرده ، چنانچه در “ منهاج “ گفته :

قوله : ( استمتعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر ) . هذا محمول علی أن الذی استمتع فی عهد أبی بکر وعمر لم یبلغه النسخ (1) .

و تحقیق نووی به نهایت مقبول این حضرات است .

و خود مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ گفته :

لیکن این قدر باید دانست که در شرح و توجیه احادیث ، کلام گوناگون و رطب و یابس بسیار به وقوع آمده ، حالا اشخاصی را که در این باب محل اعتمادند باید شناخت ، و از کتب و تصانیف اینها بهره باید برداشت : امام نووی و محیی السنه البغوی و ابوسلیمان خطابی از جمله علمای شافعیه خیلی معتمد علیه و سخن ایشان متین و مضبوط واقع (2) .


1- [ الف ] باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ شرح مسلم نووی 9 / 183 ] .
2- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 61 - 62. کلام دهلوی - مربوط به اعتبار نووی از “ رساله اصول حدیث “ - در [ الف ] اشتباهاً صفحه قبل ، و در ادامه مطلب ثعلبی و رازی و نیشابوری آمده است .

ص : 430

و نیز میدانی که متعه حقیقت است شرعاً در متعه نسا ، پس اطلاق متعه محمول بر متعه نسا خواهد بود ، و صرف آن به متعة الحجّ دلیلی میخواهد و آن مفقود .

و ابن عبدالبرّ اجماع بر این معنا - که متعه ، نکاح مخصوص است - ذکر کرده ، کما سبق ، پس بحمد الله بالاجماع مطلوب اهل حق ثابت گردد .

عجب که به مقابله اهل حق مخالفت اجماع و تحقیقات ائمه منقّدین خود چگونه تجویز مینمایند ؟ !

و با این همه بنابر حمل متعه بر متعة الحجّ نیز ظاهر میشود که خلافت مآب تحریم حلال الهی کردند ، پس در استنکاف از مخالفت عمران با خلافت مآب در متعه نسا با اثبات مخالفتش با او در متعة الحجّ چه سود ؟ ! ‹ 1141 ›

دلیل نوزدهم

در “ سنن نسائی “ مذکور است :

أخبرنا قتیبة ، قال : حدّثنا اللیث ، عن الربیع بن سبرة الجهنی ، عن أبیه أنه قال : أذن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالمتعة ، فانطلقت أنا ورجل إلی امرأة من بنی عامر ، فعرضنا علیها أنفسنا ،

ص : 431

فقالت : ما تعطینی ؟ فقلت : ردائی ، وقال صاحبی : ردائی ، وکان رداء صاحبی أجود من ردائی ، وکنت أشب منه ، فإذا نظرتْ إلی رداء صاحبی أعجبها ، وإذا نظرتْ إلیّ أعجبتُها ، ثم قالت : أنت ورداؤک یکفینی ، فمکثتُ معها ثلاثاً ، ثم إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : من کان عنده شیء من هذه النساء اللاتی یستمتع (1) فلیخلّ سبیلها (2) .

و این روایت سابقاً از “ صحیح مسلم “ هم منقول شد (3) ، و آن دلالت واضحه دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصحاب را اجازه متعه داده ، و امر به تخلیه نسا بعد سه روز دلالت بر تحریم یا نهی متعه هرگز ندارد ، کما سبق .

و از عبارت “ قاموس “ که سابقاً گذشته صراحتاً واضح است که تخلیه زن متزوّجه بعدِ تمتع با او تا چند ایام داخل ماهیت متعه است (4) ، پس امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به تخلیه زنان متمتع بهنّ - که در این روایت و مثل آن مسطور است - دلیل تحقیق جزء ماهیت متعه است ، نه دلیل ابطال و افساد ،


1- فی المصدر : ( یتمتّع ) .
2- [ الف ] فی تحریم المتعة من کتاب النکاح . [ سنن نسائی 6 / 126 - 127 ] .
3- قبلا از صحیح مسلم 4 / 131 - 134 گذشت .
4- حیث قال : والمتعة . . . وأن تتزوّج امرأة تتمتع بها أیاماً ، ثم تخلّی سبیلها . انظر : القاموس المحیط 3 / 83 ، وراجع : تاج العروس 11 / 448 .

ص : 432

کما یظنّه من لا حظّ له من الرشاد .

و نیز سابقاً دانستی که مسلم این روایت را به الفاظ دیگر نقل کرده ، و در آن امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصحاب خود را به تمتع از نسا ، و امر به فراقشان بعد سه روز مذکور است (1) ، و آن هم دلیل جواز متعه است ، والأمر بالفراق لا یدلّ علی مزعوم أهل الشقاق ، کما لا یخفی علی من حظی من الاتصاف بخلاق ، والله ولیّ التوفیق والإرفاق .

دلیل بیستم

از دلائل قاطعه و براهین باهره و حجج قطعیه و شواهد یقینیه بر جواز متعه و بطلان نسخ آن و افترای روایات دالّه بر نهی و تحریمِ آن (2) ارشاد باسداد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است که از آن واضح است که : اگر عمر منع از متعه نمیکرد ، زنا نمیکرد مگر بدبختی یا اندکی ، و این روایت را به تفاوت یسیر جمعی از اعلام حُذّاق و مشاهیر آفاق و ائمه محدّثین وافاخم منقّدین و ارکان دین سنیان روایت کرده اند مثل عبد الرزاق و ابوداود - که یکی از ارباب “ صحاح سته “ است - و ابن جریر طبری و ثعلبی و فخر رازی و نیشابوری و سیوطی و ملاعلی متقی و غیر ایشان .


1- حیث قال : ( فکنّ معنا ثلاثاً ، ثم أمرنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بفراقهنّ ) . قبلا از صحیح مسلم 4 / 131 - 134 گذشت .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( است ) آمده است .

ص : 433

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : « لولا ما سبق من رأی عمر بن الخطاب لأمرت بالمتعة ، ثم ما زنی إلاّ شقی » . عب . - أی رواه عبد الرزاق فی جامعه - د . - أی أبو داود فی ناسخه - وابن جریر (1) .

از این روایت ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرموده که : « اگر نمیبود آنچه سابق شد از رأی عمر بن الخطاب ، هر آئینه حکم میکردم به متعه ، بعد از آن زنا نمیکرد مگر بدبختی یا اندکی » .

پس این ارشاد باسداد دلالت صریحه دارد بر آنکه متعه جایز است و مباح ، و تحریم آن در شرع از کتاب و سنت ثابت نشده ، عمر به محض رأی خود از آن منع نموده .

و علامه سیوطی که مجدد دین سنیه در مائة تاسعه است ‹ 1142 › - کما فی فتح المتعال (2) وغیره (3) - در تفسیر “ درّ منثور “ - که از خطبه آن واضح است که


1- [ الف ] من کتاب النکاح من حرف النون . ( 12 ) . قوبل علی أصل نسخة من کنز العمال قوبلت علی نسخة علی المتقی . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 522 - 523 ] .
2- فتح المتعال : لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 2 / 1234 - 1235 : فتح المتعال فی وصف النعال ; للشیخ الأدیب احمد ابن محمد المغربی المقری نزیل مصر ، المتوفی سنة 1041 إحدی وأربعین والف ، قال الشهاب : رأیته فی صفات نعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو مصنف حسن أنشدنی فی وصفه اشعارا کثیرة لأدباء المغرب . . إلی آخره . وقال فی إیضاح المکنون 2 / 172 : فتح المتعال فیما ینتظم منه بیت المال ; لأبی عبد الله محمد بن الطالب بن سودة المری الفاسی المالکی ، المتوفی سنة 1194 أربع وتسعین ومائة والف . وقال البغدادی فی هدیة العارفین 1 / 157 : مقری أحمد بن محمد المقری - بفتح المیم وتشدید القاف - شهاب الدین المغربی المالکی نزیل مصر ، المتوفی بها سنة 1041 إحدی وأربعین والف ، له من التصانیف . . . فتح المتعال فی وصف النعال .
3- قال المناوی فی فیض القدیر شرح الجامع الصغیر للسیوطی 2 / 357 - 358 : وأن المؤلف ذکر أنه المجدّد التاسع ، وصرّح به فی قصیدة [ تحفة المهتدین بأخبار المجدّدین ] بقوله : وهذه تاسعة المئین قد * أتت ولا یخلف ما الهادی وعد وقد رجوت أننی المجدّد * فیها ففضل الله لیس یجحد ولاحظ أیضاً : کشف الخفاء للعجلونی 1 / 243 - 244 ، عون المعبود للعظیم آبادی 11 / 265 - 266 .

ص : 434

در آن روایات از کتب معتبره نقل کرده (1) ، و خود مخاطب در “ رساله


1- [ الف ] قال فی خطبة الدرّ المنثور - بعد ذکر کتاب ترجمان القرآن - : فلخّصت منه هذا المختصر ، مقتصراً فیه علی متن الأثر ، مصدّراً بالعزّ ، والتخریج إلی کلّ کتاب معتبر . ( 12 ) . [ الدرّ المنثور 1 / 2 ] .

ص : 435

اصول حدیث “ تصریح کرده به آنکه این تفسیر جامع تفاسیر مشهوره است (1) - گفته :

أخرج عبد الرزاق ، وأبو داود - فی ناسخه - ، وابن جریر ، عن الحکم : أنه سئل عن هذه الآیة أمنسوخة ؟ قال : لا ، وقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لولا أن عمر نهی عن المتعة ما زنا إلاّ شقی » (2) .

و در “ تفسیر ثعلبی “ مذکور است :

( أنا ) ابن فنجویه ، ( نا ) ابن علی المقری ، ( نا ) محمد بن أحمد بن عثمان ، ( نا ) إبراهیم بن نصر ، ( نا ) بندار ، ( نا ) محمد بن جعفر ، حدّثنا شعبة (3) ، عن الحکم ، قال : سألته عن هذه الآیة : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ ) (4) أمنسوخة هی ؟ قال : لا ، قال الحکم : قال علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « لولا أن عمر نهی عن المتعة ما زنی إلاّ شقی » (5) .


1- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 54 .
2- [ الف ] سوره نسا آیه استمتاع . [ الدرّ المنثور 2 / 140 ] .
3- لم یرد من أول السند إلی هنا فی المصدر .
4- النساء ( 4 ) : 24 .
5- [ الف ] قوبل علی أصل تفسیر الثعلبی ، ونسخته الحاضرة علیها عدّة إجازات العلماء . ( 12 ) . [ تفسیر ثعلبی 3 / 286 ] .

ص : 436

و فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

أمّا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] فالشیعة یروون عنه إباحة المتعة ، وروی محمد بن جریر الطبری - فی تفسیره - عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أنه قال : « لولا أن عمر نهی عن المتعة ما زنی إلاّ شقی » (1) .


1- تفسیر رازی 10 / 50 . أقول : قال عبد الرزاق الصنعانی ( المتوفی 211 ) : قال ابن جریج : وأخبرنی من أصدق أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال - بالکوفة - : « لولا ما سبق من رأی عمر بن الخطاب - أو قال : من رأی ابن الخطاب - لأمرت بالمتعة ، ثم ما زنا إلاّ شقی » . ( المصنف 7 / 500 ) . وقال إبن جریر الطبری ( المتوفی 310 ) : قال الحکم : قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « لولا أن عمر . . . نهی عن المتعة ما زنی إلاّ شقی » . ( جامع البیان 5 / 19 ) . ومثله ابن عطیة الأندلسی ( المتوفی 546 ) فی المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز 2 / 36 ، وأبو حیان الأندلسی ( المتوفی 745 ) فی تفسیر البحر المحیط 3 / 226 - 225. وقال ابن أبی الحدید ( المتوفی 656 ) فی ضمن کلام له : فأمّا ادعاؤه علی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أنه أنکر علی ابن عباس إحلالها ، فالأمر بخلافه وعکسه ، فقد روی عنه ( علیه السلام ) - من طرق کثیرة - أنه کان یفتی بها ، وینکر علی محرّمها والناهی عنها . وروی عمر بن سعد الهمدانی ، عن حبیش بن المعتمر ، قال : سمعت علیاً ( علیه السلام ) یقول : « لولا ما سبق من ابن الخطاب فی المتعة ما زنی إلاّ شقی » . وروی أبو بصیر ، قال : سمعت أبا جعفر محمد بن علی الباقر یروی عن جدّه أمیر المؤمنین ( علیهم السلام ) : « لولا ما سبقنی به ابن الخطاب ما زنی إلاّ شقی . وقد أفتی بالمتعة جماعة من الصحابة والتابعین کعبد الله بن عباس ، وعبد الله بن مسعود ، وجابر بن عبد الله الأنصاری ، وسلمة بن الأکوع ، وأبی سعید الخدری ، وسعید بن جبیر ، ومجاهد . . وغیر ما ذکرناه ممّن یطول ذکره ، فأمّا سادة أهل البیت علیهم السلام وعلماؤهم فأمرهم واضح فی الفتیا بها ، کعلی بن الحسین زین العابدین ، وأبی جعفر الباقر ، وأبی عبد الله الصادق ، وأبی الحسن موسی الکاظم ، وعلی بن موسی الرضا ( علیهم السلام ) . ( شرح ابن أبی الحدید 12 / 254 - 253 ) . وقال فی موضع آخر : وقال ابن عباس : المتعة حلال ، فقال له جبیر بن مطعم : کان عمر ینهی عنها ، فقال : یا عدی نفسه ! من هاهنا ضللتم ، أُحدثکم عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، وتحدّثنی عن عمر ! وجاء فی الخبر عن علی ( علیه السلام ) : « لولا ما فعل عمر بن الخطاب فی المتعة ما زنی إلاّ شقی » . وقیل : « ما زنی إلاّ شفا » ، أی قلیلا . ( شرح ابن أبی الحدید 20 / 25 ) . ورواها بعضهم عن ابن عباس ، کما روی أبو اللیث السمرقندی ( المتوفی 383 ) عن عطاء ، عن ابن عباس أنه قال : ما کانت المتعة إلاّ رحمة رحم الله بها هذه الأمة ، ولولا نهی عمر عنها ما زنی إلاّ شقی . ( تفسیر السمرقندی 1 / 320 ) . وفی لفظ للقرطبی ( المتوفی 671 ) : روی عطاء عن ابن عباس قال : ما کانت المتعة إلاّ رحمة من الله تعالی رحم بها عباده ولولا نهی عمر عنها ما زنی إلاّ شقی . ( تفسیر القرطبی 5 / 130 ) ] .

ص : 437

حاصل آنکه : اما امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] پس شیعه روایت

ص : 438

میکنند از آن حضرت اباحه متعه را ، و روایت کرد محمد بن جریر طبری در “ تفسیر “ خود از علی ( علیه السلام ) که آن حضرت فرمود : « اگر نهی نمیکرد عمر از متعه ، زنا نمیکرد مگر بدبختی یا اندکی » .

و علامه نظام الدین حسن بن محمد بن حسین القمی النیشابوری در “ تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان “ - که در خطبه آن تصریح فرموده به آنکه : اجتهاد کرده کل اجتهاد در تسهیل سبیل رشاد (1) - گفته :

وروی محمد بن جریر الطبری - فی تفسیره - عن علی [ ( علیه السلام ) ] أنّه قال : « لولا أن عمر نهی عن المتعة ما زنی إلاّ شقی » (2) .

* * *


1- غرائب القرآن 1 / 5 - 7 .
2- [ الف ] صفحة : 421 / 480 آیة الاستمتاع من سورة النساء من الجزء الخامس . [ غرائب القرآن 2 / 392 .

ص : 439

فهرست

جلد هشتم

تشیید المطاعن لکشف الضغائن مطاعن عمر قسمت اول طعن یازدهم : متعة النساء خدشه در استدلال به روایات سلمة و سبرة اشکال اول : 28 اشکال دوم : 30 اشکال سوم : 31 اشکال چهارم : 31 اشکال پنجم : 33 اشکال ششم : 33 اشکال هفتم : 39 اشکال هشتم : 46 اشکال نهم : 46 اشکال دهم : 53 اشکال یازدهم : 53 اشکال دوازدهم : 54 اشکال سیزدهم : 59 اشکال چهاردهم : 59 اشکال پانزدهم : 60 اشکال شانزدهم : 62 اشکال هفدهم : 83 اشکال هجدهم : 86 اشکال نوزدهم : 87 اشکال بیستم : 90 خدشه در نسبت تحریم متعه به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) وجه اول : 100 وجه دوم : 101 وجه سوم : 101 وجه چهارم : 101 وجه پنجم : 104 وجه ششم : 104

ص : 440

وجه هفتم : 105 وجه هشتم : 111 وجه نهم : 112 وجه دهم : 115 وجه یازدهم : 116 وجه دوازدهم : 117 وجه سیزدهم : 119 وجه چهاردهم : 119 وجه پانزدهم : 120 وجه شانزدهم : 124 وجه هفدهم : 152 وجه هجدهم : 152 وجه نوزدهم : 152 وجه بیستم : 153 جواب از استدلال به آیات بر حرمت متعه پاسخ اول : 225 پاسخ دوم : 232 پاسخ سوم : 262 پاسخ چهارم : 263 پاسخ پنجم : 264 پاسخ ششم : 265 پاسخ هفتم : 266 ادله جواز متعه دلیل اول 311 دلیل دوم 314 دلیل سوم 316 دلیل چهارم 316 دلیل پنجم 317 دلیل ششم 318 دلیل هفتم 319 دلیل هشتم 351 دلیل نهم 352 دلیل دهم 352 دلیل یازدهم 362 دلیل دوازدهم 365 دلیل سیزدهم 368 دلیل چهاردهم 374 دلیل پانزدهم 405 دلیل شانزدهم 410 دلیل هفدهم 420 دلیل هجدهم 422 دلیل نوزدهم 430 دلیل بیستم 432

جلد 9

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد نهم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر ادامه طعن 11 بخش متعة النساء

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ .

المائدة ( 5 ) : 87 .

ای کسانی که ایمان آورده اید چیزهای پاکیزه ای را که خدا برای شما حلال کرده حرام مشمارید و ( از حدود و احکام خدا ) تجاوز ننمایید که خدا تجاوز کنندگان را دوست نمیدارد .

ص : 6

ابن قیم گوید :

ابن مسعود قائل به جواز متعه بود و در تأیید نظرش - پس از نقل روایت پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - آیه شریفه گذشته را قرائت میکرد .

زاد المعاد 3 / 461 - 462 ، و مراجعه شود به : 5 / 111 .

و مراجعه شود به : صحیح بخاری 6 / 119 و 5 / 189 ، صحیح مسلم 4 / 130 ، مسند احمد 1 / 420 ، مشکاة المصابیح 2 / 944 ، الدر المنثور 2 / 140 ، شرح الطیبی علی المشکاة 6 / 264 - 263 ، عمدة القاری 18 / 208 و 20 / 73 ، فتح الباری 9 / 144 ، شرح مسلم نووی 9 / 82 ، ارشاد الساری 7 / 107 .

ص : 7

ثبت عن عمر أنه قال :

متعتان کانتا علی عهد رسول الله وأنا أنهی عنهما وأُعاقب علیهما :

متعة النساء ، ومتعة الحج ؟ !

عمر گفت :

دو متعه در زمان پیامبر وجود داشت ( وحلال بود ولی ) من آن را ممنوع کرده و هر کس آن را به جا آورد او را عقاب خواهم کرد .

مراجعه شود به : مسند احمد 1 / 52 ، سنن بیهقی 7 / 206 ، معرفة السنن والآثار 5 / 345 ، کنز العمال 16 / 519 ، 521 ، تفسیر رازی 5 / 167 و 10 / 50 ، 52 ، احکام القرآن جصاص 1 / 338 ، 352 ، 354 و 2 / 191 و 3 / 512 ، المبسوط سرخسی 4 / 27 ، شرح معانی الآثار 2 / 146 ، سنن بیهقی 7 / 206 ، معرفة السنن والآثار 5 / 345 ، المغنی عبدالله بن قدامه 7 / 572 ، الشرح الکبیر عبدالرحمن بن قدامه 7 / 537 ، المحلّی 7 / 107 - 106 ، بدایة المجتهد 1 / 268 ، الاستذکار 4 / 95 ، 5 / 505 ، التمهید 8 / 355 و 10 / 113 و 23 / 357 ، 356 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 182 و 12 / 251 - 254 و 16 / 265 ، تفسیر قرطبی 2 / 392 ، الفصول فی الاصول جصاص 3 / 205 ، اصول سرخسی 2 / 6 ، علل دارقطنی 2 / 156 ، تذکرة الحفاظ 1 / 366 ، تاریخ الاسلام ذهبی 15 / 418 و 35 / 449 ، مسند ابی عوانه 2 / 339 ، شرح العمدة ابن تیمیة 2 / 495 ، تبیین الحقائق 2 / 21 ، مختصر اختلاف العلماء جصاص 2 / 138 ، زاد المعاد 3 / 463 ، اخبار القضاة 2 / 124 ، ازالة الخفاء 2 / 104 .

ص : 8

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 11

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 12

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 13

اما آنچه گفته : و سابق معلوم شد که این آیه هرگز دلالت بر حلّ متعه نمیکند .

پس مخدوش است به چند وجه :

وجه اول : لزوم حمل آیه بر معنای مصطلح شرعی

اشاره

وجه اول : آنکه از ملاحظه روایات و احادیث سابقه و غیر آن ظاهر است که لفظ ( متعه ) و ( استمتاع ) در نکاح متعه مثل دیگر منقولات شرعیه گردیده ، پس حمل لفظ ( استمتاع ) بر متعه لازم باشد نه بر معنای لغوی ، و الا لازم آید که از دیگر الفاظ شرعیه مثل حجّ و زکات و صلات نیز - که در روایات وارد شده - اراده معانی لغویه آن نمایند نه معانی شرعیه ، ولا یخفی بطلانه .

و ابداء فرق در هر دو مقام غیر مقبول [ است ] ، چه ثبوت دیگر الفاظ در معانی شرعیه ثابت نشده مگر [ به ] سبب کثرت استعمال آن در این معانی در احادیث ، و تبادر این معانی از این الفاظ در اطلاقات شارع ، و بلا شبهه لفظ ( متعه ) و ( استمتاع ) هرگاه مضاف به نسا باشد متبادر از آن نکاح متعه است ، و کثرت اطلاق ( متعه ) و ( استمتاع ) بر نکاح متعه نیز از روایات و اخبار و احادیث و آثار متحقق است .

ص : 14

و از غرائب تعصبات و عجائب هفوات آن است که یوسف واسطی اعور - به مقتضای عنادی که او را مختل الحواس ساخته - با وصف اثبات شهرت اطلاق ( استمتاع ) بر نکاح متعه چنان گمان کرده که اطلاق ( استمتاع ) بر ( متعه ) جایز نیست ، بلکه اراده نکاح متعه منحصر است در ( تمتع ) و لفظ ( متعه ) ، چنانچه در “ رساله “ خود که در ردّ اهل حق نوشته (1) در ذکر متعه گفته :

الدلیل الآخر قوله تعالی : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَة ) (2) ، ‹ 1143 › وردّ من وجوه :

الأول : إن الآیة فیها ( سین ) الاستفعال الدالّة علی استیفاء المنفعة ، فیکون معناه : ما دخلتم به من النساء ، وحصل بها التمتع فآتوها أجرها ، وما لم تدخلوا ولم یحصل بها تمتع فآتوها نصف أجرها ، وإلاّ لو کان مقصود الآیة ما ذکرتم ، کان یقول الله تعالی : فما تمتعتم به منهنّ ; لأن اسمها : متعة ، ما اسمها استمتاع . (3) انتهی .


1- هیچ اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نداریم ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دهم ابوبکر گذشت .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- [ الف ] صفحه : 325. [ رساله اعور : عنه الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ حسن بن محمد المهلبی الحلی : 116 - 118 ، ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 ) ] .

ص : 15

و شناعت این خرافه هرگز بر هیچ محصلی مخفی نخواهد بود ، لیکن بر اهل سنت به مقابله اهل حق اولیات و بدیهیات هم ملتبس و مشتبه میشود ، یا دیده و دانسته بر انکار و ابطال آن اقدام مینمایند .

بالجمله ; اطلاق ( استمتاع ) بر متعه در روایات کثیره و احادیث عدیده واقع است و نهایت شایع و ذائع ، پس به حقیقت ناصب اعور ردّ بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اصحاب کرام میکند ، و به ظاهر پرده ردّ اهل حق [ را ] در میان آویخته ، مصائب عظیمه برای اهل نحله خود انگیخته !

در روایت ابن ماجه از سبره منقول است :

فقالوا : یا رسول الله ! إن العزبة قد اشتدّت علینا . .

قال : فاستمتعوا من هذه النساء (1) .

و نیز در همین روایت مذکور است :

إنی کنت أذنت لکم فی الاستمتاع . . إلی آخره (2) .

و در روایت نسائی به روایت سبره مسطور است که آن حضرت فرمود :

من کان عنده شیء من هذه النساء اللاتی یستمتع (3) بهن فلیخلّ سبیلها (4) .


1- سنن ابن ماجه 1 / 631 .
2- سنن ابن ماجه 1 / 631 .
3- فی المصدر : ( یتمتّع ) .
4- سنن نسائی 6 / 127 .

ص : 16

و در “ صحیح مسلم “ مسطور است که آن حضرت فرمود :

إنی کنت أذنت لکم فی الاستمتاع من النساء (1) .

و نیز در “ صحیح مسلم “ به روایت جابر و سلمه مذکور است :

قد أذن لکم أن تستمتعوا (2) .

و در روایت بخاری وارد است :

قد أذن لکم أن تستمتعوا فاستمتعوا (3) .

و در تفسیر “ تلخیص کواشی “ به تفسیر آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ . . ) (4) إلی آخر الآیة مسطور است :

أو نزل فی نکاح المتعة ، ثم نسخ بقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أیها الناس ! کنت أذنت لکم فی الاستمتاع من النساء ، وإنّ الله حرّم ذلک إلی یوم القیامة (5) .

و در روایت ابن مسعود در “ مشکاة “ مسطور است :

ثم رخّص لنا (6) أن نستمتع . . إلی آخره (7) .


1- صحیح مسلم 4 / 132 .
2- صحیح مسلم 4 / 130 .
3- صحیح بخاری 6 / 129 .
4- النساء ( 4 ) : 24 .
5- التلخیص فی تفسیر القرآن العزیز ، ورق هفتم ( صفحه : 14 ) از تفسیر سوره نساء .
6- در [ الف ] اشتباهاً : ( لها ) آمده است .
7- مشکاة المصابیح 2 / 944 .

ص : 17

و در “ صحیح مسلم “ در روایت سبره مسطور است :

استمتعت علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی آخره (1) .

و در روایت جابر که از “ صحیح مسلم “ منقول شد ، مذکور است :

استمتعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

و نیز جابر گفته :

کنا نستمتع بالقبضة ، کما سبق عن صحیح مسلم (3) .

و در حدیث جابر که از “ کنز العمال “ منقول شد ، مذکور است :

کنا نستمتع بالقبضة (4) .

و نیز در روایت جابر در “ کنز العمال “ مذکور است :

استمتعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی آخره (5) .

و در روایت ابوسعید که از “ کنز العمال “ منقول شد ، مسطور است :


1- صحیح مسلم 4 / 131 .
2- صحیح مسلم 4 / 131 .
3- صحیح مسلم 4 / 134 .
4- کنز العمال 16 / 523 .
5- کنز العمال 16 / 523. سه سطر گذشته در [ الف ] اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 18

کان أحدنا یستمتع علی القدح سویقاً (1) .

و در روایت ابن مسعود که در “ کنز العمال “ مسطور است ، مذکور است :

ورخّص لنا أن یستمتع أحدنا بالمرأة (2) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

استمتع ابن حریث وابن فلان کلاهما . . إلی آخره (3) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

مالک والشافعی ، عن عروة ، عن خولة بنت حکم : دخلت علی عمر بن الخطاب ، فقالت : إنّ ربیعة بن أُمیة استمتع بامرأة مولّدة ، فحملت منه ، فخرج ‹ 1144 › عمر یجرّ رداءه فزعاً ، فقال : هذه المتعة ولو کنت تقدّمت فیه لرجمت (4) .

پس از این روایات عدیده اطلاق ( استمتاع ) بر ( متعه ) ثابت است .

حیرت است که اولیای ناصب اعور به مقابله این روایات چه خواهند کرد ، آیا معاذ الله تغلیط افضل معصومین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و صحابه مکرمین هم خواهند کرد ; یا ناچار اعتراف به مزید شناعت انکار دلالت ( استمتاع ) بر ( متعه ) خواهند نمود ؟ !


1- کنز العمال 16 / 526 .
2- کنز العمال 16 / 527 .
3- کنز العمال 16 / 518 .
4- [ الف ] صفحه : 252 کتاب النکاح من فقهیّات عمر جلد ثانی . [ ازالة الخفاء 2 / 218 ] .

ص : 19

و علاوه بر ثبوت اطلاق ( استمتاع ) بر ( متعه ) (1) در احادیث و روایات از کلمات اکابر فقها و مفسرین سنیه هم ظاهر است که ( استمتاع ) به معنای ( متعه ) است .

و در “ عنایة شرح هدایه “ تصنیف محمد بن محمد بن (2) احمد حنفی - که از اکابر فقها و محققین ایشان است - مذکور است :

والنکاح الموقت باطل ، مثل أن یتزوّج امرأة بشهادة شاهدین [ إلی ] (3) عشرة أیام .

والذی یفهم من عبارة المصنف . . . فی الفرق بینهما شیئان :

أحدهما : وجود لفظ یشارک المتعة فی الاشتقاق ، کما ذکرنا آنفاً فی نکاح المتعة .

والثانی : شهود الشاهدین فی النکاح الموقت مع ذکر لفظ ( التزویج ) أو ( النکاح ) ، وأن تکون المدة معیّنة .

وقال زفر : هو صحیح لازم ; لأن التوقیت شرط فاسد لکونه مخالفاً لمقتضی عقد النکاح ، والنکاح لا یبطل بالشروط الفاسدة .

ولنا : إنّه أتی بمعنی المتعة بلفظ ( النکاح ) ; لأن معنی المتعة هو : الاستمتاع بالمرأة لا بقصد مقاصد النکاح ، وهو موجود فیما نحن


1- در [ الف ] به اندازه نصف سطر سفید است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( و بن ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 20

فیه ; لأنها لا تحصل فی مدة قلیلة ، والعبرة فی العقود للمعانی دون اللفظ ، ألا تری الکفالة بشرط براءة الأصل (1) حوالة ، والحوالة بشرط مطالبة الأصل (2) کفالة (3) .

از این عبارت ظاهر است که ( متعه ) عین ( استمتاع ) است .

و در عبارت ابن الهمام - که میآید - مذکور است :

قال شیخ الاسلام . . . - فی الفرق بینه وبین نکاح الموقت - : أن یذکر الموقت بلفظ النکاح والتزویج ، وفی المتعة : أتمتع أو أستمتع . (4) انتهی .

و در “ تفسیر نیشابوری “ در تفسیر آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ . . ) (5) إلی آخر الآیة ، مذکور است :

قیل : المراد بها حکم المتعة ، وهی أن یستأجر الرجل المرأة بمال معلوم إلی أجل معلوم لیجامعها . سمّیت : متعة ; لاستمتاعه بها


1- فی المصدر : ( الأصیل ) .
2- فی المصدر : ( الأصیل ) .
3- [ الف ] کتاب النکاح محرمات الزوجیة . [ شرح العنایة علی الهدایة 3 / 248 ] .
4- فتح القدیر 3 / 246 .
5- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 21

أو لتمتیعه لها بما یعطیها . . إلی آخره (1) .

و اطلاق ( مستمتع بها ) بر زن متعه کراراً در عبارت “ منبع البیان “ که مخاطب در حاشیه باب فقهیات آورده - کما سبق (2) - واقع است . . إلی غیر ذلک ممّا لا یخفی .

و لطیف تر آن است که به سبب مزید ظهور صحت اطلاق ( استمتاع ) بر ( متعه ) و نهایت شیوع آن ، خود اعور هم قبل از این اطلاق ( مستمتع بها ) بر زوجه متعه نموده ، نهایت شناعت منع و انکار خود ثابت کرده است ، چنانچه قبل از این گفته :

ومنها : حلّ المتعة محتجّین بدلیلین :

أحدهما : أنها کانت زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وردّ بأنها کانت من أحکام الجاهلیة ، کالخمر ، ونکاح الأُختین ، وزوجة الأب . . ونحو ذلک ، وطرأ علیها الإسلام ، فاستمرّت إلی حین نزول الناسخ کما فی غیرها من الأحکام کالخمر ونحوه . ‹ 1145 › والناسخ فی القرآن موضعان :

الأول : قوله تعالی : ( وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إلاّ عَلی


1- غرائب القرآن 2 / 392 .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 523 .

ص : 22

أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ الْعادُونَ ) (1) ، لم یبح الله تعالی فی الآیة المذکورة غیر الزوجة وملک الیمین ، وحرّم غیرهما بقوله : ( فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ الْعادُونَ ) (2) .

قالوا : المستمتع بها زوجة . قلنا : الزوجة یلحقها الطلاق ، ولها نصف المسمّی قبل الدخول وجمیعه بالدخول ، ویحرّمها الطلاق ثلاث مرّات ، ویحتاج بالعود إلی الأول إلی محلّل ، ویحتاج بالفرقة إلی ذوی عدل عند الرافضة ، ویحتاج بالبائن إلی الإذن ، وبالرجعی دون الإذن . . وغیر ذلک من الأحکام ، والمستمتع بها لیست کذلک ، فانتفت أن تکون زوجة (3) .

پس بطلان خرافه اعور و کذب و بهتان او در نفی اطلاق ( استمتاع ) بر ( متعه ) - حسب تصریح خودش - ثابت گردید که اطلاق ( مستمتعٌ بها ) بر زوجه متعه نموده ، پس در اطلاق ( استمتاع ) بر ( متعه ) و اراده فعل متعه از ( اسْتَمْتَعْتُم ) (4) ریبی نماند .


1- المؤمنون ( 23 ) : 5 - 8 .
2- المؤمنون ( 23 ) : 8 .
3- [ الف ] صفحه : 324. [ رساله اعور : عنه الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ حسن بن محمد المهلبی الحلی : 116 - 118 ، ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 ) ] .
4- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 23

بار الها ! مگر آنکه به مزید ابتلا به ضیق خناق ادعای افتراق در لفظ ( استمتعتم ) و ( مستمتع بها ) نمایند که اراده زوجه متعه از لفظ ( مستمتع بها ) جایز دانند ، و از صحت اراده متعه از لفظ ( استمتعتم ) و ( استمتاع ) امتناع نمایند !

فهل هذا إلاّ أُضحوکة من عجائب الأضاحیک ، والله العاصم من کلّ قول شنیع ، وهزل رکیک .

و تعدید ناصب اعور متعه را از احکام جاهلیت و تشبیه آن به خمر و نکاح اختین و زوجه اب ; محض جاهلیت شنیعه و عصبیت قبیحه است ، چه مشروعیت متعه به ارشادات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت است ، کما سبق نموذجها ، پس حکمی که به امر و ارشاد آن حضرت ثابت باشد ، آن را از احکام جاهلیت وانمودن در حقیقت نسبت جاهلیت به مُزیل جاهلیت کردن است .

الحق که ناصب اعور در این مقام داد کمال خلط و خبط و نهایت مجانبت از لغت و حدیث و قرآن داده که اینجا منعِ صحتِ اراده متعه از استمتاع کرده ، و بعد از این به بعض آیات کریمه - که به معرض تخویف و تهدید کفار است - استدلال بر حرمت متعه نموده ، چنانچه گفته :

ص : 24

پاسخ استدلال اعور بر تحریم متعه به : ( کُلُوا وَتَمَتَّعُوا ) و ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا )

الموضع الثانی : قوله تعالی : ( کُلُوا وَتَمَتَّعُوا قَلِیلاً إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ ) (1) وقوله تعالی : ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ) (2) . . وأمثال ذلک کثیر فی القرآن ، وهذا صریح فی تحریم التمتّع .

فإن قیل : هذا لیس فی هذا المعنی خاصّة .

قلنا : دخل فی عمومه (3) .

محتجب نماند که استدلال ناصب اعور به قول او تعالی : ( کُلُوا وَتَمَتَّعُوا ) (4) و آیه : ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا ) (5) بر تحریم متعه در حقیقت احیای سنت کفار و حمایت جاهلیت آن اشرار است که آیات الهی را بلاتدبر و تأمل بر محامل (6) فاسده حمل نموده ، زبان طعن بر اسلام میگشادند ، چنانچه ابن الزبعری ملعون به آیه : ( إِنَّکُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ ) (7)


1- المرسلات ( 77 ) : 46 .
2- الحجر ( 15 ) : 3 .
3- رساله اعور : عنه الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ حسن بن محمد المهلبی الحلی : 116 ، ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 ) .
4- المرسلات ( 77 ) : 46 .
5- الحجر ( 15 ) : 3 .
6- در [ الف ] اشتباهاً : ( محافل ) آمده است .
7- الأنبیاء ( 21 ) : 98 .

ص : 25

استدلال کرده بر آنکه - معاذ الله - از آن تعذیب ملیکه و عزیر (1) و مسیح - علی نبیّنا وآله وعلیهم السلام - لازم میآید (2) ، و این استدلال ‹ 1146 › ناصب نهایت مانا (3) و مشابه به این استدلال است ، بلکه اقبح و افحش از آن است ، و هیچ عاقلی که ادنی بهره از شعور و ادراک داشته باشد ، راضی به این خرافه و سفاهت نخواهد شد که کمال شناعت و بطلان آن به وجوه عدیده ظاهر است :

اول : آنکه تمتع به معنای عقد متعه در عموم تمتعِ لغوی داخل نیست ; زیرا که اطلاق تمتع لغوی بر عقد از قبیل مجاز است ، من قبیل إطلاق المسبّب علی السبب ، پس تمتع به معنای عقد متعه ، مجاز لغوی و حقیقت شرعی است مثل اطلاق صلات بر ارکان مخصوصه ، و چنانچه از تحریم معنای صلات لغوی در بعض مواقع - مثل دعا برای کفار - تحریم صلات شرعی لازم نمیآید ، همچنین از ذمّ تمتع لغوی در این مقام ، تحریم تمتع شرعی لازم نخواهد آمد ، و نیز صوم لغوی در بسیاری از مقامات حرام است ، مثل سکوت در مقام وجوب تکلم ، و نیز حج به معنای لغوی جاها ممنوع است ، مثل قصد شرک و زنا ، پس لازم آید - بنابر توهم باطل اعور اکفر - که دین


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عزیز ) آمده است .
2- مراجعه شود به : تفسیر قرطبی 11 / 343 ، تفسیر ابن کثیر 4 / 141 - 142 .
3- یعنی : مانند .

ص : 26

اسلام برهم شود ، و صلات و صوم و حج - که از اصول عبادات اند - ناجایز و حرام گردند !

دوم : آنکه اگر مراد از تمتع ، تمتع عام باشد ، لازم آید که وقاع به نکاح دائمی هم حرام شود ; زیرا که وقاع به نکاح دائمی نیز از اقسام تمتع لغوی است ، بلکه بنابر این لازم آید حرمت جمیع اقسامِ معایش و مآکل و ملابس و مساکن ، و علی الخصوص تحریم اکل مقدم تر از همه ثابت شود که لفظ ( کلوا ) و ( یأکلوا ) در هر دو آیه موجود است ، پس ناصب اعور را میبایست که اولا فتوا به حرمت اکل علی الاطلاق میداد و جمیع اطعمه مباحه را حرام میساخت ، همچنین جمیع انواع و اقسام مباحات تلذّذ و تنعّم را ناجایز میگردانید ، بعد از آن این حرف واهی بر زبان میآورد !

سوم : آنکه خطاب در این هر دو آیه به کفار است ، چنانچه پر ظاهر است ، و مع هذا مفسرین هم به آن تصریح کرده اند ، در “ تفسیر کبیر “ مسطور است :

أمّا قوله تعالی : ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ) (1) ففیه مسائل :

المسألة الأولی : المعنی : دع الکفار یأخذوا حظوظهم من


1- الحجر ( 15 ) : 3 .

ص : 27

دنیاهم ، فتلک خلاقهم ، ولا خلاق لهم فی الآخرة (1) .

و سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :

أخرج ابن أبی حاتم ، عن ابن زید . . . - فی قوله : ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا . . ) (2) إلی آخر الآیة - قال : هؤلاء الکفرة (3) .

و در “ تفسیر کشاف “ مسطور است :

( کُلُوا وَتَمَتَّعُوا ) (4) حال من ( المُکَذِّبین ) (5) أی الویل ثابت لهم فی حال ما یقال لهم : ( کُلُوا وَتَمَتَّعُوا ) .

فإن قلت : کیف یصح أن یقال [ لهم ] (6) ذلک فی الآخرة ؟

قلت : یقال لهم ذلک فی الآخرة إیذاناً بأنهم کانوا فی الدنیا أحقّاء بأن یقال لهم ، وکانوا من أهله ، تذکیراً بحالهم السمجة ، وبما جنوا علی أنفسهم من إیثار المتاع القلیل علی النعیم والملک الخالد . وفی طریقته قوله :


1- [ الف ] آیة : ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا . . ) إلی آخره من السورة الحجر من الجزء الرابع عشر . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 19 / 154 ] .
2- الحجر ( 15 ) : 3 .
3- [ الف ] نشان سابق . [ الدرّ المنثور 4 / 94 ] .
4- المرسلات ( 77 ) : 46 .
5- المرسلات ( 77 ) : 45 .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 28

إخوتی لا تبعدوا أبداً * وبلی والله قد بعدوا یرید : کنتم أحقّاء فی حیاتکم بأن یدعی لکم بذلک ، وعلّل ذلک بکونهم مشرکین (1) دلالةً علی أن کل مجرم ما له إلاّ الأکل والتمتّع أیاماً قلائل ، ثم البقاء فی الهلاک أبداً .

ویجوز أن یکون ( کُلُوا وَتَمَتَّعُوا ) (2) کلاماً مستأنفاً خطاباً للمکذّبین فی الدنیا (3) .

و هرگاه ثابت شد که خطاب در این ‹ 1147 › هر دو آیه به کفار است ، پس اگر - به فرض باطل و محال و تقدیر غیر واقع و ناجایز - تحریم متعه از آن ثابت شود ، در حق کفار ثابت خواهد شد ، و تجویز و تحلیل متعه در احادیث و روایات به خطاب اهل اسلام متحقق شده ، و از تحریم چیزی در حق کفار لازم نمیآید تحریم آن در حق مسلمین ، گو به تحلیل آن نصّ واقع نشود ، چه جا که از تحریم امری برای کفار ، تحریم آن در صورت منصوص الجواز بودنش لازم آید ، وهذا فی غایة الظهور ، مگر نمیبینی که حق تعالی از صلات بر منافقین منع فرموده است ، قال الله تعالی : ( وَلا تُصَلِّ عَلی أَحَد مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ ) (4) و از منع صلات بر منافقین ، منع آن بر اهل اسلام لازم


1- فی المصدر : ( مجرمین ) بدل ( مشرکین ) ، ولم ترد فی المصدر کلمة : ( دلالة ) .
2- المرسلات ( 77 ) : 46 .
3- الکشاف 4 / 205 .
4- [ الف ] سوره توبه ، جزء دهم ، رکوع 11. [ التوبة ( 9 ) : 84 ] .

ص : 29

نمی آید (1) ، پس چه عجب است که ناصب اعور صلات را بر مؤمنین و مسلمین نیز - به سبب منع آن در حق کفار - حرام سازد و شریعتی دیگر در اسلام آغازد ! !

چهارم : آنکه مراد از اکل و تمتع در آیه : ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا ) (2) به قرینه ( یُلْهِهِمُ الاَْمَلُ ) (3) آن اکل و تمتع است که مقتضی امر ناروا و مانع از اتباع امر خدا باشد ، پس اگر در تمتع ، متعه داخل هم باشد ; باز هم ذمّ مطلق متعه ثابت نخواهد شد ، بلکه ذمّ متعه مخصوص که موجب فساد گردد و آن مثل ذمّ نکاحی است که مستلزم قبائح و مفاسد باشد .

در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر این آیه مذکور است :

المسألة الثالثة : دلّت الآیة علی أن إیثار التلذّذ والتنعم بما یؤدّی إلیه طول الأمل ، لیس من أخلاق المؤمنین .

وعن بعضهم : التمرّغ فی الدنیا من أخلاق الهالکین . . إلی آخره . (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- الحجر ( 15 ) : 3 .
3- الحجر ( 15 ) : 3 .
4- [ الف ] آیة ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا . . ) إلی آخره من السورة [ کذا ] الحجر [ ( 15 ) : 3 ] من الجزء الرابع عشر . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 19 / 155 ] .

ص : 30

از این عبارت ظاهر است که از این آیه ذمّ و لوم تلذّذ وتنعّم به چیزی که مؤدی شود به آن ، طول امل ثابت میشود نه ذمّ مطلق تلذّذ و تمتّع .

پنجم : آنکه اثبات دخول متعه در تمتع در آیه : ( ذَرْهُمْ ) (1) حسب مذهب ائمه و اسلاف سنیه مستلزم ثبوت تجویز و تحلیل متعه است ; زیرا که حسب زعم اسلاف مغفّلین سنیه - که العیاذ بالله قبائح عظیمه بر او تعالی ثابت میکنند - امر ( ذَرْهُمْ ) برای تجویز و اذن است ، عجب که ناصب خائب و معاند کاذب بر مذهب اسلاف و مقتدایان خود هم اطلاع ندارد ، و باز همت به مناظره و مقابله اهل حق میگمارد ، و کلام الهی را بر محمل باطلِ عند السنیة و الشیعه فرو میآرد ، و از وعید شدید : « من فسّر القرآن برأیه فلیتبوء مقعده من النار (2) » نمیهراسد !

در “ تفسیر کبیر “ مذکور است :

المسألة الثانیة : احتجّ أصحابنا بهذه الآیة علی أنه تعالی قد یصدّ عن الإیمان ، ویفعل بالمکلف ما یکون له مفسدة فی الدین ، والدلیل علیه أنه تعالی قال لرسوله : ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا


1- الحجر ( 15 ) : 3 .
2- التوحید للشیخ الصدوق : 90 ، وسائل الشیعة 27 / 189 ، بحارالأنوار 3 / 223 و 30 / 512 ، عن المشکاة والمصابیح ، عن الترمذی .

ص : 31

وَیُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ ) (1) فحکم بأن إقبالهم علی التمتع واستغراقهم فی طول الأمل یلهیهم عن الإیمان والطاعة ، ثم إنه تعالی أذن لهم فیها .

قالت المعتزلة : لیس هذا إذن وتجویز ، بل هذا تهدید وتخویف ووعید .

قلنا : ظاهر قوله : ( ذَرْهُمْ ) إذن ، أقصی ما فی الباب انه تعالی نبّه علی أن إقبالهم علی هذه الأعمال یضرّهم فی دینهم ، وهذه عین ما ذکرناه من أنه تعالی أذن فی شیء مع أنه نصّ علی کون ذلک الشیء مفسدة لهم فی الدین (2) .

ششم : آنکه اگر از این همه خدشات و مباحث قطع نظر کنیم و تسلیم نماییم که متعه در این هر دو آیه داخل است ، و از آن منع آن ثابت میشود ; به سبب دلالت عموم ، باز هم ‹ 1148 › چونکه دلائل تجویز و تحلیل خاصّ است و این دلیل عام ، مقتضای قاعده اصولیه که جهابذه فقها و محدّثین و مفسرین بر آن عمل دارند ، تقدیم خاص بر عام ، و تحکیم مقیّد بر مطلق


1- الحجر ( 15 ) : 3 .
2- [ الف ] صفحة : 172 ، آیة ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا . . ) إلی آخرها من السورة [ کذا ] الحجر [ ( 15 ) : 3 ] من الجزء الرابع عشر الرکوع الأول من رکوع السورة . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 19 / 155 تذکر : در حاشیه [ الف ] آدرس اشتباهاً تکرار شده است ] .

ص : 32

است ; پس در این صورت هم این عموم ، مانع از عمل بر دلالت دلائل خاصه نخواهد شد ، بلکه تخصیص عام و تقیید مطلق به این دلائل لازم و واجب خواهد بود ، مگر چون ناصب اعور نه بر فن اصول اطلاع دارد و نه به حدیث و فقه و تفسیر (1) ، آنچه میخواهد مجنونانه بر زبان میآرد .

هفتم : آنکه اگر از این قاعده اصولیه هم قطع نظر کنیم و به تقدیم خاص بر عام [ هم ] کاری نداریم ، بلکه این هر دو آیه را منافی و معارض دلائل خاصه پنداریم ، باز هم ضرری به اهل حق و نفعی به اهل خلاف نمیرساند ، و گلوی امامشان از طعن و ملام نمیرهاند ; زیرا که هر دو آیه مکی هستند ، و چون تحلیل متعه در مدینه منوره حتماً و قطعاً ثابت است ، این تحریم منسوخ خواهد بود و نسخ متقدم ، متأخر را معنایی ندارد .

هشتم : آنکه اگر از تقدم نزول این هر دو آیه هم قطع نظر کنیم ، و دلالت این هر دو آیه وماشابههما (2) بر تحریم متعه - علی فرض غیر الواقع - مسلم نماییم ، باز هم نفعی به ایشان نمیرسد ; چه اثبات تأخر نزول این هر دو آیه از تحلیل متعه بر ذمّه ایشان است ، و به غیر اثبات تأخر فائده به ایشان نمیرسد ، چنانچه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در ردّ ادعای نسخ فسخ حج تقریر


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( میآرد ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شابهها ) آمده است .

ص : 33

کرده ، کما سیجیء إن شاء الله تعالی (1) .

و از افاده سبکی که در ما بعد میآید نیز ظاهر است که : ظنّ تأخر هم برای اثبات نسخ کافی نمیشود (2) ، چه جا که ظنّ هم مفقود باشد و به محض احتمال تمسک کرده شود .

ولنعم ما أفاد فی الأنوار البدریة فی جواب الأعور الناصب (3) - عذّبه الله بعذاب واصب ، وهمٍّ ناصب - [ حیث قال ] :

وأیضاً ; ما ذکره فی أول شبهته (4) الأُخری - التی عبّر عنها


1- حیث قال : فأمّا العذر الأول وهو النسخ ، فیحتاج إلی أربعة أُمور لم یأتوا منها بشیء : إلی نصوص أُخر ; ثم تکون تلک النصوص معارضة لهذه ; ثم تکون مع المعارضة مقاومة لها ; ثم یثبت تأخّرها عنها . ( زاد المعاد 2 / 187 )
2- از طبقات الشافعیة الکبری 2 / 91 - 92 خواهد آمد .
3- حیث قال الأعور : فی قوله : والناسخ فی القرآن موضعان : الأول : قوله تعالی : ( وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ) . الموضع الثانی : ( کُلُوا وَتَمَتَّعُوا قَلِیلاً إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ ) ، وقوله : ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ) . قأمثال ذلک کثیر فی القرآن ، وهذا صریح فی تحریم التمتّع . فان قیل : هذا لیس معیّناً کذا قرئت فی هذا المعنی . قلنا : دخل فی عمومه . انظر : الأنوار البدریة : 117 - 116 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( شبهة ) آمده است .

ص : 34

بالموضع الثانی - ، فبطلانه ظاهر ، ولا یخفی علی من له أدنی فطانة ما ارتکب فیه من الهجر .

وأقبح من هذا قول الناصب الشقی : ( وهذا صریح فی تحریم التمتع ) مع (1) بعده عن التصریح .

وقوله : ( دخل فی عمومه ) . کذب ظاهر ، وإلاّ لزم نسخ العقد الدائم أیضاً ; لأن الانتفاع والالتذاذ فیه أکثر ، بل جمیع أنواع التمتع من الأکل والشرب . . وغیرهما ، [ و ] (2) بطلانه ظاهر .

وأیضاً ; ما ذهب إلیه الناصب الشقی من هذا الرأی الغبی لم یذهب إلیه أحد من المفسرین ، وهو أقلّ من أن یکون من المستنبطین !

ویؤید ذلک ما ذکرت لک من کلام صاحب التقریب من أنه لیس فی القرآن ما یتعلق به فی نسخ نکاح المتعة (3) .


1- در [ الف ] کلمه : ( مع ) خوانا نیست .
2- الزیادة من المصدر .
3- نقله عن صاحب التقریب أیضاً البیاضی فی الصراط المستقیم 3 / 270 ، والکتاب الذی نقلا عنه هو کتاب الناسخ والمنسوخ کما صرّح بذلک البیاضی فی الصراط المستقیم 3 / 286 ، والمهلبی فی الأنوار البدریة قبل ذلک - فی صفحة : 117 - . ولعلّ المراد من صاحب التقریب وصاحب الناسخ والمنسوخ هو الحصار المغربی حیث لم نجد فی علمائهم من له کتابی التقریب والناسخ والمنسوخ إلاّ هو وابن حزم الظاهری ، ولیس هذا الکلام فی کتاب ابن حزم ، بل فیه ما ینافیه ، فاحتملنا قویاً أن یکون المراد منه الحصار المغربی . قال الصفدی : الحصار المغربی ; علی بن محمد بن محمد بن إبراهیم بن موسی أبوالحسن الفقیه الخزرجی الإشبیلی الفاسی ، المعروف ب : الحصار ، کان إماماً فاضلاً ، کثیر التصنیف فی أصول الفقه ، وصنّف کتابا فی الناسخ والمنسوخ ، والبیان فی تنقیح البرهان ، وأرجوزة فی أصول الدین ، شرحها فی أربع مجلدات ، وتقریب المدارک فی رفع الموقوف ووصل المقطوع من حدیث مالک ، اختصر فیه بعض کتاب التمهید لابن عبد البر وتوفی سنة إحدی عشرة وست مائة . انظر : الوافی بالوفیات 22 / 83. وقال الذهبی : علی بن محمد بن محمد بن إبراهیم بن موسی الفقیه أبو الحسن الخزرجی ، الإشبیلی ، ثم الفاسی ، المعروف ب : الحصار ، أخذ عن : أبی القاسم بن حبیش ، وأبی عبدالله محمد بن حمید ، وکان إماماً فاضلاً ، کثیر التصانیف ، بارعاً فی أصول الفقه ، حجّ وجاور ، وصنّف فی أصول الفقه کتاباً فی الناسخ والمنسوخ ، وکتاب البیان فی تنقیح البرهان ، وله أرجوزة فی أصول الدین شرحها فی أربع مجلدات . وله شعر حسن ، روی عنه زکی الدین المنذری ، وقال : توفّی بالمدینة النبویة فی شعبان . وأجاز لابن مسدی ، وقال : وقفت له علی کتاب سماه : تقریب المدارک فی رفع الموقوف ووصل المقطوع من حدیث مالک ، اختصر فیه بعض معانی کتاب التمهید لابن عبد البر . لاحظ : تاریخ الإسلام 44 / 78 .

ص : 35

وأیضاً ; ما ذکره من قوله : ( ذَرْهُمْ ) وقوله : ( کُلُوا . . ) إلی آخر الآیتین ، فإنهما مکیّتان إجماعاً ; لأن إحداهما فی سورة الحجر (1)


1- الحجر ( 15 ) : 3 .

ص : 36

والأُخری فی سورة والمرسلات (1) ، وهما مکیّتان بلا خلاف ، فیکون الأمر فی الإستدلال بهما بالعکس ، فکیف یقول الجاهل [ الغبی ] (2) الناصب الشقی : ( إنه نصّ صریح فی تحریم المتعة ) ؟ ! وهل [ قوله ] (3) هذا إلاّ جهل محض وزندقة ظاهرة ، لقوله فی القرآن المجید برأیه الخامل ، وبلا نظر فی تاریخ النزول لیعلم جهله فیما یعول (4) .

ولقد وبّخ الله سبحانه أقواماً مثله قبح منهم فعالهم ومقالهم بقوله : ( أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ ‹ 1149 › عَلی قُلُوب أَقْفالُها ) (5) .

وقول الناصب : ( لأن اسمها : متعة ، ما اسمها استمتاع ! ) .

باطل مردود ; لأن ( سین ) الاستفعال هنا ( سین ) الطلب ، فلا تأثیر لها فی نفی معنی التسمیة ، وکان یجب علی الناصب أن یفسّر قوله تعالی : ( وَاسْتَشْهِدُوا ) (6) بأن یقول : اسمه : إشهاد (7) ،


1- المرسلات ( 77 ) : 46 .
2- الزیادة من المصدر ، وفی [ الف ] هنا بیاض بقدر کلمة .
3- الزیادة من المصدر ، وفی [ الف ] هنا بیاض بقدر کلمة .
4- فی المصدر : ( وهلاّ نظر فی تاریخ النزول لیعلم بجهله فیما یقول ) .
5- النساء ( 4 ) : 82. وهنا زیادة إشکال أورد علی کلام للأعور ، حذفها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیها .
6- البقرة ( 2 ) : 282 ; النساء ( 4 ) : 15 .
7- فی المصدر : ( شهادة ) .

ص : 37

ما اسمه استشهاد ، ولکن لا یخفی علی عاقل ما فیه .

وأیضاً ; فإن فی قول الناصب ردّاً علی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وعلی الرواة للمتعة - من الصحابة وغیرهم - بدلیل ما أخرجه البخاری ومسلم فی صحیحهما من حدیث جابر وسلمة ، وقولهما فیه : ( أذن لکم أن تستمتعوا ) (1) ، فقد أتی بالسین . فیجب علی قول الناصب اللعین ألاّ تکون متعة ، وهو ظاهر البطلان .

ومثله ما ذکره صاحب التقریب - أیضاً - قال :

أخرج مسلم - أیضاً - حدیث سبرة بن معبد : أنه کان مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : یا أیها الناس ! إنّی قد کنت أذنت لکم فی الاستمتاع من النساء .

فأتی بالسین ، قبح الله هذا الناصب ، وهل أحد ممّن له أدنی ملامسة بالعلم یستحسن لنفسه مثل هذه [ المقالة ] (2) الشنیعة أو یرضی بها ؟ ! (3) و چون خواجه کابلی بر مزید شناعت انکار اطلاق ( استمتاع ) بر ( متعه ) به تنبیه اصحاب کرام - که جواب هفوات اعور نوشته اند - متنبه شد ، رو از این


1- صحیح بخاری 6 / 129 ، صحیح مسلم 4 / 130 .
2- الزیادة من المصدر ، وفی [ الف ] هنا بیاض بقدر کلمة .
3- الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ حسن بن محمد المهلبی الحلی : 117 - 118 ، ( نسخة مصورة من مرکز إحیاء التراث الإسلامی ، برقم 545 ) .

ص : 38

انکار واضح تافته ، ردّ استدلال اهل حق به عنوان دیگر نموده که دلالت ظاهره دارد بر نهایت مجانبت (1) او از علم اصول ، و غایت بعد او از تحقیقات اکابر فحول ، حیث قال - فی بیان الوجه الثانی من وجهی الاستدلال بآیة ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ . . ) (2) إلی آخر الآیة - :

الثانی : إن المتعة بمعنی : العقد الموقت - الذی لم یحضره ولی ولا شاهد - حقیقة شرعیة ، وفی غیره مجاز ، فلو حمل علی غیر المتعة لزم المجاز ، ولا یصار إلیه من غیر ضرورة ، وهو باطل ; لأن کون المتعة حقیقة شرعیة ممنوع لاحتمال أن یکون حقیقة لغویة أو عرفیة ، وإنّما یثبت ذلک لو ثبت أن هذا العقد لم یکن فی الجاهلیة أو کان ولم یکن مسمّی بهذا اللفظ ، ودون اثبات ذلک خرط قتاد ; ولأن المراد من النساء : المتزوّجات ، ومن التمتع منهنّ : التمتع بالوطی بالنکاح ، فإن العموم مسوق لبیان ما أحلّ من النساء بالنکاح ، وإیتاء ما فرض لهنّ من مهورهنّ ، وجواز حطّها کلّها أو بعضها بالتراضی ، وبملک الیمین وما حرم منهنّ ; ولأن قوله - عزّ من قائل - : ( مُحْصِنِینَ ) ، نصّ علی أن المراد بالاستمتاع : الوطی بالنکاح دون المتعة ، فإن المتمتّعة لیست بمحصنة ، فلا یجوز الاستدلال به علی الإباحة ، ولا یجوز حمل الإحصان علی التعفّف ;


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مجانینت ) آمده است .
2- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 39

لأن الإحصان لفظ شرعی معناه : تحصین النفس عن الوقوع فی الزنا بالتزوّج ، وهو بهذا المعنی حقیقة شرعیة وفی غیره مجاز ، وهو الذی یثبت معه الرجم (1) .

و این کلام صریح الفساد و مختل النظام است ; زیرا که - علاوه بر آنکه نفی حضور ولی رأساً از عقد موقت غیر صحیح [ است ] - هرگاه متعه در عقد مخصوص حقیقت لغویه یا عرفیه باشد باز هم مطلوب اهل حق بلا کلفت حاصل است و توهمات مخالفین زائل ، پس نفی حقیقت شرعیه و التزام حقیقت لغویه یا ‹ 1150 › عرفیه نفعی به مخالفین نخواهد داد .

و بودن عقد متعه در جاهلیت و مسمی بودن به این اسم ، منافاتی با ثبوت حقیقت شرعیه ندارد ، عجب که کابلی هنوز معنای حقیقت شرعیه هم نفهمیده ، بلا تدبر و تأمل آستین به مناظره اهل حق بر چیده .

و ادعای اراده نکاح دائمی (2) از استمتاع نه متعه ، به سیاق کلام اندفاعش عن قریب دریافت میکنی .

و عجب که از ثبوت حقیقت شرعیه برای متعه و استمتاع امتناع میکند ، و بلا دلیل ادعای نص بودن ( مُحْصِنِینَ ) بر آنکه مراد از استمتاع وطی به نکاح است ، مینماید ، و حمل احصان [ را ] بر تعفف باطل میداند ، و ادعای حقیقت شرعی برای آن مینماید ، حال آنکه ائمه سنیه در این آیه احصان را به عفاف تفسیر کرده اند .


1- الصواقع ، ورق : 270 - 271 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 40

بالجمله ; ادعای کابلی حقیقت شرعی [ را ] برای لفظ ( احصان ) در تکذیب او - که نفی حقیقت شرعی برای لفظ ( متعه ) نموده - کافی است ; چه استعمال ( متعه ) و ( استمتاع ) در عقد مخصوص زیاده تر شائع و ذائع است ، به نسبت اطلاق ( احصان ) بر معنای مذکور و لا اقل مساوی آن است .

و تحصین نفس عن الوقوع فی الزنا بالتزوّج ، بر متعه هم صادق میآید لظهور صدق التزوّج علی التمتّع ، کما ظهر .

ومع هذا کلّه نفی احصانی که با آن رجم ثابت شود از متمتع ، اجماعی اهل حق نیست بلکه مختلف فیه است ، بعض نفی کرده اند و بعض به اثبات رفته ، فلا یتم الحجة علیهم .

و از طرائف آن است که از همین کلام کابلی - حسب افاده مخاطب - حقیقت بودن متعه در عقد مخصوص ظاهر است ; زیرا که مراد از لفظ ( متعه ) در قول او : ( ولأّن قوله - عزّ من قائل - : ( مُحْصِنِینَ ) نصّ علی أن المراد بالاستمتاع الوطی بالنکاح دون المتعة ) ، بلا شبهه متعه نسا است ، پس ثابت شد که به لفظ ( متعه ) مطلق اراده متعه نکاح نموده .

و خود مخاطب به اراده نکاح دائمی از لفظِ ( نکاح ) مطلق در عبارت شیخ صدوق - طاب ثراه - استدلال کرده است بر آنکه زن متعه زوجه نیست ، و این استدلال تمام نمیشود مگر به این تقریب که چون شیخ صدوق از مطلق نکاح ، نکاح دائمی اراده کرده ، لهذا نکاح در نکاح دائمی منحصر باشد ، پس همچنین متعه هم در نکاح متعه منحصر باشد .

ص : 41

و در عبارت قاضی عیاض - که سابقاً از “ شرح مسلم نووی “ منقول شد - مذکور است : ( روی حدیث إباحة المتعة جماعة من الصحابة ) (1) ، و مراد از ( متعه ) در این قول متعة النساء است ، پس این قول هم حسب افاده مخاطب دلالت کند بر آنکه متعه محصور است در متعه نکاح .

و عینی در “ عمدة القاری “ - کما سبق - گفته :

قال ابن عبد البرّ - فی التمهید - : أجمعوا علی أن المتعة نکاح لا إشهاد فیه ، وإنه نکاح إلی أجل یقع فیه الفرقة بلا طلاق ، ولا میراث بینهما . . إلی آخره (2) .

از این عبارت ثابت است که : بالاجماع معنای ( متعه ) ، همین نکاح متعه است ، پس منع کابلی ساقط است از اعتبار ، مخالف اجماع علمای اخیار ، والله ولی التوفیق والاستبصار .

و در روایت ترمذی - که خودِ مخاطب نقل کرده - نیز از لفظ متعه ، مطلق متعه نسا اراده شده ، حیث قال : ( إنّما المتعة فی أول الإسلام ) (3) ، پس این روایت هم حسب افاده مخاطب دلیل حصر متعه در متعه نسا باشد .

و از کلام مخاطب در باب فقهیات که در ما بعد إن شاء الله تعالی


1- شرح مسلم نووی 9 / 179 .
2- عمدة القاری 17 / 246 .
3- تحفه اثناعشریه : 304 .

ص : 42

منقول میشود ، نیز انحصار ( متعه ) در نکاح متعه ثابت است (1) .

و حمل ثعلبی و رازی و نیشابوری حدیث ‹ 1151 › عمران را بر متعه نسا با وصف اطلاق لفظ ( متعه ) در آن نیز دلیل صریح است بر آنکه : معنای حقیقی ( متعه ) همین نکاح متعه است (2) .

ولله الحمد که مسلم بن الحجاج نیز حمل ( استمتاع ) مطلق در روایت جابر - که در دلیل اول مذکور شد - بر نکاح متعه نموده ، کما علمت (3) .

و نووی هم موافقت با او کرده (4) .

وفی ذلک کفایة للمستبصرین ، وغنیة للمسترشدین ، والحمد لله ربّ العالمین علی إبطال شبهات المرتابین ، وقمع خرافات المبطلین .

و مخاطب با آن همه بی مبالاتیها چون بر بطلان و هوان این مجازفت و عدوان کابلی که در منع ثبوت حقیقت شرعیه برای متعه و غیر آن بکار برده ، مطلع شده از ذکر آن استحیا نموده ، به خرافات دیگر دست انداخته .

و ابن الهمام در “ فتح القدیر شرح هدایه “ گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 256 ، بیان مطلب حدود 12 صفحه دیگر خواهد آمد .
2- تفسیر ثعلبی 3 / 287 ، تفسیر رازی 10 / 53 ، غرائب القرآن 2 / 392 .
3- صحیح مسلم 4 / 131 .
4- شرح مسلم نووی 9 / 183. و کذا فیما نقله القسطلانی عنه حیث قال : قال النّووی : فی استشهاد ابن مسعود بالآیة ، إنه کان یعتقد إباحة المتعة کابن عباس . ( ارشاد الساری 7 / 107 ) .

ص : 43

قوله : ( ونکاح المتعة باطل ) وهو أن یقول - لإمرأة خالیة من الموانع - : أتمتع بک کذا [ مدّة ] (1) عشرة أیام مثلا ، أو یقول : أیاماً ، أو متّعینی نفسک أیاماً ، أو عشرة أیام - أو لم یذکر أیاماً - بکذا من المال .

قال شیخ الإسلام . . . - فی الفرق بینه وبین النکاح الموقت - : أن یذکر الموقت بلفظ : ( النکاح ) و ( التزویج ) ، وفی المتعة : ( أتمتّع ) أو ( أستمتع ) . انتهی . یعنی : ما اشتمل علی مادّة متعة .

والذی یظهر مع ذلک عدم اشتراط الشهود فی المتعة ، وتعیین المدّة ، وفی الموقت الشهود وتعیینها ، ولا شکّ أنه لا دلیل لهؤلاء علی تعیین کون نکاح المتعة - الذی أباحه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثم حرّمه - هو ما اجتمع فیه مادة ( م ت ع ) للقطع من الآثار بأن المتحقق لیس إلاّ أنه أذن لهم فی المتعة ، ولیس معنی هذا : أن من باشر هذا المأذون فیه ، یتعیّن علیه أن یخاطبه بلفظ : ( أتمتّع ) ونحوه ، لما عرف من أن اللفظ إنّما یطلق ویراد معناه ، فإذا قیل : تمتّعوا من هذه النسوة ، فلیس مفهومه : قولوا : أتمتع بک ، بل : أوجدوا معنی هذا اللفظ ، ومعناه المشهور : أن یوجد عقداً علی امرأة لا یراد به مقاصد عقد النکاح من القرار للولد وتربیته ، بل إمّا إلی مدّة معینة


1- الزیادة من المصدر .

ص : 44

ینتهی العقد بانتهائها ، أو غیر معینة ; بمعنی بقاء العقد ما دمتُ معک إلی أن أنصرف عنک ، فلا عقد . .

والحاصل : أن معنی المتعة عقد موقت ینتهی بانتهاء الوقت ، فیدخل فیه ما بمادّة المتعة والنکاح الموقت أیضاً ، فیکون النکاح الموقت من أفراد المتعة ، وإن عقد بلفظ : ( التزویج ) ، وأحضر الشهود ، وما یفید ذلک من الألفاظ التی تفید التواضع مع المرأة علی هذا المعنی ، ولم یعرف فی شیء من الآثار لفظ واحد ممّن باشرها من الصحابة بلفظ : ( تمتّعت بک ) ونحوه . والله أعلم (1) .

در این عبارت در چند مقام از متعه مطلق ، اراده نکاح متعه کرده :

اول : قول او : ( وفی المتعة أتمتع أو أستمتع ) .

دوم : قول او : ( عدم اشتراط الشهود فی المتعة ) .

سوم : ( أُذن لهم فی المتعة ) .

چهارم : قول او : ( والحاصل : أن معنی المتعة . . ) إلی آخره .

پنجم : قول او : ( من أفراد المتعة ) .

پس این عبارت حسب افاده مخاطب به وجوه خمسه دلالت میکند بر آنکه : متعه منحصر است در نکاح متعه .

علاوه بر این از قول او : ( والحاصل : أن معنی المتعة عقد . . ) إلی آخره .


1- فتح القدیر 3 / 246 - 247 .

ص : 45

ظاهر است ‹ 1152 › که معنای متعه شرعاً همین عقد موقت است که منتهی میشود به انتهای وقت ، وهذا هو المطلوب .

و نیز از قول او : ( ومعناه المشهور . . ) إلی آخره ظاهر است که معنای مشهور تمتع که مضاف به نسا باشد ، ایجاد عقد مخصوص است ، و این هم برای اثبات مطلوب اهل حق - که اثبات لزوم حمل متعه وما یشتقّ منه عند الإضافة إلی النساء بر عقد مخصوص است - کافی و وافی است ، و از آن بطلان منع کابلی و امثال او نهایت ظاهر است .

و از قول او : ( للقطع من الآثار . . ) إلی آخره ثابت است که از آثار و احادیث - بالقطع والحتم والبتّ والجزم - ثابت است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصحاب را اجازه متعه داده ، پس اجازه متعه قطعاً و حتماً ثابت شد ، و امری که بالقطع والجزم به اعتراف مخالفین ثابت شود و اجماع اهل حق بر آن متحقق باشد ، هیچ عاقلی رکون به روایات اهل سنت در نسخ و تحریم آن نخواهد کرد که این روایات مختلف فیها است و تحلیل متعه متفق علیه .

و خود مخاطب در باب امامت تصریح کرده به آنکه : عاقل متفق علیه را اخذ میکند و مختلف فیه را ترک میکند ، و به این قاعده استدلال بر تصویب اهل سنت در اخذ روایات مدح خلفا کرده (1) ، پس اگر این روایات


1- تحفه اثناعشریه : 223 .

ص : 46

اهل سنت (1) سالم از جرح و قدح حسب قواعدشان میبود نیز لائق تشبث نبود ، چه جا که مقدوح و مجروح است ، کما علمت (2) .

و نیز در این عبارت اطلاق نکاح است بر متعه در دو مقام :

اول : ( نکاح المتعة باطل ) .

دوم : ( علی تعیین کون نکاح المتعة . . ) إلی آخره .

و اطلاق نکاح بر متعه بیشتر از آن است که احصا کرده شود تا آنکه خلیفه ثانی نیز اطلاق نکاح بر متعه فرموده ، کما سیجی عن شرح الشرح للتفتازانی (3) .

و عجب که با وصف این همه شهرت از تکذیب اکابر و مشایخ و اساطین خود ، بلکه تکذیب خلافت مآب نترسیده ، متعه را خارج از مصداق نکاح میسازند ، کما سبق .

وجه دوم : نزول آیه در جواز متعه به روایات فریقین

وجه دوم (4) : آنکه به روایات شیعه و سنی ثابت است که این آیه کریمه در جواز متعه نازل شده ، پس نزول آن در جواز متعه متفق علیه باشد ، و نزول


1- اشاره به روایات نسخ و تحریم متعه .
2- در اوائل طعن یازدهم گذشت .
3- حیث قال : أن عمر . . . کان یقول : ثلاث کنّ علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنا أُحرّمهنّ وأنهی عنهنّ : متعة الحجّ ، ومتعة النکاح ، وحیّ علی خیر العمل . لاحظ : شرح شرح العضدی ( شرح مختصر المنتهی الأصولی ) 2 / 363 - 364 .
4- یعنی وجه دوم از اشکالات کلام صاحب “ تحفه “ که گفته : ( و سابق معلوم شد که این آیه هرگز دلالت بر حلّ متعه نمیکند ) . مراجعه شود به حدود 35 صفحه قبل .

ص : 47

آن در غیر متعه مختلف فیه ، و ترجیح متفق علیه بر مختلف فیه بدیهی است . و مع هذا (1) خود مخاطب اعتراف کرده به آنکه عاقل متفق علیه را اخذ میکند و مختلف فیه را ترک مینماید ، چنانچه در باب امامت - در جواب دلیل چهارم از ادله عقلیه بر امامت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعد کلامی - گفته :

پس اهل سنت متفق علیه را اخذ نمودند ، و مختلف فیه را که محض شیعه - با وصف معلوم بودن حال روات ایشان - روایت میکنند ، طرح کردند ; لأن العاقل یأخذ بالمتفق علیه ، ویترک المختلف فیه . (2) انتهی .

عجب که چگونه در این مقام و دیگر مقامات خود را از جمله عقلا خارج ساخته ، به اخذ مختلف فیه و ترک متفق علیه پرداخته ، خود را به زمره سفهای معاندین و مکابرین جاحدین انداخته ، عَلَم مخالفت حکم عقل به قول خود افراخته ! !

و روایات اهل حق که دلالت بر نزول این آیه کریمه در متعه میکند ، مستغنی از بیان است و خود بر متتبع کتبشان مخفی نیست .

اما روایات و افادات اهل سنت که دلالت بر نزول آیه کریمه در جواز متعه میکند ، پس آن هم بسیار است و بسیاری ‹ 1153 › از ائمه اعلام و اساطین فخام و ارکان دین و اسلامِ سنیان آن را در کتب دین و ایمان خود آورده اند ، مثل :


1- ظاهراً ( مع هذا ) زائد است .
2- تحفه اثناعشریه : 223 .

ص : 48

1 . عبدالرزاق ، 2 . و ابوداود ، 3 . و عبد بن حمید ، 4 . و ابن المنذر ، 5 . و ابن جریر ، 6 . و ابن ابی حاتم ، 7 . و طبرانی ، 8 . و بیهقی ، 9 . و نحاس ، 10 . و ثعلبی ، 11 . و بغوی ، 12 . و قرطبی ، 13 . و فخر رازی ، 14 . و نیشابوری ، 15 . و زمخشری ، 16 . و زیلعی ، 17 . و عینی (1) .


1- و مراجعه شود به : جامع البیان 5 / 18 ، تفسیر ثعالبی 2 / 210 ، 215 - 210 ، تفسیر ابن کثیر 1 / 475 ، 486 ، البحر المحیط 3 / 225 - 226 ، تفسیر المحرر الوجیز لابن عطیة الأندلسی 2 / 36 ، تفسیر فتح القدیر 1 / 449 ، 455 ، التعلیقات الرضیة علی الروضة الندیة للألبانی 2 / 165 .

ص : 49

18 . و سیوطی در “ درّ منثور “ آورده :

أخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، عن مجاهد : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (1) ، قال : یعنی نکاح المتعة (2) .

نیز در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج ابن المنذر - من طریق عثمان مولی الشریذ (3) - قال : سألت ابن عباس عن المتعة ، أسفاح هی أم نکاح ؟ فقال : لا سفاح ولا نکاح . قلت : فما هی ؟ قال : هی المتعة ، کما قال الله ، قلت : هل لها من عدّة ؟ قال : نعم ، عدّتها حیضة ، قلت : هل یتوارثان ؟ قال : لا (4) .

و نیز در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج ابن جریر ، عن السُدّی - فی الآیة - قال : هذه المتعة : الرجل ینکح المرأة بشرط إلی أجل مسمّی ، فإذا انقضت المدة


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- الدرّ المنثور 2 / 140 .
3- فی المصدر : ( عمار مولی شرید ) .
4- الدرّ المنثور 2 / 141 .

ص : 50

فلیس له علیها سبیل ، وهی منه بریئة (1) ، وعلیها أن تستبرئ ما فی رحمها ، ولیس بینهما میراث ، لیس یرث واحد منهما صاحبه (2) .

و روایت عطا که عبد الرزاق و ابن المنذر نقل کرده اند ، در ما بعد میشنوی ، و از آن هم واضح است که جواز متعه در این آیه مبین شده (3) .

و روایت عبد الرزاق و ابوداود و ابن جریر از حَکَم که دلالت بر نزول این آیه در جواز متعه و عدم نسخ آن دارد ، قبلِ این از تفسیر “ درّ منثور “ منقول شد (4) .

و ثعلبی هم روایت حکم نقل کرده ، کما سبق (5) .

و روایت ابن عباس که دلالت بر این مقصود دارد نیز ثعلبی آورده ، کما سیجی (6) .

و از افاده بغوی و زمخشری - که میآید - ظاهر است که نزد ابن عباس آیه کریمه در جواز متعه نازل شده ، و منسوخ نشده بلکه آیه محکمه است (7) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( برّیة ) آمده است .
2- الدرّ المنثور 2 / 140 .
3- از الدرّ المنثور 2 / 140 خواهد آمد .
4- الدرّ المنثور 2 / 140 .
5- تفسیر ثعلبی 3 / 286 .
6- از تفسیر ثعلبی 3 / 286 خواهد آمد .
7- از تفسیر بغوی 1 / 414 و کشاف 1 / 519 خواهد آمد .

ص : 51

و روایات ابن ابی حاتم و طبرانی و بیهقی و نحّاس که دلالت بر نزول این آیه در جواز متعه دارد ، در “ درّ منثور “ مسطور است ، در ما بعد خواهی شنید (1) .

و قرطبی در تفسیر این آیه گفته : قال مقاتل : یعنی به المتعة . (2) انتهی .

و از عبارت “ تفسیر کبیر “ که گذشت ظاهر است که قول به اینکه مراد از آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ . . ) (3) إلی آخر الآیة ، حکم متعه است ، و متعه منسوخ نشده بلکه بر اباحه باقی است ، از ابن عباس و عمران بن حصین مروی شده (4) .

و زیلعی در “ تبیان الحقایق “ افاده کرده اند که ابن عباس استدلال بر تجویز متعه به این آیه مینمود (5) ، کما ستطلع علیه فیما بعد .

و حافظ محیی السنه بغوی در تفسیر “ معالم التنزیل “ گفته :

( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (6) اختلفوا فی معناه فقال الحسن


1- از الدرّ المنثور 2 / 139 - 140 خواهد آمد .
2- در تفسیر قرطبی پیدا نشد ، ولی همین مطلب در تفسیر سمرقندی 1 / 319 آمده است .
3- النساء ( 4 ) : 24 .
4- تفسیر رازی 10 49 - 50 .
5- تبیین الحقائق 2 / 115 .
6- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 52

ومجاهد : أراد ما انتفعتم وتلذّذتم بالجماع من النساء بالنکاح الصحیح ( فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (1) . . أی مهورهنّ .

وقال آخرون : هو نکاح المتعة ، وهو أن ینکح امرأة إلی مدّة ، فإذا انقضت تلک المدّة بانت منه بلا طلاق ، ویستبرئ رحمها ولیس بینهما میراث ، وکان ذلک مباحاً فی ابتداء الإسلام ، ثم نهی [ عنه ] (2) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

أخبرنا إسماعیل بن عبد القاهر ، ( أنا ) عبد الغافر بن محمد الفارسی ، ( أنا ) محمد بن عیسی الجلودی ، ( أنا ) ابراهیم بن محمد بن سفیان ، ( أنا ) مسلم بن الحجاج ، ( أنا ) محمد بن عبد الله ابن نمیر ، ( أنا ) أبی ، ( أنا ) عبد العزیز ‹ 1154 › بن عمر ، حدّثنی الربیع بن سبرة الجهنی : أن أباه حدّثه : أنه کان مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : یا أیها الناس ! إنی کنت أذنت لکم فی الاستمتاع من النساء ، وإن الله قد حرّم ذلک إلی یوم القیامة ، فمن کان عنده منهنّ شی فلیخلّ سبیله ، ولا تأخذوا ممّا آتیتموهنّ شیئاً .


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 53

وأخبرنا أبو الحسن السرخسی (1) ، ( أنا ) زاهر بن أحمد ، ( أنا ) أبو إسحاق الهاشمی ، ( أنا ) أبو مصعب ، عن مالک ، عن ابن شهاب ، عن عبد الله والحسن - ابنی محمد بن علی - عن أبیهما ، عن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة .

وإلی هذا ذهب عامة أهل العلم : أن نکاح المتعة حرام ، والآیة منسوخة (2) .

از این عبارت واضح است که عامه اهل علم قائل اند به آنکه : . . . (3) این آیه کریمه منسوخ است ، و ادعای نسخ دلالت واضحه دارد بر آنکه این آیه کریمه در جواز متعه نازل شد ، اگر آیه کریمه در نکاح دائمی نازل شده باشد ، لازم آید نسخ حکم نکاح دائمی .

پس ثابت شد که - به اعتراف عامّه اهل علم - آیه کریمه در جواز متعه نازل شده ، پس انکار امری که به اعتراف ابن عباس و عمران بن حصین و مجاهد و سدی و حکم و مقاتل و عامه اهل علم ثابت باشد ، مکابره ای است نهایت شنیع ، و عنادی است به غایت فظیع ! !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( السرجسی ) آمده است .
2- تفسیر بغوی ( معالم التنزیل ) 1 / 413 - 414 .
3- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 54

و عجب تر آن است که مخاطب با وصف ثبوت نزول این آیه در جواز متعه به روایت اعاظم ائمه دین سنیه به مزید بی مبالاتی و جسارت - که در سنخ ضمیرش کامن است - در باب فقهیات نزول این آیه کریمه را در متعه غلط محض پنداشته ، و روایت آن را از صحابه محض افترا انگاشته ، و تفاسیر اهل سنت را که در آن این روایت نقل کنند غیر معتمد گردانیده ، تفاسیر ائمه کبار و نحاریر عالی مقدار را توهین و تهجین عظیم نموده ، خود را در جمله مشنّعین ائمه سنیه گنجانیده ، چنانچه گفته :

وآنچه گویند که : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَة ) (1) در حق متعه نازل است ، غلط محض است ، و روایت این از عبدالله بن مسعود و دیگر صحابه محض افتراست ، اگر چه در تفاسیر غیر معتبره اهل سنت نیز نقل کنند . (2) انتهی .

تحیّر است که چسان مخاطب - با وصف دعوای تسنن ! - تصانیف چنین ائمه اعلام و محدّثین عظام و مفسرین فخام را - که دین سنیه وابسته به ایشان است و اسمای جمله [ ای ] از ایشان [ را ] شنیدی - غیر معتبر قرار داده ، در پی هتک ناموس اسلاف و اساطین خود فتاده ! فاعتبروا یا أُولی الألباب ، وقولوا : إن هذا شیء عجاب !


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- تحفه اثناعشریه : 256 - 257 .

ص : 55

و طرفه آن است که خودش در “ بستان المحدّثین “ جمعی از این حضرات را مثل ابن المنذر و ابوداود و عبد بن حمید و غیر ایشان را - که روایت دالّه بر نزول این آیه در متعه نقل کرده اند - به مدائح عظیمه و مناقب فخیمه موصوف ساخته است (1) ، پس برای ردّ این قول واهی که نافی اعتبار از ناقلین این روایت است ، افادات خودش کافی است فضلا عن غیرها !

ولله الحمد که از این کلام مخاطب ظاهر میشود حصر متعه در متعة النساء ; زیرا که مخاطب در باب فقهیات - قبل این کلام ، چنانچه شنیدی - به کلام ابن بابویه - طاب ثراه - که در آن از نکاح مطلق ، نکاح ‹ 1155 › دائمی اراده کرده ، استدلال نموده بر آنکه زوجیت در میان مرد و زن متعه به هم نمیرسد (2) ; و این استدلال تمام نمیشود مگر به ادعای این معنا که هرگاه از لفظی بی قید اراده معنایی کنند ، اطلاق آن لفظ بر معنایی دیگر جایز نمیشود ، و چون مخاطب در این کلام از مطلق متعه ، متعه نسا اراده کرده ، ثابت گردید که متعه منحصر است در متعه نسا ، پس روایت عمران بن حصین و امثال آن از روایات ابن عباس و غیر او که در آن متعه مطلق است نیز مراد متعه نسا باشد نه متعة الحجّ .


1- مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : صفحه : 77 ( ابن المنذر ) ، صفحه : 160 ( ابوداود ) ، صفحه : 53 ( عبد بن حمید ) .
2- تحفه اثناعشریه : 256 .

ص : 56

وجه سوم : وجوه دلالت آیه بر جواز متعه در کلام فخر رازی

اشاره

وجه سوم (1) : آنکه فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ وجوه عدیده دلالت آیه کریمه بر جواز متعه نقل نموده ، جواب بعض آن [ را ] از ابوبکر رازی نقل کرده ، ردّ آن فرموده ، و بعض وجوه را به حال خود گذاشته ، در پایه جواب حرفی ننگاشته ، و چاره [ ای ] جز ادعای نسخ نیافته ، چنانچه در “ تفسیر کبیر “ گفته :

أما القائلون بإباحة المتعة فقد احتجّوا بوجوه :

الحجة الأولی : التمسک بهذه الآیة ، أعنی قوله تعالی : ( أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (2) وفی الاستدلال بهذه الآیة طریقان :

الطریق الأول : أن تقول : نکاح المتعة داخل فی هذه الآیة ، وذلک لأن قوله : ( أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ ) (3) یتناول من ابتغی بماله الاستمتاع بالمرأة علی سبیل التأبید ، ومن ابتغی بما له الاستمتاع بها علی سبیل التوقیت ، وإذا کان کل واحد من القسمین داخلاً فیه کان قوله : ( وَأُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ ) (4)


1- یعنی وجه سوم از اشکالات کلام صاحب “ تحفه “ که گفته : ( و سابق معلوم شد که این آیه هرگز دلالت بر حلّ متعه نمیکند ) . مراجعه شود به صفحه : 385 همین طعن .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- النساء ( 4 ) : 24 .
4- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 57

یقتضی الحلّ علی القسمین ، وذلک یقتضی حلّ المتعة .

الطریق الثانی : أن تقول هذه الآیة مقصورة علی بیان نکاح المتعة ، وبیانه من وجوه :

الأول : ما روی أن أُبیّ بن کعب کان یقرأ : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) إلی أجل مسمّی ( فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (1) ، وهذا هو قراءة ابن عباس ، والأُمّة ما أنکروا علیهما فی هذه القراءة ، فصار ذلک إجماعاً من الأُمّة علی صحة هذه القراءة .

وتقریره : ما ذکرتموه فی أن عمر . . . لمّا منع من المتعة والصحابة ما أنکروا علیه ، کان ذلک إجماعاً علی صحة ما ذکر ، فکذا هاهنا ، فإذا ثبت بالإجماع صحة هذه القراءة ، ثبت المطلوب .

الثانی : إن المذکور فی الآیة إنّما هو مجرد الابتغاء بالمال ، ثم إنه تعالی أمر بإعطائهنّ أُجورهنّ بعد الاستمتاع بهنّ ، وذلک یدل علی أن بمجرد الابتغاء بالمال یجوز الوطی ، ومجرّد الابتغاء بالمال لا یکون إلاّ فی نکاح المتعة ، فأمّا فی النکاح المطلق فهناک الحلّ إنّما یحصل بالعقد مع الولیّ والشهود ، ومجرد الابتغاء بالمال لا یفید الحلّ ، فدلّ هذا علی أن هذه الآیة مخصوصة بالمتعة .

الثالث : إن فی هذه الآیة أوجب إیتاء الأُجور بمجرد


1- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 58

الاستمتاع ، والاستمتاع عبارة عن التلذذ والانتفاع ، وأمّا فی النکاح فإیتاء الأُجور لا یجب علی الاستمتاع البتة ، بل علی النکاح ، ألا تری أن بمجرد النکاح یلزم نصف المهر ، وظاهر أن النکاح لا یسمّی استمتاعاً ; لأنا بیّنا أن الاستمتاع هو التلذّذ ، ومجرّد النکاح لیس کذلک . ‹ 1156 › الرابع : إنا لو حملنا هذه الآیة علی حکم النکاح ، لزم تکرار بیان حکم النکاح فی السورة الواحدة ; لأنّه تعالی قال - فی أول هذه السورة - : ( فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَثُلاثَ وَرُباعَ ) (1) ثمّ قال : ( وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً ) (2) ، أمّا لو حملنا هذه الآیة علی بیان نکاح المتعة ، کان هذا حکماً جدیداً ، فکان حمل الآیة علیه أولی .

الحجة الثانیة علی جواز نکاح المتعة : ان الأُمّة مجمعة علی أن نکاح المتعة کان جائزاً فی الإسلام ، ولا خلاف بین أحد من الأُمّة فیه ، وإنّما الخلاف فی طریان الناسخ ، فنقول : لو کان الناسخ موجوداً لکان ذلک الناسخ إمّا أن یکون معلوماً بالتواتر أو بالآحاد ، فإن کان معلوماً بالتواتر ، کان علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وعبد الله بن عباس ، وعمران بن الحصین منکرین لما عرف ثبوته


1- النساء ( 4 ) : 3 .
2- النساء ( 4 ) : 4 .

ص : 59

بالتواتر من دین محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وذلک یوجب تکفیرهم ، وهذا باطل قطعاً . وإن کان ثابتاً بالآحاد ، فهذا أیضاً باطل ; لأنه لمّا کان ثبوت إباحة المتعة معلوماً بالإجماع والتواتر ، کان ثبوتاً معلوماً قطعاً ، فلو نسخناه بخبر الواحد ، لزم جعل المظنون رافعاً للمقطوع ، وإنّه باطل .

قالوا : وممّا یدلّ أیضاً علی بطلان القول بهذا النسخ ان أکثر الروایات ان النبیّ علیه [ وآله ] السلام نهی عن المتعة ، وعن لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر .

وأکثر الروایات : إنه علیه [ وآله ] السلام أباح المتعة فی حجة الوداع ، وفی یوم الفتح ، وهذان الیومان متأخران عن یوم خیبر ، وذلک یدل علی فساد ما روی إنّه علیه [ وآله ] السلام نسخ المتعة یوم خیبر ; لأنّ الناسخ یمتنع تقدّمه علی المنسوخ .

وقول من یقول : إنه حصل التحلیل مراراً والنسخ مراراً ، قول ضعیف ، لم یقل به أحد من المعتبرین إلاّ الذین أرادوا إزالة التناقض عن هذه الروایات .

الحجة الثالثة : ما روی أن عمر . . . قال - علی المنبر - : متعتان کانتا مشروعتین فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأنا أنهی عنهما : متعة الحج ومتعة النکاح . وهذا منه تنصیص علی أن متعة النکاح کانت موجودة فی عهد الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وقوله :

ص : 60

( أنا أنهی [ عنهما ] (1) ) یدل علی أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما نسخه ، وإنّما عمر هو الذی نسخه ، وإذا ثبت هذا فنقول : هذا الکلام یدل علی أن حلّ المتعة کان ثابتاً فی زمن الرسول علیه [ وآله ] السلام وانه علیه [ وآله ] السلام ما نسخه ، وانه لیس له ناسخ إلاّ نسخ عمر ، وإذا ثبت هذا وجب أن لا یصیر منسوخاً ; لأنّ ما کان ثابتاً فی زمن الرسول علیه [ وآله ] السلام وما نسخه الرسول علیه [ وآله ] السلام یمتنع أن یصیر منسوخاً بنسخ عمر ، وهذا هو الحجة التی احتجّ بها عمران بن الحصین حیث قال : إن الله أنزل فی المتعة آیة وما نسخها آیة أُخری ، وأمرنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالمتعة ، وما نهانا عنها ، ثم قال رجل برأیه ما شاء . . یرید أن عمر نهی عنها . .

هذا جملة وجوه القائلین بجواز المتعة .

والجواب عن الوجه الأول : أن نقول : هذه الآیة مشتملة علی أن المراد منها غیر (2) نکاح المتعة ، وبیانه من ثلاثة وجوه :

الأول : ‹ 1157 › إنّه تعالی ذکر المحرمات بالنکاح أولا فی قوله : ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ) (3) ، ثمّ قال - فی آخر الآیة - : ( وَأُحِلَّ


1- الزیادة من المصدر .
2- از مصدر کامپیوتری کلمه : ( غیر ) افتاده است .
3- النساء ( 4 ) : 23 .

ص : 61

لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ ) (1) ، فکان المراد بهذا التحلیل : ما هو المراد هناک بالتحریم ، لکن المراد هناک بالتحریم هو : النکاح ، فالمراد بالتحلیل هاهنا أیضاً یجب أن یکون هو النکاح .

الثانی : إنه قال : ( مُحْصِنِینَ ) والإحصان لا یکون إلاّ فی نکاح صحیح .

والثالث : قوله : ( غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (2) سمّی الزنا : سفاحاً ; لأنه لا مقصود فیه إلاّ سفح الماء ، ولا یطلب فیه الولد وسائر مصالح النکاح ، والمتعة لا یراد منها إلاّ سفح الماء ، فکان سفاحاً .

هذا ما قاله أبو بکر الرازی ، وهو ضعیف (3) .

أمّا الذی ذکره فی الوجه الأول ، فکأنّه تعالی ذکر أصناف من یحرّم علی الإنسان وطؤهنّ ، ثم قال : ( وَأُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ ) (4) . . أی : وأحلّ لکم وطئ ما وراء هذه الاصناف ، فأیّ فساد فی هذا .

وأمّا قوله ثانیاً : ( الإحصان لا یکون إلاّ فی نکاح صحیح ) ، فلم یذکر علیه دلیلاً .


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- لم یرد فی المصدر : ( وهو ضعیف ) .
4- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 62

وأمّا قوله ثالثاً : ( الزنا سمّی : سفاحاً ; لأنه لا یراد منه إلاّ سفح الماء والمتعة کذلک ) ، فنقول : الزنا ، إنّما سمّی : سفاحاً ; لأنه لا یراد منه إلاّ سفح الماء ، والمتعة لیست کذلک ; لأن المقصود فیها سفح الماء بطریق مشروع مأذون فیه من قبل الله .

فإن قلتم : المتعة محرّمة ؟

فنقول : فهذا أول البحث ، فِلمَ قلتم : إن الأمر کذلک ؟ فظهر أن الکلام رخو ، والذی یجب أن یعتمد علیه فی هذا الباب أن نقول : إنا لا ننکر أن المتعة کانت مباحة ، إنّما الذی نقوله إنها صارت منسوخة ، وعلی هذا التقدیر فلو کانت هذه الآیة دالّة علی أنها مشروعة ، لم یکن ذلک قادحاً فی غرضنا .

وهذا هو الجواب أیضاً عن تمسکهم بقراءة أُبیّ وابن عباس ; فإن تلک القراءة - بتقدیر ثبوتها - لا تدلّ إلاّ علی أن المتعة کانت مشروعة ، ونحن لا ننازع فیه ، إنّما الذی نقوله : أن النسخ طرأ علیه ، وما ذکرتم من الدلائل لا یدفع ما قلنا .

قولهم : الناسخ إما أن یکون متواتراً أو آحاداً .

قلنا : لعل بعضهم سمعه ، ثم نسیه ، ثم إن عمر لما ذکر ذلک فی الجمع العظیم تذکّروه ، وعرفوا صدقه فیه ، فسلّموا الأمر له .

قوله : إن عمر أضاف النهی عن المتعه إلی نفسه .

قلنا : قد بیّنا أنه لو کان مراده أن المتعة کانت مباحة فی شرع

ص : 63

محمد علیه [ وآله ] الصلاة والسلام وأنا أنهی عنه ، لزم تکفیره وتکفیر من لم یحاربه وینازعه ، ویفضی ذلک إلی تکفیر أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] حیث لم یحاربه ولم یردّ ذلک القول علیه ، وکل ذلک باطل ، فلم یبق إلا أن یقال : کان مراده أن المتعة کانت مباحة فی زمن الرسول علیه [ وآله ] السلام وأنا أنهی عنها لما ثبت عندی أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نسخها .

وعلی هذا التقدیر یصیر هذا الکلام حجّة لنا فی مطلوبنا (1) .

حاصل آنکه اما قائلان اباحه متعه پس احتجاج کرده اند به چند وجه :

حجت اولی تمسک به این است - اعنی قوله تعالی : ( أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ ‹ 1158 › غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (2) - و در استدلال به این آیه کریمه دو طریق است :

اول : آنکه گوییم که : نکاح متعه داخل است در این آیه ; زیرا که قول او تعالی : ( أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ ) متناول و شامل است کسی را که استمتاع کند به مال خود به زنی بر سبیل تأبید و دوام ، و کسی را که استمتاع کند به مال خود با زنی بر سبیل توقیت ، و هرگاه که هر یک از این دو قسم در این قول داخل باشد ، قوله تعالی : ( وَأُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ ) (3) مقتضی


1- تفسیر رازی 10 / 51 - 54 .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 64

حلّت هر دو قسم استمتاع باشد ، و این معنا مقتضی حلّت متعه است .

طریق ثانی اینکه : گوییم این آیه کریمه مقصور است بر بیان حلّت نکاح متعه ، و بیان آن به چند وجه است :

اول : آنکه روایت کرده شده است که اُبَیّ بن کعب میخواند این آیه را به این الفاظ : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) إلی أجل مسمّی ( فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (1) و همین قرائت ابن عباس است ، و امت انکار نکردند بر اُبَیّ بن کعب و ابن عباس در این قرائت ، پس حاصل شد اجماع امت بر صحت این قرائت ، و تقریر این اجماع چنان است که ذکر کردید شما ای اهل سنت در اینکه عمر هرگاه که منع کرد متعه را صحابه بر او انکار نکردند ، پس عدم انکار صحابه اجماع بر حرمت متعه شد ، و هرگاه که به اجماع امت صحت این قرائت ثابت گردید مطلوب ما که صحت متعه است ثابت شد .

ثانی : اینکه در آیه مذکور نیست مگر به مجرد ابتغاء (2) مال ، و بعد آن او تعالی شأنه حکم فرموده که : به زنان اجور ایشان بدهند بعدِ استمتاع به ایشان ، و این دلالت میکند بر آنکه به مجرد ابتغاء به مال ، جماع جایز میشود ، و جواز جماع به مجرد ابتغاء به مال نیست مگر در نکاح متعه ، اما در نکاح دائم پس مجرد ابتغاء به مال مفید حلّ نیست ، بلکه حلّ در آن حاصل


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مجرد ابتغاء به ) آمده است .

ص : 65

نمی شود مگر به عقد با حضور ولی و شهود ، پس دلالت کرد این قول که این آیه کریمه مخصوص به متعه است .

وجه ثالث : اینکه در این آیه کریمه واجب گردانید دادن اجور به مجرد استمتاع ، و استمتاع عبارت است از تلذذ و انتفاع ، و اما در نکاح پس دادن اجور واجب نیست بر استمتاع یا که بر نکاح ، آیا نمیبینی که به مجرد نکاح لازم میشود نصف مهر ؟ و ظاهر است که نکاح را استمتاع نمینامند ; زیرا که ما بیان کردیم که استمتاع تلذذ است و مجرد نکاح تلذذ نیست .

وجه چهارم : آنکه اگر ما حمل کنیم این آیه را بر حکم دوام ، لازم آید تکرار بیان حکم نکاح در سوره واحد ; زیرا که او تعالی شأنه در اول سوره فرموده : ( پس نکاح کنید آنچه طیب باشد برای شما از زنان دو دو و سه سه و چهار چهار ) و بعد از آن فرمود : ( بدهید زنان را که در قید نکاح آورده اید کابینهای ایشان را در حالتی که هست عطیه ) ، و اگر حمل کنیم ما این آیه را بر نکاح متعه ، هر آئینه خواهد بود این حکم جدید ، پس حمل آیه کریمه بر جواز نکاح متعه اولی باشد .

حجت ثانیه بر جواز نکاح متعه : آنکه امت اجماع کردند بر اینکه نکاح متعه جایز بود در اسلام ، و خلاف نیست در میان هیچ یک از امت مگر در طریان ناسخ ، پس میگوییم که : ناسخ اگر موجود باشد هر آئینه این ناسخ معلوم به تواتر باشد یا معلوم به آحاد ، اگر معلوم به تواتر باشد لازم آید که

ص : 66

جناب ‹ 1159 › علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] و عبدالله بن عباس و عمران بن حصین و غیر ایشان منکر چیزی شده باشند که شناخته شده باشد ثبوت آن به تواتر از دین محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ; و این معنا موجب تکفیر ایشان است ، و تکفیر ایشان باطل است قطعاً ; و اگر ثابت به آحاد باشد پس آن هم باطل است ; زیرا (1) که هرگاه که اباحه متعه معلوم به اجماع و تواتر باشد ، این ثبوت قطعی خواهد بود ، پس اگر منسوخ دانیم آن را به خبر واحد ، لازم آید گردانیدن امر مظنون را رافع و ناسخ امر مقطوع و معلوم ، و این باطل است .

و گفتند قائلان به اباحه متعه : و از جمله آنچه دلالت میکند بر بطلان قول به این نسخ آنکه به درستی که مدلول اکثری از روایات آن است که : به درستی که جناب پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی کرد از متعه و از لحوم حُمر اهلیه روز خیبر ، و اکثر روایات آن است که آن حضرت علیه [ وآله ] السلام مباح گردانید متعه را در حجة الوداع و در فتح مکه ، و این هر دو روز متأخر است از روز خیبر ، و این معنا دلالت میکند بر فساد آنچه روایت کرده شده است که : آن حضرت نسخ کرد متعه را در روز خیبر ; زیرا که تقدم ناسخ بر منسوخ ممنوع است .

و قول کسی که میگوید که : حاصل شد تحلیل چند بار و نسخ چند بار ، قولی است ضعیف که قائل نشده به آن هیچ یک از معتبرین ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( زهر ) آمده است .

ص : 67

مگر کسانی که اراده کرده اند ازاله تناقض را از این روایات .

حجت سوم : چیزی است که روایت کرده شده است از عمر که گفت - بر منبر - : بود دو متعه در عهد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مشروع ، و من از آن نهی میکنم : متعه حج و متعه نکاح . و این کلام از او تنصیص است بر اینکه متعه نکاح موجود بود در عهد جناب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و قول او : ( أنا أنهی عنهما ) دلالت میکند بر اینکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نسخ نکرد آن را ، و نسخ نکرد آن را مگر عمر ، و هرگاه که ثابت شد این معنا پس ما میگوییم که : این کلام دلالت میکند بر اینکه حلّت متعه ثابت بود در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و اینکه آن حضرت نسخ آن نکرده ، و اینکه نیست برای متعه ناسخی جز نسخ عمر ، و هرگاه این معنا ثابت شد ، واجب گردید که منسوخ نباشد ; زیرا که هر چه ثابت باشد در زمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و آن حضرت آن را نسخ نکرده باشد ، ممنوع است که منسوخ گردد ، آنچه ثابت باشد در زمان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و آن جناب نسخ آن نکرده باشد ، منسوخ نمیشود به نسخ عمر ، و این آن حجتی است که احتجاج کرد به آن عمران بن حصین در جایی که گفت : به درستی که خدای تعالی نازل کرد در حلّت متعه آیه قرآن و منسوخ نساخت آن آیه را آیتی دیگر ، و امر فرمود ما را حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به متعه و نهی نکرد ما را از آن ، بعد آن گفت مردی به رأی خود آنچه خواست . مراد او آن است که عمر نهی کرد از آن .

این جمله وجوه قائلین به جواز متعه است .

ص : 68

و جواب از وجه اول آن است که : این آیه کریمه شامل نیست نکاح متعه را و بیان آن به سه وجه است :

اول : آنکه حق تعالی ذکر کرده محرمات نکاح را اولا در قول خود : ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ) (1) بعد از آن در آخر آیه گفت : ( و حلال کرده شده برای شما ما وراء اینها ) ، پس مراد از این تحلیل آن باشد که مراد است در آنجا از تحریم ، و مراد در اینجا از تحریم نکاح است ، پس واجب است که مراد به تحلیل در اینجا نیز نکاح باشد .

ثانی : اینکه خدای تعالی گفت : ( مُحْصِنِینَ ) (2) و احصان نمیباشد ‹ 1160 › مگر در نکاح صحیح .

و ثالث : آنکه حق تعالی گفت : ( غَیْرَ مُسافِحِینَ ) (3) و نامیده شد زنا به سفاح ; زیرا که مقصود از آن نیست مگر ریختن آب منی ، و طلب کرده نمیشود در آن ولد و سائر مصالح نکاح ، و از متعه نیز مراد نیست مگر سفح ، یعنی ریختن آب منی ، پس متعه سفاح باشد .

بعد از این کلام فخرالدین رازی گفته :

این چیزی است که گفته است آن را ابوبکر رازی و آن ضعیف است .

اما آنچه در وجه اول گفته که : حق تعالی ذکر کرده است محرمات نکاح [ را ] .


1- النساء ( 4 ) : 23 .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 69

پس جوابش آنکه : حق تعالی اول اصناف زنانی که وطی آنها بر آدمی حرام است ذکر کرد ، پس از آن گفت : ( و حلال کرده شده است آنچه سوای از آن است ) یعنی حلال کرده شد برای شما وطی زنانی که سوای این اصناف مذکوره اند ، پس در این کلام چه فساد است ؟ !

اما آنچه در وجه ثانی گفته است که : احصان نمیباشد مگر در نکاح صحیح .

پس دلیلی بر این معنا ذکر نکرده .

اما آنچه در وجه سوم گفته است .

پس میگوییم که : متعه سفاح نیست ; زیرا که مقصود از آن ریختن آب منی است به طریق مشروع مأذون فیه از جانب خدای تعالی .

پس اگر بگویند : متعه حرام است .

در جواب خواهیم گفت که : این اول بحث است .

پس ظاهر شد که کلام ابوبکر رازی ضعیف است ، و آنچه واجب است که اعتماد کرده شود بر آن در این باب آن است که بگوییم (1) که : ما انکار نمیکنیم که به درستی که متعه مباح بود ، و جز این نیست که ما میگوییم که : منسوخ گردید ، و بر این تقدیر اگر این آیه کریمه دلالت کند بر مشروعیت آن ، قادح در غرض ما نیست .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بگویم ) آمده است .

ص : 70

و همین است جواب از تمسک ایشان به قرائت اُبَیّ بن کعب و ابن عباس ; زیرا که بر تقدیر ثبوت آن ، دلالت نمیکند مگر بر اینکه متعه مشروع بود ، و ما در این معنا نزاع نمیکنیم ، جز این نیست که ما میگوییم که : نسخ طاری شد بر آن ، و آنچه ذکر کردید شما از دلائل ، دفع نمیکند این قول ما را .

و جواب قول ایشان که : ناسخ یا متواتر خواهد بود یا آحاد .

ما میگوییم که : شاید بعضی از ایشان ، ناسخ را شنیده باشند و فراموش کرده باشند بعد از آن ، هرگاه که عمر ذکر کرد این معنا را در مجمع عظیم ، یاد کردند و شناختند صدق او را در این معنا ، پس تسلیم نمودند آن را . . . الی آخر (1) .

از این عبارت ظاهر میشود که کلام ابوبکر رازی در ردّ دلالت این آیه کریمه بر جواز متعه ، ضعیف و ناتمام و سخیف و مختل النظام و مورد بحث و کلام ، و به سبب رکاکت علی طرف الثمام است که ناچار فخر رازی به مزید انصاف ، عصبیتِ مذهب را ترک کرده ، به ردّ آن پرداخته ، ضعف و رکاکت آن [ را ] ظاهر ساخته .

پس بحمد الله متانت ادله اهل حق بر دلالت این آیه کریمه بر جواز متعه - از سکوت رازی - به کمال وضوح ظاهر شد که سکوت صحابه را خود رازی در این عبارت ، دلیل اصابت عمر گردانیده .


1- آخر ترجمه کلام فخر رازی .

ص : 71

پاسخ از شبهات فخر رازی

و نیز از قول او : ( والذی یجب أن یعتمد . . ) إلی آخره ظاهر است که نزد رازی واجب الاعتماد در این باب همین است که انکار اباحه متعه نکنند و دست به دامان ثبوت نسخ زنند ، و ثبوت دلالت آیه کریمه را بر اباحه متعه ، قادح در غرض خود ندانند ، پس اگر منع دلالت آن بر اباحه امکان داشتی ، حکم به وجوب این معنا راست نیامدی .

کمال عجب است که مخاطب ‹ 1161 › به تنبیه رازی متنبه نشده و از افادات او انتفاعی به هم نرسانیده ، به همان شبهات سخیف و هفوات رکیک که فخر رازی (1) ردّ آن کرده و ضعف و ناتمامی آن ثابت ساخته ، دست انداخته .

و فخر رازی - به سبب مزید عجز و ناچاری - چاره کار منحصر در ادعای نسخ متعه یافته ، هفواتی بی مغز نگاشته که رکاکت و سخافت آن به کمال وضوح و ظهور است ، و در حقیقت مایه استهزا و سخریه ارباب شعور ! چه ذکر نسیان در جواب حجت اهل حق بر ابطال نسخ متعه آوردن ، در حقیقت جوانب و اطراف کلام را به نسیان یا تناسی زدن است ; زیرا که در اصل حجت - در صورت تواتر ناسخ - لزوم انکار جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس و عمران بن الحصین چیزی را که ثابت باشد به تواتر از دین جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده ; به جواب آن حرف نسیان بر زبان آوردن ، در حقیقت نسبت نسیان به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس و عمران بن


1- در [ الف ] ( فخر رازی ) خوانا نیست .

ص : 72

الحصین نمودن است ; و بنابر این معنای کلام فخر رازی چنین خواهد شد که : شاید - معاذ الله - جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس و عمران بن حصین شنیده بودند ناسخ متعه را ، بعد از آن فراموش کردند آن را ، و هرگاه عمر ذکر کرد ناسخ را در جمع عظیم یاد کردند آن را ، و شناختند صدق آن را ، پس تسلیم کردند نسخ متعه را برای عمر ; و غایت شناعت این خرافه بالاتر از آن است که در بیان گنجد ، و فساد آن قطعاً و حتماً از اندک تأمل در عبارت خود رازی ظاهر میشود ، و دفاتر طوال برای تفصیل ابطال آن میباید ، اجمالا بعض عللهای آن بیان میشود :

پس اولا : ظاهر است که تجویز نسیان امری بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و خصوصاً نسیان چنین امر مهم و جلیل الشأن که ندای آن بر خود آن حضرت بر بافته اند (1) ، هرگز از عاقلی و متدینی نمیآید ، چه بنابر این لازم میآید که - معاذ الله - آن حضرت به نسیان ناسخ ، تحلیل زنا و حرام فرموده باشد ، و چگونه مسلمی جسارت تواند کرد بر نسبت نسیان به من نزلت فیه : ( تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ ) (2) .


1- چنانچه تهمت به آن حضرت زده اند که فرمود : ( أمرنی رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : أن أُنادی بالنهی عن المتعة وتحریمها ) که قبلا از “ تحفه اثنا عشریه 303 “ و الصواقع ، ورق : 270 و غیر آن گذشت ، ولی در مصادر عامه چنین مطلبی پیدا نشد ! !
2- الحاقة ( 69 ) : 12. قال العلاّمة المجلسی ( قدس سره ) : قد وردت أخبار کثیرة من طرق الخاصّ والعامّ أنه لمّا نزلت : ( وتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ ) قال النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « سألت الله أن یجعلها أذنک یا علی ! » بحارالأنوار 97 / 315 - 316 ، وانظر 35 / 326 - 331 ، شواهد التنزیل 2 / 361 - 378 . وقال أمیر اللمؤمنین ( علیه السلام ) : « . . ویلهم والله إنّی أنا الذی أنزل الله فیّ : ( وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ ) ، فإنا کنا عند رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فیخبرنا بالوحی فأعیه ویفوتهم ، فإذا خرجنا قالوا : ( ما ذا قالَ آنِفاً ) » . لاحظ : بصائر الدرجات 135 ، بحارالأنوار 40 / 137 و 89 / 87 ، وانظر أیضاً : تفسیر العیاشی 1 / 14 ، تأویل الآیات 568 ، بحارالأنوار 9 / 154 و 23 / 385. . وغیرها .

ص : 73

سبحان الله ! حق تعالی جناب امیر ( علیه السلام ) را به وعی و حفظ وصف فرماید ، و رازی - به مجازفت و عدوان ! - نسیانِ چنین امر جلیل الشأن [ بر ] آن حضرت ثابت گرداند .

و ظاهر است که نسبت نسیان به آن حضرت ، اثبات غلط بر آن حضرت ، و اثباتِ غلط آن حضرت - حسب افاده والد مخاطب و خود مخاطب - مثبت جهل و حمق است - کما سبق آنفاً (1) - و نیز دیگر دلائل دالّه بر عصمت آن حضرت و بطلان نسبت خطا و غلط به آن حضرت در مباحث سابقه گذشته (2) .


1- از قرة العینین : 214 - 215 و تحفه اثناعشریه : 302 - 303 گذشت .
2- به خصوص در طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر گذشت .

ص : 74

و این همه یک سو است ; بحمد الله تکذیب رازی از قول خودش ثابت است ، چه سابقاً دانستی که خود او در مقام اثبات جهر به بسمله گفته :

ومن اقتدی فی دینه بعلی [ ( علیه السلام ) ] فقد اهتدی .

و به حدیث : « اللهم أدر الحقّ معه حیثما دار » استدلال بر آن کرده (1) ، پس کمال عجب است که خود اقتدا را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در دین موجب اهتدا بالیقین میداند ، و ملازمت حق با آن حضرت ثابت مینماید ، و باز به مزید عصبیت و عناد و استیلای اضغان و احقاد ، نسیان حکم سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر آن حضرت تجویز ‹ 1162 › مینماید ، و نهایت مخالفت حق - اعنی تجویز زنا و حرام به سبب نسیان حکم حضرت خیر الانام ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر آن حضرت ثابت میکند (2) ، و از ظهور کذبش به افاده خودش مبالاتی نمیکند ! !

بالجمله ; مفاسد و فضائح و قبائح (3) تجویز نسیان ناسخ متعه بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بالاتر از آن است که بیان کرده شود ، و در حقیقت اثبات نهایت بغض و عناد و ناصبیت خود است .


1- در طعن هشتم ابوبکر از تفسیر رازی 1 / 205 گذشت .
2- از ( ونهایت مخالفت . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( به ) آمده است .

ص : 75

و ثانیاً : روایت داله بر تجویز جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) متعه را - که خود رازی نقل کرده - صریح است در آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعدِ نهی عمری تجویز متعه فرموده ، پس نسبت تذکر ناسخ بعدِ ذکر عمر ، و معرفت صدق او ، و تسلیم امر برای او بعد نسیان ، محض هجر (1) است و هذیان ، والله المستعان .

و ثالثاً : نسبت نسیان به عمران نیز صریح البطلان است ، چه حسب نقل خود رازی ، عمران بن حصین گفته که : به درستی که خدا نازل کرد در متعه آیتی ، و نسخ نکرد آن را آیتی دیگر ، و حکم کرد ما را جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به متعه ، و نهی نکرد ما را از آن ، بعد از آن گفت مردی به رأی خود آنچه خواست ، اراده میکرد که عمر نهی کرد از آن .

پس از این عبارت به کمال ظهور واضح است که عمران بعد نهی عمر ردّ بر او میکرد ، و نهی او را از متعه لایق قبول نمیدانست ، و تصریح به عدم نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از متعه میکرد ، پس نسبت نسیان ، و تذکر و معرفت صدق عمر و تسلیم امر برای او حسب نقل خود رازی کذب محض و بهتان صرف و افترای بحت است ، مگر چون رازی به سبب صعوبت اعضال


1- در [ الف ] کلمه خوانا نیست ، به صورت ( هذا ) نوشته شده ، ولی تعبیر ایشان در موارد مشابه ( هجر ) است .

ص : 76

و غموض اشکال ، هوش و حواس باخته است از افاده خودش - که نهایت قریب است به این هذیان - خبری بر نداشته و نظری بر تناقض و تهافت نیانداخته .

و رابعاً : نسبت نسیان ناسخ و معرفت صدق عمر و تسلیم امر برای او و تذکر ناسخ به ابن عباس نیز باطل محض است ، بلکه از روایات بسیار ظاهر است که ابن عباس هرگز ناسخ [ ی ] ، قبلِ نهی عمر نشنیده ، و نه بعد نهی او تذکر آن کرده ، و نه تسلیم تحریم متعه کرده ، و نه صدق عمر شناخته ، بلکه به عکس این دعاوی باطله رازی ظاهر است که ابن عباس علی رغم عمر با وصف علم به نهی او ، فتوا به جواز متعه میداد ، و او را مخالف خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این باب وا مینمود ، و نهی او را از متعه عین بلا و زحمت ، و متعه را عنایت و رحمت میدانست ، کما سیظهر علیک من لثب (1) إن شاء الله تعالی .

و خامساً : ابن حجر مکی در جواب حدیث غدیر گفته :

وتجویز النسیان علی سائر الصحابة السامعین لخبر یوم الغدیر مع قرب العهد ، وهم من هم فی الحفظ والذکاء والفطنة وعدم التفریط والغفلة فیما استمعوه (2) منه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم محال


1- کذا ، و شاید ( عن قریب ) بوده و نساخ اشتباه خوانده اند .
2- فی المصدر : ( سمعوه ) .

ص : 77

عادی (1) یجزم العاقل بأدنی بدیهة بأنه لم یقع منهم نسیان ولا تفریط (2) .

از این عبارت ظاهر است که صحابه در حفظ و ذکا و فطنت و عدم تفریط و غفلت در چیزی که از جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شنیده بودند ، به درجه کمال و غایت قصوی رسیده بودند ، و جزم میکند عاقل به اینکه از صحابه هیچ نسیانی و تفریطی واقع نشده ، پس نسبت نسیان به صحابه اعیان ، صریح الفساد والبطلان ، و محض هذر و هذیان ، و مخالف حکم بداهت عقل و جزم و حتم اهل فضل باشد .

و آنچه گفته که : اگر مراد عمر آن باشد که متعه مباح بود در شرع جناب رسالت مآب 6 ‹ 1163 › و من نهی میکنم از آن ، لازم آید تکفیر او .

پس در لزوم تکفیر عمر کدام حرج و فساد است که به الزام آن ابطال ملزوم میخواهد ؟ !

و مع هذا دانستی که طائفه [ ای ] از اهل سنت همین معنا را - که مثبت تکفیر عمر دانسته - ثابت ساخته اند ، و اهتمام تمام در ایراد دلائل و براهین این معنا نموده ، و مبرهن فرموده [ اند ] که متعه مباح بود در شرع انور ، و نهی و تحریم آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، و روایت داله بر آن غیر صحیح و


1- فی المصدر : ( غیر عادی ) .
2- الصواعق المحرقة 1 / 112 .

ص : 78

بی اصل است ، و نهی و تحریم آن منحصر است در ذات خلافت مآب (1) .

و نیز روایت عمران بن سواده بر این مطلوب دلالت صریحه دارد ; زیرا که او گفته است : ( وذکروا أنک حرمت متعة النساء وقد کانت رخصة من الله . . ) إلی آخره (2) ، و مدلول این کلام به کمال صراحت همان معناست که رازی آن را مستلزم تکفیر عمر دانسته .

و دانستی که کلام ابن سواده را عمر هم قبول نموده ، و اتفاق بر آن کرده حسب تقریر ابن القیّم در حدیث عمران بن حصین (3) .

پس ثابت شد که حضرات صحابه یا تابعین کفر خلافت مآب ثابت میکردند ، و خلافت مآب هم آن را تسلیم فرموده ، و اتفاق بر آن نموده ، ( فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَلْیَبْکُوا کَثِیراً ) (4) .

و دیگر دلائلِ دلالت قول عمر بر اختصاص نهی متعه به او و عدم صدور آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل این شنیدی ، و در این جا به افاده خود رازی ، دلالت این قول بر آنکه نهی متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صادر نشده ، ثابت کرده میشود .


1- چنانکه قبلا از زاد المعاد 3 / 462 - 463 گذشت .
2- از ازالة الخفاء 2 / 205 گذشت ، و مراجعه شود به : تاریخ طبری 3 / 290 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 121 ، بحارالأنوار 30 / 619 ، الغدیر 6 / 213 .
3- بیان مطلب در دلیل شانزدهم از زاد المعاد 2 / 196 گذشت .
4- التوبة ( 9 ) : 82 .

ص : 79

پس بدان که در کتاب “ ترجیح مذهب شافعی “ و اثبات فضائل او تصنیف فخر رازی مذکور است :

المسألة الثانیة : مذهبنا : أن متروک التسمیة مباح الأکل .

وقال أبو حنیفة : إنه حرام .

وسمعت أن فیهم من یبالغ ، ویقول : القول بالحرمة هاهنا یقینی ، حتّی لو قضی القاضی بالحلّ ینقض قضاؤه فیه ، قالوا : لأنّ قوله تعالی : ( وَلا تَأْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ ) (1) نصّ صریح فی المسألة .

وهذا جهل بالمراد من کلام الله تعالی ، قال الإمام الداعی إلی الله تعالی - ختم الله تعالی له بالحسنی - : ولقد حضرت بعض المحافل ، وسألونی أن أتکلم بهذه المسألة ، فقلت : متروک التسمیة مباح ، والدلیل علیه قوله تعالی : ( وَلا تَأْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ ) (2) ، وجه الاستدلال : أن الواو هاهنا یجب أن تکون إما للعطف أو للحال ، والدلیل علی هذا الحصر أن الاشتراک خلاف الأصل ، فکان تقلیله أوفق للأصل .

إذا ثبت هذا فنقول : لا یمکن أن یقال : الواو هاهنا للعطف ; لأن


1- الأنعام ( 6 ) : 121 .
2- الأنعام ( 6 ) : 121 .

ص : 80

قوله : ( وَلا تَأْکُلُوا ) (1) جملة فعلیة ، وقوله : ( وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ ) (2) جملة اسمیة ، وعطف الجملة الاسمیة علی الفعلیة قبیح لا یصار إلیه إلاّ للضرورة ، کما فی آیة القذف ، والأصل عدمها ، ولمّا بطل أن تکون الواو هاهنا للعطف ثبت أنها للحال ، کما یقال : رأیت الأمیر وإنه آکل ، فصار تقدیر الآیة : ( ولا تأکلوا ممّا لم یذکر اسم الله علیه حال کونه فسقاً ) ، ثم إن المراد من کونه فسقاً غیر مذکور ، فکان مجملا إلاّ أنه حصل بیانه ‹ 1164 › فی آیة أُخری ، وهو قوله : ( أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ ) (3) فصار الفسق مفسراً بأنّه الذی أُهِّلَ لغیر الله به ، فصار تقدیر الآیة : ( ولا تأکلوا ممّا لم یذکر اسم الله علیه حال کونه مهلاًّ به لغیر الله ) .

فإذا ثبت هذا فنقول : وجب القول بحلّ ما لا یکون کذلک ، والدلیل علیه وجوه :

الأول : أن تخصیص الشیء بالذکر یدلّ علی نفی الحکم عمّا عداه ، فلما دلّت الآیة علی تخصیص التحریم بهذه الصورة ، وجب أن لا یکون التحریم حاصلا فیما سواها . . إلی آخره (4) .


1- الأنعام ( 6 ) : 121 .
2- الأنعام ( 6 ) : 121 .
3- الأنعام ( 6 ) : 145 .
4- [ الف ] الحجّة السابعة من القسم الرابع . [ ترجیح مذهب الشافعی : ] .

ص : 81

از این عبارت ظاهر است که : تخصیص شیء به ذکر دلالت بر نفی ما عدای آن میکند ، و چون در آیه : ( وَلا تَأْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ ) (1) به تقدیر حالیت جمله ( وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ ) ، صرف منعِ از این صورت خاص واقع شده ، واجب و لازم است که تحریم در غیر این صورت حاصل نخواهد شد ، بلکه جمیع صور غیر این صورت حلال و جایز و مباح خواهد بود ، پس به همین تقریر ثابت میشود که : این قول عمر دلالت میکند بر آنکه نهی متعه از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، و نهی متعه خاص به او بوده ; زیرا که عمر نهی متعه را به خود منسوب ساخته و بس ، پس مجرد تخصیص خود به ذکر دلالت خواهد کرد - حسب اعتراف رازی - به نفی نهی متعه از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چه جا که صریح سیاق کلام و دیگر مؤیدات بر این معنا دلالت واضحه داشته باشد .

عجب که رازی به قاعده ( تخصیص الشیء بالذکر یدلّ علی نفی ما عداه ) به تحلیل حرام الهی پردازد ، و در مقام حمایت خلافت مآب آن را به غفلت و نسیان اندازد ، و از تهافت فضیح و تناقض صریح باکی نسازد (2) .

و نیز مخاطب در جواب طعن دوم از مطاعن ابوبکر گفته :

اتفاقاً مالک به حضور خالد در مقام سؤال و جواب در حق جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم این کلمه گفت : ( قال رجلکم ) أو ( صاحبکم ) ،


1- الأنعام ( 6 ) : 121 .
2- کذا ، و ظاهراً ( ندارد ) مناسب است .

ص : 82

و این اضافه به سوی اهل اسلام ، نه به خود شیوه کفار و مرتدین آن زمان بود . انتهی (1) .

هرگاه این اضافه نزد مخاطب و پیشوایان او دلیل ارتداد مالک بن نویره و برهان خروج او از اهل اسلام باشد ، لابد که اضافه عمر نهی متعه را به سوی خود ، نه به سوی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دلیل باشد بر آنکه این نهی از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صادر نشده ، بلکه مخصوص به خلافت مآب بود ، چه ظاهر است که استدلال بر ارتداد مالک تمام نمیشود مگر به آنکه اضافه لفظ ( صاحب ) به مخاطبین دلالت میکند بر آنکه آن حضرت صاحب متکلم نبودند ، و این استدلال با آنکه مستلزم خرابی بسیار است - کما علمت سابقاً - بلاشبهه دلالت خواهد کرد بر آنکه اضافه عمر نهی متعه را به سوی خود دلیل است بر آنکه نهی متعه از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صادر نشده .

و این تقریر بنابر الزام تمام است ، و اصلا به جواب آن رگ (2) گردن دراز نمیتوانند کرد ، و بنابر تحقیق استدلال نه به مجرد اضافه نهی به سوی خود است ، بلکه مقابله نهی خود با اباحه عهد نبوی دلالت صریحه بر این مطلوب دارد ، و تقدیم مسند الیه و عدم ذکر نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با وصف مسیس حاجت به آن از مؤیدات آن است .


1- تحفه اثناعشریه : 263 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( رک ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 83

و شهاب الدین احمد الخفاجی در “ نسیم الریاض شرح شفاء قاضی عیاض “ بعدِ ذکر اجماع علما بر کفر شاتم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و متنقّص (1) آن حضرت ، و کفر شاک در کفر شاتم و متنقّص (2) آن حضرت ‹ 1165 › گفته :

( واحتجّ إبراهیم بن حسین بن خالد الفقیه فی مثل هذا ) ، وفی نسخة : علی مثل هذا ( بقتل خالد بن الولید مالک بن نویرة ) عَلَمٌ من تصغیر نار ( لقوله ) عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( صاحبکم ) ، یعنی به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وفیه تنقیص له بتعبیره عنه ب : صاحبکم ، دون رسول الله ونحوه ، وإضافته لهم دونه المشعر ذلک بالتبرّی من صحبته واتباعه واستنکافه ، وهو فی غایة الظهور . (3) انتهی .

این عبارت هم دلالت دارد بر آنکه اضافه لفظ ( صاحب ) به مخاطبین نه به سوی خود ، اشعار میکند به تبرّی و استنکاف از صحبت و اتباع آن حضرت ، پس قول عمر هم دلیل خواهد شد بر نفی نهی از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و تخصیص آن به ظلوم و جهول .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( منتقص ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( منتقص ) آمده است .
3- نسیم الریاض 4 / 338 - 339 .

ص : 84

اما لزوم تکفیر دیگران به سبب ترک نکیر و افضاء آن به تکفیر (1) امیر کلّ امیر - صلوات الله وسلامه علیه - که به مزید وقاحت و جسارت بر زبان آورده (2) .

پس مدفوع است به آنکه : تکفیر تارکین ، اگر شرایط نکیر هم متحقق شود لازم نمیآید ، چه نهایت نکیر وجوب است و بس ، و تارک مجرد واجب را تکفیر کردن ، در حقیقت کفر بسیاری از صحابه و تابعین و اسلاف اساطین خود ثابت کردن است ; حبّذا امامی که به غرض ردّ اهل حق ، دست از مذهب صحابه و تابعین و ائمه سنیه برداشته ، به تکفیر تارک صرف واجب قائل گردیده ، در حقیقت کفر بسیاری از صحابه و تابعینِ مرتکبین کبائر ظاهر ساخته ، فثبت بعون اللطیف الخبیر أن القول باستلزام ترک النکیر [ ل ] لتکفیر مستلزم [ ل ] هذا التحریر ، ( وَلاَ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیر ) (3) .

با آنکه وقوع نکیر بر تحریم متعه هم از روایت عمران بن سواده واضح و ظاهر است (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( اعدای ) افزوده شده است .
2- حیث قال : لزم تکفیره وتکفیر من لم یحاربه وینازعه ، ویفضی ذلک إلی تکفیر أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] حیث لم یحاربه ولم یردّ ذلک القول علیه ، وکل ذلک باطل . ( تفسیر رازی 10 / 54 ) .
3- فاطر ( 35 ) : 14 .
4- از ازالة الخفاء 2 / 205 گذشت ، و مراجعه شود به : تاریخ طبری 3 / 290 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 121 ، بحارالأنوار 30 / 619 ، الغدیر 6 / 213 .

ص : 85

و علاوه بر آن امام رازی در احتجاج به عدم نکیر ، مخالفت کرده ، مذهب امام خود - اعنی شافعی که قلاده تقلیدش [ را ] در گردن انداخته - غایت شناعت [ و ] تخطئه او ثابت نموده که آن را مستلزم بغض خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و نفس خدا دانسته ، کما سبق (1) ; چه مذهب شافعی و اتباعش آن است که ترک نکیر بر مذهبی ، مثبت حجیت آن نیست .

بلکه اطرف طرائف آن است که خود رازی هم به این مذهب قائل است و در بحث علم اصول آن را به اهتمام ثابت مینماید ، و به مقابله اهل حق راه غفلت و عصبیت پیماید (2) .


1- اشاره است به آنچه قبلا از کتاب ترجیح مذهب شافعی تألیف فخررازی گذشت که او تخطئه شافعی را اهانت به او و حرام و موجب ایذای خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و موجب لعن خدا در دنیا و آخرت دانسته است . حیث قال - بعد روایته : عن النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « ألا من آذی قرابتی فقد آذانی ، ومن آذانی فقد آذی الله تعالی » - : ومن آذی الله کان ملعوناً ; لقوله : ( إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ ) [ الأحزاب ( 33 ) : 57 ] فإذن ظهر وجه الاستدلال ظهوراً لا یرتاب فیه عاقل . وکان الحاکم أبو عبد الله الحافظ یقول : یجب علی الرّجل أن یحذر من معاندة الشافعی ، وبغضه ، وعداوته لئلاّ یدخل تحت هذا الوعید .
2- حاصل پاسخ مؤلف ( قدس سره ) از کلام رازی این است که : 1 . ترک نکیر - بر فرض که نکیر واجب نیز باشد - موجب کفر نیست . 2 . لازمه این کلام تکفیر صحابه و تابعین و اسلاف سنیه است . 3 . نکیر بر تحریم متعه از عمران بن سواده واقع شده . 4 . احتجاج به عدم نکیر مخالفت و تخطئه شافعی است که رازی آن را جایز نمیداند . 5 . اصلا خود رازی در اصول قائل شده است که عدم نکیر حجّت نیست و نمیشود به آن استناد کرد .

ص : 86

محمد بن الامام بالکاملیة در “ شرح منهاج “ بیضاوی گفته :

السادسة : فیما أُدخل فی الإجماع ولیس منه إذا قال البعض من أهل عصر واحد أو جماعة قولا ، وسکت الباقون عنه - مع معرفتهم به - ولم ینکره أحد منهم ، ولم یکن بعد استقرار المذاهب بل قبله ، وهو عند البحث عن المذاهب والنظر فیها ، فلیس بإجماع ولا حجّة ، واختاره القاضی ، ونقله عن الشافعی ، وقال : إنه آخر أقواله .

وقال إمام الحرمین : إنه ظاهر مذهبه .

وقال الغزالی : نصّ علیه فی الجدید ، واختاره الإمام الرازی وأتباعه .

وقیل : إجماع وحجّة ، ونقل عن الإمام أحمد وأکثر الحنفیة ، ویوافقه استدلال الشافعی بالإجماع السکوتی فی مواضع .

ص : 87

وأجاب ابن التلمسانی (1) بأنه إنّما یستدلّ به فی وقائع تکرّرت کثیراً بحیث ینفی جمیع الاحتمالات الآتیة .

وأجیب ‹ 1166 › أیضاً بأن تلک الوقائع ظهرت من الساکتین فیها قرینة الرضی ، فلیست من محلّ النزاع ، کما ادّعی الاتفاق علی ذلک الرویانی من الشافعیة ، والقاضی عبد الوهاب من المالکیة .

وقال أبو علی الجبائی المعتزلی : إنه إجماع وحجّة بعدهم ، أی بعد انقراض العصر الأول ، وبه قال البندنیجی .

قال الشیخ أبو إسحاق - فی اللمع - : إنه المذهب ، قال : فأمّا قبل إنقراضه فهل نقول : إنه لیس إجماعاً قطعاً أو علی الخلاف ؟ طریقان .

وقال ابنه أبو هاشم : هو حجّة ولیس بإجماع ، ونقل عن الصیرفی .

وقال الرافعی من (2) کتاب القضاء : کونه حجّة هو المشهور . قال : وهل هو إجماع ؟ فیه وجهان .

أمّا إذا کان السکوت بعد استقرار المذاهب ، فإنه لا یدلّ علی الموافقة قطعاً إذ لا عادة بإنکاره ، فلم یکن حجّة .

لنا ; علی أنه لیس بإجماع ولا حجّة قبل استقرار المذاهب انه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( التلمانی ) آمده است .
2- فی المصدر : ( فی ) .

ص : 88

ربّما سکت لتوقف ; لأنه لم یجتهد بعد ، فلا رأی له فی المسألة ، أو اجتهد فتوقّف لتعارض الأدلة أو خوف من المفتی تعظیماً له أو هابه أو الفتنة فسکت لذلک ، أو رأی تصویب کلّ مجتهد فسکت ; لأنه لا یری الإنکار فرضاً ، ومع قیام هذه الاحتمالات لا یدلّ علی الموافقة ، فلا یکون إجماعاً ولا حجّة .

وردّه ابن الحاجب بأنها وإن کانت محتملة ، فهی خلاف الظاهر لما علم من عادتهم ترک السکوت فی مثله .

وفیه نظر ، قیل : من جهة أبی هاشم یتمسّک فی کل عصر بالقول المنتشر بین الصحابة ما لم یعرف له مخالف ، فدلّ ذلک علی أن قول البعض وسکوت النافین (1) حجّة .

وجوابه : المنع . . أی لا نسلّم أن جمیع الناس یتمسّکون به من غیر نکیر ، فإن وقع شیء فلعلّه وقع ممّن یعتقد حجته أو علی الإکرام أو علی وجه الاستیناس به ، وإنه - أی هذا الدلیل - عند التحقیق إثبات الشیء بنفسه ، فإن القول المنتشر مع عدم الإنکار ، هو قول البعض وسکوت النافین (2) ، فیکون إثبات الإجماع السکوتی بمثله (3) .


1- فی المصدر : ( الباقین ) .
2- فی المصدر : ( الباقین ) .
3- [ الف ] مسائل باب اول از کتاب ثالث در اجماع . ( 12 ) . [ تیسیر الوصول 5 / 118 - 123 ] .

ص : 89

از این عبارت ظاهراست که قول بعض با وصف سکوت باقین ، نه اجماع است و نه حجت ، و قاضی - که مراد از او ابوبکر باقلانی است - این مذهب را اختیار کرده و از شافعی نقل آن نموده و گفته که : این مذهب ، آخر اقوال شافعی است ، یعنی از قول منافی آن رجوع کرده ، و در آخر اعتماد بر آن نموده .

و امام الحرمین گفته است که : این مذهب ظاهر مذهب شافعی است .

و غزالی فرموده که : شافعی نص کرده است بر این مذهب در جدید ; امام رازی و اتباع او این مذهب را اختیار کرده اند ، و بیضاوی هم همین مذهب [ را ] پسندیده .

و در ترک انکار و اختیار سکوت ، وجوه عدیده متطرق است که از جمله آن خوف فتنه است در انکار و اظهار حق .

و ردّ ابن حاجب در حجاب اختفا و عدم ظهور بلکه مردود و منظور فیه است عند ارباب الادراک والشعور .

و حجت قائلین مذهب ابی هاشم مخدوش و موهون و مردود و مطعون است که :

اولا : تمسک جمیع مردم به قول منتشر که سکوت از ردّ آن کرده باشند ثابت نیست ، و اگر اتفاقاً تمسک کسی به چنین قول ثابت شود لایق احتجاج ‹ 1167 › نیست .

ص : 90

و ثانیاً : این استدلال مشتمل است بر دور که اثبات شیء به نفس خود است ، ولا یخفی بطلانه .

و تاج الدین سبکی در “ طبقات فقهاء شافعیه “ گفته :

وقد سأل بعضهم البخاری عمّا بینه وبین محمد بن یحیی ، فقال البخاری : کم یعتری محمد بن یحیی الحسد فی العلم ، والعلم رزق الله یعطیه من یشاء .

ولقد أطرف (1) البخاری ، وأبان عن عظیم ذکائه حیث قال - وقد قال له أبو عمرو الخفاف : إن الناس خاضوا فی قولک : ( لفظی بالقرآن مخلوق ) - : یا أبا عمرو ! احفظ ما أقول لک ، من زعم من أهل نیسابور وقومس والری وهمدان وبغداد والکوفة والبصرة ومکّة والمدینة أنی قلت : لفظی بالقرآن مخلوق ، فهو کذّاب ; فإنی لم أقله ، إلاّ أنی قلت : أفعال العباد مخلوقة .

قلت : تأمل کلامه ! ما أذکاه ومعناه - والعلم عند الله - : إنی لم أقل : لفظی بالقرآن مخلوق ; لأن الکلام فی هذا خوض فی مسائل الکلام وصفات الله التی لا ینبغی الخوض فیها إلاّ للضرورة ، ولکنی قلت : أفعال العباد مخلوقة ، وهو قاعدة مغنیة عن تخصیص هذه المسألة بالذکر ، فإنّ کل عاقل یعلم أن لفظنا من جملة أفعالنا ،


1- فی المصدر : ( ظرف ) .

ص : 91

وأفعالنا مخلوقة ، فألفاظنا مخلوقة ، ولقد أفصح بهذا المعنی فی روایة أُخری صحیحة رواها حاتم بن أحمد الکیدری فقال : سمعت مسلم بن الحجّاج - فذکر الحکایة وفیها - : إن رجلاً قام إلی البخاری ، فسأله عن اللفظ بالقرآن ، فقال : أفعالنا مخلوقة ، وألفاظنا من أفعالنا .

وفی حکایة : إنه وقع بین القوم - إذ ذاک - اختلاف علی البخاری ، فقال بعضهم : ( قال : لفظی بالقرآن مخلوق ) ، وقال آخرون : لم یقل .

قلت : فلم یکن الإنکار إلاّ علی من تکلم فی القرآن ، فالحاصل ما قدمناه فی ترجمة الکرابیسی من أن أحمد بن حنبل وغیره من السادات الموفّقین نهوا عن الکلام فی القرآن جملة ، وإن لم یخالفوا فی مسألة اللفظ - فیما نظنّه فیهم - إجلالا لهم ، وفهماً من کلامهم فی غیر روایة ، ورفعاً لمحلّهم عن قول لا یشهد له معقول ولا منقول .

ومرّ أن الکرابیسی والبخاری . . وغیرهما من الأئمة الموفّقین أیضاً أفصحوا بأن لفظهم مخلوق لمّا احتاجوا إلی الإفصاح هذا إن ثبت عنهم الإفصاح بهذا ، وإلاّ فقد نقلنا لک قول البخاری : إن من نقل عنه هذا فقد کذب علیه .

فإن قلت : إذا کان حقّاً لِمَ لا تفصح به ؟

قلت : سبحان الله ! قد أنبأناک : أن السرّ فیه تشدیدهم فی

ص : 92

الخوض فی علم الکلام خشیة أن یجرّ الکلام فیه إلی ما [ لا ] (1) ینبغی ، ولیس کل علم یفصح به ، فاحفظ ما نلقیه إلیک ، واشدد علیه یدیک .

ویعجبنی ما أنشده الغزالی فی منهاج العابدین لبعض أهل البیت :

إنی لأکتم من علمی جواهره * کی لا یری الحق ذو جهل فیفتتنا یا ربّ جوهر علم لو أبوح به * لقیل لی أنت ممّن یعبد الوثنا ولاستحل رجال صالحون دمی * یرون أقبح ما یأتونه حسناً وقد تقدم فی هذا أبو حسن * إلی الحسین ووصّی قبله الحسنا ‹ 1168 › انتهی ما فی الطبقات (2) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] ترجمة محمد بن إسماعیل البخاری . [ طبقات الشافعیة الکبری 2 / 230 - 231. أقول : ونسب غیر واحد من الخاصة والعامّة هذه الاشعار إلی مولانا زین العابدین ( علیه السلام ) ، انظر : الأصول الأصیلة للفیض الکاشانی : 167 ، کتاب الأربعین للشیخ الماحوزی : 345 ، التحفة السنیة للسید الجزائری : 8 ( مخطوط ) ، ینابیع المودة للقندوزی 1 / 76 و 3 / 135 ، 203. . وغیرها ] .

ص : 93

وفی هذه العبارة علی جواز السکوت دلائل کثیرة ، فتأملها بعین البصیرة ، وتناولها بید غیر قصیرة .

و علامه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : باب من رأی ترک النکیر من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجّة النَکیر - بفتح النون ، وزن عظیم - : المبالغة فی الإنکار ، وقد اتفقوا علی أن تقریر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لما یفعل بحضرته أو یقال ویطلع علیه بغیر إنکار دالّ علی الجواز ; لأن العصمة تنفی عنه ما یحتمل فی حق غیره [ ممّا یترتّب علی الإنکار ] (1) فلا یقرّ علی الباطل ، فمن ثم قال : ( لا من غیر الرسول ) ، فإن سکوته لا یدل علی الجواز .

ووقع فی تنقیح الزرکشی فی الترجمة بدل قوله : ( لا من غیر الرسول ) ، ( لا من بحضرة (2) الرسول ) . ولم أره لغیره .

وأشار ابن التین إلی أن الترجمة تتعلق بالإجماع السکوتی ، وأن


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( یحضره ) .

ص : 94

الناس اختلفوا ، فقالت طائفة : لا ینسب لساکت قول ; لأنه فی مهلة النظر .

وقالت طائفة : إن قال المجتهد قولا وانتشر ولم یخالفه غیره بعد الإطلاع علیه ، فهو حجة .

وقیل : لا یکون حجة حتّی یتعدد القائل به .

ومحل هذا الخلاف أن لا یخالف ذلک القول نصّ کتاب وسنة ، فإن خالف ، فالجمهور علی تقدیم النص ، واحتج من منع مطلقاً ، إن الصحابة اختلفوا فی کثیر من المسائل الاجتهادیة .

فمنهم من کان ینکر علی غیره إذا کان القول عنده ضعیفاً ، وکان عنده ما هو أقوی منه من نصّ کتاب أو سنة .

ومنهم من کان یسکت فلا یکون سکوته دلیلاً علی الجواز ; لتجویز أن یکون لم یتضح له الحکم ، فسکت لتجویز أن یکون ذلک القول صواباً ، وإن لم یظهر له وجهه . (1) انتهی .

از ارشاد ابن حجر عسقلانی ظاهر است که : بر سکوت غیر جناب رسالت مآب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از نکیر و ترک آن دلالت نمیکند بر


1- [ الف ] باب من رأی ترک النکیر من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجة . . إلی آخره من کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 272 ] .

ص : 95

آنکه فعلی که بر آن سکوت کرده ، و ترک نکیر بر آن نموده ، جایز و مباح است ، و بخاری به قول خود : ( لا من غیر الرسول ) بر این معنی دلالت کرده ، و از تحقیق متین ابن التین نیز ظاهر است که : غرض بخاری در این مقام ، بیان عدم حجیت اجماع سکوتی است ; چه او اشاره کرده به آنکه ترجمه بخاری متعلق است به اجماع سکوتی ، و بخاری در این مقام به قول خود : ( لا من غیر الرسول ) تصریح به نصّ حجت ترک نکیر کرده ، پس اجماع سکوتی حجت نباشد .

و نیز از افاده اش ظاهر است که طائفه [ ای ] گفته اند که : به ساکت قولی منسوب نمیشود ، و طائفه [ ای ] در بعض صور سکوت را حجت دانسته اند ، و محل خلاف آن است که این قول را که بر آن سکوت واقع شده [ با ] نصّ کتاب و سنت مخالف نباشد ، پس اگر نصّ مخالف این قول باشد ، نزد جمهور اهل سنت تقدیم نصّ لازم است ، و چون در ما نحن فیه مخالفت تحریم متعه با کتاب و سنت ثابت است ، پس بعدِ فرض وقوع عدم نکیر و حجیت آن نیز تشبث به آن نزد جمهور اهل سنت درست نشود .

و نیز از این عبارت ظاهر است که جمله [ ای ] از (1) علما ، مانعین مطلق نیز میباشند ، یعنی : سکوت را مطلقاً ‹ 1169 › حجت نمیدانند ، و به سکوت صحابه استدلال مینمایند .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( از جمله ) آمده است .

ص : 96

بالجمله ; هرگاه نزد شافعی و بخاری - که امام الائمه اینها وملاذ و ملجأ اینها هستند - و غیر ایشان از اکابر و اعاظم علما و محققین ترک نکیر و سکوت حجت نباشد ، تشبث به آن به مقابله اهل حق ، نهایت فضیح و قبیح است .

عجب که حضرات از حال خانه خراب خود خبر برنداشته ، به ترک نکیر صحابه بر بعض اقوال و افعال خلفا به مقابله اهل حق احتجاج نمایند و از مخدوش بودن این تمسک از سر تا پا خبری نگیرند که :

اولا : ترک نکیر نزد اهل حق غیر مسلم .

و ثانیاً : ترک نکیر صحابه - که اکثرشان هم داستان خلفا بودند - نزد اهل حق چه لیاقت التفات دارند ؟ !

و ثالثاً : مجرد احتمال خوف و تقیه این تمسک را هباءً منبثا میسازد .

ورابعاً : مناشئ خوف و تقیه حسب دلائل و براهین متحقق [ است ] .

و خامساً : این اقوال علمای شما درباره عدم حجیت ترک نکیر مساعد تقریر ما ، و مثبت بطلان و شناعت تمسک شما هست .

و ابن حزم در کتاب “ محلّی “ - در مسأله ولا یحلّ لأحد أن یبیع مال غیره بغیر إذن صاحب المال له فی بیعه ، فإن وقع فسخ أبداً ، سواء کان صاحب المال حاضراً یری ذلک أو غائباً ، ولا یکون سکوته رضی بالبیع ، طالت المدّة أم قصرت - گفته :

ص : 97

والسکوت لیس رضی إلاّ من اثنین فقط .

أحدهما : رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] المأمور بالتبیان (1) الذی ( لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ ) (2) ، الذی لا یقرّ علی باطل ، والذی ورد النصّ بأن ما سکت عنه فهو عفو جائز ، والذی لا حرام إلاّ ما فصّل لنا تحریمه ، ولا واجب إلاّ ما أمرنا به ، فما لم یأمر به ولا نهی عنه ، فقد خرج أن یکون فرضاً أو حراماً ، فبقی أن یکون مباحاً ، ولأنه یدخل (3) سکوته الذی لیس أمراً ولا نهیاً فی هذا القسم ضرورة .

والثانی : البکر فی نکاحها ; للنص الوارد فی ذلک فقط ، وأما کلّ من عدا (4) من ذکرنا ، فلا یکون سکوته رضی حتّی یقرّ بلسانه بأنه راض - . . إلی أن قال - : القیاس کلّه باطل ، ثم لو کان حقاً لکان هاهنا فی غایة البطلان ; لأن ما عدا رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یسکت تقیة أو تدبیراً فی أمره وترویة ، أو لأنه یری أن سکوته لا یلزمه به


1- فی المصدر : ( بالبیان ) .
2- فصلت ( 41 ) : 42 .
3- فی المصدر : ( ولابد فدخل ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( کلّ ) آمده است .

ص : 98

شیء ، وهذا هو الحق . (1) انتهی .

از این عبارت واضح است که : سوای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و سوای بکر که نص درباره سکوت او وارد شده ، سکوت کسی دیگر حجت نیست ، چه غیر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گاهی از روی تقیه سکوت میکند ، گاهی به سبب تدبیر و تردید و تفکیر ، و گاهی به این سبب که اعتقاد میکند که او را به سکوت چیزی لازم نمیشود ، پس افاده حزمیه نیز برای ابطال و ردّ این تمسک بی اصل که مبتنی بر چندین شبهات و ظلمات است نیز کافی است .

و ابن حزم از اکابر علما و محققین اهل سنت است ، و خود مخاطب در باب امامت تصریح کرده است به آنکه ابن حزم از علمای اهل سنت است ، و به کتاب “ الفیصل “ (2) او در دفع مطاعن نواصب حواله کرده (3) .

و از افاده علامه ذهبی - که به تصریح مخاطب در باب امامت امام اهل حدیث است ، و کذا صرّح به الکابلی فی الصواقع (4) - ظاهر است که به سوی


1- [ الف ] کتاب البیوع من السفر الرابع . ( 12 ) . قوبل علی أصل المحلّی ، ونسخته الحاضرة علیها خطّ العلاّمة الشوشتری طاب ثراه . ( 12 ) . [ المحلّی 8 / 435 ] .
2- در [ الف ] و مصدر ( الفیصل ) آمده ، ولی ( الفصل ) صحیح است . نام کتاب او “ الفصل فی الملل والأهواء “ است .
3- تحفه اثناعشریه : 227 .
4- تحفه اثناعشریه : 212 ، الصواقع ، ورق : 246 .

ص : 99

ابن حزم منتهی شده بود ذکا و حدّت ذهن و سعه علم به کتاب و ‹ 1170 › سنت و مذاهب و ملل و نحل و عربیت و آداب و منطق و شعر ، با وصف صدق و امانت و دیانت و حشمت و سیادت و ریاست و ثروت و کثرت کتب ، و غزالی هم به جلالت و عظمت ابن حزم معترف شده ، و کتاب ابن حزم را در اسماء الهی ، دلیل عظم حفظ و سیلان ذهن او گردانیده ، و از افاده صاعد در تاریخ ظاهر است که ابن حزم جامع ترین اهل اندلس (1) قاطبتاً بود برای علوم اهل اسلام ، و اوسع ترین ایشان بود از روی معرفت با وصف توسع او در علم لسان و بلاغت و شعر و اخبار .

ذهبی در “ عبر “ در وقائع سنه ستّ و خمسین و أربع مائة گفته :

وأبو محمد بن حزم العلامة علی بن أحمد بن سعید بن حزم بن غالب بن صالح الأُموی ، مولاهم ، القاری ، الأندلسی ، القرطبی ، الظاهری (2) ، صاحب المصنفات ، مات شرداً (3) عن بلده من قبل الدولة ببادیة بقریة له لیومین بقیا من شعبان عن اثنتین وسبعین سنة .

روی عن أبی عمرو بن الحسور ، ویحیی بن مسعود وخلق ، وأول سماعه سنة تسع وتسعین وثلاث مائة ، وکان إلیه المنتهی فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اندیش ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الظامیری ) آمده است .
3- فی المصدر : ( مشرّداً ) .

ص : 100

الذکاء ، وحدّة الذهن ، وسعة العلم بالکتاب والسنة والمذاهب والملل والنحل والعربیة والآداب والمنطق والشعر مع الصدق والأمانة والدیانة والحشمة والسؤدد والریاسة والثروة وکثرة الکتب .

قال الغزالی : وجدت فی أسماء الله تعالی کتاباً لأبی محمد بن حزم یدل علی عظم حفظه وسیلان ذهنه .

وقال صاعد - فی تاریخه - : کان ابن حزم أجمع أهل الأندلس قاطبة لعلوم الإسلام ، وأوسعهم معرفة ، مع توسعة فی علم اللسان والبلاغة والشعر [ والسیر ] (1) والأخبار ، أخبرنی ابنه الفضل أنه اجتمع عنده بخط أبیه من تآلیفه نحو أربع مائة مجلد (2) .

و از طرائف آن است که : مخاطب هم - با آن همه تعصب - جواز مخالفت اجماع سکوتی ثابت کرده است ، و آن را مثل اجماع ظنّی جایز المخالفه وانموده - چنانچه در باب امامت گفته - :

و اجماعی که در عهد عمر در منع بیع امهات اُولاد انعقاد یافته بود ، اجماع قطعی نزد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نبود ، بلکه شاید نزد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] آن


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قابلت هذه العبارة علی نسخة من العبر ، اشتریته من جزیرة حین رواحی إلی الحجّ سنة ست و ثمانین ومائتین وألف . ( 12 ) . [ العبر 3 / 241 ] .

ص : 101

اجماع ظنّی باشد ، لهذا مخالفت آن نمود ، و اجماع ظنّی را مخالفت میتوان کرد مثلِ اجماع سکوتی ، و نیز بقای اهل اجماع بر قول خود نزد اکثری از اصولیین شرط است در حجیت او ، و چون حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز از اهل آن اجماع بود ، و اجتهاد او متغیر شد ، آن اجماع در حق او حجت نماند . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : اجماع سکوتی جایز المخالفه است ، و هرگاه مخالفت اجماع سکوتی جایز باشد ، بالضرورة ثابت گشت که سکوت از نکیر بر قولی مستلزم تصویب آن و ثبوت حجیتش نیست ، پس بحمد الله حسب اعتراف مخاطب ثابت شد که : تشبث رازی به عدم نکیر در این مقام ، و همچنین تشبث رازی و دیگر اسلاف سنیه به عدم نکیر در مقامات کثیره برای تصویب و اصلاح افعال (2) خلفا که خود مخاطب نیز بر آن در مقامات عدیده جسارت کرده ، پا در هوا و محض زلل و خطاست ، و اصلا سمتی از صحت ندارد ، بلکه محض تسویل و تخدیع و ارتکاب صنیع شنیع است .

و نیز مخاطب در طعن هفتم از مطاعن عمر - کما علمت سابقاً - سکوت ‹ 1171 › عمر را از جواب زن - که به زعم باطلش احتجاج او به آیه قرآنی باطل بود - بر کمال ادب کتاب الله و غایت دل شکستگی آن زن و


1- [ الف ] صفحه : 472 / 776 دلیل 6 از دلائل عقلیه بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) . [ تحفه اثناعشریه : 229 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 102

تحریص او و دیگر مردم بر اشتغال به اجتهاد و استنباط حمل کرده ، پس چرا سکوت صحابه را از انکار بر عمر حمل نمیکنند بر تأدّب خلافت مآب و تحریص او و دیگر مردم بر اجتهاد و استنباط ؟ !

وچرا نمیگویند - بر طبق تقریر مخاطب - که : این سکوت از باب تواضع و هضم نفس و حسن خلق است که خلیفه جاهل به تعمق بسیار دخلی در شرع کرده ! اگر دخل او را به توجیهات حقه باطل کنیم دل شکسته میشود ، و باز رغبت به استنباط معانی از کتاب الله و سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اجتهاد نمینماید ، لابد او را تحسین و آفرین ، و خود را به حساب او معترف و قائل وانماییم که آینده او را و دیگران را تحریص باشد بر تتبع معانی قرآن و استنباط دقائق آن و اجتهاد ! و این تأدب [ با ] خلیفه و حرص بر اشتغال مردم به اجتهاد و استنباط که از این قصه صحابه و از قصص دیگر ایشان ثابت میشود منقبتی است که مخصوص به ایشان است ! و الا کدام صاحب فهم گوارا میکند که حکمی نهایت باطل که صریح ردّ بر خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد به حضور او گویند و او سکوت نماید ! چه جا که تحسین و آفرین بر آن کند ! این قصه را در اصلاح طعن خلافت مآب آوردن کمال بیانصافی است !

و قمرالدین در “ رساله نور الکریمتین “ (1) به جواب طعن تحریم عمر مغالات مهور را گفته :


1- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . ذکر ترجمته عبدالحیّ فی نزهة الخواطر 6 / 240 - 241 وقال : الشیخ العالم الکبیر . . . ومن مصنفاته : نور الکریمتین .

ص : 103

حضرت عمر . . . که سکوت از جواب نمود ، در حقیقت همین جواب به سکوت بود . ناقص العقلی که آیه قرآنی بی موقع میخواند ، او را مراتب جواب چگونه فهماند ؟ ! به تفاوت قلیل از مثل ( یَسْئَلُونَک عَنِ الاَْهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنّاسِ وَالْحَجِّ ) (1) باید شمرد ، و ظنّ بی علمی در حق ارکان دین نباید برد .

حضرت عمر . . . این سکوت را که در معنای جواب است بر طبق زعم آن ناقص العقل و به اعتقاد آنها که در نقصان عقل و سوء ظنّ مماثل و مشابه آن زن اند - هضماً لنفسه ، وتطییباً لنفسها وأنفسهم - تعبیر به التزام الزام فرمود ، و در این ضمن طریق متابعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم پیمود .

روزی زنی به جناب اقدس آمده ، عرض نمود که : من نمیتوانم دید که پسر من نزدیک به آتش رود ، او سبحانه تعالی أرحم الراحمین است ، پس چگونه بنده های خود را به دوزخ خواهد انداخت ؟

فأکبّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یبکی ، پس سر برداشت و فرمود : عذاب نمیکند او سبحانه تعالی از بنده های خود ، مگر کسی را که مارد متمرّد غیر موحد باشد .

و این جواب مثل جواب از ( یَسْئَلُونَک عَنِ الاَْهِلَّةِ ) (2) ، جوابی است که به آن انحلال عقده سؤال نمیتواند ; یقین که در این باب سرّی بود ، و هیچ


1- البقرة ( 2 ) : 189 .
2- البقرة ( 2 ) : 189 .

ص : 104

سرّی از آن جناب مخفی و مستور نه ; لکن سخن به اندازه فهم است (1) .

از این عبارت ظاهر است که : خلیفه ثانی که سکوت از جواب زنی - که معارضه او در منع مغالات کرده - نموده ; در حقیقت جواب به سکوت داده ، و آن زن آیه قرآنی [ را ] بی موقع خوانده ، یعنی استدلال باطل به قرآن نموده بود ، قابل آن نبود که مراتب جواب به او فهمانیده شود ، پس سکوت از او در معنای جواب است .

و نیز برای هضم نفس خود و تطییب نفس آن زن و تطییب کسانی که در نقصان عقل و سوء ظنّ مماثل و مشابه آن زن اند ، از این سکوت خود ، تعبیر به التزام ‹ 1172 › الزام کرد .

پس همچنین توان گفت که : صحابه حاضرین که سکوت از جواب عمر نمودند ، در حقیقت همین جواب به سکوت بود .

ناقص العقلی که مخالف آیه قرآنی و حکم رسول ربانی - به وساوس ظلمانی و هواجس نفسانی - حکمی راند و حکم خود را مقابل حکم سرور انس و جان - صلوات الله علیه وآله وسلم - گرداند ، او را مراتب جواب چگونه فهمانند ؟ ! به تفاوت قلیل از مثل ( یَسْئَلُونَک عَنِ الاَْهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنّاسِ وَالْحَجِّ ) (2) باید شمرد ، و ظنّ بی علمی یا بی دینی در حق ارکان دین سنیه نباید برد .


1- نور الکریمتین :
2- البقرة ( 2 ) : 189 .

ص : 105

و نیز بنابر این اگر موافقت صریح بعض صحابه با عمر در تحریم متعه ثابت شود ، الزاماً توان گفت که : حضرات صحابه این سکوت را که در معنای جواب است ، بر طبق زعم آن ناقص العقل و به اعتقاد آنها که در نقصان عقل و سوء ظنّ مماثل و مشابه آن کمتر از زن اند - هضماً لأنفسهم ، وتطییباً لنفسه وأنفسهم - تعبیر به التزام موافقت او فرمودند ، و در این ضمن طریق متابعت رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پیمودند . . . الی آخره .

و نیز در “ نور الکریمتین “ بعدِ عبارت سابقه گفته :

و در وقت اعتراض زن و التزام حضرت عمر ، جماعت صحابه و تابعین جمع بودند ، غالب که حضرت علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] نیز در آن مجمع باشد که وقت خطبه بود ، مستوعب حضور جمیع مؤمنین ، و او . . . بعد التزام الزام خطاب به جماعت حاضرین کرده - فرمود چنانچه در “ کشاف “ مذکور است - : ( تسمعوننی أقول مثل هذا [ القول ] (1) ، فلا تذکرونه (2) علیّ حتّی یردّ (3) علیّ امرأة لیست من أعلم النساء ) (4) .


1- الزیادة من الکشاف .
2- [ الف ] تنکرونه ، کذا فی أصل الکشاف .
3- فی الکشاف : ( تردّ ) .
4- الکشاف 1 / 514 .

ص : 106

و عقل تجویز نمیکند که وجه ردّ سؤال آن سفیه - با وجود آنکه ظاهر و بیّن است - بر این همه ها (1) که عالم بالکتاب و السنة ، عارف به اسالیب و لغات عربیه بودند ، پوشیده ماند تا آنکه بعد اعتراض حضرت عمر بر آنها که از جهت ترک تعرّض آنها کرده بود ، نیز احدی لب نجنباند . پس متیقن گشت که نزد این همه ها متحقق بود که سؤال از قبیل سفاهت است نه از باب فقاهت ، و التزام این سؤال کردن و اعتراض بر ترک تعرّض آن نمودن بر سبیل تسخّر است یا بر اسلوب تضجّر (2) .

از این عبارت ظاهر است که : اصحاب و تابعین حاضرین همه [ آن ] ها با آنکه میدانستند که کلام زن از قبیل سفاهت است نه از باب فقاهت ، سکوت از ردّ آن کردند و لب نجنبانیدند ، پس همچنین حاضرین تحریم متعه با وصف علم به این که : کلام خلافت مآب از قبیل سفاهت است نه از باب فقاهت ، اگر سکوت کرده باشند و لب نجنبانیده ، کدام مقام حیرت و اضطراب است ؟ !

و نیز در “ نور الکریمتین “ گفته :

حضرت علی کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] وقتی که بر منبر پند و نصایح به مردم میفرمود ، شخصی سؤال کرد ، فرمود : لا أدری . باز مکرر از چیز دیگر سائل


1- کذا .
2- [ الف ] صفحه : 196 نور علی نور قول حضرت صدیق را که در خطبه فرموده بود . . . الی آخر . [ نور الکریمتین : ] .

ص : 107

شد ، همان جواب مکرر شنید ، بیادبانه گفت : به همین علم بر منبر نشستی و بر مردم رفعت جستی ؟ ! فرمود : به قدر علم خود مرتفع شده ام ، اگر مقدار جهلی که دارم مرتفع میگشتم از هفت آسمان بالا میگذشتم .

در کلمات قدسیه مرویه از او است کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] : ما أبرد (1) علی کبدی إذا سئلت عما لا أعلم ، أن أقول : الله أعلم .

و نیز سعد بن ابیوقاص و غیره [ از ] متخلفین را که بر تخلف خود دلائل آوردند ، جوابی نداده سکوت فرمود .

و او کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] که : « سلونی عمّا شئتم » میفرماید ، چه معنا دارد که از عهده جواب آن و این برنیاید (2) ، یقین است که ‹ 1173 › نقش صفحه خاطرش خواهد بود ، خصوص وجوه دفع ادلّه متخلّفین [ را ] که بر عدم جواز قتال مؤمنین قائم کرده بودند ، و الا چگونه بی حجت شرعی بر این امر خطیر که قتل لشکر کثیر است اقدام میفرمود ؟ ! (3) از این عبارت ظاهر میشود - که به زعم این بزرگ - جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به جواب سائلی ( لا أدری ) فرمود ، و هرگاه آن سائل از چیز دیگر سؤال کرد نیز ( لا أدری ) فرمود ، نیز آن حضرت سعد بن ابیوقاص و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أبرد ما ) آمده است .
2- در [ الف ] ( نه برآید ) آمده است که اصلاح شد .
3- نور الکریمتین :

ص : 108

دیگر متخلفین را که تخلف از آن حضرت کردند و دلائل بر حقیت و عدم جواز قتال آن حضرت با مخالفین آوردند ، جوابی نداده بلکه سکوت فرموده ، و این همه اعتراف به عدم درایت و سکوت از جواب متخلفین محمول است بر آنکه : آن حضرت با وصف علم به جواب ، سکوت فرمود .

پس هرگاه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در جواب سائل مکرراً اظهار امر حق نفرموده ، بلکه با وصف علم به جواب حق کلمه : ( لا أدری ) - به زعم او - گفته ، و نیز دفع ادله متخلفین که - معاذ الله - حقّیت خود [ را ] در تخلف و مخالفت (1) آن حضرت ثابت میکردند ، و ارتکاب کبائر عظیمه به آن حضرت - معاذ الله - نسبت مینمودند ، یعنی سفک دماء جمع کثیر وجمّ غفیر به ناحق - که شأن کسانی است که به مرتبه قصوی در ظلم و جور و عدوان و طغیان رسیده باشند - بر آن حضرت ثابت میکردند ، سکوت فرموده ، پس اگر صحابه حاضرین از دفع هذیان عمر که بیش از بهتان این متخلفان نبود نیز سکوت کرده باشند چه جای احتجاج اهل لجاج است ؟ !

و محتجب نماند که قمرالدین مذکور از اکابر علما و فضلای سنیه است ، چنانچه غلام علی آزاد بلگرامی در “ سبحة المرجان فی آثار هندوستان “ گفته :

مولانا السید قمر الدین الحسینی الأورنق آبادی - جعل الله به اللیل نهاراً ، وأدامه للزمان فخاراً - قمر طالع فی میزان الشرع


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مخالف ) آمده است .

ص : 109

المبین ، وکوکب ساطع فی أوج الشرف الرصین ، أضاء بالأنوار الأبدیّة ، وانطبع بالعکوس السرمدیه ، أشرق علی عالمی السفلی والعلوی ، وأحاط بعلمی الصوری والمعنوی ، آباؤه الکرام من سادات خجند ، وأزهر بمیامنهم کثیر من الرند ، والسید ظهیر الدین منهم هاجر (1) من خجند إلی الهند ، وتوطّن فی أمن آباد من توابع لاهور ، وملأ سوحها بالنور والسرور ، ثم السید محمد - ابن ابنه - خرج عن الوطن و رحل إلی الدکن .

والسید عنایة الله - ابن السید محمد المذکور - کان من العرفاء وخواص الأُولیاء ، أخذ الطریق النقشبندیة عن الحافل بالعلم النظری والضروری مولانا الشیخ أبی المظفر البرهانفوری عن نور السماوات والنجوم (2) مولانا الشیخ محمد معصوم ، عن أبیه إمام أئمة المعانی مولانا الشیخ أحمد السرهندی المجدد (3) الألف الثانی . . . توطّن السید عنایة الله ببلدة بالافور علی أربع منازل من برهانفور ، أعلی کلمة الهدایة ، وأوصل الطالبین إلی النهایة ، وتوفی سنة سبعة عشر ومائة وألف ، ودفن ببالافور ، صانها الله عن الفتور .


1- فی المصدر : ( مهاجر ) .
2- فی المصدر : ( والتخوم ) .
3- فی المصدر : ( مجدّد ) .

ص : 110

وخلفه الصدق السید منیب الله . . . کان من المنقطعین إلی الله ، والمنیبین إلیه ، والعارفین بالحق ، والمقربین لدیه ، توفی سنة إحدی ‹ 1174 › وستین ومائة وألف . .

وولده الأرشد مولانا السید قمر الدین سلّمه الله تعالی ولد سنة ثلاث وعشرین ومائة وألف ، ولمّا تجاوز هلاله عن الغرر ، ووصل من النُفَل (1) إلی منتهی العُشَر ، أخذ السیاحة فی مناهج الفنون ، وطوی مسافتها من السهول والحزون ، واکتسب العلوم العقلیة والنقلیة من الفضلاء الأجلاّء ، وصار فی النقلیات إماماً بارعاً ، وفی العقلیات برهاناً ساطعاً ، مشی المشائیون فی رکابه ، وشام الإشراقیون ومیض سحابه ، ووُفِّقَ بحفظ القرآن العظیم ، وفاز بحمل الأمانة من الکنز القدیم ، وأخذ الطریقة النقشبندیة عن أبیه ، وانحاز (2) من بدایات التشبیه إلی نهایات التنزیه ، وزان العلم بالعمل ، ولاح ناراً علی القُلَل ، وقصد السیاحة إلی شاهجهان آباد - لا برح رونقها فی الازدیاد - خالصاً لرؤیة الفقراء ، وصحبة العرفاء ، فخرج عن أورنق آباد فی الثامن من شوّال سنة خمس وخمسین ومائة وألف ، ودخل شاهجهان آباد فی السابع والعشرین


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( التنقل ) آمده است .
2- فی المصدر : ( وانجاز ) .

ص : 111

من ذی الحجة من ذلک العام ، ولقی بها جماعة من المشائخ الأعلام ، ومرّ عن شاهجهان آباد إلی سهرند فی أوائل صفر سنة سبع وخمسین ومائة وألف ، وزار مرقد شیخه الأکبر العارف الربانی المجدد الألف الثانی وأُخری من المراقد المنورة والمشاهد المعطّرة - بردالله مضاجعهم - ومنها إلی لاهور - حرسها الله تعالی عن الشرور - ، واجتمع بطائفة من کملائها ، ووافی جماعة من عرفائها ، وعاد إلی شاهجهان آباد فی شهر ربیع الآخر من ذلک العام ، وأقام بها ما قدّر الله من الأیام ، ثم قصد الانعطاف إلی الدکن ، واشتاق إلی مسارح الوطن ، فخرج عن شاهجهان آباد فی الثامن والعشرین من ذی الحجة من العام المرقوم ، وسار سیر القمر بین النجوم حتّی وصل فی العشرة الأُولی من شهر ربیع الآخر سنة ثمان وخمسین ومائة وألف ببالافور ، واطمأن بلقاء والده المغفور ، وجاء فی جمادی الأُولی من هذه السنة إلی أورنق آباد - لا زالت معمورة بخواص العباد - ولعمری لقد عاد القمر إلی أبراجه ، ونشر أرویة الضوء علی فجاجه ، ولمّا وردتُ أنا أورنق آباد ، انعقد بینی وبینه الوداد ، فنحن فرقدان فی فلک الاتحاد ، وظفرنا بفرصة من الزمان ، وأصبحنا منشرحین فی روح وریحان ، ثم اشتاق مولانا إلی الحرمین الشریفین ، فخرج عن

ص : 112

أورنق آباد فی العشرین من جمادی الأولی سنة أربع وسبعین ومائة وألف . . إلی آخره (1) .

و در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

قوله [ تعالی ] (2) : ( لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً ) (3) قال ابن بطال : جواب ( لو ) محذوف ، کأنّه قال : لحُلتُ بینکم وبین ما جئتم له من الفساد ، قال : وحذفه أبلغ ; لأنه یخصّ (4) بالنفی ضروب المنع ، وإنّما أراد لوط ( علیه السلام ) العُدّة (5) من الرجال ، وإلاّ فهو یعلم إنه (6) له من الله تعالی رکناً شدیداً ، ولکنه جری علی الحکم الظاهر .

قال : وتضمّنت الآیة البیان عمّا یوجبه حال المؤمن إذا رأی منکراً لا یقدر ‹ 1175 › علی إزالته [ إنه ] (7) یتحسّر علی فقد المُعین علی دفعه ، ویتمّنی وجوده حرصاً علی طاعة ربّه ، وجزعاً من


1- سبحة المرجان : 101 - 102 .
2- الزیادة من المصدر .
3- هود ( 11 ) : 80 .
4- فی المصدر : ( یحصر ) .
5- العدّه - بالضم - : الاستعداد . ( 12 ) . [ انظر : الصحاح 2 / 506 ] .
6- فی المصدر : ( إنّ ) .
7- الزیادة من المصدر .

ص : 113

استمرار معصیته ، ومن ثمّ وجب أن ینکر بلسانه ثم بقلبه إذا لم یطق الدفع . (1) انتهی .

از این عبارت واضح است که :

قول حضرت لوط - علی نبیّنا وآله وعلیه السلام - دلیل است بر آنکه آن حضرت به سبب عدم قوت و قدرت وفقدان اعوان و انصار ، حائل و مانع از فساد و شرّ اشرار نگردیده ، و حذف جواب ( لو ) دلیل است بر آنکه : آن حضرت جمیع اقسام و انواع منع و حیلولت را از خود نفی فرموده ، و ظاهر کرده که از آن حضرت اصلاً منعی صادر نشده ، و با آنکه از جانب الهی رکن شدید و قوّت و مدد تام داشت لکن این قوّت موجب منع فساد و مستلزم ردع شرّ اهل عناد نگردید ، بلکه به سبب فقد قوّت ظاهریه [ از آنها ] اعراض فرمود ، و کفار را از فسادشان منع ننمود ، پس اگر صحابه محقّین نیز مثل حضرت لوط - علی نبیّنا وآله وعلیه السلام - از منع و ردع شرّ آن رئیس الاشرار و دفع و رفع فساد آن عالی تبار ، سکوت و صموت فرموده باشند چه جای استعجاب و استغراب است ؟ !

و از قول ابن بطال : ( وتضمّنت الآیة . . ) إلی آخره ظاهر است که : از این آیه ثابت و مبین میشود که موجب و مقتضای حال مؤمن آن است که هرگاه


1- [ الف ] صفحة : 117 / 224 باب ما یجوز من لو من کتاب التمنی . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 193 ] .

ص : 114

منکری را ببیند و قدرت بر ازاله آن نداشته باشد ، تحسّر و تأسّف و توجّع و تلهّف به سبب فقد مُعین و مددکار بر دفع و انکار میکند ، و آرزوی وجود مُعین - حرصاً علی طاعة ربّ العالمین ، وجزعاً من معصیته الممنوعة فی الدین - مینماید ، و از اینجا است که بر مؤمن واجب است که انکار منکر به زبان کند ، و اگر قادر بر دفع لسانی نباشد انکار قلبی نماید ، پس اگر حضرات صحابه هم به سبب عدم قدرت بر دفع لسانی اکتفا بر انکار قلبی کرده باشند ، و به مقتضای حال اهل ایمان عمل نموده [ باشند ] ; چرا حضرات اهل سنت این عمل ایمانی را به کفر شیطانی میکشند و به حقیقت نبل کفر و ضلال بر نواصی خود میکشند ؟ !

و قاضی القضات تاج الدین عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی السبکی در “ طبقات فقهای شافعیه “ - به ترجمه اسحاق بن ابراهیم بن مخلّد المشهور ب : ابن راهویه - گفته :

أخبرنا المحدّث أبو زکریا یحیی بن یوسف بن أبی محمد المقدسی المعروف ب : ابن الصیرفی - قراءةً علیه ، وأنا أسمع فی سادس رجب سنة خمس وثلاثین وسبع مائة بمصر - ، قال : أخبرنا عبد الوهاب ابن رواح - اجازةً - ، قال : أخبرنا الحافظ أبو طاهر السلفی - سماعاً علیه - ، أخبرنا المبارک بن عبد الجبار بن أحمد الصیرفی ببغداد - قراءةً - ، أخبرنا أبو الحسن علی بن أحمد بن علی الفالی ، أخبرنا القاضی أبو عبد الله أحمد بن اسحاق بن خربان

ص : 115

النهاوندی ، أخبرنا القاضی أبو محمد الحسن بن عبد الرحمن بن خلاّد الرامهرمزی ، حدّثنا زکریا الساجی ، حدّثنی جماعة من أصحابنا : أن إسحاق بن راهویه ناظر الشافعی - وأحمد بن حنبل حاضر - فی جلود المیتة إذا دبغت ، فقال الشافعی : [ دباغها ] (1) طهورها .

فقال إسحاق : ما الدلیل ؟

فقال الشافعی : حدیث الزهری ، عن عبید الله بن عبد الله ، عن ابن عباس ، عن میمونة : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرّ بشاة میتة ، فقال : هلاّ انتفعتم بجلدها .

فقال إسحاق : حدیث ابن عکیم : کتب إلینا رسول الله ‹ 1176 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - قبل موته بشهر - : لا تنتفعوا من المیتة بإهاب ولا عصبة ، أشبه أن یکون ناسخاً لحدیث میمونة ; لأنه قبل موته بشهر .

فقال الشافعی : هذا کتاب ، وذاک سماع .

فقال إسحاق : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کتب إلی کسری وقیصر ، وکان حجّة علیهم عند الله .

فسکت الشافعی ، فلمّا سمع ذلک أحمد بن حنبل ذهب إلی


1- الزیادة من المصدر .

ص : 116

حدیث ابن عکیم وأفتی به ، ورجع إسحاق إلی حدیث الشافعی فأفتی بحدیث میمونة .

قلت : وهذه المناظرة حکاها البیهقی وغیره ، وقد یظنّ قاصر الفهم أن الشافعی انقطع فیها مع إسحاق ، ولیس الأمر کذلک ، ویکفیه - مع قصور فهمه - أن یتأمّل رجوع إسحاق إلی [ قول ] (1) الشافعی فلو کانت حجته قد نهضت علی الشافعی لما رجع إلیه .

ثم تحقیق هذا أن اعتراض إسحاق فاسد الوضع ، لا یقابل بغیر السکوت .

بیانه : أن کتاب عبد الله بن عکیم کتاب عارضه سماع ، ولم یتیقن أنه مسبوق بالسماع ، وإنّما ظنّ ذلک ظنّاً لقرب التاریخ ، ومجرّد هذا لا ینهض بالنسخ .

أمّا کتب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی کسری وقیصر فلم یعارضها شیء ، بل عضدتها القرائن ، وساعدها التواتر الدالّ علی أن هذا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جاء بالدعوة إلی ما فی هذا الکتاب ، فلاح بهذا أن السکوت من الشافعی تسجیل علی إسحاق بأن اعتراضه فاسد الوضع ، فلم یستحق عنده جواباً ، وهذا شأن الخارج عن المبحث عند


1- الزیادة من المصدر .

ص : 117

الجدلیین ; فإنه لا یقابل بغیر السکوت ، وربّ سکوت أبلغ من نطق ، ومن ثمّ رجع إلیه إسحاق ، ولو کان السکوت لقیام الحجة لأکدّ ذلک ما عند إسحاق ، فافهم ما نلقی إلیک (1) .

از این عبارت ظاهر است که شافعی به جواب اسحاق بن راهویه - که بر عدم طهارت جلود میته به دباغت استدلال کرده به حدیث ابن عکیم که در آن نهی از انتفاع به اهاب و عصب میته مذکور است - سکوت نمود ، و این سکوت را سبکی حمل کرده بر آنکه اعتراض اسحاق فاسد الوضع بود ، و قابل آن نبود که مقابله آن به غیر سکوت کرده شود ، و این سکوت شافعی تسجیل و اثبات و اظهار این معناست که : اعتراض اسحاق فاسد الوضع است ، و استحقاق جواب ندارد ، و نزد جدلیین مقرر است که : مقابله خارج از مبحث به غیر سکوت نمیشود ، و گاه است [ که ] سکوت ابلغ از نطق میباشد ، پس همچنین سکوت صحابه عظام در این مقام از انکار و ملام بر آن محرّم حلال عهد حضرت خیر الأنام - صلی الله علیه وآله الکرام - [ را ] حمل میکنم بر آنکه : چون کلام آن امام لئام فاسد الوضع و النظام بود ، مقابله آن به سکوت کردند ، و از ایضاح واضح اعراض نمودند که خودش اعتراف به اباحه متعه در زمان آن حضرت مینماید ، و باز حرف نهی و تحریم آن که


1- [ الف ] 139 / 400 قوبل علی أصل طبقات السبکی . [ طبقات الشافعیة الکبری 2 / 91 - 92 ] .

ص : 118

بر زبان میآرد صراحتاً مزید جسارت و خسارت خود ثابت مینماید ، و بر طبق کلام سبکی میگوییم :

قد یظنّ قاصرُ الفهم أن الصحابة انقطعوا فیها مع عمر ، وکانوا علموا تحریم المتعة ونسخها ، فلذلک سلّموا حکم عمر ، ولیس الأمر کذلک ، ویکفیه - مع قصور فهمه - أن یتأمل رجوع عمر عن الاستدلال بحکم النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حین قال : متعتان کانتا علی عهد رسول الله ‹ 1177 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی آخره .

وحین عابوا علیه ذلک ، وذکر له عیبهم (1) عمران بن سوادة ، فلو کانت عند عمر حجة قاطعة بإثبات تحریم المتعة لرجع إلیها ، ولم یرجع عنها .

ثم تحقیق هذا أن کلام عمر فاسد الوضع ، لا یقابل بغیر السکوت ، بیانه : أن کتاب الله وسنّة رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یدلاّن علی حلّ المتعة ، وقد اعترف (2) عمر بأن المتعة کانت علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأضاف نهی المتعة إلی نفسه ، فمَنْ عمر حتّی ینهی عنها ؟ ! فلاح بهذا أن السکوت من الصحابة تسجیل علی عمر بأن کلامه فاسد الوضع ، فلم یستحق عندهم جواباً ، وهذا شأن المکابر ، المعاند ، الجائر ، الغشوم ، الحائد عند المتدینین ، فإنه لا یقابل بغیر السکوت ، وربّ السکوت أبلغ من نطق ، ومن ثمّ أفتی جمع من الصحابة بجواز


1- کذا ، والظاهر : ( عیبه ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( اعتراف ) آمده است .

ص : 119

المتعة ، ولم یر [ جعوا عنه ] (1) ، ولو کان السکوت لقیام الحجة بیّنها عمر ، وتشبّث بها سیّما (2) عند الضرورة ومسیس الحاجة ، فافهم ما نلقی إلیک .

و نیز از قول سبکی ظاهر است که مجرد احتمال مسبوقیت مفید نسخ نمیشود ، پس بنابر این روایات مطلقه که در تحریم متعه بافته اند - بعدِ تسلیم هم - از آن ، نسخ جواز اباحه متعه ثابت نشود ، و روایات مقیده به تاریخ به جهت اختلاف و اضطراب در تاریخ لایق تمسک و احتجاج نیست ، فافهم ما نلقی إلیک ، واستبصر بما ننهی لدیک من الحقّّ السدید ، ( لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَة مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْک غِطاءَک فَبَصَرُک الْیَوْمَ حَدِیدٌ ) (3) .

و قوام الدین محمد بن محمد بن احمد الکاکی در “ جامع الاسرار شرح منار “ (4) گفته :


1- زیاده از ماست ، و سیاق کلام آن را اقتضا میکند ، و ( لم یر ) معنایی ندارد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( سما ) آمده است .
3- قاف ( 50 ) : 22 .
4- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه ، قال فی کشف الظنون 2 / 1823 - 1824 : منار الأنوار فی أصول الفقه ; للشیخ الامام أبی البرکات عبد الله بن أحمد المعروف ب : حافظ الدین النسفی ، المتوفی سنة 710 عشرة وسبعمائة ، وهو متن متین جامع مختصر نافع وهو فیما بین کتبه المبسوطة ومختصراته المضبوطة أکثرها تداولاً ، وأقربها تناولاً ، وهو مع صغر حجمه ، ووجازة نظمه ، بحر محیط بدرر الحقائق . . . واعتنی بشأنه العلماء فشرحه . . . وشرحه : قوام الدین محمد بن محمد بن أحمد الکاکی المتوفی سنة 749 ، وسمّاه : جامع الأسرار ، أوله : الحمد لله الذی أیّد بالعلماء معالم الدین . . إلی آخره ، وهو شرح بالقول ، قال - فی آخره - : هذه فوائد التقطتها من فوائد شیخنا علاء الدین عبد العزیز بن أحمد البخاری ، ومن فوائد حافظ الدین النسفی .

ص : 120

ومنها : قوله تعالی : ( إِنَّکُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ ) (1) . . أی : حطبها ، والحصب : ما یحصب به . . أی یرمی ، یقال : حصبهم السماء . . أی رماهم بالحصباء ، وهذا عام لَحِقَه خصوصٌ متراخ أیضاً ، فإنّه لما نزل جاء عبد الله ابن الزبعری إلی رسول الله علیه [ وآله ] السلام ، فقال : یا محمد ! ألیس عیسی والعزیر والملائکة قد عبدوا (2) من دون الله ، أفتراهم یعذّبون فی النار ؟ ! فأنزل الله : ( إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی . . ) (3) إلی آخر الآیة ; فأجاب الشیخ عن هذا الاستدلال بقوله : ( إِنَّکُمْ وَما تَعْبُدُونَ ) (4) لم یتناول عیسی ، لا أنه خصّ بقوله : ( إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ ) (5) ; لأنهم لم یدخلوا فی هذا العام لاختصاص ( ما ) بما لا


1- الأنبیاء ( 21 ) : 98 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( فی ) یا ( نی ) آمده است .
3- الأنبیاء ( 21 ) : 101 .
4- الأنبیاء ( 21 ) : 98 .
5- الأنبیاء ( 21 ) : 101 .

ص : 121

یعقل ، علی أن الخطاب کان لأهل مکة ، وإنهم کانوا عبدة الأصنام ، وما کان فیهم من یعبد عیسی والملائکة ، فلم یکن الکلام متناولاً لهم .

وأما سؤال ابن الزبعری کان بناء علی ظنّه أن ظاهر ( ما ) فی من یعقل أو مستعملة فیه مجازاً ، کما فی قوله تعالی : ( وَما خَلَقَ الذَّکَرَ وَالاُْنْثی ) (1) [ و ] ( وَلا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ ) (2) .

لا یقال : لو کان کذلک لردّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولم یسکت علی تخطئته .

لأن ذلک غیر مسلّم ; لما روی أنه علیه [ وآله ] السلام قال - لمّا ذکر ما ذکر رادّاً علیه - « إن ( ما ) لما لا یعقل ، و ( مَن ) لمن یعقل » . هکذا ذکره فی شرح أصول ابن الحاجب .

ولئن سلّمنا أنه سکت إلی حین نزول الوحی ، فذلک لما عرف من تعنّت القوم ومجادلتهم بالباطل ، فأعرض عن جوابهم حتّی بیّن الله تعنّتهم فی معارضتهم بقوله : ‹ 1178 › ( إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی أُولئِک عَنْها مُبْعَدُونَ . . ) (3) إلی آخر الآیة ، ومثل هذا الکلام حسن موقعه ، وإن لم یکن محتاجاً إلیه فی حقّ من لا


1- اللیل ( 92 ) : 3 .
2- الکافرون ( 5 ) : 109 .
3- الأنبیاء ( 21 ) : 101 .

ص : 122

یتعنت ، وهو نظیر انتقال إبراهیم فی محاجة اللعین بقوله : ( [ فَ ] إِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، لتعنت القوم ومکابرتهم ، لا أنه انتقال حقیقة ، فکذلک هذا ابتداء بیان ، ودفع لمعاندة الخصم ، لا أنه تخصیص حقیقة (2) .

از این عبارت پیداست که اگر سکوت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از احتجاج و استدلال باطل کافر لعین به کلام ربّ العالمین بر لزوم نهایت ذمّ و تنقیص و تهجین ملائکه و بعض انبیاء معصومین [ ( علیهم السلام ) ] فرض کرده شود ، از آن حقیت کلام کافر و تسلیم آن حضرت ثابت نمیشود ، بلکه آن حضرت چون تعنّت کفار و مجادله آن اشرار به باطل ناهنجار میدانستند ، اعراض از جوابشان فرمودند ; و همچنین حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) نیز چون تعنّت و مکابره کفار دانست ، از ردّ کلام لعین اعراض فرموده ، به حجت دیگر انتقال فرمود ، نه آنکه انتقال حقیقی - که در مناظره ناجایز است - اختیار کرد ; پس هرگاه سکوت و اعراض از ردّ باطل بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) جایز باشد به سبب مزید تعنّت و عناد و مکابره و مجادله باطل ، چرا جایز نیست که حضرات صحابه نیز نظر به (3) مزید تعنّت و مکابره و مجادله باطل خلافت مآب اعراض از ردّ هذیان و کلام فاسد البنیان او کرده باشند .


1- البقرة ( 2 ) : 258 .
2- جامع الاسرار :
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( به نظر ) آمده است .

ص : 123

و از اشدّ انواع تعنّت و مکابره است که آدمی در مجمع علما و فضلا بگوید که : فلان چیز در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مباح بود و من آن را حرام میکنم ! این کلام در حقیقت از کلام ابن الزبعری در فساد و عدم انتظام زیاده تر است ، چه آن ملعون آخر به شبهه [ ای ] - ولو کانت رکیکة - متشبث گردید ، و خلافت مآب اصلا در قول خود ( متعتان کانتا علی عهد رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أنا أنهی عنهما ) وجهی رکیک هم برای تحریم خود بیان نکرده ، بلکه بر عکس آن ، دلیل بطلان آن در صدر کلام ممهّد ساخته !

و محتجب نماند که قوام الدین - از اکابر ائمه سنیه ، و اعاظم علما و فقهای حنفیه است - شیخ عبدالقادر بن محمد بن محمد بن نصر بن سالم قرشی در کتاب “ الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیة “ گفته :

الکاکی ، الإمام ، قوام الدین محمد قدم إلی قوم (1) ، ثم إلی القاهرة ، فأقام بجامع الماردانی یؤم به ، ویدرس للطائفة الحنفیة إلی أن مات سنة تسع وأربعین وسبع مائة ، وتفقّه بترمذ علی عبد العزیز شارح الأخسیکثی ، وسأله أن یضع کتاباً علی الهدایة (2) ، فوضعه ولم یتم ، بل وصل إلی کتاب النکاح ، وکان یدرسه فی مدرسته بالقاهرة (3) .


1- فی المصدر : ( فوم ) .
2- از اینجا تا آخر مطلب از مصدر سقط شده است .
3- [ الف ] صفحة : 234 حرف الکاف من النسب فی آخر الکتاب . [ الجواهر المضیئة 1 / 340 ] .

ص : 124

و محمود بن سلیمان کفوی در کتاب “ الاعلام الاخیار “ گفته :

الشیخ الإمام العلاّمة محمد بن محمد بن أحمد البخاری ، المعروف ب : قوام الدین الکاکی ، أخذ الفروع والأصول عن الإمام علاء الدین عبد العزیز أحمد البخاری صاحب الکشف ، وقرأ علیه الهدایة ببلدة ترمذ ، ووضع عبد العزیز شرحاً علی الهدایة ‹ 1179 › بسؤال قوام الدین الکاکی حین قرأها ، ووصل إلی کتاب النکاح ، فاخترمته المنیة ولم یتیسر له هذه الأُمنیة ، ثم کان قوام الدین قدم إلی القاهرة ، فأقام بجامع الماردینی یؤم ویدرس فیه للطائفة الحنفیة إلی أن مات . . . سنة تسع وأربعین وسبع مائة ، ووضع شرحاً علی الهدایة فی أربع مجلدات ضخام سمّاه ب : معراج الدرایة ، وله کتاب عیون المذاهب ، وهو مختصر لطیف ، جامع شریف ، جمع فیه أقوال الأئمة الأربعة وأقوال أصحابنا . . . (1) .

و ملا کاتب حلبی در “ کشف الظنون “ در ذکر “ منار الأنوار “ گفته :

وشرحه قوام الدین محمد بن محمد بن أحمد الکاکی المتوفی سنة 749 وسمّاه : جامع الأسرار أولّه : الحمد لله الذی أیّد بالعلماء معالم الدین . . إلی آخره . [ وهو شرح بالقول ] (2) قال - فی آخره - : هذه


1- أعلام الأخیار :
2- الزیادة من المصدر .

ص : 125

فوائد التقطتها من فوائد شیخنا علاء الدین عبد العزیز بن أحمد البخاری ، ومن فوائد حافظ الدین النسفی (1) .

و عبد العزیز بن احمد بن محمد البخاری در “ کشف الاسرار شرح اصول بزودی “ گفته :

ومنها : قوله تعالی : ( إِنَّکُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ ) (2) . . أی حطبها ، والحصب ما یحصب به . . أی یرمی ، یقال : حصبتهم السماء : إذا رمتهم بالحصباء ، فَعَل بمعنی مفعول ، وهذا عامّ لَحِقَه خصوصٌ متراخ أیضاً فإنه لمّا نزل جاء عبد الله ابن الزبعری إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : یا محمد ! ألیس عیسی وعزیر (3) والملائکة قد عبدوا من دون الله أفتراهم یعذّبون فی النار ؟ فأنزل الله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی ) (4) أی السعادة [ أو البشری ] (5) أو التوفیق للطاعة ( أُولئِک عَنْها ) . . أی عن النار ( مُبْعَدُونَ ) .


1- [ الف ] صفحه : 431. [ کشف الظنون 2 / 1824 ] .
2- الأنبیاء ( 21 ) : 98 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عزیز ) آمده است .
4- الأنبیاء ( 21 ) : 101 .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 126

فأجاب بأنا لا نسلّم أن فی ذلک تخصیصاً ; إذ لابدّ له من دخول المخصوص تحت العموم لولا المخصّص ، وأُولئک لم یدخلوا فی هذا العامّ لاختصاص ( ما ) بما لا یعقل ، علی أن الخطاب کان لأهل مکّة وإنهم کانوا عبدة الأوثان ، وما کان فیهم مَن عَبَد عیسی والملائکة ، فلم یکن الکلام متناولا لهم .

ولا یقال : لو لم یدخلوا لمّا أوردهم ابن الزبعری نقضاً علی الآیة ، وهو من الفصحاء ، ولردّ الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ علیه ] ولم یسکت عن تخطئته .

لأنا نقول : لعلّ سؤال ابن الزبعری کان بناء علی ظنّه أن ( ما ) ظاهرة فی من یعقل أو مستعملة فیه مجازاً ، کما استعملت فی قوله : ( وَما خَلَقَ الذَّکَرَ وَالاُْنْثی ) (1) ، [ و ] ( وَلا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ ) (2) ، وقد اتفق علی وروده بمعنی : ( الذی ) المتناول للعقلاء ، إلاّ أنه أخطأ ; لأنه ظاهرة فیما لا یعقل ، والأصل فی الکلام هو الحقیقة .

وأمّا عدم ردّ الرسول - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - فغیر مسلّم لما روی إنه - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - قال - لابن


1- اللیل ( 92 ) : 3 .
2- الکافرون (5) : 109 .

ص : 127

الزبعری لمّا ذکر ما ذکر ، ردّاً علیه - : « ما أجهلک بلغة قومک ! أما علمت أن ( ما ) لما لا یعقل و ( مَنْ ) لمن یعقل ؟ » هکذا ذکر فی شرح أصول الفقه لابن حاجب . ولئن سلّمنا ‹ 1180 › انه سکت إلی حین نزول الوحی ، فذلک لما عرف من تعنّت القوم ومجادلتهم بالباطل بعد تبیین الحقّ لهم ، وعلمهم بأن الکلام لا یتناول الملائکة والمسیح [ ( علیه السلام ) ] ، فإنهم کانوا أهل اللسان فأعرض عن جوابهم امتثالا لقوله تعالی : ( وَإِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ ) ، ثمّ بیّن الله تعالی تعنّتهم فی معارضتهم بقوله تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی . . ) (1) إلی آخر الآیة ، ومثل هذا الکلام یکون ابتداء کلام حسن موقعه ، وإن لم یکن محتاجاً إلیه فی حقّ من لم یتعنّت ، وهو نظیر انتقال ابراهیم - صلوات الله علیه - فی محاجّة اللعین عن التمسک بالإحیاء والإماتة إلی قوله : ( فإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ ) (2) لتعنّت القوم ومکابرتهم ، وکان ذلک تأکیداً للحجّة الاولی ، ودفعاً لتلبیس اللعین ، لا أنه انتقال حقیقة ، فکذلک هذا ابتداء بیان ، ودفع لمعاندة الخصم ، لا أنه تخصیص حقیقة (3) .


1- الأنبیاء ( 21 ) : 101 .
2- البقرة ( 2 ) : 258 .
3- [ الف ] صفحة : 598 / 676. [ کشف الأسرار 3 / 172 - 173 ] .

ص : 128

و مخاطب در کید نود و پنجم گفته :

و آنچه منقول است که عمر بن الخطاب حبشیان را از این لعب زجر کرد ، پس بنابر آن بود که این حرکات سبک را بالمواجهة حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - اگر چه در لعب مشروع باشند - نوعی از سوء ادب فهمید ، و سکوت آن جناب را حمل بر وسعت اخلاق آن یگانه آفاق نمود . . . الی آخر (1) .

از این عبارت ظاهر میشود که خلافت مآب بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تجویز کرد که آن حضرت بر افعال سبک - که نوعی از سوء ادب [ نسبت به ] آن حضرت است - سکوت فرموده ، عجب که خلافت مآب تجویز سکوت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر امر منکر به سبب وسعت اخلاق نماید ; و اهل سنت سکوت صحابه را بر منکری با وصف تطرّق وجوه عدیده برای جواز آن ، از محالات پندارند !

و علامه سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی در “ شرح عقائد “ نجم الدین عمر بن محمد نسفی گفته - در مبحث عصمت انبیاء ( علیهم السلام ) - :

ومنعت الشیعة صدور الصغیرة والکبیرة قبل الوحی وبعده ، لکنهم جوّزوا إظهار الکفر تقیة (2) .


1- تحفه اثناعشریه : 88 .
2- شرح العقائد : 434 ( نسخه عکسی ) ، 171 ( چاپ قریمی یوسف ضیا ) ، 216 تحقیق عدنان درویش .

ص : 129

و فاضل خیالی در “ حاشیه شرح عقائد “ - که به تصریح صاحب “ کشف الظنون “ حاشیه مقبوله است و امتحان کرده میشوند به آن اذکیاء طلاب (1) ، و خود خیالی هم آن را به مدح و ثناء عظیم یاد کرده که امر به اخذ آن نموده ، و اطلاق نبراس بر آن کرده ، و گفته که : آن کتابی است که در آن هدایت و نور برای مردم است - گفته :

قوله : إظهار الکفر تقیة . . أی خوفاً ; لأن إظهار الاسلام حینئذ إلقاء النفس فی التهلکة .

وردّ بأنه یفضی إلی إخفاء الدعوة بالکلیة إذا ولی الأوقات بالتقیة وقت الدعوة .

وأیضاً ; منقوض بدعوة إبراهیم وموسی فی زمن نمرود وفرعون مع شدّة خوف الهلاک ، وفیه بحث ; لجواز دفع خوف الهلاک فی بعض الصور بإعلام من الله (2) .

از این عبارت ظاهر است که : فاضل خیالی در ردّ تجویز اظهار کفر از روی تقیه بحث نموده ، و تجویز اظهار کفر بر انبیا ( علیهم السلام ) برای دفع خوف هلاک در بعض صور به اعلام الهی نموده ، پس هرگاه اظهار کفر بر انبیا ( علیهم السلام ) به سبب


1- کشف الظنون 2 / 1145 .
2- حاشیة الخیالی علی شرح العقائد : 99 .

ص : 130

خوف جایز باشد ، اگر حضرات صحابه سکوت از ردّ باطل کرده باشند ، کدام تحیر و استعجاب است ؟ ! و چرا تکفیر ساکتین و معرضین لازم آید ؟

و محتجب نماند که خیالی از اکابر ‹ 1181 › علما و فضلای مشهورین اهل سنت است ، چنانچه احمد بن مصطفی المعروف ب : طاشکیری زاده در کتاب “ شقائق نعمانیه فی علماء الدولة العثمانیة “ - که در “ کشف الظنون “ ذکر آن نموده (1) - گفته :

ومنهم : العالم العامل ، والفاضل الکامل ، شمس الدین أحمد بن موسی الشهیر ب : الخیالی ، کان . . . عالماً ، عاملا ، تقیاً ، زاهداً ، متورّعاً ، وکان أبوه قاضیاً ، قرأ عنده بعض العلوم . . إلی آخره (2) .

و ملا کاتب حلبی در “ کشف الظنون “ در ذکر “ عقائد نسفی “ گفته :

ومن حواشی شرح العقائد : حاشیة المولی أحمد بن موسی الشهیر ب : خیالی ، المتوفّی بعد سنة : 860 ستین وثمان مائة ، وهی


1- [ الف ] در “ کشف الظنون “ مسطور است : الشقائق النعمانیة فی علماء الدولة العثمانیة ; للمولی أحمد بن مصطفی المعروف ب : طاشکیری زاده [ طاشکپری زاده ] المتوفی سنة ثمان وستین وتسعمائة [ 967 ] . . . إلی آخر . [ کشف الظنون 2 / 1057 ] .
2- [ الف ] قوبل علی الشقائق . ( 12 ) . [ الشقائق النعمانیة 1 / 85 ] .

ص : 131

مقبولة سلک فیها مسلک الإیجاز ، یمتحن بها الأذکیاء من الطلاب وقال فی تاریخ تألیفه : فی أواخر رمضان سنة 862 اثنتین وستین وثمان مائة حلّ سود بشرح العقائد ، أولّه : ( أمّا بعد الحمد لمستأهله . . ) إلی آخره ، قال : فدونک - أیها الساری ! - بهذا النبراس ، کتاب فیه هدی ونور للناس ، أرشدک إلی المکامن الخفیة من شرح العقائد النسفیة (1) .

و از لطائف مقام آن است که خود رازی در “ تفسیر کبیر “ در مواقع عدیده ، جواز تقیه ثابت کرده تا آنکه جواز اجرای کلمه کفر بر حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) به اهتمام تمام محقق ساخته ، و باز در این مقام چندان اعتراف و مبالغه در نفی جواز سکوت بر تحریم متعه نموده که آن را مستلزم تکفیر گردانیده .

و در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر قوله تعالی : ( فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الاْفِلِینَ . . ) (2) إلی آخر الآیة گفته :

الوجه السادس : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أراد أن یبطل قولهم بربوبیة الکوکب إلاّ أنه ( علیه السلام ) کان قد عرف - من تقلیدهم لأسلافهم ، وبُعد طباعهم عن قبول الدلائل - أنه لو صرّح بالدعوة


1- [ الف ] جلد ثانی 28 / 437. [ کشف الظنون 2 / 1145 ] .
2- الأنعام ( 6 ) : 76 .

ص : 132

إلی الله لم یقبلوه ، ولم یلتفتوا إلیه ، فمال إلی طریق بها یستدرجهم إلی استماع الحجّة ، وذلک بأن ذکر کلاماً یوهم کونه مساعداً علی مذهبهم بربوبیة الکواکب ، مع أن قلبه کان مطمئناً بالإیمان ، ومقصوده من ذلک أن یتمکّن من ذکر الدلیل علی إبطاله وإفساده ، وأن یقبلوا قوله .

وتمام التقریر : إنه لمّا لم یجد إلی الدعوة طریقاً سوی هذا الطریق ، وکان ( علیه السلام ) مأموراً بالدعوة إلی الله تعالی ، کان بمنزلة المکره علی کلمة الکفر ، ومعلوم أن عند الإکراه یجوز إجراء کلمة الکفر علی اللسان ، قال الله تعالی : ( إلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْیمانِ ) (1) ، وإذا جاز ذکر کلمة الکفر لمصلحة بقاء شخص واحد ، فأن یجوز إظهار کلمة الکفر لتخلیص عالَم من العقلاء عن الکفر والعقاب المؤبّد کان ذلک أولی .

وأیضاً ; المکره علی ترک الصلاة ، لو صلّی حتّی قتل ، استحقّ الأجر العظیم ، ثم إذا جاء وقت القتال مع الکفار ، علم أنه لو اشتغل بالصلاة انهزم عسکر الإسلام ، فهاهنا یجب علیه ترک الصلاة والاشتغال بالقتال حتّی لو صلّی وترک القتال أثم ، ولو ترک الصلاة وقاتل استحقّ الثواب .


1- النحل ( 16 ) : 106 .

ص : 133

بل نقول : إن من کان فی الصلاة فرأی طفلا ‹ 1182 › أو أعمی أشرف علی غرق أو حرق وجب علیه قطع الصلاة لإنقاذ ذلک الطفل وذلک الأعمی عن ذلک البلاء ، فکذا هاهنا : إن ابراهیم ( علیه السلام ) تکلّم بهذه الکلمة لیظهر من نفسه موافقة القوم حتّی إذا أورد علیهم الدلیل المبطل لقولهم ، کان قبولهم لذلک الدلیل أتمّ ، وانتفاعهم باستماعه أکمل ، وممّا یقوّی هذا الوجه : أنه تعالی حکی عنه مثل هذا الطریق فی موضع آخر ، وهو قوله تعالی : ( فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ * فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ ) (1) ، وذلک لأنهم کانوا یستدلّون بعلم النجوم علی حصول الحوادث المستقبلة ، فوافقهم علی هذا الطریق فی الظاهر مع أنه کان بریئاً فی الباطن ، ومقصوده أن یتوسل بهذا الطریق إلی کسر الأصنام ، فإذا جازت الموافقة فی الظاهر هاهنا مع أنه کان بریئاً فی الباطن ، فلِمَ لا یجوز أن یکون فی مسئلتنا کذلک ؟ ! (2) انتهی .

این عبارت به وجوه عدیده برای ابطال جمیع هفوات و خرافات رازی و اسلاف و اخلاف او در تشنیع و تهجین تقیه و تمسک به ترک نکیر و اظهار موافقت ، کافی و بسند است چه :


1- الصافات ( 37 ) : 89 - 88 .
2- تفسیر رازی 13 / 50 - 51 .

ص : 134

اولا : قول او : ( وذلک بأن ذکر کلاماً . . ) إلی آخره ظاهر است که حضرت ابراهیم - علی نبیّنا وآله وعلیه السلام - اظهار مساعدت کفار بر مذهبشان فرموده ، یعنی ربوبیت کواکب را ظاهر نموده ، با آنکه قلب آن حضرت مطمئن به ایمان بود ، و مقصود از این اظهار مساعدت ، تمکن از ذکر دلیل ابطال و افساد این مذهب بود ، پس همچنین اگر احیاناً موافقت بعض محقّین با مبطلین در بعض مذاهب قطعاً و حتماً ثابت شود ، آن را بر این محمل حمل خواهیم کرد .

و هرگاه اظهار موافقت در کفر به غرض تمکن از ابطال آن جایز باشد ، اظهار موافقت در بعض مذاهب فروعیه یا ارتکاب بعض افعال بالاولی جایز باشد ، و غرض از آن صیانت خود و اتباع خود از اضرار اشرار و تمکن بالاخره بر اظهار حق مختار باشد .

و هرگاه اظهار کفر به این غرض جایز باشد ، جواز سکوت از نکیر بر تحریم متعه و مثل آن - که به غایت اهون است از اظهار کفر - بالاولی جایز باشد .

دوم : آنکه از قول او : ( لمّا لم یجد إلی الدعوة طریقاً . . ) إلی آخره ظاهر است که هرگاه دعوت کسی به حق موقوف بر اظهار کفر باشد ، او به منزله مکرَه بر کلمه کفر میشود ، و اجرای کلمه کفر در حالت اکراه جایز

ص : 135

است ، پس برای داعی الی الحق هم اجرای [ مثل آن ] کلمه جایز است ; و هرگاه بر نبیّ داعی الی الحق ، اجرای کلمه کفر به محض توقف دعوت بر آن ، بدون تحقق اکراه و الجاء کفار و خوف ضرر و اضرار اشرار جایز باشد ، اظهار موافقت در بعض مذاهب فروعیه - که اهل سنت ادعای آن در حق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) مینمایند - بالاولی جایز گردد ; زیرا که :

اولا : اظهار کفر اشدّ و اقبح است از اظهار موافقت در بعض مسائل فروعیه .

و ثانیاً : در حق جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) خوف اضرار مخالفین به نسبت نفوس مبارکه اینها و نفوس اتباعشان متحقق است ، و لااقل احتمال آن متطرّق ; و ظاهر است که خوف اضرار ابلغ و آکد است از انحصار دعوت در طریق خاص ، و مع ذلک کلّه سکوت از ردّ باطل (1) به مراتب کثیره اهون و اخفّ است ‹ 1183 › از اظهار کفر بلا ریب .

سوم : آنکه از قول او : ( وإذا جاز ذکر کلمة الکفر . . ) إلی آخره ظاهر است که ذکر کلمه کفر برای مصلحت شخص واحد جایز است ، و به این جواز ،


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) آمده است .

ص : 136

جواز اظهار کلمه کفر بر حضرت ابراهیم - علی نبیّنا وآله وعلیه السلام - برای تخلیص عاقلی (1) از عقلا از کفر و عقاب مؤبد بالاولی ثابت میشود .

پس متحقق گردید که اظهار کلمه کفر برای نبیّ معصوم به مصلحت شخص واحد هم جایز است ، و اظهار کفر برای تخلیص عالَم [ - ی ] از عقلا هم نبیّ را بالاولی جایز است ; پس اظهار موافقت در بعض مسائل فروعیه در صورت مصلحت بقای شخص واحد یا بقای نفوس متعدده بالاولی جایز باشد ، و سکوت و ترک نکیر بر بعض مسائل فروعیه خلاف حق - که به مراتب پست تر است به وجوه عدیده از ما نحن فیه بالأولی - بعده مراتب (2) - جایز باشد .

سوم : از قول او : ( ثم إذا جاء وقت القتال . . ) إلی آخره متحقق است که ترک صلات برای تأیید لشکر اسلام واجب است تا آنکه اشتغال به صلات و ترک قتال موجب اثم و معصیت و غضب ایزد ذوالجلال است ، پس اظهار موافقت در بعض مسائل فروعیه یا ترک نکیر بر آن به سبب خوف ضرر رئیس اهل اسلام و اهل اسلام نیز واجب باشد ، و ترک اظهار موافقت و ایثار نکیر در مقام خوف ناجایز و حرام گردد .


1- در [ الف ] ( عاقلی ) خوانا نیست .
2- ظاهراً مقصود این است که اولویت در اینجا به مراتب بسیار محقق است .

ص : 137

چهارم : از قول او : ( فکذا هاهنا إن ابراهیم ( علیه السلام ) . . ) إلی آخره ثابت است که حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) تکلم به کلمه کفر برای اظهار موافقت کفار از نفس شریف خود فرموده تا که کفار دلیل آن حضرت به وجه تامّ قبول نمایند ، و انتفاع به استماع آن کامل سازند ; همچنین نزد اهل حق اگر در مقامی موافقت محقین با مبطلین در بعض امور و سکوت از انکار بر بعض شرور ثابت شود ، خواهند گفت که : ایشان اظهار موافقت یا سکوت از مجاهرت به این سبب کردند که این مبطلین در استیصال اصل اسلام نکوشند ، و از تکلم به کلمه اسلام برنگردند ، و بر اتلاف نفوس سادات انام و اتباع کرامشان جسارت نکنند .

پنجم : آنکه از قول او : ( وممّا یقوّی هذا الوجه . . ) إلی آخره ثابت است که حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) در مقام دیگر نیز به سبب ضرورت اظهار امر باطل فرموده ، یعنی استدلال به نجوم بر بعض حوادث مستقبله به موافقت کفار کرده ، با آنکه در باطن از موافقتشان در استدلال به نجوم بری بود ; و غرض آن حضرت از این اظهار موافقت ، توسل به سوی کسر اصنام بود ; و همچنین میگوییم که : اگر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اتباع آن حضرت در بعض اوقات اظهار موافقتشان در بعض مسائل فرموده باشند ، یا از نکیر و ردّ اعراض فرموده ، نیز جایز باشد ، و غرض آن حضرت آن باشد که توسل فرماید به حفظ خود و اتباع خود از شرور صنمی قریش و اتباعشان ; و نیز اظهار این

ص : 138

موافقت و سکوت از نکیر در حقیقت توسل به کسر این اصنام بود که این موافقت و سکوت ، وسیله اظهار حق بود حسب استطاعت در مقامات دیگر .

ششم : از قول رازی : ( فإذا جازت . . ) إلی آخره ظاهر است که جواز موافقت ظاهریه حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) با کفار در استدلال به نجوم ، مجوّز موافقت ظاهریه آن حضرت با کفار در قول به ربوبیت ‹ 1184 › کواکب است ، پس همچنین جواز موافقت حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) در این هر دو مقام ، مجوّز موافقت محقّین با خلفاء ثلاثه و ترک نکیر بر ایشان خواهد شد به اولویت تمام .

بالجمله ; این کلام رازی از اول تا آخر سراسر مشتمل است بر اثبات جواز تقیه ، و هرگاه اظهار کفر بر نبیّ معصوم - بنابر ضرورت - جایز گردید ، جمیع افراد و انواع و اقسام تقیه که اهل حق به تجویز آن قائل اند ، جایز گردید که همه آن انواع ، اخف و اهون و ایسر و کمتر از تجویز اظهار کفر بر نبیّ معصوم است ! !

و لطیف تر آن است که با آنکه تصریح به تجویز اظهار کفر بر نبیّ در حالت تقیه در کلمات اصحاب یافته نشده (1) این طعن و تشنیع (2) بلیغ بر اهل حق


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( و با ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تشییع ) آمده است .

ص : 139

مینمایند ، و نمیدانند که اگر تصریح به آن بالفرض ثابت هم شود ، جای طعن و مقام تشنیع نیست ، [ چنانکه ] از این افاده رازیه بطلان آن [ تشنیعات ] به کمال وضوح ظاهر شد . ولله الحمد علی ذلک .

و نیز فخر رازی در “ اسرار التنزیل “ (1) در وجوه تأویل قول حضرت ابراهیم - علی نبیّنا وآله وعلیه السلام - : ( هذا رَبِّی ) (2) گفته :

السادس : إنه ( علیه السلام ) أراد أن یبطل قولهم بربوبیة الکواکب إلاّ أنه ( علیه السلام ) کان قد عرف من تقلیدهم لأسلافهم ، ونفور طباعهم عن قبول الدلائل أنه لو صرّح بالدعوة إلی الله تعالی لم یقبلوه ، ولم یلتفتوا إلیه ، فمال إلی طریق استدراجهم إلی استماع الحجّة بإظهار ضرب من المساعدة لهم فی الظاهر - مع طمأنینة قلبه علی الإیمان - حتّی یتمکّن بعد ذلک من إبطال ما ذکروا ، وإنّما استحلّ ذکر هذه الکلمة ; لأنه لم یکن له طریق إلی الدعوة غیره ، فکان ذلک بمنزلة المکره علی کلمة الکفر ، وعند الإکراه یجوز إجراء کلمة الکفر علی


1- أسرار التنزیل وأنوار التأویل لفخر الدین الرازی ( المتوفی سنة 606 ) ، وهو مجلّد ، ذکر فیه أنه علی أربعة أقسام : الأول : فی الأصول ، والثانی : فی الفروع ، والثالث : فی الأخلاق ، والرابع : فی المناجاة والدعوات ، لکنّه توفی قبل إتمامه فبقی فی أواخر القسم الأول . انظر : کشف الظنون 1 / 83 .
2- الأنعام ( 6 ) : 77 - 78 .

ص : 140

اللسان ، قال تعالی : ( إلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْیمانِ ) (1) فإذا جاز ذکر کلمة الکفر لمصلحة بقاء الشخص الواحد ، فأن یجوز إظهار کلمة الکفر لیخلص عالَم من الناس عن الکفر والعقوبة الأبدیة کان أولی .

وأیضاً ; المکره علی ترک الصلاة لو صلّی حتّی قتل استحقّ الأجر العظیم ، ثم إذا جاء وقت القتال مع الکفّار وعلم أنه لو اشتغل بالصلاة انهزم عسکر الإسلام ، فهاهنا یجب علیه ترک الصلاة والاشتغال بالقتال ، حتّی لو صلّی وترک القتال أثم ، ولو ترک الصلاة وقاتل ، استحقّ الأجر ، بل نقول : إن من کان فی الصلاة فرأی طفلا أو أعمی أشرف علی غرق أو حرق ، وجب علیه قطع الصلاة لإنقاذ ذلک الطفل أو الأعمی عن ذلک البلاء ، فکذا هاهنا إن ابراهیم ( علیه السلام ) تکلم بهذه الکلمة لیظهر من نفسه موافقة القوم حتّی إذا أورد علیهم الدلیل المبطل لقولهم کان قبولهم لذلک الدلیل أتمّ ، وانتفاعهم باستماعه أکمل . .

وممّا یؤکّد هذا الوجه أنه تعالی حکی عنه مثل هذا الطریق فی موضع آخر ، وهو قوله : ( فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ


1- النحل ( 16 ) : 106 .

ص : 141

* فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ ) (1) ، وذلک لأنهم کانوا یستدلّون بعلم النجوم علی معرفة الحوادث المستقبلة ، فوافقهم إبراهیم ( علیه السلام ) علی هذه القاعدة فی الظاهر مع أنه کان بریئاً (2) عنه فی الباطن ، ومقصوده أن یتوسل إلی ‹ 1185 › کسر الأصنام ، فإذا جازت الموافقة فی الظاهر علی التمسک بعلم النجوم لغرض کسر الأصنام ، فلِمَ لا یجوز إظهار کلمة الکفر باللسان لغرض إبطاله بالدلیل القاطع .

وأیضاً : المتکلمون قالوا : لا یقبح من الله إظهار خوارق العادات علی ید من ادّعی الإلهیة ; لأن صورة هذا المدّعی وشکله مکذّب لدعواه ، فلا یحصل التلبیس بسبب ظهور الخوارق علی یده ، ولکن لا یجوز علی ید من یدّعی النبوة ; لأنه یفضی إلی التلبیس ، فکذا هاهنا قوله : ( هذا رَبِّی ) (3) کلام لا یفضی إلی الإضلال ; لأن دلیل فساده جلیّ ، وفی إظهار هذه الکلمة منفعة عظیمة ، وهی استدراجهم لقبول الدلیل فکان جایزاً (4) .


1- الصافات ( 37 ) : 88 - 90 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بریّاً ) آمده است .
3- الأنعام ( 6 ) : 77 - 78 .
4- [ الف ] الحجة الرابعة عشر ، من الفصل الأول ، فی تقریر دلیل الخلیل ( علیه السلام ) فی قوله : ( لا أُحِبُّ الاْفِلِین ) من الباب الثانی فی وجوه الدلائل المأخوذة من الشمس والقمر والنجوم . [ اسرار التنزیل : وقریب منه ما جاء فی التفسیر الرازی 13 / 50 - 51 ] .

ص : 142

و این عبارت هم مثل عبارت “ تفسیر کبیر “ برای ابطال توهم رازی لزوم تکفیر تارکین و اظهار کمال فساد تمسک او و اسلافش به ترک نکیر بر اصابت خلفا در افعال قبیحه و احکام شنیعه شان کافی است .

و از آخر آن واضح است که رازی برای تجویز اظهار کفر بر حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) احتجاج نموده به قول متکلمین به این طور که : ایشان تجویز اظهار خوارق عادات بر دست کسی که دعوای الوهیت کند ، نموده اند ; زیرا که صورت مدعی الوهیت مکذّب دعوای او است ، پس به ظهور خوارق بر دست او تلبیس لازم نخواهد آمد ، همچنین قول حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) : ( هذا رَبِّی ) (1) مفضی به اضلال نمیشود ; زیرا که دلیل فساد آن روشن است ، و در اظهار این کلمه منفعت عظیم است که آن استدراج کفار است به سوی قبول دلیل ، پس تکلم به این کلمه جایز گردید .

و همچنین ما میگوییم که : ترک نکیر بر قول عمر به این سبب بود که دلیل فساد آن نهایت روشن و جلی و واضح و غیر خفی بود ، چه امری که در عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز و مباح باشد ، به تحریم دیگری


1- الأنعام ( 6 ) : 77 - 78 .

ص : 143

حرام نمیتواند شد ، پس بنابر تقریر رازی اگر صحابه موافقت عمر هم در این قول ، ظاهر میکردند ، حرجی نبود که اظهار موافقت در امر صریح البطلان به سبب بعض مصالح جایز است و موجب تلبیس و اضلال نمیشود ، چه جا محض سکوت از ردّ و نکیر که در آن به هیچ وجه اضلال و تلبیس لازم نمیآید ، و منفعت عظیمه صیانت نفوس و دفع شرّ منحوس ، و استدراج به قبول دیگر احکام ، و توسل به ترویج اسلام نیز در این اعراض و سکوت یا موافقت - علی تقدیر الثبوت - متحقق است .

سیوطی در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :

أخرج ابن جریر ، وابن أبی حاتم ، عن السُدّی ، قال : ذهب القبطی فأفشی علیه : أن موسی هو الذی قتل الرجل ، فطلبه فرعون ، وقال : خذوه ; فإنه الذی قتل صاحبنا ، وقال الذین یطلبونه : أُطلبوه فی بینات (1) الطریق ، فإن موسی غلام لا یهتدی الطریق (2) ، وأخذ موسی [ ( علیه السلام ) ] فی بینات (3) الطریق ، وقد جاءه الرجل فأخبره : ( إِنَّ الْمَلاََ یَأْتَمِرُونَ بِک لِیَقْتُلُوک فَاخْرُجْ إِنِّی لَک مِنَ النّاصِحِینَ * فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ


1- فی المصدر : ( ثنیات ) .
2- فی المصدر : ( للطریق ) .
3- فی المصدر : ( ثنیات ) .

ص : 144

الظّالِمِینَ ) (1) فلمّا أخذ فی بینات (2) الطریق ، جاءه ملک علی فرس بیده عنزة ، فلمّا رآه موسی [ ( علیه السلام ) ] سجد له من الفرق ، فقال : لا ‹ 1186 › تسجد لی ، ولکن اتّبعنی ، فاتّبعه ، وهداه نحو مدین ، فانطلق الملک حتّی انتهی به إلی مدین ، [ فلمّا أتی الشیخ ، ( وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لاَ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ) (3) ] (4) ، فأمر إحدی ابنتیه أن تأتیه بعصا - وکانت تلک العصا عصا استودعه إیّاها ملک فی صورة رجل - فدفعها إلیه ، فدخلت الجاریة فأخذت العصا فأتته بها ، فلمّا رآها الشیخ قال - لابنته - : إیتیه بغیرها ; فألقتها ، وأخذت ترید أن تأخذ (5) غیرها ، فلا تقع فی یدها إلاّ هی ، وجعل یردّدها ، وکلّ ذلک لا یخرج فی یدها غیرها ، فلمّا رأی ذلک عهد إلیه ، فأخرجها معه ، فرعی بها ، ثمّ إن الشیخ ندم ، وقال : کانت ودیعة ، فخرج یتلقی موسی [ ( علیه السلام ) ] ، فلمّا رآه قال : إعطنی العصا ، فقال موسی [ ( علیه السلام ) ] : هی عصای ، فأبی أن یعطیه ، فاختصما ، فرضیا أن یجعلا بینهما أول


1- القصص ( 28 ) : 20 - 21 .
2- فی المصدر : ( ثنیات ) .
3- القصص ( 28 ) : 25 .
4- الزیادة من المصدر .
5- لم یرد فی المصدر : ( أن تأخذ ) .

ص : 145

رجل یلقاهما ، فأتاهما ملک یمشی فقضی بینهما ، فقال : ضعوها فی الأرض ، فمن حملها فهی له ، فعالجها الشیخ فلم یطقها ، وأخذها موسی [ ( علیه السلام ) ] بیده فرفعها ، فترکها له الشیخ ، فرعی له عشر سنین (1) .

از این عبارت به وضوح تمام ظاهر است که : حضرت موسی - علی نبیّنا وآله وعلیه السلام - هرگاه به خوف طلب فرعونِ کافر ، و حفظ نفس شریف خود از ضرر آن جائر - که اراده قتل آن حضرت کرده بود - برون رفت ، در راه پادشاهی (2) را دید که به دستش نیزه چه (3) بود ، و او را سجده کرد به سبب خوف او ، و آن پادشاه او را از سجده منع کرد و گفت که : سجده مکن برای من و لکن پسِ من بیا ، و حضرت موسی ( علیه السلام ) پسِ آن ملک رفت .

و هرگاه در حالت خوف و شدّت فزع و اضطرار و فقدان اعوان و انصار برای کسی که طالب سجود نبود ، بلکه مانع از آن شد ، نبیّ معصوم سجده کرده باشد ، اگر حضرات ائمه معصومین - صلوات الله وسلامه علیهم أجمعین - به سبب غلبه عناد و لداد مخالفین و استیلا و تسلط منافقین و شدّت خوف و تحقق اضرار اشرار ، و ظنّ ثَوَرانِ عداوت قوم فجار ، اظهار موافقت در بعض احکام مسائل حلال و حرام ، یا مدح و ثنای بعضِ متغلبین لئام ، یا سکوت بر


1- [ الف ] صفحة 220 / 262 تفسیر آیة : ( وَجاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعی ) من سورة القصص من الرکوع الخامس من الجزء العشرین . ( 12 ) . [ الدرّ المنثور 5 / 123 ] .
2- ایشان ( ملک ) را به معنای پادشاه گرفته اند ، ولی ظاهراً به معنای فرشته است .
3- نیزه چه : نیزه کوچک . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 146

بعض هفوات و خرافات معاندین اسلام فرموده باشند اصلاً مقام طعن و تشنیع و استهزا و سخریه و استبعاد و استغراب و استنکاف نباشد .

واعجباه ! که بنابر روایت ائمه قوم حضرت موسی ( علیه السلام ) به سبب خوف سجود کند برای کسی که طالب آن نباشد ، و اصلا قدح در دین حق و عصمت آن حضرت لازم نیاید ، و نه جواز سجود برای ملک ثابت گردد ، بلکه محمول بر محض خوف و تقیه و دفع شر باشد ، و در حق ائمه ( علیهم السلام ) و اتباعشان باب تقیه یکسر مسدود شود ، و تقیه محض نفاق و کفر و ضلال و اضلال و مایه طعن و تشنیع و تمسخر جهال گردد تا آنکه سکوت این حضرات از ردّ باطل هم ناجایز گردد ، و تحقق اسباب بسیار برای خوف ایلام و اضرار مجوز اظهار ادنی موافقت ، یا به سکوت نگردد ، و جواب چنین مباهته و مکابره جز سکوت نیست .

و علاوه بر این همه تقیه ابن عباس در خصوص مسأله متعه از عمر ثابت است که او به سبب خوف عمر فتوا به جواز متعه در زمان عمر نداده ، و هرگاه ابن عباس را خوف مانع از اظهار جواز متعه در ‹ 1187 › زمان عمر باشد ، دیگر صحابه نیز به همین وجه ترک نکیر بر عمر کرده باشند .

جلال الدین سیوطی در “ جمع الجوامع “ روایت کرده :

عن نافع : ان رجلا سأل ابن عمر عن متعة النساء ، فقال : هی

ص : 147

حرام ، فقال له : ابن عباس یفتی بها ، فقال ابن عمر : ألا ترمرم (1) بها ابن عباس فی زمن عمر ؟ ! لو أخذ فیها أحد لرجمه (2) . ابن جریر (3) .

از این روایت واضح است که هرگاه حکم ابن عباس به جواز متعه (4) نزد ابن عمر نقل کرده شد ، ابن عمر گفت که : آیا تکلم نکرد ابن عباس به آن در زمان عمر ؟ ! اگر أخذ میکرد کسی در آن هر آینه رجم میکرد عمر او را .

و این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : ابن عباس به سبب خوف عمر فتوا به جواز متعه در زمان عمر نداده و اظهار آن نکرده ، و بعد او چون خوف مرتفع شد ، فتوا به جواز آن داد .


1- فی المصدر : ( أفلا تزمزم ) . ما ترمرم . . أی ما حرّک فاه بالکلام . ما ترمرم فلان بحرف . . أی ما نطق . لاحظ : تاج العروس 16 / 304 ، معجم مقاییس اللغة 2 / 379 ، لسان العرب 12 / 255. وقال - فی تعلیقة کنز العمال - : تزمزم به شفتاه : تحرکتا . نقلا عن القاموس 1 / 400 .
2- فی المصدر و کنز العمال : ( لرجمته ) ، والظاهر ما فی المتن کما سائر المصادر .
3- جامع الاحادیث الکبیر ( جمع الجوامع ) 14 / 268 ، وکذا فی کنز العمال 16 / 521 ، وقریب منه فی تفسیر السمعانی 6 / 50 . وروی ابن أبی شیبة الکوفی عن ابن عمر أنه سئل عن المتعة فقال : حرام ، فقیل له : إن ابن عباس یفتی بها ، فقال : فهلاّ تزمزم بها فی زمان عمر ؟ ! انظر : المصنف 3 / 390 ، الاستذکار لابن عبد البر 5 / 507 ، الدرّ المنثور 2 / 141 .
4- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .

ص : 148

و محتجب نماند که ضمیر مجرور در قول ابن عمر : ( لو أخذ فیها ) ، ( بالفتوی ) راجع است و مراد آن است که اگر کسی فتوا به جواز متعه در زمان عمر میداد ، عمر او را رجم میکرد ، پس این معنا نهایت صریح است در مطلوب ; زیرا که بنابر این - حسب ارشاد ابن عمر - ثابت خواهد شد که عمر را در تحریم متعه چندان اهتمام و مبالغه بود که اگر کسی مخالفت او در این باب میکرد و فتوا به جواز آن میداد او را هلاک میساخت ، پس ثابت شد که خوف اتلاف و اهلاک نفس در مخالفت عمر متحقق بود ، و در خوفِ کمتر از قتل ، ترک نکیر جایز میشود ، چه جا خوف قتل و اهلاک !

و اگر ضمیر مجرور در قول ابن عمر راجع به متعه است ، و مراد آن است که اگر کسی مرتکب متعه میشد ، عمر او را رجم میکرد ، پس این معنا هم دلالت دارد بر آنکه خوف از عمر در فتوا به جواز آن متحقق ; زیرا که هرگاه عمر مرتکب متعه را هلاک میساخت ، لابد که مفتی به جواز آن را نیز اذیتی میرسانید .

پس خوف در فتوا هم متحقق و ظاهر است که اگر رجمِ مرتکب متعه ، مستلزم خوف برای مفتی به جواز آن نمیشد ، ابن عمر ذکر آن در این مقام نمیکرد ، چه مقام مقام بیان وجهِ عدم تکلم ابن عباس به فتوای جواز متعه بود .

ص : 149

و مؤید احتمال اول آن است که سبط ابن الجوزی در کتاب “ مرآة الزمان “ (1) گفته :

وکان عمر . . . یقول : والله لا أُوتی برجل أباح المتعة إلاّ رجمته . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که خلافت مآب به تصریح صریح ، وعید مبیح متعه به رجم نموده ، و با وصف این تهدید شدید و وعید غیر سدید ، چشم انکار از حضّار داشتن و تمسک به سکوتشان ساختن ، از غرائب روزگار و عجائب توهمات دور از کار است !

و محتجب نماند که ابوعلی جبایی تمسک به ترک نکیر بر عمر کرده بود ، و در جوابش جناب سید مرتضی - طاب ثراه - کلامی لطیف فرموده ، چنانچه در “ شافی “ فرموده :

فأمّا اعتماده علی الکفّ عن (3) النکیر ; فقد تقدّم : إنه لیس بحجّة إلاّ علی شرائط شرحناها [ وأوضحناها ولا معنی لإعادتها ] (4) ،


1- اطلاعی ازنسخه خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دوم ابوبکر گذشت .
2- مرآة الزمان :
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( علی ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 150

علی أنه قد روی : ان عمر قال - بعد نهیه عن المتعة - : لا أُوتی بأحد تزوّج متعة إلاّ عذّبته بالحجارة ، ولو کنت تقدمت فیها لرجمت .

وما وجدنا أحداً أنکر علیه هذا القول ; لأن المتمتّع عندهم لا یستحقّ الرجم ، ولم یدلّ ترک النکیر علی صوابه (1) .

و این جواب نهایت متین و شافی است که عمر در همین مقام بعد نهی از متعه ، امر ناجایز یعنی حرف ‹ 1188 › رجم متمتع بر زبان آورد ، و کسی انکار بر آن نکرد ، پس عجب که ترک نکیر را بر بعض کلام حجت دانند و بر بعض غیر حجت .

و از اطرف طرائف آن است که مخاطب در حاشیه این طعن اولا کلام صاحب “ مغنی “ مشتمل بر احتجاج به ترک نکیر نقل کرده ، بعد از آن کلام جناب سیدمرتضی - طاب ثراه - به تغییر و تبدیل الفاظ ذکر نموده ، بعد از آن - به سبب مزید عجز و حیرت ! - قفل سکوت بر لب زده ، حرفی به جواب آن ننگاشته ، فلله الحمد که حسب سکوت او متانت کلام بلاغت نظام جناب سید و نهایت اصابت آن ثابت شد ، و مثل مشهور که : ( من حفر لأخیه قلیباً وقع فیه قریباً ) پیش آمد که چون به سبب سکوت صحابه ، احتجاج بر اهل حق - که عدم تمامیت آن به وجوه عدیده ظاهر است - تمسک کردند ، به سکوت خود مخاطب که به مراتب بالاتر از این سکوت است ، عدم حجیت سکوت ظاهر


1- الشافی 4 / 197 .

ص : 151

شد ، با آنکه علاوه بر این سکوت ، به قول مخاطب نیز عدم حجیت سکوت ظاهر شده (1) ، ولله الحمد علی ذلک .

باید دانست که مخاطب در “ حاشیه “ گفته :

قال أبو علی الجبائی : علی أن ذلک بمنزلة أن یقول : إنی أُعاقب من صلّی إلی بیت المقدس ، وان کان قد صلّی إلی بیت المقدس فی حیاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، یدلّ علی ذلک أن الصحابة بأجمعهم کفّوا من النکیر علیه بعد سماعهم هذا القول منهم (2) وأن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أنکر علی ابن عباس إحلال المتعة ، وروی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تحریمها .

( 12 ) “ مغنی “ تألیف قاضی (3) .

و بعد این عبارت نوشته :

أمّا ما اعتمد علیه من کفّ الصحابة عن النکیر ، فقد روی أن عمر قال - بعد نهیه عن المتعة - : لمّا (4) أُوتی بأحد (5) تزوّج متعة


1- یعنی صاحب تحفه با فعل و قول خودش عدم حجیت سکوت را پذیرفته است ، قول او قبلا از تحفه اثناعشریه : 229 گذشت ، اما فعلش پس آن سکوت از پاسخ دادن به سید مرتضی ( قدس سره ) در اینجا است .
2- کذا فی الأصل والمصدر ، والظاهر : ( منه ) .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 599 ، قسمتی از مطلب در المغنی 20 / ق 2 / 20 .
4- کذا فی الأصل والمصدر ، والظاهر : ( ما ) .
5- در [ الف ] و مصدر اشتباهاً : ( باجد ) آمده است .

ص : 152

إلاّ عذّبته (1) بالحجارة ، ولو کنت تقدّمت فیها لرجمت .

وما وجدنا أحداً أنکر علیه هذا القول مع أن المتمتّع عندهم لا یستحقّ الرجم ، فلا یدلّ ترک النکیر علی صوابه .

( 12 ) شافی للمرتضی (2) .

و بعد این عبارت هیچ حرفی بر زبان نیاورده ، سکوت بحت اختیار کرده .

اما آنچه گفته : و مراد از استمتاع ، وطی و دخول است به دلیل کلمه ( فا ) که برای تعقیب و تفریع کلامی بر کلامی سابق است ، و سابق در آیه مذکور نکاح و مهر است .

پس دانستی که حسب افادات و تصریحات ائمه و اسلاف سنیه مراد از استمتاع در این آیه متعه است ، و آیه کریمه در نکاح متعه نازل شده ، پس اگر کلمه ( فا ) دلالت بر عدم اراده متعه از این آیه میکرد چگونه اکابر و اعاظم صحابه مثل : عبدالله بن مسعود و ابن عباس و عمران بن حصین آن را نفهمیدند ، و همچنین اکابر تابعین مثل : مجاهد و مقاتل و سدّی و عامّه اهل علم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غذبته ) آمده است .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 599 .

ص : 153

ولله الحمد که خود رازی استدلال ابوبکر رازی را بر حتمیت اراده نکاح دائمی از آیه : ( وَأُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ ) (1) باطل ساخته - که فساد را در اراده وطی عام از آیه : ( وَأُحِلَّ لَکُمْ ) نفی نموده - پس هرگاه آیه سابق مقصور بر ذکر نکاح دائمی نباشد ، اراده نکاح دائمی از آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ . . ) (2) إلی آخر الآیة چه ضرور است ؟ !

اما آنچه رازی در آخر کلام ادعا کرده که : مراد عمر آن است که متعه مباح بود در زمن رسول علیه [ وآله ] السلام ، و من منع میکنم از آن برای آنکه ثابت شده نزد من که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نسخ آن فرموده .

پس چون که اصل رازی را فاسد کردیم و بطلان ‹ 1189 › بنای او به کمال وضوح ظاهر ساختیم ، این ادعا خود به خود باطل شد .

و نسبت ادعای نسخِ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعه را به عمر در حقیقت او را به مزید تفضیح و تقبیح مبتلا ساختن است ، چه اگر عمر ادعای نسخ متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده باشد چنانچه ابن ماجه و غیره میآرند ، و رازی هم این کلام را به آن مفسر ساخته ، بنابر این ظاهر خواهد شد که عمر علاوه بر تحریم حلال ، اقدام بر کذب و افترا هم نموده ، چه بطلان نسخ متعه به دلائل عدیده و براهین سدیده دانستی ، و تحدیث جابر و سلمة بن الاکوع


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 154

جواز متعه را دلیل قاطع است بر آنکه نسخ آن اصلی نداشت ، کما سبق .

و نیز حسب افادات محققین و مدققین ائمه سنیه تحدیث به امری بعدِ ارتفاع نسخ به وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دلیل است بر آنکه آن منسوخ نشده ; و بر صحابه کرام تجویز روایت منسوخ و ناسخ هر دو بلا بیان نمیکنند چه جا روایت تنها منسوخ ، و نیز روایت سنت متروکه که آن حضرت از آن عدول فرموده باشد ، جایز نمیدانند .

فضل الله توربشتی در “ میسّر “ شرح “ مصابیح “ گفته :

حدیث أنس . . . : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لبس خاتم فضّة فی یمینه . . إلی آخر الحدیث .

قلت : قد خالف هذا الحدیث حدیثه الآخر (1) الذی یتلو هذا الحدیث ، ولا أری القول بردّ أحدهما بالآخر ; لأنهما صحیحان ، ولا الذهاب فی أحدهما إلی النسخ ; لأنه حدّث بهما بعد ارتفاع النسخ بوفاة الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم یکن الصحابی لیتحدث بالناسخ مع المنسوخ من غیر بیان [ مع ] (2) علمه بذلک أو یذکر السنة المتروکة وقد عرف أن النبیّ عدل عنها . انتهی (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( حدیثه الآخر ) : ( آخره ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب الخاتم من کتاب الأدب [ اللباس ] . قوبل علی أصل المیسر من نسخة عتیقة کتب فی آخرها : وقع فراغ کتابة کاتبه العبد الأصغر الجانی [ الکلمة مشوشة ] فی الدارین آماله فی یوم الثلثاء ، الرابع والعشرین من شهر رمضان المبارک عمّت میامنه لسنة ثلاثة وسبعین وسبع مأة کرمان حماها الله تعالی من طوارق الحدثان . [ المیسّر فی شرح مصابیح السنّة 3 / 984 ] . [ تذکر : در [ الف ] مطلب منقول از تورپشتی اشتباهاً بعد از عبارت مؤلف ( رحمه الله ) ( از این عبارت ظاهر است که علامه توربشتی . . . ) الی آخر آمده است ] .

ص : 155

از این عبارت ظاهر است که علامه توربشتی نسخ یکی از دو حدیثین مختلفین انس را که یکی از آن متضمن لُبس آن حضرت خاتم را در یمین است ، و دیگری مخالف آن ، جایز نمیداند ، و استدلال کرده بر عدم جواز نسخ به اینکه : تحدیث به این هر دو حدیث بعدِ ارتفاع نسخ به وفات سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - نموده ، و جایز نیست که صحابی روایت ناسخ با منسوخ به غیر بیان علم خود به نسخ کند .

پس هرگاه روایت منسوخ با ناسخ به غیر بیان نسخ جایز نباشد ، اکتفا بر روایت محضِ منسوخ بالاولی ناجایز و ناروا باشد .

و نیز از قول او : ( أو یذکر السنة . . إلی آخره ) . واضح است که جایز نیست که صحابی ذکر کند سنت متروکه را حال آنکه دانسته باشد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن عدول فرموده ، و هرگاه روایت سنت متروکه - که بر

ص : 156

تقدیر نسخ آن هم ممنوع الفعل نیست - جایز نباشد ، روایت امری که حرام و ناجایز و محض زنا گردیده باشد چگونه جایز باشد ؟ !

و روایات جابر و سلمه و ابن مسعود که دلالت بر محض جواز متعه دارد و ذکری از تحریم شارع در آن نیست ، سابقاً شنیدی (1) .

و شیخ عبد الحق در “ لمعات شرح مشکاة “ (2) در شرح حدیث ابن مسعود (3) گفته :

قوله : ( ثمّ رخّص لنا أن نستمتع ) ذکر فی هذا الحدیث الرخصة فی المتعة ، ولم یذکر تحریمها (4) .


1- روایات جابر و سلمه از صحیح بخاری 6 / 129 و صحیح مسلم 4 / 130 - 131 و روایت ابن مسعود در دلیل دهم از ادله جواز متعه به نقل از مصادر ذیل گذشت : صحیح بخاری 5 / 189 و 6 / 119 ، صحیح مسلم 4 / 130 ، مسند احمد 1 / 420 ، الدرّ المنثور 2 / 140 ، کنز العمال 16 / 527 ، مشکاة المصابیح 2 / 944 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نعم ذکره السید المرعشی فی شرح إحقاق الحق 4 / 33 من مصادر الکتاب فقال : اللمعات فی شرح المشکاة ; للعلامة المولی عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی الحنفی .
3- اشاره است به روایتی که در دلیل دهم از ادله جواز متعه گذشت .
4- [ الف ] الفصل الثالث من باب اعلان النکاح . ( 12 ) . [ اللمعات : ] .

ص : 157

اثبات قرائت : ( فما استمتعتم به منهن ) إلی أجل مسمی ) وکیفیت استدلال به آن

اما آنچه گفته : و آنچه گویند که : عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس این آیه را به این نحو میخواندند که : ‹ 1190 › ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (1) إلی أجل مسمّی . . إلی آخره .

پس باید دانست که این قرائت به روایات و اخبار ائمه و اساطین دین سنیه و مشایخ و مقتدایان و اعاظم محدّثین مشهورین شان ثابت شده چه این قرائت را از ابن عباس ، عبد بن حمید و ابن جریر و ابن ابی حاتم و ابن الانباری و حاکم و طبرانی و بیهقی و ثعلبی و بغوی و زمخشری و سیوطی نقل کرده اند ، و قتاده - حسب روایت عبد بن حمید و ابن جریر - اثبات این قرائت [ را ] از اُبَیّ بن کعب هم نموده ، و حبیب بن ابی ثابت هم تصریح به بودن این قرائت در مصحف اُبیّ نموده ، و نووی قرائت : ( إلی أجل ) به ابن مسعود حتماً و جزماً نسبت نموده ، علامه سیوطی - که به اعتراف مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ مستند و حافظ وقت بود و تصانیف او دائر و سائر و اسانید او در آفاق مشهور و معروف است (2) - در تفسیر “ درّ منثور “ گفته :

أخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، وابن الأنباری - فی المصاحف - ، والحاکم - وصحّحه ، عن طرق - ، عن أبی نضرة ، قال : قرأت علی ابن عباس : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 78 .

ص : 158

أُجُورَهُنَّ فَرِیضَة ) (1) ، قال ابن عباس : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (2) إلی أجل مسمّی . فقلت : ما نقرأها کذلک ، فقال ابن عباس : والله لأنزل الله کذلک (3) .

از این روایت که اکابر مشایخ و حذّاق محدّثین - اعنی عبد بن حمید و ابن جریر و ابن الانباری و حاکم - آن را به طرق متعدده نقل کرده اند ، و حاکم تصحیح آن فرموده ، ظاهر است که : ابن عباس در این آیه لفظ : ( إلی أجل مسمّی ) میخواند ، و هرگاه ابونضره نخواندن خود این آیه را به این طور بیان کرد ، ابن عباس به قسم شرعی اثبات این لفظ فرمود و گفت که : والله هر آئینه نازل کرده است الله تعالی همچنین .

و نیز در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، عن قتادة ، قال : فی قراءة أبیّ بن کعب : [ ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (4) إلی أجل مسمّی .

وأخرج ابن ابی داود - فی المصاحف - ، عن سعید بن جبیر فی قراءة أبیّ بن کعب : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (5) إلی أجل مسمّی .


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- الدرّ المنثور 2 / 140 .
4- النساء ( 4 ) : 24 .
5- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 159

وأخرج عبد الرزّاق ، عن عطا : أنه سمع ابن عباس یقرأها : ] (1) ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) إلی أجل مسمّی ( فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (2) .

وقال ابن عباس : فی حرف [ أُبی : ] (3) إلی أجل مسمّی (4) .

از این روایت ظاهر است که : حسب تصریح قتاده در قرائت اُبَیّ بن کعب لفظ : ( إلی أجل مسمّی ) ثابت است ، و ابن عباس هم اثبات این قرائت نموده .

و نیز در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج الطبرانی ، والبیهقی - فی سننه - ، عن ابن عباس ، قال : کانت المتعة فی أول الإسلام ، وکانوا یقرؤون هذه الآیة : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (5) إلی أجل مسمّی . . إلی آخر الآیة (6) .

از این روایت ثابت است که به تصریح ابن عباس متعه در اول اسلام بود ، و صحابه در این آیه لفظ : ( إلی أجل مسمّی ) میخواندند .

و نیز در آن مذکور است :


1- الزیادة من المصدر .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الدرّ المنثور 2 / 140 .
5- النساء ( 4 ) : 24 .
6- الدرّ المنثور 2 / 140 .

ص : 160

وأخرج ابن أبی حاتم ، عن ابن عباس ، قال : کانت متعة النساء فی أول الإسلام ، کان الرجل یقدم البلدة لیس معه من یصلح [ له ] (1) ضیعته ، ویحفظ متاعه ، فیتزوّج المرأة إلی قدر ما یری أن یفرغ من حاجته ، فتنظر له متاعه ، وتصلح له ضیعته ، وکان یقرأ : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (2) إلی أجل مسمّی . . إلی آخره (3) .

این روایت هم بر اثبات قرائت : ( إلی أجل مسمّی ) نص صریح است .

و عبارت مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ - که از آن نهایت مدح جلال الدین سیوطی ثابت میشود - این است :

بالجمله ; هر یک از عزیزان به دو واسطه یا سه واسطه به طرق کثیره و شجره ملتفّه به شیخ زین الدین زکریا و شیخ جلال الدین سیوطی و شمس الدین سخاوی و عبدالحق سنباطی و سید کمال الدین محمد بن حمزه الحسینی میرسند ، و هر یکی از این مذکورین مستند ‹ 1191 › و حافظ وقت خود بودند ، تصانیف اینها را دائر و سائر ، و اسانید اینها در آفاق مشهور و معروف است (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- الدرّ المنثور 2 / 139 - 140 .
4- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 77 - 78 .

ص : 161

و حاکم در “ مستدرک “ به سند خود از ابوسلمه روایت کرده :

قال : سمعت أبا نضرة ، یقول : قرأت علی ابن عباس : [ ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (1) ، قال ابن عباس : ] (2) ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (3) إلی أجل مسمّی ، قال أبو نضرة : فقلت : ما نقرأها کذلک ، فقال ابن عباس : والله لأنزلها کذلک (4) .

حاکم بعد روایت این حدیث فرموده :

هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم (5) .

و حافظ محیی السنة البغوی در تفسیر “ معالم التنزیل “ گفته :

وکان ابن عباس - رضی الله عنهما - یذهب إلی أن الآیة محکمة ، ویرخّص فی نکاح المتعة ، روی عن أبی نضرة ، قال : سألت ابن عباس عن المتعة ، فقال : أما تقرأ فی سورة النساء : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (6) إلی أجل مسمّی ؟ ! قلت : لا أقرأ هکذا ، قال


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- الزیادة من المصدر .
3- النساء ( 4 ) : 24 .
4- المستدرک 2 / 305 .
5- المستدرک 2 / 305 .
6- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 162

ابن عباس : هکذا أنزل الله - ثلاث مرّات - وقیل : [ إن ] (1) ابن عباس - رضی الله عنهما - رجع عن ذلک (2) .

از این عبارت هم ظاهر است که ابن عباس در این آیه لفظ : ( إلی أجل مسمّی ) میخواند ، و هرگاه ابونضره از خواندن به این طور انکار کرد ، ابن عباس سه بار فرمود که : همچنین نازل کرده است حق تعالی .

و نیز از این عبارت ظاهر است که : ابن عباس فتوا به جواز متعه میداد ، و مذهب او آن بود که آیه جواز متعه نسخ نشده بلکه محکم است .

و در “ تفسیر ثعلبی “ مذکور است :

اختلفوا فی معنی الآیة فقال الحسن ومجاهد : یعنی فما (3) انتفعتم وتلذّذتم بالجماع من النساء بالنکاح الصحیح .

و ( آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (4) أی مهورهن ، فإذا جامعها مرّة واحدة فقد وجب [ لها ] (5) المهر کاملا .

قال الآخرون : هو نکاح المتعة .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] صفحة : 110 / 500 آیة الاستمتاع من سورة النساء من الجزء الخامس . ( 12 ) . [ تفسیر البغوی ( معالم التنزیل ) 1 / 414 ] .
3- فی المصدر : ( ممّا ) .
4- النساء ( 4 ) : 24 .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 163

ثم اختلفوا فی الآیة أمحکمة هی أم منسوخة ؟

فقال ابن عباس : هی محکمة ، ورخّص فی المتعة ، وهی أن ینکح الرجل المرأة بولی وشاهدین إلی أجل معلوم ، فإذا انقضی الأجل فلیس له علیها سبیل ، وهی منه بریئة ، وعلیها (1) أن یستبرئ ما فی رحمها ، ولیس بینهما میراث .

قال حبیب بن أبی ثابت : أعطانی ابن عباس مصحفاً ، فقال : هذا علی قراءة أُبیّ ، فرأیت فی المصحف : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (2) إلی أجل مسمّی .

وأخبرنی الحسن بن محمد بن فنجویه الثقفی ، ( نا ) عمر بن نوح البجلی ، ( نا ) بکر (3) بن محمد القزاز ، ( نا ) أبو سلمة ، ( نا ) عبدالأعلی (4) ، عن داود ، عن أبی نضرة ، قال : سألت ابن عباس عن المتعة ، فقال : أما تقرأ سورة النساء ؟ قلت : بلی ، قال : فما تقرأ :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وعلیه ) آمده است .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( رکر ) آمده است ، ولی صحیح ( بکر ) است که از ابو سلمه روایت میکند ، مراجعه شود به کتاب الدعاء للطبرانی : 444 .
4- لم یرد فی المصدر من أول السند ، أعنی قوله : ( وأخبرنی الحسن بن محمد بن فنجویه ) . . إلی هنا .

ص : 164

( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (1) إلی أجل مسّمی ؟ قلت : لاأقرأها هکذا ، قال ابن عباس : والله لهکذا أنزلها الله تعالی - ثلاث مرات - (2) .

روایت ابی نضره که ثعلبی آورده ، دلالت دارد بر آنکه : ابن عباس سه مرتبه قسم ایزد قهار یاد کرده بر آنکه حق تعالی این آیه کریمه را همچنین نازل فرموده .

و از روایت حبیب بن ابی ثابت - که ثعلبی نقل کرده - ظاهر است که ابن عباس او را مصحفی داد ، و گفت که : آن بر قرائت اُبیّ است ، و حبیب در آن مصحف در این آیه لفظ : ( إلی أجل مسمّی ) یافته ، و نیز از این عبارت ظاهر است که ابن عباس میگفت که : آیه متعه محکم است ، یعنی نسخ نشده ، و تجویز متعه میکرد .

و زمخشری در “ کشاف “ - که مدائح مؤلِّف و مؤلَّف قبل این شنیدی (3) - در تفسیر آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ . . ) (4) إلی آخر الآیة گفته :

وعن ابن عباس : ‹ 1192 › هی محکمة ، یعنی لم تنسخ ، وکان یقرأ ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (5) إلی أجل مسمّی ، ویروی : أنه


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- تفسیر ثعلبی 3 / 286 .
3- صفحه : 234 - 239 کلمات فخر رازی ، تفتازانی ، و مناوی گذشت .
4- النساء ( 4 ) : 24 .
5- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 165

رجع عن ذلک عند موته ، وقال : اللهم إنی أتوب إلیک من قولی بالمتعة ، وقولی فی الصرف (1) .

از این عبارت هم ثابت است که : ابن عباس در این آیه لفظ : ( إلی أجل مسمّی ) میخواند ، و این آیه را محکم و غیر منسوخ میدانست ; و جواب تهمت رجوع عن قریب میدانی ، فکن من المتربّصین .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

وفی قراءة ابن مسعود (2) : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (3) إلی أجل ، وقراءة ابن مسعود هذه شاذّة ، لا یحتجّ بها قرآناً ، ولا خبراً ، ولا یلزم العمل بها (4) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه در قرائت ابن مسعود لفظ : ( إلی أجل ) ثابت است .

و جواب شذوذ در مابعد میشنوی که امام اعظم ابوحنیفه و اتباعش قائل


1- الکشاف 1 / 519 .
2- لم یرد فی المصدر : ( وفی قراءة ابن مسعود ) ، ولکن الذیل یشهد بأنه قراءته .
3- النساء ( 4 ) : 24 .
4- [ الف ] باب نکاح المتعة ، وبیان أنه أُبیح ، ثم نسخ ، ثم أُبیح ، ثم نسخ ، واستقرّ تحریمه إلی یوم القیامة . [ شرح مسلم نووی 9 / 179 ، وانظر : عمدة القاری 18 / 208 ] .

ص : 166

عمل به قرائت شاذّه اند ، و به دلیل و برهان این جواز را ثابت کرده ، و ردّ شبهات منکرین فرموده [ اند ] .

و از اینجا است که جمله [ ای ] از شافعیه هم ناچار به حجیت قرائت شاذّه قائل شدند ، و دست از مذهب امام شافعی برداشتند .

و از عجائب مقام آن است که با وصف آنکه علامه نووی اثبات این قرائت از ابن مسعود نموده که حتماً و جزماً آن را به ابن مسعود نسبت داده ، باز مخاطب در باب فقهیات - به سبب مزید تبحر و اطلاع ! - مبالغه در نفی روایت قرائت ابن مسعود نموده ، چنانچه گفته :

و آنچه روایت کنند که عبدالله بن مسعود این آیه را به این لفظ میخواند : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (1) إلی أجل مسمّی پس اول در صحت این روایت حرف است ; زیرا که در کتب معتبره یافته نمیشود . . . الی آخر (2) .

عجب است که چگونه نفی این روایت از کتب معتبره با وصف ایراد نووی آن را در “ شرح صحیح مسلم “ مینماید ، حال آنکه خودش در “ رساله اصول حدیث “ ، نووی را به مدح عظیم و ثناء فخیم یاد کرده ، او را بر بسیاری


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- تحفه اثناعشریه : 257 .

ص : 167

از شراح (1) حدیث مذهب خود ترجیح داده ، کما علمت سابقاً (2) .

با آنکه این قرائت از ابن عباس و اُبَیّ بن کعب هم دیگر ائمه سنیه و اساطین معتمدینشان نقل کرده اند ، کما دریت آنفاً .

و طلحة بن مصرف - که از اکابر ائمه ایشان است - نیز لفظ : ( إلی أجل مسمّی ) در این آیه میخواند ، در “ تفسیر ثعلبی “ مسطور است :

وأخبرنی الحسین بن محمد بن فنجویه ، ( نا ) ابن علی بن حبش المقری ، ( نا ) ابن القاسم بن الفضل المقری - محمد بن حمید - ، ( نا ) مهران بن أبی عمر (3) ، عن عیسی بن عمر ، عن طلحة بن مصرف : قرأ : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) إلی أجل مسمّی ( فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (4) .

و سعید بن جبیر نیز این لفظ در این آیه کریمه میخواند ، چنانچه در “ تفسیر ثعلبی “ مذکور است :

أخبرنا ابن فنجویه ، ( نا ) أحمد بن إبراهیم بن شاذان ، ( نا ) عمر بن أحمد القطان ، ( نا ) محمد بن إسماعیل ، ( نا ) وکیع ، ( نا )


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شرح ) آمده است .
2- قبلا از تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 61 - 62 گذشت .
3- لم یرد فی المصدر من أول السند إلی هنا .
4- النساء ( 4 ) : 24 ، انظر : تفسیر الثعلبی 3 / 286 .

ص : 168

عیسی بن عمر الهمدانی ، عن عمرو بن مرّة ، عن سعید بن جبیر أنه قرأ : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (1) إلی أجل مسمّی (2) .

اما آنچه گفته : گوییم که : این لفظ که نقل میکنند بالاجماع در قرآن خود نیست که قرآن را تواتر به اجماع شیعه و سنی شرط است ; و حدیث پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هم نیست ، پس به چه چیز تمسک مینمایند ؟

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه از کلام او ثابت میشود که چیزی که از قرآنِ متواتر و حدیث پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خارج باشد ، مهجور و متروک و غیر معمول به ‹ 1193 › است ، پس به عنایت الهی بنابر این فساد و بطلان بسیاری از مذاهب اهل سنت که خارج است از این هر دو ظاهر گردید چه اینها به قیاسات فاسده و استحسانات کاسده بسیاری از مذاهب باطله اختیار کرده اند ، و بدیهی [ است ] که خلافتشان در قرآنِ متواتر و حدیث پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موجود نیست .

دوم : آنکه به عنایت الهی حسب این افاده مخاطب بطلان خلافت خلفای ثلاثه که رأس بلایا و عمده رزایا است نیز به کمال وضوح و ظهور روشن و مبرهن گشت ; زیرا که خلافتشان نه در قرآن متواتر مذکور است و نه در حدیث پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ; زیرا که خود مخاطب در باب امامت اعتراف کرده


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- تفسیر ثعلبی 3 / 286 .

ص : 169

است به فقدان نصّ بر خلافت ثلاثه ، چنانچه در عقیده پنجم گفته :

باید دانست که این هر سه شرط را امامیه برای آن افزوده اند که نفی امامت خلفای ثلاثه - به زعم خود - در عین دعوا سرانجام نمایند ، و محتاج به جواب اهل سنت نشوند ; زیرا که خلفای ثلاثه نزد اهل سنت نه معصوم اند و نه منصوص علیه ، و در افضلیت هم گنجایش بحث بسیار است . (1) انتهی .

این عبارت نصّ است بر آنکه : نزد اهل سنت بر خلافت ثلاثه نصّ واقع نشده ، و هرگاه نصّ بر خلافت ایشان متحقق نباشد بلا ریب دلائل خلافتشان خارج از قرآن متواتر و حدیث پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] باشد ، پس به چه چیز تمسک مینمایند ؟ !

و علامه جلال الدین محمد بن اسعد الصدیقی الدوانی در “ شرح عقاید عضدیه “ گفته :

ولم ینصّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی أحد خلافاً للبکریة ، فإنهم زعموا النصّ علی أبی بکر . . . ، وللشیعة فإنهم یزعمون النصّ علی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] إمّا نصّاً جلیّاً ، وإمّا نصّاً خفیّاً ، والحقّ عند الجمهور نفیهما (2) .

سوم : آنکه بنابر حصر حجیت در قرآن متواتر و حدیث پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ]


1- تحفه اثناعشریه : 180 .
2- شرح العقائد : 177 .

ص : 170

لازم آمد که اقوال صحابه و تابعین و فقهای سنیه نیز حجت نباشد ، و هو کذلک ، لکن حضرات اهل سنت جابجا تشبث به اقوال صحابه و تابعین و اکابر فقهای خود مینمایند ، پس مخاطب در حقیقت به این افاده بدیعه تضلیل و تحمیق و تسفیه اساطین دین خود - که به غیر قرآنِ متواتر و حدیث پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] نمودند - میفرماید ; و اهل حق را از اثبات فضائح و قبائحشان سبک دوش میسازد ! فلله درّه ، وعلیه أجره ، فثبت أن هذا الحصر والقصر مصداق قولهم : بنی قصراً وهدم مصراً !

چهارم : آنکه بنابر این حصر و قصر لازم آید که : قرائت مشهوره غیر متواتره - که در جمع و تدوین هر دو قسم ، ائمه سنیه اعمار عزیزه صرف کرده ، جانهای نازنین را در تعب انداخته اند - همه بی کار و غیر معمول بها و خارج از صلاحیت اعتنا و قبول باشد ، و عمل به آن و اعتماد بر آن ناجایز محض و باطل و ناروا [ باشد ] ; چه بر این همه قرائات صادق است که نه از قرآن متواتر است ، و نه حدیث پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، پس به چیز تمسک مینمایند ؟ !

سیوطی در “ اتقان “ گفته :

وأحسن من تکلّم فی هذا النوع إمام القرّاء فی زمانه شیخ شیوخنا أبو الخیر ابن الجزری ، قال - فی أول کتابه النشر - : کل قراءة وافقت العربیة - ولو بوجه - ووافقت إحدی المصاحف العثمانیة - ولو احتمالا - وصحّ سندها ، فهی القراءة الصحیحة التی لا

ص : 171

یجوز ردّها ، ولا یحلّ انکارها ، ‹ 1194 › بل هی من الأحرف السبعة التی نزل بها القرآن ، ووجب علی الناس قبولها سواء کانت عن الأئمة السبعة ، أم عن العشرة ، أم عن غیرهم من الأئمة المقبولین ومتی اختلّ رکن من هذه الأرکان الثلاثة أطلق علیها : ضعیفة ، أو شاذّة ، أو باطلة ، سواء کانت عن السبعة ، أم عن من هو أکبر منهم ، هذا هو الصحیح عند أئمة التحقیق من السلف والخلف ، صرّح بذلک الدانی ، ومکّی ، والمهدوی ، وأبوشامة ، وهو مذهب السلف الذی لایعرف عن أحد منهم خلافه .

قال أبو شامة فی المرشد الوجیز : لا ینبغی أن یغترّ بکلّ قراءة تعزی إلی أحد السبعة ، ویطلق علیها لفظ الصحة ، وأنها أنزلت هکذا إلاّ إذا دخلت فی ذلک الضابط ، وحینئذ لا ینفرد بنقلها مصنف عن غیره ، ولا یختصّ ذلک بنقلها عنهم ، بل إن نقلت عن غیرهم من القرّاء فذلک لا یخرجها عن الصحة ; فإن الاعتماد علی استجماع تلک الأوصاف لا علی من تنسب إلیه ; فإن القراءة المنسوبة إلی کلّ قارئ من السبعة وغیرهم منقسمة إلی المجمع علیه والشاذّ غیر أن هؤلاء السبعة - لشهرتهم ، وکثرة الصحیح المجمع علیه فی قراءتهم - ترکن النفس إلی ما نقل عنهم فوق ما ینقل عن غیرهم . .

ص : 172

ثمّ قال ابن الجزری : فقولنا - فی الضابط - : ( ولو بوجه ) نرید به وجهاً من وجوه النحو سواء کان أفصح ، أم فصیحاً مجمعاً علیه ، أم مختلفاً فیه اختلافاً لا یضرّ مثله إذا کانت القراءة ممّا شاع وذاع ، وتلقّاه الأئمة بالإسناد الصحیح ; إذ هو (1) الأصل الأعظم ، والرکن الأقوم ، وکم من قراءة أنکرها بعض أهل النحو أو کثیر منهم ولم یعتبر إنکارهم ، کإسکان ( بارِئِکُم ) (2) ، و ( یَأمُرُکُم ) (3) ، وخفض ( والأرْحام ) (4) ، ونصب ( لِیُجْزِی قُوْماً ) (5) ، والفصل بین المضافین فی ( قَتْلِ أوْلادِهِم شُرَکائَهُم ) (6) . . وغیر ذلک .

قال الدانی : وأئمة القرّاء لا تعمل فی شیء من حروف القرآن علی الإفشاء فی اللغة ، والأقیس فی العربیة ، بل علی الأثبت فی الأثر ، والأصح فی النقل ، وإذا ثبتت الروایة لم یردّها قیاس عربیة ، ولا فشو (7) لغة لأن القراءة سنّة متبعة یلزم قبولها والمصیر إلیها (8) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هو ) تکرار شده است .
2- البقرة ( 2 ) : 54 .
3- البقرة ( 2 ) : 67 ، وتکرّر فی غیرها من الآیات .
4- آل عمران ( 3 ) : 6 وجاءت مکرّرة فی غیر واحد من الآیات .
5- الجاثیة ( 45 ) : 14 .
6- الأنعام ( 6 ) : 137 .
7- قال الخلیل : فشا یفشوا فشواً إذا ظهر . لاحظ : کتاب العین 6 / 289 . وقال الجوهری وغیره : فشا الخبر یفشو فشواً أی ذاع . راجع : الصحاح 6 / 2455 ، لسان العرب 15 / 155 ، القاموس المحیط 4 / 374 ، تاج العروس 20 / 49 .
8- [ الف ] صفحة : 176 / 157 النوع الثانی والثالث والرابع والخامس والسادس والسابع . [ الإتقان 1 / 203 - 204 ] .

ص : 173

از این عبارت واضح است که هر قرائتی که سند آن صحیح باشد ، و موافق عربیت - ولو بوجه - و موافق یکی از مصاحف عثمانیه باشد - ولو احتمالا - آن قرائت صحیحه است که ردّ آن ناجایز و حرام ، و انکار آن غیر مباح و غیر حلال است ، بلکه قبول آن بر مردم واجب و لازم [ است ] .

و نیز از آن ظاهر است که : هرگاه قرائتی شایع و ذایع شود ، و تلقی کنند آن را ائمه به اسناد صحیح ، ضرری نمیکند زعم اهل نحو که آن افصح نیست یا فصیح نیست ، بلکه مدار بر شیوع و صحت سند است که آن اصل اعظم و رکن اقوم است ، و بسیاری از قرائات است که بعض اهل نحو یا بسیاری از ایشان انکار آن کرده اند ، و انکار ایشان را اعتبار نمیکنند .

و از ارشاد مرجع قاصی (1) و دانی علامه دانی ظاهر است که : ائمه قرّاء عمل نمیکنند در هیچ حرفی از حروف قرآن بر فاشی تر در لغت ، و موافق تر به قیاس در عربیت ، بلکه عمل ایشان بر چیزی است که ثابت تر در اثر و صحیح تر در نقل ‹ 1195 › باشد ، و هرگاه روایت ثابت میشود ردّ


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قاضی ) آمده است .

ص : 174

نمی کند آن را قیاس عربیت و فشو لغت ; زیرا که قرائت سنت متبعه (1) است که قبول آن لازم و رجوع به آن واجب است ، پس به کمال وضوح از این افادات ظاهر است که : ثبوت قرائت موقوف بر تواتر نیست ، چنانچه سیوطی در “ اتقان “ تصریح به آن هم از ابن الجزری نقل کرده حیث قال :

قال : - یعنی ابن الجزری - : وقولنا : ( وصحّ سندها ) نعنی به أن یروی تلک القراءة العدل الضابط عن مثله . . وهکذا حتّی تنتهی ، وتکون مع ذلک مشهورة عند أئمة هذا الشأن غیر معدودة عندهم من الغلط أو ممّا شذّ بها بعضهم ، قال : وقد شرط بعض المتأخرین التواتر فی هذا الرکن ، ولم یکتف بصحة السند ، وزعم أن القرآن لا یثبت إلاّ بالتواتر ، وأن ما جاء مجیء الآحاد لا یثبت به قرآن .

قال : وهذا ممّا لا یخفی ما فیه ، فإن التواتر إذا ثبت لا یحتاج فیه إلی الرکنین الأخیرین من الرسم وغیره ; إذ ما ثبت من أحرف الخلاف متواتراً عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وجب قبوله ، وقطع بکونه قرآناً ، سواء وافق الرسم أم لا ، وإذا شرطنا التواتر فی کل حرف من حروف الخلاف انتفی کثیر من أحرف الخلاف الثابت عن السبعة . وقد قال أبو شامة : شاع علی ألسنة جماعة من


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( متعه ) آمده است .

ص : 175

المقرئین المتأخرین وغیرهم من المقلّدین أن السبع کلّها متواترة ، أی کل فرد فرد ممّا روی عنهم ، قالوا : والقطع بأنها منزلة من الله واجب ، و نحن بهذا القول (1) ، ولکن فی ما اجتمعت علی نقله عنهم الطرق واتفقت علیه الفرق (2) من غیر نکیر له ، فلا أقلّ من اشتراط ذلک إذا لم یتفق التواتر [ فی ] (3) بعضها (4) .

از این عبارت واضح است که مجرد صحت سند با شهرت کافی است ، و شرط بعض متأخرین تواتر را و انکار ثبوت قرآنیت به روایات آحاد ، مردود و نامقبول است ، و بسیاری از احرف که از قرّاء سبعه ثابت شده تواتر در آن متحقق نیست ، پس اگر تواتر شرط باشد لازم آید که : احرف بسیار که از قرّاء سبعة ثابت شده منتفی گردد .

و از عبارت ابوشامه هم ظاهر است که : جمیع قرائات سبعه متواتر نیست ، و زعم تواتر جمیع آن از مزعومات مقلّدین غیر محققین است ، و نیز سیوطی در “ اتقان “ فرموده :

أتقن الإمام ابن الجزری هذا الفصل جدّاً ، وقد تحرّر لی منه أن القراءات أنواع :


1- فی المصدر : ( نقول ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الفراق ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- الاتقان 1 / 206 .

ص : 176

الأول : المتواتر ، وهو ما نقله جمع لا یمکن تواطؤهم علی الکذب عن (1) مبدأهم (2) إلی منتهاه ، وغالب القراءات کذلک .

الثانی : المشهور وهو ما صحّ سنده ، ولم یبلغ درجة التواتر ، ووافق العربیة والرسم ، واشتهر عند (3) القرّاء فلم یعدّوه من الغلط ولا من الشذوذ ، ویقرأ به - علی ما ذکر ابن الجزری ، ویفهمه کلام أبی شامة السابق - ومثاله : ما اختلفت الطرق فی نقله عن السبعة ، فرواه بعض الرواة عنهم دون بعض ، وأمثلة ذلک کثیرة فی فرش الحروف من کتب القراءات کالذی قبله ، ومن أشهر ما صنّف فی ذلک التیسیر للدانی ، وقصیدة الشاطبی ، وأوعیة النشر فی القراءات العشر ، وتقریب النشر کلاهما لابن الجزری (4) .

[ از ] این عبارت ظاهر است که بسیاری از قرائات است ‹ 1196 › که به حدّ تواتر نرسیده ، و لکن چون سند آن صحیح شده و موافق عربیت و رسم است و نزد قراء مشهور گردیده ، آن را حکم متواترات (5) پیدا شده که قرائت هم به


1- الاولی ( من ) بدل : ( عن ) .
2- فی المصدر : ( مثلهم ) ، وما فی المتن أظهر .
3- فی المصدر : ( عن ) .
4- الاتقان 1 / 207 - 208 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( متواترا ) آمده است .

ص : 177

آن جایز است ، فضلا عن الاحتجاج والاستدلال به فی إثبات حکم ، و در جمع [ آوری ] این قرائات غیر متواتره ، کتب عدیده تصنیف شده .

پس کمال عجب است که مخاطب اصلا بر افادات و تحقیقات ائمه و مقتدایان خود اطلاعی به هم نرسانیده ، به حصر حجیت در قرآنِ متواتر و حدیث نبوی ، این قرائات کثیره [ را ] از درجه حجیت ساقط ساخته .

و محتجب نماند که قرائت : ( إلی أجل مسمّی ) هم صحیح السند است ، و شهرت آن هم در صدر اول ظاهر است که جمعی از صحابه و تابعین آن را میخواندند .

و لفظ : ( کانوا یقرؤون ) در روایت طبرانی و بیهقی نیز مثبت شهرت آن در صدر اول است ، پس این قرائت (1) مثل دیگر قرائات مشهوره باشد .

علی ما ذکره السیوطی قرائتی که از یک صحابی هم به سند صحیح ثابت شود و موافق عربیت و رسم و مشتهر عند القراء باشد داخل [ در مشهور ] است .

و این قرائت از سه صحابی مروی شده ، و قراءت تابعین هم به آن ثابت ، و شهرت آن هم در صدر اول ظاهر ، پس از بعض قرائات مشهوره که به این مثابه نرسیده ، حتماً و جزماً بهتر باشد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قرائات ) آمده است .

ص : 178

پنجم : آنکه اگر این قرائت - بالفرض - قرائت شاذّه هم باشد ، ضرری ندارد که عمل بر قرائت شاذّه هم نزد امام اعظم سنیه و اتباع او و دیگر اکابر ائمه و اساطین و حذّاق محققین اهل سنت جایز است ، چنانچه قاضی ابوالطیب و قاضی حسین و رویانی و رافعی عمل را بر قرائت شاذّه ذکر کرده اند ، و آن را به منزله خبر آحاد دانسته اند ، و ابن السبکی هم تصحیح این مذهب در “ جمع الجوامع “ و “ شرح مختصر “ فرموده ، و ابوعبید هم معترف شده به اینکه مقصد از قرائت شاذّه ، تفسیر قرائت مشهوره و تبیین معانی است .

محب الله بهاری در “ مسلم الثبوت “ گفته :

مسألة : القراءة الشاذّة حجّة ظنّیة خلافاً للشافعی ، فما أوجب التتابع لقراءة ابن مسعود .

لنا مسموع عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکلّ ما کان مسموعاً عنه فهو حجة .

وأیضاً ; إمّا قرآن أو خبر ، وکلّ منهما یجب العمل به .

وتجویز کونه مذهباً فنقله قرآناً ، عجب .

قالوا : لیس بقرآن ، إذ لا تواتر ، ولا خبر یصحّ العمل به ، إذ لم ینقل خبراً ، و هو شرط صحة العمل .

ص : 179

قلنا : ممنوع ، بل الشرط السماع عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مطلقاً (1) .

و در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

اختلف أصحاب الأُصول فیما نقل آحاداً ، ومنه القراءة الشاذّة کمصحف ابن مسعود وغیره ، هل هو حجة أم لا ؟

فنفاه الشافعی وأثبته أبو حنیفة ، وبنی علیه وجوب التتابع فی صوم کفارة الیمین ممّا نقل عن مصحف ابن مسعود من قوله : [ ثلاث ] (2) أیام متتابعات .

ویقول (3) الشافعی : قال الجمهور : واستدلّوا بأن الراوی له إن ذکره علی أنه قرآن فخطأ ، وإلاّ فهو متردّد بین أن یکون خبراً و (4) مذهباً له ، فلا یکون حجّة للاحتمال ، ولا خبراً ; لأن الخبر ما صرّح به الراوی فیه بالحدیث (5) عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فیحمل علی أنه مذهب له .


1- [ الف ] من مسائل الأصل الأول من أُصول الأربعة . ( 12 ) . [ مسلم الثبوت فی ضمن شرحه : فواتح الرحموت 2 / 16 - 17 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( وبقول ) .
4- فی المصدر : ( أو ) .
5- فی المصدر : ( بالتحدیث ) .

ص : 180

قال أبو حنیفة : إذا لم یثبت کونه قرآناً فلا أقلّ من کونه خبراً . وقال الغزالی والفخر الرازی : خبر الواحد [ لا ] (1) دلیل علی کونه کذباً قطعاً ، والخبر المقطوع بکذبه لا یجوز أن یعمل به ، ونقله قرآناً خطأ ‹ 1197 › قطعاً .

قلت : لا نسلّم أن هذا خطأ قطعاً ; لأنه خبر صحابی ، أی خبر عنه ، وأیّ دلیل قام علی أنه خبر مقطوع بکذبه ؟ ! وقول الصحابی حجّة عنده . (2) انتهی .

و سیوطی در “ اتقان “ گفته :

التنبیه الخامس : اختلف فی العمل بالقراءة الشاذّة ، فنقل إمام الحرمین فی البرهان عن ظاهر مذهب الشافعی أنه لا یجوز ، وتبعه أبو نصر القشیری ، وجزم به ابن الحاجب ; لأنه نقله علی أنه قرآن ولم یثبت ، وذکر القاضیان - أبو الطیب والحسین - والرویانی والرافعی العملَ بها تنزیلا لها منزلة خبر الأحاد ، وصحّحه ابن السبکی فی جمع الجوامع وشرح المختصر ، وقد احتجّ الأصحاب علی قطع یمین السارق بقراءة ابن مسعود ، وعلیه أبو حنیفة . . . أیضاً ، واحتجّ علی وجوب التتابع فی صوم کفارة الیمین بقراءته :


1- الزیادة من المصدر .
2- عمدة القاری 2 / 202 .

ص : 181

( متتابعات ) ، ولم یحتجّ بها أصحابنا لثبوت نسخها ، کما سیأتی (1) .

و نیز سیوطی در “ اتقان “ گفته :

وقال أبو عبید - فی فضائل القرآن - : المقصد من القراءة الشاذّة تفسیر القراءة المشهورة وتبیین معانیها ، کقراءة عائشة وحفصة . . . : ( وَالصَّلاةِ الْوُسْطی ) (2) صلاة العصر ، وقراءة ابن مسعود : ( فاقطعوا أیمانهما ) (3) ، وقراءة جابر : ( فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ - لهن - غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (4) .

قال : فهذه الحروف وما شاکلها قد صارت مفسّرة للقرآن ، وقد کان یروی مثل هذا عن التابعین فی التفسیر ، فیستحسن ، فکیف إذا روی عن کبار الصحابة ، ثم صار فی نفس القراءة ، فهو أکبر من التفسیر وأقوی ، فأدنی ما یستنبط من هذه الحروف معرفة صحّة التأویل . انتهی .


1- [ الف ] صفحة : 9594 ( چهاپه کلکته ) ، النوع الثانی والثالث والرابع والخامس والسادس والسابع والعشرون . ( 12 ) . [ الإتقان 1 / 219 ] .
2- البقرة ( 2 ) : 238 .
3- أی فی قوله تعالی : ( وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا . . ) ، سورة المائدة ( 5 ) : 38 .
4- النور ( 24 ) : 33 .

ص : 182

وقد اعتنیت فی کتابی أسرار التنزیل ببیان کلّ قراءة أفادت معنی زائداً علی القراءة المشهورة (1) .

و نیز سیوطی در “ اتقان “ گفته :

وقال بعضهم : توجیه القراءة الشاذّة أقوی فی الصناعة من توجیه المشهورة (2) .

اما آنچه گفته : و روایت شاذّه منسوخه را در مقابله قرآنِ متواتر محکم آوردن ؟

پس دانستی که شذوذ - بر تقدیر تسلیم - قدحی در عمل نمیکند ، و نسخ باطل محض است ، و قرآن متواتر هرگز دلالت بر تحریم نمیکند ، پس مقابله کجا و معارضه کو ؟ !

و همانا ادعای دلالت قرآن بر تحریم متعه ، تجهیل و تحمیق و تسفیه اکابر صحابه و تابعین و علمای معتمدین مستندین خود است ، بلکه تجهیل و تسفیه خود خلافت مآب است که اتفاق او بر عدم ثبوت تحریم متعه از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و بودن تحریم متعه رأی محدث او ثابت شد .


1- [ الف ] صفحه : 194 ( چهاپه کلکته ) ، نشان سابق . [ الإتقان 1 / 219 ] .
2- الاتقان 1 / 220 .

ص : 183

اما آنچه گفته : و قرآن متواتر محکم بالیقین را گذاشتن ، به این روایت شاذّه که به هیچ سند صحیح تا حال ثابت هم نشده تمسک کردن .

پس همان حرف مکرّر و کلام مزوّر است که بار بار آن را بر زبان میآورد ، هرگز قرآن محکم دلالت بر تحریم متعه نمیکند ، عجب که مخاطب و جمعی ناحق کوش ، دلالت قرآن بر تحریم متعه فهمیدند ، و اکابر و اعاظم صحابه مثل جابر و ابن مسعود و ابن عباس و اعاظم علما و فحول کملا مثل ابن جریح و طاووس و سعید بن المسیب و امثالشان به این دلالت ظاهره وا نرسیدند !

بلکه بسیاری از محرّمین متعه هم به این مباهته و مکابره راضی نشدند که ادعای دلالت قرآن بر تحریم متعه نمایند ، بلکه بالعکس افاده کردند که : تحریم متعه از قرآن ثابت نشده ، و به این سبب بر واطی به متعه ‹ 1198 › حد را واجب نمیدانند ، کما علمت ممّا سبق نقله عن عمدة القاری للعینی .

و جواب شذوذ بر تقدیر تسلیم شنیدی .

و ادعای این معنی که این روایت به هیچ سند صحیح تا حال ثابت نشده ، از غرائب اکاذیب و دروغها است ! مگر مخاطب در جل مباحث کذب و دروغ و بهتان را حلال و طیب میشمارد و اصلا مبالاتی به تفضیح خود و تفضیح اسلاف ندارد .

ولله الحمد که صحت این روایت به چند وجه ثابت است :

ص : 184

اول : آنکه نصّ حاکم - که از اکابر محدّثین است - بر صحت روایت این قرائت از ابن عباس آنفاً شنیدی .

و جلالت حاکم و عظمت قدر او بالاتر از آن است که حاجت بیان داشته باشد تا آنکه حسب افاده والد مخاطب حاکم از جمله مجدّدین دین جناب ختم المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - است ، و در مئه رابعه احیاء دین و احکام علم حدیث نموده ، چنانچه در “ قرة العینین “ گفته :

و خبر دادند از این که بر رأس هر مئه مجدّدی پیدا خواهد شد ، و همچنان واقع شد و بر سر هر مئه مجدّدی - که از سر نو احیای دین نمودند - پدید آمد :

بر مئه اول عمر بن عبد العزیز جور ملوک را بر انداخت ، و رسوم صالحه [ بنیاد ] (1) نهاد .

و بر مئه ثانیه شافعی تأسیس اصول و تفریع فقه کرد .

و بر مئه ثالثه ابوالحسن اشعری احکام قواعد اهل سنت کرده ، و با مبتدعان مناظره ها نمود .

و در مئه رابعه حاکم و بیهقی و غیر ایشان احکام علم حدیث نمودند ، و ابوحامد و غیر ایشان تفریعات فقهیه آوردند .

و در مئه خامسه غزالی راهی جدید پیدا کرد و فقه و تصوف و کلام [ را ] (2) برهم آمیخت و از میان حقایق این فنون نزاع برخاست .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 185

و در مئه سادسه امام رازی اشاعه علم کلام کرد ، و امام نووی احکام علم فقه ، و همچنان تا حال بر سر هر مئه مجدّدی پیدا شده آمده است . (1) انتهی . کمال حیرت است که مخاطب بر حرف چنین امام جلیل الشأن (2) - که حسب افاده والد ماجدش از مجدّدین دین جناب سید المرسلین ( صلی الله علیه وآله ) که آن حضرت به وجودشان بشارت داده بوده و احیای دین آن حضرت و احکام و اتقان علم حدیث در مئه رابعه نموده و بر بیهقی و غیر او مقدم تر بوده - گوش نمیدهد و به نفی صحت این روایت ، کمال بُعد خود از تحقیق و اطلاع ثابت مینماید !

و نیز ولی الله پدر مخاطب در “ فتح الرحمان فی ترجمة القرآن “ گفته :

واستمداد این کتاب در آنچه متعلق به نقل است از اصح تفاسیر محدّثین که تفسیر بخاری و مسلم (3) و ترمذی و حاکم است کرده شده . (4) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که تفسیر حاکم از اصح تفاسیر و قرین تفسیر بخاری و مسلم و ترمذی است ، وناهیک به جلالة ووثوقاً .


1- [ الف ] صفحه : 215 آخر کتاب . [ ازالة الخفا 1 / 271 سرتاسر “ قرة العینین “ ملاحظه شد ، ولی مطلب فوق پیدا نشد ، ظاهراً به جهت اینکه هر دو کتاب از شاه ولی الله دهلوی است ، سهو از قلم مبارک مؤلف ( رحمه الله ) است ] .
2- در [ الف ] به گونه ای نوشته شده که ( جلیل ایشان ) نیز خوانده میشود .
3- در مصدر : ( مسلم ) نیامده است .
4- فتح الرحمن بترجمة القرآن ، ورق : 4 .

ص : 186

از این عبارت ظاهر است که تفسیر حاکم از اصحّ تفاسیر و قرین تفسیر بخاری و مسلم و ترمذی است .

و طرفه آن است که خود مخاطب جابجا به روایات حاکم و آن هم به مقابله اهل حق تمسک نموده است ، و به تصحیح او هم دست انداخته ، به جواب طعن پانزدهم از مطاعن ابی بکر گفته :

جواب از این دلیل آن است که قطع دست چپ سارق از ابوبکر به دو بار به وقوع آمده یک بار در دزدی [ دفعه ] سوم ، چنانچه نسائی مفصل از حارث ابن حاطب لحمی و طبرانی و حاکم روایت کرده اند ، و حاکم گفته است که : صحیح الاسناد ، و همین است حکم شریعت نزد اکثر علما . (1) انتهی .

نهایت عجب است که تصحیح حاکم برای حمایت خلیفه اول حجت باشد و برای احتجاج اهل حق معتبر نگردد ! ‹ 1199 › هل هذا إلاّ عناد بهرج وتعصب أسمج .

و نیز مخاطب به جواب طعن چهارم از مطاعن ابی بکر گفته :

و بر بنوفزاره (2) نیز امیر لشکر ابوبکر صدیق بود ، چنانچه حاکم از سلمة بن اکوع روایت میکند که :


1- تحفه اثناعشریه : 282 .
2- در مصدر ( بنوقراظه ) .

ص : 187

أمر [ علینا ] (1) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أبا بکر ، فغزونا ناساً من بنی فزارة (2) ، فلما دنونا من الماء أمرنا أبو بکر ، فعرّسنا ، فلمّا صلّینا الصبح أمرنا أبو بکر ، فشنّنا الغارة . . إلی آخر الحدیث (3) .

و در کید صد و دوم گفته :

و چون روایت حذیفه نیز صحیح است ، رجوع کردیم به روایات صحابه دیگر از ابوهریره ، این حدیث را مفسَّر یافتم و اشکال مندفع شد :

أخرج الحاکم ، والبیهقی ، عن أبی هریرة ، قال : إنّما بال قائماً لجرح کان فی مأبضه (4) .


1- الزیادة من المستدرک .
2- فی التحفة : ( قراظة ) ، وفی المستدرک ( فزارة ) .
3- تحفه اثناعشریه : 267 ، ولاحظ المستدرک 3 / 36 .
4- قال الجوهری - فی الصحاح 3 / 1063 - : المأبض : باطن الرکبة من کل شئ ، والجمع مآبض . وقال ابن حجر - فی فتح الباری 1 / 284 - : وروی الحاکم ، والبیهقی - من حدیث أبی هریرة - قال : إنّما بال رسول الله صلی الله علیه وسلم قائماً لجرح کان فی مأبضه . والمأبض - بهمزة ساکنة بعدها موحدة ثم معجمة - باطن الرکبة ، فکأنّه لم یتمکن لأجله من القعود ، ولو صحّ هذا الحدیث لکان فیه غنیً عن جمیع ما تقدّم ، لکن ضعّفه الدارقطنی والبیهقی .

ص : 188

پس از اینجا وجه قیام معلوم شد . (1) انتهی .

در کید نود و یکم گفته :

و اهل سنت چه قسم دشمنان اهل بیت را دوست دارند ، حال آنکه در کتابهای ایشان روایات صریحه به این مضمون موجودند که : من مات وهو مبغض لآل محمد [ ( علیهم السلام ) ] دخل النار وإن صلّی وصام . و این روایت را طبرانی و حاکم آورده اند . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که حاکم از اهل سنت است ، و مخالفت اهل سنت روایت او را مثل روایات دیگر سنیه ناممکن است .

عجب که جایی مخالفت روایت حاکم [ را ] از اهل سنت ناممکن داند ! و جایی روایت او [ را ] - که تصحیح آن نیز کرده - اصلا اصغا نکند ، و مدلول آن را بر ملا ابطال و انکار و تکذیب نماید ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) ! (3) و در حقیقت خود را به این انکار وابطال از اهل سنت - به اعتراف خودش - خارج کرده ، چه هرگاه به اعتراف او مخالفت اهل سنت با روایات کتب خودش ناممکن باشد ، و در ذکر این روایات روایتِ حاکم را ذکر کند ، و باز خود در این مقام مخالفت روایات کتب جمعی کثیر از اهل سنت - که حاکم نیز از جمله ایشان است - نماید بلا شبهه او از اهل سنت خارج باشد .


1- [ الف ] صفحه : 197. [ تحفه اثناعشریه : 94 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 82 - 83 .
3- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 189

دوم : آنکه دانستی که تصحیح این روایت را سیوطی در “ درّ منثور “ از حاکم نقل کرده و سکوت بر آن نموده ، و سکوت بعدِ نقل روایت مخالف هم نزد مخاطب دلیل تسلیم است ، و سبب احتجاج و استدلال به آن بر اهل مذهب ساکت [ میشود ] - چنانچه از باب چهارم این کتاب ظاهر است (1) - پس سکوت سیوطی بر تصحیح حاکم بالاولی دلیل تسلیم و حجیت آن باشد .

و نیز رازی و غیر او به سکوت صحابه در همین مبحث متعه (2) ، و نیز رازی و دیگر اسلاف سنیه و مخاطب هم در مباحث متعدده به سکوت و ترک نکیر ، احتجاج بر اصابت خلفا مینمایند ، پس چرا سکوت سیوطی دلیل زاهر و حجت باهر نباشد که خود کرده را درمانی نیست ؟ !

سوم : آنکه دانستی که این روایت را بغوی در تفسیر “ معالم “ (3) نقل کرده ، و به اعتراف ابن تیمیه - که شیخ الاسلام سنیه ، و از اکابر متعصبین و اعاظم مشهورین ایشان است - بغوی در تفسیر خود هیچ خبری موضوع ذکر


1- در تحفه اثناعشریه : 117 به سکوت علامه شوشتری بر آنچه از ذهبی درباره زراره نقل کرده استدلال بر غرض فاسد خویش کرده .
2- تفسیر رازی 10 / 54 .
3- تفسیر البغوی ( معالم التنزیل ) 1 / 414 .

ص : 190

ننموده ، بلکه احادیث صحیحه در آن وارد کرده ، چنانچه در “ منهاج السنة “ در ذکر “ تفسیر ثعلبی “ میگوید :

وإن کان غالب الأحادیث التی فیه - أی فی تفسیر الثعلبی - صحیحة ، ففیه ما هو کذب باتفاق أهل العلم ، ولهذا لمّا اختصره أبومحمد الحسین بن مسعود البغوی ، وکان أعلم بالحدیث والسنة والفقه منه - أی من الثعلبی - والثعلبی أعلم بأقوال المفسرّین ، ذکر البغوی منه أقوال المفسرّین والنحاة ‹ 1200 › وقصص الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] ، فهذه الأمور نقلها البغوی من الثعلبی ; وأما الأحادیث فلم یذکر فی تفسیره شیئاً من الموضوعات التی رواها الثعلبی ، بل یذکر الصحیح منها ، ویعزوه إلی البخاری وغیره ، فإنه صنّف کتاب شرح السنة ، وکتاب المصابیح ، وذکر ما فی الصحیحین والسنن ، ولم یذکر الأحادیث التی یظهر لعلماء الحدیث أنها موضوعة کما یفعله غیره من المفسرین کالواحدی (1) .

و با این همه ، فرض غیر واقع کردیم که این روایت به سند صحیح مروی نشده ، لکن چون به طرق عدیده مروی شده به سبب تأیید بعضها ببعض ، و روایت کردن جمعی از حذّاق محدّثین و ائمه معتمدین سنیه آن را ، و سکوت


1- [ الف ] البرهان السادس من المنهج الثانی من الفصل الثالث من فصول الکتاب . ( 12 ) . [ منهاج السنة 7 / 90 - 91 ] .

ص : 191

بر آن ، حسب افاده خود مخاطب و افاده پیشوایان او قابل احتجاج و استدلال خواهد بود .

اما آنچه گفته : و قاعده اصولی نزد شیعه و سنی مقرر است که هرگاه دو دلیل متساوی در قوت و یقین با هم تعارض نمایند در حلّ و حرمت ، حرمت را مقدم باید داشت .

پس مخدوش است به آنکه : ادعای تحقق تعارض در این مقام از عجایب اوهام و غرایب اکاذیب فاسد النظام است ، و هرگز احدی از محصلین آن را بر زبان نخواهد آورد ; زیرا که شائبه [ ای ] از تعارض هم در اینجا متحقق نیست چه جا که اصل تعارض متحقق شود ، چه جواز متعه و حِلّ آن بالاجماع و الاتفاق قطعاً و حتماً ثابت است ، عاقلی در آن کلام نتواند کرد ، غایة الامر آن است که اهل سنت ادعای نسخ آن میکنند .

و ظاهر است که روایات اهل سنت - که به زعمشان و حسب قواعد مقرره شان در اقصای ثبوت و صحت و غایت اعتماد و اعتبار باشد - بر اهل حق حجت نتواند شد ، و هرگاه مناظره اهل حق به احادیث “ صحیحین “ که أقصای ما فی الباب آن را میدانند نمیتوان نمود ، چنانچه از اعتراف والد مخاطب ظاهر است (1) ، به غیر آن چه رسد ؟ !


1- قرة العینین : 145 .

ص : 192

و از افاده خود مخاطب هم در صدر کتاب عدم صلاحیت اخبار اهل سنت برای احتجاج و استدلال بر اهل حق ظاهر است (1) .

پس هرگاه اخبار صحیحه سنیه که خالی از قدح و جرح نزد ایشان باشد ، لایق ذکر به مقابله اهل حق نباشد ، اخبار تحریم متعه - که قدح و جرح آن حسب افادات اکابر محققین شان دریافتی - کی لایق آن است که به مقابله اهل حق ذکر کرده شود ؟ ! و چرا اهل حق اعتنا به آن خواهند کرد ؟ ! پس تعارض از کجا خواهد آمد ؟ !

و ادعای دلالت قرآن بر تحریم متعه خود کذب صریح و محض بهتان است ، ولله الحمد که اعتراف ائمه سنیه به آنکه تحریم متعه از قرآن ثابت نیست شنیدی ، و علاوه بر این همه اتفاق خود عمر [ را ] بر نفی تحریم متعه از سنت و قرآن سابقاً دریافتی .

پس بعدِ این همه ظهور و وضوح حق ادعای تعارض - در دلائل - جهل (2) و حرف مجازفت صریح و عدوان قبیح است ، پس ذکر این قاعده در این مقام مصرفی ندارد .

و حق آن است که مخاطب به ذکر قاعده تقدیم تحریم بر تحلیل بسیاری از اساطین دین خود را کما ینبغی رسوا نموده است که اینها جاها تقدیم تحلیل


1- تحفه اثناعشریه : 2 .
2- در [ الف ] کلمه : ( جهل ) خوانا نیست .

ص : 193

کرده اند ، چنانچه شافعی و اتباعش - با وصف نهی قرآنی از أکل ما لم یذکر اسم الله علیه - که به غایت ‹ 1201 › صریح است در عدم جواز - فتوا به جواز آن داده اند .

و فخر رازی در اثبات جواز آن ، تقدیم تحلیل بر تحریم در صورت تعارض ادله ثابت نموده ، ونیز بعض دلائل دیگر بر تحلیل وارد کرده که در تحلیل متعه جاری است ، چنانچه در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر آیه : ( وَلا تَأْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ ) (1) در بیان اثبات اباحه متروک التسمیة که مذهب شافعی است گفته :

المقام الثالث : وهو أن نقول : هب ، ان هذا الدلیل یوجب الحرمة إلاّ أن سائر الدلائل المذکورة فی هذه المسألة یوجب الحلّ ، ومتی تعارضت وجب أن یکون الراجح هو الحلّ ; لأن الأصل فی المأکولات الحلّ . .

وأیضاً ; یدلّ علیه جمیع العمومات المقتضیة لحلّ الأکل والانتفاع ، کقوله : ( خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الاَْرْض جَمِیعاً ) (2) ، وقوله : ( کُلُوا وَاشْرَبُوا ) (3) ; ولأنه مستطاب بحسب الحسّ ، فوجب أن


1- الأنعام ( 6 ) : 121 .
2- البقرة ( 2 ) : 29 .
3- البقرة ( 2 ) : 60 ، 187 وغیرهما .

ص : 194

یحلّ لقوله تعالی : ( أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ ) (1) ; ولأنه مال ; لأن الطبع یمیل إلیه ، فوجب أن لا یحرم لما روی أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن إضاعة المال ، فهذا تقریر الکلام فی المسألة ، ومع ذلک فنقول : الأُولی بالمسلم أن یحترز عنه ; لأن ظاهر هذا النصّ قویّ (2) .

از این عبارت ظاهر است که : فخر رازی در صورت تعارض ادله ، وجوب رجحان حلّ را مدعی شده ، پس قاعده را که متفق علیها است به اعتراف مخاطب نقض کرده .

و استدلال رازی بر جواز متروک التسمیة به عمومات مقتضیه حلّ انتفاع نیز مثبت جواز متعه است .

و نیز اثبات جواز آن به استطابت آن حساً مفید جواز متعه است لکونها مستطابة حساً ، فوجب أن یحلّ لقوله تعالی : ( أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ ) (3) ، وکیف [ لا یکون کذلک ] وقد ساعده استدلال ابن مسعود أیضاً علی بقاء المتعة علی الإباحة وعدم تحریمها بآیة : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ ) (4) .


1- المائدة ( 5 ) : 4 - 5 .
2- [ الف ] رکوع اول ، جزء 8 . [ تفسیر رازی 13 / 169 ] .
3- المائدة ( 5 ) : 4 - 5 .
4- المائدة ( 5 ) : 87. اشاره است به روایاتی که در ذیل دلیل دهم از ادله جواز متعه به نقل از ابن مسعود گذشت .

ص : 195

و نیز استدلال رازی بر حلّ آن به این دلیل که آن مال است به این سبب که طبع میل میکند به سوی آن ، پس واجب است که حرام نشود ; زیرا که مروی شده از آن حضرت که : نهی فرموده از اضاعه مال ، در تحلیل متعه جاری است ; چه (1) ظاهر است که متعه نیز مال است به این معنا که طبع مایل میشود به آن .

بالجمله ; مقام اندک تأمل است که چگونه شافعی و اتباعش نصّ صریح کلام الهی را باطل ساخته ، به هواجس نفسانی فتوا به جواز متروک التسمیة - که محض حرام است - میدهند ، و آن را با وصف قوت نصّ تحریم پاکیزه و طیّب میپندارند ، و هفوات رکیک بر زبان میآرند ; و باز به شدت وقاحت بر تحلیل متعه زبان طعن دراز میسازند ، حال آنکه این دلائل ایشان بعینها در تحلیل متعه جاری است ، پس اگر تحلیل متعه به سبب دیگر دلائل ساطعه و براهین قاطعه نکردند کاش حسب این دلائل که خود به آن تمسک کرده اند فتوا به جواز آن میدادند ، [ یا ] لااقلّ دست از تشنیع و طعن بر آن میکشیدند .

و علامه عبد القادر ابومحمد بن ابی الوفا القرشی در “ جواهر مضیئة فی طبقات الحنفیة “ به ترجمه علی بن الحسن بن علی الصندلی النیشابوری گفته :

وقال أبو المعالی - یوماً - : النکاح بغیر ولیّ . . هذه المسألة خلاف بین أبی حنیفة وبین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم !


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 196

قال : « أیما امرأة نکحت بغیر إذن ولیها فنکاحها ‹ 1202 › باطل » ، وقال أبو حنیفة : بل نکاحها صحیح ، فسارت (1) هذه عن أبی المعالی ، فحضر مع الصندلی ، وسئل عن التسمیة عن الذبیحة : هل هی واجبة أم لا ؟ فقال الصندلی (2) : هذه المسألة خلاف بین الشافعی وبین الله تعالی ، فإن الله تعالی یقول : ( لا تَأْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ ) (3) ، والشافعی قال : وکلوا (4) .

و نیز از عبارت طبقات سبکی - که قبل از این گذشته - ظاهر است که : شافعی تقدیم تحلیل بر تحریم در مسأله طهارت میته به دباغت نموده است (5) . . . إلی غیر ذلک ممّا لا یحصی .

و اختصاص شافعی و اصحابش به این بلیه گمان مکن ، بلکه امام اعظمشان و اتباعش نیز به این بلا مبتلا هستند (6) که جاها تقدیم تحلیل بر تحریم کرده اند ، کما یظهر لمتتبع کتبهم الفقهیة ، والناظر لرسالة الرازی فی ترجیح مذهب الشافعی والطعن علی مذاهب أبی حنیفة .


1- فی المصدر : ( فصارت ) .
2- فی المصدر : ( الصندلانی ) .
3- الأنعام ( 6 ) : 121 .
4- الجواهر المضیئة 1 / 358 .
5- قبلا از طبقات الشافعیة الکبری 2 / 91 - 92 گذشت .
6- در [ الف ] ( مبتلااند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 197

اما آنچه گفته : اینجا که نام دلیل است محض .

پس در حقیقت اینجا در حرمت متعه ، نام دلیل است محض ، وبحمد الله بر جواز متعه دلائل کثیره و براهین عدیده شنیدی ، و ثبوت جواز آن به روایات بسیاری از صحابه دریافتی ; پس نفی دلیل جواز متعه در حقیقت تکذیب ائمه و اسلاف و اساطین دین ، بلکه تکذیب حضرات صحابه و تابعین است .

عجب که بر “ صحیح مسلم “ که در همین مبحث افتخار تمام بر آن نموده - که آن را صحیح ترین کتب دانسته و احتجاج به آن فرموده - نیز نظری نیانداخته تا خود را از این جسارت سراسر خسارت معذور میداشت ، و این حرف واهی [ را ] بر زبان روان نمیساخت ، مگر درنیافتی (1) که مسلم از جمعی از صحابه جواز متعه را نقل کرده ، چنانچه قاضی عیاض هم به آن اعتراف نموده ، کما سبق .

اما آنچه گفته : تا حال کسی این قرائت را نشنیده .

پس کذب صریح و دروغ فضیح است چه این قرائت را بسیاری از اکابر و اعاظم ائمه و مشایخ سنیه شنیده اند ، و در سلک افادات و روایات خود کشیده ، و به اخراج آن در کتب معتمده معتبره مشرّف گردیده .


1- در [ الف ] ( نه دریافتی ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 198

حیرت است که چسان مخاطب بر چنین کذب واضح جسارت میفرماید ! بار الها ! مگر آنکه تمام عالم را در ذات عالی صفات خود منحصر گرداند ، و به سبب نشنیدن خودش - که بسیاری از اخبار صحیحه و روایات و افادات واقعیه [ را هم ] نشنیده - نفی شنیدن آن از همه کس نماید ، صدور چنین خرافات از ادنی طلبه و محصلین ، مقام صد گونه استعجاب و استغراب است چه علما و فضلای کبار ، ولکن العصبیة والعناد یحدد (1) علی الکذب والإنکار .

اما آنچه گفته : چطور اباحه را مقدم توانیم کرد ؟ !

پس چون که اباحه متعه به روایت جمعی از صحابه ثابت شده ، و دلالت کلام الهی هم بر آن دریافتی ، و اجماع و اتفاق بر ثبوت جواز آن واقع ، و ناسخ مقبول غیر ثابت ، بلکه روایات نسخ از مفتریات اسلاف سنیه است ، و قدح و جرح آن دریافتی ; لهذا اباحه مقدم باشد بلا ریب .

و دلائل عدیده و براهین کثیره بر عدم صدور نسخ متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل از این شنیدی تا آنکه بحمد الله اتفاق خود عمر بر آن قبل از این ثابت شد .

فتوای ابن عباس و دیگران به جواز متعه وعدم رجوع از آن

اما آنچه گفته : و آنچه گویند که ابن عباس تجویز متعه میکرد .

پس اهل حق برای الزام اهل سنت تجویز تنها ابن عباس ذکر نمیکنند ، بلکه تجویز جمعی ‹ 1203 › از صحابه و تابعین و ائمه معتمدین به تصریحات


1- کذا ، و شاید ( یحدو ) صحیح است .

ص : 199

و اعترافات سنیه ثابت میکنند - چنانچه نمونه آن گذشت - و مخاطب به سبب مزید عجز از جواب تجویز دیگر صحابه و تابعین و علمای متبحرین سکوت ورزیده ، محض تجویز ابن عباس [ را ] ذکر نموده ، خرافات شگرف به سلک تحریر کشیده .

اما آنچه گفته : گوییم کاش اتّباع ابن عباس را در جمیع مسائل لازم بگیرند تا رو به راه آرند .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه اهل حق تجویز ابن عباس و من ماثله را برای الزام اهل سنت ذکر میکنند که ایشان حدیث ( أصحابی کالنجوم ، بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) را در حق ایشان فرود آورده اند ، و جابجا در اثبات مسائل شرعیه دست به اقوال و افعال ایشان میزنند ، پس به جواب این الزام ، اِتّباع کسی را غیر معصوم بر اهل حق لازم کردن طرفه مکابره است ، مثل این که اهل کتاب به جواب استدلالات اهل اسلام به کتب محرفه شان اتباع جمیع ما فی هذه الکتب بر ایشان لازم سازند .

دوم : آنکه (1) در “ کشف الاسرار “ شرح اصول بزودی بعدِ ذکر جواب احتجاج به حدیث نجوم بر وجوب تقلید صحابه گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( کالش ) یا ( کاش ) آمده است .

ص : 200

قال القاضی الإمام : هذا النصّ عمّ الصحابة ، وفیهم من لا یجوّز تقلیده بالإجماع کالأعراب ، فثبت أنه أراد به أهل البصر ، وأهل البصر عملوا بالرأی بعد الکتاب والسنة ، فیجب الاقتداء بهم فی ذلک (1) .

سوم : آنکه کاش مخالفت ابن عباس با شیعه در مسائل حسب روایاتشان ثابت میکرد ، و باز تمنای بی محل بر زبان میآورد ، و بدون این اثبات زیاده تر شناعت این الزام ظاهر و واضح است ، با آنکه بعد ثبوت مخالفت [ او با شیعه ] نیز ضرری به اهل حق نمیرسد .

چهارم : آنکه حضرات اهل سنت با وصف آنکه طوق نهایت اعتقاد خلفای ثلاثه خود در گردن انداخته ، جابجا در عقائد و اعمال به مذاهب خلفای خود احتجاج و استدلال میکنند ، باز جاها اَعلام مخالفت اینها افراخته اند ، بس عجب که مخاطب بر ائمه خود الزام اطاعت خلفا نمینماید و راه نصیحت ایشان نمیپیماید ، و زبان را به آرزوی اتباع ابن عباس از شیعه میآلاید .


1- کشف الاسرار 3 / 329 . مقصود مؤلف ( رحمه الله ) از ذکر این مطلب روشن نیست ، احتمال دارد که غرض آن است که چون آنها به رأی عمل میکرده اند ، ما نمیتوانیم تبعیت آنها نماییم .

ص : 201

اما آنچه گفته : قصه ابن عباس چنین است که خود به آن تصریح نموده که متعه در اول اسلام مطلقاً مباح بود ، و حالا مضطر را مباح است چنانچه دم و خنزیر و میته .

پس جای شکر است که مخاطب در اینجا اعتراف کرده به آنکه ابن عباس تصریح نموده که : متعه در اول اسلام مطلقاً مباح بود ، و این اعتراف مخاطب با انصاف [ ! ] برای تکذیب بعض اسلاف او - که به سبب انهماک فی الاعتساف حصر ثبوت جواز متعه در ضرورت مینمایند و نفی ثبوت جواز مطلق در اسلام میخوانند - کافی است کما سبق .

و هرگاه به اعتراف ابن عباس و تصریح او جواز مطلق در اول اسلام ثابت شد ، این هم برای الزام و افحام خصام کفایت میکند ; چه بعد ثبوت جواز مطلق ، بر تقیید آن به اضطرار دلیلی میباید ، و به محض هواجس نفسانی تقیید اطلاقات شرعیه نتوان کرد .

و قول ابن عباس به جواز اضطراری منافی نهی و تحریم متعه است یا نه ؟

اگر نیست ، پس چرا ردّ جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر ابن عباس به نهی متعه بافته اند ؟ ! و بنابر این ثابت خواهد شد که در حقیقت اثبات غلط در استدلال ‹ 1204 › حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مینمایند ، و آن شاهد جهل و حمق ایشان است .

و اگر این قول منافی است با نهی و تحریم متعه ، پس طعن متحقق خواهد

ص : 202

شد بر خلافت مآب حسب مذهب ابن عباس ( وَلاَتَ حِینَ مَنَاص ) (1) ; چه بنابر این ثابت شد که نزد ابن عباس نهی عمر از متعه و تحریم آن جایز نبود .

و نیز سابقاً از عبارت عبد الحق دانستی که متعه از ابتدای اسلام تا غزوه خیبر مباح بوده ، و از عبارت علامه ابن القیّم ظاهر است که : قبل غزوه فتح جایز بوده ، پس اباحه متعه از صدر اسلام تا غزوه خیبر یا غزوه فتح متحقق باشد ، و این زمان بسیار طویل و دراز است ; پس تخصیص اباحه مطلقه متعه به صدر اسلام - که از ابن عباس نقل کرده - معقول نمیشود ; چه اگر غرض آن است که در صدر اسلام متعه مطلقاً مباح [ بود ] و بعد آن حرام گردید ، پس این را تکذیب میکند ثبوت امتداد اباحه متعه تا غزوه خیبر یا غزوه فتح ، و اگر غرض آن است که در صدر اسلام مطلقاً مباح بود و بعد از آن اباحه مطلقه باقی نماند ، و اباحه مقیّده به ضرورت باقی ماند تا غزوه خیبر یا غزوه فتح ، پس اثبات رفع اباحه مطلق قبل از غزوه خیبر یا فتح به طریقی که قابل قبول باشد بر ذمّه ایشان است ، حال آنکه هیچ روایتی مفتراة هم که دلالت بر رفع اباحه مطلقه متعه قبل غزوه خیبر کند در کتب ایشان - که پیش نظر حاضر است - دیده نشده .

و لله الحمد که قدح روایات صحاحشان در نهی و تحریم متعه دریافتی ، و


1- سورة ص ( 38 ) : 3 .

ص : 203

جرح روایات غیر صحاح از افاده ابن تیمیه یافتی ، پس روایات تحریم متعه علی الاطلاق مقدوح و مجروح گردید .

و قطع نظر از این همه تجویز ابن عباس متعه را علی الاطلاق بی تقیید آن به ضرورت شایع و ذایع است ، و تصریحات ائمه سنیه به آن واقع ، و دلیل تقیید که ذکر کرده مخدوش و موهون است ، پس ادعای تقیید اباحه به اضطرار مقبول اولی الابصار نباشد .

اما قدح روایت تقیید ، پس عن قریب بر تو ظاهر میشود .

و اما کسانی که اباحه متعه از ابن عباس بلاتقیید به ضرورت آورده اند جمعی کثیر و جمعی غفیر از اکابر اعلام و حذاق فخام اینهایند ، مثل : عبدالرزاق و ابن ابی شیبه و مسلم بن الحجاج و نسائی - علی ما فی فتح القدیر - و ابن المنذر و ابن جریر طبری و ابن عبد البرّ و شمس الائمه سرخسی و ابن بطال - شارح بخاری - و زمخشری و بغوی و قرطبی و ابن اثیر جزری و سبط ابن الجوزی و سبکی و عسقلانی و ابن الهمام و زیلعی و عینی و قاضی خان فرغانی (1) و قاضی جکن هندی و صاحب کافی و محمد بن محمود حنفی و سیوطی و علی قاری و زرقانی و شهاب الدین احمد و ملا علی متقی و محمد بن طاهر گجراتی و ولی الله - والد مخاطب - و غیر ایشان .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فرغالی ) آمده است .

ص : 204

سرخسی در “ مبسوط “ گفته :

بلغنا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه أحلّ المتعة ثلاثة أیام من الدهر فی غزاة غزاها اشتدّ علی الناس فیها العزبة ، ثمّ نهی عنها . وتفسیر المتعة أن یقول لامرأة : أتمتع بک کذا من المدّة بکذا من المال ، وهذا باطل عندنا ، جائز عند مالک بن أنس ، وهو الظاهر من قول ابن عباس (1) .

از این عبارت ظاهر است که : چنانچه مالک به جواز متعه قائل است همچنان جواز متعه از قول ابن عباس نیز ظاهر ‹ 1205 › میشود .

و فخر الدین ابومحمد عثمان بن علی بن محجن زیلعی در “ تبیان الحقایق شرح کنز الدقائق “ در شرح قول مصنف ( و بطل نکاح المتعة ) گفته :

وقال مالک : هو جائز ; لأنه کان مشروعاً ، فیبقی إلی أن یظهر ناسخه ، واشتهر عن ابن عباس تحلیلها ، وتبعه علی ذلک أکثر أصحابه من أهل الیمن ومکة ، وکان یستدلّ علی ذلک بقوله تعالی : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (2) .

وعن عطا : أنه سمعتُ جابراً یقول : تمتعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر ونصفاً من خلافة عمر ، ثمّ نهی الناس عنه .


1- [ الف ] باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ المبسوط للسرخسی 5 / 152 ] .
2- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 205

وهو یحکی عن أبی سعید الخدری وإلیه ذهب الشیعة (1) .

از این عبارت ظاهر است که : تحلیل متعه از ابن عباس به مرتبه شهرت و شیوع رسیده ، و اکثر اصحاب ابن عباس از اهل یمن و اهل مکه معظّمه به متابعت ابن عباس تجویز متعه کرده اند ، و ابن عباس استدلال بر تجویز متعه به آیه کریمه مینمود .

و نیز از این عبارت ظاهر است که مذهب شیعه و مذهب ابن عباس در تجویز متعه موافق است ، پس تقیید به ضرورت باطل باشد .

و ابومحمد محمود بن احمد عینی در “ رمز الحقائق شرح کنز الدقائق “ گفته :

وبطل نکاح المتعة وهو أن یقول : أتمتع بک . . کذا ، مدّة (2) . . بکذا من المال ، أو یقول : متّعینی نفسک . . بکذا من الدراهم مدّة . . کذا ، فتقول : متعتک ، ولابدّ من لفظ التمتّع فیه .

وقال مالک : هو جایز ; لأنه کان مشروعاً ، واشتهر عن ابن عباس تحلیلها ، وتبعه علی ذلک أکثر أصحابه من أهل الیمن ومکة ، وکان یستدلّ علی ذلک بقوله تعالی : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ


1- [ الف ] فصل من المحرمات کتاب النکاح . [ تبیین الحقائق 2 / 115 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( کذا ) اضافه شده است .

ص : 206

فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ) (1) ، وإلیه ذهب الشیعة (2) .

از این عبارت هم ظاهر است که : تحلیل متعه از ابن عباس مشتهر است ، و او استدلال بر آن به آیه کریمه مینمود ، و اکثر اصحاب ابن عباس از اهل یمن و مکه هم قائل به تجویز متعه اند ، و مذهب شیعه و مذهب ابن عباس موافقٌ ، لیس بینهما فارق ; زیرا که مذهب واحد را به ابن عباس و شیعه نسبت کرده ، پس اگر ابن عباس قائل به اباحه اضطراری میبود ، قول او : ( وإلیه ذهب الشیعة ) راست نمیآید ، و التزام نوع من الاستخدام المستلزم للصرف عن مدلول الکلام فرع ثبوت التقیید بدلیل مقبول تام .

و فخرالدین قاضی خان حسن بن منصور بن محمود فرغانی در فتاوای خود گفته :

ولا ینعقد النکاح بلفظ المتعة ، وهی باطلة عندنا ، لا تفید الحلّ خلافاً لابن عباس ( رضی الله عنه ) ومالک . . إلی آخره (3) .

و در “ خزانة الروایات “ (4) مسطور است :


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- [ الف ] صفحة : 103 فصل فی المحرمات من کتاب النکاح . [ شرح الکنز ( رمز الحقائق ) 1 / 118 ] .
3- [ الف ] فی الباب الأول من کتاب النکاح . [ فتاوای قاضی خان 1 / 153 ] .
4- [ الف ] قال فی کشف الظنون : خزانة الروایات فی الفروع ; للقاضی جکن الحنفی ، الهندی ، الساکن بقصبة کن من الگجرات ، وهو مجلد ، أوّله : ( الحمد لله الذی خلق الإنسان ، وعلّمه البیان . . ) ، ذکر فیه أنه أفنی عمره فی جمع المسائل ، وغریب الروایات ، وابتدأ بکتاب العلم ; لأنه أشرف العبادات . ( 12 ) ح . [ کشف الظنون 1 / 702 ] .

ص : 207

فی الکافی : نکاح المتعة والموقت باطل ، وصورة المتعة أن یقول لامرأة : خذی هذه العشرة لأتمتع بک أیاماً ، وقال مالک : جایز ; لأن ابن عباس کان یبیحها ، ویجعل العدّة فیها حیضة . . إلی آخره (1) .

و در “ کافی “ (2) - که از کتب فقهیه حنفیه است - مذکور است :

ونکاح المتعة والموقت باطل ، وصورة المتعة أن یقول لامرأة : خذی هذه العشرة لأتمتع بک أیاماً ، وقال مالک . . . : جائز ; لأن


1- [ الف ] باب ما ینعقد به النکاح . ( 12 ) . [ خزانة الروایات : أقول : لا زال الکتاب مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته ، وقریب ممّا ذکره ما فی التعریفات للجرجانی 1 / 315 ] .
2- [ الف ] اول کافی این است : الحمد لمن جلّت نعمه ، و دقّت حکمه . . إلی آخره . [ لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . قال فی کشف الظنون 2 / 1378 : الکافی فی فروع الحنفیة ; للحاکم الشهید محمد بن محمد الحنفی المتوفی سنة 334 أربع وثلاثین وثلثمائة ، جمع فیه کتب محمد بن الحسن المبسوط وما فی جوامعه وهو کتاب معتمد فی نقل المذهب ، وشرحه جماعة من المشایخ منهم شمس الأئمة السرخسی ] .

ص : 208

ابن عباس ( رضی الله عنه ) کان یبیحها ، ویجعل العدّة فیها حیضة . . إلی آخره (1) .

و در “ عنایة شرح هدایة “ تصنیف اکمل الدین محمد بن محمود حنفی مذکور است :

قال : ونکاح المتعة ‹ 1206 › باطل ، صورة المتعة ما ذکره فی الکتاب أن یقول الرجل لامرأة : أتمتع بک . . کذا مدّة . . بکذا من المال ، أو یقول : خذی هذه العشرة لأتمتّع بک أیاماً ، أو متّعینی نفسک أیاماً ، أو عشرة أیام ، أو لم یقل أیاماً . .

وهذا عندنا باطل . وقال مالک : هو جائز ، وهو الظاهر من قول ابن عباس ( رضی الله عنه ) ; لأنه کان مباحاً بالاتفاق ، فیبقی إلی أن یظهر ناسخه (2) .

و سبکی در “ طبقات فقهاء شافعیه “ گفته :

وأنشد الأصحاب منهم ابن الصباغ فی الشامل ، وقد ذکروا ما شاع عن عبد الله بن عباس - رضی الله عنهما - من تجویز نکاح المتعة إن شاعراً فی عصره قال :


1- الکافی : وانظر : التعریفات للجرجانی 1 / 315 .
2- [ الف ] صفحة 240 / 459 فصل فی بیان المحرمات من کتاب النکاح . [ شرح العنایة علی الهدایة 3 / 246 ] .

ص : 209

قالت وقد طفت سبعاً حول کعبتها * یا صاح هل لک فی فتوی ابن عباس یقول (1) هل لک فی بیضاء بهکنة (2) * تکون فتواک (3) حتّی یصدر الناس (4) از این عبارت واضح است که : اصحاب سنیه تجویز نکاح متعه از ابن عباس ذکر نموده اند ، و ابن الصباغ آن را در کتاب “ شامل “ ذکر کرده ، و تجویز متعه از ابن عباس شایع و ذائع گردیده ، و نوبت ذکر آن در اشعار رسیده .

و عقد حدیثی یا اثری در اشعار - حسب افاده ائمه سنیه - دلیل شهرت آن در صدر اول و صحت آن است ، چنانچه سیوطی در “ رسالة الازدهار فیما عقده الشعراء من الآثار “ گفته :

هذا جزء جمعت فیه الأشعار التی عقد فیها شیء من الأحادیث


1- فی المصدر : ( تقول ) .
2- [ الف ] شباب بهکن : جوانی تازه و تر . ( 12 ) . [ انظر : الصحاح 5 / 2082 ، منتهی الارب 1 / 115. در [ الف ] اشتباهاً در متن ( یهکنة ) و در حاشیه ( یهکن ) آمده است ] .
3- فی المصدر : ( مثواک ) .
4- [ الف ] ترجمة محمد بن الحسن بن ورید من الطبقة الثالثة . ( 12 ) . [ طبقات الشافعیة الکبری 3 / 141 ] .

ص : 210

والآثار ، وسمّیته ب : الازدهار (1) فیما عقده الشعراء من الآثار ، وله فوائد منها : الاستدلال به علی شهرة الحدیث فی الصدر الأول وصحته ، وقد وقع ذلک لجماعة من المحدّثین (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

وقد اختلف السلف فی نکاح المتعة ; قال ابن المنذر : جاء عن الأوائل الرخصة فیها ، ولا أعلم الیوم أحداً یجیزها إلاّ بعض الرافضة ، ثمّ قال (3) : وجزم جماعة من الأئمة بتفرد ابن عباس بإباحتها ، فهی من المسألة المشهورة ، وهی ندرة المخالف ، ولکن قال ابن عبد البرّ : أصحاب ابن عباس من مکة والیمن علی إباحتها ، ثمّ اتفق فقهاء الأمصار علی تحریمها (4) .

از این عبارت ثابت است که : سلف در متعه اختلاف کرده اند ، و ابن المنذر تصریح کرده به آنکه از اوائل رخصت در متعه آمده است یعنی صدر اول تجویز متعه کرده اند ، و جماعتی از ائمه سنیه جزم به تفرد ابن عباس به اباحه متعه کرده اند ، و هر چند این جزم هم جزماً برای دفع هفوات سنیه و


1- فی هامش المصدر فی [ نسخة ] ف : ( بالأزهار ) .
2- الازدهار : 23 .
3- أی بعد کلام له .
4- [ الف ] باب نهی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من نکاح المتعة أخیراً من کتاب النکاح . [ فتح الباری 9 / 150 ] .

ص : 211

تشنیعاتشان بر تجویز متعه کافی است ، لکن ابن عبد البرّ زعم تفرد ابن عباس را باطل ساخته که افاده فرموده که : اصحاب ابن عباس از مکه و یمن بر اباحه متعه هستند .

وقال الإمام محمد الزرقانی - فی شرح الموطأ ، بعد کلام - :

وتعقب قوله : ( لم یخالفه (1) إلاّ الروافض ) بأنه ثبت الجواز عن جمع من الصحابة ، کجابر ، وابن مسعود ، وأبی سعید ، ومعاویة ، وأسماء بنت أبی بکر ، وابن عباس . . إلی آخره (2) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

ابن عباس با کمال علم خود نزدیک به پنجاه مسأله مخالف جمیع مجتهدین شد .

أخرج الدارمی ، عن ابراهیم ، قال : خالف ابن عباس أهل القبلة فی امرأة وأبوین ، قال : للأُمّ الثلث من جمیع المال .

و همچنین در عول و مسأله متعة الحجّ و متعة النساء و بیع صرف و غیره ‹ 1207 › چنانکه بر متتبعین فن حدیث مخفی نیست . (3) انتهی .


1- فی المصدر : ( لم یخالف ) .
2- شرح الزرقانی 3 / 199 .
3- [ الف ] قوبل علی أصله فی مبحث أعلمیة عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 83. أقول : وقد قالوا : ان ابن عباس یخالف عمر فی نکاح المتعه وفی بیع أُمّهات الأولاد ، کما فی اختلاف الحدیث للشافعی 1 / 549 ، واعلام الموقعین 3 / 37 - 38 ، معرفة السنن والآثار للبیهقی 5 / 464. وقال ابن رشد : واشتهر عن ابن عباس تحلیلها کما فی بدایة المجتهد 2 / 47 ، وراجع أیضاً : تفسیر الثعلبی 3 / 286 ، مغنی المحتاج 3 / 142 ، مغنی المحتاج 4 / 145 ، حواشی الشروانی 7 / 224 ، المحلی 9 / 520 - 519 ، نیل الأوطار 6 / 271 - 270 ، فتح الباری 9 / 150 ، عمدة القاری 17 / 246 ، شرح معانی الآثار 3 / 24 ، الاستذکار 5 / 506 ، التمهید 10 / 112 - 111 ، البدایة والنهایة 4 / 220 ، تفسیر الثعلبی 3 / 287 ، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز لابن عطیة الأندلسی 2 / 36 ، حواشی الشروانی 7 / 224 ، الشرح الکبیر لعبد الرحمن بن قدامة 7 / 537 - 536 ، المغنی لابن قدامة 7 / 572 - 571 ، إغاثة اللهفان 1 / 277 ] .

ص : 212

و محتجب نماند که این عبارات که در آن بی تقیید [ به ] ضرورت نسبت تجویز متعه به ابن عباس کرده اند ، دلیل واضح است بر آنکه ابن عباس مطلقاً بلاقید تجویز متعه کرده است ، و الاّ ظاهر است که اگر غرض ابن عباس تجویز متعه به حال ضرورت میبود ، و آن را مثل میته و دم و لحم خنزیر میدانست ، نسبت تجویز متعه به او بی (1) تقیید و آن هم به مقابله قول محرّمین نمیشد ، و الاّ لازم آید که به جمیع علما - که قائل به تجویز میته و دم و لحم خنزیر در حال ضرورت اند - نسبت قول به تجویز این اشیاء ثلاثه کرده شود ، بلکه در مقابله قول محرّمین ، قول مبیحین ذکر کرده شود ، مثلا گفته


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لی ) آمده است .

ص : 213

شود که : علما قائل اند به حرمت میته و دم و لحم خنزیر ، و فلان [ و ] فلان کس به تجویز این اشیاء ثلاثه قائل شده اند ، و غرض آن باشد که اینها تجویز این اشیا در صورت ضرورت کرده اند ، و هیچ عاقلی چنین کلام مهمل را تجویز نخواهد کرد .

و نیز بنابر این لازم آید که مقابله قول مبیحین با محرّمین با وصف اتحاد هر دو کرده شود چه کسانی که به تحریم این اشیا در حالت سعه قائل اند ، همان کسان به تحلیل آن در حالت ضرورت رفته اند (1) .

و اگر کسی گوید که مقابله قول ابن عباس با قول محرّمین به این وجه است که : محرّمین در حالت ضرورت نیز تجویز متعه نمیکنند به خلاف ابن عباس .

پس مدفوع است به آنکه اگر این تجویز اضطراری ابن عباس منافی تحریم اطلاقی است ، پس این هم برای توجیه طعن بر خلافت مآب که تحریم مطلق کرده کافی است ، کما سبق .

و بنابر این فرار از تجویز مطلق ابن عباس و اثبات تجویز اضطراری فایده به مخاطب و پیشوایانش نخواهد بخشید .


1- أقول : وقد صرّح الأندلسی فی تفسیر البحر المحیط 3 / 226 : بقوله : وروی عن ابن عباس : جواز نکاح المتعة مطلقاً .

ص : 214

و در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، عن نافع : أن ابن عمر سئل عن المتعة ، فقال : حرام ، فقیل له : إن ابن عباس یفتی بها ، فقال : فهلاّ ترمرم بها فی زمان عمر ؟ ! (1) و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن نافع : أن رجلا سأل ابن عمر فی متعة النساء ، فقال : هی حرام ، فقال : ابن عباس یفتی بها ؟ ! فقال ابن عمر : أفلا ترمرم (2) بها ابن عباس فی زمن عمر ؟ ! لو أخذ فیها أحد لرجمه . ابن جریر (3) .

از این روایت صراحتاً ظاهر است که ابن عباس فتوا به جواز متعه نسا میداد ، و حرمت آن را باطل میدانست ، و به سبب خوف اظهار این فتوای خود در زمان عمر نکرده .

و نیز در “ کنز العمال “ ملاّ علی متقی مذکور است :

عن أبی ملیکة ، قال : قال عروة بن الزبیر لابن عباس :


1- الدرّ المنثور 2 / 141 .
2- فی المصدر : ( تزمزم ) .
3- [ الف ] ترجمة المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . [ کنز العمال 16 / 521 ] .

ص : 215

أهلکت الناس ! قال : وما ذاک ؟ قال : تفتیهم فی المتعتین ، وقد علمت أن أبا بکر وعمر نهیا عنهما ، فقال : ألا للعجب إنی أحدّثه عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ویحدّثنی عن أبی بکر وعمر ! فقال : هما کانا أعلم بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأتبع لها منک . . ! فسکت . ابن جریر (1) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه ابن عباس به جواز متعه نسا و متعة الحجّ فتوا میداد ، با وصف آنکه میدانست که شیخین از آن منع کرده اند ، یعنی منع ایشان را لایق اعتنا نمیدانست ، و بر رغم انفشان فتوا به جواز متعتین میداد که هرگاه عروة بن الزبیر بر ابن عباس به مخالفت شیخین طعن کرد ، ابن عباس گفت آنچه حاصلش آن است که : عجب است که من حدیث میکنم او را از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ‹ 1208 › و او حدیث میکند مرا از ابی بکر و عمر .

و این قول دلالت صریحه دارد بر آنکه : جواز متعتین را ابن عباس به ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مستند میساخت ، و در این باب مخالفت شیخین میکرد ، و ایشان را مخالف جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در منع متعتین میدانست .


1- [ الف ] قوبل علی أصله . ترجمة المتعة من کتاب النکاح من حرف النون من قسم الأفعال . [ کنز العمال 16 / 519 ] .

ص : 216

پس از اینجا ثابت شد که نسخ متعه اصلی ندارد ، و روایات تحریم و نهی آن از افترائات قطعیه و اکاذیب ظاهره است ، خصوصاً روایت دالّه بر آنکه عمر نسخ آن را از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) روایت نموده ; چه اگر عمر نهی خود را مستند به حکم نبوی میساخت و این معنا اصلی میداشت ، چگونه ابن عباس امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را مخالف نهی او ظاهر میکرد و مخالفت شیخین در این باب ثابت میساخت ؟ ! و چگونه فتوا به جواز متعه میداد ؟ !

پس اگر بالفرض عمر روایت تحریم متعه از آن حضرت کرده باشد ، نزد ابن عباس در این روایت کاذب و مفتری بوده ، پس اثبات روایت عمر نسخ متعه را از آن حضرت در حقیقت مزید تفضیح او است که هم تحریم او حلال الهی را ثابت میشود ، و هم جسارت بر افترا و کذب و بهتان ، والله المستعان .

و سبط ابن الجوزی در “ مرآة الزمان “ (1) گفته :

وروی أن عروة بن الزبیر قال لابن عباس : أهلکت نفسک وأهلکت الناس ، فقال له : وما هو یا عدی ؟ قال : إباحة المتعة ، وقد کان أبو بکر وعمر ینهیان عنها ، فقال : أخبرک عن رسول الله


1- اطلاعی از نسخه خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دوم ابوبکر گذشت .

ص : 217

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتخبرنی عن أبی بکر وعمر ، فقال عروة : هما کانا أعلم بالسنة منک . انتهی (1) .

و اگر کسی بگوید که از روایت ابن جریر ظاهر است که : عروة بن زبیر ردّ بر افاده ابن عباس نموده ، و ذکر اعلمیت ابوبکر و عمر به سنت (2) جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) و مزید اتباعشان بر زبان آورده ، و ابن عباس سکوت ورزیده ، پس این کلام ابن عباس لایق استدلال و احتجاج نباشد که به ردّ عروه مردود شد ، و سکوت ابن عباس بر ردّش دلیل متانت آن است .

[ این کلام مردود است ] زیرا که میگوییم که : کلام عروه به مقابله افاده متینه ابن عباس - که مستند به ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) است - لایق اعتنا و اصغا نیست خصوصاً نزد اهل حق .

و احمد کازرونی در “ مفتاح الفتوح شرح مصابیح “ (3) آورده :


1- [ الف ] [ الکلمة مشوشة ] صفحه : 99 ، غزوة الفتح . [ مرآة الزمان : ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسبت ) آمده است .
3- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 2 / 1701 : ومن شروح المصابیح [ مصابیح السنة للبغوی ] مفتاح الفتوح ; أوله : الحمد لله الذی قصر ( قصرت ) الأفهام عمّا یلیق بکبریائه . . إلی آخره ، ذکر فیه أنه جمعه من شرح السنة ، والغریبین ، والفائق ، والنهایة . . ووضع حروف الرموز لتلک الکتب ، وفرغ منه فی 21 رمضان سنة 707 سبع وسبعمائة .

ص : 218

أن عروة کان یحدّث عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( أن زینب خیر بناتی ) ، فبلغ ذلک علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] ، فانطلق إلی عروة ، فقال : ما حدیث بلغنی عنک إنک تحدّث به تنقص به حقّ فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ؟ ! قال عروة : والله ما أحبّ أن لی ما بین المشرق والمغرب وأن أنقص فاطمة [ ( علیها السلام ) ] حقّاً هو لها ، أما بعد ذلک إنی لا أحدّث به أبداً (1) .

از این عبارت ظاهر است که عروه روایت میکرد از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که - معاذالله - آن حضرت فرموده : به درستی که زینب بهترین بنات من است ، و هر کسی که رائحه [ ای ] از دین و ایمان به مشامش رسیده ، و به ادنی تتبع روایات مستفیضه و احادیث شهیره فائز گردیده ، قطعاً و حتماً میداند که این کذب صریح البطلان و افترای فاسد البنیان است ، وناهیک به دلیلا قاطعاً ، وبرهاناً زاهراً علی مزید عداوته ، وشدّة ناصبیّته ، ‹ 1209 › وظهور کذبه ، وضوح فریته ، واستبانة عصبیّته (2) .

پس چگونه کلام این ناصب مرتاب و معاند کذاب که بهتان و افترا بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بافته ، و تنقیص و ازرا و تحقیر حضرت فاطمه ( علیها السلام ) خواسته ، لایق قبول و قابل اصغا باشد ؟ !

و لله الحمد که بطلان این حدیث و کذب آن ، و نقص [ نمودن ] عروه حق


1- مفتاح الفتوح :
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عضیهة ) آمده است .

ص : 219

حضرت فاطمه ( علیها السلام ) [ را ] به روایت آن از ارشاد حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) نیز ظاهر است .

و نیز ابن حزم قول عروه را در نسبت نهی متعة الحجّ و عدم فعل آن به شیخین معتمد و معتبر ندانسته ، و ابن عباس را افضل و اعلم و اصدق و اوثق از عروه گفته ، به نقل روایت دالّ بر تمتع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابوبکر و عمر و عثمان ، و اوّلیّت نهی معاویه از آن ، کذب عروه به غایت وضوح ثابت ساخته ، چنانچه ابن قیّم در “ زاد المعاد “ بعدِ نقل بعض روایات مناظره عروه با ابن عباس و نقل جواب ابن حزم از قول عروه گفته :

قال أبو محمد : مع أنه قد روی عنهما خلاف ما قال عروة من هو خیر من عروة ، وأفضل ، وأعلم ، وأصدق ، وأوثق . .

. . ثمّ ساق من طریق البزار ، عن الأشجع ، عن عبد الله بن إدریس الأودی ، عن اللّیث ، عن عطا وطاووس ، عن ابن عباس : تمتع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبو بکر حتّی مات ، وعمر وعثمان کذلک ، وأوّل من نهی عنها معاویة .

[ ومن طریق عبدالرزّاق ، عن الثوری ، عن لیث ، عن طاووس ، عن ابن عباس : تمتع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبو بکر حتّی مات ، وعمر وعثمان کذلک ، وأوّل من نهی عنها معاویة ] (1) .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 220

قلت : حدیث ابن عباس هذا رواه الإمام أحمد فی المسند والترمذی ، وقال : حدیث حسن (1) .

و سکوت ابن عباس بعدِ تسلیم ، محمول است بر آنکه : به سبب ظهور مزید عناد و لجاج اعراض فرموده ; چه ابن عروه :

اولا : به مقابله ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نهی شیخین را ذکر کرده ، و ظاهر است که هرگز نهی کسی - کائناً من کان - مقابل ارشاد آن حضرت نمیتواند شد .

و ثانیاً : با وصف تنبیه ابن عباس بر شناعت این مقابله و معارضه از خواب غفلت بیدار نشده ، به همان عناد و لداد متمسک مانده ، و جواب افاده متینه ابن عباس بر طریق اهل علم نتوانسته ، ناچار مثل جهله مقلدین که احسان به محض ظنّ در حق متبوعین خود بی دلیل متمسک میشوند ، حرف اعلمیت شیخین به سنت و اتبعیتشان آورده .

و چگونه مجرّد اعلمیت و اتبعیت کسی به سنت - بعدِ تسلیم - دلیل ردّ حکم شرعی میتواند شد ؟ !

این را اطفال هم میفهمند چه جا محصلین و اکابر علما !

پس در حقیقت این تمسک افحش و اشنع از جسارت اولینش بوده !

با آنکه اعلمیت و اتبعیت هنوز محل نزاع و مُطالَب به اثبات وبیان ، بلکه


1- زاد المعاد 2 / 207 - 208 .

ص : 221

عین بهتان و هذیان است ، پس اگر ابن عباس به ملاحظه مزید عناد و سفاهت و تعنّت عروه سکوت و اعراض از او کرده باشد ، این معنا هرگز دلیل تسلیم نمیتواند شد .

و قد سبق من الدلائل علی حجیة السکوت ما یغنی عن التکرار والإکثار ، فیکفی هنا (1) السکوت والصموت .

و حال اعلمیت شیخین از مباحث سابقه پر ظاهر است که بعدِ ملاحظه آن عاقلی این بهتان را تصدیق نخواهد کرد چه جا ابن عباس .

بالجمله ; هر چند بطلان هذیان عروه و متانت جواب ابن عباس ، و عدم مضرّت سکوت او پر ظاهر است ، لکن بحمد الله و حسن توفیقه حسب افاده ابن القیّم تلمیذ رشید ابن تیمیه - که از اعاظم محققین و اجله متبحرین ‹ 1210 › ایشان است - ثابت کرده میشود که کلام ابن عباس نهایت متین و رزین ، و جواب او جواب علمای محققین است ، و معارضه عروه خارج از دأب محصلین ، بلکه طریقه زمره جاهلین معاندین است ، و همچنین اعتراض اخیرش لایق توهین و تهجین ، و سکوت ابن عباس غیر مضرّ بتحقیق أوّلین ، والحمد لله رب العالمین .

باید دانست که ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در مقام ردّ بر مانعین نسخ حج گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هناک ) آمده است .

ص : 222

قال عبد الله بن عمر - لمن سأله عنها ، و قال له : إن أباک نهی عنها - : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحقّ أن یُتّبع أو أبی ؟ !

وقال ابن عباس - لمن کان یعارضه فیها بأبی بکر وعمر - : یوشک أن تنزل علیکم حجارة من السماء ، أقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتقولون : قال أبو بکر وعمر . . !

فهذا جواب العلماء لا جواب من یقول : عثمان وأبو ذر أعلم برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منکم ، فهلاّ قال ابن عباس وعبد الله بن عمر : أبو بکر وعمر أعلم برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منّا ، ولم یکن أحد من الصحابة ولا أحد من التابعین یرضی بهذا الجواب فی دفع نصّ عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهم کانوا أعلم بالله وبرسوله وأتقی له من أن یقدّموا علی قول المعصوم رأی غیر المعصوم (1) .

از این عبارت ظاهر است که ابن عباس به کسی که معارضه او در متعة الحجّ به ابی بکر و عمر نموده گفته که : قریب است که نازل شود بر شما سنگی از آسمان ، میگویم که : گفت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و میگویند که : گفتند ابوبکر و عمر .


1- [ الف ] فصل العذر الثانی دعوی اختصاص ذلک بالصحابة من فصول سیاق حجّته . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 195 - 196 ] .

ص : 223

و ابن القیّم ، این جواب ابن عباس را نهایت پسندیده که آن را جواب علما دانسته ، و جواب کسانی که میگویند که : عثمان و ابوذر اعلم اند به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نپسندیده .

و [ از ] قول ابن قیّم : ( فهلاّ قال ابن عباس وعبد الله بن عمر : أبو بکر وعمر أعلم برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منّا ) ظاهر است که جواب به اعلمیت ابوبکر و عمر قابل آن نیست که ابن عباس و ابن عمر آن را بر زبان آرند ، پس ثابت شد که تمسک عروه به آن در حدیث ابن جریر باطل محض و خرافه بحت است .

و از قول او : ( لم یکن أحد من الصحابة . . ) إلی آخره ظاهر است که : کسی از صحابه و تابعین راضی به این جواب نمیشد ، پس ثابت شد که چون عروه به همین جواب در حدیث ابن جریر در ردّ متعه نسا و همین متعة الحجّ - که ابن القیّم درباره آن توهین آن جواب میکند - تمسک نموده ، امری را که کسی از صحابه و تابعین راضی به آن نبود ، اختیار کرده خود را از طریقه مرضیه علما و صحابه و تابعین خارج ساخته ، نرد اضلال و تخدیع جهال باخته .

و از قول ابن القیّم : ( وهم کانوا أعلم بالله ) ظاهر میشود که : عروه در این جواب نهایت بی دینی و غایت (1) جهل و عدوان و مجازفت و طغیان را کارفرما شده که تقدیم رأی غیر معصوم بر قول معصوم فرموده .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عنایت ) آمده است .

ص : 224

پس هرگاه به وجوه عدیده کمال شناعت این جواب عروه درباره متعة الحجّ ثابت شد ، نهایت فظاعت آن در حدیث ابن جریر نیز ظاهر میشود که این حدیث نیز مشتمل است بر ذکر متعة الحجّ .

و قطع نظر از آن متعة النساء و متعة الحجّ به حدیث ابن جریر در یک سلک منسلک اند ، ‹ 1211 › فلا یرتکب الفصل والتفریق إلاّ من لیس للخطاب بحقیق ، والله ولی التوفیق .

و کدام عاقل باور توان کرد که جواب عروه درباره متعة الحجّ نهایت شنیع و فظیع باشد ، و درباره متعة النساء صحیح و مقبول ، هل هذا إلاّ کلام مجنون مخبول ؟ ! چه ابن عباس از جواب عروه درباره هر دو متعه استعجاب کرده ، و افاده نموده که : عروه مقابله نهی شیخین از متعتین با تجویز جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعتین را - که ابن عباس نقل کرده - میکند ، و این معنا خود مثبت غایت شناعت این معارضه است ، پس کمال عجب که کلام ابن عباس درباره متعة الحجّ بر سر و چشم گذارند ، و از قبول کلام او در متعة النساء سر باز زنند ! !

طریقه جمع بین الروایات مقتضی آن است که کلام ابن عباس که ابن القیّم ذکر نموده - أعنی : ( یوشک أن تنزل . . ) إلی آخره - به مقابله ابن زبیر متعلق به متعتین بوده .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

فصل ; وأمّا ما فی حدیث أبی الأسود عن عروة من فعل

ص : 225

أبی بکر وعمر والمهاجرین والأنصار وابن عمر فقد أجابه ابن عباس فأحْسَنَ جوابهَ ، فیکتفی بجوابه . .

فروی الأعمش ، عن فضیل بن عمرو ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس : تمتع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال عروة : نهی أبو بکر وعمر عن المتعة ، فقال ابن عباس : أراهم یهلکون ، أقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتقول : قال أبو بکر وعمر . . ! !

قال عبد الرزاق : حدّثنا معمر ، عن أیوب ، قال : قال عروة لابن عباس : ألا تتقی الله ترخّص فی المتعة ؟ فقال ابن عباس : سل أُمّک یا عدیة ، فقال عروة : أما أبو بکر وعمر فلم یفعلا ، فقال ابن عباس : ما أراکم منتهین حتّی یعذّبکم الله ، أُحدّثکم عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتحدّثونا عن أبی بکر وعمر . . !

فقال عروة : إنهما أعلم بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأتبع لها منک .

وفی صحیح مسلم : عن أبی ملیکة : ان عروة بن الزبیر قال - لرجل من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : تأمر الناس بالعمرة فی هذا العشر ، ولیس فیها عمرة ؟ ! فقال : أو لا تسأل أُمّک عن ذلک ؟ قال عروة : فإن أبا بکر وعمر لم یفعلا ذلک . قال الرجل : من هاهنا هلکتم ! ما أری الله عزّ وجلّ إلاّ سیعذّبکم ،

ص : 226

إنی أُحدّثکم عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتخبرونی بأبی بکر وعمر ؟ ! قال عروة : أنهما - والله - کانا أعلم بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منک . . فسکت الرجل .

ثمّ أجاب أبو محمد بن حزم عن عروة عن قوله هذا بجواب نذکره (1) ، ونذکر جواباً أحسن منه لشیخنا .

قال أبو محمد : ونحن نقول لعروة : ابن عباس أعلم بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبأبی بکر وعمر منک ، وخیر منک ، وأولی بهم ثلاثتهم منک ، لا یشکّ فی ذلک مسلم ، وعائشة أُمّ المؤمنین أعلم وأصدق منک .

. . ثمّ ساق من طریق الثوری ، عن أبی إسحاق السبیعی ، عن عبد الله ، قال : قالت عائشة : من استعمل علی الموسم ؟ قالوا : ابن عباس . قالت : هو أعلم الناس بالحج (2) .

از این عبارت واضح است که جواب ابن عباس از احتجاج عروه به نهی ابی بکر و عمر ، جواب حسن و کافی و برای مرض شبهه و تشکیک شافی است (3) ‹ 1212 › که ابن القیّم این جواب را پسندیده ، و مدح آن نموده ، و آن را کافی و وافی دانسته .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تذکره ) آمده است .
2- [ الف ] من فصول سیاق حجّته علیه [ وآله ] السلام . [ زاد المعاد 2 / 206 - 207 ] .
3- در [ الف ] عبارت : ( شافی است ) خوانا نیست .

ص : 227

و ابومحمد بن حزم از خرافه ثانی عروه - که بعد جواب کافی ابن عباس ، لجاج و وسواسِ تمسک به اعلمیت شیخین کرده - نیز جواب داده ، و آن را ردّ کرده ، و سکوت ابن عباس را از ردّ آن موجب تسلیم آن ندانسته .

و حاصل جواب ابن حزم آن است که : ابن عباس اعلم است به سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و اعلم است به ابی بکر و عمر از عروه ، و بهتر از او و اولی است به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و شیخین از عروه ، و شک نمیکند در این باب مسلمی ، یعنی هرگاه ابن عباس عالم تر به سنت و عالم تر به حال شیخین باشد ، کلام ابن عباس - که مخالفت شیخین را با ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به جوی نخریده ، و نهی ایشان را مقابل حکم شرعی قابل التفات ندیده - لایق اعتبار و اعتماد و مقبول متدینین امجاد باشد ، و احتجاج عروه به اعلمیت مزعومی شیخین بر تقدیم نهی ایشان و مقابله آن با حکم جناب رسالت مآب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خارج از طریق سداد و رشاد ، بلکه محض ضلال و الحاد و غایت فتنه و فساد [ خواهد بود ] .

پس بحمد الله از افاده ابن حزم هم کمال شناعت خرافه عروه و عدم مضرّت سکوت ابن عباس و اعراض او از ردّ مکابره عروه ظاهر و باهر گردید .

و نیز از افاده ابن حزم ظاهر است که حسب تصریح حضرت عائشه - که اعلم و اصدق است از عروه - اعلمیت ابن عباس به حج ثابت است ، و هرگاه اعلمیت ابن عباس به حج - حسب تصریح حضرت عایشه - متحقق باشد ،

ص : 228

اعتماد بر قول او باید کرد ، نه آنکه دست به اعلمیت شیخین باید زد چه ظاهر است که غرض ابن حزم از ذکر اعلمیت ابن عباس در این مقام نیست مگر اثبات اعتماد و اعتبار قول ابن عباس و ردّ احتجاج و تمسک عروه به اعلمیت شیخین ، فانکشط بحمد الله غطاء الدین ، وامتاز الحقّ من المین ، فلا یغرّنک بعد خرافات الجالبین علی أنفسهم للحین (1) ، والمرجّحین - لشدّة غفولهم ! - الشین علی الزین .

و باید دانست که هر چند راوی روایت ابن جریر اقتصار بر ذکر استعجاب ابن عباس از مقابله نهی شیخین با حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده - که آن هم برای اثبات کمال شناعت جسارت عروه و من ماثله کافی و وافی است ، لکن از این روایات که ابن القیّم ذکر نموده و امثال (2) که ابن عباس بر محض استعجاب اکتفا نکرده ، بلکه به صراحت تمام استحقاق عروه و امثالش برای عذاب ربّ الارباب بیان فرموده ; چه از روایت ( یوشک أن ینزّل علیکم حجارة من السماء ) ظاهر است که : ابن عباس چندان این معارضه را شنیع دانسته که استقراب نزول حجاره عذاب در عاجل - فضلا عن الآجل - بر اینها کرده ، فصار استقراب نزول حجارة العذاب علی هؤلاء الأقشاب ضغثاً علی ابالة الإستعجاب .

و از روایت سعید بن جبیر - که ابن القیّم نقل کرده - ظاهر است که :


1- احتمال دارد ( للجبن ) باشد .
2- کذا ، ولی بایستی به جای ( و امثال ) ، ( ظاهر است ) و مانند آن به کار برده شود .

ص : 229

ابن عباس به جواب عروه - که معارضه ابن عباس به ذکر نهی ابوبکر و عمر از متعه کرده - کلامی گفته که حاصلش آن است که : میبینم اینها را که هلاک شوند که من میگویم که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) چنین گفته ، و تو میگویی که : ابوبکر و عمر چنین گفتند ، یعنی قول ابوبکر وعمر را مقابل قول حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مینمایی ، و این معنا ‹ 1213 › موجب هلاک ابدی و ضلال سرمدی است .

و از روایت ایوب ظاهر میشود که : ابن عباس به جواب عروه گفته که : گمان نمیکنم یا نمیدانم شما را که باز آیید تا که عذاب کند شما را حق تعالی ، تحدیث میکنم شما را از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و تحدیث میکنید ما را از ابی بکر و عمر .

و از روایت مسلم واضح است که : ابن عباس به جواب عروه گفته که : از همینجا هلاک شدید ، گمان نمیکنم خدای عزّوجلّ را مگر اینکه قریب است که عذاب کند شما را ، تحدیث میکنم شما را از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و خبر میدهید شما مرا به ابی بکر و عمر .

و اگر کسی بگوید که این روایات اربعه را ابن القیّم بر متعة الحجّ به معنی فسخ حج حمل کرده ، پس گفتن ابن عباس این کلمات تهدیدات درباره متعه نسا ثابت نشود .

ص : 230

پس مدفوع است به چند وجه :

اول : آنکه در روایت سعید بن جبیر و ایوب هر دو لفظ متعه مطلق است ، و متعه مطلق محمول بر متعه نسا است ، کما علمت آنفاً .

دوم : آنکه از حدیث ابن جریر ثابت است که مکالمه ابن عباس و عروه در هر دو متعه بود - یعنی متعه نسا ومتعة الحجّ هر دو - ، پس بعد جمع و تطبیق این احادیث با روایت ابن جریر واضح خواهد شد که : ابن عباس درباره متعه نسا هم این فقرات گفته ; غایة الامر آنکه راوی روایت “ صحیح مسلم “ اکتفا بر ذکر متعة الحجّ کرده ، و روات هر دو روایت عبد الرزاق متعه را مطلق ذکر کردند ، و تقیید آن به حج یا نسا نکردند ، و روایت “ صحیح مسلم “ از همین ابن ابی ملیکه مروی است - که از او روایت ابن جریر منقول است - پس اتحاد راوی و اتحاد مضمون معارضه در متعة الحجّ ، قرینه قویه است بر آنکه مقصود در هر دو مقام حکایت یک قصه است که در آن ذکر هر دو متعه بوده ; غایة الامر آنکه در روایت “ صحیح مسلم “ ذکر متعه نسا [ را ] بعض روات انداختند ، و قصه مختصر ساختند ، وجمع بین الأخبار و توفیق بین الآثار طریقه محققین اخبار است .

ابن حزم در “ محلی “ گفته :

ولابدّ من تألیف ما صحّ من الأخبار وضمّ بعضها إلی بعض ، ولا یحلّ ترک بعضها لبعض (1) .


1- [ الف ] آخر مسألة : ولا تنفذ هبة ولا صدقة لأحد إلاّ فی ما أبقی له و لعیاله غنی . . إلی آخره ، من کتاب الهبات . ( 12 ) . [ المحلّی 9 / 141 ] .

ص : 231

سوم : آنکه فرض کردیم که ابن عباس درباره متعه نسا این فقرات نگفته ، و جمع و تطبیق روایت ابن جریر با این روایت غیر لازم است ، لکن هرگاه از این روایات ثابت شد که : ابن عباس مقابله حکم ابی بکر و عمر را با حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موجب هلاک و استحقاق عذاب میدانست ، و بلاشبهه صدور این مقابله از حدیث ابن جریر درباره متعة النسا ثابت است ، پس ثبوت مدلول این فقرات درباره متعه نسا هم واضح خواهد شد بلاریب ، فالحمد لله علی ما نقضنا تمسک عروة (1) عروة عروة ، وأثبتنا أنه مبنی علی محض الخبط والعشوة .

و چنانچه عروة بن الزبیر معارضه [ با ] ابن عباس در تجویز متعه نسا کرده ، همچنین عبدالله بن الزبیر برادرش هم معارضه [ با ] ابن عباس در این باب نموده ، و به مزید فظاظت و غلظت و شراست (2) تعریض شنیع بر ابن عباس کرده ، یعنی از محامد جلیله و مناقب عظیمه صحابه - که اهل سنت دل داده اند - قطع نظر کرده ، خود را در جمله مبتدعین و طاعنین صحابه داخل ساخته ، ابن عباس را اعمی القلب قرار داده به سبب فتوای جواز ‹ 1214 › متعه ; و چون ابن عباس این تعریض شنیع شنید به تصریح صریح او را جلف


1- یعنی : ما تمسّک به عروة . مراد مؤلف این است که : آنچه عروة بن زبیر بدان تمسک نموده بود - بحمد الله - ما رشته رشته گسستیم .
2- شراست : بد اخلاقی . مراجعه شود به النهایة 2 / 495 ، لسان العرب 6 / 111 .

ص : 232

جافی گفت ، و اصلا به منع او از متعه اعتنا نکرد ، بلکه استدلال بر تجویز آن به فعل آن در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرد ، و ابن زبیر به جواب این استدلال متین حرف درست نتوانست آراست ، ناچار زبان خرافت توأمان به تهدید و وعید شدید گشاد .

و حکایت معارضه عبدالله بن زبیر با ابن عباس در متعه از “ صحیح مسلم “ سابقاً منقول شد (1) ، و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

قوله : ( إن ناساً أعمی الله قلوبهم کما أعمی أبصارهم یفتون بالمتعة ، یعرّض برجل ) یعنی یعرّض بابن عباس .

قوله : ( إنک لجلفٌ جاف ) الجِلف - بکسر الجیم - ، قال ابن السکیت وغیره : الجلف هو الجافی ، وعلی هذا قیل : إنّما جمع بینهما توکیداً لاختلاف اللفظ ، والجافی : هو الغلیظ الطبع ، القلیل الفهم والعلم والأدب لبعده عن أهل ذلک (2) .

و ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

وکیف تقدّم روایة بلال بن الحرث علی روایات الثقات الأثبات حملة (3) العلم الذین رووا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خلاف روایته ؟ ! ثمّ کیف یکون هذا ثابتاً عن


1- قبلا از صحیح مسلم 4 / 131 - 134 گذشت .
2- شرح مسلم نووی 9 / 188 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( جملة ) آمده است .

ص : 233

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وابن عباس یفتی بما یخالفه ، ویناظر علیه طول عمره بمشهد من الخاصّ والعامّ وأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] متوافرون ؟ ! ولا یقول له رجل واحد منهم : هذا کان مختصاً بنا ، لیس لغیرنا حتّی یظهر بعد موت الصحابة أن أبا ذر کان یری ویروی اختصاص ذلک بهم ! (1) از این عبارت ظاهر است که ابن القیّم بر ردّ خبر هلال بن حارث متضمن اختصاص فسخ حج به اصحاب - که نسائی و ابوداود و امام احمد بن حنبل روایت کرده اند - استدلال کرده به آنکه : چگونه ثابت شود این خبر از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حال آنکه ابن عباس فتوا به خلاف آن میداد ، و مناظره میکرد بر آن طول عمر خود به مشهد خاص و عام ، و اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متوافر بودند ؟ ! و نمیگفت برای ابن عباس مردی از اصحاب که : فسخ حج مختص بود به ما و نیست برای غیر ما تا آنکه ظاهر شود بعد موت صحابه که ابوذر اعتقاد میکرد و روایت مینمود اختصاص فسخ حج [ را ] به صحابه .

و ظاهر است که همین تقریر در ردّ روایات دالّه بر تحریم متعة النساء و ابطال روایت اختصاص آن به صحابه جاری است ، پس میگوییم که : چگونه این اخبار ثابت شود از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حال آنکه ابن عباس


1- [ الف ] باب المتعة از فصول سیاق حجّته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . [ زاد المعاد 2 / 193 ] .

ص : 234

فتوا میداد به خلاف آن که تجویز میکرد متعه نسا را و مناظره میکرد بر آن به مشهد خاص و عام ، و اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متوافر بودند ، و نمیگفت مردی از ایشان که : متعه نسا مختص بود به ما ، یا بعد اباحه حرام گردید تا آنکه ظاهر شود بعد موت صحابه که ابوذر اعتقاد میکرد و روایت مینمود اختصاص متعه نسا را به صحابه - کما ذکره مسلم فی صحیحه (1) - و نیز ظاهر شود روایات عدیده تحریم متعه مشتمل بر تهافت عظیم و اضطراب فاحش و اختلاف شدید که عاقل متدبر را متحیر میسازد ، و به عجب و پریشانی میاندازد !

و اگر بگویی که : عدم ظهور ردّ از صحابه بر ابن عباس در متعه ‹ 1215 › نسا ممنوع است ، بلکه ردّ حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در این باب بر ابن عباس متحقق است .

پس مجاب است به آنکه : روایت ردّ حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر ابن عباس در این باب ، و نقل نهی متعه برای او ، مقدوح و مجروح است به وجوه عدیده که سابقاً دانستی ، و بعدِ ثبوت استمرار ابن عباس بر تجویز متعه از حدیث “ صحیح مسلم “ عاقلی شک در بطلان آن نمیکند ، و چگونه ابن عباس به اخبار حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که خبر آن حضرت به اعتراف


1- انظر صحیح مسلم 4 / 46 حیث روی عن أبی ذر ( قدس سره ) أنه قال : لا تصلح المتعتان إلاّ لنا خاصّة .

ص : 235

مخاطب مفید یقین است (1) - عمل نمیکرد ، و رجوع از آن نمینمود ؟ ! فظهر أن حکایة الإلزام والردّ حقیقة بالتکذیب والردّ وإن مدوا فیها النفس بالکدّ والجدّ .

و محتجب نماند که چنانچه مناظره ابن عباس با عروه در متعة الحجّ منقول است ، همچنان مناظره ابن عباس با عروه در متعه نسا از همین روایت ابن جریر ظاهر است ، و مناظره ابن عباس با عبدالله بن زبیر در این باب علاوه بر آن است ; پس به هر دلیلی که قید طول عمر مشهد خاص و عام در مناظره ابن عباس در متعة الحجّ ثابت خواهد شد ، به همان دلیل یا اولی از آن این قید در مناظره ابن عباس در متعه نسا متحقق خواهد گردید .

و نیز در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج عبد الرزاق ، عن خالد بن المهاجر ، قال : رخّص ابن عباس للناس فی المتعة ، فقال له ابن أبی عمرة الأنصاری : ما هذا یابن عباس ؟ فقال ابن عباس : فعلت مع إمام المتقین ، فقال ابن أبی عمرة : اللهم غفراً ، إنّما کانت المتعة رخصة کالضرورة إلی المیتة والدم ولحم الخنزیر ، ثمّ أحکم الله الدین بعد (2) .

از این روایت ظاهر است که : ابن عباس تجویز متعه برای مردم فرموده


1- تحفه اثنا عشریه : 275 .
2- [ الف ] آیه متعه از سوره نسا . [ الدرّ المنثور 2 / 141 ] .

ص : 236

بی تقیید و تخصیص ، و هرگاه ابن ابی عمره اعتراض بر آن کرد باز هم رجوع از آن ننمود ، بلکه علی رغم انف ابن ابی عمرة اثبات جواز آن به وقوعش در عهد کرامت عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرد ، و حقیّت تجویز خود ظاهر فرمود .

و اما سکوت ابن عباس بر ردّ ابن ابی عمرة بعدِ تسلیم ، ضرری ندارد که منشأ آن خوف و تقیه بوده باشد چنانچه روایت نافع دلالت دارد بر آنکه ابن عباس در زمان عمر به سبب خوف او فتوا به جواز متعه نداده (1) .

و نیز محتمل است که بنابر ظهور مزید بطلان هذیان ابن ابی عمرة اعراض از جوابش فرموده باشد علی قیاس ما ذکره السبکی فی سکوت الشافعی (2) وغیر ذلک ممّا عرفت سابقاً .

و باید دانست که ابن ابی عمرة صحابی نیست چنانچه ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ به ترجمه او گفته :

قال ابن أبی حاتم : لیست له صحبة . (3) انتهی .

و در “ تقریب التهذیب “ گفته :

عبد الرحمن بن أبی عمرة الأنصاری النجاری ، یقال : ولد فی


1- قبلا از کنز العمال 16 / 521 و الدرّ المنثور 2 / 141 گذشت .
2- قبلا از طبقات الشافعیة الکبری 2 / 91 - 92 گذشت .
3- تهذیب التهذیب 6 / 220 .

ص : 237

عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقال ابن أبی حاتم : لیست [ له ] (1) صحبة (2) .

پس قول ابن ابی عمرة معارض قول ابن عباس نمیتواند شد .

و در “ صحیح بخاری “ در کتاب النکاح مذکور است :

عن أبی جمرة (3) ، قال : سمعت ابن عباس وسئل عن متعة النساء ، فرخّص ، فقال مولی له : إنّما ذاک فی الحال الشدید ، وفی النساء قلّة أو نحوه ، فقال ابن عباس : نعم (4) .

این روایت صریح دلالت میکند بر آنکه ابن عباس به جواب سؤال سائل تجویز متعه نموده ، و هرگاه بعض موالی او گفت که : جز این نیست که این معنا - یعنی تجویز متعه - در حال ‹ 1216 › شدید بود ، و در زمان کمی بود یا مثل آن ، ابن عباس گفت که : بلی .

این معنا موجب ثبوت تخصیص و تقیید جواز متعه به حالت اضطرار نمیتواند شد ، به دو وجه :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] 235 / 482. [ تقریب التهذیب 1 / 585 ] .
3- [ الف ] بالجیم والراء المهملة . ( 12 ) .
4- صحیح بخاری 6 / 129 .

ص : 238

اول : آنکه جایز است که غرض این مولی آن باشد که : تجویز متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در وقت شدّت حال و قلّت زنان واقع شده بود ، و ابن عباس تصدیق آن کرده ، و ظاهر است که از صدور حکمی در زمانی و حالی ، تقیید آن حکم به آن زمان و حال لازم نمیآید ; چه مدار تخصیص و تقیید بر آن است که در اصلِ الفاظ تجویز و حکم تقیید واقع شود ، پس اگر در حال شدّت و قلّت زنان به لفظ عام یا مطلق تجویز حکمی واقع شود ، تخصیص آن لازم نمیآید ; پس از مجرد تصدیق وقوع تجویز متعه در حال شدّت و قلّت زنان ، لازم نیاید که ابن عباس تصدیق تقیید جواز (1) به زمان ضرورت کرده باشد که تقیید تجویز را بنابر این خود آن مولی ادعا نکرده تا به اعتراف ابن عباس به این تقیید چه رسد .

دوم : آنکه بالفرض اگر غرض آن مولی تقیید تجویز به حال ضرورت باشد ، باز هم از تصدیق ابن عباس این تقیید را ، تقیید اطلاق اول لازم نمیآید ; چه اولا ابن عباس مطلقاً تجویز متعه نموده بلاتقیید ، بعد از آن محتمل است که بنابر خوف و تقیه تصدیق تقیید کرده باشد چنانچه به سبب خوف عمر [ نظر خویش را در ] مسأله عول ، بلکه همین مسأله متعه در حیاتش ظاهر نکرده ، پس اگر تصدیق تقیید به ضرورت نیز به خوف و تقیه کند چه عجب !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( جواز ) تکرار شده است .

ص : 239

و بالفرض اگر مدلول این روایت جواز متعه نزد ابن عباس به حال ضرورت باشد ، باز هم بطلان روایات داله بر تحریم آن ظاهر میشود ; چه اگر متعه حرام میشد محض قلّت نسا وشدّت شبق مجوز آن نمیشد ; چه ضرورتی که مجوز اکل میته و ارتکاب حرام میشود آن ضرورت خوف تلف و ضیاع نفس است ، و مجرد قلّت زنان و شدّت شبق مجوز حرام نمیتواند شد .

و نیز در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج عبد الرزاق ، وابن المنذر - من طریق عطا - ، عن ابن عباس ، قال : یرحم الله عمر ، ما کانت المتعة إلاّ رحمة من الله رحم بها أُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ولولا نهیه عنها ما احتاج إلی الزنا إلاّ شقی .

قال : وهی التی فی سورة النساء : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ . . ) (1) إلی کذا وکذا [ من الأجل علی کذا وکذا ] (2) .

قال : ولیس بینهما وراثة ، فإن بدی لهما أن یتراضیا بعد الأجل


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 240

فنعم ، وإن تفرّقا فنعم ، ولیس بینهما نکاح ، وأخبر أنه سمع ابن عباس یراها الآن حلالا (1) .

این روایت که عبد الرزاق و ابن المنذر - که از اکابر و اعاظم محدّثین و مشایخ و ارکان معتمدین ایشان اند - نقل کرده اند ، دلالت دارد بر آنکه : ابن عباس - بعدِ دعای رحمت در حق عمر ! - گفته که : نبود متعه مگر رحمتی از جانب خدا که رحم کرده بود خدا به آن امت محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را ، و اگر نمیبود نهی او - یعنی عمر - از آن متعه ، محتاج نمیشد به سوی زنا مگر اندکی یا بدبختی ، و این کلام دلالت واضحه دارد بر آنکه عمر رحمت خدا [ را ] برداشته ، رحمت را به زحمت مبدل ساخته ، یعنی معارضه خدا به کمال صراحت نموده ، مردم را در وبال و نکال زنا انداخته .

واعجباه که حق تعالی بر بندگان ترحم کند ، و متعه را برایشان مشروع سازد ، و خلافت مآب معانده خدا آغازد ، و خلل صریح در دین اندازد ، و به تحریم حلال الهی مردم را در زنا و حرام ‹ 1217 › اندازد !

و نیز این روایت دلالت دارد بر آنکه تجویز متعه در سوره نساء در آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (2) مبیّن شده .

و نیز این روایت دلالت دارد بر آنکه عطا از ابن عباس شنیده که : او متعه


1- الدرّ المنثور 2 / 141 .
2- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 241

را الآن نیز حلال میداند ، یعنی نسخ آن را باطل محض و افتراء بحت اعتقاد میکند .

و قرطبی در “ تفسیر “ خود در تفسیر آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، گفته :

قال مقاتل : یعنی به المتعة (2) .

وروی عطا ، عن ابن عباس أنه قال : ما کانت المتعة إلاّ رحمة رحم الله بها هذه الأُمة (3) ، لولا أنه نهاهم عمر عنها ما زنی إلاّ شقی (4) .

و ابن اثیر صاحب “ جامع الاصول “ در “ نهایة “ گفته :

وفی حدیث ابن عباس : ( ما کانت المتعة إلاّ رحمة رحم الله بها أُمة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، لولا نهیه عنها ما احتاج إلی الزنا إلاّ شفی ) . . أی إلاّ قلیلا من الناس . (5) انتهی .


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- لم یکن فی المصدر : ( قال مقاتل : یعنی به المتعة ) . وفیه : ( قال الجمهور : المراد نکاح المتعة الذی کان فی صدر الاسلام ) .
3- فی المصدر : ( عباده ) .
4- تفسیر قرطبی 5 / 130 .
5- النهایة 2 / 488 .

ص : 242

و در “ مجمع البحار “ مذکور است :

وفی حدیث المتعة : ( لولا نهیه عنها ما احتاج إلی الزنا إلاّ شفی ) . . أی إلاّ قلیل من الناس .

وقیل : وإلاّ شفا أی إلاّ أن یشفی - أی یشرف - علی الزنا ولا یواقعه (1) .

اما احتمال رجوع ابن عباس از تجویز متعه که طیبی و غیره ذکر کرده اند .

پس باطل محض و گزاف بی اصل است ، و باطل میکند آن را افاده ابن حجر در “ فتح الباری “ - که گذشت - چه از آن صراحةً واضح است که :

اولا : اشتباه حکم آیه قرآنی بر ابن عباس باطل و ناجایز است .

و ثانیاً : اگر فرض شود اشتباه بر او در زمان نبوی ، استمرار اشتباه بر او بعدِ آن حضرت سمتی از جواز ندارد (2) .

ودیگر دلائل داله بر ابطال عدم اطلاع جابر (3) و دیگر اصحاب بر نسخ متعه که گذشت نیز در این مقام جاری است .

و علاوه بر آن بطلان این بهتان به وجوه دیگر نیز ظاهر است :


1- مجمع بحار الأنوار 3 / 238 .
2- قبلا از فتح الباری 9 / 274 گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( جایز ) آمده است .

ص : 243

اول : آنکه از روایت ابن ملیکه - که از “ کنز العمال “ منقول شد - ظاهر است که ابن عباس با وصف اطلاع بر نهی عمر از متعه نسا تجویز آن میکرد ، و او را بلکه ابوبکر را هم در این باب مخالف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میدانست (1) .

پس میگوییم که : نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصلی داشت یا نه ؟

اگر نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصلی نداشت ، پس ظاهر است که بر این تقدیر رجوع ابن عباس از تجویز متعه باطل محض است که چگونه ابن عباس بعدِ این همه اصرار و اهتمام در تجویز متعه - که به نهی شیخین هم اعتنا نکرد ، و ایشان را مخالف حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این باب ظاهر کرد - رجوع از تجویز متعه کرده باشد ؟ !

با آنکه بر این تقدیر مطلوب اهل حق حاصل است ، گو رجوع ابن عباس فرض شود که بنابر این تجویز او بر حق خواهد بود و رجوع او باطل .

و اگر نهی آن حضرت از متعه صحیح بود ، پس ابن خطاب تمسک به آن کرده یا نه ؟

اگر تمسک به آن کرده - چنانچه در روایت ابن ماجه بافته اند - پس بر این تقدیر مخالفت ابن عباس - که از روایت ابن جریر و غیر آن ظاهر است - دلیل ساطع است و برهان قاطع بر آنکه : ابن عباس عمر را در نقل نهی متعه از


1- قبلا از کنز العمال 16 / 519 گذشت .

ص : 244

جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کاذب و مفتری میدانست که با وصف آنکه عمر نقل نهی متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرد ، باز ابن عباس اعتنا به آن نکرد ، بلکه تجویز جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعه را متمسک شده ، تجویز و تحلیل متعه کرد ; و هرگاه عروه ‹ 1218 › ذکر نهی شیخین کرد از این تجویز باز نیامد ، بلکه مخالفتشان با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به استعجاب از مقابله نهیشان با تجویز آن حضرت روشن و مبرهن فرمود ; و هرگاه ابن عباس عمر را در نقل نهی متعه کاذب و دروغگو دانسته باشد ، بهتر از عمر - حسب مذهب سنیه - که بوده که ابن عباس به اخبار او رجوع از تجویز متعه کرده باشد ؟ !

اما اینکه عمر با وصف صحت نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از متعه تمسک به آن نکرده و اظهار آن ننموده ، از این سبب ابن عباس نهی او را از متعه لایق اعتنا ندانست ، و تجویز متعه کرده ، و هرگاه مطلع بر آن شد رجوع از تجویز [ کرد ] .

پس اولا : حسب ما استدلّ النووی بما جری فی السقیفة علی بطلان النصّ علی الخلافة مطلقاً (1) عدم تمسک عمر در تحریم متعه به نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - با وصف نزاع در آن - دلالت دارد بر آنکه : نهی متعه از آن


1- مراجعه شود به شرح مسلم نووی 15 / 154 .

ص : 245

حضرت صحیح نبود ، و هرگاه نهی متعه از آن حضرت صحیح نباشد ، چگونه ابن عباس بعد آن همه اصرار و اهتمام در تجویز متعه به سبب نهی موضوع رجوع از تجویز مشروع کرده باشد ؟ !

و نیز بنابر این ثابت میشود که بنابر اعتقاد ابن عباس عمر تحریم متعه از طرف خود کرده ، پس ابن عباس تحریم عمری را به این سبب باطل دانست ، و هرگاه از کسی دیگر نهی نبوی سماع کرد ، رجوع به آن کرد .

و در این صورت نیز طعن از عمر ساقط نمیتواند شد ; چه هرگاه نزد ابن عباس عمر چنان جسور و متهور بوده که نزد او نهی عمری از متعه بلااستناد به نهی نبوی بوده ، پس ثابت شد که نزد ابن عباس ، عمر غیر عادل و غیر لایق خلافت بوده که حکم شرعی را - که موافق واقع بود - از او قبول نکرده .

دوم : آنکه به همین تقریر - که در دلالت روایت ابن جریر بر بطلان رجوع ابن عباس بر زبان قلم رفت - روایت ( لولا نهیه عنها ما احتاج إلی الزنا إلاّ شقیّ ) - که از “ درّ منثور “ و غیر آن گذشت - دلالت دارد بر بطلان رجوع ابن عباس .

سوم : آنکه حسب تصریحات محققین و حذّاق ائمه سنیه عدم رجوع ابن عباس از اباحه متعه و استمرارش بر این مذهب ثابت و متحقق است ،

ص : 246

فحکایة الرجوع لا یسمن ولا یغنی من جوع ، فإنها عند أساطینهم کذب موضوع وبهتان مردوع .

و علاّمه ابن کثیر شافعی در “ تاریخ “ خود گفته :

وقد حاول بعض العلماء أن یجیب عن حدیث علیّ [ ( علیه السلام ) ] بأنه وقع فیه تقدیم وتأخیر ، وإنّما المحفوظ ما رواه أحمد : ان علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال لابن عباس : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن نکاح المتعة وعن لحوم الحمر الأهلیة زمن خیبر .

قالوا : فاعتقد الراوی أن قوله : ( زمن خیبر ) ظرف للنهی عنهما ، ولیس کذلک ، وإنّما هو ظرف للنهی عن لحوم الحمر الأهلیة .

وأما نکاح المتعة ; فلم یکن له ظرف ، وإنّما جمعه معه ; لأن علیاً [ ( علیه السلام ) ] بلغه أن ابن عباس أباح لحوم الحمر الأهلیة ونکاح المتعة - کما هو المشهور عنه - ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : إنک امرء تائه ، ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن نکاح المتعة ، وعن لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر . . فجمع له النهیین لیرجع عمّا کان علیه فی اعتقاده من الإباحة . .

وإلی هذا التقریر کان میل شیخنا أبی الحجاج المزی ، ومع هذا

ص : 247

ما رجع ابن ‹ 1219 › عباس عمّا کان یذهب إلیه من إباحتها . . (1) إلی آخره .

از این عبارت ظاهر است که : اباحه نکاح متعه از ابن عباس به حدّ شهرت رسیده ، و ابن عباس از اباحه متعه رجوع نکرده ، و با وصف اخبار حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به نهی از آن - علی مایرون - - بر اباحه و تجویز متعه ثابت مانده .

و علی بن برهان الدین حلبی در “ انسان العیون “ گفته :

وفی کلام فقهائنا والنهی عن نکاح المتعة فی خبر الصحیحین الذی لو بلغ ابن عباس - رضی الله عنهما - لم یستمرّ علی القول بإباحتها لمن خاف الزنا ، مخالفاً فی ذلک لکافة العلماء . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که حسب افاده فقهای سنیه نهی نکاح متعه به ابن عباس نرسیده ، و به همین سبب او مستمر بر قول به اباحه متعه برای خائف زنا مانده ، و خلاف کافه علما در این باب نموده ; پس ثابت شد که رجوع او از اباحه باطل و کذب بی اصل است ، و روایت ردّ جناب امیر ( علیه السلام ) بر ابن عباس و بیان نهی متعه برای او بهتان واضح و دروغ بی فروغ .


1- البدایة والنهایة 4 / 220 .
2- [ الف ] غزوه خیبر ، قوبل علی أصله من نسخة مطبوعة بمصر . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 2 / 752 ] .

ص : 248

و شهاب الدین احمد در “ تحفة المحتاج شرح منهاج “ گفته :

ثم حرم أبداً بالنصّ الصریح الذی لو بلغ ابن عباس لم یستمرّ علی حِلّها مخالفاً لکافة العلماء ، وحکایة الرجوع عنه لم تصحّ ، بل صحّ کما قال بعضهم - عن جمع من السلف - : أنهم وافقوه فی الحلّ ، لکن خالفوه ، فقالوا : لا یترتب علیه أحکام النکاح . (1) انتهی .

و علامه ابن حجر - که محامد و مناقب او قبل از این بر زبان مخاطب شنیدی ، و به تصریح ابن روزبهان در “ شرح شمائل ترمذی “ به ترجمه ابن الجزری ، امام اجلّ و شیخ الاسلام و امیرالمؤمنین فی الحدیث است (2) - در کتاب “ فتح الباری “ - که حسب افاده مخاطب در “ بستان “ در حکم “ صحیح بخاری “ [ است ] (3) - گفته :

قال ابن بطال : روی أهل الیمن (4) ومکة عن ابن عباس إباحة المتعة ، وروی عنه الرجوع بأسانید ضعیفة ; وإجازة المتعة عنه أصحّ ، وهو مذهب الشیعة (5) .


1- نهایة المحتاج إلی شرح المنهاج 6 / 214. ولاحظ : المجموع للنووی 9 / 8 ، حاشیة البجیرمی علی شرح منهج الطلاب 3 / 332 ، حاشیة الشیخ سلیمان الجمل علی شرح المنهج 4 / 134. . وغیرها .
2- شرح شمائل ترمذی :
3- عبارت دهلوی قبلا گذشت ، مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 11 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( یمن ) بدون ( الف و لام ) آمده است .
5- [ الف ] باب تحریم نکاح المتعة آخراً من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ فتح الباری 9 / 150 ] .

ص : 249

حاصل آنکه ابن بطال گفته که : روایت کرده اند اهل یمن و اهل مکه از ابن عباس اباحه متعه را ، و روایت کرده شد از او رجوع به اسانید ضعیفه ، و اجازه متعه از او صحیح تر است ، و این مذهب شیعه است . انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : مذهب ابن عباس و مذهب شیعه متحد است ، پس تقیید اباحه به اضطرار از اکاذیب اشرار باشد .

و نیز از آن واضح است که اسانید روایات رجوع ابن عباس ضعیف است ، پس تشبث نبذی از متعصبین به رجوع ابن عباس از قبیل تخدیع و وسواس است ، والله العاصم من شرّ کلّ مضلّ خنّاس .

و ملاّ علی قاری در “ مرقاة شرح مشکاة “ گفته :

والعجب من الشیعة أنهم اخذوا بقوله - أی ابن عباس - وترکوا مذهب علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، ففی صحیح مسلم : أن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] سمع ابن عباس یلین فی متعة النساء ، فقال : مهلا یابن عباس ! فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عنها یوم خیبر وعن لحوم الحمر الإنسیة .

قال ابن الهمام : یدلّ علی انه لم یرجع حین قال له علی [ ( علیه السلام ) ] ذلک ما فی صحیح مسلم ، عن عروة بن الزبیر : أن عبد الله بن الزبیر قام بمکة ، فقال : أن أُناساً - أعمی الله قلوبهم ، کما أعمی

ص : 250

أبصارهم - یفتون بالمتعة . . یعرّض برجل ، فناداه ، فقال : إنک لجلفٌ جاف ، فلعمری لقد کانت المتعة تفعل فی عهد إمام المتقین یرید رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

فقال ‹ 1220 › له [ ابن ] (1) الزبیر : فجرت (2) نفسک ، فوالله لئن فعلتها لأرجمنّک بأحجارک . . إلی آخر الحدیث .

ورواه النسائی أیضاً ، ولا تردّد فی أن ابن عباس هو الرجل المعرّض به ، وکان قد کفّ بصره ، فلذا قال ابن الزبیر : ( کما أعمی أبصارهم ) ، وهذا إنّما کان فی حال خلافة ابن زبیر ، وذلک بعد وفاة علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقد ثبت أنه مستمرّ القول علی جوازها (3) .

از این عبارت واضح است که : ابن عباس تا خلافت ابن زبیر بر تجویز متعه مستمر و بر تحلیل آن مستقر بوده ، و حکایت ردّ و الزام حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نفعی به او نرسانیده - یعنی حسب مزعوم ابن الهمام - با آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ابن عباس را خبر داده از آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نهی از متعه فرموده ، باز ابن عباس عمل بر اخبار


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( فجرّب ) .
3- [ الف ] فصل ثالث من باب إعلام النکاح من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 6 / 290 ] .

ص : 251

آن حضرت نکرد ، و بر تحلیل و اباحه متعه مستمر ماند .

و هرگاه ابن عباس بر اخبار حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - علی حسب مزعومهم - عمل نکرده باشد ، هیچ عاقلی تجویز نخواهد کرد که به اخبار دیگری از تحلیل و اباحه متعه رجوع کرده باشد (1) .

و هرگاه حسب روایات و افادات اکابر اساطین و جهابذه محققین قول ابن عباس به جواز متعه و اصرار او بر آن و عدم رجوع از آن ثابت شد ، نهایت شناعتِ خرافاتِ موضوعات و اکاذیبِ مفتریات و غایت فظاعتِ تعصبات فاحشاتِ این حضرات در اثبات تحریم آن از روایات و آیات ، و کمال قبح تشنیعات و استهزائاتشان بر تجویز متعه ظاهر شد که : اگر این روایات و هفوات اصلی میداشت ، هرگز - حسب افادات اساطین خود اینها - معقول


1- أقول : فی حاشیة الجمل علی شرح المنهج 4 / 202 : وقد قال بحلّه ابن عباس واستمرّ علیه . وفی نیل الاوطار 6 / 271 : وروی عنه الرجوع بأسانید ضعیفة ، وإجازة المتعة عنه أصح . وفی البدایة والنهایة 4 / 220 : ومع هذا ما رجع ابن عباس عما کان یذهب إلیه من إباحة الحمر والمتعة . وفی حواشی الشروانی 7 / 224 : ما حکی عنه من الرجوع عن ذلک لم یثبت . وفی نهایة المحتاج الرملی الشهیر بالشافعی الصغیر 6 / 214 : وما حکی عنه من الرجوع عن ذلک لم یثبت ، بل صحّ عن جمع من السلف أنهم وافقوه فی الحلّ .

ص : 252

نمی شود که ابن عباس - با آن همه جلالت شأن - اطلاعی بر این روایات و دلالت این آیات به هم نرسانید ، و تمام عمر منهمک در تحلیل حرام بماند ، و کسی از صحابه تنبیه او هم بر این ضلال صریح نکرد .

و نبذی از فضائل ابن عباس هم در اینجا مذکور میشود تا کمال شناعت التزام افتاء او به تحلیل حرام ، و عدم ادراک مرام آیات خالق منعام و احادیث سرور انام ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حسب افادات ائمه سنیه ظاهر و باهر شود :

در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن ابن عباس قال : سألت عمر بن الخطاب عن قول الله عزّ وجلّ : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ) ؟ (1) قال : کان رجال من المهاجرین فی أنسابهم شیء ، فقالوا - یوماً - : والله لوددنا أن الله أنزل قرآناً فی نسبنا ، فأنزل ما قرأت ، ثمّ قال لی : أن صاحبک هذا - یعنی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - إن ولی زهد ، ولکن أخشی عجبه بنفسه أن یذهب به . قلت : یا أمیر المؤمنین ! إن صاحبنا من قد علمت - والله - ما نقول ، إنه ما غیّر ، ولا بدّل ، ولا أسخط رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أیام صحبته ، فقال (2) : ولا فی بنت أبی جهل ; هو یرید وإن یخطبها


1- المائدة ( 5 ) : 101 .
2- سقط من المصدر : ( فقال ) .

ص : 253

علی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] . قلت : قال الله فی معصیة آدم (1) ( وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ) (2) ، فصاحبنا لم یعزم علی إسخاط رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولکن الخواطر التی لا یقدر أحد دفعها عن نفسه ، وربّما کانت من الفقیه فی دین الله العالم بأمر الله ، فإذا نبّه علیها رجع وأناب .

فقال : یا ابن عباس ! من ظنّ أنه یرد بحورکم یغوص فیها معکم حتّی یبلغ قعرها ، فقد ظنّ عجزاً . الزبیر بن بکار فی الموفقیات (3) .

از این روایت ظاهر است ‹ 1221 › که خلافت مآب اعتراف کرده به عجز کسی که اراده معارضه و مقابله ابن عباس نماید ، و ظاهر است که اهل سنت در اثبات حرمت متعه معارضه و مقابله ابن عباس مینمایند که تجویز او متعه را قطعاً ثابت است ; پس حسب اعتراف خلافت مآب عجز اهل سنت از اثبات جواز متعه و بطلان دلائل ایشان ثابت شد ، ولله الحمد علی ذلک .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( عزم ) آمده است .
2- طه ( 20 ) : 115 .
3- [ الف ] فضائل عبد الله بن عباس ، من باب فضائل الصحابة ، مفصلاً مرتباً علی ترتیب حروف المعجم ، من کتاب الفضائل ، من قسم الأفعال ، و حرف الفاء . [ کنز العمال 13 / 454 ] .

ص : 254

و نیز در “ کنز العمال “ گفته :

عن یعقوب بن یزید ، قال : کان عمر بن الخطاب یستشیر عبد الله بن عباس فی الأمر إذا أهمّه ، ویقول : غصّ غواص . ابن سعد (1) .

واعجباه (2) که خلافت مآب در امور مهمه استشاره ابن عباس مینمودند ، و او را غواص بحار زخار تحقیقات ابکار میدانستند ، و در باب متعه هرگز مشاوره او نکردند ، و اگر نهی نبوی اصلی داشت او را از آن آگاه ننمودند !

و نیز ملاّ علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن عطا بن یسار : أن عمر وعثمان کانا یدعوان (3) ابن عباس ، فیشیر مع أهل بدر ، وکان یفتی فی عهد عمر وعثمان إلی یوم مات . ابن سعد (4) .

و نیز در “ کنز العمال “ گفته :

عن أبی الزناد : أن عمر بن الخطاب دخل علی ابن عباس یعوده وهو یحمّ ، فقال له عمر : أخلّ بنا مرضک ، والله المستعان . ابن سعد (5) .


1- [ الف ] فضائل عبدالله بن عباس ، نشان سابق . [ کنز العمال 13 / 455 ] .
2- در [ الف ] کلمه : ( واعجباه ) خوانا نیست .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا حرف : ( ان ) اضافه شده است .
4- [ الف ] نشان سابق ، صفحه : 256 / 455. [ کنز العمال 13 / 455 ] .
5- [ الف ] صفحه : 256 / 455. [ کنز العمال 13 / 455 ] .

ص : 255

و نیز در “ کنز العمال “ گفته :

عن سعد بن أبی وقاص ، قال : ما رأیت أحداً (1) أحضر فهماً ، ولا ألبّ لبّاً ، ولا أکثر علماً ، ولا أوسع حلماً من ابن عباس ، ولقد رأیت عمر بن الخطاب یدعوه للمعضلات ، ثمّ یقول : عندک قد جاءتک معضلة ، ثمّ لا یجاوز قوله ، وإن حوله لأهل بدر من المهاجرین والأنصار . ابن سعد (2) .

از این روایت ظاهر است که سعد بن ابیوقاص نهایت مبالغه و اغراق در مدح ابن عباس کرده ، و غایت ذکا و فهم و عقل و کثرت علم و وسعت حلم برای او ثابت کرده .

نیز از آن ظاهر است که ابن عباس ملاذ و ملجأ خلیفه ثانی در معضلات و مشکلات بوده ، و با وصف حضور کبار مهاجرین و انصار عمل بر قول ابن عباس میکرد ، و تجاوز از آن نمیفرمود ; پس عجب که ابن عباس مقتدا و پیشوای خلیفه ثانی در مشکلات باشد ، و حضرت او ابن عباس را بر اعاظم و مهاجرین و انصار تقدیم دهد ، و قلاّده تقلید او در گردن اندازد ، و قول ابن عباس به جواز متعه برای افحام و اسکات کاسه لیسان خلیفه ثانی کافی و بسند نشود !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحدٌ ) آمده است .
2- کنز العمال 13 / 456 .

ص : 256

و نمیدانم که خلافت مآب را چه بلا زد که درباره متعه اصلا اعتنایی به ابن عباس نکرد ، و مشاوره با او ننمود !

در “ کنز العمال “ گفته :

عن ابن عباس ، قال : دخلت علی عمر بن الخطاب یوماً ، فسألنی عن مسألة کتب إلیه بها یعلی بن أُمیة من الیمن ، فأجبته فیها ، فقال عمر : أشهد أنک تنطق عن بیت نبوة . ابن سعد (1) .

سبحان الله ! خلافت مآب در وقت نزول مسأله مشکله - که یعلی بن امیه آن را از یمن نوشته - دست و پاچه شده ، رجوع به ابن عباس میآرد ، و هرگاه جواب باصواب او [ را ] میشنود ، ضبط نفس نتوانسته ، شهادت میدهد به آنکه : ابن عباس نطق میکند از بیت نبوت ; پس حسب شهادت خود خلافت مآب ابن عباس در تحلیل و تجویز متعه نیز ناطق از بیت نبوت باشد .

و عجب است از مزید بی باکی این حضرات که به چه ها تشنیعات شنیعه السنه خود را بر تجویز و تحلیل متعه میآلایند ، و نمیدانند که این همه ‹ 1222 › تشنیعات و استهزائات راجع به ابن عباس میشود ! و چون ابن عباس مقتدای خلیفه ثانی بود ، و به این مدایح عظیمه و مناقب جلیله ابن عباس را خلیفه ثانی ستوده ، این همه توهین و تشنیع و تهجین عاید به خلافت مآب نیز میشود !


1- کنز العمال 13 / 456 .

ص : 257

و نیز در “ کنز العمال “ گفته :

عن عبید الله بن عبد الله بن عتبة ، قال : ما رأیت أحداً أعلم بالسنّة ، ولا أجلد رأیاً ، ولا أثقب نظراً حین ینظر . . من عبد الله بن عباس ، وإن کان عمر بن الخطاب یقول له : قد طرأت علینا عضل أقضیة أنت لها ولأمثالها . المروزی فی العلم (1) .

از این روایت ظاهر است که : عبیدالله بن عبدالله بن عتبه گفته که : ندیدم کسی را که عالم تر به سنت ، و قوی تر از روی رأی ، و ثاقب تر از روی نظر باشد از عبدالله بن عباس ، و عمر بن الخطاب به ابن عباس میگفت که : طاری شده بر ما مشکلات اَقضیه که تو برای آن و امثال آن هستی .

عجب که خلافت مآب التجا و استناد به ابن عباس در وقت نزول مشکلات و معضلات نماید ، و به مزید عجز و سراسیمگی اعتراف به آن نماید ، و چاره کار جز رجوع به او نداند ، و باز حضرات اهل سنت ابن عباس را در تجویز متعه مخالف روایات کثیره و آیات عدیده پندارند ! !

و نیز در “ کنز العمال “ گفته :

عن ابن عباس ، قال : قال [ لی ] (2) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : اللهم علّمه الکتاب ، وفهّمه فی الدین . ابن النجار (3) .


1- کنز العمال 13 / 457 .
2- الزیادة من المصدر .
3- کنز العمال 13 / 458 .

ص : 258

هرگاه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دعای تعلیم کتاب و تفهیم دین برای ابن عباس فرموده باشد ، چگونه سنیه ابن عباس را در تجویز متعه مخالف صریح کتاب و دین میگردانند ، و او را از علم کتاب و فهم دین به مراتب قاصیه دورتر میاندازند ؟ !

و نیز در “ کنز العمال “ گفته :

عن المدائنی ، قال : قال علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - فی عبد الله ابن عباس - : إنه لینظر إلی الغیب من ستر رقیق ; لعقله وفطنته بالأمور . الدینوری (1) .

و نیز در “ کنز العمال “ گفته :

عن مجاهد ، قال : قال ابن عباس : لما کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأهل بیته بالشعب ، أتی أبی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : یا محمد ! أری أُم الفضل قد اشتملت علی حمل ، فقال : لعل الله أن یقرّ عینکم (2) ، فأتی به (3) النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنا فی خرقة ، فحنّکنی بریقه .


1- کنز العمال 13 / 459 .
2- فی المصدر : ( أعینکم ) .
3- فی المصدر : ( أبی ) بدل ( به ) .

ص : 259

قال مجاهد : فلا نعلم أحداً حنّک بریق النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غیره . کر (1) .

و والد مخاطب در “ ازالة الخفا “ گفته :

أبو عمر ; کان عمر یحبّ ابن عباس ، ویقرّبه ، ویدنیه ، ویشاوره مع جلّة الصحابة ; وکان عمر یقول : ابن عباس فی الکهول له لسان سئول ، وقلب عقول ; وکان عمر یعدّه للمعضلات مع اجتهاد عمر ونظره للمسلمین (2) .

و نووی در “ تهذیب الأسماء واللغات “ در ترجمه عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب گفته :

وکان یقال لابن عباس : حبر الأُمة والبحر ; لکثرة علمه ، دعا له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحکمة ، وحنّکه بریقه حین ولد ، وهم فی الشعب .

وقال ابن مسعود : نعم ترجمان القرآن ابن عباس .

وعاش ابن عباس بعد ابن مسعود نحو خمس وثلاثین سنة ، یشدّ إلیه الرحال ، ویقصد من جمیع الأقطار .

ومشهور فی الصحیحین تعظیم عمر بن الخطاب لابن عباس ،


1- [ الف ] جلد ثانی صفحه : 452 / 620 . [ کنز العمال 13 / 459 ] .
2- [ الف ] مآثر عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 208 ] .

ص : 260

واعتداده به ، وتقدیمه مع حداثة سنّه ، وعاش ‹ 1223 › بعده ابن عباس نحو سبع وأربعین سنة ، یقصد ویستفاد (1) ویعتمد .

وهو أحد العبادلة الأربعة : ابن عمر ، وابن عباس ، وابن الزبیر ، وابن عمرو بن العاص ، وقد سبق ذکرهم فی ترجمة عبدالله بن الزبیر .

وکان ابن عباس أحد الستة من الصحابة الذین هم أکثر [ هم ] (2) روایة عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهم : أبو هریرة ، ثمّ ابن عمر ، ثمّ جابر ، وابن عباس ، وأنس ، وعائشة .

روینا عن الإمام أحمد بن حنبل ، قال : ستة من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أکثروا الروایة عنه ، وعمّروا ، فذکرهم .

وابن عباس أکثر الصحابة فتوی (3) ، کذا قاله أحمد بن حنبل وغیره .

قال علی بن المدینی : لم یکن من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحد له أصحاب یقومون بقوله فی الفقه إلاّ ثلاثة :


1- فی المصدر : ( ویستفتی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( یروی ) .

ص : 261

ابن مسعود ، وزید بن ثابت ، وابن عباس .

وقال سفیان بن عیینة : کان الناس ثلاثة : ابن عباس فی زمانه ، والشعبی فی زمانه ، وسفیان الثوری فی زمانه (1) .

و نیز نووی به فاصله یسیره گفته :

وصلّی علیه محمد بن الحنفیة ، وقال : الیوم مات ربانیّ هذه الأُمّة .

وروینا ، عن میمون بن مهران ، قال : شهدت جنازة ابن عباس ، فلمّا وضع لیصلّی علیه ، جاء طائر أبیض ، فوقع علی أکفانه فدخل فیها ، فالتمس ، فلم یوجد ، فلما سوّی علیه التراب سمعنا - من نسمع صوته ولا نری شخصه - یقرأ : ( یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی ) (2) .

و نیز نووی در “ تهذیب الأسماء “ گفته :

وقال عبید الله [ بن عبد الله ] (3) بن عتبة : ما رأیت أحداً أعلم من ابن عباس بما سبقه من حدیث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبقضاء أبی بکر وعمر وعثمان . . . ، ولا أفقه منه ، ولا


1- تهذیب الاسماء 1 / 258 - 259 .
2- تهذیب الاسماء 1 / 258 - 259 . والآیة الشریفة فی سورة الفجر ( 89 ) : 27 - 30 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 262

أعلم بتفسیر القرآن ، وبالعربیة ، والشعر ، والحساب ، والفرائض ; وکان یجلس یوماً للتأویل ، ویوماً للفقه ، ویوماً للمغازی ، ویوماً للشعر ، ویوماً لأیام العرب ; وما رأیت عالماً قطّ جلس إلیه إلاّ خضع له ، ولا سائلا سأله إلاّ وجد عنده علماً .

وثبت فی صحیح البخاری أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ضمّ ابن عباس إلی صدره ، وقال : اللهم علّمه الکتاب .

وفی روایة البخاری : اللهم علّمه الحکمة . .

وفی روایة مسلم : اللهم فقّهه . .

ومناقبه کثیرة مشهورة (1) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ در ترجمه عبدالله بن عباس گفته :

قلت : اختصر المؤلف ترجمته إلاّ فی ذکر مشایخه والرواة عنه ، وذلک لشهرة فضائله ومناقبه ، ولا بأس أن نلمح بشیء ممّا صحّ (2) ابن عبد البرّ ما قاله أهل السیر : إنه کان له عند موت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثلاث عشر سنة .

وقال ابن مسعود : لو أدرک ابن عباس أسناناً (3) ما عاشره منا أحد .


1- تهذیب الاسماء 1 / 259 .
2- فی المصدر : ( منها صحّح ) .
3- فی المصدر : ( أسناننا ) .

ص : 263

وعنه أنه کان یقول : نعم ترجمان القرآن : ابن عباس (1) .

وروی ابن أبی خیثمة - بسند فیه جابر الجعفی - أن ابن عمر کان یقول : ابن عباس أعلم أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بما أنزل علی محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وروی ابن سعد - بسند صحیح - أن أبا هریرة قال : لمّا مات زید بن ثابت مات الیوم حبر الأُمّة ، ولعلّ الله أن یجعل فی ابن عباس ‹ 1224 › منه خلفاً .

وقال ابن أبی الزیاد - عن هشام بن عروة ، عن أبیه - : ما رأیت مثل ابن عباس قطّ (2) .

و عبد العزیز بن محمد بن احمد بخاری در “ کشف الاسرار “ در ذکر آیه : ( وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) (3) گفته :

ثمّ هذا النصّ مسوق لبیان منّة الوالدة ; لأنه تعالی أمر بالإحسان إلی الوالدین ، ثمّ بیّن السبب فی جانب الأُمّ بقوله : [ ( حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً ) (4) . . أی ذات کره - علی الحال - أو حملا ذا کُره - علی الصفة للمصدر - ، والکره : المشقة ، ثم زاد فی البیان


1- لم یکن فی المصدر : ( وعنه أنه کان یقول : نعم ترجمان القرآن ابن عباس ) .
2- تهذیب التهذیب 5 / 244 .
3- الأحقاف ( 46 ) : 15 .
4- الأحقاف ( 46 ) : 15 .

ص : 264

بقوله : ] (1) ( وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) (2) . . أی مشقّة الحمل لم یکن مقتصرة علی زمان قلیل ، بل مع مشقّات الرضاع ممتدة هذه المدّة ، وفیه إشارة إلی أن أقلّ مدّة الحمل ستة أشهر کما قال علی [ ( علیه السلام ) ] أو ابن عباس - رضی الله عنهم - فیما روی أن امرأة ولّدت لستة أشهر من وقت التزوّج ، فرفع ذلک إلی عمر - وفی روایة إلی عثمان . . . - فهمّ برجمها ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] أو ابن عباس - رضی الله عنهم - : أما أنها لو خاصمتْکم بکتاب الله لخصمتْکم - أی غلبتکم فی الخصومة - قال الله تعالی : ( وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ) (3) ، وقال عزّ اسمه : ( وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ ) (4) فبقی ستة أشهر لحملها ، فأخذ عمر . . . بقوله ، وأثنی علیه ، ودرأ عنها الحدّ (5) .

قال أبو الیسر . . . : وهذه إشارة غامضة وقف علیها عبد الله بن


1- الزیادة من المصدر .
2- الأحقاف ( 46 ) : 15 .
3- الأحقاف ( 46 ) : 15 .
4- البقرة ( 2 ) : 233 .
5- [ الف ] فی ذلک تکذیب لما ذکره المخاطب فی الطعن السادس من مطاعن عمر . ( 12 ) . [ حیث قال : جواب از این طعن آنکه : درء حد بعد از ثبوت آن میشود ( تحفه اثناعشریه : 297 ) ] .

ص : 265

عباس - رضی الله تعالی عنهما - بدقة فهمه ، وقد اختفی هذا الحکم علی الصحابة ، فلما أظهره قبلوا منه (1) .

اما آنچه گفته : أسند الحازمی . . إلی آخره .

پس محتجب نماند که حازمی این روایت را به طریق خطابی از منهال از سعید بن جبیر نقل کرده چنانچه ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

وقد حکی عنه - أی عن ابن عباس - أنه إنّما أباحها حالة الاضطراب (2) والعنت فی الأسفار ، وأسند الحازمی - من طریق الخطابی إلی المنهال - ، عن سعید بن جبیر . . . قال : قلت لابن عباس - رضی الله عنهما - : لقد سارت بفتیاک الرکبان ، وقال فیها الشعراء ، قال : وما قالوا ؟ قلت : قالوا :

قد قلت للشیخ لمّا طال مجلسه (3) * یا صاح هل لک فی فتوی ابن عباس هل لک فی رخصة الأطراف أنسة * تکون مثواک حتّی یصدر الناس


1- [ الف ] 53 / 676 القسم الرابع من أقسام النظم والمعنی من ذکر الکتاب . ( 12 ) . [ کشف الاسرار 1 / 113 ] .
2- فی المصدر : ( الاضطرار ) .
3- فی المصدر : ( محبسه ) .

ص : 266

فقال : سبحان الله ! ما بهذا أفتیت ، وما هی إلاّ کالمیتة والدم ولحم الخنزیر ، ولا تحلّ إلاّ للمضطر . (1) انتهی .

و منهال - حسب افادات ائمه رجال و محققین با کمال - مقدوح و مختل الحال ، و مستوجب نکال و وبال ، و خارج از زمره ثقات باجلال است ، و چگونه چنین نباشد که فاسد المذهب و ردی المشرب بود ، و علاوه بر بد مذهبی به مفاد : ( زاد فی الطنبور نغمه ) در خانه خود طنبور مینواخت یا از دیگری سماع آن میساخت ، و به همین سبب شعبه ترک روایت از او نموده ، و یحیی بن سعید - که از اعاظم منقّدین قوم است ، و فضائل او خارج از حیطه استقصا و استیعاب - او را عیب نموده . و جوزجانی (2) او را در ضعفا وارد ساخته ، و گفته که : بدمذهب است . و ابن حزم هم به راه حزم رفته ، تکلم در او آغاز نهاده ، یعنی باب جرح و قدح او گشاده ، و برای حدیث او وزنی ننهاده ، احتجاج به آن نکرده .

ذهبی در “ مغنی “ گفته :

المنهال بن عمرو ; عن ذرو کبار التابعین ، وثّقه ابن معین وغیره ، وترکه ‹ 1225 › شعبة عمداً .

قلت : إنّما ترکه شعبة ; لأنه سمع من بیته طنبوراً ، فرجع ولم یسمع منه ، رواه محمود بن غیلان ، عن وهب ، عن شعبة .


1- فتح القدیر 3 / 249 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( جوزجالی ) آمده است .

ص : 267

وقال أحمد : أبو بشر أحبّ إلیّ من المنهال وأوثق .

وقال الحاکم : غمزه یحیی بن سعید (1) .

و در “ میزان الاعتدال “ گفته :

المنهال بن عمرو الکوفی ; عن زرّ (2) بن حبیش ، وزاذان ، وابن أبی لیلی ، ولا یحفظ له سماع من الصحابة ، وإنّما روایته عن التابعین الکبار ; وعنه شعبة ، والمسعودی ، وحجاج بن أرطاة ، ثمّ فی الآخر ترک الروایة عنه شعبة ، فما (3) قیل ; لأنه سمع من بیته صوت غناء ، وهذا لا یوجب غمز الشیخ [ ! ] .

قال ابن معین : المنهال ثقة . وقال أحمد العجلی : کوفی ثقة .

وقال أحمد بن حنبل : أبو بشر أحبّ إلیّ من المنهال ، وأوثق .

وقال الحاکم : غمزه یحیی بن سعید .

وقال [ الجوزجانی ] (4) فی الضعفاء : له سیء المذهب ، وکذلک تکلّم فیه ابن حزم ، ولم یحتج بحدیثه الطویل فی فتّانَی القبر .

وتفرّد الأعمش عن المنهال ، عن سعید بن جبیر ، عن


1- [ الف ] 138 / 165 قوبل علی أصل المغنی . ( 12 ) . [ المغنی 2 / 679 - 680 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زد ) آمده است .
3- فی المصدر : ( فیما ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 268

ابن عباس قال : أنزل القرآن إلی سماء الدنیا لیلة القدر جملة واحدة ، فدفع إلی جبرئیل فکان ینزله (1) .

و هرگاه قدح و جرح روایت حازمی به کمال وضوح و ظهور متحقق گشت ، پس احتجاج و استدلال به آن از حزم و هوشیاری و امانت و دینداری نهایت بعید است .

و تشبث مخاطب که اصلا از حقیقت حال و جرح آن به وقوع منهال [ در سند آن ] خبری ندارد ، محض به تقلید کابلی گرفتار است چه عجب ! لکن کابلی در این مقام نهایت تخدیع و تلمیع را کاربند شده که دفع و ردّ چنین امر مشهور و شایع و ذایع را به این روایت مختل الحال و صریح الافتعال خواسته (2) .

اما آنچه گفته : وروی الترمذی . . إلی آخره .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه این روایت ترمذی مثل روایت حازمی مقدوح و مجروح و مطعون و موهون است ، و از اینجاست که کابلی برای تخدیع و اضلال جهال


1- [ الف ] قوبل علی أصله . [ میزان الاعتدال 4 / 192 ] .
2- الصواقع ، ورق : 271 .

ص : 269

آن را به اسناد نقل نکرده (1) ، و اولا عبارت ترمذی باید شنید ، بعد از آن به حقیقت حال باید رسید .

ترمذی در “ صحیح “ خود بعد نقل روایت زهری - که سابقاً گذشته - گفته :

والعمل علی هذا عند أهل العلم من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وغیرهم ، وإنّما روی عن ابن عباس شیء من الرخصة فی المتعة ، ثمّ رجع عن قوله حیث أخبر عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأمر أکثر أهل العلم علی تحریم المتعة وهو قول الثوری ، وابن المبارک ، والشافعی ، وأحمد ، وإسحاق .

حدّثنا محمود بن غیلان ، ( نا ) سفیان بن عقبة - أخو قبیصة بن عقبة - ( نا ) سفیان الثوری ، عن موسی بن عبیدة ، عن محمد بن کعب ، عن ابن عباس ، قال : إنّما کانت المتعة فی أول الإسلام ، کان الرجل یقدم البلدة ، لیس له بها معرفة ، فیتزوّج المرأة بقدر ما یری أنه یقیم ، فتحفظ له متاعه ، وتصلح له شیئه حتّی إذا نزلت الآیة : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (2) ، قال ابن عباس : فکلّ فرج سواهما فهو حرام (3) .


1- الصواقع ، ورق : 271 .
2- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
3- [ الف ] صفحة : 189 / 654 باب ما جاء فی نکاح المتعة من أبواب النکاح . ( 12 ) . [ سنن ترمذی 2 / 295 - 296 ] .

ص : 270

از این عبارت ظاهر شد که در این روایت موسی بن عبید واقع است ، و او به تصریحات محققین و منقّدین مقدوح و مجروح است .

احمد بن حنبل ‹ 1226 › ارشاد کرده که : نوشته نمیشود حدیث او ، و نیز فرموده که : حلال نیست روایت از او . و نسائی و غیر او گفته اند که : ضعیف است . و ابن عدی گفته که : ضعف بر حدیث او ظاهر است . و ابن معین فرموده که : ( لیس بشیء ) ، و بار دگر گفته که : احتجاج کرده نمیشود به حدیث او . و یحیی بن سعید گفته که : بودیم ما که پرهیز میکردیم حدیث او را ، [ و یعقوب بن شیبه ضعف او را ] (1) در حدیث ثابت ساخته . . إلی غیر ذلک (2) .

در “ میزان “ ذهبی مذکور است :

موسی بن عبیدة الربذی ، عن نافع ، ومحمد بن کعب القرظی ; وعنه شعبة ، وروح بن عبادة ، وعبید الله ، وجماعة .

قال أحمد : لا یکتب حدیثه .

وقال النسائی وغیره : ضعیف .

وقال ابن عدی : الضعف علی حدیثه بیّن .

وقال ابن معین : لیس بشیء .

وقال مرّة : لا یحتج بحدیثه .


1- عبارت سقط داشت ، این قسمت از متن عربی آینده ترجمه ، و افزوده شد .
2- در [ الف ] اشتباهاً قسمت : ( إلی غیر ذلک ) قبل از جمله اخیر آمده است .

ص : 271

وقال یحیی بن سعید : کنّا نتقی حدیثه .

وقال ابن سعد : ثقة ، ولیس بحجة .

وقال یعقوب بن شیبة : صدوق ، ضعیف الحدیث جدّاً (1) .

و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

موسی بن عبید (2) الربذی ، مشهور ضعفه ، وقال أحمد : لا یحلّ الروایة عنه (3) .

و محمد بن عبدالله الخطیب صاحب “ مشکاة “ در رجال “ مشکاة “ گفته :

موسی بن عبیدة ، هو موسی بن عبیدة الربذی ، روی عن محمد بن کعب ، ومحمد بن إبراهیم التیمی . . . ; وعنه شعبة ، وعبد الله بن موسی ، ومکی (4) ، ضعّفوه ، مات سنة ثلاث وخمسین ومائة (5) .

و عبد الحق دهلوی در “ رجال مشکاة “ گفته :

ذکر فی الکاشف : موسی بن عبیدة الربذی ، عن محمد بن إبراهیم التیمی ; وعنه شعبة وغیره ، ضعّفوه ، توفی سنة اثنتین وخمسین ومائة .


1- [ الف ] صفحه : 12 / 113 جلد ثالث . [ میزان الاعتدال 4 / 213 ] .
2- فی المصدر : ( عبیدة ) .
3- المغنی 2 / 685 .
4- فی المصدر : ( علی ) .
5- الإکمال فی أسماء الرجال ( المطبوع مع المشکاة ) 6 / 2632 .

ص : 272

وفی التهذیب : أبو عبد العزیز - أخو عبد الله ومحمد - قال أحمد : لیس به بأس .

وقال یحیی : لا یحتج به .

وقال مرّة : ضعیف .

وقال أبو زرعة : لیس بقوی الحدیث .

وقال أبو داود : أحادیثه مستویة إلاّ عن عبد الله بن دینار .

وقال ابن عدی : والضعف علی روایاته بیّن .

وقال النسائی : ضعیف .

وقال - مرّة - : لیس ثقة .

وقال أبو داود : سمعت أحمد غیر مرّة یقول : موسی بن عبیدة لا شیء .

وقال ابن سعد : ثقة ، ولیس بحجة . (1) انتهی .

و در “ کاشف “ ذهبی مذکور است :

موسی بن عبید الربذی ، عن القرطبی ، ومحمد بن إبراهیم التیمی ; وعنه شعبة ، وعبید الله بن موسی ، ومکّی ، ضعّفوه ، توفی 152 (2) .


1- [ الف ] صفحة : 338 / 399 ترجمة موسی بن عبیدة . [ تحصیل الکمال : وانظر : الکاشف 2 / 306 ، تهذیب الکمال 29 / 104 - 114 ] .
2- [ الف ] صفحة : 175 / 221. [ الکاشف 2 / 306 ] .

ص : 273

و ابن حجر عسقلانی در “ تقریب التهذیب “ گفته :

موسی بن عبیدة - بضمّ أوله - ابن نشیط - بفتح النون ، وکسر المعجمة [ بعدها ] (1) تحتانیة ساکنة ، ثمّ مهملة - الربذی - بفتح الراء والموحدة ، ثمّ معجمة - أبو عبد العزیز المدنی ، ضعیف لا سیّما فی عبد الله بن دینار ، وکان عابداً من صغار السادسة ، مات [ سنة ] (2) ثلاث وخمسین (3) .

و ابن حزم در کتاب “ محلّی “ بعدِ نقل روایتی گفته :

فهذا خبر تفرّد به موسی بن عبیدة (4) الربذی ، وهو ضعیف ، ضعّفه القطان [ وابن معین ] (5) والبخاری وابن المدینی . .

وقال أحمد بن حنبل : لا یحلّ الروایة عنه . (6) انتهی .

و ولی الدین ابوزرعه احمد بن عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن العراقی در “ شرح احکام صغری “ (7) در شرح حدیث مصرّاة (8) گفته :


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] صفحة : 368 / 482. [ تقریب التهذیب 2 / 226 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبدة ) آمده است .
5- الزیادة من المصدر .
6- المحلّی 8 / 88 .
7- شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دوازدهم ابوبکر گذشت .
8- إشارة إلی ما رواه المتقی الهندی - عن غیر واحد منهم فی ذمّ إخفاء العیب فی بیع المصرّاة - : لا تصروا الإبل والغنم ، فمن ابتاعها بعد فإنه بخیر النظرین ، بعد أن یحلبها ، إن شاء أمسک ، وإن شاء ردّها وصاع تمر . من اشتری شاة مصرّاة فهو بالخیار ثلاثة أیام ، إن شاء أمسکها ، وإن شاء ردّها ، وردّ معها صاعاً من تمر . من اشتری شاة مصرّاة فهو بالخیار ثلاثة أیام ، فان ردّها ردّ معها صاعاً من طعام ولا سمراء . من اشتری شاة مصرّاة فهو بخیر النظرین : إن شاء أمسکها وإن شاء ردّها ، وصاعاً من تمر ، لا سمراء . ( کنز العمال 4 / 53 ) قال ابن الأثیر : ومنه الحدیث ( من اشتری مصرّاة فهو بخیر النظرین ) المصرّاة : الناقة أو البقرة أو الشاة یصری اللبن فی ضرعها . . أی یجمع ویحبس . قال الأزهری : ذکر الشافعی . . . المصرّاة وفسّرها أنها التی تصر أخلافها ولا تحلب أیاما حتّی یجتمع اللبن فی ضرعها ، فإذا حلبها المشتری استغزرها . ( النهایة 3 / 27 - 28 ) . وقال فی موضع آخر : وهذا الصاع الذی أمر بردّه مع المصرّاة هو بدل عن اللبن الذی کان فی الضرع عند العقد . ( النهایة 3 / 126 ) .

ص : 274

وقیل : نسخه حدیث النهی عن بیع الکالی ‹ 1227 › بالکالی ; لأن لبن المصرّاة دین فی ذمّة المشتری ، وإذا ألزمناه فی ذمّته صاعاً من تمر ، کان الطعام بالطعام نسیئة ودیناً بدین .

قال البیهقی : وهذا من الضرب الذی تغنی حکایته عن جوابه - أی بیع جری بینهما علی اللبن بالتمر - حتّی یکون ذلک بیع دین بدین ، ومن أتلف علی غیره شیئاً فالمتلف غیر حاضر ، والذی

ص : 275

یلزمه من الضمان غیر حاضر (1) ، فیجعل ذلک دیناً بدین حتّی لا یوجب الضمان ، ویعدل عن إیجاب الضمان إلی حکم آخر ; وقد یکون ما حلبه من اللبن حاضراً عنده فی إنیّته ، فیحلّ ذلک محلّ الدین بالدین أو یکون خارجاً من ذلک الحدیث ، وذلک الحدیث لو کان یصرّح بنسخ حدیث المصرّاة ، لم یکن فیه حجة ; لأنه من روایة موسی بن عبیدة الربذی ، عن عبد الله بن دینار ، عن ابن عمر ، وموسی هو ضعیف عند أهل العلم بالحدیث ، کیف ولیس فی حدیثه ممّا توهمه قائل هذا شیء ! والله المستعان (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

وهم فی قوله : ( موسی بن عقبة ) ، وإنّما هو موسی بن عبیدة ، وابن عقبة ثقة ، وابن عبیدة ضعیف . (3) انتهی .

پس تمسک به چنین روایت مقدوحه مجروحه که راوی آن به این فضائح و قبائح موصوف ، و به این مطاعن و قوادح معروف است ، از غرایب امور و عجایب شرور است !

و تمسک به آن از کابلی و مخاطب و امثال او چه عجب است که مثل


1- قسمت : ( والذی یلزمه من الضمان غیر حاضر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] صفحه : 217 / 400 . [ شرح احکام صغری : ] .
3- فتح الباری 6 / 382 .

ص : 276

ابن الهمام نیز - با آن همه تحقیق و تبحر که معتقدینش اعتقاد آن دارند - به سبب عصبیت مذهب دست بر آن انداخته ، کمال بُعد خود از علم رجال ظاهر ساخته چنانچه در “ فتح القدیر “ بعدِ عبارتی - که سابقاً گذشته - گفته :

فالأولی أن یحکم بأنه رجع بعد ذلک بناءً علی ما رواه الترمذی عنه أنه قال : إنّما کانت المتعة فی أول الإسلام ، کان الرجل یقدم البلدة لیس له بها معرفة ، فیتزوّج المرأة بقدر ما یری أنه مقیم ، فتحفظ له متاعه ، وتصلح له شیئه حتّی إذا نزلت الآیة : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (1) .

قال ابن عباس - رضی الله عنهما - : فکلّ فرج سواهما فهو حرام . انتهی .

فهذا یحمل علی أنه اطّلع علی أن الأمر إنّما کان علی هذا الوجه ، فرجع إلیه وحکاه (2) .

دوم : آنکه از روایت ترمذی ظاهر میشود که : ابن عباس آیه : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (3) را ناسخ جواز متعه قرار داده ، و این آیه مکیّه است ، و بعد نزول آن تحلیل متعه ثابت است .


1- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
2- [ الف ] جلد اول ، صفحه : 271 / 388 ، کتاب النکاح . [ فتح القدیر 3 / 249 ] .
3- المؤمنون ( 23 ) : 6 .

ص : 277

سوم : آنکه آیه : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (1) هرگز دلالت بر تحریم متعه ندارد کما سبق بیانه بالتفصیل (2) ، فنسبة إثبات تحریم المتعة بها إلی الحبر الجلیل کذب واضح ، ما إلی ثبوته من سبیل .

و دلائل عدیده بر دخول متمتع بها در ازواج شنیدی .

و طرفه آن است که خود همین روایت ترمذی دلیل تام است بر تکذیب ادعای نسخ آیه : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (3) متعه را ; زیرا که راوی این روایت به مفاد آنکه : ( دروغگو را حافظه نباشد ) ، خودش اطلاق تزوّج بر نکاح متعه نقل کرده ، حیث قال : ( فیتزوّج المرأة بقدر ما یری . . ) إلی آخره .

پس به مفاد این روایت - که مخاطب هم به آن تمسک میکند - ثابت شد که متعه تزوّج است ، و هرگاه متعه تزوّج باشد ، متمتع بها زوجه باشد ، نسخ آیه ‹ 1228 › ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (4) متعه را باطل محض و کذب صریح باشد ; زیرا که این آیه ناسخ متعه نمیتواند شد ، مگر به التزام خروج متمتع بها از ازواج ، و هرگاه به مفاد خود این روایت متمتع بها زوجه باشد ، هرگز دلالت این آیه بر نسخ متعه صحیح نخواهد بود .


1- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
2- مراجعه شود به تشیید المطاعن : 8 / 225 - 266 .
3- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
4- المؤمنون ( 23 ) : 6 .

ص : 278

و نیز در روایت ابن ابی حاتم از ابن عباس - که میآید - مذکور است : ( فیتزوّج المرأة . . ) إلی آخره (1) .

و در روایت طبرانی و بیهقی مسطور است : ( فیتزوّج بقدر ما یری . . ) إلی آخره (2) .

و نیز باید دانست که اخراج متمتع بها از ازواج به این شبهه که : احکام نکاح مثل میراث وغیره در او متحقق نمیشود ، نهایت واهی و رکیک است ، و مبنی است بر عدم اطلاع مذهب امام اعظم سنیه ابوحنیفه کوفی که نزد جناب او و مقلدینش احکام مذکوره از مقاصد اصلیه مطلق نکاح بوده باشد ، بلکه نزد جناب او مشروعیت نکاح برای صرف ملک (3) متعه است ، و سوای ملک متعه دیگر امور همه از فروع نکاح است نه از امور اصلیه ; زیرا که این امور غیر محصور است که ممکن نیست ضبط آن ، و گاهی بعض آن یافت میشود ، و بعض آن مفقود میشود .

ابوالحسن علی بن احمد بزدوی در کتاب “ اصول فقه “ گفته :

ولم یمتنع أحد من أئمة السلف عن استعمال المجاز ، وقد انعقد


1- قبلا از الدرّ المنثور 2 / 139 - 140 گذشت .
2- المعجم الکبیر للطبرانی 10 / 320 ، السنن الکبری للبیهقی 7 / 206 ، عنهما الدرّ المنثور 2 / 140 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ملکه ) آمده است .

ص : 279

نکاح النبیّ علیه [ وآله ] السلام بلفظ الهبة مجازاً مستعاراً ، لا أنه انعقد هبة ; لأن تملیک المال فی غیر المال لا یتصور ، وقد کان فی نکاحه وجوب الفعل فی القسم والطلاق والعدّة ، ولم یتوقف الملک علی القبض ، فثبت أنه کان مستعاراً ، ولا اختصاص للرسالة بالاستعارة ووجوه الکلام ، بل الناس فی وجوه التکلم سواء ، فثبت أن هذا فصل لا خلاف فیه غیر أن الشافعی . . . أبی أن ینعقد النکاح إلاّ بلفظ النکاح والتزویج ; لأنه عقدٌ شَرع لأُمور لا تحصی من مصالح الدین والدنیا ، ولهذا شُرع بهذین اللفظین ، ولیس فیهما معنی التملیک ، بل فیهما إشارة إلی ما قلنا ، فلم یصح الانتقال عنه لقصور اللفظ عن اللفظ الموضوع له فی الباب ، وهذا معنی قولهم : عقد خاص شُرع بلفظ خاص ، وهذا کلفظ الشهادة لما کان موجباً بنفسه لقوله : أشهد الله (1) لم یقم الیمین مقامه ، وهو أن یقول : أحلف بالله ; لأنه موجب لغیره ، فلم یصحّ الاستعارة ، وکذلک عقد المفاوضة لا ینعقد إلاّ بلفظ المفاوضة عندکم ، کذلک حکی [ عن ] (2) الکرخی ; لأن غیره لا یؤدی معناه ، ولهذا لم یجوز روایة الأحادیث بالمعانی .


1- لم یرد فی المصدر لفظ الجلالة .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 280

والجواب : ان لفظ البیع والهبة وضع لملک الرقبة ، وملک الرقبة سبب لملک المتعة ; لأن ملک المتعة یثبت به تبعاً ، فإذا کان کذلک قام هذا الاتصال مقام ما ذکرنا من المجاورة التی هی طریق الاستعارة ، فصحت الاستعارة لهذا الاتصال بین السببین (1) والحکمین .

والجواب عمّا قال : إن هذه الأحکام - من حیث هی غیر محصورة - جعلت فروعاً وثمرات النکاح ، وبنی النکاح علی حکم الملک له علیها ; لأنه أمر معقول معلوم ، ألا تری أن المهر یلزم بالعقد لها ، ولو کان ما ذکرت أصلا وهو مشترک لما صحّ إیجاب العوض علی أحدهما ، وکذلک (2) کان الطلاق بید الزوج ; لأنه ‹ 1229 › هو المالک ، وإذا کان کذلک قلنا : لمّا شَرع هذا الحکم بلفظ النکاح والتزویج ، ولا یختصان بالملک وضعاً ولغةً فلئن یثبت بلفظ التملیک والبیع والهبة - وهی الّتملیک وضعاً - أولی ، وإنّما صحّ الإیجاب بلفظ النکاح والتزویج وإن لم یوضعا للملک ; لأنهما اسمان جُعلا عَلَماً لهذا الحکم ، والعَلَم یعمل وضعاً لا بمعناه بمنزلة النصّ فی دلائل الشّرع ، وإنّما تعتبر المعانی لصحة الاستعارة علی نحو ما


1- [ الف ] أراد بالسببین : ألفاظ التملیک ، وألفاظ النکاح . ( 12 )
2- فی المصدر : ( ولهذا ) .

ص : 281

استعمل للقیاس ، فلمّا ثبت الملک بهما وضعاً صحت التعدیة (1) به إلی ما هو صریح فی الّتملیک (2) .

و عبدالعزیز بن احمد بن محمد البخاری در “ کشف الاسرار “ شرح “ اصول بزدوی “ گفته :

قوله : ( غیر أن الشافعی . . . ) استثناء منقطع بمعنی ( لکن ) ، من قوله : ( هذا فصل لا خلاف فیه ) ، یعنی أن الشافعی . . . یوافقنا فی جواز جریان الاستعارة فی الألفاظ الشرعیة إلاّ أنه لا یجوز استعارة لفظ التملیک للنکاح ، ویأبی أن ینعقد النکاح إلاّ بلفظ النکاح والتزویج لما یذکر ; لا لأن الاستعارة لا تجری فی الألفاظ الشرعیة .

أمّا بیان المسألة فنقول : النکاح ینعقد بلفظ النکاح والتزویج والهبة والصّدقة والتملیک عندنا ، ولاینعقد بلفظ الإعارة والإباحة والإحلال .

واختلف مشایخنا . . . فی انعقاده بلفظ الإجارة والرّهن والقرض ; والصّحیح أنه لا ینعقد بها .

واختلفوا - أیضاً - فی انعقاده بلفظ البیع والشّراء ، فقیل : لا


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( القعدیة ) آمده است .
2- [ الف ] باب أحکام الحقیقة والمجاز والصریح والکنایة . [ اصول البزدوی 1 / 79 - 80 ] .

ص : 282

ینعقد ; لأن انعقاده بلفظ الهبة یثبت نصّاً بخلاف القیاس ، فلایلحق به إلاّ ما کان فی معناه من کلّ وجه ، والبیع لیس فی معنی الهبة . وقیل : ینعقد ، وهو الصحیح ; کذا فی الطریقة الحجاجیة ، وإنّما ینعقد بلفظ الهبة إذا طلب الزوج عنها النکاح حتّی لو طلب منها التمکین من الوطی ، فقالت : وهبت نفسی لک . . وقبل الزوج ، لا یکون نکاحاً ; کذا فی المطلع وإلیه أُشیر فی فتاوی القاضی الإمام فخرالدین ، وکان شیخی . . . یقول - ناقلا عن بعض الفتاوی - : إنه یشترط النیة فی الهبة ; لأن أبا البنت لو قال : وهبتها لک لتخدمک ، فقال : قبلت ، لا یکون نکاحاً ، فلما احتملت الهبة الخدمة والنکاح لایتعین النکاح إلاّ بالنیة . . وما ظفرت بهذه الروایة .

وعند الشافعی . . . لا ینعقد إلاّ بلفظ النکاح والتزویج ; عربیاً کان اللفظ أو غیره (1) فی الأصحّ ، وفی قول : لا ینعقد بغیر العربی ، فإن لم یحسن العاقد العربیه یفوّض إلی من یحسنها ، وفی قول : إن کان یحسن العربیة لا ینعقد وإلاّ فینعقد ، والمعنی فیه أن النکاح شرع (2) لمقاصد جمّة لا تحصی ممّا یرجع إلی مصالح الدّین والدّنیا من حرمة المصاهرة ، ووجوب النفقة والمهر ، وجریان التوارث ،


1- در [ الف ] به جای ( عربیاً کان اللفظ أو غیره ) اشتباهاً آمده است : ( عن بیان اللفظ وغیره ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شرح ) آمده است .

ص : 283

وتحصین الدّین ، وثبوت صفة الإحصان . . وغیرها ، وإنّما یثبت الملک فیه تبعاً ضرورة تحصّل هذه المقاصد المطلوبة شرعاً بعقد (1) النکاح لا مقصوداً فی الباب ، فشُرع بلفظ ینبیء من هذه المعانی لغةً ، وهو النکاح والتزویج ، فإن النکاح - فی اللغة - ‹ 1230 › عبارة عن الضمّ الذی یدلّ علی الاتحاد بینهما فی القیام بمصالح المعیشة ، وکذا لفظ التزویج ینبئ عن هذه المقاصد ; لأنه ینبئ لغة عن الازدواج والتلفیق بین الشیئین علی وجه الاتحاد بینهما کزوجی الخفّ ومصراعی الباب ، ولیس فی هذین اللفظین ما یدلّ علی التملیک ، ولهذا لا یثبت بهما ملک العین أصلاً ، والهبة وسائر الألفاظ الموضوعة للتّملیک ، لا ینبئ عن هذه المقاصد ، فلا یجوز الانتقال عنه - أعنی عن اللفظ الموضوع له ، وهو النکاح أو التزویج - إلی هذه الألفاظ ; لقصورها عن اللفظ الموضوع له فی هذا الباب فی إفادة المقاصد المطلوبة بالنکاح ، کما لا یصحّ الانتقال إلی لفظ الإجارة والإحلال [ مع أن ملک النکاح أقرب إلی ملک المنفعة منه إلی ملک الرقبة ، ولفظ الإحلال أقرب الی معنی النکاح من البیع ; لأنه لیس فی النکاح إلاّ استحلال الفرج ; فلمّا لم یجز الانتقال الی الإجارة والإحلال ] (2) فلئن لا یجوز إلی غیره من


1- فی المصدر : ( بعد ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 284

الألفاظ کالتملیک أولی إلاّ أن فی حق النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم کان ینعقد بلفظ الهبة مع قصور فیه تخفیفاً علیه ، وتوسعة للّغات فی حقّه ، کما قال تعالی : ( خالِصَةً لَکَ ) (1) ، وهذا معنی قول الشافعی . . . : ( انه عقد خاصّ ) . . أی یختص بلفظ لا یثبت بدونه ( شُرع بلفظ خاصّ ) . . أی بلفظ مختصّ بهذا العقد ، لا یستعمل فی غیره (2) .

و بعدِ فاصله یک ورق گفته :

و أما الکلام من حیث المعنی ، کما أشار إلیه الشّیخ فی الکتاب بقوله : ( والجواب ) [ أی ] (3) عمّا قال الشافعی . . . : انه لا یجوز إقامة ألفاظ التملیک مقام لفظ النکاح والتزویج ; لإنعدام المجوّز . وهو إن لفظ الهبة والبیع وسائر ألفاظ التملیک وضع أی کلّ واحد منهما لملک الرّقبة ، وملک الرّقبة سبب لملک المتعة . . أی موجب له إذا کان المحلّ قابلاً له ; لأن ملک المتعة یثبت به تبعاً ، فکان ألفاظ التملیک سبباً لملک المتعة ، وقد ثبت من مذهب العرب استعارة


1- الأحزاب ( 33 ) : 50 .
2- کشف الأسرار 2 / 95 - 96 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 285

اللفظ لغیره إذا کان سبباً له کما استعاروا لفظ ( السّماء ) للکلاء (1) فی قولهم : ( إذا سقط السماء بأرض قوم ) أی الکلاء (2) ; بدلیل قوله : ( رعیناه وإن کانوا غضاباً ) ; لأن السماء سبب المطر ، والمطر سبب الکلاء ، کما استعاروا لفظ ( المسّ ) للجماع ; لأن المسّ سبب إثبات الشهوة ، وذلک مؤدّ إلی الجماع ، وإذا کان کذلک - أی الشأن - ما ذکرنا من وجود الاتصال بین ملک المتعة وألفاظ التملیک بواسطة ملک الرّقبة ، قام هذا الاتصال مقام الاتصال الذی بین المحسوسین ، فصحّت الاستعارة لهذا الاتصال . . أی لأجل هذا الاتصال الموجود بین السّببین والحکمین .

المراد بالسّببین : ألفاظ التملیک ، وألفاظ النکاح .

ومن الحکمین : ملک الرقبة ، وملک المتعة .

فالاتصال بین السببین ثابت من حیث أن کلّ واحد یوجب ملک المتعة ، أحدهما بواسطة ، والآخر بغیر واسطة ، وکذا بین الحکمین ; لأن ملک المتعة یثبت بملک الرّقبة ، فیجوز أن یقوم هذه الألفاظ للنکاح ; لأن ما هو المقصود بالنکاح - وهو ملک المتعة - یثبت بالفاظ التملیک بواسطة ملک الرّقبة .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( للکلام ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الکلام ) آمده است .

ص : 286

فإن قیل : ملک المتعة فی النکاح غیر ما ثبت فی ملک الیمین ‹ 1231 › لتغایرها فی الأحکام المتعلقة بهما من حیث ملک الطلاق والإیلاء والظهار . . ونحوها فی أحدهما دون الآخر ، وألفاظ التملیک لم تعرف سبباً للنوع الأول من ملک المتعة ، بل عرفت سبباً للنوع الآخر ، فلایجوز إثباته بها .

قلنا : ملک المتعة عبارة عن ملک الانتفاع ، والوطی [ وهو ] (1) لا یختلف فی النکاح وملک الیمین ، لکن تغایر الأحکام لتعذرهما حالاً لا ذاتاً ، فإنه فی باب النکاح یثبت مقصوداً به ، وفی ملک الیمین یثبت تبعاً له ، وقد یختلف الحکم بتغایر الحالة مع إتحاد الذّات ، کالّثمرة المتصلة بالشجرة یتعلق بها حقّ الشفیع ، ولایتعلق بها إذا کانت منفصلة ، فاختلف الحکم بتغایر الحال دون الذات ، ونحن إنّما اعتبرنا اللفظ لإثبات ملک المتعة فی المحل ، فیثبت علی حسب ما یحتمله المحلّ ، فإذا جعلنا لفظ الهبة مجازاً أثبتنا [ به ] (2) ملک المتعة أصلا (3) لا تبعاً ، فتثبت فیه أحکام النکاح ، ولایثبت أحکام ملک الیمین (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( قصداً ) .
4- [ الف ] صفحه : 278 / 676. [ کشف الاسرار 2 / 99 - 100 ] .

ص : 287

و نیز در “ کشف الاسرار “ گفته :

( والجواب عما قال ) [ أی عما قال ] (1) الشّافعی . . . : ان النکاح عقد شرع لأُمور لا تحصی من مصالح الدین والدنیا ، فلا ینعقد إلاّ بلفظ النکاح والتزویج .

[ هو ] (2) انّا لا نسلّم ذلک ، بل هو مشروع لأمر واحد - وهو ملک المتعة - وماوراءه من فروع النکاح وثمراته لا من الأُمور الأصلیة فیه ; لأنها غیرمحصورة لا یمکن ضبطها ولا یصلح وضع النکاح لأُمور غیر معلومة ، ولأنها ربّما تحصل وربّما لا تحصل ، وقد یحصل بعض دون بعض ، فلا تصلح أن تکون هی المقصود الأصلی فیه ، وأن یکون النکاح مبنیّاً لها ; إذ لابّد للأمر الأصلی أن یثبت عقیب علّته لامحالة کسائر الأحکام عقیب أسبابها ، فیجعل مبنیّاً علی حکم الملک للرجل علی المرأة ; لأن ثبوت الملک له (3) أمر معقول ; بدلیل أن الرّجل قوّام علی المرأة کالمولی علی الأمة ، وبدلیل أن البدل - وهو المهر - یلزم بالعقد لها علیه ، ولو کان ما ذکر الشافعی . . . من المصالح أصلاً فی النکاح لما کان إیجاب البدل


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( به ) .

ص : 288

علی أحدهما خاصة ; لأن تلک المصالح مشترکة بینهما . . إلی آخره (1) .

این عبارت (2) به وجوه عدیده دلالت دارد بر صحت اطلاق نکاح و تزویج بر متعه ، و دخول متمتع بها در ازواج ، و بطلان استدلال اهل اغفال بر خروج متمتع بها از ازواج به تخلف بعض احکام از او :

اول : آنکه از این عبارت (3) به کمال وضوح ظاهر است که : نزد حضرات حنفیه ادعای شافعی - که نکاح برای امور لاتحصی از مصالح دین و دنیا مشروع شده - مسلم نیست ، بلکه نزد اینها نکاح برای صرف امر واحد مشروع شده که آن ملک متعه است ، و مراد از ملک متعه - به تصریح خود صاحب “ کشف الاسرار “ - ملک انتفاع است ; یعنی انتفاع وطی که آن مختلف نمیشود در نکاح و ملک یمین ، و ظاهر و بدیهی است که ملک متعه - یعنی ملک انتفاع - در نکاح متعه هم بداهتاً متحقق است ، پس مقصود اصلی نکاح در متعه متحقق باشد ، و هر گاه مقصود اصلی نکاح در متعه متحقق باشد ، اطلاق زوجه و منکوحه بر متمتع بها ‹ 1232 › بداهتاً صحیح شود ، و تخلف احکام قادح در صدق نکاح و تزویج نگردد .


1- کشف الأسرار 2 / 100 .
2- کذا ، و ظاهراً ( عبارات ) صحیح است .
3- کذا ، و ظاهراً ( عبارات ) صحیح است .

ص : 289

دوم : آنکه از قول او ( لأنها غیر محصورة . . ) إلی آخره و ( لا یصلح وضع النکاح لأمور غیر معلومة ) ظاهر است که : وضع نکاح برای این احکام - که غیر محصور و غیر معلوم اند - نمیتواند شد ، پس ثابت شد که وضع نکاح برای هیچ حکمی از احکام نشده ، و هیچ حکمی علت غائیه نکاح هم نیست ; پس اگر این احکام بأجمعها هم از نکاح متعه متخلف شود ، قدح در صدق نکاح و تزویج بر آن نخواهد کرد ، و مانع از دخول متمتع بها در ازواج نخواهد شد چه جا که جمیع احکام از نکاح متعه متخلف نمیشود قطعاً و حتماً ، بلکه بسیاری از احکام در نکاح متعه متحقق است ، مثل حرمت مصاهرت و تحصین دین و مثل آن .

سوم : آنکه قول او ( و ماوراءه من فروع النکاح و ثمراته ) نصّ است بر آنکه سوای ملک متعه دیگر امور - که شافعی ذکر نموده ، یعنی حرمت مصاهرت و وجوب نفقه و جریان توارث و تحصین دین و ثبوت صفت احصان و غیر آن - همه از فروع نکاح و ثمرات آن است ، و از امور اصلیه در نکاح نیست ، پس هرگاه به نصّ این عبارت توارث و احصان و دیگر احکام - که در آن ، آن همه احکام که به انتفای آن از متمتع بها تمسک میکنند ، کما نقله المخاطب عن “ منبع البیان “ - داخل است - مقصود اصلی از نکاح نباشد ، و لفظ منبئ از آن در انعقاد نکاح در کار نباشد بالضرورة انتفای این احکام به اجمعها از متعه دلیل عدم صدق نکاح و تزویج بر متعه و خروج متمتع بها از ازواج نخواهد بود چه جا که این احکام باجمعها از متعه نمیشود .

ص : 290

چهارم : آنکه قول او ( وقد یحصل بعض دون بعض ) نصّ صریح است در آنکه : گاهی بعض این احکام در نکاح حاصل میشود ، و گاهی بعض آن حاصل نمیشود ، و هذا بعینه حال المتعة ; فإنها یحصل فیها بعض الأحکام دون بعض .

پنجم : آنکه قول او ( فلاتصلح أن تکون هی المقصود الأصلی فیه ) نصّ صریح است بر آنکه : این همه احکام - که توارث و احصان هم از جمله آن است ، کما صرّح به فی تقریر دلیل الشافعی - مقصود اصلی از نکاح نیست .

کمال عجب است که نزد امام اعظم سنیه و اتباعش جمیع این احکام مقصود اصلی در نکاح دائمی هم نباشد ، و به این سبب اعتبار لفظ منبئ از آن در انعقاد نکاح دائمی ضرور نباشد ، و حضرات اهل سنت بلاتدبر و تأمل به مقابله اهل حق جمیع این احکام را بلادلیل از لوازم غیر منفکه نکاح مطلق گردانند ، و به تخلف بعض آن از نکاح متعه ، استدلال بر تحریم آن و خروج متمتع بها از ازواج نمایند ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (1) ، یتحیر فیه الألباب .

ششم : آنکه قول او ( وأن یکون مبنیاً لها ) نیز صریح است در آنکه : نکاح برای این احکام مبنی نشده : پس استدلال حضرات به تخلف بعض این احکام از متعه صریح الاختلال و موجب حیرت ارباب کمال است که


1- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 291

مقتدایانشان این همه اهتمام در سلب بنای نکاح دائمی برای این احکام میکنند ، و اینها این احکام را از لوازم مطلق نکاح بلادلیل میسازند .

هفتم : از قول او ( إذ لابدّ للأمر الأصلی . . ) إلی آخره ظاهر است که امر اصلی عقیب علت خود ثابت میشود لامحاله مثل سایر احکام که عقیب اسباب خود ثابت میشود ، و این احکام عقیب نکاح ثابت نمیشود لزوماً و وجوباً ، بلکه گاهی ‹ 1233 › متخلف از آن میشود ، پس تخلف این احکام از نکاح در بعض حالات دلالت میکند که این احکام امور اصلیّه نیستند ، و نه نکاح علت اینهاست ، و نه سبب آن ; پس این تقریر نهایت تأیید و تصویب و تحقیقِ تحقیق اهل حق - که از “ کنز العرفان “ منقول شده (1) - مینماید ، و شبهات صاحب “ منبع البیان “ را - که مخاطب نقل کرده - ( کَرَمَاد اشْتَدَّتْ بِهِ الِّریحُ ) (2) میسازد .

هشتم : قول او ( فیجعل مبنیّاً علی حکم الملک للرجل . . ) إلی آخره دلالت دارد بر آنکه : بنای نکاح برای محض حکم ملک مرد بر زن است که ثبوت ملک امر معقول است - یعنی بنای نکاح - برای دیگر احکام - که غیر محصور و غیرمعلوم و معقول است - واقع نشده ، پس هرگاه بنای نکاح دائمی برای این احکام نباشد ، تخلف بعض آن از نکاح متعه ، چگونه موجب سلب اطلاق نکاح و تزویج بر آن خواهد شد !


1- قبلا از کنز العرفان 2 / 165 - 166 گذشت .
2- إبراهیم ( 14 ) : 18 .

ص : 292

نهم : آنکه قول او ( وبدلیل أن البدل . . ) إلی آخره که لزوم مهر بر زوج به عقد دلالت دارد بر آنکه مقصود اصلی از نکاح همان حکم ملک است نه غیر آن .

دهم : آنکه قول او ( ولو کان . . ) إلی آخره صریح است در آنکه : آن مصالح و احکام - که شافعی ذکر کرده یعنی توارث و تحصین دین و احصان و مثل آن - اصل در نکاح نیست ، و اگر اصل در نکاح میبود ، ایجاب بدل بر صرف زوج نمیشد ; زیرا که این احکام و مصالح مشترک است در مرد و زن هر دو ، پس اختصاص وجوب بدل به زوج دلالت دارد بر آنکه : این احکام مقصود اصلی نکاح نیست ، بلکه مقصود اصلی همان ملک انتفاع است ، ( تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ) (1) .

و از غرایب امورات است که نزد امام اعظم سنیه دایره تزوّج چنان فراخ و وسیع است که از اطلاق آن بر نکاح مادر - که محض زنا و حرام است - نیز تحاشی ندارد ، و به این حیله رذیله حدّ زنا از مرتکب این فعل شنیع ساقط میگرداند ، و مقلّدین متعصبین او از مذهب امام خود خبر بر نداشته ، از اطلاق تزوّج بر نکاح متعه هم سر باز میزنند ، و متمتع بها را از ازواج اخراج میکنند ، هل هذا إلاّ عناد قبیح وتعصب فضیح ؟ !


1- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 293

قال ابن حزم فی المحلّی - فی بیان مذهب أبی حنیفة فی سقوط الحدّ عن الزّانی بالأُمّ إذا نکحها - :

احتجّ أبو حنیفة ومن قلّده بأن اسم الزّنا غیر اسم النکاح ، فوجب (1) أن یکون له غیر حکمه ، فإذا قلتم : زنا بأُمه ، فعلیه ما علی الزّانی ، وإذا قلتم تزوّج أُمّه ، فالزواج غیر الزنا ، فلا حدّ فی ذلک ، وإنّما هو نکاح فاسد ، فحکمه حکم النکاح الفاسد من سقوط الحدّ ولحاق (2) الولد ووجوب المهر .

وما نعلم لهم تمویهاً غیر هذا ، وهو کلام فاسد ، واحتجاج باطل ، وعمل غیر صالح .

أمّا قوله : ( ان اسم الزّنا غیر اسم الزّواج ) ، فحقّ لا شک فیه إلاّ أن الزّواج هو الذی أمر الله تعالی به وأباحه ، وهو الحلال الطیب والعمل المتبرک ، وأمّا کلّ عقد أو وطی لم یأمر الله به ولا أباحه ، بل نهی عنه ، فهو الباطل والحرام والمعصیة والضلال ، ومن سمیّ ذلک زواجاً فهو کاذبٌ آفکٌ معتد ، ولیست التسمیة فی الشریعة إلینا ولا کرامة ، إنّما هی إلی الله تعالی ، قال الله تعالی : ( إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ


1- فی المصدر : ( فواجب ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وطاق ) آمده است .

ص : 294

سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطان ) (1) إلی قوله : ( فَلِلّهِ الاْخِرَةُ وَالاُْولی ) (2) . ‹ 1234 › [ قال أبو محمد : ] (3) وأّما من سمّی کلّ عقد فاسد ووطی فاسد - وهو الزناء المحض - : زواجاً لیتوصل به إلی إباحة ما حرّم الله عزّوجلّ أو [ إلی ] (4) إسقاط حدود الله ، کمن سمّی الخنزیر : کبشاً یستحلّه بذلک الاسم ، وکمن سمّی الخمر نبیذاً أو خلاًّ یستحلّها (5) بذلک [ الاسم ] (6) ، وکمن سمّی البیعة والکنیسة : مسجداً ، وکمن سمّی الیهودیة : إسلاماً ; فهذا هو الإنسلاخ من الإسلام ، ونقض عهد الشریعة ، ولیس فی المحال أکثر من قول القائل : ( هذا نکاح فاسد ، وهذا ملک فاسد ) ; لأن هذا الکلام ینقض بعضه بعضا ، ولئن کان نکاحاً أو ملکاً فإنه صحیح (7) حلال [ لأن الله تعالی أحلّ الزواج والملک ، وقال تعالی : ( إلاّ عَلی


1- النجم ( 53 ) : 23 .
2- النجم ( 53 ) : 25 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( لیستحلّها ) .
6- الزیادة من المصدر .
7- فی المصدر : ( لصحیح ) .

ص : 295

أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (1) . . إلی آخر الآیة ، فما کان زواجاً وملک یمین فهو حلال ] (2) طلق ومباح طیّب ، ولا ملامة فیه ولا مأثم ، وکلّ ما کان فیه اللوم والإثم فلیس زواجاً ولا ملکاً مباحاً للوطی ولا کرامة ، بل هو العدوان والزناء المجرد لا شیء إلاّ فراش أو عهر حرام ، فإن وجدتنا یوماً [ ما ] (3) أن نقول : نکاح فاسد ، أو زواج فاسد ، أو ملک فاسد ; فإنّما هو حکایة أقوال لهم وکلام علی معانیهم ، کما قال تعالی : ( وَجَزاءُ سَیِّئَة سَیِّئَةٌ مِثْلُها ) (4) وکما قال : ( فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ ) (5) و ( اللّهُ یَسْتَهْزِیُ بِهِمْ ) (6) ، وقد علم المسلمون أن الجزاء لیس سیئة ، وأن القصاص لیس عدواناً ، وأن معارضة الله تعالی علی الاستهزاء لیس مذموماً ، بل [ هو ] (7) جدٌّ حقٌّ ، فصحّ من هذا أن کلّ عقد لم یأمر به الله تعالی ، فمن عقده فهو باطل (8) .


1- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الشوری ( 42 ) : 40 .
5- البقرة ( 2 ) : 194 .
6- البقرة ( 2 ) : 15 .
7- الزیادة من المصدر .
8- المحلّی 11 / 254 .

ص : 296

و نیز در “ کشف الاسرار “ مذکور است :

علی أنا لم نثبت النکاح بلفظ الهبة بطریق المجاز ، وإنّما نثبته بطریق الحقیقة ; لأن الهبة بحقیقتها توجب الملک فی الیمین (1) ، وملک النکاح عندنا فی حکم ملک الیمین (2) ; لأن عین المرأة تصیر مملوکة للزوج فی حقّ الوطی إلاّ أنه ثابت من وجه دون وجه ، وملک الیمین ثابت من کلّ وجه ، وکان ذلک أحقّ ; فإن أمکن إثباتة وإلاّ أثبتنا ملک النکاح بطریق الحقیقة لا بطریق المجاز ، وإن منافع البضع فی حکم العین - علی ما عرف - ، وملک النکاح عبارة عن ملک منافع البضع (3) .

از این عبارت ظاهر میشود که : ملک نکاح عبارت است از : ملک منافع فرج ، و ملک منافع فرج در متعه نیز متحقق میشود ، پس متعه نیز نکاح باشد .

و نیز از این عبارت واضح است که : ملک نکاح در حکم ملک یمین است ، پس جایز است که متمتع بها در ملک یمین داخل باشد .

و نیز از این عبارت ثابت است که : منافع فرج در حکم عین است ; و چون


1- فی المصدر : ( العین ) .
2- فی المصدر : ( العین ) .
3- [ الف ] مسألة : ان المجاز خلف عن الحقیقة من باب أحکام الحقیقة والمجاز والصریح والکنایة . ( 12 ) . [ کشف الاسرار 2 / 118 ] .

ص : 297

در تحلیل جواری منافع فرج مملوک میشود ، پس این افاده هم برای اثبات دخول محلله در ملک یمین ، و ابطال توهم مخالفین عدم تحلیلِ تحلیل به سبب خروج محلله از زوجه و ملک یمین کافی است .

و نیز در “ کشف الاسرار “ مسطور است :

قوله : ( ومثاله أیضاً ) . . أی نظیر ترجیح الأعلی علی الأدنی وترک الأدنی به أیضاً قول علمائنا . . . فی من تزوّج امرأة إلی شهر بأن قال : تزوّجتک شهراً أو (1) إلی شهر ، فقال : زوّجت نفسی منک . . إنه متعة ، ولیس بنکاح .

وقال زفر . . . : هو نکاح صحیح ; لأن التوقیت شرط فاسد ; فإن النکاح لا یحتمل التوقیت ! والشرط الفاسد لا یبطل النکاح ، بل یصحّ النکاح ویبطل الشرط ، کاشتراط الخمر والمیتة ، واشتراط الخیار ثلاثة أیام ، ‹ 1235 › وکالطلاق إلی شهر ، یوضحه أنه لو شرط أن یطلّقها بعد شهر صحّ النکاح ویبطل الشرط ، فکذا إذا تزوّجها شهراً .

ولنا حدیث عمر . . . قال : لا أُوتی برجل تزوّج امرأة إلی أجل إلاّ رجمته ، ولو أدرکته میتاً لرجمت علی قبره .

والمعنی فیه [ أن ] (2) النکاح إلی شهر کنایة عن المتعة ; لأن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واو ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 298

توقیت الملک بالمدّة لا یکون إلاّ فی المنافع التی تحدث فی المدّة ، وعقد المتعة حین کان مشروعاً کان [ علی المنفعة ] (1) موّقتاً کالإجارة ، فلمّا قال : إلی شهر - وهذا لایلیق إلاّ فی عقد المتعة ، ولا یحتمله ملک النکاح - علی ما هو مشروع الیوم - ولفظ التزوّج والنکاح یحتمل معنی المتعة ; لأنه فی الحقیقة لملک التمتع بها - صار (2) المحتمل من صدر کلامه محمولاً علی المحکم من سیاقه (3) .

از این عبارت بوجوه عدیده ثابت است که اطلاق تزوّج بر نکاح متعه جایز است :

اول : آنکه از آن واضح است که : کسی که به زنی بگوید : ( تزوّجتک شهراً أو إلی شهر ) ، و زن بگوید : ( زوّجت نفسی منک ) ، این عقد متعه خواهد بود ، پس هرگاه به لفظ : ( تزوّج ) عقد متعه متحقق شد ، زن متعه نیز بالضرورة زوجه خواهد بود .

دوم : آنکه روایت عمریه که به آن صاحب “ کشف الاسرار “ بر مذهب خود احتجاج نموده ، صریح است در آنکه : خود خلافت مآب بر عقد متعه اطلاق


1- الزیادة من المصدر .
2- قوله : ( صار ) جواب ( لمّا ) .
3- [ الف ] باب معرفة أحکام القسم الذی یلیه . [ کشف الاسرار 2 / 53 - 54 ] .

ص : 299

تزوّج نموده ، پس زن متعه حسب افاده خلافت مآب زوجه باشد ، و انکار دخول متمتع بها در ازواج ، ردّ صریح بر خود خلافت مآب است .

سوم : آنکه قول او ( ولفظ التزوّج و النکاح . . ) إلی آخره صریح است در آنکه : متعه در تزوّج و نکاح داخل است .

چهارم : آنکه از قول او ( لأنه فی الحقیقة لملک التمتع بها ) به کمال وضوح متحقق است که : تزوّج و نکاح در حقیقت موضوع برای ملک تمتع به زن است ; و چون ملک تمتع در نکاح متعه متحقق میشود ، لهذا در مصداق تزوّج و نکاح متعه داخل باشد ، پس به نصّ صریح این عبارت ثابت شد که : متعه در مصداق تزوّج و نکاح حقیقةً داخل است ، ولله الحمد علی ذلک .

و فرض کردیم که اطلاق زوجه بر متمتع بها حقیقة جایز نیست ، لکن اطلاق آن مجازاً بلاشبهه جایز خواهد شد ; لتحقق المناسبة و المشابهة بین المتمتع بها و بین المنکوحة بالنکاح الدائمی ، و هرگاه اطلاق مجازی جایز باشد ، باز هم مقتضای جمع بین الدلائل اهل سنت [ آن است ] که مراد از ازواج به طریق عموم مجاز عام باشد از متمتع بهنّ و منکوحات به نکاح دائمی ، نه آنکه این آیه را ناسخ دلائل اباحه متعه گردانند ; زیرا که باوصف امکان جمع در دلائل - ولو بارتکاب المجاز فی البعض - مصیر به سوی نسخ مساغی ندارد .

ص : 300

پنجم (1) : آنکه به تصریح ائمه سنیه و اعلام و ارکان دین اینها دریافتی که : تحریم متعه از قرآن شریف ثابت نیست ، پس این حضرات متعصبین را چه بلا زده که بر یک آیه هم اکتفا نمیکنند ، و آیات عدیده را - که اصلا ربط به مقصود ندارد - ناسخ متعه میگردانند ، و نسبت آن به ابن عباس مینمایند .

ششم (2) : آنکه روایت ترمذی را که مفادش آن است که : نزد ابن عباس ناسخ جواز متعه آیه : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ ) (3) بوده ، روایات دیگر ابطال میکند ; چه بعض روایات دلالت دارد بر آنکه ناسخ جواز متعه نزد ابن عباس آیه : ( مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ ) (4) ‹ 1236 › بوده چنانچه در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج ابن أبی حاتم ، عن ابن عباس قال : کانت متعة النساء فی أول الإسلام ; کان الرجل یقدم البلدة لیس معه من یصلح [ له ] (5) ضیعته ویحفظ متاعه ، فیتزوّج المرأة إلی قدر مایری أن یفرغ من حاجته ، فتنظر له متاعه ، وتصلح له ضیعته ، وکان یقرأ : ( فَمَا


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( چهارم ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( پنجم ) آمده است .
3- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
4- المائدة ( 5 ) : 5 و النساء ( 4 ) : 24 .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 301

اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (1) إلی أجل مسمّی ، نسختها ( مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ ) (2) ، وکان الإحصان بید الرجل یمسک متی شاء ، یطلّق متی شاء (3) .

و از بعض روایات ظاهر است که : ناسخ جواز متعه نزد ابن عباس آیه : [ ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ) (4) یا آیه بعد از آن یعنی ] (5) ( مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ ) (6) است چنانچه در “ درّ منثور “ مسطور است :

أخرج الطبرانی ، والبیهقی - فی سننه - ، عن ابن عباس ، قال : کانت المتعة فی أول الإسلام ، وکانوا یقرؤون هذه الآیة : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (7) إلی أجل مسمّی . . إلی آخر الآیة ، فکان الرّجل یقدم البلدة ، لیس له بها معرفة ، فیتزوّج بقدر ما یری أنه


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- المائدة ( 5 ) : 5 .
3- الدرّ المنثور 2 / 139 .
4- النساء ( 4 ) : 23 .
5- مطلب به اقتضای روایت آتیه و کلام مؤلف ( رحمه الله ) افزوده شد ، چون ایشان حدود 10 صفحه بعد میفرماید : و اگر غرض از نسخ آیه ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ) آن است که لفظ ( مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ ) که در آخر آن مذکور است ، نسخ کرده چنانچه از روایت ابن ابی حاتم ظاهر است . . . الی آخر .
6- النساء ( 4 ) : 24 .
7- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 302

یفرغ من حاجته لتحفظ متاعه وتصلح له شأنه حتّی نزلت هذه الآیة : ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، فنسخ الأُولی وحرّمت المتعة ، وتصدیقها من القرآن : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ ) (2) ، فما سوی هذا الفرج فهو حرام (3) .

و از بعض روایات واضح میشود که ناسخ جواز متعه نزد ابن عباس آیه : ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ . . ) (4) إلی آخر الآیة [ و بعضی از آیات دیگر ] است ، چنانچه در “ درّ منثور “ گفته :

أخرج أبو داود - فی ناسخه - ، وابن المنذر والنحّاس - من طریق عطا - ، عن ابن عباس فی قوله : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَة ) (5) ، قال : نسختها ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ) (6) [ و ] ( وَالْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء ) (7) [ و ] ( وَاللاّئِی یَئِسْنَ مِنَ الَْمحِیضِ مِنْ


1- النساء ( 4 ) : 23 .
2- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
3- الدرّ المنثور 2 / 140 .
4- الطلاق ( 65 ) : 1 .
5- النساء ( 4 ) : 24 .
6- الطلاق ( 65 ) : 1 .
7- البقرة ( 2 ) : 228 .

ص : 303

نِسائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُر ) (1) .

و این اختلاف فاحش و اضطراب صریح است که : برای یک امر نواسخ عدیده برتافته اند ، و همانا به سبب مزید شغف و وله و غرام به ابطال حکم حضرت خیرالانام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - گاهی طرائف افترائات مضطربه بر آن حضرت در نسخ متعه میتراشند ، و گاهی به افترای ادعای نسخ آیات بر ابن عباس و غیره قلوب اهل انصاف میخراشند ، و گاهی - افتراءً علی الملک العلاّم - ادعای دلالت آیات کریمه بر نسخ متعه مینمایند ، و نمیهراسند .

بالجمله ; نهایت ظاهر است که هرگاه حکمی به یک آیه منسوخ شد ، ادعای نسخ مکرر برای آن بی معناست ; چه معنای نسخ آن است که حکمی که ثابت باشد ، آن را رفع سازند ، پس نسخ اباحه آن است که اباحه اولا ثابت باشد ، باز نسخ آن به تحریم کرده شود ، و هرگاه اباحه یک بار به تحریم منسوخ شد ، باز نسخ اباحه بی معنای محض است چه اباحه حالا کجاست که نسخ آن کرده شود ؟ !

و اگر کسی بگوید که : جمع در روایت ترمذی و این روایات ممکن است به این طور که : متعه چند بار حلال شده باشد ، و چند بار نسخ آن شده ، پس تعدد نواسخ راست و درست باشد .


1- الدرّ المنثور 2 / 140 ، والآیة المبارکة فی سورة الطلاق ( 65 ) : 4 .

ص : 304

جوابش آن است که :

اولا : اباحه و تحریم متعه دو بار هم حسب افاده ابن قیّم باطل و ناجایز است ، و در شریعت مطهره نظیر و مماثل آن مفقود (1) ، پس صدور اباحه و تحریم چهار بار - که بنابر این جمع لازم میآید - خود باطل محض است .

و ثانیاً : از روایات ‹ 1237 › طبرانی و بیهقی و ابن ابی حاتم و نحاس و ابوداود و ابن المنذر ظاهر است که : آیات اربعه همه ناسخ آیه : ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ) (2) است ، پس نسخ سه آیه ، یک آیه را معنا ندارد .

مگر آنکه قائل شوند به آنکه آیه ( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ ) (3) هم چهار بار در تحلیل متعه نازل شده ، پس بنابر این تکذیب منکرین دلالت این آیه بر متعه به اقصی المراتب ظاهر خواهد شد که با وصفی که - به سبب مزید اهتمام و اصرار و تکرار - چهار بار ایزد غفار حکم جواز متعه نازل فرموده ، و در قرآن شریف به تکرار و اکثار بیان نموده ، باز حضرات دست از انکار بر نمیدارند ، اما ادعای نسخ فهو من شنائع الافترائات التی لاتصلح الالتفات .


1- حیث قال : ولو کان التحریم زمن خیبر لزم النسخ مرّتین ، وهذا لا عهد بمثله فی الشریعة البتّة ، ولا یقع مثله فیها . انظر : زاد المعاد 3 / 459 - 460 .
2- النساء ( 4 ) : 24 .
3- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 305

و ثالثاً : خود مخاطب در باب چهارم گفته :

و اگر کسی تفحص کتب ایشان نماید بر او ظاهر شود که : هیچ خبری از اخبار ایشان به حدّ شهرت نرسیده ، و از آحاد تجاوز نکرده ، و اگر احیاناً خبری از اخبار ایشان به روایت جمعی وارد شد ، به یک لفظ یا الفاظ متقاربه نیست ، اختلاف الفاظ و اضطراب آن به نهجی میآید که جمع و تطبیق دشواری افتد ، و تعدد روات چون به این رنگ باشد که هر یکی در قصه واحد خبری روایت کند که مخالف دیگر باشد ، قادح صحت خبر میشود نه مفید شهرت . . . (1) الی آخر .

از این عبارت ظاهر است که اختلاف الفاظ و اضطراب به نهجی که جمع و تطبیق دشوار افتد (2) ، قادح صحت خبر میشود ، و ظاهر است که در این مقام نیز اختلاف الفاظ و اضطراب أقلّ ما فی الباب به نهجی است که : جمع و تطبیق دشوار افتاده ، پس حسب افاده مخاطب این اخبار مقدوح الصّحه است ، و لله الحمد علی ذلک .

و رابعاً : مخاطب در باب سوم کتاب خود گفته :

و نیز احوال بزرگان اهل بیت خصوصاً ائمه [ ( علیهم السلام ) ] از روی تواریخ بالیقین معلوم است که : از بهترین بندگان خدا و حق پرست و تابعِ دین و آیین جدّ


1- تحفه اثناعشریه : 113 ( آخر باب سوم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 306

خود بوده اند ، دروغ گفتن و برای ریاست خود مردم را فریب دادن ، از ایشان امکان ندارد ، پس معلوم شد که : اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] از این همه روایات و حکایات بری و بی خبرند ، و این فرقه های مختلف روایات مذهب خود بالا بالا ساخته اند که اصلی ندارد ، قوله تعالی : ( وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً ) (1) و اختلافی که در اهل سنت است ، اول اختلاف اجتهادی است که ایشان از قرن صحابه گرفته تا وقت فقهای اربع را مجتهد دانند ، و مجتهد به رأی خود عمل میکند ، و اختلاف آرا جبلّی نوع انسان است ، اختلاف روایت نیست که شاهد دروغ و افترا تواند شد (2) .

از این عبارت صراحتاً ظاهر است که اختلاف روایت شاهد دروغ و افترا میباشد ، پس اندک تأمل باید کرد ، و از انصاف دست نباید برداشت که مخاطب بلاتأمل و تدبر اختلاف فرق باطله را دلیل بطلان اختلاف اهل حق میگرداند ، و از عود تشنیع بر اصل اسلام باکی ندارد ، و در آخر حتماً و جزماً اختلاف روایت را شاهد دروغ و افترا میگرداند ، و خود از این اختلاف اسلافِ ناانصاف خود خبری نمیگیرد ، و به مزید عجز به روایت ترمذی به مقابله اهل حق فرا مینهد ، و از اختلاف فاحش که در روایت (3) ناسخ از ابن عباس رو داده ، مبالاتی نمیکند .


1- النساء ( 4 ) : 82 .
2- تحفه اثناعشریه : 104 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( روات ) آمده است .

ص : 307

و از این عبارت مخاطب بطلان دیگر روایات اسلاف سنیّه ‹ 1238 › - که در تحریم متعه بر جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افترا کرده اند ، و مشتمل است بر اضطراب فاحش و اختلاف عظیم - نیز ظاهر میشود .

و خامساً : یوسف اعور واسطی در “ رساله “ خود - که در ردّ اهل حق نوشته (1) - گفته :

ومنها : أن الله تعالی لیلة المعراج خاطب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بلُغة علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : یاربّ ! أنت تخاطبنی أو علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : بل أنا ; لکن لمّا سمعتک تقول : « أنت منی بمنزلة هارون من موسی » ، فاطلعت علی قلبک ، فما رأیتک تحبّ أکثر من علی [ ( علیه السلام ) ] ، فخاطبتک بلغته لیطمئن قلبک .

قلنا : کذب هذا ظاهر من وجوه :

الأول : أن هذا الحدیث کان فی غزاة تبوک حین استخلفه فی المدینة علی النساء والصّبیان ، وهی آخر غزواته ، والمعراج علی رأس أربعین سنة من عمره فی مکّة ، وهذا من تلفیق من لا یعرف کیف یکذب ; اذ بینهما فرق عشرین سنة (2) .


1- هیچ اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نداریم ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دهم ابوبکر گذشت .
2- رساله اعور :

ص : 308

این عبارت هم برای ردّ جمع در میان این روایات مختلفه ، و نیز برای ابطال توفیق دیگر روایات مختلفه - که در تحریم متعه بر جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بافته اند - کافی است .

سادساً : این آیات که ادعای نسخ آن را بر ابن عباس بافته اند ، هیچ یک از آن ناسخ متعه نمیتواند شد ، پس نسبت ادعای نسخ آن به ابن عباس کذب صریح و بهتان فضیح است .

اما اثبات این معنا که آیات ، ناسخ تحلیل متعه نمیتواند شد ، پس بیانش آنکه : شرط ناسخ آن است که تاریخ آن معلوم باشد ، و به مجرد احتمال نسخ ثابت نمیشود ، و تأخر این آیات از آیه متعه و تحلیل آن - که تا غزوه خیبر حسب افاده عبدالحق دهلوی و ابن القیّم ثابت است - غیر ثابت ، بلکه تقدم و عدم تأخر آیه : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ ) (1) و غیر آن ثابت است .

اما بیان این معنا که : به مجرد احتمال ، نسخ ثابت نمیشود ، و علم به تاریخ ضرور است ، پس به تصریحات اکابر و اعاظم حذاق و جهابذه نحاریر ایشان ثابت است .

سابقاً دانستی که سبکی زعم اسحاق بن راهویه ناسخیّت حدیث ابن عکیم حدیث میمونه را ، اعتراض فاسد الوضع دانسته ، و افاده کرده که : آن لایق جواب نیست ، بلکه مقابله آن به غیر سکوت کرده نمیشود ; زیرا که


1- المؤمنون ( 23 ) : 6 .

ص : 309

کتاب ابن عکیم را سماع معارض است ، و متیقن نیست که این کتاب مسبوق به سماع باشد ، و جز این نیست که این تأخر مظنون است به سبب قرب تاریخ ، و مجرد این ظنّ مثبت نسخ نمیتواند شد (1) ، پس هرگاه تشبث به نسخ در مقام ظنّ تأخر و موجود بودن قرینه آن به غیر حصول علم قطعی به تأخر جایز نباشد ، بلکه موجب تهجین و تشنیع گردد ، تشبث به نسخ در این مقام - که اصلا ظنّ هم در اینجا متحقق نیست چه جا یقین ، و اصلا قرینه ضعیفه تأخر [ هم ] در اینجا یافته نمیشود - نهایت باطل و فاسد و به غایت شنیع و قبیح و مستهجن باشد ، و در حقیقت لایق جواب و قابل توجه ارباب الباب نیست ، بلکه از قبیل خرافات جهّال است و هفوات اهل ضلال ، و الحمدلله المتعال ( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) (2) .

و ولی الدین ابوزرعه احمد بن الحافظ زین الدین ابی الفضل العراقی در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث مصرّاة گفته :

اعتلّ الحنفیة ومن وافقهم فی مخالفة هذا الحدیث بأمرین :

أحدهما : أنه منسوخ ; ‹ 1239 › واختلف فی ناسخه ; فقیل : قوله تعالی : ( وَإِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ ) (3) .


1- قبلا از طبقات الشافعیة الکبری 2 / 91 - 92 گذشت .
2- الأحزاب ( 33 ) : 25 .
3- النحل ( 16 ) : 126 .

ص : 310

وجوابه : أن ضمان المتعلقات لیس من باب العقوبات ، وإن شرط النسخ معرفة التاریخ ، ولیس عندنا یقین بأن هذه الآیة متأخرة عن حدیث المصرّاة ، وبتقدیر أن یکونا من باب واحد ویعرف التاریخ ، و (1) الآیة عامة وهذه قضیة خاصة ، والخاصّ مقدم علی العامّ . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : شرط نسخ ، معرفت تاریخ است ، و به غیر معرفت تاریخ و حصول یقین به تأخر ما یدّعی کونه ناسخاً ، قول به نسخ سمتی از جواز ندارد ، و چون ظاهر است که تأخر این آیات از جواز متعه متحقق نیست ، قول به نسخ (3) آن جواز متعه را باطل ، و از حلیه صحت عاطل باشد .

و نیز از این عبارت ظاهر است که : اگر علم به تأخر [ هم ] حاصل شود ، [ باز ] عام ناسخ خاص نمیتواند شد ; و ظاهر است که : این آیات بر تقدیر دلالت آن بر مطلوب مخالفین عام است ، و دلائل جواز متعه خاص ، پس این آیات هرگز ناسخ جواز متعه نمیتواند شد .


1- ظاهراً ( واو ) زائد است .
2- [ الف ] 216 / 400 الفائدة الثامنة والأربعین ، من فوائد الحدیث الثالث ، من کتاب البیوع . ( 12 ) . [ شرح احکام صغری : ] .
3- قسمت : ( سمتی از جواز ندارد ، و چون ظاهر است که تأخر این آیات از جواز متعه متحقق نیست ، قول به نسخ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 311

و نیز احمد بن عبدالرحیم عراقی در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث مصرّاة گفته :

قال الشیخ تقی الدین - فی ادّعاء النسخ - : وهو ضعیف ، فإنه إثبات النسخ بالاحتمال ، وهو غیر سائغ (1) .

از این عبارت ظاهر است که : ادعای نسخ به احتمال ناجایز و نارواست ; و ظاهر است که چنانچه حضرات ادعای نسخ حدیث مصرّاة به احتمالات مینمایند ، همچنان ادعای نسخ این آیات جواز متعه را ، مبنی بر احتمالات است ، و نصّی از جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر نسخ این آیات ، جواز متعه را نقل نکرده اند .

و نیز عراقی در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث مصرّاة گفته :

و قیل : إن الناسخ له ما نسخ العقوبات فی الغرامات بأکثر من المثل فی مانع الزکاة ، انها توخذ منه مع شطر ماله . . إلی آخره (2) .

وبه مقام جواب آورده :

ثمّ من أخبره بقضاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی


1- [ الف ] فی الفائدة الثامنة والأربعین ، من فوائد الحدیث الثالث ، من کتاب البیوع . ( 12 ) . [ شرح احکام صغری : ] .
2- شرح احکام صغری :

ص : 312

المصرّاة ، کان قبل نسخ العقوبات فی الأموال حتّی یجعله منسوخاً . . إلی آخره (1) .

این عبارت هم صریح است در آنکه : ادعای اینکه نسخ عقوبات در غرامات به اکثر از مثل (2) ، نسخ حدیث مصرّاة نموده ، مسموع نیست ; زیرا که این ادعا موقوف است بر تأخر نسخ عقوبات و تقدم حدیث مصرّاة .

و همین تقریر در این مقام جاری است .

و نیز ابوزرعه عراقی در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث خیار مجلس گفته :

ثانیها : ادّعی أنه حدیث منسوخ ; إمّا لأن علماء المدینة أجمعوا علی عدم ثبوت خیار المجلس ، وذلک یدلّ علی النسخ .

وإمّا لحدیث اختلاف المتبایعین ; فإنه یقتضی الحاجة إلی الیمین ، وذلک یستلزم لزوم العقد ، ولو ثبت الخیار لکان کافیاً فی رفع العقد عند الاختلاف .

حکاه الشیخ تقی الدین ، وقال : وهو ضعیف جدّاً ، أمّا (3) النسخ لأجل عمل أهل المدینة ، فقد تکلّمنا علیه ، والنسخ لا یثبت


1- شرح احکام صغری :
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قبل ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أی ) آمده است .

ص : 313

بالاحتمال ، ومجرد المخالفة لایلزم أن یکون نسخ ; لجواز أن یکون لمتقدم (1) دلیل آخر راجح فی ظنّهم عند تعارض الأدلة عندهم .

وأمّا حدیث اختلاف المتبایعین ; فالاستدلال به ضعیف جداً ; لأنه مطلق أو عامّ بالنسبة إلی زمن التفرق ، ولا حاجة إلی النسخ ، والنسخ لایصار إلیه إلاّ عند الضرورة (2) .

این عبارت هم برای ردّ ادعای نسخ آیات مذکوره ، جواز متعه را کافی است ; چه از آن ظاهر است که عام یا مطلق ناسخ خاص نمیتواند شد ، و ظاهر است که این ‹ 1240 › آیات نیز اگر منافات با جواز متعه داشته باشد ، منافات آن مثل منافات دیگر عمومات و اطلاقات با مخصصات آن است ، پس دلائل جواز متعه مخصص این اطلاقات یا عمومات خواهد بود نه آنکه اطلاقات یا عمومات این آیات ، ناسخ جواز متعه گردد .

و سابعاً : این آیات - که قول به نسخ آن منسوب به ابن عباس ساخته اند ، بلکه بافته اند - اصلا دلالت بر حرمت متعه ندارد ، پس چگونه ناسخ جواز متعه میتواند شد .


1- کذا ، والظاهر : ( للمتقدّم ) .
2- [ الف ] باب الخیار فی البیع من کتاب البیوع . ( 12 ) . [ شرح احکام صغری : ] .

ص : 314

اما عدم دلالت آیه : ( إلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ ) (1) بر حرمت ، پس سابقاً به تفصیل مبیّن شد (2) .

اما آیه : ( إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ) (3) ، پس شائبه [ ای ] از دلالت بر حرمت متعه در آن نیست ; زیرا که حاصل این آیه بیان شرط تطلیق مطلقات است ، پس بیان شرط تطلیق را با تحریم متعه چه ارتباط ؟ !

عجب وقاحت دارند که بلاتدبر و بلاتأمل در معانی آیات کریمه به کمال جسارت قول به نسخ [ ما ] لا یدلّ علی النسخ اصلا به چنین حبر جلیل و بحر نبیل - که خود به ترجمان القرآن او را ملقب میسازند - نسبت میکنند ، و از ظهور بهتان و افترای خود نمیترسند !

مقام انصاف است که بیان شرط طلاق را با تحریم متعه چه ربط است ؟ ! و استدلال به این آیه بر تحریم متعه بدان میماند که : کسی بگوید که آیه ( فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ ) (4) دلالت میکند بر نسخ حکم غسل ، یا بیان شرایط زکات دلالت میکند بر نسخ صلات و حج ، و بیان شرایط حج دلالت میکند بر نسخ صلات و زکات و حج ، وامثال ذلک من الخرافات والجزافات .


1- المؤمنون ( 23 ) : 6 .
2- مراجعه شود به تشیید المطاعن : 8 / 225 - 266 .
3- الطلاق ( 65 ) : 1 .
4- المائدة ( 5 ) : 6 .

ص : 315

و اما آیه : ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ) (1) [ که ] در روایت طبرانی ناسخ آیه متعه گردانیده ، پس پر ظاهر است که آن را نیز با دلالت بر حرف شیعه مناسبتی نیست ، کجا تحریم امهات (2) و دیگر محرمات نسبی ، و کجا تحریم متعه ! و شاید مزعوم اینها آن است که : - العیاذبالله ! - متعه با امّهات و دیگر محارم جایز بود که این آیه نسخ آن کرد ! !

و طرفه تر آن است که آیه : ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ) (3) در ترتیب قرآنی مقدم است بر آیه متعه ، پس چگونه متقدم ناسخ متأخر میتواند شد ؟ !

و اگر تشبث به عدم لزوم مراعات ترتیب نمایند ، پس چرا لب هرزه درای خود به اعتراضات واهیه و تشنیعات شنیعه بر اهل حق میگشایند !

ولی الله والد مخاطب در “ ازالة الخفا “ بعدِ ذکر آیه ( إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ) (4) گفته :

و سبب نزول - وما صدق - این آیه صدّیق اکبر است ، لفظ عام است ، شامل همه محققین [ میشود ] ، و دخول (5) سبب قطعی [ است ] ، و به جهت این عموم جابر بن عبدالله گفته است :


1- النساء ( 4 ) : 23 .
2- در [ الف ] به اندازه یکی دو کلمه سفید است .
3- النساء ( 4 ) : 23 .
4- المائدة ( 5 ) : 55 .
5- فی هامش المصدر : أی [ دخول ] صدیق اکبر . ( 12 ) .

ص : 316

نزلت فی عبد الله بن سلام لمّا هجره قومه من الیهود .

وأخرج البغوی ، عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر [ ( علیهما السلام ) ] ( إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا ) (1) نزلت فی المؤمنین .

فقیل : إنّها نزلت فی علی [ ( علیه السلام ) ] . . فقال : هو من المؤمنین .

نه چنانکه شیعه گمان کرده اند ، و قصه مصنوعه روایت میکنند ، و ( راکِعُونَ ) را حال از ( یُؤْتُونَ الزَّکاةَ ) (2) میگیرند ، و (3) برتافتن انگشتری به جانب فقیری در حالت رکوع فرود میآرند ، و سیاق سباق آیه را بر هم زنند ، خدای تعالی اعضای ایشان را از هم جدا سازد چنانکه ایشان آیات متسقة بعضها ببعض را از هم جدا گیرند . (4) انتهی .

مقام عبرت که والد مخاطب به توهم لزوم جدا گرفتن آیه ( إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ) (5) از ماسبق ، این تشنیع شنیع بر اهل حق میزند ، و اصلا استحیا نمیکند ، و اسلاف این حضرات مقدم را بر آیه متعه ناسخ آن میگردانند ، و از تأخر ذکری و از دلالت ( فاء ) ‹ 1241 › بر تفریع و تعقیب - که خود مخاطب در


1- المائدة ( 5 ) : 55 .
2- المائدة ( 5 ) : 55 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( بر ) اضافه شده است .
4- [ الف ] فصل سوم در تفسیر آیات دالّه بر خلافت خلفا ، از مقصد اول . [ ازالة الخفاء 1 / 37 ] .
5- المائدة ( 5 ) : 55 .

ص : 317

باب فقهیات اهتمام در اثبات آن دارد - خبری برنمیدارند ، خدای تعالی اعضای ایشان را از هم جدا سازد چنانکه ایشان آیات متسقة بعضها ببعض را از هم جدا گیرند .

و طرفه تر از همه آن است که : قول راوی ( وتصدیقهما من القرآن ) دلالت دارد بر آنکه : آیه ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ) (1) از قرآن نیست !

و اگر غرض از نسخ آیه ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ) (2) آن است که لفظ ( مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ ) (3) که در آخر آن مذکور است ، نسخ کرده چنانچه از روایت ابن ابی حاتم ظاهر است ، پس عدم ارتباط آن با مقصود نیز ظاهر است ; چه احصان در این آیه به معنای عفاف است حسب تصریحات ائمه سنیّه - کما علمت سابقاً (4) - ، و عفاف در متعه نیز متحقق است ، و حمل احصان بر مصطلح خاص غیر لازم ، با آنکه احصان اصطلاحی نیز در متعه نزد بعض علما متحقق میشود (5) .

و ( مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ ) (6) هم در ترتیب مقدم است بر آیه متعه ، پس


1- النساء ( 4 ) : 23 .
2- النساء ( 4 ) : 23 .
3- النساء ( 4 ) : 24 .
4- مراجعه شود به تشیید المطاعن : 8 / 299 - 300 .
5- مراجعه شود به تشیید المطاعن : 8 / 301 .
6- المائدة ( 5 ) : 5 .

ص : 318

متقدم چگونه متأخر باشد ، و التمسک بعدم لزوم مراعات الترتیب بعد ما تمسکوا به قدیماً و حدیثاً فرار معیب ، و تهافت لا یرتضی به لبیب ، و تناقض یستفظعه کلّ أریب .

بالجمله ; مقام کمال استعجاب است که برای آیه متعه نواسخ عدیده (1) قراردادند که سه تا از آن بر آیه متعه - که منسوخیت آن میخواهند - مقدم است ، یکی مقدم است نزولاً ، و دوتا مقدم است ترتیباً ، و با این [ همه ] هر سه منافاتی با آیه متعه ندارد که ناسخ آن تواند شد ، و ناسخ رابع به مراحل قاصیه از دلالت بر منافات تجویز متعه دورتر است ، و اعور أکفر از این نواسخ اربعه یک ناسخ را که مقدم است نزولاً برچیده ، دو آیه دیگر از طرف خود افزوده که اصلا بوجه من الوجوه ارتباطی به نسخ ندارد ، و با این همه مکابرات و افترائات اصلا استحیا نمیکنند ، و برای مقابله و مجادله به کمال جسارت میخیزند .

وثامناً : قول ابن عباس به جواز متعه - که حسب افادات ائمه سنیه ثابت شده - دلالت صریحه میکند بر آنکه این آیات دلالت بر حرمت متعه نمیکند ، و الاّ لازم آید که ابن عباس - با آن همه فضائل و کمالات و مناقب عالیه که آنفاً شنیدی - مخالفت بسیاری از آیات میکرد !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عدید ) آمده است .

ص : 319

و نیز لازم آید که دیگر صحابه کرام و أجلّه تابعین - که اسمایشان سابقاً شنیدی - نیز مخالفت آیات عدیده قرآن شریف مینمودند !

و عبدالعلی در “ شرح مسلم “ در ذکر عول گفته :

ثمّ إن الدلیل الذی ینقلون عنه - أی ابن عباس فی ابطال العول - غیر معقول ، فإن قائلی (1) العول لا یقولون بنصفین وثلث حتّی یرد علیهم ما أورد ، بل هم أیضاً یقولون : إن الله لم یجعل السّهام کذلک فینقص سهم کلّ حتّی لا یلزم نصفان وثلث ، فالذی ردّ به هو بعینه حجة لهم ، وهذا النحو من الرّد بعید عن ابن عباس کلّ البعد (2) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه : صدور کلام غیر معقول از ابن عباس نهایت بعید است (3) ، پس مخالفت آیات عدیده از ابن عباس نیز نهایت بعید باشد ، پس معلوم شد که : این آیات دلالت بر حرمت متعه نمیکند .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قائل ) آمده است .
2- [ الف ] مسألة إذا أفتی بعضهم أو قضی قبل الاستقرار ، وسکت الباقون ، من الأصل الثالث فی الإجماع . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 234 ] .
3- در [ الف ] به اندازه نصف سطر سفید است .

ص : 320

و در “ منهاج “ شرح صحیح مسلم تصنیف نووی - در بیان آنکه : حج آن حضرت افراد بود - مذکور است :

وأمّا ابن عباس ; فمحلّه من العلم والفقه فی الدین ، والفهم الثاقب معروف ; ‹ 1242 › مع کثرة بحثه وتحفظه أحوال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] التی لم یحفظها غیره ، وأخذه إیاها من کبار الصحابة (1) .

عجب است که در مقام اثبات مطلوب خود ابن عباس را به این مدایح عظیمه مینوازند که محل عظیم و مرتبه فخیم برای او در علم و فقه در دین و فهم ثاقب معروف میدانند ، و به کثرت بحث او و به حفظ او احوال حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را - که غیر او آن را حفظ نکرده - اعتراف مینمایند ، و در مقام ردّ جواز متعه و اثبات تحریم آن به مزعومات بی اصل ، نهایت طعن و تشنیع بر تجویز متعه میکنند ، و از عود این تشنیعات بر ابن عباس ، و مخالفت این افادات در تعظیم و تبجیل ابن عباس باکی ندارند .

و عینی در “ عمدة القاری “ در شرح حدیث ابن عباس مشتمل بر اثبات حج تمتع از کتاب و سنت گفته :

قوله : ( ذلک ) . . أی التمتع ، وقال الکرمانی : هذا دلیل للحنفیة فی أن لفظ ( ذلک ) للتمتع لا لحکمه ، ثمّ أجاب بقوله : قول الصحابی


1- [ الف ] 386 / 495 باب بیان وجوه الإحرام ، وإنه یجوز إفراد الحج والتمتع والقِران ، من کتاب الحج . ( 12 ) . [ شرح مسلم نووی 8 / 135 ] .

ص : 321

لیس بحجة عند الشافعی ; إذ المجتهد لا یجوز له تقلید المجتهد (1) .

قلت : هذا جواب واه مع إسائة الأدب ، لیت شعری ما وجه هذا القول الذی یأباه العقل ، فإن مثل ابن عباس کیف لا یحتج بقوله ؟ ! وأیّ مجتهد بعد الصحابة یلحق ابن عباس أو یقرب منه حتّی لا یقلّده ؟ ! فإن هذا عسف عظیم (2) .

از این عبارت ظاهر است که : استنکاف از تقلید ابن عباس و شافعی را به مقابله او مجتهد گردانیدن ، جواب واهی مشتمل بر اسائه ادب و اثاره غضب است ، و این جواب غیر موجه و نامعقول است ، و نزد ارباب تحقیق مردود و نامقبول است ، و قول ابن عباس قابل استدلال و احتجاج و نفی جواز آن عین مِرا و لجاج ، و هیچ مجتهدی بعد صحابه نیست که به مرتبه ابن عباس رسد یا قریب او باشد تا که سر از تقلید او تابد ، و در حقیقت اِبا از تقلید ابن عباس جور عظیم و تعسف ذمیم است ، پس از این بیان عینیِ عمدة الاعیان - بحمدالله - ثابت شد که اِبای حضرات اهل سنت - که عینی نیز از جمله شان است - از تقلید ابن عباس در تجویز متعه موجب ورود این همه تشنیعات ، و باعث اتجاه (3) این همه مطاعن است .


1- شرح الکرمانی علی البخاری 9 / 206 .
2- [ الف ] باب قول الله عزّ وجلّ : ( ذلِکَ لِمَن لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ) . [ سورة البقرة ( 2 ) : 196 ، عمدة القاری 9 / 206 - 207 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ارتجاه ) آمده است .

ص : 322

و ابن عبدالبرّ در “ استیعاب “ به ترجمه عبدالله بن عباس گفته :

وصلّی علیه محمد بن الحنفیة ، وکبّر علیه أربعاً ، وقال : الیوم مات ربانیّ هذه الأُمّة . . وضرب علی قبره فسطاطاً .

روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم - من وجوه - أنه قال لعبد الله بن عباس : اللهم علّمه الحکمة وتأویل القرآن . .

وفی بعض الروایات : اللهم فقّهه فی الدین وعلّمه التأویل . .

وفی حدیث آخر : اللهم بارک فیه ، وانشر منه ، واجعله من عبادک الصالحین . .

وفی حدیث آخر : اللهم زده علماً وفقهاً . .

وهی کلّها أحادیث صحاح .

وقال مجاهد - عن ابن عباس - : رأیت جبرئیل عند النبیّ علیه [ وآله ] السلام مرّتین ، ودعا لی رسول الله صلی الله [ علیه وآله ] بالحکمة مرّتین .

وکان عمر بن الخطاب . . . یحبّه ، ویدنیه ، ویقرّبه ، ویشاوره مع جلّة (1) الصحابة ، وکان عمر یقول : ابن عباس فی (2) الکهول ، له لسان سئول (3) ، وقلب عقول .


1- فی المصدر : ( أجلّة ) .
2- فی المصدر : ( فتی ) بدل : ( فی ) .
3- فی المصدر : ( قئول ) .

ص : 323

وروی مسروق ، عن ابن مسعود أنه قال : نعم ترجمان القرآن ابن عباس ، لو أدرک أسناناً (1) ما عاشره منا رجل .

وقال ابن عیینه - عن ابن أبی نجیح ، عن مجاهد - : ما ‹ 1243 › سمعت فتیا أحسن من فتیا ابن عباس ، لا (2) یقول قائل : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم [ وروی مثل هذا عن قاسم بن محمد ] (3) .

وقال طاووس : أدرکت نحو خمس مائة من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إذا ذاکروا (4) ابن عباس فخالفوه ، لم یزل یقرّرهم حتّی ینتهوا إلی قوله .

وقال یزید بن الأصم : خرج معاویة حاجّاً معه ابن عباس ، فکان لمعاویة موکب ، ولابن عباس موکب ممّن یطلب العلم .

وروی شریک ، عن الأعمش ، عن أبی الضحی ، عن مسروق أنه قال : کنت إذا رأیت عبد الله بن عباس قلت : أجمل الناس ، فإذا تکلّم قلت : أفصح الناس ، وإذا تحدّث قلت : أعلم الناس .

وذکر الحلوانی ، قال : حدّثنا أبو أُسامة ، حدّثنا الأعمش ،


1- فی المصدر : ( أسناننا ) .
2- فی المصدر : ( إلاّ أن ) بدل ( لا ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ذکروا ) آمده است .

ص : 324

حدّثنا شقیق أبو وائل ، قال : خطبنا ابن عباس - وهو علی الموسم - فافتتح سورة النور ، فجعل یقرأ ویفسّر ، فجعلت أقول : ما رأیت ، ولا سمعت کلام رجل مثله ، لو سمعته فارس والروم والتّرک لأسلمت .

قال : وحدّثنا یحیی بن آدم ، حدّثنا أبو بکر بن عباس ، عن عاصم ، عن شقیق مثله .

وقال عمرو بن دینار : ما رأیت مجلساً أجمع لکلّ خیر من مجلس ابن عباس : الحلال والحرام ، والعربیة ، والأنساب ، وأحسبه قال : والشعر .

وقال أبو الزیاد - عن عبد الله بن عبد الله - : ما رأیت أحداً کان أعلم بالسنّة ، ولا أجلد رأیاً ، ولا أثقب نظراً من ابن عباس ، ولقد کان عمر یعدّه للمعضلات ، مع اجتهاد عمر ونظره للمسلمین .

وقال القاسم بن محمد : ما رأیت فی مجلس ابن عباس باطلاً قطّ ، وما سمعت فتوی أشبه بالسنّة من فتواه ، وکان أصحابه یسمّونه : البحر ، ویسمّونه : الحبر .

قال عبد الله بن یزید الهلالی :

ص : 325

ونحن ولّدنا الفضل والحبر بعده * عنیت أنا (1) العباس ذا الفضل والندی وقال أبو عمرو بن العلا : نظر الحطیئة إلی ابن عباس فی مجلس عمر بن الخطاب غالباً (2) علیه ، فقال : من هذا الذی قرع الناس بعلمه ، ونزل عنهم بسنّه ؟ فقال : عبد الله بن عباس . .

فقال فیه أبیاتاً منها :

إنی وجدت بیان المرأ نافلة * تهدی له ووجدت العی کالصمم و المرأ یفنی ویبقی سائر الکلم * و قد یلام الفتی یوماً ولم یلم و فیه یقول حسان بن ثابت :

إذا بابن عباس (3) بدا (4) لک وجهه * رأیت له فی کلّ أحواله فضلا إذا قال لم یترک مقالاً لقائل * بمنتظمات لا تری بینها فصلا


1- فی المصدر : ( أبا ) .
2- فی المصدر : ( عائباً ) .
3- فی المصدر : ( ما ابن عباس ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( بذا ) آمده است .

ص : 326

کفی وشفی ما فی النفوس فلم یدع * لذی إربة فی القول جدّاً ولا هزلا سموت إلی العلیا بغیر مشقّة * فنلت ذراها لا دنیا ولا وغلا (1) خلقت حلیفاً للمروة (2) والندی * بلیجا (3) (4) ولم تخلق کهاماً ولا خبلا (5) (6) و یروی أن معاویة نظر إلی ابن عباس یوماً یتکلم ، فاتبعه بصره و قال متمثلاً :

إذا قال لم یترک مقالاً لقائل * مصیب ولم یثن اللسان علی هجر


1- [ الف ] بالفتح : پست ، فرومایه . انظر : الصحاح 5 / 1844 .
2- فی المصدر : ( خلیقاً للمودّة ) .
3- [ الف ] بلّج الصبح بلوجاً : روشن شد . [ مراجعه شود به : الصحاح للجوهری 1 / 300 ، منتهی الإرب 1 / 99 ] .
4- فی المصدر : ( فلیجاً ) .
5- [ الف ] دهر خبل : روزگار سخت و پیچان بر مردم . [ انظر : الصحاح 4 / 1682 ] .
6- فی المصدر : ( جهلا ) .

ص : 327

یصرف بالقول اللسان إذا انتحی * وینظر فی إعطافه نظر الصقر وروینا أن عبد الله بن صفوان بن أُمیة مرّ یوماً بدار عبد الله بن عباس [ بمکة ] (1) ، فرأی فیها جماعة من طالبی الفقه ، ومرّ بدار عبید الله بن عباس ، فرأی فیها جمعاً ینتابونها للطعام ، فدخل علی ابن الزبیر فقال له : أصبحت - والله - کما قال الشاعر : ‹ 1244 › فإن تصبک من الأیام قارعة * لم أبک (2) منک علی دنیا ولا دین قال : وما ذاک یا أعرج ؟ فقال : هذان ابنا عباس ، أحدهما یفقّه الناس ، والآخر یطعم الناس ، فما أبقیا لک مکرمة . .

فدعا عبد الله بن مطیع وقال له : انطلق إلی ابنی عباس ، فقل لهما : یقول لکما أمیر المؤمنین : اخرجا عنی . . ! أنتما ومن انضوی (3) إلیکما من أهل العراق وإلاّ فعلت وفعلت .

فقال عبد الله بن عباس : قل لابن الزبیر : - والله - ما یأتینا من


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( نبک ) .
3- فی المصدر : ( أصغی ) .

ص : 328

الناس إلاّ رجلان : رجل یطلب فقهاً ، ورجل (1) یطلب فضلاً ، فأیّ هذین تمنع ؟ !

وکان بالحضرة أبو الطفیل عامر بن واثلة الکنانی فجعل یقول :

لا درّ درّ اللیالی کیف یضحکنا (2) * منها خطوب أعاجیب وتبکینا وما (3) تحدث الأیام من غیر (4) فی * ابن الزبیر عن الدّنیا تسلینا کنا نجی ابن عباس فیقبسنا (5) * فقهاً ویکسبنا أجراً ویهدینا ولا یزال عبید الله مترعة * جفانه مطعماً ضیفاً ومسکینا فالبرّ والدین والدنیا بدارهما * تنال (6) منها الذی نبغی إذا شئنا (7)


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رجلا ) آمده است .
2- فی المصدر : ( تضحکنا ) .
3- فی المصدر : ( مثل ) .
4- فی المصدر : ( عبر ) .
5- کذا ، وفی المصدر : ( فیسمعنا ) .
6- فی المصدر : ( ننال ) .
7- کذا فی [ الف ] والمصدر ، والظاهر : ( شیناً ) ترخیماً ولضرورة القافیة ، وکما ذکره ابن عساکر فی تاریخ مدینة دمشق 26 / 131 ، والذهبی فی سیر أعلام النبلاء 3 / 357 .

ص : 329

إن النبیّ هو النور الذی کشطت * به عمّا مات (1) ماضینا وباقینا ورهطه عصمة فی دیننا ولهم (2) * فضل علینا وحق واجب فینا فَفِیمَ تمنعنا منهم وتمنعهم منا * وتؤذیهم فینا وتؤذینا ولست - فاعلم (3) - بأولاهم به رحما * یابن الزبیر ولا أولی به دینا لن یؤتی الله إنسانا ببغضهم * فی الدّین عزّاً ولا فی الأرض تمکینا وکان ابن عباس - رحمه الله - قد عمی فی آخر عمره .

وروی عنه أنه رأی رجلا مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلم یعرفه ، فسأل النبیّ علیه [ وآله ] السلام عنه ، فقال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أرأیته ؟ قال : نعم . قال : ذاک جبرئیل ،


1- فی المصدر : ( عمایات ) .
2- فی المصدر : ( دینه لهم ) .
3- لم یکن فی المصدر : ( فاعلم ) .

ص : 330

أمّا إنک ستفقد بصرک ، فعمی بعد ذلک فی آخر عمره ، وهو القائل فی ذلک - فیما روی من وجوه عنه - :

إن یأخذ الله من عینی نورهما * ففی لسانی وقلبی منهما نور قلبی ذکی وعقلی غیر ذی دخل * و فی فمی صارم کالسیف مأثور ویروی : أن طائراً أبیض خرج من قبره ، فتأولوه علمه خرج إلی النّاس ، ویقال : بل دخل قبره طائر أبیض ، فقیل : إنه بصره فی التأویل .

وقال أبو (1) الزبیر : مات بالطائف ، فجاء طائر أبیض ، فدخل فی نعشه حین حمل ، فما رُئی خارجاً منه .

شهد عبد الله بن عباس مع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] الجمل وصفین والنهروان ، وشهد معه الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] ومحمد - بنوه - ، وعبد الله ، وقثم (2) - ابنا العباس - ومحمد وعبد الله ، وعون - بنو جعفر بن أبی طالب - والمغیرة بن نوفل بن الحارث بن


1- لم یرد فی المصدر لفظ : ( أبو ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فثم ) آمده است .

ص : 331

عبد المطلب ، وعقیل بن أبی طالب ، وعبد الله بن ربیعة بن الحرث بن عبد المطلب (1) .

عاقل مستبصر را میباید که به اندک امعان در این فضائل جلیلة الشأن ابن عباس ترجمان القرآن نظر کند ، باز بر مزید جسارتِ این حضرات - که چه خرافات و هزلیات که درباره تجویز متعه بر زبان نمیآرند - تعجبها نماید .

و نیز از حکم ابن زبیر ، ابن عباس و برادرش را به بدر رفتن به سبب غلیان مواد حسد و عناد و استماع فضل و کرم و جلالت ‹ 1245 › شأنشان از زبان ابن صفوان ، نهایت بُعد ابن زبیر از صلاح و تدیّن و تقوی و خشیت الهی و مزید انهماک او در فسق و فجور و ظلم و عدوان و جور و طغیان واضح است ، و از اینجاست که عامر بن واثله - صحابی جلیل الشأن - به حضور ابن عباس اشعار بلاغت شعار در کمال ذمّ و لوم و تهجین و تشنیع آن ظالم ستمکار و جائر غدار انشا کرده .

و عجب که با این همه ظهور فسق و فجور و بی دینی ابن زبیر حضرات اهل سنت او را به مرتبه عالیه فضل و جلالت و وثوق و عدالت مینهند ، و اصلا استحیا نمیکنند ، فالله تعالی حسیبهم .

بالجمله ; هرگاه قول ابن عباس به جواز متعه ثابت شد ، و نیز سابقاً قول دیگر اجله صحابه و تابعین به جواز آن دریافتی ، أقلّ ما فی الباب آن است که


1- الاستیعاب 3 / 934 - 939 .

ص : 332

تشنیعات اهل سنت بر تجویز متعه بداهتاً باطل خواهد شد ، و سرمایه غایت ندامت و خجالت برای ایشان خواهد گردید .

قائلین به تصویب چرا با وجود فتوای ابن عباس و دیگران بر تحریم متعه اصرار دارند ؟ !

عجب تر آنکه ائمه سنیّه به شدّ و مدّ تمام هوس اثبات تصویب جمیع مجتهدین خود در سر دارند ، و تصریح به اصابه جمیع صحابه مختلفین فی الفروع هم مینمایند ، و حضرات متعصّبین به مقابله اهل حق از این افادات شیوخ و اساطین خود و امثال آن غفلت نمایند ، و خود را به ایراد تشنیعات شنیعه و استهزائات قبیحه بر تجویز متعه - که مذهب جمعی از صحابه و تابعین و اکابر علمای ایشان است - مضحکه عالم گردانند .

ملاّ کاتب چلپی در “ کشف الظنون “ در ذکر “ موطّأ “ (1) گفته :

روی أبو نعیم - فی الحلیة - عن مالک بن أنس أنه قال : شاورنی هارون الرشید فی أن یعلّق الموطّأ فی الکعبة ، ویحمل الناس علی ما فیه ، فقلت : لا تفعل ، فإن أصحاب رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلّم اختلفوا فی الفروع ، وتفرّقوا فی البلدان ، وکلٌّ مصیب . فقال : وفّقک الله تعالی یا أبا عبد الله . . !

وروی ابن سعد - فی الطبقات - عن مالک بن أنس ، قال : لمّا حجّ المنصور قال لی : قد عزمت علی أن آمر بکتبک هذه - التی وضعتها - فتنسخ ، ثمّ أبعث إلی کلّ مصر من أمصار المسلمین منها


1- در [ الف ] به اندازه دو کلمه سفید است .

ص : 333

نسخة ، وآمرهم أن یعملوا بما فیها ، ولا یتعدّوه إلی غیره . فقلت : یا أمیر المؤمنین ! لا تفعل هذا ، فإن الناس قد سبقت الیهم أقاویل ، وسمعوا أحادیث ، ورووا روایات ، أخذ کلّ قوم بما سبق إلیهم ودانوا به ، فدع الناس وما اختار أهل کلّ بلد منهم لأنفسهم . کذا فی عقود الجمان (1) .

از روایت ابونعیم ظاهر است که : هرگاه هارون با (2) مالک مشاوره کرد ، و خواست که “ موطّأ “ در خانه کعبه - زادهاالله شرفاً وتعظیماً - آویزد ، و مردم را بر عمل به آن بردارد ، مالک از این معنا منع کرد ، و ارشاد کرد که : به درستی که اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اختلاف کردند در فروع و متفرق شدند در بلاد ، و هریک از ایشان مصیب است ، پس به نصّ این عبارت اصابه ابن عباس و دیگر صحابه قائلین به جواز متعه ثابت و متحقق گردید ; و واضح شد که حدیث نهی متعه - که در “ موطّأ “ مذکور است - حسب ارشاد امام مالک عمل به آن لازم و واجب نیست ، و حمل ناس بر آن و امثال آن لایق منع ونهی و ناصواب است ، نه قابل ترغیب و تحریص و ایجاب .

پس کمال عجب است که چگونه حضرات اهل سنت بر خلاف ارشاد امام مالک این همه تعنّت و ‹ 1246 › عناد اختیار کرده ، خلیع العذار و گسسته مهار در طعن و تشنیع و تهجین اخیار میروند ، و عمل را بر روایت “ موطّأ “ بر


1- [ الف ] صفحة : 371 / 438 . [ کشف الظنون 2 / 1908 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یا ) آمده است .

ص : 334

همه کس واجب و لازم میدانند ، و نمیدانند که افاده خود مالک تکذیب ایشان مینماید .

و روایت ابن سعد در “ طبقات “ نیز قریب روایت ابونعیم است (1) .

و سیوطی در “ جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب “ گفته :

روی البیهقی - فی المدخل - بسنده عن ابن عباس - رضی الله عنهما - قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم : مهما أُوتیتم من کتاب الله فالعمل به لا عذر لأحد فی ترکه ، فإن لم یکن فی کتاب الله فسنّة منّی ماضیة ، فإن لم یکن سنّة منّی فما قال أصحابی ، إن أصحابی بمنزلة النّجوم فی السّماء ، فأیّما أخذتم به اهتدیتم ، واختلاف أصحابی لکم رحمة .

فی هذا الحدیث فوائد إخباره صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم باختلاف المذاهب بعده فی الفروع ، وذلک من معجزاته ; لأنه من إخباره بالمغیبات ، ورضاه بذلک (2) ، وتقریره علیه ، ومدحه له حیث جعله رحمة ، والتخییر للمکلّف فی الأخذ بأیّها شاء ، من غیر


1- لم نجده فی الطبقات ، ولکن رواه الذهبی عن ابن سعد فی سیر أعلام النبلاء 8 / 78 ، ورواه ابن عبد البر فی الانتقاء فی فضائل الأئمة الثلاثة الفقهاء : 41 ، وفی کتابه الآخر جامع بیان العلم 1 / 132.
2- سقط من المصدر قوله : ( لأنه من إخباره بالمغیبات ، ورضاه بذلک ) .

ص : 335

تعیین لأحدها ، ویستنبط منه أن کلّ المجتهدین علی هدی ، وکلّهم علی حقّ ، فلا لوم علی أحد منهم ، ولا ینسب إلی أحد منهم تخطئة لقوله : ( فأیّما أخذتم به اهتدیتم ) فلو کان المصیب واحداً والباقی [ علی ] (1) خطأ لم تحصل الهدایة بالأخذ بالخطأ ، ولذلک سرّ لطیف سنذکره قریباً .

وقال ابن سعد فی الطبقات : ( أنا ) قبیصة بن عقبة بن أفلح بن حمید ، عن القاسم بن محمد ، قال : کان اختلاف أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رحمة للناس .

وأخرجه البیهقی - فی المدخل - .

وقال ابن سعد : ( أنا ) قبیصة بن عقبة بن (2) سفیان ، عن إسماعیل بن عبد الملک ، عن عون ، عن عمر بن عبد العزیز ، قال : ما یسّرنی باختلاف أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حمر النعم .

ورواه البیهقی - فی المدخل - بلفظ : ما سرّنی لو أن أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یختلفوا ; لأنهم لو لم یختلفوا لم تکن رخصة .

وأخرج الخطیب البغدادی - فی کتاب الرّواة (3) - عن مالک -


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( حدثنا ) بدل ( بن ) .
3- فی المصدر : ( الدواة ) .

ص : 336

من طریق إسماعیل بن أبی المجالد - قال : قال هارون الرشید لمالک بن أنس : یا أبا عبد الله ! نکتب بهذه الکتب ونفرّقها فی آفاق الإسلام ; لتحمل علیه الأُمّة . قال : یا أمیر المؤمنین ! إن اختلاف العلماء رحمة من الله علی هذه الأُمّة ، کلّ یتبع ما صحّ عنده ، وکلّ علی هدی ، وکلّ یرید الله .

وأخرج أبو نعیم - فی الحلیة - عن عبد الله بن عبد الحکم ، قال : سمعت مالک بن أنس یقول : شاورنی هارون الرشید فی أن یعلّق الموطّأ فی الکعبة ، ویحمل الناس علی ما فیه ، فقلت : لا تفعل ; فإن أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم اختلفوا فی الفروع ، وتفرّقوا فی البلدان ، وکلّ مصیب ، فقال : وفّقک الله یا أبا عبد الله !

وأخرج ابن سعد - فی الطبقات - عن الواقدی ، قال : سمعت مالک بن أنس یقول : لمّا حجّ المنصور قال لی : إنی قد عزمت أن آمر بکتبک هذه - التی وضعتها (1) - فتنسخ ، ثمّ أبعث إلی کلّ مصر من أمصار المسلمین منها بنسخة ، وآمرهم أن یعملوا بما فیها ، ولا یتعدّوه إلی غیره ، فقلت : یا أمیر المؤمنین ! لا تفعل هذا ; فإن الناس قد سبقت إلیهم أقاویل ، وسمعوا أحادیث ورووا ‹ 1247 › روایات ، وأخذ کلّ قوم بما سبق إلیهم ، ودانوا به من اختلاف


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وضعها ) آمده است .

ص : 337

الناس ، فدع الناس وما اختار أهل کلّ بلد (1) منهم لأنفسهم ، فصل ; اعلم أن اختلاف المذاهب فی هذه الملّة نعمة کبیرة وفضیلة عظیمة ، وله سرّ لطیف أدرکه العالمون وعمی عنه الجاهلون حتّی سمعت بعض الجهال یقول : النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جاء بشرع واحد ، فمن أین مذاهب أربعة ؟ ! ومن العجب أیضاً من یأخذ فی تفضیل بعض المذاهب علی بعض تفضیلاً یودّی إلی تنقیص المفضل علیه وسقوطه ، وربّما أدّی إلی الخصام بین السفهاء ، وثاوت عصبیّة وحمیة الجاهلیة ، والعلماء منزهون عن ذلک (2) وقد وقع الاختلاف فی الفروع بین الصحابة . . . وهم خیر الأُمّة ، فما خاصم أحد منهم أحداً ، ولا عادی أحدٌ (3) أحداً ، ولا نسب أحد أحداً إلی خطأ ولا قصور ، والسرّ الذی أشرت إلیه قد استنبطته من حدیث ورد : ( أن اختلاف هذه الأُمّة رحمة من الله لها ، وکان اختلاف الأُمم السّابقة عذاباً وهلاکاً ) هذا أو معناه ولا یحضرنی الآن لفظ الحدیث ، فعرف بذلک أن اختلاف المذاهب فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بدر ) آمده است .
2- از اینجا تا آخر متن عربی در [ الف ] اشتباهاً قبل از جمله : ( فصل ، اعلم ان اختلاف المذاهب . . ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحداً ) آمده است .

ص : 338

هذه الملّة خصیصة فاضلة لهذه الأُمّة ، وتوسیع فی هذه الشریعة السّمحة السهله (1) .

و ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالله سهیلی در “ روض الانف “ گفته :

وذکر قوله علیه [ وآله ] السلام : لا یصلّینّ أحدکم العصر إلاّ فی بنی قریظة ، فغربت لهم (2) الشمس قبلها فصلّوا عشاء (3) ، فما عاب الله علیهم ذلک ولا رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، و فی هذا من الفقه أنه لا یعاب علی من أخذ بظاهر حدیث أو آیة ، فقد صلّت منهم طائفة قبل أن تغرب الشمس ، وقالوا : لم یرد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إخراج الصلاة عن وقتها ، وإنّما أراد الحثّ والإعجال ، فما عنّف أحداً من الفریقین ، وفی هذا دلیل علی أن کلّ مختلفین فی الفروع من المجتهدین مصیب .

وفی حکم داود وسلیمان فی الحرث أصل لهذا الأصل أیضاً ،


1- [ الف ] قوبل هذه العبارة علی أصل الرسالة ، صفحه : 95. [ در [ الف ] چند مرتبه ، آدرس ص : 95 اشتباهاً تکرار شده است ] . [ جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب من الصفحة الأولی إلی الثالثة ، ورمزت لها ب : ( ج ) ، ( د ) ، ( ه ) ( طُبِعَ الکتاب فی مقدمة کتاب الإفصاح عن معانی الصحاح للوزیر عون الدین أبی المظفر یحیی بن محمد ) ] .
2- فی المصدر : ( علیهم ) .
3- فی المصدر : ( العصر بها بعد عشاء الآخرة ) .

ص : 339

فإنه (1) قال سبحانه : ( فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَکُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَعِلْماً ) (2) ، ولا یستحیل أن یکون الشیء صواباً فی حق إنسان وخطأً فی [ حقّ ] (3) غیره ، فیکون من اجتهد فی مسألة فأدّاه اجتهاده إلی التحلیل مصیباً فی استحلالها ، وآخر اجتهد أدّاه اجتهاده ونظره إلی تحریمها مصیباً فی تحریمها ، وإنّما المحال أن یحکم فی النازلة بحکمین متضادّین فی حقّ شخص واحد ، وإنّما عسر فهم هذا الأصل علی طائفتین : الظاهریة ، والمعتزلة . .

أمّا الظاهریة ; فإنهم علّقوا الأحکام بالنصوص ، فاستحال عندهم أن یکون النص یأتی بحظر وإباحة معاً إلاّ علی وجه النسخ . .

وأمّا المعتزلة ; فإنهم علّقوا الأحکام بتقبیح العقل وتحسینه ، فصار حسن الفعل عندهم أو قبحه صفة عین ، فاستحال عندهم أن یتصف فعل بالحسن فی حق زید والقبح فی حق عمرو ، کما یستحیل ذلک فی الألوان والأکوان . . وغیرها من الصفات القائمة بالذوات . .

وأمّا ما عدا هاتین الطائفتین من أرباب الحقائق فلیس الحظر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فله ) آمده است .
2- الأنبیاء ( 21 ) : 79 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 340

والإباحة عندهم بصفات أعیان ، وإنّما هی صفات أحکام ، ‹ 1248 › والحکم من الله تعالی یحکم بالحظر فی النازلة علی من أدّاه نظره واجتهاده إلی الحظر ، وکذلک الإباحة والندب والإیجاب والکراهة کلّها صفات أحکام ، فکلّ مجتهد وافق اجتهاده وجهاً من التأویل وکان عنده من أدوات الاجتهاد ما یترفّع به عن حضیض التقلید إلی هضبة النّظر ، فهو مصیب فی اجتهاده ، مصیب للحکم الذی تعبّد به ، وإن تعبّد غیره فی تلک النازلة بعینها بخلاف ما تعبّد هو به فلا بعد فی ذلک إلاّ علی من لا یعرف الحقایق أو عدل به الهوی عن أوضح الطریق (1) .

تذییل : قدح وجرح روایات تحریم متعه

تذییل جلیل :

هر چند قدح و جرح روایات نهی و تحریم متعه سابقاً شنیدی ، و دریافتی که روایات “ صحاح “ سنیّه همه مقدوح و مجروح است ، و روایات غیر “ صحاح “ حسب افاده ابن تیمیه به سبب اعراض ارباب “ صحاح “ مخدوش و مطعون ، لکن در اینجا عوداً علی بدأ باز کلامی در قدح روایات تحریم متعه و نهی آن کرده میشود .

پس باید دانست که در روایات مقیّده به تاریخ (2) ، اختلاف و اضطراب


1- الروض الأنف 3 / 437 - 439 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( است ) آمده است .

ص : 341

فاحش و تهافت عظیم واقع است چه بعض آن دلالت میکند بر آنکه : نهی متعه روز خیبر واقع شده ، و از بعض آن نهی در عمره قضا ظاهر میشود ، و از بعض آن نهی [ و ] نسخ به روز فتح ، و از بعض آن نهی به روز اوطاس ، و از بعض آن نهی در حنین ، و از بعض آن نهی روز تبوک ، و از بعض آن نهی در حجة الوداع .

ابوالقاسم سهیلی در کتاب “ روض الانف “ شرح سیره ابن اسحاق گفته :

وممّا یتصل بحدیث النهی عن أکل الحمر تنبیه علی إشکال فی روایة مالک ، عن ابن شهاب ، فإنه قال فیها : نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن نکاح المتعة یوم خیبر وعن لحوم الحمر الأهلیة ، وهذا شیء لا یعرفه أحد من أهل السیر ورواة الأثر ، إن المتعة حرّمت یوم خیبر .

وقد رواه ابن عیینة ، عن ابن شهاب ، عن عبد الله بن محمد ، فقال فیه : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن أکل الحمر الأهلیة عام خیبر وعن المتعة . . فمعناه - علی هذا اللفظ - : ونهی عن المتعة بعد ذلک أو فی غیر ذلک الیوم ، فهو إذاً تقدیم وتأخیر وقع فی لفظ ابن شهاب لا لفظ مالک ; لأن مالکاً قد وافقه علی لفظه جماعة من رواة ابن شهاب .

وقد اختلف فی زمان تحریم نکاح المتعة ; فأغرب ما روی فی ذلک روایة من قال : إن ذلک کان فی غزوة تبوک ، ومن روایة

ص : 342

الحسن : إن ذلک کان فی عمرة القضاء .

والمشهور فی تحریم نکاح المتعة روایة الربیع بن سبرة ، عن أبیه : إن ذلک عام الفتح ، وقد خرّج مسلم الحدیث بطوله .

وفی هذا - أیضاً - حدیث آخر خرّجه أبو داود : ان تحریم نکاح المتعة کان فی حجة الوداع .

ومن قال - مِن الرواة - : کان فی غزوة أوطاس فهو موافق لمن قال : عام الفتح ، فتأمله والله المستعان (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :

قال السهیلی : وقد اختلف فی وقت تحریم نکاح المتعة ، وأغرب ما روی فی ذلک روایة من قال : فی غزوة تبوک ، ثمّ روایة الحسن : إن ذلک فی عمرة القضاء ، والمشهور - فی تحریمها - إن ذلک ‹ 1249 › کان فی غزوة الفتح ، کما أخرجه مسلم [ من حدیث الربیع بن سبرة عن أبیه ] (2) ، وفی روایة - عن الربیع - أخرجها أبو داود : أنه کان فی حجة الوداع ، قال : ومن (3) قال مِن الرواة : کان فی غزوة أوطاس فهو موافق لمن قال : عام الفتح . انتهی .


1- [ الف ] قوبل علی أصل الروض الأنف ، ولله الحمد علی ذلک . [ الروض الأنف 4 / 75 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وقال من ) آمده است .

ص : 343

فحصل ممّا أشار إلیه ستة مواطن :

أوله خیبر ، ثمّ عمرة القضاء ، ثمّ الفتح ، ثمّ أوطاس ، ثمّ تبوک ، ثمّ حجة الوداع ، وبقی عنه (1) حنین ; لأنها وقعت فی روایة قد نبّهت علیها قبل ، فإمّا یکون ذهل عنها أو ترکها عمداً لخطأ رواتها ، أو لکون غزوة أوطاس وحنین واحدة (2) .

و در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

قلت : قد اختلفت فی وقت النهی عن نکاح المتعة هل کان زمن خیبر ، أو فی زمن الفتح ، أو فی غزوة أوطاس - وهی فی عام الفتح - ، أو فی غزوة تبوک ، أو فی حجة الوداع ، أو فی عمرة القضیة ؟ (3) ففی روایة مالک ومن تابعه فی حدیث علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : إن ذلک زمن خیبر - کما فی حدیث الباب - ، وکذلک فی حدیث ابن عمر ، رواه البیهقی من روایة ابن شهاب ، قال : أخبرنا سالم بن عبد الله : أن رجلاً سأل عبد الله بن عمر عن المتعة ، فقال : حرام . قال : فلان یقول بها ! فقال : والله لقد علم أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]


1- فی المصدر : ( علیه ) .
2- [ الف ] باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نکاح المتعة أخیراً [ من ] کتاب النکاح . ( 12 ) . [ فتح الباری 9 / 146 ] .
3- فی المصدر : ( القضاء ) .

ص : 344

وسلّم حرّمها یوم خیبر ، وما کنا مسافحین .

وفی حدیث سبرة بن معبد الجهنی - عند مسلم - : انه أذن بها فی فتح مکة ، وفیه : ولم أخرج حتّی حرّمها .

وفی حدیث سلمة بن الأکوع - عند مسلم أیضاً - : انه رخّص فیها عام أوطاس ثلاثة أیّام ، ثمّ نهی عنها .

وفی حدیث سبرة - عند أبی داود - : أنه نهی عنها فی حجّة الوداع .

وفی بعض طرق حدیث علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : ان ذلک کان فی غزوة تبوک ، ذکره ابن عبد البرّ . وکذلک حدیث أبی هریرة : ان ذلک کان فی غزوة تبوک ، رواه الطحاوی والبیهقی . وکذلک فی حدیث [ جابر ، رواه الجازمی فی کتاب الناسخ والمنسوخ ، وفیه یقول ] (1) جابر بن عبد الله : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی غزوة تبوک حتّی إذا کنا عند العقبة ممّا یلی الشام ، جاءت نسوة فذکرنا تمتّعنا ، وهنّ یجلن فی رحالنا - أو قال : یظعن (2) فی رحالنا - فجاءنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فنظر إلیهنّ ، فقال : من هؤلاء النسوة ؟ فقلنا : یا رسول الله ! تمتّعنا بهنّ . قال : فغضب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حتّی احمرّت وجنتاه ،


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( یطفن ) .

ص : 345

وتمعّر لونه ، واشتدّ غضبه ، فقام فینا خطیباً فحمد الله وأثنی علیه ، ثمّ نهی عن المتعة ، فتوادعنا یومئذ الرجال والنساء ، ولم نعد ولا نعود لها أبداً ، فسمّیت یومئذ : ثنیة (1) الوداع .

وذکر عبد الرزاق ، عن معمر ، عن الحسن ، قال : ما حلّت المتعة قطّ إلاّ ثلاثاً فی عمرة القضاء ما حلّت قبلها ولا بعدها (2) .

و علقمی در “ کوکب منیر شرح جامع صغیر “ گفته :

قوله : ( نهی عن المتعة وعن لحوم الحمر الأهلیة زمن خیبر ) قال شیخنا : الظرف راجع للأمرین کما صرّح فی روایة مسلم ، وخصّه بعضهم بلحوم الحمر دون المتعة ، وصحّفه بعضهم فقال : حنین .

وقال السهیلی : اختلف فی تحریم المتعة علی أقوال :

قیل : فی خیبر ، وقیل : فی عمرة القضاء ، وقیل : عام الفتح ، وقیل : ‹ 1250 › فی غزوة أوطاس ، وقیل : فی غزوة تبوک ، وقیل : فی حجة الوداع . . وفی کلٍّ حدیث .

وقال ابن حجر : وأصحّها من حیث الروایة : خیبر ، والفتح ; والثانی أصح ; إذ لا علّة له ، وقد أعلّ الأول بکلام العلماء فی متعلق


1- فی المصدر : ( تثنیة ) .
2- [ الف ] صفحة : 9027 باب غزوة خیبر من کتاب المغازی . ( 12 ) . [ عمدة القاری 17 / 247 ] .

ص : 346

الظرف ، وکذا قال السهیلی : المشهور زمن الفتح (1) .

بالجمله ; در تاریخ نهی متعه اختلاف فاحش و اضطراب عظیم است ، و آراء اهل کذب و ارباب افترا نهایت مضطرب کاضطراب الأرشیة فی الطوی البعیدة ! و از اینجاست که ابن عبدالبرّ - که از اعاظم و اَجلّه محققین قوم است - تن به اعتراف [ به ] اختلاف شدید در این باب داده ، چنانچه عینی در “ عمدة القاری “ بعدِ عبارت سابقه گفته :

و قال ابن عبد البرّ : وهذا الباب فیه اختلاف شدید ، وفیه أحادیث کثیرة لم نکتبها (2) .

و این اختلاف فاحش و اضطراب عظیم صراحتاً و بداهتاً مانع از وثوق و اعتبار بر این اخبار است ، و خود ائمه سنیّه در مقامات بسیار اختلاف و اضطراب را دلیل سقوط اعتبار میگردانند ، بلکه به مقابله اهل حق هم به این وجه در ردّ بعض اخبار خود تمسک میکنند ، بلکه اخبار اهل حق را هم به این وجه مطعون و مجروح میگردانند ، و از امکان جمع غفلت مینمایند .

عبارت خود مخاطب [ را ] - که از آن به دلالت مطابقی واضح است که اختلاف الفاظ و اضطراب آن به نهجی که جمع و تطبیق دشوار افتد ، قادح صحت خبر میشود - آنفا شنیدی (3) و نیز دانستی که او اختلاف روایت را


1- [ الف ] حدیث : ( نهی عن المتعة ) من حرف النون . ( 12 ) . [ الکوکب المنیر : ] .
2- عمدة القاری 17 / 247 .
3- از تحفه اثناعشریه : 113 گذشت .

ص : 347

شاهد دروغ و افترا گردانیده (1) ; پس حسب اعتراف خود مخاطب این اخبار همه مقدوح الصّحة و ساقط از اعتبار و اعتماد باشد ، بلکه قطعاً و حتماً مفتری و مکذوب و موضوع و مجعول باشد .

و نیز دانستی که اعور ثبوت حدیث منزلت را در غزوه تبوک دلیل قطعی کذب ورود آن در مقام دیگر پنداشته ، و به این سبب حدیث لیلة المعراج [ را ] - که مشتمل است بر حدیث منزلت - حتماً و قطعاً کذب صریح و بهتان فضیح انگاشته (2) ، پس حسب افاده اعور این روایات شدیدة الاختلاف بالاولی مکذوب و مجعول و مردود و نامقبول باشد ، و لله الحمد علی ذلک .

و ابن عبد البرّ در کتاب “ استیعاب “ در ترجمه سائب بن ابی السائب گفته :

قال ابن هشام : وذکر ابن شهاب ، عن عبید الله بن عبید الله بن عتبة ، عن ابن عباس : أن السائب بن أبی السائب بن عائذ بن عبد الله بن عمر بن مخزوم فی من هاجر مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وأعطاه یوم الجعرانة من غنائم حنین .

قال أبو عمر : هذا أولی ما عوّل علیه فی هذا الباب ، وقد ذکرنا أن الحدیث فی من کان شریک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم من هؤلاء مضطرب جدّاً ، منهم من یجعل الشرکة للسائب بن


1- از تحفه اثناعشریه : 212 گذشت .
2- اخیراً از رساله اعور گذشت .

ص : 348

أبی السائب ، ومنهم من یجعلها لأبی السائب ابنه (1) - کما ذکرنا عن الزبیر هاهنا - ، ومنهم من یجعلها لقیس بن السائب (2) ; وهذا اضطراب لا یثبت به شیء ، ولا یلزم به حجة ; والسائب بن أبی السائب من المؤلفة قلوبهم ، وممّن حسن إسلامه منهم (3) .

و سهیلی در “ روض الانف “ آورده :

قال ابن هشام : وذکر ابن شهاب ، عن عبید الله بن عبید الله بن عتبة ، عن ابن عباس . . . : أن السائب بن أبی السائب بن عائذ بن عبد الله بن عمر بن مخزوم ممّن هاجر مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأعطاه یوم الجعرانة من غنائم حنین .

قال أبو عمر : هذا أولی ما عوّل علیه فی هذا الباب ، وقد ذکرنا أن الحدیث فی من کان ‹ 1251 › شریک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم مضطرب جداً ، منهم من یجعل الشرکة للسائب بن أبی السائب ، ومنهم من یجعلها لأبی السائب ابنه - کما ذکرنا عن الزبیر هاهنا - ، ومنهم من یجعلها لقیس بن السائب ، ومنهم من یجعلها لعبد الله بن أبی السائب ; وهذا اضطراب لا یثبت


1- فی المصدر : ( أبیه ) .
2- وزاد فی المصدر : ( و [ منهم ] من یجعلها لعبد الله بن السائب ) .
3- الاستیعاب 2 / 573 - 574 .

ص : 349

به شیء ، ولا یقوم به حجة ; والسائب بن أبی السائب من المؤلفة قلوبهم ، وممّن حسن إسلامه منهم .

هذا آخر کلام أبی عمر فی کتاب الاستیعاب (1) .

پس هرگاه ورود حدیث به سه طور در باب شریک جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مثبت اضطراب عظیم باشد ، و ابن عبدالبرّ به این سبب حدیث شرکت را بالمرّة ساقط از اعتبار گرداند ، و آن را موجب ثبوت هیچ چیز نداند ، و هیچ حجتی را به آن قائم و لازم نسازد ، بالاولی این اضطراب فاحش در تحریم متعه - که به مراتب زائد است از اضطراب حدیث شرکت - موجب سقوط اعتبار آن ، و عدم ثبوت چیزی به آن ، و عدم قیام و لزوم حجتی به آن خواهد شد . و غایت سعی این حضرات در تأویل و توجیه این اضطراب و اختلاف فاحش دو امر میتواند شد :

یکی : آنکه نهی خیبر ، نسخ تحلیل بود ، و نهی فتح و غیره ، نهی تأکیدی بود برای تشهیر نهی .

نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

قال المازری : واختلف الروایة فی صحیح مسلم فی النهی عن المتعة ، ففیه : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها یوم خیبر ، وفیه : أنه نهی عنها یوم فتح مکة .


1- الروض الأنف 3 / 172 .

ص : 350

فإن تعلق بهذا من أجاز نکاح المتعة وزعم أن الأحادیث تعارضت ، وأنّ هذا الاختلاف قادح فیها .

قلنا : هذا الزعم خطأ ، ولیس هذا تناقضاً ; لأنه یصحّ أن ینهی عنه فی زمن ، ثمّ ینهی عنه فی زمن آخر توکیداً أو لیشتهر النهی ویسمعه من لم یکن سمعه أولاً فسمع بعض الرواة النهی فی زمن ، وسمعه آخرون فی زمن آخر ، فنقل کلّ منهم ما سمعه ، وأضافه إلی زمان سماعه (1) .

و ظاهر است که : اجرای این تأویل علیل در این روایات مبنی بر غض بصر و قطع نظر از مدلولات و مفهومات است ; زیرا که حمل نهی یوم فتح بر مجرد توکید وقتی ممکن بود که در روایات فتح مسبوقیت نهی به تحلیل مذکور نمیبود ، حال آنکه از روایات خود مسلم که مازری توجیه آن [ را ] در سر کرده - فضلاً عن غیرها - ظاهر است که : نهی غزوه فتح بعد تحلیل متعه در آن بود ، و هرگاه این تأویل برای اختلاف روایت خیبر و فتح کافی نباشد ، برای رفع اختلافات دیگر روایات چگونه کفایت خواهد کرد ؟ ! چه روایت عمرة القضا - که از حسن میآرند - صریح است در تحلیل متعه در عمرة القضا و حصر تحلیل در سه روز ، و آن منافات صریحه دارد با تحلیل ممتد که از صدر اسلام تا غزوه خیبر متحقق است ، و نیز منافات دارد با ثبوت تحلیل در


1- [ الف ] باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ شرح مسلم نووی 9 / 179 ] .

ص : 351

فتح ، و نیز منافات دارد با ثبوت تحلیل در حجة الوداع که در روایت “ کنز العمال “ و ابن ماجه مسطور است ، کما سبق (1) ، و نیز روایت حجة الوداع منافی است با هردو روایت : خیبر و فتح ، پس این تأویل نهایت واهی و بی اصل ، و دلیل تام بر غفلت از تأمل در روایات مسلم ، و عدم عثور بر روایات عمرة القضا و روایات حجة الوداع است .

و روایت تبوک - که از جابر میآرند - نیز مشتمل است بر فعل صحابه متعه را ، و التزام ارتکاب صحابه متعه را با وصف حرمت آن قبل از این ، نهایت باطل است ، کما سبق سابقاً ، ‹ 1252 › پس منافات این تأویل به این روایت هم ظاهر است .

بالجمله ; اگر چه مازری این تأویل را درباره جمع بین نهی یوم خیبر و نهی یوم الفتح بر زبان آورده ، و به روایت عمرة القضا و غیر آن کاری نداشته ، لکن طرفه تر آن است که قاضی عیاض با وصف ملاحظه روایت عمرة القضا و غیر آن باز به همین تأویل علیل دست انداخته ، در “ منهاج “ شرح مسلم گفته :

قال القاضی : ویحتمل ما جاء من تحریم المتعة یوم خیبر ، وفی عمرة القضاء ، ویوم الفتح ، ویوم أوطاس أنه جدّد النهی عنها فی هذه المواطن ; لأن حدیث تحریمها یوم خیبر صحیح لا مطعن فیه ،


1- سنن ابن ماجه 1 / 631 ، کنز العمال 16 / 524 - 526 .

ص : 352

بل هو ثابت من روایة الثقات الأثبات ، لکن فی روایة سفیان : انه نهی عن المتعة وعن لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر ، فقال بعضهم : هذا الکلام فیه انفصال ، ومعناه : أنه حرّم المتعة ولم یبیّن زمن تحریمها ، ثمّ قال : ولحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر ، فیکون (1) یوم خیبر لتحریم الحمر خاصة ، ولم یبیّن وقت تحریم المتعة لیجمع بین الرّوایات ، قال هذا القائل : وهذا هو الأشبه أن تحریم المتعة کان بمکة ، وأمّا لحوم الحمر فبخیبر بلا شک .

قال القاضی : وهذا حسن لو ساعده سائر الروایات عن غیر سفیان ، قال : والأولی ما قلناه أنه کرّر (2) التحریم ، لکن یبقی بعد هذا ما جاء من ذکر إباحته فی عمرة القضاء ویوم الفتح ویوم أوطاس ، فیحتمل أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أباحها لهم للضرورة بعد التحریم ، ثمّ حرّمها تحریماً مؤبداً ، فیکون حرّمها یوم خیبر وفی عمرة القضاء ، [ ثمّ أباحها یوم الفتح للضرورة ] (3) ، ثمّ حرّمها یوم الفتح أیضاً تحریماً مؤبداً ، وتسقط روایة إباحتها یوم حجة الوداع ; لأنها مرویّة عن سبرة الجهنی ، وإنّما روی الثقات الأثبات عنه الإباحة یوم فتح مکّة ، والذی فی حجّة الوداع إنّما هو التحریم ، فیؤخذ من حدیثه ما اتفق علیه جمهور الرّواة ، ووافقه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فیکون ) تکرار شده است .
2- فی المصدر : ( قرّر ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 353

علیه غیره من الصحابة . . . من النهی عنها یوم الفتح ، ویکون تحریمها یوم حجة الوداع تأکیداً وإشاعةً له ، کما سبق (1) .

محتجب نماند که روایت عمرة القضا به نهجی مروی شده که هرگز صلاحیت جمع و توفیق با روایات خیبر و روایات فتح ندارد ; زیرا که در آن حصر تحلیل متعه در عمره قضا مروی است ، چنانچه خود قاضی عیاض - علی ما نقل النووی قبل هذه العبارة - گفته :

و روی عن الحسن البصری : أنها ما حلّت قطّ إلاّ فی عمرة القضاء ، وروی هذا عن سبرة الجهنی (2) .

و ملا علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن الحسن قال : ما حلّت المتعة قطّ إلاّ فی عمرة القضاء ثلاثة أیام ، ما حلّت قبلها ولا بعدها . عب (3) .

پس مدلول این روایت صراحتاً آن است که تحلیل متعه مخصوص بود به عمرة القضا ، و هرگز تحلیل متعه قبل آن و بعد آن واقع نشده ، و این روایت


1- [ الف ] چهاپه جلد اول صفحة 450 / 495 باب نکاح المتعة ، و بیان أنه أُبیح ، ثمّ نسخ ، ثمّ استقرّ تحریمه إلی یوم القیامة ، من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ شرح مسلم نووی 9 / 180 - 181 ] .
2- شرح مسلم نووی 9 / 180 .
3- [ الف ] صفحة : 435 ، المتعة من کتاب النکاح ، من حرف النون . [ حاشیه خوانا نیست از موارد دیگر ثبت شد ، کنز العمال 16 / 527 ] .

ص : 354

مناقض و منافی و نافی روایات خیبر و فتح و اوطاس است - که از آن مسبوقیت نهی به اباحه ظاهر است ، پس جمع این روایت با این روایات ممکن نیست .

و از اینجاست که خود قاضی بعد این بر بطلان این توجیه متنبه شده ، ناچار منافات این روایت [ را ] با روایات خیبر و اباحه فتح و اوطاس ظاهر ساخته .

اما جمع بین روایت یوم الفتح و یوم اوطاس ، پس آن هم ناممکن است ; زیرا که روایت فتح مشتمل است بر تأبید تحریم ، و روایت اوطاس صریح است در مسبوقیت نهی به تحلیل ثلاث ، واحتمال ‹ 1253 › إطلاق الفتح علی أوطاس من وساوس الخنّاس !

و نیز جمع روایت عمرة القضا و روایت تأبید تحریم فتح با روایت حجة الوداع ناممکن است که در روایت حجة الوداع - کما سبق عن ابن ماجه و “ کنز العمال “ - مسبوقیت نهی به اباحه ثابت است (1) .

وأمّا ادعاء سقوط الإباحة من روایة سبرة فهو ساقط عن الاعتبار ، وممّا لا یقبله أولوا الأبصار وأرباب السیر والأخبار (2) ; فإن الإباحة من روایة سبرة


1- سنن ابن ماجه 1 / 631 ، کنز العمال 16 / 524 - 526 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( والاختیار ) آمده است .

ص : 355

ممّا نقله ابن ماجه وغیره من أکابرهم الأحبار ، وابن ماجه من أساطینهم المعروفین الموصوفین بتحقیق الأخبار ، الشائعین فضلهم فی الأمصار ، وکتابه من صحاحهم التی یبالغون فی إطرائها فی محاجّة أهل الحق الأخیار .

بالجمله ; بطلان تأویل مازری و قاضی عیاض به حدی ظاهر است که خود ائمه سنیه به ردّ و ابطال آن پرداخته اند چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

والصواب المختار أن التحریم والإباحة کانا مرّتین ، وکانت حلالاً قبل خیبر ، ثمّ حرّمت یوم خیبر ، ثمّ أُبیحت یوم فتح مکة - وهو یوم أوطاس لاتصالهما - ، ثمّ حرّمت یومئذ بعد ثلاثة أیام تحریماً مؤبداً إلی یوم القیامة واستمرّ التحریم . .

ولا یجوز أن یقال : إن الإباحة مختصة بما قبل خیبر ، والتحریم یوم خیبر للتأبید ، وإن الذی کان یوم الفتح مجرّد توکید التحریم من غیر تقدّم إباحته یوم الفتح ، کما اختاره المازری والقاضی ; لأن الروایات التی ذکرها مسلم فی الإباحة یوم الفتح صریحة فی ذلک ، فلا یجوز إسقاطها ، ولا مانع یمنع تکریر الإباحة ، والله اعلم (1) .


1- شرح مسلم نووی 9 / 180 .

ص : 356

و طیبی در “ کاشف “ گفته :

قال الشیخ محیی الدین : والصحیح المختار أن التحریم والإباحة کانتا (1) مرّتین ، وکانت حلالاً قبل خیبر ، ثمّ حرّمت یوم خیبر ، ثمّ أُبیحت یوم فتح مکة - وهو یوم أوطاس لاتصالهما - ، ثمّ حرّمت بعد ثلاثة أیام تحریماً مؤبداً إلی یوم القیامة ، ولا یجوز أن یقال : إن الإباحة مختصة بما قبل خیبر والتحریم یوم خیبر للتأبید ، وإن الذی کان یوم الفتح مجرّد توکید التحریم من غیر تقدّم إباحة یوم الفتح ، کما اختاره المازری والقاضی عیاض ; لأنّ الروایات التی ذکرها مسلم فی الإباحة یوم الفتح صریحة فی ذلک ، ولا یجوز إسقاطها ، ولا مانع یمنع تکریر الإباحة (2) .

دوم : آن است که نووی التزام آن کرده ، یعنی وقوع نسخ مرتین که متعه قبل خیبر حلال بوده و در خیبر حرام شد ، و باز در فتح مکه حلال گشت و باز حرام شد .

پس بطلان آن هم پرظاهر است که :

اولا : التزام تکرّر نسخ هم ، رفع جمیع اختلافات این روایات نمیتواند کرد ، و روایت عمرة القضا - که از حسن میآرند - صریح است در حصر


1- فی المصدر : ( کانا ) .
2- [ الف ] 16 / 322. [ شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح 6 / 258 ] .

ص : 357

تحلیل متعه در سه روز در عمرة القضا ، و مفادش آن است که : نسخ متعه دوبار هم واقع نشده چه جا که زیاده از دوبار واقع شده باشد ، پس روایت حسن مکذّب سایر روایات خیبر و فتح و غیر آن است .

و ثانیاً : تکرّر نسخ - حسب افادات ائمه محققین و اجله متبحرین این حضرات - سمتی از جواز ندارد ، و باطل محض است ، و به صد دل و جان تحاشی از آن دارند ، و نظیری برای آن در شریعت متحقق نمیدانند .

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

و الصحیح أن المتعة إنّما حرّمت عام الفتح ; لأنه قد ثبت فی الصحیح (1) أنّهم استمتعوا عام الفتح مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بإذنه ، ولو کان التحریم زمن خیبر لزم النسخ ‹ 1254 › مرّتین ، وهذا لا عهد بمثله فی الشریعة البتة ولا یقع مثله فیها (2) .

ومع ذلک کلّه این اخبار مطعون و مجروح است :

اما خبر خیبر ، پس آن خود نزد ائمه سنیّه و اساطین محققینشان مقبول نیست تا آنکه خود مخاطب اثبات تاریخ خیبر را مثبت جهل و حمق دانسته ، و لله الحمد علی ذلک .

و سهیلی نیز به ردّ آن پرداخته ، و ارشاد کرده آنچه حاصلش آن است که :


1- فی المصدر : ( صحیح مسلم ) .
2- زاد المعاد 3 / 459 - 460 .

ص : 358

نهی از متعه روز خیبر چیزی است که نمیشناسد آن را کسی از اهل سیر و روات اثر .

و امام شافعی نیز متعه را در حدیث زهری لایق ذکر ندانسته ، ناچار [ به ] حذف و اسقاط آن پرداخته ، و از مؤاخذه علما و اهل خبره اندیشیده .

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

فصل ; ولم تحرّم المتعة یوم خیبر ، وإنّما کان تحریمها عام الفتح .

هذا هو الصواب ، و قد ظنّ طائفة من أهل العلم أنه حرّمها یوم خیبر ، واحتجّوا بما فی الصحیحین من حدیث علی بن أبی الطالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة .

وفی الصحیحین - أیضاً - : أن علیاً ( علیه السلام ) سمع ابن عباس یلین فی متعة النساء ، فقال : مهلاً یا ابن عباس ! فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها یوم خیبر وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة ، ولمّا رأی هؤلاء أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أباحها عام الفتح ، ثمّ حرّمها قالوا : حرّمت ، ثمّ أُبیحت ، ثمّ حرّمت .

قال الشافعی . . . : لا أعلم شیئاً حرّم ، ثمّ أبیح ، ثمّ حرّم إلاّ المتعة ، قالوا : فنسخت مرّتین ، وخالفهم فی ذلک آخرون وقالوا : لم تحرّم إلاّ عام الفتح ، وقبل ذلک کانت مباحة ، قالوا : وإنّما جمع علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] بین الإخبار بتحریمها وتحریم الحمر

ص : 359

الأهلیة ; لأن ابن عباس کان یبیحها ، فروی له علی [ ( علیه السلام ) ] تحریمها عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ردّاً علیه ، وکان تحریم الحمر یوم خیبر بلا شکّ ، فذکر یوم خیبر ظرفاً لتحریم الحمر ، وأطلق تحریم المتعة ، ولم یقیّده بزمان ، کما جاء ذلک فی مسند أحمد بإسناد صحیح : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حرّم لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر ، وحرّم متعة النساء .

وفی لفظ : حرّم متعة النساء ، وحرّم لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر .

هکذا رواه سفیان بن عیینة مفصلاً ، فظنّ بعض الرّواة أن یوم خیبر زمان للتحریمین فقیّدهما به ، ثمّ جاء بعضهم فاقتصر علی أحد المحرّمین ، وهو تحریم الحمر ، وقیّده بالظرف ، فمن هاهنا نشأ الوهم .

وقصة یوم خیبر لم یکن فیها الصحابة یتمتّعون بالیهودیات ، ولا استأذنوا فی ذلک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولا نقله أحد فی هذه الغزوة ، ولا کان للمتعة فیها ذکر البتة ، لا فعلاً ولا تحریماً ، بخلاف غزاة الفتح ، فإن قصة المتعة کانت فیها فعلاً وتحریماً مشهورة ، وهذه الطریقة أصحّ الطریقتین (1) .


1- زاد المعاد 3 / 344 .

ص : 360

و ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

والصحیح أن المتعة إنّما حرّمت عام الفتح ; لأنه قد ثبت فی الصحیح أنهم استمتعوا عام الفتح مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بإذنه ، ولو کان التحریم زمن خیبر لزم النسخ مرّتین ، ‹ 1255 › وهذا لا عهد بمثله فی الشریعة .

وأیضاً ; فإن خیبر لم یکن فیها مسلمات وإنّما کنّ یهودیات ، وإباحة نساء أهل الکتاب لم یکن ثبت بعد ، إنّما أُحلّ بعد ذلک فی سورة المائدة بقوله تعالی (1) : ( أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ . . ) (2) إلی آخر الآیة ، وفیها : ( وَالُْمحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ ) (3) ، فهذا متصل بقوله تعالی : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ ) (4) ، وبقوله تعالی : ( الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ ) (5) ، وهذا کان فی آخر الأمر بعد حجة الوداع أو فیها ، ولم یکن إباحة نساء أهل الکتاب ثابتة زمن خیبر ، ولا کان


1- قسمت ( أُحلّ بعد ذلک فی سورة المائدة بقوله تعالی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- المائدة ( 5 ) : 5 .
3- المائدة ( 5 ) : 5 .
4- المائدة ( 5 ) : 3 .
5- المائدة ( 5 ) : 3 .

ص : 361

للمسلمین رغبة فی الاستمتاع بنساء عدوّهم قبل الفتح ، وبعد الفتح استرقّ من استرقّ منهنّ ، وصرن إماءً للمسلمین .

فإن قیل : فما تصنعون بما ثبت فی الصحیحین من حدیث علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة .

وهذا صحیح صریح .

قیل : هذا الحدیث قد صحّت روایته بلفظین : هذا أحدهما ، والثانی : الاقتصار علی نهی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن نکاح المتعة ، وعن لحوم الحمر الأهلیة یوم خیبر ، هذه روایة ابن عیینة ، عن الزهری ، قال قاسم بن أصبغ : قال سفیان بن عیینة : یعنی أنه نهی عن لحوم الحمر الأهلیة زمن خیبر لا عن نکاح المتعة .

ذکره أبو عمر فی کتاب التمهید ، ثمّ قال : علی هذا أکثر الناس . انتهی .

فتوهم بعض الرواة أن یوم خیبر ظرف للتحریمین ، فرواه : حرّم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم المتعة زمن خیبر والحمر الأهلیة .

واقتصر بعضهم علی روایة بعض الحدیث فقال : حرّم

ص : 362

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم المتعة زمن خیبر ، فجاء بالغلط البیّن (1) .

نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

وأمّا نکاح المتعة ; فثبت عنه أنه أحلّها عام الفتح ، وثبت عنه أنه نهی عنها عام الفتح ، واختلف هل نهی عنها یوم خیبر علی قولین ; والصحیح أن النهی عنها إنّما کان عام الفتح ، وأن النهی یوم خیبر إنّما کان عن الحمر الأهلیة (2) .

و در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در شرح حدیث زهری در کتاب المغازی مذکور است :

قیل : إن فی الحدیث تقدیماً وتأخیراً ، والصواب : ( نهی یوم خیبر عن لحوم الحمر الإنسیة ، وعن متعة النساء ) ، ولیس یوم خیبر ظرفاً لمتعة النساء ; لأنه لم یقع فی غزوة خیبر تمتّع بالنساء ، وسیأتی بسط ذلک فی مکانه من کتاب النکاح إن شاء الله تعالی (3) .

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ گفته :

قال البیهقی - فیما قرأته فی کتاب المعرفة - : وکان ابن عیینة


1- [ الف ] غزوة الفتح . [ در [ الف ] آدرس اشتباهاً در اثناء مطلب نیز تکرار شده است ] . [ زاد المعاد 3 / 459 - 461 ] .
2- [ الف ] ذکر أغضیته وأحکامه فی النکاح وتوابعه . ( 12 ) . [ زاد المعاد 5 / 111 ] .
3- [ الف ] باب غزوة خیبر من کتاب المغازی . [ فتح الباری 7 / 369 ] .

ص : 363

یزعم أن تاریخ خیبر فی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] إنّما فی النهی عن لحوم الحمر الأهلیة لا فی نکاح المتعة .

قال البیهقی : یشبه أن یکون کما قال ، فقد روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنه رخّص فیه بعد ذلک ، ثمّ نهی عنه ، فیکون احتجاج علی [ ( علیه السلام ) ] بنهیه أخیراً حتّی یقوم الحجة علی ابن عباس . انتهی (1) .

و از طرائف آن است که یحیی بن اکثم به این روایت مجعوله - اعنی : نهی متعه روز خیبر که نزد مخاطب و والدش تمسک به آن دلیل جهل و حمق است - تمسک نموده ، راه مأمون زده که او را از تحلیل متعه بر گردانیده !

علاّمه تاج الدین سبکی در “ طبقات فقهاء شافعیه “ - در ترجمه احمد بن حنبل به مقامی که ذکر مأمون استطراداً آمده - گفته :

ولسنا نستوعب ترجمة المأمون ; ‹ 1256 › فإن الأوراق تضیق بها ، وکتابنا غیر موضوع لها ، وإنّما غرضنا أنه کان من أهل الخیر والعلم ، وجرّه القلیل الذی کان یدریه من علوم الأوائل إلی القول بخلق القرآن ، کما جرّه الیسیر الذی کان یدریه فی الفقه إلی إباحة متعة النساء ، ثمّ کان ملکاً مطاعاً ، فحمل الناس علی معتقده ، ولقد


1- [ الف ] باب نهی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عن نکاح المتعة أخیراً من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 8 / 43 ] .

ص : 364

نادی بإباحة متعة النساء ، ثمّ لم یزل به یحیی بن أکثم . . . حتّی أبطلها ، وروی له حدیث الزهری عن ابنی الحنفیة ، عن أبیهما محمد ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء یوم خیبر ، فلمّا صحّح له الحدیث رجع إلی الحقّ .

وأمّا مسألة خلق القرآن فلم یرجع عنها . (1) انتهی .

واعجباه ! که سبکی چنین کذب واهی و غلط ظاهر را صحیح میداند ، و نمیداند که اثبات تمسک یحیی بن اکثم به آن در حقیقت اثبات جهل و حمق اوست !

و این حضرات را بر روایت افترای نهی خیبری از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و روایت آن از ابن عمر صبر و قرار [ از دست ] داده ، از قیس صحابی هم بنابر مزید تأکید و تشیید آن نقل میکنند .

ملاّ علی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن قیس ، قال : کنا نغزو مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فتطوّل عزبتنا ، فقلنا : ألا نختصی یا رسول الله ؟ ! فنهانا ، ثمّ


1- [ الف ] صفحة 127 ترجمة أحمد بن محمد بن حنبل . [ طبقات الشافعیة الکبری 2 / 57 ] .

ص : 365

رخّص أن نتزوّج امرأة إلی أجل بالشیء ، ثمّ نهانا عنها یوم خیبر ، وعن لحوم الحمر الإنسیة . عب (1) .

اما روایت عمرة القضا را نیز خود این حضرات قدح و جرح کرده اند ; چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

أّما عمرة القضاء ; فلا یصحّ الأثر فیها لکونه من مراسیل الحسن ، و مراسیله ضعیفة ; لأنه کان یأخذ عن کلّ أحد . (2) انتهی .

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ گفته :

وقد اختلف فی وقت تحریم نکاح المتعة ، والذی یحصل من ذلک أن أولها خیبر ، ثمّ عمرة القضاء ، کما رواه عبد الرزاق من مرسل الحسن البصری ، ومراسیله ضعیفة ; لأنه کان یأخذ عن کلّ أحد (3) .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ از قاضی عیاض نقل [ کرده ] که او گفته : وأمّا قول الحسن : إنّما کانت فی عمرة القضاء لا قبلها ولا بعدها ، فتردّه الأحادیث الثابتة فی تحریمها یوم خیبر ، وهی قبل عمرة


1- [ الف ] صفحه : 435 ترجمه متعه از کتاب نکاح از حرف نون . [ کنز العمال 16 / 523 ] .
2- [ الف ] باب نهی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عن نکاح المتعة أخیراً من کتاب النکاح . [ فتح الباری 9 / 146 ] .
3- [ الف ] باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 8 / 43 ] .

ص : 366

القضاء وما جاء من إباحتها یوم فتح مکة ویوم أوطاس (1) .

و روایت عمرة القضا از سبره هم آرند ، چنانچه قاضی عیاض - علی ما نقل النووی فی شرح مسلم - گفته :

وروی عن الحسن البصری أنها ما حلّت قطّ إلاّ فی عمرة القضاء ، وروی هذا عن سبرة الجهنی ; ولم یذکر مسلم فی روایات حدیث سبرة تعیین وقت إلاّ فی روایة محمد بن سعید الدّارمی ، وروایة إسحاق بن إبراهیم ، وروایة یحیی بن یحیی ، فإنه ذکر فیها یوم فتح مکّة (2) .

و قاضی عیاض - علی ما نقل النووی - در ردّ این روایت بعدِ ردّ قول حسن گفته :

مع أن الروایة بهذا إنّما جاءت عن سبرة الجهنی ، وهو راوی الروایات الأُخر وهی أصحّ ، فیترک ما خالف الصحیح (3) .

اما روایت تحریم یوم فتح ، پس ابن حجر آن را سالم از علل و بری از خلل پنداشته ، و دیگر روایات را به قدح و جرح نواخته ، چنانچه در


1- [ الف ] باب نهی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عن نکاح المتعة أخیراً من کتاب النکاح . [ شرح مسلم نووی 9 / 181 ] .
2- شرح مسلم نووی 9 / 180 .
3- [ الف ] باب نکاح المتعة من کتاب النکاح . [ شرح مسلم نووی 9 / 181 ] .

ص : 367

“ فتح الباری “ بعدِ ذکر روایت نهی از متعه در اوطاس و استبعاد از مطعون [ بودن ] آن گفته :

فلا یصحّ من الرّوایات شیء بغیر علّة إلاّ غزوة الفتح . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : سوای روایت ‹ 1257 › تحریم غزوه فتح ، دیگر روایات همه معلول است ، و نفی علت منحصر در روایت غزوه فتح است ، پس بحمد الله قدح و جرح جمیع روایات و معلول و مدخول بودن کلّ مفتریات - سوای روایت فتح - به اعتراف این علاّمه نحریر و محقق شهیر سنیه ثابت شد .

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ بعدِ کلام در روایت حجة الوداع گفته :

فلم یبق صحیح صریح سوی خیبر والفتح مع ما وقع فی خیبر من الکلام ، وأیّده ابن القیّم فی الهدی بأن أصحابه لم یکونوا یستمتعون بالیهودیات . (2) انتهی .

از این عبارت نیز ظاهر است که : جز روایت فتح دیگر روایات همه خالی از کلام نیست ، و صحت منحصر در روایت فتح است تا آنکه در روایت خیبر هم کلام است .


1- فتح الباری 9 / 146 .
2- ارشاد الساری 8 / 43 .

ص : 368

و حال روایات تحریم یوم الفتح از ما سبق مفتوح میشود که این روایات - که مسلم در “ صحیح “ خود آورده - همه مقدوح و مجروح است .

و لطیف تر آن است که باوصف افترای تأبید تحریم در روز فتح ، باز تحلیل متعه در روز اوطاس نقل میکنند ، و از تهافت و تدافع صریح انفعال نمیورزند !

اما روایت تأبید تحریم در روز فتح ، پس بیضاوی در تفسیر “ انوار التنزیل “ به تفسیر آیه متعه گفته :

و قیل : نزلت الآیة فی المتعة التی کانت ثلاثة أیام حین فتحت مکة ، ثمّ نسخت ، کما روی أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أباحها ، ثمّ أصبح یقول : یا أیها الناس ! إنی کنت أمرتکم بالاستمتاع من [ هذه ] (1) النساء إلاّ أن الله حرّم ذلک إلی یوم القیامة (2) .

و قاضی عیاض هم تحریم تأبیدی در فتح ذکر نموده چنانچه - علی ما نقل عنه النووی فی شرح مسلم ، و العینی فی عمدة القاری - گفته :

ثمّ حرّمها یوم الفتح أیضاً تحریماً مؤبداً (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] صفحة : 127 / 638 . [ تفسیر بیضاوی 2 / 171 - 172 ] .
3- شرح مسلم نووی 9 / 181 ، عمدة القاری 17 / 247 .

ص : 369

و قسطلانی در تعدید مواضع تحریم نکاح متعه گفته :

ثمّ الفتح ، کما فی مسلم بلفظ : أنها حرام من یومکم هذا إلی یوم القیامة (1) .

اما وقوع تحلیل متعه در اوطاس ، پس آن هم حسب افادات اینها ثابت است چنانچه در عبارت قاضی عیاض - که نووی نقل کرده و آنفا گذشته - مسطور است :

و ما جاء من إباحتها یوم فتح مکة ویوم أوطاس (2) .

از این عبارت به کمال صراحت واضح است که : اباحه متعه روز اوطاس ثابت و محقق است ، و ثبوت اباحه اوطاس و اباحه فتح ردّ قول غیر حسن - که حصر اباحه متعه در عمره قضا نموده - مینماید .

و نیز قاضی عیاض گفته :

لکن یبقی بعد هذا ما جاء من ذکر إباحته فی عمرة القضاء ویوم الفتح ویوم أوطاس . . إلی آخره (3) .

و در “ سیف مسلول “ گفته :

متعه دو بار حلال شد ، و دو بار حرام گشت :

اول : در غزوه خیبر تحلیل و تحریم آمده .


1- ارشاد الساری 8 / 43 .
2- شرح مسلم نووی 9 / 181 .
3- شرح مسلم نووی 9 / 181 .

ص : 370

دوم : در غزوه اوطاس - که بعدِ فتح مکه شده بود - تحلیل و تحریم آمده ، و آخر این همه تحریم متعه است ، چنانچه استدلال علی [ ( علیه السلام ) ] بر ابن عباس بر آن دلالت دارد ، و اجماع بر آن منعقد گشته (1) .

بالجمله ; هرگاه اباحه متعه در جنگ اوطاس به تصریحات و اعترافات ائمه سنیّه ثابت شد ، در بطلان روایت فتح - که مشتمل است بر تأبید تحریم - هیچ ریبی باقی نماند ، و این منافات به حدّی ظاهر است که خود ائمه سنیه به آن متنبه شده اند .

ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

و یبعد أن یقع الإذن فی غزوة أوطاس بعد أن یقع التصریح قبلها فی غزوة الفتح بأنها حرّمت إلی یوم القیامة (2) .

و حیله خلاص از این اشکال شدید الاعتیاص ندارند جز آنکه تشبث به جواز اطلاق فتح بر اوطاس نمایند ‹ 1258 › چنانچه نووی گفته :

ثمّ أُبیحت یوم فتح مکة ، وهو یوم أوطاس لاتصالهما . . إلی آخره (3) .

و پر ظاهر است که : تجویز اطلاق یک غزوه بر غزوه دیگر نمودن در


1- سیف مسلول :
2- فتح الباری 9 / 146 .
3- شرح مسلم نووی 9 / 181 .

ص : 371

حقیقت امان از دلالت الفاظ برخاست ساختن (1) ، و امر تاریخ را - که بنای آن بر تعیین و تشخیص است - مهمل و بی اصل گردانیدن ، و متلبس به لبس و اشتباه نمودن است .

اما روایت نهی اوطاس - که مسلم آورده - نیز مقدوح است ، کماسبق .

اما روایت حنین ، فالمتمسک بها کالراجع بخفی حنین (2) کأنّها من صریح الکذب و واضح المین ، و خود ائمه سنیه به ردّ و قدح آن مشتغل اند ، حاجت به قدح قادحی و جرح جارحی ندارد ، قسطلانی گفته :

واتفق أصحاب الزهری کلّهم علی خیبر - بالخاء المعجمة ، والراء آخره - إلاّ ما رواه عبد الوهاب الثقفی ، عن یحیی بن سعید ، عن مالک - فی هذا الحدیث - فقال حنین - بالحاء


1- برخاست : مصدر مرکب مرخم است از برخاستن ، قیام . خاستن : به هم رسیدن ، پیدا شدن ، به عمل آمدن ، حاصل شدن ، ظهور کردن . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا . غرض آنکه : لازمه پذیرفتن این مطلب آن است که الفاظ بر معانی خودش دلالت نداشته باشد ، وهر کس بتواند هر لفظی را بر هر معنایی حمل نماید .
2- مثل یضرب عند الیأس من الحاجة ، والرجوع بالخیبة ، لاحظ تفصیل ذلک فی الصحاح 5 / 2105 ، لسان العرب 13 / 133 ، القاموس المحیط 3 / 135 ، تاج العروس 12 / 180 و 18 / 165 .

ص : 372

المهملة ، والنونین - ، أخرجه النسائی و الدارقطنی ، وقال : إنه وهم تفرّد به (1) .

اما روایت تبوک ، پس آن خود مهتوک است ، سابقاً دانستی که روایت ابوهریره را - که مشتمل است بر ذکر تبوک - قسطلانی قدح کرده ، و جرح تفصیلی مؤمّل بن اسحاق و عکرمه بن عمار - که راوی آنند - دریافتی ، و همچنین حدیث جابر مقدوح و مجروح است که راوی آن عباد بن کثیر به نصّ عسقلانی متروک است .

و محتجب نماند که : عباد بن کثیر دو تایند : یکی رملی ، و دیگری بصری ، و فضائح هر دو از کتب رجال ظاهر است .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عباد بن کثیر بن قیس الرملی الفلسطینی ; قال البخاری : فیه نظر ، رواه العقیلی ، حدّثنا آدم بن موسی ، حدّثنا البخاری .

وقال النسائی : عباد بن کثیر الرّملی لیس بثقة ، فصّله من عباد بن کثیر البصری .

وقال أبو زرعة : ضعیف .

وقال عثمان - عن ابن معین - : ثقة .


1- ارشاد الساری 8 / 43 .

ص : 373

وروی ابن الدّورقی ، عن ابن معین : عباد بن کثیر بن قیس الرملی لیس به بأس .

وقال ابن أبی حاتم : سئل أبی عنه ، فقال : ظننته أحسن حالاً من البصری ، فإذا هو قریب منه ، ضعیف الحدیث .

وقال محمد بن عثمان بن أبی شیبه : سمعت علی بن المدینی یقول : عباد بن کثیر الرملی کان ثقة لا بأس به ، وأمّا عباد بن کثیر فآخر بصری کان ینزل مکّة ، لم یکن بشیء .

وقال الحاکم : روی الرملی ، عن سفیان الثوری أحادیث موضوعة ، وهو صاحب حدیث : طلب الحلال فریضة بعد الفریضة .

وقال ابن حبان : روی عنه یحیی بن یحیی ، کان یحیی بن معین یوّثقه ، وهو عندی لا شیء ; لأنه روی عن سفیان ، عن منصور ، عن إبراهیم ، عن علقمة ، عن عبد الله - مرفوعاً - : طلب الحلال فریضة بعد الفریضة ، ثمّ قال : والدلیل علی أنه لیس بعباد بن کثیر الذی کان بمکة أن الذی کان بمکّة مات قبل الثوری ولم یشهده الثوری ، وکان یحیی بن یحیی فی ذلک الوقت طفلاً .

زید بن أبی الزرقاء ، عن عباد بن کثیر ، عن حوشب ، عن الحسن ، عن أنس - مرفوعاً - : المصلی یتناثر علی رأسه الخیر من

ص : 374

أعنان (1) السماء إلی مفرق رأسه . . إلی آخر الحدیث .

وقال عفان : حدّثنا زیاد بن الربیع (2) ، حدّثنا رجل یقال له : عباد بن کثیر من أهل فلسطین ، حدّثنی امرأة منا یقال لها : نسیلة (3) ، سمعتْ أباها یقول : سألت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عن العصبیة ، فقال : أن یعین الرجل ‹ 1259 › قومه علی الظلم .

وقد روی عن عروة بن رویم ، وعاش إلی بعد الثمانین ومائة ، وهو من أقران ابن المبارک ونحوه .

قال النفیلی : حدّثنا عباد بن کثیر الرملی ، عن عروة بن رویم ، عن ابن عمر - مرفوعاً - : إذا کان الجهاد علی باب أحدکم فلا یخرج إلاّ بإذن أبویه .

معاویة بن یحیی - وفیه لین - ، عن عباد بن کثیر ، عن محمد بن جابر الیمامی ، عن قیس بن طلق ، عن أبیه : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قال : إذا جامع أحدکم أهله فلا یعجلها .

قال شیخنا أبوالحجّاج : روی عن ثور بن یزید ، وابن طاووس والأعمش ، وسرد جماعة ، وروی أحمد بن


1- فی المصدر : ( عنان ) .
2- لم ترد جملة : ( حدّثنا زیاد بن الربیع ) فی المصدر .
3- فی المصدر : ( فسیلة ) .

ص : 375

أبی حیثمة (1) ، عن ابن معین قال : عبادبن کثیر الرملی الخواص ثقة .

وقال علی بن الجنید : متروک (2) .

و نیز ذهبی در “ میزان “ گفته :

عباد بن کثیر الثقفی ، البصری ، العابد ، المجاور بمکة ، عن ثابت البنانی ، وأبی عمران الجونی ، وعبد الله بن دینار ، وابن واسع ، ویحیی بن أبی کثیر ، وابن [ أبی ] (3) الزبیر ، وکثیر . . وخلق (4) ; وعنه إبراهیم بن أدهم ، وأبو نعیم ، والفریابی ، وأبو ضمرة ، وبدل بن المحبر ، والمحاربی ، وأبو عاصم ، والدراوردی ، وعبد الله بن واقد الهروی ، وآخرون ، وکان یحدّث عنه جریر بن عبد الحمید ، فیقولون : اعفنا منه ، فیقول : ویحکم ! کان شیخاً صالحاً .

وقال ابن معین : لیس بشیء .

وقال البخاری : سکن مکة ، ترکوه .

وقال رافع بن أشرس : سمعت ابن إدریس یقول : کان شعبة لا یستغفر لعباد بن کثیر .

وقال النسائی : عباد بن کثیر البصری کان بمکة متروک .


1- فی المصدر : ( خیثمة ) .
2- میزان الاعتدال 2 / 370 - 371 .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( وخلق کثیر ) .

ص : 376

وقال ابن حبّان : لیس هو بعباد بن کثیر الرملی ، وقد قال أصحابنا : انهما واحد ، یعنی فأخطأوا .

عبد الرحمن بن رسته : حدّثنا مجیب بن موسی ، قال : کنت مع سفیان الثوری بمکة ، فمات عباد بن کثیر ، فلم یشهد سفیان جنازته .

ابن راهویه : قال ابن المبارک : انتهیت إلی سفیان ، وهو یقول : عباد بن کثیر ! احذروا حدیثه .

ابن أبی رزمة : سمعت ابن المبارک یقول : ما أدری من رأیت أفضل من عباد بن کثیر فی ضروب من الخیر ، فإذا جاء الحدیث فلیس منه فی شیء .

وروی أحمد بن أبی مریم ، عن ابن معین : لا یکتب حدیثه .

وفی خطبة مسلم : قال ابن المبارک : قلت لثوری : إن عباد بن کثیر من تعرف حاله ، وإذا حدّث جاء بأمر عظیم ، فأقول للناس : لا تأخذوا عنه . قال : بلی (1) .

اما روایت تبوک که از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آورده اند ، پس آن هم قطعاً و حتماً باطل است .

ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ بعدِ ذکر روایت کردن عبد الوهاب


1- میزان الاعتدال 2 / 371 .

ص : 377

ثقفی لفظ ( حنین ) را به جای ( خیبر ) در حدیث زهری ، و تنبیه نسائی و دارقطنی بر آنکه این لفظ وهم است (1) ، گفته :

وأغرب من ذلک روایة إسحاق بن راشد ، عن الزهری عنه بلفظ : نهی فی غزوة تبوک عن نکاح المتعة ، وهو خطأ أیضاً (2) .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ از قاضی عیاض آورده :

وذکر غیر مسلم عن علی [ ( علیه السلام ) ] : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عنها فی غزوة تبوک ، من روایة إسحاق بن راشد ، عن الزهری ، عن عبد الله بن محمد ، عن علی ، عن أبیه ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، ولم یتابعه أحد علی هذا ، وهو غلط منه (3) . ‹ 1260 › اما روایت حجة الوداع ، پس آن را هم علمای قوم به اهتمام و مبالغه ردّ مینمایند ، و از قبیل اوهام و اغلاط بی اصل میدانند .

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در ذکر غزوه فتح گفته :

و ممّا وقع فی هذه الغزوة إباحة متعة النساء ، ثمّ حرّمها


1- قسمت : ( کردن عبد الوهاب ثقفی لفظ حنین را به جای خیبر در حدیث زهری ، و تنبیه نسائی و دارقطنی بر آنکه این لفظ وهم است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] کتاب النکاح . [ فتح الباری 9 / 144 ] .
3- [ الف ] باب نکاح المتعة ، و بیان أنه أُبیح ، ثمّ نسخ ، ثمّ أُبیح ، ثمّ نسخ ، واستقرّ تحریمه إلی یوم القیامة . [ شرح مسلم نووی 9 / 180 ] .

ص : 378

قبل خروجه من مکة ، واختلف فی الوقت الذی حرّمت فیه المتعة علی أربعة أقوال :

أحدها : أنه یوم خیبر ; وهذا قول طائفة من العلماء منهم : الشافعی وغیره .

الثانی : أنه عام (1) فتح مکة ; وهذا قول ابن عیینة وطائفة .

الثالث : أنه عام حنین ; وهذا فی الحقیقة هو القول الثانی ; لاتصال غزوة حنین بالفتح .

الرابع : أنه عام حجة الوداع ; وهو وهم من بعض الرواة ، سافر وَهْمُه من فتح مکة إلی حجة الوداع ، کما سافر وَهْمُ معاویة من عمرة الجعرانة إلی حجة الوداع حیث قال : قصّرت عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بمشقص علی المروة فی حجّته ، وقد تقدّم فی الحجّ .

وسفرة الوَهْم من زمان إلی زمان ، ومن مکان إلی مکان ، ومن واقعه إلی واقعة ، کثیراً ما یعرض للحفّاظ فمن دونهم (2) .

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ در تعدید مواضع تحریم متعه گفته :

ثم حجّة الوداع ; کما عند أبی داود ، لکن اختلف فیه عن


1- کلمه ( عام ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- زاد المعاد 3 / 459 .

ص : 379

الربیع بن سبرة ، والروایة [ عنه ] (1) بأنها فی الفتح أصحّ وأشهر (2) .

و قدح روایت حجة الوداع مثل قدح دیگر روایات این باب از افاده عسقلانی نیز ظاهر است ; زیرا که او تصریح کرده به آنکه :

صحیح نمیشود از روایات چیزی به غیر علت مگر غزوه فتح (3) .

پس از این افاده صاف ظاهر است که سوای روایت فتح همه روایات این باب مقدوح و مجروح و معلول و مدخول است .

و غایت وقاحت اسلاف ناانصاف اینها دیدنی است که چون بعض ایشان افترای امثال خود نهی خیبری را بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کافی نیافتند ، بلکه حسب افاده عزیزیه (4) آن را مثبت جهل و حمق دانستند ، بر آن حضرت افترای دیگر بربافتند ، یعنی ادعا ساختند که آن حضرت به مقابله ابن عباس نهی حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از متعه نساء در حجة الوداع نقل فرموده ، ملاعلی متقی در “ کنز العمال “ گفته :

عن محمد بن الحنفیة ، قال : تکلّم علی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس فی متعة النساء ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : إنک امرء تائه ! إن رسول


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نکاح المتعة آخراً من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 8 / 43 ] .
3- فتح الباری 9 / 146 .
4- یعنی کلام شاه عبدالعزیز دهلوی در تحفه اثناعشریه : 302 - 303 .

ص : 380

الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم نهی عن متعة النساء فی حجة الوداع . طس (1) .

این بی باکی و بی مبالاتی قابل امعان است که بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) چه کذب واهی بربسته اند ! حال آنکه حسب افادات خود این حضرات آن حضرت تجویز متعه میفرمود ، چنانچه روایت : « لولا أن عمر نهی عن المتعة ما زنی إلاّ شقی » که سابقاً از کتب معتمده و اسفار معتبره این حضرات منقول شده و مؤیّد است به اجماع اهل حق و روایات متواتره شان دلالت واضحه بر آن دارد (2) .

[ بالجمله ; از این بیان ثابت شد که جمیع اخبار مقیّده به تاریخ ، مقدوح و مجروح است .

و از عجائب الطاف الهی آن است [ که ] علامه عسقلانی هم در روایت فتح ، فتح باب قدح کرده ، صحت و صراحت را (3) در غزوه خیبر - به عکس حصر صحت در فتح - نموده ، لکن باز بر رو افتاده ، قدح و جرح خبر خیبر به یاد آورده ، حواله به کلام اهل علم در آن نموده ، جرح آن هم ظاهر ساخته ،


1- [ الف ] رواه الطبرانی فی المعجم الأوسط . ( 12 ) . صفحة : 435 ، المتعة من کتاب النکاح ، من حرف النون . [ کنز العمال 16 / 527 ] .
2- در نسخه [ الف ] که از کتابخانه مکتبة العلوم کراچی تهیه شده به جای پاراگراف گذشته ، متن آینده - که بین کروشه قرار داده ایم - آمده است .
3- در [ الف ] ( را ) خوانا نیست .

ص : 381

قصه مختصر کرده ، در حقیقت بی اعتباری جمیع اخبار این باب هویدا و آشکار نموده ، فلله درّه ، وعلیه أجره .

در “ فتح الباری “ بعد استشکال در حدیث اوطاس و فتح گفته :

فلم یبق من المواطن کما [ قلنا ] (1) صحیحاً صریحاً سوی غزوة خیبر [ وغزوة فتح ] (2) وفی [ غزوة خیبر من ] (3) کلام أهل العلم ما تقدّم . انتهی (4) .

از این عبارت ظاهر است که حدیث صحیح صریح منحصر است در غزوه خیبر و در روایت خیبر هم اهل علم کلام کرده اند ، پس در روایات مقیّده هیچ خبری خالی از قدح و جرح نیست ] (5) .

و هرگاه اخبار مقیّده به تاریخ ، لایق اعتماد و اعتبار نباشد ، اخبار مطلقه خود لایق اصغا نیست که علاوه بر قدح و جرح آن ، بعد تسلیم صحت آن ، مفید نسخ اباحه متعه نمیتواند شد ، چه در نسخْ علم به تاریخ ضرور است کما سبق .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] باب نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نکاح المتعة أخیراً من کتاب النکاح . ( 12 ) . [ آدرس قابل خواندن نیست از موارد دیگر آورده شد ، فتح الباری 9 / 147 ] .
5- زیاده از نسخه [ الف ] از کتابخانه مکتبة العلوم کراچی .

ص : 382

و روایت تحریم متعه که از خلافت مآب نقل میکنند و کابلی و مخاطب هم آن را پس پشت انداخته اند و از تمسک به آن استحیا نموده ، پس جرح و قدح آن هم سابقاً دریافتی ، و علامه ابن القیّم هم ردّ بلیغ بر آن کرده ، چنانچه در “ زاد المعاد “ ‹ 1261 › در مبحث نسخ حج گفته :

قال المدّعون للنسخ : قال عمر بن الخطاب السجستانی : حدّثنا الفاریابی ، حدّثنا أبان بن أبی حازم ، قال : حدّثنی أبو بکر بن حفص ، عن ابن عمر ، عن عمر (1) بن الخطاب أنه قال - لمّا ولی - : یا أیها الناس ! إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أحلّ لنا المتعة ثم حرّمها علینا . رواه البزار فی مسنده .

قال المجیبون للنسخ : عجباً لکم فی مقاومة الجبال الرواسی (2) التی لا تزعزعها الریاح بکثیب مهیل تسفیه الریاح یمیناً وشمالاً ! ! فهذا الحدیث لا سند ولا متن . .

أمّا سنده ; فإنه لا یقوم به حجة عند أهل الحدیث .

وأمّا متنه ; فإن المراد بالمتعة متعة النساء التی أحلّها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ثم حرّمها ، لا یجوز فیه غیر ذلک البتة لوجوه . . إلی آخره (3) .


1- قسمت : ( عن عمر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- کلمه : ( الرواسی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف ] 125 / 327 فصل عدنا إلی سیاق حجّته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من فصل فی حجّة وعمرة . [ زاد المعاد 2 / 187 - 188 ] .

ص : 383

از این عبارت واضح است که این روایت هرگز قابل اعتماد و اعتبار نیست ، بلکه این روایت توده ریگی است فرو ریخته که میبرد آن را بادها به یمین و شمال ! و سند این روایت مقدوح و مجروح است و حجتی به آن نزد اهل حدیث قائم نمیشود .

و روایت ابن ماجه از عمر نیز به اسناد فریابی از ابان است ، و متنش نیز قریب به این است ، بلکه در حقیقت این همان روایت است که تغییر در آن واقع شده .

و عجب که پدر مخاطب از فضائح و قوادح این روایت ابن ماجه چشم پوشیده ، برای تخدیع عوام و جهال آن را بلا ردّ و نکیر برای اثبات حرمت متعه در “ ازالة الخفا “ وارد کرده ، مگر غنیمت است که مخاطب به تقلید کابلی از تشبّث به آن اعراض نموده !

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ - در بحث فسخ حج - گفته :

فأمّا العذر الأول - وهو النسخ - فیحتاج إلی أربعة أُمور لم یأتوا منها بشیء : إلی نصوص أُخر ; ثم تکون تلک النصوص معارضة لهذه ; ثم تکون مع المعارضة مقاومة لها ; ثم یثبت تأخّرها عنها (1) .


1- [ الف ] 125 / 327 فصل عدنا إلی سیاق حجّته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من فصل فی حجّة وعمرة . [ زاد المعاد 2 / 187 ] .

ص : 384

از این عبارت ظاهر است که نسخ امری ثابت به نصوص ، محتاج به چهار امر است :

یکی : آوردن نصوص أُخر ، دوم : اثبات معارضه این نصوص با نصوص اولین ، سوم : اثبات مقاومت این نصوص به آن نصوص ، چهارم : اثبات تأخر نصوصی که ادعای نسخ به آن میکنند از آن نصوص که آن را منسوخ میدانند .

و به غیر اثبات این امور اربعه ادعای نسخ سمتی از جواز ندارد ; و ظاهر است که در نسخ متعه نیز همین تقریر جاری است ; زیرا که جواز متعه بلاشبهه قطعاً و حتماً به اجماع امت و نصوص حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که متفق علیها بین الفریقین است ثابت است ، و مدّعین نسخ هرگز نصوص آخر که معارض و مقاوم نصوص اولین باشد و اجماع بر آن متحقق گردد نیاورده اند .

و عدم حجیت نصوص مطلقه غیر مقیده به تاریخ - اگر مقاومت و معارضه آن در صحت و قبول و دلالت فرض کرده شود - به سبب عدم ثبوت تأخر آن خود ظاهر است ، پس اگر چنین نصوص هم بیارند - وأنّی لهم ذلک ! - باز هم حسب این افاده ابن القیّم و دیگر افادات سابقه لایق اصغا نیست .

ص : 385

و نیز مسلم در کتاب الحج روایتی مشتمل بر اختصاص متعه نسا به صحابه روایت کرده ، چنانچه گفته :

حدّثنا قتیبة ، حدّثنا جریر ، عن فضیل ، عن زبید ، عن إبراهیم التیمی ، عن أبیه ، قال : قال أبو ذر : لا تصلح المتعتان إلاّ لنا خاصّة . . یعنی متعة النساء ، ومتعة الحج (1) .

‹ 1262 › و هر چند مدلول این روایت اختصاص متعه نسا به اصحاب است ، و خلافت مآب تحریم متعه علی الاطلاق برای اصحاب و غیر اصحاب کرده ، و آن هم برای توجیه طعن کافی است ، لکن علامه ابن القیّم در ردّ و جرح این روایت و امثال آن سعی بلیغ به تقدیم رسانیده ، چنانچه در مابعد میدانی که بعد نقل روایات عدیده که از جمله آن است روایت : ( لا تصلح المتعتان إلاّ لنا خاصة ; یعنی متعة النساء ، ومتعة الحج ) گفته :

هذا مجموع ما استدلّوا به علی التخصیص بالصحابة .

قال المجوّزون للفسخ والموجبون له : لا حجّة لکم فی شیء من ذلک ; فإن هذه الآثار بین باطل لا یصحّ عمّن نسب إلیه البتة ، وبین صحیح عن قائل غیر معصوم لا یعارض به نصوص المعصوم .

أمّا الأول ; فإن المرقّع لیس ممّن تقوم بروایته حجّة فضلاً عن


1- [ الف ] صفحة : 286 ، باب جواز التمتّع من کتاب الحجّ . [ صحیح مسلم 4 / 46 ] .

ص : 386

أن یقدّم علی النصوص الصحیحة غیر المرقّعیة (1) .

قال أحمد بن حنبل - وقد عورض بحدیثه - : ومن المرقّع الأسدی ؟ ! وقد روی أبو ذرّ ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم الأمر بفسخ الحجّ إلی العمرة ، وغایة ما ینقل عنه - إن صحّ - أن ذلک مختص بالصحابة ، وقد قال ابن عباس وأبو موسی الأشعری : إن ذلک عامّ للأُمة . فرأی أبی ذر معارض لرأیهما ، وسلمت النصوص الصحیحة الصریحة (2) .

از این عبارت ظاهر میشود که این روایت که مسلم آن را نقل کرده ، و متضمن اختصاص مُتعَتین به صحابه است یا باطل است و صحیح نیست از کسی که نسبت به او کرده اند ، و یا صحیح است لکن قائل آن غیرمعصوم است و معارض نصوص معصوم نمیتواند شد ، و علی کلا التقدیرین قابل التفات و لایق اصغا نیست .

* * * < / لغة النص = عربی >


1- فی المصدر : ( المدفوعة ) .
2- [ الف ] فصل العذر الثانی : دعوی اختصاص ذلک بالصحابة من فصل فی هدیه فی حجّه من مبحث فسخ الحجّ وعمره . [ زاد المعاد 2 / 191 ] .

ص : 387

وجه اول : لزوم حمل آیه بر معنای مصطلح شرعی

13

پاسخ استدلال اعور بر تحریم متعه به : * ( کُلُوا وَتَمَتَّعُوا ) * و ) * ( ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا ) *

24

وجه دوم : نزول آیه در جواز متعه به روایات فریقین

46

وجه سوم : وجوه دلالت آیه بر جواز متعه در کلام فخر رازی

56

پاسخ از شبهات فخر رازی 71

اثبات قرائت : * ( فما استمتعتم به منهن ) * إلی أجل مسمی ) وکیفیت استدلال به آن

157

فتوای ابن عباس و دیگران به جواز متعه وعدم رجوع از آن 198 قائلین به تصویب چرا با وجود فتوای ابن عباس و دیگران بر تحریم متعه اصرار دارند ؟ ! 332

تذییل : قدح وجرح روایات تحریم متعه

340

جلد 10

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد دهم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر قسمت دوم طعن 11 متعة الحج

اشاره

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

. . فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ . .

وَاتَّقُوْا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ .

. . . پس هر کس بهره مند شود به عمره ( با خروج از احرامِ عمره بهره مند شود از آنچه به احرام برایش ممنوع شده بود ) تا آنکه حج بجا آورد ، پس آنچه برایش ممکن بود قربانی نماید . . . و از ( مخالفت ) خدا پرهیز نمایید و بدانید که خداوند سخت کیفر است .

سورة البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 6

قال ابن عباس : أراهم سیهلکون !

أقول : قال رسول الله ، ویقولون :

قال أبوبکر وعمر !

ابن عباس با استناد به کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فتوا به جواز متعه حج میداد .

به او گفتند : عمر از آن منع کرده است ! گفت : اینها هلاک خواهند شد !

- و بنابر روایتی : میترسم از آسمان بر آنها سنگ ببارد !

و بنا بر روایت دیگر : میترسم زمین آنها را فرو برد ! - من کلام و سنت پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بر آنها نقل میکنم و آنها در برابر آن کلام ابوبکر و عمر را باز گو میکنند .

مراجعه شود به :

مسند احمد 1 / 237 ، جامع بیان العلم 2 / 196 ، تذکرة الحفاظ 3 / 837 ، سیر اعلام النبلاء 15 / 243 ، المغنی ابن قدامه 3 / 239 ، الشرح الکبیر ابن قدامه 3 / 239 ، الاحکام ابن حزم 2 / 148 و 4 / 581 ، المحلی 11 / 355 ، اضواء البیان 7 / 328 .

ص : 7

قال عمران بن الحصین :

أُنزلت آیة المتعة فی کتاب الله ، ففعلناها مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولم ینزل قرآن یحرّمه ، ولم ینه عنها حتّی مات ، قال رجل برأیه ما شاء .

قال محمد - یعنی البخاری - : یقال : إنه عمر !

مراجعه شود به :

صحیح بخاری 2 / 153 ، 5 / 158 ، صحیح مسلم 4 / 47 - 48 ، سنن نسائی 5 / 155 ، مسند احمد 4 / 428 - 429 ، سنن ابن ماجه 2 / 991 و 5 / 149 ، سنن نسائی 2 / 346 و 6 / 300 ، سنن بیهقی 5 / 20 ، المعجم الاوسط 8 / 245 ، المعجم الکبیر 8 / 112 ، 118 ، 119 ، 123 ، 124 ، 136 ، کنز العمال 5 / 801 ، طبقات ابن سعد 4 / 290 ، تاریخ کبیر بخاری 1 / 372 ، تهذیب الکمال 26 / 581 ، سیر اعلام النبلاء 6 / 122 ، اخبار القضاة 2 / 124 ، تاریخ اسلام ذهبی 8 / 263 ، البدایة النهایة 5 / 144 ، امتاع الاسماع 9 / 35 ، السیرة النبویة ابن کثیر 4 / 241 ، مقدمه فتح الباری 270 - 271 ، 308 ، فتح الباری 3 / 344 ، 8 / 139 ، عمدة القاری 9 / 204 - 205 ، 198 - 199 8 ارشاد الساری 3 / 136 ، شرح مسلم نووی 8 / 205 - 206 ، زاد المعاد 4 / 194 - 195 ، منهاج السنة 4 / 182 - 183 ، عون المعبود 5 / 179 ، شرح معانی الآثار 2 / 143 ، الاستذکار 4 / 306 ، التمهید 8 / 213 ، تفسیر ابن ابی حاتم 1 / 341 ، تفسیر قرطبی 2 / 388 ، الدر المنثور 1 / 216 ، اضواء البیان 4 / 365 ، 371 ، 374 .

ص : 8

عمران بن حصین گوید :

آیه متعه در کتاب الهی نازل شد و ما همراه پیامبر آن را بجا آوردیم ، هیچگاه قرآن آن را تحریم نکرد و پیامبر هم تا هنگام وفات از آن منع ننمود ( ولی پس از آن ) کسی به نظر خودش هر چه خواست گفت !

بخاری گوید : آن کس که به رأی خودش بر خلاف قرآن و پیامبر نظر داد عمر بوده است !

ومسلم به صورت قطعی گفته : او عمر است .

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 11

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 12

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 13

طعن یازدهم : ب : نهی از حج تمتع

ص : 14

ص : 15

[ متعة الحج ] (1) [ قال : امّا متعة الحجّ که به معنای تمتع است یعنی : عمره کردن همراه حج در یک سفر در اشهر الحجّ ، بی آنکه به خانه خود رجوع کند .

پس هرگز عمر از آن منع نکرده ، تحریم تمتع بر او افترای صریح است ، بلکه اِفراد حج و عمره را اولی میدانست از جمع کردن هر دو در احرام - که قِران است - یا در سفر واحد - که تمتع است - .

و هنوز هم مذهب شافعی و سفیان ثوری و اسحاق بن راهویه و دیگر فقها همین است که اِفراد افضل است از تمتع و قِران .

و دلیل این افضلیت از قرآن صریح ظاهر است ، قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) و در تفسیر این اِتمام مروی است که : ( اِتمامها أن تحرم بهما من دویرة أهلک ) .


1- چون بخش متعة الحج جداگانه چاپ شد ، مناسب بود که به پیروی از مؤلف ( رحمه الله ) مطالب “ تحفه اثناعشریه “ قبل از پاسخ مؤلف به صورت کامل آورده شود تا دسترسی به آن ممکن باشد ، لذا این چهار صفحه در قلاب افزوده شد .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 16

و بعد از این آیه میفرماید : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (1) و بر متمتع هدی واجب ساخته ، نه بر مفرد .

پس صریح معلوم شد که در تمتع نقصانی هست که منجر به هدی میشود ; زیرا که به استقرای شریعت بالقطع معلوم است که در حج هدی واجب نمیشود مگر به جهت قصور ، و مع هذا تمتع و قِران هم جایز است . و از (2) حدیث اختیار فرمودن آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] اِفراد را بر تمتع و قِران ، صریح دلیل افضلیت اِفراد است ; زیرا که آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] در حجة الوداع ، اِفراد حج فرمود ، و در عمرة القضاء و عمره جعرانه اِفراد عمره نمود ، و با وجود فرصت یافتن در عمره جعرانه حج نگزارد ، و به مدینه منوره رجوع فرمود .

و از راه عقل نیز افضیلت اِفراد هر یک از حج و عمره معلوم میشود که : احرام هر یک و سفر برای ادای هر یک چون جدا جدا باشد ، تضاعف حسنات حاصل خواهد شد ، چنانچه در استحباب وضو برای هر نماز ، و رفتن به مسجد برای هر نماز ذکر کرده اند .

و آنچه عمر از آن نهی کرده و آن را تجویز ننموده متعة الحجّ به معنای دیگر است ، یعنی : فسخ حج به سوی عمره و خروج از احرام حج به افعال عمره بی عذر ; و بر همین است اجماع امت که این متعة الحجّ بلاعذر حرام است و جایز نیست .


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- ظاهراً ( از ) زائد است .

ص : 17

آری ; آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم این فسخ را از اصحاب خود بنابر مصلحتی کنانیده بود ، و آن مصلحت دفع رسم جاهلیت بود که عمره را در اشهر حج [ از ] (1) أفجرِ فجور میدانستند و میگفتند :

إذا عفا الأثر ، وبرء الدرّ (2) ، وانسلخ الصفر . . حلّت العمرة لمن اعتمر .

لیکن آن فسخ مخصوص بود به همان زمان ، دیگران را جایز نیست که فسخ کنند به غیر عذر .

و این تخصیص به روایت ابوذر و دیگر صحابه ثابت است .

أخرج مسلم ، عن أبی ذرّ ، أنه قال : کانت المتعة فی الحجّ لأصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خاصّة .

وأخرج النسائی ، عن حارث بن هلال (3) ، قال :

قلت : یا رسول الله ! فسخ الحجّ لنا خاصّة أم للناس عامّة ؟ ‹ 1263 › قال : بل لنا خاصّة .

قال النووی - فی شرح مسلم - قال المازری : اختلف فی المتعة التی نهی عنها عمر فی الحجّ ; فقیل : فسخ الحجّ إلی العمرة .


1- زیاده از مصدر .
2- در مصدر ( الدبر ) .
3- در مصدر ( بلال ) .

ص : 18

وقال القاضی عیاض : ظاهر حدیث جابر وعمران بن حصین وأبی موسی : أن المتعة التی اختلفوا فیها إنّما هی فسخ الحجّ إلی العمرة ، قال : ولهذا کان عمر . . . یضرب الناس علیها ، ولا یضربهم علی مجرّد التمتع - أی العمرة - فی اشهر الحجّ .

و آنچه از عمر نقل کرده اند که أنه قال : ( أنا أنهی عنهما ) .

معنایش همین است که نهی من در دلهای شما تأثیر بسیار دارد ; زیرا که خلیفه وقتم ، و در امور دینی تشدّد من معلومِ شما است ، نباید که در این هر دو امر تساهل ورزید .

و در حقیقت نهی از این هر دو در قرآن نازل است ، و خود پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله ) ] فرموده [ است ، امّا قرآن ] قوله تعالی : ( فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ العادُونَ ) (1) ، و قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (2) .

لیکن فساق و عوام الناس نهی قرآنی و احکام حدیث را چه به خاطر میآرند ؟ ! اینجا احکام سلطانی میباید ، و لهذا گفته اند : ( إن السلطان یزع أکثر ممّا یزع القرآن ) . پس اضافه نهی به سوی خود برای این نکته است ] (3) .


1- المؤمنون ( 23 ) : 7 ، المعراج ( 70 ) : 31 .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- پایان زیاده منقول از تحفه اثناعشریه : 302 - 305 .

ص : 19

روایات منع عمر از متعة الحج

اما آنچه گفته : اما متعة الحجّ که به معنای تمتّع است ، یعنی عمره کردن همراه حج در یک سفر در اشهر الحج بی آنکه به خانه خود رجوع کند ; پس هرگز عمر . . . از آن منع نکرده .

پس بدان که حسب افادات و روایات اکابر محققین و ائمه محدّثین اهل سنت ظاهر و واضح و محقق و ثابت است که : خلافت مآب از تمتّع - یعنی عمره کردن در اشهر حج - منع نموده و نهی از آن کرده ; پس انکار منع عمر از آن کذب محض و دروغ بی فروغ ناشی از مزید عجز و حیرانی است .

سابقاً دانستی که در روایت ابوجعفر طبری - که خود والد ماجد مخاطب آن را در “ ازالة الخفا “ وارد فرموده ، و اثبات فضل عمر به آن خواسته - مذکور است که عمران بن سواده به عمر گفت :

ذکروا أنک حرّمت المتعة فی أشهر الحجّ ، وهی حلال لم یحرّمها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ولا أبو بکر (1) .

و عمر در جواب آن گفته : ( أجل ) (2) ; پس به اعتراف و تصریح عمر ظاهر شد که او متعه را در اشهر حج حرام ساخته .


1- ازالة الخفاء 2 / 205 ، و مراجعه شود به : تاریخ طبری 3 / 290 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 121 ، بحارالأنوار 30 / 619 ، الغدیر 6 / 213 .
2- کلمه : ( أجل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 20

و عجب که مخاطب تکذیب خلافت مآب هم به تکذیب اهل حق مینماید ! و از تفضیح و تقبیح پیشوایان خود نمیهراسد !

و بالفرض اگر خلافت مآب در این اعتراف کاذب هم بود ، چون بعد این اعتراف وجه تحریم آن بیان کرده ، دعوی اصابه خود در آن نمود ، باز هم تحریم او متعه را در اشهر حج ثابت میشود ، و تقبیح دو بالا میشود که هم کذب و دروغ خلافت مآب ثابت میشود ، و هم تحریم تمتّع واضح میگردد ! !

پس در صورت تکذیب خلافت مآب - در اعتراف به تحریم تمتّع - نیز مطلوب حاصل ، و بر مخاطب شعر مشهور صادق :

آنچه دانا کند ، نادان * لیک بعد از خرابی بسیار و ملاعلی متقی در “ کنز العمال “ آورده :

عن سعید بن المسیب : ‹ 1264 › أن عمر بن الخطاب نهی عن المتعة فی أشهر الحجّ ، وقال : فعلتُها مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأنا أنهی عنها ، وذلک أن أحدکم یأتی من أُفق من الآفاق شعثاً نصباً معتمراً فی أشهر الحجّ ، وإنّما شعثه ونصبه وتلبیته فی عمرته ، ثمّ یقدم فیطوف بالبیت ، ویحلّ ، ویلبس ، ویتطیّب ، ویقع علی أهله - إن کانوا معه - حتّی إذا کان یوم الترویة أهلّ بالحجّ وخرج إلی منی یلبّی بحجة لا شعث ولانصب ولا تلبیة إلاّ یوماً ، والحجّ أفضل من العمرة . . لو خلّینا بینهم وبین هذا لعانقوهنّ

ص : 21

تحت الأراک ! مع أن أهل البیت لیس لهم ضرع ولا زرع ، وإنّما ربیعهم فیمن یطرأ علیهم .

حل . . أی رواه أبو نعیم فی الحلیة . [ حم . خ . م . ن . ق . ] (1) .

از این روایت صراحتاً واضح است که به تصریح ابن مسیب ، عمر بن الخطاب از متعه در اشهر حج نهی فرموده ، و گفته که : به تحقیق که کردم من متعة الحجّ را با جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و من منع میکنم از آن .

و در توجیه این نهی وجهی خرصی و تخمینی که فساد و بطلان آن ظاهر و واضح است بیان کرده .

پس از این روایت چند امر متحقق شد :

اول : آنکه از تصریح سعید بن المسیب ظاهر و واضح گشت که : عمر بن الخطاب نهی کرد از متعه در اشهر حج .

و اگر کسی بگوید که : این نهی تنزیهی بود نه تحریمی .

پس اولا : استدلال اهل سنت به روایات نهی عن المتعة بر تحریم متعه نسا ، بر هم میخورد و از پا در میآید !


1- الزیادة من المصدر . [ الف ] الفصل الثالث من الباب الثانی فی وجوه الحجّ وفسخه [ من ] کتاب الحجّ ، من حرف الحاء المهملة . [ کنز العمال 5 / 164 ] .

ص : 22

و ثانیاً : روایت طبری مشتمل بر لفظ : ( إنک حرّمت ) و غیر آن ، ردّ این توجیه غیر وجیه مینماید .

و ثالثاً : بر تقدیر تسلیم ، نهی تنزیهی نیز برای اثبات طعنِ ابتداع فی الدین کافی است ; چه امری که به فعل و قول جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت باشد ، آن را - از پیش خود به وجه واهی - مکروه ساختن نیز بدعت صریح و ضلال قبیح است .

دوم : آنکه از قول خود عمر : ( فعلتها مع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وأنا أنهی عنها ) ظاهر است که عمر با وصف اعتراف به فعل متعة الحجّ با حضرت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفته که : ( من نهی میکنم از آن ) .

و این عبارت صریح است در آنکه عمر از متعة الحجّ ، یعنی عمره کردن دز اشهر حج - خلافاً لله ورسوله - نهی کرده .

سبحان الله ! خلافت مآب به این جسارت و تهوّر و این مبالغه و تکبّر ندای بلند به نهی متعة الحجّ میدهد ، و نهی خود را مقابل سنت نبوی میگرداند ، و مخاطب - رجماً بالغیب وستراً للعیب - انکار از منع او دارد و شرم نمیآرد .

سوم : آنکه : ( وذلک أن أحدکم یأتی . . إلی آخره ) صریح است در آنکه این نهی عمر از متعة الحجّ مبنی بر محض رأی و تخرّص و تخمین بود ، و مستمسکی در این باب از سنت و کتاب نداشت ; واین دلالت - قطع نظر از

ص : 23

آنکه پر واضح است - حسب افاده ابن القیّم که گذشت (1) به کمال وضوح ظاهر است .

و در “ صحیح ترمذی “ در باب ( ما جاء فی الجمع بین الحجّ والعمرة ) مذکور است :

حدّثنا قتیبة بن سعید ، عن مالک بن أنس ، عن ابن شهاب ، عن محمد بن عبد الله بن الحارث بن نوفل : أنه سمع سعد بن أبی وقّاص والضحاک بن قیس ، وهما یذکران التمتّع بالعمرة إلی الحجّ ، فقال الضحاک بن قیس : لا یصنع ذلک إلاّ من جهل أمر الله تعالی !

فقال سعد : بئس ما قلت یا ابن أخی ! فقال الضحاک : فإن عمر [ بن ] (2) الخطاب قد ‹ 1265 › نهی [ عن ] (3) ذلک ، فقال سعد : قد صنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وصنعناها معه .

هذا حدیث صحیح (4) .

و در “ سنن نسائی “ مذکور است :


1- حیث قال : ویدلّ علی أنّ ذلک رأی محض . . إلی آخره . انظر : زاد المعاد 2 / 196 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] صفحة : 144 / 251 باب ما جاء فی الجمع بین الحجّ والعمرة من کتاب مناسک الحجّ . ( 12 ) . [ سنن ترمذی 2 / 159 ] .

ص : 24

أخبرنا قتیبة ، عن مالک ، عن ابن شهاب ، عن محمد بن عبد الله ابن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب : أنه حدّثه : أنه سمع سعد بن أبی وقاص والضحاک بن قیس - عام حجّ معاویة بن [ أبی ] (1) سفیان - وهما یذکران التمتّع بالعمرة إلی الحجّ ، فقال الضحاک : لا یصنع ذلک إلاّ من جهل أمر الله .

فقال سعد : بئس ما قلت یا ابن أخی !

قال الضحاک : فإن عمر بن الخطاب نهی عن ذلک .

قال سعد : قد صنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وصنعناها معه (2) .

از این روایت صراحتاً ظاهر است که : عمر نهی از تمتّع نموده ، و هرگز حمل آن بر فسخ حج نتوان کرد ; چه :

اولا : لفظ : ( التمتّع بالعمرة إلی الحجّ ) در آن صراحتاً مذکور است ، و مراد از تمتّع - به تصریح مخاطب در همین قول - عمره کردن است همراه حج در یک سفر در اشهر الحج بی آنکه به خانه خود رجوع کند حیث قال :

اما متعة الحجّ که به معنای تمتّع است ، یعنی عمره کردن همراه حج در یک سفر در اشهر الحج بی آنکه به خانه خود رجوع کند . . . الی آخر .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] التمتّع من کتاب مناسک الحجّ . ( 12 ) . [ سنن نسائی 5 / 152 ] .

ص : 25

و هرگاه صرف ( تمتّع ) محمول بر عمره در اشهر حج باشد ، لفظ ( تمتّع ) مقید بالعمرة إلی الحج چگونه محمول بر این معنا نخواهد شد ؟ !

و ثانیاً : ایراد ترمذی این روایت را در باب ( ما جاء فی الجمع بین الحجّ والعمرة ) صریح است در آنکه این روایت در باب تمتّع است نه فسخ (1) حج .

و نسائی نیز آن را در ضمن احادیث دالّه بر تمتّع ذکر کرده .

سوم : آنکه قول سعد : ( قد صنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) نص صریح است بر آنکه مراد از این متعه فسخ حج نیست ; زیرا که قطعاً و حتماً جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فسخ حج را به عمل نیاورده ، پس لابد که مراد از آن تمتّع یعنی فعل عمره در اشهر حج باشد ، و قول ضحاک بن قیس : ( لا یصنع ذلک إلاّ من جهل أمر الله ) دلیل صریح است بر آنکه نهی عمر ، دلیل تحریم تمتّع است ; و اگر محمول بر اولویت میبود ، این تشنیع شنیع وجهی نداشت .

و نیز در “ صحیح ترمذی “ مذکور است :

حدّثنا عبد بن حمید ، أخبرنی یعقوب بن إبراهیم بن سعد ، ( نا ) أبی ، عن صالح بن کیسان ، عن ابن شهاب : أن سالم بن عبد الله حدّثه : أنه سمع رجلاً من أهل الشام وهو یسأل عبد الله بن عمر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسخ ) آمده است .

ص : 26

عن التمتّع بالعمرة إلی الحجّ ، فقال عبد الله بن عمر : هی حلال ، فقال الشامی : إن أباک قد نهی عنها ! فقال عبد الله بن عمر : أرأیت إن کان أبی نهی عنها وصنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، أمر أبی یتّبع أم أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ ! فقال الرجل : بل أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

فقال : لقد صنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

هذا حدیث حسن صحیح (1) .

این روایت هم دلیل صریح است بر آنکه : عمر بن الخطاب از تمتّع - یعنی عمره در اشهر حج - نهی نموده به چند وجه :

اول : آنکه در آن سؤال از تمتّع به عمره إلی الحج است ، و معنای تمتّع به تصریح مخاطب همین عمره در اشهر حج است کما ذکر .

دوم : آنکه گفت ابن عمر : ( وصنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) صریح است در آنکه : مراد از تمتّع در این روایت همین عمره در اشهر حج است ; چه فسخ (2) حج را آن حضرت قطعاً به عمل نیاورده . ‹ 1266 › سوم : آنکه قول ابن عمر : ( لقد صنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) نصّ است بر عدم اراده فسخ (3) حجّ ، کما علمت .


1- سنن ترمذی 2 / 159 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسخ ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسخ ) آمده است .

ص : 27

و ایراد ترمذی این روایت را در ( باب ما جاء فی الجمع بین الحجّ والعمرة ) نیز دلیل صریح است بر آنکه مراد از تمتّع ، فسخ حج (1) نیست .

و مقابله کردن مرد شامی نهی خلافت مآب را به تجویز و تحلیل سلیل آن مقتدای جلیل [ ! ] از ادلّ دلیل بر اراده تحریم مقابل تحلیل است .

و همچنین عدم ردّ آن سلاله خلافت بر مقابله شامی و نگفتن این معنا که : ( چرا تو نهی پدر مرا مقابل و معارض تحلیل من میگردانی ؟ و نمیدانی که غرض او نهی اولویت بود ) . دلیل صریح است بر آنکه : غرض خلافت مآب تحریم بود .

و کیف لا که تحریم تمتّع به اعتراف خود خلافت مآب ثابت [ است ] ، کما فی روایة الطبری (2) ، پس چگونه فرزند ارجمندشان به مرام آن عالی مقام وانرسیده ، مثل مسوّلین و مأوّلین متأخرین ، تأویل الکلام بما لا یرضی قائله ، وتوجیه القول بما لیس هو قابله میفرمود ، و خود را در کشمکش مؤاخذه و تفضیح میانداخت ; لهذا ناچار آن سلالة الأطیاب [ ! ] از این تأویل ناصواب اعراض فرموده ، و مقابله شامی را تسلیم کرد و ردّ بر آن ننمود ، بلکه به قول خود : ( أمر أبی یتّبع أم أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) ؟ ! تأیید و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حج نسخ ) آمده است .
2- مراجعه شود به : تاریخ طبری 3 / 290 .

ص : 28

تصویب مقابله شامی و فهم او نمود ، و خود هم نهی والد بزرگوار خود را مقابل امر سرور اخیار صلی الله علیه وآله الأطهار گردانید .

و نسائی در “ صحیح “ خود گفته :

أخبرنا محمد بن علی بن الحسن بن شقیق ، قال : حدّثنا ، أبی قال : أخبرنا أبو حمزة ، عن مطرف ، عن سلمة بن کهیل ، عن طاوس ، عن ابن عباس ، قال : سمعت عمر یقول : والله إنی لأنهاکم عن المتعة ، وإنها لفی کتاب الله ، ولقد فعلها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، یعنی العمرة بالحجّ (1) .

از این روایت ظاهر است که : خلافت مآب قسم خدا یاد کرده ، گفته که : به درستی که من هر آینه منع میکنم شما را از متعه ، و به درستی که آن هر آینه در کتاب خداست و هر آئینه به تحقیق که کرده است آن را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . و پرظاهر است که مراد خلافت مآب از این متعه ، متعة الحجّ به معنای تمتّع است ، کما یدلّ علیه قوله : یعنی العمرة بالحجّ .

و نیز ایراد نسائی آن را در تحت عنوان ( تمتّع ) دلیل صریح بر آن است . و نیز اعتراف خلافت مآب به بودن آن در کتاب خدا ، و کردن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را بر این اراده دلالت صریحه دارد .


1- [ الف ] التمتّع من کتاب مناسک الحجّ . ( 12 ) . [ سنن نسائی 5 / 153 ] .

ص : 29

پس کمال عجب است که خلافت مآب به این تأکید نهی خود از تمتّع ظاهر میسازد که قسم شرعی بر آن یاد میکند ، و مخاطب بی محابا انکار منع او مینماید .

و غایت جسارت خلافت مآب و مزید بی مبالاتی حضرتش قابل تماشا است که خودش اعتراف میکند به آنکه متعه در کتاب خدا ثابت است و جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به فعل آورده ، و باز بی بیان عذری نهی از آن میکند !

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

حدّثنا محمد بن یوسف ، قال : حدّثنا سفیان ، عن قیس بن مسلم ، عن طارق بن شهاب ، عن أبی موسی ، قال : بعثنی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم إلی قومی بالیمن ، فجئت وهو بالبطحاء ، فقال : بما أهللت ؟ فقلت : أهللت کإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . قال : هل معک من هدی ؟ ‹ 1267 › قلت : لا ، فأمرنی أن أطوف بالبیت ، فطفت بالبیت وبالصّفا وبالمروة ، ثمّ أمرنی فأحللت ، فأتیت امراة من قومی فمشّطتْنی ، وغسّلت رأسی (1) ، فقدم عمر فقال : إن نأخذ بکتاب الله فإنه یأمرنا بالتمام ،


1- وفی غیر واحد من المصادر هنا زیادة لم یرض البخاری بذکرها ، وسیذکرها المؤلف ( رحمه الله ) ، ولکنّا رأینا الروایة هنا ناقصة بتراء بدونها ، وهی : قول أبی موسی : فکنت أُفتی الناس بذلک فی إمارة أبی بکر وإمارة عمر ، فإنی لقائم بالموسم إذ جاءنی رجل فقال : إنک لا تدری ما أحدث أمیر المؤمنین فی شأن النسک ! قلت : یا أیها الناس ! من کنّا أفتیناه بشیء فلیتئد ، فإن أمیر المؤمنین قادم علیکم فائتمّوا به . . فلمّا قدم قلت : یا أمیر المؤمنین ! ماذا الذی أحدثتَ فی شأن النسک ؟ قال : إن نأخذ بکتاب الله ، فإن الله تعالی قال : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) ، وإن نأخذ بسنّة نبیّنا فإنه لم یحلّ حتّی نحر الهدی . لاحظ : صحیح مسلم 4 / 45 ، مسند احمد 1 / 39 ، سنن النسائی 5 / 155 - 154 ، السنن الکبری 2 / 350 - 349 ، کنز العمال 5 / 163 ، الدرّ المنثور 1 / 216 .

ص : 30

قال الله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) وإن نأخذ بسنة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فإنه لم یحلّ حتّی نحر الهدی (2) .

و مسلم هم در “ صحیح “ خود این روایت را به بسط آورده (3) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( إن نأخذ بکتاب الله . . ) إلی آخره محصل جواب عمر فی منعه (4) الناس من التحلّل بالعمرة : أن کتاب الله دالّ علی منع


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- [ الف ] باب من أهلّ فی زمن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 149 ] .
3- صحیح مسلم 4 / 45 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( منعة ) آمده است .

ص : 31

التحلّل لأمره بالإتمام ، فیقتضی استمرار الإحرام إلی فراغ الحجّ ، وإن سنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أیضاً دالّة علی ذلک ; لأنه لم یحلّ حتّی بلغ الهدی محلّه .

لکن الجواب عن ذلک ما أجاب به هو صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حیث قال : « ولولا أن معی الهدی لأحللت » ، فدلّ علی جواز الإحلال لمن لم یکن معه هدی . وتبیّن من مجموع ما جاء عن عمر فی ذلک أنه منع منه سدّاً للذریعة (1) .

از این عبارت ظاهر است که ابن حجر عسقلانی این روایت را بر منع عمر تحلّل را به عمره حمل کرده ، و این منع را به او قطعاً نسبت نموده ، و ظاهر است که منع تحلل به عمره همان منع تمتّع است که مخاطب منع آن را منع کرده ، انکار شدید از آن نموده ; پس منع منع مخاطب منیع ، منع امام رفیع - که در حقیقت بدعت شنیع و جسارت فظیع است - به غایتِ وضوح متحقق گردید .

و نیز از این عبارت ظاهر است که : استدلال خلافت مآب بر این منعِ ممنوع نیز مخدوش و موهون و مجروح و مطعون است که خود جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن جواب داده ، وجواز احلال به عمره برای کسی که سوق


1- [ الف ] باب من أهلّ فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 332 ] .

ص : 32

هدی نکرده ، بیان فرموده ; پس تمسک خلافت مآب بر منع احلال ، غیر حلال باشد خواه این تمسک به زعمشان به کتاب باشد خواه به سنت ; چه ظاهر است که هر استدلال که خلاف ارشاد جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ، خواه آن استدلال به زعم مستدل به کتاب باشد خواه به سنت ، بلاریب باطل و مجون (1) و خرافه و جنون است !

و لله الحمد که از اینجا مزید انهماک خلافت مآب در باطل و نهایت وضوح و علو حق ظاهر میشود که حکم او و استدلال او به مثابه [ ای ] باطل است که خود ارشاد جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جواب آن داده .

و ابن حجر - که از معتقدان خاص خلافت مآب است - ناچار از عظمت شأن خلافت مآب نیاندیشیده ، اظهار حق نموده ، بطلان استدلالش ثابت . . . (2) ساخته !

و نیز از این عبارت ظاهر است که : منع خلافت مآب از احلال به عمره - یعنی حج تمتّع - بر سبیل تحریم و حظر و حتم و جزم بود ، نه بر سبیل تنزیه و ترغیب و تحریص [ بر ] افراد ; زیرا که ابن حجر عسقلانی مجرد ثبوت جواز احلال را موجب اختلال استدلال خلیفه با کمال گردانیده ، و ظاهر است


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( محبون ) آمده است . مجون : بی باکی ، شوخی ، هزل ، بیپروا بودن از قول و فعل . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 33

که اگر غرض خلیفه تحریم احلال نمیبود ، مجرد جواز احلال موجب ابطال این استدلال نمیشد .

وأمّا (1) اعتلال ابن حجر آخراً بأنه منع من الإحلال سدّاً للذریعة ; فهی شنیعة یا لها من شنیعة ; لأن مخالفة حکم الشریعة وإن کان سدّاً للذریعة جسارة فظیعة ، وأیّ ‹ 1268 › فظیعة !

و نیز بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

باب التمتّع علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم (2) حدّثنا موسی بن إسماعیل قال : حدّثنا همام ، عن قتادة ، قال : حدّثنی مطرف ، عن عمران بن حصین قال : تمتّعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ونزل القرآن ، قال رجل برأیه ما شاء (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( ما ) آمده است .
2- لم یرد فی المصدر : ( علی عهد النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) . قال العینی : ( باب التمتع علی عهد النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ) أی : هذا باب فی بیان من تمتع فی زمن النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، وهکذا هو فی روایة أبی ذر ، رضی الله تعالی عنه ، وفی روایة غیره : ( باب التمتع ) فقط ، وفی روایة بعضهم لفظ : ( باب ) مجرد بغیر ذکر ترجمة ، وکذا ذکره الإسماعیلی ، وروایة أبی ذر أولی . انظر : عمدة القاری 9 / 204 .
3- [ الف ] باب التمتّع علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 153 ] .

ص : 34

و در “ صحیح نسائی “ مسطور است :

أخبرنا إبراهیم بن یعقوب ، قال : حدّثنا عثمان بن عمر ، قال : حدّثنا إسماعیل بن مسلم ، عن محمد بن واسع ، عن مطرف ، قال : قال لی عمران بن حصین : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد تمتّع وتمتّعنا معه ، قال فیها قائل برأیه (1) .

از این روایت ظاهر است که عمران عمدة الاعیان تمتّع خودشان را در عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و نزول قرآن به آن نقل کرده ، بعد آن به طریق تعریض و تشنیع و تهجین و تعییر تعبیر از خلافت مآب به ( رجل ) کرده ، مخالفت حکم او با سنت و کتاب ظاهر فرموده .

و ظاهر است که : مراد از تمتّع در این روایت ، عمره در اشهر حج است نه فسخ حج ، پس بحمد الله کذب شهادت مخاطب بر نفی منع خلافت مآب از تمتّع به نص روایت بخاری ظاهر و باهر شد .

عجب که مخاطب با این همه لاف و گزاف رجوع به “ صحیح بخاری “ و امثال آن - که از مشاهیر کتب اهل خلاف است و خودش بر شهرت آن جابجا دمِ افتخار میزند - نیاورده ، چنین خرافات آغاز مینهد !

و هر چند دلالت روایت بخاری بر مطلوب پرظاهر است ، و واضح که


1- [ الف ] التمتّع من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ سنن نسائی 5 / 155 ] .

ص : 35

مراد عمران از رجل ، قائلِ : ( إن الرجل لیهجر ) است لاغیر ، لکن چون بعض غیر متفحصین ناواقفین راه ارتیاب و تشکیک پیش گرفته اند ، و از تتبع و تفحص دگر کتب شایعه حدیث مثل : “ صحیح مسلم “ و غیره حظّی بر نداشته لهذا تحقیقات بعض اعاظم شرّاح که دفع اوهام واهیه و رفع شکوک باطله نماید ذکر میشود .

علامه ابن حجر عسقلانی - که نبذی از محامد او بر زبان خود مخاطب شنیدی (1) - در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( قال رجل برأیه ما شاء ) وفی روایة أبی العلاء : ( ارتاء کل امرء (2) بعد ما شاء أن یرتأی ) قائل ذلک هو عمران بن حصین ، ووهم من زعم أنه مطرف الراوی عنه ، لثبوت ذلک فی روایة أبی رجا عن عمران کما ذکرته قبل .

وحکی الحمیدی : أنه وقع فی البخاری فی روایة أبی رجا ، [ عن عمران ] (3) : قال البخاری : یقال : إنه عمر . . أی الرجل الذی عناه عمران بن حصین . ولم أر هذا فی شیء من الطرق التی اتصلت لنا من البخاری ، لکن نقله الإسماعیلی عن البخاری کذلک ، فهو عمدة الحمیدی فی ذلک .


1- مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 149 و 171 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أمر ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 36

وبهذا جزم القرطبی والنووی . . وغیرهما ، وکان البخاری أشار بذلک إلی روایة الجریری عن مطرف ، فقال فی آخره : ( ارتأی رجل برأیه ما شاء ) . یعنی عمر .

کذا فی الأصل أخرجه مسلم ، عن محمد بن حاتم ، عن وکیع ، عن الثوری ، عنه .

وقال ابن التین : یحتمل أن یرید عمر أو عثمان .

وأغرب الکرمانی فقال : ظاهر سیاق کتاب البخاری أن المراد به عثمان ، وکأنّه لقرب عهده بقصة عثمان مع علی [ ( علیه السلام ) ] جزم بذلک وذلک غیر لازم ، فقد سبقت قصة عمر مع أبی موسی فی ذلک ، ووقعت لمعاویة أیضاً مع سعد بن أبی وقاص - فی صحیح مسلم - قصة فی ذلک .

والأولی أن یفسّر بعمر ، فإنه أول من نهی عنها ، وکان من بعده ‹ 1269 › کان تابعاً له فی ذلک ، ففی مسلم : إن ابن الزبیر کان ینهی ، وابن عباس یأمر بها ، فسألوا جابراً ، فأشار إلی أن أول من نهی عنها عمر .

ثم فی حدیث عمران هذا ما یُعَکَّر (1) علی عیاض وغیره فی جزمهم أن المتعة التی نهی عنها عمر وعثمان هی فسخ الحجّ إلی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یعکی ) آمده است .

ص : 37

العمرة ، لا العمرة التی یحجّ بعدها ، فإن فی بعض طرقه عند مسلم التصریح بکونها متعة الحجّ ، وفی روایة له أیضاً : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعمر [ بعض ] (1) أهله فی العشر . وفی روایة له : جمع بین حجّ وعمرة . ومراده التمتّع المذکور ، وهو الجمع بینهما فی عام واحد کما سیأتی - إن شاء الله تعالی - صریحاً فی الباب بعده فی حدیث ابن عباس ، وقد تقدّم البحث [ فیه ] (2) فی حدیث أبی موسی (3) .

از این عبارت ظاهر است که : مراد عمران از رجل خلیفه ثانی است ، و کیف لا که حمیدی حکایت فرموده که : در “ صحیح بخاری “ به روایت ابی رجا تفسیر رجل به عمر واقع شده .

و استناد و اعتماد حمیدی در نقل این تفسیر از بخاری بر اسماعیلی است که او هم چنین نقل کرده .

و قرطبی و نووی و غیر ایشان نیز به این تفسیر جزم کرده اند .

و چگونه این تفسیر صحیح و درست نباشد که تصریح به این تفسیر در روایت جریری واقع شده که مسلم آن را در “ صحیح “ خود روایت کرده ; پس حتماً ثابت شد که مراد از ( رجل ) خلیفه ثانی است لا غیر .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب التمتّع علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 344 ] .

ص : 38

و ابن تین اگر چه بیچاره عثمان را به سوی این تشنیعِ شنیعِ عمران کشیده ، لکن از ذکر خلیفه ثانی - ولو احتمالا مع تقدیمه - چاره نیافته .

و کرمانی نهایت کرم را در حق خلیفه ثانی مرعی داشته ، از افادات ائمه سابقین غفلت یا تغافل ساخته ، ثالث را حتماً به جای ثانی گذاشته ، اغراب را به غایت رسانیده !

و هر چند ذکر ابن تین عثمان را احتمالا ، و ذکر کرمانی حتماً به ظاهر حمایت و صیانت ثانی مینماید ، لکن عند التأمل اصلا نفعی به مخالفین نمیرساند ، بلکه عثمان را هم همراه ثانی - به سبب طاعت ابتداعِ باطلِ آن تابع هوای نفسانی - رسوا میگرداند .

و نیز از عبارت ابن حجر ظاهر است که : مراد عمران همین است که خلیفه ثانی از متعة الحجّ نهی کرده ، و جزم قاضی عیاض و غیر ایشان - که نهی عمر مخصوص به فسخ حج بوده - باطل و مردود است ، وکیف لا که در بعض طرق روایت عمران نزد مسلم تصریح واقع شده به آنکه : این متعه منهیّه خلافت مآب متعة الحجّ بوده ، و نیز دیگر روایات مسلم دلالت بر این معنا دارد .

و عینی در “ عمدة القاری “ گفته :

قوله : ( قال رجل برأیه ) قال الکرمانی : ظاهر سیاق هذا الکلام یقتضی أن یکون المراد به عثمان . . . ، وقال ابن الجوزی :

ص : 39

کأنّه یرید عثمان . وقال ابن التین : یحتمل أن یکون أراد أبا بکر أو عمر أو عثمان . وفیه تأمّل لا یخفی .

وقال النووی والقرطبی : یعنی عمر بن الخطاب . وحکی الحمیدی : أنه وقع فی البخاری فی روایة [ أبی ] (1) رجا عن عمران . قال البخاری : یقال : إنه عمر أی الرجل [ الذی ] (2) عناه عمران ابن حصین . قیل : الأولی أن یفسّر بها عمر ، فإنه أوّل من نهی [ عنها ] (3) ، وأمّا من نهی بعده [ فی ] (4) ذلک فهو تابع له . وقال عیاض وغیره - جازمین بأن المتعة التی نهی عنها عمر وعثمان . . . - : هی فسخ الحجّ إلی العمرة ، لا العمرة التی الحجّ بعدها .

قلت : یرد علیهم ما جاء فی روایة مسلم - فی بعض طرقه - التصریح ‹ 1270 › بکونها متعة الحجّ ، وقد ذکرناه عن قریب . [ وفی روایة له : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعمر بعض أهله فی العشر . ] (5) وفی روایة [ له ] (6) : جمع بین حجّ وعمرة ، ومراده التمتّع المذکور ، وهو الجمع بینهما فی عام واحد .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 40

وممّا یستفاد منه وقوع الاجتهاد فی الأحکام بین الصحابة ، وإنکار بعض المجتهدین علی بعض بالنصّ (1) .

از این عبارت هم ظاهر و واضح است که : مراد عمران از ( رجل ) خلیفه ثانی است ; و مراد از ( متعه ) که عمر نهی از آن کرده ، متعة الحجّ است ، یعنی عمره در اشهر حج که بعدِ آن حج میشود ، و فسخ حج به عمره از این متعة الحجّ مراد نیست ، و جزم عیاض و غیره باطل و مردود وبعید از حزم است .

و در “ ارشاد الساری “ تصنیف قسطلانی در شرح روایت بخاری مسطور است :

( نزل القرآن ) أی بجواز التمتّع ، قال تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (2) ، ( قال رجل ) ، هو عمر بن الخطاب لا عثمان ; لأن عمر أول من نهی ، فکان من بعده تابعاً له فی ذلک (3) .

از این عبارت هم نهی عمر از تمتّع - یعنی عمره کردن در اشهر حج - به غایت ظهور واضح است .

پس عجب که مخاطب نه بر “ صحیح بخاری “ نظری انداخته ، و نه از افادات عسقلانی و عینی و قسطلانی و دیگر ائمه و شرّاح محققین حظّی


1- [ الف ] باب التمتّع علی عهد النبیّ علیه [ وآله ] السلام من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ عمدة القاری 9 / 205 ] .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- ارشاد الساری 3 / 136 .

ص : 41

بر داشته ، بلامحابا زبان به انکار و ردّ ما هو فی غایة الوضوح والاشتهار واساخته ! (1) و نیز بخاری در “ صحیح “ خود در کتاب التفسیر در باب تفسیر قوله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (2) آورده :

عن عمران بن حصین ، قال : أُنزلت آیة المتعة فی کتاب الله ، ففعلناها مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، ولم ینزل قرآن یحرّمه ، ولم ینه عنها حتّی مات ، قال رجل برأیه ما شاء (3) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : قول عمر درباره تمتّع مخالف کتاب و سنت بود ; چه مراد از رجل عمر است - کما سبق .

و اگر نهی عمر محمول بر تنزیه میبود ، عمران ( ولم ینزل قرآن یحرّمه ) نمیگفت ; چه ذکر عدم نزول تحریم در قرآن منافی نهی عمر نمیشد ، و ردّ بر او صورت نمیبست .

و نیز علامه قاضی القضات محمود بن احمد العینی در “ عمدة القاری “ در شرح حدیث نهی عثمان از متعة الحجّ و ردّ جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر او که الفاظش این است :


1- یعنی : باز کرده .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- [ الف ] صفحة : 255 ، باب قوله : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) [ البقرة ( 2 ) : 196 ] من تفسیر سورة البقرة من کتاب التفسیر . [ صحیح بخاری 5 / 158 ] .

ص : 42

حدّثنا محمد بن بشار ، قال : حدّثنا غندر ، قال : حدّثنا شعبة ، عن الحکم ، عن علی بن حسین ، عن مروان بن الحکم ، قال : شهدت عثمان وعلیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان ینهی عن المتعة وأن یجمع بینهما ، فلمّا رأی ذلک علی [ ( علیه السلام ) ] أهلّ بهما : « لبّیک بعمرة وحجّة » ، قال : « ما کنت لأدع سنة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بقول أحد » (1) .

گفته :

فإن قلت : روی عن أبی ذر أنه قال : کانت متعة الحجّ لأصحاب محمد علیه [ وآله ] السلام خاصة ، هو (2) فی صحیح مسلم .

قلت : قالوا : هذا قول صحابی مخالف للکتاب والسّنة والإجماع وقول من هو خیر منه . .

أمّا الکتاب ; فقوله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (3) ، وهذا عام ; وأجمع المسلمون علی إباحة التمتّع فی جمیع الأعصار ، وإنّما اختلفوا فی فضله . .


1- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد من کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 152 ، عمدة القاری 9 / 197 - 198 ] .
2- لم یکن فی المصدر : ( هو ) .
3- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 43

وأمّا السّنة ; فحدیث سراقة : المتعة لنا خاصّة أو هی للأبد ؟ قال : « بل هی للأبد » ، وحدیث جابر المذکور [ فی ] (1) صحیح مسلم فی صفة الحجّ نحو هذا ، ومعناه : وأهل الجاهلیة کانوا لا یجزون (2) [ التمتّع ولا یرون ] (3) العمرة فی أشهر الحجّ فجوراً (4) ، فبیّن النبیّ علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ان الله قد شرع العمرة فی أشهر الحجّ ، وجوّز المتعة إلی یوم القیامة .

رواه سعید بن منصور من قول طاووس ، وزاد فیه : فلمّا کان الإسلام ‹ 1271 › أمر الناس أن یعتمروا فی أشهر الحجّ ، فدخلت العمرة فی أشهر الحجّ إلی یوم القیامة ; وقد خالف أبا ذر علی [ ( علیه السلام ) ] وسعد [ وابن عباس ] (5) وابن عمر وعمران بن حصین . . وسائر الصحابة وسائر المسلمین .

قال عمران : تمتّعنا مع رسول الله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ونزل فیه القرآن فلم یبنهنا عنه رسول الله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ولم ینسخها شیء ، فقال فیها رجل برأیه ماشاء . متفق علیه .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لا یجیزون ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( فجوزا ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 44

وقال سعد بن أبی وقاص : فعلناها مع رسول الله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام یعنی المتعة ، وهذا - یعنی الذی نهی عنها - یومئذ کافر بالعرش ، یعنی بیوت مکّة . رواه مسلم (1) .

فإن قلت : قد نهی عنها عمر وعثمان ومعاویة .

قلت : قالوا (2) : قد أنکر علیهم علماء الصحابة وخالفوهم [ فی فعلها ] (3) ، والحقّ مع المنکرین علیهم دونهم (4) .

از این عبارت ظاهر است که : عمر و عثمان و معاویه هر سه نهی از متعة الحجّ کرده اند ، و علماء صحابه مخالفت با ایشان کرده اند و انکار بر ایشان نموده ، و حق با منکرین - یعنی طاعنین بر این اصحاب ثلاثه - است ، و حق با مطعونین نیست .

و این عبارت برای ردّ جمیع تأویلات و توجیهات مزخرفه اسلاف و اخلاف سنیه کافی و وافی است که از آن به کمال صراحت ظاهر شد که : عمر


1- وزاد فی المصدر : فإن قلت : روی أبو داود عن سعید بن المسیب : أن رجلا من الصحابة أتی عمر . . . فشهد عنده أنه سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ینهی عن المتعة قبل الحجّ . قلت : أُجیب عن هذا بأنه حالة مخالفة للکتاب والسنّة واالاجماع ، کحدیث أبی ذر ، بل هو أدنی حالا منه ، فإن فی اسناده مقالا .
2- لم یرد فی المصدر : ( قالوا ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد بالحجّ . [ عمدة القاری 9 / 198 - 199 ] .

ص : 45

و اتباعش مخالفت حق کرده اند در نهی متعة الحجّ و طاعنین شان برحق اند ; پس بحمدالله حقیّت طعن اهل حق بر خلافت مآب به اکمل وجوه و اوضح طرق مبرهن گشت که مثل عینی عمدة الاعیان به عین بصیرت قبح حکم خلافت مآب دیده ، خط ابطال و ردّ بر آن کشیده .

و اگر حمل نهی ثانی و ثالث الأثافی - أعنی معاویة الجافی - بر تنزیه [ و کراهت متعة الحجّ ] و ترغیب [ بر ] افراد سمتی از جواز میداشت ، عینی - با آن همه تعصب و جزاف - چگونه تن به این اعتراف میداد ! و بر مَلا مخالفت این ثلاثه با حق و حقیت طاعنین شان ظاهر مینمود .

و نیز حمل متعة الحجّ بر فسخ سمتی از جواز ندارد ، و مراد از متعة الحجّ در این عبارت همان تمتّع است ، یعنی عمره کردن در اشهر حج ، و فسخ هرگز مراد نمیتواند شد ، و قول عینی : ( قلت : قالوا : هذا . . ) إلی آخره نصّ واضح است بر آنکه مراد تمتّع است نه فسخ حج ; زیرا که در این قول به قول حق تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (1) استدلال کرده [ بر ] مخالفت خصوصیت متعة الحج (2) با کتاب ، و مراد از تمتّع در این آیه فسخ حج نیست قطعاً ، پس ظاهر شد که بحث در این مقام متعلق به عمره در اشهر حج است نه فسخ حج .


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- یعنی اختصاص متعة الحجّ به صحابه و عدم شمول آن نسبت به همه امت .

ص : 46

و نیز باید دانست که عینی مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و سعد و ابن عمر و عمران بن حصین و سایر صحابه و سایر مسلمین با ابی ذر در ادعای خصوصیت متعة الحجّ ثابت ساخته ، و عند التحقیق گو نسبت این ادعا به حضرت ابی ذر محض افتراست ، لکن غرض (1) آن است که ادعای این خصوصیت از هر کسی که واقع شده باشد حسب افاده عینی باطل محض و خلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و سعد و ابن عمر و عمران بن حصین و سایر صحابه و سایر مسلمین است ; پس نهی عمر نیز - که مماثل همین ادعاست (2) - مخالف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و سعد و ابن عمر و عمران بن حصین و سایر صحابه و سایر مسلمین [ است ] . . . وکفی (3) به ضلالا مبینا .

و در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

حدّثنی زهیر بن حرب ، حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم ، حدّثنا ‹ 1272 › الجریری ، عن أبی العلاء ، عن مطرف ، قال : قال لی عمران بن حصین : إنی لأُحدّثک بالحدیث الیوم ینفعک الله به بعد الیوم ، واعلم أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد أعمر طائفة من أهله فی العشر ، فلم تنزل آیة تنسخ ذلک ، ولم ینه عنه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عرض ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نیز ) تکرار شده است .
3- در [ الف ] ( وکفی ) خوانا نیست .

ص : 47

حتّی مضی لوجهه ، ارتأی کل امرء بعد ما شاء أن یرتأی .

وحدّثناه إسحاق بن إبراهیم ومحمد بن حاتم - کلاهما - عن وکیع ، حدّثنا سفیان ، عن الجریری فی هذا الإسناد .

وقال ابن حاتم - فی روایته - : ارتأی رجل برأیه ما شاء ، یعنی عمر (1) .

از این روایت هم ظاهر است که : نهی عمر از تمتّع یعنی عمره کردن در اشهر حج بود ; زیرا که عمران بعد نقل اعمار آن حضرت طایفه [ ای ] از اهل خود را در عشر ، و ذکر عدم نزول آیه ناسخه آن و عدم منع آن سرور از آن ، فقره : ( ارتأی کلّ امرء . . ) إلی آخره گفته ، و ظاهر است که : غرض از آن تعریض و تشنیع بر حکم خلافت مآب است ، چنانچه در روایت ابوحاتم تصریح است به آن ، و اگر نهی خلافت مآب متعلق به تمتّع نمیبود ، این فقره در اینجا مصرف نداشت .

و نیز در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

حدّثنی عبید الله بن معاذ ، حدّثنا أبی ، حدّثنا شعبة ، عن حمید بن هلال ، عن مطرف ، قال : قال لی عمران بن حصین : أُحدّثک حدیثاً عسی الله أن ینفعک به ، إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جمع بین حجّة وعمرة ، ثمّ إنه لم ینه عنه حتّی مات ، ولم ینزل فیه قرآن یحرّمه .


1- صحیح مسلم 4 / 47 .

ص : 48

وقد کان یُسلّم علیّ حتّی اکتویت ، فترکت ، ثم ترکت الکیّ فعاد (1) .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

و معنی الحدیث : أن عمران بن الحصین کانت به بواسیر ، وکان یصبر علی ألمها ، وکانت الملائکة تسلّم علیه فاکتوی ، فانقطع سلامهم . . فترک الکیّ فعاد سلامهم علیه (2) .

از این روایت ظاهر است که : عمران بن حصین جمع در حج و عمره از جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده ، و به عدم نهی آن حضرت از آن تا وفات و عدم نزول قرآن به تحریم آن تصریح کرده ; و چون این معنا مثبت مزید شناعت حکم خلافت مآب بود به مفاد : ( آخر الداء الکیّ ) (3) حدیث کیّ و


1- صحیح مسلم 4 / 47 .
2- [ الف ] باب جواز التمتّع من کتاب الحجّ . [ شرح مسلم نووی 8 / 206 ] .
3- قال الجوهری : ( کوی ) الکیّ معروف ، وقد کویته فاکتوی هو ، ویقال : ( آخر الدواء الکیّ ) ، ولا تقل : آخر الداء الکیّ . ( الصحاح 6 / 2477 - 2478 ، وقریب منه : ترتیب إصلاح المنطق لابن السکیت الاهوازی : 327 ) . هذا هو المشهور فی کتب اللغة . ولکن الشیخ الطوسی ( رحمه الله ) قال - فی قوله تعالی : ( فَتُکْوی ) - : فالکیّ إلصاق الشئ الحارّ بالعضو من البدن ، ومنه قولهم : ( آخر الداء الکیّ ) لغلظ أمره کقطع العضو إذا عظم فساده ، تقول : کواه یکویه کیاً واکتوی اکتواءً . انظر : التبیان 5 / 213 - 212. وقال العجلونی : والمشهور - کما قال العسقلانی - فی أمثلة العرب : ( آخر الداء الکیّ ) والمعنی : آخر الشفاء من الداء الکیّ . راجع : کشف الخفاء 1 / 15 .

ص : 49

تسلیم ملائکه بر خود نقل کرده تا مزید وثوق کلام متانت نظامش بر انام ثابت و لائح گردد ، و معتقدین جلالت و عظمت خلافت مآب هم به سبب ادراک این معنا که عمران با این جلالت شأن - که ملائکه معصومین بر او سلام میکردند - ردّ حکم خلافت مآب کرده ، بطلان آن ثابت نموده ، از اسراع و ایضاع در فیافی ضلالت و بدعت عنان کشند .

و ذکر عمران عدم نزول تحریم جمع بین الحجّ و العمرة در قرآن [ را ] برهان واضح است بر آنکه خلافت مآب تحریم این جمع خلافاً للشرع نموده ، فتأویل النهی بالتنزیه ممّا لا یرضی به إلاّ أعفک (1) سفیه ، فإنه محض تخدیع وتمویه .

و هر چند جلالت شأن عمران محتاج به بیان نیست و خودش اظهار آن به ابلغ وجوه کرده ، لکن بنابر مزید توضیح بعض دگر عبارات هم که مثبت غایت عظمت اوست نقل کرده میشود .

در “ استیعاب “ در ترجمه عمران بن حصین مذکور است :

وکان عمران بن حصین من فضلاء الصحابة وفقهائهم ، یقول


1- أعفک : أحمق . انظر : کتاب العین 1 / 206 ، الصحاح 4 / 1600 . . وغیرهما .

ص : 50

عنه أهل البصرة : إنه کان یری الحفظة ، وکانت تکلّمه حتّی اکتوی .

قال محمد بن سیرین : أفضل من تولّی (1) البصرة من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم عمران بن حصین وأبو بکرة ، سکن عمران بن حصین البصرة ، ومات بها سنة اثنتین وخمسین فی خلافة معاویة ، روی ‹ 1273 › عنه جماعة من تابعی أهل البصرة والکوفه (2) .

و ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ در ترجمه عمران بن حصین گفته :

وأخرج الطبرانی ، وابن مندة - بسند صحیح - ، عن ابن سیرین ، قال : لم یکن یقدّم علی عمران أحد من الصحابة ممّن نزل البصرة . وقال أبو عمر : کان من فضلاء الصحابة وفقهائهم ، یقول عنه أهل البصرة : إنه کان یری الحفظة ، وکانت تکلّمه حتّی اکتوی .

وأخرج الحدیث ابن أبی أُسامة من طریق هشام ، عن الحسن ، عن عمران : أنه اشتکی (3) بطنه ، فلبث زماناً طویلاً ، فدخل علیه رجل فذکر قصة (4) ، فقال : إن أحبّ ذلک إلیّ أحبّه إلی الله . قال : حتّی اکتوی قبل وفاته بسنتین ، وکان یسلّم علیه فلمّا اکتوی فقده ، ثمّ عاد إلیه .


1- فی المصدر : ( نزل ) .
2- [ الف ] صفحة : 110 / 214. [ الاستیعاب 3 / 1208 ] .
3- فی المصدر : ( شقّ ) .
4- فی المصدر : ( قصّته ) .

ص : 51

وقال ابن سیرین : أفضل من نزل البصرة من الصحابة عمران وأبو بکرة .

وکان الحسن [ یحلف ] (1) إنه ما قدم البصرة والبرّ (2) خیر لهم من عمران . أخرجه [ أحمد ] (3) فی الزهد ، عن سفیان قال : کان الحسن یقول نحوه ، وکان قد اعتزل الفتنة فلم یقاتل فیها .

وقال أبو نعیم : کان مجاب الدعوة .

وقال الدارمی : حدّثنا سلیمان بن حرب ، حدّثنا أبو هلال ، حدّثنا قتادة ، عن مطرف ، قال عمران بن حصین : إنی محدّثک بحدیث أنه کان یسلّم علیّ ، وان ابن زیاد أمرنی فاکتویت ، فاحتبس عنی حتّی ذهب أثر الکوی . . (4) فذکر الحدیث (5) .

و ابن القیّم در “ زاد المعاد “ تصریح کرده است به آنکه عمران بن حصین اعظم است از عثمان (6) .

و نیز مسلم در “ صحیح “ خود گفته :


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( والسرو ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( الکیّ ) .
5- [ الف ] جلد ثانی 3479 . [ الاصابة 4 / 585 - 586 ] .
6- زاد المعاد 2 / 195 .

ص : 52

حدّثنا محمد بن مثنّی (1) ، وابن بشّار ، قال ابن مثنّی (2) : حدّثنا محمد بن جعفر ، عن شعبة ، عن قتادة ، عن مطرف ، قال : بعث إلی عمران بن حصین - فی مرضه الذی توفّی فیه - فقال : إنی کنت محدّثک بأحادیث لعل الله أن ینفعک بها بعدی ، فإن عشتُ فاکتم علیّ ، وإن متُّ فحدّث بها إن شئت ; إنه قد سلّم علیّ ، واعلم أن نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قد جمع بین حجّ وعمرة ، ثم لم ینزل فیها کتاب الله ، ولم ینه عنها نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ، قال رجل برأیه فیها ما شاء (3) .

از این روایت ظاهر است که عمران جمع بین الحجّ و العمرة از جناب رسالتمآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده و به عدم نزول کتاب خلاف آن و عدم نهی آن حضرت از آن استدلال بر بقای این حکم نموده و نهی عمری را از آن ، مخالف سنت و کتاب و خارج از صواب وانموده .

و نیز از آن ظاهر است که اظهار جواز جمع بین الحجّ و العمرة ، خلاف نهی خلافت مآب بود که عمران از روایت آن بر خود لرزیده ، و از فساد


1- فی المصدر : ( المثنی ) .
2- فی المصدر : ( المثنی ) .
3- [ الف ] صفحة : 302 ، باب جواز التمتع من کتاب الحجّ . [ صحیح مسلم 4 / 48 ] .

ص : 53

مفسدین و عناد معاندین ترسیده ، امر به کتمان فرموده ، طریقه روافض پیش گرفته ، و سلامت خود از آفت منحصر در اخفا و ستر دانسته !

و نیز در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

حدّثنا إسحاق بن إبراهیم ، أخبرنا عیسی بن یونس ، حدّثنا سعید بن أبی عرویة (1) ، عن قتادة ، عن مطرف بن عبد الله بن الشخیر ، عن عمران بن الحصین قال : اعلم أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بین حجّ وعمرة ، ثم لم ینزل فیها کتاب ولم ینهنا عنهما (2) [ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ] (3) ، قال فیها رجل برأیه ما شاء .

وحدّثنا محمد بن مثنّی (4) ، حدّثنی عبد الصمد ، حدّثنا همام ، حدّثنا قتادة ، عن مطرف ، عن عمران بن حصین ، قال : تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ولم ینزل فیه القرآن ، قال رجل فیها برأیه ما شاء (5) .

و نیز در “ صحیح مسلم “ مذکور است :


1- فی المصدر : ( عروبة ) .
2- [ الف ] نسخة بدل : فیها .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( المثنی ) .
5- صحیح مسلم 4 / 48 .

ص : 54

وحدّثنا حامد بن عمر البکراوی ، ومحمد بن أبی بکر ‹ 1274 › المقدمی ، قالا : حدّثنا بشر بن المفضل ، أخبرنا عمران بن مسلم ، عن أبی رجاء ، قال : قال عمران بن حصین : نزلت آیة المتعة فی کتاب الله - یعنی متعة الحجّ - وأمرنا بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ثم لم تنزل آیة تنسخ آیة متعة الحجّ ، ولم ینه عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم حتّی مات ، قال رجل برأیه بعد ما شاء (1) .

این روایات هم دلالت صریحه دارد بر آنکه خلافت مآب منع از تمتّع کرده .

و از اینجاست که نووی ناچار به دلالت این روایات بر این مطلوب اعتراف نموده ، چنانچه گفته :

قوله : عن عمران : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أعمر طائفة من أهله فی العشر ، فلم تنزل آیة تنسخ ذلک ، ولم ینه عنه حتّی مضی لوجهه .

وفی الروایة الأُخری : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم جمع بین حجّ وعمرة ، ثم لم ینه عنه حتّی مات ، ولم ینزل فیه قرآن بحرمة (2) .


1- صحیح مسلم 4 / 48 .
2- فی المصدر : ( یحرّمه ) .

ص : 55

وفی الروایة الأُخری نحوه ، ثم قال : قال رجل برأیه ما شاء . یعنی عمر بن الخطاب . . . .

وفی الروایة الأُخری : تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم فلم ینزل فیه القرآن ، قال رجل برأیه ما شاء .

وفی الروایة الأُخری : تمتّع وتمتّعنا معه .

وفی الروایة الأُخری : نزلت آیة المتعة فی کتاب الله - یعنی متعة الحجّ - وأمرنا بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

وهذه الروایات کلّها متفقة علی أن مراد عمران : أن التمتّع بالعمرة إلی الحجّ جائز ، وکذلک القران .

وفیه التصریح بإنکاره علی عمر بن الخطاب . . . منع (1) التمتّع (2) .

از این عبارت ظاهر است که به تصریح نووی این روایات بالاتفاق دلالت دارد بر آنکه مراد عمران آن است که تمتّع به عمره سوی حج جایز است ، و همچنین قران .

و عمران تصریح به انکار بر منع عمر از تمتّع کرده ; پس [ منع ] عمر از تمتّع - به تصریح عمران صحابی جلیل الشأن که ملائکه بر او سلام میکردند - ثابت شد .

عجب که مخاطب ارشاد عمران را هذیان میداند ! و بر ملا انکار این منع


1- فی المصدر : ( عن ) بدل ( منع ) .
2- شرح مسلم نووی 8 / 205 - 206 .

ص : 56

مینماید ، و اصلا از تتبع روایات بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی و ابونعیم و افادات اصولیین مثل قاضی عضد و غیره و تحقیقات اعاظم شرّاح مثل عسقلانی و عینی و قسطلانی و امثالشان بهره برنداشته ، آنچه خواسته بلاتدبر و تأمل نگاشته ، به انکار و منع چنین منعِ مشهور ، ورع و امانت و صدق و دیانت و کمال تحقیق و اطلاع خود را به غایت مرتبه رسانیده !

و آنچه نووی بعد عبارت سابقه گفته :

و قد سبق تأویل فعل عمر أنه لم یُرد إبطال التمتّع ، بل ترجیح الإفراد (1) .

پس جوابش آن است که بطلان تأویل منع عمر ، به حمل آن بر ترجیح إفراد ، ظاهر البطلان و الفساد است ; چه این تأویل مصداق مثل مشهور است که : ( گواه چیست ؟ مدعی سست ) که خود خلافت مآب تحریم تمتّع را قبول نموده و اعتراف به آن فرموده ، پس حالا دست و پا زدن نووی و امثال او نفعی نمیرساند ، و از کشمکش الزام و تفضیح وانمی رهاند .

و نیز این تأویل علیل خلاف فهم عمران بن حصین است که او این نهی را بر تحریم حمل کرده ، ردّ بلیغ بر آن نموده .

کمال عجب است که عمران بن حصین - با این همه جلالت منزلت که اعظم و افضل از خلیفه ثالث بوده ، و به شرف اجابت دعوت هم مشرّف ،


1- شرح مسلم نووی 8 / 206 .

ص : 57

و ملائکه بر او سلام میکردند و هم کلام ‹ 1275 › او بودند ! - مراد عمر [ را ] درنیافت ، و ملائکه هم در بین این سلام و کلام تنبیه او بر مراد خلافت مآب نکردند ! و نووی و غیر او به این مراد وارسیدند و به حقیقت امر متنبه گردیدند .

و ابن حزم در “ محلی “ در مبحث فسخ حج گفته :

واحتجّوا - أیضا - بنهی عمر وعثمان عن ذلک .

[ قال أبو محمد : ] (1) وهذا حُجّة علیهم لا لهم ; لأنه إن کان نهیهما حُجّة فقد صحّ عنهما النهی عن متعة الحجّ ، وهم یخالفونهما فی ذلک .

حدّثنا أحمد بن محمد الطلمنکی ، حدّثنا ابن مفرح ، حدّثنا إبراهیم ابن أحمد بن فراس ، حدّثنا محمد بن علی بن زید الصّائغ ، حدّثنا سعید بن منصور ، حدّثنا هشیم وحماد بن زید ، قال هشیم : حدّثنا خالد - هو الحذّاء - وقال حماد : عن أیوب السجستانی - ثمّ اتفق أیوب وخالد کلاهما - ، عن أبی قلابة ، قال : قال عمر بن الخطاب : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأنا أنهی عنهما وأضرب علیهما .

هذا لفظ أیوب . وفی روایة خالد : أنا أنهی عنهما وأُعاقب علیهما : متعة النساء ، ومتعة الحجّ .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 58

[ وبه ; إلی سعید بن منصور ، ( نا ) هیثم ، ( أنا ) عبد الله بن عون ، عن القاسم بن محمد : أن عثمان نهی عن المتعة ، یعنی : متعة الحجّ ] (1) .

وبه إلی سعید بن منصور ، حدّثنا عبد الله بن وهب ، أخبرنا عمر بن الحارث ، عن عبد العزیز بن ثنیة ، عن أبیه : أن عثمان بن عفان سمع رجلا یهلّ بعمرة وحجّ ، فقال : علیّ بالمهلّ ، فضربه وحلقه .

[ قال أبو محمد : ] (2) والحال أنهم (3) یخالفونهما ویجیزون المتعة حتّی أنها عند أبی حنیفة والشافعی أفضل من الإفراد ! فسبحان من جعل نهی عمر وعثمان عن فسخ الحجّ عمرة (4) حُجّة ، ولم یجعل نهیهما عن متعة الحجّ وضربهما علیه (5) حجّة ، إن هذا لعجب !

فإن قالوا : قد أباحها سعد بن أبی وقاص وغیره .

قلنا : قد أوجب فسخ الحجّ ابن عباس وغیره ، ولا فرق (6) .

این عبارت به وجوه عدیده دلالت دارد بر ردّ و ابطال انکار واهی مخاطب :


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( وهم ) بدل : ( والحال أنهم ) .
4- لم یکن فی المصدر : ( عمرة ) .
5- فی المصدر : ( علیها ) .
6- المحلّی 7 / 106 .

ص : 59

اول : آنکه از قول او : ( لأنه إن کان نهیهما حجّة فقد صحّ عنهما النهی عن متعة الحجّ ) ظاهر است که : مراد از متعة الحجّ غیر فسخ حج است ، و متعة الحجِ مغایر فسخ حج همین تمتّع است ، یعنی عمره کردن در اشهر حج .

دوم : آنکه قول او : ( وهم یخالفونهما فی ذلک ) دلالت دارد بر آنکه فقهای سنیّه مخالفت شیخین در متعة الحجّ میکنند ، و به این مخالفتشان ابن حزم احتجاج بر عدم حجیّت نهیشان از فسخ حج کرده ; پس ثابت شد که مراد از متعة الحجّ ، تمتّع است (1) نه فسخ حج (2) .

و نیز واضح گردید که این نهی عمر و عثمان خلاف حق و صواب است که ناچار فقهای سنیه هم مخالف آن برگزیدند و هیچ وجه آن را لایق توجیه ندیدند .

سوم : آنکه استدلال ابن حزم به روایت ابوقلابه ، قلب اولیای مخاطب را مکسور و حجت ادعای اهل حق را در کمال ظهور ساخته که از آن نهایت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نیست ) آمده است .
2- حاصل مطلب آنکه : شیخین هم از متعة الحجّ نهی کردند و هم از فسخ حجّ ، فقهای عامه نهی آنها را در مورد فسخ حجّ پذیرفتند و آن را تحریم کردند ، ولی در مورد متعة الحجّ مخالفت شیخین نموده و آن را تجویز کردند . مؤلف ( رحمه الله ) از این مطلب ابن حزم چنین نتیجه میگیرد که : پس متعة الحج غیر فسخ حج است .

ص : 60

وضوح پیداست که مراد عمر از متعة الحجّ در این قول تمتّع است نه فسخ حج ; پس تأویل علیل مخاطب و تحاشی از منع خلافت مآب تمتّع را کذب بیّن است .

و چون در این قول اخبار عمر به ( ضرب ) فی لفظ و ( عقاب ) فی آخر بر متعة الحجّ مذکور است لهذا حمل این نهی بر تنزیه هم امکانی ندارد .

چهارم : آنکه قول او : ( والحال أنهم یخالفونهما و یجیزون المتعة . . ) الی آخر صریح است در آنکه : مراد از این متعة الحجّ که ابن حزم اثبات مخالفت فقهای سنیّه با عمر و عثمان در آن میکند ، همین تمتّع است مقابل افراد - که افضل است نزد شافعی و ابوحنیفه از افراد - و ظاهر است که : مقابل افراد ، تمتّع است ‹ 1276 › نه فسخ حج ; پس این قول دلالت صریحه میکند بر آنکه مراد عمر از متعة الحجّ که نهی از آن کرده فسخ حج نیست ، بلکه تمتّع است .

و نیز از آن صراحتاً واضح است که : نهی عمر و عثمان لایق تأویل و توجیه نیست که ناچار فقهای سنیه مخالفت آن کردند ، ورنه ظاهر است که اگر حمل آن بر تنزیه ، و تنزیه ثانی و ثالث به آن امکانی میداشت ، التزام مخالفت نمیکردند .

پنجم : آنکه قول او : ( فسبحان من جعل . . ) الی آخر ، ظاهر است در آنکه متعة الحجّ مقابل و مغایر فسخ حج است ، و ابن حزم تعجب میکند از تناقض و تهافت فقهای سنیه که به نهی ثانی و ثالث از فسخ حج تمسک و تشبث

ص : 61

مینمایند و آن را حجت و دلیل مذهب خود میسازند ، حال آنکه خودشان به نهی هر دو از متعة الحجّ التفات نمیکنند ، و به سبب مزید ظهور بطلان و فساد آن وزنی برای آن نمیدهند و آن را حجت نمیگیرند .

ششم : آنکه از قول او : ( وضربهما علیه ) ظاهر است که عمر و عثمان هر دو بر ارتکاب متعة الحجّ مردم را میزدند ، و این دلیل واضح و برهان ساطع است بر آنکه عمر و عثمان هر دو حج تمتّع را ناجایز و حرام میدانستند که مرتکبین آن را میزدند .

فساد آن وزنی برای آن نمیدهند و آن را حجت نمیگیرند .

هفتم : آنکه قول او : ( فإن قالوا : قد أباحها سعد بن أبی وقاص . . ) الی آخر صریح است در آنکه : عمر و عثمان اباحه متعة الحجّ به معنای تمتّع نمیکردند .

و مآل اضطرار فقهای سنیّه آن است که [ در ] اعتذار از مخالفت خود با ثانی و ثالث ، تشبّت به اباحه سعد و غیره نمایند ، و آن مردود است به ایجاب ابن عباس و غیره فسخ حج را .

بالجمله ; هیچ عاقلی تجویز نمیتواند کرد که امری که به کتاب خدا و سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت باشد ، و اصحاب آن حضرت همراه آن حضرت به عمل آورده باشند ، و آن حضرت بر ترک آن غضبناک شده باشد ، و عایشه صدیقه سنیّان ! بر تارکین آن دعا به دخول نار فرموده - کما سیجیء - ،

ص : 62

و خود آن حضرت تمنای آن فرموده باشد ، و رأس و رئیس اهل بیت ( علیهم السلام ) آن را به عمل آورده ، و موافقت آن با کتاب و سنت بیان فرموده ، و اکابر صحابه مثل عمران و ابن عباس جواز آن ثابت ساخته ، و بر نهی آن طعن و تشنیع فرموده ; نهی و منع از آن و وعید به ضرب و عقاب بر آن ، بلکه ارتکاب ضرب و حلق مرتکب آن ، سمتی از جواز داشته ، ولا یجترئ علیه إلاّ من کان معانداً للدین ، مستهزءاً بالشرع المبین ، مشاقّاً للحقّ والیقین ، غیر متمسک بحبل أهل البیت الطاهرین [ ( علیهم السلام ) ] .

و بالفرض اگر تمتّع مفضول هم باشد ، باز هم نهی از آن و وعید به ضرب و عقاب بر آن و ضرب و حلق مرتکب آن هرگز شرعاً جایز نیست ، و الا لازم آید که نهی و منع از جمیع انواع عبادات و اقسام حسنات که بعض عبادات افضلیت از آن داشته باشد ، و وعید به ضرب و عقاب بر ارتکاب آن و ارتکاب ضرب و حلق مرتکب آن جایز باشد ، وفیه من الفساد والاختلال ما لا یخفی .

و شمس الائمة سرخسی در “ مبسوط “ بعد ذکر این معنا - که دم قران ، دم نسک است - گفته :

وإذا ثبت أنه دم نسک فما یکون فیه زیادة نسک فهو أفضل ، ولهذا جعل التمتّع أفضل من الإفراد فی ظاهر الروایة ; لأن فیه زیادة نسک إلاّ أن القران أفضل فیه لما فیه من زیادة التعجیل

ص : 63

بالإحرام بالحجّ واستدامة إحرامهما من المیقات إلی أن یفرغ منهما ، و فی حق المتمتّع العمرة میقاتیة والحجّة مکیّة .

وعلی روایة ابن شجاع . . . الإفراد أفضل ‹ 1277 › من التمتّع لهذا المعنی ، فإن حجّة المتمتّع مکیّة یحرم بها من الحرم ، والمفرد یحرم بکل واحد منهما من الحلّ ، ولهذا جعل محمد . . . الإفراد بکل واحد منهما من الکوفة أفضل ; لأنه ینشئ سفراً مقصوداً لکل واحد منهما ، وقد صحّ أن عمر . . . نهی الناس عن المتعة ، فقال : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأنا أنهی [ الناس ] (1) عنهما : متعة النساء ، ومتعة الحجّ .

وتأویله أنه کره أن یخلو البیت عن الزوار فی غیر أشهر الحجّ ، فأمرهم أن یعتمروا بسفر مقصود فی غیر أشهر الحجّ لکیلا یخلو البیت عن الزوّار فی شیء من الأوقات ، لا أن یکون التمتّع مکروهاً عنده ، بدلیل حدیث الصبی بن معبد قال : کنت امرءاً نصرانیاً ، فأسلمت ، فوجدت الحجّ والعمرة واجبتین علیّ ، فقرنت بینهما ، فلقیت نفراً من الصحابة فیهم : زید بن صوحان وسلمان بن ربیعة . . . فقال أحدهما لصاحبه : هو أضلّ من بعیره . فلقیت عمر بن الخطاب . . . فأخبرته بذلک ، فقال : ما قالا لیس بشیء هدیت لسنة نبیّک علیه [ وآله ] السلام (2) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب القران من کتاب المناسک . [ المبسوط 4 / 27 ] .

ص : 64

از این عبارت هم ظاهر است که : نهی عمر از متعة الحجّ صحیح است ، و مراد عمر از متعة الحجّ - که نهی از آن کرده - تمتّع مقابل افراد و قران است نه فسخ (1) حج .

اما تأویل صاحب “ مبسوط “ پس فاسد و نامربوط و باطل و غیر مضبوط است ; زیرا که عمر بر ارتکاب متعة الحجّ و متعة النساء هر دو وعید به ضرب و عقاب نموده ، چنانچه از روایت سعید بن منصور - که ابن حزم نقل کرده - و هر دو روایت منقوله از “ کنز العمال “ و غیر آن ظاهر است ، پس حمل نهی به نسبت متعه نساء بر تحریم و به نسبت متعة الحجّ بر عدم تحریم نهایت واهی و غیر مستقیم است .

و علاوه بر این تعلیلِ این نهی به کراهت خلوّ بیت از زوّار در غیر اشهر حج و نفی کراهت تمتّع خالی از تنافی نیست ; چه هرگاه این نهی از متعة الحجّ معلل شد به کراهت خلوّ بیت از زوار در غیر اشهر حج ، کراهت تمتّع لازم آمد بلاریب ، پس با وصف این تعلیل ، نفی کراهت تمتّع عجب سخنی است !

و اگر غرض آن است که تمتّع را فی نفسه عمر منع نکرده ، مگر به سبب استلزام خلوّ بیت منع کرده ، پس این فرق اعتباری ساقط از اعتبار است ، نفعی به مخالفین نمیرساند ; چه مدار طعن بر منع تمتّع است به هر وجهی که باشد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسخ ) آمده است .

ص : 65

و قاضی عضدالدین در “ شرح مختصر “ ابن الحاجب گفته :

فی الصحیح : أن عمر کان نهی (1) عن المتعة ، یعنی متعة الحجّ إلی العمرة . قال البغوی : ثم صار إجماعاً . . أی صار جوازه مجمعاً علیه (2) .

این عبارت نصّ صریح است در آنکه : نهی عمر از متعه - یعنی متعة الحجّ - به مرتبه صحت رسیده ; پس انکار مخاطب منع عمر را - و آن هم به این تأکید شدید ! - کذب واهی و مکابره آن است ، پس انکار نهایت قبیح و شنیع .

و نیز از آن واضح است که : نهی عمر نهی تحریمی بود نه نهی تنزیهی ، ورنه جواز تمتّع را - که مجمع علیه گردیده - مقابل این نهی نمیساخت .

و این عبارت برای اثبات غایت شناعت نهی عمری نیز کافی است ; زیرا که از آن واضح است که بعدِ عمر اجماع برخلاف نهی او واقع شده ، و مخالف اجماع بلاریب باطل است ; پس ثابت شد که حسب اجماع علمای اهل سنت نهی عمر از تمتّع باطل بود ، وهذا هو المطلوب .

و علامه تفتازانی در “ شرح شرح عضدی “ ‹ 1278 › گفته :

قوله : ( وفی الصحیح : أن عمر . . ) إلی آخره ، فی نُسخ المتن : أن


1- فی المصدر : ( یمنع ) .
2- [ الف ] مسألة اتفاق العصر الثانی علی أحد قولی العصر الأول ، من مباحث الإجماع . ( 12 ) . [ شرح مختصر المنتهی الأصولی 2 / 361 ] .

ص : 66

عثمان وجمهور الشارحین علی أن المراد : نکاح المتعة ، وهو أن ینکح المرأة إلی مدّة ، فإذا انقضت بانت .

وأن قول البغوی هو أن تحریمه صار إجماعاً - علی ما قال فی شرح السنة - : اتفق العلماء علی تحریم نکاح المتعة ، وهو کالإجماع بین المسلمین .

وذهب بعضهم إلی أن قوله : ( ثم صار إجماعاً ) من کلام المصنف ، وقول البغوی [ هو ] (1) : ( ان فی الخبر الصحیح أن عثمان . . . کان ینهی عن المتعة ) وهو بعید جدّا ، ولیس یوجد هذا فی شیء من کتب البغوی ، والمذکور فی شرح المصابیح (2) وشرح السنة : أن النبیّ علیه [ وآله ] السلام نهی عن متعة النساء روایةً عن علی [ ( علیه السلام ) ] کرّم اللهوجهه وغیره من الصحابة . . . ، ولیس فیهما : أن عثمان . . . [ أو عمر ] (3) کان ینهی عن ذلک ، فذهب الشارح المحقق إلی أن المراد : متعة الحجّ ، وهو الحق ; لما ذکر فی صحیح البخاری : أن مروان بن الحکم قال : شهدت عثماناً و علیاً [ ( علیه السلام ) ] . . . ، وعثمان . . . ینهی عن المتعة ، وأن یجمع بینهما ، فلمّا رأی ذلک علیّ [ ( علیه السلام ) ] أهلّ بهما : لبیک


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( کتاب الصحیح ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 67

بعمرة وحجّة ، قال : « ما کنت لأدع سنة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم بقول أحد » (1) .

وان سعید بن المسیب قال : اختلف علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان . . . - وهما بعسفان - فی المتعة ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما نرید (2) أن تنهی عن أمر فعله الرسول علیه [ وآله ] السلام » ، فلمّا رأی ذلک علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أهلّ بهما جمیعاً .

وقال الإمام البغوی فی شرح السنة : هذا خلاف (3) محکی ، وأکثر الصحابة علی جوازها (4) واتفقت الأُمة علیه .

وقال أیضاً : واتفقت الأُمة فی الحجّ والعمرة علی جواز الإفراد والتمتّع والقران ، فظهر أن الصواب أن عثمان . . . کان ینهی - علی ما فی المتن - دون عمر . . . - علی ما فی الشرح - ، وکأنّه اعتبر ما یروی : أن عمر . . . کان یقول : ثلاث کنّ علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنا أُحرّمهنّ وأنهی عنهنّ : متعة الحجّ ، ومتعة النکاح ، وحیّ علی خیر العمل .


1- فی المصدر : ( واحد ) .
2- کذا ، والظاهر ( ترید ) ، وفی المصدر : ( ما نرید أن ننهی . . ) .
3- فی المصدر : ( اختلاف ) .
4- فی المصدر : ( جوازهما ) .

ص : 68

وما ذکر فی شرح السنة : أنه روی عن عمر . . . النهی أیضاً ، لکن علی هذا لا یکون المراد کتاب الصحیح ; إذ لا یوجد هذا فیه .

ثم فی قوله : ( متعة الحجّ إلی العمرة ) حزازة ، والصواب : متعة العمرة إلی الحجّ ، قال الله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (1) ، وهو أن یحرم من علی (2) مسافة القصر من الحرم بالعمرة من میقات ، ثمّ بعد الإتیان بأعمال العمرة یحرم بالحجّ فی تلک السنة من مکّة بلا عود إلی میقات (3) .

از این عبارت به نهایت وضوح ظاهر است که : مراد قاضی عضد از متعة الحجّ - که نهی آن را به عمر نسبت کرده - تمتّع است نه فسخ حج .

اما زعم تفتازانی حصر صواب [ را ] در نهی عثمانی و تبرئه خلیفه ثانی ; پس ناشی از قلت تتبع و انهماک در وساوس نفسانی و هواجس ظلمانی است ; زیرا که در صحت نهی عمر از متعة الحجّ اصلا کلامی نیست ، و به تصریحات ائمه ثقات ثابت است - کما ستری نموذجه - ، و آخر خود هم روایتی نقل کرده که صریح است در آنکه عمر متعة الحجّ را حرام ساخته و نهی از آن نموده ، و این روایت - بحمد الله - قطع دابر تأویل علیل


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- لم یکن فی المصدر : ( علی ) .
3- شرح مختصر المنتهی الأصولی 2 / 363 - 364 .

ص : 69

نووی ‹ 1279 › و غیره مینماید که نهی خلافت مآب را بر تنزیه حمل میکنند . و نیز خود تفتازانی از بغوی آورده که او نهی عمری را هم نقل کرده ، و در مابعد - بحمد الله - میدانی که نهی عمری از متعة الحجّ شایع و ذایع است تا آنکه روایات “ صحیحین “ و غیر آن نیز بر آن دلالت صریحه دارد ، پس زعم تفتازانی که بنابر ثبوت نهی عمری نیز مراد از “ صحیح “ در قول عضد “ کتاب صحیح “ نیست ، غیر صحیح است .

و بالفرض اگر مراد کتاب “ صحیح “ نباشد ، بلکه خبر صحیح مراد باشد ، باز هم مضرّتی به ما نمیرسد ; چه مطلوب ، ثبات صحت این نهی است خواه در “ صحاح “ باشد خواه غیر آن ، بلکه اراده خبر صحیح در قول عضد ابلغ است در اثبات مطلوب .

و مولوی عبدالعلی - که علمای معاصرین سنیه او را به نهایت تعظیم و تبجیل میکنند - به سبب مزید عصبیت و غایت عجز ، نهایت مبالغه در انکار نهی عمری نموده ، چنانچه در “ شرح مسلم “ گفته :

أمّا نهی أمیر المؤمنین عمر فلم یثبت بسند صحیح ، لکن یروی فی غیر المعتبرات : أن عمر کان یقول : ثلاث کنّ علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم أنا أُحرّمهنّ وأنهی عنهنّ : متعة الحجّ ، ومتعة النکاح ، وحیّ علی خیر العمل (1) .


1- [ الف ] مسألة اتفاق العصر الثانی بعد استقرار الخلاف ممتنع ، من مباحث الإجماع . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 227 ] .

ص : 70

مقام حیرت است که مولوی عبدالعلی - با این همه نازش و فخار و دعوی مقابله و مناظره علمای کبار - تا حال بر کتب مشهوره حدیث و فقه و تحقیقات اعلام محققین و شرّاح منقّدین خود اطلاعی به هم نرسانیده ، بی محابا نهی عمری را انکار میکند ! حال آنکه - حسب افادات و روایات ائمه و اعلام سنیه - نهی عمر از متعة الحجّ ثابت است ، و قول عمر :

متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم وأنا أنهی عنهما ، وأضرب علیهما : متعة النساء ، ومتعة الحجّ .

حسب تصریحات ائمه محققین شان صحیح است ، و نیز نهی او از تمتّع از “ صحاح “ ایشان ظاهر است ، کما علمت .

و نیز عبدالعلی به سبب مزید ضیق عطن (1) ذکر ذکر بغوی نهی عمری را


1- قال ابن منظور : العطن للإبل : کالوطن للناس ، وقد غلب علی مبرکها حول الحوض . وقال : کل مبرک یکون مألفا للإبل فهو عطن له بمنزلة الوطن للغنم والبقر . وقال : ورجل رحب العطن ، وواسع العطن . . أی رحب الذراع ، کثیر المال ، واسع الرحل . والعطن : العرض . . ( لسان العرب 13 / 286 - 287 ) وقال فی موضع آخر : من أمثالهم : إنه لواسع الحبل وإنه لضیق الحبل ، کقولک : هو ضیق الخلق وواسع الخلق ، أبو العباس فی مثله : إنه لواسع العطن وضیق العطن . انظر : لسان العرب 11 / 138 .

ص : 71

که تفتازانی اعتراف به آن نموده هم ننموده ، تا به تفحص دیگر روایات دالّه بر نهی عمری که در کتب حدیث و فقه مذکور است چه رسد !

و نیز از مزید تعصب روایت : ( ثلاث کنّ . . ) را به غیر معتبرات نسبت ساخته ; حال آنکه تفتازانی نسبت آن به غیر معتبرات نکرده ، بلکه اعتبار شارح “ مختصر “ را بر آن قریب دانسته و تأیید آن به نقل بغوی نهی عمری را در “ شرح السنة “ نموده .

و هرگاه نهی عمری به روایات صحیحه ثابت باشد و در غایت اشتهار بود ، و محدّثین و فقهای سنیه و شرّاح حدیث به آن اعتراف داشته باشند ، باز کاوش بر روایت : ( ثلاث کنّ . . ) از عجایب تعصبات است !

و لله الحمد که حسب افاده مخاطب سکوت تفتازانی از ردّ این روایت ، و همچنین سکوت اصفهانی شارح قدیم “ تجرید “ (1) و قوشجی شارح جدید (2) بر این روایت ، برای احتجاج و استدلال اهل حق به آن کافی است .

بالجمله ; از افادات ائمه سنیّه به کمال وضوح و ظهور ثابت است که عمر از حج تمتّع منع کرده ، وشناعت این منع در کمال وضوح و ظهور است که


1- تشیید القواعد ( شرح قدیم تجرید ) : 342 ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء تراث اسلامی شماره 1980 ) ، 11 ورق مانده به آخر کتاب ( نسخه آستان قدس ، میکروفیلم شماره 13962 ) .
2- شرح تجرید العقائد قوشچی : 374 .

ص : 72

این منع مخالف کتاب و سنت و افادات (1) اهل بیت ( علیهم السلام ) است .

و از اینجاست که خود خلافت مآب شناعت و فظاعت آن دریافته ، با آن همه غلظت و فظاظت به جواب ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که از او سؤال فرموده که : « آیا نهی کردی از متعه ؟ » چاره کار منحصر در انکار دیده ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عبید بن عمیر ، قال : قال ‹ 1280 › علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] لعمر بن الخطاب : « أنهیت عن المتعة ؟ » قال : لا ، ولکنی أردت زیارة البیت ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « من أفرد الحجّ فحسن ، ومن تمتّع فقد أخذ بکتاب الله وسنة نبیّه » . هق (2) .

از این روایت ظاهر است که هرگاه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به عمر بن الخطاب فرمود که : « آیا نهی کردی از متعه ؟ » انکار از آن نمود ، وا ین معنا دلالت صریحه دارد بر آنکه نهی متعة الحجّ نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) منکر و شنیع بود که مؤاخذه به آن فرمود ، و نیز شناعت آن به مرتبه [ ای ] ظاهر بود که خلافت مآب را تاب اعتراف و اقرار به آن نبود ، ناچار طریق فرار و انکار


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( از سادات ) آمده است .
2- [ الف ] الفصل الثالث ، من الباب الثانی ، من کتاب الحجّ ، من حرف الحاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 165 ] .

ص : 73

پیمود ، وناهیک به دلیلاً زاهراً علی کمال شناعته ، ونهایة فظاعته !

واعجباه ! که خلافت مآب نهی [ از ] متعة الحجّ را به مثابه [ ای ] قبیح و فضیح داند که به مشافهه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) انکار از آن آغاز نهد ، و حضرات اهل سنت بر خلاف ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و خلاف خلافت مآب تا حال دست از تصویب و تأویل و توجیه این نهی شنیع بر نمیدارند .

و نیز از این روایت ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعد انکار خلافت مآب ارشاد فرموده که : « کسی که افراد کند حج را بهتر است ، و کسی که تمتّع کند پس به تحقیق که اخذ کرد او به کتاب خدا و سنت نبیّ او » . و از این ارشاد هم نهایت شناعت و فظاعت نهی تمتّع ظاهر است ; چه بلاریب امری که فعل آن اخذ به کتاب و سنت باشد ، نهی آن نهایت قبیح ، و عین منع عمل به کتاب و سنت است ! پس جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر مجرد تقبیح نهی تمتّع به کلمه : « أنهیت عن المتعة » و ثبوت قبح آن از انکار خود خلافت مآب اکتفا نفرموده ، برای مزید توضیح و اظهار حق ، نهایت شناعت آن به این کلام بلاغت نظام ثابت فرموده .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن الحسن : أن عمر أراد أن ینهی عن متعة الحجّ ، فقال له أُبیّ : لیس ذلک لک ، قد تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم

ص : 74

ولم ینهنا عن ذلک ، فأضرب عمر .

وأراد أن ینهی عن حلل الحبرة (1) ; لأنها تصبغ بالبول ، فقال له أُبیّ : لیس ذلک لک ، قد لبسهنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولبسناهنّ (2) فی عهده . حم (3) .

از این روایت ظاهر است که عمر اراده نهی از متعة الحجّ کرد و اُبیّ بن کعب عدم جواز نهی از آن بیان کرد ، و به تمتّع خود با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عدم نهی آن حضرت از آن ، عدم جواز نهی را مدلّل و مبرهن ساخت ، و خلافت مآب اراده فاسده را به وقوع نیاورد ، فأضرب عنها إضراباً ، وأرخی دونها حجاباً .

پس اگر نهی از تمتّع - ولو بأیّ وجه کان - وجهی از جواز میداشت چگونه اُبیّ بن کعب از این نهی نهی میکرد و عدم جواز آن ثابت میساخت ؟ و چگونه خلافت مآب آن را به استماع و اصغا و قبول مینواخت ؟ !

پس این روایت هم برای ابطال تأویل و توجیه نهی ، به نهی تنزیهی و تجویز آن ، دلیل قاطع و برهان ساطع است .


1- فی المصدر : ( الحیرة ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ولیسناهنّ ) آمده است .
3- [ الف ] الفصل الثالث ، من الباب الثانی ، من کتاب الحجّ ، من حرف الحاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 167 ] .

ص : 75

و اگر کسی بگوید که : از این روایت امتناع عمر از نهی تمتّع ظاهر است ، پس گو از آن عدم جواز نهی تمتّع ظاهر است ، لکن چون دلالت بر وقوع نهی تمتّع از عمر ندارد لهذا طعن بر عمر متوجه نمیتواند شد .

پس خواهم گفت که : غرض از این روایت صرف اثبات عدم جواز نهی تمتّع و شناعت منع از آن و ابطال تأویل بی اصل نووی است ، و آن - بحمد الله - به کمال وضوح ظاهر و ثابت است ، اما وقوع نهی خلافت مآب از تمتّع پس از روایات دیگر و اعترافات ‹ 1281 › ائمه سنیه ظاهر و لائح است ، پس عدم ثبوت وقوع نهی از این روایت (1) خاص ، قادح در ثبوت این نهی از روایات نمیتواند [ شد ] .

و جمع در روایات دالّه بر وقوع نهی و در این روایت داله بر عدم وقوع ، بر ذمه مخالفین است .

مع هذا تبرعاً وجه جمع هم بیان کرده میشود و آن این است که : جایز است که خلافت مآب اولا اراده نهی از تمتّع کرده باشد و هرگاه اُبی بن کعب بر آن واقف شد - از راه خیرخواهی - منع از آن نمود ، و عدم جواز آن روشن و مبرهن ساخت ، و خلافت مآب در این وقت از قبول حرف حق اُبی ابا نکرد ، و بعد از این به غلیانِ ماده عناد و بی مبالاتی عمل به نصح ناصح نکرده ، اجرای هوای خود ساخت و حکم شرعی را برانداخت .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( روات ) آمده است .

ص : 76

و شاه ولی الله در “ قرة العینین “ گفته :

و از آن جمله آن است که فاروق و ذوالنورین نهی میکردند از متعة الحجّ و قران ، و آن ثابت است به کتاب و سنت و اجماع ، و در این معنا صحابه بر ایشان انکار کردند ، خصوصاً حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] بر حضرت ذی النورین اشدّ انکار نموده ; باید دانست که اصحاب مذاهب مشهوره روایت کرده اند از قصه صبی بن معبد :

عن أبی وائل : أن رجلا کان نصرانیاً یقال له : الصبی بن معبد ، أسلم ، فأراد الجهاد ، فقیل له : ابدأ بالحجّ ، فأتی الأشعری ، فأمره بالعمرة والحجّ جمیعاً ، ففعل ، فبینما هو یلبّی إذ مرّ بزید [ بن ] (1) صوحان وسلیمان بن ربیعة ، فقال أحدهما لصاحبه : لَهذا أضلّ من بعیر أهله ، فسمعها الصبی فکبر ذلک علیه ، فلمّا قدم إلی عمر فذکر ذلک له ، فقال له عمر : هدیت لسنة نبیّک ، قال : وسمعته - مرّة أُخری - یقول : وُفّقتَ لسنة نبیّک . أخرجه أحمد (2) .

وعن أبی موسی : أن عمر . . . قال : هی سنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، یعنی المتعة ، ولکنّی أخشی أن یعرّسوا


1- الزیادة من المصدر .
2- مسند احمد 1 / 25 .

ص : 77

بهنّ تحت الأراک ، ثم یروحوا بهنّ حجّاجاً . أخرجه أحمد (1) .

و این قصه دلالت میکند بر آنکه فاروق انکار نمیکرد متعه را ، بلکه آن را مشروع میدانست . (2) انتهی .

محتجب نماند که اثبات ولی الله مشروعیت تمتّع [ را ] نزد خلافت مآب ضرری به ما نمیرساند بلکه طعن را دو بالا میگرداند ; چه هرگاه حسب روایت صبی بن معبد خلافت مآب فعل تمتّع را عین هدایت و محض صواب و موافق سنت که مطابق کتاب است میدانست ، و گاهی آن را عین توفیق رب الارباب وا مینمود ; نهی از این چنین امر مستحسن نهایت شنیع و قبیح خواهد بود ، فهذه الروایة لنا لا علینا .

و اما روایت احمد بن حنبل پس از آن هم ظاهر است که خلافت مآب اعتراف کرده به آنکه متعة الحجّ سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است و آن هم دلیل ظاهر است بر عدم جواز منع از آن .

وأمّا الإقدام علی النهی والمنع لخوف الاعراس ، فمن وساوس الخنّاس فی صدور الناس ، ولیس إلاّ من اتباع أول من قاس ، کیف ولو (3) کان ذلک مانعاً


1- مسند احمد 1 / 49 .
2- قرة العینین : 211 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وکیف لو ) آمده است .

ص : 78

للزم النقص والعضّ (1) من خیر الناس الذی سنّ لهم التمتّع بلا بأس .

و از غرایب اکاذیب و افترائات این حضرات آن است که چون جواز تمتّع از کتاب و سنت ظاهر یافتند ، و حیله برای دفع منع خلافت مآب از تمتّع هم نیافتند ، و قدرت بر انکار نهی تمتّع - مثل مخاطب خلیع العذار ! - نداشتند ، و توجیه و تأویل آن را به نهی تنزیهی هم ظاهر الفساد یافتند ، و آن را سحب خیال به اطراف و جوانب سودمند نانگاشتند ، و این همه علل مستقذره را نهایت واهی و باطل پنداشتند ، ناچار افترای صریح و کذبی به غایت فضیح بربافتند ‹ 1282 › یعنی ادعا ساختند که - معاذ الله - جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در مرض وفات خود نهی از عمره قبل حج فرموده ، چنانچه ابوداود در “ سنن “ خود گفته :

حدّثنا أحمد بن صالح ، ( نا ) عبد الله بن وهب ، أخبرنی حیاة ، أخبرنی أبو عیسی الخراسانی ، عن عبد الله بن القاسم ، عن سعید بن المسیب : أن رجلا من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أتی عمر بن الخطاب . . . ، فشهد عنده أنه سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی مرضه الذی قبض فیه ینهی عن العمرة قبل الحجّ (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( والغصّ ) آمده است .
2- [ الف ] باب إفراد الحجّ من کتاب المناسک . [ سنن ابوداود 1 / 403 ] .

ص : 79

و در بطلان این روایت و نهایت وضوح کذب آن هیچ عاقلی ریبی نمیکند ، و شناعت آن به حدی رسیده که متعصبین این حضرات - که در اصلاح معایب و مثالب خلافت مآب به هر رطب و یابس بلکه محض یابس دست میاندازند و استحیایی نمیآرند - نیز از تشبث به این بهتان شرم کرده اند ! و والد مخاطب و مخاطب هم یارای تمسک به آن نیافته اند ، بلکه والد مخاطب به صراحت تمام مشروعیت تمتّع [ را ] نزد خلافت مآب ثابت ساخته ، و مخاطب نیز از نسبت منعِ تمتّع به او تحاشی زده .

و ابوداود داد سرپرستی خلافت مآب و حمایت و رعایت او داده ، اکتفا بر اخراج این بهتان ننموده ، روایتی متضمن نهی از قران هم در کتاب خود آورده ، ره زنی عوام کالأنعام - کما ینبغی - کرده ، در مخالفتِ حق ظاهر و معاندت اهل بیت ( علیهم السلام ) به غایت قصوی کوشیده ، چنانچه گفته :

حدّثنا موسی أبو سلمة ، ( نا ) حماد ، عن قتادة ، عن أبی شیخ الهنائی خیوان بن خالد ، ممّن قرأ علی أبی موسی الأشعری من أهل البصرة : أن معاویة بن أبی سفیان قال لأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : هل تعلمون (1) أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن . . کذا وکذا ورکوب جلد النمور ؟ قالوا : نعم ، قال : فتعلمون أنه نهی أن یقرن بین الحجّ والعمرة ؟ فقالوا : أمّا


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تعملون ) آمده است .

ص : 80

هذا فلا ، فقال : أما إنها معهنّ ولکنکم نسیتم (1) .

و در بطلان این روایت مثل سابق اصلا ریبی نیست که دلائل قاطعه بر جواز قران - مثل تمتّع - فزون تر از آن است که احصا کرده شود ، پس نهی سرور انس و جان از قران محض بهتان و هذیان است .

و از اینجاست که ابن القیّم در ردّ و توهین آن مبالغه فرموده ، چنانچه در “ زاد المعاد “ - در مقام ردّ حدیث معاویه : أنه قصّر عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بمشقص فی العشر - گفته :

والحدیث الذی فی البخاری عن معاویة : قصّرت عن [ رأس ] (2) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بمشقص .

[ و ] (3) لم یزد علی هذا ، والذی عند مسلم : قصّرت من رأس رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عند المروة بمشقص .

ولیس فی الصحیحین غیر ذلک ، وأمّا روایة من روی فی أیام العشر ، فلیس فی الصحیح ، وهی معلولة أو وهم من معاویة ، قال قیس بن سعد - راویها عن عطا ، عن ابن عباس ، عنه - : والناس ینکرون هذا علی معاویة .

وصدق قیس ، فنحن نحلف بالله أن هذا ما کان فی العشر قطّ ،


1- [ الف ] باب فی إفراد الحجّ من کتاب المناسک . [ سنن ابوداود 1 / 403 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 81

ویشبه هذا وهم معاویة . . . فی الحدیث الذی رواه أبو داود ، عن قتادة ، عن أبی شیخ الهنائی : أن معاویة قال لأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : هل تعلمون أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن کذا ، وعن رکوب جلود النمور ؟ قالوا : نعم ، قال : فتعلمون أنه نهی عن [ أن ] (1) یقرن بین الحجّ والعمرة ؟ قالوا : أمّا هذه فلا ، فقال : أما أنها معها ‹ 1283 › ولکنکم نسیتم .

ونحن نشهد بالله أن هذا وهم من معاویة ، أو کذب علیه ، فلم ینه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن ذلک قطّ ، وأبو شیخ شیخ لا یحتجّ به فضلا عن أن یقدّم علی الثقات الحفاظ الأعلام ، وإن روی عنه قتادة ویحیی بن أبی کثیر ، واسمه : خیوان بن خالد - بالخاء المعجمة - وهو حیوان (2) مجهول (3) .

اما آنچه گفته : تحریم تمتّع بر او افترای صریح است .

پس دانستی که : تحریم عمر تمتّع را به اعتراف خودش ثابت است حسب روایت طبری که والد ماجد مخاطب نقل کرده ، وفضل عمر به آن ثابت ساخته ، و معاویه - خلیفه رابع سنیان - مکرراً آن را نقل مینمود ، و تصدیق


1- الزیادة من المصدر .
2- لم یکن فی المصدر : ( حیوان ) .
3- [ الف ] فصل وأما من قال : أنه حجّ متمتّعاً . . إلی آخره من فصول هدیه فی حجة وعمرة . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 137 - 138 ] .

ص : 82

مفاخرت عمر در آن میفرمود ، پس تحریم تمتّع را افترای صریح گفتن ، افترای صریح است .

و دیگر دلائل داله بر تحریم عمر تمتّع را سابقاً از این شنیدی ، پس تکذیب آن غایت وقاحت و مخالفت صراحت است .

اما آنچه گفته : بلکه افراد حج و عمره را اولی میدانست از جمع کردن هر دو در احرام واحد که قِران است یا در سفر واحد که تمتّع است .

پس وارد میشود [ بر آن ] :

اولا : آنکه اولی دانستن افراد از تمتّع و قِران مجوز نهی و منع تمتّع نیست ، و عمر - حسب تأویل کسانی که از حمل نهی بر تحریم فرار کرده اند - نهی تنزیهی از تمتّع مینمود ، و نهی تنزیهی هم از عبادت مفضول - که بی کراهت جایز باشد - سمتی از جواز ندارد ، مثلا قرائت قرآن مفضول است به نسبت نشر علم دین و تعلیم و تعلّم آن ، و مع هذا نهی از قرائت قرآن و منع از آن ناجایز است . و اگر کسی گوید که : من از قرائت قرآن نهی میکنم ، و بر آن عقاب مینمایم ، بلاشبهه ارباب دین حکم به الحاد آن کس خواهند کرد .

وثانیاً : آنکه اولی دانستن افراد از تمتّع و قران نیز صریح مخالفت حق واجب الاذعان و ابطال شریعت سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ; زیرا که بطلان

ص : 83

افضلیت افراد به دلائل قطعیه واضحة الانسداد (1) ثابت و متحقق است ،

ادله بطلان افضلیت افراد

اول :

اول : آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - حسب روایات صحیحه - اصحاب خود را در حجة الوداع به تمتّع نقل فرموده ، و این دلیل واضح و برهان لایح است بر افضلیت تمتّع ، و هیچ عاقلی باور نتوان کرد که آن حضرت با آن همه حرص خیر و محبت افضل امور و اختیار اصلح در هر باب برای امت خود ، اصحاب را از افضل به مفضول نقل فرموده باشد .

و قطع نظر از آنکه این دلالت به کمال وضوح ظاهر است ، اکابر ائمه سنیه هم به آن اعتراف دارند . ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در جمله ترجیحات قران گفته :

وترجیح خامس عشر : وهو أنّه قد ثبت أن التمتّع (2) أفضل من الإفراد لوجوه کثیرة :

منها : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمرهم بفسخ الحجّ إلیه ، ومحال أن ینقلهم من الفاضل إلی المفضول الذی هو دونه . . إلی آخره (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً ( انسداد ) بدون ( الف و لام ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المتمتع ) آمده است .
3- [ الف ] فصل محصل الترجیح الروایة من روی القران لوجوه عشر . . إلی آخره ، من فصول هدیه فی حجة و عمرة . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 135 ] .

ص : 84

و نیز ابن القیّم در مقام دیگر در اثبات افضلیت تمتّع گفته :

ولأنه من المحال أن ینقلهم من النسک الفاضل إلی المفضول (1) .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ بعد نقل توجیه مذهب شیخ ابومحمد - که قائل است به آنکه حج آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تمتّع بود - گفته :

ولکن أحمد لم یرجح [ التمتّع ] (2) ; لکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجّ متمتّعاً ، کیف وهو القائل : لا أشک أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً ؟ ! وإنّما اختار التمتّع ; لکونه آخر الأمرین من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو الذی أمر به أصحابه أن یفسخوا حجّهم إلیه ، وتأسف علی فوته . . إلی آخره (3) .

دوم :

دوم : آنکه غضب آن حضرت بر توقف اصحاب در امتثال حکم آن حضرت ‹ 1284 › که امر فرموده ایشان را به فسخ حج به تمتّع ، دلالت صریحه دارد بر آنکه تمتّع افضل بود ، چنانچه ابن القیّم گفته :

ولأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غضب حیث أمرهم


1- [ الف ] فصل ، وأما قول الطائفة الثانیة فأظهر بطلاناً من فصول مبحث فسخ الحج . [ زاد المعاد 2 / 220 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فصل ، وأما من قال : أنه حج متمتّعاً . [ زاد المعاد 2 / 141 ] .

ص : 85

بالفسخ إلیه بعد الإحرام بالحجّ فتوقفوا (1) .

سوم :

سوم : آنکه تمتّع را حق تعالی در قرآن شریف ذکر فرموده ، ونسک منصوص علیه افضل است از غیر آن ، چنانچه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در ترجیح تمتّع گفته :

ولأنّه - أی التمتّع - النسک المنصوص علیه فی کتاب الله (2) .

و در “ هدایة “ مذکور است :

وقال مالک : التمتّع أفضل من القران ; لأنّ له ذکراً فی القرآن ، ولا ذکر للقران فیه (3) .

چهارم :

چهارم : آنکه روایتی که قبل این از “ کنز العمال “ منقول شد ، و بیهقی آن را از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) روایت کرده ، دلالت دارد بر افضلیت تمتّع از افراد ; زیرا که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در این روایت فرموده که : هرکسی که افراد کند حج را ، پس خوب است ; و کسی که تمتّع کند ، پس اخذ کرد به کتاب خدا و سنت نبیّ او (4) .


1- زاد المعاد 2 / 220 .
2- [ الف ] فصل ، وأما قول الطائفة الثانیة فأظهر بطلاناً من فصول مبحث فسخ الحج . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 220 ] .
3- [ الف ] باب القران من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ الهدایة 1 / 153 ] .
4- کنز العمال 5 / 165 .

ص : 86

و از این ارشاد صراحتاً ظاهر است که : عمل به تمتّع اخذ به کتاب و سنت است ، پس اگر از کتاب و سنت افضلیت افراد ثابت میشد ، تخصیص تمتّع به اخذ کتاب و سنت وجهی نداشت (1) .

و اگر در دلالت این روایت بر افضلیت تمتّع نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مشکّکین و مسوّلین را ریبی باشد ، بحمد الله تعالی وحسن توفیقه نصّ بر ثبوت افضلیت تمتّع نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ذکر میشود :

پس باید دانست که علامه ابوالعباس احمد بن عمرو القرطبی المالکی - در “ مفهم “ شرح “ صحیح مسلم “ - در شرح حدیث اختلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با عثمان در باب متعة الحجّ - گفته :

واختلف المتأوّلون فی هذه المتعة التی اختلف فیها عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، هل هی فسخ الحجّ فی العمرة أو هی التی یجمع فیها بین حجّ وعمرة فی عمل واحد وسفر واحد ؟

فمن قال بالأول ، صرف خلافهما إلی أن عثمان کان یراها خاصة بمن کان مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] لا یری خصوصیتهم بذلک .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( افضلیت تمتّع ثابت میشد ، تخصیص افراد به اخذ کتاب و سنت وجهی نداشت ) آمده است .

ص : 87

ویستدلّ علی [ هذا ] (1) بقول عثمان : أجل ، ولکنا کنا خائفین - أی من فسخ الحج فی العمرة - فإنه علی خلاف الاتمام الذی أمر الله به .

وفیه بُعد ، والأظهر القول الثانی ، وعلیه فخلافهما إنّما کان فی الأفضل ، فعثمان کان یعتقد أن إفراد الحجّ أفضل ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] کان یعتقد أن التمتّع أفضل ; إذ الأُمّة مجمعة علی أن کلّ واحد منهما جائز . (2) انتهی .

از این عبارت به صراحت تمام ظاهر است که : تمتّع نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) افضل بود ، و چون عمر افراد را از تمتّع و قران هر دو افضل میدانست ، پس ثبوت افضلیت تمتّع - به هر معنی که آن را تفسیر کنند - برای ردّ مزعوم عمری کافی است .

پنجم :

پنجم : آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حجة الوداع فرموده :

« لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما سقتُ الهدی ولجعلتُها عمرة » .

و سوق این کلام دلالت صریحه دارد بر آنکه : تمتّع افضل است ; چه اگر تمتّع افضل نمیبود ، آن حضرت تمنای آن نمیفرمود ، و چگونه عاقلی


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب الاختلاف فی أیّ أنواع الإحرام أفضل . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 349 - 350 ] .

ص : 88

تجویز توان کرد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در چنین عبادت عظیمه و طاعت جلیله تمنای مفضول میفرمود ! و میخواست که افضل از آن حضرت واقع نمیشد ؟ !

و چون دلالت این کلام بر افضلیت تمتّع پر ظاهر است ; لهذا ناچار جمعی از صحابه و تابعین و اتباع تابعین قائل به افضلیت تمتّع شده اند .

و امام مالک ‹ 1285 › و امام احمد بن حنبل نیز به افضلیت تمتّع قائل گردیده ، و موافقت حق در این باب برگزیده ، دست از جزافات و خرافات دیگر ائمه سنیه کشیده اند .

و بحمد الله دلالت تمنای آن حضرت بر افضلیت تمتّع به حدّی ظاهر است که ابن القیّم - که از اکابر محققین و منقّدین قوم است - نیز به آن اعتراف کرده ، و استدلال به این تمنّا بر افضلیت تمتّع نموده چنانچه در “ زادالمعاد “ گفته :

فالوجه الأول جوابه : بأن التمتّع وإن تخلّله الإحلال فهو أفضل من الإفراد الذی لا حلّ فیه ; لأمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من لا هدی معه بالإحرام به ; ولأمره أصحابه بفسخ الحجّ إلیه ; ولتمنّیه أنه کان أحرم به . . إلی آخره (1) .


1- [ الف ] فصل ، وأما قول الطائفة الثانیة فأظهر بطلاناً من فصول مبحث فسخ الحج . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 220 ] .

ص : 89

و ابن الحجر در “ فتح الباری “ گفته :

وذهب جماعة من الصحابة والتابعین ومَنْ بعدهم إلی أن التمتّع أفضل ; لکونه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تمنّاه فقال : « لولا أنی سقتُ الهدی لأحللتُ » ، ولا یتمنّی إلاّ الأفضل ، وهو قول أحمد بن حنبل فی المشهور عنه (1) .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

وقال أحمد وآخرون : أفضلها التمتّع (2) .

وافضلیت تمتّع و استدلال به قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر آن در اصل ، مذهب اهل بیت ( علیهم السلام ) است ، و احمد بن حنبل و امثال او در اختیار آن موافقت و اتّباع حضرات اهل بیت ( علیهم السلام ) نموده اند ، ففی الصحیح :

عن أبی أیوب إبراهیم بن عیسی ، عن الصادق ( علیه السلام ) ، قال : سألته أیّ الأنواع أفضل ؟

فقال : « المتعة ، وکیف یکون شیء أفضل منها ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « لو استقبلتُ من


1- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 341 ] .
2- شرح مسلم نووی 8 / 134 .

ص : 90

أمری ما استدبرتُ فعلتُ کما فعل الناس » (1) .

و روایت “ کنز العمال “ - که سابق گذشت (2) - ، و روایت بخاری و مسلم در مناظره جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با عثمان ، مؤید صحت این روایت است (3) .

و عینی در “ عمدة القاری “ در شرح آن گفته است :

ذکر ما یستفاد (4) منه :

فیه : إشاعة العالم ما عنده من العلم ، وإظهاره ، ومناظرته ولاة الأُمور وغیرهم فی تحقیقه لمن قوی علی ذلک بقصد مناصحة المسلمین .

وفیه : البیان بالفعل مع القول ; لأنّ علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أمر


1- کافی 4 / 291 ، فقیه 2 / 315 ، تهذیب 5 / 29 ، استبصار 2 / 154 ، وسائل الشیعة 11 / 250 .
2- کنز العمال 5 / 165 .
3- مراجعه شود به : صحیح بخاری 2 / 152 صحیح مسلم 4 / 46 ، مسند احمد 1 / 136 ، السنن الکبری للبیهقی 4 / 352 و 5 - ص 22 ، مسند أبی داود الطیالسی : 16 ، المعجم الأوسط للطبرانی 4 / 137 ، الاستذکار لابن عبد البر 4 / 66 ، تاریخ المدینة لابن شبة 3 / 1043 ، مسند أبی یعلی 1 / 284 ، تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق للذهبی 2 / 15 ، نصب الرایة للزیلعی 3 / 199 ، الدرّ المنثور 1 / 216 ، کنز العمال 5 / 167 ، البدایة والنهایة 5 / 144 - 146 ، السیرة النبویة لابن کثیر 4 / 248 ، 253 ، المجموع للنووی 7 / 156 ، المغنی لابن قدامه 3 / 235 ، شرح مسند أبی حنیفة لملا علی القاری : 114 ، فتح الباری 3 / 336 - 337 ، عمدة القاری 9 / 176 .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 91

وفعل ما نهاه [ عنه ] (1) عثمان .

وفیه : ما کان علیه عثمان من الحلم [ إنه لا یلوم مخالفه ] (2) .

وفیه : أن القوم لم یکونوا یسکتون عن قول یرون أن غیره أمثل منه إلاّ بیّنوه .

وفیه : أن طاعة الإمام إنّما تجب فی المعروف (3) .

از این عبارت ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تمتّع را افضل میدانست ، و نهی عثمان از آن امر غیر معروف بود ، پس هیچ عاقلی - بعد ادراک این معنی که افضلیت تمتّع و استدلال بر آن به ارشاد باسداد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مأثور و منقول است از اهل بیت ( علیهم السلام ) وجمعی از صحابه و تابعین ، وائمه سنیه نیز ناچار موافقت اهل بیت ( علیهم السلام ) در این باب کرده اند ، و با وصف ارتکاب مخالفات کثیره ، چاره [ ای ] از اتباع در این باب نیافته [ اند ] - ارتیاب و شک در صحت این مذهب و نهایت بطلان خلاف آن نخواهد کرد .

و خود مخاطب در باب امامت گفته است :

پس اهل سنت متفق علیه را أخذ نمودند ، و مختلف فیه را که محض شیعه باوصف معلوم بودن حال روات ایشان روایت میکنند ، طرح کردند ; لأنّ


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب التمتع والإقران والإفراد . [ عمدة القاری 9 / 198 ] .

ص : 92

العاقل یأخذ بالمتفق علیه ، ویترک المختلف فیه . (1) انتهی .

پس به اعتراف مخاطب عقلا را باید ‹ 1286 › که به افضلیت تمتّع - که متفق علیه شیعه و جمعی از ائمه سنیه است - اخذ نمایند ، و تفضیل افراد را - که مخصوص به بعض متعصبین ایشان است - ترک نمایند .

و غایت احتیال جمعی از حضرات سنیه در جواب این استدلال آن است که افادات اسلاف و اخلاف خود را در باب انکار وطعن و تشنیع شان بر اهل حق به سبب حمل بعض افعال و اقوال ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) بر تألیف فراموش نموده ، ارشاد آن حضرت را محمول بر محض تطییب قلوب اصحاب نموده اند چنانچه در “ فتح الباری “ بعدِ عبارت سابقه گفته :

وأُجیب : أنّه (2) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إنّما تمنّاه تطییباً لقلوب أصحابه لحزنهم علی فوات موافقته ، وإلاّ فالأفضل ما اختاره الله تعالی له واستمر علیه (3) .

مخفی نماند که تمنای آن حضرت تمتّع را دلیل واضح است بر آنکه آن حضرت میخواست که حج آن حضرت هم تمتّع میبود ، پس اگر تمتّع


1- [ الف ] دلیل چهارم از ادلّه عقلیه امامت جناب امیر ( علیه السلام ) . [ تحفه اثناعشریه : 223 ] .
2- فی المصدر : ( بأنه ) .
3- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 341 ] .

ص : 93

مفضول باشد ، لازم آید که آن حضرت تمنای مفضول و ترک افضل کرده باشد ، و تمنای ترک افضل و فعل مفضول از آن حضرت - خصوصاً در این عبادت جلیله - مستقبح است که آن حضرت سابق إلی کلّ خیر ، ومبادر إلی کلّ فضل بوده .

پس تجویز تمنای مفضول به سبب تطییب قلوب اصحاب در حقیقت راجع میشود به اظهار باطل به سبب تألیف و تطییب قلوب که اسلاف و اخلاف سنیه آن را قدیماً و حدیثاً نهایت مذموم و معیوب میدانند .

و نیز بنابر این طعن عظیم بر صحابه لازم میآید که از این تأویل ثابت میشود که : صحابه ایمان به حکم شرعی نیاوردند تا که آن حضرت محتاج شد به اظهار امر غیر واقعی که برای تطییب قلوب شان تمنای مفضول نمود .

و نیز هرگاه تمتّع مفضول بود ، پس چرا اصحابِ خود را نقل به تمتّع نمود تا که بعد شاقّ آمدن این انتقال نبیّ رسول متعال [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] محتاج انتقال به سوی اظهار تمنای مفضول و ترک افضل آن . . . (1) اعمال گردید ؟ !

و در حقیقت این معامله بدان میماند که فقیهی اتباع خود را که مشغول به عبادتی افضل باشند - مثل تعلیم علوم دینیه - امر کند به ترک آن ، و حکم نماید به اختیار عبادت مفضول از آن مثل اشتغال به نماز مستحب ، و هرگاه بر اتباع او این معنی شاق آید ، برای تطییب قلوبشان اظهار تمنای اشتغال


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 94

به نوافل و عدم اشتغال به تعلیم علوم دینیه (1) - که خود مشغول به آن باشد - نماید .

و باز کسی عذر کند که این تمنا برای محض تطییب قلوب معتقدین است .

پرظاهر است که این عذر هرگز مقبول نخواهد شد ، بلکه عقلا خواهند گفت که : این بیچاره معتقدین ، خود راضی به ترک تعلیم علوم دینیه نبودند ، و بر ایشان ترک آن شاقّ و ناگوار بود ، پس ایشان را از این امر افضل به مفضول نقل کردن ، و باز اظهار تمنای موافقت خود با آنها نمودن ، و طریقه خلاف نمای پیمودن ، و آن را محمول بر تسلیت کردن ، خلاف دأب اولی الالباب و عکس حق صواب است .

آری اگر این معتقدین خود به ترک افضل راغب میبودند و مفضول را از خودی خود اختیار میکردند ، و از قبول افضل ابا و استنکاف مینمودند ، و به راه خلاف عناد و شقاق میرفتند (2) ، البته در این صورت اگر تمنای ارتکاب مفضول بنابر تألیف و دفع شرّ کرده شود ، معقول میتواند شد .

و ابن قیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یتمنّ أنّه کان جعلها عمرة


1- قسمت : ( به نوافل و عدم اشتغال به تعلیم علوم دینیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میرفتید ) آمده است .

ص : 95

مع سوقه الهدی (1) ، ‹ 1287 › بل ودّ أنّه کان جعلها عمرة ولم یسق الهدی ، فبقی أن یقال : فأیّ الأمرین أفضل ؟ أن یسوق ویقرن أو یترک السوق ویتمتّع ، کما ودّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّه فعله .

قیل : قد تعارض فی هذه المسألة [ أمران ] (2) :

أحدهما : أنّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن وساق الهدی ، ولم یکن الله لیختار له إلاّ أفضل الأُمور ، ولا سیّما وقد جاءه الوحی من ربّه تعالی ، وخیر الهدی هدیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

الثانی : قوله : « لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لما سقتُ الهدی ولجعلتُها عمرة » ، فهذا یقتضی أنّه لو کان هذا الوقت الذی تکلّم فیه هو وقت إحرامه لکان أحرم بعمرة ، ولم یسق الهدی ; لأن الذی استدبره هو الذی فعله ومضی فصار خلفه ، و الذی یستقبله هو الذی (3) لم (4) یفعله بعد ، بل هو امامه ، فتبیّن أنه لو کان


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا اضافه شده : ( بل ودّ أنّه کان جعلها عمرة مع سوقه الهدی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- قسمت : ( استدبره هو الذی فعله ومضی فصار خلفه ، و الذی یستقبله هو الذی ) از مصدر افتاده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ولم ) آمده است .

ص : 96

مستقبلا لما استدبره - وهو الإحرام - لأحرم (1) بالعمرة دون هدی ، ومعلوم أنّه لا یختار أن ینتقل عن الأفضل إلی المفضول ، بل إنّما یختار الأفضل .

وهذا یدلّ علی أن آخر الأمرین منه ترجیح التمتّع ، ولمن رجّح القران مع السوق أن یقول : هو صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یقل هذا لأجل أن الذی فعله مفضول مرجوح ، بل لأنّ أصحابه شقّ علیهم أن یحلّوا من إحرامهم مع بقائه هو محرماً ، فکان یختار موافقتهم لیفعلوا ما أمروا به مع انشراح ومحبّة وقبول ، وقد ینتقل عن الأفضل إلی المفضول لما فیه من الموافقة وائتلاف القلوب ، کما قال لعائشة : « لولا أن قومک حدیثو عهد بجاهلیة لنقضت الکعبة وجعلت لها بابین » ، فهنا ترک ما هو الأولی ; لأجل الموافقة والتألیف ، فصار هذا هو الأولی فی هذه الحال ، فکذلک اختیاره للمتعة بلاهدی ، وفی هذا جمع بین ما فعله وبین ما ودّه وتمنّاه ، ویکون الله سبحانه وتعالی قد جمع له بین الأمرین : أحدهما بفعله له ، والآخر بتمنّیه ووداده له ، فأعطاه أجر ما فعله وأجر ما نواه من الموافقة وتمنّاه ، وکیف یکون نسک یتخلّله التحلّل ولم یسق فیه


1- در مصدر ( لأحرم ) نیامده است .

ص : 97

الهدی ، أفضل من نسک لم یتخلّله تحلّل ، و قد ساق فیه مأة بدنة ؟ ! و کیف یکون نسک أفضل فی حقّه من نسک اختاره الله له ، وأتاه الوحی من ربّه به ؟ !

فإن قیل : والتمتّع وإن تخلّله تحلّل ، لکن قد تکرر فیه الإحرام ، وانشاءه عبادة محبوبة للرب والقران لا یتکرّر فیه الإحرام .

قیل : فی تعظیم شعائر الله بسوق الهدی والتقرّب إلیه بذلک من الفضل ما لیس فی مجرد تکرار الإحرام ، ثمّ إن استدامته قائمة مقام تکرّره ، وسوق الهدی لا مقابل له یقوم مقامه (1) .

از این عبارت ظاهر است که : ابن قیّم از جانب مرجّحین قران به جواب این ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که خودش دلالت آن بر افضلیت تمتّع به بیان واضح و تقریر بلیغ ظاهر نموده ، همین عذر تطییب قلوب آغاز نهاده ، و هر چند بطلانش از بیان سابق نهایت واضح است ، لکن بطلان آن از افادات خود ابن قیّم هم ظاهر است ; چه اگر این قول دلالت بر افضلیت تمتّع از قران نکند - به سبب ‹ 1288 › محمول شدن آن بر تطییب - لازم آید که این قول دلالت بر افضلیت تمتّع از افراد هم نکند ، حال آنکه دلالت این ارشاد بر افضلیت تمتّع از افراد - حسب اعتراف خود ابن القیّم - ثابت است ، کما سبق .


1- [ الف ] فصل ، وأما من قال حجّ متمتّعاً تمتّعاً لم یحلّ فیه لأجل سوق الهدی . [ زاد المعاد 2 / 141 - 143 ] .

ص : 98

و نیز در مقام دیگر در اثبات افضلیت تمتّع از افراد در جمله ترجیحات قران گفته :

وترجیح خامس عشر : وهو أنّه قد ثبت أن التمتّع أفضل من الإفراد لوجوه کثیرة :

منها : أنّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمرهم بفسخ الحجّ إلیه ، ومحال أن ینقلهم من الفاضل إلی المفضول الذی هو دونه .

ومنها : أنّه تأسف علی کونه لم یفعله بقوله : « لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لما سقتُ الهدی ولجعلتها عمرة » (1) .

بالجمله ; استدلال به این قول بر افضلیت تمتّع از افراد و حمل آن بر محض تطییب ، به جواب احتجاج به آن بر افضلیت تمتّع از قران ، تناقض صریح البیان است ، یک بام و دو هوا نمیتابد ! اگر این قول دلیل افضلیت تمتّع است ، پس دلالت آن بر افضلیت تمتّع از افراد و قران هر دو ثابت خواهد شد ، بلکه دلالت آن بر افضلیت تمتّع از قران اوضح خواهد شد به این سبب که : آن حضرت متلبس به قران بوده به خلاف افراد که متلبس به آن نبودند .


1- [ الف ] فصل ، محصل الترجیح لروایة من روی القران . . إلی آخره . [ زاد المعاد 2 / 135 ] .

ص : 99

اما تشبث ابن القیّم و تعلل او به تخلّل تحلّل .

پس مدفوع است به اینکه : تخلّل تحلّل در تمتّع دلیل مفضولیت آن نمیتواند شد ; چه هرگاه افضلیت آن به تمنای آن حضرت ثابت شد ، و واضح گردید که آخر أمرین از آن حضرت ترجیح تمتّع بود ، محض تخلّل تحلّل موجب مفضولیت نمیتواند شد و الا لازم آید که به همین وجه تمتّع از افراد هم مفضول باشد ، حال آنکه خود ابن قیّم تفضیل افراد را به این وجه - کما سیجیء - به بیان مشبع باطل کرده ، در حق آن دو وجه دیگر افاده کرده که این وجوه اعتراضات بر سنت است ، و جواب از آن به التزام تقدیم وحی بر رأی است ، و هر رأی که خلاف سنت باشد آن باطل است ، و بیان بطلان آن به مخالفت سنت صحیحه است برای آن ، و آراء تابع سنت است و سنت تابع آراء نیست ، إلی غیر ذلک ممّا سمعت ، وتسمع فیما بعد إن شاءالله تعالی .

و آنچه گفته : وکیف یکون نسک أفضل فی حقّه مِن نسک اختاره الله !

پس البته افضلیت قران در حق آن حضرت قبل از امر اصحاب خود به انتقال سوی تمتّع و ارشاد : « لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لما سقتُ الهدی ولجعلتُها عمرة » مسلم است ، و از آن لازم نمیآید که در حق دیگر مردم - بعدِ این امر و این ارشاد - نیز تمتّع افضل باشد ; چه افضلیت تمتّع به سبب ارشاد آن حضرت و نقل آن حضرت اصحاب خود را به تمتّع ظاهر گردید ، پس معلوم شد که افضلیت قران قبل از این بود ، و بعدِ آن افضلیت قران برای دیگر

ص : 100

مردم مسلم نیست ، و ارشاد آن حضرت دلالت صریحه دارد که : اگر آن حضرت سیاق هدی نمیفرمود ، آن حضرت نیز تمتّع اختیار مینمود .

و تشبث به سوی هدی بر افضلیت قران نیز مدفوع است به اینکه : این استدلال هم از قبیل سابق است ، فیرد علیه ما أورده علی الأول ، و مجرد سوق (1) هدی مثبت افضلیت نمیتواند شد هرگاه افضلیت تمتّع از ارشاد آن حضرت ظاهر باشد .

اما ادعای افضلیت سوق هدی بر تکرار احرام ، پس مجرد دعوی است ، و دلیلی بر آن وارد نکرده .

و استدامه احرام را قائم مقام تکرّر احرام نمودن ، نیز محل کلام است ; چه میتواند شد که استدامه احرام به سبب اعتیاد آن ، اخفّ گردد از انشاء ‹ 1289 › آن مکرّراً بعد تحلل ، و از تجربه معلوم است که بسا بعض افعال شاقه هرگاه اعتیاد به آن حاصل شود سهل میگردد ، و اخذِ بعد ترک ، اشق میباشد از استدامه ، مثلا هرگاه شروع در صوم میکنند شاق میشود و بعد دو سه روز سهل میگردد ، و اما دو روز صوم گرفتن و باز ترک آن نمودن و باز شروع در آن کردن ، پس نهایت شاق میشود .

ششم :

ششم : آنکه بر جواز تمتّع بلکه استحباب آن اجماع واقع است ، و در غیر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مسوق ) آمده است .

ص : 101

تمتّع اختلاف است ، ابن قیّم در وجوه ترجیح تمتّع گفته :

ولأنّ الأُمّة أجمعت علی جوازه بل علی استحبابه ، واختلفوا فی غیره علی قولین (1) .

هفتم :

هفتم : آنکه حج اصحاب - که خیر قرون و افضل عالمین حسب تصریحات اهل سنت اند - همراه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حج تمتّع بود ; زیرا که آن حضرت جمیع اصحاب را - سوای کسی که سوق هدی کرده - حکم فرموده به تمتّع ; پس چگونه حج دیگر افضل از این حج خواهد بود ؟ !

ابن قیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

فإن قیل : فالأفضل (2) إفراد یأتی عقیبه بالعمرة ، أو تمتّع یحلّ منه ثمّ یحرم بالحجّ عقیبه ؟

قیل : معاذ الله أن نظنّ أن نسکاً قطّ أفضل من النسک الذی اختاره رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) لأفضل الخلق وسادات الأُمّة ! وأن نقول فی نسک لم یفعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولا أحد من الصحابة الذین حجّوا معه ،


1- [ الف ] فصل ، وأما قول الطائفة الثانیة فأظهر بطلاناً من مبحث فسخ الحج . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 220 ] .
2- فی المصدر : ( فأیّما أفضل ) .
3- فی المصدر : ( اختاره الله ) .

ص : 102

بل ولا غیرهم من أصحابه : أنه أفضل ممّا فعلوه معه بأمره ! فکیف یکون حجّ علی وجه الأرض أفضل من الحجّ الذی حجّه صلوات الله وسلامه علیه [ وآله ] أو أمر به أفضل الخلق واختاره لهم ، وأمرهم بفسخ ما عداه من الأنساک إلیه ، وودّ أنّه کان فعله ، فلا حجّ قطّ أکمل من هذا وهذا ; وإن صحّ عنه الأمر لمن ساق الهدی بالقران ، ولمن لم یسق بالتمتّع ، ففی جواز خلافه نظر ، ولا یوحشک قلّة القائلین بوجوب ذلک ، فإن منهم البحر الذی لا ینزف عبد الله بن عباس وجماعة من أهل الظاهر ، والسنّة هی الحَکَم بین الناس ، والله المستعان (1) .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ - در مقام ردّ اعتراض بر تقریر موافقت فسخ حج با قیاس - گفته :

فالوجه الأول جوابه : بأن التمتّع وإن تخلّله الإحلال فهو أفضل من الإفراد الذی لا حلّ فیه ، لأمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من لا هدی معه بالإحرام به ، ولأمره أصحابه بفسخ الحجّ إلیه ، ولتمنیه أنه کان أحرم به ، ولأنّه النسک المنصوص علیه فی کتاب الله ، ولأنّ الأُمّة أجمعت علی جوازه بل علی استحبابه واختلفوا فی غیره علی قولین ، ولأنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غضب


1- [ الف ] فصل ، فأما من قال : حج متمتّعاً . [ زاد المعاد 2 / 143 - 144 ] .

ص : 103

حیث أمرهم بالفسخ إلیه بعد الإحرام بالحجّ فتوقّفوا ، ولأنّه من المحال قطعاً أن یکون حجّ قطّ أفضل من حجّة خیر القرون وأفضل العالمین مع نبیّهم صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد أمرهم کلّهم بأن یجعلوها متعة إلاّ من ساق الهدی ، فمن المحال أن یکون غیر هذا الحجّ أفضل منه إلاّ حجّ من قرن وساق الهدی کما اختاره الله لنبیّه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] واختار لأصحابه التمتّع ، فأیّ حجّ أفضل من هذین ؟ ! ولأنّه من المحال أن ینقلهم من النسک الفاضل إلی المفضول المرجوح ، ولوجوه أُخر کثیرة ، لیس هذا موضعها ، فرجحان هذا النسک أفضل من البقاء علی الإحرام الذی یفوته بالفسخ (1) . ‹ 1290 › از این عبارت - که بعض جمل آن سابقاً مذکور شد - ظاهر است که : حج تمتّع افضل است از افراد به وجوه کثیره و دلائل عدیده و از جمله آنها این است که : محال است قطعاً که حجّی افضل باشد از حج خیر قرون و افضل عالمین که آن حج را با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمودند ; چه آن جناب جمیع اصحاب را حکم کرده که حج خود را متعه بگردانند مگر کسی که سیاق هدی نموده ، پس محال است که غیر این حج افضل باشد از آن سوای کسی که حج قران کند و سیاق هدی نماید ، و حق تعالی اختیار نموده برای آن حضرت


1- [ الف ] فصل ، فأما قول الطائفة الثانیة فأظهر بطلاناً من مبحث فسخ الحج . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 220 ] .

ص : 104

قران را و برای اصحاب آن حضرت تمتّع را ، پس هیچ حج افضل از این دو قسم نیست ; پس کمال عجب است که خلافت مآب - به معارضه اختیار قادر مختار ! - اختیار و انتصار ترجیح افراد - به زعم نووی و اتباعش کالمخاطب وغیره - و منع غیر افراد - حسب دلالت روایات - نموده .

و مغفّلین سنیه چندان مسفوف اِتباع مختار غیر مختار آن مختار غیر مختارند که مختار ایزد مختار را ترک داده بر خلاف اختیار ایزد قهار و اختیار حضرت رسول خدا و ائمه اطهار - صلوات الله وسلامه علیه وعلیهم ما اختلف اللیل والنهار - اختیار ترجیح افراد میکنند ، و از تأویل و توجیه و تصویب آن دست بر نمیدارند .

و حمل نقل آن حضرت اصحاب خود را به تمتّع ، بر بیان جواز ، خلاف عقل و نقل است ، و ابن القیّم در ردّ آن گوی مسابقت از اقران و امثال ربوده ، کما ستطلع علیه فیما بعد إن شاء الله تعالی .

هشتم :

هشتم : آنکه نزد حضرات حنفیه - که جمّ کثیر و جمع غفیرند ، و مخاطب به موافقتشان با خلیفه ثانی در مسأله خمس بر خود بالیده است (1) - حج جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) (2) تمتّع بود به سوق هدی ، و هرگاه آن حضرت خود حج تمتّع را اختیار فرموده باشد بلا شبهه آن ، افضل از افراد و قران باشد ، و


1- تحفه اثناعشریه : 299 - 300 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( است ) آمده است .

ص : 105

منع عمر از تمتّع - ولو علی سبیل التنزیه - ناجایز و حرام [ باشد ] و عین بدعت و ضلال ، ( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ ) (1) .

ولی الله در “ قرة العینین “ گفته :

و مذهب منصور پیش حنفیان آن است که : تمتّع بودبه سوق هدی ، و از این صورت متجه میشود قول مرتضی . . إلی آخر (2) .

و ابن القیّم در “ زادالمعاد “ گفته :

فصل ; فأمّا من قال حجّ متمتّعاً تمتّعاً لم یحلّ فیه (3) لأجل سوق الهدی - کما قاله صاحب المغنی وطائفة - فعذرهم قول عائشة وابن عمر : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . .

وقول حفصة : ما شأن الناس حلّوا ولم تحلّ من عمرتک . .

وقول سعد فی المتعة : قد صنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وصنعناها معه . .

وقول ابن عمر - لمن سأله عن متعة الحجّ - : هی حلال ، فقال له السائل : إنّ أباک قد نهی عنها ! فقال : أرأیت إن کان أبی نهی عنها وصنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أمر أبی یتّبع أم أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! فقال الرجل : بل أمر


1- الأحزاب ( 33 ) : 25 .
2- قرة العینین : 213 .
3- فی المصدر : ( منه ) .

ص : 106

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : لقد صنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

قال هؤلاء : ولولا الهدی لحلّ ، کما یحلّ المتمتّع الذی لا هدی معه ، ولهذا قال : « لولا أنّ معی (1) الهدی لأحللت » ، فأخبر أن المانع له من الحلّ سوق الهدی ، والقارن إنّما یمنعه من الحلّ القران لا الهدی ، وأرباب هذا القول قد یسمّون هذا المتمتّع : قارناً ; لکونه أحرم بالحجّ قبل التحلّل من العمرة ، ولکن القران المعروف أن یحرم بهما جمیعاً أو یحرم بالعمرة ویدخل علیها الحجّ قبل الطواف . ‹ 1291 › والفرق بین القارن والمتمتّع السابق من وجهین :

أحدهما : من الإحرام ; فإن القارن هو الذی یحرم بالحجّ قبل الطواف إما فی ابتداء الإحرام أو فی أثنائه .

والثانی : أن القارن لیس علیه إلاّ سعی واحد ; فإن أتی به أولا وإلاّ سعی عقیب طواف الإفاضة ، والمتمتّع علیه سعی ثان عند الجمهور ، وعند (2) أحمد روایة أُخری : أنه یکفیه سعی واحد کالقارن ، والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یسع سعیاً ثانیاً عقیب طواف الإفاضة ، فکیف یکون متمتّعاً علی هذا القول ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مع ) آمده است .
2- فی المصدر : ( وعن ) .

ص : 107

فإن قیل : فعلی الروایة الأُخری یکون متمتّعاً ، ولا یتوجه الإلزام ، ولها وجه قوی من الحدیث الصحیح ، وهو ما رواه مسلم - فی صحیحه - عن جابر ، قال : لم یطف النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولا أصحابه بین الصفا والمروة إلاّ طوافاً واحداً ، طوافه الأوّل . هذا مع أن أکثرهم کانوا متمتّعین ، وقد روی سفیان الثوری ، عن سلمة بن کهیل ، قال : حلف طاوس : ما طاف أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بحجّه وعمرته إلاّ طوافاً واحداً .

قیل : الذین نصروا کونه متمتّعاً تمتّعاً خاصّاً لا یقولون بهذا القول ، بل یوجبون علیه سعیین ، والمعلوم من سنّته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه لم یسع إلاّ سعیاً واحداً ، کما ثبت فی الصحیح عن ابن عمر : أنه قرن وقدم مکة ، فطاف بالبیت ، وبالصفا والمروة ، ولم یزد علی ذلک ، ولم یحلق ، ولا قصّر ، ولا حلّ من شیء حرم منه حتّی کان یوم النحر فنحر ، وحلق رأسه ، ورأی أنه قد قضی طواف الحجّ والعمرة بطوافه الأول .

وقال : هکذا فعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

ومراده بطوافه الأول الذی قضی به حجّه وعمرته : الطواف بین الصفا والمروة بلا ریب .

وذکر الدارقطنی : عن عطا ، ونافع ، عن ابن عمر ، وجابر :

ص : 108

أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إنّما طاف لحجّه وعمرته طوافاً واحداً و [ سعی ] (1) سعیاً واحداً ، ثمّ قدم مکّة فلم یسع بینهما بعد الصدر .

فهذا یدلّ علی أحد الأمرین ، ولابدّ إما أن یکون قارناً ، وهذا الذی لا یمکن من أوجب علی المتمتّع سعیین أن یقول غیره ; وإما أن المتمتّع (2) یکفیه سعی واحد ، ولکن الأحادیث التی تقدّمت فی بیان أنه کان (3) قارناً صریحة فی ذلک فلا یعدل عنها .

فإن قیل : فقد روی شعبة ، عن حمید بن هلال ، عن مطرف ، عن عمران بن الحصین : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طاف طوافین ، وسعی سعیین . رواه الدارقطنی عن أبی صاعد ، حدّثنا محمد بن یحیی الأزدی ، حدّثنا عبد الله بن داود ، عن شعبة .

قیل : هذا خبر معلول ، وهو غلط ، قال الدارقطنی : یقال : إن محمد بن یحیی حدّث بهذا من حفظه ووهم فی متنه . والصواب بهذا الإسناد : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن بین الحجّ والعمرة . والله أعلم . وسیأتی إن شاء الله مایدلّ علی أن هذا


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( التمتع ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( کانا ) آمده است .

ص : 109

الحدیث غلط ، وأظنّ أن الشیخ أبا محمد [ بن قدامة ] (1) . . . إنّما ذهب إلی أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان متمتّعاً ; لأنه رأی الإمام أحمد قد نصّ علی أن التمتّع أفضل من القران ، ورأی أن الله سبحانه وتعالی لم یکن لیختار لرسوله إلاّ الأفضل ، ورأی الأحادیث قد جاءت ‹ 1292 › بأنه تمتّع ، ورأی أنها صریحة فی أنه لم یحلّ ، فأخذ من هذه المقدّمات الأربع أنه تمتّع تمتّعاً خاصاً لم یحلّ منه .

ولکن أحمد لم یرجح التمتّع لکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجّ متمتّعاً ، کیف وهو القائل : لا أشک أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً .

وإنّما اختار التمتّع لکونه آخر الأمرین من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو الذی أمر به أصحابه أن یفسخوا حجّهم إلیه ، وتأسف علی فوته . . إلی آخر ما قال (2) .

از این عبارت ظاهر است که : صاحب “ مغنی “ و طایفه دیگر قائل اند به آنکه حج آن حضرت حج تمتّع بود ، و ابن حزم ابومحمد نیز همین مذهب [ را ] اختیار کرده .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] من فصول هدیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجه وعمره . [ زادالمعاد 2 / 138 - 141 ] .

ص : 110

بالجمله ; افضلیت تمتّع از افراد و نیز افضلیت قران از افراد به مثابه [ ای ] ظاهر و واضح است که هرگز هیچ محصلی ارتیاب در آن نمیکند ، و بعد اندک تتبع کتب احادیث بر او این معنا قطعاً واضح و لایح میگردد .

و ثبوت محض افضلیت قران از افراد ، و نیز ثبوت افضلیت تمتّع از محض افراد هم برای توجیه طعن به خلافت مآب کافی و وافی است که او مخالفت این هر دو حکم میکرد ، و حسب تصریح مخاطب افراد را افضل از تمتّع و قران میدانست .

و افضلیت قران و تمتّع از افراد به مثابه [ ای ] روشن و عیان است که حضرات حنفیه با آن همه کثرت جلالت و عظمت - که مخاطب نیز برکثرتشان نازیده ، و به موافقتشان با خلافت مآب در مسأله خمس بر خود بالیده (1) - در این باب مخالفت خلافت مآب برگزیده ، به دلائل باهره و براهین قاهره اثبات بطلان افضلیت افراد از تمتّع و قران کرده اند .

در “ هدایه “ مذکور است :

التمتّع أفضل من الإفراد [ عندنا ] (2) ، وعن أبی حنیفة . . . أن الإفراد أفضل ; لأنّ التمتّع سفره واقع لعمرته ، والمفرد سفره واقع لحجّته ، وجه ظاهر الروایة أن فی التمتّع جمعاً بین العبادتین ، فأشبه


1- تحفه اثناعشریه : 299 - 300 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 111

القران ، ثمّ فیه زیادة نسک ، وهو إراقة الدم ، وسفره واقع لحجّته ، وإن تخلّلت العمرة ; لأنها تبع للحجّ کتخلّل السنة بین الجمعة والسعی إلیها .

والمتمتّع علی وجهین ، متمتّع یسوق الهدی [ ومتمتّع لا یسوق الهدی ] (1) ، ومعنی التمتّع : الترفق بأداء النسکین فی سفر واحد من غیر أن یلمّ بأهله بینهما إلماماً صحیحاً ، وتدخله اختلافات نبیّنها إن شاء الله تعالی (2) .

و ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

قوله : ( وجه الظاهر أن فی التمتّع جمعاً بین العبادتین فأشبه القران ) حقیقة هذا الوجه أنه ثبت أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجّ قارناً ، ومعلوم أن ما ارتکبه أفضل خصوصاً فی عبادة فریضة لم یفعلها إلاّ مرّة واحدة فی عمره ، ثمّ رأینا المعنی الذی به کان القران أفضل متحققاً فی التمتّع دون الإفراد ، فیکون أفضل منه ، وذلک المعنی هو ما یلزم کونه جمعاً بین العبادتین فی وقت الحجّ من زیادة التحقق بالإذعان والقبول للشرع (3) الناسخ لشرع الجاهلیة فی المطلوب رفضه ، ثمّ هذا أرفق ، فوجب دم


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب التمتّع من کتاب الحج . ( 12 ) . [ الهدایة 1 / 156 ] .
3- فی المصدر : ( للمشروع ) .

ص : 112

الشکر علی أمرین :

أحدهما : إطلاق الارتفاق بالعمرة فی وقت الحجّ حتّی خفّت المؤونة بالنسبة إلی لزوم إنشاء سفر آخر للعمرة ; أو التأخیر بعد قضاء الأفعال لینشئ أُخری من أدنی الحلّ ، وهذا شکر علی أمر دنیوی .

وثانیهما : توفیقه للتحقق بهذا الإذعان الشرعی المطلوب تحقیقه وإظهاره وجعله مظهراً له ، فإنّه أکمل من مجرد اعتقاد ‹ 1293 › الحقیّة من غیر تحقق به بالفعل ، وهذا یرجع إلی أمر أُخروی ، ولهذا تسمعهم یقولون تارة : وفّق لأداء النسکین ، ومرّة : ترفق بأدائهما فی سفرة واحدة ، فزادت الفضیلة بشرعیة هذا الدم ; لأنه زاد فی النسک عبادة أُخری شکراً ، لا جبراً لنقصان متمکن فیه غیر أن القران زاد علیه باستدامة الإحرام إلی یوم النحر بهما والمسارعة إلی إحرام الحجّ ، فبالأمرین یفضّل علی تمتّع لم یسق فیه هدی حتّی حلّ التحلّل ، وبالثانی علی التمتّع الذی سبق فیه الهدی ، فوجب استدامة الإحرام فیه (1) .

اما آنچه گفته : و هنوز مذهب شافعی و سفیان ثوری و اسحاق بن راهویه و دیگر فقها همین است که افراد افضل است از تمتّع و قران .


1- [ الف ] باب التمتّع من کتاب الحج . [ فتح القدیر 3 / 3 ] .

ص : 113

پس محتجب نماند که : والد مخاطب در این مقام از شافعی و مالک منصوریت این معنا که نسک آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افراد به حج بود ، نقل کرده ، چنانچه در ما بعد میدانی ، و مخاطب از ذکر منصوریت افرادیت حج نزد شافعی اعراض نموده ، به جای آن ذکر افضلیت افراد نزد شافعی نموده ، و از ذکر نصرت مالک افرادیت حج آن حضرت [ را ] هم اعراض کرده ، و به جای آن ذکر مذهب مالک در افضلیت اصلا ننموده ، و شاید مالک را لایق ذکر ندانسته ! و ذکر مذهب اسحاق و سفیان ثوری و دیگر فقها بر آن افزوده ، و شاید که اولیای مخاطب به این تغییر و تبدیل و زیاده ، اثبات تحقیق او نمایند ، لکن آن مشتمل است بر خلط و خبط صریح ، و مخدوش است به چند وجه :

وجوه بطلان استدلال به موافقت اتباع عمر در برابر شیعه

اول :

اول : آنکه پرظاهر است که : برای دفع طعن از خلافت مآب ذکر موافقت اتباع او - خواه شافعی باشد ، خواه ابوحنیفه ، خواه غیر ایشان - به میان آوردن و به مقابله اهل حق که طاعن بر اصل اصول قوم جهول اند ، تمسک به اقوال زمره بوالفضول - که به خاک پای ائمه مطعونین شان نزدشان نمیرسند - نمودن ، دانشمندی را به غایت قصوی رسانیدن ، و مزید تبحر و رعایت قواعد مناظره ثابت کردن است ! !

دوم :

دوم : آنکه حسب افاده خود مخاطب در صدر کتاب واضح است که :

ص : 114

الزاماتی که عاید به شیعه شود میباید که از کتب معتبره ایشان منقول باشد ، و الزاماتی که عاید به اهل سنت میشود ، میباید که موافق روایات اهل سنت باشد و الاّ هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحق است ، و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع (1) ; پس چرا خلاف ارشاد باسداد خود در این مقام و دیگر مقامات لا تعدّ و لا تحصی از طریق انصاف دست برداشته ، به ذیل خرافات اسلاف و مزعومات مقتدایان ناانصاف خود دست انداخته ؟ !

سوم :

سوم : آنکه والد ماجد مخاطب - که او را آیتی از آیات الهی ، و معجزه از معجزات جناب رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این کتاب میداند (2) - نیز احادیث “ صحیحین “ و امثال آن را لایق ذکر به مناظره امامیه بلکه زیدیه هم ندانسته (3) ; پس کمال عجب است که از تشبث به مرویات “ صحیحین “ و امثال آن درگذشته ، رو (4) به ذکر مزعومات و مقولات شافعی و امثال او آورده ، در مخالفت و عقوق والد خود و ترک اصغای نصح آیه الهی و معجزه جناب رسالت پناهی - علی حسب مزعومه - کوشیده !

چهارم :

چهارم : آنکه اکابر ائمه سنیه و اجله معتمدین اینها از شافعی افضلیت


1- تحفه اثناعشریه : 2 .
2- تحفه اثناعشریه : 184 .
3- مراجعه شود به : قرة العینین : 145 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( او ) آمده است .

ص : 115

تمتّع نقل کرده اند ، در “ صحیح ترمذی “ مذکور است :

حدّثنا أبو موسی محمد بن المثنی ، ( نا ) عبد الله بن إدریس ، عن لیث ، عن طاوس ، عن ابن عباس ، قال : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 1294 › وأبو بکر وعمر وعثمان ، وأول من نهی عنه معاویة ، وفی الباب عن علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان وجابر وسعد وأسماء بنت أبی بکر وابن عمر .

قال أبو عیسی : حدیث ابن عباس حدیث حسن ، واختار قوم من أهل العلم من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وغیرهم التمتّع بالعمرة ، والتمتّع : أن یدخل الرجل بعمرة فی أشهر الحجّ ثمّ یقیم حتّی یحجّ فهو متمتّع ، وعلیه دم ما استیسر من الهدی ، فمن لم یجد فصیام ثلاثة أیام فی الحجّ وسبعة إذا رجع إلی أهله ، ویستحب للمتمتّع إذا صام ثلاثة أیام فی الحجّ أن یصوم فی العشر ویکون آخرها یوم عرفة ، فإن لم یصم فی العشر صام أیام التشریق فی قول بعض أهل العلم من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منهم : ابن عمر وعائشة ، وبه یقول مالک والشافعی وأحمد وإسحاق . .

وقال بعضهم : لا یصوم أیام التشریق ، وهو قول أهل الکوفة .

قال أبو عیسی : وأهل الحدیث یختارون التمتّع بالعمرة فی الحجّ ،

ص : 116

وهو قول الشافعی وأحمد وإسحاق (1) .

از این عبارت ظاهر است که : اختیار تمتّع به عمره در حج قول شافعی و احمد و اسحاق است ، و ظاهر است که : مراد از اختیار تمتّع آن است که اینها تمتّع را افضل میدانند ; چه اگر مراد [ از ] اختیار جواز باشد لازم آید که اختلاف در جواز تمتّع متحقق باشد ، و هو باطل ; واگر مراد اختیار وجوب تمتّع باشد ، پس آن هم برای ابطال تمسک به ترجیح افراد بر تمتّع کافی است .

و نیز از تصریحات دیگر علما ثابت نیست که احمد بن حنبل تمتّع را افضل از افراد و قران میداند ، ترمذی مذهب واحد را به شافعی و احمد و اسحاق بن راهویه منسوب ساخته ، پس معلوم شد که شافعی و اسحاق هم به مذهب احمد بن حنبل قائل اند ، و چون مذهب احمد افضلیت تمتّع است ، معلوم شد که مراد ترمذی از اختیار تمتّع اختیار افضلیت تمتّع است .

و فخر رازی هم از کتاب “ اختلاف حدیث “ شافعی افضلیت تمتّع نقل کرده ، چنانچه در “ تفسیر کبیر “ گفته :

اختلف الناس فی الأفضل من هذه الثلاثة .

فقال الشافعی : أفضلها الإفراد ، ثمّ التمتّع ، ثمّ القران ، وقال فی اختلاف الحدیث : التمتّع أفضل من الإفراد ، وبه قال مالک .


1- [ الف ] صفحة : 143 / 651 باب ما جاء فی التمتّع من أبواب الحجّ . [ سنن ترمذی 2 / 159 ] .

ص : 117

وقال أبو حنیفة : القران أفضل ثمّ الإفراد [ ثم التمتّع ] (1) ، وهو قول المزنی وأبی إسحاق والمروزی من أصحابنا .

وقال أبو یوسف ومحمد : القران أفضل ، ثمّ التمتّع ، ثمّ الإفراد (2) .

و ابن حزم هم در عبارت سابقه تصریح کرده به آنکه متعة الحجّ نزد شافعی و ابوحنیفه افضل است از افراد ، و مراد ابن حزم از متعة الحجّ تمتّع است (3) .

پنجم :

پنجم : آنکه از عبارت ترمذی ظاهر شد که : مذهب اسحاق بن راهویه مثل احمد بن حنبل و موافق اهل حدیث افضلیت تمتّع است ، و از عبارت ابن حجر عسقلانی و عینی - که در ما بعد مذکور میشود (4) نیز بطلان نسبت ترجیح افراد بر قران به اسحاق ظاهر میشود ، پس چگونه مخاطب تمسک مینماید به چنین نقلی که خلاف آن در کتب ائمه دین او موجود است ؟ !

ششم :

ششم : آنکه نسبت ترجیح افراد بر قران به ثوری کذب محض و بهتان صرف است ، بلکه به نصوص علمای محققین شافعیه و حنفیه (5) ثوری قران را افضل از افراد میداند !


1- الزیادة من المصدر .
2- تفسیر رازی 5 / 155 .
3- المحلّی 7 / 106 .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 118

عجب که مخاطب را با وصف دعوی کرامت و خرق عادت ، اطلاع بر مذاهب ‹ 1295 › علمای خود هم حاصل نیست ، چه جا مذهب خصم ، و با این همه عجز و فرومایگی گردن کبر و غرور میافرازد !

ابن حجر در “ فتح الباری “ - بعد ذکر دلائل ترجیح روایت اینکه حج آن حضرت قران بود - گفته :

ومقتضی ذلک أن یکون القران أفضل من الإفراد ومن التمتّع ، وهو قول جماعة من الصحابة والتابعین ، وبه قال الثوری وأبوحنیفة وإسحاق بن راهویه ، واختاره من الشافعیة المزنی وابن المنذر وأبو إسحاق المروزی ، ومن المتأخرین تقی الدین السبکی ، وبحث مع النووی فی اختیاره أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً وأن الإفراد مع ذلک أفضل مستنداً إلی أنّه علیه [ وآله ] السلام اختار الإفراد أولاً ثمّ أدخل علیه العمرة لبیان جواز الاعتمار (1) فی أشهر الحجّ ; لکونهم کانوا یعتقدونه من أفجر الفجور ، کما فی ثالث أحادیث الباب ، وملخص ما یتعقّب به کلامه أن البیان قد سبق منه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی عمره الثلاث ، فإنه أحرم بکلّ منها فی ذی القعدة : عمرة


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الاعتماد ) آمده است .

ص : 119

الحدیبیة التی صُدّ عن البیت فیها ، وعمرة القضیة التی بعدها ، وعمرة الجعرانة ، ولو کان أراد [ باعتماره ] (1) مع حجّته بیان الجواز فقط - مع أن الأفضل خلافه - لاکتفی فی ذلک بأمره أصحابه أن یفسخوا حجّهم إلی العمرة (2) .

و عینی در “ عمدة القاری “ گفته :

وممّن ذهب إلی تفضیل القران وتمسک بالأحادیث التی ذکرناها الدالة علی أفضلیة القران ، وعلی أن النبیّ علیه [ وآله ] السلام کان قارناً فی حجّة الوداع : شقیق بن سلمة والثوری وأبو حنیفة وأبو یوسف ومحمد وإسحاق والمزنی من أصحاب الشافعی ، وأبوإسحاق المروزی وابن المنذر ، وهو قول علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] (3) .

هفتم :

هفتم : آنکه مخاطب عجب تلون و اضطراب در حمایت خلافت مآب دارد که گاهی در مسأله خمس به موافقت حنفیه با خلافت مآب دست


1- الزیادة من المصدر ، وفی [ الف ] هنا بیاض بقدر کلمة .
2- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 341 ] .
3- [ الف ] باب کیف تهلّ الحائض والنفساء ، من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ عمدة القاری 9 / 189 ] .

ص : 120

میاندازد ، و بر کثرتشان مینازد ، و به مخالفت شافعی و أتباعش با خلافت مآب اعتنایی نمیسازد ; و هرگاه حنفیه را مخالف خلافت مآب در ترجیح قران و تمتّع بر افراد مییابد از ذکرشان اعراض ساخته به مذهب شافعی و غیره تمسک مینماید !

هشتم :

هشتم : آنکه حسب افاده ترمذی ، شافعی هم قائل به افضلیت تمتّع است ، و ابن حزم هم ذکر فرموده که : نزد شافعی متعة الحجّ افضل است از افراد ، و فخر رازی هم از “ اختلاف حدیث “ شافعی افضلیت تمتّع نقل کرده (1) ; پس اگر بنای ادراک حقیت صواب با موافقت شافعی است ، باز هم طعن بر خلافت مآب به کمال وضوح ثابت میشود که در این باب خاص نیز مخالفت شافعی با ایشان متحقق شد حسب افادات ائمه قوم (2) ، ولله الحمد علی ذلک .

و دانستی که اسحاق بن راهویه قائل به افضلیت تمتّع است - کما ذکره الترمذی - و افضلیت قران از افراد نزد اسحاق به نقل عسقلانی و عینی هم ظاهر است ، پس بحمد الله تشبث مخاطب به موافقت اسحاق با خلافت مآب به افحش وجوه بر او منقلب گردید ، و حسب استدلالش بطلان حکم خلافت مآب به سبب مخالفت اسحاق ثابت شد .


1- قبلا از سنن ترمذی 2 / 159 ، المحلّی 7 / 106 ، تفسیر رازی 5 / 155 گذشت .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قدم ) آمده است .

ص : 121

نهم :

نهم : آنکه اگر موافقت شافعی با عمر در ترجیح افراد بر تمتّع موجب دفع طعن از او خواهد شد ، لامحاله مخالفت شافعی با عمر در مسأله ‹ 1296 › خمس با او موجب توجه طعن به او خواهد شد ، و همچنین مخالفت شافعی در مسائل دیگر با خلفا موجب افتضاحشان خواهد گردید .

دهم :

دهم : آنکه به افضلیت تمتّع احمد بن حنبل - که یکی از ارکان ائمه سنیه است - قائل گردیده ، و همچنین اتباع او و جماعتی (1) از صحابه و تابعین به این مذهب رفته [ اند ] ، کما سبق سابقاً ، پس کمال عجب است که مخاطب تشبث به دامان شافعی و ثوری و اسحاق برای تخلیص گلوی امام خود مینماید ، و از استهزای ارباب الباب نمیهراسد ، و از مخالفت جمعی کثیر و جمّی غفیر از ائمه و حذّاق سنیه با خلافت مآب در نفی ترجیح افراد بر تمتّع ، خبری بر نمیدارد ، حال آنکه مخالفت این حضرات با خلافت مآب - خصوصاً بعد تأیّد آن به موافقت اهل حق - دلیل قاطع است بر آنکه خلافت مآب در ترجیح افراد بر تمتّع اگر بر صرف ترجیح اکتفا کرده باشد ، نیز مطعون و ملوم و معیوب و مذموم است .

اما آنچه گفته : و دلیل این افضلیت از قرآن صریح ظاهر است


1- در [ الف ] ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 122

وجوه ناتمام بودن استدلال به آیه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ )

اشاره

قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) .

اول :

پس اولا : باید دانست که استدلال مخاطب بر افضلیت افراد از قرآن و سنت و عقل نه از تحقیقات خاصه اوست تا کسی به آن و مثل آن عار سرقت کتاب کابلی را دفع کند ، و اگر چه این استدلال را کابلی ذکر ننموده ، لکن مخاطب آن را از کتاب والد خود اخذ نموده ، و چنانچه در اخفای سعی کابلی کوشیده ، دادِ انتحال داده ! همچنان در این مقام و دیگر مقامات سعی پدر خود را هم مخفی کردن خواسته ، بلکه چون استدلال به کتاب و سنت را خود خلافت مآب سر داده ، در این مقام مخاطب اخفای حدّت ذهن و قوت استنباط خلافت مآب هم خواسته ، و والد او راضی به این اخفا نشده ، استدلال عمری را از بخاری نقل کرده ، در “ قرة العینین “ گفته :

و مذهب منصور نزد شافعی و مالک آن است که : نسک آن حضرت افراد بود به حج ، و همین است مفهوم از قصه حجة الوداع که جابر آن را ضبط کرده است و روات بر وی مختلف نشدند در حکایت آن ، و همین است قول فاروق و ذی النورین ، پس متجه شد ایشان را استدلال به کتاب و سنت و معقول .

اما کتاب ; پس خدای تعالی میفرماید : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) و بعد


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 123

از آن میفرماید : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (1) ، و آن را در مقام رخصت ذکر مینماید ، و مجبور میگرداند به دم یا صوم .

و اما سنت ; پس آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اختیار فرمود افراد را به حج در حجة الوداع ، و افراد به عمره در عمرة القضا و عمره (2) جعرانه ، پس آنچه فعل آن حضرت است صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اکمل است ، هر چند دیگران را رخصت داده باشند به جهت ردّ مذهب جاهلیت که : ( العمرة فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور ) ، یا اولاً ایشان را مجرد ترخیص فرموده بود ، و چون در قبول رخصت استبطا کردند ، مبالغه کرده باشند ، چنانکه در مسأله قبله صائم مبالغه واقع شد ، و در همه این علل احادیث درست شده است .

و اما معقول ; پس شک نیست که اتمام حج و عمره جدا جدا باشد افضل و اتم و اکمل است ، چنانکه در تضاعف حسنات به سبب رفتن به مسجد ذکر کرده اند ، و در استحباب وضو برای هر نماز مکتوبه ذکر نموده اند ، و این امری است که برای قائل به شرطیت احرام متجه میشود ، فضلاً از برای کسی که به رکنیت آن قائل است ، و این استدلال فاروق مذکور است در “ بخاری “ :

عن أبی موسی الأشعری ، قال : قدمت علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالبطحاء - وهو منیخ - فقال : « أحججت ؟ »


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمر ) آمده است .

ص : 124

قلت : نعم ، قال : « بما أهللت ؟ » قلت : لبیک بإهلال ‹ 1297 › کإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : « أحسنت ، طف بالبیت وبالصفا وبالمروة » .

ثمّ أتیت امرأة من قیس ففلّت رأسی ، ثمّ أهللت بالحجّ ، فکنت أُفتی به حتّی کان فی خلافة عمر ، فقال : إن آخذ بکتاب الله فإنه یأمرنا بالتمام ، وإن آخذ بقول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فإنه لم یحلّ حتّی بلغ الهدی محلّه . أخرجه البخاری .

انتهی ما فی قرة العینین (1) .

از ملاحظه این عبارت واضح است که : مخاطب همین عبارت را به تغییر یسیر وارد کرده و برای اظهار مزید دانشمندی و جودت ذهن و صفای فکر و حصول ملکه استنباط و سرعت انتقال خود راضی نشده که استدلال را به کتاب و سنت به خلافت مآب نسبت نماید ، یا سعی جمیل پدر خود که بر استدلال خلافت مآب زیادتها کرده که عقل را هم - که تشبث به آن از آن عقل کل سر نزده ! - افزوده ، و در استدلال به کتاب و سنت توضیح و تشریح و


1- [ الف ] صفحه : 174 / 216 مطاعن عمر از فصل شبهات قومی که در حدیث ناظرند ، از مقدمه سابعه ، از دلائل عقلی . ( 12 ) . [ قرة العینین : 212 - 213 ، ولاحظ : صحیح البخاری 2 / 203 ] . [ آدرس صفحه : 174 / 216 اشتباهاً در اثنا تکرار شده است ] .

ص : 125

تأیید و اضافه بعض امور از طرف خود نموده ، ظاهر فرماید .

دوم :

ثانیاً : نهایت عجب است که مخاطب و اسلاف او به جواب استدلالات اهل حق به آیات بینات صریحة الدلالات مثل آیه مسح و آیه متعة - خصوصاً با قرائت : ( إلی أجل مسمّی ) - و آیات دالّه بر میراث انبیا ( علیهم السلام ) و مثل آن ، آن همه پیچ و تاب میخورند ، و به ایجاد تأویلات رکیکه بی اصل و اختراع خرافات پر هزل ، رونق دین و ایمان میبرند ، و به احتمالات واهیه میخواهند که رخنه در استدلالات صحیحه اندازند ، و اختراعات نفسانی را مثمر ترویج باطل میپندارند ، و خود بر مطالب خویش به آیات مجمله - که هم حسب دلالت و هم تصریحات ائمه شان در آن احتمالات عدیده متطرق ، و توجیهات سدیده متحقق ، و در مطلبشان ظهوری هم ندارد - متمسک میشوند ، به اختلال استدلال به تطرق احتمال مرضی اهل کمال اعتنا نمیکنند .

سوم :

و ثالثاً : ادعای صراحت این آیه در افضلیت اِفراد نهایت صریح الفساد است ; چه اگر به فرض باطل دلالت این آیه بر این افضلیت مسلم هم شود ، صراحت دلالت هرگز مسلم نمیتواند شد ، و از اینجاست که ولی الله پدر مخاطب دعوی صراحت نکرده ، اضافه صراحت از صراحت وقاحت مخاطب با دیانت است !

چهارم :

و رابعاً : در تفسیر این آیه اقوال عدیده است ، فخر رازی در “ تفسیر کبیر “

ص : 126

گفته :

المسألة الرابعة : فی تفسیر الإتمام فی قوله : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) وفیه وجوه :

أحدها : روی عن علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود : أن تمامهما أن تحرم من دویرة أهلک .

وثانیها : قال أبو مسلم : المعنی أن من نوی الحجّة والعمرة لله وجب علیه الإتمام ، قال : ویدلّ علی صحة هذا التأویل أن هذه الآیة إنّما نزلت بعد أن منع الکفار النبیّ علیه [ وآله ] السلام فی السنة الماضیة عن الحجّ والعمرة ، فالله تعالی أمر رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی هذه الآیة أن لا یرجع حتّی یتمّ هذا الفرض ، ویحصل من هذا التأویل فائدة فقهیّة وهی : أن تطوع الحجّ والعمرة کفرضهما (2) فی وجوب الإتمام .

وثالثها : قال الأصم : إن الله تعالی فرض الحجّ والعمرة ، ثمّ أمر عباده أن یتمّ الآداب المعتبرة فیهما . . إلی أن قال - بعد ذکر عبارة الغزالی المشتملة علی آداب الحجّ - :

الوجه الرابع فی تفسیر قوله : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (3) أن


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- فی المصدر : ( کفرضیهما ) .
3- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 127

المراد : أفردوا لکلّ واحد منهما سفراً ، وهذا تأویل من قال : الإفراد أفضل ، وقد بیّناه بالدلیل ، وهذا التأویل یروی عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وقد روی مرفوعاً عن أبی هریرة : وکان عمر ترک القران ‹ 1298 › والتمتّع به (1) .

از این عبارت ظاهر است که : در تفسیر اتمام اقوال عدیده هست ، پس بدون اثبات ترجیح قول رابع به دلیل متین ، حمل آیه بر آن سمتی از جواز ندارد ، و ظاهر است که اگر یک قول هم خلاف قول رابع در تفاسیر اهل سنت یافته میشد ، اهل حق را تشبث به آن برای ابطال این احتمال کافی بود چه جا که سه قول خلاف این احتمال منقول باشد .

بلکه اگر هیچ قولی مخالف این قول در تفاسیرشان یافته نمیشد ، باز هم مجرد قول ایشان لائق اصغا نبود به غیر ثبوت آن از دلالت لفظ یا روایت متفق علیها .

و ادعای فخر رازی روایت وجه رابع از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کذبی بیش نیست ، آری روایت تفسیر اتمام به احرام از دویره اهل چنانچه خود رازی از آن حضرت نقل کرده ، همچنین در بعض دیگر کتب سنیه مسطور است ، وهو بمعزل عن ذاک .


1- [ الف ] آیه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) [ البقرة ( 2 ) : 196 ] رکوع 8 ، جزء 2. [ تفسیر رازی 5 / 157 - 159 ] .

ص : 128

پنجم :

و خامساً : در تفسیر “ درّ منثور “ مسطور است :

أخرج ابن أبی حاتم ، وأبو نعیم - فی الدلائل - ، وابن عبد البرّ - فی التمهید - ، عن یعلی بن أُمیّة ، قال : جاء رجل إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وهو بالجعرانة - وعلیه جبّة ، وعلیه أثر خلوق ، فقال : کیف تأمرنی یا رسول الله [ ص ] أن أصنع فی عمرتی ؟ فأنزل الله : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أین السائل عن العمرة ؟ » فقال : ها أنا ذا ، قال : « اخلع الجبّة ، واغسل عنک أثر الخلوق ، ثمّ ما کنت صانعاً فی حجّک فاصنع فی عمرتک » (2) .

از این روایت ظاهر میشود که : مراد از اتمام عمره آن است که احرام آن را مثل احرام حج بکنند .

ششم :

و سادساً : در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج الحاکم ، عن زید بن ثابت ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إن الحجّ والعمرة فریضتان لا یضرک بأیّهما بدأت (3) .


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- [ الف ] تفسیر آیه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) . [ الدرّ المنثور 1 / 208 ] .
3- الدرّ المنثور 1 / 209 .

ص : 129

از این روایت ظاهر است که : حسب ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بدایت به عمره قبل حج ضرر ندارد ، پس اگر معنای ( أَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (1) امر به تأخیر عمره از حج میبود چگونه آن حضرت نفی ضرر از بدایت به عمره میفرمود ؟ !

هفتم :

و سابعاً : نیز در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبة ، والحاکم ، عن ابن سیرین : أن زید بن ثابت سئل عن العمرة قبل الحجّ ، فقال صلاتان - وفی لفظ : نسکان - لله علیک ، لا یضرّک بأیّهما بدأت (2) .

این روایت هم به تقریب سابق دلالت دارد بر بطلان تفسیر اتمام به افراد ، والله ولی التوفیق والرشاد .

هشتم :

و ثامناً : از روایات عدیده ظاهر میشود که قرائت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن مسعود و مسروق : ( أقیموا الحجّ والعمرة ) بود ، پس بنابر این قرائت ثابت شد که مراد از اتمام هم اقامه است ، و با امر اقامه حج و عمره مستلزم افراد نیست .

در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج أبو عبید - فی فضائله - ، وسعید بن منصور ، وعبد بن


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- الدرّ المنثور 1 / 209 .

ص : 130

حمید ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، وابن الأنباری ، عن علقمة ، وإبراهیم ، قالا : فی قراءة ابن مسعود : ( وأقیموا الحجّ والعمرة . . ) إلی آخره (1) .

و نیز در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج عبد بن حمید ، وابن جریر ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] أنه قرأ : ( وأقیموا الحجّ والعمرة للبیت ) ، ثمّ قال : هی واجبة مثل الحجّ (2) .

و نیز در آن است :

أخرج ابن مردویه ، والبیهقی - فی سننه - ، والإصبهانی - فی الترغیب - ، عن ابن مسعود ، قال : أُمرتم بإقامة أربع : ( وَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ ) (3) ، ( وأقیموا الحجّ والعمرة إلی البیت ) ; والحجّ : الحجّ الأکبر ، والعمرة : الحجّ الأصغر (4) .

و نیز در آن است :

أخرج ‹ 1299 › عبد الرزاق ، وابن أبی شیبة - کلاهما فی


1- [ الف ] آیه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه ) [ البقرة ( 2 ) : 196 ] . ( 12 ) . [ الدرّالمنثور 1 / 208 ] .
2- الدرّ المنثور 1 / 208 .
3- البقرة ( 2 ) : 43 .
4- الدرّ المنثور 1 / 208 .

ص : 131

المصنف - ، وعبد بن حمید ، عن مسروق ، قال : أُمرتم فی القرآن بإقامة أربع : أقیموا الصلاة والزکاة ، وأقیموا الحجّ والعمرة (1) .

و نیز در آن مذکور است :

أخرج عبد بن حمید ، وابن أبی داود - فی المصاحف - ، عن ابن مسعود أنه قرأ : ( وأقیموا الحجّ والعمرة للبیت ) (2) .

نهم :

و تاسعاً : در “ درّ منثور “ مسطور است :

وأخرج عبد بن حمید ، عن مجاهد ، قال : تمامها ما أمر الله فیهما (3) .

از این روایت ظاهر است که : مراد از اتمام حج و عمره آن است که آنچه حق تعالی امر در این هر دو کرده آن را بجا آرند ، پس تا وقتی که امر الهی به افضلیت افراد ثابت نشود ، تمسک به این آیه بر افضلیت افراد نتوان کرد .

دهم :

و عاشراً : نیز در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج ابن جریر ، وابن المنذر ، عن ابن عباس - فی الآیة - قال : من أحرم بحجّ أو عمرة فلیس له أن یحلّ حتّی یتمّها تمام الحجّ یوم النحر إذا رمی جمرة العقبة وزار البیت فقد حلّ ، وتمام العمرة


1- الدرّ المنثور 1 / 209 .
2- الدرّ المنثور 1 / 209 .
3- الدرّ المنثور 1 / 208 .

ص : 132

إذا طاف بالبیت وبالصفا والمروة فقد حلّ (1) .

از این روایت ظاهر است که : مراد از اتمام حج و عمره آن است که از این هر دو محلّ نشود تا آنکه تمام کند این هر دو را ، و تمام حج یوم نحر است وقتی که رمی جمره عقبه کند و زیارت بیت نماید ، و تمام عمره وقتی است که طواف بیت نماید و سعی در میان صفا و مروه (2) نماید که این وقت از عمره محلّ میشود ; پس ثابت شد که غرض از امر به اتمام آن است که : قبل از وقت احلال محلّ نشوند ، وأین هذا من الأمر بالإفراد ؟ ! کما لا یخفی علی من قسط من التحقیق والانتقاد .

یازدهم

و حادی عشر : آنکه نیز در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج سفیان بن عیینة ، والشافعی ، والبیهقی - فی سننه - ، عن طاوس ، قال : قیل لابن عباس : أتأمر بالعمرة قبل الحجّ والله تعالی یقول : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) ؟ ! (3) فقال ابن عباس : کیف تقرؤون (4) : ( مِنْ بَعْدِ وَصِیَّة یُوصی بِها أَوْ دَیْن ) (5) فبأیّهما


1- الدرّ المنثور 1 / 208 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمره ) آمده است .
3- البقرة ( 2 ) : 196 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( نقرؤون ) آمده است .
5- سورة النساء ( 4 ) : 12 .

ص : 133

تبدون ؟ قالوا : بالدین . قال : فهو ذاک (1) .

از این روایت هم ظاهر است که : ابن عباس امر میفرمود که : عمره را قبل حج بجا آرند ، و ظاهر است که : این حج تمتّع است ، و چون کسی اعتراض بر او به تقدیم ذکریِ حج کرد ، جواب شافی از آن به استشهاد آیه دیگر از کلام الهی داد ; پس ثابت شد که مراد از این آیه امر به افراد نیست .

دوازدهم

و ثانی عشر : آنکه در “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج سعید بن منصور ، وابن أبی شیبة ، وعبد بن حمید ، وابن أبی حاتم ، والبیهقی ، عن الشعبی أنه قرأها : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ ) ، ثمّ قال : ( وَالْعُمْرَة لِلّهِ ) (2) یعنی برفع التاء ، وقال : هی تطوّع (3) .

از این روایت ظاهر است که : شعبی لفظ عمره را به رفع میخواند ; پس بنابر این هم امر به افراد ثابت نخواهد شد که بنای آن بر تعلق اتمام به آن است .

و چون عدم ارتباط این آیه کریمه با افضلیت افراد و مرجوحیت تمتّع نهایت ظاهر و واضح است ، ناچار محققین اساطین سنیه اعتراف به حق کردند که استدلال عمری را بر تقدیر تعلق آن به افضلیت افراد و مفضولیت


1- الدرّ المنثور 1 / 209 .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- الدرّ المنثور 1 / 209 .

ص : 134

تمتّع ضایع و فاسد و باطل و کاسد و بی جا و بی محل دانستند .

قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ گفته :

وقوله : ( کان ابن عباس یأمر بالمتعة ، وکان ابن الزبیر ینهی عنها ) هذه المتعة التی اختلف فیها ، هی فسخ الحجّ فی العمرة التی أمرهم بها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فکان ابن عباس یری أن ذلک جائز لغیر الصحابة ، وکان ابن الزبیر یری أن ذلک خاصّ بهم ، وهی التی قال فیها جابر بن عبد الله : علی ‹ 1300 › یدی دار الحدیث : تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهی التی منعها عمر ، واستدلّ علی منعها بقوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) ، ولا معنی لقول من قال : إن اختلافهما إنّما کان فی (2) الأفضل فی المتعة التی هی الجمع بین الحجّ والعمرة فی عام واحد وسفر واحد ، ومن (3) غیرها من الإفراد والقران ; لأنه لو کان اختلافهما فی ذلک لکان استدلال عمر ضائعاً ; إذ کان یکون استدلالا فی غیر محلّه ، غیر أنه لمّا کان لفظ ( المتعة ) یقال علیهما بالاشتراک ، خفی علی کثیر من الناس ، وکذلک یصلح هذا اللفظ


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- فی المصدر : ( بین ) بدل ( فی ) .
3- فی المصدر : ( وبین ) بدل ( ومن ) .

ص : 135

لمتعة النکاح ، ولذلک ذکرهما جابر عن عمر فی نسق واحد (1) .

از این عبارت ظاهر است که : اگر استدلال عمر به آیه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَة لِلّهِ ) (2) بر افضلیت افراد و عدم افضلیت تمتّع باشد ، لازم آید که استدلال عمر ضایع گردد ، و استدلال او در غیر محل باشد ; پس هرگاه استدلال خلافت مآب بر این افضلیت فاسد و باطل و ضایع و در غیر محل واقع باشد ، این استدلال از مخاطبِ با کمال چگونه مقبول ارباب عقول میتواند شد ؟ !

پس کمال عصبیت است که - به غایت ذهول و غفول ! - افادات ائمه فحول خود به نظر نیاورده ، و از وعید « من فسّر القرآن برأیه فقد کفر » نترسیده (3) ، در تفضیح خلافت مآب و تفضیح خود میکوشند ، و به این آیه کریمه استدلال بر افضلیت افراد مینمایند ، و اسناد آن به خلافت مآب هم میکنند .

و ابن حزم در “ محلّی “ گفته :

روی النسائی (4) ، عن أبی موسی الأشعری ، قال : قدمت علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو بالبطحاء ، فقال : « بما


1- [ الف ] باب ما جاء فی فسخ الحج إلی العمرة من کتاب الحج . قوبل علی أصل نسخة من المفهم ، قوبلت علی نسخة القرطبی الشارح ، والحمد لله علی ذلک . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 317 ] .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نرسیده ) آمده است .
4- لم یرد فی المصدر : ( روی النسائی ) .

ص : 136

أهللت ؟ » قلت : بإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . قال : « هل سقت من هدی ؟ » قلت : لا . قال : « فطف بالبیت وبالصفا وبالمروة ، ثمّ حلّ » ، فطفتُ بالبیت والصفا والمروة ، ثمّ أتیت امرأة من قومی فمشطتنی ، وغسّلت رأسی ، فکنت أُفتی الناس بذلک فی إمارة أبی بکر وإمارة عمر ، فإنی لقائم بالموسم إذ جاءنی رجل فقال : إنک لا تدری ما أحدث أمیر المؤمنین فی شأن النسک ! قلت : یا أیها الناس ! من کنا أفتیناه بشیء فلیتدّ (1) ، فإن أمیر المؤمنین قادم علیکم فائتمّوا به ، فلمّا قدم قلت : یا أمیر المؤمنین ! ماذا الذی أحدثت فی شأن النسک ؟ قال : إن نأخذ بکتاب الله ، فإن الله تعالی قال : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) ، وإن نأخذ بسنة نبیّنا فإنه لم یحلّ حتّی نحر الهدی . [ قال أبو محمد : ] (3) فهذا أبو موسی قد أفتی بما قلنا مدّة إمارة أبی بکر . . . وصدراً من إمارة عمر ، ولیس توقفه لما شاء الله أن یتوقف له حجّة علی ما روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وحسبنا قوله لعمر : ( ما الذی أحدثت فی النسک ) فلم ینکر ذلک عمر .


1- فی المصدر : ( فلیئتد ) .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 137

وأما قول عمر فی قول الله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) فلا إتمام لهما إلاّ ما علّمه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الناس ، وهو الذی أنزلت علیه هذه الآیة ، وأمر ببیان ما أنزل علیه من ذلک . (2) انتهی بنوع من الاختصار .

از این عبارت ظاهر است که : اتمام را بر منع تمتّع حمل کردن مخالف ارشاد سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، عجب که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که بر آن حضرت این آیه نازل شد ، اتمام حج و عمره را مانع تمتّع نگرداند ، و اتمام را به افراد سفر تفسیر نفرماید ، و خلافت مآب به هواجس نفسانی آیه قرآنی را بر غیر مراد حمل کرده ، خلافاً لله ولرسوله حکم شریعت را باطل سازد ، و دادِ مشاقه و معازه الهی دهد !

و آخر بطلان حکم عمر و فساد تمسک ‹ 1301 › او به مثابه [ ای ] رسید که مثل ابن حزم - که از بندگان خاص خلافت مآب است - سر از إتباع جنابش پیچیده ، مخالفت حکم و تفسیرش به ارشاد سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - به مزید وضوح ثابت ساخته ، ضبط درد جگر نتوانسته !

و ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- المحلّی 7 / 102 .

ص : 138

وقد استدل للفور بالمنقول والمعنی .

فالأول : حدیث الحجّاج بن عمرو الأنصاری : « من کسر أو عرج فقد حلّ وعلیه الحجّ من قابل » ، وهذا بناءً علی أن لفظة ( قابل ) متعارف فی السنة الآتیة التی تلی هذه السنة ، وإلاّ فهو أعمّ من ذلک ، فلا دلیل فیه .

والثانی : هو أن الحجّ لا یجوز إلاّ فی وقت معین واحد فی السنة ، والموت فی سنة غیر نادر ، فتأخیره بعد التمکّن فی وقته تعریض له علی الفوات فلا یجوز ، ولذا یفسّق بتأخیره ، ویأثم ، ویردّ شهادته ، فحقیقة دلیل وجوب الفور هو الاحتیاط ، فلا یدفعه أن مقتضی الأمر المطلق جواز التأخیر بشرط أن لا یخلی العمر منه ، وإنّه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حجّ سنة عشر ، وفریضة الحجّ کانت سنة تسع ، فبعث أبابکر یحجّ بالناس فیها ، ولم یحجّ هو إلی القابلة ، أو فرض سنة خمس علی ما روی الإمام أحمد من حدیث ابن عباس : بعثت بنو أسعد (1) بن بکر حمامَ (2) بن ثعلبة وافداً إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، [ فذکر له علیه [ وآله ] السلام فرائض الإسلام : الصلاة ، والصوم ، والحجّ . قال ابن الجوزی : وقد رواه شریک بن


1- فی المصدر : ( سعد ) .
2- فی المصدر : ( ضمام ) .

ص : 139

أبی نمر ، عن کریب ، فقال فیه : بعثت بنو سعد ضماماً وافداً ] (1) فی شهر رجب سنة خمس ، فذکر له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرائض الإسلام : الصلاة ، والصوم ، والحجّ ، أو سنة ستّ ، فإن تأخیره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیس یتحقق فیه تعریض الفوات ، وهو الموجب للفور ; لأنه کان یعلم أنه یعیش حتّی یحجّ ویعلم الناس مناسکهم تکمیلا للتبلیغ ، ولیس مقتضی الأمر المطلق جواز التأخیر ولا الفور حتّی یعارضه موجب الفور - وهو هذا المعنی - فلا یقوی قوّته ، بل مجرّد طلب المأمور (2) به ، فیبقی کلّ من الفور والتأخیر علی الإباحة الأصلیة ، وذلک الاحتیاط یخرج عنها .

علی أن حدیث ابن عباس قد رواه أحمد ، ولیس فیه ذکر تاریخ ، وأمّا التاریخ المذکور فإنّما وجدت تفصیله (3) فی ابن الجوزی ، وقد رواه شریک ابن أبی بهز ، عن کریب ، فقال فیه . . وذکر ما قدمناه .

قال صاحب التنقیح : لا أعرف لها سنداً ، والذی نزل سنة ستّ


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المأمون ) آمده است .
3- فی المصدر : ( معضلة ) .

ص : 140

قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) ، هو افتراض الإتمام ، وإنّما یتعلّق بمن شرع فیهما فتخلّص من هذا أن الفوریة واجبة ، والحجّ مطلقاً هو الفرض ، فیقع أداءً إذا أخّره ، ویأثم بترک الواجب علی نظیر ما قدّمناه فی الزکاة سواءً ، فارجع إلیه ، وقسه به (2) .

از این عبارت ظاهر است که : قول حق تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (3) قبل افتراضِ حج در سنه سادسه از هجرت نازل شده ، و مراد از آن افتراض اتمام است ، و آن متعلق نیست مگر به کسی که شروع در عمره یا حج نماید ; پس ثابت شد که دلالت این آیه ، محصور و مقصور بر اتمام عمره و حج در صورت شروع در آن است ، فأین هذا من الدلالة علی أفضلیة إفراد کلّ منهما عن الآخر ؟ !

و هر چند جواب ترهات ولی الله (4) از ردّ خرافات مخاطب به کمال وضوح ظاهر میشود ، لکن چون مخاطب مغرور ، بعض امور [ را ] مستور ساخته ; لهذا تعرض به آن مناسب مینماید ، پس باید دانست که افادات ولی الله - که مخاطب به آن تعرض ‹ 1302 › نکرده - مخدوش است به


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- [ الف ] اول کتاب الحج . [ فتح القدیر 2 / 413 - 414 ] .
3- البقرة ( 2 ) : 196 .
4- قبلا از قرة العینین : 212 - 213 گذشت .

ص : 141

وجوه عدیده :

اشکالات کلام قرة العینین

اول : آنکه تمسک به اینکه مذهب منصور نزد شافعی آن است که : نسک آن حضرت افراد بود به حج .

مردود است به اینکه : قول شافعی اصلا لایق احتجاج و استدلال نیست ، خصوصاً به مقابله اهل حق ، و خصوصاً وقتی که افضلیت تمتّع از خود شافعی منقول باشد ; چه از عبارت ترمذی ظاهر شده که تمتّع نزد شافعی افضل است ، و ابن حزم هم از شافعی افضلیت تمتّع از افراد نقل کرده ، و همچنین فخر رازی افضلیت تمتّع از کتاب “ اختلاف حدیث “ شافعی نقل نموده .

دوم : آنکه از عبارت فخر رازی ثابت شد که : مالک نیز قائل به افضلیت تمتّع از افراد است ، پس چگونه تشبث ولی الله به نسبت نصرت افرادیت حج آن حضرت به مالک ، مقبول ارباب عقول تواند شد ؟ !

و شمس الائمه سرخسی در کتاب “ مبسوط “ گفته :

و علی قول مالک . . . التمتّع أفضل من القران (1) .

و نیز گفته :

و مالک . . . استدلّ بحدیث عثمان . . . : أن النبیّ


1- [ الف ] الفصل الثانی من باب القران من کتاب الحج . [ المبسوط 4 / 25 ] .

ص : 142

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تمتّع بالعمرة إلی الحجّ (1) .

از این عبارت به صراحت تمام ظاهر است که : نزد مالک حج آن حضرت حج تمتّع بود .

سوم : آنکه در مابعد به وضوح تمام ظاهر میشود که : هرگز حج آن حضرت حج افراد نبود ، و کسی که ادنی مناسبت به علم حدیث دارد در این باب ریبی نمیکند ، و اساطین محققین و شرّاح حدیث که اعمار عزیزه در تحقیق احادیث و جمع مختلفات و تدوین متعارضات و حلّ شبهات صرف کرده اند ، به این معنا تنصیصات کرده اند ; پس اگر شافعی و مالک قائل گردیدند به آنکه حج آن حضرت افراد بود ، این معنا دلیل قلّت تتبع و مزید خمود و جمود است که بر ظاهر بعض روایات فریفته ، و از خصوص (2) قاطعه - که ردّ آن میکند - خبری بر نداشته ، و به طریق جمع وانرسیده اند .

بالجمله ; تمسک به نصرت شافعی و مالک ، افرادیت حج آن سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را سراسر دلیل اختلال عقل است که خودش در این کتاب قبل از این عبارت گفته است که :

ما را در این رساله به اجوبه امامیه و زیدیه کار نیست ، مناظره ایشان بر


1- المبسوط 4 / 26 .
2- کذا ، وظاهراً ( نصوص ) صحیح است .

ص : 143

طور دیگر میباید نه به احادیث “ صحیحین “ و مانند آن . (1) انتهی .

هرگاه مناظره امامیه به احادیث “ صحیحین “ و مانند آن درست نشود ، تمسک به جواب اعتراضاتشان به مزعومات شافعی و مالک و امثالشان از عجایب امور است .

چهارم : آنکه تمسک به روایت جابر در ضبط قصه حجة الوداع بر آنکه نسک آن حضرت افراد بود ، صریح الاختلال و موجب حیرت ارباب کمال است ، از قصه حجة الوداع - که جابر آن را روایت کرده ، [ و ] در “ صحیح مسلم “ و غیره مذکور است - هرگز لازم نمیآید که حج آن حضرت هم افراد باشد .

و از کلام ابن القیّم بطلان تمسک به این روایت جابر که ولی الله حواله به آن کرده ، و همچنین بطلان تشبث به دیگر روایات - که از جابر مروی است ، والصق از این به مراد مثبتی افراد است (2) - در ما بعد به کمال وضوح ظاهر میشود .

قال ابن القیّم فی زاد المعاد :


1- [ الف ] مقدمه سابعه از دلائل عقلی بر تفضیل شیخین ، قبل شروع در ردّ عبارت تجرید . ( 12 ) . [ قرة العینین : 145 ] .
2- یعنی : در اثبات مراد آنها - که افراد بودن حج باشد - چسبان تر است .

ص : 144

وأمّا قول جابر : ( إنه أفرد الحجّ . . ) فالصحیح (1) من حدیثه لیس فیه شیء من هذا ، وإنّما فیه أخبار عنهم من (2) أنفسهم أنهم لا ینوون إلاّ الحجّ ، فأین فی هذا ما یدلّ علی أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لبّی فی الحجّ مفرداً ؟ ! . . إلی آخر ما سیجیء فی ما بعد إن شاء الله تعالی (3) .

و علامه قرطبی در “ مفهم “ - در شرح حدیث جابر - گفته :

وقول جابر : ( لسنا ننوی إلاّ الحجّ ، لسنا نعرف العمرة . . ) .

هذا یحتمل أن یخبر به عن ‹ 1303 › حالهم الأول قبل الإحرام ، فإنهم کانوا یرون العمرة فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور ، کما تقدّم ، فلمّا کان عند الإحرام بیّن لهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « من أراد أن یهلّ بحجّ فلیفعل ، ومن أراد أن یهلّ بعمرة فلیفعل ، ومن أراد أن یهلّ بحجّ وعمرة فلیفعل » ، فارتفع ذلک الوهم الواقع لهم ، وسیأتی هذا إن شاء الله تعالی (4) .

از این عبارت ظاهر است که : این قول جابر با آنکه اخبار از حال خودشان


1- فی المصدر : ( فالصریح ) .
2- لم ترد ( من ) فی المصدر .
3- زاد المعاد 2 / 131 .
4- [ الف ] باب حجة النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من کتاب الحج . [ المفهم 3 / 323 - 324 ] .

ص : 145

بود نه از حال حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، مبنی است بر اخبار از حال اول قبل احرام ، و وقت احرام جناب سرور انام - صلی الله علیه وآله الکرام - تخییر صحابه در تمام اقسام فرموده ، و همین که صحابه را عارض شده بود مرتفع گردید ; پس ثابت شد که بنای این قول بر وهم باطل و زعم لاحاصل بود ، و بطلان آن از ارشاد سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت گردید ; پس این قول مثبت افرادیت حج جمیع صحابه هم نمیتواند شد چه جا که مثبت افرادیت حج آن سرور باشد .

و عجب که ولی الله از افادات ائمه اعلام خود خبری بر نداشته ، به چنین قول که اصلا با مطلوبش مناسبتی ندارد ! تمسک نموده ، اظهار کمال جودت ذهن و لطف قریحه و مهارت خویش در فهم احادیث نموده .

پنجم : آنکه از جابر روایت قران هم مروی است ، چنانچه ابن القیّم در عبارتی که میآید گفته :

وخامسها : ما رواه سفیان الثوری ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه ، عن جابر بن عبد الله : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجّ ثلاث حجج : [ حجّتین ] (1) قبل أن یهاجر ، وحجّة بعد ما هاجر ، معها عمرة . رواه الترمذی [ وغیره ] (2) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر . زاد المعاد 2 / 108 .

ص : 146

ششم : آنکه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در وجوه ترجیح قران گفته :

السابع : إن رواة الإفراد أربعة : عائشة ، وابن عمر ، وابن عباس ، وجابر ، والأربعة رووا القران ، فإن صرنا إلی تساقط روایتهم (1) سلمت روایة من عداهم للقران عن معارض ; وإن صرنا إلی الترجیح وجب الأخذ بروایة من لم یضطرب الروایة عنه ولا اختلف کالبراء ، وأنس ، وعمر بن الخطاب ، وعمران بن الحصین ، وحفصة ، ومن معهم . (2) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : روایت قران از براء و انس و عمر بن الخطاب و عمران بن الحصین و حفصه و غیر ایشان بلا اضطراب و اختلاف است ، بس عجب که به زعم عدم اختلاف روات بر جابر - با وصف عدم فهم مراد روایت جابر - تمسک به آن نماید ، و به عدم اختلاف و اضطراب روایات این اکابر صحابه که خود خلافت مآب نیز از جمله ایشان است ، اعتنایی نمیکند .

هفتم : آنکه قول او : ( و همین است قول فاروق و ذی النورین . . . الی آخر ) دلالت صریحه دارد بر آنکه : عمر بن الخطاب قائل بود به آنکه حج آن


1- فی المصدر : ( روایاتهم ) .
2- زاد المعاد 2 / 134 .

ص : 147

سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افراد بود ، حال آنکه از عبارت ابن القیّم - که نقل شد - ظاهر است که خلافت مآب بلا اختلاف و اضطراب قران را روایت نموده ، و کمال عجب است که شاه ولی الله - با این همه جلالت شأن و تحدثیت و مهارت و تبحر که معتقدینش اعتقاد آن دارند - به کتب مشهوره مثل “ صحیح “ مسلم و “ سنن “ نسائی و “ سنن “ ابن ماجه و “ مسند “ احمد بن حنبل و امثال آن هم رو نیاورده که کذب این نسبت باطله به خلافت مآب درمییافت ، و خود را از این کذب و بهتان و اتهام بر خلافت مآب باز میداشت .

بالجمله ; به روایت جمعی از اعلام و ارکان فخام اهل سنت مثل احمد بن حنبل و مسلم و نسائی و ابن ماجه و ابوعوانه و بیهقی و امثال ایشان - کما سیجیء - ثابت است که خلافت مآب ‹ 1304 › اعتراف کرده به آنکه : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعه را بجا آورده ، پس نسبت اعتقاد افراد حج آن سرور (1) ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به خلافت مآب کذب محض است .

هشتم : آنکه از عبارت “ مبسوط “ سابقاً ظاهر شد که : مالک به حدیث عثمان بر افضلیت تمتّع ، احتجاج کرده که عثمان روایت نموده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تمتّع نمود به عمره سوی حج (2) ، پس ثابت شد که ثالث هم مثل ثانی حج آن حضرت را حج تمتّع میدانست ; پس حیرت است که


1- در [ الف ] ( آن سرور ) خوانا نیست ، از مطالب قبلی مؤلف استفاده شد .
2- المبسوط 4 / 26 .

ص : 148

چگونه ولی الله بر فتراک اینها تهمت نسبت افراد به آن حضرت میبندد .

نهم : آنکه بر تقدیر تسلیم قائل شدن ثانی و ثالث به آنکه حج آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افراد بود نه قران و تمتّع ، دلیل واضح است بر آنکه ایشان را اصلا به حقیقت حج آن حضرت اطلاعی نبود ، و عجب که چگونه با این اختصاص و قرب و مزید حضور خدمت سرا پا نور سرور عالم - علی ما یذکره المخالفون - قول آن حضرت : « لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لما سقتُ الهدی » . [ را ] هم نشنیدند که آن نص صریح است بر آنکه آن حضرت سیاق هدی فرموده ، و ظاهر است که با سیاق هدی افرادیت حج امکان ندارد .

و بالفرض اگر این ارشاد مبارک [ را ] نشنیدند ، پس چگونه . . . ؟ ! (1) بالجمله ; از کلام ابن القیّم و دیگر افادات ائمه متبحرین به کمال وضوح و ظهور ثابت میشود که حج آن حضرت حج افراد نبود ، پس اهتمام شاه ولی الله در اثبات افرادیت حج آن حضرت - بر خلاف نقل خود اختلاف فاحش را ، و نسبت آن به ثانی و ثالث (2) - در حقیقت موجب نهایت خجالت


1- کذا ، عبارت ناتمام مانده است .
2- یعنی خودش قبلا گفته : در اینکه حجّ آن حضرت کدام یک از انواع سه گانه بود اختلاف فاحش وجود دارد - کما فی قرة العینین : 212 - ولی اینجا اهتمام در اثبات افراد بودن حجّ آن حضرت دارد ، واین مطلب را به عمر و عثمان نیز نسبت میدهد .

ص : 149

و ندامت و سرنگونی أتباع او و مثبت کمال تفضیح هر دو خلیفه است .

دهم : آنکه قول او : ( اما سنت ، پس آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اختیار افراد را به حج در حجة الوداع ) دلالت واضحه دارد بر آنکه او در اینجا حتماً و قطعاً حج آن حضرت را حج افراد میداند ، حال آنکه خودش قبل این از صعوبت اختلاف در کیفیت نسک آن حضرت مینالد ، و آن را اصعب اختلافات مسائل حج میداند (1) ; پس این چه بَلا زد که به این سرعت غفول و ذهول از افاده خودش نموده .

یازدهم : اینکه از قول او : ( هر چند دیگران را رخصت داده باشند . . . الی آخر ) ظاهر است که : نزد او رخصت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حج تمتّع به جهت ردّ مذهب جاهلیت بود ، و چون علمای سنیه ثبوت این تعلیل را در فسخ (2) حج ، مانع از استمرار حکم آن میگردانند ، لازم آید که ثبوت این تعلیل در حج تمتّع نیز مانع از استمرار جواز آن باشد ; پس لازم آید که حج تمتّع جایز نباشد ، وهو بدیهی البطلان ; چه جواز حج تمتّع قطعی و یقینی است ، چنانچه خودش از نووی نقل کرده (3) ، پس چاره نیست از آنکه به


1- قرة العینین : 212 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسخ ) آمده است .
3- قرة العینین : 211 - 212 .

ص : 150

بطلان تعلل اکابر خود به این تعلیل در دفع جواز فسخ (1) حج قائل شود و به امر حق آئل ، یا مخالفت اجماع امت کرده ، داخل زمره مبتدعین گردد .

دوازدهم : آنکه از قول او : ( این استدلال فاروق مذکور است . . . الی آخر ) ظاهر است که : او روایت بخاری را دلیل این معنا گردانیده که عمر در مناظره ابوموسی که فتوا به جواز حج تمتّع میداد ، استدلال کرده بر خلاف او به کتاب و سنت ; پس ظاهر شد که عمر بر ردّ جواز تمتّع استدلال به کتاب و سنت نموده ، حال آنکه خود ولی الله در اوائل همین کتاب از نهی عمر قران و تمتّع را تحاشی بسیار زده ، خود را از قبول آن دور دور کشیده ، و ‹ 1305 › بر مدعیان این نهی ردّ بلیغ کرده ، و همین روایت ابوموسی را - که بخاری جای دیگر به الفاظ دیگر نقل کرده - بر فسخ حج حمل کرده ، چنانچه گفته :

عن أبی موسی ; قال : بعثنی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی قومی بالیمن ، فجئت وهو بالبطحاء . . فذکر حدیث التحلّل . . إلی أن قال : فقدم عمر ، فقال : إن نأخذ بکتاب الله فإنه یأمرنا بالتمام ، قال الله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) ، وإن نأخذ بسنة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فإنه لم یحلّ حتّی نحر الهدی . أخرجه البخاری (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسخ ) آمده است .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- صحیح البخاری 2 / 150 .

ص : 151

تنبیه : در اینجا وهمی واقع میشود که اکثر مشتغلین به آن وهم درمانده اند ، و آن ، آن است که میگویند که : فاروق اعظم از قران و تمتّع نهی فرمودند ، و این خطاست ; آنچه بعد تتبع بلیغ فقیر را معلوم شده آن است که : چون آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حجة الوداع اصحاب را امر فرمود به فسخ حج به عمره ، جمعی را گمان افتاد که وظیفه مستمره همین فسخ است ، فاروق اعظم به ابلغ وجوه این گمان را ردّ فرمود ، و التزام فسخ را انکار نمود نه اصل تمتّع و قران را ، لیکن الفاظ روات مختلف شدند ، و اوهام سائر (1) گشتند ، و حق آن است که گفته شد ، والله اعلم . (2) انتهی .

پس این تناقض قبیح و تهافت صریح است که یک جا تشنیع بلیغ بر کسانی میزند که این روایت را محمول بر تمتّع میکنند ، و استدلال خلافت مآب را متعلق به منع آن میسازند ، و باز از این افاده غفلت نموده ، این روایت را - که بخاری جای دیگر آورده - محمول میسازد بر حج تمتّع ، و استدلال مذکور را در آن حمل میکند بر مرجوحیت تمتّع .

و هر چند دلائل عدیده بر آنکه خلیفه ثانی از تمتّع نهی کرده و منع از آن نموده سابقاً گذشت ، لکن در اینجا یک روایت امام اعظم سنیان که برای


1- در مصدر ( ثائر ) .
2- [ الف ] فقهیات عمر از مقدمه سادسه از دلائل عقلی . [ قرة العینین : 59 ] .

ص : 152

تکذیب شاه ولی الله در انکارِ انکار عمر کافی است ، باید شنید .

در “ فتح القدیر “ - بعدِ نقل روایت ابوداود و نسائی از صبی بن معبد مشتمل بر قول عمر برای او : ( هدیت لسنّة نبیّک ) - گفته :

ولیس فیه أنه - یعنی عمر - قال [ له ] (1) ذلک عقیب طوافه وسعیه مرّتین ، لا جرم (2) أن صاحب المذهب رواه علی النصّ الذی هو حجّة ، وإنّما قصده (3) المؤلف ، وذلک لأن أبا حنیفة . . . روی عن حمّاد بن أبی سلیمان ، عن إبراهیم ، عن الصبی بن معبد ، قال : أقبلت من الجزیرة حاجّاً قارناً ، فمررت بسلیمان بن ربیعة وزید بن صوحان - وهما منیخان بالعذیب - فسمعانی أقول : لبیک بحجّة وعمرة معاً ، فقال أحدهما : هذا أضلّ من بعیره ، وقال الآخر : هذا أضلّ من . . کذا وکذا ، فمضیت حتّی إذا قضیت نسکی مررت بأمیرالمؤمنین عمر . . . ، فساقه . . إلی أن قال فیه : قال - یعنی عمر - له : فصنعت ماذا ؟ قال : مضیت ، فطفت طوافاً لعمرتی ، وسعیت سعیاً لعمرتی ، ثمّ عدت ، ففعلت مثل ذلک لحجّتی ، ثمّ بقیت حراماً (4) ما أقمنا ، أصنع کما یصنع الحاجّ حتّی قضیت آخر نسکی .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( صاحب ) بعدی تکرار شده است .
3- فی المصدر : ( قصّره ) .
4- أی محرماً ، ذکره القاری فی شرح مسند أبی حنیفة : 112 .

ص : 153

قال : هدیت لسنّة نبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأعاده .

وفیه : کنت حدیث عهد بنصرانیة ، فأسلمت ، فقدمت الکوفة أُرید الحجّ ، فوجدت سلیمان بن ربیعة وزید بن صوحان یریدان الحجّ - وذلک فی زمان عمر بن الخطاب - فأهلّ سلیمان وزید بالحجّ وحده ، وأهلّ الصبی بالحجّ والعمرة ، فقال (1) : ویحک ! تمتّع (2) ، وقد نهی عمر عن ‹ 1306 › المتعة ؟ ! والله لأنت أضلّ من بعیرک . . فساقه .

وفیه ما قدّمناه من أن التمتّع فی عرف الصدر الأول وتابعیهم یعمّ القران والتمتّع بالعرف الواقع الآن (3) .

از این روایت به صراحت تمام ظاهر است که : سلیمان یا زید بن صوحان بر صبی بن معبد انکار ارتکاب تمتّع نمود ، و استدلال بر شناعت آن به نهی ابن خطاب از آن نمود ، و به این سبب تشنیع را بر او به غایت رسانید ، یعنی گفت که : قسم به خدا هر آینه تو گمراه تر هستی از شتر خود .

و هر چند صاحب “ فتح القدیر “ تمتّع را به معنای قران گردانید ، لکن چون شاه ولی الله از نهی عمر قران را هم سر باز میزند ; لهذا این روایت به هر صورت برای تکذیب او کافی است .


1- فی المصدر : ( فقالا ) .
2- کذا فی المصدر ، والظاهر ( تتمتع ) ، أو ( تمتعت ) ، کما فی شرح مسند أبی حنیفة للقاری : 112 .
3- [ الف ] باب القران من کتاب الحج . ( 12 ) . [ فتح القدیر 2 / 527 ] .

ص : 154

اما آنچه گفته : و در تفسیر این اتمام مروی شده که : إتمامهما أن تحرم لهما من دویرة أهلک .

پس استدلال به این روایت بر تفضیل افراد از عجائب افراد ، و غرائب ظاهر الفساد ، و دلیل کمال بُعد از تحقیق و رشاد ، و انهماک در تعصب و عناد است .

واعجباه ! که مخاطب با آن همه افتخار و جلالت و تصدی صدارت و ریاست نه بر حدیث و تفسیر اطلاعی دارد و نه از فقه خود خبری بر میدارد ! و باز گردن کبر و غرور به مقابله اهل حق میافرازد ! !

بالجمله ; بطلان این هوس باطل به چند وجه ظاهر است :

بطلان استدلال بر تفضیل افراد به روایات : ( إتمامهما أن تحرم لهما من دویرة أهلک )

اول :

اول : آنکه به غیر اثبات این روایت از طرق معتمده اهل حق ، لایق آن نیست که به مقابله شان ذکر کرده شود ، و از افاده خودش در صدر کتاب واضح است که الزاماتی که عاید به شیعه شود ، میباید که از کتب معتبره ایشان منقول باشد ، و الزاماتی که عاید بر اهل سنت میشود ، باید که موافق روایات اهل سنت باشد و الاّ هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحق است ، و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع (1) .


1- تحفه اثناعشریه : 2 .

ص : 155

دوم :

دوم : آنکه استدلال به این روایت در حقیقت اهتمام در تکذیب و تفضیح خود فرمودن است ; چه او تصریح فرموده به التزام نقل از کتب شیعه ، کما علمت .

سوم :

سوم : آنکه والد ماجدش هم احادیث “ صحیحین “ و مانند آن را لایق مناظره امامیه بلکه زیدیه هم ندانسته (1) ، چگونه این روایت را مخاطب بر خلاف عهد و میثاق خود و خلاف و شقاق ارشاد باسداد والد ماجد خود ، روبروی اهل حق ذکر میکند !

چهارم :

چهارم : آنکه اگر این روایت به طرق صحیحه اهل حق ثابت میشد ، باز هم لایق احتجاج و استدلال به مقابله اهل حق نبود ; زیرا که ترجیح تمتّع به اخبار مستفیضه متواتره اهل حق ثابت شده ، پس این روایت - بر فرض ثبوت و صحت ، و دلالت بر ترجیح افراد - محمول بر تقیه از اهل عناد خواهد شد .

پنجم :

پنجم : آنکه اگر این روایت اصلی میداشت ، احرام از بلد قبل میقات ، مأمور به میبود ، حال آنکه خود خلافت مآب احرام را از غیر میقات به تأکید منع میفرمود .

در “ کنز العمال “ مسطور است :


1- قرة العینین : 145 .

ص : 156

عن الأسود بن یزید ، عن عمر بن الخطاب : أنه خطب الناس فقال : من أراد منکم الحجّ فلا یحرمنّ إلاّ من میقات ، والمواقیت التی وقّتها لکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأهل المدینة ومن مرّ بها من غیر أهلها : ذو الحلیفة ، ولأهل الشام ومن مرّ بها من غیر أهله (1) : الجحفة ، ولأهل نجد ومن مرّ بها من غیر أهلها : قرن ، ولأهل الیمن : یلملم ، ولأهل العراق وسائر الناس : ذات عرق (2) .

پس اثبات روایت احرام از دویره اهل ، در حقیقت مخالفت ارشاد باسداد خلافت مآب است ، عجب که مخاطب ‹ 1307 › چندان منهمک در ردّ مقالات اهل حق گردیده که از ردّ ارشاد خلافت مآب هم - که موافق حق باشد - مبالاتی نمیکند !

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن الحسن : أن عمران بن حصین أحرم من البصرة ، فکره ذلک عمر بن الخطاب . هق (3) .

از این روایت هم ظاهر است که : خلیفه ثانی تقدیم احرام را بر میقات مکروه دانسته و پسند نکرده ، پس اگر مراد از اتمام احرام از دویره اهل باشد ،


1- فی المصدر : ( أهلها ) .
2- [ الف ] الباب الرابع من کتاب الحج من حرف الحاء . [ کنز العمال 5 / 153 ] .
3- [ الف ] الباب الرابع من کتاب الحج من حرف الحاء . [ کنز العمال 5 / 156 ] .

ص : 157

لازم آید که خلافت مآب در این کراهت ، کراهت حکم الهی کرده باشد ; پس در حقیقت سعی مخاطب در تبرئه خلافت مآب منقلب به سعی در تفضیح او گردید .

ششم :

ششم : آنکه خلیفه ثالث نیز تقدیم احرام را منکر میدانست و شناعت آن [ را ] ظاهر کرده ، چنانچه در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن محمد بن إسحاق ، قال : خرج عبد الله بن عامر من نیسابور معتمراً قد أحرم بها ، فلمّا قدم علی عثمان بن عفان قال له : قد غرّرت نفسک حین أحرمت من نیسابور . هق (1) .

عجب است که خلیفه ثالث از تقدیم احرام تعبیر به تغریر نفس نماید و نکیر بر آن کند ; و مخاطب بر رغم انف او روایت احرام از دویره اهل به اهتمام ثابت کند !

هفتم :

هفتم : آنکه ابن قدامه حنبلی در کتاب “ مغنی “ ثبوت این روایت را از جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) و خلیفه ثانی انکار کرده و گفته :

إنّما قالا : إتمام العمرة أن تنشأها من بلدک ، ومعناه أن تنشئ لها سفراً من بلدک تقصد له لیس یحرم (2) بها من أهلک .


1- [ الف ] الباب الرابع من کتاب الحجّ من حرف الحاء . [ کنز العمال 5 / 155 ] .
2- فی المصدر : ( أن تحرم ) .

ص : 158

قال أحمد : کان سفیان یفسّره بهذا ، وکذلک فسّره به أحمد ، ولا یصحّ أن یفسّر بنفس الإحرام ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه ما أحرموا بها من بیوتهم ، وقد أمرهم الله بإتمام العمرة ، فلو حمل قوله علی ذلک لکان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه تارکین لأمر الله تعالی .

ثمّ إن عمر وعلیاً [ ( علیه السلام ) ] ما کانا یحرمان إلاّ من المیقات ، أفتراهما یریان أن ذلک لیس بإتمام لهما ویفعلانه ؟ ! هذا لا ینبغی أن یتوهّمه أحد ، وکذلک أنکر عمر علی عمران إحرامه من مصره ، واشتدّ علیه ، وکره أن یتسامع الناس به مخافة أن یؤخذ به . . أفتراه کره إتمام العمرة واشتدّ علیه (1) أن یؤخذ الناس بالأفضل ؟ ! هذا لا یجوز ، فیتعیّن حمل قولهما فی ذلک علی ما حمل (2) علیه الأئمة (3) .

هشتم :

هشتم : آنکه در “ هدایه “ در ذکر مواقیت گفته :

وإن قدّم الإحرام علی هذه المواقیت جاز لقوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا


1- قسمت : ( أن یؤخذ به ، أفتراه کره إتمام العمرة واشتدّ علیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( حمله ) .
3- المغنی 3 / 216 .

ص : 159

الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) ، وإتمامها (2) أن تحرم بهما من دویرة أهلک ، کذا قاله علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود رضی الله عنهما (3) .

و ابن الهمام در “ شرح هدایه “ گفته :

قوله : ( قاله علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود رضی الله عنهما ) روی الحاکم - فی التفسیر من المستدرک - ، عن عبد الله بن سلمة المرادی ، قال : سئل علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] عن قوله عزّ وجلّ : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (4) ، فقال : أن تحرم من دویرة أهلک .

وقال : صحیح علی شرط الشیخین . انتهی .

وقد روی عن حدیث أبی هریرة مرفوعاً .

وفیه نظر ، وحدیث ابن مسعود ذکره المصنف وغیره ، والله أعلم به . .

ثمّ هذا خلاف ما تقدم - من کون المراد إیجاب الإتمام علی من شرع - فی بحث الفور والتراخی أول کتاب الحجّ (5) .


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- فی المصدر : ( وإتمامهما ) .
3- [ الف ] فصل المواقیت من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ الهدایة 1 / 136 ] .
4- البقرة ( 2 ) : 196 .
5- [ الف ] فصل فی المواقیت من کتاب الحجّ . [ فتح القدیر 2 / 427 ] .

ص : 160

از این عبارت ظاهر است که : ابن الهمام در ثبوت این تفسیر مرفوعاً به روایت ابوهریرة نظر کرده ، و مع ذلک تصریح به مخالفت این تفسیر با تفسیر متقدم نموده ، پس چون تفسیر متقدم را قبول ‹ 1308 › کرده و استدلال به آن نموه ; لهذا این تفسیر نزد ابن الهمام مردود و نامقبول باشد .

نهم :

نهم : آنکه عدم دلالت این روایت بر افضلیت افراد از کلام فخر رازی هم ظاهر است ; زیرا که او این روایت را مغایر و مقابل وجه رابع - که آن مذهب قائلین افضلیت افراد است - گردانیده (1) ; و اگر این روایت دلیل افضلیت افراد میبود ، مقابله شیء با نفس خود لازم خواهد آمد ، ولا یخفی سماجته .

پس از عبارت رازی به کمال وضوح ظاهر شد که : این روایت هرگز دلیل افضلیت افراد نیست بلکه مراد از آن مغایر افضلیت افراد است .

سبحان الله ! فخر رازی با آن همه سعی ومبالغه در اثبات افضلیت افراد به دلالت این روایت بر افضلیت افراد وانرسیده و مخاطب لوذعی واقف به آن گردید ! آری چون رازی به نسبت مخاطب بر مذاهب اهل نحله (2) خود و استدلالات شان زیاده اطلاعی داشت ، و نیز به اکثر مدلولات الفاظ - إلاّ حین التعصب والتعامی - وارسیده از چنین تشبث باطل و بی اصل استحیا نموده .


1- قبلا از تفسیر رازی 5 / 157 - 159 گذشت .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمله ) آمده است .

ص : 161

دهم :

دهم : آنکه چون مخاطب بو از فهم و ذکا نکرده ، و اصلا گرد تفحص اقوال مفسرین و روایات ائمه محدّثین و تحقیقات متفقهین نگردیده ، به محض زعم باطل این روایت را دلیل ترجیح افراد گردانیده ، حال آنکه احرام به عمره و حج از دویره اهل هرگز منافی تمتّع نیست ; چه در احرام عمره حج تمتّع چون اضافه عمره به حج تمتّع میکنند بر احرام آن ، احرام هر دو صادق میآید ; پس احرام عمره و حج از دویره اهل در حج تمتّع هم بر تقدیر جواز آن صادق میآید ، و از کجا لازم است که مراد از این روایت احرام هر یک از عمره و حج علی حده علی حده باشد ؟ !

بالجمله ; ظاهر است که : احرام به عمره و حج از دویره اهل سه احتمال دارد :

یکی : آنکه احرام عمره تمتّع از دویره اهل کند ، و چون عمره تمتّع ، عمره حج است ، بر آن احرام عمره و حج صادق میآید .

دوم : آنکه در احرام عمره و احرام حج از دویره اهل در یک وقت جمع کند ، پس صورت قران - بنابر تفسیر اهل خلاف - متحقق شود .

سوم : آنکه احرام حج از دویره اهل کند و بعد فراغ از حج احرام عمره از دویره اهل کند .

پس بدون دلیل احتمال ثالث را متعین ساختن و دو احتمال دیگر را ترک دادن ، به مراحل از قانون مناظره دورتر رفتن است .

ص : 162

اما آنچه گفته : و بعد از این آیه میفرماید : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلی الْحَجِ ) (1) .

پس بدان که در این آیه کریمه حق تعالی به تصریح تمام - که اصلا در آن خیالات و اوهام مأوّلین و مسوّلین لئام را دخلی نباشد - ذکر حج تمتّع فرموده ، و ذکر افراد در قرآن هرگز واقع نیست و کذا القران ; پس قسمی که صراحتاً منصوص قرآن باشد ، افضل و اولی است از دیگر اقسام ، کما لا یخفی علی ذوی الأفهام .

و عجب که خلافت مآب به مزید انهماک در وساوس نفسانی و هواجس ظلمانی امر ثابت را - به صریح نصّ قرآنی - منع کرد ، و از مؤاخذه و تفضیح نیاندیشید .

اما آنچه گفته : و بر متمتّع هدی واجب ساخته نه بر مفرد ، پس صریح معلوم شد که در تمتّع نقصانی هست که منجر به هدی میشود .

پس مخدوش است به آنکه : استدلال به ایجاب هدی بر نقصان صریح الفساد و البطلان است که مستلزم اسائه ادب و ایصال نقص و هوان به سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ; زیرا که قطعاً و حتماً ثابت است که آن حضرت در حج خود سیاق هدی فرموده ، پس اگر هدی دلیل نقصان و قصور باشد لازم آید ‹ 1309 › که حج هادی خلائق إلی خیر الطرائق به سبب سیاق هدی در آن


1- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 163

ناقص و قاصر باشد ، معاذ الله من ذلک الوهم الباطل ، والهوس الفاسد ، والجنون الظاهر .

و شمس الائمه سرخسی در “ مبسوط “ گفته :

ثمّ لمّا وقع الخلاف فی فعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نصیر إلی قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . وقد قال علیه [ وآله ] السلام : « أتانی آت من ربّی - وأنا بالعقیق - فقال : « صلّ فی هذا الوادی المبارک رکعتین ، وقل : لبّیک بحجّة وعمرة معاً » ، وقال علیه [ وآله ] السلام : « یا آل محمد ! (1) أهلّوا بحجّة وعمرة معاً » ; ولأن فی القران معنی الوصل والتتابع فی العبادة ومعنی الجمع بین العبادتین ، وهو أفضل من إفراد کلّ واحد منهما ، کالجمع بین الصوم والاعتکاف ، والجمع بین الحراسة فی سبیل الله تعالی مع صلاة اللیل ; ولأن فی القران زیادة نسک وهو إراقة دم الهدی ، وقد قال علیه [ وآله ] السلام : « أفضل الحجّ العجّ والثجّ » والثجّ : إراقة الدم ، والکلام فی الحقیقة ینبنی علی هذا الحرف ، فإن دم القران عنده دم جبر حتّی لا یباح التناول منه ، وعندنا هو دم نسک یباح التناول منه .

والدلیل علی أنه دم نسک أنه یتوقّت بأیام النحر کالأضحیة ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( محمداً ) آمده است .

ص : 164

ودم الجبر لا یتوقّت به ، وأن سببه مباح محض ، ودماء الجبر تستدعی سبباً محظوراً ; لأن النقصان إنّما یتمکن بارتکاب ما لا یحلّ ، وقد تناول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من هدایاه ما روی أنه ساق مائة بدنة ، فنحر نیفاً وسبعین بنفسه ، وولّی الباقی علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، ثمّ أمر أن یؤخذ من کلّ واحد (1) قطعة ، فتطبخ له ، فأکل من لحمها ، وحسا من مرقها .

وقد صحّ عندنا أنه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان قارناً ، فدلّ أن دم القران یباح التناول منه ، وإذا ثبت أنه دم نسک فما یکون فیه زیادة نسک فهو أفضل ، ولهذا جعل التمتّع أفضل من الإفراد فی ظاهر الروایة ; لأن فیه زیادة نسک . . إلی آخره (2) .

از این عبارت ظاهر است که : دم (3) هدی نسک مطلوب و عبادت مرغوب است ، و مثبت افضلیت و ارجحیّت (4) حج ، و هر حجی که در آن هدی باشد در آن زیاده نسک متحقق خواهد شد ; پس ایجاب هدی دلیل افضلیت است نه دلیل مفضولیت .

عجب که مخاطب و والد ماجدش به تقلید بعض اسلاف ناانصاف قلب


1- فی المصدر : ( واحدة ) .
2- [ الف ] باب القران من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ المبسوط 4 / 26 ] .
3- در [ الف ] کلمه : ( دم ) خوانا نیست .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ازجحیت ) آمده است .

ص : 165

موضوع و عکس مشروع کرده ، دلیل افضلیت و ارجحیت (1) را دلیل مفضولیت و مرجوحیت گردانیدند .

و در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

ورجّحوا الإفراد أیضاً بأن الخلفاء الراشدین واضبوا علیه ، ولا یظنّ بهم المواظبة علی ترک الأفضل ، وبأنه لم ینقل عن أحد منهم أنه کره الإفراد ، وقد نقل عنهم کراهیة التمتّع والجمع بینهما حتّی فعله علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لبیان الجواز ، وبأن الإفراد لا یجب فیه دم بالإجماع بخلاف التمتّع والقران . انتهی .

وهذا یبنی علی أن دم القران دم جبران ، وقد منعه (2) من رجّح القران ، وقال : إنه دم فضل وثواب کالأُضحیة ، ولو کان دم نقص لما قام الصیام مقامه ; ولأنه یؤکل منه [ ودم النقص لا یؤکل منه ] (3) کدم الجزاء ، قاله الطحاوی (4) .

از این عبارت ظاهر است که : استدلال بر افضلیت افراد به خلو آن ‹ 1310 › از دم - به خلاف تمتّع و قران - مبنی بر آن است که دم قران دم جبران باشد ، و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ازجحیت ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( متعه ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] صفحة 441 ، شرح قول البخاری : ( أی الحلّ . . ) إلی آخره ، من باب التمتّع والإقران والإفراد من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 340 ] .

ص : 166

کسی که قران را ترجیح میکند این معنا را منع مینماید ، بلکه او میگوید که : این دم فضل و ثواب است مثل اضحیه ، و اگر این دم ، دمِ نقص میبود ، صیام قائم مقام آن نمیشد ، و نیز جواز اکل این هدی دلالت دارد بر آنکه دم نقصان و جبران نیست تا دلیل مفضولیت و مرجوحیت تواند شد .

و طحاوی این جواب را ارشاد نموده ، و عجب که مخاطب در باب دوم تشبّث به روایت طحاوی به مقابله اهل حق نموده ، و اغراق در مدح او کرده ، یعنی گفته که :

طحاوی اعلم اهل سنت است به آثار صحابه و تابعین (1) .

وأیّ مدیح أبلغ من ذاک ؟ ! و باز به افاده طحاوی در باب افضلیت افراد از قران و ابطال ترجیح آن به این دلیل صریح البطلان اعتنایی نمیکند ، و به خرافه متعنّتین برای تأیید خلافت مآب دست میزند .

فلله الحمد که خود ائمه و اساطین سنیه و اکابر محققین حذّاقشان استدلال به وجوب هدی [ را ] بر مفضولیت افراد ، باطل و فاسد و تباه و برابر به خاک سیاه ساخته اند ، و خصوصاً علامه نحریر و محقق کبیرشان ابن القیّم دادِ تحقیق حق و اثبات صدق داده ، گوی سبقت در مضامر بلاغت وجودت تقریر و تشحیذ (2) ذهن و تحدیق نظر ربوده ، در “ زاد المعاد “ - بعدِ نقل کلام


1- تحفه اثناعشریه : 35 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شحیذ ) آمده است . تشحیذ : تیز کردن ، قال الجوهری : شحذت السکین أشحذه شحذاً . . أی حدّدته . انظر : الصحاح 2 / 656 .

ص : 167

ابن تیمیه در اثبات موافقت فسخ به قیاس - گفته :

فإن قیل : هذا باطل لثلاثة أوجه :

أحدها : أنه إذا فسخ استفاد بالفسخ حلاّ کان ممنوعاً منه بإحرامه الأول ، فهو دون ما التزمه .

الثانی : أن النسک الذی کان قد التزمه أولا أکمل من النسک الذی فسخ إلیه ; ولهذا لا یحتاج الأول إلی جبران ، والذی یفسخ إلیه یحتاج إلی هدی جبراناً له ، ونسک لا جبران فیه أفضل من نسک مجبور .

الثالث : أنه إذا لم یجز إدخال العمرة علی الحجّ فلئلاّ یجوز إبدالها به وفسخه إلیها بطریق الأولی والأحری .

فالجواب عن هذه الوجوه من طریقین : مجمل ، ومفصل . .

أمّا المجمل ; فهو أن هذه الوجوه اعتراضات علی مجرّد السنة ، فالجواب عنها بالتزام تقدیم الوحی علی الرأی (1) ، وإن کلّ رأی یخالف السّنة فهو باطل قطعاً ، وبیان بطلانه بمخالفة السنّة الصحیحة الصریحة له ، والآراء تبع للسنة ولیست السنة تبعاً للآراء .

وأما المفصل - وهو الذی نحن بصدده - ; فإن ما التزمنا أن


1- فی المصدر : ( الآراء ) .

ص : 168

الفسخ علی وفق القیاس فلابدّ من الوفاء بهذا الالتزام ، وعلی هذا فالوجه الأول جوابه : بأن التمتّع وإن تخلّله الإحلال ، فهو أفضل من الإفراد الذی لا حلّ فیه لأمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من لا هدی معه بالإحرام به ; ولأمره أصحابه بفسخ الحجّ إلیه ; ولتمنّیه أنه کان أحرم به ; ولأنه النسک المنصوص علیه فی کتاب الله ; ولأن الأُمّة أجمعت علی جوازه بل علی استحبابه ، واختلفوا فی غیره علی قولین ، وأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غضب حیث أمرهم بالفسخ إلیه بعد الإحرام بالحجّ فتوقّفوا ; ولأنه من المحال - قطعاً - أن یکون حجّ قطّ أفضل من حجّة خیر القرون وأفضل العالمین مع نبیّهم صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد أمرهم کلّهم بأن یجعلوها متعة إلاّ من ساق الهدی ، فمن المحال ‹ 1311 › أن یکون غیر هذا الحجّ أفضل منه إلاّ حجّ من قرن وساق الهدی ، کما أختاره الله لنبیّه ، فهذا هو الذی اختاره الله لنبیّه واختار لأصحابه التمتّع ، فأیّ حجّ أفضل من هذین ؟ ! ولأنه (1) من المحال أن ینقلهم من النّسک الفاضل إلی المفضول المرجوح . . ولوجوه أُخر کثیرة لیس هذا موضعها ، فرجحان هذا النسک أفضل من البقاء علی الإحرام الذی یفوته بالفسخ ، وقد تبیّن بهذا بطلان الوجه الثانی .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] محال أن ینقلهم من النسک الفاضل إلی المفضول . ( 12 ) .

ص : 169

وأمّا قولکم : ( إنه نسک مجبور بالهدی ) ; فکلام باطل من وجوه :

أحدها : إن الهدی فی التمتّع عبادة مقصودة ، وهو من تمام النسک هو دم شکران لا دم جبران ، وهو بمنزلة الأُضحیة للمقیم ، وهی من تمام عبادة هذا الیوم ، فالنسک المشتمل علی هذا الدم بمنزلة العید المشتمل علی الأُضحیة ، فإنه ما تقرّب إلی الله فی ذلک [ الیوم ] (1) بمثل إراقه دم سائل ، وقد روی الترمذی وغیره من حدیث أبی بکر الصدیق : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سئل أی الأعمال أفضل ؟ فقال : الثجّ والعجّ .

العجّ : رفع الصوت بالتلبیة ، والثجّ : إراقة دماء الهدی .

فإن قیل : یمکن المفرد أن یحصل له هذه الفضیلة .

قیل : مشروعیتها إنّما جاءت فی حق القارن والمتمتّع ، وعلی تقدیر استحبابها فی حقّه ، فأین ثوابها من ثواب هدی المتمتّع والقارن ؟ !

الوجه الثانی : أنه لو کان دم جبران لما جاز الأکل منه ، وقد ثبت عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه أکل من هدیه ، فإنه أمر من کلّ بدنة ببضعة ، فجعلت فی قدر فأکل من لحمها ، وشرب من مرقها ، وإن کان الواجب علیه سبع بدنة ، فإنه أکل من کلّ بدنة


1- الزیادة من المصدر .

ص : 170

من المائة ، والواجب فیها مشاع لم یتعیّن بقسمة .

وأیضاً فإنه قد ثبت - فی الصحیح (1) - أنه أطعم نساءه من الهدی الذی ذبحه عنهنّ ، وکنّ متمتّعات ، احتجّ به الإمام أحمد فثبت - فی الصحیح (2) - عن عائشة : أنه أهدی عن نسائه ، ثمّ أرسل إلیهنّ من الهدی الذی ذبحه عنهنّ .

وأیضاً ; فإن الله سبحانه وتعالی قال - فیما یذبح بمنی من الهدایا (3) - : ( فَکُلُوا مِنْها وَأَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ ) (4) فهذا یتناول هدی التمتّع والقران قطعاً ، إن لم یختصّ به ، فإن المشروع هناک ذبح هدی المتعة والقران ، ومن هاهنا - والله أعلم - أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کلّ بدنة ببضعة ، فجعلت فی قدر امتثالا لأمر ربّه تعالی بالأکل لیعمّ به جمیع هدیه .

الوجه الثالث : أن سبب الجبران محظور فی الأصل ، فلا یجوز الإقدام علیه إلاّ لعذر ، فإنه إمّا ترک واجب أو فعل محظور ، والتمتّع مأمور به إما أمر إیجاب عند طائفة کابن عباس وغیره . . أو أمر استحباب عند الأکثرین ; فلو کان دمه دم جبران لم یجز الإقدام


1- فی المصدر : ( الصحیحین ) .
2- فی المصدر : ( الصحیحین ) .
3- فی المصدر : ( الهدی ) .
4- الحجّ ( 22 ) : 28 .

ص : 171

علی سببه بغیر عذر ، فبطل قولهم : إنه دم جبران ، وعلم أنه دم نسک وهدی (1) وسّع الله به علی عباده ، وأباح لهم بسببه التحلّل فی أثناء الإحرام لما فی استمرار الإحرام علیهم من المشقّة ، فهو بمنزلة القصر والفطر فی السّفر ، وبمنزلة المسح علی الخفّین ، وکان من هدی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهدی أصحابه فعل هذا ، وهذا . . وهذا ، والله یحبّ أن یؤخذ رخصه (2) کما یکره أن تؤتی معصیته ، فمحبته لأخذ ‹ 1312 › العبد بما یسّره علیه وسهّله له بمثل کراهیته منه لارتکابه ما حرّم علیه ومنعه منه ، والهدی وإن کان بدلا عن ترفهه بإسقاط إحدی السفرین ، فهو أفضل لمن قدم فی أشهر الحجّ من أن یأتی بحجّ مفرد ویعتمر عقبه ، والبدل قد یکون واجباً کالجمعة عند من جعلها بدلا ، وکالتیمم العاجز (3) عن استعمال الماء ، فإنه واجب علیه وهو بدل ، فإذا کان البدل قد یکون واجباً فکونه مستحباً أولی بالجواز ، وتخلّل الإحلال لا یمنع أن یکون الجمیع عبادة واحدة ، کطواف الإفاضة ; فإنه رکن بالاتفاق ، ولا یفعل إلاّ بعد التحلّل الأول ، وکذلک رمی الجمار أیام منی ، وهو یُفعل بعد الحلّ التامّ ، وصوم رمضان یتخلّله الفطر


1- فی المصدر : ( وهذا ) .
2- فی المصدر : ( برخصه ) .
3- فی المصدر : ( للعاجز ) .

ص : 172

فی لیالیه ، ولا یمنع ذلک أن یکون عبادة واحدة ، ولهذا قال مالک وغیره : إنه یجزی بنیة واحدة للشهر [ کلّه ] (1) ; لأنه عبادة واحدة ، والله أعلم .

فصل ; وأما قولکم : ( إذا لم یجز إدخال العمرة علی الحجّ فلئلاّ یجوز فسخه إلیها ، أولی وأحری ) فنسمع جعجعة ولا نری طحناً ، وما وجه التلازم بین الأمرین ؟ ! وما الدلیل علی هذه الدعوی التی (2) لیس بأیدیکم برهان علیها ؟ !

ثمّ القائل لهذا إن کان من أصحاب أبی حنیفة فهو معترف (3) بفساد هذا القیاس ، وإن کان من غیرهم طولب بصحّة قیاسه ، ولا یجد إلیه سبیلا .

ثمّ یقال : مدخل العمرة قد نقص بما (4) کان التزمه ، فإنه کان یطوف طوافاً للحجّ ثمّ طوافاً آخر للعمرة ، فإذا قرن کفاه طواف واحد وسعی واحد بالسنة الصحیحة ، وهو قول الجمهور ، فقد نقص ممّا کان یلتزمه .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً بعد از ( التی ) : ( الذی ) نیز نوشته شده است .
3- در مصدر اشتباهاً ( غیر معترف ) بود .
4- فی المصدر : ( ممّا ) .

ص : 173

وأمّا الفسخ (1) ; فإنه لم ینقص ما (2) التزمه ، بل نقل نسکه إلی ما هو أکمل منه وأفضل وأکثر واجبات ، فیبطل القیاس علی کلّ تقدیر ، ولله الحمد (3) .

میبینی که علامه ابن القیّم اولا به سه وجه اعتراض بر موافقت فسخ حج با قیاس نقل کرده ، و از جمله این اعتراضات تمسک است به دلالت وجوب هدی بر نقصان به ادعای کونه هدی جبران ، و هذا هو ما تمسّک به المخاطب المهان .

و بعدِ ذکر این اعتراضات اولا سخن اجمالی به غایت بلاغت رانده که محض آن برای (4) ابطال این شبهات کافی و بسند است ، و خلاصه اش آن است که : این کلمات ، اعتراضات بر سنت قویم و شرع مستقیم نبیّ کریم [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] است ، و جواب از آن همین است که وحی الهی و سنت جناب رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مقدم است بر آرای واهی ، و هر رأیی که مخالف سنت و مضاد شریعت باشد ، قطعی البطلان و صریح الهوان است ، و ظاهر میشود بطلان آن رأی به مجرد مخالفت آن با سنت صحیحه ، و آراء مردم تابع سنت است نه آنکه سنت تابع آرا و مطیع اهوا باشد .


1- فی المصدر : ( الفاسخ ) .
2- فی المصدر : ( ممّا ) .
3- [ الف ] فصل ، وأما قول الطائفة الثانیة فأظهر بطلاناً . . إلی آخره ، من مبحث فسخ الحج . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 219 - 223 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( این ) آمده است .

ص : 174

و بعدِ کلام جمیل مجمل طریق تفصیل سپرده ، و اثبات افضلیت تمتّع به ابلغ بیان و اوضح برهان نموده که اگر حضرات زمین را به آسمان دوزند و دماغهای خود در تأیید باطل سوزند ، حرفی به جواب آن نتوانند راست .

و بعد از آن استدلال را به وجوب هدی بر مفضولیت تمتّع به سه وجه موجّه مردود و مخدوش ساخته ، بیخ و بن آن بر کنده .

اما آنچه گفته : زیرا که به استقرار شریعت بالقطع معلوم است که در حج هدی واجب نمیشود مگر به جهت قصور .

پس هدی را محصور و مقصور بر قصور ساختن در حقیقت عَلَم طعن و تشنیع و تهجین [ بر ] جناب سید الانبیاء و ‹ 1313 › المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - افراختن است ; زیرا که آن جناب نیز سوق هدی در حج خود فرموده است ، پس - معاذ الله - لازم آید که آن جناب دیده و دانسته به اهتمام تمام مرتکب قصور گردیده باشد ، ولا یجترئ علی نسبة النقص والقصور إلی مکمّل کلّ فضل وسرور إلاّ المعاند الجهول المغرور .

اما آنچه گفته : و (1) حدیث اختیار فرمودن آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] اِفراد را بر تمتع و قِران (2) ، صریح دلیل افضلیت اِفراد است ; زیرا که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حجة الوداع ، اِفراد حج فرموده .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( از ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فرق آن ) آمده است .

ص : 175

پس مخدوش است به وجوه عدیده :

بطلان استدلال به افراد حج نمودن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در حجة الوداع

اول :

اول : آنکه مخاطب در قطع و یقین به اینکه حج آن سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حج افراد بود ، مخالفت والد ماجد خود کرده است که او - با وصف اغراق و مبالغه در حمایت خلافت مآب ! - ناچار اختلاف عظیم در این باب ثابت کرده و آن را اصعب اختلافات مسائل حج دانسته ، چنانچه در “ قرة العینین “ - بعد ذکر افضلیت افراد از تمتّع و قران - گفته :

و این نه یک مسأله است تنها از مسائل حج که اختلاف در آن صعب گشته که اصعب (1) همه اختلاف ایشان است در کیفیت نسک آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حجة الوداع ، جمعی گفته اند که : افراد بود به حج ، و جمعی گفته اند : تمتّع بود به سوق هدی ، و جمعی گفته اند : قران بود (2) ، و جمعی گفته اند : افراد بود اولا بعد از آن داخل فرمود عمره را . . . الی آخر (3) . کمال حیرت است که والد مخاطب در کیفیت نسک آن حضرت چنین اختلاف شدید و اضطراب فاحش نقل مینماید ، و آن را اصعب همه اختلافات مسائل حج میداند ، و مخاطب با وصف نقل بعض افادات والد


1- از مصدر قسمت : ( که اصعب ) افتاده است .
2- از مصدر جمله : ( و جمعی گفته اند : قران بود ) افتاده است .
3- [ الف ] صفحه : 174 / 214 فصل شبهات قومی که در حدیث ناظرند . . . الی آخر از مقدمه سابعه . ( 12 ) . [ قرة العینین : 212 ] .

ص : 176

خودش گوش بر این نصیحت نمیدهد ، و خود را به جزم و حتم و قطع به اینکه حج آن سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افراد بود روبروی علما و محققین و اهل حدیث و متفحصین فضیحت میکند !

مگر عجب تر آن است که والد مخاطب هم با وصف اعتراف به این اختلاف فاحش ، طریق اعتساف و ترک انصاف پیش گرفته ، بعد از این در مقام بیان اتجاه استدلال ثانی و ثالث بر افضلیت افراد حتماً و جزماً نسبت افراد حج به آن حضرت نموده ، چنانچه گفته :

اما سنت ; پس آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اختیار فرمود افراد را به حج در حجة الوداع . . . الی آخر (1) .

دوم :

دوم : آنکه از کلام مخاطب به نهایت وضوح ظاهر است که غرض او در این مقام [ از ] نسبت افراد حج به آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به این معنا است که آن حضرت حج و عمره هر دو را علی حده بجا آورده ، و سفر برای ادای هر یک جدا جدا فرموده ، چنانچه گفته :

و از راه عقل نیز افضلیت افراد هر یک از حج و عمره معلوم میشود که احرام هریک و سفر برای ادای هر یک چون جدا جدا باشد تضاعف حسنات حاصل خواهد شد . (2) انتهی .


1- قرة العینین : 213 .
2- تحفه اثناعشریه : 304 .

ص : 177

از این عبارت به کمال صراحت واضح ظاهر است که مراد از افراد - که آن را به سرور انبیاء امجاد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نسبت کرده - همان افراد است که در آن حج و عمره هر دو کرده میشود ، یعنی اولا حج بجا میآرند بعد از آن عمره ، پس بنابر این معنای کلام مخاطب چنین خواهد بود که : آن حضرت در حجة الوداع اولا حج بجا آورد و بعد از آن عمره بجا آورد .

حال آنکه خود ائمه و محققین این حضرات نصّ کرده اند بر آنکه آن حضرت در حجة الوداع بعد حج ، عمره بجا نیاورده ، ابن القیّم در “ زاد المعاد “ از ابن تیمیه نقل کرده که او گفته :

فمن قال : إنه أفرد الحجّ ، وأراد به أنه أتی بالحج مفرداً ثم فرغ منه وأتی بالعمرة بعده من التنعیم أو غیره - کما یظنّ کثیر من الناس - فهذا غلط لم یقله أحد من الصحابة ، ولا التابعین ، ولا الأئمة الأربعة ، ‹ 1313 › و لا أحد من أهل الحدیث (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قال النووی : الصواب الذی نعتقده أنه صلی الله علیه [ وآله ]


1- [ الف ] آخر فصل : ولمّا عزم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی الحجّ أعلم الناس أنه حاجّ . . إلی آخره . من فصول هدی [ هدیه ] فی الحجّ . [ زاد المعاد 2 / 121 ] .

ص : 178

وسلم کان قارناً ، ویؤیّده أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یعتمر فی تلک السنة بعد الحجّ . . إلی آخره (1) .

و ابن الهمام در “ فتح القدیر “ - بعد ذکر روایات افراد - گفته :

فهذه کلّها تدلّ علی أنه أفرد ، ولم ینقل أحد - مع کثرة ما نقل - أنه اعتمر بعده ، فلا یجوز الحکم بأنه فعله ، ومن ادّعاه فإنّما اعتمد [ علی ] (2) ما رأی من فعل الناس فی هذا الزمان من اعتمارهم بعد الحجّ من التنعیم ، فلا یلتفت إلیه ولا یعوّل علیه ، وقد تمّ بهذا مذهب الإفراد (3) .

سوم :

سوم : آنکه به احادیث مستفیضه و روایات کثیره - صحاح و غیر صحاح - ثابت است که آن حضرت سیاق هدی فرموده ، پس با وصف ثبوت سیاق هدی چگونه عاقلی نسبت حج افراد به آن حضرت میتواند کرد ; زیرا که حج افراد را با سیاق هدی چه ارتباط و مناسبت است ؟ ! فإنه بون بائن بین الإفراد والسیاق ، وحصل علیه الاتفاق من أهل الوفاق وارباب الخلاف والشقاق .


1- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 340 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب القران من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ فتح القدیر 2 / 520 ] .

ص : 179

وعجب است از متعنّتین اسلاف مخاطب که با این همه زور و شور و ادعای تحقیق و تبحر و کمال اطلاع بر حالات آن سرور ، و مهارت در فن شریف حدیث چگونه به این امر واضح اعتنا نکردند ، و نسبت افراد حج به آن حضرت نمودند !

چهارم :

چهارم : آنکه به تصریح خود خلیفه ثانی ثابت و محقق است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعة الحجّ به عمل آورده ، چنانچه ائمه اعلام و محدّثین فخام سنیه این معنا را روایت کرده اند ، پس حج آن حضرت را حج افراد گردانیدن ، کذب و بهتان خلافت مآب به غایت قُصوی ثابت ساختن است ! مسلم در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا محمد بن مثنّی ، وابن بشار ، قال ابن مثنّی : حدّثنا محمد بن جعفر ، حدّثنا شعبة ، عن الحکم ، عن عمارة بن عمیر ، عن إبراهیم بن أبی موسی ، عن أبی موسی : أنه کان یفتی بالمتعة ، فقال له رجل : رویدک ببعض فتیاک ! فإنک لا تدری ما أحدث أمیر المؤمنین فی النسک بعد حتّی لقیه بعد ، فسأله ، فقال عمر : قد علمت أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد فعله وأصحابه ، ولکن کرهت أن یظلّوا معرسین بهنّ فی الأراک ثم یروحون فی الحجّ تقطر رؤوسهم (1) .


1- [ الف ] باب جواز التمتّع من کتاب الجواز [ الحجّ ] . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 4 / 45 - 46 ] .

ص : 180

و ابن ماجه در “ سنن “ خود گفته :

حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، ومحمد بن بشّار ، قالا : حدّثنا محمد بن جعفر . .

( ح ) (1) ; وحدّثنا نصر بن علی الجهضمی ، حدّثنی أبی ، قالا : حدّثنا شعبة ، عن الحکم ، عن عمارة بن عمیر ، عن إبراهیم بن [ موسی ، عن ] (2) أبی موسی الأشعری : أنه کان یفتی بالمتعة ، فقال له رجل : رویدک بعض فتیاک ! فإنک لا تدری ما أحدث أمیرالمؤمنین فی النسک بعدک حتّی لقیته بعد ، فسألته ، فقال عمر : قد علمت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد فعله وأصحابه ، ولکنّی کرهت أن یظلّوا بهنّ معرسین تحت الأراک ثم یروحون بالحجّ تقطر رؤوسهم (3) .

و نسائی در “ صحیح “ خود گفته :

أخبرنا محمد بن مثنّی ، ومحمد بن بشّار - واللفظ له - قال : [ حدّثنا محمد ، ] (4) حدّثنا شعبة ، عن الحکم ، عن عمارة بن عمیر ،


1- علامت تحویل سند .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب التمتّع بالعمرة إلی الحجّ . ( 12 ) . [ سنن ابن ماجه 2 / 992 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 181

عن إبراهیم بن أبی موسی ، عن أبی موسی : أنه کان یفتی بالمتعة ، فقال رجل : رویدک ببعض فتیاک ! فإنک لا تدری ما أحدث أمیر المؤمنین فی النسک بعد حتّی لقیتُه ، فسألتُه ، فقال عمر : قد علمت أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 1314 › قد فعله ، ولکن کرهت أن یظلّوا معرسین بهنّ فی الأراک ثم یروحوا بالحجّ تقطر رؤوسهم (1) .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی موسی الاشعری : أنه کان یفتی بالمتعة ، فقال له رجل : رویدک بعض (2) فتیاک ! فإنک لا تدری ما أحدث أمیر المؤمنین فی النسک بعدک حتّی لقیتُه بعد فسألتُه ، فقال عمر : قد علمت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعله وأصحابه ، ولکنی کرهت أن یظلّوا بهنّ معرسین تحت الأراک ثم یروحون بالحجّ تقطر رؤوسهم .

حم . م . ن . ه . وأبو عوانة . هق . (3) .

أی رواه أحمد بن حنبل فی مسنده ، ومسلم فی صحیحه ،


1- [ الف ] التمتّع من مناسک الحجّ . ( 12 ) جلد ثانی . [ سنن نسائی 5 / 153 ] .
2- جاء فی المصدر بین المعکوفین بعد : ( بعض ) [ ببعض ] .
3- [ الف ] الفصل الثالث فی التمتّع وفسخ الحجّ ، من الباب الثانی من کتاب الحجّ ، من حرف الحاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 165 ] .

ص : 182

والنسائی فی صحیحه ، وابن ماجة فی سننه ، وأبو عوانة ، والبیهقی فی سننه .

از این خبر که اعلام محدّثین سنیه روایت کرده اند ظاهر است که : خلافت مآب تصریح به تأکید فرموده که : او میداند که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تمتّع بجا آورده ، پس مخاطب را چه بلا زده که بر سر تکذیب خلافت مآب رسیده ، نسبت افراد به آن حضرت مینماید ؟ !

و مزید جسارت و بی باکی خلافت مآب قابل تماشا است که خود تصریح میفرماید به علم خود به آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اصحاب آن حضرت تمتّع بجا آوردند ; و باز کراهت خود از این سنت سَنیه ظاهر میسازد ، و آن را به وجهی سخیف معلّل میسازد که آن را اولیای او هم قبول نمیکنند چه جای اعدا !

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در ذکر نهی عمر از تمتّع گفته :

ومنهم من یعدّ النهی رأیاً رآه (1) من عنده لکراهیة أن یظلّ الحاجّ معرسین بنسائهم فی ظلّ الأراک ، کما قال أبو حنیفة - عن حماد - : عن إبراهیم النخعی ، عن الأسود بن یزید ، قال : بینما أنا واقف مع عمر بن الخطاب بعرفة عشیة عرفة فإذا هو برجل


1- [ الف ] أی عمر . ( 12 ) .

ص : 183

مرجّل شعره یفوح منه ریح الطیب (1) ، فقال له عمر : أمحرم أنت ؟ قال : نعم . فقال عمر : ما هیئتک (2) بهیئة محرم ، إنّما المحرم الأشعث الأغبر الأذفر (3) . قال : إنی قدمت متمتّعاً وکان معی أهلی ، وإنّما أحرمت الیوم ، فقال عمر عند ذلک : لا تتمتّعوا فی هذه الأیام ، فإنی لو رّخصت فی المتعة لهم تعرّسوا (4) بهنّ فی الأراک ثم راحوا بهنّ حجّاجاً .

وهذا یبیّن أن هذا من عمر رأی رآه ، قال ابن حزم : وکان (5) ماذا ؟ وحبّذا ذاک ! قد طاف النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی نسائه [ ثمّ أصبح محرماً ] (6) ، ولا خلاف أن الوطی مباح قبل


1- [ الف ] المسک .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هیتک ) آمده است .
3- فی المصدر : ( الأدفر ) . أدفر : گند ، تیزبوی ، تیزگند . أذفر : شدید الرائحة أعم از خوش یا ناخوش . مراجعه شود به : النهایة 2 / 124 ، 161 ، لسان العرب 4 / 289 ، تاج العروس 6 / 407 ، لغت نامه دهخدا .
4- فی المصدر : ( لعرسوا ) .
5- فی المصدر : ( فکان ) .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 184

الإحرام بطرفة عین . (1) انتهی .

و بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا الحمیدی ، قال : حدّثنا الولید ، وبشر بن بکر التنیسی ، قالا : حدّثنا الأوزاعی ، قال : حدّثنا یحیی ، حدّثنی عکرمة : أنه سمع ابن عباس یقول : إنه سمع عمر یقول : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - بوادی العقیق - یقول : « أتانی اللیلة آت من ربّی فقال : « صلّ فی هذا الوادی المبارک ، وقل : « عمرة فی حجّة » (2) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : خود خلافت مآب از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده که آن حضرت مأمور بود به فرمودن عمرة فی حجّة ; پس نسبت افراد به آن حضرت حسب دلالت این روایت هم باطل شد .

ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این روایت گفته :

قوله : ( وقل : عمرة فی حجّة ) برفع عمرة للأکثر ، وبنصبها لأبی ذر علی حکایة اللفظ . . أی قل : جعلتُها عمرةً ، فهذا دالّ علی


1- [ الف ] فصل : وأمّا ما فی حدیث أبی الأسود من مبحث فسخ الحجّ . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 211 ] .
2- صحیح بخاری 2 / 144 .

ص : 185

أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً ، وسیأتی - إن شاء الله - بیان ذلک ‹ 1315 › بعد أبواب .

وأبعد من قال : معناه : عمرة مدرجة فی حجّة . . أی أن عمل العمرة یدخل فی عمل الحجّ ، فیجری (1) لهما طواف واحد .

ومن قال : معناه : أن یعتمر فی تلک السنة بعد فراغ حجّه . وهذا أبعد من الذی قبله ; لأنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یفعل ذلک .

نعم ، یحتمل أن یکون أمر بأن یقول ذلک لأصحابه لیُعلمهم مشروعیة القران ، وهو کقوله : « دخلت العمرة فی الحجّ » .

قاله الطبری ، واعترضه ابن المنیر فی الحاشیة ، فقال : لیس نظیره ; لأن قوله : « دخلت . . » إلی آخره تأسیس قاعدة ، فقوله : « عمرة فی حجّة » بالتنکیر یستدعی الوحدة ، وهو إشارة إلی الفعل الواقع من القران إذ ذاک (2) .

و عینی در “ عمدة القاری “ در شرح این حدیث گفته :

فیه : أفضلیة القران ، والدلالة علی وجوبه (3) ، وعلی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً فی حجّة الوداع ، وذلک لأنه


1- فی المصدر : ( فیجزی ) .
2- [ الف ] باب قول النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « العقیق واد مبارک » من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 310 - 311 ] .
3- فی المصدر : ( وجوده ) .

ص : 186

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر أن یقول : « عمرة فی حجّة » فیکون مأموراً بأن یجمع بینهما من المیقات ، وهذا هو عین القران ، فإذا کان مأموراً به استحال أن یکون حجّه خلاف ما أمر به (1) .

پنجم :

پنجم : آنکه خلیفه ثالث هم تمتّع را به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) نسبت کرده ، و مالک به این نسبت استدلال بر افضلیت تمتّع کرده ، چنانچه از “ مبسوط “ سرخسی سابقاً گذشت (2) .

پس مخاطب از تکذیب کثیر الحیاء ! هم حیا نمیکند و جناب او را بر ملا تکذیب میکند (3) ، فواسؤتاه ووافضیحتاه !

و در “ فتح الباری “ در شرح حدیث نهی عثمان از متعه مذکور است :

وقد رواه النسائی - من طریق عبد الرحمن بن حرملة - عن سعید بن المسیب بلفظ : نهی عثمان عن التمتّع . . وزاد فیه : فلبّی علی [ ( علیه السلام ) ] وأصحابه بالعمرة ، فلم ینهاهم عثمان ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ألم أُخبر أنک تنهی عن التمتّع ؟ » قال : بلی (4) ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] :


1- عمدة القاری 9 / 148 .
2- المبسوط 4 / 26 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکنند ) آمده است .
4- در مصدر قسمت : ( فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ألم أُخبر أنک تنهی عن التمتّع ؟ » قال : بلی ) حذف شده است ، و همین تعبیر عن قریب از کنز العمال 5 / 166 خواهد آمد .

ص : 187

« ألم تسمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تمتّع ؟ » قال : بلی (1) .

ششم :

ششم : آنکه به تصریح جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که اعلم ناس به حال حضرت خیر الانام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - و به حکم احادیث کثیره مستفیضه متواتره واجب الاتباع و الانقیاد است - نیز جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعه بجا آورده ، پس نسبت افراد به آن حضرت حسب ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باطل و از حلیه صحت عاطل باشد ، بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا قتیبة بن سعید ، قال : حدّثنا حجّاج بن محمد الأعور ، عن شعبة ، عن عمرو بن مرة ، عن سعید بن المسیب ، قال : اختلف علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان - وهما بعسفان - فی المتعة ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما ترید إلاّ أن تنهی عن أمر فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! » فلمّا رأی ذلک علی [ ( علیه السلام ) ] أهلّ بهما جمیعاً (2) .

و در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

حدّثنا محمد بن مثنّی ، ومحمد بن بشار ، قالا : حدّثنا محمد بن


1- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 336 ] .
2- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 2 / 153 ] .

ص : 188

جعفر ، قال : حدّثنا شعبة ، عن عمرو بن مرة ، عن سعید بن المسیب ، قال : اجتمع علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان بعسفان ، فکان عثمان ینهی عن المتعة أو العمرة ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما ترید إلی أمر فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تنهی عنه ؟ ! » فقال عثمان : دعنا منک ، فقال : « إنی لا أستطیع أن أدعک » . فلمّا رأی علی [ ( علیه السلام ) ] ذلک أهلّ بهما جمیعاً (1) .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن سعید بن المسیب ، قال : حجّ علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان ، فلمّا کنّا ببعض الطریق نهی عثمان عن التمتّع ، فلبیّ علی [ ( علیه السلام ) ] وأصحابه بالعمرة ، فلم ینهاهم عثمان . قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ألم أُخبر أنک تنهی عن التمتّع ؟ » قال : بلی ، قال : « ألم تسمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 1316 › تمتّع ؟ » قال : بلی . حم . ق (2) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن سعید بن المسیب ، قال : اجتمع علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان بعسفان ، وکان عثمان ینهی عن المتعة وعلی [ ( علیه السلام ) ] یأمر بها ، وقال : « ما ترید إلی أمر فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تنهی عنه ؟ »


1- [ الف ] باب جواز التمتّع من کتاب الحجّ . [ صحیح مسلم 4 / 46 ] .
2- کنز العمال 5 / 166 .

ص : 189

فقال عثمان : دعنا منک ، قال : « إنی لا أستطیع أن أدعک » ، فلما رأی علی [ ( علیه السلام ) ] [ ذلک ] (1) أهلّ بهما جمیعاً . ط . حم . ع . هق (2) .

أی رواه أبو داود الطیالسی ، وأحمد بن حنبل ، وأبو یعلی ، والبیهقی .

هفتم :

هفتم : آنکه ابوداود از عایشه روایت کرده که او گفته :

لقد علم ابن عمر أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد اعتمر ثلاثاً سوی التی قرنها بحجّة الوداع (3) .

و این ارشاد با سداد حضرت عایشه [ ! ] دلالت صریحه دارد بر بطلان ادعای افراد حج آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

و نیز در “ صحیحین “ به روایت عایشه مذکور است که : آن حضرت در حجة الوداع تمتّع فرموده (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] الفصل الثالث من الباب الثانی من کتاب الحجّ من حرف الحاء . [ کنز العمال 5 / 167 ] .
3- [ الف ] باب العمرة من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 1 / 443 ] .
4- حیث ورد فیهما : أن عائشة . . . أخبرته عن النبیّ صلی الله علیه وسلم فی تمتعه بالعمرة إلی الحجّ [ بالحج إلی العمرة ] فتمتع الناس معه . . انظر : صحیح البخاری 2 / 181 ، صحیح مسلم 4 / 50 - 49 .

ص : 190

هشتم :

هشتم : آنکه حضرت حفصه [ ! ] - موافق روایت “ صحیحین “ و غیر آن - به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عرض کرده :

ما شأن الناس حَلّوا ولم تحلّل من عمرتک ؟ ! (1) پس نسبت افراد به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تکذیب حضرت عایشه و حفصه [ ! ] هر دو است ، والعیاذ بالله من ذلک !

نهم :

نهم : آنکه سلیل نبیل خلیفه ثانی - اعنی (2) عبدالله بن عمر - هم موافق پدر و مادر و خاله خود افراد حج آن حضرت [ را ] باطل فرموده که تصریح نموده به آنکه : آن حضرت تمتّع فرموده ، کما فی الصحیحین (3) .

دهم :

دهم : آنکه ابوداود در “ سنن “ خود به روایت براء بن عازب از خود جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده که آن حضرت فرمود :

« فإنی قد سقتُ الهدی وقرنتُ » (4) .

پس این تصریح صریح است از خود آن حضرت به اینکه آن حضرت


1- راجع : صحیح البخاری 2 / 152 ، صحیح مسلم 4 / 50 ، سنن ابن ماجة 2 / 1013 ، سنن ابی داود 1 / 406. . وغیرها .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عن ) آمده است .
3- أن ابن عمر . . . قال : تمتع رسول الله صلی الله علیه وسلم فی حجة الوداع بالعمرة إلی الحج . لاحظ : صحیح البخاری 2 / 181 ، صحیح مسلم 4 / 49 . . وغیرهما .
4- [ الف ] باب فی الإقران من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 1 / 404 ] .

ص : 191

قران به عمل آورده ، پس بطلان ادعای افراد آن حضرت به نصّ خود آن حضرت هم باطل شد .

بالجمله ; بطلان نسبت افراد حج به آن حضرت ظاهرتر از آن است که محتاج بیان باشد و وجوه بسیار بر آن دلالت دارد .

و علامه ابن القیّم در این مقام داد تحقیق داده ، قول را به اینکه حج آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افراد بوده از اوهام باطله شمار کرده ، و اولا مستمسکات این قول [ را ] از روایات ائمه سنیه نقل کرده ، بعد از آن اعتراضات متینه و ایرادات رزینه که این قول را هباءاً منبثاً میسازد و نهایت بطلان آن [ را ] ظاهر میسازد ، ذکر نموده ، و بعد از آن تأویل و توجیه این مستمسکات و طریقه جمع و توفیق و تصدیق و تطبیق این روایات به بیان بلیغ و تقریر متین واضح کرده ، ازاحه شکوک و دفع اوهام علی وجه الکمال والتمام نموده ، چنانچه در “ زاد المعاد “ گفته :

فصل ; فی أعذار الذین وهموا فی صفة حجّته أمّا من قال : إنه حجّ حجّاً مفرداً لم یعتمر معه (1) . . فعذره ما فی الصحیحین : عن عائشة أنها قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام حجّة الوداع ، فمنّا من أهلّ بعمرة ومنّا من أهلّ بحجّ وعمرة ، ومنّا من أهلّ بالحجّ ، وأهلّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحجّ .


1- فی المصدر : ( فیه ) .

ص : 192

قالوا : وهذا التقسیم والتنویع صریح بإهلاله بالحجّ وحده .

ولمسلم عنها : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ بالحجّ مفرداً .

وفی صحیح البخاری : عن ابن عمر : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لبّی (1) بالحجّ وحده .

وفی صحیح مسلم : عن ابن عباس : أهلّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحجّ .

وفی سنن ابن ماجة : عن جابر : ‹ 1317 › أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أفرد الحجّ .

وفی صحیح مسلم : عنه : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لاننوی إلاّ الحجّ ، لسنا نعرف العمرة .

وفی صحیح البخاری : عن عروة بن الزبیر ، قال : حجّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأخبرتنی عائشة : أنه أول شیء بدأ به - حین قدم مکة - أنه توضأ ثمّ طاف بالبیت ، [ ثمّ لم تکن عمرة ، ] (2) ثمّ حجّ أبو بکر فکان أول شیء بدأ به الطواف


1- [ الف ] خ ل : ( أهلّ ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 193

بالبیت ، ثمّ لم تکن عمرة ، ثمّ عمر مثل ذلک ، ثمّ [ حجّ ] (1) عثمان فرأیته أول شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثمّ لم تکن عمرة ، ثمّ معاویة وعبد الله بن عمر ، ثمّ حججت مع ابن الزبیر بن العوام فکان أول شی بدأ به الطواف بالبیت ، ثم لم یکن عمرة ، ثمّ رأیت المهاجرین والأنصار یفعلون کذلک ثمّ لم تکن عمرة (2) ، ثمّ آخر من (3) رأیت فعل ذلک ابن عمر ثمّ لم ینفضها بعمرة (4) ، [ وهذا ابن عمر عندهم فلا یسألونه ] (5) ولا أحد ممّن مضی ما کانوا یبدؤون بشیء حتّی یضعون أقدامهم أوّل من الطواف بالبیت ، ثمّ لا یحلّون ، وقد رأیت أُمّی وخالتی حین تقدمان لا تبدءان بشیء أول من البیت تطوفان به ثمّ لا تحلاّن ، وقد أخبرتنی أُمی : أنها أقبلت (6) هی وأُختها والزبیر وفلان وفلان بعمرة فقط ، فلمّا مسحوا الرکن صلّوا (7) .


1- الزیادة من المصدر .
2- لم یرد فی المصدر : ( ثمّ رأیت المهاجرین والأنصار یفعلون کذلک ثمّ لم تکن عمرة ) .
3- لم یرد فی المصدر : ( آخر من ) .
4- فی المصدر : ( عمرة عمرة ) بدل : ( بعمرة ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- فی المصدر : ( أهلّت ) .
7- فی المصدر : ( حَلّوا ) .

ص : 194

وفی سنن أبی داود : حدّثنا موسی بن إسماعیل ، حدّثنا حماد بن سلمة ووهب (1) بن خالد - کلاهما عن - ابن عروة ، عن أبیه ، عن عائشة . . . قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم موافین هلال (2) شهر ذی الحجّة ، فلمّا کان بذی الحلیفة قال : « من شاء أن یهلّ بحجّ فلیفعل ، ومن شاء أن یهلّ بعمرة فلیهلّ » .

ثمّ انفرد حماد (3) - فی حدیثه - بأن قال عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « فإنی لولا أنی أهدیت لأهللت بعمرة » .

وقال الآخر : « وأما أنا فأُهلّ بالحجّ » .

فصحّ بمجموع الروایتین أنه أهلّ بالحجّ مفرداً ، وأرباب هذا القول عذرهم ظاهر ، کما تری ، ولکن ما عذرهم فی حکمه وخبره الذی حکم به علی نفسه وأخبر عنه بقوله : « سقتُ الهدی وقرنتُ » . وخبر من هو تحت بطن ناقته ، وأقرب إلیه حینئذ من غیره وهو من أصدق الناس : سمعته یقول : « لبّیک بحجّة وعمرة » . وخبر من هو أعلم الناس به عنه علیّ بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یخبر أنه أهلّ بهما جمیعاً ، ولبّی بهما جمیعاً . وخبر زوجته حفصة فی تقریره لها : أنه معتمر بعمرة لم یحلّ منها ، فلم ینکر ذلک علیها بل صدّقها ،


1- فی المصدر : ( وهیب ) .
2- فی المصدر : ( لهلال ) .
3- فی المصدر : ( وهیب ) .

ص : 195

وأجابها : بأنه مع ذلک حاجّ . وهو لا یقرّ علی باطل یسمعه أصلا بل ینکره ؟ !

وما عذرهم (1) عن خبره عن نفسه بالوحی الذی جاءه من ربّه یأمره فیه : أن یهلّ بحجّة وعمرة ؟ !

وما عذرهم (2) عن خبر من أخبر عنه من الصحابة : أنه قرن ; لأنه علم أنه لا یحجّ بعدها . وخبر من أخبر عنه أنه اعتمر فی حجّته ؟ !

ولیس مع من قال : أنه أفرد الحجّ شیء من ذلک ألبتة ، فلم یقل أحد منهم عنه : إنّی أفردت . ولا : أتانی آت من ربّی یأمرنی بالإفراد . ولا قال له أحد : ما بال الناس حَلّوا فلم تحلّ من حجّتک کما حَلّوا هم بعمرة ؟ ! ولا قال أحد : إنه سمعته یقول : لبّیک بعمرة مفردة البتة ، ولا بحجّ مفرد . ولا قال أحد : إنّه اعتمر أربع عُمَر ، الرابعة بعد حجّته .

وقد شهد علیه أربعة ‹ 1318 › من الصحابة أنّهم سمعوه یخبر عن نفسه بأنه قارن ، ولا سبیل إلی دفع ذلک إلاّ بأن یقال : لم یسمعوه ، ومعلوم قطعاً أن تطرّق الوهم والغلط إلی مَن أخبر عمّا فهمه هو مِن فعله وظنّه کذلک أولی من تطرّق التکذیب إلی مَن قال : سمعته


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عذره ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عذره ) آمده است .

ص : 196

یقول . . کذا وکذا ، وأنه لم یسمعه ; فإن هذا لا یتطرّق إلیه إلاّ التکذیب بخلاف خبر من أخبر عما ظنّه من فعله وکان واهماً ، فإنه لا ینسب إلی الکذب ، ولقد نزّه الله علیاً [ ( علیه السلام ) ] وأنساً والبراء وحفصة عن أن یقولوا : سمعناه یقول کذا ، ولم یسمعوه ; ونزهّه ربّه تبارک وتعالی أن یرسل إلیه أن یفعل . . کذا وکذا ولم یفعله ، وهذا من أمحل المحال وأبطل البُطال ، فکیف ؟ والذین ذکروا الإفراد عنه لم یخالفوا هؤلاء فی مقصودهم ولا ناقضوهم ، وإنّما أرادوا إفراد الأعمال واقتصاره علی عمل المفرد ، فإنه لیس فی عمله زیادة علی عمل المفرد .

ومن روی عنهم ما یوهم خلاف هذا فإنه عبّر بحیث (1) ما فهمه کما سمع بکر بن عبد الله ، ابن عمر یقول : أفرد الحجّ ، فقال : لبّی بالحجّ وحده ، فحمله علی المعنی ، وقال سالم ابنه عنه و نافع مولاه : إنه تمتّع ، فبدأ فأهلّ بالعمرة ، ثمّ أهلّ بالحجّ ، فهذا سالم یخبر بخلاف ما أخبر [ به ] (2) بکر ، ولا یصحّ تأویل هذا عنه بأنه أمره به (3) ، فإنه فسّره بقوله : وبدأ فأهلّ بالعمرة ثمّ أهلّ بالحجّ ، وکذلک الذین رووا الإفراد عن عائشة هما : عروة والقاسم ، وروی القران


1- فی المصدر : ( بحسب ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- سقط من المصدر : ( أمره به ، فإنه ) .

ص : 197

عنها عروة ومجاهد ، وأبو الأسود یروی عن عروة : الإفراد ، والزهری یروی عنه القران ; فإن قدّرنا تساقط الروایتین سلمت روایة مجاهد ، وإن حملت روایة الإفراد علی أنّه أفرد أعمال الحجّ تصادقت الروایات وصدّق بعضها بعضاً ، ولا ریب أن قول عائشة وابن عمر : ( أفرد الحجّ ) محتمل لثلاثة معان :

الأول : الإهلال به مفرداً .

الثانی : إفراد أعماله .

الثالث : إنه حجّ حجّة واحدة لم یحجّ معها غیرها بخلاف العمرة ، فإنها کانت أربع مرّات .

وأما قولهما : تمتّع بالعمرة إلی الحجّ ، وبدأ فأهلّ بالعمرة ثمّ أهلّ بالحجّ ، وحکیا فعله . . فهذا صریح لا یحتمل غیر معنی واحد ، فلا یجوز ردّه بالمحتمل (1) .

ولیس فی روایة الأسود وعمرة (2) عن عائشة : أنه أهلّ بالحجّ ، ما یناقض روایة مجاهد وعروة عنها : أنه قرن ; فإن القارن حاجّ مهلّ بالحجّ قطعاً ، وعمرته جزء من حجّته ، فمن أخبر عنه : أنه أهلّ


1- فی المصدر : ( بالمجمل ) .
2- هی عمرة بن عبدالرحمن ; کما فی صحیح البخاری 4 / 7 ، والموطأ 1 / 393 والسنن الکبری للنسائی 3 / 452. . وغیرها .

ص : 198

بالحجّ فهو صادق (1) ، فإذا ضمت روایة مجاهد إلی روایة عمرة والأسود ، ثمّ ضمتا إلی روایة عمرة ، تبیّن من مجموع الروایات أنه لم یکن إلاّ قارناً وصدّق بعضها بعضاً ، حتّی لو لم یتحمل قول عائشة وابن عمر إلاّ معنی الإهلال [ به ] (2) مفرداً حسب ، لوجب قطعاً أن یکون سبیله سبیل قول ابن عمر : اعتمر فی رجب ، وقول عائشة أو عروة : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر فی شوال ; لأن تلک الأحادیث الصحیحة الصریحة لا سبیل أصلا إلی تکذیب رواتها ولا تأویلها وحملها علی غیر ما دلّت علیه ، ولا سبیل إلی تقدیم [ هذه ] (3) الروایة - المجملة التی قد اضطرب عنهما رواتها ، واختلف علیهم (4) وعارضهم من هو أوثق منهم أو مثلهم - علیهما (5) .

وأما قول جابر : ( إنه أفرد الحجّ ) ، فالصحیح من حدیثه لیس فیه ‹ 1319 › شیء من هذا ، وإنّما فیه إخبار عنهم من (6) أنفسهم :


1- فی المصدر : ( غیر صادق ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- کذا ، وفی المصدر : ( قد اضطربت علی رواتها ، واختلف عنهم فیها ) .
5- فی المصدر : ( علیها ) .
6- لم ترد ( من ) فی المصدر .

ص : 199

( أنهم لا ینوون إلاّ الحجّ ) فأین فی هذا ما یدلّ علی أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لبّی فی الحجّ مفرداً ؟ !

وأما حدیثه الآخر الذی رواه ابن ماجة : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أفرد الحجّ . فله ثلاثة طرق :

أجودها : طریق الدراوردی ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه [ ( علیهم السلام ) ] ، وهذا نقلنا مختصراً (1) من حدیثه الطویل فی حجّة الوداع ، ومروی بالمعنی ، والناس خالفوا الدراوردی فی ذلک وقالوا : أهلّ بالحجّ وأهلّ بالتوحید .

والطریق الثانی : فیها مطرف أبو مصعب ، عن عبد العزیز بن أبی حازم ، عن جعفر . .

ومطرف ; قال ابن حزم : هو مجهول .

قلت : لیس بمجهول ، ولکنه ابن أُخت مالک ، وروی عنه البخاری وبشر بن موسی وجماعة ، قال أبو حاتم : صدوق مضطرب الحدیث ، هو أحبّ إلیّ من إسماعیل بن أبی أویس . وقال ابن عدی : یأتی بمناکیر ، وکان أبو محمد رأی فی النسخة : مطرف بن مصعب ، فجهله ، وإنّما هو مطرف أبو مصعب ، وهو


1- فی المصدر : ( یقیناً مختصر ) .

ص : 200

مطرف بن عبد الله بن مطرف بن سلیمان بن یسار .

وممّن غلط فی هذا - أیضاً - محمد بن عثمان الذهبی فی کتاب الضعفاء ، فقال : مطرف بن مصعب المدنی عن ابن أبی ذیب ، منکر الحدیث .

قلت : والراوی عن ابن أبی ذیب والدراوردی ومالک هو مطرف أبو مصعب المدنی ، ولیس بمنکر الحدیث ، وإنّما غرّه قول ابن عدی : یأتی بمناکیر ، ثمّ ساق له منها ابن عدیّ جماً (1) ، لکن هی من روایة أحمد بن داود أبی (2) صالح عنه ، کذّبه الدارقطنی ، والبلاء فیها منه .

والطریق الثالث لحدیث جابر : فیها محمد بن عبد الواهب (3) - ینظر من هو وما حاله - عن محمد بن مسلم : إن کان الطائفی فهو ثقة عند ابن معین ، ضعیف عند الإمام أحمد . وقال ابن حزم : ساقط البتة ، ولم أر هذه العبارة فیه لغیره ، وقد استشهد به مسلم ، قال ابن حزم : وإن کان غیره فلا أدری من هو ؟

قلت : لیس بغیره ، بل هو الطائفی یقیناً ، وبکلّ حال فلو صحّ


1- فی المصدر : ( جملة ) .
2- فی المصدر : ( بن ) .
3- فی المصدر : ( الوهاب ) .

ص : 201

هذا عن جابر لکان حکمه حکم المروی عن عائشة وابن عمر .

وسائر الرواة الثقات إنّما قالوا : أهلّ بالحجّ ، فلعلّ هؤلاء حملوه علی المعنی ، وقالوا : أفرد الحجّ ، ومعلوم أن العمرة إذا دخلت فی الحجّ فمن قال : أهلّ بالحج ، لا یناقض من قال أهلّ بهما ، بل هذا أفضل وذاک أکمل ، ومن قال : أفرد الحجّ یحتمل ما ذکرناه من الوجوه الثلاث .

ولکن هل قال أحد عنه : أنه سمعه یقول : لبّیک بحجّة مفردة ؟ !

هذا ما لا سبیل إلیه ، حتّی لو وجد ذلک لم یقدّم علی تلک الأساطین التی ذکرناها التی لا سبیل إلی دفعها البتة ، فکان تغلیط هذا وحمله علی أول الإحرام وأنه صار قارناً فی أثنائه متعیّناً ، فکیف [ و ] لم یثبت ذلک ، وقد قدّمنا عن سفیان الثوری ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه [ ( علیهم السلام ) ] ، عن جابر : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن فی حجّه (1) . رواه زکریا الساجی ، عن عبد الله بن زیاد القطرانی ، عن زید بن الحباب ، عن سفیان . . ولا تناقض بین هذا وبین قوله : ( أهلّ بالحجّ ) و ( أفرد بالحجّ ) و ( لبّی بالحجّ ) ، کما تقدم (2) .


1- فی المصدر : ( حجّة الوداع ) .
2- زاد المعاد 2 / 127 - 133 .

ص : 202

و نیز ابن القیّم قبل از این به دلائل بسیار و براهین واضحة المنار ‹ 1320 › از اخبار و آثار ثقات احبار به کمال وضوح و آشکار ثابت و محقق نموده که : حج آن حضرت حج قِران بوده ; پس بطلان نسبت افراد به آن حضرت از آن نیز به نهایت وضوح و ظهور ثابت است ، چنانچه در “ زاد المعاد “ گفته :

وإنّما قلنا : إنه أحرم قارنا لبضعة وعشرین حدیثاً صریحة صحیحة فی ذلک :

أولها : ما خرّج فی الصحیحین ، عن ابن عمر ، قال : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع بالعمرة و (1) الحجّ ، وأهدی وساق معه الهدی من ذی الحلیفة ، وبدأ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأهلّ بالعمرة ثمّ أهلّ بالحجّ . . وذکر الحدیث .

وثانیها : ما خرّج فی الصحیحین - أیضاً - ، عن عروة ، عن عائشة : أخبرته عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بمثل حدیث ابن عمر سواء .

وثالثها : ما روی مسلم - فی صحیحه - من حدیث قتیبة ، عن اللیث ، عن نافع ، عن ابن عمر أنه قرن الحجّ إلی العمرة وطاف لهما طوافاً واحداً ، ثمّ قال : هکذا فعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .


1- فی المصدر : ( إلی ) بدل : ( واو ) .

ص : 203

ورابعها : ما روی أبو داود (1) ، عن النفیلی ، حدّثنا زهیر بن معاویة ، حدّثنا أبو إسحاق ، عن مجاهد : سئل ابن عمر : کم اعتمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ فقال : مرّتین ، فقالت عائشة : لقد علم ابن عمر أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر ثلاثاً سوی التی قرن بحجّته .

ولا یناقض هذا قول ابن عمر أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن بین الحجّ والعمرة ; لأنه أراد العمرة الکاملة المفردة ، ولا ریب أنهما عمرتان : عمرة القضاء وعمرة الجعرانة ، وعائشة أرادت العمرتین المستقلّتین ، وعمرة القران ، والتی صدّ عنها ، ولا ریب أنها أربع .

وخامسها : ما رواه سفیان الثوری ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه ، عن جابر بن عبد الله : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجّ ثلاث حجج : [ حجّتین ] (2) قبل أن یهاجر ، وحجّة بعد ما هاجر معها عمرة . رواه الترمذی [ وغیره ] (3) .

وسادسها ، ما رواه أبو داود (4) ، عن النفیلی ، وقتیبة ، قالا :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( داد ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( داد ) آمده است .

ص : 204

حدّثنا داود بن عبد الرحمن العطار ، عن عمرو بن دینار ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، قال : اعتمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أربع عُمَر (1) : عمرة الحدیبیة ، والثانیة : حین تواطؤوا علی عمرة من قابل ، والثالثة : من الجعرانة ، والرابعة : التی قرن مع حجّته .

وسابعها : ما رواه البخاری - فی صحیحه - ، عن عمر بن الخطاب . . . قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بوادی العقیق یقول : « أتانی اللیلة آت من ربّی عزّ وجلّ فقال : « صلّ فی هذا الوادی المبارک ، وقل : « عمرة فی حجّة » .

وثامنها : ما رواه أبو داود ، عن البراء بن عازب ، قال : کنت مع علی [ ( علیه السلام ) ] - حین أمّره رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی الیمن - فأصبتُ معه أواقی [ من ذهب ] (2) ، فلمّا قدم علی [ ( علیه السلام ) ] من الیمن علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « وجدتُ فاطمة [ ( علیها السلام ) ] قد لبستْ ثیاباً صبیغاً ، وقد نضحت البیت بنضوح (3) » ، فقالت : « ما لک ؟ ! فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمرة ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] نضوح - بالفتح - : نوعی از طیب . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ، النهایة لابن أثیر 5 / 70 ] .

ص : 205

وسلم قد أمر أصحابه فأحلّوا » . قال : « قلت لها : « إنی أهللت بإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم » . قال : « فأتیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال لی : « کیف صنعت ؟ ! » قال : قلت : « أهللت بإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم » . قال : « إنی قد سقتُ الهدی وقرنتُ . . » وذکر الحدیث .

وتاسعها : ما رواه ‹ 1321 › النسائی ، عن عمران بن یزید الدمشقی ، حدّثنا عیسی بن یونس ، حدّثنا الأعمش ، عن مسلم البطین ، عن علی بن الحسین ، عن مروان بن الحکم ، قال : کنت جالساً عند عثمان ، فسمع علیاً [ ( علیه السلام ) ] یلبّی بحجّ وعمرة ، فقال : ألم تکن تُنْهی عن هذا ؟ ! فقال : « بلی ، ولکن سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبّی بهما جمیعاً ، فلم أدعْ قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لقولک » .

وعاشرها : ما رواه مسلم - فی صحیحه - من حدیث شعبة ، عن حمید بن هلال ، قال : سمعت مطرفاً قال : قال عمران بن حصین : أُحدّثک حدیثاً عسی الله أن ینفعک به : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بین حجّ وعمرة ، ثمّ لم ینه عنه حتّی مات ، ولم ینزل قرآن بحرمته .

وحادی عشرها : ما رواه یحیی بن سعید القطان ، وسفیان بن عیینة ، عن إسماعیل بن أبی خالد ، عن عبد الله بن أبی قتادة ، عن

ص : 206

أبیه ، قال : إنّما جمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین الحجّ والعمرة ; لأنه علم أنه لا یحجّ بعدها . . وله طرق صحیحة إلیهما .

وثانی عشرها : ما رواه الإمام أحمد من حدیث سراقة بن مالک ، قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » .

قال : وقرن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع . إسناده ثقات .

وثالث عشرها : ما رواه الإمام أحمد ، وابن ماجة - من حدیث أبی طلحة الأنصاری - : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بین الحجّ والعمرة .

ورواه ابن ماجة (1) ، وفیه : الحجّاج بن أرطاة .

ورابع عشرها : ما رواه الإمام أحمد - من حدیث الهرماس بن یزید (2) الباهلی - : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن فی حجّة الوداع بین الحجّ والعمرة .

وخامس عشرها : ما رواه البزار بإسناد صحیح إلی ابن أبی أوفی ، قال : إنّما جمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین


1- فی المصدر : ( الدارقطنی ) بدل : ( ابن ماجه ) .
2- فی المصدر : ( زیاد ) .

ص : 207

الحجّ والعمرة ; لأنه علم (1) أنه لا یحجّ بعد عامه ذلک .

وقد قیل : إن زید (2) بن عطاء أخطأ فی إسناده ، وقال آخرون : لا سبیل إلی تخطئته بغیر دلیل .

وسادس عشرها : ما رواه الإمام أحمد - من حدیث جابر بن عبد الله - : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن الحجّ و العمرة ، فطاف لهما طوافاً واحداً .

ورواه الترمذی ، وفیه الحجّاج بن أرطاة ، وحدیثه لا ینزل عن درجة الحسن ما لم ینفرد بشیء أو یخالف الثقات .

وسابع عشرها : ما رواه الإمام أحمد من حدیث أُمّ سلمة قالت : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « أهلّوا - یا آل محمد - بعمرة فی حجّ » .

وثامن عشرها : ما أخرجاه فی الصحیحین - واللفظ لمسلم (3) - عن حفصة ، قالت : قلت للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما شأن الناس حَلّوا ولم تحلّل من عمرتک ؟ قال : « إنی قلّدتُ هدیی ، ولبّدتُ رأسی ، فلا أحلّ حتّی أحلّ من الحجّ » .

وهذا یدلّ علی أنه کان فی عمرة ومعها حجّ ، وأنه لا یحلّ من


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( علو ) آمده است .
2- فی المصدر : ( یزید ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( المسلم ) آمده است .

ص : 208

العمرة حتّی یحلّ من الحجّ ، وهذا علی أصل مالک والشافعی ألزم ; لأن المعتمر عمرة مفردة لا یمنعه عندهما الهدی من التحلّل ، وإنّما یمنعه عمرة القِران ، فالحدیث علی أصلهما نصّ .

وتاسع عشرها : ما رواه النسائی ، والترمذی ، عن محمد بن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب : أنه سمع سعد بن أبی وقاص ، والضحاک بن قیس - عام حجّ معاویة بن أبی سفیان ، وهما یذکران التمتّع ‹ 1322 › بالعمرة إلی الحجّ - فقال الضحاک : لا یصنع ذلک إلاّ من جهل أمر الله ، فقال سعد : بئس ما قلت یابن أخی ! قال الضحاک : فإن عمر بن الخطاب نهی عن ذلک . قال سعد : قد صنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وصنعناها معه .

قال الترمذی : حدیث حسن صحیح ، ومراده هنا بالتمتّع بالعمرة إلی الحجّ أحد نوعیه ، وهو تمتّع القران ، فإن (1) لغة القرآن والصحابة الذین شهدوا به والتنزیل والتأویل یشهد بذلک ، ولهذا قال ابن عمر : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالعمرة إلی الحجّ . . فبدأ فأهلّ بالعمرة ، ثمّ أهلّ بالحجّ ، و کذلک قالت عایشه .

وأیضاً ; فالذی صنعه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هو


1- فی المصدر : ( فإنه ) .

ص : 209

متعة القران بلا شک ، کما قطع به أحمد ، ویدلّ علی ذلک أن عمران بن حصین قال : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتمتّعنا معه . متفق علیه ، وهو الذی قال لمطرف : أُحدّثک حدیثاً عسی الله أن ینفعک به : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بین حجّ وعمرة ، ثمّ لم ینه عنه حتّی مات . وهو فی صحیح مسلم ، فأخبر عن قرانه بقوله : ( تمتّع ) ، وبقوله : ( جمع بین حجّ وعمرة ) .

ویدلّ علیه أیضاً ما ثبت - فی الصحیحین - عن سعید بن المسیب ، قال : اجتمع علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان بعسفان ، فکان عثمان ینهی عن المتعة أو العمرة ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما ترید إلی أمر فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تنهی عنه ؟ ! » فقال عثمان : دعنا منک ! فقال : « إننی لا أستطیع أن أدعک » . فلما رأی علی [ ( علیه السلام ) ] ذلک أهلّ بهما جمیعاً .

هذا لفظ مسلم ، ولفظ البخاری : اختلف علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان - وهما بعسفان - فی المتعة ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما ترید إلاّ أن تنهی عن أمر فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم » ، فلمّا رأی ذلک علی [ ( علیه السلام ) ] أهلّ بهما جمیعاً .

وخرّج البخاری - وحده - من حدیث مروان بن الحکم ، قال : شهدت علیاً [ ( علیه السلام ) ] وعثمان ، وعثمان ینهی عن المتعة وأن یجمع

ص : 210

بینهما ، فلمّا رأی ذلک علی [ ( علیه السلام ) ] أهلّ بهما : « لبّیک بعمرة وحجّة » . وقال : « ما کنت أدع سنة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لقول أحد » .

فهذا یبیّن أن من جمع بینهما کان متمتّعاً عندهم ، وأن هذا هو الذی فعله النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد وافقه عثمان علی أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعل ذلک ، فإنه لمّا قال له : « ما ترید إلی أمر فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تنهی عنه ؟ ! » لم یقل : لم یفعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولولا أنه وافقه علی ذلک لأنکره ، ثمّ قصد علی [ ( علیه السلام ) ] موافقة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والاقتداء به فی ذلک ، وبیان أن فعله لم ینسخ ، فأهلّ بهما جمیعاً تقریراً للاقتداء به ، ومتابعته فی القران ، وإظهاراً لسنة ینهی عنها عثمان متأولا ، وحینئذ فهذا دلیل مستقل تمام العشرین .

الحادی والعشرون : ما رواه مالک ، عن ابن شهاب ، عن عروة عن عائشة أنها قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام حجّة الوداع ، فأهللنا بعمرة ، ثّم قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من کان معه هدی فلیهلّل بالحجّ مع العمرة ، ثمّ لا یحلّ حتّی یحلّ منهما جمیعاً » .

ص : 211

رواه (1) فی ‹ 1323 › الموطّأ ، ومعلوم أنه کان معه الهدی ، فهو أولی من بادر إلی ما أمر به ، وقد دلّ علیه سائر الأحادیث التی ذکرناها ونذکرها .

وقد ذهب جماعة من السّلف والخلف إلی إیجاب القران علی من ساق الهدی ، والتمتّع بالعمرة المفردة علی من لم یسق الهدی ، منهم : عبد الله بن عباس وجماعة ، فعندهم لا یجوز العدول عمّا فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأمر به أصحابه ، فإنه قرن وساق [ الهدی ] (2) وأمر کل من لا هدی معه بالفسخ إلی عمرة مفردة ، فالواجب أن یُفعل کما فعله أو کما أمر ، وهذا القول أصحّ من قول من حرّم فسخ الحجّ إلی العمرة من وجوه کثیرة سنذکرها إن شاء الله تعالی .

الثانی والعشرون : ما خرّجا فی الصحیحین عن أبی قلابة ، عن أنس بن مالک قال : صلّی [ بنا ] (3) النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ونحن معه بالمدینة - الظهر أربعاً والعصر بذی الحلیفة رکعتین ، فبات بها حتّی أصبح ، ثم رکب حتّی استوت به راحلته علی البیداء


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لرواه ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 212

حمد الله وسبّح [ وکبّر ] (1) ثم أهلّ بحجّ وعمرة ، وأهلّ الناس بهما ، فلمّا قدمنا أمر الناس فحَلّوا ، حتّی إذا کان یوم الترویة أهلّوا بالحجّ .

وفی الصحیحین - أیضاً - : عن بکر بن عبد الله المزنی ، عن أنس ، قال : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبّی بالحجّ والعمرة جمیعاً .

قال بکر : فحدّثت بذلک ابن عمر ، فقال : لبّی بالحجّ وحده ، فلقیت أنساً فحدّثته بقول ابن عمر ، فقال أنس : ما تعدّونا إلاّ صبیاناً ! سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « لبّیک حجّاً وعمرة » .

وبین أنس وابن عمر فی السنّ سنة أو سنة وشیء .

وفی صحیح مسلم : عن یحیی بن أبی إسحاق ، وعبد العزیز بن صهیب ، وحمید : أنهم سمعوا أنساً قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ (2) بهما : « لبّیک عمرة وحجّاً . . لبّیک عمرة وحجّاً » .

وروی أبو یوسف القاضی ، عن یحیی بن سعید الأنصاری ، عن


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هلّ ) آمده است .

ص : 213

أنس ، قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « لبّیک بحجّ وعمرة معاً » .

وروی النسائی - من حدیث أبی أسما - عن أنس ، قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبّی بهما .

وروی أیضاً - من حدیث الحسن البصری - عن أنس : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ بالحجّ والعمرة حین صلّی الظهر .

وروی البزار - من حدیث زید بن مسلم مولی عمر بن الخطاب - عن أنس : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ بحجّ وعمرة .

ومن حدیث سلیمان التیمی ، عن أنس . . کذلک .

وعن أبی قدامة ، عن أنس . . مثله .

وذکر وکیع : حدّثنا مصعب بن سلیم ، قال : سمعت أنساً . . مثله . قال : وحدّثنا ابن أبی لیلی ، عن ثابت البنانی ، عن أنس . . مثله .

وذکر الخشنی (1) : حدّثنا محمد بن بشّار حدّثنا محمد بن جعفر حدّثنا شعبة ، عن أبی قزعة عن [ أنس ] (2) . . مثله .

وفی صحیح البخاری : عن قتادة ، عن أنس : اعتمر رسول الله


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخشی ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 214

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أربع عُمَر . . فذکرها ، وقال : وعمرة مع حجّته ، وقد تقدّم .

وذکر عبد الرزاق : حدّثنا معمّر ، عن أیوب ، عن أبی قلابة وحمید بن هلال ، عن أنس . . مثله .

فهؤلاء ستة عشر نفساً من الثقات کلّهم متفقون عن أنس أن لفظ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان إهلالاً بحجّ وعمرة معاً ، وهم : الحسن البصری ، وأبو قلابة ، ‹ 1324 › وحمید بن هلال ، وحمید بن [ عبد ] (1) الرحمن الطویل ، وقتادة ، ویحیی بن سعید الأنصاری ، وثابت البنانی ، وبکر بن عبد الله المزنی ، وعبدالعزیز ابن صهیب ، وسلیمان التیمی ، ویحیی بن أبی إسحاق ، وزید بن أسلم ، ومصعب بن سلیم ، وأبو أسماء ، وأبو قدامة ، وعاصم بن حسین ، وأبو قزعة - وهو سوید بن حجیر الباهلی - . .

فهذا إخبار أنس عن لفظ إهلاله الذی سمعه منه ، وهذا علی [ ( علیه السلام ) ] والبراء یخبران عن إخباره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نفسه بالقران ، وهذا علی [ ( علیه السلام ) ] - أیضاً - یخبر : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعله ، وهذا عمر بن الخطاب یخبر عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أن ربّه أمره بأن یفعله هو ،


1- الزیادة من المصدر .

ص : 215

وعلّمه اللفظ الذی یقوله عند الإحرام ، وهذا علی [ ( علیه السلام ) ] - أیضاً - یخبر : أنه سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبّی بهما جمیعاً . . وهؤلاء بقیة من ذکرنا یخبرون عنه بأنه فعله ، وهذا هو صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یأمر به آله ویأمر به من ساق الهدی .

وهؤلاء الذین رووا القران بغایة البیان : عائشة أُمّ المؤمنین ، وعبد الله بن عمر ، وجابر بن عبد الله ، وعبد الله بن عباس ، وعمر بن الخطاب ، وعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان بن عفان - بإقراره لعلی [ ( علیه السلام ) ] وتقریر علی [ ( علیه السلام ) ] له - ، وعمران بن الحصین ، والبراء بن عازب ، وحفصة أُمّ المؤمنین ، وأبو قتادة ، وابن أبی أوفی ، وأبو طلحة ، والهرماس بن زیاد ، وأُم سلمة ، وأنس بن مالک ، وسعد بن أبی وقاص ، فهؤلاء سبعة عشر صاحباً (1) ، منهم من روی فعله ، ومنهم من روی لفظ إحرامه ، ومنهم من روی خبره عن نفسه ، ومنهم من روی أمره به .

فإن قیل : کیف تجعلون منهم ابن عمر وجابراً و عائشة وابن عباس ؟ ! وهذه عائشة تقول : أهلّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحجّ .

وفی لفظ : ( أفرد الحجّ ) . والأول فی الصحیحین ، والثانی فی


1- فی المصدر : ( صحابیاً ) .

ص : 216

مسلم ، وله لفظان ، هذا أحدهما ، والثانی : ( أهلّ بالحجّ مفرداً ) .

وهذا ابن عمر یقول : لبّی بالحجّ وحده ، ذکره البخاری .

وهذا ابن عباس یقول : أهلّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحجّ . رواه مسلم .

وهذا جابر یقول : أفرد الحجّ . رواه ابن ماجة .

قیل : إن کانت الأحادیث عن هؤلاء تعارضت وتساقطت فإن أحادیث الباقین لم تتعارض ، فهب أن أحادیث من ذکرتم لا حجّة فیها علی القران ولا علی الإفراد لتعارضها ، فما الموجب للعدول عن أحادیث الباقین مع صراحتها وصحّتها ؟ ! فکیف وأحادیثهم تصدّق بعضها بعضاً ولا تعارض بینهما ، وإنّما ظنّ من ظنّ التعارض لعدم إحاطته بمراد الصحابة من ألفاظهم ، وحملها علی الاصطلاح الحادث بعدهم .

ورأیت لشیخ الإسلام ابن تیمیة فصلا حسناً فی اتفاق أحادیثهم أسوقه بلفظه ، قال :

والصواب أن الأحادیث فی هذا الباب متفقة لیست بمختلفة إلاّ اختلافاً یسیراً یقع مثله فی غیر ذلک ، فإن الصحابة ثبت عنهم : أنه تمتّع ، والتمتّع عندهم یتناول القران ، والذین (1)


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( والذی ) آمده است .

ص : 217

روی عنهم : أنه أفرد . . روی عنهم أنه تمتّع .

أما الأول ; ففی الصحیحین : عن سعید بن المسیب : اجتمع عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] بعسفان ، وکان عثمان ینهی عن المتعة أو العمرة ، ‹ 1325 › فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما ترید إلی أمر فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تنهی عنه ؟ ! » فقال عثمان : دعنا منک . فقال : « إنی لا أستطیع أن أدعک » . فلمّا رأی علی [ ( علیه السلام ) ] ذلک أهلّ بهما جمیعاً .

فهذا یبیّن أن من جمع بینهما کان متمتّعاً عندهم ، وأن هذا هو الذی فعله النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ووافقه عثمان علی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعل ذاک ، لکن کان النزاع بینهما : هل ذلک الأفضل فی حقّنا أم لا ؟ وهل یشرع فسخ الحجّ إلی العمرة فی حقّنا ؟ کما تنازع فیه الفقهاء ، فقد اتفق علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان علی أنه تمتّع ، والمراد بالتمتّع عندهم : القران .

وفی الصحیحین : عن مطرف ، قال : قال عمران بن الحصین : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بین حجّة وعمرة ، ثم إنه لم ینه عنه حتّی مات ، ولم ینزل فیه قرآن یحرّمه .

وفی روایة عنه : تمتّع نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتمتّعنا معه .

فهذا عمران - وهو من أجلّ السابقین الأولین - أخبر أنه تمتّع ،

ص : 218

وجمع بین الحجّ والعمرة ، والقارن عند الصحابة : متمتّع ، ولهذا أوجبوا علیه الهدی ، ودخل فی قوله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ ) (1) وذکر حدیث عمر [ عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ] (2) : « أتانی آت من ربّی فقال : « صلّ فی هذا الوادی المبارک وقل : « عمرة فی حجّة » . فقال : هؤلاء الخلفاء الراشدون - عمر وعثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] - وعمران بن الحصین روی عنهم بأصحّ الأسانید : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن بین الحجّ والعمرة ، وکانوا یسمّون ذلک : تمتّعاً ، وهذا أنس یذکر أنه سمع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبّی بالحجّ والعمرة جمیعاً .

وما ذکر بکر بن عبد الله المزنی عن ابن عمر : أنه لبّی بالحجّ وحده .

فجوابه : إن الثقات الذین هم أثبت فی ابن عمر من بکر - مثل سالم ابنه ونافع - رووا عنه أنه قال : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالعمرة إلی الحجّ (3) . وهؤلاء أثبت


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- الزیادة من المصدر .
3- زاد فی المصدر : ( والعمرة ) .

ص : 219

عن (1) ابن عمر من بکر ، فتغلیط بکر عن ابن (2) عمر أولی من تغلیط سالم [ ونافع ] (3) عنه ، وتغلیطه هو علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

ویشبه أن ابن عمر قال له : أفرد الحجّ . فظنّ أنه قال : لبّی بالحجّ ، فإن إفراد الحجّ کانوا یطلقونه ویریدون به إفراد أعمال الحجّ ، وذلک ردّ منهم علی من قال : أنه قرن قراناً طاف فیه طوافین وسعی فیه سعیین ، وعلی من یقول : إنه حلّ من إحرامه . فروایة من روی من الصحابة : أنه أفرد بالحجّ ترد علی هؤلاء ; یبیّن هذا مارواه مسلم - فی صحیحه - : عن نافع ، عن ابن عمر ، قال : ما (4) أهللنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحجّ مفرداً . وفی روایة : أهلّ بالحجّ مفرداً .

فهذه الروایة إذا قیل : إن مقصودها أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ بحجّ مفرد (5) .

قیل : فقد ثبت بإسناد أصحّ من ذلک عن ابن عمر : أن النبیّ


1- فی المصدر : ( فی ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أبی ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- لم ترد ( ما ) فی المصدر .
5- فی المصدر : ( بالحجّ مفرداً ) .

ص : 220

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تمتّع بالعمرة إلی الحجّ ، وأنه بدأ فأهلّ بالعمرة ثمّ أهلّ بالحجّ . وهذا من روایة الزهری ، عن سالم ، عن ابن عمر . وما عارض هذا عن ابن عمر إما أن یکون غلطاً علیه ، وإمّا أن یکون مقصوده موافقاً له ، وإمّا أن یکون ابن عمر لمّا علم أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یحلّ ، ظنّ أنه أفرد ، کما وهم فی قوله : إنه اعتمر فی رجب . وکان ذلک نسیاناً منه ، والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمّا لم یحلّ من إحرامه - وکان هذا حال المفرد - ظنّ أنه أفرد .

ثم ساق حدیث الزهری ، عن سالم ، عن أبیه : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . ‹ 1326 › إلی آخر الحدیث . وقول الزهری (1) : حدّثنی عروة ، عن عائشة بمثل حدیث سالم ، عن أبیه ، قال : فهذا من أصحّ حدیث علی وجه الأرض ، وهو من حدیث الزهری - أعلم أهل زمانه بالسنة - ، عن سالم ، عن أبیه ، وهو من أصحّ حدیث ابن عمر وعائشة ، وقد ثبت عن عائشة فی الصحیحین : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر أربع عُمَر . . الرابعة مع حجّته ، ولم یعتمر بعد الحجّ باتفاق العلماء ، فتعیّن أن


1- قسمتی از مطالب در مصدر کامپیوتری به هم ریخته ، و بدون ربط آمده است که تذکر آن لزومی نداشت .

ص : 221

یکون متمتّعاً تمتّع قران و (1) التمتّع الخاص ، وقد صحّ عن ابن عمر أنه قرن بین الحجّ والعمرة ، وقال : هکذا فعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . رواه البخاری فی الصحیح .

قال : وأمّا الذین نقل عنهم إفراد الحجّ فهم ثلاثة : عائشة ، وابن عمر وجابر ، والثلاثة نقل عنهم التمتّع ، وحدیث عائشة وابن عمر : أنه تمتّع بالعمرة إلی الحجّ ، أصحّ من حدیثهما (2) : أنه أفرد الحجّ . وما صحّ من (3) ذلک عنهما فمعناه : إفراد أعمال الحجّ ، أو أن یکون وقع فیه غلط کنظائره ، فإن أحادیث التمتّع متواترة رواها أکابر الصحابة - کعمر ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان ، وعمران بن الحصین - ورواها أیضاً عائشة ، وابن عمر ، وجابر ، بل رواها عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بضعة عشر من الصحابة .

قلت : وقد اتفق أنس وعائشة وابن عمر وابن عباس علی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر أربع عُمَر ، وإنّما وهم ابن عمر فی کون إحداهنّ فی رجب ، وکلّهم قالوا : وعمرة مع حجّته . وهم - سوی ابن عباس - قالوا : إنه أفرد الحجّ . وهم - سوی


1- فی المصدر : ( أو ) .
2- فی المصدر : ( حدیثها ) .
3- فی المصدر : ( فی ) بدلا من ( من ) .

ص : 222

أنس - قالوا : تمتّع . فقالوا هذا وهذا [ وهذا ] (1) ، ولا تناقض بین أقوالهم ، فإن تَمَتَّعَ تَمَتَّعَ قران ، وإن أفرد (2) أعمال الحجّ وقرن بین النسکین ، فکان قارناً باعتبار جمعه بین النسکین ، ومفرداً باعتبار اقتصاره علی أحد الطوافین والسعیین ، ومتمتّعاً باعتبار ترفهه بترک أحد السفرین .

ومن تأمّل ألفاظ الصحابة ، وجمع الأحادیث بعضها إلی بعض ، واعتبر بعضها ببعض ، وفهم لغة الصحابة أسفر له صبح الصواب ، وانقشعت عنه ظلمة الاختلاف والاضطراب ، والله الهادی إلی سبیل الرشاد ، الموفّق لطریق السداد .

فمن قال : إنه أفرد الحجّ ، وأراد به أنه أتی بالحجّ مفرداً ، ثم فرغ منه وأتی بالعمرة بعده من التنعیم أو غیره - کما یظنّ کثیر من الناس - فهذا غلط لم یقله أحد من الصحابة ولا التابعین ولا الأئمة الأربعة (3) ولا أحد من أهل الحدیث .

وإن أراد به أنه حجّ حجّاً مفرداً لم یعتمر معه - کما قاله طائفة من السلف والخلف - فوهم أیضاً ، والأحادیث الصحیحة الصریحة تردّه ، کما تبیّن .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( فإنه تَمَتَّعَ تَمَتَّعَ قران ، وأفرد ) .
3- لم یکن فی المصدر : ( الأربعة ) .

ص : 223

وإن أراد به أنه اقتصر علی أعمال الحجّ وحده ، ولم یفرد [ للعمرة ] (1) أعمالا ; فقد أصاب ، وعلی قوله تدلّ جمیع الأحادیث .

ومن قال : إنه قرن ; فإن أراد به أنه طاف للحجّ طوافاً علی حدّه وللعمرة طوافاً علی حدّه ، وسعی للحجّ سعیاً ، وللعمرة سعیاً ، فالأحادیث الثابته تردّ قوله .

وإن أراد أنه قرن بین النسکین ، وطاف لهما طوافاً واحداً ، وسعیاً واحداً . . فالأحادیث الصحیحة تشهد لقوله ، وقوله : هو الصواب .

ومن قال : [ إنه ] (2) تمتّع ; فإن أراد أنه تمتّع تمتّعاً حلّ منه ، ثم أحرم بالحجّ إحراماً مستأنفاً ، فالأحادیث تردّ قوله ، وهو غلط .

وإن أراد أنه تمتّع تمتّعاً لم یحلّ منه ، بل بقی علی إحرامه لأجل سوق الهدی . . فالأحادیث الکثیرة تردّ قوله أیضاً ، وهو أقلّ غلطاً .

وإن أراد تمتّع القران ; فهو الصواب الذی یدلّ علیه جمیع الأحادیث الثابتة ، وتأتلف ‹ 1327 › به شملها ویزول عنها الإشکال والاختلال (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فصل : ولمّا عزم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مع الحجّ . . إلی آخره من فصول هدیه فی الحجّ . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 107 - 122 ] .

ص : 224

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

فصل ; فحصل الترجیح لروایة من روی القران لوجوه عشرة :

أحدها : إنهم أکثر ; کما تقدّم .

الثانی : إن طرق الأخبار بذلک تنوّعت ; کما بیّناه .

الثالث : إن فیهم من أخبر عن سماعه لفظه صریحاً ، وفیهم من أخبر عن إخباره عن نفسه بأنه فعله ذلک ، وفیهم من أخبر عن أمر ربّه له بذلک ، ولم یجئ شیء من ذلک فی الإفراد .

الرابع : تصدیق روایات من روی أنه اعتمر أربع عُمَر لها .

الخامس : إنها صریحة لا یحتمل التأویل بخلاف روایات الإفراد .

السادس : إنها متضمنه زیادة سکت عنها أهل الإفراد أو نفوها ، والذاکر الزائد مقدّم علی الساکت ، والمثبت مقدّم علی النافی .

السابع : إن رواة الإفراد أربعة : عائشة ، وابن عمر ، وابن عباس ، وجابر ، والأربعة رووا القران ، فإن صرنا إلی تساقط روایتهم (1) سلمت روایة من عداهم للقران عن معارض ، وإن صرنا إلی الترجیح وجب الأخذ بروایة من لم یضطرب الروایة


1- فی المصدر : ( روایاتهم ) .

ص : 225

عنه ولا اختلف کالبراء وأنس وعمر بن الخطاب وعمران بن الحصین وحفصة . . ومن معهم ممّن تقدّم .

الثامن : إنه النسک الذی أمر به عن ربّه فلم یکن لیعدل عنه .

التاسع : إنه النسک الذی أمر به کلّ من ساق الهدی ، فلم یکن لیأمرهم به إذا ساقوا الهدی ، ثم یسوق هو الهدی ویخالفه .

العاشر : إنه النسک الذی أمر به آله وأهل بیته واختاره لهم ، ولم یکن لیختار (1) لهم إلاّ ما اختاره (2) لنفسه .

وثم (3) ترجیح حادی عشر : وهو قوله : « دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » ، وهذا یقتضی أنها قد صارت جزءاً منه أو کان کالجزء الداخل فیه بحیث لا یفصل بینها وبینه ، وإنها تکون مع الحجّ ، کما یکون الداخل فی الشیء معه .

وترجیح ثانی عشر : وهو قول عمر بن الخطاب - للصبی بن معبد ، وقد أهلّ بالحجّ (4) وعمرة ، فأنکر علیه زید بن صوحان وسلمان بن ربیعة فقال له عمر - : هدیت لسنة نبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لیختاره ) آمده است .
2- فی المصدر : ( اختار ) .
3- فی المصدر : ( ثمّة ) .
4- فی المصدر : ( بحجّ ) .

ص : 226

وهذا یوافق روایة عمر . . . : إن الوحی جاءه من الله تعالی بالإهلال بهما جمیعاً . فدلّ علی أن القران سنته التی فعلها ، وامتثل أمر الله له بها .

وترجیح ثالث عشر : إن القارن یقع أعماله عن کل من النسکین ، فیقع إحرامه وطوافه وسعیه عنهما معاً ، وذلک أکمل من وقوعه عن أحدهما وعمل کل فعل علی حده .

وترجیح رابع عشر : وهو أن النسک الذی اشتمل علی سوق الهدی أفضل بلا ریب من نسک خلا عن الهدی ، فإذا قرن کان هدیه عن کل واحد من النسکین ، فلم یخل نسک منهما عن هدی ، ولهذا - والله أعلم - أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من ساق الهدی أن یهلّ بالحجّ والعمرة معاً ، وأشار إلی ذلک فی المتفق علیه من حدیث البراء یقول (1) : « إنی سقت الهدی وقرنت » .

وترجیح خامس عشر : وهو أنه قد ثبت أن التمتّع أفضل من الإفراد لوجوه کثیرة :

منها : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمرهم بفسخ الحجّ إلیه ، ومحال أن ینقلهم من الفاضل إلی المفضول [ الذی ] (2) هو دونه .

ومنها : أنه تأسّف علی کونه لم یفعله بقوله : « لو استقبلتُ من


1- فی المصدر : ( بقوله ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 227

أمری ما استدبرتُ لما سقتُ الهدی ولجعلتُها متعة (1) » .

ومنها : ‹ 1328 › أنه أمر به کلّ من لم یسق الهدی .

ومنها : أن الحجّ الذی استقرّ علیه فعله وفعل أصحابه القران لمن ساق [ الهدی ] (2) ، والتمتّع لمن لم یسق [ الهدی ] (3) . . ولوجوه کثیرة غیر هذه ، والمتمتّع إذا ساق الهدی فهو أفضل من متمتّع اشتراه من مکّة ، بل فی أحد القولین لا هدی إلاّ ما جمع فیه بین الحلّ والحرم .

وإذا ثبت هذا فالقارن السابق أفضل من متمتّع لم یسق ومن متمتّع ساق [ الهدی ] (4) ; لأنه قد ساق الهدی من حین أحرم ، والمتمتّع إنّما یسوق الهدی من أدنی الحلّ ، فکیف یجعل مفرداً لم یسق هدیاً أفضل من متمتّع ساقه من أدنی الحلّ ؟ ! فکیف إذا جُعل أفضل من قارن ساقه من المیقات ، وهذا بحمد الله واضح (5) .

و ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

ونحن نقول - وبالله التوفیق - : لا شک أنه یترجّح روایة تمتّعه


1- فی المصدر : ( عمرة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- زاد المعاد 2 / 133 - 135 .

ص : 228

لتعارض الروایة عمن روی عنه الإفراد وسلامة روایة غیره ممّن روی التمتّع دون الإفراد ، ولکن التمتّع بلغة القرآن الکریم ، وعرف الصحابة أعمّ من القران ، کما ذکره غیر واحد ، وإذا کان أعمّ منه احتمل أن یراد به الفرد المسمّی ب : القران فی الاصطلاح الحادث ، وهو مدّعانا و إن یُراد به الفرد المخصوص باسم : التمتّع فی ذلک الاصطلاح فعلینا (1) أن ننظر أولاً فی أنه أعمّ فی عرف الصحابة أو لا ، وثانیاً فی ترجیح أیّ الفردین بالدلیل ; والأول یبیّن فی ضمن الترجیح وثم دلالات أُخر علی الترجیح مجردة عن بیان عمومه عرفاً .

أمّا الأول ; فما فی الصحیحین : عن سعید بن المسیب ، قال : اجتمع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] وعثمان . . . بعسفان ، فکان عثمان ینهی عن المتعة ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما ترید إلی أمر فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تنهی عنه ؟ ! » فقال عثمان : دعنا منک ! فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « إنی لا أستطیع أن أدعک » ، فلمّا رأی علی [ ( علیه السلام ) ] ذلک أهلّ بهما جمیعاً . هذا لفظ مسلم .

ولفظ البخاری : اختلف علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان - بعسفان - فی المتعة فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما ترید إلاّ أن تنهی عن أمر فعله رسول الله


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فعلیاً ) آمده است .

ص : 229

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم » ، فلمّا رأی ذلک علی [ ( علیه السلام ) ] أهلّ بهما جمیعاً .

فهذا یبیّن أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان مهلاّ بهما ، وسیأتیک عن علی [ ( علیه السلام ) ] التصریح به .

ویفید - أیضاً - : أن الجمع بینهما تمتّع ، فإن عثمان کان ینهی عن المتعة وقصد علی [ ( علیه السلام ) ] إظهار مخالفته تقریراً لما فعله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأنه لم یُنسخ فقرن ، وإنّما تکون مخالفةً إذا کان المتعة التی نهی عنها عثمان ، فدلّ علی الأمرین اللذین عنیناهما (1) ، وتضمّن اتفاق علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان علی أن القران من مسمّی التمتّع ، وحینئذ یجب حمل قول ابن عمر : ( تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) علی التمتّع الذی نسمّیه : قراناً ، لو لم یکن عنه ما یخالف ذلک اللفظ ، فکیف وقد وجد عنه ما یفید ما قلنا ، وهو ما فی صحیح مسلم : عن ابن عمر : أنه قرن الحجّ مع العمرة ، فطاف لهما طوافاً واحداً ، ثم قال : هکذا فعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

فظهر أن مراده بلفظ ( المتعة ) فی ذلک الحدیث : الفرد المسمّی ب : القران .


1- فی المصدر : ( عیّناهما ) .

ص : 230

وکذا یلزم مثل هذا فی قول عمران بن حصین : ( تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتمتّعنا معه ) لو لم یوجد عنه غیر ذلک ، فکیف وقد وُجِدَ ، وهو ما فی صحیح مسلم : عن عمران بن حصین : قال لمطرف : أُحدّثک حدیثاً عسی الله ‹ 1329 › أن ینفعک به : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بین حجّة وعمرة ، ثم لم ینه عنه حتّی مات ، ولم ینزل قرآن یحرّمه .

وکذا یجب مثل ما قلنا فی حدیث عائشة . . . : ( تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . ) إلی آخر ما تقدّم .

ثم [ لو ] (1) لم یوجد عنها ما یخالفه ، فکیف وقد وجدنا ما هو ظاهر [ فیه ] (2) ; وهو ما فی سنن أبی داود : عن النفیلی ، حدّثنا زهیر بن معاویة ، حدّثنا أبو إسحاق ، عن مجاهد : سئل ابن عمر کم اعتمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ فقال : مرّتین . فقالت عائشة . . . : لقد علم ابن عمر أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر ثلاثاً سوی التی قرن بحجّته .

وکذا ما فی مسلم من أن أبا موسی کان یفتی بالمتعة - یعنی بقسمیها - وقول عمر له : قد علمتُ أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعله وأصحابه . . أی فعلوا ما یسمّی : متعة ، فهو


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 231

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فَعَلَ النوع المسمّی ب : القران ، وهم فعلوا النوع المخصوص باسم : المتعة . . فی عرفنا بواسطة فسخ الحجّ إلی عمرة .

ویدلّ علی اعتراف عمر به عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما فی البخاری : عن عمر ، قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بوادی العقیق یقول : « أتانی اللیلة آت من ربّی عزّ وجلّ فقال : « صلّ فی هذا الوادی المبارک رکعتین ، وقل : « عمرة فی حجّة » . ولابدّ له من امتثال ما أُمر به فی منامه الذی هو وحی .

وما فی أبی داود ، والنسائی ، عن منصور وابن ماجة ، عن الأعمش - کلاهما - ، عن أبی وائل ، عن الصبی بن معبد التغلبی ، قال : أهللت بهما معاً ، فقال عمر : هدیت لسنة نبیّک محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وروی من طرق أُخری - وصحّحه الدارقطنی - قال : وأصحّه إسناداً حدیث منصور والأعمش ، عن أبی وائل ، عن الصبی ، عن عمر . . .

وأمّا الثانی ; ففی الصحیحین : عن بکر بن عبد الله المزنی ، عن أنس ، قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبیّ بالحجّ والعمرة جمیعاً . قال بکر : فحدّثت ابن عمر فقال : لبّی بالحجّ وحده . فلقیت أنساً فحدّثته بقول ابن عمر ، فقال أنس : ما تعدّونا

ص : 232

إلاّ صبیاناً ! سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : لبّیک حجّاً وعمرة .

وقول ابن الجوزی : إن أنساً کان إذ ذاک صبیاً - لقصد تقدیم روایة ابن عمر علیه - غلط ، بل کان سنّ أنس فی حجّة الوداع عشرین سنة أو إحدی وعشرین أو ثنتین وعشرین أو ثلاثاً وعشرین سنة ، وذلک أنه اختلف فی أنه توفی سنة تسعین من الهجرة أو إحدی وتسعین أو ثنتین وتسعین أو ثلاثاً (1) . . ذکر ذلک الذهبی فی کتاب العبر ، وقدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم المدینة وسنّه عشر سنین ، فکیف یسوغ علیه الحکم بسنّ الصبا إذ ذاک ؟ ! مع أنه إنّما بین ابن عمر وأنس فی السنّ سنة واحدة أو سنة وبعض سنة .

ثم إن روایة ابن عمر عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الإفراد معارضة بروایته عنه التمتّع ، کما أسمعناک ، وعلمت أن مراده بالتمتّع : القران ، کما حقّقته ، وثبت عن ابن عمر فعله ونسبته إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، کما ذکرناه آنفاً ، ولم یختلف علی أنس أحد من الرواة فی أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً . قالوا : ‹ 1330 › اتفق عن أنس ستة عشر راویاً أنه صلی الله علیه


1- فی المصدر : ( ثلاث وتسعین ) .

ص : 233

[ وآله ] وسلم قرن ، مع زیادة ملازمته لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; لأنه کان خادمه لا یفارقه ، حتّی أن فی بعض طرقه : کنت آخذ بزمام ناقة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهی تقصع بجرّاتها (1) ولعابها یسیل علی یدی ، وهو یقول : « لبّیک بحجّة وعمرة معاً » .

وفی صحیح مسلم : عن عبد العزیز ، وحمید ، ویحیی بن أبی إسحاق أنهم سمعوا أنساً یقول : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ بهما : « لبّیک عمرة وحجّاً » .

وروی أبو یوسف ، عن یحیی بن سعید الأنصاری ، عن أنس ، قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « لبّیک بحجّة وعمرة معاً » .

وروی النسائی - من حدیث أبی أسماء - عن أنس : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ بالحجّ والعمرة حین صلّی الظهر .

وروی البزار من حدیث زید بن أسلم مولی عمر بن الخطاب ، عن أنس . . مثله .

وذکر وکیع : حدّثنا مصعب بن سلیم ، قال : سمعت أنساً . . مثله . قال : وحدّثنا ثابت البنانی ، عن أنس . . مثله .


1- فی المصدر : ( بجرّتها ) .

ص : 234

وفی صحیح البخاری : عن قتادة ، عن أنس : اعتمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أربع عُمَر . . فذکرها وقال : عمرة مع حجّة .

وذکر عبد الرزاق : حدّثنا معمّر ، عن أیوب ، عن أبی قلابة وحمید بن هلال ، عن أنس . . مثله .

فهؤلاء جماعة ممّن ذکرنا ، فلم یبق شبهة من جهة النظر فی تقدیم القران .

وفی أبی داود : عن البراء بن عازب ، قال : کنت مع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] حین أمّره [ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ] (1) علی الیمن . . - إلی آخر الحدیث إلی أن قال فیه - : قال : « فأتیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - فقال لی : « کیف صنعت ؟ » قلت : « أهللت بإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم » قال : « إنی سقت الهدی وقرنت . . » وذکر الحدیث .

وروی الإمام أحمد من حدیث سراقة - بإسناد کلّه ثقات - قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 235

قال : وقرن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع .

وروی النسائی ، عن مروان بن الحکم : کنت جالساً عند عثمان فسمع علیاً [ ( علیه السلام ) ] یلبّی بحجّ وعمرة ، فقال : ألم تکن تُنْهی عن هذا ؟ فقال : « بلی ، ولکننی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبّی بهما جمیعاً ، فلم أدعْ فعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لقولک » .

وهذا ما وعدناک من الصریح عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] .

وروی أحمد من حدیث أبی طلحة الأنصاری : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بین الحجّ والعمرة .

وروی ابن ماجة بسند فیه الحجّاج بن أرطاة ، وفیه مقال ، ولا ینزل حدیثه عن الحسن ما لم یخالف أو ینفرد ، قال سفیان الثوری : ما بقی علی وجه الأرض أحد أعرف بما یخرج من رأسه منه ، وعیّب علیه التدلیس ، وقال : من سلم منه ؟ ! وقال أحمد : کان من الحفّاظ . وقال ابن معین : لیس بالقوی ، وهو صدوق یدلّس ! وقال أبو حاتم : إذا قال : حدّثنا ، فهو صالح لا یرتاب فی حفظه . وهذه العبارات لا یوجب طرح حدیثه .

ص : 236

وروی أحمد من حدیث الهرماس بن یزید (1) الباهلی : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن فی حجّة الوداع بین الحجّ والعمرة .

وروی البزار - بإسناد صحیح إلی ابن أبی أوفی - قال : إنّما جمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین الحجّ والعمرة ; لأنه علم أنه لا یحجّ ‹ 1331 › بعد عامه ذلک .

وروی أحمد من حدیث جابر : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن الحجّ والعمرة ، فطاف لهما طوافاً واحداً .

وروی - أیضاً - من حدیث أُمّ سلمة ، قال (2) : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « أهلّوا - یا أهل محمد ! - بعمرة فی حجّ » . وهو الحدیث الذی ذکره المصنف فی الکتاب .

وفی الصحیحین - واللفظ لمسلم - : عن حفصة ، قالت : قلت : یا رسول الله ! ما بال الناس حَلّوا ولم تحلّ أنت من عمرتک ؟ !

قال : « إنی قد قلّدت هدیی . . » إلی آخر الحدیث .

وهذا یدلّ علی أنه کان فی عمرة یمتنع منها التحلّل قبل تمام أعمال الحجّ ، ولا یکون ذلک - علی قول مالک والشافعی - إلاّ للقارن ، فهذا وجه إلزامی ، فإن سوق الهدی عندهما لا یمنع


1- فی المصدر : ( زیاد ) .
2- کذا ، والظاهر : ( قالت )

ص : 237

المتمتّع عن التحلّل ; والاستقصاء واسع ، وفی ما ذکرناه کفایة إن شاء الله تعالی .

هذا ; وممّا یمکن الجمع به بین روایات الإفراد والتمتّع أن یکون سبب روایات الإفراد سماع من رواة تلبیته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحجّ وحده ، وأنت تعلم أنه لا مانع من إفراد ذکر نسک فی التلبیة وعدم ذکر شیء أصلا ، وجمعه أُخری مع نیة القران ، فهذا نظیر سبب الاختلاف فی تلبیته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أکانت دبر الصلاة أو استواء ناقته أو حین علا علی البیداء . . علی ما قدّمناه فی أوائل باب الإحرام هذا (1) .

و بخاری در “ صحیح “ خود به اسناد خود روایت کرده :

عن حفصة زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنها قالت : یا رسول الله ! [ ص ] ما شأن الناس حَلّوا بعمرة ، ولم تحلّل أنت من عمرتک ؟ ! قال : « إنی قد لبّدت رأسی ، وقلّدت هدیی ، فلا أُحلّ حتّی أنحر » (2) .

و ابن حجر عسقلانی در شرح آن گفته :

جنح الأصیلی وغیره إلی توهیم مالک فی قوله : ( ولم تحلّ أنت


1- [ الف ] باب القران من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ فتح القدیر 2 / 520 - 523 ] .
2- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد . . إلی آخره من کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 152 ] .

ص : 238

من عمرتک ) وأنه لم یقله أحد فی حدیث حفصة غیره .

وتعقّبه ابن عبد البرّ - علی تقدیر تسلیم انفراده - بأنها زیادة حافظ فیجب قبولها ، علی أنه لم ینفرد ، فقد تابعه أیوب وعبید الله ابن عمر ، وهما مع ذلک حفّاظ أصحاب نافع . انتهی .

وروایة عبید الله بن عمر عند مسلم ، وقد أخرجه مسلم من روایة ابن جریح ، والبخاری من روایة موسی بن عقبة ، والبیهقی من روایة شعیب بن أبی حمزة ، ثلاثتهم عن نافع بدونها . وفی روایة عبید الله بن عمر عند الشیخین : « فلا أحلّ حتّی أحلّ من الحجّ » .

ولا ینافی هذه روایة مالک ; لأن القارن لا یحلّ من العمرة ولا من الحجّ حتّی ینحر ، فلا حُجّة فیه لمن تمسک بأنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان متمتّعاً - کما سیأتی إن شاء الله تعالی - ; لأن قول حفصة : ( ولم تحلّ من عمرتک ) وقوله هو : « حتّی أحلّ من الحجّ » ظاهر فی أنه کان قارناً .

وأجاب من قال کان مفرداً عن قوله : ( ولم تحلّ من عمرتک ) بأجوبة :

أحدها : قال الشافعی : معناه : ولم تحلّ أنت من إحرامک الذی ابتدأته معهم بنیة واحدة ، بدلیل قوله : « لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما سقتُ الهدی ولجعلتُها عمرة » .

ص : 239

وقیل : معناه : ولم تحلّ من حجّتک بعمرة کما أمرت أصحابک ، قالوا : وقد یأتی ( مِن ) بمعنی ( الباء ) کقوله عزّ وجلّ : ( یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ ) (1) . . أی بأمر الله ، والتقدیر : ولم تحلّ أنت بعمرة من إحرامک .

وقیل : ظنّت أنه فسخ حجّه بعمرة کما صنع أصحابه بأمره ، فقالت : [ لِمَ ] (2) لَمْ تحلّ أنت أیضاً من عمرتک .

ولا یخفی ما فی بعض هذه التأویلات من التعسّف . . ‹ 1332 › والذی یجتمع به الروایات أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً ; بمعنی أنه أدخل العمرة علی الحجّ بعد أن أهلّ به مفرداً ، لا أنه أول ما أهلّ أحرم بالحجّ والعمرة معاً ، وقد تقدّم حدیث عمر مرفوعاً : وقل : عمرة فی حجّة . وحدیث أنس : ثم أهلّ بحجّ وعمرة . ولمسلم من حدیث عمران بن حصین : جمع بین حجّة وعمرة . ولأبی داود والنسائی من حدیث البراء مرفوعاً : « إنی سقتُ الهدی وقرنت » . وللنسائی من حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] مثله . ولأحمد من حدیث سراقة : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرن فی حجّة الوداع . وله من حدیث أبی طلحة : جمع بین الحجّ


1- الرعد ( 13 ) : 11 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 240

والعمرة . وللدارقطنی من حدیث أبی سعید وأبی قتادة ، وللبزار من حدیث ابن أبی أوفی . . ثلاثتهم مرفوعاً مثله .

وأجاب البیهقی عن هذه الأحادیث وغیرها - نصرةً لمن قال : إنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان مفرداً - فنقل عن سلیمان بن حرب : أن روایة أبی قلابة ، عن أنس : أنه سمعهم یصرخون بهما جمیعاً ، أثبت من روایة من روی عنه أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع بین الحجّ والعمرة . ثم تعقّبه بأن قتادة - وغیره من الحفّاظ - روی عن أنس کذلک ، فالاختلاف فیه علی أنس نفسه ، قال : فلعلّه سمع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعلّم غیره کیف یهلّ بالقران ، فظنّ أنه أهلّ عن نفسه .

وأجاب عن حدیث حفصة بما نقله عن الشافعی : أن معنی قولها : ولم تحلّ أنت من عمرتک . . أی من إحرامک ، کما تقدّم .

و [ عن ] حدیث عمر بأن جماعة رووه بلفظ : « صلّ فی هذا الوادی وقل : « عمرة فی حجّة » .

قال : وهؤلاء أکثر عدداً ممّن رواه : ( وقل : « عمرة فی حجّة » ) فیکون إذناً فی القران لا أمراً للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حال نفسه .

وعن حدیث عمران بأن المراد بذلک إذنه لأصحابه فی القران

ص : 241

بدلیل روایته (1) الأُخری : [ أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعمر بعض أهله فی العشر ، وروایته الأُخری : ] (2) أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تمتّع ; فإن مراده بکل ذلک إذنه فی ذلک .

وعن حدیث البراء بأنه ساقه فی قصة علی [ ( علیه السلام ) ] ، وقد رواها أنس - یعنی کما تقدّم فی الکتاب (3) - وجابر ، کما أخرجه مسلم ، ولیس فیها لفظ : ( وقرنت ) .

وأخرج حدیث مجاهد ، عن عائشة ، قال (4) : لقد علم ابن عمر أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد اعتمر ثلاثاً سوی التی قرنها فی حجّته . أخرجه أبو داود .

قال البیهقی : تفرّد أبو إسحاق عن مجاهد بهذا ، وقد رواه منصور عن مجاهد بلفظ : فقالت : ما اعتمر فی رجب قطّ . وقال : هذا هو المحفوظ ، یعنی کما سیأتی إن شاء الله تعالی فی أبواب العمرة .

ثم أشار إلی أنه اختلف فیه علی أبی إسحاق ، فرواه زهیر بن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( روایة ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( فی هذا الباب ) .
4- کذا ، والظاهر : ( قالت )

ص : 242

معاویة عنه هکذا ، وقال زکریا : عن أبی إسحاق ، عن البراء . .

ثم روی حدیث جابر : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجّ حجّتین قبل أن یهاجر ، وحجّة قرن معها عمرة ، یعنی بعد ما هاجر .

وحکی عن البخاری أنه أعلّه لأنه من روایة زید بن الحباب ، عن الثوری ، عن جعفر ، عن أبیه [ ( علیهم السلام ) ] ، عنه ، وزید ربّما یهم (1) فی الشیء ، والمحفوظ عن الثوری مرسل ، والمعروف عن جابر أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ بالحجّ خالصاً .

ثم روی حدیث ابن عباس نحو حدیث مجاهد عن عائشة ، وأعلّه بداود العطّار ، وقال : إنه تفرّد بوصله عن عمرو بن دینار ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، ورواه ابن عیینة عن عمرو فأرسله ، لم یذکر ابن عباس .

ثم روی حدیث الصبی بن ‹ 1333 › معبد : أنه أهلّ بالحجّ والعمرة معاً ، فأُنکر علیه ، فقال له عمر : هدیت لسنة نبیّک . . إلی آخر الحدیث ، وهو فی السنن ، وفیه قصة ، وأجاب عنه بأنه یدلّ علی جواز القران ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً .

ولا یخفی ما فی هذه الأجوبة من التعسّف . . إلی أن قال : ویترجّح روایة من روی القران بأمور :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بهم ) آمده است .

ص : 243

منها : إن معه زیادة علی (1) علم من روی الإفراد وغیره .

وبأن من روی الإفراد والتمتّع اختلف علیه فی ذلک ، فأشهر من روی عنه الإفراد عائشة ، وقد ثبت عنها : أنه اعتمر مع حجّته ، کما تقدّم ، وابن عمر ; وقد ثبت عنه أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بدأ بالعمرة ثم أهلّ بالحجّ ، کما سیأتی إن شاء الله تعالی [ فی أبواب الهدی ، وثبت أنه بین حجّ وعمرة .

ثم حدّث أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعل ذلک وسیأتی ] (2) أیضاً .

وجابر قد تقدّم قوله : إنه اعتمر مع حجّته أیضاً .

وروی القران عنه جماعة من الصحابة ، لم یختلف علیهم فیه .

وبأنه لم یقع فی شیء من الروایات النقل عنه من لفظه أنه قال : ( أفردت ) و ( لا تمتّعت ) ، بل صحّ عنه أنه قال : ( قرنت ) . وصحّ عنه أنه قال : « لولا أن معی الهدی لأحللتُ » .

وأیضاً ; فإن من روی عنه القران لا یحتمل حدیثه التأویل إلاّ بتعسّف ، بخلاف من روی الإفراد فإنه محمول (3) علی أول الحال وینتفی التعارض .


1- لم یکن فی المصدر : ( علی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أَمَرَهُمْ ) بدل ( محمول ) .

ص : 244

ویؤیّده : أن من جاء عنه الإفراد جاء عنه صورة القران ، کما تقدّم ، ومن روی عنه التمتّع فإنه محمول (1) علی الاقتصار علی سفر واحد للنسکین (2) .

ویؤیّده : أن من جاء عنه التمتّع لمّا وصفه ، وصفه بصورة القران ; لأنهم اتفقوا علی أنه لم یحلّ من عمرته حتّی أتمّ عمد (3) جمیع الحجّ ، وهذه أحد صورة (4) القران .

وأیضاً ; فإن روایة القران جاءت عن بضعة عشر صحابیاً بأسانید جیاد ، بخلاف روایتی الإفراد والتمتّع ، وهذا یقتضی رفع الشکّ عن ذلک والمصیر إلی أنه کان قارناً . . إلی آخره (5) .

از این عبارت ظاهر است که ابن حجر عسقلانی تأویلات احادیث دالّه را بر اینکه حج آن حضرت قران بود ، ردّ نموده ، و موصوف به تعسّف فرموده ، و با وصف آنکه قلاده تقلید شافعی در گردن انداخته ، سخن سازی او را که


1- فی المصدر : ( أَمَرَهُمْ ) بدل ( محمول ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( للتسکین ) آمده است .
3- فی المصدر : ( عمل ) .
4- فی المصدر : ( إحدی صور ) .
5- [ الف ] الحدیث الخامس من باب التمتّع والإقران والإفراد . . إلی آخره من کتاب المناسک . [ فتح الباری 3 / 339 - 341 ] .

ص : 245

هم (1) بر خلاف حق و [ هم بر ] خلاف قول خودش در کتاب “ اختلاف حدیث “ آغاز نهاده ، به مقام قبول جا نداده ، و زبان حقایق ترجمان به بیان ترجیح روایت قران به وجوه عدیده و دلائل سدیده گشاده تا آنکه در آخر کلام حتماً و جزماً قرانیت حج آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ثابت کرده و اعتراف به رفع شک از آن نموده .

و ابوزکریای نووی نیز - که خود مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ به نهایت مرتبه (2) مدح او نموده که او را مع بعض دیگر از سایر علما و محققین و منقّدین و شرّاح موجّهین خود منتخب ساخته ، و اعتراف کرده به آنکه ایشان خیلی معتمد علیه و سخن ایشان متین و مضبوط واقع است ، و نیز گفته که : اگر کتب این جماعت به دست آید حاجت از تشویشات و تکلفات بارده متأخرین مرتفع گردد (3) - توجیهات ضعیفه و تأویلات سخیفه روایت حفصه را باطل نموده ، و جابجا اعتراف نموده به آنکه : حج آن حضرت قران بوده ، در “ منهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج “ گفته :

باب : بیان أن القارن لا یتحلّل إلاّ فی وقت تحلّل الحاجّ المفرد ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هم که ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نهایت مرتبه به ) آمده است .
3- [ الف ] آخر فصل اول . ( 12 ) . [ تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 61 - 63 ] .

ص : 246

وفیه قول حفصة . . . : یا رسول الله ! ما شأن الناس حَلّوا ولم تحلّل أنت من عمرتک ؟ قال : « إنی لبّدتُ رأسی ، وقلّدت هدیی ، فلا أُحلّ حتّی أنحر » (1) .

وهذا دلیل للمذهب الصحیح المختار الذی قدّمناه واضحاً بدلائله فی الأبواب السابقة مرّات : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً فی حجّة الوداع ، فقولها : ( من عمرتک ) . . أی العمرة المضمومة ‹ 1334 › إلی الحجّ .

وفیه : أن القارن لا یتحلّل بالطواف والسعی ، ولابدّ له فی تحلّله من الوقوف بعرفات والرمی والحلق والطواف ، کما فی الحاجّ المفرد ، وقد تأولّه من یقول بالإفراد تأویلات ضعیفة :

منها : أنها أرادت بالعمرة الحجّ ; لأنهما یشترکان فی کونهما قصداً .

وقیل : المراد بها الإحرام .

وقیل : إنها ظنّت أنه معتمر .

وقیل : معنی : ( من عمرتک ) . . أی بعمرتک ، بأن تفسخ حجّک إلی عمرة کما فعل غیرک .

وکل هذا ضعیف ، والصحیح ما سبق (2) .


1- در [ الف ] ( أنحر ) درست نوشته نشده است .
2- [ الف ] کتاب الحجّ . [ شرح مسلم نووی 8 / 211 - 212 ] .

ص : 247

از این عبارت واضح است که مذهب صحیح و مختار نزد نووی - که آن را به دلائل و براهین مرات عدیده [ ثابت ] کرده - همین است که آن حضرت حج قران به عمل آورده ، وقول حفصه دلیل بر آن است ، و قائلین افراد تأویلات ضعیفه برای آن ذکر کرده اند که نووی دو بار تصریح به ضعف آن فرموده ; پس کمال عجب است که مخاطب در مقام نصح مستفیدین خود نووی را خیلی معتمد علیه گرداند ، و اعتراف به متانت و مضبوطی کلام او نماید ، و کتب او را مغنی از تشویشات و تکلفات بارده داند ; و خود اعتنا به افادات نووی ننماید ، و ( لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ) (1) را فراموش کرده ، به تشویشات و تکلفات بارده رجوع آرد .

و ابوزرعه احمد بن عبدالرحیم بن الحسین العراقی - استاذ ابن حجر عسقلانی - در “ شرح احکام “ والد خود از ابن حزم نقل کرده که : او در کتاب خود - که در بیان حجة الوداع تصنیف نموده - گفته :

فلمّا وهت روایات التمتّع - أیضاً - وبطل الإفراد والتمتّع لم یبق إلاّ روایات القران ، فوجب الأخذ بها وثبت صحتها ; إذ من وصف القران لا یحتمل تأویلا البتة ، وکان الرواة للقران اثنی عشر من الصحابة : ستة مدنیّون ، وواحد مکّی ، واثنان بصریان ، وثلاثة کوفیون ، وبدون هذا النقل یصحّ الأخبار صحةً ترفع


1- الصف ( 61 ) : 2 .

ص : 248

الشک وتوجب العلم الضروری ، فصحّ بذلک أنه کان قارناً بیقین لا شکّ فیه ، وکانت سائر الروایات التی تعلّق بها من ادّعی الإفراد والتمتّع غیر مخالفة لروایة الذین رووا القران ، ولا دافعة له علی ما بیّنا . (1) انتهی .

و نیز ابوزرعه عراقی در “ شرح احکام “ در شرح حدیث حفصة : ( ما شأن الناس حِلّوا ولم تحلّ أنت من عمرتک ؟ ! ) در بیان فوائد آن گفته :

الرابعة : تمسّک به من ذهب إلی أنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام کان قارناً ، وهو تمسّک قوی ، وما أدری ما یقول من ذهب إلی التمتّع ؟ هل یقول : استمرّ علی العمرة خاصّة ولم یحرم بالحجّ أصلا ، فیکون لم یحجّ فی تلک السنة ؟ وهذا لا یقوله أحد ، أو : أدخل علیها الحجّ فصار قارناً ، صحّ ما قاله هؤلاء ، فإن للقران حالتین :

أحدهما : أن یحرم بالنسک ابتداءً .

والثانی : أن یحرم بالعمرة ، ثم یدخل علیها الحجّ .

وقوله - فی روایة عبید الله بن عمر - : حتّی « أُحلّ من الحجّ » . صریح فی أنه کان قارناً .

وقولها : ( من عمرتک ) . . أی العمرة المضمومة إلی الحجّ .


1- [ الف ] باب إفراد الحجّ من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ شرح احکام صغری ، ورق : 140 ] .

ص : 249

قال النووی - فی شرح مسلم - : هذا دلیل للمذهب الصحیح المختار أنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام کان قارناً فی حجّة الوداع (1) .

و نیز ابوزرعه در شرح همین حدیث گفته :

السادسة : الذاهبون إلی الإفراد أجابوا عن هذا الحدیث بأجوبة :

أحدها : أنها أرادت بالعمرة مطلق الإحرام ، روی البیهقی بإسناده عن الشافعی أنه قال :

فإن قیل : فما قول حفصة للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما شأن الناس حِلّوا ولم تحلّل من عمرتک ؟

قیل : أکثر الناس مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یکن معه هدی ، وکانت حفصة معهم ، فأُمروا أن یجعلوا إحرامهم عمرة ویحلّوا ، فقالت : ‹ 1335 › ( لِمَ تحلّل الناس ولم تحلّل من عمرتک ) ؟ یعنی [ أجزأک ] (2) إحرامک الذی ابتدأته أنت وهم بنیّة واحدة . والله أعلم . فقال : « لبّدتُ رأسی ، وقلّدتُ هدیی ، فلا أُحلّ حتّی


1- [ الف ] الحدیث الثالث من باب إفراد الحجّ من کتاب الحجّ . [ شرح احکام صغری ، ورق : 143 - 144 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 250

أنحر (1) هدیی (2) » . یعنی - والله أعلم - حتّی یحلّ الحاجّ ; لأن القضاء نزل علیه أن یجعل من کان معه هدی إحرامه حجّاً .

وهذا من سعة لسان العرب الذی یکاد یعرف بالجواب فیه . انتهی کلامه .

وثانیها : أنها أرادت بالعمرة الحجّ ; لأنهما یشترکان فی کونهما قصداً (3) .

ثالثها : أنها ظنّت أنه معتمر .

رابعها : أن معنی قولها : ( من عمرتک ) . . أی لعمرتک ; بأن تفسخ حجّک إلی عمرة کما فعل غیرک .

قال النووی - فی شرح مسلم بعد ذکره هذه الأجوبة - : وکل هذا ضعیف ، والصحیح ما سبق ، یعنی القران (4) .

و محمود بن احمد العینی در “ عمدة القاری “ در شرح حدیث انس :

قال : صلّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ونحن معه بالمدینة الظهر أربعاً والعصر بذی الحلیفة رکعتین ، ثم بات بها حتّی


1- در [ الف ] ( أنحر ) درست نوشته نشده است .
2- فی المصدر : ( بدنی ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فصل ) آمده است .
4- شرح احکام صغری ، ورق : 143 - 144

ص : 251

أصبح ، ثم رکب حتّی استوت به [ راحلته ] (1) علی البیداء ، حمد الله ، وسبّح ، وکبّر ، ثم أهلّ بحجّ وعمرة (2) .

گفته :

وفیه التصریح بأنه علیه [ وآله ] السلام کان قارناً بقوله : ثم أهلّ بحجّ وعمرة . وهذا هو عین القران ، والمنکر هنا معاند ، وقد ثبت بأحادیث أُخر صحیحة أنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام کان قارناً علی ما نذکره ، إن شاء الله تعالی (3) .

از این عبارت ظاهر است که : حدیث انس دلالت صریحه دارد بر آنکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حج قران به عمل آورده ، و منکر اینجا معاند است ، وثابت شده است به احادیث صحیحه دیگر نیز که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قارن بوده ، فثبت - حسب تصریح العینی عمدة الأعیان - أن المخاطب المهان ووالده البالغ فی الشنآن ومن سبقهما إلی نفی القران بنسبة الإفراد إلی سید الإنس والجانّ - صلوات الله وسلامه علیه وآله ما اختلف الملوان - من أهل الإنکار والعناد والعدوان ، والله الموفّق وهو المستعان .


1- الزیادة من المصدر .
2- صحیح بخاری 2 / 147 ، عمدة القاری 9 / 174 .
3- [ الف ] باب التحمید والتسبیح والتذکیر قبل الإهلال عند الرکوب علی الدابّة من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ عمدة القاری 9 / 175 ] .

ص : 252

و علامه عینی بعد این عبارت به بسط تمام ردّ ردّ ابن عمر بر أنس ، و اثبات قرانیت حج آن سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به احادیث و آثار بسیار نموده .

و ابوالعباس احمد بن عمرو الأنصاری المالکی القرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ گفته :

قوله علیه [ وآله ] السلام : « من أراد أن یهلّ بحجّ وعمرة فلیفعل ، ومن أراد أن یهلّ بحجّ فلیهلّ ، ومن أراد أن یهلّ بعمرة فلیهلّ » . هذا یقضی بأن أنواع الإحرام ثلاثة ، وأن المکلف مخیّر فی أیّها أحبّ ، وإنّما خلاف العلماء فی الأفضل من تلک الأنواع ، فذهب مالک وأبو ثور إلی أن إفراد الحجّ أفضل ، وهو أحد قولی الشافعی ، وقال أبو حنیفة والثوری : القران أفضل ، وقال أحمد وإسحاق والشافعی - فی القول الآخر - وأهل الظاهر : إن التمتّع أفضل ، وسبب [ اختلافهم ] (1) اختلاف الروایات فی إحرام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فروت عائشة وجابر بن عبد الله وأبو موسی وابن عمر أنه علیه [ وآله ] السلام أحرم بالحجّ .

وروی أنس وعمران بن حصین والبراء بن عازب وعمر بن الخطاب أنه قرن الحجّ والعمرة .

وروی ابن عمر أنه تمتّع .

فلمّا تعارضت هذه الروایات الصحیحة ، صار کل فریق إلی ما


1- الزیادة من المصدر .

ص : 253

هو الأرجح عنده ، فممّا اعتضد به لمالک أن عائشة أعلم بدُخْلَةِ أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من غیرها لملازمتها له ، ولبحثها وجدّها فی طلبها (1) ، وکذلک جابر هو أحفظ الناس لحدیث حجّته علیه [ وآله ] السلام ; ولأن الإفراد سلیم عمّا یجبر بالدم بخلاف التمتّع والقران ; إذ کل واحد ‹ 1336 › منهما یجبر ما وقع فیهما من النقص (2) بالدم .

وممّا اعتضد به لمن قال : إن القران أفضل . . أن أنساً خادم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و (3) عنده من تحقیق ذلک ما لیس عند غیره ; إذ قد نقل لفظ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ذلک فقال : سمعت [ النبیّ ] صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « لبّیک عمرة وحجّاً » .

وفی حدیث البراء - الذی خرّجه النسائی - أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] - حین سأله عن إحرامه ، فقال : « کیف صنعتَ ؟ » فقال : « أهللتُ بإهلالک » - فقال علیه [ وآله ] السلام : « إنی سقتُ الهدی وقرنتُ » . وهذا نصّ رافع للإشکال .

وفی البخاری : عن عمر بن الخطاب قال : سمعت رسول الله


1- فی المصدر : ( طلب ذلک ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( النقض ) آمده است .
3- لم ترد ( الواو ) فی المصدر .

ص : 254

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بوادی العقیق یقول : « أتانی اللیلة آت من ربّی فقال : « صلّ فی هذا الوادی المبارک وقل : « عمرة فی حجّة » .

وأمّا روایة ابن عمر فی التمتّع فلا یعوّل علیها لوجهین :

أحدهما : أنه قد اضطرب قوله ، فروی بکر بن عبد الله أنه قال : لبّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحجّ وحده .

وثانیهما : أن الروایة التی قال فیها ابن عمر : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالعمرة إلی الحجّ ، قال فی أثنائها ما یدلّ علی أنه سمّی الإفراد (1) : تمتّعاً ، وسیأتی تحقیق ذلک .

والذی یظهر لی أن روایات القران أرجح ; لأن رواتها نقلوا ألفاظ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وإخباره عن نفسه وعن نیّته ، وغیرهم لیس کذلک ; ولأن روایة القران یتأتّی الجمع بینها وبین روایة الإفراد بأن یقال : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان مفرداً (2) فیمکن أن یقال : إن من روی أنه أفرد ، أنه سمع إحرامه بالحجّ ، ولم یسمع إحرامه (3) بالعمرة ، ومن روی أنه قرن ، حقّق الأمرین فنقلهما . والله أعلم .


1- فی [ الف ] والمصدر : ( الإرداف ) ، والصحیح ما أثبتناه .
2- فی [ الف ] والمصدر : ( مردفاً ) ، والصحیح ما أثبتناه .
3- فی المصدر : ( إردافه ) .

ص : 255

وقد استهول بعض القاصرین هذا الخلاف الواقع فی إحرامه علیه [ وآله ] السلام وقدّره مطعنا علی الشریعة ، زاعماً أن العادة قاضیة بتواتره فلا یحتلف فیه ، ولم یوجد ذلک إلاّ بالآحاد فیقطع بکذبها .

وهذا لا یلتفت إلیه ، فإن ما تقتضی العادة تواتره تَواتَرَ وعُلِمَ ، وهو أنه علیه [ وآله ] السلام حجّ وأحرم من ذی الحلیفة ، وأنه تمادی فی إحرامه [ إلی أن أکمل مناسک حجّه ، وحلّ من إحرامه ] (1) عند طواف الإفاضة ، وهذا کلّه معلوم بالنقل المتواتر الذی اشترک الجفلی (2) فیه ; لأنه هو المحسوس لهم ، وأمّا إحرامه فلیس من الأُمور التی یجب تواترها ; لأنه راجع إلی نیّته ولا یطّلع علیها إلاّ بالإخبار عنها أو بالنظر فی الأحوال التی تدلّ علیها ، ولمّا کان کذلک (3) فمنهم من نقل لفظه ; لأنه سمعه منه فی وقت ما ، ومنهم من حدس وسبر ، فأخبر عمّا وقع له وحصل فی ظنّه ، ولذلک قلنا : إن روایة من روی القران أولی . والله أعلم (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الجفلی : الجماعة ، ففی لسان العرب 11 / 114 والقاموس المحیط 3 / 349 : دعاهم الجفلی والأجفلی . . أی بجماعتهم .
3- فی المصدر : ( ذلک ) .
4- [ الف ] باب أنواع الإحرام من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 308 - 311 ] .

ص : 256

از این عبارت واضح است که : قرطبی مالکی هم رعایت قول امام خود مالک ننموده ، مثل اکابر شافعیه که دست از اطاعت قول شافعی که منافی حق است و مناقض قول آخر او میباشد ، برداشته اند ، خلع عنق (1) از ربقه اطاعت نموده ، روایات قران را ترجیح داده [ اند ] .

بالجمله ; به تصریحات اکابر ائمه و محققین ارباب مذاهب اربعه - اعنی : حنفیه و مالکیه و شافعیه و حنبلیه - ثابت است که : حج جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افراد نبوده بلکه قران بود ، و از روایات و احادیث صحاح هم به نهایت وضوح ظاهر است ، و خود خلیفه ثانی و خلیفه ثالث هم به آن اعتراف کرده اند ، و جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) نیز آن را ثابت فرموده ، پس مخالفت چنین امر ظاهر و ثابت نمودن از غرائب هفوات و طرائف ترهات است .

و نیز قرطبی در “ مفهم “ گفته :

وقوله : « لو استقبلتُ ‹ 1337 › من أمری ما استدبرتُ لم أسق الهدی ، ولجعلتُها عمرة » هذا یرد علی من قال : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحرم متمتّعاً ، ویدلّ علی أنه إنّما أحرم بما أحرم به مختاراً له ، وأنه خیّر فی أنواع الإحرام الثلاثة ، ولم یعیّن


1- در [ الف ] ( غسق ) خوانا نیست ، ولی ظاهراً ( عنق ) بوده ، و اشتباه از نساخ است .

ص : 257

له واحد منها فأمر به ، لکنه اختار القران علی ما تقدّم ، ثم إنه لمّا أمر أصحابه بالتحلّل بعمل العمرة ، فتوقّفوا لأجل أنه لم یتحلّل هو أخبرهم بسبب امتناعه - وهو سوقه [ الهدی ] (1) - ثم أخبرهم أنه ظهر له فی ذلک الوقت ما لم یظهر له قبل ذلک من المصلحة التی اقتضت أن أباح لهم فسخ الحجّ ، وأنه لو ظهر له من ذلک قبل إحرامه ما ظهر له بعد لأحرم بعمرة ، حتّی تطیّب قلوبهم ، وتسکن نفرتهم من إیقاع العمرة فی أشهر الحجّ (2) .

و نیز قرطبی در “ مفهم “ گفته :

قد قدّمنا ذکر الاختلاف فیما به أحرم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وذکرنا ما یرد علیه والمختار فی ذلک (3) حدیث أنس هذا فی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحرم قارناً ، ولا یلتفت لقول من قال : إن أنساً لعلّه لم یضبط القضیة لصغره حینئذ ; لأنه قد أنکر ذلک بقوله : ( ما تعدّوننا إلاّ صبیاناً ) ; ولأنه وإن کان صغیراً حال التحمّل ، فقد حدّث به وأدّاه کبیراً متثبّتاً ناقلاً للفظ


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب حجّة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 329 - 330 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 258

النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نقل الجازم المحقق ، المنکر علی من یظنّ به شیئاً من ذلک ; فلا یحلّ أن یقال شیء من ذلک ، ولأنه قد وافقه البراء بن عازب علی نقل لفظ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الدالّ علی قرانه ; إذ قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « إنی سقتُ الهدی وقرنتُ » علی ما خرّجه النسائی ، وهو صحیح ، ووافقهما حدیث عمر بن الخطاب الذی قال فیه : إن الملک أتاه فقال : « صلّ فی هذا الوادی المبارک وقل : « عمرة فی حجّة » . وفی معنی [ ذلک ] (1) حدیث ابن عمر المتقدّم الذی قال فیه : إنه علیه [ وآله ] السلام أهلّ بالعمرة ، ثم أهلّ بالحجّ (2) .

و نیز قرطبی در “ مفهم “ گفته :

قول ابن عمر : ( تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع بالعمرة إلی الحجّ ) هذا الذی روی هنا عن ابن عمر من أنه علیه [ وآله ] السلام تمتّع ، مخالف لما جاء عنه فی الروایة الأُخری من أنه أفرد [ الحجّ ] (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب الاختلاف فیما به أحرم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 358 - 359 ] .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 259

واضطراب قولیه یدلّ علی أنه لم یکن عنده من تحقیق الأمر ما کان عند من جزم بالأمر ، کما فعل أنس علی ما تقدّم ، حیث قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « لبّیک بحجّة وعمرة » (1) .

مقام کمال تحیر است که مخاطب از غایت عجز به “ صحیحین “ و “ شروح “ آن و دیگر “ صحاح “ رجوع نیاورده ، و از روایات آن بهره [ ای ] برنداشته ، و نه بر کتب فقهیه حنفیه - که دست مال طلبه علوم است مثل “ فتح القدیر “ و امثال آن - وقوف به هم رسانیده ، و نه بر تحقیقات ائمه حنبلیه مثل ابن القیّم و امثال او مطلع شده ، و نه سعادت اطلاع بر افادات اساطین شافعیه مثل عراقی و نووی و عسقلانی و غیر ایشان ، و تصریحات افاخم مالکیه مثل قرطبی و غیره حاصل کرده ، اغتراراً بما ذکره والده حتماً و جزماً نسبت افراد حج به آن حضرت نموده ، و با وصف این عجز و قصور و عدم فحص و وقوف [ بر کلمات علمای عامه ] ، اکابر اعلام کرام (2) را - که فهم کلام ایشان کمال هنر و نهایت سعادت است ! - جابجا در این کتاب به طعن و تشنیع یاد مینماید !

و نیز با این همه مجانبت از علم حدیث - که از این مقام و دیگر مقامات بسیار ظاهر است - دم مباهات میزند ، و دعوی تحقیق و تفتیش و حصول


1- [ الف ] باب الهدی للمتمتّع والقارن من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 352 ] .
2- یعنی علمای شیعه ( رحمهم الله ) .

ص : 260

ملکه معتدّ بها در فهم معانی احادیث و ادراک دقائق اسانید دارد ! ! چنانچه در “ رساله اصول حدیث “ گفته :

باید دانست که این فقیر این علم و جمیع علوم را محض از خدمت والد ماجد خود اخذ کرده است ، ‹ 1338 › و بعضی کتب این علم را مثل “ مصابیح “ و “ مشکاة “ و “ مسوی شرح موطأ “ را که از تصانیف ایشان است ، و “ حصن حصین “ (1) ، و “ شمائل ترمذی “ از خدمت ایشان - قراءةً و سماعاً - به تحقیق و تفتیش اخذ نموده ، و قدری از اوائل “ صحیح البخاری “ نیز به طریق درایت از ایشان شنیده ، و “ صحیح مسلم “ و دیگر “ صحاح سته “ را بر ایشان سماع غیر منتظم دارد ، به این نحو که به حضور ایشان طلبه علم میخواندند ، و این فقیر هم حاضر میبود ، و تحقیقات و تنقیحات ایشان را میشنید تا آنکه ملکه معتدّ بها در فهم معانی احادیث و در ادراک دقائق اسانید - بفضله تعالی - حاصل شد . (2) انتهی .

بالجمله ; بعد اطلاع بر افادات اکابر ائمه محققین و اعلام منقدین ائمه سنیه - که نبذی از آن مذکور شد - هیچ محصلی ریبی نمیکند در اینکه هرگز


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حصن و حصین ) آمده است . وکتاب الحصن الحصین من کلام سید المرسلین [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] للشیخ شمس الدین الجزری الشافعی المتوفی سنة 739 . انظر : کشف الظنون 1 / 669 .
2- [ الف ] آخر فصل اول . [ تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 65 - 66 ( اول فصل دوم ) ] .

ص : 261

حج جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حج افراد نبود که احادیث متظافره و روایات متواتره ردّ و ابطال آن میکند ; پس کمال عجب است که مخاطب با این همه کبر و غرور و عجب و خودپسندی بهره [ ای ] از اطلاع بر این افادات و تحقیقات برنداشته ، نسبت افراد حج به آن حضرت نموده ، و از افتضاح و مؤاخذه اهل علم نترسیده !

و اعجب از این است گول خوردن والد مخاطب بر تقریرات بعض متعنّتین و عدم وقوف بر افادات متینه ائمه منقّدین که به این سبب با وصف نقل اختلاف فاحش در این باب ، رجوع به تعصب کرده ، قطعاً و حتماً نسبت افراد حج به آن حضرت نموده ، بلکه ثانی و ثالث را هم قائل این مذهب گردانیده !

اما آنچه گفته : و در عمرة القضا و عمره جعرانه افراد عمره نموده ، و با وجود فرصت یافتن در عمره جعرانه ، حج نگزارد و به مدینه منوره رجوع فرمود .

پس مخدوش است به چند وجه :

بطلان استدلال به افراد عمره نمودن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در عمرة القضا وعمره جعرانه

اول :

اول : آنکه استدلال به عمره قضا و عمره جعرانه و عدم ذکر عمره حدیبیه وجهی ندارد ; زیرا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در عمره حدیبیه نیز اکتفا بر عمره فرموده ، گو به منع کفار از طواف بیت باز مانده ; پس اگر اکتفا بر عمره در عمره قضا و عمره جعرانه دلالت بر مزعوم باطلش نماید ، اکتفا بر عمره در

ص : 262

عمره حدیبیه نیز بر آن دلالت خواهد کرد ، و ممنوع شدن آن حضرت از طواف بیت ، فارق هر دو مقام نمیتواند شد .

ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ بعد شرح حدیث ابن عمر و حدیث انس مشتمل بر ذکر عدد عمره های جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفته :

قال ابن التین : فی عدّهم عمرة الحدیبیة - التی صدّ عنها - ما یدلّ علی أنها عمرة تامّة ، وفیه إشارة إلی صحّة قول الجمهور : إنه لا یجب القضاء علی من صدّ عن البیت خلافاً للحنفیة ، ولو کانت عمرة القضیة بدلا عن عمرة الحدیبیة لکانتا واحدة ، وإنّما سمیت : عمرة القضیة والقضاء ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قاضی قریشاً فیها ، لا أنها وقعت قضاءً عن العمرة التی صدّ عنها ; إذ لو کان کذلک لکانتا عمرة واحدة ، وفیه دلالة علی جواز الاعتمار فی أشهر الحجّ بخلاف ما کان علیه المشرکون (1) .

دوم :

دوم : آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در عمرة القضا فرصت یافته یا نه ؟ در صورت اول تخصیص عمره جعرانه به ذکر فرصت نا موجه است ; و در صورت دوم احتجاج به عمرة القضا - با وصف فرض صحت احتجاج به عمره جعرانه حسب مزعومش - نیز باطل و مختل میگردد .


1- [ الف ] باب : کم اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من ابواب العمرة . [ فتح الباری 3 / 479 ] .

ص : 263

سوم :

سوم : آنکه افراد عمره در عمرة القضا و عمره جعرانه اصلا با افضلیت حج افراد مناسبت ندارد ، و استدلال به افراد عمره در این هر دو مقام بر افضلیت حج افراد کردن از قیاس خنّاس نیز بالاتر رفتن است ! چه مراد از افراد حج - حسب تصریح خود مخاطب - آن است که حج و عمره را جدا جدا به دو سفر ادا نمایند ، و در عمره مفرده بلاشبهه یک سفر است ، ‹ 1339 › پس اگر افراد عمره را در این هر دو مقام و غیر آن دلیل افضلیت تمتّع و قران از افراد گردانند ، میتواند شد (1) ، فالاستدلال بالعمرة المفردة علی أفضلیة حجّ الإفراد ظاهر الشناعة والفساد ، وهل هو إلاّ مصداق ( نحن بواد والعذول بواد ) ؟ ! والله ولی التوفیق والرشاد .

چهارم :

چهارم : آنکه اگر این استدلال مخاطب تمام شود ، لازم آید که حج تمتّع از عمره مفرده مفضول باشد ، ولا یقول به إلاّ الجهول الغفول ; چه قطعاً حج تمتّع از عمره مفرده افضل است ، و دلیل عقلی که برای ارجحیت افراد ذکر کرده در این مقام به احسن طرق جاری است ; زیرا که حج تمتّع بلاشبهه مشتمل است بر دو نسک : یکی افعال عمره و دیگر افعال حج . و در عمره مفرده صرف یک نسک است ، و در دو نسک بلاشبهه زیاده حسنات است به نسبت یک


1- یعنی اگر بدون هیچ مناسبتی بتوان به افراد عمره در عمرة القضا و عمره جعرانه استدلال بر افضلیت افراد نمود ، ما را هم رسد که همین افراد عمره را دلیل افضلیت قران و تمتّع شماریم !

ص : 264

نسک ; پس کمال عجب است که مخاطب در تصحیح مذهب امام خود اصلا مبالاتی به تفضیح خود ندارد ، و از عقل و دانش دست برداشته ، هر چه میخواهد بر زبان میآرد !

و عجب تر آن است که والد مخاطب نیز با آن همه جلالت و مهارت - که معتقدین او زعم آن دارند - به عمره قضا و عمره جعرانه استدلال بر افضلیت افراد نموده !

و بطلان این استدلال - که ملعبه اطفال است - در نیافته ، و هیچ محصلی چنین حرف واهی و رکیک بر زبان نمیتواند آورد که به اقتصار آن حضرت بر عمره در این دو مقام استدلال بر ترجیح افراد کند .

و مرد عاقل را و امثال آن اندک تأمل میباید نمود ، و مقدار غور عقول این حضرات باید دریافت که چسان هوش و حواس گم ساخته ، کلمات بی ربط سر میدهند ؟ !

پنجم :

پنجم : آنکه [ این ] دلیل علیل اگر صحیح شود ، لازم آید که عمره مفرده از جمیع انواع حج - تمتّعاً کان أو قراناً أو إفراداً - افضل و ارجح باشد ; زیرا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این هر دو مقام اکتفا بر صرف عمره مفرده [ نموده ] و هیچ نوعی از انواع حج به عمل نیاورده ; پس اگر اقتصار آن حضرت بر عمره باعث مرجوحیت تمتّع و مجوز نهی خلافت مآب از حج تمتّع باشد ، لازم آید که این اقتصار آن حضرت مثبت مرجوحیت و

ص : 265

مفضولیت حج مطلق بجمیع أنواعه گردد ، و نهی از آن رأساً جایز گردد ! وهل هذا إلاّ إبطال للدین ، وهدم لأرکان الشرع المتین ، والله الموفق المعین .

آنکه کاش مخاطب در این مقام رجوع به “ صحاح “ خود میآورد و درمییافت که روایات “ صحاح “ که مشتمل است بر ذکر عمره قضا و عمره جعرانه ، خود دلیل ظاهر و برهان باهر است بر آنکه حج آن حضرت حج افراد نبود بلکه قران بود ، بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

باب : کم اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حدّثنا قتیبة ، حدّثنا جریر ، عن منصور ، عن مجاهد ، قال : دخلت أنا وعروة بن الزبیر المسجد فإذا عبد الله بن عمر جالس إلی حجرة عائشة ، وإذا أُناس یصلّون فی المسجد صلاة الضحی ، قال : فسألناه عن صلاتهم فقال : بدعة ، ثم قال له : کم اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قال : أربع ، إحداهنّ فی رجب . فکرهنا أن نردّ علیه ، قال : وسمعنا استنان عائشة أُمّ المؤمنین فی الحجرة ، فقال عروة : یا أُمّاه ! یا أُمّ المؤمنین ! ألا تسمعین ما یقول أبو عبد الرحمن ؟ قالت : ما یقول ؟ قال : یقول : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر أربع عمرات ، إحداهنّ فی رجب . قالت : یرحم الله أبا عبد الرحمن ! ما اعتمر عمرة إلاّ وهو شاهده ، وما اعتمر فی رجب قطّ (1) .


1- [ الف ] کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 199 ] .

ص : 266

و نیز در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

حدّثنا حسّان بن حسّان ، حدّثنا همام ، عن قتادة : سألت أنساً کم اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قال : أربعاً : عمرة الحدیبیة فی ذی القعدة حیث صدّه المشرکون ، وعمرة من العام المقبل ‹ 1340 › فی ذی القعدة حیث صالحهم ، وعمرة الجعرانة إذ قسّم غنیمة أراه حنین . قلت : کم حجّ ؟ قال : واحدة .

حدّثنا أبو الولید هشام بن عبد الملک ، حدّثنا همام ، عن قتادة : سألت أنساً ، فقال : اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیث ردّوه ، ومن القابل عمرة الحدیبیة ، وعمرة فی ذی القعدة ، وعمرة مع حجّته .

حدّثنا هدبة بن خالد ، حدّثنا همام وقال : [ اعتمر ] (1) أربع عُمَر فی ذی القعدة إلاّ التی اعتمر مع حجّته عمرته من الحدیبیة ، ومن العام المقبل ، ومن الجعرانة حیث قسّم غنائم حنین ، وعمرة مع حجّته (2) .

و در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

حدّثنا هداب بن خالد ، قال : حدّثنا همام ، قال : حدّثنا قتادة :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب کم اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 199 ] .

ص : 267

ان أنساً أخبره : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر أربع عُمَر کلّهن فی ذی القعدة إلاّ التی مع حجّته : عمرة من الحدیبیة أو زمن الحدیبیة فی ذی القعدة ، وعمرة من العام المقبل فی ذی القعدة ، وعمرة من الجعرانة (1) حیث قسّم غنائم حنین فی ذی القعدة ، وعمرة مع حجّته (2) .

و نیز در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

حدّثنا إسحاق بن إبراهیم ، ( أنا ) جریر ، عن منصور ، عن مجاهد ، قال : دخلت أنا وعروة بن الزبیر المسجد فإذا عبد الله بن عمر . . . جالس إلی حجرة عائشة . . . والناس یصلّون الضحی فی المسجد ، فسألناه عن صلاتهم فقال : بدعة ! فقال له عروة : یا أباعبد الرحمن ! کم اعتمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ فقال : أربع عُمَر ، إحداهنّ فی رجب . فکرهنا أن نکذّبه ونردّ علیه ، وسمعنا استنان عائشة . . . فی الحجرة ، فقال عروة : ألا تسمعین یا أُمّ المؤمنین ! إلی ما یقول أبو عبد الرحمن ؟ فقالت : وما یقول ؟ قال : یقول : اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أربع عُمَر ، إحداهنّ فی رجب . فقالت : یرحم الله أبا عبد الرحمن ، ما اعتمر


1- فی المصدر : ( جعرانة ) .
2- [ الف ] باب بیان عدد عمرة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، من کتاب المناسک . [ صحیح مسلم 4 / 60 ] .

ص : 268

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ وهو معه ، وما اعتمر فی رجب قطّ (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ - در شرح روایت عائشه و ابن عمر و روایت انس - گفته :

والمشهور عن عائشة : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان مفرداً ، وحدیثها یشعر بأنه کان قارناً ، وکذا ابن عمر أنکر علی أنس کونه قارناً ، مع أن حدیثه هذا یدلّ علی أنه کان قارناً ; لأنه لم ینقل أنه اعتمر بعد حجّته ، فلم یبق إلاّ أنه اعتمر مع حجّته إذ (2) لم یکن متمتّعاً ; لأنه اعتذر عن ذلک بکونه ساق الهدی .

واحتاج ابن بطّال إلی تأویل ما وقع عن عائشة وابن عمر هذا ، فقال : إنّما یجوز نسبة العمرة الرابعة إلیه باعتبار أنه أمر الناس بها وعملت بحضرته ، لا أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمرها بنفسه ، ومن تأمّل ما تقدّم من الجمع استغنی عن هذا التأویل المتعسّف (3) .


1- [ الف ] نشان سابق . [ صحیح مسلم 4 / 61 ] .
2- فی المصدر : ( واو ) بدل ( إذ ) .
3- [ الف ] باب کم اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب المناسک . [ فتح الباری 3 / 479 ] .

ص : 269

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

باب : بیان عدد عمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وزمانهنّ قوله : اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أربع عُمَر کلّهن فی ذی القعدة إلاّ التی مع حجّته : عمرة من الحدیبیة فی ذی القعدة ، وعمرة من العام المقبل فی ذی القعدة ، وعمرة من الجعرانة حیث قسّم غنائم حنین فی ذی القعدة ، وعمرة مع حجّته .

وفی الروایة الأُخری : حجّ حجّة واحدة ، واعتمر أربع عُمَر . هذه روایة أنس ، وفی روایة ابن عمر : أربع عُمَر ، إحداهن فی رجب . وأنکرت عائشة ذلک ، وقالت : لم یعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قطّ فی رجب .

فالحاصل من روایة أنس وابن عمر اتفاقهما علی أربع عُمَر ، وکانت إحداهنّ فی ذی القعدة عام الحدیبیة سنة ستّ من الهجرة ، وصدّوا فیها ، فتحلّلوا ، وحسبت لهم ‹ 1341 › عمرة ، والثانیة فی ذی القعدة وهی سنة سبع ، وهی عمرة القضاء ، والثالثة فی ذی القعدة سنة ثمان ، وهی عام الفتح ، والرابعة مع حجّته ، وکان إحرامها فی ذی القعدة وأعمالها فی ذی الحجّة .

وأمّا قول ابن عمر : ( إن إحداهنّ فی رجب ) ، فقد أنکرته عائشة ، وسکت ابن عمر حین أنکرته ، قال العلماء : هذا یدلّ علی أنه اشتبه علیه ، أو نسی ، أو شکّ ، ولهذا سکت عن الإنکار علی

ص : 270

عائشة ومراجعتها بالکلام ، فهذا الذی ذکرته هو الصواب الذی یتعیّن المصیر إلیه .

وأمّا القاضی عیاض فقال : ذکر أنس : أن العمرة الرابعة کانت مع حجّته ، فیدلّ علی أنه کان قارناً ، قال : وقد ردّه کثیر من الصحابة ، قال : وقد قلنا : إن الصحیح أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان مفرداً ، وهذا یردّ قول أنس ، وردّت عائشة قول ابن عمر ، قال : فحصل أن الصحیح ثلاث عُمَر ، قال : ولا یعلم للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمار إلاّ ما ذکرناه ، قال : واعتمد مالک فی الموطّأ علی أنهنّ ثلاث عُمَر .

هذا آخر کلام القاضی ، وهو قول ضعیف ، بل باطل ، والصواب أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر أربع عُمَر کما صرّح به ابن عمر وأنس وجزما الروایة به ، فلا یجوز ردّ روایتهما بغیر جازم .

وأما قوله : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان فی حجّة الوداع مفرداً لا (1) قارناً ، فلیس کما قال ، بل الصواب أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان مفرداً فی أول إحرامه ، ثم أحرم بالعمرة فصار قارناً ، ولابد من هذا التأویل (2) .


1- فی [ الف ] ( إلاّ ) والصحیح ما أثبتناه .
2- [ الف ] کتاب الحجّ . [ شرح مسلم نووی 8 / 234 - 235 ] .

ص : 271

اما آنچه گفته : و از راه عقل نیز افضلیت افراد هر یک از حج و عمره معلوم میشود که احرام هر یک و سفر برای ادای هر یک چون جدا جدا باشد ، تضاعف حسنات حاصل خواهد شد .

پس نه نقل شما درست است و نه عقل شما بر جا ! و افادات مزخرفه سراسر لغو و خطا و همه واهی و بی اصل و پا در هوا ! و در حقیقت این استدلال عقلی دلیل اختلال عقل است به چند وجه :

بطلان استدلال عقلی بر افضلیت افراد

اول :

اول : آنکه از عبارت ابن حجر در “ فتح الباری “ ظاهر میشود که نزد عمر حج افرادی که عمره در آن واقع نشود افضل است ، و قاضی حسین و متولی که از ائمه سنیه اند نیز چنین افراد را افضل میدانند ، حال آنکه پر ظاهر است که در حج تمتّع که در آن عمره قبل حج بجا میآرند اعمال اکثر است به نسبت حج تنها ، پس تمتّع اشقّ و اصعب باشد از این افراد ، و عقلا ترجیح تمتّع بر افراد ثابت شد و دلیل مخاطب بر او معکوس و مقلوب گردید .

ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :

قال النووی : الصواب الذی نعتقده أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قارناً ، ویؤیّده أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یعتمر فی تلک السنة بعد الحجّ ، ولا شکّ أن القران أفضل من الإفراد الذی لا یعتمر فی سنته عندنا ، ولم یقل أحد إن الحجّ وحده أفضل من القران ، هکذا قال ; والخلاف ثابت قدیماً وحدیثاً . .

ص : 272

أمّا قدیماً ; فالثابت عن عمر أنه قال : أتمّ لحجّکم ولعمرتکم أن تنشؤوا لکل منهما سفراً . وعن ابن مسعود نحوه . أخرجه ابن أبی شیبة وغیره .

وأمّا حدیثاً ; فقد صرّح القاضی حسین والمتولی بترجیح الإفراد ولو لم یعتمر فی تلک السنة (1) .

از این عبارت ظاهر است که : ابن حجر ‹ 1342 › بطلان دعوی نووی - که نفی قول احدی به افضلیت حج تنها از قران کرده - به وقوع خلاف قدیماً و حدیثاً ثابت کرده و بر دعوی وقوع خلاف قدیماً حدیث عمر را شاهد گردانیده ; پس ثابت شد که حسب افاده عسقلانی عمر حج افراد را که همراه آن عمره واقع نشود افضل میدانست از انواع دیگر .

و همچنین قاضی حسین و متولی قائل اند به ترجیح افراد گو عمره همراه آن واقع نشود ; حال آنکه پرظاهر است که چنین افراد اخف است از قران و تمتّع هر دو ، و در این هر دو قسم عمل زیاده است .

دوم :

دوم : آنکه وجوب هدی در حج تمتّع بهتر از زیاده سفر میتواند شد ; چه دانستی که اراقه دم از افضل اعمال حج است ، پس گو در حج افراد سفر زیاده باشد ، لکن چون از هدی خالی است لهذا مقاوم تمتّع نمیتواند شد .


1- [ الف ] باب التمتّع والإقران والافراد من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 240 ] .

ص : 273

در “ صحیح ترمذی “ مذکور است :

باب ما جاء فی فضل التلبیة والنحر حدّثنا محمد بن رافع ، ( نا ) ابن أبی فدیک ، وحدّثنا إسحاق بن أبی منصور ، ( نا ) ابن أبی فدیک ، عن الضحاک بن عثمان ، عن محمد بن المنکدر ، عن عبد الرحمن بن یربوع ، عن أبی بکر الصدّیق : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سئل أیّ الحجّ أفضل ؟ قال : « العجّ والثجّ » (1) .

و در “ جامع مسانید ابوحنیفه “ تألیف ابوالمؤید محمد بن محمود الخوارزمی مذکور است :

أبو حنیفة : عن قیس بن مسلم ، عن طارق بن شهاب ، عن عبد الله بن مسعود ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أفضل الحجّ العجّ والثجّ . . » إلی آخره (2) .

سوم :

سوم : آنکه حسب تصریحات ائمه و اساطین سنیه بعض اعمال سهله از بعض اعمال شاقّه مستصعبه افضل است ، پس هرجا به مزید مشقت استدلال


1- [ الف ] صفحة : 144 / 651 من أبواب الحجّ . [ سنن ترمذی 2 / 161 ] . [ العجّ : رفع الصوت بالتلبیة . والثجّ : سیلان دماء الهدی والأضاحی . انظر : النهایة 1 / 207 و 3 / 184 ] .
2- [ الف ] صفحة : 154 ، الفصل الأول من الباب الثامن فی الحجّ . [ جامع المسانید 1 / 509 ] .

ص : 274

بر افضلیت نتوان کرد ، علامه ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح حدیث :

قالت عائشة : یا رسول الله ! [ ص ] یصدر الناس بنسکین وأصدر بنسک ؟ فقیل (1) لها : انتظری ، فإذا طهرت فاخرجی إلی التنعیم فأهلّی ، ثم ائتنا بمکان کذا ، ولکنها علی قدر نفقتک أو نصبک (2) .

گفته :

قال النووی : ظاهر الحدیث أن الثواب والفضل فی العبادة یکثر بکثرة النصب والنفقة ، وهو کما قال ، لکن لیس ذلک بمطرّد ، وقد یکون بعض العبادة أخفّ من بعض وهی أکثر فضلا وثواباً بالنسبة إلی الزمان ، کقیام لیلة القدر بالنسبة لقیام لیالی رمضان . . وغیرها ; وبالنسبة للمکان ، کصلاة رکعتین فی المسجد الحرام بالنسبة لصلاة رکعات فی غیره ; وبالنسبة إلی شرف العبادة المالیة والبدنیة کصلاة الفریضة بالنسبة إلی أکثر من عدد رکعاتها أو


1- کذا فی صحیح البخاری ، ولکن فی سائر المصادر ( قال ) أی قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . لاحظ : مسند احمد 6 / 43 ، صحیح مسلم 4 / 32 ، السنن الکبری للبیهقی 4 / 331 ، المصنف لابن أبی شیبة الکوفی 4 / 231 ، السنن الکبری للنسائی 2 / 474 ، الطبقات الکبری لابن سعد 2 / 189 . . وغیرها .
2- صحیح بخاری 2 / 201 .

ص : 275

أطول من قراءتها . . ونحو ذلک من صلاة النافلة ، وکدرهم من الزکاة بالنسبة إلی أکثر [ منه ] (1) من التطوّع ، أشار إلی ذلک ابن عبد السلام فی القواعد ، قال : وقد کانت الصلاة قرّة عین النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهی شاقّة علی غیره [ وصلاة غیره ] (2) مع مشقّتها لیست مساویة لصلاته [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مطلقاً . والله أعلم (3) .

چهارم :

چهارم : آنکه ابوزرعه عراقی - استاد ابن حجر عسقلانی - در “ شرح احکام “ والد خود گفته :

قال ابن قدامة - فی المغنی ، فی ترجیح مذهبه فی التمتّع المفرد - : إنّما یأتی بالحجّ وحده ، وإن اعتمر بعده من التنعیم فقد اختلف فی إجزائها عن عمرة الإسلام ، وکذلک اختلف فی إجزاء عمرة القران ، ولا خلاف فی إجزاء التمتّع عن الحجّ ‹ 1343 › والعمرة جمیعاً (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب أجر العمرة علی قدر النصب من أبواب العمرة . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 487 ] .
4- [ الف ] الحدیث الأول من باب إفراد الحجّ من کتاب الحجّ . [ شرح احکام صغری ، ورق : 141 ] .

ص : 276

پنجم :

پنجم : آنکه در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

باب السفر قطعة من العذاب حدّثنا عبد الله بن مسلمة ، حدّثنا مالک ، عن سمیّ ، عن أبی صالح ، عن أبی هریرة ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : « السفر قطعة من العذاب ، یمنع أحدکم طعامه وشرابه ونومه ، فإذا قضی نهمته فلیعجّل إلی أهله » (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : « یمنع أحدکم » کأنّه فصّله عما قبله بیاناً لذلک بطریق الاستیناف ، کالجواب لمن قال : لِمَ کان کذلک ؟ فقال : « یمنع أحدکم نومه . . » إلی آخره ، أی وجه الشبه : الاشتمال علی المشقّة .

وقد ورد التعلیل فی روایة سعید المقبری ، ولفظه : « السفر قطعة من العذاب ; لأن الرجل یشتغل فیه عن صلاته وصیامه . . » فذکر الحدیث . والمراد بالمنع فی الأشیاء المذکورة منع کمالها لا أصلها ، وقد وقع عند الطبرانی بلفظ : « لا یتهنّأ أحدکم نومه ، ولا طعامه ، ولا شرابه » وفی حدیث ابن عمر عند ابن عدی « وإنه لیس له دواء إلاّ سرعة السیر » (2) .


1- صحیح بخاری 2 / 305 .
2- فتح الباری 3 / 496 .

ص : 277

و نیز در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : « فلیعجّل إلی أهله » ، فی روایة عتیق وسعید المقبری : « فلیعجّل الرجوع إلی أهله » ، وفی روایة أبی مصعب : « فلیعجّل الکرّة إلی أهله » ، وفی حدیث عائشة : « فلیعجّل الرحلة إلی أهله فإنه أعظم لأجره » .

قال ابن عبد البرّ : زاد فیه بعض الضعفاء عن مالک : « ولیتّخذ لأهله هدیّة ، وإن لم یجد إلاّ حجراً » یعنی حجر الزناد ، قال : وهی زیادة منکرة ، وفی الحدیث کراهة التغرّب عن الأهل بغیر حاجة ، واستحباب استعجال الرجوع ، ولا سیّما من یخشی الضیعة [ علیهم ] (1) بالغیبة ، ولما فی الإقامة فی الأهل من الراحة المعینة علی صلاح الدین والدنیا ، ولما فی الإقامة من تحصیل الجماعات والقوة علی العبادات (2) .

هرگاه سفر قطعه [ ای ] از عذاب باشد ، و مانع کمال صلات که از افضل اعمال است گردد ، و در اقامت ، راحت مُعینه بر علاج دین و دنیا و تحصیل جماعات و قوت بر عبادات حاصل شود ، پس بنابر این تعدد سفر مستلزم افضلیت افراد نگردد .


1- الزیادة من المصدر .
2- فتح الباری 3 / 496 .

ص : 278

ششم :

ششم : آنکه در حج تمتّع ، ابطال بدعت و جهالت اهل کفر و ضلالت و إرغام آناف ارباب جاهلیت و اعتساف متحقق است که - حسب روایات ائمه سنیه - اهل جاهلیت عمره را در اشهر حج از افجر فجور میدانستند ، و چون ابطال رسوم جاهلیت و إرغام ارباب کفر از أجلّ عبادات و اعظم مثوبات است ; لهذا اگر حج تمتّع با وصف اخفّیت در عمل افضل باشد از افراد عجب نباشد ، علامه ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

والمقصد بما روی - أی بالرخصة فیما روی القران رخصة - لو صحّ نفی قول [ أهل ] (1) الجاهلیة : ( العمرة فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور ) ، فکان تجویز الشرع إیاها فی أشهر الحجّ حینئذ (2) حتّی لا یحتاج إلی وقت آخر البتة رخصة إسقاط فکان أفضل ، فإن رخصة الإسقاط هی العزیمة فی هذه الشریعة حیث کان نسخاً للشرع المطلوب رفضه ، وأقل ما فی الباب أن یکون أفضل ; لأن فی فعله بعد تقرّر الشرع المطلوب إظهاره ، ورفض المطلوب رفضه ، وهو أقوی فی إذعان والقبول من مجرد اعتقاد حقیته وعدم فعله ، وهذا من الخصوصیات ، وکثیر فی هذا الشرح (3) من فضل الله


1- الزیادة من المصدر .
2- لم ترد فی المصدر کلمة : ( حینئذ ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الشرع ) آمده است .

ص : 279

تعالی مثله ، إذا تتبع ، ولا حول ولا ‹ 1344 › قوة إلاّ بالله العلی العظیم (1) .

از این عبارت ظاهر است که : چون حج قران نسخ طریقه مطلوبة الرفض است ، میبایستی که عزیمت و واجب باشد ، اقلّ ما فی الباب آن است که افضل باشد ; زیرا که به فعل قران تقرّر شرع مطلوب الإظهار و رفض طریقه مطلوبة الرفض متحقق است ، و فعل این امر أقوی است در اذعان و قبول از مجرد اعتقاد حقیّت شرع و عدم فعل آن ، و این امر از جمله خصوصیات است ، و به فضل حق تعالی امثال آن در شرع بسیار است ، و بر متتبعین مخفی نیست ; و چون ظاهر است که تمتّع هم مثل قران است در نفی قول جاهلیت این تقریر بعینه در آن هم جاری باشد ، حذو القذّة بالقذّة .

هفتم :

هفتم : آنکه بر صحابه ایثار تمتّع قلباً شاقّ بود که پابند رسوم جاهلیت بودند و به ضلالات ایشان گرفتار ! تا آنکه تردد در قبول آن نمودند و قول آن حضرت را ردّ کردند ! پس ظاهر شد که ایثار تمتّع [ بر ] صحابه شاقّ و ناگوار بود و ایثار إفراد با وصف أشقیت آن من حیث العمل سهل بود ، و چون ایثار مشقت قلبی افضل است از مشقت بدنی لهذا تمتّع با وصف اخفیت آن افضل باشد .

و شمس الدین محمد بن المظفر الشاهرودی الخلخالی - که محامد


1- [ الف ] باب القران من کتاب الحجّ . [ فتح القدیر 2 / 524 ] .

ص : 280

و مناقب او از “ طبقات “ ابوبکر اسدی و “ طبقات “ اسنوی و غیر آن ظاهر باشد (1) - در “ مفاتیح فی حلّ المصابیح “ گفته :

وکان القوم شقّ علیهم ما أُمروا به حتّی قالوا : ننطلق إلی منی والذکر یقطر منیّاً ؟ ! فبلغه علیه [ وآله ] السلام ما دخلهم من الاضطراب ، ولم یأمن أن یدخلهم الشیطان ، فقال : « لو استقبلتُ . . » دفعاً لوخن صدورهم ، وإرشاداً (2) إلی أن الفضیلة کلّها فی الائتمار بأمره ، وإظهاراً للرغبة فی موافقتهم (3) .

هشتم :

هشتم : آنکه چون افضلیت تمتّع به ارشاد خود جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و افضلیت قران به اختیار آن حضرت ظاهر گردید ، مفضولیت افراد حتماً و قطعاً ثابت شد ، و بعد ثبوت مفضولیت افراد از سنت سَنیّه ، تشبث به ذیل دلیل عقل دلیل بی عقلی است !

علامه ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ - در شرح حدیث مصرّاة (4) - گفته :


1- انظر : طبقات الشافعیة لابن شهبة الأسدی 1 / 150 و 3 / 66 ، وطبقات الشافعیة للاسنوی 1 / 505 ، الأعلام للزرکلی 7 / 105 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وإرشادٌ ) آمده است .
3- [ الف ] باب الإحرام من کتاب الحجّ . [ المفاتیح فی شرح المصابیح ، ورق : 101 ] .
4- إشارة إلی روایة : من اشتری شاة مصراة . . - رویت فی کنز العمال 4 / 53 وغیره - وقد تقدّم فی هامش المجلد السابق تفصیلها .

ص : 281

قال ابن السمعانی : متی ثبت الخبر صار أصلا من الأُصول ، لا یحتاج إلی عرضه علی أصل آخر ; لأنه إن وافقه فذاک ، وإن خالفه لم یجز ردّ أحدهما ; لأنه ردّ للخبر بالقیاس ، وهو مردود باتفاق ، فإن السنّة مقدّمة علی القیاس بلا خلاف (1) .

و ابوزرعه عراقی در “ شرح احکام “ (2) - در مقام جواب وجه اول از وجوه اثبات مخالفت حدیث مصرّاة به قیاس اصول معلومه که مخالفین این خبر ذکر میکنند - گفته :

وقال النووی فی شرح مسلم : أجاب الجمهور عن هذا بأن السنة إذا وردت لا یعترض علیها بالمعقول (3) .

نهم :

نهم : آنکه حضرات حنفیه - که مخاطب به موافقتشان با خلیفه ثانی در مبحث خمس متمسک گردیده و بر کثرتشان نازیده (4) - و همچنین حنبلیه و غیر ایشان قران را از افراد افضل میدانند ; و ظاهر است که قران مثل تمتّع


1- [ الف ] باب النهی للبایع أن لا یحفل الإبل والبقر والغنم وکلّ محفلة [ کذا ، ولم یرد فی فتح الباری ( وکلّ محفلة ) ] من کتاب البیوع . [ فتح الباری 4 / 307 ] .
2- شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دوازدهم ابوبکر گذشت .
3- [ الف ] الحدیث الثالث من کتاب البیوع . [ شرح احکام صغری : وانظر شرح مسلم للنووی 10 / 167 ] .
4- تحفه اثناعشریه : 299 - 300 .

ص : 282

است در عدم لزوم تعدد سفر و مترفق به اداء نسکین در سفر واحد ; پس هر جوابی که از طرف حنفیه و غیرشان در عدم ثبوت افضلیت افراد از قران کافی خواهد شد ، همان جواب از طرف اهل حق کفایت خواهد کرد برای ردّ استدلال مخاطب و اسلاف او .

برهان الدین علی بن ابی بکر بن عبدالجلیل الضرعانی المرغنیانی در “ هدایه “ گفته :

القران أفضل من التمتّع والإفراد ، وقال الشافعی . . . : الإفراد أفضل ، وقال مالک : ‹ 1345 › التمتّع أفضل من القران ; لأن له ذکراً فی القرآن ولا ذکر للقران فیه .

وللشافعی . . . قوله علیه [ وآله ] السلام : ( القران رخصة ) ; ولأن فی الإفراد زیادة التلبیة والشعر (1) والحلق .

ولنا قوله علیه [ وآله ] السلام : « یا آل محمد ! أهلّوا بحجّة وعمرة معاً » ، ولأن فیه جمعاً بین العبادتین ، فأشبه الصوم و (2) الاعتکاف والحراسة فی سبیل الله تعالی و (3) صلاة اللیل .

والتلبیة غیر محصورة ; والسفر غیر مقصود ; والحلق خروج عن العبادة ، فلا ترجیح بما ذکر .


1- فی المصدر : ( والسفر ) بدلا من ( والشعر ) .
2- فی المصدر : ( مع ) بدلا من ( الواو ) .
3- فی المصدر : ( مع ) بدلا من ( الواو ) .

ص : 283

والمقصد (1) بما روی نفی قول أهل الجاهلیة : ( إن العمرة فی أشهر الحجّ من [ أفجر ] (2) الفجور ) ، وللقران ذکر فی القرآن ; لأن المراد من قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (3) أن یحرم بهما من دویرة أهله علی ما روینا من قبل . . إلی آخره (4) .

و علامه ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

قوله : ( والتلبیه . . ) إلی آخره دفع لترجیح الإفراد بزیادة التلبیة والسفر والحلق ، فقال : ( التلبیة غیر محصورة ) ، یعنی لا یلزم زیادتها فی الإفراد علی القران ; لأنها غیر محصورة ، ولا مقدّر لکل نسک قدر منها ، فیجوز زیادة تلبیة من قَرَنَ علی من أفرد ، کما یجوز قلبه .

( والسفر غیر مقصود ) إلاّ للنسک ، فهو فی نفسه غیر عبادة ، وإن کان قد یصیر عبادة بنیّة النسک به ، فلا یبعد أن یعتبر نفس النسک الذی هو أقلّ سفراً أفضل من الأکثر سفراً لخصوصیة فیه اعتبرها الشارع ، فإن ظهرنا علیها وإلاّ حکمنا بالأفضلیة تعبّداً ، وقد علمنا الأفضلیة بالعلم بأنه قرن لظهور أنه لم یکن لیعبد الله


1- فی المصدر : ( والمقصود ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- البقرة ( 2 ) : 196 .
4- [ الف ] باب القران من کتاب الحجّ . [ الهدایة 1 / 153 ] .

ص : 284

تعالی هذه العبادة الواجبة التی لم تقع له فی عمره إلاّ مرة واحدة إلاّ [ علی ] (1) أکمل وجه فیها .

( والحلق خروج من العبادة ) ، فلا یوجب زیادته بالتکرار زیادة أفضلیة ما لم یتکرّر فیه ، کما قلنا فیما قبله .

( والمقصد بما روی ) . . أی بالرخصة فیما روی القران رخصة - لو صحّ - نفی قول [ أهل ] (2) الجاهلیة . . (3) إلی آخر ما سبق آنفاً .

و نیز ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

قوله : ( وللقران ذکر فی القرآن ) ، جواب عن قول مالک : ( للتمتّع ذکر فی القرآن ، [ ولا ذکر للقران فیه ) ، فقال : بل فیه ، ] (4) وهو قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (5) علی ما روینا من قول ابن مسعود . . . : إتمامهما أن تحرم بهما من دویرة أهلک . وعلی ما قدّمناه من الخلافیة نفس ذکر التمتّع ذکر القران ; لأنه نوع منه ، فذکره ذکر کلّ من أنواعه ضمناً ، وقوله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] نشان سابق . [ فتح القدیر 2 / 523 - 524 ] .
4- الزیادة من المصدر .
5- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 285

إِلَی الْحَجِّ ) (1) علی هذا معناه : من ترفّق بالعمرة فی وقت الحجّ ترفّقاً غایته الحجّ ، وسمّاه : تمتّعاً لما قلنا : إنها کانت ممنوعة عند أهل الجاهلیة فی أشهر الحجّ تعظیماً للحجّ بأن لا یشرک معه فی وقته شیء ، فلمّا أباحها العزیز جلّ جلاله [ فیه ] (2) کان توسعةً وتیسیراً لما فیه من إسقاط مؤنة سفر آخر ، وصبراً (3) إلی أن ینقضی وقت الحجّ ، فکان الآتی به متمتّعاً بنعمة الرفق بهما فی وقت إحداهما (4) .

از این افادات به وضوح تمام ظاهر است که : قران افضل است از افراد ، و وجوه ترجیح افراد مختل و ظاهر الفساد است ، و فعل قران و تمتّع موجب تمتّع به نعمت و احسان ایزد منان است ، پس تعدد سفر در افراد دلیل افضلیت آن نمیتواند شد .

و نیز از آن ظاهر است که : روایت : ( إتمامهما أن تحرم بهما من دویرة أهلک ) دلیل قران است ، پس از اینجا هم بطلان تمسک مخاطب به آن بر ترجیح افراد به نهایت ظهور واضح است .


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أو صبر ) .
4- فتح القدیر 2 / 524 - 525 .

ص : 286

اما آنچه گفته : چنانچه در استحباب وضو برای ‹ 1346 › هر نماز و رفتن به مسجد برای هر نماز ذکر کرده اند .

پس باید دانست که از افضلیت وضو برای هر نماز ، بر عدم وضو برای هر نماز و نرفتن به مسجد برای هر نماز ، افضلیت حج افراد بر حج تمتّع ثابت نمیتواند شد که در هر دو مقام فرق بیّن است به وجوه عدیده :

مع الفارق بودن قیاس افضلیت وضو برای هر نماز به افضلیت حج افراد بر حج تمتع

اول :

اول : آنکه افضلیت حج تمتّع از افراد و قران به ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت شده ، و هرگز افضلیت ترک وضو برای هر نماز و نرفتن به مسجد برای هر نماز به هیچ حدیثی - لا صراحةً ولا إشارةً - ثابت نشده .

دوم :

دوم : آنکه به افضلیت حج تمتّع امام احمد بن حنبل - که یکی از ارکان اربعه اسلام سنیان است - و أتباع احمد و جمعی از صحابه و تابعین قائل اند ، به خلاف ترک وضو برای هر نماز و ترک رفتن به مسجد برای هر نماز که به افضلیت آن از عکس آن کسی قائل نشده .

سوم :

سوم : آنکه ذکر حج تمتّع در قرآن وارد شده و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر آن تأکید شدید فرموده و بر ترک فعل آن و استبطاء و تلبّث صحابه در امتثال امر به آن غضب فرموده ; به خلاف ترک وضو برای هر نماز و ترک رفتن به مسجد برای هر نماز .

ص : 287

چهارم :

چهارم : آنکه جمعی از ائمه سنیه به وجوب انتقال به سوی حج تمتّع در صورت احرام به حج افراد قائل شده اند ; به خلاف ترک وضو برای هر نماز و ترک رفتن به مسجد برای هر نماز که کسی از علما به وجوب آن قائل نشده .

پنجم :

پنجم : آنکه در اختیار حج تمتّع ، ابطال بدعت اهل کفر و ارغام آنافشان متحقق است ; پس اگر ترجیح آن بر افراد به این سبب با وصف اشقّیت افراد من حیث العمل کرده شود ، موافق حکمت است ، به خلاف ترک وضو برای هر نماز و ترک رفتن به مسجد برای هر نماز که در آن اصلا این حکمت متحقق نمیشود .

ششم :

ششم : آنکه چون بر صحابه نیز اختیار تمتّع قلباً شاقّ بود و اختیار افراد با وصف اشدّیت عمل آن سهل بود ، پس در حقیقت تمتّع اشقّ باشد به نسبت افراد ; و ظاهر است که ایثار مشقت قلبی افضل است از مشقت بدنی . و غیر این ، وجوه دیگر دلالت بر بطلان این تمسک دارد که از ما سبق ظاهر است .

توجیه نهی از حج تمتع به نهی از فسخ حج وابطال آن

اما آنچه گفته : آنچه عمر از آن نهی کرده و آن را تجویز ننموده متعة الحجّ به معنای دیگر است ، یعنی فسخ حج به سوی عمره و خروج از احرام حج به افعال عمره بی ضرورت .

پس حصر نهی خلافت مآب در فسخ حج ، و انکار نهی او از تمتّع ، در حقیقت تکذیب اسلاف و مشایخ اعلام خود است ، و دلائل دالّه بر نهی عمر

ص : 288

از حج تمتّع سابقاً شنیدی (1) ، عجب است که مخاطب اصلا بهره [ ای ] از کتب حدیث و روایات خود ندارد ، و باز گردن کبر و غرور به مقابله اهل حق میافرازد !

و لطیف تر آن است که مخاطب از تکذیب امام اعظم سنیان هم نمیهراسد که او نیز در “ مسند “ خود نهی عمر از تمتّع [ را ] روایت کرده ، ابوالمؤید محمد بن محمود الخوارزمی در “ جامع مسانید ابوحنیفه “ گفته :

أبو حنیفة : عن حماد ، عن إبراهیم أنه قال : إنّما نهی عمر بن الخطاب . . . عن المتعة ، ولم ینه عن القران (2) .

از این روایت ظاهر است که عمر بن الخطاب از متعة الحجّ نهی کرده ، و چون متعه را مقارن قران گردانیده لهذا مراد از آن تمتّع باشد نه فسخ حج .

و نیز ابوالمؤید خوارزمی در “ جامع مسانید ابی حنیفه “ گفته :

أبو حنیفة : عن حماد ، عن إبراهیم أنه قال : بینما عمر بن الخطاب . . . واقف بعرفات إذا بصر برجل یقطر رأسه طیباً فقال : ویلک ! المحرم أشعث أغبر ! فقال : أهللت بالعمرة مفردة ، ثم قدمت مکة ومعی أهلی ، فحلّلت من عمرتی ، وأخذت من الطیب ومن أهلی ، حتّی إذا کان غداة الترویة أهللت بالحجّ . فظنّ عمر أن الرجل صدّقه فکفّ عنه ، وإنّما کان ألمّ بالنساء ‹ 1347 › والطیب


1- اول همین طعن در کلام مؤلف ( رحمه الله ) گذشت .
2- [ الف ] الفصل الثانی من الباب الثامن فی الحجّ . [ جامع المسانید 1 / 516 ] .

ص : 289

بالأمس ، فنهی عمر . . . عن متعة الحجّ ، ثم قال : والله لو أنی خلّیت بینکم وبین متعة الحجّ لأوشکتم أن تضاجعوهنّ تحت الأراک بعرفات ثم تروحون حجّاجاً ! (1) این روایت دلالت صریحه دارد به آنکه عمر از تمتّع نهی کرده ، و حمل آن بر فسخ حج امکانی ندارد ، چه این کس که به سبب ملاحظه حال او خلافت مآب [ او را ] نهی از متعة الحجّ کردند حج تمتّع به عمل آورده ، یعنی اولا عمره بجا آورده و بعدِ احلال از آن ، اهلالِ به حج نموده ، وهذا هو التمتّع ، و خلافت مآب فعل این کس را ناپسند ساختند و به این سبب نهی از متعة الحجّ نمودند ، پس لابد مراد از متعة الحجّ همین تمتّع باشد نه فسخ حج .

و نیز تعلیل علیل خلافت مآب - اعنی مضاجعت نساء تحت الاراک - صریح الاشتراک است ، پس بلاریب نزد او تمتّع و فسخ حج هر دو منهی عنه باشد .

و سابقاً این روایت از “ زاد المعاد “ هم منقول شد ، و در آن مذکور است :

قال : إنی قدمت متمتّعاً وکان معی أهلی ، وإنّما أحرمت الیوم . فقال عمر عند ذلک : لا تتمتّعوا فی هذه الأیام (2) .

و این صریح است در نهی از تمتّع .


1- [ الف ] الفصل الثالث من الباب الثامن فی الحجّ . ( 12 ) . [ جامع المسانید 1 / 540 - 541 ] .
2- زاد المعاد 2 / 211 .

ص : 290

و قول عمر در این روایت : ( فإنی لو رخّصت فی المتعة لهم لعرسوا بهنّ فی الأراک ) صریح است در آنکه عمر رخصت و اجازه در تمتّع نمیداد ، و آن دلیل واضح است بر آنکه نهی او از تمتّع نهی تحریم بود نه نهی تنزیه ، چه در صورت نهی تنزیهی امتناع ترخیص لازم نمیآید ، حال آنکه کلمه : ( لو ) - علی ما صرّح به النحاة ، کما فی المغنی (1) وغیره - دلالت دارد بر امتناع ترخیص .

و ابن روزبهان هم - به سبب غایت عجز و هوان و نهایت انهماک در مجازفت و عدوان - انکار صحت روایت منع عمر متعة الحجّ را نموده ، و بر تقدیر تسلیم ، ادعای امکان سماع عمر از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چیزی را آغاز نهاده ، چنانچه گفته :

متعة الحجّ ، جوزّها العلماء وذهبوا إلیه ، ولم یتقرّر المنع ، ولم یصحّ منه روایة فی منعها ، وإن صحّ فیمکن أن یکون سمع من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شیئاً والمسائل المختلف فیها لا اعتراض فیها علی المجتهدین . (2) انتهی .

و این هفواتی است که آثار عجز از آن فرو میبارد ، ولله الحمد که روایات و افادات ائمه سنیه که دلالت بر منع عمر از متعة الحجّ نماید سابقاً و آنفاً


1- قال ابن هشام : والثالث : أنها تفید امتناع الشرط خاصّة . . . وهذا قول المحققین . انظر : کتاب المغنی : 340 ( الباب الأول ، لو ) .
2- احقاق الحق : 245 .

ص : 291

شنیدی (1) ، فالردّ والإنکار لا یصدر إلاّ من مبهوت غاله الانتشار .

واما ادعای امکان سماع عمر از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چیزی را ; پس پرظاهر است که مجرد امکان کاری نمیگشاید ، و چنین تجویز محض و امکان بحت به کار نمیآید ، چه بنابر این ملاحده و زنادقه را هم میرسد که در ابطال احکام شریعت متمسک شوند به محض امکان و گویند که : ممکن است که بعض صحابه خلاف این احکام شریعت از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شنیده باشد ، پس حکم به خلاف آن جایز باشد .

واما آنچه گفته : که مسائل مختلف فیها اعتراض نمیباشد در آن بر مجتهدین .

پس مدفوع است به اینکه جواز متعة الحجّ به اجماع علمای سنیه ثابت است ; ادعای اختلاف در آن کذب محض و بهتان بحت است .

و مع هذا غرض اثبات مخالفت عمر با حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است که جواز تمتّع از ارشاد آن حضرت ثابت شده ، و هیچ روایتی در منع آن از آن حضرت صحیح نشده ، منع آن اختراع باطل و ابتداع محض است ، خواه کسی از اهل سنت منع متعة الحجّ کند خواه نکند .

و از طرائف آن است که قرطبی هم از ثبوت منع عمر تمتّع را سر باز زده ،


1- در اوائل همین طعن به تفصیل گذشت .

ص : 292

و حدیث “ صحیح مسلم “ را به فسخ حج کشیده ، به خرافات غریب متکلم گردیده ، ‹ 1348 › چنانچه در “ مفهم “ در شرح قول عمر :

قد علمتُ أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعله وأصحابه ، ولکن کرهتُ أن یظلّوا معرسین فی الأراک ثم یروحون فی الحجّ تقطر رؤوسهم .

[ گفته : ] وقوله : ( قد فعله النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه ) ، یعنی به فسخ الحجّ فی العمرة ، ونسبه إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; لأنه أمر بفعله ، واعتلاله بقوله : ( کرهتُ أن یظلّوا بهنّ معرسین فی الأراک ) ، یعنی إنه کره أن یحلّوا من حجّهم بالفسخ المذکور فیطؤوا (1) نساءهم قبل تمام الحجّ الذی کانوا أحرموا به ، ولا یظنّ بمثل عمر - الذی جعل الله الحقّ علی لسانه وقلبه ! ! - أنه منع ما جوّزه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالرأی والمصلحة ، فإن ذلک ظنّ من لم یعرف عمر ، ولا فهم استدلاله المذکور فی الحدیث ، وانّما تمسّک . . . بقوله : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) ، ففهم أن من تلبّس بشیء منهما وجب علیه إتمامه ، ثم ظهر له أن ما أمر به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أصحابه قضیة


1- فی المصدر : ( فیطؤون ) .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 293

معیّنة مخصوصة - علی ما ذکرناه فیما تقدم - فقضی بخصوصیة ذلک لأُولئک .

ثم إنه أطلق الکراهیة ، وهو یرید بها التحریم ، وجنّب لفظ ( التحریم ) ; لأنه ممّا أدّاه إلیه اجتهاده ، وهذه طریقة کبراء الأئمة کمالک والشافعی ، وکثیراً ممّا یقولون : ( أکره کذا ) ، وهم یریدون التحریم ، وهذا منهم تحرّز وحَذَر من قوله تعالی : ( وَلا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَهذا حَرامٌ ) (1) (2) .

از این عبارت ظاهر است که قرطبی این منع عمری را بر فسخ حج انداخته ، و از تعلق آن به تمتّع ابا ساخته .

و تأویل ( فَعَلَه ) به اینکه مراد از آن امر به فعل است ; مردود است به آنکه خود قرطبی تأویل نسبت تمتّع را به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حمل آن بر اذن تمتّع ردّ نموده ، چنانچه در “ مفهم “ در شرح قول ابن عمر : ( تمتّع رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی حجة الوداع ) گفته :

ثم اعلم أن کل الرواة الذین رووا إحرام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیس منهم من قال أنه علیه [ وآله ] السلام حلّ من إحرامه ذلک حتّی فرغ من عمل الحجّ ، وإن کان قد أطلق لفظ ( التمتّع ) ، بل قد قال ابن عمر - فی هذا الحدیث - : ( إنه


1- النحل ( 16 ) : 116 .
2- [ الف ] باب الإهلال بما أهلّه به الإمام من کتاب الحجّ . [ المفهم 3 / 348 ] .

ص : 294

علیه [ وآله ] السلام بدأ بالعمرة ثم أهلّ بالحجّ ) . ولم یقل إنه حلّ من عمرته ، بل قد قال - فی آخر الحدیث ، بعد أن فرغ من طواف القدوم - : إنه علیه [ وآله ] السلام لم یحلل من شیء حرم علیه حتّی قضی حجّه . وهذا نصّ فی أنه لم یکن متمتّعاً ، فتعیّن تأویل قوله : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فیحتمل أن یکون معناه : قرن ; لأن القارن یترفّه بإسقاط أحد العملین ، وهو الذی یدلّ علیه قوله - بعد هذا - : ( فأهلّ بالعمرة ثم أهلّ بالحجّ ) ، ویحتمل أن یکون معناه : أنه علیه [ وآله ] السلام لمّا أذن فی التمتّع أضافه إلیه . . وفیه بُعد (1) .

و علامه ابن حجر عسقلانی نیز تأویل ابن بطال نسبت عمره رابعه را به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اینکه نسبت این عمره به آن حضرت به اعتبار امر آن حضرت است مردم را به آن ; ردّ نموده و آن را تأویل متعسف نامیده ، چنانچه در “ فتح الباری “ در شرح احادیث عدد عمره های آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفته :

والمشهور عن عائشة أنه کان مفرداً ، وحدیثها یشعر بأنه کان قارناً ، وکذا ابن عمر أنکر علی أنس کونه قارناً ، مع أن حدیثه هذا یدّل علی أنه کان قارناً ; لأنه لم ینقل أنه اعتمر بعد حجّته ، فلم یبق


1- [ الف ] باب الهدی للقارن والمتمتّع . [ المفهم 3 / 352 ] .

ص : 295

إلاّ أنه اعتمر مع حجّته إذ لم (1) یکن متمتّعاً ; لأنه اعتذر عن ‹ 1349 › ذلک بکونه ساق الهدی ، واحتاج ابن بطّال إلی تأویل ما وقع عن عائشة وابن عمر هنا ; فقال : إنّما یجوز نسبة العمرة الرابعة إلیه باعتبار أنه أمر الناس بها وعملت بحضرته ، لا أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمرها بنفسه .

ومن تأمّل ما تقدّم من الجمع استغنی عن هذا التأویل المتعسّف (2) .

و علامه ابن القیّم نیز این تأویل را نپسندیده ، بلکه آن را مورث عجب دانسته چنانچه در “ زاد المعاد “ گفته :

ومن العجب أنهم یقولون فی قول ابن عمر : ( تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالعمرة إلی الحجّ ) معناه : تمتّع أصحابه . فأضاف الفعل إلیه لأمره به . . إلی آخره (3) .

و علاوه بر این پرظاهر است که : تعلیلی که خلافت مآب برای منع خود ذکر فرموده در حج تمتّع هم موجود است ، یعنی وطی نسا قبل تمام حج .


1- فی المصدر : ( ولم ) بدل ( إذ لم ) .
2- [ الف ] باب کم اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من أبواب العمرة . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 479 ] .
3- [ الف ] فصل فاختلف الناس فی ما أحرمت به عائشة من فصول هدیه فی الحجّ والعمرة . [ زاد المعاد 2 / 172 ] .

ص : 296

و قطع نظر از این ، افادات و روایات صریحه دالّه بر منع عمر از تمتّع قبل این شنیدی ; پس محض حسن ظنّ قرطبی کاری نمیگشاید ، آری تشیید مبانی طعن البته مینماید ; چه از قول او : ( ولا یظنّ بمثل عمر . . إلی آخره ) ظاهر است که منع تمتّع را به رأی و مصلحت ، خلاف حق و منافی طریقه رشادت است .

و چون - بحمد الله - منع عمر از تمتّع حسب روایات و افادات ائمه محققین و اساطین دین سنیه ثابت گردید ، ظاهر شد که عمر از حق و صواب به مراحل دورتر رفته ، و معانده و مشاقّه (1) جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به غایت قصوی رسانیده ، منع تجویز آن حضرت نموده ; پس حسب این افادات ، روایت جعل حق تعالی حق را بر لسان و قلب خلافت مآب ، از اکاذیب نصّاب و مفتریات اوشاب (2) است ، والحمد الله فی المبدء والمآب .

و مخفی نماند که از قول قرطبی : ( ثم إنه أطلق الکراهیته . . ) إلی آخره ظاهر است که تحریم عمر فسخ (3) حج را هم مبنی بر اجتهاد و رأی بود نه بر نصّ شارع و به همین جهت (4) از اطلاق لفظ ( تحریم ) احتراز نموده ; پس از


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مشاقته ) آمده است .
2- اوشاب : جمع وِشْب : گروه مردم از هر جنس . مقلوب اوباش . جوالیقی گوید : از کلمه آشوب فارسی گرفته شده است . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسخ ) آمده است .
4- در [ الف ] ( جهت ) درست خوانا نیست .

ص : 297

اینجا ثابت شد که روایت دالّه بر تخصیص فسخ حج به صحابه ، کذب محض و بهتان صرف است که اتباع خلافت مآب برای اصلاح اجتهاد او ساخته و بافته اند ، و اگر این روایت اصلی میداشت چسان خلافت مآب محتاج به این کدّ و کاوش و اجتهاد میگردید ؟ ! و چسان از اطلاق لفظ ( تحریم ) بر خود میلرزید ؟ !

عمر از فسخ حج هم نهی کرده ، روایات واقوال در جواز آن

ولله الحمد که خود ائمه سنیه نیز به ردّ و توهین این روایت ، احقاق حق و ابطال باطل کرده اند ، پس در صورت تعلّق منع عمر به فسخ حج هم همان آش در کاسه است ، و شناعتی که قرطبی از آن فرار کرده گریبان خلافت مآب نمیگذارد !

بالجمله ; تحقیق مقام آن است که عمر از تمتّع و فسخ حج هر دو منع کرده ، چنانچه از کلام ابن حزم - که قبل از این مذکور شد - ظاهر است ، و جمع و توفیق روایات هم مقتضی آن است ، و چنانچه بدعت عمر و مخالفت او با حکم شرع در ابطال و منع تمتّع متحقق است ، همچنان ضلال و عناد او از تحریم فسخ حج نیز به کمال وضوح ظاهر میشود ; زیرا که جواز فسخ حج از احادیث مستفیضه متواتره متفق علیها بین الفریقین ثابت است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصحاب خود را به آن امر فرموده ، و هرگاه صحابه تثبط و استبطا در امتثال امر آن حضرت کردند ، آن حضرت غضبناک شد . و این سنت ثابته است و تأویلات و توجیهات اهل سنت برای مخالفت آن همه علل مستقذره و خرافات مستهجنه است .

ص : 298

و از اینجا است که خود اکابر علما و محققین شان به آن راضی نمیشوند ، بلکه ردّ بلیغ بر آن مینمایند .

علامه محمد بن ابی بکر بن ایوب بن سعید بن جریر الشمس - مشهور به ابن قیّم الجوزیه الحنبلی که از اساطین ‹ 1350 › محققین ائمه سنیه و تلمیذ رشید ابن تیمیه است و فضائل و محامد او از “ بغیة الوعاة “ سیوطی (1) و امثال آن ظاهر است - در “ زاد المعاد “ گفته :

فصل ; عدنا إلی سیاق حجّته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلمّا کان بسرف (2) قال لاصحابه : « من لم یکن معه هدی فأحبّ أن یجعلها عمرة فلیفعل ; ومن کان معه هدی فلا » .

وهذه رتبة أُخری فوق رتبة التخییر عند المیقات ، فلمّا کان بمکّة أمر - أمراً حتماً - : من لا هدی معه أن یجعلها عمرة ویحلّ من إحرامه ، ومن معه هدی أن یقیم علی إحرامه .

ولم ینسخ ذلک شیء البتة ، بل سأله سراقة بن مالک عن هذه العمرة التی أمرهم بالفسخ [ إلیه ] (3) : هل هی لعامهم ذلک أم للأبد ؟


1- بغیة الوعاة 1 / 62 .
2- قال الحموی : سَرِف - بفتح أوّله ، وکسر ثانیه ، وآخره فاء - قال أبو عبید : السرف : الجاهل . . . وهو موضع علی ستة أمیال من مکة . وقیل : سبعة ، وتسعة ، واثنی عشر . انظر : معجم البلدان 3 / 212 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 299

[ فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « بل للأبد ، ] (1) وأن العمرة قد دخلت فی الحجّ إلی یوم القیامة » .

وقد روی عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الأمر بفسخ الحجّ إلی العمرة ، أربعة عشر من الصحابة . . . وأحادیثهم کلّها صحاح ، وهم : عائشة ، وحفصة - أُمّا (2) المؤمنین - ، وعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وفاطمة [ ( علیها السلام ) ] بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأسما بنت أبی بکر الصدیق ، وجابر بن عبد الله ، وأبو سعید الخدری ، والبراء بن عازب ، وعبد الله بن عمر ، وأنس بن مالک ، وأبو موسی الأشعری ، وعبد الله بن عباس ، وسبرة بن معبد الجهنی ، وسراقة بن مالک المدلجی ، ونحن نشیر إلی هذه الأحادیث :

ففی الصحیحین : عن ابن عباس : قدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه صبیحة رابعة (3) ، مهلّین بالحجّ ، فأمرهم أن یجعلوها عمرة ، فتعاظم ذلک عندهم ، فقالوا : یا رسول الله ! أیّ الحلّ ؟ فقال : « حلّ (4) کلّه » .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أُمّ ) آمده است .
3- [ الف ] أی صبیحة لیلة رابعة من ذی الحجّة . ( 12 ) .
4- فی المصدر : ( الحلّ ) .

ص : 300

وفی لفظ مسلم : قدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه لأربعة خلون [ من ] (1) العشر [ إلی مکة ] (2) ، وهم یلبّون بالحجّ ، فأمرهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یجعلوها عمرة .

وفی لفظ : وأمر أصحابه أن یجعلوا إحلالهم (3) بعمرة إلاّ من کان معه الهدی .

وفی الصحیحین : عن جابر بن عبد الله : أهلّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه بالحجّ ، ولیس مع أحد منهم هدی غیر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وطلحة ، وقدم علی [ ( علیه السلام ) ] من الیمن ، ومعه هدی ، فقال : « أهللت بما أهلّ به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم » ، فأمر (4) النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یجعلوها عمرة ، ویطوفوا ، ویقصّروا ، ویحلّوا إلاّ من کان معه الهدی . قالوا : ننطلق إلی منی وذکر أحدنا یقطر ؟ ! فبلغ ذلک النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : « لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما أهدیتُ ، ولولا أن معی الهدی لأحللتُ » .

وفی لفظ : فقام فینا فقال : « قد علمتم أنی أتقاکم لله ، وأصدقکم


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( إحرامهم ) .
4- فی المصدر : ( فأمرهم ) .

ص : 301

وأبرّکم ، ولولا [ أن معی ] (1) الهدی لحللتُ کما تحلّون ، ولو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لم أسق الهدی ، فحِلّوا » ، فحلّلنا ، وسمعنا ، وأطعنا .

وفی لفظ : أمرنا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمّا أحللنا أن نحرم إذا توجّهنا إلی منی ، قال : فأهللنا من الأبطح ، فقال سراقة بن مالک بن جعشم : یا رسول الله ! [ ص ] لعامنا هذا أمّ للأبد ؟ فقال : « للأبد » .

فهذه الألفاظ کلّها فی الصحیح ، وهذا اللفظ الأخیر صریح فی إبطال قول من قال : إن ذلک کان خاصّاً بهم ; فإنه حینئذ یکون لعامهم ذلک وحده لا للأبد ، ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : إنه للأبد .

وفی المسند : عن ابن عمر : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مکّة وأصحابه مهلّین بالحجّ ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من شاء أن یجعلها عمرة إلاّ من کان ‹ 1351 › معه الهدی » . قالوا : یا رسول الله ! [ ص ] أیروح أحدنا إلی منی وذکره یقطر منیاً ؟ ! قال : « نعم » ، وسقطت (2) المجامر .


1- الزیادة من المصدر .
2- کذا ، وفی المصدر : ( وسطعت ) . قال ابن منظور : السطع : کل شیء انتشر أو ارتفع من برق أو غبار أو نور أو ریح . انظر : لسان العرب 8 / 154 .

ص : 302

وفی السنن : عن الربیع بن سبرة ، عن أبیه : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی إذا کان بعسفان ، قال له سراقة بن مالک المدلجی : یا رسول الله ! اقض لنا قضاء قوم کأنّما ولدوا الیوم . فقال : « إن الله عزّ وجلّ قد أدخل علیکم فی حجّة عمرة ، فإذا قدمتم فمن تطوّف بالبیت وسعی بین الصفا والمروة فقد حلّ إلاّ من کان معه هدی » .

وفی الصحیحین : عن عائشة : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا نذکر إلاّ الحجّ . . فذکرت الحدیث وفیه : فلمّا قدمت مکة قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأصحابه : « اجعلوها عمرة » . فأحلّ الناس إلاّ من کان معه الهدی . . وذکرت باقی الحدیث .

وفی لفظ البخاری : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولا نری إلاّ الحجّ ، فلمّا قدمنا تطوّفنا بالبیت ، فأمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من لم یکن ساق الهدی [ أن یحلّ ، فحلّ من لم یکن ساق الهدی ] (1) ، ونساؤه لم یسقن ، فأحللن .

وفی لفظ مسلم : دخل علیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]


1- الزیادة من المصدر .

ص : 303

وسلم وهو غضبان ، فقلت : ومن أغضبک یا رسول الله ! [ ص ] أدخله [ الله ] (1) النار . قال : « أو ما شعرتِ أنی أمرتُ الناس بأمر فإذا هم یتردّدون ! ولو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما سقتُ الهدی معی حتّی أشتریه ، ثم أُحلّ کما حَلّوا » .

وقال مالک - عن یحیی بن سعید - : عن عمرة (2) ، قال : سمعت عائشة تقول : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لخمس لیال بقین من ذی القعدة ولا نری إلاّ أنه الحجّ ، فلمّا دنونا من مکّة أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من لم یکن معه هدی إذا طاف بالبیت وسعی بین الصفا والمروة أن یحلّ .

قال یحیی : فذکرت هذا الحدیث للقاسم بن محمد ، قال : أتتک - والله - بالحدیث علی وجهه .

وفی صحیح مسلم : عن ابن عمر قال : حدّثتنی (3) حفصة : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر أزواجه أن یحللن عام حجّة الوداع ، فقلت : ما منعک أن تحلّ ؟ ! قال : « إنی لبّدتُ رأسی ، وقلّدتُ هدیی ، فلا أُحلّ حتّی أنحر الهدی » .

وفی صحیح مسلم : عن أسماء بنت أبی بکر : خرجنا محرمین


1- الزیادة من المصدر .
2- هی : عمرة بن عبدالرحمن ، کما مرّ .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّثنی ) آمده است .

ص : 304

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من کان معه هدی فلیقم علی إحرامه ، ومن لم یکن معه هدی فلیحلّ » ، فحللت . . وذکرت (1) الحدیث .

وفی صحیح مسلم - أیضاً - : عن أبی سعید الخدری قال : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فصرخ (2) بالحجّ صراخاً ، فلمّا قدمنا مکّة أمرنا أن نجعلها عمرة إلاّ من ساق الهدی ، فلمّا کان یوم الترویة ورحنا إلی منی أهللنا بالحجّ (3) .

وفی صحیح البخاری : عن ابن عباس ، قال : أهلّ المهاجرون والأنصار وأزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع وأهللنا ، فلمّا قدمنا مکّة قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « اجعلوا إهلالکم بالحجّ عمرة إلاّ من قلّد الهدی . . » وذکر الحدیث .

وفی السنن : عن البراء بن عازب : خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه فأحرمنا بالحجّ ، فلمّا قدمنا مکّة قال : « اجعلوا حجّکم عمرة » ، فقال الناس : یا رسول الله ! قد أحرمنا بالحجّ فکیف نجعلها عمرة ؟ ! قال : « انظروا ما آمرکم به


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وذکر ) آمده است .
2- فی المصدر : ( نصرخ ) .
3- [ الف ] باب بیان أن القارن لا یتحلّل إلاّ فی وقت تحلّل المفرد . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 4 / 55 ( باب فی متعة الحجّ ) ] .

ص : 305

فافعلوا » . فردّوا (1) علیه القول ، فغضب ، ثم انطلق حتّی دخل علی عائشة - وهو غضبان - فرأت الغضب فی وجهه ، فقالت : من أغضبک أغضبه الله ، قال : ‹ 1352 › « وما لی لا أغضب ، وأنا آمر أمراً فلا أُتّبع ! » (2) ونحن نشهد الله علینا أنّا لو أحرمنا بحجّ لرأینا فرضاً علینا فسخه إلی عمرة تفادیاً من غضب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واتباعاً لأمره ، فوالله ما نسخ هذا فی حیاته ولا بعده ، ولا صحّ حرف واحد یعارضه ، ولا خصّ به أصحابه دون من بعدهم ، بل أجری الله سبحانه وتعالی علی لسان سراقة أن سأله هل ذلک مختص بهم ، فأجابه بأن ذلک کائن لأبد الأبد ، فما ندری ما یقدّم علی هذه الأحادیث ؟ ! فهذا الأمر المؤکّد الذی قد غضب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی من خالفه !

ولله درّ الإمام أحمد إذ یقول لسلمة بن شبیب - وقد قال له : یا أبا عبد الله ! کل أمرک عندی حسن إلاّ خلّة واحدة ؟ قال : وما هی ؟ قال : تقول : بفسخ الحجّ إلی العمرة - فقال : یا سلمة ! کنت أری لک عقلا ، عندی فی ذلک أحد عشر حدیثاً صحاحاً عن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أفردوا ) آمده است ، و در مصدر : ( فردّدوا ) .
2- فی المصدر : ( یُتّبع ) .

ص : 306

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أترکها لقولک ؟ !

وفی السنن : عن البراء بن عازب : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] لمّا قدم علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الیمن أدرک فاطمة [ ( علیها السلام ) ] وقد لبست ثیاباً صبیغاً ، ونضحت البیت بنضوح (1) ، فقال : « ما لک ؟ (2) » قالت : « فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر أصحابه فحَلّوا » .

وقال ابن أبی شیبة : حدّثنا ابن فضیل ، عن یزید ، عن مجاهد ، قال : قال عبد الله بن الزبیر : أفردوا الحجّ ، ودعوا قول أعمی لکم (3) هذا ! فقال عبد الله بن العباس : إن الذی أعمی الله قلبه لأنت ، ألا تسأل أُمّک عن هذا ؟ فأرسل إلیها فقالت : صدق ابن عباس ، جئنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حجّاجاً ،


1- در حاشیه [ الف ] مطلبی از نهایه ابن اثیر آورده که خوانا نیست ، لذا عبارت از خود کتاب النهایة فی غریب الحدیث 5 / 70 نقل میشود : والنضوح - بالفتح - : ضرب من الطیب تفوح رائحته ، وأصل النضح : الرشح ; فشبّه کثرة ما یفوح من طیبه بالرشح ، وروی بالخاء المعجمة ، وقیل : هو کاللطخ یبقی له أثر . قالوا : وهو أکثر من النضح - بالحاء المهملة - . وقیل : هو بالخاء المعجمة فیما ثخن کالطیب ، وبالمهملة فیما رقّ کالماء . وقیل : هما سواء . وقیل بالعکس . ومنه حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : وجد فاطمة [ ( علیها السلام ) ] وقد نضحت البیت بنضوح . . أی طیّبته ، وهی فی الحج .
2- فی المصدر : ( ما بالک ) .
3- فی المصدر : ( أعماکم ) .

ص : 307

فجعلناها عمرة ، فحلّلنا الإحلال کلّه حتّی سطعت المجامر بین الرجال والنساء .

وفی صحیح البخاری : عن ابن شهاب ، قال : دخلتُ علی عطاء أستفتیه ، فقال : حدّثنی جابر بن عبد الله : أنه حجّ مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم ساق البدن معه وقد أهلّوا بالحجّ مفرداً ، فقال لهم : « أحلّوا من إحرامکم بطواف البیت ، وبین الصفا والمروة ، وقصّروا ، ثم أقیموا حلالاً حتّی إذا کان یوم الترویة فأهلّوا بالحجّ ، واجعلوا التی قدمتم بها متعة » . فقالوا : کیف نجعلها متعة وقد سمّینا الحجّ ؟ فقال : « افعلوا ما أمرتکم ، فلولا أنی سقتُ الهدی لفعلتُ مثل الذی أمرتکم ، ولکن لا یحلّ منی حرام حتّی یبلغ الهدی محلّه » ، ففعلوا .

وفی صحیحه أیضاً : عنه : أهلّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه بالحجّ . . وذکر الحدیث ، فیه : فأمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یجعلوها عمرة ، ویطوفوا ، ثم یقصّروا إلاّ من ساق الهدی ، فقالوا : أننطلق إلی منی وذکر أحدنا یقطر ؟ ! فبلغ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما أهدیتُ ، ولولا أن معی الهدی لأحللتُ » .

وفی صحیح مسلم : عنه فی حجّة الوداع : حتّی إذا قدمنا مکّة طفنا بالکعبة والصفا والمروة ، فأمرنا رسول الله صلی الله علیه

ص : 308

[ وآله ] وسلم أن یحلّ منا من لم یکن معه الهدی ، قال : فقلنا : حلّ ماذا ؟ ! قال : « الحلّ کلّه » ، فواقعنا النساء ، وتطیّبنا بالطیب ، ولبسنا ثیابنا ، ولیس بیننا وبین عرفة إلاّ أربع لیال ، ثم أهللنا یوم الترویة .

وفی لفظ آخر لمسلم : فمن کان منکم لیس معه هدی فلیحلّ ولیجعلها عمرة . . فحلّ الناس کلّهم ، وقصّروا إلاّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومن کان معه هدی ، فلمّا کان یوم الترویة توجّهوا ‹ 1353 › إلی منی ، فأهلّوا بالحجّ .

وفی مسند البزار - بإسناد صحیح - عن أنس : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ هو وأصحابه بالحجّ والعمرة ، فلمّا قدموا مکة طافوا بالبیت والصفا والمروة ، [ و ] (1) أمرهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یحلّوا ، فهابوا ذلک ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أحلّوا ، فلولا أن معی الهدی لأحللتُ » ، فأحلّوا حتّی حَلّوا إلی النساء .

وفی صحیح البخاری : عن أنس ، قال : صلّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ونحن معه بالمدینة ، فصلّی الظهر أربعاً والعصر بذی الحلیفة رکعتین ، ثم بات بها حتّی أصبح ، ثم رکب حتّی استوت به راحلته علی البیداء حمد الله وسبّح ، [ ثم أهلّ بحجّ


1- الزیادة من المصدر .

ص : 309

وعمرة ] (1) ، وأهلّ الناس بهما ، فلمّا قدمنا أمر الناس فحَلّوا حتّی إذا کان یوم الترویة أهلّوا بالحجّ . . وذکر باقی الحدیث .

وفی صحیحه : عن أبی موسی ، قال : بعثنی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی قومی بالیمن ، فجئت وهو بالبطحاء فقال : « بِمَ أهللت ؟ » قلت : کإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « هل معک من هدی ؟ » قلت : لا ، فأمرنی فطفت بالبیت وبالصفا والمروة ، ثم أمرنی فأحللت .

وفی صحیح مسلم : أن رجلا قال لابن عباس : ما هذه الفتیا التی قد شغبت (2) بالناس (3) : أن من طاف فقد حلّ ؟ فقال : سنّة نبیّکم صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وإن رغمتم .

وصدق ابن عباس ، کل من طاف بالبیت ممّن لا هدی معه - [ من ] (4) مفرد أو قارن أو متمتّع - فقد حلّ [ إمّا ] (5) وجوباً وإمّا


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( تشغبت ) .
3- [ الف ] فی حدیث ابن عباس : [ قیل له : ] ما هذه الفتیا التی شغبت فی الناس ؟ الشغْب : - بسکون الغین - تهییج الشرّ والفتنة [ والخصام ، والعامّة تفتحها ] . ( 12 ) نهایة . [ 2 / 482 ] .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 310

حکماً ، هذه هی السنّة التی لا رادّ لها ولا مدفع .

هذا کقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إذ أدبر النهار من هاهنا وأقبل اللیل من هاهنا فقد أفطر الصائم » ، إمّا أن یکون المعنی أفطر حکماً أو دخل وقت فطره ، فصار الوقت فی حقّه وقت إفطار ، فهکذا هذا الذی قد طاف بالبیت إمّا أن یکون قد حلّ حکماً ، وإمّا أن یکون ذلک الوقت فی حقّه لیس وقت إحرام بل هو وقت حلّ لیس إلاّ ، ما لم یکن معه هدی ، وهذا هو صریح السنّة .

وفی صحیح مسلم - أیضاً - : عن عطا ، قال : کان ابن عباس یقول : [ و ] (1) لا یطوف بالبیت حاجّ ولا غیر حاجّ إلاّ حلّ .

وکان یقول : [ هو ] (2) بعد المعرف وقبله ، وکان یأخذ ذلک من أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین أمرهم أن یحلّوا فی حجّة الوداع (3) .

وفی صحیح مسلم : عن ابن عباس : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « هذه عمرة استمتعنا بها ، فمن لم


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب إشعار الهدی وتقلیده عند الإحرام . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 4 / 58 ] .

ص : 311

یکن معه هدی فلیحلّ الحلّ کلّه ، فقد دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » (1) .

وقال عبد الرزاق : حدّثنا معمّر ، عن قتادة ، عن أبی الشعثاء ، عن ابن عباس ، قال : من جاء مهلاّ بالحجّ فإن الطواف بالبیت یصیره إلی عمرة ، شاء أو أبی . قلت : إن الناس ینکرون ذلک علیک ، قال : هی سنّة نبیّهم وإن رغموا .

وقد روی هذا عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من سمّینا وغیره (2) ، وروی ذلک عنهم طوائف من کبار التابعین حتّی صار منقولا عنهم نقلا یرفع الشکّ ویوجب الیقین ، ولا یمکن أحداً أن ینکره أو یقول : لم یقع . وهو مذهب أهل بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) ، ومذهب حبر الأُمة وبحرها ابن عباس (4) وأصحابه ، ومذهب أبی موسی الأشعری ، ومذهب إمام أهل السنة والحدیث وأتباعه أحمد بن حنبل وأهل الحدیث معه ،


1- [ الف ] باب جواز العمرة فی أشهر الحجّ . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 4 / 57 ] .
2- فی المصدر : ( وغیرهم ) .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] الاستدلال بمذهب أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] . ( 12 ) .
4- [ الف ] ف [ فایده : ] الاستدلال بمذهب ابن عباس . ( 12 ) .

ص : 312

ومذهب عبید الله (1) بن الحسن العنبری قاضی البصرة ومذهب أهل الظاهر (2) . ‹ 1354 › از این عبارت ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وقت تشریف فرما شدن به سَرِف (3) برای اصحاب تجویز فسخ حج فرموده ، و ارشاد فرمود - آنچه حاصلش این است - که : « هر کسی که با او هدی نباشد و بخواهد که حج خود را عمره بگرداند ، پس بکند این را ، و کسی که هدی با او باشد نکند این را » ، و این رتبه دیگر است فوق رتبه تخییر که نزدیک میقات بیان آن فرموده ، و هرگاه آن جناب به مکه رسید حتماً و جزماً امر فرمود که : « کسی که هدی با او نباشد او حج خود را عمره بگرداند و از احرام خود مُحلّ شود » ، و این امر را هیچ نسخ نکرده قطعاً و یقیناً ، بلکه سراقة بن مالک از این عمره - که آن جناب به فسخ حج به سوی آن امر فرموده - سؤال کرد که : آیا برای این سال ایشان است این امر یا برای همیشه ؟ پس فرمود آن حضرت : « بلکه برای همیشه است ، و به درستی که عمره هر آئینه داخل شد در حج تا روز قیامت » .

و نیز از آن واضح است که امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به فسخ حج [ را ] چهارده صحابی روایت کرده اند ، و احادیث ایشان همه صحیح است و از این


1- فی المصدر : ( عبد الله ) .
2- زاد المعاد 2 / 177 - 187 .
3- تقدّم عن الحموی أنه موضع علی ستة أمیال من مکة . وقیل غیر ذلک . انظر : معجم البلدان 3 / 212 .

ص : 313

جمله اند : جناب امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه ( علیهما السلام ) ، و از جمله ایشانند : عایشه و حفصه و اسما بنت ابی بکر و جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و براء بن عازب و عبدالله بن عمر و انس بن مالک وابوموسی اشعری و عبدالله بن عباس و سبرة بن معبد جهنی و سراقة بن مالک .

وابن القیّم احادیث این صحابه را از اساطین ائمه خود نقل کرده از مظانّ مختلفه ، یکجا ساخته ، تا کمال صحت این مذهب ، و غایت جسارت و خسارت مخالفین آن ظاهر شود .

و نیز ابن القیّم - بعد نقل روایت سراقه - ارشاد نموده آنچه حاصلش این است که : این لفظ اخیر صریح است در ابطال قول کسی که میگوید که : امر به فسخ حج خاص بود به صحابه ; زیرا که بر این تقدیر امر به فسخ حج خاص به این سال بوده باشد فقط و برای ابد نخواهد بود ; حال آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرموده که : « فسخ حج برای همیشه است » .

و ابن القیّم - بعد نقل روایت غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر کسانی که در فسخ حج تثبط و تأمل کردند - ارشاد فرموده آنچه محصلش این است که : ما گواه میگیریم خدای تعالی را بر خود که : اگر ما احرام کنیم به حج ، هر آینه فسخ آن را به سوی عمره فرض و واجب بر خود دانیم تا نجات از غضب سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - و اتباع امر آن حضرت حاصل شود .

و از این افاده ثابت میشود که خلافت مآب چون تحریم فسخ حج نموده ، غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ را ] بر خود کشیده ، و مستحق نهایت لوم و

ص : 314

ملال اهل اسلام گردیده که از مخالفت چنین امر صریح التأکید و تشدید نترسیده ! !

و این روایت که ابن القیّم نقل کرده در “ سنن ابن ماجه “ مذکور است ، حیث قال :

حدّثنا محمد بن الصباح ، حدّثنا أبو بکر بن عیاش ، عن أبی إسحاق ، عن البراء بن عازب ، قال : خرج [ علینا ] (1) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه ، فأحرمنا بالحجّ ، فلمّا قدمنا مکّة قال : « اجعلوا حجّتکم عمرة » ، فقال الناس : یا رسول الله ! [ ص ] قد أحرمنا بالحجّ فکیف نجعلها عمرة ؟ قال : « انظروا ما آمرکم به فافعلوا » . فردّوا علیه القول ، فغضب ، ثم انطلق حتّی دخل علی عائشة غضبان ، فرأت الغضب فی وجهه فقالت : من أغضبک أغضبه الله ، قال : « وما لی لا أغضب ، وأنا آمر أمراً فلا أُتبع » (2) .

از این روایت ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصحاب خود را امر فرمود به آنکه حج خود را فسخ نمایند به عمره ، و اصحاب به جواب این امر آن حضرت گفتند : به تحقیق که احرام کردیم به حج پس چگونه بگردانیم


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب فسخ الحجّ من أبواب المناسک . ( 12 ) . [ سنن ابن ماجه 2 / 993 ] .

ص : 315

آن را عمره ؟ ! آن حضرت مکرراً امر به فسخ حج فرمود ‹ 1355 › و ارشاد نمود که : « ببینید (1) آنچه امر میکنم شما را به آن پس بکنید » ، لکن صحابه - به سبب مزید انهماک در مخالفت مورد لولاک (2) - از قبول این امر (3) مؤکد سرتافتند ، و به ردّ ارشاد واجب الانقیاد سرور انبیای امجاد - علیه وآله آلاف التحیة إلی یوم التناد - پرداختند ، و اصلا حیا از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نساختند تا آنکه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) غضبناک شد و نزد عایشه تشریف فرما شد ، چون عایشه آن حضرت را غضبناک دید و روی مبارک را متغیر یافت ، عرض کرد که : کدام کس به غضب آورده تو را ، به غضب آرد او را خدای تعالی . آن حضرت به جواب عایشه فرمود : « چیست برای من که غضب نکنم و حال آنکه من امر میکنم به امری پس اطاعت کرده نمیشوم » ، یعنی سبب غضب من ، مخالفت صحابه است مرا که امر [ مرا ] مکرراً اطاعت نکردند ، و سر از امتثال آن پیچیدند ، پس ثابت شد که صحابه در حال حیات سرور کائنات امر مکرر آن حضرت را به جوی نخریدند ، و به سوراخ مخالفت و معاندت آن حضرت خزیدند ، و مرتکب ردّ بر آن حضرت گردیدند ، و اغضاب آن حضرت - که به اعتراف مخاطب کفر است - به عمل آوردند ، و مستحق دعای اغضاب ربّ الارباب شدند !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ببیند ) آمده است .
2- کذا ، وظاهراً : ( مخالفت امر خواجه لولاک ) یا عبارتی نظیر آن بوده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 316

و هرگاه حال حضرات صحابه در حال حیات آن حضرت به این مثابه باشد ، صدور مخالفت از ایشان بعد وفات آن حضرت چه استبعاد دارد ؟ !

و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ تصنیف علی بن برهان حلبی شافعی - در بیان صلح حدیبیه (1) - مذکور است :

وفی روایة : أنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - بعد فراغه من الکتاب - أمرهم بالنحر والحلق ، قال ذلک ثلاث مرّات ، فلم یقم منهم أحد ! ! فدخل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی أُمّ سلمة - رضی الله عنها - وهو شدید الغضب ، فاضطجع ، فقالت : ما لک یا رسول الله ! [ ص ] - مراراً - وهو لا یجیبها ، ثم ذکر لها ما لقی من الناس ، وقال لها : « هلک المسلمون ! أمرتهم أن ینحروا ویحلقوا ، فلم یفعلوا » (2) .

از این عبارت ظاهر است که : چون مسلمین امتثال امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) درباره نحر و حلق او در (3) حدیبیه نکردند ، آن حضرت بر ایشان غضب شدید فرمود و به ام سلمه ارشاد فرمود که : « هلاک شدند


1- قسمت ( در بیان صلح حدیبیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- [ الف ] غزوة الحدیبیة . [ السیرة الحلبیة 2 / 713 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ز ) آمده است ، ممکن است ( در ) یا ( زمان ) یا مانند آن بوده که نساخ آن را درست ننوشته اند .

ص : 317

مسلمین که امر کردم ایشان را که نحر کنند و حلق نمایند پس نکردند » ، پس مخالفت و ردّ صحابه در حجة الوداع بالاولی موجب غضب شدید و مثبت هلاک و خسران و ضلال و عدوان اینها باشد .

و عبارت روایت مسلم متضمن غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر صحابه - که تردد و تأمل در امتثال امر آن حضرت نمودند ، و مبادرت به فسخ حج نکردند ، و ابن القیّم هم بعض آن [ را ] نقل کرده (1) - چنین است :

حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، ومحمد بن مثنّی ، وابن بشار - جمیعاً ، عن غندر ، قال ابن مثنّی : حدّثنا محمد بن جعفر ، حدّثنا شعبة ، عن الحکم ، عن علی بن الحسین ، عن ذکوان - مولی عائشة - عن عائشة أنها قالت : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأربع مضین من ذی الحجّة أو خمس ، فدخل علیّ وهو غضبان ، فقلت : من أغضبک - یا رسول الله ! - أدخله الله النار . قال : « أو ما شعرتِ أنی أمرتُ الناس بأمر فإذا هم یتردّدون ؟ ! » - قال الحکم : کأنّهم یتردّدون أحسب - ولو أنی استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما سقتُ الهدی معی حتّی أشتریه ، ثم أُحلّ کما حَلّوا » (2) .


1- زاد المعاد 2 / 180 - 181 .
2- [ الف ] باب بیان وجوه الإحرام . . إلی آخره من کتاب الحجّ . [ صحیح مسلم 4 / 33 - 34 ] .

ص : 318

و در “ مشکاة “ مسطور است :

عن عائشة أنها قالت : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأربع مضین من ذی الحجّة أو خمس ، فدخل علیّ - وهو غضبان - فقلت : ‹ 1356 › من أغضبک - یا رسول الله ! [ ص ] - أدخله الله النار ، قال : « أو ما شعرتِ أنی أمرتُ الناس بأمر فإذا هم یتردّدون ، ولو أنی استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما سقتُ الهدی معی حتّی أشتریه ، ثمّ أُحلّ کما حَلّوا » . رواه مسلم (1) .

از این روایت صراحتاً ظاهر است که عایشه هرگاه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را غضبناک دید گفت که : کدام کس غضبناک ساخت تو را یا رسول الله [ ص ] ؟ ! داخل کند خدای تعالی او را در نار ، و آن حضرت فرمود که : « آیا نمیدانی به درستی که من امر کردم مردم را به امری ، پس ناگاه ایشان تردد میکنند » ; پس به صراحت تمام واضح گشت که این صحابه مترددین ، اغضاب آن حضرت نمودند ، و مستحق دخول نار و عقاب پروردگار - حسب دعای مقبول عایشه صدیقه ! و تقریر جناب سرور مختار - صلی الله علیه وآله الاطهار - گردیدند ; و اغضاب نبیّ - حسب تصریح خود مخاطب المعی ! - کفر است ، چنانچه در جواب طعن سیزدهم از مطاعن ابی بکر گفته :


1- [ الف ] فصل ثالث از باب قصه حجة الوداع من کتاب الحج . [ مشکاة المصابیح 2 / 789 ] .

ص : 319

و یقین است که حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] قصد (1) غضب حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] نفرموده ; زیرا که اغضاب نبیّ کفر است . . . الی آخر (2) .

هر گاه اغضاب نبیّ - به اعتراف مخاطب با انصاف - کفر است ، در کفر این اصحاب که اغضاب جناب رسالت مآب - صلی الله علیه وآله الاطیاب - نمودند ریبی نماند .

و نیز دعای عایشه به دخول نار بر ایشان و تقریر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این دعا را ، بلکه تأیید آن [ به ] بیان (3) وجه غضب خود بر ایشان کافی است در اثبات شناعت حال و مآل ایشان ; پس اگر خلافت مآب در زمره این اصحاب بود ، خود مطلوب بلاکلفت حاصل گردید و ظاهر شد که : خلافت مآب در حیات آن حضرت اغضاب آن حضرت نموده ، کافر و مستحق دخول نار گردیده ، و حضرت عایشه دعا بر او به دخول نار فرموده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم تقریر آن فرموده ، بلکه تأیید آن نموده .

و دخول خلیفه ثانی بلکه اول و ثالث و اتباع و اشیاعشان هم در جمله تارکین امر آن حضرت از روایت بخاری پر ظاهر است ; زیرا که در “ صحیح “ او مذکور است :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قصداً ) آمده است .
2- تحفه اثناعشریه : 278 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( میان ) آمده است .

ص : 320

حدّثنا محمد بن المثنی ، حدّثنا عبد الوهاب بن عبد المجید ، عن حبیب المعلم ، عن عطاء ، حدّثنی جابر بن عبد الله : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أهلّ وأصحابه بالحجّ ، ولیس مع أحد منهم هدی غیر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) وطلحة ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] قدم من الیمن ومعه الهدی ، فقال : « أهللت بما أهلّ به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . » إلی آخره (2) .

از این روایت ظاهر است که سوای طلحه و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کسی دیگر از اصحاب هدی همراه نداشت ، پس عمر و ابوبکر و عثمان هم هدی همراه نداشته باشند ، و ظاهر است که همه کسان که هدی نداشتند مأمور بودند به فسخ حج (3) ، و هرگاه مأمور به فسخ حج باشند ایشان ، در این صحابه که ترک امتثال امر آن حضرت کردند داخل باشند .

و بالفرض اگر خلافت مآب از جمله مغضبین جناب سیدالمرسلین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در این وقت نباشد ، لکن چون در زمان خلافت نشان خود عوداً علی بدء به جاهلیت اولیِ مختار اقران خود رجوع فرموده ، و همان انکار فسخ - که آن حضرت به سبب آن غضبناک شده - آغاز نهاده ! بلاریب عمر به سبب این


1- در [ الف ] قسمت : ( أهلّ وأصحابه بالحجّ ، ولیس مع أحد منهم هدی غیر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) اشتباهاً تکرار شده است .
2- صحیح بخاری 2 / 171 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( باشند ) آمده است .

ص : 321

انکار اغضاب سرور مختار ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده ، و به سبب این اغضاب مستحق عقاب و عذاب ربّ الارباب ، و مستوجب دخول نار و مقارنت کفار و اشرار گردیده .

و قرطبی در “ مفهم “ گفته :

وقولها : ( من أغضبک أدخله الله النار ) کأنّها سبق لها أن الذی یغضب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إنّما هو منافق ، فدعت ‹ 1357 › علیه بذلک . . إلی آخره (1) .

[ از این عبارت ظاهر است که : ] عایشه دعا به دخول نار بر مغضبین جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده ، مغضبین آن حضرت و تارکین امر آن حضرت را از اهل نفاق دانسته ، چون خلافت مآب در زمان خلافت نشان خود همان طریقه منکرین و مغضبین آن حضرت پیش گرفته ، قطعاً و حتماً ، بالاولی - حسب افاده عایشه - مستحق نار و از اهل نفاق و شقاق و از جمله کفار مراق باشد .

و وجه اولویت آن است که از این صحابه تردد ابتدائاً واقع شد ، و قبل آن غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر آن ، و دعای عایشه بر مرتکبین آن واقع (2) نشده ; و خلافت مآب بعدِ غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و دعای عایشه ، جسارت بر انکار حکم نبوی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده ! !


1- [ الف ] باب ما جاء فی فسخ الحجّ فی العمرة من کتاب الحجّ . [ المفهم 3 / 316 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( دافع ) آمده است .

ص : 322

و علامه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

وقولها : ( فدخل علیّ - وهو غضبان - فقلت : من أغضبک - یا رسول الله ! - أدخله الله النار . قال : « أو ما شعرتِ أنی أمرتُ الناس بأمر فإذا هم یتردّدون » ) أمّا غضبه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; فلانتهاک حرمة الشرع وتردّدهم فی قبول حکمه ، وقد قال الله تعالی : ( فَلا وَرَبِّک لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوک فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) (1) ، فغضب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لما ذکرناه من انتهاک حرمة الشرع ، والحزن علیهم فی نقص إیمانهم لتوقفهم .

وفیه دلالة لاستحباب الغضب عند انتهاک حرمة الدین .

وفیه جواز الدعاء علی المخالف بحکم الشرع ، والله أعلم (2) .

از این عبارتِ سراسر متانت ، شناعت جسارت اصحاب و غایت خسارت خلافت مآب نهایت ظاهر است به وجوه عدیده (3) :

اول : آنکه از قول او : ( أمّا غضبه ; فلانتهاک حرمة الشرع وتردّدهم فی قبول


1- النساء ( 4 ) : 65 .
2- [ الف ] باب وجوه الإحرام . . إلی آخره من کتاب الحجّ . [ شرح مسلم نووی 8 / 154 - 155 ] .
3- قسمت : ( به وجوه عدیده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 323

حکمه ) ظاهر است که غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به این سبب بود که انتهاک حرمت شرع از صحابه واقع شده که تردد در قبول حکم آن حضرت نمودند ; پس هرگاه تردد صحابه در قبول امر آن حضرت موجب انتهاک حرمت شرع و موجب غضب آن حضرت باشد ، بلا شبهه انکار خلافت مآب - بعدِ این همه اهتمام آن حضرت و اظهار کمال شناعت این تردد و تبیین نهایت حقیّت این حکمِ خود - به غایت انتهاک حرمت شرع و موجب نهایت غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خواهد شد .

دوم : آنکه از قول او : ( و قد قال الله تعالی . . ) إلی آخره واضح است که حسب دلالت این آیه کریمه این صحابه مترددین که انتهاک حرمت شرع کردند - به سبب عدم تحکیم آن حضرت و وجدان حرج در نفوس خودشان از حکم آن حضرت - ایمان نداشتند ، پس نفی ایمان ایشان به این تأکید شدید - که حق تعالی قسم خود بر آن یاد نموده - ثابت شد ، و هرگاه این آیه کریمه در حق این صحابه مترددین صادق باشد ، به حال خلافت مآب - که بعدِ این همه اهتمام سرور انام - صلی الله علیه وآله الکرام - انکار حکم آن حضرت کرده ، و به تحریم ما أباحه پرداخته - زیاده تر موافق باشد ; پس ثابت شد که حسب حکم محکم حق تعالی - که قسم خود بر آن یاد فرموده - خلافت مآب ایمان نداشت ! فإنه ما حکّم الرسول فی ما شجر ، ولا انتهی (1) عمّا نهی عنه


1- [ الف ] من مخالفته . ( 12 ) .

ص : 324

وزجر ، فکان ممّا قضاه فی نفسه حرج ، وأیّ حرج حتّی بادر بإنکار حکمه الأبلج ، فلا وربّک لیس له من الإیمان نصیب وخلاق ، وکیف یؤمن من یحرّم ما حکم به الرسول بالاتفاق ؟ ! والله ولیّ التوفیق والإرفاق .

سوم : آنکه از قول او : ( فغضب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . ) إلی آخره روشن است ‹ 1358 › که آن حضرت بر این صحابه غضبناک شد به سبب آنکه انتهاک حرمت شرع نمودند ، و نیز آن حضرت بر حال این صحابه اندوهگین شد ; پس چون خلافت مآب انکار حکم آن حضرت به این جسارت کرده ، انتهاک حرمت شرع از او به غایت قُصوی واقع شده ، و این معنا موجب نهایت غضب و حزن آن حضرت گردیده .

چهارم : آنکه از قول او : ( فیه دلالة . . ) إلی آخره پیدا است که از این صحابه مترددین در حکم جناب سید المرسلین - صلی علیه وآله اجمعین - انتهاک حرمت دین واقع شده ، و غضب بر ایشان مستحب بود ، و این روایت دلیل استحباب غضب نزد انتهاک حرمت دین است ، پس ثابت شد که خلافت مآب به منع فسخ حج انتهاک حرمت دین دوباره فرمود ، و اهل اسلام را میباید که به اقتدای سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات - بر آن ناهی واهی غضبناک شوند ، فلله الحمد که غضب اهل حق بر خلافت مآب و احزاب او عین اقتدای جناب رسالت مآب - صلی الله علیه وآله الأطیاب - و ادای استحباب است نه موجب طعن و تشنیع و عقاب ، والحمد لله فی المبدأ والمآب .

ص : 325

پنجم : آنکه از قول او : ( و فیه جواز الدعاء علی المخالف لحکم الشرع ) ظاهر است که : این صحابه مخالفت حکم شرع کردند ، و مستحق بد دعا (1) گردیدند ; پس هرگاه این صحابه مترددین مخالف شرع و مستحق دعای بد باشند ، خلافت مآب که به اجهار و اعلان ابطال و تحریم فسخ حج نمود و به تحریم حلال الهی پرداخته ، بالاولی مخالف حکم شرع و مستحق دعا [ ی ] دخول نار باشد .

و علاوه ; ابوزرعه عراقی در “ شرح احکام “ در شرح حدیث اول باب الهَدی که این است :

عن همام ، عن أبی هریرة ، قال : بینما رجل یسوق بدنة مقلدّة فقال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ویلک ! ارکبها » . قال : بدنة یا رسول الله ! قال : « ویلک ! ارکبها ، ویلک ! ارکبها » .

[ گفته : ] قوله : ( ویلک ) کلمة تستعمل فی التغلیظ علی المخاطب ، وأصلها لمن وقع فی هلکة وهو یستحقّها ، فهی کلمة عذاب بخلاف ( ویح ) فهی کلمة رحمة ، وفیها هنا وجهان :

أحدهما : أنها علی بابها الأصلی ، ثمّ یحتمل أن یکون ذلک لأمر


1- یعنی : دعای بد و نفرین .

ص : 326

دنیوی ، وهو أن هذا الرجل کان محتاجاً إلی الرکوب ، [ و ] قد وقع فی تعب وجهد ، ویدلّ لذلک قوله - فی روایة النسائی من حدیث أنس - : ( وقد جهده المشی ) .

ویحتمل أن یکون لأمر دینی ، وهو مراجعته للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتأخّر امتثاله أمره .

فإن قلت : إن هذا الأمر إنّما هو للإباحة عند الجمهور ، فکیف إستحقّ الذمّ بترک (1) المباح الذی لا حرج فیه ؟ !

قلت : لِما فهم من توقّفه فی الإباحة حیث صار یعارض أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم له بالرکوب بقوله : ( إنها بدنة ) ، یشیر (2) بذلک أنه لا یباح رکوبها لکونها هدیاً .

فإن قلت : معارضة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الإباحة شدیدة تؤدّی إلی الکفر ، فکیف مخلص هذا الرجل منها ؟ !

قلت : ما عارض عناداً ، بل ظنّ أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یعلم أنها هدی ، فلمّا علم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) ذلک وقال له : « ارکبها وإن کانت بدنة » ، بادر لامتثال


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یترک ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بشیر ) آمده است .
3- قسمت : ( لم یعلم أنها هدی ، فلمّا علم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 327

أمره ورکب (1) .

از این عبارت ظاهر است که : معارضه امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ولو بالاشارة موجب استحقاق ذمّ و لوم است .

و نیز معارضه آن حضرت اگر چه در اباحه باشد ، شدید الخطر و مؤدّی به کفر است .

و نیز از آن ظاهر است که : اگر این مرد با وصف علم به علم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اینکه آن بدنه هدی است ، معارضه آن حضرت میکرد ، موجب کفر او میشد ، ‹ 1359 › لکن چون گمان برد که آن حضرت نمیداند که آن بدنه هدی است ، به این سبب گفتن او : ( بدنة یا رسول الله ! ) موجب کفر او نشد ، و چون ظاهر است که : اصحاب در حجة الوداع حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ را ] به فسخ صراحتاً دریافتند ، و باز سر از اطاعت آن تافتند ، بلکه به ردّ آن پرداختند ، و آن حضرت را غضبناک ساختند ، بلا شبهه معارضه آن حضرت عناداً از ایشان به وقوع پیوسته ، و احتمال دیگر در اینجا متطرّق نمیتواند شد .

و علامه حسن بن محمد بن عبدالله الطیبی - که فضائل و محامد او از “ بغیة الوعاة “ و “ درر کامنه “ و امثال آن ظاهر است (2) - در “ کاشف شرح مشکاة “ در


1- [ الف ] کتاب الحج . [ شرح احکام صغری ، ورق : 172 - 173 ] .
2- لاحظ : بغیة الوعاة 1 / 522 ، والدرر الکامنة 1 / 208 .

ص : 328

شرح حدیث عایشه گفته :

قوله : ( من أغضبک ) ، ( مَن ) یجوز أن یکون شرطیة ، وجوابه : ( أدخله الله ) [ وأن یکون استفهامیة علی سبیل الإنکار ، وقوله : ( أدخله الله ) ] (1) علی هذا لا یکون إلاّ الدعاء ، بخلاف الأول فإنه یحتمل الدعاء والإخبار .

مح (2) : وإنّما غضب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لهتک حرمة الشرع وتردّدهم فی قبول حکمه ، وتوقفهم فی أمره ، وقد قال الله تعالی : ( فَلا وَرَبِّک لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوک فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) (3) ، وفیه دلالة استحباب الغضب عند هتک حرمة الدین ، وجواز الدعاء علی المخالف (4) .

و ملاّ علی قاری در “ مرقاة شرح مشکاة “ گفته :

( عن عائشة ) . . . ( أنها قالت : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مکّة لأربع مضین من ذی الحجّة ) ( أو ) للشکّ ، ولم


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] رمز لشرح صحیح مسلم للنووی . ( 12 ) .
3- النساء ( 4 ) : 65 .
4- [ الف ] الفصل الثالث من الباب قصّة حجّة الوداع من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ شرح الطیبی علی مشکاة 5 / 265 ] .

ص : 329

ینظروا إلیه ; لأن غیرها جزم بالأربع ( خمس ، فدخل علیّ - وهو غضبان - فقلت : مَن ) یحتمل أنها استفهامیة ( فأدخله ) دعاء ، أو شرطیة ، ( فأدخله ) جواب إخباراً ودعاءً ( أغضبک یا رسول الله ! أدخله الله النار ، قال : « أو ما شعرتِ أنی أمرتُ الناس بأمر فإذا هم یتردّدون » ) . . أی ففاجأ أمری تردّدهم لقیام تخیّل فی نفوسهم : أن فی ما أمرتُ فیه منافیاً للکمال بالنسبة لهم ، وهذا موجب للغضب لله ; فإنه مناف لقوله تعالی : ( فَلا وَرَبِّک لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوک فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) (1) .

وفیه ندب الغضب لله ، وجواز الدعاء علی المخالف للحق (2) .

و در “ مشکاة “ مسطور است :

عن عطا ، قال : سألت جابر بن عبد الله - فی ناس معی - قال : أهللنا أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خالصاً وحده . قال عطا : قال جابر : فقدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صبح رابعة مضت من ذی الحجّة ، فأمرنا أن نحلّ .

قال عطاء : قال : « حِلّوا وأصیبوا النساء » . قال عطا : ولم یعزم


1- النساء ( 4 ) : 65 .
2- [ الف ] فصل ثالث از باب قصه حجة الوداع از کتاب الحج . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 5 / 484 ] .

ص : 330

علیهم ، ولکن أحلهنّ لهم ، فقلنا : لمّا لم یکن بیننا وبین عرفة إلاّ خمس ، أمرنا أن نفضی إلی نسائنا ! فنأتی عرفة تقطر مذاکیرنا المنی !

قال : یقول جابر - بیده - : کأنی أنظر إلی قوله بیده یحرّکها ، قال : فقام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فینا ، فقال : « قد علمتم أنی أتقاکم لله ، وأصدقکم ، وأبرّکم ، ولولا هدیی لحللتُ کما تحلّون ، ولو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لم أسق الهدی ، فحِلّوا » ، فحلّلنا وسمعنا وأطعنا (1) .

و ملا علی قاری در “ مرقاة “ در شرح این حدیث گفته :

( فنأتی عرفة تقطر مذاکیرنا المنی ) . . أی لقرب عهدنا بالجماع ، فنتذکره حتّی یغلب علینا الشهوة ویخرج المنی ونحن متلبسون بالحجّ ، ( وذلک نقص ) . . أی نقض ، ولو ترکنا علی إحرامنا الأول لبعد عهدنا وأُنسینا النساء ، فلا یحصل فی حجّنا نقص .

( قال : یقول جابر ) . . أی یشیر بیده ( کأنی أنظر إلی قوله ) . . أی إشارته ( بیده یحرّکها ) هذا لمزید ‹ 1360 › استهجانهم ما ترتب علی إباحة الوطی لهم من انتشار مذاکیرهم ، وامتداد الشهوة فیها لتذکرهم قرب ما کانوا فیه من الجماع .

( قال ) جابر ( فقام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فینا ) لمّا


1- [ الف ] الفصل الثالث من باب قصّة حجّة الوداع من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 2 / 788 - 789 ] .

ص : 331

بلغه کراهتنا لذلک ، واستهجاننا له ( فقال ) زجراً لنا عن تحکیم عقولنا فی ما أمر به ، وإعلاماً لنا بأنه لا یأمر إلاّ بأکمل الأحوال ، وأرضاها لله تعالی بالنسبة للمأمور : کیف تکرهون أمری و « قد علمتم أنی أتقاکم لله » فی جمیع الأحوال ، « وأصدقکم » فی جمیع الأقوال ، « وأبرّکم » . . أی أکثرکم برّاً وإحساناً وشهوداً لله فی جمیع ما یصدر عنی ، ومن اتصف بهذه الأوصاف العلیّة المکمّلة للظاهر والباطن ، المنزّهة لهما عن المیل - فضلا عن الأمر - إلی ما لیس فیه إلاّ الکمال الأعظم ، لا یأمر إلاّ بما هو علی وفق أکمل وجوه الحکمة والصواب والسداد ، ثمّ اعتذر لهم بأنه لولا المانع له من موافقتهم فی الفسخ والتحلّل لفعلها ، فقال : « ولولا هدیی » وما فیه من إظهار شعائر البیت ، وحثّ الناس علی ذلک إلی الأبد « لحللت کما تحلّون ، ولو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ » . . أی ولو ظهرت لی هذه المصلحة الحاضرة الآن من الإحلال معکم ، مبالغةً فی بیان جواز العمرة فی أشهر الحجّ ، وتطییباً لقلوبکم حالة إحرامی بالحجّ وسوقی الهدی « لم أسق الهدی ، فحِلّوا » ، وطیّبوا نفوسکم ، ( فحلّلنا وسمعنا وأطعنا ) ; لأنه زال عنا ما کان اختلج فی نفوسنا ممّا کان الأولی بنا أن نردّه ولا نسترسل معه (1) .


1- [ الف ] الفصل الثالث من باب قصّة حجّة الوداع من کتاب الحجّ . ( 12 ) . مطلب فوق در “ مرقاة المفاتیح “ مطبوع نیست ، به چاپهای متعدد مراجعه شد ( 5 / 483 چاپ دار الکتب العلمیة بیروت لبنان ، 5 / 455 چاپ دار الفکر بیروت لبنان ، 5 / 310 - 311 چاپ دار الکتاب الإسلامی القاهرة ) ، و به برخی دیگر از شروح مشکاة ، و کتب عامه که در برنامه های کامپیوتری بود نیز رجوع شد ولی پیدا نشد ! در مرقاة المفاتیح 5 / 483 ( چاپ دار الکتب العلمیة بیروت لبنان ) آمده است : ( قال عطاء : قال جابر ( رضی الله عنه ) : فقدم النبیّ صبح رابعة مضت من ذی الحِجة ) بکسر الحاء لا غیر ، ( فأمرنا أن نحلّ ) . . أی نفسخ الحج إلی العمرة ( قال عطاء ) . . أی راویاً عن جابر ( قال ) . . أی النبیّ ( حِلّوا ) بکسر الحاء وتشدید اللام ، ( وأصیبوا النساء ) تخصیص بعد تعمیم للاهتمام ، وتنصیص لدفع الإیهام من الإبهام ، ( قال عطاء : ولم یعزم ) . . أی یوجب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ( علیهم ، ولکن أحلّهنّ لهم ) یعنی لم یجعل الجماع عزیمة علیهم ، بل جعله رخصة لهم ، بخلاف الفسخ فإنه کان عزیمة ، فأمر ( حِلّوا ) للوجوب ، و ( أصیبوا ) للإباحة أو للاستحباب . قال الطیبی . . . أی قال عطاء . . . فی تفسیر قول جابر ( فأمرنا ) ثم فسّر هذا التفسیرات بأن الأمر لم یکن جزماً ، ( فقلنا [ لمّا ] لم یکن ) . . أی حین لم یبق ( بیننا وبین عرفة إلاّ خمس ) . . أی من اللیالی بحساب لیلة عرفة أو من الأیام بحساب یوم الأحد الذی لا کلام فیه ( أَمَرَنا ) . . أی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وفی نسخة بصیغة المجهول ( أن نفضی ) من الإفضاء . . أی نصل ( إلی نسائنا ) ، وهو کنایة عن الجماع ، کقوله تعالی : ( وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْض ) [ سورة النساء ( 4 ) : « 21 » ] ، ( فنأتی ) بالرفع . . أی فنحن حینئذ نأتی ( عرفة تقطر مذاکیرنا المنی ) الجملة حالیة ، وهو کنایة عن قرب الجماع ، وکان هذا عیباً فی الجاهلیة حیث یعدّونه نقصاً فی الحجّ ( قال ) . . أی عطاء . . . ( یقول ) . . أی یشیر جابر بیده ( کأنّی أنظر إلی قوله ) . . أی إشارته ( بیده یحرّکها ) أی یده ، ولعله أراد تشبیه تحریک المذاکیر بتشبیه الید ، أو إشارة إلی تقلیل المدّة بینهم وبین عرفة ، أو إیماء إلی وجه الإنکار علیهم والتأسف لدیهم ( قال ) . . أی جابر ( رضی الله عنه ) ( فقام النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فینا ) . . أی خطیباً ( فقال : « قد علمتم ) . . أی اعتقدتم ( انی أتقاکم لله ) . . أی أدینکم أو أخشاکم ، ( وأصدقکم ) . . أی قولاً ، ( وأبرّکم ) . . أی عملاً ، ( ولولا هدیی للحلّلت کما تحلّون ، واستقبت [ ولو استقبلتُ ] من أمری ما استدبرتُ ) ( ما ) موصوفة محلّها النصب علی المفعولیة ( لم أسق الهدی ، وکنت حلّلت معکم ) أراد به تطییب قلوبهم ، وتسکین نفوسهم فی صورة المخالفة بفعله ، وهم یحبّون متابعته وکمال موافقته ، ولما فی نفوسهم من الکراهیة الطبیعیة فی الاعتمار فی أشهر الحجّ ، ومقاربة النساء قرب عرفة ، ( فحِلّوا ) بکسر الحاء أمر للتأکید ، ( فحلّلنا ، وسمعنا ، وأطعنا ) . . أی منشرحین منبسطین حیث ظهر لنا عذر المخالفة وحکمة عدم الموافقة .

ص : 332

ص : 333

از این عبارت واضح است که : اصحاب حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به فسخ حج به عمره مستلزم نهایت نقص حج دانستند ، و کراهت از حکم آن حضرت نمودند ، و ارشاد آن سرور - العیاذبالله - مستهجن و قبیح دانستند تا که - به مزید استهجانِ حکم سرور انس و جان - ذکر چکیدن مذاکیر به میان آوردند ! و هرگاه آن حضرت بر کراهت ایشان این حکم را و استهجان ایشان آن را مطلع شد ، زجر فرمود ایشان را از تحکیم عقول ، و ارشاد نمود به طریق مقبول که اعلام فرمود ایشان را که آن حضرت امر نمیفرماید مگر به اکمل احوال و اَرضای آن نزد خدای تعالی به نسبت مأمور ; پس ثابت شد که : فسخ حج به عمره اکمل احوال و ارضای آن نزد خدای تعالی به نسبت مأمورین است .

ص : 334

و نیز از قول او : ( لا یأمر إلاّ بما هو علی وفق أکمل وجوه المصلحة ) واضح است که فسخ حج موافق اکمل وجوه حکمت و صواب و سداد و عین صلاح و رشاد باشد ، آن را ناجایز و حرام گمان بردن و بر تحریم آن جسارت کردن از عجایب خرافات و طرائف ترهات است .

و هرگاه صحابه از قبول چنین حکم محکم (1) - که اکمل احوال و ارضای آن نزد حق تعالی و موافق اکمل وجوه حکمت و صواب و سداد [ است ] - در آخر حیات آن سرور سر تافتند ، بلکه آن را موجب نقص شدید پنداشتند تا که آن حضرت را به غضب آوردند ، پس اگر این حضرات از قبول حکم آن حضرت بعدِ وفات آن جناب در باب خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که آن هم اکمل احوال و اَرضای آن نزد حق تعالی و موافق اکمل وجوه حکمت و صواب و سداد و عین صلاح و رشاد بوده سرتافته باشند ، و استخلاف آن حضرت را به تحکیم عقول ناقصه ، موجب نقص شدید انگاشته و مستلزم مفاسد پنداشته [ باشند ] - چه عجب باشد ؟ !

و حیرت است که خلافت مآب همین حکم خاص را - فضلا عن غیره ! که صحابه در آن تحکیم عقول ناقصه خود کرده و آن را موجب نقص شدید پنداشته ، از قبول آن ‹ 1361 › سرپیچیده بودند ، و آن حضرت به این سبب غضب فرموده ، زجر ایشان فرموده ، شناعت انحراف و اعتسافشان ظاهر


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 335

نموده ، و بودن این فعل اکمل احوال و ارضای آن نزد حق تعالی و موافق اکمل وجوه حکمت و صواب و سداد بیان کرده - را بعد وفات آن حضرت تغییر نمود و ردّ کرد ، و تحکیم عقل ناقص خود نمود ، و به همان علت معلول و زعم مدخول و توهم مرزول و تقول مغسول تمسک کرد ، یعنی فسخ حج را موجب نقص پنداشت و به وسواس خناس وطی (1) اعراس را سبب تحریم حکم خیر الناس ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ساخت .

و نیز ابن القیّم بعدِ مدح و ستایش امام احمد بن حنبل به قول خود : ( ولله درّ الإمام أحمد . . ) إلی آخره نقل کرده که او به سلمة بن شبیب - که تعییر و تعییب امام احمد بن حنبل به تجویز فسخ حج نموده - ارشاد فرموده آن چه حاصلش [ آن است ] که : ای سلمه ! من گمان میکردم برای تو عقل را ، یعنی تو را عاقل میپنداشتم ، و حالا ظاهر گشت که تو بهره [ ای ] از عقل و تمییز نداری ، و همت به انکار شریعت صحیحه و سنت صریحه میگماری ، و نزد من یازده حدیث صحیح است از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، چگونه جایز است که این احادیث صحیحه را به قول تو ترک کنم ؟ !

از این ارشاد باسداد امام احمد بن حنبل - که یکی از ارکان اربعه اسلام سنیان است - به کمال وضوح و ظهور ثابت است که : کسی که انکار تجویز فسخ حج نماید ، او از عقل و فهم و دین و دیانت عاری ، و مبتلای بلای


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 336

مخالفت حق و صواب و ابطال حکم رسول ایزد باری است ، پس حسب افاده امام احمد بن حنبل - که مقبول ابن القیّم و دیگر اتباع آن امام جلیل است - خلافت مآب نیز از عقل و دین و اتباع شرع مبین بهره [ ای ] نداشت ، و همت بر مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابطال سنت ثابته میگماشت .

و این ارشاد امام احمد بن حنبل را دیگر اکابر علمای سنیه هم نقل کرده اند ، قسطلانی در “ ارشاد الساری “ گفته :

قال بعض الحنابلة : نحن نشهد الله أنا لو أحرمنا بحجّ لرأینا فرضاً فسخه إلی عمرة تفادیاً من غضب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وذلک أن فی السنن : عن البراء بن عازب : خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه ، فأحرمنا بالحجّ ، فلمّا قدمنا مکة قال : « اجعلوها عمرة » ، فقال الناس : یا رسول الله ! قد أحرمنا بالحجّ فکیف نجعلها عمرة ؟ ! قال : « انظروا ما آمرکم به فافعلوا » ، فردّوا علیه القول ، فغضب . . إلی آخر الحدیث . وقال سلمة بن شبیب لأحمد : کلّ أمرک عندی حسن إلاّ خلّة واحدة . قال : وما هی ؟ قال : تقول بفسخ الحجّ إلی العمرة ! فقال : یا سلمة ! کنت أری لک عقلا ، عندی فی ذلک أحد عشر حدیثاً صحاحاً عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أترکها بقولک ! (1) . انتهی .


1- [ الف ] باب عمرة التنعیم من أبواب العمرة . [ ارشاد الساری 3 / 270 ] .

ص : 337

و علامه ابن تیمیه هم این ارشاد باسداد احمد ذکر فرموده ، لکن اعتراض سلمه و جواب احمد را رنگین تر از این آورده ، یعنی از سلمه تصریح به اینکه احمد تقویت قلوب رافضه نموده ، و از احمد تصریح صریح به احمق بودن سلمه نقل نموده ، چنانچه در “ منهاج السنه “ - به مقام ذکر موافقت ائمه سنیه با اهل حق در [ برخی از ] مسائل - گفته :

وکذلک أحمد بن حنبل یستحب المتعة : متعة الحجّ ، ویأمر بها ، ویستحب هو وغیره من الائمة - أئمة الحدیث - لمن أحرم مفرداً أو قارناً أن یفسخ ذلک إلی العمرة ویصیر متمتّعاً ; لأن الأحادیث الصحیحة جاءت بذلک حتّی قال سلمة بن شبیب للإمام أحمد : [ یا ] (1) أبا عبد الله قوّیت قلوب الرافضة لما أفتیت أهل خراسان بالمتعة ، فقال : یا سلمة ! کان یبلغنی عنک أنک أحمق ، وکنت أدفع عنک ، والآن ‹ 1362 › فقد ثبت عندی أنک أحمق ، عندی أحد عشر حدیثاً صحاحاً عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أترکها لقولک ! (2) از این عبارت واضح است که : امام احمد بن حنبل قائل به استحباب متعة الحجّ بود ، و حکم به آن میکرد ، و نیز احمد بن حنبل و غیر او از ائمه


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] جواب الوجه الخامس فی بیان وجوب اتباع مذهب الإمامیه من الفصل الثانی ، من فصول منهاج الکرامة . ( 12 ) . [ منهاج السنّة 4 / 151 - 152 ] .

ص : 338

حدیث فتوا به استحباب فسخ حج میدهند ; زیرا که احادیث صحیحه در این باب وارد شده اند ، و سلمة بن شبیب چون طعن بر امام احمد بن حنبل به سبب فتوا به متعه نمود ، و زبان شکایت به ذکر تقویت قلوب رافضه گشود ، امام احمد به جواب آن طاعن خائن از جا رفته ، گرم شد ، و اعاده تحمیق و تجهیل آن امام جلیل کرده (1) ، ارشاد فرمود آنچه محصلش آن است که : میرسید مرا که تو احمق هستی و من از تو دفع میکردم ، و الآن به تحقیق ثابت شد نزدیک من به درستی که تو احمق هستی ، نزدیک من یازده حدیث صحاح از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، آیا ترک کنم آن را به سبب قول تو ؟ !

و محتجب نماند که این سلمة بن شبیب از اکابر ائمه مکثرین و رحّاله جوّالین و اعاظم روات “ صحاح “ ایشان است ، مسلم و ابوداود و نسایی و ترمذی و ابن ماجه از او در “ صحاح “ خود روایتها نقل میکنند ، ذهبی تصریح کرده به آنکه : او حافظ و حجت است ، و ابوحاتم رازی و صالح بن محمد بغدادی ارشاد کرده اند که : او صدوق است ، و ابن حبان او را در ثقات ذکر نموده ، و ابن حجر عسقلانی تصریح کرده به آنکه : او ثقه است و از کبار طبقه حادیه عشره است .

ذهبی در “ کاشف “ گفته :

سلمة بن شبیب ، أبو عبد الرحمن النیسابوری ، الحافظ بمکّة ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( گردیده ) آمده است .

ص : 339

عن أبی أُسامة ویزید وعبد الرزاق ; وعنه م عه (1) والرویانی ، حجّة ، مات 247 (2) .

و در “ حاشیه کاشف “ - که از آن عبدالحق در “ رجال مشکاة “ نقلها آورده - بعدِ لفظ ابن شبیب مسطور است :

قال س : - أی النسائی - ما علمنا به بأساً ، وقال أبو حاتم الرازی وصالح بن محمد البغدادی : صدوق ، ذکره ابن حبان فی الثقات ، وقیل : مات سنة ستّ وأربعین ومأتین (3) .

و نیز در این حاشیه بعدِ لفظ ابوعبدالرحمن مسطور است :

الحجری ، المسمعی ، أحد الأئمة المکثرین ، والرحّالة الجوّالین (4) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تقریب التهذیب “ گفته :

سلمة بن الشبیب المسمعی النیسابوری ، نزیل مکة ، ثقة من کبار الحادیة عشرة ، مات سنة بضع وأربعین (5) .


1- [ الف ] یعنی مسلم وأصحاب السنن الأربعة .
2- الکاشف 1 / 453 .
3- حاشیه کاشف : وانظر : تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 22 / 76 / 80 ، الجرح والتعدیل للرازی 4 / 164 .
4- حاشیه کاشف : ، وانظر : تهذیب الکمال للمزی 11 / 284 .
5- تقریب التهذیب 1 / 247 .

ص : 340

و هرگاه امام احمد بن حنبل تحمیق و تسفیه چنین امام نبیه به سبب انکار فسخ حج کرده باشد ، در حمق و سفاهت دیگر منکرین فسخ حج هم - به اولویت یا اشتراک علت - ریبی نمیماند .

و نیز ابن القیّم قسم شرعی به نام ایزد قهار یاد کرده ، ارشاد نموده که : امر به فسخ حج در حیات آن حضرت منسوخ نشده و نه بعد آن حضرت ، و حرفی واحد که معارض این امر باشد صحیح نشده ، و نه آن حضرت اصحاب خود را به این امر مخصوص فرموده ، بلکه حق تعالی جاری نمود بر زبان سراقه که سؤال کرد از آن حضرت که : آیا این امر مختص است به صحابه ؟ پس جواب داد آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که : « این ثابت است برای ابد » .

و ابن قیّم ارشاد میفرماید که : نمیدانیم که چه چیز مقدم کرده شود بر این احادیث ؟ ! و این امر مؤکد است که به تحقیق غضب فرمود حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر کسی که مخالفت کرد آن را .

و نیز ابن القیّم روایت مناظره ابن عباس با عبدالله بن الزبیر از ابن ابی شیبه نقل کرده که از آن صراحتاً واضح است که ابن عباس بر ابن زبیر انکار شدید فرموده که ‹ 1363 › به تأکید تمام عمای قلب او را ثابت نموده ، یعنی صفت اهل ضلال و نفاق و کفر در حق او محقق ساخته ; پس ظاهر شد که انکار فسخ حج به این مثابه قبیح و شنیع است که آن دلالت میکند بر اینکه قلب

ص : 341

منکر آن مبتلای عمی (1) است ، پس معلوم شد که خلافت مآب نیز نزد ابن عباس اعمی القلب و ضال مضلّ بود که انکار فسخ حج مینمود .

و از این روایت به کمال وضوح و لمعان این همه ظاهر میشود که حقیّت بیان ابن عباس به تصدیق مادر ابن زبیر ثابت و محقق گردید ، و ابن زبیر سکوت بر آن کرد و تاب ردّ و ابطال یا تأویل آن - بما یذکره أهل الضلال - نیافت ، پس بطلان ادعای اختصاص فسخ حج به آن زمان از افاده ابن عباس و والده ابن زبیر و سکوت ابن زبیر به نهایت وضوح ظاهر شد ، ولله الحمد علی ذلک .

و چون ظاهر است که ابن عباس تصدیر کلام بلاغت نظام خود به اثبات عمای قلب ابن زبیر نموده بود ، و والده ماجده ابن زبیر تصدیق ابن عباس در کلامش فرموده ، ثابت گردید که : ابن زبیر حسب افاده مادر بزرگوار خود هم اعمی القلب بود .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ بعد این مقام گفته :

فصل ; وأمّا ما فی حدیث أبی الأسود ، عن عروة من فعل أبی بکر وعمر والمهاجرین والأنصار وابن عمر ، فقد أجابه ابن عباس فأحسن جوابه ، فیکتفی بجوابه ; فروی الأعمش ، عن فضیل بن عمرو ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس : تمتّع


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمر ) آمده است .

ص : 342

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال عروة : نهی أبو بکر وعمر عن المتعة ! فقال ابن عباس : أراهم یهلکون ! أقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتقول : قال أبو بکر وعمر (1) .

از این روایت ظاهر است که ابن عباس نهی ابوبکر و عمر را از متعه به جوی نمیخرید ، و هرگز آن را حجت و دلیل و قابل اعتنا و لایق اصغا نمیفهمید ، بلکه عروه را که احتجاج به نهی ایشان نموده و امثال او را هالک و خاسر و گمراه و مبتدع و حائر میدانست که مقابله ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به نهی شیخین مینمایند ; پس از این متعه هر چه خواهند اراده کنند ، خواه متعه نسا اراده سازند ، و خواه تمتّع ، و خواه فسخ حج ، در صور ثلاثه مطلوب اهل حق که اثبات خلاف خلافت مآب با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است مثل آفتاب نیم روز درخشان است .

و هرگاه نزد ابن عباس مُقتدِیان شیخین در متعه هالک و خاسر باشند ، خود آن هر دو بزرگ چگونه هالک و خاسر و ضال و جائر نباشند ، بلکه بادی مصداق : « من سنّ سنة سیئة فعلیه وزرها وَوِزر من عمل بها (2) » میباشد ، و


1- [ الف ] فصول من مبحث فسخ الحجّ . [ زاد المعاد 2 / 206 ] .
2- رواها الخاصّة والعامّة بتعابیر مختلفة ، فراجع : المحاسن للبرقی 1 / 27 ، ثواب الأعمال : 132 ، الأمالی للشیخ المفید : 191 ، الفصول المختارة : 136 ، مکارم الأخلاق : 454 ، وسائل الشیعة 16 / 174 ، مستدرک الوسائل 12 / 229 ، بحار الأنوار 68 / 257 - 258 ، مستدرک سفینة البحار 5 / 183 - 184 من الخاصّة . ومن العامّة : مسند أحمد 2 / 505 ، و 4 / 361 - 362 ، سنن الدارمی 1 / 130 - 131 ، صحیح البخاری 8 / 151 ، سنن ابن ماجه 1 / 74 ، سنن الترمذی 4 / 149 ، السنن الکبری للبیهقی 4 / 176 مجمع الزوائد 1 / 167 ، کنز العمال 15 / 779 - 790 . . وغیرها .

ص : 343

عذاب جمله عاملین به حکم باطلش طوق گردن او خواهد بود .

و ابن قدامه حنبلی - علی ما نقل - در کتاب “ مغنی “ از سعید بن جبیر از ابن مسیب از ابن عباس نقل کرده :

قال : تمتّع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال عروة : نهی أبو بکر وعمر عن المتعة ، فقال ابن عباس : أراهم سیهلکون ! أقول : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ویقولون : نهی عنها أبو بکر وعمر (1) .

از این روایت هم پیداست که نهی شیخین از متعه مخالف ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، و مقابله عروه و غیر او نهی شیخین را با حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موجب هلاک و ضلال بوده ، پس متعه را بر هر معنا که خواهند حمل کنند ، مطلوب اهل حق که اثبات مخالفت خلافت مآب با حق میباشد ثابت است .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ بعدِ روایت سابقه گفته : ‹ 1364 ›


1- المغنی 3 / 239 .

ص : 344

قال عبد الرزاق : حدّثنا معمّر ، عن أیوب ، قال : قال عروة لابن عباس : ألا تتقی الله ترخّص فی المتعة ؟ ! فقال ابن عباس : سل أُمّک باعدیة (1) ، فقال عروة : أمّا أبو بکر وعمر فلم یفعلا ، فقال ابن عباس : ما أراکم منتهین حتّی یعذّبکم الله ، أُحدّثکم عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتحدّثوننا عن أبی بکر وعمر ؟ ! فقال عروة : إنهما أعلم بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأتبع لها منک (2) .

از این روایت نیز ظاهر است که ابن عباس عروه و اتباع او را به سبب مقابل و معارض ساختن ابی بکر و عمر با حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مستحق عقاب و عذاب الهی دانسته ، و مخالفت و مضادّتشان با حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ظاهر کرده ; پس استحقاق شیخین برای عذاب و عقاب ربّ الارباب که بنای مخالفت سرور کائنات در عالم گذاشتند ، بالاولی متحقق باشد .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

وفی صحیح مسلم : عن أبی ملیکة : أن عروة بن الزبیر قال لرجل من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : تأمر الناس بالعمرة فی هذا العشر ولیس فیها عمرة ؟ ! قال : أو لا تسأل


1- فی المصدر : ( یا عریة ) .
2- زاد المعاد 2 / 206 .

ص : 345

أُمّک عن ذلک ؟ ! قال عروة : فإن أبا بکر وعمر لم یفعلا ذلک . قال الرجل : من هاهنا هلکتم ! ما أری الله عزّ وجلّ إلاّ سیعذّبکم ، إنی أُحدّثکم عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتخبرونی بأبی بکر وعمر ؟ ! قال عروة : إنهما - والله - کانا أعلم بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منک ، فسکت الرجل (1) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه : ابوبکر و عمر نزد ابن عباس در باب اعتمار در عشر مخالف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بودند ، و ابن عباس ، عروه و امثالش [ را ] به سبب تمسک به مخالفت شیخین با آن حضرت هالک و خاسر و مستحق عذاب و نکال ذوالجلال دانسته [ است ] ; پس کسی که مشیّد ارکان خلاف و بادی طریقه جور و اعتساف بود بالاولی هالک و لایق تفضیح و تعییب و مستحق تنکیل و تعذیب باشد .

و اما تمسک عروه به اعلمیت شیخین به مقابله ابن عباس ، پس ابن حزم جواب شافی از آن داده ، چنانچه ابن القیّم بعدِ نقل این روایت گفته :

ثمّ أجاب أبو محمد بن حزم عروةَ عن قوله هذا بجواب نذکره (2) ، ونذکر جواباً أحسن منه لشیخنا ، قال أبو محمد : ونحن نقول لعروة : ابن عباس أعلم بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبأبی بکر وعمر منک ، وخیر منک وأولی بهم - ثلاثتهم -


1- زاد المعاد 2 / 206 - 207 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تذکره ) آمده است .

ص : 346

منک ، لا یشکّ فی ذلک مسلم ، وعائشة أُمّ المؤمنین أعلم [ و ] (1) أصدق منک . . ثمّ ساق من طریق الثوری ، عن أبی إسحاق السبیعی ، عن عبد الله ، قال : قالت عائشة : من استعمل علی (2) الموسم ؟ قالوا : ابن عباس . قالت : هو أعلم الناس بالحجّ (3) .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

وقال عبد الله بن عمر - لمن سأله عنها ، یعنی عن متعة الفسخ ، وقال له : إن أباک نهی عنها - : أفرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحقّ أن یتبع أو أبی ؟ !

وقال ابن عباس - لمن کان یعارضه فیها بأبی بکر وعمر - : یوشک أن تنزل علیکم حجارة من السماء ، أقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتقولون : قال أبو بکر وعمر .

فهذا جواب العلماء ، لا جواب من یقول : عثمان وأبو ذر أعلم برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منکم ، فهلاّ قال ابن عباس وعبد الله بن عمر : أبو بکر وعمر أعلم ‹ 1365 › برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منّا ، ولم یکن أحد من الصحابة ولا أحد من التابعین یرضی بهذا الجواب فی دفع نصّ عن رسول الله


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عن ) آمده است .
3- زاد المعاد 2 / 207 .

ص : 347

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهم کانوا أعلم بالله وبرسوله وأتقی له من أن یقدّموا علی قول المعصوم رأی غیر المعصوم (1) .

از این عبارت ظاهر است که : ابن عباس به کسی که معارضه او به ابوبکر و عمر مینمود میگفت : قریب است که نازل شود بر شما حجاره از آسمان که میگویم : گفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و میگویید : گفت ابوبکر و عمر ، یعنی قول ابوبکر و عمر را مقابل و معارض ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میگردانید ; پس هرگاه متمسک به قول شیخین مستحق نزول حجاره عذاب ، و اصطلا به شراره عقاب ، و مستوجب تعذیب ربّ الارباب باشد ، خود شیخین هم چرا حظّ وافر از این غنیمت متکاثر نداشته باشند که بر خلاف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بدعت باطل در دین آغازیدند !

و نیز از این عبارت ابن قیّم ظاهر است که : تمسک به اعلمیت عثمان و غیر او جواب علما نیست ، بلکه طریقه جهلا است ، و کسی از صحابه و کسی از تابعین به این جواب در دفع نصّی از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) راضی نمیتواند شد ، و تمسک به این جواب خلاف تقواست ، و خلاف علم به خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است که آن تقدیم قول غیر معصوم است بر قول معصوم .

و چون جواب عروه - که در روایت مسلم مسطور است - همین تمسک به اعلمیت شیخین است ; لهذا کمال بطلان آن و نهایت شناعت آن نیز ظاهر


1- [ الف ] فصل العذر الثانی . . إلی آخره من فصول مبحث فسخ الحج . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 195 - 196 ] .

ص : 348

گردید ، و واضح شد که این جواب او خارج از طریقه علما و موافق دأب جهلا بوده که کسی از صحابه و تابعین به آن رضا نداشته که آن خلاف تدین و تقوا و مجانب رضای مولا و مضادّ علم به خدا و رسول و عین ضلالت و جهالت نامعقول است ، فإنه تقدیم قول غیر المعصوم علی قول المعصوم ، ولا یصدر ذلک إلاّ من شیطان رجیم مرجوم الذی هو بالکفر والنفاق موسوم .

و دو حدیث ابن عباس که ابن القیّم از “ صحیح مسلم “ نقل کرده دلالت صریحه دارد بر آنکه : منکرین فسخ حج به انکار سنت جناب خیرالانام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - مستحق اذلال و ارغام و تهجین اهل اسلام اند ، فیکون الثانی رئیس هؤلاء المستحقین للإرغام ، ومقتدیً لهؤلاء الطغام الأقزام .

و اصل عبارت مسلم در “ صحیح “ چنین است :

حدّثنا محمد بن مثنّی ، وابن بشار ، قال ابن مثنّی : حدّثنا محمد بن جعفر ، قال : حدّثنا شعبة ، عن قتادة ، قال : سمعت أبا حسان الأعرج [ قال ] (1) : قال رجل من بنی الهجیم لابن عباس : ما هذه الفتیا التی قد تشغّفت - أو تشغّبت - بالناس : أن من طاف بالبیت فقد حلّ ؟ ! فقال : سنّة نبیّکم صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وإن رغمتم .

وحدّثنی أحمد بن سعید الدارمی ، حدّثنا أحمد بن إسحاق ،


1- الزیادة من المصدر .

ص : 349

حدّثنا همام بن یحیی ، عن قتادة ، عن أبی حسان ، قال : قیل لابن عباس : إن هذا الأمر قد تقشّع (1) به الناس : من طاف بالبیت فقد حلّ الطواف عمرة ! فقال : سنّة نبیّکم وإن رغمتم (2) .

و روایت ابن عباس که عبدالرزاق نقل کرده نیز صریح است در آنکه : ابن عباس بر منکرین فسخ حج تشنیع بلیغ نموده .

و قول ابن القیّم : ( وقد روی هذا عن النبیّ . . ) إلی آخره صریح است در آنکه جواز فسخ حج از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به نقل قطعی ثابت شده که رافع شک و موجب یقین است ، و ممکن ‹ 1366 › نیست که کسی انکار آن کند و بگوید که : آن واقع نشده .

و از قول ابن القیّم : ( وهو مذهب أهل بیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) ظاهر است که جواز فسخ حج مذهب اهل بیت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ; پس بحمد الله مخالفت عمر با اهل بیت ( علیهم السلام ) هم در کمال وضوح و ظهور ثابت شد ، و حالا هیچ مؤمنی و مسلمی را ریب در هلاک و ضلال او نماند .

خود مخاطب در باب چهارم این کتاب گفته است :


1- فی المصدر : ( تفشّغ ) .
2- [ الف ] باب قوله لابن عباس : ما هذه الفتیا التی قد تشغّفت بالناس من کتاب الحج . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 4 / 58 ] .

ص : 350

باید دانست که به اتفاق شیعه و سنی این حدیث ثابت است که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود :

« إنی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أحدهما أعظم من الآخر : کتاب الله وعترتی أهل بیتی » .

پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حواله به این دو چیز عظیم القدر فرموده است ، پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدةً و عملا باطل و نامعتبر است ، و هر که انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین . (1) انتهی .

پس انصاف باید کرد که آیا - بنابر این افاده سدیده مخاطب - مذهب خلافت مآب و اتباع و اشیاع او که مخالف اهل بیت ( علیهم السلام ) در تحریم فسخ حج اند باطل و نامعتبر است یا نه ؟ !

و نیز مخاطب در باب امامت به جواب حدیث ثقلین بعدِ نفی دلالت آن بر امامت گفته :

و همین قسم حدیث :

« مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح ، من رکبها نجی ومن تخلف عنها غرق » دلالت نمیکند مگر بر آنکه فلاح و هدایت مربوط به دوستی ایشان و


1- تحفه اثناعشریه : 130 .

ص : 351

منوط به إتباع ایشان است ، و تخلف از دوستی و اتباع ایشان موجب هلاک . (1) انتهی .

این عبارت هم برای اثبات هلاک ، و عدم فلاح و هدایت خلافت مآب و أتباع ذوی الاذناب او که تخلف از إتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) در تحریم فسخ حج نمودند کافی است ، ولله الحمد علی ذلک .

و کابلی در “ صواقع “ بعدِ ردّ دلالت حدیث ثقلین بر امامت گفته :

وکذلک حدیث : « مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح ، من تمسّک بها نجی ومن تخلّف عنها هلک » لا یدلّ علی هذا المدّعی ، ولا شکّ أن الفلاح منوط بولائهم وهدیهم والهلاک بالتخلّف ، ومن ثمة کان الخلفاء والصحابة یرجعون إلی أفضلهم فی ما أُشکل علیهم من المسائل ، وذلک لأن ولاءهم واجب ، وهدیهم هدی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

این عبارت هم - که مخاطب تلخیص آن به حذف ذکر رجوع خلفا و صحابه به افضل اهل بیت امجاد ( علیهم السلام ) (3) نموده - صریح است در آنکه :


1- [ الف ] حدیث دوازدهم از احادیث امامت جناب امیر ( علیه السلام ) . [ تحفه اثناعشریه : 219 ] .
2- [ الف ] الحدیث الثانی عشر من المطلب الرابع من المقصد الرابع فی الإمامة . [ الصواقع ، ورق : 250 - 251 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( اهل بیت ( علیهم السلام ) و امجاد ) آمده است . و پس از آن اشتباهاً قسمتی از عبارت بعد ، تکرار شده و آمده است : ( هدی ایشان با هدی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) .

ص : 352

اهل بیت ( علیهم السلام ) واجب الإتباع اند ، و هَدْی (1) ایشان هَدْی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و فلاح منوط به ولا و هَدْی ایشان است ، و متخلف از ایشان هالک است ، و به همین سبب خلفا و صحابه رجوع به افضل اهل بیت ( علیهم السلام ) در مشکلات مینمودند ; پس کمال عجب است که خلافت مآب در این مسأله رجوع به افضل اهل بیت ( علیهم السلام ) نیاورد و به ترک اِتباع آن حضرت و تخلف از اطاعت آن جناب در گرداب هلاک و ضلال افتاد .

بالجمله ; از افادات ابن القیّم و دیگر عبارات او که میآید به نهایت وضوح و ظهور درخشان است که فسخ حج به عمره سنت ثابته مستقره و شریعت محققه دائمه است ، و هرگز اختصاص به حجة الوداع نداشته ، و تحریم و ابطال آن محض مخالفت حق صراح و عین ضلال بواح است ; پس بنابر این افادات رشیقه و تحقیقات انیقه او ثابت شد که خلافت مآب در تحریم فسخ حج هم مخالفت و معاندت ارشاد جناب ‹ 1367 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده .

و اصلا مخاطب و اسلاف او را فرار از اقرار به تحریم خلافت مآب تمتّع


1- هَدْی : روش ، سیره . قال الجوهری : هدی هدی فلان . . أی سار سیرته . انظر : الصحاح 6 / 2534 .

ص : 353

را ، و ایثار انکار فسخ حج نفعی نمیرساند که هر دو امر قطعاً و حتماً ثابت است ، و ابطال و تحریم هر دو ناجایز و نارواست .

و نیز از این افادات ظاهر است که : حضرات اهل سنت در تحریم فسخ حج که اقتدای خلافت مآب برگزیده اند ، نزد ابن القیّم به ضلال محض رفته اند ، و مخالفت صریح احادیث صحیح پسندیده ، و علامه ابن حزم که بعضی از مدایح و مناقب او بر زبان امام اهل حدیث - اعنی علاّمه ذهبی - سابقاً شنیدی ، و خود مخاطب هم در باب امامت او را از علمای اهل سنت میداند و به کتاب “ الفیصل “ (1) او در دفع مطاعن جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) حواله مینماید (2) ، و ابن تیمیه هم در “ منهاج “ به کلمات او متمسک میشود (3) ، سعی بلیغ در اثبات فسخ حج نموده ، و تحریم آن را به بیان بلیغ و مبسوط باطل ساخته .

ابوعبدالله محمد بن احمد ذهبی در “ مختصر محلّی “ تصنیف ابن حزم میگوید :


1- در [ الف ] و مصدر ( الفیصل ) آمده است ، ولی ( الفصل ) صحیح است ، نام کتاب او “ الفصل فی الملل والأهواء “ است .
2- تحفه اثناعشریه : 227 .
3- مراجعه شود به منهاج السنة : 1 / 493 ، 502 و 2 / 217 ، 220 ، 502 - 504 و 3 / 401 ، 456 و 4 / 182 ، 538 و 5 / 87 ، 202 ، 225 ، 225 ، 249 ، 443 و 6 / 30 ، 205 ، 333 ، 337 و 7 / 55 ، 320 - 321 ، 354 ، 481 ، 517 و 8 / 73 ، 87 ، 280 ، 297 ، 362 ، 466 ، 505 .

ص : 354

باب کیفیة إحرام مرید الحجّ إذا جاء إلی المیقات ، وأنواع الإحرام به ، وأیها أفضل : القران أو الإفراد أو التمتّع ، وإشعار الهدی وتقلیده ، ومن أیّ شیء یکون الاشتراط فی الحجّ ، وهل یجوز فسخ الحجّ إلی العمرة أم لا ؟

وأمّا من أراد الحجّ فإنه إذا جاء إلی المیقات - کما ذکرنا - فلا یخلو من أن یکون معه هدی ، والهدی إمّا من الإبل أو البقر أو الغنم .

فإن کان لا هدی معه - وهذا هو الأفضل - ففرض علیه أن یحرم بعمرة مفردة ، ولابدّ لا یجوز له غیر ذلک ; فإن أحرم بحجّ أو بقران حجّ وعمرة ، ففرض علیه أن یفسخ إهلاله ذلک بعمرة یحلّ إذا أتمّها لا یجزیه غیر ذلک ، ثمّ إذا أحلّ منها ابتدأ الإهلال بالحجّ مفرداً من مکّة ، وهذا یسمّی : متمتّعاً .

وإن کان معه هدی ساقه مع نفسه ، ویستحبّ له أن یشعر هدیه إن کان من الإبل ، وهو : أن یضربه بحدیدة فی الجانب الأیمن من جسده حتّی یدمیه ، ثمّ یقلّده ، وهو : أن یربط نعلا فی حبل ، ویعلّقها فی عنق الهدی ، وإن جلّله بجلّ فحسن .

فإن کان الهدی من الغنم فلا إشعار فیه ، لکن یقلّده رقعة جلد فی عنقه .

ص : 355

فإن کان من البقر فلا إشعار [ فیه ] (1) ولا تقلید ، کانت لها (2) أسنمة (3) أو لم یکن .

ثمّ یقول : لبّیک بعمرة وحجّ معاً . . لا یجزیه إلاّ ذلک ولابدّ ، فإن قال : لبّیک بحجّ وعمرة ، أو : لبّیک عمرة وحجّاً ، أو : حجّة وعمرة ، أو : نوی کلّ ذلک فی نفسه ولم ینطق به ، فکلّ ذلک جائز ، وهذا یسمّی : القِران .

ومن ساق من المعتمرین الهدی فعل فیه من الإشعار والتقلید ما ذکرنا ، ویجب (4) له فی کلّ ما ذکرنا أن یشترط فیقول عند إهلاله : اللهم أنت مُحلّی حیث تحبسنی . . فإن قال ذلک فأصابه أمر ما یعوقه عن تمام ما خرج إلیه من حجّ أو عمرة أحلّ ، ولا شیء علیه لا هدی ولا قضاء إلاّ أن کان لم یحجّ قطّ ولا اعتمر ، فعلیه أن یحجّ حجّة الإسلام وعمرته ، برهان ما ذکرناه ما روی مسلم ، عن عائشة ، قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : « من أراد منکم أن یهلّ بحجّ وعمرة فلیفعل ، ومن أراد أن یهلّ بحجّ فلیهلّ ، ومن أراد أن یهلّ بعمرة فلیهلّ » .


1- الزیادة من المحلّی .
2- فی المحلّی : ( له ) .
3- [ الف ] والسنام - بفتح السین - : واحد أسنمة الإبل ، وهو کالإلیة للغنم . ( 12 ) مجمع البحرین . [ 2 / 436 ] .
4- فی المحلّی : ( ونحبّ ) .

ص : 356

قالت عائشة : فأهلّ رسول الله صلی الله [ علیه وآله وسلم ] بالحجّ ، وأهلّ ناس معه به ، وأهلّ ناس بالحجّ والعمرة ، وأهلّ ناس بعمرة .

فهذا أول أمره علیه [ وآله ] السلام بذی الحلیفة عند ابتداء إحرامهم ، وإرادتهم الإهلال بلا شکّ ، ‹ 1368 › وهو نصّ الحدیث .

وروی مسلم ، عن جابر بن عبد الله : أنه حجّ مع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عام ساق الهدی معه ، وقد أهلّوا بالحجّ مفرداً ، فقال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « أحلّوا من إحرامکم ، فطوفوا بالبیت ، وبین الصفا والمروة ، وقصّروا ، وأقیموا حلالا حتّی إذا کان یوم الترویة فأهلّوا بالحجّ ، واجعلوا التی قدّمتم بها متعة » .

وفی لفظ لمسلم عنه : أنه أخبر عن حجّة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : حتّی إذا کان آخر طواف علی المروة ، قال علیه [ وآله ] السلام : « لو أنی استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لم أسق الهدی وجعلتُها عمرة ، فمن کان منکم لیس معه هدی فلیحلّ ولیجعلها عمرة » .

فقام سراقة بن مالک بن جعشم فقال : یا رسول الله ! لعامنا هذا أم للأبد ؟ فشبّک رسول الله أصابعه واحدة فی الأُخری وقال : دخلت العمرة فی الحجّ - مرّتین - لا ، بل لأبد أبد .

وروی البخاری ، عن أنس بن مالک ، قال : صلّی رسول الله

ص : 357

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ونحن معه - بالمدینة الظهر أربعاً والعصر بذی الحلیفة رکعتین ، ثمّ بات بها حتّی أصبح ، ثمّ رکب حتّی استوت به راحلته علی البیداء حمد الله وسبّح ، ثمّ أهلّ بحجّ وعمرة ، وأهلّ الناس بهما ، فلمّا قدمنا أَمَرَ الناس فحَلّوا حتّی إذا کان یوم الترویة أهلّوا بالحجّ .

وروی عبد الرزاق ، عن عائشة ، قالت : خرجنا مع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عام حجّة الوداع ، فأهللنا بعمرة ، ثمّ قال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « من کان معه هدی فلیهلّ بالحجّ مع العمرة ، ولا یحلّ حتّی یحلّ منهما جمیعاً » .

ففی هذه الأحادیث برهان کلّ ما قلنا ، وهی أربعة أحادیث ، ففی الأول : أمر النبیّ علیه [ وآله ] السلام من أهلّ بحجّ مفرد ولا هدی معه بأن یحلّ بعمرة ولابد ، ثمّ یهلّ بالحجّ یوم الترویة فیصیر متمتّعاً .

وفی الثالث - الذی (1) من طریق أنس - : أمره علیه [ وآله ] السلام من أهلّ بحجّ (2) وعمرة قارناً ولا هدی معه أن یحلّ بعمرة ولابد ، ثمّ یهلّ بالحجّ یوم الترویة فیصیر متمتّعاً .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الذین ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یحجّ ) آمده است .

ص : 358

وفی الحدیث الثانی - الذی من طریق جابر - : أمره علیه [ وآله ] السلام کلّ من لا هدی معه عموماً بأن یحلّ بعمرة ، وإن هذا هو آخر أمره علی الصفا بمکة ، وأنه علیه [ وآله ] السلام أخبر بأن التمتّع أفضل من سوق الهدی معه ، وتأسّف إذ لم یفعل ذلک هو ، وأن هذا الحکم باق إلی یوم القیامة ، وما کان هکذا فقد أمنّا أن ینسخ أبداً ، ومن أجاز نسخ ما هذه صفته فقد أجاز الکذب علی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وهذا ممّن (1) تعمّده کفر مجرد .

وفیه : أن العمرة دخلت فی الحجّ ، وهذا قولنا : إن الحجّ لا یجوز إلاّ بعمرة متقدمة له یکون بها متمتّعاً أو بعمرة مقرونة معه ولا مزید .

وفی الحدیث الرابع - الذی من طریق عائشة - : أمره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من معه هدی أن یقرن بین الحجّ والعمرة ، وبه یقول ابن عباس ومجاهد وعطا وإسحاق بن راهویه . . وغیرهم .

وعن ابن جریح : أخبرنی عطا ، قال : کان ابن عباس یقول : لا یطوف بالبیت حاجّ ولا غیر حاجّ إلاّ حلّ .

قلت لعطا : من أین (2) تقول ذلک ؟ قال : من قول الله تعالی :


1- فی المحلّی : ( من ) .
2- در [ الف ] کلمه ( أنی ) خوانا نیست .

ص : 359

( ثُمَّ مَحِلُّها إِلَی الْبَیْتِ الْعَتِیقِ ) (1) ، قلت : فإن ذلک بعد المعرَف (2) ، قال : کان ابن عباس یقول : هو بعد المعرف وقبله ، وکان یأخذ ذلک من أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین أمرهم أن یحلّوا فی حجّة الوداع .

ومن طریق عطا ، ومجاهد : أن ابن عباس کان یأمر القارن أن یجعلها عمرة إذا لم یکن ‹ 1369 › ساق الهدی .

ومن طریق طاووس : عن ابن عباس : والله ما تمّت حجّة رجل قطّ إلاّ بمتعة (3) إلاّ رجل اعتمر فی وسط السنة .

وروی النسائی ، عن أبی موسی الأشعری ، قال : قدمت علی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وهو بالبطحاء فقال : « بم أهللت ؟ » قلت : بإهلال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . قال : « هل سقت من هدی ؟ » قلت : لا . قال : « فطف بالبیت والصفا والمروة ، ثمّ حلّ » . فطفت بالبیت ، وبالصفا والمروة ، ثمّ أتیت امرأة من قومی ، فمشّطتنی وغسّلت رأسی ، فکنت أُفتی الناس بذلک فی إمارة


1- الحجّ ( 22 ) : 33 .
2- قال الفیروزآبادی : والمعرَف - کمعظم - الموقف بالعرفات . انظر : القاموس المحیط 3 / 175 ، وراجع أیضاً : معجم البلدان 5 / 155 ، النهایة 3 / 218 ، لسان العرب 9 / 242 .
3- لم یکن فی المحلّی : ( إلاّ بمتعة ) .

ص : 360

أبی بکر وإمارة عمر ، فإنی لقائم بالموسم إذ جاءنی رجل فقال : إنک لا تدری ما أحدث أمیر المؤمنین فی شأن النسک ؟ ! قلت : یا أیها الناس ! من کنّا أفتیناه بشیء فلیتئدّ ; فإن أمیر المؤمنین قادم علیکم ، فائتموا به . . فلمّا قدم قلت : یا أمیر المؤمنین ! ما الذی أحدثتَ فی شأن النسک ؟ قال : إن تأخذ بکتاب الله ، فإن الله تعالی قال : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) ، وإن تأخذ بسنة نبیّنا فإنه لم یحلّ حتّی نحر الهدی .

فهذا أبو موسی قد أفتی بما قلنا مدّة إمارة أبی بکر وصدراً من إمارة عمر ، ولیس توقفه لما شاء الله أن یتوقف له حُجّة علی ما روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وحسبنا قوله لعمر : ( ما الذی أحدثت فی شأن النسک ) ، فلم ینکر ذلک عمر .

وأمّا قول عمر . . . فی قول الله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) ، فلا إتمام لهما إلاّ ما علّمه رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الناس ، وهو الذی أُنزلت علیه الآیة ، وأمر ببیان ما أنزل علیه من ذلک .

وأمّا کونه علیه [ وآله ] السلام لم یحلّ حتّی نحر الهدی ، فإن أُمّ المؤمنین - ابنته حفصة . . . - روت (3) عن النبیّ صلی الله علیه


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( روی ) آمده است .

ص : 361

[ وآله ] وسلم بیان فعله علیه [ وآله ] السلام ، وأنها قالت لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : ما شأن الناس حَلّوا ولم تحلّ أنت من عمرتک ؟ ! قال : « إنی لبّدتُ رأسی ، وقلّدتُ هدیی ، فلا أُحلّ حتّی أنحر » . رواه مالک ، ورواه - أیضاً - علی [ ( علیه السلام ) ] ، کما روینا من طریق النسائی من علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال له : « إنی سقت الهدی وقرنت » .

فهذا أولی أن یتبع من رأی رآه عمر ، وقد صحّ رجوعه عنه ، وقد خالفوه فیه - أیضاً - کما نذکر بعد هذا إن شاء الله .

وروینا عن منصور بن المعتمر ، قال : حجّ الحسن البصری ، وحججت فی ذلک العام ، فلمّا قدمنا مکة جاء رجل إلی الحسن فقال : یا أبا سعید ! إنی رجل بعید الشقّة ، من أهل خراسان ، قدمت مهلاّ بالحجّ ، فقال له الحسن : اجعلها عمرة وأحلّ . فأنکر الناس ذلک علی الحسن ، وشاع قوله بمکة ، فأتی عطا بن أبی ریاح فذکر ذلک له ، فقال : صدق الشیخ ، ولکنا نفرق أن نتکلم بذلک .

قلنا : لیس إنکار أهل الجهل حجّة علی سنن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ! !

وعن عطا : من أهلّ من خلق الله تعالی ممّن (1) له متعة بالحجّ خالصاً أو بحجّة وعمرة فهی متعة سنّه الله تعالی ورسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عن ) آمده است .

ص : 362

وعن عطا ، ومجاهد : أن ابن عباس کان یأمر القارن أن یجعلها عمرة إذا لم یکن ساق الهدی .

وهو قول إسحاق بن راهویه .

وقال عبید الله بن الحسن القاضی وأحمد بن حنبل بإباحة فسخ الحجّ لا بإیجابه ، ومنع منه أبو حنیفة ومالک والشافعی ، وقد ‹ 1370 › روی أمر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من لا هدی معه بأن یفسخ حجّه بعمرة خمسة عشر من الصحابة ، ورواه عنهم نیّف وعشرون من التابعین ، ورواه عن هؤلاء من لا یحصیه إلاّ الله ، فلا یسع أحداً الخروج عن هذا (1) .

از این عبارت ظاهر است که : امر به فسخ از احادیث متعدده ثابت است ، و آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اخبار از افضلیت تمتّع فرموده ، و نیز آن حضرت اخبار فرموده که : « حکم فسخ حج باقی است تا روز قیامت » ; پس به این اخبار سرور مختار - صلی الله علیه وآله الاطهار - امان ابدی از نسخ آن حاصل شد ، و مجوز نسخ این حکم در حقیقت تجویز کذب بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مینماید ، و تعمد این معنا کفر صراح و ضلال بواح است .

و نیز از آن ظاهر است که : ابوموسی اشعری به فسخ حج در تمام مدت امارت ابی بکر و شروع امارت عمر فتوا میداد ، و توقف او بعدِ این ، حجت


1- [ الف ] کتاب الحج ، قوبل علی أصل مختصر محلّی ، ونسخته الحاضرة بخط العرب . ( 12 ) . [ انظر المحلّی 7 / 99 - 103 ] .

ص : 363

نمی تواند شد ، و موجب ترک روایت او از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمیتواند گردید ، و قول ابوموسی که به عمر گفته : ( ما الذی أحدثتَ فی شأن النسک ؟ ) و عمر انکار آن نکرده کافی است ، یعنی برای اثبات بطلان این حکم عمر ، و عدم صحت آن و نبودن آن در عهد سابق وافی [ است ] .

و تشبث خلافت مآب به آیه کریمه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) مدفوع است به آنکه اتمام حج و عمره همان است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تعلیم آن فرموده باشد ، و بر آن جناب این آیه نازل شده ، و آن حضرت مأمور شده [ به ] بیان چیزی که نازل شده بر آن حضرت ; حاصل آنکه تفسیر خلافت مآب اتمام حج و عمره را به مزعوم خود [ مخالف با ] ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، پس اصغا را نشاید ، و تمسک به آن نباید .

و اما تمسک خلافت مآب به عدم احلال جناب سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل نحر هدی در منع فسخ حج ; پس جواب آن [ را ] دختر نیک اختر خود خلافت مآب از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل فرموده ، عجب که خلافت مآب به حضرت حفصه هم رجوع نیاوردند ، و مثل استعلام مسأله مدت صبر زنی که زوج او غائب باشد (2) ، استفسار این مسأله از آن ملاذ الخلیفه نفرمودند !


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- در طعن چهارم عمر گذشت ، مراجعه شود به : السنن الکبری للبیهقی 9 / 29 ، کنز العمال 16 / 573 .

ص : 364

و نیز از این عبارت ظاهر است که : حسن بصری هم مردی را (1) فتوا به فسخ حج داده و هرگاه مردم انکار این فتوا بر حسن بصری نمودند وقول او در مکه شایع شد ، آن مرد نزد عطا بن ابی رباح حاضر شد و قصه را پیش او بیان کرد ، ابن ابی رباح هم تصدیق حسن بصری نمود و کلمه ( صدق الشیخ ) بر زبان راند ، . . . (2) و عذر تقیه و خوف از مردم منکرین به میان آورد .

و از اینجا و امثال آن بطلان خرافات ائمه سنیه در تصحیح بدعات خلفا به عدم نکیر به کمال مرتبه وضوح میرسد ، و صدق دعوی اهل حق که بدعات خلفا چندان رواج داشت که مردم از انکار و ردّ آن میترسیدند به کمال وضوح ظاهر است .

و ابن حزم را تاب ضبط نمانده ، محرّمین فسخ را - که عطا خوف از ایشان نموده - به اهل جهل تعبیر نموده ، فلله درّه وعلیه أجره .

و نیز قول عطا : ( من أهلّ . . ) إلی آخره دلیل صریح است بر آنکه : فسخ حج سنت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و عطا و مجاهد هر دو ، امر ابن عباس قارنِ غیرِ سائقِ هدی را به فسخ حج نقل کرده اند ، و اسحاق بن راهویه هم به آن قائل است ، و عبیدالله بن الحسن القاضی و احمد بن حنبل به اباحه فسخ قائل اند .

و از قول او : ( قد روی . . ) إلی آخره ظاهر است که : امر جناب


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) آمده است .
2- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 365

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ را ] به فسخ حج پانزده صحابی روایت کرده اند ، و از ایشان زیاده از بیست تابعی (1) ‹ 1371 › روایت کرده اند ، و از این تابعین مردم بسیار - که احصایشان جز خدا نمیکند - روایت کرده اند ، و هیچ کس را خروج از این امر سمتی از جواز ندارد .

و ابن حزم در “ محلی “ - علی ما فی إحقاق الحق - گفته :

فقد روی أمرَ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمن لا هدی معه بأن یفسخ حجّه بعمرة ویحلّ بأوکدِ أمر جابرُ بن عبدالله ، وعائشة أُمّ المؤمنین ، وحفصة أُمّ المؤمنین ، [ وفاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] (2) وأسماء بنت أبی بکر الصدیق ، وأبو موسی الأشعری ، وأبو سعید الخدری ، وأنس ، وابن عباس ، وابن عمر ، وسبرة بن معبد ، والبراء بن عازب ، وسراقة بن مالک ، ومعقل بن یسار [ خمسة عشر ] (3) من الصحابة ، ورواه عن هؤلاء نیّف وعشرون من التابعین ، ورواه عن هؤلاء من لا یحصیه إلاّ الله تعالی ، فلم یسع أحداً الخروج عن هذا ، واحتجّ من خالف کلّ هذا بأخبار لا حجّة لهم فی شیء منها (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صحابی ) آمده است .
2- الزیادة من المحلّی .
3- الزیادة من المحلّی .
4- إحقاق الحق : 410 ، ولاحظ : المحلّی 7 / 103 - 104 .

ص : 366

ص : 367

فهرست جلد دهم تشیید المطاعن لکشف الضغائن مطاعن عمر قسمت دوم : طعن یازدهم متعة الحج روایات منع عمر از متعة الحج 19 ادله بطلان افضلیت افراد اول : 83 دوم : 84 سوم : 85 چهارم : 85 پنجم : 87 ششم : 100 هفتم : 101 هشتم : 104 وجوه بطلان استدلال به موافقت اتباع عمر در برابر شیعه اول : 113 دوم : 113 سوم : 114 چهارم : 114 پنجم : 117 ششم : 117 هفتم : 119 هشتم : 120 نهم : 121 دهم : 121 وجوه ناتمام بودن استدلال به آیه :

( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) اول : 122 دوم : 125 سوم : 125 چهارم : 125 پنجم : 128 ششم : 128 هفتم : 129 هشتم : 129 نهم : 131 دهم : 131 یازدهم : 132 دوازدهم : 133 اشکالات کلام قرة العینین 141 بطلان استدلال بر تفضیل افراد به روایت : ( إتمامهما أن تحرم لهما من دویرة أهلک ) اول : 154 دوم : 155

ص : 368

سوم : 155 چهارم : 155 پنجم : 155 ششم : 157 هفتم : 157 هشتم : 158 نهم : 160 دهم : 161 بطلان استدلال به اِفراد حج نمودن پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حجة الوداع اول : 175 دوم : 176 سوم : 178 چهارم : 179 پنجم : 186 ششم : 187 هفتم : 189 هشتم : 190 نهم : 190 دهم : 190 بطلان استدلال به اِفراد عمره نمودن پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در عمرة القضا و عمره جعرانه اول : 261 دوم : 262 سوم : 263 چهارم : 263 پنجم : 264 ششم : 265 بطلان استدلال عقلی بر افضلیت افراد اول : 271 دوم : 272 سوم : 273 چهارم : 275 پنجم : 276 ششم : 278 هفتم : 279 هشتم : 280 نهم : 281 مع الفارق بودن قیاس افضلیت وضو برای هر نماز به افضلیت حج افراد بر حج تمتّع اول : 286 دوم : 286 سوم : 286 چهارم : 287 پنجم : 287 ششم : 287 توجیه نهی از حج تمتع به نهی از فسخ حج و ابطال آن 287 عمر از فسخ حج هم نهی کرده ، روایات و اقوال در جواز آن 297

جلد 11

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد یازدهم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر ادامه طعن 11 بخش متعة الحج

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

وَلاَ تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَذا حَلاَلٌ وَهَذا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَی اللهَ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللهَ الْکَذِبَ لاَ یُفْلِحُونَ .

و برای آنچه به دروغ بر زبانتان جاری میشود نگویید : این حلال است و آن حرام تا بر خدا افترا بندید ، به یقین کسانی که به خدا دروغ میبندند رستگار نخواهند شد .

سورة النحل ( 16 ) : 116 .

ص : 6

ص : 7

قال أبو موسی الأشعری لعمر :

ما الذی أحدثتَ فی شأن النسک ؟

ابو موسی اشعری در اعتراض به عمر گفت :

این چه چیزی است که در مناسک حج از پیش خود اختراع کرده ای ؟ !

مراجعه شود به : صحیح مسلم 4 / 45 ، مسند احمد 1 / 39 ، سنن نسائی 5 / 155 - 154 ، السنن الکبری نسائی 2 / 350 - 349 ، کنز العمال 5 / 163 ، الدرّ المنثور 1 / 216 ، مسند ابی داود : 70 ، فتح الباری 3 / 332 ، المحلی 7 / 100 - 104 ، زاد المعاد 2 / 196 .

ص : 8

ص : 9

عن ابن شهاب : أن سالم بن عبد الله حدّثه : أنه سمع رجلاً من أهل الشام وهو یسأل عبد الله بن عمر عن التمتّع بالعمرة إلی الحجّ ، فقال عبد الله بن عمر : هی حلال .

فقال الشامی : إن أباک قد نهی عنها !

فقال عبد الله بن عمر : أرأیت إن کان أبی نهی عنها وصنعها رسول الله ، أمر أبی یتّبع أم أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم ؟ !

فقال الرجل : بل أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

فقال : لقد صنعها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم .

قال الترمذی : هذا حدیث حسن صحیح .

کسی از عبدالله پسر عمر از متعه حج پرسید ، او فتوا به جواز آن داد ، سائل گفت : پدرت عمر از آن نهی کرد ! او پاسخ داد : اگر پدرم از آن نهی کند و پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را بجا آورده باشد به نظر تو از چه کسی پیروی باید نمود ؟ !

آن شخص گفت : باید از فرمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پیروی کرد .

پسر عمر گفت : قطعاً پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حج تمتع بجا آورده است .

سنن ترمذی 2 / 159 ، مسند ابویعلی 9 / 415 ، تذکرة الحفاظ 1 / 368 .

و مراجعه شود به :

مسند احمد 2 / 95 ، سنن بیهقی 5 / 21 ، الاستذکار 4 / 61 ، 107 ، المجموع نووی 7 / 158 ، المغنی ابن قدامة 3 / 239 ، الشرح الکبیر ابن قدامة 3 / 239 ، الاحکام ابن حزم 2 / 147 .

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

ص : 13

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 14

ص : 15

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 16

ص : 17

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 18

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 19

اما آنچه گفته : و بر همین است اجماع امت که این متعة الحجّ بلا عذر حرام است و جایز نیست .

پس حق آن است که مخاطب نحریر علاوه بر تبحّر و تمهّر و کمالات و مقامات و کرامات کشف و شهود - که معتقدینش ادعای آن دارند - در صدق لهجه و امانت و دیانت و تورع و تقدس هم گوی مسابقت از اقران و امثال ربوده که در مباحث علمیه و مسائل دینیه بی محابا دعاوی ظاهرة البطلان و جزافات صریحة الهوان بر زبان میراند ! !

وجوه بطلان تمسک به اجماع بر تحریم فسخ حج

اشاره

بالجمله ; ظاهر است که : کذب ادعای اجماع امت بر تحریم فسخ حج ظاهرتر از آن است که محتاج بیان باشد ، و دلائل بطلان آن فزون تر از آن است که احصا کرده شود .

و این افاده اش مخدوش است به وجوه عدیده :

اول :

اول : آنکه اهل حق - بأجمعهم سلفاً عن خلف - اجماع دارند بر بطلان تحریم فسخ حج ، پس به مقابله ایشان دعوی اجماع امت بر تحریم فسخ حج بر زبان آوردن دادِ دانشمندی دادن است !

ص : 20

دوم :

دوم : آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) تجویز فسخ حج فرموده اند ، پس اگر اهل حق را از امت خارج سازند ، درباره جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) - که معادن طهارت و عصمت و ینابیع علوم و حکمت و سادات امت اند - چه حرف بر زبان خواهند آورد ؟ !

بارالها ! مگر آنکه بگویند که : این حضرات مقتدایان امت [ هستند ] نه خود امت ، پس بنابر این اجماع بی اصل مقتدیان بر خلاف مقتدایان چگونه لایق اعتنا خواهد بود ؟ ! و التفات به آن نخواهد کرد مگر مجنون مختل الحواس .

و تجویز اهل بیت ( علیهم السلام ) فسخ حج را هر چند به روایات مستفیضه اهل حق ظاهر و عیان است ، لکن - لله الحمد والمنة که - ابن القیّم هم به آن اعتراف نموده ، کما سبق (1) .

و ابن تیمیه در “ منهاج “ گفته :

وقد قیل : إنه - یعنی عمر - نهی عن الفسخ ، والفسخ حرام عند کثیر من الفقهاء ، وهو من مسائل الاجتهاد ، فالفسخ یحرّمه أبو حنیفة ومالک والشافعی ; لکن أحمد وغیره من فقهاء الحدیث


1- عن زاد المعاد 2 / 186 - 187 .

ص : 21

[ وغیرهم ] (1) لا یحرّمون الفسخ ، بل یستحبّونه ، بل یوجبه بعضهم ، ولا یأخذون بقول عمر فی هذه المسألة ، بل بقول (2) علی [ ( علیه السلام ) ] وعمران بن حصین وابن عباس وابن عمر . . وغیرهم من الصحابة (3) .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در ذکر متعة الفسخ گفته :

وقد قال ببقائها - أی بقاء متعة الفسخ - علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وسعد بن أبی وقاص ، وابن عمر ، وابن عباس ، وأبو موسی ، وسعید بن المسیب . . وجمهور التابعین (4) .

سوم :

سوم : آنکه (5) اگر - به سبب مزید ابتلا به ضیق خناق - ‹ 1372 › اظهار کمال ناصبیت و عداوت و کفر و نفاق خود را سهل انگارند ، و مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) را مانع از تصویب خلافت مآب ، و ثبوت این اجماع بی اصل نپندارند ، و تکذیب خود [ را ] در مفاخرات


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یقول ) آمده است .
3- [ الف ] الوجه الخامس من الفصل الثانی فی أن مذهب الإمامیه واجب الاتباع . ( 12 ) . [ منهاج السنة 4 / 186 ] .
4- [ الف ] فصل العذر الثانی . . إلی آخره من فصول فسخ الحجّ . [ زاد المعاد 2 / 196 ] .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 22

بی ثبات بر اَتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) روا دارند ، به حیرتم که از مخالفت امام احمد بن حنبل چه عذر پیش خواهند کرد !

غالباً مخاطب امام احمد بن حنبل را [ بلکه دیگر علمای عامه که اسامی آنها گذشت و ] خصوصاً ابن تیمیه و ابن قیّم و امثالشان را (1) از امت مرحومه خارج ساخته ، به زمره ملاحده و کفّار و معاندین اشرار خواهد انداخت تا صیانت خود از کذب و بهتان پیش معتقدین خود نماید ، مگر غالباً جمعی از علمای اهل سنت بلکه طلبه علوم ایشان هم که اندک تتبع کتب دین و ایمان خود کرده اند ، و گونه اطلاعی بر حال اسلاف خود به هم رسانیده ، در این صورت برای نهایت تجهیل و تضلیل مخاطب نبیل مستعد و آماده شوند که کسی که احمد بن حنبل را از امت خارج سازد چگونه نزد ایشان بهره [ ای ] از ایمان و جلالت و صدق و دیانت داشته باشد ؟ !

و خود مخاطب امام احمد بن حنبل را به تعظیم و اکرام تمام یاد نموده ، و او را به امام عالی مقام وصف فرموده ، چنانچه در “ بستان المحدّثین “ - که از شروع آن واضح است که در ذکر کتب مشهوره و مصنفین آن قصد تبرک و تزیین این رساله داشته - [ گفته : ] “ مسند “ حضرت امام احمد بن حنبل هر چند تصنیف و تسوید خود آن


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 23

امام عالی مقام است ، لیکن در وی زیادات بسیار از پسر ایشان عبدالله است ، و بعضی از زیادات ابوبکر قطیعی - که راوی آن کتاب از پسر ایشان است - نیز هست . (1) انتهی .

و نیز مخاطب در “ بستان المحدّثین “ در ذکر ابن ابی شیبه گفته :

ابوزرعه رازی گفته که : در زمان ما علم حدیث منتهی شده بود به چهار کس : ابوبکر بن ابی شیبه که در سرد حدیث یکتا بود ، و احمد بن حنبل در فقه حدیث و فهم آن مستثنی . . . الی آخر (2) .

و نیز مخاطب در خاتمه باب یازدهم ادعا کرده که :

پیشوایان اهل سنت خواه در فروع او (3) ، خواه در اصول عقاید ، و خواه در سلوک طریقت ، بلکه در تفسیر و حدیث نیز همه از اهل بیت اخذ نموده اند و به تلمّذ اهل بیت مشهور و معروف ، و ائمه اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] همیشه در حقّشان ملاطفات و مباسطات فرموده اند ، بلکه بشارت داده . . . الی آخر (4) .

پس کمال عجب است که چگونه مخاطب حیا نمیآرد ، و از مخالفت چنین امام عالی مقام - که خود تبرک به ذکر او میجوید ، و افضلیت او در فقه


1- [ الف ] صفحه : 25 / 112. [ تعریب بستان المحدّثین : 48 ] .
2- [ الف ] ذکر مصنف ابن ابی شیبه . [ تعریب بستان المحدّثین : 76 - 77 ] .
3- در مصدر ( فقه ) .
4- [ الف ] صفحه : 41 / 112. [ تحفه اثناعشریه : 380 ] .

ص : 24

حدیث و فهم آن بر ملا میگوید ، و ادعای ملاطفات و مباسطات و بشارت ائمه اهل بیت ( علیهم السلام ) در حق او دارد - حسابی بر نمیدارد .

و از دیگر مناقب و محامد عظیمه و فضائل و مدایح فخیمه امام احمد بن حنبل که دیگر علمای قوم ذکر کرده چه میپرسی که - علاوه بر اثبات نهایت کمال و ورع و مهارت و نعت و جلالت و عظمت و سیادت و حذق و نبالت و تقدم و امامت او در علوم دینیه - او را مقابل و مساهم خلفاء راشدین گردانیده اند ، بلکه این هم در کنار است او را قائم مقام انبیاء معصومین ( علیهم السلام ) ساخته اند !

نووی - ممدوح مخاطب کثیر الحیا ! (1) - در “ تهذیب الاسماء “ گفته :

أحمد بن حنبل ; تکرّر فی المهذّب والوسیط والروضة ، هو الإمام البارع ، المجمع علی إمامته وجلالته وورعه وزهادته وحفظه ، ووفور علمه وسیادته ، أبو عبد الله أحمد ، بن [ محمد ، ابن ] (2) حنبل ، بن هلال ، بن أسد ، بن إدریس ، بن عبد الله ، بن حیّان - بالمثناة - ، بن عبد الله ، بن أنس ، بن عوف ، بن قاسط ، بن مازن ، بن شیبان ، بن زهل ، بن ثعلبة ، ‹ 1373 › بن عکابة ، بن صعب ، بن علی ، بن بکر ، بن وائل ، بن قاسط ، بن هنب - بکسر الهاء ، وإسکان النون ، وبعدها موحدة - ، بن أفصی - بالفاء


1- عبارت او از تعریب العجالة النافعة : 61 - 63 قبلا گذشت .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 25

والصاد المهملة - ، بن دعمی ، بن جدیلة ، بن أسد ، بن ربیعة ، بن نزار ، بن معبد (1) ، بن عدنان الشیبانی المروزی ثمّ البغدادی ، أبوعبد الله ، خرج من مرو حملا ، وولد ببغداد ونشأ بها إلی أن توفّی بها ، ودخل مکّة والمدینة والشام والیمن والکوفة والبصرة والجزیرة ، سمع سفیان بن عیینة وإبراهیم بن سعد ویحیی بن سعد (2) ویحیی القطّان وهیثماً (3) ووکیعاً وابن عُلیه وابن مهدی وعبد الرزاق . . وخلائق ; روی عنه شیخه عبد الرزاق ویحیی بن آدم وأبو الولید وابن مهدی ویزید بن هارون وعلی بن المدینی والبخاری ومسلم وأبو داود والذهلی وأبو زرعة الرازی والدمشقی وإبراهیم الحربی وأبو بکر أحمد بن محمد بن هانی الطائی - الأثرم - والبغوی وابن أبی الدنیا ومحمد بن إسحاق الصاغانی وأبو حاتم الرازی وأحمد بن أبی الحواری وموسی بن هارون وحنبل بن إسحاق وعثمان بن سعید الدارمی وحجّاج بن الشاعر وعبد الملک بن عبد الحمید المیمونی وبقی بن مخلّد الأندلسی ویعقوب بن شیبة . . وخلائق .

روینا - من طرق - عن إبراهیم الحربی ، قال : رأیت ثلاثة لم نر


1- فی المصدر : ( معدّ ) .
2- لم یرد فی المصدر : ( یحیی بن سعد ) .
3- فی المصدر : ( وهشیماً ) .

ص : 26

مثلهم أبداً : أبا عبید القاسم ما مثّلته إلاّ بحبل ینفخ فیه الروح ، وبشر بن الحارث ما شبّهته إلاّ برجل عُجِن من قرنه إلی قدمه عقلا ، وأحمد بن حنبل کان الله عزّ وجلّ جمع له علم الأولین من کلّ صنف .

وروینا عن أبی مسهر ، قال : ما أعلم أحداً یحفظ علی هذه الأُمّة أمر دینها إلاّ شاباً بالمشرق ، یعنی أحمد بن حنبل .

وروینا عن علی بن المدینی ، قال : قال لی سیدی أحمد بن حنبل : لا تحدث إلاّ من کتاب .

وروینا عن إبراهیم بن جابر (1) ، قال : کنا نجالس أحمد فیذکر الحدیث ونحفظه ونتقنه ، فإذا أردنا أن نکتبه قال : الکتاب أحفظ [ شیء ] (2) ، فیثب ویجیء بالکتاب .

وروینا عن الهیثم بن جمیل ، قال : وددت أنه نقص من عمری وزید فی عمر أحمد بن حنبل .

وروینا عن أبی زرعة ، قال : ما رأیت من المشایخ أحفظ من أحمد بن حنبل ، حرزت کتبه اثنا عشر حملا وعدلا ، کلّ ذلک کان یحفظه عن ظهر قلبه . وذکر ابن أبی حاتم - فی کتابه الجرح والتعدیل - أبواباً من مناقب أحمد . . . فیها حمل من نفائس أحواله .


1- فی المصدر : ( خالد ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 27

منها : عن عبد الرحمن بن مهدی ، قال : أحمد أعلم الناس بحدیث سفیان الثوری .

وعن أبی عبید ، قال : انتهی العلم إلی أربعة : أحمد بن حنبل ، وهو أفقههم فیه ، وعلی بن المدینی ، وهو أعلمهم به ، ویحیی بن معین ، وهو أکتبهم له ، وأبو بکر بن أبی شیبة ، وهو أحفظهم له .

وسئل أبو حاتم عن أحمد وعلی بن المدینی ، فقال : کانا فی الحفظ متقاربین ، وکان أحمد أفقه .

وقال أبوزرعة : ما رأیت أحداً أجمع من أحمد بن حنبل ، وما رأیت أحداً أکمل منه ، اجتمع فیه زهد وفقه وفضل وأشیاء کثیرة . وقال قتیبة : أحمد إمام الدنیا .

وعن الهیثم بن جمیل ، قال : إن عاش هذا الفتی ‹ 1374 › - یعنی أحمد بن حنبل - فیکون (1) حجّة علی أهل زمانه .

وقال ابن المدینی : لیس فی أصحابنا أحفظ من أحمد [ بن ] (2) حنبل . وقال عمرو بن محمد الناقد : إذا وافقنی (3) أحمد علی حدیث لا أُبالی (4) من خالفنی .


1- فی المصدر : ( فسیکون ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] ( وفقنی ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( لا أُبالنی ) آمده است .

ص : 28

وقال الشافعی : ما رأیت أعقل من أحمد بن حنبل وسلیمان بن داود الهاشمی .

وقال ابن أبی حاتم (1) : کان أحمد بن حنبل بارع الفهم بمعرفة صحیح الحدیث وسقیمه .

وقال صالح بن أحمد بن حنبل : قال أبی (2) : حججت خمس حجج (3) ، ثلاث منها راجلا ، أنفقت فی إحداهنّ ثلاثین درهماً .

قال : وما رأیت أبی قطّ اشتری رماناً ولا سفرجلا ولا شیئاً من الفاکهة إلاّ أن یشتری بطیخة فیأکلها بخبز أو عنب أو تمر ، قال : وکثیراً ما کان یأتدم بالخلّ ، قال : وأمسک أبی عن مکاتبة إسحاق بن راهویه لما أدخل کتابه إلی عبد الله بن طاهر وقرأه .

قال : وقال أبی : إذا لم یکن عندی قطعة أفرح (4) .

قال : وربّما اشترینا الشیء نستره عنه لئلاّ یوبّخنا علیه .

وقال المیمونی : ما رأیت مصلّیاً قطّ أحسن صلاة من أحمد بن حنبل ، ولا أکثر (5) اتباعاً للسنن منه .


1- فی المصدر : ( أبو حاتم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( انی ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( حجّ ) آمده است .
4- فی المصدر : ( أفرخ ) .
5- فی المصدر : ( أشدّ ) .

ص : 29

وعن الحسین بن الحسن الرازی قال : حضرت بمصر عند بقّال فسألنی عن أحمد بن حنبل ، فقلت : کتبت عنه ، فلم یأخذ ثمن المتاع منی ، وقال : لا آخذ ثمناً ممّن یعرف أحمد بن حنبل .

وقال قتیبة وأبو حاتم : إذا رأیت الرجل یحبّ أحمد فاعلم أنه صاحب سنّة .

وقال إبراهیم بن الحارث - من ولد عبادة بن الصامت - : قیل لبشر الحافی - حین ضرب أحمد بن حنبل فی المحنة - : لو قمت وتکلّمت کما تکلّم ؟ فقال : لا أقوی علیه ، إن أحمد قام مقام الأنبیاء .

وقال ابن أبی حاتم : سمعت أبا زرعة یقول : بلغنی أن المتوکل أمر أن یمسح الموضع الذی وقف الناس فیه للصلاة علی أحمد بن حنبل ، فبلغ مقامهم ألفی ألف وخمس مائة ألف .

قال : وقال الورکانی : أسلم یوم وفاة أحمد عشرون ألفاً من الیهود والنصاری والمجوس ، ووقع المآتم فی أربعة أصناف : المسلمین ، والیهود ، والنصاری ، والمجوس . وأحوال أحمد بن حنبل . . . ومناقبه أکثر من أن تحصر ، وقد صنّف فیها جماعة ، ومقصودی فی هذا الکتاب الإشارة إلی أطراف المقاصد ، ولد . . . فی شهر ربیع الأول سنة أربع وستین ومائة ، وتوفّی فی ضحوة یوم الجمعة الثانی عشر من شهر ربیع الأول سنة إحدی وأربعین ومأتین ، ودفن ببغداد ، وقبره مشهور معروف یتبرّک به . . . .

ص : 30

وروینا فی تاریخ دمشق جملا متکاثرات ممّا روی له قبل وفاته وبعدها من المنامات الصالحات . . . (1) .

و علاّمه تاج الدین عبدالوهاب بن علی بن عبدالکافی السبکی - که محامد و فضائل او از “ درر کامنه “ عسقلانی و امثال آن ظاهر است (2) - در “ طبقات فقهاء شافعیه “ به ترجمه احمد بن حنبل گفته :

هو الإمام الجلیل أبو عبد الله الشیبانی ، المروزی ، ثمّ البغدادی ، صاحب المذهب ، الصابر علی المحنة ، الناصر للسنة ، شیخ العصابة ، ومقتدی الطائفة ، ومن قال فیه الشافعی - فیما رواه حرملة - : خرجتُ من بغداد وما خلّفتُ بها أفقه ولا أورع ولا أزهد ولا أعلم من أحمد .

وقال المزنی : أبو بکر یوم الردّة ، وعمر یوم السقیفة ، وعثمان یوم الدار ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] یوم صفّین ، وأحمد بن حنبل یوم المحنة . ‹ 1375 › وقال عبد الله بن أحمد : سمعت أبا زرعة یقول : کان أبوک یحفظ ألف [ ألف ] (3) حدیث ، فقلت : وما یدریک ؟ فقال : ذاکرتُه فأخذتُ علیه الأبواب .


1- [ الف ] باب أحمد من حرف الألف . [ تهذیب الأسماء 1 / 122 - 124 ] .
2- الدرر الکامنة 1 / 333 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 31

وعن أبی زرعة : حرز کتب أحمد یوم مات فبلغتْ إثنا عشر حملا وعدلاً ، ما کان علی ظهر کتاب منها : حدّث (1) فلان ، ولا فی بطنه : حدّثنا فلان إلاّ وکلّ ذلک کان یحفظ علی ظهر قلبه .

وقال قتیبة بن سعید : کان وکیع إذا کانت العتمة ینصرف معه أحمد بن حنبل ، فیقف علی الباب فیذاکره ، فأخذ لیلة بعضادی الباب ، ثمّ قال : یا أبا عبد الله ! أُرید أن أُلقی علیک حدیث سفیان . قال : هات . قال : تحفظ عن سفیان ، عن سلمة بن کهیل . . کذا ؟ قال : نعم ، حدّثنا یحیی ، یقول سلمة : . . کذا وکذا .

[ فیقول : حدّثنا عبد الرحمن ، فیقول : وعن سلمة : . . کذا وکذا ، فیقول : أنت حدّثنا حتّی یفرغ من سلمة ، ثم یقول أحمد : فتحفظ عن سلمة . . کذا وکذا ؟ ] (2) فیقول وکیع : لا ، ثمّ یأخذ فی حدیث شیخ شیخ . . قال : فلم یزل قائماً حتّی جاءت الجاریة ، فقالت : قد طلع الکوکب أو قالت : الزهرة .

وقال عبد الله : قال لی أبی : خذ کتاب أیّ کتاب شئت من کتب وکیع ، فإن شئت أن تسألنی عن الکلام حتّی أُخبرک بالإسناد ، وإن شئت بالإسناد حتّی أُخبرک عن الکلام .

وقال الخلاّل : سمعت أبا القاسم بن الختلی - وکفاک به ! - یقول :


1- فی المصدر : ( حدیث ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 32

أکثر الناس یظنّون أن أحمد إذا سئل کان علم الدنیا بین عینیه .

وقال إبراهیم الحربی : رأیت أحمد کأنّ الله جمع له علم الأولین والآخرین .

وقال عبد الرزاق : ما رأیت أفقه من أحمد بن حنبل ولا أورع .

وقال عبد الرحمن بن مهدی : ما نظرت إلی أحمد بن حنبل إلاّ تذّکرت به سفیان الثوری .

وقال قتیبة : خیر أهل زماننا ابن المبارک ، ثمّ هذا الشابّ ، یعنی أحمد بن حنبل .

وقال أیضاً : إذا رأیت الرجل یحبّ أحمد فاعلم أنه صاحب سنة .

وقال أیضاً - وقد قیل له : تضمّ أحمد إلی التابعین ؟ - فقال : إلی کبار التابعین .

وقال أیضاً : لولا الثوری لمات الورع ، ولولا أحمد لأحدثوا فی الدین .

وقال أیضاً : أحمد إمام الدنیا .

وقال أیضاً - کما رواه الدارقطنی فی أسماء من روی عن الشافعی - : مات الثوری ومات الورع ، ومات الشافعی وماتت السنن ، ویموت أحمد بن حنبل وتظهر البدع .

وقال أبو مسهّر - وقد قیل له : هل تعرف أحداً یحفظ علی هذه

ص : 33

الأُمة أمر دینها ؟ - قال : لا أعلمه إلاّ شابّاً فی ناحیة المشرق ، یعنی أحمد بن حنبل .

وعن إسحاق : أحمد حجّة بین الله وخلقه .

وقال أبو ثور - وقد سئل عن مسألة - : قال أبو عبد الله أحمد بن حنبل شیخنا وإمامنا فیها : . . کذا وکذا .

فهذا یسیر من ثناء الأئمة علیه . . . (1) .

چهارم :

چهارم : آنکه حضرات حنابله أتباع و اشیاع امام احمد بن حنبل که جمعی کثیر و جمّی غفیرند قاطبتاً به فسخ حج قائل اند ، و تحریم آن را باطل و بی اصل میدانند ; پس چگونه بر خلاف این جماعت علما و فضلا و اعاظم ائمه و کملا دعوی اجماع امت میتوان نمود ؟ !

قسطلانی در “ ارشاد الساری “ در شرح حدیث سراقه : ( ألکم هذه خاصة (2) یا رسول الله ! فقال : « لا بل للأبد » (3) ) گفته :

ومعناه کما قال النووی - عند الجمهور : إن العمرة یجوز فعلها فی أشهر الحجّ إبطالا لما کان علیه أهل الجاهلیة .

وقیل : معناه جواز فسخ الحجّ إلی العمرة .


1- [ الف ] طبقه أولی . [ طبقات الفقهاء الشافعیة 2 / 28 - 29 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( هذه ) آمده است .
3- صحیح بخاری 2 / 201 .

ص : 34

قال : وهو ضعیف ، وتعقّب بأن سیاق السؤال یقوّی هذا التأویل ، بل الظاهر أن السؤال ‹ 1376 › وقع عن الفسخ ، وهو مذهب الحنابلة .

قال المرادی (1) - فی کتابه الانصاف فی معرفة الراجح من الخلاف ، وهو شرح المقنع لشیخ الإسلام موفق الدین بن قدامه - : إن فسخ القارن والمفرد حجّهما إلی العمرة مستحب بشرط (2) ، نصّ علیه فی الأُمّ (3) ، وعلیه الأصحاب قاطبة ، قال : وهو من مفردات المذهب ، لکن المصنف - أی ابن قدامة - هنا ذکر الفسخ بعد الطواف والسعی ، وقطع به الخرقی ، وقدّمه الزرکشی ، وقال : هذا ظاهر الأحادیث ، وعن ابن عقیل : الطواف بنیة العمرة هو الفسخ ، وبه حصل رفض الإحرام لا غیر ، قال : فهذا تحقیق فسخ الحجّ وما ینفسخ به .

وقال فی الکافی : لیس لهما إذا لم یکن معهما هدی أن یفسخا نیّتهما بالحجّ وینویا عمرة منفردة ویحلاّ من إحرامها بطواف وسعی وتقصیر لیصیرا متمتّعین .

وقال فی الانتصار : لو ادّعی مدّع وجوب الفسخ لم یبعد .


1- فی المصدر : ( المرداوی ) .
2- فی المصدر : ( بشرطه ) .
3- لم یرد فی المصدر : ( فی الأُمّ ) .

ص : 35

وقال الشیخ تقی الدین : یجب علی من اعتقد عدم مساغه أن یعتقده ، ولو ساق [ هدیاً ] (1) فهو علی إحرامه ، لا یصحّ فسخه الحجّ إلی العمرة علی الصحیح عندهم ، وحیث صحّ الفسخ لزم دم علی الصحیح من مذهبهم ، نصّ علیه ، وعلیه أکثر الأصحاب . (2) انتهی .

و نیز علامه قسطلانی در “ ارشاد الساری “ در شرح حدیث نهی عثمان از متعه و ردّ جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر آن گفته :

ولا یقال : إن هذه الواقعة دلیل مسألة اتفاق أهل العصر الثانی بعد اختلاف أهل العصر الأول ، وإن ذکره ابن حاجب وغیره ; لأن نهی عمر عنه إن کان المراد به الاعتمار فی أشهر الحجّ قبل الحجّ ، فلم یستقرّ الإجماع علیه ; لأن الحنفیة یخالفون فیه ، وإن کان المراد فسخ الحجّ إلی العمرة فکذلک ; لأن الحنابلة یخالفون فیه (3) .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

تنبیه ، ذکر ابن الحاجب حدیث عثمان فی التمتّع دلیلا لمسألة


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب عمرة التنعیم من أبواب العمرة . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 3 / 270 ] .
3- [ الف ] باب التمتّع و الإقران و الإفراد . . إلی آخره من کتاب المناسک . [ ارشاد الساری 3 / 130 ] .

ص : 36

اتفاق أهل العصر الثانی بعد اختلاف أهل العصر الأول ، فقال : وفی الصحیح : أن عثمان کان ینهی عن المتعة . قال البغوی : ثمّ صار إجماعاً ، وتعقّب بأن نهی عثمان عن المتعة إن کان المراد به الاعتمار فی أشهر الحجّ (1) ، فلم یستقرّ الإجماع علیه ; لأن الحنفیة یخالفون فیه ، وإن کان المراد به فسخ الحجّ إلی العمرة فکذلک ; لأن الحنابلة یخالفون فیه (2) .

پنجم :

پنجم : آنکه ابن تیمیه حنبلی - که از اجله و اکابر مشایخ اسلام ایشان است ، و نهایت اهتمام در ذبّ حریم خلفا دارد ، و از متعصبین متکلمین قوم است - نیز به تجویز فسخ حج قائل است ، چنانچه در “ منهاج السنة “ جواب “ منهاج الکرامة “ گفته :

ثمّ الأقوال التی خولف فیها الصدیق بعد موته . . قوله فیها أرجح من قول من خالف بعد موته ، وطرد ذلک : الجدّ والإخوة ; فإن قول الصدیق وجمهور الصحابة وأکابرهم إنه یسقط الإخوة ، وهو قول طوائف من العلماء ، وهو مذهب أبی حنیفة وطائفة من


1- فی المصدر : ( قبل الحجّ ) .
2- [ الف ] این عبارت در نسخه “ فتح الباری “ به خط عرب در شرح حدیث قوله : ما کنت أدع . . إلی آخره از حدیث ثانی از باب التمتّع و الإقران و الإفراد فی الحجّ از کتاب المناسک مذکور است ، و با آن مقابله کرده شد . ( 12 ) ح . [ فتح الباری 3 / 337 ] .

ص : 37

أصحاب الشافعی وأحمد کأبی العباس بن شریح (1) من الشافعیة وأبی حفص البرمکی من الحنابلة ، ویذکر ذلک روایة عن أحمد ; والذین قالوا بتوریث الإخوة مع الجدّ کعلی [ ( علیه السلام ) ] وزید وابن مسعود اختلفوا اختلافاً معروفاً ، وکلّ منهم قال ‹ 1377 › قولا خالفه فیه الآخران ، وانفرد بقوله عن سائر الصحابة ، وقد أطنبنا الکلام علی ذلک فی غیر هذا الموضع فی مصنّف مفرد ، وبیّنا أن قول الصدیق وجمهور الصحابة هو الصواب ، وهو القول الراجح الذی یدلّ علیه الأدلة الشرعیة من وجوه کثیرة لیس هذا موضع بسطها .

وکذلک ما کان علیه الأمر فی زمن صدیق الأُمّة . . . من جواز فسخ الحجّ إلی عمرة التمتّع ، وإن من طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة لا یلزمه إلاّ طلقة واحدة ، هو الراجح دون من یحرم الفسخ ویجعل الطلاق الثلاث ، فإن الکتاب والسنة إنّما تدلّ علی ما کان علیه الأمر فی عهد النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وخلافة أبی بکر دون القول المخالف کذلک (2) .


1- فی المصدر : ( سریج ) .
2- فی المصدر : ( لذلک ) . [ الف ] جواب قول : ( وخفی علیه أکثر أحکام الشریعة ) من مطاعن أبی بکر ، از وجه سادس از فصل ثانی . ( 12 ) . [ منهاج السنة 5 / 499 - 500 ] .

ص : 38

از این عبارت ظاهر میشود که ابن تیمیه جواز فسخ حج را از جمله آن اقوال میداند که ابوبکر را در آن بعدِ موت او مخالفت کردند ، و قول او ارجح است از قول مخالفین او ، و به تصریح تمام افاده کرده که : جواز فسخ حج که در زمان صدیق امت یعنی ابوبکر بود (1) راجح است نه قول کسی که تحریم فسخ میکند ، و کتاب و سنت دلالت نمیکند مگر بر آنچه استقرار امر بر آن در عهد نبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و خلافت ابی بکر واقع شده ، و کتاب و سنت بر قول مخالف آن دلالت نمیکند ; پس شک نماند در آنکه ابن تیمیه هم جواز فسخ حج را به عمره تمتّع راجح میداند ، و آن را در عهد خلیفه اول ثابت میگرداند ، و دلالت کتاب و سنت بر جواز فسخ ظاهر میسازد ، و قول مخالف سنت و کتاب (2) [ را ] خارج از دائره حق و صواب مینماید .

و از اینجا کمال شناعت حکم عمر ظاهر و باهر میگردد که مثل ابن تیمیه - که تعصب شدید در حمایت حمای عمری دارد ، و عرق ریزیها و جان فشانیها در صیانت او مینماید - آخر کار ناچار گردیده از حکم عمری دست برداشته ، و چون عمر در این هر دو حکم مخالفت عهد خلیفه اول هم نموده ; لهذا بالاضطرار حامیان آن تیزرو مضمار ردّ و انکار احکام سرور مختار - صلی الله علیه وآله الاطهار - نیز تاب محامات او نیافتند ، و دست از اعانت و نصرت و حمایت او برداشتند ، و به سبب مزید مخالفت او با حق


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 39

عاجز و حیران گردیده ، او را به وادی هلاک و بوار به اظهار مخالفت حکم او با حکم ایزد قهار و رسول مختار ( صلی الله علیه وآله وسلم ) انداختند !

و عجب که خلیفه ثانی را در این باب چندان مخالفت حق و صواب و ابطال حکم سنت و کتاب مطمح نظر انور گردید که از مخالفت خالفه هم استحیا نورزید ، حال آنکه خودش درباره کلاله استحیای خود از مخالفت آن معدن جهالت ظاهر کرده ! (1)

ششم :

ششم : آنکه دانستی و میدانی که ابن قیّم حنبلی - که از اکابر محققین ایشان است - دادِ تحقیق و تدقیق و بسط و ایضاح در اثبات جواز فسخ و ردّ شبهات منکرین و مبطلین داده ، ابواب صنوف لوم و ملام بر روی متعصبین لئام گشاده ، پس کمال حیرت است که مخاطب بهره اطلاع از این افادات رشیقه برنداشته ، به فکر تخلیص امام خود و دیگر مقتدایان و اعاظم اساطین خود از تشنیعات حقه آن محقق نحریر نیفتاده ، به مفاد ( ضغث علی اباله ) (2) زبان به دعوی اجماع امت بر خلاف حق واگشاده .


1- کنز العمال 11 / 79 .
2- الضغث : ملء الید من الحشیش المختلط . وقیل : الحزمة منه . انظر : النهایة 3 / 90 . والإبالة : الحزمة من الحطب ، قاله الجوهری فی الصحاح 4 / 1619 ، وغیره فی غیره . وفی المثل : ( ضغث علی إبالة ) . . أی بلیة علی أخری کانت قبلها . انظر : الصحاح 4 / 1619 ، تاج العروس 14 / 6 ، لسان العرب 11 / 6 ، تاج العروس 14 / 6. . وغیرها .

ص : 40

و جلائل فضائل ابن القیّم بر متتبعین مخفی نیست ، علاّمه سیوطی - که شیخ مشایخ مخاطب و والد او است - در کتاب “ بغیة الوعاة فی طبقات النحویین والنحاة “ گفته :

محمد بن أبی بکر بن أیوب بن سعید بن جریر (1) الشمس ابن قیّم الجوزیة الحنبلی ، العلاّمة ، ‹ 1378 › و (2) ولد فی سابع صفر سنة أحد وتسعین وستمائة ، وقرأ العربیة علی المجد التونسی وابن أبی الفتح البعلی ، والفقه والفرائض علی ابن التیمیة ، والأصلین علیه وعلی الصّفی الهندی ، وسمع الحدیث من التقی سلیمان وأبی بکر بن عبد الدائم وأبی نصر بن الشیرازی وعیسی المطعم . . وغیرهم ، وصنّف وناظر واجتهد وصار من الأئمة الکبار فی التفسیر والحدیث والفروع والأصلین والعربیة ، وله من التصانیف : زاد المعاد ، مفتاح دار السعادة ، مهذّب (3) سنن أبی داود ، سفر النجدین (4) بین (5) رفع الیدین فی الصلاة ، معالم (6) الموقعین عن


1- فی المصدر : ( حریز الزرعی ) .
2- لم ترد ( الواو ) فی المصدر .
3- فی المصدر : ( تهذیب ) .
4- فی المصدر : ( الهجرتین ) .
5- لم یرد فی المصدر : ( بین ) .
6- فی المصدر : ( إعلام ) .

ص : 41

ربّ العالمین ، الکافیة و (1) الشافیة ، نظم الرسالة الجلیّة (2) فی الطریقة المحمدیة [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، تفسیر الفاتحة ، [ تفسیر ] (3) أسماء القرآن ، الروح ، بیان الاستدلال علی بطلان محلل السباق والنضال ، جلاء الأفهام فی حکمة الصلاة والسلام علی خیر الأنام ، معانی الأدوات والحروف ، بدائع الفوائد ، مجلّدان وهو کثیر الفوائد وأکثره مسائل نحویة ، مات فی رجب سنة أحد (4) وخمسین وسبعمائة (5) .

و محمد بن ابراهیم الوزیر - که قاضی محمد بن علی بن محمد الشوکانی در رساله “ اتحاف الأکابر باسناد الدفاتر “ سند اجازه روایت کتاب “ الإیثار “ او و سائر مصنّفات او ذکر نموده (6) - در کتاب “ روض باسم فی الذبّ عن سنّة أبی القاسم “ گفته :

وروی حدیث الرؤیة علماء الحدیث کلّهم فی جمیع دواوین الإسلام من طرق کثیرة حتّی رووه من طریق زید بن علی -


1- لم ترد ( الواو ) فی المصدر .
2- فی المصدر : ( الحلبیّة ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( إحدی ) .
5- [ الف ] باب المحمدین ، أوّل الکتاب . [ بغیة الوعاة 1 / 62 - 63 ] .
6- اتحاف الأکابر ، ورق : 6 .

ص : 42

رضی الله عنهما - وفی الصحیحین منها ثلاثة عشر حدیثاً ، اتفقا منها علی ثمانیة أحادیث ، وانفرد البخاری بحدیثین ، ومسلم بثلاثة أحادیث ، ولولا خوف التطویل لذکرت ما فی کتب السنن منها والمسانید منها (1) ، وقد استوفاها شیخنا الحافظ النفیس العلوی الیمنی . . . فی کتاب الأربعین وذکر کثیراً ، منها الحافظ الکبیر البارع الشهیر ب : ابن قیّم الجوزیة فی کتابه حادی الأرواح إلی دارالأفراح . . وغیرهما (2) .

ومحمد بن یوسف الشامی الدمشقی الصالحی تلمیذ علاّمة سیوطی - که فضائل و محامد او از “ لواقح الأنوار “ شعرانی ظاهر است (3) - در کتاب “ سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد “ در ذکر مآخذ کتاب خود گفته :

أو زاد المعاد فزاد المعاد فی سیرة (4) خیر العباد للإمام العلاّمة أبی عبد الله محمد بن أبی بکر بن القیّم (5) .


1- لم یرد فی المصدر : ( منها والمسانید منها ) .
2- [ الف ] المسألة الأولی من الوجوه التفصیلیة من کلام المعترضة علی الحدیث . ( 12 ) . قوبل علی أصل الروض الباسم ، ونسخته الحاضرة عندی عتیقة بخط العرب . ( 12 ) . [ الروض الباسم 1 / 92 ] .
3- الطبقات الصغری : 73 .
4- فی المصدر : ( هَدْی ) .
5- [ الف ] دیباچه کتاب . [ سبل الهدی والرشاد 1 / 4 ] .

ص : 43

هفتم :

هفتم : آنکه اهل حدیث سنیان نیز تجویز فسخ مینمایند - چنانچه از عبارت ابن قیّم قبل این ظاهر شد (1) - پس حیرت است که چگونه مخاطب المعی اهل حدیث خود را - که اساطین دین اویند ، و مدار تمام دین و ایمان و مسائل اصول و فروع سنیان بر ایشان است - از امّت خارج ساخته به کفار و ملحدین نواخته !

و از افادات شیخ الإسلام سنیان ابن تیمیه - استاذ ابن القیّم - نیز ظاهر است که : فقهای حدیث و ائمه حدیث سنیان ، قائل به تحریم فسخ حج نیستند ، بلکه آن را مستحب میدانند چنانچه قبل از این شنیدی که او گفته :

وکذلک أحمد بن حنبل یستحب المتعة : متعة الحجّ ، ویأمر بها ویستحب هو وغیره من الأئمة - أئمة الحدیث - لمن أحرم مفرداً أو قارناً أن یفسخ ذلک إلی العمرة ، ویصیر متمتّعاً (2) .

ونیز از عبارت ابن تیمیه - که آنفاً گذشته - ظاهر است که : أحمد بن حنبل و غیر او از فقهای حدیث فسخ حج را تحریم نمیکنند ، بلکه آن را مستحب میدانند ، بلکه بعض ایشان فسخ حج را واجب میدانند ، و به قول عمر در این باب اخذ نمیکنند ، ‹ 1379 › بلکه به قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عمران بن حصین و ابن عباس و ابن عمر و غیر ایشان از صحابه اقتدا مینمایند (3) .


1- از زاد المعاد 2 / 186 - 187 گذشت .
2- منهاج السنّة 4 / 151 - 152 .
3- منهاج السنة 4 / 186 .

ص : 44

و از دیگر عبارت ابن تیمیه - که میآید - نیز ظاهر است که احمد بن حنبل و غیر او امر میکنند به فسخ حج استحباباً ، و بعضی از ایشان مثل اهل ظاهر ایجاب آن مینمایند ، و همین است قول ابن عباس (1) .

هشتم :

هشتم : آنکه اهل ظاهر نیز - که از اسلاف اکابر و مقتدایان ذوی المفاخر ایشانند - به بقای فسخ حج قائل اند ، و تحریم آن را باطل میدانند چنانچه از عبارت ابن القیّم ظاهر شد موافقت اهل ظاهر با مذهب اهل بیت ( علیهم السلام ) در این باب .

و از عبارت ابن تیمیه واضح است که اهل ظاهر ایجاب فسخ حج میکنند ، و بعض افادات رشیقه ابن حزم قبل این شنیدی ، و بعض آن در ما بعد مذکور خواهد شد (2) - إن شاء الله تعالی - ، پس کذب مخاطب در ادعای اجماع امت به سبب مخالفت اهل ظاهر هم ظاهر است ، و امام ظاهریه - که داود است - نیز قائل به جواز فسخ حج میباشد .

عینی در “ عمدة القاری “ در شرح حدیث جابر - که در باب ( تقضی الحائض المناسک کلّها إلاّ الطواف بالبیت ، وإذا سعی علی غیر وضوء بین الصفا والمروة ) مذکور است - گفته :

وفیه فسخ الحجّ إلی العمرة ، لکن نقول إنه کان مخصوصاً بهم فی


1- منهاج السنة 4 / 183 - 184 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شنید ) آمده است .

ص : 45

تلک السنة ، وإنه لا یجوز الیوم إلاّ عند ابن عباس ، وبه قال أحمد وداود الظاهری (1) .

و داود ظاهری از اکابر علما و اعاظم فضلا است و ائمه سنیه او را به مدائح جلیله و مناقب جمیله ستوده اند ، تاج الدین سبکی در “ طبقات شافعیه “ گفته :

داود بن علی بن خلف بن سلیمان البغدادی الإصبهانی ، إمام أهل الظاهر ، ولد سنة مائتین - وقیل : سنة اثنتین ومائتین - وکان أحد أئمة المسلمین وهداتهم ، وله فی فضائل الشافعی . . . مصنفات ، سمع سلیمان بن حرب والقعنبی وعمرو بن مرزوق ومحمد بن کبیر (2) العبدی ومسدّداً وأبا ثور الفقیه وإسحاق بن راهویه ، رحل إلیه إلی نیسابور ، فسمع منه المسند والتفسیر ، وجالس الأئمة ، وصنّف الکتب ، قال أبو بکر الخطیب : کان إماماً ، ورعاً ، ناسکاً ، زاهداً ، وفی کتب حدیث کثیر ، لکن الروایة عنه عزیزة جدّاً ، روی عنه ابنه محمد وزکریا الساجی ویوسف بن یعقوب الداودی الفقیه وعباس بن أحمد المذکّر . . وغیرهم .

وقال أبو إسحاق الشیرازی : ولد سنة اثنتین ومائتین ، وأخذ العلم عن إسحاق وأبی ثور ، وکان زاهداً متقلّلاً .

قال أبو العباس ثعلب : کان داود عقله أکثر من علمه .


1- [ الف ] کتاب المناسک . [ عمدة القاری 9 / 294 ] .
2- فی المصدر : ( الکثیر ) .

ص : 46

قال الشیخ أبو إسحاق : وقیل : کان فی مجلسه أربع مائة صاحب طیلسان أخضر ، وکان من المتعصّبین للشافعی ، صنّف کتابین فی فضائله والثناء علیه .

قال أبو إسحاق : وانتهت إلیه ریاسة العلم ببغداد ، وأصله من اصفهان ، ومولده (1) بالکوفة ، ومنشأه ببغداد ، وقبره بها (2) .

و یافعی در “ مرآة الجنان “ در سنه سبعین و مائتین گفته :

وفیها داود بن علی الفقیه الإمام الإصبهانی الظاهری (3) صاحب التصانیف ، سمع القعنبی وسلیمان بن حرب وطبقتهما ، وتفقّه علی أبی ثور وابن راهویه ، وکان ناسکاً متقلّلاً کثیر الورع ، وکان من أکثر الناس تعصّباً للإمام الشافعی ، وصنّف فی فضائله والثناء علیه کتابین ، وکان صاحب مذهب مستقل بنفسه ، وتبعه جمع ‹ 1380 › کثیر یُعرفون ب : الظاهریة ، وکان ولده أبو بکر علی مذهبه ، - وسیأتی ذکره إن شاء الله تعالی - وانتهت إلیه ریاسة العلم ببغداد ، وقیل کان یحضر مجلسه أربع مائة صاحب طیلسان أخضر (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ومولد ) آمده است .
2- [ الف ] طبقه ثانیه . [ طبقات الشافعیة 2 / 284 - 285 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الطاهری ) آمده است .
4- مرآة الجنان 2 / 184 .

ص : 47

و نیز یافعی گفته :

وکان داود من عقلاء الناس ، قال أبو العباس ثعلب فی حقّه : کان عقل داود أکثر من علمه ، وتوفّی فی ذی القعدة - وقیل : فی شهر رمضان - وقال ولده أبو بکر : رأیت أبی فی المنام ، فقلت : ما فعل الله بک ؟ فقال : غفر لی وسامحنی . فقلت : غفر لک ، فبِمَ سامحک ؟ فقال : یا بنیّ ! الأمر عظیم ، والویل کلّ الویل (1) لمن لم یسامح (2) .

نهم :

نهم : آنکه از عبارت ابن قیّم و ابن حزم دریافتی که قاضی عبیدالله بن الحسن العنبری نیز تجویز فسخ حج میکند ، و این بزرگ از اکابر و اعاظم ائمه سنیان است ، ذهبی در “ کاشف “ گفته :

عبید الله بن الحسن بن حصین التمیمی العنبری ، قاضی البصرة ، عن الحریری (3) وطبقته ، وعنه عبد الرّحمن بن مهدی وطائفة ، وثّقه النسائی وقال : فقیه ، توفی 168 (4) .

و ابن حبّان در کتاب “ تاریخ الثقات “ گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لویل ) آمده است .
2- مرآة الجنان 2 / 185 .
3- فی المصدر : ( الجریری ) .
4- الکاشف 1 / 679 .

ص : 48

عبید الله بن الحسن بن الحصین بن [ أبی الحصین ] (1) الخشخاس العنبری التمیمی ، قاضی البصرة ، یروی عن حمید الطویل ، روی عنه أبو مهدی وأهل بلده ، مات سنة خمس وستین ومائة ، وکان فقیهاً (2) .

ونووی در “ تهذیب الأسماء “ به ترجمه عبید الله بن الحسن العنبری گفته :

قال محمد بن سعد : کان محموداً ، ثقة ، عاملا (3) .

و علامه ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

( مسلم ، أبو داود فی الناسخ والمنسوخ ) عبید الله بن الحسن بن حصین بن أبی الحرّ مالک بن الخشخاس بن جناب بن الحرث بن خلف بن الحرث بن مجفی (4) بن کعب بن العنبر بن عمرو بن تمیم العنبری القاضی ، روی عن خالد الحذاء وداود بن أبی هند وسعید الجریری وهارون بن ریاب . . [ وآخرین ] (5) ، وعنه ابن مهدی وخالد بن الحارث وأبو همام بن الزبرقان ومعاذ بن معاذ العنبری


1- الزیادة من المصدر .
2- الثقات 7 / 152 .
3- تهذیب الأسماء 1 / 282 .
4- فی المصدر : ( الخشخاش بن حباب بن الحارث بن خلف بن الحارث بن مجفر ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 49

ومحمد بن عبد الله الأنصاری . . وغیرهم .

قال الآجری : قلت لأبی داود : عبید الله بن الحسن عندک حجّة ؟ قال : کان فقیهاً . وقال النسائی : فقیه ، بصری ، ثقة . وقال ابن سعد : ولی قضاء البصرة ، وکان ثقةً ، محموداً ، عاقلا من الرجال . وقال العجلی : لمّا مات سوار بن عبد الله (1) طلبوا عبید الله بن الحسن فهرب ، ثمّ استقضی . وقال أبو خلیفة - عن محمد بن سلام - : قال أتی رجل عبید الله بن الحسن فقال : کنا عند الأمیر محمد بن سلیمان فذُکرتَ بکلّ جمیل إلاّ المزاح . فقال : والله إنی لأمزح ، وما أقول إلاّ الحقّ . . إلی أن قال : وذکره ابن حبّان فی الثقات وقال : من سادات أهل البصرة فقهاً وعلماً (2) .

دهم :

دهم : آنکه اسحاق بن راهویه که مخاطب در جواب همین طعن به نسبت افضلیت افراد - به او تمسک نموده - قائل به فسخ حجّ است ، چنانچه از عبارت ابن حزم واضح گردید که : عطا و مجاهد روایت کرده اند که : ابن عباس امر میکرد قارن را که حج خود را عمره بگرداند هرگاه سیاق هدی نکرده باشد . و همین است مذهب اسحاق بن راهویه (3) .


1- فی المصدر : ( عبید الله ) .
2- [ الف ] حرف العین . [ تهذیب التهذیب 7 / 7 ] .
3- المحلّی 7 / 101 .

ص : 50

و از افاده علامه ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ - [ که ] در شرح حدیث عروه که بخاری نقل کرده ، و در مابعد در کلام ولی الله مذکور میشود - ظاهر است که ابن عباس قائل است به آنکه هر کسی که اهلال به حج کند و سیاق هدی نکند ، هرگاه طواف بیت نماید او مُحلّ ‹ 1381 › میشود ، و اسحاق بن راهویه و غیر او موافقت ابن عباس در این مذهب کرده اند (1) ، پس ادعای اجماع امت بر حرمت فسخ نمودن ، در حقیقت راه تکفیر و تضلیل ابن راهویه پیمودن است .

کمال عجب است که مخاطب اولا اسحاق بن راهویه را به آسمان برین میرساند که او را مقارن شافعی و سفیان ثوری میگرداند ، و به مذهب او - مخالفةً لإرشاد والده ، ونکثاً لعهوده - تمسک مینماید ، و باز در همین مبحث او را به اسفل درکات بی اعتباری میاندازد تا آنکه او را از امت مرحومه خارج میسازد !

اللهم إلاّ أن یعتذر ، ویقول : إن جنابه الجهول لم یدر مذاهب ائمته الفحول ، واجترأ خسارة وکذباً علی البهتان المرذول .

و فضائل و محامد اسحاق بن راهویه واضح تر از آن است [ که ] محتاج اظهار باشد ، علامه سبکی در “ طبقات شافعیه “ گفته :

إسحاق بن إبراهیم بن مخلّد بن إبراهیم بن مطر الحنظلی ،


1- فتح الباری 3 / 382 - 383 .

ص : 51

أبو یعقوب المروزی بن راهویه ، أحد أئمة الدین وأعلام المسلمین وهداة المؤمنین ، الجامع بین الفقه والحدیث والورع والتقوی ، نزیل نیسابور وعالمها ، ولد سنة إحدی - وقیل : ست - وستین ومائة . . إلی أن قال : وقال محمد بن أسلم الطوسی : حین مات إسحاق ، ما أعلم أحداً کان أخشی لله من إسحاق ، یقول الله : ( إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ) (1) ، وکان أعلم الناس .

قلت : کان محمد بن أسلم یرکّب هذا من الضرب الأول من الشکل الأول فی المنطق ، فإنه ینحلّ إلی قولک : کان ابن راهویه أعلم الناس . وکلّ من کان أعلم الناس کان أخشی الناس . ینتج : کان إسحاق أخشی الناس .

والمقدمة الصغری ینبغی أن تکون محقّقة باتفاق أو غیره ، فکأنّ کونه ( کان أعلم الناس ) أمر مفروغ منه حتّی استنتج منه کونه أخشی الناس .

قال محمد بن أسلم : ولو کان الثوری فی الحیاة لاحتاج إلی إسحاق .

وقال الدارمی : ساد إسحاق أهل المشرق والمغرب بصدقه .


1- فاطر ( 35 ) : 628 .

ص : 52

وقال أحمد بن حنبل - وذُکر إسحاق - : لا أعرف له بالعراق نظیراً .

و قال مرّة - وقد سئل عنه - : مثل إسحاق یُسأل عنه ؟ ! إسحاق عندنا إمام .

وقال النسائی : إسحاق بن راهویه أحد الأئمة ، ثقة مأمون ، سمعت سعید بن ذؤیب یقول : ما أعلم علی وجه الأرض مثل إسحاق .

وقال ابن خزیمة : والله لو کان إسحاق فی التابعین لأقرّوا له بحفظه وعلمه وفقهه .

وقال علی بن خشرم : حدّثنا ابن فضیل ، عن ابن شبرمة ، عن الشعبی ، قال : ما کتبت سوداء فی بیضاء إلی یومی هذا ، ولا حدّثنی رجل بحدیث قطّ إلاّ حفظته ، فحدّثت بهذا إسحاق بن راهویه ، فقال : تعجب من هذا ؟ قلت : نعم . قال : ما کنت أسمع شیئاً إلاّ حفظته ، وکأنّی أنظر إلی سبعین ألف حدیث - أو قال : أکثر من سبعین ألف حدیث - فی کتبی !

وقال أبو داود الخفاف : سمعت إسحاق بن راهویه یقول : لکأنّی أنظر إلی مائة ألف حدیث فی کتبی ، وثلاثین ألفاً أسردها .

قال : وأملی علینا إسحاق أحد عشر ألف حدیث من حفظه ، ثم قرأها علینا ، فما زاد حرفاً ولا نقص حرفاً .

ص : 53

وعن إسحاق : ما سمعت شیئاً إلاّ وحفظته ولا حفظت شیئاً قطّ فنسیته .

وقال أبو یزید محمد بن یحیی : سمعت إسحاق یقول : أحفظ سبعین ألف حدیث ‹ 1382 › عن ظهر قلبی .

وقال أحمد بن سلمة : سمعت أبا حاتم الرازی یقول : ذکرت لأبی زرعة إسحاقَ بن راهویه وحفظه ، فقال أبو زرعة : ما نری (1) أحفظ من إسحاق .

قال أبو حاتم : والعجب من إتقانه ، وسلامته من الغلط مع ما رزق من الحفظ . قال : فقلت لأبی حاتم : إنه أملی التفسیر عن ظهر قلبه ، فقال أبو حاتم : وهذا أعجب ; فإن ضبط الأحادیث المسندة أسهل وأهون من ضبط أسانید التفسیر وألفاظها .

وقال محمد بن عبد الوهاب : کنت مع یحیی بن یحیی ، وإسحاق یعود (2) مریضاً ، فلمّا حاذینا الباب تأخّر إسحاق وقال لیحیی : تقدّم . فقال یحیی لإسحاق : بل أنت تقدّم .

فقال : یا أبا زکریا ! أنت أکبر منی . قال : نعم أنا أکبر منک ، ولکنک أعلم منی . قال : فتقدّم إسحاق .

وقال أبو بکر محمد بن النضر الجارودی : حدّثنا شیخنا ،


1- فی المصدر : ( روی ) .
2- فی المصدر : ( نعود ) .

ص : 54

وکبیرنا ، ومن تعلّمنا منه وتجمّلنا به : أبو یعقوب إسحاق ابن إبراهیم . . . .

وقال الحاکم : هو إمام عصره فی الحفظ والفتوی .

وقال أبو إسحاق الشیرازی : جمع بین الحدیث والفقه والورع .

وقال الخلیلی - فی الإرشاد - : وکان یسمّی : شهنشاه الحدیث .

وقال أحمد بن سعید الرباطی فی إسحاق :

قربی إلی الله دعانی إلی * حبّ أبی یعقوب إسحاق لم یجعل القرآن خلقاً کما * قد قاله زندیق فسّاق یا حجّة الله علی خلقه * فی سنة الماضین للباق أبوک إبراهیم محض التقی * سبّاق مجد وابن سبّاق قال أبو یحیی الشعرانی : إن إسحاق کان یخضب بالحنّاء ، قال : وما رأیت بیده کتاباً قطّ ، إنّما کان یحدّث من حفظه ، وقال : کنت إذا ذاکرت إسحاق العلم وجدته فرداً ، فإذا جئت إلی أمر الدنیا وجدته لا رأی .

توفّی إسحاق لیلة نصف شعبان سنة ثمان وثلاثین ومائتین .

قال البخاری : وله سبع وسبعون سنة .

قال الخطیب : فهذا یدلّ علی أن مولده سنة إحدی و ستین . وفی لیلة موته یقول الشاعر :

ص : 55

یا هذه ما هدّنا لیلة الأحد * فی نصف شعبان لا تنسی مدی الأبد قال أبو عمرو المستملی النیسابوری : أخبرنی علی بن سلمة الکرابیسی - وهو من الصالحین - قال : رأیت لیلة مات إسحاق الحنظلی کان قمراً ارتفع من الأرض إلی السماء من سکّة إسحاق ، ثم نزل فسقط فی الموضع الذی دفن فیه إسحاق ، قال : ولم أشعر بموته ، فلمّا غدوت إذا بحفّار یحفر قبر إسحاق فی الموضع الذی رأیت القمر وقع فیه (1) .

یازدهم :

یازدهم : آنکه از تصریح ابن القیّم دریافتی که سعید بن المسیب قائل به بقاء فسخ حج است (2) ، یعنی نسخ و اختصاص آن را باطل محض میداند و فتوی به جواز آن الی یوم القیامه میدهد ; پس چگونه مخاطب حمید بر تکفیر و تضلیل و تندید (3) آن امام مجید و مقتدای وحید و علامه فرید - أعنی سعید سعید - جسارت خواهد نمود ؟ ! و از تکذیب و تفضیح اسلاف اساطین و اخلاف محققین شرم نخواهد کرد ؟ !


1- طبقات الشافعیة الکبری 2 / 83 - 88 .
2- زاد المعاد 2 / 186 - 187 .
3- در [ الف ] کلمه : ( تندید ) خوانا نیست . قال ابن منظور : ندّد بالرجل : أسمعه القبیح ، وصرّح بعیوبه ، یکون فی النظم والنثر . قال أبو زید : ندّدت بالرجل تندیداً وسمعت به تسمیعاً . . إذا أسمعته القبیح ، وشتمته ، وشهّرته ، وسمعت به . والتندید : رفع الصوت . انظر : لسان العرب 3 / 420 .

ص : 56

علامه نووی در “ تهذیب الأسماء “ گفته :

سعید بن المسیب الإمام ، تکرّر فی المختصر والمهذّب والوسیط ، هو الإمام الجلیل أبو محمد سعید بن المسیب بن حزن بن عمرو بن وهب بن عمرو بن عائذ - بالذال المعجمة - بن محزوم بن یقظة بن مرّة بن کعب بن لوی بن غالب القرشی ، المخزومی ، التابعی ، إمام التابعین ، ‹ 1383 › وأبوه المسیب وجدّه حزن صحابیان ، أسلما یوم فتح مکة ، ویقال : المسیّب بفتح الیاء وکسرها ، والفتح هو المشهور ، وحکی عنه أنه کان یکرهه ، ومذهب أهل المدینة الکسر .

ولد سعید لسنتین مضتا من خلافة عمر بن الخطاب . . . - وقیل : لأربع سنین - ، ورأی عمر ، وسمع منه ومن عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] وسعد بن أبی وقاص وابن عباس وابن عمر وجبیر بن مطعم وعبد الله بن زید بن عاصم وحکیم بن حزام وأبی هریرة ومعاویة وعبد الله بن عمرو بن العاص وأبی موسی الأشعری وصفوان بن أمیّة وأبیه والمسور بن مخرمة وجابر بن عبد الله وأبی سعید الخدری وزید بن ثابت و عثمان بن أبی العاص وعائشة وأُمّ سلمة . . وغیرهم من الصحابة . . .

روی عنه جماعات من أعلام التابعین منهم عطا بن أبی رباح ومحمد الباقر [ ( علیه السلام ) ] وعمرو بن دینار ویحیی الأنصاری والزهری وأکثر عنه . . وخلائق غیرهم .

ص : 57

واتفق العلماء علی إمامته وجلالته وتقدمه علی أهل عصره فی العلم والفضیلة ووجوه الخیر .

قال محمد بن یحیی بن حبان : کان رأس أهل المدینة فی دهرهم (1) المقدّم علیهم فی الفتوی سعید بن المسیّب ، [ ویقال له : فقیه الفقهاء .

وقال قتادة : ما رأیتُ أحداً أعلم بحلال الله وحرامه من سعید بن المسیّب .

وقال مکحول : طفتُ الأرض کلّها فی طلب العلم فما لقیتُ أحداً أعلم من سعید بن المسیّب . ] (2) وقال سلیمان بن موسی : کان سعید بن المسیّب أفقه التابعین ، وروینا عن سعید ، قال : کنت أرحل الأیام واللیالی فی طلب الحدیث الواحد .

وقال علی بن المدینی : لا أعلم فی التابعین أحداً أوسع علماً من سعید بن المسیب ، وإذا قال سعید : مضت السنة ، فحسبک به ; قال : وهو عندی أجلّ التابعین .

وقال أحمد بن حنبل : أفضل التابعین سعید بن المسیّب ، فقیل له : فعلقمة والأسود ، فقال : سعید ، وعلقمة ، والأسود .


1- فی المصدر : ( دهره ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 58

وقال أبو طالب : قلت لأحمد بن حنبل : سعید بن المسیّب ، فقال : ومن مثل سعید ، ثقة من أهل الخیر . قلت : فسعید عن عمر حجّة ، قال : هو عندنا حجّة ، قد رأی عمر وسمع منه ، إذا لم یقبل سعید عن عمر فمن یقبل ؟ !

وقال یحیی بن معین : قد رأی عمر وکان صغیراً .

قال یحیی بن سعید : کان سعید بن المسیّب لا یکاد یفتی فتیاً ، ولا یقول شیئاً إلاّ قال : اللّهم سلّمنی وسلّم منی .

وقال أبو حاتم : لیس فی التابعین أنبل من سعید بن المسیّب ، وهو أثبتهم فی أبی هریرة .

قال الحفّاظ : کان أعلم الناس بحدیث أبی هریرة سعید بن المسیّب ، وکان زوج بنت أبی هریرة .

قال أحمد بن عبد الله : کان سعید فقیهاً ، صالحاً ، لا یأخذ العطاء ، له بضاعة أربعمائة دینار یتّجر فیها فی الزّیت .

وروی له البخاری - فی تاریخه - : أن ابن المسیب حجّ أربعین حجّة .

وأقوال السلف والخلف متظاهرة علی إمامته وجلالته وعظم محلّه فی العلم والدین ، توفی سنة ثلاث وتسعین - وقیل سنة أربع وتسعین - وکان یقال : لهذه السنة سنة الفقهاء ; لکثرة من مات فیها من الفقهاء ، وقد ذکرنا مرّات أن سعید بن المسیب أحد فقهاء

ص : 59

المدینة السبعة (1) ، وسبق بیانهم فی ترجمة خارجة بن زید ، وأما قول الإمام أحمد بن حنبل وغیره : أن سعید بن المسیب أفضل التابعین فمرادهم أفضلهم فی علوم الشرع ، وإلا ففی مسلم : عن عمر بن الخطاب . . . قال : سمعت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ‹ 1384 › : « أن خیر التابعین رجل یقال له : أویس ، وکان به بیاض ، فمروه فیستغفر لکم » (2) .

دوازدهم :

دوازدهم : آنکه از افاده ابن حزم دانستی که : حسن بصری نیز قائل است به فسخ حج (3) ، پس ادعای اجماع امت بر تحریم فسخ باوصف قول حسن بصری به جواز فسخ حج ، در حقیقت تضلیل وتکفیر آن امام نحریر است ، و که را تاب و طاقت است که احصای فضائل جلائل درر غرر محامد و مناقب حسن بصری نماید ; به طور قطره از بحار و نمونه از خروار بعض عبارات اعلام کبار نوشته میشود ، نووی در “ تهذیب الأسماء “ گفته :

الحسن البصری ، تکرّر فی المختصر والمهذب ، هو الإمام المشهور ، المجمع علی جلالته فی کلّ شیء (4) ، أبو سعید الحسن بن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الشعبة ) آمده است .
2- [ الف ] حرف السین . [ تهذیب الأسماء 1 / 212 - 214 ] .
3- المحلّی 7 / 103 .
4- فی المصدر : ( فنّ ) .

ص : 60

أبی الحسن یسار ، التابعی ، والبصری - بفتح الیاء وکسرها - الأنصاری ، مولاهم ، مولی زید بن ثابت - وقیل مولی جمیل بن قطبة - وأُمّه اسمها : خیرة ، مولاة لأُمّ سلمة أُمّ المؤمنین - رضی الله عنها - ، ولد الحسن لسنتین بقیتا من خلافة عمر بن الخطاب . . . ، قالوا : فربما خرجت أُمّه فی شغل فیبکی ، فتعطیه ام سلمة رضی الله عنها ثدیها ، فیدرّ علیه ، فیرون أن تلک الفصاحة والحکم من ذلک .

ونشأ الحسن بوادی القری ، وکان فصیحاً ، رأی طلحة بن عبید الله وعائشة ، ولم یصحّ له سماع منهما ; وقیل : إنه لقی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ولم یصحّ ، وسمع ابن عمر ، وأنساً ، وسمرة ، وأبابکرة ، وقیس بن عاصم ، وجندب بن عبد الله ، ومعقل بن یسار ، وعمرو بن تغلب - بالمثناة والغین المعجمة - وعبد الرّحمن بن سمرة ، وأبا برزة الأسلمی ، وعمران بن الحصین ، وعبد الله بن مفضل ، وأحمر بن جزء ، وعائذ بن عمرو المزنی الصحابیین . . . ، وسمع خلائق [ من ] (1) کبار التابعین ، روی عنه خلائق من التابعین وغیرهم .

روینا عن الفضل بن عیاض . . . قال : سألت هشام بن حسان :


1- الزیادة من المصدر .

ص : 61

کم أدرک الحسن من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قال : مائة وثلاثین . قلت : وابن سیرین ؟ قال : ثلاثین .

وروینا عن الحسن ، قال : غزونا غزوة إلی خراسان معنا فیها ثلاث مائة من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان الرجل منهم یصلّی بنا ، یقرأ الآیات من السورة ، ثمّ یرکع .

قال یحیی بن معین ، وأبو حاتم ، وابن أبی خیثمة ، وغیرهم : ولم (1) یصحّ للحسن سماع من أبی هریرة . فقیل لیحیی : یجیء فی بعض الحدیث : ( عن الحسن ، قال : حدّثنا أبو هریرة ) قال : لیس بشیء ، قیل له : فسالم الخیاط قال : سمعت الحسن یقول : سمعت أبا هریرة . فقال : سالم الخیاط لیس بشیء .

وأثنی علی بن المدینی وأبو زرعة علی مراسیل الحسن .

روینا عن مطر الوراق ، قال : کان الحسن کأنّما کان فی الآخرة : فهو یخبر عما رأی وعاین .

وقال أبو بردة : لم أر من [ لم ] یصحب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أشبه بأصحابه من الحسن .

وروینا عن الربیع بن أنس ، قال : اختلفت إلی الحسن عشر سنین أو ما شاء الله ، ما من یوم إلاّ أسمع منه ما لم أسمع قبله .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ولو لم ) آمده است .

ص : 62

وروینا عن محمد بن سعد ، قال : کان الحسن جامعاً ، عالماً ، رفیعاً ، فقیهاً ، ثقةً ، مأموناً ، عابداً ، ناسکاً ، کثیر العلم ، فصیحاً ، جمیلا ، وسیماً ، وقدم مکة ، فأجلسوه علی سریر ، واجتمع الناس إلیه ، فیهم طاووس وعطا ومجاهد وعمرو بن شعیب ، ‹ 1385 › فحدّثهم ، فقالوا و (1) قال بعضهم : لم نر مثل هذا قطّ .

وقال بکر بن عبد الله : الحسن أفقه من رأینا ، ومناقبه کثیرة مشهورة ، توفی سنة عشر ومائة (2) .

سیزدهم :

سیزدهم : آنکه علامه جلیل صاحب فضل و صلاح عطا بن ابی رباح نیز قائل است به : جواز فسخ حج که تصدیق حسن اَفْیَق نموده (3) ; پس ادّعای اجماع است نظر به لزوم تضلیل عطا بن رباح هم ، ضلال بواح و جور صراح است ، و فضائل عطا قبل از این مکرر شنیدی (4) .

و از افاده علامه نووی در “ تهذیب الاسماء “ دانستی که :

عطا از مفتیان اهل مکه و ائمه مشهورین ایشان است ، و از جمله شیوخ اصحاب شافعیه در سلسله فقه متصله ایشان به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میباشد .


1- فی المصدر : ( أو ) .
2- [ الف ] حرف الحاء المهملة . [ تهذیب الأسماء 1 / 165 - 166 ] .
3- المحلّی 7 / 103 .
4- در طعن یازدهم بخش متعة النساء گذشت .

ص : 63

و سلمة بن کهیل رؤیت طلب ما عند الله به علم خود در عطا و طاووس و مجاهد حصر کرده (1) .

و سعید بن أبی عروبه او را از ائمه امصار دانسته ، و بعد اجتماع او و حسن بصری و سعید بن المسیب و ابراهیم بر امری به مخالفت کسی مبالات نکرده .

و ابن ابی لیلی ارشاد کرده که : عطا هفتاد حج ادا کرده .

وامام شافعی فرموده که : نیست در تابعین کسی زیاده تر از روی اتباع برای حدیث از عطا (2) .

و حضرت عبد الله بن عمر بر اهل مکه به سبب رفع مسائل به خدمت بابرکت او باوصف بودن عطا در ایشان انکار کرده !

و ربیعه فرموده که : فائق شد عطا أهل مکه (3) را در فتوی .

و بالای همه مناقب و محامد آن است که نووی از جناب حاوی علوم اوائل و اواخر ، برهان الله الزاهر و نوره الباهر حضرت امام محمد باقر علیه السلام الفاخر میآرد که - پناه به خدا - : آن حضرت نفی وجود اعلمی از او به امر حج مینمود .


1- حیث قال : ما رأیت من یطلب بعلمه ما عند الله تعالی غیر عطاء وطاووس ومجاهد .
2- قال الشافعی : لیس فی التابعین أحد أکثر اتباعاً للحدیث من عطاء .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( اهله ) آمده است .

ص : 64

و وصف او به اطاله صمت ، و تخیل تأیید او به وقت تکلم - یعنی تأیید او به الهام ربانی - ظاهر میفرمود .

و آواز دادن صائحی در زمان بنی امیه که : فتوی ندهد مردم را مگر عطا بن ابی رباح ، و اتفاق علما بر توثیق و جلالت و امامت او که نووی ذکر نموده علاوه بر این است (1) .

پس کاش قدم ثبات بر این اغراقات و افترائات فاحشات خود میزدند ، و عطا بن ابی رباح را در فتوی به فسخ حج هم مؤید به تأیید الهام الهی میدانستند ، و اعلمیت او را در این حکم مسلم میداشتند ، و عَلَم خلاف و عناد [ بر ] او در این باب نمیافراشتند .

کمال عجب که چندان انهماک در مخالفت اهل بیت ( علیهم السلام ) دارند که اصغا به مدح اهل بیت ( علیهم السلام ) ، ائمه ایشان را هم - که خود بافته اند - نمیکنند ، و آن را حجت نمیدانند و التفات به آن نمیکنند ، و الا چسان با وصف نقل چنین مدح عظیم از حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) در حق عطا آن همه تشنیعات فاحشه و استهزائات شنیعه بر تجویز متعه و تحلیل - که عطا به آن قائل است - مینمودند ، لکن کاش نظر بر دیگر مدایح و مناقب عطا - که از دیگر ائمه سنیه نقل کرده اند - میانداختند ، و از این خرافات دست بر میداشتند .


1- تهذیب الاسماء 1 / 306 - 307 .

ص : 65

چهاردهم :

چهاردهم : آنکه از عبارت ابن قیّم دریافتی که : جمهور تابعین قائل به بقاء فسخ حج اند (1) ، پس کمال عجب است که مخاطب چگونه جسارت بر اخراج این حضرات از امت مرحومه خواهد نمود ، و این اساطین دین را از جمله کفار و ملحدین و اهل ضلال و مبتدعین قرار خواهد داد ، و زبان به ادعای صدق خود در ادعای اجماع امت بر تحریم فسخ خواهد گشاد ؟ !

و لطیف تر آن است که خود مخاطب در باب دوم این کتاب گفته است :

و چون اهل بیت و کبرای صحابه که علو درجه ایشان در ایمان به نصوص قرآنی ثابت است ‹ 1386 › روایتی را ادا نمایند ، و مؤید آن از دیگران - که هنوز نفاق ایشان هم به ثبوت نرسیده - مروی شود ، اخذ به آن روایت چه بدی دارد ؟ ! علی الخصوص قرن صحابه وتابعین که به شهادت امام الأئمه حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حدیث : ( خیر القرون قرنی ، ثمّ الذین یلونهم ) صدق و صلاح آنها ثابت گشته . (2) انتهی .

مقام غایت استغراب است که مخاطب به مقابله اهل حق و یقین به غرض تصحیح روایات منافقین و أکذوبات مطعونین علی الإطلاق ، صدق و صلاح تابعین به شهادت جناب سید المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - ثابت گرداند و خود اصغا به مذهب جمهور تابعین نفرماید ، و علی زعمهم اجماع امت را بر تحریم فسخ ادعا نماید !


1- زاد المعاد 2 / 186 - 187 .
2- [ الف ] کید 68 از باب دوم . [ تحفه اثناعشریه : 62 ] .

ص : 66

پانزدهم :

پانزدهم : آنکه اگر بالفرض مخاطب این همه علمای اعلام ، مثل : قاضی عنبری و احمد بن حنبل و اتباع و اشیاع عظامِ او و اسحاق بن راهویه و سعید بن المسیب و حسن بصری و عطا بن ابی رباح ، و جمهور تابعین فخام را از امت مرحومه جناب سرور انام - صلی الله علیه وآله الکرام - خارج سازد و اصلا مبالات به معاندتِ صراحت و ارتکاب غایتِ وقاحت ننماید ، مقام غایت حیرت آن است که از تجویز عمران بن حصین فسخ حج را چه جواب خواهد داد (1) که او از أجلّه صحابه عظام و زمره سنیه واجب الإکرام است که ازرا و تحقیرشان دلیل الحاد و زندقه و خروج از اسلام است ! !

و علاوه بر این - و دیگر مناقب عامه صحابه اعیان - عمران به مرتبه [ ای ] جلیل الشأن است که - العیاذ بالله ! حسب افترائات قوم - ملائکه مقربین و ارواح مقدسین بر آستانه فیض کاشانه او برای زیارتِ با برکت او حاضر میشدند و او را در حالت وحدت و وحشت و غلبه مرض مولم ، انس میدادند و سلام بر او میکردند ، از مکالمه او حظ وافر میربودند !

و ابن القیّم در “ زاد المعاد “ تصریح کرده به آنکه : عمران اعظم است از ابوذر و عثمان (2) وناهیک به من مدیح فاخر ، وثناء باهر .

علامه نووی در “ تهذیب الاسماء “ به ترجمه ابن حصین گفته :

وبعثه عمر بن الخطاب إلی البصرة لیفقّه أهلها ، وکان من


1- انظر : منهاج السنة 4 / 186 .
2- زاد المعاد 2 / 195 .

ص : 67

فضلاء الصحابة ، وکان مجاب الدعوة ، ولم یشهد تلک الحروب ، وکان أبیض الرأس واللحیة ، وله عقب بالبصرة . .

وفی صحیح مسلم : عن عمران ، قال : قد کان یسلّم علیّ حتّی اکتویت ، فترکت ، ثم ترکت الکیّ فعاد . . یعنی کانت الملائکة تسلّم علیه ، ویراهم عیاناً ، کما جاء مصرّحاً به فی غیر صحیح مسلم (1) .

و شیخ عبدالحق در “ رجال مشکاة “ (2) گفته :

عمران بن حُصَین - بضم الحاء ، وفتح الصاد المهملتین - - أبو نُجَیْد - بضمّ النون ، وفتح الجیم ، وسکون التحتانیة بالدال المهملة - الخزاعی الکعبی ، أسلم عام خیبر مع أبی هریرة ، وکان من فضلاء الصحابة وقدمائهم ، بعثه عمر إلی البصرة لیفقهّهم ، فکان یسکنها حتّی مات بها سنة اثنتین وخمسین ، وقیل سنة ثلاث .

وکان ابن سیرین یقول : لم یکن بالبصرة أحد من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أقدم وأفضل من عمران بن حصین ، روی عنه أبو رجاء العطاردی وزرارة بن أوفی ومطرف بن الشخیر . . وجماعة ، وکانت الملائکة تسلّم علیه .


1- تهذیب الأسماء 2 / 351 .
2- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .

ص : 68

کذا فی الکاشف ، وبیانه : إنه . . . کان قد استسقی بطنه ، فبقی ملقیً علی ظهره سطیحاً ثلاثین سنة لا یقوم ولا یقعد ، قد نقب له علی سریر من جرید کان تحته لغائطه وبوله ، فدخل علیه مطرّف أو أخوه العلاء بن الشخیر فجعل یبکی لما رأی من حاله ، فقال : لِمَ تبکی ؟ قال : لأنّی أراک علی هذه الحالة ‹ 1387 › العظیمة . قال : لا تبک ، فإن أحبّه إلیّ أحبّه إلی الله تعالی ، ثم قال : أُحدّثک بشیء لعل الله ینفعک به ، واکتم علیّ حتّی أموت : إن الملائکة تزورنی فآنس بها ، وتسلّم علیّ . . أسمع تسلیمها !

ویروی : أن الناس قالوا له بالکیّ ، فلم یفعل حتّی بالغوا فیه ، وأثبتوا علیه جوازه ، ففعل ، فاستترت الملائکة الذین کان یراهم فلمّا ترک (1) الکیّ عادوا له (2) .

شانزدهم :

شانزدهم : آنکه ابوموسی اشعری هم - حسب افاده ابن حزم و ابن القیّم - تجویز فسخ حج مینمود و فتوا به آن میداد (3) .

و ابوموسی اشعری هم از أجلّه اصحاب ممدوحین ائمه نصّاب است تا آنکه او را مقارن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در قضا گردانیده اند ! و این هم بر ارباب جهل سهل است ، او را مماثل ابن خطاب هم مینمایند ، و میگویند


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تری ) آمده است .
2- رجال مشکاة :
3- المحلّی 7 / 102 ، زاد المعاد 2 / 186 - 187 .

ص : 69

که : قضات امت چار کس اند : عمر وعلی [ ( علیه السلام ) ] و ابوموسی و زید بن ثابت . و شعبی انتهای علم به شش کس میداند ، و ابوموسی را از جمله شان میشمارد . و ابو بکر بن ابی داود برای او فضیلت سه هجرت ثابت میگرداند ، و از جمیع اصحاب آن حضرت ، آن را لطفی (1) نموده ، مزیت او بر همه این حضرات واضح مینماید . . . الی غیر ذلک .

علامه ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ به ترجمه عبدالله بن قیس گفته :

وکان عمر إذا رآه قال : ذَکِّرْنا ربّنا یا أبا موسی ! وفی روایة : شوّقنا إلی ربّنا . . فیقرأ عنده .

وکان أبو موسی هو الذی فقّه أهل البصرة وأقرأهم .

وقال الشعبی : انتهی العلم إلی ستة ، فذکره فیهم . وذکره البخاری من طریق الشعبی بلفظ : العلماء .

قال ابن المدینی : قضاة الأُمّة : الأربعة : عمر ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وأبو موسی ، وزید بن ثابت .

وأخرج البخاری - من طریق أبی الساج - ، عن الحسن قال : ما أتاها - یعنی البصرة - راکب خیر لأهلها منه . . یعنی من أبی موسی (2) .


1- در [ الف ] کلمه : ( لطفی ) خوانا نیست ممکن است چیز دیگری باشد .
2- [ الف ] ترجمة عبد الله بن قیس بن سلیم ، من القسم الأول ، من حرف العین . ( 12 ) . [ الإصابة 4 / 182 ] .

ص : 70

علامه نووی در “ تهذیب الأسما “ گفته :

قال الإمام الحافظ أبو بکر بن أبی داود السجستانی - فی کتابه شریعة القاری - : لأبی موسی . . . مع حسن صوته بالقرآن ، فضیلة لیس لأحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : هاجر ثلاث هجرات : هجرة من الیمن إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهجرة من مکّة إلی الحبشة ، [ و ] هجرة من الحبشة إلی المدینة (1) .

هفدهم :

هفدهم : آنکه سعد بن ابی وقاص که به زعم قوم از اکابر اصحاب بااخلاص است نیز از مجوّزین فسخ است ، و قائل به بقای آن میباشد چنانچه از عبارت ابن القیّم دریافتی (2) .

و فضائل زاهره و مناقب فاخره سعد بر متتبعین مخفی نیست به طریق انموذج بر بعض عبارات اکتفا میشود ، نووی در “ تهذیب الأسماء “ گفته :

سعد بن أبی وقاص أحد العشرة تکرر فی هذه الکتب ، هو أبو إسحاق سعد بن مالک بن وهب - ویقال : أهیب - بن عبد مناف بن


1- [ الف ] ترجمة أبی موسی . [ تهذیب الأسماء 2 / 545 ، ولاحظ أیضاً تاریخ مدینة دمشق 32 / 14 ] .
2- زاد المعاد 2 / 186 - 187 .

ص : 71

زهرة بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی القرشی ، الزهری ، المکّی ، المدنی ، أحد العشرة الذین شهد لهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالجنة ، وتوفی وهو عنهم راض ، وأحد الستة أصحاب الشوری الذین جعل عمر بن الخطاب أمر الخلافة إلیهم ، وأسلم قدیماً بعد أربعة - وقیل : بعد ستّة - وهو ابن سبع عشرة سنة .

وأول من رمی بسهم (1) فی سبیل الله تعالی ، وأول من أراق دماً فی سبیل الله تعالی ، وهو من المهاجرین الأولین ، هاجر إلی المدینة قبل قدوم ‹ 1388 › رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلیها ، شهد مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بدراً وأُحد (2) والخندق . . وسائر المشاهد [ کلّها ] (3) ، و کان یقال له : فارس الإسلام ، وأبلا یوم أحد بلاءً شدیداً .

وکان مجاب الدعوة ، وحدیثه فی دعائه علی الرجل الکاذب علیه من أهل الکوفة - وهو أبو سعدة ، وأجیبت دعوته فیه فی ثلاثة أشیاء - مشهور فی الصحیحین .

روی له عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مائتان


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بسم ) آمده است .
2- فی المصدر : ( وأُحداً ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 72

وسبعون حدیثاً ، اتفق البخاری ومسلم [ منها ] (1) علی خمسة عشر ، وانفرد البخاری بخمسة ، ومسلم بثمانیة عشر ، وروی عنه ابن عمر وابن عباس وجابر بن سمرة والسائب بن یزید وعائشة . . . ، وروی عنه من التابعین أولاده الخمسة - محمد ، وإبراهیم ، وعامر ، ومصعب ، وعائشة - وجماعات آخرون ، واستعمله عمر بن الخطاب . . . علی الجیوش التی بعثها لقتال الفرس ، وهو کان أمیر الجیش الذین هزموا الفرس بالقادسیة وبجلولاء وغنموهم ، وهو الذی فتح المدائن ; مدائن کسری ، وهو الذی بنی الکوفة ، وولاّه عمر العراق .

روینا - فی صحیحی البخاری ومسلم - ، عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : ما سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع أبویه لأحد إلاّ لسعد بن مالک ، فإنی سمعته یوم أُحد یقول : إرم فداک أبی وأمّی . . ! وقد جمعهما النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - أیضاً - للزبیر بن العوام . . .

قال الزهری : رمی سعد یوم أحد ألف سهم ، ولمّا قتل عثمان اعتزل سعد الفتن ، فلم یقاتل فی شیء من تلک الحروب .

توفی سنة خمس [ و ] (2) خمسین - وقیل : سنة إحدی وخمسین ،


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 73

وقیل : سنة أربع ، وقیل : ستّ ، وقیل : سبع ، وقیل : ثمان وخمسین - توفی بقصره بالعقیق علی عشرة أمیال - وقیل : سبعة من المدینة - ، وحمل علی أعناق الرجال إلی المدینة ، وصلّی علیه فی المدینة ، ودفن بالبقیع ، وکان آدم ، طوالا ، ذا هامة ، لمّا حضرته الوفاة دعی بخلق جبة له من صوف ، فقال : کفّنونی فیها ، فإنی کنت لقیت المشرکین فیها یوم بدر وهی علیّ ، وإنّما کنت أخبأها لهذا (1) .

هجدهم :

هجدهم : آنکه ابن عباس به اهتمام تمام اثبات جواز فسخ مینمود ، و بر منکرین آن تشنیع و تغلیظ میکرد ، و به وضوح تمام صحّت آن ثابت میفرمود ، و از افاده ابن القیّم در “ زاد المعاد “ ظاهر است که ابن عباس فتوی به فسخ حج میداد ، و در طول عمر خود به مشهد خاصّ و عامّ مناظره در این باب مینمود ، و کسی از اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که متوافر بودند - اختصاص فسخ حج به خودشان بیان نمیکرد (2) .

و از عبارت علامه عینی - که آنفاً گذشته - نیز ظاهر است که نزد ابن عباس فسخ حج الیوم جایز است (3) .


1- تهذیب الأسماء 1 / 207 - 208 .
2- زاد المعاد 2 / 193 .
3- عمدة القاری 9 / 198 .

ص : 74

و از عبارت ابن تیمیه هم جواز فسخ حج نزد ابن عباس واضح است ، کما سبق (1) .

و قرطبی در “ مفهم “ گفته :

قوله : ( کان ابن عباس یأمر بالمتعة ، وکان ابن الزبیر ینهی عنها ) ، هذه المتعة التی اختلفا فیها هی فسخ الحجّ فی العمرة التی أمرهم بها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فکان ابن عباس یری ان ذلک جائز لغیر الصحابة ، وکان ابن الزبیر یری ان ذلک خاصّ بهم (2) .

و ابن عباس - کما علمت سابقاً - شخصی است که ملاذ و ملجأ خودِ خلافت مآب در مشکلات صعاب بود که در حالت اضطرار ناچار رجوع به او میآوردند ، و دست تمسک به دامان او میزدند ، و او را ‹ 1389 › برای معضلات مهیّا میداشتند ; بلکه اعتراف به عجز از معارضه و مقابله او مینمودند ، و ( حبر امت ) و ( بحر ) آن ، و ( ترجمان القرآن ) از القاب مشهوره اوست ، و خود مخاطب قبل از این اتباع ابن عباس را به موجب نجات دانسته (3) .


1- منهاج السنة 4 / 186 .
2- [ الف ] باب ما جاء فی فسخ الحج فی العمرة ، من کتاب المناسک . [ المفهم 3 / 317 ] .
3- تحفه اثناعشریه : 303 .

ص : 75

و از عبارت عینی سابقاً ظاهر شده که : قول ابن عباس محتج به است ، و هیچ مجتهدی را بعد صحابه سرتابی و استنکاف از تقلید ابن عباس نمیرسد ، و هیچ کس از مجتهدین به درجه او نمیرسد ، و قریب مرتبه او نیست (1) .

و در “ اصابه “ ابن حجر عسقلانی مسطور است :

روی الترمذی من طریق لیث ، عن أبی جهضم ، عن ابن عباس : أنه رأی جبرئیل ( علیه السلام ) مرّتین .

وفی الصحیح عنه : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ضمّه إلیه ، وقال : اللهم علّمه الحکمة .

وکان یقال له : خیر (2) العرب ، ویقال : إن الذی لقّبه بذلک جرجیر ملک العرب (3) ، وکان قد غزا مع عبد الله بن أبی سرح إفریقیة ، فتکلّم مع جرجیر ، فقال له : ما ینبغی إلاّ أن تکون خیر (4) العرب ، ذکر ذلک ابن درید فی الأخبار المنثورة له .


1- ظاهراً مؤلف ( رحمه الله ) قبلا چنین عبارتی از عینی نقل نکرده اند ، اشاره است به کلام او : فإن مثل ابن عباس کیف لا یحتجّ بقوله ؟ ! وأیّ مجتهد بعد الصحابة یلحق ابن عباس أو یقرب منه حتّی لا یقلّده ؟ ! راجع : عمدة القاری 9 / 205 - 206 .
2- فی المصدر : ( حبر ) .
3- فی المصدر : ( المغرب ) .
4- فی المصدر : ( حبر ) .

ص : 76

وقال الواقدی : لا خلاف عند أئمتنا أنه ولد بالشعب حین حصرت قریش بنی هاشم ، وکان له عند موت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثلاث عشرة سنة .

وروی أبو الحسن المدائنی ، عن ثحیم (1) بن حفص ، عن أبی بکرة ، قال : قدم علینا ابن عباس البصرة ، وما فی المغرب مثله حشماً ، وعلماً ، وثیاباً ، وجمالا ، وکمالاً (2) .

و نیز در “ اصابه “ مسطور است :

وفی فوائد أبی الطاهر الذهلی - من طریق سلیمان الأحول - ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس : أنه سکب للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وضوئاً عند خالته میمونة ، فلمّا فرغ قال : من وضع هذا ؟ فقالت : ابن عباس . فقال : اللهم فقّهه فی الدین ، وعلّمه التأویل .

وفی مسند أحمد : من طریق غانم بن أبی صغیرة ، عن عمرو بن دینار : إن کریباً أخبره أن ابن عباس قال : صلّیت خلف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأخذ بیدی ، فجرّنی حتّی جعلنی حذاه (3) ، فلمّا أقبل علی صلاته ، خنست ; فلمّا انصرف قال


1- فی المصدر : ( سحیم ) .
2- [ الف ] ترجمة عبد الله بن عباس . [ الإصابة 4 / 122 ] .
3- فی المصدر : ( حذاءه ) .

ص : 77

لی : ما شأنک ؟ فقلت : یا رسول الله [ ص ] ! أو ینبغی لأحد أن یصلّی حذاک (1) وأنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قال : فدعا لی أن یزیدنی الله علماً وفهماً .

وقال ابن سعد : حدّثنا الأنصاری ، حدّثنا اسماعیل بن مسلم ، حدّثنی عمرو بن دینار ، عن طارق (2) ، عن ابن عباس : دعا لی (3) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فمسح علی ناصیتی ، وقال : اللهم علّمه الحکمة ، و تأویل الکتاب .

و قال ابن سعد : حدّثنا محمد بن عبید ، حدّثنا اسماعیل بن أبی خالد ، عن شعیب بن یسار ، عن عکرمة ، قال : أرسل العباس عبد الله إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فانطلق ، ثمّ جاء ، فقال : رأیت عنده رجلا لا أدری [ لیت ] (4) من هو ؟ فجاء العباس إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأخبره بالذی قال عبد الله ، فدعاه ، فأجلسه فی حجره ، ومسح رأسه ، ودعا له بالعلم .

وروی الزبیر بن بکار - من طریق داود بن عطا - ، عن زید بن


1- فی المصدر : ( حذاءک ) .
2- فی المصدر : ( طاووس ) .
3- فی المصدر : ( دعانی ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 78

أسلم ، عن ابن عمر : دعا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لابن عباس فقال : اللهم بارک فیه ، وانشر منه .

وروی ابن سعد - من طریق بشر بن سعید - ، عن محمد بن أُبی بن کعب ، عن أبیه : أنه سمعه یقول - وکان عنده ابن عباس ، فقام ، قال - : هذا ‹ 1390 › یکون حبر هذه الأُمّة ، أوفی (1) عقلا ، وجسماً ، ودعا له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یفقّهه (2) فی الدین .

وقال ابن سعد : حدّثنا ابن نمیر ، عن زکریا بن عامر - هو الشعبی - قال : دخل العباس علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال له ابنه عبد الله : لقد رأیت عنده رجلا ، فقال : ذاک جبرئیل (3) .

وقال عبد الرزاق : ( أنا ) معمر ، عن الزهری ، قال المهاجرون لعمر : ألا تدعونا (4) کما تدعو ابن عباس ؟ قال : ذاکم فتی الکهول ، له لسان سؤول ، وقلب عقول (5) .


1- فی المصدر : ( أُوتی ) .
2- فی المصدر : ( یفقّه ) .
3- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) .
4- فی المصدر : ( تدعو أبناءنا ) .
5- الإصابة 4 / 124 - 125 .

ص : 79

و نیز در “ اصابه “ مسطور است :

و فی المجالسة - من طریق المدائنی - : قال علی [ ( علیه السلام ) ] - فی ابن عباس - : أنه لینظر إلی الغیب (1) من ستر رقیق لعقله و فطنته (2) .

و نیز در آن مذکور است :

وأخرج ابن سعد - بسند حسن - عن سلمة بن کهیل ، قال : قال عبد الله : نعم ترجمان القرآن ابن عباس (3) .

نوزدهم :

نوزدهم : آنکه فرزند ارجمند خودِ خلافت مآب - اعنی عبد الله بن عمر - هم تجویز فسخ حج میفرمود ، و به صراحت تمام او به مخالفت والد بزرگوار خویش مبالات نمینمود (4) ; پس کاش مخاطب از آزار روح پر فتوح آن سلالة الاطیاب و فرخ الانجاب بر خود میلرزید ، و به دعوی کاذب اجماع امت متفوه نمیگردید ; و لکن به این کذب واضح و بهتان لایح تیشه بر پای خود زده ، بلکه خود را به اسفل درکات سعیر رسانیده که ذات بابرکات [ خویش ] را در جمله مکفّرین آن مقتدای مسلمین گنجانیده ، و این سزای


1- فی المصدر : ( إنا لننظر إلی الغیث ) ، والظاهر ما فی الأصل .
2- الإصابة 4 / 124 - 125 .
3- الإصابة 4 / 127 .
4- لاحظ - مثلا - : زاد المعاد 2 / 186 - 187 ، منهاج السنة 4 / 186 .

ص : 80

مخالفت اهل بیت ( علیهم السلام ) است که چون در صدد ابرام خلاف ارشادشان بر آمده در بلای تضلیل و تکفیر ائمه نحاریر ، و توهین و تهجین اساطین دین خود گرفتار شده .

و ذکر فضائل ابن عمر هر چند از قبیل ایضاح واضحات و تضییع اوقات است ، لکن برای مزید تفضیح و تخجیل مخاطب نبیل بعضی مناقب آن امام جلیل نوشته میشود :

ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ گفته :

وفی الشعب للبیهقی : عن أبی سلمة بن عبد الرّحمن ، قال : مات ابن عمر ، وهو مثل عمر فی الفضل .

ومن وجه آخر عن أبی سلمة : کان عمر فی زمان له فیه نظراء ، وکان ابن عمر فی زمان لیس له فیه نظیر .

وفی معجم البغوی - بسند حسن - عن سعید بن المسیّب : لو شهدت لأحد من أهل الجنة لشهدت لابن عمر .

ومن وجه صحیح : کان ابن عمر حین مات خیر من بقی .

وقال یعقوب بن سفیان : حدّثنا قبیصة ، حدّثنا سفیان ، عن ابن جریح ، عن طاووس : ما رأیت رجلا أورع من ابن عمر (1) .


1- [ الف ] ترجمة عبد الله بن عمر ، من القسم الأول ، من حرف العین . [ الإصابة 4 / 158 ] .

ص : 81

و نیز در “ اصابه “ مذکور است :

وأخرج البغوی - من طریق ابن القاسم - ، عن مالک ، قال : أقام ابن عمر بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ستین سنة ، یقدم علیه وفود الناس .

وأخرجه البیهقی - فی المدخل من طریق ابراهیم بن دیزیل - ، عن عتیق بن یعقوب ، عن مالک ، عن الزهری ، وزاد : فلم یخف علیه شیء من أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولا أصحابه .

وأخرجه ابن منده - من طریق الحسن بن جریر - ، عن عتیق ، فلم یذکر الزهری .

وأخرج یعقوب بن سفیان - من طریق ابن وهب - ، عن مالک نحوه ، وزاد : وکان ابن عمر من أئمة الدین .

ومن طریق حمید بن الأسود ، عن مالک : کان إمام الناس عندنا بعد عمر زید بن ثابت ، وکان إمام الناس عندنا بعد زید ابن عمر .

وأخرج ‹ 1391 › البیهقی - من طریق یحیی - قلت لمالک : أسمعت المشایخ یقولون من (1) أخذ بقول ابن عمر لم یدع من


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عن ) آمده است .

ص : 82

الاستقصاء شیئاً ؟ قال : نعم (1) .

و نووی در “ تهذیب الأسماء “ گفته :

عبد الله بن عمر بن الخطاب القرشی ، العدوی ، المدنی ، الصحابی الزاهد ابن الصحابی الزاهد (2) ، أُمّه وأُمّ أخته - حفصة - : زینب بنت مظعون بن حبیب الجمحیة ، أسلم مع أبیه قبل بلوغه ، وهاجر قبل أبیه ، وأجمعوا أنه لم یشهد بدراً لصغره ، وقیل شهد أحداً ، وقیل لم یشهدها .

وثبت فی الصحیحین عنه أنه قال : عرضت علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام أحد ، وأنا ابن أربع عشرة سنة ، فلم یجزنی ; وعرضت علیه یوم الخندق وأنا ابن خمس عشرة [ سنة ] (3) ، فأجازنی .

وشهد الخندق وما بعدها من المشاهد مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وشهد غزوة مؤتة ، والیرموک ، وفتح مصر ، وفتح إفریقیة .

وثبت فی صحیح البخاری ، عن ابن عمر ، قال : أول یوم شهدته یوم الخندق .


1- [ الف ] ترجمة عبد الله بن عمر . [ الإصابة 4 / 160 ] .
2- لم یرد فی المصدر : ( ابن الصحابی الزاهد ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 83

وکان شدید الاتباع لأثار رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی أنه ینزل منازله ، ویصلّی فی کلّ مکان صلّی فیه ، ویبرک ناقته فی مبرک ناقته . ونقلوا أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نزل تحت شجرة ، فکان ابن عمر یتعاهدها بالماء لئلا تیبس .

روی له عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ألف حدیث وستمائة حدیث وثلاثون ، اتفق البخاری ومسلم منها علی مائة وسبعین ، وانفرد البخاری بأحد وثمانین ، ومسلم بأحد وثلاثین ، روی عنه أولاده الأربعة - سالم ، وحمزة ، وعبد الله ، وبلال - وخلائق لا یحصون من کبار التابعین وغیرهم .

ومناقبه کثیرة مشهورة ، بل قلّ نظیره فی المتابعة لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی کلّ شیء من الأقوال والأفعال ، وفی الزهادة فی الدنیا ومقاصدها ، والتطلّع إلی الریاسة وغیرها .

روینا عن الزهری ، قال : لا یعدل برأی ابن عمر ، فإنه أقام بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ستین سنة ، فلم یخف علیه شیء من أمره ، ولا من أمر الصحابة .

وعن مالک قال : أقام ابن عمر ستین سنة تقدم علیه وفود (1) الناس .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وفور ) آمده است .

ص : 84

وروینا عن البخاری الإمام - فی کتابه ، کتاب رفع الیدین فی الصلاة - قال : قال جابر بن عبد الله : لم یکن أحد منهم ألزم لطریق النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولا أتبع من ابن عمر .

وفی صحیح البخاری ومسلم : عن ابن عمر ، قال : رأیت فی المنام کان فی یدی قطعة استبرق ، ولیس مکان أرید من الجنة إلاّ طارت بی إلیه ، فقصصته علی حفصة ، فقصّته علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أری عبد الله رجلا صالحاً .

وفی روایة فی الصحیح : أن أخاک رجل صالح ، أو أن عبد الله رجل صالح (1) .

و عبد الحق دهلوی در “ رجال مشکاة “ به ترجمه عبد الله بن عمر گفته :

وکان من أهل الورع والزهد ، شدید التحری والاحتیاط والتوقی فی فتیاه ، وکل ما یأخذ به نفسه ، وکان مستقیماً قویاً فی اتباع السنة ، قال له النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إن عبد الله رجل صالح ، وجاء فی روایة : إن عبد الله رجل صالح لو کان یکثر الصلاة باللیل . وکان . . . شابّاً یغلبه النوم ، ولمّا قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هذا لم یکن ینام باللیل إلاّ قلیلا .


1- تهذیب الأسماء 1 / 261 - 262 .

ص : 85

وقال جابر : ما منّا أحد إلاّ مالت بالدنیا أو مال بها إلاّ ابن عمر .

وقال ابن المسیب : ‹ 1392 › مات ، وما أحد أحبّ إلیّ أن ألقی الله بمثل عمله منه .

وقال الزهری : لا یعدل برأی ابن عمر ، وأنه أقام بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ستین سنة ، فلم یخف علیه شیء من أمره ، ولا من أمر أصحابه (1) .

و نیز عبد الحق در “ رجال مشکاة “ گفته :

وعن وهب بن أبان القرشی ، عن ابن عمر : أنه خرج فی سفر فبینا هو یسیر إذا قوم وقوف ، فقال : ما بال هؤلاء ؟ قالوا : أسد علی الطریق ، قد أخافهم ، فنزل عن دابته ، ثمّ مشی إلیه حتّی أخذ بأُذنه ، فعرکها ، ثمّ أخذ قفاه ، ونحاه عن الطریق .

ثمّ قال : ما کذب علیک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : لو أن ابن آدم لم یخف إلا الله ، لم یسلّط علیه غیره ; ولو أن ابن آدم لم یرج إلا الله ، لم یکله إلی غیره .

وعن نافع : أن ابن عمر کان یتبع آثار رسول الله صلی الله


1- رجال مشکاة :

ص : 86

علیه [ وآله ] وسلم وکلّ مکانه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نزل تحت شجرة ، فکان ابن عمر یتعاهد تلک الشجرة ، فیصب فی أصلها الماء لکی لا تیبس ، کذا ذکره السیوطی (1) .

مقام نهایت استغراب است که در مقام مدح و ستایش ، ابن عمر را بر آسمان برین رسانند تا آنکه اعتراف به متابعت او برای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در جمیع أقوال وافعال نمایند ، و ادعای عدم خفای امری از احکام جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و امور اصحاب آن حضرت بر او فرمایند ، و رأی او را واجب الاتباع و الانقیاد گردانند ، و دیگر محامد و مناقب علاوه بر این ; و باز فسخ حج را که مذهب جناب او است ناجایز و حرام دانند ، و بر آن هم اکتفا نکرده ، ادعای اجماع امت بر [ حرمت ] آن نمایند ، و از تحقیر و تعییر حضرتش نهراسند .

بیستم :

بیستم : آنکه بسیاری از صحابه تجویز فسخ حج مینمودند و حکم به آن فرمودند ، ابن تیمیه در “ منهاج السنة “ - جایی که علامه حلی طاب ثراه ذکر متعة الحجّ فرموده - گفته :

وإن أراد بالتمتّع فسخ الحجّ إلی العمرة ، فهذه مسألة نزاع بین فقهاء الحدیث کأحمد بن حنبل وغیره یأمرون بفسخ الحجّ إلی


1- [ الف ] ترجمة عبد الله بن عمر . [ رجال مشکاة : ] .

ص : 87

العمرة استحباباً ، ومنهم من یوجبه کأهل الظاهر ، وهو قول ابن عباس و مذهب الشیعة ; وأبو حنیفة ومالک والشافعی لا یجوّزون الفسخ ، والصحابة کانوا متنازعین فی هذا ، فکثیر منهم کان یأمر به ، ونقل عن أبی ذرّ وطائفة أنهم منعوا منه .

فإن کان الفسخ صواباً فهو من أقوال [ أهل ] (1) السنّة ، وإن کان خطأً فهو من أقوال الشیعة (2) أیضاً ، فلا یخرج الحقّ عنهم .

وإن قدحوا فی عمر لکونه نهی عنها فأبو ذرّ کان أعظم نهیاً عنها من عمر ، وکان یقول : إن المتعة کانت خاصّة بأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهم یتولّون أبا ذرّ ویعظّمونه ، فإن کان الخطأ فی هذه المسألة یوجب القدح فینبغی أن یقدحوا فی أبی ذر ، وإلاّ کیف یقدح فی من هو (3) دونه ؟ ! وعمر أفضل وأفقه وأعلم منه (4) .

پس اگر حضرات اهل سنت اندک درد دین داشته باشند ، ودر دعاوی سترگ خود در تعظیم و تبجیل صحابه قدم ثبات فشرند ، میباید که مخاطب را به سبب این جسارت فاحش - که به مذهب بسیاری از صحابه کرام اعتنا


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( السنّة ) .
3- فی المصدر : ( عمر ) بدل ( من هو ) .
4- [ الف ] جواب وجه خامس از فصل ثانی . [ منهاج السنة 4 / 183 - 184 ] .

ص : 88

ننموده ، دعوی اجماع امت بر خلاف آن نموده ، ایشان را از امت مرحومه خارج ساخته - از اهل اسلام به در سازند ، وبه ملاحده و زنادقه و طاعنین صحابه اندازند .

عجب که مخاطب ‹ 1393 › در باب امامت اجماع مفسرین را بر نزول آیه : ( اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّه ) (1) در حق وصی مطلق منع کند (2) ، با آنکه اجماع جمیع اهل حق که به انضمام اتفاق جمعی کثیر از ائمه سنیه به آن ، اجماع مقبول الطرفین میشود ، متحقق است قطعاً و حتماً ; و خود به مقابله اهل حق دعوی اجماع امت بر چنین حکم - که کافه اهل حق مخالف آنند بالقطع و الیقین ، و بسیاری از صحابه و جمهور تابعین و بسیاری [ از ] اساطین دین سنیان نیز به خلاف آن قائل اند - آغاز مینهد و شرم نمیآرد !

و بالجمله ; اگر چه مخاطب به سبب این قول شنیع و این تقوّل فظیع در طعن و تشنیع بر صحابه کرام و تابعین عظام و علمای اعلام و اخراجشان از اهل اسلام ، به غایت قصوای لوم و ملام رسیده ; و نیز به سبب عود این تشنیع به اهل بیت ( علیهم السلام ) از نصب و عداوتِ عترت طاهره هم حظّ وافر برداشته ، لکن در حقیقت به تضلیل و تکفیر خلیفه اول هم دل داده است ! زیرا که از عبارت ابن تیمیه که آنفاً گذشته ظاهر میشود که تجویزِ فسخ از جمله آن اقوال است


1- المائدة (5) : 55 .
2- تحفه اثناعشریه : 198 - 199 .

ص : 89

که مخالفت کرده شد ابوبکر در آن بعد موت او ، و قول او در آن ارجح است از قول کسی که خلاف کرده بعد موت او (1) ، و این تجویز فسخ مثل قول ابی بکر درباره جدّ و اخوه است ، و در زمان صدیق امت - یعنی ابو بکر - استقرار امر بر آن بوده و کتاب و سنت بر آن دلالت میکند ، و هرگاه جواز فسخ حج نزد خلیفه اول ثابت گردید ، مصیبت عظمی و قیامت کبری بر سر مخاطب کثیر الحیاء ! قائم گردید که حسب دعوی کاذب او لازم آمد خروج خلیفه اول و أتباع او از امت جناب رسالت مآب - صلی الله علیه وآله الاطیاب - و دخول ایشان در جمله کفار أقشاب !

پس مخاطب در حمایت حمای عمری چندان سرگرم گردیده و در ذبّ حریمش به مثابه [ ای ] بی خود و سراسیمه شده که از تکفیر و تضلیل خلیفه اول و اتباع او هم نمیهراسد !

و عبارات سابقه ائمه قوم برای ثبوت اختلاف در این باب و تکذیب مخاطب عالی نصاب هر چند کافی و وافی است ، لکن بنابر مزید ایضاح نبذی دیگر از عبارات اساطین قوم که صریح است در ثبوت اختلاف در این باب و حکم ائمه سنیان به جواز فسخ نوشته میآید ، نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :


1- قسمت : ( و قول او در آن ارجح است از قول کسی که خلاف کرده بعد موت او ) در نسخه [ الف ] اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 90

وقد اختلف العلماء فی هذا الفسخ : هل هو خاصّ للصحابة تلک السنة خاصّة ؟ أم باق لهم ولغیرهم إلی یوم القیامة ؟

فقال أحمد وطائفة من أهل الظاهر : لیس خاصّاً بل هو باق إلی یوم القیامة ، فیجوز لکل من أحرم بحجّ ولیس معه هدی أن یقلّب إحرامه عمرةً یتحلّل بأعمالها .

وقال مالک والشافعی وأبو حنیفة وجماهیر العلماء من السلف والخلف : هو مختص بهم فی تلک السنة ، لا یجوز بعدها ، وإنّما أُمروا به تلک السنة لیخالفوا ما کانت علیه الجاهلیة من تحریم العمرة فی أشهر الحجّ (1) .

علامه طیبی در “ کاشف شرح مشکاة “ در شرح حدیث جابر متضمن ذکر فسخ حج گفته :

شرح مسلم للنووی (2) : اختلفوا فی هذا هو خاصّ للصحابة تلک السنة أم باق لهم ولغیرهم إلی یوم القیامة .

فقال أحمد وطائفة من أهل الظاهر : لیس خاصّاً بل هو باق إلی یوم القیامة ، فیجوز لکل من أحرم بحجّ ولیس معه هدی أن یقلّب إحرامه عمرةً ویتحلّل بأعمالها .


1- [ الف ] آخر باب بیان وجوه الإحرام . . إلی آخره من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ شرح مسلم نووی 8 / 167 ] .
2- در [ الف ] علامت ( مح ) آمده که رمز شرح مسلم نووی است .

ص : 91

وقال مالک والشافعی وأبو حنیفة : هو مختص بهم فی تلک السنة ، لا یجوز بعدها ، وإنّما أمروا به لیخالفوا ما کانت علیه الجاهلیة من تحریم العمرة فی أشهر الحجّ ، واستدل بحدیث أبی ذرّ : کانت المتعة فی الحجّ لأصحاب ‹ 1394 › محمّد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خاصة . یعنی فسخ الحج إلی العمرة . فی کتاب النسائی عن أبی بلال : قلت : یا رسول الله [ ص ] ! فسخ الحجّ لنا خاصةّ أم للناس عامّة ؟ فقال : بل لنا خاصة (1) .

و در “ مرقاة شرح مشکاة “ تصنیف علی قاری مذکور است :

قال جابر - فی حدیثه عن حجّة الوداع - : فقدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مکّة ، فدخلها یوم الأحد صبح رابعة مضت من ذی الحجّة ، فأمرنا أن نحلّ أن (2) نفسخ الحجّ إلی العمرة (3) ونتحلّل بأعمالها ، ثمّ نفعل کلّ ما کان حرم علینا .

واختلفوا فی هذا ; فقال بظاهره أحمد وجماعة من الظاهریة ،


1- [ الف ] الفصل الثالث من باب قصة حجّة الوداع من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ شرح الطیبی علی مشکاة 5 / 263 ] .
2- فی المصدر : ( أی ) .
3- إلی هنا جاء فی مرقاة المفاتیح 5 / 483 ، ولم نجد بقیة المطلب فی الکتاب بشتّی طبعاته ، والذی یهون الخطب وجودها فی سائر المصادر ، کما مرّ ویأتی .

ص : 92

فجوّزوا لکلّ من أحرم بالحجّ ولا هدی معه أن یفسخه إلی العمرة ویتحلّل بأعمالها .

وقال الأئمة الثلاثة وغیرهم : هو خاصّ بالصحابة تلک السنة لحدیث النسائی وغیره المصرّح بذلک ، وحکمته زیادة التأکید لإخراج ما رسخ فی نفوسهم من امتناع العمرة فی أشهر الحجّ وحدها أو معه (1) .

و عینی در “ عمدة القاری “ در شرح حدیث جابر گفته :

قال الطحاوی . . . : احتجّ بهذا الحدیث قوم علی جواز فسخ الحجّ فی العمرة ، وقالوا : من طاف من الحجّاج بالبیت قبل وقوفه بعرفة ولم یکن ممّن ساق الهدی ، فإنه یحلّ . .

قلت : هؤلاء القوم جماعة الظاهریة وأحمد (2) .

و علی بن برهان الدین حلبی در “ انسان العیون “ بعدِ ذکر سؤال سراقة و جواب آن گفته :

وأجاب عنه ائمتنا بأن ذلک - أی فسخ الحجّ إلی العمرة - کان من خصائص الصحابة فی تلک السنة ; لیخالفوا ما کان علیه


1- [ الف ] فصل ثالث ، من باب قصة حجّة الوداع ، من کتاب حجّة الوداع . [ مراجعه شود به پاورقی قبل ] .
2- [ الف ] باب تقضی الحائض المناسک کلّها إلاّ الطواف بالبیت . . إلی آخره ، من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ عمدة القاری 9 / 294 ] .

ص : 93

الجاهلیة من تحریم العمرة فی أشهر الحجّ ، ویقولون : إنه من أفجر الفجور . وبهذا قال أبو حنیفة ، ومالک ، وإمامنا الشافعی ، وجماهیر العلماء من السلف والخلف .

وفی مسلم عن أبی ذر ( رضی الله عنه ) : لم یکن فسخ الحجّ إلی العمرة إلاّ لأصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وخالف الإمام أحمد . . . وطائفة من أهل الظاهر ، فقالوا : بل هذا لیس خاصاً بالصحابة فی تلک السنة . . أی بل باق لکلّ أحد إلی یوم القیامة ، فیجوز لکلّ من أحرم بالحجّ ولیس معه هدی أن یقلّب إحرامه عمرة ، ویتحلّل بأعمالها (1) .

و خلخالی در “ شرح مصابیح “ گفته :

واختلف العلماء فی جواز فسخ الحجّ إلی العمرة ; منعه الأکثر ، فمنهم من أنکر أن إحرامهم کان بالحجّ معیّناً ، وقال : کان إحرامهم موقوفاً علی إحرامه ، فأمرهم أن یجعلوه عمرة ، ویحرموا بالحجّ بعد التحلّل منها .

ومنهم من قال : إن إحرامهم بالحجّ ، فأمروا بالفسخ ، ولکن ذلک من خاصة تلک السنة ; إذ المقصود منه کان صرفهم عن سنّة الجاهلیة وتمکین جواز العمرة فی أشهر الحجّ فی نفوسهم ، وقد


1- [ الف ] حجّة الوداع . [ السیرة الحلبیة 3 / 321 ] .

ص : 94

حصل ، ویشهد له ما روی : أن بلال بن حارث قال : یا رسول الله ! فسخ الحجّ لنا خاصة أو لمن بعدنا ؟ قال : لکم خاصة .

وقوم جوّزوه إذا لم یسق الهدی لظاهر الحدیث (1) .

و قسطلانی در “ ارشاد الساری “ در شرح حدیث انس : ( فلمّا قدمنا مکّة أمر الناس فحَلّوا ) گفته :

وإنّما أمرهم بالفسخ وهم قارنون ; لأنّهم کانوا یرون العمرة فی أشهر الحجّ منکرة کما هو رسم الجاهلیة ، فأمرهم بالتحلّل من حجّهم والإنفساخ إلی عمرة ، تحقیقاً لمخالفتهم ، وتصریحاً بجواز الاعتمار فی تلک الأشهر ; وهذا خاصّ بتلک السنة عند الجمهور خلافاً لأحمد . . . (2) .

و نیز (3) قسطلانی در “ ارشاد الساری شرح صحیح بخاری “ - در شرح قول بخاری : ( باب التمتّع والإقران والإفراد فی الحجّ وفسخ الحجّ لمن لم یکن ‹ 1395 › معه هدی ) - گفته :

وفسخ الحجّ إلی العمرة - أی قلبه عمرة - بأن یحرم به ، ثمّ یتحلّل منه بعمل عمرة ، فیصیر متمتّعاً لمن لم یکن معه هدی ;


1- المفاتیح فی شرح المصابیح ، ورق : 101 .
2- [ الف ] باب التمتّع و الإقران و الإفراد . . إلی آخره ، من کتاب المناسک . [ این آدرس صحیح نیست ، رجوع شود به : ارشاد الساری 3 / 116 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( در ) آمده است .

ص : 95

وجوّزه أحمد وطائفة من أهل الظاهر (1) ، [ وقال مالک والشافعی ] (2) وأبو حنیفة . . . وجماهیر العلماء من السلف والخلف هو مختصّ بهم فی تلک السنة لا یجوز بعدها ، وإنّما أمروا به تلک السنة لیخالفوا ما کانت علیه الجاهلیة من تحریم العمرة فی أشهر الحجّ (3) .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ - در شرح قوله : ( باب التمتّع والإقران والإفراد فی الحجّ ، وفسخ الحجّ لمن لم یکن معه هدی ) - گفته :

أما القِران ; فوقع فی روایة أبی ذرّ : الإقران بالألف ; وهو خطأ من حیث اللغة - کما قاله عیاض وغیره - وصورته : الإهلال بالحجّ والعمرة معاً ، وهذا لا خلاف فی جوازه و (4) الإهلال بالعمرة ، ثمّ یدخل علیها الحجّ أو عکسه ، وهذا مختلف فیه .

وأما الإفراد ; فالإهلال بالحجّ وحده فی أشهره عند الجمیع ،


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( الخ ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب التمتّع و الإقران و الإفراد . . إلی آخره ، من کتاب المناسک . [ ارشاد الساری 3 / 127 ] .
4- فی المصدر : ( أو ) .

ص : 96

وفی غیره (1) عند من یجیزه ، والاعتمار بعد الفراغ من أعمال الحجّ لمن شاء .

وأما فسخ الحجّ ; فالإحرام بالحجّ ، ثمّ یتحلّل منه بعمل عمرة ، فیصیر متمتّعاً ; وفی جوازه اختلاف أیضاً ، وظاهر تصرّف المصنف إجازته ، فإن تقدیر الترجمة : باب مشروعیة التمتّع . . إلی آخره ; ویحتمل أن یکون التقدیر : باب حکم التمتّع . . إلی آخره ، فلا یکون فیه دلالة علی أنه یجیزه (2) .

به غایت غریب است که مخاطب با این همه جلالت و عظمت که مقتدای خواص و عوام وملجأ محصلین و اعلام سنیان است ، در بسیاری از مقامات این کتاب دعاوی کاذبه و تقوّلات باطله بر خلاف افادات ائمه محققین و اساطین منقّدین و شراّح “ صحاح “ - که مخالفت آن نزد ائمه سنیه نهایت شنیع و قبیح است ، و مدار دین و ایمان ایشان بر آن است - بر زبان میآرد ، و از افتضاح و رسوایی اصلا نمیهراسد ، بلکه از مخالفت افادات خود هم نمیترسد که مدح بعضی از این حضرات که از مشایخ اجازه اویند به غایت قصوی نموده ، کما لا یخفی علی ناظر بستان المحدّثین ، ورسالته فی أصول الحدیث .


1- فی المصدر : ( غیر أشهره أیضاً ) .
2- [ الف ] باب التمتّع و الإقران و الإفراد . . إلی آخره ، من کتاب المناسک . [ فتح الباری 3 / 334 - 335 ] .

ص : 97

و لطیف تر آن است که والد مخاطب هم از این افادات ائمه و اساطین خود غفلت ورزیده ، به کذب و بهتان نسبت انکار جواز فسخ حج به جمیع امت نموده ، در تفضیح خود مبالغه فرموده ، لکن از خدا ترسیده اختلاف را در این باب به ابن عباس و غیر وی هم نسبت کرده بود ، چنانچه در “ قرة العینین “ در ذکر مطاعن عمر گفته :

از آن جمله آن است که : فاروق و ذو النورین نهی میکردند از متعة الحجّ وقِران ، و آن ثابت است به کتاب و سنت و اجماع ، و در این معنا صحابه بر ایشان انکار کردند خصوصاً حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] بر حضرت ذی النورین أشد انکار نموده ، باید دانست که اصحاب مذاهب مشهوره روایت کرده اند قصه صبیّ بن معبد [ را ] :

عن أبی وائل : إن رجلا کان نصرانیاً یقال له : الصبی بن معبد ، أسلم ، فأراد الجهاد ، فقیل له : ابدأ بالحجّ ، فأتی الأشعری ، فأمره بالعمرة والحجّ جمیعاً ، ففعل ، فبینا هو یلبّی إذ مرّ بزید بن صوحان وسلمان بن ربیعة ، فقال أحدهما لصاحبه : لهذا أضلّ من بعیر أهله (1) . فسمعها الصبی ، فکبر ذلک علیه ، فلمّا قدم أتی (2) عمر ،


1- در کتب امثال و لغت معنایی برای آن نیافتیم گر چه این تعبیر و تعابیر مشابه آن مانند ( أضلّ من حمار أهله ) و ( أضل من الأنعام ) شایع است . عظیم آبادی در نظیر آن گوید : ما هذا بأفقه من بعیره ، أی أن عمر منع عن الجمع ، واشتهر ذلک المنع ، وهو لا یدری به فهو والبعیر سواء فی عدم الفهم . وفی روایة للنسائی : لأنت أضلّ من جملک هذا . انظر : عون المعبود 5 / 160 .
2- فی المصدر : ( إلی ) .

ص : 98

فذکر ذلک له ، فقال له عمر : هدیت لسنّة نبیّک .

قال : وسمعته مرة أُخری یقول : وُفّقت لسنة نبیّک ، أخرجه أحمد .

وعن أبی موسی : أن عمر . . . قال : هی سنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - یعنی المتعة - ، ولکن أخشی أن ‹ 1396 › یعرسوا بهنّ تحت الأراک ، ثمّ یروحوا بهنّ حجّاجاً . أخرجه أحمد (1) .

و این قصه دلالت میکند بر آنکه : فاروق انکار نمیکرد متعه را ، بلکه آن را مشروع میدانست ، و علما مختلف اند در معنی قول فاروق و ذی النورین بر دو قول :

قال النووی : قال المازری : اختلف فی متعة الحجّ التی نهی عنها عمر فی الحجّ ، فقیل : هی فسخ الحجّ [ إلی العمرة ] (2) ، وقیل : هی العمرة فی أشهر الحجّ ، ثمّ الحجّ من عامه ، وعلی هذا إنّما نهی عنها ترغیباً فی الإفراد الذی هو أفضل لا أنه یعتقد بطلانها أو تحریمها .


1- انظر : مسند احمد 1 / 49 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 99

وقال العیاض : ظاهر حدیث جابر وعمر وأبی موسی أن المتعة التی اختلف فیها إنّما هی فسخ الحجّ إلی العمرة ، قال : ولهذا کان عمر . . . یضرب الناس علیها ، ولا یضرب علی محض التمتّع فی أشهر الحجّ ، وإنّما ضربهم علی ما اعتقده هو وسائر أصحابه أن فسخ الحجّ إلی العمرة کان مخصوصاً فی تلک السنة ; للحکمة التی قدّمنا ذکرها .

قال ابن عبد البرّ : لا خلاف بین العلماء أن التمتّع - المراد بقول الله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ ) (1) - هو الاعتمار فی أشهر الحجّ قبل الحجّ ، قال : ومن التمتّع أیضاً القِران ; لأنه تمتّع بسقوط النسک (2) الآخر من بلده ، قال : ومن التمتّع أیضاً فسخ الحجّ إلی العمرة ، هذا کلام القاضی .

قلت : والمختار أن عمر وعثمان نهوا عن المتعة التی هی الاعتمار فی أشهر الحجّ ، ثمّ الحجّ من عامه ، ومرادهم نهی أولویة للترغیب فی الإفراد ; لکونه أفضل ، وانعقد الإجماع بعد هذا علی جواز الإفراد والتمتّع والقِران من غیر کراهة ، وإنّما اختلفوا فی الأفضل منها ، وقد سبقت هذه المسألة فی أوائل هذا الباب مستوفاة ، والله أعلم (3) . انتهی .


1- البقرة (2) : 196 .
2- فی المصدر : ( بسقوط السفر للنسک ) .
3- انظر : شرح مسلم نووی 9 / 179 - 180 .

ص : 100

و این فقیر میگوید که : هر یکی از این دو قول کفایت نمیکند تطبیق جمیع اختلافات ایشان را ، بلکه اصوب آن است که بگوییم که : مذهب حضرت فاروق و ذو النورین دو چیز بود معاً :

یکی : آنکه فسخ حج به عمره نباید کرد که مخصوص بود به زمان آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهمین است قول جمیع امت ، و در آن باب اختلافی بود از ابن عباس و غیر وی ; بعد از آن ، آن اختلاف مضمحل شد .

عن عروة : أنه قد حجّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأخبرتنی عائشة : أن أول شیء بدأ به - حین قدم - أنه توضأ ، ثمّ طاف بالبیت ، ثمّ لم یکن عمرة ; ثمّ حجّ أبو بکر ، فکان أول شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثمّ لم یکن عمرة ; ثمّ عمر مثل ذلک ; ثمّ حجّ عثمان ، فرأیته أول شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثمّ لم یکن عمرة ; ثمّ معاویة وعبد الله بن عمر ; ثمّ حججت مع أبی الزبیر بن العوام ، فکان أول شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثمّ لم یکن عمرة ; ثمّ رأیت المهاجرین والأنصار یفعلون ذلک ، ثمّ لم تکن عمرة ; ثمّ آخر من رأیت فعل ذلک ابن عمر ، ثمّ لم ینقضها عمرة ، وهذا ابن عمر عندهم ، فلا یسألونه ولا أحد ممّن مضی ما کانوا یبدؤون بشیء حین یضعون أقدامهم من الطواف بالبیت ، ثمّ لا یحلّون ; وقد رأیت أُمّی وخالتی حین تقدمان لا تبتدءان بشیء أول من البیت

ص : 101

تطوفان به ، ثمّ إنهما لا تحلاّن ، وقد أخبرتنی أُمّی : أنها أهلّت هی وأُختها والزبیر وفلان وفلان بعمرة ، فلمّا مسحوا الرکن حَلّوا ، أخرجه البخاری (1) .

دیگر : آنکه ادای نُسکیْن به آنکه میقاتیین باشند و عمره در غیر اشهر حج باشد ، افضل است . . . الی آخره (2) .

از این عبارت ظاهر است که : ولی الله باوصف نسبت انکار فسخ حج به جمیع امت از دار و گیر بر خود لرزیده ، اعتراف به اختلاف ابن عباس و غیر وی نموده بود ، ولکن دل مخاطب جسور ‹ 1397 › به ذکر آن نداد ، و انکار و اخفای حق به غایت قصوی نهاد ، و باوصف اخذ بعض افادات پدر خود - که او را آیتی از آیات الهی ، و معجزه [ ای ] از معجزات نبوی میداند (3) - اعتنا به این اعتراف او نکرد ، و در صدد کمال تعصب و تصلب و عناد و سِتر حق برآمده ، تفضیح خود به اقصی الغایه رسانید ، فلله الحمد که کذب مخاطب از افاده والدش به کمال ظهور و وضوح ثابت است .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ نیز مکرراً ثابت کرده که نزد ابن عباس فسخ حج


1- انظر : صحیح البخاری 2 / 168 - 169 .
2- [ الف ] مطاعن عمر از فصل شبهات قومی که در حدیث ناظرند . . . الی آخر از فصول ثلاثه از بقیه کلام ، بعد تقریر دلیل نقلی و عقلی بر افضلیت شیخین . [ قرة العینین : 211 - 212 ] .
3- مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 184 .

ص : 102

جایز است ، چنانچه در مآثر عثمان گفته :

گاهی لفظ تمتّع اطلاق کرده میشود بر فسخ حج به عمره اگر طواف به بیت کند ، و هدی با خود نداشته باشد کما هو مذهب ابن عباس . . . الی آخره (1) .

و نیز ولی الله در “ ازالة الخفا “ در مآثر عمر گفته : و ابن عباس با کمال علم خود نزدیک به پنجاه مسأله ، مخالف جمیع مجتهدین شد .

أخرج الدارمی ، عن إبراهیم ، قال : خالف ابن عباس أهل القبلة فی امرأة وأبوین ، قال : للأُمّ الثلث من جمیع المال .

و همچنین در مسأله عول و مسأله متعة الحجّ و متعة النساء و بیع صرف و غیره ، چنانکه بر متتبعین فن حدیث مخفی نیست . (2) انتهی .

پس نهایت حیرت که مخاطب بر خلاف این تصریحات و افادات مکرره ، ادعای اجماع امت بر حرمت فسخ نموده ، تکذیب والد ماجد خود هم میخواهد !

بار الها ! مگر آنکه بفرماید که (3) خود ولی الله تکذیب افاده مکرره “ ازالة الخفا “ به نسبت انکار فسخ حج به جمیع امت در “ قرة العینین “ (4) نموده


1- [ الف ] جواب مطاعن عثمان از مآثر او . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 245 ] .
2- [ الف ] اما آنکه نسبت فقه او با فقه سایر صحابه ، به منزله مصحف اوست با مصحف سایر صحابه ، از مآثر عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 83 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( چون ) افزوده شده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( تکذیب این تکذیب ) نوشته شده است .

ص : 103

است که اولا نسبت انکار فسخ حج به جمیع امت مینماید ، و باز بلافاصله اختلاف ابن عباس و غیر او ثابت مینماید .

و ظاهر است که برای تکذیب نسبت این انکار به جمیع امت قول خودش کافی است [ زیرا ] که هرگاه ابن عباس و غیر وی در این باب اختلاف داشتند ، نسبت این انکار به جمیع امت کذب صریح و بهتان فضیح است .

و افادات سابقه ائمه سنیه - که از آن تجویز بسیاری از اکابر و اعاظم مقتدایان و ائمه سنیه فسخ حج را ظاهر است - خود ادلّ دلیل بر تکذیب این نسبت باطل ، و ابطال این بهتان لا حاصل است ، فللّه الحمد که کذب مخاطب و کذب خود ولی الله به قول خودش - که مخاطب او را آیتی از آیات الهی و معجزه [ ای ] از معجزات نبوی میداند ، و خودش در “ تفهیمات “ دعوی حصول مقامات جمیع انبیاء ( علیهم السلام ) برای خود دارد ، و دیگر خرافات غریبه که عاقل لبیب را به زعفران زار میاندازد ، بر زبان میآرد (1) - ظاهر و باهر گردید .

و ظاهراً مخاطب به سبب همین تهافت و تناقض او پی به اختلال عقلش برده ، او را در اظهار اختلاف ابن عباس و غیر وی خِرِف و سَفیه دانسته ،


1- بخشی از عبارات او چنین است : تعلیم اسماء مردم را من بودم ، آنچه ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] را گلزار گشت من بودم ، تورات موسی [ ( علیه السلام ) ] من بودم ، احیاء عیسی [ ( علیه السلام ) ] میت را من بودم ، قرآن مصطفی [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من بودم . مراجعه کنید به : التفهیمات الالهیة 4 / 17 .

ص : 104

حضرت او را در صنعت تلمیح و ترویج باطل قاصر پنداشته ، خود در تخدیع و تضلیل عوام کالانعام ، و ازلال همج رعاع اغثام (1) چست بر آمده ، بر محض دعوی اجماع امت بر حرمت فسخ اکتفا کرده ، و ذکر اختلاف ابن عباس و غیر وی را از میان برداشته ، و عذر اضمحلال را - که این پیر فرتوت به سبب اضمحلال نور عقل بر زبان آورده - صریح الاضمحلال و واضح الاختلال دانسته ، از ذکر آن شرم نموده ، مصلحت در انکار کلّ دیده .

بالجمله ; ظاهر است که : دعوی اضمحلال اختلاف ابن عباس و غیر وی صریح الاختلال است ، و در حقیقت کذب و بهتان ، و محض ضلال و اضلال و تخدیع و ازلال جهال است ; زیرا که خلاف اختلاف ابن عباس و غیر وی


1- قال الخلیل - فی العین 3 / 396 - : همج الناس : رذالتهم . وقال ابن السکیت - فی ترتیب اصلاح المنطق : 410 - یقال للرعاع من الناس الحمقی : إنّما هم همج . ولاحظ أیضاً : معجم مقاییس اللغة 6 / 64 ، النهایة 5 / 273 ، لسان العرب 2 / 392. . وغیرها . ورعاع الناس : سقاطهم وسفلتهم . انظر : لسان العرب 8 / 128 . وأمّا الأغثام فلم نجده فی کلام العرب ، ولعلّه مصحّف ( أغنام ) . نعم نقل ابن منظور فی مادة ( غثم ) عن ابن مالک : انه نبت مغثوم ومغثمر . . أی لیس بجیّد . وقد غثمته وغثمرته : إذا خلطت کل شیء . انظر : لسان العرب 12 / 434. وفی تاج العروس للزبیدی 17 / 515 : المغثوم : المختلط من کل شیء .

ص : 105

در این باب ، کسی از متعنتین متکلمین سنیه هم - که به هر غثّ و سمین دست میاندازند - نقل نکرده ، و چنانچه در باب رجوع ابن عباس از متعه نسا ، بعض اکاذیب میآرند ، مثل آن هم در این باب ذکر نمیکنند ، پس ادعای ‹ 1398 › اضمحلال در این اختلاف ناشی از اختلال عقل و نپختگی سودای خبط است .

و اگر غرض از اضمحلال اختلاف آن است که : کسی بعد ابن عباس (1) عمل به قول او نکرده لهذا مضمحل گردید ، پس این معنا هم کذب محض است چه سوای ابن عباس جمعی از صحابه ، و جمهور تابعین ، و امام احمد بن حنبل و اتباع و اشیاع او ، و قاضی عنبری ، و غیر ایشان به این قول قائل اند . با آنکه از قائل نشدن کسی دیگر به قول ابن عباس و غیر او - علی تقدیر فرض الباطل - اضمحلال آن لازم نمیآید .

و عجب است از وقاحت ولی الله که دعوی اجماع امت بر حرمت فسخ میدارد ، و آن را محض صواب و عین حق میانگارد ، و از مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که خودش در تفهیمات به اهتمام تمام عصمت آن حضرت ثابت ساخته (2) - باکی بر نمیدارد ، و ضلال خود به قول خود ثابت مینماید .

و لطیف تر آن است که : خود ولی الله در “ حجة الله البالغة “ چنین اجماع را - که اصل از کتاب و سنت نداشته باشد - از اسباب تحریف دین شمرده ، و


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- التفهیمات الإلهیة 2 / 19 .

ص : 106

تمسک را به چنین اجماع ، عین تمسک کفار در عدم ایمان بما أنزل الله تعالی ، وتمسک یهود در نفی نبوت حضرت عیسی [ ( علیه السلام ) ] و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دانسته ، و بسیاری از شرایع باطله نصاری را که مخالف تورات و انجیل است نیز مستند به اجماع سلفشان دانسته .

در “ حجة الله البالغة “ در تعدید اسباب تحریف دین گفته :

ومنها : اتّباع الإجماع ; وحقیقته أن یتفق قوم من حملة الملّة الذین اعتقد العامة فیهم الإصابة - غالباً أو دائماً - علی شیء ، فیظنّ أن ذلک دلیل قاطع علی ثبوت الحکم ، وذلک فی ما لیس له أصل من الکتاب والسنة ، وهذا غیر الإجماع الذی أجمعت الأُمّة علیه ; فإنهم اتفقوا علی القول بالإجماع الذی مستنده : الکتاب والسنة أو الاستنباط من أحدهما ، ولم تجوّز (1) القول بالإجماع الذی لیس مستنداً إلی أحدهما ، وهو قوله تعالی : ( وَإِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا . . ) (2) إلی آخر الآیة ، وما تمسکت الیهود فی نفی نبوة عیسی ومحمد - علیهما [ وآلهما ] الصلاة والسلام - إلاّ بأن أسلافهم فحصوا عن حالهما فلم یجدوهما علی شرائط الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] ، والنصاری لهم


1- فی المصدر : ( لم یجوّز ) .
2- البقرة (2) : 170 .

ص : 107

شرائع کثیرة مخالفة للتوراة والإنجیل لیس لهم فیها متمسک إلاّ إجماع سلفهم (1) .

پر ظاهر است که اگر به فرض باطل اجماع اسلاف سنیان بر تحریم فسخ حج متحقق میشد ، از قسم همین اجماع مردود میبود که مستند به کتاب و سنت نیست ; چه کتاب و سنت - حسب افاده ابن تیمیه - دلالت بر جواز فسخ حج دارد .

و نیز صدق این دعوی از وجوه سابقه و لاحقه به کمال وضوح ظاهر است ، پس مقام استغراب است که ولی الله و پسرش به کذب و بهتان دعوی اجماع بر این حکم باطل مینمایند ، و نمیدانند که :

اولا : کذبشان در این اجماع ظاهر است .

و ثانیاً : اگر صحیح هم باشد تمسکشان به چنین اجماع - حسب افاده خود ولی الله - دلیل بر آن است که این پدر و پسر تحریف دین مبین و تخریب شرع متین مینمایند ، و طریق تقلید کفار و مشرکین در نفی ایمان به احکام ربّ العالمین ، و اتباع یهود در نفی نبوت حضرت عیسی [ ( علیه السلام ) ] و جناب سرور مرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - و اقتفای شرایع باطله مخالف تورات و انجیل میپیمایند .


1- [ الف ] باب احکام الدین من التحریف . [ حجّة الله البالغة 1 / 255 ] .

ص : 108

و تشبث ولی الله به روایت عروه - که بخاری آورده - از غرائب تمسکات و عجائب استدلالات است چه ظاهر است که روایت بخاری لایق احتجاج بر اهل حق نمیتواند شد ، و خود ولی الله احادیث “ صحیحین “ را لایق مناظره ‹ 1399 › اهل حق نمیداند (1) .

و حال عروه سابقاً دانستی ، و ناصبیت و تعصب و عناد و خروج [ او ] از طریقه علما دریافتی (2) .

و مع هذا از افاده ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ ظاهر است که عروه در این روایت ردّ وجوب فسخ حج را به طواف بیت نموده که این معنا را


1- قرة العینین : 145 .
2- تقدّم أن الزهری وعروة بن الزبیر جالسان یذکران علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فنالا منه . . کما فی شرح ابن ابی الحدید 4 / 102. وأن عروة کان یحدّث عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : ( أن زینب خیر بناتی ) ، فبلغ ذلک علی بن الحسین ( علیهما السلام ) ، فانطلق إلی عروة ، فقال : ما حدیث بلغنی عنک إنک تحدّث به تنقص به حقّ فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ؟ ! . . الی آخره ، کما مرّ عن الکازرونی فی مفتاح الفتوح شرح المصابیح . وأن عروة بن الزبیر قال لابن عباس : أهلکت الناس ! قال : وما ذاک ؟ قال : تفتیهم فی المتعتین ، وقد علمت أن أبا بکر وعمر نهیا عنهما ، فقال : ألا للعجب إنی أحدّثه عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ویحدّثنی عن أبی بکر وعمر ! کما فی کنز العمال 16 / 519 . وفی خصوص متعة الحجّ رواها غیر واحد من القوم ، کما تقدّم عن صحیح مسلم 4 / 58 ، والمغنی 3 / 239 ، وزاد المعاد 2 / 195 - 196 ، 206 - 208 . . وغیرها .

ص : 109

مجوّزین فسخ هم تسلیم مینمایند ، پس باید دانست که بخاری این روایت [ را ] در ( باب الطواف علی وضوء ) مطولا روایت کرده ، و در باب ( من طاف بالبیت إذا قدم مکة قبل أن یرجع إلی بیته ، ثمّ صلّی رکعتین ، ثمّ خرج إلی الصفا ) به اختصار آورده ، چنانچه گفته :

حدّثنا أصبغ ، عن ابن وهب ، قال : أخبرنی عمرو ، عن محمد بن عبد الرّحمن ، قال : ذکرت لعروة ، قال : فأخبرتنی عائشة : أن أول شیء بدأ به حین قدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه توضأ ، ثمّ طاف ، ثمّ لم تکن عمرة ، ثمّ حجّ أبو بکر وعمر مثله ، ثمّ حججتُ مع أبی الزبیر ، فأوّل شیء بدأ به الطواف ، ثمّ رأیت المهاجرین والأنصار یفعلونه ، و قد أخبرتنی أُمّی أنها أهلّت هی وأُختها والزبیر وفلان وفلان بعمرة ، فلمّا مسحوا الرکن حَلّوا (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( ذکرت لعروة قال : فأخبرتنی عائشة ) ، حذف البخاری صورة السؤال وجوابه ، واقتصر علی المرفوع منه ، وقد ذکره مسلم من هذا الوجه ، ولفظه : أن رجلا من أهل العراق قال له : سل لی عروة بن الزبیر عن رجل یهلّ بالحجّ ، فإذا طاف أیحلّ أم لا ؟ فإن قال لک : لا یحلّ ، فقل له : إن رجلا یقول ذلک ، قال :


1- [ الف ] کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 163 ] .

ص : 110

فسألته فقال : لا یحلّ من أهلّ بالحجّ إلاّ بالحجّ . قال : فتصدّی لی الرجل ، فحدّثته فقال : فقل له : فإن رجلا کان یخبر أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد فعل ذلک ، وما شأن أسما والزبیر فعلا ذلک ؟ قال : فجئته - أی عروة - فذکرت له ذلک ، فقال : من هذا ؟ فقلت : لا أدری - أی لا أعرف اسمه - . قال : فما باله لا یأتینی بنفسه یسألنی ، أظنّه عراقیاً - یعنی وهم یتعنّتون فی المسائل - قال : قد حجّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأخبرتنی عائشة . . . إن أول شیء بدأ به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین قدم مکة إنه توضأ . . فذکر الحدیث .

والرجل الذی سأل لم أقف علی اسمه ، وقوله : ( فإن رجلا کان یخبر ) عنی به ابن عباس ، فإنه کان یذهب إلی أن من لم یسق الهدی وأهلّ بالحجّ إذا طاف یحلّ من حجّه ، وإن من أراد أن یستمرّ علی حجّه لا یقرب البیت حتّی یرجع من عرفة ، وکان یأخذ ذلک من أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمن لم یسق الهدی من أصحابه أن یجعلوها عمرة .

وقد أخرج المصنّف ذلک - فی باب حجّة الوداع ، فی أواخر المغازی ، من طریق ابن جریح - : حدّثنی عطا ، عن ابن عباس ، قال : إذا طاف بالبیت فقد حلّ ، فقلت : من أین قال هذا ابن

ص : 111

عباس ؟ قال : من قول الله تعالی : ( ثُمَّ مَحِلُّها إِلَی الْبَیْتِ الْعَتِیقِ ) (1) ومن أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أصحابه أن یحلّوا فی حجّة الوداع . قلت : إنّما کان ذلک بعد المعرف ؟ قال : کان ابن عباس یراه قبل و بعد .

وأخرجه مسلم - من وجه آخر - عن ابن جریح بلفظ : کان ابن عباس یقول : لا یطوف بالبیت حاجّ ولا غیره إلاّ حلّ . قلت لعطا : من أین یقول ذلک ؟ فذکره .

ولمسلم - من طریق قتادة - : سمعت أبا حسّان الأعرج قال : قال رجل لابن عباس : ما هذه الفتیا : أن من طاف ‹ 1400 › بالبیت فقد حلّ ؟ فقال : سنّة نبیّکم صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وإن رغمتم (2) .

وله - من طریق وبرة بن عبد الرحمن - : قال : کنت جالساً عند ابن عمر ، فجاءه رجل فقال : أیصلح لی أن أطوف بالبیت قبل أن آتی الموقف ؟ فقال : نعم . قال : فإن ابن عباس یقول : لا تطف بالبیت حتّی تأتی الموقف ، فقال ابن عمر : فقد حجّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فطاف (3) بالبیت قبل أن یأتی الموقف ،


1- الحجّ ( 22 ) : 33 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زعمتم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فکان ) آمده است .

ص : 112

فبقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحقّ أن تأخذ أو بقول ابن عباس إن کنت صادقاً .

وإذ (1) تقرّر ذلک فمعنی قوله - فی حدیث أبی الأسود - : قد فعل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذلک . . أی أمر به ، وعرف ان هذا مذهب لابن عباس خالفه فیه الجمهور ، ووافقه [ فیه ناس ] (2) قلیل منهم : إسحاق بن راهویه ، وعرف أن مأخذه فیه ما ذکر .

وجواب الجمهور : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر أصحابه أن یفسخوا حجّهم ، فیجعلوه عمرة ، ثمّ اختلفوا ، فذهب الأکثر إلی أن ذلک کان خاصّاً بهم ، وذهب طائفة إلی أن ذلک جائز لمن بعدهم ، واتفقوا کلّهم علی أن من أهلّ بالحجّ مفرداً لا یضرّه الطواف بالبیت ، وبذلک احتجّ عروة - فی حدیث الباب - : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بدأ بالطواف ، ولم یحلّ من حجّه ، ولا صار عمرة ، و کذلک أبو بکر وعمر . . . ، فمعنی قوله : ( ثمّ لم تکن عمرة ) . . أی لم تکن تلک الفعلة عمرة ، هذا إن کان بالنصب علی أنه خبر کان ، ویحتمل أن یکون کان تامّة ، والمعنی : ثمّ لم تحصل عمرة ، وهی علی هذا بالرفع (3) .


1- فی المصدر : ( وإذا ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب من طاف بالبیت إذا قدم مکة قبل أن یرجع إلی بیته . . إلی آخره ، من کتاب المناسک . [ فتح الباری 3 / 382 - 383 ] .

ص : 113

از این عبارت ظاهر میشود که کسانی که قائل به جواز فسخ حج میباشند ، نزد ایشان هم طواف به بیت ضرر نمیرساند کسی را که اهلال به حج افراد کند ، و به همین معنا عروه احتجاج نموده ; پس ثابت شد که روایت عروه با تجویز فسخ حج منافاتی ندارد .

و مع ذلک استدلالش ناتمام است چه عدم احلال جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که آن جناب سیاق هدی فرموده ، منافات با ایجاب فسخ حج بر غیر سائق هدی ندارد ، و فعل شیوخ ثلاثه و اتباع و اشیاعشان خود قابل التفات نیست .

و اگر فرض کنیم که غرض عروه انکار جواز فسخ حج است ، چنانچه عینی در “ عمدة القاری “ گفته :

قوله : ( ثمّ لم یکن عمرة ) .

قال عیاض : کان السائل لعروة إنّما سأله عن فسخ الحجّ إلی العمرة علی مذهب من رأی ذلک ، فأعلمه عروة أن النبیّ علیه [ وآله ] السلام لم یفعل ذلک بنفسه ولا من جاء بعده (1) .

پس بنابر این سخافت عقل عروه و بُعد او از طرق تمسک ، و انهماکش در عناد و تعصب از خود همین استدلالش ظاهر است چه خلاصه استدلالش بنابر این آن است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و شیوخ ثلاثه و فلان از حج خود محلّ نشدند ، و فسخ آن به عمره نکردند ، و عدم فسخ ایشان دلالت بر


1- عمدة القاری 9 / 259 .

ص : 114

عدم جواز فسخ حج مینماید ; حال آنکه پر ظاهر است که : مجرد ترک جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امری را دلالت بر حرمت آن نمیکند ، و کسی از عقلا به این قول باطل قائل نمیتواند شد ، و الا لازم آید حرمت بسیاری از مباحات ، و هرگاه ترک جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دلالت بر حرمت فسخ نداشته باشد ، احتجاج به ترک تارکین هالکین - اعنی ثلاثه و اشیاعشان - چه لایق التفات است .

و ثانیاً : پرظاهر است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عذر ترک ‹ 1401 › خود بیان فرموده یعنی ارشاد کرده : « فلولا أنی سقتُ الهدی لفعلتُ مثل الذی أمرتُکم ، ولکن لا یحلّ منی حرام حتّی یبلغ الهدی محلّه » ، کذا فی صحیح البخاری (1) ، پس کمال عجب است که این عذر آن حضرت را به گوش اصغا نشنوند ، و بر خلاف آن به ترک آن حضرت استدلال بر عدم جواز فسخ حج نمایند ، و طریق اضلال جهّال پیمایند ، هل هذا إلاّ المعاندة الصریحة والمکابرة الفضیحة ؟ !

و علامه ابن حجر عسقلانی هم تمسک ابن الخطاب را به عدم احلال آن حضرت به ارشاد خود آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ردّ کرده ، کما سبق (2) ، پس هرگاه تمسک ابن الخطاب مقبول نباشد تمسک عروه در چه حساب است ؟ !


1- صحیح بخاری 2 / 153 .
2- در اوائل همین طعن از فتح الباری 3 / 332 گذشت .

ص : 115

و ثالثاً : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به قول صریح و تأکید و تشدید امر به فسخ حج فرموده ، و به سبب تثبط و تأمل در امتثال آن غضبناک شده ، پس قول صریح و امر صحیح آن حضرت را ترک کردن (1) ، از مجرد ترک آن حضرت اثبات حرمت فسخ نمودن طرفه ماجرا است ، و بدان میماند که کسی به ترک آن حضرت کتابت قرآن را استدلال بر حرمت آن نماید .

اما تمسک عروه به ترک شیخین و اتباع و اشیاعشان ، پس رکاکت و بطلان و شناعت آن خود ظاهر است ، و ابن عباس خود به مواجهه عروه از آن جواب شافی و وافی داده ، مزید شناعت و فظاعت آن فرا روی او نهاده ، چنانچه سابقاً دانستی که ابن قیّم به روایت اعمش آورده که : ابن عباس به جواب عروه - که نهی ابوبکر و عمر [ را ] از متعه ذکر نموده - گفته : أراهم یهلکون . . أقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتقول : قال أبو بکر وعمر ؟ ! (2) پس بنابر این روایت ، جواب عروه ، مثبت غایت ضلالت و جهالت و عناد و تعصب و سفاهت او است که ابوبکر و عمر و اتباع و اشیاعشان را معارض حکم نبوی گردانیده .

و به روایت عبدالرزاق ، ابن عباس به جواب عروه - که تمسک به عدم فعل ابی بکر و عمر نموده - گفته که : گمان نمیبرم شما را انتها کنندگان تا آنکه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کرده ) آمده است .
2- قبلا به نقل از زاد المعاد 2 / 206 گذشت .

ص : 116

عذاب کند شما را خدای تعالی (1) .

و بنابر روایت مسلم - که در آن تعبیر از ابن عباس به ( رجل ) نموده - ظاهر است که : ابن عباس به جواب عروه - که تمسک به عدم فعل ابی بکر و عمر نموده - گفته که : از اینجا هلاک شدید ، گمان نمیبرم الله تعالی را مگر اینکه قریب است که عذاب کند شما را ، به درستی که من تحدیث میکنم شما را از رسول خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و خبر میدهید شما مرا به ابی بکر و عمر ؟ ! (2) و نیز ابن القیّم نقل کرده که : ابن عباس به کسی که معارضه او در متعة الفسخ به ابی بکر و عمر میکرد ، میگفت : قریب است که نازل شود بر شما سنگی از آسمان ، میگویم : گفت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و میگویید : گفت ابو بکر و عمر ؟ ! (3) پس این جواب نزد ابن عباس موجب نزول حجاره عذاب و حلول شراره عقاب است ، و کفی به عبرة لأولی الألباب (4) .

و چون ولی الله هم جواب عروه را پسندیده ، و به آن تمسک نموده ، پس بحمد الله ثابت است که او هم به سبب تمسک به این جواب واهی به عذاب


1- قبلا به نقل از زاد المعاد 2 / 206 گذشت .
2- قبلا به نقل از زاد المعاد 2 / 206 - 207 گذشت .
3- قبلا به نقل از زاد المعاد 2 / 195 - 196 گذشت .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( است ) آمده است .

ص : 117

الهی و عقاب نامتناهی و معاندت جناب رسالت پناهی گرفتار شده ، و لله الحمد که شناعت این جواب از افاده فرزند ارجمند خلافت مآب هم ظاهر است ، کما مرّ وسیجیء .

و نیز دانستی که ابن القیّم جواب را به اعلمیت عثمان و غیره از طریقه علما خارج دانسته ، و ابن عباس و ابن عمر را از تشبث به اعلمیت شیخین تنزیه نموده ، و مخالف ورع و طریقه سدیده ایشان و دیگر صحابه و تابعین دانسته (1) .

پس معلوم شد که عروه و شاه ولی الله - که تقلیدش پی سپر نموده - از زمره علما خارج اند ، و طریقه مرضیه صحابه و تابعین را هر [ دو ] تارک اند ، ‹ 1402 › و حال عروه و عنادش و عدم اعتبارش در ما سبق هم مبین شده ، فلیتذکر ، ولیقض العجب من التشبّث بروایة هذا المعاند المهان فی مقابلة أهل الحق والإیمان .

و تمسک شاه ولی الله در صدر کلام به روایت صبی بن معبد ، لعبه صبیان است و ضحکه نسوان ، و عدم اتجاه آن بر ارباب انتباه بلااشتباه ظاهر است به وجوه عدیده :


1- قبلا به نقل از زاد المعاد 2 / 195 - 196 گذشت .

ص : 118

وجوه بطلان تمسک به روایت صبی بن معبد

اول :

اول : آنکه هرگاه روایات “ صحیحین “ - حسب افاده خود ولی الله در “ قرة العینین “ در مناظرة اهل حق بلکه زیدیه هم به کار نیاید ، و مناظره ایشان به طریق دیگر باید (1) ; پس این روایت که در “ صحیحین “ هم نیست ، چگونه بر اهل حق حجت تواند شد ؟ !

دوم :

دوم : آنکه از افاده مخاطب - کما سبق - ظاهر است که روایات اهل سنت بر شیعه حجت نمیتواند شد (2) .

سوم :

سوم : آنکه مثبت مقدم است بر نافی ، و روایات و افادات دیگر دلالت بر انکار متعة الحجّ دارد ، پس این روایت بر تقدیر دلالتش بر انکارِ انکار چون نافی است ، لایق معارضه روایات مثبته نمیتواند شد .

چهارم :

چهارم : آنکه هرگاه به روایت با اعتراف یک عالم موثوق هم انکار خلافت مآب متعة الحجّ را ثابت گشت ، طعن متوجه گشت ، و روایات دیگران - اگر چه زیاده و بسیار هم باشد - قابل اعتنا نیست ، فإن المرء یؤاخذ بإقراره ، وإقرار العقلاء علی أنفسهم مقبول وعلی غیرهم مردود .

پنجم :

پنجم : آنکه چون انکار خلافت مآب از تمتّع نزد اهل حق هم ثابت است ، و اکابر ائمه سنیه هم روایت آن کرده اند ، پس این انکار متفق علیه شد ، و نفی


1- قرة العینین : 145 .
2- تحفه اثناعشریه : 2 .

ص : 119

انکار مختلف فیه است ، و متفق علیه بر مختلف فیه - حسب افاده خود مخاطب المعی (1) - مقدم است .

ششم :

ششم : اطرف (2) طرائف آن است که خود ولی الله در “ ازالة الخفا “ - که آن را مخاطب در باب امامت به مدح جلیل و ثناء عظیم یاد کرده (3) - روایت نقل عمران بن سواده از رعیت خلافت مآب عیبشان بر تحریم حضرتش متعه را در اشهر حج و عدم تحریم حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابوبکر آن را و اعتراف خلافت مآب به تحریم آن نقل کرده ، و این روایت که مشتمل است بعض فضائل خلافت مآب از زبان دُرر بیان خودشان از مآثر حضرتش شمرده ، و تصدیق (4) خلافت مآب از معاویه هم در ذیل آن نقل کرده (5) ، پس حیرت است که چگونه با وصف اثبات تحریم تمتّع به اعتراف خود خلافت مآب و اثبات شهرتش - تا آنکه رعیت جنابش عیب بر آن کردند - سر انکار آن دارد ، و به تکذیب خلافت مآب و تکذیب خود و اسلاف خود رو میآرد .


1- تحفه اثناعشریه : 223 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( اطراف ) آمده است .
3- تحفه اثناعشریه : 184 .
4- در [ الف ] اینجا کلمه ای خوانا نیست ، شاید ( خودشان ) باشد ، و ظاهراً زائد است .
5- در طعن یازدهم عمر بخش متعة النساء از ازالة الخفاء 2 / 205 گذشت .

ص : 120

هفتم :

هفتم : آنکه جمعی از ائمه و اساطین سنیه روایت صبی را بر قِران حمل میکنند ، پس تشبث به آن بر تجویز خلافت مآب متعة الحجّ را بنابر این صحیح نباشد ، و حمل روایت صبی بر قِران از کتب فقهیه حنفیه مثل : “ هدایه “ (1) ، و “ فتح القدیر “ (2) و دیگر حواشی آن ، و “ مبسوط “ سرخسی (3) ، و غیر آن ، و از “ سنن “ نسائی (4) ، و “ سنن “ ابوداود (5) ، و “ جامع الاصول “ (6) و غیر آن (7) واضح است .

هشتم :

هشتم : آنکه اگر غرض از این روایت تمتّع هم باشد ، نفعی به مخالفین نمیرساند ، بل هو لنا لا علینا ; زیرا که از آن واضح است که خلافت مآب تمتّع را سنت نبویه میدانست ، و فاعل آن را مدح و ستایش کرد به هدایت او به سنّت نبویه مرّة و به توفیق او برای سنّت نبویه اُخری ، پس از این روایت


1- الهدایة 1 / 154 .
2- فتح القدیر 2 / 520 - 523 ، 527 .
3- المبسوط 4 / 27 .
4- سنن نسائی 5 / 146 .
5- سنن ابوداود 1 / 404 .
6- جامع الأصول 3 / 104 .
7- مثل اختلاف الحدیث شافعی : 568 ، فتح الباری 3 / 340 ، شرح مسند ابوحنیفه ، ملا علی قاری : 112 ، عون العبود 5 / 159 ، الطبقات الکبری 6 / 145 ، زاد المعاد 2 / 133 - 135 .

ص : 121

فضل و استحباب تمتّع ظاهر شد به اعتراف خود خلافت مآب ، و چون نهی او از تمتّع از دیگر روایات و افادات ظاهر است لهذا کمال شناعت فتوای او حسب حکم او ثابت باشد .

بالجمله ; این روایت تشیید مبانی طعن به ابلغ وجوه مینماید ، و شناعت حکم خلافت مآب ‹ 1403 › به اعترافشان ثابت میسازد ، و تشبث به آن در انکارِ انکار متعة الحجّ از غرایب تمسکات است ; چه انکار خلافت مآب متعة الحجّ را به روایات و تصریحات ائمه و اساطین سنیه ثابت شده است ، پس اگر این روایت دلالت بر انکارِ انکار هم میکرد ، به کار نمیخورد به وجوه عدیده سدیده ، چه جا که هرگز آن دلیل نفی انکار نمیتواند شد ، آری شناعت انکار از آن البته به ابلغ وجوه ظاهر است .

نهم :

نهم : آنکه روایت احمد - که خود ولی الله نقل کرده - دلالت دارد بر آنکه : خلافت مآب با وصف اتصاف به انصاف و اعتراف به آنکه متعة الحجّ سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، جسارت بر منع از آن نموده یعنی به اظهار خوف اعراس با نسوان انکار آن ظاهر فرموده .

و نسائی در این روایت تصریح [ به ] نهی نقل نموده ، چنانچه به اسناد خویش آورده :

ص : 122

عن ابن عباس ، قال : سمعت [ عمر ] (1) یقول : والله إنی لأنهاکم عن المتعة وإنها لفی کتاب الله ! ولقد فعلها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . یعنی العمرة بالحجّ (2) (3) .

هرگاه جسارت خلافت مآب به این حدّ رسیده در شعله مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به کانون ضمیرش چندان سرکشیده که در مقام واحد و کلام واحد با وصف اعتراف به آنکه متعة الحجّ در کتاب خدا است ، و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را بجا آورده ، نهی از آن مینماید ، و به مزید وقاحت تأکیداً و تشدیداً قسم و یمین به نام ربّ العالمین اضافه نموده ، و حرف ( إنّ ) هم آورده ، نهی خود [ را ] از متعة الحجّ بیان مینماید ، و خاصّه (4) کلامش این است که او میداند که حق تعالی متعة الحجّ را در کتاب خدا وارد کرده ، و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را بجا آورده ، لکن این هر دو امر او را مانع منع نمیتواند شد ، و بلامبالات آن حضرتش نهی از آن میفرماید ، و اعتنا به آن نمیکند ، پس توقع عدم انکار تمتّع از خلافت مآب در مقام دیگر و کلام دیگر بعد اعتراف به مسنون بودن آن یا قبل آن داشتن از غرایب توقعات و عجایب تخیلات است .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( فی الحجّ ) .
3- سنن نسائی 5 / 153 .
4- ظاهراً مراد چکیده و خلاصه است .

ص : 123

حضرتی که جسارتش به این حدّ است که خود به تأکید و تصریح مخالفت خود با خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) علی الإعلان والإجهار هویدا و آشکار میسازد ، صدور مخالفت از او به غیر اشعار و اظهار آن چه عجب دارد ؟ !

دهم :

دهم : آنکه از روایت خود صبی بن معبد - که امام اعظم به اسناد استاد خود آورده ، و ابن الهمام آن را در “ فتح القدیر “ نقل نموده - ظاهر است که خلافت مآب از تمتّع نهی فرموده ، چنانچه در آن مذکور است :

فأهلّ سلیمان وزید بالحجّ وحده ، وأهل الصبی بالحجّ والعمرة فقال : ویحک ! تمتّع (1) ، وقد نهی عمر عن المتعة ، والله لأنت أضلّ من بعیرک (2) .

پس به غیر تتبع طرق این روایت ، استدلال به آن بر عدم انکار خلافت مآب تمتّع را نمودن ، و از وجوه عدیده اختلال این استدلال اغضای نظر کردن ، و به اشتمال خود این روایت صراحتاً و مطابقتاً بر نهی خلافت مآب اعتنا نکردن ، طرفه ماجرا است که در بیان نمیگنجد !

بالجمله ; انکار خلافت مآب متعة الحجّ را نهایت ظاهر و واضح است ، و از اینجا است که اکابر و ائمه سنیه به آن اعتراف دارند ،


1- کذا فی المصدر ، والظاهر ( تتمتع ) ، أو ( تمتعت ) کما فی شرح مسند أبی حنیفة للقاری صفحة : 112 .
2- [ الف ] باب القِران من کتاب الحجّ . [ فتح القدیر 2 / 527 ] .

ص : 124

و تنصیصات به آن مینمایند ، و نموذج آن سابقاً گذشت .

و علامه سیوطی - که مجدد دین سنیه در مائه تاسعه بوده ، کما فی فتح المتعال (1) وغیره - نیز حتماً و جزماً منسوخ بودن متعة الحجّ نزد عمر و عثمان ثابت کرده ، چنانچه در مبحث متعة النسا شنیدی ‹ 1404 › که او در رساله “ أُنموذج اللبیب “ گفته :

وشرع فی عهده صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحکام ، ثمّ نسخت فعمل بها أصحابه ، ولم یعمل بها أحد بعدهم ، منها : فسخ الحجّ عند الجمهور ، ومتعة النساء عند أکثر الأئمة ، ومتعة الحجّ فیما إلیه عمر وعثمان وأبو ذر . . إلی آخره (2) .

از این عبارت ظاهر است که متعة الحجّ نزد عمر و عثمان منسوخ شده ، پس انکارِ انکار خلافت مآب آن را ناشی از عجز و اضطرار و واماندگی از حلّ اشکال و دفع ایراد و مبنی بر محض کذب و عناد و بهتان و لداد و مخالفت اساطین نقاد است ، وللّه الحمد (3) فی المبدأ والمعاد .

و محمد معین بن محمد امین - که از تلامذه شیخ عبد القادر مفتی مکه معظمه میباشد ، و ولی الله را به شیخنا عالم الهند و عارف وقته یاد کرده - در


1- فتح المتعال :
2- [ الف ] فصل الرابع . [ أنموذج اللبیب : 118 ] .
3- در [ الف ] عبارت : ( ولله الحمد ) خوانا نسیت .

ص : 125

کتاب “ دراسات اللبیب فی أسوة الحسنة بالحبیب “ (1) میگوید :

ثمّ إن الصحابة . . . تمالئوا علی الإنکار علی من رأی رأیاً بخلاف الحدیث ، وقد کثر ذلک علی معاویة بن أبی سفیان فی محدثاته .

فمنها : تقبیله للیمانیین ، أنکر علیه ذلک ابن عباس ( رضی الله عنه ) لخلاف السنة .

ومنها : ترک التسمیة فی الصلاة جهراً لمّا قدم المدینة المطهرة ، أنکرت علیه ذلک المهاجرون والأنصار ، وقالوا : سرقت التسمیة یا معاویة !

ومنها : أنه نهی الناس عن متعة الحجّ ; فقد روی الترمذی - فی جامعه - من حدیث ابن عباس رضی الله تعالی عنه قال : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبو بکر وعمر وعثمان ، وأوّل من نهی عنه معاویة ، والجمع بین حدیث ابن عباس ( رضی الله عنه ) هذا ، والتی فیها نهی عمر وعثمان . . . إما برجوعهما (2) بعد القول بالنهی إلی حدّ ذلک أو بالعکس ، وضبط ابن عباس أحد الأمرین فأخبر به ; وأما کون معاویة أول من نهی مع تقدم النهی بذلک عن عمر وعثمان . . . علی ما وقع فی حدیث الضحاک ، عن عمر حیث قال لسعد بن أبی وقاص . . . : إن عمر بن الخطاب . . . قد نهی عن ذلک ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( دراسات الأبیب فی أُسوة الحسنة اللبیب ) آمده است .
2- فی المصدر : ( رجوعهما ) .

ص : 126

کما رواه الترمذی فی الجامع فباعتبار أن نهیهما معناه بیان أنه غیر مباح ، ونهی معاویة منع الناس جبراً من أن یأتوا به علی مذهب علی رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] وغیره من الصحابة ، فهو من (1) أول من نهی بهذا المعنی والله سبحانه تعالی أعلم (2) .

از این عبارت ظاهر است که در احادیث نهی عمر و عثمان از متعة الحجّ وارد شده ، و غرض شان از نهی متعة الحجّ بیان این معنا است که حج تمتّع مباح نیست ، پس در تحریم ثانی و ثالث حج تمتّع را ریبی نماند .

و نیز از آن واضح است که نهی معاویه از متعة الحجّ از جمله محدثات او است ، و مخالف حدیث میباشد ، پس از این عبارت شناعت و فظاعت نهی متعة الحجّ هم ظاهر و واضح است .

و نیز در “ دراسات اللبیب “ گفته :

وقال علی بن أبی طالب رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] علی لفظ صحیح البخاری - : « ما کنت لأدع سنة رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم بقول أحد » ، قاله فی متعة الحجّ مع تحریم عمر . . . لهما (3) ، وأخذ عثمان . . . بقوله . . . ، فإنه بعد ما ثبت عنده صریح


1- لم یکن فی المصدر : ( من ) .
2- [ الف ] دراسة السابعة . الدراسة الثانیة . [ دراسات اللبیب : 95 - 96 ( الدراسة الثانیة ) ] .
3- فی المصدر : ( لها ) .

ص : 127

الأمر بالتمتّع علی الجدّ البلیغ فی حجّة الوداع لم یبال بخلافهما ، ولم یتوقف بحسن الظنّ إلی عمر . . . بتجویز أن له فی التحریم سماعاً لم یظهره ; لأن الخلاف فشی أمره بعد عمر مع عثمان . . . ‹ 1405 › علی أن فی حدیث سعید بن المسیب : أن رجلا من أصحاب النبیّ صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم أتی عمر بن الخطاب . . . ، فشهد عنده أنه سمع رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم - فی مرضه الذی قضی فیه - ینهی عن العمرة قبل الحجّ ، رواه أبو داود ; وبهذا یردّ ما قالوا : إن تحریم المتعة رأی رآه عمر . . . ، وظاهر هذا أن عمر . . . کان أظهر الحدیث ، وکذلک عثمان . . . فی مناظرة یعسوب الأُمم من الأولین والآخرین علی بن أبی طالب رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] ، فلم یعتمد علیه ; لأن الرجل المبهم هذا یحتمل أن یکون معاویة بن أبی سفیان - علی تفسیر (1) الروایة الأُخری - ولم یصدّقه فی ذلک أصحاب رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، فدار الحدیث علیه فترکه ، فقد أخرجه أبوداود ، عن أبی موسی الأشعری ، من أهل البصرة : أن معاویة بن أبی سفیان قال لأصحاب النبیّ صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم : هل تعلمون أن رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم نهی عن


1- فی المصدر : ( تفسیره ) .

ص : 128

رکوب جلود النمر ؟ قالوا : نعم . قال : فتعلمون أنه نهی أن یقرن بین الحجّ والعمرة ؟ قالوا : أما هذا فلا ، فقال : أما أنها معهنّ ، ولکنّکم نسیتم .

وإذا جاز الأخذ من سعید بن المسیب علی مثل بحر (1) الأُمّة عبد الله بن عباس رضی الله تعالی عنه فی حدیثه : ( ان النبیّ صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم تزوّج میمونة ، وهو محرم ) حیث قال : وَهَمَ ابن عباس فی تزویج میمونة ، وهو محرم ، رواه أبو داود ، فلئن یقع ذلک من مثل علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] علی مثل معاویة لا یستبعده إلاّ قلیل العلم .

وما روی عن معاویةَ ابنُ عباس ، وحمید بن عبد الرحمن ، وعمیر بن هانی ، وحمران بن أبان فی الحجّ والعلم وغیر موضع إلاّ حین سلّم إلیه الأمر حسن بن علی رضی الله تعالی عنهما [ ( علیه السلام ) ] وصالحه ، ذکره فی تذکرة القاری ، وذلک لأنه قبل ذلک کان باغیاً جائراً ، ومثله لا یتحمّل عنه الدین والسنّة ، وهذه الدقیقة واجبة الرعایة فی أحادیثه علی رأی هؤلاء الأکابر الذین لم یتجمّلوا (2) عنه قبل الصلح ، فلیمیّز بین (3) ما تحمّل عنه فی أیام بغیه ، وبین ما


1- فی المصدر : ( حبر ) .
2- فی المصدر : ( یتحمّلوا ) .
3- لم یرد ( بین ) فی المصدر .

ص : 129

تحمّل بعد الصلح ، فکیف یأخذ سید أحبار الأولین والآخرین عنه مع أنه روی فی هذا الحدیث النهی عن جلود النمر ، وکان یستعمله ، وکذلک فی غیر ذلک ، فمن هذا عمله لا یأخذ عنه أبو الحسن القوام (1) [ ( علیه السلام ) ] رضی الله تعالی عنه ، ولیس معاویة ممّن یقال : إنه إذا عمل بخلاف مرویّه دلّ علی النسخ ، مع أن هذا القول بإطلاقه فی عمل الراوی باطل ، ولو کان کذلک لما أخذ علیه المقدام فی ذلک أخذة رابیة ولنورد القصة فی تمام الحدیث ، فإن فی ذلک عبرة لکل محبّ العترة الطاهرة إلی کثیر ممّا یستخرج من ذلک الحدیث ، وسکتنا عنه تأسیاً بالأئمة الطاهرة فی السکوت عن کثیر مثل ذلک ، وهو حدیث خالد ، قال : وفد المقدام بن معدی کرب وعمرو بن سفیان ، فقال معاویة : أما علمت أن الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] توفی ؟ فترجّع المقدام . . . ، فقال له : یا فلان ! أتعدّها مصیبة ؟ فقال له : ولِمَ لا أراها مصیبة وقد وضعه رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ‹ 1406 › فی حجره ، فقال : هذا منّی ، وحسین من علی رضی الله تعالی عنهما [ ( علیهما السلام ) ] ، فقال الأسدی : جمرة أطفأها الله تعالی ، قال : فقال المقدام . . . : أمّا أنا فلا أبرح الیوم حتّی أغیظک ، وأسمعک ما


1- فی المصدر : ( القرم ) .

ص : 130

تکره ، ثمّ قال : یا معاویة ! إن صدقتُ فصدّقنی ، وإن کذبتُ فکذّبنی . قال : أفعل .

قال : فأُنشدک بالله هل سمعت رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم نهی عن لبس المذّهب ؟ قال : نعم .

قال : فأنشدک بالله هل تعلم أن رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم نهی عن لبس جلود السباع والرکوب علیها ؟ قال : نعم .

قال : فوالله لقد رأیت هذا کلّه فی بیتک یا معاویة ، فقال معاویة : قد علمتُ أنی لن أنجو منک یا مقدام .

قال خالد : فأمر له معاویة بما لم یأمر لصاحبه ، وفرض لابنه المائتین ، ففرّقها المقدام علی أصحابه ، ولم یعط الأسدی أحداً شیئاً ممّا أخذ ، فبلغ ذلک معاویة فقال : أمّا المقدام ; فرجل کریم لبسط یده ، وأمّا الأسدی ; فرجل حسن الإمساک لشیئه .

ثمّ إن الذی یظهر من تفحص أحوال الصحابة . . . أنه إذا ثبت عندهم شیء عن رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم فمع مجرّد روایة العدل لخلافه عنه صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم لا یترکون ما سمعوا ، ورووه منه لقوة أمر السماع والروایة منه علی السماع عن غیره صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، وعلی هذا أحمل منع التیمم للجنب المروی عن عمر وابن مسعود . . . مع أن عمار بن

ص : 131

یاسر ( رضی الله عنه ) روی عند عمر الحدیث فی تیمم الجنب ، وهو الحدیث المتفق علیه الشیخان ، فعدم الأخذ به من عمر . . . عندی (1) مع بلوغه الحدیث لعلّه لثبوت خلافه عنده قبل واقعة عمار ، وهو من باب تقدیم علم حصل بلا واسطة علی ما حصل بها ، فلم یکن حدیث عمار (2) ناسخاً لما عنده . . إلی آخره (3) .

از این عبارت هم واضح است که عمر متعة الحجّ را حرام نموده ، و چون امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به آن در حجة ا لوداع به جدّ بلیغ ثابت شده ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به خلاف عمر و عثمان در این باب مبالات نفرمود ، وحسن ظنّ به ایشان نفرمود ، و تجویز ننمود که شاید ایشان تحریم تمتّع از آن حضرت شنیده باشند .

و عجب است که صاحب “ دراسات “ بعد اظهار حق - به سبب تعصب مذهب ! - ذبّ حریم عمری به ایراد روایت ابو داود خواسته ، و در حقیقت عَلم ستم بر جان انصاف افراشته .

و شناعت و بطلان خرافتش در این باب ظاهر است به وجوه عدیده :

وجوه بطلان تمسک به روایت سنن ابو داود

اول :

اول : آنکه اثبات متمسکی برای خلافت مآب در منع متعة الحجّ بر نمودن ،


1- لم یکن فی المصدر : ( عندی ) .
2- فی المصدر : ( عمر ) ، وهو خطأ .
3- [ الف ] دراسة ثانیة . [ دراسات اللبیب : 96 - 100 ] .

ص : 132

خلاف مقصود و منافی مراد خود ثابت کردن است ; چه غرض او اثبات آن است که چون امر صریح جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به تمتّع ثابت شده ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مبالات به خلاف عمر و عثمان ننموده ، و توقف به حسن ظنّ با عمر - به تجویز اینکه عمر تحریم متعة الحجّ شنیده باشد - نفرموده ; پس همچنین در صورت ظهور مخالفت اقوال فقها با حدیث ، توقف در عمل به حدیث و حسن ظنّ با ایشان به احتمال اینکه شاید نزد ایشان متمسکی باشد ، نباید کرد ; پس اثبات مستندی برای خلافت مآب در منع متعة الحجّ ، مخالف و مضادّ صریح این مقصود صحیح است .

پس کمال عجب است که به سبب تعصب مذهب باطل از مخالفت مقصود خود نیاندیشیده ، داد لداد (1) داده ، بی فاصله مرتکب تهافت گردیده ! !

و هرگاه مخالفت خلافت مآب با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در تحریم ‹ 1407 › متعة الحجّ ثابت شد ، بحمد الله جهل و حمق - حسب افاده والد مخاطب و خود مخاطب - در کمال ظهور واضح شد ، خواه خلافت مآب


1- لداد : جمع ألْدّ ولدید : سخت خصومت کننده ، ستیزه گر ، مرد سخت خصومت که میل به حق نکند . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ، النهایة لابن الأثیر 4 / 244. ظاهراً مؤلف ( رحمه الله ) آن را در معنای مصدری استعمال کرده اند ولی مصدر آن به این وزن دیده نشد ، بلکه ( اللدّ ) به معنای خصومت شدید آمده است . مراجعه شود به مصادر گذشته .

ص : 133

در این تحریم متمسک به رأی ذمیم باشد ، خواه متشبث به بعض افترائات بعض هواخواهان صمیم .

دوم :

دوم : آنکه عبارت سابقه صاحب “ دراسات “ که در آن نهی متعة الحجّ را از قبیل رأی و خلاف حدیث ، و از جمله محدثات منکرات و مستشنعات صحابه اُولی الکمالات دانسته ، نیز برای تکذیب و ردّ و ابطال این روایت کافی و وافی است ، ولله الحمد علی ذلک .

سوم :

سوم : آنکه صاحب “ دراسات “ - بعد این خرافه بلافاصله - غیر معتبر و نامعتمد بودن این روایت نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به بیان طویل الذیل وفصل مشبع که مشتمل است بر کمال تهجین و تنقیص و تعییر ، بلکه مثبت تضلیل و تکفیر معاویه غاویه - که والد مخاطب دل داده مدح وثناء او در “ ازالة الخفا “ میباشد (1) - ثابت ساخته ، پس بطلان آن حتماً و قطعاً ثابت شد ، و هیچ مؤمنی بعد ثبوت عدم اعتمادش نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اصغا به آن نخواهد کرد و گوش به آن نخواهد داد ، پس اگر به فرض باطل خلافت مآب بر چنین روایت نامعتمد - که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آن را معتبر ندانسته - اعتماد کرده باشد ، و به این سبب مخالفت کتاب و سنت نموده ، اصلا این معنا دفع طعن از او نمیکند ، بلکه مزید دانشمندی خلافت مآب


1- ازالة الخفاء 1 / 146 - 147 .

ص : 134

ونهایت جسارت او ثابت میگرداند که اتباع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که وجوب اتباع آن حضرت به ارشادات مکرّره جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، وعصمت آن حضرت از خطاو زلل قطعاً و حتماً ثابت است کما سبق نموذجه (1) - ترک داده ، ابواب صنوف لوم و ملام اهل اسلام بر خود گشاده .

عجب که در وقت نزول معضلات و مشکلات دست به دامان آن حضرت زند ، و کلمه : لولا علی [ ( علیه السلام ) ] لهلک عمر . . وأعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أبا الحسن ! و مثل آن بر زبان آرد (2) ، و در چنین مسأله صریحة الثبوت از کتاب و سنت مخالفت آن حضرت روا دارد ، و رو به چنین روایت واهیه آرد ، و اصلا حیا و شرم از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیارد ! !

چهارم :

چهارم : آنکه کمال حیرت است که خلافت مآب خبر حضرت عمار را در باب تیمم به سمع اصغا نشنید ، و عمل بر آن نکرده ، مرتکب اضلال و ضلال صریح - اعنی تجویز ترک صلات بر فاقد ماء - گردید ، پس جایی که خبر عمار - که اساطین سنیه آن همه فضائل و محامد عظیمه در حق او روایت کرده اند - مقبول نباشد (3) این خبر واهی چگونه لایق اعتنا بوده باشد !


1- به خصوص در طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر گذشت .
2- چنانکه برخی از مصادر آن در طعن چهارم عمر گذشت ، همچنین مراجعه شود به : بحارالأنوار 30 / 679 ، الغدیر 3 / 97 و 6 / 81 - 120 ، ملحقات احقاق الحق 8 / 182 - 224 و 17 / 442 - 444 و 31 / 14 ، 88 ، 470 - 483 ، 505 - 508 ، 593 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) آمده است .

ص : 135

و خود صاحب “ دراسات “ عدم أخذ عمر حدیث عمار را - رجماً بالغیب ، وستراً للعیب - بر ترجّی ثبوت خلاف آن نزد عمر قبل واقعه محمول نموده ، و آن را از باب تقدیم علمی که بلاواسطه حاصل باشد بر آنچه به واسطه حاصل شود قرار داده (1) ، پس بنابر این لازم آمد که عمر بن الخطاب چون جواز تمتّع [ را ] از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بلاواسطه شنیده ، و ثبوت آن [ را ] در کتاب خدا هم دریافته - کما ظهر ممّا سبق (2) - عمل بر این روایت نمیکرد .

پنجم :

پنجم : آنکه اگر خلافت مآب به این روایت متمسک میشد ، و تمسک به آن وجهی از صحت میداشت ، فرزند ارجمند خلافت مآب که ائمه سنیه عدم خفای امری از امور جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و امور اصحاب آن حضرت بر او ثابت میکنند - کما ظهر فیما سبق (3) - چگونه مخالفت والد ماجد خود آغاز مینهاد ، و باب عدم مبالات و اعتنا به حکم خلیفه وترک حسن ظنّ به او میگشاد ؟ ! و این معنا از ما سبق ظاهر است .

و خود صاحب “ دراسات “ به تأکید و تشیید و اهتمام این را بعدِ این عبارت به فاصله یسیره ثابت ‹ 1408 › ساخته است ، چنانچه گفته :


1- چنانکه از دراسات اللبیب : 100 گذشت .
2- سنن النسائی 5 / 153. ولاحظ ما تقدّم عن صحیح مسلم 4 / 45 - 46 ، مسند احمد 1 / 49 ، السنن لابن ماجه 2 / 992 ، کنز العمال 5 / 165 .
3- تقدّم عن تهذیب الأسماء 1 / 261 - 262 وغیره .

ص : 136

فإن قلت : قولک فیما سبق : إن علیاً رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] لم یبال بخلاف عمر وعثمان . . . ، ولم یتوقف بحسن الظنّ إلی عمر . . . فی أن له حدیثاً لا یدلّ علی أن الأدنی فی الصحابة لم یتوقف بحسن (1) الظنّ إلی الأعلی ، فإن الکلام بین عمر . . . وعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] کلام فی الأمثال ، وهو بخلاف مطلوب الباب من عدم توقفنا بحسن الظنّ فی الإمام عند صحة الحدیث .

قلنا : ثبت عدم توقف هذا من صغار الصحابة بالنسبة إلی کبارهم ، ففی مسألة متعة الحجّ لم یبال ابن عمر . . . عند صحة الحدیث بقول أبیه عمر . . . ، وما توقف بحسن الظنّ إلیه ، وکان یفتی بمتعة الحجّ ، وکان الناس یقولون له : تخالف أباک ، فلا یبالی ، ولا ینتهی . . علی ما رواه أبو داود فی سننه .

وروی أبو عیسی الترمذی - فی جامعه - عن ابن شهاب : أن سالم بن عبد الله حدّثه : أنه سمع رجلا من أهل الشام ، وهو یسأل عبد الله بن عمر . . . عن التمتّع إلی الحجّ ، فقال عبد الله بن عمر . . . : هی حلال . فقال الشامی : إن أباک قد نهی عنها ؟ ! فقال عبد الله ابن عمر . . . : أرأیت إن کان أبی نهی عنها وصنعها رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم أمر أبی یتبع أم أمر رسول الله


1- فی المصدر : ( یحسن ) .

ص : 137

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ فقال الرجل : بل أمر رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : لقد صنعها رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم . هذا حدیث حسن صحیح (1) .

پس کمال عجب است از صاحب “ دراسات “ که حمایت خلافت مآب به ذکر روایت ابو داود و استظهار اظهار خلیفه عنود خواسته ، حال آنکه ردّ آن به ابلغ وجوه از کلام سابق و لاحق متصل ، و هم بطلانش از افاده سابق و لاحق منفصل او به کمال وضوح ظاهر است ; پس این خرافتش محفوف است به فصول عدیده و وجوه سدیده مبطله آن از کلام خودش ، و غریب تر از این کمتر به گوش کسی خورده باشد .

ششم :

ششم : آنکه اجماع امت بر تجویز تمتّع و نفی حرمت و کراهت آن واقع شده ، چنانچه از افاده نووی در “ شرح صحیح مسلم “ ظاهر است (2) ، و ابن تیمیه هم در “ منهاج “ افاده نموده که بر جواز متعة الحجّ اتفاق ائمه مسلمین واقع است (3) ; پس بطلان این روایت بحمد الله به اجماع اهل اسلام واضح و


1- [ الف ] دراسة ثانیة . [ دراسات اللبیب : 101 - 102 ] .
2- قال النووی : اعلم أن أحادیث الباب متظاهرة علی جواز افراد الحجّ عن العمرة وجواز التمتّع والقران ، وقد أجمع العلماء علی جواز الأنواع الثلاثة . ( شرح النووی علی مسلم 8 / 134 ) .
3- قال ابن تیمیة : أمّا متعة الحجّ فمتفق علی جوازها بین أئمة المسلمین . انظر : منهاج السنة 4 / 180 .

ص : 138

متحقق است ، پس اگر خلافت مآب تمسک هم به آن کرده باشد چاره [ ای ] از ثبوت مشاقت و معاندت او خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را و خروجش از طریقه مؤمنین نیست ، و مورد جمیع تشنیعات ائمه سنیه بر مخالفین اجماع خواهد گردید .

هفتم :

هفتم : آنکه دیگر اکابر ائمه و اساطین سنیه نیز ردّ بلیغ بر این روایت واهیه کرده اند ، مخالفت آن با کتاب و سنت و اجماع ثابت نموده ، و قدح در اسناد آن هم نموده [ اند ] ، چنانچه علامه عینی در “ عمدة القاری “ بعدِ جواب از روایت منقوله از ابی ذر متضمن اختصاص متعة الحجّ به اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که در ما بعد - إن شاءالله - منقول خواهد شد - گفته :

فإن قلت : روی أبو داود ، عن سعید بن المسیب : أن رجلا من الصحابة أتی عمر . . . ، فشهد عنده أنه سمع رسول الله ( علیه السلام ) [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ینهی عن المتعة قبل الحجّ .

قلت : أُجیب عن هذا بأنه روایة مخالفة للکتاب والسنة والإجماع ; کحدیث أبی ذرّ ، بل هو أسوء حالا منه ، فإن فی أسناده مقالا (1) .


1- [ الف ] شرح حدیث نهی عثمان از متعه از باب التمتّع والإقران . . . إلی آخره ، من کتاب المناسک . [ عمدة القاری 9 / 199 ] .

ص : 139

کمال حیرت است که ابو داود در “ سنن “ خود چنین روایت واهیه و فریه واضحه - که چندین دلائل کذب و بطلان آن ظاهر است ، و خود ائمه سنیه ناچار مخالفت آن با کتاب ‹ 1409 › و سنت و اجماع ثابت میسازند ، و قدح در اسناد آن هم میکنند - آورده ، اضلال عوام و تخدیع همج اغثام (1) خواسته ، و از مؤاخذه محققین اعلام ومنقّدین فخام ، و تشنیعات اکابر عظام نترسیده .

هشتم :

هشتم : آنکه قدح و جرح اسناد این روایت از تتبع کتب رجال هم ظاهر و واضح است ، ابو داود در “ سنن “ خود - کما علمت - گفته :

حدّثنا أحمد بن صالح ، ( نا ) عبد الله بن وهب ، أخبرنی حیاة ، أخبرنی أبو عیسی الخراسانی ، عن عبد الله بن القاسم ، عن سعید بن المسیب أن رجلا من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أتی عمر الخطاب . . . ، فشهد عنده أنه سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی مرضه الذی قبض فیه ینهی عن العمرة قبل الحجّ (2) .

و عبد الله بن القاسم - که روایت این خبر از سعید بن المسیب نموده - حسب تصریح ابن قطان مجهول است ، چنانچه علامه ابن حجر عسقلانی در


1- توضیح آن قبلا گذشت .
2- سنن ابوداود 1 / 403 .

ص : 140

“ تهذیب التهذیب “ به ترجمه عبد الله بن القاسم التیمی البصری مولی ابی بکر گفته :

قال ابن القطان : مجهول (1) .

و ایراد ابن حبان او را در ثقات لایق اعتنا و التفات نمیتواند شد ، چه قدح و جرح خود ابن حبان قبل از این دریافتی (2) .

و ابو عیسی خراسانی هم - که از ابن القاسم روایت کرده - حسب تصریح ابن قطان حالش شناخته نمیشود ، چنانچه در “ میزان الاعتدال “ مسطور است :

أبو عیسی الخراسانی ، عن الضحاک مرسلا : نهی أن یخرج یوم العید بسلاح .

قال ابن القطان : لا یعرف حاله .

قلت : ذا ثقة ، روی عنه حیاة بن شریح ، وسعید بن أبی أیوب ، وابن لهیعة ، وجماعة ; سکن مصر ، ووثّقه ابن حبان (3) .

و چون قدح و جرح و ناصبیت ابن حبان - که پناه به خدا قدح در امام رضا ( علیه السلام ) نموده ! ! کما فی المیزان و غیره - ظاهر است ، لهذا توثیق او لایق اعتنا نیست .


1- تهذیب التهذیب 5 / 314 .
2- اشاره است به ردّیه های مؤلف ( رحمه الله ) بر ابواب قبلی “ تحفه اثناعشریه “ .
3- [ الف ] باب الکنی . [ میزان الاعتدال 4 / 560 ] .

ص : 141

ذهبی در “ میزان “ به ترجمه امام علی بن موسی بن جعفر ( علیه السلام ) گفته :

قال أبو الحسن الدارقطنی : ( أنا ) ابن حبان - فی کتابه - قال : علی بن موسی الرضا [ ( علیه السلام ) ] یروی عن أبیه عجائب ، یهم ویخطئ ! (1) و نیز ابن حبان در کتاب “ تاریخ الثقات “ به ترجمه امام جعفر صادق ( علیه السلام ) گفته :

یحتج بروایته ما کان من غیر روایة أولاده عنه ; لأن من حدیث ولده عنه مناکیر کثیرة ، وإنّما مرّض القول فیه من مرّض من أئمتنا لما روی فی حدیثه من روایة أولاده (2) .

و ابن وهب را که راوی این خبر از حیاة است ، ابن عدی در ضعفا و مقدوحین وارد ساخته ، و ابن معین تضعیف او نموده ، در “ میزان الاعتدال “ مسطور است :

عبد الله بن وهب بن مسلم ، أبو محمد المصری ، أحد الأثبات والأئمة الأعلام ، وصاحب التصانیف ، تناکد ابن عدی بإیراده فی الکامل .

عباس ، عن یحیی : سمع ابن وهب یقول لسفیان : یا أبا محمد ! الذی عرض علیک أمس فلان أجزها لی . قال : نعم . قلت : هذا


1- میزان الاعتدال 3 / 158 .
2- الثقات 6 / 131 - 132 .

ص : 142

مذهب الجماعة ، وإن کان علی عبد الله فیه عتب ، فإن عیینة شریکه فیه .

ابن عدی : حدّثنا إبراهیم بن عبد الله بن أیوب المخرمی ، عن أبیه ، قال : کنت عند سفیان - وعنده ابن معین - فجاء ابن وهب بجزء ، فقال : یا أبا محمد ! أُحدّثُ ما فیه عنک ؟ فقال له : یا شیخ ! هذا والریح بمنزلة ، ادفع الجزء إلیه حتّی ینظر فی حدیثه .

ابن الدورقی : سمعت ابن معین یقول : ابن وهب لیس بذاک ، وفی ابن جریح کان یستصغر (1) .

نهم :

نهم : آنکه استظهار اظهار عمر بن الخطاب این روایت را دلیل کمال اغفال و اهمال است و کذب ، هرگز ابن الخطاب این روایت را ظاهر نکرده ، بلکه هرگاه جناب ‹ 1410 › امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مؤاخذه ابن الخطاب به نهی از متعة الحجّ نمود ، چاره [ ای ] جز انکار و فرار نیافت ، و عذر اراده عدم خلو بیت به میان آورده ، چنانچه سابقاً دانستی که در “ کنز العمال “ (2) به روایت بیهقی مسطور است که جناب علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) به عمر گفت که : آیا نهی کردی از متعه ؟ گفت عمر که : نه و من اراده کردم زیارت بیت را (3) .


1- میزان الاعتدال 2 / 522 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( است ) آمده است .
3- کنز العمال 5 / 165 .

ص : 143

دهم :

دهم : آنکه استظهار اظهار به ثالث ثلاثه این خبر را در مناظره یعسوب الاولین والآخرین حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمودن ، نیز داد جسارت و تطریق افترا و بهتان دادن است ، بلکه ثالث هم مثل ثانی وقت مؤاخذه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) طریق فرار سپرده ، مزید حیا را کار فرموده ، و هرگز تشبث به این روایت واهی یا مثل آن ننموده ، چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفاء “ گفته :

وأخرج أحمد ، عن عبد الله بن الزبیر ، قال : والله أنا لمع عثمان بالجحفة - ومعه رهط من أهل الشام ، فیهم حبیب بن مسلمة الفهری - إذ قال عثمان - وذکر له التمتّع بالعمرة إلی الحجّ - : إن أتمّ الحجّ والعمرة أن لا یکونا فی أشهر الحجّ ، فلو أخّرتم هذه العمرة حتّی تزوروا هذا البیت زورتین کان أفضل ، فإن الله قد وسع فی الخیر . .

و [ کان ] (1) علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ببطن الوادی یعلف بعیراً له ، فبلغه الذی قال عثمان ، فأقبل حتّی وقف علی عثمان ، فقال : « أعمدت إلی سنة سنّها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ورخصة رخّص الله بها للعباد فی کتابه ! تضیّق علیهم فیها ، وتنهی عنها ، وقد کانت لذی الحاجة ولنائی الدار . . ثمّ أهلّ بحجّة وعمرة معاً ؟ ! » .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 144

فأقبل عثمان علی الناس ، فقال : وهل نهیتُ عنها ؟ ! إنی لم أنه عنها ، إنّما کان رأیاً أشرت به ، فمن شاء أخذ به ومن شاء ترکه (1) .

یازدهم :

یازدهم : آنکه روایت امام اعظم متضمن منع عمر از تمتّع - که سابق گذشت - صریح است در آنکه منع او از تمتّع به محض رأی بود ، چنانچه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ بعد نقل آن گفته :

و هذا یبیّن أن هذا من عمر رأی رآه (2) .

و حاصل این روایت آن است که عمر مردی را در عرفات دید که بوی مسک از او میدمید ، پس عمر از او پرسید که : آیا محرم هستی تو ؟ گفت آن مرد که : آری ، پس عمر گفت که : نیست هیئت تو هیئت محرم ، جز این نیست که محرم ، پراکنده حال ، غبار آلوده ، بد بو میباشد ، گفت آن مرد که : به درستی که من قدوم کردم (3) به حالی که متمتّع بودم ، و بود با من اهل من ، و جز این نیست که احرام کردم امروز ، پس گفت عمر نزد این ماجرا که : تمتّع مکنید در این ایام . . . الی آخره (4) .


1- ازالة الخفاء 2 / 245 .
2- زادالمعاد 5 / 270 - 271 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( من ) آمده است .
4- جامع المسانید ابوحنیفه 1 / 540 - 541 .

ص : 145

دوازدهم :

دوازدهم : آنکه از روایت امام احمد بن حنبل - که ولی الله در عبارت سابقه “ قرة العینین “ (1) نقل کرده - صاف ظاهر است که خلافت مآب اعتراف کرده به آنکه : متعة الحجّ سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، پس اگر روایت منع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به خلافت مآب میرسید - چنانچه خیرخواهان بافته اند - چگونه حضرتش اعتراف میکرد به آنکه متعة الحجّ سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ؟ ! چه ظاهر است که امری که به نصّ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ممنوع گردید ، آن را سنت آن حضرت نتوان گفت ، پس اثبات این روایت نمودن در حقیقت تکذیب و تجهیل خلافت مآب است .

سیزدهم :

سیزدهم : آنکه روایت نسائی - که از آن اعتراف خلافت مآب به بودن متعة الحجّ در کتاب خدا و فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را ظاهر است (2) - نیز ردّ این روایت ، و ابطال استظهار اظهار خلافت مآب آن را مینماید چه امری که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن منع فرموده باشد ، اثبات آن در کتاب خدا و فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ‹ 1411 › آن را نمودن ، و از ذکر منع آن حضرت آن را سکوت ورزیدن ، کار عاقلی نیست ، وقد سبق فی مبحث متعة


1- سهو از قلم مبارک مؤلف ( رحمه الله ) یا نساخ است ، روایت صفحه قبل از “ ازالة الخفاء “ گذشت .
2- سنن نسائی 5 / 153 .

ص : 146

النساء ما یفید هناک (1) فائدة عظیمة ، فلیتذکر .

چهاردهم :

چهاردهم : آنکه روایت صبی بن معبد بنابر استدلال ولی الله - که آن را حمل بر تمتّع نموده (2) - نیز صریح است در آنکه : منع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از تمتّع نزد خلافت مآب اصلی نداشت ، و الاّ چگونه امر ممنوع را سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مینامید ، و مدح صبی به هدایتش به آن و موفق شدنش به آن میکرد ، و تصویب او مینمود ؟ !

پانزدهم :

پانزدهم : ابن تیمیه در “ منهاج السنة “ به جواب علامه حلی - طاب ثراه - که ذکر تحریم عمر متعتین را نموده - گفته :

وما ذکره عن عمر ، فجوابه أن یقال :

أوّلا : هب أن عمر قال قولا خالفه فیه غیره من الصحابة والتابعین حتّی قال عمران بن حصین : تمتّعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ونزل بها کتاب الله ، قال فیها رجل برأیه ما شاء . . أخرجاه فی الصحیحین ، فأهل السنة متفقون علی أن کلّ واحد من الناس یؤخذ بقوله ویترک إلاّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فإن کان مقصوده الطعن فی أهل السنة مطلقاً فهذا لا یرد علیهم ; وإن کان مقصوده أن عمر أخطأ فی


1- کذا والظاهر : ( هنا ) .
2- قرة العینین : 211 .

ص : 147

مسألة فهم لا ینزعون عن الإقرار علی الخطأ إلاّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وعمر بن الخطاب قد أخطأ ، وعلی . . . [ ( علیه السلام ) ] . . ! قد أخطأ ، وقد جمع العلماء مسائل الفقه التی ضعّفوا فیها قول أحدهما ، فوجد الضعیف فی أقوال علی [ ( علیه السلام ) ] أکثر ! مثل فتواه بأن المتوفی عنها زوجها تعتدّ أبعد (1) الأجلین مع أن سنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الثابتة عنه الموافقة لکتاب الله تقتضی أنها تحلّ بوضع الحمل ، وبذلک أفتی عمر وابن مسعود ، ومثل فتواه بأن المفوّضة یسقط مهرها بالموت ، وقد أفتی ابن مسعود وغیره أن لها المهر ، مهر نسائها - کما رواه الأشجعیون عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بروع بنت واشق - ، وقد وجد من أقوال علی [ ( علیه السلام ) ] المتناقضة (2) فی مسائل الطلاق ، وأُمّ الولد ، والفرائض . . وغیر ذلک أکثر ممّا وجد من أقوال عمر المتناقضة (3) .

از این عبارت ظاهر است که عمران بن حصین نهی عمر را از تمتّع ناشی از محض رأی ، و مخالف کتاب و سنت میدانست ، و ابن تیمیه هم - با آن همه شدت تعصب - چاره جز تنزیه اهل سنت از تنزیه خلافت مآب از خطا


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بعد ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المتناقصة ) آمده است .
3- [ الف ] جواب قوله : وکالمتعتین اللتین ورد بهما القرآن . . إلی آخره ، من الوجه الخامس من الفصل الثانی . [ منهاج السنة 4 / 182 - 183 ] .

ص : 148

نیافته ، و صراحتاً تصریح به خطای عمر بن الخطاب نموده ، و به مزید ناصبیت بر سر تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که بطلان آن از افادات سابقه ائمه سنیه که از جمله ایشان والد مخاطب و خود مخاطب اند (1) - ظاهر رسیده است ، و بر این قدر هم اکتفا نکرده ، ادعای وجدان ضعیف در اقوال جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اکثریت نموده ، و دهانش بسوزد نسبت اقوال متناقضه به آن حضرت زیاده از اقوال متناقضه عمر نموده ، جهل و حمق خود - حسب افاده والد مخاطب و خود مخاطب - ظاهر ساخته ، پس اگر منع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از تمتّع ثابت میبود ، و خلافت مآب به آن متشبث میشد ، چگونه ابن تیمیه به این مرتبه دست و پاچه میشد که ناچار اعتراف به خطای عمر میکرد ؟ !

شانزدهم :

شانزدهم : آن که نیز ابن تیمیه در “ منهاج “ - به جواب تحریم عمر متعتین را - گفته :

ویقال ثانیاً : أن عمر . . . لم یحرّم متعة الحجّ ، بل ثبت عنه أن الصبی بن معبد لمّا قال له : إنی أحرمت ‹ 1412 › بالحجّ والعمرة جمیعاً ، فقال له عمر : هدیت لسنة نبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . رواه النسائی وغیره ، وکان عبد الله بن عمر یأمر بالمتعة ، فیقولون


1- در طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر گذشت .

ص : 149

له : إن أباک نهی عنها ، فیقول : إن أبی لم یُرِد ما تقولون ، فإذا ألحّوا علیه قال : أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحقّ أن تتبعوا أم عمر ؟ ! وقد ثبت عن عمر أنه قال : لو حججت لتمتّعت . . ولو حججت لتمتّعت (1) .

از این عبارت ظاهر است که حضرت ابن عمر ! امر به متعة الحجّ میفرمود ، و هرگاه مردم به او میگفتند که : به درستی که پدر تو منع کرده است از آن ، ابن عمر به جوابشان میگفت : به درستی که پدر من اراده نکرده آنچه میگویید شما ; پس اگر خلافت مآب در نهی خود از متعة الحجّ متمسک به نهی نبوی بوده ، و این روایت را ظاهر کرده ، چرا ابن تیمیه بر بی چاره ابن عمر نفی نهی متعة الحجّ از والد ماجد خود بافته ، و به تحریف روایت منقوله از او پرداخته ؟ ! (2) و روایت ( لو حججت لتمتّعت . . ) إلی آخره - که ابن تیمیه آن را از عمر ثابت دانسته ، و دلالت تمام بر شغف و وله آن عالی مقام به تمتّع دارد - نیز برای ابطال تمسک خلافت مآب به روایت منع تمتّع کافی است .


1- [ الف ] نشان سابق . [ منهاج السنة 4 / 184 ] .
2- غرض از تحریف این است که تعبیر ( فیقول : إن أبی لم یُرِد ما تقولون ، فإذا ألحّوا علیه . . ) در مصادر عامه نیست ، و این زیاده از تحریفات ابن تیمیه و امثال اوست .

ص : 150

هفدهم :

هفدهم : آنکه تقریراتی که اهل سنت در تکذیب نصّ بر خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - به لیّ (1) اَلسنه (2) - آغاز مینهند ، در اینجا در تکذیب این روایت واهیه بالاولی جاری است ; چه خلیفه اول و اتباع و اشیاع او این حدیث را درنیافتند (3) که در زمان او فسخ حج و ارتکاب تمتّع جایز بود ، و در صدر خلافت عمر هم این معنا جایز مانده ، و هرگاه عمر نهی از آن کرد باز هم تشبث به این روایت ننمود ، و اظهار آن نکرد ، و نه خلیفه ثالث تمسک به آن در مناظره جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمود ، و نه کسی دیگر از هواخواهان و جان نثاران آن را بر زبان آورد ، پس در بطلان و کذب این روایت ریبی نماند .

و تقریر علامه نووی - که در نفی نصّ بر زبان آورده و سابقاً گذشته (4) - به یاد باید آورد ، و از تشبث به این روایت شرم باید کرد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یلی ) آمده است .
2- نقل ابن منظور عن ابن سیده : اللیّ : الجدل والتثنّی . . . وقال : وألوی بالکلام : خالف به عن جهته . . . ولویت عنه الخبر : أخبرته به علی غیر وجهه . راجع : لسان العرب 15 / 262 - 264. وقال الشیخ الطوسی ( رحمه الله ) : - فی تفسیر قوله تعالی - : ( یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم ) ( سورة آل عمران (3) : 78 ) : قیل لتحریف الکلام بقلبه عن وجهه : لیّ اللسان به ; لأنه فتله عن جهته . انظر : التبیان 2 / 508 - 509 .
3- در [ الف ] ( ندریافتند ) آمده است که اصلاح شد .
4- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ از مؤلف ( رحمه الله ) ، برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به مقدمه تحقیق .

ص : 151

بالجمله ; هر چند ابوداود و اسلافش به ایراد این روایت ، و همچنین صاحب “ دراسات “ به ذکر آن و تشبث به آن حمایت خلافت مآب خواسته اند ، لکن در حقیقت جمیع استبعادات و استغرابات ائمه سنیه در مخالفت اول و ثانی و اشیاعشان با نصوص خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باطل ساخته ; چه هرگاه خلیفه ثانی حج تمتّع را - که آن حضرت قریب وفات خود به ارشادات مکرّره و تصریحات مؤکده ثابت فرموده ، و آن حضرت به حدّی اهتمام در آن فرموده که به سبب تأمل در بجا آوری غضب نمود ، و تقریر عایشه بر دعا به دخول نار در حق متردّدین و تارکین تمتّع کرد تا آنکه همه صحابه - که سیاق هدی نکرده بودند - تمتّع را بجا آوردند - به سبب شهادت یک صحابی باطل سازد ، و به چنین روایت واهیه مکذوبه اعتنا نماید ; پس اگر خلافت مآب با وصف ثبوت خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در کتاب و ظهور آن از ارشادات و تأکیدات مکرّره جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ابطال آن به حیله روایت بعض اتباع و اشیاع خود خلاف آن را یا سماع خود مضادّ آن [ را ] نموده باشد (1) ، چه عجب است !

هجدهم :

هجدهم : آنکه سابقاً دانستی که ابن الهمام خبر قطع جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هر دو دست و هر دو پای سارقی را و قتل او - به عدم اطلاع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس و عمر - ردّ کرده ، و استدلال به آن


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( کرده باشد ) نیز اضافه شده است .

ص : 152

بر بطلان و کذبش نموده (1) ; و چون مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس این روایت را ظاهر است ، و خلافت مآب هم خود ‹ 1413 › آن را از آن حضرت نشنیده ، پس حسب تقریر ابن الهمام کذب و بطلان آن ظاهر و واضح باشد .

و نبذی دیگر از دلائل دالّه بر بطلان روایات تحریم متعة النساء - که سابق از این گذشته - نیز در این مقام جاری است ، کما لا یخفی علی من أمعن النظر فیها .

نوزدهم :

نوزدهم : آنکه اگر این حدیث اصلی میداشت ، و خلافت مآب بر آن مطلع بوده ، لابد حکم خلافت مآب به تحریم فسخ حج مستند به نصّ میبود ، و حال آنکه بطلان آن و ناشی بودنش از رأی محض به وجوه عدیده - که در ما بعد مذکور میشود - ظاهر و واضح است ، و از مباحث سابقه هم بطلان تحریم فسخ لائح است .

بیستم :

بیستم : آنکه مضمون این روایت آن است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در مرض وفات نهی از عمره قبلِ حج فرموده ، پس حیرت است که چگونه خلافت مآب این نهی منسوب را به آن حضرت در حال مرض به سمع اصغا شنید ، و به سبب آن مرتکب ابطال حکم کتاب و سنت گردید ، حال آنکه


1- در طعن پانزدهم ابوبکر از فتح القدیر 5 / 396 - 397 گذشت .

ص : 153

خودش وقتی که بالمشافهه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) امر به احضار قرطاس و دوات فرمود ، نسبت هجر به آن حضرت نموده ، ( وحسبنا کتاب الله ) بر زبان آورد ، هرگاه به زعم باطل خلافت مآب در حال مرض - العیاذ بالله - خلاف حق از آن (1) حضرت جایز الصدور باشد تا آنکه نسبت هذیان به آن حضرت نماید ، و سر از امتثال امر شفاهی آن حضرت تابد ، و کتاب خدا را کافی داند ، این نهی در حال مرض اگر قطعاً هم ثابت میبود ، چه جا که نقل یک کس ذکر کرده اند و بس ، و نیز مخالف کتاب هم نمیبود ، چه جا که مخالف آن است حسب افاده خود خلافت مآب لایق اعتنا نمیبود ، و کلمه : ( حسبنا کتاب الله ) برای ردّ آن - موافق ارشاد خلافت مآب - کافی بود چه جا که سنت هم ردّ آن نماید ، و ارشادات جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) و صحابه و تابعین و اجماع مسلمین ردّ آن نماید .

و مخاطب راسخ العقیده نیز به تقلید مقتدای دهن دریده خود ، تجویز هجر و اختلاط بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده است ، و از غایت جسارت و خسارت حرفهای یاوه در ماسبق بر زبان آورده ، چنانچه به جواب طعن قرطاس گفته :

و چون در این قصه به وجوه بسیار از جناب پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خلاف عادت به ظهور رسید - چنانچه سابق به تفصیل نوشته شد - اگر بعضی حاضرین را


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( آن ) تکرار شده است .

ص : 154

توهم پیدا شده باشد که مبادا از جنس اختلاط کلام است که در این قسم امراض رو میدهد ، بعید نیست ، و محل طعن و تشنیع نمیتواند شد ، علی الخصوص که شدت درد سر و التهاب حمی در آن وقت بر آن جناب زور کرده بود ، و از روایت دیگر صریح این معنا و این استبعاد معلوم میشود که گفتند : ما شأنه . . أهجر ؟ ! استفهموه . . إلی آخره (1) .

هرگاه نزد مخاطب در حال مرض صدور اختلاط کلام از جناب سرور انام - صلی الله علیه وآله الکرام - العیاذ بالله جایز باشد ، پس اگر بالفرض این روایت ثابت هم باشد - حسب افاده مخاطب - قابل اعتماد نخواهد بود .

و علامه ابن کثیر شامی هم در اسناد این روایت قدح نموده ، و روایت استشهاد معاویه را بر نهی قِران بین الحج والعمرة به بسط تمام ردّ کرده و دلیلی که برای ابطال آن آورده به اندک تغییر در ابطال این روایت هم جاری است ، چنانچه در “ تاریخ “ خود بعدِ ذکر روایت أبی شیخ هنائی - که ابن القیّم هم در “ زاد المعاد “ مبالغه در ردّ آن نموده - میفرماید :

ویستغرب منه روایة معاویة . . . النهی عن الجمع بین الحجّ والعمرة ، ولعلّ أصل الحدیث النهی عن المتعة ، فاعتقد الراوی أنها متعة الحجّ ، وإنّما هی متعة النساء ، ولم یکن عند أُولئک الصحابة ‹ 1414 › روایة فی النهی عنها ; أو لعلّ النهی عن


1- تحفه اثناعشریه : 289 .

ص : 155

الاقران فی التمر - کما فی حدیث ابن عمر - فاعتقد بعض الرواة أن المراد القِران فی الحجّ ، ولیس کذلک ; أو لعلّ معاویة . . . إنّما قال : أتعلمون أنه نُهِی عن . . کذا ؟ فبناه لِما لَم یُسَمّ فاعله ، فصرّح الراوی بالرفع إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ووَهَمَ فی ذلک .

فأمّا الذی کان ینهی عن متعة الحجّ إنّما هو عمر بن الخطاب . . . ، ولم یکن نهیه ذلک علی وجه التحریم ولا الحتم - کما قدّمنا - وإنّما کان ینهی عنها لیفرد [ عن ] (1) الحجّ [ بسفر آخر لیکثر زیارة البیت ، وقد کان الصحابة . . . یهابونه کثیراً فلا یتجاسرون ] (2) علی مخالفته غالباً ، وکان ابنه عبد الله یخالفه ، فیقال له : إن أباک کان ینهی عنها . . فیقول : لقد خشیت أن یقع علیکم حجارة من السماء ، قد فعلها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أفسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تُتَبع أو سنّة عمر بن الخطاب ؟ ! (3) وکذلک کان عثمان بن عفان ینهی عنها ، وخالفه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، کما تقدم ، وقال : « لا أدع سنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لقول أحد من الناس » .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] قال ابن عمر لمن تمسّک بفعل أبیه : خشیت أن یقع علیکم حجارة من السماء .

ص : 156

وقال عمران بن حصین : تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ لم ینزل قرآن یحرّمه ، ولم ینه عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) حتّی مات . أخرجاه فی الصحیحین .

وفی صحیح مسلم - عن سعد - : أنه أنکر علی معاویة [ إنکاره المتعة ، وقال : قد فعلناها مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهذا یومئذ کافر بالعرش . . یعنی معاویة ] (2) أنه کان - حین فعلوها مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - کافراً بمکة یومئذ .

قلت : وقد تقدّم أنه علیه [ وآله ] السلام حجّ قارناً - بما ذکرناه من الأحادیث الواردة فی ذلک - ، ولم یکن بین حجّة الوداع وبین وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ أحد وثمانون یوماً ، وقد شهد الحجّة ما ینیف عن أربعین ألف صحابی قولا منه وفعلا ، فلو کان قد نهی عن القِران فی الحجّ الذی شهد فیه الناس ، لم ینفرد به واحد من الصحابة ویردّه علیه جماعة منهم - من سمع ومن لم یسمع - فهذا کلّه ممّا یدلّ علی أن هذا هکذا ، لیس محفوظاً عن معاویة . . . والله أعلم .


1- در [ الف ] اشتباهاً قسمت : ( ثمّ لم ینزل قرآن یحرّمه ، ولم ینه عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) تکرار شده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 157

وقال أبو داود : حدّثنا أحمد بن صالح ، حدّثنا ابن وهب ، أخبرنی حیاة ، أخبرنی أبو عیسی الخراسانی ، عن عبد الله بن القاسم الخراسانی ، عن سعید بن المسیب : أن رجلا من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أتی عمر بن الخطاب ، فشهد أنه سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - فی مرضه الذی قبض فیه - ینهی عن العمرة قبل الحجّ .

وهذا إسناد لا یخلو عن نظر .

ثمّ إن کان هذا الصحابی هو معاویة ، فقد تقدّم الکلام علی ذلک ، ولکن فی هذا النهی عن المتعة لا القِران ; وإن کان غیره فهو مشکل فی الجملة ، لکن لا علی القِران ، والله أعلم (1) .

و ابن کثیر از اکابر ائمه و اعاظم اساطین ایشان است ، چنانچه شرف الدین ابوبکر بن الشیخ شمس الدین محمد بن قاضی شهبة الأسدی الشافعی در “ طبقات شافعیه “ گفته :

إسماعیل بن عمر بن کثیر بن ضوء بن ورع القرشی البصروی الدمشقی ، مولده سنة إحدی وسبع مائة ، وتفقّه علی الشیخین : برهان الدین الفزاری ، وکمال الدین بن قاضی شهبة ، ثمّ صاهر الحافظ أبا الحجّاج المزی ، ولازمه ، وأخذ عنه ، وأقبل علی علم


1- [ الف ] مقام حجة الوداع . [ البدایة والنهایة 5 / 159 - 160 ] .

ص : 158

الحدیث ، وأخذ الکثیر عن ابن تیمیة ، وقرأ الأصول علی الإصفهانی وسمع الکثیر ، وأقبل علی حفظ المتون ، ومعرفة الأسانید ، والعلل ، والرجال ، والتاریخ حتّی برع فی ذلک وهو شابّ ، وصنّف فی ‹ 1415 › صغره کتاب الأحکام علی أبواب التنبیه ، ووقف علیه شیخه برهان الدین وأعجبه ، وصنّف التاریخ المسمّی ب : البدایة والنهایة ، والتفسیر ، وصنّف کتاباً فی جمع المسانید العشرة ، واختصر تهذیب الکمال ، وأضاف إلیه ما تأخر فی المیزان سمّاه : التکمیل وطبقات الشافعیة ، ورتّبه علی الطبقات ، لکّنه ذکر فیه خلائق ممّن لا حاجة لطلبة العلم إلی معرفة أحوالهم ، فلذلک جمعنا هذا الکتاب ، وخرّج الأحادیث الواقعة فی مختصر ابن الحاجب ، وکتب رفیقه الشیخ تقی الدین ابن رافع لنفسه منه نسخته ، وله سیرة صغیرة ، وشرع فی أحکام کثیرة حافلة ، کتب منها مجلدات إلی الحجّ ، وشرح قطعة من البخاری ، وقطعة من التنبیه ، وولی مشیخة أُمّ الصالح بعد موت الذهبی ، وبعد موت السبکی ولی مشیخة دار الحدیث الأشرفیه مدّة یسیرة ، ثمّ أُخِذَتْ منه .

ذکره شیخه الذهبی فی المعجم المختص ، وقال : فقیه متفنّن ، ومحدّث متقن ، ومفسّر ، فقال : وله تصانیف مفیدة .

وقال تلمیذه الحافظ شهاب الدین بن حجی : کان أحفظ من

ص : 159

أدرکناه لمتون الأحادیث ، وأعرفهم بجرحها ورجالها ، وصحیحها وسقیمها ، وکان أقرانه وشیوخه یعترفون له بذلک ، وکان یستحضر شیئاً کثیراً من التفسیر والتاریخ ، قلیل النسیان ، وکان فقیهاً جیّد الفهم ، صحیح الذهن ، یستحضر شیئاً کثیراً ، ویحفظ التنبیه إلی آخر وقت ، ویشارک فی العربیة مشارکة جیّدة ، ونظم الشعر ، وما أعرف إنی اجتمعت به - مع کثرة تردّدی إلیه - إلاّ وقد أُفدتُ منه ، وقال غیر الشیخ : کانت له خصوصیة بابن تیمیة ، ومناضلة عنه ، واتباع له فی کثیر من آرائه ، وکان یفتی برأیه فی مسألة الطلاق ، وامتحن بسبب ذلک وأوذی ، توفی فی شعبان سنة أربع وسبعین وسبع مائة ( 774 ) ، ودفن بمقبرة الصوفیة عند شیخه ابن تیمیة (1) .

و ابن روزبهان به سبب غایت عجز و اضطرار و نهایت عدم ممارست به کتب آثار ، و اخبار جائی که علامه حلّی در مطاعن عمر ذکر منع او متعة الحجّ را فرموده ; چون که علامه حلّی - طاب ثراه - به رعایت اختصار - اعتماداً علی غایة الاشتهار ، ولما سیذکره بعد ذلک من الأخبار - سند این منع وارد نفرموده ، میدان [ را ] خالی دیده ، بی محابا زبان به منع صحت روایت منع عمر متعة الحجّ را گشوده ، چنانچه گفته :


1- [ الف ] صفحة : 90 / 131 والطبقة السادسة والعشرون . [ طبقات الشافعیة 3 / 85 ] .

ص : 160

أقول : متعة الحجّ جوّزها العلماء وذهبوا إلیه ، ولم یتقرّر المنع ، ولم یصحّ منه روایة فی منعها ، وإن صحّ فیمکن أن یکون سمع من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شیئاً ، والمسائل المختلف فیها لا اعتراض فیها علی المجتهدین . (1) انتهی .

و هر چند بطلان انکار ابن روزبهان منع عمر متعة الحجّ را از افادات سابقه ائمه سنیه و از همین عبارت ابن کثیر - که آنفاً مذکور [ شد ] - در کمال ظهور است ، لکن بحمد الله کذب این انکار و بطلان آن از افاده خود ابن روزبهان ظاهر است ; زیرا که بعد این مقام نیز علامه حلّی - طاب ثراه - در مطاعن ، منع عمر متعة الحجّ را از جمع بین الصحیحین نقل فرموده ، ابن روزبهان ابواب فرار مسدود دیده ، تاب انکار نیافته ، ناچار اعتراف به آن ساخته چنانچه گفته :

ثمّ ما ذکر فی متعة الحجّ فقد ذکر نهی عمر عنه ، وأنه نهی عن المتعة ; لأن للإمام المجتهد أن یختار طریقاً من الطرق المتعددة التی جوّزها الشریعة ، والحجّ ینعقد بثلاث طرق : بالإفراد ، والقِران ، والتمتّع ، ‹ 1416 › فکان لعمر أن یختار القِران والإفراد ، وینهی عن المتعة لمصلحة رآها ، وهذا لا ینافی کونه جائزاً ، فإن المباح قد یصیر منهیّاً عنه ; لتضمنه أمراً مکروهاً ، وللإمام النهی عنه ، وأیضاً یحتمل أن عمر سمع من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شیئاً


1- احقاق الحق : 245 .

ص : 161

فی المتعة ، فعمل بما سمع هو بنفسه ; لأن الدلیل عنده یقینی ، فأمثال هذا لا یعدّ من الکبائر ، کما عدّه هذا الرجل ، وأساء الأدب (1) .

و تشبث ابن روزبهان در هر دو مقام به امکان سماع عمر چیزی را درباره متعة الحجّ خرافتی بیش نیست ; زیرا که مجرّد مخالفت امور ثابته و مشاقّت احکام شرعیه از هر کسی که صادر شود ، مستلزم طعن و تشنیع است ، و مجرد احتمال سماع خلاف آن باعث سقوط طعن نمیتواند شد ، و الاّ ملاحده و زنادقه را مژده ظفر باد !

و حق آن است که هیچ محصّلی و متدینی که ادنی بهره [ ای ] از تأمل و حمیت اسلام داشته باشد ، این حرف واهی بر زبان نمیتواند آورد که آن در حقیقت ابطال دین است .

و دلائل بطلان نهی از متعة الحجّ سابقاً و لاحقاً مکرّراً بیان شده ، و در حقیقت ادعای سماع عمر نهی متعة الحجّ را تکذیب خود جنابش است که خودش متعة الحجّ را سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دانسته ، و اثبات آن در کتاب و سنت نموده (2) .

و آنچه گفته که : ( والمسائل المختلف فیها . . إلی آخره . ) از غرائب هفوات و عجائب ترهات است ; زیرا که اجماع قطعی بر جواز متعة الحجّ ثابت است ، آن را از مسائل مختلف فیها قرار دادن تلبیسی بیش نیست .


1- احقاق الحق : 288 - 289 .
2- سنن نسائی 5 / 153 .

ص : 162

و اگر [ از ] غرض این اختلاف ، اختلاف خود آن معدن اعتساف است ، پس شناعت این تشبث زیاده تر واضح است که دفع شناعت خلاف عمر به خلاف خودش معنایی ندارد .

و اگر غرض از آن ، اختلاف کسی دیگر است ، پس اگر آن کس از اتباع عمری است ، مثل : عثمان و غیر او ، پس ظاهر است که این اختلاف دافع طعن از عمر نمیتواند شد ، و ثبوت اجماع کافه علمای سنیه بر جواز متعة الحج برای تضلیل مانعین کافی است .

و اگر بالفرض بعض علمای سنیه هم تقلید ائمه نار میکردند ، ثبوت جواز از روایات متفق علیها برای طعن کافی بود .

و جواب حمل نهی عمر بر نهی تنزیهی سابقاً ظاهر شد .

و عجب است که ابن روزبهان به مجرد امکان سماع عمر تشبث نموده ، و خود را از رمی السهام فی الظلام معذور داشته ، و به این روایت (1) - که اسلافش برای همین روز سیاه بافته (2) و ساخته اند - تمسک نکرده ! شاید از تمسک به آن به سبب ظهور کذبش استحیا نموده یا آنکه به سبب مزید عجز و قصور باع بر افترای اسلاف خود هم اطلاع به هم نرسانیده ، و الاّ حیا را در


1- اشاره به روایتی است که از سنن ابوداود 1 / 403 گذشت ، و ابن کثیر نیز در آخر کلامش آن را تضعیف نمود : عن سعید بن المسیب : أن رجلا . . . أتی عمر ، فشهد أنه سمع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - فی مرضه الذی قبض فیه - ینهی عن العمرة قبل الحجّ .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( باخته ) آمده است .

ص : 163

جناب او باری نیست ، اگر بر این روایت واهیه مطلع میشد آن را علق نفیس و عمده حیل خلاص پنداشته ، تمسک به آن میکرد .

اما آنچه گفته : آری آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم این فسخ از اصحاب خود بنابر مصحلتی کُنایَنده بود ، و آن مصلحت دفع رسم جاهلیت بود . . . الی آخر .

پس : مخدوش است به چند وجه :

وجوه خدشه در تعلیل حکم فسخ به مصلحت دفع رسم جاهلیت

اول :

اول : آنکه تعلیل حکم فسخ به مصلحت دفع رسم جاهلیت به روایتی معتمد و خبری معتبر از طریق اهل حق به اثبات باید رسانید ، و بعدِ آن تمسک به آن باید کرد .

دوم :

دوم : آنکه تعلیل این حکم به این مصلحت از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در کتب اهل سنت هم ثابت نیست چه جا که روایات اهل حق ; و هرگاه تعلیل حکم فسخ حج از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منقول نباشد ، و حکم به فسخ حج از آن حضرت محقق و ثابت ، قطعاً و حتماً مقتضای ‹ 1417 › ارشاد خود خلافت مآب آن است (1) که عمل بر آن کنند ، و تسلیم آن نمایند گو حکمت آن مجهول و غیر معلوم و مصلحت آن مخفی بر ارباب فهوم باشد .

علاّمه ابن حجر عسقلانی در شرح حدیث عمر ( أنه جاء إلی الحجر


1- قسمت : ( آن است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 164

الأسود ، فقبّله فقال : إنی لأعلم أنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا أنی رأیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقبّلک ما قبّلتک ) گفته :

وفی قول عمر هذا التسلیم للشارع فی أمور الدین ، وحسن الاتباع فی ما لم یکشف عن معانیها ، وهو قاعدة عظیمة فی اتباع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ما یفعله ولو لم یعلم الحکمة فیه (1) .

و علاّمه عینی در شرح این حدیث گفته :

قال الخطابی : فی الحدیث من الفقه : إن متابعة أفعال النبیّ علیه [ وآله ] السلام واجبة ، وإن لم یوقف فیها علی علل معلومة وأسباب معقولة ، وإن أعیانها حجّة علی من بلغته وإن لم یفقه معانیها (2) .

سوم :

سوم : آنکه تعلیل امر به فسخ حج به مخالفت مشرکین و دفع رسم جاهلیت [ را ] از قول ابن عباس مستفاد میدانند ، و همین روایت ابن عباس را غایة ما فی الباب و اقوای اسباب تخصیص فسخ حج به اصحاب میانگارند تا آنکه از ثبوت حدیث بلال بن الحارث ناامید شده - بعدِ دست


1- [ الف ] باب ما ذکر فی الحجر الأسود من کتاب المناسک . [ فتح الباری 3 / 370 ] .
2- عمدة القاری 9 / 240 .

ص : 165

برداری از آن - رو به این روایت میآرند ، و آن را صریح در مطلوب میپندارند ، چنانچه قسطلانی در “ ارشاد الساری “ بعدِ ذکر تجویز احمد بن حنبل فسخ حج را ، گفته :

وقال مالک ، والشافعی ، وأبو حنیفة . . وجماهیر العلماء من السلف والخلف : هو مختص بهم تلک السنة ، ولا یجوز بعدها لیخالف ما کانت علیه الجاهلیة من تحریم العمرة فی أشهر الحجّ .

وفی حدیث أبی ذرّ - عند مسلم - : کانت المتعة فی الحجّ لأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خاصّة ، یعنی فسخ الحجّ إلی العمرة .

وعند النسائی : عن الحرث بن بلال ، عن أبیه ، قال : قلت : یا رسول الله ! فسخ الحجّ لنا خاصّة أم للناس عامّة ؟ فقال : [ لا ] (1) بل لنا خاصّة .

وهذا لا یعارضه حدیث سراقة ; لأن سبب الأمر بالفسخ ما کان إلاّ تقریر شرع العمرة فی أشهر الحجّ ما لم یکن مانع من سوق الهدی ، وذلک أنه کان مستعظماً عندهم حتّی کانوا یعدّونها فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور ، فکسر سورة ما استحکم فی نفوسهم فی الجاهلیة من إنکاره بحملهم علی فعله بأنفسهم ، فلو لم یکن حدیث


1- الزیادة من المصدر .

ص : 166

بلال بن الحارث ثابتاً - کما قال الإمام أحمد حیث قال : لا یثبت عندی ، ولا یعرف هذا الرجل - کان حدیث ابن عباس : کانوا یرون العمرة فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور فی الأرض . . إلی آخر الحدیث ، صریحاً فی کون سبب الأمر بالفسخ هو قصد هجر ما ثبت (1) فی نفوسهم فی الجاهلیة بتقریر الشرع بخلافه (2) .

و ادعای قسطلانی صراحت حدیث ابن عباس ( کانوا یرون العمرة . . إلی آخره ) در این تعلیل از غرائب اباطیل ، و عجائب اقاویل ، و طرائف اضالیل است ; زیرا که این روایت هرگز صریح در این معنا نیست .

بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا موسی بن إسماعیل ، قال : حدّثنا وهیب ، قال : حدّثنا ابن طاووس ، عن أبیه ، عن ابن عباس ، قال : کانوا یرون أن العمرة فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور فی الأرض ، ویجعلون المحرّم صفر ، ویقولون : إذا برأ الدبر ، وعفا الأثر ، وانسلخ صفر ، حلّت العمرة لمن اعتمر .

قدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه صبیحة رابعة مُهلّین بالحجّ ، فأمرهم أن یجعلوها عمرة ، فتعاظم ذلک عندهم


1- فی المصدر : ( محو ما استقرّ ) .
2- [ الف ] باب عمرة التنعیم من أبواب العمرة . [ ارشاد الساری 3 / 270 ] .

ص : 167

فقالوا : یا رسول الله ! أیّ الحلّ ؟ ! قال : حلّ کلّه (1) .

در این روایت هرگز تصریح به این نیست که : ابن عباس حکم فسخ حج ‹ 1418 › را معلّل به دفع رسم جاهلیت کرده باشد ، آری اولا : ذکر دانستن عمره در اشهر حج از افجر فجور نموده ، و بعدِ آن ذکر امر آن حضرت به فسخ حج فرموده ، و بیان تعاظم این امر بر اصحاب نموده ، و مجرد این معنا دلالت ندارد بر آنکه سبب این حکم ردّ رسم جاهلیت بود و بس ، بلکه جایز است که غرض ابن عباس از ذکر اعتقاد عمره در اشهر حج افجر فجور - اگر ضمیر ( یرون ) راجع به اهل شرک باشد - آن بوده که : اصحاب نیز مبتلای بلای تقلید ارباب شرک بودند که امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر ایشان دشوار آمد ، و اگر ضمیر ( یرون ) راجع به خود صحابه است ، پس در این روایت اصلا دلالت بر این تعلیل نیست ، کما هو ظاهر جداً .

آری ; تعلیل اعمار عائشه در ذی الحجة به قطع امر اهل شرک ابوداود و ابن حبان از ابن عباس روایت کرده اند ، چنانچه در سنن ابوداود مذکور است :

( نا ) هناد بن السری ، عن ابن أبی زائدة ، ( نا ) ابن جریح ، ومحمد بن إسحاق ، عن عبد الله بن طاووس ، عن أبیه ، عن ابن عباس ، قال : والله ما أعمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عائشة فی ذی الحجّة إلاّ لیقطع بذلک أمر أهل الشرک ، فإن هذا


1- [ الف ] باب التمتّع و الإقران و الإفراد . . إلی آخره ، من کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 152 ، و قریب به آن 4 / 234 ] .

ص : 168

الحیّ من قریش ، ومن دان دینهم کانوا یقولون : ( إذا عفا الوبر ، وبرأ الدبر ، ودخل صفر ، فقد حلّت العمرة لمن اعتمر ) ، فکانوا یحرّمون العمرة حتّی ینسلخ ذو الحجّة والمحرّم (1) .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح حدیث ابن عباس گفته :

قوله - عن ابن عباس - قال : کانوا یَرَون - بفتح أوله - أی : یعتقدون ، والمراد أهل الجاهلیة .

ولابن حبان - من طریق أُخری - عن ابن عباس ، قال : والله ما أعمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عائشة فی ذی الحجّة إلاّ لیقطع بذلک أمر أهل الشرک ، فإن هذا الحیّ من قریش ومن دان (2) دینهم کانوا یقولون . . فذکر نحوه ، فعرف بهذا تعیین القائلین (3) .

و ظاهر است که مراد از اعمار عائشة حکم آن حضرت است او را به بجا آوردن عمره بعدِ حج ، پس بنابر این عمره عائشه که بعد حج بجا آورده ، معلل به این علت باشد نه فسخ حج ، چه عایشه فسخ حج به عمل نیاورده .

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :


1- [ الف ] باب العمرة من أبواب الحج . [ سنن ابوداود 1 / 442 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کان ) آمده است .
3- فتح الباری 3 / 137 .

ص : 169

فصل ; فاختلف الناس فی ما أحرمت به عائشة أولا علی قولین :

أحدهما : إنه عمرة مفردة ، وهذا هو الصواب ; لما ذکرنا من الأحادیث . وفی الصحیح عنها : قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع موافین لهلال ذی الحجّة ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من أراد منکم أن یهلّ بعمرة فلیهلّ ، فلولا إنی أهدیتُ ، لأهللتُ بعمرة » . قالت : فکان من القوم من أهلّ بالعمرة ، ومنهم من أهلّ بالحجّ . قالت : فکنت أنا ممّن أهلّ بعمرة . . وذکرت الحدیث .

وقوله - فی الحدیث - : « دعی العمرة ، وأهلّی بالحجّ » قاله لها بسرف قریباً من مکة ، وهو صریح فی أن إحرامها کان بعمرة .

القول الثانی : إنها أحرمت أوّلا بالحجّ ، وکانت مفردة . قال ابن عبد البرّ : روی القاسم بن محمد ، والأسود بن زید ، وعمرة - کلّهم - عن عائشة ما یدلّ علی أنها کانت محرمة بحجّ لا بعمرة .

منها : حدیث عمرة عنها : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا نری إلاّ أنه الحجّ .

وحدیث الأسود بن یزید مثله .

وحدیث القاسم : لبّینا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : وغلطوا عروة فی قوله عنها : کنت فی من أهلّ بعمرة .

ص : 170

قال إسماعیل بن إسحاق : قد اجتمع بهؤلاء - یعنی الأسود ، والقاسم ، وعمرة - علی الروایات التی ذکرنا ، فعلمنا ‹ 1419 › أن الروایات التی رویت عن عروة غلط . قال : ویشبه أن یکون الغلط إنّما وقع فیه ; لأنّه لم یمکنها الطواف بالبیت أن یحلّ بعمرة ، کما فعل من لم یسق الهدی ، فأمرها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن تترک الطواف وتمضی علی الحجّ ، فتوهّموا بهذا المعنی أنّها کانت معتمرة ، وأنّها ترکت عمرتها فابتدأت الحجّ . . إلی آخره (1) .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

قال الإمام أحمد : إنّما أعمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عائشة حین ألحّت علیه ، وقالت : یرجع الناس بنُسکین وأرجع بنسک ؟ ! فقال : « یا عبد الرحمن ! أعمرها » ، فنظر إلیّ أو فی الحرم ، فأعمرها منه (2) .

و در “ صحیح بخاری “ در آخر حدیثی منقول از جابر بن عبد الله مذکور است :

وحاضت (3) عائشة ، فنسکت المناسک کلّها غیر أنها لم تطف


1- [ الف ] من فصول هدیه فی حجته وعمره . [ زاد المعاد 2 / 170 - 171 ] .
2- [ الف ] فصل ، فلما مرّ بوادی عسفان قال : یا أبا بکر ! . . إلی آخره . [ زاد المعاد 2 / 170 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خاصت ) آمده است .

ص : 171

بالبیت ، فلمّا طهرت طافت بالبیت ، قالت : یا رسول الله ! تنطلقون بحجّة وعمرة ، وأنطلق بحجّ ؟ ! فأمر عبد الرحمن بن أبی بکر أن یخرج معها إلی التنعیم ، فاعتمرت بعد الحجّ (1) .

و در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبه ، حدّثنا ابن علیة ، عن ابن عون ، عن إبراهیم ، عن الأسود ، عن أُمّ المؤمنین . . . ، وعن القاسم ، عن أُمّ المؤمنین . . . قالت : قلت : یا رسول الله [ ص ] ! یصدر الناس بنُسکین وأصدر بنسک واحد ؟ ! قال : « انتظری ، فإذا طهرتِ فاخرجی إلی التنعیم ، فأهلّی منه ، ثمّ القینا عند کذا وکذا - قال : أظنّه قال : غداً - ولکنها علی قدر نصبک ، أو قال : نفقتک » (2) .

و بالفرض اگر ابن عباس امر فسخ حج را معلّل به این وجه میساخت ، باز هم تمسک به حدیث ابن عباس در نفی حکم فسخ حج و ادعای دلالت آن بر اختصاص حکم مذکور به زمان خاصّ ، خرافتی غریب و سخافتی عجیب است ; زیرا که ابن عباس اهتمام تمام در اثبات فسخ حج مینمود ، و در طول عمر خود مناظره در آن به مشهد خاص و عام میکرد ، و بر منکرین آن ردّ بلیغ


1- [ الف ] باب تقضی الحائض المناسک کلّها إلاّ الطواف . . إلی آخره ، من کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 172 ] .
2- [ الف ] باب بیان وجوه الإحرام . . إلی آخره ، من کتاب الحج . [ صحیح مسلم 4 / 32 ] .

ص : 172

و تشنیع عظیم مینمود (1) ، پس به کمال وضوح ظاهر شد که خود ابن عباس این تعلیل را موجب اختصاص حکم فسخ حج به آن زمان و عدم استمرار و بقای آن ندانسته ، بلکه نزد ابن عباس جواز فسخ حکم دایم و مستمر و ثابت است إلی یوم القیامة .

بس عجب که تقلید ابن عباس در اثبات این تعلیل مینمایند ، و از عدم دلالت این تعلیل بر اختصاص نزد ابن عباس غضّ بصر میسازند ، ما هکذا تورد یا سعد الإبل ! (2) فللّه الحمد که تمسک به حدیث ابن عباس بر ایشان وزر و وبال ، و عین عذاب و نکال گردید ; زیرا که از این تمسکشان علاوه بر دیگر افادات و تصریحات ظاهر است که : قول ابن عباس حجت است ، و چون ابن عباس قائل به بقای فسخ حج و عدم اختصاص آن است ، حسب تمسکشان جواز فسخ حج به کمال وضوح و ظهور ثابت گشت ، ومخالفت خلیفه ثانی و اتباع و اشیاعشان حق واضح را مبرهن گشت ( عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد ) .


1- از مصادر عدیده گذشت ، به خصوص زاد المعاد 2 / 186 - 187 ، 195 - 196 .
2- یعنی : شتران را اینگونه آب نمیدهند . کنایه از بد انجام دادن کاری و اعتراض به آن . علامه مجلسی ( رحمه الله ) از “ مجمع الامثال “ میدانی 2 / 236 - 237 نقل کرده است که مالک بن زید دید برادرش شتران را بد آب میدهد ، و از عهده آن درست بر نمیآید ، خطاب به او این بیت را گفت . بحار الأنوار 4 / 239 .

ص : 173

چهارم :

چهارم : آنکه فساد این تمسک از ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم ظاهر است ; زیرا که آن جناب - حسب اعتراف ابن تیمیه و ابن قیّم - تجویز فسخ حج میفرمود (1) ، پس محال عقل و خلاف نقل است که باب مدینه علم و مخزن الهامات لدنّیه و منبع اسرار ربانیه و معدن احکام حقانیه به دلالت این تعلیل بر نفی جواز فسخ حج - اگر اصلی میداشت - پی نبرد ، و این حضرات - پناه به خدا - آن را دریابند ، پس تجویز آن حضرت فسخ حج را دلیل قاطع و برهان ساطع بر فساد این تمسک ‹ 1420 › بی اصل است .

پنجم :

پنجم : آنکه حسب تصریح ابن قیّم دانستی که مذهب اهل بیت ( علیهم السلام ) جواز فسخ حج است (2) ، پس فساد این تمسک نزد اهل بیت ( علیهم السلام ) قطعاً و حتماً ظاهر شد ، و اَتباع اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] مجال ندارند که مذهب صریح آن حضرات گذاشته دین و ایمان خود به اِتباع چنین هوس واهی باخته ، این تعلیل علیل را اصغا نمایند .

ششم :

ششم : آنکه اگر این تعلیل بر عدم جواز فسخ حج دلالت میکرد ، جناب ابن عمر - که ائمه قوم عدم خفای امری از امور جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و امور اصحاب آن حضرت بر او ثابت میکنند (3) - چگونه تجویز فسخ حج


1- منهاج السنة 4 / 186 - زاد المعاد 2 / 186 - 187 .
2- زاد المعاد 2 / 186 - 187 .
3- تهذیب الأسماء 1 / 261 - 262 .

ص : 174

میکرد ؟ ! پس فتوای جناب او دلیل جلیل بر فساد این تعلیل علیل است (1) .

هفتم :

هفتم : آنکه فساد این تمسک نزد عمران بن حصین - که مخدوم ملائکه مقربین بوده (2) - نیز ظاهر است که او تجویز فسخ حج میکرد (3) .

هشتم :

هشتم : آنکه بسیاری از صحابه و جمهور تابعین و جمعی از علمای و اساطین سنیه تجویز فسخ حج کرده اند (4) ، پس فساد این تعلیل حسب افاده ایشان نیز ظاهر است ، و بطلان این تمسک زاهر .

نهم :

نهم : آنکه ثبوت تعلیل فسخ حج به دفع رسم جاهلیت و مخالفت مشرکین ، مفید اهل حق و یقین است نه مثبت خرافه معاندین ; زیرا که این تعلیل مثبت بقای حکم مذکور و استمرار و دوام آن است نه موجب انقطاع و ارتفاع آن .

کمال عجب است که تمییز بین الضارّ و النافع ، و فرق در شهد حالی (5) و سم ناقع نکرده ، متهوسّانه و متخبّطانه دست به هر رطب و یابس میاندازند ، و عَلَم مکابرات شنیعه و مجادلات فظیعه میافرازند .


1- کما فی منهاج السنة 4 / 186 ، وزاد المعاد 2 / 186 - 187. . وغیرهما .
2- صحیح مسلم 4 / 47 .
3- کما فی منهاج السنة 4 / 186 وغیره .
4- انظر مثلا : منهاج السنّة 4 / 151 - 152 ، زاد المعاد 2 / 186 - 187 وغیرهما .
5- یعنی : شیرین ، نعت فاعلی از حلوان و حلاوت .

ص : 175

پر ظاهر است که مخالفت مشرکین لئام و ردّ مبتدعات و دفع رسوم آن اغثام (1) علی الاستمرار و الدوام مطلوب ملک علاّم ، و غایت بعث رسول ربّ منعام ، و طریقه صحابه کرام ، و شعار سایر اهل اسلام است ; پس این تعلیل مثبت بقا و استمرار و ثبات است نه موهم انقطاع و ارتفاع و انبتات (2) .

و ظاهر است که بعد ارتحال سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیز در فسخ حج مصلحت ابطال رسم جاهلیت و اخماد طریقه فاسده شان متحقق است ، چنانچه در اعلای دیگر شعائر اسلامیه ، ابطال رسوم جاهلیت متحقق میشود .

و اگر به فعل یک بار ، بار دیگر این مصلحت متحقق نشود ، لازم آید که سایر شعائر اسلامیه موجب ردّ بر کفار نگردد .

و اگر بگویند که : اکتفا برای ردّ رسم جاهلیت بر یک بار لازم است .

بطلانش از روایاتشان ظاهراست ; زیرا که بنابر این لازم بود که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اکتفا به فعل یک صحابی میکرد ، و همه صحابه را - که سیاق هدی نکرده بودند - به فسخ حج امر نمیفرمود ، و تأکید و تشدّد بر ایشان نمیکرد ، و اگر صحابه کرام را هم امر فرموده بود ، کاش ازواج خود را از ارتکاب این امر ناجایز - علی زعمهم - محفوظ میداشت .

دهم :

دهم : آنکه در بسیاری از احکام مخالفت مشرکین واقع شده ، پس اگر معلول بودن حکمی به مخالفت مشرکین باعث ارتفاع آن حکم گردد ، لازم


1- توضیح آن قبلا گذشت .
2- الانبتات : الانقطاع . انظر : الصحاح 1 / 242 ، لسان العرب 2 / 7. . وغیرهما .

ص : 176

آید که جمیع این احکام - که در آن مخالفت واقع شده - مرتفع گردد ، و احکام دین و مسائل شرع مبین از پا در آید ، نعوذ بالله من ذلک .

پس کفار و ملاحده و مشرکین را مژده ظفر باد ، و اهل ایمان و اسلام را در خون تا به کمر باید نشست که این حضرات به یک کلمه مختصر بسیاری از احکام اسلام را از بیخ و بن برکندند ، و مخالفت مشرکین را در حکمی دلیل ارتفاع آن گردانیدند .

ابن حجر عسقلانی - در شرح حدیث بخاری از زهری ، متضمن تحرّج انصار از طواف صفا و مروه در جاهلیت به سبب ‹ 1421 › اهلال للمناة - بعد نقل طرق آن از زهری - گفته :

وأخرج مسلم - من طریق أبی معاویة - ، عن هشام هذا الحدیث ، فخالف جمیع ما تقدم ، ولفظه إنّما کان ذلک ; لأن الأنصار کانوا یهلّون فی الجاهلیة لصنمین علی شط البحر ، یقال لهما : أساف ، ونائلة ، ثمّ یجیئون فیطوفون بین الصفا والمروة ، ثمّ یحلّون ، فلما جاء الإسلام کرهوا أن یطوفوا بینهما ; للذی کانوا یصنعون فی الجاهلیة . فهذه الروایة تقتضی أن تحرّجهم إنّما کان لئلا یفعلوا فی الإسلام شیئاً کانوا یفعلونه فی الجاهلیة ; لأن الإسلام أبطل أفعال الجاهلیة إلاّ ما أذن فیه الشارع ، فخشوا أن یکون ذلک من أمر

ص : 177

الجاهلیة الذی أبطله الشارع (1) .

از این عبارت ظاهر است که : اسلام ابطال جمیع افعال جاهلیت نموده إلاّ ما أذن فیه الشارع ، پس اگر تعلیل حکمی به مخالفت مشرکین موجب ارتفاع آن حکم بعدِ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گردد ، لازم آید که : جمیع این افعال جاهلیت که اسلام ابطلال آن کرده ، صحیح گردد ، و حکم به ابطال آن باطل گردد ، ونعوذ بالله عن ذلک .

و از جمله افعالی که مخالفت مشرکین در آن واقع شده - علی الخصوص در حج - افاضه است که مشرکین افاضه نمیکردند مگر بعد طلوع شمس ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مخالفت ایشان فرمود ، و افاضه قبل طلوع شمس فرمود .

در “ صحیح بخاری “ مسطور است :

حدّثنا حجّاج بن منهال ، قال : حدّثنا شعبة ، عن أبی إسحاق ، قال : سمعت عمرو بن میمون یقول : شهدت عمر صلّی بجمع الصبح ، ثمّ وقف ، فقال : إن المشرکین کانوا لا یفیضون حتّی تطلع الشمس ، ویقولون : أشرق ثبیر ; وإن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ]


1- [ الف ] باب وجوب الصفا والمروة وجعل من شعائر الله . . إلی آخره ، من کتاب المناسک . [ فتح الباری 3 / 399 ] .

ص : 178

وسلم خالفهم ، ثمّ أفاض قبل أن تطلع الشمس (1) .

و ولی الله در “ قرة العینین “ گفته :

وعن عمرو بن میمون ، قال : شهدت عمر صلّی بجمع الصبح ، ثمّ وقف ، فقال : إن المشرکین کانوا لا یفیضون حتّی تطلع الشمس ، ویقولون : أشرق ثبیر ; وإن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خالفهم ، ثمّ أفاض قبل أن تطلع الشمس ، أخرجه البخاری (2) .

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

وللطبری - من طریق زکریا - ، عن أبی إسحاق - بسنده - : کان المشرکون لا ینفرون حتّی تطلع الشمس ، وإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کره ذلک ، فنفر قبل طلوع الشمس (3) .

و نیز قریش وقوف به مزدلفه میکردند ، و وقوف به عرفات نمیکردند ; و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر خلاف ایشان وقوف به عرفات فرمود ، و وقوف به عرفات رکن حج است ، پس بنابر مزعوم باطل این حضرات اختلال رکن حج لازم آید .


1- [ الف ] باب متی یصلّی الفجر بجمع من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 2 / 179 ] .
2- [ الف ] مقدمه رابعه از دلائل عقلی بر افضلیت شیخین . ( 12 ) . [ قرة العینین : 59 ] .
3- فتح الباری 3 / 425 .

ص : 179

در “ صحیح مسلم “ - بعدِ ذکر حدیث طویل جابر مشتمل بر ذکر قصه حجة الوداع - مذکور است :

وحدّثنا عمر بن حفص بن غیاث ، حدّثنی أبی ، حدّثنا جعفر بن محمد [ ( علیهما السلام ) ] ، حدّثنی أبی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : « أتیت جابر بن عبد الله ، فسألته عن حجّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . » ، وساق الحدیث بنحو حدیث حاتم بن إسماعیل ، وزاد فی الحدیث : « وکانت العرب یدفع بهم أبو سیارة علی حمار عری ، فلمّا أجاز رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من المزدلفة بالمشعر الحرام ، لم تشکّ قریش أنه سیقتصر علیه ویکون منزله ثَمَّ . . فأجاز ، ولم یعرض له حتّی أتی عرفات ، فنزل » (1) .

‹ 1422 › و نیز در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

حدّثنا یحیی بن یحیی ، أخبرنا أبو معاویة ، عن هشام بن عروة ، عن أبیه ، عن عائشة ، قالت : کان قریش ومن دان دینها یقفون بالمزدلفة ، وکانوا یسمّون : الحمس (2) ، وکان سائر العرب یقفون بعرفة ; فلمّا جاء الإسلام أمر الله عزّوجلّ إلی (3) نبیّه


1- [ الف ] باب حجة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب الحج . [ صحیح مسلم 4 / 43 ] .
2- فی المصدر : ( الخمس ) .
3- لم ترد ( الی ) فی المصدر .

ص : 180

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یأتی عرفات فیقف بها ، ثمّ یفیض منها ، فذلک قوله عزّ وجلّ : ( ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النّاسُ ) (1) .

و نووی در شرح حدیث اول گفته :

ومعنی الحدیث : أن قریشاً کانت قبل الإسلام تقف بالمزدلفة ، وهی من الحرم ، ولا یقفون بعرفات ، وکان سائر العرب یقفون بعرفات ، وکانت قریش تقول : نحن أهل الحرم فلا نخرج منه ، فلما حجّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ووصل المزدلفة ، اعتقدوا أنه یقف بالمزدلفة علی عادة قریش ، فجاوز إلی عرفات لقول الله عزّ وجلّ : ( ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النّاسُ ) (2) . . أی جمهور الناس ، فإن من سوی قریش کانوا یقفون بعرفات ، ویفیضون منها (3) .

و نیز مشرکین برهنه طواف میکردند ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ارغاماً لآنافهم منع از آن فرمود ، پس اگر مخالفت مشرکین موجب ارتفاع و انقطاع حکم گردد ، [ باید ] برهنه طواف جایز باشد ، و مخالف ارشاد آن حضرت روا بود ! معاذ الله من ذلک .


1- البقرة (2) : 199 . [ الف ] باب حجة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کتاب الحج . [ صحیح مسلم 4 / 43 ] .
2- البقرة (2) : 199 .
3- شرح مسلم نووی 8 / 195 .

ص : 181

در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

حدّثنا یحیی بن بکیر ، قال : حدّثنا اللیث ، قال : حدّثنا یونس ، قال ابن شهاب : حدّثنی حمید بن عبد الرحمن : أن أبا هریرة أخبره : أن أبا بکر الصدیق بعثه فی الحجّة التی أمّره علیها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قبل حجّة الوداع یوم النحر فی رهط یؤذن فی الناس : أن لا یحجّ بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان (1) .

و در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( باب لا یطوف بالبیت عریان ) أورد فیه حدیث أبی هریرة فی ذلک ، وفیه حجّة لاشتراط ستر العورة فی الطواف - کما یشترط فی الصلاة - ، وقد تقدّم طرف من ذلک فی أوائل الصلاة .

والمخالف فی ذلک الحنفیة قالوا : ستر العورة فی الطواف لیس بشرط ، [ فمن طاف عریاناً أعاد مادام بمکة ، فإن خرج لزمه دم ] (2) .

وذکر ابن إسحاق فی سبب هذا الحدیث : أن قریشاً ابتدعت - قبل الفیل أو بعده - : أن لا یطوف بالبیت أحد ممّن تقدّم علیهم من


1- [ الف ] باب لا یطوف بالبیت عریان ، و لایحج مشرک من کتاب المناسک . [ صحیح بخاری 2 / 164 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 182

غیرهم أول ما یطوف إلاّ فی ثیاب أحدهم ، فإن لم یجد طاف عریاناً ، فإن خالف وطاف بثیابه ، ألقاها إذا فرغ ، ثمّ لم ینتفع بها ، فجاء الإسلام فهدم ذلک (1) .

و نیز منع نکاح منکوحات آباء و منع از جمع بین الاختین بر خلاف مشرکین واقع شده ، پس ظاهراً این حضرات به این تمسک فاسد ، تجویز چنین انکحه هم در سر دارند ، و تخم انواع ضلالات میکارند .

ولی الله در “ حجة الله البالغة “ گفته :

المحرّمات : الأصل فیها قوله تعالی : ( وَلا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ . . ) إلی قوله : ( وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (2) .

وقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أمسک أربعاً وفارق سائرهن » . وقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ولا تنکح المرأة علی عمّتها . . » إلی آخر الحدیث .

وقوله : ( الزّانی لا یَنْکِحُ إِلاّ زانِیَةً . . ) (3) إلی آخر الآیة .

اعلم أن تحریم المحرّمات المذکورة فی هذه الآیات کان أمراً شائعاً فی أهل الجاهلیة ، مسلّماً عندهم ، لا یکادون یترکونه ،


1- فتح الباری 3 / 387 .
2- النساء (4) : 22 .
3- النور ( 24 ) : 3 .

ص : 183

اللهم إلاّ أشیاءً یسیرة کانوا ابتدعوها من عند أنفسهم غیّاً (1) وعدواناً ، کنکاح ما نکح آباؤهم ، والجمع بین الأُختین (2) .

و نیز هر دو عید اضحی و عید فطر به مخالفت مشرکین ‹ 1423 › در دو عیدشان مقرر گشته ، پس لازم آید که الحال تعیّد به این هر دو عید ناروا گردد .

ولی الله در “ حجة الله البالغة “ گفته :

العیدان ; الأصل فیهما أن کلّ قوم له یوم یتجمّلون فیه ، ویخرجون من بلادهم بزینتهم ، وتلک عادة لا ینفکّ عنها أحد من طوائف العرب والعجم ، وقدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم المدینة ، ولهم یومان یلعبون فیهما ، فقال : « ما هذان الیومان ؟ » قالوا : کنا نلعب بینهما فی الجاهلیة ، فقال : « أبدلکم الله بهما خیراً منهما : یوم الأضحی ، ویوم الفطر » . قیل : هما نیروز والمهرجان ، وإنّما بدّل (3) ; لأنه ما من عید فی الناس إلاّ وسبب وجوده تنویه لشعائر دین ، أو موافقة أئمة مذهب ، أو شیء ممّا یضاهی ذلک ، فخشی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إن ترکهم وعادتهم أن


1- فی المصدر : ( بغیاً ) .
2- [ الف ] من أبواب النکاح . [ حجّة الله البالغة 1 / 698 - 699 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یدلّ ) آمده است ، وفی المصدر : ( بدّلا ) .

ص : 184

یکون هنالک تنویه لشعائر الجاهلیة أو ترویج لسنة أسلافها ، فأبدلهما بیومین فیهما تنویه شعائر (1) الملّة الحنفیة (2) .

یازدهم :

یازدهم : آنکه هرگاه تعلیل حکمی به مخالفت مشرکین موجب ارتفاع آن حکم از دین میگردد ، موافقتشان دلیل بقا و استمرار خواهد بود ، پس بنابر این مخالفت مشرکین دلیل انقطاع و ارتفاع احکام است ، و موافقتشان برهان استمرار و دوام ، پس موافقت مشرکین جای مباهات و افتخار و استبشار است نه سبب استنکاف و انکار و انفجار ، پس چرا مخاطب در باب فقهیات و باب یازدهم (3) به ادّعای موافقت [ آنها با ] مذاهب اهل حق زبان تشنیع میگشاید ، و حظّ وافر از تفضیح و تقبیح خود و اسلاف خود میرباید ؟ !

و در باب یازدهم گفته :

باز دیدیم که مذهب شیعه با مذهب فرق خمسه کفار که : یهود ، و نصاری ، و صائبین ، و مجوسی ، و هنود (4) - که اشهر و اکثر کفار و در جمله کفار به تصنیف و تألیف و وجود علما و کتب ممتازند ، و در شهرت و کثرت نیز


1- فی المصدر : ( بشعائر ) .
2- [ الف ] بعد ذکر الجمعة . [ حجّة الله البالغة 1 / 479 ] .
3- تحفه اثناعشریه : 246 - 262 ( باب نهم : فقهیات ) ، 348 - 384 ( باب یازدهم : خواصّ مذهب شیعه ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( هنوداند ) آمده است .

ص : 185

مستثنا - هم در اصول و هم در فروع بسیار مشابهت دارد ، و مخالف (1) ملت حنفیه است ; و اگر تأمل کنیم گویا مذهب ایشان به هیئت مجموعی مذاهب این فرق خمسه است ، و از هر مذهبی از این مذهب خمسه چیزی گرفته اند . . . الی آخر (2) .

مقام حیرت است که مخاطب و اسلافش به ادعای موافقت مذهب اهل حق با مذاهب کفار در اینجا و دیگر مقامات زبان طعن میگشایند ، و از انهماک اصحاب و خود ثانی و ثالث و اتباعشان در اتباع رسم جاهلیت و انقیاد کفار در منع اعتمار در اشهر حج خبری بر نمیدارند .

دوازدهم :

دوازدهم : آنکه اگر حکمی به علتی معلّل شود ، و آن علت مرتفع هم گردد ، از ارتفاع علت حکم ، ارتفاع نفس حکم لازم نمیآید .

علامه ولی الدین ابوزرعه احمد بن الحافظ زین الدین عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن العراقی در “ شرح تقریب الاسانید “ در شرح حدیث : ( عن همام ، عن أبی هریره ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لیسلّم الصغیر علی الکبیر ، والمارّ علی القاعد ، والقلیل علی الکثیر » ) گفته :

فیه فوائد :

الأُولی : أخرجه أبو داود - من طریق عبد الرزاق - ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مخالفت ) آمده است .
2- تحفه اثناعشریه : 383 .

ص : 186

والبخاری والترمذی - من طریق عبد الله بن المبارک - کلاهما - ، عن معمر ، عن همام بلفظ : ( یسلّم ) . وکذلک علّقه البخاری بهذا اللفظ - من طریق عطا بن یسار - ، واتفق علیه الشیخان .

وأبو داود (1) - من طریق ثابت مولی عبد الرحمن بن زید - بلفظ : « یسلّم الراکب علی الماشی ، والماشی علی القاعد ، والقلیل علی الکثیر » .

وأخرجه الترمذی من روایة الحسن البصری کلّهم عن أبی هریرة .

وقال الترمذی فی روایة همام : هذا حدیث صحیح . ‹ 1424 › وقال فی روایة الحسن : قد روی من غیر وجه عن أبی هریرة .

وقال أیوب السجستانی ، ویونس بن عبید ، وعلی [ بن ] (2) زید : ان الحسن لم یسمع من أبی هریرة .

الثانیة : اشتملت هذه الروایات علی أربعة أمور : تسلیم الراکب علی الماشی ، والماشی علی القاعد ، والقلیل علی الکثیر ، والصغیر علی الکبیر .

فأمّا تسلیم الراکب علی الماشی ; قال المازری - فی تعلیله ذلک - : لفضل الراکب علیه من باب الدنیا ، فعدل الشرع بأن جعل


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 187

للماشی فضیلة أن یُبْدَأ ، واحتیاطاً علی الراکب من الکبر والزهو إذا حاز الفضیلتین ، قال : وبهذا المعنی أشار بعض أصحابنا .

وأما تسلیم الماشی علی القاعد ; فقال المازری : لم أر فی تعلیله نصّاً ، وقد یحتمل أن یجری فی تعلیله نصّاً (1) علی هذا الأسلوب ، فیقال : ان القاعد قد یتوقّع شرّاً من الوارد علیه أو یوجس فی نفسه خیفة ، فإذا ابتدأه بالسلام أنس إلیه ، وإن التصرّف والتردد فی الحاجات الدنیویة ، وامتهان النفس فیها نقص من مرتبة المتضامین (2) الآخذین بالعزلة (3) تورّعاً ، فصار للقاعدین من المزیة فی باب الدنیا (4) ، فلهذا أمر ببدأتهم ، أو لأن القاعد یشقّ علیه مراعاة المارّین مع کثرتهم (5) والتشوق (6) إلیهم ، فسقطت البدأة عنه ، و أمر بها المارّ لعدم المشقة علیه .

وهذّب أبو العباس القرطبی هذه المعانی المذکورة مع اختصار ، فقال : وأمّا الماشی ; فقد قیل فیه مثل ذلک - أی مثل ما قیل فی


1- در [ الف ] اشتباهاً قسمت ( وقد یحتمل أن یجری فی تعلیله ) تکرار شده است .
2- فی المصدر : ( المتماوتین ) .
3- فی المصدر : ( بالعذلة ) .
4- فی المصدر : ( الدین ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( کثرهم ) آمده است .
6- فی المصدر : ( والتشوف ) .

ص : 188

الراکب من علوّ مرتبته أو أنه أبعد له من الزهو - ، قال : وفیه بُعد ; إذ الماشی لا یزهو بمشیته غالباً .

وقیل : هو معلّل بأن القاعد قد یقع له خوف من الماشی ، فإذا بدأه بالسلام أمن ذلک ، وهذا أیضاً بعید ; إذ لا خصوصیة بالقاعد ، فقد یخاف الماشی من القاعد .

وأشبه من هذا أن یقال : إن القاعد علی حال وقار وثبوت وسکون ، فله بذلک مزیة علی الماشی ; لأن حاله علی العکس من ذلک . انتهی .

وأمّا تسلیم القلیل علی الکثیر ; فقال المازری : یحتمل أیضاً أن تکون الفضیلة للجماعة ، ولهذا قال الشارع : « علیکم بالسواد الأعظم » ، و « ید الله مع الجماعة » ، فأمر ببدأتهم لفضلهم ، أو لأن الجماعة إذا بدأوا الواحد خیف علیه الکبر والزهو ، فاحتیط (1) له بأن لا یُبدأ . . ویحتمل غیر ذلک ، لکن ما ذکرناه هو الذی یلیق بما قدّمناه عنهم من التعلیل . انتهی .

وأمّا تسلیم الصغیر علی الکبیر ; فلما (2) یذکره مسلم فی صحیحه وهو عند البخاری - کما تقدم - وسببه أنه إجلال من الصغیر للکبیر وتعظیم له ; لأن السنّ الحاصل فی الإسلام مرعی فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاحتبط ) آمده است .
2- فی المصدر : ( فلم ) .

ص : 189

الشرع یحصل به التقدیم فی أُمور کثیرة معروفة ، والله أعلم .

وقال القاضی أبو بکر بن العربی : لا حاجة إلی الأخذ فی حکمته وعارضة (1) الحال ، أن المفضول بنوع من الفضائل [ قد ] (2) یبدأ الفاضل به .

وقال المازری - بعد ذکره ما قدّمناه عنه - : ولا یحسن معارضة مثل هذه التعالیل بآحاد مسائل شذّت عنها ; لأن التعلیل الکلّی لا یطلب فیه أن لا یشذّ عنه بعض الجزئیات .

وقال أبو العباس القرطبی : هذه المعانی التی تکلّف العلماء إبرازها هی حکم تناسب المصالح المحسّنة والمکّملة ، ولا نقول : إنها نصبت نصب العلل الواجبة الاعتبار حتّی لا یجوز أن یعدل عنها فنقول : إن ابتداء القاعد للماشی غیر جائز ، وکذلک ابتداء الماشی الراکب ، بل ‹ 1425 › یجوز ذلک ; لأنه مظهر للسلام ومفش له ، کما أمر به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بقوله : « افشوا السلام بینکم » ، وبقوله : « إذا لیقت أخاک فسلّم علیه » . .

وإذا تقرّر هذا فکلّ من الماشی والقاعد مأمور بأن یسلّم علی أخیه إذا لقیه غیر أن مراعاة تلک المراتب أولی ، والله أعلم (3) .


1- فی المصدر : ( وعارضت ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب السلام . [ طرح التثریب فی شرح التقریب 8 / 93 - 96 ] .

ص : 190

از این عبارت ظاهر است که مازری تعلیل احکام (1) را واجب الاطراد و تعلیلات کلیه ندانسته ، و معارضه این تعلیلات به بعض مسائل - که در آن این تعلیلات یافته نشود - نپسندیده ، و عدم مضرّت تخلف بعض جزئیات از تعلیل در ثبوت حکم ظاهر کرده ، و تصریح کرده که : در تعلیل کلی عدم شذوذ بعض جزئیات مطلوب نیست .

و ابو العباس قرطبی این مصالح (2) را - که علما تکلف ابراز آن برای این احکام کرده اند - لازم الاعتبار ندانسته ، وافاده کرده که : آن حِکَمی است که مناسب مصالح محسّنه و مکمّله است ، و علل واجبة الاعتبار نیست تا که عدول از آن جایز نباشد ، بلکه ابتدا به سلام مستحب است گو این علل و مصالح یافته نشود .

پس همچنین بالفرض اگر حکم فسخ حج به سبب دفع رسم جاهلیت باشد ، این علت واجبة الاعتبار و تعلیل کلّی نخواهد بود که هرگاه این علت مرتفع شود ، فسخ حج هم ناجایز گردد .

دوازدهم :

دوازدهم : آنکه بنابر این توهم باطل لازم میآید انکار حج تمتّع نیز ; زیرا که تشریع تمتّع هم حسب افادات ائمه سنیه به سبب ردّ رسم جاهلیت بود ، چنانچه ولی الله در “ قرة العینین “ در عبارت سابقه گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حکام ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( صالح ) آمده است .

ص : 191

پس آنچه فعل آن حضرت است اکمل است هر چند دیگران را رخصت داده باشند به جهت ردّ مذهب جاهلیت که : العمرة فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور (1) .

و ملاّ یعقوب لاهوری (2) در شرح حدیث عمران ( تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ونزل القران ، قال رجل برأیه ما شاء ) در شرح قوله : ( رجل ) گفته :

وقال فی الفتح : وأغرب الکرمانی ، فقال : ظاهر سیاق کتاب البخاری أن المراد به عثمان ، وکأنّه لقرب عهده بقصة عثمان مع علی [ ( علیه السلام ) ] جزم بذلک ، وذلک غیر لازم ، فقد سبقت قصة عمر مع أبی موسی فی ذلک . انتهی .

ثمّ إنه أوّل قول عمر بأنه لم یرد إبطال التمتّع ، بل ترجیح الإفراد علیه ، ولعلّ عمر وجّه أمر النبیّ صلی الله علیه وآله و . . . (3) وسلّم بذلک أنه کان لأجل إرشاد الناس إلی صحة المتعة فی تلک الأیام ،


1- قرة العینین : 213 .
2- لا نعلم بطبع کتابه ولم تصل لنا إلاّ مخطوطته الناقصة ، ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 5 / 453 ، فقال : الشیخ العالم المحدّث أبو یوسف یعقوب البنانی اللاهوری . . . ومن مصنفاته کتابه خیر الجاری فی شرح صحیح البخاری . . . وله شرح علی تهذیب الکلام .
3- ( وصحبه ) حذف شد .

ص : 192

فعرف أن الباعث قد تمّ ، وأن الإفراد أفضل ، فیؤتی به کما فعل مثل هذا فی صلاة التراویح (1) .

سیزدهم :

سیزدهم : آنکه اگر ردّ رسم جاهلیت و تعلیل مخالفتشان موجب انقطاع و ارتفاع حکم گردد ، لازم آید که قِران نیز جایز نباشد ; زیرا که در قِران نیز نفی قول اهل جاهلیت و ردّ رسم ایشان متحقق است .

قبل این شنیدی که ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

والمقصد بما روی - أی بالرخصة فیما روی : ( القران رخصة ) - لو صحّ نفی قول [ أهل ] (2) الجاهلیة : ( العمرة فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور ) ، فکان تجویز الشرع إیاها فی أشهر الحجّ حینئذ (3) - حتّی لا یحتاج إلی وقت آخر البتة - رخصةَ إسقاط ، فکان أفضل (4) ، [ فإن رخصة الإسقاط هی العزیمة فی هذه الشریعة ، حیث کان نسخاً للشرع المطلوب رفضه ] (5) ، وأقلّ ما فی الباب أن یکون أفضل ; لأن فی فعله بعد تقرّر الشرع المطلوب إظهاره ،


1- خیر جاری : وانظر : فتح الباری 3 / 344 ، شرح مسلم للنووی 8 / 169 ، 206 .
2- الزیادة من المصدر .
3- لم ترد کلمة ( حینئذ ) فی المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً قسمت : ( لأن فی فعله بعد تقرّر الشرع المطلوب إظهاره ) که بخشی از عبارت آینده است اینجا تکرار شده است .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 193

ورفض المطلوب رفضه ، وهو أقوی فی الإذعان والقبول من مجرد اعتقاد حقیته وعدم فعله ، وهذا من الخصوصیات ، وکثیر فی هذا الشرح (1) من فضل الله تعالی مثله ، ‹ 1426 › إذا تتبع ، ولا حول ولاقوة إلاّ بالله العلی العظیم (2) .

از این عبارت ظاهر است که : فعل عمره در اشهر حج موجب تقرر شرع مطلوب الاظهار و رفض طریق مطلوب الرفض است ، و فعل عمره اقوی است در اذعان و قبول از مجرد اعتقاد حقیقت آن و عدم فعل آن ; پس ثابت شد که امری که در آن مخالفت مشرکین واقع شود ، فعل آن الحال هم مطلوب و مرغوب است ، و طریقه مشرکین مرفوض و مرهوب (3) ، و به همین [ جهت ] حجّ قران که در آن ردّ بر مشرکین است ، افضل است .

چهاردهم :

چهاردهم : آنکه بنابر این توهم باطل و تهجّم فاسد ، لازم میآید که بسیاری از احکام دینیه و معالم شرعیه و واجبات یقینیه و فروض قطعیه باطل گردد و مرتفع شود ، و این معنا در حقیقت ابطال دین و تأیید مذهب زنادقه و ملحدین است ; چه علل بسیاری از احکام واجبات و محرمات در بعض مواقع یافته نمیشود .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وکثیر من الشرع ) آمده است .
2- [ الف ] باب القران من کتاب الحجّ . [ فتح القدیر 2 / 524 ] .
3- به این معنی که بایستی نفس را از انجام آن باز داشت ، و نسبت به آن بی رغبت بود .

ص : 194

ولی الله والد مخاطب در کتاب “ حجة الله البالغة “ بعدِ ذکر تعلیل احکام شرعیه به مصالح و حکم گفته :

نعم ، کما أوجبت السنّة هذه ، وانعقد علیه الإجماع ، فقد أوجبت أیضاً أن نزول القضاء بالإیجاب والتحریم سبب عظیم فی نفسه مع قطع النظر عن تلک المصالح لإثابة المطیع وعقاب العاصی ، وأنه لیس الأمر علی ما ظنّ من أن حسن الأعمال وقبحها - بمعنی استحقاق العامل الثواب والعذاب - عقلیان من کلّ وجه ، وأن الشرع وظیفته الإخبار عن خواصّ الأعمال علی ما هی علیه دون إنشاء الإیجاب والتحریم ، بمنزلة طبیب یصف خواصّ الأدویة وأنواع المرض ، فإنه ظنّ فاسد یمجّه (1) السنّة بادی الرأی ، کیف وقد قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - فی قیام رمضان - : حتّی خشیت أن یکتب علیکم . وقال : إن أعظم المسلمین جرماً من سأل عن شیء لم یُحرّم علی الناس ، فحُرّم من أجل مسألته . . إلی غیر ذلک من الأحادیث ؟ !

کیف ؟ ولو کان ذلک کذلک لجاز إفطار المقیم الذی یتعانی کتعانی (2) المسافر لمکان الحرج المبنی علیه الرخص ، ولم یجز إفطار المسافر المترفّه ، وکذلک سائر الحدود التی حدّها الشارع .


1- فی المصدر : ( تمجّه ) . أقول : تمجّه ، أی ترمیه ، انظر : مجمع البحرین 4 / 172 .
2- عانی الشیء : قاساه ، والمعاناة : المقاساة . لاحظ : لسان العرب 15 / 105 .

ص : 195

وأوجبت (1) أیضاً أنه لا یحلّ أن یتوقف فی امتثال أحکام الشرع إذا صحّت به الروایة علی معرفة تلک المصالح لعدم استقلال عقول کثیر من الناس فی معرفة کثیر من المصالح ; ولکون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أوثق عندنا من عقولنا ، ولذلک لم یزل هذا العلم مضنوناً به علی غیر أهله ، ویشترط له ما یشترط فی تفسیر کتاب الله تعالی ، ویحرم الخوض فیه بالرأی الخالص غیر المستند إلی السنن والآثار (2) .

از این عبارت ظاهر است که : نزول قضا به ایجاب و تحریم سبب عظیم است فی نفسه ، قطع نظر از مصالح و علل در اثابه مطیع و عقاب عاصی ، و اگر احکام موقوف بر محض علل میبود ، مقیم متعانی را - که مثل مسافر باشد - افطار جایز میشد ، و مسافر مترفه را افطار حرام میشد ، و همین است حال در سایر حدود که شارع آن را تحدید فرموده ، یعنی به مجرد تخلف علت شرعیه ، تخلف از احکام الهی و حدود شرعی نتوان نمود .

و از قول او : ( ویشترط له ما یشترط . . ) إلی آخره ظاهر است که : خوض در تعلیل احکام به رأی خالص غیر مستند به سنن و آثار حرام و ناجایز است ، پس برای فسخ حج علتی از طرف خود ایجاد کردن ، و به زعم انتفای آن علت ، نفی اصل حکم کردن ، بناء فاسد بر فاسد گذاشتن ‹ 1427 › است .


1- أی السنّة .
2- [ الف ] مقدمة الکتاب . [ حجة الله البالغة 1 / 12 - 13 ] .

ص : 196

پانزدهم :

پانزدهم : آنکه محققین علمای اصول و اکابر ائمه فحول سنیان نیز تصریحات کرده اند به آنکه از عدم علّت ، عدم حکم لازم نمیآید ، پس در این استدلال چنانچه مخالفت شرّاح حدیث محققین محسوس است ، همچنان مخالفت فحول اصول نیز مدسوس است .

علامه عبید الله بن مسعود بن تاج الشریعة در کتاب “ التوضیح فی حلّ غوامض التنقیح “ گفته :

وهذا العکس هو أضعف وجوه الترجیح ، أما کونه من وجوه الترجیح ; فلانه إذا وجد وصفان مؤثران أحدهما بحیث ینعدم (1) الحکم عند عدمه ، فإن الظنّ بعلّیته أغلب من الظنّ بعلّیة ما لیس کذلک ، وأما کونه أضعف ; فلأن المعتبر فی العلّیة التأثیر ، ولا اعتبار للعدم عند عدم الوصف ; لأن (2) الحکم یثبت بعلل شتّی ، فما یرجع إلی تأثیر المعلّل (3) - وهو الثلاثة الأول - أقوی من العدم عند العدم (4) .


1- فی المصدر : ( یعدم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( عند ) آمده است .
3- فی المصدر : ( العلل ) .
4- [ الف ] فصل ما یقع به الترجیح ، من الرکن الرابع ، من القسم الأول . ( 12 ) . [ شرح التوضیح للتنقیح 2 / 114 ] .

ص : 197

از این عبارت به کمال وضوح ظاهر است که : معتبر در علّیت صرف تأثیر است ، و در صورت عدم علت حکم معدوم نمیشود چه حکم به علل شتّی ثابت میگردد .

و عضد الدین در “ شرح مختصر الأُصول “ گفته :

شرط قوم فی علّة حکم الأصل الانعکاس ، وهو أنه کلما عدم الوصف عدم الحکم ، ولم یشترط آخرون ، والحقّ أنه مبنی علی جواز تعلیل الحکم الواحد بعلّتین مختلفتین ; لأنه إذا جاز ذلک صحّ أن ینتفی الوصف ولا ینتفی الحکم لوجود الوصف الآخر وقیامه مقامه (1) .

این عبارت دلالت دارد بر آنکه : [ هرگاه ] تعلیل حکم واحد به علّتین مختلفتین جایز باشد ، انعکاس در علت لازم نیست ; چه هرگاه تعلیل حکم به دو علت جایز باشد ، جایز است که یک علت معدوم شود ، و حکم معدوم نشود ، و علت دیگر قائم مقام علت معدومه گردد ، و جواز تعلیل حکم به زیاده از یک علت ، مذهب جمهور سنیه است (2) ، چنانچه خود عضد الدین بعد این عبارت گفته :

لما علمت أن اشتراط الانعکاس فرع تعدد العلّة ، فلنتخذ ذلک مبحثاً ولنتکلم فیه ، فنقول : المبحث تعلیل الحکم الواحد بعلّتین أو


1- [ الف ] من مبحث القیاس . [ شرح مختصر المنتهی الاصولی 3 / 354 ] .
2- در [ الف ] کلمه : ( است ) خوانا نیست .

ص : 198

بعلل کلّ واحدة منهما أو منها مستقل باقتضاء الحکم ، لا أنه جزء المجموع المرکب منهما أو منها ، فإن ذلک بحث آخر سنذکره برأسه . .

وفیه مذاهب :

أحدها : یجوز .

ثانیها : لا یجوز .

ثالثها - وهو مذهب القاضی - : یجوز فی المنصوصة دون المستنبطة .

رابعها : عکسه ; وهو أنه یجوز فی المستنبطة دون المنصوصة .

ثمّ بعد الجواز قد اختلفوا فی الوقوع ; فالجمهور علی الوقوع ، ومختار الإمام أنه یجوز ولکن لم یقع .

لنا : لو لم یجز لم یقع ضرورة وقد وقع ، فإن اللمس والمسّ والبول والمذی والغائط أمور مختلفة الحقیقة ، وهی علل مستقلة للحدث ، لثبوت الحدث بها ، وهو معنی الاستقلال ; وکذلک القصاص والردة مختلفان ، وهما علّتان مستقلتان لجواز القتل ، لثبوت جواز القتل بکلّ واحد منها .

فإن قیل : لا نسلّم أن الحکم فیما ذکرتم واحد ، بل أحکام متعددة ; فإن القتل بالقصاص غیر القتل بالردة ، ولذلک ینتفی أحدهما ویبقی الآخر ، کما ینتفی قتل القصاص بالعفو ، ویبقی قتل الردة ، أو ینتفی قتل الردة بالإسلام ، ویبقی قتل القصاص .

ص : 199

الجواب : أنه لو تعددت الأحکام ثمة لتعددت بإضافتها إلی الأدلة ; إذ لیس ثمة ما به الاختلاف ‹ 1428 › إلاّ ذلک ، واللازم باطل ; لأن إضافة الحکم إلی أحد الدلیلین تارة وإلی الآخر أُخری لا یوجب تعدداً وإلاّ لزم مغایرة حدث البول لحدث الغائط ، وکان یتصور أن ینتفی أحدهما ویبقی الآخر .

ولنا - أیضاً - : لو امتنع تعدد العلل لامتنع تعدد الأدلة ; لأن العلل الشرعیة أدلة لا مؤثرات .

وقد یمنع الملازمة ، ویسند بأن الأدلة الباعثه أخصّ ولا یلزم من امتناعه امتناع الأعم (1) .

و مولوی عبدالعلی در “ شرح مسلم “ در مبحث خمس گفته :

وأما إیراد لزوم انتساخ الآیة ، فمندفع ب : أن السهم کان لذوی القربی لنصرة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، کما روی ابن أبی شیبة ، عن جبیر بن مطعم ، قال : قسّم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سهم ذوی القربی علی بنی هاشم ، وبنی المطلب . قال : فمشیت أنا وعثمان بن عفان حتّی دخلنا علیه ، فقلنا : یا رسول الله ! هؤلاء إخوانک من بنی هاشم لا ننکر فضلهم لمکانک الذی وضعک الله فیهم ، أرأیت إخواننا من بنی المطلب أعطیتهم دوننا ، وإنّما نحن


1- شرح مختصر المنتهی الاصولی 3 / 356 .

ص : 200

وهم بمنزلة واحدة فی النسب ؟ ! فقال : « إنهم لا یفارقونی فی الجاهلیة والإسلام » .

وإذا کان هذا السهم للنصرة ، فبعد وفاة الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یبق نصرته ، فانتفی الحکم بانتفاء العلة ، وهذا لیس من النسخ فی شیء کما فی سهم المؤلفة من الزکاة .

ثمّ هذا لا یکفی للمطلوب من غیر معاونة حدیث الإجماع - کما وقع عن بعض مشایخنا - فإنّه لا یلزم من انتفاء علة شرع الحکم انتفاؤه کما فی الرمل فی الطواف . . إلی آخره (1) .

شانزدهم :

شانزدهم : آنکه از ارتفاع علت ، ارتفاع حکم - حسب افاده خود خلافت مآب ، أعنی ابن الخطاب الناطق عندهم بالصواب - نمیشود .

بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا سعید بن أبی مریم ، قال : أخبرنا محمد بن جعفر ، قال : أخبرنی زید بن أسلم ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب قال للرکن : أما - والله - إنی لأعلم أنک حجر لا تضرّ ولا تنفع ، ولولا أنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استلمک ما استلمتُک ،


1- [ الف ] شرح قوله : ( ومنها : وحمل لذی القربی علی الفقراء ) ، من الفصل الأول ، من فصول التأویل والإجمال والبیان ، من الأصل الأول ، من الأصول الأربعة . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 29 ] .

ص : 201

فاستلمه ، ثمّ قال : وما لنا وللرمل ! إنّما کنّا راءینا (1) به المشرکین ، وقد أهلکهم الله . .

ثمّ قال : شیء صنعه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلا نحبّ أن نترکه (2) .

و ولی الله والد مخاطب در “ قرة العینین “ گفته :

وعن زید بن أسلم ، عن أبیه أن عمر قال : ما لنا وللرمل ! کنا راءینا به المشرکین وقد أهلکهم الله . .

ثمّ قال : شیء صنعه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلا نحبّ أن نترکه . أخرجه البخاری (3) .

از این روایت ظاهر است که خلافت مآب اولا سر انکار رمل به سبب ارتفاع علت آن - که ارائه مشرکین بود ، و ایشان را حق تعالی هلاک فرموده ، پس مصلحت ارائتشان هم منتفی باشد - در سر کردند ، و لکن بعد از آن پی به بطلان این انکار بردند ، و به زبان دُرَرْبیان فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را ، و عدم محبت ترک آن بیان فرمودند ; پس تشبث به ارتفاع علت در رفع


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رأینا ) آمده است .
2- [ الف ] باب الرمل فی الحج والعمرة من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 2 / 161 ] .
3- [ الف ] اوائل مقدمه سادسه از دلائل عقلی بر افضلیت شیخین . [ قرة العینین : 59 ] .

ص : 202

فسخ حج ، در حقیقت تحمیق و تجهیل خلافت مآب است که ایشان خود این تشبث بی اصل را باطل و مخدوش ساخته اند .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( إنا کنا راءینا (1) ) بوزن فاعلنا ، من الرؤیة . . أی راءیناهم (2) بذلک أنا أقویاء ، قاله عیاض .

وقال ابن مالک : من الرّیاء . . أی أظهرنا لهم القوة ونحن ضعفاء ، ولهذا روی ( رایینا ) بیائین حملا له ‹ 1429 › علی الریاء ، وإن کان أصله الرئاء بهمزتین ، ومحصله أن عمر . . . کان همّ بترک الرمل فی الطواف ; لأنه عرف سببه ، وقد انقضی ، فهمّ أن یترکه لفقد سببه ، ثمّ رجع عن ذلک لاحتمال أن یکون له حکمة ما اطلع علیها ، فرأی أن الاتباع أولی .

ومن طریق المعنی أیضاً أن فاعل ذلک إذا فعله یذکر السبب الباعث علی ذلک ، فیذکر نعمة الله تعالی علی إعزاز الإسلام وأهله (3) .

و کرمانی در “ کواکب دراری شرح صحیح بخاری “ در شرح این حدیث گفته :


1- در [ الف ] و مصدر اشتباهاً : ( رأینا ) آمده است .
2- فی المصدر : ( أریناهم ) .
3- فتح الباری 3 / 377 .

ص : 203

[ قال ] (1) الخطابی : کان عمر . . . طلوباً للآثار ، بحوثاً عنها وعن معانیها ، لمّا رأی الحجر یُستلم - ولا یعلم فیه سبباً یظهر للحسّ (2) أو یتبین فی العقل - ترک فیه الرأی وصار إلی الاتباع ، ولما رأی الرمل قد ارتفع سببه - الذی کان أحدث من أجله فی الزمان الأول - همّ بترکه ، ثمّ لاذ باتباع السنة متبرکاً بها (3) ، وقد یحدث الشیء من أمر الدین بسبب من الأسباب ، فیزول ذلک ، ولا یزول حکمه کالعرایا والاغتسال للجمعة .

قال : فیه دلیل علی أن أفعاله علی الوجوب حتّی یقوم دلیل علی خلافه .

وفیه : أن فی الشرع ما هو تعبّد محض ، وما هو معقول المعنی (4) .

و شمس الأئمة سرخسی در “ مبسوط “ گفته :

وروی : أن عمر . . . لمّا أراد الرمل فی طوافه فقال : عَلامَ (5) أهزّ کتفی ، ولیس هنا أحد أُرائیه ، ولکنی رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یفعله ، فأفعله اتباعاً له .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( للحسن ) .
3- فی المصدر : ( به ) .
4- شرح الکرمانی علی البخاری 8 / 122 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( غلام ) آمده است .

ص : 204

وأکثر ما فیه أن سببه ما ذکره ابن عباس - رضی الله عنهما - ، ولکنه صار سنّة بذلک السبب ، فیبقی بعد زواله کرمی الجمار سببه رمی الخلیل ( علیه السلام ) الشیطان ، ثمّ بقی بعد زوال ذلک السبب (1) .

و طرفه آن است که با وصف آنکه بطلان این تمسکِ مخدوش و تشبثِ موهون از افاده خود ابن الخطاب بر ارباب الباب در کمال ظهور است ، باز به لَیْت و لَعَلّ بر حضرتش این تمسک واهی میبندند چنانچه از عبارت یعقوب لاهوری آنفاً دریافتی که او در شرح حدیث ردّ عمران بن حصین بر خلافت مآب در نهی تمتّع گفته آنچه حاصلش این است که : شاید عمر توجیه کرده باشد امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به تمتّع با این معنا که این امر برای ارشاد مردم به سوی صحت متعه در این ایام بود ، پس دانست عمر که باعث تمام شد ، و افراد افضل است . . . الی آخر .

هفدهم :

هفدهم : آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم فسخ حج به کسانی داده که سیاق هدی نکردند ، و سائقان هدی را مأمور به اقامه بر احرام و عدم احلال فرموده ، پس آن جناب در هر دو قسم احرام تفریق فرمود ، و از این تفریق و تشقیق صراحتاً واضح شد که : سوق هدی مانع از احلال و موجب بقا بر احرام است ، و عدم سوق هدی مجوز احلال و فسخ احرام است ; پس اگر دفع رسم جاهلیت مجوز فسخ حج گردیده بود ، چرا علی العموم امر به فسخ حج نفرمود ؟ ! و چرا تخصیص آن به غیر سائقان هدی نمود ؟ !


1- [ الف ] شروع کتاب المناسک . [ المبسوط 10 / 11 ] .

ص : 205

هجدهم :

هجدهم : آنکه ولی الله در “ حجة الله البالغة “ گفته :

وإنّما کان سوق الهدی مانعاً من الإحلال ; لأن سوق الهدی بمنزلة النذر أن یبقی علی نیّته (1) تلک حتّی یذبح الهدی ، والذی یلتزمه الإنسان إذا کان حدیث نفس أو نیة غیر مضبوطة بالفعل لا عبرة به ، وإذا اقترن بها فعل ، وصارت مضبوطة وجبت رعایتها ، والضبط مختلف فأدناه باللسان ، وأقواها أن یکون مع القول ‹ 1430 › فعل ظاهر (2) علانیة یختصّ الحالة (3) التی أرادها کالسوق (4) .

از این عبارت ظاهر است که : وجه مانع بودن سوق هدی از احلال آن است که سوق هدی به منزله نذرِ این معنا است که محرم باقی ماند بر نیت خود تا ذبح هدی ، و سوق هدی موجب ضبط نیت و وجوب رعایت آن است ، پس بنابر قاعده ارتفاع معلول به ارتفاع علت - که دست به آن انداخته اند - لازم آمد که هر کسی که سوق هدی نکرده باشد ، احلال او را حلال باشد ; لارتفاع علة عدم حلّیة الإحلال .


1- فی المصدر : ( هیئته ) .
2- لم ترد فی المصدر کلمة ( ظاهر ) .
3- فی المصدر : ( بالحالة ) .
4- [ الف ] قصة حجة الوداع من أبواب الحج . [ حجة الله البالغة 1 / 552 ] .

ص : 206

و در “ صحیح بخاری “ در ضمن حدیثی منقول از ابن عمر در ذکر حجة الوداع مذکور است :

فطاف حین قدم مکة ، واستلم الرکن أول شیء ، ثم خبّ ثلاثة أطواف ، ومشی أربعاً ، فرکع حین قضی طوافه بالبیت عند المقام رکعتین ، ثمّ سلّم ، فانصرف ، فأتی الصفا فطاف بالصفا والمروة سبعة أطواف ، ثمّ لم یحلل من شیء حرم منه حتّی قضی حجّه ، ونحر هدیه یوم النحر ، وأفاض فطاف بالبیت ، ثمّ حلّ من کلّ شیء حرم منه (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( ثمّ حلّ من کلّ شیء حرم منه ) تقدّم أن سبب عدم إحلاله کونه ساق الهدی ، وإلاّ لکان یفسخ الحجّ إلی العمرة ، ویتحلّل منها کما أمر به أصحابه (2) .

از این عبارت ظاهر است که : سبب عدم احلال جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن است که آن حضرت سیاق هدی فرموده ، پس کسی که سیاق هدی نکرده باشد ، باید که مُحلّ شود ; لزوال المعلول عند عدم العلّة .


1- [ الف ] باب من ساق البدن معه من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 2 / 181 ] .
2- [ الف ] نشان سابق . [ فتح الباری 3 / 432 ] .

ص : 207

نوزدهم :

نوزدهم : آنکه هرگاه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای مصلحت دفع رسم کفار لئام به امر ناجایز و حرام - که آن فسخ حج بنابر مزعوم خصام است - به اهتمام تمام امر فرموده ، و همه صحابه را که سوق هدی نکرده بودند از حج به عمره نقل فرموده ، و چندان مبالغه و اهتمام در آن فرموده که خود هم تمنّی آن فرموده ، و به سبب تثبط واستبطاء صحابه در ارتکاب این امر ناجایز و حرام - علی حسب مزعومهم - غضب فرمود تا آنکه حضرت عائشه بر این حضرات دعا به دخول نار نموده ، پس از اینجا تشنیعات شنیعه و استهزائات فظیعه متعصبین بی باک و معاندین اهل بیت مخاطب « لولاک » که به سماع تقیه حضرات ائمه معصومین ( علیهم السلام ) جامه انسانیت از بر میکنند ، و غرایب خرافات بر زبان میآرند ، همه هباءً منبثاً گردید ، و به خاک سیاه برابر شد .

سبحان الله ! جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به محض مصلحت جزئیه دفع رسم جاهلیت که به قول و ارشاد زبانی هم - کما ینبغی - ممکن بود ، صحابه کرام را به اهتمام تمام امر به ارتکاب امر حرام ، و افساد عبادت عظیمة الشأن فرماید ، و آن را چندان مستحسن و متحتم گرداند که به سبب تثبط و تأمل در آن غضبناک شود ، و حضرت عائشه بد دعا (1) به دخول نار به سبب ترک آن کند ، و خود جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تمنی آن فرماید ; و ائمه طاهرین ( علیهم السلام ) اگر به مصالح عظیمه صیانت نفوس مقدسه خود ، و صیانت نفوس شیعیان خود ، و


1- یعنی : دعای بد .

ص : 208

دفع شرور ارباب جاهلیت مدارات با ایشان فرمایند ، و از ردّ و انکار در بعض مواضع سکوت نمایند ، این حضرات هرگز آن را تجویز ننمایند ، بلکه آن را دلیل حقیت ارباب جور در افعال و اقوالشان گردانند .

و لطیف تر آن است که نزد اهل حق تقیه از حضرات معصومین ( علیهم السلام ) در اموری واقع شده که ملجأ و مناص از آن نبوده ، و ضرورت الجای به سوی آن نموده ، و در این مقام الجا به ارتکاب ‹ 1431 › حرام نبود ; زیرا که بیان جواز اعتمار در اشهر حج ، موقوف نبود بر امر به ارتکاب فسخ حج و افساد این عبادت عظیمه ، بلکه جواز اعتمار به ارشاد زبانی هم ثابت میشد به این طور که آن حضرت به خطاب صحابه میفرمود که : اعتقاد ارباب جاهلیت حرمت اعتمار [ را ] در اشهر حج باطل و بی اصل است ، و حق تعالی آن را جایز ساخته است ، هر کس که خواهد عمره در اشهر حج به عمل آرد ، پس به مجرد این قول - أو ما ماثله - جواز اعتمار در اشهر حج و ردّ اعتقاد فاسد اهل جاهلیت حاصل میشد ، و احتیاج نبود به تشدید و تأکید در ارتکاب حرام و افساد عبادت عظیمه صحابه کرام .

و نیز ظاهر است که اعتمار در اشهر حج امر جایز است نه واجب ، بلکه حسب مزعوم خلافت مآب مرجوح و مفضول ، پس برای بیان جواز مرجوح ، جواز ترک امر واجب لازم آمد ; پس هرگاه تأکید ترک امر واجب ، و جواز ارتکاب حرام به محض اثبات جواز امر مرجوح جایز باشد ، جواز انواع تقیه در صورت ضرورت و الجا به اکمل وجوه و ابلغ و آکد آن واضح گردید .

ص : 209

بیستم : آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل حجة الوداع سه عمره در بعض اشهر حج به عمل آورده ، چنانچه بر متتبع (1) روایات و اخبار و متفحص احادیث و آثار هویدا و آشکار است ، و هرگاه سه بار در اشهر (2) حج آن حضرت عمره به عمل آورده باشد ، و خود اصحاب آن حضرت هم آن را به عمل آورده باشند ، جواز عمره در اشهر حج به غایت وضوح ثابت گردید ، و حاجت نماند به اینکه برای بیان جواز ، آن حضرت امر به ارتکاب امر ناجایز ، بسیاری از اصحاب خود را فرماید ، و اهتمام شدید در آن نماید ، و غضب شدید بر آن کند تا عائشه صدیقه دعا به دخول نار بر تارکین این امر نماید ، و بر آن اکتفا نفرموده ، خود آن جناب تمنی این امر ناجایز برای بیان جواز ما ثبت جوازه مراراً فرماید .

و ولی الدین ابوزرعه عراقی - در “ شرح احکام “ بعدِ نقل کلامی از نووی که در “ شرح مهذّب “ وارد کرده - گفته :

قال النووی : وحاصله ترجیح الإفراد ; لأنه - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - اختاره أولا ، وإنّما أدخل (3) علیه العمرة لمصلحة ، وهی بیان جواز الاعتمار فی أشهر الحجّ ، وکانت العرب تعتقده من أفجر الفجور . انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تتبع ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهر ) آمده است .
3- فی المصدر : ( دخل ) .

ص : 210

وأنکر ابن حزم الظاهری هذا الکلام ، وقال : قد اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بهم فی ذی القعدة عاماً بعد عام قبل الفتح ، ثمّ اعتمر فی ذی القعدة عام الفتح ، ثمّ قال لهم - فی حجّة الوداع ، فی ذی الحلیفة - : « من شاء منکم أن یهلّ بعمرة فلیفعل » ، وهذا کاف فی البیان (1) .

بیست و یکم :

بیست و یکم : حسب روایت “ صحیحین “ و غیر آن ثابت است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نزد میقات ارشاد فرموده بود که : « من شاء أن یهلّ بحجّ فلیفعل ، ومن شاء أن یهلّ بحجّ وعمرة فلیفعل » ، پس از این ارشاد باسداد بر عامه صحابه - که در میقات حاضر خدمت سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بودند - جواز اعتمار در شهر حرام به نصّ مکرّر ثابت و مقرر شد ، پس چه حاجت بود که بر این بیان قولی مؤکد مسبوق به بیان فعلی مکرّر مسدد (2) اکتفا نفرموده - معاذالله - اصحاب را برای بیان جواز امر مرجوح و مفضول تأکید نماید بر ارتکاب ناجایز و حرام ، و ابطال عبادت جلیله ربّ منعام .

بیست و دوم :

بیست و دوم : آنکه اگر امر به فسخ حج برای محض بیان جواز و ابطال رسم جاهلیت بود ، و در اصل ناجایز و حرام ، و اعتمار آن حضرت در


1- [ الف ] الفائدة الثالثة من فوائد الحدیث الأول من باب إفراد الحج من کتاب الحج . ( 12 ) . [ شرح احکام الصغری ، ورق : 140 - 141 ] .
2- کذا ، و ظاهراً ( مشدّد ) صحیح است .

ص : 211

اشهر (1) حج سه مرتبه و ‹ 1432 › اعتمار اصحاب اخیار همراه آن حضرت سه بار هم کافی نشد ، و نیز قول مکرّر آن حضرت وقت میقات برای بیان جواز وافی نشد ، پس یک دو کس اصحاب را مأمور به فسخ حج میساخت که آن کافی بود برای بیان جواز ، و حاجت نبود به نقل جمیع اصحاب غیر سائقین هدی از حج به عمره ، و این همه تأکید و تشدید بر آنها .

و در حقیقت این قول واهی بالمعنی تخطئه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و تأیید این منکرین و مترددین است ; چه هرگاه فسخ حج حرام و ناجایز باشد ، تردد ایشان و انکار ایشان بجا و مستحسن باشد ، و حمل ایشان بر فسخ با وصف ظهور جواز اعتمار در اشهر حج ، وجهی از جواز نداشته باشد .

بیست و سوم :

بیست و سوم : آنکه اگر امر اصحاب به فسخ بنابر محض مصلحت دفع رسم جاهلیت ، و بیان جواز اعتمار در اشهر حج بوده ، و رسم حکم دائم و شریعت مستمره نبوده ، چرا جناب رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به خطاب اصحاب هرگاه آن همه تردد و تحیر و پریشانی و انزعاج و اختلاج از امر آن حضرت ظاهر کردند ، و تثبط و استبطا در امتثال آن نمودند ، بلکه - عیاذاً بالله - به ردّ امر آن حضرت پرداختند - کما ظهر من روایة ابن ماجه - ارشاد نفرمود که : چرا این انزعاج و اختلاج و قلق و تحیر دارید ؟ بنابر محض بیان جواز و ابطال رسم جاهلیت شما را امر به فسخ حج کرده ام ، این سنت دائمه و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهر ) آمده است .

ص : 212

شریعت مستقرّه نیست که به سبب آن دل تنگ شوید ، بلکه مخصوص همین وقت است .

بلکه مقتضای رأفت و هدایت ارشاد آن بود که وقت امر ، اول این مصلحت را بیان میفرمود تا ایشان مبتلای این تحیر و تردد و انکار نمیشدند (1) ، و سر از امتثال نمیتافتند ، و مستحق دعای صدیقه به دخول نمیگردیدند (2) .

اگر به غرض امتحان و اختبار (3) در اول امر ، ترک بیان این مصلحت فرموده ، بعدِ بروز این ردّ و انکار بلاشبهه لازم و واجب بود ، وإذ لیس فلیس .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح حدیث ردّ عایشه - بر قول ابن عمر - : ( إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر أربع عمرات : إحداهنّ فی رجب ) ، و گفتن عایشه : ( یرحم الله أبا عبد الرحمن ، ما اعتمر عمرة إلاّ وهو شاهده ، وما اعتمر فی رجب قطّ ) گفته :

وقد تعسّف من قال : ان ابن عمر أراد بقوله : ( اعتمر فی رجب ) عمرة قبل هجرته ; لأنه وإن کان محتملا ، لکن قول عائشة : ( ما اعتمر فی رجب ) یلزم منه عدم مطابقة ردّها علیه لکلامه ، ولا سیما


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیکردند ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیگردید ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( اختیار ) آمده است .

ص : 213

وقد ثبتت (1) الأربع ، وأنها [ لو کانت ] (2) قبل الهجرة ، فما الذی کان یمنعه أن یفصح بمراده ، فیرتفع (3) الإشکال (4) .

از این عبارت واضح است که : ابن حجر تأویل قول ابن عمر را به اینکه غرضش از قول او ( اعتمر فی رجب ) ذکر اعتمار آن حضرت قبل هجرت بوده ، ردّ کرده به آنچه حاصلش این است که : چرا ابن عمر سکوت بر ردّ عائشة کرد ، و اظهار مراد خود نکرد تا اشکال مرتفع میشد ؟ !

پس همچنین در این مقام میگوییم که : چرا جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افصاح به مراد خود نفرمود تا اشکال مرتفع میشد ؟ !

پس معلوم شد که تأویل این ارشاد آن حضرت به محض دفع رسم جاهلیت و بیان جواز ، باطل است .

بیست و چهارم :

بیست و چهارم : آنکه در “ صحیح بخاری “ مسطور است :

حدّثنا أبو نعیم ، حدّثنا أبو شهاب ، قال : قدمت متمتّعاً مکة بعمرة ، فدخلنا قبل الترویة بثلاثة أیام ، فقال لی أناس من أهل مکة : تصیر الآن حجّتک مکیة ، فدخلتُ علی عطاء استفتیه ،


1- فی المصدر : ( بیّنت ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( فیرجع ) .
4- [ الف ] باب کم اعتمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من أبواب العمرة . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 480 ] .

ص : 214

‹ 1433 › فقال : حدّثنی جابر بن عبد الله : أنه حجّ مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم ساق البدن معه ، وقد أهلّوا بالحجّ مفرداً ، فقال لهم : « أحلّوا من إحرامکم بطواف البیت ، وبین الصفا والمروة وقصّروا ، ثمّ أقیموا حلالا حتّی إذا کان یوم الترویة ، فأهلّوا بالحجّ ، واجعلوا التی قدّمتم بها متعة » ، فقالوا : کیف نجعلها متعة ، وقد سمّینا الحجّ ؟ فقال : « افعلوا ما أمرتکم ، فلولا أنی سقتُ الهدی لفعلتُ مثل الذی أمرتکم ، ولکن لا یحلّ منی حرام حتّی یبلغ الهدی محلّه » ، ففعلوا (1) .

از این روایت ظاهر است که : اصحاب به جواب امر آن حضرت به فسخ حج گفتند که : چگونه گردانیم آن را متعه ، و حال آنکه تسمیه نمودیم حج را ؟ و آن حضرت به جواب این سؤال و اعتراض همین فرمود که : « بکنید آنچه امر کردم شما را ، پس اگر به درستی که من سوق هدی نمیکردم ، هر آینه میکردم مثل آنچه امر کردم شما را ، و لکن حلال نمیشد از من هیچ حرام تا که برسد هدی محل خود را » ، پس سکوت آن حضرت در مقام سؤال این اصحاب از بیان مصلحت آن ، و اظهار اختصاص حکم به این زمان ، دلیل واضح و برهان لائح است بر آنکه این زعم باطل است ، و این حکم هرگز خاص به این زمان نبوده .


1- [ الف ] باب التمتّع و الإقران و الإفراد بالحج . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 2 / 153 ] .

ص : 215

و نیز از این روایت ظاهر است که عطا بن ابی رباح امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به فسخ حج به سوی عمره [ را ] به جواب استفتای ابوشهاب نقل کرده ، و غرضش از آن تحسین فعل ابوشهاب بوده ، پس اگر این حکم جناب رسالت مآب صلی الله علیه [ وآله ] خاصّ به آن زمان میبود ، فساد استدلال عطا لازم خواهد آمد .

بیست و پنجم :

بیست و پنجم : آنکه هرگاه حضرات صحابه - با آن همه علم و فضل و جلالت در ثبوت جواز اعتمار در اشهر حج - اکتفا نکردند بر فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عمره را در اشهر (1) حج ، و فعل خودِ اینها عمره را در اشهر (2) حج سه بار همراه آن حضرت ، و نیز اذن مکرر آن حضرت را در این باب نزد میقات کافی ندانستند ، و به غیر فسخ حج به سوی عمره جواز اعتمار در اشهر حج [ را ] ثابت ندانسته [ اند ] ، پس کسانی که بعد صحابه اند ، بالاولی اکتفا در ثبوت جواز اعتمار در اشهر حج به امور مذکور ، نخواهند کرد تا که فسخ حج به عمره نکنند تا که اتباع امر آن سرور و اقتدای صحابه حاصل شود .

واگر کسی بگوید که : ما اکتفا میکنیم به کمتر از آنچه صحابه اکتفا به آن کردند ، و محتاج در جواز نیستم به آنچه صحابه محتاج به آن بودند ؟

این جهل محض و تعییر و تحقیر و ازرای صریح حضرات صحابه است .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهر ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهر ) آمده است .

ص : 216

بیست و ششم :

بیست و ششم : آنکه آن حضرت کسانی را که قِران به عمل آورده بودند - یعنی ضمّ عمره با حج کرده بودند - نیز مأمور به فسخ حج سوی عمره نموده ، پس جواز اعتمار در اشهر حج نزد ایشان خود ثابت بود که آن را به عمل آوردند ، پس حکم ایشان به فسخ حج برای بیان جواز اعتمار در اشهر حج معقول نمیشود .

بیست و هفتم :

بیست و هفتم : آنکه حسب افاده والد مخاطب ، جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اراده سدّ باب تعمق به حکم فسخ حج نموده ، پس ابطال حکم فسخ حج در حقیقت فتح باب تعمق و ردّ سدّ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

ولی الله در “ حجة الله البالغة “ در قصه حجة الوداع گفته :

ثمّ قال : « لو إنی استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لم أسق الهدی وجعلتُها عمرة ، فمن کان منکم لیس معه هدی فلیحلّ و لیجعلها عمرة » . قیل : ألعامنا هذا أم للأبد ؟ قال : « لا ، بل لأبد الأبد » ، فحلّ الناس کلّهم وقصّروا إلاّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 1434 › ومن کان معه هدی .

أقول : الذی بدأ لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمور : منها : أن الناس کانوا قبل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یرون العمرة فی أیام [ قبل ] (1) الحجّ من أفجر الفجور ، فأراد النبیّ


1- الزیادة من المصدر .

ص : 217

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یبطل تحریفهم ذلک بأتمّ وجه .

ومنها : أنهم کانوا یجدون فی صدورهم حرجاً من قرب عهدهم بالجماع عند إنشاء الحجّ حتّی قالوا : أنأتی عرفة ومذاکیرنا تقطر منیّاً ؟ ! وهذا من التعمق ! فأراد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یسدّ هذا الباب .

ومنها : [ إن ] (1) إنشاء الإحرام عند الحجّ أتمّ لتعظیم البیت (2) .

از این عبارت ظاهر است که : صحابه به سبب قرب عهد خودشان به جماع نزدیک انشاء حج در صدور خودشان حرج مییافتند - یعنی این را مستقبح میپنداشتند - و کلمه : ( أنأتی عرفة ومذاکیرنا تقطرنا منیّاً ؟ ! ) بر زبان روان میساختند ، و این معنا از تعمق است ، پس اراده فرمود جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که سدّ این باب فرماید ، کمال عجب است که خلافت مآب (3) به همین تعمق مذموم و تنطع ملوم رجوع آوردند ، و به سدّ و ردّ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مبالات نکردند ، بلکه فتح باب همان تعمق مردود و تشدد مسدود نمودند ، چنانچه پر ظاهر است .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ بعد نقل روایت مسلم [ گفته ] :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قصة حجة الوداع من أبواب الحج . [ حجة الله البالغة 1 / 551 ] .
3- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 218

ومسلم (1) - أیضاً - من روایة إبراهیم بن أبی موسی الأشعری ، أنه کان یفتی بالمتعة ، فقال له رجل : رویدک بعض فتیاک . . إلی آخر الحدیث .

وفی هذه الروایة تبیین عمر العلة التی لأجلها کره التمتّع ، وهی قوله : قد علمت أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعله ، ولکن کرهت أن یظلّوا معرّسین بهنّ (2) - أی بالنساء - ثم یروّحوا فی الحجّ تقطر رؤوسهم . انتهی .

وکان من رأی عمر . . . عدم الترفّه للحاجّ بکلّ طریق ، فکره لهم قرب عهدهم بالنساء لئلاّ یستمرّ المیل إلی ذلک ، بخلاف من بعد عهده به ، ومن یفطم ینفطم (3) .

از این عبارت ظاهر است که : عمر در کراهت تمتّع به همان وجه مردود و تعمق مسدود تمسک کرده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اراده سدّ آن فرموده ، چه وجهی که عمر برای کراهت تمتّع ذکر نموده قرب عهد مردم به نسا است ، کما صرّح به ابن حجر ، و همین قرب عهد به جماع نسا موجب ضیق و حرج صدور صحابه گردیده بود که به سبب آن کلمه : ( أنأتی عرفة ومذاکیرنا یقطر


1- فی المصدر : ( ولمسلم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بهم ) آمده است .
3- [ الف ] باب کیف یهلّ الحائض والنفساء ، من کتاب المناسک . [ فتح الباری 3 / 332 ] .

ص : 219

منیّا ؟ ! ) بر زبان آوردند . و آن به تصریح والد مخاطب از تعمق است ، و اراده فرموده جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) که سدّ فرماید این باب را ، پس مشاقّت و معاندت ابن خطاب با جناب رسالت مآب - صلی الله علیه وآله الأطیاب - در فتح باب تعمّق غیر مستطاب ، مثل سفیده صبح روشن گشت ، و اصلا مقام اشتباهی نماند که این ظهور به حدّی است که اصلا تأویلی و تسویلی برای آن اختراع نتوانند کرد .

و اختیار عمر عدم ترفه ، و ایثارِ چنین تشدّد برای حجّاج ، محض عناد و لجاج بوده ، و در حقیقت اختراع تشدد از طرف خود ، کار خوارج کفار است ، و غلو در دیانت و تنطع (1) در عبادت بی اذن شارع مذموم و محذور است .

و خود ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح حدیث استیذان عمر در قتل ذوالخویصره و فرمودن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) :

« دعه فإن له أصحاباً یحقر أحدکم صلاته مع صلاته ، وصیامه مع صیامه ، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة » گفته :

وفیه التحذیر من الغلوّ فی الدیانة ، والتنطّع فی العبادة بالحمل علی النفس فیما لم یأذن ‹ 1435 › فیه الشرع ، وقد وصف الشارع الشریعة بأنها سهلة سمحة ، وإنّما ندب إلی الشدّة علی الکفار وإلی


1- تنطع : تعمق ، انظر : تاج العروس 11 / 483 ، لسان العرب 8 / 357. . و غیرهما .

ص : 220

الرأفة بالمؤمنین ، فعکس ذلک الخوارج کما تقدّم بیانه (1) .

پس از این مقام به کمال وضوح ثابت و واضح میگردد که طریقه غیر مرضیه خوارج را که غلو در دیانت و تنطع در عبادت بوده ، حضرت ابن الخطاب ایجاد فرموده ، و اینها کاسه لِیس اویند .

و منع عمر از تمتّع با وصف اعتراف به آنکه آن سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است - چنانچه از روایت نسائی ظاهر است ، و از روایت مسلم هم واضح میشود - دلیل کمال جسارت و تهور و بی مبالاتی است ، و غایت شناعت آن از افاده ابن عباس و افاده فرزند ارجمند خلافت مآب ظاهر است که معارضه سنت نبویه را به سنت عمریه سبب خوف نزول حجاره عذاب دانسته اند (2) .

و نیز عبد الله بن عمر [ به جهت ] ابدای رأی (3) به مقابله سنت ، بلال بن عبدالله را - که به مقابله ارشاد نبوی ابدای رأی نموده - به سبّ غلیظ و دشنام بد نواخته ، پس خلافت مآب - که به مقابله سنت نبویه و ارشاد آن حضرت رأی فاسد اختراع کردند - نیز مستحق سبّ و دشنام و لایق تعزیر و ایلام باشند نه قابل تعظیم و اکرام و مستحق اجلال و اعظام .


1- [ الف ] باب من ترک قتال الخوارج للتألیف ولئلاّ ینفر عنه الناس ، من کتاب استتابة المعاندین والمرتدّین وقتالهم . ( 12 ) . [ فتح الباری 12 / 268 ] .
2- کما تقدّم عن زاد المعاد 2 / 195 - 196 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 221

مسلم در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنی حرملة بن یحیی ، قال : ( أنا ) ابن وهب ، قال : أخبرنی یونس ، عن ابن شهاب ، قال : أخبرنی سالم بن عبد الله : أن عبد الله بن عمر قال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : لا تمنعوا نساءکم المساجد إذا استأذنکم إلیها . قال : فقال بلال بن عبد الله : والله لنمنعهنّ . قال : فأقبل علیه عبد الله ، فسبّه سبّاً سیئاً ما سمعته سبّه مثله قطّ ، وقال : أُخبرک عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتقول : والله لنمنعهنّ ! (1) و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

قوله : ( فأقبل علیه عبد الله ، فسبّه سبّاً سیئاً ) ، وفی روایة ( فزبره ) ، وفی روایة ( فضرب فی صدره ) .

فیه : تعزیر المعترض علی السنّة ، والمعارض لها برأیه .

وفیه : تعزیر الوالد ولده وإن کان کبیراً (2) .

از این روایت ظاهر است که : عبد الله بن عمر فرزند ارجمند خود - یعنی بلال با (3) کمال - را که کلمه ( لنمنعهنّ ) به مقابله نهی نبوی بر زبان آورده ، به


1- [ الف ] باب خروج النساء إلی المساجد إذا لم یترتب علیه فتنة ، و أنها لا تخرج مطیبةً ، من کتاب الصلاة . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 2 / 32 ] .
2- شرح مسلم نووی 4 / 162 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( بن ) آمده است .

ص : 222

سبّ غلیظ که مثل آن از حضرتش مسموع نشده ، نواخته ; و به ایذا و ایلام و تعزیر و تحقیر و تعییر او پرداخته ، پس والد ماجد عبد الله بن عمر مثل فرزند ارجمندش - که معارضه ارشاد نبوی به رأی خود نموده - نیز مستحق سبّ و دشنام باشد ، و ظاهر است که معارضه خلافت مآب اشنع و افحش است از معارضه بلال .

و در “ دراسات اللبیب “ در ذکر شواهد حسن ادب به احادیث گفته :

ومنه - أیضاً - حدیث سالم بن عبد الله : أن عبد الله بن عمر . . . قال : سمعت رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم یقول : لا تمنعوا نساءکم المساجد إذا استأذنکم إلیها . قال : فقال بلال بن عبد الله : والله لنمنعهنّ . قال : فأقبل علیه عبد الله ، فسبّه [ سبّاً ] (1) سیّئاً ما سمعته سبّه (2) مثله قطّ ، رواه مسلم .

وفی روایة له ، عن مجاهد ، عن ابن عمر ، قال : قال رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم : ائذنوا للنساء باللیل إلی المساجد . فقال ابن له - یقال له : واقد (3) - إذاً [ قد ] (4) یتخذنه


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( سبة ) .
3- لم یرد فی المصدر : ( یقال له : واقد ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 223

دغلا (1) ، فضرب فی صدره فقال : أُحدّثک عن رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم وتقول : لا .

زاد أحمد : قال مجاهد : فما ‹ 1436 › کلّمه عبد الله حتّی مات . انتهی .

ولا یخفی أن ابن عبد الله ما أراد بقوله : ( لنمنعهنّ (2) ) إنکاراً وجحوداً و مخالفة الجهّال الفاسقین العصاة العتاة لقول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وحاشا له ولأهل ذلک القرن عموماً من ذلک ! بل حاول به بیان رأیه ، وأن ذلک الحکم مخصوص بزمانه ، کما یفصح عنه قوله - فی الروایة الأخیرة [ لمسلم ] (3) - : ( إذاً یتخذنه دغلا ) ، یعنی ذلک حال النساء فی زمانه ، فعلّل نهیه بالعلّة الحادثة بعد عصر النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، بل یجوز أنه سمع قول عائشة - المروی أیضاً فی صحیح مسلم - : لو أن رسول الله


1- الدَغَل - دخل مفسد فی الأُمور ، کما قاله الخلیل فی کتاب العین 4 / 392. وقال الجوهری : هذا الأمر فیه دخل ودَغَل بمعنی ، وقوله تعالی : ( وَلاَ تَتَّخِذُوا أَیْمَانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ ) [ سورة النحل ( 16 ) : 94 ] . . أی مکراً وخدیعة . انظر : الصحاح 4 / 1696. وقال : الدَغَل - بالتحریک - : الفساد ، مثل الدخل یقال : قد أدغل فی الأمر إذا أدخل فیه ما یخالفه ویفسده . لاحظ : الصحاح 4 / 1697 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لنمنعنّ ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 224

صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم رأی ما أحدث (1) النساء لمنعهنّ المسجد کما منعت نساء بنی إسرائیل ، وسماعه لذلک هو الظاهر من حال التابعین ، فاعتمد علی ذلک فی إبداء رأیه هذا ، وإن الزمان یوجب زوال ذلک الحکم بزوال علته ، وهو تَقْوی أهل الزمان المتقدم ، ومثل هذا الرأی تراه فی ألف موضوع من الفقهاء فی مقابلة النصوص إلاّ أنه لما کان رأیاً فی معارضة الحدیث ، وصنعاً حراماً عند الصحابة . . . بالإجماع عزّره عبد الله . . . هذا التعزیر البلیغ .

وانظر إلی دأب الصدیقة (2) . . . حیث قالت : لو أن رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم . . إلی آخره . أفادت منها أن الحکم بتبدیل السنة عند زوال العلة أیضاً مخصوص بالشارع صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، وانه فی معنی النسخ ، فلا یقدم علیه أحد غیره .

وابن عبد الله علی ذلک تجاسر الفقهاء ، فأدبّ فیه واحتسب .

وما لوحت إلیه عائشة . . . ، صرّح به عمر بن الخطاب . . . - فی حدیثه ، فی صحیح البخاری ، عن محمد بن جعفر ، قال : أخبرنی زید بن أسلم ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب . . . - قال : ما لنا


1- فی المصدر : ( أحدثت ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الصدیقیّة ) آمده است .

ص : 225

وللرمل ، إنّما کنا راءینا (1) به المشرکین ، وقد أهلکهم الله تعالی ، ثمّ قال : شیء صنعه (2) النبیّ صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم فلا نحبّ أن نترکه .

قال القسطلانی - فی شرح البخاری - : وذلک لعدم إطلاعنا علی حکمته ، وقصور عقولنا عن إدراک کنهه . انتهی .

أقول : قد اطلع عمر . . . - بصریح قوله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم : أن من حکمته المراءاة (3) المذکورة ، لکن لا ینحصر حکم السنّة الثابتة فی الأمر الواحد الذی أظهر به صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، وهذا یفید أن العلّة المنصوصة إذا لم یکن ظاهر کلام الشارع حصر الحکم بها لا یزول ذلک الحکم بزوالها ، وهو ممّا یحفظ (4) .

و حکم جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به فسخ حج به وحی الهی بود ، و هر چند بالاجمال بودن جمیع احکام جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از وحی الهی قطعاً و حتماً ثابت است ، و کار مسلمی و متدینی نیست که شک و ریب در آن کند ، لکن بالخصوص بودن حکم فسخ حج به وحی الهی هم ثابت است ، ولله الحمد علی ذلک .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رأینا ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( منعه ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( المرأة ) آمده است .
4- [ الف ] دراسة ثانیه . [ دراسات اللبیب : 73 - 75 ] .

ص : 226

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

وقال طاووس : خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من المدینة لا یسمّی حجّاً ولا عمرة ، ینتظر القضاء ، فنزل علیه القضاء - وهو بین الصفا والمروة - فأمر أصحابه من کان منهم أهلّ بالحجّ ولم یکن معه هدی أن یجعلها عمرة . . إلی آخر الحدیث (1) .

و نیز در “ زاد المعاد “ گفته :

وقول طاووس : نزل علیه القضاء وهو بین ‹ 1437 › الصفا والمروة ، فهو قضاء آخر غیر القضاء الذی نزل علیه بإحرامه ، فإن ذلک کان بوادی العقیق ، وإنّما القضاء الذی نزل علیه بین الصفاء والمروة قضاء الفسخ إلی العمرة الذی أمر به أصحابه ، فحینئذ أمر کلّ من لم یکن معه منهم هدی أن یفسخ إلی العمرة ، وقال : « لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لما سقتُ الهدی ولجعلتُها عمرة » ، وکان هذا أمر حتم بالوحی ، فإنهم لما توقفوا علیه (2) ، قال : « انظروا الذی أمرتکم به فافعلوه » (3) .

از این عبارت ظاهر است که : سبب حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نزول


1- [ الف ] صفحة : 119 / 427 فصل : وأمّا الذین قالوا : أنه أحرم إحراماً مطلقاً . . إلی آخره . من فصول هدیه فی الحج . ( 12 ) . [ زاد المعاد 2 / 156 ] .
2- فی المصدر : ( فیه ) .
3- [ الف ] نشان سابق . [ زاد المعاد 2 / 157 ] .

ص : 227

وحی اوامر حتمی و حکم محکم احکم الحاکمین بود ، پس چنین حکم محتوم را به محض اوهام شوم ، غیر مستمر و غیر مرسوم پنداشتن از غرائب توهمات و جسارات خسارت ملزوم است .

بیست و هشتم :

بیست و هشتم : آنکه در فسخ حج مزید ادب و تعظیم و غایت اجلال و تکریم بیت خدای کریم متحقق میشود ; زیرا که در فسخ حج انشای احرام از خانه کعبه واقع میشود ، و این معنا ادخل و اتمّ و آکد و الزم است در تعظیم بیت اکرم چنانچه از عبارت سابقه “ حجة الله البالغة “ تصنیف ولی الله ظاهر است (1) .

بیست و نهم :

بیست و نهم : آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حکم به فسخ حج - حسب تصریح والد ماجد مخاطب معاند - اراده ابطال تحریف اهل جاهلیت به اتمّ وجوه فرموده ، چنانچه از عبارت او در “ حجة الله البالغة “ - که مذکور شد (2) - ظاهر است ، و ابطال تحریف جاهلیت را به اتمّ وجوه ابطال کردن ، کار هیچ مسلمی نیست و الاّ لازم آید که : دیگر تحریفات محرّفین - که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ابطال آن فرموده - نیز رایج (3) و شایع و جایز و سائغ گردد ، و ابطال آن باطل گردد ، نعوذ بالله من هذا الاعتقاد الفاسد ، والزعم الکاسد .


1- حجة الله البالغة 1 / 551 .
2- حجة الله البالغة 1 / 551 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( رایح ) آمده است .

ص : 228

کمال حیرت است که خلافت مآب و اتباع ذوی الأذناب (1) او بر خلاف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مشاقةً و معاندةً له تحریف جاهلیت را تشیید و تأکید کردند و از سر گرفتند که به منع تمتّع پرداختند ، و فسخ حج را هم حرام ساختند ، و ابطال تحریف جاهلیت را که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اتمّ وجوه فرموده بود مراغمةً له باطل نمودند .

و کمال جسارت این است که خود ولی الله اعتراف مینماید که : امر به فسخ حج برای ابطال تحریف جاهلیت بوده ، و باز اتعاب نفس در تحریم فسخ حج مینماید ، و خرافات غریب بر زبان آرد ، و از زبان خود ثابت مینماید که : او تحریف جاهلیت [ را ] مؤسَّس میسازد ، و ابطال تحریف جاهلیت [ را ] باطل مینماید ; پس شک نماند در آنکه خلافت مآب و اَتباع و اشیاع او محرّفین دین و مخرّبین شرع مبین ، و مخالفین و معاندین جناب سید المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - و مشیّدین و مؤکّدین و مروّجین طریقه کفار و مشرکین اند !

واعجباه ! که با این همه شغف و وله خلافت مآب و اتباعش به اجرای تحریف جاهلیت ، او را [ از ] ائمه دین میدانند ، به تأکیدات و اهتمامات شارع به صیانت دین از تحریف - که خود اعتراف به آن دارند - اعتنایی نمیکنند !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الاذباب ) آمده است .

ص : 229

ولی الله در “ حجة الله البالغة “ گفته :

باب إحکام الدین من التحریف . . لابدّ لصاحب السیاسة الکبری الذی یأتی من الله بدین ینسخ الأدیان من أن یحکّم دینه من أن یتطرق إلیه تحریف ; وذلک لأنه یجمع أُمماً کثیرة ذوی استعدادات شتّی وأغراض متفاوتة ، فکثیراً ما یحملهم الهوی أو حبّ الدین الذی کانوا علیه سابقاً أو الفهم الناقص - حیث ‹ 1438 › عقلوا أشیاءً کان لمصالح کثیرة (1) - أن یهملوا ما نصّت الملّة علیها ، ویدسّوا فیها ما لیس منها ، فیختلّ الدین ، کما وقع فی کثیر من الأدیان قبلنا ، ولمّا لم یمکن الاستقصاء فی معرفة مداخل الخلل - فإنها غیر محصورة ولا متعیّنة (2) ، وما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه - وجب أن ینذرهم من أسباب التحریف إجمالا أشدّ الإنذار . . إلی آخره (3) .

سی ام :

سی ام : آنکه ارشاد باسداد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به جواب سراقة بن جعشم دلیل صریح و برهان واضح بر استمرار جواز فسخ حج و بطلان


1- فی المصدر : ( حیث عقلوا شیئاً وغابت [ عنهم ] مصالح کثیرة ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( متتبعة ) آمده است .
3- [ الف ] من المبحث السادس - مبحث السیاسة الملیّة - من القسم الأول . ( 12 ) . [ حجّة الله البالغة 1 / 251 ] .

ص : 230

انقطاع و ارتفاع آن است چنانچه سابقاً در عبارت ابن القیّم مذکور شد .

و علاّمه ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( ألکم هذه خاصة یا رسول الله [ ص ] ! قال : « لا ، بل للأبد » ) ، فی روایة یزید بن ذریع : ( ألنا هذه خاصة ) ، وفی روایة جعفر عند مسلم : ( فقام سراقة ، فقال یا رسول (1) الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : ألعامنا هذا أم للأبد ؟ فشبّک أصابعه واحدة فی الأُخری ، وقال : « دخلت العمرة فی الحجّ مرّتین . . لا ، بل لأبد الأبد » ) .

قال النووی : معناه - عند الجمهور - : إن العمرة یجوز فعلها فی أشهر الحجّ إبطالا لما کان علیه الجاهلیة .

وقیل : معناه : جواز القِران . . أی دخلت أفعال العمرة فی أفعال الحجّ .

وقیل : معناه : سقط وجوب العمرة ، وهذا ضعیف ; لأنه یقتضی النسخ بغیر دلیل .

وقیل : معناه جواز فسخ الحجّ إلی العمرة ، قال : وهو ضعیف ، وتعقّب بأن سیاق السؤال یقوّی هذا التأویل ، بل الظاهر أن السؤال وقع عن الفسخ ، والجواب وقع عمّا هو أعمّ من ذلک حتّی یتناول التأویلات المذکورة إلاّ الثالث ، والله أعلم (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( برسول ) آمده است .
2- [ الف ] باب عمرة التنعیم من أبواب العمرة . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 485 ] .

ص : 231

ردّ علمای عامه بر تعلیل فسخ حج به دفع رسم جاهلیت

بالجمله (1) ; بطلان و فساد ادعای دلالت تعلیل فسخ حج به دفع رسم جاهلیت ، بر انقطاع و ارتفاع آن در کمال وضوح و ظهور است تا آنکه ائمه سنیه خود ردّ بلیغ بر آن کرده اند ، چنانچه علاّمه نحریر و محقق شهیر ایشان ابن القیّم در ردّ این تعلیل علیل و توجیه (2) غیر وجیه قصب السبق از اقران و امثال خود ربوده ، دادِ تحقیق و کشف غطا داده ، نبذی از وجوه - که مذکور شد - و غیر آن وارد نموده ، چنانچه در “ زاد المعاد “ گفته :

فصل ; وقد سلک المانعون من الفسخ طریقتین أُخریین ، نذکرهما ونبیّن (3) فسادهما .

الطریقة الأُولی : قالوا : إذا اختلف الصحابة ومن بعدهم فی جواز الفسخ فالاحتیاط یقتضی المنع عنه صیانةً للعبادة عمّا لا یجوز فیها عند کثیر من أهل العلم ، بل أکثرهم .

والطریقة الثانیة : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر بالفسخ لیبیّن لهم جواز العمرة فی أشهر الحجّ ; لأن أهل الجاهلیة کانوا یکرهون العمرة فی أشهر الحجّ ویقولون : ( إذا برأ الدبر ، وعفا الأثر ، وانسلخ صفر ، فقد حلّت العمرة لمن اعتمر ) ، فأمرهم النبیّ


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( در ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( تبیّن ) آمده است .

ص : 232

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالفسخ حتّی یبیّن لهم جواز العمرة فی أشهر الحجّ .

وهاتان الطریقتان باطلتان ، أما الأُولی : فإن الاحتیاط إنّما یشرع إذا لم یتبیّن السنة ، فإذا تبیّنت فالاحتیاط هو اتباعها وترک مخالفتها ، فإن کان ترکها لأجل الاختلاف احتیاطاً ، فترک مخالفتها وإتباعها أحوط وأحوط ، فالاحتیاط نوعان ، احتیاط للخروج من خلاف العلماء ، واحتیاط للخروج من خلاف السنة ; ولا یخفی رجحان أحدهما علی الآخر .

و أیضاً ; فإن الاحتیاط ممتنع هنا ، فإن الناس فی الفسخ علی ثلاثة أقوال :

أحدها : أنه محرّم .

والثانی : أنه واجب ، ‹ 1439 › وهو قول جماعة من السلف والخلف .

والثالث : أنه مستحب ، فلیس الاحتیاط بالخروج من خلاف [ من حرّمه أولی بالاحتیاط بالخروج من خلاف ] (1) من أوجبه ، وإذا تعذّر الاحتیاط بالخروج من الخلاف ، تعیّن الاحتیاط بالخروج منه خلاف السنة .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 233

فصل ; وأما قول الطریقة الثانیة فأظهر بطلاناً من وجوه عدیدة :

أحدها : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتمر قبل ذلک عُمَرَه الثلاث فی أشهر الحجّ فی ذی القعدة - کما تقدم ذلک - وهو أوسط أشهر الحجّ ، فکیف یظنّ أن الصحابة لم یعلموا جواز الاعتمار فی أشهر الحجّ إلاّ بعد أمرهم بفسخ الحجّ إلی العمرة ، وقد تقدّم فعله لذلک ثلاث مرّات ؟ !

الثانی : أنه قد ثبت فی الصحیحین أنه قال لهم عند المیقات : « من شاء أن یهلّ بعمرة فلیفعل ، ومن شاء أن یهلّ بحجّ فلیفعل ، ومن شاء أن یهلّ بحجّ وعمرة فلیفعل » ، فتبیّن لهم جواز الاعتمار فی أشهر الحجّ عند المیقات وعامة المسلمین معه ، فیکف لم یعلموا جوازها إلاّ بالفسخ ؟ !

ولعمر الله إن لم یکونوا یعلمون جوازها بذلک لهم أجدر أن لا یعلموا جوازها بالفسخ !

الثالث : أنه أمر من لم یسق الهدی أن یتحلّل ، وأمر من ساق الهدی أن یقیم علی إحرامه حتّی یبلغ الهدی محلّه ، ففرّق بین محرم ومحرم ، وهذا یدلّ علی أن سوق الهدی هو المانع من التحلّل لا مجرد الإحرام الأول ، والعلّة التی ذکروها لا تختص بمحرم دون

ص : 234

محرم ، فالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جعل التأثیر فی الحلّ وعدمه للهدی وجوداً و عدماً لا لغیره .

الرابع : أن یقال : إذا کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قصد مخالفة المشرکین ، کان هذا دلیلا علی أن الفسخ أفضل لهذه العلّة ، فإنه إذا کان إنّما أمرهم بذلک لمخالفة المشرکین کان هذا یقتضی أن یکون الفسخ مشروعاً إلی یوم القیامة إمّا وجوباً وإمّا استحباباً ، فإن ما فعله النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وشرعه لأُمته فی المناسک مخالفةً لهدی المشرکین هو مشروع إلی یوم القیامة إما وجوباً أو استحباباً ، فإن المشرکین کانوا یفیضون من عرفة قبل غروب الشمس ، وکانوا لا یفیضون من مزدلفة حتّی تطلع الشمس ، وکانوا یقولون : أشرق بثیرکما ; فخالفهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وقال : خالف هدینا هدی المشرکین ، فلم یفض من عرفة حتّی غربت الشمس ، وهذه المخالفة إما رکن کقول مالک ، وإمّا واجب یجبر دم کقول أحمد وأبی حنیفة والشافعی فی أحد القولین ، وإمّا سنة کالقول الآخر له .

والإفاضة من مزدلفة قبل طلوع الشمس سنّة باتفاق المسلمین ، وکذلک قریش کانت لا تقف بعرفة ، بل تفیض من جمع ، فخالفهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ووقف بعرفة ، وأفاض منها ، وفی ذلک نزل قوله تعالی : ( ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ

ص : 235

النّاسُ ) (1) ، وهذه المخالفة من أرکان الحجّ باتفاق المسلمین ، فالأُمور التی خالف فیها المشرکون هی الواجب أو المستحب ، لیس فیها مکروه ، فکیف یکون فیها محرّم ؟ ! فکیف یقال : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر أصحابه بنسک مخالف نسک المشرکین مع کون الذی نهاهم عنه أفضل ممّا أمرهم به ، أو یقال : من حجّ کما حجّ المشرکون ولم یتمتّع ، فحجّه أفضل من حجّ السابقین الأولین من المهاجرین والأنصار بأمر النبیّ ‹ 1440 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

الخامس : انه قد ثبت فی الصحیح عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : « دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » . وقیل له : عمرتنا هذه لعامنا هذا أم للأبد ؟ فقال : « لا ; بل لأبد الأبد ، دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » ، وکان سؤالهم عن عمرة الفسخ ، کما جاء صریحاً فی حدیث جابر - فی حدیثه الطویل - قال : حتّی إذا کان آخر طواف علی المروة قال : « لو استقبلتُ من أمری ما (2) استدبرتُ لم أسق الهدی ولجعلتُها عمرة ، فمن کان منکم لیس معه هدی فلیحلّ أو لیجعلها عمرة » ، فقام سراقة بن مالک ، فقال : یا رسول الله ! ألعامنا هذا أم للأبد ؟ فشبّک رسول الله صلی الله علیه


1- البقرة (2) : 199 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لما ) آمده است .

ص : 236

[ وآله ] وسلم أصابعه واحدة فی أُخری ، وقال : « دخلت العمرة فی الحجّ مرّتین . . لا ، بل لأبد الأبد » .

وفی لفظ : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صبح رابعة مضت من ذی الحجّة ، فأمرنا أن نحلّ ، قال : فقلنا : لمّا لم یکن بیننا وبین عرفة إلاّ خمس أمرنا أن نفضی إلی نسائنا ، فنأتی عرفة تقطر مذاکیرنا المنی . . فذکر الحدیث ، وفیه قال : قال سراقة بن مالک : لعامنا هذا أم للأبد ؟ قال : « للأبد » .

وفی صحیح البخاری عنه : أن سراقة قال للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ألکم هذه خاصة یا رسول الله ؟ قال : « بل للأبد » ، فبیّن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن تلک العمرة التی فسخ من فسخ منهم حجّه إلیها للأبد ، وأن العمرة دخلت فی الحجّ إلی یوم القیامة ، وهذا یبیّن أن عمرة التمتّع بعض الحجّ .

وقد اعترض بعض الناس علی الاستدلال بقوله : « بل لأبد الأبد » باعتراضین :

أحدهما : أن المراد : سقوط الفرض بها لا یختصّ بذلک العام ، بل یسقط إلی الأبد .

وهذا الاعتراض باطل ; فإنه لو أراد ذلک لم یقل : « للأبد » فإن الأبد لا یکون فی حق طائفة معینة ، بل إنّما تکون لجمیع المسلمین .

ولأنه ما دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة .

ص : 237

ولأنهم لو أرادوا بذلک السؤال عن تکرّر الوجوب لما اقتصروا علی العمرة ، بل کان السؤال عن الحجّ .

ولأنهم قالوا : ( أعمرتنا هذه لعامنا أم للأبد ؟ ) ولو أرادوا تکرار وجوبها کلّ عام لقالوا له - کما قالوا فی الحجّ - : أکلّ عام یا رسول الله ؟ ولأجابهم بما أجابهم به فی الحجّ بقوله : « ذرونی ما ترکتکم ، لو قلت : نعم لوجبت » .

ولأنهم قالوا له : ( هذه لکم خاصة ؟ فقال : « بل للأبد » فهذا السؤال والجواب صریحان فی عدم الاختصاص .

الاعتراض الثانی : أن قوله : « إن ذلک للأبد (1) » إنّما یرید به جواز الاعتمار فی أشهر الحجّ .

وهذا الاعتراض أبطل من الذی قبله ، فإن السائل إنّما سأل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیه عن المتعة التی هی فسخ الحجّ لا عن جواز العمرة فی أشهر الحجّ ; لأنه إنّما سأله بعقب أمره من لا هدی معه بفسخ الحجّ ، فقال له حینئذ : هذا لعامنا أم للأبد ؟ فأجابه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن نفس ما سأله عنه لا عمّا لم یسأله عنه .

وفی قوله : « دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » عقیبَ أمره


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأبد ) آمده ، و در مصدر نیز این کلمه افتاده است .

ص : 238

من لا هدی معه بالإحلال بیانٌ جلیٌ : أن ذلک مستمرّ إلی یوم القیامة ، فبطل دعوی الخصوص ، وبالله التوفیق .

السادس : أن هذه العلّة التی ذکرتموها لیست فی الحدیث ولا فیه إشارة إلیها ، فإن کانت باطلة بطل اعتراضکم بها ، وإن کانت صحیحة فإنها لا تستلزم الاختصاص بالصحابة بوجه من الوجوه ، بل إن صحت اقضت ‹ 1441 › دوام حلولها واستمراره ، کما أن الرمل شرع لیری المشرکین قوّته وقوّة أصحابه ، واستمرّت مشروعیته إلی یوم القیامة ، فبطل الاحتجاج بتلک العلّة علی الاختصاص بهم علی کلّ تقدیر .

السابع : أن الصحابة . . . إذا لم یکتفوا فی العلم بجواز العمرة فی أشهر الحجّ علی فعلهم لها معه ثلاثة أعوام ، ولا بإذنه لهم فیها عند المیقات حتّی یأمرهم بفسخ الحجّ إلی العمرة ، فَمَنْ بعدهم أحری (1) أن لا یکتفی بذلک حتّی یفسخ الحجّ إلی العمرة اتباعاً لأمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، واقتداءً بأصحابه .

إلاّ أن یقول قائل : إنا نحن نکتفی من ذلک بدون ما اکتفی به الصحابة ، ولا نحتاج (2) فی الجواز إلی ما احتاجوا هم إلیه ، وهذا جهل نعوذ بالله منه .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أخری ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تحتاج ) آمده است .

ص : 239

الثامن : أنه لا یظنّ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه یأمر أصحابه بالفسخ الذی هو حرام لیعلّمهم بذلک مباحاً یمکن تعلیمه بغیر ارتکاب هذا المحظور ، وبأسهل منه بیاناً ، وأوضح دلالة ، وأقلّ کلفة .

فإن قیل : لم یکن الفسخ حین أمرهم به حراماً .

قیل : فهو إذن إمّا واجب أو مستحب ، وقد قال بکلّ واحد منهما طائفة ، فمن الذی حرّمه بعد إیجابه أو استحبابه ؟ وأیّ نصّ أو إجماع دفع هذا الوجوب أو الاستحباب ؟ ! وهذه مطالبة لا محیص عنها .

التاسع : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لما سقتُ الهدی ، ولجعلتُها عمرة » أفتری تجدّد له صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عند ذلک العلم بجواز العمرة فی أشهر الحجّ حتّی تأسف علی فواتها ؟ ! هذا من أعظم المحال .

العاشر : أنه أمر بالفسخ إلی المتعة من کان أفرد ، ومن قرن ولم یسق الهدی ، ومعلوم أن القارن قد اعتمر فی أشهر الحجّ مع حجّته ، فکیف یأمره بفسخ قِرانه إلی عمرة لیبیّن له جواز العمرة فی أشهر الحجّ ، وقد أتی بها وضمّ إلیها الحجّ ؟ !

الحادی عشر : أن فسخ الحجّ إلی العمرة موافق لقیاس الأصول لا مخالف لها ، فلو لم یرد به النصّ لکان القیاس یقتضی جوازه ،

ص : 240

فجیء النصّ به علی وفق القیاس ، قاله شیخ الإسلام ابن تیمیة ، وقرّره بأن المحرم إذا التزم أکثر ما کان لزم ، جاز باتفاق الأئمة ، فلو أحرم بالعمرة ثمّ أدخل علیها الحجّ ، جاز بلا نزاع ; وإذا أحرم بالحجّ ، ثمّ أدخل علیه العمرة ، لم یجز عند الجمهور ، وهو مذهب مالک وأحمد والشافعی فی ظاهر مذهبه ، وأبو حنیفة یجوّز ذلک بناءً علی أصله فی أن القارن یطوف طوافین ویسعی سعیین (1) ، وإذا کان کذلک فالمحرم بالحجّ لم یلتزم إلاّ بالحجّ ، فإذا صار متمتّعاً صار ملتزماً لعمرة وحجّ ، فکان ما التزمه بالفسخ أکثر ممّا کان علیه ، فجاز ذلک ، ولّما کان أفضل کان مستحباً ، وإنّما أشکل هذا علی من ظنّ أنه فسخ حجّاً إلی عمرة ، ولیس کذلک ، فإنه لو أراد أن یفسخ الحجّ إلی عمرة مفردة لم یجز بلا نزاع ، وإنّما الفسخ جائز لمن کان من نیّته أن یحجّ بعد العمرة ، والمتمتّع من حین یحرم بالعمرة فهو داخل فی الحجّ ، کما قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « دخلت العمرة فی الحجّ » ; ولهذا یجوز له أن یصوم الأیام الثلاثة من حین یحرم بالعمرة ، فدلّ علی أنه فی تلک الحال فی الحجّ ، وأما إحرامه بالحجّ بعد ذلک فکما یبدأ الجنب بالوضوء ، ثمّ یغتسل بعده ، وکذلک


1- [ الف ] قال : وهذا قیاس الروایة المحکیة عن أحمد فی القارن أنه یطوف طوافین ویسعی سعیین . ( 12 ) . [ هذه الزیادة کان فی المصدر داخل المتن ] .

ص : 241

کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یفعل اذا اغتسل من الجنابة (1) ، وقال ‹ 1442 › للنسوة فی غسل ابنته : « ابدأن بمیامنها ومواضع الوضوء منها » ، فغسل مواضع الوضوء بعد الغسل .

فإن قیل : هذا باطل لثلاثة أوجه :

أحدها : أنه إذا فسخ استفاد بالفسخ حلاًّ کان ممنوعاً منه بإحرامه الأول ، فهو دون ما التزمه .

الثانی : أن النسک الذی کان قد التزمه أولا أکمل من النسک الذی فسخ إلیه ; ولهذا لا یحتاج الأول إلی جبران (2) ، والذی یفسخ إلیه یحتاج إلی هدی جبراناً له ، ونسک لا جبران فیه أفضل من نسک مجبور .

الثالث : أنه إذا لم یجز إدخال العمرة علی الحجّ ، فلئلا یجوز إبدالها به وفسخه إلیها بطریق الأولی والأحری (3) .

فالجواب عن هذه الوجوه من طریقین : مجمل و مفصل .

أمّا المجمل ; فهو أن هذه الوجوه اعتراضات علی مجرّد السنّة ، فالجواب عنها بالتزام تقدیم الوحی علی الرأی ، وإن کل رأی یخالف السنة فهو باطل قطعاً ، وبیان بطلانه بمخالفة السنة الصحیحة


1- در [ الف ] ( یفعل اذا اغتسل من الجنابة ) خوانا نیست ، از مصدر اصلاح شد .
2- در [ الف ] اینجا و تمام موارد آینده اشتباهاً : ( جیران ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( والأخری ) آمده است .

ص : 242

الصریحة له ، والآراء تبع للسنّة ولیست السنّة تبعاً للآراء .

وأمّا المفصل - وهو الذی نحن بصدده - ; فإن ما التزمنا أن الفسخ علی وفق القیاس فلابدّ من الوفاء بهذا الالتزام ، وعلی هذا فالوجه الأول جوابه : بأن التمتّع وان تحلّله الإحلال فهو أفضل من الإفراد الذی لا حلّ فیه ; لأمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : مَنْ لا هدی معه بالإحرام به .

ولأمره أصحابه بفسخ الحجّ إلیه .

ولتمنّیه أنه کان أحرم به .

ولأنه النسک المنصوص علیه فی کتاب الله .

ولأن الأُمّة أجمعت علی جوازه ، بل علی استحبابه ، واختلفوا فی غیره علی قولین .

وأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم غضب حیث أمرهم بالفسخ إلیه بعد الإحرام بالحجّ ، فتوقفوا .

ولأنه من المحال قطعاً أن یکون حجّ قطّ أفضل من حجّة خیر القرون وأفضل العالمین مع نبیّهم صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد أمر کلّهم بأن یجعلوها متعة إلاّ من ساق الهدی ، فمن المحال أن یکون غیر هذا الحجّ أفضل منه إلاّ حجّ من قرن وساق الهدی ، کما اختاره الله لنبیّه ، فهذا هو الذی اختاره الله لنبیّه ، واختار لأصحابه التمتّع ، فأیّ حجّ أفضل من هذین ؟ !

ص : 243

ولأنه من المحال أن ینقلهم من النسک الفاضل إلی المفضول المرجوح .

ولوجوه آخر کثیرة لیس هذا موضعها ، فرجحان هذا النسک أفضل من البقاء علی الإحرام الذی یفوته بالفسخ .

وقد تبیّن بهذا بطلان الوجه الثانی .

وأمّا قولکم : ( أنه نسک مجبور بالهدی ) ، فکلام باطل من وجوه :

أحدها : أن الهدی فی التمتّع عبادة مقصودة ، وهو من تمام النسک وهو من دم شکران لا دم جبران ، وهو بمنزلة الأضحیة للمقیم ، هی من تمام عبادة هذا الیوم ، فالنسک المشتمل علی هذا الدم بمنزلة العید المشتمل علی الأضحیة ، فإنّه ما تقرّب إلی الله فی ذلک بمثل أراقة دم سائل ، وقد روی الترمذی وغیره ، عن أبی بکر الصدیق : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سُئل أیّ الأعمال أفضل ؟ فقال : « الثجّ والعجّ » .

العجّ : رفع الصوت بالتلبیة ، والثجّ : إراقة دماء الهدی .

فإن قیل : یمکن المفرد أن یحصل له هذه الفضیلة .

قیل : مشروعیتها إنّما جاءت فی حق القارن والمتمتّع ، وعلی تقدیر استحبابها فی حقّه فأین ثوابها من ثواب هدی المتمتّع والقارن ؟ !

الوجه الثانی : أنه لو کان دم جبران لما جاز الأکل منه ، وقد

ص : 244

ثبت عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه أکل من هدیه ، فإنه ‹ 1443 › أمر من کلّ بدنة ببضعة ، فجعلت فی قدر ، فأکل من لحمها ، وشرب من مرقها ، وإن کان الواجب علیه سبع بدنة ، فإنه أکل من کلّ بدنة من المائة ، والواجب فیها مشاع لم یتعیّن بقسمه .

وأیضاً ; فإنه قد ثبت - فی الصحیح - : أنه أطعم نساءه من الهدی الذی ذبحه عنهنّ ، وکنّ متمتّعات . . احتج به الإمام أحمد ، فثبت - فی الصحیح - عن عائشة : أنه أهدی عن نسائه ، ثمّ أرسل إلیهنّ من الهدی الذی ذبحه عنهنّ .

وأیضاً ; فإن الله سبحانه وتعالی قال - فیما یذبح بمنی من الهدایا - : ( فَکُلُوا مِنْها وَأَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ ) (1) ، فهذا یتناول هدی التمتّع والقران قطعاً إن لم یختص به ، فإن المشروع هناک ذبح هدی المتعة والقران ، ومن هاهنا - والله أعلم - أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من کلّ بدنة ببضعة ، فجعلت فی قدر امتثالا لأمر ربّه تعالی بالأکل لیعمّ به جمیع هدیه .

والوجه الثالث : أن سبب الجبران محظور فی الأصل ، فلا یجوز الإقدام علیه إلاّ لعذر ، فإنه إما ترک واجب أو فعل محظور ، والتمتّع مأمور به إما أمر إیجاب عند طائفة کابن عباس وغیره ، أو أمر


1- الحجّ ( 22 ) : 28 .

ص : 245

استحباب عند الأکثرین ، فلو کان دمه دم جبران لم یجز الإقدام علی سببه بغیر عذر ، فبطل قولهم : إنه دم جبران ، وعلم أنه دم نسک وهدی وسّع الله به علی عباده وأباح لهم بسببه التحلّل فی أثناء الإحرام لما فی استمرار الإحرام علیهم من المشقة ، فهو بمنزلة القصر والفطر فی السفر ، وبمنزلة المسح علی الخفین ، وکان من هدی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهدی أصحابه فعل هذا وهذا وهذا ، والله یحب أن یؤخذ رخصه کما یکره أن تؤتی معصیته ، فمحبته لأخذ العبد بما یسّره علیه وسهّله له بمثل کراهیة منه لارتکابه ما حرّم علیه ومنعه منه .

والهدی وان کان بدلا عن ترفهه بإسقاط إحدی السفرین ، فهو أفضل لمن قدم فی أشهر الحجّ من أن یأتی بحجّ مفرد ویعتمر عقبه ، والبدل قد یکون واجباً کالجمعة عند من جعلها بدلا ، وکالتیمم للعاجز (1) عن استعمال الماء ، فإنه واجب علیه وهو بدل ، فإذا کان البدل قد یکون واجباً ، فکونه مستحباً أولی بالجواز .

وتخلّل الإحلال لا یمنع أن یکون الجمیع عبادة واحدة کطواف الإفاضة ; فإنه رکن بالاتفاق ، ولا یفعل إلاّ بعد التحلّل الأول ، وکذلک رمی الجمار أیام منی ، وهو یفعل بعد الحلّ التام ، وصوم


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( للطاجز ) آمده است .

ص : 246

رمضان یتحلّله الفطر فی لیالیه ، ولا یمنع ذلک أن یکون عبادة واحدة ، ولهذا قال مالک وغیره : أنه یجزی نیة واحدة للشهر ; لأنه عبادة واحدة .

فصل ; وأمّا قولکم : ( إذا لم یجز إدخال العمرة علی الحجّ فلئلا یجوز فسخه إلیها أولی وأحری (1) ) ، فنسمع جعجعة ولا نری طحناً (2) ، وما وجه التلازم بین الأمرین ، وما الدلیل علی هذه الدعوی الذی لیس بأیدیکم برهان علیها ؟ !

ثمّ القائل لها إن کان من أصحاب أبی حنیفة فهو معترف بفساد هذا القیاس ، وإن کان من غیرهم طولب بصحة قیاسه ولا یجد إلیه سبیلا .

ثمّ یقال : مدخل العمرة قد نقص (3) ممّا کان التزمه ، فإنه کان یطوف طوافاً ‹ 1444 › للحجّ ، ثمّ طوافاً آخر للعمرة ، فإذا قرن کفاه طواف واحد وسعی واحد بالسنة الصحیحة ، وقول الجمهور :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أخری ) آمده است .
2- قال ابن منظور : وفی المثل : أسمع جعحعة ولا أری طحناً ، یضرب للرجل الذی یکثر الکلام ولا یعمل ، وللذی یعد ولا یفعل . راجع : لسان العرب 8 / 51. وقال الفیروزآبادی : یضرب للجبان یوعد ولا یوقع ، وللبخیل یعد ولا ینجز . لاحظ : القاموس المحیط 3 / 13. وانظر أیضاً : تاج العروس 11 / 68 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( نقض ) آمده است .

ص : 247

فقد نقص ممّا کان یلتزمه ، وأما الفسخ فإنه لم ینقص ممّا التزمه ، بل نقل نسکه إلی ما هو أکمل منه وأفضل وأکثر واجبات ، فیبطل القیاس علی کلّ تقدیر ، ولله الحمد (1) .

و در “ مختصر محلّی “ ابن حزم مذکور است :

وأتی بعضهم بطامّة ، وهی أنه ذکر الخبر الثابت عن ابن عباس : أنهم کانوا یرون العمرة فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور فی الأرض ، فقدم النبیّ علیه [ وآله ] السلام وأصحابه صبیحة رابعة من ذی الحجّة ، فأمرهم أن یجعلوها عمرة ، فتعاظم ذلک عندهم فقالوا : یا رسول الله [ ص ] ! أیّ الحلّ ؟ قال : « الحلّ کلّه » ، فقال قائلهم : انّما أمرهم علیه [ وآله ] السلام بذلک لتوقفهم علی جواز العمرة فی أشهر الحجّ قولا وعملا .

فأوّل ذلک أنّه کذب علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی دعواهم أنه إنّما أمرهم بفسخ الحجّ فی عمرة لیعلّمهم جواز العمرة فی أشهر الحجّ .

ثمّ یقال لهم : هبک لو کان ذلک - ومعاذ الله من أن یکون - أبحق أمرهم أم بباطل ؟ فإن قالوا : بباطل ، کفروا ، وإن قالوا : بحق ، قلنا : فلیکن لأمره علیه [ وآله ] السلام بذلک لأیّ وجه کان قد صار الفسخ حقاً واجباً .


1- [ الف ] من فصول مبحث فسخ الحج . [ زاد المعاد 2 / 211 - 223 ] .

ص : 248

ثمّ لو کان هذا الهوس الذی قالوا ، فلأیّ معنی کان یخصّ بذلک مَن لم یسق الهدی دون من ساقه ؟ !

وأطمّ من هذا أن هذا القائل بذلک قد علم أنه علیه [ وآله ] السلام اعتمر بهم فی ذی القعدة عاماً بعد عام قبل الفتح ، ثمّ اعتمر فی ذی القعدة عام الفتح ، وقال لهم فی حجّة الوداع فی ذی الحلیفة : « من شاء منکم أن یهلّ بعمرة فلیفعل ، ومن شاء أن یهلّ بحجّ وعمرة فلیفعل ، ومن شاء أن یهل بحجّ فلیفعل » ، ففعلوا کلّ ذلک ، فیا لله ویا للمسلمین ! أبلغ الصحابة من البلادة والبله والجهل أن لا یعرفوا - مع هذا کلّه - أن العمرة جائزة فی أشهر الحجّ ، وقد عملوا معه علیه [ وآله ] السلام فی أشهر الحجّ عاماً بعد عام حتّی یحتاج إلی أن یفسخ حجّتهم فی عمرة ، فیعلموا جواز ذلک ، بالله ! أن الحمیر لتتمیّز الطریق من أقلّ من هذا ، فکم هذا الإقدام علی مدافعة السنن الثابتة فی نصر التقلید (1) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در ذکر مطاعن عثمان گفته :

و از آن جمله آنکه نهی میفرمود از تمتّع ، حال آنکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تمتّع کرده اند ، و جواب این اشکال خود حضرت ذی النورین تقریر نمود :


1- المحلّی 7 / 109 .

ص : 249

أخرج أحمد ، عن سعید بن المسیب ، قال : خرج عثمان حاجّاً حتّی إذا کان ببعض الطریق ، قیل لعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : انه قد نهی عن التمتّع بالعمرة إلی الحجّ ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لأصحابه : « إذا ارتحل فارتحلوا » ، فأهلّ علی [ ( علیه السلام ) ] و أصحابه بعمرة ، فلم یکلّمه عثمان . . . فی ذلک ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « ألم أُخبر أنک نهیت عن التمتّع ! ؟ » قال : فقال : بلی . قال : « فلم تسمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تمتّع ؟ ! » قال : بلی .

وأخرج أحمد ، عن شعبة ، عن قتادة ، قال : سمعت عبد الله بن شقیق یقول : کان عثمان ینهی عن المتعة ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] یلبّی بها ، فقال له عثمان قولا . فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « لقد علمت أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعل ذلک » . قال عثمان : أجل ، ولکنّا کنّا خائفین . قال شعبة : فقلت لقتادة : ما کان خوفهم ؟ قال : ‹ 1445 › لا أدری .

و تحقیق مقام آن است که اینجا به سبب اشتراک لفظ ( تمتّع ) در معانی شتّی صعوبت مقام به هم رسید ، گاهی لفظ ( تمتّع ) اطلاق کرده میشود بر فسخ حجّ به عمره ، اگر طواف بیت کند و هدی با خود نداشته باشد ، کما هو مذهب ابن عباس ، و این مخصوص بود به سال حجة الوداع به سبب لجاج قوم در باب عمره در ایام حج و برای ابطال رسم جاهلیت ; و همین است مقصود حضرت عمر و عثمان جایی که نهی میکردند از تمتّع به طریق تأکید .

ص : 250

قوله : ( ولکنّا کنّا خائفین ) اینجا خوف از عدو مراد نیست بلکه خوف از استمرار عادت جاهلیت و رسوخ آن در قلوب ناس . . . الی آخر (1) .

باید دانست که ولی الله در صدر این عبارت ادعای تقریرِ خودِ عثمان [ از ] جوابِ اشکال نهی تمتّع نموده ، و متصل آن روایت سعید بن المسیب آورده که در آن اصلا شائبه از جواب اشکال نیست ، بلکه در آن صراحتاً قبول اشکال است ، چه از آن ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به عثمان فرمود که : « آیا خبر نداده شدم که به درستی که تو نهی کردی از تمتّع ؟ » پس گفت عثمان که : آری . گفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که : « آیا نشنیدی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را که تمتّع فرمود ؟ » گفت عثمان : آری .

پس از این روایت صاف ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عثمان را به مخالفت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در نهی او از تمتّع الزام داد ، و او قبول آن نمود ، و هیچ حرفی در جواب این اشکال و اعضال بر زبان لال نیاورد ، بلکه به مزید عجز و اضطرار قفل سکوت بر لب زد ; پس چنین روایت را - بعد ادعای تقریر ثالث - جواب اشکال را آوردن ، در حقیقت غایت ذکا و فهم و غور فکر خود ظاهر کردن ، و حسن استدلال و لحاظ تمامیت تفریت (2) را به غایت قصوی رسانیدن است !


1- [ الف ] مآثر عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 245 ] .
2- کذا .

ص : 251

آری ، روایت ثانیه که آورده البته مشتمل است بر اعتذار عثمان به خوف خودشان ، و این را تقریر جواب اشکال اگر پنداشته است و حیله خلاص از اعضال انگاشته ، پس سخافتش پر ظاهر است .

و اساطین سنیه در فهم این خوف حیران و مضطرب اند ، و حسب همین روایت شعبه حقیقت این خوف درنیافت (1) ، و قتاده را از آن سؤال ساخت و قتاده ناچار لوای لا أدری برداشت ، فإذا لم یظهر حال هذا الخوف لمثل شعبة وقتادة النقّاد فدون تفسیره وتعیینه خرط القتاد (2) وضرب الأسداد (3) .

و شرّاح سنیه رجماً بالغیب حرفهای هرزه بر زبان میآرند ، و هر چند همت را به تعیین و تبیین این خوف میگمارند مگر رو به راه نمیآرند ، پس


1- در [ الف ] ( ندریافت ) آمده است که اصلاح شد .
2- خرط : دست فرو مالیدن بر درخت تا برگ آن بریزد . قتاد : درختی است سخت خارناک ، خار آن مانند سوزن ، و این نوع را اعظم خوانند ، در مثل است من دونه خرط القتاد ، یعنی خرط قتاد از آن آسان تر است ، یا به عبارت دیگر بدان دسترسی پیدا نشود مگر با مشقت و رنج فراوان . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ، ماده ( خرط ) و ( قتاد ) .
3- ( ضُربتْ علیَّ الأرض بالأسداد ) یقول : سدّت علیّ الطریق . . أی عمیت علیّ مذاهبی ، وواحد الأسداد : سدّ . انظر : لسان العرب 3 / 208 ، وتاج العروس 5 / 12. . وغیرهما . وفی تاج العروس - 1 / 98 - ویضرب دون المحن الأسداد ، جمع سُدّ - بالضم - وهو الحاجز .

ص : 252

بعض از اینها گمان میبرند که این ارشاد عثمانی در باب فسخ حج است و غرض آن است که : ما خائف بودیم از فسخ حج به سوی عمره به این سبب که آن خلاف اتمام مأمور به است ، و بنابر این ثابت میشود که این حدیث مخالفت عثمان با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در باب فسخ حج است ، پس ثابت شد که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تجویز فسخ حج فرموده ، و عثمان مخالفت آن حضرت کرده ، پس اصل حکم عثمان و تعلیل علیلِ مراد ، هر دو دلیل جهل و حمق او - حسب افاده خود ولی الله و فرزند ارجمندش یعنی مخاطب - خواهد بود .

و جواب مخالفت امر ‹ 1446 › اتمام [ را ] سابقاً از افاده ابن حزم دریافتی (1) ; و تعلل عثمان به مخالفت فسخ حج با امر الهی بعد امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به فسخ حج و آن هم به تأکید شدید ، دلیل کمال تدین و اسلام و ایقان او است که امر نبوی را خلاف امر الهی پنداشته - معاذ الله - خود را داناتر از آن حضرت به معانی قرآن انگاشته ! !

و قرطبی حمل این روایت را بر فسخ بعید دانسته ، آن را بر تمتّع حمل نموده ، ( ولکنّا کنّا خائفین ) را بر خوف این معنا که : اجر مفرد حج زیاده باشد از اجر متمتع ; حمل نموده .


1- حیث قال : وأمّا قول عمر . . . فی قول الله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) [ البقرة (2) : 196 ] ، فلا إتمام لهما إلاّ ما علّمه رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الناس ، وهو الذی أُنزلت علیه الآیة ، وأمر ببیان ما أنزل علیه من ذلک . ( انظر : المحلّی 7 / 99 - 103 ) .

ص : 253

قلیل الاجر نبودن متعة الحجّ

و سخافت آن هم پر ظاهر است چه مجرد خوف عثمان اعظمیت اجر مفرد از متمتّع - که منشأ آن [ را ] ذکر نکرده ، و دلیلی بر آن اقامه نکرده - چگونه مجوّز نهی از متعة الحجّ میتواند شد ؟

و چگونه مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) [ در متعة الحجّ ] - که وجوب اتباع آن حضرت و لزوم اصابه آن جناب از قول خود ولی الله ظاهر و لائح میتواند گردید (1) - و خود جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به تمنّیِ تمتّع افضلیت آن روشن فرموده ، و اصحاب را به تأکید شدید امر به آن نموده ; پس چگونه مسلمی چنین امر را قلیل الاجر ، و اجر افراد را از آن اعظم و اکثر گمان میتوان نمود ؟ !

مسلم در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا محمد بن مثنّی (2) وابن بشار ، قال ابن مثنّی (3) : حدّثنا محمد بن جعفر ، حدّثنا شعبة ، عن قتادة ، قال : قال عبد الله بن شقیق : کان عثمان ینهی عن المتعة ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] یأمر بها ، فقال عثمان لعلی کلمة ، ثم قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لقد علمتَ أنّا قد تمتّعنا


1- التفهیمات الإلهیة 2 / 19 .
2- فی المصدر : ( المثنی ) .
3- فی المصدر : ( المثنی ) .

ص : 254

مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ » فقال : أجل ، ولکنّا کنّا خائفین ! (1) و قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ در شرح این حدیث میگوید :

واختلف المتأولّون فی هذه المتعة التی اختلف فیها عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، هل هی فسخ الحجّ فی العمرة ؟ وهی التی یجمع فیها بین حجّ وعمرة فی عمل واحد وسفر واحد ، فمن قال بالأول صرف خلافهما إلی أن عثمان کان یراها خاصّة بمن کان مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع ، وکان علی [ ( علیه السلام ) ] لا یری خصوصیتهم بذلک ، ویستدلّ علی هذا بقول عثمان : ( أجل ، ولکنّا کنّا خائفین ) أی من فسخ الحجّ فی العمرة ، فإنه علی خلاف الإتمام الذی أمر الله به ; وفیه بُعد ، والأظهر القول الثانی ، وعلیه فخلافهما إنّما کان فی الأفضل ، فعثمان کان یعتقد أن إفراد الحجّ أفضل ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] کان یعتقد أن التمتّع أفضل ; إذ الأُمة مجمعة علی أن کل واحد منهما جائز ، وعلیه فقوله : ( ولکنّا کنّا خائفین ) . . أی من أن یکون أجر من أفرد أعظم من أجر من تمتّع منهم ، فالخوف من التمتّع (2) .


1- [ الف ] باب التمتّع من کتاب الحجّ . [ صحیح مسلم 4 / 46 ] .
2- [ الف ] باب الاختلاف فی أیّ أنواع الإحرام أفضل من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 349 - 350 ] .

ص : 255

و نووی این خوف را بر خوف از کفار حمل نموده ، و آن را اشاره به عمرة القضاء پنداشته ، لکن باز خودش آن را مخدوش ساخته ، چه ظاهر است که در عمرة القضاء تمتّع وجودی نداشت .

وبالفرض اگر در عمرة القضاء تمتّع واقع میشد تعلیل آن به خوف مشرکین کار هیچ عاقلی نیست که تمتّع مذهب کفار نبود تا به خوف ایشان تمتّع معلول شود .

و نیز بنابر این صحت تقیه و بطلان سائر خرافات ائمه سنیه به وجه نیک روشن میشود .

و نیز چون در حجة الوداع قطعاً تمتّع واقع شده و در آن وقت خوف از مشرکین متحقق نبود ، اگر بالفرض تمتّع در سابق وجودی داشت ‹ 1447 › و معلّل به خوف میبود از آن انتفای تمتّع لازم نمیآمد که بعدِ ارتفاع خوف (1) تمتّع قطعاً متحقق است ، پس از تمتّع آخرین قطع نظر کردن و بر خوف سابق قصر نظر نمودن کار ادنی محصلی نیست چه جا حضرت ثالث که مقتدای مجتهدین و مقدّم مَهَره حاذقین بوده ! (2)


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فوت ) آمده است .
2- مقصود آنکه : اگر فرض کنیم قبل از حجّة الوداع تمتّعی بوده ، و آن هنگام خوفی از مشرکین وجود داشته ، یقیناً آن خوف مرتفع شده و مانع از بجا آوردن تمتّع نشده است ; پس چگونه ممکن است کسی از بجا آوردن تمتع اصحاب صرف نظر نماید و خوف سابق را مستند منع خویش قرار دهد ؟ !

ص : 256

نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در شرح حدیث سابق الذکر گفته :

فقوله : ( أجل ) - بإسکان اللام - أی نعم ، وقوله : ( کنّا خائفین ) ، لعله أراد بقوله : خائفین یوم عمرة القضاء سنة سبع قبل فتح مکّة ، لکن لم یکن تلک السنة حقیقة تمتّع إنّما کان عمرة وحدها (1) .

و علامه ابن حجر عسقلانی کارفرمای انصاف شده ، تأویلات قرطبی و نووی را از قبیل تعسّفات و تمحّلات بارده دانسته ، خوف از مؤاخذه اهل تحقیق نموده ، به شذوذ روایتِ خوف ، حکم نموده ، در حقیقت ردّ آن فرموده ، چنانچه در “ فتح الباری “ در شرح حدیث مروان بن الحکم :

قال : شهدت عثمان وعلیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان ینهی عن المتعة ، وأن یجمع بینهما ، فلمّا رأی علی [ ( علیه السلام ) ] أهلّ بهما : « لبیک بعمرة وحجّة » ، قال : « ما کنت لأدعْ سنّة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لقول أحد » (2) .

گفته :

وقد رواه النسائی - من طریق عبد الرحمن بن حرملة - ، عن سعید بن المسیب بلفظ : نهی عثمان عن التمتّع ، وزاد فیه :

فلبّی علی [ ( علیه السلام ) ] وأصحابه بالعمرة ، فلم ینهاهم عثمان ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « ألم تسمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تمتّع ؟ » .


1- شرح مسلم نووی 8 / 202 .
2- صحیح بخاری 2 / 152 .

ص : 257

قال : بلی .

وله - من وجه آخر - : « سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلبّی بهما جمیعاً » .

زاد مسلم - من طریق عبد الله بن شقیق - ، عن عثمان ، قال : أجل ، ولکنّا کنّا خائفین .

قال النووی : لعلّه أشار إلی عمرة القضیة سنة سبع . . لکن لم یکن فی تلک السنة حقیقة تمتّع ، إنّما کان عمرة وحدها .

قلت : هی روایة شاذّة ، فقد روی الحدیث مروان بن الحکم وسعید بن المسیب ، وهما أعلم من عبد الله بن شقیق ، فلم یقولا ذلک . والتمتّع إنّما کان فی حجّة الوداع ، وقد قال ابن مسعود - کما ثبت عنه فی الصحیحین - : کنّا آمن ما یکون الناس .

وقال القرطبی : قوله : ( خائفین ) . . أی من أن یکون أجر من أفرد أعظم من أجر من تمتّع . کذا قال ، وهو جمع حسن ، ولکن لا یخفی بُعده (1) .

بطلان خوف استمرار عادت جاهلیت

و اما تأویل این خوف به خوف استمرار عادت جاهلیت و رسوخ آن در قلوب ; پس ناشی از استمرار عادت عصبیتِ جاهلیت و رسوخ آن در قلوب است ; زیرا که اگر حضرات صحابه خائف از استمرار عادت جاهلیت


1- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد فی الحج . . إلی آخره من کتاب المناسک . [ فتح الباری 3 / 336 - 337 ] .

ص : 258

میبودند ، میبایست که در امتثال امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مسارعت و به عمل آن مبادرت میکردند ، حال آنکه بر خلاف مسارعت و مبادرت ، تعلّل و تثبّط و تثاقل و تساهل نمودند ، بلکه قول شریف آن حضرت را ردّ کردند تا آنکه آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) غضب فرمود ، و شکایت آن پیش عایشه نمود تا که عایشه دعای دخول نار در حق این جماعت والاتبار نمود .

و از عبارت قرطبی و قسطلانی و عبدالحق که میآید ظاهر میشود که حضرات صحابه خود به اعتقاد این عادت جاهلیت و رسم کفار - که منع اعتمار در اشهر حج بود - مبتلا بودند ، و به سبب آن سر از اطاعت آن حضرت پیچیدند .

علاوه بر آن خوف استمرار رسم جاهلیت ، مستلزم ارتفاع حکم فسخ نیست ، کما ‹ 1448 › علمت سابقاً ، بلکه خوف استمرار رسم جاهلیت مؤید استمرار حکم فسخ است ، و در حقیقت عثمان و عمر به ابطال فسخ حج تأیید اهل شرک و ارباب جاهلیت نمودند ! پس ایشان چگونه استمرار رسم جاهلیت را شنیع میدانستند ؟ !

و هرگاه مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با عثمان در تجویز فسخ حج متحقق شد قطعاً و حتماً - حسب افاده خود ولی الله و فرزند ارجمندش ، اعنی مخاطب - ظاهر گردید که فسخ حج بلاریب جایز و سائغ است ، پس نهی عثمان و این تعلیل علیل خوف بر هر معنا که خواهند حمل سازند باطل و

ص : 259

واهی گردید ، و ظاهر شد که این علت معلوله عثمانیه منافی تجویز فسخ حج نمیتواند شد .

و اعراض جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - بر تقدیر تسلیم - محمول بر مزید ظهور بطلان آن است .

و ادله جواز سکوت از ردّ باطل قبل از این گذشت (1) ، و خود مخاطب سکوت عمر را از ردّ احتجاج زنی که معارضه او در نهی مغالات کرده ، تجویز کرده ; و تأویلات برای آن انگیخته (2) .

و کمال جسارت و خسارت عثمان آن است که - علاوه بر اظهار جهل و حمق - به مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و کمال بُعد خود از تمسک به حبل متین اتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) کلمه غلیظه به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته ، نهایت ضلالت خود به منصّه ظهور رسانیده .

قرطبی در “ مفهم “ گفته :

وقوله : ( قال عثمان لعلی [ ( علیه السلام ) ] ) یعنی کلمة أغلظ له فیها ، ولعلّها التی قال - فی الروایة الأُخری - : دعنا عنک . . ! فإن فیها غلظاً وجفاءً بالنسبة إلی أمثالهما ، والله أعلم (3) .


1- در طعن هفتم عمر ، و در طعن یازدهم بخش متعة النساء .
2- تحفه اثناعشریه : 298 - 299 .
3- [ الف ] من باب الاختلاف فی أیّ أنواع الإحرام أفضل من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 351 ] .

ص : 260

حقانیّت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در مخالفت عثمان و بطلان نهی او

و حقیّت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در این مخالفت عثمان و بطلان نهی او - چنانچه از احادیث عامه داله بر عصمت و وجوب اتباع آن حضرت ثابت است (1) ، و هم از افاده خود ولی الله و پسرش که ادعای غلط را در استدلال آن حضرت شاهد جهل و حمق مدعی دانسته اند (2) - ظاهر [ است ] ، همچنان حقیّت آن حضرت در این مخالفت بالخصوص از افادات محققین شرّاح احادیث سنیه هم لایح است .

و عینی در “ عمدة القاری “ گفته :

قوله : ( قال : « ما کنت » ) أی قال علی [ ( علیه السلام ) ] ، وهو استیناف ، کأنّ قائلا یقول : لمَ خالفه ؟ فقال : « ما کنت . . » إلی آخره ، وحاصله : أنه مجتهد لا یجوز علیه أن یقلّد مجتهداً آخر لاسیما مع وجود السنّة .

[ وفی روایة النسائی والإسماعیلی : فقال عثمان : ترانی أنهی الناس وأنت تفعله ؟ ! فقال : « ما کنت لأدع » . . أی لأترک ، اللام فیه للتأکید ] (3) .

ذکر ما یستفاد منه :


1- به خصوص در طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر گذشت .
2- از قرة العینین : 214 - 215 و تحفه اثناعشریه : 302 - 303 گذشت .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 261

فیه : إشاعة العالم ما عنده من العلم ، وإظهاره ومناظرته ولاة الأُمور وغیرهم فی تحقیقه لمن قوی علی ذلک لقصد مناصحة المسلمین .

وفیه : البیان بالفعل مع القول ; لأن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أمر وفعل ما نهاه عنه عثمان .

وفیه : ما کان علیه عثمان من الحلم : إنه لا یلزم (1) مخالفه .

وفیه : إن القوم لم یکونوا یسکتون عن قول یرون أن غیره أمثل منه إلاّ بیّنوه .

وفیه : إن طاعة الإمام إنّما یجب فی المعروف .

وفیه : إن معظم القصد الذی بوب علیه هو مشروعیة المتعة لجمیع الناس .

فإن قلت : روی عن أبی ذرّ أنه قال : کانت متعة الحجّ لأصحاب محمد علیه [ وآله ] السلام خاصّة ، فی صحیح مسلم .

قلت : قالوا : هذا قول صحابی مخالف للکتاب والسنة والإجماع وقول من هو خیر منه :

أمّا الکتاب ; فقوله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (2) وهذا


1- فی المصدر : ( یلوم ) .
2- البقرة (2) : 196 .

ص : 262

عام ، وأجمع المسلمون علی إباحة التمتّع فی جمیع الأعصار ، وإنّما اختلفوا فی فضله .

وأما السنّة ; فحدیث سراقة : المتعة لنا خاصّة أو هی لأبد ؟ قال : بل هی لأبد .

وحدیث جابر المذکور فی صحیح مسلم ‹ 1449 › فی صفة الحجّ نحو هذا ، و [ معناه : ] (1) أهل الجاهلیة کانوا لا یجیزون التمتّع و [ لا ] (2) یرون العمرة فی أشهر الحجّ ، فجوّزا ، فبیّن النبیّ علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : أن الله قد شرع العمرة فی أشهر الحجّ ، وجوّز المتعة إلی یوم القیامة .

رواه سعید بن منصور من قول طاووس وزاد فیه : فلمّا کان الإسلام أمر الناس أن یعتمروا فی أشهر الحجّ ، فدخلت العمرة فی أشهر الحجّ إلی یوم القیامة .

وقد خالف أبا ذر علیٌ [ ( علیه السلام ) ] وسعد [ وابن عباس ] (3) وابن عمر وعمران بن حصین . . وسائر الصحابة وسائر المسلمین .

قال عمران : تمتّعنا مع رسول الله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ونزل فیه القرآن ، فلم ینهنا عنه رسول الله علیه [ وآله ]


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 263

الصلاة والسلام ولم ینسخها شیء ، فقال فیها رجل برأیه ما شاء . متفق علیه .

وقال سعد بن أبی وقاص : فعلناها مع رسول الله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ، یعنی المتعة .

وهذا - یعنی الذی نهی عنها - یومئذ کافر بالعرش ، یعنی بیوت مکّة . رواه مسلم .

فإن قلت : روی أبو داود عن سعید بن المسیب : أن رجلا من الصحابة أتی عمر . . . فشهد عنده أنه سمع رسول الله علیه [ وآله ] السلام ینهی عن المتعة قبل الحجّ .

قلت : أُجیب عن هذا بأنه روایة مخالفة للکتاب والسنة والإجماع کحدیث أبی ذر ، بل أسوء حالا منه ، فإن فی إسناده مقالا .

فإن قلت : قد نهی عنها عمر وعثمان ومعاویة .

قلت : قالوا : قد أنکر علیهم علماء الصحابة وخالفوهم ، قالوا : والحقّ مع المنکرین علیهم دونهم (1) .

این عبارت چنانچه میبینی به وجوه عدیده دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در مخالفت عثمان بر حق بود و عثمان بر ناحق .


1- [ الف ] باب التمتع والإقران والإفراد . . إلی آخره من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ عمدة القاری 9 / 198 - 199 ]

ص : 264

و یعقوب لاهوری در “ خیر جاری “ در شرح این حدیث گفته :

وفی هذا الحدیث دلیل علی أن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لم یکن یسامح فی الأُمور الشرعیة ، وأنه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لمّا لم یسامح فی ترک السنّة فکیف یسامح تقیة فی ترک الأُمور العظام ؟ ! (1) از این عبارت ظاهر است که یعقوب لاهوری این حدیث را دلیل عدم مسامحه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در امور شرعیه گردانیده ، پس ثابت شد که حکم جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) امر شرعی بود و حکم عثمان خلاف شرع بود .

و احتجاج یعقوب به این قضیه جزئیه بر نفی تقیه محض غفلت و عصبیت است ; زیرا که از ترک مسامحه در بعض امور - به سبب امن از شر اهل شرور و اطمینان از ترتّب محذور ! - عدم جواز مسامحه در امور عظام - که مخالفت در آن مورث وقوع در انواع مخاوف و انجرار به سوی اقسام متالف (2) باشد - لازم نمیآید .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در مآثر عمر گفته :

وبسیاری از مسائل هست که احادیث مختلف میشود ، و حضرت فاروق تطبیقی مقرر کرده البته تابع همان تطبیق میشوند ، چنانکه در مسأله فسخ


1- خیر جاری :
2- متالف : جمع متلف ، اسم مکان از ( تلف ) . جای هلاک ، محل خوفناک ، بیابان . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 265

حج به عمره ، و مسأله غسل قدم ، و مسأله متعه ، و مسأله صرف . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر میشود که در مسأله فسخ حج به عمره ، احادیث مختلف است و عمر برای آن تطبیقی مقرر کرده ; و این کذبی صریح و بهتانی فضیح است ; زیرا که هیچ در این باب از عمر نقل نکرده اند و بیان آن ننموده ; ولی الله رجماً بالغیب اختراع ‹ 1450 › افترائات مینماید و آن را بر فتراک (2) عمر بسته ، مزید مهارت و جلالت و فضل عمر در قلوب عوام راسخ میسازد ، و از هتک ناموس خود و ظهور کذب باکی ندارد !

و ادعای اختلاف احادیث در این باب نیز واضح البطلان است ; چه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) احادیث مختلفه در فسخ حج هرگز منقول نیست ، آری یک روایت اختصاص حج از آن حضرت نقل مینمایند ، و مخاطب هم در مابعد وارد کرده ، و بطلان آن در مابعد مییابی ، و کسی اطلاع بر این روایت - فضلاً عن تطبیقه لها بغیرها - نقل نکرده .

و از لطائف طرائف آن است که ابن تیمیه در مبحث مطاعن عمر از جواب منع عمر از متعة الحجّ عاجز آمده ، و تأویل آن به فسخ حج هم - کما ارتکبه المخاطب و غیره - سودمند ندیده که شناعت آن هم حسب دلالت احادیث و


1- [ الف ] مآثر عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 84 ] .
2- تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 266

حسب مذهب امام او متحقق است ; لهذا ناچار قول علامه حلی را که متضمن طعن بر عمر به جهت تحریم متعتین است تحریف کرده به وادی دیگر کشیده .

علامه حلی - طاب ثراه - در “ منهاج الکرامه “ در مطاعن عمر گفته :

وغیّر حکم الله فی المتعتین (1) .

یعنی تغییر کرد عمر حکم خدا [ را ] در متعتین ، یعنی متعه نسا و متعة الحجّ .

ابن تیمیه لفظ متعتین را مصحّف به لفظ : ( نفیین ) نموده ، آن را تثنیه ( نفی ) قرار داده ، چنانچه در “ منهاج “ گفته :

قال الرافضی : وغیّر حکم الله فی النفیین (2) .

والجواب : إن التغییر لحکم الله یکون بما یناقض حکم الله ، مثل إسقاط ما أوجبه الله وتحریم ما أحلّه الله ، والنفی فی الخمر کان من باب التعزیر الذی یسوغ فیه الاجتهاد . . إلی آخره (3) .


1- [ الف ] مطاعن عمر ، من الوجه السادس ، من الفصل الثانی من فصول الکتاب . ( 12 ) . [ منهاج الکرامة : 104 ] .
2- فی المصدر : ( المنفیین ) .
3- منهاج السنة 6 / 38 .

ص : 267

صحابه - تقلیداً للکفار وخلافاً لرسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - عمره را در اشهر حج از افجر فجور دانستند !

اما آنچه گفته که : عمره را در اشهر حج از افجر فجور میدانستند و میگفتند که : ( إذا عفا الأثر ، وبرء الدبر ، وانسلخ الصفر ، حلّت العمرة لمن اعتمر ) .

پس کمال عجب است که حضرات صحابه هم نیز در پیروی ارباب جاهلیت و کفر ، و اِتباع اصحاب ضلالت و شرک سرگرم بودند که این حضرات نیز عمره را در اشهر حج جایز نمیدانستند ! و با وصف امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به آن ، و فعل عمره در اشهر حج (1) سه مرتبه ، و امر اصحاب به آن ، و فعل خودشان آن را باز در همین اعتقاد فاسد و رأی کاسد مبتلا بودند !

قرطبی در “ مفهم “ گفته :

قوله : « فمن أحبّ أن یجعلها عمرة فلیفعل » ، ظاهره التخییر ، فلذلک کان منهم الآخذ ومنهم التارک ، لکن بعد هذا ظهر منه علیه [ وآله ] السلام عزم علی الأخذ بفسخ الحجّ فی العمرة لمّا غضب ودخل علی عائشة ، فقالت له : من أغضبک أغضبه الله . فقال : « أو ما شعرتِ أنی أمرتُ الناس بأمر فإذا هم یتردّدون ؟ ! » وعند هذا أخذ فی ذلک کل من أحرم بالحجّ ولم یکن ساق هدیاً ، وقالوا : فحلّلنا ، وسمعنا ، وأطعنا ، وکان هذا التردّد منهم ;


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهر حج ) آمده است .

ص : 268

لأنهم ما کانوا یرون العمرة جائزة فی أشهر الحجّ ، وکانوا یقولون : إن العمرة فی أشهر الحجّ من أفجر الفجور ، فبیّن جواز ذلک لهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بقوله - عند الإحرام - بلفظ الإباحة ، ثم إنه لمّا رأی أکثر الناس قد أحرم بالحجّ مجتنباً للعمرة أمره بالتحلّل بالعمرة عند قدومهم مکّة تأنیساً لهم ، فلما رأی استمرارهم علی ذلک عزم علیهم فی ذلک ، فامتثلوا ، فتبیّن بقوله ، ویحملهم علی ذلک الفعل أن الإحرام بالعمرة فی أشهر الحجّ جائز . . إلی آخره (1) .

از این عبارت ‹ 1451 › صراحتاً ظاهر است حضرات صحابه در قبول فسخ حج متردد بودند ، و وجه تردد ایشان آن بود که ایشان عمره را در اشهر حج جایز نمیدانستند و میگفتند که : عمره در اشهر حج از افجر فجور است ; و این مقام از جمله مقاماتی است که عاقل یلمعی (2) را عبرت و بصیرت از آن حاصل باید نمود ; چه بلاشبهه - حسب دلالت روایات صحاح و اخبار


1- [ الف ] باب ما جاء فی فسخ الحجّ فی العمرة من کتاب الحجّ . [ المفهم 3 / 312 - 313 ] .
2- قال ابن منظور : یلمعی وألمعی ، وهو الرجل المتوقد ذکاء ، وقد فسّره أوس بن حجر فی قوله : الألمعی ، الذی یظنّ بک الظنّ * کأن قد رأی وقد سمعا راجع : لسان العرب 1 / 324 .

ص : 269

مستفیضه - قطعاً و حتماً ثابت است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل از این سه بار عمره در اشهر حج (1) بجا آورده ، و اصحاب هم آن را به عمل آوردند ; پس هرگاه عناد و مخالفت و شقاق و ضلال صحابه در حیات آن سرور به مرتبه [ ای ] رسیده باشد که با وصف آنکه سه بار فعل عمره در اشهر حج (2) از آن حضرت دیدند ، و خود هم به اتباع آن حضرت آن را بجا آوردند ، و باز جواز آن به ارشاد مکرر آن حضرت نزد میقات دریافتند ، و با این همه دست از اعتقاد عدم جواز عمره در اشهر حج برنداشتند ، بلکه به تقلید کفار جاهلیت و ارباب شرک آن را از افجر فجور دانستند و از اطاعت آن حضرت سرتافتند و به اغضاب آن حضرت پرداختند ; از ایشان صدور مخالفت آن حضرت بعد وفات آن حضرت چه مستبعد است ؟ !

و شیخ عبدالحق در “ شرح مشکاة “ در شرح قول آن حضرت : « فمن کان منکم لیس معه هدی فلیحلّ ولیجعلها عمرة » گفته :

شرح این کلام بسطی میطلبد ، حاصلش آن است که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعد از وصول به مکه معظمه و ادای عمره امر کرد اصحاب را که : « هر که سوق هدی ننموده و با خود قربانی - که آن را در ایام نحر ذبح کند - نیاورده ، عمره کند و از احرام برآید ، و فسخ حج به عمره کند و بعد از


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهر حج ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهر حج ) آمده است .

ص : 270

آن در ایام حج احرام ببندد و حج بگزارد ; و هر که سوق هدی نموده ، عمره نکند (1) و بر احرام خود بماند تا حج بگزارد ، و بعد از آن از احرام بر آید . [ و آن حضرت خود سوق هدی نموده بود و بر احرام باقی ماند ] (2) این معنا به وجوه بر صحابه گران آمد :

یکی : به جهت آنکه از احرام برآیند و رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم محرم باشد و ترک متابعت او کنند .

دوم : آنکه گفتند : در میان ما و عرفه [ جز ] (3) پنج روز نمانده ، پس چه مناسب که از احرام برآییم و پیش زنان برویم هنوز از مذاکیر ما منی میچکیده باشد و به عرفه درآییم و حج کنیم ؟ !

سوم : آنکه در جاهلیت عمره در اشهر حج از اشنع شنایع بود .

پس آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در غضب آمده فرمود : « چکار کنم که حکم الهی چنین است ؟ ! اگر من پیش از این میدانستم که برآمدن از احرام بر شما شاقّ خواهد آمد ، من نیز سوق هدی نمیکردم و از احرام برمیآمدم و فسخ حج به عمره میکردم ، و من نمیدانستم که حکم الهی چنین خواهد شد » . (4) انتهی .


1- در مصدر ( کند ) .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .
4- [ الف ] باب حجّة الوداع من کتاب الحجّ . [ اشعة اللمعات 2 / 319 ] .

ص : 271

از این عبارت ظاهر است که از جمله اسباب گران آمدن فسخ حج بر صحابه این معنا هم بود که در جاهلیت عمره در اشهر حج از اشنع شنایع بود ، پس معلوم شد که صحابه تا این وقت از اعتقاد جاهلیت و مذهب کفار دست بردار نشده بودند !

و قسطلانی در شرح حدیث عایشه گفته :

( فخرج صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من قبّته التی ضربت له إلی أصحابه ، فقال لهم : من لم یکن [ منکم ] (1) معه هدی فأحبّ أن یجعلها ) . . أی حجّته ( عمرة فلیفعل ) . . أی العمرة ; ( ومن کان معه هدی فلا ) یفعل . . أی لا یجعلها عمرة ، فحذف الفعل المجزوم [ بلا الناهیة ] (2) .

ولمسلم : قالت : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم لأربع مضین من ذی الحجّة أو خمس ، فدخل علیّ وهو غضبان ، فقلت : من أغضبک أدخله الله النار . قال : « أو ما شعرتِ ‹ 1452 › أنی أمرتُ الناس بأمر فإذا هم یتردّدون ؟ ! » وفی حدیث جابر - عند البخاری - : فقال لهم : « حِلّوا (3) من إحرامکم واجعلوا التی قدّمتم بها متعة » ، فقالوا : کیف نجعلها متعةً


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أحلّوا ) .

ص : 272

وقد سمّینا الحجّ ؟ فقال : « افعلوا ما أقول لکم ، فلولا أنی سقتُ الهدی ، لفعلتُ مثل الذی أمرتُکم ، ولکن لا یحلّ منی حرام حتّی یبلغ الهدی محلّه » ، ففعلوا .

قال النووی : هذا صریح فی أنه علیه [ وآله ] السلام أمرهم بفسخ الحجّ إلی العمرة أمر عزیمة وتحتیم بخلاف قوله : « من لم یکن معه هدی فأحبّ أن یجعلها عمرة فلیفعل » ، قال العلماء : خیّرهم أولاً بین الفسخ وعدمه ملاطفةً وإیناساً لهم بالعمرة فی أشهر الحجّ ; لأنهم کانوا یرونها من أفجر الفجور ، ثم حتّم علیهم بعد ذلک الفسخ ، وأمرهم أمر عزیمة ، وألزمهم إیاه ، وکره تردّدهم فی قبول ذلک ، ثم قبلوه وفعلوه إلاّ من کان معه هدی (1) .

از این عبارت هم ظاهر است که صحابه عمره را در اشهر حج از افجر فجور میدانستند ، و به این سبب آن حضرت برای ایناس و ملاطفتشان حکم تخییری در فسخ و عدم آن فرمود ، و بعد از آن فسخ حج را بر ایشان حتم و لازم ساخت و امر عزیمت فرمود و الزامشان به فسخ فرمود .

اما آنچه گفته : لکن آن فسخ مخصوص به همان زمان بود ، دیگران را جایز نیست که فسخ کنند بغیر عذر .


1- [ الف ] باب قول الله تعالی : ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ) [ البقرة (2) : 197 ] من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 3 / 124 - 125 ] .

ص : 273

بطلان اختصاص فسخ حج و حج تمتّع به صحابه

پس اگر غرض آن است که فسخ حج مخصوص بود به زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و بعدِ آن حضرت ، این فسخ برای اصحاب هم جایز نیست ; پس بر این معنا روایت ابوذر دلالت نمیکند ; زیرا که مدلول روایت مسلم - که در این مقام نقل کرده - اختصاص متعة الحجّ به اصحاب است ، و روایت نسائی هم بر اختصاص فسخ حج دلالت بر اختصاص آن به اصحاب دارد ، و از اختصاص آن به اصحاب اختصاص به زمان نبوی لازم نمیآید ، پس بنابر این روایت نیز طعن از عمر که اصحاب و غیر اصحاب همه را از فسخ حج منع کرده ساقط نمیتواند شد .

اما آنچه گفته : و این تخصیص به روایت ابوذر و دیگر صحابه ثابت است .

پس بدان که در این باب حدیثی مرفوع سوای حدیث حارث بن بلال از پدرش نقل نکرده اند ، و بطلان آن در مابعد - ان شاءالله تعالی - میدانی .

و محض اقوال بعض صحابه بلااستناد آن به ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اگر ثابت هم باشد قابل اعتماد نیست .

اما آنچه گفته : أخرج مسلم ، عن أبی ذر أنه قال : کانت المتعة فی الحجّ لأصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خاصّة .

پس مخدوش است به آنکه متبادر از متعة الحجّ حجّ تمتّع است ، و بنابر این معنای این روایت اختصاص حج تمتّع به اصحاب جناب

ص : 274

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد ; و اختصاص حج تمتّع به اصحاب بالاجماع باطل و فاسد و کذب محض و دروغ بی فروغ است .

و بالفرض اگر معنای : ( المتعة فی الحجّ ) ، فسخ حج باشد ، پس چون همین ابراهیم تیمی اختصاص تمتّع [ را ] از ابوذر روایت کرده ، و آن بالاجماع مقبول نیست ، پس همچنین روایت او اختصاص فسخ حج را هم مقبول نباشد .

مسلم در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا قتیبة ، حدّثنا جریر ، عن بیان ، عن عبد الرحمن بن أبی الشعثاء ، قال : أتیت إبراهیم النخعی وإبراهیم التیمی ، فقلت : إنی أهمّ أن أجمع العمرة والحجّ العام . فقال ‹ 1453 › إبراهیم النخعی : لکن أبوک لم یکن لیهمّ بذلک .

قال قتیبة : حدّثنا جریر ، عن بیان ، عن إبراهیم التیمی ، عن أبیه : أنه مرّ بأبی ذر بالربذة ، فذکر له ذلک ، فقال : إنّما کانت [ لنا ] (1) خاصّة دونکم (2) .

ولله الحمد که اکابر ائمه سنیه این روایت را ردّ کرده اند ، و بطلان آن به کتاب و سنت ثابت فرموده ; عجب که مخاطب اصلا اطلاعی بر آن به هم


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب جواز التمتّع من کتاب الحجّ . [ صحیح مسلم 4 / 47 ] .

ص : 275

نرسانیده ، به محض تقلید کابلی دست بر آن انداخته ، و به مخالفت اساطین محققین خود باکی نداشته !

آنفاً دانستی [ که ] عینی در “ عمدة القاری “ گفته :

فإن قلت : روی عن أبی ذر أنه قال : کانت متعة الحجّ لأصحاب محمد علیه [ وآله ] السلام خاصة فی صحیح مسلم .

قلت : قالوا : هذا قول صحابی مخالف للکتاب والسنة والإجماع ، وقول من هو خیر منه .

أمّا الکتاب ; فقوله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (1) ، وهذا عام .

وأجمع المسلمون علی إباحة التمتّع فی جمیع الأعصار ، وإنّما اختلفوا فی فضله .

وأما السنّة ; فحدیث سراقة : المتعة لنا خاصة أو هی للأبد ؟ قال : « بل هی للأبد » .

وحدیث جابر المذکور فی صحیح مسلم فی صفة الحجّ نحو هذا (2) .


1- البقرة (2) : 196 .
2- [ الف ] باب التمتّع والإقران والإفراد . . إلی آخره من کتاب المناسک . [ عمدة القاری 9 / 198 ] .

ص : 276

و در “ مختصر محلی “ ابن حزم مسطور است :

واحتجوا بما روی عن أبی ذر أنه قال : کان فسخ الحجّ من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لنا خاصة .

ومن طریق أبی الأسود ، عن أبی ذر أیضاً - فی من حجّ ، ثمّ فسخها عمرة - لم یکن ذلک إلاّ للرکب الذین کانوا مع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

ومن طریق موسی بن عبیدة ، عن أبی ذر قال : لم یکن لأحد بعدنا أن یجعل حجّته عمرة ، إنّما کانت رخصة لنا أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

قلنا : إن لم یکن قول أبی ذر : ( إن متعة الحجّ خاصة لهم ) حجّة ، فلیس قوله : ( إن فسخ الحجّ خاص لهم ) حجّة ، لاسیما وذلک الإسناد عنه صحیح ; لأنه روایة إبراهیم التیمی ، عن أبیه ، وهذه الأسانید عنه واهیة ; لأنها من المرقّع وسلیمان - أو سلیم - وهما مجهولان ، وعن موسی بن عبیدة الزبدی ، وهو ضعیف ، فکیف وقد خالفه ابن عباس وأبو موسی ، فلم یریا ذلک خاصة ؟ ! (1) و در “ احقاق الحق “ از “ محلی “ ابن حزم نقل فرموده :

واحتجّوا بما روینا - من طریق البزار - : حدّثنا عمر بن


1- المحلّی 7 / 108 .

ص : 277

الخطاب السجستانی ، حدّثنا الفاریابی ، حدّثنا أبان بن أبی حازم ، حدّثنی أبی بکر بن أبی حفص ، عن ابن عمر ، عن عمر بن الخطاب ، قال : یا أیها الناس ! إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحلّ لنا المتعة ، ثمّ حرّمها علینا .

ومن طریق أبی ذر : کانت المتعة فی الحجّ رخصة لنا أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وهذا ممّا خالفه الحنفیّون والمالکیون والشافعیون ; لأنّهم متفقون علی إباحة متعة الحجّ .

وأمّا حدیث عمر ; فإنّما هو فی متعة النساء بلا شک ; لأنّه قد صحّ عنه الرجوع إلی القول بها فی الحجّ (1) .

و علامه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ از محرّمین فسخ ، احادیث و روایات عدیده دالّه بر اختصاص فسخ نقل کرده که از جمله آن این روایت هم میباشد ، و بعد از آن در ردّ و توهین تمسک و تشبث به آن مبالغه تام فرموده ، و سخافت عقول فحول خود به وجوه شتّی ظاهر ساخته .

و ظاهراً مخاطب و خواجه اش را اطلاعی را بر آن دست نداده ، ورنه اکتفا بر ما ذُکر نکرده ، همه این روایات را به افتخار و مباهات پیش میکردند ، و حسب ‹ 1454 › دأب ناصواب خود از ردّ و ابطال تمسک به آن اغماض مینمودند .


1- احقاق الحق : 410 ، المحلّی 7 / 107 .

ص : 278

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در مبحث فسخ حج گفته :

فصل ; العذر الثانی : دعوی اختصاص ذلک بالصحابة ، واحتجوا بوجوه :

أحدها : ما رواه عبد الله بن الزبیر الحمیدی : حدّثنا سفیان ، عن یحیی بن سعید ، عن المرقّع ، عن أبی ذر أنه قال : کان فسخ الحجّ من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لنا خاصة .

وقال وکیع : حدّثنا موسی بن عبیدة ، حدّثنا یعقوب بن زید ، عن أبی ذر ، قال : لم یکن لأحد بعدنا أن یجعل حجّته فی عمرة ، إنها کانت رخصة لنا أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وقال البزار : حدّثنا یوسف بن موسی ، حدّثنا سلمان بن الفضل ، حدّثنا محمد بن إسحاق ، عن عبد الرحمن الأزدی ، عن یزید بن شریک : قلنا لأبی ذر : کیف تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنتم معه ؟ قال : وما أنتم وذاک ؟ ! إنّما ذاک شیء رخّص لنا فیه - یعنی المتعة - .

وقال البزار : حدّثنا یوسف بن موسی عبید الله بن موسی ، حدّثنا إسرائیل ، عن إبراهیم بن المهاجر ، عن أبی بکر التیمی ، عن أبیه والحارث بن سوید ، قالا : قال أبو ذر - فی الحجّ والمتعة - : رخصة أعطاناها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وقال أبو داود : حدّثنا هناد بن السری ، عن ابن أبی زائدة ،

ص : 279

( أنا ) محمد بن إسحاق ، عن عبد الرحمن بن الأسود ، عن سلیمان - أو سلیم - بن الأسود : أن أبا ذر کان یقول : [ فی ] (1) من حجّ ، ثمّ فسخها [ إلی ] (2) عمرة لم یکن ذلک إلاّ للرکب الذین کانوا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وفی صحیح مسلم : عن أبی ذر ، قال : کانت المتعة فی الحجّ لأصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خاصة .

وفی لفظ : کانت لنا رخصة - یعنی المتعة فی الحجّ - .

وفی لفظ آخر : لا تصلح المتعتان إلاّ لنا خاصة - یعنی متعة النساء ، ومتعة الحجّ - .

وفی لفظ آخر : إنّما کانت لنا خاصة دونکم - یعنی متعة الحجّ - .

وفی سنن النسائی - بإسناد صحیح - : عن إبراهیم التیمی ، عن أبیه ، عن أبی ذر - فی متعة الحجّ - : لیست لکم ، ولستم (3) منها فی شیء ، إنّما کانت رخصة لنا أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وفی سنن أبی داود والنسائی - من حدیث بلال بن الحارث -


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( لستُ ) آمده است .

ص : 280

قال : قلت : [ یا ] رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ أ ] (1) رأیت فسخ الحجّ فی العمرة لنا خاصة أم للناس عامة ؟ فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : بل لنا خاصة . ورواه الإمام أحمد .

وفی سنن أبی داود - بإسناد صحیح - : عن إبراهیم التیمی ، عن أبیه ، قال : سئل عثمان عن متعة الحجّ ، فقال : کانت لنا ، لیست لکم .

هذا مجموع ما استدلوا به علی التخصیص بالصحابة . .

قال المجوّزون للفسخ والموجبون له : لا حجّة لکم فی شیء من ذلک ، فإن هذه الآثار بین باطل لایصح عمّن نسب إلیه البتة ، وبین صحیح عن قائل غیر معصوم لا یعارض به نصوص المعصوم . .

أما الأول : فإن المرقّع لیس ممّن یقوم بروایته حجّة فضلا عن أن یقدم علی النصوص الصحیحة غیر المرقّعیة (2) .

قال أحمد بن حنبل - وقد عورض بحدیثه - : ومن المرقّع الأسدی ؟ ! وقد روی أبو ذر ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الأمر بفسخ الحجّ إلی العمرة ، ‹ 1455 › وغایة ما ینقل عنه - إن صحّ - أن ذلک مختص بالصحابة ، [ فهو رأیه ] (3) وقد قال ابن عباس وأبو موسی الأشعری : إن ذلک عام للأُمّة ، فرأی أبی ذر


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( المدفوعة ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 281

معارض لرأیهما ، وسلمت النصوص الصحیحة الصریحة .

ثمّ من المعلوم أن دعوی الاختصاص باطلة بنصّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أن تلک العمرة التی وقع السؤال عنها وکانت عمرة ، فسخ لأبد الأبد ، لا تختصّ بقرن دون قرن ، وهذا أصحّ سنداً من المروی عن أبی ذر ، وأولی أن یؤخذ به منه لو صحّ عنه .

وأیضاً فإذا رأینا أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ قد اختلفوا فی أمر قد صحّ عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ] (1) أنه فعله أو أمر به فقال بعضهم : هو منسوخ أو خاص ، وقال بعضهم : هو باق إلی الأبد ، فنقول : من ادّعی نسخه أو اختصاصه مخالف للأصل ، فلا یقبل إلاّ ببرهان ، وأقلّ ما فی الباب معارضته بقول من ادّعی بقاءه وعمومه ، والحجّة تفصل بین المتنازعین ، والواجب الردّ عند التنازع إلی الله ورسوله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] ، فإذا قال أبو ذر وعثمان : إن الفسخ منسوخ أو خاص ، وقال أبوموسی وعبد الله بن عباس : إنه باق وحکمه عام ، فعلی من ادّعی النسخ والاختصاص الدلیل .

وأمّا حدیثه المرفوع - حدیث بلال بن الحارث - فحدیث لا


1- الزیادة من المصدر .

ص : 282

یثبت ولا یعارض بمثله تلک الأساطین الثابتة .

قال عبد الله بن أحمد : کان أبی یری للمهلّ بالحجّ أن یفسخ حجّه إذا طاف بالبیت وبین الصفا والمروة ، وقال فی المتعة : هو آخر الأمرین من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « اجعلوا حجّکم عمرة » . قال عبد الله : فقلت لأبی : فحدیث بلال بن الحارث فی فسخ الحجّ - یعنی قوله : لنا خاصة - ؟ قال : لا أقول به ، لا یُعرف هذا الرجل ، هذا حدیث لیس إسناده بالمعروف ، لیس حدیث بلال بن الحارث عندی بثبت . هذا لفظه .

قلت : وممّا یدلّ علی صحة قول الإمام أحمد ، وأن هذا الحدیث لا یصح أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخبر عن تلک المتعة التی أمرهم أن یفسخوا حجّهم إلیها أنها « لأبد الأبد » ، فکیف یثبت عنه بعد هذا أنها لهم خاصة ؟ ! هذا من أمحل المحال .

وکیف یأمرهم بالفسخ ویقول : « دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » ، ثمّ یثبت عنه أن ذلک مختص بالصحابة دون من بعدهم ؟ !

فنحن نشهد بالله أن حدیث بلال بن الحارث هذا لا یصحّ عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو غلط علیه ، وکیف تقدّم روایة بلال بن الحارث علی روایات الثقات الأثبات حملة

ص : 283

العلم الذین رووا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خلاف روایته ؟ !

ثمّ کیف یکون هذا ثابتاً عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وابن عباس یفتی بما یخالفه ، ویناظر علیه طول عمره بمشهد من الخاص والعام ، وأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم متوافرون ، ولا یقول له رجل واحد منهم : هذا کان مختصاً بنا ، لیس لغیرنا حتّی یظهر بعد موت الصحابة أن أبا ذر کان ‹ 1456 › یری ویروی اختصاص ذلک بهم ؟ !

وأما قول عثمان . . . - فی متعة الحجّ - : إنها کانت لهم ، لیست لغیرهم ، فحکمه حکم قول أبی ذر سوی أن المروی عن أبی ذر وعثمان یحتمل ثلاثة أمور :

أحدها : اختصاص جواز ذلک بالصحابة ، وهو الذی فهمه من حرّم الفسخ .

والثانی : اختصاص وجوبه بالصحابة ، وهو الذی کان یراه شیخنا . . . ، ویقول : إنهم کانوا فرض علیهم الفسخ لأمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لهم به ، وحتمه علیهم ، وغضبه عندما توقّفوا فی المبادرة إلی امتثاله ، وأما الجواز والاستحباب فللأُمّة إلی یوم القیامة ، لکن أبی ذلک البحر ابن عباس ، وجعل الوجوب للأُمّة إلی یوم القیامة ، وإن فرضاً علی کلّ مفرد وقارن لم یسق

ص : 284

الهدی أن یحلّ ، ولابد بل قد حلّ وإن لم یشأ ، وأنا إلی قوله أمیل منّی (1) إلی قول شیخنا .

الاحتمال الثالث : إنه لیس لأحد بعد الصحابة أن یبتدیء حجّاً قارناً أو مفرداً بلا هدی [ بل هذا ] (2) یحتاج معه إلی الفسخ ، لکن فرض علیه أن یفعل ما أمر به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أصحابه فی آخر الأمر من التمتّع لمن لم یسق الهدی ، والقِران لمن ساق ، کما صحّ عنه ذلک ; وأما أن یحرم بحجّ مفرد ، ثمّ یفسخه عند الطواف إلی العمرة المفردة ویجعله متعة ، فلیس له ذلک ، بل هذا إنّما کان للصحابة ، فإنهم ابتدؤوا الإحرام بالحجّ المفرد قبل أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالتمتّع والفسخ إلیه ، فلمّا استقرّ أمره بالتمتّع والفسخ إلیه لم یکن لأحد أن یخالفه ویفرد ، ثمّ یفسخه .

وإذا تأملت هذین الاحتمالین الآخرین رأیتهما إما راجحین علی الاحتمال الأول أو متساویین له ، ویسقط معارضة الأحادیث الثابتة الصریحة به جملة ، وبالله التوفیق .

وأما ما رواه مسلم - فی صحیحه - عن أبی ذر : أن المتعة فی الحجّ کانت لهم خاصة ، فهذا إن أرید به أصل المتعة ، فهذا لا یقول به أحد من المسلمین ، بل المسلمون متفقون علی جوازها إلی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مبنی ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 285

یوم القیامة ; وإن أرید [ به ] (1) متعة الفسخ احتمل الوجوه الثلاثة المتقدمة .

قال الأثرم : ذکر لنا أحمد بن حنبل : أن عبد الرحمن بن مهدی حدّثه عن سفیان ، عن الأعمش ، عن إبراهیم التیمی ، عن أبیه ، عن أبی ذر - فی متعة الحجّ - کانت لنا خاصة ، فقال أحمد بن حنبل : رحم الله أبا ذر ، هی فی کتاب الله عزّ وجلّ ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ ) (2) .

قال المانعون من الفسخ : قول أبی ذر وعثمان : إن ذلک منسوخ أو خاصّ بالصحابة ، لا یقال مثله بالرأی ، فمع قائله زیادة علم خفیت علی من ادّعی بقاءه وعمومه ، فإنه مستصحب لحال النصّ بقاءً وعموماً ، فهو بمنزلة صاحب الید فی العین المدعاة ، ومدعی نسخه واختصاصه بمنزلة صاحب البینة الذی یقدّم علی صاحب الید .

قال المجوّزون للفسخ : هذا قول فاسد لا شک فیه ، بل هذا رأی لا شک فیه ، وقد صرّح بأنه رأی من هو أعظم من عثمان وأبی ذر : عمران بن الحصین ، ففی الصحیحین - واللفظ للبخاری - : تمتّعنا مع


1- الزیادة من المصدر .
2- البقرة (2) : 196 .

ص : 286

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ونزل القرآن ، قال رجل برأیه ما شاء .

ولفظ مسلم : نزلت آیة المتعة فی کتاب الله تعالی - یعنی متعة الحجّ - وأمر بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ لم تنزل آیة تنسخ متعة الحجّ ، ولم ینه عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی مات ، قال رجل برأیه ما شاء . وفی لفظ : یرید عمر .

وقال عبد الله بن عمر - لمن سأله عنها ، وقال له : إن أباک نهی عنها - : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحقّ أن یُتّبع أو أبی ؟ !

وقال ابن عباس - لمن کان یعارضه فیها بأبی بکر وعمر - : یوشک أن تنزل علیکم حجارة من السماء ، أقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتقولون : قال أبو بکر وعمر !

فهذا جواب العلماء ، لا جواب من یقول : عثمان وأبو ذر أعلم برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منکم ، فهلاّ قال ابن عباس وعبد الله بن عمر : أبو بکر وعمر أعلم برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منّا ، ولم یکن أحد من الصحابة ولا أحد من التابعین یرضی بهذا الجواب فی دفع نصّ عن رسول الله صلی الله علیه

ص : 287

[ وآله ] وسلم ، وهم ‹ 1457 › کانوا أعلم بالله وبرسوله وأتقی (1) له من أن یقدّموا علی قول المعصوم رأی غیر المعصوم .

ثمّ قد ثبت النصّ عن المعصوم بأنها باقیةً إلی یوم القیامة ، وقد قال ببقائها علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وسعد بن أبی وقاص وابن عمر وابن عباس وأبو موسی وسعید بن المسیب وجمهور التابعین .

ویدلّ علی أن ذلک رأی محض لا ینسب إلی أنه مرفوع إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن عمر بن الخطاب . . . لما نهی عنها قال له أبو موسی الأشعری : یا أمیر المؤمنین ! ما أحدثتَ فی شأن النسک ؟ ! فقال : إن نأخذ بکتاب ربّنا ; فإن الله تعالی یقول : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) ، وإن نأخذ بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یحلّ حتّی نحر .

فهذا اتفاق من أبی موسی وعمر علی أن منع الفسخ إلی المتعة والإحرام بها ابتداء ، إنّما هو رأی من عمر أحدثه فی النسک ، لیس عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وإن استدل له بما استدل .


1- در [ الف ] اشتباهاً ( التقی ) آمده است .
2- البقرة (2) : 196 .

ص : 288

وأبو موسی کان یفتی الناس بالفسخ فی خلافة أبی بکر کلّها وصدراً من خلافة عمر حتّی فاوض (1) عمر فی نهیه عن ذلک ، واتفقا علی أنه رأی أحدثه عمر فی النسک ، ثمّ صحّ عنه الرجوع عنه (2) .

اما آنچه گفته :

وأخرج النسائی ، عن حارث بن بلال ، قال : قلت : یا رسول الله ! فسخ الحجّ لنا خاصّة أم للناس عامة ؟ فقال : بل لنا خاصة (3) .

پس مخدوش است به چند وجه :

بطلان استدلال به روایت حارث بن بلال : فسخ الحج لنا خاصة

اول :

اول : آنکه کمال عجب است که مخاطب با این همه عظمت و تکبر و تبختر و تجبّر و نازش و فخار و تعلّی و استکبار بر مثل کتاب “ صحیح نسائی “ اطلاع حاصل نکرده ، به محض تقلید غیر سدید (4) کابلی عنید گرفتار شده ، حقیقت این روایت درنیافته که آن را به سبب مزید تساهل و اغفال منسوب به


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فارض ) آمده است .
2- [ الف ] من فصول هدیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الحج . [ زادالمعاد 2 / 189 - 196 مقداری از عبارت در [ الف ] تقدیم و تأخیر داشت از مصدر تصحیح شد ] .
3- سنن نسائی 5 / 179 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( و سدید ) آمده است .

ص : 289

حارث بن بلال ساخته ، واسطه پدرش را از میان انداخته ، به تفضیح خود - علی وجه الکمال - روبروی علمای اهل حدیث و نقاد رجال پرداخته .

نصر الله کابلی در “ صواقع “ گفته :

وأما متعة الحجّ ; فإنه ‹ 1458 › نهی عن المتعة التی هی فسخ الحجّ إلی العمرة دون الاعتمار فی أشهر الحجّ ، ثمّ الحجّ من عامه ; لأن فسخ الحجّ إلی العمرة کان مختصاً بالصحابة فی تلک السنة فقط ، وإنّما أُمروا بذلک لیجافوا ما کان علیه أهل الجاهلیة من تحریم العمرة فی أشهر الحجّ ، کما أخرجه مسلم ، عن أبی ذر أنه قال : کانت المتعة بالحجّ لأصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خاصة .

وأخرج النسائی عن حارث بن بلال ، قال : قلت : یا رسول الله ! فسخ الحجّ لنا خاصة أم للناس عامة ؟ فقال : بل لنا خاصة (1) .

پس میبینی که کابلی این روایت را منسوب به حارث بن بلال نموده و واسطه پدرش را از میان انداخته ، قائل مقوله : ( قلت : یا رسول الله ! ) خود حارث بن بلال را ساخته ، و به عدم ادراک او زمان نبوی را هم اعتنایی نساخته ، و مخاطب متخبطانه نقل کابلی را بر رأس و عین نهاده ، از حقیقت امر خبر بر نداشته ، در این خبط فضیح و تحریف فضیح گرفتار شده ، و


1- [ الف ] 271 / 383 الطعن العاشر من المطلب السابع من المقصد الرابع . [ الصواقع ، ورق : 271 - 272 ] .

ص : 290

رجوع به “ صحیح نسائی “ و دیگر کتب حدیث خود نیاورده ، و با این (1) [ بی ] خبری و بیتمییزی به دعوی محدّثیت و تحقیق میخروشد و در اضلال عالم میکوشد .

و سناءالله پانی پتی هم قلاّده تقلید کابلی در گردن انداخته ، محدّثیت (2) خود را با خاک سیاه برابر ساخته در “ سیف مسلول “ (3) میگوید :

و این فسخ حج به عمره در سال حجة الوداع صحابه را - مختص به همان سال - جایز شده بود به جهت آنکه اهل جاهلیت عمره را در اشهر حج حرام میدانستند ، پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم چون به مکه آمد و صحابه احرام حج بسته آمدند ، حکم کرد به فسخ حج و اتیان عمره مخالفةً للجاهلیة .

روی مسلم ، عن أبی ذر أنه قال : کانت المتعة بالحجّ لأصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خاصة .

وأخرج النسائی ، عن حارث بن بلال ، قال : قلت : یا


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) افزوده شده است .
2- در [ الف ] کلمه ( محدّثیت ) خوانا نیست .
3- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 7 / 116 - 115 ، وقال من مصنفاته : . . . والسیف المسلول فی الردّ علی الشیعة . . . ورسالة فی حرمة المتعة . . . ورسائل أُخری ، مات فی غرة رجب سنة 1225 ببلدة پانی پت . راجع : سیف مسلول 318 - 319 ( ترجمه اردو ) .

ص : 291

رسول الله ! فسخ الحجّ لنا خاصة أم للناس عامة ؟ فقال : بل لنا خاصّة . (1) انتهی .

بالجمله ; از مراجعه اصل “ صحیح نسائی “ و غیر آن ظاهر است که : این خبر در آن از حارث بن بلال از پدرش منقول است ، و قائل مقوله : ( قلت : یا رسول الله ! . . ) إلی آخره پدر حارث - اعنی بلال - است .

قال النسائی فی صحیحه :

أخبرنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : أخبرنا عبد العزیز - وهو الدراوردی - ، عن ربیعة بن أبی عبد الرحمن ، عن الحارث بن بلال ، عن أبیه ، قال : قلت : یا رسول الله ! أفسخ الحجّ لنا خاصة أم للناس عامة ؟ قال : بل لنا خاصة (2) .

کاش مخاطب رجوع به “ سنن “ ابوداود و “ سنن “ ابن ماجه میآورد و درمییافت که سند این روایت چیست ، و قائل مقوله : ( قلتُ ) کیست !

لکن هرگاه مراجعه به اصل “ صحیح نسائی “ نکرد ، تفحص دیگر کتب مثل ابوداود و “ سنن “ ابن ماجه و “ جامع الاصول “ (3) و غیر آن که از آن بطلان این


1- [ الف ] 142 / 235 فصل ثانی در جواب مطاعن عمر بن الخطاب از مقاله رابعه . [ سیف مسلول ( ترجمه اردو ) : 325 - 326 ] .
2- [ الف ] إباحة فسخ الحجّ بعمرة لمن لم یسق الهدی من کتاب مناسک الحجّ . ( 12 ) . [ سنن نسائی 5 / 179 ] .
3- سنن ابوداود 1 / 406 ، سنن ابن ماجه 2 / 994 ، جامع الاصول 3 / 159 .

ص : 292

توهم - یعنی قائل : ( قلتُ ) حارث بن بلال است - پر واضح است ، چرا مسافت و (1) جان نازنین را در محنت و تعب تفتیش میانداخت ؟ !

و بعد این چگونه شکایت عدم ملاحظه افادات شرّاح حدیث خود مثل نووی و قسطلانی که ایشان هم این روایت را از نسائی به نهجی نقل میکنند که ردّ تحریف سخیف کابلی مینماید ، توان نمود ؟ !

و ابن ماجه در “ سنن “ خود گفته :

حدّثنا أبو مصعب ، حدّثنا عبد العزیز بن محمد الدراوردی ، عن ربیعة بن أبی عبد الرحمن ، عن الحارث بن بلال بن الحارث ، عن أبیه ، قال : قلت : یا رسول الله [ ص ] ! أرأیت فسخ الحجّ فی العمرة لنا خاصة أم للناس ‹ 1459 › عامة ؟ فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : بل لنا خاصة (2) .

و ابوداود در “ سنن “ خود میفرماید :

حدّثنا البقیلی (3) ، ( نا ) عبد العزیز - یعنی ابن محمد - ، ( أنا ) ربیعة بن أبی عبد الرحمن ، عن حارث بن بلال بن الحارث ، عن أبیه ، قال : قلت : یا رسول الله [ ص ] ! فسخ الحجّ لنا خاصة أو لمن


1- کذا .
2- [ الف ] باب من قال : کان فسخ الحجّ لهم خاصة من أبواب المناسک . ( 12 ) . [ سنن ابن ماجه 2 / 994 ] .
3- فی المصدر : ( النفیلی ) .

ص : 293

بعدنا ؟ قال : بل لکم خاصة (1) .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

وممّا یستدلّ به للجماهیر حدیث أبی ذر ( رضی الله عنه ) الذی ذکره مسلم بعد هذا بقلیل : کانت المتعة فی الحجّ لأصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خاصة ، یعنی فسخ الحجّ إلی العمرة .

وفی کتاب النسائی ، عن الحارث بن بلال ، عن أبیه ، قال : قلت : یا رسول الله ! فسخ الحجّ لنا خاصة أم للناس عامة ؟ فقال : بل لنا خاصة (2) .

دوم :

دوم : آنکه امام احمد بن حنبل - که یکی از ارکان اربعه سنیان است ، و او را مقابل خلفای راشدین میدانند ، بلکه قائم مقام انبیا [ ( علیهم السلام ) ] میگردانند ! - کما سبق - ، و ابراهیم حربی ادعای جمع کردن حق تعالی برای او علم اولین را از هر قسم داشته ، و شافعی گفته که : ندیدم عاقل تری از احمد بن حنبل . و ابن ابی حاتم او را بارع الفهم به معرفت صحیح حدیث و سقیم آن گفته . و به روز وفاتش بیست هزار یهود و نصاری و مجوس به شرف اسلام مشرف


1- [ الف ] فی باب الأقران ، وفی نسخة : باب الرجل یهلّ بالحجّ ثم یجعلها عمرة من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ سنن ابوداود 1 / 406 ] .
2- [ الف ] باب بیان وجوه الإحرام . . إلی آخره من کتاب الحجّ . [ شرح مسلم نووی 8 / 167 ] .

ص : 294

گشتند ! - کما فی تهذیب الأسماء للنووی وغیره (1) - . . إلی غیر ذلک من المناقب الفاخرة (2) ، والمحامد الزاهرة التی تحیّر العقول وتعجب الفحول - به اهتمام تمام قدح و جرح این روایت نموده ، و هرگاه فرزند ارجمندش سؤال از حدیث بلال کرد ، قائل نبودن خود [ را ] به آن صراحتاً بیان فرمود ، و بلال را از درجه اعتبار ساقط ساخته ، و اصلا لحاظ به صحابیت او ننموده ، و خرافات متعصّبین متسنّنین را در تعدیل و توثیق کلّ صحابه - علی خلاف تصریحات اکابر الصحابة - به جوی نخریده ، خط نسخ بر آن کشیده ، و تصریح فرموده به آنکه : شناخته نمیشود (3) این مرد یعنی بلال بن حارث .

و نیز فرموده که : این حدیثی است که نیست اسناد آن معروف .

و نیز فرموده که : حدیث بلال بن حارث نزد من ثابت نیست (4) ، چنانچه آنفاً دانستی که ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

وأمّا حدیثه المرفوع - حدیث بلال بن الحارث - فحدیث لا یثبت ولا یعارض بمثله تلک الأساطین الثابتة .

قال عبد الله بن أحمد : کان أبی یری للمهلّ بالحجّ أن یفسخ حجّه إذا طاف بالبیت وبین الصفا والمروة ، وقال فی المتعة : هو


1- تهذیب الأسماء 1 / 122 - 124 ، طبقات الفقهاء الشافعیة 2 / 28 - 29 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المفاخرة ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( میشود ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( است ) آمده است .

ص : 295

آخر الأمرین من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « اجعلوا حجّکم عمرة » . قال عبد الله : فقلت لأبی : فحدیث بلال بن الحارث فی فسخ الحجّ - یعنی قوله : لنا خاصة - ؟ قال : لا أقول به ، لا یُعرف هذا الرجل ، هذا حدیث لیس إسناده بالمعروف ، لیس حدیث بلال بن الحارث عندی بثبت . هذا لفظه (1) .

مقام نهایت حیرت است که کابلی و مخاطب و امثال ایشان چنین روایت واهیه که امام الائمه شان احمد بن حنبل تشمیر ذیل در قدح و جرح و ردّ و توهین آن نموده ، به مقابله اهل حق پیش مینمایند ، و از افتضاح خودشان به ظهور حقیقت حال بر زبان چنین امام با کمال اندیشه نمینمایند .

سوم :

سوم : آنکه علاّمه ابن القیّم - که فضائل باهره و محامد فاخره ‹ 1460 › او آنفاً شنیدی - نیز نطاق همت بر میان جان چست بسته ، به اثبات صحت قول امام احمد بن حنبل و عدم صحت این خبر ، قلوب اهل باطل - کما ینبغی - خسته ، چنانچه در “ زاد المعاد “ بعدِ عبارت سابقه گفته :

وممّا یدلّ علی صحة قول الإمام أحمد ، وأن هذا الحدیث لا یصحّ أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخبر عن تلک المتعة - التی أمرهم أن یفسخوا حجّهم إلیها - أنها لأبد الأبد ، فکیف یثبت


1- زاد المعاد 2 / 192 .

ص : 296

عنه بعد هذا أنها لهم خاصّة ؟ ! هذا من أمحل المحال ، وکیف یأمرهم بالفسخ ویقول : « دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » ، ثمّ یثبت عنه أن ذلک مختص بالصحابة دون من بعدهم ؟ !

فنحن نشهد بالله أن حدیث بلال بن الحارث هذا لا یصحّ عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو غلط علیه .

وکیف یقدّم روایة بلال بن الحارث علی روایات الثقات الأثبات حملة العلم الذین رووا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خلاف روایته (1) .

از این عبارت واضح است که ابن قیّم در تأیید و تسدیدِ تحقیق و تنقید امام احمدِ وحید ، مبالغه و اهتمام شدید نموده که بر صحت قول او در قدح و جرح این حدیث و عدم صحت این روایت به ارشاد با سداد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) استدلال کرده که آن حضرت اخبار به بودن (2) متعة الحجّ - که امر به فسخ حج به سوی آن نموده - برای ابدِ ابد فرموده .

و هرگاه فسخ حج برای ابدِ ابد باشد چگونه ثابت شود از آن حضرت بعدِ این ارشاد که این متعة خاص به اصحاب بود ؟ ! این معنا أمحل محال و کذب صریح الافتعال است .

و نیز آن حضرت بعدِ امر به فسخ حج فرموده که : « داخل شد عمره در حج


1- زاد المعاد 2 / 192 - 193 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نبودن ) آمده است .

ص : 297

تا روز قیامت » ، پس بعد این تأکید و تأبید ، چگونه تخصیص و تقیید سمت جواز دارد ؟

و میبینی که ابن قیّم - به مزید مبالغه و اغراق و ابطال و تکذیب و توهین این کذب غیر متین - شهادت به خدای ذو الجلال بر عدم صحت حدیث بلال از جناب رسول ربّ متعال داده ، و تصریح فرموده به آنکه آن غلط است .

و نیز فرموده که چگونه مقدم کرده شود روایت بلال بن الحارث بر روایات ثقات أثبات حمله علم که روایت کردند از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خلاف روایت او .

چهارم :

چهارم : آنکه نیز ابن القیّم بعد عبارت سابقه گفته :

ثم کیف یکون هذا ثابتاً عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وابن عباس یفتی بما یخالفه ویناظر علیه طول عمره بمشهد من الخاصّ والعامّ ، وأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم متوافرون ، ولا یقول له رجل واحد منهم : هذا کان مختصاً بنا لیس لغیرنا ، حتّی یظهر بعد موت الصحابة أن أبا ذرّ کان یری ویروی اختصاص ذلک بهم (1) .

از این عبارت ظاهر است که ابن عباس فتوا به فسخ حج میداد و به خلاف تخصیص آن حکم مینمود ، و مناظره بر آن در طول عمر خود به


1- زاد المعاد 2 / 193 .

ص : 298

مشهد خاص و عام مینمود ، و اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متوافر بودند و سامعین نصوص و ارشادات آن حضرت متکاثر ، و هیچ کس از ایشان به ابن عباس نگفت که : فسخ حج مختص به ما بود و برای غیر ما جایز نیست ، و روایت اختصاص فسخ حج به صحابه بعد موت صحابه ظاهر شده !

پنجم :

پنجم : آنکه حارث بن بلال که در او شائبه صحابیت هم نیست ، توثیقش غیر ثابت [ است ] ، علامه ذهبی - که به اعتراف کابلی در “ صواقع “ ‹ 1461 › و تصریح مخاطب در باب امامت امام اهل حدیث است (1) - حارث بن بلال را در کتاب ضعفا و مقدوحین و مجروحین داخل ساخته ، و قدح احمد بن حنبل در این روایتش نقل کرده ، در “ میزان الاعتدال “ گفته :

الحارث بن بلال بن الحارث ، عن أبیه ، فی فسخ الحجّ لهم خاصّة ، رواه عنه ربیعة الرأی وحده ، وعنه الدراوردی ، قال أحمد بن حنبل : لا أقول به ، ولیس إسناده بالمعروف (2) .

ششم :

ششم : آنکه علامه ابن حجر عسقلانی - که فضائل و محامد او محیّر عقول انسانی است ، و نبذی از آن در ما سبق شنیدی - نیز قدح امام احمد بن حنبل در این روایت نقل فرموده ، با وصف شافعیت ، حمایت مذهب امام خود نتوانسته ، قفل سکوت بر لب زده .


1- الصواقع ، ورق : 246 ، تحفه اثناعشریه : 212 .
2- میزان الاعتدال 1 / 432 .

ص : 299

ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

( أبو داود والنسائی وابن ماجه ) الحارث بن بلال بن الحارث المزنی ، المدنی ، روی عن أبیه ، وعنه ربیعة بن أبی عبد الرحمن ، أخرجوا له حدیثاً واحداً فی فسخ الحجّ . قلت : وقال الإمام أحمد : لیس إسناده بالمعروف (1) .

محتجب نماند که نقل ذهبی و ابن حجر عسقلانی قدح امام احمد بن حنبل را در این حدیث و سکوتشان بر آن ، دلیل صریح است بر آنکه این قدح ابن حنبل راست و درست است و مجال حرف زدن در آن ندارند به چند وجه :

از آن جمله آنکه : ائمه سنیه قدیماً و حدیثاً به ادعای سکوت صحابه و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر بعض افعال و احکام خلفا و ترک نکیر بر آن ، استدلال بر صحت آن کرده اند ; پس در این مقام نیز ترکِ نکیر ذهبی و عسقلانی بر این حکم دلیل صحت آن باشد .

از آن جمله آنکه : مخاطب در باب چهارم به سکوت علامه شوشتری بر آن [ چه از ذهبی درباره زراره نقل کرده ، بر غرض فاسد خویش استدلال نموده است ] (2) مع نقل [ - ی که ] آخرش واقع شده که آن دافع اشتباه و


1- تهذیب التهذیب 2 / 119 .
2- مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 117 .

ص : 300

وسواس [ است ] (1) ; پس هرگاه سکوت بر روایت مخالف مذهب حجت باشد ، سکوت ذهبی و عسقلانی بر کلام امام احمد - که هم مذهب ایشان است - بالاولی مفید حجیت باشد .

از آن جمله آنکه : ذهبی در “ میزان “ به ترجمه محمد بن سعید المثلی الطبری - بعد نقل حدیثی - گفته :

فما أتعجب إلاّ من قلّة ورع ابن ناصر کیف روی هذا وسکت عن توهینه ؟ ! ( فَإِنّا لِلّهِ . . ) (2) .

این عبارت دلالت صریحه دارد بر آنکه نقل امر باطل و باز سکوت از ردّ آن نهایت شنیع و مصیبت عظیمه است که ذهبی به سبب آن کلمه ( إِنّا لِلّهِ . . ) (3) بر زبان آورده ; پس اگر قدح امام احمد بن حنبل در این روایت باطل باشد ، ذهبی و عسقلانی به سبب سکوت بر آن مطعون باشند .

از آن جمله آنکه : سابقاً دانستی که ابن القیّم در “ زاد المعاد “ حدیث مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عثمان را در متعة الحجّ و گفتن آن حضرت : « ما ترید إلی أمر فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تنهی عنه ؟ ! » وگفتن عثمان : ( دعنا عنک ) دلیل این معنا گردانیده که : عثمان موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده بر آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این را به


1- مراجعه شود به مجالس المؤمنین 1 / 346 .
2- میزان الاعتدال 3 / 566 ، والآیة الشریفة فی سورة البقرة (2) : 156 .
3- البقرة (2) : 156 .

ص : 301

فعل آورده (1) ، و عثمان اتفاق کرده بر آنکه جمع بین الحج والعمرة تمتّع است ، و ظاهر است [ که ] استدلال از این حدیث بر موافقت و اتفاق عثمان به محض سکوت و عدم نکیر او است .

هفتم :

هفتم : آنکه علامه ابن حزم نیز - که به تصریح مخاطب از علمای اهل سنت است ، و ذهبی را در اطرا و ثنای او ‹ 1462 › اهتمام بلیغ نموده - کما سمعت سابقاً (2) - ردّ این روایت نموده و گفته که : حارث بن بلال مجهول است ، و خلاف آن بالیقین ثابت شده ، قال ابن حزم فی المحلّی :

لا یجوز أن یقال فی سنّة ثابتة : أنه محمول علی کذا ومختصة بکذا و (3) [ أنها ] (4) خاصّة بقوم دون قوم إلاّ بنصّ قرآن أو سنّة صحیحة ; لأن أوامر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی عموم (5) الإنس و الجنّ الطاعة لها والعمل بها .

فإن قیل : هذا لا یقال بالرأی .


1- در [ الف ] اشتباهاً قسمت : ( و عثمان اتفاق کرده بر آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این را به فعل آورده ) تکرار شده است .
2- از تحفه اثناعشریه : 227 و العبر ذهبی 3 / 241 گذشت .
3- لم یکن فی المصدر : ( أنه محمول علی کذا ومختصة بکذا و ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( لزوم ) .

ص : 302

قلنا : فیجب علی هذا متی وجد أحد من الصحابة یقول فی آیة : أنها مخصوصة أو منسوخة أن یقال بقوله .

وأقرب ذلک قولهم فی المتعة أنها خاصّة ، فقد خالفوا ذلک واحتجّوا من طریق ربیعة الرأی عن الحارث بن بلال ، عن أبیه : قلت : یا رسول الله ! أفسخ الحجّ لنا [ خاصّة ] (1) أو لمن بعدنا ؟ قال : لکم خاصّة . . إلی آخر الحدیث .

[ قال أبو محمد : ] (2) والحارث بن بلال مجهول ، ولم یخرّج أحد هذا الخبر فی صحیح الحدیث ، وقد صحّ خلافه بیقین ، کما أوردنا من طریق جابر بن عبد الله : أن سراقة بن مالک قال لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - إذا أمرهم بفسخ الحجّ فی عمرة - : یا رسول الله ! ألعامنا هذا أم لأبد ؟ فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « بل لأبد الأبد » .

ومن طریق البخاری : حدّثنا أبو النعمان - هو محمد بن الفضل عارم - ، حدّثنا حماد بن زید عن عبد الملک بن جریح ، عن عطا ، عن جابر بن عبدالله ، وعن طاووس ، عن ابن عباس ، قالا - جمیعاً - : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صبح رابعة من ذی الحجّة یهلّون بالحجّ خالصاً لا یخلطه شیء ، فلمّا قدمنا مکة


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 303

أمرنا فجعلناها عمرة ، وأن نحلّ إلی نسائنا ، ففشت فی ذلک القالة ، فبلغ ذلک النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « بلغنی أن قوماً یقولون . . کذا وکذا ، والله أنا لأبرّ وأتقی لله (1) منهم ، ولو أنی استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما أهدیتُ ، ولولا أن معی الهدی لأحللت » . فقام سراقة بن مالک بن جعشم فقال : یا رسول الله ! [ ص ] هی لنا (2) أو للأبد ؟ قال : « [ لا ] (3) بل للأبد » .

[ قال أبو محمد : ] (4) وهکذا رواه مجاهد ، عن ابن عباس . . ومحمد بن علی بن الحسین [ ( علیهم السلام ) ] ، عن جابر . .

[ قال أبو محمد : ] (5) فبطل التخصیص والنسخ وأمن [ من ] (6) ذلک أبداً ، [ و ] (7) والله إن من سمع هذا الخبر ثم عارض أمر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بکلام أحد - ولو أنه کلام أُمی المؤمنین عائشة وحفصة وأبویهما - لهالک ، فکیف بأُکذوبات کنسج العنکبوت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الله ) آمده است .
2- قسمت ( هی لنا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من بعض نُسخ المصدر .
7- الزیادة من المصدر .

ص : 304

الذی هو أوهن البیوت [ عن الحارث بن بلال والمرقع وسلیمان أو سلیم الذین لا یدری من هم فی الخلق ، وموسی الربذی . . وکفاک ، و ( حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ) ] (1) .

ولیس لأحد أن یقتصر بقوله علیه [ وآله ] السلام : « دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » علی أنه أراد جوازها فی أشهر الحجّ دون ما بیّنه جابر وابن عباس من إنکاره علیه [ وآله ] السلام أن یکون الفسخ خاصّة لهم أو لعامهم دون ذلک ، ومن فعل ذلک فقد کذب علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جهاراً (2) .

و در “ مختصر محلّی “ ابن حزم مسطور است :

ولا یجوز أن یقال فی سنّة ثابتة أنها خاصة بقوم دون قوم إلاّ بنصّ ; لأن أوامر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی لزوم الإنس والجنّ الطاعة لها والعمل بها .

فإن قیل : ‹ 1463 › هذا لا یقال بالرأی .

قلنا : فیجب علی هذا متی وجد أحد من الصحابة یقول فی آیة أنها مخصوصة أو منسوخة أن یقال بقوله ، أو أقرب ذلک قولهم فی المتعة أنها خاصّة ، وقد خالفوا ذلک واحتجّوا بما روی ربیعة الرأی


1- الزیادة من المصدر ، والآیة الشریفة فی سورة آل عمران (3) : 173 .
2- المحلّی 7 / 108 - 109 .

ص : 305

عن الحارث بن بلال ، عن أبیه : قلت : یا رسول الله ! أفسخ الحجّ لنا خاصّة أو لمن بعدنا ؟ قال : لکم خاصّة .

والحارث بن بلال مجهول ، ولم یخرّج أحد هذا الخبر فی صحیح الحدیث ، وقد صحّ خلافه بیقین ، کما أوردنا من طریق جابر : أن سراقة بن مالک قال لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - إذا أمرهم بفسخ الحجّ فی عمرة - : یا رسول الله ! ألعامنا هذا أم لأبد ؟ فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « بل لأبد الأبد » .

وروی البخاری ، عن جابر ، وابن عباس قالا - جمیعاً - : قدم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] صبح رابعة من ذی الحجّة یهلّون بالحجّ خالصاً لا یخلطه شیء ، فلمّا قدمنا مکة أَمَرَنا فجعلناها عمرة ، وأن نحلّ إلی نسائنا ، ففشت (1) فی ذلک القالة ، فبلغ ذلک النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « بلغنی أن قوماً یقولون . . کذا وکذا ، والله لأنا أبرّ وأتقی لله منهم ، ولو أنی استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما أهدیتُ ، ولولا أن معی الهدی لأحللتُ » . .

فقام سراقة بن جعشم فقال : یا رسول الله ! هی لنا أو للأبد ؟

قال : « لا ، بل للأبد » .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ففست ) آمده است .

ص : 306

فبطل التخصیص والنسخ ، وأمن [ من ] (1) ذلک أبداً ، ووالله إن من سمع هذا الخبر ثم عارض أمر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بکلام أحد - ولو أنه کلام أُمی المؤمنین حفصة وعائشة وأبویهما - لهالک ، فکیف بأُکذوبات کنسج العنکبوت الذی هو أوهن البیوت . . !

ولیس لأحد أن یقتصر بقوله علیه [ وآله ] السلام : « دخلت العمرة فی الحجّ إلی یوم القیامة » علی أنه أراد جوازها فی أشهر الحجّ دون ما بیّنه جابر وابن عباس من إنکاره علیه [ وآله ] السلام أن یکون الفسخ لهم خاصّة أو لعامهم دون ذلک ، ومن فعل ذلک فقد کذب علی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] جهاراً (2) .

هشتم :

هشتم : آنکه از عبارت نسائی و ابن ماجه و ابوداود ظاهر است که راوی این روایت از حارث بن بلال ، ربیعة الرأی است .

و ذهبی هم در “ میزان “ تصریح کرده که این روایت را از حارث ، ربیعه رأی تنها روایت کرده ، یعنی کسی دیگر این خبر از حارث روایت نکرده . و ابوحاتم - که از أجله اعاظم و منقّدین أماثل است - ربیعه را در ضعفا و مقدوحین داخل ساخته ، وثوق و جلالت او را هباءاً منثوراً ساخته .


1- الزیادة من بعض نُسخ المحلّی .
2- [ الف ] باب کیفیة مرید الحجّ . . إلی آخره من کتاب الحجّ . [ انظر المحلّی 7 / 108 - 109 ] .

ص : 307

و همچنین ابوالعباس بناتی او را از مجروحین و مذمومین شمرده . و علامه نحریر حاوی فضل و صلاح ابوعمرو بن الصلاح متغیر شدن او در آخر نقل کرده .

و ابن سعد پرهیز کردن مردم از او به سبب رأی (1) او نقل نموده .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

ربیعة بن أبی عبد الرحمن فرّوخ ، المدنی ، الفقیه ، ربیعة الرأی ، مولی آل المنکدر ، یکنّی : أبا عثمان ، ویقال : أبا عبد الرحمن ، سمع السائب بن یزید وأنساً وسعید بن المسیب ; وعنه شعبة ومالک وأبو حمزة (2) ، وثّقه أحمد وغیره . وقال أبو عمرو بن الصلاح : قیل : إنه تغیّر فی الآخر ، ولم أذکره إلاّ لأن أبا حاتم ‹ 1464 › ذکره فی ذیل الضعفاء . وذکره أبو العباس البناتی ، وقد احتجّ به أصحاب الکتب کلّها ، وقد قال سوار بن عبد الله القاضی : ما رأیت أحداً أعلم من ربیعة الرأی [ قیل له : ولا الحسن ولا ابن سیرین ؟ ! قال : ] (3) ولا الحسن ، ولا ابن سیرین .

وعن عبد العزیز بن الماجشون قال : والله ما رأیت أحداً


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( برای ) آمده است .
2- فی المصدر : ( ضمرة ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 308

أحفظ للسنّة من ربیعة . قلت : مات سنة 136. . . (1) .

و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

ربیعة بن أبی عبد الرحمن ، فقیه المدینة (2) ، ثقة ، قال ابن الصلاح : قیل : إنه تغیّر فی الآخر من عمر (3) .

و در “ تذهیب التهذیب “ ذهبی به ترجمه ربیعه مذکور است :

قال ابن سعد : کان ثقة کثیر الحدیث ، وکانوا یتقّونه لموضع الرأی (4) .

نهم :

نهم : آنکه راوی این روایت از ربیعه رأی ، عبدالعزیز دراوردی است که ارباب رجال از اساطین ائمه سنیه قدح و جرح او در آورده اند ، احمد بن حنبل در حق او ارشاد کرده که : هرگاه تحدیث میکند از حفظ خود ، وهم میکند ، لیس هو بشیء ، و نیز گفته که : هرگاه تحدیث میکند از حفظ خود ، میآرد بواطیل را . و ابوحاتم هم او را از ثقات أثبات خارج کرده و او را لایق احتجاج و استدلال ندانسته ، یعنی ارشاد کرده که : احتجاج کرده نمیشود به او . و ابوزرعه گفته که : او سیّء الحفظ است . ونسائی نفی قوت از او نموده .


1- میزان الاعتدال 2 / 44 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( للمدینة ) آمده است .
3- المغنی 1 / 230 .
4- تذهیب التهذیب 3 / 227 ، وانظر : تهذیب التهذیب 3 / 224 .

ص : 309

و حاکم ارشاد کرده که : روایت میکند او احادیث موضوعه را . و ابوسعید نقاش نیز روایت موضوعات [ را ] بر او ثابت کرده . و خلیلی هم تضعیف او از ارباب رجال نقل کرده . و ابوعلی نیشابوری تصریح فرموده به آنکه : او متروک است . و بالای این همه آن است که - حسب تصریح معاویة بن صالح - ابن معین ، کذابیّت او بعد قَسَم شرعی (1) ثابت کرده ، یعنی فرموده که : بود او - قسم به خدا - کذاب . ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عبد العزیز بن محمد الدراوردی ، صدوق من علماء المدینة ، غیره أقوی منه ، قال أحمد بن حنبل : إذا حدّث من حفظه [ یهم ، لیس هو بشیء ، وإذا حدّث من کتابه فنعم .

وقال أحمد - أیضاً - : إذا حدّث من حفظه ] (2) جاء ببواطیل .

وأمّا ابن المدینی فقال : ثقة ثبت .

وقال أبو حاتم : لا یحتجّ به .

وقال یحیی بن معین : هو أثبت من فلیح .

وقال أبو زرعة : سیّء الحفظ .

وقال معن بن عیسی : یصلح الدراوردی أن یکون أمیر المؤمنین (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شرع ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- میزان الاعتدال 2 / 633 .

ص : 310

و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

عبد العزیز بن محمد الدراوردی صدوق ، غیره أقوی منه ، قال أحمد بن حنبل : إذا حدّث من حفظه یهم (1) ، لیس هو بشیء ، وإذا حدّث من کتابه فنعم . قال أیضاً : إذا حدّث من حفظه جاء ببواطیل . وقال أبو حاتم : لا یحتجّ به (2) .

و در “ کاشف “ گفته :

عبد العزیز بن محمد الدراوردی ، أبو محمد ، عن صفوان بن سلیم وزید بن أسلم ; وعنه ابن حجر ویعقوب الدورقی . قال ابن معین : هو أحبّ إلی من فلیح . وقال أبوزرعة : سیّء الحفظ . توفی 187 (3) .

و علامه ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ به ترجمه دراوردی گفته :

قال أبو زرعة : سیّء الحفظ ، فربّما حدّث عن حفظه السیّء (4) فیخطئ .

وقال ابن أبی حاتم : سئل أبی عن یوسف بن الماجشون


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بهم ) آمده است .
2- المغنی 2 / 399 .
3- الکاشف 1 / 658 .
4- فی المصدر : ( الشیء ) .

ص : 311

والدراوردی ، فقال : عبد العزیز محدّث ، ویوسف شیخ .

وقال النسائی : لیس بالقوی .

وقال ‹ 1465 › فی موضع آخر : لیس به بأس ، وحدیثه عن عبد الله بن عمر منکر (1) .

و نیز عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ به ترجمه دراوردی گفته :

قلت : وقال الحاکم : یروی أحادیث موضوعة . وکذا قال أبو سعید النقاش ، وقال الخلیلی : ضعّفوه ، والحمل علیه .

وقال معاویة بن صالح - عن ابن معین - : کان - والله - کذّاباً .

وقال أبو علی النیسابوری : متروک .

وقال أبو نعیم : روی عن مسعر والثوری [ المناکیر ، لا شیء .

وقال ابن حزم : متفق علی ضعفه . ] (2) حکی البخاری أنه مات سنة ست . وجزم به ابن قانع والفرات .

وقال ابن حبّان فی الثقات : مات فی شهر صفر سنة ست وثمانین ، وکان یخطئ ، وکان أبوه من دار الحرد (3) - : مدینة بفارس - فاستثقلوا أن یقولوا : دار الحردی (4) ، فقالوا :


1- تهذیب التهذیب 6 / 316 .
2- الزیادة من المصدر . إلی هنا جاء فی تهذیب التهذیب 6 / 295 .
3- فی المصدر : ( درابجرد ) .
4- فی المصدر : ( درابجردی ) .

ص : 312

الدراوردی . وقیل : إنه من اندرانه ، وقد قیل : إنه توفّی سنة اثنتین وثمانین . (1) انتهی کلامه .

و نیز عسقلانی در “ تهذیب “ به ترجمه دراوردی گفته :

وقال العجلی : مدنی ثقة . وقال الساحی : کان من أهل الصدق والأمانة إلاّ أنه کثیر الوهم . قال : وقال أحمد : حاتم بن إسماعیل أحبّ إلیّ منه . وقال عمر بن علی : حدّث عنه ابن مهدی حدیثاً واحداً (2) .

و حافظ عبدالغنی بن عبدالواحد در کتاب “ کمال فی معرفة الرجال “ (3) به ترجمه عبدالعزیز دراوردی گفته :

وقال أحمد بن حنبل : لیس هو فی التثبّت مثل غیره (4) .


1- تهذیب التهذیب 6 / 316 .
2- تهذیب التهذیب 6 / 316 .
3- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا . ذکر فی مقدمة تقریب التهذیب لابن حجر 1 / 4 : جاء الامام الحافظ أبو محمد عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی ( المتوفی سنة 600 ) بجمع رجال الکتب الستة ، فکان عملاً لم یسبقه به أحد ، بل کل من جاء بعده عیال علیه ، وأسماه : الکمال فی أسماء الرجال . . . فکتاب الکمال للمقدسی یعتبر أصلاً لمن جاء بعده من الکتب فی هذا الباب إلاّ أنه أطال فی ذکر تاریخ الراوی ، فأعوزه بعض الاستدراک والتحریر والتهذیب . . أقول : ولاحظ ما جاء فی مقدمة تهذیب الکمال للمزی 1 / 38 - 40 .
4- کمال فی معرفة الرجال : وراجع : تهذیب الکمال 18 / 138 ، تهذیب التهذیب 6 / 302 ، ضعفاء العقیلی 3 / 8 ، الجرح والتعدیل 5 / 394.. وغیرها .

ص : 313

دهم :

دهم : آنکه (1) علامه قسطلانی در “ ارشاد الساری “ - در شرح قول بخاری : باب التمتّع والإقران والإفراد بالحجّ ، وفسخ لمن لم یکن معه هدی - گفته :

وفسخ الحجّ إلی العمرة . . أی قلبه عمرة ; بأن یحرم به ثم یتحلّل منه بعمل عمرة ، فیصیر متمتّعاً لمن لم یکن معه هدی ، وجوّزه أحمد وطائفة من أهل الظاهر ، وقال مالک والشافعی وأبو حنیفة وجماهیر العلماء من السلف والخلف : إنه خاصّ بالصحابة وتلک السنة ، لیخالفوا ما کانت علیه الجاهلیة من تحریم العمرة فی أشهر الحجّ ، واعتقادهم أن إیقاعها فیه من أفجر الفجور .

ودلیل التخصیص حدیث الحارث بن بلال ، عن أبیه - المروی عن أبی داود والنسائی وابن ماجة - قال : قلت : یا رسول الله ! أرأیت فسخ الحجّ إلی العمرة لنا خاصّة أم للناس عامّة ؟ فقال : بل لکم خاصّة .

وأجاب القائلون بالأول بأن حدیث الحارث بن بلال ضعیف ، فإن الدارقطنی قال : إنه (2) تفرّد به عبد العزیز بن محمد الدراوردی . وقال أحمد : إنه لا یثبت ، ولا یرویه غیر الدراوردی ،


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( إنّ ) آمده است .

ص : 314

ولا یصحّ حدیث فی الفسخ أنه کان لهم خاصة (1) .

از این عبارت ظاهر است که مجوّزین فسخ حج ، حدیث حارث بن بلال را تضعیف مینمایند . دارقطنی هم ضعف و مقدوحیت آن به تفرّد دراوردی به آن ظاهر ساخته ، و این ارشاد با سدادش دلیل تضعیف مضعّفین است . و امام احمد بن حنبل به تصریح ارشاد فرموده که : این حدیث ثابت نمیشود و روایت نمیکند آن را غیر دراوردی . و باز به ترقّی و تعلّی - بلا تخصیص و تقیید این حدیث - به تعمیم و استغراق و استیعاب و اطلاق ، نفی کلی صحت حدیثی در خصوصیت فسخ حج به اصحاب نموده ، شکوک مشکّکین و تسویلات مسوّلین را ‹ 1466 › از بیخ برکنده . و قسطلانی هم استطاعت ردّ توهین و قدح و جرح این حدیث نیافته .

آری ، جواب ترجیح روات فسخ بر بلال بن حارث از نووی نقل کرده و بس ، چنانچه بعد عبارت سابقه گفته :

وقال - یعنی أحمد - مرة - : حدیث بلال لا أقول به ، لا یعرفون (2) هذا الرجل ، ولم یروه إلاّ الدراوردی ، وأمّا الفسخ فرواه أحد وعشرون صحابیاً ، وأین یقع بلال بن الحارث منهم ؟

وأجاب النووی بأنه لا معارضة بینه وبینهم حتّی یرجّح ;


1- [ الف ] از کتاب المناسک . ( 12 ) . [ ارشاد الساری 3 / 127 ] .
2- فی المصدر : ( لا نعرف ) .

ص : 315

لأنهم أثبتوا الفسخ للصحابة ، والحارث یوافقهم ، وزاد زیادة لا تخالفهم (1) .

محتجب نماند که هرگاه این حدیث ضعیف و مقدوح و مجروح باشد ، و مانعین فسخ یارای اثبات آن نداشته ، پس تشبّث به مجرد عدم معارضه فایده ندارد .

با آنکه غرض از : ( أین یقع بلال بن الحارث . . ) إلی آخره اشاره است به آنکه : هرگاه فسخ حج در غایت شیاع و ذیاع و ظهور و اشتهار باشد ، به مجرد روایت یک کس مجهول حکم به تخصیص آن نتوان کرد ، و عقل حاکم است به آنکه اگر این تخصیص اصلی میداشت - چون این امر عام ، عام البلوی است ، مشهور میگشت - و شخص واحد به روایت آن متفرّد نمیشد ، پس قاعده اصولیه دلیل عدم اعتبار این خبر است .

و تقریر ابن کثیر در ردّ حدیث نهی عمره قبل حج نیز در اینجا جاری است (2) .

یازدهم :

یازدهم : آنکه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ در بیان وجوه ردّ نسخ فسخ حج گفته :


1- ارشاد الساری 3 / 127 .
2- از البدایة والنهایة 5 / 159 - 160 گذشت .

ص : 316

الثالث : إنه من [ أمحل ] (1) المحال أن ینهی عنها - . . أی عن المتعة النسخ (2) - وقد قال - لمن سأله : هل هی لعامهم ذلک أو للأبد ؟ ! فقال : - « بل للأبد » . وهذا قطع لتوهم ورود النسخ علیها ; وهذا أحد الأحکام التی یستحیل ورود النسخ علیها ، وهو الحکم الذی أخبر الصادق المصدوق [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] باستمراره ودوامه ، فإنه لا خلُف لخبره (3) .

و این بیان بلاغت توأمان چنانچه بر بطلان نسخ دلالت دارد همچنان از آن بطلانِ اختصاص به اصحاب هم نهایت ظاهر است .

و نیز دانستی که ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

ثم من المعلوم أن دعوی الاختصاص باطلة بنصّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أن تلک العمرة التی وقع السؤال عنها ، وکانت عمرة فسخ لأبد الأبد لا تختصّ بقرن دون قرن ; وهذا


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الفسخ ) آمده است ، و در مصدر اصلا قسمت : ( أی عن المتعة النسخ ) نیامده ، ظاهراً این قسمت توضیح مؤلف ( رحمه الله ) است ، وصحیح ( عن المتعة بالنسخ ) میباشد ، یعنی محال است که پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مطلبی را به عنوان حکم ابدی اعلام کرده و سپس به نسخ از آن نهی نمایند .
3- زاد المعاد 2 / 189 .

ص : 317

أصحّ سنداً من المروی عن أبی ذرّ ، وأولی أن یؤخذ به منه لو صحّ عنه (1) .

دوازدهم :

دوازدهم : آنکه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

قال المانعون من الفسخ : قول أبی ذرّ وعثمان : أن ذلک منسوخ أو خاصّ بالصحابة لا یقال مثله بالرأی ، فمع قائله زیادة علم خفیت علی من ادّعی بقاءه وعمومه ، فإنه مستصحب لحال النصّ بقاءً وعموماً ، فهو بمنزلة صاحب الید فی العین المدعاة ; ومدّعی نسخه أو اختصاصه بمنزلة صاحب البینة الذی یقدّم علی صاحب الید .

قال المجوزون للفسخ : هذا قول فاسد لا شک فیه ، بل هذا رأی لا شک فیه ، وقد صرّح بأنه رأی من هو أعظم من عثمان وأبی ذر : عمران بن الحصین . .

ففی الصحیحین - واللفظ للبخاری - تمتّعنا ‹ 1467 › مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ونزل القرآن ، قال رجل برأیه ما شاء .

ولفظ مسلم : نزلت آیة المتعة فی کتاب الله تعالی - یعنی متعة الحجّ - وأمر بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثم لم تنزل


1- زاد المعاد 2 / 191 .

ص : 318

آیة تنسخ متعة الحجّ ، ولم ینه عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی مات ، قال رجل برأیه ماشاء .

وفی لفظ : یرید عمر (1) .

از این عبارت ظاهر است که مجوّزین فسخ ، نسخ و اختصاص نسخ را از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) غیر ثابت ، و استناد آن را به آن حضرت باطل محض و کذب بی اصل میدانند ; و حکم به اختصاص فسخ حج بلاشک محض رأی است نه حکم سنت ; و استدلال بر استناد این رأی به حکم آن حضرت بی شک فاسد و باطل است ، و به تصریح عمران بن الحصین - که از عثمان هم اعظم و افضل است - ثابت و محقق است که منعِ فسخِ حج رأی است ، یعنی مستند به ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیست ، پس بطلان این روایتِ اختصاص - حسب تصریح عمران که اعظم و (2) افضل از عثمان و مخدوم ملائکه و حفظه رحمن ، حسب افترای اخوان شیطان بوده - ثابت گشت ، ولله الحمد علی ذلک .

قرطبی در “ مفهم “ گفته :

وقول عمران : وقد کان یسلّم علیّ حتّی اکتویت ، یعنی أن الملائکة کانت تسلّم [ علیه ] إکراماً له واحتراماً إلی أن اکتوی ،


1- زاد المعاد 2 / 194 - 195 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( او ) آمده است .

ص : 319

فترکت السلام علیه . . ففیه إثبات کرامات الأولیاء (1) .

سیزدهم :

سیزدهم : آنکه نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

وقال عبد الله بن عمر - لمن سأله عنها وقال له : إن أباک نهی عنها - : [ أ ] (2) أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحقّ أن یُتبع أو أبی ؟

وقال ابن عباس - لمن کان یعارضه فیها بأبی بکر وعمر - : یوشک أن تنزل علیکم حجارة من السماء ! أقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتقولون : قال أبوبکر وعمر !

فهذا جواب العلماء ، لا جواب من یقول : عثمان وأبو ذر أعلم برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منکم ، فهلاّ قال ابن عباس و عبد الله بن عمر : أبو بکر وعمر أعلم برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منّا ؟ !

ولم یکن أحد من الصحابة ولا أحد من التابعین یرضی بهذا الجواب فی دفع نصّ عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهم کانوا أعلم بالله ورسوله (3) وأتقی له من أن یقدّموا علی قول


1- المفهم 3 / 351 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ورسول ) آمده است .

ص : 320

[ المعصوم ] (1) رأی غیر المعصوم (2) .

از این عبارت ظاهر است که حضرت ابن عمر نهی فسخ حج را باطل محض و مخالف امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میدانست ، و بطلان و شناعت آن ظاهر میساخت ، و اصلا لحاظ به جلالت مرتبه پدر بزرگوار و حقوق آن عالی تبار به مقابله ارشاد سرور اخیار - صلی الله علیه وآله الأطهار - نمیکرد ! پس ثابت گردید که اختصاص فسخ به اصحاب نزد حضرت ابن عمر هم باطل بود .

و نیز [ باید ] از آن دانست که ابن عباس هم کسی را که تمسک در منع فسخ حج به قول شیخین مینمود ، مستحق عذاب عاجل فضلا عن العقاب الآجل میدانست ، و نهایت فظاعت معارضه شان ظاهر میفرمود . ‹ 1468 › و ابن قیّم جواب ابن عباس و ابن عمر را جواب علما دانسته ، و تمسک را به اعلمیت ثالث بلکه ثانی و اول هم خارج از طریقه علما وقریب به شیوه جهلا دانسته ، و ساحت علیای صحابه و تابعین را برتر از آن دانسته که راضی به این جواب ناصواب شوند ، و تقوا و ورع و دین و امانت را ترک داده ، ترک نصّ نبوی [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] به سبب رأی اول یا ثانی یا ثالث نمایند .


1- الزیادة من المصدر .
2- زاد المعاد 2 / 195 - 196 .

ص : 321

چهاردهم :

چهاردهم : آنکه نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

ثم قد ثبت النصّ عن المعصوم بأنها باقیة إلی یوم القیامة ، وقد قال ببقائها علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وسعد بن أبی [ وقاص ] (1) ، وابن عمر ، وابن عباس ، وأبو موسی ، وسعید بن المسیّب . . وجمهور التابعین (2) .

از این عبارت لائح است که نص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به بقای فسخ حج تا روز قیامت ثابت شده ، و جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و سعد بن ابیوقاص وابن عمر و ابن عباس و ابوموسی و سعید بن المسیب و جمهور تابعین به بقای فسخ حج قائل اند ; پس احدی از اهل اسلام را مقام ارتیاب در جواز فسخ الی یوم القیامة و بطلان تخصیص آن باقی نماند ، و به کمال ظهور ثابت گردید که روایت تخصیص از اختراعات یاران است که به غرض تشیید مبانی نهی عمری ساخته و بافته اند ، و باکی از افتضاح به ظهور کذب و مخالفت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و معاندت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و مشاقّت أجله صحابه و جمهور تابعین برنداشته [ اند ] .

پانزدهم :

پانزدهم : آنکه نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

ویدلّ علی أن ذلک رأی محض لا ینسب إلی أنه مرفوع إلی


1- الزیادة من المصدر .
2- زاد المعاد 2 / 196 .

ص : 322

النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن عمر بن الخطاب . . . لمّا نهی عنها قال له أبو موسی الأشعری : یا أمیر المؤمنین ! ما أحدثتَ فی شأن النسک ؟ ! فقال : إن نأخذ بکتاب ربّنا ; فإن الله تعالی یقول : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) و إن نأخذ بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یحلّ حتّی نحر .

فهذا اتفاق من أبی موسی وعمر علی أن منع الفسخ إلی المتعة والإحرام بها ابتداءً إنّما هو رأی من عمر أحدثه فی النسک ، لیس عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وإن استدل له بما استدلّ .

وأبو موسی کان یفتی الناس بالفسخ فی خلافة أبی بکر کلّها وصدراً من خلافة عمر حتّی فاوض عمر فی نهیه عن ذلک ، واتفقا علی أنه رأی أحدثه عمر فی النسک ، ثم صح عنه الرجوع عنه (2) .

از این عبارت ظاهر است که بودن منع فسخ حج رأی محض - که نسبت این منع و رفع آن به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) غیر جایز است - از اتفاق ابوموسی و خود عمر بن الخطاب ظاهر است که این روایت مکالمه ابوموسی با عمر دلالت دارد بر آنکه این هر دو اتفاق کردند بر آنکه منع فسخ حج به


1- البقرة (2) : 196 .
2- زاد المعاد 2 / 196 .

ص : 323

سوی متعة الحجّ و احرام به آن ابتدائاً جز این نیست که رأی محدث در نسک است ، و نیست این منع از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ; پس هرگاه بطلان رفع منع فسخ ، و بودن آن رأی محض حسب اتفاق خود عمر بن الخطاب ظاهر گشت ، مثل ‹ 1469 › مشهور صادق آمد که : ( مدعی سست ، گواه چیست ؟ ) واعجباه ! که خلافت مآب بر ابطال فسخ به محض آیه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) و عدم احلال جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که هر دو با مطلوبش مناسبتی ندارد ! - تمسک نموده ، و به جوابِ اعتراض و ایراد ابوموسی - که از اِحداث آن منبعِ اَحداث استعجاب و استغراب آغاز نهاده - اصلا ذکر تخصیص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فسخ حج را به اصحاب بر زبان نیاورده ، و یاران - به مزید بلند پروازی و نهایت خیرخواهی ! - روایت مرفوعه تخصیص فسخ بافتند ، و اصلا استحیا از مخالفت خود ابن خطاب هم نساختند !

و هر چند دلالت روایت مکالمه ابوموسی بر آنکه منع عمر رأی محض بلااستناد به ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، از عبارت ابن القیّم ظاهر است ، لکن این دلالت بعدِ حمل آن بر فسخ حج - کما صنعه ابن القیّم - به وجوه عدیده ظاهراست :


1- البقرة (2) : 196 .

ص : 324

وجوه استدلال به کلام ابو موسی

اول :

اول : آنکه از آن ظاهر است که ابوموسی به خلاف این منع در امارت ابی بکر و عمر فتوا میداد و کسی بر او انکار نکرد ; پس اگر حدیث تخصیص فسخ حج اصلی میداشت چگونه باور توان داشت که کسی از صحابه بر آن مطلع نشد و مؤاخذه ابوموسی در این فتوا نکرد و انکاری بر او ننمود ؟ ! پس تقریرات ائمه سنیه در حجیت ترک نکیر که به آن اصابه افعال خلفا ثابت میکنند ، با وصف غیر تام بودن آن به مقابله اهل حق در اینجا بالاولی جاری است .

و همچنین تقریرات ایشان در نفی نصّ خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که ابطال آن به زعم عدم ظهور آن در صدر اول صحابه و تابعین مینمایند - در اینجا به اکمل وجوه جاری خواهد شد .

دوم :

دوم : آنکه از این روایت ثابت است که خلافت مآب هم تا این زمان منع از فسخ حج نکرده بود ، و فسخ حج تا این زمانِ خلافتش رایج و معمول به بود ، و ابوموسی فتوا به آن میداد ; پس اگر حدیث تخصیص ثابت باشد لازم آید که در زمان خود خلیفه ثانی هم این امر باطل و فاسد جاری بوده ، پس اثبات این تخصیص در حقیقت توهین زمان خلافت نشان هم است !

سوم :

سوم : آنکه در این روایت - کما فی صحیح مسلم - مذکور است که :

إنی لقائم بالموسم إذ جاءنی رجل ، فقال : إنک لا تدری ما

ص : 325

أحدث أمیر المؤمنین فی شأن النسک (1) .

و ظاهر است که قائل این مقوله از تابعین و معتقد امارت مؤمنین برای رئیس المتغلبین بوده ، و چون صدق و صلاح تابعین - حسب افاده مخاطب فطین (2) - ثابت است ، لهذا قائل این مقوله در ادعای احداث خلافت مآب صادق باشد !

پس ثابت شد که منع او احداثی بود در دین ، نه مستند به ارشاد جناب خاتم النبیین [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فبطل بالیقین عزو روایة التخصیص إلی سید المرسلین - صلی الله علیه وآله أجمعین - وظهر أنه من أکاذیب المرجفین ، وافتراءات المفترین ، ولیس له أصل عند الصحابة والتابعین .

چهارم :

چهارم : آنکه قول ابوموسی : ( یا أمیر المؤمنین ! ما أحدثت فی شأن النسک ؟ . . ) إلی آخره . دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر این منع را احداث کرده و این منع از ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نیست .

پنجم :

پنجم : آنکه چون عمر بر نسبت احداث به خود انکاری نکرده ، و نگفته که : این امر را من ‹ 1470 › احداث نکرده ام بلکه حسب ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت است . لهذا به تسلیم و اتفاق او ثابت شد که این منع رأی محض بود ، و نسبت آن به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ناجایز و غیر صحیح است .


1- صحیح مسلم 4 / 45 .
2- تحفه اثناعشریه : 62 .

ص : 326

ششم :

ششم : آنکه عمر بن الخطاب بر منع خود به آیه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ ) (1) و عدم احلال آن حضرت استدلال کرده ، و این استدلال دلالت دارد بر آنکه ادله منع محصور و مقصور در هر دو امرِ مذکور است ، چه حدیث تخصیص در منع فسخ نهایت صریح است ، به خلاف این هر دو دلیل که عدم دلالت آن بر مطلوب پر ظاهر کما سبق ، پس اگر این حدیث تخصیص اصلی میداشت چگونه خلافت مآب از تمسک به دلیل صریح اعراض میفرمود و - به مزید عجز ! - تمسک به عدم احلال آن حضرت - که اصلا با مقصودش مناسبتی ندارد بلکه تمسک به آن دلیل اختلال عقل ملازمان خلافت مآب است ! - مینمود ، و نیز آیه متقدمه را مانع از حکم متأخر میگردانید .

و نیز مخاطب در باب فقهیات سکوت را در معرض بیان ، مفید حصر دانسته (2) ، پس اینجا سکوت خلافت مآب از استدلال به این حدیث مفید حصر ادله در ما ذُکر باشد .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح حدیث عمران بن الحصین :

تمتّعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ونزل القرآن ، قال رجل برأیه ما شاء (3) .


1- البقرة (2) : 196 .
2- تحفه اثناعشریه : 256 .
3- صحیح بخاری 2 / 153 .

ص : 327

گفته :

( ونزل القرآن ) . . أی بجوازه ، یشیر إلی قوله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، رواه مسلم - من طریق عبد الصمد بن عبد الوارث - ، عن همام بلفظ : لم ینزل فیه القرآن . . أی بمنعه .

وتوضیحه روایة مسلم الأُخری - من طریق شعبة وسعید بن أبی عروبة - کلاهما - ، عن قتادة بلفظ : ثم لم ینزل فیها کتاب الله تعالی ، ولم ینه عنها نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وزاد - من طریق شعبة - ، عن حمید بن هلال ، عن مطرف : ولم ینزل فیه قرآن بحرمة .

وله - من طریق أبی العلا - ، عن مطرف : فلم ینزل (2) آیة بنسخ ذلک ، ولم ینه عنه حتّی مضی لوجهه .

وللإسماعیلی - من طریق عفان - ، عن (3) همام : تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ونزل فیه القرآن ، ولم ینهنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم ینسخها شیء (4) .


1- البقرة (2) : 196 .
2- فی المصدر : ( تنزل ) .
3- فی المصدر : ( بن ) .
4- [ الف ] باب التمتّع علی عهد رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من کتاب المناسک . ( 12 ) . [ فتح الباری 3 / 344 ] .

ص : 328

و بعد فاصله گفته :

وفیه من الفوائد أیضاً : جواز نسخ القرآن بالقرآن ، ولا خلاف فیه ، وجواز نسخه بالسنّة ، وفیه اختلاف شهیر ; ووجه الدلالة منه قوله : ( ولم ینه عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) ; فإن مفهومه : أنه لو نهی عنها لامتنعت ، ویستلزم رفع الحکم ، ومقتضاه جواز النسخ .

وقد یؤخذ منه : أن الإجماع لا ینسخ به لکونه حصر وجوه المنع فی نزول آیة أو نهی من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وفیه : وقوع الاجتهاد فی الأحکام بین الصحابة ، وإنکار بعض المجتهدین علی بعض بالنصّ (1) .

از این عبارت ظاهر است که ابن حجر حدیث عمران را دلیل حصر وجوه منع در نزول آیه و نهی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عدم صلوح (2) اجماع برای نسخ گردانیده ، پس به هر وجهی که این حدیث دلیل حصر و نفی نسخ اجماع باشد ، ‹ 1471 › به همان وجه روایتِ استدلال عمر به آیه ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ


1- فتح الباری 3 / 345 .
2- صلوح : صلاحیت .

ص : 329

وَالْعُمْرَةَ . . ) (1) إلی آخر الآیة وعدم احلال آن حضرت نیز دلیل حصر در این هر دو دلیل و عدم صحت روایتِ تخصیص خواهد بود .

و از غرائب خرافات آن است که علامه طیبی - با آن همه مهارت و عربیت دانی و تبحر و جلالتِ نفس ! - حدیث جابر را دلیل اختصاص فسخ حج به اصحاب گردانیده ، چنانچه در “ شرح مشکاة “ در شرح حدیث جابر گفته :

قوله : ( أهللنا أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) ( مح ) (2) ; اختلفوا فی هذا هو خاصّ للصحابة تلک السنة أم باق لهم ولغیرهم إلی یوم القیامة ; فقال أحمد وطائفة من أهل الظاهر : لیس خاصّاً بل هو باق إلی یوم القیامة ، فیجوز لکل من أحرم بحجّ ولیس معه هدی أن یقلّب إحرامه عمرة ویتحلّل بأعمالها .

وقال مالک والشافعی وأبو حنیفة : هو مختص بهم فی تلک السنة ، لا یجوز بعدها ، وإنّما أُمروا به لیخالفوا ما کانت علیه الجاهلیة من تحریم العمرة فی أشهر الحجّ ، واستدلّ بحدیث أبی ذر : کانت المتعة فی الحجّ لأصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خاصّة ، یعنی فسخ الحجّ إلی العمرة .


1- البقرة (2) : 196 .
2- تقدّم عن المؤلف ( رحمه الله ) أنه رمز لشرح صحیح مسلم للنووی ، وهذا المطلب موجود فی شرحه ، فلیراجع : 8 / 168 .

ص : 330

وفی کتاب النسائی ، عن بلال : قلت : یا رسول الله ! فسخ الحجّ لنا خاصّة أم للناس عامّة ؟ فقال : بل لنا خاصّة .

وأمّا الذی فی حدیث سراقة : ألعامنا هذا أم لأبد ؟ فمعناه : یجوز الاعتمار فی أشهر الحجّ والقران ; والحاصل من مجموع طرق الأحادیث أن العمرة فی أشهر الحجّ جائزة إلی یوم القیامة ، وکذلک القران ، وأن فسخ الحجّ إلی العمرة مختص بتلک السنة .

وجوه بطلان استدلال به قول جابر : أهللنا أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ]

اشاره

أقول : فی هذا الحدیث نفسه دلیل علی الاختصاص ; لأن قول جابر : ( أهللنا أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) معناه : إنا معشر أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مخصوص بالإهلال بالحجّ . . إلی آخره .

قال فی المفصل : وفی کلامهم ما هو علی طریقة النداء ، ویقصد به الاختصاص لا النداء ، وذلک قولهم : نحن نفعل کذا أیها القوم ! واللهم اغفر لنا أیتها العصابة ! . . أی نحن نفعل متخصّصین من بین الأقوام ، واغفر لنا مخصوصة من بین العصائب (1) .

و صدور چنین کلام بی ربط و مهمل از چنین عالم جلیل و فاضل نبیل مورث حیرت تمام و موجب تعجب خاص و عام است ; زیرا که :

وجه اول :

اولا : استدلال بر ثبوت اختصاص از قول جابر : ( أهللنا أصحاب


1- [ الف ] الفصل الثالث من باب قصّة حجة الوداع . ( 12 ) . [ شرح الطیبی علی مشکاة 5 / 263 - 264 ] .

ص : 331

محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) به عبارت مفصل به قدری که ذکر نموده صریح الاختلال و مورث تحیر ارباب کمال است ، چه از قدر مذکور در کلامش ثبوت اختصاص از لفظ : ( أیها القوم ! ) و ( أیتها العصابة ! ) و مثل آن ظاهر میشود ، و قول جابر مثل آن نیست ، و اصل عبارت “ مفصل “ چنین است :

فصل ; وفی کلامهم ما هو علی طریق النداء ، ویقصد به الاختصاص لا النداء ، وذلک قولهم : أمّا أنا فأفعل . . کذا أیها الرجل ! ونحن نفعل . . کذا أیها القوم ! واللهم اغفر لنا أیتها العصابة ! جعلوا ( أیّاً ) مع صفته دلیلا علی الاختصاص والتوضیح ، ولم یعنوا بالرجل والقوم والعصابة إلاّ أنفسهم ، وما کنّوا عنه ب : أنا ونحن والضمیر فی لنا کأنّه قیل : أمّا أنا فأفعل متخصّصاً بذلک من ‹ 1472 › بین الرجال ، ونحن نفعل متخصّصین من بین الأقوام ، واغفرلنا مخصوصین من بین العصائب (1) .

از ملاحظه این عبارت صاف ظاهر است که مفید اختصاص در این ترکیبات لفظ ( أیّ ) مع صفت آن است ، حیث قال : جعلوا ( أیّاً ) مع صفته دلیلا علی الاختصاص . . إلی آخره .

و ظاهراً طیبی به قصد ایقاع اشتباه در قلوب همج رعاع تغییر و حذف و اسقاط آغاز نهاده ، با آنکه پر ظاهر است که اگر عبارت “ مفصل “ همچنان باشد


1- المفصل 1 / 69 - 70 .

ص : 332

که طیبی نقل کرده باز هم از ملاحظه آن ظاهر است که افاده اختصاص به چنین ترکیب دارد ; آری بعد این عبارت در “ مفصل “ مذکور است :

وممّا یجری هذا المجری قولهم : إنا معشر القوم نفعل . . کذا ، ونحن آل فلان کُرماء ، وإنا معشر الصعالیک لا قوة بنا علی المروة (1) .

پس کاش طیبی عبارت “ مفصل “ را مفصّل بالتمام ذکر کرده ، استدلال به آن مینمود ، و راه حذف و اسقاط نمیپیمود !

وجه دوم :

و ثانیاً : آنکه دلالت قول جابر بر اختصاص اصلا نفعی به طیبی و اصحاب او نمیرساند ; زیرا که او قصر نظر بر محض دلالت اختصاص داشته و از این معنا خبر (2) نگرفته که اختصاص به کدام امر ثابت میشود ؟ آیا از آن اختصاص به فسخ حج ثابت میشود ؟ آیا از آن اختصاص به افراد حج ؟ و همانا طیبی در حمایت اسلاف ناانصاف سراسیمه و مدهوش گردیده از مطابقت دلیل با دعوی خبری نگرفته ، به محض ادعای اختصاص ، عوام کالانعام را در فریب و ضلالت انداخته که ایشان گمان برند که از این حدیث اختصاص به فسخ حج ثابت میشود .

بالجمله ; ظاهر است که غرض طیبی آن است که از این روایتِ جابر


1- المفصل 1 / 70 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خیر ) آمده است .

ص : 333

اختصاص فسخ حج ثابت میشود (1) ، حال آنکه پر ظاهر است که عبارت جابر متعلق به افراد حج است ، چه جابر گفته است : ( أهللنا أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بالحجّ خالصاً وحده ) پس این عبارت را به فسخ حج اصلا تعلق نیست ، فضلاً (2) عن الدلالة علی اختصاصه بالأصحاب !

وا عجباه ! که طیبی بر محض ذکر لفظ : ( أهللنا أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) اکتفا کرده ، و مابعد آن را چون حذف کرده است ، چنین ادعای باطل آغاز نهاده ، و ندانسته که کتاب “ مشکاة “ که شرح آن میکند عنقای مغرب نیست که حقیقت حال از اخفای او مخفی تواند شد ، آخر تمام عبارت از رجوع به اصل آن ظاهر خواهد شد ، و بطلان ادعایش بر بُله و صبیان هم واضح خواهد گردید .

وجه سوم :

و ثالثاً : آنکه ضرر اثبات دلالت قول جابر بر اختصاص برای سنیه اکبر است از نفع آن ، چه بنابر این ثابت میشود که افراد حج ، خاص به اصحاب بود ، پس افراد حج غیر اصحاب را جایز نباشد ، و بنابر این منع خلافت مآب از تمتّع و تأکید و تشدید در افراد ، عین ضلال و عناد باشد ; پس در حقیقت اهتمام طیبی در اثباتِ دلالت قول جابر بر اختصاص عین لطف و عنایت بر اهل حق است که در این صورت اگر نهی خلافت مآب از تمتّع بر طریق نهی اولویت و تنزیه و ترجیح افراد هم باشد باز هم خلافت مآب مطعون و ملوم خواهد بود .


1- از ( بالجمله . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نقلا ) آمده است .

ص : 334

وجه چهارم :

و رابعاً : آنکه اگر به فرض باطل این روایت دلالت بر اختصاص فسخ حج هم (1) داشته باشد ، و معنای : ( أهللنا أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بالحجّ خالصاً وحده ) : فسخنا أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الحجّ خالصاً وحده - به رعایت خاطر طیبی - گیریم ، و از ثبوت آن لغةً و عرفاً قطع نظر کنیم ، ‹ 1473 › باز هم از آن اختصاص اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به فسخ حج ثابت خواهد شد ، و اما اختصاص فسخ حج به این سال - که مدعای ارباب ضلال است ، و خود طیبی نقل آن نموده حیث قال : وإن فسخ الحجّ إلی العمرة مختصّ بتلک السنة - پس هرگز از این عبارت ظاهر نمیشود .

وجه پنجم :

و خامساً : آنکه چون حضار رکابِ سعادت انتساب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حجة الوداع همه اصحاب بودند و ایشان مأمور شدند به فسخ حج ; لهذا اگر به این وجه کسی دعوی صدور حکم فسخ حج خاصةً به اصحاب کند ، به این معنا که مخاطب در آن وقت اصحاب بودند خاصةً ، چنین اختصاص موجب نفی حکم فسخ از غیر اصحاب نمیتواند شد ، چه بسیاری از احکام شرعیه در قرآن و سنت به خطاب حاضرین واقع شده و به سبب دلالت دلائل قطعیه بر عموم احکام تعمیم آن احکام لازم است ، پس گو حکم فسخ حجّ به خطاب حاضرین خاصةً واقع شده لکن چون عموم و لزوم


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( دلالت ) تکرار شده است .

ص : 335

احکام آن حضرت برای غائبین و معدومین هم ثابت است لهذا ثبوت چنین اختصاص نافی تعمیم نمیتواند شد .

ملا محب الله بهاری در “ مسلم الثبوت “ گفته :

مسألة : الخطاب التنجیزی الشفاهی نحو : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ) لا یعمّ المعدومین فی زمن الوحی خلافاً للحنابلة وأبی الیسر منّا .

لنا : أولا : إن المعدوم لا ینادی ، ولا یطلب منه الفعل .

قیل : ذلک حق فی المعدومین فقطّ ، وأمّا المرکّب من الموجودین والمعدومین فجایز فیه تغلیباً .

أقول : المرکّب من الموجود والمعدوم معدوم ، فلا یجوز النداء والطلب تنجیزاً حقیقةً ، وإنّما الکلام فیه علی أن التغلیب فی التغییر بلفظ الموجود لا فی التکلیف ، فإن کل واحد من المعدومین حینئذ مکلف حقیقةً ، فلیتأمل .

وثانیاً : إنه لم یعمّ الصبی والمجنون ، فالمعدوم أجدر .

قیل : عدم توجه التکلیف بناءً علی دلیل لا ینافی عموم الخطاب وتناوله لفظاً .

أقول : خطاب المجنون ونحوه مستحیل الإرادة من الطالب ، فلا یعمّهم إرادةً ، ومطلق التناول غیر محل النزاع .

ص : 336

قالوا : أولاً : لم یزل العلماء یحتجّون به علی من هو فی أعصارهم ، وذلک إجماع علی العموم .

قلنا : ذلک لعلمهم بعموم الشریعة ، وهو لا یتوقف علی عموم الخطاب الشفاهی .

وثانیاً : لو لم یکن مخاطِباً لهم ، لم یکن مرسَلا إلیهم ; إذ لا تبلیغ إلاّ بهذه العمومات .

قلنا : ممنوع ، بل للبعض شفاهاً ، وللباقی بنصب الدلیل علی أن حکمهم کحکمهم (1) .

وجه ششم :

سادساً : آنکه تمام این روایت جابر که در “ مشکاة “ مذکور است دلیل صریح است بر آنکه تجویز فسخ حج برای ابد و دوام بود نه مخصوص به این عام ، و هذه عبارة المشکاة :

عن عطاء ; قال : سمعت جابر بن عبد الله - فی ناس معی - قال : أهللنا أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بالحجّ خالصاً وحده .

قال عطا : قال جابر : فقدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صبح رابعة [ مضت ] (2) من ذی الحجّة ، فأمرنا أن نحلّ ، قال عطا : قال : « حِلّوا وأصیبوا النساء » ، قال عطا : ولم یعزم علیهم ، ولکن


1- لاحظ : مسلم الثبوت فی ضمن شرحه : فواتح الرحموت 1 / 278 - 280 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 337

أحلّهنّ لهم ، فقلنا : لمّا لم یکن بیننا وبین ‹ 1474 › عرفة إلاّ خمس أمرنا أن نفضی إلی نسائنا فنأتی عرفة تقطر مذاکیرنا المنیّ ! قال : یقول جابر - بیده - کأنی أنظر إلی قوله بیده یحرّکها ، قال - : فقام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فینا : « قد علمتم أنی أتقاکم لله ، وأصدقکم ، وأبرّکم ، ولولا هدیی لحللتُ کما تحلّون ، ولو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ لم أسق الهدی ، فحِلّوا » فحلّلنا ، وسمعنا ، وأطعنا .

قال عطا : قال جابر : فقدم علی [ ( علیه السلام ) ] من سعایته ، فقال : « بما أهللت ؟ » قال : « بما أهلّ به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم » ، فأهلّه ، وأمکث حراماً . قال : وأهدی له علی [ ( علیه السلام ) ] هدیاً ، فقال : سراقة بن مالک بن جعشم : یا رسول الله ! ألعامنا هذا أم لأبد ؟ قال : « لأبد » . رواه مسلم (1) .

عذرهای دیگر مانعین فسخ حجّ و ابطال آن

و محتجب نماند که سوای عذر اختصاص جواز فسخ - که مخاطب ذکر کرده - دو عذر دیگر نیز مانعین فسخ ذکر نموده اند ، و ظاهراً مخاطب نحریر (2) و پیر دستگیر او - اعنی کابلی شریر ! - به سبب مزید قصور باع و


1- [ الف ] فصل ثالث از باب قصه حجة الوداع . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 2 / 788 - 789 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تحریر ) آمده است .

ص : 338

فقدان اطلاع ، و نهایت عجز بر مذاهب اهل نحله و شبهات و هفوات مؤیدین مذهبش نیز - فضلا عما یردّها ویبطلها - وقوفی نداشته ، از این سبب اعراض از ذکر آن ساخته ، و لکن علامه ابن القیّم آن دو عذر را هم نقل کرده ، ابطال آن - کما ینبغی - فرموده ، چنانچه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ بعد ذکر احادیث داله بر فسخ حج گفته :

والذین خالفوا هذه الأحادیث لهم أعذار :

العذر الأول : انها منسوخة .

العذر الثانی : انها مخصوصة بالصحابة لا یجوز للغیر مشارکتهم فی حکمها .

العذر الثالث : معارضتها بما دلّ علی خلاف حکمها .

هذا مجموع ما اعتذر به عنها ، ونحن نذکر [ هذه ] (1) الأعذار عذراً [ عذراً ] (2) ، ونبیّن ما فیها بمعونة الله وتوفیقه .

أما العذر الأول - وهو النسخ (3) - فیحتاج إلی أربعة أُمور لم یأتوا منها بشیء :

منها : إلی نصوص أُخر . .

ثم تکون تلک النصوص معارضة لهذه . .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الفسخ ) آمده است .

ص : 339

ثم تکون مع المعارضة مقاومةً لها . .

ثم یثبت تأخرها عنها .

قال المدّعون للنسخ : قال عمر بن الخطاب السجستانی : حدّثنا الفاریابی ، حدّثنا أبان بن أبی حازم ، قال : حدّثنی أبو بکر بن حفص ، عن ابن عمر ، عن عمر بن الخطاب أنه قال - لمّا ولی - : یا أیها الناس ! إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحلّ لنا المتعة ثم حرّمها علینا . رواه البزاز فی مسنده .

قال المبیحون (1) للفسخ : عجباً لکم فی مقاومة الجبال الرواسی التی لاتزعزعها الریاح بکثیب مهیل تسفیه الریاح یمیناً وشمالا ! فهذا الحدیث لا سند ولا متن .

أمّا سنده ; فإنه لا یقوم به حجّة عند أهل الحدیث .

وأمّا متنه ; فإن المراد بالمتعة فیه متعة النساء التی أحلّها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثم حرّمها لا یجوز فیه غیر ذلک - البتة - لوجوه :

أحدها : إجماع الأُمة علی أن متعة الحجّ غیر محرّمة ، بل إمّا واجبة ، أو أفضل الأنساک علی الإطلاق ، أو مستحبة ، أو جائزة ، ولا نعلم للأُمة قولا خامساً فیها بالتحریم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( المستحبون ) آمده است .

ص : 340

الثانی : إن عمر بن الخطاب . . . صحّ عنه - من غیر وجه - أنه قال : لو حججتُ لتمتّعتُ ، ثم لو حججتُ لتمتّعتُ . ذکره الأثرم فی سننه وغیره .

وذکر عبد الرزاق ‹ 1475 › - فی مصنّفه - عن سالم بن عبد الله : أنه سئل : أنهی عمر عن متعة الحجّ ؟ قال : لا ; أبعد کتاب الله تعالی ؟ !

وذکر عن نافع أن رجلا قال له : أنهی عمر عن متعة الحجّ ؟ قال : لا .

وذکر - أیضاً - عن ابن عباس أنه قال : هذا الذی یزعمون أنه نهی عن المتعة - یعنی عمر - سمعتُه یقول : لو اعتمرتُ ثم حججتُ ، لتمتّعتُ .

قال ابن حزم : صحّ عن عمر الرجوع إلی القول بالتمتّع بعد النهی عنه ، ومحال أن یرجع إلی القول بما صحّ عنده أنه منسوخ .

الثالث : إنه من المحال أن ینهی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عنها وقد قال - لمن سأله : هل هی لعامهم ذلک أو للأبد ؟ فقال : - « بل للأبد » . وهذا قطع لتوهم ورود النسخ علیها .

وهذا أحد الأحکام التی یستحیل ورود النسخ علیها ، وهو

ص : 341

الحکم الذی أخبر الصادق المصدوق [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] باستمراره ودوامه ; فإنه لا خلف لخبره (1) .

و بعد ذکر عذر ثانی - که اختصاص به صحابه است و ردّ آن که گذشته - گفته :

فصل ; وأمّا العذر الثالث ، وهو معارضة أحادیث الفسخ بما یدلّ علی خلافها ، فذکروا منها ما رواه مسلم - فی صحیحه من حدیث الزهری - عن عروة ، عن عائشة ، قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع ، فمِنّا مَن أهلّ بعمرة ، ومِنّا مَن أهلّ بحجّ ، حتّی قدمنا مکّة ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من أحرم بعمرة ولم یهد فلیحلّل ، ومن أحرم بعمرة وأهدی فلا یحلّ حتّی ینحر هدیه ، ومن أهلّ بحجّ فلیتمّ حجّه . . » وذکر باقی الحدیث .

ومنها : ما رواه - فی صحیحه أیضاً - من حدیث مالک بن أبی الأسود ، عن عروة ، عنها : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام حجّة الوداع فمِنّا مَن أهلّ بعمرة ، ومِنّا مَن أهلّ بحجّ وعمرة ، ومِنّا مَن أهلّ بالحجّ ، وأهلّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالحجّ ، فأمّا من أهلّ بعمرة فحلّ ، وأمّا من أهلّ


1- زاد المعاد 2 / 187 - 189 .

ص : 342

بالحجّ أو جمع الحجّ والعمرة فلم یحلّوا حتّی کان یوم النحر .

و [ منها ] (1) ما رواه ابن أبی شیبة : حدّثنا محمد بن بشر العبدی ، عن محمد بن عمر بن علقمة ، قال : حدّثنی یحیی بن عبد الرحمن بن حاطب ، عن عائشة ، قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم للحجّ علی ثلاثة أنواع : فمِنّا مَن أهلّ بعمرة وحجّة ، ومِنّا مَن أهلّ بحجّ مفرد ، ومِنّا مَن أهلّ بعمرة مفردة ، فمن کان أهلّ بالحجّ والعمرة - معاً - لم یحلّل من شیء ممّا حرّم منه حتّی یقضی (2) مناسک الحجّ ، ومن أهلّ بحجّ مفرد لم یحلّل بشیء ممّا حرّم منه حتّی یقضی (3) مناسک الحجّ ، ومن أهلّ بعمرة مفردة فطاف بالبیت وبالصفا وبالمروة حلّ ممّا حرّم منه حتّی یستقبل (4) حجّاً .

ومنها : ما رواه مسلم - فی صحیحه - من حدیث ابن وهب ، عن عمر بن الحارث ، عن محمد بن نوفل : أن رجلا من أهل العراق قال له : سل لی عروة بن الزبیر عن رجل أهلّ بالحجّ فإذا طاف بالبیت أیحلّ أم لا ؟ فإن قال لک : لا یحلّ . . فذکر الحدیث ، وفیه : قد حجّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأخبرتنی عائشة :


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( قضی ) .
3- فی المصدر : ( قضی ) .
4- فی المصدر : ( استقبل ) .

ص : 343

أنه أول ‹ 1476 › شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثم حجّ أبو بکر ، وکان أول شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثم لم یکن عمرة ، ثم حجّ عمر مثل ذلک ، ثم حجّ عثمان ، فرأیته أول شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثم لم تکن عمرة ، ثم معاویة ، وعبد الله بن عمر ، ثم حججتُ مع أبی الزبیر بن العوام فکان أول شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثم لم تکن عمرة ، ثم رأیت المهاجرین والأنصار یفعلون ذلک ، ثم لم یکن عمرة ، ثم آخر من رأیت فعل ذلک ابن عمر ، ثم لم ینقضها بعمرة . . فهذا ابن عمر عندهم أفلا یسألونه - ولا أحد ممّن مضی - ما کانوا یبدؤون بشیء حین یضعون أقدامهم أول من طواف البیت ثم لا یحلّون ، وقد رأیت أُمّی وخالتی حین تقدمان لا تبدءان (1) بشیء أول من البیت تطوفان به ثم لا تحلاّن .

فهذا مجموع ما عارضوا به أحادیث الفسخ ، ولا معارضة فیها بحمد الله ومنّه . .

أمّا الحدیث الأول ; وهو حدیث الزهری ، عن عروة ، عن عائشة . . فغلط فیه عبد الملک بن شعیب ، أو أبوه شعیب ، أو جدّه اللیث ، أو شیخه عقیل ، فإن الحدیث رواه مالک ، ومعمّر ، والناس ، عن الزهری ، عن عروة ، عنها ، وبیّنوا : أن النبیّ صلی الله علیه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یبدءان ) آمده است .

ص : 344

[ وآله ] وسلم أَمَرَ من لم یکن معه هدی إذا طاف وسعی أن یحلّ .

فقال مالک : عن یحیی بن سعید ، عن عمرة ، عنها : خرجنا مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لخمس لیال بقین من ذی القعدة ، ولا نری إلاّ الحجّ ، فلمّا دنونا من مکّة أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من لم یکن معه هدی إذا طاف بالبیت وسعی بین الصفا والمروة أن یحلّ . . وذکر الحدیث .

قال یحیی : فذکرت هذا الحدیث للقاسم بن محمد ، فقال : أتتک - والله - بالحدیث علی وجهه .

وقال منصور عن إبراهیم ، عن الأسود ، عنها : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولا نری إلاّ الحجّ ، فلمّا قدمنا تطوّفنا بالبیت ، فأمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من لم یکن ساق الهدی أن یحلّ . . فحلّ من لم یکن ساق الهدی ، ونساؤه لم یسقن فأحللن .

وقال مالک ومعمّر - کلاهما - : عن ابن شهاب ، عن عروة ، عنها : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام حجّة الوداع فأهللنا بعمرة ، ثم قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من کان معه هدی فلیحلّ بالحجّ مع العمرة ، ولا یحلّ حتّی یحلّ منهما جمیعاً » .

ص : 345

وقال ابن شهاب : عن عروة ، عنها بمثل الذی أخبر به (1) سالم ، عن أبیه ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولفظه : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجّة الوداع بالعمرة إلی الحجّ ، وأهدی فَساق معه الهدی من ذی الحلیفة ، وبدأ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأهلّ بالعمرة ، ثم أهلّ بالحجّ ، فتمتّع الناس مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالعمرة إلی الحجّ ، فکان من الناس من أهدی فساق معه الهدی ، ومنهم من لم یهد ، فلمّا قدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال للناس : « من کان منکم أهدی فإنه لا یحلّ من شیء حرّم منه حتّی یقضی حجّه ، ومن لم یکن ‹ 1477 › أهدی فلیطف بالبیت ، والصفا والمروة ، ولیقصّر ، ولیحلّل ، ثم لیهلّ بالحجّ ، فمن لم یجد [ الهدی ] (2) فصیام ثلاثة أیام فی الحجّ وسبعة إذا رجع إلی أهله . . وذکر باقی الحدیث .

وقال عبد العزیز الماجشون : عن عبد الرحمن بن القاسم ، عن أبیه ، عن عائشة : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا نذکر غیر الحجّ . . فذکرت الحدیث ، وفیه : قالت : فلمّا قدمت مکة قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأصحابه : « اجعلوها عمرة » ، فأحلّ الناس إلاّ من کان معه الهدی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اخره ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 346

وقال الأعمش : عن إبراهیم ، عن عائشة : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا نذکر إلاّ الحجّ فلمّا قدمنا أمرنا أن نحلّ . . وذکر الحدیث .

وقال عبد الرحمن بن القاسم - عن أبیه ، عن عائشة - : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولا نذکر إلاّ الحجّ ، فلمّا جئنا سرف طمثت (1) ، قالت : فدخل علیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنا أبکی ، فقال : « ما یبکیک ؟ » قالت : فقلت : والله لوددت أن لا أحجّ العام . . فذکرت الحدیث وفیه : فلمّا قدمنا مکّة قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « اجعلوها عمرة » . قالت : فحلّ الناس إلاّ من کان معه الهدی .

وکل هذه الألفاظ فی الصحیح ، وهذا موافق لما رواه جابر وابن عمر وأنس وأبو موسی وابن عباس وأبو سعید وأسماء والبراء وحفصة . . وغیرهم مِن أمره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أصحابه کلّهم بالإحلال إلاّ من ساق الهدی وأن یجعلوا حجّهم عمرة ، وفی اتفاق هؤلاء کلّهم - علی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر أصحابه کلّهم أن یحلّوا وأن یجعلوا الذی قدموا به متعة إلاّ من ساق الهدی - دلیلٌ علی غلط هذه الروایة [ و ] (2) وهم وقع فیها ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( طمست ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 347

یبیّن ذلک أنها من روایة اللیث ، عن عقیل ، ‹ 1478 › عن الزهری ، عن عروة ، واللیث بنفسه هو الذی یروی عن عقیل ، عن الزهری ، عن عروة ، عنها مثل ما رووه عن الزهری ، عن سالم ، عن أبیه فی تمتّع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأمره مَن لم یکن أهدی أن یحلّ .

ثم تأملنا فإذا أحادیث عائشة یصدّق بعضها بعضاً ، وإنّما بعض الرواة زاد علی بعض ، وبعضهم اختصر الحدیث ، وبعضهم اقتصر علی بعضه ، وبعضهم رواه بالمعنی ، والحدیث المذکور لیس فیه منع مَن أهلّ بالحجّ من الإحلال ، وإنّما فیه أمره أن یتمّ الحجّ ، فإن کان هذا محفوظاً - والمراد به بقاؤه علی إحرامه - فیتعیّن أن یکون هذا قبل الأمر بالإحلال وجعله عمرة ، ویکون هذا أمراً زائداً قد طرأ علی الأمر بالإتمام ، کما طرأ علی التخییر بین الإفراد والتمتّع والقران ، ویتعیّن هذا ولابدّ وإلاّ (1) کان هذا ناسخاً للأمر بالفسخ ، والأمر بالفسخ ناسخاً للإذن فی الإفراد ، وهذا محال قطعاً ، فإنه بعد أن أمرهم بالحلّ لم یأمرهم بنقضه والبقاء علی الإحرام الأول ، وهذا باطل قطعاً ; فتعیّن - إن کان محفوظاً - أن یکون قبل الأمر لهم بالفسخ ، ولا یجوز غیر هذا البتة ، والله أعلم .


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( إلاّ ) : ( لا ) آمده است .

ص : 348

فصل ; وأمّا حدیث أبی الأسود ، عن عروة ، عنها ، وفیه : وأمّا من أهلّ بحجّ أو جمع الحجّ والعمرة ، فلم یحلّوا حتّی کان یوم النحر ; وحدیث یحیی بن عبد الرحمن بن حاطب عنها : فمن کان أهلّ بحجّ وعمرة معاً لم یحلّل من شیء ممّا حرّم منه حتّی یقضی مناسک الحجّ ، ومن أهلّ بحجّ مفرد کذلک ; فحدیثان قد أنکرهما الحفّاظ ، وهما أهل أن یُنکرا . .

قال الأثرم : حدّثنا أحمد بن حنبل ، حدّثنا عبد الرحمن بن مهدی ، عن مالک بن أنس ، عن أبی الأسود ، عن عروة ، عن عائشة : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فمنّا من أهلّ بالحجّ ، ومنّا من أهلّ بالعمرة ، ومنّا من أهلّ بالحجّ والعمرة ، وأهلّ بالحجّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . .

فأمّا من أهلّ بالعمرة فأحلّوا حین طافوا بالبیت والصفا والمروة .

وأمّا من أهلّ بالحجّ والعمرة فلم یحلّوا إلی یوم النحر ، فقال أحمد بن حنبل : أیش فی هذا الحدیث من العجب ؟ هذا خطأ ؟ ! قال الأثرم : فقلت له : الزهری ، عن عروة ، عن عائشة بخلافه . فقال : نعم ، وهشام بن عروة .

وقال الحافظ أبو محمد بن حزم : هذان حدیثان منکران جدّاً ، قال : ولأبی الأسود فی هذا النحو حدیث لا خفاء بنکرته ووهنه

ص : 349

وبطلانه ، والعجب کیف جاز علی من رواه . . ثم ساق من طریق البخاری عنه : أن عبد الله - مولی اسماء - حدّثه أنه کان یسمع أسماء بنت أبی بکر الصدیق . . . تقول - کلما مرّت بالحجون - : صلّی الله علی رسوله ، لقد نزلنا معه هاهنا ، ونحن یومئذ خفاف ، قلیل ظهرنا ، قلیلة أزوادنا ، فاعتمرتُ أنا وأُختی عائشة ، والزبیر ، وفلان ، وفلان ، فلما مسحنا البیت أحللنا ، ثم أهللنا من العشی بالحجّ ، قال : وهذه وهلة لا خفاء بها علی أحد ممّن له أقل علم بالحدیث لوجهین باطلین فیه بلا شک :

أحدهما : قوله : ( فاعتمرتُ أنا وأُختی عائشة ) ولا خلاف بین أحد من أهل النقل فی أن عائشة لم تعتمر أول دخولها مکّة ، ولذلک أعمرها من التنعیم بعد تمام الحجّ لیلة الحصبة .

هکذا رواه جابر بن عبد الله ، ورواه عن عائشة الأثبات کأبی الأسود (1) ، وابن أبی ملیکة ، والقاسم بن محمد ، وعروة ، وطاووس ، ومجاهد .

الموضع الثانی : قوله فیه : ( فلمّا مسحنا البیت أحللنا ، ثم أهللنا من العشی بالحجّ ) وهذا باطل لا شکّ فیه ; لأن جابراً وأنس بن مالک وابن عباس وعائشة - کلّهم - رووا : أن الإحلال کان یوم


1- فی المصدر : ( کالأسود بن یزید ) .

ص : 350

دخولهم مکّة ، وأن إهلالهم بالحجّ کان یوم الترویة ، وبین الیومین المذکورین ثلاثة أیام بلا شک .

قلت : هذا الحدیث لیس بمنکر ولا باطل ، وهو صحیح ‹ 1479 › وإنّما أتی أبو محمد . . . فیه من فهمه ، فإن أسماء أخبرت : أنها اعتمرت هی وعائشة . . وهکذا وقع بلا شک ، وأمّا قولها : ( لمّا مسحنا البیت أحللنا ) إخبار منها عنها نفسها وعمن لم یصبه عذر الحیض الذی أصاب عائشة ، وهی لم تصرّح بأن عائشة مسحت البیت یوم دخولهم مکّة ، وإنّما حلّت ذلک الیوم ; ولا ریب أن عائشة قدمت بعمرة ، ولم تزل علیها حتّی حاضت بسرف ، فأدخلت علیها الحجّ وصارت قارنة ; فإذا قیل : اعتمرت عائشة مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أو قدمت بعمرة . . لم یکن هذا کذباً .

وأمّا قولها : ( ثم أهللنا من العشی بالحجّ ) ، فهی لم تقل : إنهم أهلّوا من عشی یوم القدوم ، لیلزم ما قال أبو محمد ، وإنّما أرادت : عشی یوم الترویة ، ومثل هذا لا یحتاج فی ظهوره وبیانه إلی أن یصرّح فیه بعشی ذلک الیوم بعینه لعلم الخاصّ والعامّ به ، وإنه ممّا لا یذهب الأوهام إلی غیره ; فردّ أحادیث الثقات بمثل هذا الوهم ممّا لا سبیل إلیه .

قال أبو محمد : وأسلم الوجوه للحدیثین المذکورین عن

ص : 351

عائشة - یعنی اللذین أنکرهما - أن تخرج روایتهما علی أن المراد بقولها : ( إن الذین أهلّوا بحجّ أو بحجّ وعمرة لم یحلّوا حتّی کان یوم النحر حین قضوا مناسک الحجّ ) ، إنّما عنت بذلک من کان معه الهدی ، وبهذا ینفی النکرة عن هذین الحدیثین ، وبهذا یأتلف الأحادیث کلّها ; لأن الزهری عن عروة یذکر خلاف ما ذکر أبوالأسود ، عن عروة ; والزهری بلا شکّ أحفظ من أبی الأسود ; وقد خالف یحیی بن عبد الرحمن عن عائشة فی هذا الباب من لا یقرن یحیی بن عبد الرحمن إلیه ، لا فی حفظه ، ولا فی ثقة ، ولا فی جلالة ، ولا فی بطانة بعائشة کالأسود بن زید ، والقاسم بن محمد بن أبی بکر ، وأبی عمر ، وذکوان مولی عائشة ، وعمرة بنت عبد الرحمن کانت فی حجر عائشة ، وهؤلاء هم أهل الخصوصیة والبطانة بها ، فکیف ولو لم یکونوا کذلک لکانت روایتهم أو روایة واحد منهم - لو انفرد - هی الواجب أن یؤخذ بها ; لأن فیها زیادة علی روایة أبی الأسود ویحیی ، ولیس مَن جهل أو غفل (1) حجّةً علی مَن عَلم وذَکر وأخبر ، فکیف وقد وافق هؤلاء الحملة عن عائشة . . ؟ فسقط التعلّق بحدیث أبی الأسود ویحیی اللذین ذکرنا .

قال : وأیضاً ; فإن حدیثی أبی الأسود ویحیی موقوفان غیر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عقل ) آمده است .

ص : 352

مسندین ; لأنهما إنّما ذکرا عنهما فعل مَن فعل ما ذکرت دون أن یذکران النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمرهم أن یحلّوا ، ولا حجّة فی أحد دون النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلو صحّ ما ذکراه - وقد صحّ أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من لا هدی معه بالفسخ - فتمادی المأمورون بذلک ولم یحلّوا لکانوا عصاةً لله ، وقد أعاذهم الله من ذلک وبرّأهم منه ، فثبت یقیناً أن حدیث أبی الأسود ویحیی إنّما ‹ 1480 › عنی فیه من کان معه هدی ، وهکذا جاءت الأحادیث الصحاح التی أوردناها بأنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر من معه الهدی أن یجمع حجّاً مع العمرة ثم لا یحلّ حتّی یحلّ منهما جمیعاً . . ثم ساق من طریق مالک ، عن ابن شهاب ، عن عروة ، عنها یرفعه : من کان معه هدی فلیهلّل بالحجّ والعمرة ، ثم لا یحلّ حتّی یحلّ منهما جمیعاً .

قال : فهذا الحدیث - کما تری من طریق عروة ، عن عائشة - یبیّن ما ذکرنا أنه المراد بلا شکّ فی حدیث أبی الأسود ، عن عروة ، وحدیث یحیی ، عن عائشة ، وارتفع الآن الإشکال جملة ، والحمد لله ربّ العالمین .

قال : وممّا یبیّن أن فی حدیث أبی الأسود حذفاً قوله فیه - عن عروة - : أن أُمّه وخالته والزبیر أقبلوا بعمرة فقطّ ، فلمّا مسحوا الرکن حَلّوا .

ص : 353

ولا خلاف بین أحد أن من أقبل بعمرة لا یحلّ بمسح الرکن حتّی یسعی بین الصفا والمروة بعد مسح الرکن ; فصحّ أن فی الحدیث حذفاً ، یبیّنه سائر الأحادیث الصحاح التی ذکرنا ، وبطل التعلق (1) به جملة ، وبالله التوفیق .

فصل ; وأمّا ما فی حدیث أبی الأسود ، عن عروة - من فعل أبی بکر وعمر والمهاجرین والأنصار وابن عمر - فقد أجابه ابن عباس فأحسن جوابه فیکتفی بجوابه ، فروی الأعمش ، عن فضیل بن عمرو ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال عروة : نهی أبو بکر وعمر عن المتعة . فقال ابن عباس : أراهم یهلکون ! (2) أقول : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتقول : قال أبوبکر وعمر !

قال عبد الرزاق : حدّثنا معمّر ، عن أیوب ، قال : قال عروة لابن عباس : ألا تتقی الله ! ترخّص فی المتعة ؟ ! فقال ابن عباس : سل أُمک یا عدیة ! فقال عروة : أمّا أبو بکر و عمر فلم یفعلا ، فقال ابن عباس : ما أراکم منتهین حتّی یعذّبکم الله ، أُحدّثکم عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتحدّثوننا عن أبی بکر


1- فی المصدر : ( التشغیب ) .
2- فی المصدر : ( أراکم ستهلکون ) .

ص : 354

وعمر ! فقال عروة : إنهما أعلم بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأتبع لها منک .

وفی صحیح مسلم : عن أبی ملیکة : أن عروة بن الزبیر قال - لرجل من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : تأمر الناس بالعمرة فی هذا العشر ولیس فیها عمرة ؟ ! قال : أو لا تسأل أُمّک عن ذلک ؟ ! قال عروة : فإن أبا بکر وعمر لم یفعلا ذلک ، قال الرجل : من هاهنا هلکتم ! ما أری الله عزّ وجلّ إلاّ سیعذّبکم ، إنی أُحدّثکم عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتخبرونی بأبی بکر وعمر ؟ ! قال عروة : إنهما - والله - کانا أعلم بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منک . . فسکت الرجل .

ثم أجاب أبو محمد بن حزم عروةَ عن قوله هذا بجواب نذکره ، ونذکر جواباً أحسن منه لشیخنا . . قال أبو محمد : ونحن نقول لعروة : ابن عباس أعلم بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 1481 › وبأبی بکر وعمر منک ، وخیر منک وأولی بهم - ثلاثتهم - منک ، لا یشکّ فی ذلک مسلم ، وعائشة أمّ المؤمنین أعلم [ و ] (1) أصدق منک . . ثم ساق من طریق


1- الزیادة من المصدر .

ص : 355

الثوری ، عن أبی إسحاق السبیعی ، عن عبد الله ، قال : قالت (1) عائشة : من استعمل علی الموسم ؟ قالوا : ابن عباس ، قالت : هو أعلم الناس بالحجّ . قال أبو محمد : مع أنه قد روی عنهما خلاف ما قال عروة من (2) هو خیر من عروة وأفضل وأعلم وأصدق وأوثق . . ثم ساق من طریق البزار ، عن الأشجع (3) ، عن عبد الله بن إدریس الأودی ، عن اللیث ، عن عطا وطاووس ، عن ابن عباس : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبو بکر [ وعمر ، وأول من نهی عنها معاویة .

ومن طریق عبد الرزاق ، عن الثوری ، عن لیث ، عن طاووس ، عن ابن عباس : تمتّع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبو بکر ] (4) حتّی مات ، وعمر وعثمان کذلک ، وأول من نهی عنها معاویة .

قلت : حدیث ابن عباس هذا رواه الإمام أحمد فی المسند ، والترمذی ، وقال : حدیث حسن .

وذکر عبد الرزاق : حدّثنا معمّر ، عن ابن طاووس ، عن أبیه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قلت ) آمده است .
2- فی المصدر : ( ما قاله عروة ومن ) .
3- فی المصدر : ( الأشجّ ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 356

قال : قال أُبیّ بن کعب وأبو موسی لعمر بن الخطاب : ألا تقوم فتبیّن للناس أمر هذه المتعة ؟ فقال عمر : وهل بقی أحد إلاّ قد علمها ؟ أما أنا فأفعلها .

وذکر علی بن عبد العزیز البغوی ، حدّثنا حجّاج بن المنهال ، حدّثنا حماد بن سلمة ، عن حماد بن أبی سلیمان - أو حمید - ، عن الحسن : أن عمر أراد أن یأخذ مال الکعبة ، وقال : الکعبة غنیّة عن ذا المال ، وأراد أن ینهی أهل الیمن أن یصبغوا بالبول ، وأراد أن ینهی عن متعة الحجّ . .

فقال أُبی بن کعب : قد رأی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هذا المال وبه وبأصحابه إلیه الحاجة ، فلم یأخذه ، وأنت فلا تأخذه . .

وقد کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه یلبسون الثیاب الیمانیة ، فلم ینه عنها ، وقد علم أنها تصبغ بالبول . .

وقد تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلم ینه عنها ، ولم ینزل الله تعالی فیها نهیاً .

وقد تقدّم قول عمر : لو اعتمرت فی وسط السنة ثم حججتُ لتمتّعتُ ، ولو حججتُ خمسین حجّة لتمتّعتُ . رواه حماد بن سلمة ، عن قیس ، عن طاووسُ عنه .

وشعبة ، عن سلمة بن کهیل ، عن طاووس ، عن ابن عباس ،

ص : 357

عنه : لو اعتمرتُ فی سنة مرّتین ثم حججتُ لجعلتُ مع حجّتی عمرة .

والثوری ، عن سلمة بن کهیل ، عن طاووس ، عن ابن عباس ، عنه : لو اعتمرتُ ، ثم اعتمرتُ ، ثم حججتُ لتمتّعتُ .

قال ابن عباس : کذا وکذا مرّة ما تمّت حجّة رجل قطّ إلاّ أن یتمتّع .

وأمّا الجواب الذی ذکره شیخنا فهو أن عمر . . . لم ینه عن المتعة البتة ، وإنّما قال : [ إن ] (1) أتمّ لحجّکم وعمرتکم أن تفصّلوا بینهما . فاختار لهم عمر أفضل الأُمور ، وهو إفراد (2) کل واحد منهما بسفر ینشئه له من بلده ، وهذا أفضل من القران والتمتّع الخاصّ بدون ‹ 1482 › سفرة أُخری ، وقد نصّ علی ذلک أحمد وأبو حنیفة ومالک والشافعی . . وغیرهم ، وهذا هو الإفراد الذی فعله أبو بکر وعمر ، وکان عمر یختاره للناس ، وکذلک علی [ ( علیه السلام ) ] .

وقال عمر وعلی [ ( علیه السلام ) ] - فی قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (3) - قالا : إتمامهما أن تحرم بهما من دویرة أهلک .


1- الزیادة من المصدر .
2- از قوله : ( وإنّما قال ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- البقرة (2) : 196 .

ص : 358

وقد قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعائشة - فی عمرتها - : « أجرک علی قدر نصبک » .

فإذا رجع الحاجّ إلی دویرة أهله ، فأنشأ معه منها العمرة أو اعتمر قبل أشهر الحجّ ، وأقام حتّی حجّ ، أو اعتمر فی أشهره ، ورجع إلی أهله ، ثمّ حجّ ، فهنا قد أتی بکل واحد من النسکین من دویرة أهله ، وهذا إتیان بهما علی الکمال فهو أفضل من غیره .

فقلت : فهذا الذی اختاره عمر للناس ، فظنّ من غلط منهم أنه نهی عن المتعة . .

ثمّ منهم : من حمل نهیه علی متعة الفسخ . .

ومنهم : من حمله علی ترک الأول ترجیحاً للإفراد علیه . .

ومنهم : من عارض روایات النهی عنه بروایات الاستحباب ، وقد ذکرناها . .

ومنهم : من جعل ذلک روایتین عن عمر ، کما عنه روایتان فی غیرها من المسائل . .

ومنهم : من جعل النهی قولا قدیماً رجع عنه أخیراً ، کما سلک أبو محمد بن حزم . .

ومنهم : من یعدّ النهی رأیاً رآه من عنده لکراهیته أن یظلّ

ص : 359

الحاج معرسین (1) بنسائهم فی ظلّ الأراک ، کما قال أبو حنیفة ، عن حماد ، عن إبراهیم النخعی ، عن الأسود بن یزید ، قال : بینما أنا واقف مع عمر بن الخطاب بعرفة - عشیة عرفة - فإذا هو برجل مرجّل شعره ، یفوح منه ریح المسک (2) الطیب ، فقال له عمر : أمحرم أنت ؟ قال : نعم ، فقال عمر : ما هیئتک بهیئة محرم ، إنّما المحرم الأشعث الأغبر الأذفر . قال : إنی قدمتُ متمتّعاً ، وکان معی أهلی ، وإنّما أحرمتُ الیوم ، فقال عمر - عند ذلک - : لا تمتّعوا فی هذه الأیام ، فإنّی لو رخصتُ فی المتعة لهم لعرسوا بهنّ فی الأراک ، ثمّ راحوا بهنّ حجّاجاً .

وهذا یبیّن أن هذا من عمر رأی رآه .

قال ابن حزم : وکان ماذا ! وحبّذا ذاک ! قد طاف النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی نسائه ثمّ أصبح محرماً ، ولا خلاف أن الوطی مباح قبل الإحرام بطرفة عین (3) .


1- [ الف ] أعرس الرجل ، فهو معرس : إذا دخل بامرأته عند بنائها ، وأراد به هاهنا الوطیء ، فسمّاه : إعراساً ; لأنه من توابع الإعراس ، و منه حدیث عمر : نهی عن متعة الحجّ ، وقال : قد علمت أن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فعله ، ولکنی کرهت أن یظلّوا بها معرسین . . أی : ملههین [ ملمّین ] بنسائهم . ( 12 ) نهایة . [ النهایة 3 / 206 ] .
2- لم ترد کلمة ( المسک ) فی المصدر .
3- زاد المعاد 2 / 196 - 211 .

ص : 360

و در “ مختصر محلی “ ابن حزم - بعدِ ذکر روایات بر جواز فسخ حج - مسطور است :

واحتج من خالف هذا باعتراضات لا حجّة لهم فی شیء منها ، منها : خبر رویناه من طریق عائشة : خرجنا مع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عام حجّة الوداع ، فمنّا من أهلّ بعمرة ، ومنّا من أهلّ بحجّ وعمرة ، ومنّا من أهلّ بالحجّ و أهلّ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بالحجّ ; فأما من أهلّ بعمرة فحلّ ، وأما من أهلّ بحجّ أو جمع بین الحجّ والعمرة فلم یحلّوا حتّی کان یوم النحر .

وبخبر آخر - من طریق عروة - وقد ذُکر له عن رجل ذَکَرَ عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه طاف بالبیت وحلّ ، ثمّ طاف بالبیت وحلّ (1) - فقال عروة - عن عائشة ، فی حدیث - قالت - عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : أول شیء بدأ به حین قدم مکة أنه توضأ ، ثمّ طاف بالبیت ، ثمّ حجّ أبو بکر ، فکان أول شیء بدأ به الطواف ، ثمّ ‹ 1483 › لم یکن غیره ، [ ثم عمر مثل ذلک ، ثم حجّ عثمان ، فرأیته أول شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثمّ لم یکن غیره ، ] (2) ثمّ معاویة وعبد الله بن عمر ، ثمّ حججت مع الزبیر أبی ، وکان أول شیء بدأ به الطواف بالبیت ، ثمّ لم یکن غیره ، ثمّ


1- لم یرد فی المحلّی : ( ثمّ طاف بالبیت وحلّ ) .
2- الزیادة من المحلّی .

ص : 361

رأیت المهاجرین والأنصار یفعلون ذلک ، ثمّ لم یکن غیره ، ولا أحد ممّن مضی [ ما ] (1) کانوا یبدؤون بشیء حتّی (2) یضعون أقدامهم أول من الطواف بالبیت ثمّ لا یحلّون ، وقد رأیت أُختی (3) وخالتی تقدمان لا یبدءان بشیء أول من البیت تطوفان به ، ثم لا تحلاّن ، وقد أخبرتنی أُمی : أنها أقبلت هی وأُختها والزبیر وفلان وفلان بعمرة ، فلمّا مسحوا الرکن حَلّوا .

وقد کذب فیما ذکر من ذلک .

وبخبر آخر : عن عبد الرحمن بن حاطب ، عن عائشة ، قالت : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم للحجّ . . ثم ذکرت : أن من کان منهم أهلّ بحجّ مفرد أو بعمرة وحجة فلم یحلّ حتّی قضی مناسک الحجّ ، ومن أهلّ بعمرة مفردة طاف بالبیت وبالصفا والمروة ثم حلّ حتّی یستقبل حجّاً .

فأمّا حدیثا عائشة هذان منکران وخطأ عند أهل العلم بالحدیث ، وقد ذکر أحمد حدیث أبی الأسود ، عن عروة ، عن عائشة ، فقال : أیش فی هذا الحدیث من العجب ؟ ! هذا خطأ ، قال الأثرم : فقلت له : الزهری ، عن عروة ، عن عائشة بخلافه . قال


1- الزیادة من هامش المحلّی عن صحیح مسلم .
2- فی المحلّی : ( حین ) .
3- فی المحلّی : ( أُمّی ) .

ص : 362

أحمد : نعم ، وهشام بن عروة ، ولأبی الأسود ، عن عروة ، عن عائشة - أیضاً - فی هذا الباب حدیث لا خفاء بفساده ، وهو ما روی أبو الأسود محمد بن عبد الرحمن بن نوفل : أن عبد الله مولی أسماء حدّثه : أنه کان یسمع أسماء بنت أبی بکر تقول - کلّما مرّت بالحجون - : صلّی الله علی رسوله ، لقد نزلنا معه هاهنا ، ونحن یومئذ خفاف ، قلیل ظهرنا ، قلیلة أزوادنا ، فاعتمرتُ أنا وأُختی عائشة والزبیر وفلان وفلان ، فلمّا مسحنا البیت أحللنا ، ثم أهللنا من العشی بالحجّ .

وهذا باطل بلا خلاف من أحد ; لأن عائشة . . . لم تعتمر فی حجّة الوداع قبل الحجّ أصلا ; لأنها دخلت وهی حائض ، حاضت بسرف ، ولم تطف بالبیت إلاّ بعد أن طهرت یوم النحر ، هذا أمر فی شهرة الشمس .

ویلیه أُخری فی هذا الخبر ، وهو (1) قوله فیه : ( ثم أهللنا من العشی بالحجّ ) ، وهذا باطل بلا خلاف ; لأن عائشة وجابراً وأنس بن مالک وابن عباس کلّهم رووا : أن الإحلال کان یوم دخولهم مکّة مع النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وأن إهلالهم بالحجّ کان یوم الترویة - وهو یوم منی - وبین یوم إحلالهم ویوم إهلالهم ثلاثة


1- فی المحلّی ( وبلیّة أُخری فی هذا الخبر وهی ) .

ص : 363

أیام بلا شکّ ; لأن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دخل مکة فی حجّة الوداع صبح رابعة ذی الحجّة .

والأحادیث فی ذلک مشهورة ذکرها کل من جمع فی المسند ، فظهر عوار روایة أبی الأسود .

وقد روی الزهری ، عن عروة ، عن عائشة : أمر النبیّ علیه [ وآله ] السلام من لا هدی معه بفسخ الحجّ ، وأنهم فسخوه ولا یعدل أبو الأسود بالزهری .

وعن ابن شهاب ، عن سالم بن عبد الله بن عمر ، قال : قال عبد الله بن عمر - فی صفة حجّ النبیّ ‹ 1484 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : فلمّا قدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مکة قال للناس : « من کان منکم أهدی فإنه لا یحلّ من شیء حرم منه حتّی یقضی حجّه ، ومن لم یکن منکم أهدی فلیطف بالبیت ، وبالصفا والمروة ، ویقصّر ، ولیحلّل ، ثم لیهلّ بالحجّ ، فمن لم یجد هدیاً فلیصم ثلاثة أیام [ فی ] (1) الحجّ وسبعة إذا رجع إلی أهله » .

قال الزهری - عن عروة - : أن عائشة أخبرته فی تمتّعه بالعمرة إلی الحجّ : فتمتّع الناس بمثل ما أخبر به سالم ، عن أبیه .

ورواه - أیضاً - عن عائشة من لا یذکر معه یحیی بن عبد


1- الزیادة من المحلّی .

ص : 364

الرحمن بن حاطب مثلُ القاسم بن محمد ، والأسود بن یزید ، وذکوان مولاها - وکان یؤمّها - ، وعمرة بنت عبد الرحمن ، وکل واحد من هؤلاء أخصّ بعائشة ، وأعلم ، وأضبط ، وأوثق من یحیی بن عبد الرحمن .

وقال - بعد ذکر حدیث من طریق مسلم دالّ علی الأمر بالفسخ - : ویکفی من کل هذا أن هذه الأخبار الثلاثة من طریق أبی الأسود ویحیی بن عبد الرحمن إنّما هی موقوفة لا مسندة ، ولا حجّة فی موقوف ، فکیف إذا روی بضعة وعشرون من التابعین عن خمسة عشر من الصحابة خلاف ذلک .

وأسلم الوجوه لحدیثی أبی الأسود وحدیث یحیی بن عبد الرحمن أن یخرج علی أن المراد بقولهما : ( ان الذین أهلّوا بحجّ أو حجّ وعمرة لم یحلّوا إلی یوم النحر ) انّما کانوا ممّن معه الهدی ، فأهلّ بهما جمیعاً أو أضاف العمرة إلی الحجّ ، کما روی مالک ، عن الزهری ، عن عائشة ، فتخرج حینئذ هذه الأخبار سالمة ; لأن ما رواه الجماعة عنها فیه زیادة لم یذکرها أبو الأسود ولا یحیی بن عبد الرحمن ، لو کان ما رویا مسنداً فکیف ولیس مسنداً ، ویحمل حدیث أبی الأسود ، عن عروة فی حجّ أبی بکر وعمر وسائر ما

ص : 365

ذکرنا علی أنهم کانوا یسوقون الهدی فیتفق (1) الأخبار .

واحتجّوا - أیضاً - بنهی عمر وعثمان عن ذلک ، وهذا علیهم ; لأنه إن کان نهیهما حجّة فقد صحّ عنهما النهی عن متعة الحجّ وهم یخالفونهما فی ذلک ، کما روینا عن أبی قلابة ، قال : قال عمر بن الخطاب : متعتان کانتا علی عهد رسول الله وأنا أنهی عنهما وأضرب علیهما : متعة النساء ، ومتعة الحجّ .

وعن عثمان أنه سمع رجلا یهلّ بعمرة وحجّ ، فقال : علیّ بالمهلّ . . فضربه وحلقه .

وهم یخالفونهما ویجیزون المتعة حتّی أنهما عند أبی حنیفة والشافعی أفضل من الإفراد .

[ فسبحان من جعل نهی عمر وعثمان . . . عن فسخ الحجّ حجة ، ولم یجعل نهیهما عن متعة الحجّ وضربهما علیها حجّة ! ! إن هذا لعجب ! ] (2) فإن قالوا : قد أباحها سعد بن أبی وقاص وغیره .

قلنا : قد أوجب فسخ الحجّ ابن عباس وغیره ، ولا فرق . واحتجّوا بما روی عن عمر أنه قال : یا أیها الناس ! إن رسول الله أحلّ لنا المتعة ، ثم حرّمها علینا .


1- فی المحلّی : ( فتتفق ) .
2- الزیادة من المحلّی .

ص : 366

وعن أبی ذر : کانت المتعة فی الحجّ رخصة لأصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

وعن عثمان : کانت متعة الحجّ لنا ، لیست لکم .

وهذا کلّه خالفه المالکیون والحنفیون والشافعیون ; لأنهم متفقون علی إباحة متعة الحجّ ، وأمّا حدیث عمر فإنّما هو فی متعة النساء بلا شکّ ; لأنه قد صحّ عنه ‹ 1485 › الرجوع إلی القول بها فی الحجّ ، وهؤلاء مخالفون له إن کان محمولا عندهم علی متعة الحجّ ، روینا عن ابن عباس ، قال : قال عمر بن الخطاب : لو اعتمرتُ فی سنتی مرّتین ثم حججتُ لجعلتُ مع حجّتی عمرة (1) .

اما آنچه گفته : قال النووی فی شرح مسلم . . إلی آخره .

سرقت وخیانت صاحب تحفه در کلام نووی

پس در (2) نقل این عبارت ، ارتکاب سرقت و خیانت نموده به دو وجه :

اول : آنکه قول ثانی را که مازری نقل کرده ذکر ننموده ، در شکم فرو برده ، و آن قول ثانی صریح است در آنکه مراد از این متعة الحجّ که عمر منع از آن کرده حج تمتّع است نه فسخ حج به سوی عمره ، و چون این قول منافات صریح با انکار حتمی او داشت آن را از میان انداخت ، چه او در صدر کلام


1- [ الف ] باب کیفیة مرید الحجّ . . إلی آخره من کتاب الحجّ . [ المحلّی 7 / 104 - 107 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( در ) : ( از ) آمده است .

ص : 367

حتماً گفته که : عمر از تمتّع منع نکرده ، و این قول - که بلاشبهه از بعض علمای اهل نحله اوست - برای تکذیب این منع حتمی که به مقابله اهل حق آغاز نهاده ، کافی و وافی است ، کما سبق بیانه .

و از غرائب آن است که مخاطب با وصف نقل اختلاف در عبارت “ شرح صحیح “ اکتفا و اقتصار بر یک قول نموده ، و ندانسته که بعد ثبوت اختلاف اهل خلاف ، اخفای قول ثانی نفعی به او نخواهد رسانید ، و آخر ناظرین رجوع به اصل عبارت کرده ، حقیقت امر خواهند دریافت ، و اگر رجوع هم نخواهند کرد به مجرد لفظ : ( اختلف ) (1) استدلال خواهند ساخت بر آنکه در این باب قول دیگر هم است ، و خواهند گفت که : چرا تو قول دیگر را ذکر نکردی ، به یک قول بلادلیل تمسک مینمایی ؟ !

دوم : آنکه قطع نظر از آنکه مازری نقل اختلاف کرده ، خود علامه نووی - بعد نقل قول مازری و قاضی عیاض - ظاهر ساخته که مختار همین است که نهی عمر بلکه نهی عثمان نیز از همین متعة الحجّ بود که به معنای عمره (2) کردن در اشهر حج بعد از آن حج نمودن در همان سال است .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( افظ اخلف ) آمده است . و مراد لفظ : ( اختلف ) است که در عبارت صاحب تحفه آمده : ( قال النووی - فی شرح مسلم - قال المازری : اختلف فی المتعة التی نهی عنها عمر . . ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( نهی عمر ) تکرار شده است .

ص : 368

واعجباه ! که مخاطب به عبارت قاضی عیاض - که نووی نقل کرده - تمسک مینماید ، و ردّ نووی را که بر این عبارت کرده در شکم فرو میبرد ، و سرقت فضیح مینماید ، حال آنکه اگر نووی ردّ این عبارت هم نمیکرد لائق احتجاج نبود چه جا که ردّ آن کرده باشد !

و مخفی نماند که این حذف و اسقاط و خیانت و اختباط از اختراعات مخاطب با کمالات است ، و عذر تقلید کابلی و انخداع به تخدیعش نیز در آن متمشی نیست ، چه کابلی عبارت “ شرح مسلم “ را رأساً ذکر نکرده (1) ، آری والد مخاطب در “ قرة العینین “ آن را وارد کرده (2) ، و مخاطب از آنجا برداشته ، لکن پدرش عبارت را بالتمام وارد کرده بود ، این پسر رشیدش او را پیر خرف دانسته ، و در ذکر عبارت بالتمام قصور وار انگاشته (3) ، جسارت بر حذف و سرقت و خیانت ساخته .

و خود مخاطب به جواب طعن هفتم از مطاعن صحابه به تهمت حذف تتمه حدیث بر اهل حق طعن و تشنیع بلیغ نموده ، و آن را از قبیل تمسک ملحدی به کلمه : ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (4) دانسته ، و آن را سرقت حدیث


1- الصواقع ، ورق : 271 - 272 .
2- قرة العینین : 211 - 212 .
3- کذا .
4- النساء (4) : 43 .

ص : 369

پنداشته (1) ; حال آنکه اهل حق هرگز تتمه حدیث را حذف نکرده اند .

پس کمال عجب است که به تهمت و افترا ، حذف تتمه روایت خصم را مایه طعن و تشنیع میگرداند ، و خود حذف عبارت عالم خویش مینماید ، و از عود این همه تشنیعات بلکه بالاتر از آن به خود ‹ 1486 › باکی بر نمیدارد ، و نمیداند که به اعتراف خودش مماثله آن منبع فساد با اهل الحاد متحقق میگردد .

و عبارت نووی در “ شرح صحیح مسلم “ چنین است :

قال المازری : اختلف فی المتعة التی نهی عنها عمر فی الحجّ ، فقیل : هی فسخ الحجّ إلی العمرة ، [ وقیل هی العمرة ] (2) فی أشهر الحج ، ثم الحج من عامه ، وعلی هذا إنّما نهی عنها ترغیباً فی الإفراد الذی هو أفضل ، لا أنه یعتقد بطلانها أو تحریمها .

وقال القاضی عیاض : ظاهر حدیث جابر وعمران وأبی موسی أن المتعة التی اختفلوا فیها أنها إنّما هی فسخ الحجّ إلی العمرة ، قال : ولهذا کان عمر . . . یضرب الناس علیها ، ولا یضربهم علی مجرد التمتّع فی أشهر الحجّ ، وإنّما ضربهم علی ما اعتقده هو وسائر الصحابة : أن فسخ الحجّ إلی العمرة کان مخصوصاً فی تلک السنة للحکمة التی قدّمنا ذکرها .


1- تحفه اثناعشریه : 342 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 370

قال ابن عبد البرّ : لا خلاف بین العلماء [ أن التمتّع ] (1) المراد بقول الله تعالی : ( فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ ) (2) هو الاعتمار فی أشهر الحجّ قبل الحجّ .

وقال : ومن التمتّع - أیضاً - القران ; لأنه تمتّع بسقوط سفره للنسک الآخر من بلده .

قال : ومن التمتّع أیضاً فسخ الحجّ إلی العمرة .

هذا کلام القاضی ، والمختار أن عمر وعثمان وغیرهما إنّما نهوا عن المتعة التی هی الاعتمار فی أشهر الحجّ ثم الحجّ من عامه ، ومرادهم : نهی أولویة للترغیب فی الإفراد لکونه أفضل ، وقد انعقد الإجماع بعد هذا علی جواز الإفراد والتمتّع والقران من غیر کراهة ، وإنّما اختلفوا فی الأفضل منها ، وقد سبقت هذه المسألة فی أوائل الباب مستوفاة (3) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که مازری اختلاف در متعه [ ای ] که عمر نهی از آن نموده نقل کرده ، و بعد نقل احتمال فسخ حج قول به اراده عمره در اشهر حج هم صراحتاً ذکر فرموده ، و خود نووی بعد ذکر تحتم قاضی


1- الزیادة من المصدر .
2- البقرة (2) : 196 .
3- [ الف ] صفحة : 394 ، آخر باب بیان وجوه الإحرام . . إلی آخره من کتاب الحجّ . [ شرح مسلم نووی 8 / 169 ] .

ص : 371

عیاضی به اراده فسخ حج ، ردّ آن نموده ، و حصر نهی عمر و عثمان در اعتمار فی أشهر الحج کرده .

بطلان حمل نهی عمر وعثمان بر اولویت وتنزیه

باقی ماند حمل مازری و نووی ، نهی عمر [ را ] بر اولویت و تنزیه و فرار از تحریم .

بطلان تأویل کلام عمر

فهو تأویل ذمیم ، وتوجیه غیر مستقیم ; زیرا که اعتراف خود خلافت مآب به تحریم متعه در اشهر حج ثابت است ، و والد ماجد مخاطب آن را در “ ازالة الخفا “ نقل نموده ، ازاله خفا فرموده ، و به حدیث مشتمل بر آن فضل و جلالت خلافت مآب ثابت کرده ، آن را از فضائل و مناقب حضرتش شمرده (1) ، پس این تأویل در حقیقت تکذیب خود خلافت مآب و مصداق مثل مشهور : ( مدعی سست ، گواه چیست ) [ است ] .

ومع ذلک کلّه فلا دلیل علی ترک الظاهر ، والانصراف عن المتبادر .

و نیز به تصریح نووی ظاهر است که نهی عمر محصور و مقصور در متعه است که آن اعتمار است در اشهر حج ; زیرا که کلمه ( إنّما ) در این معنا صریح است ، و پرظاهر است که خلافت مآب بعد نهی از متعة الحجّ وعید و تهدید به عقاب و ضرب بر آن نیز فرموده ، پس این وعید شدید دلیل صریح بر تحریم است ، و حمل آن بر فسخ حج - حسب حصر نووی - غیر جایز [ میباشد ] .


1- در طعن یازدهم عمر بخش متعة النساء از ازالة الخفاء 2 / 205 گذشت .

ص : 372

با آنکه اگر تسلیم کنیم (1) که خلافت مآب اقدام بر تحریم نکرده ، مجرد نهی خلافت مآب - ولو کان علی سبیل التنزیه - از امر منصوص ‹ 1487 › کتاب و سنت - خصوصاً امری که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تمنّای آن فرموده ، و صحابه را به تأکید شدید حمل بر آن نموده ، و به سبب تثبط و تأمل در آن غضبناک شده - باعث اتجاه طعن بر اوست ; زیرا که امر جایز و مباح را مکروه ساختن نیز ناجایز است مثل تحریم حلال .

و ابن کثیر در “ تاریخ “ خود گفته :

فأمّا الذی کان ینهی عن متعة الحجّ ; إنّما هو عمر بن الخطاب . . . ، ولم یکن نهیه ذلک علی وجه التحریم ولا الحتم ، کما قدّمنا ، وإنّما کان ینهی عنها لیفرد الحجّ ، [ بسفر آخر لیکثر زیارة البیت ، وقد کان الصحابة . . . یهابونه کثیراً ، فلا یتجاسرون علی مخالفته ] (2) وکان ابنه عبد الله یخالفه ، فیقال له : إن أباک کان ینهی عنها ، فیقول : لقد خشیت أن ینزل علیکم حجارة من السماء ! قد فعلها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أفسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تُتّبع أو سنّة عمر بن الخطاب ؟

وکذلک کان عثمان بن عفان ینهی عنها ، وخالفه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، کما تقدّم ، وقال : « لا أدع سنّة رسول الله صلی الله


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کنم ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 373

علیه [ وآله ] وسلم لقول أحد من الناس . . » إلی آخره (1) .

از این عبارت ظاهر است که نهی عمر بن الخطاب از متعة الحجّ به حدی شنیع و فظیع بود و بطلان آن به مرتبه [ ای ] ظاهر و واضح که فرزند ارجمند حضرتش مخالفت آن میکرد ، و بر کسانی که تمسک به نهی والد عالی تبارش به مقابله حکم محکم او مینمودند ، غضب شدید و عتاب عظیم مینمود ، یعنی ارشاد میکرد که : به درستی که خوف میکنم که نازل شود بر شما سنگی از آسمان ، به درستی که کرده است آن را - یعنی متعة الحجّ را (2) - رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، پس سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اتباع کرده میشود یا سنت عمر بن الخطاب ؟

از این عبارت ظاهر است که حضرت ابن عمر - که نبذی از محامد و مناقب او در ما سبق یافتی تا آنکه دریافتی که ادعای عدم خفای امری از امور جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و امور اصحاب آن حضرت بر او دارند ، و کرامات و مقامات عالیه برای او ثابت میسازند ! (3) - تمسک را به نهی عمر نهایت شنیع و فظیع و قبیح و فضیح میدانست که به سبب آن خوف نزول حجاره عذاب و عقاب رب الارباب بر متمسکین ذوی الأذناب - که از جمله تابعین یا


1- [ الف ] مقام حجة الوداع ، قوبل علی أصل تاریخ ابن کثیر ، والحمد لله علی ذلک . [ البدایة والنهایة 5 / 159 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( یعنی ) تکرار شده است .
3- تقدّم عن تهذیب الأسماء 1 / 261 - 262 ، الإصابة 4 / 160 وغیرهما .

ص : 374

اصحاب بودند - داشت ، پس هرگاه تمسک به این نهی به این مثابه شنیع باشد ، خود این نهی هم نهایت قبیح خواهد بود .

و نیز از افاده اش ظاهر است که سنت عمریه - یعنی نهی او از متعة الحجّ - مخالف و مضادّ سنت نبویه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بوده که مقابله در بین السنّتین نموده ، تعیّن سنت نبویه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] به اتباع ظاهر فرموده .

بالجمله ; هرگاه شناعت و فظاعت نهی عمری و مضادّت و مخالفت آن با سنت نبویه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حسب افاده حضرت ابن عمر ظاهر گشت ، مطلوب اهل حق بر زبان دُرر بیان حضرت ابن عمر ثابت گردید ، و واضح شد که تأویل نووی و ابن کثیر و امثالشان به حمل این نهی بر اولویت و فرار از تحریم ، اصلا فایده به ایشان نمیرساند ، و گلوی امامشان از طعن و تشنیع نمیرهاند . ‹ 1488 › و چنانچه بطلان حمل نهی عمری بر اولویت و تنزیه باطل و فاسد و غیر وجیه است ، همچنین حمل نهی عثمانی هم که فرع نهی عمری و تابع آن است بر این محمل نهایت شنیع و کریه است ; چه :

اولا : تابع بودن عثمان در نهی تمتّع عمر بن الخطاب را - حسب افاده علامه عسقلانی در “ فتح الباری “ - سابقاً گذشته (1) ، پس باید نهی عمری و


1- از فتح الباری 3 / 344 گذشت .

ص : 375

نهی عثمانی بر [ یک ] سیاق باشد تا (1) اتفاق در تابع و متبوع متحقق شود .

و ثانیاً : به تصریح ابن حزم سابقاً دریافتی که از عمر و عثمان هر دو نهی از متعة الحجّ صحیح شده است ، و مانعین فسخ ، مخالفت عمر و عثمان در این باب مینمایند که تجویز متعة الحجّ میکنند (2) ، پس اگر عثمان هم مجوّز متعة الحجّ باشد ، مخالفت مانعین فسخ با او لازم نیاید ; و اگر به اعتبار نفی کراهت متعة الحجّ مخالفت سازند ، آن هم برای طعن کافی است ; که حکم به کراهت (3) غیر مکروه هم ناجایز است .

و ثالثاً : روایتی که ابن حزم از عثمان نقل کرده صریح است در آنکه عثمان کسی را که اهلال به عمره و حج نموده معاقب به ضرب و حلق ساخت ، و عقاب و تعزیر دلیل صریح بر تحریم و تنفیر است .

و عبارت قاضی هم - که نووی نقل کرده - دلالت دارد بر آنکه ضرب عمر بر فسخ حج دلیل تحریم آن است ، فکذا هذا .

و اگر کسی بگوید که : ضرب عثمان بر قران بود نه بر تمتّع .

پس باز هم تخلیص او از طعن ناممکن [ است ] ; چه جواز قران و تمتّع هر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( در ) آمده است .
2- المحلّی 7 / 106 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( کافی است که حکم به کراهت ) تکرار شده است .

ص : 376

دو قطعی است ، فالفرار عن تحریم أحدهما ، وإیثار تحریم الآخر لا یجدی نفعاً ، ولا یثمر للإشکال دفعاً .

اما آنچه [ گفته : و آنچه ] از عمر نقل کرده اند که : ( أنا أنهی عنهما ) معنایش همین است که نهی من در دلهای شما تأثیر بسیار دارد .

پس از لطائف آن است که مخاطب نقل قول : ( أنا أنهی عنهما ) را منسوب به شیعیان ساخته و بس ، و غرضش از این ، تخدیع عوام است تا که ثبوت این قول را نزد سنیه محقق ندانند ، و پندارند که اگر تأویل شاه صاحب ضعفی هم داشته باشد مضرّ نیست که در اصل این قول ثابت نیست ، تأویل محض بنابر تسلیم است ، حال آنکه سابقاً دانستی که این قول عمر به روایت ائمه اعلام و اساطین فخامِ محدّثین سنیه ثابت است ، و خود اکابر محققین شان به این قول استدلال و احتجاج میکنند .

و نیز سکوت مخاطب بر این قول و عدم ردّ و ابطال آن - حسب افاده خودش در باب چهارم (1) ، و حسب تمسک اسلاف و اخلاف سنیه به سکوت صحابه جابجا - دلیل صحت آن است .

وکیف ما کان ظاهر است که معنای : ( وأنا أنهی عنهما ) حسب دلالت لغت و


1- اشاره به استدلال صاحب تحفه به سکوت علامه شوشتری ( رحمه الله ) که از تحفه اثناعشریه : 117 گذشت .

ص : 377

عرف همین است که : من منع میکنم از آن هر دو . و هرگاه انضمام آن با فقره سابقه - ( أعنی : متعتان کانتا علی عهد رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) - ملحوظ باشد ، قطع نظر از تقدیم مسند الیه ، دلالت صریحه بر اختصاص نهی به ذات با کمالات خلافت مآب دارد .

آری ائمه سنیه - به سبب لزوم شناعت عظیمه تحریم حلال بر خلیفه با کمال ! - فرار از دلالت صریحه کرده ، ( أنا أنهی ) به معنای ( أنا أُظهر النهی ) میگیرند (1) ، چنانچه سابقاً شنیدی که کابلی در “ صواقع “ گفته :

أمّا ما روی عنه أنه قال : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأنا أنهی عنهما وأُعاقب علیهما (2) . فالإضافة مجازیة ، والمراد : أنا أُظهر النهی ، کما یقال : نهی الشافعی عن شرب کل مسکر قلیلا کان أو کثیراً ، وإنّما آثر هذا القول علی ‹ 1489 › ذکر الدلیل وأضاف النهی إلی نفسه لکونه أشدّ تأثیراً فی قلب المنکر الخائف من صولته ! (3) از ملاحظه این عبارت واضح است که کابلی ( أنا أنهی ) را بر ( أنا أُظهر النهی ) حمل کرده ، و ایثار این اضافه و ترک دلیل را معلل کرده به اینکه آن أشدّ تأثیراً میباشد .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( میگیرید ) آمده است .
2- لم یرد فی المصدر : ( وأُعاقب علیهما ) .
3- الصواقع ، ورق : 272 .

ص : 378

و مخاطب خلط و خبط را به غایت قصوی رسانیده میگوید که : معنای ( أنا أنهی عنهما ) همین است که : نهی من در دلهای شما تأثیر بسیار دارد . . . الی آخر ، حال آنکه هرگز معنای ( أنا أنهی عنهما ) چنین نیست ، آری اشدّیّت تأثیر را کابلی ، تعلیل اضافه نهی سوی خود و ترک دلیل گردانیده بود ، و مخاطب آن را نفس معنای ( أنا أنهی عنهما ) گردانیده !

مقام غایت استعجاب است که حمل ( مولی ) بر ( اولی ) که موافق تصریحات اکابر مفسرین و ائمه لغویین است موجب استهزا و طعن و تشنیع مخاطب گردد ; و معنای ( أنا أنهی عنهما ) این باشد که : نهی من در دلهای شما تأثیر بسیار دارد !

این عجب طریقه تبیین و تفسیر است که اصل معنای صریح را گذاشته ، معنای آخر تراشیده ، حصر معنا در آن نمایند !

کجا ( أنا أنهی (1) عنهما ) و کجا اینکه نهی من در دلهای شما تأثیر بسیار دارد ؟ !

بالجمله ; نهایت ظاهر است که کلام ابن الخطاب دلالت صریحه دارد بر آنکه او خودش نهی از این هر دو متعه نموده ، و در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن هر دو مباح بوده ، و نهی از آن در عهد کرامت مهد آن حضرت واقع نشده ، چه هرگاه کسی بگوید که : فلان چیز در عهد جناب


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( عنها ) اضافه شده است .

ص : 379

رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مباح بوده و من نهی میکنم از آن ، یا من حرام میگردانم آن را ، بالبداهة هر ذی بصیرت که ادنی فهم داشته باشد همین میفهمد که : این کس مباحِ آن حضرت را از طرف خود ممنوع و حرام میگرداند .

ولله الحمد والمنة که دلائل عدیده و براهین سدیده دلالت این قول خلافت مآب بر حصر نهی در ذات او ، و انتفای نهی نبوی سابقاً شنیدی ، و دانستی که طائفه [ ای ] از اهل سنت به این قول عمر استدلال بر نفی ثبوت نهی و نسخ متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ذکر کرده اند ، کما سمعت سابقاً ، فلتکن منک علی ذُکر ، فإنها برمّتها تکفی لردّ هذا التأویل العلیل الذی لا یروی الغلیل .

و نیز سابقاً دانستی که فخر رازی بر تقدیری که عمل اصحاب به اخبار آحاد نباشد بلکه عملشان به سبب امر آخر باشد ، مثل آنکه اجتهادی برایشان متجدد شده ، یا یاد کردند حدیثی که آن را شنیدند از حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، نقل و ذکر این حدیث یا رأی و اجتهاد را از روی عادت و از روی دین واجب دانسته (1) ; پس همچنین در اینجا میگوییم که : بر خلافت مآب از روی عادت و از روی دین ذکر حدیث تحریم متعه واجب بود ، و چون ذکر آن نکرد ، این معنا دلیل قاطع است بر آنکه عمر در این باب نصّی از آن حضرت نداشت ، پس این افاده رازی هم برای ابطال این تأویل علیل که


1- المحصول 4 / 377 .

ص : 380

مخاطب نبیل دست بر آن انداخته ، دلیل وافی شافی و برهان وافی است .

و همچنین تأویل فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ (1) و “ نهایة العقول “ (2) و تأویلات دیگر ائمه فحول ایشان مردود و نامقبول میگردد .

عجب که رازی در حجیت اخبار آحاد ایهام باطل را جایز نداند و اظهار نصّ و متمسّک را در مقام عمل به اخبار واجب گرداند ; و در مقام تأویل ‹ 1490 › قول عمر این افاده متینه [ را ] به طاق نسیان گذارد ، و کتمان نصّ تحریم متعه با وصف علم آن بر خلافت مآب ثابت نماید ، و ایهام باطل بر حضرتش به قول خودش ثابت گرداند .

و نیز علامه تفتازانی در “ تلویح “ در اثبات حجیت اخبار آحاد گفته :

وربّما یستدلّ بالإجماع ، وهو أنه نقل من الصحابة وغیرهم الاستدلال (3) بخبر الواحد ، وعملهم به فی الوقائع المختلفة التی لا تکاد تحصی ، وتکرّر ذلک وشاع من غیر نکیر ، وذلک یوجب العلم عادةً بإجماعهم کالقول الصریح ، وقد دل سیاق الأخبار علی


1- مراجعه شود به تفسیر رازی 10 / 50 .
2- حیث قال : قوله : سابعاً : إنه قال : متعتان مباحان فی زمن رسول الله علیه [ وآله ] السلام وأنا أمنع منهما . قلنا : إنّما ذکر ذلک ; لأنّهما کانا مباحین ثمّ صارا محرّمین ، فلا جرم بالغ عمر . . . فی إنکاره . ( نهایة العقول ، ورق : 273 ، صفحه : 552 ، یک صفحه مانده به آخر کتاب ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( لاستدلال ) آمده است .

ص : 381

أن العمل فی تلک الوقائع کان بنفس خبر الواحد إنّما کان عند قصور فی إفادة الظنّ ووقوع ریبة فی الصدق (1) .

از این عبارت ظاهر است که تفتازانی افاده کرده که : سیاق (2) اخبار متضمنه استدلال صحابه به اخبار آحاد و عملشان به آن در وقائع مختلفه ، دالّ است بر آنکه عمل صحابه در این وقائع به نفس خبر واحد بوده و متمسَّکی دیگر در دست نداشتند ; پس همچنین سیاق کلام عمر دلیل است بر آنکه نهی عمر از متعتین ناشی از رأی او است و نصّی در این باب نداشت .

و تفتازانی هم مثل رازی - با وصف اثبات حجیت اخبار آحاد به قطع - (3) در مقام حمایت خلافت مآب ، دست بر تأویل علیل قول او ، و التزام احتمال عدم ذکر نصّ با وصف علم آن نموده ، و از مخالفت این افاده نیاندیشیده ، چنانچه در “ شرح مقاصد “ گفته :

ومعنی ( أُحرّمهنّ ) : أحکم بحرمتهنّ ، وأعتقد ذلک لقیام الدلیل ، کما یقال : حرّم المثلث الشافعی وأباحه أبو حنیفة . (4) انتهی .


1- شرح التلویح علی التوضیح 2 / 4 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( به سیاق ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( احتمال وجود نصّ ) اینجا اضافه شده بود ، و گذشته از زائد بودن آن ، با کلام تفتازانی منافات دارد که او نصّ و دلیل را بر متعة الحجّ قائم میداند نه محتمل .
4- شرح المقاصد 2 / 295 .

ص : 382

عجب است که تفتازانی در مقام تحقیق مسأله دینیه سیاق اخبارِ استدلالِ به اخبار آحاد را حجت و دلیل گرداند ، و به مقابله اهل حق مثل رازی هوش و حواس گم کرده ، این دلالت را پس پشت (1) اندازد و توجیه و تأویل علیل آغازد !

و مولوی عبدالعلی در “ شرح مسلّم الثبوت “ - در مقام ذکر اعتراضات بر اثبات حجیت قیاس به احتجاج صحابه به آن - گفته :

فمنها : لا نسلّم أن أحداً من الصحابة قاس ، وما نقل عنهم أخبار آحاد لا تفید القطع ، فیجوز عدم الصحة .

ومنها : أن ما نقل عنهم لا یدلّ دلالة واضحة علی کون فتواهم بالقیاس ، بل یجوز أن یکون عندهم نصوص جلیة أو خفیة لم یذکروها .

و منها : أنه سلّمنا أن فتواهم للقیاس ، لکن لأقیسة جزئیة من نوع مّا ، فلا یدلّ علی صحة الاستدلال بجمیع الأقیسة .

والجواب عنها : أن المنقولات وإن کانت کلّ واحد واحد منها أخبار آحاد إلاّ أن القدر المشترک بینها ، وهو الفتوی بالقیاس وکون عادتهم کذلک (2) متواتر ، فحدث العلم به بکثرة مطالعة أقضیتهم وتواریخهم .


1- یعنی : پشت سر .
2- فی المصدر : ( ذلک ) .

ص : 383

وعُلم أیضاً بتکرّر عملهم بالأقیسة أنه لم یکن بخصوص نوع أو فرد .

وعلم أیضاً بقرائن قاطعة للناقلین أنه لم یکن عندهم نصّ . وأیضاً الضرورة العادیة قاضیة بأنه لو کان عندهم نصّ استدلوا به فی فتاواهم لأظهروا ، وإنکار هذا مکابرة .

وما نقلنا عنهم وقائع متعددة تمثیلا ، فلا یضرّ عدم دلالة البعض علی کونها بالقیاس (1) .

از این عبارت ظاهر است که احتجاج صحابه به قیاس و عدم ذکر نصّ دلالت ‹ 1491 › صریحه دارد بر آنکه صحابه نصّ در دست نداشتند ، و ضرورت عادیه به این معنا حکم میکند ، و اگر نزد صحابه نصّ میبود ضرور است که ذکر آن میکردند ، پس چون ذکر آن نکردند انتفای نصّ و انحصار حجت در قیاس قطعاً معلوم شد ، و انکار دلالت عدم اظهار صحابه نصّ را بر عدم آن نزد ایشان ، مکابره محض است .

پس به همین تقریر بعینه عدم ذکر خلافت مآب نصّ تحریم متعه را دلالت صریحه خواهد کرد بر آنکه نصّی نزد حضرتش نبود ، و ضرورت عادیه حکم میکند که اگر نصّی در دست میداشت ، اظهار آن میکرد ، پس تأویل منکرین این دلالت - بحمد الله حسب افاده بحر اجاج سنیه - مکابره شنیعه و معانده صریحه است که ضرورت عادیه بر بطلان آن دلالت دارد .


1- فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 314 .

ص : 384

و لطیف تر آن است که این بحر اجاج هم به سبب مزید خبط و اعوجاج و انهماک در عناد و لجاج در مقام تأویل قول عمر ، التزام سکوت عمر از ذکر نصّ تحریم متعتین وحیّ علی خیر العمل نموده ; و نیاندیشیده که حسب افاده خودش مکابره او ثابت میگردد ; زیرا که او در همین کتاب - اعنی “ شرح مسلم “ - قول عمر : ( ثلاث کنّ علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا أُحرّمهنّ وأنهی عنهنّ : متعة الحجّ ، ومتعة النکاح ، وحی علی خیر العمل ) - را بر تقدیر صحت حمل کرده بر آنکه :

إن الثلاثة التی وقعت فی العهد الشریف أحیاناً أنا أُبیّن حرمتهنّ التی ثبتت منه - علیه وآله و . . . (1) الصلاة والسلام - وأنا أنهی عنهنّ لأجل الحرمة الثابتة فی الشرع الشریف بعد الإباحة (2) .

وظاهر است که بنابر این تأویل لازم میآید که عمر علم به نصّ تحریم متعتین و حی علی خیر العمل داشت و ذکر آن نکرد ، حال آنکه حسب اعترافش ضرورت عادیه قاضی است به آنکه اگر نزد خلافت مآب نصّ میبود - که استدلال به آن میکرد در فتوای خود - هر آئینه اظهار آن میکرد ، و انکار این معنا مکابره است .


1- أصحابه حذف شد .
2- [ الف ] مسألة استقرّ [ استقرار ] اتفاق العصر الثانی بعد استقرار الخلاف من مبحث الإجماع . ( 12 ) . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 227 ] .

ص : 385

و نیز سابقاً دانستی که حسب افاده مخاطب در باب فقهیات ، سکوت در معرض بیان صریح مفید حصر است (1) ; و چون خلافت مآب در معرض بیان (2) نهی و تحریم متعه ، سکوت از ذکر نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده اند ، به اعتراف مخاطب انتفای نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از متعة الحجّ ظاهر گردید ، و بطلان این تأویل (3) علیلش حسب افاده خودش واضح گشت .

و نیز دانستی که نقل بعض حدیث خصم هم نزد مخاطب سرقت است و به غایت قبیح (4) ; پس اگر خلافت مآب بر نسخ متعه مطلع بوده و میدانست که نهی از آن در قرآن نازل شده و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را بیان فرموده ، باز اکتفا بر ذکر بودن متعه نسا در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده و نسخ آن ذکر نکرده ، لازم آید که خلافت مآب - حسب افاده مخاطب - مرتکب خیانت فضیح و سرقت قبیح گردیده باشد ، پس در این صورت هم مطلوب اهل حق حاصل است ، ولله الحمد علی ذلک .

و نیز دانستی که یافعی قول ذهبی را درباره حَکَم که طرد کرده او را


1- تحفه اثناعشریه : 256 .
2- قسمت ( صریح مفید حصر است ، و چون خلافت مآب در معرض بیان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( این ) آمده است .
4- تحفه اثناعشریه : 342 .

ص : 386

نبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ به غیر ذکر عذر عثمان ، اطلاق قبیح است که استبشاع میکند آن را هر ذی ایمان به فضل صحابه (1) و ظاهر است که کلام عمر هم مثل این کلام ذهبی است ، یعنی چنانچه ذهبی ذکر ادخال عثمان ، مطرود عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بی ذکر عذر نموده ، همچنان عمر ذکر نهی و تحریم خود مباح حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بی ذکر عذر نموده ، پس این اطلاق ] (2) و نهی کردن خود از آن ، نیز اطلاق قبیح و اغفال شنیع خواهد بود .

و نیز سابقاً دانستی که فضل الله تورپِشتی در “ میسر شرح مصابیح “ گفته :

حدیث أنس . . . : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لبس خاتم فضة فی یمینه . . إلی آخر الحدیث .

قلت : قد خالف هذا الحدیث آخره الذی یتلو ‹ 1492 › هذا الحدیث ، ولا أری القول بردّ أحدهما بالآخر ; لأنهما صحیحان ، ولا الذهاب فی أحدهما إلی النسخ ; لأنه حدّث بهما بعد ارتفاع النسخ بوفاة الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم یکن


1- حیث قال - فی مرآة الجنان 1 / 85 - : وأمّا قول الذهبی : ( طرده النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا استخلف عثمان أدخله المدینة ، وأعطاه مائة ألف ) ، من غیر ذکر عذر لعثمان ، فإطلاق قبیح یستبشعه کلّ ذی إیمان بفضل الصّحابة أُولی الحق والإحسان .
2- کلام مؤلف ( رحمه الله ) در اینجا افتادگی داشت ، از مطلبی که در مورد متعة النساء ذیل کلام یافعی فرموده بودند استفاده شد .

ص : 387

الصحابی لیتحدّث بالناسخ مع المنسوخ من غیر بیان عِلمه بذلک ، أو یذکر السنّة المتروکة ، وقد عرف أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عدل عنها . (1) انتهی .

از این عبارت تورپِشتی ظاهر است که تحدیث صحابی به امر منسوخ با ناسخ ، به غیر بیان علم خود به نسخ جایز نیست ، پس میباید که حدیث لبس خاتم در یمین و مخالف آن هر دو معمول به باشد ; پس همچنین تحدیث خلافت مآب به وجود متعتین در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دلیل اباحه و عدم نسخ آن در زمان آن حضرت باشد .

و هرگاه تحدیث به منسوخ با ناسخ بی بیان نسخ و ذکر سنت متروکه بر مثل أنس روا نباشد ، چگونه تجویز بیان امر منسوخ بی بیان ناسخ اصلا و ذکر سنت متروکه بر خلافت مآب تجویز توان کرد ؟ !

و مخفی نماند که فضل الله تورپِشتی از اکابر فقها و محدّثین اهل سنت


1- [ الف ] باب الخاتم من کتاب الأدب [ اللباس ] . [ المیسر فی شرح مصابیح السنّة 3 / 984 ] . قوبل علی أصل المیسر من نسخة عتیقة کتب فی آخرها : أوقع فراغ کتابه ، کاتبها العبد الأصغر الجانی علی بن الحسین بن محمد الکرمانی - أصلح الله حاله ، وحقّق فی الدارین آماله - فی الیوم الثلثاء الرابع والعشرین من شهر رمضان المبارک - عمّت میامنه - لسنة ثلاث وسبعین وسبع مائة بمدینة کرمان حماه الله تعالی عن طوارق الحدثان . ( 12 ) .

ص : 388

است ، چنانچه تقی الدین ابوبکر بن احمد بن شهبة الدمشقی الأسدی در “ طبقات فقهاء شافعیه “ گفته :

فضل الله التوربِشتی ، قال السبکی - فی الطبقات الکبری - : فقیه ، محدّث من أهل شیراز ، شَرَح مصابیح البغوی شرحاً حسناً ، ولعله کان فی حدود الست مائة .

وتُوْرِبِشْت : بضمّ التاء المثناة من فوق ، بعدها واو ساکنة ، ثم راء مکسورة ، ثم باء موحدة مکسورة ، ثم شین معجمة ساکنة ، ثم تاء مثناة من فوق (1) .

و نیز دانستی که شمس الائمه محمد بن احمد بن ابی سهل سرخسی حنفی که از اکابر ائمه و فقهای ایشان است ، و صاحب “ هدایه “ تلمیذِ تلمیذ او است ، در “ مبسوط “ گفته :

وبَلَغَنا عن عمر . . . [ أنه ] (2) قال : لأمنعن النساء فروجهنّ إلاّ من الأکفاء .

وفی هذا دلیل علی أن للسلطان یداً فی الأنکحة ، فقد أضاف المنع إلی نفسه ، وذلک یکون بولایة السلطنة .

وفیه دلیل علی أن الکفاءة فی النکاح معتبرة ، وأن المرأة غیر


1- طبقات الشافعیة 2 / 34 ، ولاحظ : طبقات الشافعیة الکبری للسبکی 8 / 349 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 389

ممنوعة من أن تزوّج نفسها ممّن یکافئها ، وأن النکاح ینعقد بعبارتها . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که اضافه عمر منع را به نفس خود دلیل است بر آنکه این منع از خود عمر بوده نه مستند به منع خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ; زیرا که سرخسی بر اضافه عمر منع را به نفس خود استدلال کرده بر آنکه برای سلطان ید است در انکحه ، و این منع را مسبب به ولایت سلطنت نموده ، وظاهر است که اگر این منع مستند به منع خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میبود ، این استدلال صحیح نمیشد ; چه بنابر این معنای قول عمر آن خواهد بود که منع (2) از نکاح غیر اکفا ثابت باشد ، و عمر به این سبب منع از آن کند ، این معنا هرگز دلیل ثبوت ولایت ید برای سلطان در انکحه نمیتواند شد ، و ظاهر است که مراد سرخسی از ثبوت ید برای سلطان در انکحه آن است که سلطان به رأی خود بلااستناد به دلیل شرعی اگر حکمی در انکحه صادر کند ، نافذ گردد و مقبول شود به سبب ولایت سلطنت ; و نیز منع خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از نکاح ‹ 1493 › غیر اکفا غیر ثابت ، پس حمل این منع بر منع خدا و رسول باطل محض است .

و نیز بنابر این معنای قول سرخسی چنین خواهد بود که : این قول عمر دلالت میکند بر آنکه سلطان را میرسد که منع کند از امری که منع کرده باشند


1- [ الف ] شروع کتاب النکاح . [ المبسوط 4 / 196 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( خواهم کرد ) اضافه شده است .

ص : 390

از آن خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و این دلالت به این وجه هست که اضافه کرده عمر منع را به نفس خود ، و این منع به سبب ولایت سلطنت است .

و ظاهر است که این کلام لائق سخریه و استهزای علما است ، ناقابل اعتنا و لائق اصغا ; زیرا که اضافه نهی را به نفس خود ; چه دخل است در اثبات جواز منع از امری که منع آن شرعاً ثابت باشد ؟ !

پس ثابت شد که غرض سرخسی همین است که اضافه عمر منع را به نفس خود دلالت دارد بر آنکه این منع مخصوص به او بوده و از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نشده ، و به این سبب استدلال کرده بر آنکه سلطان را اختیار است در انکحه .

و نیز سابقاً دانستی که رازی در اثبات اباحه متروک التسمیه استدلال کرده به آنکه تخصیص شیء بذکر دلالت میکند بر نفی حکم از ماعدای آن (1) ; پس قول عمر هم دلالت خواهد کرد بر اختصاص نهی به او ، و نفی آن از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

و نیز دانستی که مخاطب لفظ ( صاحبکم ) را که صدور آن از مالک بن نویره احتمالا نقل کرده ، دلیل ارتداد گردانیده (2) ; و این معنا هم دلالت دارد بر آنکه از قول عمر اختصاص نهی به او ظاهر میشود .


1- حیث قال فی کتاب ترجیح مذهب الشافعی : ان تخصیص الشیء بالذکر یدلّ علی نفی الحکم عمّا عداه . . وقد تقدّم فی متعة النساء تفصیل کلامه ، فراجع .
2- تحفه اثناعشریه : 262 - 263 .

ص : 391

و روایت عمران بن سواده لیثی - که والد مخاطب در “ ازالة الخفا “ نقل کرده ، و از فضائل و مآثر عمر شمرده ، و اثبات محامد عظیمه عمر به آن خواسته - نیز دلیل صریح است بر آنکه تحریم متعتین از خلافت مآب به محض رأی و اجتهاد ، بلااستناد به نص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع شده .

اما دلالت آن بر آنکه تحریم متعة الحجّ از خلافت مآب واقع شده و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را حرام نفرموده ، پس به کمال وضوح ظاهر است ; زیرا که در آن مذکور است که عمران به عمر گفت :

ذکروا أنک حرّمت المتعة فی أشهر الحجّ . وزاد أبو جعفر : وهی حلال ولم یحرّمها رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وأبو بکر ، فقال : أجل (1) . . إلی آخره (2) .

و اما دلالت آن بر انتفای تحریم متعة النسا از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیز پرظاهر است ; زیرا که در آن مذکور است که عمران به عمر گفت :

ذکروا أنک حرّمت متعة النساء ، وکانت رخصة من الله ، نستمتع بقبضة ونفارق عن ثلاث (3) .

و عمر به جواب گفت :

إن رسول الله أحلّها فی زمان ضرورة ، ورجع الناس عنها فی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رجل ) آمده است .
2- ازالة الخفاء 2 / 205 .
3- ازالة الخفاء 2 / 205 .

ص : 392

السعة ، ثم لم أعلم أحداً من المسلمین عاد إلیها ولا عمل بها . . إلی آخره (1) .

از این روایت ظاهر است که عمران عیب مردم بر عمر به سبب تحریم متعة النساء ذکر کرده ، و مباح بودن آن و عمل اصحاب به آن بیان نموده ، و عمر در این مقامِ ضرورت از ذکر نصِّ تحریم ، سکوت و صموت نموده ، به محض حیله تحلیل آن در زمان ضرورت و رجوع ناس به سعه تمسک نموده ; حال آنکه ظاهر است که تحلیل - ولو کان فی زمان الضرورة - دلیل تحلیل است نه سبب تحریم ، و توضیح دلالت این روایت سابقاً به بیان شافی گذشته .

و نیز روایت راغب اصفهانی در “ محاضرات “ از شیخ اهل بصره که سابقاً مذکور شد (2) صریح است در آنکه قول ‹ 1494 › عمر در تحریم متعتین مفید حلیّت آن در شرع است ، و دلالت دارد بر آنکه تحریم آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده ، بلکه مخصوص به خلافت مآب بود .

و راغب اصفهانی - از اکابر أئمه و أجله اساطین سنیه مثل غزالی و غیر او است - سیوطی در “ بغیة الوعاة “ گفته :

المفضل بن محمد بن معلی الإصبهانی ، أبو القاسم ، الراغب ،


1- ازالة الخفاء 2 / 205 .
2- محاضرات الادباء 2 / 235 .

ص : 393

صاحب المصنفات ، کان فی أوائل المائة الخامسة ، له : مفردات القرآن ، وأفانین البلاغة ، والمحاضرات ، وقفت علی الثلاثة ، وقد کان ظنّی أن الراغب معتزلی حتّی رأیت بخطّ الشیخ بدر الدین الزرکشی علی ظهر نسخة من القواعد الصغری لابن عبد السلام ما نصّه : ذکر الإمام فخر الدین الرازی - فی تأسیس التقدیس فی الأُصول - : أن أبا القاسم الراغب من أئمة السنّة ، وقرنه بالغزالی ، قال : وهی فائدة حسنة ، فإن کثیراً من الناس یظنّون أنه معتزلی (1) .

و علامه ارنیقی - تلمیذ محمود بن محمد بن قاضی زاده رومی - در “ مدینة العلوم “ گفته :

وفنون المحاضرات للراغب الإصفهانی ، وهو المفضل بن محمد الإصفهانی ، أبو القاسم ، الراغب ، صاحب المصنفات ، کان فی أوائل المائة الخامسة ، له مفردات القرآن ، وأفانین البلاغة ، والمحاضرات ، وله تفسیر سمعناه من بعض الثقات ، وله تفصیل النشأتین ، وله کتاب الذریعة فی أحکام الشریعة ، والناس یظنّون أنه معتزلی ، لکن قال السیوطی : رأیت بخط الشیخ بدر الدین الزرکشی علی ظهر نسخة من القواعد الصغری لابن عبد السلام


1- بغیة الوعاة 2 / 297 .

ص : 394

ما نصّه : ذکر الإمام فخر الدین الرازی - فی تأسیس التقدیس فی الأُصول - : أن أبا قاسم الراغب من أئمه السنّة ، وقرنه بالغزالی ، وهذه فائدة حسنة ، فلا عبرة بظنون الناس ، و ( اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌِ ) (1) .

و در “ کشف الظنون “ گفته :

محاضرات الأُدباء ومحاورات الشعراء والبلغاء ; لأبی القاسم حسین بن محمد ، المعروف ب : الراغب الإصبهانی ، وهو عمدة هذا الفنّ بین الفضلاء ، أوله : الحمد لله الذی تقصر الأقطار أن تحویه . . إلی آخره ، ورتّبه علی خمسة وعشرین حدّاً وذکر فصولا وأبواباً (2) .

و نیز در “ کشف الظنون “ مسطور است :

تفسیر الراغب ، هو الفاضل العلاّمة أبو القاسم الحسین بن محمد بن المفضل ، المعروف ب : الراغب الإصفهانی ، المتوفی فی رأس المائة الخامسة ، وهو تفسیر معتبر فی مجلّد ، أوله : ( الحمد لله علی آلآئه . . ) أورد فی أوله مقدّمات نافعة فی التفسیر ، وطرزه : أنه أورد جملا من الآیات ثم فسّرها تفسیراً مشبعاً ، وهو أحد مآخذ


1- [ الف ] علم المحاضرة من الشعبة الثانیة . ( 12 ) . [ مدینة العلوم : ] .
2- [ الف ] حرف المیم . [ کشف الظنون 2 / 1609 ] .

ص : 395

أنوار التنزیل للبیضاوی (1) .

و نیز در “ کشف الظنون “ گفته :

تفصیل النشأتین وتحصیل السعادتین ; للإمام أبی القاسم الحسین بن محمد بن المفضل ، الراغب الإصفهانی ، المتوفی [ فی ] (2) رأس المائة الخامسة . . إلی آخره (3) .

و نیز در “ کشف الظنون “ گفته :

مفردات ألفاظ القرآن فی اللغة لأبی القاسم حسین بن محمد بن المفضل ، المعروف ب : الراغب الإصفهانی ، المتوفی سنة [ 502 ] (4) وسمّاه السیوطی - فی طبقات النحاة - : المفضّل بن محمد ، وقال : کان فی أوائل ‹ 1495 › المائة الخامسة ، ونقل عن خط الزرکشی ما نصّه : ذکر الإمام فخر الدین الرازی - فی تأسیس التقدیس فی الأُصول - : أن الراغب من أئمة السنّة ، وقرنه بالغزالی . . إلی آخره (5) .


1- کشف الظنون 1 / 447 .
2- الزیادة من المصدر .
3- کشف الظنون 1 / 462 .
4- الزیادة من المصدر .
5- کشف الظنون 2 / 1773 .

ص : 396

و نیز در “ کشف الظنون “ گفته :

أفانین البلاغة ; للعلامة أبی القاسم حسین بن محمد ، المعروف ب : الراغب (1) .

و نیز در “ کشف الظنون “ گفته :

الذریعة إلی مکارم الشریعة ; للإمام أبی القاسم حسین بن محمد بن المفضل الراغب الإصبهانی ، ذکره فی أوائل مفرداته . . إلی أن قال : قیل : إن الإمام حجّة الإسلام الغزالی کان یستصحب کتاب الذریعة دائماً ویستحسنه لنفاسته (2) .

و در “ معجم الادباء “ یاقوت حموی - علی ما نقل عنه - مذکور است :

الحسین بن محمد الراغب الإصفهانی ، أحد أعلام العلم [ متحقق ] (3) بغیر فنّ من العلوم أدبیها وحکمیها ، له کتاب تفسیر القرآن قیل : وهو کبیر (4) .


1- کشف الظنون 1 / 131 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لفاسته ) آمده است . [ الف ] حرف الذال المعجمة . ( 12 ) . [ کشف الظنون 1 / 827 ] .
3- الزیادة من بحارالأنوار .
4- لم نجد هذا النصّ فی معجم الأُدباء المطبوع ولا غیره ، نعم نقل هذا الکلام فی بحار الأنوار 104 / 14 عن خط الشیخ الجبعی ( رحمه الله ) عن خط الشیخ الشهید ( قدس سره ) ، فراجع .

ص : 397

اما آنچه گفته : زیرا که خلیفه وقتم ، و در امور دینی تشدّد من معلوم شماست ، نباید که در این هر دو امر تساهل ورزید .

پس پرظاهر است که این فقره طولانی هم از عبارت ثانی به هیچ وجه مستفاد نیست ، محض عنایت مخاطب است که مباهات را به تشدّد منسوب به خلافت مآب میسازد ، و صفت فظاظت و غلظت او [ را ] - که معائب آن از احادیث کثیره ظاهر و باهر است - یاد میدهاند ! !

نزول نشدن تحریم متعة النساء در قرآن

اما آنچه گفته : و در حقیقت نهی از این هر دو در قرآن نازل است و خود پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرموده ، قوله تعالی : ( فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ الْعادُونَ . . ) الی آخر .

پس مخدوش است به آنکه : اگر غرض آن است که محصل این الفاظ هم در معنای کلام عمر داخل است ، پس قطع نظر از آنکه این محصل از کلام عمر به هیچ نوع دلالت و اشارت ظاهر نمیشود ، بلکه عکس آن از کلام عمر ظاهر است ، یعنی بودن این هر دو در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) البته ظاهر است ، افاده این معنا نکته [ ای ] را که کابلی و مخاطب مطمح نظر داشته اند - یعنی افاده اشدّیت تأثیر [ را ] - به باد فنا میدهد ; چه هرگاه حسب افاده عمریه در حقیقت نهی از این هر دو امر در قرآن نازل باشد ، و خود جناب پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به آن امر فرموده باشد ، این نهی هم مثل سائر احکام شرعیه خواهد بود ، و اشدّیت تأثیر که به محض اضافه به ذات تشدّدسمات

ص : 398

فظّ غلیظ حاصل میشد ، متحقق نخواهد گردید .

و اگر غرض مخاطب از این قول نه تفسیر قول عمر به آن است ، بلکه غرض بیان حقیقت حال است ; پس باز هم لازم میآید که مخاطب با کمال ، الحال اشدّیت تأثیر نهی عمر در قلوب مردم نمیخواهد ; چه بنابر مزعومش هرگاه ثابت خواهد شد که این نهی از احکام قرآنی است ، مردم آن را به خاطر نخواهند آورد ، و در عمل به آن تساهل خواهند کرد .

و مع هذا بطلان ادعای دلالت قول حق تعالی بر نهی تحریم متعه سابقاً به بیان واضح دانستی ، و دریافتی که ائمه و اساطین ، این ادعای واهی را ردّ میکنند که تحریم متعه [ را ] از قرآن ثابت نمیدانند .

و محمد بن عبدالباقی بن یوسف بن احمد بن علوان الزرقانی المصری المالکی در “ شرح موطّأ “ گفته :

اختلف الأُصولیون فی الإجماع بعد الخلاف ، هل یرفع الخلاف السابق أو لا یرفعه ، فیکون الخلاف باقیاً ، ومن ثَمَّ ‹ 1496 › جاء الخلاف فی من نکح نکاح متعة هل یحدّ أم لا ؟ لشبهة العقد ، وللخلاف المتقدّم (1) فیه ، ولأنه لیس من تحریم القرآن ، ولکنه یعاقب عقوبة شدیدة (2) .


1- فی المصدر : ( المتقرّر ) .
2- شرح الزرقانی 3 / 199 .

ص : 399

و زرقانی از اکابر و أجله محدّثین سنیه است ، در “ کشف الظنون “ در ذکر “ موطّأ “ گفته :

وشرحه - أعنی موطأ مالک - خاتمة المحدّثین محمد بن عبد الباقی ابن یوسف بن أحمد بن علوان الزرقانی ، المصری ، المالکی ، المتوفی سنة اثنتین وعشرین ومائة وألف شرحاً بسیطاً فی ثلاثة مجلدات (1) .

و نیز بطلان ادعای واهی ثبوت تحریم متعه از قرآن از افاده خود خلافت مآب ظاهر است که از کلام خودش ثابت است که او تحریم متعه به حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نکرده بلکه از رأی خود ، کما ظهر من روایة عمران بن سواده .

و طرفه تر از همه آن است که این آیه کریمه متقدم بر تحلیل متعه است ، پس چگونه متقدّم ناسخ متأخر تواند شد ؟ !

و عجب که مخاطب در باب امامت و باب مکائد تشبث (2) به تقدم نزول بعض آیات به مقابله اهل حق نماید ، و از غایت دانشمندی استدلال به آن بر کذب روایاتی که ائمه اعلام و اساطین فخام اهل اسلام آورده اند نماید (3) ; و


1- کشف الظنون 2 / 1908 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- برای نمونه مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 44 کید سی و دوم .

ص : 400

خود از لزوم این اشکال غفلت فرماید ، و از عود تشنیعات شنیعه بر خود باکی ننماید (1) .

دلالت نداشتن آیه شریفه : ( وَأَتِمُّواالْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه ) بر تحریم متعة الحجّ

و دلالت آیه ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (2) بر نهی از فسخ حج نیز صریح البطلان است .

و دانستی که علامه ابن حزم - که به تصریح خود مخاطب از علمای اهل سنت است (3) ، و مدائح ظاهره و مناقب فاخره او بر زبان ذهبی که به تصریح کابلی و مخاطب امام اهل حدیث است (4) ، سابقاً شنیدی (5) - استدلال را به این آیه بر منع فسخ حج باطل ساخته و ردّ آن نموده (6) .

و لطیف تر آن که آیه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (7) مقدم است بر حکم فسخ حج ، پس کمال عجب است که مقدم چگونه ناسخ متأخر گردید ؟ !

و همانا برهان علو حق و سطوع نور صدق این است که ارباب باطل برای


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نماید ) آمده است .
2- البقرة (2) : 196 .
3- تحفه اثناعشریه : 227 .
4- الصواقع ، ورق : 246 ، تحفه اثناعشریه : 212 .
5- از العبر ذهبی 3 / 241 گذشت .
6- از المحلّی 7 / 102 گذشت .
7- البقرة (2) : 196 .

ص : 401

تصویب نهی عمر از متعتین (1) بهتان بر حق تعالی فرا بستند که ادعای نزول نهی متعتین در کلام الهی نمودند ; و حق تعالی در هر دو دعوی تفضیح ایشان به ابلغ وجوه نمود .

و تقدم نزول آیه : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ . . ) (2) إلی آخر الآیة بر حکم فسخ حج از عبارت ابن الهمام سابقاً ظاهر شد که او تصریح از صاحب “ تنقیح “ (3) نقل کرده که قوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (4) در سنه ششم نازل شده ، و ظاهر است که حکم فسخ حج در حجة الوداع بود (5) .

و علامه قرطبی در “ مفهم “ در ضمن حدیث عائشه :

قالت : دخل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی ضباعة بنت الزبیر ، فقال لها : « أردت الحجّ ؟ » قالت : والله ما أجدنی إلاّ وجعة ، فقال : « حجّی ، واشترطی ، وقولی : اللهم محلّی حیث حبستنی » ، وکانت تحت المقداد (6) .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- البقرة (2) : 196 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( تنصیح ) آمده است .
4- البقرة (2) : 196 .
5- از فتح القدیر 2 / 413 - 414 گذشت .
6- [ الف ] باب ما یفعل بالمحرم إذا مات . [ صحیح مسلم 4 / 26 ] .

ص : 402

گفته :

وقوله علیه [ وآله ] السلام : « حجّی ، واشترطی ، وقولی : اللهم محلّی حیث حبستنی » معناه : أنه علیه [ وآله ] السلام لمّا استفهمها عن إرادة الحجّ ، اعتلّت بأنها مریضة ، وأنها خافت إن اشتدّ مرضها أن یتعذّر علیها الإحلال بناءً منها علی أن المحصر بالمرض لا یتحلّل إلاّ بالطواف بالبیت ، وإن طال مرضه ، کما هو مذهب مالک وغیره ، وسیأتی إن شاء الله ، فلمّا خافت [ هذا ] (1) أقرّها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی ذلک ، ثم رخّص لها فی أن تشترط أن لها التحلّل حیث حبسها مرضها ، وبظاهر ‹ 1497 › هذا الحدیث قال جماعة من العلماء من الصحابة والتابعین . . وغیرهم ، منهم : عمر ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وابن مسعود ، وهو قول أحمد ، وإسحاق ، وأبی ثور ، وللشافعی قولان ، فقال کل هؤلاء بجواز الاشتراط فی الحجّ ، وأنه له الفسخ إذا وقع شرطه ; ومنع ذلک جماعة أُخری وقالوا : إنه لا ینفع ، منهم : ابن عمر والزهری ومالک وأبو حنیفة ، متمسّکین بقوله تعالی : ( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (2) وبقوله : ( وَلا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ ) (3) .


1- الزیادة من المصدر .
2- البقرة (2) : 196 .
3- سورة محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ( 47 ) : 33 .

ص : 403

واعتذروا عن هذا الحدیث بوجهین :

أحدهما : ادعاء الخصوص بهذه المرأة .

وثانیهما : أنهم حملوه علی التحلّل بالعمرة ، فإنها أرادت أن تحجّ ، کما جاء مفسّراً من روایة ابن المسیب ، وهو : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر ضباعة أن تشترط وتقول : اللهم الحجّ أردت ، فإن تیسّر ، وإلاّ فعمرة .

وروی عن عائشة : أنها کانت تقول : للحجّ خرجت ، وله قصدت ، فإن قضیته فهو الحجّ ، وإن (1) حال دونه شیء فهو العمرة . والله أعلم (2) .

از این عبارت ظاهر است که ابن عمر و زهری و مالک و ابوحنیفه و امثال ایشان آیه : ( أَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (3) را مانع از تحلّل به عمره - که همان است مراد از فسخ حج - نمیدانند ; زیرا که ایشان اشتراط فسخ حج را ، و ارتکاب فسخ حج به سبب تحقق شرط [ را ] غیر جایز داشته اند ، و آیه : ( أَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (4) را مانع از آن دانسته ، و حمل حدیث ضباعه بر تحلّل به


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وإن ) تکرار شده است .
2- [ الف ] من باب المحرم یموت ، ما یفعل به من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 295 - 296 ] .
3- البقرة (2) : 196 .
4- البقرة (2) : 196 .

ص : 404

عمره نموده ; پس اگر آیه ( أَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (1) منافی تحلّل به عمره میبود ، عدول از قول اول فایده نداشت .

و نیز از این عبارت واضح است که جماعتی از علمای صحابه و تابعین و غیر ایشان که از جمله ایشانند : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و خود عمر بن الخطاب و ابن مسعود قائل اند به آنکه اشتراط فسخ حج و فعل آن به حصول شرط جایز است ، و احمد بن حنبل و اسحاق و ابوثور هم به آن قائل اند ، و یک قول شافعی هم موافق آن است .

و ظاهر است که اگر آیه : ( أَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (2) را دلیل ابطال فسخ حج گردانند ، لازم آید که این اشتراط و عمل فسخ در صورت حصول شرط جایز نباشد ، چنانچه ابن عمر و زهری و مالک و ابوحنیفه به این آیه استدلال بر منع کرده اند ، ولکن چون خود خلافت مآب تجویز این اشتراط فرمودند ، حسب افاده خودشان متحقق گشت که آیه : ( أَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (3) مانع از جواز فسخ (4) نیست ، و فتوای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن مسعود و دیگر تابعین و علما هم مؤیّد آن است ، پس بنابر این هم استدلال به این آیه کریمه


1- البقرة (2) : 196 .
2- البقرة (2) : 196 .
3- البقرة (2) : 196 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسخ ) آمده است .

ص : 405

بر تحریم فسخ (1) نهایت باطل و واهی باشد .

و مسلم در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا محمد بن مثنّی (2) وابن بشّار ، قال ابن مثنّی (3) : حدّثنا محمد بن جعفر ، حدّثنا شعبة ، قال : سمعت قتادة یحدّث عن أبی نضرة ، قال : کان ابن عباس یأمرنا بالمتعة ، وکان ابن الزبیر ینهی عنها ، قال : فذکرت ذلک لجابر بن عبد الله فقال : علی یدی دار الحدیث ، تمتّعنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا قام عمر قال : إن الله کان یحلّ لرسول الله ما شاء بما شاء ، وإن القرآن قد نزل منازله : ف ( أَتِمُّوا الْحَجَّ ‹ 1498 › وَالْعُمْرَةَ ) (4) کما أمرکم الله ، وأبتّوا (5) نکاح هذه (6) النساء ، فلن أُوتی برجل نکح


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسخ ) آمده است .
2- فی المصدر : ( المثنی ) .
3- فی المصدر : ( المثنی ) .
4- البقرة (2) : 196 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( وائتوا ) آمده است . قال ابن الأثیر : ومنه الحدیث : ( أبتّوا نکاح النساء ) . . أی اقطعوا الأمر فیه ، وأحکموه بشرائطه ، وهو تعریض بالنهی عن نکاح المتعة ; لأنه نکاح غیر مبتوت ، مقدّر بمدّة . انظر النهایة 1 / 92 .
6- در [ الف ] اشتباهاً : ( هذا ) آمده است .

ص : 406

امرأة إلی أجل إلاّ رجمته بالحجارة (1) .

و قرطبی در “ مفهم “ در شرح این حدیث گفته :

وقول عمر : ( ان القرآن قد نزل منازله ) . . أی استقرّت أحکامه وثبتت معالمه ، فلا یقبل النسخ ولا التبدیل بعد أن توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ویعنی بذلک أن متعة الحجّ قد رفعت لما أمر الله بإتمام الحجّ والعمرة .

ومتعة النکاح أیضاً کذلک ; لما ذکر الله شرائط النکاح فی کتابه وبیّن أحکامه ، فلا یزاد فیها ولا ینقص منها شیء ولا یغیّر (2) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که قرطبی افاده کرده که : عمر به امر الهی به اتمام حج و عمره استدلال بر رفع متعة الحجّ مینمود ; پس اگر غرض قرطبی از متعة الحجّ ، تمتّع است ، پس ثابت شد که ابن الخطاب تمتّع را مرفوع و منسوخ میدانست ، و بطلان رفع و نسخ تمتّع بالاتر از آن است که حاجت بیان داشته باشد ، و ائمه سنیه تحریم تمتّع [ را ] در غایت شناعت و فظاعت دانسته ، و آن را لائق تأویل و توجیه ندیده ، فرار از آن مینمایند و تحاشی از آن میزنند ; پس استدلال خلافت مآب [ را ] بر رفع تمتّع به کلام


1- صحیح مسلم 4 / 38 .
2- [ الف ] باب ما جاء فی نسخ الحجّ ، من کتاب الحجّ . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 317 - 318 ] .

ص : 407

الهی ثابت کردن ، در حقیقت غایت دانشمندی حضرتش و جسارت او بر نسبت (1) تهمت نسخ تمتّع به خدای تعالی ظاهر نمودن است !

و اگر غرض از متعة الحجّ ، فسخ حج است چنانچه کلام قرطبی در شرح صدر این حدیث دلالت بر آن دارد - کما سبق نقله - پس ظاهر شد که به زعم قرطبی ارتفاع فسخ حج به سبب امر به اتمام حج و عمره واقع شده ، حال آنکه پر ظاهر است که امر فسخ حج بعد نزول این آیه واقع شده بلاریب ، پس اگر بالفرض امر به اتمام مانع از فسخ حج باشد ، امر فسخ حج رافع این حکم خواهد شد ، نه آنکه متقدم رافع متأخر بگردد که بطلان آن بداهتاً ثابت است .

از تعصبات این حضرات تا کجا شکایت توان کرد که درباره متعة النساء که قطعاً و حتماً جواز آن به اجماع طرفین اولا ثابت و محقق است ، احادیث دالّه بر نسخ تراشیدند و آیات عدیده را به افترا و بهتان - که اصلا دلالت بر مطلوبشان ندارد - ناسخ گردانیدند ، و درباره فسخ حج - که آن هم قطعاً و حتماً ثابت است و احادیث متواتره بر آن دلالت دارد - نیز خود را از وضع اختصاص آن به صحابه باز نداشتند و آیه متقدمه را بر آن - کما وقع فی متعة النساء - ناسخ آن گردانیدند ، و الحق که در حمایت خلافت مآب گوی مسابقت ربودند و از تضییع دین و ایمان اصلا مبالات ننمودند .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسب ) آمده است .

ص : 408

و ثبوت فسخ حج به احادیث متواتره از تصریح ائمه سنیه ثابت است ، چنانچه سابقاً دانستی که ابوبکر جصاص - بعد ذکر بعض روایات عایشه که دلالت میکند بر امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به فسخ حج - گفته :

وهذا هو الصحیح ، لما ورد فیه من الآثار المتواترة فی أمر النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أصحابه بفسخ الحجّ ، وقول عمر - بحضرة الصحابة - : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا أنهی عنهما وأضرب علیهما : متعة النساء ومتعة الحجّ . وهو یعنی هذه المتعة ، فلم ‹ 1499 › یظهر من أحد منهم إنکاره ولا الخلاف علیه . (1) انتهی .

و عجب که ابوبکر جصاص با وصف اعتراف به ثبوت فسخ حجّ به احادیث متواتره باز ادعای نسخ فسخ حج به آیه ( أَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (2) نموده چنانچه بعد عبارت سابقه گفته :

ولو تعارضت أخبار عائشة لکان سبیلها أن تسقط کأنّه لم یرو عنها شیء ، ویبقی الأخبار الأُخر فی أمر النبیّ علیه [ وآله ] السلام أصحابه بفسخ الحجّ من غیر معارض ، ویکون منسوخاً بقوله :


1- [ الف ] مبحث التمتّع بالعمرة بالحجّ [ إلی الحجّ ] ، ذیل باب 72 ذکر اختلاف أهل العلم فی حاضری المسجد الحرام . [ أحکام القرآن 1 / 354 ] .
2- البقرة (2) : 196 .

ص : 409

( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ ) (1) علی ما روی عن عمر . . . (2) انتهی .

این تعصب شدید قابل تماشا است که امری که به اعتراف خودش به احادیث متواتره [ ثابت ] است آن را به محض وهم سخیف و احتمال رکیک منسوخ میپندارد ، و نمیداند که آیه ( أَتِمُّوا الْحَجَّ ) (3) مقدّم است بر امر به فسخ حج ، و متقدم ناسخ متأخر نمیتواند شد ، این مقدمه را اطفال و بُله و صبیان هم میفهمند لکن اعاظم و اساطین ائمه شان در هوای خلافت مآب هوش و حواس باخته ، اصلا تأمل نمینمایند !

و در حقیقت جصاص به ذکر مروی بودن منسوخیت فسخ حج به آیه ( أَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ ) (4) از خلافت مآب ، مزید تفضیح و تقبیح حضرتش نموده که از آن واضح گشت که خلافت مآب علاوه بر تحریم حلال الهی ، جسارت بر صریح بهتان و افترا بر حق تعالی هم آغاز نهاده .

توهین صاحب تحفه اثنا عشریه به صحابه و تابعین

اما آنچه گفته : لکن فساق و عوام الناس نهی قرآنی و احکام احادیث را چه به خاطر میآرند ؟ !

پس مخاطب به این حرف نغز جمیع مساعی جمیله و مجاهدات جلیله


1- البقرة (2) : 196 .
2- أحکام القرآن 1 / 354 .
3- البقرة (2) : 196 .
4- البقرة (2) : 196 .

ص : 410

ائمه و اساطین خود را در اثبات جلالت و عظمت و وثوق و اعتماد و شرف و فضل صحابه و تابعین به آیات و احادیث جناب سیدالمرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - به خاک سیاه برابر ساخته ، داد تفضیح و تقبیح و تکذیب مقتدایان خود داده ; چه از این عبارت ظاهر است که حاضرین زمان کرامت نشان خلافت مآب فسّاق و عوام الناس بودند که نهی قرآنی و احکام احادیث را به خاطر نمیآوردند ، و احکام سلطانی را بر احکام رسول یزدانی و احکام ربانی تقدیم میدادند ; و ظاهر است که حاضرین زمان خلافت مآب یا اصحاب بودند یا تابعین ، لا ثالث لهما بالبداهة ، پس اگر اصحاب اخیار را فساق و فجار و معاندین اشرار و مهوّنین احکام ایزد جبار و احادیث سرور مختار - صلی الله علیه وآله الأطهار - قرار داده ، پس حضرات اهل سنت خود به دامانش خواهند آویخت ، و خاک تفضیح و تذلیل بر سر او خواهند بیخت ، و سررشته اسلام و جلالت و عظمت او خواهند گسیخت که قدح یک صحابی - حسب افادات این حضرات - زندقه و الحاد است ، فکیف بقدح الکثیر ، فإنه من أشدّ موجبات التضلیل والتکفیر ، ( وَلا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبیر ) (1) .

و اگر این ذمّ و توهین و تقبیح و تهجین و تفسیق و تحقیر و ازرا و تعییر به جماعت کثیر تابعین اصحاب حضرت بشیر و نذیر - صلی الله علیه وآله اصحاب التطهیر - راجع خواهد ساخت ، فهو أیضاً فی الشناعة یضاهی الأول .


1- فاطر ( 35 ) : 14 .

ص : 411

و قطع نظر از آنکه در این ، تکذیب افادات اساطین ثقات لازم میآید ، کذب و مجازفه ‹ 1500 › خودش هم مثل تقدیر اول به کمال وضوح ظاهر میشود ; زیرا که خودش در باب دوم صدق و صلاح تابعین را به شهادت امام الائمه - یعنی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - ثابت دانسته ، و نفی قبح تمسک به روایاتشان به مقابله اهل حق کرده (1) ; پس کمال حیرت است که چسان آن افاده را بر طاق نسیان گذاشته ، تکذیب خود به شدّ و مدّ تمام آغاز نهاده ، کسانی را که بشارت جناب سید المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - صادقین و صالحین اند ، از بدترین فاسقین و فاجرین و معاندین بی دین که نهی قرآن مبین و احادیث حضرت خاتم النبیین [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را به خاطر نمیآرند ، گردانیده .

و چون تعدیل و توثیق جمیع صحابه و همچنین اثبات صدق و صلاح تابعین علی العموم از خصائص مذهب سنیه است ، هر تقدیری که از این کلام اراده (2) کنند مثبت تقدیر آخر است ، للإجماع المرکب .


1- تحفه اثناعشریه : 62 .
2- کذا ، ولی صحیح به جای ( اراده ) ( را ردّ ) است ، چون اراده هر تقدیر ، نفی تقدیر دیگر است ، ولی ردّ هر کدام مثبت دیگری . و حاصل کلام مؤلف ( رحمه الله ) این است که اگر صاحب تحفه بگوید : مقصود من صحابه نیستند بایستی تابعین مراد باشد ، و اگر بگوید : تابعین را اراده نکرده ام پس مقصود صحابه میباشند . و مراد از اجماع مرکب در مقام آن است که اجماع عامّه هم بر صدق و صلاح صحابه واقع شده هم بر صدق و صلاح تابعین .

ص : 412

اعتراف صاحب تحفه به لزوم نصب امام عقلا من حیث لا یشعر

بالجمله ; اگر مخاطب اندک بهره [ ای ] از حیا و تأمل و امعان میداشت هرگز چنین حرف واهی برای تصحیح و تأویل کلام خلافت مآب بر زبان جاری نمیساخت ، و قیامت بر سر خود و اولیای خود بر پا نمیکرد ، و قوانین مذهب و اصول آن را درهم و برهم نمینمود ، و لکن برای تأویل شنایع کلمات ائمه خود چنان خرافات بر زبان میآرد که نزد اهل نحله خود هم - به ابلغ وجوه ! - رسوا میشود ، و کلمات و افادات خودش تکذیب آن مینماید !

اما آنچه گفته : اینجا احکام سلطانی باید .

پس این کلام دلالت صریحه دارد بر آنکه کلام خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای هدایت مردم کافی و وافی نیست ، و احکام سلطان أشدّ تأثیراً من حکم الحدیث والقرآن است ، و این دلیل شافی و برهان کافی است برای اثبات عناد و ضلال خلیفه با کمال که : ( حسبنا کتاب الله ) در مقام ردّ وصیت سرور انام ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرموده .

واعجباه ! که خلافت مآب کتاب خدا را کافی و وافی داند به حدی که

ص : 413

محتاج به حدیث سرور انام - صلی الله علیه (1) وآله الکرام - هم نباشد و به این زعم فاسد مانع کتابت وصیت آن حضرت گردد ; و مخاطب این افاده خلافت مآب را خلاف حق صریح و عین ضلال قبیح دانسته ، آن را پس پشت انداخته ، تنها قرآن را چه ، ذکر قرآن را مع حدیث هم برای هدایت کافی نداند ، و ضرورت احکام سلطان بر ملا ثابت گرداند ! فحسبنا قول المخاطب المرتاب ردّاً لهفوة ابن الخطاب ، القائل بحسبیة الکتاب ، الرادّ علی سید الأطیاب ، صلی الله علیه وآله الأنجاب .

و هرگاه حسب افاده مخاطب نهی قرآنی و احکام احادیث برای هدایت مردم و انزجارشان از قبائح کافی نباشد بلکه احکام سلطانی میباید ، پس وجوب نصب امام عقلاً ، و کمال حُسن و اشتمال آن بر مصالح جمّه عظیمه به کمال بداهت ظاهر گردید ; و غایت شناعت ادعای اسلاف ناانصاف سنیه [ در مورد ] اشتمال نصب امام بر مفاسد و قبائح ظاهر شد .

مقام تدبر است که مخاطب به اهتمام تمام ضرورت احکام سلطانی ثابت مینماید و آن را به مرتبه [ ای ] مهم میپندارد که به مقابله آن احکام قرآن و حدیث را بی مصرف میگرداند که اخفای آن را مستحسن میداند و نسبت ‹ 1501 › احکام را صرف به نفس سلطان مشتمل بر نکته لطیفه و موجب عمل مردم به آن مینماید ; و علمای قوم اصل وجود امام را مشتمل


1- در [ الف ] ( علیه ) افتاده است .

ص : 414

بر مفسده و قبیح و شنیع دانسته اند ، و افاده کرده [ اند ] که : ادای واجب و ترک قبیح با عدم امام اکثر است از روی ثواب ; زیرا که آن اشقّ است و اقرب به اخلاص که در آن احتمال بودن آن از خوف امام منتفی است ، یعنی وجود امام قبیح و شنیع است که در صورت وجود امام احتمال اتیان واجب و ترک حرام به سبب خوف امام متطرق میشود .

تفتازانی در “ شرح مقاصد “ گفته :

احتجّ القائلون بوجوب نصب الإمام علی الله تعالی بأنه لطف من الله تعالی فی حقّ العباد . .

أما عند الملاحدة ; فلیتمکّنوا به من تحصیل المعرفة الواجبة ; إذ نظر العقل غیر کاف فی معرفة الله تعالی .

وأمّا عند الإمامیة ; فلأنه إذا کان لهم رئیس قاهر یمنعهم من المحظورات ویحثّهم علی الواجبات ، کانوا معه أقرب إلی الطاعات ، وأبعد عن المعاصی منهم بدونه ، واللطف واجب علی الله تعالی لما سبق .

والجواب إجمالا : منع المقدّمتین والقدح فیما یورد لإثباتهما علی ما سبق حال الکبری .

وتفصیلا : إنه إنّما یکون لطفاً إذا خلا عن جمیع جهات القبح ، وهو ممنوع ، والسند ما مرّ مع وجوه أُخر ، مثل أن أداء الواجب

ص : 415

وترک القبیح مع عدم الإمام أکثر ثواباً ; لکونهما أشقّ وأقرب إلی الإخلاص انتفاءً لاحتمال کونهما من خوف الإمام (1) .

و قوشجی در “ شرح تجرید “ گفته :

واحتجّ المصنف (2) بأن الإمام لطف من الله تعالی فی حقّ عباده ; لأنه إذا کان رئیس یمنعهم عن المحظورات ویحثّهم علی الواجبات ، کانوا معه أقرب إلی الطاعات وأبعد عن المعاصی منهم بدونه ، واللطف واجب علیه تعالی بناءً علی أصلهم .

واعترض بأن نصب الإمام إنّما یکون لطفاً إذا خلا عن المفاسد کلّها ، وهو ممنوع ، فإن أداء الواجب وترک الحرام مع عدم الإمام أکثر ثواباً لکونهما أقرب إلی الإخلاص لانتفاء احتمال کونهما من خوف الإمام (3) .

از این عبارات و امثال آن ظاهر میشود که اتیان واجب و ترک حرام به خوف امام نهایت قبیح و شنیع است که محض احتمال آن موجب مفسده و قبیح است ، پس شناعت آن با وجود اصل امام و تحقیق آن [ به ] چه [ حد ] رسد ؟ ! (4)


1- شرح المقاصد 2 / 276 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الإمام ) آمده است .
3- شرح التجرید للقوشجی : 366 .
4- سطر اخیر در [ الف ] اشتباهاً چنین آمده است : ( و شناعت وجود اصل امام است ، پس با به تحقیق و وجود آن چه رسد ) که اصلاح شد .

ص : 416

و کلام مخاطب بر کمال حسن حمل سلطان مردم را بر امتناع از حرام [ دلالت ] دارد که این معنا را به مثابه [ ای ] مستحسن و بهتر دانسته که اظهار تحریم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متعتین را خلاف مصلحت و بیکار محض دانسته ، و نسبت نهی از آن به سلطان و اظهار بودن آن حکم سلطان در کار دانسته ، و رعایت این معنا را نکته لطیف و رشیق پنداشته ، به ایجاد آن - ولو تقلیداً للکابلی - بر خود بالیده ; پس در میان مخاطب و کابلی و اسلاف (1) ناانصاف او تکاذب و تجاذب شنیع متحقق است که ایشان محض احتمال ‹ 1502 › فعل واجب و ترک حرام را به خوف امام ، شنیع و قبیح میپندارند که به سبب آن وجود اصل امام را مشتمل بر مفسده و خلاف لطف میگردانند ، و اینها نهایت حسن انزجار مردم به خوف امام [ را ] ثابت میسازند ، و انزجار و امتناعشان را منحصر در خوف امام میسازند .

و لطیف تر آن است که از “ حاشیه “ کتاب مخاطب نیز تأیید این تقریر پر تزویر اسلاف سنیه ظاهر میشود ، مخاطب در باب امامت گفته :

بلکه اگر به تأمل نظر کنیم معلوم توانیم کرد که نصب امام از جانب خدا متضمن مفاسد بسیار است ; زیرا که آرای عالمیان مختلف و خواهش نفوس ایشان متفاوت ، پس در تعین شخصی بلکه اشخاصی چند برای تمام عالم در


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 417

جمیع ازمنه بقای دنیا ، موجب برانگیختن فتنه ها و کثرت هرج و مرج منجر به تعطیل امر امامت و غلبه متغلبین و خمول و تقیه آن اشخاص ، بلکه در معرض هلاکت انداختن ایشان و همیشه خائف و مختفی بودن آن اشخاص است ; چنانچه در حق جماعتی (1) - که اعتقاد امامت [ آنها را ] دارند - همین قسم واقع است (2) .

و در حاشیه این مقام مذکور است :

قوله : زیرا که آرای عالمیان مختلف . . . الی آخر .

ولأن فی زمان وجود الإمام یختلف المکلف لیفعل الطاعة ویترک المعصیة لأجل الخوف منه لا لکونه طاعة أو معصیة ; وذلک من أعظم المفاسد ، بخلاف ما إذا لم یکن منصوباً من الله تعالی بل بنصب (3) العامّة فإنه حینئذ لا یخافه إلاّ مقدار ما یخاف العامّة ، لأنه نائبهم . ( 12 ) منهاج (4) .

از این عبارت ظاهر است که اگر امام منصوب از جانب خدا باشد ، مکلف فعل طاعت و ترک معصیت به سبب خوف از امام خواهد کرد ، و این معنا از اعظم مفاسد است ، و هرگاه امام منصوب به نصب عامه خلق باشد ، این


1- در [ الف ] ( جماعه ) آمده است .
2- تحفه اثناعشریه : 174 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ینصب ) آمده است .
4- حاشیه تحفه اثناعشریه : 363 .

ص : 418

مفسده متحقق نخواهد شد ، یعنی فعل طاعت و ترک معصیت به خوف امام در این صورت نخواهد شد ; پس این افاده بدیعه هم مخالف و مناقض افاده این مقام است و از آن ظاهر میشود که امتناع و انزجار مردم از نهی عمری و مزید تأثیر آن در قلوب خلق ، ثابت کردن ، چیزی را که از اعظم مفاسد است بر خلافت مآب ثابت نمودن است .

و اصل این تقریر فاسد - اعنی ادعای وجود امام بر مفسده (1) - از امام المشکّکین و رئیس المفسدین ایشان امام رازی است ، چنانچه در “ نهایة العقول “ گفته :

ثم إن سلّمنا أنه لابد فی القدح فی کون الإمامة لطفاً من تعیین وجه المفسدة ، فلِمَ لا یجوز أن یقال : إن نصب الإمام یقتضی أن یکون المکلف تارکاً للقبیح لا لکونه قبیحاً بل للخوف عن (2) الإمام ، أمّا عند عدم نصب الإمام فالمکلف إنّما یترکه لقبحه لا للخوف عن (3) الإمام ، وإذا کان کذلک کان فی نصب الإمام هذه المفسدة (4) .


1- یعنی : ترتب مفسده بر وجود امام .
2- کذا فی [ الف ] والمصدر ، والصحیح : ( من ) .
3- کذا فی [ الف ] والمصدر ، والصحیح : ( من ) .
4- نهایة العقول ، ورق : 242 ، صفحه : 490 .

ص : 419

بالجمله ; هرگاه به زعم باطل اهل باطل ، وجود امام مطلقاً قبیح و شنیع گردد به این سبب که وجود امام باعث ترک قبیح به سبب خوف امام است نه به سبب قبح قبیح ; پس نکته لطیفه مخاطب که آن را کابلی و مخاطب سبب اضافه [ عمر ] نهی [ از ] متعتین [ را ] به سوی خود ، و اخفای حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گردانیده اند ، هفوه سخیفه گردید ، و بطلان و رکاکت آن به غایت وضوح ‹ 1503 › رسید که بنابر این میبایست که خلافت مآب هرگز اضافه نهی به سوی خود نمیکردند تا که ترک قبیح به سبب خوف آن غلظت مآب واقع نشود ، بلکه میبایست که بر محض نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اکتفا مینمودند تا ترک قبیح به سبب قبح قبیح واقع شود نه به سبب خوف آن فظّ غلیظ !

پس کمال عجب است که کابلی و مخاطب از افادات اسلاف خود خبری برنداشته ، در پی اختراع نکته واهیه گردیدند ، و به منافات آن با تحقیقات ائمه و اساطین خود متنبه نگردیدند .

قوله : و لهذا گفته اند که : إن السلطان یزع أکثر ممّا یزع القرآن (1) .


1- هذا کلام قاله عثمان بن عفان ، کما فی تفسیر القرطبی 6 / 325 ، وتفسیر النسفی 3 / 207 ، وتفسیر السمعانی 4 / 84. . وغیرها . قال ابن الأثیر : من یزع السلطان أکثر ممّن یزع القرآن . . أی من یکفّ عن ارتکاب العظائم مخافة السلطان أکثر ممّن یکفّه مخافة القرآن والله تعالی . یقال : وزعه یزعه وزعاً فهو وازع ، إذا کفّه ومنعه . انظر : النهایة 5 / 180 .

ص : 420

أقول : لو قیل هناک : إن السلطان المهان ینزغ أکثر ممّا ینزغ الشیطان ، لکان أنسب بالمقام عند أرباب الأذهان وأصحاب الأدیان ، فإن خلیفتهم السلطان قد أبدع ، وخان ، وحرّم ما هو حلال بالسنّة والقرآن ، واخترع أحکاماً ما أنزل الله بها من سلطان ، فهو النازغ ، الموسوس ، الشیطان ، لا الوازع ، الرادع عن أنواع الفسق والعصیان ، والله الموفّق ، وهو المستعان .

بالجمله ; پر ظاهر است که غرض از فقره : ( یزع السلطان أکثر ممّا یزع القرآن ) نه آن است که سلاطین را میباید که احکام و احادیث سید الانس والجان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را مخفی و مستور سازند ، و نسبت احکام شرعیه به خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نکنند ، بلکه احکام خود قرار دهند تا مردم آن را قبول سازند ; بلکه غرض آن است که مجرد قرآن - به غیر تسلط سلطان عادل - مانع مردم از ارتکاب شر و فساد و إثاره انواع ضغائن و احقاد نیست ، پس تسلط سلطان عادل قاهر برای ترویج احکام قرآن و احادیث سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ضروری است که او مردم را از احکام شرعیه مطلع سازد و مردم را حمل بر آن کند ، و در صورت تخلف از آنْ حدود و تعزیرات شرعیه جاری نماید ، و در حقیقت این کلام ، مفید وجوب نصب امام است که مخاطب و اسلاف او اثبات مفاسد عظیمه در آن میسازند ، کما تفوّه به المخاطب فی صدر باب الإمامة (1) ، عجب که آن را به باد غفلت داده ، در این مقام ضرورت وجود


1- تحفه اثناعشریه : 174 .

ص : 421

امام - من حیث لا یشعر ! - ثابت میکند که اشدّیت تأثیر او از قرآن ثابت مینماید ، و مجرد احکام قرآن و حدیث را برای هدایت کافی نمیداند ، و کلام بلاغت نظام خلافت مآب : ( حسبنا کتاب الله ) را به کمال وضوح و ظهور باطل مینماید .

اما آنچه گفته : پس اضافه نهی به سوی خود برای این نکته است .

پس هر چند نزد اولیا و معتقدین مخاطب این نکته بس لطیف و نفیس است ، لکن در حقیقت آن محض تخدیع و تلبیس و تلمیع و تدلیس و تخریب ناشی از وسواس ابلیس است ، و بطلان آن ظاهر است به وجوه عدیده :

اشکالات کلام دهلوی که گوید : ترس از سلطان در مردم مؤثر است نه قرآن وحدیث

اشکال اول :

اول : آنکه بنابر این لازم میآید که سلاطین و حکّام ، واجبات و محرمات و مسائل حلال و حرام را احکام خود قرار دهند ، و از اضافه آن به خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حذر نمایند ، و آیات قرآنی و احکام رسول یزدانی را بالکل مخفی سازند تا مردم بدانند که این احکام سلطانی است نه احکام قرآنی ; و حال آنکه هیچ متدین ‹ 1504 › راضی نخواهد شد به (1) آنکه احکام شرعیه را به خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منسوب نسازد و آن را احکام خود قرار دهد .

اشکال دوم :

دوم : آنکه از کلامش ظاهر میشود که نسبت حکمی به خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم )


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .

ص : 422

موجب تهاون و تساهل مردم در عمل به آن میباشد ; زیرا که عدم نسبت عمر نهی متعه را به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) معلل به همین وجه ساخته ، پس بنابر این لازم آید که جمیع فقهای مفسرین که اهتمام تمام در اثبات احکام شرعیه از قرآن و حدیث دارند و آن را به خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منسوب میسازند ، در حقیقت نهایت سعی در آن مینمایند که مردم عمل بر آن نکنند و تهاون به آن کنند ، پس مخاطب به این کلام غرابت نظام مساعی جمیله جمیع اهل اسلام را در اثبات احکام مسائل حلال و حرام باطل و بی کار و موجب طعن و تشنیع و استحقار گردانیده ، دین و مذهب را درهم و برهم ساخته !

زهی عالم محقق و محدّث مدقق و فقیه حاذق و مفسر فائق که - مرّة بعد أولی و کرّة بعد أُخری ! - چنان جوامع کلم بر زبان گهرفشان میراند که هر یک از آن برای توهین و تهجین سائر مفسرین و فقها و محدّثین ، و ابطال مساعی جمیله شان و هدم مبانی مشیده ایشان - که اعمار عزیزه در ابرام و تشیید آن صرف کرده اند - کافی است (1) .

آری ! اگر حاضرین زمان عمر را کفار و ملحدین و منکرین خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قرار دهد البته در این صورت میتوان گفت که : ایشان به سبب عداوت خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] احکام خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را قبول


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( افاده میکند ) اضافه شده است .

ص : 423

نمی کردند ، و هرگاه میدانستند که فلان حکم از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است از اطاعت سر میتافتند ، پس به این سبب عمر از نسبت تحریم متعه به خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اعراض کرد و به خود منسوب ساخت ; لکن بنابر این میباید که منکرین خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) احکام خلافت مآب را - که سنیه او را تابع خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میگردانند - نیز به سمع اصغا نشنوند و کاره از آن گردند !

بار الها ! مگر آنکه بگویند که : چون عمر خود دشمن خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، لهذا منکرین خدا و رسول از حکم خاص خلافت مآب کراهت نمیکرد [ ند ] ، بلکه به مفاد : ( الجنس یمیل إلی الجنس ) مائل و راغب به آن میشدند !

اشکال سوم :

سوم : آنکه مشاهد ومعاین و محسوس و معلوم است که هرگاه سلطان قاهر امر به حکمی نماید و بودن آن حکم [ را ] از خدا و رسول هم بیان نماید ، ابلغ میباشد در تأثیر ، و عمل اهل اسلام به آن بیشتر میباشد از آن حکم که آن را به محض هوای نفس خود جاری نماید ، و این معنا محتاج به شاهد و دلیل نیست ، پس هرگاه مردم این زمان به حکم سلطان که موافق حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد زیاده عمل کنند از حکم ناشی از مجرد رأی سلطان ، پس یقین که صدر اول سنّیان - اعنی صحابه و تابعین - اولی و احقّ به این معنا باشند ، پس در حقیقت اضافه نهی به سوی خود نه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مثبت خلاف این نکته است .

ص : 424

اشکال چهارم :

چهارم : آنکه بنابر این لازم میآید که خلیفه اول و ثالث بلکه ثانی هم که جاها نسبت احکام شرعیه را به خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کرده اند ، خواهان عدم عمل مردم بر آن بودند ، و این نکته لطیف که شاه صاحب به دقت نظر و غموض فکر از کلام ‹ 1505 › بلاغت نظام خلافت مآب بر خلاف فهم سائر علمای اعلام بر آورده اند ، بلکه به تقلید کابلی ایثار آن کرده [ خلفا و دیگر علمای اعلام ] از دست دادند ، و سبب تساهل و تغافل و عدم اعتنای مردم به احکام شرعیه گردیدند که این احکام را به خود نسبت ننمودند .

اشکال پنجم :

پنجم : آنکه مغفّلین ائمه سنیه اهتمام بلیغ دارند در اثبات این معنا که تحریم متعه ، حکم جناب رسالت مآب [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بلکه ارشاد رب الأرباب است ، پس حسب مقتضای نکته لطیفه شاه صاحب این حضرات مخالفت خلافت مآب مینمایند ، و سعی جمیل او را - در تأکید و تشیید این حکم جدید به محض نسبتش به نفس نفیس آن متعنّت شدید - به باد میدهند ، و ابطال و تخریب و تضییع آن آغاز مینهند !

اشکال ششم :

ششم : آنکه فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ تفسیر قول عمر به این نهج نموده :

( وأنا أنهی عنهما ) : لما ثبت عندی أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نسخها ! (1)


1- تفسیر رازی 10 / 54 .

ص : 425

از این عبارت ظاهر است که : معنای قول عمر آن است که من منع میکنم از متعه به این سبب که ثابت شد نزد من که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نسخ آن فرموده ، پس فخر رازی به صراحت تمام این نکته لطیفه را هباءاً منثوراً ساخته ، و بدتر از نقش بر آب نموده چه بنای این نکته بر آن است که نسبت نهی متعه به محض ذات تشدّدسمات خلافت مآب ظاهر گردد ، و بودن آن حکم خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نگردد ، چنانچه کلام مخاطب صراحتاً دلالت بر آن دارد .

و فخر رازی اهتمام شدید دارد در آنکه از این قول عمر نسبت نسخ آن به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت میشود ، و بطلان اختصاص نهی به خلافت مآب باطل است .

اشکال هفتم :

هفتم : آنکه والد ماجد مخاطب نیز به سعی عظیم و کدّ کثیر در اثبات تحریم متعه از [ قرآن و ] حدیث [ کوشیده ] - کما سمعت سابقاً (1) - ، پس لازم آمد حسب مزعوم مخاطب و خواجه کابلی که والد ماجد مخاطب هم سعی جمیل خلافت مآب را در تأکید این حکم و مزید تأثیر آن باطل و ضایع نموده .

اشکال هشتم :

هشتم : آنکه از لطائف آن است که : مخاطب نیز سعی جمیل خلافت مآب


1- از قرة العینین : 212 - 213 گذشت .

ص : 426

را در تأکید این حکم و مزید تأثیر آن به باد فنا داده که سابقاً و آنفاً در اثبات حرمت متعه از قرآن و حدیث کوشیده ، و از تضییع این نکته بلیغه نترسیده ، و کابلی هم - با آنکه بادی اختراع این نکته است - از مخالفت آن مبالاتی نکرده ، در صدر کلام خود به اهتمام تمام حرمت متعه [ را ] از احادیث موضوعه بر حضرت خیرالانام ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت کردن خواسته (1) .

اشکال نهم :

نهم : آنکه بغوی و ابن ماجه روایت نسبت خلافت مآب تحریم متعه به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ را ] آورده اند ، و والد مخاطب دست بر آن انداخته چنانچه در “ ازالة الخفا “ گفته :

البغوی - فی تفسیره المعالم - : عن سالم ، عن عبد الله بن عمر : أن عمر بن الخطاب . . . صعد المنبر ، وأثنی علی الله ، وقال : ما بال رجال ینکحون هذه المتعة وقد نهی عنها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! لا أجد رجلا نکحها إلاّ رجمته بالحجارة .

وقال : هدم المتعةَ النکاحُ ، والطلاق ، والعدّة ، والمیراث !

ابن ماجة القزوینی : عن ابن عمر ، قال : لمّا ولی عمر بن الخطاب . . . خطب الناس ، فقال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أذن لنا فی المتعة ثلاثاً ، ثمّ حرّمها ، ‹ 1506 › والله لا أعلم أحداً تمتّع وهو محصن إلاّ رجمته بالحجارة إلاّ


1- الصواقع ، ورق : 269 - 270 .

ص : 427

أن یأتینی بأربعة یشهدون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحلّها بعد إذ حرّمها (1) .

پس کمال عجب است که خود خلافت مآب - حسب زعم این حضرات - رعایت این نکته بلیغه - که شاه صاحب و کابلی به جودت قریحه و لطف طبیعت پی به آن بردند ! - به خاک سیاه برابر ساختند ; پس شاه صاحب را در اینجا زار و نزار بر بی عقلی خلافت مآب میباید گریست که احسان و تبرع و منتشان را قبول نکردند ، و سعی فضولی شان را به باد فنا دادند ، و ندانستند که فساق و عوام الناس نهی قرآنی و احکام حدیث را چه به خاطر میآرند ؟ ! اینجا احکام سلطانی میباید ، و لهذا گفته اند : إن السلطان یزع أکثر ممّا یزع القرآن .

و در حقیقت این تحقیق رشیق مخاطب برای تکذیب روایت ابن ماجه و غیره کافی و وافی است ، ولله الحمد علی ذلک (2) .


1- [ الف ] کتاب النکاح از فقهیات عمر . ( 12 ) . [ أقول : لم نجد هذا النصّ فی إزالة الخفاء ولا فی قرة العینین ، وتجد الروایات فی غیر واحد من مصادر العامة ، فلاحظ الروایة الاولی والثانیة مثلا فی تفسیر البغوی 1 / 414 وتفسیر الثعلبی 3 / 287 ، والثالثة فی سنن ابن ماجه 1 / 631. نعم روی - فی إزالة الخفاء 1 / 172 - عن عمر أنه خطب فقال : ما بال رجال ینکحون هذه المتعة ، وقد نهی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عنها ؟ ! لا أُوتی بأحد نکحها إلاّ رجمته ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( علی الله ذلک ) آمده است .

ص : 428

و عجب آن است که از روایت ابن ماجه ظاهر است که : خلافت مآب ثبوت تحلیل متعه را معلّق به اتیان چهار شاهد کرده اند ، حال آنکه حجیت اخبار آحاد نزد حضرات سنیه پرظاهر است ، پس تعلیق ثبوت حکم متعه بر دو شاهد هم خلاف دلائل دالّه بر حجیت اخبار آحاد است چه جا تعلیق بر چهار شاهد !

اشکال دهم :

دهم : آنکه از روایات و افادات این حضرات ظاهر است که : خلافت مآب بر منع متعة الحجّ به کتاب و سنت استدلال کرده اند ، و خود این حضرات نیز در اثبات این منع به کتاب و سنت اغراق نموده اند ، پس این افاده خلافت مآب و مبالغات این حضرات نیز ابطال این نکته رشیقه مینماید .

* * *

ص : 429

فهرست جلد یازدهم تشیید المطاعن لکشف الضغائن مطاعن عمر طعن یازدهم ادامه قسمت دوم : متعة الحج وجوه بطلان تمسک به اجماع بر تحریم فسخ حج اول : 19 دوم : 20 سوم : 21 چهارم : 33 پنجم : 36 ششم : 39 هفتم : 43 هشتم : 44 نهم : 47 دهم : 49 یازدهم : 55 دوازدهم : 59 سیزدهم : 62 چهاردهم : 65 پانزدهم : 66 شانزدهم : 68 هفدهم : 70 هجدهم : 73 بیستم : 86 عبارات علمای عامه در ثبوت اختلاف و حکم به جواز فسخ حجّ 89 وجوه بطلان تمسک به روایت صبی بن معبد اول : 118 دوم : 118 سوم : 118 چهارم : 118 پنجم : 118 ششم : 119 هفتم : 120 هشتم : 120 نهم : 121 دهم : 123 وجوه بطلان تمسک به روایت سنن ابوداود اول : 131 دوم : 133

ص : 430

سوم : 133 چهارم : 134 پنجم : 135 ششم : 137 هفتم : 138 هشتم : 139 نهم : 142 دهم : 143 یازدهم : 144 دوازدهم : 145 سیزدهم : 145 چهاردهم : 146 پانزدهم : 146 شانزدهم : 148 هفدهم : 150 هجدهم : 151 نوزدهم : 152 بیستم : 152 وجوه خدشه در تعلیل حکم فسخ به مصلحت دفع رسم جاهلیت اول : 163 دوم : 163 سوم : 164 چهارم : 173 پنجم : 173 ششم : 173 هفتم : 174 هشتم : 174 نهم : 174 دهم : 175 یازدهم : 184 دوازدهم : 185 دوازدهم : 190 سیزدهم : 192 چهاردهم : 193 پانزدهم : 196 شانزدهم : 200 هفدهم : 204 هجدهم : 205 نوزدهم : 207 بیستم : 209 بیست و یکم : 210 بیست و دوم : 210 بیست و سوم : 211 بیست و چهارم : 213 بیست و پنجم : 215 بیست و ششم : 216 بیست و هفتم : 216 بیست و هشتم : 227 بیست و نهم : 227 سی ام : 229 ردّ علمای عامه بر تعلیل فسخ حج به دفع رسم جاهلیت 231

ص : 431

قلیل الاجر نبودن متعة الحجّ 253 بطلان خوف استمرار عادت جاهلیت 257 حقانیّت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در مخالفت عثمان و بطلان نهی او 260 صحابه - تقلیداً للکفار وخلافاً لرسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - عمره را در اشهر حج از افجر فجور دانستند ! 267 بطلان اختصاص فسخ حج و حج تمتّع به صحابه 273 بطلان استدلال به روایت حارث بن بلال : فسخ الحجّ لنا خاصّة اول : 288 دوم : 293 سوم : 295 چهارم : 297 پنجم : 298 ششم : 298 هفتم : 301 هشتم : 306 نهم : 308 دهم : 313 یازدهم : 315 دوازدهم : 317 سیزدهم : 319 چهاردهم : 321 پانزدهم : 321 وجوه استدلال به کلام ابوموسی اول : 324 دوم : 324 سوم : 324 چهارم : 325 پنجم : 325 ششم : 326 وجوه بطلان استدلال به قول جابر :

أهللنا أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

وجه اول : 330 وجه دوم : 332 وجه سوم : 333 وجه چهارم 334 وجه پنجم : 334 وجه ششم : 336 عذرهای دیگر مانعین فسخ حجّ و ابطال آن 337

ص : 432

سرقت وخیانت صاحب تحفه در کلام نووی 366 بطلان حمل نهی عمر و عثمان بر اولویت و تنزیه 371 بطلان تأویل کلام عمر 371 نزول نشدن تحریم متعة النساء در قرآن 397 دلالت نداشتن آیه شریفه :

( وَأَتِمُّواالْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه ) بر تحریم متعة الحجّ 400 توهین صاحب تحفه اثنا عشریه به صحابه و تابعین 409 اعتراف صاحب تحفه به لزوم نصب امام عقلا من حیث لا یشعر 412 اشکالات کلام دهلوی که گوید :

ترس از سلطان در مردم مؤثر است نه قرآن و حدیث .

اشکال اول : 421 اشکال دوم : 421 اشکال سوم : 423 اشکال چهارم : 424 اشکال پنجم : 424 اشکال ششم : 424 اشکال هفتم : 425 اشکال هشتم : 425 اشکال نهم : 426 اشکال دهم : 428

جلد 12

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد دوازدهم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 12

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

قُلْ هَلْ مِن شُرَکَائِکُم مَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یَهِدِّی إِلاَّ أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ .

سورة یونس ( 10 ) : 35 .

بگو آیا از شریکان شما کسی هست که به سوی حق هدایت نماید ؟ !

بگو ( تنها ) خدا به حق هدایت میکند . آیا کسی که به سوی حق هدایت میکند سزاوار پیروی است یا کسی که ( خود ) راه نمییابد مگر آنکه هدایت شود ؟

شما را چه میشود ، چگونه داوری مینمایید ؟ !

ص : 6

ص : 7

عمر در واپسین لحظات زندگی به عثمان سفارش کرد که : اگر سرکار آمدی پرهیزکاری پیشه نما و خاندان خویش را بر مردم مسلّط مگردان .

هنگامی که اصحاب شوری از نزد او بیرون رفتند ، با اشاره به امیر مؤمنان ( علیه السلام ) گفت :

إن ولّوها الأجلح ( الأصلع ، الأصیلع ) سلک بهم الطریق المستقیم .

یعنی : اگر زمام امور را به دست علی بسپارند آنها را به راه مستقیم آورد .

مراجعه شود به : طبقات ابن سعد 3 / 341 - 342 ، مستدرک حاکم 3 / 95 ، الریاض النضرة 2 / 95 ( چاپ مصر ) ، کنز العمال 12 / 679 - 680 ( و حکم به صحت آن کرده ) ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 108 ، 259 - 260 ، تاریخ الاسلام ذهبی 3 / 639 ، میزان الاعتدال 3 / 310 - 311 ، فتح الباری 7 / 55 ، تاریخ مدینة دمشق 42 / 428 ، کامل ابن اثیر 3 / 399 ، بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث : 186 .

و همچنین مراجعه شود به : تاریخ طبری 3 / 293 ، کامل ابن اثیر 3 / 66 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 186 .

ص : 8

ص : 9

عمر در جای دیگر به ابن عباس گفت :

أحراهم أن یحملهم علی کتاب ربّهم وسنّة نبیّهم صاحبک .

والله لئن ولیها لیحملنّهم علی المحجة البیضاء والصراط المستقیم !

یعنی : سزاوارترین آنها ( به خلافت ) که مردم را بر کتاب پروردگار و سنت پیامبر وادار نماید علی است .

به خدا سوگند اگر او سر کار آید مردم را بر روش روشن و راه مستقیم قرار دهد .

شرح ابن ابی الحدید 6 / 327 .

و مراجعه شود به : 12 / 52 .

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 13

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 14

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 15

طعن دوازدهم : فتنه شورا

ص : 16

ص : 17

و هرگاه به الطاف ربّانی و توفیقات یزدانی از نقض و ردّ و ابطال و نقض مبانی تمویهات و تأویلات و تدلیسات و توجیهات بی معنای مخاطب برای مطاعن ثانی فراغ حاصل شد ، مناسب چنان مینماید که : بعض دگر از مطاعن عمر که مخاطب آن را ذکر ننموده ، و تاب و طاقت کلام بر آن نیافته ، و برای تخدیع عوام اقشاب و تقلیل مطاعن خلافت مآب اخفای آن خواسته ، ذکر نماییم (1) .

[ قصه شوری ] پس از آن جمله است قصه شوری که مشتمل است بر فضائح عظیمه و قبائح جسیمه و قوادح کثیره و معایب عدیده به وجوه بسیار :


1- در آخر افست نسخه [ الف ] - مجلد سوم - این عبارت نگاشته شده است : تمّ بحمد الله المنّان القسم الثالث من المجلد الأول ، ویلیه القسم الرابع من المجلد الأول من هذا الکتاب المستطاب بعون الله الملک الوهاب .

ص : 18

1. ابتدا گوید پیامبر وفات از اصحاب شوری راضی بود ، سپس آنها را مذمت نمود

وجه اول آنکه خلافت مآب اولا مدح و ثنای اصحاب شوری نموده و ادعا کرده که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وفات فرموده در حالی که از ایشان راضی بود ; و بعد از آن نهایت ذمّ و لوم و تقبیح و تفضیح و تهجین ایشان نمود .

و روایت طعن و ذمّ و عیب عمر اصحاب شوری را اکابر ائمه اعلام و اجله اساطین فخام اینها ذکر نموده اند ، مثل :

1 . عبدالله بن قتیبه 2 . و جاحظ 3 . و واقدی 4 . و محمد بن سعد 5 . و ابن اسحاق 6 . و ابوعبید قاسم بن سلاّم 7 . و ابن عبدالبرّ 8 . و ابوزکریا یحیی بن علی الخطیب 9 . و خطیب بغدادی 10 . و دولابی 11 . و قاضی ابوبکر باقلانی 12 . و حجة الاسلام غزالی 13 . و اقضی القضات ماوردی

ص : 19

14 . و زمخشری 15 . و ابن اثیر جزری 16 . و محمد طاهر گجراتی 17 . و محب الدین طبری 18 . و ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی 19 . و ابن روزبهان 20 . و شاه ولی الله پس کمال عجب است که خلافت مآب در مدح و ثنای اصحاب (1) شوری وعیب و ذمّ ایشان داد ‹ 1507 › تناقض و تهافت داده ، و منافات قول با فعل هم آغاز نهاده که گاهی شهادت به رضای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از این شش کس میدهد و به این سبب امر خلافت به ایشان میاندازد ; گاهی به سبب غیظ و غضب و استیلای قهر و عتب به نشر فضائح و قبائح ایشان مشغول میشود ، و در هر یکی عیبی و نقصی ثابت میسازد ، فأین هذا من ذاک ؟ !

عبدالله بن مسلم بن قتیبه - که از اکابر ائمه و اساطین ثقات سنیه است و نبذی از فضائل و محامد او سابقاً شنیدی (2) - در کتاب “ الامامه والسیاسه “ گفته :


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در طعن دوم عمر از تاریخ بغداد 10 / 168 و وفیات الاعیان 3 / 42 گذشت .

ص : 20

ثم إن المهاجرین دخلوا علی عمر - وهو فی الموت من جراحته تلک - وقالوا : یا أمیر المؤمنین ! استخلفْ علینا ، قال : والله لا أحملکم حیّاً ومیّتاً ، ثمّ قال : إن أستخلفْ فقد استخلف من هو خیر منی - یعنی أبا بکر - وإن أدع فقد ودع من هو خیر منی - یعنی النبیّ علیه [ وآله ] السلام !

فقالوا : جزاک الله خیراً یا أمیر المؤمنین !

فقال : ما شاء الله راغباً راهباً (1) وددت أنی أنجو منها لا لی ولا علیّ .

فلمّا أحسّ بالموت قال - لابنه - : اذهب إلی عائشة ، واقرأها منی السلام ، واستأذنها أن أُقبر فی بیتها مع رسول الله ومع أبی بکر . . فأتاها عبد الله بن عمر فأعلمها ، فقالت : نعم وکرامة ، ثم قالت : یا بنیّ ! أبلغ عمر سلامی وقل له : لا تدع أُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بلا راع ، استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملا ، فإنی أخشی علیهم الفتنة . . ! فأتاه عبد الله فأعلمه . .

فقال : ومن تأمرنی أن أستخلف ؟ لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح حیّاً باقیاً استخلفته وولّیته ، فإذا قدمت علی ربّی فسألنی ، فقال لی : من ولّیت علی أُمة محمد ؟ قلت : أی ربّی ! سمعت


1- لم ترد فی المصدر کلمة ( راهباً ) .

ص : 21

عبدک ونبیّک یقول : لکل أُمة أمین ، وإن أمین هذه الأُمة أبو عبیدة بن الجراح .

ولو أدرکت معاذ بن جبل ولّیته ، فإذا قدمت علی ربّی ، فسألنی من ولّیت علی أُمة محمد ؟ قلت : أی ربّ ! سمعت عبدک ونبیّک یقول : إن معاذ بن جبل یأتی بین یدی العلماء یوم القیامة برتوة (1) .

ولو أدرکت خالد بن الولید لولّیته ، فإذا قدمت علی ربّی ، فسألنی من ولّیت علی أُمة محمد ؟ قلت : أی ربّ ! سمعت عبدک ونبیّک یقول : خالد بن الولید سیف من سیوف الله ، سلّه الله علی المشرکین .

ولکنی سأستخلف النفر الذین توفّی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وهو عنهم راض ، فأرسل إلیهم ، فجمعهم ، وهم : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان بن عفان ، وطلحة بن عبید الله ، والزبیر بن العوام ، وسعد بن أبی وقّاص ، [ و ] عبد الرحمن بن عوف ، وکان طلحة غائباً ، فقال : یا معشر المهاجرین الأولین ! إنی نظرت فی أمر الناس فلم أجد فیهم شقاقاً ولا نفاقاً ، فإن یکن بعدی شقاق ونفاق فهو فیکم ، تشاوروا ثلاثة أیام فإن جاءکم طلحة إلی ذلک


1- لم ترد فی المصدر کلمة ( برتوة ) .

ص : 22

وإلاّ فأعزم علیکم بالله ألاّ تتفرّقوا من الیوم الثالث حتّی تستخلفوا أحدکم ، فإن أشرتم بها إلی طلحة فهو لها أهل ، ولیصلّ بکم ‹ 1508 › صهیب هذه الثلاثة الأیام التی تتشاورون فیها ; فإنه رجل من الموالی لاینازعکم أمرکم ، واحضروا معکم إخوتکم (1) من شیوخ الأنصار ، ولیس لهم من أمرکم شیء ، واحضروا معکم الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] وعبد الله بن عباس فإن لهما قرابة ، وأرجو لکم البرکة فی حضورهما ، ولیس لهما من أمرکم شیء ، ویحضر ابنی عبد الله مستشاراً ، ولیس له من الأمر شیء .

قالوا : یا أمیر المؤمنین ! إن للخلافة فیه موضعاً ، فاستخلفه ، فإنا راضون به .

فقال : حسب آل الخطاب یتحمّل رجل منهم الخلافة ، لیس له من الأمر شیء . .

ثم قال : یا عبد الله ! إیّاک ثم إیّاک ، لا تلتبس بها . .

ثم قال : إن استقام أمر خمسة منکم وخالف واحد فاضربوا عنقه ، وإن استقام أربعة واختلف اثنان فاضربوا أعناقهما (2) ، وإن استقام ثلاثة واختلف ثلاثة فاحتکموا إلی ابنی عبد الله ، فلأیّ


1- لم یرد فی المصدر : ( اخوتکم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وان استقام أربعة واختلف اثنان فاضربوا عنقه ) بر متن فوق اضافه شده است .

ص : 23

الثلاثة قضی فالخلیفة منهم وفیهم ، فإن أبی (1) الثلاثة الآخر من ذلک فاضربوا أعناقهم !

فقالوا : قل فینا - یا أمیر المؤمنین ! - مقالة نستدلّ [ فیها ] (2) برأیک ونقتدی به ، فقال : والله ما یمنعنی أن استخلفک یا سعد ! إلاّ شدّتک وغلظتک مع إنک رجل حرب .

وما یمنعنی منک یا عبد الرحمن بن عوف ! إلاّ إنک فرعون هذه الأُمة .

وما یمعنی منک یا زبیر ! إلاّ أنک مؤمن الرضا کافر الغضب .

وما یمنعنی من طلحة إلاّ نخوته وکبره ، ولو ولیها وضع خاتمه فی إصبع امرأته .

وما یمنعنی منک یا عثمان ! إلاّ عصبیتک وحبّک قومک وأهلک .

وما یمنعنی منک یا علی ! إلاّ حرصک علیها ! وإنک أحری القوم - إن وُلّیتَها - أن تقیم علی الحقّ المبین ، والصراط المستقیم المستبین (3) .

این روایت چنانچه میبینی دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر ، سعد را از


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الی ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] تولیة عمر الستة الشوری وعهده إلیهم من ولایة عمر . [ الامامة والسیاسة 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) ] .

ص : 24

سعادت به مراحل دور ، و از رشادت و ریاست مهجور ساخته که او را به شدت و غلظت وصف نموده و آن را سبب استنکاف از استخلاف او گردانیده ، و نیز گفته که : او مرد حرب است .

و عبدالرحمن بن عوف را فرعون این امت گفته ، و این غایت ذمّ و عیب و هجو و لوم فضیح است که اگر روافض آن را بر زبان آرند اهل سنت آماده تکفیر و تضلیلشان بشوند ، و بگویند که : این زندقه و الحاد صریح است که عبدالرحمن مبشّر بالجنة را فرعون امت میگویند ! و چون خلافت مآب این لقب جمیل در حق آن صحابی جلیل ارشاد کرد چاره جز سکوت و صموت ندارند .

و زبیر را مؤمن الرضا کافر الغضب گفته ، کفر آن صحابی جلیل الشأن - که از اکابر اعیان است ، و محامد زاهره و مناقب فاخره او در اسفار معتمده سنیه مزبور و جلائل و فضائل او بر افواه ثقاتشان مشهور - ثابت ساخته ، و به زعم سنیه برای زبیر - علاوه بر فضل صحابیت - شرف قرابت هم ثابت [ است ] ، بلکه از اهل بیت نبوی است و فضائل اهل بیت هم برای او ثابت ; پس خلافت مآب ‹ 1509 › نه شرف (1) صحابیت رعایت کردند و نه جلالت قرابت به خاطر آوردند !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مشرف ) آمده است .

ص : 25

و فساد و طلاح طلحه هم کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار کرده که او را به نخوت و کبر - که از اخلاق ذمیمه فسّاق اوباش و اوصاف مهلکه جهلای خدا ناشناس است - موصوف نموده ، کمال بُعد او از درجه اهل فضل و خواص مقربین ثابت نموده ، و نیز ارشاد کرده که : اگر او والی خلافت شود بنهد خاتم خود را در انگشت زن خود ، یعنی امور خلافت [ را ] به زن خود سپارد ، و اهتمام شعائر شرعیه واگذارد .

و حضرت ثالث را هم به عصبیت و حبّ قوم و اهل خود وصف نموده و آن را مانع و عایق استخلاف او گردانیده .

و هرگاه اصحاب شوری نزد خود خلافت مآب به این فضائح و قبائح موصوف ، و به این شنایع و مطاعن معروف باشند ، تفویض امر خلافت به ایشان عین جور و حیف و ظلم و عدوان و مجازفت و طغیان - حسب افاده خود خلافت مآب - باشد ، والحمد لله المنّان علی غایة تفضیح أهل السنان علی لسان إمامهم المهان .

محتجب نماند که کتاب “ الامامة والسیاسة “ ابن قتیبة از مشاهیر کتب سنیه است ، و ائمه و مشایخ قوم از آن در کتب خود نقل میکنند .

در (1) “ تفسیر شاهی “ در تفسیر آیه : ( وَإِذا دُعُوا إِلَی اللّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ


1- [ الف ] ف [ فایده : ] در “ تفسیر شاهی “ از کتاب “ الامامه والسیاسه “ نقل میکند . [ هیچ اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب تفسیر شاهی در دست نیست ، توضیحی در مورد کتاب و مؤلف آن در طعن هشتم عمر گذشت ] .

ص : 26

بَیْنَهُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ . . ) (1) إلی آخر الآیة مسطور است :

فی کتاب الإمامة والسیاسة : قام علی کرّم الله تعالی وجهه [ ( علیه السلام ) ] خطیباً فقال : أیها الناس ! إن القوم إنّما فرّوا من کتاب الله ، ثم بدا لهم أن دعونا إلیه ، وإنی أکره أن أکون من الفریق المتولّی عن کتاب الله إن الله عزّ وجلّ یقول : ( أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلی کِتابِ اللّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ ) (2) ( وَإِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ * أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ ) (3) ، إن الناس قد اختاروا لأنفسهم أقرب الناس ممّا یحبّون ، واخترتم لأنفسکم أقرب الناس ممّا تکرهون ، إنّما عهدهم بأبی موسی أمس وهو یقول : إنها فتنة فاقطعوا فیها أوتارکم ، واکسروا فیها سیوفکم (4) . . فإن یک صادقاً فقد أخطأ بمسیره غیر


1- النور ( 24 ) : 48 .
2- آل عمران ( 3 ) : 23 .
3- النور ( 24 ) : 49 - 50 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( وکسروا فیها فسیکم ) آمده است ، وفی سائر المصادر الآتیة : ( وشیّموا فیها سیوفکم ) . . أی اغمدوها .

ص : 27

مستکره ، وإن یک کاذباً فقد لزمته التهمة ، فادفعوا فی نحر عمرو بن العاص بابن عباس یحکمان بکتاب الله من فاتحته إلی خاتمته ، یحییان ما أحیی ویمیتان ما أمات ، ألا وإن فی إحیاء الکتاب خلع معاویة ، وإن حکما بالحق فهما حکما عدل ، وإن غیّرا فالله ورسوله والأُمة وأنا منهم بریء (1) .

و “ تفسیر شاهی “ از کتب معتمده و تفاسیر معتبره اهل سنت است تا آنکه خود مخاطب در باب سوم کتاب خود مجموع و مضبوط بودن روایات ائمه ( علیهم السلام ) را در آن افتخاراً ذکر نموده و بودن روایات آن روایات اهل سنت ثابت کرده ، و به مبالغه لسانیه در نفی مطابقت روایات اهل حق با روایات آن ، ابطال روایات اهل حق خواسته ، چنانچه در ذکر کتب شیعه گفته : ‹ 1510 › أما تفاسیر ، پس از آن جمله است تفسیری که منسوب میکنند به حضرت امام حسن عسکری ( علیه السلام ) ، رواه عنه ابن بابویه بإسناده ، ورواه عنه غیره أیضاً بإسناده مع زیادة ونقصان ، و اهل سنت نیز از حضرت امام موصوف و دیگر ائمه در تفسیر روایات دارند ، چنانچه در “ درّ منثور “ مبسوطند و در “ تفسیر شاهی “ مجموع و مضبوط .


1- [ الف ] ( وَإِذا دُعُوا إِلَی اللّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ . . ) إلی آخر الآیة از سوره نور جزء 18 ربع رابع . ( 12 ) . [ تفسیر شاهی : أقول : لم نجد هذه الروایة فی الإمامة والسیاسة المطبوع ، وتجد بعضها فی نهج البلاغة 2 / 231 ، بحارالأنوار 33 / 324 ، شرح ابن ابی الحدید 13 / 309 ] .

ص : 28

اما آنچه شیعه از جناب ائمه [ ( علیهم السلام ) ] روایت میکنند هرگز با آن مطابق نمیشود . (1) انتهی .

و هرگاه روایات “ تفسیر شاهی “ حسب افاده مخاطب روایات (2) اهل سنت باشد ، و به حدی معتمد و معتبر بود که روایات اهل حق به سبب مخالفت آن مطعون گردد ; پس به عنایت الهی نهایت اعتماد و اعتبار کتاب “ الامامة والسیاسة “ و بودن آن از کتب اهل سنت حسب اعترافش ثابت شد .

و علامه ابن ابی الحدید (3) که به تصریح عبدالرزاق فوطی - که محامد و


1- تحفه اثناعشریه : 111 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- مَن راجع کلمات ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة یعلم مدی تعصّبه وتصلّبه فی الموالاة للشیخین وبُعده عن الشیعة الإمامیة ، فذکره لفضائل أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) وتفضیله علی غیره لا یوجب أن یکون الرجل من الشیعة ، کیف وکان هذا مطّرداً فی قدماء العامة - لا سیّما المعتزلة منهم - بل لا یسعهم غیر هذا ویدلّک علی هذا تأویله کلام أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فی الخلفاء ویفسّره حسبما یشتهیه حذراً من تنقیص موالیه کما صرّح بذلک نفسه ، فقال - فی شرح نهج البلاغة : 20 / 35 - : وحاش لله أن یکون [ أی علی ( علیه السلام ) ] ذکر من سلف من شیوخ المهاجرین والأنصار إلاّ بالجمیل والذکر الحسن ، بموجب ما تقتضیه رئاسته فی الدین وإخلاصه فی طاعة ربّ العالمین . ومن أحبّ تتبّع ما روی عنه ممّا یوهم فی الظاهر خلاف ذلک فلیراجع هذا الکتاب - أعنی شرح نهج البلاغة - فإنا لم نترک موضعاً یوهم خلاف مذهبنا إلاّ أوضحناه وفسرناه علی وجه یوافق الحقّ ! ! وممّا یدلّ علی کونه من المعتزلة قوله ضمن القصائد السبع العلویات - کما فی مقدمة شرح نهج البلاغة : 1 / 14 - : ورأیت دین الاعتزال وإننی * أهوی لأجلک کل من یتشیّع وقد صرّح بکونه من المعتزلة الشیخ صلاح الدین الصفدی فی فوات الوفیات : 2 / 260 ، والأتابکی فی المنهل الصافی : 7 / 149 ، ومحمد ابو الفضل إبراهیم فی مقدمة شرح نهج البلاغة : 1 / 13. . وغیرهم . وفی الفقه کان علی المذهب الشافعی کما نقله ابن الشعار . انظر : تعلیقه فوات الوفیات : 2 / 259 . نعم بناءً علی ما سلکه بعضهم من أن المناط فی التشیّع هو حبّ أهل البیت ( علیهم السلام ) وذکر فضائلهم أو الانحراف عن بعض خصوم أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، مثل معاویة وآله کما یستفاد من کلام الذهبی وابن حجر العسقلانی فتتسع دائرة التشیّع ویدخل فیها کثیر ممّن یتولّی أبا بکر وعمر ، وهذا کما تری ، ومن هنا رمی بعض علماء السنة بالرفض أو التشیّع . راجع ترجمة الحاکم النیسابوری فی طبقات الشافعیة الکبری ، للسبکی : 4 / 166 ; وتذکرة الحفاظ ، للذهبی : 3 / 227 - 233 و 4 / 232 ; وسیر أعلام النبلاء : 23 / 338 . ولاحظ - أیضاً - : تهذیب التهذیب : 1 / 94 ( ترجمة أبان بن تغلب ) . قال الذهبی - عند تفسیره التشیع بما ذکرناه - : فهذا کثیر فی التابعین وتابعیهم . . فلو ردّ حدیث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبویة ، وهذه مفسدة بیّنة . انظر : میزان الاعتدال : 1 / 5 .

ص : 29

مناقب او از “ فوات الوفیات “ صلاح الدین محمد بن شاکر بن احمد الخازن

ص : 30

توان دریافت (1) - کما سمعت (2) از اعیان علماء افاضل و اکابر صدور اماثل و حکیم فاضل و کاتب کامل و عارف به اصول کلام بوده ، و ابن روزبهان هم استناد به او نموده ، و او را مقارن و مقابل ابن الجوزی گردانیده (3) ، در “ شرح نهج البلاغه “ در ذکر واقعه شوری گفته :

وصورة هذه الواقعة : إنّ عمر لمّا طعنه أبو لولوءة وعلم أنه میّت ، استشار فیمن یولّیه الأمر بعده ، فأُشیر علیه بابنه عبد الله ، فقال : لاها الله ذا (4) لا یلیها رجلان من ولد الخطاب ! حسب عمر ما حمل ! حسب عمر ما احتقب ! لاها الله لا أتحمّلها حیّاً ومیّتاً . ثم قال : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مات وهو راض عن هذه الستة من قریش : عثمان ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وطلحة ، والزبیر ، وسعد ، وعبد الرحمن بن عوف ، وقد رأیت أن أجعلها شوری بینهم لیختاروا لأنفسهم ، ثم قال : ان أستخلفْ فقد استخلف من هو خیر منی - یعنی أبا بکر - وإن أترکْ فقد ترک من هو خیر منی - یعنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ثم قال :


1- فوات الوفیات 1 / 657 .
2- در طعن یازدهم عمر بخش متعة النساء از مجمع الآداب فی معجم الألقاب 1 / 213 - با تفاوتی بین نقل مؤلف ( رحمه الله ) با مصدر - گذشت .
3- لاحظ : احقاق الحق : 263 .
4- فی المصدر : ( إذا ) .

ص : 31

ادعوهم لی ، فدعوهم ، فدخلوا علیه - وهو ملقی علی فراشه یجود بنفسه - فنظر إلیهم فقال : أکلّکم یطمع فی الخلافة بعدی ؟ !

فوجموا ; فقال لهم ثانیة ، فأجابه الزبیر وقال : وما الذی یبعدنا منها ؟ ! ولّیتها أنت فقمت بها ولسنا دونک فی قریش ولا فی السابقة ولا فی القرابة !

قال الشیخ أبو عثمان الجاحظ : والله لو لا علمه أن عمر یموت فی مجلسه ذلک ، لم یقدم علی أن یفوّه من هذا الکلام بکلمة ، ولا أن یتنفّس منه بلفظة (1) .

فقال عمر : أفلا أخبرکم عن أنفسکم ؟ قالوا : قل ، فإنّا لو استعفیناک لم تعفنا !

فقال : أما أنت یا زبیر فوعقة (2) لقس ، مؤمن الرضا کافر الغضب ، یوماً إنسان ویوماً شیطان ، ولعلّها لو أفضت إلیک ظلت یومک تلاطم بالبطحاء علی مدّ من شعیر ، فان أفضت إلیک - فلیت شعری - من یکون للناس یوم تکون شیطاناً ؟ ومن یکون - یوم تغضب - إماماً ؟ (3) وما کان الله لیجمع لک أمر هذه الأُمة ، وأنت علی هذه الصفة !


1- فی المصدر : ( ینبس منه بلفظة ) .
2- فی المصدر : ( فوقع ) .
3- سقط من المصدر قوله : ( إماماً ) .

ص : 32

ثم أقبل علی طلحة - وکان له مبغضاً منذ قال لأبی بکر یوم وفاته ما قال فی عمر - ‹ 1511 › فقال له : أقول أم أسکت ؟ قال : قل ، فإنک لن تقول من الخیر شیئاً ! قال : أما إنی أعرفک منذ أصیبت إصبعک یوم أُحد ، والباؤ الذی (1) حدث لک ، ولقد مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ساخطاً علیک للکلمة التی قلتها یوم أُنزلت آیة الحجاب .

قال شیخنا أبو عثمان الجاحظ : الکلمة المذکورة : أن طلحة لمّا نزلت آیة الحجاب قال - بمحضر ممّن نقل عنه إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : ما الذی یغنیه حجابهنّ الیوم ، وسیموت غداً فننکحهنّ !

قال أبو عثمان - أیضاً : لو قال لعمر قائل : أنت قلت : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم توفّی وهو راض عن الستة ، فیکف تقول الآن لطلحة : أنّه علیه [ وآله ] السلام مات ساخطاً علیک للکلمة التی قلتها ؟ فکان قد رماه بمناقضة ! (2) ولکن من الذی کان یجسر علی عمر أن یقول له ما دون هذا فکیف هذا ؟ !

قال : ثم أقبل علی سعد بن أبی وقاص فقال : إنّما أنت صاحب


1- فی المصدر : ( وائیاً بالذی ) . وائیاً . . أی غاضباً . وأمّا الباؤ : فهو الکبر ، کما سیجیء عن اللغویین .
2- فی المصدر : ( بمشاقصة ) .

ص : 33

مقنب (1) من هذه المقانب تقاتل به ، وصاحب قنص وقوس وأسهم ، وما زهرة والخلافة وأُمور الناس ؟ !

ثم أقبل علی عبد الرحمن بن عوف فقال : وأمّا أنت یا عبد الرحمن ! فلو وزّن نصف إیمان المسلمین بإیمانک لرجّح به إیمانک [ ! ! ] ، ولکن لیس یصلح هذا الأمر لمن فیه ضعف کضعفک ، وما زهرة وهذا الأمر ؟ !

ثم أقبل علی علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : لله أنت لولا دعابة فیک ، أما والله لئن ولّیتهم لتحملنّهم علی الحق الواضح والمحجّة البیضاء .

ثم أقبل علی عثمان فقال : هیهاً إلیک ، کأنی بک قد قلّدتک قریش هذا الأمر لحبّها إیّاک ، فحمّلت بنی أُمیة وبنی أبی معیط علی رقاب الناس وآثرتهم بالفیء ، فسارت إلیک عصابة من ذؤبان العرب فذبحوک علی فراشک ذبحاً . . والله لئن فعلوا لتفعلنّ ، ولئن فعلت لیفعلنّ ، ثم أخذ بناصیته فقال : فإذا کان ذلک فاذکر قولی ، فإنه کائن .

ذکر هذا الخبر کلّه شیخنا أبو عثمان فی کتاب السفیانیة ، وذکره جماعة غیره فی باب فراسة عمر (2) .


1- المقنب : جماعة الخیل والفرسان ، کما سیجیء عن اللغویین .
2- [ الف ] شرح خطبه شقشقیه ، جزء اول . [ شرح ابن ابی الحدید 1 / 185 - 186 ] .

ص : 34

از این روایت ظاهر است که اولا خلافت مآب رضای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از اصحاب شوری تا وقت وفات بیان نموده و به این سبب رأی گردانیدن خلافت را شوری در میان اینها بیان کرده ; و هرگاه اینها را طلب کرد و حاضر شدند ، چون حالت کرب و انزعاج و قلق و اختلاج بود و به سوی اینها نگریست از جا رفت و بسوخت و آتش غضب بر افروخت و رضا مبدل به سخط گردید که کجا آن همه لطف و رضا و کجا این همه جور و جفا ؟ ! پس به تحریک ساکن و تهییج کامن گفت که : آیا هریک از شما طمع خلافت بعد من دارد ؟

و چون این خطاب صریح ایلام و عتاب بود ، این اصحاب هم به دل رنجیدند و خاموش گردیدند .

قال فی مجمع البحار :

فیه : مالی أراک واجماً ؟ ! . . أی مهتمّاً ، وهو من : أسکته الهمّ وعلّته الکآبة ، من وجم یجم (1) .

لکن خلافت مآب بر سکوت و وجومشان اکتفا نفرموده ‹ 1512 › - به سبب مزید غیظ و غضب ، مرة بعد أُخری - اعاده آن کلام صریحُ الملام فرمود ، پس چون این کلام شناعت نظام دو بار به خطاب این اصحاب صادر گردید زبیر را - که به تصریح ابن روزبهان و غیره شیخ مهاجرین بود (2) -


1- مجمع بحار الأنوار 5 / 19 .
2- إحقاق الحق : 245 .

ص : 35

یارای ضبط و تاب تحمل نماند ، به مفاد : ( کلوخ انداز را پاداش سنگ است ) کلامی لطیف فرمود که نشتر خونین به رگ حضرتش خلانید و مزید سوزش و التهاب در جان نازنین خلافت مآب دوانید ، یعنی عرض نمود که :

چه چیز دور میگرداند ما را از خلافت ؟ والی خلافت گردیدی تو و قیام به آن نمودی و نیستیم ما کم [ تر ] از تو در قریش ، و نه کم [ تر ] از تو در سابقه و قرابت ! و چون خلافت مآب این حرف نغز و سخن پر مغز شنید زیاده تر منغّص گردید و گفت که : آیا اخبار نکنم شمار را از نفسْهای شما ؟ یعنی آیا مطاعن و فضائح شما نگویم ، چون اصحاب شوری این وعید و تهدید شنیدند زیاده تر منغّص گردیدند و گفتند که : بگو ، پس به درستی که اگر استعفا کنیم تو را عفو نخواهی کرد ، یعنی اگر ما از تو بخواهیم که از ذکر معایب و فضائح و قوادح ما کفّ لسان نمایی ، تو به چنین حالت غیظ و غضب رفته [ ای ] که هرگز عنان نخواهی گرفت ، و چار و ناچار زبان درازی در حق ماها خواهی نمود . پس بعد سماع این عرض بر سر اظهار فضائح و قبائح اصحاب شوری برآمد ، و شروع به ذمّ و لوم زبیر نمود که او بر سر مجاوبه و معارضه و نکایت آن متوسّد وساده خلافت آمده بود .

و از کلمات بلاغت آیات خلافت مآب نهایت ازرا و تحقیر و طعن و عیب زبیر به وجوه عدیده ظاهر است :

اول : آنکه در حق او اطلاق لفظ : ( وعقة ) نمود ، و زمخشری در “ فائق “ گفته :

ص : 36

رجل وعقة لعقة ، ووعق لعق : إذا کان فیه حرص ووقوع فی الأمر بجهل وضیق نفس وسوء خلق (1) .

پس ثابت شد که عمر زبیر را به حرص و وقوع در امور به جهل و ضیق نفس و سوء خلق موصوف نموده .

دوم : آنکه او را ( لقس ) گفته ، و از عبارت ابوزکریا یحیی بن علی الخطیب که در مابعد مذکور میشود (2) ظاهر است که این لفظ دلالت بر خُبث نفس دارد .

سوم : آنکه لفظ : ( مؤمن الرضا ) - خصوصاً به لحاظ سیاق کلام - دلالت دارد بر آنکه ایمان زبیر مخصوص به حالت رضا بود و در حالت غضب از ایمان به در میرفت .

چهارم : آنکه از لفظ : ( کافر الغضب ) به صراحت تمام ظاهر است که زبیر در حالت غضب کافر میگردید .

پنجم : آنکه وصف او به مجرد غضب هم در مقام ذمّ دلالت بر خروج او از طریق اعتدال دارد .


1- الفائق 3 / 169 .
2- از غریب الحدیث لابن سلام 3 / 331 - 335 خواهد آمد که : معناها : الشراسة ، وشدّة الخلق ، وخبث النفس .

ص : 37

ششم : آنکه فقره : ( یوماً إنسان ) دلالت دارد بر آنکه انسانیت زبیر مخصوص به بعض ایام بود .

هفتم : آنکه ( ویوماً شیطان ) به تصریح تمام ظاهر مینماید که زبیر در بعض ایام شیطان میگردید ، سبحان الله ! هرگاه شیخ مهاجرین به تصریح خلافت مآب یک روز انسان و یک روز شیطان باشد ، پس از حال دیگران چه باید گفت و از شیطنت ایشان به که شکایت توان نمود ؟ !

هشتم : آنکه از قول او : ( ولعلّها لو أفضت إلیک . . ) إلی آخره نیز نهایت ذمّ و تحقیر و لوم و تعییر زبیر ظاهر است که او را در صورت رسیدن خلافت به او به ملاطمه در بطحا ‹ 1513 › بر مُدّی از شعیر وصف نموده ، و کمال دنائت نفس او ثابت ساخته .

نهم : آنکه به قول خود : ( فإن أفضت إلیک فلیت شعری . . ) إلی آخره مکرراً شیطنت شیخ المهاجرین و امام ائمة المتسنّنین ثابت فرموده ، و معاندت غضب او با امامت و خلافت واضح کرده .

دهم : آنکه به مقطع کلام بلاغت نظام خود - أعنی : ( وما کان الله لیجمع لک . . ) إلی آخره - به کمال توضیح و تصریح منافات عادت شنیعه و شراست فظیعه با درجه رفیعه و مرتبه منیعه خلافت و ریاست ; و نهایت بعد زبیر از این مقام عالی ظاهر فرموده ، و تولیت او را منافی حکمت حکیم علی الاطلاق و مضادّ لطف ایزد خلاّق دانسته .

ص : 38

حضرات اهل سنت را کمال وجد و طرب بر مزید بلاغت و فصاحت خلافت مآب باید نمود که به این کلام مختصر به ده وجه که مصداق ( تِلْک عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ) (1) تواند بود ، نهایت تفضیح و تقبیح زبیر نموده ، و در حقیقت جمیع خرافات و جزافات و مزعومات باطله حضرات را در تعظیم و تبجیل صحابه کبار و مهاجرین و انصار از بیخ و بن برکنده ! و مزید فظاعت و شناعت تفویض خلافت به او بر ارباب الباب ظاهر نموده .

و بعد این همه نکوهش و مالش و زیر (2) مشق طعن [ گرفتن و ] تشنیع نمودن زبیر ، متوجه خدمتگزاری طلحه گردید ، و بغض کامن را که به سبب طعن طلحه بر حضرتش وقت استخلافش در دل داشت ظاهر ساخت ، و برای مزید ازعاج و اقلاق و نهایت اهانت و احراق گفت که : بگویم یا ساکت شوم ، ناچار طلحه هم چون خبث نفسش و بغض او [ را ] با خودش میدانست گفت که : بگو ، پس به درستی که تو هرگز نخواهی گفت از خیر چیزی . پس خلافت مآب در این حالت انزعاج و اضطراب گفت : آگاه باش به درستی که من میشناسم تو را از وقتی که قطع کرده شد انگشت تو روز اُحد ، و میشناسم کِبری را که پیدا شد برای تو ، و بعد این تحقیر و تعییر گفت : و هر آینه وفات کرد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حالی که غضبناک بود بر تو به سبب کلمه [ ای ] که گفتی تو آن را روزی که نازل کرده شد آیه حجاب .


1- البقرة ( 2 ) : 196 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زبیر ) آمده است .

ص : 39

و بعد از این به سعد بن ابیوقاص متوجه شد و گفت که : جز این نیست که تو صاحب لشکری از این لشکرها هستی که مقاتله میکنی به آن ، و صاحب شکار و کمان و تیرها هستی ، و چکار است زهره را به این امر - یعنی خلافت - و با امور مردم ؟

و بعد از آن به خطاب عبدالرحمن - گو مدح ایمان او کرد لکن - عدم صلاحیت او [ را ] برای خلافت به سبب ضعف او به کمال وضوح ظاهر ساخت و مجانبت قبیله زهره علی الاطلاق که عبدالرحمن از جمله ایشان است با خلافت و عدم لیاقت ایشان [ را ] برای ریاست آشکار نمود .

و به خطاب عثمان بعد زجر و توبیخ او از جور و ظلم او و برداشتن او بنی امیه را بر رقاب ناس خبر داد ، و ایثارشان به مال خدا و مقتول شدنش به این ظلم و فساد ارشاد کرد ، و مزید مرتبه خود در کشف و کرامات ثابت فرمود .

و محتجب نماند که ابوعثمان جاحظ که ابن ابی الحدید از او این خبر نقل کرده ، اکابر ائمه سنیه و اعاظم محققین ایشان به افادات او متمسک میشوند ، چنانچه ‹ 1514 › فخرالدین رازی در “ نهایة العقول “ به جواب حدیث غدیر میگوید :

بل الجاحظ ، وابن أبی داود السجستانی ، وأبو حاتم الرازی . . وغیره من أئمة الحدیث قدحوا فیه ، واستدلوا علی فساده بقوله

ص : 40

علیه [ وآله ] السلام : قریش والأنصار (1) وجهینة ومزینة وأسلم وغفّار موالی دون الناس کلّهم ، لیس لهم موالی دون الله ورسوله (2) .

و شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ در ذکر کلمات عمر گفته :

وقال : اعتبروا عزیمة الرجل بحمیّته ، وعقله بمتاع بیته .

قال أبو عثمان الجاحظ : لأنه لیس من العقل أن یکون فرشه لبداً (3) ، ومرفقته (4) طریة (5) (6) .

و ابن روزبهان در کتاب خود که آن را “ ابطال باطل “ - من قبیل تسمیة الشیء باسم نقیضه - مسمّی ساخته به جواب علامه حلی - طاب ثراه - که در “ نهج الحق “ بعض فضائل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از جاحظ نقل فرموده گفته :

ما ذکر من کلام الجاحظ صحیح لا شک فیه ، وفضائل


1- لم یرد فی المصدر : ( قریش والانصار ) .
2- نهایة العقول ، ورق : 263 ، صفحه : 530 ، و همچنین مراجعه شود به ورق : 245 ، صفحه : 495 و غیره آن .
3- [ الف ] نمد . ( 12 ) .
4- [ الف ] مرفقة : کمکنسة : نازبالش . ( 12 ) .
5- فی المصدر : ( طبریة ) .
6- [ الف ] از رساله کلمات عمر در سیاست ملک و تدبیر منزل . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 204 ] .

ص : 41

أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أکثر من أن تحصی ، ولو أنی تصدّیت لبعضها لأغرقت فیها الطوامیر .

وأمّا ما ذکره : ( أن الجاحظ کان من أعدائه ) فهذا کذب ; لأن محبّة السلف لا یفهم إلا من ذکر فضائلهم ، ولیس هذه المحبّة أمراً مشتهیاً للطبع ، وکل من ذکر فضائل أحد من السلف فنحن نستدلّ من ذلک الذکر علی وفور محبّته إیاه ، وقد ذکر الجاحظ أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بالمناقب المنقولة ، وکذا ذکره فی غیر هذا من رسائله ، فکیف یحکم بأنه عدوّ لأمیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ؟ !

وهذا یصحّ علی رأی الروافض ; فإن الروافض لا یحکمون بالمحبة إلاّ بذکر مثالب الغیر ، فعندهم محبّ علی [ ( علیه السلام ) ] من کان مبغض الصحابة ، وبهذا المعنی یمکن أن یکون الجاحظ عدواً . (1) انتهی .

و ابوزکریا یحیی بن علی الخطیب - که از اجلّه و اعلام سنیان است - در کتاب “ تهذیب غریب الحدیث “ ابوعبید قاسم بن سلاّم گفته :

وقال - یعنی عمر - فی حدیثه عند الشوری حین طعن ، فدخل علیه ابن عباس فرآه مغتمّاً بمن یستخلف بعده ، فجعل ابن عباس یذکر له الصحابة ، فذکر عثمان فقال : کلف بأقاربه ، قال :


1- [ الف ] المطلب الثالث فی الفضائل الخارجیة . [ عنه إحقاق الحق : 208 ] .

ص : 42

فعلی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : لولا دعابة فیه ، قال : فطلحة ؟ قال : لولا باؤ فیه ، قال : الزبیر ؟ قال : وعقة لقس ، قال : فعبد الرحمن بن عوف ؟ قال : أوه ذکرت رجلاً صالحاً ، ولکنه ضعیف ، وهذا الأمر لا یصلح له إلا اللیّن من غیر ضعف والقوی من غیر عنف ، قال : فسعد ؟ قال : ذاک یکون فی مقنب من مقانبکم .

قوله : ( کلف بأقاربه ) . . أی شدید الحبّ لهم . والدعابة : المزاح ، والباؤ : الکبر والعظمة ، قال حاتم :

فما زادنا باءً علی ذی قرابة * غنانا ولا أزری بأحسابنا الفقر وقوله : ( وعقة لقس ) وبعضهم یقول : ( ضبس ) ومعناها : کلّها الشراسة ، وشدّة الخلق ، وخبث النفس ، وممّا یبین من ذلک الحدیث المرفوع : ( لا یقولنّ أحدکم خبثت نفسی ، ولکن لیقل : لقست نفسی ) ومعناهما واحد ، ولکن کره قبح اللفظ فی ( خبثت ) .

و ( المقنب ) : جماعة الخیل والفرسان ، یرید : أن سعداً صاحب جیوش ومحاربة ، ولیس بصاحب هذا الأمر ، ‹ 1515 › والجمع : مقانب ، قال لبید :

وإذا تواکلت المقانب لم یزل * بالثغر منّا منسر معلوم

ص : 43

المنسر : ما بین ثلاثین فارساً إلی أربعین ، ولم أر فی المقنب شیئاً حدّوه (1) .

از این روایت واضح است که خلیفه ثانی قَصَب مسابقه در ازرا و اهانت اصحاب شوری و لؤم و ذمّ و تهجین و توهین و ثلب و تعییر و نکوهش و سرزنش ایشان ربوده ، و هیچ کس را از ایشان لایق استخلاف ندانسته که عثمان را به شدّت حبّ اقارب خود وصف نموده ; و طلحه را به کبر ; و زبیر را به شراست و خبث نفس موسوم کرده ; و با وصف اعتراف به صلاح عبدالرحمن ضعف او ثابت کرده ، و هر چند تنها وصف ضعف ، در این مقام دلیل صریح بر خروج او از لیاقت خلافت بود لکن به قول خود : ( وهذا الأمر لا یصلح له . . إلی آخره ) - به مزید تصریح و توضیح - عدم صلاحیت عبدالرحمن [ را ] برای خلافت واضح ساخت ، و در حقیقت این کلام بلاغت نظام اشعار به ترتیب شکل اول است ، یعنی :

عبد الرحمن ضعیفٌ ، وکلّ من کان ضعیفاً لا یصلح للخلافة ، فعبد الرحمن لا یصلح للخلافة .

و سعد را هم از لیاقت خلافت دور کرده و بُعد او [ را ] از امامت ثابت نموده و گفته که : او در مقنبی از مقانب شما خواهد بود ، یعنی او صاحب جیوش و محاربه است و صاحب خلافت نیست ، چنانچه خود تبریزی به


1- تهذیب غریب الحدیث : وانظر : غریب الحدیث لابن سلام 3 / 331 - 335 .

ص : 44

تصریح در تبیین معنای ارشاد خلافت مآب گفته که :

مقنب جماعت خیل و فرسان است ، و اراده میکند عمر که به درستی که سعد صاحب جیوش و محاربه است ، و نیست صاحب این امر یعنی امر خلافت .

و جلالت ابوزکریا تبریزی - که استاد خطیب بغدادی است و شرح او بر دیوان حماسه مشهور است - بر متتبعین ظاهر است ، لکن بعض عبارات هم در اینجا نوشته میشود .

یافعی در “ مرآة الجنان “ گفته :

أبو زکریا التبریزی الخطیب صاحب اللغة ، یحیی بن علی بن محمد الشیبانی ، صاحب التصانیف ، أخذ اللغة عن أبی العلاء المعرّی ، وسمع من سلیمان بن أیوب الحدیث ، وکان شیخ بغداد فی الأدب ، وسمع من الحدیث بمدینة صور من الفقیه أبی الفتح سلیم بن أیوب الرازی وجماعة ، ویروی عنه الخطیب الحافظ أبو بکر وغیره من أعیان الأئمة ، وتخرّج (1) عنه خلق کثیر وتلمّذوا له ، وصنّف فی الأدب کتباً مفیدة منها : شرح الحماسة ، وشرح دیوان المتنبّی ، وشرح المعلّقات السبع ، وله تهذیب غریب الحدیث ، وتهذیب إصلاح المنطق ، ومقدّمات الحسنة فی النحو ، وکتاب


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وستخرج ) آمده است .

ص : 45

الکافی فی علم العروض والقوافی ، وشرح سقط الزند للمعرّی ، وله الملخّص فی إعراب القرآن فی أربع مجلدات ، ودرس الأدب فی نظامیة بغداد ، ودخل مصر فقرأ علیه ابن بایشاذ شیئاً من اللغة (1) .

و سمعانی در “ انساب “ گفته :

وأبو زکریا یحیی بن علی بن محمد بن الحسن بن بسطام الشیبانی التبریزی ، قاطن بغداد أحد أئمة اللغة ، وکانت له معرفة تامّة بالأدب ‹ 1516 › والنحو ، قرأ علی أبی العلا أحمد بن عبد الله بن سلیمان المعرّی وغیره من الشامیین ، وسمع من الشام (2) أبا الفتح سلیمان بن أیوب الرازی وأبا القاسم عبد الله بن علی الرقّی وأبا القاسم عبد الکریم بن محمد السیاری ، وحدّث عنه الإمام أبوبکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب وغیره ، روی لنا عنه أبوالفضل محمد بن ناصر السلاّمی وأبو منصور موهوب بن أحمد بن الجوالیقی وأبو الحسن سعد الخیر بن محمد بن سهل الأندلسی ببغداد ، وأبو طاهر محمد بن محمد بن عبد الله السنجی بمرو ، ومات فی جمادی الآخرة سنة اثنتین وخمسمائة ببغداد ، ودفن بتبریز (3) .


1- مرآة الجنان 3 / 172 .
2- فی المصدر : ( بالشام ) .
3- [ الف ] نسبت تبریزی . [ الأنساب 1 / 446 - 447 ] .

ص : 46

و قاسم بن سلاّم که کتاب او را تبریزی مهذّب نموده نیز از اکابر ائمه اعلام و مشاهیر اساطین فخام ایشان است .

ابن خلّکان در “ وفیات الأعیان “ گفته :

أبو عبید القاسم بن سلاّم - بتشدید اللام - کان أبوه عبداً رومیاً لرجل من أهل هراة (1) ، واشتغل أبو عبید بالحدیث والأدب والفقه ، وکان ذا دین ، وسیرة جمیلة ، ومذهب حسن ، وفضل بارع .

قال القاضی أحمد بن کامل : کان أبو عبید فاضلا فی دینه وعلمه ، ربّانیاً ، متفنّناً فی أصناف علوم الإسلام من القرآن (2) والفقه والعربیة والأخبار ، حسن الروایة ، صحیح النقل ، لا أعلم أحداً من الناس طعن علیه فی شیء من أمره ودینه ، قال ابراهیم الحربی : کان أبو عبید کأنّه جبل نفخ فیه الروح ، یحسن کل شیء ، وولی القضاء بمدینة طرطوس ثمانی عشرة سنة ، وروی عن أبی زید الأنصاری والأصمعی وأبی عبیدة وابن الأعرابی والکسائی والفرّاء . . وجماعة کثیرة غیرهم ، وروی الناس من کتبه المصنفة بضعة وعشرین کتاباً فی القرآن الکریم والحدیث وغریبه والفقه ، وله فی الغریب المصنّف والأمثال ومعانی الشعر . . وغیر ذلک من


1- [ الف ] خ ل : مکة .
2- فی المصدر : ( القراءات ) .

ص : 47

الکتب النافعة ، ویقال : إنّه أول من صنّف فی غریب الحدیث ، وانقطع إلی عبد الله بن طاهر مدّة ، ولمّا وضع کتاب الغریب عرضه علی عبد الله بن طاهر فاستحسنه ، وقال : إن عقلاً بعث صاحبه علی عمل هذا الکتاب حقیق أن لا یحوج إلی طلب المعاش . . وأجری له عشرة آلاف درهم فی کل شهر ، وقال محمد بن وهب المسعری : سمعت أبا عبید یقول : کنت فی تصنیف هذا الکتاب أربعین سنة ! وربّما کنت أستفید الفائدة من أفواه الرجال فأضعها فی موضعها من الکتاب ، فأبیت ساهراً ، فرحاً منّی بتلک الفائدة ! وأحدکم یجیء فیقیم عندی أربعة أو خمسة أشهر فیقول : قد أقمت کثیراً .

وقال الهلال بن العلاء الرقی : منّ الله تعالی علی هذه الأُمة بأربعة فی زمانهم : بالشافعی ; تفقّه فی حدیث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبأحمد بن حنبل ; ثبت فی المحنة ، ولولا ذاک لکفر الناس ، ویحیی بن معین ; نفی الکذب عن حدیث رسول الله ‹ 1517 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبأبی عبید القاسم ابن سلاّم ; فسّر غریب الحدیث ، ولولا ذاک لاقتحم الناس الخطأ .

وقال أبو بکر بن الأنباری : کان أبو عبید یقسّم اللیل أثلاثاً : فیصلّی ثلثه ، وینام ثلثه ، ویضع الکتب ثلثه .

ص : 48

وقال أبو (1) إسحاق بن راهویه : أبو عبید أوسعنا علماً ، وأکثرنا أدباً ، وأجمعنا جمعاً ، إنا نحتاج إلی أبی عبید وأبو عبید لا یحتاج إلینا ، فقال ثعلب : لو کان أبو عبید فی بنی إسرائیل لکان عجباً ، وقال : یخضّب بالحنّاء ، أحمر الرأس واللحیة ، وکان له هیبة ووقار ، وقدم بغداد فسمع الناس منه کتبه ، ثمّ حجّ فتوفّی بمکّة ، وقیل : بالمدینة بعد الفراغ من الحجّ سنة اثنتین أو ثلاث وعشرین ومائتین . وقال البخاری : سنة أربع وعشرین ، وزاد غیره : فی المحرّم . وقال الخطیب فی تاریخ بغداد : بلغنی أنه عاش سبعاً وستین سنة ، وذکر الحافظ ابن الجوزی : [ أنّ مولده سنة خمسین ومائة ، وقال أبو بکر الزبیدی فی کتاب التقریظ : ] (2) أنّ مولده سنة أربع وخمسین ومائة ، وذکر : أن أبا عبید لمّا قضی حجّه وعزم علی الانصراف اکتری إلی العراق ، فرأی - فی اللیلة التی عزم علی الانصراف والخروج فی صبیحتها - النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی منامه وهو جالس ، وعلی رأسه قوم یحجبونه ، وناس یدخلون فیسلّمون علیه ویصافحونه ، قال : فکلّما دنوت لأدخل مُنعتُ ، فقال : لِمَ لا تخلّون بینی وبین رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقالوا : لا والله لا تدخل إلیه ولا تسلّم علیه وأنت خارج غداً إلی العراق ،


1- لم یرد فی المصدر : ( أبو ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 49

فقلت لهم : إنی لا أخرج إذاً ، فأخذوا عهدی ثم خلّوا بینی وبین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فدخلت وسلّمت علیه وصافحنی ، فأصبحت ففسخت الکری وسکنت بمکة ، ولم یزل بها إلی الوفاة ، ودفن فی دار جعفر .

وقیل : إنه رأی المنام بالمدینة ، ومات بها بعد رحیل الناس عنها بثلاثة أیام . . . (1) .

و علامه زمخشری - که قبل از این بعض محامد و مناقب فاخره و فضائل و مدایح زاهره او شنیدی - نیز روایت طعن خلافت مآب بر اصحاب شوری در کتاب “ فائق “ نقل کرده .

و علامه سیوطی در “ تدریب الراوی “ شرح “ تقریب “ النواوی در نوع ثانی و ثلاثون ، “ فائق “ زمخشری را از جمله آن کتب شمرده که در آن زواید فواید کثیره است ، و لایق تقلید و اتباع است ، و مصنفین آن اجلّه ائمه اند ، حیث قال فی التدریب - بعد ذکر تصنیف نضر بن شملیل وأبی عبیدة - :

وتآلیف أبی عبید وابن قتیبة والخطابی ، ثم ألّف بعدها کتب کثیرة فیها زوائد فوائد کثیرة ، ولا یقلّد منها إلاّ ما کان مصنّفوها أئمة جلّة ; کمجمع الغرائب لعبد الغافر الفارسی ، وغریب الحدیث


1- [ الف ] حرف القاف . [ وفیات الأعیان 4 / 60 - 62 ] .

ص : 50

لقاسم السرقسطی ، والفائق للزمخشری . . إلی آخره (1) .

و عبارت “ فائق “ این است :

إن عمر دخل علیه ابن عباس حین طعن ، فرآه مغتمّاً لمن (2) یستخلف بعده ، فجعل ابن عباس یذکر له أصحابه ، فذکر عثمان ، فقال : إنه کلف بأقاربه ، وروی : أخشی حفده ‹ 1518 › وإثرته ، قال : فعلی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : ذاک رجل فیه دعابة ، قال : فطلحة ؟ قال : لولا باؤ فیه ، وروی أنه قال : الأکنع ! إن فیه باءً ونخوة ، قال : فالزبیر ؟ قال : وعقة لقس ، وروی : ضرس ، أو قال : ضمس ، قال : فعبد الرحمن ؟ قال : أوه ذکرت رجلا صالحاً ، ولکنه ضعیف ، وهذا الأمر لا یصلح له إلاّ اللیّن من غیر ضعف ، والقویّ من غیر عنف .

وروی : لا یصلح أن یلی هذا الأمر إلاّ حصیف العقدة ، قلیل الغرّة ، الشدید فی غیر عنف ، اللیّن فی غیر ضعف ، الجواد فی غیر سرف ، البخیل فی غیر وکف .

قال : فسعدبن أبی وقاص ؟ قال : ذاک یکون فی مقنب من مقانبکم .


1- تدریب الراوی 2 / 185 .
2- فی المصدر : ( بمن ) .

ص : 51

الکلف : الإیلاع بالشیء مع شغل القلب والمشقّة ، یقال : کلف فلان بهذا الأمر وبهذه الجاریة ، فهو بها کلف مکلّف ، ومنه المثل : لا یکن حبّک کلفاً ولا بغضک تلفاً ، وهو من کلف الشیء ، بمعنی تکلّفه (1) .

الحفد (2) : الجمع ، وهو من أخوات الحفل والحفش ، ومنه المحفد بمعنی المحفل ، واحتفد بمعنی احتفل ، عن الأصمعی ، وقیل : لمن یخف فی الخدمة ، وللسائر إذا خبّ : حافد ; لأنه یحتشد فی ذلک ویجمع له نفسه ویأتی بخُطاه متتابعة (3) ، وتقول العرب للأعوان والخدم : الحفدة ، وأخشی حفده . . أی خفوفه فی مرضاة أقاربه .

الإثرة : الاستئثار (4) بالفیء وغیره .

الدعابة : کالمزاحة ، ودعب یدعب ، کمزح یمزح ، ورجل دعبة (5) ودعابة .

الباؤ : العجب والکبر .


1- هنا زیادة فی المصدر رأی المؤلف ( رحمه الله ) الاستغناء عنها .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الحد ) آمده است .
3- هنا زیادة - أیضاً - فی المصدر رأی المؤلف ( رحمه الله ) الاستغناء عنها .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الاستیشار ) آمده است .
5- فی المصدر : ( دعب ) .

ص : 52

الأکنع : الأشلّ ، وقد کنعت أصابعه کنعاً : إذا تشنّجت [ وکنع یده : أشلّها عن النضر ] (1) ، وقد کانت أُصیبت یده مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وقاه بها یوم أُحد .

النخوة : العظمة والکبر ، وقد نخی کزهی ، وانتخی .

ورجل وعقة لعقة ، ووعق لعق : إذا کان فیه حرص ووقوع فی الأمر بجهل وضیق نفس وسوء خلق ، ویخفّف فیقال : وعقة ووعق ، وهو من العجلة والتسرّع ، ویقال : ما أوعقک عن کذا . . أی ما أعجلک .

لقست نفسه إلی الشیء : إذا نازعت إلیه وحرصت علیه لقساً ، والرجل لقس ، وقیل : لقست : خبثت .

وعن أبی زید : اللقس هو الذی یعیب الناس ویسخر منهم .

ویقال : النقس - بالنون - ینقس الناس نقساً .

[ الضرس ] (2) الشرس الذعر ، الضرس (3) من الناقة الضروس ، وهی التی تعضّ (4) حالبها ، ویقال : أتی الناقة بحین


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( الضرع ) .
4- [ الف ] بگزد . ( 12 ) .

ص : 53

ضراسها . . أی بحدثان نتاجها وسوء خلقها ، وذلک لشدّة عطفها علی ولدها فی هذا الوقت .

الضبس والضمس قریبان من الضرس ، یقال : فلان ضبس شرّ (1) ، وجمعه : أضباس .

الضمس : المضغ .

الوکف : الوقوع فی المأثم والعیب ، وقد وکف فلان یوکف وکفاً وأوکفته أنا : إذا أوتعته (2) .

قال الحافظ : وعورة العشیرة لا تأتیهم من ورائهم .

وکف : هو من وکف المطر إذا وقع ، ومنه توکف الخیر (3) ، وهو توقّعه .

المقنب من الخیل : الأربعون والخمسون ، وفی کتاب العین : زهاء ثلاثمائة ، یعنی إنّه صاحب جیوش ولیس ‹ 1519 › یصلح لهذا الأمر . (4) انتهی .

و ابوعمر یوسف بن عبدالله بن عبدالبرّ - که نبذی از محامد و مناقب او


1- فی المصدر : ( شرس ) .
2- فی المصدر : ( أوقعته ) .
3- فی المصدر : ( الخبر ) .
4- الفائق 3 / 168 .

ص : 54

سابقاً شنیدی - در کتاب “ استیعاب “ که در شروع آن گفته :

واعتمدت فی هذا الکتاب علی الکتب (1) المشهورة عند أهل العلم بالسیر والأنساب ، وعلی التواریخ المعروفة التی عوّل علیها العلماء فی معرفة أیّام الإسلام وسیر أهله (2) .

گفته :

حدّثنا عبد الوارث بن سفیان - قراءةً منّی علیه من کتابی وهو ینظر فی کتابه - قال : حدّثنا أبو محمد قاسم بن أصبغ ، حدّثنا عبید بن عبد الواحد البزّار ، حدّثنا محمد بن أحمد بن أیوب ، قال قاسم : وحدّثنا محمد بن إسماعیل بن سالم الصائغ ، حدّثنا سلیمان بن داود ، قالا : حدّثنا أزهر بن سعد ، حدّثنا محمد بن إسحاق ، عن الزهری ، عن عبید الله ، عن ابن عباس ، قال : بینا أنا أمشی مع عمر یوماً إذ تنفّس نفساً ظننت أنه قُضّت (3) أضلاعه ! فقلت : سبحان الله ! والله ما أخرج منک هذا - یا أمیر المؤمنین ! - إلاّ أمر عظیم ! قال : ویحک - یا ابن عباس ! - ما أدری ما أصنع بأُمّة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قلت : ولِمَ ؟ ! وأنت - بحمد الله - قادر


1- فی المصدر : ( الأقوال ) .
2- الاستیعاب 1 / 20 .
3- [ الف ] قضّ اللؤلؤة : ثقبها ، والشیءَ : دقّه ، والوتدَ : قطعه [ قلعه ] . ( 12 ) ق . [ القاموس المحیط 2 / 342 ] .

ص : 55

علی أن تضع ذلک مکان الثقة .

قال : [ إنی ] (1) أراک تقول : إن صاحبک أولی الناس بها - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - قلت : أجل - والله ! - إنی لأقول ذلک فی سابقته وعلمه وقرابته [ وصهره ] (2) ، قال : إنه کما ذکرتَ ، ولکنه کثیر الدعابة !

فقلت : فعثمان ؟ قال : فوالله ! لو فعلتُ لجعل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، یعملون فیهم بمعصیة الله ، والله ! لو فعلتُ لفعل ، ولو فعل لفعلوا ، فوثب الناس إلیه فقتلوه . .

قلت : طلحة بن عبید الله ؟ قال : الأکنع (3) ، هو أزهی من ذلک ، ما کان الله لیرانی أُولّیه أمر [ أُمة ] (4) محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] علی ما هو علیه من الزهو .

قلت : الزبیر بن العوام ؟ قال : إذاً یلاطم الناس فی الصاع والمُدّ ! قلت : سعد بن أبی وقاص ؟ قال : لیس بصاحب ذلک ، ذاک صاحب مقنب یقاتل فیه ، قلت : عبد الرحمن بن عوف ؟ قال : نعم الرجل ذکرت ، ولکنه ضعیف عن ذلک ، والله - یابن عباس ! - لا یصلح لهذا الأمر إلاّ


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( الأُکیسع ) .
4- الزیادة من بعض النسخ المطبوعة .

ص : 56

القویّ فی غیر عنف ، اللیّن فی غیر ضعف ، الجواد فی غیر سرف ، الممسک فی غیر بخل .

قال ابن عباس : کان عمر - والله ! - کذلک .

وفی حدیث آخر عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) : إن عمر . . . ذکر له أمر الخلافة ، وإهتمامه بها ، فقال له ابن عباس : أین أنت عن علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : فیه دعابة ، قال : [ فأین أنت و ] (1) الزبیر ؟ قال : کافر الغضب ، مؤمن الرضا (2) ، قال : طلحة ؟ قال : فیه نخوة - یعنی کبر (3) - ، قال : سعد ؟ قال : صاحب مقنب خیل ، قال : فعثمان ؟ قال : کلف بأقاربه (4) .

و ولی الله والد صاحب “ تحفه “ در “ ازالة الخفا “ در مآثر عمر گفته :

فی الاستیعاب : عن ابن عباس ، قال : بینا أنا أمشی مع عمر - یوماً - إذ تنفّس نفساً ظننت أنه قد قُضّت (5) أضلاعه ! فقلت : سبحان الله ! والله ما أخرج هذا منک - یا أمیر المؤمنین ! - إلاّ أمر


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( کثیر الغضب ، یسیر الرضا ) .
3- فی المصدر : ( کبراً ) .
4- [ الف ] ترجمة علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] . ( 12 ) . قوبل علی ثلاث نسخ من الاستیعاب ، والحمد لله الوهّاب . ( 12 ) . [ الاستیعاب 3 / 1119 ] .
5- فی المصدر : ( فضّت ) .

ص : 57

عظیم ! قال : ویحک - یابن عباس ! - ‹ 1520 › ما أدری ما أصنع بأُمّة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قلت : ولِمَ ؟ وأنت بحمد الله [ قادر علی أن تضع ] (1) ذلک مکان الثقة ، قال : إنی أراک تقول : إن صاحبک أولی الناس بها - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - قلت : أجل والله ! وإنی لأقول ذلک فی سابقته وعلمه وقرابته وصهره ، قال : إنه کما ذکرت ولکنه کثیر الدعابة !

قلت : فعثمان ؟ قال : والله ! لو فعلتُ لجعل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، یعملون فیهم بمعصیة الله ، والله ! لو فعلتُ لفعل ، ولو فعل لفعلوا ، فوثب الناس إلیه فقتلوه . .

قلت : طلحة بن عبید الله ؟ قال : الأکنع (2) ، هو أزهی من ذلک ، ما کان الله لیرانی أُولّیه أمر [ أُمة ] (3) محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو علی ما فیه من الزهو .

قلت : الزبیر بن العوام ؟ قال : إذاً کان یظلّ یلاطم الناس فی الصاع والمدّ . .

قلت : سعد بن أبی وقاص ؟ قال : لیس بصاحب ذلک ، ذاک صاحب مقنب یقاتل فیه . .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( الأُکیسع ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 58

قلت : عبد الرحمن بن عوف ؟ قال : نعم الرجل ذکرت ، ولکنه ضعیف عن ذلک . .

والله - یابن عباس ! - لا یصلح لهذا الأمر إلاّ القوی فی غیر عنف ، اللیّن فی غیر ضعف ، الجواد فی غیر سرف ، الممسک فی غیر بخل . .

قال ابن عباس : کان عمر - والله - کذلک . (1) انتهی .

از این روایت - که والد مخاطب ، فضائل و مآثر عمر از آن ثابت کردن میخواهد - ظاهر است که : خلافت مآب به مشافهه ابن عباس - هرگاه او ذکر عثمان نموده ، یعنی استخلافش از او خواسته - بعد قسم به خدای قهار عدم صلاحیت عثمان [ را ] برای این کار هویدا و آشکار کرده ، یعنی گفته که : پس قسم به خدا که اگر بکنم - یعنی عثمان را خلیفه سازم - هر آئینه بگرداند پسران ابومعیط [ را ] بر گردنهای مردم که عمل کنند در ایشان به معصیت خدا ، و باز به مزید تأکید قسم شرعی یاد کرد یعنی گفت : و قسم به خدا اگر بکنم - یعنی اگر عثمان را خلیفه - هر آئینه خواهد کرد یعنی عثمان بنی (2) ابی معیط را بر گردنهای مردم حاکم خواهد ساخت ، و هرگاه خواهد کرد - یعنی هرگاه عثمان ایشان را بر مردم مسلط خواهد کرد - خواهند کرد ایشان - یعنی پسران ابومعیط ضرور عمل به معصیت خدا در مردم خواهند کرد - پس


1- [ الف ] بعدِ بیست ورق از مآثر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 74 - 75 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بن ) آمده است .

ص : 59

خواهند جست مردم به سوی عثمان ، پس قتل خواهند کرد او را .

پس به این [ کلام ] بلاغت توأمان به تأکید و توضیح عدم صلاحیت ثالث خلافت را ، و عدم مبالات او به معصیت خالق کائنات ، و ابتلا به محبت فساق و عصات ، و اعراض از عدول و ثقات به کمال تحقیق و اثبات رسانیده .

و هرگاه ابن عباس ذکر طلحه نمود خلافت مآب برآشفت و به سبب غایت تحقیر و تعییر و ازرا و اهانت او را به لفظ ( اکنع ) یاد نمود و ارشاد کرد که او متکبرتر است از این ، یعنی او به سبب تکبر و نخوت خود مستحق خلافت و ریاست نیست بلکه از آن دورتر است .

و هرگاه حسب این روایت و روایت زمخشری و غیر آن مقطوع شدن اصبع طلحه در حمایت و وقایت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) دلیل شرف و عظمت و باعث مدح و قبول نتواند شد ، بلکه خلافت مآب آن را در مقام قدح و جرح و طعن و عیب ذکر کند و مثبت کبر و زهو ‹ 1521 › گرداند ، پس از اهل حق توقع این معنا داشتن که به مجرد سماع نام جهاد اصحاب قطع نظر از فتنه و فساد ایشان سازند و بر خود بلرزند نهایت عجیب و غریب است !

و باز به مزید تأکید و تشدید و نهایت تأنیب و تندید بر این تهجین و توهین اکتفا نکرده فرمود : نیست خدای تعالی که ببیند مرا که والی کنم او را امر محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و این نهایت تصریح و غایت اجهار است به عدم لیاقت او برای خلافت و امامت .

و به سبب نهایت انهماک در ذم و لوم و تهجین و تنقیص زبیر اکتفا بر این

ص : 60

نکرده ( علی ما هو علیه من الزهو ) نیز فرموده که آن اعاده وجه مانع او از خلافت و ریاست و اظهار کبر و زهو و شراست او است .

و درباره زبیر گفت که : او این وقت - یعنی وقت استخلافش - طپانچه خواهد زد مردم را با یکدیگر در صاع و مُدّ ، و این اثبات غایت بخل و دنائت و خساست او است که منافات آن با رتبه عالیه امامت و ریاست پر ظاهر [ است ] .

و در حق سعد بن أبی وقاص به تصریح ارشاد کرد که : نیست او صاحب این کار - یعنی خلافت - او صاحب مقنب است که مقاتله کند در آن .

و عبدالرحمن بن عوف را هر چند از عیوب دیگر خالی دانسته ، مدح او فرموده ، لکن او را هم به ضعف از خلافت وصف نموده ، عدم لیاقت او برای خلافت ظاهر کرده ، و بعد یاد کردن قسم به خدای ذو الجلال کلیه مانعه از استخلاف عبدالرحمن و زبیر و امثال ایشان افاده فرموده که به ملاحظه آن قطعاً و حتماً عدم جواز استخلاف این هردو واضح است .

و نیز از آن عدم جواز استخلاف خود خلافت مآب - که اتصافشان به غلظت و فظاظت شهره آفاق است - پر واضح !

و از حدیث دیگر که صاحب “ استیعاب “ ذکر کرده ظاهر است که : خلافت مآب در حق زبیر ارشاد کرده که : او کافر الغضب ، مؤمن الرضا است ، و این نهایت تهجین و توهین و تفضیح و تقبیح است ، و هرگاه مثل زبیر کافر باشد نمیدانم که دیگری از این صحابه مطعونین - که اهل سنت به حمایتشان

ص : 61

میخیزند - چه رو دارد که حرف ایمان او به مقابله اهل حق توانند آورد ؟ ! (1) [ و ] اعجباه که خلافت مآب خلافت دین و دنیا را به چنین کافر خاسر تفویض نموده ، دادِ الحاد و عناد حسب ارشاد خود داده !

آری ! هرگاه تولّی اول و ثانی با آن مخالفت و مشاقّت احکام ربانی جایز گردد ، اگر تفویض خلافت به کفار و اشرار و ملحدین نابکار هم واقع شود چه مقام استعجاب اولی الابصار ؟ !

و نیز از این روایت ظاهر است که : خلافت مآب در طلحه نخوت - یعنی کبر - ثابت کرده ، و سعد را به علت آنکه صاحب مقنب خیل است از خلافت دور ساخته ، و عثمان را به علت محبت اقارب .

و علامه ابوالحسن علی بن محمد بن حبیب البصری الفقیه الماوردی در کتاب “ احکام سلطانیه “ گفته :

حکی ابن إسحاق ، عن الزهری ، عن ابن عباس ، قال : وجدت عمر . . . ذات یوم مکروباً ، فقال : ما أدری ما أصنع فی هذا الأمر ، أقوم فیه ام أقعد ؟ فقلت له : هل لک فی علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ فقال : إنه لها لأهل ، ولکنه رجل فیه دعابة ، وإنی لأراه لو تولّی أُمورکم ‹ 1522 › لحملکم علی طریقة من الحق تعرفونها . .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) آمده است .

ص : 62

قال : فقلت : أین أنت عن عثمان ؟ قال : لو فعلتُ لحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، ثمّ لتثب العرب علیه حتّی تضرب عنقه ، والله ! لو فعلت لفعل ، ولو فعل لفعلوا . .

قال : فقلت : فطلحة ؟ قال : إنه لزهو ، ما کان الله لیولّیه أمر أُمّة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مع ما یعلم من زهوه . .

قال : فقلت : فالزبیر ؟ قال : إنه لبطل ، ولکنّه یسأل عن الصاع والمُدّ بالبقیع (1) وبالسوق [ أفذاک ] (2) یلی أمور الناس ؟ !

قال : فقلت : فسعد بن أبی وقاص ؟ قال : لیس هناک ، [ إنه ] (3) صاحب مقنب فیقاتل عنه (4) ، فأمّا ولیّ أمر فلا . .

قال : فقلت : فعبد الرحمن بن عوف ؟ قال : نعم الرجل ذکرت ، لکنه - والله ! - ضعیف . . إنه - والله ! - لا یصلح لهذا الأمر - یابن عباس ! - إلاّ القویّ فی غیر عنف ، اللیّن من غیر ضعف ، والممسک فی غیر بخل ، والجواد فی غیر اسراف (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالقیع ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( علیه ) .
5- [ الف ] فصل وإذا عهد الإمام بالخلافة إلی من یصحّ العهد إلیه . . إلی آخره من الباب الأول . [ الأحکام السلطانیة 1 / 12 ] .

ص : 63

از این روایت هم واضح است که خلافت مآب اصحاب خمسه شوری را زیر مشق طعن و تفضیح و تقبیح نموده ، دادِ تنقیص و توهینشان داده که هرگاه ابن عباس ذکر عثمان نمود ، ارشاد کرد آنچه حاصلش این است که : اگر او را خلیفه خواهم نمود هر آئینه خواهد برداشت بنی ابی معیط را بر رقاب مردم ، بعد از آن هر آینه خواهند برجست عرب بر او تا آنکه گردنش بزنند ، قسم به خدا اگر بکنم - یعنی او را خلیفه سازم - خواهد کرد - یعنی بنی ابی معیط را بر رقاب مردم خواهد برداشت - و هرگاه چنین خواهد کرد عرب او را خواهند کشت .

و هرگاه ابن عباس ذکر طلحه نمود ارشاد کرد که : او متکبر است ، و هر چند مجرد اثبات کبر - و لا سیّما به لحاظ سیاق - دلیل صریح بر عدم صلاحیت او برای خلافت بود ، لکن برای مزید توضیح و تقبیح و تصریح و تفضیح گفت که : نیست خدا که والی کند او را - یعنی طلحه را - امر امت محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با وصف آنچه میداند خدا از تکبر او .

و این کلام نصّ صریح است بر آنکه طلحه هرگز لایق خلافت و ریاست نیست ، و استخلاف او منافی حکمت الهی و مضادّ لطف نامتناهی او است .

و هرگاه ابن عباس ذکر زبیر نمود در اهانت و تعییر و تذلیل و تحقیر و ذمّ و لوم و قدح و جرح و ثلب و طرح او هم دادِ بلاغت و فصاحت داد ، یعنی ارشاد فرمود : به درستی که او بطِل - یعنی شجاع - است لکن او سؤال میکند از صاع و مُدّ به بقیع و بازار ، و غرض از این ، اثبات نهایت دنائت و خساست

ص : 64

و بخل او است ، و بر این هم اکتفا نفرموده به صراحت منافات این دنائت [ را ] با رتبه عالیه خلافت و امامت به قول خود ( أفبذاک (1) یلی أُمور الناس ) بیان نموده ، چه از آن به نهایت ظهور واضح است که زبیر به سبب این صفت رذیله مستحق مرتبه جلیله ولایت امور مردم نیست .

و بُعد سعد بن أبی وقاص از رتبه خلافت و عدم استحقاق آن نیز به تأکید و توضیح بیان نموده ، یعنی گفته که : نیست او در این مقام - یعنی او از مقام صلاحیت تولّی خلافت و انتظام مهامّ ریاست دور است - و صاحب مقنب - یعنی لشکر - است ، یعنی لیاقت او منحصر در محاربه و مقاتله است ، ‹ 1523 › و بر این هر دو وجه اکتفا نکرده باز به تصریح تمام نفی ولایت از او نموده و گفته : ( فأما ولیّ أمر فلا ) .

و عبدالرحمن بن عوف را هر چند مدح نموده لکن ضعف او هم به قَسَم ثابت کرده و او را لایق خلافت و امامت ندانسته ، و به قول خود - که مؤکد به یمین و قسم به نام ربّ العالمین است - عدم صلاحیت او و امثال او [ را ] برای خلافت ظاهر فرموده .

و محتجب نماند که قاضی القضات ماوردی از اکابر فقها و اجلّه علمای سنیه است ، ابن خلّکان در “ وفیات الأعیان “ گفته :


1- فی المصدر - کما مرّ - : ( أ فذاک ) .

ص : 65

أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب البصری ، المعروف ب : الماوردی ، الفقیه الشافعی ، کان من وجوه الفقهاء الشافعیة ، ومن کبارهم ، أخذ الفقه عن أبی القاسم الصیمری (1) بالبصرة ، ثمّ عن الشیخ أبی حامد الإسفراینی ببغداد ، وکان حافظاً للمذهب ، وله فیه کتاب الحاوی الذی لم یطالعه أحد إلاّ شهد له بالتبحر والمعرفة التامّة بالمذهب ، وفوّض إلیه القضاء ببلدان کثیرة ، واستوطن بغداد فی درب الزعفران (2) ، وروی عنه أبو بکر الخطیب صاحب تاریخ بغداد ، وقال : کان ثقة ، وله من التصانیف - غیر الحاوی - : تفسیر القرآن ، والنکت ، والعیون ، وأدب الدنیا والدین ، والأحکام السلطانیة ، وقانون الوزارة ، وسیاسة الملک ، والإقناع فی المذهب ، وهو مختصر . . وغیر ذلک ، وصنّف فی أُصول الفقه والأدب ، وانتفع به الناس (3) .

و نیز ابوالحسن ماوردی در “ احکام سلطانیه “ گفته :

حکی ابن إسحاق : ان عمر لمّا دخل منزله مجروحاً سمع


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الضمیری ) آمده است .
2- فی المصدر : ( الزعفرانی ) .
3- وفیات الاعیان 3 / 282 .

ص : 66

هدّة (1) ، فقال : ما شأن الناس ؟ فقالوا : یریدون الدخول علیک ، فأذن لهم ، فقالوا : اعهد یا أمیر المؤمنین ! استخلف علینا عثمان بن عفان ، فقال : کیف یحبّ المال والجنة ؟ فخرجوا من عنده ، ثم سمع [ لهم ] (2) هدّة ، فقال : ما شأن الناس ؟ فقالوا : یریدون الدخول علیک ، فأذن لهم ، فقالوا : استخلف علینا علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] قال : إذاً یحملکم علی طریقة هی الحق ! قال عبد الله بن عمر : فأکببت علیه عند ذلک فقلت : یا أمیر المؤمنین ! وما یمنعک منه ؟ فقال : أی بنیّ أتحمّل أعباء الناس حیّاً ومیّتاً ؟ ! (3) از این روایت واضح است که : هرگاه خلافت مآب بعد مجروح شدن به دولت سرا تشریف داد ، آوازی به گوش او رسید ، پس پرسید که : چیست شأن مردم ؟ عرض نمودند که : اراده مینمایند دخول را بر تو ، پس اذن داد ایشان را ، و هرگاه حاضر شدند ، سؤال استخلاف عثمان بن عفان نمودند ، به جوابشان در این حال کثیر الملال که مجروح بر بستر افتاده است ، زبان به


1- الهدّة : صوت شدید تسمعه من سقوط رکن أو حائط أو ناحیة جبل ، وصوت ما یقع من السماء . راجع : لسان العرب 3 / 432 ، العین 3 / 347 ، الصحاح 3 / 555 ، مجمع البحرین 4 / 412 ، تاج العروس 5 / 334 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فصل وإذا عهد الإمام بالخلافة إلی من یصحّ العهد إلیه . . إلی آخره من الباب الأول . [ الأحکام السلطانیة 1 / 13 ] .

ص : 67

جرح و قدح ثالث گشاد و دادِ بلاغت و حسن بیان داد یعنی ارشاد کرد که : چگونه دوست میدارد عثمان مال را و جنت را ؟ ! حاصل این کلمه بلیغه و اشاره لطیفه و مقاله رشیقه و افاده انیقه آن است که : عثمان مال را دوست میدارد و اجتماع حبّ مال با حبّ جنت ممتنع و محال !

و هرگاه حبّ جنت از عثمان منتفی و نور ایمان او منطفی باشد کمال بعد او از لیاقت امامت و صلاحیت خلافت - که ریاست عامه دنیا ‹ 1524 › و دین و رتبه اکابر صلحا و مقربین است - به کمال وضوح و ظهور ظاهر شد ; چه کسی که جنت را دوست نداشته باشد و خواهش خود بر مال سریع الزوال مقصور ساخته او مستوجب اصناف ذمّ و لوم و طعن و عیب است .

و جناب سید مرتضی - رضی الله عنه وأرضاه وکان (1) الجنة مثواه - در “ شافی “ فرموده :

وروی محمد بن سعد ، عن الواقدی ، عن محمد بن عبد الله الزهری ، عن عبید الله بن عبد الله بن عتبة ، عن ابن عباس ، قال : قال عمر : لا أدری ما أصنع بأُمّة محمّد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ - وذلک قبل أن یطعن - قلت : فلِمَ تهتمّ وأنت تجد من تستخلفه علیهم ؟ قال : أصاحبکم ؟ - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - قلت : نعم ، والله هو لها أهل فی قرابته من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وصهره وسابقته


1- کذا .

ص : 68

وبلائه ، فقال عمر : إن فیه بطالة وفکاهة !

قلت : فأین أنت عن طلحة ؟ قال : فأین الزهو والنخوة ؟ !

قلت : عبد الرحمن ؟ قال : هو رجل صالح علی ضعف فیه .

قلت : فسعد ؟ قال : ذلک صاحب مقنب وقتال ، لا یقوم بقریة لو حمل أمرها .

قلت : فالزبیر ؟ قال : وعقة لقس ، مؤمن الرضا ، کافر الغضب ، شحیح ، وإن هذا الأمر لا یصلح إلاّ لقوی (1) فی غیر عنف ، رفیق فی غیر ضعف ، جواد فی غیر سرف .

قلت : فأین أنت عن عثمان ؟ قال : لو وُلّیها یحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، ولو فعلها لقتلوه (2) .

از این روایت محمد بن سعد - که از اجله اسلاف مسعودین و اکابر اساطین محمودین ایشان است (3) - واضح است که عمر طلحه را به زهو و نخوت وصف نموده ، و عبدالرحمن بن عوف را به ضعف ، و سعد را گفته که : او صاحب مقنب و قتال است ، قیام نمیکند به یک قریه اگر حمل کرده شود امر آن قریه را ، یعنی او لیاقت ولایت و اصلاح امر یک ده هم ندارد تا به


1- فی المصدر : ( لا یصلح له إلاّ القوی . . ) .
2- الشافی 4 / 202 ، ونقل شطراً منها فی کنز العمال 5 / 734 عن ابن سعد ، ولم نجدها فی الطبقات الکبری .
3- در حاشیه [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( از این روایت ) تکرار شده است .

ص : 69

ولایت ریاست عامه دین و دنیا و تسلط بر جمیع رعایا و برایا و نظم و نسق و ضبط امورشان چه رسد ؟ ! و زبیر را به بد خلقی و خبث نفس وصف کرده (1) ، بد خلقی و کفر او در حالت غضب ثابت نموده ، و بخل را هم بر آن اضافه نموده و باز منافات بخل و ضعف - که آن را در زبیر و عبدالرحمن ثابت کرده - با خلافت صراحتاً ظاهر نموده ، خروج این هر دو از سیاقت (2) خلافت به شکل اول ثابت نموده ، و در حق عثمان گفته که : اگر والی خلافت خواهد شد ، خواهد برداشت بنی ابی معیط را بر گردنهای مردم ، و اگر خواهد کرد این معنا را مردم او را قتل خواهند کرد .

و حجة الاسلام سنیان - یعنی ابوحامد غزالی - در کتاب “ منخول “ گفته :

الفصل الرابع فی التنصیص علی مشاهیر المجتهدین من الصحابة والتابعین وغیرهم ، ولا خفاء بأمر الخلفاء الراشدین ; إذ لا یصلح للإمامة إلاّ مفت ، وکذا کلّ من أفتی فی زمنهم کالعبادلة وزید بن ثابت ، ومعاویة قلّده الشافعی فی مسألة ، وأصحاب الشوری قیل : إنهم کانوا مفتین ; لأن عمر أجمل الأمر فیما بینهم فدلّ علی صلاح کلّ واحد له .

قال القاضی : وهذا فیه نظر ; إذ ما من واحد ‹ 1525 › إلاّ


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( به ) آمده است .
2- کذا ، و ظاهراً : ( سیاق ) صحیح است .

ص : 70

وشبّب عمر فیه بشیء لمّا أن عرض علیه ، فقال فی طلحة : صاحب خنزوانة (1) واستکبار ! وفی الزبیر : أنه صاحب المدّ والصاع ! وفی سعد : أنه صاحب مقنب ، وفی علی [ ( علیه السلام ) ] أنّ فیه دعابة ! وفی عثمان أنه کلف بأقاربه ! فلا یتلقی حکم اجتهادهم من هذا المأخذ (2) .

از این عبارت ظاهر است که : قاضی ابوبکر باقلانی دلالت تفویض امر خلافت به اصحاب شوری بر افتایشان و صلاح ایشان [ را ] برای افتا منع کرده و در سند این منع متشبث و متمسک به تشبیب و تعییب خلافت مآب در اصحاب شوری گردید ، و این ارشادات خلافت مآب را مانع ثبوت لیاقت افتا برای اصحاب شوری گردانیده ، قطعاً و حتماً از خلافت مآب نقل کرده که او در حق طلحه گفته که : او صاحب کبر و استکبار است ، و زبیر را گفته که : او صاحب مُدّ و صاع است ، و سعد را صاحب مقنب گفته ، و عثمان را به شدت حبّ اقارب خود موصوف نموده .

و قاضی ماضی به مزید تأکید و تشدید در نفی اوهام خام در آخر کلام هم تصریح کرده به اینکه : تلقی نکرده خواهد شد حکم اجتهاد ایشان - یعنی اصحاب شوری - از این مأخذ ، یعنی تفویض عمر امر خلافت را به اصحاب


1- [ الف ] الخنزوانة : الکبر . ( 12 ) . [ انظر : النهایة 2 / 83 ، وفی المصدر : ( ختروانة ) ، وهو غلط ] .
2- فی المصدر : ( هذه المآخذ ) . [ الف ] من الباب الأول من کتاب الفتوی . ( 12 ) . [ المنخول : 579 - 580 ] .

ص : 71

شوری دلالت بر اجتهاد و رشاد و صلاح و سدادشان ندارد ; زیرا که خلیفه ثانیِ خود را بر خلاف نواخته خود (1) نباید انداخت [ که او ] فضائح و قبائح این حضرات بر زبان گهربار رانده و هر یک را به عیبی و طعنی که مانع از لیاقت ریاست و صلاحیت خلافت است نواخته .

و اما وصف او جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به دعابه ; پس جوابش در مابعد میآید .

و ولی الله والد صاحب “ تحفه “ در “ ازالة الخفا “ در رساله “ کلمات عمر در سیاست ملک و تدبیر منازل ومعرفت اخلاق “ گفته :

قال ابن عباس : کنت عند عمر . . . فتنفّس نفساً ظننت أن أضلاعه قد انفرجت ! (2) فقلت له : ما أخرج هذا النفس منک - یا أمیر المؤمنین ! - إلاّ همّ شدید ! قال : إی والله - یا ابن عباس ! - إنی فکّرت فلم أدر فیمن أجعل هذا الأمر بعدی ؟ ! ثمّ قال : لعلّک تری صاحبک لها أهلا ؟ قلت : وما یمنعه عن ذلک مع جهاده وسابقته وقرابته وعلمه ؟ ! قال : صدقت ، ولکنه امرء فیه دعابة . .

قلت : فأین أنت عن طلحة ؟ قال : ذو الباء بإصبعه المقطوعة . .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خود بر خلاف نواخته خود را ) آمده است .
2- فی المصدر : ( انقرحت ) .

ص : 72

قلت : فعبد الرحمن ؟ قال : رجل ضعیف ، لو صار الأمر إلیه لوضع خاتمه فی ید امرأته . .

قلت : فالزبیر ؟ قال : شکس لقس (1) ، یلاطم فی البقیع فی صاع من برّ . .

قلت : فسعد بن أبی وقاص ؟ قال : صاحب سلاح ومقنب . .

قلت : فعثمان ؟ قال : أوه - ثلاثاً - والله لئن ولیها لیحملنّ بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، ثمّ تنهض إلیه العرب فتقتله . .

ثمّ قال : یا ابن عباس ! إنه لا یصلح لهذا الأمر إلاّ حصیف العقدة ، قلیل العزّة (2) ، لا تأخذه فی الله لومة لائم ، یکون شدیداً من غیر عنف ، لیّناً من غیر ضعف ، سخیاً من غیر سرف ، ممسکاً من غیر وکف .

قال ابن عباس : فکانت - والله - هی صفات عمر .

قال : ثمّ أقبل ‹ 1526 › علیّ - بعد أن سکت هنیئة - وقال : إن [ أراد ] (3) الله تعالی أن یحملهم علی کتاب ربّهم وسنة نبیّهم ولاّها


1- فی المصدر : ( نفس ) ، وهو خطأ .
2- فی المصدر : ( الغرّة ) .
3- الزیادة منّا .

ص : 73

لصاحبک (1) ، أما إنهم إن ولّوه أمرهم حملهم علی الحجّة (2) البیضاء والصراط المستقیم (3) .

از این روایت - که والد صاحب “ تحفه “ فضل و مدح ستایش عمر و اتصاف او به محاسن اوصاف و جلائل مکارم اخلاق ثابت کردن میخواهد - ظاهر است که خلافت مآب در تفضیح و تقبیح و طعن و جرح و قدح ائمه سنیان مبالغه تمام فرموده ، در حق طلحه گفته که : او صاحب کبر است به سبب اصبع مقطوعه خود ، سبحان الله ! خلافت مآب مقطوع شدن انگشت طلحه را - که در جهاد کفار اشرار و حمایت و وقایت جناب سرور مختار - صلی الله علیه وآله الأطهار - واقع شده و حسب مزعومات و جزافات سنیه در مدح و اطرای صحابه دلیل قاطع و برهان ساطع بر کمال اخلاص و علوّ درجه و سموّ رتبه و قبول و خلوص او و نهایت عظمت در دین و تمکن در مقام اکابر اولیا و صلحا و مجاهدین و اتصاف به سایر صفات عالیه وارده در قرآن


1- فی المصدر : ( إن الله تعالی ولیّها أن یحملهم علی کتاب ربّهم وسنّة نبیّهم بصاحبک ) . وفی شرح ابن أبی الحدید 6 / 327 : إن أحراهم أن یحملهم علی کتاب ربّهم وسنّة نبیّهم لصاحبک ، والله لئن ولیها لیحملنّهم علی المحجة البیضاء والصراط المستقیم . وفی 12 / 52 : أجرؤهم والله إن ولیها أن یحملهم علی کتاب ربّهم وسنة نبیّهم لصاحبک !
2- کذا فی [ الف ] والمصدر ، والصحیح : ( المحجّة ) کما فی سائر المصادر .
3- [ الف ] مآثر عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 194 - 195 ] .

ص : 74

و سنت سنیه جناب سید المرسلین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است - منشأ نهایت ذمّ و لوم و جرح و قدح و تفضیح و تقبیح و ازرا و تعییر او میسازد ، یعنی آن را سبب کبر او که از اقبح اوصاف رذیله و افضح اخلاق ردیّه است میگرداند ، و حضرات اهل سنت اصلا متنبه نمیشوند و روایت مشتمله را بر این جسارت شگرف از فضائل و مناقب جلیله و مآثر و مفاخر جمیله خلافت مآب میشمارند و از انهدام اساس سایر خرافات هفوات خود و اسلاف خود در اثبات عظمت و جلالت و حسن خاتمه صحابه به مجرد جهاد اهل عناد و صحابیت سرور امجاد - علیه وآله آلاف التحیة إلی یوم التناد - خبری نمیگیرند (1) ، و نمیدانند که همین ارشاد باسداد خلافت مآب جمیع مساعی خود خلافت مآب و برادر بزرگشان را هم هباءاً منثوراً و با خاک سیاه برابر میسازد .

و هرگاه جهاد طلحه غیر مقبول و غیر مبرور ، و قطع اصبع او قطعاً مردود و نامشکور ، بلکه این قطع ، قاطع دیانت و امانت و مورث کبر و شراست باشد ، پس حیرت است که چگونه به جهاد و صحابیت دیگران که از طلحه هم پست ترند دست میاندازند ، و به خواندن آیات و روایات - بی فهم معانی آن ! - خلل صریح در دین و ایمان خلافت مآب میاندازند ، بلکه حقیقتاً حضرت او را به جرگه روافض که بدتر از نصاری و یهود - حسب زعم ابن تیمیه و ابن حجر و امثالهما - میباشند (2) میاندازند !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیگیرید ) آمده است .
2- لاحظ : منهاج السنة 2 / 71 ، الصواعق المحرقة 1 / 114 .

ص : 75

و نیز از این روایت ظاهر است که : خلافت مآب عبدالرحمن را به سبب ضعف او لایق خلافت ندانسته ، و بر آن هم اکتفا نکرده ، ارشاد نموده که : اگر رجوع کند امر خلافت به او هر آینه بگرداند انگشتر خود را در دست زن خود ، و در حق زبیر گفته که : او شکِس لقِس است ، وشکِس به معنای بد خلق است ، قال فی مجمع البحار :

ک ، الشکِس - بکسر کاف - : العسر ، السیء الخلق ، لا انصاف له (1) .

پس ثابت شد که زبیر تنگ حوصله و بدخلق و بی انصاف و منهمک در جور و حیف و اعتساف ‹ 1527 › بود ، و لقِس یعنی خبیث و بدخلق است ، وقال فی مجمع البحار :

منه : وفی حدیث عمر فی الزبیر : وعقة لقس ، وهو السیّء الخلق ، وقیل : الشحیح .

ولقست نفسه إلیه : إذا حرصت علیه ونازعته إلیه (2) .

پس به اضافه ( لقس ) مزید بدخلقی و فظاظت و غلظت زبیر ثابت فرموده و بر این هم اکتفا نکرده او را به ملاطمه در بقیع در صاعی از بُرّ - که دلیل


1- مجمع بحار الأنوار 3 / 247 ، ولاحظ : کتاب العین 5 / 288 . . وغیره .
2- مجمع بحار الأنوار 4 / 498 ، ولاحظ : النهایة 4 / 264. . وغیره .

ص : 76

غایت بخل و دنائت و بُعد از جود و سماحت و انهماک در اسفاف و مجانبت (1) از انصاف است - موصوف نموده .

و از سعد بن ابیوقّاص هم به کنایه بلیغه نفی صلاحیت خلافت نموده ، لیاقت او را مقصور بر تولّی جیش ساخته .

و به وقت ذکر عثمانِ حیا کار سه بار مزید درد جگر افکار هویدا و آشکار کرده ، و ارشاد کرده که : اگر والی شود عثمان خلافت را هر آینه حمل کند بنی ابی معیط را بر رقاب مردم ، بعد از آن برخیزند به سوی او عرب پس قتل کنند او را .

و بعد ذکر این همه فضائح و قوادح و معایب و مثالب این ائمه دین سنیان ، کلامی جامع و مانع که به تأکید و تشدید مفید نفی خلافت و امامت از اینها گردد ارشاد نموده .

و در “ نهایة “ ابن اثیر (2) مسطور است :

فی حدیث عمر واهتمامه للخلافة : فذکر له سعد ، فقال : ذلک إنّما یکون فی مقنب من مقانبکم . . المقنب - بالکسر - : جماعة الخیل والفرسان ، وقیل : هو دون المائة ، یرید : أنه صاحب حرب وجیوش ، ولیس بصاحب هذا الأمر (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مجانب ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کثیر ) آمده است .
3- [ الف ] لغت قنب . [ النهایة 4 / 111 ] .

ص : 77

و در “ مجمع البحار “ محمد بن طاهر گجراتی مسطور است :

فی حدیث عمر فی الخلافة : فذکر له سعد ، فقال : ذلک یکون فی مقنب من مقانبکم . . هو - بالکسر - : جماعة الخیل والفرسان ، یرید أنه صاحب حرب وجیوش ، ولیس بصاحب هذا الأمر (1) .

و علامه ابوالعباس محب الدین احمد بن عبدالله بن محمد الطبری که به تصریح جمال الدین اسنوی در “ طبقات فقهاء شافعیه “ شیخ حجاز و عالم عامل جلیل القدر عالم به آثار و فقه بوده ، و کتاب او را در احادیث احکام کتاب نفیس گفته (2) ، و ذهبی در “ معجم “ مختص به ترجمه او گفته :

أحمد بن عبد الله بن محمد ، الإمام ، الحافظ ، المفتی ، شیخ الحرم ، محب الدین أبو العباس الطبری ، ثم المکی ، الشافعی ، مصنف الأحکام الکبری ، کان عالماً ، عاملا ، جلیل القدر ، عارفاً بالآثار ، ومن نظر فی أحکامه عرف محله من العلم والفقه ، عاش ثمانین سنة ، وکتب إلی مرویاته فی سنة ثلاث وسبعین (3) .

در “ ریاض النضره “ - در ذکر کرامات و مکاشفات عمر - گفته :

عن ابن عباس ، قال : تنفّس عمر ذات یوم تنفساً ظننت أن


1- مجمع بحار الأنوار 4 / 323 .
2- طبقات الشافعیة الکبری للأسدی 8 / 18 - 19 .
3- معجم المحدّثین 1 / 22 .

ص : 78

نفسه خرجت ! فقلت : والله ما أخرج هذا منک إلاّ همّ ! قال : همّ - والله - شدید ! إن هذا الأمر لم أجد له موضعاً ، یعنی الخلافة . . فذکرت له علیاً [ ( علیه السلام ) ] وطلحة والزبیر وعثمان وسعداً وعبدالرحمن ابن عوف . . فذکر فی کلّ واحد منهم معارضاً ، وکان ما (1) ذکر فی عثمان : أنه کلف بأقاربه ، قال : لو استعملتُه استعمل بنی أبیه (2) أجمعین ، وحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، والله لو فعلتُ لفعل ، والله لو فعل ذاک لسارت إلیه العرب ‹ 1528 › حتّی تقتله ، والله لو فعلتُ لفعل ، والله لو فعل لفعلوا . أخرجه فی الفضائل (3) .

و نیز محب الدین طبری در “ ریاض النضرة “ در فضائل عبدالرحمن گفته :

ذکر شهادة عمر بن الخطاب صلاحیة الخلافة له لولا ضعف به :

عن ابن عباس (4) ، قال : خدمت عمر ، وکنت له هائباً (5) ومعظّماً ، فدخلت علیه ذات یوم فی بیته - وقد خلا بنفسه -


1- فی المصدر : ( ممّا ) .
2- فی المصدر : ( أُمیة ) .
3- [ الف ] ذکر کراماته ومکاشفاته من الفصل التاسع من الباب الثانی فی مناقب عمر من القسم الثانی . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 17 - 18 ( چاپ مصر ) ] .
4- فی المصدر : ( ابن عمر ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( هابیاً ) آمده است .

ص : 79

فتنفس تنفساً ظننت أن نفسه خرجت ، ثمّ رفع رأسه إلی السماء فقلت : والله ما أخرج هذا منک إلاّ همّ یا أمیر المؤمنین ! قال : همّ - والله - همّ شدید ، إن هذا الأمر لم أجد له موضعاً یعنی الخلافة . .

قال : فذکرت له علیاً [ ( علیه السلام ) ] وطلحة والزبیر وسعداً وعثمان . . فذکر فی (1) کلّ واحد منهم معارضاً ، فذکرت له عبد الرحمن ، فقال : أوه نعم المرء ذکرت رجلا صالحاً إلاّ أنه ضعیف ، وهذا الأمر لا یصلح [ إلاّ الشدید ] (2) من غیر عنف ، واللین من غیر ضعف ، الجواد من غیر إسراف ، والممسک من غیر بخل . أخرجه القاسم بن سلاّم فی مصنفه (3) .

و ابراهیم بن عبدالله وصابی یمنی شافعی در کتاب “ الاکتفا “ (4) - که در تفسیر شاهی از آن نقلها میآرد - گفته :

عن ابن عباس - رضی الله عنهما - ، قال : تنفّس عمر ذات یوم تنفّساً ظننت أن نفسه قد خرجت ، فقلت : والله ما أخرج هذا منک


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فی ذکر ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] الفصل الثامن من الباب السابع فی مناقب عبد الرحمن من القسم الثانی . [ الریاض النضرة 2 / 387 ( چاپ مصر ) ] .
4- اطلاعی ازنسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سیزدهم ابوبکر گذشت .

ص : 80

إلاّ همّ ! قال : همّ - والله - شدید ، إن هذا الأمر لم أجد له موضعاً ، یعنی الخلافة ، فذکرت له علیاً [ ( علیه السلام ) ] وطلحة والزبیر وعثمان و سعداً وعبد الرحمن بن عوف . . فذکر فی کلّ واحد منهم معارضاً ، وکان ممّا ذکر فی عثمان قال : إنه کلّف بأقاربه ، قال : لو استعملته استعمل بنی أُمیة أجمعین ، وحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، والله لو فعلتُ لفعل ، والله لو فعل ذاک لسارت إلیه العرب حتّی تقتله ، والله لو فعلت لفعل ، والله لو فعل لفعلوا . أخرجه الدولابی فی الفضائل (1) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در فصل رابع در مکاشفات عمریه از رساله نشر مقامات و کرامات او گفته :

عن ابن عباس ; قال : تنفّس عمر ذات یوم تنفساً ظننت أن نفسه خرجت ، فقلت : والله ما أخرج هذا منک إلاّ همّ ! قال : [ همٌّ والله ] (2) همّ شدید ، إن هذا الأمر لم أجد له موضعاً ; یعنی الخلافة ، فذکرت له علیاً [ ( علیه السلام ) ] وطلحة والزبیر وعثمان وسعداً وعبد الرحمن ابن عوف . . فذکر فی کل واحد منهم معارضاً ، وکان ممّا ذکر فی


1- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الاکتفا : وانظر : کنز العمال 5 / 738 ، 741 ، تاریخ مدینة دمشق 44 / 439 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 81

عثمان أنه کلف بأقاربه ، قال : لو استعملته استعمل بنی أُمیة أجمعین ، وحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، والله لو فعلتُ لفعل ، فالله لو فعل ذلک لسارت إلیه العرب حتّی تقتله ، والله لو فعلتُ لفعل ، والله لو فعل لفعلوا (1) .

از این روایت - که اکابر ائمه سنیه آن را از فضائل و مناقب عمریه میشمارند و والد مخاطب آن را از دلائل کرامات و مکاشفات صادقه خلافت مآب گرفته - ظاهر است که : حضرت او به خطاب ابن عباس در بیان وجه همّ شدید خود فرموده که : ‹ 1529 › به درستی که این امر - یعنی امر خلافت - نیافتم برای آن موضعی ، و این نص واضح است که خلافت مآب هیچ کس از اصحاب را مطلقاً لایق خلافت نمیدانست ، پس تفویض خلافت به اصحاب شوری مخالف و منافی این ارشاد باشد .

عجب که چگونه این امر جلیل و عظیم را که از تحمل آن خود را دور دور میکشیدند - ولو لساناً ! - به کسانی سپرد کردند که به نصّشان لایق آن نبودند !

و نیز چون این کلام متضمن ادعای نفی خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم میباشد ، پس در ثبوت مزید کفر و نفاق حضرتش مقام ریب نباشد !


1- [ الف ] مآثر عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 167 ] .

ص : 82

و نیز از این روایت واضح است که خلافت مآب بعد این قدح اجمالی در هر یک از اصحاب شوری قدح تفصیلی فرموده یعنی در هر یک از ایشان معارض - یعنی مانع استخلاف - ثابت فرموده ، و معایب اینها بر زبان آورده که راوی در این روایت ذکر آن ننموده ، لکن عیب و قدح ثالث را به تفصیل آورده .

بالجمله ; هرگاه از این روایات عدیده به وجوه شتّی ثابت شد که خلافت مآب در عیب و ذمّ و ازرا و هتک ناموس اصحاب شوری کوشیده ، و ایشان را زیر طعن و لوم و ملام کشیده ، پس این معنا حسب اغراقات و اختراعات اهل سنت که ذمّ و طعن و عیب صحابه را مطلقاً دلیل کفر و الحاد و زندقه میگردانند مثبت زندقه و کفر و الحاد خلافت مآب است !

و افاده ابوزرعه در این باب سابقاً شنیدی (1) ، و در مکتوب هشتادم از


1- قد مرّ فی الطعن السادس من مطاعن عمر عن أبی زرعة الرازی أنه قال : إذا رأیت الرجل ینتقص أحداً من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فاعلم أنّه زندیق ، وذلک أنّ الرسول حقّ ، والقرآن حقّ ، وما جاء به حقّ ، وإنّما أدّی إلینا ذلک کلّه الصحابة . وهؤلاء یریدون أن یجرحوا شُهُدونا لیبطلوا الکتاب والسنّة ! والجرح بهم أولی ، وهم زنادقة . انظر : الإصابة 1 / 162 - 163 .

ص : 83

مجلد اول مکتوبات (1) شیخ احمد سرهندی - که او را مجدّد الف ثانی میدانند - مذکور است :

و طعن کردن در اصحاب فی الحقیقة طعن کردن است بر پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جلّ شأنه (2) ، ما (3) آمن برسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من لم یوقّر أصحابه ، چه خبث اینها منجر به خبث صاحب ایشان میشود ، نعوذ بالله سبحانه من هذا الاعتقاد السوء .

أیضاً ; شرایعی که از راه قرآن و احادیث به ما رسیده است به توسط نقل ایشان است ، هرگاه ایشان مطعون باشند نقل ایشان نیز مطعون خواهد بود ، و این نقل مخصوص به بعض دون بعض نیست ، بل کلّهم فی العدالة والصدق والتبلیغ سواء ، پس طعن ایشان (4) أیّ واحد کان منهم مستلزم طعن در دین است ، و العیاذ بالله سبحانه منه .

و اگر طاعنان بگویند که : ما هم متابعت اصحاب میکنیم ، لازم نیست که


1- اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، توضیحی در مورد کتاب و مؤلف آن در طعن اول عمر گذشت ، و در طعن دوازدهم صحابه نیز توضیحی خواهد آمد .
2- عبارت ( جلّ شأنه ) مربوط به لفظ جلاله ( خدا ) - که مضاف الیه ( پیغمبر ) است - میباشد .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مَن ) آمده است .
4- در [ الف ] ( ایشان ) خوانا نیست .

ص : 84

جمیع اصحاب را متابع باشیم ، بلکه ممکن نیست متابعت جمیع لتناقض آرائهم و اختلاف مذاهبهم .

جواب گوییم : متابعت بعضی وقتی سودمند افتد که انکار از بعض دیگر به آن منضم نشود ، و بر تقدیر انکار از بعض متابعت بعض دیگر متحقق نمیشود (1) .

از این عبارت ظاهر است که طعن کردن در اصحاب فی الحقیقه طعن کردن است بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وطعن بر ایشان و اثبات خبثشان منجر به امری شنیع (2) که عین کفر است ، پس بنابر این لازم آمد که خلافت مآب طاعن بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده و به اثبات خبث ایشان کفر خود ثابت کرده .

و نیز از آن ظاهر است که طعن یک صحابی هم طعن در دین است پس ‹ 1530 › طعن خلافت مآب در چندین کس از اجله و اعاظم صحابه که خودش ایشان را از همه صحابه برگزیده ، دلیل کمال علوّ مرتبه خلافت مآب و انهماک بلیغشان در طعن دین و تخریب شرع متین باشد ; چه بنابر این ثابت میشود که نزد خلافت مآب همه این صحابه که وقت وفاتش حاضر بودند ملوم و مطعون و معیوب و مذموم بودند ، چه هرگاه اصحاب شوری را که


1- مکاتیب :
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( شنیعت ) آمده است .

ص : 85

حسب اختیار او افضل بودند به این قبائح نواخته دیگران بالاولی مطعون و ملوم باشند .

بالجمله ; اگر ادنی بهره [ ای ] از انصاف و تأمل داشته باشند میباید که جمیع مطاعن و تشنیعات خود که بر اهل حق به سبب طعن اصحاب میزنند آن را بر خلافت مآب متوجه سازند ، و مخالفت آیات و روایات اعلاناً و جهاراً بر حضرتش ثابت سازند ، و حضرت او را به زمره روافض که ایشان را بدتر از یهود و نصاری میپندارند - کما یظهر من منهاج ابن تیمیه (1) - اندازند ، و در حقیقت خلافت مآب از روافض هم گوی مسابقت ربوده ، چه روافض جمیع این اصحاب را که در این وقت موجود بودند به عیب و ذمّ نمینوازند .

و قطع نظر از این هرگاه این اصحاب شوری به این فضائح و قبائح به اعتراف خود خلافت مآب موصوف باشند و لیاقت خلافت و صلاحیت امامت حسب تصریح خودش نداشته باشند ، باز تفویض امر خلافت به ایشان محض مجازفه و عدوان و عین جور و طغیان است ، والله المستعان .

و روایت طعن عمر بر اصحاب شوری به حدّی صحیح و ثابت و شایع و ذایع و معروف [ و ] مشهور است که ابن تیمیه شیخ الاسلام سنیان - با آن همه اغراق و انهماک در تعصب و عناد و انکار واضحات و ابطال ثابتات ! - مجال


1- لاحظ : منهاج السنة 2 / 71 .

ص : 86

انکار آن نیافته چنانچه در “ منهاج السنه “ به جواب علامه حلی - طاب ثراه - که در مطاعن عمر فرموده :

وجمع [ فیمن یختار ] (1) بین المفضول والفاضل ، ومن حقّ الفاضل التقدم علی المفضول ، ثمّ طعن فی کلّ واحد ممّن اختاره للشوری . . إلی آخره (2) .

گفته :

وأما قول الرافضی : إنه طعن فی کل واحد ممّن اختاره للشوری وأظهر أنه کان یکره أن یتقلّد أمر المسلمین میّتاً کما تقلّده حیّاً ، ثمّ تقلّده بأن جعل الإمامة فی ستة .

فالجواب : أن عمر لم یطعن فیهم طعن من یجعل غیرهم أحق بالإمامة منهم ، بل لم یکن عنده أحقّ بالإمامة منهم (3) ، کما نصّ علی ذلک ، لکن (4) بیّن عذره المانع [ له ] (5) من تعیین واحد منهم ،


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] مطاعن عمر من الوجه السادس من الفصل الثانی من فصول الکتاب . ( 12 ) . [ منهاج الکرامة : 106 ] .
3- قسمت : ( بل لم یکن عنده أحقّ بالإمامة منهم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- لم ترد کلمة ( لکن ) فی المصدر .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 87

وکره أن یتقلّد ولایة معین ، ولم یکره أن یتقلّد تعیین الستة ; لأنه [ قد علم أنه ] (1) لا أحد أحقّ بالأمر منهم (2) .

از این عبارت ظاهر است که : ابن تیمیه طعن عمر را بر اصحاب شوری انکار نمیتوانست کرد ، بلکه اعتراف به آن دارد و تصدیق آن مینماید ، و لکن این طعن را به مثابه [ ای ] نمیداند که مثبت افضلیت دیگر اصحاب از ایشان باشد ، و این طعن را عذر عمر که مانع از تعیین یکی [ از ] اصحاب شوری است میگرداند .

و از غرائب امور و عجائب دهور آن است که ابن روزبهان به جواب روایت طعن عمر بر اصحاب شوری اصلا دأب اهل علم را رعایت نکرده و قانون مناظره را سراسر از دست داده ، مهملات شگرف بر زبان آورده چنانچه در جواب ‹ 1531 › “ نهج الحق “ گفته :

وأما ما ذکر أنه ذکر معائب کلّ واحد بالأُمور القادحة فی الخلافة فی حضورهم . . فهذا باطل لا شک فیه ، وصاحب هذه الروایة جاهل بالأخبار ، کذّاب لا یعلم الوضع ، فإن وضع الأخبار ینبغی أن یکون علی طریقة لا یعلم الناس أنها موضوعة ، ووضوح وضع هذا الخبر أظهر من أن یخفی علی أحد ، فإن الرجل


1- الزیادة من المصدر .
2- منهاج السنة 6 / 157 .

ص : 88

مجروح ، وهؤلاء کانوا أکابر قریش وأقرانه فی الحسب والنسب ، أتراه یأخذ فی عینهم ویشتمهم عند الموت وهو یرید استخلافهم ؟ ! ویقول لزبیر - وهو شیخ المهاجرین بمحضر الناس - : إنک جاف جلفٌ ، ویقول لطلحة . . کذا ، ولسعد . . کذا ، فهذا معلوم من أطوار الصحابة وحکایاتهم أنه من الموضوعات ، والله أعلم .

ولقد سألت عن الشیخ برهان الدین إبراهیم البغدادی - فی تبریز سنة قدم تبریز - عن هذا ، وذکرت ذلک له ، والشیخ المذکور کان استاد الشیعة وإمامهم فی زمانه ، فصدّقنی ، وقال : هذا کذب صراح ، بل الحقّ أن عمر قبل أن یجرح - بأیام قلائل - تأوّه یوماً ، فقال له ابن عباس - فی الخلوة - : لِمَ تتأوّه یا أمیر المؤمنین ؟ ! قال : ذهب عمری وأنا متفکر فی هذا الأمر أُولّیها لمن ؟ فقال ابن عباس : قلتُ : أین لک من عثمان ؟ قال : أخاف أن یولّی بنی أُمیة علی الناس ، ثمّ لم ینشب العرب أن یضربوا عنقه ، والله لو فعلتُ لفعل ولو فعل لفعلوا .

فقلت له : أین لک من طلحة ؟ قال : نعوذ بالله من زهوه .

قلت : أین لک من الزبیر ؟ قال : شجاع جاف .

قلت : أین لک من سعد ؟ قال : قائد عسکر ، ولا یصلح للخلافة .

قلت : أین لک من عبد الرحمن ؟ فقال : ضعیف .

ص : 89

قال : قلت : أین لک من علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : فیه دعابة ، وإذن یحملهم علی الحق الذی لا یطیقونه . . ثمّ ما مرّ علیه أسبوع حتّی ضربه أبو لؤلؤ . . هکذا سمعت منه ، ثم بعد هذا رأیت فی الأحکام السلطانیة لأقضی القضاة الماوردی ذکر علی نحو ما سمعته من الشیخ برهان الدین البغدادی (1) .

این کلام مختل النظام مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه تکذیب و ابطال روایت طعن عمر بر اصحاب شوری به قطع و حتم باطل محض است بلا شک و ریب ; زیرا که اعاظم اعلام و اماثل فخام و اساطین محققین و اعاظم معتمدین شان طعن عمر را روایت کرده اند ، پس تکذیب آن تفضیح ائمه دین خود است .

دوم : آنکه دلیلی که بر وضع این خبر ذکر نموده ، محض خرافه معیوب است و صریح مصادره علی المطلوب ، و به سبب دلالت روایات کثیره بر طعن اصحاب بر یکدیگر - کما سبق بعضها ، ویجیء کثیر منها - بر روی او مقلوب .

و حیرت آن است که جرح خلافت مآب را چه دخل است در جرح این روایت ؟ !


1- [ الف ] صفحه : 216. [ احقاق الحق : 245 - 246 ] .

ص : 90

و حضرت عتیق هم در وقت ‹ 1532 › احتضار و قرب ارتحال از دار ناپایدار حضرات صحابه اخیار را به طعن و ملام و تهجین و توهین نواخته ، کما سبق (1) .

پس اگر خلیفه ثانی هم به مفاد شعر : ( شنشنة أعرفها من أخزم (2) ) سالک این طریقه مرضیه و تابع این سجیّه سنیّه گردید ، چه جای استغراب است ؟ !

سوم : آنکه استشهاد ابن روزبهان به تصدیق شیخ برهان الدین ، تصدیق مزید اختلال دماغ و کمال جنون او مینماید ، واعجباه که ابن روزبهان استدلالات علامه علی الاطلاق - طاب ثراه - را به روایات و افادات اعاظم ائمه و اساطین محققین خود قبول نکند ، و خود به ادعای تصدیق چنین مجهول بی اصل تمسک نماید !


1- در طعن پنجم ابوبکر از کنز العمال 12 / 532 - 533 ، الفائق فی غریب الحدیث 1 / 89 ، النهایة 5 / 177 گذشت .
2- قال أبو عبید : أخبرنی ابن الکلبی : أن هذا الشعر لأبی أخزم الطائی - وهو جدّ أبی حاتم الطیّ أو جدّ جدّه - وکان له ابن یقال له : أخزم ، فمات أخزم وترک بنین ، فوثبوا یوماً علی جدّهم أبی أخزم فأدموه ، فقال : إن بنیّ رملونی بالدم * شنشنة أعرفها من أخزم یعنی أن هؤلاء أشبهوا أباهم فی طبیعته وخلقه ، وأحسبه کان به عاقّاً . لاحظ : غریب الحدیث لابن سلاّم 3 / 241 ، الصحاح 5 / 1911 ، النهایة 2 / 504 ، لسان العرب 13 / 243. . وغیرها .

ص : 91

پر ظاهر است که این شیخ برهان الدین بغدادی هرگز از علمای شیعه نیست و ارباب رجال اهل حق او را ذکر نکرده اند و در کتب دینیه از او نقلی نمیآرند .

چهارم : آنکه اگر بالفرض شیخ برهان الدین بغدادی مذکور از اهل حق بلکه از اعاظم و ائمه ایشان هم باشد ، باز هم نقل ابن روزبهان تصدیق او [ را ] کی لایق تصدیق است که نقل خصم عنید ، سزاوار ابطال و تکذیب است نه لایق تصدیق و تصویب !

پنجم : آنکه از لطائف الطاف الهی آن است که آنچه ابن روزبهان از این شیخ بغدادی نقل کرده و تقریر و تصدیق آن نموده نیز مشتمل است بر تفضیح و تقبیح اصحاب شوری ، پس تکذیب روایت علامه و تصدیق این روایت کار انسان نیست ; چه هر دو متقارب و متماثل اند .

واعجباه ! که خود تکذیب گفتن عمر زبیر را که تو جلف جافی هستی مینماید و نسبت آن را به عمر از کذّابین و وضّاعین اخبار هم مستبعد میداند ، و باز خود از شیخ بغدادی نقل میکند که عمر به مشافهه ابن عباس گفته که : زبیر شجاع جافی است .

و فرق در حالت احتضار و قبل آن به چند روز فایده ندارد ; زیرا که غرض همین است که کسانی که به تصریح خود عمر مطعون بودند تفویض خلافت به ایشان و ادخالشان در شوری نهایت قبیح و شنیع است ، و این معنا در هر

ص : 92

صورت ثابت میشود خواه طعن عمر قبل از مجروح شدن خود باشد خواه بعد آن .

و نیز در این روایت ذمّ و هجو و لوم طلحه به نهایت مرتبه است که خلافت مآب کلمه ( نعوذ بالله من زهوه ) بر زبان مبارک آورده ، پناه به خدا از کبر او جسته ، و این غایت تقبیح و تفضیح و نهایت توضیح و تصریح است به آنکه زبیر اصلا لیاقت و صلاحیت خلافت ندارد و استخلاف او از جمله بلایا و مصائب و رزایا و نوائب است که از آن استعاذه به ربّ العالمین باید کرد و آن را از جمله شرور و مکائد ابلیس لعین باید دانست .

و نیز از این روایت واضح است که خلافت مآب به تصریح تمام نفی صلاحیت خلافت از سعد بن ابیوقاص نموده ، یعنی ارشاد کرده که او قائد عسکر است و صلاحیت نمیدارد برای خلافت .

بالجمله ; پر ظاهر است که این روایت شیخ بغدادی - که ابن روزبهان آن را بر سر و چشم نهاده و در پی تأیید و تصویب آن فتاده - نیز برای اثبات مطلوب اهل حق وافی و برای اظهار مجازفه و عناد و جور و حیف خلافت مآب کافی است .

و ابن روزبهان در اثبات آن با وصف تکذیب نقل ‹ 1533 › علامه حلی - طاب ثراه - دادِ تناقض و تهافت و اضطراب داده ، و حقیقت آن است که ابن روزبهان به سبب صعوبت اشکال و عظمت اعضال هوش و حواس باخته ، یمین را از شمال در نیافته ، متخبطانه آنچه خواسته نگاشته !

ص : 93

و از اینجاست که بعد نقل این روایت از شیخ بغدادی ، و تأیید و تسدید و تصدیق آن از “ احکام سلطانیه “ بر تکذیب معیب خود ندامت ورزیده ، در صدد جواب بر تقدیر تسلیم هم آمده میگوید :

ثمّ إنا لو فرضنا صحة ما ذکر ، فإنه لم یذکر المعائب القادحة للإمامة ، بل هذا من مناصحة الناس ، فذکر ما کان من العیوب ، ولو صدق فلا اعتراض علی عمر ، فإنه علی ما ذکره أشار إلی خلافة علی [ ( علیه السلام ) ] إشارة جلیّة لا تخفی ، بل هو قریب من التنصیص ، و رغبته فی خلافته من هذا الکلام ظاهر ، فلا اعتراض علیه (1) .

از این کلام صراحتاً واضح است که : ابن روزبهان بر تقدیر فرض صحت آنچه علامه حلّی - طاب ثراه - ذکر فرموده ، این معایب و مثالب را قادح در امامت نمیگرداند ، حال آنکه خودش در صدر کلام تصریح کرده به آنکه علامه حلی ذکر فرموده که : عمر ذکر نموده معایب هر واحد به امور قادحه در خلافت در حضورشان ، پس در صدر کلام این معایب را قادح در خلافت میگرداند و بعد تسلیم صحت ، این معایب را قادح برای امامت نمیداند ، و این تناقض صریح و تهافت قبیح است ، و در حقیقت منع این دلالت از قبیل سلب ذاتیات شیء از شیء است ، و تکذیب آن از کلام خودش واضح است .


1- احقاق الحق : 264 .

ص : 94

و نیز ابن روزبهان ذکر این معایب را به : أخذ فی العین و شتم ایشان تعبیر کرده ، پس اگر شتم و سبّ صحابه کبار ، و آن هم در حالت احتضار از قبیل مناصحت است و دلالت بر عیب و قدح خلافت ندارد ، پس آخر بیان کند که آن کدام امر است که قادح خلافت میشود ، و بالفرض اگر شتم و سبّ دلیل قدح در خلافت مسبوب و مشتوم (1) نخواهد شد ، بلا ریب دلیل شافی بر قدح و جرح سابّ و شاتم خواهد شد .

و نیز هرگاه این عیوب قادح خلافت نبود پس ذکر این عیوب خصوصاً در مقام قرب حضور پیش علاّم الغیوب حسب خرافات اهل سنت عین غشّ و مخادعت بود نه وعظ و مناصحت ; چه ذکر عیوب صحابه را حضرات اهل سنت از اعظم فضائح و قبائح میشمارند ، بلکه دلیل کفر و زندقه میپندارند ، پس حیرت است که چگونه ابن روزبهان در اینجا ذکر عیوب اکابر صحابه را عین اصلاح و مناصحت و محض خیر و محافظت پنداشته ، و از افادات و مجازفات اسلاف خود خبری برنداشته ، بلکه از تهافت و تناقض خود هم باکی نداشته جابجا در این کتاب در ذمّ و لوم طعن و قدح صحابه و طعن و تشنیع بر مرتکبین آن مبالغه فرموده و به ایراد فضائل و مناقب عامه از طرق خویش نفس درازی (2) آغاز نهاده !


1- در [ الف ] بالای ( مشتوم ) علامت : ( ظ ) نوشته است .
2- نفس درازی : پرگویی ، زیاده گویی ، یاوه گویی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 95

و محتجب نماند که روایتی که علامه حلی - طاب ثراه - ذکر فرموده و ابن روزبهان بر تقدیر فرض صحت آن تأویلش در سر کرده این است :

إن عمر لمّا نظر إلیهم قال : قد جاءنی کلّ [ واحد ] (1) منکم یهزّ عفریته (2) یرجو أن یکون خلیفة ! أمّا أنت یا طلحة ! ‹ 1534 › أفلست القائل : إن قبض النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لننکحنّ أزواجه من بعده ، فما جعل [ الله ] (3) محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أحقّ ببنات عمّنا منّا ! فأنزل الله فیک : ( وَما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَلا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً ) (4) .

وأمّا أنت یا زبیر ! فوالله ما لان قلبک یوماً ولا لیلا ، ومازلتَ جلفاً جافیاً ، مؤمن الرضا ، کافر الغضب ، یومان شیطان ویومان رحمان ، شحیح .

وأمّا أنت یا عثمان ! فوالله لروثة خیر منک ! ولئن ولّیتها لتحملنّ بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، ولئن فعلتها لتقتلنّ - ثلاث مرّات - .


1- الزیادة من سائر المصادر .
2- [ الف ] عفریة : موی گردن شیر و خروس و موی قفای مردم ، و موی میانه سر ، یقال : جاء فلان نافشاً عفریته أی : جاء غضبان . ( 12 ) . [ رجوع شود به : الصحاح 2 / 752 ، لسان العرب 4 / 588 ، لغت نامه دهخدا ] .
3- الزیادة من سائر المصادر .
4- الأحزاب ( 33 ) : 53 .

ص : 96

وأمّا أنت یا عبد الرحمن ! فإنک رجل عاجز تحبّ قومک جمیعاً .

وأمّا أنت یا سعد ! فصاحب عصبیة وفتنة ومقنب وقتال ، لا تقوم بقریة لو حملت أمرها .

وأمّا أنت یا علی ! فوالله لو وزن إیمانک بإیمان أهل الأرض جمیعاً لرجّحتهم - فقام علی [ ( علیه السلام ) ] مولّیاً یخرج ، فقال عمر : - والله إنی لأعلم مکان الرجل ، لو ولّیتموه أمرکم حملکم علی المحجّة البیضاء ! قالوا : من هو ؟ قال : هذا المولّی من بینکم ، إن ولّوها الأجلح (1) سلک بکم الطریق ، قالوا : فما یمنعک من ذلک ؟ قال : لیس إلی ذلک سبیل ، قال له ابنه عبد الله بن عمر : فما یمنعک منه ؟ ! قال : أکره أن أتحمّلها حیّاً ومیّتاً .

وفی روایة : لا أجمع لبنی هاشم بین النبوة والخلافة ! (2) و در این روایت تهجین و توهین و ازرا و تعییر طلحه و زبیر و عثمان و سعد به غایت قصوی است ، و هیچ عاقلی این اوصاف را غیر قادح در امامت نتواند گفت که ادنای این اوصاف قدح صریح در امامت میکند چه جا این


1- قال أبو عبید : إذا انحسر الشعر عن جانبی الجبهة فهو أنزع ، فإذا زاد قلیلا فهو أجلح . انظر : تاج العروس 4 / 26. وفی بعض المصادر : کاحقاق الحق : ( الأحلج ) وهو خطأ ، وفی بعضها : ( الأصلع ) . والأصلع هو الذی انحسر الشعر عن رأسه ، کما فی لسان العرب 8 / 204 والنهایة 3 / 47 .
2- [ الف ] صفحه : 215. [ احقاق الحق : 245 ، نهج الحق : 286 ، وانظر : الشافی 4 / 204 ، عنه شرح ابن ابی الحدید 12 / 259 ، بحار الأنوار 31 / 63 ] .

ص : 97

فضائح قبیحه و مطاعن صریحه ، مگر نمیبینی که خلافت مآب - بعد سرزنش و نکوهش اصحاب شوری به رجای خلافت - شروع به تفضیح طلحه فرموده و تفوّه او به کلامی که از اعاده اش ارتعای قلب رو میدهد و کار هیچ مسلمی نیست که آن را بر زبان آورد و جز معاند حاقد و حاسد حائد آن را نخواهد گفت ثابت کرده ، و نزول آیه کریمه ( ما کانَ لَکُمْ . . ) (1) إلی آخر الآیة در حق او ثابت نموده ، پس چگونه چنین فضیحه صریحه مانع از امامت طلحه نخواهد شد ، امامت نشد قیامت شد !

و به خطاب زبیر فرموده که : و لکن تو ای زبیر ! پس قسم به خدا نرم نشد قلب تو روزی و نه شبی و همیشه جلف و جافی هستی ، و مؤمن الرضا کافر الغضب هستی ، دو روز شیطان میباشی و دو روز رحمان ، [ و ] بخیل [ هم هستی ] ، بس عجب است که چنین شیطان کافر و فظّ غلیظ قسی القلب مصداق ( ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِک فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ) (2) که یک روز و یک شب هم با نرمی و لینت همساز نشود ، و از اجلاف جفات و اعراب عصات بوده لایق خلافت و امامت گردد !

آری چون افضل خلفای سنیه تابع شیطان بود (3) و هم به قساوت خود معترف (4) ، و کفرش هم از مباحث سابقه ثابت ، اگر طلحه هم با وصف


1- الأحزاب ( 33 ) : 53 .
2- البقرة ( 2 ) : 74 .
3- در طعن هشتم ابوبکر گذشت .
4- در طعن شانزدهم ابوبکر ( مطاعنی دیگر ) از تاریخ الخلفاء 1 / 98 گذشت .

ص : 98

شیطنت و کمال قساوت و جفا و جلفیت و کفر لایق امامت و خلافت گردد چه عجب است ؟ !

و عثمان حسب افاده مثلثه ابن خطاب که به خطاب عثمان فرموده بدتر از سرگین بوده ، پس بزرگی (1) که بدتر از سرگین باشد چگونه لایق امامت و خلافت حضرت سید المرسلین - صلی الله علیه وآله أجمعین - خواهد ‹ 1535 › بود ، نعوذ بالله من وساوس الشیاطین .

و سعد را به عصبیت و فتنه وصف کرده و عجز او از قیام به قریه - اگر تحمیل امر آن کرده شود - بیان نموده ، و ظاهر است که عصبیت و فتنه از لیاقت خلافت و امامت به مراحل بعیده دور است ، والتباین بینهما تباین الظلمة والنور ، ( وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور ) (2) ، ( فَإِنَّها لا تَعْمَی الاْبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ) (3) .

و قطع نظر از این همه ، از روایات سابقه به وجوه عدیده ظاهر و باهر است که عمر به نهایت تصریح و توضیح و اعلان و اجهار نفی صلاحیت و لیاقت خلافت از این صحابه نموده و اوصاف منافیه خلافت در ایشان ثابت فرموده ، پس بعد ملاحظه آن ، این معایب را قادح خلافت نگردانیدن در حقیقت ردّ شنیع بر خود خلافت مآب نمودن است .


1- در [ الف ] کلمه ( بزرگی ) خوانا نیست ، شاید کلمه دیگری است .
2- النور ( 24 ) : 40 .
3- الحجّ ( 22 ) : 46 .

ص : 99

و نیز تعدید ذکر این معایب [ را ] از قبیل مناصحت ناس ، محض مکابره و وسواس است ; زیرا که آنفاً خودش تصریح کرده است به آنکه این معایب امور قادحه در خلافت است ، و به این سبب نهایت مرتبه بر خود پیچیده و مضطرب گردیده و آن را حتماً و قطعاً کذب باطل و دروغ لا حاصل دانسته و چندان در توهین آن کوشیده که صاحب آن را جاهل بالاخبار و کذّاب بلکه جاهل به طریقه وضع هم گمان کرده ، پس اگر ذکر این معایب از باب مناصحت است چرا این همه زور و شور بر تکذیب و ابطال میدارد ؟ !

و از عبارت ابن تیمیه - که آنفاً گذشته - ظاهر است که : ابن تیمیه طعن عمر را در اصحاب شوری انکار نمیکند لکن میگوید آنچه حاصلش این است که : طعن عمر بر ایشان چنان طعن نبود که مثبت أحقیت غیر این اصحاب به خلافت باشد ، بلکه نزد عمر کسی احق از ایشان به خلافت نبود ، لکن عمر به تعدید مطاعن ایشان بیان عذر خود که مانع از تعیین یکی از ایشان است نموده ، و کراهت کرد تقلد ولایت معین را و کراهت نکرد (1) تقلّد تعیین سته را که کسی أحق از ایشان نبود . (2) انتهی محصله .

و این کلام مخدوش است به وجوه عدیده :

اولا : آنکه حسب افادات اهل سنت طعن بر صحابه مثبت کفر و زندقه است .


1- در [ الف ] ( نه کراهت کرد ) آمده است که اصلاح شد .
2- لاحظ : منهاج السنة 6 / 157 .

ص : 100

و ثانیاً : تفویض امر خلافت به مطعونین - گو افضل از دیگران باشند - ناجایز است .

و ثالثاً : افضلیت طلحه و زبیر و عبدالرحمن و سعد و عثمان که خود عمر فضائحشان بیان کرده از دیگر صحابه علی الاطلاق باطل محض است ، و هیچ دلیلی بر آن اقامه نکرده ، و مجرد زعم عمر کی لایق التفات است ؟ ! و بطلان آن قطعاً بر متتبع سیر دیگر صحابه و ناظر فضائل ایشان مخفی نخواهد بود ، کما سیجیء نموذجه إن شاء الله تعالی .

و رابعاً : بالفرض اگر این صحابه از دیگر صحابه افضل باشند لکن بلا شبهه از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مفضول بودند به این سبب که خود عمر در این اصحاب فضائح و قبائح ثابت کرده و برائت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از این مطاعن ظاهر است ; و مزاح آن حضرت ‹ 1536 › که ذکرش نموده از جمله فضائل و محامد اوصاف است نه جای طعن اهل اعتساف ، پس با وصف موجود بودن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تفویض خلافت به دیگران ضلال و عناد محض است .

و خامساً : کراهت از تقلد ولایت یکی از شش کس با وصف تفویض خلافت به ایشان وجهی ندارد ; چه اگر ایشان استحقاق خلافت داشتند پس در تعیین یکی از ایشان حرجی نبود ، و اگر لایق خلافت نبودند پس تفویض خلافت به ایشان و لو اجمالا ناجایز باشد .

ص : 101

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ به جواب جناب سید مرتضی - طاب ثراه - که احتجاج به روایت ابن سعد که سابق گذشته فرموده (1) ، بسیار پیچ و تاب خورده در حمایت اصحاب و رعایت خلافت مآب مبالغه تمام نموده ، دادِ تسویل و تلمیع و تمذیع (2) داده چنانچه گفته :

فأما قول المرتضی : ( إنه وصف القوم بصفات تمنع من الإمامة ثم عیّنهم للإمامة ! ) .

فنقول فی جوابه : إنّ تلک الصفات لا تمنع من الإمامة بالکلّیة ، بل هی صفات نقص فی الجملة . . أی لو لم یکن هذه الصفات فیهم لکانوا أکمل ، ألا تری أنه قال فی عبد الرحمن : رجل صالح علی ضعف فیه ، فذکر أن فیه ضعفاً یسیراً ; لأنه لو کان یری ضعفه مانعاً من الإمامة لقال : ضعیف عنها جدّاً ولا یصلح لها لضعفه ، وکذلک قوله فی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : فیه فکاهة ; لأن ذلک لا یمنع من الإمامة ، ولا زهو طلحة ونخوته ، ولا ما وصف به الزبیر من أنه


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- قال الخلیل : مذع لی فلانٌ مذعةً من الخبر : إذا أخبرک عن الشئ ببعض خبره ثم قطعه وأخذ فی غیره ، ولم یتمّمه . لاحظ : کتاب العین 2 / 104. ونقل الجوهری عن الکسائی : مذع لی الخبر ، إذا حدّثک ببعضه وکتم البعض . کما فی الصحاح 3 / 1283. أقول : لم نجد استعمال هذه الکلمة فی أبواب المزید .

ص : 102

شدید السخط وقت غضبه ، وأنه بخیل ، ولا قوله فی عثمان وتولیته الأقارب وحملهم علی رقاب الناس إذا لم یکونوا فسّاقاً .

وأقوی عیب ذکره ما عاب به سعداً فی قوله : صاحب مقنب وقتال ، لا یقوم بقریة لو حمّل أمرها . . ویجوز أن یکون ذلک علی سبیل المبالغة فی استصلاحه ; لأن یکون صاحب مقنب (1) یقاتل به بین یدی الإمام ، وأنّه لیس له دربة ونظر فی تدبیر البلاد والأطراف وجبایة أموالها ، ألاتری کیف قال : لا یقوم بقریة ، ویجوز أن یلی الخلافة من هذه حاله ، ویستعین فی أمر القری والبلاد وجبایة الأموال بالکفاة والأُمناء (2) .

پر ظاهر است که منع دلالت این صفات شناعت آیات بر منع از امامت ، از عجائب خرافات و غرائب هفوات است ; چه حسب دلالت روایات سابقه به وجوه بسیار ظاهر است که این صفات قادح و جارح در امامت و خلافت است ، و خود خلافت مآب این صفات را مانع و قادح خلافت گردانیده ، پس به رغم أنف حضرتش منع این دلالت چه کار میگشاید ؟ و جز تفضیح و تقبیح نمیافزاید .

بالجمله ; هر چند بطلان این کلام حدیدی از ملاحظه روایات سابقه نهایت ظاهر است ، لکن به مزید توضیح اجمالا و تفصیلا وجوه ردّ خرافه او


1- [ الف ] خ ل : جیش .
2- [ الف ] صفحه : 359 . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 274 - 275 ] .

ص : 103

بیان میشود ، پس باید دانست که جواب اجمالی از کلامش به چند وجه است :

اول : آنکه در روایتی که دولابی و قاسم بن سلاّم و محب الدین طبری در دو مقام از “ ریاض النضرة “ - نقلا عنهما - و ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی و ولی الله در ‹ 1537 › “ ازالة الخفا “ نقل کرده اند ظاهر است که : هرگاه ابن عباس تنفس عمر - که موجب ظنّ خروج نفس شریفش گردیده - شنید عرض کرد که : خارج نکرد این را از تو مگر همّ ، عمر به جواب آن فرمود که : ( همّ - والله - شدید ) یعنی خارج کرد این تنفس را همّی که - قسم به خدا - شدید است ، به درستی که این امر نیافتم برای آن موضعی ، و راوی در این روایت تفسیر : ( هذا الأمر ) هم نموده و گفته : ( یعنی الخلافة ) ، پس از این روایت به نصّ صریح واضح گردید که عمر هیچ کس را از اصحاب (1) لایق و صالح خلافت نمیدانست ، و نفی صلاحیت خلافت و امامت از همه کس علی العموم مینمود ، پس هرگاه هیچ کس از اصحاب لایق خلافت به تصریح عمر نباشد باز تفویض خلافت به سوی اصحاب شوری بلا شبهه موجب طعن و لوم است خواه این صفات را مانع از امامت و خلافت پندارند یا نه .

دوم : آنکه از این روایت ظاهر است که عمر به جواب ابن عباس که


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صحاب ) آمده است .

ص : 104

استخلاف اصحاب شوری خواسته ، در هر یک از ایشان معارضی ذکر کرده ، و ظاهر است که مراد از معارض مانع خلافت و مدافع آن است ، پس ثابت شد که به نصّ این روایت این صفات مانع از امامت این مردم بوده .

سوم : آنکه از عبارت “ منخول “ (1) غزالی ظاهر است که ابوبکر باقلانی عیب و طعن عمر را در اصحاب شوری مانع از دلالت تفویض عمر خلافت را به ایشان بر افتای ایشان گردانیده ، و ظاهر است که این منع متوجه نمیشود مگر به این وجه که این مطاعن مانع از صلاحیت امامت و خلافت باشد و الاّ اگر این مطاعن مانع امامت و خلافت نباشد تفویض خلافت به ایشان دلالت بر افتایشان حسب مزعومات سنیه خواهد کرد .

چهارم : از روایت جاحظ - که ابن ابی الحدید خودش نقل آن کرده - ظاهر است که عمر به اصحاب شوری گفت : ( أکلّکم یطمع فی الخلافة ؟ ) یعنی آیا هر یک از شما طمع میدارد در خلافت ؟ و این تعییر و تأنیب و نکیر صریح است بر طمع خلافت ، و از اینجاست که اصحاب شوری به سماع این تعییر و تحقیر به حالت وجوم - که مراد از آن سکوت به سبب غلبه رنج است - گرفتار شدند ، و این تعییر دلالت واضحه دارد بر آنکه نزد خلافت مآب این اصحاب لایق خلافت نبودند ، و طمع ایشان در خلافت نزد جنابش منکر و معیوب و


1- قبلا از المنخول : 579 - 580 گذشت .

ص : 105

ملوم و مذموم بود ، پس ادعای صلاحیت این حضرات برای خلافت ردّ صریح بر خود خلافت مآب است .

پنجم : آنکه قول عمر : ( أفلا أخبرکم عن أنفسکم ؟ ! ) در این روایت دلالت واضحه دارد بر آنکه عمر مکرراً به ایلام و ایذای اصحاب شوری پرداخت و تهدید ایشان به ذکر معایب و فضائحشان که منافی و نافی خلافت باشد نموده تا آنکه اصحاب شوری را یارای ضبط نماند و ناچار گفتند که : بگو پس به درستی که ما اگر استعفا کنیم از تو نگاه نخواهی داشت تو ما را .

بالجمله ; ابن ابی الحدید در این مقام به سبب ابتلا به عصبیت مذهب از روایتی که خودش از شیخ ابوسفیان جاحظ نقل کرده غفلت نموده ، و این روایت - کما سبق - مشتمل بر نهایت تفضیح و تقبیح است که بعد ملاحظه آن هیچ عاقلی ریب در بطلان این تأویل و توجیه سخیف نمیکند .

اما جواب تفصیلی ; پس بدان که زعم ابن ابی الحدید که خلافت مآب ضعف عبدالرحمن را ‹ 1538 › مانع از امامت نمیدانست مکابره محض است ! و مدفوع است به چند وجه :

اول : آنکه عمر - حسب روایت ابن قتیبه - به خطاب عبدالرحمن ارشاد کرده که : مانع نمیشود مرا از تو ای عبدالرحمن مگر اینکه به درستی که تو فرعون این امت هستی ، و این کلام صریح است در آنکه خلافت مآب این وصف را مانع از خلافت و امامت عبدالرحمن گردانیده ، و قطع نظر از این

ص : 106

هیچ مسلمی تجویز امامت برای فرعون امت نمیتواند کرد ، و اگر فرعونیت نیز مانع از امامت و خلافت نباشد پس آن کدام وصف است که مانع امامت تواند شد ؟ !

دوم : آنکه روایت جاحظ که ابن ابی الحدید خودش نقل کرده دلالت صریحه دارد بر آنکه او به خطاب عبدالرحمن گفت که : صالح نمیشود این امر برای کسی که در او ضعف باشد مثل ضعف تو ، و این قول نهایت صریح است در آنکه عبدالرحمن به سبب ضعف خود صلاحیت خلافت و امامت ندارد ، فلله الحمد که خلافت مآب حسب اقتراح ابن ابی الحدید تصریح هم به نفی صلاحیت عبدالرحمن برای خلافت نموده ، او را خائب و خاسر و ناامید نگذاشته و تأویل علیل او را هباءاً منثوراً ساخته !

مگر مزید حیرت آن است که چگونه خلافت مآب با وصف آنکه به مزید انصاف اعتراف به نفی صلاحیت عبدالرحمن برای خلافت نمودند باز او را لایق خلافت گردانیدند و او را در اهل شوری گنجانیدند ، و حیف و جور و عدوان و طغیان را به غایت قصوی رسانیدند که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را هم مأمور به اطاعت او ساختند ، و نرد دغا با امام واجب الاتباع و الوِلا باختند ، و با وصف آنکه خود رجوع در مشکلات و معضلات به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میکردند اینجا حضرت امیر ( علیه السلام ) را مأمور نمودند و لزوم اطاعت آن حضرت را پس پشت انداختند .

ص : 107

سوم : آنکه به قول خود : ( وما زهرة وهذا الأمر ؟ ! ) به تأکید و تکرار نفی صلاحیت خلافت از عبدالرحمن که از قبیله زهره است و بُعد او از این رتبه جلیله ثابت نموده ; پس در این روایت نفی صلاحیت خلافت از عبدالرحمن به ابلغ وجوه و آکد آن نموده ، و از قدر اقتراح و خواهش ابن ابی الحدید هم در گذشته !

چهارم : آنکه از روایت ولی الله که در “ ازالة الخفا “ آورده ظاهر است که عمر در حق عبدالرحمن گفته :

رجل ضعیف ، لو صار الأمر إلیه لوضع خاتمه فی ید امرأته (1) .

و از این عبارت ظاهر است که : عبدالرحمن به حدّی ضعیف و عاجز بود که هرگز تولی امور خلافت خود نمیتوانست کرد ، بلکه اگر خلافت به او میرسید خلافت را ملعبه نسوان و اطفال و مفوض به بعض ربّات حجال - اعنی زوجه حمیدة الخصال خود - میساخت ، و این غایت ذمّ و تهجین و نهایت لوم و توهین است ، و در نفی لیاقت خلافت از او مبالغه تمام و اهتمام بلیغ است ; پس حیرت است که ابن ابی الحدید بعد این اجهار و اظهار و مبالغه و اهتمام کدام لفظ دیگر میخواهد که نفی صلاحیت خلافت از عبدالرحمن نماید ، و در حقیقت این لفظ از الفاظ مقترحه ابن ابی الحدید أعنی : ( ضعیف جدّاً ولا یصلح لها ) هم ابلغ و آکد و افصح به و اصرح و اقبح است .


1- قبلا از ازالة الخفاء 2 / 194 - 195 گذشت .

ص : 108

پنجم : از روایت “ تهذیب غریب الحدیث “ تبریزی واضح است که : عمر بعد اثبات ضعف ‹ 1539 › عبدالرحمن فرموده که : این امر صالح نمیشود برای آن مگر لیّن به غیر ضعف و قوی به غیر درشتی (1) ، پس به این کلام صراحتاً نفی صلاحیت خلافت از عبدالرحمن به ترتیب شکل اول فرموده ; و بعد چنین تصریح صریح زعم این معنا که خلافت مآب ضعف عبدالرحمن را مانع از امامتش نمیدانست مکابره [ ای ] است به غایت فضیح و قبیح .

و عند الإمعان در قول ابن ابی الحدید : ( ولا یصلح لها لضعفه ) و در این قول خلافت مآب فارقی نیست که هر دو دلالت بر نفی صلاحیت عبدالرحمن برای خلافت دارد ، بلکه قول خلافت مآب ابلغ است که در آن ترتیب شکل اول است و مثبت مزید بلاغت خلافت مآب و دخلشان در معقول و اطلاع بر علم اوائل و مزید تحذلق و تفلسف ایشان است به خلاف قول ابن ابی الحدید که از این مزایا خالی است !

ششم : از روایت زمخشری هم ظاهر است که : خلافت مآب بعد ذکر ضعف عبدالرحمن فرموده : و این امر صالح نمیشود برای آن مگر لیّن به غیر ضعف و قوی به غیر عنف (2) .


1- قبلا از تهذیب غریب الحدیث و غریب الحدیث ابن سلام 3 / 331 - 335 گذشت .
2- الفائق 3 / 168 .

ص : 109

هفتم : آنکه از روایت “ استیعاب “ ظاهر است که : عمر در حق عبدالرحمن گفته : ( لکنه ضعیف عن ذلک ) (1) و این نصّ صریح است بر آنکه عبدالرحمن از تولّی خلافت عاجز است .

هشتم : آنکه از روایت “ استیعاب “ ظاهر است که : خلافت مآب بر بیان عجز عبدالرحمن از خلافت اکتفا نکرده ، قسم خدا یاد نموده ، کلیه مانعه از امامت و خلافت عبدالرحمن و امثال او بیان فرموده .

نهم : آنکه از روایت “ احکام سلطانیه “ ماوردی - که ابن روزبهان هم حواله به آن نموده - ظاهر است که : خلافت مآب به تأکید قسم و یمین به نام ربّ العالمین ضعف عبدالرحمن ثابت ساخته ، و بعد از آن به مزید تأکید اعاده قسم بر نفی صلاحیت غیر قوی فی غیر عنف و لیّن فی غیر ضعف نموده (2) ، در حقیقت نفی صلاحیت عبدالرحمن برای خلافت به حلف و قسم مکرر ثابت ساخته ، پس کمال عجب و حیرت است که بیچاره عمر نفی صلاحیت عبدالرحمن برای خلافت به قسم و یمین مکرر ثابت میسازد و ابن ابی الحدید و دگر اسلاف سنیه گوش به آن نداده تکذیب عمر مینمایند و سر اثبات صلاحیت خلافت برای او دارند ، و لله الحمد که مطلوب اهل حق در این صورت هم حاصل میشود که بنابر این کذب و دروغ خلافت مآب در حلف شرعی ثابت میشود ، وکفی به خسراناً مبیناً .


1- الاستیعاب 3 / 1119 .
2- الأحکام السلطانیة 1 / 12 .

ص : 110

دهم : آنکه طرفه آن است که در همین روایت ابن سعد - که جناب سید مرتضی - طاب ثراه - ذکر آن نموده و ابن ابی الحدید تأویل آن در این مقام در سر کرده - نیز این کلیه مانعه از خلافت عبدالرحمن ضعیف مذکور است ، و ابن ابی الحدید قطع نظر از آن ساخته این تأویل رکیک بر زبان آورده .

سابقاً دریافتی که حسب این روایت عمر گفته :

إن هذا الأمر لا یصلح إلاّ لقویّ فی غیر عنف ، رفیق فی غیر ضعف ، جواد فی غیر سرف (1) .

( تِلْک عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ) (2) .

وعلاوه بر این همه فضائح و قبائح عبدالرحمن که خلافت مآب در این وقت تقریر فرموده ، قبل از این ‹ 1540 › هم پیروی او [ را ] برای شیطان لعین و عمل به تلقین آن بی دین و اقدام بر تضلیل و تخدیع آن خلیفه رزین و خیانت و غشّ مسلمین ثابت فرموده یا خودش را به شیطان معبّر نموده .

در “ کنز العمال “ گفته :

عن سلمة بن سعید ، قال : أُتی عمر بن الخطاب بمال ، فقام إلیه عبد الرحمن بن عوف ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! لو حبست من هذا المال فی بیت المال لنائبة تکون أو أمر یحدث ؟ فقال : کلمة ما


1- الشافی 4 / 202 ، ولاحظ ما نقل عن ابن سعد فی کنز العمال 5 / 734 .
2- البقرة ( 2 ) : 196 .

ص : 111

عرض بها إلاّ شیطان ، لقّانی الله حجّتها ووقانی فتنتها ، أعصی الله العام مخافة قابل ؟ ! أعد لهم تقوی الله ، قال الله تعالی : ( وَمَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ ) (1) ، ولیکون (2) فتنة علی من یکون بعدی . کر . . أی رواه ابن عساکر فی تاریخه (3) .

از این روایت ظاهر است که هرگاه مالی نزد ابن خطاب آمد عبدالرحمن بن عوف در خواست حبس بعض آن مال کرد تا که برای بعض نوائب و حوادث به کار آید ، خلافت مآب از این درخواست و التماس که محض اضلال و وسواس بود به جان رنجید ، و مأخوذ بودنش از شیطان ملعون و ابلیس مفتون بیان کرده یا آنکه خود عبدالرحمن را به شیطان ملقب ساخت و از ارباب دین و ورع به کنار انداخت ، و علی کلا التقدیرین ادخال چنین ناکسی در شوری بلکه تحکیم او بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) چقدرها جور و عدوان و حیف و طغیان است ، والله المستعان !

اما اینکه فکاهت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دلالت بر منع از امامت آن


1- الطلاق ( 65 ) : 2 - 3 .
2- فی المصدر : ( لتکون ) .
3- [ الف ] صفحة : 209 ، فضل الفاروق من کتاب الفضائل من قسم الأفعال من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 12 / 587 وانظر : شرح ابن ابی الحدید 12 / 7 ، تاریخ مدینة دمشق 44 / 340 ] .

ص : 112

حضرت نمیکند ، پس این خود مطلوب اهل حق است ، لکن این صفت را مانع از امامت آن حضرت پنداشتن - چنانچه کلام عمر دلالت صریحه دارد - که در مقام توجیه عدم استخلاف آن حضرت بیان کرده ، موجب طعن صریح و قدح فضیح و مثبت غایت بغض و عناد و نهایت اسائه ادب [ به ] سرور انبیای امجاد - صلی الله علیه وآله وسلم - است ، کما سیجیء فی ما بعد إن شاء الله تعالی .

و اما اینکه زهو طلحه و نخوت او مانع از خلافت و امامت نیست ، پس بطلان آن هم پرظاهر است که خود خلافت مآب حسب دلالت روایات سابقه این صفت مذموم را مانع خلافت و امامت گردانیده ، پس وکالت فضولی ابن ابی الحدید به چه کار میآید ، مثل مشهور است : ( مدعی سست گواه چیست ) ؟

و نیز از روایت ولی الله در “ ازالة الخفا “ که در آن به حق طلحه مذکور است : ( ذو الباء بإصبعه المقطوعة ) ظاهر است که کبر طلحه به سبب مقطوع شدن اصبع او در جهاد بود ، و ظاهر است که : کبر و نخوت به سبب جهاد دلیل غایت دنائت و خساست و فساد است ، و بالقطع چنین کسی که به سبب قطع انگشت خود در جهادِ اهل عناد ، کبر و نخوت بر صحابه امجاد کند لایق امامت نیست .

و فضائح و قبائح کبر و نخوت و زهو و خیلا علی الاطلاق بالاتر از آن است که احصا کرده شود ، و اتصاف آحاد ناس به آن خیلی قبیح و فضیح

ص : 113

است چه جا ائمه و خلفا و رؤسا و علما ؟ !

در “ کنز العمال “ مذکور است :

إن الله یبغض البذخین الفرحین المرحین . فر (1) . عن معاذ ابن جبل .

إن الله یبغض ابن سبعین فی أهله ، ابن عشرین فی مشیته ومنظره . طس (2) . ‹ 1541 › عن أنس .

إن الله یحبّ ابن عشرین إذا کان شبه ابن الثمانین ، ویبغض ابن الستین إذا کان شبه عشرین . فر . عن عثمان .

إیّاکم والکبر ، فإن إبلیس حمله الکبر علی أن لا یسجد لآدم ، وإیّاکم والحرص ، فإن آدم حمله الحرص علی أن أکل من الشجرة ، وإیّاکم والحسد ، فإن ابنی آدم إنّما قتل أحدهما صاحبه حسداً ، فهنّ أصل کل خطیئة . ابن عساکر ، عن ابن مسعود .

إیّاکم والکبر ، فإن الکبر یکون فی الرجل وإن علیه العباءة . طس . عن ابن عمر .

الجبروت فی القلب . ابن لال عن جابر (3) .


1- [ الف ] رواه الدیلمی فی الفردوس . ( 12 ) .
2- [ الف ] رواه الطبرانی فی المعجم الأوسط . ( 12 ) .
3- هذا السطر لم یرد فی المصدر .

ص : 114

براءة من الکبر : لبوس الصوف ، ومجالسة فقراء المؤمنین ، ورکوب الحمار ، واعتقال العیر (1) . حل . هب . عن أبی هریرة .

من حمل سلعته برئ من الکبر . هب . عن أبی أُمامة .

سیصیب أُمّتی داء الأُمم : الأشر ، والبطر ، والتکاثر ، والتشاجر (2) فی الدنیا ، والتباغض ، والتحاسد حتّی یکون البغی . ک . عن أبی هریرة .

الفخر والخیلاء فی أهل الإبل ، والسکینة والوقار فی أهل الغنم . حم . عن أبی سعید .

قال الله تعالی : الکبریاء ردائی ، والعظمة إزاری ، فمن نازعنی واحداً [ منهما ] (3) قذفته فی النار . حم . د . عن أبی هریرة ، عن ابن عباس .

قال الله تعالی : الکبریاء ردائی ، والعزّ إزاری ، من نازعنی فی شیء منهما عذّبته (4) . سمویه ، عن أبی سعید ، وأبی هریرة .

کلّکم بنو آدم ، وآدم خلق من تراب ، لینتهینّ قوم یفتخرون


1- فی المصدر : ( العنز ) .
2- فی المصدر : ( والتشاحن ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( عذبة ) آمده است .

ص : 115

بآبائهم أو لیکوننّ أهون علی الله من الجُعَل (1) . البزار عن حذیفة (2) .

من انتسب إلی تسعة آباء کفّار یرید بهم عزّاً وکرماً ، کان عاشرهم فی النار . حم . عن أبی ریحانة .

إن الله قد أذهب عنکم عیبة الجاهلیة وفخرها بالآباء ; مؤمن تقی ، وفاجر شقی ، أنتم بنو آدم ، وآدم من تراب ، لیدعنّ رجال فخرهم بأقوام ، إنّما هم فحم (3) من فحوم جهنم ، أو لیکوننّ أهون علی الله من الجعلان التی تدفع بأنفها النتن . حم . د . عن أبی هریرة .

لینتهینّ أقوام یفتخرون بآبائهم الذین ماتوا ، إنّما هم فحم جهنم أو لیکوننّ أهون علی الله من الجعل الذی یدهده الخراء بأنفه ، إن الله تعالی أذهب عنکم عیبة الجاهلیة وفخرها بالآباء ، إنّما هو


1- [ الف ] هو بضمّ جیم ، وفتح عین : دویبة سوداء تدهده الخراء . . أی تدیره . ( 12 ) مجمع البحار . [ مجمع بحار الأنوار 1 / 365. وورد هذا التعبیر فی الروایة ، فلاحظ : سنن التزمذی 5 / 390 ، تفسیر الثعالبی 5 / 277 ، عون المعبود 14 / 17. در لغت نامه دهخدا آمده است : گوگال ، کشتک ، گشتک ، سرگین غلطان که جانوری است سیاه و پَر دار . . . گُه غلطان . . . سرگین کش ] .
2- کنز العمال 3 / 525 .
3- لم ترد ( فحم ) فی المصدر .

ص : 116

مؤمن تقی وفاجر شقی ، الناس کلّهم بنو آدم وآدم خلق من تراب . ت . عن أبی هریرة (1) .

و نیز در آن مذکور است :

ما من رجل یتعاظم فی نفسه ویختال فی مشیته إلاّ لقی الله تعالی وهو علیه غضبان . حم . خد . ک . عن ابن عمر .

لا یدخل الجنة من کان فی قلبه مثقال ذرّة من کبر .

قیل : إن الرجل یحبّ أن یکون ثوبه حسناً ، ونعله حسنة . قال : الله تعالی جمیل ، یحبّ الجمال ، الکبر بطر الحق (2) ، وغیظ (3) الناس . م . عن ابن مسعود .

لا یدخل الجنة أحد فی قلبه مثقال حبّة من خردل من کبریاء .


1- [ الف ] صفحة : 75 ، الکبر والخیلاء وعلاجه ، والتفاخر بالآباء من الفصل الثالث من الباب الثانی من کتاب الأخلاق من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 1 / 258 ] .
2- [ الف ] بطر الحقّ : دفعه . ( 12 ) . [ ذکره النووی فی شرحه علی مسلم 2 / 90 . وقال ابن الأثیر وغیره : بطر الحق : أن یجعل ما جعله الله حقاً من توحیده وعبادته باطلا . وقیل : هو أن یتجبّر عند الحق فلا یراه حقاً . وقیل : هو أن یتکبّر عن الحق فلا یقبله . انظر : النهایة 1 / 135 ، لسان العرب 4 / 69 ، مجمع البحرین 1 / 211 ، تاج العروس 6 / 97 ] .
3- فی المصدر : ( غمط ) .

ص : 117

م . د . ت . عن ابن مسعود .

لا یزال الرجل یتکبّر ویذهب بنفسه حتّی یکتب فی الجبّارین ، فیصیبه ما أصابهم . ت . عن سلمة بن الأکوع (1) .

و نیز در آن مسطور است :

عن ابن عمر : بینما رجل یجترّ (2) إزاره ‹ 1542 › من الخیلاء إذ خسف الله به ، فهو یتجلجل (3) فی الأرض إلی یوم القیامة . حم . خ . ن .

عن ابن عمر : بینما رجل یمشی فی حلّة تعجبه نفسه ، مرجّل جمّته ، إذ خسف الله به الأرض ، فهو یتجلجل فیها إلی یوم القیامة . حم . ق (4) .

عن أبی هریرة : لا ینظر الله من جرّ ثوبه خیلاء . ن . ت .

عن ابن عمر : من جرّ ثوبه خیلاء لم ینظر الله إلیه یوم القیامة . حم . ق .

عن ابن عمر : من وطیء علی إزار خیلاءً وطأه الله فی النار . حم . عن حبیب .


1- کنز العمال 3 / 527 .
2- فی المصدر : ( یجرّ ) .
3- [ الف ] أی یغوص . ( 12 ) .
4- کنز العمال 3 / 529 .

ص : 118

إن الناس لا یرفعون شیئاً إلاّ وضعه الله . هب . عن سعید بن المسیب مرسلا . الاکمال (1) .

إن الله تعالی لینظر إلی الکافر ولا ینظر إلی المزهی ، ولقد حملت سلیمانَ بن داود الریحُ - وهو متکی - فأعجب ، واختال فی نفسه ، فطرح علی الأرض . طس . وابن عساکر عن ابن عمر (2) .

ما علی الأرض من رجل یموت وفی قلبه من الکبر مثقال حبّة من خردل إلاّ جعله الله فی النار ، فقال رجل : یا رسول الله ! إنی أُحبّ أن أتجمّل بجمالة (3) سیفی ، وبغسل ثیابی من الدرن ، وبحسن الشراک والنعلین ، فقال : لیس ذاک أعنی ، الکبر من سفه الحق وغمص (4) الناس ، قیل : یا رسول الله ! ما سفه الحق وغمص الناس ؟ قال : هو الذی یجیء شامخاً بأنفه ، فإذا رأی ضعفاء الناس وفقراءهم لم یسلّم علیهم محقرةً لهم ، فذاک الذی یغمص الناس ، من رقّع الثوب ، وخصف النعل ، ورکب الحمار ، وعاد المملوک [ إذا


1- کنز العمال 3 / 530 .
2- کنز العمال 3 / 531 .
3- فی المصدر : ( بحمالة ) .
4- [ الف ] غمص : خُرد و خوار شمردن . [ رجوع شود به : لغت نامه دهخدا ، کتاب العین 4 / 375 ، معجم مقاییس اللغة 4 / 395 ، النهایة 3 / 376 ، لسان العرب 7 / 61 ، تاج العروس 9 / 317 ] .

ص : 119

مرض ] (1) ، وحلب الشاة فقد برئ من العظمة . ابن صصری فی أمالیه عن ابن عباس (2) .

من کان فی قلبه مثقال حبّة من خردل من کبر کبّه الله فی النار علی وجهه . قط . فی الإفراد ، وابن النجار عن ابن عمر .

إن لله عزّ وجلّ ثلاثة أثواب (3) : اتّزر العزّة ، وتسربل الرحمة ، وارتدی الکبریاء ، فمن تعزّز بغیر ما أعزّه الله فذاک الذی یقال له : ( ذُقْ إِنَّک أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ) (4) ، ومن رحم الناس رحمه الله ، فذاک الذی تسربل بسرباله الذی ینبغی له ، ومن تکبّر فقد نازع الله رداءه الذی ینبغی له ، فإن الله تعالی یقول : لا ینبغی لمن نازعنی أن أدخله الجنة . ک . والدیلمی عن أبی هریرة (5) .

إذا جمع الناس فی صعید واحد یوم القیامة ، أقبلت النار یرکب بعضها بعضاً وخزنتها یکفّونها ، وهی تقول : وعزّة ربّی لتخلنّ بینی وبین أزواجی أو لأغشینّ الناس عَنَقاً (6) واحداً ، فیقولون : ومن


1- الزیادة من المصدر .
2- کنز العمال 3 / 532 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ثواب ) آمده است .
4- الدخان ( 44 ) : 49 .
5- کنز العمال 3 / 534 .
6- [ الف ] عَنَق - بفتحتین - : جماعت . ( 12 ) . [ رجوع شود به لغت نامه دهخدا ، النهایة 3 / 310 ، لسان العرب 10 / 273 ، مجمع البحرین 3 / 260 ] .

ص : 120

أزواجک ؟ فتقول : کلّ متکبّر جبّار ! فتخرج لسانها فتلقطهم (1) من بین ظهران الناس ، فتقذفهم فی جوفها ، ثم تستأخر ، ثم تقبل ویرکب بعضها بعضاً ، وخزنتها یکفّونها وهی تقول : وعزّة ربّی لتخلنّ بینی وبین أزواجی أو لأغشینّ الناس عَنَقاً واحداً ، فیقولون : ومن أزواجک ؟ فتقول : کلّ فخور ! فتلقطهم بلسانها من بین ظهران (2) الناس ، فتقذفهم فی جوفها ، ثم تستأخر ، ویقضی الله بین العباد . ع . ص . عن أبی سعید (3) .

ویح ابن آدم ! کیف یزهو ؟ وإنّما هو جیفة تؤذی من مرّ به ، ابن آدم من التراب خُلق وإلیه یصیر . الدیلمی ، عن أبی هریرة .

من جرّ ثوبه خیلاءً ‹ 1543 › لم ینظر الله إلیه فی حلال ولا حرام . طب . عن ابن مسعود (4) .

إیاکم والغلوّ و (5) الزهو ، فإن بنی إسرائیل قد غلا کثیر منهم حتّی کانت المرأة القصیرة تتخذ خفّین من خشب فتحشوهما


1- فی المصدر : ( فتلتقطهم به ) .
2- فی المصدر : ( ظهرانی ) .
3- کنز العمال 3 / 535 .
4- کنز العمال 3 / 536 .
5- فی المصدر : ( فی ) .

ص : 121

ثم تولج فیهما رجلیها (1) ثم تقوم (2) إلی جنب المرأة الطویلة فتمشی معها ، فإذا هی قد تساوت بها وکانت أطول منها ! بز . طب . عن سمرة .

من أحبّ أن یمثّل له الرجال قیاماً وجبت له النار . ابن جریر ، عن معاویة .

من حلب شاته ، ورقّع (3) قمیصه ، وخصف نعله ، وآکل (4) خادمه ، وحمل من سوقه فقد برئ من الکبر . ابن مندة ، وأبو نعیم ، عن حکیم بن مجد ، م . عن أبیه ، وضُعّف .

من لبس الصوف ، وانتعل المخصوف ، ورکب حماره ، وحلب شاته ، وآکل معه عیاله فقد نحّی الله عنه الکبر ، أنا عبد ابن عبد ، أجلس جلسة العبید ، وآکل أکل العبد ، إنی قد أُوحی إلیّ : أن تواضعوا ، ولا یبغی أحد علی أحد ، إن ید الله مبسوطة فی خلقه ، فمن رفع نفسه وضعه الله ، ومن وضع نفسه رفعه الله ، ولا یمشی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رجلیهما ) آمده است .
2- در [ الف ] ( تقوم ) خوانا نیست .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ورفع ) آمده است .
4- فی المصدر : ( وواکل ) .

ص : 122

امرؤ علی الأرض شبراً یبتغی به سلطان الله إلاّ کبّه الله . تمام (1) وابن عساکر ، عن ابن عمر (2) .

انتسب رجلان من بنی إسرائیل علی عهد موسی مسلم والآخر مشرک ، فانتسب المشرک (3) فقال : أنا فلان بن فلان . . حتّی عدّ تسعة آباءً ، ثم قال لصاحبه : انتسب لا أُمّ لک ! فقال : أنا فلان بن فلان ، وأنا بریء ممّا وراء ذلک ، فنادی موسی فی الناس وجمعهم ثم قال : قد قضی بینکما ، أمّا أنت - الذی انتسب إلی تسعة آباء - فأنت توفّیهم العاشر فی النار ، وأمّا أنت - الذی انتسب إلی أبویک - فأنت امرؤ من أهل الإسلام . طب . عن معاذ (4) .

و بعد ملاحظه این همه قبائح و مذامّ کبر وزهو و نخوت کار هیچ انسان نیست که طلحه را با این زهو و کبر - که خلافت مآب اثبات آن کرد - (5) لایق خلافت و قابل امامت و صالح تقدم و ریاست و مستحق تفوق و ایالت بر این همه صحابه اعیان (6) و اعاظم جلیل الشأن - که مدایح و مناقب و محامد و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمام ) آمده است .
2- کنز العمال 3 / 537 .
3- لم یرد فی المصدر : ( فانتسب المشرک ) .
4- کنز العمال 1 / 259 .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
6- در [ الف ] کلمه ( اعیان ) خوانا نیست .

ص : 123

اخلاق حسنه شان در آیات و روایات وارد گردیده - گرداند .

و از روایت “ استیعاب “ ظاهر است که خلافت مآب برای تحقیر و اهانت طلحه او را به لفظ ( اکنع ) یاد کرده و زهو او را مانع از خلافتش گردانیده و کلمه :

ما کان الله لیرانی أُولّیه أمر أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] [ وهو ] (1) علی ما هو علیه من الزهو . . إلی آخره (2) .

که از آن کمال شناعت و فظاعت استخلاف او ظاهر و واضح است و عدم صلاحیت او برای خلافت به سبب زهو او لایح بر زبان درر بیان آورده ; پس کمال حیرت است که خلافت مآب این همه اهتمام و مبالغه در اثبات عدم جواز استخلاف طلحه و ایضاح نهایت شناعت و فظاعت آن میفرماید ، و ابن ابی الحدید و دگر اسلاف و اخلاف سنیه اصلا بر این افادات و تصریحات گوش نمیدهند ، و معاندتاً و مکابرتاً او را لایق و صالح امامت وا (3) مینمایند .

و روایت صاحب “ استیعاب “ قطع نظر از آنکه ‹ 1544 › خودش در صدر کتاب اعتماد و اعتبار منقولات خود ثابت کرده ، ولی الله والد مخاطب هم آن را


1- الزیادة من المصدر .
2- الاستیعاب 3 / 1119 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( دارا ) آمده است .

ص : 124

از جمله مآثر عمر شمرده ، اثبات جلایل فضائل عمر به آن خواسته - کما علمت سابقاً - بلکه به سبب مزید شغف و وله و غرام به اثبات فضائل خلیفه والا مقام مکرراً روایت “ استیعاب “ را نقل کرده ، چنانچه در مقام اثبات تفضیل شیخین در “ ازالة الخفا “ گفته :

عقل در مییابد که صدور افعال از منبع اخلاق است هر که را خُلق قوی [ باشد ] افعال او محکم و متین ظاهر خواهد شد ، و تحقیق در این باب آن است که در خلافت خاصه اوصاف چند است از کمالات کسبیه که در شریعت مدار فضائل آن را نهاده اند و آن اوصاف هفتگانه است که از لوازم خلافت خاصه شمردیم ، و اوصاف چند است از کمالات جبلیّه که مدار خلافت راشده آن را دانسته اند مانند قریشیت و سمع و بصر و شجاعت و کفایت ، و اوصاف چند است از کمالات جبلیّه که حسن سیاست قوم موقوف است بر آن ، صحابه و تابعین در وقت مشورت خلافت و وقت ثنای خلفا ذکر آن اوصاف کرده اند ، صدیق اکبر فاروق اعظم را اقوی میگفت ، و فاروق اعظم حضرت صدیق را افضل میگفت ، پس افضل عبارت است از زیاده فضائل شرعیه که صدیقیت و شهیدیت از آن قبیل است و سوابق اسلامیه از آن جمله ، و اقوی عبارت است از زیاده اخلاق جبلیه که معین بر احکام خلافت و ممدّ بر حسن سیاست امت تواند بود ، روایتی چند از این باب بنویسیم :

أخرج أبو عمر فی الاستیعاب عن ابن عباس ، قال : بینا أنا

ص : 125

أمشی مع عمر یوماً إذ تنفّس نفساً ظننت أنه قد قُضّت (1) أضلاعه ! فقلت : سبحان الله ! ما أخرج هذا منک - یا أمیر المؤمنین - إلاّ أمر عظیم ! قال : ویحک - یابن عباس ! - ما أدری ما أصنع بأُمّة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قلت : ولِمَ ؟ ! وأنت بحمد الله قادر أن تضع ذلک مکان الثقة ، قال : إنی أراک تقول : إنّ صاحبک أولی الناس - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - ، قلت : أجل ، والله إنی لأقول ذلک فی سابقته وعلمه وقرابته وصهره ، قال : إنه کما ذکرت ، ولکنه کثیر الدعابة !

قلت : فعثمان ؟ قال : والله لو فعلتُ لجعل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، یعملون فیهم بمعصیة الله ، والله لو فعلتُ لفعل ، ولو فعل لفعلوا ، فوثب الناس إلیه فقتلوه . .

قلت : طلحة بن عبید الله ؟ قال : الأکنع (2) ، هو أزهی من ذلک ، ما کان الله لیرانی أُولّیه أمر أُمّة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو علی ما فیه من الزهو .

قلت : الزبیر بن العوام ؟ قال : إذاً کان یظلّ یلاطم الناس فی الصاع والمدّ . .

قلت : سعد بن أبی وقاص ؟ قال : لیس بصاحب ذلک ، ذاک صاحب مقنب یقاتل فیه .


1- فی المصدر : ( فضّت ) ، وقد مرّ عن الاستیعاب بلفظ : ( قضّت ) .
2- فی المصدر : ( الأُکیسع ) .

ص : 126

قلت : عبد الرحمن بن عوف ؟ قال : نِعم الرجل ذکرت ; ولکنه ضعیف عن ذلک ، والله یابن عباس ! ما یصلح لهذا الأمر إلاّ القوی فی غیر عنف ، اللیّن فی غیر ضعف ، الجواد فی غیر سرف ، الممسک فی غیر بخل . قال ابن عباس : کان عمر - والله - کذلک ! (1) و از روایت ابن قتیبه واضح است که عمر بن خطاب گفته که : مانع نمیشود مرا از طلحه - یعنی از ‹ 1545 › استخلاف او - مگر نخوت او و کبر او ، و اگر والی خلافت بشود بنهد خاتم خود را در انگشت زن خود ، و در این کلام نهایت تفضیح و تقبیح و تصریح به عدم لیاقت و صلاحیت طلحه برای خلافت است ; چه از آن ظاهر است که طلحه از تدیّن و تورع و تیقظ و تنبه و اهتمام امور خلافت و ریاست عاری و عاطل و در شغف و وله اطاعت زوجه خود به حدّ کمال واصل بود ، و به حدی بی مبالات به امور خلافت بود که خاتم خلافت را در انگشت زوجه محبوبه خود میگردانید ، و تضییع دین و تخریب شرع مبین به غایت قصوی میرسانید !

و از این بیان بلاغت توأمان خلافت مآب واضح میشود که طلحه طالح ، از حکام جائرین و رؤسای فاسقین و ظلمه معاندین و ولات زائغین - که


1- [ الف ] صفحه : 759 ، نکته اولی از مسلک سوم از مقصد اول از فصل تفضیل شیخین بعد مقصد ثانی از فصل هفتم از مقصد اول . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 323 - 324 ، ولاحظ أیضاً 2 / 74 - 75 ، والاستیعاب 3 / 1119 ] .

ص : 127

با وصف بی دینی ، خود مصروف به امضا و انفاذ امور سلطنت میشوند - نیز بدتر و پستر بود ، فواسوأتاه و وافضیحتاه !

و با این همه نیز اگر طلحه لایق خلافت و صالح امامت گردد پس حضرات سنیه را چنین خلفا و ائمه مبارک باشند که هیچ عاقلی اینها را پسند نمیکند و به جوی نمیخرد !

و از روایتی که ابن روزبهان از شیخ بغدادی نقل کرده و تأیید و تصدیق آن نموده ظاهر است که خلافت مآب استعاذه به حق تعالی از زهو طلحه نموده ، و از روایت “ احکام سلطانیه “ ماوردی ظاهر است که عمر در حق طلحه گفته :

إنه لزهو ، ما کان الله لیولّیه أمر أُمّة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مع ما یعلم من زهوه (1) .

و این نهایت مبالغه و اهتمام است در نفی صلاحیت و لیاقت طلحه برای خلافت و امامت ، و غایت اغراق است در اظهار شناعت و فظاعت ، و قبح استخلاف طلحه به کمال مرتبه از آن واضح است که تولیت او امر امت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ را ] ناجایز و ممتنع و محال و منافی حکمت و رأفت و مصلحت ایزد ذو الجلال است .

مقام نهایت استغراب و استعجاب است که با وصف این همه تصریح و اجهار خلافت مآب ، ابن ابی الحدید و دیگر ائمه سنیه سر تأویل دارند و به


1- الأحکام السلطانیة 1 / 12 .

ص : 128

کمال وقاحت پا در میدان تهمت و بهتان میگذارند و نمیدانند که ادعای صلاحیت طلحه برای خلافت محض معارضه و معانده و تکذیب و تجهیل و تضلیل خلیفه نبیل است !

و عجب است از دیانت و ورع و تقوای خلافت مآب که خود به این مرتبه مزید شناعت و قبح استخلاف و تولیت طلحه بیان میفرماید و باز امر خلافت را به سوی او میگذارد و او را در اصحاب شوری میگرداند .

و به هر صورت امکانی ندارد تخلیص گلوی خلافت مآب از طعن و لوم چه اگر طلحه لایق خلافت بود این قدح و جرح و تقبیح و تفضیح - خصوصاً به لحاظ صحابیت طلحه - موجب تفسیق و تقبیح بلکه تضلیل و تکفیر آن خلیفه نحریر است ; و اگر لایق خلافت نبود - چنانچه [ پاسخ ] واقعی همین است و خود خلافت مآب هم به آن اعتراف کرده - پس ادخال او در شوری محض ضلال و اضلال و معانده خدای متعال و معارضه رسول وآل - صلی الله علیهم ما زفّ آل (1) - است .

و کاش ابن ابی الحدید بر روایتی که خودش از شیخ خود جاحظ نقل کرده نظری میانداخت و خود را از زحمت این توجیه غیر وجیه و تأویل ‹ 1546 › علیل - که آحاد طلبه را از تفوه به آن شرم دامن گیر میشود - باز میداشت ; چه


1- کذا ولا نعرف له معنی مناسب .

ص : 129

از این روایت ظاهر است که عمر طلحه را دشمن میداشت از روزی که طلحه در حق عمر گفت آنچه گفت روز وفات ابی بکر ، و ظاهر است که کسی که خلافت مآب دشمن او باشد ، هیچ مسلمی سنی تجویز خلافت برای او نخواهد کرد ، این کار روافض است که نزد ابن تیمیه و ابن حجر مکی - معاذ الله - بدتر از یهود و نصاری اند (1) که اینها مبغضان و مبغوضان خلافت مآب و احزاب او را نیک میدانند و بغض او را لازم .

و چه عجب که وجه بغض خلافت مآب با طلحه علاوه بر کلمه [ ای ] که وقت وفات اول گفته این هم بوده باشد که طلحه گمان بد در حق او میبرد و حضرتش را - معاذالله ! - فاسق تخیّل میکرد و تجویز حمل دخول او را بر زنی بر محمل فاسد مینمود ، گو بعد ظهور برائت ساحت خلافت مآب از ظنّ فاسد ، طلحه خود را به سبّ و شتم نواخت و خود را بر تتبع عثرات خلافت مآب سرزنش ساخت .

ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی در کتاب “ الاکتفا “ گفته :

وعن الأوزاعی : أنّ عمر خرج فی سواد فرآه طلحة فتتبعه ، فذهب عمر داراً ، ثم دخل بیتاً آخر ، فلمّا أصبح طلحة ذهب إلی ذلک البیت فإذا بعجوز مقعدة ، فقال لها : ما بال هذا الرجل یأتیک ؟ قالت : إنه یتعاهدنی منذ . . کذا وکذا یأتینی بما یصلحنی


1- لاحظ : منهاج السنة 2 / 71 ، الصواعق المحرقة 1 / 114 .

ص : 130

ویخرج عنّی الأذی ، فقال طلحة : ثکلتک أُمّک - یا طلحة ! - أعثرات عمر تتبّع ؟ ! أخرجه أبو نعیم فی الحلیة (1) .

بالجمله ; حسب قواعد متینه حضرات سنیه در خسران حال و مآل کسی که خلیفه ثانی مبغض او باشد ریبی نیست ، و اگر وجوه قدح و جرح مبغوض حضرتش بیان کرده شود دفاتر طوال احصای آن نتواند کرد و احادیث مفتعله در حقیّت او مثل : ( الحقّ بعدی مع عمر ) که مخاطب هم در باب امامت وارد کرده (2) و جمله [ ای ] از آن والدش در “ ازالة الخفا “ وارد نموده (3) ، نیز دلیل کافی و برهان شافی بر مزید تفضیح و تقبیح طلحه است .

و محبّ الدین طبری در “ ریاض النضرة “ در فضائل عمر گفته :

ذکر أنّ الله یغضب لغضبه ! !

عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : اتّقوا غضب عمر ، فإن الله یغضب لغضبه . خرّجه الملاّ فی سیرته ، وصاحب النزهة .

وفی روایة : لا تغضبوا عمر ، فإن الله یغضب إذا غضب .


1- [ الف ] صفحه : 150 . [ الاکتفا : وانظر : حلیة الاولیاء 1 / 48 ، کنز العمال 12 / 582 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 216 .
3- مراجعه شود به : ازالة الخفاء 1 / 13 ، 161 و 2 / 82 .

ص : 131

خرّجها أبو علی الحسین [1] بن أحمد بن البناء الفقیه (1) .

از این هر دو روایت ظاهر است که : غضب عمر موجب غضب پروردگار است ، پس بنابر این طلحه که مغضوب و مبغوض خلافت مآب بود مبغوض و مغضوب ربّ الارباب باشد ، و در جمله : ( الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ ) (2) داخل .

و نیز در “ ریاض النضرة “ بعد عبارت سابقه مسطور است :

ذکر أن غضبه عسر عن ابن عباس ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أتانی جبرئیل ، فقال : اقرأ عمر من ربّه السلام ، وأعلمه أنّ رضاه حکم ، وغضبه عسر . خرّجه الحافظ أبو سعید النقاش والملاّ ، وخرّج المخلص معناه (3) .

و بالفرض اگر به سبب مزید حمایت طلحه و غایت رعایت او از موضوعات اسلاف ‹ 1547 › خود دست بردارند و قواعد مقرره و اصول مزوّره خود را هباءاً منثوراً سازند ، و بغض خلافت مآب را دلیل قدح و جرح نگردانند ، پس باز هم مطلوب اهل حق حاصل و شبهات مسوّلین زائل


1- [ الف ] صفحة : 127 ، الفصل التاسع من الباب الثانی فی مناقب عمر من القسم الثانی . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 9 ( چاپ مصر ) ] .
2- الحمد [1] : 7 .
3- الریاض النضرة 2 / 9 ( چاپ مصر ) .

ص : 132

میگردد که بنابر این لازم میآید که خلافت مآب بلا علت مبیحه و سبب مجوّز بغض طلحه را - که از افاضل اصحاب و نیز به زعم سنیان - العیاذبالله - داخل اهل بیت اطیاب است - در دل داشت و عَلَم عناد او میافراشت ، پس بنابر این کفر و زندقه و الحاد خلافت مآب به وجوه بسیار بلکه بیشمار ظاهر میگردد .

و ما را احتیاج به تلفیق مضامین ظرافت آگین و سرد عبارات بلاغت آیات نیست که خود مخاطب در تضلیل و توهین و تشنیع و تهجین مبغضین صحابه جا بجا ، و همچنین در تضلیل و تکفیر مبغضین اهل بیت و تارکین تمسک ایشان در باب چهارم قصب السبق از اقران و امثال ربوده (1) ، و همچنین اسلاف او خصوصاً متکلمین - مثل ابن حجر و کابلی - فضائح و قبائح مبغضین صحابه توده توده در خرافات خود وارد میسازند (2) .

و در “ کنز العمال “ در بیان اخلاق مذمومه (3) مذکور است :

الحقد والشحناء والإحنة (4)


1- تحفه اثناعشریه : 82 ( باب دوم ، کید 91 ) .
2- انظر مثلا : احقاق الحق : 267 ، دلائل الصدق 3 / 398 ( کلاهما عن ابن روزبهان ) الصواعق المحرقة 1 / 7 - 24 ، الصواقع ، ورق : 5 - 6 ، 285 - 286 .
3- ( در بیان اخلاق مذمومه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- الإحنة : الحقد فی الصدر ، انظر : کتاب العین 3 / 305 ، معجم مقاییس اللغة 1 / 67 ، لسان العرب 13 / 8 ، تاج العروس 18 / 10 .

ص : 133

إن الله تعالی یطّلع علی عباده فی لیلة النصف من شعبان فیغفر للمستغفرین ، ویرحم المسترحمین ، ویؤخّر أهل الحقد ، کما هم علیه . هب . عن عائشة .

إذا کان لیلة النصف من شعبان اطّلع الله إلی خلقه فیغفر للمؤمنین ، ویملی للکافرین ، ویدع أهل الحقد بحقدهم حتّی یدعوه . هب . عن أبی ثعلبة الخشنی .

تعرض أعمال الناس فی کل جمعة مرّتین : یوم الإثنین ویوم الخمیس (1) ، فیغفر لکلّ عبد مؤمن إلاّ عبداً بینه وبین أخیه شحناء ، فیقال : اترکوا هذین حتّی یفیئا . م . عن أبی هریرة .

تفتح أبواب الجنّة یوم الإثنین ویوم الخمیس (2) ، فیغفر (3) فیهما لکلّ عبد لا یشرک [ بالله ] (4) شیئاً إلاّ رجل کانت بینه وبین أخیه شحناء ، فیقال : أنظروا هذین حتّی یصطلحا . خد . م . د . ت . عن أبی هریرة (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخمسین ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخمسین ) آمده است .
3- سقط من المصدر : ( فیغفر ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] در فصل ثالث از باب ثانی از کتاب الأخلاق از حرف الهمزة . [ کنز العمال 3 / 464 ] .

ص : 134

و نیز در آن مسطور است :

ینزل الله تعالی إلی السماء الدنیا لیلة النصف من شعبان فیغفر لکلّ شیء إلاّ رجل یشرک أو رجل (1) فی قلبه شحناء . ابن زنجویه ، والبزّار وحسّنه . قط . عد . هب . عن القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق ، عن أبیه ، وعن عمّه ، عن جدّه (2) .

و نیز در آن مسطور است :

عن أبی هریرة ، قال : ینسخ دیوان أهل الأرض فی دیوان أهل السماء کلّ یوم إثنین وخمیس ، ثم یغفر لکلّ عبد لا یشرک بالله شیئاً إلاّ عبداً بینه وبین أخیه إحنة . ابن زنجویه (3) .

از این روایات ظاهر است که : بغض و حقد مؤمنین نهایت مذموم و قبیح است ، و حق تعالی صاحب بغض و حقد را نمیبخشد ، و ورای او جمیع اهل معاصی را مغفرت مینماید ، پس بنابر این خلافت مآب هم در این مذمومین مغضوبین و ملومین غیر مغفورین داخل باشد ، بلکه تقدم بالشرف برای او حاصل .


1- فی المصدر : ( لکلّ بشر إلاّ رجلا مشرکاً أو رجلا . . ) .
2- کنز العمال 3 / 466 .
3- کنز العمال 3 / 811 .

ص : 135

و قطع نظر از این همه اگر بغض خلافت مآب طلحه را نه دلیل قدح مبغوض گردانند و نه دلیل قدح باغض ، بلکه جمع بین المتنافیات ‹ 1548 › والمتناقضات روا دارند و با وصف بغض خلافت مآب با طلحه هر دو را امام و مقتدای خود گردانند پس این را چه علاج است که بغض جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با طلحه از ارشاد باسداد خلافت مآب ثابت است ; چه عمر به طلحه گفته که : به درستی که وفات کرد حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حالی که غضبناک بود بر تو به سبب کلمه [ ای ] که گفتی تو آن را روزی که نازل کرده شد آیه حجاب ، پس غضب و سخط جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم آیا مانع امامت و خلافت هست یا نه ؟ !

و کلمه شنیعه [ ای ] که طلحه متکلم به آن گردیده و به جهت آن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تا وقت وفات غضبناک بر او بوده ، و جاحظ آن را حتماً و قطعاً نقل کرده خود دلیل صریح بر مزید کفر و نفاق او است که هرگاه آیه حجاب نازل شد بر زبان خسارت توأمان راند : چه چیز مغنی میشود او را - یعنی حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را - حجاب ازواج خود امروز ، و قریب است که وفات خواهد کرد فردا پس نکاح خواهیم کرد با ازواج او .

و این کلام دلالت تام بر مزید کفر و نفاق و ضلال او دارد ، و عدم تصدیق او کلام الهی را از آن ، و معانده او با خدا و رسول ، و استخفاف آن حضرت ، و عناد و عداوت با آنجناب به کمال مرتبه ظاهر است .

ص : 136

و روایات مصدّقه ارشاد خلافت مآب که نسبت این کلمه شنیعه و مقاله فضیحه به طلحه نمود از تتبع کتب حضرات سنیه ظاهر است ; چه (1) اکابر ائمه سنیه و اعاظیم منقدین ایشان - مثل عبد بن حمید و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابن سعد و بیهقی - نزول آیه : ( وَما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ ) (2) در حق طلحه و تکلم او به مثل این کلام الحاد نظام (3) نقل کرده اند چنانچه روایات این ائمه ثقات از “ درّ منثور “ در مابعد إن شاء الله تعالی مذکور خواهد شد .

و نیز از این روایت ظاهر است که طلحه عمر را به حدی عدو و دشمن خود میدانست که علم قطعی داشت به آنکه هیچ کلمه خیر و نکویی در حق او نخواهد گفت .

و نیز از آن واضح است که خلافت مآب مقطوع شدن انگشت طلحه [ را در ] روز احد به مقام ذمّ و لوم او ذکر کرده به این سبب که طلحه به سبب آن مبتلای کبر و غرور گردیده ، وفی ذلک عبرة لأُولی الألباب ، وهدم لأساس مذهب النصّاب ، والله ولی التوفیق فی المبدأ والمآب .


1- قسمت : ( از تتبع کتب حضرات سنیه ظاهر است ; چه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الأحزاب ( 33 ) : 53 .
3- در [ الف ] ( الحاد ) خوانا نیست .

ص : 137

و اما زعم ابن ابی الحدید که وصف عمر زبیر را به آنکه او شدید السخط است وقت غضب خود ، و آنکه او بخیل است ، دلالت بر منع از خلافت ندارد ، مخدوش است به چند وجه :

اولا : آنکه ابن ابی الحدید معنای ( وعقة لقس ) [ را ] بیان نکرده حال آنکه در کلام عمر لفظ : ( وعقة لقس ) موجود است و مراد از آن بدخلقی و خبث نفس است کما علمت سابقاً ، و ظاهر است که بدخلقی و خبث نفس صراحتاً مانع خلافت و امامت است که امام میباید پاکیزه نفس و خوش خلق باشد .

و ثانیاً : از قول عمر : ( مؤمن الرضا ، کافر الغضب ) - که در روایت ابن سعد مذکور است - ظاهر است که زبیر در حال غضب کافر میگردید ، پس تعبیر از آن به شدّت سخط وقت غضب ، محض تسویل و تلمیع و تخدیع است ، کجا کفر وقت غضب و کجا محض شدت سخط وقت غضب ، با آنکه اگر به محض شدت سخط هم وصف مینمود - آن هم به قرینه مقام - دلیل خروج او از لیاقت خلافت ‹ 1549 › به سبب افراط غضب مثل عوام فساق میگردید .

و ثالثاً : از روایت ابن قتیبه واضح است که عمر این صفت رذیله زبیر را که در حالت غضب کافر میشد مانع از استخلاف او گردانیده که گفته : ( وما یمنعنی منک - یا زبیر ! - إلاّ إنک مؤمن الرضا ، کافر الغضب ) (1) .


1- الامامة والسیاسة 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) .

ص : 138

و رابعاً : از روایت ثانیه “ استیعاب “ واضح است که عمر در حق زبیر گفته که : او ( کافر الغضب ، مؤمن الرضا ) (1) است .

و خامساً : از روایت خود ابن ابی الحدید که از جاحظ نقل کرده واضح است که عمر زبیر را به ده وجه تفضیح و تقبیح نموده کما علمت سابقاً (2) ، پس این وجوه عشره را به خاطر نیاورده و نقل خود را بر طاق نسیان گذاشته و افاده خود را پسِ پشت انداخته بر محض شدت سخط و بخل ، قصر نظر کردن و آن را منافی خلافت ندانستن کار هیچ انسانی نیست !

سبحان الله ! خود خلافت مآب به زبیر میفرماید که : اما تو ای زبیر پس بد خلق و خبیث النفس ، مؤمن الرضا ، کافر الغضب هستی ، یک روز انسان میباشی و یک روز شیطان .

و نیز میفرماید که : اگر برسد خلافت به تو پس کاش بدانم که کدام کس باشد برای مردم روزی که تو شیطان باشی ، و کدام کس امام باشد روزی که غضب کنی .

و نیز میفرماید که : نیست خدای تعالی که جمع کند برای تو امر این امت [ را ] و حال آنکه تو بر این صفت هستی (3) .


1- الاستیعاب 3 / 1119 .
2- اول همین طعن صفحه 30 - 33 گذشت .
3- از شرح ابن ابی الحدید 1 / 185 - 186 گذشت .

ص : 139

پس این همه نصوص واضحه است بر کمال بعد او از لیاقت و صلاحیت خلافت و با وصف نقل این فضائح اتعاب نفس در ستر قبائح زبیر نمودن و او را لایق خلافت و امامت وانمودن و قدح خلافت مآب را منافی امامت او نپنداشتن ، سراسر جور و عدوان و وقاحت است .

و در حقیقت ابن ابی الحدید در این مقام تکذیب خود و مشایخ خود آغاز نهاده ، و در پی هتک ناموس خلافت مآب به صورت حمایتشان فتاده ، ( فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الاْبْصارِ ) (1) .

ولله الحمد که از تسمیه خلافت مآب زبیر را به شیطان ، و اطلاق کافر بر او بطلان جمیع خرافات و جزافات حضرات سنیه در تبجیل و تعظیم و تکریم صحابه به سبب تشبث به آیات و روایات عامه فضائل صحابه به کمال وضوح و ظهور میرسد ، و جمیع هفوات متکلمین و محدّثین و مفسرین ایشان هباءاً منثوراً میگردد ، و اساس همه خرافات مخاطب در باب امامت (2) و در این باب (3) که در تعظیم و اجلال صحابه علی العموم وارد نموده و کذا ما سرده ابن روزبهان و ابن حجر المکی و الکابلی (4) و امثالهم به آب میرسد ، و


1- الحشر ( 59 ) : 2 .
2- تحفه اثناعشریه : 193 ، 195 .
3- برای نمونه مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 338 - 340 ، 346 .
4- انظر مثلا : احقاق الحق : 267 ، دلائل الصدق 3 / 398 ( کلاهما عن ابن روزبهان ) ، الصواعق المحرقة 1 / 7 - 24 ، الصواقع ، ورق : 5 - 6 ، 285 - 286 .

ص : 140

نهایت بطلان و هوان آن عیان میگردد که هرگاه این آیات و روایات عامه مانع از تسمیه زبیر به شیطان و کافر نگردید ، چسان این آیات و روایات مانع از تسمیه حضرات ثلاثه و احزابهم به شیاطین ، و تکفیر و تضلیل ایشان خواهد شد ؟ و چه مزیت است برای این حضرات بر زبیر در دخول مصادیق این فضائل عامه ؟ و کدام مانع است برای زبیر بخصوصه ؟

و نیز از این ارشاد باسداد بطلان حدیث تبشیر عشره به جنت به کمال وضوح میرسد ; چه کسی که مبشّر بالجنه باشد تسمیه او به شیطان و کافر جز شیطان و کافر نخواهد کرد !

و نیز از این ارشاد بطلان سائر خرافات و موضوعات اسلاف سنیه - که برای تعظیم و تبجیل زبیر بالخصوص به اغراض باطله فاسده تافته اند و از “ ریاض النضرة “ (1) “ ‹ 1550 › و “ کنز العمال “ (2) و امثال آن جمله آن توان دریافت - به کمال وضوح ظاهر میشود .

و نیز از این ارشاد بطلان سایر جزافات و خرافات مخاطب در باب چهارم که درباره انحراف اهل حق از اهل بیت سراییده ، و تمسک به سایر اقارب


1- الریاض النضرة 2 / 359 ( چاپ مصر ) .
2- کنز العمال 13 / 204 - 212 .

ص : 141

نبوی [ را ] واجب و لازم دانسته ، و کذا هفوات الکابلی فی هذا الباب (1) به مرتبه بدیهیات میرسد ، و هرگاه خلیفه ثانی زبیر را - که از اقارب نبوی است - کافر و شیطان گوید اگر اهل حق نیز زبیر و امثال او را تضلیل و تکفیر کنند چه جای لوم و ملام لئام است ؟ !

قال المخاطب (2) فی الباب الرابع :

وأما عترت رسول ; پس به اجماع اهل لغت عترت شخص اقارب او را گویند ، و اینها نسب بعض عترت را انکار کنند ، مثل حضرت رقیه و حضرت اُمّ کلثوم بنات آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، و بعضی را داخل عترت نمیشمارند مثل حضرت عباس عمّ رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و اولاد او و مثل حضرت زبیر ابن صفیه عمه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) .

و در حاشیه این قول مسطور است :

علمای نسب نوشته اند که کثرت جهات قرابت با رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم که زبیر را میسر آمده هیچ کس را نبوده : اول اجتماع نسب او در قصیّ (4) بن کلاب که جدّ پنجم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم است ، دیگر آنکه مادر او صفیه عمه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم است ، و جدّه وی


1- الصواقع ، ورق : 250 .
2- کلمه : ( المخاطب ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف ] صفحه : 275. [ تحفه اثناعشریه : 131 ] .
4- در مصدر اشتباهاً : ( قضی ) آمده است .

ص : 142

خاله حقیقیه رسول است هاله بنت وهب بن عبدمناف ، و عمه پدرش اُمّ حبیب بنت اسد جدّه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ است ] ، ونیز زوجه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خدیجه عمه حقیقیه اوست ، و نیز وی همزلف رسول است ، اسماء بنت ابی بکر - خواهر عایشه صدیقه - زوجه او است . ( 12 ) منهاج (1) .

کمال عجب است که بر اهل حق به سبب اخراج زبیر از عترت چشمک میزند ، و از بغض خلافت مآب با او و تسمیه او به کافر و شیطان و قدح و جرح او خبری بر نمیگیرد !

و اگر حضرات سنیه به سبب ابتلا به ضیق خناق و مزید انزعاج و اقلاق از التزام استحقاق زبیر اطلاق شیطان و کافر را فرار نمایند و گویند که : حاشا و کلا که زبیر مستحق این اطلاق و لایق این توهین و احراق باشد ، فهو الهرب من المطر والوقوف تحت المیزاب ، فإنه عین تضلیل الخلیفة وتفسیقه بلا ارتیاب .

و قبائح و فضائح مطلق ذمّ و تعییر اهل ایمان بالاتر از آن است که احصا کرده شود چه جا که تکفیر اکابر فحول اهل ایقان و اعاظم مقتدایان ارباب ایمان و تسمیه ایشان به شیطان .

در “ کنز العمال “ مذکور است :


1- [ الف ] صفحه : 275. [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 275. لازم به تذکر است که مطلب فوق در منهاج السنة و منهاج - شرح صحیح مسلم نووی - پیدا نشد ] .

ص : 143

إذا قال الرجل لأخیه : یا کافر ! فهو کقتله ، ولعن المؤمن کقتله . طب . عن عمران بن حصین .

أیّما رجل مسلم کفّر رجلا مسلماً ، فإن کان کافراً وإلاّ کان هو الکافر . د . عن ابن عمر .

من قال : إنی بریء من الإسلام ، فإن کان کاذباً فهو کما قال ، وإن کان صادقاً لم یعد إلی الإسلام سالماً . ن . ه . ک . عن بریدة .

إذا قال الرجل لأخیه : یا کافر ! فقد باء بها أحدهما . خ . عن أبی هریرة . ح . م . خ . عن ابن عمر .

کفّوا عن أهل لا إله إلا الله لا تکفّروهم بذنب ، فمن أکفر أهل لا إله إلاّ الله فهو إلی الکفر أقرب . طب . عن عمر .

أیّما امرء قال لأخیه : کافر ، فقد باء بها أحدهما ، إن کان کما قال وإلاّ رجعت علیه . م . ت . عن ابن عمر (1) .

پس بعد سماع این روایات ، حضرات ‹ 1551 › سنیه را که درد دین خود دارند ، و جانهای شیرین خود بر اقدام صحابه میبازند ، درد جگر و ارتعاش قلب و ارتعاد فرائص (2) رو میدهد که چاره از این نیست که : یا طلحه را


1- [ الف ] صفحه : 83 ، کلمات الکفر وموجباته من الفصل الثالث من الباب الثانی من کتاب الأخلاق من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 3 / 635 ] .
2- لرزش گوشتهای میان شانه و سینه ، قال الجوهری : الفریصة : اللحمة بین الجنب والکتف التی لا تزال ترعد من الدابّة . انظر : الصحاح 3 / 1047 .

ص : 144

حسب افاده خلافت مآب کافر و شیطان دانند ، و باز توجیه طعن بر حضرتش به سبب ادخال چنین کسی - که خودش او را کافر و شیطان گفته اند - در شوری نمایند ، و مطلوب اهل حق را بی کلفت ثابت سازند ; و اگر رگ گردن دراز سازند و قصه مختصر نسازند و سر یاوه گویی از جیب ندامت برآرند پس قلاده تکفیر خلافت مآب به سبب تکفیر زبیر در گردن اندازند ، و مقصود اهل حق را - مع شیء زائد - به منصه ثبوت نشانند !

و اما زعم عدم مانع بودن بخل زبیر از خلافت و امامت ، پس آن هم نیز ردّ صریح بر خلافت مآب است ; چه - قطع نظر از آنکه اگر بخل مانع از خلافت نبود چرا خلافت مآب در معرض قدح و جرح خلافت ذکر کرده ؟ ! - از قضیه کلیه خلافت مآب که در “ استیعاب “ و “ فائق “ و “ احکام سلطانیه “ ماوردی و “ ازالة الخفا “ مذکور است ظاهر است که بخیل لایق و صالح خلافت نیست ، و خلافت مآب بر نفی صلاحیت بخیل قسم شرعی یاد کرده ، پس نفی این نفی ، تکذیب صریح و ردّ فضیح است بر خلافت مآب .

و علاوه بر این در روایت “ احکام سلطانیه “ مذکور است که عمر در حق زبیر گفته :

إنه لبطل ، ولکنّه یسأل عن الصاع والمدّ بالبقیع وبالسوق ، أفبذاک (1) یلی أُمور الناس ؟ ! (2)


1- فی المصدر - کما مرّ - : ( أ فذاک ) .
2- الأحکام السلطانیة 1 / 12 .

ص : 145

و این کلام به غایت صراحت دارد بر آنکه زبیر به سبب بخل و دنائت خود لیاقت ولایت امور مردم ندارد .

و اما اینکه قول عمر در عثمان و تولیت او اقارب خود را و حمل ایشان بر رقاب ناس هرگاه فساق نباشند مانع از خلافت و امامت نمیتواند شد .

پس مخدوش است به آنکه : قید ( إذا لم یکونوا فسّاقاً ) [ را ] ابن ابی الحدید از طرف خود افزوده و در کلام عمر هرگز مذکور نیست ، پس بعد اضافه قیدی از طرف خود ، منع دلالت کردن طرفه ماجراست .

و علاوه بر این مجرد تعبیر از تولیت به : ( حمل بنی ابی معیط بر رقاب ناس ) - که در روایت ابن سعد و دیگر روایات مذکور است (1) - دلالت دارد بر آنکه : تولیت اینها بر مردم از قبیل جور و ظلم و حیف بوده ، کما لا یخفی .

و نیز عمر در این روایت خبر داده از اینکه حمل عثمان بنی ابی معیط را بر رقاب مردم موجب قتل او خواهد شد ، پس ارتکاب امری که موجب قتل خلیفه و باعث هیجان شرّ عظیم و فساد کبیر باشد - که متکفل بیان شناعت آن


1- روایات آن به تفصیل گذشت مراجعه شود به : کنز العمال 5 / 731 ، الاستیعاب 3 / 1119 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 185 - 186 ، الأحکام السلطانیة 1 / 12 ، الریاض النضرة 2 / 17 - 18 ( چاپ مصر ) ، ازالة الخفاء 1 / 323 - 324 و 2 / 74 - 75 و 167 و 194 - 195 .

ص : 146

جز تقریرات اهل سنت نمیتواند شد ، و پاره ای از آن از “ ازالة الخفا “ (1) و امثال آن میتوان دریافت ، و خود مخاطب هم مبالغه در اثبات شناعت آن دارد (2) - بلا ریب فسق و فجور صریح است .

و از عبارت “ استیعاب “ صاف ظاهر است که خلافت مآب فسق و جور و ظلم اقارب عثمان [ را ] ثابت ساخته ، یعنی ارشاد کرده که : پس قسم به خدا اگر بکنم - یعنی عثمان را خلیفه کنم - هر آینه بگرداند بنی ابی معیط را بر گردن مردم که عمل کنند در ایشان به معصیت خدا ، پس به حلف و قسم شرعی معصیت اقارب عثمان [ را ] بیان کرده ، فسق ایشان ثابت ساخته ، و باز ‹ 1552 › به اعاده و تکرارِ حلف ، عمل اقارب عثمان به معصیت خدا [ را ] بیان کرده


1- ازالة الخفاء 2 / 238 - 244 ، 249 - 251 .
2- صاحب “ تحفه “ در طعن چهارم عثمان آورده : کاش اگر قتله عثمان ده دوازده سال دیگر هم تن به صبر میدادند و سکوت کرده ، مینشستند ، سند و هند و ترک و چین نیز - مثل ایران و خراسان - یا علی یا علی میگفتند ! ( تحفه اثناعشریه : 314 ) . و در طعن پنجم او گوید : قتل عثمان سبب فتنه شد تا به قیام قیامت . ( تحفه اثناعشریه : 323 ) . و در طعن دهم او مینویسد : و اگر از سایر صحابه و تابعین آنچه در استعظام قتل عثمان و شهادت به بهشت در حق او و شهادت به نار در حق قاتلان او منقول و ثابت است ، ذکر نمائیم دفاتر مبسوطه میباید پرداخت . ( تحفه اثناعشریه : 329 ) .

ص : 147

حیث قال : ( والله لو فعلتُ لفعل ، ولو فعل لفعلوا ) (1) .

واعجباه ! که خلافت مآب به تأکید و تشدید حلف مکرر بر معصیت اقارب عثمان یاد کند ، و به این سبب عثمان را از صلاحیت خلافت بیاندازد ، و ابن ابی الحدید در تکذیب خلافت مآب کوشد و تهمت نفی فسق از ایشان بر خلافت مآب گذارد و اصلا از مؤاخذه اهل علم حیا نیارد .

و از روایت ابن قتیبه ظاهر است که خلافت مآب به خطاب عثمان ارشاد کرد که : و مانع نمیشود مرا از تو ای عثمان مگر عصبیت و حبّ تو قوم خود را ، و اهل (2) خود را (3) ، و این تصریح صریح است به آنکه عصبیت عثمان و محبت او قوم و اهل خودش را مانع خلافت و امامت او بود .

و علاوه بر این همه روایتی که خود ابن ابی الحدید از جاحظ نقل کرده صریح است در آنکه عمر اولا به خطاب عثمان کلمه : ( هاها (4) إلیک ) بر زبان آورده ، و این زجر و توبیخ و استخفاف و ازرای صریح است ، و بعد از این ، از تقلید قریش امر خلافت او را به سبب محبت او و حمل عثمان بنی امیه و


1- الاستیعاب 3 / 1119 .
2- در [ الف ] قسمت ( و اهل ) خوانا نیست .
3- الامامة والسیاسة 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) .
4- [ الف ] هاها کلمه [ ای ] است که بدان شتر را زجر کنند . ( 12 ) . [ رجوع شود به : لسان العرب 13 / 552 - 553 ، القاموس المحیط 1 / 33 ، مجمع البحرین 4 / 403 ، تاج العروس 1 / 382 ] .

ص : 148

بنی ابی معیط را بر رقاب ناس و ایثارشان به فیء ، و سیر عصابه [ ای ] از ذؤبان عرب به سوی او و ذبح او بر فراشش خبر داده ، و باز قسم شرعی یاد کرده این امور را ذکر نموده ، بعد از آن ناصیه عثمان [ را ] گرفته گفته که : هرگاه باشد این امر پس یاد کن قول من [ را ] پس به درستی که این امر شدنی است (1) .

و حسب روایت “ فائق “ اسراع عثمان در مرضات اقارب خود و استیثار او به فیء خبر داده (2) ، و ظاهر است که استیثار به فیء ظلم و جور صریح و عدوان و حیف قبیح است که از جمله عادات مذمومه جائرین و ظالمین و خصال ملومه معاندین دین و غاشمین میباشد ، و اگر مستأثرین بالفیء هم لیاقت خلافت و صلاحیت امامت دارند ، فعلی الإسلام السلام ، و در حقیقت استیثار بالفیء چندان قبیح و شنیع است که جمعی از جائرین و فاسقین هم استنکاف از آن دارند ، و به سبب ظهور مزید قبحش به گرد آن نمیگردند چه جا کسی که بر مسند خلافت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نشیند و خود را لایق نیابت آن حضرت بیند که او را لازم است اجتناب از ادانی مساوی اخلاق ، فکیف بظلم المخلوقین ومعصیة الخلاّق ؟ !

و از روایت “ احکام سلطانیه “ ظاهر است که : خلافت مآب امتناع محبت عثمان جنت را به سبب محبت او مال را بیان کرده ، و این معنا را مانع از استخلاف و قادح در امامت و خلافت او گردانیده ، یعنی کلمه بلیغه : ( کیف


1- شرح ابن ابی الحدید 1 / 185 - 186 .
2- الفائق 3 / 168 .

ص : 149

یحبّ المال والجنة ) ؟ ! (1) به جواب کسانی که استخلاف او خواسته بودند گفته ، و هرگاه حضرت ثالث به افاده ثانی از محبت جنت دور ، و از قرب آخرت مهجور ، و به حبّ مال مبتلا و مغرور باشد چگونه عاقلی تجویز خلافت - که رتبه [ ای ] بس عالیه و منزله [ ای ] بس سامیه است - برای او تواند کرد که بسیاری از صلحا و زهاد هم لیاقت آن ندارند چه جا که مفتونین حبّ جاه و مال و مشغوفین دنیای سریع الزوال که از حلیه حبّ جنت عاری و مرض مزمن حبّ دنیا - که رأس هر خطیئه است - در دلشان ‹ 1553 › ساری ، افسر صلاحیت خلافت بر سر گذارند ؟ !

و اما اینکه عیبی که عمر در سعد ثابت کرده اقوای عیوب است ، و باز هم دلالت بر نفی خلافت ندارد ; پس مدفوع است :

اولا : به آنکه اقوی بودن عیب سعد از سایر عیوب دیگران ممنوع است ، بلکه عیب زبیر که در همین روایت ابن سعد مذکور است افضح و اقبح است ; زیرا که عمر در این روایت کفر زبیر در حالت غضب ثابت کرده ، وأین الکفر من العجز عن تحمّل الخلافة ، ولو کان بالغاً منتهاه بحیث لا یقوم بقریة لو حمّل أمرها ، پس وصف زبیر با آنکه مانع از خلافت و امامت است ، قادح امانت و دیانت و عدالت نیز میباشد .


1- الأحکام السلطانیة 1 / 13 - 12 .

ص : 150

و نیز وصف زهو و نخوت که در حق طلحه ثابت کرده اقبح و اشنع است از وصف سعد خصوصاً وقتی که این زهو و نخوت به سبب قطع اصبع باشد ، کما مرّ .

و اگر معایب طلحه و زبیر از روایات دیگر - خصوصاً روایتی که خود ابن ابی الحدید آورده - جسته شود ، و تطبیق روایات ملحوظ شود ، و نیز معایب دیگران در این روایت حدیدیه و غیر آن معاین گردد ، بطلان ادعای اقوی بودن عیب سعد زیاده تر واضح میگردد .

بالجمله ; ابن ابی الحدید در این مقام تلمیع و تدلیس عجیب به کار برده که عیب سعد را اقوی وانموده ، در صدد منع دلالت آن بر نفی خلافت برآمده ، حال آنکه پر ظاهر است که این وصف سعد - گو دلالت بر نفی خلافت به کمال صراحت دارد - لکن از عیب زبیر و طلحه بلاریب کم است ، حسب دلالت همین روایت ابن سعد ، چه جا که دیگر روایات ملحوظ شود ، خصوصاً [ اگر ] روایتی که خود ابن ابی الحدید قبل از این در اوائل کتاب خود نقل کرده ، و در اینجا آن را نسیاً منسیاً ساخته ، پیش نظر نهاده شود .

و ثانیاً : منع دلالت وصف سعد بر صلاحیت خلافت طرفه ماجراست ; زیرا که خلافت مآب سعد را از حمل امر یک قریه عاجز و درمانده وانموده ، نهایت عجز و ضعف او ثابت کرده .

و از قول خود ابن ابی الحدید : ( وإنه لیس له دربة . . إلی آخره ) ظاهر است که قول عمر دلالت دارد بر آنکه سعد را تدرّب و نظر در تدبیر بلاد و اطراف و

ص : 151

تحصیل اموال حاصل نیست ، و هرگاه سعد را تدرّب و نظر در تدبیر بلاد و اصلاح عباد حاصل نباشد ، و به حدی ضعیف و عاجز باشد که تحصیل اموال بلاد و اطراف - که آحاد ظلمه اجلاف به آن اتصاف دارند - هم نمیتوانست کرد ، و از ولایت امر یک قریه و رعایت امور و دفع شرور آن عاجز و قاصر ، و در تدبیر و اصلاح آن حائر و خاسر باشد ، چگونه عاقلی تجویز خلافت برای او توان کرد ؟ !

طرفه ماجراست که خلافت مآب به نظر مزید خیرخواهی اصحاب تصریح و تنصیص بر نهایت نالایق بودن سعد مینماید به مثابه [ ای ] که او را از تولّی امر یک قریه عاجز میگرداند ، و به این سبب عدم صلاحیت او برای خلافت ، و عدم جواز امامتش به طریق اولی ثابت میگرداند ; و ابن ابی الحدید و دیگر سنیه متعصبین مسوّلین این اهتمام خلافت مآب را هباءاً منثوراً کردن میخواهند ، و علی رغم جنابه صلاحیت امامت برای سعد ثابت میسازند ، و در حقیقت تکذیب خلافت مآب به ابلغ وجوه میکنند (1) ; چه خلافت مآب سعد را ‹ 1554 › از ولایت یک قریه عاجز و قاصر میگرداند چه جا خلافت و ولایت جمیع بلاد و دفع انواع شرور و فساد ; و این حضرات سعد را لایق ولایت تمام بلاد و امامت سایر عباد میگردانند چه جا ولایت یک ده و ریاست یک قریه ! فأین هذا من ذاک ، وأین السمک من السماک ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکند ) آمده است .

ص : 152

و اما اینکه کسی که عاجز از تدبیر یک قریه و تحصیل اموال آن باشد جایز است که او متولی خلافت گردد ، و استعانت در امر قری و بلاد و جبایت اموال به کُفات امنا نماید .

پس این حکم به محض تشهّی نفس و هوای باطل است و دلیلی بر آن ندارد ، و اگر تولّی خلافت بر اعتماد اعانت دیگران برای عاری از صلاحیت تدبیر و نظر جایز باشد ، لازم آید که هر مقدوحی و مجروحی و هر فاسقی و فاجری و هر ضعیفی و ناتوانی و هر کودکی و کودنی و هر مخنّثی و زنی بلکه هر ملحدی و کافری و هر زندیقی و معاندی متولّی خلافت شود و استعانت در امور خلافت به دیگر مردم نماید که در این صورت خلیفه در حقیقت این اعوان و انصارند نه خودش ، پس چنانچه ضعف و عجز از تدبیر یک قریه مانع از تولّی خلافت سایر عباد و ریاست جمیع بلاد نمیتواند شد ، دیگر قوادح نیز عایق نخواهد شد .

و ثالثاً : از روایت ابن قتیبه واضح است که عمر قبل دیگران شروع به ذمّ و لوم و طعن و قدح و جرح سعد نموده ، و فرموده : ( ما یمنعنی أن أستخلفک - یا سعد ! - إلاّ شدّتک وغلظتک ، مع أنک رجل حرب ) (1) .

و این تصریح صریح است به آنکه مانع و قادح خلافت و امامت در سعد موجود بوده و آن شدت و غلظت اوست .

.


1- الامامة والسیاسة 1 / 43 - 43 ( تحقیق الشیری ) و 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) .

ص : 153

و خلافت مآب بر محض اثبات شدت و غلظت سعد اکتفا نکرده ، حرب بودن او هم ثابت کرده ، و حرب به معنای دشمن جنگی است ، قال فی القاموس :

رجل حَرِبٌ ومِحْرَبُ ومِحْرابٌ : شدید الحرب ، شجاع ، ورجل حَرْبٌ : عدوٌّ محاربٌ (1) .

و چون خلافت مآب در صدد توهین و تهجین سعد است ، لهذا ( حرب ) به معنای ( شجاع ) بر این مقام مناسبت ندارد ، پس ( حرب ) به معنای ( عدو ) باشد ، پس ثابت شد که سعد - حسب افاده خلافت مآب - دشمن او یا دشمن دیگر اصحاب اسلام یا دشمن حضرت خیر الأنام وآل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و لهذا خلافت مآب آن را در معرض توهینش ذکر نموده ، و الا ظاهر است که شجاعت هیچگونه موجب قدح و جرح نمیشود .

و رابعاً : در روایت “ استیعاب “ مذکور است که عمر در حق سعد گفت : ( لیس بصاحب ذلک ، ذاک صاحب مقنب یقاتل فیه ) (2) و این تصریح صریح است به آنکه سعد لایق خلافت نیست .

و خامساً : از روایت “ احکام سلطانیه “ ظاهر است که عمر در حق سعد .


1- القاموس المحیط 1 / 63 .
2- الاستیعاب 3 / 1119 .

ص : 154

گفته : ( لیس هناک ، صاحب مقنب یقاتل عنه ) (1) و این هم ظاهر است در آنکه سعد لایق خلافت نبود .

و سادساً : حسب روایت تبریزی عمر در حق سعد گفته : ( ذاک یکون فی مقنب من مقانبکم ) . و تبریزی در تفسیر آن گفته : ( یرید أن سعداً صاحب جیوش ومحاربة ، لیس بصاحب هذا الأمر ) (2) .

و سابعاً : در “ فائق “ گفته : ( یعنی أنّه صاحب جیوش لیس یصلح لهذا الأمر ) (3) .

و ثامناً : در “ نهایه “ و “ مجمع البحار “ در تفسیر این قول مسطور است : ‹ 1555 › ( یرید أنه صاحب حرب وجیوش ولیس بصاحب هذا الأمر ) (4) .

و این همه نصوص صریحه است بر آنکه سعد لایق و صالح خلافت نبود .

و تاسعاً : در روایتی که ابن ابی الحدید خودش از جاحظ نقل کرده ، .


1- الأحکام السلطانیة 1 / 12 .
2- کما مرّ عن تهذیب غریب الحدیث للتبریزی ، وغریب الحدیث لابن سلاّم 3 / 331 - 335 .
3- الفائق 3 / 169 .
4- النهایة 4 / 111 ، مجمع بحار الأنوار 4 / 323 .

ص : 155

منقول است که عمر به سعد گفته : ( إنّما أنت صاحب مقنب من هذه المقانب . . ) إلی آخره (1) .

و این کلام صریح است در نفی لیاقت خلافت از او و حصر لیاقت او در محاربه و قتال و اشتغال به صنوف (2) استعمال قسی (3) و سهام .

و عاشراً : کلمه بلیغه خلافت مآب در این روایت : ( وما زهرة وهذا الأمر ؟ ) نص صریح است بر تبعید سعد و قبیله او از لیاقت خلافت و صلاحیت امامت .

.


1- شرح ابن ابی الحدید 1 / 185 - 186 .
2- در [ الف ] یک کلمه خوانا نیست ، شاید : ( صنوف ) باشد .
3- قُسی : جمع قوس ( به معنای کمان ) ، رجوع شود به : لغت نامه دهخدا ، الصحاح للجوهری 3 / 967 .

ص : 156

2. سرزنش امیر مؤمنان علیه السلام به دعابه ومزاح

وجه دوم از وجوه قصه شوری که دلالت بر طعن عمر دارد این است که عمر - به سبب مزید جسارت و خسارت و کمال بیاندامی (1) و نصب - خود را از عیب و ذمّ جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) معذور نداشته - نعوذ بالله - به زعم باطل خود عدم استیهال (2) وصیّ رسول ربّ متعال [ ( علیه السلام ) ] برای خلافت به سبب دعابه ظاهر ساخته ، چنانچه از روایت ابوعبید - که ابوزکریا تبریزی نقل کرده - ظاهر است که : هرگاه ابن عباس ذکر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نزد عمر کرد و استخلاف آن حضرت خواست عمر گفت که : اگر نمیبود دعابه در او - یعنی اگر دعابه در آن حضرت نمیبود - آن حضرت را خلیفه میساختم (3) .

و همچنین از روایت زمخشری در “ فائق “ ظاهر است که عمر بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به دعابه طعن کرده (4) .

و همچنین از روایت “ استیعاب “ ظاهر است که عمر - با وصف اعتراف به اتصاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اولویت خلافت به سبب سابقه فضائل و .


1- بیاندامی : عدام تناسب ، زشتی . بیاندام : ناآراسته ، نامتناسب و بدشکل . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- یعنی : اهلیت نداشتن .
3- تهذیب غریب الحدیث : انظر : غریب الحدیث لابن سلام 3 / 331 - 335 .
4- الفائق 3 / 168 .

ص : 157

علم و قرابت - طعن بر آن حضرت به کثرت دعابه نموده (1) .

وهمچنین از روایت ماوردی ظاهر است که عمر در حق آن حضرت گفته :

به درستی که او برای خلافت اهل است ، لکن او مردی است که در او دعابه است (2) .

و از روایت جاحظ که ابن ابی الحدید نقل کرده ظاهر است که عمر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را به دعابه طعن کرده (3) .

و از روایت “ منخول “ هم ظاهر است که عمر در حق آن حضرت گفته که : به درستی که در او دعابه است (4) .

پس اگر غرض عمر آن است که - معاذالله - جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مرتکب امری خلاف حق در مزاح میگردید ، چنانچه از روایت ابن سعد ظاهر میشود .

پس این کذب محض و بهتان صریح و عدوان فضیح است ، و در کفر و نفاق چنین کسی - که نسبت ارتکاب امر باطل به آن جناب نماید - اصلا ریبی و شکی نیست .

.


1- الاستیعاب 3 / 1119 .
2- الأحکام السلطانیة 1 / 12 .
3- شرح ابن ابی الحدید 1 / 185 - 186 .
4- المنخول : 579 - 580 .

ص : 158

و اگر غرض خلافت مآب تعییر به دعابه حقه و مزاح غیر باطل بود ، بنابر این هم مزید نفاق و ضلال خلافت مآب ثابت میشود که مزاح حق را قادح خلافت گردانید ، حال آنکه مزاح حق از اخلاق جمیله و محاسن حمیده و مکارم مرضیه و شمائل معروفه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است و کسی از عقلا و حکما و متدینین آن را مذموم و بد نمیداند .

پس طعن به دعابه ، دلیل غایت ضلالت و خسارت و خروج از زمره عقلا و حکما است .

و روایات دالّه بر مزاح و مطایبه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با اصحاب بر متتبع کتب حدیث ‹ 1556 › و سیر مخفی نیست ، لکن برای تنبیه ناظرین چند عبارات اینجا هم نوشته میآید .

ابوعیسی محمد بن سوره الترمذی صاحب “ صحیح “ در کتاب “ شمائل النبیّ “ بابی خاص برای ذکر مزاح آن حضرت منعقد کرده ، احادیث متضمن آن ذکر نموده ، چنانچه گفته :

باب ما جاء فی صفة مزاح رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حدّثنا محمود بن غیلان ، حدّثنا أبو أُسامة ، عن شریک ، عن عاصم الأحول ، عن أنس بن مالک ، قال : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال له : « یا ذا الأُذنین ! »

ص : 159

قال أبو عیسی : قال محمود : قال أبو أُسامة : یعنی یمازحه (1) .

حدّثنا هنّاد بن السری ، حدّثنا وکیع ، عن أنس بن مالک ، قال : إن کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیخالطنا حتّی یقول - لأخ لی صغیر - : « یا أبا عمیر ! ما فعل النغیر ؟ » قال أبو عیسی : وفقه هذا الحدیث : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یمازح ، وفیه : أنه کنّی غلاماً صغیراً فقال له : « یا أبا عمیر ! » وفیه : إنه لا بأس أن یعطی الصبی الطیر لیلعب به ، وإنّما قال له النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یا أبا عمیر ! ما فعل النغیر » ; لأنه کان له نغیر (2) فیلعب به فمات ، فحزن الغلام علیه ، فمازحه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : « یا أبا عمیر ! ما فعل النغیر ؟ » (3) حدّثنا عباس بن محمد الدوری ، حدّثنا علی بن الحسن بن شقیق ، ( أنبأ ) عبد الله بن المبارک ، عن أُسامة بن زید ، عن سعید


1- سقط من المصدر قوله : ( قال أبو عیسی . . ) إلی هنا .
2- نُغیر : تصغیر نُغر ، نَغر ، گنجشک نوک سرخ خرد و کوچک . رجوع شود به : الصحاح 2 / 833 ، النهایة 5 / 86 ، لسان العرب 5 / 223 ، لغت نامه دهخدا .
3- سقط من المصدر قوله : ( قال أبو عیسی . . ) إلی هنا .

ص : 160

المقبری ، عن أبی هریرة ، قال : قالوا : یا رسول الله ! إنک تداعبنا ؟ قال : « [ نعم غیر ] (1) إنی لا أقول إلاّ حقّاً » .

تداعبنا یعنی : تمازحنا (2) .

حدّثنا قتیبة بن سعید ، حدّثنا خالد بن عبد الله ، عن حمید ، عن أنس بن مالک : إن رجلا استحمل رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فقال : « إنی حاملک علی ولد ناقة » ، فقال : یا رسول الله ! ما أصنع بولد الناقة ؟ فقال : « وهل تلد الإبل إلاّ النوق ؟ » حدّثنا إسحاق بن منصور ، ( أنبأ ) عبد الرزاق ، ( أنبأ ) معمّر ، عن ثابت ، عن أنس بن مالک : أن رجلا من أهل البادیة کان اسمه : زاهراً ، وکان یهدی إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هدیة من البادیة ، فیجهزه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذا أراد أن یخرج ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إن زاهراً بادیتنا ونحن حاضروه » ، وکان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یحبّه ، وکان رجلا دمیماً ، فأتاه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوماً - وهو یبیع متاعه - فاحتضنه من خلفه ولا یبصره ، فقال : من هذا ؟ أرسلنی ، من هذا ؟ أرسلنی ، فالتفت ، فعرف النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ،


1- الزیادة من المصدر .
2- سقط من المصدر قوله : ( تداعبنا یعنی : تمازحنا ) .

ص : 161

فجعل لا یألو ما (1) ألصق ظهره بصدر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین عرفه ، فجعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « من یشتری العبد ؟ » فقال [ الرجل ] (2) : یا رسول الله ! إذاً والله تجدنی کاسداً ! فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] : « لکن عند الله لست بکاسد » ، أو قال : « أنت عبد الله غال » .

حدّثنا عبد بن حمید ، حدّثنا مصعب بن المقدام ، حدّثنا المبارک بن فضالة ، عن الحسین ، قال : أتت عجوز النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 1557 › فقالت : یا رسول الله ! ادع الله أن یدخلنی الجنة ، فقال : « یا أُمّ فلان ! إن الجنة لا تدخلها عجوز » ، قال : فولّت تبکی ، فقال : « أخبروها إنها لا تدخلها وهی عجوز ، إن الله عزّ وجلّ یقول : ( إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً * فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً * عُرُباً أَتْراباً ) (3) » .

و قاضی ابوالفضل عیاض بن موسی الیحصبی در کتاب “ شفا فی تعریف حقوق المصطفی “ گفته :


1- [ الف ] لا یألو . . ( ما ) مصدریة . . [ ( ألصق ) ] . . أی لا یقصر فی إلصاقه ظهره بصدر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . ( 12 ) أشرف الوسائل . [ صفحه : 334 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الشمائل المحمدیة والخصائل المصطفویة : 193 ، والآیة الشریفة فی سورة الواقعة ( 56 ) : 37 .

ص : 162

قال جریر بن عبد الله : ما حجبنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم قطّ منذ أسلمت ، ولا رآنی إلاّ تبسّم ، وکان یمازح أصحابه ویخالطهم ، ویحادثهم ، ویلاعب صبیانهم ، ویجلسهم فی حجره ، ویجیب دعوة العبد والحرّ والأمة والمسکین ، ویعود المرضی فی أقصی المدینة ، ویقبل عذر المعتذر (1) .

و سید جمال الدین محدّث که از مشایخ اجازه مخاطب است - چنانچه از رساله او در “ اصول حدیث “ ظاهر میشود (2) - در کتاب “ روضة الأحباب “ گفته :

عبدالله بن الحارث بن جزء (3) گفت : ندیدم من احدی را که مزاح بیشتر از رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کرده باشد ، ولکن مزاح او همه حق بود ، چنانکه صحابه یک بار گفتند : یا رسول الله ! به درستی که تو با ما مزاح میکنی ! یعنی و حال آنکه این طریقه مناسب منصب تو نیست ، فرمود :

« إنی لا أقول إلاّ حقاً » .

وعایشه . . . گوید : پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بسیار مزاح میکرد و میگفت :


1- [ الف ] فصل حسن عشرته وآدابه وبسط خلقه من الباب الثانی من القسم الأول . [ الشفا بتعریف حقوق المصطفی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 1 / 121 ] .
2- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 100 .
3- در [ الف ] ( جزو ) آمده است .

ص : 163

« إنّ الله لا یؤاخذ المزّاح الصادق فی مزاحه (1) » .

و ابوزکریا تبریزی در “ تهذیب غریب الحدیث “ گفته :

وقال فی حدیثه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إنه کانت فیه دعابة ، یعنی المزاح ، وفیه ثلاث لغات : المزاحة ، والمزاح ، والمزح .

وفی حدیث آخر عنه أنه قال : « إنی لأمزح ولا أقول إلاّ حقاً » ، وذلک مثل قوله : « اذهبوا بنا إلی هذا البصیر نعوده » ، لرجل مکفوف . . أی البصیر القلب . .

ومنه قوله لابن أبی طلحة - وکان له نُغَر (2) فمات ، فجعل یقول له - : « ما فعل النغیر یا أبا عمیر ؟ » وهذا حق کلّه ، قال : وفی حدیث النغیر : « أنه أحلّ صید المدینة » ، وقد حرّمها فکأنّه إنّما حرّم الشجر أن یعضد (3) ، ولم یحرّم الطیر کما حرّم طیر مکّة ، وقد یکون وجه الحدیث أن یکون الطائر


1- [ الف ] فصل ششم در بیان عادات سید سادات از خاتمه باب دوم . [ روضة الأحباب ، ورق : 225 ] .
2- [ الف ] نُغَر - کصرد - : بلبل ، بچه گنجشک . ( 12 ) . [ رجوع شود به : کتاب العین 4 / 405 ، الصحاح 2 / 833 ، النهایة 4 / 179 ، و 5 / 86 ، لغت نامه دهخدا ] .
3- [ الف ] فی الحدیث : نهی أن یعضد شجرها . . أی یقطع . ( 12 ) . [ انظر : النهایة 3 / 251 ، معجم مقاییس اللغة 4 / 350 ، لسان العرب 3 / 294 ] .

ص : 164

إنّما دخل من خارج المدینة إلی المدینة ، فلم ینکره لهذا .

وممّا یبیّن لک أن الدعابة : المزاح ; قوله - لجابر بن عبد الله حین قال : « أبکراً تزوّجت أم ثیّباً ؟ » قال - : « فهلاّ بکراً تداعبها وتداعبک ؟ ! » (1) بالجمله ; بعد ادراک روایات مزاح و دعابه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قطعاً و حتماً ثابت میشود که طعن خلافت مآب بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به سبب دعابه ، عین طعن بر سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است و کمتر از کلمه : ( إن الرجل لیهجر ) نیست ! ! پس چنانچه خلافت مآب دعابه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را قادح خلافت گردانیده ، همچنان لازم میآید که جنابش مطایبات نبویه را - معاذالله - منافی نبوت هم پنداشته ، دین و اسلام خود را خراب ساخته باشد .

و از روایت زرندی ‹ 1558 › - که در ما بعد منقول میشود - ظاهر است که خلافت مآب به خطاب ابن عباس قبل از واقعه شوری هم به کثرت دعابه طعن بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده ، و ابن عباس جواب شافی از این خرافه افاده فرموده که قفل سکوت بر لب خلافت مآب زده ، یعنی مداعبه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و استماله آن حضرت قلب صبی را به کلام بلاغت نظام ذکر کرده ، پس با وصف استماع چنین جواب مسکت ، باز طعن


1- تهذیب غریب الحدیث : انظر : غریب الحدیث لابن سلام 1 / 332 - 333 .

ص : 165

بر آن حضرت به دعابه ، دلیل مزید انهماک در عناد و طعن بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

واعجباه ! که خلافت مآب را اصلا تنبه از ملاحظه سیره نبویه حاصل نمیشود ، و با این همه قرب و اختصاص که حضرات دعوی آن دارند ، ملاحظه مطایبات آن حضرت نمیکند ، و به کمال جسارت دعابه را قادح خلافت میگرداند ، و با وصف تنبیه ابن عباس هم متنبه نمیشود ، و به همان لجاج و اعوجاج قدیم دست میزند و اساس دین و اسلام میکَنَد .

و سعیدالدین محمد بن احمد فرغانی - که از اکابر علما و محققین قوم است - در “ شرح تائیه “ ابن فارض در شرح شعر :

شوادی مباهاة هوادی تنبّه * بوادی فکاهات غوادی رجیّة گفته :

وهذه الأسماء الذاتیة أیضاً من حیث هذا التصرف من جهة السمع المذکور فی قوله : ( وسمع ، وکلّی بالندا أسمع الندا ) ظاهرة بوصف فکاهة یعنی سماع أحادیث أهل الأُنس من طیبة ومزاح من حیث هؤلاء الأکابر ، فإنهم فی مقام التمکین الأول ومقام العرفان الأول یکونون شاهدین للحق (1) تعالی ، شاهدین منشأ جمیع الأُمور فی حضرته ، وشاهدین انتشاءها منها علی وفق


1- در [ الف ] کلمه ( للحق ) خوانا نیست .

ص : 166

الحکمة البالغة التی لابدّ من وقوعها رعایةً لتلک الحکمة والمصلحة ، ولا یهتمّون لنازلة ، ولا یغتمّون لحادثة ، ولا یؤثّر فیهم سماع ما یکرهون ، ولا رؤیة ما لا یلائمهم ، بل یکونون دائم الأُنس بربّهم وبکل ما یبدو ، بل کلّ ما یسمعون ممّا لا یلائم طباعهم یفهمون منه حکمة بالغة توجب فرحهم وبشاشتهم ، فلا یزالون هشّاً بشّاً بسّاماً مزّاحاً ، کما حکی عن أمیر المؤمنین [ علی ] (1) - کرّم الله وجهه الکریم - [ ( علیه السلام ) ] فإنه لم یلقه أحد فی عین تلک الوقایع العظیمة النازلة به من اختلاف الصحابة علیه ، ومحاربتهم إیّاه إلاّ بشّاشاً مزّاحاً حتّی أنه یعیب علیه من یغیب عنه حاله ، ویقول : لولا دعابته ! ! فإنه ( علیه السلام ) کان علی بصیرة ومعرفة بکل ما ینزل به ، وإنه لا مندوحة عنه ، فلا یؤثّر فیه شیء من ذلک أصلا ، فلهذا کانت تلک الأسماء الذاتیة ، ولا من حیث سمع هذا الولی ظاهرة بوصف الفکاهة وسماع المزاح والطیبة (2) .

از این عبارت واضح است که مزاح شأن اکابر اولیاست که به مقام تمکین و مقام عرفان رسیده اند ، و به مشاهده ‹ 1559 › حق تعالی و شهود منشأ جمیع امور در حضرت او و شهود انتشاء امور از آن بر وفق حکمت بالغه فائز


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] صفحه : 130 . [ شرح تائیه ابن فارض ( منتهی المدارک ) 2 / 98 ، همچنین مراجعه شود به مشارق الدراری : 452 - 454 ] .

ص : 167

گردیده ، و به سبب نزول نوازل رنجیده و به حدوث حوادث ژولیده نمیشوند ، و سماع مکروهات و ملاحظه ناملایمات تأثیری در ایشان نمیکند بلکه اُنسشان به پروردگار دائم میباشد ، بلکه سماع امور ناملایم طباع موجب فهم حکمت بالغه از آن میشود که آن سبب فرح و بشاشت ایشان است ، پس ایشان همیشه موصوف به هشاشت و بشاشت و تبسم و مزاح میباشند .

و هر چند این افادات متینه و تحقیقات رزینه برای تفضیح خلافت مآب و تبعیدشان از درجه اکابر و عرفا کافی و بسند است ، و وصول به درجه اکابر و عرفا را چه ذکر ، معرفت خواص مرتبه اکابر و عرفا هم خلافت مآب را حاصل نبود ، بلکه جسارت بر تقبیح فضیلت جلیله ایشان مینمود !

لکن فرغانی اکتفا بر ما ذکر ننموده به تصریح تمام اتصاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به صفت بشاشت و مزاح بیان کرده و به کلمه بلیغه : ( یعیب علیه من یغیب عنه حاله ) جهل و نادانی طاعن و عائب ثابت کرده ، فلله درّه .

و از اینجا و امثال آن مزید شناعت تعصب قوم واضح میگردد که باوصف این همه بی خبری و جسارت خلافت مآب - که اصلا به حقیقت و منشأ مزاح جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) وا نرسیده و درنیافته که آن به سبب کمال بصیرت و معرفت و به محض تأسی جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده - حضرت او را ولیّ کامل و عارف راسخ گمان میبرند ، و به خرافات و هفوات بی اصل دست

ص : 168

میزنند ، چنانچه از “ ازالة الخفا “ و امثال آن ظاهر میشود (1) .

و بالفرض اگر نزد خلافت مآب - به سبب استیلای مواد عناد و استحواذ فظاظت و غلظت و جفا - مزاح و بشاشت - که مزید حسن آن و دلالت آن بر کمال معرفت و استقلال و نهایت بصیرت و عدم تأثر از فوادح و سوانح دریافتی - امر قبیح بود و سالب خلافت ، [ فعل ] . . . (2) جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم - العیاذ بالله ! - به زعم باطلش لایق استناد و احتجاج و دافع عناد و لجاج نبوده پس کاش خود از مزاح احتراز میکرد ، لکن بلامبالات به تعییر : ( لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ) (3) جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را به دعابه مطعون میسازد ، حال آنکه دعابه آن حضرت دعابه حق به تأسی دعابه نبویه بوده بلاریب ، و خودش مرتکب دعابه باطل و سخریه غیر مشروع یعنی تعییر و تعییب بعض صحابه به ذنب مهجور و متروک - که فاعلش توبه از آن نموده - میکرد ، چنانچه (4) ابوعمر یوسف بن عبدالله - المعروف ب : ابن عبدالبرّ - النمری در کتاب “ استیعاب “ گفته :


1- مراجعه شود به ازالة الخفاء 2 / 142 ( رساله تصوف فاروق اعظم ) و 2 / 166 الفصل الرابع فی مکاشفات الفاروق الأعظم ) .
2- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
3- الصف ( 61 ) : 2 .
4- [ الف ] ف [ فایده : ] مزاح باطل عمر با سواد بن قارب و تعییر او به کهانت که از آن توبه کرده .

ص : 169

سواد بن قارب الدوسی - کذا قال ابن الکلبی ، وقال ابن أبی خیثمة : سواد بن قارب سدوسی من بنی سدوس - ، قال أبو حاتم : له صحبة ، قال أبو عمر : کان یتکهّن فی الجاهلیة ، وکان شاعراً ، ثم أسلم ، وداعبه عمر یوماً فقال : ما فعلت کهانتک یا سواد ؟ فغضب وقال : ما کنّا علیه ‹ 1560 › - نحن وأنت ! [ یا عمر ] (1) - من جاهلیتنا وکفرنا شرّ من الکهانة ! فما لک تعیّرنی بشیء تبتُ منه ، وأرجو من الله العفو عنه ؟ !

وقد روی : أنّ عمر إذا قال له - وهو خلیفة - : کیف کهانتک الیوم ؟ غضب سواد ، وقال : یا أمیر المؤمنین ! ما قالها لی أحد قبلک . . فاستحیی عمر ، ثمّ قال : إیه یا سواد ! الذی کنا علیه من الشرک أعظم من کهانتک (2) .

و علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی در کتاب “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ گفته :

وفی کلام السهیلی : إن عمر . . . مازح سواداً . . . فقال له : ما فعلت کهانتک یا سواد ؟ فغضب ، وقال له سواد . . . : قد کنت أنا وأنت علی شرّ من هذا من عبادة الأصنام وأکل المیتات ! أفتعیّرنی


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] حرف السین . [ الاستیعاب 2 / 674 ] .

ص : 170

بأمر قد تبتُ منه ؟ ! فقال عمر . . . : اللهم غفراً . فلیتأمل ، والله أعلم (1) .

و حافظ شهاب الدین ابوالفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی در “ اصابه فی تمییز الصحابة “ گفته :

سواد بن قارب الدوسی ، قال البخاری وأبو حاتم والبرزنجی والدارقطنی : له صحبة ، روی ابن أبی خیثمة ومحمد بن هارون الرویانی من طریق أبی جعفر الباقر [ ( علیه السلام ) ] قال : دخل رجل یقال له : سواد بن قارب السدوسی علی عمر ، فقال : یا سواد ! نشدتک بالله هل تحسن من کهانتک شیئاً الیوم ؟ قال سبحان الله ! والله یا أمیر المؤمنین ! ما استقبلتُ أحداً من جلسائک بمثل ما استقبلتَنی به ! فقال : سبحان الله یا سواد ! ما کنا علیه من شرکنا أعظم من کهانتک (2) .


1- [ الف ] باب ما جاء من أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن أحبار الیهود ، وعن الرهبان من النصاری ، وعن الکهان . [ السیرة الحلبیة 1 / 322 - 323 ] .
2- الاصابة 3 / 181 .

ص : 171

3. اعتراف به اولویت امیر مؤمنان علیه السلام وعدم انتخاب آن حضرت

وجه سوم (1) آنکه از روایات عدیده این قصه ظاهر است که عمر بن الخطاب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را از دیگران اولی و احق به خلافت میدانست و اعتراف و اقرار به آن میکرد ، پس عدم استخلاف آن حضرت - باوصف علم به اولویت و احقیت آن حضرت - دلیل قاطع و برهان ساطع بر مزید جور و حیف و ظلم و زیغ و عدوان و خیانت مسلمین و ترک مناصحت مؤمنین و عدم مخافت از مؤاخذه ربّ العالمین و فقد استحیا از جناب سید المرسلین - صلی الله علیه وآله أجمعین - و انهماک تمام در اتلاف حقوق اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) است .

اما امر اول : پس از روایت “ استیعاب “ - که سابقاً گذشته - واضح است که : هرگاه ابن عباس حالت قلق و اضطراب خلافت مآب دید و تنفس شدید او بشنید کلمه : ( سبحان الله ) بر زبان آورد و گفت : قسم به خدا که خارج نکرده از تو این تنفس را - ای امیرالمؤمنین ! - مگر امری عظیم ، پس خلافت مآب گفت که : وای بر تو ای ابن عباس ! نمیدانم که چه کنم با امت محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ ابن عباس گفت که : چرا ؟ - یعنی چرا این همه تجاهل میورزی ؟ - حال آنکه تو بحمدالله قادر هستی بر آنکه بنهی این را - یعنی امر


1- [ الف ] ف [ فایده : ] عمر جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] را اولی و احق به خلافت میدانست و باز خلیفه نکرد آن حضرت را .

ص : 172

خلافت را - به جای اعتماد ، خلافت مآب ارشاد کرد به ابن عباس ‹ 1561 › که : گمان میکنم تو را که بگویی که : صاحب تو اولای مردم به خلافت است ، یعنی علی ( علیه السلام ) ، ابن عباس گفت که : آری قسم به خدا به درستی که من هر آینه میگویم این را - یعنی میگویم که : اولای مردم و احقّ ایشان به خلافت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) است - به سبب سابقه و علم و قرابت آن حضرت ، پس خلافت مآب هم به مزید انصاف اعتراف به حق کرد و ارشاد نمود که : به درستی که او - یعنی علی ( علیه السلام ) - چنان است که ذکر کردی - یعنی آن حضرت اولای ناس و احقّ ایشان به خلافت است به سبب سابقه فضائل و مآثر و علم و قرابت سید الأوائل والأواخر ( صلی الله علیه وآله ) - ولکن او کثیر الدعابه است ، یعنی مزاح بسیار دارد (1) .

و از روایت ابن قتیبه ظاهر شد که عمر به خطاب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته که : و مانع نمیشود مرا از تو - ای علی - مگر حرص تو بر خلافت ، و به درستی که تو احرای قوم هستی اگر والی آن بشوی به اینکه اقامه کنی - یعنی برداری - مردم را بر حق مبین و صراط مستقیم مستبین (2) .

و اما امر ثانی (3) : پس هر چند از مزید ظهور و وضوح ، محتاج اظهار بیان


1- الاستیعاب 3 / 1119 .
2- الامامة والسیاسة 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] استخلاف مفضول و ترک استخلاف افضل ناجایز است .

ص : 173

و اقامه شاهد و برهان نیست ، لکن بعض شواهد آن هم مذکور میشود :

شاه ولی الله والد مخاطب - که مخاطب او را آیتی از آیات الهی و معجزه ای از معجزات جناب رسالت پناهی میداند (1) - در کتاب “ ازالة الخفاء “ - که مخاطب به آن در باب امامت حواله کرده و بر دلائل و براهین آن نازیده (2) - گفته :

أخرج الحاکم ، عن عبد الله بن عباس ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من استعمل رجلا من عصابة وفی تلک العصابة من هو أرضی لله منه فقد خان الله ، وخان رسوله ، وخان المسلمین » (3) .

از این عبارت ظاهر است که هر کسی که عامل کند مردی را که مفضول و مرجوح باشد ، پس او خیانت خدا و خیانت رسول و خیانت مسلمین کرده .

پس حسب این حدیث شریف که مقبول والد مخاطب است ظاهر گردید که استخلاف افضل و اولی واجب است ، پس خلافت مآب در ترک استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - با وصف علم به افضلیت و اولویت آن


1- تحفه اثنا عشریه : 184 .
2- تحفه اثنا عشریه : 183 .
3- ازالة الخفاء 1 / 16 .

ص : 174

حضرت - مرتکب خیانات ثلاثه ، اعنی خیانت خدا و خیانت رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و خیانت مسلمین باشد (1) .

و تقی الدین احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه حنبلی در “ منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة والقدریة “ گفته :

اتفقوا علی مبایعة عثمان بغیر رغبة ولا رهبة ، فیلزم أن یکون هو الأحقّ ، ومن کان هو الأحقّ کان هو الأفضل ، فإن أفضل الخلق من کان أحقّ أن یقوم مقام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر ، وإنّما قلنا : یلزم أن یکون هو الأحق ; لأنه لو لم یکن ذلک للزم إمّا جهلهم وإمّا ظلمهم ، فإنه إذا لم یکن أحقّ وکان غیره أحقّ فإن لم یعلموا ذلک کانوا جهّالا ، وإن علموه وعدلوا عن الأحقّ إلی غیره کانوا ظلمة ، فتبیّن أن عثمان إن لم یکن أحقّ لزم إمّا جهلهم وإمّا ظلمهم ، وکلاهما [ ( علیه السلام ) ] منتفیان (2) .

أمّا أولا (3) ; فلأنهم أعلم بعثمان وعلی منّا ، وأعلم بما قاله الرسول فیهما منّا ، وأعلم بما دلّ علیه القرآن ‹ 1562 › فی ذلک منّا ،


1- چهار سطر گذشته - از ( که استخلاف افضل و اولی واجب است . . . ) تا اینجا - در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( منتف ) .
3- لم یرد فی المصدر : ( أمّا أولا ) .

ص : 175

ولأنهم خیر القرون ; فیمتنع أن یکون نحن أعلم منهم بمثل هذه المسائل مع أنهم أحوج إلی علمها منّا ، فإنهم لو جهلوا مسائل أُصول دینهم وعلمناها نحن لکنّا أفضل منهم . . وذلک ممتنع .

وکونهم علموا الحقّ وعدلوا عنه ; أعظم وأعظم ، فإن ذلک قدح فی عدالتهم ، وذلک یمنع أن یکونوا خیر القرون بالضرورة ، ولأن القرآن قد أثنی علیهم ثناءً یقتضی غایة المدح ، فیمتنع إجماعهم وإصرارهم علی الظلم الذی هو ضرر فی حق الأُمّة کلّها ، فإن هذا لیس ظلماً للممنوع من الولایة فقط ، بل هو ظلم لکلّ من منع نفعه عن ولایة الأحقّ بالولایة ; فإنه إذا کان راعیان أحدهما هو الذی یصلح للرعایة ویکون أحقّ بها ، کان منعه من رعایتها یعود بنقص الغنم حقّها من نفعه ، ولأن القرآن والسنة دلّ (1) علی أن هذه الأُمّة خیر الأُمم وإن خیرها أوّلوها (2) . . ! فإن کانوا مصرّین علی ذلک لزم أن تکون هذه الأُمة شرّ الأُمم ، وأن لا یکون أوّلوها (3) خیرها ، ولأنا نحن نعلم أن المتأخرین لیسوا مثل


1- فی المصدر : ( دلاّ ) ، وهو الظاهر .
2- کذا ، وفی المصدر : ( أوّلها ) .
3- کذا ، وفی المصدر : ( أوّلها ) .

ص : 176

الصحابة ، فإن کان أُولئک ظالمین مصرّین علی الظلم ، فالأُمّة کلّها ظالمة . . فلیست خیر الأُمم (1) .

از این عبارت واضح است که ترک استخلاف افضل و اولی و احق ، ظلم عظیم و جور فخیم است که ضرر آن در حق جمیع امت ساری و فساد آن در تمام عالم جاری ، چه این معنا محض ظلم بر ممنوع من الولایه نیست بلکه آن ظلم است بر هر کسی که منع کرده شد از ولایت احق ، پس بحمدالله ثابت شد که خلیفه ثانی به ترک استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مرتکب ظلم عظیم و جور فاحش و عدوان قبیح و طغیان فضیح گردیده و به جمیع امت مرحومه ضرر رسانیده و ظلم بر ایشان نموده .

و اما نسبت خلافت مآب حرص خلافت را به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و این را مانع استخلاف آن حضرت گردانیدن چنانچه از روایت ابن قتیبه ظاهر است (2) ، پس اگر غرض از آن معاذ الله ! ادعای حرص بر دنیای دنیه است ، فهو کذب و بهتان و بغض و شنآن ; و اگر غرض حرص بر اقامه عمود دین و دفع بدعات معاندین است پس آن مثبت کمال فضیلت و جلالت است نه باعث حرمان و داعی خذلان ، اللهم إلاّ عند من هو کامل العداوة للإیمان ، نافض الید عن الإیقان .


1- [ الف ] الدلیل الثانی عشر من المنهج الرابع فی الدلائل العقلیة من الفصل الثالث . [ منهاج السنة 8 / 226 - 227 ] .
2- الامامة والسیاسة 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) .

ص : 177

و از روایات عدیده اعتراف خلافت مآب به انحصار عمل به حق و حمل مردم بر صراط مستقیم و محجّه بیضا در ذات قدسی سمات جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ظاهر است ، چنانچه از روایت ولی الله که در “ ازالة الخفا “ در رساله کلمات عمر در سیاست ملک و تدبیر منازل و معرفت اخلاق آورده واضح است که عمر به ابن عباس گفته که : به درستی که خدای تعالی اگر بردارد ایشان را بر کتاب ربّ ایشان و سنت نبیّ ایشان تولیت خلافت به صاحب تو کند ، آگاه باش به درستی که ایشان اگر والی امر خود کنند او را ، بردارد ‹ 1563 › ایشان را بر محجه بیضا و صراط مستقیم (1) .

و از روایت ابن اسحاق که ابوالحسن ماوردی نقل کرده ظاهر است که : ابن عباس خلافت مآب را روزی در حالت کرب و انزعاج یافت و شنید که ارشاد مینماید که : نمیدانم چکنم در این امر برخیزم یا نشینم ؟ و این کنایه از مزید قلق و انزعاج و شدت اضطراب و اختلاج است ، پس ابن عباس به تسلیت و تسکین خاطر حزین خلافت مآب عرض کرد که : آیا برای تو رغبت است در علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ پس ارشاد کرد که : به درستی که او - یعنی علی ( علیه السلام ) - برای خلافت هر آینه اهل است ولکن او مردی است که در او دعابه است و به درستی که هر آینه من میبینم او را که اگر متولی امور شما شود هر آینه بردارد شما را بر طریقه [ ای ] از حق که میشناسید آن را (2) .


1- ازالة الخفاء 2 / 194 - 195 .
2- الأحکام السلطانیة 1 / 12 .

ص : 178

و از روایت دیگر ابن اسحاق - که آن را هم ماوردی نقل فرموده - واضح است که : هرگاه خلافت مآب بعد مجروح شدن به دولت سرا تشریف داد و مردم به خدمت او حاضر شده درخواست استخلاف عثمان نمودند ، خلافت مآب استنکاف از استخلافش نمود و بُعد از حبّ جنت به سبب حبّ مال در حق آن با کمال ثابت کرد ، و باز مردم مشرف به اذن دخول گردیدند و به خدمت شریفش رسیدند و استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خواستند ، خلافت مآب ارشاد کرد که در این وقت خواهد برداشت شما را بر طریقه [ ای ] که آن حق است .

و این ارشاد باسداد نص واضح و برهان قاطع بر تعین آن حضرت برای خلافت است خصوصاً بعد قدح و جرح ثالث .

پس فرزند ارجمند خلافت مآب را یارای ضبط درد جگر و تاب رعایت فظاظت و غلظت پدر نماند ، ناچار اظهار اضطراب به اکباب بر خلافت مآب نمود و عرض کرد که : ای امیرالمؤمنین ! و چه چیز منع میکند تو را از او ؟ ! یعنی جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، غرض حضرت ابن عمر آنکه هرگاه حقیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و احقیت آن حضرت به خلافت به این مثابه میدانی باز چرا دامن از استخلاف آن حضرت میافشانی ؟

چون این حجت و سؤال فرزند با کمال شنید بلکه مطلع بر الزام صریح و افحام فضیح گردید اعتذار أبرد من الخیانة و حیله واهیه بی اصل و بی قرار بر زبان گهربار - که هیچ عاقلی آن را به سمع اصغا جا ندهد - آورد ، یعنی ارشاد

ص : 179

که : ای پسرک ! آیا من تحمل کنم بارهای مردم را در حال زندگی و موت ؟ (1) و از روایت جاحظ ظاهر است که عمر به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته که : برای خدا هستی تو ، یعنی مختار و پسندیده خدا هستی ، اگر نمیبود دعابه در تو ، آگاه باش قسم به خدا که هر آینه اگر والی بشوی ایشان را ، هر آینه برداری ایشان را بر حق واضح و محجه بیضا (2) .

و ابن عبدالبرّ در “ استیعاب “ میفرماید :

أخبرنا محمد بن الصباح ، حدّثنا عبد العزیز الدراوردی ، عن عمر مولی غفرة ، عن محمد بن کعب ، عن عبد الله بن عمر ، قال : قال عمر لأهل الشوری : لله درّهم ، لو (3) ولّوها الأصلع (4) کیف یحملهم علی الحقّ ، ولو کان السیف علی عنقه ! فقلت : أتعلم ذلک منه ولا تولّیه ؟ ! قال : إن لم أستخلف ‹ 1564 › وأترکهم فقد ترکهم من هو خیر منی (5) .


1- الأحکام السلطانیة 1 / 13 .
2- شرح ابن ابی الحدید 1 / 185 - 186 .
3- فی المصدر : ( إن ) .
4- [ الف ] الأصلع : الذی انحسر الشعر عن رأسه . ( 12 ) . [ وفی المصدر : ( الأصیلیع ) وهو خطأ ، وفی کنز العمال : ( الأصیلع ) ] .
5- [ الف ] صفحه : 175 / 214 ترجمة علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] . [ الاستیعاب 3 / 1130 ] .

ص : 180

و ابوعبدالله حاکم در “ مستدرک علی الصحیحین “ گفته :

حدیث الشوری مخرّج فی الصحیحین لکنّی قد أوردت هاهنا أحرفاً صحیحة الإسناد مفیدة غریبة :

حدّثنا أحمد بن یعقوب الثقفی و محمد بن أحمد الجلاّب ، قالا : حدّثنا الحسن بن علی بن شبیب المعمری ، حدّثنا محمد بن الصباح ، حدّثنا عبد العزیز بن محمد ، عن عمر مولی غفرة ، عن محمد بن کعب ، عن ابن عمر . . . ، قال : قال عمر لأصحاب الشوری : لله درّهم لو ولّوها الأصلع کیف یحملهم علی الحقّ ، وإن حمل علی عنقه بالسیف ، قال : فقلت : تعلم ذلک منه ولا تولّیه ؟ ! قال : إن أستخلف فقد استخلف من هو خیر منی ، وإن أترک فقد ترک من هو خیر منی (1) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن ابن عمر ، قال : قال عمر لأصحاب الشوری : لله درّهم لو ولّوها الأصلع (2) کیف یحملهم علی الحقّ ، وإن حمل علی عنقه بالسیف ! فقلت : تعلم ذلک منه ولا تولّیه ؟


1- المستدرک 3 / 95 .
2- فی المصدر : ( الأصیلع ) .

ص : 181

قال : إن أستخلف فقد استخلف من هو خیر منی ، وإن أترک فقد ترک من هو خیر منی (1) . ک .

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن عمرو بن میمون ; قال : شهدت عمر یوم طعن ، فما منعنی أن أکون فی الصفّ المقدّم إلاّ هیبته ، وکان رجلا مهیباً ، وکنت فی الصفّ الذی یلیه ، وکان عمر لا یکبّر حتّی یستقبل الصفّ المقدّم بوجهه ، فإن رأی رجلا متقدماً من الصف أو متأخّراً ضربه بالدرة ، فذاک الذی منعنی منه ، وأقبل عمر فعرض له أبو لؤلؤة فطعنه ثلاث طعنات ، فسمعت عمر وهو یقول - هکذا بیده قد بسطها - : دونکم الکلب ، قد قتلنی ، وماج الناس بعضهم فی بعض . . فصلّی بنا عبد الرحمن بن عوف بأقصر سورتین فی القرآن : ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ ) (2) و ( إِنّا أَعْطَیْناک الْکَوْثَرَ ) (3) ، واحتمل عمر ، فدخل الناس علیه ، فقال : یا عبد الله بن عباس ! اخرج فناد فی الناس : أیها الناس ! إن أمیر المؤمنین یقول : أعن ملأ منکم هذا ؟ فقالوا : معاذ الله ! ما علمنا ولا اطلعنا ، فقال : ادعوا


1- [ الف ] صفحة : 179 ، الفرع الثالث فی خلافة عثمان ، من الفصل الثانی ، من الباب الثانی ، من کتاب الإمارة ، من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 734 ] .
2- النصر ( 110 ) : 1 .
3- الکوثر ( 108 ) : 1 .

ص : 182

لی طبیباً ، فدعی إلیه الطبیب ، فقال : أیّ الشراب أحبّ إلیک ؟ فقال : النبیذ ، فسقی نبیذاً ، فخرج من بعض طعناته ، فقال الناس : هذا صدید ، اسقوه لبناً ، فسقی لبناً ، فخرج ، فقال الطبیب : ما أراک تمسی . . فما کنت فاعلا فافعل ، فقال : یا عبد الله بن عمر ! ائتنی بالکتف الذی أثبت فیها شأن الجدّ بالأمس ، فلو أراد الله أن یمضی ما فیه أمضاه ، فقال له ابن عمر : أنا أکفیک محوها ، فقال : والله لا یمحوها أحد غیری ، فمحاها عمر بیده ، وکان فیها فریضة الجدّ ، ثم قال : ادعوا لی علیاً [ ( علیه السلام ) ] وعثمان ، وطلحة ، والزبیر ، وعبدالرحمن بن عوف ، وسعداً ، فلمّا خرجوا من عنده قال عمر : إن ولّوها الأجلح سلک بهم الطریق ، فقال له ابن عمر : فما یمنعک یا أمیر المؤمنین ؟ قال : أکره أن أتحمّلها حیّاً ومیّتاً . ابن سعد ، والحارث ، حل . واللالکائی ، وصحّح (1) .

و در “ ریاض النضرة “ مسطور است :

‹ 1565 › عن عمرو بن میمون ، قال : شهدت عمر یوم طعن ، وما منعنی أن أکون فی الصف المقدّم إلاّ هیبته ، وکان رجلا مهیباً ، وکنت فی الصفّ الذی یلیه ، فأقبل عمر ، فاعترض له أبو لؤلؤة - غلام المغیرة - فناجا عمر قبل أن تسوّی الصفوف ، ثم


1- [ الف ] ذکر وفاته ، من الفصل الفاروق ، من باب فضائل الصحابة ، من کتاب الفضائل ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 12 / 679 - 680 ] .

ص : 183

طعنه ثلاث طعنات ، فسمعت عمر وهو یقول : دونکم الکلب ، إنه قتلنی . . وماج الناس ، فأسرعوا إلیه ، فخرج ثلاثة عشر رجلا ، فانکفأ علیه رجل من خلفه ، فاحتضنه ، وحُمل عمر ، فماج الناس بعضهم فی بعض حتّی قال قائل : الصلاة یا عباد الله ! (1) طلعت الشمس ، فقدّموا عبد الرحمن بن عوف ، فصلّی بنا بأقصر سورتین فی القرآن : ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ ) و ( إِنّا أَعْطَیْناک الْکَوْثَرَ ) ، واحتمل عمر ، ودخل الناس علیه ، فقال : یا عبد الله ! اخرج فناد فی الناس أعن ملأ منکم هذا ؟ فخرج ابن عباس ، فقال : أیّها الناس ! إن أمیر المؤمنین یقول : أعن ملأ منکم هذا ؟ فقالوا : معاذ الله ! والله ما علمناه وما اطلعناه ، وقال : ادعوا لی الطبیب . . فدعوا الطبیب ، فقال : أیّ الشراب أحبّ إلیک ؟ قال : النبیذ . . فسقی نبیذاً ، فخرج من بعض طعناته ، فقال الناس : هذا دم ، [ هذا ] (2) صدید ، فقال : اسقونی لبناً ، فخرج من الطعنة ، فقال له الطبیب : لا أری تمسی (3) ، فما کنت فاعلا فافعل .

ثمّ ذکر تمام الخبر فی الشوری ، وتقدیم صهیب فی الصلاة ، وشهادة ابن عمر ، وقال :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبد الله ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أن تمشی ) .

ص : 184

إن ولّوها الأجلح یسلک بهم الطریق المستقیم - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - فقال له ابن عمر : فما منعک أن تقدّم علیاً [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : أکره أن أحملها حیّاً ومیّتاً . خرّجه النسائی (1) .

و نیز در “ ریاض النضرة “ مذکور است :

وفی روایة : لله درّهم إن ولّوها الأُصیلع کیف یحملهم علی الحقّ وإن کان السیف علی عنقه (2) .

و ابوعبدالله محمد بن سعد الزهری در “ طبقات الصحابة و التابعین “ روایتی طولانی متضمن ذکر قتل عمر آورده و در آن مذکور است :

ثم قال - یعنی عمر - : ادعوا لی علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان ، وطلحة ، والزبیر ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعداً ، فلم یکلّم أحداً منهم غیر علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان ، فقال : یا علی ! لعلّ هؤلاء القوم یعرفون لک قرابتک من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وصهرک ، وما آتاک الله من الفقه والعلم ، فإن وُلّیت هذا الأمر فاتق الله فیه . . ثم دعا عثمان فقال : یا عثمان ! لعل هؤلاء القوم یعرفون لک صهرک من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وسنّک وشرفک ، فإن وُلّیت


1- [ الف ] صفحة : 161 / 289 الفصل الحادی عشر فی ذکر فضله وما یتعلّق به من الباب الثانی من القسم الثانی . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 95 ( چاپ مصر ) ] .
2- [ الف ] صفحة : 161 / 289 الفصل الحادی عشر فی ذکر مقتله ، وما یتعلّق به من الباب الثانی فی مناقب عمر من القسم الثانی . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 95 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 185

هذا الأمر فاتق الله ، ولا تحملنّ بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، ثمّ قال : ادعوا لی صهیباً . . فدعی ، فقال له (1) : صلّ بالناس ثلاثاً ، ولیخلّ هؤلاء القوم فی بیت ، فإذا اجتمعوا علی رجل فمن خالفهم فاضربوا رأسه . . ! فلمّا خرجوا من عند عمر قال عمر : لو ولّوها ‹ 1566 › الأجلح سلک بهم الطریق .

فقال له ابن عمر : فما یمنعک یا أمیر المؤمنین !

قال : أکره أن أتحمّلها حیّاً ومیّتاً . . ! إلی آخره (2) .

و در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ - در شرح حدیث مقتل عمر - مسطور است :

قوله : ( وقال : أُوصی الخلیفة بعدی ) .

فی روایة ابن (3) إسحاق ، عن عمرو بن میمون ، فقال : ادعوا لی علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان ، وعبد الرحمن ، وسعداً ، والزبیر ، وکان طلحة غائباً ، قال : فلم یکلّم أحداً منهم غیر عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] .

فقال : یا علی ! لعلّ هؤلاء القوم یعلمون لک حقّک ، وقرابتک من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وصهرک ، وما آتاک الله


1- ( فقال له ) درحاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده ، و در مصدر ( له ) نیامده است .
2- [ الف ] صفحة : 375 ، باب استخلاف عمر . [ الطبقات الکبری 3 / 341 - 342 ] .
3- فی المصدر : ( أبی ) .

ص : 186

من الفقه والعلم ، فإن وُلّیت هذا الأمر فاتق الله فیه . . ثمّ دعا عثمان فقال : یا عثمان ! . . فذکر له نحو ذلک .

ووقع فی روایة إسرائیل ، عن ابن (1) إسحاق فی قصة عثمان : فإن ولّوک هذا الأمر فاتق الله (2) ولا تحملنّ بنی أبی معیط (3) علی رقاب الناس ، ثمّ قال : ادعوا لی صهیباً . . فدعی له ، فقال : صلّ بالناس ثلاثاً ، ولتخلّ (4) هؤلاء القوم فی بیت ; فإذا اجتمعوا علی رجل فمن خالف فاضربوا عنقه . . فلمّا خرجوا من عنده قال : إن یولّوها الأجلح یسلک بهم الطریق ، فقال له ابنه : ما یمنعک - یا أمیر المؤمنین ! - منه ؟ قال : أکره أن أتحمّلها حیّاً ومیّتاً . .

وقد اشتمل هذا الفصل علی فوائد عدیدة (5) .


1- فی المصدر : ( أبی ) .
2- از ( فیه . . ثمّ دعا عثمان . . ) - سه سطر قبل - تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( معط ) آمده است .
4- فی المصدر : ( ولیحل ) .
5- قسمت ( وقد اشتمل هذا الفصل علی فوائد عدیدة ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است . [ الف ] باب قصة البیعة من مناقب عمر بن الخطاب من أبواب المناقب . [ فتح الباری 7 / 55 ] .

ص : 187

و چنانچه خلافت مآب در وقت واپسین مرتکب ظلم و جور عظیم و فاعل اعتداد جسیم در ترک استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گردیده ، همچنین در تقدم خود و تقدیم ابی بکر نیز ظالم و حائف و جائر و عادی بوده ، و این معنا هم به عنایت الهی حسب اعتراف خودش ثابت است .

ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

روی الزبیر بن بکّار - فی کتاب الموفقیات - ، عن عبد الله بن عباس ، قال : إنی لأُماشی عمر بن الخطاب فی سکّة من سکک المدینة إذ قال لی : یا ابن عباس ! ما أری صاحبک إلاّ مظلوماً ، فقلت فی نفسی : والله لا یسیغنی (1) بها ، فقلت : یا أمیر المؤمنین ! فاردد إلیه ظلامته . . فانتزع یده من یدی ومضی یهمهم ساعة ، ثم وقف ، فلحقتُه ، فقال : یا ابن عباس ! ما أظنّهم منعهم [ عنه ] (2) إلاّ استصغروا سنه (3) ، فقلت فی نفسی : هذه شرّ من الأولی ، فقلت : والله ما استصغره الله ورسوله حین أمره (4) أن یأخذ براءة من صاحبک . . ! فأعرض عنی وأسرع ، فرجعت عنه (5) .


1- فی المصدر : ( لا یسبقنی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( استصغره قومه ) .
4- فی المصدر : ( أمراه ) .
5- [ الف ] صفحه : 227 ، فی شرح قوله ( علیه السلام ) : ( لله بلاد فلان ) من الجزء الثانی عشر . [ شرح ابن ابی الحدید 12 / 46 ] .

ص : 188

از این روایت ظاهر است که خلیفه ثانی به خطاب ابن عباس اعتراف به رؤیت مظلومیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمود ، یعنی اظهار کرد که بر آن حضرت در تقدم اول و ثانی ظلم و جور فضیح واقع شده ، ابن عباس به سماع این اعتراف صحیح ، نمک بر جراحت پاشید و التماس ردّ ظلامه آن حضرت به سوی آن حضرت کرد ، غرض آنکه هرگاه اعتراف به مظلومیت آن حضرت و ظلم خویش میکنی پس امر خلافت را که از آن حضرت به غصب و عدوان ستیده ای واپس به آن حضرت بکن و خود را از اصرار بر این غصب و ظلم ، سبک دوش ساز ، به سمع این حرف جگرخراش دست خود از دست ابن عباس رها ساخته و ساعتی مشغول تفکر و تأمل و سخن سازی گردیده ، همهمه کنان رفت ، و بعد از آن بایستاد و هرگاه ابن عباس نزدش رسید عذر ‹ 1567 › استصغار آن حضرت منسوباً إلی الأغیار بر زبان درربار آورد ، و ابن عباس آن را عذر بدتر از گناه دانست ، و جواب مُسکت و مُفحم - که رگ گردن بشکند و با عجز و حیرت و اضطرار دچار گرداند - داد که به سماع آن خلافت مآب اعراض از ابن عباس کرد ، و اسراع در مفارقت آغاز نهاد و تاب مقاومت و مکالمه نیافت ! !

و هرگاه مظلومیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ظلم اول و ثانی به اعتراف خود خلافت مآب ثابت شد ، مطلوب اهل حق بلاکلفت به کمال وضوح و

ص : 189

ظهور ثابت گردید ، و ظلم ثالث و أتباع ثلاثه هم به منصه نهایت عیان رسید .

و محتجب [ نماند ] که زبیر بن بکار از اعاظم معتمدین عالی فخار و از مشاهیر قدمای کبار سنیان است ، حافظ ابوسعد عبدالکریم بن محمد المروزی الشافعی السمعانی در کتاب “ انساب “ گفته :

صاحب کتاب النسب أبو عبد الله الزبیر بن بکّار بن عبد الله ابن مصعب بن ثابت بن عبد الله بن الزبیر بن العوام بن خویلد الأسدی الزبیری المدنی ، العلامة ، کان ثقة ، صدوقاً ، عالماً بالنسب ، عارفاً بأخبار المتقدّمین ومآثر الماضین ، وله الکتاب المصنّف فی نسب قریش وأخبارها ، وکتاب الموفقیات . . وغیرهما ، وولی القضاء بمکّة ، وحدّث بها . . إلی آخره (1) .

و حافظ ابوعبدالله شمس الدین محمد بن احمد الذهبی در “ کاشف فی أسماء الرجال “ گفته :

الزبیر بن بکّار أبو عبد الله بن أبی بکر الزبیری ، قاضی مکّة ، ولد 172 ، سمع ابن عیینة وأبا ضمرة ، وعنه ق (2) والمحاملی ، صدوق ، أخباری ، علاّمة ، توفّی 256 (3) .


1- الأنساب 3 / 137 .
2- [ الف ] ( ق ) . . أی ابن ماجة القزوینی . ( 12 ) .
3- الکاشف 1 / 401 .

ص : 190

و قاضی شمس الدین ابوالعباس احمد بن محمد المشتهر ب : ابن خلّکان در “ وفیات الاعیان “ گفته :

أبو عبد الله الزبیر بن بکار - وکنیته - أبو بکر بن عبد الله بن مصعب بن ثابت بن عبد الله بن الزبیر بن العوام القرشی الأسدی الزبیری ، کان من أعیان العلماء ، وتولّی القضاء بمکّة - حرسها الله تعالی - وصنّف الکتب النافعة ، منها : کتاب أنساب قریش ، وقد جمع فیه شیئاً کثیراً ، وعلیه اعتماد الناس فی معرفة نسب القرشیین ، وله غیره من مصنّفات دلّت علی فضله واطّلاعه ، روی عن ابن عیینة ومن فی طبقته ، وروی عنه ابن ماجة القزوینی وابن أبی الدنیا . . وغیرهما (1) ، وتوفّی بمکّة - وهو قاض بها - لیلة الأحد لسبع لیال بقین من ذی القعدة سنة [ ست و ] (2) خمسین [ ومأتین ، وعمره أربع وثمانون سنة . . . وتوفی والده سنة خمس ] (3) وتسعین [ ومائة ] (4) .


1- توجد فی المصدر هنا زیادة أعرض المؤلف ( رحمه الله ) عن ذکرها لعدم الحاجة إلیها .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر . [ الف ] صفحة : 124. [ وفیات الأعیان 2 / 311 - 312 ] .

ص : 191

و ابوالقاسم حسین بن محمد المعروف ب : الراغب الاصفهانی در کتاب “ محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء “ در مناقب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) گفته :

عن ابن عباس - رضی الله عنهما - ، قال : کنت أسیر مع عمر بن الخطاب فی لیلة ، وعمر علی بغلة وأنا علی فرس ، فقرأ آیة فیها ذکر ‹ 1568 › علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : أما - والله - یا بنی عبد المطلب ! لقد کان علی [ ( علیه السلام ) ] فیکم أولی بهذا الأمر منی ومن أبی بکر ، فقلت فی نفسی : لا أقالنی الله إن أقلتُ (1) ، فقلت : أنت تقول ذاک یا أمیر المؤمنین ! وأنت وصاحبک اللذان وثبتما وانتزعتما (2) منّا الأمر دون الناس ، فقال : إلیکم یا بنی عبد المطلب ! أما إنکم أصحاب عمر بن الخطاب ، فتأخّرتُ وتقدّم هنیئة ، فقال : سر لا سرتَ ، فقال : أعد علیّ کلامک ، فقلتُ : إنّما ذکرتَ شیئاً ورددتُ علیک جوابه ، ولو سکتَّ لسکتنا ، فقال : أما والله ما فعلنا الذی فعلنا عن عداوة ، ولکن استصغرناه ! وخشینا أن لا یجتمع علیه العرب وقریش مواتروه ! (3) قال : فأردتُ أن


1- فی المصدر : ( أقلته ) .
2- فی المصدر : ( وافترعتما ) .
3- فی المصدر : ( لما قد وترها ) . قال الخلیل : الوتر : ظلامة فی دم . انظر : کتاب العین 8 / 132. وقال الجوهری : الموتور : الذی قتل له قتیل فلم یدرک بدمه ، تقول منه : وتره یتره وتراً وترةً . لاحظ : الصحاح 2 / 843. ونقل ابن سلاّم عن الکسائی أنه قال : أن - یجنی الرجل علی الرجل جنایة یقتل له قتیلا ، أو یذهب بماله وأهله فیقال : قد وتر فلان فلاناً أهله وماله . راجع غریب الحدیث لابن سلاّم 1 / 307 ، وانظر - أیضاً - : النهایة لابن الأثیر 5 / 148 ، تاج العروس 7 / 580 .

ص : 192

أقول : کان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یبعثه فی الکتیبة فینطح کبشها ولم یستصغره . . فتستصغره أنت وصاحبک ؟ ! فقال : لا جرم فکیف تری - والله - مانقطع أمراً دونه ، ولا نعمل شیئاً حتّی نستأذنه (1) .

و این روایت را طراز المحدّثین و عمدة المعتمدین سنیان احمد بن موسی بن مردویه هم روایت کرده ، چنانچه سید علی بن طاوس در کتاب “ الیقین “ گفته :

فصل ; وقد ذکر الحافظ المسمّی : طراز المحدّثین ، أبو بکر أحمد بن موسی بن مردویه فی کتاب مناقب مولانا علی ( علیه السلام ) فیما جرت الحال علیه من کتاب محرّر علیه ما یقتضی الاعتماد علیه ، فقال - ما هذا لفظه - : حدّثنا أحمد بن إبراهیم بن یوسف ، قال : حدّثنا عمران بن عبد الرحمن ، قال : حدّثنا یحیی الحمانی ، قال :


1- [ الف ] صفحة : 226 ، فیما جاء فی فضائل أعیان الصحابة من الحدّ العشرین . [ محاضرات الادباء 2 / 495 - 496 ] .

ص : 193

حدّثنا الحکم بن ظهیر ، عن عبد الله بن محمد بن علی ، عن أبیه ، عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) قال : کنت أسیر مع عمر بن الخطاب فی لیلة ، وعمر علی بغل وأنا علی فرس ، فقرأ آیة فیها ذکر علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : والله یا بنی عبد المطلب ! لقد کان صاحبکم أولی بهذا الأمر منی ومن أبی بکر ، فقلت فی نفسی : لا أقالنی الله إن أقلتک ، فقلت : أنت تقول ذلک - یا أمیر المؤمنین ! - وأنت وصاحبک اللذان وثبتما وانتزعتما منّا الأمر دون الناس !

فقال : إلیکم یا بنی عبد المطلب ! أما إنکم أصحاب عمر بن الخطاب . . وتأخّرتُ وتقدّم هنیئة ، فقال : سر لا سرت ، فقال : أعد علیّ کلامک ، فقلت : إنّما ذکرتَ شیئاً فرددتُ جوابه ، ولو سکتَّ سکتنا ، فقال : والله إنا ما فعلنا الذی فعلنا عداوة ، ولکن استصغرناه ! وخشینا أن لا تجتمع علیه العرب وقریش لما قد وترها . . !

فأردت أن أقول : وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یبعثه فی کتیبة فینطح کبشها ، فلم تستصغره . . [ فتستصغره ] (1) أنت ‹ 1569 › وصاحبک ؟ ! فقال : لا جرم فکیف تری - والله - ما نقطع أمراً دونه ، ولا نعمل شیئاً حتّی نستأذنه .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 194

أقول : هذا لفظ ما ذکره ، ورواه الحافظ أحمد بن موسی بن مردویه فی کتاب المناقب الذی أشرنا إلیه (1) .

بر ارباب تدبر و تأمل و اصحاب امعان و تثبت از این روایت سرا پا هدایت واضح است که : ابن عباس با عمر شبی میرفت ، و هر دو سوار بودند عمر بر بغله و ابن عباس بر فرسی ، پس خلافت مآب آیتی خواند که در آن ذکر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، و بعد آن گفت : آگاه باشید ای بنی عبدالمطلب ، به درستی که بود علی [ ( علیه السلام ) ] در میان شما اولی به این امر - یعنی خلافت - از من و از ابی بکر .

و چون این کلام ، اعتراف صحیح و تصریح صریح بود به احقّیت آن حضرت از اول و ثانی ، و مثبت کمال جور و ظلم و حیف آن هر دو بادیه پیمای وساوس ظلمانی ، لهذا ابن عباس خواست که او را نهایت نادم و خجل و مثل خر در گل سازد ! و در نفس خود گفت که : عفو نکند خدا مرا اگر عفو کنم من [ از تو ] .

و این کلام دلالت صریحه دارد بر مزید شناعت و فظاعت فعل اول و ثانی که ابن عباس اعراض را از الزام او سبب عدم عفو پروردگار دانسته .

پس ابن عباس به عمر گفت که : میگویی این را ای امیرالمؤمنین ! و تو و صاحب تو - یعنی ابوبکر - آن هر دو هستید که برجستید و انتزاع کردید از ما امر را نه مردم دیگر ؟ !


1- [ الف ] صفحة : 112 / 104 الباب العشرون بعد المائتین . ( 12 ) . [ الیقین : 523 ] .

ص : 195

و این کلام ابن عباس هم نهایت صریح است در آنکه ابوبکر و عمر در اخذ خلافت ، غاصب و ظالم و جائر و ستمکار بودند ، و مستحق خلافت بالتعیین جناب امیرالمؤمنین و سیدالوصیین و افضل المجاهدین [ ( علیه السلام ) ] بود .

پس عمر به سماع این کلام بلیغ الافحام ابن عباس مبهوت گردید ، و چاره جز آن نیافت که زبان فظاظت توأمان به زجر و توبیخ ابن عباس بلکه سایر بنی عبدالمطلب - که همه اقارب واجب التعظیم اند ! - گشاد ، و تخویف و ترهیب ابن عباس به اختصاصشان به خود نمود .

پس ابن عباس متأخر شد و عمر متقدم گردید ، و بعد زمان اندک - به سبب استیلای غضب - دعای بد در حق ابن عباس نمود ، و بعد آن به سبب مزید خجالت و ندامت و حیرت و انتشار ، ابن عباس را به اعاده کلام سابق امر نمود ، ابن عباس به جوابش عذر لطیف بیان کرد ، یعنی گفت که : جز این نیست ذکر کردی چیزی را و ردّ کردم بر تو جواب آن را ، و اگر سکوت میکردی سکوت میکردیم ، پس گفت عمر که : قسم به خدا نکردیم آنچه کردیم به سبب عداوت ولکن کم سن شمردیم او را - یعنی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را - و خوف کردیم که جمع نشوند بر او عرب و حال آنکه قریش کینه با آن حضرت دارند .

ابن عباس میگوید که : خواستم که بگویم که (1) : رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم )


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) تکرار شده است .

ص : 196

میفرستاد آن حضرت را در لشکر پس قتل میکرد آن حضرت ‹ 1570 › سردار آن را ، و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن حضرت را کم سن نشمرد ، و کم سن شمار میکنی آن حضرت را تو و صاحب تو ؟ !

حاصل کلام ابن عباس آن که استصغار جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) محض مخالفت و معاندت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

و هنوز ابن عباس این کلام در خاطر داشت و بر زبان نیاورده بود که خلافت مآب در مقام اعتذار از تقدیم اول و تقدم خود بر آن جناب گفت که : قسم به خدا قطع امری به غیر او نمیکنیم ، و به عمل نمیآریم چیزی را تا که استیذان او نکنیم .

و این کلام دلیل کمال افضلیت آن حضرت و وجوب اطاعت و لزوم اتباع آن جناب است .

و از آن هم عصیان و عدوان ابن خطاب در جسارت بر احکام فاسده در مقامات عدیده که به غیر مشورت و اجازه آن حضرت اقدام بر آن میکرد ، و نمونه [ ای ] از آن سابقاً گذشته ، ظاهر میشود .

و محمد بن یوسف بن محمود بن الحسن الزرندی المدنی (1) در کتاب


1- [ الف ] مخفی نماند که زرندی مذکور ، مصنف کتاب “ الأعلام “ است که در سیره جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تصنیف کرده ، و آن از کتب معتمده مشهوره و تصانیف معتبره معروفه است ، چنانچه حسین دیاربکری در خطبه “ تاریخ الخمیس “ گفته : أمّا بعد ; فیقول المستوهب من الله ذی المنن العبد الضعیف حسین محمد بن الحسن الدیاربکری - غفرالله له ولوالدیه ونوّلهم الکرامة لدیه - : هذه مجموعة من [ فی ] سیر سید المرسلین وشمائل خاتم النبیین - صلی الله علیه وعلی آله . . . - انتخبتها من الکتب المعتبرة ، تحفةً للإخوان البررة ، وهی : التفسیر الکبیر ، والکشّاف ، وحاشیة الجرجانی الشریف [ وحاشیته للشریف الجرجانی ] ، والکشف ، والوسط [ والوسیط ] ، ومعالم التنزیل ، وأنوار التنزیل ، ومدارک التنزیل . . إلی أن قال : وکتاب الأعلام للزرندی وتاریخ مکّة للأزرقی . . إلی آخره . [ تاریخ الخمیس 1 / 2 - 3 ] .

ص : 197

“ نظم درر السمطین فی فضائل المصطفی والمرتضی والبتول والسبطین “ [ ( علیهم السلام ) ] که در شروع آن گفته :

وجمعت فیه ما ورد فی فضائلهم من أحادیث ممّا نقلها العلماء والأئمة تنبیهاً علی عظم قدرهم ، وشرفهم ، وموالاتهم الواجبة علی جمیع الأُمة . . (1) إلی آخره .

و نیز گفته :

وبهذا الکتاب سلکت مسلک الشیخ الإمام العالم المحدّث صدر الدین أبی إسحاق إبراهیم بن محمد المؤیّد الحموی . . . وأوردت فیه بعض ألفاظه فی صدر الکتاب ، ولم أقف من کتابه إلاّ علی کراریس من أوله رأیته أتی فیها بأحادیث غیر مشهورة


1- نظم درر السمطین : 18 .

ص : 198

ولا معروفة فی کتب الحدیث المعتمدة ، فأضربت عن ذکرها فی کتابی هذا ، وأثبت ما کان مشهوراً مذکوراً فی الکتب المعتمدة ممّا لم یذکره ، وحذفت أسانیدها حذراً من الإطالة واعتماداً علی نقل الأئمة (1) .

روایت کرده :

عن نبیط بن شریط ، قال : خرجت مع علی بن أبی طالب - کرّم الله وجهه - [ ( علیه السلام ) ] ومعنا عبد الله بن عباس ، فلمّا صرنا إلی بعض حیطان الأنصار وجدنا عمر بن الخطاب جالساً وحده ینکت فی الأرض ، فقال له علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « ما أجلسک - یا أمیر المؤمنین ! - هاهنا وحدک ؟ » قال : لأمر همّنی فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « أفترید أحدنا ؟ » فقال عمر : إن کان فعبد الله ، قال : فخلا معه عبد الله ، ومضیت مع علی [ ( علیه السلام ) ] ، وأبطأ علینا ابن عباس ، ثم لحق بنا ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما وراءک ؟ » فقال : یا أباالحسن ! أُعجوبة من عجائب أمیر المؤمنین ! أُخبرک بها واکتم علیّ ، قال : « مَهْیَم (2) » ، قال : لمّا أن ولّیتَ رأیتُ عمر ینظر إلیک ،


1- نظم درر السمطین : 21 .
2- فی المصدر : ( فهلمَّ ) . قال الجوهری : مهیم : کلمة یستفهم بها ، معناها : ما حالک وما شأنک ؟ انظر : الصحاح 5 / 2038 ، النهایة 4 / 378 ، لسان العرب 12 / 565. . وغیرها .

ص : 199

وإلی إثرک ، ویقول : آه ! آه ! فقلت : بِمَ (1) تتأوّه یا أمیر المؤمنین ؟ قال : ‹ 1571 › من أجل صاحبک - یابن عباس ! - وقد أُعطی ما لم یعطه أحد من آل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولولا ثلاث هنّ فیه ما کان لهذا الأمر - یعنی الخلافة - أحد سواه ، قلت : یا أمیر المؤمنین ! وما هنّ ؟ قال : کثرة دعابته ، وبغض قریش له ، وصغر سنّه ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « فما رددتَ ؟ » قال : داخلنی ما یداخل ابن العمّ لابن عمّه ، فقلت له : یا أمیر المؤمنین ! أمّا کثرة دعابته فقد کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یداعب ، ولا یقول إلاّ حقّاً ، ویقول للصبی ما یعلم أنه یستمیل به قلبه أو یسهل علی قلبه ، وأمّا بغض قریش له ، فوالله ما یبالی ببغضهم بعد أن جاهدهم فی الله حتّی أظهر الله دینه ، فقصم أقرانها ، وکسر آلهتها ، وأثکل نساءها فی الله لامة ، وأمّا صغر سنّه فلقد علمتَ أن الله تعالی حیث أنزل علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ( بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ ) (2) وجّه بها صاحبه لیبلغ عنه ، فأمره الله تعالی أن لا یبلغ عنه إلاّ رجل من آله (3) ، فوجّهه فی إثره ، وأمره أن


1- فی المصدر : ( ممَّ ) .
2- التوبة ( 9 ) : 1 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( له ) آمده است .

ص : 200

یؤذن ببراءة ، فهلاّ (1) استصغر الله تعالی سنّه ؟ !

فقال عمر : أمسک علیّ واکتم ، واکتم . . فإن سمعتها من غیرک لم أنم بین لابتیها (2) .

و سید شهاب الدین احمد - سبط قطب الدین ایجی - در کتاب “ توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل “ گفته :

وعن ابن عباس - رضی الله تعالی عنهما - : أنه رآی أمیر المؤمنین عمر . . . ینظر إلی أمیر المؤمنین علی - کرّم الله تعالی وجهه - [ ( علیه السلام ) ] ویتأوّه ، فقال : مِمَّ تتأوّه یا أمیر المؤمنین ؟ قال : من أجل صاحبک - یا ابن عباس ! - وقد أُعطی ما لم یعطه أحد من آل رسول الله - صلی الله علیه وعلی آله وبارک وسلّم - ولولا ثلاث هنّ فیه ما کان لهذا الأمر - یعنی الخلافة - أحد سواه ، قلت : یا أمیر المؤمنین ! وما هنّ ؟ قال : کثرة دعابته ، وبغض قریش له ، وصغر سنّه .

قال ابن عباس : داخلنی ما یداخل ابن العمّ لابن عمّه ، فقلت له : یا أمیر المؤمنین ! أمّا کثرة دعابته ; فقد کان رسول الله - صلی الله


1- فی المصدر : ( فهل ) .
2- [ الف ] صفحه : 200 ذکر الکلام عن الصحابة ، من القسم الثانی من السمط الأول فی مناقب أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) . [ نظم درر السمطین : 132 - 133 ] .

ص : 201

علیه وعلی آله وبارک وسلّم - یداعب ، ولا یقول إلاّ حقّاً ، ویقول للصبی ما یعلمه أنه یستمیل به قلبه . .

وأمّا بغض قریش له ; فوالله ما یبالی ببغضهم بعد أن جاهدهم فی الله حتّی أظهر الله تعالی دینه ، فقصم أقرانها ، وکسر آلهتها ، وأثکل نساءها فی الله لامة . .

وأمّا صغر سنّه ; فلقد علمتَ أن الله تعالی حیث أنزل علی رسوله - صلی الله علیه وآله وبارک وسلّم - : ( بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ ) وجّه بها صاحبه لیبلغ عنه ، فأمره الله تعالی أن ‹ 1572 › لا یبلغ عنه إلاّ رجل من أهله ، فوجّهه فی إثره ، وأمره أن یؤذن ببراءة ، فهل استصغر الله سنّه ؟ ! فقال عمر . . . : أمسک علیّ ، واکتم ، واکتم ، فإن سمعتُها من غیرک لم أنم بین لابتیها (1) .

رواه الزرندی ، والغرض من إیراده : قول عمر . . . : قد أُعطی ما لم یعطه أحد (2) .


1- [ الف ] لابة : سنگستان ، وفی الحدیث : إنه حرّم ما بین لابتی المدینة ، وهما حرّتان ، وحرّة : زمین سنگلاخ سوخته . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : لغت نامه دهخدا ، تاج العروس 2 / 409 ، لسان العرب 1 / 746 ، النهایة 4 / 274 ، الصحاح للجوهری 1 / 220 ، غریب الحدیث لابن سلاّم 1 / 314 ] .
2- [ الف ] صفحة : 222 ، الباب السابع والعشرون من القسم الثانی . [ توضیح الدلائل علی تصحیح الفضائل : 485 - 486 ] .

ص : 202

از این روایت ظاهر است که ابن عباس عمر را دید که به سوی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مینگریست و تَأَوُّه میکرد - یعنی رنج و ملال و مزید قلق و انزعاج خود ظاهر میکرد - ابن عباس گفت که : از چه چیز تأوّه میکنی ای امیرالمؤمنین ؟ عمر گفت که : به سبب صاحب تو ای ابن عباس حال آنکه او داده شد آنچه داده نشد [ به ] کسی از آل رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و اگر سه چیز در او نبودی ، نمیبود برای این امر - یعنی خلافت - کسی سوای او ، یعنی کسی غیر او لایق خلافت نمیبود ، ابن عباس گفت که : ای امیرالمؤمنین ! آن سه چیز چیست ؟ عمر گفت که : کثرت دعابه او و بغض قریش برای او و صغر سن او .

پس از این اعتراف صریح عمر ، ظاهر شد که استحقاق خلافت منحصر در ذات بابرکات جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، و ابوبکر و خودش نیز با وجود آن حضرت لایق خلافت نبودند ، ولله الحمد علی ذلک .

و اما وجوه ثلاثه که برای منع آن حضرت از خلافت ذکر کرده ، پس بطلان و مزید سخافت و رکاکت آن به وجوه کثیره ظاهر است ، و ابن عباس خود از هر سه جواب شافی و کافی داده و مهر سکوت و صموت بر لب خلافت مآب زده ، پس اتباع او چه تاب و طاقت دارند که ردّ آن توانند کرد ؟ !

و چون این اعتراف عمر - به غایت مرتبه ! - اظهار حق مینمود و تعللات ثلاثه مفید مزید عناد و لجاج آن مَرید بود ، و بَعد استماع اجوبه شافیه ابن عباس امر به امساک آن و تأکید امر کتمانش به تکرار کرد ، و ارشاد کرد که : اگر خواهم شنید این کلمات از غیر تو نخواهم خوابید در میان هر دو

ص : 203

سنگستان (1) مدینه . و این کلام دلالت صریحه دارد بر آنکه خلافت مآب این ارشاد خود را نهایت مضرّ خود میدانست و موجب غایت تفضیح و تقبیح اول و خود میدید ، لهذا ناچار مرتکب معصیت دیگر گردید که - بر خلاف آیات مانعه از کتمان حق مثل : ( وَلا . . . تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (2) و غیر آن و بر خلاف روایات کمال ذمّ کتمان حق و عیب آن - ابن عباس را امر به کتمان این کلمات نمود ، و در حقیقت بنیان تفضیح خود را نزد ابن عباس مؤکّد و مشید ساخت ، و هر چند از مزید ظهور دلالت این کلمات بر مطلوب اصلا احتمال تأویل در آن نبود لکن به این افاده بدیعه نص بر نص بودن آن و عدم احتمال تأویل کرد !

و سید علی ابن طاوس - طاب ثراه - در کتاب “ الیقین “ گفته :

فصل ; وروی أیضاً الحافظ أبو بکر أحمد بن موسی بن مردویه فی کتاب مناقب مولانا علی [ ( علیه السلام ) ] فی المعنی الذی أشرنا إلیه ما هذا لفظه :

حدّثنا أحمد بن إبراهیم بن یوسف ، قال : حدّثنا عمران بن عبد الرحیم ، قال : حدّثنا محمد بن علی بن حکیم (3) ، قال : حدّثنا


1- قسمت : ( هر دو سنگستان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- البقرة ( 2 ) : 42 .
3- لم یرد فی المصدر : ( حدّثنا عمران بن عبد الرحیم ، قال : حدّثنا محمد بن علی بن حکیم . . ) .

ص : 204

محمد ‹ 1573 › بن سعد أبو الحسین ، عن الحسن بن عمارة ، عن الحکیم بن عتبة ، عن عیسی بن طلحة بن عبید الله ، قال : خرج عمر بن الخطاب إلی الشام - وأخرج معه العباس بن عبد المطلب - قال : فجعل الناس یتلقّون العباس ویقولون : السلام علیک یا أمیر المؤمنین ! - وکان العباس رجلا جمیلا - فیقول : هذا صاحبکم ، فلمّا کثر علیه التفت إلی عمر ، فقال : تری [ أنا ] (1) والله أحقّ بهذا الأمر [ منک ، فقال عمر : اسکت ، أولی - والله - بهذا الأمر ] (2) منی ومنک رجل خلّفته أنا وأنت بالمدینة : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] (3) .

از این روایت ظاهر است که عباس عمّ حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به خطاب عمر گفته که : میبینی قسم به خدا احق به این امر از من و از تو مردی [ است ] که گذاشتیم (4) او را من و تو به مدینه : علی بن ابی طالب ، و عمر به جواب آن سکوت کرده و حرفی بر زبان نیاورده (5) .


1- الزیادة من بحار الأنوار .
2- الزیادة من بحار الأنوار .
3- [ الف ] الباب العشرون بعد المائتین . [ الیقین : 524 ، عنه فی بحار الأنوار 30 / 213 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( گذاشتم ) آمده است .
5- ولی بنا بر نسخه علامه مجلسی ( رحمه الله ) ترجمه چنین میشود که : خود عمر در پاسخ عباس - که ادعا میکرد من سزاوارترم به خلافت - گفت : سزاوارتر از من و تو به خلافت علی بن ابی طالب است .

ص : 205

و محتجب نماند که ابن مردویه از اکابر علما و مشهورین محدّثین سنیه است ، و “ تفسیر “ او از مشاهیر تفاسیر حدیث ایشان است ، چنانچه خود مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ گفته :

و احادیث متعلقه به تفسیر را تفسیر گویند ، “ تفسیر ابن مردویه “ و “ تفسیر دیلمی “ و “ تفسیر ابن جریر “ و غیره مشاهیر تفاسیر حدیثند (1) .

و سمعانی در “ انساب “ در نسبت جرباذقانی گفته :

والقاضی أبو أحمد عبد الله بن أحمد بن إسماعیل بن عبد الله العطار الجرباذقانی ، من جرباذقان (2) إصبهان ، کان ولی القضاء بها ، روی عن علی بن جبلة وغیره من الإصبهانیین ، وحاجب ابن ارکین الفرغانی ، ثمّ الدمشقی ، روی عنه أبو بکر أحمد بن موسی بن مردویه الحافظ ، وذکره فی تاریخ إصبهان (3) .

ونیز در “ انساب “ سمعانی در نسبت اصبهانی مسطور است :

أبو عبد الله حمزة بن الحسین المؤدّب الإصبهانی ، یقال له : حمزة


1- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 54 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( باجرذفان ) آمده است .
3- الانساب 2 / 39 .

ص : 206

الإصبهانی ، کان من فضلاء الأدباء ، وکان صاحب تاریخ الکبیر لإصبهان ، وله مصنّفات فی اللغة والأخبار ، یروی عن محمود بن محمد الواسطی ، وعبدان أحمد الجوالیقی ، وعبد الله بن قحطبة الصالحی . . وغیرهم ، روی عنه أبو بکر بن مردویه الحافظ ، توفّی قبل الستین والثلاثمائة (1) .

وماناست (2) به مکالمات مذکوره ابن عباس روایتی که سابقاً از “ درّ منثور “ منقول شد ، و سیوطی آن را در “ جمع الجوامع “ هم وارد کرده ، چنانچه در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن ابن عباس ، قال : سألت عمر بن الخطاب عن قول الله عزّ وجلّ : ( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ) (3) ، قال : کان رجال من المهاجرین فی أنسابهم شیء ، فقالوا - یوماً - : والله لوددنا أن الله أنزل قرآناً فی نسبنا ، فأنزل الله ما قرأت ، ثم قال لی : إن صاحبکم هذا - یعنی علی بن


1- الأنساب 1 / 175. از قسمت : ( واحادیث متعلقه به تفسیر . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- یعنی : مانند است .
3- المائدة ( 5 ) : 101 .

ص : 207

أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - إن ولّی زهد ، ولکن أخشی عجبه بنفسه أن یذهب به ، قلت : یا أمیر المؤمنین ! إن صاحبنا من قد علمت ، والله ما تقول : إنه غیّر (1) ، ولا بدّل ، ولا أسخط رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أیّام صحبته ، [ فقال : ] (2) ولا فی بنت أبی جهل وهو یرید أن یخطبها علی فاطمة ؟ ! قلت : قال الله فی معصیة آدم ( علیه السلام ) : ( وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ) (3) ، فصاحبنا لم یعزم علی إسخاط رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولکن الخواطر التی لا یقدر أحد دفعها عن نفسه ، وربّما کانت من الفقیه فی دین الله ، العالم بأمر الله ، فإذا نبّه علیها رجع وأناب ، فقال : یا ابن عباس ! من ظنّ أنه یرد بحورکم فیغوص فیها معکم حتّی یبلغ قعرها فقد ظنّ عجزاً . الزبیر بن بکّار فی الموفقیات (4) .

از این روایت ظاهر است که عمر به خطاب ابن عباس گفته : به درستی که


1- فی المصدر : ( ما نقول : إنه ما غیّر ) . و ( ما ) الأولی موصولة ، والثانیة نافیة .
2- الزیادة من الدرّ المنثور .
3- طه ( 20 ) : 115 .
4- [ الف ] فضائل عبدالله بن عباس من کتاب الفضائل من حرف الفاء من قسم الأفعال ، 256. [ کنز العمال 13 / 454 - 455 ، الدرّ المنثور 4 / 309 ، جامع الأحادیث الکبیر ( جمع الجوامع ) 13 / 417 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 51 ] .

ص : 208

صاحب شما این - یعنی علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] - اگر والی کرده شود زهد کند ، و لکن میترسم عجب او را به نفس خود (1) که ببرد او را .

و در این . . . (2) کلام زیغ صریح - بعد اعتراف به حق ! - نموده ، و به مفاد ( المرء یقیس علی نفسه ) خوف اذهاب عجب آن حضرت را - معاذالله ! - ظاهر کرده حال آنکه پرظاهر است که حسب روایات عدیده و ارشادات سدیده سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حقیت آن حضرت و ملازمت حق با آن حضرت در جمیع احوال و جمیع اقوال ‹ 1574 › و افعال ظاهر و باهر است (3) و خودش حمل مردم [ را ] بر حق ، منحصر در آن حضرت میدانست ، پس این تعلل باطل و جسارت فضیح در اصل مزید بغض و نفاق و عدم تصدیق ارشادات سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

و از اینجاست که هرگاه ابن عباس به ردّ خرافه او گفت که : صاحب ما کسی است که به درستی که تو دانسته [ ای ] ، قسم به خدا نمیگویی که او تغییر کرد و تبدیل نمود و اسخاط رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرد در ایام صحبت آن حضرت ; به جواب این کلام متانت نظام به سبب اشتعال نار بغض و استیلای


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( این ) آمده است .
2- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
3- در طعن دوم عمر احادیث آن از مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، بدخشی ، ورق : 50 - 52 گذشت .

ص : 209

مواد عناد - معاذالله ! - اثبات اسخاط حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خواست ، و پرده از روی نفاق و ضلال خود بر انداخت ، و آخِر ابن عباس به اسکات او در این زعم باطل هم پرداخت تا آنکه خودش اعتراف به عجز تام از مقابله ابن عباس و امثالش ساخت ، یعنی ارشاد کرد که : ای ابن عباس ! هر کس که گمان کند که وارد شود دریاهای شما را پس غوطه زند در آن با شما تا که برسد ته آن را پس به تحقیق که گمان کرد عجز را (1) .


1- از ( شود دریاهای شما را . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 210

4. قبح عدم انتخاب جانشین عقلا

وجه چهارم آنکه عمر ترک استخلاف کرد حال آنکه پر ظاهر است که ترک استخلاف صراحتاً وبداهتاً تضییع و افساد و اتلاف است که عقل صراح خالص از شوائب اوهام دلالت واضحه بر وجوب استخلاف دارد .

و از اینجاست که حسب روایت ابن قتیبه - که در صدر بحث گذشته - حضرت حمیرا خلافت مآب را به واسطه فرزند ارجمندشان حتماً و جزماً امر به استخلاف فرمود ، و مکرراً و مؤکداً از ترک استخلاف نهی فرمود ، و خشیت فتنه بر امت مرحومه بیان فرمود ، و در حقیقت کمال تأکید و تشدید و نهایت حثّ و ترغیب بر استخلاف فرمود که اولا به کمال رعایت دأب خطاب تطیّباً و تألیفاً للفظّ الغلیظ ابن الخطاب ، بعد اذن دفن ، به کمال بشاشت و ابتهاج ، فرزند ارجمندش را مأمور به ابلاغ سلام فرمود ، و بعد از آن گفت که : بگو برای او - یعنی عمر - که مگذار امت محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را به غیر راعی ، وبعد از آن ، تأکیدِ این نهی و تشدید آن به امر استخلاف بر امت صراحتاً فرمود ، و باز بنابر مزید تأکید تعقیب این امر به نهی مکرر فرمود و ارشاد نمود که : مگذار ایشان را بعد خود به حالی که مهمل باشند که نباشد در ایشان مصلح و هادی ایشان (1) .


1- الامامة والسیاسة 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) .

ص : 211

وفی إیراد لفظ : ( مهمل ) إشعار بکمال شناعة ترک الاستخلاف ، وتصریح بأن ذلک تضییع وإفساد لهم ، وتصییر لهم کالإبل المهملة تترک سدی لا راعی لها ، ولا من یصلحها ویهدیها .

و بر این وجوه عدیده و تأکیدات شدیده اکتفا نفرموده ، تعلیل نهی و امر خود هم صراحتاً فرمود یعنی ارشاد نمود که : پس به درستی که من خوف میکنم بر ایشان فتنه را .

پس کمال عجب است که خلافت مآب بر خلاف : ( خذوا شطر دینکم من الحمیرا ) - که مخاطب آن را در حاشیه باب امامت مقابل حدیث ثقلین گردانیده (1) - این همه تأکید و تشدید حضرت حمیرا به سمع اصغا نشنیده ، آن را نسیاً منسیاً گردانیده ، اغفال و اهمال امر امت رسول ربّ متعال [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] پسندیده .

و چنانچه حضرت عایشه استخلاف را لازم و واجب ، و ترک آن را عین فساد ‹ 1575 › و افساد و تضییع امر عباد دانسته ، همچنان فرزند دلبند خلافت مآب که حامل این پیغام و موصل این کلام نصیحت فرجام بود نیز وجوب و لزوم استخلاف و شناعت و فظاعت ترک آن [ را ] - علاوه بر توسط در ابلاغ - که آن هم به سبب سکوت بر آن کافی بود - به مشافهه فظّ غلیظ بیان فرموده .


1- در حاشیه تحفه پیدا نشد ، ولی در متن تحفه اثناعشریه : 219 موجود است .

ص : 212

و در “ ریاض النضرة “ مسطور است :

عن ابن عمر ; أنه قال لعمر : إن الناس یتحدّثون أنک غیر مستخلف ، ولو کان لک راعی إبل أو راعی غنم ثم جاء وترک رعیّته ، رأیتَ أن قد فرّط ، ورعیّة الناس أشدّ من رعیّة الإبل والغنم ! ماذا تقول لله عزّ وجلّ إذا لقیته ولم تستخلف علی عباده ؟ ! قال : فأصابه کآبة ، ثمّ نکس رأسه طویلا ، ثمّ رفع رأسه ، وقال : إن الله تعالی حافظ الدین ، وأیّ ذلک أفعل فقد تبیّن (1) لی ، إن لم أستخلف فإن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یستخلف ! وإن أستخلف فقد استخلف أبو بکر .

قال عبد الله : فعرفت أنه غیر مستخلف . خرّجه ابن السمّان فی الموافقة (2) .

از ملاحظه این روایت ظاهر است که ابن عمر به کمال اهتمام لزوم و وجوب استخلاف بیان نموده و به سبب کمال شناعت آن نسبت ترک استخلاف حتماً به خلافت مآب نکرده ، برای ترغیب و تحریص بر فعل آن به مردم نسبت تحدیث این معنا نموده ، و بعد از آن عرض کرد آنچه حاصلش


1- فی المصدر : ( سنّ ) .
2- [ الف ] ذکر سؤالهم منه الاستخلاف علیهم ، واعتذاره ، من الفصل الحادی عشر من الباب الثانی فی مناقب عمر بن الخطاب من القسم الثانی . [ الریاض النضرة 2 / 98 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 213

این است که : اگر برای تو راعی ابل یا راعی غنم باشد و ترک رعیت خود کرده نزدت بیاید او را مقصر و مفرّط خواهی دانست ; و رعایت مردم شدیدتر است از رعایت ابل و غنم ، پس به قیاس اولویت ثابت فرمود که ترک امت بی راعی و خلیفه ، تقصیر شدید و جرم عظیم است ، و بر اینقدر اقتصار ننموده ، تخویف و ترهیب والد لبیب خود در این حالت عصیب نمود (1) ، و از ازعاج و ایلام آن فظ غلیظ نترسید یعنی او را از سؤال ایزد ذو الجلال ترسانید و گفت : چه خواهی گفت برای خدای عزّ وجلّ هرگاه ملاقات او خواهی کرد و حال آنکه استخلاف نکردی بر بندگان او ، و آخر به سبب این تخویف و ترهیب بس اریب خلافت مآب حزین و کئیب گردید ، و بعد اصابه کآبه ، تنکیس رأس تا زمان دراز - که علامت شدت خوف و بأس است - فرمود ، و بعد رفع رأس ، مساوات استخلاف و عدم آن بیان کرده و دادِ کذب و بهتان داده ، نسبت عدم استخلاف به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده ، حال آنکه بطلان آن پر ظاهر است .

و ولی الله والد مخاطب در “ ازالة الخفا “ به دلائل قطعیه وجوب نصّ بر خلیفه ثابت کرده چنانچه گفته :

دلیل اول : استقراء احادیث که در باب فتن روایت میکنند دلالت ظاهره دارد بر آنکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اکثر وقایع آتیه [ را ] تقریر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ننمود ) آمده است .

ص : 214

فرموده است ، و هر واقعه را به لفظی ادا کرده [ که ] رضای خدای تعالی یا سخط به آن از آن مفهوم میشود ، چون این مقدمه را بشناسیم به حدس ‹ 1576 › قوی یقین مینماییم که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خلیفه اول و ثانی و ثالث که پر نزدیک بودند ، و در اختلاف قوم در استخلاف ایشان فتنه بر میخواست و کارهای عظیم مثلا فتح فارس و روم بر هم میخورد البته تعیّن فرموده اند ، عاقل میتواند تجویز کرد که اسم مهمات را بگذارند و در بیان امور جزئیه اهتمام نمایند ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (1) . . إلی آخر ما قال (2) .

از این عبارت ظاهر میشود که ولی الله قطعاً و حتماً ادعای حصول یقین به تعیین کردن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خلفای ثلاثه را نموده ، و تجویز ترک تعیین خلفا را خلاف عقل رزین و مضادّ رأی متین بلکه بهتان عظیم و عدوان فخیم دانسته ، پس ثابت شد که خلافت مآب - حسب اعتراف ولی الله - در نسبت ترک استخلاف به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مرتکب کذب و بهتان گردیده ، و از عقل و دانش به مراحل دور افتاده (3) .


1- النور ( 24 ) : 16 .
2- [ الف ] مقدمه اولی از مقصد ثانی در دلائل عقلیه بر خلافت خلفا از فصل هفتم از مقصد اول کتاب . [ ازالة الخفاء 1 / 268 ] .
3- قسمت ( ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مرتکب کذب و بهتان گردیده ، و از عقل و دانش به مراحل دور افتاده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 215

5. تناقض تمنای استخلاف سالم ومعاذ با “ الائمة من قریش “

وجه پنجم آنکه از غرائب تناقضات فاحشه و عجائب تهافتات داهشه آن است که خلیفه اول در روز سقیفه به خبر : « الائمة من قریش » احتجاج و استدلال بر حصر خلافت در قریش فرمود ، و تمسک به آن آغاز نمود ، و به این سبب صرف خلافت از انصار به خود کرد ، کما سبق (1) ، و عمر بن الخطاب نیز این روایت و استدلال و احتجاج را به آن به سمع اصغا شنید و مطیع و منقاد آن گردید و به کمال طیب خاطر پسندید و بر سر و چشم گذاشت ، و هیچ شبهه در آن نیانداخت ، و در وقت واپسین و دم آخرین کذب این روایت و بطلان استدلال و احتجاج به آن [ را ] به افحش وجوه ثابت ساخت ، و در حقیقت حضرت ابی بکر را به اقبح طرق رسوا نمود ، بلکه خلافتش را که مبنی بر این استدلال صریح الاختلال بود هباءاً منثوراً ساخت ، بلکه خلافت خود را هم که از قبیل بناء الفاسد علی الفاسد بود به کنار فساد انداخت ; زیرا که او در این وقت نهایت شغف و وله و غرام و هیام (2) خدّام عالی احتشام خود به خلافت و استخلاف سالم و معاذ ظاهر نمود و حال آنکه سالم و معاذ هر دو از قریش نیستند .


1- در طعن شانزدهم ابوبکر ( مطاعنی دیگر ) گذشت .
2- هیام : دوست داشتن ، شوریده شدن کسی از عشق و غیر عشق که نداند به کجا میرود . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 216

اما تمنای عمر استخلاف سالم را پس احمد بن حنبل و ابن سعد وبلاذری و ابن جریر طبری و ابونعیم و ابن الاثیر و دیگر اعلام سنیه روایت کرده اند ، در “ مسند “ احمد بن حنبل مسطور است :

حدّثنا عبد الله ، قال : حدّثنی أبی ، قال : حدّثنا عفان ، قال : حدّثنا حماد بن سلمة ، عن علی بن یزید ، عن أبی رافع : ان عمر بن الخطاب کان مستنداً إلی ابن عباس - وعنده ابن عمر وسعید بن زید - فقال : اعلموا أنی لم أقل فی الکلالة شیئاً ، ولم أستخلف من بعدی أحداً ، وإنه من أدرک وفاتی من سبی العرب فهو حرّ من مال الله عزّ وجلّ ، فقال سعید بن زید : أما إنک لو أشرت إلی رجل من المسلمین لائتمنک الناس ، وقد فعل ذلک أبو بکر فائتمنه الناس ، فقال عمر : قد رأیت من أصحابی حرصاً سیّئاً ، وإنی جاعل هذا الأمر إلی هؤلاء الستة الذین مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو عنهم راض .

ثم قال عمر : لو أدرکنی أحد رجلین ثم جعلت هذا الأمر إلیه لوثقت به : سالم مولی أبی حذیفة ، و ‹ 1577 › أبوعبیدة بن الجرّاح (1) .

از این روایت ظاهر است که هرگاه سعید بن زید اشاره به اشاره به (2) سوی مردی از مسلمین نمود ، یعنی درخواست استخلاف کسی از عمر کرد ،


1- [ الف ] صفحه : 13 ، اوائل مسند عمر بن الخطاب . [ مسند احمد 1 / 20 ] .
2- یعنی به عمر اشاره کرد که او به یکی از مسلمانان اشاره کند .

ص : 217

عمر به جواب او گفت که : به درستی که من دیدم از اصحاب خود حرص بدی را ! و به درستی که من گرداننده ام این امر را به سوی این شش کس که وفات کرد حضرت رسول خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] در حالی که آن حضرت از ایشان راضی بود ، و بعد از آن گفت که : اگر درمییافت مرا یکی از دو مرد پس میگردانیدم این امر را به سوی او ، هر آینه وثوق میکردم به او : سالم مولی ابی حذیفه و ابوعبیدة بن الجراح .

و از این روایت علاوه بر تمنّای استخلاف سالم و تجویز خلافت برای او ، این هم ظاهر است که خلافت مآب به اصحاب خود حرص بد را نسبت داده ، و این معنا را مانع استخلافشان کرده .

پس اگر مراد از این اصحاب همین اصحاب شوری اند ، همان تهافت و تناقض و طعن بر اصحاب کبار دامن خلافت مآب نمیگزارد (1) .

و اگر مراد غیر ایشانند باز هم طعن خلافت مآب بر اصحاب ثابت میشود ، چه ظاهر است که غرض سعید بن زید استخلاف بعض اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود نه کسی از غیر ایشان ، پس در جواب او طعن غیر اصحاب ذکر کردن عبث است .

و ابن سعد در “ طبقات کبری “ گفته :

أخبرنا عفّان بن مسلم ، ( نا ) حماد بن سلمة ، عن علی بن زید


1- یعنی : رها نمیکند .

ص : 218

بن جدعان ، عن أبی رافع : أن عمر بن الخطاب کان مستنداً إلی ابن عباس ، وعنده ابن عمر وسعید بن زید ، فقال : اعلموا أنی لم أقل فی الکلالة شیئاً ، ولم أستخلف بعدی أحداً ، وأنه من أدرک وفاتی من سبی العرب فهو [ حرّ ] (1) من مال الله .

قال سعید بن زید : إنک لو أشرت برجل من المسلمین ائتمنک الناس ، فقال عمر : قد رأیت من أصحابی حرصاً سیّئاً ! وإنی جاعل هذا الأمر إلی هؤلاء النفر الستة الذین مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو عنهم راض ، ثم قال : لو أدرکنی أحد رجلین فجعلت هذا الأمر إلیه لوثقت به : سالم مولی أبی حذیفة ، وأبی عبیدة بن الجراح (2) .

این روایت هم مثل روایت احمد بن حنبل دلالت دارد بر آنکه خلافت مآب تمنّای استخلاف سالم مولی ابی حذیفه نموده ، و هم نسبت حرص بد به اصحاب خود کرده .

و ابوالحسن احمد بن محمد بن جابر البلاذری در تاریخ خود - که معروف است به “ تاریخ الاشراف “ علی ما نقل - از عفان بن مسلم ، از حماد بن سلمه ، از علی بن زید ، از ابی رافع آورده :


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] صفحه : 375 ، وسط باب استخلاف عمر . [ الطبقات الکبری 3 / 342 ] .

ص : 219

إن عمر بن الخطاب کان مستنداً إلی ابن عباس - وعنده ابن عمر وسعید بن زید - فقال : اعلموا أنی لم أقل فی الکلالة شیئاً ، ولم أستخلف بعدی أحداً ، وأنه من أدرک وفاتی من سبی العرب فهو حرّ من مال الله .

فقال سعید بن زید : أما إنک لو أشرت إلی رجل من المسلمین ائتمنک الناس ، فقال عمر : لقد رأیت من أصحابی حرصاً سیّئاً ! وإنی جاعل هذا الأمر إلی هؤلاء النفر الستة الذین مات ‹ 1578 › رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو عنهم راض ، ثم قال : لو أدرکنی أحد الرجلین لجعلتُ هذا الأمر إلیه ولوثقت به : سالم مولی أبی حذیفة وأبو عبیدة الجراح ، فقال له رجل : یا أمیر المؤمنین ! فأین أنت عن عبد الله بن عمر ؟ فقال له : قاتلک الله ! ما أردتُ الله إن أستخلف رجلا لم یحسن أن یطلّق امرأته ، قال عفان : یعنی بالرجل - الذی أشار إلیه بعبد الله بن عمر - : المغیرة بن شعبة (1) .

مدلول این روایت هم مثل روایت ابن سعد و احمد بن حنبل تمنّای استخلاف سالم و نسبت حرص بد به اصحاب خود است .

و علاوه بر آن غضب خلافت مآب بر استخلاف ابن عمر ، و عدم تجویز آن به سبب عدم احسان طلاق زوجه اش از آن واضح است ، و آن دلیل قاطع و


1- أنساب الأشراف 10 / 421 ، عنه بحار الأنوار 28 / 383 .

ص : 220

برهان ساطع بر عدم صلاحیت حضرات ثلاثه برای خلافت است که جهل ایشان از احکام بسیار - فضلا عن مسألة واحدة - ظاهر و واضح [ است ] .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ در شرح خطبه شقشقیه در شرح قوله : « فصغی رجل منهم لضغنه » گفته :

فأمّا الروایة التی جاءت بأن طلحة (1) لم یکن حاضراً یوم الشوری ، فإن صحّت فذو الضغن هو سعد بن أبی وقاص ; لأن أُمّه حمنة (2) بنت أبی سفیان بن أُمیة بن عبد شمس ، والضغینة التی عنده علی علی ( علیه السلام ) من قبل أخواله الذین قتل صنادیدهم وتقلّد دماءهم ، ولم یعرف أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] قتل أحداً من بنی زهرة لینسب الضغن إلیه .

وهذه الروایة هی التی اختارها أبو جعفر محمد بن جریر الطبری صاحب التاریخ ، قال :

لمّا طعن عمر قیل له : لو استخلفت ؟ فقال : لو کان أبو عبیدة حیّاً لاستخلفتُه ، وقلت لربّی - إن سألنی - : سمعت نبیّک یقول : أبوعبیدة أمین هذه الأُمة ، ولو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّاً استخلفتُه ، وقلت لربّی - إن سألنی - : سمعت نبیّک یقول : إن سالماً


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أبا طلحة ) آمده است .
2- فی المصدر : ( حمیة ) .

ص : 221

شدید الحبّ لله ، فقال له رجل : ولّ عبد الله بن عمر ، فقال : قاتلک الله ، والله ما أردتَ الله بهذا الأمر ، کیف أستخلف رجلا عجز عن طلاق امرأته ؟ ! لا إرب لعمر فی خلافتکم ، ما حمدتُها فأرقب فیها (1) لأحد من أهل بیتی ، إن تک خیراً فقد أصبنا منه ، وإن تک شرّاً یصرف عنا ، حسب آل عمر أن یحاسب منهم واحد ویُسأل عن أمر أُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . إلی آخره (2) .

از این روایت که طبری نقل کرده واضح است که هرگاه از عمر درخواست استخلاف کردند ارشاد کرد که اگر ابوعبیده زنده میبود هر آینه خلیفه میساختم او را و میگفتم به پروردگار خود - اگر سؤال میکرد مرا - که : شنیدم نبیّ تو را که : ابوعبیده امین این امت است ، و اگر سالم مولای ابی حذیفه زنده میبود خلیفه میکردم او را و میگفتم به پروردگار خود - اگر سؤال میکرد مرا - که : شنیدم نبیّ تو را که میگفت که : سالم شدید الحب است برای خدا .

و نیز از آن واضح است که خلافت مآب بر درخواست استخلاف ابن عمر غضب شدید کرده ، و به سبب عجز او از طلاق زوجه خود استخلافش را جایز ندانسته ، پس استخلاف اول و خود خلافت مآب که حال عجزشان در


1- از ( فقال له رجل ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- شرح ابن ابی الحدید 1 / 190 ، وانظر : تاریخ الطبری 3 / 292 .

ص : 222

احکام سابقاً ظاهر شده (1) ، بالاولی ناجایز ‹ 1579 › و حرام و مخالف نُصح انام و دلیل عدم اراده رضای رب منعام باشد .

و از اینجاست که بعدِ تشنیعِ بر سائلِ استخلافِ ابن عمر ، بیزاری و تبرّی از خلافت به نفی حاجت خود در آن فرموده ، و این تبرّیِ لسانی بعد این همه تسلط مدید و استیلای شدید لطفی که دارد مخفی نیست .

و بر محض تبری اکتفا نکرده اعتراف به عدم حمد خود خلافت را هم نموده ، در حقیقت عدول خود از عدل و انهماک در جور [ را ] ثابت کرده .

و این روایت که طبری آورده شیخ عزالدین علی بن محمد - المعروف ب : ابن الاثیر الجزری - هم در کتاب “ کامل التواریخ “ وارد کرده ، چنانچه - علی ما نقل عنه - گفته :

قال عمرو بن میمون : إن عمر بن الخطاب لمّا طعن قیل له : یا أمیر المؤمنین ! لو استخلفت ؟ قال : لو کان أبو عبیدة حیّاً لاستخلفته ، وقلت لربی - إن سألنی - : سمعت نبیّک یقول : إنه أمین هذه الأُمة ، ولو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّاً لاستخلفته وقلت لربی - إن سألنی - : سمعت نبیّک یقول : إن سالماً شدید الحبّ لله ، فقال له رجل : أدلّک علی عبد الله بن عمر ، فقال : قاتلک الله ، والله


1- مراجعه شود به طعن پانزدهم ابوبکر و طعن چهارم عمر .

ص : 223

ما أردت الله بهذا ، ویحک ! کیف أستخلف رجلا عجز عن طلاق امرأته ؟ ! لا إرب لنا فی أُمورکم ، فما حمدتها فأرغب فیها لأحد من أهل بیتی ، إن کان خیراً فقد أصبنا منه ، وإن کان شرّاً فقد صرف عنّا ، حسب آل عمر أن یحاسب منهم رجل واحد ویسأل عن أُمة محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) .

و از روایت ابونعیم - که از اجله محدّثین و اکابر معتمدین سنیه است - ظاهر است که عمر گفت : اگر استخلاف میکردم سالم مولی ابی حذیفه را پس سؤال میکرد مرا پروردگار من که : چه چیز برداشت تو را بر این ، هر آینه میگفتم : ای پروردگار ! شنیدم نبیّ تو را صلی الله علیه [ وآله ] وسلم که میگفت که : به درستی که او - یعنی سالم - دوست میدارد خدا را حقاً از قلب خود .

در “ حلیة الأولیاء “ در ترجمه سالم مولی ابی حذیفه گفته :

حدّثنا أبو حامد بن جبلة ، ( نا ) محمد بن إسحاق الثقفی السرّاج ، ( نا ) محمود بن خداش ، ( نا ) مروان بن معاویة ، ( نا ) سعید ، قال : سمعت شهر بن حوشب یقول : قال عمر بن الخطاب : لو استخلفت سالماً مولی أبی حذیفة فسألنی عنه ربّی : ما حملک علی ذلک ؟ لقلت : ربّی ! سمعت نبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم


1- الکامل فی التاریخ 3 / 65 - 66 .

ص : 224

وهو یقول : إنه یحبّ الله حقاً من قلبه (1) .

و علامه یوسف بن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ گفته :

وروی عن عمر أنه قال : لو کان سالم حیّاً ما جعلتها شوری . . وذلک بعد أن طعن فجعلها شوری (2) .

و ابوالسعادات مبارک بن محمد - المعروف ب : ابن الاثیر الجزری الشافعی - در “ جامع الاصول “ به ترجمه سالم گفته :

وکان عمر بن الخطاب یفرط فی الثناء علیه حتّی قال فیه - لمّا طعن - : لو کان سالم حیّاً ما جعلتها شوری (3) .

و علامه محیی الدین یحیی بن شرف النووی در “ تهذیب الاسماء واللغات “ به ترجمه سالم گفته :

وکان عمر بن الخطاب یثنی علیه کثیراً حتّی قال - حین أوصی ، قبل وفاته - : لو کان سالم حیّاً ما جعلته شوری (4) .


1- از قسمت ( در “ حلیة الاولیا “ ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است . حلیة الاولیاء 1 / 177 .
2- [ الف ] ترجمه سالم بن معقل . [ الاستیعاب 2 / 568 ] .
3- [ الف ] ترجمه سالم مولی ابی حذیفه . [ جامع الأصول 14 / 155 ] .
4- تهذیب الأسماء 1 / 202 .

ص : 225

و بر ارباب الباب ذاکیه ظاهر و واضح است که تمنّای عمر استخلاف سالم را ضلال محض و عناد بحت ، و موجب توجه طعن وظهور خبط و بی مبالاتی او است به وجوه عدیده :

اول : آنکه جایی که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) موجود باشد که فضائل و مناقب آن حضرت خارج از احاطه و استقصای طاقت بشری است ‹ 1580 › تمنّای استخلاف این مولای زنی نمودن در حقیقت ترجیح و تفضیل او بر آن حضرت ظاهر کردن است ، خصوصاً بعد ابا از استخلاف آن حضرت و طعن بر آن حضرت .

و هیچ مؤمنی در کفر و ضلال چنین معاندی که چنین غلام جاهل مجهول را بر عالم علوم لدنیه تفضیل دهد ریب و شک نخواهد کرد .

و اگر تفصیل وجوه شناعت این حکم بیان کرده شود دفاتر طوال احصای آن نتواند کرد ، و کسی که ادنی تتبع فضائل آن حضرت کند بر او وجوه بسیار بلکه بی شمار برای تفضیح و تقبیح خلافت مآب به دست میآید .

دوم : آنکه خلافت مآب در اعتذار از استخلاف جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] گفته که : تحمل نمیکنم خلافت را در حالی که زنده باشم و مرده باشم .

و این کلام دلالت دارد بر آنکه خلافت مآب استنکاف از استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که خود اعتراف به حقیت آن حضرت و اولویت آن جناب نموده - به این سبب کرده که تحمل بار خلافت در حالت موت بر ذمّه جناب

ص : 226

او لازم نیاید ، یعنی تحمل خلافت را در حال حیات کافی دانسته و از تحمل آن در حال ممات استنکاف و ابای شدید داشته تا آنکه استخلاف معلوم الحقیه را هم روا نداشته ، پس با وصف این تحاشی و ابا و تبری و استعفا ، این همه شغف و وله به استخلاف سالم نمودن ، جور و حیف خود به اعتراف خود ثابت ساختن است که اگر عذر خوف تحمل خلافت در ممات مانع از استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، مانع از استخلاف سالم بالاولی خواهد بود ، و اگر این خوف از استخلاف سالم مانع نبود ، بالاولی از استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مانع نخواهد بود .

سوم : آنکه با وصف وجود بسیاری از اکابر صحابه و اعاظمشان - که از جمله شان اصحاب شوری بودند و غیر ایشان از فضلا و کبرایشان که محامد و مناقبشان از کتب حدیث و کتب معرفت صحابه ظاهر و واضح است - تمنّای استخلاف سالم و تعنّی به فوتش ظاهر کردن ، مستلزم ترجیح و تقدیم او بر این حضرات است ، و این هم موجب فضائح تشنیعات و قبائح استهزائات است ، و این وجه هم در حقیقت حاوی وجوه کثیره است .

چهارم : آنکه پر ظاهر است که اگر [ بر ] فرض محال سالم ، سالم از آن همه عیوب و بری از همه ذنوب میبود ، محض خروج او از قریش برای عدم استیهال خلافت و قدح در لیاقت او برای امامت کافی و وافی بود ، پس تجویز استخلاف سالم ، غایت مکابره و عناد و نهایت استهزا به دین و شرع

ص : 227

سید امجاد است که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به نصوص متکاثره و ارشادات متظافره عدم جواز خلافت برای غیر قرشی بیان فرموده ، و این معنا به اتفاق شیعه و سنی ثابت است که غیر قرشی استحقاق خلافت ندارد .

پنجم : آنکه چون خود ابوبکر به : « الأئمة من قریش » روز سقیفه احتجاج و استدلال کرده ، عدم جواز خلافت برای [ غیر ] قرشی (1) ثابت ساخته ، و عمر هم مطیع و منقاد این احتجاج گردیده ، پس تمنّای استخلاف سالم در حقیقت تکذیب خلیفه اول و تفضیح ملازمان خود است .

و استدلال ابی بکر به حدیث : ( الأئمة من قریش ) ‹ 1581 › سابقاً از “ ازالة الخفا “ مذکور شد (2) .

و فخر رازی در کتاب “ نهایة العقول “ در ذکر شروط امام (3) گفته :

وهنا صفة تاسعة ، وهی کونه قرشیاً ; وهی عندنا وعند أبی علی وأبی هاشم معتبرة ، وحکی الجاحظ عن جمل المعتزلة : أنّهم لم یشترطوا ذلک ، وهو قول الخوارج .

دلیلنا ; الإجماع ، والسنة . .

أمّا الإجماع ; فما ثبت بالتواتر : أن الأنصار لمّا طلبوا الإمامة


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( غیر قرشی ) : ( قرشی ) آمده است .
2- در طعن شانزدهم ابوبکر ( مطاعنی دیگر ) از ازالة الخفاء 1 / 5 ، 110 گذشت .
3- ( در ذکر شروط امام ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 228

یوم السقیفة منعهم أبو بکر عنها لعدم کونهم من قریش ، واستمرّ ذلک فی الصحابة ، ولم ینکر أحد ما ادّعاه أبو بکر من وجوب کون الإمام قرشیاً ، وذلک یدلّ علی انعقاد الإجماع علی رعایة هذا الشرط .

وأمّا السنة ; فما رواه أبو بکر وکثیر من أکابر الصحابة عنه علیه [ وآله ] السلام أنه قال : « الأئمة من قریش » ، ویدّعی هنا أن الألف واللام للاستغراق فیکون معنی الحدیث : أن کلّ الأئمة من قریش ، وسواء کان المراد منه الأمر أو الخبر فإنه یمنع من کون الإمام غیر قرشی ، ترکنا العمل باللفظ إلاّ فی الإمام الأعظم فبقی الحدیث حجة فیه (1) .

اما اینکه سالم خارج از قریش بود ، پس به تصریح صریح خود خلافت مآب ظاهر است که - حسب روایات سابقه که در آن تمنّای استخلاف سالم مذکور [ شد ] - تصریح کرده به اینکه سالم مولای ابی حذیفه است ، و به تصریحات ائمه سنیه هم ظاهر و واضح است .

حافظ محمد بن حبّان البستی در کتاب “ الثقات “ گفته :

سالم بن معقل ، مولی أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة بن عبد شمس ، یعرف به ، وهو مولی امرأة من الأنصار یقال لها : لیلی


1- نهایة العقول ، ورق : 245 ، صفحه : 495 .

ص : 229

بنت یعار [ وقد قیل : ان اسم مولاته : ثبیتة بنت یعار ] (1) - امرأة أبی حذیفة بن عتبة - کنیته : أبو عبد الله ، قتل یوم الیمامة فی عهد أبی بکر سنة ثنتی عشرة (2) .

و علامه ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ گفته :

سالم بن معقل ، مولی أبی حذیفة [ بن عتبة ] (3) بن ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف یکنّی : أبا عبد الله ، کان من أهل فارس من إصطخر ، وقیل : انه من عجم الفرس من کرمد ، وکان من فضلاء الموالی ، ومن خیار الصحابة وکبارهم (4) .

و ابن اثیر جزری در “ جامع الأصول “ گفته :

سالم مولی أبی حذیفة ، هو : أبو عبد الله بن معقل ، ویقال : أبوعبید مولی أبی حذیفة [ بن عتیبة ] (5) بن ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف ، کان من أهل فارس [ من ] (6) إصطخر ، وقیل : إنه من


1- الزیادة من المصدر .
2- الثقات 3 / 158 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الاستیعاب 2 / 567 .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 230

عجم الفرس من کرمد ، وکان من فضلاء الموالی ، ومن خیار الصحابة وکبارهم (1) .

و شیخ عبد الحق دهلوی در “ رجال مشکاة “ (2) گفته :

سالم مولی أبی حذیفة ، هو : أبو عبد الله سالم بن معقل - بفتح المیم ، وسکون العین المهملة ، وکسر القاف (3) - ویقال : أبو عبید مولی أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف ، کان من أهل فارس من إصطخر ، وکان من فضلاء الموالی ، ومن خیار الصحابة ، وکبارهم (4) .

و علامه ابن حجر عسقلانی در “ اصابه فی تمییز الصحابة “ گفته :

سالم مولی أبی ‹ 1582 › حذیفة بن عتبة بن ربیعة بن عتبة بن عبد شمس ، أحد السابقین الأولین ، قال البخاری : مولاته امرأة من الأنصار (5) .


1- [ الف ] صفحه : 603. [ جامع الأصول 14 / 154 ] .
2- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( قاف ) آمده است .
4- رجال مشکاة :
5- [ الف ] صفحه : 309 . [ الإصابة 3 / 11 ] .

ص : 231

و محتجب نماند که چون ائمه سنیه شناعت تمنّای خلافت مآب استخلاف سالم را و مناقضت آن [ را ] با احتجاج خلیفه اول و مضادّه آن [ را ] با احادیث مستفیضه و اجماع امت دریافتند در پی تأویل و توجیه آن فتادند .

علامه ابن عبد البرّ در “ استیعاب “ گفته :

وروی عن عمر أنه قال : لو کان سالم حیّاً ما جعلتها شوری ، وذلک بعد أن طعن فجعلها شوری ، وهذا عندی علی أنّه کان یصدر فیها عن رأیه ، والله أعلم (1) .

و خلاصه اش آن است که : غرض عمر آن است که اگر سالم زنده میبود عمر عمل به رأی او در خلافت میکرد ، نه آنکه سالم را خلیفه میساخت .

و رکاکت و سخافت و شناعت و فظاعت آن ظاهر است ; چه روایات سابقه که از “ مسند “ احمد و “ طبقات “ ابن سعد و “ تاریخ بلاذری “ و “ تاریخ طبری “ و “ کامل “ مبرد (2) منقول شد دلالت صریحه دارد بر آنکه خلافت مآب تمنّای استخلاف سالم کرده (3) ، در روایت طبری و “ کامل “ مذکور است :


1- [ الف ] ترجمه سالم . [ الاستیعاب 2 / 568 ] .
2- کلمه ( مبرد ) سهو قلم است ، چنانکه گذشت روایت از کامل ابن اثیر است .
3- مراجعه شود به : شرح ابن ابی الحدید 1 / 190 ، تاریخ الطبری 3 / 292 ، الکامل فی التاریخ 3 / 66 ، حلیة الاولیاء 1 / 177 ، مسند احمد 1 / 20 ، الطبقات الکبری 3 / 342 ، أنساب الأشراف 10 / 421 ، الاستیعاب 2 / 568 ، جامع الأصول 14 / 155 ، تهذیب الأسماء 1 / 202. و در بعضی مصادر گذشته از سالم ، معاذ نیز ذکر شده ، مراجعه شود به : الامامة والسیاسة : 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) ، المستدرک للحاکم : 3 / 268 ; تاریخ الإسلام للذهبی : 3 / 56 و 172 ; شرح ابن ابی الحدید 16 / 265 ; کنز العمال : 5 / 738 و 12 / 675 و 13 / 215 - 216 ; العقد الفرید : 4 / 274 ; جامع الأحادیث : 13 / 369 ، 373 ، 379 ، 382 ، 399 .

ص : 232

لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّاً استخلفته . . إلی آخره (1) .

و در روایت ابونعیم که در ما بعد مذکور میشود واقع است (2) :

ولو استخلفت سالماً . . إلی آخره (3) .

پس لفظ ( استخلاف ) را چه علاج ، فإنه قاطع دابر اللجاج ، پس مراد از این روایت - یعنی لو کان سالم حیّاً ما جعلتها شوری - نیز حسب دلالت این روایات همین باشد که اگر سالم زنده میبود خلافت را شوری نمیگردانیدم بلکه سالم را خلیفه میساختم .

عجب است و نهایت عجب که ابن عبدالبرّ - با این همه تبحر و تمهر و کثرت اطلاع و تقدم عصر - تفحص روایات ائمه و مشایخ خود نکرده برای اصلاح هفوه عمریه چنین تأویل علیل بر زبان آورده ، اساس اعتقاد کمال خود را متزلزل ساخته .


1- تاریخ طبری 3 / 292 ، کامل ابن اثیر 3 / 65 - 66 .
2- قسمت : ( واقع است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- قبلا از حلیة الاولیاء 1 / 177 گذشت ، و بعداً از کنز العمال 12 / 675 خواهد آمد .

ص : 233

و به فرض غیر واقع اگر غرض خلافت مآب از این ارشاد همین میبود که ابن عبدالبرّ در سر کرده ، باز هم تخلیص خلافت مآب از طعن غیر ممکن ; زیرا که باوصف وجود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اصحاب جلیل الشأن تمنّای وجود سالم کردن به طریقی که صراحتاً مفید تفضیل و ترجیح او بر آن حضرت و دیگر صحابه گردد حیف و جور و زیغ صریح است .

و طرفه آن است که علامه نووی هم همین تأویل بِرّی (1) ایثار کرده و چون آن را مجمل یافته در نقل آن برای توضیح معنایش بعض الفاظ هم افزوده ، چنانچه در “ تهذیب الأسماء “ به ترجمه سالم گفته :

وکان عمر بن الخطاب . . . یثنی علیه کثیراً حتّی قال - حین أوصی قبل وفاته - : لو کان سالم حیّاً ما جعلته شوری .

قال أبو عمر بن عبد البرّ . . . : معناه أنه کان یصدر عن رأیه فیمن ینجز له تولیة الخلافة (2) .

و ابن اثیر هم با آن همه تبحر غزیر و فضل کثیر چاره [ ای ] جز اقبال به این توجیه غیر وجیه نیافته ، و به سبب مزید تحقیق دو وجه وجیه عدم جواز استخلاف سالم بیان کرده ، تشیید و ابرام بنیان طعن بر خلافت مآب من حیث لا یشعر نموده چنانچه در “ جامع الأصول “ گفته :


1- مقصود تأویلی است که ابن عبدالبرّ ذکر کرد .
2- تهذیب الأسماء 1 / 202. وارتضاه أیضاً العینی فی عمدة القاری 16 / 245 .

ص : 234

وکان عمر بن الخطاب ‹ 1583 › یفرط فی الثناء علیه حتّی قال فیه - لمّا طعن - : لو کان سالم حیّاً ما جعلتها شوری ، ومعنی هذا القول منه أنه کان یصدر فی أمر الخلافة وتقلیدها عن رأیه ، وأنه کان یفوّض الاختیار إلیه لیختار من أُولئک النفر الذین جعلها فیهم شوری من رآه ویعیّنه ، لا أنه کان یجعل الخلافة فیه ، وکیف یظنّ بمثل عمر ذلک وهو یعلم أن فی الصحابة من هو خیر من سالم وأولی بالخلافة منه ؟ ! لا بل کیف کان یستخلفه - وهو من الفرس الموالی - ولیس قرشی النسب ؟ ! (1)


1- جامع الأصول 14 / 155 - 156. وقال ابن قتیبة : قالوا : حدیثان متناقضان ، قالوا : رویتم عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّه قال : « الأئمة من قریش » ، ورویتم أنّ أبا بکر الصدیق احتجّ بذلک علی الأنصار یوم سقیفة بنی ساعدة ، ثم رویتم عن عمر . . . أنّه قال - عند موته - : لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّاً ما تخالجنی فیه الشک . . وسالم لیس مولی لأبی حذیفة ، وإنّما هو مولی لامرأة من الأنصار ، وهی أعتقته ، وربّته ، ونسب إلی أبی حذیفة بحلف ، فجعلتم الإمامة تصلح لموالی الأنصار ، ولو کان مولی لقریش لأمکن أن تحتجّوا بأن مولی القوم منهم ، ومن أنفسهم . قالوا : وهذا تناقض واختلاف . قال أبو محمد : ونحن نقول : إنه لیس فی هذا القول تناقض ، وإنّما کان یکون تناقضاً لو قال عمر : لو کان سالم حیّاً ما تخالجنی الشک فی تولیته علیکم أو فی تأمیره ، فأمّا قوله : ( ما تخالجنی الشکّ فیه ) فقد یحتمل غیر ما ذهبوا إلیه ، وکیف یظنّ بعمر . . أنه یقف فی خیار المهاجرین والذین شهد لهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالجنة ، فلا یختار منهم ، ویجعل الأمر شوری بینهم ، ولا یتخالجه الشکّ فی تولیته سالماً علیهم . . . هذا خطأ من القول ، وضعف فی الرأی ، ولکن عمر لمّا جعل الأمر شوری بین هؤلاء ارتاد للصلاة من یقوم بها أن یختاروا الإمام منهم ، وأجّلهم فی الاختیار ثلاثاً ، وأمر عبد الله ابنه أن یأمرهم بذلک ، فذکر سالماً ، فقال : لو کان حیاً ما تخالجنی فیه الشک . وذکر الجارود العبدی فقال : لو کان أعیمش بنی عبد القیس حیّاً لقدّمته ، وقوله : ( لقدّمته ) دلیل علی أنه أراد فی سالم مثل ذلک من تقدیمه للصلاة بهم ، ثم أجمع علی صهیب الرومی ، فأمره بالصلاة إلی أن یتفق القوم علی اختیار رجل منهم . لاحظ : تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة : 114 - 116. وقال الرازی : روی أبو بکر وعمر . . . یوم السقیفة أنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام قال : « الأئمة من قریش » ثم رویتم أشیاء ثلاثة تناقضه : أحدها : قول عمر . . . - فی آخر حیّاًته - : لو کان سالم حیّاً لما تخالجنی فیه شک . . وسالم مولی امرأة من الأنصار ، وهی حازت میراثه . وثانیها : أنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام قال : اسمع وأطع ولو کان عبد حبشیاً . وثالثها : قوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : لو کنت مستخلفاً من هذه الأمة أحداً من غیر مشورة لاستخلفتُ ابن أم عبد . ثم أجاب عنها بقوله : هذه المطاعن التی ذکرتموها فمرویّة بالآحاد ، فإن فسدت روایة الآحاد فسدت هذه المطاعن ، وإن صحت فسدت هذه المطاعن أیضاً ، فعلی کل التقدیرات هذه المطاعن مدفوعة فیبقی الأصل الذی ذکرناه سلیماً . انظر : المحصول 4 / 323 - 322 ، 350 . بل صرّح الجاحظ بکونه طعناً علی عمر فقال : ثم الدلیل الذی لیس فوقه دلیل ، قوله - وعنده أصحاب الشوری ، وکبار المهاجرین ، وجلّة الأنصار ، وعلیة العرب ، وهو موف علی قبره ینتظر خروج نفسه - : لو کان سالم حیّاً ما تخالجنی فیه الشک . وسالم مولی امرأة من الأنصار ، وکان حلیفاً لأبی حذیفة بن عتبة بمکة ، فلذلک کان یقال : مولی أبی حذیفة ، لأن حلیف الرجل مولاه ، فإن کان هذا لا یدل علی التباعد من الحمیّة والأعرابیّة والعصبیّة ، ولا یدل علی التسویة ، فما عندنا ولا عند أحد شیء یدلّ علی شیء ! وإذا کان هذا مذهبه وقوله فی الخلافة فما ظنّک به فیما دون الخلافة ؟ ! وهذا باب إن استقصیناه کثر وشغل الکتاب ، وفیما قلنا مقنع لمن کان الحق له مقنعاً ، والصواب له مألفاً . راجع : العثمانیة : 218 - 217 .

ص : 235

ص : 236

از این عبارت ظاهر است که ظنّ استخلاف سالم به عمر غیر جایز است به دو سبب :

اول : آنکه عمر میدانست که در صحابه کسانی بودند که بهتر بودند از سالم و اولی بودند از او به خلافت ، پس استخلاف سالمِ مفضول باوصف وجود افاضل صحابه ناجایز و حرام باشد .

دوم : آنکه سالم از عجم و موالی بود و قرشی النسب نبود .

و چون که استخلاف سالم را خود خلافت مآب به نص صریح و توضیح بلیغ تمنّی کرده ، و شغف و وله خود به آن ظاهر ساخته ، و اختیار استخلاف او را به زعم خود مدلل به دلیلی - که آن را برای جواب خدای تعالی کافی

ص : 237

دانسته نموده - سعی بلاطائل ابن اثیر در تبرئه خلافت مآب از ارتکاب امر ناجایز و حرام هباءاً منثوراً گردید ، و مزید شناعت این تمنّایش بر ارباب الباب واضح و روشن گردید (1) .

و به فرض غیر واقع اگر تمنّای عمر استخلاف سالم را ثابت نمیبود باز هم تجویز او استخلاف معاذ بن جبل را و تمنّای آن که در ما بعد مذکور میشود برای تفضیح خلافت مآب کافی بود ، و حسب همین افاده ابن الاثیر به دو وجه طعن بر او لازم میآمد ; زیرا که معاذ بن جبل هم قرشی نبود ، و نیز بلاشبهه مفضول بود به نسبت جمله [ ای ] از صحابه موجودین در این وقت .

و محتجب نماند که اصل این تأویل که ابن عبدالبرّ ذکر کرده از قاضی القضات عبدالجبار صاحب “ مغنی “ است ، و جناب سید مرتضی به ردّ او


1- وممّا یدلّ علی أنه أراد استخلافه قطعاً ما فی تفسیر الکشاف - فی تفسیر قوله تعالی : ( إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتاً للهِِ حَنِیفاً ) ( سورة النحل ( 16 ) : 120 ) - : وعن عمر . . . أنه قال - حین قیل له : ألا تستخلف ؟ ! - : لو کان أبو عبیدة حیّاً لاستخلفتُه ، ولو کان معاذا حیّاً لاستخلفتُه ، ولو کان سالم حیّاً لاستخلفتُه ، فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : أبو عبیدة أمین هذه الأمة ، ومعاذ أمة قانت لله لیس بینه وبین الله یوم القیامة إلاّ المرسلون ، وسالم شدید الحبّ لله لو کان لا یخاف الله لم یعصه . ثم قال الزمخشری : وهو ذلک المعنی . . أی کان إماماً فی الدین ; لأن الأئمة معلموا الخیر . والقانت : القائم بما أمره الله . انظر : الکشاف 2 / 433 - 434 .

ص : 238

جواب بس شافی و کافی افاده فرموده ، حیث قال فی الشافی - بعد ردّ کلام القاضی فی الاستدلال بحدیث : « إن الأئمة من قریش (1) » - :

قال صاحب الکتاب - بعد کلام لا وجه لذکره - : فإن قیل : فقد روی عن عمر ما یدلّ علی خلاف ذلک ، وهو قوله : لو کان سالم حیّاً ما تخالجنی فیه الشکوک . . ولم یکن من قریش .

ثم قال : قیل له : لیس فی الخبر بیان الوجه الذی لا یتخالجه الشکّ فیه ، ویحتمل أن یرید أن یدخله فی المشورة والرأی دون الشوری ، فلا یصحّ أن یقدح - فیما قلناه - به ، بل لو ثبت عنه النصّ الصریح فی ذلک لم [ یجز أن ] (2) یعترض به علی ما رویناه فی الخبر .

یقال له : هذا تأویل من لم یعرف الخبر المروی عن عمر علی حقیقته ، أو من یعرف ذلک ویظنّ أن من قرأ کلامه لا یجمع بینه وبین الروایة ویقابلها به ، ‹ 1584 › وفی الخبر - علی ما نقله [ جمیع ] (3) الرواة - تصریح الوجه (4) الذی تمنّی حضور سالم له ، وأنه الخلافة دون المشورة والرأی ، وقد روی الطبری - فی تاریخه - ، عن شیوخه من طرق مختلفة : ان عمر بن الخطاب لمّا


1- المغنی 2 / ق 1 / 235 - 236 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( بالوجه ) .

ص : 239

طعن قیل له : یا أمیر المؤمنین ! ألا تستخلف ؟ فقال : من أستخلف ؟ لو کان أبو عبیدة بن الجراح حیّاً استخلفته ، فإن سألنی ربّی قلت : سمعت نبیّک یقول : إنه أمین هذه الأُمّة ، ولو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّاً - أیضاً - استخلفته ، فإن سألنی ربّی قلت : سمعت نبیّک یقول : إن سالماً شدید الحبّ لله . فقال له رجل : أدلّک علی عبد الله بن عمر ، فقال : قاتلک الله ! والله ما أردتَ الله بهذا ، ویحک ! کیف أستخلف رجلا عجز عن طلاق امرأته .

وروی أبو الحسن أحمد بن محمد بن جابر البلاذری - فی کتابه المعروف ب : تاریخ الأشراف - ، عن عفان بن مسلم ، عن حماد بن سلمة ، عن علی بن زید ، عن أبی رافع : أن عمر بن الخطاب کان مستنداً إلی ابن عباس - وعنده ابن عمر وسعید (1) بن زید - فقال : اعلموا أنی لم أقل فی الکلالة شیئاً ، ولم أستخلف بعدی أحداً ، وانه من أدرک وفاتی من سبی العرب فهو حرّ من مال الله ، قال سعید بن زید : أما إنک لو أشرت إلی رجل من المسلمین ائتمنک الناس ، فقال عمر : لقد رأیت من أصحابی حرصاً سیّئاً ، وأنا جاعل هذا الأمر إلی هؤلاء النفر الستة الذین مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو عنهم راض ، ثمّ قال : لو أدرکنی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سعد ) آمده است .

ص : 240

أحد رجلین لجعلت هذا الأمر إلیه ولوثقت به : سالم مولی أبی حذیفة وأبو عبیدة بن الجراح ، فقال له رجل : یا أمیر المؤمنین ! فأین أنت عن عبد الله بن عمر ؟ فقال له : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بها ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطلّق امرأته ؟ !

قال عفان : یعنی بالرجل - الذی أشار علیه بعبد الله بن عمر - المغیرة بن شعبة .

وهذا کما تری صریح بأن تمنّی سالم إنّما کان لأن یستخلفه ، کما أنه تمنّی أبا عبیدة لذلک ، فأیّ تأویل یبقی مع هذا الشرح والبیان ؟ !

ولسنا ندری ما نقول فی رجل بحضرته مثل أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ومنزلته فی جلال (1) الفضل منزلته ، وباقی أهل الشوری الذین کانوا فی الفضل الظاهر علی أعلی طبقاته ، ثم یتمنّی مع ذلک حضور سالم تمنّی من لا یجد منه عوضاً ! إن ذلک لدلیل قوی علی سوء رأیه فی الجماعة .

ولو کان تمنّیه لحضوره إنّما هو للمشورة والرأی - علی ما ادّعی صاحب الکتاب وأصحابه ، وإن کانت الأخبار المرویة تمنع من ذلک - لکان الخطب - أیضاً - جلیلا ; لأنا نعلم أنه لم یکن فی هذه الجماعة التی ذکرناها إلاّ من مولاه (2) یساوی سالماً إن لم یفضّله فی


1- فی المصدر : ( خلال ) .
2- فی المصدر : ( من هو لا ) .

ص : 241

الرأی وجودة التحصیل ، وکیف یرغب عنهم فی الرأی واختیار من یصلح للأمر ویتلهّف علی حضور من ‹ 1585 › لا یدانیهم فی علم ولا رأی ؟ ! (1) و روایت تمنّای استخلاف سالم را جمال الدین محدّث هم که از مشایخ اجازه مخاطب است در “ روضة الاحباب “ - و ولی الله پدر او در “ ازالة الخفا “ جابجا استناد به روایات آن مینماید - نقل کرده چنانچه گفته :

و روایتی آنکه چون از وی - یعنی عمر - طلب تعیین خلیفه نمودند گفت : اگر ابوعبیده در سلک احیا منتظم میبود خلافت را به او تفویض مینمودم و اگر حق تعالی از من سؤال کند که وجه تخصیص او به خلافت چه بود ؟ گویم که : از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شنیده بودم که میفرمود : ( إنه أمین هذه الأُمّة ) ، و اگر سالم مولای ابوحذیفه در قید حیات بودی وی را خلیفه میگردانیدم ، و اگر پروردگار من از من سؤال کردی در عتبه احدیّت معروض میساختم که : از پیغمبر شنودم که : ( إن سالماً شدید الحبّ فی الله ) ، مردی از حضار مجلس گفت : چرا فرزند رشید خود عبدالله را (2) خلیفه نمیگردانی ، به درستی که مردم او را به خلافت خلیق و در امارت حکومت عریق میدانند ؟ جناب خلافت مآب گفت : ( قاتلک الله ) مقصود تو از این گفتار تحصیل رضای پروردگار نبود ، چگونه امر خلافت را به مردی تفویض نمایم که در کیفیت


1- الشافی 3 / 196 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( را عبدالله ) آمده است .

ص : 242

تطلیق زوجه خود عاجز آمد ؟ ! آل عمر را هیچ حاجت به خلافت نیست ، اگر خیر بود بدان رسیدیم و اگر شرّ بود از ما مصروف شد ، بس است آل عمر را اینکه احدی از ایشان از امر خلافت محاسب و مسئول میشود (1) .

و اما تمنّای عمر استخلاف معاذ را پس احمد بن حنبل و ابن سعد و ابن قتیبه و ابونعیم و دیگر محدّثین معتمدینشان روایت کرده اند ، عبارت ابن قتیبه در صدر مبحث مذکور شد که از آن واضح است که خلافت مآب به جواب پیغام عایشه که فرزند دلبندش رسانیده ، بعد اظهار تمنّای استخلاف ابوعبیده گفته که : اگر مییافتم معاذ بن جبل را والی میکردم او را ، پس هرگاه قدوم میکردم بر پروردگار خود پس سؤال میکرد مرا که : کدام کس را والی کردی بر امت محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ میگفتم که : ای ربّ ! شنیدم بنده تو را و نبیّ تو را که میگفت : به درستی که معاذ بن جبل خواهد آمد پیش علما روز قیامت به اندازه انداختن تیری یا سنگی (2) .

و ابوعبدالله محمد بن سعد بن منیع در کتاب “ طبقات “ گفته :

أخبرنا یزید بن هارون ، ( أنا ) سعید بن أبی عروبة ، سمعت شهر بن حوشب ، یقول : قال عمر بن الخطاب : لو أدرکت معاذ بن


1- [ الف ] ذکر قتل امیرالمؤمنین عمر . . . از ذکر وقائع سال بیست و سوم از هجرت . [ روضة الاحباب ، ورق : 302 - 303 ] .
2- الامامة والسیاسة 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) .

ص : 243

جبل فاستخلفته ، فسألنی عنه ربی لقلت : [ یا ] (1) ربّی ! سمعت نبیّک یقول : إن العلماء إذا اجتمعوا یوم القیامة کان معاذ بن جبل بین أیدیهم بقذفة حجر (2) .

از این روایت ظاهر است که خلافت مآب چندان شغف و غرام و وله و هیام خود به استخلاف معاذ بن جبل ظاهر میفرمودند که ارشاد میکردند که : اگر در مییافتم معاذ بن جبل را پس استخلاف میکردم او را ، پس سؤال میکرد مرا از آن پروردگار من ، هر آینه میگفتم که : شنیدم نبیّ تو را که به درستی که علما هرگاه جمع خواهند شد روز قیامت خواهد بود معاذ پیش ایشان به قدر ‹ 1586 › انداختن سنگی .

پس استخلاف معاذ بن جبل که صریح خطا و زلل است چندان برجا میدانستند که جواب سؤال مقدَّر ایزد مقدِّر بیان میکردند و آن را غیر لایق مؤاخذه و عقاب بلکه محض خیر و صواب میدانستند .

و کمال عجب است که در استخلاف جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] - با آن همه فضائل و مناقب و محامد که به احصای شمه [ ای ] از آن طاقت بشری وفا نتوان کرد - آن همه وسواس و هراس داشتند و آن را - معاذ الله ! - موجب


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] صفحة : 449 ، ترجمة معاذ بن جبل من ذکر بنی سلمة من بنی سائر . [ الطبقات الکبری 3 / 590 ] .

ص : 244

مؤاخذه و عتاب ربّ الارباب میپنداشتند ، هل هذا إلاّ محض الإلحاد والعناد ؟ ! والله ولی التوفیق والرشاد .

در “ حلیة الاولیا “ تصنیف ابونعیم در ترجمه معاذ بن جبل مسطور است :

حدّثنا أبو حامد بن جبلة ، ( نا ) محمد بن إسحاق ، ( نا ) محمود بن خداش ، ( نا ) مروان بن معاویة ، ( نا ) سعید بن أبی عروبة ، عن شهر بن حوشب ، قال : قال عمر بن الخطاب : لو استخلفت معاذ بن جبل فسألنی عنه ربّی عزّ وجلّ : ما حملک علی ذلک ؟ لقلت : سمعت نبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : إن العلماء إذا حضروا ربّهم کان [ معاذ ] (1) بین أیدیهم رتوة بحجر . الرتوة : المنزلة (2) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن شهر بن حوشب ، قال : قال عمر بن الخطاب : لو استخلفت سالماً مولی أبی حذیفة فسألنی [ عنه ] (3) ربّی : ما حملک علی ذلک ؟ لقلت : یا ربّ ! سمعت نبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : إنه


1- الزیادة من المصدر .
2- از قسمت : ( در حلیة الاولیا ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده . حلیة الأولیاء 1 / 228 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 245

یحبّ الله حقّاً من قلبه ، ولو استخلفتُ معاذ بن جبل فسألنی [ عنه ] (1) ربّی : ما حملک علی ذلک ؟ لقلت : [ یا ربّ ! ] (2) سمعت نبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : إن العلماء إذا حضروا ربّهم کان معاذ بن جبل بین أیدیهم رتوة بحجر . حل (3) .

أی رواه أبو نعیم فی کتاب حلیة الأولیاء .

از این روایت که ابونعیم نقل کرده ظاهر است که : عمر تمنّای استخلاف سالم و استخلاف معاذ بن جبل هر دو نموده ، و جواب سؤال ایزد متعال از استخلاف هر دو مهیا ساخته .

و ابونعیم از اکابر محدّثین است که ائمه سنیه به احادیث او عمل میکنند و به قول او رجوع میآرند ، چنانچه محمد بن عبدالله الخطیب در “ رجال مشکاة “ که آن را - علی حسب ما صرّح به فی آخره (4) - بر حسین بن عبدالله بن محمد الطیبی عرض کرده و او استحسان آن نموده گفته :


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] صفحة : 215 ، ذکر استخلافه ، من فضل الفاروق ، من باب فضائل الصحابة ، من کتاب الفضائل ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . [ کنز العمال 12 / 675 ، قبلا از حلیة الاولیاء 1 / 177 نیز گذشت ] .
4- الإکمال فی أسماء الرجال ( المطبوع مع المشکاة ) 6 / 2674 .

ص : 246

أبو نعیم الإصفهانی (1) ، هو أبو نعیم أحمد بن عبد الله الإصفهانی ، صاحب الحلیة ، هو من مشایخ الحدیث الثقات المعمول بحدیثهم ، المرجوع إلی قولهم ، کبیر القدر . . إلی آخره (2) .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

أخرج أحمد ، عن عمر - بسند رجاله ثقات - أنه قال : إن أدرکنی أجلی وأبو عبیدة حیّ استخلفتُه . . فذکر الحدیث ، وفیه قال : فإن أدرکنی أجلی وقد مات أبو عبیدة استخلفتُ معاذ بن جبل (3) .

از این عبارت ظاهر است که امام احمد بن حنبل به سندی که رجال آن ثقات اند نقل کرده که عمر گفته است که : اگر ادراک میکرد مرا اجل من و


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الاصفهالی ) آمده است .
2- الإکمال فی أسماء الرجال ( المطبوع مع المشکاة ) 6 / 2671 .
3- فتح الباری 13 / 106. قال الزیلعی : عن عمر . . . أنه قال - حین قیل : ألا تستخلف ؟ ! - : لو کان أبو عبیدة حیّاً لاستخلفتُه ، ولو کان معاذ حیّاً لاستخلفتُه ، ولو کان سالم حیّاً لاستخلفتُه ، فأنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : أبو عبیدة أمین هذه الأمة ، ومعاذ أُمّة لله قانت ، أو : لیس بینه وبین الله یوم القیامة إلا المرسلون ، وسالم شدید الحبّ لله ، لو کان لا یخاف الله لم یعصه . انظر : تخریج الأحادیث والآثار للزیلعی 2 / 249 - 250 ، وراجع : الکشاف 2 / 433 - 434 .

ص : 247

ابوعبیده زنده میبود استخلاف میکردم او را ، و بعد از آن گفته است که : پس اگر ادراک میکرد مرا اجل من و حال آنکه مرده باشد ابوعبیده استخلاف میکردم معاذ بن جبل را .

و ظاهر است که تجویز استخلاف معاذ بن جبل هم مثل تجویز استخلاف سالم مستلزم طعن است به وجوه عدیده .

و معاذ بن جبل هم قرشی نبوده ، بلکه انصاری است چنانچه در “ جامع الأصول “ مذکور است :

معاذ بن جبل بن [ عمرو بن أوس بن عدی بن ] (1) کعب بن عمرو ، من بنی جشم الخزرجی الأنصاری الجشمی (2) ، نسبه بعضهم فی بنی سلمة بن سعد ، قالوا : وإنّما دعته بنو سلمة لأنه کان أخا سهل بن محمد أحد بنی سلمة لأُمّه ، ‹ 1587 › وهو أحد السبعین الذین شهدوا العقبة من الأنصار (3) .

و علامه ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ گفته :

معاذ بن جبل بن عمر بن أُوس بن عائذ بن عدی بن کعب بن


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] یک کلمه خوانا نیست ، و در مصدر وجود ندارد .
3- [ الف ] صفحه : 650 . [ جامع الأصول 15 / 201 - 201 ] .

ص : 248

عمرو بن أد (1) بن سعد بن علی بن لبید بن شاردة (2) بن یزید بن جشم بن الخزرج الأنصاری الخزرجی ، ثم الجشمی ، یکنّی : أبا عبد الرحمن (3) .

پس تمنای خلافت مآب استخلاف معاذ را به دل و جان ، و اعداد جواب مُسکت به زعم خود برای سؤال ایزد منان ، دلیل واضح و برهان لایح بر کمال بغض و عناد و شنَآن ، و نهایت مجازفه و جور و عدوان است .

واعجباه ! که جناب خلافت مآب از تکذیب و تجهیل و تضلیل خلیفه اول هم استحیا نمینماید ، و از لزوم ظهور کذب و افترای او بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و دفع انصار به امر باطل باکی ندارد ، بلکه از تفضیح خود هم نمیاندیشد و تجویز استخلاف معاذ بن جبل و سالم بر ملا مینماید ، و آن را نهایت بهتر و مستحسن میداند ، و از استخلاف جمیع صحابه حاضرین افضل و ارجح میپندارد به مثابه [ ای ] که استخلاف ایشان را موجب مؤاخذه میداند و استخلاف این هر دو را خالص از غوائل و تبعات و پاک از شوائب فساد میانگارد .

مقام حیرت است که خلافت مآب فضل مزعومی سالم و معاذ را مُسکت و مفحم به جواب سؤال ایزد متعال میداند ، و عدم صلاحیت این هر دو را به وجوه بسیار ، و خروجشان از قریش ، و افضلیت جمعی از ایشان - خصوصاً


1- فی المصدر : ( أُدی ) .
2- فی المصدر : ( أسد بن ساردة ) .
3- [ الف ] صفحه : 139 . [ الاستیعاب 3 / 1402 ] .

ص : 249

افضلیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که وجوه آن احصا نتوان کرد - به خیال نمیآرد ، و نمیداند که این جواب خلافت مآب به مثابه [ ای ] واهی و باطل و لغو است که آحاد ناس بر ردّ آن قادرند چه جا خالق سمیع و بصیر ، ( وَلا یُنَبِّئُک مِثْلُ خَبِیر ) (1) .

و ابن حجر عسقلانی به سبب صعوبت اشکال و عظمت اعضال هوش و حواس باخته در توجیه تمنّای استخلاف معاذ بن جبل عجب حرف هرزه بر زبان آورده ، در “ فتح الباری “ میگوید :

قال عیاض : اشتراط کون الإمام قرشیاً مذهب العلماء کافّة ، وقد عدّوها فی مسائل الإجماع ، ولم ینقل أحد من السلف فیها خلافه ، وکذلک من بعدهم فی جمیع الأعصار .

قال : ولا اعتداد بقول الخوارج و من وافقهم من المعتزلة ; لما فیه من مخالفة المسلمین .

قلت : ویحتاج مَنْ نَقَلَ الإجماع إلی تأویل ما جاء من عمر فی ذلک ، فقد أخرج أحمد ، عن عمر - بسند رجاله ثقات - أنه قال : إن أدرکنی أجلی وأبو عبیدة حیّ استخلفته . . فذکر الحدیث ، وفیه : قال : فإن أدرکنی أجلی وقد مات أبو عبیدة استخلفت


1- فاطر ( 35 ) : 14 .

ص : 250

معاذ بن جبل [ . . الی آخر الحدیث ] (1) ، ومعاذ بن جبل أنصاریٌ لا نسب له فی قریش ، فیحتمل أن یقال : لعل الإجماع انعقد بعد عمر علی اشتراط أن یکون الخلیفة قرشیاً ، أو تغیّر اجتهاد عمر فی ذلک ، والله أعلم (2) .

از این عبارت ظاهر است که عسقلانی برای این تمنّی دو توجیه ذکر کرده :

یکی : آنکه شاید اجماع ‹ 1588 › بر اشتراط قرشیت بعد عمر منعقد شده باشد .

دوم : آنکه اجتهاد عمر در این باب متغیر شده باشد .

و رکاکت و بطلان هر دو ظاهر است چه :

اولا : مراد از انعقاد اجماع بر اشتراط قرشیت بعد عمر اگر این است که قبل از وفات عمر اشتراط قرشیت مختلف فیه بوده به این معنا که کسی غیر عمر قرشیت را شرط نمیدانست پس کذب محض است ، و بالفرض اگر کسی غیر عمر هم به عدم اشتراط قرشیت قائل شده باشد ، او هم مثل عمر به مخالفت احادیث و روایات عدیده مطعون و ملوم خواهد شد .

و اگر غرض آن است که مجرد این خلاف عمر دافع و قادح اجماع است ، پس تحقق اجماع بعد عمر خواهد بود نه قبل از این ، پس مخدوش است به


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب - بالتنوین - بعد باب ( أَطِیعُوا الله ) من کتاب الأحکام . [ فتح الباری 13 / 106 ] .

ص : 251

آنکه مجرد این تمنّای عمر رافع و دافع اجماع دیگران نمیتواند شد ، خصوصاً هرگاه با دیگران احادیث عدیده و روایات کثیره باشد ، و خصوصاً وقتی که با اینها عمر هم در روز سقیفه موافقت کرده باشد و انکاری بر آن نکرده ، پس حسب تقریرات سنیه اجماع قطعی در این وقت بر اشتراط قرشیت متحقق باشد ، و مخالفت عمر بعد این ، مخالفت اجماع قطعی و مخالفت ارشادات نبویه باشد که مآلش جهنم است .

و نیز این مخالفت مستلزم تکذیب خلیفه اول و تقبیح و تفضیح خود است در موافقت اول روز سقیفه ، وکفی به خزیاً وخساراً .

اما تغیر اجتهاد عمر در این باب پس از قرینه مقابله این شق با شق اول چنان ظاهر میشود که در شق اول تغیّر اجتهاد عمری را مدخلی نبوده ، پس غرض از شق اول آن بوده که عمر همیشه منکر اشتراط قرشیت در خلافت بوده ، حال آنکه حسب افادات ائمه سنیه ابوبکر در روز سقیفه به حدیث : « الأئمة من قریش » احتجاج و استدلال کرد ، و عمر از ردّ آن سکوت نمود و موافقت بر آن کرده ، پس بلاشبهه عمر هم اشتراط قرشیت را در خلافت - یقیناً - دریافته ، لکن باز به مزید زیغ و انهماک در باطل و بی مبالاتی این تمنّی را که صریح مکذّب اول و موجب تفضیح خودش بوده بر زبان آورده .

به هر حال خواه اجتهاد عمری متغیر شده باشد خواه غیر متغیر از افادات ائمه سنیه این قدر بلاریب ثابت است که در روز سقیفه عمر در اشتراط

ص : 252

قرشیت موافقت ابی بکر کرد و بر صرف انصار از خلافت به این سبب راضی گردید ، و این معنا برای تفضیح و تقبیح او در تمنّای خلافت سالم و معاذ کافی و وافی است .

بالجمله ; تمنّای خلافت مآب استخلاف سالم و معاذ را عقده ممتنعة الانحلال واعضال شدید النکال است که حواس حضرات اهل سنت را قرین اختلال ساخته و هر چند دست و پا میزنند ره به جایی نمیبرند .

شیخ الإسلام ایشان ابن تیمیه نیز با آن همه مجادله و مکابره و تطویل و اشباع در ایجاد تأویلات رکیکه و تسویلات واهیه به جواب تأسف خلافت مآب بر سالم - که علامه حلی - طاب ثراه - ذکر فرموده ، حیث قال :

بل تأسّف - یعنی عمر - علی سالم مولی أبی حذیفة ، وقال : لو کان حیّاً لم یختلج (1) فیه شکّ ، وأمیر المؤمنین علی ( علیه السلام ) حاضر (2) .

دست و پاچه شده به مدّ و شدّ عدم جواز استخلاف او ثابت کرده در حقیقت تشیید ‹ 1589 › مبانی طعن نموده ، چنانچه در “ منهاج السنة “ گفته :

وأمّا ما یروی من ذکره لسالم مولی أبی حذیفة ; فقد علم أنّ عمر وغیره من الصحابة کانوا یعلمون أن الإمامة فی قریش ، کما استفاضت بذلک السنن عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .


1- فی المصدر : ( یختلجنی ) .
2- منهاج الکرامة : 106 .

ص : 253

وفی الصحیحین : عن عبد الله بن عمر ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لا یزال هذا الأمر فی قریش ما بقی فی الناس إثنان .

وفی لفظ : ما بقی منهم إثنان .

وفی الصحیحین : عن أبی هریرة . . . قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : الناس تبع لقریش فی هذا الشأن ، مؤمنهم تبع لمؤمنهم ، وکافرهم تبع لکافرهم . رواه مسلم .

وفی حدیث جابر : الناس تبع لقریش فی الخیر والشرّ .

وخرّج البخاری ، عن معاویة ، سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : إن هذا الأمر فی قریش ، لا یعادیهم أحد إلاّ کبّه الله علی وجهه ما أقاموا الدین .

وهذا ممّا احتجّوا به علی الأنصار یوم السقیفة ، فکیف یظنّ بعمر أنه کان یولّی رجلا من غیر قریش ؟ ! بل من الممکن أنّه کان یولّیه ولایة جزئیة أو یستشیره فیمن یولّی ونحو ذلک من الأُمور التی یصلح لها سالم مولی أبی حذیفة ، فإن سالماً کان من خیار الصحابة ، وهو الذی کان یؤمّهم علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمّا قدم المهاجرون (1) .


1- [ الف ] مطاعن عمر اواخر فصل ثانی . [ منهاج السنة 6 / 151 - 152 ] .

ص : 254

از این عبارت ظاهر است که ابن تیمیه به اهتمام تمام عدم جواز استخلاف سالم ثابت کرده ، و محقّق نموده که عمر و غیر او از صحابه میدانستند که امامت در قریش است ، و احتجاجشان بر انصار به حدیث دالّ بر آنکه امامت در قریش است ثابت کرده .

پس این همه اهتمام او عین وبال و نکال بر دو امام او است ، چه تمنّای عمر استخلاف سالم و معاذ را قطعاً ثابت است ، پس ارتکاب عمر امر ناجایز را - که خود ابن تیمیه شناعت آن ثابت کرده - بلاریب ثابت شد .

واعجباه که بر اهل حق به سبب مخالفت بعض مذاهبشان - که به محض مزعومات باطله ادعای اجماع بر آن دارند - تشنیعات شنیعه برانگیزند و رنگ غرائب تسویلات ریزند ; و از این بلیه عظمی خبر برندارند که خلافت مآب مخالفت اجماع قطعی و احادیث عدیده مینماید !

و ثبوت اجماع سابقاً از عبارت رازی دریافتی (1) ، و در “ شرح مواقف “ مسطور است :

وهنا صفات أُخری فی اشتراطها خلاف :

الأُولی : أن یکون قرشیاً ; اشترطه الأشاعرة والجبائیان ، ومنعه الخوارج وبعض المعتزلة .

لنا : قوله علیه [ وآله ] السلام : « الأئمة من قریش » .


1- قبلا از نهایة العقول ، ورق : 245 ، صفحه : 495 گذشت .

ص : 255

ثم [ إنّ ] (1) الصحابة عملوا بمضمون هذا الحدیث ، فإن أبابکر . . . استدلّ به یوم السقیفة علی الأنصار حین نازعوا فی الإمامة بمحضر الصحابة ، فقبلوه وأجمعوا علیه ، فصار دلیلا قطعیاً یفید الیقین باشتراط القرشیة . ‹ 1590 › واحتجّوا - . . أی المانعون من اشتراطها - بقوله : السمع والطاعة ، ولو عبداً حبشیاً ; فإنه یدلّ علی أنّ الإمام قد لا یکون قرشیاً .

قلنا : ذلک الحدیث فیمن أمّره الإمام [ أی جعله أمیراً ] (2) علی سریة أو غیرها کناحیة ، ویجب حمله علی هذا دفعاً للتعارض بینه وبین الإجماع . أو نقول : هو مبالغة علی سبیل الفرض ، ویدلّ علیه أنّه لا یجوز کون الإمام عبداً إجماعاً (3) .

پس جمیع تشنیعات اهل سنت بر مخالفت اجماع در حق خلافت مآب راست آید ، و آیه : ( وَمَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِیراً ) (4) بر او منطبق


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] مقصد ثانی از مرصد رابع . [ شرح مواقف 8 / 350 ] .
4- النساء ( 4 ) : 115 .

ص : 256

گردد ، و سایر فضائح و قبائح مخالفت جماعت و خروج از طریقه مسلمین که در احادیث عدیده وارد است بر او صادق آید .

در “ کنز العمال “ مسطور است :

ستکون بعدی هنات وهنات ، فمن رأیتموه فارق الجماعة أو یرید أن یفرّق بین أُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وأمرهم جمیع ، فاقتلوه کائناً من کان ، فإن یدی الله علی الجماعة ، وإن الشیطان مع من فارق الجماعة یرکض . ن . خب . هب . عن عرفجة بن شریح الأشجعی (1) .

از این روایت ظاهر است که مفارقت جماعت نهایت شنیع است که آن حضرت امر به قتل کسی که مفارقت جماعت یا اراده تفریق در امت آن حضرت کند ، نموده و ارشاد کرده که : هر دو دست خدا بر جماعت است ، و به درستی که شیطان با کسی که مفارقت جماعت کند میدود .

پس بنابر این خلافت مآب هم مفارقت جماعت مسلمین نموده ، به تجویز خلافت برای سالم و معاذ ، قابل قتل و ازهاق و هم عنان شیطان باشد !

و حدیثی که ابن تیمیه از بخاری نقل کرده دلالت صریحه دارد بر آنکه خلافت مآب به سبب تجویز استخلاف سالم و معاذ که قرشی نبودند مکبوب


1- [ الف ] صفحة : 166 / 422 ، جلد اول ، الفرع الثانی من الفصل الثالث من الباب الأول من کتاب الأمارة من حرف الهمزة . [ کنز العمال 6 / 58 ] .

ص : 257

علی وجهه گردیده ، چه در این حدیث مذکور است که : به درستی که این امر در قریش است ، معادات نمیکند ایشان را کسی مگر آنکه بیفکند خدا او را بر رویش تا وقتی که اقامه کنند قریش دین را .

پس چون خلافت مآب در این وقت به تمنّای استخلاف سالم و معاذ معادات قریش آغاز نهاد ، بلاشبهه خدای تعالی او را بر رویش افکنده .

و مراد از افکندن بر رو ، افکندن او در جهنم است ، چنانچه لفظ : ( فی النار ) در این حدیث در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ تصنیف ابن حجر عسقلانی مسطور است .

در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث مذکور است :

قوله : ( لا یعادیهم أحد إلاّ کبّه الله فی النار علی وجهه ) . . أی لا ینازعهم أحد فی الأمر إلاّ کان مقهوراً فی الدنیا ، معذّباً فی الآخرة (1) .

پس خلافت مآب به سبب معادات قریش به تجویز استخلاف سالم و معاذ مکبوب علی وجهه فی النار به نصّ حدیث سرور مختار ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد .

و هر چند قدری که ابن تیمیه از این حدیث نقل کرده برای توهین و تهجین خلافت مآب کافی است لکن از اصل حدیث در “ صحیح بخاری “ زیاده تر تشنیع و تهجین منکر اشتراط قرشیت در خلیفه ، و مزید کذب و جهل و ضلال او ثابت میگردد ، وهذه ألفاظه :


1- فتح الباری 13 / 103 .

ص : 258

حدّثنا أبو الیمان ، ‹ 1591 › قال : أخبرنا شعیب ، عن الزهری : کان محمد بن جبیر بن مطعم یحدّث : أنه بلغ معاویة - وهم (1) عنده فی وفد من قریش - أن عبد الله بن عمرو یحدّث : أنه سیکون ملک من قحطان ، فغضب ، فقام ، فأثنی علی الله بما هو أهله ، ثم قال :

أمّا بعد ; فإنه بلغنی أنّ رجالا منکم یحدّثون أحادیث لیست فی کتاب الله ، ولا تؤثر عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأُولئک جهّالکم ، فإیّاکم والأمانی التی تضلّ أهلها ، فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : إن هذا الأمر فی قریش ، لا یعادیهم أحد إلاّ کبّه الله فی النار (2) علی وجهه ما أقاموا الدین .

تابعه نعیم ، عن ابن المبارک ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن محمد بن جبیر (3) .

از این روایت واضح است که هرگاه معاویه شنید که عبدالله بن عمرو بن العاص بیان میکند که : قریب است که خواهد شد پادشاهی از قحطان ، غضبناک شد و ایستاده ، حمد و ثنای الهی آغاز نهاد ، و بعد از آن جهل و کذب و ضلال عبد الله بن عمرو به کنایه بلیغه ثابت کرد ، یعنی گفت - آنچه حاصلش


1- فی المصدر : ( وهو ) .
2- لم یکن فی المصدر : ( فی النار ) .
3- [ الف ] باب الأُمراء من قریش من کتاب الأحکام . [ صحیح بخاری 8 / 105 ] .

ص : 259

این است - : به تحقیق که رسیده است مرا که مردمانی از شما بیان میکنند احادیثی را که نیست در کتاب خدا و نه نقل کرده میشود از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و این مردم جاهلان شمایند ، پس بپرهیزید از این امانی که گمراه میکند اهل خود را ، پس به درستی که من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را که میگفت : به درستی که این امر در قریش است ، دشمنی نمیکند با ایشان کسی مگر آنکه بیفکند او را حق تعالی در آتش به روی او تا وقتی که اقامه کنند قریش دین را .

و علامه ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

قوله : ( التی تضلّ أهلها ) بضمّ أوّل تُضلّ من الرباعی ، وأهلَها بالنصب علی المفعولیة ، وروی بفتح أول تَضلّ ورفع أهلها ، والأمانی : جمع أُمنیة ، راجع إلی التمنّی ، وسیأتی تفسیره فی آخر کتاب الأحکام ، ومناسبة ذکر ذلک : تحذیر من یسمع من القحطانیین من التمسک بالخبر المذکور ، فتحدّث نفسه أن یکون هو القحطانی ، وقد یکون له قوّة وعشیرة فیطمع فی الملک ، ویستند إلی هذا الحدیث ، فیضلّ بمخالفة الحکم الشرعی فی أن الأئمة من قریش (1) .


1- فتح الباری 13 / 103 .

ص : 260

از این عبارت ظاهر است که مخالفت اشتراط قرشیت و طمع غیر قرشی در خلافت ، ضلال محض و مخالفت حکم شرعی است .

پس بحمد الله ضلال خلافت مآب و مخالفت او با حکم شرعی - حسب افاده معاویه که مقبول بخاری و ابن حجر عسقلانی و دیگر اکابر ائمه سنیه است - ثابت و محقق گردید .

و در “ صحیح ترمذی “ مسطور است :

حدّثنا حسین بن محمد البصری ، ( نا ) خالد بن الحرث ، ( نا ) شعبة ، عن حبیب بن الزبیر ، قال : سمعت عبد الله بن أبی الهذیل یقول : کان ناس من ربیعة عند عمرو بن العاص ، فقال رجل من بکر بن وائل : لتنتهینّ قریش أو لیجعلنّ الله هذا الأمر فی جمهور من العرب غیرهم ، فقال ‹ 1592 › عمرو بن العاص : کذبت ، سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : قریش ولاة الناس فی الخیر والشرّ إلی یوم القیامة .

وفی الباب : عن ابن عمر وابن مسعود و جابر .

هذا حدیث حسن ، صحیح ، غریب (1) .

از این روایت ظاهر است که عمرو بن العاص تکذیب کسی که تخویف به گردانیدن امر خلافت در جمهور عرب سوای قریش کرده بود نمود ، و به نقل


1- [ الف ] صفحة : 370 / 654 ، باب ما جاء أن الخلفاء من قریش إلی أن یقوم الساعة من أبواب الفتن . [ سنن ترمذی 3 / 342 ] .

ص : 261

حدیث نبوی که دالّ است بر ولایت قریش ردّ بر او کرد .

پس خلافت مآب در تجویز خلافت برای سالم و معاذ ، مورد تشنیعات و تفضیحات مثل معاویه و عمرو بن العاص هم گردیده ، فضلا عن غیرهما من فضلاء الصحابة وأکابرهم وفقهائهم المطّلعین علی الأسرار المروّجین للآثار .

و اما امکان تولیت جزئیه برای سالم یا استشاره او در استخلاف که ابن تیمیه ذکر کرده .

پس اگر غرض از آن تأویل قول خلافت مآب است ، بطلان آن پرظاهر است که او به صراحت تمام تمنّای استخلاف او کرده ، والحدیث یفسّر بعضه بعضاً . پس مراد از قولی که علامه حلی - طاب ثراه - ذکر کرده ، نیز عدم اختلاج شک در استخلاف او باشد نه در ولایت جزئیه واستشاره فیمن یولّی ونحو ذلک .

با آنکه وصف حضور جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اکابر صحابه ، تمنّای حضور سالم برای استشاره در تولیت و استخلاف کردن ، صریح ترجیح او بر حاضرین کردن است ، وفیه من الشناعة ما لا یخفی .

و اما مدح سالم - که ابن تیمیه ذکر کرده - پس دافع اشکال و رافع اعضال نمیتواند شد ، چه بالفرض سالم از خیار صحابه و ابرار ایشان باشد ، لکن هرگاه خارج از قریش باشد استخلاف او جایز نشود .

ص : 262

و نیز ظاهر است که او مفضول بود از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر صحابه ، پس تمنّای وجود او به این مثابه که مثبت ترجیح او بر حاضرین شود بلاریب ضلال و عناد است .

و اما امامت سالم صحابه را در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پس اگر ابن تیمیه پاره [ ای ] از شرم میداشت ، گرد ذکر آن نمیگردید ; چه بخاری و غیره روایت کرده اند که : سالم امامت مهاجرین اولین و اصحاب جناب ختم المرسلین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که از جمله شان ابوبکر و عمر بودند ! - مینمود ، پس بنابر این تمسک اسلاف و اخلاف ایشان به امامت ابی بکر در صلات هباءاً منبثاً میگردد !

بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

حدّثنا عثمان بن صالح ، قال : حدّثنا عبد الله بن وهب ، أخبرنی ابن جریح : أنّ نافعاً أخبره : إنّ ابن عمر أخبره قال : کان سالم مولی أبی حذیفة یؤمّ المهاجرین الأولین وأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی مسجد قباء ، فیهم أبو بکر وعمر وأبو سلمة وزید و عامر بن ربیعة (1) .

و نیز مخفی نماند که از کلام عمر در حدیث فلته - که سابقاً از حدیث


1- [ الف ] صفحة : 1064 / 1129 ، باب استقضاء الموالی واستعمالهم من کتاب الأحکام . [ صحیح بخاری 8 / 115 ] .

ص : 263

بخاری مذکور شد (1) - ظاهر است که بیعت کسی به غیر مشورت ‹ 1593 › نهایت قبیح و شنیع [ است ] ، تا آنکه عمر امر به قتل کسی نموده که بیعت بی مشورت نماید ، چنانچه در آن مذکور است :

ثم إنّه بلغنی أن قائلا منکم یقول : والله لو مات عمر بایعت فلاناً ، فلا یغترّنّ امرءاً أن یقول : إنّما کانت بیعة أبی بکر فلتة وتمّت ، ألا وإنها قد کانت کذلک ، ولکن الله وقی شرّها ، ولیس فیکم من یقطع الأعناق إلیه مثل أبی بکر ، من بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی تابعه (2) تَغَرّة أن یقتلا (3) .

و در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

قوله : تَغِرّة أن یقتلا - بمثنّاة مفتوحة ، وغین معجمة مکسورة ، وراء ثقیلة ، بعدها هاء تأنیث - . . أی حذراً من القتل ، وهو مصدر من غررته تغریراً وتغرّة ، والمعنی : أنّ من فعل ذلک فقد غرّر بنفسه وبصاحبه وعرضهما للقتل (4) .


1- در طعن نهم ابوبکر گذشت .
2- فی المصدر : ( بایعه ) .
3- [ الف ] باب رجم الحبلی من الزانی إذا أُحصنت من کتاب المحاربین . [ صحیح بخاری 8 / 26 ] .
4- فتح الباری 12 / 133 .

ص : 264

و نیز در این حدیث مذکور است :

فمن بایع رجلا علی (1) غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی تابعه (2) تَغِرّة أن یقتلا . (3) انتهی .

و در “ فتح الباری “ مسطور است :

قوله : فلا یبایع (4) هو ولا الذی تابعه (5) .

فی روایة معمّر - من وجه آخر - عن عمر : من دعا إلی إمارة من غیر مشورة فلا یحلّ إلاّ أن یقتل (6) .

و نیز در “ فتح الباری “ در شرح حدیث فلته مسطور است :

ومناسبة إیراد عمر : [ قصة ] (7) الرجم ، والزجر عن الرغبة عن الآباء ، للقصة التی خطب بسببها - وهی قول القائل : لو مات عمر لبایعت فلاناً - أنه أشار بقصة الرجم إلی زجر من یقول : لا أعمل فی الأحکام الشرعیة إلاّ بما وجدته فی القرآن ، ولیس فی


1- فی المصدر : ( عن ) .
2- فی المصدر : ( بایعه ) .
3- صحیح بخاری 8 / 26 .
4- فی المصدر : ( یتابع ) .
5- فی المصدر : ( بایعه ) .
6- فی المصدر : ( فلا یحلّ له أن یقبل ) . فتح الباری 12 / 136 .
7- الزیادة من المصدر .

ص : 265

القرآن تصریح باشتراط التشاور إذا مات الخلیفة ، قال : إنّما یؤخذ ذلک من جهة السنّة ، کما أن الرجم لیس فیما یتلی من القرآن ، وهو مأخوذ من طریق السنة (1) .

و در “ ملل و نحل “ شهرستانی مذکور است که عمر گفت :

ألا إن بیعة أبی بکر کانت فلتة وقی الله [ المسلمین ] (2) شرّها ، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه ، فأیّما رجل بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین ، فلا یبایع هو ولا الذی تابع تَغِرّة (3) ، [ یجب ] (4) أن یقتلا . (5) انتهی .

و کلام عمر درباره سالم دلالت صریحه دارد بر آنکه او استخلافش به غیر مشورت کسی میکرد ; زیرا که حسب روایت “ استیعاب “ گفته است که : اگر سالم مولی ابی حذیفه زنده میبود نمیگردانیدم خلافت را شوری (6) .

پس معلوم شد که بی مشورت او را خلیفه میکرد ، حال آنکه استخلاف کسی بی مشورت حسب افاده خودش نهایت شنیع و قبیح و موجب قتل است .


1- فتح الباری 12 / 131 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( فإنها تغرّة ) ، بدل : ( فلا یبایع هو ولا الذی تابع تَغِرّة ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- الملل والنحل 1 / 24 .
6- الاستیعاب 2 / 568 .

ص : 266

و نیز بلاشبهه سالم و معاذ مفضول بودند از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دگر صحابه حاضرین ، و تولیت مفضول خیانت خدا و رسول و مسلمین است ، کما سبق من ازالة الخفا (1) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

« من استعمل عاملا من المسلمین ، وهو یعلم أن فیهم أولی بذلک منه ، وأعلم بکتاب الله وسنة نبیّه فقد ‹ 1594 › خان الله ورسوله وجمیع المسلمین » . م . د . عن ابن عباس (2) .

پس کمال عجب است که خلافت مآب در حال حضور موت هم از تمنّای خیانت خدا و رسول و مسلمین دست بر نمیدارد ، و چنین امر شنیع را محض خیر و صواب [ میداند ] ، و حیله حبّ و تقدم مزعومی را دافع سؤال ربّ الأرباب میگرداند !

سبحان الله ! خلافت مآب با آن همه عجز و بیمایگی که زنی جاهل به افحام و اسکاتشان در مسأله فقهیه پرداخت ، و روبروی اعیان و اکابر حضرتشان را رسوا ساخت (3) ، خیال جواب ایزد منعام به چنین کلام خرافت نظام در سردارند ! و نمیدانند که محض شدت حبّ برای خدا در حق


1- ازالة الخفاء 1 / 16 .
2- [ الف ] 164 / 423 ، الفرع الأول من الفصل الثالث من الباب الأول من کتاب الإمارة من حرف الهمزة . [ کنز العمال 6 / 79 ] .
3- مراجعه شود به طعن هفتم عمر .

ص : 267

سالم - بعد تسلیم هم - نزد هیچ عاقلی دلیل خلافت نمیتواند شد ، چه برای خلافت شروط عدیده است و محض شدت حبّ ، مستلزم استجماع شرایط خلافت و باعث افضلیت و احقیت از دیگران نمیگردد .

واعجباه که ورود احادیث بسیار و نزول آیات به تکرار در حق حیدر کرّار مستلزم خلافت آن حضرت نزد خلافت مآب نشد ; و محض شدت حبّ سالم موجب خلافت و امامت و تقدّم او بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و سایر صحابه - العیاذ بالله من ذلک - گردید !

انصاف باید کرد که آیا حدیث : « أنت منی بمنزلة هارون من موسی » و حدیث : « من کنت مولاه فعلی مولاه » ، و « علی ولیّ کل مؤمن بعدی » ، و « علی مع الحقّ والحق مع علی » و حدیث : « اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک » ، و حدیث : « ثقلین » ، و حدیث : « یا علی ! من فارقنی فقد فارق الله ، ومن فارقک فقد فارقنی » ، وحدیث : « علی مع القرآن والقرآن مع علی ، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض » - که پدر مخاطب هم نقل آن کرده ، کما سبق (1) - و غیر آن از احادیث کثیره و روایات شهیره (2) در تقدیم و ترجیح جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) چه کمی دارد ؟ ! و آیا مثل حدیث شدت حبّ سالم هم نیست که با وصف این همه روایات و نزول آیات مثل آیه : ( إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ


1- ازالة الخفاء 2 / 279 .
2- مراجعه شود به کتاب شریف عبقات الانوار که روایات فوق را با اسناد بسیار از مصادر عامه نقل نموده است .

ص : 268

وَرَسُولُهُ ) (1) و ( وَکُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ ) (2) و سوره ( هَلْ أَتی ) (3) ، و غیر آن در حق آن حضرت ، خلافت مآب تقدیم آن حضرت نکرد و از استخلاف آن حضرت طیّ کشح نمود و استخلاف سالم به محض زعم شدت حبّ او تجویز کرد !

و تقدم معاذ بر علما روز قیامت اگر اصلی داشت و موجب تقدم او در خلافت بود - چنانچه خلافت مآب گمان کرده اند ! - پس حیرت است که چسان خلیفه اول بر معاذ متقدم شد و ثانی هم اول را مقدم بر او ساخت ، و خود هم مقدم بر او گردید ؟ !

حیرت است که این تقدم مزعومی معاذ موجب تقدم او بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در خلافت - معاذ الله من ذلک - گردد ; و موجب تقدم او بر اول و ثانی - که نمونه [ ای ] از جهالاتشان سابقاً دریافتی (4) - نگردد ، ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (5) .

ومع هذا اعلمیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و تقدم آن حضرت بر سایر علما


1- المائدة ( 5 ) : 55 .
2- التوبة ( 9 ) : 119 .
3- الإنسان ( 76 ) : 1 .
4- به طعن پانزدهم ابوبکر و طعن چهارم عمر مراجعه شود .
5- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 269

از حدیث : « أنا مدینة العلم وعلی بابها (1) » ، و « أقضاکم علی (2) » و امثال آن ظاهر و باهر است ، و خود خلافت مآب وقت نزول معضلات و مشکلات دست به دامن آن حضرت میزدند ، ( ولولا علی لهلک عمر ) ، و ( أعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أبا حسن ) ! ‹ 1595 › و ( لا أبقانی الله لشدیدة لست لها ) ، و ( لا فی بلد لست فیه ) ، و ( لا أبقانی الله بعدک یا علی ! ) وامثال آن بر زبان میآوردند ، کما سبق (3) . پس چگونه اعلمیت قطعیه آن حضرت را سبب تقدیم و استخلاف آن حضرت نگردانیدند ، و تمنّای استخلاف معاذ به وهم باطل نمودند ؟ !

و خود خلافت مآب تقدم را بر افضل به غایت قبیح و شنیع دانسته اند ، بلکه ضرب عنق را سهل تر از آن پنداشته ، چنانچه در حدیث فلته - که در “ صحیح بخاری “ مذکور است - منقول است که عمر گفته که : ابوبکر گفت :

قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین ، فبایعوا أیّهما شئتم . . فأخذ بیدی وید أبی عبیدة بن الجراح - وهو جالس بیننا - فلم أکره


1- در الغدیر 6 / 61 - 77 بیش از 140 نفر از اعلام عامه که این حدیث را روایت کرده و یا حکم به اعتبار آن نموده اند نام برده شده اند ، همچنین مراجعه شود به عبقات الانوار و ملحقات احقاق الحق به خصوص مجلدات : 4 ، 5 ، 7 ، 21 - 23 ، 31 - 32 .
2- مراجعه شود به الغدیر 3 / 96 ، ملحقات احقاق الحق مجلدات : 4 ، 8 ، 15 ، 20 ، 22 - 23 ، 31 - 32 .
3- به طعن چهارم عمر مراجعه شود .

ص : 270

ممّا قال غیرها ، کان - والله - أن أُقدّم فیضرب (1) عنقی - لایقربنی ذلک من (2) إثم - أحبّ إلیّ من أن أتأمّر علی قوم فیهم أبو بکر . (3) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که خلافت مآب تقدم و تأمر خود را بر ابی بکر نهایت قبیح و شنیع دانسته تا آنکه ضرب عنق خود را بلا اثم محبوبتر از آن به سوی خود دانسته .

پس کمال عجب است که تقدم مثل خلافت مآب - که خود ابوبکر او را اقوی از خود میگفت ، کما فی الصواعق وإزالة الخفا (4) و غیرهما - و تأمّر او بر ابی بکر ، چندان شنیع و قبیح باشد که گردن زدن خلافت مآب سهل تر از آن باشد ; و در تقدم سالم و معاذ بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و سائر اصحاب شوری و دیگر اصحاب کبار هیچ شناعتی لازم نیاید !

و نیز دلائل عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و برائت آن حضرت از خطا - که بعض آن در مباحث سابقه مذکور شد (5) - ، و نیز احادیث و روایات


1- فی المصدر : ( فتضرب ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( من ذلک ) آمده است .
3- صحیح بخاری 8 / 27 .
4- الصواعق المحرقة 1 / 35 - 36 ، إزالة الخفا 1 / 58 ، 61 ، 314 .
5- در طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر و غیر آن گذشت .

ص : 271

وجوب اطاعت و اتباع آن حضرت مثل حدیث ثقلین و غیر آن (1) ، و روایات دالّه بر تحریم مخالفت آن حضرت (2) ; برای تفضیح و تقبیح خلافت مآب در تجویز تقدم سالم و معاذ بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کافی و وافی است .

و هیچ مسلمی که ادنی رایحه ایمان به مشام او رسیده تخیّل تجویز تقدیم سالم و معاذ بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمیتواند کرد ، چه جا که تمنّای این تقدیم کند و بر فواتش حسرت خورد ! !

کمال عجب است که حضرات اهل سنت به شناعت و فظاعت این تمنّای عمری وانمیرسند و درنمییابند که این تمنّی و تجویز به وجوه بسیار دلیل غایت بغض و عناد خلافت مآب با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است ، و برهان قاطع بر استخفاف و ازرا و اهانت است ، و به وجوه بسیار و دلائل بی شمار ضلال خلافت مآب از آن ثابت میشود .

و اگر هیچ روایتی و دلیلی را در این باب یاد نکنند لاأقل قول کابلی و قول مخاطب را که درباره تمسک به اهل بیت گفته اند از یاد ندهند .

سابقاً دانستی که کابلی در “ صواقع “ در بیان حدیث « مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح ، من تمسّک بها نجی ، ومن تخلّف عنها هلک » گفته است که :


1- مراجعه شود به عبقات الانوار ، بخش حدیث ثقلین ، و به کلام خود دهلوی در تحفه اثناعشریه : 130 ، 219 .
2- مانند روایات ملازمت آن حضرت با حق که در طعن دوم عمر گذشت .

ص : 272

شک نیست که فلاح منوط است به ولای ایشان و هَدْی ایشان یعنی اهل بیت ( علیهم السلام ) ، و هلاک منوط است به تخلف ، و به همین سبب خلفا و صحابه رجوع میکردند به سوی افضلشان ‹ 1596 › یعنی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در آنچه مشکل میشد بر ایشان از مسائل ، و این رجوع به این سبب بود که ولایشان واجب است و هَدْیشان هَدْی نبیّ است ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . (1) انتهی محصله .

چونکه بلا ریب خلیفه ثانی در تمنّای استخلاف سالم و معاذ و تجویز آن ، مخالفت جناب امیرالمؤمنین و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) نموده ، و تخلف از اتباع این حضرات در این باب ورزیده ، حسب افاده کابلی عمر بن الخطاب از فلاح و صلاح و نجات و نجاح دور گردیده و به گرداب هلاک و ضلال و خسرانِ مآل به تخلف از اتباع آل رسیده .

و نیز خود مخاطب در باب چهارم این کتاب بعد ذکر حدیث ثقلین و اثبات آن به اتفاق شیعه و سنی گفته :

پس معلوم شد که در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر حواله به این دو چیز عظیم القدر فرموده است ، پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدتاً و عملا باطل و نامعتبر است ، و هر که انکار این دو بزرگ نماید گمراه و خارج از دین . . الی آخر (2) .


1- الصواقع ، ورق : 250 - 251 .
2- تحفه اثناعشریه : 130 .

ص : 273

و لطیف تر آن است که این تمنّای عمر چنانچه خلاف حق و دلیل بغض او با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است ، همچنان این تمنّی خلاف مذهب سنیه است بلکه حقیقتاً (1) مذهب سنیه را از بیخ میکند ; چه از آن ظاهر میشود که خلافت مآب سالم و معاذ را از عثمان هم بهتر میدانست ، و نزد او عثمان بدتر از این هر دو بوده ، پس افضلیت عثمان بعد ثانی از همه کس بر هم خورد ، و [ کذب و بطلان ] احادیث و روایات بسیار که در تفضیل عثمان از همه کس بعد ثانی تافته اند ، و نبذی از آن در “ ریاض النضره “ و “ کنز العمال “ (2) و غیر آن مسطور است ، کالشمس فی رابعة النهار هویدا گردید .

و هرگاه قطعاً و حتماً ثابت شد که خلافت مآب در تجویز استخلاف سالم و معاذ مخالفت حق نموده ، و راه مشاقّه احادیث عدیده مستفیضه پیموده ، و طعن کسی از حضار بر خلافت مآب در این باب نقل نکرده اند ، پس استدلال اهل سنت جابجا در امثال این وقایع به سکوت اصحاب باطل محض و نقش بر آب است !


1- از ( خلاف مذهب ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- مراجعه شود به الریاض النضرة 2 / 137 ( چاپ مصر ) ، کنز العمال 13 / 231 ( جامع الخلفاء ) .

ص : 274

6. آروزی زنده بودن ابو عبیده برای خلافت با وجود امیر مؤمنان علیه السلام

وجه ششم آنکه عمر بن الخطاب تمنّای استخلاف ابوعبیده هم نموده ، چنانچه در روایات سابقه گذشته ، و ابن سعد در “ طبقات “ گفته :

أخبرنا کثیر بن هشام ، ( أنا ) جعفر بن برفان ، ( نا ) ثابت بن الحجاج ، قال : قال عمر بن الخطاب : لو أدرکت أبا عبیدة الجراح لاستخلفتُه وما شاورت ، فإن سُئلتُ عنه قلت : استخلفتُ أمین الله وأمین رسوله (1) .

از این عبارت ظاهر است که عمر تمنّای استخلاف ابوعبیده داشت ، و آن را نهایت مستحسن میدانست تا آنکه در استخلاف او مشورت هم نمیساخت ، و به جواب سؤال ایزد متعال ذکر امانت ابوعبیده مهیا کرده بود .

و نیز در “ طبقات “ ابن سعد مسطور است :

أخبرنا یزید بن هارون و محمد بن عبد الله الأنصاری ، قالا : ( نا ) سعید بن أبی عروبة : سمعت شهر بن حوشب ، یقول : قال عمر بن الخطاب : لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح فاستخلفتُه فسألنی عنه ربّی لقلت : سمعت نبیّک یقول : هو أمین هذه الأُمة (2) .


1- [ الف ] صفحه : 398 ، ترجمه معاذ بن جبل . [ الطبقات الکبری 3 / 413 ] .
2- [ الف ] صفحه : 398 . [ الطبقات الکبری 3 / 413 ] .

ص : 275

و ظاهر است که تمنّای استخلاف ابوعبیده با وصف حضور امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابا از استخلاف آن حضرت و طعن ‹ 1597 › بر آن جناب موجب طعن است به وجوه بسیار که اشاره به آن گذشت و دلیل واضح بر نهایت بغض و عناد او با آن حضرت ، و برهان قاطع بر تخلف او از اهل بیت ( علیهم السلام ) ، و انهماک او در خیانت خدا و رسول و مؤمنین است ، و هیچ مؤمنی تجویز استخلاف ابوعبیده بر نفس رسول (1) نمیتواند کرد .

و این تمنّی چنانچه مخالف حق است مخالف مذهب مخالفین نیز هست که عثمان را بعد عمر افضل از سایر صحابه میدانند ، و غرائب خرافات در این باب بر جناب سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وضع کرده اند .

و نیز ترک مشورت در استخلاف حسب افاده خودش شنیع و فظیع است .

و اگر گویند که : ترک مشورت برای غیر خلیفه مذموم است نه برای خود خلیفه ; پس وجهی برای این تخصیص پیدا نیست ، بلکه حدیث :


1- اشاره به آیه شریفه : ( فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ) . ( آل عمران ( 3 ) : 61 ) قال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : « نشدتکم بالله هل فیکم أحد أقرب إلی رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی الرحم ، ومن جعله رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نفسه ، وابناءه ابناءه ، ونساءه نساءه غیری ؟ ! » انظر : تاریخ مدینة دمشق 42 / 432 ، ملحقات إحقاق الحق مجلدات 9 و 15 و 21 .

ص : 276

لو کنت مؤمّراً علی أُمتی أحداً من غیر مشورة منهم لأمّرت علیهم ابن أُم عبد (1) .

که در “ کنز العمال “ از احمد بن حنبل و ترمذی و ابن ماجه و حاکم نقل کرده ، دلالت بر عکس آن دارد ، چه از آن ظاهر است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نیز بی مشورت استخلاف کسی نمیکرد ، پس خلفا را استخلاف بی مشورت چگونه جایز باشد ؟ !

آری ! چون ابوعبیده هم شغف و وله تمام به خلافت عمر بن الخطاب داشت و همچنین معاذ ، لهذا اگر خلافت مآب تمنّای استخلاف این هر دو - باوصف اشتمال آن بر قبائح منکرات و شنایع آفات نماید - عجب نباشد ، مثل مشهور است : من تو را حاجی بگویم تو مرا حاجی بگو !

در کتاب “ فتوح الشام “ تصنیف ابواسماعیل محمد بن عبدالله الازدی مذکور است :

وتوفّی أبو بکر . . . لثمان لیال بقین من جمادی الآخرة مساء یوم الإثنین سنة ثلاث عشرة ، وولی عمر بن الخطاب ، فکانت الفتوح


1- [ الف ] فی کنز العمال فی مناقب عبدالله بن مسعود من الفصل الثالث ، من الباب الثالث ، من کتاب الفضائل من قسم الأقوال من حرف الفاء : لو کنت مؤمّراً علی أُمتی أحداً من غیر مشورة منهم لأمّرت علیهم ابن أُم عبد . حم . ت . ه . ک . عن علی [ ( علیه السلام ) ] . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 709 ] .

ص : 277

علی یدیه ، فعزل خالد بن الولید عن الشام ، واستعمل أبا عبیدة ، وکتب إلی أبی عبیدة : أمّا بعد ; فإن أبا بکر الصدیق . . . (1) خلیفة رسول الله توفی ف ( إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ) (2) ، ورحمة الله علی أبی بکر ، القائل بالحقّ ، الآمر بالقسط ، والآخذ بالعرف ، والبرّ الشیم - . . أی الطبیعة ، یعنی به الورع والحلم والسهل القریب - وإنّا نرغب إلی الله فی العصمة برحمته من کلّ معصیة ، ونسأله العمل بطاعته ، والحلول فی داره ، إنه علی کل شیء قدیر ، والسلام علیک ورحمة الله وبرکاته .

وجاء بالکتاب یرفأ (3) حتّی دفعه إلیه ، فقرأه أبو عبیدة ، قالوا : فلم یسمع من أبی عبیدة (4) شیء ینتفع به مقیم ولا ظاعن ، فدعا أبو عبیدة معاذ بن جبل فأقرأه الکتاب ، فالتفت معاذ إلی الرسول فقال : رحمة الله و رضوانه علی أبی بکر ، ویح غیرک ما فعل


1- از جمله : ( واستعمل أباعبیدة . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- البقرة ( 2 ) : 156 .
3- یَرْفَا - بفتح الیاء ، وسکون الراء ، وفتح الفاء مهموزاً وغیر مهموز - مولی عمر بن الخطاب وحاجبه . انظر : عمدة القاری 15 / 24 .
4- از ( قالوا : فلم . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 278

المسلمون ؟ قال : استخلف أبو بکر . . . عمر بن الخطاب . . . ، فقال معاذ : الحمد لله وفّقوا وأصابوا .

وقال أبو عبیدة : ما منعنی عن مسألته - منذ قرأت الکتاب - إلاّ مخافة أن یستقبلنی فیخبرنی ‹ 1598 › أن الوالی غیر عمر (1) .

و تمنّای عمر بن الخطاب استخلاف ابوعبیده را به تأسی ابی بکر واقع شده ، فلیس بأول قارورة کسرت فی الإسلام ! چه خلیفه اول به سبب مزید تدین و تورع و نهایت تقدس و تعفف صحابه را در روز سقیفه مأمور به بیعت ابوعبیده یا عمر مردّداً فرموده بودند ، و تجویز استخلاف و تقدیم او بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و بر سایر صحابه کرده ، و شناعت این تجویز به حدّی ظاهر بوده که خود خلیفه ثانی هم کراهت از آن کرده و اشمئزاز طبع از آن به هم رسانیده ، چنانچه آنفاً مذکور شد که (2) در حدیث فلته - که سابقاً از “ صحیح بخاری “ مذکور شد - مسطور است که : عمر از ابوبکر نقل کرده که او گفت :

رضیت لکم أحد هذین الرجلین ، فبایعوا أیّهما شئتم ، فأخذ


1- [ الف ] صفحة : 86 / 357 وفاة أبی بکر . . . واستخلافه عمر . [ فتوح الشام : 98 - 99 ] .
2- قسمت : ( آنفاً مذکور شد که ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 279

بیدی وبید أبی عبیدة بن الجراح ، وهو جالس بیننا ، فلم أکره ممّا قال غیرها . . إلی آخره (1) .

و این روایت در “ کنز العمال “ از احمد بن حنبل و بخاری و ابوعبیده و بیهقی منقول است (2) .

و نیز بخاری این روایت را در کتاب “ المناقب “ نقل کرد ، و در آن مسطور است که ابوبکر گفت :

فبایعوا عمر أو أبا عبیدة (3) .

مقام انصاف است که خلیفه اول مردم را در این وقت به بیعت ابوعبیده و عمر بن الخطاب حکم بکند و نام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را اصلا بر زبان نمیآرد ، آیا جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] اگر به زعم باطل - معاذ الله ! - مفضول از عمر بوده مثل ابوعبیده هم نبود ؟ !

این همه امور دلائل قطعیه و براهین یقینیه بر انحراف قوم از اهل بیت ( علیهم السلام ) و بغض و حقد کاملشان با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است .

و خلیفه اول چنانچه صحابه را مأمور به بیعت ابوعبیده یا عمر در روز


1- صحیح بخاری 8 / 27 .
2- مراجعه شود به : کنز العمال 5 / 640 ، 650 ، السنن الکبری للبیهقی 8 / 142 ، مسند احمد 1 / 56 .
3- صحیح بخاری 4 / 194 .

ص : 280

سقیفه نموده ، همچنان هرگاه ابوعبیده را به شام میفرستاد افضلیت ابوعبیده و عمر از جمیع اهل ارض از مهاجرین و غیرشان بیان کرده ، و مرتبه همه کس را از مرتبه ابوعبیده نزد خود کمتر گفته ، در حقیقت بغض و عناد خود را به تفضیل او بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ظاهر ساخته ، و به تفضیل او بر عثمان کمال بطلان روایات تفضیل عثمان بعد عمر هم ظاهر ساخته !

در “ فتوح الشام “ تصنیف محمد بن عبدالله ازدی (1) مسطور است :

حدّثنی محمد بن یوسف ، عن ثابت البنانی ، عن سهل بن سعد : أن أبا بکر . . . لمّا أراد أن یبعث أبا عبیدة بن الجرّاح ، دعاه فودّعه ; ثم قال له : اسمع سماع من یرید أن یفهم ما قیل له ثمّ یعمل بما أُمر به ، إنک تخرج فی أشراف الناس وبیوتات العرب وصلحاء المسلمین ، وفرسان الجاهلیة کانوا یقاتلون إذ ذاک علی الحمیة ، وهم الیوم


1- [ الف ] پوشیده نماند که ابو إسماعیل محمد بن عبد الله ازدی از اکابر قدمای اهل سنت و اعاظم معتمدین ایشان است ، و محققین ائمه سنیه از او در تصانیف خود نقل میکنند ، چنانچه ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ در ترجمه نعمان بن حمیة از قسم ثالث ( حرف النون ) گفته : النعمان بن حمیّة [ محمیة ] الخثعمی [ یقال له : ذو الأنف ] ، ذکره أبو إسماعیل الأزدی فی من شهد الیرموک ، وقال : عقد له أبو عبیدة الریاسة علی قومه من خثعم ، قال : وکان ینازع هو وابن ذی السهم الریاسة . قلت : و قد تقدم أنه کان فی الفتوح لا یؤمّرون إلاّ الصحابة . ( 12 ) . [ الإصابة 6 / 393 ] .

ص : 281

یقاتلون علی الحسبة والنیة الحسنة ، أحسن صحبة من صحبک ، ولیکن الناس عندک فی الحق سواء ، واستعن بالله ، وکفی بالله معیناً ، وتوکّل علی الله ، وکفی بالله وکیلا ، أُخرج من غد إن شاء الله .

فخرج من عنده ، فلمّا ولّی قال : یا أبا عبیدة ! فانصرف إلیه ، فقال : یا أبا عبیدة ! إنی قد رأیت من منزلتک من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 1599 › وتفضیله إیّاک ما أُحبّ أن تعلم کرامتک علیّ ، ومنزلتک منّی ، والذی نفسی بیده ما علی الأرض رجل من المهاجرین ولا من غیرهم أعدله بک ولا بهذا - یعنی عمر بن الخطاب . . . - ولا له من منزلة منّی إلاّ دون ما لک !

قال : ولقلّ من کان من أصحاب رسول الله صلی الله (1) علیه [ وآله وسلم ] عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله وسلم ] مثل أبی عبیدة ، وکان اهتم (2) ، وذلک أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله وسلم ] یوم أُحد رماه ابن قمیّة (3) اللیثی بحجر فی وجهه ، فکسر رباعیته ، وشجّه فی وجهه ، وثبتت حلقتان من مغفره فی وجنته ، فأکبّ علیه أبو عبیدة . . . وأدخل ثنیته فی حلقة ، ثم مدّها ، فنزع


1- قسمت : ( صلی الله ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- . . أی انکسرت ثنایاه من أصولها ، کما فی القاموس المحیط 4 / 188 ، ولاحظ : لسان العرب 12 / 600 .
3- فی المصدر : ( القمیئة ) .

ص : 282

الحلقة ، وانقلعت ثنیته ، ثم أدخل ثنیته الأُخری فی الحلقة الثانیة فانتزعها (1) فانتزعت ثنیته الأُخری ، قالوا : فما رأینا اهتم کان أحسن من أبی عبیدة . . . ، فودّعه أبو بکر ثم انصرف (2) .

و مخفی نماند که این توافق و تسالم ثانی با ابوعبیده و معاذ و سالم قرینه قویه است بر صحت روایات اهل حق که از آن ظاهر است که اول و ثانی و ابوعبیده و معاذ و سالم و غیر ایشان صحیفه نوشته بودند متضمن تعاهد و تعاقد بر منع خلافت از اهل بیت رسالت [ ( علیهم السلام ) ] .

و همچنین مشغوفیت اول به استخلاف ابوعبیده و ترجیح و تفضیل او قرینه ظاهر است بر صحت این روایات (3) .


1- کلمه : ( فانتزعها ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] صفحه : 12 / 257. [ فتوح الشام : 16 - 18 ] .
3- آثار واخباری که از این پیمان شوم حکایت میکند بسیار است ، مراجعه شود به : کتاب سلیم : 86 - 87 ، 92 ، 118 - 119 ، 164 - 165 ، 168 ، 222 - 226 ( چاپ دار الفنون ) ; تفسیر عیاشی 1 / 274 - 275 و 2 / 200 ; المسترشد : 413 ; کافی 1 / 391 ، 420 - 421 و 4 / 545 و 8 / 179 - 180 ، 334 ، 379 ; تفسیر قمی 1 / 142 ، 173 ، 175 ، 301 و 2 / 289 ، 308 ، 356 ، 358 ; الاستغاثة : 171 - 172 ; خصال : 171 ; معانی الاخبار : 412 ; امالی شیخ مفید : 112 - 113 ; المسائل العکبریة : 77 - 78 ; الفصول المختارة : 90 ; تقریب المعارف : 227 ، 367 ( تحقیق تبریزیان ) ; مناقب 3 / 212 - 213 ; بشارة المصطفی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : 197 ; احتجاج : 62 ( در ضمن خطبه غدیر ) 84 - 86 ، 150 - 151 ; شرح ابن ابی الحدید 2 / 37 ، 60 ( از شیعه ) و 20 / 298 ; اقبال : 445 ، 458 ; الیقین : 355 ; إرشاد القلوب : 332 - 336 ، 341 ، 391 - 392 ; الصّراط المستقیم 1 / 290 و 2 / 94 - 95 ، 300 ، 3 / 118 ، 150 ، 153 - 154 ; مختصر بصائر الدرجات : 30 ; المقنع سدآبادی : 58 ، 115 ; التحصین : 537 - 538 ; مثالب النّواصب : 92 - 96 ; تأویل الآیات : 139 ، 214 ، 532 ، 539 ، 554 ، 646 ، بحارالأنوار 22 / 546 و 28 / 85 ( باب سوم ) ، 280 و 30 / 12 ، 122 ، 125 ، 127 - 133 ، 162 ، 194 ، 216 ، 264 - 265 ، 271 ، 405 و 31 / 416 - 417 ، 419 و 53 / 75. از جمله آثاری که بر آن پیمان دلالت دارد ، روایتی است مشهور بین شیعه و سنی که اُبیّ بن کعب درباره همین پیمان شوم گفته : ( ألا هَلَکَ أهْلُ الْعُقْدَةِ ، وَاللهِ ما آسی عَلَیْهِمْ ، إنَّما آسی عَلی مَنْ یُضِلُّونَ ) . یعنی : آگاه باشید که اهل پیمان هلاک شدند ، به خدا سوگند بر آنها تأسف نمیخورم ، برای بیچارگانی که به واسطه آنها گمراه شدند ، ناراحتم . مراجعه شود به : سنن نسائی 2 / 88 ; مسند احمد 5 / 140 ; مستدرک حاکم 2 / 226 ( و در 3 / 305 به آن اشاره کرده است ) ; طبقات ابن سعد 3 / 501 ; حلیة الأولیاء 1 / 252 ; شرح ابن ابی الحدید 20 / 24 ; نهایه ابن اثیر 3 / 270 . و از مصادر شیعه : الإیضاح : 378 ; المسترشد : 28 - 29 ; الفصول المختارة : 90 ; الصّراط المستقیم 3 / 154 ، 257 بحارالأنوار 10 / 296 و 28 / 122 .

ص : 283

و از لطایف آن است که این ابوعبیده - که خلافت مآب تمنّای استخلاف او داشتند و تأسف بر فواتش ظاهر میساختند - تجویز ساختن تصویر خود برای روم و کندن چشم آن از روی اهانت و مکافات فعل غیر عمدی بعض مسلمین با تصویر ملک روم کرده ، و ظاهر است که عمل تصویر مجسم حرام

ص : 284

است ، و اهانت امیر اسلام علاوه بر آن .

و اعتذار تقیه و ضرورت منافی مجازفات اهل سنت است که به مقابله اهل حق از سیر صحابه غفلت کرده ، و احادیث و آیات را فراموش کرده ، نهایت ذمّ و توهین تقیه مینمایند .

قال الواقدی فی فتوح الشام :

عن ملتمس بن عامر (1) ، قال : کنّا فی بعض الغارات إذ نظرت إلی العمود وعلیه صورة الملک هرقل ، فعجبنا منه (2) وجعلنا نحوم حوله ، ونحن نلعب بخیولنا ونعلّمها الکرّ والفرّ ، وکان بید أبی جندلة قناة تامّة ، فقرب به فرسه من الصورة ، وهو لا یرید ذلک وهو غیر متعمد ، ففقأ عین الصورة ، وکان قوم من الروم من غلمان صاحب قنسرین یحفظون العمود ، فرجع بعضهم إلی البطریق ، وحدّثه بذلک ، فدفع صلیباً من الذهب إلی بعض أصحابه ، وسلّم إلیه مائة فارس من أعلام الروم - علیهم الدیباج وفی أوساطهم المناطق المحزقة (3) (4) - وأمر اصطخر أن یسیر معهم ، وقال له : ارجع إلی أمیر العرب ، وقل له : غدرتم بنا ، ولم تفوا بذمّتکم ، ومن


1- فی المصدر : ( حدّثنا عامر ) .
2- از قسمت : ( اذ نظرت إلی ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
3- وفی المصدر : ( المجوفة ) .
4- [ الف ] حزق : محکم بستن به رسن . ( 12 ) منتهی الارب . [ صفحه : 243 ] .

ص : 285

غدر خذل . . فأخذ اصطخر الصلیب ، وسار مع المائة (1) حتّی ‹ 1600 › أشرف علی أبی عبیدة ، فلمّا نظر المسلمون إلی الصلیب وهو مرفوع ، أسرعوا إلیه ونکسوه ، ووثب (2) أبوعبیدة واستقبلهم وقال : من أنتم ؟ قال اصطخر : أنا رسول إلیک من صاحب قنسرین ، وقد غدرتم ونقضتم ، قال أبو عبیدة : وما سبب نقضنا لصلحکم ؟ ومَنْ نَقَضَه ؟ قالوا : نَقَضَه الذی فقأ عین ملکنا (3) ، قال أبو عبیدة : وحق رسول الله ما علمت بذلک ، وسوف أسأل عن ذلک .

قال : ثم نادی أبو عبیدة - فی العرب - : یا معاشر العرب ! من فقأ عین التمثال فلیخبرنا عن ذلک ، قال : أبو جندلة بن سهیل بن عمرو : أنا فعلت ذلک من غیر تعمّد ، قال أبو عبیدة (4) : فما الذی یرضیک منّا ؟ قالت الأعلاج : لا نرضی حتّی نفقأ عین ملککم . . یریدون بذلک لینظروا إلی وفاء ذمّة المسلمین (5) .


1- فی المصدر : ( ألف فارس من الروم ) .
2- در [ الف ] ( ووثب ) خوانا نیست ، وفی المصدر : ( واستقبلهم أبو عبیدة ) .
3- سقط من المصدر : ( قال أبو عبیدة : وما سبب نقضنا لصلحکم ؟ ومَنْ نَقَضَه ؟ قالوا : نَقَضَه الذی فقأ عین ملکنا ) .
4- ( قال أبو عبیدة ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- فی المصدر : ( یریدون بذلک أن یتفرقوا إلی رقاب المسلمین ) .

ص : 286

فقال أبو عبیدة : فها أنا ، اصنعوا بی مثل ما صنع بصورتکم ، قالوا : لا نرضی بذلک ، ولا نرضی إلاّ بملککم الأکبر الذی یلی العرب کلّها .

قال أبو عبیدة : إن عین ملکنا أمنع من ذلک ، قال : وغضب المسلمون إذ ذکروا عین عمر . . . وهمّوا بقتلهم ، فنهاهم أبو عبیدة عن ذلک .

فقال المسلمون : نحن دون إمامنا نفدیه بأنفسنا ، ونفقأ عیوننا دونه .

فقال اصطخر - عند ما نظر إلی المسلمین قد همّوا بقتله - : لا نفقأ عینه ولا عیونکم ، ولکن نصوّر صورة أمیرکم علی عمود ونصنع به مثل الذی صنعتم بصورة ملکنا .

فقال المسلمون : إن صاحبنا ما صنع ذلک إلاّ من غیر تعمّد ، وأنتم تریدون العمد .

فقال أبو عبیدة : مهلا یا قوم ! فإذا رضی القوم بصورتی فأنا أُجیبهم إلی ذلک ، لا نغدر ، ولا یتحدّث القوم أنّا عاهدنا ثم غدرنا ، فإن هؤلاء القوم لا عقل لهم . . ثم أجابهم أبو عبیدة إلی ذلک .

قال : فصوّرت الروم مثل صورة أبی عبیدة علی عمود له عینان من الزجاج ، فأقبل رجل منهم حنقاً ، وفقأ عین الصورة برمحه ، ثم رجع اصطخر إلی صاحب قنسرین فأخبره بذلک ، فقال

ص : 287

لقومه : بهذا الأمر تمّ لهم ما یریدون ، فقام أبو عبیدة علی حمص یغیر یمیناً وشمالا ینتظر خروج السنة ، ثم ینظر ما یفعل بعد ذلک ، وأبطا خبر أبی عبیدة علی عمر ; إذ لم یر له کتاباً ولا فتحاً ، فأنکر ذلک من أمره وظنّ به الظنون : وحسب أنّه قد داخله جبن ، ورکن إلی القعود عن الجهاد ، فکتب إلیه :

بسم الله الرحمن الرحیم (1) ، [ من عبد الله عمر بن الخطاب أمیر المؤمنین ] (2) إلی [ أمین الأمة ] (3) أبی عبیدة بن الجراح ، سلام علیکم ، فإنی أحمد الله الذی لا إله إلاّ هو ، وأُصلّی علی نبیّه ، وآمرک بتقوی الله ، وأُحذّرک معصیته ، وأنهاک أن تکون ممّن قال الله فیهم - فی کتابه - : ( قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَأَبْناؤُکُمْ وَإِخْوانُکُمْ وَأَزْواجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ . . ) (4) إلی آخر الآیة ، وصلی الله علی خاتم النبیین .

ونفذ الکتاب إلیه ، فلمّا قرأه علی المسلمین علموا أنّه یحرضهم علی ‹ 1601 › الجهاد وندم أبو عبیدة علی ما صالح أهل قنسرین ، ولم یبق أحد من المسلمین إلاّ من بکی من کتاب


1- ( بسم الله الرحمن الرحیم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- التوبة ( 9 ) : 24 .

ص : 288

عمر . . . ، وقالوا : أیها الأمیر ! ما الذی أقعدک عن الجهاد ؟ ! فدع أهل قنسرین ، واقصد بنا حلب وأنطاکیة ، ولعلّ الله یفتحها إن شاء الله تعالی ، وقد انقضی الأجل ، وما بقی منه إلاّ قلیل (1) .

از این عبارت تصدیق ما ذکر ظاهر است .

و نیز از آن ظاهر است (2) که خلافت مآب به سبب نرسیدن خبر ابی عبیده و نیافتن کتابی از او و نشنیدن فتحی از او به راه انکار رفته و ظنون فاسده نسبت [ به ] او به هم رسانیده و گمان کرده که ابوعبیده را بزدلی فراگرفته و به سوی قعود و تخلف از جهاد میل نموده ، و به این سبب کتابی مشتمل بر تحذیر او نوشته .

پس اگر ابوعبیده امین این امت - به نص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - این ظنون فاسده و گمان بزدلی و رکون به سوی قعود از جهاد ، دلیل کمال لداد و عناد با ارشاد سید امجاد - صلی الله علیه وآله وسلم إلی یوم التناد - خواهد بود ، پس چاره از این نیست که یا به کذب و افترای روایت امانت قائل شوند ، و خلافت مآب را در احتجاج به آن مطعون نمایند ; و یا در این اوهام وظنون (3) .


1- [ الف ] صفحه : 27 / 272 جزء ثانی . [ فتوح الشام 1 / 116 - 118 ] .
2- قسمت ( از این عبارت تصدیق ما ذکر ظاهر است ، و نیز از آن ظاهر است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ظنول ) آمده است .

ص : 289

7. آرزوی زنده بودن خالد بن ولید برای استخلاف با اینکه او را فاسق میدانست

وجه هفتم آنکه آن خلیفه رشید شغف شدید به استخلاف خالد بن الولید غیر حمید هم ظاهر کرده ، چنانچه از عبارت عبدالله بن مسلم که در صدر بحث منقول شد ظاهر است ، و عبارتش این است :

فقال - یعنی عمر - : ومن تأمرنی - یعنی عائشة - أن أستخلف ؟ لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح حیّاً باقیاً استخلفتُه وولّیته . . فإذا قدمت علی ربّی فسألنی ، فقال لی : من ولّیتَ علی أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ قلت : أی ربّی ! سمعت عبدک ونبیّک یقول : لکلّ أُمّة أمین ، وأمین هذه الأُمّة أبو عبیدة بن الجرّاح ، ولو أدرکت معاذ بن جبل ولّیته . . فإذا قدمت علی ربّی فسألنی : من ولّیت علی أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ قلت : أی ربّ ! سمعت عبدک ونبیّک یقول : إن معاذ بن جبل یأتی بین یدی العلماء یوم القیامة برتوة ، ولو أدرکت خالد بن الولید لولّیته . . فإذا قدمت علی ربّی فسألنی : من ولّیت علی أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ قلت : أی ربّ ! سمعت عبدک ونبیّک محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : خالد بن الولید سیف من سیوف الله ، سلّه الله علی المشرکین (1) .


1- الامامة والسیاسة 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) .

ص : 290

و تمنّای عمر استخلاف خالد را حافظ ابونعیم هم - که به تصریح صاحب “ مشکاة “ در رجال از جمله مشایخ حدیث ثقات است که عمل کرده میشود به حدیثشان و رجوع کرده میشود به قولشان (1) - روایت کرده (2) ، و هم آن را علامه ابوالقاسم علی بن الحسن بن هبة الله بن عبدالله بن الحسین الشافعی الحافظ المعروف ب : ابن عساکر در “ تاریخ “ خود روایت کرده (3) .

و ابن عساکر از اکابر علما و افاضل محدّثین و ائمه منقدین و محققین متدربین است . علامه یافعی در “ مرآة الجنان “ گفته :

الفقیه ، الإمام ، المحدّث ، البارع ، الحافظ ، المتقن ، الضابط ، ذو العلم ‹ 1602 › الواسع ، شیخ الإسلام ، ومحدّث الشام ، ناصر السنة ، وقامع البدعة ، زین الحفاظ ، وبحر العلوم الزاخر ، رئیس المحدّثین ، المقرّ له بالتقدم ، العارف الماهر ، ثقة الدین ، أبوالقاسم علی بن الحسن بن هبة الله بن عساکر الذی اشتهر فی زمانه بعلوّ شأنه ، ولم یر مثله فی أقرانه ، الجامع بین المعقول


1- الإکمال فی أسماء الرجال ( المطبوع مع المشکاة ) 6 / 2671 .
2- لم نجد ما ذکره فی حلیة الاولیاء المطبوع ، ورواها عن حلیة الاولیاء المتقی الهندی فی کنز العمال 5 / 739 .
3- تاریخ مدینة دمشق 16 / 241 و 25 / 462 و 58 / 403. و مراجعه شود به : کنز العمال 5 / 739 ، الآحاد والمثانی 2 / 26 ، فیض القدیر 3 / 572 ، سیر اعلام النبلاء 1 / 373 ، تاریخ المدینة لابن شبة 3 / 887 .

ص : 291

والمنقول ، والممیز بین الصحیح والمعلول ، کان محدّث زمانه ، ومن أعیان الفقهاء الشافعیة ، غلب علیه الحدیث واشتهر به ، وبالغ فی طلبه إلی أن جمع منه ما لم یتفق لغیره ، رحل وطوّف وجاب البلاد ، ولقی المشایخ ، وکان رفیق الحافظ أبی سعید عبد الکریم بن السمعانی فی الرحلة ، وکان أبو القاسم المذکور حافظاً (1) دیّناً ، جمع بین معرفة المتون والأسانید ، سمع ببغداد فی سنة عشر وخمسمائة من أصحاب البرمکی والتنوخی والجوهری ، ثمّ رجع إلی دمشق ، ثمّ رحل إلی خراسان ، ودخل نیسابور وهراة وإصبهان والجبال ، وصنّف التنصانیف المفیدة ، وخرّج التخاریج .

وقال بعض أهل العلم بالحدیث والتواریخ : ساد أهل زمانه فی الحدیث ورجاله ، وبلغ فیه الذروة العلیا ، ومن تصفّح تاریخه علم منزلة الرجل فی الحفظ .

قلت : من تأمل تصانیفه من حیث الجملة علم مکانه فی الحفظ والضبط للعلم [ والاطلاع ] (2) ، وجودة الفهم والبلاغة والإیضاح (3) والتحقیق ، وفضائل تحتها من المناقب والمحاسن کلّ طائل ، ذکره الإمام الحافظ ابن النجار فی تاریخه ، فقال : إمام


1- در [ الف ] و مصدر اشتباهاً : ( حافظٌ ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( والاتساع فی العلوم ) بدل ( والإیضاح ) .

ص : 292

المحدّثین فی وقته ، ومن انتهت إلیه الریاسة فی الحفظ والإتقان والمعرفة التامة والثقة ، وبه ختم هذا الشأن (1) .

و ابن خلّکان به ترجمه اش گفته :

وصنّف التصانیف المفیدة ، وخرّج التخاریج ، وکان حسن الکلام علی الأحادیث ، محفوظاً فی الجمع والتألیف (2) .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی العجفاء (3) الشامی من أهل فلسطین ، قال : قیل لعمر بن الخطاب : یا أمیر المؤمنین ! لو عهدت ؟ قال : لو أدرکت أباعبیدة بن الجرّاح ثمّ ولّیته . . ثمّ قدمت علی ربّی ، فقال لی : من استخلفتَ علی أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ لقلتُ : سمعت عبدک ونبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : لکلّ أُمّة أمین وأمین (4) هذه الأُمّة أبو عبیدة بن الجرّاح ، ولو أدرکت معاذ بن جبل ثمّ ولیته . . ثمّ قدمت علی ربّی ، فقال لی من استخلفت علی أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ لقلتُ : سمعت عبدک ونبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : یأتی


1- [ الف ] فی وقائع سنة إحدی وسبعین وخمسمائة . [ مرآة الجنان 3 / 393 - 396 ، والمؤلف ( رحمه الله ) قد حذف بعض المطالب لعدم الحاجة إلیها ] .
2- وفیات الأعیان 3 / 309 - 310 .
3- در [ الف ] کلمه : ( العجفاء ) خوانا نیست .
4- قسمت : ( و أمین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 293

معاذ بین یدی العلماء برتوة ، ولو أدرکت خالد بن الولید ، ثمّ ولّیته . . ثمّ قدمت علی ربی ، فسألنی : من استخلفتَ علی أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ لقلت : ‹ 1603 › سمعت عبدک ونبیّک صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول لخالد بن الولید : سیف من سیوف الله ، سلّه الله علی المشرکین . أبو نعیم . کر . وأبو العجفاء مجهول لا یدری من هو (1) .

و حکم به جهالت ابوالعجفاء و ردّ حدیث به این سبب حسب افاده مخاطب و دیگر ائمه سنیه - که اغراق تمام در توثیق و تصدیق تابعین دارند - جهالت محض است . مخاطب در باب دوم این کتاب در حق قرن صحابه و تابعین گفته است که :

به شهادت امام الأئمة حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حدیث : ( خیر القرون قرنی ثم الذین یلونهم ) صدق و صلاح آنها ثابت گشته . (2) انتهی .

پس هرگاه صدق و صلاح ابوالعجفاء به شهادت امام الائمه حضرت


1- [ الف ] الفرع الثالث فی خلافة عثمان ، من الفصل الأول ، من الباب الثانی ، من کتاب الإمارة ، من حرف الهمزة . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 738 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 62 .

ص : 294

پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت باشد ، دیگر جهل سیوطی و غیره از حال او اصلا ضرری به ثبوت حدیث نمیرساند ، آری دلیل جهل البته میتواند شد (1) .

و ظاهر است که تمنّای استخلاف خالد غیر راشد بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نهایت شنیع و قبیح است ، و اهل ایمان را به تخیل آن قشعریره و اضطراب و ارتعاد رو میدهد .

واعجباه ! که نوبت خلافت نبویه - که عمده فضائل و رأس مناقب و مفاخر است - به اینجا رسید و تحقیر و ازرا و اهانت آن به این حد کشید که خلافت مآب از تجویز آن برای سالم و معاذ و ابوعبیده در گذشته برای خالد تجویز میکند ، و اصلا از خدا و رسول استحیا نمینمایند ، و به


1- [ الف ] عبدالحق دهلوی در “ تحصیل الکمال “ در خطبه گفته : . . ثمّ خلق الله خلقاً آخر ، لحقوا بالصحابة ، واتبعوهم ، وسمعوا الأحادیث ، وأخذوا العلم منهم ، فسمّوا ب : التابعین ، وشاع فیهم من الاجتهاد والاستنباط ما لم یکن فی الصحابة . . . ، والصحابة کانوا کالإخّاذات امتلأوا بالعلم الذی أخذوا من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان عند کلّ واحد منهم علم لم یکن عند غیره ، وذلک لاختلاف الصحبة فی الأوقات ، ثم جاءت طائفة تبعوا هؤلاء ، فسمّوا ب : أتباع التابعین ، وهذه القرون الثلاثة الموسومون بالخیرة فی الدین . ( 12 ) . [ تحصیل الکمال : ] . [ قال ابن الأثیر : الإخاذات : الغدران التی تأخذ ماء السماء فتحبسه علی الشاربة . الواحدة : إخاذة . لاحظ : النهایة 1 / 28 ، وراجع - أیضاً : لسان العرب 1 / 474 ، تاج العروس 5 / 346 ] .

ص : 295

تمنّای تقدیم او (1) از ایذا و ایلام و استخفاف و ازرای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مبالاتی بر نمیدارد ! !

و عجب است که اینقدر هم به خیال مبارک خلافت مآب نگذشت که آخر این خالد همان کس است که خود جنابشان فسق و فجور آن مغرور به ارتکاب قتل مسلم و زنا با زوجه اش ثابت فرموده اند و به آواز بلند به خدمت ابی بکر عرض ساخته : ( إن خالداً زنی فارجمه ) و نیز ارشاد کرده : ( فإنه قتل مسلماً فاقتله ) ، و نیز درخواست عزل او کرده چنانچه گفته : ( فاعزله ) ، کما سبق عن تاریخ ابن خلّکان (2) ، و در “ کنز العمال “ - نقلا عن ابن سعد - مسطور است که عمر به ابوبکر گفت : ( إنه قد زنی فارجمه ) ، و نیز گفته : ( إنه قد قتل مسلماً فاقتله ) ، و نیز گفته : ( فاعزله ) (3) ، ودر تاریخ طبری مسطور است که : عمر بن الخطاب انتزاع تیرها از سر خالد نموده و آن را بشکست و بعد از آن فرمود که : آیا ریا میکنی ریا کردنی ؟ قتل کردی مردی مسلم را بعد از آن برجستی بر زن او ! قسم به خدا رجم خواهم کرد تو را به احجار تو (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در طعن دوم ابوبکر از وفیات الاعیان 6 / 15 گذشت .
3- در طعن دوم ابوبکر از کنز العمال : 5 / 619 گذشت .
4- در طعن دوم ابوبکر از تاریخ الطبری 2 / 503 - 504 گذشت .

ص : 296

[ استدراک مصادر طعن دوم ابوبکر ] [ ترک قصاص خالد بن الولید ] و عبارت این کتب سابقاً مذکور شده است و در اینجا عبارات جمعی دیگر از ائمه اعلام و اساطین فخام سنیان مذکور میشود که از آن کمال ظلم و جور و فسق و بی مبالاتی و عدوان و دنائت و خساست خالد غیر راشد و بُعد او از درجه صلحا و اخیار ظاهر میشود .

و نیز از آن بطلان تأویلات مخاطب برای مداهنه ابی بکر که ابطالش سابقاً گذشته زیاده تر واضح میگردد .

و نیز از آن کمال شناعت دعاوی اهل سنت در تعدیل و توثیق جمیع صحابه و مدح ‹ 1604 › و ستایش شان و ادعای نزول آیات کثیره در شأن همه شان ثابت شود (1) .

و نیز از آن بطلان احادیث موضوعه فضل و جلالت خالد ظاهر میشود .

شیخ ابوالمظفر یوسف بن قزعلی المعروف ب : سبط بن الجوزی - که جلائل فضائل او از “ تاریخ یافعی “ (2) و دیگر کتب ظاهر است ، و خود


1- ( شود ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- مرآة الجنان 4 / 136 .

ص : 297

مخاطب به روایت او در ما سبق احتجاج نموده است ، و کذا مقتداه الکابلی (1) - در کتاب “ مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان “ گفته :

قال الواقدی : لمّا أراد خالد قتل مالک قال له أبو قتادة : ناشدتُک الله لا تقتله ، فوالله لقد سمعتهم یؤذّنون ، ورأیتُهم یصلّون ، وإن الرجل مسلم ، ودمه حرام ! . . فلم یلتفت خالد إلیه ، وزَبَرَه ، فغضب أبو قتادة ، وقال : والله لا کنتُ فی جیش أنت فیه أبداً . . ثمّ لحق بأبی بکر ، فأخبره الخبر ، وقال : لم یقبل قولی ، وقبل قول الأعراب الذین قصدهم النهب والسبی ، ولم یعد إلیه .

ویقال : إن أبا بکر أمره أن یرجع إلی جیش خالد ، فما رجع !

ویقال : إنه رجع حتّی قدم مع خالد المدینة ، وشهد علیه بما شهد ، وقد ادّعی خالد : أن مالکاً راجعه بکلام فیه غلظ ; لأن خالداً لمّا أراد قتله قال : إن صاحبکم أمر أن لا یقتل مسلم ، وأنه لا یغار علی حیّ إذا سمع منه الأذان .

فقال له خالد : أی عدو الله ! وما تعدّه لک صاحباً ؟ ! . .

فقتله ، وقتل أصحابه ، والذی قتل مالکَ ضرارُ بن الأزور .

وفی روایة : لمّا أراد خالد قتل مالک جاءت امرأته ام متمم بنت المنهال - وکانت من أجمل النساء - فألقت نفسها علیه ، وقد کشفت


1- تحفه اثنا عشریه : 297 ، الصواقع ، ورق : 265 .

ص : 298

وجهها ، فقال (1) : إلیکِ عنی فقد قتلتِنی ! یشیر إلی أن خالداً لمّا رآها أعجبته ، فقتله لیأخذها !

وروی عن بعض من حضر هذه السریة ، قال : رعنا القوم تحت اللیل ، فریعت المرأة فخرجت عریانة ، فوالله لقد عرفنا حین رأیناها أنه سیقتل عنها صاحبها ، ولمّا قُتل مالک تزوّج خالد امرأته ! فکتب إلیه أبو بکر . . . عنه بالقدوم علیه ، ولمّا بلغ عمر بن الخطاب خبر خالد ، وقتله مالکاً ، وأخذه لامرأته ، قال : أی عباد الله ! قتل عدو الله امرءاً مسلماً ، ثم وثب علی امرأته ، والله لنرجمنّه بالحجارة . . فلمّا قدم خالد المدینة دخل المسجد ، وعلیه ثیابه ، علیها صدء الحدید ، معتجراً بعمامة قد غرز فیها ثلاثة أسهم فیها أثر الدم ، فوثب إلیه عمر ، فأخذ الأسهم من رأسه ، فحطمها وقال : یا عدوّ الله ! عدوت علی امرء مسلم فقتلته ، ثمّ نزوت علی امرأته ! والله لنرجمنّک بأحجارک . . وخالد لا یرجع علیه ب ( لا ) ولا ( نعم ) ، وهو یظنّ أن رأی أبی بکر فیه کرأی عمر ، فدخل خالد علی أبی بکر - وعمر فی المسجد - فذکر لأبی بکر ببعض الذی ذکر له ، ‹ 1605 › فتجاوز عنه ، ورأی أنها الحرب ، وفیها ما فیها . . فرضی عنه .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقالت ) آمده است .

ص : 299

فخرج خالد من عنده - وعمر فی المسجد - فقال له خالد : هلّم - یا ابن حنتمة ! - إلیّ ! . . یرید أن یشاتمه ، فعرف عمر أن أبابکر قد رضی عنه ، فقام فدخل بیته .

وقال الواقدی : لمّا دخل خالد المسجد قام إلیه عمر ، وقال : یا عدوّ الله ! فعلتَ وفعلتَ ، وقال لأبی بکر : علیک أن تعزله ، وتستقید منه لمالک ، فإن فی سیفه رهقاً - . . أی غشیاناً - ، وکان خالد یظنّ أنّ الذی قال له عمر عن أبی بکر ، فأخذ یحلف ویعتذر ، وعمر یحرّض أبا بکر علیه ، ویقول له : أقد أولیاء مالک منه ، فقد قتله ، ونزا علی امرأته ، ودخل مسجد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومعه أسهم فیها دم . .

وحضر متمم أخو مالک ، وطلب القود من خالد ، فقال له أبو بکر : هیه یا عمر ! ارفع لسانک عنه ، فما هو بأول من أخطأ ! فقال : أقد أولیاء مالک منه ، فقد وجب علیک ذلک (1) ، فقال أبوبکر : لا أشیم سیفاً سلّه الله علی الکفار أبداً ، وودّی مالکاً ، وأمر خالداً بطلاق امرأته بعد أن عنّفه علی تزویجه إیّاها .

وقال أبو ریاش : دخل خالد المدینة - ومعه لیلی بنت سنان


1- [ الف ] ف [ فایده : ] قال عمر لأبی بکر : أقد أولیاء مالک ، فقد وجب علیک ذلک .

ص : 300

زوجة مالک - فقام عمر (1) فدخل علی علیّ [ ( علیه السلام ) ] فقال : إن من حقّ الله أن یقاد من هذا لمالک ، قتله وکان مسلماً ، ونزا علی امرأته مثل ما ینزو الحمام ، ثمّ قاما فدخلا علی سعد بن أبی وقاص وطلحة بن عبید الله فتبایعوا علی ذلک ، ودخلوا علی أبی بکر وقالوا : لابدّ من ذلک ، فقال أبو بکر : لا أغمد سیفاً سلّه الله تعالی ! (2) و نیز در کتاب “ مرآة الزمان “ گفته :

مالک بن نویرة بن حمزة بن شدّاد بن عبید بن ثعلبة بن یربوع بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم التمیمی الیربوعی ، وکان یسمّی : الجفول ، قال حصین بن عبد الرحمن بن عمرو بن سعد بن معاذ : لمّا صدر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من حجّة الوداع سنة عشر وقدم المدینة ، بعث المصدقین فی أول المحرّم فی العرب ، فبعث مالک بن نویرة علی صدقات بنی یربوع ، وکان قد أسلم ، وکان شاعراً .

وقال أبو قتادة : کنّا مع خالد بن الولید حین خرج إلی أهل


1- [ الف ] ف [ فایده : ] دخول عمر علی علی [ ( علیه السلام ) ] واثبات وجوب القصاص علی خالد ، واثبات الزناء علیه ، وتشبیهه بالحمام ، ومبایعة علی [ ( علیه السلام ) ] وعمر وسعد وطلحة علی السعی فی إجراء الحدّ علیه .
2- [ الف ] الباب الأول فی ذکر خلافة أبی بکر من أبواب ذکر الخلفاء من وقائع السنة الحادیة عشر . [ مرآة الزمان : ] .

ص : 301

الردّة ، فلمّا نزل البطاح ادّعی أنّ مالکاً ارتدّ ، واحتجّ علیه بکلام بلغه عنه ، فأنکر مالک ذلک ، وقال : أنا علی الإسلام ، وما غیّرتُ ولا بدّلتُ ، وشهد له أبو قتادة وعبد الله بن عمر ، فقدّمه خالد وأمر ضرار بن الأزور الأسدی فضرب عنقه ، وکان من أکثر الناس شعراً ، وقبض خالداً امرأة مالک - وهی أُمّ متمّم - فتزوّجها ، وبلغ عمر بن الخطاب ما فعل ، قال : فقال لأبی بکر : إنّه قد زنی فارجمه ، فقال أبو بکر : إنه تأوّل فأخطأ ، ‹ 1606 › ما کنت لأشیم سیفاً سلّه الله علیهم أبداً (1) .

و نیز در کتاب “ مرآة الزمان “ بعد ذکر بعض ابیات مالک بن نویره مسطور است :

فلمّا قام أبو بکر وبلغه قول مالک ، بعث خالد بن الولید إلی مالک وقومه ، قال : إن سمعت فیهم مؤذّناً فلا تقتل منهم أحداً ، وعزم خالد أن یقتل مالکاً إن أخذه ، فأقبل خالد حتّی نزل جؤجؤ البعوضة (2) ، وبه بنو یربوع ، فبات عندهم ، ولا یخافونه ، ثم مرّ


1- [ الف ] صفحة : 121 ، قصة البطل من الباب الأول فی ذکر خلافة أبی بکر من وقائع السنة الحادیة عشر . [ مرآة الزمان : ] .
2- در [ الف ] ( البعوضة ) خوانا نیست . قال الحموی : البعوضة - بالفتح - بلفظ واحده البعوض - بالضاد المعجمة - مائة لبنی أسد بنجد قریبة القعر . قال الأزهری : البعوضة مائة معروفة بالبادیة . . . وبهذا الموضع کان مقتل مالک بن نویرة . انظر : معجم البلدان 1 / 455 .

ص : 302

ببنی عدانة وبنی ثعلبة فلم یسمع فیهم مؤذّناً ، فأوقع بهم ، فثاروا ، ولا یدرون من أوقع بهم ولا من بیّتهم ، فلمّا رأوا الجیش قالوا : ما أنتم ؟ قالوا : المسلمون ، وکان مالک فیهم ، فقال : ونحن المسلمون أیضاً . . فلم یسمع منهم ، ووضعوا فیهم السیف ، وقتلت عدانة وثعلبة أشدّ القتل ، فأعجل (1) مالک عن لبس السلاح (2) ، فأقامت لیلی بنت سنان بن ربیعة بن حنظلة - امرأة مالک - عریانة دون مالک ، فأنفدت الرماح ساقها ، ولبس مالک أداته ، وخرج فنادی : یا آل عبید ! . . فلم یجبه أحد غیر بنی تیهان ، ففرغ خالد منهم ، وبقی مالک ، فقال له خالد : یا ابن نویرة ! هلّم إلی الإسلام ، فقال مالک : وتعطینی ما ذا ؟ قال (3) : أُعطیک ذمّة الله وذمّة رسوله وذمّة أبی بکر وذمّة خالد أن لا أجاوز إلیک وأن أقبل منک ، فأعطاه مالک یده وخالد علی تلک العزیمة من أبی بکر فی قتله ، فقال : یا


1- در [ الف ] کلمه : ( فأعجل ) خوانا نیست .
2- در [ الف ] اشتباهاً جمله : ( فأعجل مالک عن لبس السلاح ) قبل از جمله : ( وقتلت عدانة وثعلبة أشدّ القتل ) آمده است .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] یعطی خالد مالک بن نویرة ذمّة الله ورسوله وذمّة أبی بکر وذمّة خالد ، ثمّ غدر وقتله .

ص : 303

مالک ! إنی قاتلک ، فقال : لا تقتلنی ، فقال : لابدّ ، وأمر بقتله ، فتهیّب المسلمون ذلک ، وقال (1) المهاجرون : أتقتل رجلا مسلماً ، وقد أعطیته ذمّة الله وذمّة رسوله ؟ ! فقام ضرار بن الأزور - من بنی کور - فقتله ، وقیل : قتله عبید بن الأزور أخو ضرار .

وأقبل المنهال بن عصمة الریاحی ، فکفّن مالک ودفنه ، فذلک قول متمّم :

لعمری لقد کفّن المنهال تحت ردائه * فتی غیر مبطان العشیات أروعا قال عمر بن الخطاب . . . لمتمّم بن نویرة : ما بلغ من حزنک علی أخیک ؟ فقال : لقد مکثتُ سنة ما أنام بلیل حتّی أصبح ! وما رأیت ناراً رفعت بلیل إلاّ ظننتُ أن نفسی ستخرج ! أذکر بها نار أخی ، أنه کان یأمر بالنار فتوقد حتّی یصبح مخافة أن یبیت ضیفه قریباً منه ، فمتی رأی النار یلوی إلی الرجل وهو بالضیف یأتی متهجداً أسرّ من القوم یقدم علیهم القادم لهم من السفر البعید .

فقال عمر : أکرم به !

و (2) قال عمر - یوماً - لمتمّم : خبّرنا عن أخیک ، قال : یا


1- [ الف ] ف [ فایده : ] إنکار المهاجرین علی خالد فی قتل مالک بعد إعطاء الذمّة .
2- ف [ فایده : ] مدح [ الکلمة مشوشة ] عمر مالک بن نویرة .

ص : 304

أمیر المؤمنین ! لقد أُسرتُ - مرة - فی حیّ من أحیاء العرب ، فأقبل أخی فما هو إلاّ أن طلع علی الحاضرین ، فما أحد کان قاعداً إلاّ قام ، ولا بقیت امرأة إلاّ تطلعت من خلال البیوت ، فما نزل عن جمله حتّی لقوه بی فی رمّتی ، فحلّنی هو ، فقال عمر : إن هذا هو الشرف (1) .

و نیز در “ مرآة الزمان “ مسطور است :

‹ 1607 › فقال الریاشی : صلّی أبو بکر . . . ومتمّم خلفه ، فقام متمّم ، وبکی بکاءً [ شدیداً ، وهو یقول ] (2) :

نعم القتیل إذ الریاح تناوحت * بین البیوت قتلت یابن الأزور لا یضمر الفحشاء تحت ردائه * حلو شمائله عفیف المئزر أدعوتَه بالله ثم قتلتَه * لو هو دعاک بذمّة لم یغدر ثم بکا حتّی سالت عینه العوراء ، فقال أبو بکر . . . : والله ما


1- [ الف ] الباب الأول فی ذکر خلافة أبی بکر من أبواب ذکر الخلفاء من وقائع السنة الحادیة عشر . [ مرآة الزمان : ] .
2- در [ الف ] بعد از ( بکاءً ) خوانا نیست .

ص : 305

دعوتُه لأقتُلَه (1) .


1- [ الف ] الباب الأول فی ذکر خلافة أبی بکر من أبواب ذکر الخلفاء من وقائع السنة الحادیة عشر . [ مرآة الزمان : ] . [ أقول : قریب ممّا مرّ عن ابن الجوزی ما نقله البغدادی ، وجدیر بنا أن نذکره بنصّه . قال الشیخ عبد القادر البغدادی الحنفی ( المتوفی 1093 ) : ورأیت رسالة لأبی ریاش أحمد بن أبی هاشم القیسی تتضمن قصة قتل خالد بن الولید لمالک : کان مالک بن نویرة قد أسلم قبل وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وتصدّق ، وکان عریف ثعلبة بن یربوع ، فقبض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وإبل الصدقة برحرحان - وهو ماء دوین بطن نخل - فجمع مالک جمعاً نحواً من ثلاثین ، فأغار علیها ، فاقتطع منها ثلاثمائة ، فلمّا قدم بلاد بنی تمیم لامه الأقرع بن حابس بن عقال بن محمد بن سفیان بن مجاشع بن دارم وضرار بن القعقاع بن معبد بن زرارة بن عدس بن زید بن عبد الله بن دارم ، وبلغ مالکاً أنهما یمشیان به فی بنی تمیم ، فقال مالک : یعتبهما ، ویدعو علی ما بقی من إبل الصدقة : أرانی الله بالنعم المندی * ببرقة رحرحان وقد أرانی أإن قرّت عیون فاستفیئت * غنائم قد یجود بها بنانی حویت جمیعها بالسیف صلتا * ولم ترعد یدای ولا جنانی تمشی یا ابن عوذة فی تمیم * وصاحبک الأقیرع تلحیانی ألم أک نار رابئة تلظّی * فتتقیا أذای وترهبانی فقل لابن المذب یغض طرفا * علی قطع المذلة والهوان وعوذة : أُمّ ضرار بن القعقاع ، وهی معاذة بنت ضرار بن عمرو الضبی . والمذبة : أُمّ الأقرع بن حابس . فلما قام أبو بکر ، وبلغه قول مالک بعث إلیه خالد بن الولید ، وأمره أن لا یأتی الناس إلاّ عند صلاة الغداة ، فمن سمع فیهم مؤذنا کفّ عنهم ، ومن لم یسمع فیهم مؤذناً استحلّهم ، وعزم علیه لیقتلن مالکاً إن أخذه . فأقبل خالد بن الولید حتّی هبط جو البعوضة - وبه بنو یربوع - فبات عندهم ، ولا یخافونه ، فمرّ علی بنی ریاح ، فوجد شیخاً منهم - یقال له : مسعود بن وضام - یقول : وحجّة أتبعها بحجّة * وهدیة أهدیتها للأبطح فمضی عن ریاح حتّی مرّ ببنی غدانة وبنی ثعلبة ، فلم یسمع فیهم مؤذّناً ، فحمل علیهم ، فثار الناس ولا یدرون ما بیّتهم ، فلمّا رأوا الفرسان والجیش قالوا : من أنتم ؟ ! قالوا : نحن المسلمون . قال مالک : ونحن المسلمون ! فلم ینته المسلمون لذلک ، ووضعوا فیهم السیف ، وقتلت غدانة أشدّ القتل ، وقتلت ثعلبة ، وأعجل مالک عن لبس السلاح ، وإن امرأته لیلی بنت سنان بن ربیعة بن حنظلة قامت دونه عریانة ، ودخل القبة ، وقامت دونه ، ولبس مالک أداته ثم خرج ، فنادی : یا آل عبید ! فلم یجبه أحد غیر بنی بهآن [ تیهان ] ، فإنهم صدقوا معه یومئذ ، وطلعوا من جو البعوضة ، وبلغوا ذات المذاق - وهی أکمة بینها وبین الجو میلان أو قدر میل ونصف - ففزعوا من القوم غیر مالک وغیر بقیة من ولد حبشی بن عبید بن ثعلبة ، وکان عدّة من أصیب مع مالک خمسة وأربعین رجلا من بنی بهآن . ثم إن خالد بن الولید قال : یا ابن نویرة ! هلمّ إلی الإسلام ، قال مالک : وتعطینی ماذا ؟ ! قال : ذمّة الله ، وذمّة رسوله ، وذمّة أبی بکر ، وذمّة خالد بن الولید . . فأقبل مالک ، وأعطاه بیدیه ، وعلی خالد تلک العزمة من أبی بکر . قال : یا مالک ! إنی قاتلک . قال : لا تقتلنی ، قال : لا أستطیع غیر ذلک ، قال : فأت ما لا تستطیع إلاّ إیاه ! فقدّمه إلی الناس ، فتهیّبوا قتله ، وقال المهاجرون : أنقتل رجلاً مسلماً ؟ ! غیر ضرار بن الأزور الأسدی من بنی کوز فإنه قام بقتله . فقال متمم بن نویرة - یذکر غدره بمالک - : نعم القتیل إذا الریاح تحدبت * فوق الکنیف قتیلک [ یا ] ابن الأزور أدعوته بالله ثم قتلته * لو هو دعاک بذمّة لم یغدر ولنعم حشو الدرع یوم لقائه * ولنعم مأوی الطارق المتنور لا یلبس الفحشاء تحت ثیابه * صعب مقادته عفیف المئزر فلمّا فرغ خالد منه أقبل المنهال بن عصمة الریاحی فی ناس من بنی ریاح یدفنون قتلی بنی ثعلبة وبنی غدانة ، ومع المنهال بردان من یمنة ، فکانوا إذا مرّوا علی رجل یعرفونه قالوا : کفّن هذا یا منهال فیهما ، فیقول : لا حتّی أکفن فیهما الجفول مالکاً ، وهو الکثیر الشعر ، وکان یلقّب بذلک لکثرة شَعره ، وذلک فی یوم شدید الریح فجعلوا لا یقدرون علی ذلک ، ثم رفعت الریح شَعره . انظر : خزانة الأدب 2 / 23 - 26. وذکر البغدادی - أیضاً بعد هذه الأبیات لمتمم أخی مالک - : لعمری وما دهری بتأبین مالک * ولا جزع ممّا أصاب فأوجعا لقد کفن المنهال تحت ردائه * فتی غیر مبطان العشیات أروعا ألم یأت أخبار المحل سراتنا * فیغضب منها کل من کان موجعا قال : المحل : رجل من بنی ثعلبة مرّ بمالک مقتولاً ، فنعاه کأنّه شامت ، فذمّه متمم . وأخذ خالد بن الولید لیلی بنت سنان - امرأة مالک - وابنها جراد بن مالک ، فأقدمهما المدینة ، ودخلها وقد غرز سهمین فی عمامته ، فکأنّ عمر غضب حین رأی السهمین ، فقام فأتی علیاً ، فقال : إن فی حق الله أن یقاد هذا بمالک ، قتل رجلاً مسلماً ، ثم نزا علی امرأته کما ینزو الحمار . ثم قاما فأتیا طلحة ، فتتابعوا علی ذلک ، فقال أبو بکر : سیف سلّه الله لا أکون أول من أغمده ، أکل أمره إلی الله . فلمّا قام عمر بالأمر وفد علیه متمّم فاستعداه علی خالد ، فقال : لا أردّ شیئاً صنعه أبوبکر ، فقال متمم : قد کنت تزعم أن لو کنت مکان أبی بکر أقدته به ، فقال عمر : لو کنت ذلک الیوم بمکانی الیوم لفعلت ، ولکنی لا أردّ شیئا أمضاه أبو بکر . . وردّ علیه لیلی وابنها جراد . انظر : خزانة الأدب 2 / 26. وقال الیعقوبی : وکتب إلی خالد بن الولید : أن ینکفئ إلی مالک بن نویرة الیربوعی . . فسار إلیهم ، وقیل إنه کان ندأهم ، فأتاه مالک بن نویرة یناظره ، واتبعته امرأته ، فلمّا رآها خالد أعجبته ، فقال : والله لا نلت ما فی مثابتک حتّی أقتلک . . فنظر مالکاً ، فضرب عنقه ، وتزوّج امرأته ، فلحق أبو قتادة بأبی بکر ، فأخبره الخبر ، وحلف ألاّ یسیر تحت لواء خالد ; لأنه قتل مالکاً مسلماً . فقال عمر بن الخطاب لأبی بکر : یا خلیفة رسول الله ! إن خالداً قتل رجلاً مسلماً ، وتزوّج امرأته من یومها . فکتب أبو بکر إلی خالد ، فأشخصه ، فقال : یا خلیفة رسول الله ! إنی تأوّلتُ ، وأصبتُ ، وأخطأتُ . وکان متمم بن نویرة شاعراً ، فرثی أخاه بمراث کثیرة ، ولحق بالمدینة إلی أبی بکر ، فصلّی خلف أبی بکر صلاة الصبح ، فلمّا فرغ أبو بکر من صلاته قام متمم فاتکأ علی قوسه . ثم قال : نعم القتیل إذا الریاح تناوحت * خلف البیوت قتلت یا ابن الأزور أدعوته بالله ثم غدرته * لو هو دعاک بذمة لم یغدر فقال : ما دعوته ولا غدرت به . راجع : تاریخ الیعقوبی 2 / 132 - 131. ونقل الأبیات الهیثمی فی مجمع الزوائد 6 / 221 - 222. ثم قال : رواه الطبرانی ورجاله ثقات . وقال ابن أعثم الکوفی : . . ثم ضرب خالد عسکره بأرض بنی تمیم ، وبثّ السرایا فی البلاد یمنةً ویسرةً . قال : فوقعت سریة من تلک السرایا علی مالک بن نویرة ، فإذا هو فی حائط له ، ومعه امرأته وجماعة من بنی عمّه ، قال : فلم یرع مالک إلا والخیل قد أحدقت به ، فأخذوه أسیراً ، وأخذوا امرأته معه ، وکانت بها مسحة من جمال . قال : وأخذوا کل من کان من بنی عمه ، فأتوا بهم إلی خالد بن الولید حتّی أوقفوا بین یدیه . قال : فأمر خالد بضرب أعناق بنی عمّه بدیا . قال : فقال القوم : إنا مسلمون فعلی ماذا تأمر بقتلنا ؟ ! قال خالد : والله لأقتلنّکم . فقال له شیخ منهم : ألیس قد نهاکم أبو بکر أن تقتلوا من صلّی للقبلة ؟ فقال خالد : بلی قد أمرنا بذلک ، ولکنّکم لم تصلّوا ساعة قط ، قال : فوثب أبو قتادة إلی خالد بن الولید ، فقال : أشهد أنک لا سبیل لک علیهم ، قال خالد : وکیف ذلک ؟ قال : لأنی کنت فی السریة التی قد وافتهم فلمّا نظروا إلینا قالوا : من أین أنتم ؟ قلنا : نحن المسلمون ، فقالوا : ونحن المسلمون ، ثم أذّنّا وصلّینا فصلّوا معنا ، فقال خالد : صدقت یا أبا قتادة إن کانوا قد صلّوا معکم فقد منعوا الزکاة التی تجب علیهم ولا بد من قتلهم . قال : فرفع شیخ منهم صوته وتکلّم فلم یلتفت خالد إلیه وإلی مقالته ، فقدّمهم ، فضرب أعناقهم عن آخرهم . قال : وکان أبو قتادة قد عاهد الله أنه لا یشهد مع خالد بن الولید مشهداً أبداً بعد ذلک الیوم . قال : ثم قدّم خالدٌ مالکَ بن نویرة لیضرب عنقه ، فقال مالک : أتقتلنی وأنا مسلم أُصلّی إلی القبلة ؟ ! فقال له خالد : لو کنت مسلماً لما منعت الزکاة ، ولا أمرت قومک بمنعها ، والله ! ما نلت ما فی مثابتک حتّی أقتلک . قال : فالتفت مالک بن نویرة إلی امرأته ، فنظر إلیها ، ثم قال : یا خالد ! بهذه قتلتنی ؟ فقال خالد : بل الله قتلک برجوعک عن دین الإسلام ، وجفلک لإبل الصدقة ، وأمرک لقومک بحبس ما یجب علیهم من زکاة أموالهم . قال : ثم قدّمه خالد فضرب عنقه صبراً ، فیقال : إن خالد بن الولید تزوّج بامرأة مالک ودخل بها ، وعلی ذلک أجمع أهل العلم . لاحظ : کتاب الفتوح 1 / 19 - 20 ] .

ص : 306

ص : 307

ص : 308

ص : 309

ص : 310

و شیخ عزّالدین علی بن محمد - المعروف ب : ابن الاثیر الجزری - در “ أسد الغابه فی معرفة الصحابه “ گفته :

وقیل : إن المسلمین لمّا غشّوا مالکاً وأصحابه لیلا أخذوا السلاح ، فقالوا : نحن المسلمون ، فقال أصحاب مالک : ونحن المسلمون ، فقالوا : ضعوا السلاح ، وصلّوا ، و کان خالد یعتذر فی قتله : ان مالکاً قال : ما أخال صاحبکم إلاّ قال . . کذا ، فقال : أو ما تعدّه لک صاحباً ؟ فقتله ، فقدم متمّم علی أبی بکر یطلب بدم أخیه وأن یردّ علیهم سبیهم ، فأمر أبو بکر بردّ السبی ، وودّی مالکاً من

ص : 311

بیت المال ، فهذا جمیعه ذکره الطبری ، وغیره من الأئمة ، ویدلّ علی أنّه لم یرتدّ ، وقد ذکروا فی الصحابة أبعد من هذا ، فترکهم هذا [ لعجبٌ ] (1) ، وقد اختلف فی ردّته ، وعمر . . . یقول لخالد : قتلت امرءاً مسلماً ، وأبو قتادة یشهد أنهم أذّنوا وصلّوا ، وأبو بکر یردّ السبی ، ویعطی دیة مالک من بیت المال ، فهذا جمیعه یدلّ علی أنّه مسلم . . إلی آخره (2) .

و علی بن برهان الدین حلبی در “ انسان العیون “ بعد ذکر قتل خالد ، بنی جذیمه را در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفته :

أقول :

ووقع لخالد . . . نظیر ذلک فی زمن خلافة الصدیق ، فإن العرب لمّا ارتدّت بعد موته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عیّن خالداً لقتال أهل الردّة ، وکان من خلفهم (3) مالک بن نویرة ، فأسره خالد هو وأصحابه ، وکان الزمن شدید البرد ، فنادی منادی خالد : أن ادفئوا أسراکم . . فظنّ القوم أنه أراد ادفنوا أسراکم . . أی اقتلوهم . . فقتلوهم ، وقتل مالک بن نویرة ، فلمّا سمع خالد بذلک قال : إذا أراد


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] ترجمه مالک بن نویره . [ أُسد الغابة 4 / 296 ] .
3- فی المصدر : ( جملتهم ) .

ص : 312

الله أمراً أصابه (1) ، وتزوّج خالد . . . زوجة مالک بن نویرة ، وکانت من أجمل النساء !

ویقال : إن خالداً استدعی مالک بن نویرة ، وقال له : کیف ترتدّ عن الإسلام وتمنع الزکاة ؟ ألم تعلم أنّ الزکاة قرینة الصلاة ؟

فقال : کان صاحبکم یزعم ذلک ، فقال له : أهو صاحبنا ولیس هو بصاحبک ؟ ! یا ضرار ! اضرب عنقه . . وأمر برأسه فجعل ثالث حجرین جعل [ علیها ] (2) قدراً یطبخ فیه لحم ، فعل ذلک إرجافاً لأهل الردّة . . ! فلمّا بلغ سیدنا عمر ذلک قال للصدیق . . . : اعزله ، فإن فی سیفه رهقاً ! کیف یقتل مالکاً ‹ 1608 › ویأخذ زوجته ؟ !

فقال الصدیق . . . : لا أشیم سیفاً سلّه الله علی الکافرین والمنافقین ، سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : نعم عبد الله وأخو العشیرة خالد بن الولید ، سیف من سیوف الله سلّه الله علی الکافرین والمنافقین .

وقال الصدیق . . . فی حق خالد : عجزت النساء أن یلدن مثل خالد بن الولید !

وفی کلام السهیلی : أنه روی عن عمر بن الخطاب أنه قال


1- فی المصدر : ( أمضاه ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 313

لأبی بکر : إن فی سیف خالد رهقاً ، فاقتله . . وذلک حین قتل مالک بن نویرة ، وجعل رأسه تحت قدر حتّی طبخ به .

وکان مالک ارتدّ ، ثم رجع إلی الإسلام ، ولم یظهر [ ذلک ] (1) لخالد ، وشهد عنده رجلان من الصحابة برجوعه إلی الإسلام فلم یقبلهما ، وتزوّج امرأته ، فلذلک قال عمر لأبی بکر : اقتله ، فقال : لا أفعله ; لأنه متأوّل ، فقال : اعزله ، فقال : لا أغمد سیفاً سلّه الله تعالی علی المشرکین ، ولا أعزل والیاً ولاّه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

و محمد بن شاکر بن احمد الکتبی در “ فوات الوفیات “ ذیل “ تاریخ ابن خلّکان “ گفته :

مالک بن نویرة بن حمزة بن شدّاد ، أبو المعوار الیربوعی ، أخو متمّم ، کان یلقّب ب : الجفول ; لکثرة شعره ، قُتل فی الردّة ، قال صاحب الأغانی : کان أبو بکر . . . أنفذ خالد بن الولید لقتال أهل الردّة ، قد أوصاهم أنهم إذا سمعوا الأذان فی الحیّ وإقامة الصلاة فانزلوا علیهم ، فإن أجابوا إلی أداء الزکاة وإلاّ الغارة ، فجاءت


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] 624 377 فی سریة خالد بن الولید إلی بنی جذیمة . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 3 / 212 - 213 ] .

ص : 314

السریة حیّ مالک ، وکان فی السریة أبو قتادة الأنصاری وکان (1) ممّن شهد أنهم أذّنوا وأقاموا وصلّوا ، فقبض علیهم خالد ، وکانت لیلة باردة ، وأمر خالد منادیاً ینادی : ادفئوا أسراکم ، وکان لغة کنانة إذا قالوا : ادفئوا الرجل . . یعنی اقتلوه ، فقتل ضرار بن الأزور مالکاً ، وسمع خالد الواعیة فخرج وقد فرغوا منهم ، فقالوا : إذا أراد الله أمراً أصابه .

فقال أبو قتادة (2) : هذا عملک ! فزَبَره خالد ، فغضب ، ومضی حتّی أتی أبا بکر ، فغضب علیه أبو بکر حتّی کلّمه فیه عمر ، فلم یرض إلاّ أن یرجع إلی خالد ویقیم معه ، فرجع إلیه ولم یزل معه حتّی قدم خالد المدینة ، وکان خالد (3) قد تزوج بزوجة مالک ، فقال عمر : إن فی سیف خالد رهقاً ، وحقّ علیه أن یقیده ، وأکثر علیه فی ذلک ، وکان أبو بکر لا یقید عمّاله ، فقال : یا عمر ! إن خالداً تأوّل فأخطأ ، فارفع لسانک عنه ، ثمّ کتب إلی خالد أن یقدم علیه ، فقدم وأخبره بخبره ، فقبل عذره ، وعنّفه (4) بالتزویج .

وقیل : إن خالداً کان یهوی امرأة مالک فی الجاهلیة ، وکان


1- [ الف ] ف [ فایده : ] شهد قتادة أن مالکاً وقومه أذّنوا .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] اعتراض أبوقتاده بر فعل خالد .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] تزویج خالد به زوجه مالک .
4- [ الف ] ف [ فایده : ] عنف أبو بکر خالداً بالتزویج .

ص : 315

خالد یعتذر فی قتله فیقول : إنه قال لی - وهو یراجعنی - : ما أخال صاحبکم إلاّ قد کان یقول . . کذا وکذا ، فقال خالد : أوما تعدّه صاحبک ؟ ! ثمّ قدّمه وضرب عنقه (1) . ‹ 1609 › و نیز عزّالدین علی بن محمد - المعروف ب : ابن الاثیر - در “ کامل التواریخ “ گفته :

قال عمر لأبی بکر : إن سیف خالد فیه رهق ، وأکثر علیه فی ذلک ، فقال : یا عمر ! تأول فأخطأ ، فارفع لسانک عن خالد ، فإنی لا أشیم سیفاً سلّه الله علی الکافرین ، وودّی مالکاً ، وکتب إلی خالد أن یقدم علیه ، ففعل ، ودخل المسجد - وعلیه قباء ، وقد غرز فی عمامته أسهماً - فقام إلیه عمر فانتزعها فحطمها ، وقال له : قتلت امرءأ مسلماً ثم نزوت علی امرأته ! والله لأرجمنّک بأحجارک . . وخالد لا یکلّمه یظنّ أن رأی أبی بکر مثله ، ودخل علی أبی بکر فأخبره الخبر ، واعتذر إلیه ، فعذّره ، وتجاوز عنه ، وعنّفه فی التزویج الذی کانت علیه العرب من کراهته أیام الحرب ، فخرج خالد - وعمر جالس - فقال : هلّم إلیّ یا ابن أُم سلمة ! (2) فعرف عمر أنّ أبا بکر قد رضی عنه ، فلم یکلّم (3) .


1- فوات الوفیات 2 / 242 - 243 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( سملة ) آمده است .
3- الکامل فی التاریخ 2 / 358 .

ص : 316

و زمخشری در “ اساس البلاغة “ گفته :

أقتله : عرّضه للقتل ، کما قال مالک بن نویرة لامرأته - حین رآها خالد بن الولید - : أقتلتنی یا مرأة ! یعنی سیقتلنی خالد بن الولید من أجلک (1) .

و در “ تاریخ “ علامه اسماعیل بن کثیر شامی شافعی در ذکر قصه مالک مسطور است :

فلمّا وصل - . . أی خالد - البطاح ، وعلیها مالک بن نویرة ، بثّ خالد السرایا فی البطاح یدعون الناس ، فاستقبله أُمراء بنی تمیم بالسمع والطاعة ، وبذلوا الزکاة إلاّ ما کان من مالک بن نویرة ; فإنه متحیّر فی أمره متنحٍّ عن الناس ، فجاءته السرایا فأسروه ، وأسروا معه أصحابه ، واختلف السریة فیهم ، فشهد أبو قتادة الحرث بن ربعی : أنّهم أقاموا الصلاة ، وقال آخرون : إنهم لم (2) یؤذّنوا ، ولا صلّوا ، فیقال : إن الأُسراء باتوا فی بیوتهم (3) فی لیلة باردة شدیدة البرد ، فنادی منادی خالد : أن دافئوا أسراکم . . فظنّوا أنه أراد


1- أساس البلاغة 1 / 492 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لو ) آمده است .
3- فی المصدر : ( کبولهم ) .

ص : 317

القتل ، فقتلوهم وقتل ضرارُ بن الأزور مالکَ بن نویرة ، فلمّا سمع خالد الواعیة خرج وقد فرغوا منهم ، فقال : إذا أراد الله أمراً أصابه . . واصطفی امرأة مالک ، وهی أُمّ (1) تمیم بنت المنهال ، وکانت جمیلة قلمّا حلّت ثیابها (2) ، ویقال : بل استدعی خالد مالکاً فأنَّبَه علی ما صدر منه من متابعة سجاح ، وعلی منعه الزکاة ، وقال : ألم تعلم أنها قرینة الصلاة ؟ فقال مالک : إن صاحبکم کان یزعم ذلک ، فقال : أهو صاحبنا ولیس بصاحبک ؟ ! یا ضرار اضرب عنقه . . وأمر برأسه فجعل مع حجرین وطبخ علی الثلاثة قدر ، فأکل منها خالد تلک اللیلة لیرهب بذلک الأعراب من المرتدة وغیرهم ، ویقال : إن شعر مالک جعلت النار تعمل فیه إلی أن نضج اللحم ولم یفرغ الشعر من کثرته .

وقد تکلّم أبو قتادة مع خالد فیما صنع ، وتقاولا ‹ 1610 › فی ذلک حتّی ذهب أبو قتادة فشکاه إلی الصدیق ، وتکلّم عمر مع أبی قتادة وقال للصدیق : اعزله فإن فی سیفه رهقاً ، فقال أبو بکر : لا أشیم سیفاً سلّه الله علی الکفار (3) .


1- در [ الف ] به جای ( أُمّ ) اشتباهاً : ( امرأة ) آمده است .
2- فی المصدر : ( فلمّا حلّت بنی بها ) .
3- [ الف ] قصة مالک بن نویرة الیربوعی من خلافة أبی بکر من حوادث سنة الحادیة عشر . [ البدایة والنهایة 6 / 354 ] .

ص : 318

از این عبارات ائمه اعلام سنیان بر ناظر بصیر و متدرّب خبیر فوائد بسیار ظاهر میشود ، و بلاریب بطلان خرافات سنیه در تعدیل و توثیق صحابه و ثناخوانی آنها و احتجاج و استدلال به اقوال و افعالشان و فرود آوردن آیات بسیار و احادیث بیشمار در حق همه شان ; و نیز کمال بطلان تأویلات و توجیهات غریبه برای اعراض ابی بکر از اخذ قصاص مالک ، و عدم اجرای حدّ زنا بر او ; و نیز بطلان نسبت ارتداد به مالک به کمال وضوح ظاهر است .

عجب است که خلیفه ثانی - با این همه اهتمام در اثبات زنا و فسق و جور و ظلم خالد و تشمیر ذیل در کمال اهانت و تحقیرش و مبالغه در عداوتش - به وقت واپسین او را - معاذ الله - لایق استخلاف و تقدیم بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و حضرت حسنین [ ( علیهما السلام ) ] و سایر اقارب نبوی و جمیع صحابه کرام میگرداند ، و آن را عین حق و صواب ، و موجب اجر و ثواب ، و غیر محتمل برای مؤاخذه و عتاب ربّ الارباب وامینماید ، واستخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر صحابه را تجویز نمیکند و اَعذار رکیکه بر زبان میآرد !

و علاوه بر این همه اهتمام خلافت مآب در تفسیق و تضلیل خالد و هتک حرمتش و تحریض و ترغیب ابی بکر بر قتل و اجرای حدّ زنا بر او ، در ایام خلافت خود هم مبالغه در تفضیح و تقبیح و تکذیب و تفسیق او فرموده .

شیخ ابوالمظفر یوسف بن قزعلی - المعروف ب : سبط ابن الجوزی - در

ص : 319

“ مرآة الزمان فی تاریخ الاعیان “ گفته :

لم یزل عمر ساخطاً علی خالد مدّة خلافة أبی بکر لکلام کان یبلغه عنه من الاستخفاف به واطراح جانبه ، وما کان یسمّیه إلاّ باسم أُمّه وبالأُعیسر ، و (1) کان أکبر ذنوب خالد عنده قتل مالک بن نویرة بعد إسلامه ، وأخذه لامرأته ، ودخوله المسجد وعلی رأسه السهام فیها دم ، وکان یحثّ أبا بکر علی عزله ، ویحرّضه علی قتله بسبب قتله لمالک ، وکان أبو بکر یتوقّف ، فلمّا مات أبو بکر وولی عمر قال : والله لا یلی لی خالد عملا أبداً .

وقال ابن سیرین : قال عمر بن الخطاب : والله لأعزلنّ خالداً عن الشام ، ومثنّی بن سنان عن العراق حتّی یعلما أن الله ینصر هذا الدین ولیسا بناصریه .

قال سیف : فکتب عمر إلی أبی عبیدة : سلام علیک ، أما بعد ; فإنی قد عزلت خالداً عن جند الشام ، وولّیتک أمرهم ، فقم به ، والسلام .

فوصل الکتاب إلی أبی عبیدة ، فکتم الحال حیاءً من خالد ، وخوفاً من اضطراب الأُمور ، ولم یوقفه علی الکتاب حتّی فتحت


1- [ الف ] ف [ فایده : ] کان أکبر ذنوب خالد عند عمر قتل مالک بن نویرة ، وأخذه لامرأته .

ص : 320

دمشق ، وکان خالد علی رفاه فی الإمرة وأبو عبیدة یصلّی خلفه (1) .

از این عبارت ظاهر است که عمر همیشه در مدت خلافت ابی بکر ‹ 1611 › بر خالد غضبناک و ساخط ، و از مقام مودت و محبت او هابط بود به سبب کلامی که از خالد به عمر میرسید - یعنی استخفاف و ازرا و تحقیر خود از او میشنید - که خالد عمر را نام نمیگذاشت مگر به اسم مادرش ! و نیز او را به اُعیسر - که تصغیر اعسر است - یاد میکرد ، و اکبر عیوب و اشدّ ذنوب خالد مغضوب نزد آن خلیفه محبوب [ ! ] قتل مالک بن نویره بود که او را بعد اسلام او کشته و زن او را گرفته ، و به سبب مزید بی باکی و نهایت مجون در مسجد حضرت امین مأمون [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] داخل شد به حالی که بر سر او تیرهای خونین بود ; پس به این سبب عمر ابوبکر را بر عزل خالد میانگیخت ، و رنگ تفضیح و تقبیح او میریخت ، و تحریض و ترغیب ابی بکر بر قتل خالد به سبب قتل او مالک را میکرد ، و ابوبکر توقف میکرد ; ولکن هرگاه دولت خلافت به ذات شریف خلافت مآب رسید در اظهار حق نهایت آماده گردید و قسم شرعی یاد کرد بر آنکه خالد ولایت عملی برای حضرتش نکند .

پس تمنّای استخلاف چنین کسی - که استخفاف و ازرای خود خلافت مآب میکرد و خودشان بر او همیشه غضبناک بودند و او را قاتل مؤمن و لایق قتل میدانستند و تحریص برادر بزرگ خود بر قتل او میکردند - از عجائب حیرت افزا است !


1- [ الف ] صفحة : 294 الباب الثانی فی ذکر خلافة عمر من أبواب ذکر الخلفاء من وقائع السنة الثالثة عشر . ( 12 ) . [ مرآة الزمان : ] .

ص : 321

و مزید شناعت این تناقض و تهافت - که کمتر مثل آن به گوش کسی خورده باشد ! - بر ارباب الباب ظاهر است ، و چنین وقائع برای استبصار عاقل متدین بهتر از هزار دلیل است .

و نیز از استخفاف خالد خلافت مآب را و تسمیه شان به اُعیسر (1) و به اسم مبارک مادرشان ! و عدم تعرض ابوبکر و دیگر صحابه به این امر حقیقت مبالغات سنیه در تعظیم و تبجیل خلیفه ثانی وبردن او به آسمان هفتمین به مرتبه کمال میرسد !

و نیز در “ مرآة الزمان “ مسطور است :

وکتب عمر إلی أبی عبیدة : أمّا بعد ; فإن أکذب خالد نفسه فهو أمیر علی من معه ، وإن لم یکذّب نفسه فأنت الأمیر علی ما هو علیه ، ثم انزع عمامته عن رأسه ، وقاسمه ماله نصفین .

وبلغ خالداً ، فقال : فعلها الأُعیسر (2) ابن حنتمة ، لا یزال کذا ، ودخل علی أُخته فاطمة بنت الولید ، وکانت عند الحرث بن هشام ، فقال : ما ترضی فی کذا وکذا ، فقالت : والله لا یحبّک عمر أبداً ، وما یرید إلاّ أن تکذّب نفسک فیعزلک . . فقبّل رأسها ، وأرسل إلی أبی عبیدة وقال : لا أُکذّب نفسی أبداً ، تعال فقاسمنی


1- [ الف ] أعسر : چپه دست . ( 12 ) صراح اللغة [ صفحه : 158 ] .
2- [ الف ] الأعسر : الذی یعمل بالید الیسری . ( 12 ) نهایة . [ 3 / 236 ] .

ص : 322

مالی ، فقاسمه حتّی أخذ نعلا وأعطاه نعلا ! فتکلّم الناس فی عمر وقالوا : هذه والله العداوة ! ولم یعجب الصحابة ما فعل بخالد .

وقد روی أن خالداً امتنع من ذلک ، فقام إلیه بلال بن حمامة المؤذّن لیعقله بعمامته ، فقال له : إیهاً ما ترید ؟ ! . . ونال منه . .

ثم قال لبلال : افعل ما ترید ، فیقال : إنه عقله بعمامته (1) .

از این عبارت ظاهر است که عمر به ابوعبیده نوشت که : اگر تکذیب کند خالد نفس خود را پس او امیر است بر کسانی که همراه او هستند ; ‹ 1612 › و اگر تکذیب نکند نفس خود را پس تو امیر هستی بر آنچه خالد بر اوست ، بعد از آن نزع کن عمامه خالد را از سرش ، و مقاسمه کن مال او را به دو نصف ، و هرگاه این حکم به خالد رسید - حسب عادت قدیم خود - زبان به توهین و تهجین و سبّ و شتم خلافت مآب گشاد ، و جمع بین التحقیرین نموده ، یعنی گفته که : کرد این حرکت را اُعیسر ابن حنتمه ، همیشه خواهد بود چنین .

و خالد درباره عمل به احد الشقّین - که خلافت مآب در آن تخییرش داده بود - مشورت با خواهر معظّمه خود نموده ، او به سبب مزید فراست و فطانت به حقیقت تزویر ضمیر منیر خلیفه نحریر پی برد ، یعنی قسم شرعی یاد کرده به خالد گفت که : دوستی نخواهد کرد با تو عمر گاهی ، و اراده


1- [ الف ] فی الباب الثانی من أبواب ذکر الخلفاء من وقائع السنة الثالثة عشر . ( 12 ) . [ مرآة الزمان : ] .

ص : 323

نمی کند عمر مگر این که تکذیب کنی نفس خود را پس معزول کند تو را ; خالد به استماع این کلام متانت نظام - که عقل و دانش از آن توده توده میبارد - ضبط نفس نتوانسته ، تقبیل سر آن مکرمه نمود ، و از تکذیب و تفضیح خود - که خلافت مآب به تطمیع و تخدیع ایقاع آن صحابی رفیع [ ! ] در آن خواسته بودند - باز آمد ، و به ابوعبیده پیغام فرستاد که : من تکذیب نفس خود نمیکنم هرگز ، بیا و مقاسمه مال من بکن ، پس ابوعبیده مقاسمه مال او کرد تا آنکه بگرفت یک نعل را و داد خالد را یک نعل ! پس مردم در این باب تکلم کردند و گفتند که : قسم به خدا این حرکت عداوت است ، و صحابه را هم این حرکت عمری خوش نیامد .

و از این روایت فوائد عدیده بر متأمل بصیر ظاهر است ، و حقیقت تدین و تورع صحابه از آن باهر ! و به هر حال خلاص خلافت مآب از طعن غیر ممکن [ است ] .

ونیز از آخر این عبارت ظاهر است که هرگاه به سوی (1) خالد ، بلال بن حمامه ایستاد و خواست که خالد را به عمامه او ببندد ، خالد بلال بن حمامه را به دشنام نواخت چنانچه لفظ : ( ونال منه ) بر آن دلالت واضحه دارد ، و ظاهر است که ابن حمامه عقل خالد به عمامه حسب ارشاد با سداد خلافت مآب خواسته بود ، پس امتناع از این عقل و مقابله امتثال به سبّ و شتم آن صاحب


1- ( به سوی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 324

فضل ، دلیل نهایت اهانتِ خلافت مآب و برهان صریح بر خروج خالد از جمله اصحاب اطیاب و دخول در زمره زنادقه اقشاب است !

و شنائع و قبائح و فضائح سبّ صحابه بهتر از حضرات سنیه که تقریر میتوان کرد ؟ !

و بلال بن رماح حاوی فضل و صلاح و از اکابر صحابه و اماثل اصحاب نبل و فلاح بوده ، چنانچه ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ گفته :

بلال بن رباح الحبشی المؤذن ، وهو بلال بن حمامة ، وهی أُمّه (1) ، اشتراه أبو بکر الصدیق من المشرکین لمّا کانوا یعذّبونه علی التوحید ، فأعتقه ، فلزم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأذّن له ، وشهد [ معه ] (2) جمیع المشاهد وآخی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بینه بین أبی عبیدة بن الجراح ، ثم خرج بلال بعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مجاهداً إلی أن مات بالشام .

قال أبو نعیم : کان تِرب (3) أبی بکر ، وکان خازن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وروی أبو إسحاق الجوزجانی - فی تاریخه ، من طریق منصور -


1- فی المصدر : ( أمة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] تِرب - بالکسر - : هم سن . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ، لسان العرب 1 / 231 ] .

ص : 325

عن مجاهد ، ‹ 1613 › قال : قال عمار : کلٌ قد قال ما أرادوا - یعنی المشرکین - غیر بلال ، ومناقبه کثیرة مشهورة (1) .

پس سب و شتم چنین بزرگی - که حاوی این همه فضائل حمیده و مناقب جمیله بوده - چه قدرها شنیع و فظیع بوده باشد ، خصوصاً در این هنگام که آن بزرگ عمل به امر خلافت مآب خواسته ، و خالد ابا از آن کرده .

کمال عجب است که حضرات سنیه خالد را باوصف ارتکاب سب و شتم بلالِ باکمال - که مؤذن و خازن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده ، و حضرت ابی بکر او را خریده آزاد فرموده ، و در جمیع مشاهد نبویه حاضر گردیده ، و مؤاخات او با ابوعبیده امین امت ! - علی ما یروونه - واقع شده ، و انواع شدائد عذاب و عقاب از دست مشرکین اقشاب کشیده ، و مثل دیگر صحابه حسب اراده مشرکین به کلمات توهین اسلام متکلم نگردیده ، و فضائل و مناقب او به حدّ شهرت و کثرت رسیده - از اجله و اکابر مقتدایان و ممدوحان و مقبولان گردانند ، و اصلا حرف شکایت و نکایت بر زبان نیارند ! و حال آنکه در ثبوت این فضائل نزد خالد اصلا جای کلام نبوده .

و بر اهل حق به سبب طعن و تشنیعشان بر آن صحابه - که هرگز مقبولیت شان نزد اهل حق مسلّم نیست - تضلیل و تکفیر کنند و انواع هفوات


1- الإصابة 1 / 455 .

ص : 326

بر زبان آورده ، در حقیقت در تضلیل و تکفیر مثل خالد و دیگر صحابه طاعنین و سابّین (1) صحابه کوشند .

و ابن کثیر در “ تاریخ “ خود گفته :

وذکر [ سلمة عن محمد ] (2) ابن إسحاق : إن عمر إنّما عزل خالداً بکلام بلغه عنه ، ولِما کان من أمر مالک بن نویرة ، [ وما کان یعتمده فی حربه ، و ] (3) قال : لا یلی لی عملا أبداً ، وکتب عمر إلی أبی عبیدة : إن أکذب خالد نفسه فهو أمیر علی ما کان علیه ، وإن لم یکذّب نفسه فهو معزول ، فانتزع عمامته عن رأسه ، وقاسمه ماله نصفین ، فلمّا قال أبو عبیدة لخالد ذلک قال له خالد : أمهلنی حتّی أستشیر أُختی ، فذهب إلی أُخته فاطمة - وکانت تحت الحرث بن هشام - فاستشارها فی ذلک ، فقالت له : إن عمر لا یحبّک أبداً ، وإنه سیعزلک وإن أکذبتَ نفسک ، فقال لها : صدقت والله ! فقاسمه أبوعبیدة ماله حتّی أخذ أحد نعلیه وترک له الآخر ، وخالد یقول : سمعاً وطاعة لأمیرالمؤمنین (4) .


1- در [ الف ] کلمه : ( سابّین ) خوانا نیست .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- البدایة والنهایة 7 / 23 .

ص : 327

از این روایت هم ظاهر است که خلافت مآب خالد را به سبب کلامی که به او رسیده و به سبب واقعه مالک بن نویره معزول ساخت ، و ارشاد کرد که : والی نخواهد شد برای من عملی را گاهی ، و به ابوعبیده نوشت که : اگر تکذیب کند خالد نفس خود را پس او امیر است بر آنچه امیر بود ، و اگر تکذیب نفس خود نکند پس او معزول است ، پس نزع کن عمامه او را از سرش و مقاسمه کن مال او را به دو نصف .

و از اینجا فسق خالد و عدم صلاحیت او برای خلافت به وجوه عدیده ظاهر است ، واعجباه ! که خلافت مآب خالد را لایق ولایت جزئیه برای خود ندانسته ، و برای تمام امت نبوی خلافت او پسندیده ، ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) ! (1) و از اطلاع خواهر خالد (2) بر اراده خلافت مآب و تصدیق خالد او را در این باب و قبول قیاسش به تقبیل رأسش ‹ 1614 › - که در این روایت و دیگر روایات مسطور است - بطلان دعوی عدم امکان اطلاع بر اراده کسی - که مخاطب و کابلی بر آن جسارت کرده اند (3) ، و سابقاً بطلان آن به اوضح بیان گذشته - نیز ظاهر است .


1- سورة ص ( 38 ) : 5 .
2- کلمه : ( خالد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- تحفه اثناعشریه : 292 ، 297 ، الصواقع ، ورق : 263 .

ص : 328

و ابوجعفر محمد بن جریر طبری در “ تاریخ “ خود گفته :

وأمّا ابن إسحاق ; فإنه قال - فی أمر خالد وعزل عمر إیاه - ما حدّثنا محمد بن حمید ، قال : حدّثنا سلمة عنه ، قال : إنّما نزع عمر خالداً فی کلام کان خالد تکلّم به - فیما یزعمون - ، ولم یزل عمر علیه ساخطاً ، ولأمره کارهاً فی زمان أبی بکر کلّه لوقعته بابن نویرة ، وما کان یعمل فی حربه ، فلمّا استخلف عمر کان أول ما تکلّم به عزله ، فقال : لا یلی لی عملا أبداً . . فکتب عمر إلی أبی عبیدة : إن خالد أکذب نفسه فهو أمیر علی ما هو علیه ، وإن هو لم یکذّب نفسه فأنت الأمیر علی ما هو علیه . . ثم انزع عمامته عن رأسه ، وقاسمه ماله نصفین ، فلمّا ذکر أبو عبیدة ذلک لخالد قال : أنظرنی أستشیر أُختی فی أمری ، ففعل أبو عبیدة ذلک ، فدخل خالد علی أُخته فاطمة بنت الولید - وکانت عند الحارث بن هشام - فذکر لها ذلک ، فقالت : والله لا یحبّک [ عمر ] (1) أبداً ، وما یرید إلاّ أن تکذّب نفسک ثمّ ینزعک ، فقبّل رأسها (2) وقال لها : صدقت والله فتمّ علی أمره (3) ، وأبی أن یکذّب نفسه ، فقام بلال


1- الزیادة من المصدر .
2- از جمله : ( فقبّل رأسها . . . ) تا آخر روایت در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف ] أی استمرّ . ( 12 ) .

ص : 329

مولی أبی بکر إلی أبی عبیدة ، فقال : ما أُمرتَ به فی خالد ؟ قال : أُمرتُ أن أنزع عمامته وأقاسمه ماله ، فقاسمه ماله حتّی بقیت نعلاه ، فقال : أبو عبیدة : إن هذا لا یصلح إلاّ بهذا ، [ فقال خالد : أجل ، ما أنا بالذی أعصی أمیر المؤمنین ، فاصنع ما بدا لک ] (1) ، فأخذ نعله فأعطاه نعلاً (2) ، ثمّ قدم خالد علی عمر المدینه حین عزله (3) .

و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی مذکور است :

قیل : وأصل العداوة بین خالد وبین سیدنا عمر - علی ما حکاه الشعبی - : أنهما - وهما غلامان - تصارعا وکان خالد أقوی (4) ، فکسر خالد ساق عمر ، فعولجت (5) وجبرت ، ولمّا ولی سیدنا عمر . . . علی الخلافة أول شیء بدأ به عزل خالد لما تقدّم ، وقال : لا یلی لی عملا أبداً ، وقیل : لکلام بلغه عنه .

وفی روایة : أرسل (6) إلی أبی عبیدة : إن أکذب خالد نفسه


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( فأخذ نعلا وأعطاه نعلاً ) .
3- [ الف ] خلافت أبی بکر . [ تاریخ طبری 2 / 624 ] .
4- [ الف ] خ ل : ( ابن خال عمر ) . [ کما فی المصدر ] .
5- در [ الف ] کلمه : ( فعولجت ) خوانا نیست .
6- [ الف ] خ ل : ( ومن ثمّ أرسل ) . [ کما فی المصدر ] .

ص : 330

فهو أمیر علی ما کان علیه ، وإن لم یکذّب نفسه فهو معزول ، فانزع عمامته ، وقاسمه ماله نصفین ، فلم یکذّب نفسه ، فقاسمه أبو عبیدة ماله حتّی إحدی نعلیه وترک له الأُخری ، وخالد یقول : سمعاً وطاعة لأمیرالمؤمنین (1) .

و نیز در “ انسان العیون “ مسطور است :

وبلغه - یعنی عمر - أن خالداً أعطی الأشعث بن قیس عشرة آلاف درهم ، وقد قصده ابتغاء إحسانه ، فأرسل لأبی عبیدة : أن یصعد المنبر ، ویوقف خالداً بین یدیه ، وینزع عمامته وقلنسوته ، ویقیده بعمامته ; لأن العشرة آلاف إن کان دفعها من ماله فهو سرف ، وإن کان من مال المسلمین فهی خیانة .

فلمّا قدم خالد . . . علی عمر . . . قال له : من أین هذا الیسار الذی تجیز منه بعشرة آلاف ؟

فقال : من الأنفال والسُهمان (2) .

قال : مازاد علی الستین ألفاً فهو لک ، ثم قوّم أمواله وعروضه وأخذ منه عشرین ألفاً ، ثم قال له : والله ‹ 1615 › إنک لعلیّ لکریم ، وإنک لحبیب ، ولا تعمل لی بعد الیوم علی شیء ، وکتب . . . إلی


1- [ الف ] سریة خالد بن الولید إلی بنی جذیمة . [ السیرة الحلبیة 3 / 213 ] .
2- [ الف ] سَهْم : بهره ، سُهْمان - بالضمّ - جمع . ( 12 ) . [ صراح اللغة : 383 ] .

ص : 331

الأمصار : إنی لم أعزل خالداً عن مبحلة ولا خیانة ، ولکن الناس فتنوا به ، فأحببت أن تعلموا أن الله هو الصانع . . أی وإن نصر خالد علی من قاتله من المشرکین لیس بقوته ولا بشجاعته بل بفضل الله (1) .

از این عبارت ظاهر است که خلافت مآب به سبب دادن خالد ده هزار درهم به اشعث بن قیس غضبناک شد ، و ابوعبیده را مأمور به اهانت و توهین و تفضیح او به ایستاده کردنش روبروی خود و نزع عمامه و کلاهش و قید کردنش به عمامه او فرمود ; و این حکم محکم را به برهان ساطع مبرهن ساخت ، یعنی ارشاد کرد که : اگر این ده هزار درهم از مالش داده پس این اسراف است ، و اگر از مال مسلمین است پس آن خیانت است ، خلاصه آنکه فسق و خروج از صلاح و رشاد و انهماک در فساد به هر حال ثابت و به این سبب لایق ولایت جزئیه نیست ، فضلا عن الخلافة العامة .

و خلافت مآب به سبب مزید انهماک در تدین و تورع و سیاست اکتفا بر این همه تفضیح و تقبیح غائبانه خالد نفرموده ، و شفای غیظش به آن حاصل نشده ، بلکه هرگاه خالد حاضر شد باز توبیخ و سرزنش او آغاز نهاد ، و ارشاد کرد که : از کجاست این توانگری که میدهی از آن ده هزار درهم ؟


1- [ الف ] صفحة : 378 / 622 ، سریة خالد بن الولید إلی بنی جذیمة . [ السیرة الحلبیة 3 / 213 ] .

ص : 332

پس خالد گفت که : این یسار (1) از انفال (2) و سُهمان (3) است ، لکن خلافت مآب گوش به این احتیال و جواب سؤال شدید الاشکال نداد ، و به هر حال خالد را مستوجب مؤاخذه و نکال و عذاب و وبال دانسته ، تقویم عروض (4) و اموال آن صحابی با اجلال نموده ، و بیست هزار درهم از او گرفته فسق و فجورش به غایت وضوح ظاهر ساخت .

و از طرائف آن است که با این همه تفضیح و تقبیح خالد و هتک حرمتش و اخذ مالش ، رنگ تزویر غریب ریخته که :

اولا : تسلیت زبانی خالد - که در حقیقت از قبیل نمک بر جراحت پاشیدن بود - آغاز نهاد که به او ارشاد کرد که : به درستی که تو علیّ کریم هستی ، و به درستی که تو حبیب هستی .

مگر با وصف این تسلیه هم باز از ایلام او به نفی عمل او بعد الیوم برای حضرتش بر چیزی باز نیامدند ، و به یأس دائمی او را مبتلا ساختند .

و ثانیاً (5) : به شهرها نوشت که : من معزول نکردم خالد را به سبب بخل و


1- [ الف ] یسار کسحاب : توانگری . ( 12 ) . [ منتهی الارب 4 / 1386 ] .
2- [ الف ] نَفَل - بفتحتین - : غنیمت ، أنفال جمع . ( 12 ) صراح اللغة . [ : 363 ] .
3- [ الف ] سَهم : بهره ، سُهمان - بالضمّ - جمع . ( 12 ) . [ صراح اللغة : 383 ] .
4- [ الف ] عرض : متاع درخت و هر چه سوای زر و سیم باشد ، عروض : جمع . ( 12 ) صراح اللغة . [ : 223 ] .
5- از ( که اولا ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 333

خیانت ، ولکن مردم مفتون شدند به او ، پس دوست داشتم که بدانید که به تحقیق که خدای تعالی هست صانع ، یعنی نصر خالد به قوت و شجاعت او نیست بلکه به فضل خدا است .

وشاه ولی الله والد ماجد مخاطب هم قصه عزل خالد و اهانت و تفضیح او را از مناقب و مآثر خلافت مآب شمرده ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ گفته :

دیگر خالد بن ولید شاعری را بر مدیح خود ده هزار درهم صله داد ، و چون رسم فاسد بود گوارای طبیعت حضرت فاروق نیفتاد ، خالد را از حکومت قنسرین معزول ساخته ، در مدینه نشاند ، و إلی آخر العمر او را به حکومتی نامزد نکرد ، برای ابوعبیده نوشته فرستاد که : او را از قنسرین به نزد خود خواند ، و در محضر اعیان لشکر ایستاده نماید ، و بفرماید که : عمامه را از سرش بردارند ، و به همان عمامه مقید سازند ، بعد از آن استفسار کنند که این ده هزار را از چه مکان صرف کرده است ، اگر از بیت المال یا از دفن جاهلیت برآمد خیانت کرده باشد ، و اگر از مال خود عطا نمود به اسراف کار فرمود . ‹ 1616 › بالجمله ; همچنان به عمل آوردند که مأمور شده بودند .

تحفه تر آنکه خالد با این همه جلادتی که داشت بر این ماجرا به چون و چرا مجال دم زدن ندید ، و دیگر لشکریان و اُمرا از دید این معامله نیز بد دل نشدند ، و این از خصایص صولت حضرت فاروق بوده است و بعد اللتیا و التی به اُمرای امصار نوشت که : عزل خالد نه به جهت خیانتی از وی بوده

ص : 334

است ، بلکه برای آنکه به خاطر او چنان خطور کرده بود که این فتوح به دستیاری او و قوت او ظهور نمود ، وإن الأمر کلّه لله . (1) انتهی .

محتجب نماند که از این عبارت ظاهر است که خلافت مآب به امرای امصار هر چند برائت خالد از خیانت نوشت لکن ضغت علی إباله اینکه تصریح فرمود به آنکه : به خاطر او - یعنی خالد - چنان خطور کرده بود که این فتوح به دستیاری و قوت او ظهور نموده ، وإن الأمر کلّه لله ، پس در این ارشاد باسداد از تفسیق و تفضیح درگذشته ، فساد اعتقادش ظاهر فرموده که کار ادنی مسلمی نیست که نصر و فتح را منسوب به قوت انسان ضعیف البنیان داند نه از جانب ایزد منّان !

و نیز از اطلاع خلافت مآب بر این شنیعه که در خاطر خالد خطور کرده بطلان دعوی عدم امکان اطلاع حال قلب کسی که مخاطب به آن در تبرئه خلافت مآب دست زده و کابلی هم به آن متشبث گردیده نهایت ظاهر است (2) .

و ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ در ترجمه خالد گفته :

وکان سبب عزل عمر خالداً ما ذکره الزبیر بن بکّار ، قال : کان خالد إذا صار إلیه المال قسّمه فی أهل الغنائم ، ولم یرفع إلی


1- [ الف ] اوائل مآثر عمر بن الخطاب . [ ازالة الخفاء 2 / 65 - 66 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 292 ، الصواقع ، ورق : 263 .

ص : 335

أبی بکر حساباً ، وکان فیه تقدّم علی أبی بکر ، یفعل أشیاءً لا یراها أبو بکر ، أقدم علی قتل مالک بن نویرة ، ونکح امرأته ، فکره ذلک أبو بکر ، وعرض الدیة علی متمّم بن نویرة ، وأمر خالداً بطلاق امرأة مالک ، ولم یر أن یعزله ، وکان عمر ینکر هذا وشبهه علی خالد ، وکان أمیراً عند أبی بکر بعثه إلی طلیحة فهزم طلیحة ومن معه ، ثمّ مضی إلی مسیلمة ، فقتل الله مسیلمة .

قال الزبیر : وحدّثنی محمد بن مسلم ، عن مالک بن أنس ، قال : قال عمر لأبی بکر : أُکتب إلی خالد لا یعطی شیئاً إلاّ بأمرک . . فکتب إلیه بذلک ، فأجابه خالد : إما أن تدعنی وعملی وإلاّ فشأنک (1) بعملک . . فأشار علیه عمر بعزله ، فقال أبو بکر : فمن یجزی (2) عنّی جزاء خالد ؟ ! قال عمر : أنا ، قال : فأنت فتجهّز ، [ فتجهّز ] (3) عمر حتّی أنیخ (4) الظهر (5) فی الدار ، فمشی أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی أبی بکر فقالوا : ما شأن عمر


1- [ الف ] أی إلزم شأنک مع عملک . ( 12 ) .
2- [ الف ] جزی الشی : کفایت کرد ، وجزی عنه : بدل او گردید و غنای آن بخشید و ادا کرد ، وأجزی عنه : بی نیاز کرد از آن . ( 12 ) . [ منتهی الارب 1 / 178 ] .
3- الزیادة یقتضیها السیاق .
4- [ الف ] اناخه : فرو خوابانیدن . ( 12 ) صراح اللغة . [ : 95 ] .
5- [ الف ] ظهر : ستوران . ( 12 ) صراح اللغة . [ : 156 ] .

ص : 336

یخرج وأنت محتاج إلیه ؟ ! وما بالک عزلت خالداً وقد کفاک ؟ ! قال : فما أصنع ؟ قالوا : تعزم علی عمر فیقیم ، وتکتب إلی خالد فیقم علی عمله ، ففعل ، فلمّا قبل (1) عمر کتب إلی خالد أن لا تعطی شاة ولا بعیراً إلاّ بأمری ، فکتب إلیه خالد بمثل ما کتب إلی أبی بکر ، فقال عمر : ما صدقت الله إن کنت أشرت علی أبی بکر بأمر فلم أنفذه ، فعزله ، ثمّ کان یدعوه إلی أن یعمل ، فیأبی إلاّ أن یخلّیه یفعل ما شاء ، فیأبی عمر . ‹ 1617 › قال مالک : وکان عمر یشبّه خالداً . . فذکر القصة التی ستأتی فی ترجمة علقمة بن علابة (2) .

قال الزبیر : ولمّا حضرت خالداً الوفاة أوصی إلی عمر ، فتولّی عمر وصیته ، وسمع راجزاً یذکر خالداً ، فقال : رحم الله خالداً ، فقال له طلحة (3) بن عبید الله :

لا أعرفنک بعد الموت تندبنی * وفی حیاتی مازوّدتنی زادی فقال عمر : إنی ما عتبت علی خالد إلاّ فی تقدّمه ، وما کان یصنع فی المال (4) (5) .


1- [ الف ] فلمّا قبل . . أی الخلافة ، فالمفعول محذوف . ( 12 ) .
2- فی المصدر : ( علاثة ) .
3- فی المصدر : ( طلیحة ) .
4- الإصابة 2 / 218 .
5- [ الف ] در “ تاریخ “ محمد بن جریر طبری مذکور است : حدّثنا ابن حمید ، قال : حدّثنا سلمة ، عن محمد بن إسحاق ، عن محمد بن عطا ، عن سلیمان بن یسار ، قال : کان عمر کلّما مرّ بخالد قال : یا خالد ! أُخرج مال الله من تحت إستک ! [ * [ الف ] اِسْت : کون ، اصل آن ( سته ) است . ( 12 ) ] فیقول : والله ما عندی من مال ، فلمّا أکثر علیه عمر قال له خالد : یا أمیر المؤمنین ! ما قیمة ما أثبت فی سلطانکم ، أربعین ألف درهم ؟ فقال عمر : قد أخذت تلک منک بأربعین ألف درهم ، قال : هو لک ، قال : قد أخذته ، [ ولم یکن لخالد مالٌ إلاّ عدّة ورقیق ] ، فحسب ذلک فبلغت قیمته ثمانین ألف درهم ، فناصفه عمر ، فأعطاه أربعین ألف درهم وأخذ المال ، فقیل له : یا أمیر المؤمنین ! لو رددت علی خالد ماله ؟ فقال : إنّما أنا تاجر للمسلمین ، والله لا أردّه علیه أبداً . . فکان عمر یری أنه قد اشتفی من خالد حین صنع به ذلک . انتهی نقلاً عن أصل التاریخ للطبری الشافعی . [ تاریخ الطبری 2 / 625 ] . از این عبارت ظاهر است که : هرگاه خلافت مآب بر خالد بن الولید میگذشت میفرمود که : ای خالد ! برون آر مال خدا را از زیر اِست خود . و در این کلام بلاغت نظام ، نهایت تحقیر و تعییر و ازرا و ایلام است ، چه قطع نظر از آنکه ذکر ( اِست ) چنین صحابی جلیل الشأن سبّ صریح و شتم فضیح است ، امر به اخراج مال خدا از آن دلیل صریح است بر آنکه خالد مال خدا زیر اِست خود داشته ، عَلَم فسق و فجور و خیانت و غرور برداشته بود ، و باوصف امر مکرّر خلافت مآب از غفلت بیدار و از سکر حبّ مال هوشیار نمیشد تا آنکه هرگاه اصرار خلیفه عالی تبار در امر به اخراج مال ایزد قهّار از اِست آن صحابی جلیل الفخار به حدّ اکثار رسید خالد - ناچار به کذب و بهتان و مجازفت و عدوان و مزید ناسپاسی و کفران - نرسیدن قیمت اموال خود [ را ] به چهل هزار درهم بیان کرد ، چون خلافت مآب حقیقت حال [ را ] میدانستند این احتیال و اظهار قلّت مال مغتنم دانستند و فرمودند که : گرفتم این را - یعنی اموال تو را - از تو به چهل هزار درهم ، خالد ناچار قبول کرد ، پس به وقت حساب اموال او به هشتاد هزار درهم رسید و کذب خالد غیر راشد بر کافه عالم ظاهر گردید ، پس خلافت مآب طریقه مناصفه پیمودند ، یعنی به خالد چهل هزار درهم دادند و مال او را بالتمام گرفتند . و ظاهر است که این مناصفه به هیچ وجهی سمتی از جواز نداشت ، چه اگر این همه مالْ مالِ خدا بود - چنانچه ارشاد مکرّرشان دلالت بر آن دارد - أخذ آن بالتمام لازم بود ، و ترک نصف غیر جائز ; و اگر این همه مال خالد بود - چنانچه مزعوم باطل صحابه بود که کراهت از آن داشتند - وجهی برای أخذ نصف نبود . و به هر حال أخذ خلافت مآب این نصف را و عدم قبول شفاعت شافعین در این باب ، و تمسّک به تجارت برای مسلمین ، دلیل صریح است بر فسق و خیانت خالد نزد خلافت مآب ، و عدول شفعا از نهج ثواب و انهماکشان در حبّ خسران مسلمین انجاب . و آنچه راوی در آخر گفته : ( فکان عمر یری أنه قد اشتفی من خالد حین سمع به ذلک ) دلالت دارد بر آنکه به ارتکاب این مصادره و تفضیح و مؤاخذه و تقبیح ، خلافت مآب شفای غیظ خود فرمودند . پس اگر غرض آن است که این مصادره مبنی بر محض شفای غیظ بود نه مبنی بر اتباع حکم شرعی فوا أسفاه ! و اگر مراد تحصیل شفاء غیظ به سبب فسق و فجور خالد و عدول او از طریق حق است ، پس این اشتفا عین صدق و صفا باشد نه ظلم و جور و جفا ، پس بنابر این از این فقره مزید تفضیح خالد ظاهر میگردد که آن هم آئل است به تفضیح خلافت مآب به سبب تجویز استخلاف چنین فاسق واجب الإهانة ! و واقدی در “ فتوح الشام “ گفته : قال عبد الله بن أنیس : فسرنا حتّی أتینا عسکر أبی عبیدة بدمشق ، فبعثه أمیر تلک السریة إلی دیر أبی القدس ، قال ابن أنیس : فلمّا رأیت تلک الوقعة بینه وبین الروم فقلت : یوشک أن یدهی [ یذهب ] عبد الله ، فسرت کالبرق وأتیت عسکر أبی عبیدة فقال : أبشارة - یا ابن أنیس ! - أم لا ؟ فقلت : نفّذ المسلمین إلی نصر عبد الله بن جعفر . . ثم حدّثته بالقصّة ، فقال أبو عبیدة : ( إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ) [ البقرة ( 2 ) : 156 ] إن أُصیب عبد الله بن جعفر ومن معه تحت رایتک - یا أبا عبیدة ! - وهی أول إمارتک ، ثمّ التفت إلی خالد بن الولید فقال : سألتک بالله ألحق عبد الله ، فأنت المعدّ لها ، فقال خالد : أنا لها والله العظیم إن شاء الله ، وما کنت أنتظر إلاّ أن تأمرنی . فقال أبو عبیدة : استحییت منک - یا أبا سلیمان ! - . فقال ، أم والله لو أمّر علیّ عمر طفلا لأتمرت له ، فکیف أُخالفک وأنت أقدم منی إیماناً وإسلاماً ؟ ! سبقت بإیمانک مع السابقین ، وسارعت بإسلامک مع المسارعین ، وسمّاک رسول الله : الأمین ، فکیف أسبقک وأنال درجتک ، والله لقد ضربتُ وجوه المسلمین بالسیف زماناً ، والآن أُشهدک أنی جعلت نفسی فی سبیل الله حبساً ، وسوف أُحالل أمیر المؤمنین إذ قال : إنی لا أُرید الجهاد إلاّ لأجل السموّ ، والله لا ولّیت إمارة أبداً . . فاستحسن المسلمون کلامه ، وقال أبو عبیدة : یا أبا سلیمان ! ألحق أخوانک المسلمین . [ بخشی از عبارت در حاشیه قابل خواندن نبود از مصدر ثبت شد . فتوح الشام 1 / 104 ] . از این عبارت ظاهر است که عمر بن الخطاب گفته که : خالد اراده جهاد نمیکند مگر برای بلندی ، و این صریح تفسیق و توهین خالد ، و ابطال عمده فضائل اوست . و نیز از آن ظاهر میشود اطلاع خلافت مآب بر حال قلب خالد . و نیز از آن بطلان استدلالات اهل سنت به جهاد صحابه بر حسن خاتمه و مزید فضلشان ظاهر است . ( 12 ) .

ص : 337

ص : 338

ص : 339

ص : 340

از این عبارت ظاهر است که : سبب عزل عمر خالد را آن بود که خالد مال را برای خود تقسیم میکرد و به سوی ابی بکر حساب نمیفرستاد ، و تقدم بر ابی بکر میکرد و امور منکره خلاف رأی ابی بکر به عمل میآورد که از جمله آن قتل مالک بن نویره و نکاح زوجه اش بود ; و ابوبکر از آن کاره و ناخوش بود و به همین سبب ابوبکر عرض دیه بر متمّم بن نویره نمود و امر کرد خالد را به طلاق زوجه مالک ، و عمر انکار میکرد این را و شبه آن را .

فلله الحمد که از اینجا هم کمال بطلان تسویلات مخاطب و اسلاف او برای تصویب فعل خالد ظاهر شد ، و واضح گردید که آن حسب رأی خود خلیفه اول و خلیفه ثانی بی اصل محض است .

و از روایت مالک بن انس - که زبیر بن بکّار نقل کرده - ظاهر است که : خالد خلاف رأی خلیفه اول و ثانی تصرف ناحق در اموال میکرد تا آنکه خلیفه ثانی او را عزل کرد ، و هرگاه خلیفه ثانی بعد موت خالد رحمت بر خالد فرستاد طلحة بن عبیدالله شعری خواند که غرض از آن تبیین این معنا است که : خلیفه ثانی در حال حیات خالد منغض و مکدّر از او بود و به راه

ص : 341

مخالفت و عناد با او رفته و به اعانت او نپرداخته ، و بعد موت او به ریا و تصنع گریه و زاری و جزع و بی قراری آغاز نهاده ، اظهار التفات خود به او برای رفع بدنامی نموده .

و شیخ علی بن ابراهیم بن احمد بن علی - الملقب : نورالدین الحلبی - در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ گفته :

ولمّا ولی سیدنا عمر . . . أرسل البرید بعزل خالد وولایة أبی عبیدة بن الجرّاح علی العسکر ، فجاء البرید وقد التحم القتال بین المسلمین والروم ، فأخذته خیول المسلمین وسألوه عن الخبر ، فلم یخبرهم إلاّ بخیر وسلامة ، وأخبرهم عن إمداد یجیء إلیهم ، وأخفی موت أبی بکر . . . وتأمیر أبی عبیدة ، فأتوا به إلی خالد بن الولید . . . ، فأسرّ إلیه موت أبی بکر وولایة عمر . . . ، وأخبره بما أخبر به الجند ، فاستحسن ذلک منه ، وأخذ الکتاب فجعله فی کنانته ، وخاف - إن هو أظهر ذلک - یتخاذل العسکر ، ثمّ لمّا هزم الله الروم ، وجمعوا الغنائم ، ودفنوا قتلی المسلمین ، وقد بلغوا ثلاثة آلاف ، دفع خالد . . . الکتاب إلی أبی عبیدة . . . ، فتولّی أبو عبیدة ، ثمّ بعث ‹ 1618 › أبو عبیدة أبا جندل . . . بشیراً إلی سیدنا عمر . . . بالفتح علی المسلمین ، ولمّا عزل سیدنا عمر . . . خالد بن الولید وولّی أبا عبیدة خطب الناس ، وقال : إنی أعتذر إلیکم من خالد بن الولید إنی نزعته وأثبت أبا عبیدة الجرّاح . . فقام

ص : 342

إلیه عمرو بن حفص - وهو ابن عمّ خالد بن الولید وابن عمّ سیدنا عمر - فقال : والله ما عدلت - یا عمر ! - لقد نزعت عاملا استعمله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وغمدت سیفاً سلّه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولقد قطعت الرحم ، وحسدت (1) ابن العمّ !

فقال عمر . . . : إنک قریب القرابة ، وحدیث السنّ ، غضبت لابن عمّک (2) .

از این عبارت ظاهر است که : هرگاه خلیفه ثانی خالد را معزول ساخت ، خطبه خواند و معذرت از عزلش به سوی حاضرین آغاز نهاد ، پس عمرو بن حفص را یارای ضبط نماند و از فظاظت و غلظت خلافت مآب نترسید ، و صراحتاً نفی عدل از جنابش نموده ، جور و عدوان آن عادل زمان ! ثابت نمود که قسم شرعی بر نفی عدل یاد کرده ، و به نزع عامل رسول خدا و در نیام کردن سیف مسلول آن حضرت - علی زعمه ! - مخالفت و معاندت خلافت مآب با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واضح ساخت ، و نیز قطع رحم و حسد ابن عم بر او ثابت کرد .

پس تخلیص خلافت مآب از طعن به هر حال امکان ندارد خواه تبرئه خالد از استحقاق عزل و ثبوت خیانت و جرم - حسب افاده خود


1- فی المصدر : ( وجفوت ) .
2- [ الف ] غزوة الطائف . [ السیرة الحلبیة 3 / 77 ] .

ص : 343

خلافت مآب ، کما سبق - نمایند که در این صورت این همه امور که عمرو بن حفص بیان کرده و تفصیل آن مفضی به مزید تفضیح است - خصوصاً نظر به خرافات و اغراقات حضرات سنیه در تبجیل و تعظیم صحابه - بر ذمّه خلافت مآب ثابت میگردد ، بلکه سعی جنابش در برهم ساختن تأیید اسلام و انهماک جنابش در حمایت کفار و معاندین اشرار ثابت میگردد .

و اگر خالد را خائن و فاسق دانند باز هم خلافت مآب به تجویز خلافت (1) برای چنین ناکسی مطعون میشود .

و محمد بن عمر واقدی - که نبذی از فضائل او سابقاً شنیدی (2) ، و شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ در ذکر حدیث غدیر او را به آسمان برین رسانیده ، یعنی او را از اهل حفظ و اتقان که در طلب حدیث طواف بلاد و سیر امصار کرده اند گرفته ، و همپایه بخاری و مسلم گردانیده ، و به محض عدم نقل او و امثالش حدیث غدیر را قدح در تواتر آن خواسته (3) - در کتاب “ فتوح شام “ گفته :


1- قسمت : ( به تجویز خلافت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در طعن دوم عمر از مصادر ذیل گذشت : میزان الاعتدال 3 / 665 ، الاستیعاب 1 / 20 - 22 ، تحفه اثناعشریه : 283 ، نهایة العقول ، ورق : 263 ، صفحه : 530 ، الصواقع ، ورق : 259 - 260 .
3- أشعة اللمعات 4 / 680 .

ص : 344

إن عمر . . . کتب کتاباً إلی أبی عبیدة یقول : قد ولّیتک علی الشام ، وجعلتک أمیر جیوش المسلمین ، وعزلت خالداً ، والسلام .

ثمّ سلّم الکتاب إلی عبد الله بن قرط ، وأقام قلقاً إلی ما یرد إلیه من أمر المسلمین .

قال : حدّثنی عاصم بن عمر ، قال : لمّا ولی عمر أُمور المسلمین صرَف همته إلی الشام .

قال : حدّثنی رافع ‹ 1619 › بن عمیرة السکسکی ، قال : حدّثنی یونس بن عبد الأعلی - قراءةً علیه بجامع الکوفة - ، قال : أخبرنی عبد الله بن سالم الثقفی ، عن أشیاخه الثقات ، قال : ولمّا کان اللیلة التی مات فیها أبو بکر الصدیق . . . رأی عبد الرحمن بن عوف الزهری . . . رؤیا ، فقصّها علی عمر بن الخطاب یوم بویع ، فإذا رؤیاه التی رآها عمر تلک اللیلة بعینها ، قال : رأیت بعینی دمشق والمسلمون حولها ، وکأنّی أسمع تکبیرهم فی أُذنی ، وعند تکبیرهم وزحفهم رأیت حصناً قد ساخ فی الأرض حتّی لم أر منه شیئاً ، ورأیت خالداً وقد دخلها بالسیف ، وکان ناراً أمامه ، ثمّ رأیت کأنّ ماءً قد وقع علی النار ، فانطفت ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أبشر ، فإن دمشق فتحت یومک هذا إن شاء الله تعالی .

وبعد أیام قدم عقبة بن عامر الجهنی - صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ومعه کتاب الفتح والبشارة ، فلمّا رآه

ص : 345

عمر قال له : یابن عامر ! کم عهدک من الشام ؟ قال : من یوم الجمعة ، وهذا یوم الجمعة ، ومازلت أمسح علی الخفین منذ خرجت . قال : أصبت السنة ، فما معک من الخبر ؟ قال : خیر وبشارة ، فإنی سأذکرها بین یدی الصدیق ، فقال عمر : قبض - والله ! - حمیداً وصار إلی ربّ کریم ، وقلّدها عمر الضعیف فی جسمه ، فإن عدل فیها نجا ، وإن ترک أو فرّط هلک .

قال عقبة بن عامر : فبکیت ، وترحّمت علی أبی بکر ، ثمّ أخرجت الکتاب ، ودفعته إلی عمر ، فلمّا قرأه سرّاً کتم الأمر إلی وقت صلاة (1) الجمعة ، فلمّا خطب وصلّی ، رقی المنبر ، واجتمع المسلمون إلیه ، وقرأ علیهم کتاب فتح دمشق ، فضجّ المسلمون بالتکبیر وفرحوا ، ثمّ نزل عمر من المنبر .

قال عقبة بن عامر : فلمّا نزل من المنبر کتب إلی أبی عبیدة یولّیه وعزل خالداً ، ثمّ سلّم إلیّ الکتاب ، وأمرنی بالرجوع إلی دمشق ، قال : فرجعت إلی دمشق ، فوجدت خالداً قد سری خلف توماء (2) (3) وهربیس (4) ، فدفعت الکتاب إلی أبی عبیدة ، فقرأه


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الصلاة ) آمده است .
2- [ الف ] توماء - بالضمة ممدوداً - : دهی است به دمشق . ( 12 )
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ثوماء ) آمده است ، و در مصدر ( توما ) .
4- توما اسم داماد هرقل پادشاه روم است که از بزرگان نصاری و عابد و راهب و زاهد بوده است ، و کسی به مقام و درجه او نمیرسیده است . و هربیس نیز از علما و بزرگان آنها بوده که از جانب توما بر نیمی از دمشق امارت داشته است . مراجعه شود به فتوح الشام واقدی 1 / 70 - 81. و باب توماء یکی از دروازه های دمشق است . مراجعه شود به فتوح الشام واقدی 1 / 70 - 81 ، معجم البلدان 2 / 447 ، و 3 / 414 ، لغت نامه دهخدا .

ص : 346

سرّا عن المسلمین ، ولم یخبر أحداً بموت أبی بکر ، وکتم عزل خالد وتولیته علی المسلمین حتّی ورد خالد من السریة ، وکتب الکتاب بفتح المسلمین دمشق ، ونصرهم علی عدوّهم ، وبما ملکوا من غنیمة مرج (1) الدیباج وإطلاق ابنة هرقل ، وسلّم الکتاب إلی عبد الله بن قرط ، فلمّا ورد به علی عمر وقرأ عنوان الکتاب : من خالد بن الولید المخزومی إلی أبی بکر الصدیق ، أنکر الأمر ، ورجعت سمرته إلی البیاض ، فقال : یا ابن قرط ! ما علم المسلمون بموت أبی بکر الصدیق ولا بولایتی علیهم أبا عبیدة ؟ قال : لا ، فغضب وجمع الناس إلیه ، وقام علی المنبر ، وقرأ علی المسلمین ما فتح الله علی المسلمین من غنیمة مرج الدیباج ، فضجّ


1- [ الف ] مرج : چراگاه ، مرج الدیباج : جائی است در سواد مقیصه . ( 12 ) . [ مراجعه شود به معجم البلدان 4 / 87 و 5 / 101 ] .

ص : 347

المسلمون ‹ 1620 › بالفرح والسرور والدعاء لإخوانهم ، ثمّ قال عمر : أیها الناس ! إنی أمّرت أبا عبیدة الرجل الأمین ، وقد رأیته لذلک أهلا ، وقد عزلت خالداً عن إمارته ، فقال رجل من بنی مخزوم : أتعزل رجلاً (1) أشهر الله بیده سیفاً ناطفاً ، وجعله دافعاً للمشرکین ، وقد قیل لأبی بکر : اعزله ! فقال : لا أعزل سیفاً سلّه الله ونصر به دینه ، وإن الله لا یعذرک ولا المسلمون إن أنت غمدت سیف الله وعزلت أمیراً أمّره الله ، لقد قطعت الرحم وحسدت ابن العمّ !

ثمّ سکت الرجل ، ثمّ نظر عمر إلی المخزومی ، فرآه غلاماً حدث السنّ ، فقال : شاب حدث السنّ غضب لابن عمّه ، ثمّ نزل من المنبر ، وأخذ الکتاب تلک اللیلة تحت فراشه ، وجعل یؤامر نفسه فی عزل خالد ، فلمّا کان من الغد صلّی بالناس صلاة الفجر ، وقام فرقی المنبر ، وحمد الله وأثنی علیه ، وذکر الرسول وصلّی علیه ، وترحّم علی أبی بکر الصدیق . . . ثمّ قال : أیها الناس ! إنی قد حملت أمانة ، والأمانة عظیمة ، وإنی راع ، وکلّ راع مسؤول عن رعیته ، وقد حبّب الله إلیّ صلاحکم ، والنظر فی معاشکم ، وما یقربّکم إلی ربّکم ، فأنا وأنتم ومن حضر فی هذا البلد ، فإنی سمعت


1- کلمه : ( رجلاً ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 348

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : من صبر علی بلائها ، وشدّتها کنت له شهیداً وشفیعاً یوم القیامة .

وبلادکم بلاد لا زرع فیها ولا ضرع إلاّ ما أُتی به علی الإبل من مسیرة شهر ، وقد وعدنا الله غنائم کثیرة ، وإنی أرید النصح للعامة والخاصة فی أداء الأمانة ، ولست جاعل أمانتی إلی من لیس لها بأهل ، ولکنی جاعلها إلی من یکون رغبته فی أداء الأمانة ، والتوفّر للمسلمین ، وإنی کرهت ولایة خالد ; لأن خالداً رجل فیه تبذیر للمال ، یعطی الشاعر إذا مدحه ، ویعطی الفارس إذا جاهد أمامه فوق ما یستحقه من حقه ، ولا یبقی من ذلک لفقراء المسلمین وضعفائهم شیئاً (1) ، وإنی قد نزعته ، وولّیت أبا عبیدة مکانه ، والله یعلم إنی ولّیت أمیناً ، فلا یقول قائلکم : عزل الرجل الشدید ، وولّی الرجل الأمین اللیّن السلس القیاد ، فالله معه لیسدّده ویعینه ، ثمّ نزل من المنبر وأخذ جلد أدم (2) مقشور (3) ، وکتب إلی أبی عبیدة کتاباً یقول فیه :


1- [ الف ] ف [ فایده : ] [ لم یر ] عمر خالداً صالحاً للولایة وقال : إنه مبذّر ولا یبقی لفقراء المسلمین شیئاً .
2- [ الف ] أدیم : چرم ، أُدُم - بالضمّتین - : جمع ، وأَدَم - محرکة - : اسم جمع . ( 12 ) . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ، تاج العروس 16 / 9 ] .
3- [ الف ] قشر : پوست باز کردن . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : الصحاح 2 / 792 ، لسان العرب 5 / 93 ، کتاب العین 5 / 35 ، لغت نامه دهخدا ] .

ص : 349

بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الله أمیر المؤمنین ، وأجیر المسلمین إلی أبی عبیدة عامر بن الجرّاح ، سلام علیکم ، فإنی أحمد الله الذی لا إله إلاّ هو ، وأُصلّی علی نبیّه محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد ولّیتک علی أُمور المسلمین فلا تستحی ، فإن الله لا یستحیی من الحق شیئاً ، وإنی أُوصیک بتقوی الله تعالی الذی یبقی ویفنی ما سواه ، الذی استخرجک من الکفر إلی الإیمان ، ‹ 1621 › ومن الضلالة إلی الهدی ، وقد أمّرتک علی جند خالد ، فاقبض منه جنده وزله عن إمارته ، ولا تقد المسلمین إلی هلکة رجاء غنیمة ، ولا تبعث سریة إلی جمع کثیف ، ولا تقل : إنی أرجو لکم النصر ، فإن النصر مع التدبیر والثقة بالله تعالی .

وإیاک والتغریر وإلقاء المسلمین إلی الهلکة ، وغضّ عن الدنیا عینیک ، وأله عنّا قلبک ، وإیاک أن تهلک کما هلک من کان من قبلک ، فقد رأیتَ مصارعهم واختبرتَ سرائرهم ، وإنّما بینک وبین الآخرة سترٌ کالخمار ، وقد تقدّم إلیها سلفک ، وأنت منتظر رحیلا من دار مضت نضارتها ، وذهبت زهرتها ، فأحزم الناس الراحل منها إلی غیرها ویکون زاده التقوی ، وراع المسلمین ما استطعت .

وأمّا الحنطة والشعیر الذی قد وجدت فی دمشق ، وکثر فیها مشاجرتکم فهو للمسلمین ، وأمّا الذهب والفضة ففیه الخمس

ص : 350

والسهام ، وأمّا اختصامک أنت وخالد فی الصلح والفتح ; فالفتح بالصلح لا بالقتال ; لأنک أنت الوالی وصاحب الأمر ، وإن کان صلحک جری علی الحنطة أنها للروم فسلّمها إلیهم ، والسلام علیک وعلی جمیع المسلمین .

وأمّا سریة خالد خلف العدو إلی مرج الدیباج ; فإنه غرر بدماء المسلمین ، وکان بها سخیاً ! وابنة هرقل وهدیتها لأبیها بعد أسرها ، فذلک تفریط ، وقد کان یأخذ بها مالا کثیراً یرجع علی ضعفاء المسلمین .

ثمّ طوی الکتاب ، وختمه ، ودعا بعامر بن أبی وقّاص - أخی سعد - وسلّمه الکتاب ، وقال : انطلق به إلی دمشق ، وسلّمه لخالد ، ومره بجمع الناس إلیه ، وأخبره بموت أبی بکر ، وقل له : یقرأ الکتاب علی الناس ، ودعا بشدّاد بن أوس ، وصافحه ، وقال : انطلق صحبة عامر إلی الشام ، فإذا قرأ عامر الکتاب فَأْمُر الناس یبایعوک لتکون بیعتک بیعتی ، فانطلقا یجدّان فی السیر حتّی وردا دمشق ، والناس منتظرون أخبار أبی بکر وما یأمرهم به ، فلمّا أشرفا علی المسلمین - وقد طالت الأعناق إلیهما - فتبادروا الناس ، وفرحوا بقدومهما ، وأقبلا حتّی نزلا خیمة خالد ، وسلّما علیه ، وقال خالد : کیف ترکتما الخلیفة أبا بکر ؟ قال له عامر : ترکته بخیر ، یعنی عمر ، ومعی کتابه ، وإنه أمرنی أقرأه علی الناس ، فأمرهم

ص : 351

بالاجتماع ، فاستنکر خالد ذلک ، واستراب الأمر ، وجمع المسلمین إلیه ، وقام عامر بن أبی وقاص وقرأ الکتاب ، فلمّا انتهی إلی وفاة أبی بکر ضجّوا الناس ضجّة عظیمة بالبکاء والنحیب ، وبکی خالد ، وقال : إن کان أبو بکر قد قبض فقد تولّی عمر ، والسمع والطاعة لعمر ، والله ما کان علی الأرض أحبّ إلیّ من ولایة أبی بکر ولا أبغض إلیّ من ولایة عمر ! والسمع والطاعة لله ولعمر وما به أمر ، وقرأ الکتاب إلی آخره ، ‹ 1622 › فلمّا سمعه الناس ، وفیه الأمر بالمبایعة لشدّاد بن أوس عوضاً من أمیر المؤمنین ، عندها قاموا الناس إلی شدّاد بن أوس وبایعوه ، فکانت بیعته بدمشق لثلاث لیال خلت من شعبان سنة ثلاث عشرة من الهجرة (1) .

از این عبارت ظاهر است که عبدالرحمن بن عوف در شبی که ابوبکر وفات کرد خوابی دید که عمر بعینه همان خواب [ را ] دیده که تعبیرش فتح کردن خالد دمشق را بود ، چنانچه خواب خلافت مآب و عبدالرحمن صادق برآمد و خبر بشارت دمشق بر دست خالد ، عقبة بن عامر جهنی آورد و خلافت مآب کتاب این بشارت را اولاً سراً خواندند و کتمان آن به مصلحتی سانحه نمودند ، و هرگاه به مسجد (2) تشریف بردند و خطبه جمعه خواندند ،


1- [ الف ] صفحة : 2723 ، وصول خبر فتح دمشق إلی عمر ، الجزء الثانی من ثلاثة أجزاء . [ انظر : فتوح الشام 1 / 94 - 97 مع اختلاف کثیر ] .
2- قسمت : ( به مسجد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 352

ناچار این خبر را بیان فرمودند که به سبب آن مسلمین آواز تکبیر برداشتند و خوش گردیدند ، و خلافت مآب از منبر فرود آمده ، نامه عزل خالد و تولیت ابوعبیده نوشته ، به همین عقبة بن عامر سپردند و مأمور به رجوع فرمودند .

واعجباه ! که خلافت مآب به ظهور چنین فتح عظیم اسلام و حصول نکبت و خذلان کفار لئام که به سبب آن صحابه کبار و اعلام عالی فخار باکمال سرور و استبشار [ را ] دچار گردیدند ، هرگز فرحان و شادمان نمیگردد بلکه اولا به اسرار و کتمان آن میپردازد ، و هرگاه ظاهر میسازد باز هم سرور و فرح و حبور و مرح خود [ را ] - که به غرض اظهار صدق منام و ایهام کرامت و علوّ مقام خود باشد - ظاهر نمیسازد بلکه نهایت مکدّر و منغّص و ملول و رنجیده میگردد ، و عوض ثنا و مدح و تعظیم و تبجیل و اکرام و انعام ، به اهانت و تفضیح و تقبیح و ایذا و ایلام خالد والامقام میپردازد ، یعنی خط عزل او مینویسد و کتابت نکایت به مکافات این مژده و بشارت به دست عامل خبر فتح باهرالإنارة میفریسد (1) .

پس کمال دانشمندی حضرات اهل سنت است که از اهل حق خواهان مدح و تعظیم و تبجیل و تکریم خود خلافت مآب به سبب این فتح و امثال آن میباشند ! و نمیدانند که هرگاه نزد خلافت مآب اصل مباشر این فتح عظیم را - که خودشان آن را در رؤیای صادقه خود دیدند ، و عبدالرحمن بن عوف


1- کذا ، و ظاهراً ( میفرستد ) صحیح است .

ص : 353

را هم به تأیید جنابش در خواب به نظر آمد ، و حسب این روایت جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] قبل از رسیدن خبر این فتح به آن مسرور شد و تعبیر خواب عبدالرحمن به آن بیان فرمود ، و دیگر صحابه هم به استماع آن نهایت مسرور و محبور گردیدند - مستحق تعظیم و تبجیل و اکرام و لایق مدح و ثنا نمیداند ، بلکه در عوض این فتح او را معزول و به غلّ طلاق رجل مغلول میسازد (1) ، پس اهل حق چگونه خلافت مآب را به سبب این فتح و امثال آن لایق مدح و تعظیم داند ؟ ! و آن را دلیل قاطع برائت حضرتش از معایب و مثالب گردانند ؟ ! حال آنکه فروق عدیده در هر دو مقام متحقق است :

اول : آنکه خالد مباشر این فتح بود ، و خلافت مآب مباشر این فتح و دیگر فتوح نبودند ، پس هرگاه مباشر فتح مستوجب اکرام و انعام نباشد بلکه مستحق عزل و تفضیح گردد ، ‹ 1623 › پس غیر مباشر بالاولی - به مجرد حصول فتوح در زمانش ! - هرگز مستحق تعظیم و تبجیل نخواهد شد ، بلکه حسب عمل خلافت مآب لایق اهانت و عزل و قابل تفضیح و هزل !

دوم : آنکه حصول این فتح را خود خلافت مآب در منام دیده بودند ، پس کاش به رعایت آن تعظیم و تکریم خالد میکردند ، لکن جنابشان به مزید تنغصّ و تکدّر و عناد و بغض خالد مبالات به آن هم نکردند و در تفضیح و اهانت او کوشیدند ، پس اهل حق که اصلا چنین منامی بابت فتوح


1- اشاره به ( العزل طلاق الرجل ، یا ( العزل طلاق الرجال ) مراجعه شود به : الصراط المستقیم 2 / 7 ، نهج الایمان : 254 ، الصوارم المهرقة : 125 .

ص : 354

خلافت مآب بر ذمه ایشان ثابت نیست چگونه مبالات از تفضیح خلافت مآب که در زمان جلالت نشان شان این فتح و امثالش واقع شده خواهند کرد ؟ !

سوم : آنکه فضائل و مناقب خالد نزد خلافت مآب محقق وثابت بود هم از قرآن و هم از ارشادات عامه و خاصه جناب سید الانس والجان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (1) و نزد اهل حق هیچ فضلی برای خلافت مآب ثابت نیست .

و نیز از این عبارت ظاهر است که هرگاه کتاب عزل خالد نزد ابوعبیده رسید ، چون خالد به قتال مشرکین رفته بود ، ابوعبیده به نظر خیرخواهی مسلمین خبر موت ابی بکر و عزل خالد و تولیت خود را اخفا کرد تا آنکه خالد از سریه بازگشت و کتابی متضمن خبر فتح دمشق و مالک شدن مسلمین غنیمت مرج دیباج را - که به برکت سعی او حاصل شده بود - نوشت و به دست عبدالله بن قرط نزد خلافت مآب فرستاد ، و رنگ چهره مبارک خلافت مآب به خواندن عنوان این کتاب متغیر شد که سمره به بیاض مبدل گردید ، و از ابن قرط پرسید که : آیا مسلمین ندانستند موت ابی بکر و والی کردن من ابوعبیده را بر ایشان ؟ ابن قرط گفت که : نه ، پس خلافت مآب غضبناک شد و مردم را جمع کرد و بر منبر تشریف فرما شد و بعد ذکر حصول فتح مسلمین و به دست آمدن غنیمت مرج دیباج که مسلمین به استماع آن دگرباره فریاد به سبب فرح و سرور برآوردند ، تولیت ابوعبیده و عزل خالد از


1- تصلیه : ( ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 355

امارت او بیان فرمود تا آنکه مردی از بنی مخزوم به انکار و طعن و تشنیع بر خلافت مآب زبان گشاد و دادِ تفضیح جنابش داد که مخالفت و معاندت او با خدا و رسول و خلیفه رسول - به بیان بغض و عداوتش با کسی که حق تعالی به دستش سیف ناطف (1) برآورده ، و او را دافع مشرکین گردانیده ، و حضرت ابی بکر از عزلش ابا کرده و بودن او سیف مسلول خدا و ناصر دین او ظاهر کرده - ثابت نموده ، و به خلافت مآب گفته که : به درستی که خدای تعالی معذور نخواهد داشت تو را و نه معذور خواهند داشت مسلمین تو را اگر در نیام کردی سیف خدا را و عزل کردی امیری را که حاکم کرده او را خدای تعالی . و بر این همه اکتفا نکرد و تصریح کرد به آنکه : خلافت مآب قطع رحم نموده ، و حسد بر ابن عمّ خود - یعنی خالد - برده ، و خلافت مآب به جواب این همه تعییر و تحقیر و تندید و تهدید و تقبیح و تفضیح حرفی درست نتوانستند آراست ، چاره [ ای ] جز آن نیافتند که ارشاد کردند که : جوان نو سن است ‹ 1624 › غضب کرد برای ابن عمّ خود ، بعد از این از منبر فرود آمدند و کتاب خالد را پشت زیر فراش خود گردانیده مشغول مشورت با نفس مبارک در عزل خالد ماندند ، آخر کار ملهم به تصویب عزل خالد گردیدند که نماز صبح [ را ] با مردم خوانده بر منبر بر آمدند و حمد و ثنای الهی به جا آوردند و ذکر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده درود و رحمت بر آن حضرت فرستادند


1- [ الف ] نطف الماء : روان گشت آب و رفت . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : الصحاح 4 / 1434 ، النهایة 5 / 75 ، لغت نامه دهخدا ] .

ص : 356

و ترحم بر ابی بکر هم نمودند ، و بعد از آن فرمودند که : ای مردم ! به درستی که من حمل کرده شدم امانت را و امانت عظیم است ، و به درستی که من راعی ام و هر راعی سؤال کرده خواهد شد از رعیت خود ، و به درستی که دوست گردانیده شده به سوی من صلاح شما و نظر در معاش شما و آنچه نزدیک کند شما را به سوی پروردگار شما ، پس منم و شما و کسانی که حاضرند در این شهر ، پس به درستی که من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را که میفرمود : ( هر که صبر کند بر بلای آن - یعنی مدینه - و شدّت آن خواهم بود برای او گواه و شفیع روز قیامت ) و بلاد شما بلادی است که نیست زرع در آن و نه بستان مگر آنچه آورده شود بر شتران از راه یک ماه ، و به درستی که وعده کرده است ما را الله تعالی غنایم بسیار را ، و به درستی که من اراده میکنم نصیحت را برای عامه و خاصه در ادای امانت ، و نیستم گرداننده امانت خود به سوی کسی که نیست اهل برای آن ولکن من گرداننده امانت خود [ هست ] - م به سوی کسی که رغبت او در ادای امانت و زیاده مال برای مسلمین باشد ، و به درستی که من کراهت کردم ولایت خالد را ; زیرا که (1) خالد مردی است که در او اسراف است : میدهد شاعر را هرگاه مدح او میکند ، و میدهد سوار را هرگاه جهاد میکند روبروی او زیاده از آنچه استحقاق آن دارد از حق خود ، و باقی نمیدارد برای فقرای مسلمین و


1- در [ الف ] اشتباهاً قسمت : ( زیرا که ) تکرار شده است .

ص : 357

ضعفایشان چیزی را ، و به درستی که من نزع کردم خالد را و والی کردم ابوعبیده را به جای او .

پس از این بیان بلاغت توأمان به کمال وضوح و عیان ثابت گردید که ولایت خالد را خلافت مآب نهایت شنیع و فظیع و قبیح و فضیح میدانست و بر جان خود از سؤال ایزد متعال میترسید ، ولایت او را مخالف ادای امانت و عین غشّ و خیانت و مخالف محبت صلاح مسلمین و نظر در معاششان و مخالف مقرباتشان به سوی خالق کائنات میدانست در صورت تولیت خالد ، و نصح عامه و خاصه [ را ] در ادای امانت بر باد مییافت ، و [ نه ] خالد را قابل وضع امانت نزدش انگاشت و نه او را راغب در ادای امانت و زیاده مال برای مسلمین میپنداشت ، و آخر کار پرده از کنایه و اشاره انداخته به تصریح صریح به تبذیر خالد و اعطای غیر مستحقین و اتلاف (1) حقوق مسلمین بیان کرد ، به این سبب فسق و جور و عدوان و حیف خالد به کمال وضوح ظاهر کرد ، بلکه جور [ و ] ظلم [ و ] حیف ابی بکر و رضای او [ را ] به خیانت و غشّ مسلمین و ترک نصح عامه و خاصه و اتلاف حقوق مؤمنین و رضای به اعطای غیر مستحقین به نهایت ظهور ثابت ساخت ، و در حقیقت کمال بطلان خلافت اول بلکه فساد خلافت خود هم که مبنی بر آن بود بیان کرده ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اغلاف ) آمده است .

ص : 358

فلله درّه [ و ] علیه أجره (1) . ‹ 1625 › و از کتاب خلافت مآب که به ابوعبیده نوشتند ظاهر است که : جنابشان رفتن خالد را به سوی مرج دیباج برای قتال مشرکین - که در آن هم خالد مظفر و منصور گردید و غنیمت فراوان برای مسلمین حاصل کرد ، خود خلافت مآب بر منبر ایستاده خبر این فتح و حصول این غنیمت را بیان فرمودند ، و مسلمین فریاد - به سبب مزید فرح و سرور - برآورده ، دعا برای برادران خود کرده - نپسندیدند ، بلکه در ذمّ و عیب و توهین و تهجین آن گوی مسابقت ربودند که آن را موجب تغریر دمای مسلمین و اضاعه آن گردانیدند ، وتوطئةً وتمهیداً وزجراً عن الإقدام علی مثله ابوعبیده را هم از تغریر و القای مسلمین در تهلکه تحذیر کردند ، و به آن اشعار به ذمّ این فعل خالد فرمودند .

و نیز فرستادن خالد بنت هرقل را به سوی پدرش پسند نکرد ، و آن را عین تفریط و تقصیر (2) و موجب ضایع کردن مال بسیار که به کار ضعفای مسلمین میآمد دانستند ، و حیف و جور خالد را به تکرار و اجهار ثابت کردند ، فاعتبروا یا أولی الأبصار ، وتأمّلوا یسیراً فی شناعة مجازفات هؤلاء الکبار ،


1- قسمت : ( که مبنی بر آن بود بیان کرده ، فلله درّه وعلیه أجره ) در [ الف ] اشتباهاً تکرار شده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقصر ) آمده است .

ص : 359

وفظاعة تشنیعاتهم علی أهل الحقّ والاستبصار ، وعدم مبالاتهم بما صدر من خلیفتهم العالی الفخار من الطعن والتشنیع علی خالد الذی قمع الکفّار ، وبنی بناء التمطّی والافتخار والاستکبار .

و عزل نمودن خالد و طعن عمرو (1) بن حفص بر این حرکت (2) حضرت بخاری هم روایت کرده ، چنانچه ابن حجر عسقلانی در “ اصابه “ به ترجمه خالد گفته :

واستخلفه أبو بکر علی الشام إلی أن عزله عمر ، فروی البخاری - فی تاریخه - من طریق ناشرة بن سمّی ، قال : خطب عمر واعتذر (3) من عزل خالد ، فقال عمرو بن حفص بن المغیرة : عزلت عاملا استعمله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ووضعت لواءً رفعه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : إنک قریب القرابة ، حدیث السنّ ، مغتضب (4) لابن عمک (5) .

و ابوحامد الغزالی - که حجة الاسلام سنیان است - در کتاب “ منخول “ گفته :

فإن قیل : روی أن عمر صادر خالداً وعمرو بن العاص علی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمر ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( روایت کرده و ) اضافه شده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( واعتزل ) آمده است .
4- فی المصدر : ( مغضب ) .
5- الإصابة 2 / 216 .

ص : 360

نصف المال ، وقال - لمن مدّ یده إلی لحیته لیأخذ القذی منها - : إن أبنت (1) وإلاّ أبنتُ یدک ، وقطع الید لا توجبونه فی مثله ، ولا المصادرة ، وقد فعله .

قلنا (2) : نعلم أنه لو لم یبن ما أبان ما قطع یده ، ولکن ذکره تهویلا وتخویفاً وتعظیماً لأُبهة الأمانة کیلا یباسط ، فیضعف (3) حشمته فی الصدور .

وأمّا مصادرة خالد ; فلا یدلّ علی جواز المصادرة قطعاً ; لأن عمر کان أعلم بأحوالهم ، وکان یتجسّس بالنهار ، ویتعسّس باللیل ، وکان قد نصب خالداً أمیراً فی بعض البلاد فیجتمع علیه أموال عظیمة ، فلعلّ عمر اطّلع علی أمر خفی اقتضی ذلک ، وذلک مسلّم لمثله ، وهو الذی ‹ 1626 › کان یقول : لو ترکت جرباء علی ضفّة واد لم تطل بالهناء ، فأنا المجیب عنه یوم القیامة ، فلا ینبغی أن یتخذ ذلک ذریعة إلی مصادرة أصحاب الغنی علی الإطلاق ، وقد کثر الأغنیاء فی زمن الصحابة فلم یتفق ذلک مع غیرهم قطّ ، فالتمسک بهذا القطع أولی (4) .


1- فی المصدر : ( ابن ما أبنت ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قلتا ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فبضعف ) آمده است .
4- [ الف ] الباب الرابع من کتاب القیاس . [ المنخول : 467 ] .

ص : 361

محمد بن جریر طبری در “ تاریخ “ کبیر خود گفته :

رجع الحدیث إلی حدیث ابن إسحاق : فکتب ابو بکر إلی خالد - وهو بالحیرة - : أن یمدّ أهل الشام بمن معه من أهل القوّة ویخرج فیهم ، ویستخلف علی ضعفة الناس رجلا منهم ، فلمّا أتی خالداً (1) کتاب أبی بکر بذلک قال : هکذا عمل الأُعیسر ابن حنتمة (2) - یعنی عمر بن الخطاب - حسدنی أن یکون فتح العراق علی یدی ! فسار خالد بأهل القوّة من الناس ، وردّ الضعفاء والنساء إلی المدینة ; مدینة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی آخره (3) .

از این عبارت ظاهر است که خالد عمر را نسبت به حسد کرد و نام او به تحقیر و توهین تمام یاد کرد ، یعنی او را به : أُعیسر ابن حنتمه موسوم ساخت ، وهذا غایة ما یکون من الإزراء والعیب (4) .

و در “ فتوح الشام “ تصنیف أبواسماعیل محمد بن عبدالله ازدی مسطور است :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خالدٌ ) آمده است .
2- فی المصدر : ( ابن أُمّ شملة ) .
3- [ الف ] خلافت ابی بکر . [ تاریخ طبری 2 / 608 ] .
4- از ( محمد بن جریر ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 362

قصة عزل خالد بن الولید عن العراق وولایته الشام وکتب أبو بکر . . . إلی خالد بن الولید : أمّا بعد ; فإذا جاءک کتابی هذا فدع العراق ، وخلّف فیه أهله الذین قدمت علیهم وهم فیه ، وامض متخفّفاً فی أهل القوّة من أصحابک الذین قدموا العراق معک [ من ] (1) الیمامة وصحبوک من الطریق وقدموا من الحجاز حتّی تأتی الشام فتلقی أبا عبیدة بن الجرّاح ومن معه من المسلمین ، فإذا التقیتم فأنت أمیر الجماعة ، والسلام علیک .

وقدم علیه بالکتاب عبد الرحمن بن حنبل الجمحی ، فقال له خالد : ما وراءک ؟ - حین قدم علیه قبل أن یقرأ الکتاب - قال له : خیر ، وقد أُمرتَ أن تسیر إلی الشام ، فغضب خالد ، وشقّ ذلک علیه ، وقال (2) : هذا عمل عمر ، نفّس (3) علیّ أن یفتح الله علی یدی العراق ، وکانت الفرس قد هابوه هیبة شدیدة ، وخافوه ، وکان خالد . . . إذا نزل بقوم من المشرکین کان عذاباً من عذاب الله علیهم ، ولیثاً من اللیوث ، وکان خالد قد رجا أن یفتح الله علی


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] نسب خالد عمر إلی الحسد .
3- [ الف ] نفّس علیه بخیر : حسد برد . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : الصحاح 3 / 985 ، لسان العرب 6 / 238 ، لغت نامه دهخدا ] .

ص : 363

یده العراق ، فلمّا قرأ کتاب أبی بکر . . . ورأی فیه أن قد ولاّه علی أبی عبیدة وعلی الشام کلّه ، کان ذلک سخا (1) بنفسه ، وقال : أمّا إذا ولاّنی فإن فی الشام خلفاً من العراق (2) .

از این عبارت واضح است که : هرگاه ابوبکر به خالد کتابی متضمن عزل او از عراق و تولیت شام نوشت ، خالد غضبناک شد و این معنا بر او شاقّ آمد و گفت که : این عمل عمر است ، حسد برد بر من که فتح کند خدای تعالی بر دست من عراق را .

پس اگر خالد در این نسبت حسد راست باز بود ، کمال خساست و دنائت نفس خلافت مآب و شدّت حقد و بغض او ، و انهماکش در هوای نفس ، و عدم مبالات او به ترویج دین و قمع کافرین ظاهر میشود که به محض حسد و خواهش نفس ، ظهور فتح عراق را بر دست خالد ناگوار داشت ، با آنکه - حسب این روایت - فرس از خالد نهایت میترسیدند ، و خالد هرگاه نازل میشد به قومی از مشرکین عذابی از عذاب الهی و شیری از شیرها میبود ، و خالد امیدوار فتح عراق بر دست خود بود ، پس باوصف این همه فضائل خالد ، عداوت و حسد او ، و فتح اسلام و انقماع کفار لئام را به محض هوای نفسِ نافرجام مکروه داشتن ، و ابوبکر را هم آماده بر آن ساختن چقدر از


1- [ الف ] فی الحدیث : ممّا سخا بنفسی کذا . . أی ممّا أرضانی . . کذا . ( 12 ) مجمع البحرین [ 2 / 351 - 352 ] .
2- [ الف ] صفحه : 57 / 257. [ فتوح الشام : 68 - 69 ] .

ص : 364

دینداری و خدا پرستی و حبّ دین و خیرخواهی مسلمین دورتر است ؟ !

و از اینجا و امثال آن ‹ 1627 › حال اغراقات سنیه در ثناخوانی خلافت مآب و اثبات مزید اهتمامش در فتوح اسلامیه ظاهر است !

و اگر خالد در این نسبت کاذب بود ، پس شناعت تجویز استخلاف به چنین دروغ زن که - به محض ظنّ باطل ! - نسبت چنین شنیعه [ ای ] به خلافت مآب نموده زیاده تر ظاهر میشود .

و در “ انسان العیون “ چلپی - بعد ذکر قتل خالد بنی جذیمه (1) [ را ] - مذکور است :

ووقع بین خالد بن الولید وبین عبد الرحمن بن عوف . . . شرّ بسبب ذلک ، فقال له عبد الرحمن : عملت بأمر الجاهلیة فی الإسلام ! فقال له : إنّما أخذت بثأر أبیک ، فقال له عبد الرحمن : کذبتَ ، أنا قتلتُ قاتل أبی .

وفی روایة : کیف تأخذ المسلمین بقتل رجل فی الجاهلیة ؟ فقال خالد : ومن أخبرکم أنهم أسلموا ؟ فقال : أهل السریة کلّهم أخبروا بأنک قد وجدتهم بنوا المساجد ، وأقرّوا بالإسلام ، فقال : جاءنی [ أمر ] (2) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إنی


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حذیمه ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 365

أغیر (1) ، فقال له عبد الرحمن بن عوف : کذبت علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وإنّما أخذت بثأر عمّک الفاکه ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : مهلا یا خالد ! دع عنک أصحابی ، فو الله ! لو کان [ لک ] (2) أُحد ذهباً فأنفقته فی سبیل الله ما أدرکت غدوة رجل منهم ولا روحته . . أی و (3) الغدوة : السیر فی أول النهار إلی الزوال ، والروحة السیر من الزوال إلی آخر النهار ، والمراد ب : أصحابه هنا السابقون إلی الإسلام ، ومنهم عبد الرحمن بن عوف ، بل هو المراد کما تصرّح به الروایة الآتیة ، فقد نزل صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الصحابة غیر السابقین الذی (4) یقع منهم الردّ علی الصحابة منزلة غیر الصحابة ; لکون ذلک لا یلیق بهم ، قال : ولمّا عاب عبد الرحمن علی خالد الفعل المذکور أعان عبد الرحمن عمر بن الخطاب . . . وان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعرض عن خالد وقال : یا خالد ! [ ذر ] (5) صحابی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أغبر ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- کذا فی [ الف ] والمصدر ، والظاهر زیادة الواو .
4- کذا فی [ الف ] والمصدر ، والظاهر : ( الذین ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 366

وفی روایة : لا تسبّ أصحابی ، لو کان لک أُحد ذهباً فأنفقته قیراطاً قیراطاً فی سبیل الله لم تدرک غدوة أو روحة من غدوات أو روحات عبد الرحمن . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : عبدالرحمن بن عوف ، خالد را به عمل جاهلیت منسوب نموده ، تکذیب او در اخذ ثار پدر عبدالرحمن ، ثابت کرده که خالد باوصف علم به اسلام این قوم قتلشان نمود ، و هرگاه خالد متمسک


1- [ الف ] صفحه : 376 / 622 جلد ثانی ، سریة خالد بن ولید إلی [ بنی ] حذیمة . [ السیرة الحلبیة 3 / 211 ] . أبوالفتح محمد بن محمد المعروف ب : ابن سید الناس الأندلسی المتوفی فی سنة أربع وثلاثین وسبعمائة در کتاب “ عیون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر - که به تصریح کاتب چلپی در “ کشف الظنون “ [ 2 / 1183 ] کتاب معتبر است و جامع فوائد سیر - در ذکر خبر قتل خالد بنی حذیمه [ جذیمه ] را - گفته : وعند أبی إسحاق فی هذا الخبر : ان خالد بن الولید قال لهم : ضعوا السلاح ، فإن الناس قد أسلموا . . فلمّا وضعوا ، أمر بهم عند ذلک فکتّفوا ، ثم عرضهم علی السیف ، وقد کان بین خالد وعبد الرحمن بن عوف کلام فی ذلک ، فقال له عبد الرحمن : عملت بالجاهلیة فی الإسلام ! فقال : أنا ثأر [ إنّما ثأرت ] بأبیک ، فقال عبد الرحمن : کذبت ، قد قتلت قاتل أبی ، وإنّما ثأرت بعمّک الفاکه [ بن ] المغیرة ، حتّی کان بینهما شرّ ، فبلغ ذلک النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : مهلا یا خالد ! دع عنک أصحابی ، فوالله لو کان لک أُحد ثمّ أنفقته فی سبیل الله ما أدرکت غدوة رجل من أصحابی ولا روحته . [ عیون الأثر 2 / 209 - 210 ] .

ص : 367

به امر نبوی گردید ، عبدالرحمن کذب و بهتان او بر سید انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نمود ، و واضح ساخت که او به سبب عصبیت نفسانی ایشان را قتل کرد ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تقریر عبدالرحمن بر این تفضیح و تکذیب ‹ 1628 › خالد کرد ، و انکاری بر آن نفرمود ، بلکه سرزنش و توبیخ خالد کرد که او را به ترک [ تعرض به ] اصحاب خود مأمور ساخت ، و فضل و جلالت اصحاب خود بیان نموده ، به کنایه أبلغ من التصریح خروج خالد از جمله اصحاب ممدوحین خود ثابت فرمود ، و خود عمر بن الخطاب هم اعانه عبدالرحمن بن عوف در عیب و طعن خالد نموده بود .

پس کمال عجب است که باوصف علم خلافت مآب به این قبائح و فضائح خالد و اعانه ملازمانشان در عیب او آرزوی استخلاف او در وقت آخرین ظاهر کردند ; و استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را با آن همه فضائل و مناقب که خودشان علم به آن داشتند و اعتراف به اولویت آن جناب مینمودند روا نداشتند !

بالجمله ; بعد ثبوت این همه فضائح و قبائح خالد بن الولید که جمله [ ای ] از آن به اعتراف خود خلافت مآب ثابت است ، تجویز استخلافش از غرائب (1) تعسفات است ، و هیچ قرینه قویّه اجلی و اوضح از این بر تصدیق مزید عداوت و بغض و عناد ابن خطاب با جناب ولایت مآب


1- در [ الف ] عبارت : ( از غرائب ) خوانا نیست .

ص : 368

- علیه سلام الملک الوهاب - نمیتواند شد که او باوصف علم قطعی به احقیت آن حضرت و اولویت آن جناب به خلافت و امامت ، استخلاف آن حضرت نکرد و خلافت را به آن حضرت نگذاشت بلکه دل سردی از استخلاف (1) آن حضرت ظاهر کرد ، و در استخلاف مثل خالد غیر راشد و سالم غیر سالم و معاذ غیر معاذ و ابن جرّاح مجروح این همه وله و شغف و غرام و شیفتگی داشت !

و هرگاه در وقت دم واپسین راضی به استخلاف آن حضرت باوصف علم به احقّیّت آن جناب نکردند ، پس در این صورت در صدق دعاوی اهل حق که ثانی و اول باوصف علم به حقیت خلافت آن حضرت دل از استخلاف آن حضرت دزدیدند و سر از آن پیچیدند و در سلب آن پایبند بغض و حسد گردیدند ، و وزر و وبال دو جهان بر دوش خود کشیدند ، چه جای استعجاب و استغراب است بلکه صدق این معنا به اولویت قطعیه ثابت میشود چه هرگاه بغض و عناد عمر به مرتبه [ ای ] رسیده باشد که راضی به خلافت آن حضرت بعدِ خود نشود - حال آنکه به معاینه و حکومت آن حضرت متأذی نمیشد ! - چگونه در حالت حیات راضی به خلافت آن حضرت میشد ؟ ! که در این صورت به سبب اشتعال اخگر حسد به کمال مرتبه متأذی و متألّم میشد .


1- کلمه : ( استخلاف ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 369

پس تقریرات سخیفه و اغراقات رکیکه سنیه مشتمل بر کمال استعجاب و نهایت حسن ظنّ و اعتقاد که محصلش همین است که : ( چگونه خلافت مآب و امثال او باوصف علم به حقیت خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اعراض از آن مینمودند و [ آن را ] ترک میکردند ) به کمال وضوح و ظهور باطل شد .

ص : 370

8. حکم به قتل اصحاب شوری در صورت عدم اتفاق پس از سه روز

وجه (1) هشتم (2) آنکه از جمله دواهی عظیمه و رزایای فخیمه آن است که خلافت مآب انصار را در صورت عدم (3) اتفاق بعد سه روز حکم به قتل اصحاب شوری فرموده ، چنانچه ابن سعد و ابن جریر طبری و ابن خلّکان و دمیری و سیوطی و ملا علی متقی و ابراهیم بن عبدالله یمنی ‹ 1629 › شافعی و غیر ایشان ذکر کرده اند .

عمدة المحدّثین و مستند المستقدمین شان ابن سعد در “ طبقات “ گفته :

أخبرنا عبد الله بن بکر السهمی ، ( نا ) حاتم بن أبی صغیرة ، عن سماک : أن عمر بن الخطاب لمّا حُضِرَ قال : إن أستخلف فسنّة ، وإن لا أستخلف فسنّة ، توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولم یستخلف ، وتوفّی أبو بکر واستخلف .

فقال علیّ [ ( علیه السلام ) ] : فعرفت - والله ! - انه لن یعدل بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذاک حین جعلها عمر شوری بین عثمان ، وعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، والزبیر ، وطلحة ،


1- [ الف ] ف [ فایده : ] حکم عمر به قتل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اصحاب شوری در صورت انقضای سه روز و عدم اجتماع بر یک کس .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هفتم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 371

وعبد الرحمن بن عوف ، وسعد بن أبی وقاص ، وقال للأنصار : أدخلوهم بیتاً ثلاثة أیام ، فإن استقاموا وإلاّ فادخلوا علیهم فاضربوا أعناقهم (1) .

از این روایت ظاهر است که عمر شورای خلافت در شش کس یعنی در میان جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عثمان و زبیر و طلحه و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابیوقاص گردانید ، و به انصار گفت که : داخل کنید اینها را در خانه تا سه روز ، پس اگر استقامت کنند بهتر ورنه داخل شوید بر ایشان پس بزنید گردنهای ایشان را !

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن سماک : أنّ عمر بن الخطاب لمّا حُضِر قال : إن أستخلف فسنّة وإن لا أستخلف فسنّة ، توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولم یستخلف ، وتوفّی أبو بکر فاستخلف ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : فعرفت - والله ! - انه لن یعدل بسنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وذاک حین جعلها عمر شوری بین عثمان بن عفان ، وعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، والزبیر ، وطلحة ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعد بن أبی وقاص ، وقال للأنصار :


1- [ الف ] باب استخلاف عمر . [ الطبقات الکبری 3 / 342 ] .

ص : 372

[ أدخلوهم بیتاً ثلاثة أیام ، فإن استقاموا وإلاّ ] (1) ادخلوا علیهم فاضربوا (2) أعناقهم . ابن سعد (3) .

و در کتاب “ الاکتفا “ تصنیف ابراهیم بن عبدالله یمنی شافعی (4) مسطور است :

وعن سماک : أن عمر لمّا حُضِر قال : إن استخلفت فسنّة وإن لا أستخلف فسنّة ، توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولم یستخلف ، وتوفّی أبو بکر فاستخلف .

قال ابن عمر : فعرفت - والله - انه لن یعدل بسنّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذاک حین جعلها عمر شوری بین عثمان بن عفان ، وعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، والزبیر ، وطلحة ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعد بن أبی وقاص ، وقال للأنصار : أدخلوا هؤلاء بیتاً ثلاثة أیام ، فإن استقاموا وإلاّ فادخلوا علیهم ،


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( فاضرا ) آمده است .
3- [ الف ] ذکر وفاته من فضل الفاروق من باب فضائل الصحابة من کتاب الفضائل من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 12 / 680 ] .
4- اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سیزدهم ابوبکر گذشت .

ص : 373

فاضربوا أعناقهم . أخرجه ابن سعد فی طبقاته (1) .

و کمال الدین دمیری در “ حیاة الحیوان “ گفته :

روی الحاکم ، عن سالم بن أبی الجعد ، عن معدان ، عن أبی طلحة ، عن عمر . . . أنه قال - علی المنبر - : رأیت فی المنام کأنّ دیکاً نقرنی ثلاث نقرات ، فقلت : أعجمی یقتلنی ، وإنی جعلت أمری إلی هؤلاء الستة الذین ‹ 1630 › توفّی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وهو عنهم راض ، وهم : عثمان ، وطلحة ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، والزبیر ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعد بن أبی وقاص ، فمن استخلف فهو خلیفة .

وذکر ابن خلّکان وغیره : إن (2) عمر لمّا طعن اختار من الصحابة ستة نفر المتقدم ذکرهم ، وکان سعد بن أبی وقاص غائباً ، وجعل ابنه عبد الله مشیراً ، ولیس له من الأمر شیء ، وأقام المسور بن مخرمة وثلاثین نفراً من الأنصار ، وقال : [ إن ] اتفقوا علی واحد إلی ثلاثة أیام وإلاّ فاضربوا رقاب الکلّ ، فلا خیر للمسلمین فیهم ، وإن افترقوا فرقتین فالفرقة التی فیها


1- [ الف ] کتاب القول الصواب فی فضل عمر بن الخطاب من کتاب الاکتفاء . ( 12 ) . [ الاکتفا : الطبقات الکبری لابن سعد 2 / 342 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ان ) تکرار شده است .

ص : 374

عبد الرحمن بن عوف ، وأوصی (1) أن یصلی بالناس صهیب ثلاثة أیام ، فأخرج عبد الرحمن بن عوف نفسه من الشوری واختار عثمان ، فبایعه الناس . (2) انتهی .

از این روایت که دمیری از ابن خلّکان و غیر او نقل کرده واضح است که خلافت مآب بعد گردانیدن شوری در شش کس مذکورین [ که ] از جمله شان جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم است ، مسور بن مخرمه و سی کس را از انصار ایستاده کرده و به ایشان ارشاد کرد که : اگر اتفاق کنند - یعنی اصحاب شوری - بر یک کس تا سه روز بهتر ورنه بزنید گردنهای همه را ، پس خیری نیست برای مسلمین در اینها .

و ابن ابی الحدید در روایت قصه شوری - [ که ] در “ شرح نهج البلاغه “ نقل کرده - آورده :

ثم قال لبنی (3) عمر : ادعو لی أبا طلحة الأنصاری . . فدعوه له ، فقال : انظر یا أبا طلحة ! إذا عدتم عن حفرتی فکن فی خمسین رجلا من الأنصار - حاملی سیوفکم - فخذ هؤلاء النفر بإمضاء الأمر وتعجیله ، واجمعهم فی بیت ، وقِفْ بأصحابک علی باب البیت لیتشاوروا ویختاروا واحداً منهم ، فإن اتفق خمسة وأبی واحد


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واوفی ) آمده است .
2- [ الف ] لغت دیک . [ حیاة الحیوان 1 / 492 - 493 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( النبیّ ) آمده است .

ص : 375

فاضرب عنقه ، وإن اتفق أربعة وأبی إثنان فاضرب أعناقهما ، وإن اتفق ثلاثة وخالف ثلاثة فانظر الثلاثة التی فیها عبد الرحمن فارجع إلی ما قد اتفقت علیه ، فإن أصرّت (1) الثلاثة الأُخری علی خلافها (2) فاضرب أعناقها (3) ، وإن مضت ثلاثة ولم یتفقوا علی أمر فاضرب أعناق الستة ، ودع المسلمین یختاروا لأنفسهم (4) .

و شناعت امر به قتل اصحاب شوری به نهایت ظاهر است و حاجت بیان ندارد :

اولا : که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم [ در بین آنها ] بود و حکم به قتل آن حضرت - علی أیّ تقدیر کان وبأیّ وجه یکون - جز منافق کامل و کافر عنید نتواند کرد که هر مسلم را به تخییل آن مو بر تن میخیزد (5) ، چه که تفوّه به آن نماید و جسارت بر آن کند ، و وجوه شناعت حکم به قتل آن حضرت بالاتر


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أضرب ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلافهما ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أعناقهما ) آمده است .
4- [ الف ] جزء اول شرح خطبه شقشقیه . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 1 / 187 ] .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 376

از آن است که کسی احصای آن تواند کرد ، پس این یک وجهی است حاوی وجوه بسیار بلکه بیشمار .

و ثانیاً : بقیه اصحاب شوری هم از اقبله (1) اصحاب و اکابر و اعیان اینها بودند و فضائل و محامد و مناقب ایشان برون از احاطه و استقصا است و فضائل عامه از آیات و روایات . . . (2) ‹ 1631 › که سنیان وارد میکنند و نبذی از آن [ را ] مخاطب هم در این باب (3) و در باب امامت (4) وارد کرده چه کمی دارد ؟ ! و [ چه ] حاجت به ذکر فضائل خاصه ایشان افتد !

و به اهانت و عداوت یک صحابی حضرات سنیه فتوا به زندقه و الحاد میدهند ، پس امر به قتل این جماعت جلیله چگونه مثبت زندقه و الحاد و کفر و عناد نخواهد بود ؟ !

لله انصاف باید کرد و نشان باید داد که کدام آیه و حدیث دلالت دارد بر آنکه اگر بعد سه روز از انقضای وفات خلافت مآب اصحاب شوری بر یک خلیفه جمع نشوند ، ایشان مستحق قتل و قابل گردن زدن خواهند شد ؟ ادنی وهمی و تسویل سخیف هم در دست ندارند که به آن متمسک شوند ،


1- کذا ، وظاهراً ( اجله ) صحیح است .
2- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
3- تحفه اثناعشریه : 338 - 340 .
4- تحفه اثناعشریه : 193 ، 195 .

ص : 377

این امری است که به سبب آن قتل کسی از آحاد مسلمین بلکه کسی از فسّاق جائرین هم روا نیست ، چه جا قتل چنین اکابر صحابه اعلام و ائمه فخام ؟ ! آری ! اگر به ترک استخلاف جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بالخصوص حکم به قتل تارکین میداد عین حق و صواب بود !

و اگر گویند که : نصب خلیفه واجب است ، پس تأخیر در آن بعد سه روز مستلزم قتل گردید .

پس میگویم که : اگر نصب خلیفه واجب است ، روز اول واجب است تأخیر مطلق بنابر این میباید که باعث قتل گردد ، و تجویز تأخیر تا سه روز هم بنابر این موجب طعن و تفضیح خواهد شد .

و مع هذا تجویز قتل بر ترک استخلاف به آیه و حدیث ثابت باید کرد .

و اگر این اصحاب بر ترک استخلاف مستحق قتل شدند چرا خود خلافت مآب به ترک استخلاف مطعون نباشد ؟ !

مع هذا این حضرات - که اکابر حلّ و عقد بودند - هرگاه ترک استخلاف کنند و ایشان حسب حدیث : ( أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) - به زعم سنیه - مأمور به اقتدا ، و اقتدایشان موجب اهتدا [ و ] ترک استخلاف [ از ایشان ] عین صواب و محض هدایت خواهد بود ، پس امر به قتل به این سبب محض مخالفت دین و معاندت ارشاد حضرت سید المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - است .

ص : 378

از انصاف دشمنیهای این حضرات پیش که شکایت توان برد که بر اهل حق سبب طعن صحابه متخلفین از اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) (1) - که بر خلاف نصوص جناب سید المرسلین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متقدم بر این حضرات گردیدند و انواع فضائح و قبائحشان نزد شیعه ثابت و روایات سنیه هم مؤید و مصرّح به آن [ است ] - کمال جور و عدوان و نهایت تشنیع آغاز نهند و دقیقه [ ای ] در تضلیل و توهین باقی نگذارند و نوبت به تکفیر رسانند ; و در حق خلافت مآب که چنین صحابه اعیان را نهایت توهین میکند - که حکم به قتل ایشان میفرماید - هیچ حرفی جز مدح و ثنا بر زبان نمیآرند ! !

و خلافت مآب علاوه بر آنکه توهین پنج کس [ از ] مقبولین سنیه بالخصوص نموده ، ازرای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به حکم قتل آن حضرت - که تعظیم و تکریم آن جناب نزد کافه اهل اسلام واجب و لازم ; و اهانت آن حضرت در هر حال کفر و ضلال است - نیز به عمل آورده .

و مقام مزید حیرت آن است که خلافت مآب از تنصیص بر خلیفه معین ، آن همه هراس و وسواس و احتیاط و تورّع ظاهر میکنند ، و کلمه : ( لا أتحمّلها ‹ 1632 › حیاً ومیتاً ) بر زبان میآرند ، حال آنکه تنصیص بر جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] [ به ] هیچ وجهی از وجوه - ولو کان ضعیفاً - موجب


1- ( ( علیهم السلام ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 379

مؤاخذه و عتاب رب الأرباب نبود ; و در امر به قتل جمیع اصحاب شوری که شناعت آن پایانی ندارد ، اصلا احتیاط و مبالات را دخل نمیدهند و نه کسی از حاضرین زبانشان میگیرد (1) ، ف ( إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ) (2) .

این امر و امثال آن [ از ] دلائل واضحه و براهین قاطعه است بر آنکه خلافت مآب به هوای نفس حکم رانی میفرمودند و در مخالفت دین در چنین امور ید طولی داشتند و حسابی از احدی بر نمیداشتند .

و هرگاه خلافت مآب امر به قتل این اصحاب و امر به قتل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر ملا کرده باشند ، پس صدور دیگر شنائع و فضائح از ایشان - از تبدیل احکام و توهین کرام و اعزاز لئام و مخالفت نصوص جناب سرور انام به ترک تقدیم و استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - چه عجب است ؟ !

و هر وجهی که برای تجویز این امر شنیع بر پا خواهند کرد همان وجه ، یا مثل آن ، یا اولی از آن در مخالفت نصوص خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (3) و غصب حقوق آن حضرت و غصب فدک و غیر آن جاری خواهد شد ; چه ظاهر است که هرگاه امر به قتل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - العیاذ بالله من ذلک -


1- در [ الف ] کلمه : ( میگیرد ) خوانا نیست ، شاید : ( میگزد ) باشد .
2- البقرة ( 2 ) : 156 .
3- تسلیم : ( ( علیه السلام ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 380

و امر به قتل دیگر اصحاب به این وجه ضعیف - اعنی ترک استخلاف خلیفه بعد سه روز - جایز گردد ، و مخالفت نصوص ایجاب تعظیم و تکریم و محبت و ولا و تمسک و اطاعت آن حضرت ، و مخالفت نصوص عامه و خاصه تکریم دیگر صحابه جایز گردد ; همچنین اگر خلافت مآب به وساوس مخترعه و هواجس مبتدعه مخالفت نصوص خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم کرده باشد ، و رأی و استحسان خود را معارض آن کرده چه عجب ؟ ! و اقدام به توهمات سخیف بر غصب حقوق آن حضرت چه مقام حیرت ؟ !

و چون شناعت و فظاعت حکم به قتل اصحاب شوری نهایت ظاهر و واضح است ابن تیمیه - که شیخ الاسلام و از اکابر اعلام ایشان است - مبالغه تمام در تکذیب و ردّ این روایت نموده و به اثبات مزید شناعت آن - من حیث لا یشعر - تشیید و ابرام طعن بر خلیفه والا مقام نموده .

علامه حلی - طاب ثراه - در “ منهاج الکرامه “ در طعن شوری گفته :

ثم أمر - یعنی عمر - بضرب أعناقهم إن تأخّروا عن البیعة ثلاثة أیام ، مع أنهم عندهم من العشرة المبشّرة بالجنة ، وأمر بقتل من خالف الأربعة منهم ، وأمر بقتل من خالف الثلاثة [ الذین ] (1)


1- الزیادة من المصدر .

ص : 381

منهم عبد الرحمن ، وکلّ ذلک مخالف الدین (1) .

ابن تیمیه در “ منهاج السنة “ میگوید :

وأمّا قوله : ( ثم أمر بضرب أعناقهم إن تأخّروا عن البیعة ثلاثة أیام ) .

فیقال : أولا : من قال إن هذا صحیح ؟ وأین النقل الثابت بهذا ؟ وإنّما المعروف : أنه أمر الأنصار أن لا یفارقوهم حتّی یبایعوا واحداً منهم .

ثم یقال : ثانیاً : هذا من الکذب علی عمر ، ولم ینقل هذا أحد من أهل العلم بإسناد یعرف ، ولا أمر عمر قطّ بقتل الستة الذین یعلم أنهم خیار الأُمة ، ‹ 1633 › وکیف یأمرهم (2) بقتلهم ؟ ! وإذا قتلوا کان الأمر [ بعد قتلهم ] (3) أشدّ فساداً .

ثم لو أمر بقتلهم لقال : ولّوا بعد قتلهم فلاناً وفلاناً ، فکیف یأمر بقتل المستحقّین للأمر ولا یولّی بعدهم أحداً ؟ !

وأیضاً ; فمن الذی یتمکّن من قتل هؤلاء والأُمة کلّها مطیعة لهم ، والعساکر والجنود معهم ؟ !

ولو أرادت الأنصار کلّهم قتل واحد منهم لعجزوا عن ذلک ،


1- فی المصدر : ( للدین ) ، منهاج الکرامة : 106 - 107 .
2- فی المصدر : ( یأمر ) ، وهو الظاهر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 382

وقد أعاذ الله الأنصار من ذلک ، فکیف یأمر طائفة قلیلة من الأنصار بقتل هؤلاء الستة [ جمیعاً ] (1) .

ولو قال هذا عمر فکیف یسکت هؤلاء الستة ، ویمکّنون الأنصار منهم ، ویجتمعون فی موضع لیس فیه من ینصرهم ؟ !

ولو فرضنا أن الستة لم یتولّ واحد منهم ، لم یجب قتل أحد منهم [ بذلک ] (2) ، بل یولّی غیرهم .

وهذا عبد الله بن عمر کان دائماً تعرض علیه الولایات فلا یتولّی ، وما قتله أحد ، وقد عیّن للخلافة یوم الحکمین [ فتغیّب عنه ] (3) ، وما آذاه أحد قطّ .

وما سمع قطّ أن أحداً امتنع من الولایة فقتل علی ذلک ، فهذا من اختلاق (4) مفتر لا یدری ما یکذب لا شرعاً ولا عادة (5) .

این کلمات طولانی که ناشی از غایت عجز و حیرانی و مبنی بر کمال اعتساف و بیایقانی است ، هر چند محتاج جواب نیست ، لکن چون چنین


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( اختلاف ) آمده است .
5- [ الف ] صفحة : 41 / 361 ، مطاعن عمر من الوجه السادس من الفصل الثانی من فصول الکتاب . [ منهاج السنة 6 / 173 - 174 ] .

ص : 383

عالم جلیل الشأن ایشان متفوّه به آن شده ، تنبیه بر کمال بطلان آن مناسب مینماید .

پس مخفی نماند که امر عمر به قتل اصحاب شوری و ضرب اعناق شان ، اکابر ائمه سنیان و اعاظم علمایشان نقل کرده اند ، مطالبه ابن تیمیه به آن مبنی بر کمال عجز و قصور باع یا نهایت تعصب است که (1) دیده و دانسته برای صیانت امام خود از تفضیح ، دین و امانت خود را باخته ، به اظهار اجنبیت خود میپردازد (2) .

آنفاً دانستی (3) که علامه ابن سعد که از اجله قدمای سنیه و اعاظم معتمدین ایشان است آن را در “ طبقات “ روایت کرده ، و سیوطی در “ جمع الجوامع “ و ملاعلی متقی در “ کنز العمال “ از ابن سعد نقل کرده اند ، و ابراهیم بن عبدالله در “ اکتفا “ در فضائل خلیفه ثانی وارد کرده ، و علامه دمیری از ابن خلّکان و غیر او نقل کرده ، و ابن عبد ربّه در کتاب “ عقد “ وارد کرده .

و نقل روایتی از مخالف و سکوت بر آن دلیل تسلیم و قبول نزد مخاطب عمدة الفحول است ، چنانچه در باب چهارم این کتاب خود (4) به روایت “ میزان “ ذهبی که از عقیلی در آن نقل کرده ، بر اهل حق به این وجه که در


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کر ) آمده است .
2- یعنی خود را بیگانه و بی اطلاع از این مطلب وانمود میکند .
3- مصادر آن در وجه هشتم گذشت .
4- ( این کتاب خود ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 384

“ مجالس المؤمنین “ بعد نقل ، سکوت بر آن کرده احتجاج و استدلال کرده ، و تتمه این روایت را که دافع شبهه است و در “ مجالس “ هم مذکور ، در شکم فرو برده (1) ، پس هرگاه نقل روایت مخالف به سبب سکوت حجت و دلیل گردد ، این روایت که این اکابر سنیه و اعاظم معتمدین و مستندینشان از طریق خود نقل کرده اند و سکوت بر آن ورزیده ، چند مرتبه اولی به احتجاج و استدلال .

و قطع نظر از شهرت این روایت و نقل ائمه سنیه آن را بلا ردّ و انکار ، روات روایت ‹ 1634 › ابن سعد همه روات صحاح سنیه اند :

اما عبدالله بن بکر ، پس ارباب “ صحاح سته “ از او روایت دارند و به تصریحات ائمه محققین سنیه ثقه است .

ابن حجر عسقلانی در “ تقریب “ گفته :

عبد الله (2) بن بکر بن حبیب السهمی الباهلی ، أبو وهب البصری ، نزیل بغداد ، امتنع من القضاء ، ثقة حافظ (3) من التاسعة ، مات فی المحرّم سنة ثمان وماتین (4) .


1- مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 117 - 118 ، مجالس المؤمنین 1 / 346 .
2- در [ الف ] بالای عبدالله علامت ( ع ) گذاشته شده است ، یعنی در همه “ صحاح سته “ از او روایت شده است .
3- لم یرد ( ثقة حافظ ) فی المصدر .
4- تقریب التهذیب 1 / 481 .

ص : 385

و در “ کاشف “ ذهبی مسطور است :

عبد الله (1) بن بکر السهمی ، أبو وهب حافظ ، ثقة ، عن حمید وابن عون وبهز ، وعنه محمد بن الفرج وابن ملاعب والحرث بن أبی أُسامة ، مات 208 (2) .

وفی حاشیة الکاشف - بعد قوله : ابن بکر بن حبیب الباهلی - :

. . سکن بغداد ، قال أحمد ویحیی والعجلی : ثقة ، وقال أبو حاتم ویحیی - أیضاً - : صالح ، وقال محمد بن سعد : السهمی : بطن من باهلة ، وکان ثقة صدوقاً (3) .

اما حاتم بن ابی صغیره که از او هم ارباب “ صحاح سته “ روایت کنند ، به تصریحات منقّدین ثقه است .

در “ تقریب “ ابن حجر مسطور است :

حاتم (4) بن أبی صغیرة - بکسر الغین المعجمة - : أبو یونس


1- در [ الف ] بالای عبدالله علامت ( ع ) گذاشته شده است .
2- الکاشف 1 / 541 .
3- حاشیه کاشف : وانظر : الطبقات الکبری لابن سعد 7 / 295 ، 334 ، معرفة الثقات للعجلی 2 / 22 ، تاریخ بغداد للخطیب البغدادی 9 / 429 .
4- در [ الف ] بالای حاتم علامت ( ع ) گذاشته شده است .

ص : 386

البصری ، وأبو صغیرة اسمه : مسلم ، وهو جدّه لأُمّه ، وقیل : زوج أُمّه ، ثقة من السادسة (1) .

و در “ کاشف “ مسطور است :

حاتم (2) بن أبی صغیرة ، عن عطاء وابن أبی مُلیکة ، وعنه القطّان والأنصاری ، ثقة (3) .

و در “ تذهیب التهذیب “ ذهبی مذکور است :

حاتم (4) بن أبی صغیرة ، أبو یونس القشیری - وقیل : الباهلی - مولاهم ، وأبو صغیرة هو أبو أُمّه - وقیل : زوج أُمّه - ، وأبوه اسمه : مسلم ، روی عن عطاء ، وسوید بن حجیر ، وابن أبی ملیکة ، وسماک بن حرب . . وطائفة .

وعنه ; شعبة ، والقطّان ، وأبو خالد ، الأحمر ، وعبد الله بن بکر ، ومحمد بن عبد الله الأنصاری . . وخلق ، وثّقه ابن معین ، وأبو حاتم (5) .


1- تقریب التهذیب 1 / 144 .
2- در [ الف ] بالای حاتم علامت ( ع ) گذاشته شده است .
3- الکاشف 1 / 300 .
4- در [ الف ] بالای حاتم علامت ( ع ) گذاشته شده است .
5- تذهیب التهذیب 2 / 168 - 169 .

ص : 387

و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

حاتم بن أبی صغیرة ، وهو ابن مسلم ، أبو یونس القشیری - وقیل : الباهلی - مولاهم البصری ، وأبو صغیرة أبو أُمّه ، وقیل : زوج أُمّه ، روی عن عطا ، وعمرو بن دینار ، وابن أبی ملیکة ، وسماک بن حرب ، والنعمان بن سالم ، وأبی قرعة . . وغیرهم .

وعنه ; شعبة ، وابن المبارک ، وابن أبی عدی ، والقطّان ، وروح بن عبادة ، وعبد الله ابن بکر السهمی ، ومحمد بن عبد الله الأنصاری . . وغیرهم .

قال ابن معین وأبو حاتم والنسائی : ثقة ، زاد أبو حاتم : صالح الحدیث . قلت : وقال مسلم - عن أحمد - : ثقة ثقة ، وقال العجلی والبزار - فی مسنده - [ ثقة ] (1) ، وقال ابن سعد : کان ثقة ، إن شاء الله تعالی ، وقال هاشم بن مرثد - عن ابن معین - : لم یسمع من عکرمة شیئاً ، وذکره ابن حبّان فی الثقات (2) .

و اما سماک بن حرب ، پس از او ارباب “ سنن اربعه “ - اعنی ترمذی و ابن ماجه وابوداود و نسائی - در کتب خودشان روایت کرده اند ، ‹ 1635 › و مسلم در “ صحیح “ خود به او احتجاج نموده ، و بخاری هم از او در “ تاریخ “ روایت


1- کلمه : ( ثقة ) درحاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده ، ودر مصدر نیامده است .
2- تهذیب التهذیب 2 / 112 .

ص : 388

کرده ، چنانچه از کاشف (1) و غیره ظاهر است (2) .


1- الکاشف 1 / 465 - 466 .
2- [ الف ] در “ کمال فی معرفة الرجال “ تصنیف حافظ عبدالغنی بن عبدالواحد المقدسی الحنبلی مذکور است : سماک بن حرب بن أوس بن خالد بن نزار بن معاویة بن حارثة بن عامر بن ذهل بن ثعلبة ، الذهلی البکری ، وقیل : الهذلی ، أبو المغیرة الکوفی ، أخو محمد وإبراهیم - ابنی حرب - سمع جابر بن سمرة ، والنعمان بن بشیر ، وأنس بن مالک ، وأبا صفوان سوید بن قیس العبدی ، ومحمد بن حاطب ، وعلقمة بن وائل ، ومصعب بن سعد ، ومعاویة بن قرّة ، وسعید بن جبیر ، والشعبی ، وابراهیم النخعی ، وعبد الرحمن بن القاسم ، وتمیم بن طرفة ، وثعلبة بن الحکم . قال سماک : أدرکت ثمانین من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان قد ذهب بصری فدعوت الله عزّ وجلّ فردّ علیّ بصری . کان روی عنه إسماعیل بن أبی خالد ، والأعمش ، ومالک بن معول ، ونصیر بن الأشعث ، وعنبسة بن الأزهر ، وجعفر بن الحارث ، وزیاد بن الخیثمة ، وداود بن أبی هند ، والثوری ، وشعبة ، وزائدة ، وزهیر ، وشریک بن عبد الله ، وأبو الأحوص ، والحسن بن صالح ، والولید بن أبی ثور ، وعنبسة بن سعید ، وحمّاد بن سلمة ، وشیبان أبو معاویة ، وقیس بن الربیع ، والحجّاج بن أرطاة ، وسلیمان بن معاذ ، والجرّاح بن الضحّاک ، وأسباط بن نصر ، وابنه سعید بن سماک ، وعمر بن عبید الطنافسی ، وزکریا بن أبی زائدة ، وأبو یونس القشیری ، وإبراهیم بن طهمان ، وأبو عبد الله ، وأبو عوانة ، وموسی بن وجیه الوجیهی ، وعمرو بن ثابت ، وعمرو بن أبی قیس ، ومفضل بن صالح ، ومحمد بن الفضل بن عطیة ، ویزید بن عطاء . قال البخاری - عن علی - : له نحو مائتی حدیث ، وقال أحمد بن حنبل : سماک أصلح حدیثاً من عبد الملک بن عمیر ، وقال أبو حاتم : صدوق ، وقال ابن أبی خیثمة : أسند أحادیث لم یسندها غیره ، وقال عبد الرحمن بن یوسف : فی حدیثه لین ، وقال ابن معین - وسئل عنه فقال - : أسند أحادیث لم یسندها غیره ، سماک ثقة ، وقال أحمد بن عبد الله : هو جائز الحدیث إلاّ أنه کان فی حدیث عکرمة ربّما وصل الشیء عن ابن عباس ، وربّما قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وإنّما کان عکرمة یحدّث عن ابن عباس ، وکان الثوری یضعّفه بعض الضعف ، وکان جائز الحدیث لم یترک حدیثه أحد ، ولم یرغب عنه أحد ، وکان عالماً بالشعر وأیّام الناس ، کان فصیحاً ، وقال أبو طالب - عن أحمد بن حنبل - : کان مضطرب الحدیث ، وقال أبو بکر بن عیّاش : سمعت أبا إسحاق السبیعی یقول : علیکم بعبد الملک بن عمیر وسماک ، روی له الجماعة إلاّ البخاری . ( 12 ) . [ الکمال فی معرفة الرجال : وانظر : تهذیب الکمال 12 / 117 ] .

ص : 389

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

سماک (1) بن حرب ، أبو المغیرة الهذلی الکوفی ، صدوق ، صالح ، من أوعیة العلم ، مشهور (2) .

و نیز در “ میزان “ به ترجمه او گفته :

قد احتجّ به مسلم فی روایته عن جابر بن سمرة ، والنعمان بن بشیر . . وجماعة ، وحدّث عنه شعبة وزائدة وأبو عوانة والناس ،


1- در [ الف ] بالای سماک علامت ( م ) گذاشته شده است ، یعنی در “ صحیح مسلم “ از او روایت شده است .
2- میزان الاعتدال 2 / 232 .

ص : 390

قال ابن المدینی : له نحو مائتی حدیث (1) .

و هرگاه ذهبی تصریح به صدوق و صالح بودن سماک کرده و او را از اوعیه علم قرار داده و به مشهور بودنش هم تصریح فرموده و احتجاج مسلم هم به او ذکر کرده ، لهذا اهل سنت به مقابله اهل حق از احتجاج به روایت او سرتابی (2) نمیتوانند کرد .

عمدة المتأخرین و شیخ المتفقهین ایشان ابن حجر مکی در “ شرح قصیده همزیه “ گفته :

وقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : - « أنا دار الحکمة . . » وروایة : « [ أنا ] مدینة العلم [ وعلی بابها ] (3) . . » قد کثر اختلاف الحفّاظ وتناقضهم فیه بما یطول بسطه ، وملخّصه أن لهم فیه أربعة آراء : صحیح ، وهو ما ذهب إلیه الحاکم ، ویوافقه قول الحافظ العسقلانی (4) ، وقد ذکر له طرقاً وعیّن (5) عدالة رجالها ولم یأت أحد ممّن تکلم فی هذا الحدیث بجواب عن هذه الروایات الصحیحة عن یحیی بن معین .


1- میزان الاعتدال 2 / 233 .
2- سرتابی : نافرمانی . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( العلائی ) .
5- فی المصدر : ( وبیّن ) .

ص : 391

وبیّن ردّ ما طعن به فی بعض رواته کشریک القاضی بأن مسلماً احتجّ به ، وکفاه بذلک فخراً له ، واعتماداً علیه ، وقد قال النووی - فی حدیث رواه فی البسملة ، ردّاً علی من طعن فیه - : یکفینا أن نحتجّ بما احتجّ به مسلم (1) .

از این عبارت ظاهر است که احتجاج مسلم و روایت او از شخصی برای احتجاج به او و توثیق و تعدیل او و دفع طعن طاعنین و قدح قادحین کافی و وافی است ، پس کلام در صحت استدلال و احتجاج به روایت سماک بن حرب عین لجاج و اعوجاج باشد ، و قدح قادحین در سماک قابل التفات ارباب شعور و ادراک نباشد خصوصاً بعد از آنکه مخاطب صدق و صلاح تابعین به ارشاد جناب ختم المرسلین - صلی الله علیه وآله اجمعین - ثابت دانسته و روایات ایشان را به مقابل اهل حق لایق احتجاج گردانیده ، کما فی مکائده من هذا الکتاب (2) .

و نیز سیف الله ملتانی که یکی از حامیان مخاطب است در شبهات خود بر “ صوارم “ که آن را به : “ تنبیه السفیه “ موسوم کرده ، تصریح نموده است


1- [ الف ] قوبل علی أصل المنح المکیّة شرح القصیدة الهمزیة فی شرح بیت : لم یزده کشف الغطاء یقیناً * بل هو الشمس ما علیه غطاء [ المنح المکیّة شرح الهمزیة 3 / 1262 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 62 .

ص : 392

به آنکه : روات “ صحاح “ اهل سنت همه معدّل و مزکّی و اهل دیانت و تقوا بوده اند (1) .

و ترقی ابن تیمیه از مطالبه این روایت به سوی تکذیب آن حتماً و جزماً افضح و اشنع از اول است که در محض مطالبه و استبعاد ، قصور باع یا عدم دیانت مردداً ثابت میشد و در این تکذیب قطعی کمال تعصب و بی مبالاتی و جسارت و عدم تدین (2) او قطعاً ثابت شد ، و نیز وجوه طعن عمر مشیّد و محکم تر گردید ، ولله الحمد علی ذلک .

و آنفاً دانستی که امر به قتل ‹ 1636 › اصحاب شوری ، ابن سعد به اسناد خود روایت کرده ، و فضائل و محامد او سابقاً (3) شنیدی (4) ، پس حیرت است که چگونه ابن تیمیه دریده دهان چنین عالم جلیل الشأن را و هم طبری و غیره را از اهل علم خارج خواهد کرد .

و اگر ابن سعد و طبری و امثال او با این همه جلالت شأن به گناه نقل این روایت خارج از اهل علم خواهند گردید ، کلّ یا جلّ محدّثین و ائمه و مشایخ


1- تنبیه السفیه : 19 .
2- قسمت : ( و جسارت و عدم تدین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
4- در طعن دهم عمر از تقریب التهذیب 1 / 480 ، الکاشف 2 / 174 ، وفیات الاعیان 4 / 351 - 352 گذشت .

ص : 393

سنیه از اهل علم خارج خواهند شد که کمتر کسی باشد که مثل این طعن یا زیاده از آن روایت نکرده باشد .

اما آنچه گفته که : امر نکرده است عمر هرگز به قتل این شش کس که میداند که به درستی که ایشان خیار امت اند .

پس این افاده بدیعه در حقیقت مشیّد ارکان طعن و مستلزم غایت تفضیح خلافت مآب است ; چه از آن ظاهر است که امر به قتل این شش کس که خیار امت بودند به هیچ وجهی از وجوه سمت جواز ندارد و خلاف دین و ایمان است ، ولله الحمد والمنّة که حکم به قتل این اصحاب ثابت است ، پس ثابت شد که خلافت مآب به سبب این امر ، اقدام بر امر ناجایز و حرام که خلاف شریعت حضرت خیر الأنام - علیه وآله الصلاة والسلام - است ، جسارت کرده و تأویلات و تسویلات اخلاف و اسلاف سنیه هباءاً منثوراً میگردد ، و خرافه خود ابن تیمیه نیز در تجویز امر به قتل ایشان که بعد از این لیّ لسان (1) به آن کرده به غایت وضوح میرسد .


1- در [ الف ] ( لیّ ) درست خوانده نمیشود . نقل ابن منظور عن ابن سیده : اللیّ : الجدل والتثنّی . . . وقال : وألوی بالکلام : خالف به عن جهته . . . ولویت عنه الخبر : أخبرته به علی غیر وجهه . انظر : لسان العرب 15 / 262 - 264. وقال الشیخ الطوسی ( رحمه الله ) - فی تفسیر قوله تعالی : ( یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم ) ( سورة آل عمران ( 3 ) : 78 ) - : قیل لتحریف الکلام بقلبه عن وجهه : لیّ اللسان به ; لأنه فتله عن جهته . انظر : التبیان 2 / 508 - 509 .

ص : 394

و قول او : ( وکیف یأمرهم بقتلهم . . ) هم - که حاصلش آن است که چگونه حکم کند عمر به قتل این اصحاب شوری حال آنکه هرگاه اینها مقتول شوند فساد بسیار شدید بر پا شود - نیز اصلاً نفعی به او نمیرساند .

آری ! ذائقه مزید تفضیح خلافت مآب به او و اولیای او میچشاند ، چه از این قول ظاهر است که حکم به قتل اصحاب شوری در حقیقت اثاره فساد اشدّ و اقامه هرج اعظم بود ، پس خلافت مآب به مفاد : ( وَیَسْعَوْنَ فِی الاْرْضِ فَساداً ) (1) در حالت احتضار هم از فساد و افساد و اضاعه صلاح عباد دست بردار نشدند .

ولله الحمد که از آن بطلان تأویل علیل ابن تیمیه که به مزید جسارت در ما بعد تجویز قتل این اصحاب و امر به قتلشان نموده ، علو مقام خود در مدارج ضلال ثابت کرده ، ظاهر میگردد .

اما آنچه گفته که : اگر حکم میکرد به قتل ایشان هر آینه میگفت که : والی کنید بعد ایشان فلان و فلان کس را ، پس چگونه حکم کند به قتل مستحقین امر و والی نکند بعد ایشان کسی را ؟

پس این افاده در حقیقت اضافه طعن دیگر بر خلافت مآب است که باوصف امر به قتل مستحقین ، امر به تولیت کسی دیگر هم نکرد و اصلا متوجه اصلاح حال امت نشد .


1- [ الف ] در سوره مائده ، پاره ششم ، بعد النصف ، رکوع ثامن . [ المائدة ( 5 ) : 33 ] .

ص : 395

اما تکذیب خبر امر قتل به این دلیل علیل پس امکانی ندارد و وهن آن ظاهر است به وجوه عدیده :

اول : آنکه تلازم بین الأمرین - اعنی امر به قتل اصحاب شوری و امر به تولیت کسی دیگر - نه عقلی است و نه عادی ، و خود خلافت مآب از تولیت شخص معین ، فرار شدید کرده و تورع و تبری خود از آن ظاهر کرده ، پس هرگاه کسی را از جمله اصحاب شوری که خیار امت و افاضل اصحاب بودند معین نکرد و آن را خلاف احتیاط دانست ‹ 1637 › امر به تولیت کسی معین چگونه میکرد ؟ ! پس امر به عدم تولیت کسی معین بعد قتل اصحاب شوری موافق مذاق کلام خلافت مآب است نه مخالف آن .

دوم : آنکه اگر امر به استخلاف کسی دیگر بعد امر به قتل اصحاب شوری لازم و واجب بود پس بنابر این خلافت مآب به دو طعن مطعون خواهد شد : یکی امر به قتل اصحاب شوری ، و دیگر عدم امر به تولیت کسی دیگر بعد قتل این حضرات .

و هرگاه جسارت خلافت مآب به اینجا رسیده که - معاذ الله ! - حکم به قتل جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و نفس حضرت خاتم النبیین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و قتل دیگر اصحاب شوری مینماید ، پس ترک امر به استخلاف کسی دیگر که اوهن از امر به قتل [ آن حضرت ] است کدام مقام استبعاد و استغراب است ؟ !

ص : 396

سوم : آنکه اگر بالفرض انفکاک امر به استخلاف کسی معین از امر به قتل اصحاب شوری ناجایز هم باشد ، پس دلیل بر نفی آن چیست ؟ جایز است که خلافت مآب امر به آن کرده باشد و راوی روایت امر به قتل - اختصاراً - ذکر آن نکرده .

چهارم : آنکه در روایت قصه شوری [ که ] ابن ابی الحدید نقل کرده و کلمه : ( دع المسلمین یختاروا لأنفسهم ) (1) مذکور است ، و از آن ظاهر است که : خلافت مآب بعد قتل اصحاب شوری اختیار استخلاف به مسلمین داده ، پس ایجاب امر به استخلاف شخص معین ، اقتراح نامقبول نزد خلافت مآب است .

پنجم : آنکه اگر امر به استخلاف شخص معین لازم باشد ، جُرم آن اکبر است از نفع آن [ زیرا ] که بنابر [ این ] طعن بر خلافت مآب به سبب ترک امر به تولیت شخص معین از اصحاب شوری هم لازم خواهد آمد .

و اما ایجاب امر به تولیت شخص معین بعد قتل اصحاب شوری نه قبل آن ، و ابداء فرق در هر دو مقام .

پس محض وسواس و تحکم باطل است .

و اما اینکه کدام کس متمکن میشد از قتل این کسان یعنی اصحاب شوری


1- شرح ابن ابی الحدید 1 / 187 .

ص : 397

و حال آنکه امت تمام مطیع ایشان بود و عساکر و جنود با ایشان بودند و اگر اراده میکردند انصار همه یا قتل یک کس را از ایشان هر آینه عاجز میشدند .

پس از این بیان - بعد تسلیم - استحاله وقوع قتل اصحاب شوری ثابت میشود ، و آن اگر مسلم هم شود دلالت بر بطلان امر به آن ندارد ، چه غایت امر آن است که بنابر این لازم خواهد آمد که خلافت مآب به امری حکم کرد که هم شرعاً (1) ناجایز و حرام و از کبائر آثام بوده ، و هم حسب عادت مستحیل الوقوع و غیر مقدور مأمورین بود .

پس هرگاه خلافت مآب از مخالفت شرع باکی (2) نداشته اگر مخالفت عقل هم کند کدام مقام عجب است ؟ ! پس در حقیقت این بیان هم مؤکّد و مؤسس طعن است !

و هرگاه تجویز تکلیف ما لا یطاق بر ایزد خلاق کرده باشند - کما فی کتب أصول الأشاعرة (3) - اگر خلافت مآب هم تکلیف ما


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شرعاً هم ) آمده است .
2- در [ الف ] کلمه : ( باکی ) خوانا نیست .
3- قال الرازی : یجوز ورود الأمر بما لا یقدر علیه المکلف عندنا خلافاً للمعتزلة والغزالی منا . ( المحصول 2 / 215 - 237 ، وانظر : الاحکام للآمدی 1 / 133 ، المنخول للغزالی : 79 - 80 والمستصفی - للغزالی أیضاً - : 69 ) . وقال الرازی - أیضاً - : ان عندنا یحسن من الله تعالی کل شیء سواء کان ذلک تکلیف ما لا یطاق أو غیره ; لأنه تعالی خالق مالک ، والمالک لا اعتراض علیه فی فعله . ( تفسیر الرازی 2 / 86 ) . وقال الإیجی : المقصد السابع : تکلیف ما لا یطاق جائز عندنا لما قدمنا آنفاً فی المقصد السادس من أنه لا یجب علیه شیء ، ولا یقبح منه شیء ; إذ یفعل ما یشاء ، ویحکم ما یرید ، لا معقب لحکمه ، ومنعه المعتزلة لقبحه عقلاً . ( المواقف 3 / 290 - 292 ، ولاحظ : شرح المواقف للقاضی الجرجانی 8 / 200 ) . وقال النووی : قاعدة مذهبنا فی الأصول والکلام أن تکلیف مالا یطاق جائز . ( المجموع 2 / 355 وانظر : 149 - 150 ) .

ص : 398

لا یطاق نماید هیچ مقام استغراب نیست .

و عجب است که ابن تیمیه در اینجا مشغول به اثبات استحاله شرعی و عقلی برای قتل اصحاب شوری گردیده ، و بعد این جواب از مزید بی باکی این همه را نسیاً منسیاً ساخته ، در صدد اثبات جواز قتل این اصحاب بر آمده ، و آن را ‹ 1638 › موافق حق و عین صواب گمان کرده ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (1) .

و از کلمه : ( وقد أعاذ الله الأنصار من ذلک ) که حاصلش آن است که : به درستی که در پناه داشته است حق تعالی انصار را از قتل یکی از اصحاب شوری ، فکیف بقتل کلّهم ، نیز کمال شناعت و فظاعت و مزید قبح و رسوایی قتل اصحاب شوری و امر به آن ظاهر و باهر است ، پس شناعت اثبات جواز قتل اصحاب - که ابن تیمیه در ما بعد به صدد آن برآمده - به اعتراف خودش


1- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 399

مکرر ثابت شد ، ولله الحمد علی ذلک .

اما آنچه گفته که : پس چگونه حکم کند طایفه قلیله از انصار را به قتل این شش کس .

پس این هم دلیل مزید تسفیه و تحمیق و توهین خلافت مآب است نه موجب کذب روایت ; چه از این بیان ثابت میشود که خلافت مآب این طایفه انصار را به امری حکم داده که هم خلاف دین و شرع است و هم در وسع و طاقت ایشان نبود ، فلیضحک قلیلا ولیبک کثیراً .

اما آنچه گفته که : اگر میگفت این را عمر پس چگونه سکوت میکردند این شش کس و تمکین میکردند انصار را از خودشان و مجتمع میشدند در موضعی که نیست در آن کسی که نصرت کند ایشان را .

پس این همه ایراد و اعتراض بر مقتدایان و ائمه خویش است و اهل حق را توجه به جواب آن غیر لازم ، چه هرگاه روایت امر به قتل حسب نقل اکابر ائمه ایشان ثابت شد و شناعت و فظاعت آن حسب اعتراف خود ابن تیمیه محقق گردید ، و از افادات دیگر ائمه سنیه هم ظاهر ، مطلوب ما بلاکلفت حاصل شد ، حالا هر ایرادی و اعتراضی که بر مدلول این روایت میکند آن را بر خلافت مآب و ائمه خود متوجه میسازد و خفت عقول فحول خود ثابت مینماید .

و سکوت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و شریک شدن با اصحاب شوری مبنی

ص : 400

است بر تقیه ، و ظاهر است که جایی که نوبت امر به قتل رسد و مثل جائران بی باک تهدید و وعید آغاز شود ، اگر سکوت از انکار منکر در آنجا واقع شود اصلا دلیل تصویب نمیتواند شد ، و در حقیقت سکوت اصحاب شوری از ردّ و انکار بر عمر در امر به قتل ایشان دلیل قاطع و برهان ساطع است بر بطلان بسیاری از احتجاجات سنیه که به سبب ادعای سکوت صحابه بر افعال قبیحه خلفا مینمایند ; چه ظاهر است که هرگاه خلافت مآب بر چنین امر قبیح و شنیع که اصلا قابلیت تأویل ندارد و تسویلات سنیه در آن هرگز نفعی به ایشان (1) نمیرساند ، اقدام کرده و اصحاب ، سکوت از انکار بر آن کردند ، اگر از انکار بر دیگر شنائع خلفا هم سکوت کرده باشند ، هرگز این سکوت بعدِ تسلیم لایق تشبث نمیتواند شد .

و آنچه گفته که : اگر فرض کنیم که این شش کس متولی نمیشد یکی از ایشان ، واجب نمیشد قتل یکی از ایشان ، بلکه تولیت کرده میشد غیر ایشان .

پس ظاهر است که نفی وجوب قتل در صورت عدم قبول این شش کس ولایت را ربطی به مقام ندارد ، و اگر غرض نفی جواز قتل ایشان است ، آن مؤید و مؤسس مبانی طعن است ، خلاصه بعد ‹ 1639 › ثبوت روایت امر به


1- قسمت : ( به ایشان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 401

قتل اصحاب شوری هر استبعادی که وارد میکند آن باعث مزید اتجاه طعن میگردد ، و اصلا نفعی به او نمیرساند .

و آنچه در آخر گفته که : این از اختلاق مفتری است که نمیداند که چه چیز دروغ بسته نه شرعاً و نه عادتاً .

پس شناعت تکذیب این روایت از ما سبق به کمال وضوح ظاهر است ، فحق أن یقال (1) فی جوابه : إن تکذیب هذه الروایة من اختلاق مفتر لا یدری ما یکذب لا شرعاً ولا عادةً .

و عجب است که ابن تیمیه در ما بعد به جواب حدیث منزلت به ابن سعد خود احتجاج و استدلال کرده (2) ; و در این مقام روایت او را افترای مفتری کذاب که جاهل شرع و عادت هر دو باشد قرار میدهد ، پس حیرت است که آیا اولیای ابن تیمیه ابن سعد را کذاب و مفتری و جاهل به شرع و عادت قرار میدهند و همچنین ابن جریر طبری و غیر او را ، یا سر به دامن خجالت میکشند و از این یاوه سرایی انابه مینمایند .

و ابن تیمیه بعد این همه یاوه سرایی و باد پیمایی در ایجاد دلائل و براهین تکذیب روایت امر به قتل - که به عنایت الهی همه آن بر او و امام او عین وبال و نکال و مثبت مزید تفضیح اهل ضلال است ، و اصلا با تکذیب و ابطال


1- کلمه : ( یقال ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- منهاج السنة 7 / 326 - 327 ، ولاحظ : 4 / 49 و 7 / 35 .

ص : 402

مناسبتی - ولو کانت بعیدة - ندارد ، و بعد تسلیم هم اصلا ضرری به اهل حق نمیرساند - خجالت و ندامت بر آن کشیده و به امعان نظر سخافت و رکاکت آن دیده ، این وجوه رکیکه را بحالها گذاشته ، در پی تأویل و توجیه امر به قتل بر آمده ، کلامی واهی تر از سابق گفته ، حیث قال - فی منهاج السنة النبویة جواب منهاج الکرامة (1) - :

ثم نقول جواباً مرکباً : لا یخلو [ إمّا ] (2) أن یکون عمر أمر بهذا أو لم یأمر به ؟

فإن کان الأول بطل إنکاره ، وإن کان الثانی فلیس کون الرجل من أهل الجنة أو کونه ولیاً لله ممّا یمنع قتله إذا اقتضی الشرع ذلک ، فإنه قد ثبت فی الصحاح : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رجم الغامدیة ، وقال : لقد تابت توبة لو تابها صاحب مکس (3) لغفر له ، ووجدت أفضل من جادت بنفسها لله ، فهذه یشهد لها الرسول بهذا ثم لمّا کان الحدّ قد ثبت علیها أمر برجمها .

ولو وجب علی الرجل قصاص وکان من أولیاء الله وتاب من قتل العمد توبة نصوحاً لوجب أن یمکّن أولیاء المقتول منه ، فإن


1- کلمه : ( الکرامة ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فی الحدیث : ولا یدخل صاحب مکس الجنة ، والمکس : ما یأخذه العشّار . ( 12 ) صحاح . [ الصحاح للجوهری 3 / 979 ] .

ص : 403

شاؤوا قتلوه ، ویکون قتله کفارة له .

والتعزیر بالقتل إذا لم تحصل المصلحة بدونه مسألة اجتهادیة کقتل الجاسوس المسلم للعلماء فیها قولان معروفان ، وهما قولان فی مذهب أحمد :

أحدهما : [ یجوز قتله ، وهو مذهب مالک ، واختیار ابن عقیل .

والثانی : ] (1) لا یجوز قتله وهو مذهب أبی حنیفة والشافعی ، واختیار القاضی أبی یعلی وغیره .

وفی الصحیح عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : من جاءکم وأمرکم علی [ رجل ] (2) واحد یرید أن یفرّق جماعتکم فاقتلوه .

وقال - فی ‹ 1640 › شارب الخمر - : إن شربها [ فی ] (3) الرابعة فاقتلوه .

وقد تنازع العلماء فی هذا الحکم : هل هو منسوخ أم لا ؟

فلو قدّر أن عمر أمر بقتل واحد من المهاجرین الأولین لکان ذلک منه علی سبیل الاجتهاد السائغ له ، ولم یکن ذلک مانعاً من کون ذلک الرجل فی الجنة ، ولم یقدح لا فی عدل هذا ولا فی دخول


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 404

هذا [ الجنة ] (1) ، فکیف إذا لم یقع شیء من ذلک (2) .

مخفی نماند که ابن تیمیه به سبب مزید اختلال حواس از مطابقت عبارت به مراد خود هم خبر نگرفته ، و از خلل صریح و فساد فضیح مبالاتی نداشته ، چه ظاهر است که اول در قول او : ( لا یخلو أن یکون عمر أمر بهذا أو لم یأمر به ) امر عمر به قتل اصحاب شوری است ، پس بر تقدیر امر عمر به قتل اصحاب شوری بطلان انکار آن را متفرع ساخته ، حیث قال : ( فإن کان الأول بطل إنکاره ) پس حق تعالی بر خلاف اراده اش او را به حق گویا کرده ، بطلان انکار امر به قتل بر زبانش جاری ساخته ، و ظاهر است که هرگاه بطلان انکار امر به قتل حسب اعتراف ابن تیمیه ثابت شد ، مطلوب و مرام اهل حق بلاکلفت متحقق گردید و تکذیب و ابطال آن - که خودش اتعاب نفس در آن کرده - سراسر واهی و لغو گردید .

و نیز ظاهر است که ثانی در قول او عدم امر عمر به قتل اصحاب شوری است ، و حال آنکه ابن تیمیه بر تقدیر ثانی توجیه جواز امر به قتل اصحاب شوری بیان میکند ، حال آنکه بر تقدیر عدم امر به قتل این توجیه محتاج به ذکر نیست .

و به هر حال تجویز قتل اصحاب شوری که از جمله شان جناب


1- الزیادة من المصدر .
2- منهاج السنة 6 / 174 - 175 .

ص : 405

امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است به این بی باکی و بی مبالاتی دلیل علو مرتبه نفاق و ضلال و کفر است ، و هیچ مسلمی و مؤمنی تجویز قتل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - بوجه من الوجوه (1) و فی حال من الأحوال - نمیتواند کرد .

و اگر به چنین توهمات واهیه و شبهات رکیکه قتل جناب امیر المؤمنین ( علیه السلام ) جایز گردد - العیاذبالله ! - تجویز قتل انبیاء ( علیهم السلام ) نیز به مثل آن لازم آید ، چه هرگاه قتل نفس حضرت خاتم النبیین - اعنی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - تعزیراً وتحصیلا للمصلحة جایز باشد ، و این اجتهاد مسلّم گردد ، پس همچنین کفار را میرسد که تجویز قتل انبیاء ( علیهم السلام ) نیز تعزیراً ، وردعاً لهم عن إیذائهم بکنند ، و مخالفت کفار لئام و دعوت ایشان را به اسلام عین فساد واجب الدفع قرار دهند .

پس در حقیقت ابن تیمیه به تجویز قتل آن حضرت ، تصویب کفار لئام در جمیع (2) محاربات خیر الانام و قتل اصحاب کرام نموده ، و نیز (3) عیب و ملام را از دوش کفار سابقین مثل بنی اسرائیل و غیرشان که مبالغه تمام در قتل انبیاء عظام داشتند برداشته .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الوجه ) آمده است .
2- کلمه : ( جمیع ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 406

و هرگاه ابن تیمیه تجویز قتل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به آواز بلند میکند ، پس از لزوم تجویز قتل امام حسین ( علیه السلام ) چه ذکر باید کرد که ائمه ابن تیمیه - مثل ابن العربی مالکی و ‹ 1641 › غیر او - تجویز آن کرده اند ، و به حمایت یزید برخاسته [ اند ] ! پس نزد ابن تیمیه که در تجویز قتل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نفس سوزی میکند قتل امام حسین ( علیه السلام ) بالاولی جایز باشد ، و همچنین مسموم ساختن امام حسن ( علیه السلام ) که به تدسیس معاویه واقع شده - کما سیجیء - نیز نزد ابن تیمیه عین دفع مصلحت و محض صواب و مبنی بر اجتهاد سائغ باشد ، و قدحی در مرتکب آن نکند ، معاذ الله من ذلک .

و علاوه بر این هرگاه تبشیر به جنت و دیگر فضائل عالیه و مناقب و محامد سامیه که برای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حاصل است مانع از قتل آن حضرت نگردد ، پس تحریم قتل خود خلیفه ثانی که ابولؤلؤ بر آن اقدام کرده به چه طور ثابت خواهند کرد ، حامیان ابولؤلؤ هم متمسک به تعزیر و اجتهاد و توقیف مصلحت بر آن خواهند گردید ، پس گو ابن تیمیه به این تجویز داد نصب و عداوت داده ، لکن در معادات خلافت مآب که حمایتشان پیش نظر دارد نیز گوی مسابقت ربوده .

و نیز بنابر این ، انکار بر قتل خلیفه ثالث از میان برخواهد خواست که هرگاه قتل جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] به این حیله رذیله و وجهی جزئی و توقف ادنی مصلحت بر آن جایز شد ، قتل خلیفه ثالث به وجوه کثیره - که ذکر بعض آن در ما بعد إن شاء الله تعالی میآید - بالاولی جایز باشد ، خصوصاً به

ص : 407

نظر آنکه اکابر اصحاب مثل طلحه و زبیر و غیرشان در قتل او شریک بودند و راضی به آن .

و آنفاً خود ابن تیمیه دلائل متعدده و براهین متنوعه بر کمال شناعت و فظاعت و قبح قتل اصحاب شوری و امر به آن اقامه کرده ، و آن را مخالف شرع و عادت دانسته ، پس کمال حیرت است که بلافاصله این همه را بر طاق نسیان گذاشته ، در صدد تجویز امر به قتل این اصحاب بر آمده و آن را اجتهاد سائغ گمان برده و موافق حدیث پنداشته ، این عجب تهافت و تناقض است ! و بدان میماند که کسی اولا به جواب طعن کسی بر ارتکاب زنا استبعاد و استنکار صدور زنا از آن کس آغاز نهد و تکذیب آن نماید و در استدلال بر این تکذیب شنائع و فضائح زنا نقل کند ، و بعد از آن در صدد تجویز زنا برآید و بگوید که : اگر زنا از فلانی واقع هم شده باشد طعنی بر او لازم نمیآید که این زنا به سبب غلبه خواهش نفس از او واقع شده !

اما آنچه گفته : پس نیست بودن مرد از اهل جنت یا بودن او ولی خدا از آن جمله که منع کند قتل او را هرگاه مقتضی شود شرع آن را ، پس به درستی که ثابت شده در صحاح که نبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رجم کرده غامدیه را . . . الی آخر .

مخدوش است به آنکه رجم غامدیه حسب اعترافش به این سبب بود که حدّ بر او ثابت شده و بعد توبه از ارتکاب فعل شنیع مبشر به مغفرت گردیده ،

ص : 408

این تبشیر مثل تبشیر سایر عصات و مرتکبین کبائر است که هرگاه با وصف ارتکاب زنا و سرقت و قتل مؤمن و کذب و غدر و جور و ظلم و غیبت و امثال آن (1) توبه صحیحه کنند داخل جنت خواهند شد حسب وعده خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، و چنین تبشیر را بر تبشیر عثمان و طلحه و زبیر و عبدالرحمن و سعد بن ‹ 1642 › ابیوقاص به جنت که افتخار تمام بر آن دارند و جابجا توهین و تشنیع اهل حق به سبب طعنشان بر این زمره دست میاندازند ، قیاس کردن طرفه ماجرا است !

و علاوه بر این از این اصحاب شوری کدام گناه مثل زنای غامدیه واقع شده که تجویز قتل ایشان را بر قتل او قیاس میکنند ؟ !

واعجباه ! که این تیره بخت از اسائه ادب [ به ] جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم نمیهراسد و در حقیقت به این جسارتش حمایت معاویه غاویه را به حدّ قصوی رسانیده که آن حضرت معاویه را به زن زانیه تشبیه داده بود (2) ، این


1- از قسمت : ( با وصف . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- در تشبیه آن حضرت معاویه را به زن زانیه چیزی پیدا نکردیم ، احتمال دارد که غرض مؤلف ( رحمه الله ) اشاره به تشبیه ابوبکر آن حضرت را به زن زانیه بوده که پس از خطبه فدکیه در خطبه اش گفت : أیها الناس ، ما هذه الرعة إلی کل قالة ؟ ! أین کانت هذه الأمانی فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! ألا من سمع فلیقل ، ومن شهد فلیتکلم ، إنّما هو ثعالة شهیده ذنبه ، مربّ لکل فتنة ، هو الذی یقول : کرّوها جذعة بعد ما هرمت ، یستعینون بالضعفة ، ویستنصرون بالنساء ، کأم طحال أحب أهلها إلیها البغی . . قال ابن أبی الحدید : قلت : قرأت هذا الکلام علی النقیب أبی یحیی جعفر بن یحیی بن أبی زید البصری وقلت له : من یعرّض ؟ فقال : بل یصرّح . قلت : لو صرّح لم أسألک . فضحک وقال : بعلی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، قلت : هذا الکلام کلّه لعلی یقوله ؟ ! قال : نعم ، إنه المُلک یا بنیّ ، قلت : فما مقالة الأنصار ؟ قال : هتفوا بذکر علی ، فخاف من اضطراب الأمر علیهم ، فنهاهم . فسألته عن غریبه ، فقال : . . . وأمّ طحال : امرأة بغی فی الجاهلیة ، ویضرب بها المثل فیقال : أزنی من أُمّ طحال . ( شرح ابن أبی الحدید 16 / 214 - 215 ، عنه بحار الأنوار 29 / 326 - 327 )

ص : 409

تیره بخت در حق آن حضرت اسائه ادب آغاز نهاد ، ففضّ الله فاه ، وکسر أسنانه ، وهشم بنانه .

و کاش از تشبیه دگر اصحاب مقتدایان خویش خصوصاً عثمان به این زن زانیه که واجب القتل شده استحیا میکرد و از ائمه مقتدایان خود میترسید که علاوه بر اهل حق ایشان نیز به سبب این جسارت به دامانش خواهند آویخت و خاک تفضیح بر سر او خواهند بیخت .

بالجمله ; از ذکر غامدیه زانیه و غیر آن سراسر میتراود که ابن تیمیه صدور امری از این اصحاب که مثل زنا در ایجاب قتل باشد جایز داشته ، و به این سبب تجویز قتل ایشان کرده ، و این سراسر خلاف مجازفات و اغراقات ائمه سنیه - که ابن تیمیه نیز در آن گرفتار است - میباشد چه این حضرات صحابه را به آسمان برین رسانیده اند و صدور ادنی شرور از ایشان جایز

ص : 410

نمی دارند ، فکیف بمثل الزنا وما یوجب القتل من أفظع الفسق والفجور !

و آنفاً خود ابن تیمیه در کلام سابق به کلمه : ( وقد أعاذ الله الأنصار من ذلک ) امتناع صدور شنیعه قتل (1) بعض اصحاب شوری از انصار ثابت ساخته ، و در این کلام به شدّ و مدّ تجویز صدور مثل زنا و غیر آن که موجب قتل گردد بر این اصحاب کبار ثابت میگرداند !

و از این مقام و امثال آن مثل مقام شهادت صحابه بر زنای مغیره ، و طعن قصد احراق اهل بیت ( علیهم السلام ) ، و مقام ایذای عثمان اصحاب کبار را ، و امثال آن ظاهر میشود که این همه ادعای تعظیم و تبجیل صحابه و شورش بر طعن و تشنیع شان ناشی از عصبیت بحت و محض رعایت خلفای ثلاثه است ، ورنه خود اینها هرگاه حمایت خلفا و صیانتشان را منحصر در تفضیح و تقبیح اکابر صحابه میبینند اصلا خود را از این عظیمه - که به تصریحات اکابرشان مثبت زندقه و کفر است - باز نمیدارند ، و به مقابله اهل حق جواز اهانت و ازرا و قتل و إهلاک ایشان به شدّ و مدّ ثابت میسازند ، و از مجازفات اسلاف خود و هفوات خود سراسر غفلت مینمایند ، ( إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ ) (2) .

و آنچه گفته که : اگر واجب شود بر مردی قصاص و باشد او از اولیای خدا و توبه کند از قتل عمد توبه نصوح ، هر آینه واجب شود این که تمکین کرده


1- کلمه : ( قتل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 411

شود اولیای مقتول از او ، پس اگر بخواهند قتل کنند او را و باشد قتل او کفاره برای او .

پس هرگاه صدور قتل مؤمن - که از افضح کبایر و اشدّ معاصی موبقه است - از اولیاء الله جایز باشد ، چرا به سماع صدور جور و ظلم و غصب و عدوان از ‹ 1643 › خلفای ثلاثه و اتباعهم از جا میروند و شورش و جفا بر پا میکنند ؟ و چرا نفوس خود را به همین قاعده تسلی نمیدهند که جایز است که در صدور این همه معاصی از ایشان - باوصف آنکه ایشان از اولیاء الله بودند - استحاله نیست ; پس چرا تکذیب اهل حق به این شدّ و مدّ مینمایند و روایات مستفیضه اهل بیت ( علیهم السلام ) را که مؤید و مصدّق به روایات خود ایشان است ردّ و ابطال میکنند و به اوهام ضعیفه و ظنون رکیکه امتناع صدور این معاصی از ایشان متحقق میپندارند .

و در حقیقت ابن تیمیه به تقریر این فصل ، جمیع شکوک و شبهات ائمه خود را - که از آن تبرئه صحابه از مخالفت و معاندت اهل بیت ( علیهم السلام ) مینمایند - هباءاً منثوراً ساخته .

و علاوه بر این همه نشان باید داد که از این اصحاب شوری کی قتل مؤمن یا مثل آن (1) واقع شده که به عوض آن تجویز قتل ایشان توان کرد ؟ این محض افسانه سرایی است که در مقام تجویز قتل غیر قاتل مؤمن ، ذکر قاتل مؤمن به میان میآرد .


1- قسمت : ( یا مثل آن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 412

و آنچه گفته که : تعزیر به قتل - هرگاه حاصل نشود مصلحت بدون آن - مسأله اجتهادیه است مثل قتل جاسوس مسلم ، و برای علما در آن دو قول معروف اند و آن هر دو قول اند در مذهب احمد ، یکی از آنها این است که جایز نیست قتل او ، و آن مذهب ابی حنیفه و شافعی است و اختیار قاضی ابویعلی و غیر اوست .

پس مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه هیچ مصلحتی بر قتل اصحاب شوری متوقف نبود ، بلکه اینها - حسب تصریح ابن تیمیه - خیار امت بودند و به قتل ایشان فساد اشدّ بر پا میشد ; پس اگر تعزیر به قتل در صورت توقف حصول مصلحت بر آن جایز هم باشد ، باز هم به این تجویز استدلال بر جواز امر به قتل اصحاب شوری - که هیچ مصلحتی در آن متوهم هم نمیشود چه جا که مظنون و متیقن گردد ، بلکه سراسر فساد و افساد و تخریب بلاد و عباد است - نمیتوان کرد .

دوم : آنکه اصحاب شوری را بر جاسوس مسلم - که برای حمایت کفار در لشکر اسلام رسد و ضرر اهل اسلام خواهد - قیاس کردن ، حال آنکه ایشان حامیان اسلام بودند و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (1) رئیس مؤیدین اسلام


1- تسلیم : ( ( علیه السلام ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 413

است که خود آن جناب دافع جواسیس مفسدین و قامع اصل معاندین دین است ، نهایت اسائه ادب و غایت تحقیر وازرا است ; و چنانچه این معنا مخالف طریقه حقه است ، همچنان خروج صریح از تسنن نیز هست که تعظیم و تبجیل اصحاب کرام را عین ایمان و اسلام میدانند !

سوم : آنکه از این کلامش ارجحیت عدم جواز تعزیر به قتل با وصف توقف مصلحت بر آن ظاهر است ; زیرا که او در این مسأله دو قول ذکر کرده ، و عدم جواز در مذهب احمد هم معروف دانسته و به ابوحنیفه و شافعی و قاضی ابویعلی و غیر او آن را منسوب ساخته ، پس معلوم شد که عدم جواز ارجح است که شافعی و ابوحنیفه هم به آن قائل و از مذهب احمد هم معروف است و قاضی ابویعلی هم آن را اختیار کرده (1) به خلاف تجویز قتل که شافعی و ابوحنیفه و ابویعلی ‹ 1644 › و غیر او به آن قائل نیستند .

و مع هذا چون نزد شیعه عمر حاکم شرع نبود و امر به قتل مستحق قتل هم بلا اجازه امام بر حق جایز نبود ، پس بنابر تحقیق عمر را اجرای حدی که شرعاً ثابت هم باشد و امر به اجرای آن ، جایز نبود ، که اجرای حدود و امر به آن کار امام معصوم و نائب او است (2) .


1- کلمه : ( کرده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- از قسمت : ( مع هذا . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 414

نیز ابن تیمیه بعد عبارت سابقه گفته :

ثم من العجب أن الرافضة یزعمون أن الذین أمر عمر بقتلهم - بتقدیر صحة هذا النقل - یستحقّون القتل إلاّ علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، فإن کان عمر أمر بقتلهم فلماذا ینکرون علیه ذلک ؟ ! ثم یقولون : إنه کان یحابیهم فی الولایة ویأمر بقتلهم ، فهذا جمع بین الضدّین .

وإن قلتم : کان مقصوده قتل علی [ ( علیه السلام ) ] .

قیل : لو بایعوا إلاّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یکن ذلک یضرّ الولایة ، فإنّما یقتل من یخاف ، وقد تخلّف سعد بن عبادة عن بیعة أبی بکر ، ولم یضربوه ، ولم یحبسوه فضلا عن القتل .

وکذلک من یقول : إن علیاً [ ( علیه السلام ) ] وبنی هاشم تخلّفوا عن بیعة أبی بکر ستة أشهر یقول : إنهم لم یضربوا أحداً منهم ، ولا أکرهوه علی البیعة ، فإذا لم یکره أحداً علی مبایعة أبی بکر - التی هی عنده متعینة - فکیف یأمر بقتل الناس علی مبایعة عثمان ، وهی عنده غیر متعینة ؟ ! (1) و این کلام نیز موجب حیرت افهام و دلیل تام بر کمال عجز و اختلال این شیخ الاسلام است ; زیرا که انکار و طعن بر عمر به جهت امر به قتل اصحاب شوری - علاوه بر آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از جمله ایشان است - و امر به


1- منهاج السنة 6 / 175 - 176 .

ص : 415

قتل آن حضرت - حسب آیات و روایات مسلّمه طرفین - دلیل کفر و ضلال و نفاق است ، به سبب آیات و روایات فضائل مطلقه صحابه که اهل سنت آن را در کسانی که کمتر از این اصحاب شوری اند نازل دانند چه جا اینها ، و نیز فضائل خاصه اینها که ائمه اهل سنت بر تافته اند ، موجب کمال طعن و تشنیع بلکه مثبت کفر و زندقه است .

پس گو غیر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از اصحاب شوری نزد اهل حق مطعون و ملوم هستند ، لکن هرگاه خود اهل سنت ایشان را به آسمان برین رسانیده باشند ، و به سبب طعن ایشان دقیقه [ ای ] از توهین و تضلیل اهل حق [ فرو ] نگذاشته ، و فضائل عامه و خاصه ایشان که مانع صدور ادنی شرور از ایشان است - فکیف بما یوجب القتل - یاد کرده ، البته امر به قتل ایشان و توهین و ازرای ایشان موجب کمال طعن و تشنیع است .

و جسارت ابن تیمیه و و وقاحتش دیدنی است که بر محض دفع طعن اهل حق بر عمر به سبب امر به قتل اصحاب شوری اکتفا نکرده ، عجب از این طعن آغاز نهاده تا کمال وهن آن نزد ناظرین غیر متدبرین راسخ گردد !

واعجباه ! اهل حق کی التزام ایراد جمیع مطاعن بر اصول خود کرده اند تا این عجب این پیر نابالغ سزای ذکر باشد ؟ !

پر ظاهر است که این طعن به نسبت امر به قتل غیر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حسب اصول سنیه است ، و به نسبت امر به قتل آن حضرت هم تحقیقی و هم الزامی .

ص : 416

و اما اینکه شیعه میگویند که : عمر محابات این اصحاب در ولایت میکرد ، و هم امر به قتل ایشان کرد ، و این جمع بین الضدین است .

پس اگر مراد از محابات در ولایت آن است که عمر ایشان را برای شورای خلافت برگزیده ، پس این معنا ‹ 1645 › حسب روایات ائمه سنیه ثابت است ، و نیز مدح عمر این اصحاب را به روایت ائمه سنیه واضح و محقق ، و امر به قتلشان هم به روایت ائمه سنیه ثابت ، پس این جمع بین الضدین خود خلافت مآب و ائمه سنیه کرده اند ، قصور شیعه در این باب چیست ؟ !

این عجب طریقه مناظره است که الزام خصم را به روایات جانب مخالف منسوب به او کرده ، بنای اشکال و اعضال را دلیل سقوط کلامش گردانند ؟ ! چه از وجوه طعن یکی هم این (1) است که عمر با وصف مدح ایشان طعن بر ایشان کرد ، و امر به قتل ایشان نمود ، پس از جواب این اشکال غفلت کردن ، و همین وجه را منشأ اعتراض بر خصم گردانیدن ، و ایشان را ملزم به جمع بین الضدین کردن ، و ایشان را جامع ضدین ساختن ، و شکایت و فریاد از آن برآوردن ، طرفه خبط و عجز است ! !

و آنچه گفته که : اگر بگویید که : مقصود عمر قتل علی ( علیه السلام ) بود ، گفته خواهد شد که : اگر بیعت میکردند مگر علی [ ( علیه السلام ) را ] ، این معنا ضرر به ولایت نمیرسانید ، و جز این نیست که قتل کرده میشود کسی که خوف کرده شود ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( این هم ) آمده است .

ص : 417

حال آنکه متخلف گردید سعد بن عباده از بیعت ابی بکر و نزدند او را و نه حبس کردند او را چه جا قتل .

پس این هم از قبیل هذیانات مجانین و هفوات محمومین است ; زیرا که عمر به تصریح تمام امر به قتل کسی که خلاف مجتمعین کند نموده ، و این را ائمه ثقات و معتمدین أثبات او نقل کرده اند ، پس اگر خلاف یک کس ضرر به ولایت نمیرسانید و وجهی برای قتل او نبود ، و عدم قتل سعد بن عباده و عدم ضرب و حبس او دلیل عدم جواز قتل متخلّف بود ، این همه عین وبال و نکال بر خلافت مآب است که چرا با وصف عدم ضررِ خلاف یک کس ، امر به قتل او کردند و ندانستند که از یک کس خوف نمیباشد ، وإنّما یُقتل من یخاف .

و نیز سنت سنیّه خلیفه اول و اتباع او را و طریقه مرضیه خود را در ترک ضرب و حبس مثل سعد بن عباده ترک کردند !

در “ کنز العمال “ ملا علی متقی مسطور است :

عن عمرو بن میمون الأودی : أن عمر بن الخطاب لمّا حُضر قال : ادعوا لی علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وطلحة ، والزبیر ، وعثمان ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعداً ، فلم یکلّم أحداً منهم إلاّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] وعثمان ، فقال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : یا علی ! لعل هؤلاء القوم یعرفون لک قرابتک من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وما آتاک الله من العلم والفقه ، فاتق الله وإن ولّیت هذا الأمر فلا

ص : 418

ترفعنّ بنی فلان علی رقاب الناس ، وقال لعثمان : یا عثمان ! إن هؤلاء القوم یعرفون [ لک ] (1) صهرک من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وسنّک ، وشرفک ، فإن أنت ولّیت هذا الأمر فاتق الله ولا ترفع بنی فلان علی رقاب الناس .

وقال : ادعوا لی صهیباً ، فقال : صلّ بالناس ثلاثاً ، ولیجتمع هؤلاء الرهط ، فلیختلوا فی بیت ، فإن اجتمعوا علی رجل فاضربوا رأس من خالفهم . ابن سعد . ش (2) .

از این روایت ظاهر است که خلافت مآب ‹ 1646 › حکم فرمود به آنکه : اگر اجتماع کنند بر مردی پس بزنید سر کسی را که مخالفت کند ایشان را ، پس از این کلام ظاهر است که خلافت مآب امر به قتل مخالف مجتمعین - گو یک کس باشد - نموده ، پس وجوه عدم جواز قتل یک کس که ابن تیمیه به اهتمام تمام بیان نموده ، مثبت جور و حیف و ظلم و عدوان خلافت مآب در این حکم است ، ولله الحمد علی ذلک .

و این روایت ابن سعد و ابن ابی شیبه به حدی معتمد و معتبر است که شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آن را از مآثر و مفاخر خلافت مآب و دلائل علوّ


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] أی رواه ابن أبی شیبة فی المصنف . ( 12 ) . صفحة : 179 ، الفرع الثالث فی خلافة عثمان ، من الفصل الثانی ، من الباب الثانی ، من کتاب الامارة ، من حرف الهمزة . [ کنز العمال 5 / 731 ] .

ص : 419

مقامات و سموّ کرامات حضرتش و حصول مرتبه تثقیف و تأدیب رعیت برای آن عالی جناب شمرده ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ - در فصل سادس در تثقیف عمر بن الخطاب علی منوال تربیة النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أُمّته از رساله نشر مقامات و اشاعه کرامات و بیان حکم و افادات خلیفه ثانی - گفته : ( وتثقیفه . . . رعیّته متواتر المعنی ) ، و بعد نقل حدیثی از مسلم متضمن تنبیه عثمان گفته :

أبو بکر ، عن عمرو بن میمون الأودی : أن عمر بن الخطاب لمّا حُضر قال : ادعوا لی علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وطلحة ، والزبیر ، وعثمان ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعداً ، قال : فلم یکلّم أحداً منهم إلاّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] وعثمان ، فقال : یا علی ! لعل هؤلاء القوم یعرفون لک قرابتک ، وما آتاک الله من العلم والفقه ، فاتق الله وإن ولّیت الأمر فلا ترفعنّ بنی فلان علی رقاب الناس ، وقال لعثمان : یا عثمان ! إنّ هؤلاء القوم لعلّهم یعرفون لک صهرک من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وسنّک ، وشرفک ، فإن أنت ولّیت هذا الأمر فاتق الله ولا ترفع بنی فلان علی رقاب الناس ، فقال : ادعوا لی صهیباً ، فقال : صلّ بالناس ثلاثاً ، ولیجتمع هؤلاء الرهط ، فلیخلوا فإن أجمعوا علی رجل فاضربوا رأس من خالفهم (1) .


1- [ الف ] فصل سادس فی تثقیف عمر از رساله نشر مقامات و اشاعه کرامات . [ ازالة الخفاء 2 / 178 - 179 ] .

ص : 420

و نیز شاه ولی الله این روایت را در “ قرة العینین “ از دلائل تربیت خلافت مآب ، صحابه و سایر امت را بر منهاج تربیت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شمار کرده ، چنانچه در مقدمه سادسه در بیان تحقق خصال موجبه تشبّه با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در شیخین به وجه اکمل از دلائل عقلی بر افضلیت شیخین گفته :

و اما تربیت کردن شیخین صحابه و سایر امت را بر منهاج تربیت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم پس طول و عرضی دارد که این اوراق متحمل آن نمیتواند شد ، لکن لاچار است از ذکر بعض احادیث که شواهد این معنا باشند (1) .

و در همین بحث گفته :

وعن عمرو بن میمون الأودی : أن عمر بن الخطاب لمّا حُضر قال : ادعوا لی علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وطلحة ، والزبیر ، وعثمان ، وعبد الرحمن بن عوف ، وسعداً ، قال : فلم یکلّم أحداً منهم إلاّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] وعثمان ، فقال : یا علی ! لعلّ هؤلاء القوم یعرفون لک قرابتک ، وما آتاک الله ‹ 1647 › من العلم والفقه ، فاتق الله وإن ولّیت هذا الأمر فلا ترفعنّ بنی فلان علی رقاب الناس ، وقال لعثمان : یا عثمان ! إن هؤلاء القوم لعلّهم یعرفون لک صهرک من


1- قرة العینین : 72 ( تذکر کتاب دو صفحه با شماره ( 72 ) دارد ! به ( 72 ) دومی مراجعه شود ) .

ص : 421

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وسنّک وشرفک ، فإن أنت ولّیت هذا الأمر فاتق الله ولا ترفع بنی فلان علی رقاب الناس ، فقال : ادعوا لی صهیباً ، فقال : صلّ بالناس ثلاثاً ، ولیجتمع هؤلاء الرهط ، فلیخلوا ، فإن أجمعوا علی رجل فاضربوا رأس من خالفهم . أخرجه ابن أبی شیبة (1) .

و نیز در “ کنز العمال “ در ضمن روایتی طولانی متضمن ذکر قتل عمر (2) که از ابن ابی شیبه نقل کرده مذکور است :

فلمّا وقع الشراب فی بطنه خرج من الطعنات ، قالوا : الحمد لله ، هذا دم استکنّ فی جوفک فأخرجه الله من جوفک . .

قال : أی یرفأ ! ویحک اسقنی لبناً ، فجاءه بلبن فشربه ، فلمّا وقع فی جوفه خرج من الطعنات ، فلمّا رأوا ذلک علموا أنه هالک ، فقالوا : جزاک الله خیراً ; إذ کنت تعمل فینا بکتاب الله وتتّبع سنّة صاحبیک ، لا تعدل عنها إلی غیرها ، جزاک الله أحسن الجزاء . .

قال : [ أ ] (3) بالإمارة تغبّطوننی ؟ ! فوالله لوددت إنی أنجو منها کفافاً ، لا علیّ ولا لی ، قوموا فتشاوروا فی أمرکم ، أمّروا علیکم رجلا منکم ، فمن خالفه فاضربوا رأسه . .


1- قرة العینین : 78 .
2- قسمت ( متضمن ذکر قتل عمر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 422

فقاموا - وعبد الله بن عمر مسنده إلی صدره - فقال عبد الله : أیؤمّرون وأمیر المؤمنین حیّ ؟ ! فقال عمر : لا ، ولیصلّ صهیب ثلاثاً ، وانتظروا طلحة ، وتشاوروا فی أمرکم ، فأمّروا علیکم رجلا منکم ، فمن خالفه فاضربوا رأسه . .

قال (1) : اذهب إلی عائشة فاقرأ علیها منی السلام ، وقل : إن عمر یقول : إن کان ذلک لا یضرّ بک ، ولا یضیق علیک ، فإنی أُحبّ أن أُدفن مع صاحبی ، وإن کان یضرّ بک ، ویضیق علیک فلعمری لقد دفن فی هذا البقیع من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأُمّهات المؤمنین من هو خیر من عمر .

فجاءها الرسول ، فقالت : لا یضرّ بی ولا یضیق علیّ ، قال : فادفنونی معهما . .

قال عبد الله بن عمر : فجعل الموت یغشاه ، وأنا أُمسکه إلی صدری ، قال : ویحک ! ضع رأسی بالأرض ، فأخذته غشیة ، فوجدنا من ذلک ، فأفاق ، فقال : ویحک ضع رأسی فی الأرض ، فوضعت رأسه بالأرض ، فعفّره بالتراب ، وقال : ویل عمر ! ویل أُمّه (2) إن لم یغفر الله له . ش . (3) .


1- کلمه : ( قال ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( عمر ) بدل ( أُمّه ) ، ولکن فی المصنف لابن أبی شیبة 8 / 582 : ( ویل أُمّه ) کما فی المتن .
3- [ الف ] ذکر الوفاة من فضل الفاروق ، من باب فضائل الصحابة ، من کتاب الفضائل ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . [ کنز العمال 12 / 694 - 695 ] .

ص : 423

و در “ ازالة الخفا “ هم این روایت را از مناقب و مآثر خلیفه ثانی شمرده ، چنانچه در آخر رساله کلمات عمر در سیاست ملک و تدبیر منازل - نقلا عن ابن ابی شیبه - آورده :

فلمّا وقع الشراب فی بطنه خرج من الطعنات ، قالوا : الحمد لله ، هذا دم استکن فی ‹ 1648 › جوفک ، فأخرجه الله من جوفک ، قال : أی یرفأ ! ویحک اسقنی لبناً . . فجاءه بلبن فشربه ، فلمّا وقع فی جوفه خرج من الطعنات ، فلمّا رأوا ذلک علموا أنه هالک ، قالوا : جزاک الله خیراً ، قد کنت تعمل فینا بکتاب الله وتتّبع سنة صاحبیک ، لا تعدل عنها إلی غیرها ، جزاک الله أحسن الجزاء . .

قال : بالإمارة تغبطوننی ؟ ! فوالله لوددت أنی أنجو منها کفافاً ، لا علیّ ولا لی ، قوموا فتشاوروا فی أمرکم ، أمّروا علیکم رجلا منکم ، فمن خالفه فاضربوا رأسه . .

قال : فقاموا ، وعبد الله بن عمر مسنده إلی صدره ، فقال عبدالله : أیؤمّرون وأمیر المؤمنین حیّ ؟ !

فقال عمر : لا ، ولیصلّ صهیب ثلاثاً ، وانتظروا طلحة ،

ص : 424

وتشاوروا (1) فی أمرکم ، فأمّروا علیکم رجلا منکم ، فإن خالفکم أحد فاضربوا رأسه (2) .

از این روایت هم ظاهر است که خلافت مآب امر به قتل کسی که خلاف کسی نماید که تأمیر او کنند فرموده ، و کلمه : ( مَن ) برای عموم است ، پس اگر یک کس هم مخالف باشد ، قتل او هم مأمور به بوده ، و حال آنکه قتل یک کس [ هم ] گو مخالف باشد به تصریح و استدلال ابن تیمیه سمت جواز ندارد ، پس حسب اعتراف ابن تیمیه ارتکاب خلافت مآب امر ناجایز و حرام را ، ثابت و محقق شد ، و ابواب توجیه و تسویل مسدود گردید .

و این روایت که از مناقب خلافت مآب شمرده اند از اقبح فضائح و قبائح و مثالب و معایبشان گردید .

و نیز ابن سعد در “ طبقات “ گفته :

أخبرنا محمد بن عمر ، حدّثنی الضحّاک بن عثمان ، عن عبد الملک بن عبید ، عن عبد الرحمن بن سعید بن یربوع : أن عمر حین طُعن قال : لیصلّ لکم صهیب ثلاثاً ، وتشاوروا فی


1- در [ الف ] و مصدر اشتباهاً : ( تشاورا ) آمده است .
2- ازالة الخفاء 2 / 218 .

ص : 425

أمرکم ، والأمر إلی هؤلاء الستة ، فمن بعل أمرکم فاضربوا عنقه ، یعنی من خالفکم (1) .

و در “ نهایه “ ابن اثیر مسطور است :

وفی حدیث الشوری قال عمر : [ قوموا ] (2) فتشاوروا ، فمن بعل علیکم أمرکم فاقتلوه . . أی [ من ] (3) أبی وخالف (4) .


1- [ الف ] ذکر الشوری وما کان من أمرهم ، من ترجمة عثمان . [ الطبقات الکبری 3 / 61 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] لغت بعل . [ النهایة 1 / 141 ] .

ص : 426

9. حکم به قتل مخالف از بین اصحاب شوری

وجه نهم آنکه خلافت مآب حکم به قتل یک کس از اصحاب شوری در صورت مخالفت پنج کس ، و قتل دو کس از اصحاب شوری در صورت مخالفت چهار کس و حکم به قتل سه کس در صورت مخالفت سه کس که عبدالرحمن از جمله شان باشد نموده ، واین هر سه حکم هم مثل حکم به قتل همه اصحاب شوری در صورت عدم اجتماع ، ضلال محض و خلاف کتاب و سنت است که هیچ دلیلی از دلائل کتاب و سنت بر تجویز آن دلالت ندارد .

و ابن تیمیه به مزید عجز و حیرانی تکذیب حکم عمر به قتل مخالفین صنف عبدالرحمن هم آغاز نهاده (1) ، در “ منهاج “ گفته :

وکذلک قوله : ( أمر بقتل من خالف الثلاثة منهم : عبد الرحمن ) ، فهذا من الکذب المفتری ، ولو قدّر أنه فعل ذلک لم یکن عمر قد خالف الدین ، بل یکون قد أمر بقتل من یقصد الفتنة ، کما قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من جاءکم وأمرکم علی رجل واحد یرید أن یفرّق جماعتکم ، فاضربوا عنقه بالسیف کائناً من کان .


1- از ( وجه نهم . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 427

والمعروف عن عمر . . . أنه أمر بقتل من أراد أن یتفرّد (1) عن المسلمین ببیعة بلا مشاورة لأجل هذا الحدیث ، وأما قتل الواحد المتخلّف عن البیعة إذا لم یقم فتنة فلم یأمر عمر بقتل هذا (2) .

از این عبارت ظاهر است که ابن تیمیه امر عمر را به قتل آن کس که خلاف نماید سه کس را که عبدالرحمن از جمله شان باشد حتماً و قطعاً کذب مفترا میپندارد ، و همت به تکذیب آن میگمارد ; و بر تقدیر تسلیم ‹ 1649 › آن را مخالف دین نمیانگارد ، و آن را بر امر به قتل قاصد فتنه فرود میآرد ، و موافق حدیث نبوی گمان میسازد (3) از آن معروفیت امر عمر به قتل کسی که اراده تفرّد بیعت بلامشاوره کند ذکر مینماید ، و قطعاً نفی علم عمر به قتل واحد متخلّف از بیعت در صورت عدم قیام فتنه میکند .

و ظاهر است که تکذیب امر عمر به قتل مخالف ثلاثه - که عبدالرحمن از جمله ایشان باشد - مثل تکذیب امر به قتل اصحاب سته ، ناشی از قصور باع و قلّت اطلاع است ، و ائمه سنیه این را هم روایت کرده ، در روایت ابن اثیر در “ کامل “ مسطور است :

فإن رضی ثلاثة [ رجلا وثلاثة رجلا ] (4) فحکّموا عبد الله بن


1- فی المصدر : ( ینفرد ) .
2- منهاج السنة 6 / 179 - 180 .
3- در [ الف ] یکی دو کلمه خوانا نیست .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 428

عمر ، فإن لم یرضوا بحکم عبد الله ، فکونوا مع الّذین فیهم عبد الرحمن ، واقتلوا الباقین ! (1) و احمد بن محمد بن عبدربّه القرطبی - که فضائل و محامد او از کتاب “ الاکمال “ ابن ماکولا و “ تاریخ ابن خلّکان “ و “ عبر “ ذهبی و “ مرآة الجنان “ یافعی و “ بغیة الوعاة “ سیوطی و “ مدینة العلوم “ سابقاً مذکور شد (2) - در کتاب “ العقد “ - که کمال الدین ابوالفضل جعفر بن ثعلب الادفوی الشافعی - که فضائل جمیله او از “ طبقات “ اسنوی و “ طبقات “ ابوبکر اسدی و غیر آن ظاهر است (3) - در کتاب “ الامتاع “ استناد به آن مینماید (4) - میآرد :

وقال ابن عباس : - قیل لعمر بن الخطاب فی أیام طعنه - : یا أمیر المؤمنین ! لو عهدت عهداً ؟ (5) قال : کنت أجمعت بعد مقالتی لکم أن أُولّی رجلا منکم أمرکم أرجو أن یحملکم علی الحقّ ، وأشار إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، ثمّ رأیت أن لا أحملها میّتاً وحیّاً ، فعلیکم بهؤلاء الرهط الذین قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیهم


1- الکامل فی التاریخ 3 / 67 .
2- مراجعه شود به طعن دوم عمر .
3- لاحظ : الطبقات الشافعیة الکبری للاسدی 9 / 407 ، الطبقات الشافعیة للقاضی شهبة 3 / 20 ، الدرر الکامنة 2 / 84 .
4- الامتاع :
5- فی المصدر بدل ما مرّ : ( ثم راحوا ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! لو عهدت ) ؟

ص : 429

أنهم من أهل الجنة ، منهم سعید بن عمر (1) ، ولست مدخله فیهم ، ولکن الستة : علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان - ابنا (2) عبد مناف - وسعد وعبد الرحمن خال (3) النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والزبیر حواری رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وابن عمته ، وطلحة الخیر ، فاختاروا منهم رجلا ، فإذا ولّوکم والیاً فأحسنوا مؤازرته .

فقال العباس لعلی [ ( علیه السلام ) ] : لا تدخل معهم ، قال : أکره الخلاف ، قال : إذن تری ما تکره . .

فلمّا أصبح عمر دعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان ، والزبیر ، وسعداً ، وعبد الرحمن ، ثم قال : إنی نظرت فوجدتکم رؤساء الناس وقادتهم . . لا یکون هذا الأمر إلاّ فیکم ، ولا أخاف الناس علیکم ، ولکنی أخافکم علی الناس ، وقد قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو عنکم راض ، فاجتمعوا إلی حجرة عائشة بإذن منها ، فتشاوروا ، واختاروا رجلا منکم ، ولیصلّ بالناس صهیب ثلاثة أیام ، ولا یأت (4) الیوم الرابع إلاّ وفیکم


1- فی المصدر : ( سعید بن زید بن عمرو بن نفیل ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابنی ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وعبد الرحمن وسعد خال ) آمده است .
4- فی المصدر : ( ولا یأتی ) .

ص : 430

أمیر (1) ، ویحضرکم عبد الله مشیراً ، ولا شیء له من الأمر ، وطلحة شریککم فی الأمر ، فإن قدم فی الأیام الثلاثة فاحضروه أمرکم ، فإن مضت قبل قدومه فامضوا أمرکم ، ومن لی بطلحة ؟ ! فقال سعد : أنا لک به ، ولا ‹ 1650 › یخالف (2) إن شاء الله تعالی ، فقال عمر : کذلک أرجو (3) ، ثم قال لأبی طلحة الأنصاری : یا أباطلحة ! إن الله قد أعزّ بکم الإسلام ، فاختر خمسین رجلا من الأنصار ، وکونوا مع هؤلاء الرهط حتّی یختاروا رجلا منهم ، [ وقال للمقداد بن الأسود الکندی : إذا وضعتمونی فی حفرتی فاجمع هؤلاء الرهط حتّی یختاروا رجلا منهم ] (4) ، وقال لصهیب : صلّ بالناس ثلاثة أیام ، وأدخل علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان ، والزبیر ، وسعداً ، وعبد الرحمن بن عوف ، و طلحة - إن قدم (5) - ، واحضر عبد الله بن عمر ، ولیس له فی الأمر شیء ، وقم علی رؤوسهم فإن اجتمع خمسة علی رأی وأبی واحد فاضرب (6) رأسه بالسیف ،


1- فی المصدر : ( وعلیکم أمیر منکم ) .
2- لم یرد فی المصدر : ( ولا یخالف ) .
3- لم یرد فی المصدر : ( فقال عمر : کذلک أرجو ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( حضر ) .
6- فی المصدر : ( فاشدخ ) .

ص : 431

وإن اجتمع أربعة وأبی إثنان فاضرب رؤوسهما (1) ، فإن رضی ثلاثة وأبی ثلاثة (2) فحکّموا عبد الله بن عمر ، فإن لم یرضوا بعبد الله فکونوا مع الذین فیهم عبد الرحمن بن عوف ، واقتلوا الباقین إن رغبوا عمّا اجتمع الناس علیه (3) .

از این روایت “ عقد “ ابن عبد ربّه ظاهر است که خلافت مآب به ابوطلحه انصاری حکم داده که اگر مجتمع شوند پنج کس بر یک رأی و ابا کند یک کس پس بزن سر او .

و این صریح ظلم و جور و عدوان و مجازفت و طغیان و از قبیل احکام اتباع شیطان و بوادر لسانیه جائرین کثیرالشنآن است که هر چه در دلشان میگذرد از هواجس نفسانیه و وساوس شیطانیه تکلم به آن میکنند و اصلا التفات به موافقت آن با کتاب و سنت ندارند .

و هیچ دلیلی از کتاب و سنت بر تجویز قتل مخالف پنج کس علی الاطلاق دلالت ندارد ، و خود ابن تیمیه به شدّ و مدّ تمام شناعت جواز امر به قتل یک کس مخالف ، قبل از این ثابت کرده .


1- فی المصدر : ( رأسیهما ) .
2- فی المصدر : ( ثلاثة رجلا وثلاثة رجلا ) .
3- [ الف ] الشوری فی خلافة عثمان من کتاب العسجدة الثانیة فی أخبار الخلفاء . [ العقد الفرید 4 / 274 - 276 ] .

ص : 432

و نیز از آن ظاهر است که خلافت مآب به ابوطلحه ارشاد کرد که : اگر اجتماع کنند چهار کس و ابا کنند دو کس پس بزن سرهای ایشان را .

و این هم صراحتاً و بداهتاً حکم باطل و قول زور و محض فسق و فجور است که هرگز دلیلی از کتاب و سنت بر اباحه و تجویز قتل دو کس مخالف با چهار کس دلالت نمیکند ، پس این خطای ثانی ثانی است .

و خطای ثالث ثانی که مشتمل بر سه خطاست این است که به ابوطلحه گفت که : پس اگر راضی شوند سه کس و ابا کنند سه کس ، پس حاکم کنید عبدالله بن عمر را پس اگر راضی نشوند به عبدالله بن عمر پس باشید با کسانی که در ایشان عبدالرحمن بن عوف باشد و قتل کنید باقیماندگان را اگر اعراض کنند از آنچه اجتماع کنند مردم بر آن و خارج شوند از آن .

و پرظاهر است که :

اولا : تحکیم عبدالله بن عمر بر این اجله اصحاب و الزام و ایجاب اطاعت او بر ایشان - خصوصاً با وصف موجود بودن جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] در ایشان - ضلال و عناد محض است که احادیث بسیار و دلائل بی شمار بر مزید شناعت و فظاعت آن دلالت واضحه دارد .

و ثانیاً : الزام اطاعت عبدالرحمن که خودش ذمّ شدید او نموده - کما سبق - بر اصحاب شوری ، عدوان صریح و تحکم بحت و جور محض است ، خصوصاً الزام طاعت او بر جناب ‹ 1651 › امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که نفس رسول و

ص : 433

باب مدینه علم نبوی است ، و خودش به وقت نزول مشکلات و حلول معضلات دست به دامن آن حضرت میزد و کلمه : ( لولا علی لهلک عمر ) و مثل آن بر زبان میآورد ، عجب ضلالتی است که آن سرش پیدا نیست ! و هر متدین را به سماع آن قشعریره (1) در میگیرد ، و وجوه شناعت آن پایانی ندارد ! و احادیث داله بر عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (2) و وجوب اطاعت آن حضرت ، مثل حدیث ثقلین و غیر آن (3) دلائل واضحه بر ضلال و عناد خلافت مآب در این حکم باطل است .

و امر به اطاعت صنف عبدالرحمن (4) دیگر ائمه سنیه هم روایت کرده اند . ابن سعد در “ طبقات کبری “ گفته :

أخبرنا محمد بن عمر ، ( نا ) هشام بن سعد وعبد الله بن زید بن أسلم ، عن زید بن أسلم ، عن أبیه ، عن عمر ، قال : وإن اجتمع رأی ثلاثة وثلاثة فاتبعوا صنف عبد الرحمن بن عوف ،


1- قُشَعْرَیره : چند لرزه ، لرز ، فراخه و فسره . . . برخاستن موی بر اندام ، ناگاه مو بر بدن خاستن از دیدن یا از تصور مکروه . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر از مصادر عدیده گذشت .
3- مراجعه شود به عبقات الانوار ، بخش حدیث ثقلین ، و به کلام خود دهلوی در تحفه اثناعشریه : 130 ، 219 . و روایات ملازمت آن حضرت با حق در طعن دوم عمر گذشت .
4- یعنی گروهی که عبدالرحمن در آن واقع شده است .

ص : 434

واسمعوا وأطیعوا (1) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن أسلم ، عن عمر ، قال : وإن اجتمع رأی ثلاثة وثلاثة فاتبعوا صنف عبد الرحمن بن عوف ، واسمعوا وأطیعوا . ابن سعد (2) .

و از اوضح جلیّات و اجلای بدیهیات است که این اصحاب شوری را مقابل و معادل و مماثل آن حضرت ساختن و آن حضرت را - معاذ الله - یکی از ایشان پنداشتن ، حیف عظیم و جور فخیم است ، چه جا که مثل عبدالرحمن ناکس را بر آن حضرت تقدیم دادن و طریق ترجیح او و الزام اطاعت او سپردن ! حال آنکه خودش عبدالرحمن را به ذمّ شدید و عیب فخیم نواخته ، و به فرعون امت او را ملقب ساخته ، و نیز او را به مرض و بخل موصوف ساخته ، چنانچه سابقاً شنیدی که در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن إبراهیم : أن عمر بن الخطاب کان یتّجر - وهو خلیفة - وجهّز عیراً إلی الشام ، فبعث إلی عبد الرحمن بن عوف یستقرضه أربعة آلاف درهم ، فقال للرسول : قل له : یأخذ من بیت المال ، ثم


1- [ الف ] ذکر الشوری وما کان من أمرهم ، من ترجمة عثمان بن عفان . [ الطبقات الکبری 3 / 61 ] .
2- [ الف ] الفرع الثالث فی خلافة عثمان ، من الفصل الثانی ، من الباب الثانی ، من کتاب الأمارة ، من حرف الهمزة . [ کنز العمال 5 / 733 ] .

ص : 435

لیردّها . . فلمّا جاءها الرسول فأخبره بما قال ، شقّ علیه ، فلقیه عمر فقال : أنت القائل : لیأخذها من بیت المال ! فإن متّ قبل أن تجیء قلتم : أخذها أمیرالمؤمنین دعوها له ، وأُؤخذ بها یوم القیامة ، لا ، ولکن أردت أن آخذها من رجل مریض (1) شحیح مثلک ، فإن متّ أخذها من میراثی . أبو عبیدة فی الأموال وابن سعد (2) .

از این روایت دنائت و خیانت عبدالرحمن ظاهر است که از إقراض خلیفه ثانی سرتابید و به جناب او پیغام استقراض از بیت المال که سراسر امر ناجایز


1- فی المصدر : ( حریص ) .
2- [ کنز العمال 12 / 657 ، وانظر : تاریخ مدینة دمشق 44 / 345 ] . [ الف ] قال ابن سعد - فی الطبقات الکبری ، فی ذکر استخلاف عمر ، من ترجمة عمر - : أخبرنا یحیی بن حمّاد والفضل بن عیینة ، قالا : ( أنا ) أبو عوانة ، عن الأعمش ، عن إبراهیم : أن عمر بن الخطاب کان یتّجر وهو خلیفة . قال یحیی - فی حدیثه - : وجهّز عیراً إلی الشام ، فبعث إلی عبد الرحمن بن عوف . وقال الفضل : فبعث إلی رجل من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . قالا جمیعاً : یستقرضه أربعة آلاف درهم ، فقال للرسول : قل له : یأخذها من بیت المال ثم لیردّها ، فلمّا جاءه الرسول فأخبره بما قال ، شقّ ذلک علیه ، فلقیه عمر ، فقال : أنت القائل : لیأخذها من بیت المال ؟ ! فإن متّ قبل أن تجیء قلتم : أخذها أمیر المؤمنین دعوها له ، وأُؤخذ بها یوم القیامة ، لا ، ولکن أردت أن آخذها من رجل حریص شحیح [ * [ الف ] الشحّ : أشدّ البخل ، وهو أبلغ فی المنع من البخل ، وقیل : هو البخل مع الحرص . ( 12 ) ] مثلک ، فإن متّ أخذها . قال یحیی : من میراثی ، وقال الفضل : من مالی . [ الطبقات الکبری 3 / 278 ] .

ص : 436

بود فرستاد ، و خلیفه ثانی شناعت این پیغام او بیان کرده (1) او را به مرض و بخل وصف کرد .

و ثالثاً : خلافت مآب امر کرد به قتل مخالفین (2) صنف عبدالرحمن که سرسبد احکام شنیعه و جسارات فظیعه است ، و اگر وجوه شناعت آن بیان کرده شود دفاتر طوال احصا به آن نتوان کرد ‹ 1652 › و ملازمت جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] با حق (3) و برائت آن حضرت از خطا سابقاً به دلائل قاطعه ثابت شد (4) ، و به اعتراف خود خلافت مآب ثابت است ، چنانچه از صدر همین روایت “ عقد “ ظاهر است که به جواب درخواست ابن عباس عهد خلافت را ارشاد کرد آنچه حاصلش این است که : من قصد مصمّم کرده بودم که والی امر شما مردی را از شما بگردانم که امیدوارم که بردارد شما را بر حق ، و اشاره کرد به علی ( علیه السلام ) ، و از روایات سابقه این معنا به کمال وضوح ظاهر است (5) ، پس امر به قتل آن حضرت - بأیّ تقدیر کان - کفر محض و نفاق صریح و الحاد بحت است .


1- قسمت : ( او بیان کرده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- قسمت : ( به قتل مخالفین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- روایات ملازمت آن حضرت با حق در طعن دوم عمر گذشت .
4- در طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر از مصادر عدیده گذشت .
5- اشاره به کلام عمر : ( إن ولّوها الأجلح . . . ) و مانند آن .

ص : 437

و غایت عجب آن است که ابن تیمیه اولا حتماً و قطعاً تکذیب روایت امر عمر به قتل مخالف ثلاثه که عبدالرحمن از ایشان باشد نموده ; و باز به تهافت و تناقض بر تقدیر تسلیم ، این امر را مخالف دین ندانسته بلکه آن را موافق ارشاد نبوی وانموده .

و این تهافت و تناقض بیّن است ; چه هرگاه این امر حسب زعم باطلش بر تقدیر وقوع موافق حق و مطابق حدیث نبوی است ، پس صدور آن را از عمر چرا حتماً و قطعاً کذب و باطل و مفترا میپندارد ؟ !

و حدیثی که ابن تیمیه ذکر کرده لائق اصغا نیست که از متفردات سنیه است و ردّ میکند آن را افاده خلیفه ثالث که حصر موجبات قتل مرد مسلم در سه چیز از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده ، چنانچه در “ حیاة الحیوان “ مذکور است :

قال أبو إمامة الباهلی . . . : کنّا مع عثمان - وهو محصور فی الدار - فقال : وبِمَ تقتلونی ؟ سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : لا یحلّ دم امرء مسلم إلاّ بإحدی ثلاث :

رجل کفر بعد إسلام ، أو زنی بعد إحصان ، أو قتل نفساً بغیر حقّ ، فیقتل بها ، فوالله ما أحببت بدینی بدلا منذ (1) هدانی الله تعالی ، ولا زنیت فی جاهلیة ولا إسلام ، ولا قتلت نفساً بغیر حقّ ،


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( منه ) آمده است .

ص : 438

فِبمَ تقتلونی ؟ رواه الإمام أحمد (1) .

از این روایت ظاهر است که خون مرد مسلم حلال نمیشود مگر به این سه چیز ، پس بنابر افاده خلیفه ثالث ، حدیثی که ابن تیمیه نقل کرده صحیح نباشد .

و بعد تسلیم هم از آن تجویز قتل مخالف عبدالرحمن هرگز ثابت نمیتواند شد ، چه از محض اتفاق سه کس که عبدالرحمن از جمله شان باشد اتفاق امر اصحاب بر مردی و اجتماع جماعتشان لازم نمیآید ، و مدلول حدیث آن است که هرگاه همه اصحاب بر مردی جمع شوند و کسی اراده تفریق جماعتشان کند او لایق ضرب عنق است .

و صدق این معنا بر کسی که عبدالرحمن با دو کس دیگر راضی به او شوند ، صریح البطلان است .

و از همین جاست که ابن تیمیه بر بطلان استدلال خود متنبه شده ، این خرافه خود را بحالها گذاشته ، باز به صدد ابطال و تکذیب امر عمر به قتل متخلف واحد بر آمده میگوید : ( والمعروف من عمر . . ) إلی آخره .

فالعجب کل العجب من هذا الاضطراب ‹ 1653 › الفاحش والاختلال الداهش .


1- [ الف ] خلافة عثمان من لغة الأوز . ( 12 ) . [ حیاة الحیوان 1 / 77 ، ولاحظ : مسند احمد 1 / 62 - 63 ، 163 ، سنن ابن ماجة 2 / 847 ، سنن أبی داود 2 / 366 ، سنن الترمذی 3 / 312 ، سنن النسائی 7 / 92 ، المستدرک 4 / 350 . . وغیرها ] .

ص : 439

10. امر به رجوع اصحاب شوری به فرزندش عبدالله

وجه دهم آنکه خلافت مآب بنابر روایت جمعی از ائمه سنیان امر به اطاعت فرزند ارجمند خود عبدالله بن عمر نموده ، چنانچه در عبارت عبدالله بن مسلم بن قتیبه در کتاب “ الامامة والسیاسة “ که در صدر مبحث همین (1) طعن شوری گذشته مسطور است که عمر گفت :

إن استقام أمر خمسة منکم وخالف واحد فاضربوا عنقه ، وإن استقام أربعة واختلف إثنان فاضربوا أعناقهما ، وإن استقام ثلاثة فاحتکموا إلی ابنی عبد الله ، فلأیّ الثلاثة قضی فالخلیفة منهم وفیهم ، فإن أبی الثلاثة الأخر من ذلک فاضربوا أعناقهم (2) .

از این عبارت واضح است که خلافت مآب در صورت تعادل اختلاف ارباب شوری ، فرزند ارجمند خود را حاکم ساختند و امر تمسک و تشبّث به ذیل آن بزرگ فرمودند ، و خلافت نبویه بر رأی متانت پیرای او گذاشتند و امر به ضرب اعناق مخالفین حضرتش کردند .

و علامه ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

وذکر المدائنی : أن عمر قال لهم : إذا اجتمع الثلاثة علی رأی


1- کلمه : ( همین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الامامة والسیاسة 1 / 41 - 43 ( تحقیق الشیری ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الزینی ) .

ص : 440

وثلاثة علی رأی فحکّموا عبد الله بن عمر ، فإن لم یرضوا بحکمه فقدّموا من معه عبد الرحمن بن عوف (1) .

و شناعت تحکیم عبدالله بن عمر از افاده بدیعه و مقاله منیعه خود خلافت مآب ثابت و محقق است که به جواب کسی که درخواست استخلاف ابن عمر نموده ، غضب شدید فرموده که کلمه : ( قاتلک الله ) در حقش بر زبان آورده ، و گفته که : قسم به خدا اراده نکردی خدا را به این کلام ! آیا استخلاف کنم مردی را که به وجه نیک طلاق زوجه خود نداد ؟ وقد سبق ذلک .

و ابن سعد در “ طبقات کبری “ گفته :

أخبرنا وکیع بن الجرّاح ، عن الأعمش ، عن إبراهیم ، قال : قال عمر : من أستخلف ؟ لو کان أبو عبیدة ! فقال له رجل : یا أمیرالمؤمنین ! فأین أنت من عبد الله بن عمر ؟ فقال : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطّلق امرأته (2) .

و سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ - کما سبق - گفته :

وأخرج - أی ابن سعد - عن النخعی : أن رجلا قال لعمر : ألا تستخلف عبد الله بن عمر ؟ فقال : قاتلک الله ! والله ما أردت الله


1- [ الف ] قصة البیعة ذیل مناقب عثمان من أبواب المناقب . [ فتح الباری 7 / 55 ] .
2- [ الف ] ذکر استخلاف عمر من ترجمة عمر . [ الطبقات الکبری 3 / 343 ] .

ص : 441

بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطّلق امرأته (1) .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وقال له - أی لعمر - رجل : ألا تستخلف عبد الله بن عمر ؟ فقال له : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطّلق امرأته . . أی لأنه فی زمان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طلّقها فی الحیض ، فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعمر : مره فلیراجعها (2) .

و کمال الدین بن فخرالدین جهرمی در “ براهین قاطعه “ ترجمه “ صواعق محرقه “ گفته :

نقل است که مردی عمر . . . را گفت : چرا پسر خود عبدالله بن عمر را خلیفه نمیگردانی ؟ عمر . . . گفت : ( قاتلک الله ) والله که در این سخن که گفتی ملاحظه ‹ 1654 › جانب خدا نکردی ، مردی که زن خود را طلاق نتواند داد چگونه او را خلیفه گردانم بر مسلمانان ؟ و مراد عمر از این سخن آن بود که عبدالله بن عمر (3) . . . در زمان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم


1- تاریخ الخلفاء 1 / 145 .
2- [ الف ] شروع الباب السادس فی خلافة عثمان . [ الصواعق المحرقة 1 / 304 ] .
3- کنیه : ( ابن عمر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 442

زن خود را در ایام حیض طلاق داد ، آنگاه آن حضرت ، عمر . . . را گفت : بگو تا عبدالله زن خود را رجعت نماید (1) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن إبراهیم ، قال : قال عمر : من أستخلف ؟ لو کان أبو عبیدة بن الجراح ! فقال له رجل : یا أمیر المؤمنین ! فأین أنت من عبد الله بن عمر ؟ فقال : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بهذا ، أستخلف رجلا لم یحسن أن یطّلق امرأته . ابن سعد (2) .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

ووقع فی روایة الطبری - من طریق المدائنی ، بأسانیده - قال : فقال له رجل : استخلف عبد الله بن عمر ، قال : والله ما أردت الله بهذا .

وأخرج ابن سعد - بسند صحیح - من مرسل إبراهیم النخعی نحوه ، قال : فقال عمر : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بهذا ، أستخلف من لم یحسن أن یطلّق امرأته ؟ (3)


1- براهین قاطعه : 186 .
2- [ الف ] ذکر وفاته من فضل الفاروق ، من باب فضائل الصحابة ، من کتاب الفضائل ، من قسم الأفعال ، من حرف الفاء . [ کنز العمال 12 / 681 ] .
3- [ الف ] قصة البیعة ذیل مناقب عثمان ، من أبواب المناقب . [ فتح الباری 7 / 54 ] .

ص : 443

پس هرگاه ابن عمر لایق استخلاف به سبب جهل حکم طلاق نباشد ، تحکیم او در باب استخلافِ دیگری چگونه سمت جواز داشته باشد ؟ !

و نیز این امر به تحکیم ابن عمر منافی تبرّی و تحاشی از تقلّد خلافت حیّاً و میّتاً میباشد ، سبحان الله ! یا آن احتیاط و وسواس که استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را با وصف اعتراف به حقیّت آن حضرت خلاف تقوا - العیاذ بالله من ذلک - دانستند ; و یا جسارت بر امر به تحکیم ابن عمر ساختند ، و با وصف نالایقی او به عدم احسان طلاق زوجه خود ، او را لایق حکومت بر ارباب شوری گردانیدند ، و معاذ الله بر نفس رسول و باب مدینه علم نبوی هم مقدم گذاشتند ! !

و شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ در رساله کلمات عمر در سیاست ملک و تدبیر منازل و معرفت اخلاق گفته :

وقال - مرة - : قد أعیانی أهل الکوفة ، إن استعملتُ علیهم لیّناً استضعفوه ، وإن استعملت علیهم شدیداً شکوه ، ولوددتُ أنی وجدت رجلا قویّاً أمیناً أستعمله علیهم ، فقال له رجل : أنا أدلّک - یا أمیر المؤمنین ! - علی الرجل القویّ الأمین ، قال : من هو ؟ قال : عبد الله بن عمر ، قال (1) : قاتلک الله ، والله ما أردت الله


1- [ الف ] ف [ فایده : ] قول عمر لرجل قال له : ولّ عبد الله بن عمر : قاتلک الله ! وسمّاه : منافقاً .

ص : 444

بها لأنا - بالله - لا أستعمله علیها ولا علی غیرها ، وأنت فقم فاخرج فمذ الآن لا أُسمّیک إلاّ : المنافق ! فقام الرجل ، فخرج (1) .

از این روایت ظاهر است که خلافت مآب ابن عمر را لایق ولایت جزئیه - اعنی ولایت اهل کوفه - هم ندانسته و آن را به مرتبه [ ای ] شنیع و فظیع ظاهر کرده که بر مجوّز آن غضب شدید کرده که کلمه : ( قاتلک الله ) در حق او بر زبان آورد و ارشاد کرد که : قسم به خدا اراده نکردی خدا را به این کلمه ، و نیز به او فرمودند که : برخیزد برون رود ، و نیز ارشاد کردند که : از این وقت نام نخواهم گذاشت تو را مگر منافق ، و نیز ارشاد کردند : هر آینه من - قسم به خدا - عامل نخواهم کرد عبدالله را بر این ‹ 1655 › ولایت و نه بر غیر آن .

پس با این همه امر تحکیم ابن عمر بر ارباب شوری از عجائب تناقضات شنیعه و غرائب جسارات قبیحه است ، و در حقیقت حسب ارشاد با سداد خودشان امر به تحکیم ابن عمر مُثبت نفاقشان و مجوّز اجرای کلمه : ( قاتله الله ) در حق ایشان است .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح حدیث مقتل عمر گفته :

قوله : ( فسمّی علیّاً [ ( علیه السلام ) ] وعثمان . . ) إلی آخره .

ووقع عند ابن سعد من روایة ابن عمر أنه ذکر عبد الرحمن بن عوف ، وعثمان ، وعلیاً [ ( علیه السلام ) ] .


1- [ الف ] بعد چند ورق از این رساله . [ ازالة الخفاء 2 / 193 ] .

ص : 445

وفیه : قلت لسالم : أبدأ بعبد الرحمن قبلهما ؟ قال : نعم .

فدلّ هذا علی أن الرواة تصرّفوا ; لأن الواو لا ترتّب .

واقتصار عمر علی الستة من العشرة لا إشکال فیه ; لأنه منهم ، وکذلک أبو بکر ، ومنهم أبو عبیدة ، وقد مات قبل ذلک زید ، وأمّا سعید بن زید فهو ابن عمّ عمر ، ولم یسمّه عمر فیهم مبالغة فی التبرّی من الأمر ، وقد صرّح فی روایة المدائنی بأسانیده :

أن عمر عدّ سعید بن زید فی من توفّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو عنهم راض ، إلاّ أنه استثناه من أهل الشوری لقرابته منه ، وقد صرّح بذلک المدائنی بأسانیده ، قال : فقال عمر : لا إرب لی فی أُمورکم فأرغب فیها لأحد من أهلی (1) .

از این عبارت ظاهر است که خلافت مآب چندان مبالغه در تبرّی از امر خلافت داشتند که بیچاره سعید بن زید را داخل شوری نگردانید ، حال آنکه حسب افترائات قوم او از عشره مبشّره است و مماثل دیگر حضرات ارباب شوری ; پس برای اظهار مزید تعفّف و تورّع خود اتلاف حق آن سعید رشید فرمود .

پس کمال عجب که قرابت بعیده خود را با سعید مانع از ادخال او در ارباب شوری گردانیدند با وصفی که او از عشره مبشّره است ، و قرابت قریبه


1- [ الف ] باب قصة البیعة من مناقب عثمان بن عفان فی کتاب المناقب . [ فتح الباری 7 / 54 ] .

ص : 446

خود را با فرزند ارجمند و پسر دلبند از تحکیم او بر ارباب شوری و تفویض زمام خلافت به دست او با وصفی که او از عشره مبشّره هم نبود ، مانع و عائق نگردانیدند ، و پر ظاهر است که در هر مقام فروق عدیده متحقق است :

اول : آنکه قرابت خلافت مآب با فرزند ارجمند اقرب است از قرابت او با سعید که او ابن عم است و این فرزند ، و فرزند اقرب است از برادر حقیقی فکیف ابن العم ؟

و ثانیاً : سعید از عشره مبشّره است به خلاف سلیل نبیل که از این شرف جلیل عاری است .

و ثالثاً : تحکیم ابن عمر بر اصحاب شوری أبلغ است و أشدّ و أوقع و اعظم و اجلّ است از محض ادخال سعید در ارباب شوری ، پس هرگاه به محض ادخال سعید به این قرابت بعیده در ارباب شوری راضی نشدند (1) این تحکیم که مرتبه [ ای ] بس عظیم است چگونه جایز شد ؟ !

و رابعاً : عدم جواز استخلاف ابن عمر به سبب جهل او از حکم طلاق حسب افاده خود خلافت مآب ثابت شده .

و خامساً : عدم صلاحیت ابن عمر برای ولایت جزئیه هم حسب افاده جنابشان ظاهر و واضح است که او را لایق حکومت اهل کوفه ‹ 1656 › هم ندانستند ، و کمال شناعت و فظاعت آن بیان فرمودند .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شدند ) آمده است .

ص : 447

11. وصیت به سر کار ماندن عمالش تا یک سال

وجه یازدهم آنکه عمر - با وصف اظهار تبرّی از تحمل خلافت بعد ممات (1) و عدم استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به این حیله - وصیت کرد که عُمّال او را تا یک سال برقرار دارند ، چنانچه ابن سعد در “ طبقات “ گفته :

محمد بن عمر ، ( نا ) (2) ربیعة بن عثمان : إن عمر بن الخطاب (3) أوصی أن تقرّ عمّاله سنة ، فأقرّهم عثمان سنة (4) .

در “ کنز العمال “ مسطور (5) است :

عن ربیعة بن عثمان : أن عمر بن الخطاب أوصی أن یقرّ عمّاله سنة ، فأقرّهم عثمان سنة . ابن سعد (6) .

و ظاهر است که این وصیت صراحتاً منافی تبری از تحمل بار خلافت در حال ممات است (7) ; چه هرگاه تا یکسال عُمّال او حسب وصیتش به جا


1- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی اضافه شده : ( و حیات ) .
2- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی اشتباهاً به جای ( نا ) : ( بن ) آمده است .
3- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی اشتباهاً : ( الخطاب ) افتاده است .
4- [ الف ] باب استخلاف عمر . [ الطبقات الکبری 3 / 359 ] .
5- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی اشتباهاً : ( مسطور ) تکرار شده است .
6- [ الف ] ذکر الوفاة من فضل الفاروق ، من باب فضائل الصحابة ، من کتاب الفضائل ، من قسم الأفعال ، من حروف الفاء . [ کنز العمال 12 / 687 ] .
7- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 448

ماندند ، وزر اعمالشان برگردن او خواهد ماند ، پس تبرّی کجا و تحرز کو ؟ ! و از این ظاهر شد که این حیله تبرّی ناشی از محض عداوت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود که با وصف علم به أحقیّت (1) آن حضرت ، و انحصار حمل مردم بر حق در آن حضرت ، استخلاف آن حضرت به حیله تبرّی از حمل اعبای خلافت در حال ممات نمود ; حال آنکه به وصیت اقرار عُمّال خود تا یک سال تحمل بار اعمال عُمّال در حال ممات هم نمود ، ویحملون أوزاراً مع أوزارهم !

پس قطعاً ثابت شد که تعلّل ابن خطاب در عدم استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به عدم تحمّل خلافت در حال حیات و وفات عذر بارد و تعلّل کاسد است که جز معاند حاقد و مبغض حاسد تشبث به آن نخواهد کرد .

واعجباه که ابوبکر را بلاوسواس و هراس بلکه به کمال اهتمام و غرام خلیفه ساخت ، و خود هم طوق خلافت - به طیب خاطر و رضای باطن و ظاهر - در گردن انداخت ، و نیز وصیت به اقرار عُمّال خود تا یک سال نمود و طریق تحمّل اوزارشان پیمود ; [ و ] در ترک استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) این عذر واهی به میان میآرد که به عقل هیچ عاقلی راست نمیآید ، و هر صاحب فهم میداند که ترک استخلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - با وصف علم به حقیّت و أحقیّت (2) آن حضرت - عین ترک نصح امّت و سلوک طریق خیانت و غشّ بود .


1- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی به جای ( به احقیّت ) : ( بر حقیّت ) آمده .
2- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی : ( و احقیّت ) نیامده است .

ص : 449

و در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

حدّثنا شیبان بن فروخ (1) ، حدّثنا أبو الأشهب ، عن الحسن ، قال : عاد عبیدُ الله بن زیاد معقلَ بن یسار المزنی - فی مرضه الذی مات فیه - فقال معقل : إنی محدّثک حدیثاً سمعته من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، لو علمت أن لی حیاة ما حدّثتک ! إنی (2) سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : ما من عبد یسترعیه الله رعیة یفوت (3) یوم یموت ، وهو غاش (4) لرعیته إلاّ حرّم الله علیه الجنة (5) .

و شناعت ترک استخلاف به حدی ظاهر است که معاویه بن ابی سفیان - که عظمت و جلالت شأن او از “ ازالة الخفا “ و “ صواعق “ و امثال آن ظاهر است ! (6) - قبح آن بیان کرده و تصریح کرده به آنکه : پراکنده نکرد جماعت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فروح ) آمده است .
2- از جمله : ( حدّثنا أبو الأشهب . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده ، و حاشیه نیز قابل خوانا نیست ، از مصدر تصحیح شد .
3- فی المصدر : ( یموت ) وهو الظاهر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( خاش ) آمده است .
5- [ الف ] استحقاق الوالی الغاشّ النار من کتاب الإیمان . [ صحیح مسلم 1 / 87 - 88 ، وانظر 6 / 9 ] .
6- انظر : الصواعق المحرقة 2 / 629 - 930 ، ازالة الخفاء 1 / 146 - 147 ، منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 202. . وغیرها .

ص : 450

مسلمین و نه متفرق ساخت اهوای ایشان را مگر شوری که گردانیده عمر آن را به سوی شش کس .

و نیز فرموده که : اگر عمر استخلاف میکرد ، چنانچه استخلاف کرد ابوبکر نمیبود در این باب اختلافی .

در “ طرائف “ از “ عقد “ ابن عبد ربّه نقل کرده که در آن مسطور است که : معاویه به ابن حصین گفت : ‹ 1657 › أخبرنی ما الذی شتّت (1) أمر المسلمین وجماعتهم ، وفرّق ملأهم (2) ، وخالف بینهم ؟

فقال : نعم ، قتل [ الناس ] (3) عثمان ، قال : ما صنعت شیئاً .

قال : مسیر علی إلیک [ وقتاله إیاک ] (4) ، قال : ما صنعت شیئا .

[ قال : فمسیر طلحة والزبیر وعائشة ، وقتال علی [ ( علیه السلام ) ] إیاهم ، قال : ما صنعت شیئا ] (5) .


1- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی اشتباهاً : ( شیت ) آمده است .
2- فی العقد الفرید : ( أهواءهم ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من العقد الفرید .

ص : 451

قال : ما عندی غیر هذا یا معاویة ! (1) قال : فأنا أُخبرک ; أنّه لم یشتّت (2) بین المسلمین ولا فرّق أهواءهم إلاّ الشوری التی جعلها عمر إلی ستة نفر .

و در آخر معاویه گفته :

لم یکن من الستة رجل إلاّ رجاها لنفسه ، ورجاها له قومه ، وتطلّعت إلی ذلک أنفسهم ، ولو أن عمر (3) استخلف کما استخلف أبو بکر ما کان فی ذلک اختلاف (4) .


1- فی المصدر : ( یا أمیر المؤمنین ! ) .
2- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی اشتباهاً : ( لما بعثت ) ، و در نسخه [ الف ] دیگر اشتباهاً : ( لم بعثت ) آمده است .
3- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی : ( عمر ) سقط شده است .
4- [ الف ] صفحه : 124 آخر طرائف عمر ، جلد دوم . [ الطرائف : 482 ، وانظر : العقد الفرید 4 / 281 ] .

ص : 452

12. تنظیم شوری به نحوی که خلافت به امیر مؤمنان علیه السلام نرسد

وجه دوازدهم آنکه این ترتیب شوری که خلافت مآب قرار داده صراحتاً و بداهتاً غرض از آن صرف خلافت از جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بود ، و ابن ابی الحدید به سماع این حرف از جا رفته ، برای دفع آن تسویلی غریب بر انگیخته و رنگی عجیب ریخته ، چنانچه در “ شرح نهج البلاغه “ به جواب سید مرتضی - طاب ثراه - گفته :

فأمّا دعواه : أن عمر عمل هذا الفعل حیلة لیصرف الأمر عن علی [ ( علیه السلام ) ] حیث علم (1) أن عبد الرحمن صهر عثمان ، وأن سعداً ابن عمّ عبد الرحمن فلا یخالفه ، فجعل الصواب فی الثلاثة الذین یکون فیهم عبد الرحمن .

فنقول فی جوابه : إن عمر لو فعل ذلک وقصده لکان أحمق الناس وأجهلهم ; لأنه (2) :

من الجائز أن لا یوافق سعد ابن عمّه لعداوة (3) یکون بینهما خصوصاً من بنی العمّ . .

ویمکن أن یستمیل علی [ ( علیه السلام ) ] سعداً إلی نفسه بطریق آمنة بنت


1- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی اشتباهاً : ( عمل ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لا له ) آمده است .
3- در نسخه [ الف ] مکتبة العلوم کراچی اشتباهاً : ( أن ) اضافه شده است .

ص : 453

وهب ، وبطریق حمزة بن عبد المطلب ، وبطریق الدین والإسلام وعهد الرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

ومن الجائز أن یعطف عبد الرحمن علی علی [ ( علیه السلام ) ] بوجه من الوجوه ، ویعرض عن عثمان ، أو یبدو من عثمان فی الأیام الثلاثة أمر یکرهه عبد الرحمن فیترکه ویمیل إلی علی [ ( علیه السلام ) ] . .

ومن الجائز أن یموت عبد الرحمن فی تلک الأیام أو یموت سعد أو یموت عثمان أو یقتل واحد (1) منهم فیخلص الأمر لعلی [ ( علیه السلام ) ] . .

ومن الجائز أن یخالف أبو طلحة أمره له أن یعتمد علی الفرقة التی فیها عبد الرحمن ولا یعمل بقوله ، ویمیل إلی جهة علی [ ( علیه السلام ) ] فتبطل حیلته وتدبیره .

ثم هب أن هذا کلّه قد أسقطناه ، من الذی أجبر عمر وأکرهه وقسره علی إدخال علی [ ( علیه السلام ) ] فی أهل الشوری ؟ !

وإن کان مراده - کما یزعم المرتضی - صرف الأمر عنه بالحیلة ; فقد کان یمکنه أن یجعل الشوری فی خمسة ولا یذکر فیهم علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، أتراه کان یخاف أحداً لو فعل ذلک ؟ ! ومن الذی کان یجسر (2) أن یراجعه فی هذا أو غیره ؟

وحیث أدخله ; من الذی أجبره علی أن یقول : إن ولیها


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاحد ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یجبر ) آمده است .

ص : 454

سلک بهم المحجّة البیضاء ، وحملهم علی الصراط المستقیم . . ونحو ذلک من المدح ؟ وقد کان قادراً أن لا یقول ذلک ، والکلام الغثّ البارد لا أُحبه (1) .

مخفی نماند که حاصل این کلام ‹ 1658 › ابن ابی الحدید آن است که : اگر عمر به این ترتیب شوری قصد صرف امر خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کرده باشد لازم آید که او احمق ناس و اجهلشان باشد ; زیرا که جایز است که این غرضش واقع نشود به وجوه عدیده که ابن ابی الحدید ذکر نموده .

و تشبث ابن ابی الحدید به این همه استبعادات واهیه و احتمالات رکیکه از غرائب هفوات و عجائب خرافات است و در حقیقت حمایت باطل و دفع حق به این رتبه او را از فضل و علم و تدبر و تأمل دورتر افکنده که به این مضحکات زبان را آلوده ، و بطلان هفواتش ظاهر است به وجوه عدیده :

اول : آنکه غرضی که خلافت مآب قصده کرد - اعنی صرف خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - واقع شد ، و نیزه (2) او بر نشانه نشست ، و تدبیر او کارگر شد که عبدالرحمن صرف خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کرد .

پس الزام جهل و حمق خلافت مآب بر این تدبیر صائب و حیله جمیله و


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 276 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نیز ) آمده است .

ص : 455

تزویر بلیغ که مماثل تزویر روز سقیفه بود ، از عجائب افادات و غرائب توهمات است !

آری ; اگر الزام جهل و حمق خلافت مآب به سبب مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که اثبات غلط در استدلال آن جناب - حسب افاده مخاطب و والد او ولی الله مثبت (1) حمق و جهل است (2) - کرده شود ، البته محل کلام نیست که حضرت او به سبب مزید جهل و حمق و عدوان و طغیان ، و اغراق در مخالفت حق ، و اطفای نور صدق ، و ترویج باطل ، و اشاعه کفر و نفاق مخالفت آن جناب گردد ، بنای جور و ظلم را بر آن حضرت وقت مرگ هم مؤسَّس و مؤکَّد ساخت .

دوم : این کلام ابن ابی الحدید بدان میماند که شخصی برای محروم ساختن بعض مستحقین از حق به اصحاب و احباب و اتباع و اشیاع وصیت کند و اهتمام در آن نماید ، و مراتب تأکید و تهدید و تشدید به تقدیم رساند ، و بعد وفاتش اصحاب و احباب او و اتباع و اشیاع او عمل بر این وصیت کنند (3) و تدبیر و تأکید او کارگر شود ، پس اگر ناواقفی از حقیقت امر استبعاد


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( منیب ) آمده است .
2- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) از قرة العینین : 214 - 215 و تحفه اثناعشریه : 302 - 303 گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( کند ) آمده است .

ص : 456

و استغراب آغاز نهد که : این وصیت نهایت مستبعد است ، و بر تقدیر ثبوت مثبت نهایت جهل و حمق موصی است که جایز است که این وصیتش به وجهی از وجوه واقع نشود ، واقفین حقیقت حال ، این استبعاد را به سمع اصغا (1) نخواهند داد .

سوم : آنکه اگر این استبعاد و استغراب صحیح باشد لازم آید که به مثل همین استبعاد و استغراب ، ابطال کفر سایر کفار و فسق سایر فساق کرده شود و گفته شود که : چسان کفار - با وصف عقل و فهم - اقدام بر انکار خالق ، و اختیار کفر و انکار معجزات میکردند ؟ و نیز فساق چسان با وصف تصدیق خدا و و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اقدام بر ارتکاب مناهی و محرمات میتوانند کرد ؟ و انکار کفر کفّار و فسق فسّاق در حقیقت تکذیب خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابطال شریعت است .

چهارم : آنکه این وجوهی که ابن ابی الحدید ذکر کرده اگر چه ممکن الوقوع است ، لکن پر ظاهر است که مستبعد و خلاف ظاهر است ، پس اگر خلافت مآب ‹ 1659 › به امر مظنون و متوقع بنای کار کرده باشد ، کدام عجب است ، ولنعم ما أفاد فی حدائق الحقائق فی جواب ابن أبی الحدید :

الرابع عشر (2) : إنّ ما ذکره من أن عمر لو أراد بالشوری


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( با ) اضافه شده است .
2- فی المصدر : ( الخامس عشر ) .

ص : 457

صرف الأمر عن علی [ ( علیه السلام ) ] لکان أحمق الناس وأجهلهم ; لأنه من الجائز أن لا یوافق سعد ابن عمّه لعداوة تکون بینهما . . وغیر ذلک ممّا أطال به الکلام لا طائل تحته .

فإن احتمال کون سعد فی الباطن عدواً لعبد الرحمن بحیث لا یعلمه أحد ، وکذلک استمالة علی [ ( علیه السلام ) ] سعداً إلی نفسه بوجه ، ومیل عبد الرحمن إلیه ، وأن یبدو من عثمان أمر یکرهه فیترکه ، وموت واحد من الثلاثة فی الأیام الثلاثة ، أو مخالفة أبی طلحة لقول عمر - وإن کانت غیر مستحیلة عقلا - إلاّ أن من له أدنی مؤانسة بمجاری العادات لم یشکّ فی أن مثل تلک الاحتمالات البعیدة لا یبالی بها الناس ، ولا یعدّونها قادحة فی التوصل إلی مطالبهم ، وإذا کان عمر رأی من سعد آثار الحبّ لعبد الرحمن و [ بأن [ ل ] طلحة ] (1) المیل إلیه فی المشهد والمغیب ، وکذلک من عبد الرحمن فی حق عثمان ، لا یعدّ فی اعتماده علی ظنّه محبّاً له مائلا إلیه جاهلا ولا سفیهاً ، ولو کان مثل ذلک من السفاهة لما اعتمد أحد من الأکیاس والدهاة علی صدیق ، ولا أفشی سرّاً فی دفع عدوّ إلی من یظنّه عدوّاً لعدوّه حذراً من مخالفة الظاهر للباطن ، وکذلک إذا تأکّد ظنّه بانحراف سعد عن علی [ ( علیه السلام ) ] ومیله إلی عبد الرحمن وعثمان ، وبأن


1- الزیادة من المصدر .

ص : 458

أبا طلحة لا یخالفه ، لا یعدّه العقلاء - إذا اعتمد علی ذلک الظنّ - سفیهاً ، وکذلک إذا لم یظهر علی أحد من الثلاثة مرض ولا سبب من أسباب الموت ، جاز أن یظنّ بقاءهم فی الأیام الثلاثة . . والأمر فی ذلک واضح ، وجهالة عمر - وإن کنا لا ننکره بالمعنی المتضاد (1) للعقل الذی یُعبد به الرحمن ویُعصی به الشیطان - إلاّ أنه لم یصدر عنه فی تلک الواقعة ما ینافی الحیلة والخدعة (2) .

پنجم : آنکه به رعایت خاطر ابن ابی الحدید اجهل و احمق بودن خلافت مآب به این سبب تسلیم هم کنیم ، به اهل حق هیچ ضرر نمیرسد ، و به این (3) تهدید و تهویل ابطال دعوی جناب سید مرتضی - طاب ثراه - غیر ممکن ، چه بلاشکّ کسی که اصل دین و اسلام را دیده و دانسته بَرکَند ، و اساس جور و عدوان در عالم نهد ، و مبالغه تمام در خذلان محقین نماید ، و اهل بیت طاهرین ( علیهم السلام ) را - که مقتدای خلق و واجب الاطاعة بودند - ضعیف


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الصاد ) آمده است .
2- [ الف ] وجه رابع عشر از وجوه ردّ قول ابن ابی الحدید در جواب سید مرتضی - علیه الرحمة - از طعن ثالث عشر از مطاعن عمر از شرح خطبه شقشقیه . [ حدائق الحقائق : 249 ] .
3- قسمت ( هیچ ضرر نمیرسد ، و به این ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 459

گرداند و حقوق ایشان پامال بسازد ، اجهل و احمق و اخسّ و اظلم و اسفه و اقبح و اضلّ و اعفک (1) و اعدای ناس است .

ششم : آنکه جناب سید مرتضی - طاب ثراه - این معنا را از طرف خود نگفته ، بلکه از روایت طبری که از اجله ائمه سنیه است نقل کرده ‹ 1660 › حیث قال :

وقد روی الطبری (2) - فی تاریخه ، عن أشیاخه ، من طرق مختلفة - : أن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) قال - لمّا خرج من عند عمر ، بعد خطابه للجماعة بما تقدم ذکره ، لقوم کانوا معه من بنی هاشم - : إن طمع (3) فیکم قومکم لم تؤمّروا أبداً .

وتلقّاه العباس بن عبد المطلب فقال : یا عمّ ! « عُدلتْ عنا » ، قال : وما علمک ؟ قال : « قرن بی عثمان ، وقال : کونوا مع الأکثر ، وإن رضی رجلان رجلا ، ورجلان رجلا ، فکونوا مع الذین فیهم عبد الرحمن بن عوف ، فسعد لا یخالف ابن عمه عبد الرحمن ، وعبد الرحمن صهر عثمان لا یختلفان ، فیولّیها عبد الرحمن عثمان ، أو


1- أعفک : أحمق . انظر العین 1 / 206 ، الصحاح 4 / 1600 . . وغیرهما .
2- کلمه : ( الطبری ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- کلمه : ( اطیع ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 460

یولّیها عثمان عبد الرحمن ، فلو کان الآخران معی لم ینفعانی ، بَلْهَ (1) إنی لا أرجو إلاّ أحدهما » .

فقال له العباس : لم أرفعک فی شیء إلاّ رجعتَ إلیّ متأخراً ، أشرتُ علیک عند وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن تسأله فیمن هذا الأمر ؟ فأبیتَ ، وأشرتُ علیک بعد وفاته أن تعاجل الأمر ، فأبیتَ ، وأشرتُ علیک حین سمّاک عمر فی الشوری ألاّ تدخل علیهم معهم ، فأبیتَ ، فاحفظ عنی واحدة : فکلّ ما عرض علیک القوم فقل : لا ، إلاّ أن یولّوک ، واحذر هؤلاء الرهط ; فإنهم لا یبرحون یدفعوننا عن هذا الأمر حتّی یقوم لنا به غیرنا ، وأیم الله لا تناله إلاّ بشرّ لا ینفع معه خیر .

فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : والله أما لئن بقی عمر لأذکرته (2) ما فعل ، ولئن مات لیتداولنّها بینهم ، ولئن فعلوا لیجدنّنی حیث یکرهون .

ثم تمثّل :

حلفتُ برب الراقصات عشیة * غدون خفاقاً یبتدرن المحصّباً


1- قال الخلیل : بَلْهَ : کلمة بمعنی : ( أجل ) . . . بمعنی ( کیف ) ، ویکون فی معنی ( دع ) . انظر : کتاب العین 4 / 55 .
2- فی المصدر : ( لأذکرنّه ) .

ص : 461

لیجتلینّ (1) رهط بن یعمر قارباً * نجیعاً بنو الشداخ ورداً مصلّباً فالتفت فرأی أبا طلحة فکره مکانه ، فقال أبو طلحة : لا ترع أبا حسن (2) .

و نیز جناب سید مرتضی روایتی دیگر قریب به روایت طبری از عباس بن هشام کلبی نقل کرده است (3) .

پس کافی است در جواب ابن ابی الحدید صرف همین قدر که این دعوی از جناب سید مرتضی - طاب ثراه - نیست ، بلکه این مدلول روایت طبری و عباس بن هشام کلبی است ، پس چرا انکار و ابطال آن نموده بر ائمه خود رد مینمایی ؟ و تسویل و تخدیع عوام کالانعام را به غایت قصوی میرسانی ؟ !


1- فی المصدر : ( لیحتلبنّ ) .
2- [ الف ] صفحه : 257 ، ذکر طعن شوری . [ الشافی 4 / 206 وراجع - أیضاً : تاریخ الطبری 3 / 294 ، تاریخ المدینة لابن شبة 3 / 926 ، الکامل لابن أثیر 3 / 68 ] .
3- روی العباس بن هشام الکلبی ، عن أبیه ، عن أبی مخنف - فی اسناده - : أن أمیرالمؤمنین صلوات الله وسلامه علیه شکا إلی العباس رضوان الله علیه وما سمع من قول عمر : ( کونوا مع الثلاثة الذین فیهم عبد الرحمن ) ، وقال : « والله لقد ذهب الأمر منا » ، فقال العباس : فکیف قلت ذاک یا ابن أخی ؟ ! قال : « إن سعداً لا یخالف ابن عمه عبد الرحمن ، وعبد الرحمن نظیر عثمان وصهره ، فأحدهما یختار لصاحبه لا محالة ، وإن کان الزبیر وطلحة معی لن ینفعانی ; إذا کان ابن عوف فی الثلاثة الآخرین » . لاحظ : الشافی فی الامامة 4 / 209 - 208 .

ص : 462

و حیرت است که ابن ابی الحدید عبارت “ شافی “ [ را ] در این مقام - که جواب این طعن مینویسد - بالتمام وارد کرده است ، و در آن این روایت طبری و عباس بن هشام [ را ] نقل کرده است (1) ، و باز در مقام جواب این تلمیع و تدلیس آغاز نهاده !

هفتم : آنکه دیگر ائمه سنیه نیز این روایت نقل کرده اند در “ عقد “ ابن عبد ربه بعد عبارتی که آنفاً گذشته مسطور است :

وخرجوا ; فقال علی [ ( علیه السلام ) ] - لقوم معه من بنی هاشم - : « إن أُطیع فیکم قومکم لم یؤمّروکم أبداً » .

وتلقّاه العباس ; فقال له : « عُدِلتْ عنّا » ‹ 1661 › قال : وما علمک ؟ (2) قال : « قرن بی عثمان ، ثم قال : إن رضی رجلان رجلا (3) ، فکونوا مع الذین فیهم (4) عبد الرحمن بن عوف ، فسعد لا یخالف ابن عمه ، وعبد الرحمن صهر عثمان ، فهم لا یختلفون ، فیولّیها عبد الرحمن عثمان ، أو یولّیها عثمان عبد الرحمن (5) ، فلو


1- لاحظ : شرح ابن ابی الحدید 12 / 261 - 263 .
2- فی المصدر : ( أعلمک ) .
3- فی المصدر : ( ثلاثة رجلا وثلاثة رجلا ) .
4- کلمه : ( فیهم ) درحاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده ، در مصدر نیز نیامده است .
5- لم یرد فی المصدر : ( فیولّیها عبدالرحمن عثمان ، أو یولّیها عثمان عبدالرحمن ) .

ص : 463

کان الآخران معی لم ینفعانی » (1) .

هشتم : آنکه ابن ابی الحدید این روایت را قبل از این در جلد اول در شرح خطبه شقشقیه هم از طبری نقل کرده ، چنانچه گفته :

فأمّا الروایة التی جاءت بأن أبا طلحة (2) لم یکن حاضراً یوم الشوری ; فإن صحّت فذو الضغن هو سعد بن أبی وقّاص ; لأن أُمّه حمنه (3) بنت أبی سفیان بن أُمیة بن عبد شمس ، والضغینة التی عنده علی علی [ ( علیه السلام ) ] من قبل أخواله الذین قتل صنادیدهم ، وتقلّد دماءهم ، ولم یعرف أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] قتل أحداً من بنی زهرة لینسب الضغن إلیه . . وهذه الروایة هی التی اختارها أبو جعفر محمد بن جریر الطبری صاحب التاریخ ، قال : لمّا طعن عمر قیل له : لو استخلفت ؟ فقال : لو کان أبو عبیدة حیاً لاستخلفته ، وقلت لربّی إن سألنی : سمعت نبیّک یقول : أبو عبیدة أمین هذه الأُمة ، ولو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّاً استخلفته ، وقلت لربّی : سمعت نبیّک یقول : إن سالماً شدید الحبّ لله . .


1- [ الف ] الشوری فی خلافة عثمان ، من ذکر عمر ، من کتاب العسجدة الثانیة فی ذکر الخلفاء . [ العقد الفرید 4 / 276 ] .
2- فی المصدر : ( طلحة ) بدون ( أبا ) .
3- فی المصدر : ( حمیة ) .

ص : 464

فقال له رجل : ولّ عبد الله بن عمر ، فقال : قاتلک الله ! والله ما أردت الله بهذا الأمر ! کیف أستخلف رجلا عجز عن طلاق امرأته ؟ لا إرب لعمر فی خلافتکم ، ما حمدتها فأرغب [ فیها ] (1) لأحد من أهل بیتی ، إن تک خیراً فقد أصبنا منه ، وإن تک شرّاً یصرف عنا ، حسب آل عمر أن یحاسب منهم واحد ویُسأل عن أمر أُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فخرج الناس من عنده ، ثم راحوا إلیه ، فقالوا له : لو کنت عهدت عهداً ؟ قال : کنت أجمعت - بعد مقالتی - [ أن ] (2) أُولّی أمرکم رجلا هو أحراکم أن یحملکم علی الحقّ ، وأشار إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فرهقتنی غشیة ، فرأیت رجلا یدخل جنّة فجعل یقطف کلّ غضة ویانعة ، فیضمّها إلیه ویصیّرها تحته ، فخفت أن أتحمّلها حیّاً ومیّتاً ، وعلمت أن الله غالب أمره علیکم بالرهط الذی قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیهم : أنهم من أهل الجنة . . ثم ذکر خمسة : علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان ، وعبد الرحمن ، والزبیر ، وسعداً .

قال : ولم یذکر فی هذا المجلس طلحة ، ولا کان طلحة یومئذ بالمدینة .

ثم قال لهم : انهضوا إلی حجرة عائشة فتشاوروا فیها . . ووضع رأسه ، وقد نزفه الدم .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 465

فقال العباس لعلی [ ( علیه السلام ) ] : لا تدخل معهم وارفع نفسک عنهم .

قال : « إنی أکره الخلاف » .

قال : إذن تری ما تکره .

فدخلوا الحجرة ، فتناجوا حتّی ارتفعت أصواتهم .

فقال عبد الله بن عمر : إن أمیر المؤمنین لم یمت بعد ففیم (1) هذا ‹ 1662 › اللغط ؟ ! وانتبه عمر ، وسمع الأصوات ، فقال : لیصلّ بالناس صهیب ، ولا یأتینّ الیوم الرابع من [ یوم ] (2) موتی إلاّ وعلیکم أمیر ، ولیحضر عبد الله بن عمر مشیراً ، ولیس له شیء من الأمر ، وطلحة بن عبید الله شریککم فی الأمر ، فإن قدم إلی ثلاثة أیام فاحضروه أمرکم ، وإلاّ فارضوه ، ومن لی برضی (3) طلحة ؟ !

فقال سعد : أنا لک به ، ولن یخالف إن شاء الله . . ثم ذکر وصیته لأبی طلحة الأنصاری ، وما خصّ به عبد الرحمن بن عوف من کون الحق فی الفئة التی هو فیها ، وأمره بقتل من یخالف ، ثم خرج الناس . .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] - لقوم معه من بنی هاشم - : « إن أُطیع فیکم


1- در [ الف ] ( ففیمَ ) خوانا نیست .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یرضی ) آمده است .

ص : 466

قومکم من قریش لم تؤمّروا أبداً » ، وقال للعباس : « عدل بالأمر عنی یا عمّ ! » قال : وما علمک ؟ قال : « قرن بی عثمان ، وقال عمر : کونوا مع الأکثر ، فإن رضی رجلان رجلا ورجلان رجلا ، فکونوا مع الذین فیهم عبد الرحمن بن عوف ، فسعد لا یخالف ابن عمّه ، وعبد الرحمن صهر عثمان ، لا یختلفان ، فیولّیها أحدهما الآخر ، فلو کان الآخران معی لم یغنیا شیئاً » .

فقال العباس : لم أرفعک إلی شیء إلاّ رجعتَ إلی مستأخر بما أکره ! أشرتُ علیک عند مرض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن تسأله عن هذا الأمر فیمن هو ؟ فأبیتَ ، وأشرتُ علیک عند وفاته أن تعاجل البیعة ، فأبیتَ ، وقد أشرتُ علیک حین سمّاک عمر فی الشوری - الیوم - أن ترفع نفسک عنها ولا تدخل معهم فیها ، فأبیتَ ، فاحفظ عنی واحدة : کلّما عرض علیک القوم الأمر فقل : لا ، إلاّ أن یولّوک ، واعلم أن هؤلاء لا یبرحون یدفعونک عن هذا الأمر حتّی یقوم لک به غیرک ، وأیم الله لا تناله إلاّ بشرّ لا ینفع معه خیر .

فقال ( علیه السلام ) : أما إنی أعلم أنهم سیولّون عثمان ، ولیحدثنّ البدع والأحداث ، ولئن بقی لأذکرنّک (1) ، وإن قتل أو مات لیتداولنّها


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لأذکرتُ ) آمده است .

ص : 467

بنو أُمیة بینهم ، وإن کنت حیّاً لتجدنی حیث یکرهون (1) ، ثم تمثّل :

حلفتُ بربّ الراقصات عشیة * غدون خفافاً یبتدرن المحصّبا لیحتلبنّ (2) رهط بن یعمر غدوة * نجیعاً بنو الشداخ ورداً مصلّبا قال : ثم التفت فرأی أبا طلحة الأنصاری ، فکره مکانه ، فقال أبو طلحة : لا ترع (3) أبا حسن (4) .

نهایت عجب است که ابن ابی الحدید این روایت را در شرح خطبه شقشقیه خود از طبری نقل مینماید ، و هم آن را در ضمن کلام سید مرتضی طاب ثراه مکرراً وارد مینماید ، و باز از تفضیح خود نیاندیشیده ، به حمایت عمر سر انکار آن میافرازد ، استبعادات و استغرابات واهیه آغاز نهاده ، داد حمایت باطل میدهد !

و اما تأویلی که ابن ابی الحدید برای قول جناب امیر ( علیه السلام ) ذکر کرده ،


1- فی المصدر : ( تکرهون ) .
2- فی المصدر : ( لیجتلبنّ ) .
3- فی المصدر : ( نزاع ) .
4- [ الف ] شرح قوله : « حتّی مضی لسبیله . . » إلی آخره ، از خطبه شقشقیه ، جلد اول . [ شرح ابن ابی الحدید 1 / 190 - 192 ، ولاحظ : 12 / 262 ] .

ص : 468

حیث قال :

فأما قول أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) للعباس وغیره : « ذهب الأمر منّا ، إن عبد الرحمن ‹ 1663 › لا یخالف ابن عمه » ، فلیس معناه : أن عمر قصد ذلک ، وإنّما معناه : ان من سوء الاتفاق أن وقع الأمر هکذا ، ویوشک أن لا یصل إلینا حیث قد اتفق [ فیه ] (1) هذه النکتة (2) .

پس بطلان آن در کمال ظهور و وضوح است به چند وجه :

اول : آنکه آنچه را ابن ابی الحدید به جناب سید مرتضی - طاب ثراه - در قول خود - اعنی : ( أمّا ادعاؤه أن عمر عمل هذا العمل لیصرف عن علی [ ( علیه السلام ) ] . . ) إلی آخره - نسبت کرده ، سید مرتضی - طاب ثراه - قبل عبارت طبری و عباس از طرف خود ذکر نکرده ، آری روایت طبری و عباس را که دلالت بر آن دارد وارد کرده ، پس نسبت ابن ابی الحدید این دعوی را به جناب سید مرتضی به همین وجه است که جناب او روایت طبری که دلالت بر آن دارد و روایت عباس که مؤید آن است [ را ] وارد کرده ; پس معلوم شد که دلالت روایت طبری بر قصد عمر صرف خلافت را از جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نهایت ظاهر و واضح است که به سبب ایراد این روایت


1- الزیادة من المصدر .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 279 .

ص : 469

ابن (1) ابی الحدید نسبت دعوی این قصد به سید مرتضی - طاب ثراه - کرده است ، پس دلالت قول جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] بر قصد عمر - حسب اعتراف خود ابن ابی الحدید - ثابت و واضح و محقق گشت که تلخیص این قول آن حضرت قبل از این تأویل به نحوی کرده که آن صریح است در قصد عمر صرف خلافت را از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) .

و ثانیاً : قطع نظر از تلخیص خود ابن ابی الحدید ، دلالت قول آن جناب بر قصد عمر در کمال ظهور و وضوح است ، و هیچ عاقلی انکار آن نتوان کرد ، چه آن جناب - حسب نقل خود ابن ابی الحدید در شرح خطبه شقشقیه - به عباس گفته : « عُدِلَ بالأمر عنی » و این فعل مجهول است و فاعلی برای آن ضرور است ، پس فاعل این ( عدل ) نخواهد بود مگر عمر که عدل تقدیری او هم به این عدل بر باد فنا رفت !

و اگر فاعل خدای تعالی را قرار (2) دهند لازم آید که - معاذ الله - جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شکایت از فعل خدا کرده باشد ، و اعتراض بر او - تعالی شأنه - نموده پس متعین شد که فاعل این ( عدل ) ابن خطاب عادل از صواب بود !


1- کلمه : ( ابن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- کلمه : ( قرار ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 470

و هرگاه بنابر دلالت این کلام خلافت مآب خلافت (1) را از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) صرف کرده باشد ، مطلوب اهل حق بلاکلفت ثابت گردید ، و بطلان تأویل علیل ابن ابی الحدید حسب روایت خودش ثابت شد .

و ثالثاً : هرگاه عباس گفت که : ( وما علمک ) حاصل آنکه به چه سبب دانستی که خلافت صرف کرده شد از شما ؟ فرمود که (2) : « نزدیک ساخته شد با من عثمان ، و گفت عمر که : باشید با اکثر ، پس اگر پسند کنند دو مرد مردی را و پسند کنند دو مرد مردی دیگر را پس باشید با کسانی که در ایشان عبدالرحمن بن عوف باشد ، پس سعد مخالفت نمیکند ابن عم خود را که عبدالرحمن است ، و عبدالرحمن صهر عثمان است اختلاف نمیکنند هر دو ، پس تولیت خلافت میکند یکی از ایشان دیگری را ، پس اگر دو کس دیگر با من باشند ‹ 1664 › نفع نخواهند داد مرا » .

و این کلام بلاغت نظام به صراحت تمام دلالت (3) دارد بر آنکه صرف خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به سبب مقرون ساختن عمر عثمان را با آن حضرت ، و امر به اطاعت [ از ] صنف عبدالرحمن قطعی و یقینی بود ، و چون آمر و قارن خلافت مآب بود ، او سبب این صرف باشد ; پس این کلام آن


1- کلمه : ( خلافت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( که ) تکرار شده است .
3- کلمه : ( دلالت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 471

حضرت صریح است در آنکه عمر حیله برای منع آن حضرت از خلافت بر انگیخته ، رنگ جور و حیف عظیم ریخته .

و بدیهی است که هرگاه حاکمی - با وصف عدم زوال هوش و حواس - مال یتیمی را در دست ظالمی بسپارد که آن را در وجوه غیر مرضیه صرف نماید ، بلاشبهه تمام عالم حکم خواهد کرد که این حاکم قصد اتلاف مال این یتیم کرده ، و هیچ ذی شعور نخواهد گفت که این حاکم قصد اتلاف نکرد و بلکه محض اتفاق این اتلاف رو داد .

کمال عجب است که یا برای خلافت مآب آن تحقیق عمیق و استنباط دقیق ثابت میسازند که حسب افاده صاحب “ تحفه “ از تهدید نبوی به احراق بیوت متخلّفین از صلات جماعت ، تهدید احراق بیت اهل بیت استنباط کرد (1) ; و یا این بلادت و خمود و جمود بر فتراکش (2) میبندند که با وصف تقدیم و ترجیح عبدالرحمن و امر به اطاعت او و ظهور موافقت و قرابت قریبه او با عثمان پی نبرد به آنکه او صرف خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خواهد نمود ! پس ادعای این معنا در حقیقت کمال تجهیل و توهین است نه حمایت و رعایت آن المعی فطین !


1- تحفه اثناعشریه : 292 .
2- فتراک : تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 472

و رابعاً : قول حضرت عباس : ( واعلم أنّ هؤلاء لا یبرحون یدفعونک عن هذا الأمر . . ) إلی آخره نهایت صریح است در آنکه ارباب شوری دشمن و معاند و حاقد و حاسد آن حضرت بودند ، و همیشه دفع آن حضرت از امر خلافت خواهند کرد تا که قائم شود به آن غیر آن حضرت ، و به سبب مزید اعتنا و اهتمام به اظهار مزید معاندت و مخالفت این قوم با آن حضرت لطایف عدیده در این کلام منطوی است :

از جمله آنکه : چون این امر اهمّ بود برای بیان آن توطئه و تمهید نموده ، ظلم و جور اهل عدوان بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعد وفات آن حضرت و وقت تقریر شوری بیان کرده ، چه اشاره حضرت عباس به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به معاجلت بیعت ، دلیل صریح است بر آنکه عباس لایق و مستحق خلافت ، جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را میدانست ، و چون آن حضرت معاجلت بیعت ننمود جائران و متغلبان تقدم کردند و حق از دست صاحب حق رفت .

و نیز اشاره عباس به عدم دخول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در شوری دلیل صریح است بر آنکه عباس عمر را مخالف و معاند آن حضرت میدانست ، و این شوری را مبنی بر حیف و جور میدید که منع آن حضرت از دخول در آن کرد .

ص : 473

و نیز عباس لفظ : ( فاعلم ) که مفید علم و یقین است در کلام خود آورده .

و نیز ‹ 1665 › لفظ : ( انّ ) که برای تأکید است آورده .

و نیز لفظ : ( لا یبرحون ) آورده که مفید استمرار و دوام اهل جور بر جور است .

و نیز دفع آن حضرت از امر خلافت به این قوم صراحتاً منسوب ساخته .

و نیز به قول خود : ( حتّی یقوم لک به غیرک ) تصریح کرده به آنکه : مراد این قوم قیام غیر آن حضرت به امر خلافت است .

و نیز به قول خود : ( وأیم الله لا تناله إلاّ بشرّ لا ینفع معه خیر ) که کلام مؤکد به قسم شرعی است ، ظاهر کرده که : وصول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به خلافت به غیر قتل و قتال که آن مفضی به هلاک و فنای اتباع و اشیاع و اقارب و اهل بیت آن حضرت است غیر ممکن [ است ] .

و خامساً : قول آن حضرت : « أما إنی أعلم أنهم سیولّون عثمان . . » إلی آخره صریح است در آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) میدانست که ارباب شوری عثمان را والی خواهند کرد ، و او احداث بدع و اَحداث خواهد کرد ، پس معلوم شد که معاندت و مخالفت ارباب شوری با آن حضرت ظاهر و معلوم بود ، پس تفویض عمر امر خلافت [ را ] به ایشان و امر به اطاعت عبدالرحمن لابد حتماً و قطعاً به همین غرض بود که آن جناب از خلافت محروم شود و دست ارباب جور و جفا بر آن حضرت دراز گردد .

ص : 474

نهم (1) : آنکه ابن ابی الحدید در مجلد تاسع “ شرح نهج البلاغه “ نیز دو روایت که دلالت صریحه دارد بر ظلم و جور عمر بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) (2) و صرف او خلافت را از آن حضرت به این ترتیب معیب ، و شکایت آن حضرت از این معنا روایت کرده چنانچه - در شرح قول آن حضرت : « لن یسرع أحد قبلی إلی دعوة حقّ ، وصلة رحم ، وعائدة کرم ، فاسمعوا قولی وعوا منطقی ، عسی أن تروا هذا الأمر من بعد هذا الیوم تنتضی فیه السیوف ، وتخان فیه العهود حتّی یکون بعضکم أئمة لأهل الضلالة وشیعة لأهل الجهالة » - گفته :

هذا من جملة کلام قاله ( علیه السلام ) لأهل الشوری بعد وفاة عمر . . . ، وقد ذکرنا من حدیث الشوری فیما تقدّم ما فیه کفایة ، ونحن نذکر هاهنا ما لم نذکره هناک ، وهو من روایة عوانة ، عن إسماعیل بن أبی خالد ، عن الشعبی - فی کتاب الشوری ومقتل عثمان ، وقد رواه أیضاً أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری فی زیادات کتاب السقیفة - قال : لمّا طعن عمر جعل أمر الشوری بین ستة نفر : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وعثمان بن عفان ، وعبد الرحمن بن عوف ، والزبیر بن العوام ، وطلحة بن عبید الله ، وسعد بن مالک ، وکان


1- از وجوه بطلان کلام ابن ابی الحدید .
2- قسمت : ( بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 475

طلحة یومئذ بالشام ، وقال عمر : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قبض وهو عن هؤلاء راض ، فهم أحقّ بهذا الأمر من غیرهم . . وأوصی صهیب بن سنان - مولی عبد الله ابن جدعان ، ویقال : إن أصله من حیّ بن ربیعة بن نزار ، ویقال لهم : عنزة - فأمره أن یصلّی بالناس حتّی یرضی هؤلاء القوم رجلا منهم ، ‹ 1666 › وکان عمر . . . لا یشکّ أنّ هذا الأمر صائر إلی أحد الرجلین : علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان ، وقال : إن قدم طلحة فهو معهم وإلاّ فلیختر (1) الخمسة واحداً منها .

وروی : أن عمر قبل موته أخرج سعد بن مالک من أهل الشوری ، وقال : الأمر فی هؤلاء الأربعة ، ودعوا سعداً علی حاله أمیراً بین یدی الإمام .

ثم قال : ولو کان أبو عبیدة بن الجرّاح حیّاً لما تخالجتنی فیه الشکوک ، فإن اجتمع ثلاث علی واحد فکونوا مع الثلاثة ، وإن اختلفوا فکونوا مع الجانب الذی فیه عبد الرحمن .

وقال لأبی طلحة الأنصاری : یا با طلحة ! فوالله لطال ما أعزّ الله بکم الدین ونصر بکم الإسلام ، اختر من الإسلام خمسین رجلا ، فأت [ بهم ] (2) هؤلاء القوم فی کل یوم مرّتین ، فاستحثّوهم


1- فی المصدر : ( فلتختر ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 476

حتّی یختاروا لأنفسهم وللأُمة رجلا منهم .

ثم جمع قوماً من المهاجرین والأنصار ، فأعلمهم ما أوصی به ، وکتب فی وصیّته : أن یولّی [ الإمام ] (1) سعد بن مالک الکوفة ، وأبا موسی الأشعری ; لأنه کان عزل سعداً عن سخطة ، فأحبّ أن یطلب ذلک إلی من یقوم بالأمر من بعده استرضاءً لسعد .

قال الشعبی : فحدّثنی من لا أتّهمه من الأنصار ، وقال أحمد بن عبد العزیز الجوهری : هو سهل بن سعد الأنصاری ، قال : مشیتُ وراء علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] حیث انصرف من عند عمر - والعباس بن عبد المطلب یمشی فی جانبه - فسمعتُه یقول للعباس : « ذهبت منا والله ! » فقال : کیف علمت ؟ قال : « ألا تسمعه یقول : کونوا فی الجانب الذی فیه عبد الرحمن ؟ فسعد لا یخالف عبد الرحمن (2) ; لأنه ابن عمه ، وعبد الرحمن نظیر عثمان وهو صهره ، فإذا اجتمع هؤلاء فلو أن الرجلین الباقیین کانا معی لم یغنیا عنّی شیئاً ، دع (3) إنی لست أرجو إلاّ أحدهما ، ومع ذلک فقد أحب عمر أن یُعلمنا أن لعبد الرحمن عنده فضلا علینا ! لا - لعمر الله - ما جعل الله ذلک لهم علینا ، کما لم یجعله لأولادهم علی


1- الزیادة من المصدر .
2- لم یکن فی المصدر : ( فسعد لا یخالف عبد الرحمن ) .
3- فی المصدر : ( مع ) .

ص : 477

أولادنا ، أما والله لئن عمر لم یمت لأذکرنّه ما أتی إلینا قدیماً ، ولأعلمنّه سوء رأیه فینا وما أتی إلینا حدیثاً ، ولئن مات - ولیموتنّ - لیجتمعنّ هؤلاء القوم علی أن یصرفوا هذا الأمر عنا ، ولئن فعلوها - ولیفعلنّ - لیرونی (1) حیث یکرهون ، والله ما بی رغبة فی السلطان ولا حبّ الدنیا ، ولکن لإظهار العدل والقیام بالکتاب والسنة » .

قال : ثم التفت ، فرآنی وراءه ، فعرفتُ أنه قد ساءه ذلک ، فقلت : لا ترع أبا حسن ! لا والله لا یسمع أحد (2) الذی سمعت منک فی الدنیا أبداً ما اصطحبنا فیها ، فوالله ما سمعه منی مخلوق حتّی قبض الله علیاً [ ( علیه السلام ) ] إلی رحمته (3) .

از این روایت ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 1667 › به عباس گفت که : « رفت خلافت از ما قسم به خدا » .

پس در این کلام نهایت حتم و جزم و یقین است به آنکه خلافت از آن جناب رفت که قسم شرعی بر آن یاد فرموده ، پس کلام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را بر ظنّ ذهاب خلافت حمل کردن - چنانچه تأویل ابن ابی الحدید بر آن دلالت دارد - باطل محض است حسب روایت خودش .


1- فی المصدر : ( لیروننی ) .
2- کلمه : ( أحد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف ] المجلد التاسع . [ شرح ابن ابی الحدید 9 / 49 ] .

ص : 478

و قول عباس : ( کیف علمت ؟ ) نیز دلالت واضح دارد بر آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را علم به ذهاب خلافت حاصل شده .

و نیز از کلام جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] در جواب سؤال عباس که از وجه علم آن جناب به ذهاب خلافت از آن حضرت سؤال نموده ، ظاهر است که امر عمر به اطاعت صنف عبدالرحمن مستلزم انصراف خلافت از آن حضرت است .

و علاوه بر این همه از قول آن حضرت : « ومع ذلک فقد أحبّ عمر » ظاهر است که آن جناب اثبات این معنا فرموده که عمر دوست داشته که اعلام نماید آن حضرت را که برای عبدالرحمن فضل است بر آن حضرت ، و این نهایت صریح است در آنکه عمر - به سبب غایت عداوت و نهایت مخالفت آن حضرت - قصد و اراده این معنا نموده که افضلیت و ارجحیت عبدالرحمن بر آن حضرت [ را ] ثابت نماید ، پس هرگاه عداوتش به این مرتبه رسیده که به نصّ آن جناب اِعلام فضل عبدالرحمن بر آن حضرت خواسته ، قصد صرف خلافت از آن حضرت به این حیله - که آن هم مدلول کلام آن حضرت است - کدام مقام استعجاب و استغراب است ؟ !

و شناعت اظهار افضلیت عبدالرحمن بر آن حضرت ، خود ظاهر و بدیهی است ، و آن جناب نیز بیان آن فرمود که اولا نفی آن به لفظ ( لا ) نموده ، و باز قسم به بقای خدا یاد فرموده ارشاد کرده که : « نگردانیده است خدا این را - یعنی فضل را برای ایشان بر ما - چنانچه نگردانیده است فضل را برای اولادشان بر اولاد ما » .

ص : 479

و در ایراد ضمیر ( لهم ) به جمع اشعار است به آنکه فضل عبدالرحمن و امثال او مثل خود خلافت مآب و غیره هم بر آن حضرت منتفی است .

و نیز قول آن حضرت : « أما والله لئن . . » صریح است در ظلم و جور و عدوان عمر بر آن حضرت به سه وجه :

اول : آنکه آن حضرت فرمود : « آگاه باش قسم به خدا هر آینه اگر عمر نخواهد مرد ، هر آینه تذکیر او خواهم کرد چیزی که بجا آورد به سوی ما قدیماً » .

و این صریح است در آنکه از عمر قبل از واقعه شوری هم جور و جفا بر آن حضرت رفته است .

دوم : آنکه قول آن حضرت : « و هر آینه اعلام خواهم کرد او را [ به ] بدی رأی او درباره ما » . نهایت صریح است در آنکه عمر درباره آن حضرت و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) رأی بد داشت ، و همت به مخالفت و معاندت بر این حضرات میگماشت ، وکفی به خسراناً مبیناً .

سوم : آنکه قول آن حضرت : « وما أتی إلینا حدیثاً » عطف است بر « سوء رأیه » پس معنایش این است که : « و هر آینه اعلام خواهم کرد او را - یعنی عمر را - چیزی که آورد به سوی ما تازه » .

و این صریح است در آنکه چنانچه عمر سابقاً در سقیفه و غیر آن ظلم و

ص : 480

جور بر آن حضرت کرد ‹ 1668 › و صرف حقِ آن حضرت از آن حضرت نمود ، همچنین در این وقت هم که وقت آخر بود دست از ظلم و جفا برنداشت .

و محتجب نماند که عوانه صاحب کتاب “ شوری “ عالم شهیر و اخباری کبیر است ، چنانچه ذهبی در “ عبر به اخبار من غبر “ در سنه ثمان وخمسین ومائة گفته :

وفیها توفّی أخباریان کبیران : عبد الله بن عباس (1) الهمدانی الکوفی صاحب الشعبی ، ویعرف ب : المنتوف ، وعوانة بن الحکم البصری (2) .

وإسماعیل بن أبی خالد از روات “ صحاح سته “ و اکابر ثقات و اثبات است (3) ، ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :

إسماعیل (4) بن أبی خالد الأحمسی ، مولاهم الکوفی ، أحد الأعلام ، عن عبد الله بن أبی أوفی ، وأبی جحیفة السُوائی ،


1- فی المصدر : ( عیاش ) .
2- العبر فی خبر من غبر 1 / 229 - 230 .
3- از قسمت : ( و اسماعیل . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
4- در نسخه [ الف ] بالای اسماعیل علامت ( ع ) نوشته است ، یعنی در همه “ صحاح سته “ از او روایت شده است .

ص : 481

وعمرو بن حرب ، وأبی کاهل قیس بن عائد ، وطارق بن شهاب ، وقیس بن أبی حازم ، و زرّ بن جیش ، وزید بن وهیب (1) . . وخلق ، وعنه ; شعبة ، والسفیانان ، وعبد الله بن إدریس ، ومحمد بن بشر ، وعبید الله بن موسی ، وجعفر بن عون . . وخلق آخرهم یحیی بن هاشم السمسار ، أحد الضعفاء .

قال ابن المدینی : له نحو ثلاثمائة حدیث ، وروی ابن المبارک عن سفیان ، قال : حفّاظ الناس ثلاثة : إسماعیل بن أبی خالد ، وعبد الملک بن أبی سلیمان ، ویحیی بن سعید الأنصاری ، وإسماعیل أعلم الناس بالشعبی ، وقال مروان بن معاویة : کان یسمّی : المیزان ، [ وروی مجالد ، عن الشعبی ، قال : ابن أبی خالد یزدرد العلم ازدراداً ] (2) ، وقال أحمد بن حنبل : أصحّ الناس حدیثاً عن الشعبی ابن أبی خالد ، وقال أحمد العجلی : تابعی ، ثقة ، رجل صالح ، کان طحّاناً ، وقال أبو نعیم : مات سنة 146 (3) .

و اما شعبی ، پس فضل و جلالت و ثقه و امانت او ظاهر [ تر ] از آن است که محتاج بیان باشد . ذهبی در “ کاشف “ گفته :


1- فی المصدر : ( وعمرو بن حریث وأبی کاهل قیس بن عائذ وطارق بن شهاب وقیس بن أبی حازم و زرّ بن حبیش وزید بن وهب ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- تذهیب تهذیب الکمال 1 / 361 .

ص : 482

عامر بن شراحیل ، أبو عمرو الشعبی ، أحد الأعلام ، ولد زمن عمر ، وسمع علیّاً [ ( علیه السلام ) ] وأبا هریرة ، والمغیرة ، وعنه ; منصور وحصین ، وبیان ، وابن عون ، قال : أدرکت خمسمائة من الصحابة ، وقال : ما کتبت سوداء فی بیضاء ولا حدّثت بحدیث إلاّ حفظته ، وقال مکحول : ما رأیت أفقه من الشعبی ، وقال آخر : الشعبی فی زمانه کابن عباس فی زمانه ، مات سنة ثلاث أو أربع ومائة (1) .

و نیز ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

قال عوانة : فحدّثنا إسماعیل ، قال : حدّثنی الشعبی ، قال : فلمّا مات عمر ، وأُدرج فی أکفانه ، ثم وضع لیصلّی علیه تقدّم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فقام عند رأسه ، وتقدّم عثمان فقام عند رجلیه ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : هکذا ینبغی أن تکون (2) الصلاة ، فقال عثمان : بل هکذا ، فقال عبد الرحمن : ما أسرع ما اختلفتم ! یا صهیب ! صلّ علی عمر کما رضی أن تصلّی بهم المکتوبة ، فتقدّم صهیب فصلّی علی عمر .

قال الشعبی : وأُدخل أهل الشوری داراً ، فأقبلوا یتجادلون علیها ، وکلّهم بها ضنین وعلیها حریص ، إمّا لدنیا وإمّا لآخرة ،


1- الکاشف 1 / 522 .
2- کلمه : ( تکون ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 483

فلمّا طال ذلک ; قال عبد الرحمن : مَن رجل منکم یُخرِج نفسه من هذا الأمر ویختار لهذه الأُمة رجلا منکم ؟ ‹ 1669 › فإنی طیّبة نفسی أن أخرج منها وأختار لکم ، قالوا : قد رضینا ، إلاّ علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فإنه اتّهمه ، وقال : أنظر وأری ، فأقبل أبوطلحة علیه وقال : یا أبا الحسن ! ارض برأی عبد الرحمن ، کان الأمر لک أو لغیرک ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أعطنی - یا عبد الرحمن ! - موثقاً من الله لتؤثرنّ الحقّ ، ولا تتبع الهوی ، ولا تمل إلی صهر ، ولا ذی قرابة ، ولا تعمل إلا لله ، ولا تألو هذه الأُمة أن تختار لها خیرها » .

قال : فحلف له عبد الرحمن : بالله الذی لا إله إلاّ هو لأجتهدنّ لنفسی ولکم وللأُمة ، ولا أمیل إلی هوی ولا إلی صهر ولا ذی قرابة .

قال : فخرج عبد الرحمن فمکث ثلاثة أیام یشاور الناس ، ثم رجع ، واجتمع الناس ، وکثروا علی الباب لا یشکّون أنّه یبایع علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وکان هوی قریش کافّة ما عدا بنی هاشم فی عثمان ، وهوی طائفة من الأنصار فی علی [ ( علیه السلام ) ] ، وهوی طائفة أُخری مع عثمان ، وهی أقل الطائفتین ، وطائفة لا یبالون أیّهما بویع ، فأقبل المقداد بن عمرو - والناس مجتمعون - فقال : أیها الناس ! اسمعوا ما أقول ، أنا المقداد بن عمرو ، وإنکم إن بایعتم

ص : 484

علیّاً [ ( علیه السلام ) ] سمعنا وأطعنا ، وإن بایعتم عثمان سمعنا وعصینا .

فقام عبد الله بن أبی ربیعة بن المغیرة المخزومی فنادی : أیها الناس ! إنکم إن بایعتم عثمان سمعنا وأطعنا ، وإن بایعتم علیاً [ ( علیه السلام ) ] سمعنا وعصینا .

فقال له المقداد : یا عدو الله وعدو رسوله وعدو کتابه ! ومتی کان مثلک یستمع له الصالحون ؟ ! فقال له عبد الله : یا ابن الحلیف العسیف ! ومتی کان مثلک یجترئ علی الدخول فی أمر قریش ؟ !

فقال عبد الله بن أبی سرح : أیّها الملأ ! إن أردتم أن لا یختلف قریش فیما بینها فبایعوا عثمان .

فقال (1) عمار بن یاسر : وإن أردتم أن لا یختلف المسلمون فیما بینهم فبایعوا علیاً [ ( علیه السلام ) ] .

ثم أقبل علی عبد الله بن سعد بن أبی سرح ، فقال : یا فاسق ! یا ابن الفاسق ! أأنت ممّن یستنصحه المسلمون أو یستشیرونه فی أُمورهم ؟ ! وارتفعت الأصوات ونادی مناد - لا ندری (2) من هو ؟ فقریش تزعم أنه رجل من بنی مخزوم ، والأنصار تزعم أنه رجل طوال آدم مشرف علی الناس لا یعرفه أحد منهم - : یا عبد الرحمن ! افرغ من أمرک ، وامض علی ما فی نفسک ، فإنه الصواب .


1- قسمت : ( عثمان ، فقال ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( لا یدری ) .

ص : 485

قال الشعبی : فأقبل عبد الرحمن علی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فقال : علیک عهد الله ومیثاقه ، وأشدّ ما أخذ الله علی النبیین من عهد ومیثاق إن بایعتک لتعملنّ بکتاب الله وسنة رسوله وسیرة أبی بکر وعمر ؟ فقال [ علی ( علیه السلام ) ] (1) : « علی طاقتی ومبلغ علمی وجهد رأیی » ، والناس یسمعون ، فأقبل علی عثمان فقال له مثل ذلک ، فقال : نعم ، لا أزول (2) عنه ولا أدع ‹ 1670 › شیئاً منه ، ثم أقبل علی علی [ ( علیه السلام ) ] فقال له ذلک ثلاث مرات ، ولعثمان ثلاث مرّات ، فی کل ذلک یجیب علی [ ( علیه السلام ) ] مثل ما کان أجاب به ، ویجیب عثمان بمثل ما کان أجاب به ، فقال : ابسط یدک یا عثمان ! فبسط یده ، فبایعه ، وقام القوم ، فخرجوا وقد بایعوا إلاّ علی بن ابن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فإنه لم یبایع ، قال : فخرج عثمان علی الناس ووجهه متهلّل ، وخرج علی [ ( علیه السلام ) ] وهو کاسف البال ، مظلم ، وهو یقول : « یا ابن عوف ! لیس هذا بأوّل یوم تظاهرتم علینا مِن دفعنا (3) عن حقّنا والاستئثار علینا ، وإنها لسنّة علینا ، وطریقة ترکتموها » .

فقال المغیرة بن شعبة لعثمان : أما - والله - لو بویع غیرک لما بایعناه ، فقال له عبد الرحمن بن عوف : کذبتَ ، والله لو بویع غیره


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زوال ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( رفعنا ) آمده است .

ص : 486

لبایعته ، وما أنت وذاک یابن الدبّاغة ! والله لو ولیها غیره لقلتَ له مثل ما قلتَ الآن تقرباً إلیه ، وطمعاً فی الدنیا ، فاذهب إلیک (1) ، فقال المغیرة : لولا مکان أمیر المؤمنین لأسمعتُک ما تکره ، ومضیا .

قال الشعبی : فلمّا دخل عثمان رحله دخل إلیه بنو أُمیة حتّی امتلأت بهم الدار ، ثم أغلقوها علیهم ، فقال أبو سفیان بن حرب : أعندکم أحد من غیرکم ؟ قالوا : لا ، قال : یا بنی أُمیة ! تلقّفوها تلقّف الکره ! فو الذی یحلف به أبو سفیان ما من عذاب ، ولا حساب ، ولا جنة ، ولا نار ، ولا بعث ، ولا قیامة !

قال : فانتهره عثمان ، وساءه بما قال ، وأمر بإخراجه .

قال الشعبی : فدخل عبد الرحمن بن عوف علی عثمان فقال له : ما صنعت ؟ ! فوالله ما وفّقتَ حیث تدخل رحلک قبل أن تصعد المنبر فتحمد الله ، وتُثنی علیه ، وتأمر بالمعروف ، وتنهی عن المنکر ، وتعد الناس خیراً .

قال : فخرج عثمان ، فصعد المنبر ، فحمد الله وأثنی علیه ، ثم قال : هذا مقام لم نکن نقومه ، ولم نعدّ له من الکلام الذی یقام به فی مثله ، وسأُهیّئ ذلک إن شاء الله ، ولن آلو أُمة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خیراً ، والله المستعان . ثم نزل .


1- فی المصدر : ( فاذهب لا أبا لک ) .

ص : 487

قال عوانة : فحدّثنی یزید بن جریر ، عن الشعبی ، عن شقیق بن مسلمة : أن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] - لمّا انصرف إلی رحله - قال لبنی أبیه : « یا بنی عبد المطلب ! إن قومکم عادوکم بعد وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کعدواتهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی حیاته ! وإن یُطَع قومکم لا تؤمّروا أبداً ، ووالله لا ینیب هؤلاء إلی الحقّ إلاّ بالسیف » ، قال : وعبد الله بن عمر بن الخطاب داخل إلیهم ، قد سمع الکلام کلّه ، فدخل فقال : یا أبا الحسن ! أترید أن یضرب بعضهم ببعض ؟ ! فقال : « اسکت ، ویحک ! فوالله لولا أبوک وما رکب منّی قدیماً وحدیثاً ، ما نازعنی ابن عفان ولا ابن عوف » ، فقام عبد الله فخرج ، قال : وأکثر الناس فی أمر الهرمزان وعبید الله ابن عمر وقتله إیّاه ، وبلغ عثمان ما قال فیه ‹ 1671 › علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فقام فصعد المنبر ، فحمد الله وأثنی علیه ، ثم قال : أیها الناس ! إنه کان من قضاء الله أن عبید الله بن عمر بن الخطاب أصاب (1) الهرمزان - وهو رجل من المسلمین - ولیس له وارث إلاّ الله والمسلمون ، وأنا إمامکم وقد عفوتُ ، أفتعفون [ عن ] (2) عبید الله ابن خلیفتکم بالأمس ؟ قالوا : نعم ، فعفا عنه ، فلمّا بلغ ذلک علیاً [ ( علیه السلام ) ] تضاحک ، وقال : « سبحان الله ! لقد بدأ بها عثمان !


1- کلمه : ( أصاب ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 488

أیعفو عن حقّ امرء لیس بوالیه ؟ ! تالله إن هذا لهو العجب ! » .

قالوا : فکان ذلک أول ما بدأ من عثمان ممّا نُقِم علیه .

قال الشعبی : وخرج المقداد من الغد فلقی عبد الرحمن (1) بن عوف ، فأخذ بیده ، وقال : إن کنت أردت بما صنعت وجه الله فأثابک الله ثواب الدنیا والآخرة ، وإن کنت إنّما أردت الدنیا فأکثر الله مالک ، فقال عبد الرحمن : اسمع رحمک الله ، اسمع ، قال : لا أسمع والله . . وجذب یده من یده ومضی حتّی دخل علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : قم فقاتل حتّی نقاتل معک ، قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « فبمن (2) أُقاتل ؟ رحمک الله » .

وأقبل عمار بن یاسر ینادی :

یا ناعی الإسلام ! قم فانعه * قد مات عرف وبدا نکر أما - والله - لو أن لی أعواناً لقاتلتهم ، والله لئن قاتلهم واحد لأکوننّ له ثانیاً ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أبا الیقظان ! والله لا أجد علیهم أعواناً ، ولا أُحبّ أن أعرضکم لما لا تطیقون » ، وبقی علی [ ( علیه السلام ) ] فی داره ، وعنده نفر من أهل بیته ، ولیس یدخل إلیه أحد مخافة عثمان .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبدالله ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فیمن ) آمده است .

ص : 489

قال الشعبی : واجتمع أهل الشوری علی أن (1) تکون کلمتهم واحدة علی من یبایع ، فقاموا إلی علی [ ( علیه السلام ) ] فقالوا : قم فبایع ، قال : « فإن لم أفعل ؟ » قالوا : نجاهدک ، قال : فمشی إلی عثمان حتّی بایعه وهو یقول : « صدق الله ورسوله » ، فلمّا بایع أتاه عبد الرحمن ابن عوف فاعتذر إلیه وقال : إن عثمان أعطانا یده ویمینه ، ولم تفعل أنت ، فأحببت أن أتوثّق للمسلمین فجعلتها فیه ، فقال : « ایهاً عنک ، إنّما آثرته بها لتنالها بعده ، دقّ الله بینکما عطر منشم » (2) .

از روایت شعبی که از شقیق آورده ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به بنی عبدالمطلب خطاب فرموده گفت که : « به درستی که قوم شما - یعنی شیخین و اتباعشان - عداوت کردند شما را بعد وفات نبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مثل


1- کلمه : ( أن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] در شرح قول حضرت : « لن یسرع أحد قبلی إلی دعوة حقّ ، ولا صلة رحم ، ولا عائدة کرم » . [ شرح ابن ابی الحدید 9 / 51 - 55. أقول : قال ابن الکلبی : منشم امرأة من حمیر ، وکانت تبیع الطیب ، فکانوا إذا تطیّبوا بطیبها اشتدّت حربهم ، فصارت مثلا فی الشرّ . وقال الجوهری : منشم امرأة کانت بمکة عطارة ، وکانت خزعة وجرهم إذا أرادوا القتال تطیّبوا من طیبها ، وکانوا إذا فعلوا ذلک کثر القتلی فیما بینهم ، فکان یقال : أشأم من عطر منشم ، فصار مثلا . انظر : لسان العرب 12 / 77 ، وراجع - أیضاً - : الصحاح 5 / 2041 ، القاموس المحیط 4 / 180 ، تاج العروس 17 / 687 - 688 . . وغیرها ] .

ص : 490

عداوتشان آن حضرت را در حیات آن حضرت ، و اگر اطاعت کرده خواهند شد قوم شما ، امیر نکرده خواهید شد گاهی ، و قسم به خدا رجوع نخواهند کرد اینها به سوی حق مگر به سیف » .

و این کلام هدایت نظام به وجوه عدیده دلالت صریحه دارد بر جور و ظلم و حیف و عدوان ثلاثه و اتباعشان .

پس تبرئه ابن ابی الحدید ثانی را از قصد صرف خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تعصب بی اصل و مجازفه فاحش است .

و نیز از آن ظاهر است که هرگاه عبدالله بن عمر کلام ‹ 1672 › جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شنید ، به خدمت آن حضرت حاضر شده گفت : ( أترید أن یضرب . . ) إلی آخره و این صریح است در آنکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از خلافت ثالث کاره بود و آن را باطل و ناحق میدانست ، وناهیک به خزیاً علی هؤلاء ، وخساراً لهم .

و نیز از این کلام ابن عمر مخالفت مر او با آن حضرت و معاندت او با آن جناب ظاهر است .

و نیز از آن ظاهر است که ابن عمر را علم به اراده و قصد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حاصل شده ، پس حکم مخاطب به امتناع علم به قصد - که سابقاً ذکر کرده (1) - باطل محض باشد .


1- تحفه اثناعشریه : 292 .

ص : 491

و از ارشاد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) : « اسکت ، ویحک ! » ظاهر است که آن حضرت از کلام خرافت نظام ابن عمر که مبنی بر ایذا و ایلام آن امام همام - علیه آلاف التحیة والسلام - بود متأذّی و متألم گردیده ، تبکیب و زجر و توبیخ او فرمود .

و از ارشاد آن حضرت : « فوالله لولا أبوک . . » إلی آخره به کمال صراحت ظاهر است که پدر این پسر - یعنی عمر - علت تامّه و سبب اصلی انصراف خلافت از آن حضرت ، و تقدم ثالث و نزاع او و نزاع ابن عوف با آن حضرت گردید ، و صنیع شنیع عمری که در سابق و حال جسارت بر آن کرده ، یعنی تزویر و تدبیر آن شریر در روز سقیفه و روز شوری باعث عدم وصول خلافت به آن حضرت شده .

دهم : آنکه ظلم عمر بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و صرف او خلافت را از آن حضرت در اول امر یعنی روز سقیفه از دیگر روایات و افادات ائمه سنیه ثابت است ، چنانچه سابقاً بعض روایات متضمنه این معنا در همین طعن منقول شد ، پس صرف عمر خلافت را از آن حضرت در روز شوری چه عجب است ؟ !

و نیز از این روایات شوری که ابن ابی الحدید نقل کرده فواید عدیده دیگر ظاهر است که هر یکی از آن برای هدم بنیان غیر مرصوص مذهب سنیه کافی و وافی است ، چنانچه بر متأمل آن مخفی نیست .

ص : 492

اما تشبث ابن ابی الحدید در تبرئه خلافت مآب از قصد صرف خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به ادخال آن حضرت در شوری و مدح آن حضرت .

پس دلیل تام بر اختلال حواس است ، و وهن و رکاکت آن در کمال ظهور است ; زیرا که صدور بعض افعال تعظیم و تکریم و اجلال ، دلالت بر نفی بغض و عداوت نمیتواند شد ، و (1) از مشاهده و ملاحظه حال اعدا و مخالفین اکابر و اجله علما و صدور ظاهر و باهر است که با وصف کمال عداوت و بغض این اکابر و اجله در بعض (2) اوقات به سبب تسلط هیبت جلالت و عظمتشان ، به نهایت تعظیم و تکریم و اجلال و تفخیمشان میپردازند ، و این معنا هرگز دلیل نفی عداوت و اهانتشان نمیتواند شد ; آری این تعظیم و اجلال فعلی یا اقرار و اعتراف لسانی شان به عظمت و جلالت این اکابر ، دلیل مزید قبح و فظاعت و شناعت عداوت و اهانت این اکابر ، و برهان مزید عظمت و جلالت و علوّ مرتبت و سموّ منزلتشان میباشد ، ومن ‹ 1673 › هنا قیل : ( والفضل ما شهدت به الأعداء ) .

و اما ترک تنصیص بر خلافت عثمان .

پس هرگز دلیل نفی قصد صرف خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام )


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- قسمت : ( این اکابر و اجله در بعض ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 493

نمی تواند شد ، و هرگز ملازمتی عقلی و عرفی بین الامرین متحقق نیست تا به یکی از آن بر دیگری استدلال توان کرد ، چه بسیار است که بعض ظلمه جائرین تدبیری لطیف در حرمان بعض مستحقین از حقشان میکنند که بعد اندک تأمل دلیل کافی و وافی بر مزید بغض و عداوت میباشد ، و به سبب بعض مصالح مثل : قصد صیانت و حفظ خود از طعن طاعنین و مثل آن ، اجهار و اعلان به مکنون خود نمینمایند ، و این عدم اجهار و اسرار هرگز نافی و منافی عداوت و سعیشان در محروم ساختن مخالفین خود نمیباشد بلکه به مفاد : ( الکنایة أبلغ من التصریح ) این سعی باطنی را عقلا ابلغ و افصح میدانند ! پس اگر خلافت مآب نیز به این خیال که در این وقت مزید عداوت او با جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نزد عوام ثابت نشود ، ترک تنصیص بر عثمان کرده باشد چه عجب است ؟ !

و آخر این تدبیر خلافت مآب کارگر هم شد و نزد ابن ابی الحدید و امثال او از اخلاف و اسلاف سنیه صیانت او هم از ثبوت عداوتش با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حاصل گردید ، پس اگر به این سبب معترف کشف و کرامات خلافت مآب باشند عجب نیست .

و علاوه بر این خلیفه ثانی به مزید عداوت و عناد با اهل بیت امجاد تنصیص بر خلافت آن مجمع فساد - اعنی عثمان والانژاد (1) - قبل از شوری کرده است .


1- در [ الف ] ( والانزاد ) آمد . نزاد : نژاد ، نسب . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 494

در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن حذیفة ، قال : قیل لعمر بن الخطاب - وهو بالمدینة - : یا أمیر المؤمنین ! من الخلیفة بعدک ؟ قال : عثمان بن عفان . أبو خیثمة الطرابلسی فی فضائل الصحابة (1) .

نهایت عجب است که خلیفه ثانی تنصیص بر خلافت عثمان بالخصوص بعد خود مینماید و باز به تناقض و تهافت خلافت را به شوری میاندازد و عثمان را در آن شریک میسازد ، و به مزید جزم و هوشیاری از تدبیر و تزویرِ تقریر خلافت بر عثمان باز نمیآید ، لکن حق تعالی - إتماماً للحجة وإیضاحاً للحجّة - بر زبان حقایق ترجمان خودش غایت ذمّ و نکوهش و نهایت عیب و قدح و طعن عثمان - که از آن سراسر بطلان خلافتش ظاهر است - جاری کرده ، و مزید شناعت و فظاعت هر دو صنیعش ظاهر کرده .

و ذمّ عمر عثمان و دیگر اصحاب شوری را سابقاً شنیدی ، لکن در اینجا روایتی که از آن کمال تفضیح عثمان ظاهر است باید شنید .

پس باید دانست که علامه ابوالحسن آمدی در “ ابکار الافکار “ اولا در مقام قدح خلافت عثمان این روایت نقل کرده :

عن ابن عباس : رأیت أمیر المؤمنین عمر مفکّراً ، فقلت : یا أمیر المؤمنین ! لو حدّثتک بما فی نفسک ؟ ! قال عمر : کنت


1- [ الف ] صفحة : 179 ، الفرع الثالث فی خلافة عثمان ، من الفصل الثانی ، من الباب الثانی ، من کتاب الأمارة ، من حرف الهمزة . [ کنز العمال 5 / 736 ] .

ص : 495

أُصدّقک ، قال : [ فقلت : کأنک ] (1) تفکّر فیمن ‹ 1674 › یصلح لهذا الأمر بعدک ، فقال : ما أخطأ ما فی نفسی .

قال ابن عباس : فقلت : یا أمیر المؤمنین ! ولّ (2) عثمان ، فقال : هو کلف بأقاربه ، یحمل أبناء أبی معیط علی رقاب الناس ، فیخطمونهم خطم الإبل (3) ، فیدخل الناس من هاهنا فیقتلونه - وأشار إلی مصر والعراق - والله إن فعلتم لیفعلنّ (4) . .

ولئن فعل لیفعلنّ ، قلت : فطلحة ; قال : صاحب باؤ وزهو ، وهذا الأمر لا یصلح للمتکبّر . .

قلت : فالزبیر ، قال (5) : بخیل یظلّ طول نهاره بالبقیع فأکبّ (6) به علی الصاع من البرّ ، وهذا الأمر لا یصلح إلاّ للمنشرح (7) الصدر . .

قلت : فسعد ، قال : صاحب شیطان إذا غضب ، إنسان إذا


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( ما تقول فی ) .
3- فی النسخة المصورة : ( فیخطمونهم خمط الإبل نبت الربیع ) ، وفی المصدر المطبوع : ( فیحطمونهم حطم الإبل ) .
4- فی المصدر : ( لیقتلنّ ) .
5- کلمه : ( قال ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
6- فی المصدر : ( یحاسب ) بدل ( فأکبّ ) .
7- فی المصدر : ( لمنشرح ) .

ص : 496

عضب (1) ، قلت : فعبد الرحمن بن عوف ، قال : والله لو وزّن إیمانه بإیمان الخلق لرجّح ، لکنه ضعیف ، قلت : فعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فصفق إحدی یدیه علی الأُخری وقال : هو لها لولا دعابة فیه (2) ، ووالله إن وُلِّی هذا الأمر لیحملنّکم علی المحجّة البیضاء (3) .

و در مقام جواب گفته :

قولهم : إن عمر قدح فی کل واحد من الستة .

قلنا : لم یکن مقصوده بذلک القدح والتنقیص بهم ، بل إنّما اعتقد أنهم أفضل زمانهم ، وجعل الإمامة منحصرة فیهم ، وأراد أن ینبّه الناس علی ما یعلمه من کل واحد منهم ممّا یوافق مصلحة المسلمین ویخالفها ، مبالغةً فی التحرّی والنصح للمسلمین لیکون اختیارهم لمن یختارونه أوفق لمصلحتهم (4) .

و در “ حدائق الحقائق “ به جواب ابن ابی الحدید کلامی لطیف فرموده ،


1- [ الف ] عَضُبَ الرجل عُضُوباً - ککرم - : چرب زبان گردید . ( 12 ) . [ انظر : منتهی الارب : 843 ] . [ فی النسخة المصورة : : ( ولسان إذا رضی ) بدل : ( إنسان إذا عضب ) ، وفی المصدر المطبوع : ( وإنسان إذا رضی ، فمن للناس إذا غضب ؟ ! ) ] .
2- در [ الف ] کلمه : ( فیه ) خوانا نیست .
3- أبکار الأفکار : 483 ( نسخه عکسی ) 3 / 565 - 566 ( چاپ بیروت ) .
4- أبکار الأفکار : 484 ( نسخه عکسی ) 3 / 567 - 568 ( چاپ بیروت ) .

ص : 497

حیث قال :

الخامس عشر : إن ما ذکره من أنه لو کان مراد عمر ما ذکره المرتضی من صرف الأمر عن علی [ ( علیه السلام ) ] قد کان یمکنه أن یجعل الشوری فی خمسة ، ولا یذکر فیهم علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، ومن الذی أجبره علی ذلک ؟ ومن الذی أجبره علی أن یقول : إن وُلّیها سلک بهم المحجّة البیضاء . . ونحو ذلک من المدح ؟ وقد کان قادراً علی أن لا یقول ذلک .

مدفوع ; بأن عمر قد علم بأن کثیراً من الناس کانوا یظنّون به بغض علی [ ( علیه السلام ) ] ، وأنه صرف الأمر عن علی [ ( علیه السلام ) ] مع کونه أحقّ ، وقد کان یعتذر عن ذلک - أحیاناً - بأن العرب استصغروا سنّه یوم السقیفة ، وظهر للناس بطلان هذا العذر الباطل یوم الشوری ، کما ظهر لک فی الروایة التی سبق ذکرها عن ابن عباس من قوله : إنه کان شاباً حدثاً فاستصغرت العرب سنه ، وقد کمل الآن (1) ، فأراد بعدم تصریحه بعثمان وتنصیصه علیه التمویه علی الأوهام ، وأن لا یذکره الناس بعد موته بسوء ، ویوهمهم أن صرف الأمر عنه لم یکن للبغض والانحراف ، بل مراعاةً لمصالح الإسلام والمسلمین ،


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 80 .

ص : 498

ومع ذلک قد علم من حال عثمان أنه لو وُلّی الأمر لأحدث أحداثاً سینکرها الناس ، ‹ 1675 › وحمل أقاربه علی الرقاب ، وأنه سینجرّ الأمر إلی قتله وحدوث الفتنة ، کما ظهر من قوله - فی الروایة المتقدمة ، وقد عدّوا ذلک من فراسته - : کأنی بک قد قلّدتک قریش هذا الأمر لحبّها إیّاک ، فحملتَ بنی أُمیة وبنی أبی معیط علی رقاب الناس ، وآثرتَهم بالفیء ، فسارتْ إلیک عصابة من ذؤبان العرب ، فذبحوک علی فراشک ذبحاً ، والله لئن فعلوا لتفعلنّ ، ولئن فعلت لیفعلنّ . . ثم أخذ بناصیته ، فقال : إذا کان ذلک فاذکر قولی ، فإنه کائن (1) .

وسیجیء - إن شاء الله تعالی - ما یتّضح به هذا المعنی فی شرح قصة الشوری .

وروی الشارح فی الجزء الثانی عشر فی أخبار عمر وسیره ، قال : نقلتُ هذا الخبر من أمالی أبی جعفر محمد بن حبیب ، عن ابن عباس ، قال : تبرّم عمر بالخلافة فی آخر أیام ، وخاف العجز ، وضجر من سیاسة الرعیّة ، فکان لا یزال یدعو الله بأن یتوفّاه ، فقال لکعب الأحبار - یوماً وأنا عنده - : إنی قد أحببتُ أن أعهد


1- شرح ابن ابی الحدید 1 / 186 .

ص : 499

إلی من یقوم بهذا الأمر ، وأظنّ وفاتی قد دنت ، فما تقول فی علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ أشر علیّ فی رأیک ، واذکر لی ما تجدونه عندکم ، فإنکم (1) تزعمون أن عُمْرنا هذا مسطور فی کتبکم .

فقال : أمّا من طریق الرأی ; فإنه لا یصلح إنه رجل متین الدین لا یغضی علی عورة ، ولا یحلم عن زلّة ، ولا یعمل باجتهاد رأیه ، ولیس هذا من سیاسة الرعیة فی شیء .

وأمّا ما نجده فی کتبنا ، فنجده لا یلی الأمر [ هو ] (2) ولا ولده ، وإن ولیه کان هرج شدید ، قال : وکیف ذلک ؟ قال : لأنه أراق الدماء ، فحرّمه الله الملک [ ! ! ] إن داود لمّا أراد أن یبنی حیطان بیت المقدس أوحی الله إلیه : أنک لا تبنیه لأنک أرقت الدماء ، وإنّما یبنیه سلیمان ، فقال عمر : ألیس بحقّ أراقها ؟ ! قال کعب : وداود بحق أراقها یا أمیر المؤمنین ! قال : فإلی من یفضی الأمر تجدونه عندکم ؟

قال : نجده ینتقل بعد صاحب الشریعة واثنین من أصحابه إلی أعدائه الذین حاربهم علی الدین وحاربوه ، فاسترجع عمر مراراً . .


1- کلمه : ( فإنکم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 500

قال : أتسمع یا ابن عباس ! أما والله لقد سمعت من رسول الله ما یشابه هذا ، سمعته یقول : « لیصعدنّ بنو أُمیة علی منبری هذا ، ولقد رأیتهم فی منامی ینزون علیه نزو القردة ، وفیهم أُنزل : ( وَما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناک إلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ ) (1) » .

قال الشارح (2) : وقد روی الزبیر بن بکّار - فی الموفقیات - ما یناسب هذا عن المغیرة بن شعبة ، قال : قال عمر - یوماً - : یا مغیرة ! هل أبصرت بهذه عینک العوراء منذ أُصیبت ؟ قلت : لا ، قال : أما والله لیعورنّ بنو أُمیة الإسلام کما أُعورت عینک هذه ، ثم لتعمینّه حتّی لا یدری ‹ 1676 › أین یذهب ، ولا أین یجیء ؟ قلت : ثم ماذا یا أمیر المؤمنین ؟ قال : ثم یبعث الله بعد مائة وأربعین أو بعد مائة وثلاثین وفداً کوفد الملوک ، طیّبة ریحهم ، یعیدون إلی الإسلام بصره وشبابه ، قلت : من هم یا أمیر المؤمنین ؟ قال : حجازی وعراقی ، وقلیلا ما کان وقلیلا مادام (3) .

وروی أبو داود - فی سننه - وأورده فی جامع الأُصول فی الباب


1- شرح ابن ابی الحدید 12 / 81 ، والآیة الشریفة فی سورة الإسراء ( 17 ) : 60 .
2- کلمه : ( الشارح ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- شرح ابن ابی الحدید 12 / 82 .

ص : 501

الثانی من کتاب الخلافة والإمارة ، عن الأقرع - مؤذّن عمر بن الخطاب - قال : بعثنی عمر إلی الأُسقف بإیلیا (1) فدعوتُه ، فقال عمر : هل تجدنی فی الکتاب ؟ قال : نعم ، قال : کیف تجدنی ؟ قال : أجدک قرناً ! فرفع علیه الدرّة ، وقال : قرن مه ؟ قال : قرن حدید أمین شدید ، قال : فکیف تجد الذی بعدی ؟ قال : أجده خلیفة صالحاً غیر أنه یؤثر قرابته ، قال عمر : یرحم الله عثمان - ثلاثاً - قال : کیف تجد الذی بعده ؟ قال : أجده صدء حدید (2) . . فرفع یده علی رأسه وقال : یا دفراه ! یا دفراه ! فقال : یا أمیر المؤمنین ! إنه خلیفة صالح ، لکنه یستخلف حین یستخلف والسیف مسلول والدم مهراق (3) .

الأُسقف - کَأُرْدُنّ (4) - : عالم النصاری .

والهاء فی ( مه ) للسکت .

أیّ قرن : أی شیء .


1- [ الف ] إیلیا - بالمدّ والتخفیف - : اسم مدینة بیت القدس . ( 12 ) . [ انظر : النهایة 1 / 85 ، لسان العرب 11 / 40 ] .
2- فی المصدر : ( صدءاً حدیداً ) .
3- سنن ابوداود 2 / 403 ، جامع الاصول 4 / 110 - 111 .
4- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( اردن ) .

ص : 502

والصَدَء - بالتحریک - : ما یعلو الحدید من الوسخ .

والدفر - بالدال المهملة ، والفاء ، والراء محرّکة - : الذلّ والنتن .

فظهر أن عمر کان یظنّ أن عثمان سیأتی فی خلافته بأُمور شنیعة ، ویحدث أحداثاً ینکرها الناس ویطعنون فیه ، فخاف فی النصّ علیه أن یلحقه بقبائح أفعاله الطعن (1) ، فدلّس علی الجهّال بإیهام أنه لم یقصّر فی مراقبة الدین ورعایة مصلحة المسلمین حیث فوّض الأمر إلی ستة هم خیار الأُمة ، وقد توصّل إلی مطلوبه الذی هو صرف الأمر عن أهل البیت ( علیهم السلام ) بجعل عبد الرحمن - الذی علم أنه لا ینفکّ عن الإثنین - حاکماً .

ومع هذین الأمرین ربّما منعه عن النصّ علی عثمان الخوف من شدّة العداوة بین بنی هاشم وبین أولاده ، وقد ظهر من قوله - فیما سبق من روایة ابن عباس - : أما أنّه سیلیها بعد هیاط ومیاط (2) - أنه کان یظنّ أنّ الخلافة ستنقل إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، فأشفق علی أعقابه من أن یلحقهم ضرر بعد موته وانتقال الأمر إلیه ، علی أن الاحتراز عن معاداة قبیلة کبنی هاشم - علی تقدیر عدم ظنّ


1- کلمه : ( الطعن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- شرح ابن ابی الحدید 12 / 82 .

ص : 503

انتقال (1) الخلافة إلیهم - أمر یستحسنه العقلاء ، فاستمال بعدم التصریح علی عثمان جانب علی [ ( علیه السلام ) ] وسائر بنی هاشم (2) ، ومثل ذلک ، و ما سبق من إیهام عدم الانحراف عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، وأن یظنّ الناس به الإنصاف واتباع الحقّ [ و ] هو السبب الحامل له علی مدحه ، وأن ‹ 1677 › یقول : إن وُلّیها سلک بهم المحجّة البیضاء ، وحملهم علی الصراط المستقیم . . ونحو ذلک .

ویمکن أن یکون من أغراضه فی جعل الأمر شوری علی الوجه المعهود دون التنصیص علی عثمان إبداء شبهة للعقول الضعیفة فی نفی استئهاله للإمامة ، أو کونه أحقّ ممّن تقدّم علیه ، بأنه لو کان کذلک لَما (3) قدّم هؤلاء الخیرة من المهاجرین - مع مناصحتهم للدین - غیره علیه ، ولم یعدلوا عنه ، ولم یکن فی ذلک ما فی النصّ علی ثمان من الاتّهام بالبغض والانحراف مع حصول المقصود به أیضاً (4) .


1- کلمه : ( انتقال ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- حذف المؤلف ( رحمه الله ) بعض المطالب هنا لعدم الحاجة إلیها .
3- در [ الف ] بالای ( لما ) علامت ( ظ ) - یعنی استظهار - گذاشته شده است .
4- [ الف ] صفحه : 368 ، وجه خامس عشر از وجوه ردّ قول ابن ابی الحدید در جواب سید مرتضی - علیه الرحمه - از طعن ثالث عشر از مطاعن عمر از شرح خطبه شقشقیه . [ حدائق الحقائق : 249 - 252 ] .

ص : 504

13. وصیت به امامت صهیب در نماز تا سه روز

وجه سیزدهم (1) آنکه عمر وصیت کرد به آنکه بعد وفاتش صهیب تا سه روز امامت صلات کند .

ابن سعد در “ طبقات “ گفته :

أخبرنا یعقوب بن إبراهیم بن سعد الزهری ، عن أبیه ، عن صالح بن کیسان ، قال : قال ابن شهاب : أخبرنی سالم بن عبد الله : ان عبد الله بن عمر قال : دخل الرهط علی عمر قبیل أن ینزل به : عبد الرحمن بن عوف ، وعثمان ، وعلیّ [ ( علیه السلام ) ] ، والزبیر ، وسعد ، فنظر إلیهم فقال : إنی قد نظرت لکم فی أمر الناس ، فلم أجد عند الناس شقاقاً إلاّ أن یکون فیکم ، فإن کان شقاق فهو فیکم ، وإنّما الأمر إلی ستة : إلی عبد الرحمن ، وعثمان ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، والزبیر ، وطلحة ، وسعد ، وکان طلحة غائباً فی أمواله بالسراة ، ثم إن قومکم إنّما یؤمّرون أحدکم أیها الثلاثة ! - لعبد الرحمن ، وعثمان ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] - فإن کنت علی شیء من أمر الناس - یا عبد الرحمن ! - فلا تحمل ذوی قرابتک علی رقاب الناس ، وإن کنت - یا عثمان ! - علی شیء من أمر الناس فلا تحملنّ بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، وإن کنت علی شیء من أمر الناس - یا علی ! - فلا تحملنّ بنی هاشم علی رقاب الناس .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( دوازدهم ) آمده است .

ص : 505

ثم قال : قوموا ، فتشاوروا ، فأمّروا (1) أحدکم .

قال عبد الله ابن عمر : فقاموا یتشاورون ، فدعانی عثمان مرّة أو مرّتین لیدخلنی فی الأمر ، ولا والله ما أُحبّ أنی کنت فیه علماً (2) أنّه سیکون فی أمرهم ما قال أبی ، والله لقلّ ما رأیته یحرّک شفتیه بشیء قطّ إلاّ أن کان حقاً ، فلمّا أکثر عثمان علیّ قلت له : ألا تعقلون ، أتؤمّرون وأمیر المؤمنین حیّ ؟ ! فوالله لکأنّما أیقظتُ عمر من مرقد ، فقال عمر : امهلوا ، فإن حدث بی حدث فلیصلّ لکم صهیب ثلاث لیال ثم أجمعوا أمرکم ، فمن تأمّر منکم علی غیر مشورة من المسلمین فاضربوا عنقه .

قال ابن شهاب : قال سالم : قلت لعبد الله : أبدأ بعبد الرحمن قبل علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : نعم والله (3) .


1- کلمه : ( فأمّروا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( عالماً ) .
3- [ الف ] باب استخلاف عمر من ترجمة عمر . [ الطبقات الکبری 3 / 344 ] . و نیز ابن سعد در “ طبقات “ گفته : أخبرنا محمد بن عمر ، حدّثنی موسی بن یعقوب ، عن أبی الحویرث ، قال : قال عمر - فیما أوصی به - : فإن قبضت فلیصلّ لکم صهیب ثلاثاً ، ثم أجمعوا أمرکم فبایعوا أحدکم . . فلمّا مات عمر ووضع لیصلّی علیه ، أقبل علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان أیّهما یصلّی علیه ، فقال عبد الرحمن بن عوف : إن هذا لهو الحرص علی الإمارة ! لقد علمتما ما هذا إلیکما ، ولقد أمر به غیرکما . . ! تقدّم یا صهیب ، فصلّ علیه . . فتقدّم صهیب فصلّی علیه . [ الطبقات الکبری 3 / 367 ] . و نیز این سعد در “ طبقات “ گفته : أخبرنا محمد بن عمر ، ( نا ) هشام بن سعد ، حدّثنی من سمع عکرمة بن خالد یقول : لمّا وضع عمر یصلّی [ لیصلّی ] علیه ، أقبل علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان جمیعاً ، وأحدهما آخذ بید الآخر ، فقال عبد الرحمن بن عوف - ولا یظنّ أنهما یسمعان ذلک - قال : ویکما [ قد أوشکتما ] یا بنی عبد مناف ! فسمعاها ، فقال کل واحد منهما : قم یا أبا یحیی ! فصلّ علیه ، فصلّی علیه صهیب . محمد بن عمر ، حدّثنی طلحة بن محمد بن سعید بن المسیّب ، عن أبیه ، عن سعید بن المسیّب ، قال : لمّا توفّی عمر نظر المسلمون فإذا صهیب یصلّی بهم المکتوبات بأمر عمر ، فقدّموا صهیباً فصلّی علی عمر . [ الطبقات الکبری 3 / 367 ] .

ص : 506

از این روایت حکم عمر به امامت صهیب در صلات ظاهر است .

و نیز از آن ظاهر است که خلافت مآب اولا سرزنش اصحاب ‹ 1678 › شوری به حصر احتمال شقاق و خلاف در اینها نمود و از مردم دیگر نفی شقاق نموده ، مرجوحیت این اجلّه اصحاب از دیگر مردم ظاهر ساخت ، حصر خلافت در این شش کس - که حصر احتمال شقاق در ایشان کرده نمود - و در ذکر این اصحاب عبدالرحمن را به تقدیم ذکری نواخت که سبب استعجاب و استغراب سالم گردید که ناچار تحقیق آن از عبدالله بن عمر نمود ، و ابن عمر اثبات آن به قسم شرعی نمود .

و نیز از آن ظاهر است که هرگاه عمر این اصحاب را حکم کرد به آنکه

ص : 507

برخیزند و مشاوره کنند و یکی را امیر سازند ، هرگاه حسب حکم او برخاسته و مشاوره شروع ساختند ، عثمان ابن عمر را یک دفعه یا دو دفعه طلب ساخت تا که ابن عمر را در شوری داخل سازد ، ابن عمر دامن از دخول برکشید و از شقاق و مخالفت این اصحاب - که خلافت مآب اخبار به آن فرموده - ترسید ، و هرگاه عثمان اکثار و تکرار دعوت ابن عمر نمود ، ابن عمر به کلام بلاغت نظام - اعنی ( ألا تعقلون . . ) إلی آخره - اشعار به سلب عقل و دانش از عثمان و امثالش که منهمک در هوای ریاست بودند فرمود ، و تأمیر احدی را در حال [ حیات ] خلافت مآب علت این سلب عقل - که حسب امر خلافت مآب واقع شده ! - گردانید .

و نیز از این روایت مزید فراست و فطانت و نهایت صدق کشف و کرامت خلافت مآب حسب افاده ابن عمر ظاهر است .

پس کمال عجب است که چنین کسی را ابن ابی الحدید به غرض صیانت از خدع و خیانت چندان مبتلای ساده لوحی و بلاهت گردانیده که عدم تفطّن به انصراف خلافت از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با وصف تحکیم عبدالرحمن بر فتراک او بسته !

و نیز در “ طبقات “ ابن سعد در آخر روایتی - متضمن ذکر قتل عمر و غیر آن - مسطور است :

ص : 508

ثم أمر صهیباً أن یصلّی بالناس (1) .

و در “ فتح الباری “ بعد ذکر حدیثی - متضمن مخاطبه عمر با اصحاب شوری که سابقاً مذکور شد (2) - مذکور است :

وله شاهد من حدیث ابن عمر ، أخرجه ابن سعد بإسناد صحیح ، قال : دخل الرهط علی عمر ، فنظر إلیهم ، فقال : إنی قد نظرت فی أمر الناس فلم أجد عند الناس شقاقاً ، فإن کان فهو فیکم ، وإنّما الأمر إلیکم ، وکان طلحة یومئذ غائباً فی أمواله ، قال : فإن قومکم لا یؤمّرون إلا لأحد الثلاثة : عبد الرحمن ، وعثمان ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فمن وُلّی منکم فلا یحمل قرابته علی رقاب الناس ، قوموا فتشاوروا ، ثم قال عمر : امهلوا ، فإن حدث لی حدث فلیصلّ لکم صهیب ثلاثاً ، فمن تأمّر منکم علی غیر مشورة من المسلمین فاضربوا عنقه (3) .

و ظاهر است که حکم به امامت صهیب با وجود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که نفس رسول است ، و خود خلافت مآب التجا به آن جناب در


1- الطبقات الکبری 3 / 340 .
2- قسمت : ( متضمن مخاطبه عمر با اصحاب شوری که سابقاً مذکور شد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف ] در شرح قول بخاری : ( أُوصی الخلیفة بعدی ) ، باب قصة البیعة ، من أبواب المناقب . [ فتح الباری 7 / 55 ] .

ص : 509

مسائل ‹ 1679 › معضله و نوازل مشکله میآورد دلیل کمال زیغ و حیف است .

و عجب تر آن است که از روایات سنیه ظاهر است که خلیفه ثانی در روز سقیفه احتجاج به امامت ابی بکر در صلات بر خلافت او کرده ، چنانچه محب الدین طبری در “ ریاض النضره “ گفته :

عن عبد الله بن مسعود ، قال : کان رجوع الأنصار یوم سقیفة بنی ساعدة بکلام قاله عمر بن الخطاب : نشدتکم بالله هل تعلمون أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر أبا بکر یصلّی بالناس ؟ قالوا : اللهم نعم ، قال : فأیّکم یطیب نفسه أن یزیله عن مقام أقامه فیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! فقالوا : کلّنا لا یطیب نفسه ، ونستغفر الله . خرّجه أبو عمر وخرّج أحمد معناه .

وفی آخر (1) : فأیّکم یطیب نفسه أن یتقدّم أبا بکر ؟

قالت الأنصار : نعوذ بالله أن نتقدّم أبا بکر .

وهذا ممّا یؤکّد الاستدلال بإمامة الصلاة علی الخلافة کما قرّرنا ، والله أعلم (2) .


1- فی المصدر : ( آخره ) .
2- [ الف ] صفحة [ لا تقرء ] ذکر ما روی عن عمر فی خلافة أبی بکر ، من الفصل الثالث عشر فی خلافة أبی بکر ، فی الباب الأول ، من القسم الثانی . [ الریاض النضرة 1 / 195 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 510

پس وصیت خلافت مآب به امامت صهیب در صلات دلیل صریح است بر (1) آنکه خلافت مآب در احتجاج و استدلال به امامت صلات ابی بکر در روز سقیفه ، محض تخدیع و تلبیس و تدلیس را کارفرما شده ، چه هرگاه با وصف وجود افاضل صحابه ، وصیت [ به ] امامت صهیب که قطعاً مرجوح و مفضول بوده جایز گردید ، و با این وصیت استحقاق خلافت منحصر در دیگران شد ، اگر امری به امامت صلات برای ابی بکر ثابت هم شود ، دلیل خلافت و برهان امامت او نگردد ، پس چرا در روز سقیفه به آن احتجاج نمود و راه بی خبران زده ؟ ! ( أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ ) ؟ ! (2) ولله الحمد که از این وصیت عمریه بطلان تمسک جمیع اسلاف و اخلاف سنیه به امامت صلات ابی بکر که آن را عمده دلائل و براهین خلافت او میپندارند ظاهر و باهر گردید .

* * *


1- قسمت : ( دلیل صریح است بر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- البقرة ( 2 ) : 44 .

ص : 511

فهرست جلد دوازدهم تشیید المطاعن لکشف الضغائن مطاعن عمر طعن دوازدهم وجوه طعن در قضیه شوری 1. ابتدا گوید پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هنگام وفات از اصحاب شوری راضی بود ، سپس آنها را مذمت نمود 18 2. سرزنش امیرمؤمنان ( علیه السلام ) به دعابه و مزاح 156 3. اعتراف به اولویت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) و عدم انتخاب آن حضرت 171 4. قبح عدم انتخاب جانشین عقلاً 210 5 . تناقض تمنّای استخلاف سالم و معاذ با « الائمة من قریش » 215 6 . آرزوی زنده بودن ابوعبیده برای خلافت با وجود امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 274 7 . آرزوی زنده بودن خالد بن ولید برای استخلاف با اینکه او را فاسق میدانست 289 8 . حکم به قتل اصحاب شوری در صورت عدم اتفاق پس از سه روز 370 9 . حکم به قتل مخالف از بین اصحاب شوری 426 10 . امر به رجوع اصحاب شوری به فرزندش عبدالله 439 11. وصیت به سر کار ماندن عمالش تا یک سال 447 12 . تنظیم شوری به نحوی که خلافت به امیرمؤمنان ( علیه السلام ) نرسد 452 13 . وصیت به امامت صهیب در نماز تا سه روز 504

ص : 512

جلد 13

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد سیزدهم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عمر طعن 13 - 18

اشاره

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُم مِن رَبِّکُمْ وَلاَ تَتَّبِعُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ قَلِیلاً مَا تَذَکَّرُونَ .

سورة الأعراف (7) : 3 .

آنچه را که از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید و از اولیای دیگر جز او پیروی ننمایید ، و کمتر متذکر میشوید .

ص : 6

ص : 7

قال عدی بن حاتم :

أتیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . . وهو یقرأ سورة البراءة حتی أتی علی هذه الآیة : ( اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللهِ ) .

قال : قلت : یا رسول الله ! إنا لم نتخذهم أرباباً من دون الله .

قال : بلی ! ألیس یحلّون لکم ما حرّم علیکم فتحلّونه ویحرّمون علیکم ما أحلّ الله لکم فتحرّمونه ؟ !

فقلت : بلی . فقال : تلک عبادتهم .

عدی پسر حاتم طائی گوید :

خدمت پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) رسیدم . . . حضرت مشغول قرائت آیه مذکور بود ، عرض کردم : ای پیامبر خدا ! ما که آنها ( دانشمندان و راهبان ) را پروردگار خود نگرفته بودیم .

حضرت فرمود : آیا آنها حلال خدا را حرام نکردند و حرام خدا را حلال نشمردند و شما از آنها پذیرفتید ؟ !

گفتم : آری . فرمود : همان عبادت و بندگی آنها محسوب میشود .

مراجعه شود به : جامع بیان العلم و فضله 2 / 109 ، المعجم الکبیر 17 / 92 ، کشاف 1 / 435 ، جامع البیان 10 / 147 - 148 ، تفسیر ابن ابی حاتم 1 / 1784 ، معانی القرآن نحاس 3 / 202 ، احکام القرآن جصاص 2 / 20 ، 408 ، و 3 / 135 ، تفسیر سمرقندی 2 / 53 - 54 ، تفسیر ثعلبی 5 / 34 .

ص : 8

قال رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) :

إن أفضل ( أصدق ) الحدیث کتاب الله ، وأحسن الهدی هدی محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وشرّ الأمور محدثاتها ، وکلّ بدعة ضلالة .

یعنی : برترین ( راست ترین ) سخن کتاب الهی ، و نیکوترین روش روش پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و بدترین امور تازه پیدا شده ها ، و هر بدعتی ضلالت است .

مراجعه شود به : مسند احمد 3 / 310 ، 319 ، 371 ، سنن دارمی 1 / 69 ، صحیح بخاری 8 / 139 ، صحیح مسلم 3 / 11 ، سنن ابن ماجه 1 / 17 - 18 ، سنن نسائی 3 / 188 ، سنن کبری بیهقی 3 / 207 ، 213 - 214 ، کنز العمال 1 / 190 ، 374 ، و 11 / 10 ، 13 ، و 15 / 923 .

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 11

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 12

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 13

طعن سیزدهم : حکم به نفوذ سه طلاق در مجلس واحد

ص : 14

ص : 15

و از جمله مطاعن عمر آن است که سه طلاق را در مجلس واحد به حکم سه طلاق گردانید ، حال آنکه در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عهد ابی بکر و تا دو سال از خلافت خودش چنین سه طلاق در حکم طلاق واحد بود ، حمیدی در کتاب “ جمع بین الصحیحین “ از عبدالله بن عباس نقل کرده که او گفت :

کان الطلاق علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وزمن (1) أبی بکر وسنتین من خلافة عمر الثلاث واحدة ، فقال عمر بن الخطاب : إن الناس قد استعجلوا فی أمر کانت لهم فیه أناة ، فلو أمضیناه علیهم . . فأمضاه علیهم (2) (3) .

حاصل آنکه : بود طلاق در زمان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و زمان ابوبکر و دو سال از خلافت عمر سه بار یکی ، یعنی هر کسی که سه بار طلاق میگفت یک طلاق بر او جاری میکردند ، پس گفت عمر بن الخطاب : به درستی که .


1- کلمه : ( زمن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- جمله : ( فأمضاه علیهم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- الجمع بین الصحیحین 2 / 119 .

ص : 16

‹ 1680 › مردم شتابی کردند در امری که بود ایشان را در آن امر درنگی ، پس اگر امضا کنیم بر ایشان - یعنی سه طلاق را در حکم سه طلاق بگردانیم - بهتر خواهد بود ، پس امضا کرد عمر آن را - یعنی سه طلاق را - بر ایشان (1) .

و در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

حدّثنا إسحاق بن إبراهیم ومحمد بن نافع - واللفظ لابن رافع - قال إسحاق : ( أنا ) ، وقال ابن رافع : ( نا ) عبد الرزّاق ، قال : ( أنا ) معمّر ، عن ابن طاوس ، عن أبیه ، عن ابن عباس ، قال : کان الطلاق علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وسنتین من خلافة عمر طلاق الثلاث واحدة ، فقال عمر بن الخطاب : إن الناس قد استعجلوا فی أمر کانت لهم فیه أناة ، فلو أمضیناه علیهم . . فأمضاه علیهم .

حدّثنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : ( أنا ) روح بن عبادة ، ( أنا ) ابن جریح ، قال : وحدّثنا ابن رافع - واللفظ له - ( نا ) عبد الرزّاق ، قال : ( أنا ) ابن جریح ، قال : أخبرنی ابن طاوس ، عن أبیه : أن أباالصهباء قال لابن عباس : أتعلم إنّما کانت الثلاث تجعل واحدة علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وثلاثاً من إمارة عمر ؟ فقال ابن عباس : نعم .

.


1- قسمت : ( پس امضا کرد عمر آن را - یعنی سه طلاق را - بر ایشان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 17

وحدّثنا إسحاق بن إبراهیم ، قال : ( أنا ) سلیمان بن حرب ، عن حمّاد بن زید ، عن أیوب السختیانی ، عن إبراهیم بن میسرة ، عن طاوس : أن أبا الصهباء قال لابن عباس : هات من هناتک ! ألم یکن الطلاق الثلاث علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر واحدة ؟ فقال : قد کان ذلک ، فلمّا کان فی عهد عمر تتابع الناس فی الطلاق ، فأجازه علیهم (1) .

وقال النووی - فی شرحه لصحیح مسلم - :

قوله : ( هاتِ من هناتک ) [ هو ] (2) - بکسر التاء - من ( هاتَ ) ، والمراد ب : هناتک : أخبارک وأُمورک المستغربة ، والله أعلم (3) .

و در “ سنن ابی داود “ مذکور است :

حدّثنا أحمد بن صالح ، ( أنا ) عبد الرزّاق ، ( أنا ) ابن جریح ، أخبرنی ابن طاوس ، عن أبیه : أن أبا الصهباء قال لابن عباس : أتعلم إنّما کانت الثلاث تجعل واحدة علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وثلاثاً من إمارة عمر ؟ قال ابن عباس : نعم (4) .

.


1- صحیح مسلم 4 / 183 - 184 .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] صفحة : 477 ، باب الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ شرح مسلم نووی 10 / 72 - 73 ] .
4- [ الف ] صفحة : 300 / 356 ، باب فسخ المراجعة بعد التطلیقات الثلاث ، من أبواب الطلاق ، جلد اول . [ سنن ابوداود 1 / 490 ] .

ص : 18

و نیز در “ سنن ابی داود “ مسطور است :

حدّثنا محمد بن عبد الملک بن مروان ، ( نا ) أبو النعمان ، ( نا ) حمّاد بن زید ، عن أیوب ، عن غیر واحد ، عن طاوس : أن رجلا - یقال له : أبو الصهباء - کان کثیر السؤال لابن عباس ، قال : أما علمت أن الرجل کان إذا طلّق امرأة ثلاثاً - قبل أن یدخل بها - جعلوها واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من إمارة عمر ؟ قال ابن عباس : بلی ، کان الرجل إذا طلّق امرأة ثلاثاً - قبل أن یدخل بها - ‹ 1681 › جعلوها واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من إمارة عمر ، فلمّا رأی الناس قد تتابعوا فیها قال : أجیزوهنّ علیهم (1) .

و ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب بن علی بن بحر النسائی در “ سنن “ خود گفته :

أخبرنا أبو داود سلیمان بن یوسف ، قال : حدّثنا أبو عاصم ، عن ابن جریح ، عن ابن طاوس ، عن أبیه : أن أبا الصهباء جاء إلی ابن عباس فقال : یا ابن عباس ! ألم تعلم أن الثلاث کانت علی عهد .


1- [ الف ] صفحة : 300 / 356 ، باب فسخ المراجعة بعد التطلیقات الثلاث ، من أبواب الطلاق ، جلد اول مطبوع . [ سنن ابوداود 1 / 490 ] .

ص : 19

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من خلافة عمر . . . تردّ إلی الواحدة ؟ قال : نعم (1) .

و در “ تبیان الحقایق شرح کنز الدقایق “ تصنیف زیلعی مسطور است :

وذهب أهل الظاهر وجماعة - منهم الشیعة - علی أن الطلاق الثلاث جملة لا تقع إلاّ واحدة ، لما روی عن ابن عباس رضی الله عنهما أنه قال : کان الطلاق الثلاث علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وسنتین من خلافة عمر . . . واحدة ، فأمضاه علیهم عمر . رواه مسلم والبخاری .

وروی ابن إسحاق ، عن عکرمة ، عن ابن عباس . . . قال : طلّق رکانة بن عبد یزید زوجته ثلاثاً فی مجلس واحد ، فحزن علیها حزناً شدیداً ، فسأله علیه [ وآله ] السلام : کیف طلّقتها ؟ قال : طلّقتها ثلاثاً فی مجلس واحد ، قال : « فإنّما تملک طلقة واحدة » ، فارتجعها (2) .

و ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

فی الصحیحین : أن أبا الصهباء قال لابن عباس : ألم تعلم أن .


1- [ الف ] من باب الطلاق الثلاث المتفرقة قبل الدخول ، من کتاب الطلاق ، جلد ثانی . [ سنن نسائی 6 / 145 ] .
2- [ الف ] صفحة : 90 / 536 ، شرح قول مصنف : ( وثلاثاً فی طهر أو بکلمة بدعی ) از کتاب الطلاق . [ تبیین الحقائق 2 / 191 ] .

ص : 20

الثلاث کانت تجعل واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من إمارة عمر ؟ قال : نعم .

و فی روایة لمسلم : أن ابن عباس ، قال : کان الطلاق علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وأبی بکر وسنتین من خلافة عمر طلاق الثلاث واحدة ، فقال عمر : إن الناس قد استعجلوا فی أمر کان لهم فیه أناة ، فلو أمضیناه علیهم . . فأمضاه علیهم .

وروی أبو داود ، عن ابن عباس ، قال : إذا قال : أنت طالق . . ثلاثاً بفم واحد (1) فهی واحدة .

وروی ابن إسحاق ، عن عکرمة ، عن ابن عباس [ مثل ذلک .

وقال الإمام أحمد : حدّثنا سعید بن إبراهیم ، قال : أنبأنا أبی ، عن محمد بن إسحاق ، قال : حدّثنی داود بن الحصین ، عن عکرمة ، عن ابن عباس رضی الله عنما ، ] (2) قال : طلّق رکانة بن عبد یزید زوجته ثلاثاً فی مجلس واحد ، فحزن علیها حزناً شدیداً ، فسأله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : کیف طلّقتها ؟ قال : طلّقتها (3) ثلاثاً فی مجلس واحد ، قال : فإنّما تملک (4) طلقة واحدة ، فارتجعها .

.


1- فی المصدر : ( بمرة واحدة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- جمله : ( قال : طلّقتها ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- فی المصدر : ( تلک ) .

ص : 21

ومنهم من قال فی المدخول بها یقع ثلاثة ، وفی غیرها واحدة ; لما فی مسلم وأبی داود والنسائی : أن أبا الصهباء کان کثیر السؤال لابن عباس ، قال : أما علمت أن الرجل إذا طلّق ‹ 1682 › امرأته ثلاثاً قبل أن یدخل بها جعلوها واحدة ؟ قال ابن عباس : بلی ، کان الرجل إذا طلّق امرأته ثلاثاً - قبل أن یدخل بها - جعلوها واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من خلافة عمر ، فلمّا رأی الناس قد تتابعوا فیها قال : أجیزوهنّ علیهم . هذا لفظ أبی داود (1) .

و ملا علی قاری در “ مرقاة شرح مشکاة “ - نقلا عن ابن الهمام - آورده :

وفی الصحیحین : أن أبا الصهباء قال لابن عباس : ألم تعلم أن الثلاثة کانت تجعل واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر و صدراً من إمارة عمر ؟ قال : نعم .

وفی روایة لمسلم : أن ابن عباس ، قال : کان الطلاق علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر و سنتین من خلافة عمر الطلاق (2) الثلاث واحدة ، فقال عمر : إن الناس قد استعجلوا فی أمر کان لهم فیه أناة ، فلو أمضیناه علیهم . . فأمضاه علیهم .

.


1- [ الف ] در شرح قول صاحب “ هدایة “ : ( وطلاق البدعة ما خالف قسمی السنّة ) من کتاب الطلاق . [ فتح القدیر 3 / 469 ] .
2- فی المصدر : ( طلاق ) .

ص : 22

وروی أبو داود عن ابن عباس ، قال : إذا قال : أنت طالق . . ثلاثاً بفم واحد فهی واحدة .

ومنهم من قال فی المدخول بها یقع ثلاثة ، وفی غیرها واحدة ; لما فی مسلم وأبی داود والنسائی : أن أبا الصهباء کان کثیر السؤال لابن عباس ، قال : أما علمت أن الرجل إذا طلّق امرأته ثلاثاً قبل أن یدخل بها جعلوها واحدة ؟ قال ابن عباس : بلی ، کان الرجل إذا طلّق امرأته [ ثلاثاً ] (1) قبل أن یدخل بها جعلوها واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من خلافة عمر ، فلمّا رأی الناس قد تتابعوا فیها قال : أجیزوهنّ علیهم . هذا لفظ أبی داود (2) .

این روایات که ائمه سنیه و مشایخ اساطینشان در “ صحاح “ شهیره - که فضائل و محامد آن فزون تر از آن است که استیعاب آن توان کرد روایت کرده اند ، صریح است در آنکه خلیفه ثانی سنّت سنیّه نبویه را در حکم طلاق ثلاث که به حکم طلاق واحد بود ، تغییر و تبدیل نمود که در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اگر کسی زن خود را سه طلاق در مجلس واحد میداد معتبر از آن یک طلاق میبود ، و عمر آن را در حکم سه طلاق گردانید .

.


1- الزیادة من سنن أبی داود .
2- [ الف ] الفصل الثالث من باب الخلع والطلاق من کتاب النکاح . [ مرقاة المفاتیح 6 / 400 ] .

ص : 23

و چنانچه خلیفه ثانی از مخالفت سنت نبویه در این حکم حسابی برنداشت ، همچنان به معاندت و مخالفت طریقه بکریه هم همت گماشت ، چه در عهد ابی بکر نیز سنت نبویه جاری بوده و آن بیچاره جسارت بر مخالفت آن نکرده ، بلکه در صدر خلافت خود خلافت مآب نیز این حکم جاری بود ; پس تغییر و تبدیل چنین حکم ، نهایت جسارت و خسارت است .

و به ملاحظه آن استبعاد از دیگر بدعات او نیز برمیخیزد و استغرابی در تحریم متعة النساء و متعة الحج و غیر آن باقی نمیماند . ‹ 1683 › و چنانچه مخالفت عمر در این حکم با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مخالفت ابی بکر ثابت است ، همچنین مخالفت او با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که حسب احادیث کثیره مثل حدیث ثقلین و غیر آن واجب الاتباع و معصوم از خطا بود - ثابت است ; زیرا که ابن حجر عسقلانی مذهب عدم لزوم ثلاث را که خلاف حکم عمر است از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هم نقل کرده است - کما سیجیء فیما بعد إن شاء الله تعالی - .

بالجمله ; شناعت و فظاعت این ابتداع فاحش و اختراع داهش نهایت ظاهر است ، و از این جاست که جمعی از اتباع و اشیاع خلیفه ثانی ناچار دست از این بدعت شنیعه (1) و هفوه صریحه برداشتند و حکم واهی او را .


1- قسمت : ( دست از این بدعت شنیعه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 24

پس پشت انداختند و سنت نبویه را پیش نظر داشتند و مخالفت آن [ را ] مثل خلافت مآب روا نساختند ، مگر نمیبینی که شیخ الاسلام سنیان و عمدة المحققین فخامشان ابن تیمیه - که جان خود بر محامات عمر میبازد و کمتر باطلی [ را ] وامیگذارد که تأویلی برای آن نتراشد - این حکم شنیع عمر را چندان سخیف و واهی و باطل یافته که صراحتاً به مخالفت آن با کتاب و سنت ندا داده ، و از تسویل و تأویل علیل دست برداشته !

سابقاً شنیدی که در “ منهاج السنة “ در ذکر مذهب أُبَیّ در توریث جدّ گفته :

قد بسطنا الکلام علی ذلک فی غیر هذا الموضع فی مصنّف مفرد ، وبیّنا أن قول الصدیق والجمهور هو الصواب ، وهو القول الراجح الذی یدلّ علیه الأدلة الشرعیة من وجوه کثیرة لیس هذا موضع بسطها ، وکذلک ما کان علیه الأمر فی زمن صدّیق الأُمة . . . من جواز فسخ الحج إلی عمرة التمتع ، وأن من طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة لا یلزمه إلاّ طلقة واحدة ، وهو الراجح دون من یحرم الفسخ ویجعل الطلاق الثلاث ، فإن الکتاب والسنّة إنّما یدل علی ما کان علیه الأمر فی عهد النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وخلافة أبی بکر دون القول المخالف لذلک (1) .

.


1- [ الف ] در جواب قول علامه : ( وخفی علیه أکثر أحکام الشرعیة ) در مطاعن خلفا ، از وجه خامس ، از فصل ثانی . [ منهاج السنة 5 / 500 ] .

ص : 25

و محمد بن اسحاق صاحب “ مغازی “ و حجاج بن ارطاة و ابن مقاتل و جماعت ظاهریه ، و محمد بن وضّاح ، و جماعتی از مشایخ قرطبه مثل محمد بن تقی بن مخلّد و محمد بن عبدالسلام ، و جمعی از تابعین مثل عطا و عکرمه و طاوس و عمرو بن دینار ، و جمعی از اصحاب مثل ابن مسعود و عبدالرحمن بن عوف و زبیر نیز بر خلاف مذهب عمر رفته اند .

ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

وطلاق البدعة ما خالف قسمی السنة ، وذلک بأن یطلّقها ثلاثاً بکلمة واحدة أو متفرقة فی طهر واحد ، أو ثنتین کذلک ، أو واحدة فی الحیض ، أو فی طهر قد جامعها فیه ، أو جامعها فی الحیض الذی یلیه هو ، فإذا فعل ذلک وقع الطلاق وکان ‹ 1684 › عاصیاً .

وفی کل من وقوعه وعدده وکونه معصیة خلافاً (1) ، فعن الإمامیة : لا یقع بلفظ الثلاث ، ولا فی حالة الحیض ; لأنه بدعة محرّمة ، وقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من عمل عملا لیس علیه أمرنا فهو ردّ » ، وفی أمره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ابن عمر أن یراجعها - حین طلّقها وهی حائض - دلیل علی بطلان قولهم فی الحیض ، وأمّا بطلانه فی الثلاث فیتضمّنه (2) ما سیأتی من دفع کلام الإمامیة ، وقال قوم : یقع به واحدة ، وهو مروی عن ابن عباس ، .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلافٌ ) آمده است .
2- فی المصدر : ( فینتظمه ) .

ص : 26

و به قال ابن إسحاق ، ونقل عن طاوس وعکرمة [ أنهم ] (1) یقولون : خالف السنة ، فیردّ إلی السنة .

وفی الصحیحین : أن أبا الصهباء قال لابن عباس : [ ألم تعلم ] (2) ان الثلاث کانت تجعل واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . . إلی آخر ما سبق آنفاً (3) .

از این عبارت ظاهر است که ابن اسحاق قائل است به آنکه : اگر در طهر واحد سه طلاق بگوید از جمله آن صرف یک طلاق واقع میشود ، و همین مذهب از طاوس و عکرمه منقول است .

و عینی در “ عمدة القاری “ در شرح قول بخاری : ( باب من أجاز طلاق الثلاث . . ) إلی آخره گفته :

وضع البخاری هذه الترجمة إشارةً إلی أن من السلف من لم یجز وقوع الطلاق الثلاث ، وفیه خلاف ، فذهب طاوس ومحمد بن إسحاق والحجّاج بن أرطاة وابن مقاتل والظاهریة إلی أن الرجل إذا طلّق امرأته ثلاثاً معاً فقد وقعت علیها واحدة ، واحتجّوا علی .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] صفحه : 329 / 388 در شرح قول صاحب هدایة : ( وطلاق البدعة ما خالف قسمی السنّة ) من کتاب الطلاق . [ فتح القدیر 3 / 468 - 469 ] .

ص : 27

ذلک بما رواه مسلم من حدیث ابن طاوس : أن أبا الصهباء قال لابن عباس : أتعلم إنّما کانت الثلاث تجعل واحدة علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وثلاثاً من إمارة عمر ؟ فقال ابن عباس : نعم .

وقیل : لا یقع شیئاً . . إلی آخره (1) .

از این عبارت ظاهر است که طاوس و محمد بن اسحاق و حجاج بن ارطاة و ابن مقاتل و ظاهریه بر خلاف حکم عمر قائل اند ، و قول او را مخالف سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میدانند ، و به همین حدیث - که در آن ابتداع عمر مذکور است - احتجاج بر قول خود که مخالف عمر است مینمایند ، و مخالفت او را با خدا و رسول ظاهر میکنند ، فلله درّهم ، حیث لم یبالوا فی إظهار الحقّ لومة لائم ، ولم یکترثوا فی مخالفة عمر من تشنیع جاهل هائم .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

ومن القائلین بالتحریم واللزوم من قال : إذا طلّق ثلاثاً مجموعة وقعت واحدة ، وهو قول محمد بن إسحاق صاحب المغازی ، واحتجّ بما رواه عن داود بن الحصین ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، قال : طلّق رکانة بن عبد یزید امرأته (2) ثلاثاً فی مجلس واحد ، فحزن علیها حزناً شدیداً ، فسأله النبیّ علیه [ وآله ] السلام :

.


1- [ الف ] کتاب الطلاق . [ عمدة القاری 20 / 233 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( امرأة ) آمده است .

ص : 28

کیف طلّقتها ؟ ‹ 1685 › قال : ثلاثاً فی مجلس واحد ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّما تملک (1) واحدة ، فارتجعها إن شئت » ، فارتجعها .

وأخرجه أحمد ، وأبو یعلی ، وصحّحه من طریق محمد بن إسحاق ، و هذا الحدیث نصّ فی المسألة لا یقبل التأویل الذی فی غیره من الروایات الآتی ذکرها (2) .

از این عبارت ظاهر است که محمد بن اسحاق صاحب “ مغازی “ قائل است به آنکه هرگاه کسی سه طلاق بگوید یکی از آن واقع میشود ، و بر این مذهب خود احتجاج به حدیث عکرمه از ابن عباس نموده که حاصل این حدیث آن است که : رکانه زوجه خود را سه طلاق در یک مجلس داد ، بعد از آن غمناک شد و صورت حال به خدمت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عرض کرد ، آن حضرت حکم به اعتبار یک طلاق داد و او را مأمور به رجوع فرمود .

و این روایت را احمد بن حنبل هم روایت کرده ، و ابویعلی نیز آورده ، و تصحیح آن از طریق محمد بن اسحاق کرده ، و این حدیث به نصّ ابن حجر نصّ در این مسأله است (3) و قابل قبول تأویل نیست ، ولله الحمد علی ذلک .

.


1- فی المصدر : ( تلک ) .
2- [ الف ] باب جواز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 316 ] .
3- کلمه : ( است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 29

ونیز ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ - در ذکر اجوبه از حدیث طلاق رکانه که ابن اسحاق به آن احتجاج نموده - گفته :

الرابع : أنه مذهب شاذّ فلا یعمل به ، وأُجیب بأنه نقل عن علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود وعبد الرحمن بن عوف والزبیر ، نقل ذلک ابن مغیث فی کتاب الوثائق له ، وعزاه لمحمد بن وضّاح ، ونقل الفتوی بذلک عن جماعة من مشایخ قرطبة کمحمد بن بقی (1) بن مخلّد ، ومحمد بن عبد السلام الخشنی . . وغیرهما ، ونقله ابن المنذر عن أصحاب ابن عباس کعطاء (2) وطاوس وعمرو بن دینار (3) .

از این عبارت واضح است که ادعای شذوذ مذهب ابن اسحاق مردود و باطل و از حلیه صحت عاطل ، بلکه کذب و بهتان لاحاصل است ; زیرا که این مذهب از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن مسعود و عبدالرحمن بن عوف و زبیر نقل شده ، چنانچه ابن المغیث این معنا را در کتاب “ الوثائق “ نقل نموده ، و نیز نسبت این مذهب به محمد بن وضّاح نموده و نیز فتوا به آن از جماعتی از مشایخ قرطبه مثل محمد بن بقی بن مخلّد و محمد بن عبدالسلام خشنی و .


1- فی المصدر : ( تقی ) .
2- لازم به تذکر است که در متون عربی منقوله این بخش اسم ( عطاء ) گاهی به صورت ممدود : ( عطاء ) و گاهی به صورت مقصور : ( عطا ) نوشته شده است ، ولی با توجه به کتب تراجم و رجال به صورت یکنواخت ثبت شد .
3- [ الف ] باب جواز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 316 ] .

ص : 30

غیر آن نقل کرده ، و نیز این مذهب را ابن المنذر از اصحاب ابن عباس مثل عطا و طاوس و عمرو بن دینار نقل کرده ; پس با وصف ثبوت این مذهب از این حضرات و دیگران - که ذکر ایشان سابقاً گذشت - دعوی شذوذ این مذهب از غرائب ترهات است .

و از طرائف امور آن است که ابن التین - که از اکابر ائمه و اساطین ایشان است - به مزید حرارت حمایت عمریه از دیانت و دین دست برداشته کذبی عجیب ‹ 1686 › بر زبان آورده ، یعنی ادعای اجماع بر لزوم ثلاث آغاز نهاده ، و ابن حجر عسقلانی بعد از این کذب غیر متین ابن التین آغاز نهاده و بطلان آن ظاهر کرده ، چنانچه بعد عبارت سابقه در “ فتح الباری “ گفته :

ویُتعجّب من ابن التین حیث جزم بأن لزوم الثلاث لا اختلاف فیه ، وإنّما الاختلاف فی التحریم مع ثبوت الاختلاف کما تری (1) .

و علاءالدوله سمنانی در کتاب “ چهل مجلس “ گفته :

دیگر درویشی حکایت این همی میکرد که : او را در شام طعن میکنند بدان که او معنای آیت طلاق را چنان میگوید که البته به یک نوبت سه طلاق جمع نباید ، تا سه نوبت جدا نبود ، اگر چه به یک نوبت صد طلاق گوید . و دیگر آنکه در حق امیرالمؤمنین عمر . . . گفته است که : او در چندین مسأله خطا کرده است .

.


1- [ الف ] باب جواز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 316 ] .

ص : 31

شیخ فرمود که : آنکه در معنای آیت طلاق گفته ، معنای قرآن چنان است که او گفته ، و مذهب امام جعفر صادق ( علیه السلام ) نیز این است ، و روافض در این مسأله به قول او عمل میکنند ، و آنکه اهل سنت و جماعت میگویند که : سه طلاق به یک دفعه از برای تغلیظ است ، و تغلیظ نیز در بعضی امور شرعیه پسندیده است تا در این لفظ عوام دلیری نکنند ، و اگر نه معنای قرآن آن است (1) که ایشان گفته اند ، و اگر نه سه بار بودی ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) (2) نفرمودی ( اثنتان ) فرمودی .

و آنچه در حق امیرالمؤمنین عمر . . . گفته ، فساد همه آن است که خلق را هر چه معلوم شده است و در اعتقاد ایشان بنشست آن شقّ را بگرفتند و سخن بر آن بنا میکنند و مینویسند و از دیگر شقّ غافل ، این چنین است که حق تعالی بشر را چنان نیافریده است که او هرگز از مرتبه بشری قدم بالا نهد ، و بشر در عالم کون و فساد ، پاک و بی عیب تواند بود ممکن نیست - مگر به نسبت (3) - که آن صفت خداست :

نکو بین باش گر عقلت بجا هست * و گر بی عیب میجویی خدا هست هر چند امیرالمؤمنین علی - کرّم اللهوجهه - [ ( علیه السلام ) ] نیز در حق او گفته که :

.


1- قسمت : ( تا در این لفظ عوام دلیری نکنند ، و اگر نه معنای قرآن آن است ) در مصدر مطبوع نیامده است .
2- البقرة ( 2 ) : 229 .
3- قسمت : ( مگر به نسبت ) در مصدر نیامده است .

ص : 32

کثیر العثار و الاعتبار (1) است ، و او خود فرموده است که : ( لولا علی لهلک عمر ) ، از آنکه در مسأله [ ای ] خطا کرده بود امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) آن مسأله به او روشن گردانیده و صواب ظاهر کرده ، و یک نوبت نیز در مسأله خطا [ ای ] کرده بود ، عجوزه [ ای ] آنجا بود مگر این مسأله یاد داشته گفته ، امیرالمؤمنین عمر او را دعا کرد و ثنا گفت و فرمود : ( کل الناس أفقه من عمر حتّی العجائز ) ، اما این نه آن است که حمل بر نقصان او کنند (2) .

از این عبارت ظاهر است که بعض درویشان در مسأله طلاق به مخالفت خلیفه ثانی رفته و علی رغم انفه تفسیر آیه کریمه بما یبطل اختراعه نموده ، یعنی سه طلاق را که به یک نوبت واقع شود اعتباری نیست تا وقتی که جدا واقع نشود ، اگر به یک نوبت صد طلاق هم گوید لایق اعتبار نیست .

و این فقیر عارف بنابر مزید اهتمام در حمایت حق و تفضیح متعصّبین ‹ 1687 › بر محض مخالفت خلافت مآب و اثبات مخالفتش با قرآن شریف اکتفا نکرده به تصریح صریح خطای خلافت مآب در چندین مسأله ثابت کرده ، و اهل شام این درویش را بر اظهار حق و صواب و تفضیح خلافت مآب طعن میکردند ، چون نقل این واقعه به خدمت شیخ علاءالدوله اتفاق افتاد و او تحقیق حق و ابطال باطل داد ، یعنی به صراحت تمام تصویب .


1- در مصدر : ( کثیر الأعشار [ الأعثار ظ ] ) .
2- [ الف ] مجلس سی و یکم ، این عبارت با نسخه عتیقه چهل مجلس مقابله کرده شد ، ولله الحمد علی ذلک . [ چهل مجلس : 143 - 144 ( مجلس پنجاه و هشتم ) ] .

ص : 33

آن فقیر عارف - که بر کعبه تحقیق عاکف بود - فرمود ، و حتماً و جزماً ارشاد کرد که معنای آیه طلاق همان است که او گفته ، یعنی جواهر زواهر تحقیق به سلک بیان سفته ، و شیخ علاء الدوله به مفاد : ( لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم ) (1) از طعن و ملام اهل شام و استهزا و سخریه عوام طغام نترسیده ، در تشیید و ابرام مبانی تحقیق و تفسیر کلام ربّ منعام ، حقیّت تفسیر آن فقیر به مطابقت آن با مذهب امام جعفر صادق ( علیه السلام ) ثابت ساخته که به ندای جهوری ندا داده که : مذهب آن حضرت نیز این است ; و نیز بیان فرموده که روافض در این مسأله به قول امام جعفر صادق ( علیه السلام ) عمل میکنند .

پس مخالفت عمر و اتباع او با حق حقیق بالاتباع ; و بودن ایشان از همج رعاع به تصریح صریح ثابت شد ، ولله الحمد علی ذلک .

و نیز حقیت مذهب اهل حق و اطاعت ایشان اهل بیت ( علیهم السلام ) را و مخالفت اهل خلاف این حضرات را از اینجا و از عبارت “ فتح الباری “ (2) کالنور علی شاهق الطور واضح گردید .

و حمل مذهب اهل سنت بر تغلیظ ، دافع تشنیع و تغلیظ نمیتواند شد ، و محض تخدیع و تغلیط است که :

اولا : مستندی از کتاب و سنت میباید برای تبدیل و تغییر حکم شرعی برای تغلیظ .

.


1- المائدة ( 5 ) : 54 .
2- فتح الباری 9 / 316 .

ص : 34

و ثانیاً : اگر این تغلیظ برای دفع دلیری عوام بود ، میبایست که این حکم علی العموم نمیدادند و مخصوص به صورت خاص مینمودند .

و از قول او : ( و گر نه معنای قرآن آن است که ایشان گفته اند ) مکرراً ظاهر است که قرآن شریف با اهل حق موافق است و اهل خلاف مخالف آن .

و از قول او : ( و آنچه در حق امیرالمؤمنین عمر . . . الی آخر ) ظاهر است که اعتقاد اصابه عمر در مسأله طلاق و دیگر مسائل عین فساد و افساد و تخدیع و اضلال عباد است که بنای مسائل دین و احکام شرع مبین بر یک شقّی که در اعتقادشان نشسته و به اوهامشان جا گرفته میکنند ، و به غفلت از شقّ دیگر بنای انصاف میکنند ، و از اوضح (1) واضحات که عدم عصمت غیر معصوم از خطا و زلل و ملوّث به عیب و خلل است ، ذهول مینمایند ، و به این وهم فاسد و خیال کاسد خلافت مآب را بالاتر از مرتبه بشر و پاک از فساد و عیب و ضرر گمان میبرند .

و نیز از آن ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، کثرت ‹ 1688 › لغزش و بر رو افتادن خلافت مآب [ را ] ثابت کرده ، و خودش ( لولا علی لهلک عمر ) بر زبان آورده ، به اینکه در مسأله [ ای ] خطا کرده و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آن مسأله را به طریق حق و صواب بر او ظاهر کرد .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واضح ) آمده است .

ص : 35

و نیز از قول او : ( و یک نوبت . . . الی آخر ) ظاهر است که عمر بن الخطاب در مسأله [ ای ] خطا کرد و زنی او را بر حق تنبیه کرد .

و این اشاره به مسأله مغالات مهر است ، و این عبارت هم مثل عبارات دیگر ائمه سنیه مبطل تأویلات صاحب “ تحفه “ و دیگر متعصبین برای منع عمر از مغالات است .

و فضائل سنیّه و محامد علیّه علاءالدوله سمنانی هر چند بر متتبع ظاهر است ، مگر برای تنبیه قاصرین بعض عبارات اکابر ائمه سنیه نوشته میشود . ابن حجر عسقلانی در “ درر کامنه “ گفته :

أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد السَمْنانی البیاصی المکّی (1) ، یلقّب : علاء الدین ، ورکن الدین ، ولد فی ذی الحجّة سنة 659 ، وتفقّه ، وطلب الحدیث ، وسمع من الرشید ابن أبی القاسم . . وغیره ، وشارک فی الفضائل ، وبرع فی العلم ، واتصل بأرغون بن الغا ثم (2) ، تاب وأناب ، وآثر الخلوة ، وصحب ببغداد الشیخ عبد الرحمن ، وخرج عن بعض ماله ، وحجّ مراراً ، وله مدارج المعارج . .

قال الذهبی : کان إماماً ، جامعاً ، کثیر التلاوة ، له وقع فی .


1- فی المصدر : ( البیانانکی ) بدل ( البیاصی المکّی ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( الغا ثم ) آمده است : ( الغانم ) .

ص : 36

النفوس ، وکان یحطّ علی ابن العربی ویکفّره ، وکان ملیح الشکل ، حسن الخلق ، غزیر الفتوّة ، کثیر البرّ ، یحصل له من أملاکه إلی العام نحو تسعین ألفاً ، فینفقها فی القرب ، أخذ عنه صدر الدین بن حمویه وسراج الدین القزوینی ، وإمام الدین علی بن مبارک البکری ، وذکر أن مصنّفاته تزید علی ثلاثمائة ، وکان ملیح الشکل ، کثیر التلاوة ، کثیر البرّ والإیثار ، وکان أولا قد داخل التتار ، ثم رجع ، وسکن تبریز وبغداد ، ومات فی رجب لیلة الجمعة من سنة 736 (1) .

و عبدالرحیم اسنوی در “ طبقات شافعیه “ گفته :

علاء الدین أبو المکارم ، أحمد بن محمد بن أحمد ، الملقّب ب : علاء الدولة وعلاء الدین ، المعروف ب : السمنانی ، نسبة إلی السمنان - بسین مهملة مفتوحة ، ثم میم ساکنة ، ونونین بینهما ألف - وهی مدینة بخراسان والمذکور من بعض قراها ، کان عالماً ، مرشداً ، له کرامات ، وتصانیف کثیرة فی التفسیر والتصوّف . . وغیرهما ، توفّی قبل الأربعین وسبعمائة بقلیل (2) .

و ابوبکر اسدی در “ طبقات شافعیه “ گفته :

أحمد بن محمد بن أحمد - الملقب ب : علاء الدولة وعلاء الدین - .


1- [ الف ] صفحه : 517. [ الدرر الکامنة 1 / 296 - 297 ] .
2- [ الف ] الفصل الثانی من باب السین . [ طبقات الشافعیة 2 / 73 - 74 ] .

ص : 37

أبو المکارم السمنانی ، ذکره الاسنوی فی طبقاته ، وقال : کان عالماً ، مرشداً ، له کرامات ، وتصانیف کثیرة فی التفسیر والتصوّف . . ‹ 1689 › وغیرهما ، وتوفّی قبل الأربعین وسبعمائة (1) .

و محمد بن ابی بکر بن ایوب بن سعید بن جریر الشمس ابن قیّم الجوزیه در کتاب “ زاد المعاد فی هدی خیر العباد “ گفته :

وأمّا المسألة الثانیة : وهی وقوع الثلاث بکلمة واحدة ، فاختلف الناس فیها علی أربعة مذاهب :

أحدها : أنها تقع ، وهذا قول الأئمة الأربعة وجمهور التابعین وکثیر من الصحابة .

الثانی : أنها لا تقع بل تردّ ; لأنها بدعة محرّمة ، والبدعة مردودة لقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من عمل عملا لیس علیه أمرنا فهو ردّ » ، وهذا المذهب حکاه أبو محمد بن حزم ، وحکاه الإمام أحمد وأنکره ، وقال : هذا قول الرافضة .

الثالث : أنه تقع به واحدة رجعیة ، وهذا ثابت عن ابن عباس ، ذکره أبو داود عنه ، قال الإمام أحمد : هذا مذهب ابن إسحاق ، یقول : خالف السنة فیردّ إلی السنّة . انتهی ، وهو قول طاوس وعکرمة ، وهو اختیار شیخ الإسلام ابن تیمیة .

.


1- [ الف ] الطبقة الرابعة والعشرون . [ طبقات الشافعیة 2 / 248 - 249 ] .

ص : 38

الرابع : أنه یفرّق بین المدخول بها وغیرها ، فیقع الثلاث بالمدخول بها ، ویقع بغیرها واحدة ، وهذا قول جماعة من أصحاب ابن عباس ، وهو مذهب إسحاق بن راهویه فیما حکاه عنه محمد بن نصر المروزی فی کتاب اختلاف العلماء (1) .

از این عبارت ظاهر است که حکم به وقوع یک طلاق از ابن عباس ثابت است ، و احمد بن حنبل تصریح کرده است به آنکه این مذهب ابن اسحاق است ، و قول طاوس و عکرمه نیز همین است ، و ابن تیمیه نیز آن را اختیار کرده .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

وأمّا من جعلها واحدة فاحتجّ بالنصّ والقیاس . .

أمّا النصّ ; فهو ما رواه معمّر وابن جریح ، عن ابن طاوس ، عن أبیه : أن أبا الصهباء قال لابن عباس : ألم تعلم أن الثلاث کانت واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من إمارة عمر ؟ قال : نعم . رواه مسلم فی صحیحه .

وفی لفظ : ألم تعلم أن الثلاث کانت علی عهد رسول الله .


1- [ الف ] فصل فی ذکر حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 247 - 248 ] .

ص : 39

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من خلافة عمر تردّ إلی الواحدة ؟ قال : نعم .

وقال أبو داود : حدّثنا أحمد بن صالح ، حدّثنا عبد الرزّاق ، أخبرنا ابن جریح ، قال : أخبرنی بعض بنی أبی رافع - مولی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، قال : طلّق عبد یزید - أبو رکانة وإخوته - أُمّ رکانة ، ونکح امرأة من مزینة ، فجاءت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقالت : ما یغنی عنی إلاّ کما تغنی هذه الشعرة - لشعرة أخذتها من رأسها - ففرّق بینی وبینه ، فأخذت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حمیة ، ‹ 1690 › فدعا برکانة وإخوته ، ثم قال لجلسائه : أترون أن فلاناً یشبه منه . . کذا وکذا من عبد یزید ، وفلاناً یشبه منه . . کذا وکذا ؟ قالوا : نعم ، قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعبد یزید : طلّقها . . ففعل ، قال : راجع امرأتک أُمّ رکانة وإخوته ، فقال : إنی طلّقتها ثلاثاً یا رسول الله ! قال : قد علمتُ ، راجعها ، وتلا : ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ) (1) .

وقال الإمام أحمد : حدّثنا سعد بن إبراهیم ، قال : حدّثنا أبی ، عن محمد بن إسحاق ، قال : حدّثنی داود بن الحصین ، عن عکرمة .


1- الطلاق ( 65 ) : 1 .

ص : 40

- مولی ابن عباس - ، عن عبد الله بن عباس ، قال : طلّق رکانة بن عبد یزید - أخو بنی المطلب - امرأته ثلاثاً فی مجلس واحد ، فحزن علیها حزناً شدیداً ، قال : فسأله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کیف طلّقتها ؟ » قال : طلّقتها ثلاثاً ، قال : فقال : « فی محل واحد ؟ » قال : نعم ، قال : « فإنّما تملک واحدة ، فارجعها إن شئت » ، قال : فراجعها ، فکان ابن عباس یری إنّما الطلاق عند کلّ طهر .

أمّا القیاس ; فقد تقدّم أن جمع الثلاث محرّم وبدعة ، والبدعة مردودة ; لأنها لیست علی أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

قالوا : وسائر ما تقدّم فی بیان التحریم یدلّ علی عدم وقوعها جملة ، قالوا : ولو لم یکن معنا إلاّ قوله تعالی : ( فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهادات بِاللّهِ ) (1) ، وقوله : ( وَیَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهادات ) (2) ، قالوا : وکذلک کل ما یعتبر له التکرار من حلف أو إقرار وشهادة ، وقد قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « تحلفون خمسین یمیناً ، وتستحقّون دم صاحبکم » ، فلو قالوا : نحلف بالله خمسین یمیناً أن فلاناً قتله ، کانت یمیناً واحدة ، قالوا : وکذلک الإقرار بالزنا کما فی الحدیث : أن بعض الصحابة قال لماعز : إن .


1- النور ( 24 ) : 6 .
2- النور ( 24 ) : 8 .

ص : 41

أقررت أربعاً رجمک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فهذا لا یعقل أن یکون الأربع فیه مجموعة بفم واحد (1) .

و اگر چه بحمد الله از این بیان ثابت شد که طعن اهل حق بر عمر درباره تغییر سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در طلاق بس متین است که از نفس حدیث مروی در “ صحاح “ سنیه ثابت [ است ] ، و مذهب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و مذهب امام جعفر صادق ( علیه السلام ) و همچنین مذهب ابن عباس (2) هم خلاف حکم عمر است ، و آیه کریمه نیز بر بطلان مذهب عمر دلالت دارد ، و قیاس هم مخالف آن است ، و ثبوت اجماع هم در زمان ابی بکر بر خلاف آن از عبارت آتیه ابن القیّم ظاهر [ میشود ] ، و نفس حدیث هم بر آن دلالت دارد ، و حسب عمل جمعی از علمای اهل سنت و فتاوی و افاداتشان هم ثابت است که : عمر در این حکم مخالفت حکم شرع کرده که این جماعت این حدیث را بر همین ‹ 1691 › محمل که ما حمل کردیم محمول میکنند ، و بر خلاف عمر فتوا میدهند و حکم او را باطل میدانند .

.


1- [ الف ] فصل فی ذکر حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 248 - 251 ] .
2- قسمت : ( و همچنین مذهب ابن عباس ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 42

و بعد این ، احتیاج تبیین رکاکت تأویلات و اجوبه سخیفه محامیان عمر نیست ، لیکن - از راه تبرّع - تعرض به آن هم مینمایم ، پس مخفی نماند که این حضرات را در مقام توجیه و تأویل این إعضال شدید و دفع و رفع این اشکال سدید ، غرائب تلوّنات و طرائف تهافتات رو داده ، رجماً بالغیب رمی السهام فی الظلام کرده اند ، و اصلا از مؤاخذات نقّاد اعلام نترسیده ، هواجس نفسانیه و وساوس ظلمانیه را حواله قلم کرده [ اند ] !

ابن الهمام در “ فتح القدیر “ - بعد عبارتی که در آن احادیث دالّه بر گردانیدن عمر طلاق [ را ] ثلاث به حکم واحد در زمان نبوی و خلافت بکری و شروع خلافت عمری نقل کرده - گفته :

ذهب جمهور الصحابة والتابعین ومن بعدهم من أئمة المسلمین إلی أنه یقع ثلاثاً ، ومن الأدلة فی ذلک ما فی مصنّف ابن أبی شیبة والدارقطنی من حدیث ابن عمر - المتقدّم - : قلت : یا رسول الله ! أرأیت لو طلّقها ثلاثاً ؟ قال : إذاً قد عصیت ربّک ، وبانت منک امرأتک .

وفی سنن أبی داود : عن مجاهد ، قال : کنت عند ابن عباس فجاءه رجل ، فقال : إنه طلّق امرأته ثلاثاً ، قال : فسکت حتّی ظننت أنه رادّها إلیه ، ثم قال : [ أ ] (1) یطلّق أحدکم فیرکب .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 43

الحموقة ، ثم یقول : یا ابن عباس ! [ یا ابن عباس ! ] (1) فإن الله عزّوجلّ یقول : ( وَمَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ) (2) ، عصیت ربّک ، وبانت منک امرأتک .

وفی موطّأ مالک : بلغه أن رجلا قال لعبد الله بن عباس : إنی طلّقت امرأتی مائة تطلیقة ، فماذا تری [ علیّ ] ؟ (3) فقال ابن عباس : طلّقت منک ثلاثاً ، وسبع وتسعون اتخذت بها آیات الله هزواً .

وفی الموطّأ - أیضاً - : بلغتُ أن رجلا جاء إلی ابن مسعود فقال : إنی طلّقت امرأتی ثمانی تطلیقات ، فقال : ما قیل لک ؟ فقال : قیل لی : بانت منک ، قال : صدقوا ، هو مثل ما یقولون . . وظاهره الإجماع علی هذا الجواب .

وفی سنن أبی داود وموطّأ مالک : عن محمد بن أیاس بن البکیر قال : طلّق رجل امرأته ثلاثاً قبل أن یدخل بها ، ثم بدا له أن ینکحها ، فجاء یستفتی ، فذهبتُ معه ، فسأل عبد الله بن عباس وأبا هریرة عن ذلک ، فقالا : لا نری أن تنکحها حتّی تنکح زوجاً غیره ، قال : فإنّما طلاقی إیّاها واحدة ، فقال ابن عباس : إنک .


1- الزیادة من المصدر .
2- الطلاق ( 65 ) : 2 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 44

أرسلت بین یدیک (1) ما کان لک من فضل .

وهذا یعارض ما تقدّم من أن غیر المدخول بها إنّما تطلّق بالثلاث واحدة ، وجمیعها یعارض ما عن ابن عباس .

وفی موطّأ مالک مثله عن ابن عمر .

وأمّا إمضاء عمر الثلاث ‹ 1692 › علیهم فلا یمکن مع عدم مخالفة الصحابة له ، ومع علمه بأنها کانت واحدة ، إلاّ وقد اطلعوا فی الزمان المتأخّر علی وجود ناسخ ، هذا إذا کان علی ظاهره ، أو لعلمهم بانتهاء الحکم لذلک (2) لعلمهم بإناطته بمعان علموا انتفاءها فی الزمن المتأخّر ، فإنا نری الصحابة تتابعوا علی هذا [ الأمد ] (3) ، ولا یمکن وجود ذلک منهم مع اشتهار کون حکم الشرع المتقرّر کذلک أبداً ، فمن ذلک ما أوجدناک عن عمر ، وابن مسعود ، وابن عباس ، وأبی هریرة ، وروی - أیضاً - عن عبد الله بن عمرو بن العاص .

وأسند عبد الرزّاق ، عن علقمة ، قال : جاء رجل إلی ابن مسعود فقال : إنی طلّقت امرأتی تسعاً وتسعین ، فقال له ابن مسعود : ثلاث تبینها ، وسائرهنّ عدوان .

.


1- فی المصدر : ( من یدک ) .
2- فی المصدر : ( کذلک ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 45

وروی وکیع ، عن الأعمش ، عن حبیب بن أبی ثابت ، قال : جاء رجل إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فقال : إنی طلّقت امرأتی ألفاً ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : بانت منک بثلاث ، واقسم سائرهنّ علی نسائک .

وروی وکیع - أیضاً - : عن معاویة بن أبی یحیی قال : جاء رجل إلی عثمان بن عفّان ، فقال : طلّقت امرأتی ألفاً ، فقال : بانت منک بثلاث .

وأسند عبد الرزّاق ، عن عبادة بن الصامت : أن أباه طلّق امرأة له ألف تطلیقة ، فانطلق عبادة فسأله ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : بانت بثلاث فی معصیة الله تعالی ، وبقی تسعمائة وسبع وتسعون عدوان وظلم ، إن شاء عذّبه ، وإن شاء غفر له (1) .

مخفی نماند که روایاتی که در این کلام منقول است از طرق اهل سنت است ، لهذا صلاحیت تمسک در مقام جواب از طعن عمر ندارد که احتجاج ما به روایاتی است که در “ صحاح “ اهل خلاف مروی است ، پس در جواب آن تمسک به روایاتی که خصم معترف به صحت آن نباشد غیر جایز ; و حسب افاده شاه ولی الله در “ قرة العینین “ - کما سمعت سابقاً - حدیث .


1- [ الف ] در شرح قول صاحب “ هدایه “ : ( وطلاق البدعة ما خالف قسمی السنّة ) شروع کتاب الطلاق . [ فتح القدیر 3 / 469 - 470 ] .

ص : 46

“ صحیحین “ برای مناظره اهل حق کافی و وافی نیست (1) ، پس هرگاه احادیث “ صحیحین “ در مناظره اهل حق به کار نیاید ، احادیث غیر “ صحیحین “ به مقابله اهل حق ، و آن هم به معارضه حدیث “ صحیح مسلم “ و “ صحیح نسائی “ و غیر آن ، چگونه لایق احتجاج و استناد باشد ؟ وهذا ظاهر کل الظهور ( وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور ) (2) .

و نیز مخاطب در صدر کتاب خود چنانچه سابقاً هم شنیدی گفته است :

و در این رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و بیان اصول ایشان و الزاماتی که عائد به ایشان میشود غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشند ، و الزاماتی که عائد به اهل سنت میشود میباید که موافق روایات اهل سنت باشد ، و الا هر یک را از طرفین تعصّب و عناد لاحق است ، و با یکدیگر اعتماد ‹ 1693 › و وثوق غیر واقع . (3) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که الزاماتی که عائد به اهل سنت میشود میباید که موافق روایات اهل سنت باشد ، و چون الزام تغییر سنت نبویه در طلاق موافق روایات “ صحاح “ سنیه است لهذا الزام به اولویت تامّ تامّ (4) باشد ، پس به مقابله آن روایات مخالفه آن لایق اصغا و اعتنا نبود .

.


1- قرة العینین : 145 .
2- النور ( 24 ) : 40 .
3- تحفه اثناعشریه : 2 .
4- کلمه : ( تامّ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 47

و نیز مخاطب “ صحیح مسلم “ را صحیح ترین کتب نزد اهل سنت وانموده ، و روایت آن را در باب نهی متعه به مجرد وجودش در آن بر سر و چشم نهاده و احتجاج و استدلال به آن نموده (1) ، پس روایات عدیده تغییر عمر سنت طلاق را که در “ صحیح مسلم “ موجود است بنابر این لازم القبول و واجب العمل باشد ، و به مقابله آن روایت ابن ابی شیبه و دارقطنی لایق اصغا و اعتنا نبود ، چه جا که بر آن ترجیح و تقدیم یابد .

و نیز مخاطب در باب دوم کتاب خود گفته است :

کید بیست و دوم : آنکه مطاعن صحابه و مبطلات مذهب اهل سنت ، از کتب نادر الوجود کمیاب ایشان نقل نمایند ، و حال آنکه در آن کتب اثری از آن نباشد ، و به سبب آنکه آن کتاب پیش هر کس و در هر وقت و هر مکان موجود نمیشود ، اکثر ناظران در شبهه و شک افتند و به خاطرشان رسد که اگر این نقل صحیح باشد تطبیق در میان او و دیگر روایات اهل سنت چه قسم خواهد بود ; حال آنکه این بیچاره ها عبث دردسر میکشند ، و نمیفهمند که اگر بالفرض نقل صحیح هم باشد محتاج به تطبیق وقتی خواهیم شد که هر دو روایات در یک درجه باشند از شهرت و صحّت مأخذ و صراحت دلالت و کمّیت [ در ] (2) روات ، و چون این امور در آن نقل مخفی مستور ، مفقود .


1- تحفه اثناعشریه : 302 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 48

است ، مقابل روایات مشهوره صحیحة المأخذ صریحة الدلالة چرا باید کرد ؟ . . . إلی آخر (1) .

و این تعییر و سرزنش هم برای تفضیح و تقبیح ابن الهمام و دیگر اعلام سنیه که به ضیق خناق مبتلا شده ، ارتکاب این صنیع شنیع مینمایند ، یعنی برای تخلیص ائمه خود از فضائح و قبائح مقابله روایات مشهوره صحیحة المأخذ صریحة الدلالة ، به روایات مخالفه آن - که در آن این امور مفقود است - کافی و برای ازاله مرض مزمن عناد و لداد شافی است .

و هر چند این جواب اجمالی وافی است لکن جواب تفصیلی هم باید شنید :

اما حدیث ابن عمر که ابن الهمام همه همت خود به سوی آن متوجه ساخته ، و آن را سر سبد دلائل خود پنداشته ، پس جرح و قدح و انتهاک حال آن مستغنی از بیان است ، و بر ادنی ممارسی به فنّ حدیث و رجال مخفی نخواهد بود ، و خود ابن الهمام قبل از این ، قدح و جرح آن از بیهقی و غیره نقل کرده ، هوس جوابشان در سر کرده ، چنانچه گفته :

قوله : ( والحسن طلاق السنة ) ، وأنت تحقّقت أن کلاّ منهما طلاق السنة ، فتخصیص هذا باسم طلاق السنة لا وجه له ، .


1- تحفه اثناعشریه : 40 - 41 .

ص : 49

والمناسب تمییزه بالفصول من طلاقی السنة ، ‹ 1694 › قال : وهو أن یطلّق المدخول بها ثلاثاً فی ثلاثة أطهار ، سواء کانت الزوجة مسلمة أو غیر مسلمة ; لأنه المخاطب بإیقاعه کذلک ، ویجب علی الغائب إذا أراد أن یطلّق أن یکتب : إذا جاءکِ کتابی هذا وأنتِ طاهرة ، فأنت طالق ، وإن کنتِ حائضاً فإذا طهرتِ فأنت طالق ، وقال مالک : هذا بدعة ، ولا یباح إلاّ واحدة ; لأنّ الأصل فی الطلاق هو الحظر ، والإباحة لحاجة الخلاص ، وقد اندفعت بالواحدة . .

ولنا قوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام فیما روی الدارقطنی من حدیث معلّی بن منصور ، حدّثنا شعیب بن رزیق : أن عطاء الخراسانی حدّثهم ، عن الحسن ، قال : حدّثنا عبد الله بن عمر : أنّه طلّق امرأته وهی حائض ، ثم أراد أن یتبعها بطلقتین أُخریین عند القرءین (1) فبلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : یا ابن عمر ! ما هکذا أمرک الله ، فقد أخطأت السنة ; السنة (2) أن تستقبل الطهر فتطلّق لکل قرء ، فأمرنی ، فراجعتُها ، فقال : إذا هی طهرت فطلّق عند ذلک ، أو أمسک ، فقلت : یا رسول الله ! أرأیت لو .


1- قسمت : ( عند القرءین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- کلمه : ( السنة ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 50

طلّقتها ثلاثاً [ أ ] (1) کان یحلّ لی أن أُراجعها ؟ فقال : لا ، کانت تبین منک ، وکانت معصیة .

أعلّه البیهقی بالخراسانی [ قال : أتی بزیادات لم یتابع علیها ] (2) ، وهو ضعیف ، لا یقبل ما تفرّد به ، وردّ بأنه رواه الطبرانی : حدّثنا علی بن سعید الرازی ، حدّثنا یحیی بن عثمان بن سعید بن [ کثیر بن ] (3) دینار الحمصی ، حدّثنا أبی ، حدّثنا شعیب بن رزیق سنداً ومتناً ، وقد صرّح الحسن بسماعه من ابن عمر ، وکذلک قال أبو حاتم ، وقیل لأبی زرعة : الحسن لقی ابن عمر ؟ قال : نعم .

وأمّا إعلال عبد الحق إیّاه بمعلّی بن منصور ، فلیس بذلک ، ولم یعلّه البیهقی إلاّ بالخراسانی ، وقد ظهرت متابعته (4) .

از ملاحظه این عبارت واضح است که این حدیث را بیهقی مطعون و مردود و مجروح و مقدوح ساخته ، یعنی اعلال آن به عطاء خراسانی نموده ، و عبدالحق هم اعلال آن به معلّی بن منصور نموده ، طریق تأیید بیهقی .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] شروع کتاب الطلاق . [ فتح القدیر 3 / 467 ] .

ص : 51

سپرده ، لکن با این همه ابن الهمام رگ گردن به مقابله این اعلام کرام برداشته به هفوات و اوهام و خیالات خام دست انداخته !

و اولا قدح و جرح تفصیلی سند دارقطنی و سند طبرانی باید شنید ، و بعد آن غرابت خرافه ابن الهمام به عین بصیرت باید نگریست .

اما سند دارقطنی پس مشتمل است بر معلّی بن منصور و شعیب بن رزیق و عطاء خراسانی ، و اینها همه مطعون و ملوم و مذموم و به عیب و ثلب و قدح و جرح موسومند :

اما (1) معلّی بن منصور پس جرح او معروف و مشهور است و قدح او در کمال ظهور که امام احمد بن حنبل - که یکی از ارکان اربعه اسلام سنیان است - کذب او [ را ] به دلیل ظاهر فرموده ، و ابن ابی حاتم از پدرش ‹ 1695 › روایت فرموده که : احمد بن حنبل در جواب اعتذار از ننوشتن حدیث (2) از معلّی به تصریح تمام کذب را به او - به صیغه مضارع که دلیل استمرار است - نسبت کرده .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

معلّی بن منصور الرازی الفقیه ، أبو یعلی ، من کبار علماء بغداد ، روی عن مالک واللیث ، وعنه الرمادی وعباس الدوری وخلق ، .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] قدح معلّی بن منصور .
2- کلمه : ( حدیث ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 52

قیل لأحمد : کیف لم تکتب عنه ؟ فقال : کان یکتب الشروط ، ومن کتبها لم یخل أن یکذب ، فهذا الذی صحّ عن أحمد بن حنبل فیه ، وهکذا حکی أبو الولید الباجی فی کتابه هذه الحکایة فی رجال البخاری .

وأمّا ابن أبی حاتم فحکی عن أبیه : أنه قیل لأحمد : کیف لم تکتب عن معلّی ؟ فقال : کان یکذب .

وقال أبو داود - فی سننه - : کان أحمد لا یروی عن معلّی ; لأنه کان ینظر فی الرأی ، وابن معین وغیره یوثّقه ، وقال أبو زرعة : رحم الله أحمد بن حنبل ، بلغنی أنه کان فی قلبه غصص من أحادیث ظهرت عن المعلّی بن منصور کان یحتاج إلیها ، وکان المعلّی طلاّبة للعلم ، رحل وعنی ، وهو صدوق ، قلت : وتفقّه علی القاضی أبی یوسف وبرع فأتقن الحدیث والرأی . . إلی آخره (1) .

و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

معلّی بن منصور الرازی ، إمام موثّق مشهور ، قال أبو داود : کان أحمد لا یروی عنه للرأی ، وقال أبو حاتم : قیل لأحمد : کیف لم تکتب عنه ؟ قال : کان یکتب الشروط ، ومن کتبها لم یخل أن یکذب (2) .

.


1- میزان الاعتدال 4 / 150 - 151 .
2- المغنی 2 / 670 .

ص : 53

و نیز ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :

معلّی بن منصور الرازی ، أبو یعلی ، الحافظ ، الفقیه ، نزیل بغداد ، عن مالک وسلیمان بن هلال و حماد بن زید واللیث بن سعد وأبی عوانة والهیثم بن حمید وهشیم وعبد الوارث ، وعنه أبو بکر ابن أبی شیبة وعلی بن المدینی وأبو خیثمة وأبو ثور الکلبی وعباس الدوری ومحمد بن عبد الرحیم والبخاری فی بعض کتبه ، لکن فی الصحیح عن رجل عنه قال أحمد : لم أکتب عنه ، کان یحدّث بما وافق الرأی ، وکان کلّ یوم یخطیء فی حدیثین وثلاثة .

وقال أبو حاتم الرازی : قیل لأحمد بن حنبل : کیف لم تکتب عن المعلّی بن منصور ؟ قال : کان یکتب الشروط ، ومن کتبها لم یخل من أن یکذب ، وقال أبو زرعة : رحم الله أحمد بن حنبل ، بلغنی أنه کان فی قلبه غصص من أحادیث ظهرت عن المعلّی بن منصور ، کان یحتاج إلیها ، وکان المعلّی أشبه القوم - یعنی أصحاب الرأی - بأهل العلم ، وذلک أنه کان طلاّبة للعلم ، رحل وعنی . . إلی آخره (1) .

.


1- تذهیب التهذیب 9 / 58 - 59 .

ص : 54

و ابن حجر عسقلانی در مقدمه “ فتح الباری “ گفته :

معلّی بن منصور الرازی ، نزیل بغداد ، لقیه البخاری ، قال أحمد : ‹ 1696 › ما کتبت عنه ، وکان یحدّث بما وافق الرأی ، وکان یخطئ ، حکاه أبو طالب عن أحمد ، وقال أبو حاتم الرازی : قیل لأحمد : لِمَ لم تکن تکتب عنه ؟ فقال : کان یکتب الشروط ، ومن یکتبها لم یخل من أن یکذب ، ووثّقه یحیی بن معین والعجلی ویعقوب بن شیبة وابن سعد ، لکن قال : اختلف فیه أصحاب الحدیث ، وقال ابن عدی : أرجو أنه لا بأس به ; لأنّی لم أجد له حدیثاً منکراً (1) .

اما شعیب بن رزیق - که مشترک است در سند دارقطنی و طبرانی - پس علامه ازدی تضعیف و توهین او نموده .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

شعیب بن رزیق الشامی أبو شیبة المقدسی نزیل طرسوس ، عن عثمان بن أبی سودة وعن الحسن ، وعنه آدم بن أبی أیاس ، ویحیی بن یحیی وجماعة ، قال دحیم : لا بأس به ، وقال الدارقطنی :

.


1- [ الف ] فی الفصل التاسع فی سیاق أسماء من رجال ذا الکتاب . [ هدی الساری ( مقدمه فتح الباری ) : 444 ] .

ص : 55

ثقة ، وقال الأزدی : لیّن ، وفرّق البخاری بین هذا وبین شعیب بن رزیق الطائفی الذی روی عن الحکم بن حَزْن الکلفی ، وله صحبة ، وعنه شهاب بن خراش وحده ، قال فیه ابن معین : لیس به بأس (1) .

اما (2) عطاء خراسانی ، پس تضعیف و قدح و جرح او خود ابن الهمام از علامه بیهقی نقل کرده است ، و مع هذا فضائح او از کتب رجال هم باید شنید ، ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عطاء بن عبد الله الخراسانی ، وهو عطاء بن أبی مسلم ، من کبار العلماء ، وقیل : اسم أبیه : میسرة ، وقیل : أیّوب ، یکنّی : أبا أیوب وأبا عثمان ، وقیل غیر ذلک ، وهو من أهل سمرقند ، وقیل : من أهل بلخ ، ولاؤه للمهلب بن أبی سفرة ، رحل ، وطوف ، وسکن الشام ، فأمّا روایاته عن ابن عباس ، وابن عمر ، وعبد الله ابن السعدی . . وهذا الضرب فمرسلة ، فإن الرجل کثیر الإرسال ، وروی عن أنس ، وسعید بن المسیب ، وعکرمة ، وعروة . . وخلق .

وعنه ; ابنه عثمان ، والأوزاعی ، ومعمّر ، وشعبة ، وسفیان ، ویحیی بن حمزة ، وإسماعیل بن عیاش . . وخلق .

.


1- میزان الاعتدال 2 / 276 .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] قدح عطاء خراسانی .

ص : 56

قال یحیی بن معین : عطاء الخراسانی قالوا : ابن أبی مسلم ، وقالوا : ابن میسرة ، قال : وقال مالک بن عبد الله : ولد سنة خمسین ومات سنة ثلاثین ومائة ، ورأی ابن عمر ، رواه المفضّل العلائی ، عن ابن معین ، وقال البخاری : عطاء بن عبد الله هو ابن أبی مسلم ، سألت عبد الله بن عثمان عن عطاء ، فقال : نحن من أهل بلخ ، وقد فرّق مسلم والنسائی بینهما فجعلاهما إثنین ، قال ابن عساکر : وهما واحد ، فقال مسلم : أبو أیّوب عطاء بن أبی مسلم الخراسانی سکن الشام ، عن أنس وابن المسیب ، وعنه مالک وابن جریح ، ثم قال : عطاء بن میسرة ‹ 1697 › أبو أیّوب ، عن ابن عمر ، وعنه أشرس وعروة بن رویم ، وقال النسائی : أبو أیوب عطاء بن عبد الله بلخی ، سکن الشام ، لیس به بأس ، روی عنه مالک ، وقال - أیضاً - : أبو أیوب عطاء بن میسرة روی عنه عروة وابن رویم ، وقال عثمان بن عطاء - عن أبیه - : قدمت المدینة ، وقد فاتنی عامّة أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقال أحمد ، ویحیی ، والعجلی . . وغیرهم : ثقة ، وقال یعقوب بن شیبة : ثقة ، معروف بالتقوی والجهاد ، وقال أبو حاتم : لا بأس به ، وذکره العُقیلی فی الضعفاء متسبّباً بهذه الحکایة التی رواها حمّاد بن زید ، عن أیوب ، حدّثنی القاسم بن عاصم ، قلت لسعید بن المسیب : إن عطاء الخراسانی حدّثنی عنک : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر الذی واقع أهله فی رمضان بکفّارة الظهار ، فقال :

ص : 57

کذب ما حدّثته ، إنّما بلغنی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال له : تصدّق . . تصدّق .

وقد ذکر البخاری عطاء الخراسانی فی الضعفاء ، فروی له هذا عن سلیمان بن حرب ، عن حماد ، عن (1) أحمد بن حنبل ، حدّثنا عفان ، حدّثنا همام ، ( أنا ) قتادة : أن محمداً وعوناً حدّثاه : أنهما قالا لسعید : إن عطاء الخراسانی حدّثنا (2) عنک فی الذی واقع بأهله فی رمضان ، فأمره النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یعتق رقبة ، فقال : کذب عطاء ، إنّما قال : تصدّق . . تصدّق .

وقال ابن حبّان فی الضعفاء : أصله من بلخ ، وعداده فی البصریین ، وإنّما قیل له : الخراسانی ; لأنه دخل خراسان وأقام بها مدة طویلة ، ثم رجع إلی العراق فنسب إلی خراسان ، وکان من خیار عباد الله غیر أنه کان ردیء الحفظ ، [ کثیر الوهم ، ] (3) یخطئ ولا یعلم ، فیحمل عنه ، فلمّا کثر ذلک فی روایته بطل الاحتجاج به .

فهذا القول من ابن حبّان فیه نظر ، ولا سیّما قوله : ( وإنّما قیل له : الخراسانی ) فیا هذا ! أیّ حاجة بک إلی هذه الدورة ؟ ألیست بلخ من أُمّهات مدن خراسان بلا خلاف ؟ !

.


1- حرف : ( عن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- کلمه : ( حدّثنا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 58

قال أبو حاتم : ثقة یحتجّ به ، وقال أبو داود : لم یدرک ابن عباس ، وقال الدارقطنی : ثقة فی نفسه إلاّ أنه لم یلق ابن عباس ، وقال حجّاج بن محمد : حدّثنا شعبة ، حدّثنا عطاء الخراسانی ، وکان نسیّاً .

وقال الترمذی - فی کتاب العلل - : قال محمد - یعنی البخاری - : ما أعرف لمالک رجلا یروی عنه مالک یستحقّ أن یترک حدیثه غیر عطاء الخراسانی ، قلت : ما شأنه ؟ قال : عامّة أحادیثه مقلوبة ، ثم قال الترمذی : عطاء ثقة ، روی عنه مثل مالک ومعمّر ، ولم أسمع أن أحداً من المتقدّمین تکلم فیه (1) .

و علامه نحریر حاوی کمالات انسانی ! ‹ 1698 › ابن حجر عسقلانی در کتاب “ تهذیب التهذیب “ گفته :

قال البخاری - فی تفسیر سورة نوح [ ( علیه السلام ) ] - : حدّثنا إبراهیم بن موسی ، ( أنا ) هشام ، عن ابن جریح ، قال : قال عطاء - عن ابن عباس - : کانت الأوثان التی کانت فی العرب . . إلی آخر الحدیث بطوله . وقال - فی کتاب الطلاق - : بهذا الإسناد عن ابن عباس ، قال : کان المشرکون علی منزلتین من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . إلی آخر الحدیث .

.


1- میزان الاعتدال 3 / 73 - 75 .

ص : 59

قال علی بن المدینی - فی العلل - : سمعت هشام بن یوسف قال : قال لی ابن جریح : سألت عطاء - یعنی ابن أبی رباح - عن التفسیر من البقرة وآل عمران ، فقال : اعفنی من هذا ، قال هشام : فکان بعد إذا قال عطاء : عن ابن عباس . . قال الخراسانی : قال هشام . . فکتبنا حیناً ثم مللنا .

قال علی بن المدینی : یعنی کتبنا أنه عطاء الخراسانی ، قال علی : وإنّما کتبت هذه القصّة ; لأن محمد بن ثور کان یجعلها : عطاء عن ابن عباس ، فیظنّ من حملها عنه أنه ابن أبی رباح .

وقال أبو مسعود - فی الأطراف ، عقب الحدیثین المتقدمین - : هذان الحدیثان ثبتا من تفسیر ابن جریح ، عن عطاء الخراسانی ، قال : ابن جریح لم یسمع التفسیر من عطاء الخراسانی ، إنّما أخذ الکتاب من ابنه (1) ونظر فیه . قلت : أورد المؤلف من سیاق هذا أن عطاء المذکور فی الحدیثین هو الخراسانی ، وأن الوهم ثَمَّ علی البخاری فی تخریجهما ; لأن عطاء الخراسانی لم یسمع من ابن عباس ، وابن جریح لم یسمع التفسیر من عطاء الخراسانی ، فیکون الحدیثان منقطعین فی موضعین ، والبخاری أخرجهما لظنّه أنه ابن أبی رباح ، ولیس ذلک بقاطع فی أن البخاری أخرج لعطاء .


1- فی المصدر : ( أبیه ) .

ص : 60

الخراسانی ، بل هو أمر مظنون ، ثم إنه ما المانع من أن یکون ابن جریح سمع هذین الحدیثین من عطاء بن أبی رباح خاصّة فی موضع آخر غیر التفسیر دون ما عداهما من التفسیر ، فإن ثبوتهما فی تفسیر عطاء الخراسانی لا یمنع أن یکون (1) عند عطاء بن أبی رباح أیضاً ، هذا أمر واضح ، بل هو المتعین ، ولا ینبغی الحکم علی البخاری بالوهم بمجرّد هذا الاحتمال ، لا سیّما والعلة فی هذا محکیة عن شیخه علی بن المدینی ، فالأظهر بل المتحقق أنه کان مطلعاً علی هذه العلة ، ولولا ذلک لأخرج فی التفسیر جملة من هذه النسخة ، ولم یقتصر علی هذین الحدیثین خاصة ، والله أعلم ، ولا سیّما أن البخاری قد ذکر عطاء الخراسانی فی الضعفاء ، وذکر حدیثه عن سعید بن المسیب ، عن أبی هریرة : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر الذی واقع فی شهر رمضان بکفّارة الظهار ، وقال : لا یتابع علیه . . ثم ساق بإسناد له عن سعید ‹ 1699 › بن المسیب أنه قال : کذب علیّ عطاء ، ما حدّثته هکذا ، وممّا یؤیّد أن البخاری لم یخرج له شیئاً أن الدارقطنی وابن حبّان والحاکم واللالکائی والکلاباذی . . وغیرهم لم یذکروه فی رجاله ، وقال ابن حبّان : کان ردیء الحفظ ، یخطئ ولا یعلم ، فبطل الاحتجاج به . . الی آخره (2) .

.


1- فی المصدر : ( یکونا ) .
2- [ الف ] ترجمه عطاء خراسانی . [ تهذیب التهذیب 7 / 190 - 191 ] .

ص : 61

اما سند طبرانی ، پس افضح و اقبح از سند دارقطنی است و تمسک ابن الهمام به روایت طبرانی دلیل نهایت تنقید و تحقیق و همه دانی است ; زیرا که طبرانی این روایت را - حسب تصریح خود ابن الهمام - از علی بن سعید رازی روایت کرده است ، و علامه دارقطنی علی بن سعید را مقدوح و مجروح و غیر حمید دانسته که به تصریح صریح ارشاد کرده که : ( لیس بذلک ، تفرّد بأشیاء ) حاصل آنکه او ثقه نیست متفرد شده به اشیاء عدیده .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

علی بن سعید بن بشیر الرازی ، حافظ ، رحّال ، قال الدارقطنی : لیس بذلک ، تفرّد بأشیاء ، قلت : سمع جبارة بن المغلس وعبد الأعلی بن حماد ، روی عنه الطبرانی والحسن بن رشیق والناس ، قال ابن یونس : کان یفهم ویحفظ ، مات سنة تسع وتسعین ومائتین (1) .

و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

علی بن سعید بن بشیر الرازی ، قال الدارقطنی : لیس بذلک ، تفرّد بأشیاء (2) .

.


1- میزان الاعتدال 3 / 131 .
2- المغنی 2 / 448 ، ولاحظ : مجمع الزوائد 4 / 336 .

ص : 62

و یحیی بن عثمان را که علی بن سعید از او روایت کرده ابوعروبه حرّانی - که از اکابر ائمه و اساطین طرف ثانی است - به نهایت قدح و جرح نواخته ، یعنی او را برابر هسته (1) خرما هم ندانسته ، قلوب حامیان او به قدح و جرح خسته ، پس اگر چه یحیی در ایراد این روایت خیال هم خرما و هم ثواب در سر کرده ، لکن آخرها به عنایت منقّدین در نکال و عقاب تفضیح افتاده ! علامه ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

یحیی بن عثمان الحمصی ، أخو عمرو بن عثمان ، صدوق ، لیّنه أبوعروبة الحرّانی وحده ، فقال : لا یسوّی نواة فی الحدیث ! کان یتلقّی کلّ شیء ، وکان یعرف بالصدق ! (2) و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

یحیی بن عثمان الحمصی ، أخو عمرو ، صدوق ، لیّنه أبوعروبة الحرّانی (3) .

و پدر بزرگوار یحیی که عثمان بن سعد است نیز مقدوح و غیر سعد است ، و جارحین و قادحین او مثل جارحین سمیّ او جمعی از ائمه سنیه و اساطین اویند .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خسته ) آمده است .
2- میزان الاعتدال 4 / 396 .
3- المغنی 2 / 740 .

ص : 63

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عثمان بن سعد الکاتب ، عن أنس ومجاهد ، وعنه مکّی بن إبراهیم وروح بن عبادة ، قال علی : سمعت یحیی - وذکر له عثمان ابن سعد الکاتب - فجعل یعجب ممّن یروی عنه ، روی عباس ، عن ابن معین : بصری لیس بذاک ، وقال أبو زرعة : لیّن ، وقال النسائی : لیس بالقویّ ، وقال مرة : لیس بثقة ، وروی عبد الله بن الدورقی عن ابن معین : ضعیف (1) .

و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

عثمان بن سعد ، عن أنس ، قال ‹ 1700 › أبو زرعة : لیّن ، وقال النسائی : لیس بقویّ (2) .

و اما کلام ابن الهمام در اعلال عبدالحق با کمال ! این حدیث را به معلّی بن منصور .

پس به مراحل قاصیه و منازل شاسعه از طریقه اهل فن و صناعت و ارباب کمال و براعت دورتر افتاده ; زیرا که نهایت اعتلال ابن الهمام به جواب این اعلال آن است که بیهقی این حدیث را اعلال نکرده مگر به خراسانی ، یعنی چون بیهقی قدح و جرح در معلّی بن منصور نکرده و طعن حدیث به سبب .


1- میزان الاعتدال 3 / 34 .
2- المغنی 2 / 425 .

ص : 64

او ننموده ، لهذا معلّی بن منصور ثقه و معتمد باشد ، و این کلامی است نهایت واهی ، و بر طلبه علوم پر ظاهر است که اگر سندی را کسی از علمای متقدمین به سبب یک راوی قدح کند و متأخر به تأیید آن قدح راوی دیگر بیان کند ، ترک اول این قدح را ، قدح در این قدح نمیکند .

و قطع نظر از این ، از این کلام ابن الهمام نهایت جلالت و عظمت و نبالت و غایت تبحر و نقد و تحقیق بیهقی ثابت است که او چندان محقق و منقّد است که محض عدم قدح او را در حدیث - به وجود معلّی بن منصور - دلیل انتفای قدح به این سبب میگرداند ، پس هرگاه ترک قدح بیهقی ، قادح در قدح باشد ، قدح بیهقی در این حدیث بلاریب معتبر و معتمد باشد ، و قدح در ثبوت حدیث کند ، و قدح ابن الهمام در این قدح حسب افاده خودش مقدوح باشد .

اما دعوی ابن الهمام ظهور متابعت عطاء خراسانی .

پس ناشی از متابعت هواجس نفسانی و مشایعت وساوس ظلمانی است ، و همانا در پی حبّ باطل و عداوت حق هوش و حواس باخته ، سراسیمه و بی خود گردیده ، نافهمیده و ناسنجیده کلمات بی ربط که ادانی طلبه استحیا از آن میکنند ، بر زبان رانده ; زیرا که متابعت عطا وقتی ظاهر میشد که روایت این حدیث ، از شخص دیگر غیر عطا نقل میکرد ، یعنی به جای عطا شخص دیگر در سند طبرانی مذکور میبود ، حال آنکه هرگز ابن الهمام در سند طبرانی شخص دیگر را به جای عطا ذکر نکرده ، بلکه از قول او : ( سنداً ومتناً )

ص : 65

در کمال ظهور و وضوح است که سند طبرانی از شعیب بن رزیق تا آخر با سند دارقطنی موافق است ، و متن او با متن دارقطنی مطابق ، آری قبل شعیب بن رزیق در سند دارقطنی و سند طبرانی اختلاف است ، و ظاهراً ابن الهمام تا حال با این همه تحقیق و تبحر از اصطلاح متابعت که نهایت شایع و ذایع است و ادانی طلبه علوم حدیث آن را میدانند واقف نگردیده ، متابعت را بر معنای مخترع و مبتدع حمل کرده ، یعنی به اختلاف راوی از شعیب بن رزیق دعوی متابعت عطا آغاز کرده .

و کاش اگر از غیر شعیب این روایت را از عطا نقل میکرد و باز دعوی متابعت عطا میکرد حامیان او را میرسید که میگفتند که : ابن الهمام بیچاره متابعت را بر معنای لغوی حمل میکند ، و به سبب انهماک ‹ 1701 › در رأی و استحسان از مصطلحات علمای اعیان و خدّام احادیث سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خبری ندارد ، و تشبّث بما لا ینفع مینماید ، لکن در این صورت که نه متابعت اصطلاحی متحقق است و نه متابعت لغوی ، اتباع ابن الهمام عذری بارد هم بر زبان نمیتوانند راند (1) ، فکلام ابن الهمّام إنّما یورث الهمّ لأتباعه الأعلام ، ویجلب الغمّ علی أشیاعه الفخام .

و علامه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ اولا از موقعین ثلاث در احتجاج بر مذهبشان نقل کرده :

.


1- کلمه : ( راند ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 66

قالوا : وروی محمد بن شاذان ، عن معلّی بن منصور ، عن شعیب بن الأرزق (1) : أن عطاء الخراسانی حدّثهم عن الحسن ، قال : حدّثنا عبد الله بن عمر : أنه طلّق امرأته وهی حائض ، ثم أراد أن یتبعها بطلقتین أُخریین عند القرءین الباقیین ، فبلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : یا ابن عمر ! ما هکذا أمرک الله ، أخطأت السنة . . وذکر الحدیث ، وفیه : فقلت : یا رسول الله ! لو کنت طلّقتها ثلاثاً أکان لی أن أُراجعها ؟ قال : کانت تبین ، وتکون معصیة (2) .

و در مقام جواب از مانعین وقوع ثلاث نقل کرده که ایشان گفته اند :

وأمّا حدیث عبد الله بن عمر ; فأصله صحیح بلا شکّ ، ولکن هذه الزیادة والوصلة التی فیه : ( فقلت : یا رسول الله ! لو طلّقتها ثلاثاً أکانت تحلّ لی ؟ ) إنّما جاءت من روایة شعیب بن رزیق ، وهو الشامی ، وبعضهم یقلّبه فیقول : رزیق بن شعیب ، وکیف فهو ضعیف ، ولو صحّ لم یکن فیه حجّة ; لأنّ قوله : ( طلّقتها ثلاثاً ) بمنزلة قوله : لو أسلمت ثلاثاً . . أو أقررت ثلاثاً . . ونحوه ممّا لا یعقل جمعه (3) .

.


1- فی المصدر : ( زریق ) .
2- زاد المعاد 5 / 254 .
3- [ الف ] فی ذکر حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة ، من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 262 - 263 ] .

ص : 67

و استدلال به حدیث ابن عباس (1) مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه محتمل است که مراد از بینونت زن ، محض وقوع طلاق باشد نه بینونت اصطلاحی ، و در طلاق هم افتراق و بینونت متحقق است ، چنانچه در “ موطّأ “ از عبدالله بن عمرو بن العاص منقول است که او درباره غیر مدخول بها گفته :

الواحدة تبینها ، والثلاث تحرّمها حتّی تنکح زوجاً غیره (2) .

پس این حدیث مثبت اعتبار سه طلاق که در مجلس واحد واقع شود به حکم سه طلاق که به شرایط معتبره واقع شود نمیتواند شد .

.


1- اشاره است به حدیثی که از ابن همام به نقل از سنن ابوداود صفحه : 42 - 43 گذشت : عن مجاهد ، قال : کنت عند ابن عباس فجاءه رجل ، فقال : إنه طلّق امرأته ثلاثاً ، قال : فسکت حتّی ظننت أنه رادّها إلیه ، ثم قال : أیطلّق أحدکم فیرکب الحموقة ، ثم یقول : یا ابن عباس ! یا ابن عباس ؟ ! فإن الله عزّ وجلّ یقول : ( وَمَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ) [ الطلاق ( 65 ) : 2 ] عصیت ربّک ، وبانت منک امرأتک . انظر : سنن ابوداود 1 / 489 ، فتح القدیر 3 / 469 - 470 .
2- قسمت : ( الواحدة تبینها ، والثلاث تحرّمها حتّی تنکح زوجاً غیره ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است . انظر : الموطّأ 2 / 571 .

ص : 68

دوم : آنکه این روایت را اگر نصّ در مطلوب گیریم مردود و مدفوع خواهد بود به روایت صحیحه طاوس که در “ صحاح “ سنیه از ابن عباس مروی است (1) و از آن ظاهر است که به تصریح ابن عباس (2) در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عهد ابی بکر و صدر خلافت عمر (3) از سه طلاق یک طلاق را اعتبار میکردند ، پس چگونه بر خلاف این روایت صحیحه ، این روایت مقبول شود ؟ !

سوم : آنکه روایت ابن اسحاق که از ابن عباس است نیز تکذیب و ابطال این روایت - بر تقدیر دلالت آن بر مطلوب مخالفین - میکند ، و روایت ابن اسحاق روایت معتبره معتمده است که خود ابن اسحاق ‹ 1702 › احتجاج به آن نموده ، و ابویعلی به سند صحیح الی ابن اسحاق آن را روایت کرده ، و در روایت ابن اسحاق که احمد بن حنبل نقل کرده - کما فی زاد المعاد - مذکور است :

فکان ابن عباس یری إنّما الطلاق عند کلّ طهر (4) (5) .

.


1- روایات آن به تفصیل اول همین طعن گذشت .
2- از جمله : ( مروی است . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
3- قسمت : ( و صدر خلافت عمر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
4- از قسمت : ( ودر روایت ابن اسحاق . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- زاد المعاد 5 / 250 .

ص : 69

و از غرائب امور آن است که متعصبینِ این حضرات رّد حدیث ابن اسحاق به روایت ابوداوود خواسته اند ، لکن ابن حجر عسقلانی - که عمده محققین و اسوه مدققین ایشان است - ردّ این معارضه وارد فرموده ، چنانچه در “ فتح الباری “ در اجوبه روایت ابن اسحاق گفته :

والثانی : معارضته بفتوی ابن عباس بوقوع الثلاث ، کما تقدّم من روایة مجاهد وغیره ، فلا یظنّ بابن عباس أنه کان عنده هذا الحکم عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثم یفتی بخلافه إلاّ بمرجّح ظهر له ، وراوی الخبر أخبر من غیره بما روی .

وأُجیب : أن الاعتبار بروایة الراوی لا برأیه ، لما یتطرّق رأیه من احتمال النسیان وغیر ذلک .

وأمّا کونه تمسّک بمرجّح ، فلم ینحصر فی المرفوع لاحتمال التمسّک بتخصیص أو تقیید أو تأویل ، ولیس قول مجتهد حجّة علی مجتهد آخر (1) .

و علامه ابن القیّم هم ردّ این توهم به وجه شافی و کافی از مانعین وقوع ثلاث نقل کرده ، چنانچه در “ زاد المعاد “ - نقلا عن المانعین - گفته :

فأمّا مخالفة سائر الروایات له عن ابن عباس فقد رووا عن ابن عباس روایتین صحیحتین بلا شکّ ، إحداهما توافق هذا الحدیث والأُخری تخالفه ، فإن أسقطنا روایة بروایة سلم الحدیث علی أنه - .


1- فتح الباری 9 / 316 .

ص : 70

بحمد الله - سالم ، ولو اتفقت الروایات عنه علی مخالفته فله أُسوة أمثاله ، ولیس بأوّل حدیث خالفه راویه ، فنسألکم : هل الأخذ بما رواه الصحابی عندکم أو بما رآه ؟

فإن قلتم : الأخذ بروایته ، وهو قول جمهورکم بل جمهور الأُمّة علی هذا ، کفیتمونا مؤونة الجواب .

وإن قلتم : الأخذ برأیه ، أریناکم من تناقضکم ما لا حیلة لکم فی دفعه ، ولا سیما عن ابن عباس ، فإنه روی حدیث بریرة وتخییرها ، ولم یکن بیعها طلاقاً ، ورأی بخلافه وأن بیع الأمة طلاقها ، فأخذتم فأصبتم روایته وترکتم رأیه ، فهلاّ فعلتم ذلک فیما نحن فیه ، وقلتم الروایة معصومة وقول الصحابی غیر معصوم ، ومخالفته لما رواه یحتمل احتمالات عدیدة من نسیان أو تأویل أو اعتقاد معارض راجح فی ظنّه ، أو اعتقاد أنه منسوخ أو مخصوص . . أو غیر ذلک من الاحتمالات ، فکیف یسوغ ترک روایته مع قیام هذه الاحتمالات ؟ ! وهل هذا إلاّ ترک معلوم لمظنون بل مجهول ؟ !

قالوا : وقد روی أبو هریرة حدیث التسبیع من ولوغ الکلب وأفتی بخلافه ، فأخذتم بروایته وترکتم فتواه ، ولو تتبعنا ما أخذتم فیه من روایة الصحابی دون فتواه لطال (1) .

.


1- [ الف ] فصل ; فی ذکر حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة ، من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 265 ] .

ص : 71

و محتجب نماند که ‹ 1703 › علاوه بر معارضه روایت ابن اسحاق به حدیث ابوداود ، وجوه دیگر در ردّ این روایت ایجاد کرده اند که رکاکت آن به ادنی تأمل واضح است .

از جمله آنکه محمد بن اسحاق و شیخ او مختلف فیهما اند ، و ردّ این عذر را هم ابن حجر عسقلانی به وجه لطیف وارد کرده ، حیث قال فی فتح الباری - بعد ذکر حدیث ابن إسحاق - (1) :

وقد أجابوا عنه بأربعة أشیاء :

أحدها : ان محمد بن إسحاق وشیخه مختلف فیهما .

وأُجیب بأنهم احتجّوا فی عدّة من الأحکام بمثل هذا الإسناد کحدیث : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ردّ علی أبی العاص بن الربیع زینب ابنته بالنکاح الأول . . ولیس کل مختلف فیه مردود (2) .

و ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

قال المانعون من وقوع الثلاث : التحاکم فی هذه المسألة وغیرها إلی من أقسم الله عزّ وجلّ - أصدق قسم وأبرّه - : أنا لا نؤمن حتّی نحکّمه فیما شجر بیننا ثم نرضی بحکمه ، ولا یلحقنا فیه حرج ونسلّم تسلیماً لا إلی غیره کائناً من کان ، اللهم إلاّ أن یجمع .


1- قسمت : ( بعد ذکر حدیث ابن إسحاق ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 316 ] .

ص : 72

أُمّته إجماعاً متیقّناً لا یشکّ فیه علی حکم ، فهو الحقّ الذی لا یجوز خلافه ، ویأبی الله أن یجمع الأُمّة علی خلاف سنّة ثابتة عنه أبداً ، ونحن قد أوجدناکم من الأدلة ما یثبت المسألة به بل وبدونه ، ونحن نناظرکم فیما طعنتم به فی تلک الأدلة وفیما عارضتمونا به ، علی أنّا لا نحکّم علی أنفسنا إلاّ نصّاً عن الله ، أو نصّاً ثابتاً عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أو إجماعاً متیقّناً لا شکّ فیه ، وماعدا هذا فعرضة للنزاع ، وغایته أن یکون سائغ الاتباع ، لا لازمه ، فلیکن هذه المقدمة سلفاً لنا عندکم ، وقد قال تعالی : ( فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْء فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ ) (1) ، وقد تنازعنا نحن وأنتم فی هذه المسألة ، فلا سبیل إلی ردّها إلی غیر الله ورسوله البتة ، وسیأتی أنّا أحقّ بالصحابة وأسعد بهم فیها ، فنقول :

أمّا منعکم لتحریم جمع الثلاث ; فلا ریب أنها مسألة نزاع ، ولکن الأدلة الدالة علی التحریم حجّة علیکم .

أمّا قولکم : إن القرآن دلّ علی جواز الجمیع . . فدعوی غیر مقبولة بل باطلة ، وغایة ما تمسّکتم به إطلاق القرآن للفظ : ( الطلاق ) ، وذلک لا یعمّ جائزه ومحرّمه ، کما لا یدخل تحته طلاق الحائض وطلاق الموطوء فی طهرها ، وما مثلکم فی ذلک إلاّ کمثل .


1- النساء ( 4 ) : 59 .

ص : 73

من عارض السنة الصحیحة فی تحریم الطلاق المحرّم بهذه الإطلاقات سواءً ، ومعلوم أن القرآن لم یدلّ علی جواز کلّ طلاق حتّی تحملوه ما لا یطیقه ، وإنّما دلّ علی أحکام الطلاق ، والمبیّن عن الله بیّن حلاله ‹ 1704 › وحرامه ، ولا ریب أنا أسعد بظاهر القرآن کما بیّنا فی صدر الاستدلال ، وأنه سبحانه لم یشرع قطّ طلاقاً بائناً بغیر عوض لمدخول بها إلاّ أن یکون آخر العدد ، وهذا کتاب الله بیننا وبینکم ، وغایة ما تمسّکتم به ألفاظ مطلقة قیّدتها السنّة ، وتثبت شروطها وأحکامها (1) .

و بعد یک ورق تقریباً در ذکر وجوه ردّ استدلالات موقعین ثلاث - که آن وجوه به مواقع مناسبه به تفریق ان شاء الله تعالی مذکور میشود - گفته :

وإذا فعلنا ذلک نظرنا فی حدیث سعد بن إبراهیم فوجدناه صحیح الإسناد ، وقد زالت علّة تدلیس محمد بن إسحاق بقوله : حدّثنی داود بن الحصین ، ورواه أبو عبد الله الحاکم فی مستدرکه ، وقال : إسناده صحیح ، فوجدنا الحدیث لا علّة له ، وقد احتجّ أحمد بإسناده فی مواضع ، وقد صحّح هو وغیره بهذا الإسناد بعینه : أن .


1- [ الف ] فصل فی ذکر حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 259 - 260 ] .

ص : 74

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ردّ زینب علی زوجها أبی العاص بن الربیع بالنکاح الأول ، لم یحدث شیئاً .

وأمّا داود بن الحصین عن عکرمة . . فلم یزل الأئمة تحتجّ به ، وقد احتجّوا به فی حدیث العرایا فیما شکّ فیه ، ولم یجزم به من تقدیرها بخمسة أوسق أو دونها ، مع کونها علی خلاف الأحادیث التی نهی فیها عن بیع الرطب بالتمر ، فما ذنبه فی هذا الحدیث سوی روایته ما لا تقولون به ؟ !

وإن قدحتم فی عکرمة - ولعلّکم فاعلون ! - جاءکم ما لا قبل لکم به من التناقض ممّا احتججتم به أنتم وأئمة الحدیث من روایته وارتضاء البخاری لإدخال حدیثه فی صحیحه (1) .

و نیز ابن حجر وجهی دیگر برای ردّ حدیث ابن اسحاق ذکر کرده که حاصلش نسبت این روایت به وهم راوی است ، و این جواب را عسقلانی به سبب مزید عجز و حیرانی پسندیده است ، چنانچه در “ فتح الباری “ (2) گفته :

الثالث : إن أبا داود رجّح أن رکانة إنّما طلّق امرأته البتة . . کما أخرجه هو من طریقه أن (3) رکانة : إنّما طلّق امرأته البتة ، .


1- زاد المعاد 5 / 263 - 264 .
2- قسمت : ( در “ فتح الباری “ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- فی المصدر : ( من طریق آل بیت ) .

ص : 75

وهو تعلیل قوی لجواز أن بعض رواته حمل البتة علی الثلاث ، فقال : طلّقها ثلاثاً (1) .

مخفی نماند که تقویت ابن حجر نبیل این تعلیل علیل را از غرائب افادات و طرائف تعصبات است ; زیرا که ترجیح ابوداود روایت ( البته ) [ را ] البته مبنی بر محض اعتساف و گزاف و حسب تقلید اسلاف است ، چه ابوداود این روایت را به دو طریق نقل کرده و هر دو طریق مقدوح و مجروح است ، واولا کلام ابوداود باید شنید بعد از آن حقیقت حال باید دریافت .

قال أبو داود - فی باب نسخ المراجعة بعد التطلیقات الثلاث من کتاب السنن - :

حدّثنا أحمد بن صالح ، ‹ 1705 › حدّثنا عبد الرزّاق ، ( نا ) ابن جریح ، أخبرنی بعض بنی أبی رافع - مولی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) - ، عن عکرمة - مولی ابن عباس - ، عن ابن عباس ، قال : طلّق عبد یزید - أبو رکانة وإخوته - أُمّ رکانة ، ونکح امرأة من مزینة ، فجاءت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقالت : ما یغنی عنّی إلاّ کما یغنی (3) هذه الشعرة - لشعرة أخذتها من رأسها - ، ففرّق بینی وبینه ، فأخذت النبیّ صلی الله .


1- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 316 ] .
2- کلمه : ( وسلّم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- فی المصدر : ( تغنی ) .

ص : 76

علیه [ وآله ] وسلم حمیّة ، فدعا برکانة وإخوته ، ثم قال لجلسائه : أترون فلاناً یشبه منه . . کذا وکذا من عبد یزید ؟ وفلاناً یشبه منه . . کذا وکذا ؟ قالوا : نعم ، قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعبد یزید : طلّقها ، ففعل ، قال : راجع امرأتک - أُمّ رکانة وإخوته - ، فقال : إنی طلّقتها ثلاثاً یا رسول الله ! قال : قد علمتُ . . راجعها ، وتلا : ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ) (1) .

قال أبو داود : وحدیث نافع بن عجیر وعبد الله بن علی بن یزید بن رکانة ، عن أبیه ، عن جدّه : أن رکانة طلّق امرأته [ البتة ] (2) ، فردّها إلیه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أصحّ ; لأنهم ولد الرجل ، فأهله أعلم به أن رکانة إنّما طلّق امرأته البتة ، فجعلها النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واحدة (3) .

از این عبارت ظاهر است که ابوداود حدیث نافع بن عجیر وعبدالله بن علی بن یزید بن رکانه را بر حدیث مروی از ابن عباس ترجیح داده ، و بعد از این تفصیل هم حدیث نافع و عبدالله را ذکر کرده ، حیث قال - فی باب فی البتة - :

حدّثنا ابن السرح وإبراهیم بن خالد الکلبی فی آخرین ، قالوا :

.


1- الطلاق ( 65 ) : 1 .
2- الزیادة من المصدر .
3- سنن ابوداود 1 / 488 - 489 .

ص : 77

( نا ) محمد بن إدریس الشافعی ، حدّثنی عمّی محمد بن علی بن شافع ، عن عبیدالله بن علی بن السائب ، عن نافع بن عجیر بن عبد یزید بن رکانة : أن رکانة عبد بن یزید طلّق امرأته سهیمة البتة ، فأخبر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بذلک وقال : والله ما أردتُ إلاّ واحدة ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : والله ما أردتَ إلاّ واحدة ؟ فقال رکانة : والله ما أردتُ إلاّ واحدة ، فردّها إلیه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فطلّقها الثانیة فی زمان عمر ، والثالثة فی زمان عثمان .

قال أبو داود : أوّله لفظ إبراهیم ، وآخره لفظ ابن السرح .

حدّثنا محمد بن یونس النسائی أن عبد الله بن الزبیر حدّثهم ، عن محمد بن إدریس ، حدّثنی عمّی محمد بن علی ، عن ابن السائب ، عن نافع بن عجیر ، عن رکانة بن عبد یزید ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . بهذا الحدیث .

حدّثنا ‹ 1706 › سلیمان بن داود ، ( نا ) جریر بن حازم ، عن زبیر بن سعید ، عن عبد الله بن علی بن یزید بن رکانة ، عن أبیه ، عن جدّه : أنه طلّق امرأته البتة ، فأتی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : ما أردتَ ؟ قال : واحدة : قال : الله : قال : الله ، قال : هو علی ما أردتَ .

قال أبو داود : وهذا أصحّ من حدیث ابن جریح : أن رکانة طلّق

ص : 78

امرأته ثلاثاً ; لأنهم أهل بیته ، وهم أعلم به ، وحدیث ابن جریح رواه عن بعض بنی أبی رافع ، عن عکرمة ، عن ابن عباس (1) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که روایت ( البتة ) که ابوداود آن را به دلیل عقلی - که خود ائمه سنیه بر خلاف آن و آن هم در حق اهل بیت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) رفته اند - ترجیح داده ، منحصر است در نافع بن عجیر و عبدالله بن علی بن یزید بن رکانه ، و ظاهر است که تشبّث به روایت نافع بن عجیر ، غیر نافع است ; زیرا که او مجهول است ، و به تصریح امام اهل حدیث حضرت بخاری در این حدیث اضطراب است ، و امام احمد بن حنبل تضعیف جمیع طرق این روایت نموده ، و منذری هم تضعیف بخاری این حدیث را حکایت کرده ، و همچنین روایت عبدالله بن علی بن یزید بن رکانه قابل رکون نیست که به تصریح عقیلی حدیث او مضطرب است و متابعت نمیشود بر حدیث او .

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ - نقلا عن المانعین لوقوع الثلاث - گفته :

وأمّا حدیث نافع بن عجیر الذی رواه أبو داود : أن رکانة طلّق امرأته البتة ، فأحلفه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما أراد إلاّ واحدة . . فمن العجب تقدیم نافع بن عجیر المجهول الذی لا یعرف حاله البتة ، ولا یدری من هو ، ولا ما هو علی ابن جریح .


1- [ الف ] صفحة : 301 / 356 ، باب فی البتة من کتاب الطلاق . [ سنن ابوداود 1 / 491 ] .

ص : 79

ومعمّر وعبد الله بن طاوس فی قصة أبی الصهباء ، وقد شهد إمام الحدیث محمد بن إسماعیل البخاری بأن فیه اضطراباً ، هکذا قال الترمذی فی الجامع ، وذکر عنه فی موضع آخر : أنه مضطرب ، فتارة یقول : طلّقها ثلاثاً ، وتارة یقول : واحدة ، وتارة یقول : طلّقها البتة .

وقال الإمام أحمد : طرقه کلّها ضعیفة ، وضعّفه - أیضاً - البخاری ، حکاه المنذری عنه ، ثم کیف یقدّم هذا الحدیث المضطرب المجهول راویه علی حدیث عبد الرزّاق ، عن ابن جریح بجهالة بعض بنی رافع هذا ، وأولاده تابعیون ؟ ! وإن کان عبد الله أشهرهم ، ولیس فیهم متّهم بالکذب ، وقد روی عنه ابن جریح ، ومن یقبل روایة المجهول أو یقول : روایة العدل عنه تعدیل له ، فهذا حجّة عنده ، وأمّا أن نضعّفه ونقدّم علیه روایة من هو مثله ‹ 1707 › فی الجهالة أو أشدّ فکلاّ ، فغایة الأمر أن یتساقط روایتا هذین المجهولین ویعدل إلی غیرهما ، وإذا فعلنا ذلک نظرنا فی حدیث سعد . . إلی آخر ما مرّ آنفاً (1) .

.


1- [ الف ] فصل ; فی ذکر حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 263 ] .

ص : 80

از این عبارت ظاهر است که تقدیم روایت نافع بن عجیر بر روایت ابن جریح و معمّر و عبدالله بن عباس از عجائب توهمات است که ابن عجیر مجهول است ، شناخته نمیشود حال او البته ، و دریافت نمیشود که کیست او و چگونه بوده ، و محمد بن اسماعیل بخاری - که امام حدیث است - تصریح کرده به آنکه : در این حدیث اضطراب است ، و ترمذی این تصریح را در “ جامع “ خود از بخاری نقل کرده ، و نیز ترمذی در موضع دیگر از بخاری نقل کرده که او ارشاد کرده که : این روایت مضطرب است که گاهی میگوید که : طلاق داد رکانه زوجه خود را سه بار ، و گاهی میگوید که : طلاق داد یک دفعه ، و گاهی میگوید که : طلاق داد او را البته ، و امام احمد بن حنبل ارشاد کرده که : طرق این روایت همه ضعیف اند ، و بخاری هم تضعیف آن کرد ، و منذری حکایت این تضعیف از بخاری نموده ، پس تقدیم این حدیث مضطرب - که راوی آن مجهول است - بر حدیث عبدالرزّاق از ابن جریح به سبب عدم تعیین بعض بنی رافع - حال آنکه اولاد او همه تابعین اند و کسی در ایشان متهم بالکذب نیست - خلاف عقل و بعید از طریقه اهل نقد و فضل است .

و خود مخاطب صدق و صلاح تابعین از ارشاد جناب خاتم النبیین ( صلی الله علیه وآله وسلم )

ص : 81

در مکائد خود ثابت ساخته است (1) ، کما سبق .

پس روایت بعض بنی رافع واجب القبول باشد .

و نیز از این عبارت ظاهر است که روایت ابن جریح از بعض بنی رافع - بنابر مذهب کسانی که روایت عدل را از کسی ، دلیل تعدیل او میدانند - دلیل تعدیل او است .

ونیز از قول او : ( وأمّا أن نضعّفه و نقدّم علیه . . ) إلی آخره واضح است که تقدیم روایت نافع بر روایت بعض بنی رافع ، اعتساف غیر نافع است که نهایت آن است که نافع مثل بعض بنی رافع باشد یا شدیدتر از او باشد در جهالت ، پس اگر بالفرض روایت بعض بنی رافع را اعتبار هم نکنند و او را مجهول قرار دهند ، غایت امر آن است که هر دو روایت متساقط و متعارض شوند ، و بنابر این هم - بحمد الله - روایت سعد بن ابراهیم - که صحیح الإسناد است - خالی از معارض و سالم از مدافع خواهد بود ، و در اعتبار و اعتماد آن به وجهی مقام کلام و جای ارتیاب نبود (2) .

.


1- تحفه اثناعشریه : 62 .
2- اشاره به روایتی که صفحه : 40 از زاد المعاد 5 / 248 - 251 گذشت : حدّثنا سعد بن إبراهیم ، قال : حدّثنا أبی ، عن محمد بن إسحاق ، قال : حدّثنی داود بن الحصین ، عن عکرمة - مولی ابن عباس - ، عن عبد الله بن عباس ، قال : طلّق رکانة بن عبد یزید - أخو بنی المطلب - امرأته ثلاثاً فی مجلس واحد ، فحزن علیها حزناً شدیداً ، قال : فسأله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کیف طلّقتها ؟ » قال : طلّقتها ثلاثاً ، قال : فقال : « فی محل واحد ؟ » قال : نعم ، قال : « فإنّما تملک واحدة ، فارجعها إن شئت » ، قال : فراجعها .

ص : 82

و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

عبد الله (1) بن علی بن یزید بن رکانة بن عبد یزید بن هاشم بن المطّلب ، وربما ینسب إلی جدّه ، روی عن أبیه ، عن جدّه فی الطلاق ، وعنه الزبیر بن سعید الهاشمی ، ذکره ابن حبّان فی الثقات ، قلت : وقال العقیلی : حدیثه مضطرب ولا یتابع (2) . ‹ 1708 › از این عبارت ظاهر است که عقیلی در عبدالله بن علی قدح و جرح نموده ، یعنی ارشاد کرده که حدیث او مضطرب است و متابعت کرده نمیشود ، حاصل آنکه روایت او لایق اعتبار و اعتماد نیست .

و ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عبد الله بن علی بن یزید بن رکانة ، قال العقیلی : إسناده مضطرب ولا یتابع علی حدیثه . . وساق حدیث جریر بن حازم ، عن الزبیر بن سعید المطّلبی ، عن عبد الله ، عن أبیه ، عن جدّه : أنه .


1- در [ الف ] بالای عبدالله آمده است : ( د ت ق ) یعنی ابوداود و ترمذی و ابن ماجه قزوینی از او روایت کرده اند .
2- تهذیب التهذیب 5 / 284 - 285 .

ص : 83

طلّق امرأته البتة . . إلی آخر الحدیث .

والشافعی ، عن عمّه ، عن عبد الله بن علی بن السائب ، عن نافع بن عجیر : أن رکانة بن یزید طلّق امرأته البتة .

قلت : کأنّه أراد بقوله : ( عن جدّه ) الجدّ الأعلی ، وهو رکانة (1) .

از این عبارت ظاهر است که عقیلی تصریح کرده به آنکه : اسناد عبدالله مضطرب است و متابعت کرده نمیشود بر حدیث او ، و بعد این همین حدیث یعنی روایت طلاق البتة را بیان کرده ، عدم اعتبار و اعتماد آن [ را ] واضح و عیان ساخته .

و بالفرض اگر روایت ابن عجیر و عبدالله که ابوداود [ به ] ترجیحش گراییده ، تسلیم هم کنیم ، منافی روایت ابن اسحاق نیست ; زیرا که طلاق البتة را بر سه طلاق که در یک مجلس واقع شود حمل توان کرد ، پس مفاد روایت ابن عجیر و عبدالله و روایت ابن اسحاق مخالف نباشد تا احتیاج افتد به ترجیح یکی بر دیگری .

بالجمله ; از این بیان واضح گشت که این وجوه ثلاثه که ابن حجر عسقلانی در جواب روایت ابن اسحاق ذکر کرده ، وجوه رکیکه و اوهام سخیفه است که اصلا لایق اعتنا و اصغا نیست ، پس ارشاد ابن حجر بعد .


1- میزان الاعتدال 2 / 463 .

ص : 84

عبارت سابقه : ( فبهذه الثلاثة یقف الاستدلال بحدیث ابن إسحاق ) (1) بیّن الوهن وصریح الضعف است ، ولا یتوقّف أحد من المستأنسین بالصناعة فی أن الحکم بوقوف الاستدلال [ به ] بیّن الفظاعة .

اما روایت “ موطّأ “ متضمن افتای ابن عباس به اعتبار سه طلاق از جمله صد طلاق .

پس مخدوش است به آنکه مالک برای این روایت سندی ذکر نکرده ، بلکه نام مُبلغ هم ذکر نکرده چه جا که سند بالتمام ذکر کرده باشد ؟ چه جا که آن سند صحیح باشد ؟ و اصل عبارت “ موطّأ “ چنین است :

مالک : أنه بلغه أن رجلا قال لابن عباس : إنی طلّقت امرأتی مائة تطلیقة ، فماذا تری علیّ ؟ فقال له ابن عباس : طلّقت منک بثلاث ، وسبع وتسعون اتخذت بها آیات الله هزواً (2) .

و همچنین روایت “ موطّأ “ از ابن مسعود لایق اعتنا نیست که در آن هم نام مبلغ ذکر نکرده ، چه جا که سلسله اسناد صحیح بیان کرده باشد ؟

فی الموطّأ :

مالک : أنه بلغه أن رجلا جاء إلی عبد الله بن مسعود ، فقال : إنی .


1- فی المصدر : ( فبهذه النکتة یقف الاستدلال بحدیث ابن عباس ) ، انظر : فتح الباری 9 / 316 .
2- [ الف ] صفحة : 199 / 391 ، ما جاء فی البتة من کتاب الطلاق . [ الموطأ 2 / 550 ] .

ص : 85

طلّقت امرأتی ثمانی تطلیقات ، فقال ابن مسعود : فماذا قیل لک ؟ قال : قیل لی : إنها قد بانت منّی ، فقال ‹ 1709 › ابن مسعود : صدقوا . . إلی آخر الروایة (1) . . إلی آخره (2) .

و افاده ابن الهمام - که ظاهر حدیث ابن مسعود اجماع است - از طرائف توهمات است ; زیرا که این مرد سائل از ابن مسعود این حکم را به لفظ ( قیل ) نقل کرده و در آن اصلا اشعاری به اکثریت بلکه تعدد قائلین هم نیست ، چه جا که مفید اجماع باشد ! آری جواب ابن مسعود دلالت بر محض تعدد قائلین این قول دارد ، وأین هذا من الإجماع والاتفاق ؟ وبینهما بون بائن ، وافتراق أیّ افتراق .

اما روایت ابوداود و “ موطّأ “ متضمن استفتا از ابن عباس و ابوهریره ، پس از زهری مروی است . در “ موطّأ “ مذکور است :

مالک : عن ابن شهاب ، عن محمد بن عبد الرحمن بن ثوبان ، عن محمد بن أیاس بن البکیر أنه قال : طلّق رجل امرأته ثلاثاً قبل أن یدخل بها ، ثم بدا له أن ینکحها ، فجاء یستفتی ، فذهبت معه أسأل له ، فسأل عبد الله بن عباس وأبا هریرة عن ذلک ، فقالا :

.


1- قسمت : ( الی آخر الروایة ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] صفحة : 199 / 391 ، ما جاء فی البتة من کتاب الطلاق . [ الموطأ 2 / 550 ] .

ص : 86

لا نری أن تنکحها حتّی تنکح زوجاً غیره (1) ، قال : فإنّما کان طلاقی إیّاها واحدة ، قال ابن عباس : أرسلت من یدک ما کان لک من فضل (2) .

و ابوداود از احمد بن صالح و محمد بن یحیی روایت کرده که ایشان گفتند :

حدّثنا عبد الرزّاق ، عن معمّر ، عن الزهری ، عن أبی سلمة ، عن عبد الرحمن ، ومحمد بن عبد الرحمن بن ثوبان ، عن محمد بن أیاس : أن ابن عباس وأبا هریرة وعبد الله بن عمرو بن العاص سُئلوا عن البکر یطلّقها زوجها ثلاثاً ؟ فکلّهم قال : لا تحلّ له حتّی تنکح زوجاً غیره (3) .

از ملاحظه عبارت “ موطّأ “ و “ سنن ابی داود “ ظاهر است که در این هر دو کتاب این روایت از ابن شهاب زهری مروی است ، و قدح و جرح زهری سابقاً شنیدی (4) .

.


1- فی المصدر : ( غیرک ) .
2- [ الف ] طلاق البکر من کتاب الطلاق . [ الموطأ 2 / 570 ] .
3- [ الف ] صفحة : 300 / 362 ، باب نسخ المراجعة بعد التطلیقات الثلاث من کتاب الطلاق . [ سنن ابوداود 1 / 489 ] .
4- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) گذشت ، و از جمله کلام ابن عبد البرّ و ابن ابی الحدید بود که : قال ابن عبد البر : وقیل : طاووس هو أشبه بالصواب ، وإنّما کتم اسمه - مع جلالته - لأن طاووساً کان یطعن علی بنی أُمیّة ، ویدعو علیهم فی مجالسه ، وکان ابن شهاب یدخل علیهم ، ویقبل جوائزهم . انظر : الاستذکار لابن عبد البر 5 / 483. وقال ابن ابی الحدید : وکان الزهری من المنحرفین عنه - یعنی عن علی ( علیه السلام ) - وروی جریر بن عبد الحمید ، عن محمد بن شیبة ، قال : شهدت مسجد المدینة فإذا الزهری وعروة بن الزبیر جالسان یذکران علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فنالا منه . راجع : شرح ابن ابی الحدید 4 / 102 .

ص : 87

و فقیه مکحول - که از اجله ائمه فحول است - نیز در هتک حرمت او کوشیده که اشهاد عباد بر فساد آن والانژاد نموده .

علامه (1) ذهبی در کتاب “ تذهیب التهذیب “ گفته :

روی علی بن حوشب الفزاری ، عن مکحول ، قال : أیّ رجل الزهری ! لولا أنه أفسد نفسه بصحبة الملوک ! (2) از این عبارت ظاهر است که فقیه مکحول ، زهری را از صلاح و قبول دورتر افکنده ، فساد دین او به سبب صحبت سلاطین ثابت ساخته .

و جلائل فضائل مکحول بر متتبعین کتب رجال ظاهر و باهر است ، به طریق انموذج بعض عبارات هم باید شنید .

.


1- [ الف ] ف [ فایده : ] أیّ رجل الزهری ! لولا أنه أفسد نفسه بصحبة الملوک .
2- [ الف ] ترجمة محمد بن مسلم . [ تذهیب التهذیب 8 / 287 ] .

ص : 88

علامه نووی در کتاب “ تهذیب الاسماء “ گفته :

مکحول ; الفقیه التابعی ، مذکور فی المهذّب فی التحلّل من الحجّ ، هو أبو عبد الله مکحول بن زبر (1) ، ویقال : ابن أبی مسلم بن شاذل بن سند بن سردان بن یزدک (2) بن یغوث بن کسری الکابلی الدمشقی ، ویقال : کابلی ، ویقال : هذلی ، فالکابلی من سبی کابل ، ‹ 1710 › والهذلی قیل : لأنه (3) کان مولی لامرأة من هذیل ، وقیل : کان مولی لسعید بن العاص فوهبه لامرأة من قریش ، فأعتقته ، کان یسکن دمشق ، وداره عند طرف سوق الأُحد ، سمع أنس بن مالک ، وأبا هند الدارمی ، وواثلة بن الأسقع ، وأبا أمامة ، وعبد الرحمن بن غنم ، وأبا جندل بن صهیل ، وأُمّ أیمن . . وغیرهم من الصحابة ، وسمع جماعات من التابعین منهم : ابن المسیّب ، وورّاد - کاتب المغیرة - ومسروق ، وأبو سلمة ، وجبیر بن نُفَیر ، وکریب ، وأبو مسلم ، وأبو إدریس - الخولانیان - وعروة بن الزبیر ، وعبدالله بن محیریز ، وعنبسة بن أبی سفیان ، وخالد بن اللجلاج ، وکثیر بن مرّة ، وأُمّ الدرداء الصغری . . وخلق سواهم .

.


1- فی المصدر : ( زید ) .
2- فی المصدر : ( شروان بن یردک ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( لأنه قیل ) آمده است .

ص : 89

روی عنه الزهری ، وحمید الطویل ، ومحمد بن عجلان ، ومحمد بن إسحاق ، وعبد الله بن العلا بن زَبْر (1) ، وسالم بن عبد الله المحاربی ، وموسی بن یسار الأوزاعی ، وسعید بن عبد العزیز ، والعلاء بن الحرث ، وثور بن یزید ، وأیوب بن موسی ، ومحمد بن راشد المکحول (2) ، ومحمد بن الولید الزبیدی ، وبرد بن سنان ، وعبد الله بن عون ، ویحیی بن سعید الأنصاری ، وأُسامة بن زید اللیثی ، وبحیر (3) بن سعد ، وصفوان بن عمر (4) ، وثابت بن ثوبان . . وخلائق لا یحصون ، وقال أبو مسهّر : لم یسمع مکحول عنسبة بن أبی سفیان ، ولا أدری أدرکه ام لا ؟ قال ابن إسحاق : سمعت مکحولا یقول : طبقت (5) الأرض فی طلب العلم .

وقال أبو وهب (6) - عن مکحول - : عتقت بمصر فلم أدع بها علماً إلاّ احتویت علیه فیما أری ، ثم أتیت العراق فلم أدع بها علماً إلاّ احتویت علیه فیما أری ، ثم أتیت المدینة فلم أدع بها علماً إلاّ .


1- [ الف ] زَبْر بفتح الزاء المعجمة وسکون الموحدة . ( 12 ) .
2- فی المصدر : ( المکحولی ) .
3- فی المصدر : ( نخیر ) .
4- فی المصدر : ( عمرو ) .
5- فی المصدر : ( طفتُ ) .
6- فی المصدر : ( وهیب ) .

ص : 90

احتویت علیه ، ثم أتیت الشام فغربلتها .

وقال أبو حاتم : ما أعلم بالشام أفقه من مکحول .

وقال ابن یونس : کان فقیهاً عالماً ، واتفقوا علی توثیقه ، سکن دمشق وتوفّی بها سنة ثمان عشرة ومائة (1) .

و ذهبی در “ کاشف “ گفته :

مکحول فقیه الشام ، عن عائشة وأبی هریرة مرسلا ، وعن واثلة وأبی أمامة وکثیر بن مرّة وجبیر بن نفیر ، وعنه الزبیدی والأوزاعی وسعید بن عبد العزیز ، توفّی 112 (2) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تقریب التهذیب “ گفته :

مکحول الأزدی البصری ، أبو عبد الله ، صدوق من الرابعة (3) .

و نیز در “ سنن ابی داود “ بعد عبارت سابقه مذکور است :

روی مالک ، عن یحیی بن سعید ، عن بکیر بن الأشجّ ، عن معاویة بن أبی عیّاش : أنه شهد هذه القصة حین جاء ‹ 1711 › محمد بن أیاس بن البکیر إلی ابن الزبیر وعاصم بن عمر فسألهما عن ذلک ، فقالا : اذهب إلی ابن عباس وأبی هریرة ، فإنی ترکتهما .


1- تهذیب الأسماء 2 / 415 - 416 .
2- الکاشف 2 / 291 .
3- تقریب التهذیب 1 / 545 .

ص : 91

عند عائشة . . . ثم ساق الخبر (1) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که قصه استفتای این مرد را از ابن عباس و ابوهریره مالک از یحیی بن سعید هم روایت کرده (2) ، و این یحیی بن سعید قطّان از اهل نصب و شنآن و ارباب بغض و عدوان و اصحاب عناد و طغیان است که - به سبب مزید انحراف از دین و انصاف و غایت رکون به الحاد و اعتساف - شکّ در امام جعفر صادق ( علیه السلام ) داشته ، و عَلَم اظهار کفر و زندقه خود برافراشته که عدم سلامت قلب خود از طرف آن حضرت ظاهر ساخته ، کلمه : ( فی نفسی منه شیء ) در جواب کسی که از او سؤال از آن حضرت کرده بود ، بر زبان آورده .

ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] الهاشمی العلوی ، أبو عبد الله المدنی الصادق ، وأُمّه : أُمّ فروة بنت القاسم بن محمد بن أبی بکر ، وأُمّها : أسماء بنت عبدالرحمن بن أبی بکر ، فلذلک کان یقول : « ولّدنی أبو بکر مرّتین » ، روی عن أبیه ، ومحمد بن المنکدر ، وعبد الله بن أبی رافع ، وعطاء ، وعروة ، وجدّه لأُمّه القاسم بن محمد ، ونافع ، والزهری ، ومسلم ، وابن أبی مریم .

.


1- [ الف ] باب نسخ المراجعة بعد التطلیقات الثلاث من کتاب الطلاق . [ سنن ابوداود 1 / 490 ] .
2- قسمت : ( روایت کرده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 92

وعنه ; شعبة ، والسفیانان ، ومالک ، وابن إسحاق ، وابن جریح ، وأبو حنیفة ، وابنه موسی [ ( علیه السلام ) ] ، ووهب (1) بن خالد ، والقطّان ، وأبو عاصم . . وخلق کثیر ، وروی عنه یحیی بن سعید الأنصاری ، وهو من أقرانه ، ویزید بن الهاد ، ومات قبله .

قال الدراوردی : لم یرو مالک عن جعفر حتّی ظهر أمر بنی العباس .

وقال مصعب الزبیری : کان مالک لا یروی عنه حتّی یضمّه إلی آخر ، وقال ابن المدینی : سئل یحیی بن سعید عنه ، فقال : فی نفسی منه شیء (2) .

و قطع نظر از این همه چون این روایت درباره غیر مدخول بها است ، و غیر مدخول بها نزد اهل حق به مجرد طلاق بائن میشود ، پس حکم به بینونت غیر مدخول بها به سه طلاق در مجلس واحد ، مذهب اهل حق را ردّ نمیتواند کرد ، و نه دافع طعن از خلافت مآب میتواند شد .

اما روایت عمرو بن العاص که در “ موطّأ “ مذکور است و ابن الهمام اشاره به آن کرده ، پس اصل الفاظش در “ موطّأ “ چنین است :

مالک : عن یحیی بن سعید ، عن بکیر بن عبد الله بن الأشجّ ، .


1- فی المصدر : ( وهیب ) .
2- تهذیب التهذیب 2 / 88 .

ص : 93

عن النعمان بن أبی عیّاش الأنصاری ، عن عطاء بن یسار أنه قال : جاء رجل یسأل عبد الله بن عمرو بن العاصی : عن رجل طلّق امرأته ثلاثاً قبل أن یمسّها ؟ قال عطاء : فقلت : إنّما طلاق البکر واحدة ، فقال لی ‹ 1712 › عبد الله بن عمرو بن العاصی : إنّما أنت قاض ، الواحدة تبینها ، والثلاث یحرّمها حتّی تنکح زوجاً غیره (1) .

و این روایت مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه راوی آن یحیی بن سعید است ، و حالش شنیدی .

دوم : آنکه خود عمرو بن العاص محارب نفس رسول است ، و فسق او ظاهرتر از آن است که حاجت تبیین داشته باشد ، [ اما در مورد عبدالله پسرش ، پس آن هم مقدوح است ] .

سبط ابن الجوزی در “ تذکرة خواصّ الاُمة “ گفته :

وکان فی عزم أبی موسی تولیة عبد الله بن عمر ، فقال له عمرو : إن کنت ترید الفضل والصلاح فما یمنعک من ابنی ، وقد عرفت فضله وصلاحه ؟ فقال : ابنک رجل صدق ولکنّک غمّسته معک فی هذه الفتنة (2) .

.


1- [ الف ] طلاق البکر من کتاب الطلاق . [ الموطأ 2 / 570 ] .
2- [ الف ] فی ذکر انفصال الحکمین علی دومة جندل من الباب الرابع فی خلافته ( علیه السلام ) . [ تذکرة الخواص : 97 ] .

ص : 94

و معاویه بن ابی سفیان - که شاه ولی الله هم در “ ازالة الخفا “ تشمیر ذیل در مدح و ثناء او کرده (1) - عبدالله بن عمرو بن العاص را - کما ینبغی - تفضیح و تقبیح نموده ، یعنی اهتمام تمام در تکذیب و تجهیل و تسفیه و تضلیل او فرموده . در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن الزهری ; قال : کان محمد بن جبیر بن مطعم یحدّث أنه بلغ معاویة - وهو عنده فی وفد من قریش - : أن عبد الله بن عمرو بن العاص یحدّث أنه سیکون ملک من قحطان ، فغضب معاویة ، فقام ، فأثنی علی الله بما هو أهله ، ثم قال : أمّا بعد ; فإنه بلغنی أن رجالا منکم یتحدّثون أحادیث لیست فی کتاب الله ، ولا تؤثر عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأُولئک جهّالکم ، فإیّاکم والأمانیّ التی تضلّ أهلها ، فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : إن هذا الأمر فی قریش ، ولا یعادیهم أحد إلاّ کبّه الله علی وجهه ما أقاموا الدین (2) .

سوم : آنکه این روایت درباره غیر مدخول بها است و غیر مدخول بها در حقیقت به مجرد یک طلاق بائن میشود ، چنانچه عطا گفته است ، پس حکم .


1- ازالة الخفاء 1 / 146 .
2- [ الف ] باب : الأُمراء من قریش من کتاب الأحکام . [ صحیح بخاری 4 / 155 ] .

ص : 95

به بینونت غیر مدخول بها به سه طلاق ، دافع مذهب اهل حق نمیتواند شد ، و موجب رفع طعنِ تغییر حکم خلافت مآب درباره مدخول بها نخواهد شد .

و قطع نظر از این همه اگر این احادیث را که ابن الهمام ذکر کرده تسلیم هم کنیم مآلش این است که بعض صحابه به رأی عمر قائل بودند و سه طلاق را در حساب سه طلاق میگرفتند ، و ظاهر است که این معنا دافع طعن از عمر نمیتواند شد ; چه غرض ما اثبات مخالفت عمر و عدم موافقت او با کتاب و سنت است ، و موافقت بعض صحابه و مساعدتشان [ با او ] اصلا به کار نمیآید ; اثبات موافقت عمر با کتاب و سنت نموده ، گلوی او باید رهانید ، موافقت بعض صحابه با او به کار نمیآید .

و آنچه ابن الهمام گفته که : امضای عمر ثلاث را و عدم مخالفت صحابه با او ممکن نیست مگر به این جهت که ایشان بر ناسخی مطلع شدند .

پس مخدوش است به وجوه عدیده :

اول : آنکه هرگاه ‹ 1713 › عمر سنت خمس را با وصفی که هیچ ناسخی برای آن پیدا نبود تغییر کرد اگر این سنت را هم تبدیل کرده باشند بی آنکه ناسخی برای آن (1) متحقق باشد چه عجب است ؟ (2) .


1- کلمه : ( آن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- مراجعه شود به طعن هشتم عمر .

ص : 96

دوم : آنکه اگر ناسخی برای این سنت متحقق باشد ابن عباس را چگونه جایز میشد که افاده نماید که : در زمان جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابی بکر و شروع خلافت عمر این سنت ثابت بود ؟ زیرا که مقتضای صریح کلامش این است که از زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تا صدر خلافت عمر این سنت ثابت بود و ناسخی در بین آن متخلل نشده .

سوم : آنکه اگر ایشان بر ناسخی مطلع میشدند ، چرا این امر در زمان ابی بکر و صدر خلافت عمر واقع میشد ؟

چهارم : آنکه ادعای استحاله مخالفت عمر و متابعینش با امر غیر منسوخ مشیّد ارکان طعن بر عمر است نه دافع طعن ; زیرا که هرگاه مخالفت عمر و اتباعش با امر غیر منسوخ محال باشد ، و مجرد مخالفت عمر و اتباعش (1) دلیل نسخ باشد ، موافقت ابی بکر و اتباعش با امری دلیل عدم نسخ آن باشد .

پنجم : آنکه هرگاه مخالفت عمر و اتباعش با امر غیر منسوخ محال باشد ، طعن بر عمر در منع از بیع امهات اولاد محقق گردید ; زیرا که چون جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابوبکر و دیگر صحابه به جواز آن قائل بودند بنابر این محال باشد که ایشان با وصف منسوخ شدنش فتوا به آن میداده باشند .

.


1- ( و اتباعش ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 97

ششم : آنکه اثبات نسخ سنت ثابته و شریعت مقدسه به محض خیالات و اوهام و تشبّث به اضغاث احلام نتوان کرد ، برای اثبات نسخ شروط عدیده است که یکی از آن هم (1) در اینجا متحقق نیست .

اول : آنکه میباید که نصّی بیان کنند .

دوم : آنکه آن نصّ میباید که متراخی از سنت طلاق باشد .

سوم : آنکه در قوت سند و متن و دلالت مقابل و مکافی نصوص ثبوت این سنت باشد .

چهارم : آنکه جمع در میان این سنت و آن نصّ ممکن نباشد .

و تشیید ارکان این بیان منیع البنیان از کلام ابن القیّم عمدة النقّاد در کتاب “ زاد المعاد “ - که سابقاً در مبحث متعة الحج منقول شده (2) - ظاهر است ، فلیکن منک علی ذکر .

هفتم (3) : آنکه سابقاً در مبحث متعه بعض عبارات دیگر هم شنیدی که از آن ظاهر است که نسخ به مجرد احتمال و محض توهم و خیال ثابت نمیشود ، بلکه برای دعوی نسخ نصّ شارع و حدیث معصوم در کار است ، .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هم از آن ) آمده است .
2- حیث قال : فأمّا العذر الأول - وهو النسخ - فیحتاج إلی أربعة أُمور لم یأتوا منها بشیء : إلی نصوص أُخر ; ثم تکون تلک النصوص معارضة لهذه ; ثم تکون مع المعارضة مقاومة لها ; ثم یثبت تأخّرها عنها . انظر : زاد المعاد 2 / 187 .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] النسخ لا یثبت بالاحتمال .

ص : 98

و محض تشهّی نفس و تشبّث به اختراعیات ، عرضه ردّ و انکار [ واقع میشود ] .

علامه ولی الدین ابوزرعه احمد بن عبدالرحیم العراقی المصری در “ شرح احکام صغری “ (1) در شرح حدیث : « المتبایعان کلّ منهما بالخیار علی صاحبه ما لم یتفرّقا » در ذکر اعذار تارکین عمل بر آن گفته :

ثانیها : ادّعی أنه حدیث منسوخ ; إمّا لأن علماء المدینة أجمعوا علی عدم ثبوت خیار المجلس ، وذلک یدلّ علی النسخ ، وإمّا لحدیث اختلاف المتبایعین فإنه یقتضی الحاجة ‹ 1714 › إلی الیمین ، وذلک یستلزم لزوم العقد ، ولو ثبت الخیار لکان کافیاً فی رفع العقد عند الاختلاف ، حکاه الشیخ تقی الدین ، وقال : وهو ضعیف جدّاً .

أمّا النسخ لأجل عمل أهل المدینة ; فقد تکلّمنا علیه ، والنسخ لا یثبت بالاحتمال ، ومجرّد المخالفة لا یلزم أن یکون لنسخ ، لجواز أن یکون لتقدّم دلیل آخر راجح فی ظنّهم عند تعارض الأدلة عندهم .

وأمّا حدیث اختلاف المتبایعین ; فالاستدلال به ضعیف جدّاً ; لأنه مطلق أو عام بالنسبة الی زمن التفرّق وزمن المجلس ، فیحمل .


1- شرحی از کتاب و مؤلف در طعن دوازدهم ابوبکر گذشت .

ص : 99

علی ما بعد التفرّق ، ولا حاجة إلی النسخ ، والنسخ لا یصار إلیه إلاّ عند الضرورة . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که مجرد ابداء احتمال نسخ کافی و مقنع نمیباشد .

و نیز ولی الدین ابوزرعه احمد بن عبدالرحیم العراقی المصری در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث : ( إن سالماً کان یدعی لأبی حذیفة ، وإن الله عزّ وجلّ قد أنزل فی کتابه : ( ادْعُوهُمْ لاِبائِهِمْ ) (2) ) گفته (3) :

وقال ابن المنذر : لیس یخلو قصة سالم أن تکون منسوخة أو خاصّة بسالم ، وکذا حکی الخطابی عن عامّة أهل العلم أنهم حملوا الأمر فی ذلک علی أحد وجهین : إمّا علی الخصوص ، وإمّا علی النسخ .

وقال أبو العباس القرطبی : أطلق بعض الأئمة علی حدیث سالم أنه منسوخ ، وأظنّه سمّی التخصیص نسخاً ، وإلاّ فحقیقة النسخ لم تحصل هنا علی ما یعرف فی الأُصول .

قلت : کیف یرید بالنسخ التخصیص من تردّد بینهما ؟ ! ولم یُرد .


1- [ الف ] فی الفائدة الرابعة من الحدیث الأول من باب الخیار فی البیع من کتاب البیوع . [ شرح احکام الصغری : ] .
2- الأحزاب ( 33 ) : 5 .
3- از قسمت : ( قد أنزل . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 100

قائل هذا الکلام بالنسخ ما فهمه عنه القرطبی حتّی یعترض علیه بما ذکره ، وإنّما أراد به أن هذا الذی أُمرت به امرأة أبی حذیفة کان هو الشرع العامّ لکل أحد ذلک الوقت ، ثم نسخ بعد ذلک ، لکن هذا یتوقّف علی معرفة التأریخ ، وأن الأدلة الدالّة علی اعتبار الصغر فی وقت الإرضاع متأخّرة عن ذلک .

وردّه ابن حزم أیضاً بأن قولها للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : کیف أرضعته وهو رجل کبیر ؟ دالّ علی تأخّره عمّا دلّ علی اعتبار الصغر ، والله أعلم (1) .

از این عبارت ظاهر و باهر است که قول بالنسخ و طرح حکمی ، موقوف و مبتنی بر علم به تاریخ ما یدّعی کونه ناسخاً میباشد .

پس تا وقتی که نصّی از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که تأخر آن از حکم عدم وقوع ثلاث یقینی باشد و تاریخ معلوم باشد پیش نکنند ، و مساوات آن در قوت متن و سند با این حکم ثابت نسازند این ادعای نسخ لایق اصغا نیست (2) .

و فاضل نحریر فطین محمد معین بن محمد امین نیز در هدم اساس نسخ .


1- [ الف ] فی الفائدة السادسة من الحدیث الأول من باب الرضاع من کتاب الطلاق . [ شرح احکام الصغری : ] .
2- قسمت : ( متن و سند با این حکم ثابت نسازند این ادعای نسخ لایق اصغا نیست ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 101

اجتهادی - که عبارت از جسارت بر ادعای نسخ به رأی است - مساعی جمیله به تقدیم رسانیده ، و در حقیقت مبانی مشیده این طعن و دیگر مطاعن را ‹ 1715 › - مثل طعن قرطاس و دیگر مخالفات خلیفه ثانی و بدعات او - مرصوص ساخته ، چنانچه در کتاب “ دراسات اللبیب “ گفته :

قال الشیخ الأجلّ العلاّمة الحافظ أحمد بن الخطیب القسطلانی - فی المواهب اللّدنیة - : ومن الأدب معه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن لا یستشکل قوله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، بل یستشکل الآراء وأقوال الغیر لقوله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، ولا یعارض نصّه بقیاس ، بل یهدر الأقیسة وتُلُقّی لنصوصه ، ولا یحرف کلامه عن حقیقته بخیال تسمیة (1) أصحابه معقولا ، نعم هو مجهول ، وعن الصواب معزول ، ولا یوقف قبول ما جاء به علی موافقة أحد ، فکل هذا من قلّة الأدب معه وهو عین الجرأة ، ورأس الأدب معه صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم کمال التسلیم له ، والانقیاد لأمره ، وتلقّی خبره بالقبول والصدق دون أن یحمله بمعارضة خیال باطل ، یسمّیه : معقولا ، أو یسمّیه : شبهة ، أو شکّاً ، فیقدّم علیه آراء الرجال وزبالات (2) أذهانهم ، فیوحّده بالتحکیم والتسلیم والانقیاد والإذعان ، کما وحّد المرسِل بالعبادة .


1- فی المصدر : ( یسمّیه ) .
2- فی المصدر : ( زیادات ) .

ص : 102

والخضوع والذلّ والإنابة والتوکّل ، فهما توحیدان لا نجاة للعبد من عذاب الله تعالی إلاّ بهما : توحید المرسِل ، وتوحید متابعة الرسول صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، فلا یحاکم الرسول إلی غیره ، فلا یرضی بحکم غیره . انتهی ملخّصاً من المدارج . انتهی کلام القسطلانی نقلا عن المدارج (1) .

و بعد این عبارت در کتاب “ دراسات اللبیب “ گفته :

وهو شفاء لصدور جریحة عن مظلمة صریحة ممّن أشرک فی توحید الرسول ، وتوقّف عند صحّة حدیثه فی القبول ، تأخّراً عن خبره ونصّه (2) بالاشرئباب (3) إلی کلام غیره ، فجزی الله سبحانه قائل هذا الکلام الشریف وناقله وقابله عن خدمة الحدیث خیر جزاء جوزی به مداو عن مجروح وطبیب عن برء قروح ، وهو فصول عدیدة فی نوادر إفادات فی آداب حدیث المعصوم وکلامه صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم یفترض (4) علی المؤمن فهمها علی وجهها ، ثم الأخذ بالنواجذ علی الإتیان بها .

.


1- دراسات اللبیب : 11 - 112 ، و مراجعه شود به شرح العقیدة الطحاویة : 218 .
2- فی المصدر : ( لصیره ) .
3- قال الفیروزآبادی : واشرأبّ إلیه : مدّ عنقه لینظر ، أو ارتفع ، والاسم : الشرأبیبة کالطمأنینة . لاحظ : القاموس المحیط 1 / 87 .
4- در [ الف ] ( یعترض ) نیز خوانده میشود .

ص : 103

ولنذیّل کل فصل منها بما قدّر لنا من فیض السنّة السنیة والشریعة المنیعة ببیانه ، ومنّ الله سبحانه وتعالی بحرمة رسوله صفاء مسیل الفهوم ، ثم الدحص (1) فیه لماء العلوم .

الفصل الأول : قوله : ( الأدب معه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ألاّ یستشکل . . ) إلی آخره .

ویدخل فی هذا ‹ 1716 › کل من یشکل علیه العمل بالحدیث لقول (2) أحد بخلافه ، سواء کان ذلک الخلاف من مجتهد واحد من الأربعة المشهورین أو من علماء العصر - لو فرض تحقّق ذلک - وسیجیء فی ذلک کلام علی حیازه ، والدلیل یقتضی العموم أیضاً کما أفاد کلامه . . . ولو کان حسن الظنّ إلی أحد - فی أن له جواباً من الحدیث ، وإن لم نعرفه - کافیاً ، لکان جاز (3) استشکال قوله بقوله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم دون العکس ، وردّ قوله بالحدیث ; فإن الاستشکال یوجد لا محالة بکل ما یمنعه عن العمل بالحدیث بعد ثبوت صحّته ، فکلٌ متوقّف عن العمل ، مستشکل لما توقّف عنه (4) بما أورثه ذلک التوقّف ، فقد قدم ما به توقّف علی ما .


1- فی المصدر : ( الدحض ) .
2- فی المصدر : ( بقول ) .
3- فی المصدر : ( جواز ) .
4- فی المصدر : ( عند ) .

ص : 104

فیه توقّف ، ومن استثقل أدنی استثقال أحجمه عن العمل ، ولم یشرح له صدره من غیر حرج ، فهو منه استشکال خفی ، وإن قال بلسانه : إنه لا حجّة له فی الإحجام مع أن الإقرار بذلک أفظع الأمرین فی صنیعه ، وإن کان جهله مع انتهاض الحجّة لیس بمستعذر عنه أیضاً ، وإذا کان هذا الاستشکال - ولو فی مرتبة أدنی الاستثقال - سوء أدب مع النبیّ صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، فما ظنّک بسوء أدب المتجاسر الذی یعتقد وجوب ترک الحدیث بقول الفقهاء ؟ ! هل یتوقّف فی حرمة هذا عالم رزق أدنی فهم ؟ ! والقسطلانی المصرّح بخلاف الأدب فی الاستشکال المحض - وهو من أجلّة المتأخرین - ماذا یحکم علی معتقد هذا الوجوب لو استفتی عن ذلک ؟ !

ومِن أشنع هذا الاستشکال وأشدّ ما یکون فیه المستشکل اجتراءً علی الشریعة القول بنسخ أحد الحدیثین بالتعارض ; أمّا کونه من باب الاستشکال بالرأی ; فلأن التعارض المفضی إلی القول بالنسخ فَهْم رجل من الرجال لم یَعرف وجه الجمع بین الحدیثین ، وإن (1) علم تأخّر أحدهما عن الآخر ، فلم یرجع إلی نفسه بالعجز ، وإلی الفیض الإلهی المتجدّد والفتح الرهین عند وقته .


1- لم ترد ( ان ) فی المصدر .

ص : 105

بالرجاء ، وأنه عساه أن تأتیه وجوه من الجمع فی النسمة (1) التی تمرّ علیه بعید الفلق ، وإن لکل قبض من اسم القابض بسطاً عند الباسط تعالی ، وإن ما یعجز عنه واحد ربّما یقدر علیه آلاف من الرجال ، ( وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْم عَلِیمٌ ) (2) ، ولم یدر أن کل ناسخ ثابت نَسْخُه عن الشارع المعصوم صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم متأخّر عن منسوخه ، ولیس کل متأخّر معارض لمتقدّمه فی الظاهر ناسخاً له ، وإن التعارض فی نظر الرجال لا یخرج الدلیلین عن العمل بهما معاً ، فیعمل بکل منهما إمّا عزیمةً ‹ 1717 › أو رخصةً ، وهو جلّ ما یوجد فی المتعارضین ، أو بأحدهما إمّا ترجیحاً للإباحة الأصلیة علی الحرمة العارضة ، والأول أحوط دیناً ، والثانی أقوی دلیلا ; لقوة الإباحة الأصلیة علی الحرمة العارضة .

وقد قال بعض المحقّقین : لیس فی الشریعة دلیلان متعارضان یتراءان (3) متعارضین (4) إلاّ وأنا أقتدر علی جمعهما ، ولم یدر أیضاً أن التوقّف فی حیرة الدلیلین من واجب أدب الأئمة إلی أن تأتی .


1- در [ الف ] خوانا نیست ، ممکن است ( النسمة ) یا ( التسعة ) باشد ، ودر مصدر : ( اللمحة ) آمده است .
2- یوسف ( 12 ) : 76 .
3- فی المصدر : ( یترآی ) .
4- کلمه : ( متعارضین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 106

الهدایة الربانیّة ، فلم یصبر صبر الرجال فی ضعف ما سلکه ، ولم ینحجز (1) بعائقات الجسارة ممّا أشرنا إلیه فقال بالنسخ ، ولم یتأمّل قول الإمام الحقّ علی بن أبی طالب - رضی الله تعالی عنه - [ ( علیه السلام ) ] : « رحم الله امرءاً عرف قدره ولم یتعدّ طوره » .

وباقی الکلام فی هذا المطلب یطلب من رسالتنا المفردة فی إبطال هذا النسخ .

قال الإمام عبد الوهاب الشعراوی . . . - فی [ لواقح ] (2) الأنوار القدسیة - : ومن شأن الفقیر والعارف وأدبه أن یأوّل الأحادیث التی ظاهرها التعارض علی وجوه شتّی صحیحة ، ولا یرمی من الشریعة شیئاً ما أمکن ، وهکذا فعل الإمام الشافعی ، فلیحذر من کونه لا یأخذ إلاّ ما وافق نظره ، وما عدا ذلک یرمی به .

وقال - أیضاً - : لا ینبغی المبادرة إلی القول بالنسخ عند التعارض بالرأی من غیر تصریح بنسخه من الرسول صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ; لأنه (3) ربّما یکون دلیلا لمذهب أحد من الأئمة المجتهدین فیقع العبد فی قلّة الأدب مع الأئمة . . . انتهی .

وهذا یدلّ علی أن النسخ بالتعارض الذی یسمّونه : النسخ .


1- فی المصدر : ( ینحجر ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] أی المنسوخ فی زعمه .

ص : 107

الاجتهادی ; لم یثبت عن الأئمة المجتهدین ، وإنّما هو من جسارات من لا مسکة له ممّن اتصف بقلّة الأدب مع الأئمة .

قال : ولأنه صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم کان أجوبته بحسب السائلین ، وکلامه لا اختلاف فیه ، فلا یصحّ طرد کلّ قول فی حقّ کل أفراد الأُمّة ، وهذا أمر معقول لقوله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم : « أُمرت أن أُخاطب الناس علی قدر عقولهم » ومن هذا القبیل قوله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم - للجاریة - : أین الله ؟ فقالت : فی السماء ، فقال : مؤمنة بربّ الکعبة ، ولو سأل أکابر الصحابة لم یسألهم عن الأینیة لعلمهم باستحالتها علی الله تعالی .

واعلم أن کلامه صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم بالألفاظ التی فیها حصر الحقّ مأمور به لأنه هو المبیّن ، قال الله تعالی : ( وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ ) (1) ، فلو سأل أحد غیره بالأینیة لشهد الدلیل العقلی بجهل القائل ، فإنه تعالی ‹ 1718 › لا أینیة له ، فلمّا قالها الرسول صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم بانت حکمته ، وعلّمنا أن لیس فی قوّة هذه المخاطبة أن تعقل وجوده تعالی إلاّ بما تتصوّر فی نفسها ، فلو خاطبها بغیر ما تواطیء علیه وتصورّه فی نفسها ، لارتفعت الفائدة المطلوبة ، ولم یحصل .


1- إبراهیم ( 14 ) : 4 .

ص : 108

العمل (1) ، فمن حکمته أن سأل مثل هذه بمثل هذا السؤال وبهذه العبارة ، ولذلک لمّا أشارت إلی السماء قال فیها : مؤمنة . . أی مصدّقة بوجود الله تعالی ، ولم یقل : عالمة ، فافهم . انتهی کلامه الطافح عن حقائق المعرفة و (2) کل هذا ومثله من کل (3) الورثة إرشاد للعلماء بعزل عقولهم وآرائهم من کلام أعرف خلق الله تعالی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والتصرّف فیه بأدنی شیء من التأویل ، فضلا عن نسخ کلام المعصوم صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم برأیهم ، فإن الحامل لهم فی النسخ الاجتهادی هو فهمهم التعارض بین الحدیثین لیس إلاّ ، فهو نسخ بما فهم ورأی ولیس بنسخ للحدیث بالحدیث ، فإن ذلک لا یتحقق إلاّ بصریح النسخ المرفوع إلی رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، فظهر کونه من باب الاستشکال لقوله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم بالآراء .

وأمّا کونه أشنع النوع وأشدّه ; فلأنه استشکال أُفضی إلی رفع حکم من أحکام الشریعة رأساً بالرأی بعد ثبوته عن الشارع صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، ولیس فیما یستشکلونه فی قصور .


1- فی المصدر : ( القبل ) .
2- از قسمت : ( انتهی کلامه . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
3- فی المصدر : ( کُمّل ) .

ص : 109

فهمهم أشدّ إفضاءً إلی عظیمة مدهشة مثله ، فإن التأویل والمجاز لیس رمیاً للدلیل مطلقاً ، بل وتقدیم القیاس علی النصّ لیس قلعاً کلیّاً له عن الشریعة حتّی یلزم الحکم علی المجتهد الآخر الأخذ به بالخطأ ، بخلاف النسخ القالع لأصل حکمه فإن ذلک یوجب الحکم ممّن یقول به علی المجتهد الآخذ بذلک النسخ بالخطأ والغلط ، وأین تقدیم شیء علی شیء من إزالة شیء بشیء ؟ فإزالة حکم الشرع بالرأی لا یوازنه (1) فی فظاعة الأمر وشناعة تقدیم الرأی علیه ، کما لا یخفی .

الفصل الثانی : قوله : ( ولا یعارض نصّه بقیاس . . ) إلی آخره .

وهو عام فی کلّ قیاس خفیّ وجلیّ ومنصوص علّته (2) فی موضع من غیر حکم کلّی علی العلّة حتّی یصیر قاعدة کلیة للقیاس ، وسواء فی ذلک التمسّک به من قیاس نفسه أو من غیره ممّن تبعه ، وسیجیء هذا العموم مبیّناً عن قریب إن شاء الله تعالی (3) .

از این عبارت “ دراسات “ به وجوه عدیده بطلان ادعای نسخ و مزید ضعف و وهن و رکاکت آن پر ظاهر است ، وکفی به منتصراً للحقّ الصریح ، ودامغاً للباطل السمج القبیح .

.


1- فی المصدر : ( یوازیه ) .
2- فی المصدر : ( علیه ) .
3- دراسات اللبیب : 112 - 116 .

ص : 110

و نیز از آن نهایت سماجت ‹ 1719 › و فظاعت تقدیم آراء و اوهام و ظنون بر سنت ثابته که در این مقام و دیگر ابتداعات و هفوات عمر دست به آن میزنند ظاهر است .

و مزید شناعت تعصبات حضرات که به جواب طعن قرطاس بر زبان آورده اند نیز از آن در کمال ظهور است .

و در “ دراسات “ بعد این هر دو فصل ، فصول دیگر نیز در شرح کلام “ مواهب “ وارد کرده که همه آن برای ردّ تأویل علیل ابن الهمام نهایت کافی و بسند است ، بلکه اکثر کتاب “ دراسات “ در ردّ این تأویل و تأویلات دیگر ائمه سنیه برای مطاعن خلفا موجب شفاء علیل و رواء غلیل است .

نهم : آنکه مذهب حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام ) خلاف ادعای نسخ است ، چنانچه از عبارت علاءالدوله که سابقاً گذشته ظاهر است ; پس اگر نسخ حظّی از صحت و واقعیت میداشت این ینبوع علوم ربانیه به خلاف آن فتوا نمیدادند ، و ناسخ و رافع این حکم محکم اگر از جناب ختمی مآب صادر میگشت بر آن حضرت مخفی و پوشیده نمیماند ، وأهل البیت أدری بما فیه .

و فخر رازی در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر آیه ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) (1) بعد تقریر حجت قائلین به اینکه تطلیق شرعی واجب است که متفرق واقع شود گفته :

.


1- البقرة ( 2 ) : 229 .

ص : 111

فثبت أن هذه الآیة دالّة علی الأمر بتفریق الطلقات ، وعلی التشدید فی ذلک الأمر والمبالغة [ فیه ] (1) .

ثم القائلون بهذا القول اختلفوا علی قولین :

فالأول : وهو اختیار کثیر من علماء أهل البیت (2) [ ( علیهم السلام ) ] ، أنه لو طلّقنا اثنتین (3) أو ثلاثاً لا یقع إلاّ الواحدة ، وهذا القول هو الأقیس ; لأن النهی یدلّ علی اشتمال المنهی عنه علی مفسدة راجحة ، والقول بالوقوع سعی فی إدخال تلک المفسدة فی الوجود ، وأنه غیر جائز ، فوجب أن یحکم بعدم الوقوع .

والقول الثانی : وهو قول أبی حنیفة ، أنه وإن کان محرّماً إلاّ أنه یقع ، وهذا منه بناءً علی أن النهی لا یدلّ علی الفساد . (4) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که قول به وقوع طلقه واحده از جمله سه طلقات ، مختار و مذهب بسیاری از علمای اهل بیت ( علیهم السلام ) است .

و از عبارت “ فتح الباری “ دانستی (5) که مذهب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( الدین ) .
3- فی المصدر : ( طلّقها اثنین ) .
4- تفسیر رازی 6 / 103 .
5- از فتح الباری 9 / 316 گذشت .

ص : 112

عدم وقوع طلقات ثلاث است (1) ، پس معلوم شد که ادعای نسخ - که محامیان خلیفه ثانی به ابداع و اختراع آن من تلقاء أنفسهم پرداخته اند - کذبی و زوری بیش نیست ، چه اگر حضرت سید المرسلین - صلوات الله علیه وآله الطیبین - نصیّ در باب نسخ این حکم ارشاد میفرمودند ، صدور مخالفت نسخ از اهل بیت ( علیهم السلام ) - که معادن وحی و تنزیل ، و ابواب علوم خاتم الانبیاء [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هستند - امکانی نمیداشت .

دهم : آنکه سابقاً دریافتی که ابن الهمام در “ فتح القدیر شرح هدایه “ - بعد نقل روایات متمضنه قول علی ( علیه السلام ) از کتب حدیث درباره عدم جواز قطع یسار سارق - گفته :

فبعید أن یقع فی زمن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مثل هذه الحادثة (2) التی غالباً یتوفّر الدواعی ‹ 1720 › علی نقلها ، مثل سارق یقطع صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أربعه (3) ثم یقتله ، والصحابة یجتمعون علی قتله ، ولا خبر بذلک عند علی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وعمر من الأصحاب الملازمین [ له علیه [ وآله ] الصلاة .


1- از قسمت : ( و از عبارت “ فتح الباری “ . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( الحوادث ) .
3- فی المصدر : ( أربعته ) .

ص : 113

والسلام ] (1) . . . ، بل أقلّ ما فی الباب أن کان ینقل لهم إن غابوا ، بل لابدّ من علمهم بذلک ، وبذلک یقتضی العادة (2) .

از این عبارت ظاهر است که عدم اطلاع اصحاب ملازمین بر واقعه [ ای ] که دواعی بر نقل آن متوفر باشد مستبعد و خلاف عادت است .

پس به همین دلیل بطلان نسخ حکم طلاق هم ظاهر است ، که اگر این نسخ وجودی میداشت اصحاب آن حضرت چرا در زمان ابی بکر و تا صدر خلافت عمر بر خلاف این نسخ میرفتند .

یازدهم : آنکه قول ابن الهمام : ( أو لعلمهم بانتهاء الحکم . . ) إلی آخره ، دلیل صریح است بر آنکه خود ابن الهمام را هم تیقّن به وجود ناسخ حاصل نشده ، پس تشبث به چنین نسخ موهوم از عجائب محیّره حلوم است .

دوازدهم : آنکه مانعین وقوع سه طلاق هم ادعای نسخ را به بیان واضح ردّ و ابطال کرده اند ، چنانچه ابن القیّم - نقلا عن المانعین - گفته :

فأمّا دعواکم نسخ الحدیث ، فموقوف علی ثبوت معارض مقاوم متراخ ، فأین هذا ؟ ! (3) از این عبارت ظاهر است که دعوی نسخ حدیث که به ایجاد و احداث .


1- الزیادة من المصدر .
2- فتح القدیر 5 / 396 .
3- زاد المعاد 5 / 265 - 266 .

ص : 114

و اختراع و ابداع آن در این مقام پرداخته اند ، موقوف و مبتنی بر ثبوت و وجود معارض حدیث است که مقاوم و مزاحم حدیث مذکور باشد ، حال آنکه عینی و اثری از این معارض یافته نمیشود .

سیزدهم : آنکه علامه مازری - که از اکابر اساطین و فحول مدقّقین و أجلّه منقّدین و أماثل محققین اهل سنت است - در ابطال دعوی نسخ این سنت فصلی لطیف و بیانی بلیغ افاده فرموده ، که علامه نووی هم آن را به عین رضا دیده و در “ شرح صحیح مسلم “ وارد کرده ، چنانچه گفته :

قال المازری : وقد زعم من لا خبرة له بالحقائق أن ذلک کان ثم نسخ ، قال : وهذا غلط فاحش ; لأن عمر . . . لم ینسخ ، ولو نسخ - وحاشاه - لبادرت الصحابة إلی إنکاره !

وإن أراد هذا القائل أنه نسخ فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذلک غیر ممتنع ، ولکن یخرج عن ظاهر الحدیث ; لأنه لو کان کذلک لم یجز للراوی أن یخبر ببقاء الحکم فی خلافة أبی بکر وبعض خلافة عمر .

فإن قیل : فقد یجمع الصحابة علی النسخ فیقبل ذلک منهم .

قلنا : إنّما یقبل ذلک لأنه یستدل بإجماعهم علی ناسخ ، وأمّا أنهم ینسخون [ من ] (1) تلقاء أنفسهم فمعاذ الله ; لأنه إجماع علی الخطأ ، وهم معصومون عن ذلک !

.


1- الزیادة من المصدر .

ص : 115

فإن قیل : فلعلّ النسخ إنّما ظهر لهم فی زمن عمر .

قلنا : هذا غلط أیضاً ; لأنه یکون قد حصل الإجماع علی الخطأ فی زمن أبی بکر ، والمحققون من الأُصولیین لا یشترطون انقراض العصر فی صحة الإجماع . فالله أعلم (1) .

از این عبارت هم نهایت بطلان ‹ 1721 › ادعای نسخ ظاهر است ، و واضح است که زاعم نسخ بی خبر به حقایق امور و از تحقیق و اصابت دور بوده و راکب متن خطا و غلط فاحش و زلل داهش گردیده .

و محتجب نماند که علامه مازری از أجلّه ثقات و اعاظم اثبات و اکابر علما و نحاریر فضلای اهل سنت میباشد .

ابومحمد عبدالله بن اسعد بن علی الیمنی الیافعی - در “ مرآة الجنان “ در وقائع سنه ست وثلاثین وست مائة - گفته :

وفیها [ توفی ] (2) الإمام ، أحد العلماء الأعلام ، الفقیه ، المحدّث ، الأُصولی ، الأدیب ، محمد بن علی التمیمی المازری المالکی ، شَرَح صحیح مسلم شرحاً جیّداً سمّاه : کتاب المعلم بفوائد کتاب مسلم ، وعلیه بنی القاضی عیاض کتاب الإکمال ، وله فی الأدب کتب .


1- شرح مسلم نووی 10 / 71 - 72 ، قسمتی از عبارت در [ الف ] خوانا نیست از مصدر آورده شد .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 116

متعددة ، وکان فاضلا متقناً . . إلی أن قال : والمازری نسبة إلی مازروهی (1) - بفتح الزای ، وقد تکسر أیضاً - وهی بلیدة بجزیرة صقلبة (2) .

از این عبارت ظاهر است که محمد بن علی التمیمی المازری یکی از علمای اعلام و محدّث اصولی و فاضل متقن بوده ، و “ شرح صحیح مسلم “ که تصنیف کرده کتابی جیّد است که قاضی عیاض مالکی بنای کتاب “ اکمال “ خود بر آن ریخته .

چهاردهم : آنکه قول عمر : ( إن الناس استعجلوا فی أمر کانت لهم فیه (3) أناة ، فلو أمضینا علیهم . . ) دلالت صریحه دارد بر آنکه این حکم منسوخ نشده بلکه عمر به رأی خود مخالفت این حکم کرده .

پانزدهم : آنکه ولی الدین ابوزرعه احمد بن عبدالرحیم العراقی المصری در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث سالم : ( إنه رأی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبا بکر وعمر یمشون أمام الجنازة ) گفته :

ذکر بعضهم : أن الحکمة فی ذکر فعل أبی بکر وعمر . . . بعد ذکر فعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یعلم بذلک أن الحکم .


1- قسمت : ( الی مازروهی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- مرآة الجنان 3 / 267 .
3- ( فیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 117

مستمرّ غیر منسوخ ، ولا یراد بذلک تقویة فعله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام بفعلهما ، فإن الحجّة فی فعله ولا حجّة فی فعل أحد بعده ، والله أعلم (1) .

از این عبارت ظاهر است که فعل ابی بکر و عمر امری را بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، دلالت دارد بر آنکه این امر منسوخ نشده ; و چون عدم وقوع سه طلاق در زمان ابی بکر و صدر خلافت عمر ثابت است ، لهذا این معنا دلالت کند بر آنکه این حکم منسوخ نشده .

اما آنچه ابن الهمام گفته :

أو لعلمهم بانتهاء الحکم بذلک (2) لعلمهم بإناطته بمعان علموا بانتفائها فی الزمن المتأخر (3) .

پس مردود است .

اول : آنکه دعوی علم انتهای حکم و اناطه آن به آن معانی که انتفای آن در زمن متأخر دانستند ، محض رمی السهام فی معترک الظلام است ، و افحش است از دعوی نسخ ، چه بنابر این هر سنت ثابته به دعوی انتهای آن و اناطه .


1- [ الف ] الفائدة الخامسة من فوائد الحدیث الثالث من باب الکفن وحمل الجنازة والصلاة علیها من کتاب الجنائز . [ شرح احکام الصغری ، ورق : 51 - 52 ] .
2- فی المصدر : ( کذلک ) .
3- فتح القدیر 3 / 470 .

ص : 118

آن به معانی منتفیه در زمن متأخر باطل توان ساخت ، وهل هذا إلاّ أُضحوکة لا یرضی بها أحد من أولی الألباب .

و مع هذا سماجت و فظاعت ‹ 1722 › تقدیم آرا بر سنت ثابته حضرت رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بالاتر از آن است که احصا توان کرد ، و هیچ عاقلی و متدینی بعد ادراک آن گوش بر این تأویل علیل نمینهد .

و عبارات سابقه “ دراسات “ برای تقبیح تقدیم آرا بر سنن ثابته کافی است ، و نیز فصول عدیده دیگر که در شرح کلام “ مواهب “ ذکر کرده بلکه اکثر کتاب او برای تفضیح این تأویل وافی است (1) .

و ولی الدین ابوزرعه در “ شرح احکام صغری “ در شرح این حدیث :

عن سعید ، عن أبی هریرة ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : تشدّ الرحال إلی ثلاثة مساجد : المسجد الحرام ، ومسجدی ، والمسجد الأقصی .

قال سفیان : ولا تشدّ إلاّ إلی ثلاثة مساجد . . سواءً .

گفته (2) :

قول سفیان بن عیینة . . . : ( ولا تشدّ إلاّ إلی ثلاثة مساجد . .

.


1- بخشی از مطالب کتاب “ دراسات “ اخیراً ، وقسمتی از آن در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) گذشت .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] الأحکام الشرعیة إنّما تتلقّی من الشارع .

ص : 119

سواءً ) معناه : أن اللفظ الذی رواه ، وهو قوله : تشدّ الرحال ، وهذا اللفظ الآخر الذی فیه النفی والإثبات ، سواء من حیث المعنی ، فإن الأحکام الشرعیة إنّما تتلقّی من الشارع ، وإذا أخبر بشدّ الرحال إلی هذه المساجد الثلاثة ، ولم یذکر شدّ الرحال إلی غیرها ، لم یکن فی شدّ الرحال إلی غیرها فضل ; لأن الشرع لم یجیء به ، وهذا أمر لا یدخله القیاس ; لأن شرف البقعة إنّما یعرف بالنصّ الصریح علیه ، وقد ورد النصّ فی هذه دون غیرها (1) .

از این عبارت ظاهر است که احکام شرعیه متلقی نمیشود مگر از شارع ، پس چون ایقاع سه طلاق که در مجلس واحد واقع شود از شارع متلقی نشده ، حکم شرعی نباشد .

و نیز ولی الدین ابوزرعه احمد بن عبدالرحیم العراقی المصری در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث ( منع تلقّی رکبان للبیع ، وبیع بعض علی بعض ، وبیع حاضر للباد ) - در جواب دلیل ثانی از دلائل حنفیه بر مخالفت این حدیث - گفته :

وقال النووی - فی شرح مسلم - : أجاب الجمهور عن هذا بأن .


1- [ الف ] الفائدة الثالثة من الحدیث الثانی من باب النذر من کتاب الصید . [ شرح احکام الصغری : ] .

ص : 120

السنة إذا وردت لا یعترض علیها بالمعقول (1) .

و نیز ولی الدین ابوزرعه در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث : « المتبایعان کلّ منهما بالخیار علی صاحبه ما لم یتفرّقا » بعد رد تأویلات آن گفته :

وقد ظهر بما بسطناه أنه لیس لهم متعلق صحیح فی ردّ هذا الحدیث ، ولذلک قال ابن عبد البرّ : [ قد ] (2) أکثر المتأخرون من المالکیین والحنفیین من الاحتجاج لمذهبهما (3) فی ردّ هذا الحدیث بما یطول ذکره ، وأکثره تشغیب لا یحصل منه علی شیء لازم لا مدفع له (4) .

وقال النووی - فی شرح مسلم - : الأحادیث الصحیحة تردّ علیهم ولیس لهم عنها جواب صحیح ، فالصواب ثبوته کما قاله الجمهور (5) .

وانتصر ابن العربی - فی ذلک لمذهبه - بما لا یقبله منصف ، ولا یرتضیه لنفسه عاقل ! فقال : الذی قصد ‹ 1723 › مالک هو أن النبیّ .


1- [ الف ] فی الفائدة الثامنة والأربعین من الحدیث الثالث من کتاب البیوع . [ شرح احکام الصغری : وانظر : شرح مسلم للنووی 10 / 167 ] .
2- الزیادة من التمهید .
3- در [ الف ] ( لمذهبهما ) خوانا نیست ، از التمهید ثبت شد .
4- انظر : التمهید 14 / 11 .
5- انظر : شرح مسلم للنووی 10 / 173 .

ص : 121

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمّا جعل العاقدین بالخیار بعد تمام البیع ما لم یتفرّقا ، ولم یکن لفرقتهما وانفصال أحدهما عن الآخر وقت معلوم ، ولا غایة معروفة إلاّ أن یقوما أو یقوم أحدهما - علی مذهب المخالف - وهذه جهالة یقف معها انعقاد البیع ، فیصیر من باب بیع المنابذة والملامسة ، بأن یقول : إذا لمسته فقد وجب البیع . . وإذا نبذته - أو نبذت (1) الحصاة - فقد وجب البیع . . وهذه الصفة مقطوع بفسادها فی العقد ، فلم یتحصّل المراد من الحدیث مفهوماً ، وإن کان فسّره ابن عمر راویه بفعله وقیامه عن المجلس لیجب له البیع ، فإنّما فسّره بما ثبت الجهالة فیه ، فیدخل تحت النهی عن الغرر ، کما یوجبه النهی عن الملامسة والمنابذة ، ولیس من قول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولا تفسیره ، وإنّما هو من فهم ابن عمر ، وأصل الترجیح - الذی معضلة الأُصول - أن یقدّم المقطوع به علی المظنون ، والأکثر رواةً علی الأقل ، فهذا هو الذی قصده مالک ممّا لا یدرکه إلاّ مثله ، ولا یتفطّن له أحد قبله ولا بعده ، وهو إمام الأئمة غیر مدافع له فی ذلک . انتهی .

وهو عجیب ، أیُتَمَعْقَلُ علی (2) الشارع ، ویقال له : هذا الذی حکمت به غرر ، وقد نهیت عن الغرر ، فلا نقبل هذا الحکم ونتمسّک بقاعدة النهی عن الغرر ؟ !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بذت ) آمده است .
2- در [ الف ] کلمه ( علی ) خوانا نیست .

ص : 122

وأیّ غرر فی ثبوت الخیار للمتعاقدین لاستدراک ندم ؟ ! وهذا المخالف یثبت خیار الشرط علی ما فیه من الغرر بزعمه ، وحدیث خیار المجلس أصحّ منه ، ویعتبر التفرّق فی إبطاله للبیع إذا وجد قبل التقابض فی الصرف ، ولا یری تعلیق ذلک بالتفرّق بالأبدان غرراً مبطلا للعقد .

ثم بتقدیر أن یکون فیه غرر فقد أباح الشارع الغرر فی مواضع معروفة کالسلم ، والإجارة ، والحوالة . . وغیرها لحکمة اقتضت ذلک ، بل لو لم تظهر لنا حکمته فإنه یجب علینا الأخذ به تعبّداً ، والمسلک الذی نفاه عن إمامه أقلّ مفسدة من الذی سلکه ; فإن ذلک تقدیم للإجماع فی اعتقاده - إن صحّ - علی خبر الواحد ، وأمّا ما سلکه ففیه ردّ السنن بالرأی ، وذلک قبیح بالعلماء (1) .

و جواب اتفاق صحابه بر لزوم ثلاث ; مانعین وقوع ثلاث به وجه شافی و بیان کافی افاده کرده اند ، چنانچه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ از قائلین به وقوع ثلاث نقل کرده :

فهؤلاء أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، کما .


1- [ الف ] فی الفائدة الرابعة من الحدیث الأول من باب الخیار فی البیع من کتاب البیوع . [ شرح احکام الصغری : ] .

ص : 123

تسمعون ، قد أوقعوا الثلاث جملة ، ولو لم یکن فیهم إلاّ [ عمر ] (1) المحدّث الملهم وحده ! ‹ 1724 › لکفی ، فإنه لا یظنّ به تغییر ما شرعه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الطلاق الرجعی فیجعله محرّماً ، وذلک یتضمّن تحریم فرج المرأة علی من لم یحرّم علیه ، وإباحته لمن لا یحلّ له ، ولو فعل ذلک عمر لما أقرّه علیه الصحابة ، فضلا عن أن یوافقوه ، ولو کان عند ابن عباس حجّة عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن الثلاث واحدة ، لم یخالفها ، ویفتی بغیرها موافقةً لعمر ، وقد علم مخالفته له فی العول ، وحجب الأُمّ بالإثنین من الإخوة والأخوات . . وغیر ذلک ، ونحن فی هذه المسألة تبع لأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فهم أعلم بسنته (2) وشرعه ، ولو کان مستقرّاً من شریعته أن الثلاث واحدة ، وتوفّی والأمر علی ذلک ، لم یخف علیهم ، ویعلمه من بعدهم ، ولم یحرموا الصواب فیه ، ویوفّق له من بعدهم ، ویروی حبر الأُمة وفقیهها خبر کون الثلاث واحدة ویخالفه (3) .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بسنة ) آمده است .
3- [ الف ] فصل ; وأما المسألة الثانیة . . إلی آخره ، بعد فصل فی ذکر حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 259 ] .

ص : 124

و در مقام جواب از مانعین وقوع ثلاث نقل کرده که ایشان در ردّ این کلام گفته اند :

وأمّا قولکم : ( إذا اختلف علینا الأحادیث نظرنا فیما علیه الصحابة . . . ) ، فنعم والله ، وحیّهلا ببذل الإسلام وعصابة الإیمان ، ولا تطلبنّ لی الأعواض بعدهم ، فإن قلبی لا یرضی بغیرهم ، ولکن لا یلیق أن تدعونا إلی شیء وتکونوا أول نافر عنه ومخالف له ، فقد توفّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن أکثر من مائة ألف عین کلّهم قد رواه وسمع منه ، فهل صحّ لکم عن هؤلاء کلّهم أو عُشرهم أو عُشر عُشر عُشرهم القول بلزوم الثلاث بفم واحد ؟ هذا ولو جهدتم کلّ الجهد لم تطیقوا نقله عن عشرین نفساً منهم أبداً ، مع اختلاف عنهم فی ذلک ، فقد صحّ عن ابن عباس القولان ، وصحّ عن ابن مسعود القول باللزوم ، وصحّ عنه التوقّف ، ولو کاثرناکم بالصحابة الذین کانوا الثلاث علی عهدهم واحدة لکانوا أضعاف من نقل عنه خلاف ذلک ، ونحن نکاثرکم بکل صحابی مات إلی صدر من خلافة عمر ، ویکفینا مقدّمهم وخیرهم وأفضلهم ومن کان معه من الصحابة علی عهده ، بل لو شئنا لقلنا - ولصدقنا - : إن هذا کان إجماعاً قدیماً لم یختلف فیه علی عهد الصدیق إثنان ، ولکن لم ینقرض عصر المجمعین حتّی حدث الاختلاف ، فلم یستقرّ الإجماع الأول حتّی صار الصحابة علی

ص : 125

قولین واستمرّ الخلاف بین الأُمة فی ذلک إلی الیوم (1) .

اما روایتی که از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل کرده ; پس مخدوش است به آنکه سابقاً از عبارت “ فتح الباری “ دانستی که ابن المغیث در کتاب “ الوثائق “ خلاف این مذهب را - که در این روایت ‹ 1725 › مذکور است - از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل کرده (2) ، پس هرگاه نزد اهل حق بالاتفاق مذهب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خلاف این روایت باشد ، و نقل چنین امام جلیل الشأن سنیه هم موافق و مطابق با اهل حق باشد ، این روایت که خلاف این اتفاق است قطعاً لایق اعتماد و اعتبار نباشد .

و نیز سابقاً دانستی که حسب تصریح علاءالدولة مذهب امام جعفر صادق ( علیه السلام ) ، و حسب افاده رازی در “ تفسیر “ مذهب بسیاری از علمای اهل بیت ( علیهم السلام ) عدم وقوع طلقات ثلاث است (3) ، و این هم دلیل قاطع و برهان ساطع است بر آنکه مذهب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) خلاف رأی عمر بود ، چه اهل بیت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مخالفت رأی آن حضرت نمیکردند ، چنانچه سابقاً در بحث خمس به تصریح امام محمد باقر ( علیه السلام ) دانستی (4) .

.


1- زاد المعاد 5 / 269 - 270 .
2- فتح الباری 9 / 316 .
3- چهل مجلس : 143 - 144 ( مجلس پنجاه و هشتم ) ، تفسیر رازی 6 / 10 .
4- در طعن هشتم عمر از مصادر ذیل گذشت : فتح القدیر 5 / 504 ، مرقاة المفاتیح 7 / 511 ، البحر المحیط للزرکشی 4 / 597 ، فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 28 ، الصواقع ، ورق : 268 .

ص : 126

و محمد معین بن خواجه محمد امین در “ دراسات اللبیب “ گفته :

وممّن لم یحمل جواز الجمع فی الحضر علی أدنی حاجة واتخذه مذهباً من غیر عذر رأساً الإمام الحقّ الصدق الصدّیق الصادق رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] ، ومذهب واحد منهم مذهب باقیهم ، کما قال أبوه محمد الباقر - رضی [ الله ] عنه [ ( علیه السلام ) ] - حقائق الوجود کلّه - علی ما نقله ابن الهمام فی فتح القدیر ، لمّا سئل فی مسألة : هل یوافقه فیه علی بن أبی طالب - رضی الله تعالی عنه - [ ( علیه السلام ) ] - : « لا یصدر أهل بیته إلاّ عن رأیه » ، ولو فرضنا وجود إجماع علی خلاف هذا الحدیث - وقد عرفت بطلانه - فلا إجماع بمخالفة أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] ، بل الحقّ عندنا أن ما أجمع علیه أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] وأهل المدینة المشرّفة فعلیه الاعتماد کل الاعتماد ، ویحذّر ترکه (1) .

اما حکم عثمان موافق رأی خلیفه ثانی ; فلیس بأوّل قارورة کسرت فی الإسلام ، در مقامات دیگر نیز خلیفه ثالث قلاّده تقلید عمر در بدعات و اختراعات او در گردن انداخته ، خود را نزد اهل دین و ارباب علم رسوا ساخته است .

.


1- [ الف ] الدراسة السابعة . [ دراسات اللبیب : 286 - 287 ] .

ص : 127

و استشهاد بر تصویب حکم عمر به حکم عثمان از قبیل استشهاد ابن اروی به ذَنَب خود است !

اما حدیث عبادة بن الصامت ; پس صموت و سکوت از ذکر آن اولی بود ; زیرا که قطع نظر از آنکه این حدیث مثبت معصیت و ظلم صحابی است ، و اهل سنت از آن تحاشیها دارند ، این حدیث در غایت سقوط و نهایت جرح و قدح است .

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ از قائلین به وقوع ثلاث نقل کرده که ایشان گفته اند :

وقد روی عبد الرزّاق - فی مصنّفه - ، عن یحیی بن العلاء ، عن عبید الله بن الولید الوصافی ، عن إبراهیم بن عبید الله بن عبادة بن الصامت ، عن داود ، عن عبادة بن الصامت ، قال : طلّق جدّی امرأة له ألف تطلیقة ، فانطلق أبی إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذکر له ذلک ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما اتّقی الله جدّک ، أمّا ثلاث فله ، وأمّا تسعمائة وسبع وتسعون فعدوان وظلم . . ‹ 1726 › إن شاء الله عذّبه وإن شاء غفر له .

ورواه بعضهم عن صدقة بن أبی عمران ، عن إبراهیم بن عبید الله بن عبادة بن الصامت ، عن أبیه ، عن جدّه ، قال : طلّق بعض آبائی امرأته ، فانطلق بنوه إلی رسول الله صلی الله علیه

ص : 128

[ وآله ] وسلم ، فقالوا : یا رسول الله ! إن أبانا طلّق أُمّنا ألفاً ، فهل له من مخرج ؟ فقال : إن أباکم لم یتّق الله فنجعل له مخرجاً ، بانت منه بثلاث علی غیر السنة ، وتسعمائة وسبع وتسعون إثم فی عنقه (1) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که این روایت را یحیی بن العلا از عبیدالله بن الولید الوصّافی روایت کرده ، و یحیی بن العلا را ائمه منقّدین قدح و جرح کرده اند ، ابوحاتم فرموده که : قوی نیست ، و دارقطنی و نسائی و عمرو بن علی گفته اند که : متروک الحدیث است ، و احمد بن حنبل ارشاد کرده که : او کذّاب است ، وضع میکند حدیث را ، و یحیی بن معین گفته که : او ثقه نیست ، و جوزجانی گفته (2) که : او غیر مقنع است ، و وکیع رفیع نیز تکذیب او کرده و روایت او بیست حدیث را درباره خلع نعلین بیان کرده ، کذب او ظاهر کرده ، و ابوداود تضعیف او را از ارباب رجال نقل کرده ، و بخاری ارشاد کرده که : تکلم کرده اند در او وکیع و غیر او ، و ابن حبّان گفته که : منفرد میشود از ثقات به مقلوبات ، جایز نیست احتجاج به او .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

یحیی بن العلاء البجلیّ الرازی ، أبو عمرو ، عن الزهری .


1- [ الف ] فصل ; وأما المسألة الثانیة - وهی وقوع الثلاث بکلمة واحدة . . إلی آخره - من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 253 ] .
2- کلمه : ( گفته ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 129

وزید بن أسلم ، وعنه عبدالرزّاق ، وأبو عمرو الحوصی ، وجبارة بن المغلس . . وطائفة ، وکان فصیحاً ، مفوّهاً من النبلاء ، قال أبوحاتم : لیس بالقویّ ، وضعّفه ابن معین وجماعة ، وقال الدارقطنی : متروک ، وقال أحمد بن حنبل : کذّاب یضع الحدیث ، وروی عباس - عن یحیی - : لیس بثقة ، وقال الجوزجانی : غیر مقنع ، حدّثت عن عبد الرزّاق ، قال : سألت وکیعاً عن یحیی بن العلاء ، فقال : أما رأیت فصاحته ؟ قلت : علی ذلک ما تنکرون منه ؟ قال : یکفی أنه روی عشرین حدیثاً فی خلع النعل علی الطعام (1) .

و نیز ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :

یحیی بن العلاء البجلی الرازی ، مدنی الأصل ، عن الزهری وصفوان بن سلیم ، وابن طاوس ، وابن نمیر ، وعاصم بن بهدلة ، وعمّه شعیب بن خالد . . وخلق کثیر .

وعنه ; عبد الرزّاق ، ومحمد بن عیسی بن الطباع ، وأبو عمرو الحوصی ، وعاصم بن علی ، ومسلم بن ابراهیم ، وجبارة بن المغلس ، وأبو بلال الأشعری . . وآخرون .

قال ابن معین : لیس بثقة ، وقال أحمد : کذّاب ، وقال النسائی والدارقطنی : متروک ، وقال البخاری : تکلّم فیه وکیع وغیره ، .


1- میزان الاعتدال 4 / 397 .

ص : 130

وقال أبو داود : ضعّفوه ، وقال عبد الرزّاق : سمعت وکیعاً یقول : یحیی بن العلاء یکذب ، حدّث فی خلع النعلین نحو عشرین حدیثاً ، ثم قال : ما تری ما کان أجمله وأفصحه (1) .

و نیز ذهبی در “ کاشف “ گفته :

یحیی بن العلاء الرازی ، عن الزهری ‹ 1727 › وعاصم بن بهدلة ، وعنه عبد الرزّاق ، وعاصم بن علی . . ترکوه (2) .

و در “ حاشیه کاشف “ مسطور است :

قال أحمد : کذّاب یضع الحدیث ، وقال یحیی : لیس بثقة ، وقال النسائی وعمرو بن علی والدارقطنی : متروک الحدیث ، وقال البخاری : تکلّم فیه وکیع وغیره ، وقال ابن حبّان : ینفرد عن الثقات بالمقلوبات ، لا یجوز الاحتجاج به ، وقال ابن عدی : وأحادیثه موضوعات (3) .

و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

یحیی بن العلاء الرازی البجلی ، مشهور ، قال أبو حاتم : لیس .


1- تذهیب التهذیب 10 / 21 .
2- الکاشف 2 / 372 .
3- حاشیه کاشف : وانظر : تهذیب الکمال 31 / 488 ، تهذیب التهذیب 11 / 229 - 230 .

ص : 131

بالقوی ، وأمّا أحمد بن حنبل فقال : کذّاب یضع الحدیث (1) .

و ابراهیم بن محمد بن خلیل سبط ابن العجمی در کتاب “ الکشف الحثیث عمن رمی بوضع الحدیث “ گفته :

یحیی بن العلا البجلی الرازی ، أبو عمرو ، قال ابن حنبل : کذّاب یضع الحدیث (2) .

و اما عبیدالله بن الولید ، پس او هم مقدوح و مجروح و غیر حمید است ، یحیی بن معین ارشاد کرده که : ( لیس بشیء ) ، و احمد بن حنبل فرموده که : احکام نمیکرد حدیث را ، نوشته میشود حدیث او برای معرفت ، و ابوحاتم و ابوزرعه و دارقطنی ارشاد کرده اند که : او ضعیف است ، و عمرو بن علی و نسائی گفته اند که : او متروک الحدیث است ، و نیز نسائی گفته که : او ثقه نیست ، و نوشته نمیشود حدیث او ، و ابن حبّان گفته که : او روایت میکند از ثقات چیزی را که مشابهت نمیکند حدیث أثبات را ، تا آنکه سبقت میکند به قلب که به درستی که اوست متعمّد برای آن ، یعنی دل شهادت میدهد به آنکه او افترای این روایات کرده است ، پس مستحق شد ترک را ، و عقیلی گفته که : در حدیث او مناکیر است ، متابعت کرده نمیشود بر بسیاری از .


1- المغنی 2 / 741 .
2- [ الف ] قوبل علی أصل نسخة کانت علیها إجازة المصنف بخطه . ( 12 ) . [ الکشف الحثیث : 280 - 281 ] .

ص : 132

حدیث او ، و احمد بن حنبل در جواب سؤال از حدیث او گفته که : نمیدانم چگونه است او ، و ابن عدی بعد ایراد احادیث وصّافی از محارب گفته که : این احادیث برای وصّافی است ، روایت نمیکند آن را غیر او ، و نیز ابن عدی گفته که : او ضعیف است به نهایت ، ظاهر است ضعف بر حدیث او ، و ابواحمد حاکم گفته که : او قوی نیست نزدیک ایشان ، و ابوعبدالله حاکم گفته که : روایت کرده است از محارب احادیث موضوعه را ، و ساجی گفته که : نزد او مناکیر است و او ضعیف الحدیث است به نهایت ، و ابونعیم اصبهانی گفته که : تحدیث میکند از محارب مناکیر را [ و او چیزی نیست ] (1) .

ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

عبید الله بن الولید الوصّافی ، أبو إسماعیل الکوفی ، قال البخاری : هو من ولد الوصّاف بن عامر - واسم الوصّاف : مالک العجلی - ، یروی عن محارب بن زیاد ، ومحمد بن سوقة ، والفضل بن مسلم ، وعطیة العوفی ، وطاوس بن کیسان ، وعطاء وعبد الله بن عبید بن عمیر . . وجماعة .

وعنه ; ابنه سعید ، والثوری ، وعیسی بن یونس ، والمحاربی ، وأبو معاویة ، والقاسم بن الحکم المصری (2) ، وحسّان بن إبراهیم .


1- این قسمت از متن محو شده است ، مطلب از متن عربی ترجمه شد .
2- فی المصدر : ( العرنی ) .

ص : 133

الکرمانی ، وعلی بن عراب (1) ، ووکیع ، ومحمد بن خالد الوهبی ، ویعلی ‹ 1728 › بن عبید . . وآخرون .

قال أبو طالب - عن أحمد - : لیس یحکم الحدیث ، یکتب حدیثه للمعرفة ، وقال ابن معین وأبو زرعة وأبو حاتم : ضعیف الحدیث ، وقال ابن معین - مرة - : لیس بشیء ، وقال عمرو بن علی والنسائی : متروک الحدیث (2) ، وقال النسائی فی موضع آخر : لیس بثقة ولا یکتب حدیثة ، وقال العقیلی : فی حدیثه مناکیر ، لا یتابع علی کثیر من حدیثه ، قلت : وقال حرب بن اسماعیل : قلت لأحمد : کیف حدیثه ؟ قال : لا أدری کیف هو ، وقال ابن عدی - بعد أن أورد له أحادیث عن محارب - : وهذه الأحادیث للوصّافی لا یرویها غیره ، وقال فی موضع آخر : وهو ضعیف جدّاً ، تبیّن ضعفه علی حدیثه ، وقال ابن حبّان : یروی عن الثقات ما لا یشبه حدیث الأثبات حتّی یسبق إلی القلب أنه المعتمد لها ، فاستحقّ الترک ، وقال أبو أحمد الحاکم : لیس بالقویّ عندهم ، وقال الحاکم : روی عن محارب أحادیث موضوعة ، وقال الساجی : عنده مناکیر ، ضعیف الحدیث جدّاً ، روی عنه أبو نعیم ، وقال أبو نعیم .


1- فی المصدر : ( غراب ) .
2- لم یرد فی المصدر : ( والنسائی : متروک الحدیث ) .

ص : 134

الإصبهانی : یحدّث عن محارب مناکیر ، لا شیء (1) .

و علامه ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عبید الله بن الولید الوصّافی ، عن عطیة العوفی ، وعطاء بن أبی رباح ، روی عثمان بن سعید عن یحیی : لیس بشیء ، وقال أحمد : لیس یحکم الحدیث ، یکتب حدیثه للمعرفة ، وقال أبو زرعة ، والدارقطنی . . وغیرهما : ضعیف ، وقال ابن حبّان : یروی عن الثقات ما لا یشبه حدیث الأثبات حتّی یسبق إلی القلب أنه المعتمد (2) له فاستحقّ الترک ، وقال النسائی والفلاس : متروک .

هشام بن عمار ، حدّثنا سعدان بن یحیی ، حدّثنا عبید الله بن الولید ، عن محارب ، عن ابن عمر - مرفوعاً - : أهل السماء لا یسمعون من الأرض إلاّ الأذان .

وبه - مرفوعاً - : إنّما سمّاهم الله : الأبرار ; لأنهم برّوا الآباء والأبناء .

محمد بن خالد الوهبی ، عن عبید الله الوصّافی ، عن محمد بن سوقة ، عن الحرث ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] - مرفوعاً - قال : الجهاد أمر بمعروف و نهی عن منکر ، والصدق فی مواطن الصبر وشنآن الفاسق ، فمن أمر بمعروف شدّ عضد المؤمن ، ومن نهی عن منکر .


1- تهذیب التهذیب 7 / 50 - 51 .
2- فی المصدر : ( المتعمّد ) .

ص : 135

أرغم أنف الفاسق ، ومن صدق فی مواطن الصبر فقد قضی ما علیه .

الوهبی : حدّثنا الوصّافی ، عن سالم بن عبد الله ، عن أبیه - مرفوعاً - : نهی عن بیع الغرر ، وعن بیع المضطرّ .

سفیان بن وکیع : حدّثنا عبد الله بن إدریس ، عن الوصافی ، عن داود بن إبراهیم ، عن عبادة بن الصامت ، قال : طلّق رجل امرأته ألفاً فأتی أبناؤه إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : ما اتّقی الله أبوکم فنجعل له مخرجاً ، بانت منه بثلاث ، وسبع وتسعون وتسعمائة فی عنق أبیکم (1) .

و در “ کاشف “ ذهبی مسطور است :

عبید الله ‹ 1729 › بن الولید الوصّافی ، عن طاوس ، وعطاء بن أبی رباح ، وعنه وکیع ، وأبو معاویة . . وآخرون ، ضعّفوه (2) .

و در “ حاشیه “ آن مسطور است :

أبو إسماعیل الکوفی ; قال البخاری : هو من ولد الوصّاف بن عامر العجلی ، واسم الوصّاف : مالک ، قال أحمد : لیس بمحکم الحدیث ، یکتب حدیثه للمعرفة ، وقال یحیی وأبو زرعة وأبوحاتم : ضعیف الحدیث ، وقال یحیی - مرة - : لیس بشیء ، وقال .


1- میزان الاعتدال 3 / 17 - 18 .
2- الکاشف 1 / 668 .

ص : 136

عمرو بن علی : وهو متروک الحدیث ، [ و ] زاد النسائی : ولیس بثقة ، ولا یکتب حدیثه ، روی له البخاری فی الأدب (1) .

و نیز ذهبی در “ مغنی “ گفته :

عبید الله بن الولید الوصّافی ، عن عطیة ، ضعّفوه (2) .

و داود که ابراهیم از او روایت کرده مجهول است ، و ازدی ارشاد کرده که : صحیح نمیشود حدیث او .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

داود بن إبراهیم ، عن عبادة بن الصامت ، لا یعرف ، وقال الأزدی : لا یصحّ حدیثه .

فأمّا داود بن إبراهیم الواسطی ، عن حبیب بن سالم ، فوثّقه الطیالسی ، وحدّث عنه (3) .

و اما طریق دیگر این روایت که از صدقه منقول است ، پس آن هم لایق تصدیق نیست که صدقه را هم ائمه قوم تضعیف و توهین نموده اند .

.


1- حاشیه کاشف : ، وانظر : الجرح والتعدیل للرازی 5 / 336 - 337 ، کتاب الضعفاء والمتروکین للنسائی / 205 ، کتاب الضعفاء لأبی نعیم الأصبهانی : 103 ، ضعفاء العقیلی 3 / 128 ، کتاب المجروحین لابن حبان 2 / 63 ، الکامل لابن عدی 4 / 322 .
2- المغنی 2 / 418 .
3- میزان الاعتدال 2 / 4 .

ص : 137

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

صدقة بن أبی عمران الکوفی ، قاضی الأهواز ، عن أبی یعفور وابن إسحاق ، وعنه أبو أُسامة ، صدوق ، وقال أبو حاتم : شیخ صالح ، ولیس بذاک ، وقال أبو داود - عن ابن معین - : لیس بشیء ، ولصدقة عن قیس بن مسلم ، عن طارق ، عن أبی موسی : کان یوم عاشورا یصومه أهل خیبر ، ویلبسون فیه نساؤهم حلیّهم وشارتهم ، فسئل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن صومه . . فقال : صوموا . فهذا من غرائب مسلم (1) .

و حافظ عبدالغنی بن عبدالواحد المقدسی الحنبلی در کتاب “ کمال فی معرفة الرجال “ گفته :

صدقة بن أبی عمران الکوفی ، قاضی الأهواز ، روی عن أبی إسحاق السبیعی وعون بن أبی جحیفة وأبی یعفور وأیاد بن لقیط وقیس بن مسلم ، روی عنه إبراهیم بن یزید التستری وأبو أُسامة حمّاد بن أُسامة وسعید بن یحیی بن صالح اللخمی الکوفی ، وقال ابن معین : لا أعرفه ، وقال أبو حاتم : لیس بذاک المشهور ، روی له مسلم وابن ماجة (2) .

.


1- میزان الاعتدال 2 / 311 - 312 .
2- کمال فی معرفة الرجال : وراجع : تذهیب تهذیب الکمال للخزرجی الأنصاری : 173 ، تهذیب الکمال 13 / 139 - 140 .

ص : 138

و نیز ذهبی در “ کاشف “ گفته :

صدقة بن أبی عمران ، عن قیس بن مسلم وأیاد بن لقیط ، وعنه أبو أُسامة ومحمد بن بکر لیّن (1) .

و ابن القیّم هم قدح بلیغ این روایت ، بلکه تکذیب و ابطال آن از مانعین وقوع ثلاث نقل کرده ، چنانچه در “ زاد المعاد “ - نقلا عن هؤلاء - گفته :

وأمّا استدلالکم بحدیث عبادة بن الصامت - الذی رواه عبد الرزّاق - فخبر فی غایة السقوط ; لأن فی طریقه یحیی بن العلاء ، عن عبید الله بن الولید الوصّافی ، عن إبراهیم بن عبد الله . . (2) إلی آخره .

و نیز گفته :

ثم الذی یدلّ علی کذبه ‹ 1730 › وبطلانه أنه لم یعرف فی شیء من الآثار - صحیحها ولا سقیمها ، ولا متصلها ولا منقطعها - أن والد عبادة بن الصامت أدرک الإسلام ، فکیف بجدّه ؟ ! فهذا محال بلا شکّ (3) .

.


1- الکاشف 1 / 502 .
2- [ الف ] فصل ; وأمّا المسألة الثانیة ، وهی وقوع الثلاث بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . ( 12 ) . [ زاد المعاد 5 / 262 ] .
3- زاد المعاد 5 / 262 .

ص : 139

و محتجب نماند که ابن الهمام - بعد عبارت سابقه - قصد جواب ردّ مانعین وقوع ثلاث بر دعوی اجماع صحابه بر وقوع ثلاث - که ابن القیّم ذکر نموده - در سر کرده ، چنانچه در “ فتح القدیر “ گفته :

وقول بعض الحنابلة القائلین بهذا المذهب : ( توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن مائة ألف عین رأته . . فهل صحّ لکم عن هؤلاء أو عن عُشر عُشر عُشرهم القول بلزوم الثلاث بفم واحد ؟ ! بل لو جهدتم لم تطیقوا نقله عن عشرین نفساً ) ، باطل . .

أمّا أولا : فإجماعهم ظاهر ; فإنه لم ینقل عن أحد منهم أنه خالف عمر حین أمضی الثلاث ، ولیس یلزم فی نقل الحکم الإجماعی عن مائة ألف أن یسمّی کلٌ لیلزم فی مجلد کبیر حکم واحد علی أنه إجماع سکوتی .

وأمّا ثانیاً : فإن العبرة فی نقل الإجماع بالنقل عن المجتهدین لا عن العوام ، والمائة الألف الذی توفّی عنهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا یبلغ عدّة المجتهدین الفقهاء منهم أکثر من عشرین کالخلفاء والعبادلة وزید بن ثابت ومعاذ بن جبل وأبی هریرة وأنس وقلیلٌ ، والباقون یرجعون إلیهم ، ویستفتون منهم ، وقد أثبتنا النقل عن أکثرهم صریحاً بإیقاع الثلاث ، ولم

ص : 140

یظهر لهم مخالف ، ( فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ) (1) .

وعن هذا قلنا : لو حکم حاکم بأن الثلاث بفم واحد واحدة ، لم ینفذ حکمه ; لأنه لا یسوغ الاجتهاد فیه ، فهو خلاف لا اختلاف .

والروایة عن أنس بأنها ثلاث أسندها الطحاوی وغیره ، وغایة الأمر فیه أن یصیر کبیع أُمّهات الأولاد ، أُجمع علی نفیه ، وکنّ فی الزمن الأول یبعن ، وبعد ثبوت إجماع الصحابة لا حاجة إلی الاشتغال بالجواب عن قیاسهم علی الوکیل بالطلاق واحدة إذا طلّق ثلاثاً ، مع ظهور الفرق بأن مخالفته لا یحتمل مخرجاً عن الإبطال لمخالفة الإذن ، والمکلّفون وإن کانوا أیضاً إنّما یتصرّفون بإذن الشرع ، لکن إذا أجمعوا علی خلاف بعض الظواهر ، والإجماع حجّة قطعیة ، کان مقدّماً بأمر الشرع علی ذلک الظاهر ، فلنا (2) أن لا نشتغل (3) معه بتأویل ، وقد یجمع ممّا ذکرنا من الاطلاع علی الناسخ أو العلم بانتهاء الحکم لانتهاء علّته .

هذا ; وإن حمل الحدیث علی خلاف ظاهره دفعاً لمعارضة إجماع الصحابة علی ما أوجدناک من النقل عنهم واحداً واحداً .


1- یونس ( 10 ) : 32 .
2- در مصدر اشتباهاً : ( قلنا ) آمده است .
3- در [ الف ] جمله : ( فلنا أن لا نشتغل ) خوانا نیست .

ص : 141

وعدم المخالف [ لعمر ] (1) فی إمضائه بظاهر حدیث ابن مسعود . . . فتأویله أن قول الرجل : أنت طالق . . أنت طالق . . ‹ 1731 › أنت طالق ، کان واحدة فی الزمن الأول لقصدهم التأکید فی ذلک الزمان ، ثم صاروا یقصدون التجدید ، فألزمهم عمر ذلک لعلمه بقصدهم .

وما قیل فی تأویله : إن الثلاث التی یوقعونها الآن إنّما کانت فی الزمان الأول واحدة تنبیهاً (2) علی تغیّر الزمان ومخالفة السنة .

فیشکل إذ لا یتّجه حینئذ قوله : ( فأمضاه عمر ) .

وأمّا حدیث رکانة ، فمنکر ، والأصحّ ما رواه أبو داود والترمذی وابن ماجة : أن رکانة طلّق زوجته البتة ، فحلّفه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه ما أراد إلاّ واحدة ، فردّها إلیه ، فطلّقها الثانیة فی زمن عمر ، والثالثة فی زمن عثمان ، قال أبوداود : وهذا أصح (3) .

و این تلمیعات ابن الهمام مخدوش است به وجوه عدیده :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( تنبیه ) .
3- [ الف ] در شرح قول صاحب “ هدایه “ : ( وطلاق البدعة ما خالف قسمی السنّة ) أوائل کتاب الطلاق . [ فتح القدیر 3 / 470 - 471 ] .

ص : 142

اول : آنکه ابن الهمام در این کلام قصد ردّ عبارت “ زاد المعاد “ نموده ، حال آنکه تمام عبارت “ زاد المعاد “ ذکر نکرده ، بر بعض آن اکتفا نموده ; چه ابن القیّم صرف بر قدری که ابن الهمام آورده اقتصار ننموده ، بلکه بعد این عبارت اختلاف صحابه [ را ] در این باب از مانعین نقل کرده ، به وجوه عدیده این اجماع را باطل ساخته (1) .

و دلالت عبارت او بر اختلاف صحابه به چند وجه است :

اول : آنکه گفته : ( مع اختلاف عنهم فی ذلک ) و این عبارت صریح است در آنکه از صحابه در این باب اختلاف ثابت است .

دوم : آنکه قول او : ( فقد صحّ عن ابن عباس القولان ) دلالت دارد بر آن که از ابن عباس در این مسأله دو قول صحیح شده است ، پس ادعای اجماع صحابه بر لزوم ثلاث باطل باشد .

وخود ابن الهمام روایت عدم لزوم ثلاث از ابن عباس نقل کرده ، کما سبق (2) .

سوم : آنکه قول او : ( وصحّ عن ابن مسعود . . ) الی آخر ، صریح است در آنکه صحیح شده است از ابن مسعود توقف در این مسأله .

چهارم : آنکه از قول او : ( ولو کاثرناکم . . ) الی آخر ، ظاهر است که آن .


1- عبارت زاد المعاد 5 / 269 - 270 حدود پانزده صفحه قبل گذشت .
2- از فتح القدیر 3 / 468 - 469 گذشت .

ص : 143

صحابه که در زمانشان سه طلاق در حکم یک طلاق بود ، اضعاف آن صحابه اند که از ایشان خلاف این حکم نقل شده .

پنجم : آنکه از قول او : ( ونحن نکاثرکم . . ) الی آخر ، ظاهر است که جمیع صحابه که تا زمان صدر خلافت عمر مردند ، همه شان قائل بودند به عدم وقوع طلاق ثلاث .

ششم : آنکه از قول او : ( ویکفینا مقدّمهم . . ) الی آخر ، ظاهر است که مقدم صحابه و افضل و خیرشان که ابوبکر بود قائل به عدم وقوع ثلاث بود .

هفتم : آنکه از قول او : ( ومن کان معه من الصحابة . . ) الی آخر ، ظاهر است که آن صحابه که با ابوبکر بودند قائل به عدم وقوع ثلاث بودند .

هشتم : آنکه از قول او : ( بل لو شئنا لقلنا - وصدقنا - : إن هذا کان إجماعاً ) ظاهر است که اجماع صحابه بر عدم وقوع ثلاث در عهد ابوبکر متحقق شده .

نهم : آنکه از قول او : ( ولکن لم ینقرض عصر المجمعین . . ) الی آخر ، ظاهر است که اولا اجماع بر عدم وقوع ثلاث متحقق شده .

دهم : آنکه از قول او : ( حتّی حدث الاختلاف . . ) الی آخر ، ظاهر است ‹ 1732 › که در این مسأله اختلاف در صحابه متحقق بود .

یازدهم : آنکه از قول او : ( فلم یستقرّ الإجماع الأول ) ظاهر است که اجماع اول بر عدم وقوع ثلاث متحقق شده .

ص : 144

دوازدهم : آنکه از قول او : ( حتّی صار الصحابة علی قولین ) ظاهر است که صحابه در این مسأله بر دو قول بودند ، پس دعوی اجماع کذب محض باشد .

عجب که ابن همام این همه وجوه را ترک داده بر صرف عبارت اولین ابن القیّم پیچیده ، هفوات عجیب بر زبان آورده !

دوم : آنکه سابقاً در مبحث متعه به بیان مفصل دانستی که اجماع سکوتی قابلیت حجیت ندارد ، و محض عدم نقل خلاف دلیل عدم خلاف نمیتواند شد ، خصوصاً وقتی که دواعی عدم نقل هم متحقق باشد ، یا دواعی بر نقل آن نباشد (1) .

سوم : آنکه سابقاً دانستی که - حسب نقل ابن حجر عسقلانی مذهب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که رئیس اهل بیت ( علیهم السلام ) و افضل صحابه بود - عدم وقوع طلقات ثلاث است (2) ، پس اختیار جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) این مذهب را دلیل قاطع و برهان ساطع بر حقیّت و صواب آن است ، پس دعوی اجماع بر خلاف مذهب آن حضرت از غرائب اکاذیب فضیحه و افترائات قبیحه است .

چهارم : آنکه سابقاً دانستی که مذهب امام جعفر صادق ( علیه السلام ) و مذهب .


1- در طعن یازدهم متعة النساء 9 / 86 - 89 گذشت .
2- فتح الباری 9 / 316 .

ص : 145

بسیاری از علمای اهل بیت ( علیهم السلام ) خلاف حکم عمر است (1) ، و اختیار این حضرات مخالفت عمر را برهان باهر بر بطلان حکم او است ، فأین الإجماع والاتفاق ؟ ! وهل ادّعاؤه إلاّ محض العناد والشقاق ؟ ! اگر اجماع قطعی بر حکم عمر متحقق میشد چگونه این حضرات مخالفت آن میکردند ؟ !

پنجم : آنکه سابقاً به تصریح علاءالدوله دانستی که قرآن شریف نیز مطابق مذهب اهل حق است که دلالت بر عدم وقوع طلقات ثلاث دارد (2) ، پس چگونه عاقل باور توان کرد که اجماع لایق اعتنا بر خلاف قرآن متحقق گردد ؟ !

بار الها ! مگر آنکه مراد اجماع چند جهله و عوام باشد که چنین اجماع در سائر منکرات و شنائع - که جهله و عوام بر خلاف قرآن و حدیث ارتکاب آن میکنند - متحقق است !

ششم : آنکه سابقاً از عبارت “ فتح الباری “ دریافتی که عدم وقوع طلقات ثلاث از ابن مسعود و عبدالرحمن بن عوف و زبیر نیز منقول است (3) ، پس حیرت است که چگونه دعوی اجماع بر خلاف مذهب این أجله و اعاظم صحابه دارند و حیا نمیآرند ؟ !

.


1- چهل مجلس : 143 - 144 ( مجلس پنجاه و هشتم ) ، تفسیر رازی 6 / 10 .
2- چهل مجلس علاء الدولة سمنانی : 143 - 144 ( مجلس پنجاه و هشتم ) .
3- فتح الباری 9 / 316 .

ص : 146

هفتم : آنکه از عبارت “ فتح الباری “ دانستی که فتوا به عدم وقوع طلقات ، جماعتی از مشایخ قرطبه داده اند ، مثل محمد بن تقی بن مخلّد و محمد بن عبدالسلام خشنی و اصحاب ابن عباس مثل - عطا و طاوس و عمرو بن دینار - هم به آن قائل اند (1) ، پس اگر اجماع واجب الاتباع متحقق میشد چگونه این حضرات مخالفت آن میکردند ؟

هشتم : آنکه خود ابن همام مذهب وقوع طلاق واحد از جمله سه طلاق از ابن عباس و طاوس ‹ 1733 › و عکرمه و ابن اسحاق نقل کرده (2) ، پس حسب افاده خودش اجماع قطعی منتفی گردید ; چه اگر اجماع قطعی متحقق میبود چگونه این حضرات مخالفت آن کرده ، داخل وعید : ( وَمَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِیراً ) (3) میگردیدند ؟ ! حاشاهم من ذلک !

نهم : آنکه امام احمد بن حنبل - که یکی از ارکان اربعه اسلام [ سنیان ] است - بر دعوی اجماع علی الاطلاق تعییر و تشنیع بلیغ نموده که مدعی .


1- فتح الباری 9 / 316 .
2- قبلا از فتح القدیر 3 / 468 - 469 گذشت .
3- النساء ( 4 ) : 115. قسمتی از آیه مبارکه در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 147

اجماع را حتماً و جزماً کاذب و دروغگو قرار داده ، و ائمه سنیه این افاده او را جابجا نقل کرده ، ردّ دعاوی واهیه اجماع مینمایند .

و امام شافعی نیز از ادعای اجماع در موضعی که خلاف معلوم نباشد منع کرده ، چه جا مقامی که خلاف در آن متحقق باشد که دعوی اجماع در این مقام مجازفه و عدوان عظیم است . ابن القیّم در کتاب “ اعلام الموقعین “ گفته :

وکذلک الشافعی - أیضاً - نصّ فی رسالته الجدیدة علی : أن ما لا یعلم فیه خلاف لا یقال له إجماع ، ولفظه : ( ما لا یعلم فیه خلاف فلیس إجماعاً ) .

وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبی یقول : ما یدّعی فیه الرجل الإجماع فهو کذب ، ومن ادّعی الإجماع فهو کاذب ، لعلّ الناس اختلفوا - ما یدریه ؟ - ولم ینته إلیه ، فلیقل : لا نعلم الناس اختلفوا ، هذه دعوی بشر المریسی والأصمّ ، ولکن یقول : لا نعلم الناس اختلفوا ، ولم یبلغنی ذلک ، هذا لفظه (1) .

و نیز ابن القیّم گفته :

ونصوص رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أجلّ عند الإمام أحمد وسائر أئمة الحدیث من أن یقدّموا علیها توهم إجماع مضمونه عدم العلم بالمخالف ، ولو ساغ لتعطّلت النصوص وساغ .


1- اعلام الموقعین 1 / 30 .

ص : 148

لکل من لم یعلم مخالفاً فی حکم مسألة أن یقدّم جهله بالمخالف علی النصوص (1) .

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

فأمّا المسألة الأولی : فإن الخلاف فی وقوع الطلاق المحرّم لم یزل ثابتاً بین السلف والخلف ، وقد وهم من ادّعی الإجماع علی وقوعه ، وقال بمبلغ علمه ، وخفی علیه من الخلاف ما اطلع علیه غیره ، وقد قال الإمام أحمد : من ادّعی الإجماع فهو کاذب ، وما یدریه لعلّ الناس اختلفوا ، کیف والخلاف بین الناس فی هذه المسألة معلوم الثبوت عن المتقدّمین والمتأخّرین ؟ ! (2) و ابن حزم در “ محلی “ - بعد منع اجماع بر جواز اقاله در سلم قبل قبض - گفته :

ورحم الله أحمد بن حنبل (3) فلقد صدق إذ یقول : من ادّعی الإجماع فقد کذب ، ما یدریه ؟ لعلّ الناس اختلفوا ، لکن لیقل : لا أعلم خلافاً ، هذه أخبار المریسی والأصمّ .

.


1- اعلام الموقعین 1 / 30 .
2- [ الف ] حکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی تحریم طلاق الحائض . [ زاد المعاد 5 / 221 ] .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] قال الإمام أحمد بن حنبل : إنه من ادّعی الإجماع فقد کذب .

ص : 149

قال أبو محمد : لا یحلّ دعوی ‹ 1734 › الإجماع إلاّ فی موضعین : أحدهما : ما یتّفق أن جمیع الصحابة . . . عرفوه بنقل صحیح عنهم فأقرّو به .

والثانی : ما یکون من خالفه کافراً خارجاً عن الإسلام کشهادة أن لا إله إلاّ الله ، وأن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، وصیام رمضان ، وحجّ البیت ، والإیمان بالقرآن ، والصلوات الخمس ، وجملة الزکاة ، والطهارة للصلاة ومن الجنابة ، وتحریم المیتة والخنزیر والدم ، وما کان من هذا الصنف فقط (1) .

و نیز ابن حزم در “ محلی “ گفته :

قال عباس بن أصبغ : قال محمد بن عبد الملک بن أیمن : قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : قال : سمعت أبی یقول - فیما یدّعی فیه الإجماع - : هذا الکذب ، من ادّعی الإجماع فهو کذب ، لعل الناس اختلفوا ولم ینته إلیه ، هذا دعوی بشر المریسی والأصمّ ، ولکن یقول : لا نعلم الناس اختلفوا ، ولم یبلغنی ذلک ، قال أبو محمد : هذا هو الدین والورع (2) . . إلی آخره (3) .

.


1- [ الف ] مسأله اقاله من کتاب البیع . [ المحلّی 9 / 4 ] .
2- در [ الف ] کلمه : ( والورع ) خوانا نیست .
3- [ الف ] مسألة العین العوراء من کتاب دیات الجراح والقصاص . [ المحلّی 10 / 422 ] .

ص : 150

دهم : آنکه خلاصه تقریر ابن الهمام در این مقام آئل است به تقدیم رأی عمر و دیگر صحابه بر حدیث نبوی ; زیرا که حکم به عدم وقوع ثلاث از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت است حسب احادیث صحاح ، پس تمسک به رأی عمر و دیگران در مقابله آن ، صریح تقدیم آرای رجال بر حدیث رسول ایزد متعال است ; و قبح و شناعت آن بر ارباب دین و اصحاب کمال ظاهر و باهر است ، و جابجا ائمه و اساطین سنیه انکار و طعن بر این صنیع شنیع نموده اند .

فخر رازی در کتاب “ ترجیح مذهب شافعی “ گفته :

مسألة : احتجّ الشافعی فی بیان أن الصداق غیر مقدّر ، فقال : إنه تعالی ذکر الصداق غیر مقدّر ، فقال : ( أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ ) (1) ، واختلف الصداق فی زمان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فارتفع وانخفض ، وأجازه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بخاتم من حدید ، وقال : ما یرضی علیه الأهلون ، فاستدللنا بذلک علی أن الصداق ثمن من الأثمان یتقدّر بالمقدار الذی یرضی به المتعاقدان ، ولیس له مقدار معیّن ، فدلّ ذلک علی صحّة قولنا ، ثم خالفنا بعض الناس ، فقال : لا یکون أقلّ من عشرة دراهم ، فقلنا : ما الدلیل ؟ فقال : روینا عن بعض .


1- النساء ( 4 ) : 24 .

ص : 151

أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أنه لا یکون الصداق أقل من عشرة دراهم .

فقلنا : قد ذکرنا لک حدیثاً عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فعارضتنا بالروایة عن غیره ، وهو قبیح .

فقال : من القبیح إباحة العضو بشیء تافه .

فقلت له : أرأیت رجلا اشتری جاریة بدرهم ، أیحلّ له فرجها ؟ قال : نعم ، فقلت : قد أحللت الفرج بشیء تافه ، وزدت مع الفرج ‹ 1735 › تملیک الرقبة .

ثم قال : أنا رأیت شریفاً نکح امرأة دنیئة سیئة الحال بدرهم ، وتزوّج دنیٌّ امرأة شریفة بعشرة دراهم ، ولا شکّ أن هذا الشأن أعظم فی الدناءة والخساسة من الأول ، فإذا جاز هذا فلم لا یجوز ذلک (1) .

از این عبارت ظاهر است که امام شافعی به مخاطبه بعض ناس که مخالفت ملازمان والا شأن او در عدم تقدیر صداق کرده اند ، و به حکم تقدیر صداق به ده درهم از بعض صحابه متمسک شده ، ارشاد کرده که : به تحقیق که ذکر کردیم ما برای تو حدیثی از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، پس معارضه کردی تو ما را به روایت از غیر آن حضرت ، و آن قبیح است !

.


1- [ الف ] الباب السادس فی ذکر بعض مناظراته . [ ترجیح مذهب الشافعی : ] .

ص : 152

فلله الحمد که حسب افاده متینه امام شافعی قبح و شناعت معارضه ابن الهمام و دیگر اعلام سنیه حدیث ابن عباس را - که در آن عدم وقوع ثلاث در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده - به روایات دیگران ثابت و متحقق گردید .

یازدهم : آنکه ابن حزم در “ محلی “ گفته :

مسألة دیة الکلب : قال أبو محمد : ( نا ) أحمد بن عمر ، ( نا ) أبوذرّ الهروی ، ( نا ) أحمد بن عبدان الحافظ النیسابوری - فی داره بالأهواز - أخبرنا أحمد بن سهل المقری ، ( نا ) محمد بن إسماعیل البخاری ، ( نا ) أبو نعیم - هو الفضل بن دکین - ، قال : حدّثنی قتیبة ، ( نا ) هیثم ، عن یحیی بن عطاء ، عن إسماعیل - هو ابن حسناس - : أنه سمع عبد الله بن عمرو قضی فی کلب الصید أربعین درهماً .

ومن طریق عبد الرزاق ، عن سفیان الثوری ، عن یعلی بن عطاء ، عن إسماعیل بن حسناس ، قال : کنت عند عبد الله بن عمرو ، فسأله رجل : ما عقل کلب صید ؟ قال : أربعین (1) درهماً ، قال : فما عقل کلب الغنم ؟ قال : شاة من الغنم ، قال : فما عقل کلب الزرع ؟ قال : فرق من الزرع ، قال : فما عقل کلب الدار ؟ قال : فرق .


1- در حاشیه [ الف ] ( أربعون ) به عنوان استظهار آمده است .

ص : 153

من تراب ، حقّ علی القاتل أن یؤدّیه ، وحقّ علی صاحبه أن یقبله ، وهو ینقص من الأجر ، وفی الکلب الذی ینبح ولا یمنع زرعاً ولا داراً - إن طلبه صاحبه - ففرق (1) من تراب ، والله إنا لنجد هذا فی کتاب الله .

قال أبو محمد : فهذا حکم صاحب لا یعرف له مخالف من الصحابة . . . إلاّ فی الصائد خاصّة لا فیما سواه ، کما روینا عن عقبة بن عامر ، قال : قتل رجل - فی خلافة عثمان - کلب الصید لا یعرف مثله فی الکلاب ، فقوّم ثمانمائة درهم ، فألزمه عثمان تلک القیمة .

قال أبو محمد : وبقی کلب الغنم ، وکلب الزرع ، وکلب الدار ، لا مخالف یعرف فی شیء منه لعبد الله بن عمرو بن العاص ، وهم یعظّمون خلاف الصاحب الذی لا یعرف له ‹ 1736 › مخالف من الصحابة ، ولاسیما مثل هذا ، وهم قد خالفوا هاهنا عبد الله بن عمرو - کما تری - بلا مؤونة ، أمّا نحن فلا حجّة عندنا فی قول أحد دون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولیس فی الکلاب (2) إلاّ کلب مثله قال تعالی : ( وَجَزاءُ سَیِّئَة سَیِّئَةٌ .


1- [ الف ] الفرق - کحمل - : الفلق من کلّ شی قال تعالی : ( فَکانَ کُلُّ فِرْق کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ ) ( 12 ) مجمع . [ مجمع البحرین 3 / 393 ] .
2- فی المصدر : ( الکلب ) .

ص : 154

مِثْلُها . . ) (1) إلی آخر الآیة (2) .

از این عبارت ابن حزم - که جلائل فضائل و عوالی معالی و درر غرر مناقب و محامد او سابقاً شنیدی وائمه سنیه جابجا به افادات او متشبث میشوند (3) - به نهایت وضوح (4) ظاهر است که در حکم عبدالله بن عمروِ صحابی به لزوم دیه کلب غنم و کلب زرع و کلب دار مخالفی از اصحاب پیدا نیست ، و فقهای سنیه با وصف استعظام مخالفت صحابی - که مخالفی برای او معروف نباشد - در اینجا مخالفت عبدالله بن عمرو کرده اند ; پس همچنین حکم عمر بن الخطاب هم به لزوم سه طلاق لایق احتجاج و اعتنا نباشد .

و عدم ظهور مخالف از صحابه بر تقدیر تسلیم نیز مثبت اجماع نبود ، فکیف مع ظهور المخالفین من الصحابة فی هذا الحکم .

و خود ابن حزم به ندای بلند آواز داده است که نزد ما حجت نیست در قول احدی سوای رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، پس حسب افاده ابن حزم هم این حکم عمر و سکوت دیگران از ردّ آن - إن سلّم - قابل اصغا و رکون نیست .

.


1- الشوری ( 42 ) : 40 .
2- [ الف ] کتاب دیات الجراح والأعضاء . [ المحلّی 10 / 523 - 524 ] .
3- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) کلام ذهبی در العبر 3 / 241 گذشت ، و مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 227 .
4- قسمت : ( میشوند به نهایت وضوح ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 155

و نیز ابن حزم در “ محلی “ گفته :

مسألة : هل فی الجنین کفّارة أم لا ؟ قال أبو محمد : ( نا ) حمام ، ( نا ) ابن مفرج ، ( نا ) ابن الأعرابی ، ( نا ) الدیری ، ( نا ) عبد الرزاق ، عن ابن جریح ، قال : قلت لعطاء : ما علی من قتل من لم یستهلّ ؟ قال : أری أن یعتق أو یصدم .

وبه إلی عبد الرزاق ، عن معمر ، عن الزهری : فی رجل ضرب امرأته فأسقطت ، قال : یغرم غرّة ، وعلیه عتق رقبة ، ولا یرث من تلک الغرّة شیئاً ، هی لوارث الصبی غیره .

وبه إلی عبد الرزاق ، عن سفیان الثوری ، عن المغیرة ، عن إبراهیم النخعی ، قال : فی المرأة تشرب الدواء أو تستدخل الشیء ، فیسقط ولدها ، قال : تکفّر ، وعلیها غرّة .

قال أبو محمد : فطلبنا هل علی هذا القول حجّة أم لا ؟ فوجدناهم یذکرون ما روینا بالسند (1) المذکور إلی عبد الرزاق ، عن عمر بن ذرّ ، قال : سمعت مجاهداً یقول : مسحت امرأة بطن امرأة حامل فأسقطت جنیناً ، فرفع ذلک إلی عمر بن الخطاب ، فأمرها أن یکّفر بعتق رقبة - یعنی التی مسحت - .

قال أبو محمد : هذه روایة عن عمر . . . ، ولا یعرف له فی هذا .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالمسند ) آمده است .

ص : 156

مخالف من الصحابة . . . ، وعهدنا بالحنفیین والمالکیین والشافعیین یعظّمون خلاف الصاحب إذا وافق تقلیدهم ، وهذا حکم إمام ، وهو عمر بن الخطاب بحضرة الصحابة ، لا یعرف أنه أنکره أحد منهم ، إذا وجدوا مثل هذا طاروا به ، وشغبوا (1) علی خصومهم مخالفته ، وهم کما تری ، فاستسهلوا خلافه کما تری هاهنا ، و قد جعلوا ‹ 1737 › حکماً مأثوراً عن عمر فی تنجیم الدیة فی ثلاث سنین لا یصحّ عنه أصلا حجّة ینکرون خلافها ، وجعلوا حکمه بالمعاقلة (2) علی الدواوین حجّة ینکرون خلافها ، ولم یجعلوا إیجابه هاهنا الکفّارة علی التی مسحت بطن حامل فألقت جنیناً میّتاً بعتق رقبة حجة هاهنا یقولون بها ، وهذا الحکم فی الدین لا یستحلّه ذو ورع . وبالله تعالی التوفیق (3) .

از این عبارت ظاهر است که عمر بن الخطاب درباره زنی که مسح بطن زنی دیگر کرد و اسقاط جنین او نمود حکم داد به آنکه : اعتاق کند یک رقبه را ، و مخالفت کسی از صحابه در این باب با ابن خطاب شناخته نمیشود ، و با این همه حضرات حنفیه و مالکیه و شافعیه تشمیر ذیل در مخالفت این حکم مینمایند و اعتنا به آن نمیفرمایند ، پس حسب افاده حنفیه و مالکیه و .


1- فی المصدر : ( وشنعوا ) .
2- فی المصدر : ( بالعاقلة ) .
3- [ الف ] کتاب دیات الجراح والأعضاء . [ المحلّی 11 / 29 ] .

ص : 157

شافعیه توهم ابن الهمام علی طرف الثمام (1) است ، ولله الحمد فی المبدأ والختام .

و نیز ابن حزم در “ محلی “ گفته :

ومن طریق عبد الرزّاق ، عن معمّر ، عن أیوب السختیانی ، عن أبی قلابة ، قال : خلع قوم من هذیل سارقاً لهم کان یسرق الحجیج ، قالوا : قد خلعناه ، فمن وجده یسرقه فدمه هدر ، فوجدتْه رفقة من أهل الیمن یسرقهم ، فقتلوه ، فجاء قومه عمر بن الخطاب فحلفوا بالله ما خلعناه ، ولقد کذب الناس علینا ، فأحلفهم عمر خمسین یمیناً ، ثم أخذ عمر بید رجل من الرفقة ، فقال : اقرنوا هذا إلی أحدکم حتّی یؤدّی بدیة صاحبکم ، ففعلوا ، فانطلقوا حتّی إذا دنوا من أرضهم أصابهم مطر شدید فاستتروا بجبل (2) طویل ، .


1- مثال است برای امر سهل الوصول ، یقال لما لا یعسر تناوله : هو علی طرف الثمام ، یراد أنه ممکن قریب ، وذلک أن الثمام قصیر لا یطول فما کان علی طرفه ، فأخذه سهل . انظر : القاموس المحیط 4 / 86 ، تاج العروس 16 / 90 ، غریب الحدیث لابن قتیبة 1 / 294. و مراد مؤلف ( رحمه الله ) این است که کلام ابن همام بسیار بی ارزش و ابطال آن کار ساده ای است ، چون مخالفت عمر از این سه گروه عامه در نظیر آن واقع شده است .
2- در [ الف ] جمله : ( فاستتروا بجبل ) خوانا نیست .

ص : 158

وقد أمسوا ، فلمّا نزلوا کلّهم انقض الجبل علیهم ، فلم ینج منهم أحد ولا من رکابهم إلاّ الشدید (1) وصاحبه ، فکان یحدّث بما لقی قومه .

قال أبو محمد : وعهدنا بالمالکیین والحنفیین یعظّمون خلاف الصاحب الذی لا یعرف له مخالف إذا وافق أهواءهم یقولون : إن المرسل عمر بن الخطاب بحضرة الصحابة . . . لا مخالف له منهم ، ولا نکیر من أحدهم ، فیلزمهم علی أصولهم أن یجیزوا خلع عشیرة الرجل له فلا یکون لهم طلب بدمه ، إن قتل وهذا [ ما ] (2) لا یقولونه أصلا ، فقد هان علیهم خلاف هذا الأصل ، وأمّا نحن فلا حجّة عندنا فی قول أحد دون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ لم یأت عنه إجازة خلع ، فالخلع باطل لا معنی له ، وکلّ جان بعمد فلیس علی عشیرته من جنایته تبعة ، وکلّ جانی (3) الخطأ (4) فکذلک إلاّ ما أوجبه نصّ أو إجماع (5) .

و نیز ابن حزم در مسأله دیه عین گفته :

.


1- فی المصدر : ( الشرید ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( جان ) .
4- فی المصدر : ( بخطأ ) .
5- [ الف ] مسألة خلع الجانی از کتاب دیات الجراح والأعضاء . [ المحلّی 10 / 522 ] .

ص : 159

قولنا فی العین هو قولنا فی السنّ سواء سواء ، وانه إنّما جاءت فی دیة العین بالخطأ آثار وقد ‹ 1738 › تقصّیناها - ولله الحمد - لیس منها شیء یصحّ .

وأمّا قول الصحابة . . . فی ذلک ، فإنّما جاء ذلک عن عمر وعن علی [ ( علیه السلام ) ] وعثمان وابن عمر وابن عباس وبعض أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقط ، وعن نفر من التابعین نحو العشرة ، ومثل هذا لا یجوز أن یقطع به علی جمیع الأُمّة إلاّ غافل أو مستسهل الکذب (1) والقطع بما (2) لا علم له به ، فإن صحّ إجماع متیقن فی دیة العین فنحن قائلون به ، وإلاّ فقد حصلنا علی السلامة ، فالإجماع المتیقن فی هذا بعید ، ممتنع أن یوجد مثل هذا ; لأن الإجماع حجّة من حجج الله تعالی المتیقنة الظاهرة التی قطع الله بها العذر ، وأبان بها الحجّة ، وحسم بها العلّة ، ومثل هذا لا یستتر عن أهل البحث ، والحقائق لا تؤخذ بالدعاوی .

قال : فإذاً لا إجماع فی ذلک ، فلا یجب فی الخطأ شیء ; لقول الله تعالی : ( وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَلکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ ) (3) .

.


1- فی المصدر : ( للکذب ) .
2- فی المصدر : ( ممّا ) .
3- [ الف ] دیة العین من کتاب دیات الجراح والأعضاء . [ المحلّی 10 / 419 ، والآیة الشریفة فی سورة الأحزاب ( 33 ) : 5 ] .

ص : 160

از این عبارت ظاهر است که ابن حزم حکم دیه عین را به خطا ، با وصف ثبوت آن از عمر و عثمان و ابن عمر و ابن عباس و بعض دیگر اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و قریب ده کس از تابعین ، لایق اعتنا و اعتبار ندانسته !

پس همچنین حکم عمر در تغییر حکم طلاق قابل التفات نباشد .

دوازدهم : آنکه محمد معین در “ دراسات اللبیب “ - بعد ذکر بحث معارضه اجماع با حدیث - گفته :

وممّا یهتمّ (1) أن یتنبّه له هو أن کل ما ذکرنا من مقدمات هذه الدراسة فهو تنزّل وفرض جری الکلام علیه ، مع جواز انعقاد الإجماع علی خلاف الحدیث الصحیح ، وإلاّ ففی حقیقة الأمر لیس حدیث صحّ ثبوته عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ وقد تشرّف عالم من علماء الأُمة بالعمل به ، وکیف یکون قول أعرف خلق الله الثابت صدوره منه مهملا مع أنه لا تصدر عنه صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم کلمة إلاّ وتأخذ حقّها من إسعاد من أُرید فوزه بها ، وما قالها إلاّ عن علم محقّق بمن وجّهها إلیه سؤال استعداده ، وهذا إیماننا به صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم فی .


1- قسمت : ( وممّا یهتم ) در [ الف ] خوانا نیست ، از مصدر ثبت شد .

ص : 161

أقواله ، فنعتقد جزماً امتناع التعطّل فی کلماته القدسیة ، وعدم العمل عین التعطّل ، کما لا یخفی ، وکیف یجوز عدم العمل من جمیع العلماء دهراً بعد دهر مع أنا لا نعتقد خروج الحدیث عن المذاهب الأربعة وعلمائهم ، علی ما أشرنا إلیه فیما تقدّم .

وممّا یؤیّد کون هذه المباحث تنزّلیة فرضیة هو أن ترک الحدیث بالإجماع یجب أن لا یجوز إلاّ بشرط ‹ 1739 › کون ذلک الإجماع ثابتاً عندنا کثبوت الحدیث ، فإن کان ممّا اتفق علیه الشیخان - مثلا - یجب أن یکون الإجماع أیضاً قد نقل إلینا برجال کرجال الشیخین علی وجود جمیع شرائط صحة النقل ، إذ لا معارضة بدون ذلک ، فالإجماعات التی تنقل معلّقات لیست ممّا تترک بها الأحادیث المسندة ، وقلّما یوجد إجماع ینقل مسنداً برجال ثقات بالاتصال المشروط فی صحة النقل ، کما لا یخفی علی خدمة العلم ، فوجود إجماع یترک به الحدیث الصحیح بخلافه به فرض محض عندنا ، وما نقل من الأمثلة لذلک فقد عرفت عدم تمامه ، ومن ادّعی تحقق وجوده فی الشریعة فلیأت به حتّی ننظر فیه ، وهذا آخر الدراسة ، والحمد لله ربّ العالمین (1) .

از این عبارت به وضوح تمام ظاهر است که ثبوت اجماع بر خلاف .


1- [ الف ] الدراسة الثامنة فی ما إذا عارض الإجماع الحدیث . [ دراسات اللبیب : 297 - 298 ] .

ص : 162

حدیث ثابت از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) زعم باطل و از حلیه صحت عاطل است ، و تحقق چنین اجماع که معارض حدیث تواند شد محض تخیّل لا حاصل [ است ] .

سیزدهم : آنکه حصر مجتهدین صحابه در عشرین از غرائب افادات رنگین است ، سبحان الله ! گاهی توسیع دایره اجتهاد به مثابه [ ای ] میسازند که مثل معاویه و عمرو بن العاص و دیگر اهل عناد و لداد را محیط آن میگردانند ، و گاهی چندان تضیّق مینمایند که از بیست کس هم اجتهاد را متجاوز نمیگردانند !

چهاردهم : آنکه قول او : ( وقد أثبتنا النقل عن أکثرهم صریحاً بإیقاع الثلاث ) از غرائب تلمیعات است ، چه هرگز ابن الهمام از اکثر این صحابه حکم به ایقاع ثلاث ثابت نساخته ، کاش اگر از یازده کس از صحابه مجتهدین این نقل ثابت میساخت و باز این رجزخوانی آغاز میکرد - بنابر زعم او که حصر مجتهدین در بیست کس ساخته - این مباهات جا داشت ، و حالا حسب زعم او هم ادعای اثبات نقل این حکم از اکثر تخدیع محض است .

پانزدهم : آنکه خواندن آیه : ( فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ) (1) در این مقام جسارت عظیمه و خسارت فاحشه است که بنابر این - معاذ الله - نسبت ضلال .


1- یونس ( 10 ) : 32 .

ص : 163

از کجا به کجا میکشد ؟ ! چه سابقاً دانستی که مذهب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و مذهب امام جعفر صادق ( علیه السلام ) و بسیاری از علمای اهل بیت ( علیهم السلام ) عدم وقوع ثلاث است (1) .

و کاش ابن الهمام از نسبت ضلال به خلیفه اول و أتباع او بر خود میلرزید ، بلکه چون خلیفه ثانی هم تا صدر خلافت خود حکم به وقوع ثلاث نکرده ، ضلال او هم حسب افاده ابن الهمام ثابت میگردد .

و روایت انس که حواله اسناد آن به طحاوی نموده ، به غیر اثبات صحت سند آن و قوت معارضه آن با روایت “ صحیح مسلم “ و غیره (2) لایق اصغا نیست .

و آنچه گفته : ( وغایة الأمر فیه أن یصیر کبیع ‹ 1740 › أُمّهات الأولاد ) ; پس از تشبیه این حکم به بیع امهات اولاد هیچ نفعی به او نمیرسد ، آری تذکیر طعن دیگر البته مینماید !

و عمر در منع از بیع امهات اولاد هم مطعون و ملوم است ، کما ستسمع مفصلا إن شاء الله تعالی (3) .

.


1- از چهل مجلس علاءالدوله : 143 - 144 ( مجلس پنجاه و هشتم ) و تفسیر رازی 6 / 10 گذشت .
2- قسمت : ( و غیره ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- مراجعه شود به طعن چهاردهم عمر .

ص : 164

و دعوی اجماع بر عدم جواز آن هم کذب محض و دروغ بی فروغ است ، چنانچه از افاده خود ابن الهمام در ما بعد میدانی (1) .

و اما جواب از قیاس حکم طلاق بر وکیل به طلاق ; چون مبنی است بر دعوی ظهور فرق به سبب اجماع بر خلاف ظاهر در این مقام ، و بطلان آن دانستی ، پس بطلان این جواب هم ظاهر است (2) .

.


1- قبلا گذشت که : ابن الهمام نقل کرده که : مذهب ابن عباس و طاوس و عکرمه و ابن اسحاق این است که سه طلاق یک طلاق بیشتر نیست . رجوع شود به : فتح القدیر 3 / 468 - 469
2- کلام ابن همام این است که : وبعد ثبوت إجماع الصحابة لا حاجة إلی الاشتغال بالجواب عن قیاسهم علی الوکیل بالطلاق واحدة إذا طلّق ثلاثاً ، مع ظهور الفرق بأن مخالفته لا یحتمل مخرجاً عن الإبطال لمخالفة الإذن ، والمکلّفون وإن کانوا أیضاً إنّما یتصرّفون بإذن الشرع ، لکن إذا أجمعوا علی خلاف بعض الظواهر ، والإجماع حجّة قطعیة ، کان مقدّماً بأمر الشرع علی ذلک الظاهر . ( فتح القدیر 3 / 470 - 471 ) یعنی : مانعین از وقوع طلاق ثلاث استدلال کرده اند بر مدعای خویش به اینکه اگر کسی وکیل باشد در اجرای صیغه طلاق واحد ولی بر خلاف قرارداد وکالت ، صیغه طلاق ثلاث را اجرا نمود ، طلاق باطل است ، در ما نحن فیه هم چون شارع اذن به طلاق ثلاث نداده وقتی کسی صیغه را به نحو طلاق ثلاث اجرا کند نافذ نخواهد بود . ابن همام پاسخ میدهد که : فرق دو مسأله در این است که در ما نحن فیه اجماع قائم است بر خلاف ظاهر ، و اجماع هم حجت قطعی است که خود شارع دستور أخذ به آن داده ، پس طلاق ثلاث صحیح است . مؤلف میفرماید : ادعای اجماع در مقام بی اساس است ، چنانکه گذشت .

ص : 165

و تأویلی که ابن الهمام برای تصویب امضای ثلاث در زمان عمر و عدم امضای آن قبل از زمان خلافت عمر بلکه تا صدر زمان خلافتش ، ذکر کرده ، مضحکه [ ای ] بیش نیست ; زیرا که بنای احکام بر ظاهر است ، پس :

اولا : ادعای علم عمر به قصد مردم ، مخالف دعوی صاحب “ تحفه “ است که مکرراً افاده کرده که قصد از افعال قلوب است ، و علم به افعال قلوب خاصّه خداست ، دیگری را بر آن اطلاع نمیشود ، پس عمر را چگونه به قصد مردم اطلاع حاصل باشد ؟ !

در “ تحفه “ به جواب طعن ششم از مطاعن عمر به جواب کلمه عمر : ( أری وجه رجل لا یفضح الله به رجلا من المسلمین ) گفته :

و بالفرض اگر این کلام مقوله عمر باشد پس از قبیل فراست عمری است که بارها به فراست (1) چیزی دریافته میگفت که چنین است ، و مطابق آن میشد ، از کجا ثابت شود که به حضور شاهد گفت و او را شنوانید ؟

و باز هم اراده آنکه شاهد از شهادت ممتنع شود در دل داشت ، به چه دلیل ثابت توان نمود ؟ اراده از افعال قلب است و اطلاع بر افعال قلوب خاصّه خدا است . (2) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فرسن ) آمده است .
2- تحفه اثناعشریه : 297 .

ص : 166

کمال عجب که اطلاع بر اراده خود خلافت مآب از این قول که صراحتاً دلالت دارد بر اراده امتناع شاهد ناممکن و ممتنع گردد ، و اهل حق بر ادعای این اراده مطعون و ملوم و مدّعی خاصّه خدا گردند ; و ابن الهمام به محض اوهام برای خلافت مآب علم قصد مردم تجدید طلاق را از سه صیغه بر خلاف سیره مستمره زمان جناب سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت نماید و هیچ اشکالی و توهینی و تهجینی به او متوجه نگردد !

و نیز در تحفه به جواب طعن دوم از مطاعن عمر گفته :

و این قصه سراسر واهی و بهتان و افترا است هیچ اصلی ندارد ، ولهذا اکثر امامیه قائل این قصه نیستند ، و گویند که : قصد سوختن آن خانه مبارک کرده بود لکن به عمل نیاورد .

و قصد از امور قلبیه است که بر آن غیر از خدای تعالی دیگری مطلع نمیتواند شد . (1) انتهی .

پس هرگاه اطلاع بر قصد عمر ناممکن و محال و مخصوص به خدای ذوالجلال باشد ، عجب است که چگونه خود عمر را وقوف به قصود قلوب و علم غیوب - با وصف ارتکاب آن همه عیوب - حاصل گردید .

و ثانیاً : آنکه اگر امضا به جهت علم به قصد تجدید میبود ، عمر در توجیه آن همین وجه را ذکر میکرد ، حال آنکه ‹ 1741 › وجهی که ذکر کرده .


1- تحفه اثناعشریه : 292 .

ص : 167

امر دیگر است ، اعنی اسراع مردم و استعجالشان در سه طلاق ، پس توجیه تجدید را بر فتراک (1) عمر بستن محض عنایت حضرات است ، و عمر را به آن واقف گفتن ، و ادعا نمودن که : او را این معنا داعی بر این حکم شده ، بهتانی بیش نیست ، و کلام خود عمر ابطال آن میکند .

و ثالثاً : آنکه مانعین وقوع ثلاث نیز این تأویل علیل و توجیه غیر وجیه را به ردّ بلیغ نواخته اند ، و به اهتمام تمام در هتک استار و کشف عوار آن پرداخته [ اند ] .

ابن القیّم در “ زاد المعاد “ اولا از قائلین وقوع ثلاث در مقام توجیه حدیث ابوالصهباء نقل کرده که ایشان (2) گفته اند :

وقال ابن جریح (3) : یمکن أن یکون ذلک إنّما جاء فی نوع خاصّ من الطلاق الثلاث ، وهو أن یفرّق بین الألفاظ کأنّه یقول : أنت طالق . . أنت طالق . . أنت طالق (4) ، وکان فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وعهد أبی بکر الناس علی صدقهم وسلامتهم ، لم یکن فیهم الخبث والخداع ، وکانوا یصدقون أنهم .


1- فتراک : تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] ( اوشان ) آمده است که اصلاح شد .
3- فی المصدر : ( سریج ) .
4- جمله : ( أنت طالق ) أخیر در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 168

أرادوا به التأکید ولا یریدون به الثلاث ، فلمّا رأی عمر . . . فی زمانه أُموراً ظهرت ، وأحوالا تغیّرت منع من حمل اللفظ علی التکرار وألزمهم الثلاث (1) .

و در مقام جواب این تأویل از مانعین وقوع ثلاث نقل کرده که ایشان گفته اند :

وأمّا حملکم الحدیث علی قول المطلّق : أنت طالق . . [ أنت طالق . . أنت طالق ، ] (2) ومقصوده التأکید بما بعد الأول ، فسیاق الحدیث من أوّله إلی آخره یردّه ، فإن هذا الذی أوّلتم الحدیث علیه لا یتغیّر بوفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولا یختلف علی عهده وعهد خلفائه . . وهلّم جرّاً إلی آخر الدهر .

ومن فی قصده التأکید لا یفرّق بین برّ وفاجر ، وصادق وکاذب ، بل نردّه إلی نیّته ، ولذلک من لا یقبله فی الحکم لا یقبله مطلقاً برّاً کان أو فاجراً .

وأیضاً ; فإن قوله : ( إن الناس قد استعجلوا وتتابعوا فی شیء کانت لهم (3) فیه أناة ، فلو أنا أمضیناه علیهم ) ، إخبار من عمر بأن .


1- [ الف ] فصل ; وأمّا المسألة الثانیة . . إلی آخره من ذکر أحکام رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 256 - 257 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( له ) آمده است .

ص : 169

الناس قد استعجلوا فیما جعلهم الله فی فسحة منه ، وشرّعه متراخیاً بعضه عن بعض رحمةً بهم ، ورفقاً ، وأناةً لهم لئلاّ یندم مطلّق فیذهب حبیبه من یدیه من أول وهلة ، فیعسر علیه تدارکه ، فجعل له أناةً ومهلة یستعتبه فیها ، ویرضیه ، ویزول ما أحدثه العتب الداعی إلی الفراق ، ویراجع کل منهما الذی علیه بالمعروف ، فاستعجلوا فیما جعل لهم فیه أناة ومهلة ، وأوقعوه بفم واحد ، فرأی عمر . . . أن یلزمهم ما التزموه عقوبةً لهم ، فإذا ألزم المطلّق أن زوجته [ وسُکنه ] (1) تحرم ‹ 1742 › علیه من أول مرّة بتجمّعه الثلاث کفّ عنها ورجع إلی الطلاق المشروع المأذون فیه ، وکان هذا من تأدیب عمر لرعیّته لما أکثروا من الطلاق الثلاث ، کما سیأتی مزید تقریر عند الاعتذار عن عمر . . . فی إلزامه بالثلاث ، هذا وجه الحدیث الذی لا وجه له غیره ، فأین هذا من تأویلکم المستکره المستبعد الذی لا یوافقه ألفاظ الحدیث بل تنبو عنه وتنافره ؟ ! (2) .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فصل ، وأمّا تلک المسالک الوعرة . . إلی آخره من فصل وأمّا المسألة الثانیة . . إلی آخره من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 266 - 267 ] .

ص : 170

و تأویل دیگر را خود ابن الهمام رد نموده ، ( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) (1) .

و تفوه به آنکه حدیث رکانه منکر است ; قول منکر است ; زیرا که سابقاً صحت و اعتبار و اعتماد این حدیث به وضوح تمام دانستی .

و علامه ابن حجر عسقلانی - با آن همه دانی که تو دانی ! - در ذبّ حریم خلیفه ثانی ، و اماطه شوکت نقیصت از آن مشیّد مبانی مخالفت حکم قرآنی و مبطل سنت رسول یزدانی ، مساعی ضعیفة المبانی مشتمل بر وساوس ظلمانی وهواجس نفسانی به کار برده ، در حقیقت جدّ و جهد را در این باب به غایت قصوی رسانیده ، حق خلافت مآب کما ینبغی ادا نموده ، چنانچه در “ فتح الباری “ (2) بعد ذکر روایات مسلم گفته :

وهذه الطریقة الأخیرة أخرجها أبو داود ، لکن لم یسمّ إبراهیم ابن میسرة ، وقال بدله : عن غیر واحد ، ولفظ المتن :

أما علمت أن الرجل کان إذا طلّق امرأته ثلاثاً قبل أن یدخل بها جعلوه واحدة ؟ . . إلی آخر الحدیث ، فتمسّک بهذا السیاق من أول الحدیث ، وقال : إنّما قال ابن عباس ذلک فی غیر المدخول بها ، وهذا أحد الأجوبة عن هذا الحدیث ، وهی متعددة ، وهو جواب إسحاق بن راهویه وجماعة ، وجزم به زکریا الساجی من .


1- الأحزاب ( 33 ) : 25 .
2- قسمت : ( در فتح الباری ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 171

الشافعیة ، ووجّهوه بأن غیر المدخول بها تبین إذا قال لها زوجها : أنت طالق ، فإذا قال : ثلاثاً ، لغی العدد لوقوعه بعد البینونة . .

وتعقّبه القرطبی بأن قوله : أنت طالق ثلاثاً ، کلام متصل غیر منفصل ، فکیف یصحّ جعله کلمتین ، ویعطی کل کلمة حکماً ؟

وقال النووی : ( أنت طالق ) معناه : أنت ذات طلاق ، وهذا اللفظ یصحّ تفسیره بالواحدة وبالثلاث . . وغیر ذلک (1) .

مخفی نماند که این جواب اگر مسلّم هم شود دافع طعن از خلافت مآب نمیتواند شد ; زیرا که هرگاه روایت ابن عباس را بر غیر مدخول بها فرود آریم معنای روایتش آن خواهد بود که : سه طلاق غیر مدخول بها در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و در زمان ابی بکر و صدر خلافت عمر (2) در حکم یک طلاق بود و عمر آن را در حکم سه گردانید . پس مخالفت عمر با جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مخالفت او با ابی بکر قطعاً ثابت شد گو درباره طلاق غیر مدخول بها باشد .

و توجیهی ‹ 1743 › که برای این توجیه غیر وجیه ذکر کرده عذر بدتر از گناه است ; زیرا که هرگاه بینونت غیر مدخول بها به محض لفظ : ( أنت طالق ) واقع شد ، بنابر این لازم خواهد آمد که در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .


1- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث ، من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 317 ] .
2- قسمت : ( و صدر خلافت عمر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 172

و عهد ابی بکر و عهد عمر فرقی نباشد ، حال آنکه الفاظ حدیث به ندای بلند آواز میدهد به مخالفت عمر با عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وخلیفه اول ، پس این تأویل در حقیقت حدیث را مسخ کردن است نه توجیه ساختن !

باز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

الجواب الثانی : دعوی شذوذ روایة طاوس ، و هی طریقة البیهقی ; فإنه ساق الروایة عن ابن عباس بلزوم الثلاث ، ثم نقل عن ابن المنذر : أنه لا یظنّ بابن عباس أنه یحفظ عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شیئاً ویفتی بخلافه ، فیتعیّن المصیر إلی الترجیح .

والأخذ بقول الأکثر أولی من الأخذ بقول الواحد إذا خالفهم .

وقال ابن العربی : هذا حدیث مختلف فی صحّته ، فکیف یقدّم علی الإجماع ؟ قال : ویعارضه حدیث محمود بن لبید - یعنی الذی تقدّم أن النسائی أخرجه - فإن فیه التصریح بأن الرجل طلّق ثلاثاً مجموعة ، ولم یردّه النبیّ علیه [ وآله ] السلام بل أمضاه ، کذا قال ، ولیس فی سیاق الخبر تعرّض لإمضاء ذلک ولا لردّه (1) .

این جواب هم منشأ عجب عجاب است که بیهقی به محض تخرّص و جزاف و بحت تحکم و اعتساف دعوی شذوذ روایت طاوس آغاز نهاده .

.


1- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 317 ] .

ص : 173

و مانعین وقوع ثلاث جواب شافی از این توهم و تهجم داده اند ، ابن القیّم در “ زاد المعاد “ از قائلین به وقوع ثلاث نقل کرده که ایشان گفته اند :

وأصحّ ما یعلم (1) حدیث أبی الصهباء ، عن ابن عباس ، وقد قال البیهقی : هذا الحدیث أحد ما اختلف فیه البخاری ومسلم ، وأخرجه مسلم وترکه البخاری ، وأظنّه ترکه لمخالفة سائر الروایات عن ابن عباس . . ثم ساق الروایات عنه بوقوع الثلاث ، ثم قال : فهذه روایة سعید بن جبیر ، وعطاء بن أبی رباح ، ومجاهد ، وعکرمة ، وعمرو بن دینار ، ومالک بن الحرث ، ومحمد بن أیاس بن البکیر . .

قال : ورویناه عن معاویة [ ابن أبی عیاش الأنصاری کلّهم عن ابن عباس : أنه أجاز الثلاث وأمضاهنّ ] (2) ، وقال ابن المنذر : فغیر جائز أن یظنّ بابن عباس أنه یحفظ عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شیئاً ثم یفتی بخلافه (3) .

و در مقام جواب از مانعین وقوع ثلاث نقل کرده که ایشان گفته اند :

.


1- فی المصدر : ( ما معکم ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فصل ، وأمّا المسألة الثانیة . . إلی آخره من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 256 ] .

ص : 174

وأمّا تلک المسالک الوعرة التی سلکتموها فی حدیث أبی الصهباء فلا یصحّ شیء منها .

أمّا المسلک الأول - وهو انفراد مسلم بروایته وإعراض البخاری عنه - ( فتلک شکاة ظاهر عنک عارها ) ، وما ضرّ ذلک الحدیث ‹ 1744 › انفراد مسلم به شیئاً ، ثم هل تقبلون أنتم أو أحد مثل هذا فی کل حدیث ینفرد به مسلم عن البخاری ؟ ! وهل قال البخاری - قطّ - : إن کل حدیث لم أدخله فی کتابی فهو باطل ، أو لیس بحجّة ، أو ضعیف ؟ وکم قد احتجّ البخاری بأحادیث خارج الصحیح لیس لها ذکر فی صحیحه ؟ وکم صحّح من حدیث خارج عن صحیحه ؟

وأمّا مخالفة سائر الروایات له عن ابن عباس ; فقد رووا عنه روایتین صحیحتین بلا شکّ ، أحدهما توافق هذا الحدیث ، والأُخری تخالفه . . إلی آخر ما سبق آنفاً (1) .

بالجمله ; ایراد عسقلانی قدح این حدیث را - ولو نقلا عن البیهقی - عجب عجاب است که عسقلانی اهتمام تمام در تأیید طریقه محدّثین و ذبّ حریمشان دارد ، و خود در “ هدی ساری “ مقدمه “ فتح الباری “ گفته است :

.


1- [ الف ] فصل ; وأمّا المسألة الثانیة ، وهی وقوع الثلاث بکلمة واحدة . . إلی آخره من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 264 - 265 ] .

ص : 175

وقال الإمام أبو عمرو بن الصلاح - فی کتابه فی علوم الحدیث ، فیما أخبرنا أبو الحسن بن الجوزی ، عن محمد بن یوسف الشافعی سماعاً علیه ، قال - : أوّل من صنّف فی الصحیح أبو عبد الله محمد بن إسماعیل ، وتلاه أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری ، ومسلم مع أنه أخذ عن البخاری ، واستفاد منه ، فإنه یشارک البخاری فی کثیر من شیوخه ، وکتاباهما أصحّ الکتب بعد کتاب الله العزیز ، و [ أمّا ] (1) ما روینا عن الشافعی . . . أنه قال : ما أعلم فی الأرض کتاباً فی العلم أکثر صواباً من کتاب مالک ، قال : ومنهم من رواه بغیر هذا اللفظ - یعنی : [ بلفظ : ] (2) ( أصحّ من الموطّأ ) - وإنّما قال ذلک قبل وجود کتابی البخاری ومسلم . .

ثمّ إن کتاب البخاری أصح الکتابین وأکثرهما فوائد .

وأمّا ما رویناه عن أبی علی الحافظ النیسابوری - استاذ الحاکم أبی عبد الله الحافظ - من أنه قال : ما تحت أدیم السماء کتاب أصحّ من کتاب مسلم بن الحجّاج . . فهذا وقول من فضّل - من شیوخ المغرب - کتاب مسلم علی کتاب البخاری ، إن کان المراد به أن کتاب مسلم یترجّح بأنه لم یمازجه غیر الصحیح فإنه لیس فیه بعد خطبته إلاّ حدیث الصحیح مسروداً غیر ممزوج بمثل ما فی کتاب .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 176

البخاری فی تراجم أبوابه من الأشیاء التی لم یسندها علی الوصف المشروط فی الصحیح ، فهذا لا بأس به ، ولیس یلزم منه أن کتاب مسلم أرجح فیما یرجع إلی نفس الصحیح علی کتاب البخاری ، وإن کان المراد به أن کتاب مسلم أصحّ صحیحاً ، فهذا مردود علی من یقوله ، والله أعلم . انتهی کلامه .

وفیه أشیاء تحتاج إلی أدلة وبیان ، فقد استشکل بعض الأئمة إطلاق أصحّیة کتاب البخاری علی کتاب مالک مع اشتراکهما فی اشتراط الصحّة ، والمبالغة فی التحرّی ‹ 1745 › والتثبت ، وکون البخاری أکثر حدیثاً لا یلزم منه أفضلیة الصحّة .

والجواب عن ذلک : أن ذلک محمول علی شرط الصحّة ، فمالک لا یری الانقطاع فی الحدیث قادحاً ، فلذلک یخرج المراسیل والمنقطعات والبلاغات [ لاحسانه ] (1) فی أصل موضوع کتابه ، والبخاری یری أن الانقطاع علّة ، فلا یخرج ما هذا سبیله إلاّ فی غیر أصل موضوع کتابه کالتعلیقات والتراجم ، ولا شکّ أن المنقطع ، وإن کان عند قوم من قبیل ما یحتجّ به ، فالمتصل أقوی منه إذا اشترک کل من رواتهما فی العدالة والحفظ ، فبان بذلک شفوف کتاب البخاری .

.


1- الزیادة من المصدر .

ص : 177

واعلم أن الشافعی إنّما أطلق علی الموطّأ فضیلة الصحّة بالنسبة إلی الجوامع الموجودة فی زمانه کجامع سفیان الثوری ، ومصنّف حماد بن سلمة . . وغیر ذلک ، وهو تفضیل مسلّم لا نزاع فیه ، واقتضی کلام ابن الصلاح أن العلماء متفقون علی القول بأفضلیة البخاری فی الصحة علی کتاب مسلم إلاّ ما حکاه عن أبی علی النیسابوری من قوله المتقدّم .

وعن بعض شیوخ المغاربة : أن کتاب مسلم أفضل من کتاب البخاری من غیر تعرّض للصحة ، فنقول روینا بالسند الصحیح عن أبی عبد الرحمن النسائی ، وهو شیخ أبی علی النیسابوری ، أنه قال : ما فی هذه الکتب (1) کلّها أجود من کتاب محمد بن إسماعیل . . والنسائی لا یعنی بالجودة إلاّ جودة الأسانید ، کما هو المتبادر إلی الفهم من اصطلاح أهل الحدیث ، ومثل هذا من مثل النسائی غایة فی الوصف مع شدّة تحرّیه وتوقّیه وتثبّته فی نقد الرجال ، وتقدّمه فی ذلک علی أهل عصره حتّی قدّمه قوم من الحذّاق فی معرفة ذلک علی مسلم بن الحجّاج ، وقدّمه الدارقطنی فی ذلک وغیره علی إمام الأئمة أبی بکر بن خزیمة صاحب الصحیح (2) .

از این عبارت ظاهر است که حافظ ابوعلی نیشابوری استاذ حاکم نفی علم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( هذا الکتاب ) آمده است .
2- [ الف ] فصل ثانی . [ الهدی الساری ( مقدمه فتح الباری ) : 8 ] .

ص : 178

خود به اصحّیت کتابی از “ کتاب مسلم بن حجاج “ نموده ، و بعض شیوخ مغرب هم تفضیل “ صحیح مسلم “ بر “ صحیح بخاری “ افاده کرده اند ، و این تفضیل را به معنای عدم ممازجت غیر صحیح ، ابن صلاح قبول نموده ، و ابن حجر عسقلانی خود در تأیید تفضیل “ کتاب مسلم “ بر “ کتاب بخاری “ از نسائی - که شیخِ ابوعلی نیشابوری است - نقل کرده که او جمیع روایات “ صحیح مسلم “ را از “ کتاب بخاری “ اجود دانسته ، و مراد از جودت جودت (1) اسانید است چنانچه متبادر به سوی فهم از اصطلاح اهل حدیث همان جودت اسانید است .

و ابن حجر این قول نسائی را نهایت مدح و ثنا فرموده ، و خود نسائی را به شدت تحرّی و توقّی و تثبّت در نقد رجال و تقدم در این باب بر اهل عصر خود وصف نموده ، و ارشاد کرده که : قومی ‹ 1746 › از حذّاق تقدیم کرده اند نسائی را در نقد رجال بر مسلم بن حجاج ، و مقدّم کرده است نسائی را دارقطنی در نقد رجال و غیر آن بر امام الائمة أبوبکر بن خزیمة صاحب “ صحیح “ .

و شاه ولی الله در “ حجة الله البالغة “ گفته :

باب طبقات کتب الحدیث ; اعلم أنه لا سبیل لنا إلی معرفة الشرائع والأحکام إلاّ خبر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بخلاف .


1- کلمه : ( جودت ) أخیر در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 179

المصالح فإنها قد تدرک بالتجربة والنظر الصادق والحدس . . ونحو ذلک ، ولا سبیل لنا إلی معرفة أخباره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ تلقّی الروایات المنتهیة إلیه بالاتصال والعنعنة ، سواء کانت من لفظه أو کانت أحادیث موقوفة قد صحّت الروایة بها عن جماعة من الصحابة والتابعین ، بحیث یبعد إقدامهم علی الجزم بمثله لولا النصّ أو الإشارة من الشارع ، فمثل ذلک روایة عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دلالة ، وتلقّی تلک الروایات لا سبیل إلیه فی یومنا هذا إلاّ تتبع الکتب المدوّنة فی علم الحدیث ; فإنه لا یوجد الیوم روایة یعتمد علیها غیر مدوّنة ، وکتب الحدیث علی طبقات مختلفة ومنازل متباینة ، فوجب الاعتناء بمعرفة طبقات کتب الحدیث ، فنقول :

هی باعتبار الصحة والشهرة علی أربع طبقات ، وذلک لأن أعلی أقسام الحدیث - کما عرفت فیما سبق - ‹ 1747 › ما ثبت بالتواتر وأجمعت الأُمة علی قبوله والعمل به .

ثم ما استفاض من طرق متعدّدة لا یبقی معها شبهة یعتدّ بها ، واتفق علی العمل به جمهور فقهاء الأمصار ، أو لم یختلف فیه علماء الحرمین خاصّة ; فإن الحرمین محلّ الخلفاء الراشدین فی القرون الأُولی ، ومحطّ رحال العلماء طبقة بعد طبقة ، یبعد أن یسلموا منهم

ص : 180

الخطأ الظاهر ، أو کان قولا مشهوراً معمولا به فی خطر (1) عظیم مرویاً عن جماعة عظیمة من الصحابة والتابعین .

ثم ما صحّ أو حسن سنده وشهد به علماء الحدیث ولم یکن قولا متروکاً لم یذهب إلیه أحد من الأُمة .

أمّا ما کان ضعیفاً موضوعاً ، أو منقطعاً ، أو مقلوباً فی سنده ، أو متنه ، أو من روایة المجاهیل ، أو مخالفاً لما أجمع علیه السلف طبقة بعد طبقة . . فلا سبیل إلی القول به .

فالصحّة أن یشترط مؤلّف الکتاب علی نفسه إیراد ما صحّ أو حسن غیر مقلوب ولا شاذّ ولا ضعیف إلاّ مع بیان حاله ; فإن إیراد الضعیف مع بیان حاله لا یقدح فی الکتاب ، والشهرة أن یکون الأحادیث المذکورة فیها دائرة علی ألسنة المحدّثین قبل تدوینها وبعد تدوینها ، فیکون أئمة الحدیث قبل المؤلف رووها بطرق شتّی ، وأوردوها فی مسانیدهم ومجامیعهم ، وبعد المؤلف اشتغلوا بروایة الکتاب ، وحفظه ، وکشف مشکله ، وشرح غریبه ، وبیان إعرابه ، وتخریج طرق أحادیثه ، واستنباط فقهها ، والفحص عن أحوال رواتها طبقة بعد طبقة إلی یومنا هذا ، حتّی لا یبقی شیء ممّا یتعلّق به غیر مبحوث فیه (2) إلاّ ما شاء الله ، ویکون .


1- فی المصدر : ( قطر ) .
2- کلمه : ( فیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 181

نقّاد الحدیث قبل المصنف وبعده وافقوه فی القول بها ، وحکموا بصحتها ، وارتضوا رأی المصنف فیها ، وتلقّوا کتابه بالمدح والثناء ، ویکون أئمة الفقه لا یزالون یستنبطون عنها ویعتمدون علیها ویعتنون بها ، ویکون العامّة لا یخلون عن اعتقادها وتعظیمها .

وبالجملة ; فإذا اجتمعت هاتان الخصلتان کمّلا فی کتاب کان من الطبقة الأولی [ ثمّ وإن فقدتا رأساً لم یکن له اعتبار ، وما کان أعلی حدّ فی الطبقة الأولی ] (1) فإنه یصل إلی حدّ التواتر ، وما دون ذلک یصل إلی الاستفاضة ، ثم إلی الصحة القطعیة - أعنی القطع المأخوذ فی علم الحدیث المفید للعمل - [ والطبقة الثانیة إلی الاستفاضة أو الصحة القطعیة أو الظنیّة . . وهکذا ینزل الأمر ] (2) .

فالطبقة الأُولی منحصرة بالاستقراء فی ثلاثة کتب : الموطّأ وصحیح البخاری ، وصحیح مسلم .

قال الشافعی . . . : أصحّ الکتب بعد کتاب الله موطّأ مالک ، وقد اتفق أهل الحدیث علی أن جمیع ما فیه صحیح علی رأی مالک ومن وافقه ، وأمّا علی رأی غیره فلیس فیه مرسل ولا منقطع إلاّ قد اتصل السند به من طرق أُخری ، فلا جرم أنها صحیحة من هذا الوجه ، وقد صنّف فی زمان مالک موطّآت کثیرة فی تخریج .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 182

أحادیثه ووصل منقطعه مثل کتاب ابن أبی ذئب ، وابن عیینة ، والثوری ، ومعمّر . . وغیرهم ممّن شارک مالکاً فی الشیوخ ، وقد رواه عن مالک بغیر واسطة أکثر من ألف رجل ، وقد ضرب الناس فیه أکباد الإبل إلی مالک من أقاصی البلاد کما کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکره فی حدیثه .

فمنهم المبرّزون من الفقهاء ; کالشافعی ، ومحمد بن الحسن ، وابن وهب ، وابن القاسم . .

ومنهم نحاریر المحدّثین ; کیحیی بن سعید القطّان ، وعبدالرحمن بن مهدی ، وعبدالرزّاق . .

ومنهم الملوک والأُمراء ; کالرشید وابنیه ، وقد اشتهر فی عصره حتّی بلغ إلی جمیع دیار الإسلام ، ثم لم یأت زمان إلاّ وهو أکثر له شهرة وأقوی به عنایة ، وعلیه بنی فقهاء الأمصار مذاهبهم حتّی أهل العراق فی بعض أمرهم ، ولم یزل العلماء یخرّجون أحادیثه ، ویذکرون متابعاته وشواهده ، ویشرحون غریبه ، ویضبطون مشکله ، ویبحثون عن فقهه ، ویفتّشون عن رجاله إلی غایة لیس بعدها غایة ، وإن شئت الحقّ الصراح فقس کتاب الموطّأ بکتاب الآثار لمحمد ، والأمالی لأبی یوسف ‹ 1748 › تجد بینه وبینهما بعد المشرقین ! فهل سمعت أحداً من المحدّثین والفقهاء تعرّض لهما واعتنی بهما ؟ !

ص : 183

أمّا الصحیحان فقد اتفق المحدّثون علی أن جمیع ما فیهما من المتصل المرفوع صحیح بالقطع ، وأنهما متواتران إلی مصنّفیهما ، وأنه کلّ من یهوّن أمرهما فهو مبتدع متّبع غیر سبیل المؤمنین ، وإن شئت الحقّ الصراح فقسهما بکتاب ابن أبی شیبة ، وکتاب الطحاوی ، ومسند الخوارزمی . . وغیرها تجد بینها وبینهما بعد المشرقین (1) .

از این عبارت ظاهر است که جمیع احادیث متصله مرفوعه “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ به اتفاق محدّثین بالقطع صحیح هستند ، و هر کسی که تهوین امر “ صحیحین “ کند او مبتدع و متّبع غیر سبیل مؤمنین است .

و نیز از آن ظاهر است که احادیث مذکوره در “ صحیحین “ دائر بودند بر ألسنه محدّثین قبل تدوین آن و بعد تدوین آن ، و ائمه حدیث قبل مؤلف روایت کرده اند آن را به طرق (2) شتّی ، و وارد کرده اند آن را در مسانید و مجامیع خود ، و بعد مؤلفین اشتغال کرده اند به روایت کتبشان و حفظ آن و کشف مشکل آن و شرح غریب آن و بیان اعراب آن و تخریج طرق احادیث آن و استنباط فقه آن و فحص از احوال روات (3) آن - طبقةً بعد طبقة إلی یومنا .


1- [ الف ] من المبحث السابع من القسم الأول . [ حجة الله البالغة 1 / 280 ، مقداری از عبارت در [ الف ] تقدیم و تأخیر داشت از مصدر تصحیح شد ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( طریق ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( روایت ) آمده است .

ص : 184

هذا - ، ونقّاد حدیث قبل مصنفین وبعد آن موافقت کرده اند در قول به این حدیث و حکم کرده اند به صحت آن ، و تلقّی کرده اند “ صحیحین “ را به مدح و ثنا ، و ائمه فقه همیشه استنباط میکنند از آن و اعتماد مینمایند بر آن و اعتنا میکنند به آن ، و عامه هم خالی از اعتقاد و تعظیم آن نیستند .

[ نتیجه آنکه : کلامی که ابن حجر از بیهقی در “ فتح الباری “ نقل کرده که روایت ابن عباس را به جهت تفرّد مسلم به نقل آن شاذّ گفته ، لایق اعتنا نباشد و بر مبنای خودشان مردود است . ] و آنچه ابن منذر از استبعاد مخالفت ابن عباس حدیث محفوظ خود را بر زبان آورده .

پس جوابش آن است که عقل خالص و صافی از شوائب اوهام و ذهن غیر مؤوف (1) به تقلید کبرا و اعلام بداهتاً حکم میکند که چیزی که صحابی از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده و حواله آن به عهد ابی بکر هم نموده است اولی و ارجح و الیق و احق است به اخذ و اعتنا از محض فتوای او بر تقدیر ثبوت و عدم تأویل هم ; چنانچه خود ابن حجر نیز (2) این معنا [ را ] ذکر کرده ، .


1- مؤوف : آفت زده ، آسیب دیده ، قال ابن منظور : طعام مؤوف : أصابته آفة . ( لسان العرب 9 / 16 ) .
2- کلمه : ( نیز ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 185

کما سبق فی ردّ أجوبة حدیث ابن اسحاق (1) .

و هرگاه فتوای صریح قابل اعتنا و لایق اصغا نباشد پس این فتوای ابن عباس که قابل تأویل و توجیه نیز میباشد چگونه مقدم شود بر روایت او از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ !

و ولی الدین ابوزرعه احمد بن عبدالرحیم العراقی المصری در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث : « المتبایعان کلّ منهما بالخیار مع صاحبه ما لم یتفرّقا » . در بیان فوائد آن گفته :

سابعها (2) : أن هذا الحدیث قد خالفه راویه مالک ، فلا یعمل به ، قاله بعض الحنفیة ، وهذا ضعیف من وجهین : أحدهما أن هذه قاعدة مردودة . . (3) إلی آخره .

و دعوی ابن العربی اختلاف را در صحت این حدیث از غرائب تقولاّت و عجایب أُکذوبات است ‹ 1749 › عجب که چنین دعوی رکیک بر زبان آورده و اصلا دلیلی و شاهدی برای آن وارد نکرده ! (4) .


1- از فتح الباری 9 / 316 گذشت .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] مخالفة عمل الراوی لا یقدح فی الحدیث .
3- [ الف ] فی الفائدة الرابعة من الحدیث الأول من باب الخیار فی البیع من کتاب البیوع . [ شرح احکام الصغری : ] .
4- کلام او از فتح الباری 9 / 317 گذشت .

ص : 186

و اگر غرض از این اختلاف آن است که بخاری اخراج آن نکرده ، فهو أوهن من بیت العنکبوت ; چه هرگز عدم اخراج بخاری روایتی را دلیل عدم صحت آن نیست .

کمال حیرت است که ابن حجر با آن همه تحقیق و تبحر چنین حرف واهی را در شرح حدیث نبوی نقل میکند ، و باز طیّ کشح از ردّ آن مینماید !

و دعوی اجماع بر خلاف این روایت خود کذب واهی و دروغ بی فروغ است - کما ظهر ممّا سبق فی ردّ کلام ابن الهمام - .

و بعد ثبوت حکمی از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تشبّث به آرای رجال و التفات به اهوای ناشئه از قیل و قال ، محض جسارت و ضلال است .

و خود ابن حجر عسقلانی تصریح کرده است به آنکه : التفات کرده نمیشود به آرا با وصف وجود سنّت که مخالف آن باشد ، و گفته نمیشود که : چگونه مخفی شد این معنا بر فلان کس ؟

در “ صحیح بخاری “ مسطور است :

حدّثنا عبد الله بن محمد المسندی (1) ، قال : حدّثنا أبو روح الحرمی بن عمارة ، قال : حدّثنا شعبة ، عن واقد بن محمد - یعنی ابن زید بن عبد الله بن عمر - قال : سمعت أبی یحدّث عن ابن عمر : أن .


1- لم یکن فی المصدر : ( المسندی ) .

ص : 187

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « أُمرت أن أُقاتل الناس حتّی یشهدوا أن لا إله إلاّ الله ، وأن محمداً رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ویقیموا الصلاة ویؤتوا الزکاة ، فإذا فعلوا ذلک عصموا منی دماءهم وأموالهم إلاّ بحق الإسلام ، وحسابهم علی الله » (1) .

ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

اتفق الشیخان علی الحکم بصحّة هذا الحدیث مع غرابته ، ولیس هو فی مسند أحمد علی سعته ، وقد استبعد قوم صحّته بأن الحدیث لو کان عند ابن عمر لما ترک أباه ینازع أبا بکر فی قتال مانعی الزکاة ، ولو کان یعرفونه لما کان أبو بکر یقرّ عمر علی الاستدلال بقوله علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : « أُمرت أن أُقاتل الناس حتّی یقولوا : لا إله إلاّ الله . . » ، وینتقل عن الاستدلال بهذا النصّ إلی القیاس ; إذ قال : لأُقاتلنّ من فرّق بین الصلاة والزکاة ; لأنها قرینتها فی کتاب الله تعالی .

والجواب : أنه لا یلزم من کون الحدیث المذکور عند ابن عمر أن یکون استحضره فی تلک الحالة ، ولو کان مستحضراً له فقد یحتمل أن لا یکون حضر المناظرة المذکورة ، ولا یمنع أن یکون ذکره لهما بعد ، ولم یستدلّ أبو بکر فی قتال مانعی الزکاة بالقیاس .


1- صحیح بخاری 1 / 11 - 12 .

ص : 188

فقط ، بل أخذه من قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - فی الحدیث الذی رواه - : « إلاّ بحق الإسلام » ، قال أبو بکر : والزکاة حق الإسلام .

ولم یتفرّد ابن عمر بالحدیث المذکور ، بل رواه أبو هریرة أیضاً بزیادة الصلاة [ و ] (1) الزکاة فیه ، کما یأتی الکلام علیه إن شاء الله فی کتاب الزکاة .

وفی القصة دلیل علی ‹ 1750 › أن السنة قد یخفی علی أکابر الصحابة ، ویطلع علیها آحادهم ، ولهذا لا یلتفت إلی الآراء [ ولو قویت ] (2) مع وجود سنّة یخالفها ، ولا یقال : کیف خفی ذا علی فلان ، والله الموفّق (3) .

و نیز ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح حدیث مصرّاة (4) گفته :

وقال ابن السمعانی : متی ثبت الخبر صار أصلا من الأُصول ، .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فتح الباری 1 / 71 .
4- قال ابن الأثیر : ومنه الحدیث ( من اشتری مصرّاة فهو بخیر النظرین ) المصرّاة : الناقة أو البقرة أو الشاة یصری اللبن فی ضرعها ، أی یجمع ویحبس . قال الأزهری : ذکر الشافعی . . . المصرّاة وفسّرها أنها التی تصرّ أخلافها ولا تحلب أیاما حتّی یجتمع اللبن فی ضرعها ، فإذا حلبها المشتری استغزرها . انظر : النهایة 3 / 27 - 28 .

ص : 189

لا یحتاج إلی عرضه علی أصل آخر ; لأنه إن وافقه فذاک ، وإن خالفه لم یجز ردّ أحدهما ; لأنه ردّ للخبر بالقیاس ، وهو مردود باتفاق ، فإن السنة مقدّمة علی القیاس بلا خلاف . . إلی أن قال : والأولی عندی - فی هذه المسألة - تسلیم الأقیسة ، لکن لیست لازمة ; لأن السنة الثابتة مقدّمة علیها ، والله أعلم (1) .

از این عبارت ظاهر است که هرگاه خبری ثابت شود آن اصلی از اصول میباشد که محتاج عرض بر اصل آخر نمیباشد ، و ردّ خبر به قیاس درست نیست .

اما ادعای ابن العربی معارضه این روایت را به حدیث نسائی (2) ; نیز از طرائف ترهات است چه :

اولا : این روایت مخصوص به نسائی است و روایت طاوس را مسلم و ابوداود و نسائی همه روایت کرده اند .

و ثانیاً : در صحت این روایت کلام است ، چنانچه خود ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ قبل از این گفته :

قوله : ( باب من جوّز الطلاق الثلاث ) کذا لأبی ذرّ وللأکثرین .


1- فتح الباری 4 / 307 ، وانظر : عمدة القاری 11 / 273 .
2- کلام او از فتح الباری 9 / 317 گذشت .

ص : 190

من (1) أجاز ، وفی الترجمة إشارة إلی أن من السلف من لم یجز وقوع الطلاق الثلاث ، فیحتمل أن یکون مراده بالمنع : من کره البینونة الکبری ، وهی إیقاع الثلاث أعمّ من أن تکون مجموعة أو مفرّقة ، ویمکن أن یتمسّک له بحدیث : « أبغض الحلال إلی الله الطلاق » ، وقد تقدّم فی أوائل الطلاق .

وأخرج سعید بن منصور ، عن أنس : أن عمر کان إذا أُتی برجل طلّق امرأته ثلاثاً ، أوجع ظهره . وسنده صحیح .

ویحتمل أن یکون مراده بعدم الجواز : من قال : لا یقع الطلاق إذا أوقعها مجموعةً للنهی عنه ، وهو قول للشیعة وبعض أهل الظاهر ، وطرّد بعضهم ذلک فی کلّ طلاق ینهی عنه کطلاق الحائض ، وهو شاذّ ، وذهب کثیر منهم إلی الوقوع مع منع جوازه ، واحتجّ له بعضهم بحدیث محمود بن لبید قال : أُخبر النبیّ علیه [ وآله ] السلام عن رجل طلّق امرأته ثلاث تطلیقات جمیعاً ، فقام مغضباً فقال : أتلعب بکتاب الله وأنا بین أظهرکم ؟ ! . . إلی آخر الحدیث . أخرجه النسائی ورجاله ثقات ، لکن محمود بن لبید ولد فی عهد النبیّ علیه [ وآله ] السلام ، ولم یثبت له منه سماع ، وإن ذکره بعضهم فی الصحابة فلأجل الرؤیة ، وقد ترجم له أحمد فی .


1- فی المصدر : ( ما ) .

ص : 191

مسنده ، وأخرج له عدّة أحادیث ‹ 1751 › لیس فیها شیء صرّح فیه بالسماع ، وقد قال النسائی - بعد تخریجه - : لا أعلم أحداً رواه غیر مخرمة بن بکیر - یعنی ابن الأشجع - عن أبیه . انتهی .

وروایة مخرمة عن أبیه عند مسلم فی عدّة أحادیث ، وقد قیل : إنه لم یسمع من أبیه ، وعلی تقدیر صحّة حدیث محمود ، فلیس فیه بیان أنه هل أمضی علیه الثلاث - مع أنه کان علیه إیقاعها مجموعة - أو لا ؟ فأقلّ أحواله أن یدلّ علی تحریم ذلک وإن لزم (1) .

و نیز در این روایت دلالت بر امضا نیست ، چنانچه خود عسقلانی مکرّرا افاده آن کرده ، پس استدلال به این روایت بر وقوع سه طلاق از عجایب عناد و شقاق [ است ] ، وهل ذلک إلاّ صنیع قوم ما لهم من خلاق ؟ !

و کمال عجب است که ابن العربی - به مزید جسارت ! - بر محض استدلال به این حدیث بر مطلوب خویش اکتفا نکرده ، دعوی تصریح این حدیث به عدم ردّ سه طلاق و امضای جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را نموده ، داد بی مبالاتی داده (2) .

و نیز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

.


1- [ الف ] کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 315 ] .
2- کلام او از فتح الباری 9 / 317 گذشت .

ص : 192

الجواب الثالث : دعوی النسخ ، فنقل البیهقی عن الشافعی أنه قال : یشبه أن یکون ابن عباس علم شیئاً نسخ ذلک ، قال البیهقی : ویقوّیه ما أخرج أبو داود - من طریق یزید النحوی - ، عن عکرمة (1) عن ابن عباس ، قال : کان الرجل إذا طلّق امرأته فهو أحقّ برجعتها ، وإن طلّقها ثلاثاً ، فنسخ ذلک (2) .

و حاصل این جواب ناصواب همان ادعای نسخ به محض توهم و تهجّم است ، و ظاهر است که نسخ به محض تمنّی و ترجّی و اوهام و خیالات و ظنون و منامات ثابت نمیشود کما سبق واضحاً .

و خود ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ مکرّراً بر دعوی نسخ بی ثبوت ردّ کرده است ، لکن در اینجا به سبب ابتلا به حمایت ثانی در مغاک (3) تعصب افتاده ، جسارت بر ذکر این احتمال کثیر الاختلال نموده ، از ردّ و توهین آن طیّ کشح فرموده ، بلکه اتعاب نفس در تأیید آن نموده .

در “ فتح الباری “ در شرح حدیث مصرّاة گفته :

ومنهم من قال : هو منسوخ ، وتعقّب بأن النسخ لا یثبت بالاحتمال ، ولا دلالة علی النسخ مع مدّعیه ; لأنهم اختلفوا فی .


1- قسمت : ( عن عکرمة ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 317 ] .
3- مغاک : گودال ، جای پست و گود ، حفره ، چال ، چاله . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 193

الناسخ ، فقیل : حدیث النهی من بیع الدین بالدین ، وهو حدیث أخرجه ابن ماجة وغیره من حدیث ابن عمرة ، ووجه الدلالة منه : أن لبن المصرّاة یصیر دیناً فی ذمّة المشتری فإذا أُلزم بصاع من تمر [ نسیئة ] (1) صار دیناً بدین .

وهذا جواب الطحاوی ، وتعقّب بأن الحدیث ضعیف باتفاق المحدّثین ، وعلی التنزّل فالتمر إنّما شرع فی مقابل الحلب ، سواء کان اللبن موجوداً أم لا ، فلم (2) یتعیّن فی کونه من الدین بالدین .

وقیل : ناسخه حدیث الخراج بالضمان ، وهو حدیث أخرجه أصحاب السنن عن عائشة ، ووجه ‹ 1752 › الدلالة منه : أن اللبن فضلة من فضلات الشاة ، ولو هلکت لکان من ضمان المشتری ، فکذلک فضلاتها تکون له ، فکیف یغرم بدلها للضائع ؟ (3) حکاه الطحاوی أیضاً ، وتعقّب بأن حدیث المصرّاة أصحّ منه باتفاق ، فکیف یقدّم المرجوح علی الراجح ؟

ودعوی کونه بعد (4) لا دلالة علیها ، وعلی التنزّل فالمشتری لم یؤمر بغرامة ما حدث فی ملکه ، بل بغرامة اللبن الذی ورد علیه .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أ فلم ) آمده است .
3- فی المصدر : ( للبائع ) .
4- فی المصدر : ( بعده ) .

ص : 194

العقد ، ولم یدخل فی العقد ، فلیس بین الحدیثین - علی هذا - تعارض .

وقیل : ناسخه الأحادیث الواردة فی رفع العقوبة بالمال ، وقد کانت مشروعة قبل ذلک ، کما فی حدیث بهز بن حکیم ، عن أبیه ، عن جدّه [ فی مانع الزکاة : ( فإنا آخذوها وشطر ماله ) . وحدیث عمرو بن شعیب ، عن أبیه ، عن جدّه ] (1) - فی الذی یسرق من الحرز (2) - : ( یغرم مثلیه ) ، وکلاهما فی السنن .

وهذا جواب عیسی بن أبان ، قال : فحدیث المصرّاة من هذا القبیل ، وهی کلّها منسوخة .

وتعقّبه الطحاوی بأن التصریة فیما وجدت من البائع ، فلو کان من ذلک الباب للزمه التغریم ، والغرض (3) أن حدیث المصرّاة یقتضی تغریم المشتری فافترقا .

ومنهم من قال : ناسخه حدیث : « البیّعان بالخیار ما لم یتفرّقا » ، وهذا جواب محمد بن شجاع ، ووجه الدلالة منه : أن الفرقة تقطع الخیار ، فثبت أن لا خیار بعدها إلاّ لمن استثناه الشارع بقوله : إلاّ بیع الخیار ، وتعقّبه الطحاوی بأن الخیار الذی فی المصرّاة من خیار .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( الجرین ) .
3- فی المصدر : ( والفرض ) .

ص : 195

الردّ بالعیب ، وخیار العیب لا یقطعه التفرقة ، ومن الغریب أنهم لا یقولون بخیار المجلس ، ثم یحتجّون به فیما لم یرد فیه ! (1) از این عبارت ظاهر است که ابن حجر دعوی نسخ حدیث مصرّاة را - با وصف آنکه مدّعین نسخ وجوه عدیده برای آن ایجاد ساختند - قبول نکرده ، بلکه اهتمام تمام در ردّ و ابطال و قمع و استیصال آن فرموده ; پس کمال عجب است که دعوی نسخ در این مقام که اضعف از دعوی نسخ حدیث مصرّاة است چگونه لایق اصغا و قابل اعتنا گردید ؟ !

و تقویت بیهقی احتمال نسخ را به روایت ابوداود اطرف از دعویِ مردود است زیرا که :

اولا : عکرمه خود مجروح و مقدوح و مطرود است که خارجی کذّاب و معاند مرتاب عنود است - کما دریت سابقاً (2) - و ابوعبدالله ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عکرمة مولی ابن عباس ، أحد أوعیة العلم ، تکلّم فیه لرأیه لا .


1- [ الف ] باب النهی للبائع أن لا یحفل الإبل والغنم من کتاب البیوع . [ فتح الباری 4 / 306 ] .
2- در این کتاب در طعن پانزدهم ابوبکر و طعن چهارم عمر به آن اشاره شد ، و در کتاب تقلیب المکائد ( ردّ باب دوم تحفه از مؤلف ( رحمه الله ) ) صفحه : 350 - 354 ، و در کتاب برهان السعادة ( ردّ باب هفتم تحفه از همین مؤلف ( رحمه الله ) ) نیز مطرح شده است .

ص : 196

لحفظه ، فاتّهم برأی الخوارج ، وقد وثّقه جماعة ، واعتمده البخاری ، وأمّا مسلم فتجنّبه ، وروی له قلیلا مقروناً بغیره ، وأعرض عنه مالک وتحایده إلاّ فی حدیث أو حدیثین .

أیّوب ، عن عمرو بن دینار ، قال : دفع إلی جابر بن زید مسائل أسأل عنها عکرمة ، فجعل جابر بن زید یقول : هذا مولی ابن عباس ، هذا البحر ، ‹ 1753 › فاسألوه .

سفیان عن عمرو ، قال : أعطانی جابر بن زید صحیفة فیها مسائل ، فقال : سل عنها عکرمة ، فجعلت کأنی أتبطّأ ، فانتزعها من یدی ، فقال : هذا عکرمة مولی ابن عباس ، هذا أعلم الناس .

وعن شهر بن حوشب قال : عکرمة خیر (1) هذه الأُمة !

نعیم بن حماد : حدّثنا جریر ، عن مغیرة : قیل لسعید بن جبیر : هل تعلم أحداً أعلم منک ؟ قال : نعم ، عکرمة .

حمّاد بن زید : قیل لأیوب : أکان عکرمة یتّهم ؟ فسکت ساعة ، ثم قال : أمّا أنا فلم أکن أتّهمه .

عفّان : حدّثنا وهب (2) ، قال : شهدت یحیی بن سعید الأنصاری وأیّوب ، فذکرا عکرمة ، فقال یحیی : کذّاب ، وقال أیوب : لم یکن بکذّاب .

.


1- فی المصدر : ( حبر ) .
2- فی المصدر : ( وهیب ) .

ص : 197

جریر بن یزید بن أبی زیاد ، عن عبد الله بن الحرث ، قال : دخلت علی علی بن عبد الله فإذا عکرمة فی وثاق عند باب الحشّ ، فقلت له : ألا تتّق الله ؟ ! فقال : إن هذا الخبیث یکذب علی أبی .

ویروی عن ابن المسیب : أنه کذّب عکرمة .

الحصیب بن ناصح : حدّثنا خالد بن خداش : شهدت حمّاد بن زید فی آخر یوم مات فیه ، فقال : أُحدّثکم بحدیث لم أحدّث به قطّ ; لأنی أکره أن ألقی الله ولم أحدّث به : سمعت أیّوب یحدّث عن عکرمة ، قال : إنّما أنزل الله متشابه القرآن لیضلّ به ، قلت : ما أسوأها عبارة وأخبثها ! بل أنزله لیهدی به ولیضلّ به الفاسقین .

فطر بن خلیفة : قلت لعطاء : إن عکرمة یقول : قال ابن عباس : سبق الکتاب الخفّین ، فقال : کذب عکرمة ، سمعت ابن عباس یقول : لا بأس بمسح الخفّین وإن دخلت الغائط ، قال عطاء : والله إن کان بعضهم لیری أن المسح علی القدمین یجزی .

إبراهیم بن میسرة ، عن طاوس ، قال : لو أن عبد ابن عباس اتّقی الله وکفّ من حدیثه ، لشدّت إلیه المطایا .

مسلم بن إبراهیم : حدّثنا الصلت أبو شعیب ، قال : سألت محمد بن سیرین عن عکرمة ، فقال : ما یسوءنی أن یکون من أهل الجنة ، ولکنه کذّاب .

ص : 198

ابن عیینة - عن أیّوب - : أتینا عکرمة ، فحدّث ، فقال الحسن : حسبکم مثل هذا .

إبراهیم بن المنذر ، حدّثنا هشام بن عبد الله المخزومی : سمعت ابن أبی ذیب یقول : رأیت عکرمة ، وکان غیر ثقة .

قال محمد بن سعد : کان عکرمة کثیر العلم والحدیث ، بحراً من البحور ، ولیس یحتجّ بحدیثه ، ویتکلّم الناس فیه .

حمّاد بن زید ، عن الزبیر بن الحریث ، عن عکرمة ، قال : کان ابن عباس یضع فی رجلی الکبل علی تعلیم القرآن والفقه .

وعن عکرمة ، قال : طلبت العلم أربعین سنة ، وکنت أُفتی بالباب وابن عباس فی الدار .

وقال محمد بن سعد : حدّثنا الواقدی ، عن أبی بکر بن أبی سبرة ، قال : باع علی بن عبد الله بن عباس عکرمة لخالد بن یزید بن معاویة بأربعة آلاف دینار ، فقال له عکرمة : ما خیّر لک ، بعت علم ‹ 1754 › أبیک ، فاستقاله ، فأقاله ، وأعتقه .

إسماعیل بن أبی خالد : سمعت الشعبی یقول : ما بقی أحد أعلم بکتاب الله من عکرمة .

وقال قتادة : عکرمة أعلم الناس بالتفسیر .

وقال مطرف بن عبد الله : سمعت مالکاً یکره أن یذکر عکرمة ، ولا یری أن یروی عنه ، قال أحمد بن حنبل : ما علمت أن مالکاً

ص : 199

حدّث بشیء لعکرمة إلاّ فی الرجل یطأ امرأته قبل الزیارة . رواه عن ثور ، عن عکرمة .

أحمد بن أبی خیثمة قال : رأیت فی کتاب علی بن المدینی : سمعت یحیی بن سعید یقول : حَدَّثونی - والله - عن أیوب أنه ذکر له : عکرمة لا یحسن الصلاة ، فقال أیوب : وکان یصلّی ؟ !

الفضل الشیبانی عن رجل ، قال : رأیت عکرمة قد أُقیم قائماً فی لعب النرد .

یزید بن هارون : قدم عکرمة البصرة ، فأتاه أیوب ویونس وسلیمان التیمی ، فسمع (1) صوت غناء ، فقال : اسکتوا ، ثم قال : قاتله الله ! لقد أجاد ، فأمّا یونس وسلیمان التیمی فما عادا إلیه .

عمرو بن خالد - بمصر - : حدّثنا خلاد بن سلیمان الحضرمی ، عن خالد بن أبی عمران ، قال : کنّا بالمغرب وعندنا عکرمة فی وقت الموسم ، فقال : وددت أن بیدی حربة فأعترض بها من شهد الموسم یمیناً وشمالا .

ابن المدینی : عن یعقوب الحضرمی ، عن جدّه ، قال : وقف عکرمة علی باب المسجد ، فقال : ما فیه إلاّ کافر . قال : وکان یری رأی الأباضیة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فتسمع ) آمده است .

ص : 200

یحیی بن بکیر ، قال : قدم عکرمة مصر وهو یرید المغرب ، قال : فالخوارج الذین هم بالمغرب عنه أخذوا .

قال ابن المدینی : کان یری رأی نجدة الحروری .

وقال مصعب الزبیری : کان عکرمة یری رأی الخوارج ، قال : وادّعی علی ابن عباس أنه کان یری رأی الخوارج .

خالد بن بزّاز : حدّثنا عمرو بن قیس ، عن عطاء بن أبی ریاح : أن عکرمة کان أباضیاً .

أبو طالب : سمعت أحمد بن حنبل یقول : کان عکرمة من أعلم الناس ، ولکنه کان یری رأی الصفریة ، ولم یدع موضعاً إلاّ خرج إلیه خراسان والشام والیمن ومصر [ و ] (1) إفریقیة ، کان یأتی الأمراء فیطلب جوائزهم ، وأتی الجند إلی طاوس فأعطاه ناقة .

وقال مصعب الزبیری : کان عکرمة یری رأی الخوارج ، فطلبه متولّی المدینة ، فتغیّب عند داود بن الحصین حتّی مات عنده .

وروی سلیمان بن معبد السنجی (2) ، قال : مات عکرمة وکثّیر عزّة فی یوم ، فشهد الناس جنازة کثّیر وترکوا جنازة عکرمة !

وقال عبد العزیز الدراوردی : مات عکرمة وکثّیر عزّة فی یوم فما شهدهما إلاّ سودان المدینة !

.


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] کلمه : ( السنجی ) خوانا نیست .

ص : 201

إسماعیل بن أبی أُویس ، عن مالک ، عن أبیه ، قال : أُتی بجنازة عکرمة مولی ابن عباس وکثّیر عزّة بعد العصر ، فما علمت أن أحداً من أهل المسجد حلّ حبوته إلیهما .

قال جماعة : مات ‹ 1755 › سنة خمس ومائة ، وقال الهیثم وغیره : سنة ستّ ، وقال جماعة : سنة سبع ومائة .

وعن ابن المسیب أنه قال لمولاه برد : لا تکذب علیّ کما کذب عکرمة علی ابن عباس ، ویروی ذلک عن ابن عمر أنه قاله لنافع ، ولم یصحّ .

سعید بن داود - فی تفسیره - : حدّثنا عباد بن عباد ، عن عاصم الأحول ، عن عکرمة : فی رجل قال لغلامه : إن لم أُجلّدک مائة سوط فامرأتی طالق ، قال : لا یجلّد غلامه ، ولا یطلّق امرأته ، هذه من خطوات الشیطان ، ذکره فی تفسیر : ( وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ ) (1) .

و ثانیاً : در اسناد این روایت علی بن حسین بن واقد واقع است ، و او هم مقدوح و مجروح است ، ابوحاتم گفته که : ضعیف الحدیث است ، و عقیلی او را در ضعفا ذکر نموده و گفته که : مُرجی است ، و اسحاق بن راهویه به سبب ارجا درباره او بدگمان بود ، و حضرت بخاری او را - با وصف گذشتن بر او به .


1- میزان الاعتدال 3 / 93 - 97 ، والآیة الشریفة فی سورة البقرة ( 2 ) : 168 .

ص : 202

صبح و شام - لایق اخذ احادیث ندانسته و کتابت روایات را از او ترک نموده .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

علی بن الحسین بن واقد المروزی ، صدوق ، عن أبیه وأبی حمزة السکری . . (1) وطائفة ، وعنه إسحاق ومحمود بن غیلان وأبوالدرداء وابن منیب . . وخلق ، قال أبو حاتم : ضعیف الحدیث ، وقال النسائی وغیره : لیس به بأس ، وذکره العقیلی ، وقال : مرجی ، قال البخاری : مات سنة إحدی عشرة ومائتین (2) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

علی بن الحسین بن واقد القرشی أبو الحسن ، ویقال : أبو الحسین (3) المروزی ، کان جدّه واقد مولی عبد الله بن عامر بن کریز ، روی عن أبیه وهشام بن سعد وأبی عصمة نوح بن أبی مریم الجامع وعبد الله بن عمر العمری وابن المبارک وسلیم مولی الشعبی وخارجة بن مصعب الخراسانی وأبی حمزة السکّری ، وعنه ابن ابنه الحسین بن سعد بن علی بن الحسین ، وإسحاق بن راهویه ، ومحمود بن غیلان ، وعبد الرحمن بن بشر بن الحکم ، وأحمد بن سعید الدارمی ، وأبو عمار الحسین بن حریث ، ومحمد بن عقیل بن .


1- در [ الف ] کلمه : ( السکری ) خوانا نیست .
2- میزان الاعتدال 3 / 123 .
3- لم یرد فی المصدر : ( القرشی أبو الحسن ، ویقال : أبو الحسین ) .

ص : 203

خویلد ، وسوید بن نصر ، ومحمد بن علی بن حرب ، ومحمد بن عبد الله بن قهزاد ، وعلی بن حشرم ، وحمید بن زنجویه ، ومحمد بن رافع . . وآخرون ، قال أبو حاتم : ضعیف الحدیث ، وقال النسائی : لیس به بأس ، وقال البخاری : مات سنة إحدی عشرة ومائتین ، وذکره ابن حبّان فی الثقات ، وقال : کان مولده سنة ثلاثین ومائة ، ومات سنة إحدی عشر ، وقیل : سنة إثنی عشرة ومائتین .

قلت : وأسند العقیلی من طریق البخاری ، قال : رأینا علی بن الحسین سنة عشر ، وکان أبو یعقوب - یعنی إسحاق بن راهویه - سیّء الرأی فیه لعلّة الإرجاء ، فترکناه ، ‹ 1756 › ثم کتبنا عن إسحاق عنه ، ونقل ابن حبّان عن البخاری ، قال : کنت أمرّ علیه طرفی النهار ولا أکتب عنه (1) .

و ثالثاً : در این روایت اصلا دلالتی نیست بر آنکه سه طلاق که در مجلس واحد واقع شود معتبر است و قابل امضاء ، همانا هوای باطل ، این حضرات را از تأمل و تدبر دور افکنده که به مفاد ( الغریق یتشبّث بکل حشیش ) به چنین توهمات بی اصل دست میزنند ، و اولا اصل الفاظ ابوداود باید شنید بعد آن به حقیقت معنای آن ، و بعد آن از دلالت بر مطلوب بیهقی باید رسید .

ابوداود در “ سنن “ گفته :

.


1- تهذیب التهذیب 7 / 271 .

ص : 204

حدّثنا أحمد بن محمد المروزی ، حدّثنی علی بن حسین بن واقد ، عن أبیه ، عن یزید النحوی ، عن عکرمة ، عن ابن عباس : ( وَالْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء وَلا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، وذلک أن الرجل کان إذا طلّق امرأته فهو أحقّ برجعتها وإن طلّقها ثلاثاً ، فنسخ ذلک فقال : ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ . . ) (2) إلی آخر الآیة (3) .

در این روایت هرگز بنحو من الانحاء دلالت حتمیه نیست بر آنکه حکم اعتبار سه طلاق که در مجلس واحد واقع (4) شود از این آیه کریمه منسوخ شده ، بلکه مدلولش آن است که قبل از نزول این آیه اگر کسی سه طلاق میداد ، رجوع جایز بود ، بعد از آن این حکم منسوخ شد به نزول آیه ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) (5) ، و مراد از این سه طلاق همان سه طلاق متفرق است که دلالت این آیه کریمه - به بیان رازی - بر ایقاع سه طلاق متفرق و عدم اعتبار طلقات مجتمعه سابقاً شنیدی ; پس چگونه توان گفت که : این آیه حکم عدم .


1- البقرة ( 2 ) : 228 .
2- البقرة ( 2 ) : 229 .
3- [ الف ] باب نسخ المراجعة بعد التطلیقات الثلاث من کتاب الطلاق . [ سنن ابوداود 1 / 448 ] .
4- کلمه : ( واقع ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- البقرة ( 2 ) : 229 .

ص : 205

اعتبار طلقات ثلاثه مجتمعه را منسوخ ساخته ، و آن را معتبر گردانیده ؟ ! هل هذا إلاّ أُضحوکة لا یرضی بها أحد من ذوی العقول ؟ !

و قطع نظر از این ظاهر است که مدّعی نسخ مطالب است به دلیلی قطعی بر اراده طلقات مجتمعه از سه طلاق در این روایت ، وأنی له ذلک وإن قام وقعد ، و مانع را مجرد ابداء احتمال بعید هم کافی است ، چه جا احتمال مساوی ، چه جا احتمال راجح .

و در “ معالم التنزیل “ گفته :

روی عروة بن الزبیر ، قال : کان الناس فی الابتداء یطلّقون من غیر حصر ولا عدد ، وکان الرجل یطلّق امرأته ، فإذا قاربت انقضاء عدّتها راجعها ، ثم طلّقها کذلک ، ثم راجعها ، یقصد مضارّتها فنزلت : ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) (1) یعنی الطلاق الذی یملک الرجعة عقبه مرّتان ، فإذا طلّق ثلاثاً فلا تحلّ له إلاّ بعد نکاح زوج آخر (2) .

این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه آیه ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) حکم طلاق متفرق را نسخ کرده ، نه حکم سه طلاق مجتمع را ، چه از آن ظاهر است که .


1- البقرة ( 2 ) : 229 .
2- [ الف ] آیه : ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) از سوره بقره آخر نصف جزء ثانی . [ تفسیر البغوی 1 / 206 ، وانظر : عون المعبود 6 / 19 ] .

ص : 206

مردم در اول طلاق بی حصر و بی حدّ که میدادند متفرق میدادند نه مجتمع ; زیرا که در آن به صراحت مذکور است که : مرد طلاق میداد زن خود را پس هرگاه قریب میشد آن زن انقضاء عدّه را مراجعت میکرد او را بعد از آن ‹ 1757 › طلاق میداد ، همینطور بعد از آن مراجعت او میکرد ، و قصد میکرد ضرر رسانیدن به آن زن ; و این نهایت صریح است در تفرق پس آیه ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) نازل شد که از آن ظاهر است که طلاقی که مالک میشود رجعت را عقب آن دو مره است ، پس هرگاه طلاق دهد سه بار پس آن زن حلال نیست برای او مگر بعد نکاح زوج آخر ; پس هرگاه طلاق بی حصر و بی حدّ که نسخ آن از این آیه واقع شده متفرق باشد ، استدلال به این آیه بر نسخ حکم مجتمع چگونه توان کرد ؟ !

و نیز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

وقد أنکر المازری ادّعاء النسخ ، فقال : زعم بعضهم : أن هذا الحکم منسوخ ، وهو غلط ، فإن عمر لا ینسخ ، ولو نسخ - وحاشاه ! - لبادر الصحابة إلی إنکاره ، وإن أراد القائل أنه نسخ فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلا یمتنع لکن یخرج عن ظاهر الحدیث ; لأنه لو کان کذلک لم یجز للراوی أن یخبر ببقاء الحکم فی خلافة أبی بکر وبعض خلافة عمر .

ص : 207

فإن قیل : فقد یجمع الصحابة علی النسخ (1) ویقبل ذلک .

قلنا : إنّما یقبل ذلک لأنه یستدلّ بإجماعهم علی ناسخ ، وأمّا أنهم ینسخون من تلقاء أنفسهم فمعاذ الله ; لأنه إجماع علی الخطأ ، وهم معصومون عن ذلک .

فإن قیل : فلعلّ النسخ إنّما ظهر فی زمن عمر . . . .

قلنا : هذا أیضاً غلط ; لأنه یکون قد حصل الإجماع علی الخطأ فی زمن أبی بکر ، ولیس انقراض العصر شرطاً فی صحة الإجماع علی الراجح .

قلت : نقل النووی هذا الفصل فی شرح مسلم وأقرّه ، وهو متعقّب فی مواضع :

أحدها : إن الذی ادّعی نسخ الحکم لم یقل : إن عمر هو الذی نسخ حتّی یلزم منه ما ذکر ، وإنّما قال : ما تقدّم یشبه أن یکون علم شیئاً من ذلک نسخ . . أی اطّلع علی ناسخ للحکم الذی رواه مرفوعاً ، ولذلک أفتی بخلافه ، وقد سلّم المازری فی أثناء کلامه أن إجماعهم یدل علی ناسخ ، وهذا هو مراد من ادّعی النسخ .

الثانی : إنکاره الخروج عن الظاهر عجیب ، فإن الذی یحاول الجمع بالتأویل یرتکب خلاف الظاهر حتماً .

.


1- قسمت : ( علی النسخ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 208

الثالث : إن تغلیطه من قال : المراد ظهور النسخ ، عجیب أیضاً ; لأن المراد بظهوره ظهوره (1) فی زمن عمر .

وکلام ابن عباس : أنه کان یفعل فی زمن أبی بکر ، محمول علی أنّ الذی کان یفعله من لم یبلغه النسخ ، فلا یلزم ما ذکر من إجماعهم علی الخطأ .

وما أشار إلیه من مسألة انقراض العصر لا یجیء هنا ; لأن عصر الصحابة لم ینقرض فی زمن أبی بکر بل ولا عمر ، فإن المراد بالعصر الطبقة من المجتهدین ، وهم فی زمن أبی بکر وعمر بل وبعدهما طبقة واحدة (2) .

و این تعقّب ابن حجر مبنی بر محض تعصب و منبئ از نهایت تعجب و مشعر از فقد تدرّب است ; زیرا که مازری حتماً نسبت نسخ ‹ 1758 › عمر این حکم را به مدّعی نسخ نکرده تا اعتراض بر مازری متوجه شود ، بلکه مازری احتمالا اولا این شقّ را ذکر کرده ابطال آن نموده ، و بعد از آن احتمال دیگر را باطل ساخته .

و بطلان ثبوت نسخ حدیث به اجماع [ را ] سابقاً دانستی (3) .

.


1- کلمه : ( ظهوره ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 317 - 318 ] .
3- در ردّ کلام ابن الهمام که : ( امضای عمر ثلاث را و عدم مخالفت صحابه با او ممکن نیست مگر به این جهت که ایشان بر ناسخی مطلع شدند ) ، حدود صفحه : 77 همین طعن گذشت .

ص : 209

و اما استعجاب از انکار خروج از ظاهر حدیث ، نیز محل استعجاب است ; زیرا که مراد مازری از ظاهر در اینجا مدلول حدیث است که یدلّ علیه قوله : ( ولو کان کذلک لم یجز للراوی أن یخبر ببقاء الحکم فی خلافة أبی بکر وبعض خلافة عمر ) (1) .

و تغلیط تغلیط مازری ظهور نسخ را در زمان عمر و استعجاب از آن نیز غلط است و موجب عجب ; زیرا که اگر عدم اعتبار سه طلاق در زمان ابی بکر و عمر از بعض اشخاص به سبب عدم اطلاع بر نسخ میبود ، و ناسخ در واقع نزد بعض دیگر موجود بود میبایست که آن بعض دیگر ناسخ را ظاهر میکردند ، و عهد خلافت خلیفه اول و ثانی را از وصمه (2) ارتکاب حرام محفوظ میداشتند ، وإذ لیس فلیس (3) .

!


1- [ الف ] وعبارت تورپشتی متضمن عدم جواز تحدیث صحابی ناسخ را با منسوخ بلابیان نسخ ، و عدم جواز تحدیث سنّت متروکه که سابقاً گذشته نیز مؤیّد این تقریر مازری است . [ یعنی قوله : ولم یکن الصحابی لیتحدّث بالناسخ مع المنسوخ من غیر بیان عِلمه بذلک ، أو یذکر السنّة المتروکة ، وقد عرف أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عدل عنها . ( وقد تقدّم فی أواخر طعن الحادی عشر من مطاعن عمر ( متعة الحجّ ) عن المیسر فی شرح مصابیح السنّة 3 / 984 ) ] .
2- وصمه : ننگ ، عار . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- حاصل آنچه ابن حجر از مازری نقل کرده و اشکالات او این است که : ادعای نسخ در مسأله طلاق ثلاث باطل است ، چون یا عمر حکم را نسخ کرده ، یا در زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نسخ شده و ظهور آن در زمان عمر بوده ، در صورت اول پاسخ این است که عمر حق نسخ ندارد ، و در صورت دوم پاسخ این است که پس چرا راوی گفت : حکم سابق تا زمان خلافت ابوبکر و عمر باقی بود ؟ ! پس اولین اشکال ابن حجر - که ناظر به صورت دوم است لقوله : ( إجماعهم یدلّ علی ناسخ ) - وارد نیست . مطلب دوم : مازری گوید : لازمه پذیرفتن وقوع نسخ در زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) رفع ید از ظاهر این حدیث است ; زیرا که در این حدیث آمده که : حکم سابق در زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و خلافت ابوبکر و ابتدای حکومت عمر هم باقی بود . اشکال دوم ابن حجر این است که : خروج از ظاهر به جهت جمع بین ادله اشکال ندارد . مؤلف ( قدس سره ) میفرماید : این کلام از ابن حجر عجیب است ( چون این دست برداشتن از مدلول حدیث است نه جمع بین ادله ) . سومین اشکال ابن حجر هم بر مازری این است که چرا میگویی : ظهور و انتشار ناسخ در زمان عمر غلط است ؟ ! این حرف عجیبی است . مؤلف ( رحمه الله ) میفرماید : اشکال ابن حجر عجیب است ، چگونه ممکن است که ناسخ نزد صحابه موجود باشد ولی در این مدت طولانی هیچ کس آن را اظهار نکند ؟ !

ص : 210

وابن القیّم در “ زاد المعاد “ - نقلا عن المجوزین لوقوع الثلاث - گفته :

وقال الشافعی : فإن کان معنی قول ابن عباس : إن الثلاث کانت تحسب علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واحدة ، یعنی أنه بأمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ،

ص : 211

فالذی یشبه - والله أعلم - أن یکون ابن عباس قد علم أنه کان مباحاً فنسخ .

قال البیهقی : وروایة عکرمة عن ابن عباس فیها تأکید لصحّة هذا التأویل ، یرید البیهقی ما رواه أبو داود والنسائی من حدیث عکرمة فی قوله تعالی : ( وَالْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء . . ) (1) إلی آخر الآیة ، وذلک أن الرجل کان إذا طلّق امرأته فهو أحقّ برجعتها وإن طلّقها ثلاثاً ، فنسخ ذلک ، فقال : ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) (2) ، قالوا : فیحتمل أن الثلاث کانت تجعل واحدة من هذا الوقت ، بمعنی أن الزوج کان یتمکّن من المراجعة بعدها ، کما یتمکّن من المراجعة بعد الواحدة ، ثم نسخ ذلک (3) .

و در مقام جواب از مانعین وقوع ثلاث نقل کرده که ایشان گفته اند :

وأمّا دعواکم نسخ الحدیث ، فموقوفة علی ثبوت معارض مقاوم متراخ ، فأین هذا ؟

وأمّا حدیث عکرمة ، عن ابن عباس فی نسخ المراجعة بعد .


1- البقرة ( 2 ) : 228 .
2- البقرة ( 2 ) : 229 .
3- [ الف ] فصل ; وأمّا المسألة الثانیة ، وهی وقوع الثلاث بکلمة واحدة بعد فصل فی حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 256 ] .

ص : 212

الطلاق الثلاث ، فلو صحّ لم یکن فیه حجّة ، فإنه إنّما فیه : إن الرجل کان یطلّق امرأته ویراجعها بغیر عدد ، فنسخ ذلک وقصّر علی ثلاث فیها ینقطع الرجعة ، فأین فی ذلک الالتزام بالثلاث بفم واحد ؟

ثم کیف یستمرّ المنسوخ علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من خلافة عمر ، لا تعلم الأُمة به ، وهو من أهمّ الأُمور المتعلقة علی الفروج ؟

ثم کیف یقول عمر : إن الناس قد استعجلوا فی شیء کانت ‹ 1759 › لهم فیه أناة ؟

وهل للأُمة أناة فی المنسوخ بوجه ما ؟ !

ثم کیف یعارض هذا الحدیث الصحیح بهذا الحدیث (1) الذی فیه علی بن الحسین بن واقد ، وضعفه معلوم ؟ (2) و نیز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

والجواب الرابع : دعوی الاضطراب ، قال القرطبی - فی المفهم - : وقع فیه - مع الاختلاف علی ابن عباس - الاضطراب فی لفظه ، وظاهر سیاقه یقتضی النقل عن جمیعهم : أن معظمهم کانوا .


1- کلمه : ( الحدیث ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] نشان سابق . [ زاد المعاد 5 / 265 - 266 ] .

ص : 213

یرون ذلک ، والعادة فی مثل ذلک أن یفشو الحکم وینشر ، فکیف ینفرد به واحد عن واحد ؟ قال : فهذا الوجه یقتضی التوقّف من العمل بظاهره ، وإن لم یقتض القطع ببطلانه (1) .

و دعوی اضطراب این حدیث ، دلیل صریح بر مزید اضطراب و انزعاج و نهایت التهاب و اختلاج است که به سبب ضیق خناق بلادلیل و برهان - بر خلاف اصول مقرره و قواعد مزوّره خود که دعاوی اجماع بر آن دارند - این حرف واهی و بی اصل بر زبان میآرند ، و از تفضیح “ صحیح مسلم “ نمیهراسند .

عجب که همین “ صحیح مسلم “ را برای اثبات دعاوی خویش بر آسمان برین رسانند ، بلکه به مقابله اهل حق هم دست بر آن اندازند ، چنانچه مخاطب هم به جواب طعن تحریم متعه ، “ صحیح مسلم “ را صحیح ترین کتب اهل سنت وانموده ، دست به روایات آن زده است (2) .

و دعوی اضطراب در چنین روایت در حقیقت دلیل عناد و جهل است ، چنانچه ولی الدین ابوزرعه احمد بن عبدالرحیم العراقی المصری در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث : « المتبایعان کل منهما (3) بالخیار علی صاحبه ما لم یتفرّقا » گفته :

.


1- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 318 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 302 .
3- کلمه : ( منهما ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 214

وقال ابن حزم - بعد ذکره طرق حدیث ابن عمر ، وحکیم بن حزام - : هذه أسانید متواترة متظاهرة منتشرة توجب العلم الضروری .

ثم حکی عن بعض أهل الجهل أنه قال : هذا خبر جاء بألفاظ شتّی ، فهو مضطرب ، ثم ردّه بأن ألفاظه منقولة نقل التواتر ، لیس شیء منها مختلفاً (1) .

و خود ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح حدیث مصرّاة گفته :

وقال ابن عبد البرّ : هذا الحدیث مجمع علی صحته وثبوته من جهة النقل ، واعتلّ من لم یأخذ به بأشیاء لا حقیقة لها ، ومنهم من قال : هو حدیث مضطرب لذکر التمر فیه تارة ، والقمح أُخری ، واللبن أُخری ، واعتباره بالصاع تارة ، وبالمثل والمثلین تارة ، وبالإناء أُخری .

والجواب : أن الطرق الصحیحة لا اختلاف فیها کما تقدّم ، والضعیف لا یعلّ به الصحیح (2) .

.


1- [ الف ] فی الفائدة الأولی من الحدیث الأول من باب الخیار فی البیع من کتاب البیوع . [ شرح احکام الصغری : وانظر المحلّی 8 / 352 ] .
2- [ الف ] باب النهی للبائع أن یحفل الإبل والغنم من کتاب البیوع . [ فتح الباری 4 / 306 ] .

ص : 215

از این عبارت ظاهر است که دعوی اضطراب حدیث مصرّاة مردود و نامقبول است ، و دعوی اضطراب حدیث طاوس افحش از دعوی اضطراب حدیث مصرّاة است ، یا غایة الأمر آنکه مثل آن باشد ، و هرگاه قدح به اضطراب در حدیث ‹ 1760 › مصرّاة مردود و نامقبول باشد چگونه متدرّبی اصغا به دعوی اضطراب در روایت طاوس خواهد کرد ؟ !

و اما قول او : ( وظاهر سیاقه . . ) الی آخر .

پس مثبت مزید اعتماد این حکم است که از آن ظاهر است که ظاهر این عبارت آن است (1) که جمیع صحابه ومعظمشان قائل این حکم بودند .

و قدح به انفراد واحد در حقیقت سرتابی از حجیت خبر واحد است که ائمه اصول ردّ بلیغ بر آن کرده اند .

و لزوم فشو مثل این حکم ، مبطل دعوی اهل سنت نسخ این حکم و نسخ بیع امهات اولاد را است که بنابر این میبایست که نسخ این حکم و نسخ بیع امهات اولاد فاشی و مشتهر میگشت به حکم عادت ، وإذ لیس فلیس (2) .

باز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

الجواب الخامس : دعوی أنه ورد فی صورة خاصة ، فقال .


1- در [ الف ] جمله : ( عبارت آن است ) محو شده است ، ولی همین عبارت یا قریب آن بوده است .
2- از قسمت : ( و اما قول او . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 216

ابن شریح (1) وغیره : یشبه أن یکون ورد فی تکریر اللفظ ، کأن یقول : أنت طالق . . أنت طالق . . أنت طالق ، وکانوا أولا علی سلامة صدورهم ، فقبل منهم أنهم أرادوا التأکید ، فلمّا کثر الناس فی زمن عمر وکثر فیهم الخداع ونحوه ممّا یمنع قبول من ادّعی التأکید حمل عمر اللفظ علی ظاهر التکرار ، فأمضاه علیهم .

وهذا الجواب ارتضاه القرطبی ، وقوّاه بقول عمر : ( إن الناس استعجلوا فی أمر کانت لهم فیه أناة ) ، وکذا قال النووی : إن هذا أصحّ الأجوبة (2) .

و این همان تأویل است که ابن الهمام دست به آن انداخته و آن را غایت حیله خلاص پنداشته ، و ردّ آن سابقاً به وجه شافی و کافی شنیدی (3) .

و نووی در شرح “ صحیح مسلم “ گفته :

وأمّا حدیث ابن عباس ; فاختلف العلماء فی جوابه وتأویله ، فالأصحّ أن معناه أنه کان فی أول الأمر إذا قال لها : أنت طالق . . أنت طالق . . أنت طالق ، ولم ینو تأکیداً ولا استینافاً ، یحکم بوقوع طلقة ، لقلّة إرادتهم الاستیناف بذلک ، فحمل علی الغالب الذی هو إرادة التأکید ، فلمّا کان فی زمن عمر . . . وکثر استعمال الناس لهذه .


1- فی المصدر : ( سریج ) .
2- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 318 ] .
3- صفحه : 118 - 119 همین طعن کلام او و سپس پاسخ آن گذشت .

ص : 217

الصیغة ، وغلب منهم إرادة الاستیناف بها ، حملت عند الإطلاق علی الثلاث عملا بالغالب السابق إلی الفهم منها فی ذلک العصر (1) .

و از این جواب ظاهر میشود که در زمان عمر مردم صیغه سه طلاق را زیاده استعمال کردند و غالب اراده شان استیناف و تجدید بود ، به این سبب عمر این صیغه را عند الاطلاق محمول بر ثلاث کرد و عمل به غالب نمود .

و این جواب هم صریح الاختلال است ; زیرا که اگر بالفرض در زمان عمر غالب اراده استیناف و تجدید باشد ، لکن چون مجرد جمع ثلاث دلالت به استیناف و تجدید ندارد ، و مع هذا (2) در زمان نبوی جمع ثلاث محمول بر تأکید میشد ، باز هم حمل ثلاث علی الاطلاق بر استیناف و تجدید جایز نباشد ، چه هرگاه امری موقوف و مبتنی بر نیت [ و ] قصد باشد ، بنای آن بر غالب کردن عدول از جاده صواب است ، مثلا صحت صلات موقوف بر اخلاص نیت است ، پس اگر در عصری ریا غالب باشد در این صورت نماز هرکس را باطل ساختن به مراحل شاسعه از قوانین شرع دور است .

باز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

الجواب السادس : تأویل قوله : ( وهو واحدة ) وهو أن معنی قوله : ( کان الطلاق الثلاث واحدة ) أن الناس فی زمن النبیّ .


1- [ الف ] در باب طلاق الثلاث از کتاب الطلاق . [ شرح مسلم نووی 10 / 71 ] .
2- قسمت : ( مع هذا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 218

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کانوا یطلّقون واحدة ، فلمّا کان زمن عمر کانوا یطلّقون ثلاثاً . ‹ 1761 › ومحصّله ; أن المعنی أن الطلاق الموقع فی عهد عمر ثلاثاً ، کان یوقع قبل ذلک واحدة ; لأنهم کانوا لا یستعملون الثلاث أصلا أو کانوا یستعملونها نادراً ، وأمّا فی عصر عمر . . . فکثر استعمالهم لها ، ومعنی قوله : ( فأمضاه علیهم ، وأجازه ) . . وغیر ذلک أنه صنع فیه الحکم بإیقاع الطلاق ما کان یصنع قبله .

ورجّح هذا التأویل ابن العربی ونسبه إلی أبی زرعة الرازی ، وکذا أورده البیهقی بإسناده الصحیح إلی أبی زرعة ، وقال : معنی هذا الحدیث - عندی - أن ما تطلّقون أنتم ثلاثاً کانوا یطلّقون واحدة .

قال النووی : علی هذا فیکون الخبر وقع عن اختلاف عادة الناس خاصّة ، لا (1) عن تغیّر الحکم فی الواحدة ، والله أعلم (2) .

و کافی است برای ردّ این تأویل علیل آنچه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ از مانعین وقوع ثلاث نقل کرده که ایشان گفته اند :

وأمّا قول من قال : إن معناه کان وقوع الطلاق الثلاث الآن علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واحدة ; فإن حقیقة .


1- لم یرد فی المصدر : ( لا ) ، والظاهر ما فی الأصل .
2- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 318 ] .

ص : 219

هذا التأویل : کان الناس علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یطلّقون واحدة ، وعلی عهد عمر صاروا یطلّقون ثلاثاً ، والتأویل إذا وصل إلی هذا الحدّ کان من باب الإلغاء (1) والتحریف ، لا من باب بیان المراد ! ولا یصحّ ذلک بوجه ما ، فإن الناس مازالوا یطلّقون واحدة وثلاثاً ، وقد طلّق رجال نساءهم علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثلاثاً ، فمنهم من ردّها إلی واحدة ، کما فی حدیث عکرمة عن ابن عباس ، ومنهم من أنکر علیه ، وغضب ، وجعله متلاعباً بکتاب الله ، ولم نعرف ما حکم به علیه ، ومنهم من أقرّه لتأکید التحریم الذی أوجبه اللعان ، ومنهم من ألزمه بالثلاث لکون ما أتی به من الطلاق آخر الثلاث .

ولا یصحّ أن یقال : إن الناس مازالوا یطلّقون واحدة إلی أثناء خلافة عمر فطلّقوا ثلاثاً ، ولا یصحّ أن یقال : إنهم قد استعجلوا فی شیء کانت لهم فیه أناة ، فیمضیه علیهم ، ولا یلائم هذا الکلام الفرق بین عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبین عهده بوجه ما ، فإنه ماض حکمه علی عهده وبعد عهده . .

ثم إن فی بعض ألفاظ الحدیث الصحیحة :

أ لم تعلم أنه من طلّق ثلاثاً جعلت واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟

.


1- فی المصدر : ( الإلغاز ) .

ص : 220

وفی لفظ : أما علمت أن الرجل إذا طلّق امرأته ثلاثاً قبل أن یدخل بها جعلوها واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من إمارة ‹ 1762 › عمر ؟ فقال ابن عباس : بلی ، کان الرجل إذا طلّق امرأته ثلاثاً قبل أن یدخل بها جعلوها واحدة علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً من إمارة عمر ، فلمّا رأی الناسَ - یعنی عمرُ - قد تتابعوا فیها قال : أجیزوهنّ علیهم . . هذا لفظ الحدیث ، وهو أصحّ إسناداً ، وهو لا یحتمل ما ذکرتم من التأویل بوجه ما ، ولکن هذا کلّه عَمَلُ من جعل الأدلة تبعاً للمذهب ، فاعتقد ، ثم استدل ، وأمّا من جعل المذهب تبعاً للدلیل واستدلّ ، ثم اعتقد ، لم یمکنه هذا العمل (1) .

وابن الهمام هم این تأویل رکیک را ردّ کرده چنانچه در “ فتح القدیر “ گفته :

وما قیل فی تأویله : إن الثلاث التی یوقعونها الآن إنّما کانت فی الزمان الأول واحدة ، تنبیهاً (2) علی تغیّر الزمان ومخالفة السنة ، .


1- [ الف ] فصل ; وأمّا المسألة الثانیة ، وهی وقوع الثلاث بکلمة واحدة بعد فصل فی حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 267 - 268 ] .
2- فی المصدر : ( تنبیهٌ ) .

ص : 221

فیشکل إذ لا یتّجه حینئذ قوله : فأمضاه عمر (1) .

باز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

الجواب السابع : دعوی وقفه ، فقال بعضهم : لیس فی هذا السیاق أن ذلک کان بلغ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیقرّه ، والحجّة إنّما هی فی تقریره .

وتعقّب بأن قول الصحابی کنّا (2) نفعل . . کذا فی عهد النبیّ علیه [ وآله ] السلام فی حکم الرفع علی الراجح حملا علی أنه اطلع علی ذلک فأقرّه لتوفّر دواعیهم علی السؤال عن جلیل الأحکام وحقیرها (3) .

و این جواب سابع را اگر چه (4) خود ابن حجر ردّ کرده است لکن مانعین وقوع ثلاث به وجه ابلغ و اشبع و اسبغ از این ردّ کرده اند ، چنانچه ابن القیّم در “ زاد المعاد “ - نقلا عن هؤلاء - گفته :

وأمّا قول من قال : لیس فی الحدیث بیان أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان هو الذی یجعل ذلک ، أو أنه علم .


1- [ الف ] در شرح قول ماتن : ( وطلاق البدعة ما خالف قسمی السنّة ) ، کتاب الطلاق . [ فتح القدیر 3 / 471 ] .
2- در [ الف ] بعد از ( کنّا ) اشتباهاً : ( کا ) آمده است .
3- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 318 ] .
4- قسمت : ( اگر چه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 222

وأقرّ علیه ، فجوابه أن یقال : ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (1) أن یستمرّ هذا الجعل الحرام - المتضمّن لتغییر شرع الله ودینه ، وإباحة الفرج لمن هو علیه حرام ، وتحریمه علی من هو علیه حلال - علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه خیر الخلق ، وهم یفعلون ولا یعلمونه ، ولا یعلمه هو والوحی ینزل ، وهو یقرّهم علیه ! فهب أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یکن یعلم ، وکان الصحابة یعملونه ، ویبدلّون دینه وشرعه ، والله یعلم ذلک ولا یوحیه إلی رسوله ولا یُعلمه به ، ثم یتوفّی الله رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والأمر علی ذلک فیستمرّ هذا الضلال العظیم والخطأ المبین عندکم مدّة خلافة الصدیق کلّها یعمل به ولا یغیّر إلی أن فارق الصدیق الدنیا ، فاستمرّ الخطأ والضلال المرکّب صدراً من خلافة عمر حتّی رأی عمر ‹ 1763 › بعد ذلک برأیه أن یلزم الناس الصواب ، فهل فی الجهل بالصحابة وما کانوا علیه فی عهد نبیّهم وخلفائه أقبح من هذا ؟ ! وبالله لو کان جعل الثلاث واحدة خطأ محضاً لکان أسهل من هذا الخطأ الذی ارتکبتموه والتأویل الذی تأوّلتموه ، ولو ترکتم المسألة بهیئتها لکان أقوی لشأنها من هذه الأدلة والأجوبة !

.


1- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 223

قالوا : ولیس التحاکم فی هذه المسألة إلی مقلّد متعصّب ولا هیّاب للجمهور ، ولا مستوحش من التفرّد إذا کان الصواب فی جانبه ، وإنّما التحاکم إلی راسخ فی العلم قد طال فیه باعه ، ورحب بنیله ذراعه ، وفرّق بین الشبهة والدلیل ، وتلقّی الأحکام من نفس مشکاة الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وعرف المراتب ، وقام فیها بالواجب ، وباشر قلبه أسرار الشریعة وحکمها الباهرة ، وما نظمته من المصالح الباطنة والظاهرة ، وخاض فی مثل هذه المضائق لججها ، واستوفی من الجانبین حججها ، والله المستعان ، وعلیه التکلان (1) .

باز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

الجواب الثامن : حمل قوله : ( ثلاثاً ) علی أن المراد بها لفظ : ( البتة ) ، کما تقدّم فی حدیث رکانة سواءً ، وهو من روایة ابن عباس أیضاً ، وهذا قویّ ، ویؤیّده إدخال البخاری فی هذا الباب الآثار التی فیها : ( البتة ) ، والأحادیث التی فیها التصریح بالثلاث ، کأنّه یشیر إلی عدم الفرق بینهما ، وأن ( البتة ) إذا أُطلقت تحمل علی الثلاث ، الاّ أن أراد المطلّق واحدة ، فیقبل ، فکأنّ بعض رواته حمل .


1- [ الف ] فصل ، وأمّا المسألة الثانیة ، وهی وقوع الثلاث بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 268 - 269 ] .

ص : 224

لفظ ( البتة ) علی الطلاق الثلاث لاشتهار التسویة (1) بینهما فرواها بلفظ الثلاث ، وإنّما المراد لفظ ( البتة ) ، وکانوا فی العصر الأول یقبلون ممّن قال : أردت ب : ( البتة ) الواحدة ، فلمّا کان عهد عمر أمضی الثلاث فی ظاهر الحکم (2) .

و این جواب هم محض تعلّل ناصواب است ; زیرا که حمل لفظ ( ثلاث ) بر ( البته ) بلا دلیل البته عمل بر تشهّی نفس و اختراع محض است ، و در حقیقت تغلیط حدیث صحیح است که قابلیت اصغا ندارد .

و وجود لفظ ( البته ) در حدیث رکانه مستلزم حمل این روایت مصرّحه به ثلاث بر ( البته ) به هیچ وجهی نمیتواند شد .

و ادعای عدم فرق در ( البته ) و ثلاث هم باطل است ، با آنکه نفعی به ابن حجر نمیرساند بلکه ضرر صریح دارد ، چه جا هرگاه در ( ثلاث ) و ( البته ) فرق نیست ، پس چرا لفظ ( ثلاث ) را بر ( البته ) حمل میکند .

و عموم طلاق البته از طلاق ثلاث به تصریحات محققین سنیه ظاهر است . ولی الدین ابوزرعه احمد بن عبدالرحیم العراقی المصری در “ شرح احکام صغری “ در شرح حدیث : ( إن رفاعة القرطبی طلّق امرأته فبتّ طلاقها ) گفته : ‹ 1764 › .


1- فی المصدر : ( التمویه ) .
2- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 318 ] .

ص : 225

قال الشیخ تقی الدین - فی شرح العمدة - : تطلیقه بالبتات من حیث اللفظ یحتمل أن یکون بإرسال الطلقات الثلاث ، ویحتمل أن یکون بإحدی الکنایات التی تحمل علی البینونة عند جماعة من الفقهاء ، ولیس فی اللفظ عموم ولا إشعار بأحد هذه المعانی ، وإنّما یؤخذ ذلک من أحادیث أُخر تبیّن المراد ، ومن احتجّ علی شیء من هذه الاحتمالات بالحدیث فلم یصب ; لأنه إنّما دلّ علی مطلق البتّ ، والدالّ علی المطلق لا یدلّ علی أحد قیدیه بعینه .

قلت : اعتبر الشیخ لفظ الروایة التی شرحها ، وهی الروایة التی هنا صریحة فی الاحتمال الثانی ، فإن لفظها : ( فطلّقها آخر ثلاث تطلیقات ) ، فدلّ علی أنه لم یجمعها لها دفعة واحدة ، واعتبر ابن عبد البرّ لفظ الروایة التی سقناها من الموطّأ ، فاستدلّ به علی جواز جمع الطلقات الثلاث ، ثم قال : ویحتمل أن یکون طلاقه ذلک آخر ثلاث طلقات ، ولکن الظاهر لا یخرج عنه إلاّ ببیان . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که طلاق البته عام است از طلاق ثلاث ، و حمل مطلق بر مقید بی دلیل غیر جایز است ، بالفرض اگر مراد در روایت طاوس از طلاق ثلاث ، طلاق البته باشد باز هم گلوی خلافت مآب از طعن مخالفت سنت رها نمیشود ; زیرا که هرگاه طلاق البته در عهد نبوی و عهد ابی بکر .


1- [ الف ] الفائدة الرابعة من الحدیث الثانی من کتاب الطلاق . [ شرح احکام الصغری : ] .

ص : 226

محمول بر یک طلاق میشد ، چرا خلافت مآب مخالفت آن نموده آن را محمول بر طلاق ثلاث نمود ؟ !

باز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قال القرطبی : وحجّة الجمهور فی اللزوم من حیث النظر ظاهرة جدّاً ، وهو أن المطلّقة ثلاثاً لا تحلّ به للمطلّق حتّی تنکح زوجاً غیره ، ولا فرقة بین مجموعها ومفرّقها لغة وشرعاً ، وما یتخیّل من الفرق صوری ألغاه الشرع اتفاقاً فی النکاح والعتق والأقاریر ، فلو قال الولیّ : أنکحتک هؤلاء الثلاث فی کلمة واحدة . . انعقد ، کما لو قال : أنکحتک هذه وهذه ، وکذا فی العتق والأقاریر . . وغیر ذلک من الأحکام (1) .

محتجب نماند که این کلام مخدوش است به چند وجه :

اول : آنکه تشبّث به قیاس فاسد الأساس به مقابله سنّت سنیّه جناب سرور انام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - اصلا سمتی از جواز ندارد ، و مجوّزین قیاس هم قیاس را به مقابله نصّ وزنی نمینهند .

دوم : آنکه سابقاً دانستی که قیاس هم معاضد و مؤیّد و مسدّد عدم اعتبار طلقات ثلاث است .

.


1- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 318 ] .

ص : 227

و نیز ابن القیّم در “ زاد المعاد “ گفته :

ومن تأمّل القرآن حق التأمّل تبیّن له ذلک ، وعرف أن الطلاق المشروع بعد الدخول هو الطلاق الذی یملک به الرجعة ، ولم یشرّع الله سبحانه إیقاع الثلاث جملة واحدة البتة ، قال تعالی : ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) (1) ، ‹ 1765 › ولا یعقل العرب فی لغتها وقوع المرّتین إلاّ متعاقبتین ، کما قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من سبّح الله دبر کل صلاة ثلاثاً وثلاثین ، وحمده ثلاثاً وثلاثین ، وکبّر أربعاً وثلاثین . . ونظائره ; فإنه لا یعقل من ذلک إلاّ تسبیح وتحمید وتکبیر متوال یتلو بعضه بعضاً ، فلو قال : ( سبحان الله ) ثلاثاً وثلاثین ، و ( الحمد لله ) ثلاثاً وثلاثین ، و ( الله أکبر ) أربعاً وثلاثین ، بهذا اللفظ ، لکان ثلاث مرّات فقط ، وأصرح من هذا قوله سبحانه : ( وَالَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهادات بِاللّهِ ) (2) ، فلو قال : أشهد بالله أربع شهادات إنی لمن الصادقین ، کانت مرّة ، وکذلک قوله : ( وَیَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ ) (3) ، فلو قالت : أشهد أربع شهادات بالله إنه لمن الکاذبین ، کانت .


1- البقرة ( 2 ) : 229 .
2- النور ( 24 ) : 6 .
3- النور ( 24 ) : 8 .

ص : 228

واحدة ، وأصرح من ذلک قوله تعالی : ( سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ) (1) ، فهذا مرّة بعد مرّة ، ولا ینتقض هذا بقوله تعالی : ( نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ ) (2) ; فإن المرّتین هما الضعفان ، وهما المثلان ، وهما مثلان فی العدد ، کقوله تعالی : ( یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ ) (3) ، وقوله : ( فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ ) (4) . . أی ضعفی ما یعذّب به غیرها ، و ضعفی ما کانت تؤتی ، ومن هذا قول أنس : انشقّ القمر علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرّتین ، شقّتین وقرصتین ، کما فی اللفظ الآخر : انشقّ القمر فلقتین ، وهذا أمر معلوم قطعاً أنه إنّما انشقّ مرّة واحدة ، والفرق المعلوم بین ما یکون مرّتین فی الزمان وبین ما یکون مثلین وجزئین ومرّتین فی المضاعفة ، فالثانی یتصوّر فیه اجتماع المرّتین فی آن واحد ، والأول لا یتصوّر فیه ذلک (5) .

سوم : آنکه قیاس طلاق ثلاث متفرق بر طلاق ثلاث مجموع نمودن از .


1- التوبة ( 9 ) : 101 .
2- الأحزاب ( 33 ) : 31 .
3- الأحزاب ( 33 ) : 30 .
4- البقرة ( 2 ) : 265 .
5- [ الف ] فصل ; وأمّا المسألة الثانیة ، وهی وقوع الثلاث بکلمة واحدة بعد فصل فی حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 244 - 245 ] .

ص : 229

قیاس أوّل من قاس هم دورتر رفتن است ، و خود ابن حجر در “ فتح الباری “ بعد عبارت سابقه گفته :

واحتجّ من قال : إن الثلاث إذا وقعت مجموعة حملت علی الواحدة ، بأن [ من قال : أحلف بالله ثلاثاً . . لا یعدّ حلفه إلاّ یمیناً واحداً ، فلیکن المطلّق مثله .

وتعقّب باختلاف الصیغتین فإن ] (1) المطلّق ینشیء طلاق امرأة ، وقد جعل طلاقها ثلاثاً ، فإذا قال : أنت طالق ثلاثاً ، فکأنّه قال : أنت طالق جمیع الطلاق ، وأمّا الحالف ; فلا حدّ لعدد أیمانه ، فافترقا (2) .

از این عبارت ظاهر است که قیاس طلاق ثلاث بر حلف عین خلف است که فرق ظاهر در هر دو پیداست ، و نظر و اعتبار دلالت بر حمل طلاق ثلاث بر واحد دارد .

باز ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

وفی الجملة ; فالذی وقع فی هذه المسألة نظیر ما وقع فی مسألة المتعة سواءً من (3) قول جابر : إنها کانت تفعل فی عهد النبیّ .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 319 ] .
3- فی المصدر : ( أعنی ) .

ص : 230

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وصدراً ‹ 1766 › من خلافة عمر فنهی عنها (1) فانتهینا ، فالراجح فی الموضعین تحریم المتعة وإیقاع الطلاق الثلاث بالإجماع الذی انعقد فی عهد (2) عمر علی ذلک ، ولا یحفظ أن أحداً فی عهد عمر خالفه فی واحدة منهما ، وقد دلّ إجماعهم علی وجود ناسخ ، وإن کان خفی عن بعضهم قبل ذلک حتّی ظهر لجمیعهم فی عهد عمر ، فالمخالف بعد هذا الإجماع منابذ له ، والجمهور علی عدم اعتبار من أحدث الاختلاف بعد الاتفاق ، والله أعلم .

وقد أطلت فی هذا الموضع لالتماس من التمس ذلک منی ( وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ ) (3) .

وتشبیه ابن حجر مسأله طلاق را به مسأله متعه تشبیه تامّ است ، چه در حقیقت چنانچه متعه در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و زمان ابی بکر و صدر خلافت خلیفه ثانی جاری بوده ، و باز عمر آن را - مراغمةً للسنة ! - حرام ساخت ، همچنین در باب طلاق ثلاث مجتمع (4) - که در زمان نبوی .


1- کلمه : ( عنها ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- کلمه : ( عهد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف ] باب من جوّز الطلاق الثلاث من کتاب الطلاق . [ فتح الباری 9 / 319 ] . یوسف ( 12 ) : 18 . ( علی ما تصفون ) در مصدر نیامده است .
4- کلمه : ( مجتمع ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 231

اعتبار آن نمیکردند و نه در زمان ابی بکر و نه در صدر خلافت خود خلیفه ثانی - مخالفت سنت سنیّه نموده داد ابتداع و اختراع داده ، فالراجح فی الموضعین تحلیل المتعة وعدم إیقاع الطلاق الثلاث ، وبطلان دعوی الإجماع الذی یزعمون انعقاده فی عهد عمر علی ذلک .

وقد دریت سابقاً أن جمعاً من الصحابة خالفوا عمر فی کلّ منهما ، وقد سمعت فتوی جمع من الصحابة بجواز المتعة .

وقال عبد الله بن مسلم بن قتیبة - فی کتاب اختلاف العلماء (1) ، فیما یحلّ من الأشربة وما یحرم منها - :

وحجّة کل فریق منهم - : وقد کان قوم من الصحابة یرون الاستمتاع من النساء جائزاً ، ویفتون به ، منهم : ابن مسعود ، وابن عباس ، ومعاویة ، وجابر ، وسلمة بن الأکوع . . ومن التابعین ; عطاء ، وطاوس ، وسعید بن جبیر ، وجابر بن زید .

.


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، بل لم نجده فی مؤلفات عبد الله بن مسلم ابن قتیبة الدینوری فی الأعلام لخیر الدین الزرکلی 4 / 137 ، ولا فی معجم المؤلفین لعمر کحالة 6 / 150 . ولا فی کشف الظنون لحاجی خلیفة 1 / 32 - 33 حیث ذکر جماعة صنّفوا وألفّوا فی اختلاف العلماء کالطحاوی الحنفی ، والجصّاص الحنفی ، والنعمانی ، والباهلی الشافعی ، وأبی المظفر یحیی بن محمد بن هبیرة الوزیر ، وابن جریر الطبری ، وأبی بکر محمد بن منذر النیسابوری الشافعی ، وأبی إسحاق الشیرازی ، وأبو بکر الطبری اللؤلؤی الحنفی .

ص : 232

والمتعة عندهم زناء ، فهل یجوز أن یقال : هؤلاء زنوا بالتأویل ، وأفتوا بالزناء علی التأویل ؟ ! (1) انتهی .

ومخالفة علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود وعبد الرحمن بن عوف والزبیر فی الطلاق الثلاث قد نقله ابن حجر بنفسه (2) ، فنفی حفظ المخالفة عن أحد من عجائب الأوهام المحیّرة للأحلام ، وإذا لم یتحقّق إجماعهم فکیف یدل علی وجود ناسخ ؟

مع أن فی دعوی ثبوت النسخ بالإجماع ما سمعت سابقاً .

ودعوی ظهور الناسخ لجمیعهم کذب وافتراء بلا امتراء ، فالمخالف بعد هذا الابتداع منابذ للبدعة عامل بالسنة ، وقد أطلت فی هذا الموضع لالتماس من التمس ذلک منی ، ( وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ ) (3) .

و ابن القیّم در “ زاد المعاد “ - نقلا عن المانعین لوقوع الثلاث - گفته :

ثم نقول : لم یخالف عمر ‹ 1767 › إجماع من تقدّمه ، بل رأی إلزامهم بالثلاث عقوبةً لهم لما علموا أنه حرام وتتابعوا فیه ، .


1- اختلاف العلماء : وفی تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة : 149 : ومثل هذا دعاؤه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لابن عباس بأن یعلّمه الله التأویل ، ویفقهّه فی الدین ، وکان ابن عباس مع دعائه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لا یعرف کل القرآن . . . وله أقاویل فی الفقه منبوذة ، مرغوب عنها ! کقوله فی المتعة . .
2- تقدّم کلّ هذا عن فتح الباری 9 / 316 .
3- یوسف ( 12 ) : 18 .

ص : 233

ولا ریب أن هذا سائغ للأئمة أن یلزموا الناس بما ضیّقوا به علی أنفسهم ، ولم یقبلوا فیه رخصة الله عزّ وجلّ وتسهیله ، وبل اختاروا الشدّة والعسر ، فکیف بأمیر المؤمنین عمر . . . وکمال نظره للأُمّة وتأدیبه لهم ، ولکن العقوبة یختلف باختلاف الأزمنة والأشخاص ، والتمکّن من العلم بتحریم الفعل المعاقب علیه وخفائه ، وأمیر المؤمنین . . . لم یقل لهم : إن هذا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وإنّما هو رأی رآه مصلحةً للأُمّة ، یکفّهم بها عن التسارع إلی إیقاع الثلاث ، ولهذا قال : ( لو أمضیناه علیهم ) ، وفی لفظ : ( فأجیزوهنّ علیهم ) ، أفلا تری أن هذا رأی منه رآه للمصلحة لا إخبار عن الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولمّا علم . . . أن تلک الأناة والرخصة نعمة من الله علی المطلّق ورحمة به وإحسان إلیه ، وأنه قابلها بضدّها ، ولم یقبل رخصة الله وما جعله له من الأناة ، عاقبه بأن حال بینه وبینها ، وألزمه ما ألزمه من الشدّة والاستعجال ، وهذا موافق لقواعد الشریعة ، بل هو موافق لحکمة الله فی خلقه قدراً وشرعاً ; فإن الناس إذا تعدّوا حدوده ولم یقفوا عندها ضیّق علیهم ما جعله لمن اتّقاه من المخرج ، وقد أشار إلی هذا المعنی بعینه من قال من الصحابة للمطلّق ثلاثاً : إنک لو اتّقیت الله لجعل لک مخرجاً ، کما قاله ابن مسعود وابن عباس ، فهذا نظر أمیر المؤمنین ومن معه من

ص : 234

الصحابة لا أنّه (1) . . . غیّر أحکام الله وجعل حلالها حراماً ، فهذا غایة التوفیق بین النصوص وفعل أمیر المؤمنین ومن معه ، وأنتم لم یمکنکم ذلک إلاّ بإلغاء أحد الجانبین .

فهذا نهایة إقدام الفریقین فی هذا المقام الضنک والمعترک الصعب ، وبالله التوفیق (2) .

در این کلام با وصف اعتراف به امر حق - اعنی عدم ثبوت حکم اعتبار سه طلاق از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و بودن حکم اعتبار آن رأی محض از خلیفه ثانی ، و ثبوت اجماع من تقدّم بر عدم اعتبار طلاق ثلاث - زیغ صریح واقع است ، یعنی تجویز الزام مردم به طلاق ثلاث - با وصف حرام بودن آن - برای تعذّب و عقاب مرتکبین ، از غرائب جسارات فضیحه است !

و چگونه عاقلی تجویز آن توان کرد که به سبب ارتکاب مردم امری حرام را ، آن (3) امر حرام برای ایشان لازم گردد ، هل هذا ‹ 1768 › إلاّ نقض (4) لقواعد الشریعة وهدم لأساسها .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لأنه ) آمده است .
2- [ الف ] فصل فی حکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیمن طلّق ثلاثاً بکلمة واحدة من ذکر أحکام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الطلاق . [ زاد المعاد 5 / 270 - 271 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( از ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( بل هذا لأنقض ) آمده است .

ص : 235

بنابر این لازم میآید که اگر مردم تتابع در زنا و دیگر انواع فسق و فجور اختیار کنند ، زنا و سایر اقسام فسق برای ایشان لازم کرده شود ، تعذیباً وعقاباً لهم .

و الزام امر حرام را موافق قواعد شریعت سهله و موافق حکمت الهی در خلق او قدراً و شرعاً وانمودن ، داد وقاحت دادن است که هیچ جا در شریعت امر حرام به سبب ارتکاب آن لازم نگردیده است ، والمدّعی مباهت مکابر .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

مسلم ، عن طاوس ، عن ابن عباس : کان علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وسنتین من خلافة عمر طلاق الثلاث واحدة ، فقال عمر بن الخطاب : إن الناس استعجلوا فی أمر کانت لهم فیه أناة ، فلو أمضیناه علیهم .

قلت : فی هذا الحدیث إشکال قوی ; لأن النسخ لا یتصوّر بعد وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وانقطاع الوحی ، فحکی البغوی للعلماء ثلاث تأویلات :

أحدها : معناه قول الرجل : أنت طالق . . أنت طالق . . أنت طالق ، إن قصد الإیقاع بکل لفظة تقع الثلاث ، وإن قصد التوکید فواحدة ، کانوا فی الزمن الأول یصدّقون فی أنهم أرادوا واحدة ، فلمّا رأی عمر فی زمانه أُموراً أنکرها ألزمهم الثلاث .

ثانیها : معناه طلاق الرجل بغیر المدخول بها : أنت طالق . .

ص : 236

ثلاثاً ، لفظاً واحداً ، ذهب أصحاب عبد الله بن عباس أنها واحدة ، وقول عمر - وعلیه جمهور أهل العلم - أنها ثلاث .

ثالثها : معناه أنت بتّیة (1) ، کان عمر یراها واحدة ، فلمّا تتابع الناس ألزمهم الثلاث .

والأوجه عندی أن معناه أن قوله تعالی : ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) (2) یحتمل وجهین :

أحدهما : أن یعدّ : أنت طالق ثلاثاً ، مرّة واحدة ; لأنه أرسل دفعة واحدة .

والثانی : أن ینظر إلی المعنی ، کأنّه أراد أن یقول : أنت طالق ، ثم یقول : أنت طالق ، ثم یقول : أنت طالق ، فاختصر کلامه وقال : أنت طالق . . ثلاثاً ، فهو دفعة واحدة فی الظاهر ، ثلاث دفعات فی المعنی ، فکان الناس فی زمان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم ینکشف لهم الأمر ، ولا سألوا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عن ذلک ، فکانوا کثیراً ما یذهبون إلی الاحتمال الأول ، وکذلک فی زمان الصدّیق ، فلمّا کان عمر ورفعت إلیه المسألة أفتاهم بالمعنی الثانی وصرّح بذلک ولم یدع محملا لخلافه (3) .

.


1- فی المصدر : ( بتّةٌ ) .
2- البقرة ( 2 ) : 229 .
3- فی المصدر : ( لخلاف ) .

ص : 237

ولما قلنا نظائر کثیرة فسّرها أهل العلم کنحو ما فسّرنا ، منها : حدیث بیع أُمّهات الأولاد فی زمان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر ، ثم نهی عمر عنه (1) .

از این عبارت ظاهر است ‹ 1769 › که ولی الله تأویلات ثلاثه را که بغوی از علمای خود برای حدیث مسلم نقل کرده نپسندیده ، تأویلی دیگر اختراع کرده که به حقیقت در آن ترانه تخطئه عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سراییده ، چه از آن ظاهر میشود که در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) معنای آیه ( الطَّلاقُ مَرَّتانِ ) منکشف نگردیده ، و به سبب این اشتباه و التباس ، خیار ناس - یعنی صحابه جلالت اساس - مخالفت حق و مراغمت صدق مینمودند ، و در این جهل مرکب مبتلا بودند ، و همچنین در عهد عتیق شارب این رحیق بودند و از این جهالت و نادانی و ضلالت و سرگرانی رها نشدند تا که در عهد خلیفه ثانی رفع مسأله به بارگاه عالی جاهش نمودند ، و حضرتش فتوا به معنای ثانی داد ، و به تصریح صریح نقاب احتجاب از روی اصحاب برداشت و محملی برای مخالفت حق نگذاشت !

و هیچ عاقلی و متدینی جسارت بر التزام این شنیعه ندارد ، و افادات علامه عسقلانی و تحقیقات مانعین وقوع ثلاث که ابن القیّم در “ زاد المعاد “ نقل کرده ، و سابقاً به ردّ جواب سابع این حدیث از اجوبه مورده عسقلانی .


1- [ الف ] کتاب النکاح از فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 113 ] .

ص : 238

مذکور (1) شد ; برای ابطال و استیصال این کلام سراسر اغفال و تخجیل اهل ضلال کافی و وافی است (2) .

و ابن روزبهان با وصف آن همه جلالت شأن و سلاطت لسان و غلظت بیان و اغراق و انهماک در طعن و تشنیع بر جناب علامه حلی - حفّه الله بالرحمة والرضوان - در جواب این اشکال شدید و اعضال عویص بی خود و بی حواس گردیده ، بر تحریف فضیح و کذب قبیح جسارت نموده ، چنانچه جایی که علامه حلی - طاب ثراه - در “ نهج الحق “ حدیث ابن عباس از “ جمع بین الصحیحین “ که در صدر مبحث مذکور شده ، نقل کرده ، به جواب آن ابن روزبهان گفته :

أقول : لم یجعل عمر الثلاث غیر واحدة ، بل أمرهم بالطلاق السنّی ، والطلاق السنی أن لا یوقع الثلاث مرّة واحدة .

وقد اعتذر عمر عن هذا بأن الناس یستعجلون فی أمر الطلاق ویطلّقون الثلاث دفعة واحدة .

وهذا هو الطلاق البدعی ، ولم یحکم بأن الثلاث لا یقع دفعة واحدة ، وأن لیس له فی الوقوع حکم الواحدة ، ولا یفهم هذا من .


1- قسمت : ( اجوبه مورده عسقلانی مذکور ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- صفحه : 221 - 223 از فتح الباری 9 / 318 و زاد المعاد 5 / 268 - 269 گذشت .

ص : 239

الحدیث ، والحاصل أنه - یعنی المصنّف - یجعل الواحدة فی الحدیث صفة للطلقة ، ونحن نجعلها صفة للدفعة ، فمعنی الحدیث : وکان الطلاق فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقع الثلاث دفعة واحدة ، وهو الطلاق البدعی ، والناس لم یکونوا یمتنعون من هذه البدعة ویوقعون الثلاث دفعة ، فنهی عمر عن هذه البدعة . (1) انتهی .

و این کلام بلاغت نظام موجب تحیر است ‹ 1770 › به چند وجه :

اول : آنکه دلالت این روایت بر مطلوب ، یعنی امضای عمر طلقات ثلاث را که در مجلس واحد شود و گرفتن آن در حکم سه طلاق متفرق ، به اعتراف ثقات و محققین اهل سنت ثابت ، و اثبات این معنا به شدّ و مدّ میکنند ، بلکه هوس اثبات اجماع بر آن دارند ، پس منشأ انکار ابن روزبهان جز اختلال حواس و اختباط عقل امری دیگر نمیتواند شد !

کاش “ شرح صحیح مسلم “ نووی که به غایت مشهور و معروف است از این مقام ملاحظه میکرد و یا “ فتح الباری “ را که تصنیف استاد استاد او است به نظر بصیرت مینگریست ، و بر ذکر این معنای واهی که اصلا با حدیث مناسبت ندارد ، بلکه سراسر خلاف آن است متفوه نمیگشت .

.


1- [ الف ] المطلب الخامس فی ما رواه الجمهور فی حقّ الصحابة من المسألة الخامسة فی الإمامة . [ احقاق الحق : 219 ] .

ص : 240

بالجمله ; عبارات نووی و عسقلانی و ابن الهمام و ابن القیّم - که سابقاً گذشته - برای ردّ این توهم باطل و اختراع واهی ابن روزبهان و مزید تخجیل او کافی و وافی است ، بحمد الله اهل حق را احتیاج دفع آن نیست .

دوم : اینکه بنابر دعوی ابن روزبهان معنای حدیث این است که در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابی بکر و شروع خلافت عمر سه طلاق دفعتاً واحدة میگفتند ، یعنی امر غیر مشروع به عمل میآوردند ، و عمر از آن نهی کرده ، حال آنکه نهی عمر از این معنا هرگز ثابت نمیشود ، و کدام لفظ حدیث بر آن دلالت دارد ؟ اندک انصاف باید داد و بیان نمود ، و از تفوّه به چنین خرافات و اُضحوکات که منافی دأب اهل علم است استحیا باید کرد .

سوم : آنکه از منطوق این حدیث ظاهر است که عمر سه طلاق را که دفعتاً واحدة واقع میشود امضا کرده ، چنانچه لفظ ( فأمضاه ) دلالت بر آن دارد ، پس این کلام را بر این معنا حمل کردن که : عمر از طلاق ثلاث نهی کرده ، طرفه ماجراست ! و بدان میماند که کسی در تفسیر فقره : ( أباح فلان النبیذ ) بگوید که : معنایش این است که : او از نبیذ نهی کرده .

و نیز ( أجیزوهنّ ) که در روایت مسلم مذکور است نصّ صریح است بر آنکه اجازه طلقات ثلاث نموده .

ص : 241

چهارم : آنکه (1) این توجیه نهایت توهین و تبدیع صحابه و هتک ناموسشان و اهانت زمان خلیفه اول ، بلکه صدر زمان خلیفه ثانی هم است ، و کار هیچ سنی نیست که بر این شنیعه عظیمه جسارت کند .

پنجم : آنکه ذکر روایات هم دلالت صریحه دارد بر آنکه عمر سه طلاق را - که در مجلس واحد واقع شود - در حکم سه طلاق میگرفت ، فمنها ما فی کنز العمال :

عن زید بن وهب ، قال : طلّق رجل من أهل المدینة امرأته ألفاً ، فلقیه عمر ، فقال : أطلّقتها ألفا ؟ قال : إنّما کنت ألعب . . فعلاه بالدرّة ، وقال : وإنّما یکفیک من ذلک (2) ثلاث . عب . وابن شاهین فی السنة (3) .

ومنها - أیضاً - فی کنز العمال :

عن الحسن : أن عمر بن الخطاب کتب إلی أبی موسی الأشعری : لقد هممتُ أن أجعل إذا طلّق الرجل امرأته ثلاثاً ‹ 1771 › فی مجلس ، أن اجعلها واحدة ، ولکن أقواماً جعلوا علی أنفسهم ، فألزمْ کلَّ نفس ما ألزم نفسه ، من قال لامرأته : أنت .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] ( ذلک ) تکرار شده است .
3- کنز العمال 9 / 669 .

ص : 242

علیّ حرام ، فهی حرام ، ومن قال لامرأته : أنت بائنة ، فهی بائنة ، ومن قال : أنت طالق ثلاثاً فهی ثلاث . حل (1) .

.


1- [ الف ] أی رواه أبو نعیم فی الحلیة . أحکام الطلاق من قسم الأفعال من کتاب الطلاق من حروف الطاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 9 / 676 ] .

ص : 243

طعن چهاردهم : منع خرید وفروش کنیزان بچه دار

ص : 244

ص : 245

و از جمله ابتداعات و اختراعات آن مجمع کمالات آن است که بر خلاف سنت سنیّه سرور کائنات - علیه وآله آلاف التحیات والتسلیمات - حکم به عتق اُمّهات اولاد و عدم جواز بیعشان علی الاطلاق داده .

در روایت عمران بن سواده لیثی - که ابوجعفر محمد بن جریر طبری و ابن قتیبه نقل کرده اند و شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ نقل کرده ، اثبات فضل عمر [ را ] به آن خواسته ، و سابقاً الفاظش شنیدی - مذکور است :

وذکروا أنک أعتقت الأمة إن وضعت ذا بطنها بغیر عتاقة سیّدها ؟ قال : ألحقت حرمة بحرمة (1) .

از این روایت پر ظاهر است که خلافت مآب اُمّ ولد را به غیر آزاد کردن مالکش آزاد ساخته .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

.


1- ازالة الخفاء 2 / 205 ، و رجوع شود به : تاریخ طبری 3 / 290 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 121 ، بحارالأنوار 30 / 619 ، الغدیر 6 / 213 ، ولی در الامامة والسیاسة نیامده .

ص : 246

عن عمر ، قال : الأمة یعتقها ولدها وإن کان سقطاً . عب . ش . ق (1) .

أی رواه عبد الرزاق فی الجامع ، وابن أبی شیبة فی المصنّف ، والبیهقی (2) .

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن ابن عمر : أن عمر قضی فی أُمّ الولد أن لا تباع ولا ترهن (3) ولا تورث ، یستمتع بها صاحبها ما عاش ، فإذا مات فهی حرّة . عب . ومسدّد ، ق (4) .

أی رواه عبد الرزاق ومسدّد والبیهقی (5) .

و مخالفت این حکم عمر با سنت سنّیه نبویه پرظاهر است ; زیرا که حسب روایات عدیده اهل سنت ، صحابه کرام در زمان سرور انام - علیه وآله آلاف التحیة والسلام - بیع اُمّهات اولاد مینمودند و آن را جایز و حلال .


1- [ الف ] الاستیلاد من کتاب العتق من قسم الأفعال من حرف العین . [ کنز العمال 10 / 343 ] .
2- از قسمت : ( أی رواه عبد الرزاق . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- فی المصدر : ( ولا توهب ) .
4- کنز العمال 10 / 344 .
5- قسمت : ( ومسدّد والبیهقی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 247

میدانستند و منعی از خدا و رسول او برای ایشان صادر نگشته .

در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن جابر : کنّا نبیع أُمّهات الأولاد والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیّ ، لا نری (1) بذلک بأساً . عب (2) .

و ابن ماجه در “ سنن “ خود گفته :

حدّثنا محمد بن یحیی وإسحاق بن منصور ، قالا : حدّثنا عبد الرزّاق ، عن ابن جریح ، أخبرنی أبو الزبیر أنه سمع جابر بن عبد الله یقول : کنا نبیع سرارینا وأُمّهات أولادنا والنبیّ صلی الله [ علیه وآله وسلم ] فینا حیّ ، لا نری بذلک بأساً (3) .

و ابن حزم در “ محلّی “ گفته :

ومن طریق عبد الرزّاق ، عن ابن جریح : أخبرنی أبو الزبیر أنه سمع جابر بن عبد الله یقول : کنّا نبیع أُمّهات الأولاد ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیّ فینا ، لا نری بذلک بأساً (4) .

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

.


1- فی المصدر : ( لا یُری ) .
2- [ الف ] کتاب العتق من قسم الأفعال . [ کنز العمال 10 / 345 ] .
3- [ الف ] أُمّهات الأولاد من کتاب العتق . [ سنن ابن ماجه 2 / 841 ] .
4- [ الف ] کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 218 ] .

ص : 248

عن أبی سعید ، قال : کنا نبیع أُمّهات الأولاد علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . ت . (1) .

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن جابر ، قال : بعنا أُمّهات الأولاد علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر ، فلمّا کان عمر نهانا عنه ، فانتهینا . رواه ‹ 1772 › أبو داود (2) .

حاصل آنکه از جابر مروی است که : فروختیم ما اُمّهات اولاد را در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابی بکر ، پس هرگاه عمر خلیفه شد منع کرد ما را از آن ، پس باز آمدیم ، روایت کرده این حدیث را ابوداود .

و اصل عبارت ابوداود در “ سنن “ این است :

حدّثنا موسی بن إسماعیل ، ( نا ) حماد ، عن قیس بن عطا (3) ، عن جابر بن عبد الله ، [ قال ] (4) : بعنا أُمّهات الأولاد علی عهد .


1- [ الف ] أی رواه الترمذی . الاستیلاد من کتاب العتق من قسم الأفعال من حرف العین . [ کنز العمال 10 / 346 ] .
2- [ الف ] الفصل الثانی من باب إعتاق العبد المشترک من کتاب العتق . [ مشکاة المصابیح 2 / 1015 ] .
3- فی المصدر : ( عن عطاء ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 249

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر ، فلمّا کان عمر نهانا فانتهینا (1) .

و این حدیث دلالت واضحه دارد بر آنکه بیع اُمّهات اولاد در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز بوده که صحابه آن را به عمل آوردند و در زمان ابی بکر هم واقع میشد ، لکن عمر (2) از آن منع کرده .

و اهل سنت در جواب این حدیث و تأویل آن خرافات غریب و توجیهات طریف حسب دستور خویش نگاشته اند .

ملاعلی قاری در “ مرقاة شرح مشکاة “ به شرح این حدیث میگوید :

قال التوربشتی : یحتمل أن النسخ لم یبلغ العموم فی عهد الرسالة ، ویحتمل أن بیعهم فی زمان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قبل النسخ ، هذا أولی التأویلین .

وأمّا بیعهم فی خلافة أبی بکر فلعلّ ذلک کان فی فرد قضیة فلم یعلم به أبو بکر . . . ولا من کان عنده علم بذلک ، فحسب جابر أن الناس کانوا علی تجویزه ، فحدّث ما تقرّر عنده فی أول الأمر ، فلمّا شهد (3) نسخه فی زمان عمر . . . عاد إلی قول الجماعة .

.


1- [ الف ] باب فی عتق أُمّهات الأولاد من کتاب العتق . [ سنن ابوداود 2 / 239 ] .
2- قسمت : ( لکن عمر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- فی المصدر : ( اشتهر ) .

ص : 250

یدلّ علیه قوله : فلمّا کان عمر نهانا عنه ، فانتهینا .

وقوله هذا من أقوی الدلائل علی بطلان بیع أُمّهات الأولاد ، وذلک لأن الصحابة لو لم یعلموا أن الحقّ مع عمر . . . لم یتابعوه علیه ، ولم یسکتوا عنه .

وأیضاً ; لو علموا أنه یقول ذلک عن رأی واجتهاد لجوّزوا خلافه ، لاسیّما الفقهاء منهم ، وإن وافقه بعضهم خالفه آخرون ، ویشهد لصحة هذا التأویل حدیث ابن عباس : إذا ولّدت أمة الرجل منه فهی معتقة عن دبر منه .

فإن قیل : أو لیس علی - رضی الله [ عنه ] - [ ( علیه السلام ) ] قد خالف القائلین ببطلانه ؟

قیل : لم ینقل عن علی - کرّم اللهوجهه - [ ( علیه السلام ) ] خلاف إجماع آراء الصحابة علی ما قال عمر ، ولم یصحّ عنه أنه قضی بجواز بیعهنّ ، أو أمر بالقضاء به ، بل الذی صحّ عنه أنه کان متردّداً فی القول [ به ] (1) ، وقد سأل شریحاً عن قضائه فی أیام خلافته بالکوفة ، فحدّث أنه یقضی فیه بما اتفق علیه الصحابة عند نهی عمر عن بیعهنّ منذ ولاّه عمر القضاء بها ، فقال لشریح : فاقض فیه بما کنت تقضی حتّی یکون الناس جماعة ، فأری ما رأی عمر ، .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 251

[ وفاوض فیه علماء الصحابة ، ] (1) و [ هذا ] (2) الذی نقل عنه محمول علی أن النسخ لم یبلغه ولم یحضر المدینة یوم فاوض عمر علماء الصحابة فیه ، وجملة ‹ 1773 › القول أن إجماعهم فی زمانه علی ما حکم هو به لا یدخله النقض بأن یری أحدهم بعد ذلک خلاف اجتهاده إذ القوم رأوا ذلک توفیقاً ، لا سیّما ولا یقطع علی - رضی الله عنه - [ ( علیه السلام ) ] القول بخلافه ، وإنّما تردّد فیه تردّداً .

و قال الشمنی : یحتمل أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا یشعر ببیعهم إیّاها ، ولا یکون حجّة إلاّ إذا علم به وأقرّهم علیه ، ویحتمل أن یکون ذلک أول الأمر ثم نهی عنه ، ولم یعلم به أبو بکر لقصر مدّة خلافته واشتغاله بأُمور المسلمین ، ثم نهی عنه عمر لما بلغه نهی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عنه ، کما قیل فی حدیث جابر فی المتعة الذی رواه مسلم : کنّا (3) نتمتّع بالقبضة من التمرة والدقیق الأیام علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر حتّی نهانا عنه عمر (4) .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- کلمه : ( کنّا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- [ الف ] الفصل الثانی من باب إعتاق العبد المشترک من کتاب العتق . [ مرقاة المفاتیح 6 / 516 - 517 ] .

ص : 252

و رکاکت این کلمات سخیف و توجیهات ضعیف مخفی نیست .

اما دعوی نسخ پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه ادعای نسخ جواز بیع اُمّهات اولاد ادعایی است که دلیلی ندارد ، و ظاهر است که به مجرد احتمال و خلق و اختراع ، نسخ ثابت نمیشود ، و الا لازم آید که جمیع سنن ثابته را به احتمال این معنا که شاید منسوخ شده باشد باطل نمایند و دست از واجبات و سنن بردارند ، ولا یخفی بطلانه .

و خود محققین اهل سنت تصریح کرده اند به اینکه نسخ به مجرد احتمال ثابت نمیشود ، چنانچه سابقاً مفصلا شنیدی (1) .

و نیز ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در شرح حدیث : برداشتن جناب رسالت مآب امامه بنت زینب را در صلات گفته :

قال ابن عبد البرّ : لعلّه نسخ بتحریم العمل فی الصلاة ، وتعقّب بأن النسخ لا یثبت بالاحتمال . . إلی آخره (2) .

وفی التوشیح للسیوطی : اختلف فی هذا الحدیث ، فقیل : إنه من خصائصه ، وقیل : منسوخ ، وردّ بأنهما لا یثبتان بالاحتمال (3) .

.


1- در اواخر طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) گذشت .
2- [ الف ] نشان سابق . [ فتح الباری 1 / 489 ] .
3- [ الف ] در شرح قول بخاری : ( فإذا سجد وضعها ) از باب ( إذا حمل جاریة صغیرة ) از کتاب الصلاة . [ التوشیح 1 / 366 ] .

ص : 253

دوم : آنکه سابقاً شنیدی که حسب افاده صاحب “ دراسات اللبیب “ قول به نسخ یکی از دو حدیثین از اشنع استشکال است که آن استشکال خلاف ادب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ; و قول به نسخ در حقیقت ناشی از قصور فهم و ازدحام وهم ، و عدم معرفت وجه جمع بین المذهبین ، و عدم ادراک عجز خود ، و عدم رجوع به فیض الهی و فتح نامتناهی او تعالی شأنه است ، و عدم رکون به سوی بسط باسط حقیقی ، و عدم معرفت قدرت هزارها مردم بر امری که از آن خودش عاجز است ، و عدم ادراک این معنا که بالای هر ذی علم علیم است .

و عدم معرفت این معنا که هر متأخّر معارض متقدم ناسخ آن نیست .

و عدم معرفت این معنا که تعارض - در نظر رجال - دلیلین را از عمل به آن هر دو یا یکی از آن خارج نمیکند .

و عدم معرفت این معنا که بعض محققین گفته اند - آنچه حاصلش این است که - : نیست در شریعت دو دلیل که متعارض گمان کرده شود مگر آنکه من قادر هستم ‹ 1774 › بر جمع آن .

و عدم معرفت این معنا که توقف در وقت حیرت (1) دلیلین ادب واجب است تا که هدایت ربانیه در رسد .

و نیز جسارت بر قول به نسخ ، ترک صبر مثل صبر رجال است ، بلکه عین .


1- عبارت خوانا نیست ، از عبارت عربی : ( ولم یدر أیضاً أن التوقّف فی حیرة الدلیلین من واجب الأدب ) موجود در طعن سیزدهم تصحیح شد .

ص : 254

ضعف سلوک و ایثار هلع و جزع و عدم امتناع به موانع جسارت است .

و نیز قول به نسخ ناشی از مخالفت قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) : « رحم الله امرءاً عرف قدره ولم یتعدّ طوره » (1) است .

و نیز دانستی که عبدالوهاب شعرانی هم مبادرت را به ادعای نسخ - به غیر ثبوت تصریح نسخ از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - مذموم دانسته (2) .

بالجمله ; جمیع تشنیعات عظیمه صاحب “ دراسات اللبیب “ - که سابقاً شنیدی - بر توربشتی و دیگر حضرات سنیه که در این مقام و در مسأله طلاق و دیگر مقامات مثل متعة الحج و متعة النساء - به رأی و غیر آن - برای سرپرستی خلافت مآب خود را از ادعای نسخ معذور نمیدارند ، لفظاً بلفظ (3) منطبق میشود ، ولله الحمد علی ذلک .

سوم : آنکه روایت جابر و ابوسعید خدری - حسب افادات ائمه سنیه که بعض آن سابقاً شنیدی - دلیل جواز بیع اُمّهات اولاد است که قول صحابی : ( کنا نفعل فی عهد النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . . کذا (4) ) [ را ] مثل حدیث مرفوع میدانند (5) ، و .


1- شرح مائة کلمة لابن میثم : 59 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 118 .
2- در طعن سیزدهم عمر از دراسات اللبیب : 112 - 116 گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( بلفظاً ) آمده است .
4- کلمه : ( کذا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- در اوائل طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) به نقل برخی از مصادر ذیل گذشت : نخبة الفکر : 314 - 315 ، شرح نخبة الفکر ، للقاری 1 / 556 - 557 ، المواهب اللدنیة 1 / 288 ، فتح الباری 4 / 175 ، 259 و 9 / 267 ، 559 ، عمدة القاری 20 / 194 تیسیر الوصول 4 / 369 - 370 ، نیل الأوطار 2 / 77 و 4 / 274 .

ص : 255

چون جابر و ابوسعید بر افاده جواز بیع اُمّهات اولاد اکتفا کرده اند و ناسخ آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل نکرده [ اند ] ، حسب افاده صاحب “ تحفه “ - که سکوت در معرض بیان مفید حصر است (1) - انحصار این حکم در جواز ثابت شد ; پس معلوم شد که ناسخ این حکم نزد جابر و ابوسعید ثابت نشده .

و ذکر جابر بازآمدن خود را به منع عمر دلالت بر اعتقاد نسخ آن ندارد ، بلکه انتهای خود را بر محض منع عمر متفرّع ساختن نه بر منع خدا و رسول ، حسب همین قاعده “ تحفه “ دلالت دیگر است بر انتفای ناسخ .

چهارم : آنکه سابقاً شنیدی که ابن القیّم در “ زاد المعاد “ از طایفه از علمای اهل سنت نقل کرده که ایشان استدلال کرده اند به اخبار ابن مسعود از فعل متعه بر آنکه نهی متعه از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واقع نشده بلکه نهی و تحریم آن از عمر تنها واقع شده (2) ; پس همچنین اخبار جابر و ابوسعید از بیع اُمّهات اولاد دلالت بر عدم صدور نهی بیع اُمّهات اولاد از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خواهد کرد .

)


1- تحفه اثناعشریه : 256 .
2- قال ابن القیّم : قالوا : ولو صحّ حدیث سبرة لم یخفَ علی ابن مسعود حتّی یروی : أنهم فعلوها . ( زاد المعاد 3 / 462 - 463 )

ص : 256

پنجم : آنکه سابقاً دانستی که مازری اخبار راوی یعنی ابن عباس را به بقای حکم عدم اعتبار طلقات ثلاث در زمان ابی بکر و بعض زمان عمر بر تقدیر نسخ این حکم در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز ندانسته ، یعنی به این اخبار استدلال بر بطلان نسخ که تشنیع بلیغ بر مدعی آن نموده (1) ، و نووی هم این حکم مازری را - حسب تصریح ابن حجر عسقلانی - [ اقرار ] (2) کرده (3) ، پس اخبار جابر ‹ 1775 › هم از بیع اُمّهات اولاد در زمان ابی بکر دلالت بر بطلان نسخ این حکم خواهد کرد .

ششم : آنکه سابقاً دانستی که خود توربشتی که در این مقام داد سخن سازی در حمایت خلافت مآب داده ، نسخ یکی از دو حدیثین مختلفین انس را جایز ندانسته ، و استدلال کرده بر عدم جواز نسخ ، به این معنا که انس تحدیث کرد به این هر دو حدیث بعد ارتفاع نسخ به وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و جایز نیست که صحابی روایت ناسخ با منسوخ کند به غیر بیان علم خود به نسخ ، یا ذکر کند سنت متروکه را حال آنکه دانسته باشد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن عدول فرموده (4) .

.


1- شرح مسلم نووی 10 / 71 - 72 .
2- در [ الف ] علامت تصحیح گذاشته ولی در حاشیه چیزی ذکر نشده ، از متن : ( نقل النووی هذا الفصل فی شرح مسلم وأقرّه ) موجود در طعن سیزدهم تصحیح شد .
3- فتح الباری 9 / 317 - 318 .
4- در طعن یازدهم عمر از المیسّر فی شرح مصابیح السنّة 3 / 984 گذشت .

ص : 257

پس این افاده توربشتی به سه وجه دلالت دارد بر بطلان ادعای نسخ جواز بیع اُمّهات اولاد که در این مقام توربشتی بر آن جسارت کرده :

اول : آنکه از قول او : ( لأنه حدّث بهما بعد ارتفاع النسخ بوفاة الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ) ظاهر است که هر حدیثی که صحابی بعد ارتفاع نسخ روایت کند ، ادعای نسخ آن سمت جواز ندارد ; و ظاهر است که جابر هم به بیع اُمّهات اولاد بعد ارتفاع نسخ ، تحدیث کرده و همچنین ابوسعید ، پس حسب افاده خود توربشتی ادعای نسخ ناجایز باشد .

دوم : آنکه از قول او : ( ولم یکن الصحابی لیتحدّث بالناسخ مع المنسوخ من غیر بیان علمه ) ظاهر است که تحدیث صحابی به ناسخ با منسوخ به غیر بیان علم خود به نسخ ناجایز و ممتنع است ; پس تحدیث صحابی به تنها منسوخ به اولویت تمام ممتنع و ناجایز باشد .

سوم : آنکه از قول او : ( أو یذکر السنّة المتروکة ، وقد عرف أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عدل عنها ) واضح است که جایز نیست که صحابی ذکر کند سنت متروکه را حال آنکه دانسته باشد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن عدول کرده ، پس همچنین جایز نیست که جابر و ابوسعید روایت کنند سنت متروکه را در باب بیع أُمّهات اولاد حال آنکه دانسته باشند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عدول فرموده از آن ; پس بطلان ادعای نسخ - که توربشتی بر آن جسارت کرده حسب افاده خودش - به سه وجه باطل و ممتنع گردید ، ولله الحمد علی ذلک .

ص : 258

هفتم : آنکه تقریری که فخر رازی در حجت ثانیه تحریم متعه متضمن تشبّث به عدم انکار صحابه و استدلال به آن بر حرمت متعه وارد کرده و سابقاً الفاظش شنیدی (1) نیز در این مقام جاری است ; چه هرگاه جابر و ابوسعید و .


1- حیث قال : الحجة الثانیة : ما روی عن عمر . . . أنه قال - فی خطبته - : متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا أنهی عنهما ، وأُعاقب علیهما . ذکر هذا الکلام فی مجمع من الصّحابة ، وما أنکر علیه أحد ، فالحال هاهنا لا یخلو : إمّا أن یقال : أنهم کانوا عالمین بحرمة المتعة فسکتوا ، أو کانوا عالمین بأنها مباحة ولکنّهم سکتوا علی سبیل المداهنة ، أو ما عرفوا إباحتها ولا حرمتها ، فسکتوا لکونهم متوقّفین فی ذلک . . والأول : هو المطلوب . والثّانی یوجب تکفیر عمر وتکفیر الصّحابة ; لأن من علم أن النبیّ علیه [ وآله ] السلام حکم بإباحة المتعة ثم قال : أنها محرّمة محظورة من غیر نسخ لها ، فهو کافر بالله ، ومن صدّقه علیه - مع علمه بکونه مخطئاً کافراً - کان کافراً أیضاً ، وهذا یقتضی تکفیر الأُمّة ، وهو علی ضد قوله : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة ) [ سورة آل عمران ( 3 ) : 110 ] . والقسم الثالث : - وهو أن یقال : إنهم کانوا غیر عالمین بکون المتعة مباحة أو محظورة فلهذا سکتوا - فهذا أیضاً باطل ; لأن المتعة - بتقدیر کونها مباحة - تکون کالنکاح ، واحتیاج الناس إلی معرفة الحال فی کل واحد منهما عام فی حق الکل ، ومثل هذا یمتنع أن یبقی مخفیاً ، بل یجب أن یشتهر العلم به ، فکما أن الکل کانوا عارفین بأن النکاح مباح ، وأن إباحته غیر منسوخة ، وجب أن یکون الحال فی المتعة کذلک ، ولما بطل هذان القسمان ، ثبت أن الصحابة إنّما سکتوا عن الإنکار علی عمر . . . لأنهم کانوا عالمین بأن المتعة صارت منسوخة فی الإسلام . راجع : تفسیر رازی 10 / 50 .

ص : 259

دیگر صحابه در زمان نبوی و زمان ابی بکر بیع اُمّهات اولاد نمودند ، حسب همین تقریر رازی بلکه به اولویت از این تقریر جواز بیع اُمّهات اولاد و بطلان نسخ آن ثابت خواهد شد ; زیرا که رازی در این تقریر به محض عدم انکار بر تحریم عمری تمسک نموده ، و اینجا فعل صحابه ثابت و عدم انکار سرور اخیار - صلی الله علیه وآله الاطهار - علاوه بر آن و فعل صحابه در زمان ابی بکر علاوه بر علاوه ! ‹ 1776 › هشتم : آنکه از عبارت ابن همّام متضمن احتجاج به روایت حاذمی - که سابقاً در مبحث متعه گذشته - ظاهر است که او به کلمه : ( لم نعد ولا نعود ) احتجاج و استدلال بر اجماع صحابه بر حرمت متعه نموده (1) ; پس همچنین روایت جابر و ابوسعید که در آن بیع اُمّهات اولاد به صیغه متکلم مع الغیر ذکر کرده اند دلالت بر اجماع صحابه بر جواز بیع اُمّهات اولاد خواهد کرد ، و هرگاه اجماع ثابت شود احتمال نسخ آن باطل گردد .

نهم : آنکه سابقاً دانستی که محمد فاخر اله آبادی در رساله “ درة التحقیق “ صبّ جمیع احکام شرعیه را به سوی ابی بکر معلل ساخته به آنکه تبلیغ آن ، بر آن حضرت واجب بود ، و رسانیده است آن حضرت به سوی هر کسی .


1- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) 8 / 326 از فتح القدیر 3 / 248 گذشت .

ص : 260

قسطی که نافع او بود (1) ; پس بنابر این اگر ناسخ جواز بیع اُمّهات اولاد وجودی میداشت ، آن حضرت بلاریب آن ناسخ را به جابر و ابوسعید و دیگر صحابه میرسانید و ایشان را از ورطه مخالفت و عصیان میرهانید ، وإذ لیس فلیس ، پس بنابر این احتمال عدم بلوغ نسخ به عموم نهایت واهی و مذموم است .

دهم : آنکه سابقاً از عبارت “ فتح الباری “ دانستی که استمرار اشتباه را بر ابن عباس ممتنع دانسته (2) ، و چون به تجویز بیع اُمّهات اولاد ابن عباس نیز قائل است - کما سیجیء فیما بعد - لهذا نسخ آن هم باطل باشد ; لامتناع استمرار الاشتباه علیه .

و نیز دانستی که عینی در “ شرح صحیح بخاری “ بر کرمانی - که به حمایت شافعی سر از حجیت قول ابن عباس برتافته و گفته : ( قول الصحابی لیس .


1- در طعن یازدهم عمر گذشت که او گفته : وسمعت بعض الکبراء العارفین یدّعی صحة هذا الحدیث ، وعدّه آخر ممّا ثبت تزییفه عند الناقدین من المحدّثین ، ووضع بعض الصحاح الثابتة متناً وسنداً عندهم من طریق الکشف الصحیح ، ولم یتفق لی المراجعة معه فی معناه ، فلعلّه یحمل العموم المفهوم منه علی العموم العرفی ، أو یأول بصبّ الأحکام الشرعیة الدینیة ، فإن تبلیغها کان واجباً علیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبلغ إلی کلّ أحد قسطاً کان ینفعه . انظر : درّة التحقیق فی نصرة الصدیق ، ورق : 14 - 15 .
2- فتح الباری 9 / 274 .

ص : 261

بحجّة عند الشافعی ; إذ المجتهد لایجوز له تقلید المجتهد ) (1) - تشنیع عظیم نموده که این جواب را جواب واهی مشتمل بر اسائه ادب دانسته ، و این قول را خلاف عقل وا نموده ، و به تمنای ادراک وجه آن ، کمال بُعد آن از صحت ثابت ساخته ، و افاده کرده که : مثل ابن عباس چگونه احتجاج کرده نشود به قول او ؟ و کدام مجتهد بعد صحابه لاحق میشود ابن عباس را یا قریب میشود از او تا که تقلید او نکند ، و به درستی که عدم تقلید او تعسف عظیم است (2) .

یازدهم : آنکه به تصریحات جمعی از اساطین عظام و محققین فخام اهل سنت ثابت و محقق است که جمعی از صحابه کرام قائل به جواز بیع اُمّهات اولاد بودند ، چنانچه در ما بعد میدانی که از افاده قوام الدین کاکی در “ جامع الأسرار “ (3) ظاهر است که نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و جابر (4) جایز است بیع اُمّهات اولاد (5) .

و از افاده ابن الامام بالکاملیة در “ شرح منهاج “ ظاهر است که جناب :


1- شرح الکرمانی علی البخاری 9 / 206 .
2- عمدة القاری 9 / 206 - 207 .
3- هیچ اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن یازدهم عمر بخش متعة النساء گذشت .
4- قسمت : ( و جابر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- جامع الأسرار :

ص : 262

امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن مسعود و جابر و غیر ایشان قائل بودند به جواز [ بیع ] اُمّهات اولاد (1) .

و از عبارت عینی در “ عمدة القاری “ ظاهر است که ابن عباس و ابن زبیر و جابر و ابوسعید خدری جایز میداشتند بیع اُمّ ولد را (2) .

و از عبارت عبدالعزیز بخاری در کتاب “ تحقیق “ واضح است که : جواز بیع اُمّهات اولاد از جماعتی از صحابه - که از جمله ایشان است جابر بن عبدالله و غیر او - مروی شده (3) .

و از افاده ابن حزم در “ محلی “ ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن زبیر و ابن عباس و ابن مسعود بعد عمر ‹ 1777 › اباحه کرده اند بیع اُمّهات اولاد را (4) .

پس هرگاه این اجله و اعاظم صحابه قائل به جواز بیع اُمّهات اولاد باشند ، تحقق ناسخ آن باطل باشد حسب تقریر ابن الهمام در مسأله عدم جواز قطع .


1- تیسیر الوصول 5 / 107 .
2- از عمدة القاری 3 / 93 خواهد آمد .
3- فإنه قال : روی عن جماعة من الصحابة أنهم کانوا یرون بیع أُمّهات الأولاد فی زمان عمر . . . منهم جابر بن عبد الله وغیره ، فلا یکون الإجماع منعقداً أیضاً . کما یأتی عن کتابه التحقیق إن شاء الله تعالی .
4- از المحلّی 9 / 220 خواهد آمد .

ص : 263

قوائم اربعه سارق و قتل او که سابقاً مکرّر گذشته (1) ، و حسب تقریر نووی در باب عدم تحقق نصّ بر خلافت که آن هم سابقاً در مبحث متعه گذشته (2) ، و حسب تقریری که از “ انسان العیون “ در منع گفتن ( حی علی الصلاة ) بین الأذان والإقامة سابقاً گذشته (3) .

.


1- حیث قال : فبعید أن یقع فی زمن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مثل هذه الحوادث التی غالباً یتوفر الدواعی علی نقلها ; مثل سارق یقطع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أربعه ، ثم یقتله ، أو الصحابة یجتمعون علی قتله ، ولا خبر بذلک عند علی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وعمر من الأصحاب الملازمین له أقلّ ما فی الباب أن کان ینقل لهم إن غابوا ، بل لابدّ من علمهم بذلک وبذلک یقتضی العادة . لاحظ : فتح القدیر 5 / 396 - 397 .
2- قال النووی : وفیه دلالة لأهل السنة : أن خلافة أبی بکر لیست بنصّ من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی خلافته صریحاً ، بل أجمعت الصّحابة علی عقد الخلافة له وتقدیمه لفضله ، ولو کان هناک نصّ علیه أو علی غیره لم یقع المنازعة من الأنصار وغیرهم أولاً ، ولَذَکر حافظ النّص ما معه ، ولرجعوا إلیه ، لکن تنازعوا أولاً ولم یکن هناک نص ، ثمّ اتفقوا علی أبی بکر . . . واستقرّ الأمر . انظر : شرح مسلم نووی 15 / 154 .
3- حیث قال : فاحتجّ من قال بجوازه - أی بسُنیّته - : أن بلالاً کان إذا أذّن ، یأتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثم یقول : حیّ علی الصّلاة . . . واحتجّ من قال بالمنع بأن عمر . . . لما قدم مکّة أتاه أبو محذورة ، فقال : الصّلاة یا امیرالمؤمنین ! حیّ علی الصّلاة ، حیّ علی الفلاح ، فقال : ویحک أمجنون أنت ؟ ! أما کان فی دعائک الذی دعوته ما یکفیک حتّی تأتینا ؟ ! ولو کان هذا سنةً لم ینکر علیه . . أی وکون عمر . . . لم یبلغه فعل بلال من البعید . راجع : السیرة الحلبیة 2 / 304 .

ص : 264

دوازدهم : آنکه خلیفه اول که عنایت و رعایت اهل سنت در حق او - بلاریب - به مراتب شتّی زاید از صیانت و کلائت خلیفه ثانی است ، و به تصریح خود خلیفه ثانی یک شب و یک روز او بهتر از [ عُمْر ] خودش است - کما فی کنز العمال عن جمیع ائمة السنیة (1) - قائل به جواز بیع اُمّهات اولاد بوده ، بلکه آن را به فعل هم میآورد ، و وقوع آن در زمانش از حدیث ابوداود به شهادت جابر ظاهر ، و عینی در “ عمدة القاری “ به اجازه ابی بکر بیع اُمّهات اولاد را تصریح صریح کرده ، و ابن حزم در “ محلی “ گفته :

ومن طریق عبد الرزّاق ، عن ابن جریح ، أخبرنی أبو الزبیر أنه سمع جابر بن عبد الله یقول : کنّا نبیع أُمّهات الأولاد ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیّ فینا ، لا نری بذلک بأساً .

قال ابن جریح : وأخبرنی عبد الرحمن بن الولید : أن أبا إسحاق السبیعی أخبره أن أبا بکر الصدیق کان یبیع أُمّهات الأولاد فی إمارته وعمر فی نصف إمارته . . وذکر الحدیث (2) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

.


1- حیث قال : والله لیلة من أبی بکر ویوم خیر من عُمْر عُمَر . راجع : کنز العمال 12 / 492 - 493 .
2- [ الف ] کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 218 ] .

ص : 265

عن أبی إسحاق السبیعی : أن أبا بکر کان یبیع أُمّهات الأولاد فی إمارته وعمر فی نصف إمارته ، ثم إن عمر قال : کیف تباع وولدها حرّ ؟ ! فحرّم بیعها ، حتّی إذا کان عثمان شکّوا ورکّبوا فی ذلک . عب (1) .

از این روایت به کمال صراحت ظاهر است که خلیفه اول اُمّهات اولاد را در عهد دولت وامارت خود میفروخت ، و هرگاه خلیفه اول قائل به جواز [ بیع ] اُمّهات اولاد باشد و در عهد امارت خود ارتکاب آن کرده باشد ، باز نهایت حیرت است که چسان حضرات اهل سنت دست از حمایت و رعایت او برداشته ، خود را در تعب اثبات نسخ این حکم انداخته ، به ایجاد تأویلات رکیکه پرداخته ، و حق ثانی را بر اول مقدم تر گذاشته اند !

بالجمله ; هرگاه جواز بیع اُمّهات اولاد به فتوای واجب الاتباع ابوبکر به ثبوت پیوست بحمد الله سجلّ طعن عمر - که تحریم حلال الهی کرده - به فتوای خلیفه اول مسجلّ شد و به مهور دیگر اجلّه صحابه هم مزیّن گردید .

ابن حجر مکی در “ صواعق “ در فضائل ابی بکر گفته :

الحدیث [ الحادی و ] (2) السبعون : أخرج تمام - فی فوائده - ، وابن عساکر ، عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال : سمعت .


1- [ الف ] رواه عبد الرزّاق فی الجامع . الاستیلاد من کتاب العتق من قسم الأفعال من حرف العین . [ کنز العمال 10 / 344 ] .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 266

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : أتانی جبرئیل فقال : إن الله یأمرک أن تستشیر أبا بکر (1) .

عجب است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مأمور به استشاره ابی بکر گردد و این معنا از فضائلش معدود گردد و خلیفه ثانی از حکم او سر بتابد و مخالفت او آغاز نهد .

و نیز در “ صواعق “ مسطور است :

الحدیث الحادی والأربعون : ‹ 1778 › أخرج الحارث والطبرانی وابن شاهین عن معاذ : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : إن الله یکره فوق سمائه أن یخطأ أبو بکر فی الأرض .

وفی روایة : إن الله یکره أن یخطأ أبو بکر . رجاله ثقات (2) .

و کمال الدین بن فخرالدین جهرمی در “ براهین قاطعه ترجمه صواعق “ گفته :

حدیث چهل و یکم : روایت کردند حارث و طبرانی و ابن شاهین از معاذ که پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم گفت :

إن الله یکره فوق سمائه أن یخطأ أبو بکر فی الأرض .

.


1- [ الف ] الفصل الثانی فی ذکر فضائل أبی بکر من الباب الثالث . [ الصواعق المحرقة 1 / 218 ] .
2- [ الف ] الفصل الثانی فی ذکر فضائل أبی بکر من الباب الثالث . [ الصواعق المحرقة 1 / 203 ] .

ص : 267

به درستی که خدای تبارک و تعالی مکروه میدارد در آسمان که ابوبکر . . . در اقوال و افعال خطا کند در روی زمین .

و در روایتی دیگر که رجال و راویان (1) آن همه ثقات اند چنین وارد شده :

إن الله یکره أن یخطّأ أبو بکر (2) .

عجب است که حسب افترای قوم - پناه به خدا ! - حق تعالی کراهت کند بالای آسمان از خطای ابی بکر در اقوال و افعال در روی زمین ، و باز خلیفه ثانی به منع بیع اُمّهات اولاد و حکم به عتقشان مخالفت چنین بزرگ آغاز نهد و داغ تخطئه بر جبین مبین او نهد .

و شاه ولی الله اتصاف ابی بکر به فراست صادقه ، و مسدّد بودنش به الهام غیب در هر مسأله ، و مشورت و اهتدای او به این الهام غیبی ، و بودن این الهام به صورت عزیمت نه به طریق مکاشفه ، و بودن آن به آیین واقع نه در رنگ خاطر ، و نفی خطا از ابی بکر به اهتمام تمام ثابت کرده چنانچه در “ ازالة الخفا “ در مآثر ابی بکر گفته :

اینجا نکته ای است باید دانست که صدیق اکبر مشارک بود با سایر علما و صحابه در علم کتاب و سنت ، مدار مزیتی که در میان ایشان داشت خصلتی دیگر است و آن آن است که نصیب وی . . . از تقاسیم رحمت الهی آن بود که چون مسأله [ ای ] وارد میشد یا مشورتی پیش میآمد فراست خود را در پی .


1- در [ الف ] عبارت : ( رجال و راویان ) خوانا نیست .
2- براهین قاطعه : 134 .

ص : 268

آن میدوانید در این اثنا شعاعی از غیب بر دل او میافتاد به آن شعاع بر حقیقت کار مهتدی میگشت ، و مطرح این شعاع از لطائف نفس لطیفه قلبیه او میبود ، لهذا به صورت عزیمت ظاهر میشد نه به طریق مکاشفه ، و به آیین واقع در دل میافتاد نه در رنگ خاطر ، و سخن را به طریق غلبه و سکر ادا میفرمود نه به طور صحو (1) ، سخن کم میگفت و چون میگفت خطا نمیکرد ; لهذا چون در قصه عریش ، ( حسبک مناشدتک مع ربّک ) گفت ، آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شناختند که این واقع از کجاست ، وقس علیه سائر خطبه وأحکامه [ از ] (2) اینجا واضح شد که خلیفه اول را صدیق اکبر چرا گفتند .

أخرج الحاکم ، عن النزال بن سبرة ، عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، قال - فی أبی بکر - : ذلک امرؤ سمّاه الله تعالی صدّیقاً علی لسان جبرئیل ومحمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ! (3) و نیز در “ ازالة الخفا “ در مآثر ابی بکر گفته :

و از آن جمله آن است که چون غزوه بدر واقع شد ، و آن اول فتح اسلام بود و افضلیت او بر جمیع مشاهد فائق است ، حضرت صدیق را در آن .


1- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( به طریق صحو ادا میفرمود نه به طور غلبه و سکر ) . ولی مطلب متن موافق با ازالة الخفاء است .
2- زیاده از مصدر .
3- [ الف ] مآثر ابی بکر از مقصد دوم . [ ازالة الخفاء 2 / 34 ] .

ص : 269

مشاهد مآثر نمایان حاصل گشت و فضائل او دو بالا شد به چند وجه : یکی آنکه ثانی آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود ‹ 1779 › در عریش ، دیگر آنکه الهام عظیم از جانب غیب قبول نموده ، و آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تصویب آن فرمودند :

عن ابن عباس ; قال : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم بدر : اللهم إنی أُنشدک عهدک ووعدک ، اللهم إن شئت لم تعبد ، فأخذ أبو بکر بیده فقال : حسبک ، فخرج وهو یقول : ( سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَیُوَلُّونَ الدُّبُرَ ) (1) أخرجه البخاری .

و معنای این کلام نزدیک فقیر آن است که ابوبکر صدیق ملهم شد به آنکه دعا به اجابت مقرون گشت ، و این صورت از جمله آن واقعه [ ها ] (2) است که الهام صحابه سبقت نمود در آن بر وحی ، آنگاه وحی بر حسب الهام ایشان فرود آمد ، بلکه به حقیقت همین الهام وحی است به سوی آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به آن وجه که چون ایشان ملهم شدند آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به فراست صادقه خویش دریافت که این خاطر از جانب مدبّر سماوات و ارض است ، و این فراست وحی باطنی است ، چنانکه در قصه أذان ، رؤیای عبدالله بن زید و قیاس فاروق را تصویب .


1- القمر ( 54 ) : 45 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 270

فرمود ، و در لیلة القدر بر رؤیای جمعی از صحابه اعتماد نمود . . إلی غیر ذلک من الوقائع . (1) انتهی .

مقام غایت استغراب و نهایت استعجاب است که بعد اثبات چنین فضائل و محامد عالیه برای خلیفه اول ، در این مقام سر تخطئه حضرتش دارند و چنان ثابت سازند که جناب او - به سبب عدم علم ناسخ - تحلیل فروج محرّمه برای مشتریان اُمّهات اولاد کرده ، در گرداب بیتمیزی عظیم افتاده ، دادِ تضلیل انام داده .

و نیز ولی الله در “ ازاله الخفا “ در صفات خلیفه گفته :

و چون نوبت نشر علوم آید طریق (2) روایت آموزد و مردمان را بر اِقراء قرآن و روایت حدیث ، حمل نماید ، و اگر در مسأله [ ای ] اشتباهی واقع شود از جمله صحابه سؤال کرده ، استخراج نصّ صاحب شریعت فرماید ، و اگر اختلافی رو دهد از مضیق اختلاف به فضای اجماع رساند . (3) انتهی .

پس بنابر این افاده هم خلیفه اول در مسأله تجویز [ بیع ] اُمّهات اولاد استخراج نصّ صاحب شریعت کرده باشد ، پس ادعای عدم جواز بیع اُمّهات اولاد نمودن ، در حقیقت خلیفه اول [ را ] از صفت عظیمه ( خلیفه ) معزول ساختن است !

.


1- [ الف ] مآثر ابی بکر از مقصد دوم . [ ازالة الخفاء 2 / 11 - 12 ] .
2- در مصدر ( طریقه ) .
3- [ الف ] مآثر ابی بکر از مقصد دوم . [ ازالة الخفاء 2 / 4 ] .

ص : 271

و اگر بالفرض این همه فضائل و محامد ابی بکر را که اتعاب نفوس در اثبات آن دارند ، وقت تمسک اهل حق اعتبار ندهند ، و نکوص و نکول و اعراض و عدول از آن آغازند ، ناچار حجیت قول ابی بکر به قول عمر ثابت کرده شود .

در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن سعید بن بردة ، عن أبیه : أن عمر بن الخطاب کتب إلی أبی موسی الأشعری : أن اجعل الجدّ أباً ، فإن أبا (1) بکر جعل الجدّ أباً . ص (2) .

در اینجا خود خلیفه ثانی ابوبکر را مقتدا و حجت در حکم شرعی گردانیده ، باز حیرت است که چگونه در منع بیع اُمّهات مخالفت او برگزیده ؟ !

و در “ ازالة الخفا “ بعد ذکر مسأله جدّ در مآثر ابی بکر گفته :

بعد از آن در تفسیر کلاله اختلاف واقع شد و در جواب آن اکثر صحابه را عیّ (3) در گرفت ، عقبة بن عامر جهنی گفت :

.


1- از کلمه : ( موسی ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] أی رواه سعید بن منصور فی سننه . ( 12 ) . الجدّة من حرف [ الفاء ، کتاب الفرائض ، من قسم الأفعال ] . [ کنز العمال 11 / 65 ] .
3- عیّ : درمانده در کار و در سخن . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 272

ما أعضل بأصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شیء ما أعضلت بهم الکلالة .

صدیق اکبر متصدّی جواب آن شد :

عن الشعبی ; قال : سئل ‹ 1780 › أبو بکر عن الکلالة ، فقال : إنی سأقول فیها برأیی ، فإن کان صواباً فمن الله ، وإن کان خطأً فمنّی ومن الشیطان ، أراه ما خلا الوالد والولد ، فلمّا استخلف عمر قال : إنی لأستحیی الله أن أردّ شیئاً قاله أبو بکر . أخرجه الدارمی (1) .

و نیز در “ ازالة الخفا “ در رساله فقهیات عمر گفته :

الدارمی ; عن الشعبی ، قال : سئل أبو بکر عن الکلالة ، فقال : إنی سأقول فیها برأیی ، وإن کان صواباً فمن الله ، وإن کان خطأً فمنّی ومن الشیطان ، أراه ما خلا الوالد والولد ، فلمّا استخلف عمر قال : إنی لأستحیی الله أن أردّ شیئاً قاله أبو بکر (2) .

حیرت که خلیفه ثانی را با این شرم و حیا از مخالفت خلیفه اول چه جسارت و بی باکی رو داده که در حکم به عتق اُمّهات اولاد نقاب حیا از رخ انور برگرفته صراحتاً معانده ابی بکر آغاز نهادند و دادِ مخالفتش دادند .

.


1- [ الف ] مآثر ابی بکر . [ ازالة الخفاء 2 / 32 ] .
2- ازالة الخفاء 2 / 133 .

ص : 273

سیزدهم : آنکه حسب روایات و تصریحات ائمه و اساطین اهل سنت - که در ما بعد إن شاء الله تعالی مذکور خواهد شد - مذهب امیرالمؤمنین و سیدالوصیین و باب مدینة علم جناب خاتم النبیین - صلی الله وآله اجمعین - جناب علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) جواز بیع اُمّهات اولاد بود ; پس اگر ناسخ جواز متحقق میبود محال بود که آن جناب بر خلاف آن میرفت .

و محتجب نماند که نزد اهل حق تجویز جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بیع اُمّهات اولاد را مقیّد است به وفات ولد ، و چون عمر حکم به انعتاق اُمّ ولد داده و از بیع اُمّهات اولاد علی الاطلاق منع کرده لهذا این تجویز مقیّد هم برای توجیه طعن به سوی عمر و ردّ حکم او بداهتاً کافی و وافی است ، و لکن در روایات سنیه تجویز بلا تقیید از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر صحابه نقل کرده اند ولا غرو فی حمل المطلق علی المقید .

و حمل منع عمر بر این محمل امکانی ندارد که عمر به تصریح صریح حکم به عتق اُمّهات اولاد داده و آن مستلزم منع کلی است ، پس حقیت طعن بر عمر و بطلان حکم او به قول جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت شد و اتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) و مصدقین نصوص جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را یارا نیست که عیان تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نمایند و بر خلاف آن جناب تصویب رأی خلیفه ثانی کنند (1) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کند ) آمده است .

ص : 274

و عجب در آن است که این هم خیال نمیکنند که در تصویب حکم عمر به انعتاق اُمّ ولد علاوه بر مخالفت جناب رسالت مآب [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و تخطئه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ترک اقتدای اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] ، مخالفت خلیفه اول و تخطئه جناب او هم لازم آید .

و فاضل مخاطب جابجا بالاخوانی در دعوی اتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) آغاز نهاده است (1) ; پس حیرت است که چگونه در این مقام تصویب عمر را با دعوی اتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) جمع خواهند کرد .

و دلائل عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 1781 › از خطا سابقاً شنیدی (2) تا آنکه نسبت خطا به آن حضرت - حسب افاده ولی الله و پسر او یعنی مخاطب - دلیل جهل و حمق است (3) ; پس در تجویز بیع اُمّهات اولاد جز جاهل احمق نسبت خطا به آن حضرت نخواهد کرد .

و هرگاه جواز بیع اُمّهات اولاد عین حق و صواب باشد حکم به انعتاق اُمّ ولد که از عمر صادر شده و منع کلی از بیع او باطل باشد .

و محمد معین بن محمد امین - که تلمیذ شیخ عبد القادر مفتی مکه و (4) از .


1- برای نمونه مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 219 .
2- در طعن هشتم ابوبکر و طعن هفتم عمر گذشت .
3- مراجعه شود به : قرة العینین : 214 - 215 و تحفه اثناعشریه : 302 - 303 .
4- قسمت : ( تلمیذ شیخ عبد القادر مفتی مکه و ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 275

مستفیدین شاه ولی الله والد مخاطب است - نیز رو به راه انصاف آورده ، عصمت ائمه اثنا عشر ( علیهم السلام ) به اهتمام تمام ثابت کرده ، چنانچه بعد ذکر حدیث ثقلین و مثل آن گفته :

وإذ قد ثبت صحّة هذا الحدیث ، وما مرّ علیک ممّا ینوط به لفظاً ومعنی ودلالةً ، وانضمّت إلیه آیة التطهیر بتفسیرها التی تدلّ علیها (1) الصحیحة (2) فلا وجه لأن یمتری من له أدنی إنصاف فی أن من صدق علیهم هذا الحدیث والآیة من غیر شائبة ; وهم الأئمة الإثنا عشر من أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] وسیدة نساء العالمین بضعة رسول الله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم أُمّ الأئمة الزهراء الطاهرة - علی أبیها وعلیها الصلاة والسلام - لا شائبة فی کونهم معصومین کالمهدیّ منهم ( علیه السلام ) بما یخصّه من حدیث قفاء (3) الأثر ، وعدم الخطأ علی ما تمسّک به الشیخ الأکبر . . . بالمعنی الذی بیّناه سؤالا وجواباً فیما تقدّم ، بل هذا الحدیث أوثق عروة - من حیث الصحّة بالسند القوی - من ذلک الحدیث ، والکشف یؤیّد ما شاء الله سبحانه أن یؤیّده (4) .

.


1- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( الذی یدلّ علی ) .
2- فی المصدر : ( الصحة ) .
3- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( قفو ) .
4- در [ الف ] کلمه : ( یؤیّده ) خوانا نیست .

ص : 276

فإن قلت : الخطأ فی الاجتهاد لیس بمعصیة حتّی یشمله الرجس فی الآیة فیلزم تطهیر أهل البیت الکرام عنه ، ویشمله الضلال فی الدین حتّی ینتفی عنهم - رضی الله عنهم - [ ( علیهم السلام ) ] عدم ضلال من تمسّک بهم ، فالآیة والحدیث - وإن سلّمنا إثباتهما عصمتهم عن الکفر بل المعصیة أیضاً لاطلاق الرجس والضلال وشمولهما (1) جمیعاً ، لکن - لا نسلّم إثبات العصمة عن الخطأ ، کما فی المهدیّ [ ( علیه السلام ) ] المصرّح فیه بقوله : ( لا یخطأ ) .

قلنا : الخطأ فی دین الله جهل ومعصیة وانتساب لما لیس من الله سبحانه ورسوله صلی الله تعالی علیه [ وآله ] وسلم ، والجهل والانتساب المذکور ممّا یعظّم أمر هذه المعصیة ، ولا یوجدان فی کلّ معصیة ، فهو نفسه رجس وضلال یشمله اللفظان بلا شک ، ولا یمنع صدق اللفظ علی معناه زوال لازم له فی الأکثر بعارض ، فلا یمنع صدقَ الرجس والضلال علی الخطأ والجهل والانتساب المذکور زوالُ العصیان عن مرتکبه بعارض کونه مجتهداً بَذَلَ جهده فی طلب الحقّ .

وبالجملة ; کون الذنب معفواً عنه لا یخرجه عن حقیقته حتّی لا یصدق علیه ‹ 1782 › لفظه ، وأجر الحاکم الخاطئ - علی .


1- فی المصدر : ( شمولها ) .

ص : 277

ما ورد به الخبر - لیس لخطائه بل لبَذْلِه وُسع ما له من الجهد فی فوز الحقّ ، کما لا یخفی ، وإذا ثبت هذا علم أن من أقرّ بصحة حدیث التمسّک ألزم بعصمة الأئمة [ ( علیهم السلام ) ] حتّی استحالة صدور الخطأ عنهم کالمهدی ( علیه السلام ) منهم عند الشیخ . . . وهذا مخصوص فی الأُمة بأئمة (1) أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] (2) .

چهاردهم : آنکه سابقاً شنیدی که در روایت عبدالرحمن بن ابی زید - که ابوجعفر طبری و ابن قتیبه نقل کرده اند و شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ وارد کرده و اثبات فضل عمر به آن خواسته و اظهار مهارت عمر در سیاست ملک به آن و امثال آن نموده - مذکور است که : عمران بن سواده لیثی از زبان رعیت خلافت مآب ، مطاعن اربعه حضرتش نقل کرده و از جمله آن است اعتاق اَمه ای (3) که وضع کند حمل خود را به غیر اعتاق سید او ، و خلافت مآب در جواب آن اصلا تمسک به وجود ناسخی در این باب و استماع نصّ از جناب رسالت مآب [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ننموده ، بلکه به محض استحسان عقلی متمسک گردیده ، وهذه عبارته :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالأئمة ) آمده است .
2- [ الف ] الدراسة الخامسة . [ دراسات اللبیب : 238 - 240 ] .
3- در [ الف ] ( امتی ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 278

وذکروا أنک أعتقت الأمة إن وضعتْ ذا بطنها بغیر عتاقة سیدها ؟ قال : ألحقتُ حرمة بحرمة (1) .

واکثر تقریری که سابق در مبحث متعه برای اثبات دلالت این روایت بر صدور تحریم متعه از خلافت مآب بلا تمسک به ناسخی بلکه صدور آن از محض رأی و استحسان گذشته در اینجا جاری است ، فلیکن منک علی ذُکْر (2) .

پانزدهم : آنکه سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ در ذکر اولیّات عمر گفته :

وأول من نهی عن بیع أُمّهات الأولاد . (3) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که خلیفه ثانی اول کسی است که نهی کرد از بیع اُمّهات اولاد ; پس اگر ناسخی برای جواز بیع اُمّهات اولاد متحقق میشد این اوّلیّت و سبقتشان در این باب - که آن را مثل دیگر اولیاتشان مثبت فضل و جلالت [ او ] میدانند - برهم خواهد شد .

.


1- ازالة الخفاء 2 / 205. و رجوع شود به : تاریخ طبری 3 / 290 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 121 ، بحارالأنوار 30 / 619 ، الغدیر 6 / 213 ، ولی در الامامة والسیاسة نیامده است .
2- مراجعه شود به طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) حدود صفحه : 361 362 گذشت
3- [ الف ] فصل فی أولیات عمر از ذکر عمر بن الخطاب . [ تاریخ الخلفاء 1 / 137 ] .

ص : 279

شانزدهم : آنکه به فرض ثبوت نسخ جواز بیع اُمّهات اولاد نیز طعن از خلافت ماب ساقط نمیشود ; زیرا که از احادیث حضرات سنیه ظاهر است که خلافت مآب اولا تجویز بیع اُمّهات اولاد کرده بودند و بعد از آن رجوع از آن کرده بر خلاف حکم اول حکم داده ; پس اگر نسخ جواز بیع اُمّهات اولاد ثابت باشد و این احادیث که تمسک به آن میکنند صحیح بود ، مخالفت خلافت مآب حق را در تجویز اول ظاهر خواهد شد و به وجوه عدیده - که سابقاً در طعن جهالات عمریه (1) گذشته - این معنا مستلزم سلب حقیت امامت او است (2) .

و نیز بنابر این موضوعیت بسیاری از روایات که اسلاف سنیه بربافته اند مثل ( الحقّ بعدی مع عمر ) و حدیث ( اقتدوا باللَذَیْن بعدی ) ومثل آن ثابت میشود .

در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن زید بن وهب ، قال : باع (3) عمر أُمّهات الأولاد ، ثم رجع . ق (4) .

.


1- قسمت : ( در طعن جهالات عمریه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- مراجعه شود به آخر طعن چهارم عمر حدود 20 صفحه آخر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( بایع ) آمده است .
4- [ الف ] کتاب العتق من قسم الأفعال . [ کنز العمال 10 / 344 ] .

ص : 280

و ابن حزم در “ محلی “ گفته :

وقد روینا عن وکیع ، ( نا ) سفیان الثوری ، عن سلمة بن کهیل ، عن زید بن وهب ، قال : باع عمر أُمّهات الأولاد ، ثم (1) ردّهن حبالی من تستر .

فلا سبیل إلی أن یفشو حکم أکثر من هذا الفشو بمثل هذا الحکم المعلن ‹ 1783 › والأسانید المنیرة (2) .

و در روایتی که ابن حزم از ابن جریح نقل کرده و در “ کنز العمال “ هم مسطور است ، مذکور است که : ابوبکر . . . (3) میفروخت اُمّهات اولاد را در امارت خود و عمر در نصف خلافت خود (4) .

و نیز ابن حزم در “ محلی “ گفته :

ومن طریق الخشنی (5) - محمد بن عبد السلام - : ( نا ) محمد بن بشّار بندار ، ( نا ) محمد بن جعفر غندر ، ( نا ) شعبة ، عن الحکم بن .


1- فی المصدر : ( حتّی ) .
2- در [ الف ] کلمه : ( المنیرة ) خوانا نیست . [ الف ] مسألة أُمّهات الأولاد من کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 218 ] .
3- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
4- المحلّی 9 / 218 ، کنز العمال 10 / 344 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخشننی ) آمده است .

ص : 281

عتیبة ، عن زید بن وهب ، قال : انطلقت إلی عمر بن الخطاب أسأله عن أُمّ الولد ، قال : ما لک ؟ ! إن شئت بعت ، وإن شئت وهبت .

ثمّ انطلقت إلی ابن مسعود فإذا معه رجلان فسألاه ، فقال لأحدهما : من أقرأک ؟ قال : أقرأنیها أبو عمرة أو أبو حکیم المزنی ، وقال الآخر : أقرأنیها عمر بن الخطاب . . فبکی ابن مسعود ، وقال : اقرأ کما أقرأک [ عمر ] (1) ، فإنه کان حصنا حصیناً یدخل الناس فیه ولا یخرج (2) منه ، فلمّا أُصیب عمر انثلم ، فخرج الناس من الإسلام .

قال زید : وسألته عن أُمّ الولد ، فقال : یعتق من نصیب ولدها .

قال أبو محمد : هذا إسناد فی غایة الصحّة ، وبعد موت عمر کماتری ، فأین مدّعو الإجماع فی أقلّ من هذا ، نعم وفیما لا خبر فیه ما لایصح (3) .

اما آنچه توربشتی گفته :

ویحتمل أن بیعهم فی زمان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان قبل النسخ ، وهذا أولی التأویلین (4) .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لا یخرجون ) .
3- [ الف ] مسألة أُمّهات الأولاد من کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 218 ] .
4- تقدّم عن مرقاة المفاتیح 6 / 516 - 517 .

ص : 282

پس ادعای این معنا که بیع اُمّهات الاولاد در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل نسخ بود ، و این را اولای به تأولین نامیدن از غرائب ترهات است ; چه از کلام جابر صراحتاً واضح است که او بیع اُمهّات اولاد را در زمان نبوی و زمان ابی بکر به غرض ثبوت جواز تا این زمان بیان نموده ، و اگر غرضش این میبود که بیع اُمّهات اولاد در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل از نسخ بوده ، ذکر بیع آن در زمان ابی بکر نمیکرد ، و نهی آن را به عمر خاصّ نمیساخت ، کما لا یخفی .

و قول توربشتی : فَحَسِبَ جابر أنّ الناس کانوا علی تجویزه ، فحدّث ما تقرّر عنده فی أول الأمر (1) .

دلالت صریحه دارد بر آنکه جابر ذکر بیع اُمّهات [ اولاد ] در زمان ابی بکر برای اثبات جواز آن در این زمان نموده ; پس ذکر بیع در زمان نبوی نیز برای اثبات جواز بیع در زمان آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشد .

و سابقاً دانستی که خود همین توربشتی در بحث لبس خاتم ذکر صحابی منسوخ را با ناسخ بلا بیان جایز ندانسته ، و ذکر صحابی سنت متروکه را ممتنع (2) وانموده (3) ، و در اینجا این قاعده خود را نسیاً منسیاً ساخته ، .


1- تقدّم عن مرقاة المفاتیح 6 / 516 - 517 .
2- در [ الف ] کلمه : ( ممتنع ) خوانا نیست .
3- در طعن متعة النساء از المیسّر فی شرح مصابیح السنّة 3 / 984 گذشت .

ص : 283

نطاق همت به حمایت عمر به این اباطیل بر بسته .

و بنابر تأویل توربشتی معنای حدیث جابر آن خواهد بود که : ما بیع کردیم اُمّهات اولاد را در عهد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بعد از آن منسوخ شد این حکم ، باز بیع کردیم اُمّهات اولاد را در زمان ابی بکر .

و این اضحوکه نسوان است و ملعبه صبیان ، [ لا یتفوه ] (1) به أحد من المحصلین الأعیان ، والله المستعان .

و اما آنچه توربشتی گفته : وأمّا بیعهم فی خلافة ‹ 1784 › أبی بکر فلعلّ ذلک کان فی فرد قضیة فلم یعلم به أبو بکر . . . ولا من کان عنده علم بذلک (2) .

پس مجرد خرق و خلق احتمال بی اصل ، و دلیل تامّ بر قصور باع و عدم فحص روایات است .

عجب که چنین عالم جلیل الشأن چنین حرف هرزه بر زبان آورده .

و عجب تر آنکه مقلّدینش قلاّده تقلید در گردن انداخته - مثل طیبی و قاری - به ایراد کلامش رضا داده ، عوام را در ضلال انداخته اند .

بالجمله ; تصریح قاضی القضات عینی به تجویز ابی بکر بیع اُمّهات اولاد .


1- عبارت در [ الف ] خوانا نیست ، لذا این عبارت را افزودیم .
2- تقدّم عن مرقاة المفاتیح 6 / 516 - 517 .

ص : 284

[ را ] در ما بعد میشنوی (1) ، و روایت دالّه بر بیع نمودن خلیفه اول اُمّهات اولاد را از “ محلّی “ ابن حزم و “ کنز العمال “ آنفاً منقول شده (2) ، پس احتمال این معنا برآوردن که بیع صحابه اُمّهات اولاد را در زمان ابی بکر در فرد قضیه بوده و ابوبکر را به آن علم حاصل نشده ، و به این سبب گمان جان به سلامت بردن از اشکال ، دلیل کمال اختلال حواس است .

اما آنچه گفته : ( فلما شهد نسخه فی زمان عمر عاد إلی قول الجماعة ) (3) .

پس دعوی شهود جابر نسخ را در زمان عمر و عود به سوی عدم جواز ، محض رجم بالغیب و جسارت بر تقوّل به تشهّی نفس اماره است .

و بحمد الله قائل بودن جابر به جواز بیع اُمّهات اولاد به تصریحات ائمه نقّاد ثابت است ، علامه قاضی القضات عینی در “ شرح بخاری “ - کما ستطلع علیه - تصریح کرده به آنکه : جابر تجویز بیع اُمّهات اولاد میکرد (4) ، و از عبارت “ جامع الاسرار “ کاکی - که در ما بعد مذکور میشود - نیز ظاهر است که نزد جابر بیع اُمّهات اولاد جایز است (5) .

:


1- از عمدة القاری 3 / 92 خواهد آمد .
2- المحلّی 9 / 218 ، کنز العمال 10 / 344 .
3- تقدّم عن مرقاة المفاتیح 6 / 516 - 517 .
4- از عمدة القاری 3 / 92 خواهد آمد .
5- جامع الأسرار :

ص : 285

و استدلال بر عود جابر به قول او : ( فلمّا کان عمر نهانا فانتهینا ) صریح الاختلال است ; زیرا که باز آمدن از بیع اُمّهات اولاد عبارت از ترک بیع است ، و ترک بیع دلالت بر اعتقاد عدم جواز ندارد ، فإن الترک أعمّ ، ولا دلالة للعامّ علی الخاص بوجه .

ووجوب الإنکار مشروط بارتفاع الخوف وعدم تحقّق مظنّة عدم التأثیر ، کما لا یخفی علی الناظر البصیر .

اما آنچه گفته : ( وقوله هذا من أقوی الدلائل علی بطلان بیع أُمّهات الأولاد ) (1) .

پس طرفه مباهته و مجادله است ، چه قول جابر از اقوای دلائل بر جواز بیع اُمّهات اولاد است که إخبار از بیع خودشان (2) اُمّهات اولاد را در عهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عهد ابی بکر نموده و انتها به نهی عمر نفی جواز نمیتواند کرد .

اما اینکه اگر صحابه نمیدانستند که حق با عمر است متابعت او نمیکردند و سکوت از او نمینمودند ، و اگر میدانستند که عمر میگوید این را از رأی و اجتهاد هر آینه تجویز میکردند خلاف او را لا سیما فقهای صحابه .

.


1- تقدّم عن مرقاة المفاتیح 6 / 516 - 517 .
2- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 286

پس مدفوع است به آنکه اگر غرض از متابعت صحابه عمر را آن است که ایشان تصریح به عدم جواز کردند ، فهو مطالب بالدلیل و البرهان ; و اگر غرض محض ترک است ، پس محض ترک امری دلیل اعتقاد حرمت آن نیست بالبداهة .

أمّا ترک نکیر ، فقد سبق فیه فی مبحث المتعة ما یغنی الناقد البصیر .

و در خصوص این مسأله هم عبارت ابن حزم ‹ 1785 › که در ما بعد مذکور میشود برای ابطال اثبات اجماع به محض سکوت کافی و وافی است (1) .

و از قول او : ( ولو علموا أنه یقول . . ) إلی آخره (2) . ظاهر است که : عمر این منع از رأی و اجتهاد نکرده ، و صحابه تجویز خلافش در این باب نکردند ، وکلا الأمرین صریح البطلان .

و حق آن است که طور توربشتی - به سبب مزید وهن و سستی در حق و مزید تعصب و چستی در باطل - ورای طور عقل است که بلا تفحص روایات دالّه بر منع عمر از بیع اُمّهات اولاد و حکم به عتقشان - رجماً بالغیب و ستراً للعیب - دعوی اطلاع عمر بر نسخ جواز بیع اُمّهات اولاد بلکه اطلاع جابر و دیگر صحابه نیز بر آن بر زبان آورده و تبرئه و تنزیه خلافت مآب از تقوّل به .


1- المحلّی 9 / 217 - 218 .
2- تقدّم عن مرقاة المفاتیح 6 / 516 - 517 .

ص : 287

رأی و اجتهاد آغاز نهاده ، دادِ کذب و افترا داده ، حال آنکه روایات متضمنه این قصه نهایت صریح است در آنکه خلافت مآب در این حکم جز به رأی و استحسان هرگز به نصّی و ناسخی متشبّث نشده .

در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن سعید بن المسیب : أن عمر بن الخطاب أمر بأُمّهات الأولاد یقوّمن فی أموال أبنائهنّ بقیمة عدل ، ثمّ یعتقن ، فمکث بذلک صدراً من خلافته ، ثمّ توفّی رجل من قریش کان له ابن من أُمّ ولد ، فکان عمر یعجب بذلک الغلام ، فمرّ ذلک الغلام علی عمر فی المسجد بعد (1) وفاة أبیه بلال ، فقال له عمر : ما فعلت - یابن أخی ! - فی أُمّک ؟ قال : قد فعلت یا أمیر المؤمنین خیراً ، خیّرنی إخوتی فی أن یشتروا (2) أُمّی أو یخرجونی من میراثی من أبی ، فکان میراثی من أبی أهون علیّ من أن تسترقّ أُمّی ، فقال عمر : أو لست إنّما أمرت فی ذلک بقیمة عدل ؟ ! ما أری رأیاً وآمر بشیء إلاّ قلتم فیه ، ثمّ قام ، فجلس علی المنبر ، فاجتمع إلیه الناس حتّی إذا رضی جماعتهم ، قال : یا أیها الناس ! إنی قد کنت أمرت فی أُمّهات الأولاد بأمر قد علمتموه ، ثمّ قد حدث لی رأی غیر ذلک ، فأیّما .


1- کلمه : ( بعد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( یسترقّوا ) .

ص : 288

امرؤ کانت عنده ام ولد یملکها بیمینه ما عاش ، فإذا مات فهی حرّة لا سبیل علیها . کر . یعقوب بن سفیان . ق (1) .

از این روایت ظاهر است که خلافت مآب اولا حکم داده بود به آنکه اُمّهات اولاد تقویم کرده شوند در اموال ابنائشان به قیمت عدل ، بعد از آن آزاد کرده شوند ، و تا صدر خلافتشان این حکم برقرار ماند تا آنکه هرگاه مردی از قریش بمرد و او پسری از امّ ولد بگذاشت که خلافت مآب را آن پسر خوش میآمد ، و روزی این پسر بر خلافت مآب گذشت ، خلافت مآب از حال مادرش پرسید و او بیان کرد که برادرانش تخییرش دادند در این باب که مادرش را بخرند یا او را از میراث پدر خارج سازند ، پس این پسر از میراث پدر دست برداشت و رضا به استرقاق مادر خود نداد ، خلافت مآب به استماع این قصه پر غصه فرمود که : آیا نیستم من که حکم کردم شما را در این باب به قیمت عدل ؟ ! نمیبینم رأیی را و حکم نمیکنم به چیزی مگر آنکه میگویید در آن ، یعنی قیل و قال و نزاع و جدال در آن آغاز میکنید ، و از امتثال آن سر باز میزنید ، و بعدِ این ارشاد ‹ 1786 › برخاست و بر منبر تشریف فرما شد ، پس مردم جمع شدند ، هرگاه جماعتشان پسندیده خاطر خلافت مآب افتاد ، ارشاد کرد - آنچه حاصلش این است - که : یا أیها الناس ! به درستی که من حکم کرده بودم در اُمّهات اولاد به امری که میدانید آن را ، بعد .


1- [ الف ] أی رواه ابن عساکر ویعقوب بن سفیان والبیهقی . ( 12 ) . الاستیلاد من کتاب العتق من قسم الأفعال من حرف العین . ( ح ) . [ کنز العمال 10 / 343 ] .

ص : 289

از آن پیدا شد برای من رأیی غیر آن ، پس هر مردی که باشد نزد او امّ ولد ، مالک باشد او را به یمین خود تا وقتی که زنده ماند ، پس هرگاه بمیرد پس او آزاد است ، نیست سبیلی بر او .

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن محمد بن عبد الله الثقفی : أن أباه - عبد الله بن فارط - اشتری جاریة بأربعة آلاف ، ثم أسقطت لرجل سقطاً ، فسمع بذلک عمر بن الخطاب ، فأرسل إلیه ، قال : وکان أبی - عبد الله بن فارط - صدیقاً لعمر بن الخطاب ، فلامه لوماً شدیداً (1) ، وقال : والله ! إن کنت لأُنزّهک عن هذا ، أو عن مثل هذا ، وأقبل علی الرجل ضرباً بالدرّة ! وقال : الآن حین اختلط لحومکم ولحومهنّ ، ودماؤکم ودماؤهنّ ، تبیعوهنّ وتأکلون أثمانهنّ ، قاتل الله یهود ، حرّمت علیهم الشحوم فباعوها وأکلوا أثمانها ، ارددها . . فردّها . عب (2) .

در این روایت هم خلافت مآب علت منع بیع اُمّهات اولاد ، اختلاط لحوم و دماء را گردانیده ، و ذکر ناسخی و نصی به میان نیاورده .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شدیدٌ ) آمده است .
2- [ الف ] أی رواه عبد الرزاق . ( 12 ) . الاستیلاد من کتاب العتق من قسم الأفعال من حرف العین . [ کنز العمال 10 / 345 ] .

ص : 290

و روایت “ ازالة الخفا “ (1) که سابقاً گذشته نیز دلالت دارد بر آنکه خلافت مآب در منع [ بیع ] اُمهات اولاد تمسک به الحاق حرمت به حرمت نموده و ذکر نصی و ناسخی به میان نیاورده .

اما نفی خلاف صحابه با عمر در این باب فهو کذب صریح بلا ارتیاب ، چه عبارات ناصه بر تجویز جمعی از صحابه بیع اُمّهات اولاد را عن قریب به گوشت میخورد .

و چنانچه اختلاف صحابه در این باب متحقق است و ادعای اجماعشان بر آن باطل ، همچنین ائمه سنیه منع اجماع تابعین بر عدم جواز بیع اُمّهات اولاد کرده اند .

مولوی عبدالعلی در “ شرح مسلم “ در بیان وقوع اتفاق عصر ثانی بعد استقرار خلاف گفته :

ولنا إجماع التابعین علی عدم جواز بیع أُمّ الولد ، وقد اختلف الصحابة [ فیه ] (2) ، إجماع التابعین علی جواز متعة الحجّ لعلّه واضح ، فإنهم کانوا معلومین ، عُرف منهم عمل التمتّع والفتوی به فی أیّام الحجّ لاجتماعهم فیها ، وأمّا إجماعهم علی حرمة بیع أُمّ الولد فلم یصحّ بعد ، ولم ینقل بوجه یقبله العقل وقوانین الصحّة ، وأمّا .


1- از ازالة الخفاء 2 / 205 گذشت .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 291

الحجیّة . . أی حجّیة هذا الإجماع فلئلاّ یلزم خلوّ الزمان عن الحقّ ، واتفاق الأُمّة علی الخطأ المنفی عنهم بالنصّ ، و فیه ما فیه ; لأن خلوّ الزمان عن الحقّ ممنوع ، وإنّما یلزم لو لم یکن قول المجتهد الأول باقیاً ، وهو فی حیّز الخفاء ، فإن بقاءه ببقاء الدلیل لا ببقاء القائل ، وهو موجود .

وإن قیل : قد مات بهذا الاتفاق .

قلنا : هذا فرع حجیّة الاتفاق ، وفیه الکلام بعد ، فافهم .

ثمّ إن الإمام أبا حنیفة ذهب - فی روایة - بنفاذ بیع أُمّ الولد بحکم القاضی خلافاً لهما ، فقیل : هذا مبنی علی أنّ الخلاف [ السابق ] (1) تمنع الإجماع اللاحق ، ‹ 1787 › وإلاّ فقد انعقد إجماع التابعین علی عدم الجواز ، والقضاء مخالفَ الإجماع لا ینفذ ، فأراد المصنّف دفع هذا القول ، وقال : وما روی عن أبی حنیفة فی غیر الظاهر من الروایة من نفاذ القضاء ببیع أُم الولد خلافاً لهما علی ما فی المیزان ، وذکر شمس الأئمة [ أن ] (2) أبا یوسف مع أبی حنیفة ; فلأن المسألة - مسألة حجیة هذا الإجماع - اجتهادیة ، فعند من یری هذا الإجماع حجّة لم ینفذ القضاء ، وعند من یری عدم .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 292

الحجّیة ینفذ ، فنفاذه مختلف فیه ، فینفذ إذا وجد إمضاء قاض [ آخر ] (1) ، وهو محمل روایة النفاذ ; لأنه الحکم فی کلّ قضاء مختلف فیه ، فافهم .

فإن قلت : لو اعتبر هذا الإجماع لزم تضلیل بعض الصحابة الذین وقع الإجماع علی خلاف قولهم ; لأنّ مخالفة الإجماع ضلالة .

أجاب وقال : ولا یلزم تضلیل بعض الصحابة ; لأنّ رأیه کان [ حجّة ] (2) قبل حدوث الإجماع ، فحکمه کان عن دلیل شرعی موجب للعمل ، وإنّما تقاعد بعد الإجماع لظهور نصّ خلاف حکمه بعده ، وإنّما یلزم خطاؤه ، وهو لازم فی کلّ اختلاف ; لأنّ الحق واحد ، فتأمل (3) .

اما نفی نقل مخالفت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] در منع بیع اُمّهات اولاد ; پس از دعاوی طریفه است ، بلکه کذب و بهتان صریح است ، و روایات و تصریحات اکابر و اعاظم اهل سنت ردّ و ابطال آن میکند .

در “ کنز العمال “ مسطور است :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] اتفاق العصر الثانی بعد استقرار الخلاف ممتنع عند الأشعری . . إلی آخره . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 227 - 228 ] .

ص : 293

عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : إن شاء أعتق الرجل أُمّ ولده وجعل عتقها مهرها . ش (1) .

از این روایت ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ارشاد فرموده که : اگر بخواهد آزاد کند مرد اُمّ ولد خود را (2) بگرداند عتق او [ را ] مهر او ، و این معنا به صراحت تمام دلالت واضحه دارد بر آنکه ام ولد به غیر عتقِ مالک آزاد نمیشود ، و الاّ اعتاق معتق تحصیل حاصل خواهد بود ، و گردانیدن عتق اضطراری که به ولادت ولد حاصل شده مهر اُمّ ولد به هیچ وجه متصور نمیتواند شد .

و ابن حزم در “ محلّی “ گفته :

قال ابن جریح : وأخبرنی عطاء أنه بلغه أن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] کتب فی عهده : « إنی ترکت تسع عشرة سریة فأیّتهنّ کانت ذات ولد قوّمت فی حصّة ولدها بمیراثه [ منّی ] (3) ، وأیّتهنّ لم تکن ذات ولد فهی حرّة » ، فسألت محمد بن علی بن الحسین بن علی [ ( علیهم السلام ) ] : أ ذلک فی عهد علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : نعم (4) .

.


1- [ الف ] أی رواه ابن أبی شیبة فی المصنّف . الاستیلاد من کتاب العتق من قسم الأفعال من حرف العین . [ کنز العمال 10 / 347 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] مسألة أُمّهات الأولاد من کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 218 ] .

ص : 294

پس اگر به مجرد حصول ولد ، اُمّهات اولاد آزاد میشدند ، تقویم اُمّ ولد در حصه ولد معنایی نداشت .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن الحکم بن عتیبة : أن علیّاً [ ( علیه السلام ) ] خالف عمر فی أُمّ الولد أنها لا تعتق إذا ولّدت لسیّدها . عب (1) .

از این روایت - که علامه شهیر فی الآفاق عبدالرزاق نقل کرده - ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مخالفت عمر بن خطاب نموده در این باب که ام الولد آزاد نمیشود هرگاه بزاید برای سید خود .

و در ما سبق دانستی که شافعی تصریح کرده به اینکه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مخالفت عمر در منع بیع اُمّهات اولاد کرده و به این مخالفت و مثل آن استدلال بر بطلان اتباع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شیخین را درباره خمس نموده (2) . ‹ 1788 › ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

الشافعی : قال بعض الناس : لیس لذوی القربی من الخمس شیء ، فإن ابن عیینة روی عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت .


1- [ الف ] کتاب العتق من قسم الأفعال . [ کنز العمال 10 / 346 ] .
2- در طعن هشتم عمر از فتح القدیر 5 / 504 و ازالة الخفاء 2 / 126 گذشت .

ص : 295

أباجعفر محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] : ما صنع علی [ ( علیه السلام ) ] فی الخمس ؟ فقال : « سلک به طریق أبی بکر وعمر ، وکان یکره أن یؤخذ علیه خلافهما » .

قلت : یرید القائل أنه کالإجماع علی سقوط سهمهم .

ثم ردّ الشافعی علیه بکلام مبسوط ، وکان ممّا قال : فقیل له : هل علمت أن أبا بکر قسّم علی الحرّ والعبد ، وسوّی بین الناس ، وقسّم عمر فلم یجعل للعبد شیئاً ، وفضّل بعض الناس علی بعض ، وقسّم علی [ ( علیه السلام ) ] فلم یجعل للعبد شیئاً ، وسوّی بین الناس ؟ قال : نعم ، قلت : فتعلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] خالفهما ؟ قال : نعم ، قلت : أو تعلم أن عمر قال : لا تباع أُمّهات الأولاد ، وخالفه علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : نعم ، قلت : أو تعلم علیاً [ ( علیه السلام ) ] خالف أبا بکر فی الجدّ ؟ قال : نعم (1) .

از این عبارت ظاهر است که : حسب افاده شافعی مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمر را در منع بیع اُمّهات اولاد ثابت و متحقق و متیقن و معلوم است ، و به مرتبه [ ای ] در ظهور و وضوح بود که منکر مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با شیخین درباره خمس نیز تاب و طاقت انکار آن نیافته ، ناچار تن به اعتراف علم آن داده .

.


1- [ الف ] قسمة الغنیمة والفی والصدقات از فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 126 ] .

ص : 296

و مخاطب هم در باب امامت اعتراف کرده به اینکه :

حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] در زمان خلیفه ثانی و خلیفه ثالث در مقدمه بیع اُمّهات اولاد و تمتع حج و دیگر مسائل (1) مناظره ها فرموده ، و از جانبین نوبت به عنف و خشونت رسید (2) .

و در “ شرح منهاج الوصول “ تصنیف محمد بن الامام بالکاملیة مسطور است :

الرابعة : إذا اختلف أهل العصر علی قولین ، ثمّ حدث بعدهم مجتهدون آخرون وحصل منهم الاتفاق علی أحد قولی الأولین بعد ما استقرّ خلاف الأولین وقال کلّ (3) بمذهب ، وذلک کالاتفاق علی حرمة بیع أُمّ الولد ، مع أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود وجابراً . . وغیرهم کانوا یقولون بالجواز ، وکاتفاقهم علی حرمة نکاح المتعة ، وهو نکاح المرأة إلی مدّة مع أن ابن عباس کان یفتی بالجواز [ بعد استقرار الصحابة فی المسألتین ] (4) ، فهو إجماع وحجّة ، وبه قال الإمام الرازی وأتباعه ، وصحّحه النووی فی شرح مسلم (5) .

.


1- قسمت : ( و دیگر مسائل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] تتمه بحث امامت . [ تحفه اثناعشریه : 233 ] .
3- کلمه : ( کلّ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] الباب الثالث فی أنواع الإجماع من الکتاب الثالث فی الإجماع . [ تیسیر الوصول 5 / 107 - 189 ] .

ص : 297

از این عبارت ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن مسعود و جابر و غیر ایشان قائل به جواز بیع اُمّهات اولادند .

و قوام الدین محمد بن احمد الکاکی در “ جامع الأسرار شرح منار “ گفته :

اختلف القائلون بأن إجماع مَن بعد الصحابة حجّة أنه هل یشترط للإجماع اللاحق عدم الاختلاف السابق ؟

وصورته : إذا اختلف أهل عصر فی مسألة علی قولین ، فذلک الاختلاف هل یمنع انعقاد الإجماع فی العصر الذی بعده علی أحد القولین فی تلک المسألة ، فعند أکثر أصحاب الشافعی وعامّة أهل الحدیث یشترط عدم الاختلاف حتّی یمنع انعقاد الإجماع ، ولا یرتفع الخلاف ویبقی المسألة فیها ‹ 1789 › کما کانت ، واختلف مشایخنا فی ذلک ، فقال أکثرهم : لا یشترط ، ولا یمنع انعقاد (1) الإجماع ، و یرتفع الخلاف المسبوق به عند علمائنا الثلاثة ، وهو مختار فخر الإسلام ومن تابعه والقفّال من أصحاب الشافعی ، وهو الأصحّ ، وقال بعضهم : فیها خلاف بین أصحابنا ، فعند أبی حنیفة . . . یمنع من الانعقاد ، وعند محمد لا یمنع .

وأبو یوسف فی بعض الروایات مع أبی حنیفة . . . وفی بعضها مع محمد ، وذلک أن القاضی إذا قضی ببیع أُمّ الولد لا ینعقد قضاؤه عند .


1- کلمه : ( انعقاد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 298

محمد . . . مع أن بیع أُمّ الولد مختلف بین الصحابة ، فعند عمر لا یجوز ، وعند علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] و جابر یجوز ، فدلّ هذا الجواب علی أن عنده ارتفع الخلاف السابق بإجماع التابعین ، فإنهم أجمعوا علی أنه لا یجوز بیع أُمّ الولد ، وروی الکرخی عن أبی حنیفة : أن قضاءه لا ینقض ، فهذا دلیل علی أن الاختلاف الأول مانع من الإجماع المتأخّر عنده حیث صحّ القضاء ولم ینقض ، والأصحّ هو الأول . . إلی آخره (1) .

از این عبارت ظاهر است که نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و جابر بیع اُمّهات اولاد جایز است ، و در این مسأله در صحابه اختلاف است .

و عبداللطیف بن ملک در “ شرح منار “ گفته :

وانقراض العصر - یعنی موت جمیع المجتهدین بعد اتفاقهم علی حکم - لیس بشرط الانعقاد (2) عندنا ، وقال الشافعی : شرط ; لأنّ الإجماع إنّما یثبت باستقرار الآراء ، واستقرارها لا یثبت إلاّ بالانقراض ; لأنّ قبله الرجوع محتمل ، ومع الاحتمال لا یثبت الاستقرار .

.


1- [ الف ] شرح قول ماتن : ( وقیل : یشترط فی الإجماع اللاحق عدم الاختلاف السابق ) ، از باب الإجماع . [ جامع الأسرار : ] .
2- فی المصدر : ( لانعقاده ) .

ص : 299

ولنا : أن الأدلة الدالّة علی حجّیة الإجماع لم تفصّل بین الانقراض وعدمه ، وشرط الانقراض زیادة علی النصّ ، والزیادة نسخ فلا یجوز ، وثمرة الخلاف تظهر فیما إذا رجع بعضهم بعد الانعقاد ، فعندنا لا یصحّ ، وعند الشافعی یصحّ ، وقیل : یشترط للإجماع اللاحق عدم الاختلاف السابق عند أبی حنیفة . . . ، یعنی إذا اختلف أهل عصر فی مسألة وماتوا علی ذلک الخلاف . . ذهب أصحاب الشافعی إلی أن ذلک الخلاف یمنع انعقاد الإجماع فی العصر الثانی ، وقال أکثر مشایخنا . . . : لا یمنع ، فینعقد الإجماع ویرتفع الخلاف السابق عند علمائنا الثلاثة ، وهو مختار فخر الإسلام ، وتبعه المصنف . . . ، وإلیه أشار بقوله : ولیس کذلک فی الصحیح ، قال بعضهم : فیه اختلاف بین أئمتنا ، فعند أبی حنیفة یمنع من الانعقاد ، وعن محمد : لا یمنع ، وأبو یوسف فی روایة معه ، وفی روایة مع أبی حنیفة . . . ، مستدلّین بمسألة أُمّ الولد ، وهی إذا قضی القاضی ببیعها لا ینفذ قضاؤه عند محمد . . . ; لأنه وقع مخالفاً للإجماع ، وینفذ عند أبی حنیفة فی روایة الکرخی عنه ; لأنه لم یقع مخالفاً للإجماع ، وقد اختلف الصحابة فی بیع أُمّ الولد ، فعند عمر لا یجوز ، وعند علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ‹ 1790 › یجوز ، ویمکن أن یجاب عنه بأن الاختلاف فی المسألة بناءً علی أن الإجماع المتأخر إجماع مختلف فیه ; إذ عند أکثر العلماء هو لیس بإجماع ، وفیه شبهة

ص : 300

عند من جعله إجماعاً حتّی لا یکفر جاحده ، فصارت قضاء القاضی بیع (1) أُمّ الولد محلاّ مجتهداً فیه غیر مخالف للإجماع القطعی فینفذ قضاؤه ، لا بناءً علی أنه یشترط عدم الاختلاف السابق لانعقاد الإجماع اللاحق (2) .

این عبارت هم بر وقوع اختلاف در بیع اُمّهات اولاد و تجویز جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) آن را نص صریح است .

و علامه عینی در “ شرح صحیح بخاری “ گفته :

کان أبو بکر الصدّیق وعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وابن الزبیر وجابر وأبو سعید الخدری یجیزون بیع أُمّ الولد ، وبه قال داود ، وقال جابر وأبو سعید : کنا نبیع أُمّهات الأولاد علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) .

و مولوی نظام الدین در “ صبح صادق شرح منار “ (4) گفته است :

.


1- فی المصدر : ( ببیع ) .
2- [ الف ] باب الإجماع . [ شرح المنار : 256 - 257 ] .
3- [ الف ] باب أُمّ الولد من کتاب العتق . [ عمدة القاری 3 / 93 ، وانظر أیضاً : بدایة المجتهد لابن رشد 2 / 320 ، عون المعبود 10 / 344 ، الاستذکار 7 / 330 ] .
4- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، ذکر عبد الحیّ ترجمة نظام الدین بن قطب الدین بن عبد الحلیم الأنصاری السهالوی اللکهنوی فی نزهة الخواطر 6 / 383 - 385 ، وقال : وشرح له علی منار الأصول .

ص : 301

وفی التحریر : إنهم لم یعدّوا قول ابن عباس فی العول ، وقول أبی هریرة وابن عمر بعدم إجزاء صوم رمضان فی السفر - کما نقل بعض شرّاحه عن شیخه الحافظ : أنه حکی عن عمر وابنه وأبی هریرة ، قال : قال ابن المنذر : روینا عن ابن عمر أنه قال : إن صام فی السفر فکأنّه أفطر فی الحضر ، وروی عن ابن عباس أنه لا یجزیه - مخالفةً للإجماع ، وهذا یدلّ علی انتفاء الحجّة بأنه لو کان حجّة لعابوا علیهم ، فإنهم خالفوا الحجّة الشرعیة ، وإذا لم یعیبوا علیهم أصلاً دلّ علی أنه لیس بحجّة .

وفیه : إن حجّیة هذا الإجماع بأخبار الآحاد علی ما یراه قائلها ، فمن الجائز أن من یطلع علی قول هؤلاء لم یطلع علی ما به الحجّیة ، ومن اطلع علی ما به الحجّیة لم یطلع علی قول هؤلاء .

وأیضاً ; من الدلائل التی هی السنّة ما یدل علی وجوب اتباع الجماعة ، ومنها ما یدل باستقلاله علی أقوال هؤلاء - علی ما زعموا - فهم تمسکّوا بدلیل شرعی مثل دلیل الاتباع ، فلیسوا محلّ الطعن ، فسکوتهم عن الطعن لا یدلّ علی أن الاتباع لیس فی شیء ، فالأوجه ما هو المشهور ، وهو إنّما یتمّ بإبطال دلیل المخالف ، فاستمع أنه احتجّ بقوله - صلی الله علیه وعلی آله وسلم - : إن الله لا

ص : 302

یجمع أُمّتی - أو أُمّة محمّد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - علی ضلالة ، وید الله مع الجماعة ، ومن شذّ شذّ فی النار . رواه الترمذی .

وقوله - صلی الله علیه وعلی آله وسلم - : اتبعوا السواد الأعظم ، فإنه من شذّ شذّ فی النار . رواه ابن ماجة .

وفی معناه : من فارق الجماعة شبراً فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه . رواه أحمد و أبو داود .

وأُجیب بأن الجماعة هی جماعة الإجماع ، کما یدلّ علیه : ( لا یجمع . . ) إلی آخر الحدیث ، وکذا ( السواد الأعظم ) .

ویرد علیه : أنه تخصیص بلا مخصّص ، فإن الجماعة تعمّ الکل والکثیرین .

والجواب : أن أمیر المؤمنین علیاً [ ( علیه السلام ) ] لم یکن داخلا فی إجماع الخلافة مدّة ثلاثة ‹ 1791 › أیّام ، وکذا لم یکن داخلا فی منع بیع أُمّهات الأولاد ، وکذا عبد الله بن عباس فی العول لم یکن مع الجماعة ، ولا یحلّ لمسلم أن ینکر علی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] وکذا علی ابن عباس ، ولیس اتباع الأکثر واجباً ، کیف ولو کان کذلک لما أقدم علی ترکه مثله ، فلابدّ من أن یکون منصرفاً عن الظاهر ، فالجماعة جماعة أهل الإجماع ، والإیجاب علی المقلّدین غیر (1) )


1- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( الغیر )

ص : 303

الماهرین بأسرار الشریعة الغرّاء ; فإنهم إن قلّدوا قلّدوا الجماعة ، وهو لا یخلو عن شیء .

أو المراد - والله أعلم - أن من فارق الجماعة بلا دلیل ، والسرّ فیه أن الظاهر أن الجماعة لم یمیلوا إلی هوی الناس ، فمن لا دلیل له یتبع الجماعة ، وهو لا یخلو أیضاً عن شیء (1) .

از این عبارت ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) داخل در [ اجماع بر ] منع بیع اُمّهات اولاد نبوده ، و حلال نیست برای مسلمی که انکار کند بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) .

و از قول او : ( وکیف ولو کان کذلک لما أقدم علی ترکه مثله ) ظاهر است که صدور ارتکاب امری خلاف اهل حق و مضادّ صدق بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ممتنع و ناجایز است .

و ابوالحسن علی بن ابی علی المعروف به سیف الدین الآمدی در “ احکام الاحکام “ گفته :

وأمّا مسألة أُمهات الأولاد ، وإن کان خلاف الصحابة قد استقرّ واستمرّ إلی انقراض عصرهم ، فلا نسلّم إجماع التابعین قاطبة علی امتناع بیعهنّ ، فإن مذهب علی [ ( علیه السلام ) ] فی جواز بیعهنّ لم .


1- [ الف ] در شرح قول ماتن : ( والشرط اجتماع الکلّ از باب الإجماع ) . [ صبح صادق : ] .

ص : 304

یزل ، بل علیه جمیع الشیعة ، وکل من هو من أهل الحلّ والعقد علی مذهبه قائل به إلی الآن ، وهو مذهب الشافعی فی أحد قولیه (1) .

این عبارت صریح است در آنکه مذهب جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) جواز بیع اُمّهات اولاد است .

و ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

وروی الطحاوی ، عن محمد بن خزیمة ، عن یوسف بن عدی ، عن عبد الله بن المبارک ، عن محمد بن إسحاق ، قال : سألت أباجعفر - یعنی محمد بن علی [ ( علیهما السلام ) ] - فقلت : أرأیت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] حیث ولی العراق وما ولی من أمر الناس کیف صنع فی سهم ذوی القربی ؟ قال : « سلک به - والله - سبیل أبی بکر وعمر » . . . ، فقلت : [ وکیف ] (2) وأنتم تقولون ما تقولون ؟ (3) قال : « والله ما کان أهله یصدرون إلاّ عن رأیه » ، قلت : فما منعه ؟ قال : « کره - والله - أن یدّعی علیه بخلاف سیرة أبی بکر وعمر » . . . . انتهی .

.


1- [ الف ] المسألة الحادیة والعشرون از اصل ثالث فی الإجماع . [ إحکام الأحکام 1 / 278 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- قسمت : ( ما تقولون ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 305

وکون الخلفاء فعلوا ذلک لم یختلف فیه ، وبه تصحّ روایة أبی یوسف [ عن الکلبی ] (1) فإن الکلبی مضعّف عند أهل الحدیث إلاّ أنّه وافق الناس ، وإنّما الشافعی یقول : لا إجماع بمخالفة أهل البیت ، وحین ثبت هذا حکمنا بأنه إنّما فعله لظهور أنه الصواب ; لأنه لم یکن یحلّ له أن یخالف اجتهاده ویتبع (2) اجتهادهما (3) ، وقد علم أنه خالفهما فی أشیاء لم توافق رأیه کبیع أُمّهات الأولاد وغیر ذلک ، فحین وافقهما علمنا أنه رجع إلی رأیهما إن کان ثبت عنه أنه کان یری خلافه (4) .

‹ 1792 › از این عبارت ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مخالفت در مسأله بیع اُمهات اولاد نموده و حکم عمر موافق رأی آن جناب نبوده ، و این مخالفت آن حضرت معلوم است و به مرتبه [ ای ] در ظهور و ثبوت (5) رسیده که ابن الهمام با وصف آنکه در ثبوت مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با عمر در خمس - که حسب نقل خودش به ارشاد با سداد حضرت امام محمد .


1- الزیادة من المصدر .
2- لم یرد فی المصدر : ( ویتبع ) .
3- قسمت : ( ویتبع اجتهادهما ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- [ الف ] در شرح قول ماتن : ( وأمّا الخمس ، فیقسّم علی ثلاثة أسهم . . ) از فصل فی کیفیة الغنیمة از باب الغنائم وقسمتها از کتاب السیر . [ فتح القدیر 5 / 504 ] .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( نبوت ) آمده است .

ص : 306

باقر ( علیه السلام ) ثابت است - تشکیک کرده ، ردّ این مخالفت نتوانسته ، بلکه استدلال و احتجاج به آن کرده .

عجب است که توربشتی با این همه ظهور و وضوح انکار آن در سر کرده و از مؤاخذه و تشنیع و دار و گیر علمای نحاریر نترسیده ، به غرض تخدیع عوام و اضلال سفهاء الاحلام این کلمات رکاکت آیات بر زبان آورده ، از دأب محققین و مدققین به مراحل قاصیه دورتر افتاده .

و نیز تکذیب این دعوی توربشتی را خود علی قاری بعد این عبارت هم نقل کرده ، چنانچه ناقلا عن ابن الهمام گفته :

وممّا یدلّ علی ثبوت ذلک الإجماع ما أسنده عبد الرزّاق ، ( أنا ) معمر ، عن أیوب ، عن ابن سیرین ، عن عبیدة السلمانی ، قال : سمعت علیّاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : اجتمع رأیی ورأی عمر فی أُمّهات الأولاد أن لا یبعن ، ثم رأیت بعد أن یبعن (1) ، فقلت له : فرأیک ورأی عمر فی الجماعة أحبّ إلیّ من رأیک وحدک فی الفرقة . . فضحک علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] .

واعلم أن رجوع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] یقتضی أنه یری اشتراط انقراض العصر فی تقرّر الإجماع والمرجّح خلافه (2) (3) .

.


1- قسمت ( ثم رأیت بعد أن یبعن ) از مصدر کامپیوتری افتاده است .
2- قسمت : ( والمرجّح خلافه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- مرقاة المفاتیح 6 / 519 .

ص : 307

از این عبارت ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به مخاطبه عبیده سلمانی تصریح فرموده به اینکه : رأی من آن است که اُمّهات اولاد فروخته شوند ، و ابن الهمام هم تصریح به رجوع آن حضرت از منع بیع اُمّهات اولاد کرده .

پس لله الحمد والمنّه که کذب توربشتی در نفی نقل خلاف جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عدم صحت فتوا دادن آن جناب به جواز بیع اُمّهات اولاد از نقل علی قاری ثابت شد .

و در “ کنز العمال “ هم این روایت را - که ابن الهمام ذکر کرده - از عبدالرزّاق و ابن عبدالبرّ منقول است حیث قال :

عن عبیدة السلمانی ; قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : اجتمع رأیی ورأی عمر فی أُمّهات الأولاد أن لا یبعن ، ثم رأیت بعد أن یبعن ، قال عبیدة : فقلت له : فرأیک ورأی عمر فی الجماعة أحبّ إلیّ من رأیک وحدک فی الفرقة ، أو قال : فی الفتنة . . فضحک علی [ ( علیه السلام ) ] . عب . وابن عبد البرّ فی العلم (1) .

از این روایت ظاهر است که حسب ارشاد خود جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) رأی آن حضرت جواز بیع اُمّهات اولاد [ بوده است ] .

.


1- [ الف ] کتاب العتق من قسم الأفعال . [ کنز العمال 10 / 346 ] .

ص : 308

و ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم الاندلسی در “ محلی “ گفته :

مسألة : وکل مملوک حملت من سیّدها فأسقطت شیئاً یدری أنه ولد أو ولیدة فقد حرم بیعها ، [ وهبتها ] (1) ، ورهنها ، والصدقة بها وقرضها ، ولسیّدها وطیها ‹ 1793 › واستخدامها مدّة حیاته ، فإذا مات فهی حرّة من رأس ماله ، وکل مالها فلها إذا أُعتقت ، ولسیّدها انتزاعه فی حیاته ، فإن ولّدت من غیر سیّدها بزناء أو إکراه أو نکاح بجهل فولدها بمنزلتها إذا أُعتقت أُعتقوا .

قال أبو محمد : اختلف الناس فی هذا ، فروینا من طریق سعید بن منصور ، ( نا ) أبو عوانة ، عن المغیرة ، عن الشعبی ، عن عبیدة السلمانی ، قال : خطب علی [ ( علیه السلام ) ] الناس ، فقال : شاورنی عمر بن الخطاب فی أُمّهات الأولاد ، فرأیت أنا وعمر أن أعتقهنّ ، فقضی به عمر فی حیاته ، وعثمان حیاته ، فلمّا ولّیتُ رأیتُ أن أرقّهنّ . قال عبیدة : فرأی علی [ ( علیه السلام ) ] وعمر فی الجماعة أحبّ إلیّ من رأی علی [ ( علیه السلام ) ] وحده .

قال أبو محمد : إن کان أحبّ إلی عبیدة فلم یکن أحبّ إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وإن لبین الرجلین لبوناً بائناً ! فأین المحتجّون بقول الصاحب المنتشر المشتهر ، وأنه إجماع ؟ أفیکون .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 309

اشتهار وانتشار أکثر من حکم عمر باقی خلافته وعثمان جمیع خلافته فی أمر ذا فاش ظاهر مطبق ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] موافق لهما علی ذلک ، وقد روینا عن وکیع ، ( نا ) سفیان الثوری ، عن سلمة بن کهیل ، عن زید بن وهب ، قال : باع عمر أُمّهات الأولاد ، ثم ردّهنّ . . حتّی ردهنّ حبالی من تستر .

فلا سبیل إلی أن یفشو حکم أکثر من هذا الفشو بمثل هذا الحکم المعلن والأسانید المنیرة ، ثم لم یر علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ذلک کلّه إجماعاً بل خالفه ، فإن کان هذا إجماعاً فعلی أصول هؤلاء الجهّال قد خالف علی [ ( علیه السلام ) ] الإجماع ، وحاش له من ذلک ، فمخالف الإجماع عالماً بأنه إجماع کافر (1) .

از این عبارت واضح است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مخالفت عمر در منع بیع اُمّهات اولاد فرموده ، حکم به جواز آن داده .

و نیز از آن واضح است که به مجرد صدور حکمی از عمر و عدم ظهور انکار دیگر صحابه ، بلکه حصول موافقت بعض هم ، حکم به حقیّت آن نتوان کرد و این را اجماع و اتفاق گمان نتوان کرد ; پس زعم اهل سنت حصول اجماع را در این مسأله و در مسأله طلاق ثلاث و دیگر مقامات ، و تمسکشان به سکوت و ترک نکیر ، باطل محض و مجازفه صریح است .

.


1- [ الف ] مسألة أُمّهات الأولاد از کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 217 - 218 ] .

ص : 310

و نیز ابن حزم در “ محلی “ بعد ذکر دلیل بر منع بیع اُمّهات اولاد گفته :

وهذا برهان ضروری قاطع ، ولله تعالی الحمد ، إلاّ أنّه لا یسوغ للحنفیین الاحتجاج به ; لأنّ من أصولهم الفاسدة أن من روی خبراً ثم خالفه فهو دلیل علی سقوط ذلک الخبر ، وابن عباس هو راوی خبر أُمّ إبراهیم ( علیه السلام ) ، وهو یری بیع أُمّهات الأولاد ، فقد ترک ما روی ، وما ثبت علی أصولهم الفاسدة دلیل علی المنع من بیعهنّ ; لأنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] وابن الزبیر وابن عباس وابن مسعود بعد عمر أباحوا بیعهنّ ، وکل ما موّهوا به هاهنا فکذب ابتدعوه (1) .

از این عبارت صراحتاً ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و ابن زبیر و ابن عباس و ابن مسعود ‹ 1794 › اباحه بیع اُمّهات اولاد کرده اند .

و نیز ابن حزم در “ محلی “ گفته :

فهذا أبو بکر وعمر جعلا المیراث للتی (2) للأُمّ دون أُمّ الأب .

فإن قیل : قد رجعا عن ذلک .

قلنا : قد قالا به ، ولا حجّة إلاّ فی إجماع متیقّناً ، ولا إجماع .


1- [ الف ] کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 220 ] .
2- فی المصدر : ( للجدّة التی ) .

ص : 311

متیقّناً معکم أصلا ، وقد قال بذلک عمر بعد أبی بکر کما ترون ، وهذا علی [ ( علیه السلام ) ] یخبر بأن عمر قضی - مدّة حیاته - بمنع بیع أُمّ الولد وعلی [ ( علیه السلام ) ] معه یوافقه ، وعثمان أیضاً مدة حیاته ، فلمّا ولی علی [ ( علیه السلام ) ] خالف ذلک ولم یر ما سلف - ممّا ذکرنا - إجماعاً ، فهذا أبعد من أن یکون إجماعاً ، والکذب علی جمیع الأُمّة أشدّ عاراً وإثماً من الکذب علی واحد ، وکلّ ذلک لا خیر فیه ، والقول بالظنّ کاذب (1) ، نعوذ بالله منه (2) .

و عبدالعزیز بن احمد بن محمد البخاری - در کتاب “ تحقیق شرح .


1- فی المصدر : ( کذب ) .
2- [ الف ] مسألة أُمّهات الأولاد از کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 274 ] . [ الف ] و حکیم ترمذی در “ نوادر الاصول “ در اصل خامس وستون ومائة در أمثله اختلاف صحابه گفته : ومثل ما قال عمر فی بیع أُمّهات الأولاد : ألاّ یبعن ، وما قال علی [ ( علیه السلام ) ] : یبعن . [ لم نجد ما ذکره فی نوادر الأصول المطبوع ] . و احمد بن محمد بن طحاوی در “ معانی الآثار “ در کتاب وجوه الفیء وخمس الغنائم در ضمن کلامی گفته است : وقد خالف - أی علی [ ( علیه السلام ) ] - أبا بکر وعمر . . . فی أشیاء ، وقد خالف عمر وحده فی أشیاء أُخر ، منها : رأی [ ما رأی من جواز ] بیع أُمّهات الأولاد بعد نهی عمر عن بیعهنّ . . إلی آخره . ( 12 ) . [ شرح معانی الآثار 3 / 309 ] .

ص : 312

مختصر “ محمد بن عمر الاخسیکثی (1) - گفته :

احتجّ من شرط الانقراض بأن الإجماع إنّما صار حجّة بطریق الکرامة بناءً علی وصف الاجتماع ، ولا یثبت الاجتماع إلاّ باستقرار الآراء ، واستقرارها لا یثبت إلاّ بانقراض العصر ; لأن الناس قبله .


1- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . وفی معجم المطبوعات العربیة 1 / 537 - 538 قال : البخاری ; عبد العزیز بن أحمد بن محمد علاء الدین البخاری ، تفقه علی کثیرین من مشاهیر العلماء . له تصانیف مقبولة ، منها : شرح أصول البزدوی - وهو أعظم الشروح - وأکثرها فائدة وبیاناً ، وشرح المنتخب الحسامی ، ووضع کتاباً علی الهدایة ووصل إلی النکاح فاخترمته المنیة ، التحقیق ( أو ) شرح الحسامی المعروف ب : غایة التحقیق أو شرح المنتخب الحسامی . أوله : الحمد لله الذی مهد مبانی الاسلام بالآیات الظاهرة . . وهو شرح علی مختصر حسام الحق والدین محمد بن محمد بن عمر الاخسیکثی فی أصول الفقه . وقال فی معجم المطبوعات العربیة لسرکیس 1 / 406 : الاخسیکتی ; محمد بن محمد بن عمر حسام الدین الاخسیکتی أبو الوفاء المعروف ب : ابن أبی المناقب ، کان شیخاً فاضلا ، إماماً فی الفروع والأصول ، له : المختصر فی أصول الفقه المعروف ب : المنتخب الحسامی . ونسبته إلی اخسیکت : بلدة ما وراء النهر علی شاطئ نهر الشباس من بلاد قرغانة . وفی معجم المؤلفین لکحالة 11 / 253 : محمد بن محمد بن عمر الاخسیکثی ، الحنفی ، حسام الدین ، فقیه ، أصولی من تصانیفه : المختصر فی أصول الفقه ، ویعرف ب : المنتخب الحسامی . وفی هدیة العارفین 1 / 83 : اخسیکث - بالثاء المثلثة - : قصبة من نواحی فرغانة .

ص : 313

فی حال تأمّل وتفحّص ، فکان رجوع الکلّ أو البعض محتملا ، ومع احتمال الرجوع لا یثبت الاستقرار ، فلا یثبت الإجماع .

توضیحه : إن أبا بکر . . . کان یری التسویة فی القسمة ، ولا یفضّل من کان له فضیلة علی غیره ، ولم یخالفه فی ذلک أحد من الصحابة ، ولمّا صار الأمر إلی عمر . . . خالفه فیه ، وفضّل فی القسمة بالسبق فی الإسلام والعلم ، ولم ینکر علیه أحد من الصحابة ، وإنّما صحّت هذه المخالفة باعتبار أن العصر لم ینقرض .

وأن عمر . . . کان یری عدم جواز بیع أُمّهات الأولاد ، ووافقه الصحابة علیه ، ثم ان علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] کان خالفه من بعد حتّی قال له عبیدة السلمانی : رأیک فی الجماعة أحبّ إلی من رأیک وحدک . . ! ولم یکن ذلک إلاّ لأن العصر لم ینقرض ، فعرفنا أن بدون الانقراض لا یثبت حکم الإجماع ، ولکنا نقول : ما یثبت به الإجماع حجّة - من النصوص الواردة فی الکتاب والسنّة - لا یفصّل بین الانقراض وعدمه ، بل یدلّ علی أنه حجّة قبل الانقراض کما هو حجّة بعد الانقراض ، فلا یجوز زیادة اشتراط الانقراض علیها ; لأنه شیء لم یدلّ علیه دلیل ، أو لأن الزیادة نسخ ، وهو لا یجوز لما ذکروا من الدلائل ، ولأن الحقّ لا یعدو الإجماع کرامة لأهل الاجماع من هذه الأُمة ، فیثبت ذلک بنفس الإجماع من غیر توقّف علی انقراض العصر ; لأنه لو

ص : 314

توقّف علیه لجاز أن یکون الأُمة حین اتفقت اجتمعت علی الخطأ ، وأنه غیر جائز .

وقولهم : ( الاستقرار لا یثبت إلاّ بانقراض العصر ; لأن ما قبله حال تأمّل وتفحّص ) فاسد ; لأن الکلام فیما إذا مضت مدّة التأمّل ‹ 1795 › واطلعت الأُمة علی الاتفاق ، وأخبروا عن أنفسهم أنهم معتقدون ما اتفقوا علیه ، فیکون اشتراطه بلا حاجة ، فیکون فاسداً .

وکذلک تعلقّهم بخبر التسویة ; لأنّ عمر . . . قد خالف أبا بکر فی زمانه وناظره فی ذلک ، وقال : أتجعل من جاهد فی سبیل الله بماله ونفسه طوعاً کمن دخل فی الإسلام کرهاً ؟

فقال أبو بکر . . . : إنّما عملوا لله فأجرهم علی الله ، وإنّما الدنیا بلاغ - أی بلغة العیش - وهم فی الحاجة إلی ذلک سواء . .

ولم یرو عن عمر . . . أنه رجع عن قوله إلی قول أبی بکر . . . ، فلا یکون الإجماع بدون رأیه منعقداً ، فلمّا آل الأمر إلیه عمل برأیه فی حال إمامته .

وکذا مخالفة علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فی بیع أُمّهات الأولاد لم یکن بعد انعقاد الإجماع ; فإنه روی عن جماعة من الصحابة أنهم کانوا یرون بیع أُمّهات الأولاد فی زمان عمر . . . منهم جابر بن عبد الله وغیره ، فلا یکون الإجماع منعقداً أیضاً ، وقول عبیدة : ( رأیک مع

ص : 315

الجماعة أحبّ إلینا من رأیک وحدک ) دلیل علی أن مع عمر . . . جماعة ، لا علی أن معه جمیع الصحابة ، وإنّما اختار عبیدة أن یکون قول علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] منضمّاً إلی قول عمر . . . ; لأنه کان یرجّح قول الأکثر علی قول الأقلّ ، وعلی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لا یری الترجیح بالکثرة بل بقوّة الدلیل (1) .

از این عبارت ظاهر است که مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با عمر در بیع اُمّهات اولاد به مثابه [ ای ] ثابت و متحقق است که هر دو فریق - اعنی مشترطین انقراض و منکرین آن - اثباتش میکنند که مشترطین انقراض هم به آن احتجاج کرده اند و منکرین هم اثبات آن نموده اند ، چنانچه از قولش : ( وکذا مخالفة علی [ ( علیه السلام ) ] . . ) الی آخر ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مخالفت عمر در بیع اُمّهات اولاد نموده ، و انعقاد اجماع در زمان عمر بر منع متحقق نشده ، و جماعتی از صحابه تجویز بیع اُمّهات اولاد در زمان عمر مینمودند ، و از جمله ایشان است جابر و غیر او ، و قول عبیده دلالت بر محض موافقت جماعتی از صحابه با عمر دارد نه بر تحقیق اجماع ، و ابوعبیده به سوی ترجیح قول اکثر رفته ، و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ترجیح به کثرت نمیفرمود بلکه به قوت دلیل .

.


1- [ الف ] باب الإجماع . [ التحقیق : ] .

ص : 316

پس ثابت شد که قوّت دلیل جواز بیع اُمّهات اولاد نزد جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت بود .

و محمد بن الامام بالکاملیة در “ شرح منهاج الوصول “ بیضاوی گفته :

الثالثة : لا یشترط انقراض المجمعین فی انعقاد إجماعهم وکونه حجّة ، فإذا اتفقوا - ولو حیناً - لم یجز لهم ولغیرهم مخالفته ، وعلیه المحقّقون ، ونقل عن الإمام أحمد وابن فورک ، وسلیم الدارمی (1) اشتراطه ، والمختار الأول ; لأن الدلیل السمعی قام علی حجّیة الإجماع بدونه - نعنی من غیر اشتراط انقراض العصر - ; لأنه عامّ یتناول ما انقرض عصره ‹ 1796 › وما لم ینقرض ، ولو فی لحظة واحدة مطلقاً غیر مقیّد بانقراض العصر .

قیل : لو لم یشترط لن (2) یصحّ رجوع بعضهم ; لاستلزام الرجوع مخالفة الإجماع ، لکن الرجوع ثابت ، فقد وافق الصحابةَ علیٌ ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فی منع بیع أُمّ الولد ، ثم رجع عنه .

وردّ ذلک بالمنع . . أی یمنع (3) ثبوت الإجماع قبل الرجوع ، ولا .


1- فی المصدر : ( الرازی ) .
2- فی المصدر : ( لم ) .
3- فی المصدر : ( بمنع ) .

ص : 317

یصحّ منع ثبوت الرجوع ; لأنه ثبت ، فقد رواه حمّاد بن زید (1) .

از این عبارت صراحتاً ظاهر است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از تجویز بیع اُمّهات اولاد رجوع فرموده ، و این رجوع ممنوع نمیتواند شد که ثابت است و حماد بن زید آن را روایت کرده .

و نیز از این عبارت ظاهر است که اجماع صحابه در زمان عمر هم بر منع بیع اُمّهات اولاد متحقق نشده و ثبوت اجماع در این زمان ممنوع است .

و عبری در “ شرح (2) منهاج الوصول “ گفته :

قال : الثالثة : لا یشرط انقراض المجمعین ; لأن الدلیل قائم بدونه .

قیل : وافق الصحابةَ علیٌ ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فی منع بیع المستولدة ، ثم رجع .

وردّ بالمنع .

المسألة الثالثة : فی بیان أن انقراض عصر المجمعین غیر معتبر فی الإجماع ، خلافاً لبعض الفقهاء والمتکلمین ، منهم الاستاد أبو بکر .


1- [ الف ] الباب الثالث فی شرائط الإجماع من الکتاب الثالث ، الإجماع [ تیسیر الوصول 5 / 144 - 146 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( در ) آمده است .

ص : 318

ابن فورک ، فیقول : [ لا ] (1) یشترط فی انعقاد الإجماع انقراض عصر المجمعین ; لأن الدلیل هو قوله علیه [ وآله ] السلام : ( لا یجتمع أُمّتی علی الخطأ ) قام علی حجّیة الإجماع بدون اشتراط انقراض العصر ; لأنه ینافی اجتماعهم علی الخطأ ، ولو فی لحظة واحدة مطلقاً ، غیر مقیّد بانقراض العصر .

قیل علیه : وافق الصحابةَ علیٌ ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فی منع بیع المستولدة ، ثم رجع عن ذلک ; لأنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] سئل عن بیع أُمهات الأولاد ، فقال : کان رأیی ورأی عمر أن لا یبعن ، والآن أبیعهنّ ، فقال : أبو عبیدة السلمانی : رأیک فی الجماعة أحبّ إلینا من رأیک وحده . . !

فدلّ قول أبی عبیدة علی أن الإجماع کان حاصلا ، مع أن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] خالفه ، وذلک یدلّ علی اشتراط انقراض العصر ; إذ لو لم یشرط لم یجز الرجوع عنه ، وذلک ظاهر .

وردّ ما قیل : بالمنع عن حصول الإجماع علی عدم جواز بیع المستولدة ، إذ غایته أن یکون رأیه موافقاً لبعض الصحابة لا لکلّهم ، ویدلّ علیه قوله : ( رأیی ورأی عمر ) ، وقول [ أبو ] عبیدة : ( رأیک فی الجماعة ) لا یدلّ علی الإجماع ، بل علی الجماعة ، وبینهما فرق ظاهر (2) .

.


1- الزیادة من المصدر ، ولا یصح الکلام بدونها .
2- [ الف ] باب ثالث فی شرائط الإجماع . [ شرح منهاج الوصول : 107 ] .

ص : 319

و آمدی در “ احکام الاحکام “ - در بیان احتجاج قائلین به اشتراط انقراض عصر در حجیت اجماع - گفته :

وأمّا الآثار ; فمنها : ما روی عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أنّه قال : اتفق رأیی ورأی عمر علی أن لا (1) تباع أُمّهات الأولاد ، والآن فقد رأیت بیعهنّ . . أظهر الخلاف بعد الوفاق ، ودلیله قول عبیدة السلمانی : رأیک مع الجماعة أحبّ إلینا من رأیک وحدک . . ! وقول عبیدة دلیل سبق الإجماع . ‹ 1797 › ومنها : أن عمر خالف ما کان علیه أبو بکر والصحابة فی زمنه من التسویة فی القسم ، وأقرّه الصحابة علی ذلک .

ومنها : أن عمر حدّ الشارب ثمانین ، وخالف ما کان علیه أبو بکر والصحابة من الحدّ أربعین (2) .

و در مقام جواب از این حجت گفته :

وعن الآثار ; أمّا قول علی [ ( علیه السلام ) ] ، فلیس فیه ما یدلّ علی اتفاق الأُمّة ، وإلاّ قال : رأیی ورأی الأُمة ، والذی یدلّ علی ذلک أنه قد نقل : أن جابر بن عبد الله کان یری جواز بیعهنّ فی زمن عمر ، ومع مخالفته فلا إجماع .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الا ) آمده است .
2- إحکام الأحکام 1 / 258 .

ص : 320

وقول عبیدة السلمانی لیس فیه ما یدل علی اتفاق الجماعة علی ذلک ; لأنه یحتمل أنه أراد به : رأیک [ مع رأی الجماعة ، ویحتمل أنه أراد به : رأیک ] (1) فی زمن الجماعة والأُلفة والطاعة للإمام أحبّ إلینا من رأیک فی زمن الفتنة وتشتّت الکلمة ، نفیاً للتهمة عن علی [ ( علیه السلام ) ] فی تطرّقها إلیه فی مخالفة الشیخین . . إلی آخره (2) .

از این عبارت هم بطلان نفی مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، و بطلان ادعای اجماع بر عدم جواز بیع اُمّهات اولاد ، و تجویز جابر آن را در زمان عمر صراحتاً ظاهر است .

و نیز آمدی در “ احکام الاحکام “ گفته :

والغالب إنّما هو سلوک طریق النصح وترک الغشّ من أرباب الدین ، کما نقل عن علی [ ( علیه السلام ) ] فی ردّه علی عمر فی عزمه علی إعادة الجلد علی أحد الشهود علی المغیرة بقوله : « إن جلّدته أرجم صاحبک » ، وردّ [ معاذ ] (3) علیه فی عزمه علی حدّ الحامل بقوله : ( إن جعل الله لک علی ظهرها سبیلا ، فما جعل الله لک علی ما فی بطنها سبیلا ) حتّی قال عمر : لولا معاذ لهلک عمر ! ومن ذلک ردّ .


1- الزیادة من المصدر .
2- إحکام الأحکام 1 / 259 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 321

المرأة علی عمر - لمّا نهی عن المغالاة فی مهور النساء - بقولها : أیعطینا الله تبارک وتعالی بقوله : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (1) ویمنعنا عمر ؟ ! [ حتّی قال عمر : ] (2) امرأة خاصمت عمر فخصمته . .

ومن ذلک قول عبیدة السلمانی لعلی [ ( علیه السلام ) ] - لمّا ذکر أنه قد تجدّد له رأی فی بیع أُمّهات الأولاد - : رأیک مع الجماعة أحبّ إلینا من رأیک وحدک . . إلی غیر ذلک من الوقائع (3) .

و عضدی در “ شرح مختصر الاصول “ گفته :

احتجّ المخالف - وهو القائل : انه لیس بإجماع ولا حجّة - بأنه یجوز أن یکون من لم ینکر إنّما لم ینکر لأنه لم یجتهد بعد ، فلا رأی له فی المسألة ، أو اجتهد فتوقّف لتعارض الأدلة ، أو خالفه لکن لمّا سمع خلاف رأیه روّی لاحتمال رجحان مأخذ المخالف حتّی یظهر عدمه ، أو وقّره فلم یخالفه تعظیماً له ، أو هاب المفتی أو الفتنة ، کما نقل عن ابن عباس فی مسألة العول أنه سکت أولا ثم أظهر الإنکار ، فقیل له فی ذلک ، فقال : إنه - والله - لکان رجلا مهیباً ، یعنی عمر . .

.


1- النساء ( 4 ) : 20 .
2- الزیادة من المصدر .
3- إحکام الأحکام 1 / 254 .

ص : 322

ومع قیام هذه الاحتمالات لا یدلّ علی الموافقة ; فلا یکون إجماعاً ولا حجّة .

الجواب : إنها وإن کانت ‹ 1798 › محتملة ولکن فهی (1) خلاف الظاهر لما علم من عادتهم ترک السکوت فی مثله ، کقول معاذ لعمر - لمّا رأی جلد الحامل - : ما جعل الله علی ما فی بطنها سبیلا ، فقال : لولا معاذ لهلک عمر . .

وکقول امرأة - لمّا نفی المغالاة فی المهر - أعطانا الله تعالی بقوله تعالی : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً ) (2) ، ویمنعنا عمر ؟ ! فقال : کلٌّ أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال !

وکقول عبیدة السلمانی - لمّا قال [ ( علیه السلام ) ] : تجدّد لی رأی فی أُمّهات الأولاد أنهنّ یبعن - : رأیک فی الجماعة أحبّ إلینا من رأیک وحدک . . ! (3) از این عبارت هم واضح است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حکم به جواز بیع اُمّهات اولاد داده .

.


1- در [ الف ] ( فهی ) خوانا نیست .
2- النساء ( 4 ) : 20 .
3- [ الف ] مسأله اجماع سکوتی از مبحث اجماع . [ شرح مختصر منتهی الأصولی 2 / 347 - 348 ] .

ص : 323

و ملا نظام الدین در “ صبح صادق شرح منار “ گفته :

إفاضة ; قال الشیخ ابن همام - فی فتح القدیر ، بعد ما أثبت عتق أُمّ الولد - : . . وانعدام جواز بیعها عن عدّة من الصحابة . . . وبالأحادیث المرفوعة استنتج ثبوت الإجماع علی بطلان البیع ، وممّا یدل علی ثبوت ذلک الإجماع ما أسنده عبد الرزّاق ، أنبأنا معمر ، عن أیوب ، عن ابن سیرین ، عن عبیدة السلمانی ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : اجتمع رأیی ورأی عمر فی أُمّهات الأولاد أن لا یبعن ، ثم رأیت بعد أن یبعن ، فقلت له : فرأیک ورأی عمر فی الجماعة أحبّ إلیّ من رأیک وحدک فی الفرقة . . فضحک علی رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] .

واعلم أن رجوع علی - رضی الله تعالی عنه - [ ( علیه السلام ) ] یقتضی أنه یری اشتراط انقراض العصر فی تقرّر الإجماع ، والمرجّح خلافه ، ولیس یعجبنی أن لأمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] شأناً یبعد اتباعه أن یمیلوا إلی دلیل مرجوح ، ورأی مغسول ، ومذهب مرذول ، فلو کان عدم الاشتراط أوضح لا کوضوح شمس نصف النهار ، کیف یمیل هو إلیه ؟ وقد قال رسول الله - صلی الله علیه وعلی آله وسلّم - : « أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی » . رواه الصحیحان ، وقال رسول الله - صلی الله علیه وعلی آله وسلم - : « أنا دار الحکمة وعلیّ بابها » . رواه الترمذی . . فالانقراض هو الحقّ .

ص : 324

لا یقال : إن الخلفاء الثلاثة - أیضاً - أبواب العلم ، وقد حکم عمر بامتناع البیع !

لأن غایة ما فی الباب أنهما تعارضا ثم المذهب أن أمیر المؤمنین عمر أفضل ، وهو لا یقتضی أن یکون الأفضلیة فی العلم أیضاً ، وقد ثبت أنه دار الحکمة ، فالحکمة حکمه هذا .

علی أنا نقول : إن ثبوت حرمة البیع عن صحابة معدودین لا یثبت الإجماع ; فلیکن من غیرهم من رأوا الجواز أو لم یروا شیئاً من الطرفین ، فلا ینعقد الإجماع .

وقول عبیدة : ( رأی عمر فی الجماعة ) لا یدلّ أیضاً علی الإجماع ، فإن الجماعة تنعقد بثلاثة - مثلا - ، فلا دلیل أصلا علی أنه خالف الإجماع ، ویؤمی إلیه ما أورده فی التیسیر ، عن البیهقی ، عن أمیر المؤمنین علی - کرّم اللهوجهه - [ ( علیه السلام ) ] أنه خطب علی منبر الکوفة ، فقال : اجتمع رأیی ورأی أمیر المؤمنین عمر أن ‹ 1799 › لا تباع أُمّهات الأولاد ، وأمّا الآن أبیعهنّ ، فقال له عبیدة السلمانی : رأیک فی الجماعة أحبّ إلینا من رأیک وحدک . . ! فأطرق علی [ ( علیه السلام ) ] ، ثمّ قال : اقضوا ما أنتم قاضون ، فأنا أکره أن أُخالف أصحابی .

والظاهر منه أن أصحابه معه فی جواز البیع ، فالحاصل : إنک رأیت الکراهة فی مخالفة تلک الجماعة ، وأنا أکره مخالفة جماعة

ص : 325

أُخری هم جماعتی متفقة معی فی تلک المسألة ، وحینئذ فالحدیث المرفوع منسوخ ; لأنّه بعید أن لا یطلع علیه بخلاف غیره ، فإنه من الجائز أن لا یطلعوا علی الناسخ ، واطلعوا علی أصل الحکم ، کما وقع لبعض الأصحاب أنه اطلع بعد أربعین سنة ، کما فی فتح القدیر فی هذا المقام .

لکن فیه نظر ; فإنّ الأحادیث المرفوعة فی الجواز ثابتة ، فلیکن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] متمسّکاً بها ولم یصل إلیه النواسخ ، کما قلت مثله فی غیره .

ویمکن أن یقال : إن الأحادیث قد تعارضت ، وکذا أقوال عظماء الصحابة ، فانظر إلی الترجیح ، وأُمّ الولد أمة ، فتبقی علی الأصل إلی أن یبطله ، والمبطل متعارض مع المثبت ، فلم یثبت .

فإن قلت : إن الحرمة متقدّمة علی الإباحة .

قلت : إذا لم یکن الإباحة ثابتة تستحقّ بأدلّة محقّة ; فإن کونها أمة ممّا لا مریة فیها ، ولا یبطل کونها أمة إلاّ بدلیل ، ولم یقم ، فتأمل فیه .

وکیف ما کان کلامنا أنه لا یثبت - ظنّاً ولا قطعاً - کون المذهب اشتراط الانقراض ، وإنّما یثبت لو ثبت الإجماع ، وقد دریت حاله ، والله أعلم (1) .

.


1- [ الف ] در شرح قول ماتن : ( حکم انقراض العصر ) من باب الإجماع . [ صبح صادق : ] .

ص : 326

از این عبارت ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) رجوع از منع بیع اُمّهات اولاد فرموده ، حکم به جواز بیعشان داده ، و این حدیث عبدالرزاق بر آن دلالت دارد ، و این حکم آن حضرت به حدی ثابت است که مبطل مسأله اصولیه - اعنی عدم اشتراط انقراض عصر مجمعین - گردیده ، کما یدلّ علیه قوله : ( فالانقراض هو الحق ) .

و از قول او : ( لأن غایة ما فی الباب أنهما تعارضا ) نیز ظاهر است که حکم جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مخالف و معارض حکم عمر بوده .

و از قول او : ( علی أنا . . ) إلی آخره ظاهر است که حرمت بیع اُمّهات اولاد از صحابه معدودین ثابت است و آن مثبت اجماع نیست .

و قول او : ( فلیکن من غیرهم من رأوا الإجماع . . ) إلی آخره ، و قول او : ( فلا ینعقد الإجماع ) نیز مبطل دعوی اجماع است .

و همچنین قول او : ( فلا دلیل أصلا علی أنه خالف الإجماع ) و از قول او : ( فالحاصل . . ) إلی آخره ظاهر است که (1) جماعتی با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در تجویز بیع اُمّهات اولاد اتفاق داشتند ، و آن حضرت مخالفتشان را مکروه میداشت .

و از قول او : ( ویمکن أن یقال . . ) إلی آخره ظاهر است که احادیث در بیع .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( با ) آمده است .

ص : 327

اُمّهات اولاد متعارض اند و همچنین اقوال عظمای صحابه ، و ترجیح به جانب مجوزین است که ام ولد أمه است پس باقی خواهد ماند بر اصل ، و مبطل اصل غیر ثابت است .

و از قول او : ( ولا یبطل کونها أمة إلاّ بدلیل ، ولم یقم ) ظاهر است که دلیلی بر بطلان رقّیّت اُمّ الولد قائم نگردیده .

و از قول او ( کیفما کان . . ) إلی آخره ‹ 1800 › نیز ظاهر است که اجماع بر عدم جواز بیع اُمّهات اولاد ثابت نشده .

و نیز این عبارت به وجوه عدیده تشیید اساس مذهب حق اهل حق در عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و هدم مبانی مزوّره مخالفین مینماید ، و فوائد سدیده از آن بر میآید :

اول : آنکه از قول او : ( ولیس یعجبنی . . ) إلی آخره ظاهر است که شأن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بالاتر از آن است که أتباع آن حضرت میل فرمایند به سوی دلیل مرجوح و رأی مغسول و مذهب مرذول ، و این کلام بلاغت نظام به کمال مبالغه و تأکید تشیید بنای عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از خطا مینماید که شأن جناب امیرالمؤمنین را مُبعّد أتباع آن حضرت از میل به سوی دلیل مرجوح و رأی مغسول و مذهب مرذول گردانیده ، پس هرگاه أتباع آن حضرت از میل به دلیل مرجوح دور باشند ، خود آن حضرت بالاولی بعید از میل به دلیل مرجوح باشد .

ص : 328

و در لفظ : ( یمیلوا ) اشعار به آن است که أتباع آن حضرت از میل به سوی دلیل مرجوح بعیدند چه جا اختیار دلیل مرجوح !

و در ذکر لفظ ( دلیل ) اشعار به آن است که اتباع آن حضرت از میل به دلیل مرجوح بعیدند چه جا مدّعای مرجوح ، پس عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از خطا به سه اولویت ثابت شد .

و در ایراد لفظ : ( رأی مغسول و مذهب مرذول ) مزید تأکید را ملحوظ داشته ، بُعد اتباع آن حضرت از میل به رأی مغسول و مذهب مرذول به دلالت مطابقی هم ثابت ساخته .

دوم : آنکه قول او : ( فلو کان عدم الاشتراط . . ) إلی آخره صریح است در آنکه میل جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به امری که خلاف حق واضح باشد باطل و محال و ناجایز و منکر است .

سوم : آنکه از قول او : ( وقد قال رسول الله - صلی الله علیه وعلی آله وسلم - : « أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی » ) ظاهر است که حدیث منزلت دلالت بر عصمت آن حضرت از خطا و خطل ، و حفظ آن جناب از مخالفت حق و ارتکاب زلل دارد .

چهارم : آنکه از قول او : ( قال رسول الله - صلی الله علیه وعلی آله وسلم - : « أنا دار الحکمة » . . ) إلی آخره ظاهر است که این حدیث شریف هم دلیل بر اعلمیت و عصمت آن حضرت است .

ص : 329

پنجم : آنکه (1) از قول او : ( فالانقراض هو الحق ) نیز ظاهر است که هر مذهبی که مختار و مرضی جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باشد - ولو التزماً - عین حق و صواب است ، پس امری که صراحتاً ارشاد فرموده باشند بالاولی محض حق و صواب و بری از تشکیک و ارتیاب باشد .

ششم : آنکه از قول او : ( وهو لا یقتضی أن یکون الأفضلیة فی العلم ) ایضاً ظاهر است که او افضلیت عمر را بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در علم ثابت نمیداند ، و نه آن را مقتضای مذهب میبیند ، پس بحمد الله زعم افضلیت عمر در این باب جزاف صریح و اعتساف قبیح باشد .

هفتم : آنکه از قول او : ( وقد ثبت أنه دار الحکمة ) ظاهر است که حدیث : « أنا دار الحکمة وعلی بابها » صحیح و ثابت است ، فلیمت المنکرون غیظاً .

هشتم : آنکه از قول او : « فالحکمة حکمه » ظاهر است که هر حکمی که ‹ 1801 › از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) صادر شود عین حکمت و صواب ، و مخالفت آن عکس رأی اولوالالباب و معاندت سنت و کتاب است ; پس حکم عمر به عتق اُمّهات اولاد خلاف حق و باطل محض باشد .

و موافقت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در اول حال - که عبیده نقل کرده [ بر فرض صحت نقل ] - محمول بر تقیه خواهد بود تا منافات عصمت لازم نیاید .

.


1- کلمه : ( آنکه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 330

بالجمله ; انهماک توربشتی در اثبات اجماع صحابه بر رأی عمر و نفی مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از غرائب امور و طرائف دهور است ، و بحمد الله تکذیب او در این دعوی باطل از افادات بسیاری از اساطین محققین و شیوخ مدققین ایشان ثابت کردیم .

و نقل علی قاری چنین دعوی واهی و رکیک را - که بطلان آن از افاده خود توربشتی و خود قاری ظاهر شده - در “ مرقاة “ (1) - زیاده تر عجیب است .

و کذب این ادعای باطل توربشتی از نقل دیگر خود علی قاری نیز ظاهر است ; زیرا که خودش بعد این گفته :

قال ابن الهمام : أُمّ الولد یصدق لغةً علی ما إذا ثبت نسبه ممّن له ولد ثابت النسب وغیر ثابت النسب ، وفی عرف الفقهاء أخصّ من ذلک ، وهی الأمة التی ثبت [ نسب ] (2) ولدها من مالک کلّها أو بعضها ، ولا یجوز بیعها ولا تملیکها ولا هبتها ، بل إذا مات سیّدها ولم ینجز عتقها تعتق بموته من جمیع المال ، ولا تسعی لغریم ، وإن کان السید مدیوناً مستغرقاً ، وهذا مذهب جمهور الصحابة والتابعین والفقهاء ، إلاّ من (3) لا یعتدّ به کبشر المریسی وبعض الظاهریة ، فقالوا : یجوز بیعها واحتجّوا بحدیث جابر ، ونقل هذا .


1- قسمت : ( در مرقاة ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- قسمت : ( إلاّ من ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 331

المذهب عن الصدیق وعلی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وابن مسعود و زید بن ثابت وابن الزبیر ، لکن عن ابن مسعود - بسند صحیح - وابن عباس : تعتق من نصیب ولدها ، ذکره ابن قدامة ، فهذا یصرّح برجوعهما علی تقدیر صحّة الروایة الأولی عنهما (1) .

از این عبارت ظاهر شد که جواز بیع اُمّ ولد از ابوبکر و جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن عباس و ابن مسعود و زید بن ثابت و ابن زبیر مروی شده است .

و نیز از این عبارت در کمال وضوح ظاهر است که بعض ظاهریه به جواز بیع اُمّ ولد قائل شده اند و به حدیث جابر احتجاج نموده ، پس ظاهر شد که بنابر احتجاج و استدلال بعض ظاهریه ، طعن تحریم حلال بر عمر متوجه است که نزد ایشان جواز بیع اُمّهات اولاد در زمان نبوی و ابی بکر ثابت شده و نسخ آن متحقق نگردیده و الاّ چرا به جواز بیع اُمّهات اولاد قائل میشدند و به حدیث جابر احتجاج مینمودند ؟ ! پس ثابت شد که نزد ایشان عمر امر جایز را حرام کرده ، ویکفی ذلک للاستدلال ، ( وَکَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ ) (2) .

و آنچه ابن همام از ابن عباس و ابن مسعود آورده که ایشان گفته اند که : اُمّ .


1- [ الف ] الفصل الثانی من باب إعتاق العبد المشترک من کتاب العتق . [ مرقاة المفاتیح 6 / 517 ] .
2- الأحزاب ( 33 ) : 25 .

ص : 332

ولد از نصیب ولدش آزاد کرده میشود ، دلالت ندارد بر رجوع ایشان ، کما توهمه ابن همام ; زیرا که این معنا بر عدم جواز بیع اُمّهات اولاد علی الاطلاق دلالت ندارد ، بلکه خلاصه این مذهب آن است که هرگاه مالک اُمّ ولد بمیرد و حصّه میراث ولد اُمّ ولد ‹ 1802 › مستوفی او باشد آزاد کرده میشود ، و ظاهر است که این معنا مستلزم منع از بیع در صورتهای دیگر نیست ، و مثبت عتق او به مجرد ولادت ولد نمیتواند شد .

و نسبت توربشتی تردد را در این مسأله به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کذب دیگر و بهتان آخر است (1) .

هرگاه به تصریح اساطین سنیه قائل بودن آن حضرت به جواز بیع اُمّهات اولاد ثابت گردید ، نسبت تردد به آن حضرت - بی تردد - دلیل تعنت و تمرد خواهد بود .

و بطلان استدلال به قصه شریح ، مغنی از شرح و بیان است ; زیرا که قول آن حضرت : ( فاقض فیه بما کنت تقضی حتّی یکون الناس جماعة ) [ بر فرض صحت نقل ] دلالت صریحه دارد بر آنکه آن حضرت حکم به این قضا به سبب خوف اختلاف مردم داده و این قضا را تا حصول ائتلاف و رفع خلاف محدود ساخته .

.


1- کما تقدّم عنه : من قوله : الذی صحّ عنه أنه کان متردّداً فی القول به ، وقد سأل شریحاً . . إلی آخره . راجع : مرقاة المفاتیح 6 / 516 - 517 .

ص : 333

ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( عن علی [ ( علیه السلام ) ] قال : اقضوا کما کنتم تقضون ) فی روایة الکشمیهنی : ( علی ما کنتم تقضون قبل ) ، وفی روایة حماد بن زید ، عن أیوب : أن ذلک بسبب قول علی [ ( علیه السلام ) ] فی بیع أُمّ الولد ، وأنه کان یری هو وعمر أنهنّ لا یبعن ، وأنه رجع عن ذلک ، فرأی أن یبعن ، قال عبیدة : فقلت له : رأیک ورأی عمر فی الجماعة أحبّ إلیّ من رأیک وحدک فی الفرقة . . فقال علی [ ( علیه السلام ) ] ما قال .

قلت : وقد وقفتُ علی روایة حماد بن زید ، أخرجها ابن المنذر ، عن علی بن عبد العزیز ، عن أبی نعیم ، عنه ، وعنده قال لی عبیدة : بعث إلیّ علی [ ( علیه السلام ) ] وإلی شریح ، فقال : إنی أبغض الاختلاف ، اقضوا کما کنتم تقضون . . فذکره إلی قوله : أصحابی ، قال : فقتل علی [ ( علیه السلام ) ] قبل أن یکون جماعة .

قوله : ( وإنی أکره الاختلاف ) . . أی الذی یؤدی إلی النزاع .

قال ابن التین : یعنی مخالفة أبی بکر وعمر ، وقال غیره : المراد المخالفة التی تؤدّی إلی النزاع والفتنة ، ویؤیّده قوله - بعد ذلک - : حتّی یکون الناس جماعة ، وفی روایة الکشمیهنی : حتّی یکون للناس جماعة (1) .

.


1- [ الف ] باب مناقب علی [ ( علیه السلام ) ] من أبواب المناقب . [ فتح الباری 7 / 59 ] .

ص : 334

از این عبارت ظاهر است که : حسب روایت حماد بن زید جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) تجویز بیع اُمّهات اولاد فرموده ، و لکن به سبب کراهت اختلاف که مؤدّی به سوی نزاع و فتنه باشد شریح و غیره را به قضای سابق حکم داده .

و مولوی عبدالعلی در “ شرح مسلم “ - در مسأله عدم اشتراط انقراض عصر مجمعین در حجیت اجماع - گفته :

قالوا : أ ولا یؤدّی الاشتراط المذکور إلی منع المجتهد عن الرجوع عن مذهبه عند ظهور موجبه . . أی موجب الرجوع ، ولو کان ذلک الموجب خبراً صحیحاً واجب العمل ، واللازم باطل .

قلنا : منقوض بما بعد الانقراض ; فإنه یلزم منع المجتهد عن مخالفته مع وجود الموجب ولو کان خبراً صحیحاً .

والحلّ منع بطلان التالی ، لأنا نلتزم المنع عن الرجوع ، ولا نسلّم إمکان الموجب ; لأن الإجماع قاطع فلا یصحّ دلیل فی مقابلته ، قال [ أبو ] (1) عبیدة - بفتح العین - السلمانی لعلی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] حین رجع من عدم صحّة بیع أُمّ الولد ، روی البیهقی ، عن أمیر المؤمنین ‹ 1803 › علی [ ( علیه السلام ) ] [ أنه ] (2) خطب علی منبر کوفة ، فقال : اجتمع رأیی ورأی عمر أن لا یباع أُمّهات .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 335

الأولاد ، وأمّا الآن أری بیعهنّ ، فقال [ أبو ] (1) عبیدة السلمانی : رأیک مع الجماعة أحبّ إلیّ - والمحفوظ : إلینا - من رأیک وحدک . . ! فأطرق علی [ ( علیه السلام ) ] ، ثمّ قال : اقضوا ما أنتم قاضون ، فأنا أکره أن اختلف (2) أصحابی .

وفی روایة عبد الرزاق : رأیک و رأی عمر فی الجماعة أحبّ إلیّ من رأیک وحدک فی الفرقة . . فضحک علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، کذا فی فتح القدیر .

فقد ظهر من هذا أن الرجوع غیر صحیح عند وقوع الإجماع مرّة ، وإلاّ لما أنکر [ أبو ] (3) عبیدة علی أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] ، ولم یتوقّف (4) هو عن الرجوع ، کذا قالوا .

وفیه خفاء ; فإن هذا إنّما یدلّ علی اتفاق رأی أمیرالمؤمنین (5) لا علی اتفاق رأی (6) الکلّ ، وقول [ أبی ] (7) عبیدة - أیضاً - لا .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أُخالف ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( وتوقف ) .
5- فی المصدر : ( أمیری المؤمنین ) یعنی علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعمر .
6- فی المصدر : ( آراء ) .
7- الزیادة من المصدر .

ص : 336

یدلّ علیه ; لأن الجماعة یقع علی ما فوق الإثنین ، ولذا قال : ( أحبّ إلیّ ) ، ولم یقل : ( رأیک وحدک خطأ قطعاً ) .

وأمّا رجوع أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] عن هذا القول فلعلّه لرجوع رأیه إلی ما کان [ کما هو الظاهر ] (1) ، أو لم یرجع لکن أمرهم بالثبات علی ما کانوا علیه کراهة أن ینتقلوا من رأی مجتهد التزموه علی أنفسهم ، فافهم .

ثمّ إنه لو کان علی عدم جواز البیع إجماع لزم کون قول أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] إمّا خارقاً للإجماع . . وشأنه أجلّ من ذلک ، وإمّا لأن الانقراض شرط عنده ، وهو أیضاً بعید منه ، وأیضاً لم یتوجّه إلیه کلام [ أبی ] عبیدة ، فافهم (2) .

میبینی که عبدالعلی هم تجویز جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بیع اُمّهات اولاد را از بیهقی نقل کرده ، و روایت عبدالرزاق که ذکر کرده نیز بر آن دلالت دارد .

و نیز عبدالعلی نسبت توقف از رجوع به دیگران منسوب ساخته ، بعد آن به ردّش مشغول شده .

و احتمال رجوع از رجوع که ذکر کرده مدفوع و ممنوع است به آنکه .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] مسألة : انقراض عصر المجمعین لیس شرطاً ، من الأصل الثالث فی الإجماع . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 225 - 226 ] .

ص : 337

این احتمال منافی عصمت است که والد ماجدش به اهتمام تمام آن را ثابت کرده (1) .

و نیز از افاده عبدالعزیز در کتاب “ تحقیق “ که سابقاً گذشته ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ترجیح جواز بیع اُمهات اولاد به سبب قوت دلیل فرموده (2) ، پس عدم رجوع که بار دیگر ذکر کرده متعیّن باشد .

ولکن تعلیل امرشان به ثبات علی ما کانوا علیه بما علّله علیل است ، و حق آن است که این امر به سبب تقیه و خوف نزاع و اختلاف بود چنانچه از عبارت علامه ابن حجر عسقلانی - که آنفاً مذکور شد (3) - ظاهر است .

.


1- در طعن هفتم عمر از “ صبح صادق “ تألیف مولوی نظام الدین گذشت که : إن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] لم ینقل منه خطأ فی الفتوی أصلا ، ولم یحتجّ فی الإفتاء إلی غیره . وقال : إن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] إذ هو الحاکم علی الکلّ ، وهو البریء عن شوائب النقصان ودعوی الکذب ، ولا یخطأ فیما رآه أصلا ، بل کلّ ما یحکم به فهو الذی رآه بما رآه رسول الله صلی الله علیه وعلی آله وسلم بلا امتراء ، فلا حاجة له أصلا إلی التحاکم . وقال : ورأیه مثل الحدیث ; فإنه لم ینقل عنه خطأً . .
2- حدود 30 صفحه قبل گذشت . قسمت : ( ترجیح جواز بیع اُمهات اولاد به سبب قوت دلیل فرموده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- از فتح الباری 7 / 59 قریباً گذشت .

ص : 338

و کراهت انتقال از رأی مجتهدی (1) که التزام رأیش بر انفس خود کرده باشد با وصف ظهور خطایش و قوت دلیل جانب مخالفش وجهی ندارد .

و از لطائف آن است که عبدالعلی با آنکه به سبب مزید تعصب از ذکر اکثر افادات رشیقه والد ماجد خود در تنزیه جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از خطا طیّ کشح نموده ، لکن باز هم اعتراف به أجلّیت شأن جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از مخالفت اجماع تصریح کرده .

و نیز از قول او : ( وإمّا لأن الانقراض شرط عنده ، وهو أیضاً بعید ) ظاهر است که : اختیار مذهب مرجوح از آن حضرت بعید است .

و عجب است که توربشتی نسبت رأی عمر به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 1804 › نموده ، حیث قال : ( فأری ما رأی عمر ) حال آنکه این قول آن حضرت هرگز دلالت بر اختیار رأی عمر ندارد ، و نسبت این رأی حتماً به آن حضرت منافی ادعای خودش (2) نیز است ; عجب که اولا دعوی تردد آن حضرت میکند و باز - از تهافت ! - نیاندیشیده نسبت رأی عمر به آن حضرت مینماید .

.


1- قسمت : ( و کراهت انتقال از رأی مجتهدی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ادعایش خودش ) آمده است .

ص : 339

و احتمال عدم بلوغ نسخ به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که برای تأویل حکم آن حضرت به جواز بیع ذکر کرده - خیلی واهی و رکیک است ، و چگونه عاقلی تجویز توان کرد که باب مدینه علم نبوی از ناسخ جواز بیع واقف نشود ، و معاذ الله حکم غیر صحیح به این سبب صادر فرماید ! ( ذلِک ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ ) (1) .

اما احتمال عدم حضور جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در مدینه روزی که عمر مفاوضه کرد در این باب علمای صحابه را ، پس :

اولا : معلوم نیست که از مفاوضه عمر چه معنا اراده کرده است ، اگر غرضش این است که عمر نصی ناسخ برای تجویز بیع اُمّهات اولاد - که دلالت بر عتقشان به مجرد ولادت ولد داشته باشد - بیان کرده ; پس مجرد دعوی است ، اثبات آن به دلیل لایق قبول لازم [ است ] .

و اگر غرض از مفاوضه محض اظهار این حکم است و لو به تعلیل علیل ، پس آن نفعی ندارد ، و چون تجویز جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بیع اُمّهات اولاد را حتماً و قطعاً ثابت است لهذا مفاوضه و عدم انکار حضار به جوی نمیارزد .

و بطلان ادعای ذکر عمر ناسخ این حکم را - قطع نظر از آنکه مجرد دعوی است و دلیلی بر آن نیست - خود ظاهر است که : روایات متضمنه حکم عمر ، نفی این احتمال میکند ، کما سبق .

.


1- سورة ص ( 38 ) : 27 .

ص : 340

و علمای سنیه در جواب منکرین قیاس - که اعتراض بر روایات دالّه بر عمل صحابه بر قیاس کرده اند - احتمال اعتماد صحابه را بر نصوص به قرائن و ضرورت باطل کرده اند ، و همان قرائن یا مثل آن ، و همان ضرورت در این مقام هم موجود است .

عبارت فخر رازی و غیره در این باب سابقاً شنیدی (1) .

و نیز شنیدی (2) که مولوی عبدالعلی در “ شرح مسلم “ در نقل اعتراضات منکرین قیاس بر روایات اثبات آن گفته :

فمنها : لا نسلّم أن أحداً من الصحابة قاس ، وما نقلتم أخبار آحاد لا تفید القطع ، فیجوز عدم الصحّة .

ومنها : أن ما نقلتم عنهم لا یدلّ دلالة واضحة علی کون فتواهم بالقیاس ، بل یجوز أن یکون عندهم نصوص جلیّة أو خفیّة ، لم یذکروها .

ومنها : أنه سلّمنا أن فتواهم للقیاس ، لکن لأقیسة جزئیة من نوع ما ، فلا یدلّ علی صحة الاستدلال بجمیع الأقیسة (3) .

.


1- انظر : المحصول 5 / 87 - 97 ولم یتقدم ذلک عنه ، نعم تقدم ما یأتی عن شرح مسلم الثبوت فی أواخر الطعن الحادی عشر من مطاعن عمر ( متعة الحجّ ) .
2- قسمت : ( و نیز شنیدی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف ] فصل فی الآحاد من الأصل الثانی فی السنّة . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 314 ] .

ص : 341

و در مقام جواب گفته :

والجواب عنها : أن المنقولات وإن کانت کلّ واحد واحد منها أخبار أحاد إلاّ أن القدر المشترک بینها - وهو الفتوی بالقیاس ، وکون عادتهم ذلک - متواتر ، فحدث العلم به بکثرة مطالعة أقضیتهم وتواریخهم .

وعلم - أیضاً - بتکرار عملهم بالأقیسة أنه لم یکن بخصوص نوع أو فرد .

وعلم - أیضاً - بقرائن قاطعة للناقلین أنه لم یکن عندهم نصّ ، وأیضاً الضرورة العادیة قاضیة بأنه لو کان عندهم نصّ استدلّوا به فی فتاواهم لأظهروا ، وإنکار هذا مکابرة (1) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است : ‹ 1805 › عن إبراهیم ، قال : أعتق عمر أُمّهات الأولاد ، فأتت امرأة منهنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] أراد سیّدها أن یبیعها فی دین کان علیه ، فقال : اذهبی ، فقد أعتقک عمر . عب (2) .

.


1- فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 314 .
2- [ الف ] الاستیلاد من کتاب العتق من قسم الأفعال من حرف العین . [ کنز العمال 10 / 347 ] .

ص : 342

از این روایت هم ظاهر است که : جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اعتاق این زن را به عمر منسوب ساخته ، پس حسب تقریر فخر رازی و عبدالعلی باید گفت که : اگر این اعتاق از حکم خدا و رسول ثابت میبود ، بالضرورة (1) نصّ اعتاق را ذکر میفرمود .

و افاده سیوطی در رساله “ مصابیح “ - که سابقاً گذشته - نیز مؤید این تقریر است (2) .

و ثانیاً (3) : احتمال عدم حضور جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در مدینه وقتی که عمر در این مسأله با علمای صحابه مفاوضه کرد ، رکیک تر و واهی تر از سایر کلمات خرافت آیات اوست ; زیرا که تجویز جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بیع اُمّهات اولاد را با وصف اطلاع آن حضرت بر منع عمر قطعاً و حتماً از روایات سنیه مثل روایت عبدالرزاق و بیهقی و ابن عبدالبرّ ثابت است ، پس این احتمال چه نفع خواهد رسانید و چگونه از مضیق اشکال خواهد رهانید .

اما مشارکت آن حضرت اولا در این حکم با عمر ، پس بر تقدیر تسلیم و ثبوت آن به حیثیّت که بر اهل حق هم حجت تواند شد بالبداهة محمول بر تقیه است .

.


1- کلمه : ( بالضروره ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- حیث قال : ولو کان ذلک علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لَذَکَرَه ، فإنه أولی بالاستناد وأحری بالاحتجاج . ( المصابیح فی صلاة التراویح : 13 )
3- عطف به ( اولاً ) صفحه : 339 .

ص : 343

و چشمک زدن و استهزا کردن بر تقیه - بعد ثبوت آن از قرآن و حدیث - کار مسلمی نیست .

سابقاً و آنفاً شنیدی که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) موافق روایت سنیه با وصفی که در خمس مخالفت با شیخین داشت به جهت مخافت اشتهار خلاف شیخین بر آن جناب ، به مسلک ایشان رفت (1) .

و شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته (2) :

أبو بکر ، عن زاذان : کنّا جلوساً عند علی [ ( علیه السلام ) ] فسئل عن الخیار ، فقال : سألنی عنها أمیر المؤمنین عمر فقلت : إن اختارت نفسها ثلاثاً (3) ، فواحدة بائنة ، وإن اختارت زوجها فواحدة ، وهو أحقّ بها ، فقال : لیس کما قلت ، [ إن ] اختارت زوجها فلا شیء ، وإن اختارت نفسها فواحدة ، وهو أحقّ بها . فلم أجد بدّاً من متابعة أمیر المؤمنین ، فلمّا وُلّیت وأتیت فی الفروج رجعت إلی ما کنت أعرف ، فقیل له : رأیکما فی الجماعة أحبّ إلینا من رأیک فی الفرقة . .

.


1- در طعن هشتم عمر از فتح القدیر 5 / 504 و ازالة الخفاء 2 / 126 گذشت .
2- [ الف ] ف [ فایده : ] قول علی [ ( علیه السلام ) ] : فلم أجد بدّاً من متابعة عمر ، فی مسألة الخیار . .
3- سقط من المصدر : ( ثلاثاً ) .

ص : 344

فضحک علی [ ( علیه السلام ) ] وقال : أما إنه أرسل إلی زید بن ثابت فسأله ، فقال : إن اختارت نفسها فثلاث ، وإن اختارت زوجها فواحدة بائنة (1) .

از این روایت ظاهر است که : هرگاه عمر از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مسأله خیار پرسید و آن حضرت حکم آن بیان فرمود ، عمر قبول آن نکرد ، بلکه خلاف آن بر زبان آورد ، و جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] چاره [ ای ] از متابعت عمر نیافت با وصف آنکه نزد آن جناب حق خلاف آن بود ، و هرگاه خلافت به آن جناب رسید باز به همان حکم که روبروی عمر بیان فرموده بود عمل فرمود .

و این تقیه صریح است ، پس همچنین موافقت در مسأله منع بیع اُمّهات اولاد محمول بر تقیه خواهد بود تا منافات عصمت و ثبوت خطا بر آن حضرت لازم نیاید .

و محتجب نماند که این تقریر توربشتی - که ردّ آن بیان نمودیم - مأخوذ از تقریر خطابی است ، لکن بنابر مزید ‹ 1806 › جسارت و حمایت اسلاف خود تغییر در تقریر او نموده .

شمس الدین محمد بن مظفر شاه دودی الخلخالی در “ مفاتیح فی حلّ المصابیح “ گفته :

.


1- [ الف ] کتاب النکاح از فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 116 ] .

ص : 345

قوله : ( بعنا أُمّهات الأولاد ) ، قال الخطابی : یحتمل أن یکون ذلک مباحاً فی ابتداء الإسلام ، ثمّ نهی النبیّ علیه [ وآله ] السلام عن ذلک ولم یعلم به أبو بکر ; لأن ذلک لم یحدث فی أیّامه لقصر مدّتها ، ولاشتغاله بأُمور الدین ، ومحاربة أهل الردّة ، واستصلاح أهل الدعوة ، ثمّ بقی الأمر علی ذلک فی عصر عمر . . . مدّة من الزمان ، ثمّ نهی عنه عمر . . . حین بلغه ذلک عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فانتهوا عنه .

وقیل : إن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لم ینقل عنه جواز بیعهنّ ، بل الذی صحّ عنه أنه کان متردّداً فی القول به ، ویؤیده سؤاله شریحاً عن قضائه فیه أیّام خلافته بالکوفة ، فقال : إنی أقضی فیه بما اتفق علیه الصحابة عند نهی عمر . . . عن بیعهنّ منذ ولاّنی القضاء ، فقال لشریح : فاقض بما کنت تقضی حتّی یکون للناس جماعة - أی إجماع - ولعلّ النهی لم یبلغه (1) .

از (2) ملاحظه این عبارت ظاهر است که : توربشتی همین تقریر (3) رکیک خطابی را اخذ کرده ، بعض زواید رکیکه بر آن افزوده .

.


1- [ الف ] باب عتق العبد المشترک از کتاب العتق . [ المفاتیح فی شرح المصابیح ، ورق : 132 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( این ) افزوده شده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقرر ) آمده است .

ص : 346

و خطابی چون اطلاع بر تجویز ابوبکر بیع اُمّهات اولاد را داشت ، تفصّی از آن به التزام عدم علم ابی بکر به نهیِ از بیع اُمّهات اولاد خواسته بود ، و این عدم اطلاع را معلّل ساخته به قصر مدّت ایام خلافت او و اشتغال او به امور دین و محاربه اهل رَدّه و استصلاح اهل دعوت .

و توربشتی چون وهن و رکاکت این توجیه دریافت - به مزید جسارت - به عوض عدم علم ابی بکر به منع بیع اُمّهات اولاد ، عدم علم ابی بکر به بیع ایشان در زمانش ذکر کرد ، و تخدیع عوام خواست .

و شمنی هم موافق خطابی ذکر عدم علم ابی بکر به نهی از بیع اُمّهات اولاد کرده ، چنانچه علی قاری نقل کرده .

اما آنچه توربشتی گفته : ( وجملة القول أن إجماعهم . . ) إلی آخره .

پس از ما سبق دانستی که دعوی اجماع صحابه بر منع بیع اُمّهات اولاد باطل است ، و ائمه معتمدین سنیه خود اهتمام بلیغ در نفی این اجماع کرده اند ، و مخالفت اکابر صحابه ثابت کرده و به مجرد سکوت صحابه از ردّ و انکار بر عمر - اگر ثابت گردد (1) - اجماع ثابت نمیشود .

و بالفرض اگر اجماع بر مذهب عمر در زمانش ثابت شود و باز مخالفت بعض صحابه آن را متحقق گردد ، این معنا دلالت خواهد کرد بر عدم اعتماد .


1- قسمت : ( اگر ثابت گردد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 347

آن اجماع و الاّ تجویز مخالفت اجماع معتمد بر صحابی از حسن اعتقاد سنیه با صحابه خیلی بعید [ است ] .

و قطع نظر از این هرگاه مخالفت اجماع صحابه ، صحابی را جایز باشد اهل حق را بالاولی مخالفت اجماع صحابه جایز خواهد بود ، چرا این همه زبان درازی در حق اهل حق به زعم مخالفت اجماع جابجا مینمایند !

و هر چند (1) برای تکذیب دعوی اجماع صحابه عبارات سابقه کافی است ، لکن بعض عبارات در اینجا هم مذکور میشود .

ابن ‹ 1807 › حزم در “ محلّی “ گفته :

ومن طریق عبد الرزاق ، عن ابن جریح ، ( نا ) عطا بن أبی رباح : أن ابن الزبیر أقام أُمّ حیّ - أُمّ ولد محمد بن صهیب ، یقال : لابنها : خالد - فأقامها ابن الزبیر فی مال ولدها ، وجعلها فی نصیبه .

قال عطا : وقال ابن عباس : لا یعتق أُمّ الولد حتّی یلفظ سیّدها بعتقها ، وهو قول زید بن ثابت ، وبه یقول أبو سلیمان وأبو بکر و جماعة من أصحابنا (2) .

.


1- قسمت : ( هر چند ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] مسألة أُمّهات الأولاد من کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 218 - 219 ] .

ص : 348

و ابوالبرکات عبدالله بن احمد بن محمود النسفی در “ کشف الاسرار شرح منار “ گفته :

وقیل : یشترط للإجماع اللاحق عدم الاختلاف السابق عند أبی حنیفة . . . ; لأن القاضی إذا قضی ببیع أُمّ الولد ینفذ قضاؤه عنده ، وقد کان هذا مختلفاً فیه بین الصحابة . . . ، ثمّ اتفق مَنْ بعدهم علی عدم جواز بیعها ، فدلّ أنه جعل الاختلاف الأول مانعاً من الإجماع المتأخر ، و لیس کذلک فی الصحیح ، بل هذا إجماع عند أصحابنا ; لأن الدلیل الذی جعل الإجماع حجّة لا یفصّل بین ما سبق فیه الخلاف عن السلف وبین ما لم یسبق فیه الخلاف ، وإنّما ینفذ قضاء القاضی بجواز بیعها عنده خلافاً لمحمد . . . ; لأن هذا إجماع مجتهد فیه ، وفیه شبهة ، فلهذا أنفذه أبو حنیفة (1) .

و ادعای عدم قطع جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر قول مخالف عمر ، مقطوع البطلان است که سابقاً ثابت شد که آن حضرت قطعاً تجویز بیع اُمّهات اولاد فرموده ، و ائمه سنیه قطعاً این معنا را ذکر کرده اند .

و از طرایف آن است که اسلاف سنیه به مفاد : ( کاسه گرم تر از آش ) (2) ، برای تصویب خلافت مآب و تخلیصشان از مخالفت سنت و ارتکاب بدعت .


1- [ الف ] باب الإجماع . [ کشف الأسرار 2 / 186 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا با کمی فاصله ( ی ) نوشته شده است .

ص : 349

بعض روایات موافق (1) مذهبشان تراشیده اند ، چنانچه ابن ماجه در “ سنن “ خود گفته :

حدّثنا أحمد بن یوسف ، حدّثنا أبو عاصم ، حدّثنا أبو بکر - یعنی النهشلی - ، عن الحسین بن عبد الله ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، قال : ذکرت أُمّ إبراهیم عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : أعتقها ولدها (2) .

و این روایت مخدوش است به وجوه عدیده :

اول : آنکه اگر این روایت اصلی میداشت کسی از صحابه متمسک به آن میگردید ، حال آنکه نه خود خلافت مآب که بادی بدو این بدعت است تمسک به آن فرموده ، و نه کسی از هواخواهان او .

بس عجیب که در ابطال نصوص خلافت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که دواعی اخفای اصل ، و نیز دواعی اخفای تمسک به آن اَتباع متقمصین خلافت را متکثر و متوافر است ، آن همه زور و شور دارند و آن را قطعاً و حتماً به زعم عدم تمسک صحابه به آن باطل سازند ; و این روایت را که تمسک کسی از صحابه حتّی خود خلافت مآب به آن ثابت نیست بر سر و چشم گذراند !

.


1- کلمه : ( موافق ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] أُمّهات الأولاد من أبواب العتق . [ سنن ابن ماجه 2 / 841 ] .

ص : 350

و این تقریر کافی است برای ردّ دیگر روایات نیز که ابن الهمام به آن تمسک جسته .

و از روایت عبدالرزاق از ابی اسحاق همدانی - که آنفاً از “ کنز العمال “ مذکور شد - ظاهر است که خلیفه ثانی بعد بیع اُمّهات اولاد تا نصف خلافت خود ‹ 1808 › ارشاد کرد که : چگونه فروخته شود اُمّ ولد حال آنکه ولد او حرّ است ؟ ! پس حرام گردانید عمر بیع او را تا آنکه هرگاه عثمان خلیفه شد شکّ کردند در این باب (1) .

و این دلالت صریحه دارد بر آنکه خلیفه ثانی به محض استدلال عقلی ، تحریم بیع اُمّهات اولاد کرده ، و به نصّی و ناسخی در این باب متمسک نگردیده ، پس اگر این روایت و امثال آن وجودی میداشت چگونه بر خلافت مآب و دیگر اصحاب مخفی میشد .

و نیز شک کردن صحابه در تحریم بیع اُمّ ولد در زمان عثمان دلالت واضحه بر انتفای نصّ در این باب دارد و الا با وصف وجود نصّ چگونه شک در آن میکردند ؟

دوم : آنکه اگر این حدیث اصلی میداشت ابن عباس چگونه فتوا به خلاف آن میداد حال آنکه فتوای ابن عباس به جواز بیع اُمّهات اولاد ثابت است ، پس حسب قاعده خود این حضرات مخالفت ابن عباس مسقط اعتبار .


1- کنز العمال 10 / 344 .

ص : 351

این روایت است ، کما نبّه علیه ابن حزم ، وقد سبق عبارته (1) .

سوم : آنکه فتوای جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به جواز بیع اُمّهات اولاد دلیل ساطع و برهان زاهر است بر بطلان این روایت و امثال آن .

چهارم : آنکه فتوای خلیفه اول نیز مکذّب این روایت و امثال آن است ، و دیگر دلائل که برای نفی ناسخ جواز سابقاً مذکور شد برای ردّ این روایت و مثل آن کافی است .

پنجم : آنکه این روایت به تصریحات ائمه سنیه مخدوش و مقدوح و معلول است .

و عجب که صاحب “ هدایه “ با آن همه جلالت و عظمت شأن دست بر آن انداخته و از (2) فضائح و قوادح آن خبری نگرفته ، در هدایه مذکور است :

إذا ولّدت الأمة من مولاها فقد صارت أُمّ ولد [ له ] (3) ، لا یجوز بیعها ، ولا تملیکها لقوله علیه [ وآله ] السلام : أعتقها ولدها (4) .

ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

قوله : ( وإذا ولّدت الأمة من مولاها فقد صارت أم ولد .


1- تقدّم عن المحلّی 9 / 220 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] باب الاستیلاد من کتاب العتاق . [ الهدایة 2 / 68 ] .

ص : 352

[ له ] (1) ) ، یعنی إذا ثبت نسبه منه ، ولیس ولادتها منه مستلزماً ثبوته ، ففی العبارة قصور ، وذلک أنه لا یرید أنها إذا ولّدت منه صارت أُمّ ولد بالمفهوم اللغوی بل بالاصطلاح الفقهی ، ولذا رتّب علیه الأحکام المذکورة حیث قال : ( لا یجوز بیعها ولا تملیکها ولا هبتها ) . انتهی ، بل إذا مات ولم ینجز عتقها تعتق بموته من جمیع المال ، ولا تسعی لغریم ولو کان السیّد مدیوناً مستغرقاً ، وهذا [ کلّه ] (2) مذهب جمهور الصحابة والتابعین والفقهاء إلاّ من لا یعتدّ به کبشر المریسی وبعض الظاهریة ، فقالوا : یجوز بیعها ، واحتجّوا بحدیث جابر ، قال : بعنا أُمّهات الأولاد علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر ، فلمّا کان عمر نهانا عنه ، فانتهینا .

رواه أبو داود ، وقال الحاکم : [ صحیح ] علی شرط مسلم .

وأخرج النسائی عن زید القمّی إلی أبی سعید الخدری : کنا نبیعهنّ فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

صحّحه الحاکم ، وأعلّه العقیلی بزید القمّی (3) ، ‹ 1809 › وقال النسائی : زید القمّی لیس بالقویّ .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( العمّی ) ، وکذا فی جمیع الموارد الآتیة .

ص : 353

ونقل هذا المذهب عن الصدّیق وعلی [ ( علیه السلام ) ] وابن عباس وابن مسعود وزید بن ثابت وابن الزبیر ، لکن عن ابن مسعود - بسند صحیح - وابن عباس : تعتق من نصیب ولدها . ذکره ابن قدامة ، فهذا یصرّح برجوعهما علی تقدیر صحّة الروایة الأولی عنهما .

واستدلّ بعضهم للجمهور بما فی روایة أبی داود من طریق محمد بن إسحاق ، عن خطّاب بن صالح ، عن أبیه ، عن سلامة بنت معقل (1) - امرأة من خارجة قیس بن غیلان - ، وذکر البیهقی أنه أحسن شیء روی عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی هذا - قالت : قدم بی عمّی الجاهلیة ، فباعنی من الحباب بن عمرو - أخی أبی الیسر بن عمرو - ، فولّدت له عبد الرحمن بن الحباب ، ثم هلک ، فقالت امرأته : الآن والله تباعین فی دینه ، فأتیت (2) رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقلت (3) : یا رسول الله ! إنی امرأة من خارجة قیس بن غیلان قدم بی عمّی المدینة فی الجاهلیة فباعنی من الحباب بن عمرو - أخی أبی الیسر بن عمرو (4) - فولّدت له عبد الرحمن فمات ، فقالت لی امرأته : الآن تباعین فی دینه ، فقال .


1- فی المصدر : ( مغفل ) .
2- در [ الف ] ( فأتیت ) خوانا نیست .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقالت ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمر ) آمده است .

ص : 354

علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : من ولیّ الحباب ؟ قیل : إخوه أبو الیسر کعب بن عمرو ، فبعث إلیه ، فقال : إعتقوها ، فإذا سمعتم برقیق تقدم علیّ فأتونی أُعوّضکم ، قالت : فأعتقونی ، وقدم علی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رقیق فعوّضهم فتی (1) غلاماً .

ولا یخفی أن هذا لا یدلّ علی أنها تعتق بمجرد موته ، بل علی أنه سألهم أن یعتقوها ویعوّضهم لما استرقّت قلبه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ، بل یفید أنها لا تعتق ، وإلاّ لبیّن الحکم الشرعی فی ذلک من أنها عتقت ، ولم یأمرهم بعتقها بعوض یقوم هو صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لهم ، نعم یحتمل أن یراد ب : ( اعتقوها ) خلّوا سبیلها ، کما فسّره البیهقی ، وأن العوض من باب الفضل منه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام لکن هذا احتمال غیر الظاهر ، والعبرة للظاهر ، فلا یصار إلی هذا إلاّ بدلیل من خارج یوجبه ویعیّنه ، فمن ذلک ما ذکره المصنف عنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال - یعنی فی ماریة القبطیة رضی الله عنها - : أعتقها ولدها ، وهو حدیث رواه ابن ماجة ، عن ابن عباس ، قال : قال : ذکرت أُمّ إبراهیم عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : أعتقها [ ولدها ] (2) ، .


1- فی المصدر : ( منّی ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 355

وطریقه معلول بأبی بکر بن عبد الله بن أبی سبرة وحسین بن عبد الله بن عبید الله بن عباس .

و بسند ابن ماجة ، رواه ابن عدی فی الکامل ، لکن أعلّه بابن أبی سبرة فقطّ ; فإنه یری أن حسیناً ممّن یکتب حدیثه (1) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که این خبر را که صاحب “ هدایه “ ذکر کرده و استدلال به آن نموده ، اگر چه ابن ماجه روایت کرده ، لکن در آن دو راوی مقدوح واقع است ، و ابن عدی هم به اعلال آن پرداخته ، اظهار حقیقت الحال ساخته ، و عجب است که ابن الهمام این خبر واهی را که خودش قدح و جرح آن ذکر کرده ‹ 1810 › موجب تعیین و ایجاب عدول از ظاهر حدیثِ سلامه دانسته ، از سلامت و صواب دورتر رفته !

از ملاحظه کتب رجال مزید تقبیح سند ابن ماجه ظاهر است ، چه حسین بن عبدالله را اماثل اساطین و افاضل منقّدین - کما ینبغی - تفضیح کرده اند ، ابن معین او را ضعیف گفته ، و احمد ارشاد کرده که : برای او اشیاء منکره است ، و بخاری از علی ابن المدینی استاد خود نقل کرده که او گفته : ترک کردم حدیث او را ، و احمد بن حنبل هم او را ترک کرده ، و ابوزرعه و غیر او فرموده اند که : او قوی نیست ، و نسائی ارشاد کرده که : او متروک است ، و جوزجانی فرموده که : اشتغال کرده نمیشود به او ، و ابوحاتم گفته .


1- فتح القدیر 5 / 30 - 31 .

ص : 356

که : امر او ضعیف است ، و عقیلی از بخاری نقل کرده که او حسین بن عبدالله و عبدالله بن یزید را متهم به زندقه وانموده ، و در موضع دیگر ارشاد کرده که : او ثقه نیست ، و ابن سعد گفته که : ندیده ام ایشان را که احتجاج کنند به حدیث او ، و حسین بن علی نوفلی گفته - آنچه حاصلش این است که - : حسین بن عبدالله دوست عبدالله بن معاویه بوده و هر دو رمی کرده میشدند به زندقه ، پس گفتند مردم که : این هر دو تصافی کرده اند بر زندقه ، بعد از آن هر دو مهاجرت کردند و جاری شد در میانشان اشعار معاتبات ، و حاکم ابواحمد گفته که : او قوی نیست نزد ایشان ، و ابن حبّان گفته که : قلب میکند اسانید را و رفع میکند مراسیل را .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

الحسین بن عبد الله بن عبید الله بن عباس الهاشمی ، المدنی ، عن ربیعة بن عباد وکریب وعکرمة ، وعنه ابن جریح وابن المبارک وسلیمان بن بلال وجماعة ، قال ابن معین : ضعیف ، وقال أحمد : له أشیاء منکرة ، وقال البخاری : قال علی : ترکت حدیثه ، وقال أبوزرعة وغیره : لیس بقویّ ، وقال النسائی : متروک ، وقال ابن معین - مرة - : لیس به بأس ، یکتب حدیثه ، وقال الجوزجانی : لا یشتغل به ، وقال العقیلی : ( نا ) آدم : سمعت البخاری یقول :

ص : 357

یقال (1) : حسین بن عبد الله بن عبید الله بن عباس وعبد الله بن یزید بن فنطس یتّهمان بالزندقة (2) .

و نیز ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :

الحسین (3) بن عبد الله بن عبید الله بن العباس بن عبد المطلب أبو عبد الله الهاشمی ، المدنی ، عن ربیعة بن عباد وکریب وعکرمة ، وعنه ابن إسحاق وابن عجلان وابن جریح وابن المبارک وشریک وسلیمان بن بلال وطائفة ، ضعّفه ابن معین ، وقال أحمد : له أشیاء منکرة ، وقال البخاری : قال علی : ترکت حدیثه ، وقال أبو زرعة وغیره : لیس بقویّ ، وقال النسائی : متروک ، توفّی سنة 141 (4) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

الحسین بن عبد الله بن عبید الله بن عباس بن عبد المطلب الهاشمی ، المدنی ، روی عن ربیعة بن عباد ، وله صحبة ، وعن عکرمة ، و [ أُمّ ] (5) یونس خادم ابن عباس ، وعنه ‹ 1811 › .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
2- میزان الاعتدال 1 / 537 .
3- بالای ( الحسین ) علامت ( ت ) ( ق ) نوشته است ، یعنی ترمذی و ابن ماجه قزوینی از او روایت کرده اند .
4- تذهیب التهذیب 2 / 333 .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 358

هشام بن عروة ، وابن جریح ، وابن المبارک ، وابن إسحاق ، وابن عجلان ، وإبراهیم بن أبی یحیی ، وشریک النخعی . . وغیرهم ، قال الأثرم - عن أحمد - : له أشیاء منکرة ، وقال ابن أبی خیثمة - عن ابن معین - : ضعیف ، وقال ابن أبی مریم - عن یحیی - : لیس به بأس ، یکتب حدیثه ، وقال البخاری : قال علی : ترکت حدیثه ، وترکه أحمد أیضاً ، وقال أبو زرعة : لیس بقویّ ، وقال أبو حاتم : ضعیف ، وهو أحبّ إلیّ من حسین بن قیس ، یکتب حدیثه ولا یحتجّ به ، وقال الجوزجانی : لا یشتغل بحدیثه ، وقال النسائی : متروک ، وقال - فی موضع آخر - : لیس بثقة ، وقال العقیلی : له غیر حدیث لا یتابع علیه ، وقال ابن عدی : أحادیثه یشبه بعضها بعضاً ، وهو ممّن یکتب حدیثه ، فإنی لم أجد فی حدیثه حدیثاً منکراً قد جاوز المقدار ، وقال ابن سعد : توفّی سنة [ 140 أو ] (1) 141 ، وکان کثیر الحدیث ، ولم أرهم یحتجّون بحدیثه ، قلت : وقال الحسین بن علی (2) النوفلی : کان الحسین بن عبد الله صدیقاً لعبد الله بن معاویة بن عبد الله بن جعفر ، وکانا یرمیان بالزندقة ، فقال الناس : إنّما تصافیا علی ذلک ، ثم إنهما تهاجرا ، وجرت بینهما أشعار معاتبات ، وقال أحمد : له أشیاء منکرة ، وقال البخاری :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( الحسن بن علی بن محمد ) .

ص : 359

یقال : إنه کان یتّهم بالزندقة ، وقال الآجری - عن أبی داود - : عاصم بن عبید الله فوقه ، وقال الحاکم أبو أحمد : لیس بالقویّ عندهم ، وقال ابن حبّان : یقلّب الأسانید ، ویرفع المراسیل (1) .

و ابوبکر نهشلی که راوی است از حسین نیز خالی از قدح و جرح نیست ; زیرا که ابن حبّان و غیر او تکلم در او نموده اند ، ابن حبّان ارشاد کرده : شیخ صالح است ، غالب شده بر او تقشّف تا آنکه وهم میکند و نمیداند و خطا میکند و نمیفهمد ! پس باطل شد احتجاج به او . و ابن حبّان عبارت طولانی و گران در حق او وارد کرده ، و ابوحاتم رازی هم حدیث ابوبکر نهشلی را به بطلان موصوف ساخته .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

أبو بکر النهشلی ، الکوفی ، فی اسمه أقوال ، لا یکاد یعرف إلاّ بکنیته ، روی عن أبی بکر بن أبی موسی الأشعری وحبیب بن أبی ثابت ، وعنه ابن مهدی وجبارة بن المغلس وجماعة ، وثّقه أحمد ویحیی والعجلی ، وتکلّم فیه ابن حبّان . . وغیره ، وهو الذی قال وکیع : حدّثنا أبو بکر بن عبد الله بن أبی القطّان (2) ، والأصح أن اسمه : عبد الله ، وقال ابن حبّان : شیخ صالح ، غلب علیه التقشّف .


1- تهذیب التهذیب 2 / 296 .
2- فی المصدر : ( العطّاف ) .

ص : 360

حتّی صار یهم ولا یعلم ، ویخطئ ولا یفهم ، فبطل الاحتجاج به ، وأتی ابن حبّان بعبارة طویلة ثقیلة . . إلی أن قال : وإن اعتبر معتبر بما وافق الثقات لم یجرح فی قوله (1) ، قال عوف (2) بن سلام : عن أبی بکر النهشلی ، عن الأعمش ، عن أبی وائل ، عن عبد الله ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ‹ 1812 › قال : أکثر خطایا ابن آدم فی لسانه . وقال أبو حاتم الرازی : هذا حدیث باطل . قلت : مات یوم الفطر سنة ستّ وستین ومائة ، وهو حسن الحدیث ، صدوق (3) .

و نیز ابن الهمام در “ فتح القدیر “ (4) گفته :

وأخرج ابن ماجة - أیضاً - : عن شریک ، عن حسین بن عبد الله ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أیّما أمة ولّدت من سیّدها فإنها حرّة إذا مات إلاّ أن یعتقها قبل موته (5) .

.


1- فی المصدر : ( لم یحرج فی فعله ) .
2- فی المصدر : ( عون ) .
3- [ الف ] باب الکنی . [ میزان الاعتدال : 4 / 496 ] .
4- قسمت : ( در “ فتح القدیر “ ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- فی المصدر : ( بعد موته ) بدل قوله : ( إذا مات إلاّ أن یعتقها قبل موته ) .

ص : 361

رواه الحاکم فی المستدرک ، وقال : صحیح الإسناد ، وهذا توفیق لحسین .

ورواه أبو یعلی الموصلی فی مسنده : حدّثنا زهیر ، حدّثنا إسماعیل بن أبی أُویس ، حدّثنا أبی ، عن حسین بن عبد الله ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، عنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام قال : أیّما أمة ولّدت من سیّدها فإنها حرّة إذا مات إلاّ أن یعتقها قبل موته .

ورواه أحمد ، عن ابن عباس (1) ، عنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : أیّما رجل ولّدت أمته فهی معتقة عن دبر منه .

والطرق کثیرة فی هذا المعنی ، [ ولذا قال الأصحاب : إنه مشهور تلقّته الأُمة بالقبول ، وإذ قد کثرت طرق هذا المعنی ] (2) وتعدّدت واشتهرت فلا یضرّه وقوع راو ضعیف فیه ، مع أن ابن القطّان قال - فی کتابه - : وقد روی بإسناد جیّد ، قال قاسم بن أصبغ - فی کتابه - : حدّثنا محمد بن وضّاح ، حدّثنا مصعب بن سعید - أبو خیثمة المصیصی - ، حدّثنا عبید الله بن عمر - وهو الرقّی - ، عن عبد الکریم الجزری ، عن عکرمة (3) ، عن .


1- کلمه : ( عباس ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- در حاشیه [ الف ] بالای ( عکرمة ) علامت : ( ظ ) آمده است .

ص : 362

ابن عباس ( رضی الله عنه ) ، قال : لمّا ولّدت ماریة إبراهیم قال علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : أعتقها ولدها .

ومن طریق ابن أصبغ ، [ رواه ] (1) ابن عبد البرّ فی التمهید .

وممّا یدلّ علی صحّة حدیث : ( أعتقها ولدها ) ما قال الخطابی : [ ثبت ] (2) إنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام قال : إنا معاشر الأنبیاء لا نوّرث ، ما ترکناه صدقة ، فلو کانت ماریة مالا بیعت وصار ثمنها صدقة .

وعنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام أنه نهی عن التفریق بین الأولاد والأُمّهات ، وفی بیعهنّ تفریق ، وإذا ثبت قوله : ( أعتقها ولدها ) - وهو متأخّر إلی الموت إجماعاً - وجب تأویله علی مجاز الأوْل ، فیثبت فی الحال بعض مواجب العتق من امتناع تملیکها (3) .

محتجب نماند که در “ سنن “ ابن ماجه این روایت در مظانّ آن یافته نشده (4) ; و قطع نظر از آن ، همان حسین بن عبدالله ، راوی این روایت ، از همان عکرمه است ، پس قابلیت اصغا ندارد .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] باب الاستیلاد من کتاب العتاق . [ فتح القدیر 5 / 31 - 32 ] .
4- در برنامه های کامپیوتری سنن ابن ماجه نیز پیدا نشد .

ص : 363

و از غرائب اوهام ابن الهمام آن است که روایت نفس حسین بن عبدالله را برای روایت خودش توفیق یعنی موافقت گمان کرده ، از توفیق صواب به مراحل قاصیه (1) دورتر افتاده !

و بر تقدیر تسلیم این روایت (2) ، مراد از حریت اُمّ ولد ، عتق او از نصیب ولد خواهد شد بر تقدیر بقای ولد نه حریّت او علی الاطلاق کما هو مزعوم اهل الشقاق .

و مذهب خلافت مآب را بر این محمل حمل نتوان کرد که :

اولا : حضرات سنیه خلاف آن را به خلافت مآب منسوب میسازند ، کما یظهر من صدر هذه العبارة التی نقلناها من ابن الهمام .

و ثانیاً : آنکه سابقاً دانستی که خلافت مآب سقط را هم موجب عتق دانسته ، کما سبق (3) ، پس این تأویل مساغی ندارد . ‹ 1813 › و روایت ابویعلی نیز از همین حسین بن عبدالله از عکرمه است .

روایت : ( أیّما رجل ولّدت أمته فهی معتقة عن دبر منه ) که توربشتی هم تشبث به آن نموده که آن را شاهد صحت تأویل خود انگاشته ، نیز از همین حسین بن عبدالله از عکرمه است چنانچه ابن ماجه در “ سنن “ خود گفته :

علی بن محمد و محمد بن إسماعیل ، قالا : حدّثنا وکیع ، حدّثنا )


1- کلمه : ( قاصیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) آمده است .
3- حیث قال : الأمة یعتقها ولدها وإن کان سقطاً . ( کنز العمال 10 / 343 )

ص : 364

شریک ، عن حسین بن عبد الله بن عبید الله بن عباس ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أیّما رجل ولّدت أمته منه فهی معتقة عن دبر منه (1) .

و قطع نظر از این ، عتق اُمّ ولد بعد مالک محمول بر عتق او از نصیب ولد میتواند شد ، پس مثبت عتق به مجرد ولادت یا عتق از اصل مال نخواهد بود تا نفعی به مخالفین و ضرری به اهل حق رساند .

اما دعوی ابن الهمام کثرت طرق را در این معنا و تعدد و اشتهار آن .

پس اگر غرض این است که از بیان سابق او کثرت طرق و تعدد آن ثابت شده ، فهو صریح البطلان ; زیرا که روایاتی که تا اینجا ذکر کرده مدار همه آنها بر حسین بن عبدالله است ، پس اقلّ ما یصدق علیه التعدد هم ثابت نیست چه جا که کثرت طرق ثابت شود .

و اگر غرض آن است که به ملاحظه روایات ما بعد کثرت و تعدد طرق ظاهر است ، پس بیان این طرق در ما بعد میآید .

و عجب که متعصبین قوم - مثل مخاطب و غیر او - حدیث طیر و مدینه العلم را ، با آن همه تعدد و تکثر طرق ، معتمد و معتبر و لایق احتجاج و .


1- [ الف ] صفحة : 455 / 798 أُمّهات الأولاد من أبواب العتق . [ سنن ابن ماجه 2 / 841 ] .

ص : 365

استدلال اهل حق ندانند (1) ، و ابن همام روایات این معنا را که خلاف حکم خلیفه اول و خلاف حکم جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و دیگر اصحاب است کثیر الطرق و متعدد الأسانید وانموده ، وقوع راوی ضعیف را در آن قادح نگرداند !

و فضائح و قوادح روایت قاسم بن اصبغ - که ادعای جودت سند آن از ابن القطان نقل کرده - نیز ظاهر است .

و لکن عجب است که ابن حزم با آن همه حزم و احتیاط چنین خبر مقدوح را معتمد و معتبر پنداشته ، دست بر آن انداخته و کلّ روات آن را ثقات انگاشته ، چنانچه در “ محلی “ گفته :

وأمّا من دون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلا حجّة فی أحد دونه علیه [ وآله ] السلام ، فنظرنا هل صحّ عنه علیه [ وآله ] السلام فی ذلک منع فنقف عنده وإلاّ فلا ، فوجدنا من طریق قاسم بن أصبغ ، ( نا ) [ مصعب بن ] (2) محمد (3) بن وضّاح (4) ، ( نا ) مصعب بن سعید (5) ، ( نا ) عبید الله بن عمر - وهو الرقّی - ، عن عبد الکریم الجزری ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، قال : لمّا ولّدت .


1- تحفه اثناعشریه : 212 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در حاشیه [ الف ] بالای ( محمد ) علامت : ( ظ ) آمده است .
4- در حاشیه [ الف ] بالای ( وضّاح ) ، ( إلی ) آمده است .
5- در حاشیه [ الف ] بالای ( سعید ) علامت : ( ظ ) آمده است .

ص : 366

ماریة إبراهیم قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أعتقها ولدها . هذا خبر جیّد السند ، کلّ رواته ثقة (1) .

محتجب نماند که فضائح و قبائح عکرمه خود مستغنی از بیان است که در ما سبق دریافتی که او خارجی کذاب است (2) .

اما عبدالکریم جزری ، پس ابن عدی او را در ضعفا ذکر کرده ، و ابن حبّان در احتجاج به او توقف نموده و ارشاد کرده که : او صدوق است لکن منفرد میشود از ثقات به اشیاء مناکیر ، پس در عجب نمیاندازد مرا احتجاج به چیزی که منفرد شود او به آن ، و ابن معین ‹ 1814 › حدیث او را به ردائت وصف فرموده ، و ابوزکریا تضعیف او نموده ، و ابواحمد حاکم نفی حفظ او از نقّادین نقل کرده .

در “ میزان الاعتدال “ مذکور است (3) :

عبد الکریم بن مالک الجزری ، من العلماء الثقات فی زمن التابعین ، توقّف فی الاحتجاج به ابن حبّان ، وذکره صاحب .


1- [ الف ] مسألة أُمّهات الأولاد من کتاب العتق . [ المحلّی 9 / 219 ] .
2- در تشیید المطاعن در طعن پانزدهم ابوبکر و طعن چهارم و سیزدهم عمر ، و در کتاب تقلیب المکائد ( ردّ باب دوم تحفه از مؤلف ( رحمه الله ) ) صفحه : 350 - 354 ، و در کتاب برهان السعادة ( ردّ باب هفتم تحفه از همین مؤلف ( رحمه الله ) ) نیز مطرح شده است .
3- قسمت : ( در “ میزان الاعتدال “ مذکور است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 367

الکامل ، فنقل فی ترجمته : أن سفیان بن عیینة قال لأبی الأصبغ عبد العزیز بابکائی : ما کان عندکم أثبت من عبد الکریم ، ما کان علمه إلاّ سألت وسمعت معمّر بن (1) عبد الکریم الجزری ، قال : کنت أطوف مع سعید بن جبیر فرأیت أنس بن مالک ، وعلیه مطرف خزّ . وروی عثمان بن سعید عن یحیی : ثقة ثبت ، وقال ابن المدینی : ثبت ثبت (2) ، قال ابن عدی : إذا روی عنه ثقة فحدیثه مستقیم ، وقال ابن معین : أحادیثه عن عطا ردیة ، وقال ابن حبّان : صدوق لکنّه ینفرد عن الثقات بالأشیاء المناکیر ، فلا یعجبنی الاحتجاج بما انفرد به ، وهو ممّن أستخیر الله فیه ، قلت : قد قفز القنطرة ، واحتجّ به الشیخان ، ولیّنه (3) أبو زکریا ، وقال أبو أحمد الحاکم : لیس بالحافظ عندهم (4) .

و ابن حجر عسقلانی در مقدمه “ فتح الباری “ گفته :

عبد الکریم بن مالک الجزری أبو سعید الحرّانی أحد الأثبات ، وثّقه الأئمة ، وقال ابن المدینی : ثبت ثبت ، وقال ابن معین : ثقة ثبت ، وذکره ابن عدی فی الکامل لأجل حکایة الدوری عن .


1- فی المصدر : ( عن ) بدلا من : ( بن ) .
2- فی المصدر : ( وقال ابن المدینی : ثبت ثبت ) .
3- فی المصدر : ( وثبّته ) .
4- میزان الاعتدال 2 / 645 .

ص : 368

ابن معین أنه قال : حدیث عبد الکریم الجزری عن عطا ردیء ، قال ابن عدی : عنی بذلک حدیث عائشة : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقبّلها ولا یحدث وضوءاً . قال : وإذا روی الثقات عن عبد الکریم فأحادیثه مستقیمة ، وأنکر یحیی القطّان حدیثه عن عطا فی لحم البغل .

قلت : لم یخرّج البخاری من روایته عن عطا إلاّ موضعاً واحداً معلّقاً ، واحتجّ به الجماعة (1) .

اما مصعب بن سعید ، پس اکابر ائمه سنیه در او قدح و جرح کرده اند و در ضعفا و مطعونین داخل کرده ، ابن عدی او را در “ کامل “ وارد کرده و ارشاد کرد که : تحدیث میکند از ثقات به مناکیر ، و تصحیف میکند ، وضعف را بر روایات او ظاهر دانسته ، و ذهبی هم روایات او را مناکیر و بلایا نام نهاده ، و صالح جزره گفته که : او شیخ ضریر است ، نمیداند که چه میگوید .

ابن حجر عسقلانی در “ لسان المیزان “ گفته :

مصعب بن سعید ، أبو خیثمة المصیصی ، صاحب حدیث ، سمع زهیر بن معاویة وابن المبارک وعیسی بن یونس ، وعنه أبو حاتم وأبو الدرداء [ و ] (2) ابن منیب (3) والحسن بن سفیان وخلق ، قال .


1- الهدی الساری ( مقدمه فتح الباری ) : 419 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( المسیب ) .

ص : 369

ابن عدی : یحدّث عن الثقات بالمناکیر ، ویصحّف ، وهو حرّانی نزل المصیصة ، قال ابن عدی : حدّثنا الحسن بن سفیان ، قال : حدّثنا مصعب بن سعید ، عن موسی بن أعین ، عن لیث ، عن طاوس ، عن ابن عباس - رضی الله عنهما - ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إذا قام أحدکم فی الصلاة فلا یغمض عینیه .

ابن عدی : ‹ 1815 › حدّثنا عمر بن الحسن الحلبی ، حدّثنا مصعب بن سعید ، حدّثنا ابن المبارک ، عن ابن جریح ، عن نافع ، عن ابن عمر . . . : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی أن یتمشط (1) بالخمر .

ابن عدی : ( أنا ) الفضل بن عبد الله الأنطاکی ، قال : حدّثنا مصعب بن سعید ، قال : حدّثنا عیسی بن یونس ، عن وائل بن داود ، عن الزبیر . . . - مرفوعاً - : لا یقتل قرشی بعد الیوم صبراً إلاّ قاتل عثمان ، فإن لم تفعلوا فابشروا بذبح مثل ذبح الشاة .

قلت : ما هذه إلاّ مناکیر وبلایا . انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یمتشط ) آمده است .

ص : 370

قال ابن (1) عدی فی حدیث ابن عمر : هذا منکر ، لا أعلم رواه عن ابن المبارک إلاّ (2) مصعب .

وأخرج الحدیث الثالث من طریق عبد الله بن شبیب (3) ، عن محمد بن عبد الله بن میمون ، عن عیسی ، وقال : هذا یعرف بمصعب ، وقد رواه عبد الله بن شبیب ، ولا اعتماد علیه .

وساق له غیر هذه الأحادیث ، وقال : له غیر ما ذکر ، والضعف علی روایاته بیّن ، وذکره ابن حبّان فی الثقات ، فقال : ربّما أخطأ ، یعتبر حدیثه إذا روی عن ثقة ، وبیّن السماع فی حدیثه ; لأنه کان مدلّساً ، وقد کفّ فی آخر عمره ، وقال صالح جزرة : شیخ ضریر ، لا یدری ما یقول (4) .

و محمد بن وضّاح را امیر عبدالله بن الامیر عبدالرحمن مجروح ساخته که (5) ارتکاب او افترای عظیم را بر یحیی بن معین ثابت کرده ، یعنی تکذیب او در حکایت قدح ابن معین شافعی را و نفی وثوق از او نموده ، و .


1- کلمه : ( ابن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( عن ) بدل ( إلاّ ) .
3- فی المصدر : ( المسیب ) .
4- لسان المیزان 6 / 43 - 44 .
5- قسمت : ( مجروح ساخته که ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 371

ابن الفرضی او را به خطاء کثیر و اشیاء مصحّفه منسوب ساخته ، و نفی علم فقه و عربیت از او نموده .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

محمد بن وضّاح القرطبی ، الحافظ ، محدّث الأندلس مع بقی بن مخلد ، أخذ عن أصحاب مالک واللیث ، وروی علماً جمّاً ، قال ابن الفرضی : له خطأٌ کثیر ، وأشیاء یصحّفها ، وکان لا علم له بالفقه ولا بالعربیة . قلت : هو صدوق فی نفسه ، رأس فی الحدیث ، توفّی فی حدود الثمانین ومائتین (1) .

و علامه ابن حجر عسقلانی در “ لسان المیزان “ میفرماید :

محمد بن وضّاح القرطبی الحافظ ، محدّث الأندلس ، مع بقی بن مخلّد ، أخذ عن أصحاب مالک واللیث ، روی علماً جمّاً ، قال ابن الفرضی : له خطأٌ کثیر وأشیاء یصحّفها ، وکان لا علم له بالفقه ولا العربیة ، قلت : هو صدوق فی نفسه ، توفّی فی حدود الثمانین ومائتین . انتهی .

واسم جدّه : بزیع - بوزن عظیم - قال ابن عساکر : سمع الکثیر ، ثم تزهّد ، وقال الحمیدی : من الرواة المکثرین والأئمة المشهورین ، وقال ابن الفرضی : رحل إلی المشرق رحلتین ، ولم یکن یطلب .


1- میزان الاعتدال 4 / 59 .

ص : 372

الحدیث فی الأولی ; إذ لو طلبه لکان أعلا أهل عصره درجة ; وکان عالماً بالحدیث ، زاهداً ، عابداً ، وکان أحمد بن خالد لا یقدّم علیه أحداً ، وکان یعظّمه جدّاً ، ویصف فضله وورعه غیر أنه کان یکثر الردّ [ للحدیث ] (1) فیقول : لیس ‹ 1816 › هذا من کلام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو ثابت من کلامه ، وله خطأ کثیر یحفظ عنه ، وأشیاء کان یغلط فیها ، وکان لا علم عنده بالفقه ولا بالعربیة ، وأرّخ أبو سعید بن یونس وفاته سنة 286 ، وقال العلاء بن عبد الوهاب بن حزم : مات سنة سبع ، وبه جزم ابن الفرضی ، وزاد لأربع بقین من المحرّم ، وقال : وذکر أن مولده سنة 191 ، وقال ابن عبد البرّ : کان الأمیر عبد الله بن الأمیر عبد الرحمن بن محمد الناصر یقول : ابن وضّاح کذب علی یحیی بن معین فی حکایة عنه : أنه سأله عن الشافعی ، فقال : لیس بثقة ، قال عبد الله : قد رأیت أصل ابن وضّاح الذی کتبه بالمشرق ، وفیه : سألت یحیی بن معین عن الشافعی ، فقال : دعنا ، لو کان الکذب حلالا لمنعته مروته أن یکذب (2) .

و استدلال خطّابی بر صحّت حدیث : ( أعتقها ولدها ) به عدم بیع ماریه از .


1- الزیادة من المصدر .
2- لسان المیزان 5 / 416 .

ص : 373

طرائف استدلالات است ; زیرا که حدیث : ( إنا معاشر الأنبیاء ) خود از متفردّات خالفه (1) اول است ، و وجوه بطلان آن سابقاً مذکور شد (2) ، پس عدم ادخال ماریه در صدقات دلیل دیگر بر بطلان این خبر است - حسب عمل خلیفه اول - نه مثبت انعتاق .

و چگونه عاقلی - که اندک تدبر را به خود راه داده باشد - به عدم بیع ماریه و به عدم ادخال ثمن او در صدقات ، استدلال بر انعتاق ماریه خواهد کرد ، حال آنکه خلیفه اول خود مجوّز بیع اُمّهات اولاد بوده ، و اُمّهات اولاد را در زمان خلافتش فروخته ! پس عدم ادخال ماریه را در صدقات (3) برهان و دلیل انعتاق او گردانیدن ، تهمت گران بر خلیفه اول گذاشتن است .

و اما نهی آن حضرت از تفریق بین الأولاد و الأُمهات ; پس مثبت انعتاق اُمّهات اولاد نمیتواند شد .

.


1- اشاره است به آنچه در اول تشیید المطاعن از کنز العمال گذشت که : روی أن أعرابیا جاء إلی أبی بکر فقال : أنت خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قال : لا . قال : فما أنت ؟ قال : أنا الخالفة بعده . . أی القاعدة . انظر : کنز العمال 12 / 531. وراجع : تاریخ مدینة دمشق 19 / 497 ، النهایة لابن الاثیر 2 / 69 ، لسان العرب 9 / 69 ، تاج العروس 6 / 103 ، الفائق 1 / 339 ، الدرّ المنثور 5 / 306 .
2- مراجعه شود به طعن دوازدهم ابوبکر .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 374

و عدم جواز بیع اُمّهات اولاد تا [ زمان ] وجود ولد ، امر آخر است و آن خود مذهب اهل حق است .

اما حمل : ( أعتقها ولدها ) بر مجاز اَوْل ; پس بنابر این میتوان گفت که مراد از اعتاق ، اعتاق از نصیب ولد بر تقدیر بقای او است ، و هرگاه اعتاق مقیّد به وفات باشد ، اگر تقیید آن به بقای ولد هم سازند چه عجب است ؟

و مذهب خلافت مآب را بر اعتاق از نصیب ولد محمول نتوان کرد که خلافت مآب اولا این مذهب داشته و بعد از آن رجوع خود از آن صراحتاً بیان کرده ، چنانچه در (1) “ کنز العمال “ این روایت از ابن عساکر و یعقوب بن سفیان و بیهقی منقول است ، کما سبق (2) .

و نیز حکم خلافت مآب به عتق اُم ولد به حصول سقط ، مسقط این احتمال است (3) .

باز ابن الهمام گفته :

وروی الدارقطنی ، عن یونس بن محمد ، عن عبد العزیز بن مسلم ، عن عبد الله بن دینار ، عن ابن عمر : أنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام نهی عن بیع أُمّهات الأولاد ، فقال : لا یبعن ، ولا .


1- قسمت : ( چنانچه در ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- مراجعه شود به کنز العمال 10 / 343 .
3- مراجعه شود به کنز العمال 10 / 343 .

ص : 375

یوهبن ، ولا یورثن ، یستمتع بها سیّدها ما دام حیّاً فإذا مات فهی حرّة .

ثم أخرجه بسند فیه عبد الله بن جعفر ، عن عبد الله بن دینار ، وأعلّه ابن عدی بعبد الله بن أبی نجیح المدنی (1) ، ‹ 1817 › وأسند تضعیفه عن النسائی وغیره ، ولیّنه هو ، قال : یکتب حدیثه .

ثم أخرجه عن أحمد بن عبد الله العنبری ، حدّثنا معتمر ، عن عبید الله ، عن نافع ، عن ابن عمر ، عن عمر ، موقوفاً علیه .

وأخرجه - أیضاً - عن فلیح ، عن عبد العزیز (2) ، عن عبد الله ابن دینار ، عن ابن عمر ، عن عمر موقوفاً .

قال ابن القطّان : هذا حدیث عن عبد العزیز بن مسلم السلمی ، وهو ثقة ، عن عبد الله بن دینار ، عن عمر (3) ، واختلف عنه ، فقال : عنه یونس بن محمد ، وهو ثقة ، وهو الذی رفعه ، وقال : عنه یحیی بن إسحاق وفلیح بن سلیمان ، عن عمر ، لم یتجاوزه ، وکلّهم ثقات ، وهذا کلّه عن الدارقطنی .

وعندی أن الذی أسنده خیر ممّن وقفه .

.


1- فی المصدر : ( عبد الله بن جعفر بن نجیح المدینی ) بدل : ( عبد الله بن أبی نجیح المدنی ) .
2- فی المصدر : ( بن سلیمان ) بدل : ( عن عبد العزیز ) .
3- فی المصدر : ( ابن عمر ) بدل : ( عمر ) .

ص : 376

وأخرج مالک - فی الموطّأ - : عن نافع ، عن ابن عمر : أن عمر بن الخطاب قال : أیّما ولیدة ولّدت من سیّدها فإنه لا یبیعها ، ولا یهبها ، ولا یورثها ، وهو یستمتع بها فإذا مات فهی حرّة .

وکذا روی سفیان الثوری وسلیمان بن بلال . . وغیرهما عن عمر موقوفاً (1) .

مخفی نماند که روایت ابن عمر در مقام اثبات حمایت خلافت مآب به کار نمیخورد که حضرت او متهم به رعایت پدر بزرگوار خودش است .

عجب که این روایت را خلافت مآب و دیگر اصحاب ندانند و عبدالله بن عمر - که به تصریح خلافت مآب از مسأله طلاق جاهل بود و به این سبب از صلاحیت خلافت دور افتاده ! - بداند .

مع هذا این روایت بر منع بیع از اُمّهات اولاد با وصف بقای ولد و عتقشان از نصیب ولد - که مذهب اهل حق است - محمول (2) میتواند شد ، پس مثبت عتق به مجرد ولادت و عتق از اصل مال نمیتواند شد .

با آنکه امام المنقّدین سنیه عقیلی ، عبدالله بن دینار را که مدار روایت ابن عمر است در ضعفا وارد کرده ، چنانچه ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عبد الله بن دینار مولی ابن عمر ، أحد الأئمة الأثبات ، انفرد بحدیث الولاء ، فذکره العقیلی لذلک فی الضعفاء ، وقال : فی روایة .


1- [ الف ] باب الاستیلاد من کتاب العتاق . [ فتح القدیر 5 / 32 ] .
2- کلمه : ( محمول ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 377

المشایخ عنه اضطراب . . ثم ساق له حدیثین مضطربی الاسناد ، وإنّما الاضطراب من غیره فلا یلتفت إلی قول العقیلی ، فإن عبد الله حجّة بالإجماع ، وثّقه أحمد ویحیی وأبو حاتم ، وقد روی عن ابن عیینة أنه قال : لم یکن بذلک ثم صار (1) .

و روایت “ موطّأ “ خود موقوف بر خلافت مآب است پس اعتنا و اصغا را نشاید و ذکر آن در مقام اثبات حکمشان نیاید .

باز ابن الهمام در “ فتح القدیر “ گفته :

وأخرج الدارقطنی من طریق (2) عبد الرحمن الإفریقی ، عن سعید بن المسیب : أن عمر أعتق أُمّهات الأولاد ، وقال : أعتقهنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

والإفریقی ; وإن کان غیر حجّة ، فقد تقدّم ما یعضد رفعه مع ترجیح ابن القطّان ، فثبت الرفع بما قلنا ، ولا شکّ فی ثبوت وقفه علی عمر ، وذکر محمد فی الأصل حدیث ‹ 1818 › سعید بن المسیب قال : أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعتق أُمّهات الأولاد من غیر الثلاث ، وقال : لا یبعن [ فی دین ] (3) ولا .


1- میزان الاعتدال 2 / 417 .
2- فی المصدر : ( حدیث ) بدلا من ( طریق ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 378

یهبن . ولم یعرف مخالفة أحد لعمر حین أفتی به وأمر ، فانعقد إجماع الصحابة علی عدم بیعهنّ ، فهذا یوجب أحد الأمرین :

إمّا أن ما کان فی بیع أُمّهات الأولاد فی زمنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یکن بعلمه ، وإن کان مثل قول الراوی : ( کنا نفعل فی عهده علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ) حکمه الرفع ، لکن ظاهراً لا قطعاً ، وإذا قام دلیل (1) فی خصوص منه علی عدمه وجب اعتباره .

وإمّا أنه کان بعلمه وتقریره ثم نسخ ، ولم یظهر الناسخ لأبی بکر . . . لقصر مدته مع اشتغاله فیها بحروب مسیلمة وأهل الردّة ومانعی الزکاة ، ثم ظهر بعده ، کما هو عن ابن عمر : کنّا نخابر أربعین سنة ولا نری ذلک بأساً حتّی أخبرنا رافع بن خدیج أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن المخابرة (2) ، فترکناها .

وأیّاً ما کان ، وجب الحکم الآن بعدم جواز بیعهنّ .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المحابرة ) آمده است . قال ابن الأثیر : وفیه : أنه نهی عن المخابرة . قیل : هی المزارعة علی نصیب معین کالثلث والربع . . وغیرهما . والخبرة : النصیب ، وقیل : هو من الخبار : الأرض اللینة . وقیل : أصل المخابرة من خیبر ; لأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أقرّها فی أیدی أهلها علی النصف من محصولها ، فقیل : خابرهم . . أی عاملهم فی خیبر . انظر : النهایة 2 / 7 .

ص : 379

هذا إذا قصرنا النظر علی الموقوف ، وأمّا بملاحظة المرفوعات المتعاضدة فلا شک (1) .

مخفی نماند که روایت دارقطنی - که متضمن ذکر خلافت مآب اعتاق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اُمّهات اولاد را است - بالبداهه کذب صریح است که اگر خلافت مآب اطلاعی بر آن میداشت چرا به جواب عمران بن سواده دست و پاچه میشد ، و به محض استحسان متمسک میگردید ؟ !

این عنایت و ایجاد یاران است که بر بیچاره خود خلافت مآب تهمت کذب بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بربافتند !

و مزید فضائح و قبائح افریقی که ابن الهمام خودش نفی حجت بودنش نموده ، از کتب رجال باید جست که یحیی تضعیف او نموده و گفته که : نیست چیزی ، ما روایت نمیکنیم از او چیزی را ، و نسائی گفته که : او ضعیف است ، و دارقطنی گفته که : قوی نیست ، و ابن حبّان گفته که : روایت میکند موضوعات را از ثقات ، و تدلیس میکند از محمد بن سعید مصلوب ، و عبدالرحمن بن مهدی گفته که : سزاوار نیست که روایت کرده شود از افریقی حدیثی ، و ابن عدی گفته که : عامّه حدیث او متابعت کرده نمیشود بر آن ، و ذهبی روایات او را مناکیر غیر محتمله دانسته ، و ابن القطّان (2) افاده کرده که : بعض مردم توثیق عبدالرحمن کرده اند ، و برداشته اند او را از حضیض ردّ .


1- [ الف ] باب الاستیلاد من کتاب العتاق . [ فتح القدیر 5 / 32 - 33 ] .
2- قسمت : ( و ابن القطّان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 380

روایت ، ولکن حق درباره او (1) آن است که به درستی که او ضعیف است ، و فلاس گفته است که : یحیی و عبدالرحمن تحدیث نمیکردند از عبدالرحمن افریقی ، وعمرو بن علی گفته که : یحیی تحدیث نمیکند از او ، و نشنیدم عبدالرحمن را که ذکر کرده باشد او را مگر یکبار ، و ابن المدینی نقل کرده که : هشام بن عروه به جواب سؤال یحیی بن سعید از حالش فرموده : ( دعنا منه ) یعنی بگذار ما را از او ، ‹ 1819 › و نیز ابن المدینی در موضع دیگر گفته که : او تضعیف کرده یحیی افریقی را ، و ابوطالب از احمد نقل کرده که : او چیزی نیست ، و احمد بن الحسن و غیره از احمد نقل کرده اند که : نمینویسم حدیث او را ، و مروزی از احمد نقل کرده که : او منکر الحدیث است ، و جوزجانی - با وصف زعم (2) حسن او - او را غیر محمود در حدیث دانسته ، و یعقوب بن شیبه گفته که : او ضعیف الحدیث است ، و یعقوب بن سفیان هم در حدیث او ضعف ثابت ساخته ، و ابن ابی حاتم از پدر خود و ابوزرعه تضعیف او نقل کرده ، و صالح بن محمد گفته که : او منکر الحدیث است ، و ابن خزیمه گفته که : احتجاج کرده نمیشود به حدیث او ، و ابن خراش گفته که : متروک است ، و ساجی گفته که : در او ضعف است ، و حاکم ابواحمد گفته : قوی نیست نزد ایشان ، وثوری افاده کرده که : عبدالرحمن شش حدیث را رفع کرده که نشنیدم کسی از اهل علم را که رفع آن کرده باشد ، از جمله آن حدیث اُمّهات اولاد است .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( او ) تکرار شده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 381

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

عبد الرحمن (1) بن زیاد بن أنعم الإفریقی ، العبد الصالح ، أبوأیوب الشعبانی ، قاضی إفریقیة ، روی عن أبی عبد الرحمن الحبلی والکبار ، وعنه ابن وهب والمقرئ وخلق ، قدم علی المنصور فوعظه وصدعه بأنهم ظلمة ، وکان البخاری یقوّی أمره ، ولم یذکره فی کتاب الضعفاء ، وروی عباس عن یحیی : لیس به بأس ، وقد ضعّف ، هو أحبّ إلیّ من أبی بکر بن أبی مریم ، وروی معاویة عن یحیی : ضعیف ، ولا یسقط حدیثه ، قال یحیی (2) : لیس بشیء ، نحن لا نروی عنه شیئاً ، وقال النسائی : ضعیف ، وقال الدارقطنی : لیس بالقویّ ، وقال ابن حبّان - فأسرف - : یروی الموضوعات عن الثقات ، ویدلّس عن محمد بن سعید المصلوب ، وقال إسحاق بن راهویه : سمعت یحیی بن سعید یقول : عبد الرحمن بن زیاد ثقة ، وقال عبد الرحمن بن مهدی : ما ینبغی أن یروی عن الإفریقی حدیث ، وقال ابن عدی : عامّة حدیثه لا یتابع علیه . المقرئ : حدّثنا عبد الرحمن بن زیاد ، عن عمّار بن راشد ، عن أبی هریرة : سئل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : هل یجامع أهل الجنة ؟ قال : نعم بذکر لا یملّ ، وفرج لا یحفی ، وشهوة لا تنقطع .

.


1- در مصدر اشتباهاً : ( عبد الله ) آمده است .
2- فی المصدر : ( أحمد ) .

ص : 382

ورواه خلف بن الولید : حدّثنا مروان بن معاویة ، حدّثنا عبد الرحمن بن زیاد ، حدّثنا أبو إبراهیم الکنانی راشد ، قال : سئل أبو هریرة : هل یجامع أهل الجنة ؟ . . فذکره موقوفاً .

وفی مسند عبد : حدّثنا المقرئ ، حدّثنی عبد الله بن راشد ، عن أبی سعید - مرفوعاً - : أن بین یدی الرحمن لوحاً فیه ثلاثمائة وخمس عشرة شریعة ، یقول : لا یجیئنی عبد لا یشرک [ بی ] (1) بواحدة منکنّ إلاّ أُدخله الجنة .

وأخرج ابن أبی الدنیا - فی بعض تآلیفه - ، عن عبد الرحمن ، عن محمد بن یزید ، عن عبد الرحمن بن زیاد بن ‹ 1820 › أنعم الإفریقی ، عن عبد الله بن یزید الحبلی ، عن عبد الله بن عمرو بن العاص - مرفوعاً - قال : ینزل عیسی بن مریم ( علیه السلام ) ، فیتزوّج ، ویولد له ، ویمکث خمساً وأربعین سنة ، ثمّ یموت ، فیدفن معی فی قبری ، فأقوم أنا وهو من قبر واحد بین أبی بکر وعمر .

فهذه مناکیر غیر محتملة ، قال ابن القطان : من الناس من یوثّق عبد الرحمن ، ویربأ به عن حضیض أداء (2) الروایة ، ولکن الحقّ فیه أنه ضعیف ، قال أبو داود : حدّثنا أحمد بن صالح قال : کان .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] کذا فی نسخ عدیدة من المیزان ، وهو تصحیف لفظ : ( ردّ ) ، کما یظهر لک من عبارة العسقلانی . ( 12 ) .

ص : 383

الإفریقی أسیراً فی الروم ، فأطلقوه لما رأوا منه علی أن یأخذ لهم شیئاً عند الخلیفة ، فلذا أتی أبا جعفر وهو صحیح الکتاب ، قلت : أیحتجّ به ؟ قال : نعم .

وروی الهیثم بن خارجة ، عن إسماعیل بن عباس ، قال : قدم ابن أنعم علی أبی جعفر یشکو جور العمّال ، فأقام ببابه أشهراً ، ثمّ دخل ، وقال له : ما أقدمک ؟ قال : جور العمّال ببلدنا ، فجئت لأُعلمک ; فإذاً الجور یخرج من دارک ! فغضب أبو جعفر وهمّ به ، ثمّ أخرجه .

وروی نحوها بإسناد آخر عن ابن إدریس ، عن الإفریقی ، وفیها : فقلت : رأیت - یا أمیر المؤمنین ! - ظلماً فاشیاً ، وأعمالا سیّئة ، فظننت لبعد (1) البلاد منک ، فجعلت کلّما دنوت منک کان أعظم للأمر . . فنکس طویلا ، ثمّ رفع رأسه ، فقال : کیف لی بالرجال ؟ قلت : أو لیس (2) عمر بن عبد العزیز کان یقول : إن الوالی بمنزلة السوق یجلب إلیها ما ینفق فیها ؟ فأطرق طویلا ، فقال لی الربیع - أومئ إلیّ - : أن أخرج . . فخرجتُ ، وما عدت إلیه .

.


1- در مصدر اشتباهاً : ( لعبد ) آمده است .
2- فی المصدر : ( أفلح ) بدل : ( أو لیس ) .

ص : 384

قال الفلاس : کان یحیی وعبد الرحمن لا یحدّثان عن عبد الرحمن الإفریقی ، مات الإفریقی سنة ستة وخمسین ومائة ، وکان معمراً هو وابن لهیعة .

عباد بن موسی الحبل : حدّثنا یوسف بن زیاد ، حدّثنا عبد الرحمن بن زیاد بن أنعم ، عن الأعرابی مسلم ، عن أبی هریرة ، قال : دخلت السوق مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فجلس إلی البزازین ، فاشتری سراویل بأربع دراهم ، وکان لأهل السوق وزّان یزن ، فقال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : أتزن وأرجح ، فقال الوزّان : إن هذه لکلمة ما سمعتها من أحد .

فقال أبو هریرة : فقلت له : کفی لک من الوهن والجفاء فی دینک ألاّ تعرف نبیّک . . فطرح المیزان ووثب إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقبّلها ، فجذب منه یده وقال : هذا إنّما یفعله الأعاجم بملوکها ، ولست بملک ، إنّما أنا رجل منکم . . فوزن وأرجح ، وأخذ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم السراویل ، قال أبو هریرة : فذهبت أحمله ، فقال : صاحب الشیء أحقّ بشیئه أن یحمله إلاّ [ أن ] (1) یکون ضعیفاً یعجز عنه ، فیعینه أخوه المسلم ، .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 385

قلت : یا رسول الله ! وإنک لتلبس السراویل ؟ قال : ‹ 1821 › نعم فی السفر والحضر واللیل والنهار ، فإنی أُمرت بالستر فلم أجد شیئاً أستر منه .

رواه ابن حبّان عن أبی یعلی عنه ، تفرّد به الإفریقی ، قاله الطبرانی (1) .

و ابن حجر عسقلانی در کتاب “ تهذیب التهذیب “ گفته :

عبد الرحمن بن زیاد بن أنعم بن ذری بن محمد بن معدی کرب ابن أسلم بن منبه بن النمادة بن حبویل الشعبانی ، أبو أیوب ، ویقال : أبو خالد الإفریقی القاضی ، عداده فی أهل مصر ، روی عن أبیه ، وأبی عبد الرحمن الجبلی ، وعبد الرحمن بن رافع التنوخی ، وزیاد بن نعیم الحضرمی ، وعمر بن عبد المعافری (2) ، وأبی عثمان مسلم بن یسار الطنیذی ، وأبی غطیف الهذلی ، وعبادة بن نسی ، ودخین بن عامر الحجری . . وجماعة .

وعنه ; الثوری ، وابن لهیعة ، وابن المبارک ، وعیسی بن یونس ، ومروان بن معاویة ، وإدریس ، وأبو خیثمة ، وأبو أُسامة راشد بن سعد ، وعبد الله بن یحیی البرلسی ، ویعلی بن عبید ، وجعفر بن عون ، وعبد الله بن یزید المقرئ . . وغیرهم .

.


1- میزان الاعتدال 2 / 561 - 564 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المعافرنی ) آمده است .

ص : 386

قال عبد الله بن إدریس : ولی قضاء إفریقیة لمروان ، وقال المقرئ عنه : أنا أول من ولد فی الإسلام بعد فتح إفریقیة . . یعنی بها ، وقال أبو موسی : ما سمعت یحیی ولا عبد الرحمن یحدّثان عنه ، وقال عمرو بن علی : کان یحیی لا یحدّث عنه ، وما سمعت عبد الرحمن ذکره إلاّ مرّة ، وقال : حدّثنا سفیان ، عن عبد الرحمن بن زیاد الإفریقی ، وهو ملیح الحدیث ، لیس مثل غیره فی الضعف ، وقال ابن قهزاد - عن إسحاق بن راهویه - : سمعت یحیی بن سعید یقول : عبد الرحمن بن زیاد ثقة ، وقال ابن المدینی : سألت یحیی بن سعید عنه ، فقال : سألت هشام بن عروة ، فقال : دعنا منه ، وقال - فی موضع آخر - : ضعّف یحیی الإفریقی . وقال محمد بن یزید المستملی - عن ابن مهدی - : أمّا الإفریقی فما ینبغی أن یروی عنه حدیث . وقال أبو طالب - عن أحمد - : لیس بشیء . وقال أحمد بن الحسن الترمذی وغیره - عن أحمد - : لا أکتب حدیثه ، وقال المروزی - عن أحمد - : منکر الحدیث ، وقد دخل علی أبی جعفر فتکلّم بکلام حسن ، فقال له : أحسن ، ووعظه ، وقال محمد بن عثمان بن شیبة - عن یحیی بن معین - : ضعیف یکتب حدیثه ، وإنّما أنکر علیه الأحادیث الغراب التی تفرّد بها ، وقال ابن أبی خیثمة - عن ابن معین - : ضعیف ، وقال الدوری - عن ابن معین - : لیس به بأس ، وهو ضعیف ، وهو أحبّ إلی من أبی بکر بن أبی مریم ، وقال ابن المدینی : کان أصحابنا یضعّفونه ، وأنکروا علیه أحادیث تفرّد

ص : 387

بها ، لا تعرف (1) ، وقال الجوزجانی : کان صادقاً حسناً (2) غیر محمود فی الحدیث ، وقال یعقوب بن شیبة : ضعیف الحدیث ، وهو ثقة صدوق ، رجل صالح ، وقال یعقوب بن سفیان : لا بأس به ، وفی حدیثه ضعف ، وقال عبد الرحمن بن أبی حاتم : سألت أبی وأبازرعة ‹ 1822 › عن الإفریقی وابن لهیعة ، فقال : ضعیفان ، وأشبههما الإفریقی ، أمّا الإفریقی فإن أحادیثه التی تنکر عن شیوخ لا نعرفهم ، وعن أهل بلدة فتحتمل أن تکون منهم ، وتحتمل أن لا تکون ، وقال البرزعی : قلت لأبی زرعة : یروی عن یحیی القطّان أنه قال : الإفریقی ثقة ، ورجاله لا نعرفهم ، فقال لی أبو زرعة : حدیثه عن هؤلاء لا ندری ، ولکّنه حدیث عن یحیی بن سعید ، عن سعید بن المسیب ، فی من أتی بهیمة . . وهو منکر ، قلت : فکیف محلّه عندک ؟ قال : یقارب یحیی بن عبید الله ونحوه ، وقال صالح بن محمد : منکر الحدیث ، ولکن کان رجلا صالحاً ، وقال أبو داود : قلت لأحمد بن صالح : یحتجّ بحدیث الإفریقی ؟ قال : نعم ، قلت : صحیح الکتاب ؟ قال : نعم ، وقال الترمذی : ضعیف عند أهل الحدیث ، ضعّفه یحیی القطّان وغیره ، ورأیت محمد بن إسماعیل .


1- سقط من المصدر قوله : ( وقال ابن المدینی : کان أصحابنا یضعّفونه ، وأنکروا علیه أحادیث تفرّد بها ، لا تعرف ) ، وقد جاء مکانه عدة نقاط .
2- فی المصدر : ( خشناً ) .

ص : 388

یقوّی أمره ، ویقول : هو مقارب الحدیث ، وقال النسائی : ضعیف ، وقال ابن خزیمة : لا یحتجّ بحدیثه ، وقال ابن خراش : متروک ، وقال الساجی : فیه ضعف ، وکان ابن وهب یطریه ، وکان أحمد بن صالح ینکر علی من یتکلّم فیه ، ویقول : هو ثقة ، وقال ابن رشدین - عن أحمد بن صالح - : من تکلّم فی ابن أنعم فلیس بمقبول . . ابن أنعم من الثقات ، وقال ابن عدی : عامّة حدیثه (1) لا یتابع علیه ، قال الهیثم وخلیفة : مات فی خلافة أبی جعفر ، وقال البخاری - عن المقرئ - : مات سنة 156 ، وقال ابن یونس : مات بإفریقیة سنة 56 ، وقال المقرئ : جاز المائة ، قلت : ذکر أبو العرب أنه مات سنة 161 ، قال : وکان مولده سنة أربع أو خمس وسبعین ، وقال أبو العرب القیروانی : کان ابن أنعم من أجلّ التابعین عدلا فی قضائه ، صلباً ، أنکروا علیه أحادیث ذکرها البهلول بن راشد ، سمعت الثوری یقول : جاءنا عبد الرحمن بستة أحادیث یرفعها إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم أسمع أحداً من أهل العلم یرفعها ، منها : حدیث أُمّهات الأولاد . . حدیث : إذا رفع رأسه من آخر السجدة فقد تمّت صلاته . . وحدیث : لا خیر فیمن لم یکن عالماً أو متعلّماً . . وحدیث : أُغد عالماً أو متعلّماً . . وحدیث : العلم ثلاثة . . وحدیث : من أذّن فهو یقیم . .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدیث ) آمده است .

ص : 389

قال أبو العرب : فلهذه الغرائب ضعّف ابن معین حدیثه ، وقال العلائی : یضعّفونه ، ویکتب حدیثه ، وذکره ابن البرقی فی باب من نسب إلی الضعف ، وقال سحنون : عبد الرحمن بن زیاد بن أنعم ثقة ، وقال الحربی : غیره أوثق منه ، وقال الحاکم أبو أحمد : لیس بالقویّ عندهم ، وقال ابن حبّان : یروی الموضوعات عن الثقات ، ویدلّس عن محمد بن سعید المصلوب ، وقال البرقانی : قال أبو بکر بن أبی داود : وإنّما تکلّم الناس فی الإفریقی وضعّفوه ; لأنه (1) ‹ 1823 › روی عن مسلم بن یسار ، فقیل : أین رأیته ؟ فقال : بإفریقیة ، فقالوا : ما رحل مسلم بن یسار إلی (2) إفریقیة قطّ ، یعنون البصری ، ولم یعلموا أن مسلم بن یسار آخر یقال له : أبو عثمان الطنبذی ، وکان الإفریقی رجلا صالحاً ، وقال أبو الحسن بن القطّان : کان من أهل العلم والزهد بلا خلاف بین الناس ، ومن الناس من یوثّقه ویربأ به عن حضیض ردّ الروایة ، والحقّ فیه أنه ضعیف لکثرة روایته المنکرات ، وهو أمر یعتری الصالحین (3) .

و تأیید رفع این روایت بما سبق نسج عنکبوت است فلا یصغی إلیه عاقل .

.


1- ( وضعّفوه لأنه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- سقط من المصدر قوله : ( یسار ، فقیل : أین رأیته ؟ فقال : بإفریقیة ، فقالوا : ما رحل مسلم بن یسار إلی ) ، ووضع مکانه عدة نقاط .
3- تهذیب التهذیب 6 / 157 - 160 .

ص : 390

و ترجیح ابن قطان خود قبیح است ، پس ادعای ثبوت رفع از غرائب دعاوی باطله و ترهات واهیه است .

و ثبوت وقف بر خلافت مآب به جوی نمیارزد .

و اما روایت محمد بن الحسن از سعید بن المسیب به غیر ثبوت اسناد صحیح لایق اعتنا نیست .

و مکذّبات ناسخ جواز که سابقاً مذکور شد کافی است برای ردّ آن .

و عدم مخالفت احدی از صحابه عمر را وقت فتوایش ، و انعقاد اجماع صحابه بر عدم جواز بیع ، جوابش سابقاً گذشت که : به تصریحات اکابر و اساطین سنیه اختلاف صحابه در این باب ثابت است ، و خود ابن الهمام در صدر این بحث مروی شدن تجویز بیع اُمّهات اولاد را از ابوبکر و جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و ابن عباس و ابن مسعود و زید بن ثابت و ابن زبیر ذکر کرده ، و گو رجوع ابن عباس و ابن مسعود را زعم نموده ، لکن (1) در نقل این فتوا از دیگران کلامی هم نکرده (2) .

اما اینکه بیع اُمّهات اولاد در زمان آن حضرت به علم آن جناب نبود ; پس در حقیقت قدح و جرح عظیم بر صحابه کبار ثابت کردن است ، هرگاه حال صحابه به این مثابه باشد که در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به غیر إذن و .


1- کلمه : ( لکن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فتح القدیر 5 / 30 - 31 .

ص : 391

اجازه آن حضرت بر بیع ناجایز اقدام کرده باشند ، و به این سبب تحلیل فروج محرمه برای مشتریان کرده [ باشند ] ، پس بنای استعجابات سنیه از مخالفت صحابه بعد وفات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خود به خود منهدم میگردد ، و کمال شناعت اغراقاتشان در این باب ظاهر میشود .

بالجمله ; اگر ابن الهمام و دیگر اعلام - مثل شمنی و غیره - اندک عقلی و فهمی میداشتند ، و خرافات اکابر خود [ را ] درباره اجلال و تعظیم صحابه به مقابله اهل حق و تشنیعات و تغلیظاتشان به سبب عدم تمسّک به صحابه به خاطر میآوردند ، هرگز این احتمال کثیر الاختلال را ذکر نمیکردند .

و ردّ مثل این احتمال که در مسأله طلاق ذکر کرده اند سابقاً از “ زاد المعاد “ ابن القیّم مفصلا شنیدی که از آن کمال فظاعت و سماجت این احتمال هم ظاهر است (1) . و از این بیان کمال شناعت افاده شمنی که علی قاری بر نقل .


1- حیث قال : وأمّا قول من قال : لیس فی الحدیث بیان أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان هو الذی یجعل ذلک ، أو أنه علم وأقرّ علیه . . فجوابه أن یقال : ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) أن یستمرّ هذا الجعل الحرام - المتضمّن لتغییر شرع الله ودینه ، وإباحة الفرج لمن هو علیه حرام ، وتحریمه علی من هو علیه حلال - علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأصحابه خیر الخلق ، وهم یفعلون ولا یعلمونه ، ولا یعلمه هو والوحی ینزل ، وهو یقرّهم علیه ! فهب أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یکن یعلم ، وکان الصحابة یعملونه ، ویبدلّون دینه وشرعه ، والله یعلم ذلک ولا یوحیه إلی رسوله ولا یُعلمه به ، ثم یتوفّی الله رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والأمر علی ذلک فیستمرّ هذا الضلال العظیم والخطأ المبین عندکم مدّة خلافة الصدیق کلّها یعمل به ولا یغیّر إلی أن فارق الصدیق الدنیا ، فاستمرّ الخطأ والضلال المرکّب صدراً من خلافة عمر حتّی رأی عمر بعد ذلک برأیه أن یلزم الناس الصواب ، فهل فی الجهل بالصحابة وما کانوا علیه فی عهد نبیّهم وخلفائه أقبح من هذا ؟ ! وبالله لو کان جعل الثلاث واحدة خطأ محضاً لکان أسهل من هذا الخطأ الذی ارتکبتموه والتأویل الذی تأوّلتموه ، ولو ترکتم المسألة بهیئتها لکان أقوی لشأنها من هذه الأدلة والأجوبة ! انظر : زاد المعاد 5 / 268 - 269 .

ص : 392

آن جسارت کرده نیز ظاهر است (1) .

و افادات ائمه محققین سنیه که از آن ظاهر است که : اخبار صحابه به فعل امری در زمان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (2) مثل حدیث مرفوع است [ و ] ‹ 1824 › دلالت بر جواز آن [ امر ] دارد سابقاً گذشته است (3) .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ در کتاب الغزوات در شرح حدیث .


1- قد تقدّم عن مرقاة المفاتیح 6 / 516 - 517 .
2- تصلیه ( ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- قسمت : ( سابقاً گذشته است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است . در اوائل طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) به نقل برخی از مصادر ذیل گذشت : نخبة الفکر : 314 - 315 ، شرح نخبة الفکر ، للقاری 1 / 556 - 557 ، المواهب اللدنیة 1 / 288 ، فتح الباری 4 / 175 ، 259 و 9 / 267 ، 559 ، عمدة القاری 20 / 194 تیسیر الوصول 4 / 369 - 370 ، نیل الأوطار 2 / 77 و 4 / 274 .

ص : 393

امامت عمرو بن سلمه که شش ساله یا هفت ساله بود در صلات گفته :

وفی الحدیث حجّة للشافعیة فی إمامة الصبیّ الممیز فی الفریضة ، وهی مسألة خلافیة مشهورة ، ولم ینصف من قال : إنهم فعلوا ذلک باجتهادهم ، ولم یطلع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی ذلک ; لأنّها شهادة نفی ; ولأن زمن الوحی لا یقع التقریر فیه علی ما لا یجوز ، کما استدلّ أبو سعید وجابر لجواز العزل بکونهم فعلوه علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولو کان منهیاً عنه لنهی عنه [ فی ] (1) القرآن (2) .

و محتجب نماند که بخاری در “ صحیح “ خود گفته :

باب أُمّ الولد وقال أبو هریرة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من أشراط الساعة أن تلد الأمة ربّتها (3) .

حدّثنا أبو الیمان ، ( نا ) شعیب ، عن الزهری ، حدّثنی عروة بن الزبیر : أن عائشة قالت : کان عتبة بن أبی وقاص عهد إلی أخیه سعد بن أبی وقاص أن یقبض إلیه ابن ولیدة زمعة ، قال عتبة : إنه .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] باب - بالتنوین - بعد بابین من باب منزل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم الفتح من کتاب المغازی . [ فتح الباری 8 / 19 ] .
3- [ الف ] خ . ل : ( ربّها ) . [ وقد جاء فی متن المصدر أیضاً : ( ربّها ) ] .

ص : 394

ابنی ، فلمّا قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم زمن الفتح أخذ سعدُ بنَ ولیدة زمعة ، فأقبل به إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأقبل معه بعبد بن زمعة ، فقال سعد : یا رسول الله ! هذا ابن أخی عهد إلیّ أنه ابنه ، فقال عبد بن زمعة : هذا - یا رسول الله ! - أخی ابن [ ولیدة ] (1) زمعة ولد علی فراشه ، فنظر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی ابن ولیدة زمعة ، فإذا هو أشبه الناس به ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : هو لک یا عبد بن زمعة ! من أجل أنه ولد علی فراش أبیه .

وقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : احتجبی منه یا سودة بنت زمعة ! . . لما رأی من شبهه بعتبة ، وکانت سودة زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

و ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( باب (3) أُمّ الولد ) أی هل یحکم بعتقها أم لا ؟

أورد فیه حدیثین ، ولیس فیهما ما یفصح بالحکم عنده ، وأظنّ ذلک لقوّة الخلاف فی المسألة بین السلف ، وإن کان الأمر استقرّ عند الخلف علی المنع ، حتّی وافق فی ذلک ابن حزم ومن تبعه من أهل .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] کتاب العتق . [ صحیح بخاری 3 / 120 ] .
3- قسمت : ( قوله باب ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 395

الظاهر علی عدم جواز بیعهنّ ، ولم یبق إلاّ شذوذ .

قوله : ( وقال أبو هریرة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من أشراط الساعة أن تلد الأمة ربّتها (1) ) ، تقدّم موصولا مطولا فی کتاب الایمان بمعناه : ( أن تلد الأمة ربّها ) (2) ، وتقدّم شرحه هناک مستوفی ، وأن المراد بالربّ : السید أو المالک ، وتقدّم أنه لا دلیل فیه علی جواز بیع أُمّ الولد ولا عدمه .

قال النووی : استدلّ به إمامان جلیلان ، أحدهما علی جواز بیع أُمّهات الأولاد ، والآخر علی منعه ، فأمّا ‹ 1825 › من استدلّ به علی الجواز فقال : ظاهر قوله : ( ربّها ) أن المراد به سیّدها ; لأن ولدها من سیّدها ینزل منزلة سیّدها لمصیر مال الإنسان إلی ولده غالباً ، وأمّا من استدلّ به علی المنع (3) فقال : لا شکّ أن الأولاد من الإماء کانوا موجودین فی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وعهد أصحابه کثیراً ، والحدیث مسوق للعلامات التی قرب [ قیام ] (4) الساعة ، فدلّ علی حدوث قدر زائد علی مجرد التسری ، قال : والمراد أن الجهل یغلب فی آخر الزمان حتّی تباع أُمّهات .


1- فی المصدر : ( ربّها ) .
2- لم یرد ما بین الهلالین فی المصدر .
3- کلمه : ( المنع ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 396

الأولاد ، فیکثر ترداد الأمة فی الأیدی حتّی یشتریها ولدها وهو لا یدری ، فیکون فیه إشارة إلی تحریم بیع أُمّهات الأولاد .

ولا یخفی تکلّف الاستدلال من الطرفین ، والله أعلم .

ثم أورد المصنّف حدیث عائشة فی قصة ابن ولیدة زمعة ، وسیأتی شرحه فی کتاب الفرائض ، والشاهد منه قول عبد بن زمعة : ( أخی ولد علی فراش أبی ) وحکمه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لابن زمعة بأنه أخوه ، فإن فیه ثبوت أُمّیة الأمة (1) ، ولکن لیس فیه تعرّض لحرّیّتها ولا رقاقها (2) ، إلاّ أن ابن المنیر أجاب بأن فیه إشارة إلی حرّیّة أُمّ الولد ; لأنه جعلها فراشاً ، فسوّی بینها وبین الزوجة فی ذلک .

وأفاد الکرمانی : أنه رأی فی بعض النسخ فی آخر الباب ما نصّه : فسمّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أُمّ ولد زمعة : أمة وولیدة ، فدلّ علی أنها لم تکن عتیقة . انتهی .

فعلی هذا فهو میل منه إلی أنها لا تعتق بموت السیّد ، وکأنّه اختار أحد التأویلین فی الحدیث الأول ، وقد تقدّم ما فیه ، قال الکرمانی : وبقیة کلامه لم تکن عتیقة من هذا الحدیث ، لکن من .


1- فی المصدر : ( أمّ الولد ) .
2- [ الف ] خ ل : ( ولا لرقاقها ) .

ص : 397

یحتجّ لعتقها فی هذه الآیة : ( إلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ) (1) له تلک الحجّة ، قال الکرمانی : کأنّه أشار إلی تقریر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عبد بن زمعة علی قوله : أمة ، أی یتنزّل منزلة القول منه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

ووجه الدلالة ممّا قال : أن الخطاب فی الآیة للمؤمنین ، وزمعة لم یکن مؤمناً ، فلم یکن له ملک یمین ، فیکون ما فی یده فی حکم الأحرار ، قال : ولعلّ غرض البخاری أن بعض الحنفیة لا یقول أن الولد فی الأمة للفراش ، ولا یلحقونه بالسید إلاّ أن أقرّ به ، ویخصّون الفراش بالحرّة ، فإذا احتجّ علیهم بما فی هذا الحدیث : أن الولد للفراش ، قالوا : ما کانت أمة بل کانت حرّة ، فأشار البخاری إلی ردّ حجّتهم هذه بما ذکره ، وتعلّق الأئمة بأحادیث أصحّها حدیثان :

أحدهما : حدیث أبی سعید فی سؤالهم عن العزل ، کما سیأتی شرحه فی کتاب النکاح ، وممّن تعلّق به النسائی فی السنن ، فقال : [ باب ] (2) ما یستدلّ به علی بیع أُمّ الولد . . فساق حدیث أبی سعید . . ثمّ ساق حدیث عمرو بن الحارث (3) الخزاعی ، کما .


1- النساء ( 4 ) : 24 .
2- الزیادة من المصدر .
3- کلمه : ( الحارث ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 398

سیأتی فی الوصایا ، قال : ما ترک ‹ 1826 › رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عبداً ولا أمة . . إلی آخر الحدیث .

ووجه الدلالة من حدیث أبی سعید : أنهم قالوا : إنا نصیب سبایا نحبّ الأثمان ، فکیف تری فی العزل ؟ وهذا لفظ البخاری ، کما مضی فی باب بیع الرقیق من کتاب البیوع .

قال البیهقی : لولا أن الاستیلاد یمنع من نقل الملک وإلاّ لم یکن لعزلهم لأجل محبّة الأثمان فائدة .

وللنسائی من وجه آخر عن أبی سعید : فکان منا من یرید أن یتخذ أهلا ، ومنا من یرید البیع ، فتراجعنا فی العزل . . إلی آخر الحدیث .

وفی روایة لمسلم (1) : وطالت علینا العزبة ، ورغبنا فی الفداء ، فأردنا أن نستمتع ونعزل .

وفی الاستدلال به نظر ; إذ لا تلازم بین حملهنّ وبین استقرار (2) امتناع البیع ، فلعلّهم أحبّوا تعجیل الفداء وأخذ الثمن ، فلو حملت المسبیّة لتأخّر بیعها إلی وضعها .

ووجه الدلالة من حدیث عمرو بن الحارث : أن ماریة کانت أُمّ ولده إبراهیم قد عاشت بعده ، فلولا أنها خرجت عن الوصف .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( المسلم ) آمده است .
2- فی المصدر : ( استمرار ) .

ص : 399

بالرقّ لما صحّ قوله : ( أنه لم یترک أمة ) ، وقد ورد الحدیث عن عائشة أیضاً عند ابن حبّان مثله ، وهو فی مسلم لکن لیس فیه ذکر الأمة ، وفی صحّة الاستدلال بذلک وقفة ; لاحتمال أن یکون نجز (1) عتقها .

وأمّا بقیة أحادیث الباب فضعیفة ، ویعارضها حدیث جابر : کنا نبیع سرارینا أُمّهات الأولاد - والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیّ - لا نری (2) بذلک بأساً .

فی لفظ : بعنا أُمّهات الأولاد علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر ، فلمّا کان عمر نهانا فانتهینا .

وقول الصحابی : ( کنا نفعل ) محمول علی الرفع علی الصحیح ، وعلیه جری عمل الشیخین فی صحیحیهما ، ولم یستند الشافعی فی القول بالمنع إلاّ إلی عمر ، فقال : قلته تقلیداً لعمر .

قال بعض أصحابه : لأن عمر لمّا نهی عنه فانتهوا ، صار إجماعاً ، یعنی لا عبرة بندور المخالف بعد ذلک ، ولا یتعیّن معرفة سند الإجماع .

قوله : ( أخذ سعدٌ ابنَ ولیدة ) سعد بالرفع والتنوین ، وابن منصوب علی المفعولیة ، ویکتب بالألف .

.


1- فی المصدر : ( مجرد ) .
2- فی المصدر : ( یری ) .

ص : 400

وقوله : ( هو لک یا عبد بن زمعة ! ) برفع عبد ، ویجوز نصبه ، وکذا ابن ، وکذا قوله : ( یا سودة بنت زمعة ! ) .

تنبیهان :

أحدهما : وقع فی نسخة الصغانی هنا : قال [ أبو ] (1) عبد الله - یعنی المصنّف - سمّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أُمّ ولد زمعة : [ أمة و ] (2) ولیدة ، فلم تکن عتیقة لهذا الحدیث ، ولکن من یحتجّ بعتقها فی هذه الآیة : ( إلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ) (3) یکون له ذلک حجّة .

الثانی : ذکر المزی فی الأطراف : أن البخاری قال - عقب طریق شعیب ، عن الزهری - هذه ، وقال اللیث : عن یونس ، عن الزهری . . ولم أر ذلک فی شیء من نسخ البخاری ، نعم ذکر هذا التعلیق فی باب غزوة الفتح من کتاب المغازی مقروناً بطریق مالک عن الزهری ، والله أعلم (4) .

‹ 1827 › از این عبارت ظاهر است که : در مسأله بیع اُمّهات اولاد در سلف خلاف قوی متحقق است .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- النساء ( 4 ) : 24 .
4- [ الف ] کتاب العتق . [ فتح الباری 5 / 118 - 119 ] .

ص : 401

و نیز از آن ظاهر است که در بعض نسخ بخاری - حسب نقل کرمانی و نیز در نسخه صغانی - استدلال بخاری به حدیث عائشه بر عدم عتق اُمّ ولد مذکور است .

و نیز از این عبارت ظاهر است که : احادیثی که ائمه اهل سنت به آن متعلق شده اند در اثبات عدم جواز بیع اُمّهات اولاد از جمله آن دو حدیث که اصحّ است دلالت بر مطلوبشان نمیکند ، و بقیه احادیث ضعیفند ، و حدیث جابر ردّ آن میکند ; زیرا که آن دلالت دارد بر آنکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تجویز بیع اُمّهات اولاد نموده که : ( قول صحابی : ( کنا نفعل ) در حکم حدیث مرفوع است ، و بخاری و مسلم بر همین قاعده در “ صحیحین “ خود عمل کرده اند ، پس صحت استدلال شیعه به حدیث جابر بر بطلان نهی عمر کالشمس فی رابعة النهار واضح گردید .

و از ردّ ابن حجر عسقلانی احتجاج را به عتق ماریه ، مزید بطلان توهم خطابی که ابن الهمام وارد کرده و سابقاً گذشته نیز ظاهر است (1) .

و نیز از تصریح ابن حجر ظاهر شد که شافعی در منع از بیع اُمّهات اولاد .


1- حیث نقل عن الخطابی أنه قال : ثبت إنه علیه [ وآله ] الصلاة والسلام قال : إنا معاشر الأنبیاء لا نوّرث ، ما ترکناه صدقة . . فلو کانت ماریة مالا بیعت وصار ثمنها صدقة . انظر : فتح القدیر 5 / 31 - 32 .

ص : 402

استناد نکرده مگر به کلام عمر ، وهو لا یغنی ولا یسمن من جوع ، کما لا یخفی علی من له إلی الحق رجوع .

عجب است از شافعی که با وصفی که در مسأله خمس خود به امر حق قائل گردیده ، یعنی در مقابله امری که از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت باشد حکم شیخین را ساقط از اعتبار کرده ، و بر کسی که استناد به فعل شیخین نموده ردّ بلیغ نموده ، باز در اینجا به مغاک (1) تعصب افتاده ، با وصفی که جواز بیع اُمّهات اولاد از حدیث ثابت است بر خلاف آن رفته به تقلید عمر گراییده !

و آنچه بعض اصحاب شافعی برای تقلید شافعی عمر را در این مسأله وجهی اختراع کرده ، یعنی اجماع را مدعی شده ، پس ردّش خود شافعی کرده است که نقل مخالفت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) با عمر در این باب نموده ، کما سبق (2) .

و دیگر مبطلات این اجماع واهی سابقاً گذشته .

و نیز شافعی اجماع سکوتی را حجت نمیداند کما سبق و سیجیء (3) ، .


1- مغاک : گودال ، جای پست و گود ، حفره ، چاله . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در طعن هشتم عمر از فتح القدیر 5 / 504 و ازالة الخفاء 2 / 126 گذشت .
3- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) حدود صفحه : 450 گذشت ، و در طعن پانزدهم عمر نیز خواهد آمد .

ص : 403

پس این تقلید غیر سدید جز آنکه بر تعصب شدید حمل کرده شود محملی ندارد .

و مع هذا آنچه این بعض اصحاب شافعی گفته : ( ولا یتعیّن معرفة سند الإجماع ) صریح است در اینکه سندی برای اجماع مزعومی او بر منع از بیع اُمّهات اولاد ثابت نشده ، پس (1) این معنا دلالت واضحه دارد بر آنکه این منع از احادیث نبویه ظاهر نشده (2) .

.


1- کلمه : ( پس ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- أقول : روی عن الباقر ( علیه السلام ) أنه ذکر له عن عبیدة السلمانی أنه روی عن علی ( علیه السلام ) بیع أمهات الأولاد ، فقال الباقر ( علیه السلام ) : « کذبوا علی عبیدة - أو : کذب عبیدة علی علی - إنّما أراد القوم أن ینسبوا إلیه الحکم بالقیاس ، ولا یثبت لهم هذا أبداً ، إنّما نحن أفراخ علی ( علیه السلام ) ، فما حدّثناکم به عن علی ( علیه السلام ) فهو قوله ، وما أنکرناه فهو افتراء علیه ، ونحن نعلم أن القیاس لیس من دین علی وإنّما یقیس من لا یعلم الکتاب ولا السنة ، فلا تضلّنکم روایتهم ، فإنهم لا یدعون أن یضلّوا » . انظر : دعائم الاسلام 2 / 536 ، ومستدرک وسائل الشیعة 17 / 254 حدیث 21267. قال العلامة السید شرف الدین فی کتابه النص والإجتهاد : 252 : وقال العلامة أبو الولید محمد بن الشحنة حیث ذکر وفاة عمر فی حوادث سنة 23 من تاریخه - روضة المناظر - : هو أول من نهی عن بیع أمهات الأولاد . وقال ابن أبی الحدید : . . فلم یقل قطّ بالرأی ، وما یروی من خبر بیع أمهات الأولاد غیر صحیح . ( شرح ابن ابی الحدید 17 / 202 نقلاً عن الشافی ، فراجعه 1 / 176 و 4 / 159 ) . وفی تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق للذهبی 2 / 336 ، قال : عن ابن عمر ; أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن بیع أمهات الأولاد ، وقال : ( لا یبعن ، ولا یهبن ، ولا یورثن ; یستمتع منها سیدها ما دام حیا ، فإذا مات فهی حرّة ) . . رواه عبد العزیز بن مسلم ، وعبید الله بن عمر عنه ، مرفوعاً ثم قال : والمحفوظ أن الذی قضی بذلک عمر . قال الشریف المرتضی ( قدس سره ) فی الفصول المختارة : 213 : وحکی عن عبیدة السلمانی أنه قال : سألت علیاً ( علیه السلام ) عن بیع أمهات الأولاد فقال : کان رأیی ورأی عمر أن لا یبعن ، وأنا الآن أری أن یبعن ، فقلت له : رأیک مع رأی عمر أحب إلینا من رأیک وحدک . . ! قال الشیخ أیّده الله : وهذا خبر قد أطبق الفقهاء ونقاد الآثار علی بطلانه . وقال فی موضع آخر : ومما یشهد لما ذکرناه أن بیع أمهات الأولاد کان مستعملا فی حیاة النبی ( صلی الله علیه وآله ) متعارفاً طول أیام أبی بکر حتی نهی عمر عن ذلک فامتنع منه اتباعا له ، وإنما نهی عن ذلک لمصلحة رآها کنهیه عن متعة الحج ، وإلزامه المطلّق ثلاثاً بلفظ واحد تحریم زوجته علیه ، وإغرامه أنس ابن مالک ودیعة هلکت فی ماله . . إلی مسائل کثیرة خالف فیها جمیع الأمّة ، وما الخلاف علیه فی بیع أمهات الأولاد إلا کالخلاف علیه فی سائر المسائل التی ذکرنا بعضها . ومما یقوی أن نهی عمر عن بیع أمهات الأولاد کان لرأی اختاره هو ما روی عن عبدالله بن أبی الهذیل قال : جاء شاب إلی عمر فقال : إن أمی اشتراها عمّی فهو یعقلها وینظرها ، وأنا ضاربه ضربة أدخل منها النار . فقال عمر : هذا فساد ، فرأی یومئذ أن یعتقن . فلو لم یکن بیع أم الولد جائزا لکان عمر یفسخ شراء عمّ الغلام للجاریة ، ویردّها إلی أبی الغلام . ( الانتصار : 385 ، ولاحظ أیضاً تنزیه الانبیاء ( علیهم السلام ) : 213 ) .

ص : 404

طعن پانزدهم : بدعت عول در میراث

ص : 405

ص : 406

ص : 407

و از جمله بدعات شنیعه و اختراعات فظیعه خلیفه ثانی قول او به عول (1) است ، و ابن عباس - که نبذی از فضائل و مناقب و محامد او سابقاً شنیدی (2) ، .


1- قال ابن الأثیر : وفی حدیث الفرائض ذکر ( العول ) ، یقال : عالت الفریضة : إذا ارتفعت وزادت سهامها علی أصل حسابها الموجب عن عدد وارثیها ، کمن مات وخلف ابنتین ، وأبوین ، وزوجة ، فللابنتین الثلثان ، وللأبوین السدسان - وهما الثلث - وللزوجة الثمن ، فمجموع السهام واحداً وثمن واحد ، فأصلها ثمانیة ، والسهام تسعة ، وهذه المسألة تسمّی فی الفرائض : المنبریة ; لأن علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] سئل عنها وهو علی المنبر ، فقال - من غیر رویة - : صار ثمنها تسعا . انظر : النهایة 3 / 321. أقول : ورد فی مصادر کثیرة من الفریقین : ان أوّل من أعال الفرائض عمر بن الخطاب ، فلاحظ - مثلا - : المجموع للنووی 16 / 95 ، المبسوط 29 / 161 ، المغنی 7 / 26 ، الشرح الکبیر لعبدالرحمن ابن قدامة 7 / 69 ، المحلی 9 / 264 ، المستدرک 4 / 340 ، السنن الکبری للبیهقی 6 / 253 ، أحکام القرآن للجصاص : 114 ، الدرّ المنثور 2 / 127 ، سیر أعلام النبلاء 13 / 108 ، محاضرات الاوائل : 152. وکذا یلاحظ : بحارالأنوار 31 / 40 ، أجوبة مسائل جار الله : 90 ، النص والإجتهاد : 260 ، الغدیر 6 / 269 ، مستدرک سفینة البحار 7 / 48 و 10 / 274. . وغیرها .
2- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) حدود صفحه : 605 گذشت .

ص : 408

و خود خلافت مآب دست به دامان او در وقت نزول معضلات و حلول مشکلات میزدند و رجوع به او میآوردند - در ابطال این ضلال به غایت قصوی کوشیده .

و ردّ ابن عباس عول را بسیاری از ائمه اساطین و مشایخ معتمدین سنیه ذکر کرده اند مثل : عبدالرزاق و ابوالشیخ و بیهقی و طحاوی و ابن حزم ‹ 1828 › و ابوعبدالله جرجانی و آمدی و عبری و عبدالعزیز بخاری و شریف جرجانی و شارح “ تحریر “ و مولوی نظام الدین و سیوطی و ملاّ علی متقی (1) و غیر ایشان .

در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن عبید الله بن عبد الله بن عتبة بن مسعود ، قال : دخلت أنا وزفر بن أوس بن الحدثان علی ابن عباس - بعد ما ذهب بصره - فتذاکرنا فرائض المیراث ، فقال : أترون الذی أحصی رمل عالج عدداً لم یحص فی مال نصفاً ، ونصفاً ، وثلثاً ؟ ! إذا ذهب نصف ونصف فأین موضع الثلث ؟ فقال زفر : یا ابن عباس ! من أوّل من عال الفرائض ؟ قال : عمر بن الخطاب ، قال : ولِم ؟ قال : لمّا تدافعت علیه ورکب بعضها بعضاً ، قال : والله ! ما أدری أیّکم قدّم الله ولا أیّکم أخّر ؟ ! قال : وما أجد فی هذا المال شیئاً أحسن من أن أقسّمه علیکم بالحصص .

.


1- قسمت : ( و سیوطی و ملاّعلی متقی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 409

ثمّ قال ابن عباس : وأیم الله ! لو قدّم من قدّم الله وأخّر من أخّر الله ما عالت فریضة .

فقال له زفر : وأیّهم قدّم وأیّهم أخّر ؟ فقال : کلّ فریضة لا تؤول (1) إلاّ إلی فریضة فتلک التی قدّم الله ، وتلک فریضة الزوج له النصف ، فإن زال فإلی الربع لا ینقص منه ، والمرأة لها الربع ، فإن زالت عنه صارت إلی الثمن لا تنقص منه ، والأخوات لهنّ الثلثان ، والواحدة لها النصف ، فإن دخل علیهنّ البنات کان لهنّ ما بقی ، فهؤلاء الذین أخّر الله ، فلو أعطی من قدّم [ الله ] (2) فریضة کاملة ثمّ قسّم ما بقی بین من أخّر الله بالحصص ما عالت فریضة .

فقال زفر : فما منعک أن تشیر بهذا الرأی علی عمر ؟ قال : هبتُهُ ! قال الزهری : وأیم الله ! لولا أنه تقدّمه إمام هدی کان أمره علی الورع [ ! ] ما اختلف علی ابن عباس اثنان من أهل العلم . أبو الشیخ فی الفرائض . هق (3) .

.


1- فی المصدر : ( لا تزول ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] أی رواه البیهقی . ( 12 ) . [ در [ الف ] اشتباهاً : ( ق ) آمده است ] . [ الف و ج ] کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ ج ] صفحه : 104. [ کنز العمال 11 / 27 ] .

ص : 410

از ملاحظه این روایت - که ابوالشیخ و بیهقی که هر دو از اساطین محدّثین و اماثل معتمدین اهل سنت اند [ آن را ] اخراج کرده اند - ظاهر است که ابن عباس اولا به مخاطبه عبید الله و زفر بن اوس انکار بلیغ بر عول نمود ، و هرگاه زفر پرسید که : اول کسی که عول کرد فرائض را که بود ؟ افاده کرد که : او عمر بن الخطاب است و بعد از آن بیان وجه حکم عمر به عول نمود که حاصلش آن است که : هرگاه فرائض تدافع کردند و بعض آن بر بعض سوار گردید ، خلافت مآب به قسم شرعی عدم درایت مقدم و مؤخر ظاهر کرد و بعد از آن استحسان تقسیم مال بر حصص نموده ، بعد از آن ابن عباس بیان کرد که : اگر عمر مقدم میکرد کسی را که خدای تعالی مقدم کرده و مؤخر میکرد کسی را که حق تعالی مؤخر ساخته ، عول نمیکرد هیچ فریضه .

و هرگاه زفر سؤال از تعیین مقدم و مؤخر کرد ، ابن عباس آن را به بیان بلیغ و برهان متین ثابت کرد .

و هرگاه زفر سبب مانع از مشورت دادن عمر به این رأی متین و حکم رزین پرسید ، ابن عباس عذر هیبت و خوف خلافت مآب بیان کرد .

پس این روایت ‹ 1829 › چنانچه دلیل بطلان عول است همچنان از آن صحت تقیه کالشمس فی رابعة النهار لامع و ساطع است .

و متانت و رزانت رأی ابن عباس به مثابه [ ای ] ظاهر است که زهری قسم شرعی یاد کرده افاده کرده که : اگر تقدم نمیکرد ابن عباس را امام هدی که امر او بر ورع بود - یعنی عمر بن الخطاب [ ! ] - اختلاف نمیکرد بر ابن عباس دو

ص : 411

کس از اهل علم . پس از این ارشاد زهری زاهر است که رأی ابن عباس به حدی متین و استوار بوده که اگر مخالفت خلافت مآب مانع و عائق از اِتباع آن نمینمود اجماع و اتفاق و تتابع و اصفاق اهل علم بر آن واقع میشد ، پس بحمد الله ظاهر گردید که قول به عول مثل بول و عین جور و عول و مخالفت حکم مفیض الخیر و الطول و معاندت ارشاد ذی القوة والحول [ است ] ، ولا حول ولا قوّة إلاّ بالله .

و ابن عباس به حدی مبالغه در انکار و ردّ و ابطال و تهجین و توهین و تغلیظ و تشنیع آن داشت که خواهان مباهله با مثبتین عول بوده و ایشان را دروغگو و ملعون میدانست و آیه ( ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ ) (1) در حق ایشان میخواند ، و چون خلافت مآب بادی این بدعت و رئیس مثبتین عول است این تکذیب و لعن به جناب او بالأولی متوجه خواهد گردید و دخول او در مصداق این آیه نزد ابن عباس قطعاً ظاهر خواهد شد .

در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن ابن عباس ، قال : وددت أنی وهؤلاء الّذین یخالفونی فی الفریضة نجتمع ، فنضع أیدینا علی الرکن ، ( ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ .


1- آل عمران ( 3 ) : 61 .

ص : 412

اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ ) ، ما حکم الله بما قالوا . ص . عب (1) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن الثوری ، قال : کان ابن عباس یقول : لا تعول الفرائض ، یقول : المرأة والزوج والأب والأُمّ ، هؤلاء لا ینقصون ، إنّما النقصان فی البنات والبنین والإخوة والأخوات (2) .

روایت انکار ابن عباس عول را به حدی مشهور و معروف و معتمد و مقبول علمای فحول است که منکرین حجیت اجماع سکوتی ، احتجاج و استدلال به این روایت بر نفی حجیت اجماع سکوتی کرده اند و آن را معتمد و معتبر و دلیل و حجت تقیه و خوف گردانیده [ اند ] .

و منکرین اجماع سکوتی اساطین محققین سنیه اند که اعظم و اجلّ ایشان امام شافعی است و ابن ابان و قاضی ابوبکر باقلانی و داود و امام غزالی نیز از جمله ایشانند .

مولوی نظام الدین در “ صبح صادق شرح منار “ گفته :

.


1- [ الف و ج ] کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء . [ کنز العمال 11 / 44 ] .
2- [ الف ج ] کتاب الفرائض من قسم الأفعال من حرف الفاء جلد ثانی 101 / 455. [ کنز العمال 11 / 45 ] .

ص : 413

الإجماع نوعان :

عزیمة : التکلم منهم بما یوجب الاتفاق منهم أو شروعهم فی الفعل إن کان من بابه .

ورخصة : وهو أن یتکلم أو یفعل البعض دون البعض بل سکت بعد البلوغ و مضی مدّة النظر فی الواقعة واختلف فی تلک المدّة ، ففی المیزان : أدناها إلی آخر المجلس مجلس البلوغ ، وقیل : ثلاثة أیام ، وقیل : لم یقدّر بشیء بل لابدّ من انتشار الفتوی ومرور أوقات یعلم فی مجری العادة أنه لو کان هناک مخالف لأظهر الخلاف ولا تقیة هناک ، وعلیه أکثر الحنفیة والإمام الأجلّ أحمد ‹ 1830 › وبعض الشافعیة کأبی إسحاق الإسفراینی ، وحاصله أنه إجماع قطعی ، وابن أبی هریرة من الشافعیة یراه کذلک إلاّ فی القضاء ، وفیه خلاف الشافعی ، فإنه لیس عنده حجة أصلا فضلا عن أن یکون إجماعاً ، وبه قال ابن أبان ، والقاضی أبو بکر الباقلانی ، وداود ، وبعض المعتزلة ، والإمام حجة الإسلام محمد الغزالی .

وقیل - وهو قول أکثر المالکیة ، وقال الجبّائی - : هو إجماع بشرط انقراض العصر ، وهو روایة عن أحمد ، وقال ابن فورک عن أکثر أصحابه ذلک ، وقال الآمدی : إجماع ظنّی أو حجة ظنیّة ، وعلیه الکرخی والسیرفی وبعض المعتزلة .

ص : 414

وقیل : إن کان الساکتون أقلّ کان إجماعاً وإلاّ فلا ، وهو الذی یراه جصّاص .

وقیل : إن کان فی شیء یفوت استدراکه فالإجماع وإلاّ فحجة .

هذا هو تحریر الخلاف ، والأشبه أنه حجة ظنیّة إلاّ أن یتکرر ویکثر فیما یعمّ البلوی فإن فیه القطع ، ویمکن ردّ بعض المذاهب إلی آخر . . إلی أن قال : واحتجّ النافون بأن السکوت یحتمل عدم الموافقة من عدم الاجتهاد أو التعظیم أو الخوف کما روی عن ابن عباس فی مسألة العول ، فإنه خالف عمر فیه ، فقیل له : هلاّ أظهرت حجتک علی عمر ؟ ! فقال : مهابةً منه (1) .

از این عبارت ظاهر است که : شافعی اجماع سکوتی را اصلا حجت نمیداند چه جا که آن را اجماع پندارد ، و ابن ابان و قاضی ابوبکر باقلانی و داود و بعض معتزله و حجة الاسلام غزالی نیز انکار حجیت این اجماع مزعومی میکنند و نفی آن میکنند ، و گفته شده که این قول اکثر مالکیه است ، و حضرات نافین به کلام ابن عباس در باب انکار عول و اعتذار از اظهار خلاف به سبب هیبت عمر تمسک جسته اند .

و عبدالعزیز بخاری در کتاب “ تحقیق شرح مختصر اخسیکثی “ (2) گفته :

.


1- [ الف و ج ] أول باب الإجماع 339 / 388 . [ صبح صادق : ] .
2- اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن چهاردهم عمر گذشت .

ص : 415

ثمّ الإجماع علی مراتب . . أی علی درجات متفاوتة کالنصوص من الکتاب والسنة ، مثل : الظاهر ، والنصّ ، والمفسّر ، والمحکم ، والمتواتر ، والمشهور ، وخبر الواحد . . فالأقوی إجماع الصحابة نصّاً کإجماعهم علی خلافة أبی بکر . . . ! لأنه إجماع لا خلاف لأحد فی صحّته ! لوجود عترة الرسول علیه [ وآله ] السلام وأهل المدینة قبلهم ; ولوجود نصوص الکلّ ، فکان مثل المحکم من النصوص والمتواتر من الأخبار ! ! ثمّ الذی - أی الإجماع الذی - ثبت بنصّ بعض الصحابة وسکوت الباقین منهم ، فإنه وإن کان إجماعاً عند الجمهور لکّنه ثبت بالسکوت عن الردّ ، وهو فی الدلالة علی التقدیر - أی تقدیر الحکم دون التنصیص علیه - ، وصورة المسألة ما إذا نصّ بعض أهل الإجماع علی حکم فی مسألة قبل استقرار المذاهب علی حکم تلک المسألة ، وانتشر ‹ 1831 › ذلک بین أهل العصر ، ومضت مدّة التأمّل ، ولم یظهر له مخالف کان ذلک إجماع عند جمهور العلماء ، وسمّی : إجماعاً سکوتیاً ، ونقل عن الشافعی . . . : إنه لیس بإجماع ولا حجة ، وهو مذهب عیسی بن أبان من أصحابنا وأبی بکر الباقلانی من الأشعری وداود الظاهری وبعض المعتزلة .

ص : 416

تمسّکوا فی ذلک بأن السکوت قد یکون للمهابة والتقیة ، کما قیل لابن عباس ( رضی الله عنه ) - لمّا أظهر قوله - : أما قلت هذا فی زمان عمر . . . ؟ - وأنه کان یقول بالعول - فقال : کان رجلا مهیباً فهبتُ ، وفی روایة : منعتنی عن ذلک درّته .

وقد یکون لأنهم لم یتأمّلوا فی المسألة لاشتغالهم بالجهاد أو سیاسة الرعیة ! أو تأمّلوا فلم یؤدّ إجتهادهم إلی شیء فتوقفوا ! وقد یکون لکون القائل أکبر سنّاً أو أعظم حرمةً وأقوی فی الاجتهاد فلا یرون الإبداء إلی الإنکار مصلحةً احتراماً له ، وإذا کان محتملا لهذه المعانی لا یکون حجةً خصوصاً فی ما هو موجب للعلم قطعاً (1) .

از این عبارت واضح است که : شافعی اجماع سکوتی (2) را اجماع نمیداند و از حجیت آن استنکاف میفرماید و همین است مذهب عیسی بن ابان - که از علمای حنفیه است - و ابوبکر باقلانی و داود ظاهری هم این اجماع را حجت نمیدانند ، و نافین این اجماع تمسک مینمایند به اینکه سکوت گاهی برای مهابت و تقیه میباشد چنانچه ابن عباس در مقام عذر از عدم اظهار انکار عول به زمان عمر گفته که : بود عمر مرد مهیب پس ترسیدم ، و در روایتی وارد شده که گفت ابن عباس که : منع کرد مرا از این - یعنی اظهار انکار - درّه او یعنی عمر .

.


1- [ الف و ج ] الإجماع . [ التحقیق : ] .
2- [ ج ] انکار اجماع سکوتی نموده ، آن را . . . الی آخر .

ص : 417

و عبری در “ شرح منهاج الوصول “ گفته :

أقول : المسألة الثانیة فی القسم الثانی من أنواع الإجماع التی اختلف فی کونها إجماعاً ، أعنی ما أُدخل فی الإجماع ولیس منه . .

إذا عرفت هذا فنقول : إذا قال بعض أهل العصر قولا بمحضر الباقین وسکت الباقون وما أنکروه فلیس بإجماع ولا حجة عند الشافعی ، وهو المختار ، وقال أبو علی الجبّائی : أنه إجماع وحجّة بعد انقراض أهل العصر ، وقال ابنه أبو هاشم الجبّائی : هو حجّة ولکن لیس بإجماع .

لنا علی حقیّة مذهب الشافعی - وهو أنه لیس بإجماع ولا حجة - : أن السکوت یحتمل وجوهاً سوی الرضا ; لأنه ربّما سکت لتوقف ; لکونه فی مهلة النظر بعد ، أو سکت لخوف لحوق الذلّ وعدم الالتفات إلیه بسبب الإنکار ; کقول ابن عباس ( رضی الله عنه ) : هبتُهُ والله ! کان مهیباً ، أو سکت لتصویبه کلّ مجتهد ، فلا یری الإنکار فرضاً أصلا . . ولوجوه أُخری ممّا أورده فی المحصول ترکها المصنف ، فإذا احتمل السکوت هذه الجهات کما احتمل الرضا علم أنه لا یدلّ علی الرضا لا قطعاً ولا ظاهراً ، وهذا معنی قول الشافعی . . . : لا ینسب إلی الساکت قول (1) .

.


1- [ ج ] 280 / 376 در شرح قول ماتن : ( إذا قال البعض وسکت الباقون ، فلیس بإجماع ) ، از باب ثانی از کتاب ثالث در اجماع . [ شرح منهاج الوصول : 105 ] .

ص : 418

و عبری بعد این همه ابرام و تشیید مذهب شافعی ‹ 1832 › - به سبب ابتلا به اعتقاد صحابه - تشکیک در آن آغاز نهاده حیث قال :

والحقّ (1) أن الاحتمالات المذکورة القادحة فی حجیته بعیدة الوقوع فی عهد الصحابة ; لقوّة دینهم ، وشدّة ورعهم ، فلا یبعد أن یکون الإجماع السکوتی الواقع فی عهدهم حجة (2) .

و این کلام مبنی بر محض حسن ظنّ و تقلید است و الا اگر به نظر بصیرت حالات صحابه - که از مباحث سابقه و لاحقه ظاهر است - معاینه شود و نیز قوت دلائل عدم حجیت اجماع سکوتی ملاحظه گردد اصلاً ریبی نماند در بُعد این نفی بعد بلکه بطلان آن .

و از اینجا است که محمد بن الامام ب : الکاملیة - کما سمعت سابقاً (3) - در شرح “ منهاج الوصول “ بعد ذکر احتمالات نافیه حجیت اجماع سکوتی گفته :

ومع قیام هذه الاحتمالات لا یدلّ علی الموافقة ، ولا یکون إجماعاً ولا حجة ، وردّه ابن الحاجب بأنّها وإن کانت محتملة فهی خلاف الظاهر لما علم من عادتهم ترک السکوت فی مثله ، وفیه نظر (4) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- شرح منهاج الوصول : 106 .
3- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) گذشت .
4- [ الف ] مسأله سادسه از باب ثانی از کتاب ثالث در اجماع . [ تیسیر الوصول 5 / 121 - 122 ] .

ص : 419

و ابوالحسن علی بن ابی علی المعروف ب : سیف الدین الآمدی الشافعی در کتاب “ إحکام الأحکام “ گفته :

اختلفوا فی انعقاد إجماع الأکثر مع مخالفة الأقلّ ، فذهب الأکثرون إلی أنه لا ینعقد ، وذهب محمد بن جریر الطبری وأبوبکر الرازی وأبو الحسین الخیاط - من المعتزلة - وأحمد بن حنبل - فی إحدی الروایتین عنه - إلی انعقاده ، وذهب قوم إلی أن عدد الأقلّ إن بلغ عدد التواتر لم یعتدّ بالإجماع دونه وإلاّ کان معتدّاً به .

قال أبو عبد الله الجرجانی : إن سوّغت الجماعة الاجتهاد فی مذهب المخالفة کان خلافه معتدّاً به کخلاف ابن عباس ( رضی الله عنه ) فی مسألة العول ، وإن أنکرت الجماعة علیه ذلک کخلاف ابن عباس ( رضی الله عنه ) فی المتعة والمنع من تحریم ربا الفضل (1) ، لم یکن خلافه معتدّاً به ، ومنهم من قال : إن قول الأکثر یکون حجة ولیس بإجماع ، ومنهم من قال : إن اتباع الأکثر أولی وإن جاز خلافه ، والمختار مذهب الأکثرین ویدلّ علیه أمران :

الأوّل : إن التمسک فی إثبات کون الإجماع حجة إنّما هو .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الفصل ) آمده است . ربا الفضل : هو بیع شیء من الأموال الربویة بجنسه متفاضلا . انظر : المصطلحات : 1144 ( إعداد مرکز المعجم الفقهی ) ، القاموس الفقهی : 142 .

ص : 420

بالأخبار [ الواردة فی السنة ] (1) الدالّة علی عصمة الأُمّة علی ما سبق تقریره ، وعند ذلک فلفظ : ( الأُمّة ) [ فی الأخبار یحتمل أنه أراد به کل الموجودین من المسلمین فی أیّ عصر کان ، ویحتمل أنه أراد به الأکثر ] (2) کما یقال : بنو تمیم یحمون الجار ویکرمون الضیف ، والمراد به : الأکثر منهم ، غیر أن حمله علی الجمیع یوجب العمل بالإجماع قطعاً ; لدخول العدد الأکثر فی الکلّ . . فلا کذلک إذا حمل علی الأکثر ، فإنه لا یکون الإجماع مقطوعاً به ; لاحتمال إرادة الکلّ ، والأکثر لیس هو الکلّ .

الثانی : أنه قد جری مثل ذلک فی زمن الصحابة . . . ولم ینکر واحد منهم علی خلاف الواحد ; إذ (3) سوّغوا له الاجتهاد فیما ذهب إلیه مع مخالفة الأکثر ، ولو کان إجماع الأکثر حجة ‹ 1833 › ملزمة (4) للغیر الأخذ به لما کان کذلک ، فمن ذلک اتفاق أکثر الصحابة علی امتناع قتال مانعی الزکاة مع خلاف أبی بکر لهم ، وکذلک خلاف أکثر الصحابة لما انفرد به ابن عباس ( رضی الله عنه ) فی مسألة .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( بل ) .
4- [ ج ] خ ل : ( ملومة ) .

ص : 421

العول ، وتحلیل المتعة ، وأنه لا ربا إلاّ فی النسیّة . . إلی آخره (1) .

از این عبارت هم ظاهر است که این عباس انکار عول کرده است .

و نیز سیف الدین الآمدی الشافعی در “ إحکام الأحکام “ در جواب حجج قائلین انعقاد اجماع به قول اکثر گفته :

وعن الخامسة : إن إنکار بعض الصحابة علی ابن عباس ( رضی الله عنه ) فیما ذهب إلیه لم یکن بناءً علی إجماعهم واجتهادهم ، بل بناءً علی مخالفة ما رووه له من الأخبار الدالّة علی تحریم ربا الفضل (2) ونسخ المتعة علی ما جرت به عادة المجتهدین فی مناظراتهم والإنکار علی ما یخالف ما ظهر لهم من الدلیل حتّی یتبیّن لهم المأخذ من جانب الخصم ، وذلک کما قال ابن عباس ( رضی الله عنه ) : من شاء باهلنی باهلته ، والذی أحصی رمل عالج عدداً ما جعل الله فی الفریضة نصفاً ، ونصفاً ، وثلثاً ، هذان نصفان ذهبا بالمال فأین موضع الثلث ؟ ! . . إلی آخره (3) .

از این عبارت ظاهر است که : ابن عباس به اهتمام بلیغ ردّ و ابطال عول .


1- [ الف و ج ] مسأله ثامنه از اصل ثالث در اجماع از قاعده ثانیه در ادلّة عقلیة . [ الاحکام الآمدی 1 / 235 - 236 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الفصل ) آمده است .
3- [ الف و ج ] مسأله ثامنه از اصل ثالث فی الإجماع از قاعده ثانیه فی الأدلّة النقلیة . [ إحکام الأحکام 1 / 239 ] .

ص : 422

کرده است تا آنکه آماده مباهله در این باب گردیده و قسم به خدای قهّار یاد کرده گفته است که : حق تعالی نگردانیده است در فریضه نصف و نصف و ثلث را که این هر دو نصف استیفا کردند مال را پس کجاست موضع ثلث ؟ !

و عبید الله بن مسعود بن تاج الشریعة در “ توضیح فی حلّ غوامض التنقیح “ گفته :

وذکر الإمام سراج الدین - فی شرحه للفرائض - : أن العول ثابت علی قول عامّة الصحابة . . . ، باطل عند ابن عباس ( رضی الله عنه ) ، وهو یدخل النقص علی البنات وبنات الابن والأخوات لأب وأُمّ أو لأب ، مثاله : زوج وأُمّ وأُخت لأب وأُمّ ، فعند العامّة المسألة من ستة وتعول إلی ثمانیة ، وعند ابن عباس ( رضی الله عنه ) للزوج النصف ثلاثة وللأُمّ الثلث اثنان وللأُخت الباقی ، وهذه أوّل حادثة وقعت فی نوبة عمر . . . فأشار العباس إلی أن تقسم (1) المال علی سهامهم ، فقبلوا منه ولم ینکره أحد ، وکان ابن عباس صبیاً ، فلما بلغ خالف وقال : من شاء باهلته ، إن الذی أحصی رمل عالج عدداً لم یجعل فی المال نصفین وثلثاً ، فقیل : هلاّ قلت ذلک فی عهد عمر . . . ؟ قال : کنت صبیاً وکان عمر . . . مهیباً ، فهبتُهُ (2) .

.


1- در [ الف ] ( یقسم ) و ( تقسم ) هر دو خوانده میشود .
2- [ الف و ج ] الرکن الثالث فی الإجماع . [ شرح التوضیح للتنقیح 2 / 41 - 42 ] .

ص : 423

از این عبارت ظاهر است که : امام سراج الدین در “ شرح فرائض “ بر ابن عباس به قطع و حتم مخالفت عمر به انکار عول و اظهار آمادگی بر مباهله مثبتین عول و اعتذار از عدم اظهار انکار روبروی خلافت مآب به هیبت او ثابت کرده ، وکفی به حجة ‹ 1834 › وبرهاناً ، پس تشکیک صاحب “ توضیح “ در این روایت - کما جنح الیه فیما بعد - ضرری به ما نمیرساند ، با آنکه بحمد الله در مابعد توثیق رجال روایت انکار ابن عباس به کمال توضیح مبین میشود ، و مع هذا عبارات سابقه و لاحقه برای ردّ آن کافی است .

و عبد العزیز بخاری در کتاب “ تحقیق شرح مختصر اخسیکثی “ گفته : احتجّ من جعل عدم الاختلاف السابق شرطاً لانعقاد الإجماع بأنّ الحجة اتفاق کلّ الأُمّة ولم یحصل الاتفاق ; لأنّ المخالف الأوّل من الأُمّة لم یخرج بموته من الأُمّة ولم یبطل قوله به ; إذ لو بطل لم یبق المذاهب بموت أصحابه کمذهب أبی حنیفة . . . والشافعی . . . وغیرهما ، ولصار قول الباقین من الأُمّة فیما إذا اختلفوا فی حکم علی القولین ومات أحد الفریقین إجماعاً ; لکونهم کلّ الأُمّة فی هذا الوقت ، وهو باطل ، وإذا لم یحصل اتفاق کلّ الأُمّة لا یکون إجماعاً ، یوضحه أن خلافه اعتبر لدلیل لا لعینه ; لأنّ قول غیر صاحب الشرع لا یعتبر إلاّ بالدلیل ، ودلیل المخالف باق بعد موته ، وکان کبقاء نفسه مخالفاً ; ولأنه یلزم من تصحیحه نسبة بعض

ص : 424

الصحابة إلی الضلال ; لأنه یبیّن إجماع من بعدهم علی أحد القولین أن الحقّ ما ذهب إلیه المجمعون ، وأن القول الآخر خطأ بیقین فیجب نسبة قائله إلی الضلال ; إذ الخطأ بیقین هو الضلال ، وأحد لا یظنّ بابن عباس أنه ضلّ فی إنکاره العول ، وفی توریثه الأُمّ ثلث کلّ المال فی زوج وأبوین ، فأجمع التابعون بعده علی خلاف قوله فی المسألتین ، ولا بابن مسعود ( رضی الله عنه ) فی تقدیم ذوی الأرحام علی مولی العتاقة ، وإن أجمعوا بعده علی خلاف ذلک (1) .

از این عبارت ظاهر است که : ابن عباس انکار عول نموده است و گمان به او نمیشود که او در این انکار راه ضلال پیش گرفته .

و سبط ابن الجوزی در “ تذکرة خواص الأُمة “ گفته :

قال ابن عباس بعد ما توفّی عمر بن الخطاب . . . : لا عول ، مَنْ شاء باهلته ، إن الذی أحصی رمل عالج (2) عدداً لم یجعل فی المال نصفاً ، ونصفاً ، وثلثاً ، قیل له : هلاّ قلت هذا فی أیام عمر ; لأنه کان یقول بالعول فی أیامه ؟ فقال : إن عمر کان رجلا مهیباً فهبتُهُ (3) .

.


1- [ الف و ج ] باب الإجماع . [ التحقیق : ] .
2- [ الف ] عالج : موضع بالبادیة بها رمل . ( 12 ) صحاح . [ 1 / 330 ] .
3- [ الف و ج ] الباب السادس فی مختار کلامه من ذکر علی ( علیه السلام ) . [ ج ] 94 / 268 . [ تذکرة الخواص : 115 ] .

ص : 425

از این عبارت ظاهر است که : ابن عباس بعد وفات عمر بن الخطاب انکار عول نموده و گفته که : هر کسی که خواهد مباهله کنم او را ، به درستی که خدایی که احصا کرده ریگ بیابان عالج را از روی عدد نگردانیده است در مال نصف و نصف و ثلث را ، پس گفته شد برای ابن عباس : آیا نگفتی این را در ایام عمر ؟ به جواب آن ابن عباس گفت : به درستی که عمر بود مردی مهیب پس ترسیدم او را .

و علامه سید شریف علی بن محمد الجرجانی در “ شرح فرائض سراجیه “ - که (1) به تصریح صاحب “ کشف الظنون “ شرح باهر و متداول بین الأنام است (2) - گفته :

وأوّل من حکم بالعول ‹ 1835 › عمر . . . ، فإنه وقع فی عهده صورة ضاق مخرجها عن فروضها ، فشاور الصحابة فیها ، فأشار العباس إلی العول ، فقال : أعیلوا الفرائض ، فتابعوه علی ذلک ، ولم ینکره أحد إلاّ ابنه بعد موته ، فقیل له : هلاّ أنکرته فی زمن عمر ؟ ! فقال : هبتُهُ ، وکان مهیباً .

وسأله رجل : کیف تصنع بالفرائض العائلة ؟ فقال : أدخل الضرر علی من هو أسوء حالا ، وهی : البنات والأخوات ; فإنهنّ .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( که ) تکرار شده است .
2- کشف الظنون 2 / 1248 .

ص : 426

ینقلن من فرض مقدّر إلی فرض غیر مقدّر . فقال الرجل : ما یغنیک فتواک شیئاً فإن میراثک یقسّم بین ورثتک علی غیر رأیک ! فغضب فقال : هلاّ یجتمعون حتّی ( نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ ) (1) ، إنّ الذی أحصی رمل عالج عدداً لم یجعل فی مال نصفین وثلثاً (2) .

از این عبارت ظاهر است که : عمر اول کسی است که حکم کرده به عول ، و ابن عباس بعد موت عمر انکار عول نموده ، و هرگاه کسی گفت که : آیا انکار نکردی آن را در زمان عمر ؟ گفت ابن عباس که : ترسیدم او را - یعنی عمر را - و بود مرد مهیب .

و نیز ابن عباس به جواب سؤال مردی که از او حال فرائض عائله پرسیده فرموده که : داخل میکنم ضرر را بر کسی که او بدتر است از روی حال و آنها بنات و اخوات اند ، به درستی که ایشان نقل کرده میشوند از فرض مقدر به سوی فرض غیر مقدر ، و هرگاه این سائل ، کلام تشنیع آمیز به ابن عباس گفت ، یعنی به مزید جسارت سرایید که : دفع نمیکند از تو فتوای تو چیزی را پس به درستی که میراث تو تقسیم کرده خواهد شد در میان ورثه تو بر خلاف رأی تو ، ابن عباس غضبناک شد و گفت که : آیا مجتمع نمیشوند تا که مباهله کنیم پس بگردانیم لعنت خدای تعالی [ را ] بر کاذبین ؟ ! به درستی که خدایی که .


1- آل عمران ( 3 ) : 61 .
2- [ الف و ج ] باب العول 7429 . [ شرح السراجیة فی علم الفرائض : 49 ] .

ص : 427

احصا کرده رمل عالج را از روی عدد نگردانیده است در هیچ مال دو نصف و ثلث را .

و سید شریف به مزید انصاف بعد نقل انکار عول از ابن عباس و کمال مبالغه و اهتمام او در نفی آن تأیید مذهب او نموده است ، چنانچه بعد عبارت سابقه گفته :

ویؤید کلامه أنه إذا تعلّق حقوق بمال لا یفی بها یقدّم منها ما کان أقوی کالتجهیز والدین والوصیة (1) والمیراث فإذا ضاقت الترکة عن الفروض یقدّم الأقوی ، ولا شکّ أن من ینقل من فرض مقدّر إلی فرض آخر مقدّر یکون صاحب فرض من کلّ وجه ، فیکون أقوی ممّن ینقل من فرض مقدّر إلی فرض [ آخر ] (2) غیر مقدّر ; لأنه صاحب فرض من وجه وعصبة من وجه [ آخر ] (3) فإدخال النقص والحرمان علیه أولی ; لأن ذوی الفروض مقدّمون علی العصبات (4) .

و عجب که سید شریف بعد این همه انصاف راه اعتساف پیش گرفته حجتی برای اثبات عول ذکر کرده و جوابش در ما بعد ان شاء الله تعالی مذکور میشود .

.


1- لم یکن فی المصدر : ( والوصیة ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- شرح السراجیة فی علم الفرائض : 49 - 50 .

ص : 428

و ابوعبد الله محمد بن علی بن الحسن بن بشر الحکیم الترمذی - که از اکابر و اجله ائمه سنیه و مشاهیر محدّثین ایشان است و مخاطب هم به روایت او در باب دوم احتجاج نموده است (1) - در کتاب “ نوادر الاصول “ ‹ 1836 › بعد ذکر آیه : ( إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکانُوا شِیَعاً ) (2) گفته است :

فوجدنا أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من بعده قد اختلفوا فی أحکام الدین ، فلم یفترقوا ، ولم یصیروا شیعاً ; لأنهم لم یفارقوا الدین ، وإنّما اختلفوا فیما أذن لهم النظر فیه ، والقول باجتهاد الرأی ، فاختلفت آراؤهم واختلفت أقوالهم ، فإنّما أُمروا بذلک فصاروا باختلافهم محمودین ; لأنهم أدّی کلّ واحد منهم علی حیاله بما أمر من جهد الرأی والنظر فیه (3) فمن ذلک ما قال أبو بکر الصدیق . . . فی الجَدّ : إنه بمنزلة الأب ، وإن المال کلّه له دون الأخ ، وقال عمر وعلی [ ( علیه السلام ) ] وزید : المال بین الأخ والجدّ نصفان ، و (4) مثل ما قال عمر فی بیع أُمهات الأولاد : ألاّ یبعن ، وقال .


1- تحفه اثناعشریه : 83 ( باب دوم ، کید 91 ) .
2- الأنعام ( 6 ) : 159 .
3- إلی هنا جاء فی نوادر الاصول 2 / 249 ( الأصل الثالث والستون والمائة ) ، وحذفوا بقیة الکلام .
4- [ الف ] ف [ فایده : ] اختلاف علی [ ( علیه السلام ) ] وعمر فی بیع أمهات الأولاد .

ص : 429

علی [ ( علیه السلام ) ] : یبعن ، ومثل ما قالوا فی الشرکة فمنهم من شرک ، ومنهم من لم یشرک ، وذلک فی زوج وأُمّ وأُختین لأب وأُمّ وأُختین لأُمّ ; فأعطوا الزوج النصف والأُمّ السدس ، وأعطوا للأُختین للأُمّ الثلث ، فمنهم من شرک الأُختین للأب والأُمّ فی هذا الثلث ; لأنهم کلّهم لأُمّ واحدة ، ومنهم من لم یعط للأختین للأب والأُمّ شیئاً وجعل الثلث للأختین للأُمّ ، وقال : فریضتها فی الکتاب بیّنة ، ولکلّ وجه ومذهب ; و (1) مثل قول ابن عباس : إن الفریضة لا تعول ، وقال عامّة أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالعول ، وأنزلوه منزلة رجل ترک درهماً واحداً ولرجل علیه ثلثا درهم ولرجل آخر نصف درهم ، فقالوا : یقسّم هذا الدرهم بینهما علی سبعة أسهم علی حصة دینهما . . إلی آخره (2) .

از این عبارت هم ظاهر است که : ابن عباس انکار عول کرده است (3) .

و علامه نحریر ابن حزم - که از اکابر محققین و اساطین دین سنیان است و نبذی از مناقب فاخره و محامد زاهره او سابقاً بر زبان علامه ذهبی - که به .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] قال ابن عباس : الفریضة لا تعول .
2- [ الف و ج ] الأصل الخامس والستون والمائة ، [ ج صفحه : ] 419 .
3- این یک سطر در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 430

تصریح مخاطب در باب امامت امام محدّثین است (1) - شنیدی (2) ، در ابطال عول و اثبات روایات انکار ابن عباس و تأیید و تسدید قولش اهتمام تمام نموده ، داد تحقیق و تدقیق و اصابه حق و ازاحه باطل داده چنانچه در “ محلی “ میفرماید :

مسألة : ولا عول فی شیء من مواریث الفرائض ، وهو أن یجتمع فی المیراث ذوو فرائض مسماة (3) لا یحتملها المیراث مثل زوج أو زوجة وأُخت شقیقة وأُخت لأُمّ وأُختین شقیقتین أو لأب وأخوین لأُمّ أو زوج [ أو زوجة ] (4) وأبوین [ وابنة ] (5) أو ابنتین ، فإن هذه فرائض ظاهرها أنه یجب النصف [ والنصف ] (6) والثلث ، أو نصف ونصف وثلثان ونصف ، أو (7) نصف وسدس ونحو هذا ، فاختلف الناس فقال بعضهم : یحطّ کلّ واحد من فرضه شیئاً حتّی ینقسم المال علیهم ، ورتّبوا ذلک علی أن یجمعوا سهامهم کاملة ، ثمّ .


1- تحفه اثناعشریه : 212 .
2- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) از العبر 3 / 241 گذشت .
3- هذا هو الصحیح کما فی المصدر ، وفی [ الف ] ( مسمّی ) ، و ذکر ( مسماة ) فی الهامش استظهاراً .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .
7- در [ الف ] اشتباهاً : ( واو ) آمده است .

ص : 431

یقسّم المال بینهم علی ما اجتمع مثل زوج وأُمّ وأُختین شقیقتین وأُختین لأُمّ ، فهذه ثلثان وثلث ونصف وسدس ، ولا یصحّ هذا فی بنیة العالم ، قالوا : فنجعل للزوج النصف ‹ 1837 › وهو ثلاثة من ستة ، وللأُمّ السدس ، وهو واحد من ستة ، فهذه أربعة سهام ، وللشقیقتین الثلثان ، وهو أربعة من ستة ، فهذه ثمانیة ، وللأُختین للأُمّ الثلث ، وهو اثنان من ستة ، فهذه عشرة یقسّم المال بینهم علی عشرة أسهم ، فللزوج - الذی له النصف - ثلاثة من عشرة فهو أقلّ من الثلث ، وللأُمّ - التی لها السدس - واحد من عشرة ، وهو العشر ، وللشقیقتین - اللتین لهما الثلثان - أربعة من عشرة ، فذلک خمسان ، وللأُختین للأُمّ - اللتین لهما الثلث - اثنان من عشرة ، فهو الخمس . . وهکذا فی سائر هذه المسائل ، وهو قول أول من قال به زید بن ثابت ، وافقه علیه عمر بن الخطاب وصحّ عنه هذا ، وروی عن علی [ ( علیه السلام ) ] وابن مسعود غیر مسند ، وذکر عن العباس ولم یصحّ ، وصحّ عن شریح ونفر من التابعین یسیر ، وبه یقول أبو حنیفة ومالک والشافعی وأحمد . . وأصحاب هؤلاء القوم إذا اجتمع رأیهم علی شیء کان أسهل شیء علیهم دعوی الإجماع ، فإن لم یمکنهم ذلک لم یکن علیهم مؤونة من دعوی أنه قول الجمهور وأن خلافه شذوذ ، وأن خصومهم لیَرْثُوْن لهم من تورطهم فی هذه الدعوی الکاذبة ، نعوذ بالله من مثلها ، وأیم الله ! لا أقدم علی أن یُنسب إلی

ص : 432

أحد قولاً لم یثبت عنده أن ذلک المرء قاله إلاّ مستسهل الکذب ، مقدم علیه ، ساقط العدالة ، وأمّا نحن فإن صحّ عندنا عن إنسان أنه قال قولاً نسبناه إلیه ، وإن رویناه ولم یصحّ عندنا قلنا : روی [ عن ] (1) فلان ، وإن لم یرو لنا عنه قول لم ننسب إلیه قولاً لم یبلغنا عنه ، ولا نتکثّر بالکذب ، ولم نذکره لا علینا ولا لنا .

وروینا من طریق سعید بن منصور ، ( نا ) عبد الرحمن بن أبی الزناد ، عن أبی خارجة بن زید بن ثابت ، عن أبیه : أنه أول من أعال فی الفرائض ، وأکثر ما بلغ بالعول مثل ثلثی رأس الفریضة .

قال أبو محمد : هکذا یکفی من إبطال هذا القول أنه محدث ، لم تقض به سُنّة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وإنّما هو احتیاط ممّن رآه من السلف . . . قصدوا به الخیر .

وقال بالقول الأوّل عبد الله بن عباس ، کما روینا من طریق وکیع [ نا ] (2) ابن جریج ، عن عطاء ، عن ابن عباس ، قال : الفرائض لا تعول .

[ ومن طریق سعید بن منصور ، ( نا ) سفیان - وهو ابن عیینة - ، عن عمرو بن دینار ، قال : قال ابن عباس : لا تعول فریضة ] (3) .

.


1- الزیادة من المصدر و [ ج ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر و [ ج ] .

ص : 433

ومن طریق سعید ، ( نا ) سفیان بن عیینة ، ( نا ) محمد بن إسحاق ، عن الزهری ، عن عبید الله [ بن عبد الله ] (1) بن عتبة بن مسعود ، عن ابن عباس ، قال : أترون الذی أحصی رمل عالج عدداً جعل فی مال نصفاً ، ونصفاً ، وثلثاً ؟ ! إنّما هو نصفان وثلاثة أثلاث وأربعة أرباع .

ومن طریق إسماعیل بن إسحاق القاضی ، ( نا ) علی بن عبدالله - هو ابن المدینی - ، ( نا ) یعقوب بن إبراهیم بن سعد بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف ، ( نا ) أبی ، عن محمد بن إسحاق ، حدّثنی ابن شهاب الزهری ، ‹ 1838 › عن عبید الله [ بن عبد الله ] (2) بن عتبة بن مسعود ، قال : خرجت أنا وزفر بن أوس إلی ابن عباس فتحدّثنا عنده حتّی عرض ذکر فرائض المواریث ، فقال ابن عباس : سبحان الله العظیم ! أترون الذی أحصی رمل عالج عدداً جعل فی مال نصفاً ، ونصفاً ، وثلثاً ؟ ! النصفان قد ذهبا بالمال ، أین موضع الثلث ؟ ! فقال له زفر : یا أبا العباس ! (3) من أول من أعال الفرائض ؟ فقال : عمر بن الخطاب لمّا التفَّتْ عنده الفرائض ، ودافع بعضها بعضاً - وکان امرءاً ورعا ! - قال : والله ! ما أدری أیّکم .


1- الزیادة من المصدر و [ ج ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] هذه کنیة ابن عباس .

ص : 434

قدّم الله عزّ وجلّ ولا أیّکم أخّر ، ما أجد شیئاً هو أوسع من أن أُقسّم بینکم هذا المال بالحصص ، فأُدخل علی کلّ ذی حق ما دخل علیه من العول .

قال ابن عباس : وأیم الله ! لو قدّم من قدّم الله عزّ وجلّ ما عالت فریضة ، فقال له زفر : وأیّها - یا ابن عباس ! - قدّم الله عزّ وجلّ ؟ قال : کلّ فریضة لم یهبطها الله عزّ وجلّ عن فریضة إلاّ إلی فریضة ، فهذا ما قدّم ، وأما ما أخّر فکلّ فریضة إذا زالت عن فرضها لم یکن لها إلاّ ما بقی فذلک الذی أخّر ، فأما التی (1) قدّم فالزوج له النصف ; فإن دخل علیه ما یزیله رجع إلی الربع ، لا یزیله عنه شیء ، والزوجة لها الربع فإن زالت عنه صارت إلی الثمن ، لا یزیلها عنه شیء ، والأُمّ لها الثلث ، فإن زالت عنه بشیء من الفرائض ودخل علیها صارت إلی السدس ، لا یزیلها عنه شیء ، فهذه الفرائض التی قدّم الله عزّ وجلّ ، والتی أخّر فریضة الأخوات والبنات ، النصف لواحدة ولما فوق ذلک الثلثان (2) ، فإذا أزالتهنّ الفرائض عن ذلک لم یکن لهنّ إلاّ ما یبقی ، فإذا اجتمع ما قدّم الله عزّ وجلّ وما أخّر بدیء بمن قدّم فأعطی حقّه کملاً ، فإن بقی شیء کان لمن أخّر وإن لم یبق شیء فلا شیء له .

.


1- فی المصدر : ( الذی ) .
2- فی المصدر و [ ج ] : الأخوات والبنات لهنّ النصف فما فوق ذلک والثلثان .

ص : 435

فقال له زفر : فما منعک - یا ابن عباس ! - أن تشیر علیه بهذا الرأی ؟ قال ابن عباس : هبتُهُ .

قال ابن شهاب : والله ! لولا أنه تقدّمه إمام عدل کان أمره علی الورع ، فأمضی أمراً فمضی ، ما اختلف علی ابن عباس (1) من أهل العلم اثنان فیما قال (2) .

از ملاحظه این عبارت واضح است که : ابن حزم اولا تصریح کرده به نفی عول در مواریث فرائض و بعد از آن تصویر بعض صور عول نموده و باز گفته که : اول کسی که قائل شد به آن زید بن ثابت است و موافقت کرد او را عمر بن الخطاب و این معنا از عمر صحیح است ، و نیز افاده کرده که این قول از جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن مسعود به غیر اسناد مروی شده ، پس بحمد الله نسبت قول عول به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) صحیح نباشد ، و نیز ابن حزم نسبت عول رابه عباس نیز غیر صحیح دانسته ، و نیز ابن حزم افاده کرده که : ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد قائل عول اند ، و اصحاب این حضرات هرگاه مجتمع میشود رأیشان بر چیزی ‹ 1839 › سهلترین اشیا بر ایشان دعوی اجماع میباشد و اگر دعوی اجماع ممکن نمیشود بلا مؤنه و کلفت ادعا میکنند که این قول جمهور است و خلاف آن شذوذ است !

.


1- کلمه : ( عباس ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف و ج ] کتاب المواریث . [ المحلی 9 / 262 - 264 ] .

ص : 436

غرض ابن حزم آن است که دعوی اجماع در باب عول یا دعوی قول جمهور محض کذب و زور است .

و از قول او ( إن خصومهم . . إلی آخره ) ظاهر است که : خصوم این حضرات بر حال زارشان رحم میکنند که چسان با این همه جلالت شأن و عظمت اقدار و علو اخطار تورط در دعوی دروغ مینمایند و از عذاب خدا نمیترسند و پناه به خدا نمیآرند .

باز ابن حزم به قول خود : ( وأیم الله . . إلی آخره ) افاده کرده که : اقدام نمیکند بر نسبت قولی غیر ثابت به کسی مگر کسی که کذب را سهل شمارد و اقدام بر آن دارد و ساقط العداله است ، غرضش اظهار مزید شناعت نسبت عول به جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابن مسعود و عباس و غیر ایشان است که اصحاب ائمه اربعه برای ترویج زیوف کاسده ائمه خود نسبت عول به اصحاب بلا ثبوت آن مینمایند .

و از قول ابن حزم : ( وأمّا نحن فإن صحّ . . إلی آخره ) ظاهر است که : ابن حزم نسبت قولی به شخصی وقتی میکند که آن به درجه صحت و ثبوت فایز شود ، و اگر قولی مروی شود از کسی و صحیح نشود به لفظ : ( روی عن فلان ) ذکر میکند ، و اگر قولی از کسی مروی نشود نسبت آن قول به آن کس نمیکند و تکثر به کذب نمینماید ، نه برای ضرر خود و نه برای نفع خود ، غرضش آن است که نسبت قول به کسی به محض اوهام بلا ثبوت و تحقق - چنانچه اتباع ائمه اربعه جسارت بر آن میکنند ! - عین کذب و دروغ است .

ص : 437

و ابن حزم بعد این همه تشدید و مبالغه در ذمّ و تشنیع نسبت قولی به کسی بلا ثبوت ، اولیّت حکم زید بن ثابت به عول ذکر کرده و بعد نقلش در ابطال و ردّ آن کوشیده ، و محدَث بودن آن را برای ابطال آن کافی و وافی دانسته ، و ظاهر فرموده که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم به آن نکرده .

و نیز ابن حزم بیان کرده (1) که قائل شده به قول اول - یعنی ابطال عول - عبدالله بن عباس ، و بعد از آن نفی عول از ابن عباس از طریق وکیع نقل کرده و بعد از آن ردّ بلیغ ابن عباس بر قائلین عول آورده که از آن ظاهر است که مثبتین عول - معاذ الله ! - غلط فی الحساب را به ربّ الارباب انتساب میکنند ، و بعد از آن روایت مبسوطه ردّ ابن عباس بر عول متضمن احتجاج متین و استدلال رزین بر نفی عول ، و هیبت ابن عباس از عمر در اظهار ابطال عول ، و تسدید و تصویب زهری قول ابن عباس را نقل کرده .

و محتجب نماند که با وصف این همه اشتهار انکار ابن عباس و احتجاج و استدلال علمای کبار و محققین عالی فخار به آن ، مولوی عبدالعلی سر از قبول آن تافته به وادی تشکیک و انکار شتافته چنانچه در “ شرح مسلم “ گفته :

قالوا : السکوت یحتمل غیر الموافقة من عدم اجتهاد (2) فیما .


1- از [ ج ] تصحیح شد ، در [ الف ] اشتباهاً : ( نکرده ) آمده است .
2- فی [ ج ] : ( اعتماد ) .

ص : 438

أفتوا فیه أو تعظیم للقائلین المفتین أو خوف من المفتی ، کما (1) روی ‹ 1840 › عن ابن عباس فی مسألة العول إذا ضاق المال عن السهام المقدّرة أنه سکت مهابة عن أمیر المؤمنین عمر ، روی الطحاوی ، عن عبید الله [ بن عبد الله ] (2) بن عتبة ، قال : دخلت أنا وزفر علی ابن عباس بعد ما ذهب بصره ، فتذاکرنا فرائض المواریث . قال : أترون من أحصی رمل عالج عدداً لم یحص فی مال نصفاً ، ونصفاً ، وثلثاً ؟ ! إذا ذهب النصف والنصف فأین الثلث ؟ . . فساق الحدیث وفی آخره : قال زفر : لِمَ لَمْ تشر علیه بهذا الرأی ؟ فقال : هبتُهُ والله .

فقد علم بهذا أن السکوت لا یدلّ علی الرضا ، فلا یکون إجماعاً .

قلنا : فرضنا مضی المدّة للاجتهاد ، وعدم التقیة - أی الخوف - فانتفی الأول ، وهو احتمال عدم الاجتهاد ، والثالث - وهو احتمال الخوف والتعظیم بترک الحقّ واخفائه - فسقٌ فلا یظنّ به فی حقّ من هو عدل ، وما روی عن ابن عباس وإن رواه الطحاوی فلم یصحّ ، وفیه انقطاع باطن ، کیف وهو - أی أمیر المؤمنین عمر - .


1- [ ج ] ف تقیه ابن عباس در مسأله عول از عمر بن الخطاب .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 439

کان یقدّمه علی الأکابر ، ویسأله ، ویستحسن قوله ، فکیف یکون له هیبة منه فی عرض رأیه ؟ !

روی البخاری ، عن ابن عباس ، قال : کان عمر . . . یدخلنی مع أشیاخ بدر فکأنّ بعضهم وجد فی نفسه ، فقال : لِمَ تدخل هذا معنا ولنا أبناء مثله ؟ فقال عمر : إنه من قد علمتم ! . . فدعاه ذات یوم ، فأدخله معهم ، فما رأیت أنه دعانی یومئذ إلاّ لیریهم ، قال (1) : ما تقولون فی قول الله (2) : ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ ) (3) ، فقال بعضهم : أمرنا أن نحمد الله ونستغفره إذا نصرنا وفتح علینا ، وسکت بعضهم فلم یقل شیئاً ، فقال لی : کذلک تقول یابن عباس ؟ فقلت : لا . قال : فما تقول ؟ قلت : هو أجل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعلمه الله له ، فقال : ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ ) ، وذلک علامة أجلک ( فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوّاباً ) (4) ، فقال عمر : ما أعلم منها إلاّ ما تقول .

وکان أمیر المؤمنین ألین للحق وأشدّ إنقیاداً له . قال : لا خیر .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( الله ) آمده ، ولی در مصدر و [ ج ] نیامده است .
2- لفظ جلاله : ( الله ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- النصر ( 110 ) : 1 .
4- النصر ( 110 ) : 3 .

ص : 440

فیکم إن لم تقولوا ، ولا خیر فیّ إن لم أسمع .

ذکره فی التقویم ، کذا فی التیسیر ، وإذا کان قوله هذا فکیف یهابه ابن عباس فی عرض رأیه ؟ !

وقصّته مع المرأة فی نهیه عن مغالاة المهر شهیرة . .

فی التیسیر : روی أبو یعلی وغیره ، عن مسروق ، قال : رکب عمر بن الخطاب علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ قال : یا أیّها الناس ! ما إکثارکم فی مهور النساء وقد کانت الصدقات فیما بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبین أصحابه أربعمائة درهم فما دون ذلک ؟ ! فلو کان الإکثار فی ذلک تقوی عند الله أو مکرمة لم تسبقوهم إلیها . . ثمّ نزل ، فاعترضته امرأة [ من ] (1) قریش فقالت له : یا أمیر المؤمنین ! نهیت الناس أن یزیدوا فی صداقهنّ (2) علی أربعمائة درهم ؟ قال : نعم . قالت : أما سمعت الله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) ؟ ! (3) ‹ 1841 › فقال عمر : اللهم کلّ أحد أفقه من عمر . . ثمّ رجع ، فرکب المنبر ، ثمّ قال : أیها الناس ! إنی کنت نهیتکم أن .


1- الزیادة من المصدر .
2- هذا هو الصحیح کما فی [ ج ] ، و فی [ الف ] ( صدقهنّ ) .
3- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 441

تزیدوا النساء فی صداقهنّ علی أربعمائة درهم ، فمن یشاء أن یعطی [ من ماله ] (1) ما أحبّ .

فإذا کان له مع هذه المرأة ما علمت فأیّ مهابة کان لابن عباس فی عرض رأیه ؟

ثمّ إن أمیر المؤمنین عمر استشار الصحابة ، فأشار العباس بالعول ، ثمّ اتفق الصحابة ، ولم یکن هناک لأمیر المؤمنین رأی قبل مقرّر (2) عند الصحابة ، فأیّ مهابة من أمیر المؤمنین کان لابن عباس ؟

ثمّ إن الدلیل الذی ینقلون عنه فی إبطال العول غیر معقول ; فإن قائلی العول لا یقولون بنصفین وثلث حتّی یرد علیهم ما أورد ، بل هم أیضاً یقولون : إن الله لم یجعل السهام کذلک فینتقص سهم کلّ حتّی لا یلزم نصفان وثلث ، فالذی ردّ به هو بعینه حجة لهم ، وهذا النحو من الردّ بعید عن ابن عباس کلّ البعد .

ثمّ الذی نسبوا إلیه فی مثل هذه الصورة أن یسقط سهام البنات والأخوات ; لأنهنّ قد یکن عصبة ، ویخرجن عن السهام المقدّرة ، فهنّ ضعیفة فی استحقاق السهم ، فیسقط سهمنّ ، وهذا أیضاً لا .


1- الزیادة من سائر المصادر .
2- کذا ، وفی المصدر : ( تقرّره ) .

ص : 442

یظهر له وجه ; فإنّ سهامهنّ أیضاً یثبت بالنصّ ولو فی حال کسهام غیرهنّ ، فإسقاط واحد وإتمام آخرین ممّا لا وجه له شرعاً وعقلاً ، فالحقّ ا ن ابن عباس بریء عن مثل هذا القول ، فافهم ، والله أعلم بأحوال عباده (1) .

محتجب نماند که این خلف متعصب ، و این متصلب غیر متدرّب اکثر این شبهات را از افادات والد ماجد خود أخذ کرده ، لکن بنابر مزید اعوجاج و لجاج و انهماک در حبّ باطل از کلمه حقی که حضرت او گفته بود ، اعراض نموده ، و به جلباب کتمان مستورش ساخته ; زیرا که مولوی نظام الدین والد او ردّ بلیغ بر انکار حنفیه روایت ابن عباس را نموده که مخدوش و مقدوح بودن این جواب ناصواب ظاهر کرده و تحسین سند این روایت نقل کرده و منع روایت را غیر جیّد دانسته چنانچه در “ صبح صادق “ در بحث اجماع سکوتی گفته :

واحتجّ النافون ; بأن السکوت یحتمل عدم الموافقة من عدم الاجتهاد أو التعظیم أو الخوف ، کما روی عن ابن عباس فی مسألة العول ; فإنه خالف عمر فیه ، فقیل له : هلاّ أظهرت حجتک علی عمر ؟ فقال : مهابة منه .

.


1- [ الف و ج ] مسألة إذا أفتی بعضهم أو قضی قبل الاستقرار [ استقرار المذاهب ] وسکت الباقون ، من الأصل الثالث فی الإجماع . [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 233 - 234 ] .

ص : 443

والجواب : أنّ المفروض أن لا تقیة ، والمدّة مدّة الاجتهاد ، والتعظیم بترک الحقّ فسق فلا یأتی به المجتهد .

هذا ; والمروی عن ابن عباس أنکره الحنفیة ، کیف وإن عمر کان یقدّمه علی کثیر من الصحابة ، ویسأله ، ویستحسن قوله ، وکان عمر ألین لاستماع الحّق . .

أما الأول : فقد روی محمد بن إسماعیل البخاری عنه ، قال : کان عمر یدخلنی مع أشیاخ بدر ، وکان بعضهم وجد فی نفسه ، فقال له : تدخل هذا معنا وإن لنا أبناءً مثله ؟ ! فقال عمر : إنّه من قد علمتم . . فدعا ذات ‹ 1842 › یوم ، فأدخلنی معهم ، فما رأیت أنه دعانی یومئذ إلاّ لیریهم ، قال : ما تقولون فی قول الله عزّ وجلّ : ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ ) ؟ (1) فقال بعضهم : أمرنا أن نحمد الله ونستغفره إذا نصر وفتح علینا ، وسکت بعضهم ولم یقل شیئاً ، فقال لی : أکذلک ؟ فقلت : لا . قال : فما تقول ؟ قلت : هو أجل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعلمه ، قال : ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ ) (2) ، وذلک علامة أجلک ، ( فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوّاباً ) (3) ، فقال عمر : ما أعلم منها إلاّ ما .


1- النصر ( 110 ) : 1 .
2- النصر ( 110 ) : 1 .
3- النصر ( 110 ) : 3 .

ص : 444

تقول . . وغیر ذلک من الوقائع .

وأما الثانی ; فعظم رتبته دلیل واضح ، ومع ذلک ینقل بعض مناقبه فی ذلک ، قال . . . : لا خیر فیکم إن لم تقولوا ، ولا خیر فیّ إن لم أسمع . . هکذا فی التقویم وغیره .

وعن مسروق ; قال (1) : رکب عمر بن الخطاب منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ قال : یا أیّها الناس ! ما إکثارکم فی مهور النساء وقد کانت الصدقات [ فیما ] (2) بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبین أصحابه أربعمائة درهم فما دون ذلک ؟ ! ولو کان الإکثار فی ذلک تقوی عند الله أو مکرمة لم تسبقوهم إلیها . . ثمّ نزل ، فاعترضته امرأة [ من ] (3) قریش ، فقالت له : یا أمیر المؤمنین ! نهیت الناس أن یزیدوا فی صداقهنّ علی أربعمائة درهم ؟ قال : نعم . قالت : أما سمعت الله یقول : ( وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) ؟ ! (4) فقال عمر : اللهم کلّ أحد أفقه من عمر . . ثمّ رجع ، فرکب المنبر ، ثمّ قال : أیها .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال عمر ) آمده است .
2- الزیادة من [ ج ] .
3- الزیادة وردت فی سائر المصادر ، مثل الدرّ المنثور 2 / 133 ، وکنز العمال 16 / 537 - 538 . . وغیرهما .
4- النساء ( 4 ) : 20 .

ص : 445

الناس ! إنی کنت نهیتکم أن تزیدوا النساء فی صداقهنّ علی أربعمائة درهم ، فمن [ شاء ] (1) أن یعطی من ماله ما أحبّ .

هذه قصته مع تغییر فی الألفاظ ، وفی التیسیر : رواه غیر واحد منهم أبو یعلی الموصلی بسند قوی .

هذا وفیه خدشة ، فإنه روی بعض شرّاح التحریر عن الطحاوی و (2) إسماعیل بن إسحاق القاضی ، عن عبید الله بن عبد الله بن عتبة ، قال : دخلت أنا وزفر بن الحدثان علی ابن عباس - رضی الله تعالی عنهما - بعد ما ذهب بصره فتذاکرنا فرائض المواریث ، فقال ابن عباس : أترون مَنْ أحصی رمل عالج عدداً لم یحص فی مال نصفاً ، ونصفاً ، وثلثاً ؟ ! إذا ذهب نصف ونصف فأین الثلث ؟ . . إلی آخر الحدیث ، وفی آخره : قال له زفر : لِمَ لَمْ تشر إلیه بهذا الرأی ؟ فقال : هبتُهُ والله !

قال شیخنا الحافظ : موقوف حسن ، فمنع الروایة غیر جیّد وحینئذ فإفادة السکوت القطعَ غیرُ ظاهر (3) .

از ملاحظه این عبارت واضح است که : مولوی نظام الدین انکار حنفیه روایت ابن عباس را مخدوش و مقدوح ساخته به اینکه بعض شرّاح “ تحریر “ .


1- الزیادة من سائر المصادر ، مثل الدرّ المنثور و کنز العمال .
2- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است : ( عن ) .
3- [ الف و ج ] باب الإجماع . [ ج ] صفحة : 340 . [ صبح صادق : ] .

ص : 446

این روایت را از طحاوی نقل کرده ، و از شیخ حافظ خود نقل کرده که : این خبر موقوف حسن است ، و بعد این تصریح فرموده به اینکه : منع ‹ 1843 › روایت غیر جید است ; پس نهایت عجب است که این خلف متعصب باوصف آنکه مؤیدات انکار روایت ابن عباس را از افادات والد ماجد خود برداشته ، لکن ردّ آن را از مزید تعصب پسِ پشت انداخته ، دادِ کتمان حق داده .

و محتجب نماند که این متعصب والد خود را جابجا به مدایح عظیمه و مناقب جلیله میستاید تا آنکه او را به مطلع الاسرار الإلهیة در همین کتاب “ شرح مسلم “ و غیر آن جابجا تعبیر میکند (1) ، و نیز در حاشیه خود بر “ حاشیه میر زاهد “ بر “ شرح مواقف “ (2) - در مبحث عینیت وجود با ماهیت یا زیادت یا جزئیت آن - گفته :

وإنی قد اهتدیت فی هذا المبحث الرفیع السمک إلی سبل قویمة ، وطرق مستقیمة (3) بهدایة من کان فی عصره أستاداً للعلماء الأعلام ، وحاز قصبات السبق فی تحقیق مسائل مهمّة فی علم .


1- برای نمونه مراجعه شود به فواتح الرحموت 2 / 134 .
2- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته ، قال فی هدیة العارفین 1 / 586 - 587 : اللکنوی ; عبد العلی محمد بن نظام الدین محمد اللکنوی الهندی ، أبو العیاش السهالوی ، توفی سنة 1225 ، صنّف : . . . حاشیة علی شرح میر زاهد للتهذیب ، حاشیة علی شرح میر زاهد للمواقف . .
3- [ ج ] خ ل : ( مصوبة ) .

ص : 447

الکلام ، بل أُفیض علیه أنوار هدایة الربّ المنّان ، وأشرب فی قلبه أسرار القرآن ، أبی فی النسب والعلم ، نظام الملّة والدین ; أسکنه الله تعالی (1) فی مقام خلّته ، وأذاقنا ما أذاقه برحمته (2) .

پس چگونه با وصف این مدایح عظیمه و مناقب جلیله - که هوش از سر میرباید - در مقامات عدیده که والدش در آن (3) مثل این مقام و مقام اثبات عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از خطا به راه تحقیق حق و ازاحه باطل رفته ، مخالفت جناب او - بنابر مزید سعادتمندی ! - اختیار ساخته ، همان طریقه اسلاف ناانصاف پیش گرفته ، به تنبیهات والد ماجد خود متنبه نشده ، راه لداد و عصبیت و تأیید باطل اختیار ساخته ، و الحق که حالش بسیار مطابق است با حال کثیر الاختلال مخاطب که او هم در مقامات متعدده که والدش در آن به کلمات حق گویا شده مثل اثبات عصمت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و اثبات حدیث طیر و « أنا مدینة العلم » و امثال آن (4) مخالفت والد ماجد خود - که او .


1- کلمه : ( تعالی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف ] المقصد الثالث فی أن الوجود نفس الماهیة أو جزؤها أو زائد علیها . [ حاشیه حاشیه میر زاهد : ولاحظ ما ذکره فی مقدمة فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت 1 / 5 ، بل کلما ذکر والده یعبّر عنه ب : مطلع الأسرار الإلهیة ، أو واقف الأسرار الإلهیة ، فراجع : فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت 1 / 111 ، 267 و 2 / 24 ، 34 - 35 ، 54 ، 133 ] .
3- قسمت : ( که والدش در آن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- مراجعه شود به التفهیمات الإلهیة 2 / 19 ، قرة العینین : 118 - 119 ، 133 .

ص : 448

را آیه ای از آیات الهی و معجزه [ ای ] از معجزات نبوی وانموده (1) - آغاز نهاده ، داد رشادت داده !

بالجمله ; هر چند این افاده سدیده والد عبدالعلی برای ابطال انکار روایت انکار ابن عباس عول را کافی ، و برای دفع توهمات سخیفه او وافی است ، لکن - بنابر مزید توضیح - نقض فقراتش به تفصیل نمینماییم :

اما دعوی انقطاع باطن در روایت ابن عباس ; پس دلیل عدم صفای باطن و غشّ کامن است ; زیرا که حدیثی (2) که اکابر ائمه حذاق محققین و اساطین منقدین معتمدین روایت کرده باشند به محض توهم باطل ردّ کردن خارج از دأب ائمه حدیث و ارباب تحقیق است .

و تقدیم عمر ابن عباس را و سؤال از او و استحسان قول او را ، دلیل نفی هیبت فی جمیع الاوقات ساختن ، و به این سبب جسارت بر تکذیب این روایت نمودن به مراحل قاصیه از امعان و تأمل ‹ 1844 › دور افتادن است ; زیرا که ایجاب جزئی منافی سلب جزئی نیست بالبداهة ، و این بزرگ دَمِ مباهات در علوم معقول میزند و شروط تناقض را هم هنوز به تحقیق فرا یاد نگرفته ! !

اگر عمر تقدیم ابن عباس را بر اکابر کرده باشد و در بعض اوقات سؤال از .


1- مراجعه شود به : تحفه اثنا عشریه : 184 .
2- [ ج ] روایتی .

ص : 449

او نموده و استحسان قول او کرده ، این معنا مستلزم سؤال و استحسان علی الدوام نیست ، جایز است که خلافت مآب در مسأله عول سؤال از او نکرده باشد ، و همین عدم سؤال مانع از اظهار حق گردیده باشد .

بالجمله ; حالات به حسب اختلاف اوقات و تنوع مصالح و مقامات مختلف میشود ، گاه است که خلافت مآب در وقت عجز و درماندگی سؤال از ابن عباس میکردند و استحسان قول او مینمودند ، و گاه است که ابن عباس ، هیبت از فظاظت و غلظتشان مینمود و قرع عصا نمیفرمود ، و سکوت و صموت و غضّ بصر و اغماض نظر از هفواتشان میفرمود ; و مشاهد و معاین است که بعض امرا باوصفی که تقدیم بعض اشخاص مینمایند و سؤال و استشاره از او در اکثر امور خود مینمایند ، لکن هرگاه از آن مستشار و مسؤول در بعض امور سؤال نمیکنند و استشاره از او نمینمایند و استبداد و اصرار در این امر میورزند ، آن مقرب از اظهار حق در این باب سکوت میورزد و هیبت از آن امیر مینماید .

و تمسک به روایت بخاری مخدوش است :

اولاً : به آنکه این روایت البته مثبت فضل و جلالت شأن ابن عباس و تقدم او بر اشیاخ بدر و عجزشان از ادراک معنای واقعی آیه کریمه و اصابه ابن عباس است (1) ، و این معنا اصلا منافات با مقصود ما ندارد ، بلکه مؤید طعن .


1- از [ ج ] تصحیح شد ، در [ الف ] ( هست ) آمده است .

ص : 450

بر خلافت مآب است ، فهو لنا لا علینا ; زیرا که هرگاه جلالت و عظمت شأن ابن عباس به این مثابه باشد پس انکار او بر عول و آن همه مبالغه و تشدید در تشنیع و تهجین قائلین عول ، موجب مزید تخجیل مخالفین خواهد بود ، و حسب افاده خلافت مآب فظاعت حکمشان ظاهر خواهد شد .

و هر چند دلالت این روایت بر کمال جلالت شأن ابن عباس (1) در علم و فضل ظاهر است لکن از افادات شرّاح زیاده تر به وضوح میرسد .

ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( کان عمر یدخلنی مع أشیاخ بدر ) . . أی مع من شهد بدراً من المهاجرین والأنصار ، وکانت عادة عمر إذا جلس للناس أن یدخلوا علیه علی قدر منازلهم فی السابقة ، وکان ربّما أدخل مع أهل المرتبة (2) من لیس بها إذا کان فیه مزیة تجبر لما فاته من ذلک (3) .

و نیز در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( فقال عمر : إنه من علمتم ) . .

.


1- لفظ : ( ابن عباس ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( المدینة ) .
3- [ الف و ج ] باب ( فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک ) از سوره ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ ) از کتاب التفسیر . [ فتح الباری 8 / 565 ] .

ص : 451

فی غزوة الفتح من هذا الوجه بلفظ : ( إنه ممّن علمتم ) ، و فی روایة شعبة : ( إنه من حیث تعلم ) . . و أشار بذلک إلی قرابته من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أو إلی معرفته و فطنته ، و قد روی عبد الرزاق ، عن معمر ، عن الزهری ، قال : قال المهاجرون لعمر : ألا تدعو أبناءنا کما تدعو ابن عباس ؟ قال : ذاکم فتی الکهول ، إن له لساناً سؤولاً ، وقلباً عقولاً (1) . ‹ 1845 › و نیز در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

وفیه فضیلة ظاهرة لابن عباس ، وتأثیر لإجابة دعوة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یعلّمه الله التأویل ویفقّهه فی الدین کما تقدّم فی کتاب العلم ، وفیه جواز تحدیث المرء عن نفسه بمثل هذا ; لإظهار نعمة الله علیه وإعلام من لا یعرف قدره لینزله منزلته . . وغیر ذلک من المقاصد الصالحة لا للمفاخرة والمباهاة ، وفیه جواز تأویل القرآن بالفهم (2) من الإشارات ، وإنّما یتمکّن من ذلک من رسخت قدمه فی العلم ، ولهذا قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أو فهماً یؤتیه الله رجلاً فی القرآن (3) .

.


1- [ الف ] باب ( فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک ) از سوره ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ ) از کتاب التفسیر . [ فتح الباری 8 / 565 ] .
2- فی المصدر : ( بما یفهم ) .
3- [ الف و ج ] باب ( فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک ) از سوره ( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ ) از کتاب التفسیر . [ ج ] صفحه : 209 . [ فتح الباری 8 / 566 ] .

ص : 452

و ثانیاً : به آنکه از این روایت سلب هیبت ابن عباس علی الاطلاق به هیچ گونه لازم نمیآید ; چه جایز است - بلکه مشاهد و معاین - که بعض خواص و مقربان را از حکّام و رؤسا در بعض حالات هیبت در میگیرد و مانع از تنبیه میگردد ، و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح همین حدیث گفته است :

أخرج الخرایطی فی مکارم الأخلاق من طریق الشعبی ، والزبیر بن بکّار من طریق عطا بن یسار ، قال : قال (1) العباس لابنه : إن هذا الرجل - یعنی عمر - یدنیک فلا تفشیّن له سرّاً ، ولا تغتابنّ عنده أحداً ، ولا یسمع منک کذباً .

وفی روایة عطا بدل الثالثة : ولا تبتدئّنه (2) بشیء حتّی یسألک عنه (3) .

از این عبارت ظاهر است که : عباس (4) ابن عباس را از گفتن چیزی نزد عمر ابتدائاً به غیر سؤال او منع کرده ، و به قول خود : ( إن هذا الرجل یدنیک ) اشعار کرده بر آنکه میباید اِدنای عمر او را مزیل هیبت و باعث جسارت نگردد .

.


1- کلمه : ( قال ) دوم در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( ولا تبتدئه ) .
3- فتح الباری 8 / 565 .
4- در [ الف ] در اینجا : ( که ) آمده است والصحیح ما أثبتناه کما فی [ ج ] .

ص : 453

و هرگاه ابن عباس را پدر بزرگوار او از ابتدا به چیزی نزد عمر منع کرده باشد ، پس چگونه این روایت را دلیل سلب هیبت عمر از ابن عباس توان ساخت ، بلکه این روایت به ضمیمه افاده شارح محقق مثبت مزید هیبت خلافت مآب نزد ابن عباس است که پدر بزرگوارش به تأکید أکید او را از جسارت بر عمر منع کرده ، و مزید هیبت او در قلبش افکنده .

و ثالثاً : به آنکه این روایت مثبت طعن عظیم در حق صحابه کبار است که اشیاخ بدر - با آن همه جلالت شأن و رفعت قدر در مراتب ایمان - به سبب ادخال خلافت مآب ابن عباس را در ایشان به جان رنجیدند ، و دخول او را با آن همه جلالت و قرب و قرابت نبویه نپسندیدند ، و اعتراض و ایراد بر خلافت مآب آغاز نهادند ، و ابنای خود را مثل ابن عباس گمان کردند ، پس هرگاه حال حسد و عداوت اشیاخ بدر نسبت [ به ] ابن عباس به این مثابه باشد که رضا به ادخال او با خودشان در مشاورات دینیه ندهند ، چسان از ایشان توقع باید داشت که راضی به حصول مراتب رفیعه دنیویه برای اهل بیت نبوی [ ( علیهم السلام ) ] میشدند و خلافت حقه را بر مرکز قرار میدادند ؟ !

ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

قوله : ( لِم تدخل هذا معنا ولنا أبناء مثله ) ولابن سعد - من طریق عبد الله (1) بن أبی سلمان - ، عن شعبة (2) بن جبیر : کان .


1- فی المصدر : ( عبد الملک ) .
2- فی المصدر : ( سعید ) .

ص : 454

أناس من المهاجرین ‹ 1846 › وجدوا علی عمر فی إدنائه ابن عباس .

وفی تاریخ محمد بن عثمان بن أبی شیبة - من طریق عاصم بن کلیب - ، عن أبیه نحوه ، وزاد : وکان عمر أمره أن لا یتکلّم حتّی یتکلّموا ، فسألهم عن شیء فلم یجیبوا وأجابه ابن عباس . .

فقال عمر : أعجزتم أن تکونوا مثل هذا الغلام ؟ ! ثمّ قال : إنی کنت نهیتک أن تتکلّم ، فتکلّم الآن معهم (1) .

و نیز از این روایت ظاهر است که : خلافت مآب به غرض اظهار جلالت و عظمت شأن ابن عباس از اشیاخ بدر سؤال [ از ] آیه کریمه کرده و تفضیح (2) و تخجیلشان نموده ، پس کمال عجب است که خلافت مآب تخجیل و تجهیل اشیاخ بدر خواهد ، و حضرات سنیه الزام تعظیم و اجلالشان بر اهل حق هم کنند .

اما اَلْیَنیّت خلافت مآب برای حق و اشدیّت انقیاد او برای حق ، پس اگر مراد از آن ایجاب جزئی است ، آن منافی سلب جزئی نیست ; و اگر ایجاب .


1- [ الف و ج ] باب ( فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک ) از کتاب التفسیر . [ ج ] صفحه : 208 . [ فتح الباری 8 / 565 ] .
2- قسمت : ( و تفضیح ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 455

کلّی میخواهد ، دلیلی بر آن از طریق خودش هم ندارد چه جا که دلیلی لایق ذکر به مقابله خصوم در دست داشته باشد ; زیرا که الینیّت مطلقه برای حق و اشدیّت انقیاد برای حق دائماً فی جمیع الأحوال و جمیع الأوقات نمیآید مگر از معصوم .

سبحان الله ! بر انبیا ( علیهم السلام ) به مزید وقاحت خطایای عظیمه ثابت کنند - کما لا یخفی علی ناظر نوادر الأصول (1) وغیره من کتب أئمتهم الفحول - و در تنزیه (2) خلافت مآب از مخالفت حق به این مثابه کوشند حال آنکه صدور (3) مخالفت حق مکرراً از خلافت مآب به تصریحات خود ایشان ثابت است .

و ارشاد خلافت مآب که : ( نیست خیر در شما اگر نگویید و نیست خیر در من اگر نشنوم ) اگر چه عین حق و صواب است و هیچ کسی را در آن کلامی نیست ، لکن از این ارشاد ، ملازمه دائمه با حق و ترک فظاظت و غلظت در جمیع اوقات از کجا ثابت توان کرد ؟ !

و عدول او از حق جاها از مباحث سابقه ظاهر و واضح است ، و آنفاً شنیدی که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در مسأله خیار چاره [ ای ] از متابعت عمر .


1- نوادر الاصول 2 / 180 - 186 ( الأصل السابع والأربعون والمائة ) ، ولاحظ أیضاً : 1 / 374 ، 407 - 408 .
2- [ ج ] : ( تبرئه ) .
3- کلمه : ( صدور ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 456

نیافته (1) ، و این صریح است در آنکه عمر تابع حق نبوده .

و احمد بن محمد طحاوی در “ معانی الآثار “ گفته :

ولقد حدّثنا سلیمان بن شعیب ، قال : حدّثنا الخصیب (2) بن ناصح قال : حدّثنا جریر بن حازم ، عن عیسی بن عاصم ، عن زاذان ، قال : کنّا عند علی [ ( علیه السلام ) ] فتذاکرنا الخیار ، فقال : إن أمیرالمؤمنین عمر . . . قد سألنی عنه ، فقلت : إن اختارت زوجها فهی واحدة ، وهی أحقّ بها ، وإن اختارت نفسها فواحدة بائنة ، فقال عمر : لیس کذلک ولکنّها إن اختارت نفسها فهی واحدة ، .


1- [ اشاره است به روایت ذیل که در طعن قبل از ازالة الخفاء 2 / 116 گذشت ] . [ الف و ج ] در “ کنز العمال “ مسطور است : عن زاذان ، قال : کنّا عند علی [ ( علیه السلام ) ] فذکر الخیار ، فقال : إن أمیر المؤمنین قد سألنی عن الخیار ، فقلت : إن اختارت نفسها فواحدة بائنة ، وإن اختارت زوجها فواحدة ، وهو أحقّ بها ، فقال عمر : لیس کذلک ، ولکّنها إذا اختارت زوجها فلیس بشیء ، وإن اختارت نفسها فواحدة ، و هو أحقّ بها ، فلم أستطع إلاّ متابعة أمیر المؤمنین ، فلمّا خلص الأمر إلیّ علمت أنی مسؤول عن الفروج ، أخذت بالذی کنت أری ، فقالوا : والله ! لئن جامعت [ علیه ] أمیر المؤمنین عمر وترکت رأیک الذی رأیت أنه لأحبّ إلینا من أمر تفردت به [ بعده ] ، فضحک ، ثمّ قال : أما أنه قد أرسل إلی زید بن ثابت فسأل زیداً ، فخالفنی وإیاه ، فقال زید : إن اختارت نفسها فثلاث ، وإن اختارت زوجها فواحدة ، وهو أحقّ بها . ( 12 ) . [ ج ] قسم الأفعال من کتاب الطلاق حرف الطاء 49 / 241. [ کنز العمال 9 / 674 ] .
2- [ ج ] بالخاء المعجمة ، کما فی عدّة مقامات من نسخة معانی الآثار . ( 12 ) .

ص : 457

وهو أحقّ بها ، و إن اختارت زوجها فلا شیء ، فلم أستطع إلاّ متابعة أمیر المؤمنین ، فلمّا خلص (1) الأمر إلیّ عرفت أنی مسؤول عن الفروج ، فأخذت بما کنت أری قبل ، فقال له بعض أصحابه : رأی رأیته تابعک علیه أمیر المؤمنین أحبّ إلیّ من رأی انفردت به ، ‹ 1847 › فقال : أما والله ! لقد أرسل إلی زید بن ثابت فخالفنی وإیاه ، فقال : إذا اختارت زوجها فواحدة ، وهو أحقّ بها ، وإن اختارت نفسها فثلاث ، لاتحلّ له حتّی تنکح زوجاً غیره .

أفلا تری أنّ علیّاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قد أخبر فی هذا الحدیث أنه لمّا خلص إلیه الأمر وعرف أنه مسؤول عن الفروج أخذ بما کان یری ، وأنه لم یر تقلید عمر فیما یری خلافه . . إلی آخر (2) .

و نیز سابقاً شنیدی که شاه ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته است که :

چون نوبت خلافت خاصه رسید شیخین در مجالس متعدده تمییز (3) و تفریق در منصب نبوت و منصب خلافت بیان نمودند .

و فی الجمله ; طریق مشاوره در مسائل اجتهادیه و تتبع احادیث از مظانّ .


1- فی المصدر : ( آل ) وجاء فی [ ج ] خ ل : ( رجع ) .
2- [ الف و ج ] کتاب وجوه الفیء و خمس الغنائم . [ ج ] صفحة : 106. [ شرح معانی الآثار 3 / 309 - 311 ] .
3- در مصدر ( تمیز ) .

ص : 458

آن گشاده شد ، مع هذا بعد عزم خلیفه بر چیزی مجال مخالفت نبوده . . إلی آخره (1) .

پس هرگاه به تصریح شاه ولی الله مجال مخالفت خلیفه بعد عزم او نباشد نفی هیبت از ابن عباس در اظهار بطلان عول از غرائب توهمات باشد .

و تمسک کردن به قصه خلافت مآب با [ یک ] زن [ از ] قریش که تنبیهشان بر خطای فاحش در تحریم مغالات مهر نموده در حقیقت تیشه بر پای خود زدن است که این قصه موجب مزید تخجیل و تفضیح است و به همین سبب مخاطب سر انکار آن دارد و در اخفا و ستر آن مساعی نامشکور بکار میبرد (2) .

و مع هذا سابقاً شنیدی که حسب تصریح صاحب “ مستطرف “ ابن الجوزی این قصه را در مناقب خلافت مآب وارد کرده و در آن مسطور است : ( فهاب الناس أن یکلّموه ) (3) ، و این فقره دلالت واضحه دارد بر آنکه : حاضرین خطبه خلافت مآب - که به تصریح صاحب “ نور الکریمتین “ جماعت صحابه و تابعین بودند (4) - بطلان حکم خلافت مآب دانستند ، لکن .


1- [ الف و ج ] نکته اولی از آخر رساله فقهیات عمر . [ ج ] صفحه : 147. [ ازالة الخفاء 2 / 140 ] .
2- در طعن هفتم عمر از تحفه اثناعشریه : 298 - 299 گذشت .
3- در طعن هفتم عمر از المستطرف 1 / 127 گذشت .
4- نور الکریمتین : لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . ذکر ترجمته عبد الحیّ فی نزهة الخواطر 6 / 240 - 241 وقال : الشیخ العالم الکبیر . . . ومن مصنفاته : نور الکریمتین .

ص : 459

از ردّ حکم او و ابطال آن و اظهار حق سر پیچیدند (1) و از سطوت جناب او ترسیدند .

و بنابر این (2) این قصه دلالت صریحه بر ثبوت هیبت صحابه و تابعین از خلافت مآب دارد ، پس استدلال به آن بر نفی هیبت ابن عباس از غرائب خرافات و عجائب توهمات است .

اما استدلال بر نفی مهابت خلافت مآب از ابن عباس به عدم تقرر رأیی برای خلافت مآب و استشاره او با صحابه و مشورت دادن عباس ، پس آن هم از غرائب استدلالات و (3) طرائف ترهات است ; زیرا که مهابت منحصر بر سبق تقرر رأی خلافت مآب و عدم استشاره و مشورت نیست ، بلکه هرگاه رأی را بعد استشاره و مشورت پسندیدند و اصرار بر آن ورزیدند مهابت در آن اشدّ و ابلغ متصور است .

و والد ماجد این متعصب هم دفع شبهه عدم جواز مهابت به وجه بلیغ نموده است ، لکن این بزرگ ، گوش به آن نداده در حمایت باطل کوشیده .

.


1- در [ الف ] ( سرپیچیدند ) خوانا نیست ، از [ ج ] ثبت شد .
2- [ ج ] بالجمله .
3- ( واو ) از [ ج ] ثبت شد .

ص : 460

ملاّ نظام الدین (1) در “ صبح صادق “ بعد عبارت سابقه میفرماید :

غایة الأمر أن لِسائل أن یسأل ویقول : کتمان الحقّ بالمهابة کیف ساغ له ؟ فالجواب عنه : أنه یجوز أن یکون ; ‹ 1848 › إذ ذاک (2) صغیر السنّ فخاف أن لا یقبله ; لأن القول قد تقرر فی آراء الکلّ فمخالفة واحد لا تتقرر بشیء آخر ، أو لم یکن عند ذلک مجتهداً ، والله أعلم (3) .

بالجمله ; شبهاتی که برای ردّ روایت انکار ابن عباس تمسک به آن کرده اند نهایت ضعیف و واهی است .

و قطع نظر از ردّ والد این بزرگ این انکار را ، و نقل تحسین این روایت و اعتماد دیگر ائمه سنیه بر آن - کما سبق - وثوق و اعتماد و جلالت روات (4) [ آن ] از ملاحظه کتب رجال هم ظاهر است (5) ; زیرا که از عبارت ابن حزم .


1- قسمت : ( ملا نظام الدین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح ذکر شده است .
2- فی [ ج ] : ( ذلک ) .
3- [ الف و ج ] باب الإجماع . [ صبح صادق : ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً ( روایت ) بود از [ ج ] ثبت شد .
5- [ الف ] حاکم در “ مستدرک “ گفته : أخبرنا أبو جعفر محمد بن محمد البغدادی ، حدّثنا إسماعیل بن إسحاق القاضی ، حدّثنا علی بن عبد الله المدینی ، حدّثنا یعقوب بن إبراهیم بن سعد ، حدّثنا أبی ، عن ابن إسحاق ، قال : حدّثنا مسلم بن عبد الله بن شهاب ، عن عبید الله بن عبد الله ، عن ابن عباس رضی الله عنهما أنه قال : أوّل من أعال الفرائض عمر . . . ، وأیم الله ! لو قدّم من قدّم الله وأخّر من أخّر الله ما عالت فریضة ، فقیل له : وأیّها قدّم الله وأیّها أخّر ؟ فقال : کلّ فریضة لم یهبطها الله عزّ وجلّ عن فریضة إلاّ إلی فریضة فهذا ما قدّم الله عزّ وجلّ ، وکلّ فریضة إذا زالت عن فرضها لم یکن إلاّ ما بقی فتلک التی أخّر الله عزّ وجلّ کالزوج والزوجة والأُمّ ، والذی أخّر کالأخوات والبنات ، فإذا اجتمع من قدّم الله عزّ وجلّ وأخّر بدئ بمن قدّم فأعطی حقّه کاملا ، فإن بقی شیء کان لهنّ أُخری [ لمن أخّر ] ، وإن لم یبق شیء فلا شیء له . هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه . ( 12 ) . [ ج ] مستدرک حاکم ، ورق خورده : 122. [ المستدرک 4 / 340 ] .

ص : 461

ظاهر است که : این خبر [ را ] اسماعیل بن اسحاق ، از علی بن عبدالله مدینی ، از یعقوب بن ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمن ، از پدرش ، از محمد بن اسحاق ، از زهری ، از عبیدالله بن عتبة روایت کرده است ، و این همه از اجله معتمدین و اکابر معتبرین سنیه اند .

اما اسماعیل قاضی ; پس او از ائمه مشهورین و حفاظ معتمدین و ائمه معروفین است تا آنکه او را به شیخ الاسلام ستوده اند . سیوطی در “ طبقات الحفاظ “ - که آن را از “ طبقات الحفاظ “ ذهبی ملخص کرده - گفته :

إسماعیل القاضی ، الإمام ، شیخ الإسلام ، الحافظ ، أبو إسحاق ابن إسحاق بن إسماعیل بن حماد بن زید الأزدی البصری ، ثمّ البغدادی المالکی ، صاحب التصانیف ، وشیخ المالکیّة بالعراق

ص : 462

وعالمهم ، شرح مذهب مالک ، واحتج له ، وصنّف المسند ، وحدیث مالک ، وحدیث أیوب ، والموطأ ، وکتاباً فی الردّ علی أحمد بن الحسین نحو مائتی جزء لم یتمّ ، وأحکام القرآن ، ومعانی القراءة والقرآن . . وغیر ذلک ، ولی قضا بغداد ، وقال المبرّد : إسماعیل القاضی أعلم منّی بالتصریف .

ولد سنة 199 ومات فجأة سنة 282 (1) .

و یافعی در وقایع سنه اثنتین و ثمانین و مائتین گفته :

وفیها : العلاّمة أبو إسحاق إسماعیل بن إسحاق الأزدی ، مولاهم ، البصری ، الفقیه المالکی ، القاضی ببغداد ، [ مات ] (2) فجأة ، وله ثلاث وثمانون سنة ، سمع الأنصاری ومسلم بن إبراهیم وطبقتهما ، وصنّف التصانیف فی القراءة والحدیث والفقه وأحکام القرآن والأُصول ، وتفقّه علی أحمد بن المعدّل ، وأخذ علم الحدیث ، عن ابن المدینی ، وکان إماماً فی العربیة حتّی قال المبرّد : هو أعلم بالتصریف منّی (3) .

و ذهبی در کتاب “ العبر “ در وقایع سنه اثنتین و ثمانین و مائتین گفته :

وفیها : العلاّمة ابو إسحاق إسماعیل بن إسحاق بن إسماعیل بن


1- [ الف ] الطبقة التاسعة . [ ج ] سنه 199 . [ طبقات الحفاظ 1 / 278 - 279 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ ج ] صفحه : 132. [ مرآة الجنان 2 / 194 ] .

ص : 463

حماد بن زید الأزدی ، مولاهم ، البصری ، الفقیه المالکی ، القاضی ببغداد [ مات ] (1) فی ذی الحجة فجأة ، وله ثلاث وثمانون سنة وأشهر ، سمع الأنصاری ومسلم بن إبراهیم وطبقتهما ، وصنّف التصانیف فی القراءات والحدیث والفقه وأحکام القرآن والأُصول ، وتفقّه علی أحمد بن المعدّل ، وأخذ ‹ 1849 › علم الحدیث عن ابن المدینی ، وکان إماماً فی العربیة حتّی قال المبرّد : هو أعلم بالتصریف منی (2) .

اما علی ابن المدینی که استاد بخاری است ، پس مدایح و محامد و فضائل و مناقب او بالاتر از آن است که محتاج بیان باشد ، به طریق انموذج بعض فضائل او باید شنید ، نووی در “ تهذیب الأسماء “ گفته :

علی ابن المدینی ، الإمام ، هو أبو الحسن علی بن عبد الله بن جعفر بن نجیح السعدی ، مولاهم ، المدینی ، مولی عروة بن عطیة السعدی من بنی سعد بن بکر ، قال البخاری - فی تاریخه - وابن أبی حاتم : أصله من المدینة . قال البخاری : وهو بصری ، وکان علیٌ أحد أئمة الإسلام المبرزین فی الحدیث ، صنّف فیه مائتی مصنّف لم یسبق إلی معظمها ، ولم یلحق فی کثیر منها ، سمع أباه .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ج ] صفحه : 111. [ العبر 2 / 73 ] .

ص : 464

وحماد بن زید وسفیان بن عیینة ویحیی القطّان وخلائق ، روی عنه معاذ بن معاذ وأحمد بن حنبل والبخاری وخلائق من الأئمة ، وأجمعوا علی جلالته وإمامته وبراعته فی هذا الشأن وتقدّمه علی غیره ، قال عبد الغنی بن سعید المصری : أحسن الناس کلاماً علی حدیث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثلاثة : علی ابن المدینی فی وقته ، وموسی بن هارون فی وقته ، والدارقطنی فی وقته .

وقال سفیان بن عیینة - وهو أحد شیوخ علی ابن المدینی - : حدّثنی علی ابن المدینی ، وتلوموننی علی حبّ علی ، والله ! لقد کنت أتعلّم منه أکثر ممّا یتعلم منی ، وکان سفیان یسمّیه : حیة الوادی ، وکان إذا سئل عن شیء یقول : لو کان حیة الوادی .

وقال حفص بن محبوب : کنت عند ابن عیینة ومعنا علی ابن المدینی وابن الشاذکونی ، فلمّا قام ابن المدینی قال سفیان : إذا قامت الخیل لم نجلس مع الرجالة .

وقال محمد بن یحیی : رأیت لعلی ابن المدینی کتاباً علی ظهره مکتوب : المائة والنیف والستّون من علل الحدیث .

وقال عباس العنبری : کانوا یکتبون قیام ابن المدینی وقعوده ولباسه وکلّ شیء یقول ویفعل أو نحو هذا ، وکان ابن المدینی إذا قدم بغداد تصدر بالحلقة ، وجاء أحمد ویحیی وخلف والمعیطی والناس یتناظرون ، فإذا اختلفوا فی شیء تکلّم فیه علی .

ص : 465

وقال الأعین : رأیت ابن المدینی مستلقیاً وأحمد بن حنبل عن یمینه ویحیی بن معین عن یساره وهو یملی علیهما .

وقال البخاری : ما استصغرت نفسی عند أحد قطّ إلاّ عند علی ابن المدینی .

وقال یحیی القطان : نحن نستفید من ابن المدینی أکثر ممّا یستفید منّا .

وقال عبد الرحمن بن مهدی : علی ابن المدینی أعلم الناس بحدیث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خاصة بحدیث ابن عیینة .

وقال أبو حاتم : کان ابن المدینی ‹ 1850 › علماً فی الناس فی معرفة الحدیث والعلل ، وکان أحمد بن حنبل لا یسمّیه بل یکنّیه : أبا الحسن تبجیلا ، وما سمعت أحمد سمّاه قطّ .

قال البخاری : توفی ابن المدینی لیومین بقیا من ذی القعدة سنة أربع وثلاثین ومائتین بالعسکر (1) .

و ذهبی در “ کاشف “ گفته :

علی (2) بن عبد الله بن جعفر بن المدینی ، الحافظ ، أبو الحسن ، .


1- [ ج ] صفحه : 88 [ الکلمة مشوشة ] . [ تهذیب الأسماء 1 / 320 - 321 ] .
2- در [ الف ] بالای علی علامت ( خ د ت س ) گذاشته شده است ، یعنی در صحیح بخاری و سنن ابوداود و ترمذی و نسائی از او روایت شده است .

ص : 466

عن أبیه ، وحمّاد بن زید ، وجعفر بن سلیمان ، والطبقة .

وعنه ; البخاری ، وأبو داود ، والبغوی ، وأبو یعلی .

قال شیخه ابن مهدی : علی ابن المدینی أعلم الناس بحدیث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وخاصة بحدیث ابن عیینة .

وقال ابن عیینة : تلوموننی علی حبّ ابن المدینی ، والله ! أتعلّم منه أکثر ممّا یتعلّم منی ، وکذا قال یحیی القطان فیه .

وقال البخاری : ما استصغرت نفسی إلاّ بین یدی علی .

وقال النسائی : کان الله خلقه لهذا الشأن ، مات بسامرا فی ذی القعدة سنة 234 ، وله ثلاث وسبعون سنة (1) .

اما یعقوب بن ابراهیم پس او هم از ثقات مشهورین و اجلّه معروفین است ، و ارباب “ صحاح سته “ همه از او روایت کرده اند .

ذهبی در “ کاشف “ گفته :

یعقوب (2) بن إبراهیم بن سعد الزهری أبو یوسف ، عن أبیه وشعبة ، وعنه أحمد ، وعبد حجة ورع ، مات 208 (3) .

.


1- [ ج ] صفحه : 120 . [ الکاشف 2 / 42 ] .
2- در [ الف ] بالای یعقوب علامت ( ع ) گذاشته شده است ، یعنی در همه “ صحاح سته “ از او روایت شده است .
3- [ الف و ج ] صفحه 193. [ الکاشف 2 / 393 ] .

ص : 467

و نیز ذهبی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

یعقوب (1) بن إبراهیم بن سعد بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف أبو یوسف الزهری ، حدّث ببغداد عن أبیه ، وعاصم بن محمد العمری ، وشعبة ، واللیث ، وابن أخی الزهری . . وجماعة .

وعنه ; ابن أخیه عبید الله بن سعید ، وأحمد ، وإسحاق ، وابن معین ، وابن المدینی ، وعمرو الناقد ، والذهلی ، وعبد بن حمید ، وعباس الدوری . . وخلق ، وثّقه ابن معین . . وغیره .

وقال ابن سعد : کان ثقة ، مأموناً ، تقدّم علی أخیه سعد فی الفضل والورع والحدیث ، خرج إلی الحسن بن سهل وهو یقیم (2) الصلح ، فلم یزل معه حتّی توفی هناک فی شوّال سنة ثمان ومائتین (3) .

اما ابراهیم بن سعد پس او هم از روات “ صحاح ستة “ و اکابر علما است .

ذهبی در “ کاشف “ گفته :

إبراهیم (4) بن سعد الزهری ، العوفی ، أبو إسحاق المدنی ، عن .


1- در [ الف ] بالای یعقوب علامت ( ع ) گذاشته شده است .
2- فی المصدر : ( بفم ) .
3- [ الف و ج ] صفحه : 104. [ تذهیب التهذیب 10 / 116 ] .
4- در [ الف ] بالای ابراهیم علامت ( ع ) گذاشته شده است .

ص : 468

أبیه ، والزهری ، وعنه ; ابن مهدی ، وأحمد ، ولوین . . وخلق ، توفی سنة 183 ، وکان من کبار العلماء (1) .

و سیوطی در “ طبقات الحفاظ “ - که آن را از “ طبقات الحفاظ “ ذهبی مختصر کرده - گفته :

إبراهیم بن سعد بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف الزهری أبو إسحاق المدنی نزیل بغداد ، روی عن أبیه ، وشعبة ، وصالح بن کیسان ، وعنه ; إسماعیل بن موسی الفزاری ، وسلیمان بن داود الهاشمی ، وزکریا بن عدی . . وخلق آخرهم حسین بن یسار الحرّانی [ و ] (2) وثّقوه .

قال ابن معین : هو أثبت من الولید بن کثیر ومن ابن إسحاق جمیعاً ، وسئل أهو أحبّ ‹ 1851 › إلیک فی الزهری أو اللیث ، قال : کلاهما ثقتان . قیل : هو أو ابن أبی ذئب فی الزهری ، فقال : إبراهیم أحبّ إلیّ . یقولون : ابن أبی ذئب لم یصحح عن الزهری شیئاً أو (3) قال : لم یحدّث بحدیث ، ما جمع القرآن أحد أحسن من إبراهیم بن سعد ، وقال غیره : کان عنده عن محمد بن إسحاق نحو من سبعة عشر ألف حدیث فی الأحکام سوی المغازی ، وهو من .


1- [ ج ] صفحه : 6. [ الکاشف 1 / 212 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( و ) .

ص : 469

أکثر أهل المدینة حدیثاً فی زمانه ، مات سنة 183 عن 51 أو (1) عن بضع وستین سنة (2) .

اما محمد بن اسحاق پس او از مشاهیر آفاق و ائمه حذاق است و سیره اش (3) در عالمیان مشهور ، و شعبه به حدی در اطرا و مدح او (4) کوشیده که او را به امیرالمؤمنین خطاب داده ، و اراده کرده که او امیرمؤمنین در حدیث است .

ابومحمد عبدالله بن اسعد بن علی الیافعی در “ مرآة الجنان “ در وقایع سنه (5) احدی و خمسین و مائة گفته :

والإمام محمد بن إسحاق بن بشّار (6) المطلّبی ، مولاهم ، المدنی ، صاحب السیرة ، وکان بحراً من بحور العلم ، ذکیّاً ، حافظاً ، طلابة للعلم ، أخباریاً ، نسّابة ، ثبتاً فی الحدیث عند أکثر العلماء .

وأما فی المغازی والسیر فلا یجهل إمامته ، قال ابن شهاب .


1- فی المصدر : ( أو 4 أو 5 ) بدل ( عن 51 أو ) .
2- [ الف و ج ] طبقه سادسه . [ طبقات الحفاظ 1 / 113 - 114 ] .
3- در [ الف ] : ( سیرتش ) آمده است که اصلاح شد .
4- ( او ) از [ ج ] ثبت شد .
5- کلمه : ( سنه ) در حاشیه در [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
6- فی المصدر : ( یسار ) .

ص : 470

الزهری : من أراد المغازی فعلیه بابن إسحاق ، ذکره البخاری فی تاریخه ، وروی عن الشافعی أنه قال : من أراد أن یتبحر فی المغازی فهو عیال علی ابن إسحاق ، وقال سفیان بن عیینة : ما أدرکت أحداً یتّهم ابن إسحاق فی حدیثه ، وقال شعبة بن الحجاج : محمد بن إسحاق أمیرالمؤمنین ، یعنی فی الحدیث .

وحکی عن یحیی بن معین وأحمد بن حنبل و یحیی بن سعید القطّان أنهم وثّقوا محمد بن إسحاق واحتجّوا بحدیثه ، وإنّما لم یخرج البخاری عنه - وقد وثّقه - وکذلک مسلم بن الحجاج لم یخرج عنه - إلاّ حدیثاً واحداً فی الزجر - من أجل طعن مالک بن أنس فیه ، وإنّما طعن فیه مالک ; لأنه بلغه عنه أنه قال : هاتوا حدیث مالک فإنا طبیب بعلّته ، توفی ببغداد . . . ودفن فی مقبرة الخیزران بالجانب الشرقی ، وهی منسوبة إلی الخیزران أُمّ هارون الرشید وأخیه الهادی ، وإنّما نسبت إلیها ; لأنها مدفونة فیها ، وهی أقدم المقابر التی فی الجانب الشرقی ، ومن کتب ابن إسحاق المذکور أخذ عبد الملک بن هشام سیرة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکذلک کلّ من تکلّم فی هذا الباب فعلیه اعتماده ، وإلیه اسناده (1) .

.


1- مرآة الجنان 1 / 313 .

ص : 471

اما زهری ، پس فضائل ظاهره و مناقب باهره او نزد این حضرات مستغنی از اظهار است ، نووی در کتاب “ تهذیب الاسما “ به ترجمه محمد بن مسلم بن عبیدالله الزهری گفته :

روی عنه خلائق من کبار التابعین وصغارهم ، ومن أتباع التابعین ، ومن شیوخه ، روینا بالإسناد الصحیح ‹ 1852 › عن عمرو بن دینار ، قال : ما رأیت أبصر (1) للحدیث من الزهری ، وما رأیت أحداً الدینار والدراهم أهون عنده منه ، إن کانت الدنانیر والدراهم عنده إلاّ بمنزلة البعر .

وروینا عن إبراهیم بن سعد بن إبراهیم ، قال : قلت لأبی : بما فاقکم الزهری ؟ قال : کان یأتی المجالس من صدورها ولا یأتیها من خلفها ، ولا یبقی فی المجلس شابّاً إلاّ سأله ، ولا کهلاً إلاّ سأله ، [ ثم یأتی الدار من دور الأنصار فلا یبقی فیها شابّاً إلاّ سأله ، ولا کهلاً إلاّ سأله ] (2) ، ولا فتی إلاّ سأله ، ولا عجوزاً إلاّ سألها ، ولا کهلةً إلاّ سألها حتّی یحاول ربّات الحجال .

وروینا عن اللیث بن سعد ، قال : ما رأیت عالماً قطّ أجمع من ابن شهاب ، ولا أکثر علماً منه .

.


1- فی المصدر : ( أنصّ ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 472

قال البخاری : قال علی بن (1) المدینی : للزهری نحو ألفی حدیث ، وقال أحمد بن الفرات : لیس فیهم أجود مسنداً من الزهری ، وقال أحمد بن حنبل وإسحاق بن راهویه : أصحّ الأسانید مطلقاً : الزهری ، عن سالم ، عن أبیه .

وقال أبو بکر بن أبی شیبة : أصحّها الزهری ، عن علی بن الحسین ، عن أبیه (2) ، عن علی [ ( علیهم السلام ) ] .

وقال علی ابن المدینی وعمرو بن علی الفلاس . . وغیرهما : أصحّها محمد بن سیرین ، عن عبیدة ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] .

وقال یحیی بن معین : أصحّها الأعمش ، عن إبراهیم النخعی ، عن علقمة ، عن ابن مسعود ، وقال البخاری : أصحّها مالک ، عن نافع ، عن ابن عمر .

فعلی هذا قال أبو منصور عبد القاهر التمیمی : أصحّها الشافعی ، عن مالک ، عن نافع ، عن ابن عمر ; لإجماع أهل الحدیث علی أن الشافعی أجلّ أصحاب مالک . . . ، والمختار أنه لا یجزم لإسناد بأنه أصحّها علی الإطلاق لعسر ذلک .

وقال الشافعی . . . : لولا الزهری لذهبت السنن من المدینة ، ومناقبه والثناء علیه وعلی حفظه أکثر من أن تحصر .

.


1- لفظ : ( بن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- قسمت : ( عن أبیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 473

وقال البخاری - فی التاریخ - : قال لی إبراهیم بن المنذر - عن معن ، عن ابن أخی الزهری - : أنه أخذ القرآن فی ثمانین لیلة ، وهذا إسناد فی نهایة من الصحة ، ومعناه : أنّ الزهری حفظ القرآن فی ثمانین لیلة .

وبإسناده الصحیح ، عن أیوب السجستانی ، قال : ما رأیت أعلم من الزهری ، فقیل له : ولا الحسن ؟ قال : ما رأیت أعلم من الزهری . قال البخاری : وقال لنا عبد الله بن صالح : حدّثنا اللیث ، عن الزهری ، قال : ما استودعتُ حفظی شیئاً فخاننی .

وبإسناده الصحیح ، عن سعد بن إبراهیم ، قال : ما أری أحداً بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جمع ما جمع الزهری .

وقال مالک : حدّثنی الزهری بحدیث فیه طول ، قلت : أعد ; أما کنت تحب أن یعاد علیک ؟ فقال : لا .

قلت : أکنت تکتب ؟ قال : لا (1) (2) .

اما عبیدالله بن عبدالله بن عتبه - که راوی این حدیث از ابن عباس است - پس او از اکابر تابعین و اجلّه ائمه مشهورین است ، ابن حجر عسقلانی در کتاب “ تهذیب التهذیب “ گفته : ‹ 1853 › .


1- قسمت : ( قال : لا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- تهذیب الأسماء 1 / 106 - 107 .

ص : 474

عبید الله بن عبد الله بن عتبة بن مسعود (1) [ الهذلی ، أبو عبد الله المدینی ، روی عن أبیه ، وأرسل عن عمّ أبیه عبدالله بن مسعود ] (2) الهذلی أبو عبد الله روی عن أبیه و أرسل عن عمّ أبیه عبد الله بن مسعود (3) وعمار بن یاسر وعمرو ، عن أبی هریرة ، وعائشة ، وابن عباس ، وابن عمر ، وعثمان بن حنیف ، وسهل بن حنیف ، والنعمان بن بشیر ، وأبی سعید الخدری ، وأبی طلحة الأنصاری ، وأبی واقد اللیثی ، وفاطمة بنت قیس ، وزید بن خالد ، وعبد الرحمن بن عبد القاری ، وأُمّ قیس بنت محصن . . وجماعة .

وعنه ; أخوه عون ، والزهری ، وسعد بن إبراهیم ، وأبو الزنّاد ، وصالح بن کیسان ، وعراک بن مالک ، وموسی بن أبی عائشة ، وأبو بکر بن أبی الجهم العدوی ، وضمرة بن سعد ، وطلحة بن یحیی بن طلحة ، وعبد الله بن عبیدة الربذی ، وعبد المجید بن سهیل بن عبد الرحمن بن عوف ، وحصیف الجزری . . وغیرهم .

قال الواقدی : کان عالماً ، وکان ثقة ، فقیهاً ، کثیر الحدیث والعلم ، شاعراً ، وقد عمی ، وقال العجلی : کان أعمش (4) ، وکان .


1- قسمت : ( بن مسعود ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الزیادة من المصدر و [ ج ] .
3- از ( الهذلی ) تا اینجا از نسخه [ ج ] آورده شد .
4- فی المصدر : ( أعمی ) .

ص : 475

أحد فقهاء المدینة ، تابعی ، ثقة ، رجل صالح ، جامع للعلم ، وهو معلم عمر بن عبد العزیز ، وقال أبو زرعة : ثقة ، مأمون ، إمام ، وقال معمر - عن الزهری - : کان أبو سلمة یسأل ابن عباس ، وکان یخزن عنه ، وکان عبید الله یلطفه ، فکان یغرّه غرّا .

وعن الزهری ; قال : ما جالست أحداً من العلماء إلاّ وأری أنی قد أتیت علی ما عنده وکنت (1) اختلفت إلی عروة حتّی ما کنت أسمع منه إلاّ معاداً ما خلا عبید الله بن عبد الله بن عتبة ، فإنه لم آته إلاّ وجدت عنده علماً طریفاً ، وعن عبید الله ، قال : ما سمعت حدیثاً قطّ فأشاء أن أعیه إلاّ وعیته .

وقال عثمان الدارمی : قلت لابن معین : أیما أحبّ إلیک عکرمة أو عبید الله ؟ قال : کلاهما ، ولم یخیّر .

قال البخاری : مات قبل علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] سنة أربع أو خمس وتسعین ، وقال ابن نمیر وغیره : مات سنة ثمان ، وقال ابن المدینی : مات سنة تسع وتسعین .

قلت : وروی البخاری فی التاریخ الأوسط ، عن أبی نعیم : إن علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] مات سنة اثنتین وتسعین ; وعن هارون ، عن علی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین [ ( علیهم السلام ) ] أن جدّه .


1- [ ج ] وقد کنت .

ص : 476

علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] مات سنة أربع .

قال : وحدّثنا یحیی بن بکیر ، عن یعقوب بن عبدالرحمن ، عن أبیه ، قال : رأیت علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] یحمل عمودی سریر عبید الله بن عبد الله ، وفی روایة ابن البرّاء وابن أبی شیبة ، عن ابن المدینی : مات سنة ثمان ، وقال ابن حبّان - فی الثقات - : کان من سادات التابعین ، مات سنة ثمان ، قال : وقد قیل : إنه مات قبل علی ابن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] مات سنة أربع ، وقال أبو جعفر الطبری : کان مقدّماً فی العلم ، والمعرفة بالأحکام والحلال والحرام ، ‹ 1854 › وکان مع ذلک شاعراً مجیداً ، وقال ابن عبد البرّ : کان أحد الفقهاء العشرة ثمّ السبعة الذین یدور علیهم الفتوی ، وکان عالماً ، فاضلاً ، مقدماً فی الفقه ، تقیاً ، شاعراً ، محسناً ، لم یکن بعد الصحابة إلی یومنا - فیما علمت - فقیه أشعر منه ، ولا شاعر أفقه منه ، وقال عمر بن عبد العزیز : لو کان عبید الله حیاً ما صدرتُ إلاّ عن رأیه .

وقال علی ابن المدینی : لم یصحّ له سماع من زید بن ثابت ولا رؤیة (1) .

اما ادعای این بحر اجاج که : دلیلی که از ابن عباس نقل میکنند غیر معقول است .

.


1- تهذیب التهذیب 7 / 22 - 23 .

ص : 477

پس دعوی نامعقول و خرافه نامقبول است ; زیرا که بلاشبهه قائلین عول اثبات دو نصف و ثلث اولاً میکنند و بعد از آن نقصان را راجع به همه کس میسازند ، سید شریف در “ شرح فرائض سراجیه “ بعد عبارت سابقه گفته : ولنا : أن أصحاب الفروض المجتمعة فی الترکة قد تساووا فی سبب الاستحقاق ، وهو النصّ ، فیتساوون فی الاستحقاق ، وحینئذ یأخذ کلّ واحد منهم جمیع حقّه إن اتسع المحلّ ، ویضرب بجمیع حقّه إذا ضاق المحلّ کالغرماء فی الترکة فإذا أوجب الله تعالی فی مال نصفین وثلثاً - مثلا - علم أن المراد الضرب بهذه الفروض فی ذلک المال لاستحالة وفائه بها ، خلاف التجهیز وأخواته ; فإنها حقوق مرتّبة کما سلف ، والنقل من الفروض (1) إلی العصوبة لا یوجب ضعفاً ; لأن العصوبة أقوی أسباب الإرث ، فکیف یثبت النقصان أو الحرمان بهذا الاعتبار فی بعض الأحوال ؟ ! فإذن الحقّ ما علیه عامة الصحابة وجمهور العلماء (2) .

از این عبارت صاف ظاهر است که : نزد قائلین عول - حسب نص - اصحاب فروض مجتمعه متساوی میباشند ، و حق تعالی ایجاب دو نصف و ثلث در مال مینماید ، پس نفی قول قائلین عول به دو نصف و ثلث وکالت فضول و کذب نامقبول است .

.


1- فی المصدر و [ ج ] : ( الفرض ) .
2- [ الف و ج ] باب العول . [ شرح السراجیة فی علم الفرائض : 50 ] .

ص : 478

اما اینکه : مراد از این ایجاب ضرب به این فروض در این مال است .

پس امر آخر است ، کلام در اصل ایجاب است ، و آن به نصّ صریح این عبارت ثابت گردید ، و مبالغه این بزرگ در نفی آن از قائلین عول (1) باطل برآمد ، پس در دلیلی که ابن عباس ردّ به آن کرده و در مذهب قائلین عول ، تفاوت زمین از آسمان و فرق بیّن ظاهر است .

و غرض ابن عباس آن است که : هرگاه امتناع اجتماع دو نصف و یک ثلث ظاهر باشد ، قطعاً معلوم شد که حق تعالی ایجاب این اجتماع نکرده رأساً ، و هرگاه اجتماع رأساً ممتنع باشد ، ضرب این فروض در این مال که فرع اجتماع است خود به خود باطل و ممتنع باشد ، پس با وصف ظهور چنین تفاوت فاحش دلیل ابن عباس را بعینه حجت قائلین عول دانستن از غرائب هفوات است ! و چگونه عاقلی تجویز خواهد کرد که امتناع اجتماع دو نصف و یک ثلث ، ‹ 1855 › دلالت بر ثبوت عول می (2) کند ، و این امتناع را دلیل ثبوت عول دانستنن بدان میماند که ثبوت مثلثات و مربعات واقعیه را - که دلائل بطلان جزء لا یتجزّی بر آن مبتنی است - موجب ثبوت جزء لا یتجزّی گردانند !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قول ) آمده است .
2- در [ ج ] دنباله مطلب چنین آمده است : تواند ( کند ) گرداند ، حال آنکه بلاریب بداهتاً نزد منکرین عول این اجتماع ممتنع باشد .

ص : 479

وبه تقریر آخر توان گفت که : غرض ابن عباس آن است که هرگاه اجتماع دو نصف و یک ثلث ممتنع باشد ، این معنا دلیل قاطع بر آن است که اعطای این حصص از این مال مطلوب ایزد ذوالجلال نیست ، پس (1) مراد حق تعالی همین باشد که فریق مقدم را حصه شان بالتمام بدهند و برای فریق مؤخر مابقی دهند نه آنکه برای ایشان هم حصه مقرر ساخته به سبب حصه شان نقصان را بر فریق مقدم داخل سازند ، چنانچه مزعوم مثبتین عول است ، حاصل آنکه : نزد منکرین عول اجتماع دو نصف و ثلث هیچ جا به هیچ وجه لازم نمیآید ، و نزد مثبتین عول ، دو نصف و ثلث اولاً جمع میشود ولکن چون مال وفا به آن نمیکند به این سبب نقصان عائد به همه کس میگردد ; پس غرض ابن عباس ردّ و ابطال این جمع ابتدایی است ، پس معلوم شد که ردّ ابن عباس به غایت متین است ، و هرگز آن عین حجت مثبتین عول نیست چنانچه این بحر اجاج به سبب مزید اعوجاج (2) گمان کرده ، عجب که با این همه تحذلق و تنطع و مباهات به فهم مطالب غامضه ، چنین مطلب واضح [ را ] نفهمیده و برخود پیچیده است ! ( فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الاْبْصارِ ) (3) .

اما آنچه گفته : ( ثمّ الذی نسبوا إلیه . . إلی آخره ) .


1- قسمت : ( نیست پس ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ ج ] : ( مهارت ) .
3- الحشر ( 59 ) : 2 .

ص : 480

پس در این کلام ، تلخیص دلیل متین ابن عباس [ را ] بر بطلان عول به کمال اجمال و اهمال نمود [ ه ] و باز متصدی جواب آن به وجه ظاهر الاختلال گردیده .

و بر ارباب الباب زاکیه از روایتی که از “ کنز العمال “ در صدر این بحث منقول شده - و ابن حزم هم آن را ذکر کرده و طحاوی نیز همان روایت را نقل کرده و این متعصب در پی ردّ آن است و اولا به نقل آن پرداخته لکن بالتمام وارد نکرده بلکه به قول خود : ( فساق الحدیث ) اختصار آن کرده - ظاهر است که : ابن عباس - بعد اظهار امتناع جعل حق تعالی در مالی دو نصف و یک ثلث را به جواب زفر - اولا اوّلیت حکم عمر به عول بیان کرد ، و نیز وجهی که عمر را بر حکم عول داعی گردید بیان نمود ، و بعد از آن وجهی بیان کرد که از آن بطلان حکم عمر و نهایت دانشمندی او ظاهر است ; زیرا که ابن عباس به قول خود : ( وأیم الله لو قدّم من قدّم الله . . إلی آخره ) به کمال تأکید و تشدید یعنی ایراد قسم به نام خدای مجید کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار کرده که فریضه زوج و زوجه را حق تعالی مقدم ساخته است که بعد زوال از فریضه خود به سوی فریضه دیگر آئل میشوند که برای زوج نصف است اگر از نصف زائل میشود برای او ربع است کم از آن نمیشود ، و برای زوجه (1) ربع است اگر از آن زائل گردید ثُمن برای او مقرر است کم از آن نمیشود به .


1- در [ ج ] : ( و زوجه برای او ) .

ص : 481

خلاف اخوات که برایشان دو ثلث است و برای ‹ 1856 › اخت واحده نصف است و اگر بنات بر ایشان داخل شوند برای ایشان مابقی است و فریضه مقرره نیست ، پس فریق اول مقدم است و فریق ثانی مؤخر ، پس اگر عمر موافق تقدیم و تأخیر ایزد خبیر عمل میکرد حکم به عول نمینمود ، و این حجتی است نهایت متین و برهانی است به غایت رزین پس چنین دلیل مفصل و متین را به این اجمال ملخص کردن داد اخفاء حق دادن است !

و جوابی که از این تقریر داده نهایت واهی و باطل و صریح الاختلال است به چند وجه :

اول : آنکه از تقریر ابن عباس - به کمال وضوح و ظهور - تقدیم زوج و زوجه و تأخیر اخوات ظاهر گردید ، پس ثبوت سهمشان به نصّ در یک حال موجب مماثلت با زوج و زوجه نمیتواند شد که سهمشان در هر حال ثابت است به خلاف اخوات که سهمشان در یک حال ثابت است نه در حال دیگر چنانچه ابن عباس مفصلا بیان کرده ، پس این تفصیل و توضیح را در شکم فرو بردن و باز همان نغمه مساوات برداشتن دادِ تحقیق و تبحر دادن است !

و بلا ریب و شکّ کسی که برای او سهم مقرر در هر حال باشد ، اقوی است از کسی که برای او سهم مقرر در حالی دون حالی باشد ، پس تسویه در هر دو قسم - با وصف چنین فرق عظیم - جور بیّن و حیف صریح است ، و نفی وجه اسقاط عقلاً و شرعاً کذب صریح است عقلاً و شرعاً .

ص : 482

و از قول خود این متعصب هم ظاهر است که : برای اخوات سهم در یک حال ثابت است نه در حال دیگر چنانچه قول او : ( ولو فی حال ) دلالت صریحه بر آن دارد .

دوم : آنکه متانت حجت ابن عباس به حدّی واضح است که زهری - که از اجله اسلاف سنیان است و سعد بن إبراهیم بعد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کسی را جامع مثل او نیافته ، وناهیک به فضلا زاهراً ومدحاً فاخراً ، و به تصریح نووی مناقب او و ثنا بر او و بر حفظ او اکثر از اینکه حصر کرده شود [ میباشد ] . . . إلی غیر ذلک ممّا سمعت - این حجت را به حدی قوی و متین و مستحکم و مستحصف دانسته که حسب افاده او اگر عمر بن الخطاب خلاف آن نمیکرد ، کسی از اهل علم سر از این حجت و برهان نمیتافت ، و چاره [ ای ] از اطاعت و انقیاد فتوای ابن عباس نمییافت ، پس بحمد الله حسب افاده زهری این متعصب - که رگ گردن به مقابله این حجت متینه دراز ساخته - خارج از زمره اهل علم باشد .

سوم : آنکه از افاده والد این بزرگ در “ صبح صادق “ - که سابقاً گذشته - ظاهر است که حلال نیست برای هیچ مسلمی که انکار کند بر ابن عباس در انکار عول ، و چون این بزرگ در انکار بر انکار ابن عباس اهتمام بلیغ کرده است ، بحمد الله ارتکاب او امر ناجایز را - حسب افاده والد ماجدش - ظاهر گردید ، بار الها ! مگر آنکه بگوید که : او بهره [ ای ] از اسلام ندارد !

ص : 483

و نیز والد این بزرگ اثبات روایت ابن عباس [ را ] - که مشتمل بر این حجت است - به اهتمام بلیغ نموده است و منع آن را غیر جید دانسته ، پس مبالغه و اهتمام این بزرگ در تبرئه ابن عباس از این قول ‹ 1857 › مبنی بر تعصب محض و استسهال کذب است .

ولله الحمد که ابطال ابن عباس عول را به تصریحات ثقات و اثبات ائمه سنیه ثابت است ، و این متعصب به هواجس نفسانیه و وساوس ظلمانیه ردّ چنین امر مشهور و واضح میخواهد ، و از مخالفت و عقوق والد ماجد خود هم نمیترسد ، حال آنکه جابجا به مدایح عظیمه والد خود را یاد میفرماید ، کما سمعت نموذجه ، و نیز در “ حاشیه “ خود بر “ حاشیه میر زاهد “ بر “ شرح مواقف “ گفته است :

وقد وجدت مکتوباً بخطّ الواقف علی الأسرار القرآنیة ، المغمور فی الألطاف الرحمانیة ، ذی الید الطولی فی العلوم العقلیة والنقلیة ، أبی علماً ونسباً . . . علی المحاکمات (1) بهذه العبارة : لعلّ التعویل علی نفی اتحاد العلم والمعلوم کما وقع من المتکلمین وتبعهم الإمام الرازی علی العنایة الإلهیة . . إلی آخره (2) .

.


1- [ ج ] المحاکات .
2- [ الف و ج ] حاشیه قول : ( والثانی إثبات أنه لابدّ من العلم بالأشیاء الغائبة عنا ) از مقصد رابع از مرصد اول از موقف ثانی از مواقف کتاب . [ حاشیه حاشیه میر زاهد : ولاحظ ما ذکره فی مقدمة فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت 1 / 5 ، وقد تقدّم أنه کلّما ذکر والده یعبّر عنه ب : مطلع الأسرار الإلهیة ، أو واقف الأسرار الإلهیة ، فراجع : فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت 1 / 111 ، 267 و 2 / 24 ، 34 - 35 ، 54 ، 133 ] .

ص : 484

بس عجب که به حکم چنین بزرگ که واقف بر اسرار قرآنیه و مغمور به الطاف رحمانیه و صاحب ید طولی در علوم عقلیه و نقلیه و پدر او از روی علم و نسب بوده گوش نمیدهد و علی رغم أنفه در تأیید باطل و ابطال حق و تشبث به خرافات باطله و تمسک به هفوات زائغه میکوشد .

چهارم : آنکه سابقاً شنیدی که علامه سید شریف هم برای اثبات و تأیید مذهب ابن عباس این دلیل متین را ذکر کرده ، یعنی افاده نموده که :

شک نیست در اینکه کسی را که نقل کرده میشود (1) از فرض مقدر به سوی فرض آخر مقدر و این فریق صاحب فرض است به (2) هر وجه ، پس اقوی خواهد بود از کسی که نقل کرده میشود از فرض مقدر به سوی فرض غیر مقدر ; زیرا که او صاحب فرض است از یک وجه و عصبه است از وجه دیگر ، پس ادخال نقص و حرمان بر این کسان که صاحب فرض به (3) هر وجه نیستند اولی است ; زیرا که ذوی الفروض مقدم اند بر عصبات .

.


1- قسمت : ( که نقل کرده میشود ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- [ ج ] : ( از ) .
3- [ ج ] : ( از ) .

ص : 485

و آنچه سید شریف در تأیید جمهور گفته که : نقل از فرض به سوی عصوبت موجب ضعف نمیشود ; زیرا که عصوبت اقوای اسباب ارث است ، پس چگونه ثابت شود نقصان و حرمان به این اعتبار در بعض احوال ؟ !

پس ضعف و رکاکت آن خود ظاهر است ; زیرا که حاصل دلیل ابن عباس چنانچه خودش هم تقریر کرده است آن است که : آن فریق که در هر حال برای او فرض مقدر باشد مقدم است بر کسی که برای او در هر حال فرض مقدر نباشد ، و هرگاه این کلیت درست شد ، تقدیم زوج و زوجه بر اخوات ظاهر شد ، و عصبیتشان خود ضعیف گردید ، پس مجرد ادعای اقوی بودن عصبیت - که مبنی بر محض عصبیت است - کی اصغا را میشاید ؟ !

پنجم : آنکه علامه ابن حزم - که نبذی از فضائل و محامد او سابقاً شنیدی - در تصویب و تحقیق این دلیل اهتمام بلیغ نموده ، و مذهب خلافت مآب را هباءاً منثوراً ساخته به ابلغ وجوه چنانچه در “ محلّی “ فرموده :

قال أبو محمد : فنظرنا فیما احتجّ به من ذهب إلی العول ، فوجدنا ما ذکره عمر . . . من أنه لم یعرف من قدّم الله تعالی ‹ 1858 › ولا من أخّر ، وزاد المتأخرون منهم أن قالوا : لیس بعضهم أولی بالحطیطة من بعض [ فالواجب أن یکونوا کالغرماء والموصی لهم یضیق المال

ص : 486

عن حقوقهم ] (1) فالواجب أن یعمّوا بالحطیطة ، وادعوا علی من أبطل العول تناقضاً فی مسألة واحدة فقط ، [ وقال بعضهم فی مسألة أُخری فقط ] (2) ، ما لهم حجة أصلاً غیر ما ذکرنا ، ولا حجة لهم فی شیء منه .

أما قول عمر . . . : ( ما أدری أیّهم قدّم الله عزّ وجلّ ، ولا أیّهم أخّر ) فصدق . . . ومثله لم یدّع ما لم یتبین له إلاّ أنّنا علی یقین وثلج من أن الله تعالی لم یکلّفنا ما لم یتبین لنا ، فإن کان خفی علی عمر فلم یخفَ علی ابن عباس ، ولیس مغیب الحکم عمن غاب عنه حجة علی من علمه ، وقد غاب عن عمر . . . [ علم ] (3) جواز کثرة الصداق ، وموت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، و [ ما ] (4) الکلالة . . وأشیاء کثیرة ، فما کدح ذلک فی علم من علمها .

وأما تشبیههم ذلک بالغرماء والموصی لهم فباطل ، وتشبیه فاسد ; لأن المال لو اتسع علی ما هو لوسع الغرماء والموصی لهم ، .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 487

ولو وجد بعد التحاص مال (1) للغریم لقسّم علی الغرماء والموصی لهم أبداً حتّی یسعهم ، ولیس کذلک أمر الورثة (2) ، فإن کلّ ما خلق الله تعالی فی الدنیا والجنة والنار والعرش لا یتسع لأکثر من نصفین أو ثلاثة أثلاث أو أربعة أرباع أو ستة أسداس أو ثمانیة أثمان ، فمن الباطل أن یکلّفنا الله عزّ وجلّ المحال ، وما لیس فی الوسع ، ومن الباطل أن یکلّفنا من المخرج من ذلک والمخلص منه ما لم یتبیّن علینا کیف یعمل فیه .

وأما قولهم : ( لیس بعضهم أولی بالحطیطة من بعض . . ) فکلام صحیح أزید فیه ما ینقص منه وهو : إلاّ أن یوجب حطّ بعضهم دون بعض نصّ أو ضرورة .

[ ویقال لهم هاهنا أیضاً : ولا لکم أن تحطّوا أحداً من الورثة ممّا جعل الله تعالی باحتیاطک وظنّک لکن بنصّ أو ضرورة ] (3) .

وأما دعواهم : ( التناقض من المانعین للعول فی المسألة التی ذکروا ) فسنذکرها إن شاء الله تعالی ، ونری أنهم لم یتناقضوا فیها أصلاً ، فإذ قد بطل کلّ ما شغبوا به فالواجب أن ننظر فیما احتج به .


1- کلمه : ( مال ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( العول ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 488

المبطلون للعول ، فوجدنا ابن عباس - فی الخبر الذی أوردنا من طریق عبید الله بن عبد الله عنه - قد انتظم بالحجة فی ذلک بما لا یقدر أحد علی الاعتراض فیه ، وأول ذلک إخباره : أن عمر أول من أعال الفرائض باعترافه أنه لم یعرف مراد الله تعالی فی ذلک ، فصحّ أنه رأی لم تتقدّمه سُنّة ، وهذا یکفی فی ردّ هذا القول .

وأما ابن عباس ; فإنه وصف أن قوله فی ذلک هو نصّ القرآن ، فهو الحقّ ، وبیّن أن الکلام فی العول لا یقع إلاّ فی فریضة فیها أبوان وزوج وزوجة وأخوات وبنات فقط أو بعضهم .

قال أبو محمد : ولا یشکّ ذو مسکة عقل فی أن الله تعالی لم یرد قطّ إعطاء فرائض لا یسعها المال .

ووجدنا ثلاث حجج قاطعة موجبة صحة قول ابن عباس :

إحداها : التی ذکر من تقدیم من ‹ 1859 › لم یحطّه الله تعالی قطّ عن فرض مسمی علی من حطّه عن الفرض المسمی إلی أن لا یکون له إلاّ ما بقی .

والثانیة : أنه بضرورة العقل عرفنا أن تقدیم من أوجب الله تعالی میراثه علی کلّ حال ومن لا یمنعه من المیراث مانع أصلاً - إذا کان هو والمیت حرّین علی دین واحد - علی من قد یرث وقد لا یرث ; لأن من لم یمنعه الله تعالی قطّ من المیراث لا یحلّ منعه ممّا

ص : 489

جعل الله تعالی له ، وکلّ من قد یرث [ وقد لا یرث ] (1) فبالضرورة ندری أنه لا یرث إلاّ بعد من یرث و لابدّ ، ووجدنا الزوجین والأبوین یرثون أبداً علی کلّ حال ، ووجدنا الأخوات قد یرثن وقد لا یرثن ، ووجدنا البنات لا یرثن إلاّ بعد میراث من یرث معهنّ .

والثالثة : أن ننظر فی من ذکرنا ; فإن وجدنا المال یتسع لفرائضهم أیقنّا أن الله عزّ وجلّ أرادهم فی تلک الفریضة نفسها بما سمّی لهم فیها فی القرآن ، وإن وجدنا المال لا یتسع لفرائضهم نظرنا فیهم واحداً واحداً ، فمن وجدنا - ممّن ذکرنا - قد اتفق جمیع أهل الإسلام اتفاقاً مقطوعاً به معلوماً بالضرورة علی أنه لیس فی تلک الفریضة ما ذکر الله تعالی أیقنّا (2) قطعاً أن الله تعالی لم یرده قطّ فیما نصّ علیه فی القرآن ، فلم نعطه إلاّ ما اتفق له علیه ، فإن لم یتفق له علی شیء لم نعطه شیئاً ; لأنه قد صحّ أن لا میراث له فی النصوص فی القرآن ، ومن وجدنا - ممّن ذکرنا - قد اختلف المسلمون فیه ، فقالت طائفة : له ما سمی الله تعالی له فی القرآن ، وقالت طائفة : لیس له إلاّ بعض المسمی فی القرآن ، وجب ولابدّ یقیناً أن نقضی له .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أیقننا ) آمده است .

ص : 490

بالمنصوص فی القرآن ، وأن لا نلتفت إلی قول من قال بخلاف النصّ إذا لم یأت فی تصحیح دعواه بنصّ آخر ، وهذا غایة البیان ولا سبیل إلی شذوذ شیء عن هذه القضیة ; لأن الأبوین والزوجین فی مسائل العول کلّها یقول المبطلون للعول : إن الواجب لهم ما سمّاه الله تعالی لهم فی القرآن ، وقال القائلون بالعول : لیس لهم إلاّ بعضه ، فوجب الأخذ بنصّ القرآن لا بقول (1) من خالفه .

وأمّا البنات والأخوات ; فقد أجمع القائلون بالعول [ والمبطلون للعول ] (2) - ولیس فی أهل الإسلام لهاتین الطائفتین ثالث [ لهما ] (3) ، ولا یمکن أن یوجد لهما ثالث إذاً (4) لیس فی الممکن إلاّ إثبات أو نفی - علی أنه لا یجب فی جمیع مسائل العول لهنّ ما جاء فی نصّ القرآن لکن إما بعض ذلک وإما لا شیء ، فکان إجماعهم حقّاً بلا شک ، وکان ما اختلفوا فیه لا یقوم به حجة إذ لم یأت به نصّ ، فوجب - إذ لا حقّ لهنّ بالنصّ - أن لا یعطوا إلاّ ما صحّ .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یقول ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی [ ج ] : ( إذ ) .

ص : 491

الإجماع لهنّ به ، فإن لم یجمع لهنّ علی شیء - وقد خرجن بالإجماع وبالضرورة عن النصّ - فلا یجوز ‹ 1860 › أن یعطین شیئاً بغیر نصّ ولا إجماع ، وهذا بیان لا إشکال فیه وبالله تعالی التوفیق .

وأما المسألة التی ادعوا علینا فیها التناقض فهی زوج وأُمّ وأُختان لأب وأُختان لأُمّ ، ومسألة أُخری ادعوا فیها التناقض علی بعضها دون بعض وهی زوج وأُمّ وأُختان لأُمّ ، فقالوا فی هذه المسألة : کلّ هؤلاء أُولو فرض مسمی لا یرث منهم أحد بغیر الفرض المسمی فی شیء من الفرائض ، ولیس هاهنا من یرث مرّة بفرض مسمی فتقدّموه ومرّة ما بقی فتسقطوه أو تؤخّروه .

وقالوا فی الأولی : الأخوات من الشقائق أو للأب فقط أو للأُمّ فقط ممّن قد یرث وقد لا یرث شیئاً فمن أین لکم إسقاط بعض وإثبات بعض ؟

قال أبو محمد : أما مسألة الزوج والأُمّ والأختین للأب والأختین للأُمّ فلا تناقض فیها أصلاً ; لأن الأُختین للأب قد یرثان بفرض مسمی مرّة ، وقد لا یرثان إلاّ ما بقی إن بقی شیء ، فلا یُعطَیان ما لم یأت به نصّ لهما ولا اتفاق ، ولیس للأُمّ هاهنا إلاّ

ص : 492

السدس ; لأن للمیت (1) أُخت فوجب للزوج النصف بالنصّ وللأُمّ السدس بالنصّ ، فذلک الثلثان وللأُختین للأُمّ الثلث بالنصّ .

وأیضاً ; فهؤلاء کلّهم مجمع علی توریثهم فی هذه الفریضة بلا خلاف من أحد ، ومختلف فی حطّهم ، فوجب توریثهم بالنصّ والإجماع ، وبطل حطّهم بالدعوی المخالفة للنصّ ، وصحّ بالإجماع المتیقّن أن الله تعالی لم یعط الأُختین للأب فی هذه الفریضة الثلثین ، ولا نصّ لهما بغیره ، ولم یجمع لهما علی شیء یعطیانه ، فإذاً لا میراث لهما بالنصّ والإجماع ، ولا یحول (2) توریثهما أصلاً .

وأما مسألة الزوج والأُمّ والأُختین للأُمّ ، فإنهما لا تلزم أبا سلیمان ومن وافقه ممّن یحطّ الأُمّ إلی السدس بالاثنین من الإخوة ، وأما نحن ومن أخذ بقول ابن عباس أن لا یحطّ إلی السدس إلاّ بثلاثة فصاعداً من الإخوة ، فجوابنا فیها - وبالله تعالی التوفیق - : أن الزوج والأُمّ یرثان بکلّ وجه وفی کلّ حال ، وأما الأُختان للأُمّ فقد ترثان وقد لا ترثان ، فلا یجوز منع من نحن علی یقین من أن الله تعالی أوجب له المیراث فی کلّ حال وأبداً ، [ و ] (3) لا یجوز .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( للمیتة ) آمده است .
2- فی المصدر : ( ولا یجوز ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 493

توریث من قد یرث وقد لا یرث إلاّ بعد توریث من نحن علی یقین من وجوب توریثه وبعد استیفائه ما نصّ الله تعالی علیه ، فإن فضّل عنه شیء أخذه الذی قد لا یرث وإن لم یفضّل منه شیء لم یکن له شیء ; إذ لیس فی وسع (1) المکلّف إلاّ هذا أو مخالفة القرآن بالدعوی بلا برهان ، فللزوج النصف بالقرآن ، وللأُمّ الثلث بالقرآن ، فلم یبق إلاّ السدس ، فلیس للإخوة للأُمّ غیره ; إذ لم یبق لهم سواه ، وبالله تعالی التوفیق (2) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الوسع ) آمده است .
2- [ الف و ج ] مسأله ابطال عول از کتاب المواریث . [ المحلی : 9 / 264 - 267 ] .

ص : 494

ص : 495

طعن شانزدهم : حکم به ترک نماز جنب با نبود آب

ص : 496

ص : 497

و از غرائب احکام باطله ، و عجائب فتاوای فاسده ، و عظائم خطایای فاحشه خلافت مآب آن است که بر خلاف حکم قرآن و ارشاد سید الإنس و الجانّ ‹ 1861 › - صلوات الله وسلامه علیه وآله ما اختلف الملوان - و بر خلاف اهل بیت ( علیهم السلام ) و خلاف اجماع صحابه اعیان حکم داد به آنکه جنب (1) اگر آب نیابد دست از تیمم بیفشاند و نماز نخواند ، و این حکم قبیح و ابتداع فضیح او را بسیار [ ی ] از ائمه منقّدین و اساطین محدّثین سنیه روایت کرده اند تا آنکه بخاری و مسلم هم - با آن همه اهتمام در کتمان اسرار و اِسدال اَستار و عدم ابداء عوار خلفای عالی تبار ! - آن را در “ صحیحین “ خود وارد کرده اند ، و ابوداود و ابن ماجه و نسائی و حمیدی (2) و عبدالرزاق و ابوبکر بن ابی شیبه و طحاوی و ابن اثیر جزری و صاحب “ مشکاة “ و صاحب “ مصابیح “ و سیوطی و ملا علی متقی و غیرهم نیز نقل کرده اند .

.


1- [ ج ] : ( مجنب ) .
2- قسمت : ( و حمیدی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 498

در “ صحیح بخاری “ در باب : ( إذا خاف الجنب علی نفسه المرض أو الموت أو خاف العطش ) مذکور است :

حدّثنا عمر بن حفص بن غیاث ، [ قال : حدّثنی أبی ، عن الأعمش ، قال : ] (1) سمعت شقیق بن سلمة ، قال : کنت عند عبد الله وأبی موسی ، فقال له أبو موسی : أرأیت یا أبا عبد الرحمن ! إذا أجنب الرجل فلم یجد الماء کیف یصنع ؟ فقال عبد الله : لا یصلّی حتّی یجد الماء ، فقال أبو موسی : فکیف تصنع بقول عمار حین قال له النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « کان یکفیک التیمم ؟ » قال : ألم تر عمر لم یقنع بذلک منه ؟ فقال أبو موسی : فدعنا من قول عمار کیف تصنع (2) بهذه الآیة ؟ فما دری عبد الله ما یقول ، فقال : أما لو رخّصنا لهم فی هذا لأوشک إذا برد علی أحدهم الماء أن یدعه ویتیمم ، فقلت لشقیق : فإنّما کره عبد الله لهذا ؟ فقال : نعم (3) .

حاصل آنکه از شقیق بن سلمه روایت است که او گفت که : بودم من نزد عبدالله بن مسعود و ابی موسی ، پس گفت ابوموسی : خبر ده مرا ای ابوعبدالرحمن که هرگاه که مردی جنب شود و آب نیابد چه کند ؟ گفت عبدالله بن مسعود : نماز نمیگزارد تا آب نیابد . گفت ابوموسی : پس چه .


1- الزیادة من المصدر .
2- ( تصنع ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف و ج ] از کتاب تیمم جلد اول . [ ج ] 49 / 561. [ صحیح بخاری 1 / 90 ] .

ص : 499

خواهی کرد به قول عمار در حینی که گفت او را پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که : « کافی بود تو را تیمم ؟ ! » گفت عبدالله بن مسعود : آیا ندیدی که عمر قناعت نکرد به این قول از عمار ؟ پس گفت ابوموسی : بگذار ما را از قول عمار ، چه خواهی کرد با این آیه - یعنی به قول خدای تعالی شأنه که در قرآن مجید فرموده : ( أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً ) ؟ (1) راوی گفت : پس ندانست عبدالله بن مسعود که چه گوید در جواب آن ، پس گفت ابن مسعود که : ما اگر رخصت دهیم ایشان را در تیمم قریب است که اگر سرد شود بر یکی از (2) ایشان آب بگذارند آب را و تیمم کنند ، پس اعمش میگوید که گفتم من به شقیق که : مکروه نداشت عبدالله بن مسعود تیمم را مگر به علت مذکور ؟ پس شقیق گفت : بلی .

و در “ صحیح مسلم “ مسطور است (3) :

حدّثنی عبد الله بن هاشم بن حیان العبدی ، قال : ( نا ) یحیی - یعنی ابن سعید - القطان ، عن شعبة ، قال : حدّثنی الحکم ، عن ذرّ ، عن سعید بن عبد الرحمن ‹ 1862 › بن أبزی ، عن أبیه : أن رجلاً أتی عمر ، فقال : إنی أجنبت فلم أجد ماءً ؟ فقال : لا تصلّ ، فقال عمار :

.


1- النساء ( 4 ) : 43 ، والمائدة ( 5 ) : 6 .
2- قسمت : ( یکی از ) درحاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده ودر [ ج ] نیامده است .
3- قسمت : ( مسطور است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 500

أما تذکر - یا أمیر المؤمنین ! - إذ أنا وأنت فی سریة فأجنبنا ، فلم نجد ماءً ، فأما أنت فلم تصلّ ، وأما أنا فتمعّکت فی التراب وصلّیت ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّما یکفیک أن تضرب بیدیک الأرض ، ثمّ تنفخ ، ثمّ تمسح بهما وجهک وکفیک » ، فقال عمر : اتق الله یا عمار ! فقال : إن شئت لم أحدّث به ؟ !

قال الحکم : وحدّثنیه ابن عبد الرحمن بن أبزی ، عن أبیه مثل حدیث ذرّ .

قال : وحدّثنی سلمة ، عن ذرّ - فی هذا الإسناد الذی ذکر الحکم - قال : فقال عمر : نولّیک ما تولّیت (1) .

حاصل آنکه : روایت است از سعید بن عبدالرحمن از پدرش که : مردی آمد نزد عمر و گفت : من جنب شدم و آب نیافتم ، عمر گفت : نماز مکن ، عمار گفت که : آیا یاد نمیکنی که من و تو هر دو در سریه بودیم و جنب شدیم و آب نیافتیم ، اما تو نماز نگزاردی ، و اما من پس غلطیدم در خاک (2) و نماز گزاردم ، پس فرمود پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « جز این نیست که کافی بود تو را که بزنی دست خود را به زمین ، پس نفخ ید کنی (3) پس مسح کنی به آن روی خود را و هر دو کف دست خود را » گفت عمر : از خدا بترس .


1- [ الف و ج ] باب التیمم . [ صحیح مسلم 1 / 193 ] .
2- ( در خاک ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است و در [ ج ] نبود .
3- در [ ج ] به جای ( نفخ ید کنی ) آمده است : ( پس بیفشانی ) .

ص : 501

ای عمار ! عمار گفت : اگر خواهی تو تحدیث نکنم به آن .

و نیز در “ صحیح “ مسلم مسطور است :

حدّثنی إسحاق بن منصور ، قال : ( أنا ) النضر بن شمیل ، قال : ( أنا ) شعبة ، عن الحکم ، قال : سمعت ذرّاً ، عن عبد الرحمن بن أبزی - قال : قال الحکم : وقد سمعته من ابن عبد الرحمن بن أبزی ، عن أبیه - : أن رجلاً أتی عمر ، فقال : إنی أجنبت فلم أجد ماءً . . وساق الحدیث وزاد فیه : فقال عمار : یا أمیر المؤمنین ! إن شئت - لما جعل الله علیّ من حقّک - لا أُحدّث به أحداً ؟

ولم یذکر : حدثنی سلمة عن ذرّ (1) .

و نیز در “ صحیح “ مسلم مسطور است :

حدّثنا یحیی بن یحیی ، وأبو بکر بن شیبة ، وابن نمیر - جمیعاً - عن أبی معاویة ، قال أبو بکر : ( نا ) أبو معاویة ، عن الأعمش ، عن شقیق ، قال : کنت جالساً مع عبد الله وأبی موسی ، فقال أبو موسی : یا عبد الرحمن ! أرأیت لو أن رجلاً أجنب فلم یجد الماء شهراً کیف یصنع بالصلاة ؟ فقال عبد الله : لا یتیمم و إن لم یجد الماء شهراً .

فقال أبو موسی : فکیف بهذه الآیة فی سورة المائدة : ( فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً ) ؟ (2) فقال عبد الله : لو رخّص لهم .


1- [ ج ] باب التیمم . [ صحیح مسلم 1 / 193 - 194 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 6 .

ص : 502

فی هذه الآیة لأوشک إذ (1) برد علیهم الماء أن یتیمموا بالصعید ، فقال أبو موسی لعبدالله : ولم تسمع قول عمار : بعثنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حاجة ، فأجنبت ، فلم أجد الماء ، فتمرّغت فی الصعید کما تمرغ الدابة ، ثمّ أتیت النبیّ صلی الله [ علیه وآله ] وسلم ، فذکرت ‹ 1863 › ذلک له ، فقال : « إنّما کان یکفیک أن تقول بیدیک هکذا » ، ثمّ ضرب بیده الأرض ضربة واحدة ، ثمّ مسح الشمال علی الیمین وظاهر کفیه ووجهه ، فقال عبد الله : أو لم تر عمر لم یقنع بقول عمار (2) .

و در “ سنن “ نسائی مسطور است :

أخبرنا محمد بن بشار ، قال : حدّثنا محمد ، قال : حدّثنا شعبة ، عن سلمة ، عن ذرّ ، عن ابن عبد الرحمان ابن أبزی ، عن أبیه : أن رجلاً أتی عمر ، فقال : إنی أجنبت فلم أجد الماء ؟ قال عمر : لا تصلّ . فقال عمار بن یاسر : یا أمیر المؤمنین ! أما تذکر إذ أنا وأنت فی سریة ، فأجنبنا ، فلم نجد الماء ، فأما أنت فلم تصلّ ، وأما أنا فتمعّکت فی التراب ، فصلّیت فأتینا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذکرنا ذلک له ، فقال : « إنّما [ کان ] (3) یکفیک » ، فضرب .


1- فی المصدر : ( إذا ) .
2- [ الف و ج ] باب التیمم صفحه : 161. [ صحیح مسلم 1 / 192 - 193 ] .
3- الزیادة من المصدر و [ ج ] .

ص : 503

النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بیدیه إلی الأرض ، ثمّ نفخ فیهما ، ثمّ مسح بهما وجهه وکفیه - وسلمة شکّّ ، لا یدری فیه إلی المرفقین أو الکفّین - فقال عمر : نولّیک ما تولّیت (1) .

و نیز در “ سنن “ نسائی مذکور است :

أخبرنا محمد بن بشّار ، قال : حدّثنا عبد الرحمن ، قال : حدّثنا [ سفیان ] (2) عن سلمة ، عن أبی مالک ، و عن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبزی ، قال : کنا عند عمر وأتاه رجل ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! ربما نمکث الشهر أو الشهرین ولا نجد الماء ؟ فقال عمر : أما أنا إذا لم أجد الماء لم أکن لأُصلّی حتّی أجد الماء ، فقال عمار بن یاسر : أتذکر یا أمیر المؤمنین ! حیث کنت بمکان . . کذا وکذا ، ونحن نرعی [ الإبل ] (3) ، فتعلم أنا أجنبنا ؟ قال : نعم ، فأما أنا فتمرّغت فی التراب ، فأتینا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فضحک ، فقال : « إن کان الصعید لکافیک » وضرب بکفیه إلی الأرض ، ونفخ فیهما ، ثمّ مسح وجهه وبعض ذراعیه ، فقال : اتق الله یا عمار ! فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن شئت لم أذکره ؟ قال : لا ، .


1- [ الف و ج ] صفحة : 28 ، باب التیمم فی الحضر من أبواب الطهارة . [ سنن النسائی 1 / 165 - 166 ] .
2- الزیادة من المصدر و [ ج ] .
3- الزیادة من المصدر و [ ج ] .

ص : 504

ولکن نولّیک من ذلک ما تولّیت (1) .

و نیز در آن مذکور است :

أخبرنا إسماعیل بن مسعود ، ( ح ) (2) خالد ، حدّثنا شعبة ، عن الحکم : سمعت ذرّاً یحدّث عن ابن أبزی ، عن أبیه ، قال - وقد سمعه الحکم عن ابن عبد الرحمن ، قال - : أجنب رجل فأتی عمر . . . ، فقال : إنی أجنبت فلم أجد ماءً ، قال : لا تصلّ ، قال له عمار : أما تذکر أنا کنا فی سریة ، فأجنبنا ، فأما أنت فلم تصلّ ، وأما أنا فإنی تمعّکت ، فصلّیت ، ثمّ أتیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذکرت ذلک له ، فقال : « إنّما کان یکفیک » ، وضرب شعبة بکفه ضربة ، ونفخ فیهما ، ثمّ دلک إحداهما بالأخری ، ثمّ مسح بهما وجهه ، فقال له عمر : شیئاً لا أدری ما هو ؟ ! فقال : إن شئت لا حدّثته .

وذکر شیئاً سلمة فی هذا الإسناد ، عن أبی مالک ، وزاد سلمة ، قال : بل نولّیک من ذلک ما تولّیت (3) .

.


1- [ الف و ج ] صفحة : 29 ، باب التیمم فی السفر من أبواب الطهارة . [ سنن نسائی 1 / 168 ] .
2- علامت تحویل سند .
3- [ الف و ج ] صفحة : 29 . [ ج ] نشان سابق . [ در سنن نسائی مطبوع و مصادر دیگر پیدا نشد ] .

ص : 505

و نیز در آن مسطور است :

أخبرنا عبد الله بن محمد بن تمیم ، قال : حدّثنا حجاج ، قال : حدّثنا ‹ 1864 › شعبة ، عن الحکم وسلمة ، عن ذرّ ، عن ابن عبد الرحمان بن أبزی ، عن أبیه : أن رجلاً جاء إلی عمر . . . ، فقال : إنی أجنبت فلم أجد الماء ؟ فقال عمر : لا تصلّ ، فقال عمار : أما تذکر یا أمیر المؤمنین ! إذ أنا وأنت فی سریة ، فأجنبنا ، فلم نجد ماءً ، فأما أنت فلم تصل ، وأما أنا فتمعّکت فی التراب ، ثمّ صلّیت ، فلمّا أتینا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکرت ذلک له ، فقال : « إنّما یکفیک » ، وضرب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بیدیه إلی الأرض ، ثمّ نفخ فیهما ، فمسح بهما وجهه وکفیه - شکّ سلمة ، وقال : لا أدری فیه المرفقین أو الکفین - قال عمر : نولّیک من ذلک ما تولّیت . . إلی آخره (1) .

و نیز در آن مسطور است :

أخبرنا محمد بن العلاء ، قال : حدّثنا أبو معاویة ، قال : حدّثنا الأعمش ، عن شقیق ، قال : کنت جالساً مع عبد الله و أبی موسی ، فقال أبو موسی : أو لم تسمع قول عمار لعمر : بعثنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حاجة ، فأجنبت فلم أجد الماء ، .


1- [ الف و ج ] نشان سابق . [ ج ] صفحه : 29 . [ سنن نسائی 1 / 170 ] .

ص : 506

فتمرّغت بالصعید ، ثمّ أتیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذکرت ذلک له ، فقال : « إنّما کان یکفیک أن تقول هکذا » ، وضرب بیده علی الأرض ضربة فمسح کفیه ، ثمّ نقضهما ، ثمّ ضرب بشماله علی یمینه وبیمینه علی شماله وعلی کفیه ووجهه ، فقال عبد الله : أو لم تر عمر لم یقنع بقول عمار ؟ ! (1) و ابوداود در “ سنن “ خود گفته :

حدّثنا محمد بن کثیر العبدی ، حدّثنا سفیان ، عن سلمة بن کهیل ، عن أبی مالک ، عن عبد الرحمان بن أبزی ، قال : کنت عند عمر فجاءه رجل ، فقال : إنا نکون بالمکان الشهر أو الشهرین ؟ فقال عمر : أما أنا فلم أکن أُصلّی حتّی أجد الماء ، قال : فقال عمار : یا أمیر المؤمنین ! أما تذکر إذ کنت أنا وأنت فی الإبل ، فأصابتنا جنابة ، فأما أنا فتمعّکت ، فأتینا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذُکِرَ (2) ذلک له ، فقال : « إنّما کان یکفیک أن تقول هکذا » ، وضرب بیدیه إلی الأرض ، ثمّ نفخهما ، ثمّ مسّ بهما وجهه ویدیه إلی نصف الذراع ، فقال عمر : یا عمار ! إتقّ الله ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن شئت - والله ! - لم أذکره أبداً ، فقال عمر : کلاّ والله .


1- [ الف و ج ] نشان سابق . [ سنن نسائی 1 / 170 - 171 ] .
2- فی المصدر : ( فذکرتُ ) .

ص : 507

لنولّینّک من ذلک ما تولّیت (1) .

و نیز در “ سنن “ ابوداود مسطور است :

حدّثنا محمد بن سلیمان الأنباری ، ( نا ) أبو معاویة الضریر ، عن الأعمش ، عن شقیق ، قال : کنت جالساً بین عبد الله وأبی موسی ، فقال أبو موسی : یا أبا عبد الرحمان ! أرأیت لو أن رجلاً أجنب فلم یجد الماء شهراً أما کان یتیمم ؟ قال : لا ، وإن لم یجد الماء شهراً ، فقال أبو موسی : فکیف تصنعون بهذه الآیة التی فی سورة المائدة : ( فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً ) ؟ (2) فقال عبد الله : لو رخّص لهم فی هذا لأوشکوا إذ برد علیهم الماء أن یتیمّموا بالصعید ، فقال له أبو موسی : وإنّما کرهتم ‹ 1865 › هذا لهذا ؟ ! قال : نعم .

فقال له أبو موسی : ألم تسمع قول عمار لعمر : بعثنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حاجة ، فأجنبت ، فلم أجد الماء ، فتمرّغت فی الصعید کما تتمرغ الدابة ، ثمّ أتیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذکرت ذلک له ، فقال : « إنّما [ کان ] (3) یکفیک أن تصنع هکذا » ، فضرب بیده علی الأرض ، فنفضها ، ثمّ ضرب .


1- [ الف و ج ] صفحة : 46 باب التیمم من کتاب الطهارة . [ سنن ابوداود 1 / 81 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 6 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 508

بشماله علی یمینه وبیمینه علی شماله علی الکفین ، ثمّ مسح وجهه ، فقال له عبد الله : أفلم تر عمر لم یقنع بقول عمار ؟ ! (1) و در “ سنن “ ابن ماجه مسطور است :

حدّثنا محمد بن بشّار ، حدّثنا محمد بن جعفر ، حدّثنا شعبة ، عن الحکم ، عن ذرّ ، عن ابن عبد الرحمن بن أبزی ، عن أبیه : أن رجلاً أتی عمر بن الخطاب ، فقال : إنی أجنبت فلم أجد الماء ؟ فقال عمر : لا تصلّ ، فقال عمار بن یاسر : أما تذکر یا أمیر المؤمنین ! إذ أنا وأنت فی سریة ، فأجنبنا فلم نجد الماء ، فأما أنت فلم تصلّ ، وأما أنا فتمعّکت فی التراب فصلّیت ، فلمّا أتیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذکرت ذلک له ، فقال : « إنّما کان یکفیک . . » ، وضرب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بیدیه إلی الأرض ، ثمّ نفخ فیها ، ومسح بهما وجهه وکفیه (2) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن عبد الرحمن بن أبزی ، قال : جاء رجل من أهل البادیة إلی عمر بن الخطاب ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! إنّما نمکث الشهر والشهرین لا نجد الماء ؟ قال عمر : أما أنا فلم أکن لأُصلی حتّی أجد .


1- [ ج ] صفحة : 43. [ سنن ابوداود 1 / 81 ] .
2- [ الف و ج ] صفحة : 79 ، باب ما جاء فی أن التیمم ضربة واحدة . [ سنن ابن ماجه 1 / 188 ] .

ص : 509

الماء . . ! فقال عمار بن یاسر : [ أ ] (1) ما تذکر إذ أنا وأنت بأرض کذا نرعی الإبل ، فتعلم أنی أجنبت ؟ قال : نعم ، فتمعّکت فی التراب ، فذکرت ذلک للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فضحک ، وقال : « إنه کان یکفیک من ذلک الصعید ، أن (2) تقول : هکذا . . » وضرب بیده الأرض ، ثمّ نفخهما ، ثمّ مسح بهما علی وجهه وذراعیه إلی قریب من نصف الذراع ، فقال عمر : إتق الله یا عمار ! فقال عمار : فما علیّ لک من حق یا أمیر المؤمنین ! إن شئت لا أذکر ما حییتُ ؟ فقال عمر : کلا والله ! ولکن أُولّیک من أمرک ما تولّیت . عب (3) .

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن أبی وائل ، قال : رأیت أبا موسی سأل عبد الله بن مسعود عن الرجل یأتی أهله ولیس عنده ماء ؟ فقال عبد الله : لو رخّصنا لهم لأوشکوا أن یتیمموا بالصعید ! فقال أبو موسی : أما سمعت قول عمار ؟ فقال : ما رأیت عمر قنع به . ص (4) .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لن ) آمده است .
3- [ الف و ج ] فصل فی التیمم من باب فی المیاه والأوانی والتیمم . . إلی آخره من کتاب الطهارة من حرف الطاء . [ کنز العمال 9 / 588 ] .
4- [ الف ] أی رواه سعید بن منصور . ( 12 ) . [ الف و ج ] نشان سابق . [ کنز العمال 9 / 589 ] .

ص : 510

و طحاوی در کتاب “ معانی الآثار “ گفته :

حدّثنا أبو بکرة ، و (1) حدّثنا أبو داود ، حدّثنا شعبة ، عن الحکم ، قال : سمعت ذرّ بن عبد الله یحدّث عن عبد الرحمن بن أبزی ، عن أبیه : أن رجلاً أتی عمر . . . ، فقال : إنی کنت فی سفر ، فأجنبت ، فلم أجد الماء ، فقال عمر . . . : لا تصلّ ، فقال عمار : یا أمیر المؤمنین ! أما تذکر أنی کنت وإیاک فی سریة ، فأجنبنا ، فلم نجد الماء ، فأما ‹ 1866 › أنت فلم تصلّ ، وأما أنا فتمرّغت فی التراب ، فأتینا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأخبرناه ، فقال : « أما أنت فکان یکفیک » ، وقال بیده ، فضرب بهما ، ونفخ فیهما ، ومسح بهما وجهه وکفیه (2) .

و شناعت و فظاعت و سماجت و فضاحت (3) و قباحت این حکم واهی بالاتر از آن است که محتاج بیان و اظهار باشد ; زیرا که این حکم مثل آن است که کسی حکم به ترک صلات باوصف وجود آب بدهد ; زیرا که هرگاه فقد .


1- فی المصدر : ( قال ) بدل ( واو ) .
2- [ الف و ج ] باب صفة التیمم کیف هی . [ ج ] صفحة : 101. [ شرح معانی الآثار 1 / 112 ] .
3- [ ج ] فضحه - کمنعه - کشف مساویه ، فافتضح [ فأفضح ] ، والاسم : الفضیحة ، والفضوح ، والفضوحة - بضمّهما - ، والفضاحة - بالفتح - ، والفضاح - بالکسر - . ( 12 ) ق . [ القاموس المحیط 1 / 240 ] .

ص : 511

ماء شرعاً (1) مسقط صلات نیست پس فقد ماء و وجود ماء شرعاً در این باب یکسان گردید ، پس حکم به ترک صلات در هر دو حال یکسان باشد ، و ظاهر است که حکم به ترک صلات از اکبر کبائر و افضح فضائح بلکه کفر صریح و زندقه قبیح است .

واعجباه ! که مخاطب و دیگر اسلاف و اخلاف سنیه بر اهل حق به سبب تجویز متعه - که احادیث کثیره بر جواز آن دلالت دارد و مذهب صحابه و تابعین و اکابر علما است - آن همه طعن و تشنیع دارند که نوبت به تضلیل و تکفیر رسانند ، و در دیگر مسائل فروعیه هم دادِ نفس درازی و توهین و تهجین دهند ، و در حق خلافت مآب که چنین حکم شنیع مخالف آیات و روایات و اجماع امت داده ، حرفی بر زبان نیارند ، بلکه ابن روزبهان و ولی الله و امثالهما دامن به حمایت و رتق فتق برچینند ، و انواع هفوات و خرافات بر زبان آرند !

و در حقیقت این حکم به ترک صلات مثل آن است که کسی به راکبین مراکب سائره فی البحر حکم دهد به ترک صلات به زعم آنکه آب دریا مطهر نیست ! یا آنکه در ایام شدت گرما - به سبب زعم حصول حرج - اسقاط صلات ظهرین کند ! یا بر قاطنین بلاد نائیه حج را واجب نداند ! یا صوم را در .


1- کلمه : ( شرعاً ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 512

شدت گرما غیر واجب گرداند ! یا اباحه وطی محارم برای شبّان به خیال ضرورت کند . . . و امثال ذلک ، و چون قطعی و بدیهی است که : هیچ مسلمی در چنین احکام شنیعه کسی را معذور نمیدارد و حیله اجتهاد را موجب رهایی گلوی او نمیپندارد ، همچنین شناعت حکم خلافت مآب هم ظاهر و قطعی است و حیله اجتهاد به کار نمیخورد .

و از اینجا است چون ائمه و اسلاف سنیه بطلان و شناعت این حکم به عین الیقین معلوم (1) کردند ناچار دست از اتباع خلافت مآب در این باب برداشتند ، و با آنکه در مسأله طلاق و غیر آن قلاده تقلیدش در گردن انداختند ، اینجا اعراض از حکم جناب او ساختند و مجال اتباع او نیافتند .

ابن عبدالبرّ در “ استذکار “ شرح “ موطأ “ گفته (2) :

وأجمع علماء الأمصار بالمشرق والمغرب - فی ما علمت - أن التیمم بالصعید عند عدم الماء طهور کلّ مسلم مریض أو مسافر سواء کان جنباً أو علی غیر وضوء لا یختلفون فی ذلک ، وقد کان عمر بن الخطاب وعبد الله بن مسعود . . . یقولان : إن الجنب لا یطهّره إلاّ الماء ، وأنه لا یستبیح بالتیمم صلاة أبداً ; لقول الله .


1- [ ج ] : ( ملاحظه ) .
2- [ ج ] ف [ فایده : ] انکار عمر بن الخطاب التیمم .

ص : 513

عزّ وجلّ : ( وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا ) (1) وقوله : ( وَلا جُنُباً ‹ 1867 › إلاّ عابِرِی سَبِیل حَتَّی تَغْتَسِلُوا ) (2) ، وخفیت علیهما السنّة فی ذلک ، ولم یصل إلیهما من ذلک إلاّ قول عمار ، وکان عمر حاضراً ذلک معه فأُنسی قصة عمار ، وارتاب فی ذلک بحضوره معه ونسیانه لذلک ، فلم یقنع بقوله ، فذهب هو وابن مسعود إلی أن الجنب لا یدخل فی المعنی المراد بقوله تعالی : ( وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَر أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا ) (3) ، وکانا یذهبان إلی أن الملامسة ما دون الجماع ، وقد ذکرنا اختلاف العلماء فی معنی الملامسة فیما مضی ، والحمد لله .

وروی أبو معاویة ، عن الأعمش ، عن أبی وائل ، عن ابن مسعود ، قال : لا یتیمم الجنب وإن لم یجد الماء شهراً .

ولم یتعلق أحد من فقهاء الأمصار - من قال : إن الملامسة الجماع ، ومن قال : إنها [ ما ] (4) دون الجماع - بقول عمر وابن .


1- المائدة ( 5 ) : 6 .
2- النساء ( 4 ) : 43 .
3- النساء ( 4 ) : 43 ، والمائدة ( 5 ) : 6 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 514

مسعود فی ذلک ، ولا ذهب إلیه لما روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من حدیث عمار وحدیث عمران بن حصین وحدیث أبی ذر : أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أمر الجنب بالتیمم إذا لم یجد الماء ، ولو غاب عن الماء شهراً ، وقد ذکرنا الآثار بذلک فی التمهید (1) .

از این عبارت ظاهر است که علمای امصار در مشرق و مغرب اجماع کرده اند بر آنکه تیمم به صعید موجب طهارت جنب است ، اختلافی در این باب ندارند ; و خلافت مآب و ابن مسعود قائل به آن بودند که جنب را سوای آب تطهیر نمیکند ، و سنت نبویه بر ایشان در این باب مخفی شد ، و هر چند قول عمار در این باب به ایشان رسید لکن عمر با وصفی که همراه عمار در این باب حاضر بود ، شک در آن کرد و قناعت به قول عمار ننمود و این هر دو رفتند به این سو که جنب در معنای مراد به قول حق تعالی : ( وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَر أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ . . ) (2) إلی آخر الآیة داخل نیست که این هر دو ملامست را بر ما دون جماع حمل میکردند و هیچ یک از فقهای امصار - کسانی که قائل اند به آن که مراد از ملامست جماع است و کسانی که ملامست را ما دون جماع میدانند - قول .


1- [ الف و ج ] صفحة : 149 ، باب التیمم . [ الاستذکار 1 / 303 - 304 ] .
2- النساء ( 4 ) : 43 ، والمائدة ( 5 ) : 6 .

ص : 515

عمر و ابن مسعود را قابل تمسک و لایق تعلق ندیده اند و کسی از ایشان به این مذهب نرفته ; زیرا که از حدیث عمار و عمران بن حصین و ابی ذر امر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مجنب را به تیمم در وقت نیافتن آب ثابت است گو آب را تا یک ماه نیابد .

بالجمله ; از این عبارت مخالفت حکم عمر با اجماع و سنت در کمال ظهور است ، و مخالفت آن با قرآن از بیان ابوموسی و عجز ابن مسعود از جواب آن ظاهر شده .

و مخالفت حکم عمر با اهل بیت ( علیهم السلام ) هم (1) ظاهر است که در اجماع ایشان هم داخل اند ، مع هذا حکم جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به تیمم برای مجنب (2) فاقد ماء ثابت است (3) .

در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : « إذا أجنبت ، فاسأل عن الماء جهدک ، فإن ‹ 1868 › لم تقدر علیه فتیمم وصلّ ، فإذا قدرت فاغتسل » . عب (4) .

.


1- کلمه : ( هم ) از [ ج ] افزوده شد .
2- ( مجنب ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- در [ ج ] به جای ( ثابت است ) آمده است : ( اساطین اهل سنت به تصریح روایت کرده اند ) .
4- [ الف و ج ] فصل فی التیمم من باب فی المیاه والأوانی والتیمم من کتاب الطهارة من حرف الطاء . ( 12 ) . [ کنز العمال 9 / 589 ] .

ص : 516

عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : « ینتظر الماء ما لم یفته وقت تلک الصلاة » . عب .

عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : « إذا لم یجد الماء فلیؤخّر التیمم إلی الوقت الآخر » . عب .

عن علی [ ( علیه السلام ) ] : فی الرجل یکون فی السفر ، فتصیبه الجنابة ، ومعه الماء القلیل یخاف أن یعطش ؟ قال : « یتیمم ولا یغتسل » (1) .

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : « إذا أجنب الرجل فلیطلب الماء إلی آخر الوقت ، فإن لم یقدر [ فلیتیمّم ] (2) فیصلّ (3) ، فإن قدر علی الماء اغتسل ولم یعد الصلاة » . خلف العکبری (4) .

و ولی الله در کتاب “ ازالة الخفا “ در فقهیات عمر گفته :

أبو بکر ، عن الأسود ، قال : قال عمر : لا یتیمّم الجنب وإن لم یجد الماء شهراً .

.


1- [ الف ] فصل فی التیمم من باب فی المیاه والأوانی والتیمم من کتاب الطهارة من حرف الطاء . [ کنز العمال 9 / 589 - 590 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر و [ ج ] : ( فیصلّی ) .
4- [ الف و ج ] نشان سابق . [ ج ] صفحه : 44 ، [ کنز العمال 9 / 589 - 590 ] .

ص : 517

وروی من وجوه : أن عماراً ذکر عنده قصة التمعّک ، وقول النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « إنّما یکفیک أن تفعل هکذا . . » إلی آخر الحدیث ، فلم یقنع بقوله .

قلت : ترک الفقهاء الأربعة قول عمر ; لأنهم وجدوه مخالفاً لما صحّ عن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - من مسند عمران بن الحصین وأبی ذرّ وعمرو بن العاص . . وغیرهم - أمره للجنب بالتیمم إذا لم یجد الماء (1) .

از این عبارت ظاهر است که : خلافت مآب حکم فرموده به آنکه جنب تیمم نمیکند و نماز نمیگزارد و گو آب را تا یک ماه (2) نیابد .

وهرگاه تا یک شهر تجویز ترک صلات کردند پس ترک صلات در این حال تا شهور و اعوام هم - حسب افاده آن والا مقام ! - جایز بلکه لازم باشد ! و شناعت و فظاعت چنین حکم بر احدی از اهل ایمان و اسلام مخفی نخواهد بود که خلافت مآب رفته رفته حکم به ترک صلات هم فرموده ، ادنی عامی و جاهل هم بر چنین حکم قبیح و عناد فضیح جسارت نمیکند چه جا امام و خلیفه بر حق که شأن او به مراحل قاصیه از چنین جسارت فاضحه بعید است !

.


1- [ الف و ج ] تطهیر الأنجاس من فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 89 ] .
2- قسمت : ( تا یک ماه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 518

ولله الحمد که بطلان و شناعت حکم خلافت مآب به مثابه [ ای ] رسیده که فقهای اربعه قول او را ترک کردند ، و با وصف آن همه جسارتها که از “ محلی “ ابن حزم ظاهر است یارای تقلید این حکم قبیح نیافتند !

و چسان میلان به آن میکردند که آن را مخالف صریح حکم نبوی که به روایت عمران بن حصین و ابی ذر و عمرو بن العاص و غیر ایشان صحیح شده یافتند (1) .

و مقام مزید تحیر و تعجب این است که شاه ولی الله چنین حکم شینع را - که حسب افاده خودش فقهای اربعه آن را ترک کرده اند و آن را مخالف احادیث صحیحه نبویه یافته - در فقهیات خلافت مآب - که مزید افتخار و مباهات بر آن دارد و کمال فضل و جلالت خلافت مآب به آن ثابت کردن میخواهد - وارد کرده ، آن را از جلائل دلائل مزید مهارت و فقاهت آن قائل : ( کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال ) ، شمار کرده ، لکن لیس هذا بأول قارورة کسرت ، این بزرگ به مزید جسارت و نهایت استحیا و کمال بیخودی در حمایت خلافت مآب بسیاری از جهالات و بدعات را - کما علمت و ستعلم - در فقهیات او شمار کرده ! !

و باز در صدر آن رجز خوانی غریب آغاز کرده ‹ 1869 › حیث قال :

فقیر را - عفی عنه - سالها به خاطر میگذشت که مذهب حضرت عمر . . .

.


1- کلمه : ( یافتند ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 519

را مدون سازد ، و تعجب میکرد از علمای سلف که چرا به این امر عظیم اهتمام ننموده اند حال آنکه فوائد عظیمه در حق خواص مسلمین و عوام ایشان در تدوین مذهب وی . . . مرجوّ است ; اما خواص مسلمین یا فقهااند یا محدّثین ، اتفاق سلف و توارث ایشان اصل عظیم است در فقه ، و اصل در آن ، باب نصوص فاروق و مناظرات او است ، مجلدی ضخیمی مستوعب اکثر ابواب فقه از آن میتوان جمع کرد ، و عمده در فن حدیث معرفت طرق متعاضده حدیث است ، اکثر احادیث که به ظاهر موقوف فاروق اعظم است به معنا مرفوع است ، و سنتی درستی از این باب میتوان پرداخت ، و از شواهد احادیث و متابعات شیء کثیر میتوان از آن برآورد .

اما فایده آن در حق عوام مسلمین آن است که مذاهب مجتهدین را شُعب یک شریعت دانند ، هر مذهبی را دینی علی حده و ملتی جداگانه خیال نکنند ، اختلاف امت ، مشوّش یقین ایشان به احکام ملت نشود ، ظاهر دین و سواد اعظم را از روایات شاذّه جدا تصور نمایند و حجت شرع بر خود قائم شناسند ، و بر مرتبه فاروق اعظم در نشر دین متین و تبلیغ شریعت غرّا چنانکه هست مطلع شوند ، و اعطای کل ذی حق حقه به عمل آرند ; باز تا این وقت آن داعیه به وجود نیامد ، چون سخن تا اینجا رسید آن داعیه باز گل کرده و حبس خاطر از آن داعیه وجهی نداشت ، هذا مع قلّة الأسباب و تشتّت البال ، والله الموفّق والمعین .

ص : 520

بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمد لله وحده ، والصلاة والسلام علی نبیّه الذی لا نبیّ بعده ، أمّا بعد ; فیقول العبد الضعیف الراجی رحمة الله الکریم ولی الله بن عبد الرحیم - تغمّده تعالی برحمته - : هذا ما وفّقنی الله عزّ وجلّ له من تدوین مذهب الخلیفة الأوّاب الناطق بالصدق والصواب أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب - رضی الله عنه وأرضاه - والمذاهب الأربعة منه بمنزلة الشروح من المتون ، والمجتهدون من صاحبه بمنزلة المجتهدین المنتسبین من المجتهد المستقلّ ، والله هو الموفق والمعین . . إلی آخره (1) .

سبحان الله ! تدوین چنین مذهب مخالف قرآن و حدیث و اجماع و مثل آن ، امر عظیم است که فوائد عظیمه در حق خواص مسلمین و عوامشان در آن مرجو است ، و از مثل این مذهب ، یقین به احکام ملت غیر مشوّش و موجب امتیاز سواد اعظم از روایات شاذّه و قیام حجت شرع میشود ، و البته که (2) به سبب آن بر مرتبه خلافت مآب در نشر دین متین و تبلیغ شریعت غرّا واقف (3) و مطلع میشوند ; و نیز نطق خلافت مآب به صدق و صواب و کمال متابعت سنت و کتاب ثابت میشود ! ! ولا حول ولا قوّة إلاّ بالله ، آری إذا لم تستحی فاصنع ما شئت .

.


1- ازالة لخفاء 2 / 85 .
2- حرف : ( که ) در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است .
3- در [ ج ] کلمه : ( واقف ) نیامده است .

ص : 521

در حقیقت این برهان الهی است که این مرجع و ملاذ سنیه (1) ‹ 1870 › اولا چنین تمویه و تلبیس و تدلیس در اثبات مزید فضل و جلالت و نهایت حذق و مهارت و فقاهت خلافت مآب به کار برده ، باز بر رو افتاده چنین مذهب خلافت مآب را - که نهایت شناعت و فظاعت آن پر ظاهر است ، و از کلام خودش مخالفت آن با ارشاد نبوی ظاهر - و مثل آن دیگر بدعات و جهالات خلافت مآب را از دلائل مطلوب خود میشمارد !

آری ! اولیای او را میرسد که از مزید بیتدبری بسرایند که : حضرت او بر ما ذکر اکتفا نکرده ، بلکه بعد اظهار حرف حق و نهایت تفضیح خلافت مآب در پی حمایت باطل افتاده و تخلیص گلوی خلافت مآب از مخالفت حق در سر کرده ، چنانچه بعد عبارت سابقه به مزید جسارت گفته :

وتتبّعتُ أنا فوجدتُ أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رآهم اختلفوا فی تأویل الآیتین : آیة المائدة (2) وآیة النساء ، فصوّب کلا التأویلین ، وترک کلّ مأوّل علی تأویله ، وعمر بن الخطاب أجلّ من أن یخفی علیه هذا الحدیث ، وأتقی لله من أن یبلغه هذا الحدیث ثمّ لا یقول به إلاّ لمعنی فهمه عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

أخرج النسائی ، عن طارق : أن رجلا أجنب ، فلم یصلّ ، فأتی .


1- در [ الف ] کلمه : ( سنیه ) خوانا نیست .
2- فی هامش المصدر : ( أی ( وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا ) [ المائدة ( 5 ) : 6 ] ) .

ص : 522

النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فذکر ذلک له ، فقال : أصبت ، فأجنب رجل آخر فتیمّم وصلّی ، فأتاه ، فقال له نحواً ممّا (1) قال للآخر ، یعنی : أصبت .

وأشار الشافعی إلی أن عمر وابن مسعود کان یحملان الملامسة علی اللمس بالید ، فکانت الآیتان ساکتتین عندهما من التیمم عن الجنابة (2) .

و این کلامی است مورث انواع حیرت و استعجاب و موجب کمال سراسیمگی اَتباع و اَشیاع این محامی خلافت مآب که این بزرگ به مباهات و افتخار تتبع (3) مزعومی - که آن را محض (4) در ذات خود انگاشته و محرومی اسلاف از آن واساخته - ظاهر نموده ، و ندانسته که این حمایتش در حقیقت به وجوه شتّی مورث ننگ و عار است نه جای مباهات و افتخار ; زیرا که دعوی این معنا که :

جناب رسالت مآب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دید صحابه را که اختلاف کردند در تأویل هر دو آیه - یعنی : آیه مائده و آیه نساء - پس تصویب فرمود هر دو تأویل را و ترک فرمود هر مأوّل بر تأویل خود ، دعوی بی دلیل و حرف بی برهان و غیر قابل تعویل است ، بلکه در حقیقت کذب صریح وبهتان .


1- کلمه : ( ممّا ) در [ الف ] محو شده است ، از [ ج ] ثبت شد .
2- [ الف و ج ] فقهیات عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 89 ] .
3- کلمه : ( تتبع ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- [ ج ] : ( منحصر ) .

ص : 523

فضیح است که این فاضل نبیل به محض تشهّی - کذباً و بهتاناً - دعوی اختلاف صحابه در تأویل آیتین در زمان نبوی آغازیده ! و بر آن هم اکتفا نکرده دعوی تصویب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این اختلاف را بر زبان آورده ; میبایست که این دعوی را به سندی لائق قبول مستند میساخت نه آنکه بر محض هواجس اکتفا میساخت . و روایت نسائی - بعد تسلیم - خود مساسی به آن ندارد .

و گو از جسارات صحابه ، اختلاف در زمان رافع اختلاف بعید نیست و آن خود (1) برای مخالفین سمّ هلاهل است که از آن کمال بی اعتمادی و بی اعتباری بر اقوال صحابه - فضلا ‹ 1871 › عن افعالهم - ظاهر است که هرگاه از دخل نامعقول و اتکال بر آرای فاسده در زمان نزول وحی و حیات سرور کائنات ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باز نیامدند ، صدور مخالفات حق و صواب ، و انهماک در تحریف معانی سنت و کتاب بعد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از ایشان اصلا استبعادی ندارد .

اما دعوی تصویب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هر دو تأویل مختلف را و ترک هر مأول بر تأویل خود .

پس محض رمی السهام فی معترک الظلام و جسارت و اقدام بر افترا و اتهام .


1- در [ الف ] کلمه : ( خود ) خوانا نیست از [ ج ] ثبت شد .

ص : 524

بر جناب سرور انام - صلی الله علیه وآله الکرام - است ، پر ظاهر است که این دعوی واهی و تهمت شگرف به دلیلی مستند نیست ، و روایت نسائی خود اصلا دلالتی بر آن ندارد ، و در آن اصلا ذکر اختلاف صحابه در تأویلَین این هر دو آیه (1) نیست تا به تصویب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را چه رسد ! و هیچ عاقلی اصغا به چنین دعوی رکیک نمیتواند (2) کرد چه کار جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هدایت و ایضاح صواب و حق ، و رفع خلاف و نزاع است ، تقریر آن حضرت بر خلاف و نزاع معقول نمیشود چه جا تصویب آن ، عجب که با این همه لاف و گزاف هنوز از اصل غرض شرع هم واقف نشده و اصلا به نظر بصیرت احادیث و روایاتِ نهایت ذمّ و تهجین اختلاف را ندیده ، چنین حرف یاوه بر زبان آورده !

در “ کنز العمال “ مذکور است :

« لا تختلفوا ، فإن من کان قبلکم اختلفوا فهلکوا » . خ . عن ابن مسعود (3) .

از این حدیث که بخاری - امام ائمه ایشان - روایت کرده ظاهر است که : جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از اختلاف نهی فرموده ، و بر مجرد منع و تحریم آن .


1- در [ ج ] کلمه : ( آیه ) اشتباهاً تکرار شده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نمیتوان ) آمده است .
3- [ الف وج ] الباب الثانی فی الاعتصام بالکتاب والسنة من الکتاب الأول فی الإیمان والإسلام من حرف الهمزة . [ کنز العمال 1 / 177 ] .

ص : 525

اکتفا نفرموده ، این منع را مدلّل و مبرهن هم فرموده به آنکه : به درستی که کسانی که قبل ایشان بودند اختلاف کردند پس هلاک شدند ، حاصل آنکه اختلاف سبب هلاک ابدی و خسران سرمدی است ، پس اگر شما هم اختلاف خواهید کرد مثل أُمم سابقه و قرون سالفه در هلاک و ضلال و نکال و وبال خواهید افتاد .

عجب که با این همه ذمّ و توهینِ اختلاف ، این بزرگ ، تهمت گران تصویب اختلاف بر آن حضرت میگذارد و اصلا استحیایی نمیکند !

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است که :

لا تختلفوا فتختلف قلوبکم . حم . دن . عن البراء (1) .

از این حدیث که امام احمد بن حنبل و ابوداود و نسائی روایت کرده اند هم (2) ظاهر است که آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نهی از اختلاف فرموده و سببیت آن ، اختلاف قلوب را که مورث انواع عیوب است بیان فرموده ، پس چگونه عاقلی تجویز توان کرد که آن حضرت تصویب اختلاف فرموده باشد ؟ !

بالجمله ; نسبت تصویب تأویلین مختلفین به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمودن ، در حقیقت جمع بین المتناقضین بر آن حضرت ‹ 1872 › ثابت کردن و داد اسائه ادب دادن است !

.


1- [ الف و ج ] نشان سابق . [ کنز العمال 1 / 177 ] .
2- کلمه : ( هم ) از [ ج ] افزوده شد .

ص : 526

ظاهراً این بزرگ کتب اصول را هم به نظر بصیرت ندیده تا مییافت (1) که مذهب تصویب حسب افادات ائمه (2) اصول باطل و نامقبول و مفضی به جمع بین المتناقضین است .

بیضاوی در “ منهاج الوصول “ گفته :

اختلف فی تصویب المجتهدین بناءً علی الخلاف فی أن لکلّ صورة حکماً معیّناً ، وعلیه دلیل قطعی أو ظنّی ، والمختار ما صحّ عن الشافعی . . . : أن فی الحادثة حکماً معیّناً علیه أمارة مَن وجدها أصاب (3) ، ومن فقدها أخطأ ولم یأثم ; لأن الاجتهاد مسبوق بالدلالة ; لأنه طلبها ، والدلالة متأخرة عن الحکم ، فلو الاجتهادان لاجتمع النقیضان ; ولأنه [ وآله ] تحقق السلام : من قال علیه أصاب فله أجران ومن أخطأ فله أجر . . إلی آخره (4) .

و برهان الدین عبید الله بن محمد الفرغانی در “ شرح منهاج الوصول “ در شرح این قول گفته :

.


1- [ ج ] : ( درمییافت ) .
2- کلمه : ( ائمه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أخطأ ) آمده است .
4- [ الف و ج ] الفصل الثانی من الباب الأول من الکتاب السابع فی الاجتهاد والإفتاء . [ ج ] ( 12 ) . [ منهاج الوصول إلی علم الأصول : 177 ، ولاحظ : معراج المنهاج 2 / 291 ، شرح المنهاج لشمس الدین الإصفهانی 2 / 836 ] .

ص : 527

الفصل الثانی فی حکم الاجتهاد ، اختلف الأئمة فی تصویب المجتهدین ، ومعناه : هل کلّ مجتهد فی المسائل الفروعیة مصیب أم لا ؟ والخلاف فی هذه المسألة مبنی علی الخلاف فی مسألة أُخری وهو : أن کلّ صورة من صور الوقائع هل لله تعالی فیها حکم أم لیس فیها ذلک ، بل الحکم فیها ما أدّی إلیه اجتهاد المجتهد ؟ فإن کان الحقّ أن لله تعالی فی کلّ صورة من صور الوقائع الاجتهادیة حکماً معیناً ، لا یکون کلّ مجتهد مصیباً ، بل المصیب منهم من حکم بذلک الحکم المعیّن ، وإن کان الحقّ أن حکم کلّ حادثة منها ما أدّی إلیه اجتهاد المجتهد ، کان کلّ مجتهد مصیباً (1) .

و در “ شرح مسلم “ مولوی عبدالعلی مذکور است :

والمختار أن لله حکماً معیناً فی أفعال العباد أوجب طلبه ونصب علیه دلیلا ، لا - کما زعم البعض - أنه لم ینصب علیه دلیلا ، وإنّما یصل إلیه العبد بالاتفاق المحض ، ثمّ هذا الدلیل ظنّی عند الأکثر قطعی عند من تقدّم ، فمن أصابه فله أجران : أجر الاجتهاد ، وأجر الإصابة ، ولا وجه لهذا الأجر إلاّ الرحمة الإلهیة ; لأن إصابته لیس بفعل مقدور ، إنّما المقدور له بذل الجهد ، فإن اتفق تأدی نظره إلی مقدمات مناسبة له أصابه ، [ لکن النص دلّ علی أن له أجرین ، .


1- شرح منهاج الوصول : 145 .

ص : 528

فیجب القبول ] (1) ومن أخطأ فله أجر واحد لامتثاله أمر الاجتهاد وبذل الوسع ، ولا أجر بمقابلة الخطأ ، فإن الخطأ وإن لم یکن مؤاخَذاً به إلاّ أنّه لا یوجب الأجر البتة (2) ، وهذا معنی قول الحنفیة : إن المجتهد المخطئ مصیب ابتداءً . . أی مأجور بفعله [ ومخطئ انتهاءً ] (3) ، وهذا - أی کون الحق واحداً - هو الصحیح عند الأئمة الأربعة ، وعبّر عنه الإمام أبو حنیفة . . . [ فقال : ] (4) کلّ مجتهد مصیب ، والحقّ عند الله تعالی واحد ، یعنی مصیب فی بذل وسعه حتّی یؤجر علیه ، والحقّ عند الله واحد قد یصیبه وقد لا . (5) . ‹ 1873 › و عجب تر (6) آن است که خود این بزرگ هم در “ قرة العینین “ اهتمام بلیغ در ذمّ اختلاف و نزاع نموده ، و بر زعم حصول اجماع و اتفاق به سبب خلیفه ثانی بسیار نازیده است تا آنکه او را در این باب بر خلیفه اول تقدیم داده ، چنانچه گفته :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( علیه ) بدل ( البتة ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ ج ] صفحة : 395. [ فواتح الرحموت بشرح مسلم الثبوت 2 / 380 - 381 ] .
6- [ ج ] : ( و عجیب تر ) .

ص : 529

و بعد از قرآن و سنت انفع علوم و اشدّ آن - به اعتبار احتیاج - و اکثر آن - به اعتبار اشتغال (1) علما - علم احکام است که الیوم به فقه مسمّی میشود ; و اقوی مسائل فقهیه اجماعیات فاروق اعظم است ، و هیچ چیز اشبه به علوم انبیا - علیهم الصلوات والتسلیمات - مانند امر مجمع علیه نیست ; زیرا که قطع در بسیاری از مسائل فقهیه بدون اجماع میسر نمیشود و اتفاق امت به غیر اجماع به دست نمیآید و هیچ خصلت در میان ملت بهتر از اتفاق نیست ، مفاسد تفرق بسیار است و هر چند اتفاق بیشتر تفرق کمتر ، شناسنده [ مآخذ ] (2) فقه میداند که اهل سنت - که حمله لوای شریعت ایشانند ! و قلب کتیبه ملت ایشانند ! - مدار ایشان [ بر ] (3) مسائل اجماعیه فاروق است ، همان مسائل است که اصل و مدار فقه فقهای اربعه افتاد ، بسا مسائل [ اگر نص فاروق را در آن اعتبار نکنند ، حجت به آن قائم نشود ، و بسا مسائل ] (4) که در زمان آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و صدیق اکبر . . . واضح نشد و به أقاصی و ادانی نرسیده و اختلاف در آن برانداخته نشد ، فاروق اعظم آن را مجمع علیه گردانید ، آنچه از دست فاروق باقی ماند ، همان است مختلف فیه که تا روز قیامت در آن اتفاق شدنی نیست ، اگر سعی فاروق نمیبود علما .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( استقلال ) آمده است .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .
4- زیاده از مصدر .

ص : 530

شذر و مذر (1) میشدند ، و حیص بیص بسیار میدیدند ، و راه اجتهاد واضح نمیشد و تحقیق حق میسر نمیآمد ، حالا میباید [ شنید ] (2) که چند حدیثی از شواهد این معنا نیز روایت کنیم . . . الی آخر (3) .

هرگاه به اعتراف خود ولی الله مفاسد تفرّق بسیار است و هیچ خصلت در میان ملت بهتر از اتفاق نیست ، باز چگونه تجویز بلکه تصویب اختلاف بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به غرض حمایت خلافت مآب میبندد ! !

واعجباه ! که خلیفه ثانی را به تحصیل اجماع و رفع اختلاف مدح و ثنا نماید و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را منسوب به تصویب اختلاف سازد و شرم از اهل اسلام نیارد ! !

و نیز ولی الله در “ قرة العینین “ گفته است :

و فاروق زیاده تر بود در مناظره و مشاوره در مسائل شرعیه تا اقیسه متعارضه را بسنجد ، و همه علما را به آنچه مرجّح است قائل کند و اختلاف از .


1- در مصدر ( ندر ) . شذر مذر دو اسم اند که یک اسم به شمار آیند چون خمسة عشر ، و مبنی بر فتحند . . . [ به معنای ] متفرق و پراکنده . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- زیاده از مصدر .
3- [ الف و ج ] اوائل مقدمه سادسه از دلائل عقلی . [ ج ] صفحه : 37 / 216. [ قرة العینین : 55 ] .

ص : 531

میان مردمان مرتفع شود و اصل ثالث که اجماع است متحقق گردد ، ولهذا ابن مسعود گفته است :

کان عمر إذا سلک مسلکاً وجدناه سهلا .

و در زمان حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] اجماعی منعقد نگشت ، و مشاورتی با علما در میان نیامده ، و علمی که در همه اسلام شایع گردد ظاهر نشد ، و این معنا بر شخصی که ادنی معرفتی به آثار سلف داشته باشد واضح غیر محتاج به بیان است ، و آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به اختصاص هر یکی ‹ 1874 › به صفتش اشاره فرمود ، که (1) جایی در باب فاروق فرموده :

فأولّته الدین .

و در باب مرتضی [ ( علیه السلام ) ] فرمود :

« أقضاکم علی » ، و « أنا مدینة العلم وعلی بابها » .

زیرا که قضا موقوف بر سرعت انتقال ذهن است ، و حکمت نیز همچنان ، و دین عبارت است از چیزی که مردمان بر وی جمع شوند و از صاحب ملت نقل کنند ; و اصحاب مرتضی [ ( علیه السلام ) ] مختلف شدند در فهم کلام او و به مذاهب شتّی رو نهادند ، مثلا جمعی از وی روایت کردند تنزیه خود را از شرکت در دم عثمان . . . و جمعی از کلام وی رضای قتل وی فهم کردند که :

قتله الله وأنا (2) معه . قاله ابن سیرین ، رواه ابن أبی شیبة .

.


1- در مصدر ( که ) نیامده است .
2- قسمت : ( وانا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 532

همچنین در هر حادثه مشکله از فقه و غیر آن ، مثل : تحریم متعه و غسل رجلین کلمه های دقیقه از حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] شنیدند ، در تطبیق آن متحیر ماندند و فتح باب اختلاف واقع شد ، و اصحاب حضرت فاروق که (1) اکثر احوال همین یک مدعا از کلام وی فهمیدند [ و ] (2) بر وی مختلف نشدند و در آنچه رأی اوست متحیر نگشته (3) ، فاروق خود به این نکته ایما نموده است جایی که گفته :

إن الفجور هکذا - وغطّی رأسه إلی حاجبیه - إلاّ أن البرّ هکذا - وکشف رأسه - . (4) انتهی .

میبینی که در این کلام ناصبیت نظام به غرض اسائه ادب [ به ] جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نهایت ذمّ و تهجین و توهینِ اختلاف نموده است تا آنکه اختلاف را خلاف دین وانموده - معاذ الله ! - نفی دین از (5) آن حضرت به سبب اختلاف مردم در عهد آن حضرت خواسته ; پس چگونه عاقلی تجویز توان کرد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اختلاف را - که خلاف دین است - تجویز بلکه تصویب فرموده است ؟ !

.


1- در مصدر ( در ) .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر ( نگشتند ) .
4- قرة العینین : 133 .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( اعدای ) اضافه شده است .

ص : 533

پس کاش ولی الله بر این کلمات عصبیت آیات خود - که در آن داد نصب داده - قدم ثبات میفشرد و در مقام حمایت خلافت مآب تجویز بلکه تصویب اختلاف بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبسته (1) ، داد تناقض و تهافت نمیداد ، لکن غرض او محض اعلای شأن خلافت مآب است ، هر جا که توهین و تهجینِ اختلاف را مثمر مدح و ثنای خلافت مآب دانست در آن اغراق و مبالغه به کار برد ، و در تهجین و تنقیص شأن مرتضوی - معاذ الله من ذلک - کوشید ; و هرگاه اثبات و تصویب اختلاف را موجب صیانت خلافت مآب از تکفیر و تضلیل گمان کرد ، اتعاب نفس در تشیید مبانی آن کرد ! ! فلا حول ولا قوة الاّ بالله .

و انصاف باید کرد که هرگاه اختلاف مردم در فهم کلام جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - معاذ الله - موجب نقص شأن آن حضرت و مفضولیت و مرجوحیت از خلافت مآب گردد ، و فرق زمان آن حضرت با زمان عمر - معاذ الله - مثل فجور و برّ باشد ، کما یدلّ علیه آخر کلامه ، پس تجویز و تصویب اختلاف که نسبت آن به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده در چه مرتبه از شناعت و فظاعت خواهد بود ؟ !

اما اینکه عمر بن الخطاب بزرگتر است از اینکه مخفی شود بر او این .


1- کلمه : ( نبسته ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 534

حدیث ، و پرهیزگارتر است برای خدا از اینکه برسد او را ‹ 1875 › این حدیث بعد از آن قائل به آن نشود مگر به سبب معنایی که فهمیده باشد آن را از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (1) .

پس اگر غرض آن است که مرتبه خلافت بالاتر از آن است که بر متصدی آن مثل این حدیث مخفی شود ، و خلیفه مخالفت نص نمیتواند کرد ; پس این خود تصریح به مرام و مطلوب اهل حق است که نزد ایشان خفای احکام شرعیه و مخالفت نصوص نبویه بر امام مطلقاً جایز نیست چه جا احکام عامة البلوی کثیرة الوقوع که خفای آن و مخالفت نصوص آن نهایت مستهجن و مستقبح است ، و هیچ عاقلی تجویز آن برای امام که مرجع و ملاذ انام است نمیتواند کرد ، پس بحمد الله بنابر این بطلان خرافات و هفوات اخلاف و اسلاف ائمه سنیه که بی محابا تجویز جهالات شنیعه و مخالفات فضیحه بر امام مینمایند ، و بر طعن اهل حق بر جهل خلفا طعن و استهزا و چشمک میزنند به کمال وضوح و ظهور میرسد .

و اگر غرض آن است که خلافت مآب قطع نظر از مرتبه خلافت فی نفسه بالاتر بود از آنکه این حدیث بر حضرتش مخفی شود یا مخالفت آن نماید ; پس این خود مایه استهزا است ; زیرا که خفای بسیاری از احکام و نصوص بر .


1- اشاره به کلام گذشته ولی الله که : عمر بن الخطاب أجلّ من أن یخفی علیه هذا الحدیث ، وأتقی لله من أن یبلغه هذا الحدیث ثمّ لا یقول به إلاّ لمعنی فهمه عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . ! راجع : ازالة الخفاء 2 / 89 .

ص : 535

خلافت مآب حسب روایات اساطین و مشایخ سنیه ثابت و محقق است چنانچه نموذج آن سابقاً شنیدی و نبذی از آن خود شاه ولی الله در همین مبحث از “ ازالة الخفا “ وارد کرده است (1) .

و نیز مخالفات او با نصوص نبویه جابجا طشتی است از بام افتاده ! پس این تحاشی و تبرئه (2) و تنزیه موجب حیرت افکار و استعجاب اهل ابصار است و اصلا دلیلی بر آن در دست ندارد جز تشهّی نفس و استبعاد وهمی .

به هر حال ما خود دعوی نمیکنیم که ابن خطاب از راه جهلِ حکم نبوی ، انکار تیمم کرده ، بلکه ما خود معترفیم که او باوصف علم به حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از راه عناد و لداد با سرور امجاد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) انکار آن آغاز نهاده ، داد مخالفت شریعت داده ، و چسان چنین نباشد حال آنکه مطلع کردن عمار او را بر این حکم از روایات “ صحاح “ ثابت است .

و ظاهر است که انکار حکم شرعی باوصف اطلاع بر آن افحش و افضح است از انکار به سبب عدم اطلاع بر آن .

باقی ماند اینکه مخالفت این حدیث به سبب معنایی است که ابن خطاب آن را از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) فهمیده است .

.


1- مراجعه شود به طعن چهارم عمر در تشیید المطاعن ، و ازالة الخفاء 1 / 174 ، 205 ، 213 ، 220 222 ، 229 ، 233 ، 238 و 2 / 76 - 77 ، 88 ، 94 ، 105 ، 124 ، 157 ، 159 ، 195 ، 211 ، 268 - 269 .
2- کلمه : ( تبرئه ) از [ ج ] افزوده شد .

ص : 536

پس بطلان آن کالشمس فی رابعة النهار هویدا و آشکار است چه هیچ امری مسقط حکم تیمم از آن حضرت ثابت نیست ، بلکه حکم قرآنی و احادیث عدیده و اجماع اهل اسلام مثبت وجوب تیمم است .

و استدلال این محدّث باکمال ! به حدیث نسائی بر این مطلوب صریح الاختلال از تخیلات بی اساس بلکه غرائب اهواس است ; زیرا که :

اولا : بنابر اصول سنیه محتمل است که این حکم جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل نزول آیه تیمم بوده باشد ، چنانچه نسائی قبل این روایت ، روایتی آورده که از آن ظاهر است که چند مردم قبل نزول آیه تیمم به سبب ‹ 1876 › نیافتن آب به غیر وضو نماز خوانده بودند ، و نزد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) این معنا را ذکر کردند ، پس حق تعالی آیه تیمم را نازل کرد . نسائی در “ سنن “ خود گفته :

باب فی من لا یجد الماء ولا الصعید أخبرنا إسحاق بن إبراهیم ، حدّثنا أبو معاویة ، حدّثنا هشام بن عروة ، عن أبیه ، عن عائشة ، قالت : بعث رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أسید بن حضیر (1) وناساً یطلبون قلادة کانت لعائشة نسیتْها فی منزل نزلتْه ، فحضرت الصلاة ولیسوا علی وضوء ، ولم یجدوا ماءً ، فصلّوا بغیر وضوء ، فذکروا .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حصیر ) آمده است .

ص : 537

ذلک لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأنزل الله عزّ وجلّ آیة التیمم .

قال أسید بن حضیر (1) : جزاکِ الله خیراً ، فوالله ما نزل بک أمر تکرهینه (2) إلاّ جعل الله لک وللمسلمین فیه خیراً !

أخبرنا محمد بن عبد الأعلی ، قال : حدّثنا خالد بن خالد ، قال : حدّثنا شعبة : أن مخارقاً أخبرهم ، عن طارق : أن رجلاً أجنب فلم یصلّ ، فأتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فذکر ذلک له ، فقال : أصبت ، فأجنب رجل آخر ، فتیمم وصلّی ، فأتاه ، فقال نحو ما قال للآخر ، یعنی أصبت (3) .

دوم : آنکه بالفرض اگر این واقعه بعد نزول آیه تیمم بوده باشد ، باز هم در آن دلالتی نیست بر آنکه این تارک صلات و متیمم مصلی (4) بر آیه تیمم واقف بوده اند ، و تارک آن را مأوّل ساخت به تأویلی مسقط تیمم و (5) صلات ، و مصلی آن را بر ظاهرش حمل ساخت ، بلکه جایز است که تارک .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حصیر ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تکرهه ) آمده است .
3- [ ج ] صفحة : 30 . [ سنن النسائی 1 / 171 - 172 ] .
4- کلمه : ( مصلی ) درحاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده و در [ ج ] نیامده است .
5- حرف : ( واو ) از [ ج ] افزوده شد .

ص : 538

صلات را اصلا اطلاعی نباشد بر آیه تیمم و به سبب عدم حصول علم به وجوب تیمم ترک صلات کرده باشد .

سوم : آنکه نسائی این روایت را در باب ( فی من لا یجد الماء والصعید ) وارد کرده است کما علمت ، و ایراد این روایت در این باب دلالت دارد بر آنکه این تارک صلات نه آب یافته و نه صعید که به آن تیمم کند ، پس بنابر این ، این حدیث موجب تأیید و تصویب حکم به ترک صلات باوصف یافتن صعید نمیتواند شد .

چهارم : آنکه این روایت نص نیست بر آنکه آن حضرت بعد تصویب تارک صلات او را مأمور به تیمم و ادای صلات نفرموده ، محتمل است که بعد ارشاد : ( أصبت ) حکم به تیمم و صلات فرموده باشد ، یا ارشاد ( أصبت ) را به متیمم مصلی کاشف از امر او به صلات و تیمم گردانیده باشد لاشتراک التکالیف . و غرض از ارشاد ( أصبت ) به تارک صلات آن بوده باشد که چون به غیر استفسار از مهبط وحی نماز نخوانده ای (1) به صواب رسیده ، و جایز است که هنوز وقت نماز باقی باشد ، پس تأخیر صلات تا استفسار از سرور اخیار - صلی الله علیه وآله الاطهار - عین حق و صواب باشد .

.


1- قسمت : ( ای ) از [ ج ] افزوده شد .

ص : 539

پنجم : آنکه اگر این حدیث را محمول بر ظاهر گردانند و از تأویل و توجیه دست بردارند ، برای ابطال آن (1) هر دو آیه موجبه تیمم و احادیث و روایات عدیده که از آن وجوب تیمم و ادای صلات ثابت است کافی ، واجماع مسلمین بر هجر و طرح و مخالفت آن ، برای توهینش وافی است .

عجب است که بر اهل حق به سبب زعم ‹ 1877 › مخالفت اجماع مزعومی که عبارت از اتفاق چند کس از عوام و اوباش است ، و اهل حق در آن مخالفت متمسک به احادیث اهل بیت ( علیهم السلام ) باشند ، تشنیعات عظیمه آغازند ; و خود سر مخالفت چنین اجماع محقق - که بلاریب اهل بیت ( علیهم السلام ) هم در آن داخل اند - دارند ، و از تشنیع اهل اسلام و ایمان اصلا نهراسند !

ششم : آنکه قطع نظر از این همه وجوه که ارکان استدلال را متزعزع ساخته ، پر ظاهر است که این حدیث را هرگاه بر مرادش حمل سازند ، یعنی معنایش چنان گیرند که در حالت فقد ماء ، ترک تیمم و صلات هم جایز است ، و هم جایز است که تیمم کند و صلات بخواند ، پس باز هم اصلا نفعی به خلافت مآب نمیرساند و گلوی ملازمانشان را از طعن و ملام نمیرهاند ; زیرا که اگر خلافت مآب تجویز تیمم میفرمود و باز تجویز ترک آن هم میکرد مذهبش مطابق به این روایت (2) میگردید ، حال آنکه پر ظاهر است .


1- در [ ج ] کلمه : ( آن ) افتاده است .
2- [ ج ] : ( معنی ) به جای ( روایت ) .

ص : 540

که خلافت مآب تجویز تیمم هرگز نمیکرد و الاّ چرا از قبول حدیث حضرت عمار سرمیتافت وخود را إلی أبد الدهر مورد ملام خواص و عوام میساخت ؟ !

و از افاده خود ولی الله ظاهر است که عمر قناعت به قول عمار نکرد ، و حسب روایت مسلم و غیر او به عمار کلمه : ( اتق الله یا عمار ! ) گفت ، و این دلالت صریحه بر ذمّ و توهین و ردّ و انکار این روایت دارد .

زیلعی در “ شرح کنز الدقائق “ - در مقام ردّ حدیث فاطمه ، متضمن عدم وجوب نفقه و سکنی برای بائنه - گفته :

وحدیث فاطمة لا یجوز الاحتجاج به لوجوه :

أحدها : إنّ کبار الصحابة أنکروا علیها کعمر - علی ما تقدم - وابن مسعود ، وزید بن ثابت ، وأُسامة بن زید ، وعائشة . . . حتّی قالت لفاطمة - فیما رواه البخاری - : ألا تتقی الله ؟ !

وروی أنها قالت لها : لا خیر لک فیه .

ومثل هذا الکلام لا یقال إلاّ لمن ارتکب بدعة محرمة (1) .

و مولوی نظام الدین در “ صبح صادق شرح منار “ گفته :

واحتجّ النافون بقول عمار لعمر : أتذکر - یا أمیر المؤمنین ! - إذ أنا وأنت فی سریة ، فأجنبنا ، فلم نجد الماء ، فأما أنت فلم تصلّ ، .


1- تبیین الحقائق 3 / 60 .

ص : 541

وأما أنا فتمعّکت وصلیت ، فقال - علیه وآله السلام - : « إنّما یکفیک ضربتان ؟ » فلم یقبله عمر . رواه البخاری و أبو داود .

ووجه الاستدلال : دلالة النصّ وإلقاء الفارق .

والجواب : أن عمر کان مکذّباً لا شاکّاً کما یلوح من بعض الروایات ، فلیس فیما نحن فیه ; إذ عند عمار تلک الواقعة واقعة بلا شائبة ریبة ، فلا تقعد عن الحجیة ، فافهم (1) .

از این عبارت به نهایت صراحت ظاهر است که خلافت مآب حدیث حضرت عمار را قطعاً و حتماً تکذیب میکرد نه آنکه شک در آن داشت ، پس هرگاه تکذیبِ این روایتِ عمار فرموده ، نزد خلافت مآب این روایت نسائی هم که در آن تصویب متیمم مصلی مذکور است مکذوب باشد ، پس به چنین روایتی که مضمونش نزد خلافت مآب کذب باطل باشد حمایت او خواستن از طرائف غریبه است ! ‹ 1878 › هفتم : آنکه طارق - راوی این روایت - از مشاهیر صحابه نیست تا آنکه ابوحاتم - که از اجلّه ائمه اعاظم و اکابر اساطین ذوی المفاخر و المکارم است - به تصریح تمام نفی صحابیت او نموده ، ابن حجر عسقلانی در “ اصابة فی تمییز الصحابة “ گفته :

.


1- [ الف و ج ] إشراق : والمروی عنه إذا أنکر الروایة أو عمل بخلافه بعد الروایة . . إلی آخره . [ ج ] ورق : 285. [ صبح صادق : ] .

ص : 542

طارق بن شهاب بن عبد شمس [ بن سلمة ] (1) بن هلال بن عوف بن خیثم بن عمرو بن لؤی بن رهم بن معاویة بن أسلم بن أحمس البجلی ، الأحمسی ، أبو عبد الله رأی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو رجل ، ویقال : إنه لم یسمع منه شیئاً ، قال البغوی : ونزل الکوفة ، قال ابن أبی حاتم : سمعت أبی یقول : لیست له صحبة ، والحدیث الذی رواه مرسل ، قلتُ : قد أدخلتَه فی الوحدان ؟ قال : لقوله : رأیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قلت : إذا ثبت أنه لقی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فهو صحابی علی الراجح ، وإذا ثبت أنه لم یسمع منه فروایته عنه مرسل صحابی ، وهو مقبول علی الراجح ، وقد أخرج له النسائی عدّة أحادیث : وذلک مصیر منه إلی إثبات صحبته ، وأخرج له أبو داود حدیثاً واحداً ، وقال طارق : رأی النبیّ صلی الله علیه [ وآله وسلّم ] ولم یسمع منه شیئاً . . (2) إلی آخره .

از این عبارت ظاهر است که : ابوحاتم به تصریح تمام نفی صحابیت طارق فرموده ، و هرگاه پسرش وجه ادخال او در وحدان پرسید ، بیان فرمود که : به سبب قول او که : ( دیدم من حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را ) ادخال او در وحدان .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف و ج ] حرف الطاء القسم الأول . [ الإصابة 3 / 413 - 414 ] .

ص : 543

کرده ، و مقتضای جمع در هر دو قول ابوحاتم آن است که او مجرد دعوی او را مثبت صحبتش ندانسته .

و بالفرض اگر صحبتش به دعوی او یا وجهی دیگر ثابت هم باشد باز هم چون مثل دیگر مشاهیر صحابه نیست ; لهذا روایت او معارض روایات دیگران که دلالت بر وجوب و لزوم تیمم دارد ، خصوصاً با وصف تأیّد آن به دو آیه قرآنیه نمیتواند شد .

هشتم : آنکه اگر چه ولی الله را در این مقام رگ عصبیت و محامات خلیفه ثانی به ضربان آمده ، خرافه غریب در تقویت خلیفه ثانی در اسقاط صلات و عدم تجویز تیمم به قلم زلّت رقم سپرده ، لیکن در “ رساله انصاف “ بر سر انصاف آمده کلامی گفته که به صراحت تمام خطای عمر را در انکار تیمم ظاهر میکند ، چنانچه در “ رساله انصاف فی بیان سبب الاختلاف “ در بیان ضروب اختلاف صحابه گفته :

وثالثها : أن یبلغه الحدیث ولکن لا علی الوجه الذی یقع به غالب الظنّ ، فلم یترک اجتهاده ، بل طعن فی الحدیث ، مثاله : ما رواه أصحاب الأُصول من أن فاطمة بنت قیس شهدت عند عمر بن الخطاب بأنها کانت مطلقة الثلاث ، فلم یجعل لها رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نفقة ولا سکنی ، فردّ شهادتها ، وقال : لا نترک کتاب الله بقول امرأة لا ندری أصدقتْ أم کذبتْ ، لها النفقة والسکنی .

ص : 544

وقالت عائشة . . . لفاطمة : ألا تتقی الله ، یعنی فی قولها : لا سکنی ولا نفقة .

ومثال آخر : روی الشیخان : أنه کان من مذهب عمر بن الخطاب أن التیمم ‹ 1879 › لا یجزی الجنب الذی لا یجد ماءً ، فروی عنده عمار : أنه کان مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی سفر ، فأصابته جنابة ، ولم یجد ماءً ، فتمعّک فی التراب ، فذکر ذلک لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « إنّما کان یکفیک أن تفعل هکذا . . » ، وضرب بیدیه الأرض ، فمسح بهما وجهه ویدیه ، فلم یقبل عمر ولم ینهض عنده حجة لقادح خفی (1) رآه فیه حتّی استفاض الحدیث فی الطبقة الثانیة من طرق کثیرة ، واضمحلّ وهم القادح ، فأخذوا به (2) .

از این عبارت ظاهر است که روایت شیخین مثال طعن صحابی در حدیث است .

و نیز از آن به صراحت تمام واضح است که ابن خطاب تیمم را برای مجنب فاقد ماء کافی نمیدانست .

.


1- فی المصدر : ( تقاوم ) بدل ( قادح خفی ) .
2- [ الف و ج ] شروع باب اسباب اختلاف الصحابة والتابعین فی الفروع . [ الإنصاف 1 / 24 - 26 ] .

ص : 545

و نیز از آن ظاهر است که عمر روایت حضرت عمار را قبول نکرده ، و این روایت نزد عمر حجت نبود .

و نیز عمر در آن قادحی خفی را گمان کرده .

پس این وجوه عدیده ، ازاله خفا از تأویلی بل تسویلی که در “ ازالة الخفا “ رنگ آن ریخته مینماید ، و نهایت بطلان و شناعت آن ظاهر میکند ; چه مدار این تأویل بر آن است که در صورت فقدان ماء ، فعل تیمم و گزاردن نماز و ترک تیمم و ترک صلات هر دو جایز است ، پس بنابر این بر عمر به جهت (1) حکم ترک تیمم و صلات ، طعنی متوجه نمیتواند شد ; حال آنکه از این عبارت “ انصاف “ به وجوه عدیده ظاهر شد که عمر منکر إجزای تیمم بود نه آنکه بر سبیل تخییر آن را هم تجویز مینمود ، و حکم به عدم اجزای تیمم در کمال شناعت و فظاعت است ; زیرا که بالضرورة اجزای تیمم برای مجنب فاقد الماء (2) از ارشاد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت است ، پس انکار آن ، انکار شریعت باشد .

سبحان الله ! منکرین ادای زکات به سوی (3) ابی بکر ، کافر و مرتد شوند و قتل ایشان حلال و مباح گردد ; و منکر إجزای تیمم برای مجنب و مجوّز .


1- ( به جهت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- قسمت : ( فاقد الماء ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده ، ودر [ ج ] نیامده .
3- قسمت : ( به سوی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است ، و در [ ج ] کلمه : ( سوی ) نیامده است .

ص : 546

ترک صلات ، کافر چه فاسق هم نباشد ، بلکه مجتهد مأجور و امام مقبول و مقتدای موثوق به (1) [ باشد ] ، ( سُبْحانَک هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ ) (2) .

و قطع نظر از ثبوت اجزای تیمم برای مجنب از دیگر احادیث ، از نفس همین حدیث که ولی الله از نسائی نقل کرد نیز واضح است ، و عدم قبول عمر حدیث حضرت عمار را و حجت ندانستن آن ، ردّ صریح بر شریعت است ، چه عمار صحابی ثقه و عادل جلیل المرتبه است ، عدم قبول روایت او و حجت ندانستن آن یعنی چه ؟ !

و اگر حدیث حضرت عمار حجت نیست و انکار آن موجب طعن و ملام نیست ، انکار احادیث دگر صحابه چرا محل طعن باشد ؟ زیرا که عمار از اجله و اکابر و اعاظم صحابه است و مدایح جلیله و مناقب جمیله او بالخصوص هم به حدی وارد است که در حق بسیاری از اجله صحابه واقع نیست ، هرگاه انکار حدیث مثل این صحابی و ردّ و ابطالش جایز شد ، ابطال و ردّ احادیث دگر صحابه بس سهل و آسان است !

به غایت عجب است که حضرات اهل سنت عدم ‹ 1880 › قبول آن احادیث - که روات اهل سنت به عوام صحابه نسبت داده اند ، بلکه از آن .


1- در [ ج ] کلمه : ( به ) نیامده است .
2- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 547

صحابه نقل کرده اند که صدور شنائع عظیمه از ایشان حسب روایات خود اهل سنت ثابت [ است ] - چندان فظیع و شنیع شمارند که منکرین آن را قادح در اسلام و نبوت دانند ; حال آنکه قادحین این روایات ، خود آن صحابه را مقبول و ممدوح ندانند چه جا روات آن ; و منکر روایت عمار را مورد هیچ طعن و تشنیع نپندارند ، بلکه امام اعظم و مقتدای افخم انگارند ! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا .

علامه فضل الله توربشتی شارح “ مصابیح “ در کتاب “ المعتمد فی المعتقد “ (1) گفته :

زنادقه (2) میخواستند که دینی در شریعت پیدا کنند و اساس آن بر قدح نهادند در خلافت ابوبکر ، چه آن مفضی میشود به طعن در جمله صحابه ، و طعن در ایشان مفضی میشود به طعن در دین ; زیرا که قرآن و حدیث و .


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی کشف الظنون 2 / 1733 : المعتمد فی المعتقد ; للامام شهاب الدین فضل الله التورپشتی ، ذکره حسین الواعظ فی تحفة الصلوات . وقال فی هدیة العارفین 1 / 821 : التوربشتی ; فضل الله بن حسن التوربشتی شهاب الدین أبو عبد الله ، الفقیه الحنفی ، المتوفی سنة 661 إحدی وستین وستمائة ، من تصانیفه . . . المعتمد فی المعتقد . وانظر : الأعلام للزرکلی 5 / 152 ، معجم المؤلفین لکحالة 8 / 73 .
2- [ ج ] ف [ فایده : ] قدح صحابه مضی به قدح در دین است .

ص : 548

احکامی که از آن مستفاد است از صحابه به ما رسیده است ، و چون حال ایشان بر وجهی اعتقاد کنند که آن مبتدعان میگویند ، بر نقل ایشان هیچ اعتماد نماند ، پس شریعت ثابت نشود ، نعوذ بالله من الضلال ، اکنون بباید دانستن که محافظت بر این مسأله بر مصداق اهل سنت و جماعت ، محافظت است بر جمله ابواب شریعت و تهاون بدان اضاعه جمله شریعت ، والله ناصر و ولی دینه . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که : طعن در أتباع ابی بکر مفضی است به طعن در دین ، و عدم قبول روایات ایشان عین زندقه و قدح دین و اضاعه شریعت است ، پس طعن خلافت مآب در روایت عمار - که نهایت جلیل القدر و عظیم الشأن که حسب روایات اهل سنت هم مثل عمار در صحابه جز معدودی قلیل وجود ندارد - مفضی به زندقه و اضاعه شریعت و تهاون دین و طعن آن خواهد بود .

و ادعای این معنا که : عدم قبول عمر حدیث عمار را به این جهت بوده که او در آن (2) قادحی خفی را دیده .

مقدوح است به اینکه : در چنین حدیث صحیح و ثابت که صحابی عادل و جلیل و ثقه و ممدوح از زبان جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) روایت کند - با وصفی .


1- [ الف و ج ] آخر فصل سوم از باب سوم . [ المعتمد فی المعتقد : ] .
2- عبارت : ( در آن ) از [ ج ] افزوده شد .

ص : 549

که دین و ایمان سنیه وابسته به روایات صحابه باشد و اصل الاصول ایشان اعنی امامت بکری به عنایت صحابه ثابت گردد که اگر قبول صحابه بر هم خورد ، سقف اجماع سقیفی از پا در آید - ادعای قادح نمودن ، و باز از اظهار آن دم به خود کشیدن خرافه محض و اختلال عقل است ، و الاّ ملاحده و کفار را مژده باد که ایشان هم آیات و احادیث را به ادعای قادح خفی ردّ و ابطال خواهند کرد و از بیان آن اعراض [ نمایند ] .

بالجمله ; این همه حسن ظنّ حضرات (1) اهل سنت است که زحمت (2) اختراع تکلفات بارده برای اصلاح ما لا یصلح میکشند (3) ، و دانشمندی و دیانت خود ظاهر میسازند ! ! و الا بدیهی است که انکار و ردّ چنین حدیث حضرت عمار وجهی جز عناد و لداد و عدم اعتنا به احکام ربّ العباد نداشت .

سبحان الله ! اهل سنت خبر مکذوب و موضوع : ( نحن معاشر الأنبیاء ‹ 1881 › لا نرث ولا نوّرث ) را واجب القبول و الاذعان پندارند ، بلکه حجت و دلیل بر اهل حق گردانند ، حال آنکه هرگز نزد اهل حق ناقل آن به مرتبه أدنی مراتب اسلام و ایمان هم نمیرسد ، و قوادح جلیه در آن ظاهر ، و .


1- کلمه : ( حضرات ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ ج ] : ( تصدیع ) .
3- [ ج ] : ( میفرمایند ) .

ص : 550

مدّعین قدح بیان آن هم به اوضح تفصیل میکنند ; و خبر عمار را بر عمر حجت ندانند ، حال آنکه بالاجماع حضرت عمار مقبول و ممدوح بوده ، و قدحی که ادعایش کرده اند از تبیین آن عاجزند .

و حسب افاده خود مخاطب - در طعن دوازدهم از مطاعن ابی بکر - روایت ابوهریره و ابودردا و مثل ایشان برابر آیه است در قطعیت ، و خبرشان مفید یقین است (1) ! پس خبر حضرت عمار که بلاشبهه افضل از ابوهریره و ابودردا است نظر به فضائل و محامد خاصه او - و اقل امر آن است که کمتر از ایشان نیست - نیز مفید یقین و برابر آیه در قطعیت باشد ; پس انکار آن مثل انکار قرآن و انکار حکم (2) قطعی باشد .

و از تصریح خود شاه ولی الله - که : چون در طبقه ثانیه حدیث مستفیض شد از طرق کثیره وهم قادح مضمحل گردید (3) - ثابت شد که ادعای قادح در این حدیث ، مضمحل و باطل و از حلیه صحت عاطل بوده ، و اهل سنت گمان عمر را واهی و لاطائل دانسته دست از اتباعش برداشتند ، ولله الحمد علی ذلک حمداً جمیلا .

.


1- تحفه اثناعشریه : 275 .
2- کلمه : ( حکم ) از [ ج ] افزوده شد .
3- حیث قال فی ضمن کلام له : حتّی استفاض الحدیث فی الطبقة الثانیة من طرق کثیرة ، واضمحل وهم القادح ، فأخذوا به . راجع : حجة الله البالغة 1 / 300 .

ص : 551

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

وإنّما لم یقنع عمر بقول عمار ; لکونه أخبره أنه کان معه فی تلک الحال وحضر معه تلک القصة ، کما سیأتی فی روایة یعلی بن عبید ، ولم یتذکر ذلک عمر أصلاً (1) .

و نیز در “ فتح الباری “ گفته :

والذی زاده یعلی - فی هذه القصة - قول عمار لعمر : بعثنی أنا وأنت ; وبه یتضح عذر عمر ، کما قدّمناه .

وأمّا ابن مسعود ; فلا عذر له فی التوقف عن قبول حدیث عمار ; فلهذا جاء عنه أنه رجع عن الفتیا بذلک ، کما أخرجه ابن أبی شیبة - بإسناد فیه انقطاع - عنه (2) .

از این عبارت ظاهر است که برای ابن مسعود در توقف از قبول حدیث عمار عذری نیست ، و هرگاه ابن مسعود در عدم قبول حدیث عمار معذور و محمود نباشد ، عمر چگونه در انکار حدیث عمار معذور و مسعود تواند شد ؟ !

.


1- [ الف و ج ] حدیث ثانی ، باب إذا خاف الجنب علی نفسه المرض [ أو الموت ] أو خاف العطش تیمّم . [ ج ] صفحه : 66. [ فتح الباری 1 / 386 - 387 ] .
2- [ ج ] حدیث ثانی ، باب : إذا خاف الجنب علی نفسه المرض أو خاف العطش تیمّم ، صفحه : 66. [ فتح الباری 1 / 386 - 387 ] .

ص : 552

و اما زعم این معنا که عذر برای عمر آن است که عمار ذکر کرد که : عمر همراه او بود در این قصه ، و عمر تذکر آن نکرد اصلا .

پس ظاهر است که عدم تذکر عمر اصلا مجوز عدم قبول قول عمار نمیتواند شد ، چه قبول (1) خبر عدل ثقه - خصوصاً چنین ثقه ممدوح به آیات و احادیث - به هر حال واجب هست ، و عدم تذکر ، قدح در آن نمیتواند کرد به هیچ وجه .

و قطع نظر از این همه اگر عمر را معذور هم در عدم قبول روایت عمار فرض کنند ، پس بلاریب در جهل او از حکم شرعی که شکی و ریبی نیست ، و ذمّ جهل امام ، و قدح جهل در امامت به وجوه عدیده سابقاً گذشت (2) تا اینکه (3) خود خلافت مآب جهل فرزند ارجمند خود را مانع استخلاف او گردانیده (4) .

.


1- کلمه : ( قبول ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- ( گذشت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است . مراجعه شود به وجوه دهگانه در اواخر طعن چهارم عمر .
3- [ ج ] : ( آنکه ) .
4- در طعن دوازدهم عمر از مصادر ذیل گذشت : أنساب الأشراف 10 / 421 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 190 و 12 / 262 ، تاریخ طبری 3 / 292 ، کامل ابن اثیر 3 / 65 - 66 ، الطبقات الکبری 3 / 343 ، تاریخ الخلفاء سیوطی 1 / 145 ، الصواعق المحرقة 1 / 304 ، کنز العمال 12 / 681 ، فتح الباری 7 / 54 ، ازالة الخفاء 2 / 193 .

ص : 553

و در “ حق الیقین “ - بعد ترجمه روایات عدیده متضمن انکار عمر حکم تیمم را - گفته که :

این احادیث از “ صحاح “ سنیان نقل شده و ایشان ‹ 1882 › انکار صحت اینها نمیتوانند کرد ، پس میگوییم خالی از دو صورت نیست :

یا آنکه عمر - در وقتی که امر کرد سائل را که در هنگام نیافتن آب ترک نماز بکند و اذعان قول عمار نکرد و گفت : اگر من باشم نماز نمیکنم تا آب به هم رسد - عالم بود به آنکه خدای - تعالی شأنه - تیمم را بر فاقد آب واجب گردانیده ، و متذکر آن بود که حق تعالی در دو آیه تصریح به آن نموده ، و در خاطر داشت امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را (1) به تیمم و بیان کیفیت آن کردن ; یا جاهل بود و نمیدانست فرموده خدا و رسول خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را .

اگر شقّ اول باشد - چنان که ظاهر (2) اکثر احادیث است - انکار او حکم تیمم را ردّ صریح خواهد بود بر خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به گمان اینکه این حکم مستلزم مفسده است و نسبت جهل و امر قبیح به خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خواهد بود ، و کفری از این قبیح تر و ظاهرتر نمیباشد ، اگر چه از او غریب نبود و مدار او بر این بود ! چنانکه ( حیّ علی خیر العمل ) را از اذان انداخت ، .


1- قسمت : ( ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ ج ] در متن کلمه : ( منطوق ) آمده وکلمه : ( ظاهر ) در حاشیه ذکر شده است .

ص : 554

و منع دوات و قلم نمود ، و سایر امور که از متواترات است بعضی گذشت و بعضی خواهد آمد .

و اگر شقّ دوم باشد - که جاهل به این حکم باشد و بر آیه و حدیث پیش از این مطلع نشده باشد - دلیل خواهد آمد بر نهایت جهالت و حماقت و بی دینی او که در مدت زیاده از بیست سال که در خدمت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود چنین امر عامّ البلوی را که متعلق است به اعظم اعمال دینیه که نماز باشد و اکثر عوام دانند و احتیاج به آن بسیار واقع شود نداند ، پس چنین کسی چگونه صلاحیت ریاست عامه دین و دنیای جمیع مسلمانان داشته باشد ؟ !

و از غرائب آن است که در وقت مرگش گفتند : چرا عبد الله پسر خود را خلیفه نمیکنی ؟ چون میدانست که او معارضه با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نمیتوانست کرد و منصب خلافت زود به آن حضرت ( علیه السلام ) برخواهد گشت ، قبول نکرد و عذری که گفت آن بود که :

کسی که نداند که چگونه طلاق زن خود بگوید قابل امامت نیست .

و اتباعش جهل او به چنین حکمی را - که میان آن و طلاق از جهات شتّی فرق است - مانع امامت او نگردانیده اند ، با آنکه پسرش بعد از تنبیه متذکر شد و برگشت و عمر مصرّ بر انکار ماند و نکرد که بعد از قول عمار رجوع به صحابه بکند که اگر جاهل باشد این حکم را معلوم کند .

از اینجا معلوم شد که آنچه عامه در اکثر مواضع به آن متمسک میشوند که

ص : 555

چون کسی انکار نکرد فعل خلفای جور (1) را باید که حق باشد باطل است ; زیرا که چنین امر واضح بیّن را که خلاف کتاب خدا و سنت رسول و اجماع امت بود حکم کرد و نقل نکرده اند که احدی از صحابه - غیر از عمار - با او معارضه کرده باشد ، و عمار نیز بعد از اظهار حق ترسید و گفت : اگر خواهی من این حدیث را دیگر روایت نکنم .

هرگاه در این امور جزئیه که چندان غرض دنیوی به آن متعلق نیست ایشان قدرت بر انکار آن نداشته باشند ، در امور خلافت و سلطنت کی میتوانستند انکار کردن ! (2) و علامه حلّی - طاب ثراه - در “ نهج الحق “ فرموده :

روی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین ، فی مسند عمار بن یاسر - قال : إن رجلاً أتی عمر ، فقال : إنی أجنبت فلم أجد ماءً ؟ فقال : لا تصلّ ، فقال عمار : ألا تذکر ‹ 1883 › یا أمیر المؤمنین ! إذ أنا وأنت فی سرّیة فأجنبنا فلم نجد ماءً ، فأما أنت فلم تصلّ ، وأما أنا فتمعّکت بالتراب وصلّیت ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّما یکفیک أن تضرب بیدیک الأرض ثمّ تنفخ (3) ، ثمّ تمسح بهما وجهک وکفیک » ، فقال عمر : اتق الله یا عمار ! فقال : .


1- در مصدر و [ ج ] : ( خود ) .
2- [ ج ] قوبل علی أصله . [ حق الیقین : 237 - 238 ] .
3- لم یکن فی المصدر : ( ثمّ تنفخ ) .

ص : 556

إن شئت لم أحدث به ، فقال عمر : نولّیک ما تولّیت .

وهذا یدلّ علی عدم معرفة عمر بأظهر (1) الأحکام ، وقد ورد به القرآن فی قوله تعالی : ( فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا ) (2) فی موضعین .

ومع ذلک فإنه عاشر النبیّ علیه [ وآله ] السلام ، والصحابة مدة حیاة النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ومدّة أبی بکر أیضاً ، وخفی عنه هذا الحکم الظاهر للعوام .

أفلا یفرّق العاقل بین هذا وبین من قال فی حقه رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « أقضاکم علی [ ( علیه السلام ) ] » ، وقال الله تعالی : ( وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ ) (3) ، ( وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ ) (4) .

وقال هو : « سلونی من طرق السماء ; فإنی أخبر بها من طرق الأرض ، سلونی قبل أن تفقدونی ، والله ! لو ثنیّت لی الوسادة لحکمتُ بین أهل التوراة بتوراتهم ، وبین أهل الإنجیل بإنجیلهم ، وبین أهل الزبور بزبورهم ، وبین أهل الفرقان بفرقانهم » (5) .

.


1- فی المصدر : ( بظاهر ) .
2- النساء ( 4 ) : 43 و المائدة ( 5 ) : 6 .
3- الرعد ( 13 ) : 43 .
4- الحاقّة ( 69 ) : 12 .
5- نهج الحق : 345 .

ص : 557

و ابن روزبهان به جواب آن گفته :

أقول : ظاهر آیات القرآن لیس بنصّ فی کیفیة تیمم الجنب ، وهذا أمر یعلم من السنة ; لأن کیفیة تیمم الجنب لا یفهم من النصّ ، ولهذا تمعّک عمار فی التراب ، ولو کان النصّ یدلّ بصریحه علی کیفیة تیمم الجنب لم یقع لعمار التمعّک فی التراب .

ویمکن أن یکون عمر قد فهم من الکتاب والسنة ما یدلّ علی ترک الصلاة للجنب ; لعدم صریح النصّ علی هذا ، کما یعلم من التفاسیر .

ویمکن أن یعرضه نسیان للحکم ولا ندّعی عصمته من الخطأ . .

وأمّا ما ذکر من علم أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ; فلا نزاع لأحد فیه ، وکمال علمه لا یدلّ علی جهل غیره (1) .

و قاضی نورالله شوشتری - نوّرالله مرقده (2) - در جواب آن گفته :

أکثر نصوص القرآن الواردة فی تکلیف الأنام [ ممّا ] (3) لم یبین فیها الکمیات والکیفیات والشرائط والأحکام ; فإن من ضروریات الدین الصلوات الخمس الیومیة ، ولم یبیّن فی القرآن .


1- [ ج ] صفحه : 341 ، [ إحقاق الحقّ : 291 - 292 ] .
2- قسمت : ( نوّر الله مرقده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است ، و در [ ج ] نیامده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 558

أعدادها وکیفیاتها أصلاً ، وإنّما بیّن ذلک من السنة المطهرة قولاً أو فعلاً ، وهکذا الحال فی التیمم الذی هو من ضروریات الدین ; لکونه بدلاً عن الوضوء أو الغسل اللذَین هما من شرائط الصلاة ، فیتوجه الملامة علی عمر بأنه مع دعواه خلافته عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لم یعلم [ فی ] (1) مدّة عشرین سنة أو أکثر هذا الحکم الذی عمّ به بلوی الأنام وصار من ضروریات دین الإسلام ، مع تکرّر بیانه فی سنة النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (2) له ، وتکرّر فعله عنه وعن الصحابة الکرام فی السفر والمقام ، ‹ 1884 › ومن جملة ذلک بیان النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (3) له ولعمار ذلک بأبلغ بیان کما عرفت .

وأما ما ذکره من أنه یمکن أن عمر قد فهم من الکتاب والسنة ما یدلّ علی ترک الصلاة للجنب . . فنحن لا نمنع إمکانه منه ، لکن القول (4) : إن من أمکن (5) منه فهم مثل هذا المعنی الظاهر الفساد من الکتاب والسنة ، وبقاؤه علی ذلک الجهل المرکب المورث للملام عدّة من السنین والأعوام یلحق بالعوام الذین هم .


1- الزیادة من المصدر .
2- تصلیه : ( ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- تصلیه : ( ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- فی المصدر : ( نقول ) .
5- کلمه : ( أمکن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 559

کالأنعام ، ویحرم علیه فتوی الأنام فی الحلال والحرام ، وتقمّص خلافة النبیّ - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - !

ولو جوّز مثل هذا الاجتهاد والاستنباط وجُعل صاحبه معذوراً لکان الاجتهاد لسائر العوام مقدوراً ، ولکان للملاحدة وأهل الجاهلیة الجاحدة أن یقولوا : إنا نفهم من القرآن والسنة خلاف ما أظهره النبیّ - علیه وآله الصلاة والسلام (1) - وقرّره الصحابة الکرام ، ولخرج القرآن والسنة عن أن یکونا دلیلاً للمحقّین وحجةً علی المبطلین . . ولیتأمل وینصف أن فهم عمر من القرآن والسنة ترک الصلاة للجنب أقرب أو فهم الشیعة من الجبت والطاغوت المذکور فیهما ما فهموه منهما ، فلا تشنیع علیهم بذلک .

وأمّا (2) ما ذکره من أنه یمکن أن یعرض عمر نسیان للحکم ، فمردود بأن نسیان حکم ما [ هو ] (3) فی مرتبة ضروریات الدین بعد تکرره فی مدّة عشرین من السنین لا یتحقق إلاّ ممّن اختلّ له الحواس ، وغلب علیه الوسواس ، واستولی علیه الأهواس ، فحقّه سکناه المارستان ومعالجة نفسه بما یطفیء المواد ویصلح الفساد .

وأما ما ذکر من علم أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) . . فلم یقصد به المصنف .


1- قسمت : ( الصلاة والسلام ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- از اینجا تا آخر مطلب در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 560

أن یستدلّ منه علی جهل عمر کما زعمه الناصب ، وإنّما قصد به تذکیر الجاهل المفتون بقوله تعالی ( هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ) (1) (2) .

.


1- الزمر ( 39 ) : 9 .
2- [ ج ] صفحه : 341. [ إحقاق الحقّ : 291 - 292 ] .

ص : 561

طعن هفدهم : اسقاط حی علی خیر العمل از اذان

ص : 562

ص : 563

و از جمله جسارات شنیعه خلافت مآب آن است که ( حیّ علی خیر العمل ) را - که جزء اذان بود - از اذان خارج ساخت .

ابوالحسن آمدی - که از ائمه منقدین و اساطین دین قوم است - تحریم عمر ( حیّ علی خیر العمل ) را به عمر حتماً نسبت کرده ، و مجال و یارای ردّ و انکار آن نیافته ، ناچار به مفاد : ( الغریق یتشبث بکلّ حشیش ) دست به تأویل رکیک و توجیه سخیف زده در “ ابکار الأفکار “ گفته :

أما تحریمه للمتعتین وحیّ علی خیر العمل ; إنّما کان لأنه ظهر عنده المحرّم لذلک بعد الجواز ، والمجتهد تبع لما أوجبه ظنّه (1) .

واصفهانی و قوشجی و تفتازانی هم تحریم عمر ( حیّ علی خیر العمل ) را در مطاعن خلافت مآب ذکر نموده اند ، و به مقام جواب جسارت بر ردّ آن نکرده .

.


1- أبکار الأفکار : 478 ( نسخه عکسی ) ، و 3 / 555 - 556 ( چاپ بیروت ) .

ص : 564

شمس الدین محمود بن عبدالرحمن بن احمد الإصفهانی در “ تشیید القواعد “ در مطاعن عمر گفته :

ومنها أنه حرّم المتعتین ، فإنه صعد المنبر ، وقال : أیها الناس ! ثلاث کنّ فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنا أنهی عنهنّ ، وأُحرمهنّ ، وأعاقب علیهنّ ، وهی : متعة النساء ، ومتعة الحج ، وحیّ علی خیر العمل (1) .

و در مقام جواب گفته :

وعن السابع : أنه کان حرّم المتعتین ومنع حیّ علی خیر العمل ; لأنه ظهر عنده المحرّم لذلک بعد الجواز ، والمجتهد تابع لما أوجبه ظنّه (2) .

در این عبارت نسبت منع ( حیّ علی خیر العمل ) به خلافت مآب صراحتاً نموده است و دعوی ظهور محرّم آن نزد او نموده .

و تفتازانی در “ شرح مقاصد “ گفته :

.


1- [ الف و ج ] مطاعن عمر از مقصد خامس فی الإمامة . [ ج ] صفحه : 213. [ تشیید القواعد ( شرح قدیم تجرید ) : 342 ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء تراث اسلامی شماره 1980 ) 11 ورق مانده به آخر کتاب ( نسخه آستان قدس ، میکروفیلم شماره 13962 ) ] .
2- مراجعه شود به مصادر پاورقی قبل .

ص : 565

منها : أنه منع (1) متعة النکاح ، وهو أن یقول للامرأة : أتمتّع بک . . کذا مدّة . . بکذا درهماً ، أو متّعینی نفسک أیّاماً . . بکذا ، وما (2) یؤدّی هذا المعنی ، وجوّزها مالک والشیعة ، ‹ 1885 › وفی معناها النکاح إلی أجل معلوم ، وجوّزه (3) زفر لازماً .

ومتعة الحج ; وهی أن یأتی مکّة من [ علی ] (4) مسافة القصر منها محرماً ، فیعتمر فی أشهر الحج ، ویقیم حلالا بمکّة ، ویلبّی منها لیحجّ عامه ذلک . .

وقد کان معترفاً بشرعیة المتعتین فی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - علی ما روی عنه - أنه قال : ثلاث کنّ علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أنا أنهی عنهنّ ، وأُحرمهنّ ، وهی : متعة الحج ، ومتعة النساء ، وحیّ علی خیر العمل .

والجواب : إن هذه مسائل اجتهادیة ، وقد ثبت نسخ إباحة متعة النساء بالآثار المشهورة إجماعاً من الصحابة علی ما روی محمد بن الحنفیة ، عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : أن منادی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نادی یوم خیبر : ألا إن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ینهاکم عن المتعة .

.


1- کلمه : ( منع ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ ج ] : ( أیّاماً وهکذا ما ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( مالک ) اضافه شده است .
4- الزیادة من المصدر و [ ج ] .

ص : 566

وقال جابر بن زید : ما خرج ابن عباس رضی الله عنهما من الدنیا حتّی رجع عن قوله فی الصرف والمتعة .

وبعضهم علی أنه إنّما ثبت إباحتها موقتة بثلاثة أیام ، ومعنی أحرمهنّ : أحکم بحرمتهنّ ، وأعتقد ذلک لقیام الدلیل ، کما یقال : حرّم المثلث الشافعی وأباحه أبو حنیفة . . . (1) .

و علاءالدین علی بن محمد الشهیر بالقوشجی در “ شرح تجرید “ در مطاعن عمر گفته :

ومنها : أنه حرّم (2) المتعتین ; فإنه صعد المنبر ، وقال : أیها الناس ! ثلاث کنّ علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أنا أنهی عنهنّ ، وأُحرمهنّ ، وأُعاقب علیهنّ ، وهی : متعة النساء ، ومتعة الحج ، وحیّ علی خیر العمل .

وأُجیب عن الوجوه الأربعة بأن ذلک لیس ممّا یوجب قدحاً فیه ، فإن مخالفة المجتهد لغیره فی المسائل الاجتهادیة لیس بقدح (3) .

.


1- [ ج ] مطاعن عمر از وجه خامس القدح فی إمامة الآخرین از مبحث خامس فی تحقیق الإمام بعد النبیّ از فصل رابع فی الإمامة از مقصد سادس . [ شرح المقاصد 2 / 294 - 295 ، ولاحظ - أیضاً - : شرح مختصر المنتهی الأصولی للتفتازانی 2 / 363 - 364 ] .
2- فی المصدر : ( منع ) ، کما فی هامش [ ج ] .
3- فی المصدر : ( ببدع ) . [ الف و ج ] مطاعن عمر از مقصد خامس فی الإمامة . [ ج ] صفحه : 12. [ شرح تجرید قوشچی : 374 ] .

ص : 567

میبینی که تفتازانی و قوشجی هم در مقام جواب از طعن تحریم ( حیّ علی خیر العمل ) ردّ آن نکرده اند ، بلکه در پی توجیه و تأویل افتاده ; و حسب افاده مخاطب در باب چهارم از کتابش سکوت بعد نقل روایتی از مخالف (1) دلیل تسلیم و مستلزم حجیت آن بر ناقل است (2) ، و هرگاه مجرد سکوت مفید تسلیم و مستلزم حجیّت باشد سکوت تفتازانی و قوشچی و غیره از ردّ این روایت که محض سکوت نیست بلکه باوصف سکوت از ردّ آن مشتغل به توجیه و تأویل آن گردیده اند بالاولی مستلزم حجیت این روایت باشد .

و تأویلی که آمدی و اصفهانی و غیرهما برای تخلیص گلوی عمر از طعن و الزام و تبرئه او از لوم و ملام ایراد کرده اند تزویر محض و تلبیس صرف است و ملخّص آن دعوی اطلاع عمر بر محرّم است .

و پر ظاهر است که اگر مراد از محرّم ، محرّم استنباطی است ، پس به هیچ وجه از دلائل شرعیه استنباط تحریم ( حیّ علی خیر العمل ) نتوان کرد و الاّ ملاحده و مبتدعین را دعوی استنباط هر کفر و الحاد و بدعت از شریعت بلا بیان وجه آن روا گردد و به این حیله معذور شوند .

.


1- در [ ج ] بعد از ( مخالف ) افزوده شده : ( و سکوت ) .
2- تحفه اثناعشریه : 117 .

ص : 568

و اگر مراد از محرّم ناسخ صریح است ، پس بطلان آن ظاهرتر است ‹ 1886 › از آنکه محتاج بیان و اظهار باشد ، و سابقاً مکرراً گذشت که به مجرد احتمال و تشبث به اوهام و ظنون ناسخ ثابت نمیشود (1) .

و علاوه بر آن است افاده حذّاق معتمدین و علمای معتبرین اهل سنت که (2) جناب امام زین العابدین ( علیه السلام ) و ابن عمر و ابوامامه و بلال ( حیّ علی خیر العمل ) در اذان میگفتند ، [ و چگونه ممکن است ارتکاب امر منسوخ از آن حضرت و این افراد صادر شود ؟ ! ] اما گفتن جناب امام زین العابدین - علیه وعلی آبائه الطاهرین أفضل التحیة والسلام - ( حیّ علی خیر العمل ) [ را ] در اذان ، پس حسب افادات و تصریحات اساطین و مشاهیر اهل سنت مثل ابوبکر بن ابی شیبه و مغلطای صاحب “ تلویح “ و احمد بن ابوالعباس سروجی شارح “ هدایه “ و نورالدین علی بن برهان الدین حلبی صاحب “ انسان العیون “ ثابت است .

در “ مصنف “ ابوبکر بن ابی شیبه مسطور است :

من کان یقول فی أذانه : ( حیّ علی خیر العمل ) . .

حدّثنا أبو بکر ، حدّثنا حاتم بن إسماعیل ، عن جعفر ، عن أبیه .


1- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) ، و طعن سیزدهم و چهاردهم او گذشت .
2- لفظ : ( که ) از [ ج ] افزوده شد .

ص : 569

ومسلم بن أبی مریم : أن علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] کان یؤذّن ، فإذا بلغ ( حیّ علی الفلاح ) قال : « حیّ علی خیر العمل » ، ویقول : « هو الأذان الأوّل » (1) .

از این روایت ظاهر است که : جناب امام زین العابدین ( علیه السلام ) (2) هرگاه اذان میگفت و به ( حیّ علی الفلاح ) میرسید ( حیّ علی خیر العمل ) بعد آن بر زبان مبارک جاری میفرمود ، و نیز برای دفع اوهام عوام و مزید احقاق حق میفرمود که : « این اذان اول است » .

و این روایت تنها - بحمد الله و حسن توفیقه - برای اثبات شناعت جسارت خلافت مآب و اظهار کمال فظاعت هفوات مأوّلین کافی و وافی است .

و بر ارباب تتبع و اصحاب نقد ظاهر است که اسناد این روایت در کمال اعتماد و اعتبار و وثوق است ، و روات آن همه روات “ صحاح “ سنیه (3) و مشاهیر رجال اند .

.


1- المصنف 1 / 244. أقول : بل فی حاشیة الدسوقی 1 / 193 : کان علی رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] یزید ( حیّ علی خیر العمل ) بعد ( حیّ علی الفلاح ) وهو مذهب الشیعة الآن .
2- تحیت : ( ( علیه السلام ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- لفظ : ( سنیه ) از [ ج ] افزوده شد .

ص : 570

اما ابوبکر بن ابی (1) شیبه - که از مشایخ بخاری و مسلم و دیگر اصحاب “ صحاح “ است - پس نبذی از محامد و مناقب و فضائل و محاسن و مفاخر و مآثر او سابقاً شنیدی (2) ، در اینجا نیز بعض عبارات منقول میشود .

علامه ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

عبد الله بن محمد (3) بن أبی شیبة إبراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی ، مولاهم ، أبو بکر الحافظ الکوفی ، روی عن أبی الأحوص ، وعبد الله بن إدریس ، وابن المبارک ، وشریک ، وهشیم ، وابن [ أبی ] (4) بکر بن عیاش (5) ، وإسماعیل بن عیاش (6) ، وجریر [ بن عبد الحمید ] (7) ، وأبی أُسامة ، وأبی معاویة ، ووکیع ، وابن علیّة ، وخلف بن خلیفة ، وابن نمیر ، وابن مهدی ، والقطّان ، .


1- کلمه : ( ابی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است ، و در [ ج ] نیامده .
2- در طعن دوم عمر از مصادر ذیل گذشت : تعریب بستان المحدّثین : 76 - 77 ، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر 1 / 36 ، مرآة الجنان 2 / 116 ، تقریب التهذیب 1 / 320 ، الکاشف 1 / 592 .
3- در [ الف ] بالای عبدالله علامت ( ع ) گذاشته شده است ، یعنی در همه “ صحاح سته “ از او روایت شده است .
4- زیاده از مصدر و حاشیه [ ج ] .
5- [ ج ] أبو بکر بن عیاش بالیاء المثناة التحتانیة والشین المعجمة . ( 12 ) ک .
6- [ ج ] در نسخه [ ای ] عباس .
7- زیاده از مصدر .

ص : 571

وابن أبی زائدة ، وعباد بن العوام ، وابن عیینة ، وأبی خالد الأحمر ، وعبد الأعلی بن عبد الأعلی ، ومحمد بن فضیل (1) ، ومروان بن معاویة ، ومعتمر بن سلیمان ، ویزید بن المقدام بن شریح (2) ، ویزید ابن هارون . . وجماعة ، روی له البخاری ، ومسلم ، وأبو داود ، وابن ماجة ، وروی له النسائی بواسطة أحمد بن علی القاضی ، وزکریا الساجی ، وعثمان بن خرزاذ (3) ، وابنه أبو شیبة ‹ 1887 › إبراهیم بن أبی بکر بن أبی شیبة ، وأحمد بن حنبل ، ومحمد بن سعد (4) ، وأبو ذرعة ، وأبو حاتم ، وعبد الله بن أحمد بن حنبل ، ومحمد بن عثمان بن أبی شیبة ، وإبراهیم الحربی ، ومحمد بن عبید الله المنادی (5) ، ویعقوب بن شیبة ، وبقی (6) بن مخلّد ، وابن أبی عاصم ، .


1- در [ ج ] در متن لفظ : ( فضل ) آمده ، و کلمه : ( فضیل ) در حاشیه به عنوان نسخه بدل آمده است .
2- در [ ج ] در متن ( شرع ) آمده ، و ( شریح ) به عنوان نسخه بدل در حاشیه آمده است ، و دنباله آن آمده : شریح : بالشین المعجمة ، والراء المهملة ، والیاء المثناة التحتانیة ، والحاء المهملة . ( 12 ک ) .
3- [ الف ] خرزاذ بالخاء المعجمة ، والراء المهملة ، بعدها زاء معجمة ، وفی الآخر دال معجمة . ( 12 ) .
4- در [ ج ] متن : ( أسعد ) ، و کلمه : ( سعد ) در حاشیه به عنوان نسخه بدل آمده .
5- کلمه : ( المنادی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
6- در [ ج ] متن : ( ثنی ) ، و کلمه : ( بقی ) به عنوان نسخه بدل در حاشیه آمده است .

ص : 572

وأبو یعلی ، والهیثم بن خلف (1) الدوری ، وعبدان الأهوازی ، ومحمد بن محمد بن سلیمان الباغندی (2) ، وأبو القاسم عبد الله بن محمد البغوی ، وأبوعمرو یوسف بن یعقوب النیسابوری . . وجماعة .

قال یحیی الحمانی (3) : أولاد ابن أبی شیبة من أهل العلم کانوا یزاحموننا عند کلّ محدّث .

وقال أحمد : أبو بکر صدوق ، و هو أحبّ إلیّ من عثمان . وقال عبد الله بن أحمد : قلت لأبی : إن یحیی بن معین یقول : عثمان أحبّ إلیّ ، فقال : أبو بکر (4) أعجب إلینا (5) . وقال العجلی : ثقة ، وکان حافظاً للحدیث . وقال ابو حاتم وابن خراش : ثقة .

وقال محمد بن عمر بن العلاء الجرجانی : سألت ابن معین عن سماع أبی بکر من شریک ؟ فقال : أبو بکر عندنا صدوق ، ولو ادّعی السماع ممّن (6) هو أجلّ من شریک لکان مصدّقاً فیه ، وما نحمله .


1- [ ج ] خ ل : ( حلف ) .
2- [ ج ] : ( الباعبدی ) .
3- [ ج ] خ ل : ( الحمامی ) .
4- در [ ج ] در متن لفظ : ( أبی بکر ) آمده ، و کلمه : ( أبوبکر ) به عنوان نسخه بدل در حاشیه آمده است .
5- فی [ ج ] : ( لنا ) .
6- [ ج ] خ ل : ( من ) .

ص : 573

علی أن تقوّل (1) : وجدت فی کتاب أبی (2) بخطه .

وحدّث (3) عن روح بحدیث الدجّال (4) ، وکنّا نظنّ أنه سمعه من أبی (5) هشام الرفاعی ، وکان أبو بکر لا یذکر أبا هشام ، قال : وسألت أبا بکر متی سمعت من (6) شریک ؟ قال : سمعت (7) وأنا ابن أربع عشر سنة ، وأنا یومئذ أحفظ منی الیوم . وقال عمر بن علی : ما رأیت أحفظ من أبی بکر ، قدم علینا مع علی بن المدینی فسرد للشیبانی أربعمائة حدیث حفظاً وقام ، وقال (8) أبو عبد الله (9) .


1- در [ ج ] در متن کلمه : ( یقول ) آمده ، و کلمه : ( تقوّل ) به عنوان استظهار در حاشیه آمده است .
2- در مصدر : ( إلی ) .
3- [ ج ] خ ل : ( جدّی ) .
4- در [ ج ] در متن عبارت : ( یحدّث الرجال ) آمده ، و تعبیر ( بحدیث الدجّال ) به عنوان استظهار در حاشیه آمده است .
5- در مصدر و [ ج ] کلمه : ( أبی ) نیامده است .
6- از قسمت : ( من أبی هشام . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف و ج ] به عنوان تصحیح آمده است . و در [ الف ] اشتباهاً : ( من ) تکرار شده است .
7- کلمه : ( سمعت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده ، و در [ ج ] نیامده .
8- در [ ج ] در متن کلمه : ( قام ) آمده ، و کلمه : ( قال ) به عنوان نسخه بدل در حاشیه آمده است .
9- در مصدر : ( أبو عبید ) .

ص : 574

القاسم : انتهی العلم إلی أربعة فأبوبکر أسردهم له ، وأحمد أفقههم فیه ، ویحیی أجمعهم له ، وعلی أعلمهم به . وقال عبدان (1) الأهوازی : کان یقعد عند الأُسطوانة أبو بکر وأخوه ومشکدانه (2) ابنه وعبد الله بن البرّاد . . وغیرهم ، کلّهم سکوت إلاّ أبو بکر فإنه یهذر ؟ (3) وقال صالح بن محمد : أعلم من أدرکت بالحدیث وعلله علی بن المدینی ، وأعلمهم بتصحیف المشایخ یحیی بن معین ، وأحفظهم عند المذاکرة أبو بکر بن أبی شیبة .

قال البخاری وغیر واحد : مات سنة خمس وثلاثین ومائتین فی المحرّم .

قلت : وقال ابن خراش (4) : سمعت أبا زرعة الرازی (5) یقول : ما رأیت أحفظ من أبی بکر بن أبی شیبة ، فقلت له : یا أبا زرعة !

.


1- در [ ج ] ( عباد ) بود ، و ( عبدان ) به عنوان نسخه بدل در حاشیه آمده است .
2- در [ ج ] در متن عبارت : ( مسلم إنه ) آمده ، و لفظ : ( مشکدانه ) هم به عنوان نسخه بدل و هم استظهار [ ! ] در حاشیه آمده است .
3- در [ الف ] کلمه : ( یهدد ) خوانا نیست .
4- در [ ج ] در متن کلمه : ( خراس ) آمده ، و کلمه : ( خراش ) به عنوان نسخه بدل در حاشیه آمده است .
5- در [ ج ] در متن کلمه : ( البرازی ) آمده ، و کلمه : ( الرازی ) به عنوان نسخه بدل در حاشیه آمده است .

ص : 575

فأصحابنا البغدادیین ؟ قال : دع أصحابک ، أصحابک أصحاب مخاریق ، وقال ابن حبان - فی الثقات - : کان متقناً ، حافظاً ، دیّناً ، ممّن کتب ، وجمع ، وصنّف ، وذاکر ، وکان أحفظ أهل زمانه للمقاطیع . وقال ابن قانع : ثقة ، ثبت ، وفی الزهرة : روی عنه (1) البخاری ثلاثین حدیثاً أو إحدی وثلاثین (2) ، ومسلم ألفاً وخمسمائة وأربعین حدیثاً (3) .

اما حاتم بن اسماعیل ; پس او هم ثقه جلیل و مأمون نبیل است و جمیع ارباب “ صحاح سته “ از او روایت میکنند . ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :

حاتم (4) بن إسماعیل المدنی ، ‹ 1888 › أبو إسماعیل مولی بنی عبد المدان ، عن المعبد (5) بن عبد الرحمن ، وهشام بن عروة ، وجعفر بن محمد [ ( علیهما السلام ) ] ، وبکیر بن مسمار ، وحیثم (6) بن عراک ، ویزید بن أبی عبید . . وخلق .

.


1- در [ ج ] در متن ( عن ) بود ، و ( عنه ) به عنوان استظهار در حاشیه آمده است .
2- در مصدر : ( أو إحدی وثلاثین ) نیامده است .
3- [ ج ] صفحه : 41. [ تهذیب التهذیب 6 / 3 - 4 ] .
4- در [ الف و ج ] بالای حاتم علامت ( ع ) گذاشته شده است ، یعنی در همه “ صحاح سته “ از او روایت شده است .
5- فی المصدر : ( الجعید ) .
6- فی المصدر : ( وخیثم ) .

ص : 576

وعنه ; إسحاق ، وابن معین ، وأبو بکر بن أبی شیبة ، وعمرو الناقد ، وأبو کریب ، وهناد . . وخلق .

قال أحمد : هو أحبّ إلیّ من الدراوردی . قال النسائی : لیس به بأس . وقال ابن سعد : کان ثقة مأموناً کثیر الحدیث ، مات سنة 186 ، وقال ابن حبّان وغیره : مات لیلة الجمعة تاسع جمادی الأولی سنة 186 (1) .

و در “ کاشف “ ذهبی مسطور است :

حاتم (2) بن اسماعیل ، عن هشام بن عروة و یزید بن أبی عبید ، وعنه ابن معین و إسحاق ، ثقة ، مات 187 بالمدینة (3) .

و حاتم بن اسماعیل این روایت را از حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام ) نقل کرده است ، و آن حضرت از والد بزرگوار خود حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) ، پس صحت این خبر و روایت کردن حاتم بن اسماعیل آن را به سلسلة الذهب کالشمس فی رابعة النهار ظاهر گردید .

ومع هذا حاتم این روایت را از مسلم بن ابی مریم هم نقل کرده و او هم از رجال مشاهیر و ثقات نحاریر است .

.


1- [ ج ] صفحه : 91. [ تذهیب التهذیب 2 / 167 - 168 ] .
2- در [ الف و ج ] بالای حاتم علامت ( ع ) گذاشته شده است .
3- الکاشف 1 / 300 .

ص : 577

بخاری و مسلم و ابوداود و نسائی و ابن ماجه از او در “ صحاح “ خودشان روایت میکنند . ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :

مسلم (1) بن أبی مریم یسار المدنی ، عن ابن عمر ، وعبد الله بن سرخس ، وأبی سعید الخدری ، وعلی بن عبد الرحمن المعادی ، وأبی صالح السمّان . . وطائفة .

وعنه ; یحیی بن سعید الأنصاری ، ومالک ، واللیث ، ووهب بن خالد ، وسفیان بن عیینة ، وفضل بن سلمان . . وآخرون .

وثّقه ابن معین وأبو داود ، وهو أخو محمد وعبد الله ، قیل : مات فی خلافة المنصور (2) .

و نیز ذهبی در “ کاشف “ گفته :

مسلم (3) بن یسار ; هو مسلم بن أبی مسلم (4) المدنی ، عن ابن عمر ، وأبی سعید ، وعنه مالک واللیث وابن عیینة ، ثقة (5) .

.


1- در [ الف و ج ] بالای مسلم علامت ( خ م د س ق ) گذاشته شده است ، یعنی بخاری و مسلم و ابوداود و نسائی و ابن ماجه از او روایت کرده اند .
2- [ ج ] صفحه : 124. [ تذهیب التهذیب 8 / 436 ] .
3- در [ الف و ج ] بالای مسلم علامت ( خ م د س ق ) گذاشته شده است .
4- فی المصدر : ( أبی مریم ) .
5- الکاشف 2 / 260 .

ص : 578

وعلامه مغلطای (1) که سیوطی او را در “ حسن المحاضرة فی أخبار مصر والقاهرة “ به این مدائح جلیله یاد کرده :

مغلطای بن قلیح (2) الحنفی ، الإمام ، الحافظ ، علاء الدین ، ولد سنة تسع وثمانین وستمائة ، وکان حافظاً ، عارفاً بفنون الحدیث ، علاّمة فی الأنساب ، وله أکثر من مائة تصنیف ; کشرح البخاری وشرح ابن ماجة . . وغیر ذلک ، مات فی شعبان سنة اثنتین وستین وسبع مائة (3) .

در “ تلویح (4) شرح الجامع الصحیح “ که شرح “ صحیح بخاری “ است (5) نیز گفتنِ امام زین العابدین - سلام الله علیه وعلی آبائه الطاهرین - ( حیّ علی خیر .


1- [ الف و ج ] قاسم بن قطلوبغا . در “ تاج التراجم فی طبقات الحنفیة “ گفته : مغلطای بن قلیج بن عبد الله علاء الدین البکجری ، إمام وقته ، وحافظ عصره ، مولوده [ مولده ] سنة تسع وثمانین وست مائة ، ووفاته یوم الثلثاء رابع عشرین شعبان سنة اثنتین [ وستین ] وسبعمائة . ( 12 ) . [ تاج التراجم : 268 - 269 ] .
2- فی المصدر : ( قلبج ) .
3- حسن المحاضرة فی أخبار مصر والقاهرة 1 / 307 .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( آن ) اضافه شده است .
5- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی کشف الظنون 1 / 546 - فی ذکر شروح البخاری - : وشرح الامام الحافظ علاء الدین مغلطای بن قلیج الترکی المصری الحنفی المتوفی سنة 792 اثنتین وتسعین وسبعمائة 762 ، وهو شرح کبیر سمّاه : التلویح ، وهو شرح بالقول ، أوله : الحمد لله الذی أیقظ من خلقه . . إلی آخره .

ص : 579

العمل ) را در اذان ، و ارشاد این معنا که آن اذان اول است ، وارد کرده چنانچه گفته :

وکان علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] یقول ذلک - یعنی ( حیّ علی خیر العمل ) (1) - فی أذانه ، ویقول : هو الأذان الأوّل (2) .

و نیز احمد بن ابراهیم بن عبد الغنی الحنفی شمس الدین ابوالعباس سروجی - که از اکابر علما واماثل فقهای قوم است - گفتن ‹ 1889 › امام زین العابدین ( علیه السلام ) ( حیّ علی خیر العمل ) را در اذان ذکر نموده ، چنانچه در کتاب “ الغایة فی شرح الهدایة “ (3) گفته :

.


1- قسمت : ( یعنی حیّ علی خیر العمل ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف و ج ] باب بدء الأذان ، از کتاب الصلاة . [ التلویح : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 1 / 424 - 425 ] .
3- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 2 / 2031 - 2032 : الهدایة فی الفروع ; لشیخ الاسلام برهان الدین علی بن أبی بکر المرغینانی الحنفی ، المتوفی سنة 593 ثلاث وتسعین وخمسمائة ، وهو شرح علی متن له سمّاه : بدایة المبتدی ، ولکنّه فی الحقیقة کالشرح لمختصر القدوری وللجامع الصغیر لمحمد . . . وشرح الشیخ الإمام أبو العباس أحمد بن إبراهیم السروجی - القاضی بمصر - الحنفی - المتوفی سنة 710 عشر وسبعمائة - فی مجلدات سمّاه : الغایة ، ولم یکمله ، ثم کمل القاضی سعد الدین محمد الدیری - المتوفی سنة 867 سبع وستین وثمانمائة - من کتاب الایمان إلی باب المرتدّ فی ست مجلدات ، سلک فیه مسلک السروجی فی اتساع النقل .

ص : 580

قال البیهقی : وروی ذلک عن أبی أمامة . . . وعن علی بن الحسین زین العابدین - رضی الله عنهما - [ ( علیهما السلام ) ] أنه کان یقول فی أذانه - إذا قال ( حیّ علی الفلاح ) - : « حیّ علی خیر العمل » ، ویقول : « هو الأذان الأول » (1) .

و نورالدین علی بن برهان الدین حلبی در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ گفته :

ذکر بعضهم : إن فی دولة بنی بویه کانت الرافضة تقول - بعد الحیّعلتین - : ( حیّ علی خیر العمل ) ، فلمّا کانت دولة السلجوقیة منعوا المؤذّنین من ذلک ، وأمروا أن یقولوا - فی أذان الصبح بدل ذلک - : الصلاة خیر من النوم ، وذلک فی ثمان وأربعین وأربع مائة . ونقل عن ابن عمر وعلی بن الحسین رضی الله عنهما [ ( علیهما السلام ) ] أنهما کانا یقولان فی أذانهما بعد ( حیّ علی الفلاح ) (2) : « حیّ علی خیر العمل » (3) .

.


1- الغایة فی شرح الهدایة : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 1 / 424 - 425 .
2- قسمت : ( حیّ علی الفلاح ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است ، و در [ ج ] به جای کلمه : ( الفلاح ) کلمه : ( الصلاة ) ذکر شده است .
3- [ الف و ج ] صفحة : 257 / 449 ، جلد ثانی مطبوع مصر ، باب بدء الأذان ومشروعیته . [ السیرة الحلبیة 2 / 305 ] .

ص : 581

و (1) مدائح زاهره و محامد فاخره و محاسن جلیله و مناقب جمیله نورالدین حلبی بالاتر از آن است که احاطه و احصای آن توان کرد ، نبذی از آن باید شنید ، محمد بن فضل الله بن محب الله المحبی در “ خلاصة الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر “ گفته :

علی بن إبراهیم بن أحمد بن علی بن عمر ، الملقّب : نور الدین ابن برهان الدین الحلبی ، القاهری ، الشافعی ، صاحب السیرة النبویة ، الإمام الکبیر ، أجلّ أعلام المشایخ ، وعلاّمة الزمان ، کان جبلا من جبال العلم ، وبحراً لا ساحل له ، واسع الحلم ، علاّمة ، جلیل المقدار ، جامعاً لأشتات العلی ، صارفاً نقد عمره فی بثّ العلم النافع ونشره ، وحظی فیه حظوة لم یحظها أحد مثله ، فکان درسه مجمع الفضلاء ، ومحطّ رحال النبلاء ، وکان غایة فی التحقیق ، حادّ الفهم ، قوی الفکرة ، متحرّیاً فی الفتاوی ، جامعاً بین العلم والعمل ، صاحب جدّ واجتهاد ، عمّ نفعه الناس ، فکانوا یأتونه لأخذ العلم عنه من البلاد ، مهاباً عند خاصّة الناس وعامّتهم ، حسن الخَلق والخُلق ، ذا دعابة لطیفة (2) فی درسه مع جلالته ، وکان الشیوخ یثنون علیه بما هو أهله من الفضل التامّ ، ومزید .


1- [ ج ] صاحب السیرة الحلبیة .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لطیقه ) آمده است .

ص : 582

الجلالة والاحترام ، وکان إذا مرّ علی الشیخ سلطان المزاحی - وهو فی درسه ، مع جلالته - یقوم له ، ویقبّل یدیه ، ویأخذ سرموذته (1) بیده ، ویضعها فی خزانة الشیخ علی ، ویفرش له سجادته التی یجلس علیها فی التدریس ، ثمّ یرجع إلی درسه ، ووقف جمیع کتبه علی الشیخ المذکور ، ولد بمصر فی سنة خمس وسبعین وتسعمائة ، وروی عن الشمس الرملی ولازمه سنین عدیدة ، وعن الأُستاذ محمد البکری ، والنور الزیادی ، والشهاب بن قاسم ، وإبراهیم العلقمی ، وصالح البلقینی ، وأبی النصر الطبلاوی ، وعبد الله الشنشوری ، وسعد الدین المرحومی ، وسالم الشبشیری ، وعبدالکریم البولاقی ، ‹ 1890 › ومحمد الخفاجی ، وأبی بکر الشنوانی ، ومنصور الخوانکی ، ومحمد المیمونی الشافعیین ، وعن الإمام علی ابن غانم المقدسی الحنفی ، ومحمد النحریری الحنفی ، وسالم السنهوری المالکی (2) ، ومحمد بن الترجمان الحنفی (3) ، .


1- در [ الف ] ( سرموذته ) درست خوانده نمیشود ، از [ ج ] ثبت شد . سرموزه : کفشی باشد که بر بالای موزه [ = چکمه ] پوشند ، و جرموق معرّب آن است . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- کلمه : ( المالکی ) از [ ج ] افزوده شد .
3- قسمت : ( وسالم السنهوری ومحمد بن الترجمان الحنفی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 583

ومحمد الزفزاف ، وعبد المجید خلیفة سیدی أحمد البدوی .

وانتفع به خلق لا یحصون کثرةً ، منهم : النور الشبراملسی (1) ، والشمس محمد الوسیمی ، والشمس محمد النحریری . . وغیرهم ، و ألّف المؤلفات البدیعة منها : السیرة النبویة - التی سمّاها : إنسان العیون فی سیرة النبیّ المأمون - فی ثلاث مجلدات ، اختصرها من سیرة الشیخ محمد الشامی ، وزاد أشیاءً لطیفة الموقع ، وقد اشتهرت اشتهاراً کثیراً ، وتلقّتها أفاضل العصر بالقبول ، حرّرها تحریراً ما مع الشیخ سلطان ، وله حاشیة علی منهج القاضی زکریا ، وحاشیة علی شرح المنهاج للجلال المحلی ، وحاشیة علی شرح الورقات للجلال المذکور ، وحاشیة علی شرح الورقات لابن إمام الکاملیة ، وحاشیة علی شرح التصریف للسعد ، وشرح علی الأربعین النوویة ، وشرح علی الشمائل النبویة لم یتمّ ، سمّاه : الوفاء لشرح شمائل المصطفی [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - ردّ فیه کثیراً علی عصریه عبد الرؤوف المناوی وحسن التبیین لما وقع فی معراج الشیخ نجم الدین - والفجر المنیر بمولد البشیر النذیر ، وشرح لیلة النصف من شعبان ، وشرح علی البردة ، وشرح علی المنفرجة وزهر المزهّر ، وهو مختصر المزهّر للسیوطی فی اللغة ، وشرح علی شرح القطر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( النون الشیراملسی ) آمده است .

ص : 584

للفاکهی ، ومطالع البدور فی الجمع بین القطر والشذور ، والفوائد العلویة بشرح شرح الأزهریة ، والتحفة السنیة شرح الأُجرومیة ، وغایة الإحسان بوصف من لقیه من أبناء الزمان ، وحسن الوصول إلی لطائف حکم الفصول (1) والمحاسن السنیة من الرسالة القشیریة ، والجامع الأزهر لما تفرّق من ملح الشیخ الأکبر ، والنفحة العلویة من الأجوبة الحلبیة ، والنصیحة العلویة فی بیان حسن الطریقة الأحمدیة ، والمختار من حسن الثناء فی العفو عمن جنا ، واللطائف من عوارف المعارف ، وتحریر المقال فی بیان وحدة من نحو « لا إله إلاّ الله وحده » من أیّ أنواع الحال ، والطراز المنقوش فی أوصاف الحبوش ، وصبابة الصبابة مختصر دیوان الصبابة ، وإنقاذ المهج بمختصر الفرج ، ومتن فی التصریف ، وحسنات الوجنات النواضر من الوجوه والنظائر ، وأعلام الناسک بأحکام المناسک ، وقطعة لطیفة علی الجامع الصغیر ، وشرح علی شرح البسملة للقاضی زکریا سمّاه : خیر الکلام علی البسملة والحمدله لشیخ الإسلام ، وله قطعة علّقها علی أوائل تفسیر البیضاوی ، وله رسالة لطیفة فی التصوف ودخان النبع (2) . .

.


1- [ ج ] : ( القصول ) .
2- در [ الف ] کلمه : ( النبع ) خوانا نیست ، از [ ج ] ثبت شد ، و در مصدر : ( التبغ ) آمده است .

ص : 585

وغیر ذلک ، وکان أحد مشایخ المدرسة الصلاحیة التی هی تاج المدارس الکائنة بجوار الإمام الشافعی ، وأعطاه الله القبول التامّ فی تآلیفه ، وکانت وفاته ‹ 1891 › یوم السبت آخر یوم من شعبان سنة أربع وأربعین وألف ، ودفن بمقبرة المجاورین . . . (1) .

بالجمله ; هرگاه از این عبارات متعدده ظاهر و باهر گردید که جناب امام زین العابدین ( علیه السلام ) ( حیّ علی خیر العمل ) را در اذان میفرمودند ، پس هر متدینی را لازم است که از زیغ و حیف و اعتساف به کنار افتاده ، تأمل نماید که هرگاه جناب امام زین العابدین ( علیه السلام ) - که از خزنه علوم لدنیه و معادن اسرار حقه بودند و حدیث ثقلین و مثل آن دلالت صریحه بر وجوب اتباع و عصمت آن حضرت دارد - ( حیّ علی خیر العمل ) را در اذان ذکر فرمایند ، و بر مجرد فعل اکتفا نفرموده ، بار بار بر سبیل استمرار - چنانچه لفظ : ( یقول ) مشعر به آن است - بر لسان حقائق ترجمان ذکر اوّلیت این اذان جاری فرمایند ، یعنی ارشاد نمایند که : « همین است اذان اول » ، چگونه سمت امکان دارد که محرّمی یا ناسخی وجودی داشته باشد ؟ ! چه اگر محرّمی یا ناسخی برای کلمه : ( حیّ علی خیر العمل ) وجود میداشت آن حضرت هرگز این کلمه در اذان نمیفرمود .

.


1- [ الف ] قوبل علی نسخة مطبوعة بمصر . [ ج ] الجزء الثالث صفحة : 122 / 490 . [ خلاصة الأثر 3 / 122 - 124 ] .

ص : 586

و عدم اطلاع امام زین العابدین ( علیه السلام ) (1) و مخالفت آن حضرت با آن ، غیر ممکن و از اشنع محالات و افضح ممتنعات است ، واهل البیت أدری بما فیه .

و قول آن حضرت : ( وهو الأذان الأول ) دلالت واضحه دارد بر آنکه ناسخی برای ( حیّ علی خیر العمل ) از حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (2) صدور نیافته ، و کسانی که کلمه : ( حیّ علی خیر العمل ) را از اذان خارج ساختند و فتوا به حرمت آن دادند ارتکاب بدعت فضیحه نمودند و مخالفت اذان اول و معاندت برهان (3) معول آغازیدند .

و وجوب اتباع جناب امام زین العابدین ( علیه السلام ) از حدیث ثقلین و امثال آن در کمال ظهور است ، و مخاطب خود در باب چهارم لزوم اتباع اهل بیت ( علیهم السلام ) ثابت کرده (4) ، و عصمت آن حضرت و دیگر اهل بیت ( علیهم السلام ) از افاده صاحب “ دراسات “ که آنفاً گذشته در نهایت وضوح است (5) .

)


1- تسلیم : ( ( علیه السلام ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- قسمت : ( مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
4- تحفه اثناعشریه : 130 .
5- حیث قال : من أقرّ بصحة حدیث التمسّک ألزم بعصمة الأئمة [ ( علیهم السلام ) ] حتّی استحالة صدور الخطأ عنهم کالمهدی ( علیه السلام ) منهم عند الشیخ . . . وهذا مخصوص فی الأُمة بأئمة أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] . ( دراسات اللبیب : 238 - 240 الدراسة الخامسة )

ص : 587

و عبدالله بن عمر - که حسب تصریحات ائمه قوم صحابی زاهد ، و مهاجر شاهد مشاهد ، و شدید الاتباع لآثار رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، ونظیر وی در متابعت آن حضرت کم بود ، و جابر بن عبد الله گفته که : کسی از صحابه الزم نبود به طریق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از عبدالله بن عمر و نه اَتبع از او ، و سنتی از سنن و احکام بر او مخفی نبود ، کما سمعت سابقاً من تهذیب الأسماء للنووی (1) - کلمه : ( حیّ علی خیر العمل ) را در اذان میگفت ، چنانچه اعاظم اساطین و افاخم منقّدین قوم نقل کرده اند .

عبارت نورالدین علی بن برهان الدین که از آن ظاهر است که ابن عمر ( حیّ علی خیر العمل ) در اذان میگفت آنفاً گذشت (2) .

و در “ شرح موطأ “ محمد بن الحسن تصنیف ملا علی قاری مسطور است :

أخبرنا مالک ، أخبرنا نافع ، عن ابن عمر . . . أنه کان یکبّر فی النداء ثلاثاً ، و هو أربع إجماعاً ، ‹ 1892 › ویشهد ثلاثاً ، وهو اثنان اتفاقاً فی کلّ من الشهادتین ، وکان أحیاناً إذا قال : ( حیّ علی الفلاح ) قال علی إِثْرها : ( حیّ علی خیر العمل ) ، وکان الإمامیة أخذوا بهذا (3) .

.


1- در طعن یازدهم عمر ( متعة الحجّ ) از تهذیب الأسماء 1 / 261 - 262 گذشت .
2- از السیرة الحلبیة 2 / 305 گذشت .
3- [ الف ] صفحة : 19 ، باب الأذان والتثویب . [ شرح موطأ : وانظر : المصنف لعبدالرزاق الصنعانی ، نصب الرایة للزیلعی ، الأحکام لابن حزم . . وغیرها . ففی المصنف لعبد الرزاق الصنعانی 1 / 464 : عن ابن جریح ، عن نافع ، عن ابن عمر : أنه کان یقیم الصلاة فی السفر ، یقولها مرّتین أو ثلاثاً ، یقول : ( حیّ علی الصلاة ) ، ( حیّ علی الصلاة ) ، ( حیّ علی خیر العمل ) . . وفی نصب الرایة للزیلعی 1 / 402 : عن نافع ، قال : کان ابن عمر أحیانا إذا قال : ( حیّ علی الفلاح ) ، قال - علی أثرها - : ( حیّ علی خیر العمل ) . . عن نافع : ان ابن عمر ربّما زاد فی أذانه : ( حیّ علی خیر العمل ) . وفی الأحکام لابن حزم 4 / 561 : صحّ عن ابن عمر أن الأذان وتر ، وروی عنه وعن أبی أمامة بن سهل بن حنیف قولهما فی الاذان : ( حیّ علی خیر العمل ) . ولاحظ أیضاً کتاب ( حیّ علی خیر العمل ) لمحمد سالم عزان ] .

ص : 588

و ابوبکر بن ابی شیبه - که از نقاد ماهرین و حذّاق کاملین است ، و نبذی از محامد سنیه و مناقب علیّه او آنفاً شنیدی (1) - در “ مصنف “ خود میفرماید :

حدّثنا أبو خالد ، عن ابن عجلان ، عن نافع ، عن ابن عمر : أنه کان یقول فی أذانه : الصلاة خیر من النوم ، وربّما قال : ( حیّ علی خیر العمل ) (2) .

و مغلطای در “ تلویح “ شرح “ صحیح بخاری “ روایت گفته :

.


1- در اول همین طعن گذشت .
2- [ الف ] صفحه : 48 ، من کان یقول فی أذانه : ( حیّ علی خیر العمل ) از کتاب الصلاة . [ المصنف 1 / 244 ] .

ص : 589

وأما حیّ علی خیر العمل ، فذکر أبو محمد بن حزم فی المحلّی : قد صحّ عن ابن عمر وأبی أُمامة بن سهل بن حنیف أنهما کانا یقولان فی أذانهما : ( حیّ علی خیر العمل ) .

قال أبو محمد : ولا نقول به ; لأنه لا یصحّ عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . (1) انتهی .

و احمد بن ابراهیم سروجی در کتاب “ الغایة شرح هدایه “ گفته :

روی البیهقی - فی السنن الکبیر - ، عن مالک ، عن نافع ، قال : کان ابن عمر أحیاناً إذا قال : ( حیّ علی الفلاح ) قال : ( حیّ علی خیر العمل ) علی إِثْرها .

وقال البیهقی : ورواها عبید الله بن عمر ، عن نافع ، قال : کان ابن عمر . . . ربّما زاد فی أذانه : ( حیّ علی خیر العمل ) .

ورواه اللیث بن سعد ، عن نافع ، قال : کان ابن عمر . . . لا یؤذّن فی سفره ، وکان یقیم : ( حیّ علی الصلاة ) ، ( حیّ علی الفلاح ) ، وأحیاناً یقول : ( حیّ علی خیر العمل ) .

قال الشعبی : ورواه محمد بن سیرین ، عن ابن عمر . . . أنه کان یقول ذلک فی أذانه فی السفر .

.


1- [ الف و ج ] باب بدء الأذان من کتاب الأذان . [ ج ] صفحه : 42. [ التلویح : وانظر : المحلی 3 / 160 - 161 ] .

ص : 590

وکذا رواه نسیر بن دعلوق عن ابن عمر . . . ، ونسیر - بضمّ النون ، وفتح السین المهملة - (1) .

و گفتن صاحب فضل و کرامت اسعد ابوامامه ( حیّ علی خیر العمل ) را در اذان از عبارت ابن حزم که در “ تلویح “ نقل کرده ، و از افاده بیهقی و سروجی ظاهر است ، و ابن حزم به صحت آن تصریح کرده (2) .

و جلائل فضائل ابوامامه بالاتر از آن است که محتاج بیان باشد .

ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

أسعد أبو أمامة بن سهل بن حنیف الأنصاری ، ولد فی حیاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وسمّی باسم جدّه لأُمه : أسعد بن زرارة ، وکنّی بکنیته ، روی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرسلا ، وعن عمر ، وعثمان ، وعمّه - عثمان - ، وأبیه - سهل - ، وابن عباس ، وأبی هریرة ، وأبی سعید ، وزید بن ثابت ، وعائشة . . وغیرهم ، وعنه ; ابناه - سهل ومحمد - وابنا عمّه - عثمان وحکیم ابنا حکیم بن عباد بن حنیف - وابن عمه - أبو بکر بن عثمان بن حنیف - والزهری ، ویحیی بن سعید ، وعبد الله بن سعید بن أبی هند . . وآخرون .

.


1- الغایة فی شرح الهدایة : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 1 / 424 - 425 .
2- انظر : السنن الکبری للبیهقی 1 / 424 - 425 ، الغایة فی شرح الهدایة ، المحلّی 3 / 160 - 161 ، الأحکام لابن حزم 4 / 561 .

ص : 591

وقال أبو معشر المدنی : رأیته شیخاً کثیراً (1) یخضب بالصفرة . وقال خلیفة (2) وغیره : مات سنة مائة .

قلت : اسم أُمّه : حبیبة بنت ‹ 1893 › سعد (3) .

وقال ابن سعد : کان ثقة کثیر الحدیث . وقال سعید بن السکن : ولد علی عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم یسمع منه شیئاً ، وکذا قال البغوی وابن حبّان ، وقال یونس - عن ابن شهاب - : أخبرنی أبو أمامة بن سهل ، وکان من أکابر الأنصار وعلمائهم ، وقال غیره : ولد قبل وفاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعامین . وقال الطبری : له روایة (4) . وقال أبو زرعة : لم یسمع من عمر . وقال ابن أبی حاتم : سمعت أبی قیل له : أ هو ثقة ؟ فقال : لا یسأل عن مثله ، هو أجلّ من ذاک . وقال أبو منصور الباوردی : مختلف فی صحبته إلاّ أنه ولد فی عهده ، وهو ممّن یعدّ فی الصحابة ، روی عنه (5) الزهری .

.


1- فی المصدر : ( کبیراً ) .
2- [ ج ] : ( حلیف ) .
3- فی المصدر : ( أسعد ) .
4- فی المصدر : ( الطبرانی : له الرؤیة ) .
5- فی المصدر : ( الذین روی عنهم ) . در [ ج ] در متن لفظ : ( عنهم ) بود ، و کلمه : ( عنه ) در حاشیه به عنوان استظهار آمده .

ص : 592

وقال السلمی : سئل الدارقطنی هل أدرک النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قال : [ نعم ] (1) ، وأخرج حدیثه فی المسند . وقال البخاری : أدرک النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولم یسمع منه ، وقال أحمد بن صالح : حدّثنا عنبسة ، حدّثنا یونس ، عن الزهری ، حدّثنی أبو أمامة ، وکان قد أدرک النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و سمّاه وحنّکه . هذا إسناد صحیح .

ونقل ابن مندة ، عن أبی داود أنه قال : صحب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وبایعه . قال ابن مندة : وقول البخاری أصحّ (2) .

و علاّمه ابن عبد البر در “ استیعاب فی معرفة الأصحاب “ گفته :

أسعد بن سهل بن حنیف الأنصاری ، أبو أُمامة ، فهو مشهور بکنیته ، ولد علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قبل وفاته بعامین ، وأتی به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فدعی له ، وسمّاه باسم جدّه أبی أُمامة بن سعد بن زرارة ، وکنّاه بکنیته ، وهو أحد الجلّة من العلماء من کبار التابعین بالمدینة ، ولم یسمع من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شیئاً ، ولا صحبه ، وإنّما ذکرناه لإدراکه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بمولده ، وهو شرطنا ، .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ ج ] صفحه : 73. [ تهذیب التهذیب 1 / 231 ] .

ص : 593

وأبوه : سهل بن حنیف من کبار الصحابة ، من أهل المدینة ، من أهل بدر ، وسیأتی ذکره فی بابه من هذا الکتاب ، وتوفّی أبو أُمامة سنة مائة ( 100 ) وهو ابن نیف وتسعین سنة (1) .

و بلال با کمال هم ( حیّ علی خیر العمل ) در اذان میگفت . در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن بلال : کان بلال یؤذّن بالصبح فیقول : ( حیّ علی خیر العمل ) . طب (2) .

و در “ غایة شرح هدایة “ نقلا عن ابن حبّان مسطور است :

عن بلال ( رضی الله عنه ) : أنه کان ینادی بالصبح فیقول : ( حیّ علی خیر العمل ) . (3) انتهی .

أقول : وفی نداء بلال ، بلال کلّ غلة ، وشفاء کلّ علة ; فإنه مؤذن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، والصحابی العادل ، والهمام الفاضل ، الحائز للمقامات السنیة ، فلا یظنّ به ظنّ السوء إلاّ الحائد عن طریق السنیة .

و مخفی نماند که حضرات سنیه چون گفتن اکابر و اجله مقتدایان .


1- الاستیعاب 1 / 82 - 83 .
2- [ الف و ج ] الأفعال من الفرع الأول من الفصل الرابع فی الأذان من الباب السادس من کتاب الصلاة من حرف الصاد . [ کنز العمال 8 / 342 ] .
3- الغایة فی شرح الهدایة : وانظر : کنز العمال 8 / 342 .

ص : 594

خود ‹ 1894 › ( حیّ علی خیر العمل ) را در اذان ملاحظه کردند ، هوش از سر باخته سراسیمه در پی تقولات رکیکه افتادند !

ابن حزم ظاهری با وصف اعتراف به صحت گفتن ابن عمر و ابوامامه این کلمه را در اذان بی محابا عدم قول خود به آن و نفی صحت آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر زبان آورده ، در حقیقت تهجین و توهین این هر دو بزرگ خواسته .

و صاحب “ تلویح “ خواسته که اثبات نسخ آن فرماید .

و نووی به حکم کراهت آن جسارت (1) نموده .

مغلطای در “ تلویح “ شرح “ صحیح بخاری “ گفته :

وأما ( حیّ علی خیر العمل ) ، فذکر أبو محمد بن حزم فی المحلّی : وقد صحّ عن ابن عمر وأبی أُمامة بن سهل بن حنیف أنهما کانا یقولان فی أذانهما : حیّ علی خیر العمل ) .

قال أبو محمد : ولا نقول به ; لأنه لا یصحّ عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . انتهی .

وذکر البیهقی من حدیث عبد الله بن محمد بن عمار ، وعمار ، وعمر بن سعد بن عمر بن سعد ، عن آبائهم ، عن أجدادهم ما یبیّن أن هذا کان ثمّ نسخ .

.


1- در [ ج ] اشتباهاً اینجا : ( آن ) نوشته شده است .

ص : 595

عن بلال : أنه کان ینادی بالصبح فیقول : ( حیّ علی خیر العمل ) ، فأمره رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن تُجعل مکانها ( الصلاة خیر من النوم ) ، وترک ( حیّ علی خیر العمل ) .

وکان علی بن الحسین [ ( علیهما السلام ) ] یقول ذلک فی أذانه ، ویقول : « هو الأذان الأوّل » .

قال النووی : وهو مکروه (1) .

و انکار ابن حزم و تحاشی او از قائل شدن به کلمه ( حیّ علی خیر العمل ) و نفی صحت آن از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قابل تماشا است ; زیرا که بعد اعتراف او به صحت این قول از ابن عمر و ابوامامه (2) ، این انکار و جحود آئل به ازرای شأن این هر دو بزرگ است ، و اظهار مخالفت خود با )


1- [ الف و ج ] باب بدء الأذان من کتاب الصلاة . [ در [ الف ] اشتباهاً : ( کتاب الأذان ) آمده است ] . [ التلویح : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 1 / 424 - 425 ، المجموع للنووی 3 / 98 ، روضة الطالبین للنووی 1 / 318 ] .
2- حیث صرح فی المحلّی بقوله : وقد صحّ عن ابن عمر وأبی أمامة بن سهل بن حنیف : أنهم کانوا یقولون فی أذانهم : ( حیّ علی خیر العمل ) ، ولا نقول به لأنه لم یصحّ عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولا حجّة فی أحد دونه . ولقد کان یلزم من یقول فی مثل هذا عن الصاحب : ( مثل هذا لا یقال بالرأی ) أن یأخذ بقول ابن عمر فی هذا ، فهو عنه ثابت بأصحّ اسناد . ( المحلی 3 / 160 - 161 )

ص : 596

اهل بیت ( علیهم السلام ) ضغث علی إباله (1) است ; چه گفتن امام زین العابدین ( علیه السلام ) این کلمه را در اذان ثابت و صحیح است ، و روایات مستفیضه متضافره اهل حق از اهل بیت ( علیهم السلام ) معاضد و مؤازر ثبوت و تحقق آن ، علاوه بر آن است ، پس جز متخلف از تمسک اهل بیت ( علیهم السلام ) و مجاهر به هلاک و ضلال خود هیچ مسلمی جسارت و اصرار بر این جحود و انکار نمیتواند کرد .

مقام امعان و تدبر است که زمانی این حضرات اصل فتن و مبدأ محن را به محض بیعت بعض صحابه اعنی تنها ابن الخطاب ومن تبعه - من المتسمّین ب : الأصحاب علی تلک الرزیة ، واقتفاه فی هاته البلیة - ثابت گردانند ; و گاهی عمل مثل ابن عمر و بلال را (2) که مؤید به عمل و ارشاد اهل بیت ( علیهم السلام ) است ، برای ثبوت حکمی (3) جزئی هم کافی ندانند ، بلکه آن را پس پشت اندازند .

و مغلطای به اقتفای آثار اسلاف ، طرفه سقیفه سازی به کار برده که برای اثبات منسوخیت ( حیّ علی خیر العمل ) بعض عبارت بیهقی نقل نموده و آن را برای اثبات نسخ کافی شمرده ، و بعض را به مفاد ( أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ .


1- أی بلیة علی أخری کانت قبلها . انظر : تاج العروس 14 / 6. . وغیره .
2- قسمت : ( عمل مثل ابن عمر و بلال را ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- در [ الف ] کلمه : ( حکمی ) خوانا نیست .

ص : 597

وَتَکْفُرُونَ بِبَعْض ) (1) سرقت نموده ! چه بیهقی بعد این روایت ردّ بلیغ بر آن نموده و بطلان و عدم اعتماد ‹ 1895 › آن ظاهر ساخته (2) .

.


1- البقرة ( 2 ) : 85 .
2- قال البیهقی فی السنن : باب ما روی فی حیّ علی خیر العمل أخبرنا أبو عبد الله الحافظ وأبو سعید بن أبی عمرو ، قالا : حدّثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ، حدّثنا یحیی بن أبی طالب ، حدّثنا عبد الوهاب بن عطاء ، حدّثنا مالک بن أنس عن نافع ، قال : کان ابن عمر یکبّر فی النداء ثلاثاً ، ویشهد ثلاثاً ، وکان أحیانا إذا قال : ( حیّ علی الفلاح ) قال - علی أثرها - : ( حی علی خیر العمل ) . ورواه عبد الله بن عمر ، عن نافع ، قال : کان ابن عمر ربما زاد فی أذانه : ( حیّ علی خیر العمل ) . ورواه اللیث بن سعد ، عن نافع ، کما أخبرنا أبو عبد الله الحافظ ، ( أنا ) أبو بکر بن إسحاق ، حدّثنا بشر بن موسی ، حدّثنا موسی بن داود ، حدّثنا اللیث بن سعد ، عن نافع ، قال : کان ابن عمر لا یؤذن فی سفره ، وکان یقول : ( حی علی الفلاح ) ، وأحیانا یقول : ( حیّ علی خیر العمل ) . ورواه محمد بن سیرین ، عن ابن عمر : أنه کان یقول ذلک فی أذانه . وکذلک رواه نسیر بن ذعلوق ، عن ابن عمر ، وقال : فی السفر . وروی ذلک عن أبی أمامة . وأخبرنا محمد بن عبد الله الحافظ ، ( أنا ) أبو بکر بن إسحاق ، حدّثنا بشر بن موسی ، حدّثنا موسی بن داود ، حدّثنا حاتم بن إسماعیل ، عن جعفر بن محمد عن أبیه [ ( علیهم السلام ) ] : « أن علی بن الحسین [ ( علیهم السلام ) ] کان یقول فی اذانه - إذا قال : « حی علی الفلاح » ، قال - : « حیّ علی خیر العمل » ، ویقول : « هو الاذان الأول » . أخبرنا أبو بکر أحمد بن محمد بن الحارث الفقیه ، حدّثنا أبو محمد بن حیان أبو الشیخ الأصفهانی ، حدّثنا محمد بن عبد الله بن رستة ، حدّثنا یعقوب بن حمید بن کاسب ، حدّثنا عبد الرحمن بن سعد المؤذن ، عن عبد الله بن محمد بن عمار ، وعمار وعمر - ابنی حفص بن عمر بن سعد - عن آبائهم ، عن أجدادهم ، عن بلال : أنه کان ینادی بالصبح فیقول : ( حیّ علی خیر العمل ) ، فأمره النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یجعل مکانها ( الصلاة خیر من النوم ) وترک ( حی علی خیر العمل ) . . قال الشیخ : وهذه اللفظة لم تثبت عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیما علّم بلالاً وأبا محذورة ، ونحن نکره الزیادة فیه ، وبالله التوفیق . انظر : السنن الکبری للبیهقی 1 / 424 - 425 ، ولاحظ : نصب الرایة للزیلعی 1 / 402 .

ص : 598

سروجی در کتاب “ الغایة شرح هدایه “ گفته :

عن بلال ( رضی الله عنه ) : أنه کان ینادی بالصبح : حیّ علی خیر العمل ، فأمره النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یجعل مکانها : الصلاة خیر من النوم ، وترک حیّ علی خیر العمل .

قال البیهقی : هذا لفظ لم یثبت عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیما علّم بلالا وأبا محذورة . . . ونحن ننکر الزیادة فیه (1) (2) .

از این عبارت در کمال ظهور و وضوح است که بیهقی بعد نقل این روایت به ردّ و توهین آن مشغول شده که به تصریح تمام گفته که :

.


1- کلمه : ( فیه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الغایة فی شرح الهدایة : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 1 / 424 - 425 .

ص : 599

این لفظی است که ثابت نشده از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در چیزی که تعلیم فرمود آن حضرت بلال و ابومحذوره را ، و ما انکار میکنیم زیاده را در آن .

و این نهایت صریح است در آنکه بیهقی مضمون این روایت را - که در آن امر به ادخال ( الصلاة خیر من النوم ) به جای ( حیّ علی خیر العمل ) در اذان مذکور (1) است - ردّ و انکار (2) میکند و از قبول آن تحاشی و بیزاری مینماید ، پس کمال عجب است که مغلطای چگونه راه دیانت و امانت و ورع و ثقت غلط کرده ، بر این خیانت فضیح و تلبیس و تدلیس قبیح جسارت کرده که به روایتی که خود بیهقی آن را ردّ و انکار کرده تمسک جسته ، و حواله آن به بیهقی نموده ، و از نقل قدح و جرح آن اعراض نموده به اتباع قلندریان در تمسک به آیه ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (3) رفته .

و هرگاه حال منقدین حضرات سنیه و آن هم در مقام تحقیق به این مثابه باشد که نمونه آن در این مقام و دیگر مقامات ظاهر شده ، پس از تدلیسات و تلبیسات متأخرین خصوصاً مخاطب در مقام الزام و مناظره چه شکایت بر زبان توان آورد ؟ !

.


1- کلمه : ( مذکور ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده ، و در [ ج ] نیامده .
2- [ ج ] نهایت انکار .
3- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 600

و نووی - با آن همه تبحر و طول باع و وفور مهارت و کثرت اطلاع و تقدم در فضل و کمال و تبحر در انواع فنون - حرفی عجیب بر زبان آورده ، یعنی دعوی کراهت این قول آغاز نهاده ، عجب از چنین فاضلی ماهر که زبان به چنین ادعای لا یعنی و مجمل آلاید !

بالجمله ; اگر مراد نووی از کراهت حظر و تحریم است ، پس بطلانش از ماسبق دریافتی که وجهی برای تحریم نیست ، و بطلان آن از آثار صحابه و اهل بیت ( علیهم السلام ) ظاهر .

و اگر غرض و مقصود از کراهت ، کراهت تنزیهی است ، پس (1) این ادعا طرفه تر از ادعای تحریم است که (2) هیچ دلیلی و حجتی موهوم هم بر این ادعای بی اصل نیست .

خدا داند که نووی را چه عصبیّت درگرفته که در مقام تحقیق حکم شرعی (3) چنین حرف واهی و باطل بر زبان آورده (4) .

و مع ذلک اگر فرض کنیم که دلیلی هم بر کراهت متوهم شود ، مردود خواهد شد به فعل جناب امام زین العابدین - سلام الله علیه وآبائه الطاهرین - که .


1- حرف : ( پس ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ ج ] به جای حرف : ( که ) ، لفظ : ( واو ) آمده است .
3- در [ ج ] به جای عبارت : ( مقام تحقیق حکم شرعی ) تعبیر : ( معارک مهره و کاملین ) آمده است .
4- [ ج ] : ( میآرد ) .

ص : 601

اقدام آن حضرت بر امر مکروه - و آن هم در اذان - با استحاله دست و گریبان است ، وقول ابن عمر و ابوامامه و بلال علاوه بر آن .

و از همین جاست که علامه سروجی شارح “ هدایه “ - بعد اثبات ( حیّ علی خیر العمل ) ‹ 1896 › از ابن عمر و ابوامامه و بلال و حضرت امام زین العابدین ( علیه السلام ) (1) - حکم نووی را به کراهت ردّ نموده و شناعت آن ظاهر فرموده .

و اکثر عبارت او هر چند به تفاریق گذشته است لکن بنابر مزید بصیرت ناظر (2) در اینجا یکجا وارد کرده میشود .

در کتاب “ الغایة فی شرح الهدایة “ در ذکر ( حیّ علی خیر العمل ) گفته :

روی البیهقی فی السنن الکبیر ذلک عن نافع ، قال : کان ابن عمر أحیاناً إذا قال : ( حیّ علی الفلاح ) قال : ( حیّ علی خیر العمل ) ، علی إِثْرها .

قال البیهقی : ورواها عبید الله بن عمر ، عن نافع ، قال : کان ابن عمر . . . ربما زاد فی أذانه ( حیّ علی خیر العمل ) .

ورواه اللیث بن سعد ، عن نافع ، قال : کان ابن عمر . . . لا یؤذّن فی سفره ، وکان یقیم ( حیّ علی الصلاة ) ، ( حیّ علی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ( علیهم السلام ) ) آمده است .
2- قسمت : ( بنابر مزید بصیرت ناظر ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 602

الفلاح ) ، وأحیاناً یقول : ( حیّ علی خیر العمل ) .

وقال البیهقی (1) : ورواه محمد بن سیرین ، عن ابن عمر . . . أنه کان یقول ذلک فی أذانه فی السفر ، وکذا رواه نسیر بن دعلوق ، عن ابن عمر . . . ، ونُسَیر ; بضمّ النون وفتح السین المهملة .

وقال البیهقی : وروی ذلک عن أبی أُمامة . . . ، وعن علی بن الحسین زین العابدین - رضی الله عنهما - [ ( علیهما السلام ) ] أنه کان یقول فی أذانه - إذا قال : ( حیّ علی الفلاح ) - : « حیّ علی خیر العمل » ، ویقول : « هو الأذان الأول » .

وعن بلال ( رضی الله عنه ) أنه کان ینادی بالصبح : ( حیّ علی خیر العمل ) ، فأمره النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یجعل مکانها : الصلاة خیر من النوم ، وترک ( حیّ علی خیر العمل ) !

قال البیهقی : وهذا لفظ لم یثبت عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیما علّم بلالا وأبا محذورة . . . ونحن ننکر الزیادة فیه ، و قد رواه أبو محمد بن حبّان - بسنده - عن بلال ( رضی الله عنه ) : أنه کان ینادی بالصبح فیقول : ( حیّ علی خیر العمل ) ، ذکر ذلک کلّه فی الإمام .

وقال النووی : یکره ذلک .

قلت : لا یظنّ بابن عمر - مع جلالة قدره - وأبی أمامة وعلی بن .


1- در [ ج ] در متن کلمه : ( الشعبی ) آمده ، و کلمه : ( البیهقی ) به عنوان نسخه بدل در حاشیه آمده است .

ص : 603

الحسین زین العابدین [ ( علیهما السلام ) ] أن یفعلوا المکروه فی الأذان إلاّ أن یکون قد صحّ عندهم (1) .

و باید دانست که احمد بن ابراهیم سروجی از اکابر ثقات معتمدین و اعاظم اَثبات معتبرین و اکابر افاخم و اجلّه اَماثل است .

ابن حجر عسقلانی در “ درر کامنه فی أعیان المائة الثامنة “ گفته :

أحمد بن إبراهیم بن عبد الغنی الحنفی ، شمس الدین ، أبو العباس السروجی ، القاضی ، ولد سنة 637 ، وتفقّه أولا حنبلیّاً ، وحفظ المقنع ، ثمّ تحوّل حنفیاً ، وحفظ الهدایة ، وأقبل علی الاشتغال إلی أن مهر ، واشتهر صیته ، وشرع فی شرح الهدایة شرحاً حافلا ، ودرس بالصالحیة والناصریة والسوفیة (2) . . وغیرها ، وولی القضاء بالقاهرة بعد موت نعمان الخطیبی فی شعبان سنة 661 (3) مدّة ، عزل فیها مرّة بالحسام الرازی فی سلطنة لاجین ، ثم أُعید لمّا رجع الناصر إلی ‹ 1897 › السلطنة إلی أن عاد الناصر من الکرک ، فعزله مع غیره من القضاة لقیامهم بدولة الجاسنکین (4) ، فتألّم ، .


1- الغایة فی شرح الهدایة : وانظر : السنن الکبری للبیهقی 1 / 424 - 425 ، کنز العمال 8 / 342 ، المجموع للنووی 3 / 98 ، روضة الطالبین للنووی 1 / 318 .
2- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده : ( السوقیة ) ، ودر مصدر : ( السیوفیة ) بود .
3- فی المصدر و [ ج ] : ( 691 ) .
4- فی المصدر : ( الجاشنکیر ) .

ص : 604

وأساء الحریری الذی ولی بعده فی حقّه ، وأخرجه من سکنی (1) المدرسة الصالحیة للنقباء (2) ، فازداد ألمه وضعفه ، فمات فی ربیع الآخر من السنة المذکورة ، وهی : سنة عشر وسبع مائة .

قال الذهبی : کان نبیلا ، وقوراً ، کثیر المحاسن ، وما أظنّه روی شیئاً من الحدیث ، وله ردّ علی ابن تیمیة بأدب وسکینة وصحة ذهن ، وردّ ابن تیمیة علی ردّه .

قلت : وجد له سماع من محمد بن أبی الخطاب بن دحیة ، وکان فاضلا ، مهاباً ، عالی الهمة ، طلق الوجه ، لم ینقل عنه أنه ارتشی ، ولا قبل هدیة ، ولا راعی صاحب جاه ، ولا سطوة ملک ، ویقال : أنه شرب ماء زمزم لقضاء القضاة فحصل له .

قال الکمال جعفر : کان فاضلا ، بارعاً فی مذهبه ، مشارکاً فی النحو والأُصول ، ولی القضاء ، وشرح الهدایة ، ولم یسمع أنه ارتشی ، وکان کریماً ، قوی الهمّة ، نافذ الکلمة ، شهماً فی ولایته . . إلی آخره (3) .

و مصطفی بن عبدالله القسطنطینی الشهیر به حاجی خلیفه در “ کشف الظنون “ در ذکر شروح “ هدایه “ گفته :

.


1- فی المصدر و [ ج ] : ( سکن ) .
2- [ ج ] بالنقباء .
3- [ ج ] صفحه : 21. [ الدرر الکامنة 1 / 103 - 105 ] .

ص : 605

وشرح الشیخ الإمام أبو العباس ، أحمد بن السروجی ، القاضی بمصر ، المتوفی سنة عشرة وسبع مائة 710 (1) ، فی مجلدة (2) ، سمّاه : الغایة ، ولم یکمله (3) .

اما آنچه قوشجی در “ شرح تجرید “ به جواب حرام ساختن عمر ( حیّ علی خیر العمل ) را گفته که :

این تحریم موجب قدحی در عمر نیست ، چه مخالفت مجتهد با دیگر مجتهدان در مسائل اجتهادیه قدحی در مجتهد نمیکند (4) .

تزویری بیش نیست ; چه ترک نمودن اصلی از اصول مقرره و سنتی از سنن مؤثله (5) که در زمان جناب نبوی ممهّد و موطّأ شده باشد به غیر قیام حجتی و دلیلی بر خلاف آن یا ظهور ناسخی ، و به محض اهوا و آرا راه مخالفت آن پیمودن ، عَلَم اسائه ادبِ حریم (6) نبوی و ارتکاب (7) و ضلالت ابدی برافراشتن است .

.


1- عدد : ( 710 ) از [ ج ] افزوده شد .
2- فی المصدر : ( مجلدات ) .
3- کشف الظنون 2 / 2033 .
4- شرح تجرید العقائد قوشچی : 374 .
5- مؤثله : استوار ، محکم ، با اصل . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
6- [ ج ] : ( به حریم ) .
7- کلمه : ( و ارتکاب ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده ، و در [ ج ] نیامده .

ص : 606

و اگر مخالفت شرایع به محض خواهش سائغ و جایز گردد ، مژده باد هر جاهلی و کودنی را که به اتباع وساوس نفسانی و هواجس ظلمانی هر اصلی را که ناملایم طبع او باشد ، مخالفت آن (1) کند و تقلیب شریعت نماید و هر حکمی (2) را که خواهد از شریعت مقدسه کم نماید ، و عذر عدم قادحیت مخالفت اجتهاد فرا نهد !

.


1- کلمه : ( آن ) از [ ج ] ثبت شد ، و در [ الف ] جای آن سفید است .
2- [ ج ] : ( اصلی ) به جای ( حکمی ) .

ص : 607

طعن هجدهم : زیاد کردن الصلاة خیر من النوم در اذان

ص : 608

ص : 609

و از جمله ابتداعات و اختراعات خلافت مآب ادخال کلمه ( الصلاة خیر من النوم ) در اذان است . در “ ازالة الخفا “ گفته :

مالک : أن عمر علّم مؤذّنه أن یقول : الصلاة خیر من النوم ، الصلاة خیر من النوم (1) .

و در “ مصنف “ ابن ابی شیبة مسطور است :

حدّثنا عبدة بن سلیمان عن هشام بن عروة ، عن رجل یقال له : إسماعیل ، قال : جاء المؤذن یؤذّن عمر بصلاة الصبح ، فقال : الصلاة خیر من النوم ، فأعجب به عمر ، وقال للمؤذن : أقرّها فی أذانک (2) .

.


1- [ الف و ج ] کتاب الصلاة از فقهیات عمر . [ ج ] صفحه : 193. [ ازالة الخفاء 2 / 90 ] .
2- المصنف 1 / 236 .

ص : 610

و در “ موطأ “ مالک - که امام اکابر محدّثین و ملاذ مشاهیر متفقهین (1) و یکی از ‹ 1898 › ارکان اربعه اسلام سنیان است ، و مناقب باهره و فضائل زاهره و محامد علیّه و محاسن سنیه او محتاج اظهار نیست که بر السنه ارباب رجال معروف و مشهور و در کتب ائمه قوم (2) مسطور - مذکور است :

مالک ، أنه بلغه أن المؤذّن جاء عمر بن الخطاب یؤذّنه بصلاة الصبح ، فوجده نائماً ، فقال : الصلاة خیر من النوم یا أمیر المؤمنین ! فأمره [ عمر ] (3) أن یجعلها فی نداء الصبح (4) .

و محمد بن الحسن تلمیذ امام اعظم سنیه در “ موطأ “ گفته :

أخبرنا مالک : بلغنا أن عمر بن الخطاب جاءه المؤذّن یؤذّنه بصلاة الصبح ، فوجده نائماً ، فقال المؤذن : الصلاة خیر من النوم ، فأمره أن یجعلها فی نداء الصبح (5) .

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن مالک : بلغه أن المؤذّن جاء عمر بن الخطاب یؤذّنه بصلاة .


1- در [ ج ] اینجا کلمه : ( است ) افزوده شده است .
2- قسمت : ( ائمه قوم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] ما جاء فی النداء للصلاة ، صفحة : 391 / 24. [ ج ] صفحه : 293 / 22. [ الموطأ 1 / 72 ] .
5- الموطأ ، روایة محمد بن الحسن الشیبانی : 55 .

ص : 611

الصبح ، فوجده نائماً ، فقال : الصلاة خیر من النوم ، فأمره عمر أن یجعلها فی نداء الصبح . رواه فی الموطأ (1) .

از این روایت - که برای ایقاظ نائمین کافی و برای تنبیه غافلین وافی است - ظاهر و هویدا است که مؤذن کلمه : ( الصلاة خیر من النوم یا أمیر المؤمنین ! ) برای بیدار ساختن آن خلیفه بیدار ! عرض کرده بود ، خلافت مآب - به مزید استحسان این تنبیه و ایذان - حکم به ادخال آن در اذان داده ، بدعت تازه آغاز نهاده .

و بحمد الله احدی از متعصبین به مقابله اهل حق کلام در صحت این روایت نتواند کرد که ایراد مالک آن را در “ موطأ “ کافی است .

و نصوص ائمه قوم بر صحت “ موطأ “ و مزید تبجیل و تعظیم و اجلال و اعلای آن برای مرض عصبیت وافی .

مخاطب در کتاب “ بستان المحدّثین “ گفته است :

ابوزرعه رازی که رئیس محدّثین است گفته است که : اگر شخصی به طلاق زن خود سوگند خورد که : ( آنچه در “ موطأ “ است بلاشبهه و شک صحیح است ) حانث نشود ، و این وثوق و اعتماد بر کتب دیگر نیست .

و سعدون نام شاعری در مدح “ موطأ “ و ترغیب به علم امام مالک ابیات انشا کرده ، پاره [ ای ] از آنها نوشته میشود :

.


1- [ الف و ج ] فصل ثالث از باب اول من کتاب الصلاة . [ مشکاة المصابیح 1 / 206 ، وانظر : کنز العمال 8 / 355 ] .

ص : 612

أقول لمن یروی الحدیث ویکتب * ویسلک سبیل الفقه فیه ویطلب إن أحببت أن تدعی لدی الحقّ عالماً * فلا تعدم (1) ما یحوی من العلم یثرب أتترک داراً کان بین بیوتها * یروح ویغدو جبرئیل المقرّب (2) ومات رسول الله فیها وبعده * بسنته أصحابه قد تأدّبوا (3) فبادر موطّأ مالک قبل فوته * فما بعده إن فات للحق مطلب ودع للموطّأ کلّ علم تریده * فإن الموطّأ الشمس والعلم کوکب (4) ومن لم تکن کتب الموطّأ ببیته * فذاک من التوفیق بیت مخیّب .


1- فی المصدر و [ ج ] : ( فلا تعد ) .
2- [ ج ] خ ل : ( للقرب ) .
3- فی [ ج ] : ( تأولّوا ) .
4- فی المصدر : ( شمس العلم والغیر کوکب ) .

ص : 613

جزی الله عنا فی موطّأه مالکاً * بأفضل ما یجزی اللبیب المهذب لقد فاق أهل العلم حیّاً ومیّتاً * وصارت به الأمثال فی الناس تضرب فلا زال یسقی قبره کلّ عارض * بمندفق (1) ظلّت عزالیه تسکب و قاضی ابوالفضل عیاض . . . در این باب نظمی دارد به غایت راست و درست : ‹ 1899 › إذا ذکرت کتب الحدیث فحیّ * هل بکتب الموطأ من مصنف مالک أصح أحادیثاً وأثبت حجة * وأوضحها فی الفقه نهجاً لسالک علیه مضی الإجماع من کل أُمة * علی رغم خیشوم الحسود المماحک فعنه فخذ علم الدیانة خالصاً * ومنه استفد (2) شرع النبیّ المبارک وشدّ به کفّ العنایة (3) تهتدی * فمن حاد عنه هالک فی الهوالک .


1- در مصدر : ( بمنبثق ) و در [ ج ] ( بمنسق ) آمده ، و در حاشیه به عنوان نسخه بدل ( بمندفق ) آمده است .
2- در مصدر : ( اکتسب ) و در [ ج ] ( استنقد ) آمده ، و در حاشیه به عنوان نسخه بدل ( استفد ) آمده است .
3- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است ( الضنانة ) وسپس آمده : کذا فی أصل مفتاح کنز الدرایة فحرّفه صاحب البستان . ( 12 ) .

ص : 614

باید دانست که “ موطأ “ را از حضرت امام در زمان ایشان قریب هزار کس شنیده و فرا گرفته و نسخ آن بسیار است ، و از طبقات مردم فقها و محدّثین و صوفیه و امرا و خلفا (1) به طریق تبرّک از آن امام عالی مقام آن را سند کرده اند ، و آنچه از نسخ “ موطأ “ امروز در دیار عرب یافته میشود چند نسخه است : نسخه اولی که اروج در شهر است و مخدوم طوائف علما است نسخه یحیی بن یحیی مصمودی اندلسی است که “ موطأ “ عند الاطلاق بر همان منطبق میشود ، و از لفظ “ موطأ “ بی تقیید متبادر میگردد (2) .

و سالم بن محمد السنهوری در “ تیسیر الملک الجلیل “ (3) شرح “ مختصر “ الشیخ خلیل در ذکر مالک گفته :

.


1- در مصدر ( محدّثین ، صوفیه ، خلفا ) نیامده است .
2- [ الف و ج ] صفحة : 1127 ذکر موطّأ . [ تعریب بستان المحدّثین : 20 - 23 ] .
3- لم تصل لنا مخطوطته ولا نعلم بطبعه . ذکره فی کشف الظنون 2 / 1628 . وقال البغدادی فی هدیة العارفین 1 / 381 : السنهوری ، سالم بن محمد . . . عزّ الدین بن محمد . . . ناصر الدین السنهوری ، أبو النجا المصری المالکی ، توفی سنة 1015 خمس عشرة والف ، صنّف رسالة فی لیلة النصف من شعبان ، شرح مختصر الشیخ خلیل فی الفروع . وفی الأعلام للزرکلی 3 / 72 قال : سالم بن محمد عز الدین بن محمد ناصر الدین السنهوری المصری : فقیه ، کان مفتی المالکیة ، ولد بسنهور ، وتعلم فی القاهرة ، وتوفی بها ، له حاشیة علی مختصر الشیخ خلیل فی الفقه - تسعة مجلدات - سمّاه : تیسیر الملک الجلیل لجمع الشروح وحواشی خلیل ، فی الزیتونة بتونس ، ومنه المجلد الأول فی خزانة الرباط .

ص : 615

تآلیفه . . . کثیرة ، منها : کتاب الموطأ الذی لم یسبق إلی مثله .

ابن مهدی : ما کتاب بعد کتاب الله أنفع للناس من الموطأ ، ولا أصحّ بعد القرآن منه !

الشافعی : ما فی الأرض کتاب فی العلم أکثر صواباً من کتاب مالک . وفی روایة : أفضل منه .

أحمد بن حنبل : ما أحسنه لمن تدیّن به .

وقد کثر مدح العلماء له نثراً ونظماً ، واعتناؤهم به شرحاً وکلاماً علی الرجال (1) .

و بعض حضرات متسنّنین و مسوّلین متعصبین به ملاحظه این روایت مثل مار بر خود پیچیده ، چشم از حق واضح پوشیده ، در دفع عار و شنارِ ابتداع و اختراع از خلافت مآب به جان کوشیده ، غرائب هفوات و عجائب (2) کلمات به سلک بیان کشیده اند ! طیبی در “ کاشف شرح مشکاة “ گفته :

قوله : ( فأمره عمر أن یجعلها فی نداء الصبح ) : لیس هذا إنشاء أمر ابتدعه من تلقاء نفسه ، بل کان سنة سمعها من النبیّ .


1- [ الف و ج ] صفحة : 6442 ، [ ج ] فضائل مالک . قوبل علی أصله . [ تیسیر الملک الجلیل : وانظر : مواهب الجلیل للحطاب الرعینی 1 / 42 ، التمهید لابن عبد البرّ 1 / 77 - 78 ، والاستذکار له أیضاً 1 / 12 ، تنویر الحوالک للسیوطی : 7 ] .
2- قسمت : ( و عجائب ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 616

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یدلّ علیه حدیث أبی محذورة فی الفصل الثانی فی الحدیث الثالث :

قلتُ : یا رسول الله ! علّمنی سنّة الأذان . . . إلی قوله : فإن کان صلاة الصبح قلتَ : الصلاة خیر من النوم ، الصلاة خیر من النوم ، کأنّه . . . أنکر علی المؤذن استعمال ( الصلاة خیر من النوم ) فی غیر ما شرع .

ویحتمل أن یکون من ضروب الموافقة ، کما مرّ آنفاً فی حدیث ابن عمر : قال عمر . . . : أو لا تبعثون رجلا ینادی بالصلاة ؟ فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : یا بلال ! قم فناد بالصلاة (1) .

حاصل کلامش به سه وجه میگراید :

یکی : آنکه حکم عمر مؤذن را به گردانیدن این کلمه در ندای صبح انشای امری نیست که خلافت مآب ابتداع آن کرده باشد از جانب نفس خود بلکه این سنتی بود که شنیده بود آن را از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ‹ 1900 › و دلالت میکند بر آن حدیث ابی محذوره .

دوم : آنکه گویا خلافت مآب انکار کرد بر مؤذن استعمال ( الصلاة خیر من النوم ) را در غیر آنچه مشروع شده است در آن .

.


1- [ الف و ج ] الفصل الثالث من باب الأذان من کتاب الصلاة . [ ج ] صفحه : 272. [ شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح 2 / 199 - 200 ] .

ص : 617

سوم : آنکه محتمل است که این حکم عمر از ضروب موافقت باشد چنانچه آنفاً گذشته از حدیث ابن عمر که عمر اولا امر به ندای صلات کرد ، بعد از آن جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بلال را به ندای صلات مأمور ساخت .

و رکاکت این هر دو وجه اخیر خود ظاهر است و حاجت بیان ندارد که انکار بر استعمال ( الصلاة خیر من النوم ) در غیر ما شرع له اولا در این حدیث غیر مذکور [ است ] .

و ثانیاً : آن را با رفع اشکال ابتداع مناسبتی نیست ، بلکه تأیید آن میکند که امری که گفتن (1) آن خارج اذان منکر باشد ، ادخال آن در نفس اذان بالاولی منکر است .

و تعدید این کلمه از ضروب موافقت وقتی درست میشد که این حکم از عمر در زمان نبوی صادر میشد ، و باز حکم سماوی موافق آن نازل میشد و بطلانه ظاهر جداً (2) .

اما وجه اول : پس مدفوع است به آنکه : کلام صریح را از کجا به کجا کشیده ، و ابتداع و اختراع خلیفه ثانی را - که دلیل کمال حذاقت و .


1- در [ الف ] کلمه : ( گفتن ) خوانا نیست ، از [ ج ] ثبت شد .
2- از قسمت : ( و رکاکت این هر دو وجه . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 618

مهارت (1) ، و جسارت و ریاست است - بلا دلیل بر سماع و اقتفا حتماً و جزماً حمل کرده (2) .

دعوی مسنون بودن این کلمه و شنیدن خلافت مآب آن را از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ادعای دلالت حدیث ابی محذوره بر آن از عجائب افادات است ، چه پر ظاهر است که حدیث ابی محذوره بر سماع خلافت مآب هرگز دلالت ندارد ، کما هو بیّن جدّاً ، ولا یدّعی ذلک إلاّ مجنون یتخبطه المسّ .

مع هذا این حدیث مقدوح و مجروح است و ائمه اعلام و اساطین فخام آن را به لوم و طعن نواخته ، کما ینبغی حقیقت امر را منکشف ساخته اند ، پس مخفی نماند که در “ مشکاة “ - جایی که طیبی حواله کرده - مسطور است :

عن أبی محذورة : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علّمه الأذان تسع عشرة کلمة ، والإقامة سبع عشرة کلمة .

رواه أحمد ، والترمذی ، وأبو داود ، والنسائی ، والدارمی ، وابن ماجة .

وعنه ، قال : قلت : یا رسول الله ! علّمنی سنّة الأذان . قال : فمسح مقدّم رأسی ، [ و ] (3) قال : تقول : الله أکبر ، الله أکبر ، الله .


1- در [ ج ] اشتباهاً اینجا : ( است ) نوشته شده است .
2- از قسمت : ( کلام صریح را از کجا به کجا . . . ) تا اینجا از [ ج ] افزوده شد .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 619

أکبر ، الله أکبر ، ترفع بها صوتک ، ثم تقول : أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، تخفض بها صوتک ، ثمّ ترفع صوتک بالشهادة أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الفلاح ، حیّ علی الفلاح ، وإن کان صلاة الصبح قلت : الصلاة خیر من النوم ، الصلاة خیر من النوم ، الله أکبر ، الله أکبر ، لا إله إلاّ الله . رواه أبو داود (1) .

از این عبارت ظاهر است که صاحب “ مشکاة “ این روایت را از ابوداود نقل کرده ، و ابوداود آن را به اسنادی نقل کرده که قدح و جرح آن أظهر من الشمس است ، لکن صاحب “ مشکاة “ با وصف آن همه دراز نفسی در خطبه کتاب در اینجا از اظهار حقیقت حال دم به خود کشیده ، از ذکر قدح و جرح و عیب و ثلب سند این روایت قفل سکوت بر لب زده !

در “ سنن ابوداود “ مسطور است ، حدّثنا مسدّد ، حدّثنا الحارث بن عبید ، عن محمد بن عبد الملک بن أبی محذورة ، عن أبیه ، عن جدّه ، قال : قلت : یا رسول الله ! [ ص ] علّمنی سنة الأذان . قال : فمسح مقدم رأسی ، .


1- [ الف و ج ] الفصل الثانی من باب الأذان من کتاب الصلاة . [ مشکاة المصابیح 1 / 203 ] .

ص : 620

[ و ] قال : تقول : الله أکبر ، الله أکبر ، [ الله أکبر ، الله أکبر ] . . ترفع بها صوتک ، ثمّ تقول : أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، ‹ 1901 › أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله . . تخفض بها صوتک ، ثمّ ترفع صوتک بالشهادة : أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الفلاح ، حیّ علی الفلاح ، فإن کان صلاة الصبح قلت : الصلاة خیر من النوم ، الصلاة خیر من النوم ، الله أکبر ، الله أکبر ، لا إله إلاّ الله (1) .

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که روایتی که در “ مشکاة “ نقل کرده ، ابوداود آن را به واسطه مسدّد از حارث بن عبید نقل نموده ، و حارث بن عبید به تصریحات ائمه نقاد مقدوح و مجروح و ملوم و مذموم است .

امام احمد بن حنبل فرموده که : او مضطرب الحدیث است ، و ابن معین گفته که : او ضعیف است ، و یکبار ارشاد کرده که : ( لیس بشیء ) و نسائی و غیر او گفته اند : که قوی نیست ، و ابن حبّان گفته که : بود از کسانی که زیاده شد وهمشان تا آنکه خارج شد از جمله کسانی که احتجاج کرده میشود به ایشان وقتی که منفرد میشوند . ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

.


1- [ الف و ج ] صفحة : 73 ، باب کیف الأذان از کتاب الصلاة . [ سنن ابوداود 1 / 121 ] .

ص : 621

الحارث بن عبید ، أبو قدامة الأیادی ، البصری ، المؤذّن ، عن أبی عمران الجونی (1) ، وثابت ; وعنه یحیی بن یحیی ومسدّد وعدّة .

قال أحمد : مضطرب الحدیث . وقال الفلاس : رأیت ابن مهدی یحدّث عن أبی قدامة ، وقال : ما رأیت إلاّ خیراً . وقال ابن معین : ضعیف . وقال - مرّة - : لیس بشیء . وقال س (2) وغیره : لیس بالقویّ . وقال ابن حبّان : کان ممّن کثر وهمه .

مسلم بن إبراهیم : حدّثنا الحارث بن عبید ، عن ثابت ، عن أنس : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لرجل : فعلتَ کذا ؟ وقال : لا والله الذی لا إله إلاّ هو ، والنبیّ یعلم أنه قد فعل ، فقال له (3) : إن الله قد غفر لک کذبک [ له ] (4) بتصدیقک بلا إله إلاّ الله (5) .

وهذا لم یخرجوه (6) فی الستة (7) .

.


1- [ ج ] بالجیم الجونی . ( 12 ) کاشف . [ 1 / 664 و 2 / 447 ] .
2- [ الف ] النسائی . ( 12 ) .
3- لفظ : ( له ) در حاشیه [ ج ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- کلمه : ( له ) از [ ج ] افزوده شد .
5- فی المصدر : ( هو ) بدل ( الله ) .
6- قسمت : ( وهذا لم یخرجوه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
7- فی [ ج ] : ( السنّة ) .

ص : 622

قال العقیلی : یروی بإسناد أصلح من هذا :

أبو قدامة : عن مطر الوراق ، عن عکرمة ، عن ابن عباس : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یسجد فی شیء من المفصل منذ تحول إلی المدینة .

مطر ردیء الحفظ ، وهذا منکر ; فقد صحّ أن أبا هریرة سجد مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ( إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ) (1) ، وإسلامه متأخر (2) .

و نیز ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :

الحارث بن عبید ، أبو قدامة الأیادی ، البصری ، المؤذّن ، عن أبی عمران الجونی وثابت وعبید الله بن الأخنس ومطر الوراق . . وجماعة ، وعنه ابن المبارک وأبو نعیم ویحیی بن یحیی ومسدّد وطالوت . . وطائفة .

قال أحمد : مضطرب الحدیث . وقال الفلاس : رأیت عبد الرحمن بن مهدی یحدّث عن أبی قدامة ، وقال : کان من شیوخنا وما رأیت إلاّ خیراً . وقال ابن معین : ضعیف . وقال .


1- الانشقاق ( 84 ) : 1 .
2- [ الف و ج ] حرف الحاء المهملة . [ ج ] صفحة : 66 / 402 [ میزان الاعتدال 1 / 438 ] .

ص : 623

النسائی وغیره : لیس بالقوی (1) .

و در “ مغنی “ ذهبی مسطور است :

الحارث بن عبید ، ‹ 1902 › أبو قدامة (2) ، عن ثابت ، قال النسائی وغیره : لیس بالقوی . وقال یحیی : لیس بشیء (3) (4) .

و در “ کاشف “ ذهبی مذکور است :

الحارث بن عبید ، أبو قدامة الأیادی ، بصری ، عن عمران الجونی وعدّة ، وعنه یحیی بن یحیی ومسدّد ، لیس بالقوی ، وضعّفه ابن معین (5) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

الحارث بن عبید ، أبو قدامة الأیادی ، البصری ، المؤذّن ، روی عن أبی عمران الجونی ، وسعید الجریری ، ومطر الوراق ، وعبد العزیز بن صهیب ، وثابت البنانی ، ومحمد بن عبد الملک بن أبی محذورة . . وغیرهم .

.


1- [ ج ] صفحه : 94. [ تذهیب التهذیب 2 / 181 - 182 ] .
2- در [ ج ] در متن لفظ : ( قدلید ) آمده ، و در حاشیه به عنوان نسخه بدل کلمه : ( قدامة ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( لیس شیء ) آمده است .
4- [ الف و ج ] صفحه : 29 / 165. [ الکاشف 1 / 303 ] .
5- [ الف ] صفحه : 29 / 165. [ المغنی 1 / 142 ] .

ص : 624

وعنه ; أزهر بن القاسم ، وزید بن الحباب ، وابن مهدی ، وأبو داود الطیالسی ، وأبو نعیم ، وسعید بن منصور ، ویحیی بن یحیی النیسابوری ، وأبو سلمة التبوذکی ، ومسدّد ، وجالوت (1) بن عباد . . وغیرهم .

قال أحمد : مضطرب الحدیث . وقال عمرو بن علی - عن ابن مهدی - : کان من شیوخنا ، وما رأیت إلاّ خیراً . وقال ابن معین : ضعیف . وقال أبو حاتم : لیس بالقوی ، یکتب حدیثه ولا یحتجّ به . وقال النسائی : لیس بذلک (2) القوی ، واستشهد به البخاری متابعة فی موضعین .

قلت : وقال ابن حبّان : کان ممّن کثر وهمه حتّی خرج عن جملة من یحتجّ بهم إذا انفردوا .

وقال الساجی : صدوق ، عنده مناکیر . وقال النسائی - فی الجرح والتعدیل - : صالح . . إلی آخره (3) .

و محمد بن عبدالملک را که از او حارث روایت کرده نیز ذهبی در ضعفا و .


1- فی المصدر : ( وطالوت ) .
2- فی [ ج ] بذاک .
3- [ الف و ج ] صفحة : 186 / 293 جلد اول از مجلدات اربعه باب الحاء . [ تهذیب التهذیب 2 / 130 ] .

ص : 625

مقدوحین وارد کرده ، و تصریح نموده به آنکه او حجت نیست .

در “ میزان الاعتدال “ مسطور است :

محمد بن عبد الملک بن أبی محذورة ، عن أبیه فی الأذان ، لیس بحجة ، یکتب حدیثه اعتباراً ، وقد روی عنه الثوری وآخرون ، وذکره ابن حبان فی ثقاته (1) .

و در “ مغنی “ ذهبی مذکور است :

محمد بن عبد الملک بن أبی محذورة فی الأذان عن أبیه ، فیه لین (2) .

و هرگاه قدح و جرح این روایت از کتب محققین و منقّدین رجال دریافتی ، پس تشبث طیبی و غیر او به ذیل آن در مقام توجیه و تأویل ابتداع خلافت مآب و اصلاح جسارت شنیعه او از طرائف امور و غرائب دهور است .

و علاوه بر ظهور قدح و جرح این روایت از کتب رجال ائمه محققین و نقاد اساطین ، به تصریح در [ خود ] این حدیث قدح و جرح کرده اند و تعلیل آن به ضعف ابوقدامه و جهل (3) محمد بن عبد الملک فرموده [ اند ] ، .


1- [ الف و ج ] صفحه : 314 / 402. [ میزان الاعتدال 3 / 631 ] .
2- [ الف ] صفحه : 127. [ ج ] صفحه : 124 / 165. [ المغنی 2 / 610 ] .
3- در حاشیه [ ج ] به عنوان تصحیح آمده است : ( محمد بن . . . ) .

ص : 626

علامه ابوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبرّ بن عاصم النمری القرطبی - که امام اهل عصر خود در حدیث و اثر وما یتعلق بهما بوده ، کما فی تاریخ ابن خلّکان و غیره من کتب الأعیان (1) - در کتاب “ الاستذکار لمذاهب علماء الأمصار فیما تضمّنه الموطأ من معانی الرأی والآثار “ گفته :

واتفق مالک والشافعی علی أن الأذان ‹ 1903 › بعد التکبیر أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله - مرّتین - ، أشهد أنّ محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أنّ محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله - مرّتین - ، ثمّ یرجع فیَمُدُّ من صوته : أشهد أن لا إله إلاّ الله - مرّتین (2) - ، أشهد أنّ محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله - مرّتین - ، حیّ علی الصلاة - مرّتین - ، حیّ علی الفلاح - مرّتین - ، الله أکبر ، الله أکبر ، لا إله إلاّ الله ، علی هذا کتب المالکیین والشافعیین إلاّ أن من المتفقهة المتأخرین من المالکیین من قال : یرفع صوته بالله أکبر ، الله أکبر ، ثمّ یخفض صوته بأشهد أن لا إله إلاّ الله - مرّتین - ، وأشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله - مرّتین - ، ثمّ یرجع فیرفع صوته بأشهد أن لا إله إلاّ الله . . إلی آخر الأذان کما وصفناه .

والآثار عن أبی محذورة وغیره محفوظة کما ذکره مالک .


1- وفیات الأعیان 7 / 66 .
2- قسمت : ( أشهد أن لا إله إلاّ الله مرّتین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 627

والشافعی فی ما تقدّم من حکایتنا عنهما ، وأظنّ القائلین من متأخری أصحابنا بما ذکرنا عنهم ذهبوا إلی حدیث محمد بن (1) عبد الملک بن أبی محذورة ، عن أبیه ، فإنه علی (2) ما قال : حدّثنا عبد الوارث بن سفیان ، قال : حدّثنا قاسم بن أصبغ ، قال : ( أنا ) أحمد بن زهیر ، قال : حدّثنا شریح بن النعمان ، قال : حدّثنا ابن عبید أبو قدامة ، عن محمد بن عبد الملک بن أبی محذورة ، عن أبیه ، عن جدّه ، قال : قلت : یا رسول الله ! علّمنی سُنّة الأذان ، فمسح مقدم رأسی ، ثمّ قال : قل : الله أکبر ، الله أکبر (3) ، ترفع بها صوتک ، ثمّ تقول : أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله - مرّتین - ، تخفض بها صوتک ، ثمّ ترفع صوتک بأشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله (4) - مرّتین - ، حیّ علی الصلاة - مرّتین - ، حیّ علی الفلاح - مرّتین - ، فإن کان فی الصلاة الصبح قلت : الصلاة خیر من النوم - مرّتین - ، الله أکبر ، الله أکبر ، .


1- ( محمد بن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است ، و در [ ج ] نبود .
2- در حاشیه [ الف ] به عنوان استظهار آمده است ( قال علی ما حدّثنا ) .
3- عبارت : ( الله اکبر ) دوم در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده ، و در [ ج ] نبود .
4- قسمت : ( أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 628

لا إله إلاّ الله .

قال أبو عمر : لم أر هذا المعنی إلاّ فی حدیث أبی قدامة الأیادی هذا ، وهو ضعیف عندهم لاضطراب حدیثه (1) .

.


1- [ الف و ج ] باب النداء للصلاة . [ ج ] 193 / 260 . [ أقول : لم نجدها فی الاستذکار ولا باقی کتب ابن عبد البرّ ، ولکن لما ذکره المؤلف ( رحمه الله ) شواهد عدیدة ، ففی کتاب العلل لأحمد بن حنبل 3 / 28 - 27 قال : سألت یحیی عن الحارث بن عبید أبی قدامة الأیادی فقال : ضعیف الحدیث ، سألت أبی ، فقال : هو مضطرب الحدیث . وفی ضعفاء العقیلی 1 / 213 - 212 : الحارث بن عبید ، أبو قدامة الأیادی ، بصری ، حدّثنا عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل ، قال : سألت یحیی بن معین عن الحارث بن عبید أبی قدامة الأیادی ، فقال : ضعیف الحدیث . وسألت أبی فقال : هو مضطرب الحدیث . وفی کتاب المجروحین لابن حبان 1 / 224 : سمعت أحمد بن زهیر یقول : سئل یحیی بن معین عن أبی قدامة الأیادی ، فقال : ضعیف . وفی الکامل لابن عدی 2 / 188 : حدّثنا ابن حماد ، حدّثنا عبد الله بن أحمد ، قال : سألت یحیی بن معین عن الحارث بن عبید أبی قدامة الإیادی ، فقال : ضعیف الحدیث . وسألت أبی عنه ، فقال : مضطرب الحدیث . حدّثنا ابن حماد ، حدّثنا عباس ، عن یحیی ، قال : الحارث بن عبید أبو قدامة ، بصری ، ضعیف . وقال - مرة - : فی حدیثه ضعیف . وفی الکامل - عبد الله بن عدی - ج 2 / 189 : حدّثنا ابن أبی عصمة ، حدّثنا أبو طالب أحمد بن حمید ، قال : سألت - یعنی أحمد بن حنبل - عن الحارث بن عبید ، قال : لا أعرفه . وفی الکامل - عبد الله بن عدی - ج 2 / 189 : حدّثنا علی بن أحمد بن سلیمان ، حدّثنا أحمد بن سعد بن أبی مریم ، قال : سألت یحیی بن معین عن الحارث بن عبید الإیادی ، فقال : لیس بشئ ، ولا یکتب حدیثه . حدّثنا أحمد بن علی ، حدّثنا عبد الله بن أحمد الدورقی : قال یحیی بن معین : والحارث بن عبید الإیادی بصری ، ضعیف الحدیث . وقال النسائی : الحارث بن عبید أبو قدامة لیس بذاک القوی ولابن عبد البرّ فی الاستذکار - 1 / 398 - 397 - کلام ینافی ما نقله عنه المؤلف ( رحمه الله ) ، وإلیک نصّه : وذکر بن أبی شیبة ، قال : حدّثنا عبدة بن سلیمان ، عن هشام بن عمر ، عن رجل یقال له : إسماعیل ، قال : جاء رجل یؤذن عمر بصلاة الصبح فقال : الصلاة خیر من النوم ، فأعجب به عمر ، وقال للمؤذن : أقرّها فی أذانک . والمعنی فیه عندی أنه قال له : نداء الصبح موضع القول بها ، لا هاهنا ، کأنّه کره أن یکون منه نداء آخر عند باب الأمیر کما أحدثه الأمراء بعده علی ما قدّمنا ذکره فی هذا الباب . وإنّما حملنی علی هذا التأویل - وإن کان الظاهر من الخبر خلافه - لأن التثویب فی صلاة الصبح [ أی ] قول المؤذن : ( الصلاة خیر من النوم ) أشهر عند العلماء والعامّة من أن یظنّ بعمر . . . أنه جهل ما سنّ منه رسول الله - علیه [ وآله ] السلام - وأمر به مؤذّنیه بالمدینة بلالاً وبمکة أبا محذورة ، فهو محفوظ معروف فی تأذین بلال وأذان أبی محذورة فی صلاة الصبح للنبیّ - علیه [ وآله ] السلام - مشهور عند العلماء . . إلی آخر کلامه . نعم إنه ذکر فی التمهید - 13 / 275 - ما یدلّ علی أن التثویب لیس عنده من فصول الأذان ، حیث قال : احتجّ من أجاز نحو هذا من الکلام فی الأذان بأن قال : قد ثبت التثویب فی الفجر ، وهو قول المؤذن : الصلاة خیر من النوم ، فکل ما کان حضّاً علی الصلاة ، أو من شأنها ، فلا بأس بالکلام به فی الأذان قیاساً علی ذلک ، واستدلالاً بالحدیث المذکور فی هذا الباب . و کذا نقل فی التمهید 24 / 30 - 29 اختلاف أعلام العامّة فیه ; إذ قال : واختلفوا فی التثویب لصلاة الصبح ، وهو قول المؤذن - فی صلاة الصبح - : الصلاة خیر من النوم ، فقال مالک والثوری واللیث : یقول المؤذن - فی صلاة الصبح ، بعد قوله : حیّ علی الفلاح - مرّتین - : الصلاة خیر من النوم - مرتین - ، وهو قول الشافعی بالعراق ، وقال - بمصر - : لا یقول ذلک . وقال أبو حنیفة وأصحابه : لا یقول ( الصلاة خیر من النوم ) فی نفس الأذان ، ویقوله بعد الفراغ من الأذان إن شاء الله . وقد روی عنهم أن ذلک جائز فی نفس الأذان ، وعلیه الناس فی صلاة الفجر . وقال فی فتح العزیز للرافعی 3 / 172 : المشهور فی التثویب القطع بأنه لیس برکن فی الأذان . ومن الطریف جدّاً ما رواه الترمذی - فی السنن 1 / 127 - 128 - عن مجاهد ، قال : دخلتُ مع عبد الله بن عمر مسجداً ، وقد أذّن فیه ، ونحن نرید أن نصلّی فیه ، فثوّب المؤذّن ، فخرج عبد الله بن عمر من المسجد ، وقال : اخرج بنا من عند هذا المبتدع ! ولم یصلّ فیه ] .

ص : 629

< صفحة فارغة > نقل هامش < / صفحة فارغة >

ص : 630

از این عبارت ظاهر است که ابن عبدالبر این روایت را قدح و جرح نموده

ص : 631

به آنکه : راوی آن ابوقدامه ایادی است و او ضعیف است نزد منقدین رجال به سبب اضطراب حدیث او .

و نیز از آن ظاهر است که : امر به خفض صوت در شهادتین که در این روایت وارد است قدما قائل به آن نیستند و عمل بر آن نمیکنند .

و علامه مغلطای در “ تلویح شرح بخاری “ گفته :

وأما التثویب ; فذکره ابن حبان فی صحیحه من حدیث أبی محذورة أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال له : وإن کانت صلاة الصبح ، قلت : الصلاة خیر من النوم ، الصلاة خیر من النوم .

واعترض أبو محمد الأشبیلی علی هذا الحدیث بقوله : هذا یرویه الحارث بن عبید ، عن محمد بن عبد الملک ، عن أبیه ، عن جدّه ، ولا یحتجّ بهذا الإسناد .

وقال فی الأحکام الکبری : الحارث یضعّف ، وقال القطان : لم یبیّن أبو محمد علّته ، وهی الجهل بحال ‹ 1904 › محمد بن عبد الملک ، ولا نعلم روی عنه إلاّ الحارث ، وهو أیضاً ضعیف . (1) انتهی .

از این عبارت ظاهر است که ابومحمد اشبیلی حدیث مثبت تثویب را ملوم .


1- [ الف ] باب بدء النداء من کتاب الأذان . [ ج ] صفحة : 51 / 242 باب بدء النداء . [ التلویح : وراجع ما ذکره ابن حبان فی صحیحه 4 / 579 ، وأمّا تضعیف الحارث بن عبید فانظر عنه : تهذیب التهذیب لابن حجر 9 / 282 ، ضعفاء العقیلی 1 / 208 ، الجرح والتعدیل للرازی 3 / 78 ، کتاب المجروحین لابن حبان 1 / 222 ] .

ص : 632

و معیب دانسته که اعتراض کرده به آنکه این حدیث را روایت میکند حارث بن عبید از محمد بن عبدالملک از پدر خود از جد خود و احتجاج کرده نمیشود به این اسناد .

و در “ احکام کبری “ گفته که : حارث تضعیف کرده میشود ، و ابن قطان قدح آن به جهل حال محمد بن عبد الملک نموده ، و تصریح کرده به آنکه : نمیدانیم که روایت کرده باشد از او مگر حارث و او هم ضعیف است .

و از غرائب آن است که مغلطای بعد نقل این قدح و جرح ، دفع آن به اوهام و خیالات خواسته چنانچه گفته :

الحارث خرّج مسلم حدیثه محتجّاً به ، وقال الساجی : صدوق ، وذکره ابن حبّان فی کتاب الثقات ، واستشهد به البخاری فی موضعین من کتابه (1) .

پرظاهر است که هرگاه ائمه اعلام و محققین - که اسامی متبرکه شان ! سابقاً گذشت - قدح و جرح حارث کرده باشند ، به تخریج مسلم حدیث حارث [ را ] و استشهاد بخاری به آن عند التحقیق وثوق او ثابت نمیشود ، و ایراد ابن حبان او را در “ ثقات “ نیز در جنب قدح و جرح این اجلّه منقدین (2) لایق اعتنا نیست ، و تمسک به قول ساجی از همه اعجب است ; زیرا که ساجی گو او را به وصف ( صدوق ) موصوف ساخته لکن اثبات مناکیر هم برای او کرده کما علمت آنفاً .

.


1- التلویح :
2- کلمه : ( منقدین ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 633

[ وجوهی دیگر در بدعت بودن تثویب ] و علاوه بر مقدوح و مجروح بودن اسناد روایت ابومحذوره ، وجوه عدیده دلالت دارد بر بطلان آن و بطلان دیگر روایات عدیده مثل آن که برای روز سیاه ابتلا به تفضیح و هتک استار ساخته و بافته ، و در اذهان عوام اعتماد و اعتبار آن انداخته و به مقام اصلاح عیب و تطهیر جیب خلافت مآب تمسک به آن ساخته [ اند ] .

اول : آنکه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن ابن جریح ، قال : أخبرنی عمر بن حفص : أن سعداً أول من قال : الصلاة خیر من النوم فی خلافة عمر ، فقال عمر : بدعة ، ثم ترکه ، وإن بلالا لم یؤذّن لعمر . عب (1) .

از این عبارت ظاهر است که - حسب افاده عمر بن حفص سمیّ خلیفه ثانی - بادی بدعت ( الصلاة خیر من النوم ) در عهد خلافت مآب ، سعد بوده ، و خود خلافت مآب - به مزید احقاق حق و ازهاق باطل ! - بدعت و ضلالت بودن این ایجاد و اختراع ظاهر فرموده .

.


1- [ الف و ج ] فی الفرع الأول من الفصل الرابع فی الأذان من الباب السادس من کتاب الصلاة من حرف الصاد . [ ج ] صفحة : 375 / 423. [ کنز العمال 8 / 357 ] .

ص : 634

دوم : آنکه نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن ابن جریح ، قال : أخبرنی حسن بن مسلم : أن رجلاً سأل طاوساً : متی قیل : الصلاة خیر من النوم ؟ فقال طاوس (1) : أما إنها لم تقل علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولکن بلالاً سمعها فی زمان أبی بکر بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقولها رجل غیر مؤذّن ، فأخذها منه ، فأذّن بها ، فلم یمکث أبو بکر إلاّ قلیلاً حتّی إذا کان عمر فقال : لو نهینا بلالاً عن هذا الذی أحدث ، وکأنّه نسیه ، فأذّن به الناس حتّی الیوم . عب (2) .

‹ 1905 › این روایت بحمد الله برای قلع و قمع اساس روایات مکذوبه و ردع و دفع خرافات مختلقه کافی و بسند است که از آن به وجوه عدیده غیر مسنون بودن این کلمه مخترعه در اذان و منقول نبودن (3) آن از سرور انس و جان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در کمال ظهور و وضوح است ; زیرا که طاوس که از اجله تابعین و اعاظم اساطین است به جواب سؤال سائلی - به تأکید تمام - ارشاد .


1- کلمه : ( طاوس ) در حاشیه [ ج ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ الف و ج ] أی رواه عبدالرزاق . ( 12 ) . [ الف ] نشان سابق . [ ج ] فی الفرع الأول من الفصل الرابع فی الأذان من الباب السادس من کتاب الصلاة من حرف الصاد جلد اول صفحة : 376 / 423. [ کنز العمال 8 / 357 ] .
3- در [ الف ] ( نه منقول بودن ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 635

کرده که : این کلمه در عهد کرامت مهد جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفته نشده ، و نیز تصریح کرده به آنکه : بلال شنید این کلمه را در زمان ابی بکر بعد وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که میگفت آن را مردی غیر مؤذن ، پس گرفت بلال این کلمه را از آن مرد پس اذان کرد بلال به آن ، واین نهایت صریح است در آنکه این کلمه از بدعات و مخترعات است (1) ، و نیز از خود خلیفه ثانی کلامی نقل کرده که به کمال صراحت دلالت بر غیر مشروع و محدث بودن این کلمه و اراده خلافت مآب منع مردم را از آن دارد .

سوم : آنکه در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

حدّثنی أبو غسان المسمعی (2) مالک بن عبد الواحد وإسحاق ابن إبراهیم ، قال أبو غسّان : ( نا ) معاذ ، و قال إسحاق : ( نا ) معاذ بن هشام صاحب الدستوائی (3) ، قال (4) : حدّثنی أبی ، عن عامر الأحول ، عن مکحول ، عن عبد الله بن محیریز ، عن أبی محذورة : أن نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علّمه هذا الأذان : الله اکبر ، الله اکبر ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، .


1- از قسمت : ( و این نهایت ) تا اینجا در [ ج ] نیامده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المسعمعی ) آمده است .
3- در [ الف ] کلمه : ( الدستوائی ) خوانا نیست .
4- فی المصدر : ( واو ) بدل : ( قال ) .

ص : 636

أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله . . ثمّ یعود فیقول : أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله - مرّتین - ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله - مرّتین - ، حیّ علی الصلاة - مرّتین - ، حیّ علی الفلاح - مرّتین - ، زاد إسحاق : الله أکبر ، الله أکبر ، لا إله إلاّ الله (1) .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی محذورة ، قال : علّمنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الأذان تسع عشرة کلمة ، [ والإقامة سبع عشرة کلمة ، الأذان ] (2) : الله أکبر ، الله أکبر ، الله أکبر ، الله أکبر ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الفلاح ، حیّ علی الفلاح ، الله أکبر ، الله أکبر ، لا إله إلاّ الله .

والإقامة : الله أکبر ، الله أکبر ، [ الله أکبر ، الله أکبر ] (3) ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول .


1- [ الف و ج ] باب صفة الأذان من کتاب الصلاة . [ ج ] صفحة : 165 / 495 ( چهاپه ) . [ صحیح مسلم 2 / 3 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 637

الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الفلاح ، حیّ علی الفلاح ، قد قامت الصلاة ، قد قامت الصلاة ، الله أکبر ، الله أکبر ، لا إله إلاّ الله . ش (1) . ص (2) .

از این روایت خود ابومحذوره ظاهر است که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در اذان کلمه : ( الصلاة خیر من النوم ) ذکر نفرموده .

چهارم : آنکه در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

حدّثنی إسحاق بن منصور ، قال : أخبرنا أبو جعفر محمد بن جهضم الثقفی ، قال : ( نا ) إسماعیل بن جعفر ، عن عمارة بن غزیة ، عن حبیب ‹ 1906 › بن عبد الرحمن بن أساف ، عن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب ، عن أبیه ، عن جدّه عمر بن الخطاب ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : إذا قال المؤذن : الله أکبر ، الله أکبر ، فقال أحدکم : الله أکبر ، الله أکبر ، ثم قال : أشهد أن لا إله إلاّ الله ، قال : أشهد أن لا إله إلاّ الله ، ثمّ قال : أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، قال : أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، .


1- [ الف ] أی رواه من أبی شیبة . ( 12 ) .
2- [ الف ] سعید بن منصور . ( 12 ) . [ الف و ج ] فی الفرع الأول من الفصل الرابع فی الأذان من الباب السادس من کتاب الصلاة من حرف الصاد . [ ج ] صفحة : 375 / 423. [ کنز العمال 8 / 345 ] .

ص : 638

ثمّ قال : حیّ علی الصلاة ، قال : لا حول ولا قوّة إلاّ بالله ، ثم قال : حیّ علی الفلاح ، قال : لا حول ولا قوّة إلاّ بالله ، ثم قال : الله أکبر ، الله أکبر ، [ قال : الله أکبر ، الله أکبر ] (1) ، ثم قال : لا إله إلاّ الله ، قال : لا إله إلاّ الله من قلبه دخل الجنة (2) .

از ملاحظه این روایت ظاهر است که خود خلافت مآب هم در اذانی که از جناب رسالت ماب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده کلمه ( الصلاة خیر من النوم ) ذکر نکرده .

پنجم : آنکه امام شافعی - که یکی از ارکان اربعه اسلام سنیه است - حکم به کراهت ( الصلاة خیر من النوم ) داده ، وبه عدم ذکر ابی محذوره آن را استدلال کرده ، چنانچه علامه حلی - طاب ثراه - در “ نهج الحق “ بعد نقل روایت ابومحذوره از “ جمع بین الصحیحین “ فرموده :

قال الشافعی فی کتاب الأُمّ (3) : أکره فی الأذان : الصلاة خیر من .


1- الزیادة من المصدر و [ ج ] .
2- [ ج ] صفحة : 167 / 495 ، باب استحباب القول مثل قول المؤذن لمن سمعه من کتاب الصلاة . [ صحیح مسلم 2 / 4 ] .
3- فی کتاب الأم للإمام الشافعی 1 / 104 : ولا أُحبّ التثویب فی الصبح ولا غیرها ; لأن أبا محذورة لم یحک عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه أمر بالتثویب فأکره الزیادة فی الأذان . وفی مختصر المزنی : 12 : قد قال فی القدیم : یزید فی أذان الصبح التثویب . . . وکرهه فی الجدید ; لأن أبا محذورة لم یحکه عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . وفی شرح معانی الآثار لأحمد بن محمد بن سلمة 1 / 136 : قال أبو جعفر : کره قوم أن یقال فی أذان الصبح : ( الصلاة خیر من النوم ) .

ص : 639

النوم ; لأن أبا محذورة لم یذکره (1) .

ششم : آنکه محمد بن الحسن تلمیذ رشید امام اعظم سنیان نیز اظهار محدث و مبتدع بودن تثویب که عبارت از گفتن کلمه : ( الصلاة خیر من النوم ) است نموده ، چنانچه مغلطای در “ تلویح شرح بخاری “ گفته :

وقال محمد بن الحسن : کان التثویب بین الأذان والإقامة إلاّ أن الناس أحدثوه فی الأذان ، وهذا حسن .

وقال فی الأصل : کان التثویب الأول فی الفجر بعد الأذان : الصلاة خیر من النوم - مرّتین - ، فأحدث الناس هذا التثویب ، وهو اختیار علماء الکوفة ، وهو حسن ، ویوضحه ما ذکره أبونعیم : حدّثنا إسرائیل ، عن حکیم بن جبیر ، عن عمران بن أبی الجعد : سمع الأسود مؤذّناً یقول : الصلاة خیر من النوم بعد ما أحثّ (2) ، فقال : ویحک ! لا تزیدنّ فی أذان الله شیئاً (3) .

.


1- [ الف و ج ] المطلب الخامس فیما رواه الجمهور فی حق الصحابة من المسألة الخامسة فی الإمامة . [ نهج الحق : 351 ] .
2- کذا فی [ الف ] ، ولعلّ الصحیح : ( أحدث ) .
3- [ الف و ج ] ذکر التثویب من باب بدء الأذان . [ ج ] صفحة : 41 / 242. [ التلویح : ] .

ص : 640

و در “ موطأ “ محمد بن الحسن مسطور است :

قال محمد : الصلاة خیر من النوم ، یکون ذلک فی نداء (1) الصبح بعد الفراغ من النداء ، ولا یجب (2) (3) أن یزاد فیه ما لم یکن منه (4) .

هفتم : آنکه بیهقی - که از اکابر اساطین دین سنیه و اعاظم ائمه منقدین و اماثل مشایخ معظمین ایشان است - نهایت اهتمام در ازاحه باطل و اماطه این بدعت و اظهار حق نموده .

علامه سروجی در “ غایه شرح هدایه “ گفته :

وعن بلال ( رضی الله عنه ) : أنه کان ینادی بالصبح : حیّ علی خیر العمل ، فأمره النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یجعل مکانها : الصلاة خیر من النوم ، وترک حیّ علی خیر العمل .

قال البیهقی : وهذا لفظ لم یثبت عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیما علّم بلالا وأبا محذورة . . . ونحن ننکر الزیادة فیه (5) .

.


1- در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده : ( فی النداء ) .
2- فی [ ج ] : ( لا نحبّ ) .
3- [ الف ] ( ولا یجب ) هکذا بالجیم فی الأصل ، والمعنی : لا ینبغی ، والظاهر أنه تصحیف ( لا یحبّ ) أی : لا یستحسن . ( 12 ) شرح موطأ علی قاری .
4- [ الف ] باب الأذان والتثویب . [ الموطأ روایة محمد بن الحسن الشیبانی : 54 ] .
5- [ الف و ج ] باب الأذان من کتاب الصلاة . [ الغایة فی شرح الهدایة : ] .

ص : 641

از این عبارت ‹ 1907 › ظاهر است که بیهقی تصریح به عدم ثبوت ( الصلاة خیر من النوم ) از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده و انکار زیاده را در اذانی که آن حضرت بلال و ابومحذوره را تعلیم کرده به آواز بلند سر داده .

و محتجب نماند که علامه حلّی - طاب ثراه - در “ نهج الحق “ حدیث عمر و حدیث ابومحذوره را - متضمن کیفیت اذان که خالی (1) از فقره ( الصلاة خیر من النوم ) است - برای اثبات بدعیت این فقره وارد فرموده ، و حکم شافعی را به کراهت ( الصلاة خیر من النوم ) از کتاب “ الأُمّ “ نقل فرموده ، چنانچه نقلش گذشت .

و ابن روزبهان به جواب آن حیران و سراسیمه گردیده کلمات غریب بر زبان آورده ، چنانچه گفته :

روی مسلم - فی صحیحه ، وکذا النسائی والترمذی - فی صحیحیهما - عن أبی محذورة ، قال : قلت : یا رسول الله ! علّمنی سنّة الأذان ، فذکر الأذان ، وقال - بعد قوله : حی علی الفلاح - : فإن کان صلاة الصبح قلت : الصلاة خیر من النوم ، الصلاة خیر من النوم ، الله أکبر ، الله أکبر ، لا إله إلاّ الله .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( است ) آمده است .

ص : 642

وعن بلال ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لا تثوبنّ (1) فی شیء من الصلوات إلاّ فی صلاة الفجر .

هکذا فی الصحاح .

وهو یقول : إن التثویب من زیادة عمر ، ثم یفتری علی الشافعی أنه ذکر فی الأُمّ أن أبا محذورة لم یذکر التثویب ، والحال أن مذهب الشافعی أن التثویب فی صلاة الصبح سنة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا خلاف فیه لأحد من أصحابه ، وهل (2) هو أعلم من أصحاب الشافعی بمذهبه ؟ ! وهذا جهل من جهالاته (3) .

محتجب نماند که ادعای روایت کردن مسلم این خبر را که مشتمل است بر فقره ( الصلاة خیر من النوم ) از اکاذیب فضیحه و افترائات صریحه است چه این روایت هرگز در “ صحیح مسلم “ وجودی ندارد ، و بیچاره مسلم به حقیقت این روایت وارسیده دم به خود خود کشیده است ، و (4) هرگز مرتکب ایراد آن در “ صحیح “ خود نگردیده .

.


1- فی [ ج ] لا تثویب .
2- در [ ج ] ( هل ) نیامده است .
3- [ ج ] صفحه : 322 [ الکلمة مشوشة ] . [ احقاق الحق : 293 ] .
4- در [ ج ] ( واو ) نیامده است .

ص : 643

عجب است که ابن روزبهان با آن همه زبان درازی - به محض اوهام سخیفه و ظنون فاسده ! - تشنیعات عظیمه در حق علامه حلّی طاب ثراه بر زبان میآرد و خود به مقابله آن جناب مرتکب کذب و افترا بر امام محدّثین خود یعنی مسلم میگردد و از تفضیح خود باکی برنمیدارد !

بالجمله ; در “ صحیح مسلم “ حدیث ابی محذوره خالی از فقره ( الصلاة خیر من النوم ) موجود است ، چنانچه سابقاً نقل شده (1) ، و همین حدیث مسلم را علامه حلی - طاب ثراه - از “ جمع بین الصحیحین “ حمیدی نقل فرموده است .

پس به جواب آن مرتکب این کذب بدیع گردیدن از اطرف طرائف است .

اما نسبت این روایت به نسائی پس حقیقت حال این است که نسائی روایات عدیده متضمن کیفیت اذان در “ سنن “ خود وارد کرده و چهار روایت از آن خالی است از ذکر این فقره ، آری در یک روایت این فقره واقع است لکن سند آن روایت مقدوح است ، و روایت مشار الیها در “ سنن نسائی “ (2) این است :

أخبرنا إبراهیم بن الحسن ، قال : حدّثنا حجاج ، عن ابن جریج ، ‹ 1908 › عن عثمان بن السائب ، قال : أخبرنی أبی .


1- حدود هفت صفحه قبل از صحیح مسلم 2 / 3 گذشت .
2- ( نسائی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 644

وأُمّ عبدالملک بن أبی محذورة ، عن أبی محذورة (1) ، قال : لمّا خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من حنین ، خرجت عاشر عشرة من أهل مکة لطلبهم (2) ، فسمعناهم یؤذّنون بالصلاة ، فقمنا (3) نؤذّن ، نستهزئ بهم ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : قد سمعت فی هؤلاء تأذین إنسان حسن الصوت ، فأرسل إلینا ، فأذنّا رجل رجل (4) ، وکنت آخرهم ، فقال - حین أذنتُ - : تعال ، فأجلسنی بین یدیه ، فمسح علی ناصیتی ، وبرّک علیّ - ثلاث مرّات - ، [ ثمّ ] (5) قال : إذهب ، فأذّن عند البیت الحرام . قلت : کیف یا رسول الله ؟ فعلّمنا کما تؤذّنون الآن بها : الله أکبر ، الله أکبر ، الله أکبر ، الله أکبر ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن .


1- قسمت : ( عن أبی محذورة ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- [ ج ] خ ل : ( نطلبهم ) ، [ کما فی متن المصدر ] .
3- در [ ج ] در متن کلمه : ( فلمّا ) آمده ، و در حاشیه به عنوان نسخه بدل کلمه : ( فقمنا ) آمده است .
4- کلمه : ( رجل ) دوم در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 645

محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله (1) ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الفلاح ، حیّ علی الفلاح ، الصلاة خیر من النوم ، الصلاة خیر من النوم (2) ، فی الأول (3) من الصبح .

قال : وعلّمنی الإقامة : مرّتین : الله أکبر ، الله أکبر ، الله أکبر ، الله أکبر ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن لا إله إلاّ الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، أشهد أن محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] رسول الله ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الصلاة ، حیّ علی الفلاح ، حیّ علی الفلاح ، قد قامت الصلاة ، قد قامت الصلاة ، الله أکبر ، الله أکبر ، لا إله إلاّ الله .

قال ابن جریح : أخبرنی عثمان هذا الخبر کلّه عن أبیه و عن أمّ عبد الملک بن أبی محذورة أنهما سمعا ذلک من أبی محذورة (4) .

و بر متتبعین و (5) ماهرین مخفی نیست که سند این روایت لایق اعتماد و اعتبار نیست ; زیرا که سائب والد عثمان غیر معروف است . ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

.


1- در [ ج ] روی قسمت تکراری هر دو شهادتین خط کشیده شده است .
2- عبارت : ( الصلاة خیر من النوم ) دوم در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است ، ودر [ ج ] نیامده است .
3- فی المصدر : ( الأولی ) .
4- [ الف و ج ] صفحه : 56 / 277 جلد اول کتاب الأذان . [ سنن النسائی 2 / 6 - 7 ] .
5- حرف : ( واو ) از [ ج ] افزوده شد .

ص : 646

السائب (1) ، عن مولاه أبی محذورة فی الأذان ، لا یعرف (2) .

و اُمّ عبدالملک را هم ذهبی در “ میزان “ - که موضوع است برای ذکر مقدوحین (3) - وارد کرده چنانچه گفته :

.


1- در [ الف و ج ] بالای السائب حاتم علامت ( د س ) گذاشته شده است ، یعنی ابوداود و نسائی از او روایت کرده اند .
2- [ الف و ج ] صفحه : 141 / 402. [ میزان الاعتدال 2 / 114 ] .
3- قال الذهبی فی مقدمة کتابه : وقد احتوی کتابی هذا علی ذکر الکذّابین ، الوضّاعین ، المتعمّدین قاتلهم الله ، وعلی الکاذبین فی أنهم سمعوا ولم یکونوا سمعوا ، ثم علی المتهمین بالوضع أو بالتزویر ، ثم علی الکذّابین فی لهجتهم لا فی الحدیث النبوی ، ثم علی المتروکین الهلکی الذین کثر خطؤهم ، وترک حدیثهم ، ولم یعتمد علی روایتهم ، ثم علی الحفاظ الذین فی دینهم رقّة ، وفی عدالتهم وهن ، ثم علی المحدّثین الضعفاء من قبل حفظهم ، فلهم غلط وأوهام ، ولم یترک حدیثهم ، بل یقبل ما رووه فی الشواهد ، والاعتبار بهم لا فی الأصول والحلال والحرام ، ثم علی المحدّثین الصادقین أو الشیوخ المستورین الذین فیهم لین ولم یبلغوا رتبة الأثبات المتقنین ، ثم علی خلق کثیر من المجهولین ممّن ینصّ أبو حاتم الرازی علی أنه مجهول ، أو یقول غیره : لا یُعرف ، أو فیه جهالة ، أو یجهل . . أو نحو ذلک من العبارات التی تدلّ علی عدم شهرة الشیخ بالصدق ، إذ المجهول غیر محتجّ به ، ثم علی الثقات الأثبات الذین فیهم بدعة ، أو الثقات الذین تکلم فیهم من لا یلتفت إلی کلامه فی ذلک الثقة ، لکونه تعنّت فیه ، وخالف الجمهور من أولی النقد والتحریر . . إلی آخره . انظر : میزان الاعتدال 1 / 3 .

ص : 647

والدة عبد الملک ، عن (1) أبی محذورة ، تفرّد عنها عثمان بن أبی السائب (2) .

و عثمان بن سائب را هم ابن القطان غیر معروف گفته ، چنانچه ابن حجر عسقلانی در “ تهذیب التهذیب “ گفته :

عثمان بن السائب الجمحی (3) المکی ، مولی أبی محذورة ، [ روی ] (4) عن أبیه وأُم عبد الملک بن أبی محذورة ، وروی عنه ابن جریح ، ذکره ابن حبّان فی الثقات ، روی له ابو داود والنسائی حدیثاً واحداً تقدم فی ترجمة أبیه ، قلت : قال ابن القطان : غیر معروف (5) .

و حجاج که راوی این روایت از ابن جریح است نیز قابل احتجاج علی الاطلاق نیست که در آخر عمر مختلط و متغیر گردیده .

ذهبی در “ میزان الاعتدال “ گفته :

.


1- فی المصدر : ( بن ) .
2- میزان الاعتدال 4 / 615 .
3- در [ ج ] کلمه : ( الحمحی ) آمده ، و در حاشیه به عنوان نسخه بدل کلمه : ( الجمحی ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف و ج ] صفحه : 186 / 394. [ الف ] جلد ثالث . [ تهذیب التهذیب 7 / 108 ] .

ص : 648

حجّاج بن محمد المصیصی الأعور : أحد الثقات ، روی عن ابن (1) جریح وشعبة ; وعنه أحمد وابن معین والذهلی ، روی الأثرم ، عن أحمد ، قال : ما کان أحفظه وأصحّ حدیثه وأشدّ تعاهده للحروف ، ورفع أمره جدّاً ، وروی إبراهیم ‹ 1909 › الحربی : أخبرنی صدیق لی ، قال : لمّا قدم حجاج بغداد فی آخر مرّة خلط ، فرآه ابن معین یخلط ، فقال لابنه : لا تدخل (2) علیه أحد ، توفی سنة ستّ ومائتین (3) .

و ابن حجر عسقلانی در “ تقریب التهذیب “ گفته :

حجاج بن محمد المصیصی ، الأعور ، أبو محمد ، الترمذی الأصل ، نزل بغداد ، ثمّ المصیصة ، ثقة ، ثبت ، لکنه اختلط فی آخر عمره لما قدم بغداد قبل موته من التاسعة ، مات ببغداد سنة ستّ ومائتین (4) .

و اما نسبت این روایت به ترمذی ، پس حقیقت حال آن است که ترمذی در “ صحیح “ خود این الفاظ [ را ] از ابومحذوره ذکر نکرده ، آری حواله روایت .


1- لفظ : ( ابن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- فی المصدر : ( یدخل ) .
3- [ الف و ج ] حرف الحاء . [ ج ] صفحه : 68 ، قوبل علی أصله . [ میزان الاعتدال 1 / 464 ] .
4- [ الف و ج ] صفحه : 81. [ تقریب التهذیب 1 / 153 ] .

ص : 649

تثویب به ابومحذوره بالاجمال کرده است ، و سند آن بیان نموده ، پس تا وقتی که سند موثوق برای آن پیدا نشود چگونه قابل التفات تواند شد ؟

و مع هذا روایت تثویب را که از بلال نقل کرده خودش تضعیف آن نموده ، چنانچه در “ صحیح “ خود گفته (1) :

حدّثنا أحمد بن منیع ، ( نا ) أبو أحمد الزبیری ، ( نا ) أبوإسرائیل ، عن الحکم ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن بلال ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا تثوبنّ فی شیء من الصلوات إلاّ فی صلاة الفجر .

وفی الباب عن أبی محذورة .

قال أبو عیسی : حدیث بلال لا نعرفه إلاّ من حدیث أبی اسرائیل الملائی ، وأبو اسرائیل لم یسمع هذا الحدیث من الحکم بن عتیبة ، قال : إنّما رواه عن الحسن بن عمارة ، عن الحکم بن عتیبة .

وأبو إسرائیل (2) اسمه : إسماعیل بن أبی إسحاق ، ولیس بذلک القوی عند أهل الحدیث (3) .

.


1- از ( و مع هذا ) تا اینجا در [ ج ] نیامده است .
2- [ ج ] خ ل : ( اسرائیل ) .
3- [ الف و ج ] صفحه : 39 / 654 ( چهاپه ) باب ما جاء فی التثویب فی الفجر من أبواب الصلاة . [ سنن ترمذی 1 / 127 - 128 . ثم قال الترمذی : وقد اختلف أهل العلم فی تفسیر التثویب ، قال بعضهم : التثویب أن یقول فی أذان الفجر : ( الصلاة خیر من النوم ) ، وهو قول ابن المبارک واحمد . . . والذی فسّر ابن المبارک واحمد . . . هو قول صحیح . . . وهو الذی اختاره أهل العلم ورأوه . . . وروی عن مجاهد ، قال : دخلت مع عبد الله بن عمر مسجداً وقد اذن فیه ، ونحن نرید أن نصلّی فیه ، فثوّب المؤذن ، فخرج عبد الله بن عمر من المسجد وقال : اخرج بنا من عند هذا المبتدع ! ولم یصلّ فیه . قال : وإنّما کره عبد الله التثویب الذی أحدثه الناس بعد ! ] .

ص : 650

از ملاحظه این عبارت ظاهر است که ترمذی روایت ابومحذوره را به الفاظی که ابن روزبهان به او حواله کرده ، روایت ننموده است ، آری بعد نقل روایت بلال متضمن نهی از تثویب مگر در صلات فجر حواله آن به ابومحذوره هم نموده است ، و چون سند آن بیان نکرده قابل اعتنا نمیتواند شد .

و روایت بلال را خود ترمذی - کما ینبغی - قدح و جرح نموده ، و عجب که ابن روزبهان از ذکر آن اعراض و اغماض به کار برده ، به مجرد حواله روایت بلال به “ صحاح “ اکتفا کرده ، حال آنکه این روایت در “ صحیحین “ خود وجودی ندارد ، و ابوداود و نسائی هم روایت نکرده اند ، آری ترمذی نقل کرده است لکن قدح و جرح آن به وجه بلیغ نموده .

ص : 651

و در سند ابن ماجه هم ابواسرائیل واقع است ، کما لا یخفی علی من طالع سننه (1) .

و دیگر ائمه سنیه نیز قدح و جرح این روایت از ترمذی نقل کرده اند .

مغلطای در “ تلویح شرح صحیح بخاری “ گفته :

وعند أبی عیسی من حدیث أبی إسرائیل ، عن الحکم ، عن عبد الرحمن بن أبی لیلی ، عن بلال ، قال : أمرنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن أُثوّب فی الفجر ، ونهانی أن أُثوّب فی العشاء .

وقال : لا نعرفه إلاّ من حدیث أبی إسرائیل الملائی ، واسمه : إسماعیل بن أبی إسحاق ، ولیس بذلک القوی ، ولم یسمع هذا الحدیث من الحکم ، قال : إنّما رواه عن الحسن بن عمارة ، عن الحکم .

وکذا ذکره أبو علی الطوسی . وقال البزار : لا نعلمه رواه عن الحکم إلاّ أبو إسرائیل (2) . ‹ 1910 › .


1- از قسمت : ( و در سند . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است ، و در [ ج ] نیامده است . [ سنن ابن ماجه 1 / 237 ] .
2- [ الف و ج ] صفحه : 61 / 242 ، ذکر التثویب من باب بدء الأذان من أبواب الصلاة . [ التلویح : وقریب منه ما ذکره الترمذی فی السنن 1 / 127. ولاحظ تضعیف هذه الروایة فی مسند احمد 6 / 15 ، الجرح والتعدیل للرازی 1 / 158 ، إرواء الغلیل للألبانی 1 / 252 - 255. وتضعیف الملائی فی المحلّی لابن حزم 11 / 86 ، سنن ابن ماجة 2 / 962 ، السنن الکبری للبیهقی 8 / 126 ، کتاب الضعفاء والمتروکین للنسائی / 253 ، ضعفاء العقیلی للعقیلی 1 / 75 ، الجرح والتعدیل للرازی 2 / 167 ، کتاب المجروحین لابن حبان 1 / 124 ، الکامل لابن عدی 1 / 288 - 289 ، تهذیب الکمال - للمزی 3 / 77 ، الکاشف للذهبی 1 / 245 ، میزان الاعتدال للذهبی 1 / 222 ، و 4 / 490 ] .

ص : 652

اما نسبت ابن روزبهان افترا را به علامه حلی - طاب ثراه - در نسبت حکم کراهت به شافعی .

پس افترا و کذب و عدوان محض است که رجماً بالغیب به محض وساوس و اوهام و خیالات خام و اعتقاد سداد و صواب اسلاف ناانصاف خود در هر رطب و یابس ، چنین حرف یاوه بلامراجعه کتاب “ الأُم “ بر زبان آورده (1) .

و همانا حق تعالی به جزای این جسارت در همین مقام کذب و افترای او بر مسلم واضح و لائح کرده و تدلیس و تلبیس او در نسبت روایت بلال به “ صحاح “ و سرقت قدح و جرح آن [ را ] روشن ساخته .

وکذب ابن روزبهان در نسبت افترا به علامه حلی - طاب ثراه - از ملاحظه کتب ائمه سنیه نهایت ظاهر است . در “ احقاق الحق “ فرموده :

.


1- انظر کتاب الأُم للشافعی 1 / 104 .

ص : 653

وأما إنکاره علی المصنف فی نقله عن الشافعی فی أمر (1) کراهة التثویب ، فمردود بما فی کتاب الروضة من الدلالة علی صحة ذلک النقل حیث قال :

الرابعة : التثویب أن یقول فی أذان الصبح - بعد الحیعلتین - : الصلاة خیر من النوم - مرّتین - ، وهو سنّة علی المذهب الذی قطع به الأکثرون ، وقیل قولان : القدیم الذی یفتی به أنه سنّة ، والجدید لیس بسنّة . انتهی کلامه (2) .

و موافق عبارت “ روضه “ (3) از دیگر کتب هم ظاهر است که قول جدید شافعی درباره تثویب آن است که آن سنت نیست .

عبدالوهاب شعرانی در کتاب “ رحمة الأُمة “ گفته :

فصل ; والترجیع سنة فی الأذان إلاّ عند أبی حنیفة ، ولا یؤذّن للصلاة قبل دخول وقتها إلاّ الصبح ، فإنه یجوز أن یؤذّن لها قبل الفجر ، وعن أحمد روایة أنه یکره أن یؤذّن لها قبل الفجر إلاّ فی شهر رمضان خاصّة .

.


1- فی المصدر : ( الأُم ) .
2- [ ج ] صفحة : 363 ، خلافه فی الأذان والإقامة من مطاعن عمر . [ احقاق الحق : 293 ، وراجع روضة الطالبیین للنووی 1 / 310 ، فتح العزیز للرافعی 3 / 170 ، بدائع الصنائع للکاشانی 1 / 148 ، معرفة السنن والآثار للبیهقی 1 / 448 ] .
3- روضة الطالبیین للنووی 1 / 310 .

ص : 654

وأجمعوا علی أن التثویب مشروع فی أذان الصبح خاصة ، وهو سنة عند الثلاثة ، وعند الشافعی قولان : القدیم المختار أنه سُنّة ، قال الثلاثة : وهو أن یقول بعد الحیعلتین : الصلاة خیر من النوم - مرّتین - .

وقال أبو حنیفة : بعد الفراغ من الأذان ، ولا یسوغ فی غیر الصبح . وقال الحسن بن صالح : یستحبّ فی العشاء . وقال النخعی فی جمیع الصلوات (1) .

* * *


1- [ الف ] صفحة : 23 / 224 من کتاب الصلاة . [ ج ] صفحة : 23. [ رحمة الأمة فی اختلاف الأئمة لمحمد بن عبد الرحمن الدمشقی العثمانی ، المطبوع بهامش کتاب المیزان لعبد الوهاب الشعرانی 1 / 35 - 36 ( طبع مصر سنة 1351 ) ولم نجد کتاباً بهذا الاسم للشعرانی ] . در آخر جزء چهارم نسخه [ الف ] و بخش مربوطه از [ ج ] - با کمی تفاوت - آمده است : تمّت ، لله الحمد والمنّة که جلد اول کتاب مستطاب تشیید المطاعن که معقود است برای ردّ باب مطاعن تحفه شاه عبدالعزیز بن شاه ولی الله دهلوی تمام گردید ، ویتلوه المجلد الثانی بفضله تعالی .

ص : 655

فهرست

طعن سیزدهم : حکم به نفوذ سه طلاق در مجلس واحد

13

طعن چهاردهم : منع خرید وفروش کنیزان بچه دار

243

طعن پانزدهم : بدعت عول در میراث

404

طعن شانزدهم : حکم به ترک نماز جنب با نبود آب

495

طعن هفدهم : اسقاط حی علی خیر العمل از اذان

561

طعن هجدهم : زیاد کردن الصلاة خیر من النوم در اذان

607

جلد 14

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد چهاردهم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عثمان طعن 1 - 10

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلوا بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِیناً .

سورة الأحزاب ( 33 ) : 58 .

کسانی که مردان و زنان با ایمان را به خاطر کاری ( گناهی ) که انجام نداده اند ، آزار دهند ، قطعاً بار بهتان و گناه آشکاری را به دوش کشیده اند .

ص : 6

ص : 7

قال مالک :

إن عثمان بن عفان أُتی بامرأة قد ولّدت فی ستة أشهر ، فأمر بها أن ترجم .

فقال له علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : لیس ذلک علیها ، إن الله تبارک وتعالی یقول فی کتابه : ( وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً ) ، وقال : ( وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن یُتِمَّ الرَّضَاعَةَ ) ، فالحمل یکون ستة أشهر ، فلا رجم علیها .

فبعث عثمان بن عفان فی أثرها ، فوجدها قد رجمت !

مالک گوید : زنی که شش ماهه زایمان کرده بود نزد عثمان آوردند او دستور داد که سنگسارش کنند ، امیر مؤمنان [ ( علیه السلام ) ] نزد عثمان آمده و به او فرمود : خداوند تبارک و تعالی فرموده است : دوران بارداری و از شیر گرفتنش سی ماه است . و در آیه دیگر میفرماید : مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر میدهند ( این ) برای کسی است که بخواهد دوران شیر خوارگی را تکمیل کند .

پس امکان دارد که دوران بارداری شش ماه باشد ، بنابراین نباید آن زن سنگسار شود .

عثمان کسی را به دنبال آن زن فرستاد ولی هنگامی رسید که او سنگسار شده بود ( و از دنیا رفته بود ) .

مراجعه شود به :

کتاب الموطأ 2 / 825 ، سنن بیهقی 7 / 442 ، الدر المنثور 6 / 400 .

ص : 8

ص : 9

قال ابن عبد البرّ فی ترجمة عبد الرحمن بن حنبل - الصحابی - :

وهو القائل فی عثمان بن عفان . . . - لمّا أعطی مروان خمسمائة ألف من خمس إفریقیة - :

< شعر > وأحلف بالله جهد الیمین * ما ترک الله أمرا سدی ولکن جُعلت لنا فتنة * لکی نبتلی بک أو تُبتلی دعوتَ الطرید فأدنیتَه * خلافاً لما سنّه المصطفی وولّیتَ قرباک أمر العباد * خلافاً لسنّة من قد مضی وأعطیتَ مروان خمس الغنی * - مة آثرتَه وحمیتَ الحمی ومالاً أتاک به الأشعری * من الفیء أعطیته من دنا < / شعر > الاستیعاب 2 / 828 - 829 .

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

ص : 13

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 14

ص : 15

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 16

ص : 17

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 18

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 19

مطاعن عثمان

اشاره

ص : 20

ص : 21

قال :

مطاعن عثمان و آن ده طعن است (1) .

أقول :

حصر مطاعن عثمان در ده ، خلاف ما ثبت بالاستقراء است ، و بسیاری از این مطاعن عثمان را ، اکثر صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حال حیات او بر او شمرده بودند ، چنانچه عبدالله بن مسلم بن قتیبة (2) - که مخاطب در باب دوم از .


1- تحفه اثناعشریه : 305 .
2- [ الف ] عبدالله بن مسلم از ثقات و معتمدین اهل سنت است و چونکه توثیق او در جلد ثانی “ استقصاء الافحام “ ، مع صحت نسبت کتاب “ السیاسة والامامة “ به اعتراف عالم اهل سنت به بسط و شرح مندرج است ، اینجا به قلم نیامد . ( 12 ) ر . [ در “ استقصاء الافحام “ 2 / 107 - 128 حدود ده نفر از اعلام عامه که ابن قتیبه را توثیق کرده اند ، همراه با اقوال آنها ذکر شده ، سپس از صاحب “ اتحاف الوری “ نقل کرده که کتاب “ الامامة والسیاسة “ از تألیفات ابن قتیبه است . پس از آن از فاضل رشید در “ ایضاح “ و شاه سلامت الله در “ معرکة الابرار “ نقل کرده که کتاب “ الامامة والسیاسة “ از تألیفات عبدالله بن مسلم بن قتیبه است ، گر چه او را رافضی دانسته اند . سید محمد مهدی خرسان نیز در کتاب “ المحسن السبط “ صفحه : 573 - 592 نظرات مختلف را در این زمینه بررسی و نکات قابل توجهی را ارائه کرده است ] .

ص : 22

مکاید خود شهادت بر تسنّن او داده (1) - در کتاب “ السیاسة والامامة “ گفته :

ما أنکر الناس علی عثمان بن عفّان . . .

ذکروا أنه اجتمع ناس من أصحاب النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فکتبوا کتاباً ذکروا فیه ما خالف فیه عثمان من سنة رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وسنة صاحبیه ، وما کان من هبته خمس إفریقیة لمروان ، وفیه حقّ الله ورسوله وسهم ذوی القربی والیتمامی والمساکین ، وما کان من تطاوله فی البنیان حتّی عدّوا سبع دور بناها بالمدینة ; داراً لنائلة ، وداراً لعائشة . . وغیرهما من أهله وبناته ، وبنیان مروان القصور بذی خشب ، وعمارة االأموال بها من الخمس الواجب لله ولرسوله ، وما کان من إفشائه العمل والولایات فی أهله وبنی عمّه من بنی أُمیّة أحداث وغلمة لا صحبة لهم من الرسول ولا تجربة [ لهم ] (2) بالأُمور ، وما کان من الولید بن عقبة بالکوفة إذا صلّی بهم أربع رکعات فی الصبح - وهو سکران ، وهو أمیر علیها - ثمّ .


1- تحفه اثناعشریه : 40 ( کید نوزدهم ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 23

قال لهم : إن شئت (1) أن أزیدکم صلاة زدتکم ، وتعطیله إقامة الحدّ علیه ، وتأخیر ذلک عنه ، وترکه المهاجرین والأنصار لا یستعملهم علی شیء ، ولا یستشیرهم ، واستغناؤه منهم (2) ، وما کان من الحمی الذی حمی حول المدینة ، وما کان من إدرار القطائع والأرزاق والعطیّات علی أقوام بالمدینة لیست لهم صحبة من النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ثمّ لا یغزون ، ولا یندبون (3) ، وما کان من مجاوزته الخیزران إلی السوط ، وأنه أوّل من ضرب بالسیاط ظهور الناس ; فإنّما کان ضرب الخلفاء قبله بالدرّة والخیزران ، ثمّ تعاهد القوم لیدفعنّ الکتاب فی ید عثمان ، وکان فی من حضر الکتاب : عمّار بن یاسر والمقداد بن الأسود وکانوا عشرة ، فلمّا خرجوا بالکتاب لیدفعوه إلی عثمان - والکتاب فی ید عمّار - جعلوا یتسلّلون عن عمّار حتّی بقی شرذمة ، ثمّ بقی وحده ، فمضی حتّی جاء دار عثمان ، فاستأذن [ علیه ] (4) ، فأذن له فی یوم شات ، فدخل علیه - وعنده مروان بن الحکم وأهله من بنی أُمیّة - فدفع الکتاب إلیه ، فقرأه ، .


1- فی المصدر : ( شئتم ) ، ولم یکن بعدها ( أن ) .
2- فی المصدر : ( واستغنی برأیه عن رأیهم ) .
3- فی المصدر : ( ولا یذبّون ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 24

فقال : أنت کتبت هذا الکتاب ؟ قال : نعم . قال : ومن کان معک ؟ قال : کان معی نفر تفرّقوا فرقاً منک . قال : من هم ؟ قال : لا أخبرک بهم . قال : فلِم اجترأت علیّ من بینهم ؟ قال مروان : یا أمیرالمؤمنین ! إن هذا العبد الأسود - یعنی عمّاراً - لقد جرّأ الناس علیک ، وأنک إن قتلته ثکلت (1) به من وراءه . قال عثمان : اضربوه ، فضربوه ، وضربه عثمان معهم حتّی فتقوا بطنه فغشی علیه ، فجرّوه حتّی طرحوه علی باب الدار (2) .

خلاصه آنکه : این فصل در ذکر ‹ 3 › چیزهایی است که انکار کردند آن را مردم بر عثمان بن عفّان .

پس بدان که ذکر کرده اند : ارباب تاریخ که مجتمع شدند اشخاصی چند از اصحاب پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، پس نوشتند نامه [ ای ] را که ذکر کردند در آن نامه چیزهایی که مخالفت کرد عثمان در آن سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و سنت ابوبکر و عمر را از هبه و بخشش کردن او خمس افریقیه مروان را و حال آنکه بود در آن حق خدا و رسول او [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و سهم ذوی القربی و یتامی و مساکین ; و افراط او در بنای عمارات تا اینکه شمردند هفت خانه که در مدینه بنا کرده بود : یک خانه نایله زوجه خود ، و یک خانه برای عایشه و غیر ایشان از اهل .


1- فی المصدر : ( نکلت ) .
2- الإمامة والسیاسة 1 / 35 - 36 ( تحقیق الزینی ) 1 / 50 - 51 ( تحقیق الشیری ) .

ص : 25

خود و دختران خود ; و بنا کردن مروان قصرها را در ذی خشب و صرف کردن اموال در آن از خمس واجب برای خدا و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ; و افشای او عمل ولایات را در ایل خود و بنی عمّ خود از بنی امیه که جوانان نوسال و غلمان خردسال بودند و ایشان را صحبتی با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نبود و نه تجربه به امور داشتند ; و آنچه واقع شد از ولید بن عقبه برادر مادری عثمان در کوفه هرگاه که نماز گذارد چهار رکعت در وقت صبح در حالی که در سکر بود و در حالتی که او امیر کوفه بود ، و بعد از آن گفت - کسانی را که پسِ او نماز میکردند - : اگر خواهم که زیاده کنم برای شما نماز را ، زیاده کنم ; و تعطیل کردن عثمان اقامه حدّ را بر ولید و تأخیر این معنا از او ; و عامل نگردانیدن مهاجرین و انصار را و ترک استشاره از ایشان و استغنای او از ایشان ; و آنچه بود از حمی (1) که گِرد مدینه [ را ] گرفته بود ; و آنچه بود از بخشیدن قطایع (2) و ارزاق و عطیات بر قومی در مدینه که ایشان را صحبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حاصل نبود و نه غزا (3) میکردند ; و آنچه بود از تجاوز او از خیزران به سوی .


1- حمی : قُرُق ، علف زاری که آن را حکّام برای چهار پایان خود از غیر منع کنند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- قطائع : جمع قطیعه ، آنچه از زمین خراج بریده شود ، زمینهای بدون مالک و غیر معموری که خلیفه یا دولت به کسی میبخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- غزا : با دشمن دین جنگ کردن ، جنگ و جدال . این کلمه به به همین صورت در عربی نیامده است ، ظاهراً همان ( غزاة ) است که در نظم ونثر فارسی تاء آخر آن را انداخته اند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 26

سوط ، و به درستی که او اول کسی است که پشتهای مردم را به سیاط زد ، و خلفا که قبل از او بودند به دّره و خیزران میزدند ، بعد از آن عهد کردند قوم که برسانند آن نامه را به عثمان ، و نامه مذکور در دست عمار بود ، پس مردم از عمار متفرق میشدند تا اینکه قلیلی از مردم با او ماندند ، و رفته رفته عمار تنها بماند تا به خانه عثمان رسید و اذن دخول خواست و اذن داده شد ، پس داخل شد در وقتی که مروان و دیگر اقارب عثمان از بنی امیه نزد عثمان بودند و روز گرمی بود ، پس عمار نامه را به عثمان داد و عثمان آن را خواند و گفت : تو این نامه را نوشتی ؟ گفت : آری . گفت : کدام کس با تو بود ؟ گفت : با من چند [ نفر از ] مردم بودند که متفرق شدند از ترس تو . گفت : کدام [ کس ] بودند آنها ؟ گفت : تو را از ایشان خبر نخواهم داد . گفت : پس چرا جرأت کردی بر من از میان ایشان ؟ ! و گفت مروان : ای امیرالمؤمنین ! این بنده سیاه به تحقیق که جرأت داده است مردم را بر تو ، و به درستی که اگر تو بکشی او را در مصیبت او گرفتار خواهد شد کسی که از پس اوست . گفت عثمان : بزنید عمار را ! پس زدند او را و عثمان هم با (1) ایشان او را زد تا اینکه در شکمش فتق به هم رسید و بر او غشی طاری شد ، و او را کشیدند و بر دروازه خانه امارت افکندند .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( با هم ) آمده است .

ص : 27

مخاطب در حاشیه طعن اول از مطاعن عثمان از “ تاریخ طبری “ (1) ‹ 4 › در ضمن گفتگو [ ی ] عبدالله بن سعد بن ابی سرح با محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه ، این عبارت نقل کرده :

فأجابه محمد بن أبی حذیفة ومحمد بن أبی بکر ، وقالا : لیس الذنب منک ، وإنّما الذنب لعثمان حیث یولّی مرتداً مثلک علی المؤمنین ، فإنّ قتال هذا أفرض علینا من قتال الروم ، وقد بایع الناس عثمان علی أن یحفظ سنّة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وسنّة أبی بکر وعمر وقد خالفها عثمان ; لأنّه صلّی بالموسم أربعاً ، وأبعد أبا ذر ، وقد صلّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رکعتین وأدنا أبا ذر ، وقد کان نفی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مروان بن الحکم من المدینة فأدناه (2) عثمان ، واتّخذه کاتباً له ، وقد أمر النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بقتل المرتد یوم فتح مکة ، وقد سلّطه عثمان علی المسلمین ، فإذاً دم عثمان أحلّ من دم الرومیین ! (3) انتهی .

.


1- [ الف ] طبری از اعاظم مفسرین و اکابر محدّثین است و توثیق او تمام در جلد اول در طعن دوم از مطاعن ثانی مسطور . [ تذکر : قسمتی از این حاشیه قابل خوانا نیست ، مراجعه شود به طعن دوم عمر ] .
2- فی المصدر : ( فأعاده ) .
3- [ الف ] قوبل علی مختصر تاریخ الطبری ، غزوة ذات الصوار . ( 12 ) ر . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 604 ، ویوجد بعضه فی تاریخ الطبری 3 / 341 - 342 ] .

ص : 28

بدان که بعضی از این مطاعن و معایب که اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به آن بر عثمان طعن و انکار میکردند به اعتراف اکابر و اعاظم اهل سنت درست بود ، و عثمان را از مؤاخذه اصحاب به آن مطاعن چاره و مخرجی و گریزی نبود ، پس توجیهات بارده و تأویلات فاسده مخاطب به پیشوایانش برای اصلاح آن مطاعن محض باطل باشد .

ابن تیمیه (1) که از متعصبین اهل سنت است در “ منهاج الکرامة “ گفته :

کان عثمان فی السنین الأوائل من ولایته لا ینقمون منه شیئاً ، ولمّا کان فی السنین الآخر نقموا منه أشیاءً ، بعضها هم معذورون فیه ، وکثیر منها کان عثمان هو المعذور فیه . (2) انتهی .

حاصل آنکه در سنین پیشین ولایت عثمان ، چیزی را از عثمان ناخوش نمیداشتند ، هرگاه سنین اواخر رسید چیزهای چند را اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و مسلمین از عثمان ناخوش داشتند ، در بعضی اشیا گروه طاعنین عثمان معذور بودند ، یعنی ایشان در طعن عثمان به آن اشیا و ناپسند داشتن آنها از عثمان بر حق بودند و عثمان بر غیر حق ، و در بسیاری از اشیا عثمان معذور بود .

.


1- [ الف ] توثیق ابن تیمیه در جلد اول “ استقصا [ ء الافحام ] “ در چند جا به متن و حواشی مذکور است ، و زیاده از این وثاقت چه باشد که مصنف “ منتهی الکلام “ او را به لفظ ( شیخ الاسلام ) مینوازد ! ( 12 ) ر .
2- منهاج السنة 6 / 252 .

ص : 29

و در جای دیگر ابن تیمیه گفته :

وعثمان بن عفان . . . تاب توبةً ظاهرة من الأُمور التی جاؤوا ینکرونها ، وظهر له أنها منکرة (1) .

یعنی عثمان توبه کرد توبه ظاهره از اموری که اصحاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و مسلمین انکار بر آن کردند ، و ظاهر شد برای عثمان که آن امور قبیح و منکر بود که از او واقع شد . انتهی المحصل .

و در “ ازالة الخفا “ - [ که ] تصنیف والد مخاطب است (2) ، در روایتی طویل که متضمن آمدن اهل مصر نزد عثمان و طعن کردن بر او به اشیای عدیده است - مسطور است :

ثمّ أخذوه بأشیاء - لم یکن عنده منها مخرج - فعرفها ، فقال : أستغفر الله وأتوب إلیه (3) .

یعنی بعد مؤاخذه به اشیای چند که جوابش [ را ] عثمان داد ، عثمان را به آن چیزها مؤاخذه نمودند که از آن چیزها نزد عثمان جوابی و مخرجی نبود ، .


1- منهاج السنة 4 / 493 .
2- [ الف ] فضل و جلالت ولی الله مؤلف “ ازالة الخفا “ خود مخفی نیست ، از قلوب سنیان این زمان باید پرسید ! زیاده از این چه باشد که شیخ و پدر صاحب “ تحفه “ مسروقه است ، و صاحب “ تحفه “ در باب هفتم “ تحفه “ چها مبالغات رکیکه غائبانه در مدح ایشان میفرمایند ! ( 12 ) ر . [ تحفه اثناعشریه : 183 - 184 ] .
3- ازالة الخفاء 2 / 240 .

ص : 30

پس شناخت عثمان آن چیزها را که قبیح و منکرند ، پس گفت : أستغفر الله وأتوب إلیه . انتهی الملخّص .

و در “ استیعاب “ (1) در ترجمه عثمان مذکور است :

قال ابن عمر : أذنب عثمان ذنباً عظیماً یوم التقی الجمعان ‹ 5 › وأحد (2) ، فعفی [ الله عزّ وجلّ ] (3) عنه ، وأذنب قصیراً ، فقتلتموه . (4) انتهی .

و این قول ابن عمر دلالت دارد بر آنکه عثمان گناه نموده بود ، اگر چه ابن عمر آن را گناه صغیره قرار داده .

و ابن ابی الحدید بعد ذکر مطاعن عثمان گفته :

والجواب عن هذه المطاعن علی وجهین : إجمالا وتفصیلا ، أما الوجه الإجمالی :

.


1- [ الف ] قدر و منزلت صاحب “ استیعاب “ بر ناظرین کتب رجال مخفی نیست ، و در جلد اول “ تشیید “ توثیق او از “ وفیات الاعیان “ ابن خلّکان [ 7 / 66 - 67 ] در طعن دوم از مطاعن ثانی گذشته ، و خود مؤلف “ تحفه “ مسروقه در کتاب “ بستان المحدّثین “ به مدح وستایش او پرداخته . ( 12 ) ر . [ مراجعه شود به تعریب بستان المحدّثین : 105 ] .
2- فی المصدر : ( بأحد ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الاستیعاب 3 / 1043 - 1044 .

ص : 31

فهو أنا لاننکر أن عثمان أحدث أحداثاً أنکرها کثیر من المسلمین ، ولکنّا ندّعی مع ذلک أنّها لم تبلغ درجة الفسق ، ولا أحبطت ثوابه ، وأنّها من الصغائر التی قد وقعت مکفّرة (1) .

حاصل آنکه : جواب از این مطاعن بر دو وجه است : یکی به طریق اجمال ، دوم به طریق تفصیل ; اما وجه اجمالی :

پس آن است که ما انکار نمیکنیم که به درستی که عثمان احداث کرد بدعت هایی که انکار کردند آن را بسیاری از مسلمین ، لیکن ما دعوی میکنیم که آن به درجه فسق نرسیدند .

وبطلان دعوی ابن ابی الحدید عدم فسق عثمان [ را ] به این احداث پر ظاهر است ، کما سیظهر إن شاء الله تعالی .

* * * .


1- شرح ابن ابی الحدید 3 / 68 .

ص : 32

ص : 33

طعن اول : واگذار کردن امور به نااهلان نبی امیه

ص : 34

ص : 35

قال : طعن اول :

آنکه والی و امیر ساخت بر مسلمانان کسانی را که از آنها ظلم و خیانت به وقوع آمد و مرتکب امور شنیعه شدند ، مثل ولید بن عقبه که شراب خورد و در حالت مستی پیشنماز شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند ، و بعد از آن گفت که : ( أ أزیدکم ؟ ! ) و معاویه را هر چهار صوبه شام داد و آنقدر زور داد که در عهد خلافت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] آنچه به عمل آورد پوشیده نیست .

و عبدالله بن سعد بن أبی سرح را والی مصر ساخت ، و او بر مردم آنجا ظلم شدید کرد که ناچار شده به مدینه آمدند و بلوا کردند .

و مروان را وزیر خود گردانید و منشی ساخت که در حقّ محمد بن ابی بکر غدر صریح نموده به جای ( اقبلوه ) ، ( اقتلوه ) نوشت .

و بعد از اطلاع بر حال عمّال خود سکوت نمود و عجله در عزل آنها نکرد تا آنکه مردم از دستشان به تنگ آمده ، تنفّر شدید از عثمان پیدا کردند ، و باز

ص : 36

عزل آنها فایده نکرد و نوبت به فساد و قتل او رسید ، و تدارک این نتوانست کرد و هر که چنین سیّء التدبیر باشد و امین را از خائن ، و عادل را از ظالم تمیز نکند ، و مردم شناس نباشد ، قابل امامت نبود .

جواب از این طعن آنکه : امام را میباید که هر که را لایق کاری داند آن کار به او سپارد ، و علم غیب اصلا نزد اهل سنت - بلکه جمیع طوائف مسلمین غیر از شیعه - شرط امامت نیست ، و عثمان با هر که حسن ظنّ داشت و کارآمدنی دانست و امین و عادل شناخت ، و مطیع و منقاد خود گمان برد ، ریاست و امارت به او داد ، و فی الواقع عمّال عثمان - آنچه از روی تاریخ معلوم میشود - در محبت و انقیاد عثمان و در فوج کشی و فتح بلدان بعیده دور دست و معرکه آرایی و چستی و چالاکی و عدم تکاسل و آرام طلبی نادره روزگار بودند ، از همینجا قیاس باید کرد که جانب غرب تا قریب اندلس سر حدّ اسلام را رسانیدند ، ‹ 6 › و از جانب شرق تا کابل و بلخ ، و در روم داخل شدند و در بحر و برّ با رومیان قتال نموده غالب آمدند ، و عراق و عجم و خراسان را - که همیشه در عهد خلیفه ثانی مصدر فتنه و فساد میگردید - آن قسم جاروب زدند و غربال نمودند که سر نمیتوانستند برداشت ، و نقش فتنه در ضمیر خود نگاشت .

و اگر از آن اشخاص در بعض امور خلاف ظنّ عثمان ظاهر شد ، عثمان را چه تقصیر ؟ ! و باز هم سکوت بر آن نکرد مگر آنقدر که تهمت بدگویان به تحقیق برسد ; زیرا که عامل و کاردار ، دشمن بسیار دارد ، و زبان خلق -

ص : 37

خصوصاً رعایا - در حق او بی صرفه جاری میشود ، عجله در عزل عمّال و کارداران باعث خرابی ملک و سلطنت است ، آخر چون خیانت و شناعت بعضی به تحقیق پیوست مثل ولید ، او را عزل نمود .

و معاویه در عهد عثمان مصدر بغی و فساد نشد تا او را عزل میکرد ، بلکه غزوه روم نمود و فتوح نمایان کرد ، و عبدالله بن سعد بن ابی سرح بعد از عثمان کناره گزین شد و اصلا در مشاجرات و مقاتلات دخل نکرد ، از اینجا پی به حسن حال و صلاح مآل او توان برد ، این همه شکایات که از او به مدینه میرسانیدند ، توطئه های عبدالله بن سبا و اخوان او بود ، و محمد بن ابی بکر هم خیلی فتنه انگیز و شورپشت مردی بود (1) ، چون با عبدالله بن سعد درآویخت او را البته اهانت و تذلیل نمود .

بالجمله ; آنچه بر ذمّه عثمان واجب بود ادا کرد ، و چون تقدیر موافق تدبیر او نبود ، سدّ باب فتنه و فساد نتوانست شد ، و حال او مثل حال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است قدم به قدم که هر چند حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم تدبیرات عمده و کنکاشهای کلّی در باب انتظام امور ریاست و خلافت به عمل آورد ، چون تقدیر مساعد نبود کرسی نشین نشد .

و در حال عمّال هم حال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و عثمان یکسان است ، اینقدر هست که عمّال عثمان با وی به تسلیم و انقیاد و محبت و وفا میگذرانیدند و !


1- قسمت : ( خیلی فتنه انگیز و شورپشت مردی بود ) از تحفه اثناعشریه چاپ پیشاور حذف شده ، ولی در چاپ دهلی صفحه : 604 موجود است !

ص : 38

کارهای عمده سرانجام میکردند ، و غنایم و اخماس پی در پی به دار الخلافه ارسال مینمودند که تمام اهل اسلام به همان اموال مستغنی گشته ، دادِ تنعّم و تعیش میدادند ، و آخر همان تنعّم و تعیش مفرط موجب بغی و فساد گردید ، و عمّال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هرگز مطیع و منقاد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم نبودند و کار را ابتر میساختند و از هر طرف شکست خورده و ذلیل شده ، باوصف خیانت و ظلم روسیاهی دارین حاصل کرده میگریختند ، و حال اقارب و بنی اعمام حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم همین بود چه جای دیگران ، اگر این سخن باور نباشد در کتاب “ نهج البلاغه “ - که أصحّ الکتب نزد شیعه است - نامه حضرت امیر ( علیه السلام ) را که برای ابن عمّ خود رقم فرموده ، ملاحظه باید کرد ، عبارت نامه کرامت شمامه این است - و این نامه اشهر نامه های حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است که در اکثر کتب امامیه موجود است - :

« أما بعد ; فإنی أشرکتک فی أمانتی ، ‹ 7 › وجعلتک شعاری وبطانتی ، ولم یکن فی أهلی رجل أوثق منک فی نفسی بمواساتی ومواظبتی (1) وأداء الأمانة إلیّ . . » .

در این عبارت تأمل باید کرد و مرتبه حسن ظنّ حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را در حق آن روسیاه باید فهمید !

« فلمّا رأیتَ الزمان علی ابن عمّک قد کلب ، والعدوّ قد حرب ، .


1- در تحفه : ( مؤازرتی ) .

ص : 39

وأمانة الناس قد خربتْ ، وهذه الأُمّة قد فتکتْ وشغرتْ ، قلّبتَ لابن عمّک ظهر المجن (1) ، ففارقته مع المفارقین ، وخذلته مع الخاذلین ، وخنته مع الخائنین ، فلا ابن عمّک واسیت ، ولا الأمانة أدّیت ، وکأن لم تکن الله ترید بجهادک ، وکأن لم تکن علی بلیّة من ربّک ، وکأنّک تکید هذه الأُمّة عن دنیاهم ، وتنوی غرّتهم عن فیئهم ، فلمّا أمکنتک الشدّة فی خیانة الأُمّة أسرعت الکرّة ، وعاجلت الوثبة ، واختطفت ما قدرت علیه من أموالهم المصونة لأراملهم وأیتامهم اختطاف الذئب الأذلّ دامیة (2) المعزی الکسیرة ، فحملته إلی الحجاز رحب (3) الصدر ، تحمله غیر متأثم من أخذه ، کأنّک - لا أباً لک ! (4) - أحرزت إلی أهلک تراثک من أبیک وأُمّک ، فسبحان الله ! أو ما تؤمن بالمعاد ؟ ! أو ما تخاف من نقاش الحساب ؟ ! أیّها المعدود ممّن کان عندنا من ذوی الألباب ! » « کیف تشبع طعاماً وشراباً وأنت تعلم أنّک تأکل حراماً وتشرب حراماً ؟ ! تبتاع الإماء ، وتنکح النساء من أموال الیتامی والمساکین والمؤمنین والمجاهدین الّذین أفاء الله علیهم هذه .


1- در تحفه : ( المحن ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وامیة ) آمده است .
3- فی نهج البلاغة : ( رحیب ) .
4- فی نهج البلاغة : ( لغیرک ) .

ص : 40

الأموال ، واخضرّ (1) لهم هذه البلاد ، [ فاتق الله ] (2) واردد إلی هؤلاء القوم [ أموالهم ] (3) ، فإنک [ إن ] (4) لم تفعل فإن (5) أمکننی الله منک لا أعذرنّ (6) إلی الله فیک ، ولأضربنّک بسیفی الذی ما ضربتُ به أحداً إلاّ دخل النّار » (7) .

در تمام مضمون این نامه تأمل باید کرد ، و خباثت و خیانت آن عامل روسیاه باید دریافت که هرگز اینقدر خباثت و خیانت - من جمله عمّال عثمان - از کسی منقول نشده ، خصوصاً مالخوری و گریختن از خلیفه .

و نیز از عمّال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] منذر بن جارود عبدی بود که او هم خیلی خائن و دزد برآمد ، و بعد ظهور خیانت او حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] به او نیز پندنامه (8) رقم فرموده بود ، و آن پندنامه نیز از مشاهیر کتب حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است ، و در “ نهج البلاغه “ و دیگر کتب امامیه مذکور و مسطور ، .


1- فی نهج البلاغة : ( وأحرز ) .
2- الزیادة من المصدر ونهج البلاغة .
3- الزیادة من المصدر ونهج البلاغة .
4- الزیادة من المصدر ونهج البلاغة .
5- فی المصدر ونهج البلاغة ( ثم ) بدل : ( فإن ) .
6- فی المصدر ونهج البلاغة ( لأعذرنّ ) بدل : ( لا أعذرنّ ) .
7- نهج البلاغة 3 / 65 ، وراجع : شرح ابن ابی الحدید 16 / 167 ، أنساب الأشراف : 174 ، بحار الأنوار 33 / 499 و 47 / 181 .
8- در تحفه : ( تهدیدنامه ) .

ص : 41

عبارت ارشاد اشارتش این است :

« أمّا بعد ; فصلاح أبیک غرّنی منک ، وظننتُ أنّک تتبع هداه ، وتسلک سبیله ، فإذا أنت فی ما نُمی (1) إلیّ عنک لا تدع لهواک انقیاداً ، ولا تبغی لآخرتک عتاداً ، أتعمر دنیاک بخراب آخرتک ، وتصل عشیرتک بقطیعة دینک . . (2) » إلی آخر الکتاب المکرّم .

بالجمله ; نزد اهل سنت در عثمان و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در این باب فرقی نیست ; زیرا که هر دو آنچه بر ذمّه خود واجب دانستند ادا فرمودند ، و بنابر حسن ظنّ عمل به عمّال دادند ، و علم غیب خاصّه خداست ، پیغمبران هم نظر به حال ظاهرآرایانِ باطن خرابِ نفاق پیشه ‹ 8 › فریفته میشوند تا وقتی که وحی الهی و وقایع اللهی (3) کشف حالشان نکنند (4) ، قوله تعالی : ( وَلُِیمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا ) (5) ، وقوله تعالی : ( ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ ) (6) .

.


1- فی نهج البلاغة : ( رقی ) .
2- نهج البلاغة 3 / 132 ، وراجع : الغارات 2 / 898 ، شرح ابن ابی الحدید 18 / 54 ، بحار الأنوار 33 / 506 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( للهی ) آمده است .
4- در تحفه : ( نکند ) .
5- آل عمران ( 3 ) : 141 .
6- آل عمران ( 3 ) : 179 .

ص : 42

و امام را علم غیب ضرور نیست که در حسن ظنّ خطا نکند ، و هر کس را به حسب آنچه از او صادر شدنی است بداند .

اما نزد شیعه پس فرقی است بس عظیم ، و آنْ آن است که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] قبل از ظهور خیانت و قبل از دادن عمل و خدمت میدانست که فلانی خائن است و از او ظهور خیانت خواهد شد ; زیرا که نزد شیعه ائمه [ ( علیهم السلام ) ] را علم ما کان و ما یکون ضرور است ، و در این مسأله اجماع دارند .

و محمد بن یعقوب کلینی و دیگر علمای ایشان به روایات متنوعه و طرق متعدده این مسأله را ثابت کرده گذاشته اند ، پس حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نزد ایشان دیده و دانسته خائنین و مفسدین را والی امور مسلمین میفرمود ، و آخر کار آن خائنان مالخوری کرده ، حقوق مسلمین گرفته ، گریخته ، میرفتند ، و غیر از پندنامه و وعظ و نصیحت تدارکش نمیتوانست شد .

عثمان بی چاره [ کور ] کورانه نادانسته (1) بنابر حسن ظنّ خود تفویض اعمال به عمّال میکرد و از اینها خیانتها به ظهور میرسید ، و عثمان بر کرده خویش پشیمانی میکشید .

حالا قصه عامل دیگر از عمّال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] باید شنید که با خاندان خود حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] - که کعبه و قبله خلائق و جای دین و ایمان جمیع طوائف است - چه کرد و چه اندیشید ، و آن عامل مردود زیاد ولد الزنا است .


1- در تحفه اشتباهاً : ( دانسته ) نوشته شده است .

ص : 43

که صوبه دار ملک فارس و شیراز بود ، و آن بی حیا (1) به ولد الزنا بودن افتخار میکرد و این را به بانگ بلند میگفت ، و بر مادر خود - که کنیزکی بود سمیّه نام - گواهی زنا میداد ، وجهش آنکه ابوسفیان پدر معاویه در جاهلیت با زنی سمیّه نام - که کنیزک حارث ثقفی طبیب مشهور بود - گرفتار شد ، و لیل و نهار نزد او آمد و رفت میکرد و حظ نفس برمیداشت ، در همان ایّام سمیّه پسری آورد که نام او زیاد است ، لیکن چون آن کنیزک مملوکه حارث بود و هم در نکاح غلام حارث ، آن پسر را در صغر سنّ به عبدالحارث لقب میکردند تا آنکه کبیر السنّ و هوشیار شد و آثار نجابت و بلاغت و خوش تقریری و لسانی او زبان زد خلائق گشت ، و زیرکی و فطنت او شهره آفاق گردید .

روزی عمرو بن العاص - که یکی از بزرگان قریش و دهات (2) ایشان بود - گفت که : لو کان هذه الغلام من قریش لساق العرب بعصاه .

ابوسفیان این را شنید و گفت : والله إنی لأعرف من وضعه فی بطن أُمّه .

حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم در آن مقام حاضر بود پرسید که : « من هو یا أبا سفیان ؟ » فقال أبو سفیان : أنا .

فقال [ ( علیه السلام ) ] : « مهلا یا أبا سفیان ! » .

فقال أبو سفیان :

أما والله لولا خوف شخص * یرانی یا علی من الاعأدی .


1- در تحفه : ( بی حیله ) .
2- در تحفه : ( زیرکان ) .

ص : 44

لأظهر سرّه صخر بن حرب * ولم تکن المقالة عن زیاد وقد طالت مجاملتی ثقیفاً * وترکی فیهم ثمر الفؤاد (1) ‹ 9 › زیاد هم این قصه را شنیده بود و از فرط بی حیایی پیش مردم میگفت که : [ من ] (2) در اصل نطفه ابوسفیان و از نسل قریش ام ، چون امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] او را والی فارس ساخت و در ضبط بلاد و اصلاح فساد از وی تردّد نمایان و تدبیرات نیک به ظهور رسید ، معاویه با او پنهان مکاتبه و مراسله شروع کرد و خواست که او را به طمع استلحاق به نسب خود ، رفیق خود سازد ، و از رفاقت امیر [ ( علیه السلام ) ] جدا کند که جدا شدن این قسم سردار خوش تدبیرِ صاحب جمعیتِ حریف غنیمت است ، و او را وعده مصمّم داد که : اگر به سوی من آیی تو را برادر خود خوانم و از اولاد ابوسفیان قرار دهم ; چه آخر نطفه ابوسفیانی ، و از نجابت و شهامت و فطانت و زیرکی شاهد صدق این دعوی داری ، چون حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بر این مکاتبات و مراسلات پنهانی وقوف یافت به سوی زیاد نامه [ ای ] نوشت که عبارتش این است :

« قد عرفتُ أنّ معاویة کتب إلیک یستزلّ لبّک ، ویستفلّ (3) غربک ، فاحذره ، فإنّما هو شیطان یأتی المرء من بین یدیه ، ومن .


1- انظر : بحار الأنوار 33 / 518 و غیره .
2- زیاده از تحفه .
3- در تحفه : ( یستغلّ ) .

ص : 45

خلفه ، وعن یمینه ، وعن شماله ، لیقتحم غفلته ، ویسلب عزّته (1) ، فاخذره . . ثمّ احذره ، وقد کان من أبی سفیان فی زمن عمر بن الخطاب فلتة من حدیث النفس ، ونزعة من نزعات (2) الشیطان ، لا یثبت بها نسب ، ولا یستحقّ بها میراث ، والمتعلّق بها کالواغل المدفع والمنوط المذبذب (3) .

چون این نامه [ را ] (4) زیاد خواند گفت : وربّ الکعبة شهد لی أبو الحسن [ ( علیه السلام ) ] بأنی أنا ابن أبی سفیان . . !

و این هم از راه کمال بی حیایی بود تا وقت شهادت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] به هر حال ظاهرداری میکرد و ترک رفاقت آن جناب بی پرده نمینمود ، و چون بعد از شهادت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] سیدنا و امامنا حسن المجتبی [ ( علیه السلام ) ] تفویض امر ملک و سلطنت به معاویه فرمود ، معاویه در استمالت زیاد - که سرداری بود با جمعیت فراوان ، و خیلی مدبّر و شجاع و زیرک ، و پادشاهان را از این مردم ناگزیر است - زیاده از حدّ گذرانید تا در رفاقت او مانند رفاقت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] ترددات شایسته نماید ، به همان کلمه ابوسفیان - که به حضور عمرو بن العاص و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] از زبان او بر آمده بود - تمسّک .


1- در تحفه : ( غرّته ) .
2- در تحفه : ( نزغة من نزغات ) .
3- نهج البلاغة 3 / 69 نامه 44 .
4- زیاده از تحفه .

ص : 46

جسته ، او را برادر خود قرار داد ، و در سنه چهل و چهار از هجرت در القاب او زیاد بن أبی سفیان رقم کرد ، و در مملکت منادی گردانید که او را زیاد بن ابی سفیان میگفته باشند و حالا شرارت ابن زیاد زنازاده [ را ] باید دید که بعد از رفاقت معاویه اول فعلی که از او صادر شد عداوت اولاد حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بود تا وقتی که سبط اکبر حسن مجتبی [ ( علیه السلام ) ] در قید حیات ماند قدری ملاحظه میکرد ، چون آن جناب هم رحلت فرمود ، زیاد از طرف معاویه والی عراق شد و در کوفه تصرّف او به هم رسید ، پیش از همه کارها سعید (1) بن شریح را - که از خلّص شیعیان جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] بود و ‹ 10 › از محبین و مخلصین آن خاندان عالی شأن - در پی افتاد ، خواست تا او را گرفته مصادره نماید ، او خبردار شده گریخته ، در مدینه منوّره خود را به امام ثانی سیّد الشهداء خاتم آل عبا سیّدنا و امامنا الحسین رضی الله تعالی عنه [ ( علیه السلام ) ] رسانید ، و زیاد خانه او را در کوفه ضبط نمود و نقد و جنس او را ربود ، بعد از آن خانه او را هدم و سوختن فرمود ، و چون این ماجرا به گوش مبارک حضرت امام رسید ، در این مقدمه نامه سفارش برای زیاد - بنابر این گمان که آخر از رفقای قدیم جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] است ، و نمک پرورده آن درگاه تا کجا دادِ بی حیایی خواهد داد و نرد بیوفایی خواهد باخت ؟ ! - رقم فرمود که عبارتش این است :

.


1- در تحفه : ( سعد ) .

ص : 47

« من الحسین (1) بن علی إلی زیاد . .

أمّا بعد ; فقد عمدت إلی رجل من المسلمین - له ما لهم ، وعلیه ما علیهم - فهدمت داره ، وأخذت ماله وعیاله ، فإذا أتاک کتابی هذا ، فابن داره ، واردد إلیه ماله وعیاله ، فإنّی قد أجرته ، فشفّعنی فیه (2) » .

و در جواب حضرت امام [ ( علیه السلام ) ] آن کافر النعم این قسم مینویسد :

من زیاد بن أبی سفیان إلی الحسین (3) بن فاطمة . .

أمّا بعد ; فقد أتانی کتابک تبدأ فیه باسمک قبل اسمی ، وأنت طالب للحاجة وأنا سلطان وأنت سوقة ! وکتابک إلیّ فی فاسق لا یؤویه إلاّ فاسق مثله ! وشرّ من ذلک إذ أتاک وقد آویته إقامة منک علی سوء الرأی ورضی بذلک ، وأیم الله ! لا یسبقنی إلیه سابق ولو کان بین جلدک ولحمک ، فإن أحبّ لحم إلیّ أن آکله للحم أنت فیه ، فأسلمه بجریرته إلی من هو أولی به منک ، فإن عفوت عنه لم أکن شفّعتک فیه ، وإن قتلته لم أقتله إلاّ بحبّه إیّاک (4) .

.


1- فی المصادر : ( الحسن ) بدل ( الحسین ) .
2- انظر تاریخ مدینة دمشق 19 / 198 - 199 ، شرح ابن ابی الحدید 16 / 194 ، وفیات الأعیان 6 / 361 ، الغدیر 11 / 31 و غیرها .
3- فی المصادر : ( الحسن ) بدل ( الحسین ) .
4- لاحظ المصادر السالفة .

ص : 48

چون این نامه ناپاک - که صاحب آن را حق تعالی عدل (1) خود چشاند ، زیاده از این چه گویم ؟ ! - به حضرت امام [ ( علیه السلام ) ] رسید ، به جنس آن را نزد معاویه ملفوف کرده فرستاد ، و رقم فرمود که : قصه چنین است ، و من زیاد را چنین نوشته بودم و او در جواب من این چنین نامه نوشته است ، به مجرّد رسیدن این نامه معاویه برآشفت و به دست خود برای زیاد نوشت :

من معاویة بن أبی سفیان إلی زیاد . .

أمّا بعد ; فإن الحسین (2) بن علی بعث إلیّ کتابک إلیه ، جواب کتابه إلیک فی ابن شریح ، فعلمتُ أنک بین رأیین : رأی من أبی سفیان ورأی من سمیّة ، أمّا رأیک من أبی سفیان فحلم وعزم ، وأما الذی من سمیّة فکما یکون رأی مثلها ، ومن ذلک کتابک إلی الحسین [ ( علیه السلام ) ] تشتم أباه ، وتعرض له بالفسق ، ولعمری أنت أولی بالفسق من الحسین ، ولأبوک - إذ کنت تنسب إلی عبد - أولی بالفسق من أبیه .

وإن کان الحسین (3) بدأ باسمه ارتفاعاً عنک ، فإنّ ذلک لم یضعک .

وأمّا تشفیعه فی ما شفّع فیه ; فقد دفعته عن نفسک إلی من هو أولی به منک ، فإذا أتاک ‹ 11 › کتابی هذا فخلّ ما فی یدک .


1- در تحفه : ( عذاب ) .
2- فی المصادر : ( الحسن ) بدل ( الحسین ) .
3- فی المصادر : ( الحسن ) بدل ( الحسین ) .

ص : 49

لسعید بن شریح ، وابن له داره ، ولا تعرض له ، واردد علیه ماله وعیاله ، فقد کتبتُ إلی الحسین [ ( علیه السلام ) ] أن یخبر صاحبه بذلک ، فإن شاء أقام عنده ، وإن شاء رجع إلی بلده ، فلیس لک علیه سلطان بید ولسان .

وأمّا کتابک إلی الحسین [ ( علیه السلام ) ] باسمه ، ولا تنسبه إلی أبیه بل إلی أُمّه ; فإنّ الحسین - ویلک من لا یرمی به الرجوان ! (1) - فاستصغرت أباه ، وهو علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] أم أُمّه وکلته وهی فاطمة بنت رسول الله [ ( علیها السلام ) ] ؟ ! فتلک أفخر له إن کنت تعقل ! والسلام (2) .

بالجمله ; شرارت و بد ذاتی این زیاد و اولاد ناپاک او خصوصاً عبیدالله قاتل حضرت امام حسین [ ( علیه السلام ) ] در حق کافّه مسلمین عموماً و در حقّ خاندان حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] خصوصاً به حدّی است که زبان اقلام از تقریر و بیان آن تن به عجز در داده .

و مسأله مشکل نزد شیعه آن است که : این زیاد ولد الزنا بوده و ولد الزنا نزد امامیه نجس العین است ، و باوصف این [ حضرت امیر ] (3) او را بر مردم .


1- در تحفه : ( الرجس ) .
2- لاحظ المصادر السالفة .
3- زیاده از تحفه .

ص : 50

فارس و لشگر مسلمانان امیر فرمود ، و در آن وقت امامت [ نماز ] (1) پنج گانه و جمعه و عیدین بر ذمّه امیر میبود ، پس همین ولد الزنا پیش میرفت و نمازهای خلق الله را تباه میکرد ! و این مسأله نزد امامیه مصرّح بها است که : نماز به امامت ولد الزنا فاسد است ، پس امامیه را نمیرسد که به سبب ظهور خیانت و ظلم عمّال عثمان بر وی طعن نمایند (2) .

أقول :

مخاطب به مقتضای عادت و شیمه خود در تقریر این طعن از طرف شیعیان خیانت کرده ، و خلاصه تقریر ایشان در این طعن آن است که : عثمان ولایت امور مسلمین به کسانی سپرد که از جهت ظاهر بودن فسق و فجور آنها صلاحیت آن نداشتند ، و عمر از تولیت آنها در وقت مقرّر کردن شورا تحذیر کرده بود ، و اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را بر این معنا چند بار عتاب نمودند ، لیکن باز نیامد ، چنانچه قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در کتاب “ مغنی “ در تقریر این طعن از طرف شیعیان این عبارت گفته :

من ذلک قولهم : إنّه ولّی أمر المسلمین من لا یصلح لذلک ولا یؤتمن علیه ، ومن ظهر منه الفسق والخیانة ، ومن لا علم له مراعاةً لحرمة القرابة وعدولا عن مراعاة حرمة الدین ، والنظر للمسلمین .


1- زیاده از تحفه .
2- تحفه اثناعشریه : 305 - 306 .

ص : 51

حتّی ظهر ذلک منه ، وتکرّر ، وقد کان عمر حذّر من ذلک فیه من حیث وصفه بأنّه : ( کلف بأقاربه ) ، وقال له : ( إذا ولّیت هذا الأمر فلا تسلّط بنی أبی معیط علی رقاب الناس ) ، فوجد منه ما حذّره ، وعوتب فی ذلک مراراً ، فلم ینفع العتب فیه ، وذلک نحو استعمال ولید بن عقبة ، وتقلیده إیّاه حتّی ظهر منه شرب الخمر ، واستعماله سعید بن العاص حتّی ظهر منه الأُمور التی بها أخرجه أهل الکوفة ، وتولیته عبد الله بن أبی سرح وعبد الله بن عامر بن کریر حتّی روی فی أمر ابن أبی سرح : أنّه لمّا ‹ 12 › تظلّم منه أهل مصر صرفه عنهم بمحمد بن أبی بکر ، وکاتبه بأن یستمرّ علی ولایته ، فأبطن خلاف ما أظهر ، وهذا طریقة من غرضه خلاف الدین ، ویقال : إنّه کاتبه بقتل محمد بن أبی بکر وغیره ممّن یرد علیه ، وظفروا بذلک الکتاب ، ولذلک عظم التظلّم من بعده ، وکثر الجمع ، وکان سبب الحصار والقتل . . حتّی کان من أمر مروان ، وتسلّطه علیه وعلی أموره ما قتل بسببه ، وذلک ظاهر لا یمکن دفعه . (1) انتهی .

هرگاه که این را دانستی پس حالا شنائع حالات بعض عمّال عثمان باید شنید :

.


1- المغنی 20 / ق 2 / 38 - 39 ، ولکن السطر الأخیر لم یرد فیه .

ص : 52

اما ولید (1) ، پس به اتفاق مفسّرین ثابت و متحقق است که : مراد از فاسق در قوله تعالی : ( أَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ) (2) و در قوله تعالی : ( إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ ) (3) ولید بن عقبه است که برادر مادری عثمان بود ، چنانچه ابن عبدالبرّ در “ استیعاب “ گفته :

لا خلاف بین أهل العلم بتأویل القرآن فی ما علمتُ أنّ قوله عزّ وجلّ : ( إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ ) نزلت فی الولید بن عقبة ; وذلک أنّه بعثه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی بنی المصطلق مصدّقاً ، فأخبر عنهم بأنهم ارتدّوا وأبوا من أداء الصدقة ، وذلک أنهم خرجوا إلیه فهابهم ، ولم یعرف ما عندهم ، فانصرف عنهم ، وأخبر بما ذکرنا ، فبعث إلیهم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خالد بن الولید وأمره أن یثبت (4) فیهم . . فأخبروه أنهم متمسّکون بالإسلام ، ونزلت : ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا . . ) إلی آخر الآیة .

وروی عن مجاهد وقتادة مثل ما ذکرناه : حدّثنا خلف بن قاسم ، حدّثنا ابن المفسّر - بمصر - ، حدّثنا أحمد بن علی ، حدّثنا .


1- [ الف ] ف [ فایده : ] فسق ولید بن عقبه .
2- السجدة ( 32 ) : 18 .
3- الحجرات ( 49 ) : 6 .
4- فی المصدر : ( یتثبّت ) .

ص : 53

یحیی بن معین ، حدّثنا إسحاق الأزرق ، عن سفیان الأزرق ، عن هلال الوزان ، عن أبی لیلی فی قوله عزّ وجلّ : ( إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ ) قال : نزلت فی الولید بن عقبة .

و من حدیث الحکم ، عن سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، قال : نزلت فی علی [ ( علیه السلام ) ] والولید بن عقبة بن أبی معیط - فی قصّة ذکرنا (1) - : ( أَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ) (2) ، ثمّ ولاّه عثمان الکوفة ، وعزل عنها سعد بن أبی وقّاص ، فلمّا قدم الولید علی سعد قال له سعد : والله ! ما أدری أکیّست بعدنا أم حمقنا بعدک ؟ قال : لا تجزعنّ أبا إسحاق ، إنّما هو الملک یتغدّاه قوم ویتعشّاه (3) آخرون ، فقال سعد : أراکم - والله ! - ستجعلونها مُلکاً .

وروی جعفر بن سلیمان ، عن هشام بن حسان ، عن ابن سیرین ، قال : لمّا قدم الولید بن عقبة أمیراً علی الکوفة ، أتاه ابن مسعود ، فقال : ما جاء بک ؟ قال : جئت أمیراً ، فقال ابن مسعود : ما أدری أصلحتَ بعدنا أم فسد الناس ؟ !

.


1- فی المصدر : ( ذکرها ) .
2- السجدة ( 32 ) : 18 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتعدّاه قوم ویتغشاه ) آمده است .

ص : 54

. . وله أخبار فیها نکارة وشناعة تقطع علی سوء حاله ، وقبح أفعاله . (1) انتهی .

و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ ‹ 13 › تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی مذکور است :

والولید هذا کان أخا عثمان بن عفّان لأُمّه ، ولاّه الکوفة أی (2) وعزل عنها سعد بن أبی وقاص ، فلمّا قدم الولید الکوفة علی سعد قال له سعد : والله ! ما أدری أصرت کیّساً بعدنا أم حمقنا بعدک ؟ فقال : لا تجزعنّ أبا إسحاق ، وإنّما هو المُلک یتغدّاه قوم ویتعشّاه (3) آخرون ، فقال سعد : أراکم - یعنی بنی أُمیّة - ستجعلونها والله ! - یعنی الخلافة - ملکاً .

وعند ذلک قال الناس : بئس ما فعل عثمان ، عزل السعد ، الهیّن ، اللیّن ، الورع ، المستجاب الدعوة ، وولاّه أخاه ، الخائن ، الفاسق ، کما تقدّم .

ولقی الولید ابن مسعود - أیضاً - فقال له : ما جاء بک ؟ فقال : جئت أمیراً ، فقال له ابن مسعود : ما أدری أصلحتَ بعدنا أم فسد .


1- [ الف ] ترجمه ولید بن عقبه . [ الاستیعاب 4 / 1553 - 1555 ] .
2- کذا فی [ الف ] والمصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یتعدّاه قوم ویتغشاه ) آمده است .

ص : 55

الناس ؟ ! وکان الولید شاعراً ، ظریفاً ، حلیماً ، شجاعاً ، کریماً ، یشرب الخمر کلّ لیلة ، من أوّل اللیل إلی الفجر ، فلمّا أذّن المؤذن لصلاة الفجر خرج إلی المسجد ، وصلّی بأهل الکوفة الصبح أربع رکعات ، وصار یقول - فی رکوعه وسجوده - : اشرب واسقنی ، ثمّ قآء فی المحراب ، ثمّ سلّم ، وقال : هل أزیدکم ؟ فقال له ابن مسعود : لا زادک الله خیراً ، ولا من بعثک إلینا ! وأخذ بردة منه فضرب بها وجه الولید ، وحصبه الناس ، فدخل القصر والحصباء تأخذه ، وهو ینزع ، وإلی ذلک یشیر الحطیئة (1) بقوله :

شهد الحطیئة (2) یوم یلقی ربّه * إن الولید أحقّ بالغدر نادی وقت تمّت صلاتهم * أزیدکم سکراً وما یدری انتهی (3) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخطیئة ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الخطیئة ) آمده است .
3- [ الف ] باب الهجرة إلی المدینة ، غزوة بنی المصطلق . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 2 / 592 - 593 ، وراجع : شرح ابن أبی الحدید 17 / 229 ، أُسد الغابة 5 / 91 ، تهذیب الکمال 31 / 57 ، الکامل فی التاریخ لابن الأثیر 3 / 83 ، الوافی بالوفیات 27 / 276 ، المعارف لابن قتیبة : 242 ، وشرح الأخبار للقاضی النعمان المغربی 2 / 121 ، ملحقات إحقاق الحق 30 / 110 ، ونقلها بعضهم عن الأغانی 5 / 110 ] .

ص : 56

کسی که خدای تعالی او را فاسق نامیده ، و صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مثل سعد و ابن مسعود - که در حقّش رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرموده : « تمسّکوا بعهد ابن مسعود (1) » ، و اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حقش گفتند : ( ما نعلم أحداً أقرب سمتاً وهدیاً ودَلاًّ (2) بالنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من ابن أُمّ عبد ) (3) ، - بر بودنش از حمقا و فجّار شهادت دادند ، و به جهت تولیتش ابن مسعود بد دعا در حق عثمان نمود ، صلاحیت ولایت مسلمین چه قسم دارد ؟ !

و معنای حسن ظنّ عثمان به چنین کس که حق تعالی او را فاسق نامیده ، و عادل و امین دانستن او به فهم نمیآید ، مگر عجب نیست که اهل سنت هرگاه ردّها و اعتراضهای عمر را بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بجا داشتند و تحسین نمودند ، این ردّ عثمان را بر خدای تعالی نیز بجا دارند و تصویب فرمایند !

.


1- انظر کنز العمال 13 / 465 .
2- قال ابن حجر : بفتح المهملة ، والتشدید . . أی سیرةً وحالةً وهیئةً . انظر : فتح الباری 7 / 8 .
3- صحیح بخاری 4 / 219 .

ص : 57

و معاویه هم از فسّاق و فجّار بود ، و معائب و مثالب او بی شمار است ، در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

عن ابن عباس ، قال : کنت ألعب مع الصبیان ، فجاء رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فتواریت خلف باب . قال : فجاء فحطّأنی حطأة (1) وقال : « اذهب ، ادعُ لی معاویة » . قال : فجئت ، ‹ 14 › فقلت : هو یأکل ، قال : ثمّ قال لی : « اذهب فادع لی معاویة » . قال : فجئت ، فقلت : هو یأکل ، فقال : « لا أشبع الله بطنه ! » قال ابن المثنی : قلت لأُمیة : ما حطآنی ؟ (2) قال : قفدنی قفدة . (3) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فحطآئنی حطائة ) آمده است . قال ابن الأثیر : فی حدیث ابن عباس قال : أخذ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بقفای فحطانی حطوة . قال الهروی : هکذا جاء به الراوی غیر مهموز . قال ابن الأعرابی : الحطو : تحریک الشیء مزعزعاً . وقال : رواه شمر بالهمز . یقال : حطأه یحطؤه حطأً إذا دفعه بکفّه . انظر : النهایة 1 / 404 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فحطآئنی ) آمده است .
3- [ الف ] کتاب البرّ والصلة ، باب من لعنه النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . [ صحیح مسلم 8 / 27. قال ابن الأثیر : القفد : صفع الرأس ببسط الکف من قبل القفا . انظر : النهایة 4 / 89 ] .

ص : 58

و در رجال “ مشکاة “ عبدالحق دهلوی (1) مذکور است :

قال الأمیر جمال الدّین المحدّث - عن الشیخ الإمام عبد الله الیافعی أنّه ذکر فی تاریخه - : أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی ، صاحب المصنّفات ، ومقتدی زمانه ، سکن مصر ، ثمّ جاء بدمشق ، فقال أهل تلک الناحیة - یوماً فی المسجد - : ما تقول فی معاویة وما ورد فی فضله ؟ فأجاب : أما یرضی معاویة أن یخرج عنی رأساً برأس حتّی یفضل ؟ !

وفی روایة قال : لا أعرف له فضیلة إلاّ : « لا أشبع الله بطنه » (2) .

و نیز جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر معاویه لعنت فرموده چنانچه در “ تذکرة خواصّ الأُمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است که : حضرت امام حسن ( علیه السلام ) به معاویه فرمود :

« وأنت یا معاویة ! نظر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلیک یوم الأحزاب ، فرأی أباک علی جمل یحرّض الناس علی .


1- کتاب تحصیل الکمال - معروف به رجال مشکاة - چاپ نشده و از نسخه های خطی آن هیچ اطلاعی در دست نیست ، در طعن نهم ابوبکر به اختصار شرح حال مؤلف و کتاب گذشت .
2- [ الف ] ترجمه نسائی . [ رجال مشکاة : وانظر : مرآة الجنان 2 / 240 ، تاریخ الاسلام 28 / 132 ، الوافی بالوفیات 3 / 260 ] .

ص : 59

قتاله ، وأخوک یقود الجمل ، وأنت تسوقه ، فقال : « لعن الله الراکب والقائد والسائق » (1) .

و امام رازی در کتاب “ محصول “ آورده :

حکی ابن ذائب (2) - فی مجادلات قریش - قال : اجتمع عند معاویة (3) عمرو بن العاص وعتبة بن أبی سفیان والولید بن عقبة والمغیرة بن شعبة ، ثمّ أحضروا حسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لیسبّوه ، فلمّا حضر ; تکلّم عمرو بن العاص ، وذکر علیاً [ ( علیه السلام ) ] ولم یترک شیئاً من المساوی [ إلاّ ذکر فیه ] (4) ، وفی ما قال : إنّ علیاً شتم أبا بکر ، وشرک فی دم عثمان . . إلی أن قال : واعلم أنّک وأباک من بین (5) قریش ، ثمّ خطب کلّ واحد منهم بمساوی علی والحسن [ ( علیهما السلام ) ] ومقابحهما ، ونسبوا علیاً [ ( علیه السلام ) ] إلی قتل عثمان ، ونسبوا الحسن [ ( علیه السلام ) ] إلی الجهل والحمق ، فلمّا آل الأمر إلی الحسن [ ( علیه السلام ) ] خطب ، ثمّ بدء بشتم معاویة وطوّل فیه . . إلی أن قال له : « إنّک کنت ذات یوم تسوق بأبیک ویقود به أخوک هذا .


1- تذکرة الخواص 1 / 182 .
2- فی المصدر : ( داب ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( المعاویة ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( شرّ ) .

ص : 60

القاعد (1) ، وذلک بعد ما عمی أبو سفیان ، فلعن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الجمل وراکبه وقائده وسائقه ، وکان أبوک الراکب ، وأخوک القائد ، وأنت السائق » (2) .

و عبدالله بن سعد بن ابی سرح که قبل از فتح مکّه کاتب وحی بود ، در حضور آن حضرت مرتد شده بود و به مشرکین مکّه ملحق گردیده ، به ایشان میگفت که : من میگردانیدم محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به هر سو که میخواستم ، او میگفت : بنویس : ( علیماً حکیماً ) ، من میگفتم که بنویسم : ( سمیعاً بصیراً ) ؟ او میگفت : بنویس به طوری که خواهی .

قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

فإن قلت : فما معنی ما روی من أنّ عبد الله بن أبی سرح کان یکتب لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ثمّ ارتدّ مشرکاً ، وصار إلی قریش ، وقال لهم : إنی کنت أصرف محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حیث أُرید ، کان یملی علیّ : ( عزیز حکیم ) ، ‹ 15 › فأقول : أو ( علیم حکیم ) ؟ فیقول : نعم ، کلّ صواب . . !

وفی حدیث آخر : فیقول له النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : اکتب کذا . . فیقول له : أکتب کذا ؟ فیقول : اکتب کیف شئت ، فیقول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : اکتب .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( القائد ) آمده است .
2- [ الف ] باب الجرح والتعدیل . [ المحصول 4 / 340 - 341 ] .

ص : 61

( علیماً حکیماً ) ، فیقول له : أکتب : ( سمیعاً بصیراً ) ؟ فیقول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] له : اکتب کیف شئت .

وفی الصحیح ; عن أنس : أنّ نصرانیاً کان یکتب للنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بعد ما أسلم ، ثمّ ارتدّ ، وکان یقول : ما یدری محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] إلاّ ما کتبته له ! !

فاعلم - أثبتنا الله وإیّاک علی الحقّ ، ولا جعل للشیطان ولا لتلبیسه الحقّ بالباطل إلینا سبیلا ! - : إنّ مثل هذه الحکایة أوّلا : لا توقع فی قلب مؤمن ریباً ; إذ هی حکایة عمّن ارتدّ وکفر ، ونحن لا نقبل خبر المسلم المتهم (1) ، فکیف بکافر قد افتری هو ومثله علی الله ورسله ما هو أعظم من هذا ؟ ! والعجب لسلیم العقل شغل بمثل هذه الحکایة سرّه ، وقد صدرتْ من عدوّ کافر مبغض للدّین مفتر علی الله ورسوله ، ولم یرو عن أحد من المسلمین ! ولا ذکر أحد من الصحابة أنّه شاهد ما قاله وافتراه علی نبیّ الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وإنّما یفتری الکذب من لا یؤمن بآیات الله ، وأولئک هم الکاذبون . (2) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( انهم ) آمده است .
2- [ اقتباس من قوله تعالی : ( إِنَّمَا یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللهَ وَأُولئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ ) ( سورة النحل ( 16 ) : 105 ) وفی المصدر ذکر الآیة فی المتن ] . [ الف ] در قسم ثالث ، فی الفصل السادس الذی أجاب فیه عن الطاعنین علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . ثم قوبل علی نسخة أخری مترجمة . ( 12 ) . [ الشفا 2 / 132 - 133 ] .

ص : 62

و این عبدالله بن ابی سرح از جمله آن یازده نفر است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حقّ ایشان فرموده بود : هر جا که مسلمانی اینها را بیابد بکشد .

در “ استیعاب “ در ترجمه عبدالله بن ابی سرح گفته :

أسلم قبل الفتح وهاجر ، وکان یکتب الوحی لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ ارتدّ منصرفاً إلی قریش بمکّة ، فقال لهم : إنّی کنت أصرف محمداً [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حیث أُرید ، وکان یملی ( عزیز حکیم ) ، فأقول : أو ( علیم حکیم ) ؟ فیقول : نعم ، کلٌّ صواب . فلمّا کان یوم الفتح أمر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بقتله وقتلِ عبد الله بن حنظل (1) ، ومقیس بن ضبابة (2) ، ولو وجدوا تحت أستار الکعبة ، ففرّ عبد الله بن سعد بن أبی سرح إلی عثمان - وکان أخاه من الرضاعة ، أرضعت أُمّه عثمان - فغیّبه عثمان حتّی أتی به رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بعد ما اطمأنّ أهل مکّة ، فاستأمنه له ، فصمت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طویلا ، ثمّ قال : « نعم » ، فلمّا انصرف عثمان قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - لمن حوله - : « ما .


1- فی المصدر : ( خطل ) .
2- فی المصدر : ( حبابة ) .

ص : 63

صممت (1) إلاّ لیقوم إلیه بعضکم فیضرب عنقه » ، فقال رجل من الأنصار : فهلاّ أومأت إلیّ [ یا ] (2) رسول الله [ ص ] ! فقال [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « إنّ النبیّ لا ینبغی أن یکون له خائنة أعین » . (3) انتهی .

و در کتاب “ حبیب السیر “ مذکور است که :

امیرالمؤمنین عثمان روزی چند عبدالله بن سعد بن ابی سرح را - که برادر رضاعی او بود - در خانه خود پنهان ساخت ، و آنگاه دست وی را گرفته به مجلس همایون حضرت مصطفی - علیه [ وآله ] من الصلاة أتمّها وأنماها - در آورد و [ به ] (4) مبالغه تمام خونش را درخواست نمود ، آن حضرت از جواب او اعراض فرموده ، و عثمان در مبالغه افزوده ، آخر الأمر آن جناب نزدیک حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) رفتند و سر مبارکش ‹ 16 › را بوسید و تضرّع بسیار نمود [ و ] گفت : یا رسول الله [ ص ] ! عبدالله را امان دادی ؟ آن حضرت فرمود : « آری » . چون عثمان و عبدالله بیرون رفتند ، حضرت رسالت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اصحاب را مخاطب ساخته گفت : « چه چیز مانع .


1- فی المصدر : ( صمتّ ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الاستیعاب 3 / 918 ، وراجع : السیرة النبویة لابن هشام 4 / 867 ، تاریخ الطبری 2 / 335 ، أُسد الغابة 3 / 173 ، عیون الأثر 2 / 195 ، السیرة الحلبیة 3 / 37 ، الوافی بالوفیات 17 / 101 ، عون المعبود 7 / 248 . . وغیرها .
4- زیاده از مصدر .

ص : 64

شده یکی از شما را که برخیزد و این سگ را بکشد ؟ ! » عباد بن بشیر (1) گفت : یا رسول الله [ ص ] ! بدان خدایی که تو را به راستی بعث فرموده ، منتظر اشاره گوشه چشم تو بودم ، آن حضرت فرمود که : « سزاوار نیست هیچ پیغمبری را که خائنه اعین باشد » . (2) انتهی .

پس تأمّل باید ساخت که کسی که مرتد شده و بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افترای قبیح بر بسته ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حکم قتلش داده ، صلاحیت ولایت مسلمین به چه طور دارد ؟ !

و نیز از اینجا مستفاد شد که : عثمان معاندتاً لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بر خلاف آن جناب ، عبدالله بن ابی سرح را امن داد و او را غائب ساخت ، و موالات با کفار دلیل نفاق و عدم ایمان است (3) .

اما آنچه اهل سنت ادعا میکنند که : ابن ابی سرح بعد ارتداد اسلام آورده .

پس مدفوع است به آنکه : در “ روضة الصفا “ میفرماید :

عمرو بن العاص نزد عثمان رفته گفت : از عیوبی که مسلمانان به تو نسبت )


1- در مصدر ( بشر ) .
2- [ الف ] وقایع سال ششم . [ حبیب السیر 1 / 389 ] .
3- اشاره به آیه شریفه : ( لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهَ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ . . ) الی آخر الآیة . ( سورة المجادلة ( 58 ) : 22 )

ص : 65

میکنند توبه و انابه کن . عثمان او را ملوم ساخته ، از جمیع معائب ابرای ذمّه کرد . عمرو گفت که : یکی از آن عیوب آن است که : عبدالله بن سعد بن ابی سرح مرتدّ را عمل داده ای ، من که مقبول حضرت رسالت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و ابوبکر و عمر بودم معزول گردانیدی . (1) انتهی .

پس عمرو عاص - که نزد اهل سنت صحابی عادل است ، و اقتدایش موجب اهتدا - عبدالله بن سعد را مرتدّ و غیر قابل ولایت گفته ، اگر اسلام میآورد و صحیح الایمان میگشت عمرو عاص چرا او را مرتدّ و غیر قابل ولایت میگفت ؟ !

و نیز محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه ، ابن ابی سعد را مرتدّ گفته اند ، و تولیت او را ذنب و گناه دانسته اند ، و به غایت شنیع شمرده و آن را موجب فرض قتل عثمان پنداشته [ اند ] ، چنانچه مخاطب خود در حاشیه از “ تاریخ طبری “ نقل کرده ، کما سبق (2) .

و نیز حق تعالی در حقّ این عبدالله بن ابی سرح فرموده : ( وَلکِن مَّن شَرَحَ .


1- [ الف ] ذکر آمدن اهل [ کوفه و ] فتنه [ و غوغاء ] نخستین نوبت ثانی [ در مصدر ( ثانی ) نبود ] [ به جانب ] مدینه شریفه . [ روضة الصفا 2 / 731 ، چاپ سنگی 2 / 231 ( ذکر توجه مصریان و مخالفان به مدینه و بیان ظهور انواع وحشت و فتنه ) ] .
2- اوائل فایل از حاشیه تحفه اثناعشریه : 604 گذشت ، و رجوع کنید به تاریخ طبری 3 / 341 - 342 .

ص : 66

بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهَ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ * ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَی الاْخِرَةِ وَأَنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ * أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ * لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الاْخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ ) (1) ، چنانچه جلال الدین سیوطی در “ درّ منثور “ آورده :

أخرج عبد الرزاق ، وابن سعید ، وابن جریر ، وابن المنذر ، وابن أبی حاتم ، والحاکم - وصحّحه - وابن مردویه والبیهقی - فی الدلائل - وابن عساکر (2) من طریق أبی (3) عبیدة بن محمد بن عمّار ، عن أبیه ، قال : أخذ المشرکون عمّار بن یاسر ( رضی الله عنه ) ، فلم یترکوه حتّی سبّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وذکر آلهتهم بخیر ، ثمّ ترکوه ، فلمّا أتی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : ما وراءک ستر (4) ما تُرِکتُ حتّی نلتُ منک ، وذکرتُ ‹ 17 › آلهتهم بخیر ، قال : کیف تجد قلبک ؟ قال : مطمئنّاً بالإیمان .

قال : فإن عادوا فعد ، فنزلت : ( إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ .


1- [ الف ] سی پاره 14 ، سوره نحل [ النحل ( 16 ) : 106 - 109 ] .
2- لم یرد فی المصدر : ( وابن عساکر ) .
3- در [ الف ] در متن اشتباهاً کلمه : ( أبو ) آمده ، و در حاشیه به عنوان استظهار کلمه : ( أبی ) آمده است .
4- لم یرد فی المصدر : ( ستر ) ، وفیه : ( أنه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سأله : ما وراءک شیء ؟ فقال : شرّ ما . . ) إلی آخر ما فی المتن .

ص : 67

بِالاِْیمَانِ ) ، قال : ذاک عمّار بن یاسر .

( وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً ) : عبد الله بن أبی سرح (1) .

و نیز در آن است :

وأخرج ابن سعید ، عن أبی عبیدة ، عن محمد بن عمّار بن یاسر ( رضی الله عنه ) - فی قوله : ( إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْیمَانِ ) - قال : ذاک عمّار بن یاسر ، وفی قوله : ( وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً ) ، قال : ذاک عبد الله بن أبی سرح . (2) انتهی .

پس کسی که خدای تعالی نصّ قطعی به غضب و عذاب عظیم برای او ، و استحباب (3) حیات دنیا بر آخرت ، و عدم هدایت او ، و بودن او از قوم کافرین ، و اینکه قلب و سمع و بصرش را حق تعالی مطبوع ساخته کرده باشد ، و بالیقین فرموده باشد که : او لاجرم در آخرت از خاسران است ، چگونه او اسلام آورده باشد و صحیح الایمان و عادل و امین باشد ؟ ! این نصّ قرآنی هرگاه بر کفرش و خسران او در آخرت شهادت داد ، باز چگونه احتمال صحّت اسلام او باقی ماند ؟ ! و اگر باقی هم میماند برای اثبات .


1- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الدرّ المنثور 4 / 132 ، ولم یرد فی المصدر المطبوع آخر الروایة . . أی : قوله : ( قال : ذاک عمّار بن یاسر ( وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً ) ، عبد الله بن أبی سرح ) ، وقد ورد فی الروایة الآتیة نقلا عن نفس المصدر ] .
2- الدرّ المنثور 4 / 132 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 68

توبه اش آیه ای دیگر و نصّ قاطع میباید ، نه آنکه به اخبار مروانیه اسلام او مقبول شود !

و آنچه بعضی توهم کرده اند که : ( ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ ) (1) در حقّش بعدِ آیات سابقه نازل شده .

ناشی از تعصب محض است ، و مصداق چنین اوصاف حمیده آن جامع اخلاق خبیثه چگونه میتوان شد ؟ !

و مع هذا در روایات معتبره اهل سنت وارد گشته که : این آیه در حقّ عمّار و دیگر قومی از مسلمین نازل شده ، نه در حقّ آن کافر مرتد ، چنانچه در “ درّ منثور “ آورده :

أخرج ابن سعید ، وابن عساکر (2) ، عن عمرو بن عبد الحکم ، قال : کان عمّار بن یاسر ( رضی الله عنه ) یعذّب حتّی لا یدری ما یقول (3) ، وبلال وعامر وأبو (4) فهیرة وقوم من المسلمین ، وفیهم نزلت هذه .


1- النحل ( 16 ) : 110 .
2- لم یرد فی المصدر : ( وابن عساکر ) .
3- وذکر السیوطی فی المصدر نفس القضیة فی صهیب ، وأبی فکیهة .
4- فی المصدر : ( وابن ) .

ص : 69

الآیة : ( ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ) . . إلی آخر الآیة (1) .

و نیز در آن است :

وأخرج ابن جریر ، عن ابن (2) إسحاق - فی قوله : ( ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا ) . . إلی آخر الآیة - : نزلت هذه الآیة فی عمّار بن یاسر وعباس (3) بن أبی ربیعة [ والولید بن أبی ربیعة ] (4) والولید بن الولید . (5) انتهی .

و اما فسق و فجور و بی ایمانی بلکه کفر مروان بر قواعد اهل سنت در کمال ظهور بود ; زیرا که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر آن فاسق لعنت کرده ، و ملعون ابن ملعون و وزغ ابن وزغ او را گفته ، چنانچه در “ رجال مشکاة “ شیخ عبدالحق مسطور است :

وفی المستدرک : عن عبد الرحمن بن عوف : أنّه کان لا یولد لأحد ولد إلاّ أتی به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فیدعو له ، .


1- [ الف ] قوبل علی أصل الدرّ المنثور . ( 12 ) . [ الدرّ المنثور 4 / 132 ] .
2- فی المصدر : ( أبی ) .
3- فی المصدر : ( وعیّاش ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- الدرّ المنثور 4 / 133 .

ص : 70

فأُدخل علیه مروان بن الحکم ، فقال : « هو الوزغ بن الوزغ ، الملعون بن الملعون » . وقال : صحیح الإسناد . (1) انتهی .

بلکه بر تمامی اولاد حکم آن جناب لعنت فرموده ، چنانچه در “ فتح الباری “ شرح “ صحیح بخاری “ مسطور است : ‹ 18 › قد وردت أحادیث فی لعن الحکم والد مروان وما وَلَدَ ، أخرجها الطبرانی وغیره ، غالبها فیه مقال ، وبعضها جیّد . (2) انتهی .

و در “ کنز العمّال “ مسطور است :

عن أبی یحیی النخعی ; قال : کنت بین الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] ومروان ، فتشاتما (3) ، فجعل الحسن [ ( علیه السلام ) ] یکفّ الحسین [ ( علیه السلام ) ] ، فقال مروان : أهل بیت ملعونون . . ! فغضب الحسن [ ( علیه السلام ) ] [ وقال ] (4) : « أ قلت : أهل بیت ملعونون ؟ ! فوالله ! لقد لعنک الله علی لسان نبیّه وأنت فی صلب أبیک » . وفی لفظ : « لقد لعن الله أباک علی لسان نبیّه وأنت فی صلبه » . ابن سعد . ع . کر (5) .

.


1- [ الف ] ترجمه مروان . ( 12 ) . [ رجال مشکاة : وانظر : المستدرک 4 / 479 ] .
2- فتح الباری 13 / 9 .
3- فی المصدر : ( یتشاتمان ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] کتاب الفتن ، باب هلاک أمتی علی یدی أغلمة . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 357 ] .

ص : 71

نیز در “ کنز العمّال “ مسطور است :

عن ابن الزبیر ; أنّه قال - وهو یطوف الکعبة - : وربّ هذه البنیّة للعن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الحَکَمَ وما وَلَدَ . کر .

عن عبد الله بن الزبیر ; قال : أشهد لسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلعن الحکم وما ولد . کر .

عن ابن الزبیر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ولد الحکم ملعونون » (1) .

و نیز رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حق حکم ارشاد کرده که :

« سیخرج من صلبه فتن یبلغ دخانها السماء ! » فقال ناس من القوم : هو أقلّ وأذلّ من أن یکون هذا منه ؟ ! قال : « بلی ، وبعضکم یومئذ شیعته » (2) .

پس با وصف لعنت کردن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مروان را ، و ارشاد فرمودن اینکه : از صلب حکم فتنه ها خواهد برآمد که دخان آن به آسمان خواهد رسید ! ولایت و وزارت دادن عثمان به او ، و او را منشی خود گردانیدن ، و او را عادل گماشتن صریح مخالفت و معاندت با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است !

.


1- [ الف ] کتاب الفتن ، أمر بنی الحکم . [ کنز العمال 11 / 358 ] .
2- کنز العمال 11 / 359 - 360 .

ص : 72

و مراد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از ( بعض ) در قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « بلی ، وبعضکم یومئذ شیعته » عثمان است که اعانت و مددکاری حَکَم نمود و او را بر خلاف حُکم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از طائف به مدینه آورد و او را عطای وافر بخشید ، و پسر او را ولایت و وزارت داد ، و باعث منتشر شدن شرارهای این فتنه ها - که از صلب حکم بر آمدند - در زمین ، و رسیدن دخان آن به آسمان شد .

و در “ استیعاب “ [ در ] ترجمه مروان بن الحکم گفته :

فعلی قول مالک توفی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وهو ابن ثمان سنین أو نحوها ولم یره ; لأنه خرج إلی الطائف طفلا لا یعقل ، وذلک أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد نفی أباه الحکم إلیها ، فلم یزل بها حتّی ولی عثمان بن عفّان ، فردّه عثمان ، فقدم المدینة هو وولده فی خلافة عثمان ، وتوفی أبوه ، فاستکتبه عثمان ، [ وکتب له ، فاستولی علیه إلی أن قتل عثمان ] (1) .

ونظر إلیه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] یوماً فقال له : « ویلک ! وویل أمّة محمد ! منک ومن بنیک إذا شاب ذرعک » . (2) انتهی .

هرگاه این را دانستی بدان که تولیت عثمان اقارب خود را که از بنی امیه بودند به چند وجه ناجایز و حرام بود :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( ساءت درعک ) . الاستیعاب 3 / 1387 .

ص : 73

اول : آنکه دانستی که ایشان از فسّاق و فجّار و خَبَثه اشرار بودند ، و تولیت فسّاق بلاشک از اکبر کبائر است خصوصاً با وصف موجود بودن افاضل صحابه عدول ، اینجا کارخانه خلافت نبویه است یا ‹ 19 › معامله سلطنت دنیویه ؟ !

دوم : آنکه عمر بن الخطاب - که نزد اهل سنت ، امت مأمور به اقتدای او بود ، وکان الحق ینطق علی لسانه عندهم (1) - از تولیت ایشان منع کرده بود ، و همین امر را مانع صلاحیت عثمان خلافت را گفته ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ آورده :

عن ابن عباس ; قال : تنفّس عمر ذات یوم تنفساً ظننتُ أن نفسه قد خرجت ! فقلتُ : والله ما أخرج هذا منک إلاّ همُّ ! قال : همّ والله همّ شدید ، إن هذا الأمر لم أجد له موضعاً - یعنی الخلافة - ، فذکرتُ له علیاً [ ( صلی الله علیه وآله ) ] ، وطلحة ، والزبیر ، وعثمان ، وسعداً ، وعبد الرحمن بن عوف ، فذکر فی کل واحد منهم معارضاً ، وکان ممّا ذکر فی عثمان : أنه کلف بأقاربه ، قال : لو استعملتُه استعمل بنی أُمیة أجمعین ، وحمل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، والله لو فعلتُ لفعل ، والله لو فعل ذلک لسارت إلیه العرب حتّی تقتله ، والله .


1- راجع ما ذکره الشریف المرتضی ( رحمه الله ) فی الردّ علیه فی الشافی 2 / 129 - 130 .

ص : 74

لو فعلتُ لفعل ، والله لو فعل لفعلوا . (1) انتهی .

و در “ استیعاب “ مسطور است که عمر در جواب ابن عباس در حق عثمان گفت :

فوالله لو فعلتُ لجعل بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، یعملون فیهم بمعصیة الله ، والله لو فعلتُ لفعل ، ولو فعل لفعلوه ، فوثب الناس إلیه فقتلوه . (2) انتهی .

پس از اینجا به کمال صراحت ظاهر شد که عمر استعمال بنی امیه را غیر جایز و حرام میدانست ، و آن را قادح در صلاحیت خلافت میگفت .

و نیز اخبار نموده به اینکه : اگر عثمان بنی امیه را عامل خواهد ساخت ایشان به معصیت خدا عمل خواهند نمود ، و آن باعث قتل عثمان خواهد شد ، پس با این همه عثمان را چگونه استعمال ایشان جایز شد ، و خلاف گفته عمر حلال گشت ؟ !

سوم : آنکه این گروه شقاوت پژوه نزد جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از مبغوض ترین مردم بودند ، چنانچه در احادیث کثیره اهل سنت وارد است ، در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن بجالة ; قال : قلت لعمران بن الحصین : حدّثنی عن أبغض .


1- [ الف ] فصل رابع در مکان عمریه از رساله تصوف . [ ازالة الخفاء 2 / 167 ] .
2- الاستیعاب 3 / 1119 .

ص : 75

الناس إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قال : تکتم علیّ حتّی أموت ؟ قلت : نعم ، قال : بنو أُمیة ، وثقیف ، وبنو حذیفة (1) . نعیم بن حماد فی الفتن (2) .

و در “ جامع الاصول “ مسطور است :

مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو یکره ثلاثة أحیاء [ من العرب ] (3) : ثقیفاً ، وبنی حنیفة ، وبنی أُمیة . أخرجه الترمذی (4) .

و در “ شرح مشکاة “ شیخ عبدالحق دهلوی مذکور است :

عن عمران بن حصین ; قال : مات النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو یکره ثلاث أحیاء : ثقیف که حجاج بن یوسف ظالم مشهور از آنجا است ، و بنی حنیفه که مسیلمه کذّاب از آنها (5) بود ، و بنی امیه که عبیدالله بن زیاد مباشر قتل امام شهید حسین بن علی رضی الله عنهما [ ( علیهما السلام ) ] از ایشان بود ، کذا قیل .

.


1- فی المصدر : ( حنیفة ) .
2- [ الف ] کتاب الفضائل ، الفصل الثانی من الباب السادس . [ کنز العمال 11 / 274 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] الفصل الثانی من مناقب قریش ، قوبل علی أصله . [ جامع الأصول 9 / 223 ] .
5- در مصدر ( آنجا ) .

ص : 76

و عجب است از این قائل که یزید را نگفت که امیرِ (1) عبیدالله بن زیاد بود و هر چه کرد به امر و رضای وی کرد ، و باقی بنی امیه هم در کارهای خود تقصیر نکرده اند ، یزید و عبیدالله را چه گوید ؟ ! (2) ‹ 20 › و در حدیث آمده است که : آن حضرت در خواب دید که بوزینه ها بر منبر شریف وی بازی میکنند ، و تعبیر آن [ به ] (3) بنی امیه کرد . (4) انتهی باختصار .

چهارم : آنکه بنی امیه را خدای تعالی در قرآن شجره ملعونه فرموده ، چنانچه در “ تفسیر نیشابوری “ مسطور است :

عن ابن عباس : الشجرة الملعونة ، بنو أُمیة (5) .

و ابن ابی الحدید از “ تاریخ طبری “ نامه معتضد در لعن معاویه نقل کرده ، در آن مسطور است :

ثم أنزل الله کتاباً فیما أنزله علی رسوله ، یذکر فیه شأنهم ، وهو قوله : ( الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ ) (6) ، ولا خلاف بین أحد أنه .


1- در مصدر ( امر کننده ) .
2- در مصدر ( گویند ) .
3- زیاده از مصدر .
4- أشعة اللمعات 4 / 635 - 636 .
5- غرائب القرآن 4 / 362 .
6- سورة الاسراء ( 17 ) : 60 .

ص : 77

تبارک وتعالی أراد بها بنی أمیة . (1) انتهی .

و نزد اهل سنت لعن بر کسی دیگر سوای کفار جایز نیست ، پس این آیه دلالت بر کفر ایشان خواهد داشت ، و بر نفاق و فسق ایشان بلاشبهه دالّ است ، پس تولیت کفار و منافقین فجّار چگونه جایز باشد ؟ ! و حسن ظنّ و امین و عادل انگاشتن ایشان یعنی چه ؟ !

پنجم : آنکه اگر - به فرض غیر واقع - این منافقین فجّار از شجره ملعونه ، به ظاهر امین و عادل و قابل تولیت بودند ، لیکن بلا شک از دیگر اصحاب عدول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مفضول بودند ; و حال آنکه استعمال مفضول با وجود افضل ، خیانت [ به ] خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مؤمنین است ، چنانچه والد مخاطب در “ ازالة الخفا “ در بیان وجوه آنکه افضلیت شرط خلافت است آورده :

و از آن جهت که عامل ساختن شخص مفضول خیانت است :

عن ابن عباس ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من استعمل رجلا من عصابة ، وفی تلک العصابة من هو أرضی لله منه ، فقد خان الله ، وخان رسوله ، وخان المؤمنین » .

وعن أبی بکر الصدیق ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من ولی من أمر المسلمین شیئاً فأمّر علیهم أحداً .


1- شرح ابن ابی الحدید 15 / 174 - 175 .

ص : 78

محاباة فعلیه لعنة الله ، لا یقبل الله منه صرفاً ولا عدلا حتّی یدخله جهنم » . أخرجهما الحاکم .

از اینجا میتوانست دانست که حال خلافت چه خواهد بود . (1) انتهی .

و جلال الدین سیوطی در “ جمع الجوامع “ روایت فرموده :

« أیّ رجل استعمل رجلا علی عشرة أنفس ، علم أن فی العشرة أفضل ممّن استعمل ، فقد غشّ الله وغشّ رسوله وغشّ جماعة المسلمین » . ع . عن حذیفة (2) .

و جای دیگر در “ ازالة الخفا “ گفته :

أخرج الحاکم ; عن عبد الله بن عباس ، قال : قال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « من استعمل رجلا من عصابة ، وفی تلک العصابة من هو أرضی لله منه ، فقد خان الله ، وخان رسوله ، وخان المسلمین » (3) .

این است حکم امرای سرایا و بعوث ، پس خلیفه مطلق که زمام اختیار جمهور مسلمین به دست او افتد و در جمیع امور - چه دینیه و چه دنیویه - تصرف او نافذ باشد چه خواهد بود ؟ !

.


1- [ الف ] اوائل کتاب . [ ازالة الخفاء 1 / 16 وراجع المستدرک 4 / 92 - 93 ] .
2- جامع الأحادیث الکبیر ( جمع الجوامع ) 3 / 398 ، ولاحظ : کنز العمال 6 / 19 .
3- [ الف ] در نصف کتاب ، وجوه نصب خلیفه . [ ازالة الخفاء 1 / 329 ، وراجع : المستدرک 4 / 92 - 93 ] .

ص : 79

ششم : آنکه بر تولیت عثمان اقارب خود را که از بنی امیه بودند ، اکابر اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) انکار نمودند و از این جهت بر عثمان طعن و تشنیع نمودند ، در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

عن أُسامة بن زید ; قال : قیل له : ألا تدخل ‹ 21 › علی عثمان فتکلّمه ؟ فقال : أترون انی لا أُکلّمه إلاّ أُسمعکم ؟ ! والله لقد کلّمته فیما بینی وبینه من (1) دون أن افتتح أمراً ، لا أُحبّ أن أکون أول من فتحه ، ولا أقول لأحد یکون علیّ أمیراً : انه خیر الناس بعد ما سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « یؤتی بالرجل یوم القیامة فیلقی فی النار فتندلق أقتاب بطنه ، فیدور بها کما یدور الحمار بالرحی ، فیجتمع إلیه أهل النار فیقولون : یا فلان ! مالک ألم تکن تأمر بالمعروف وتنهی عن المنکر ؟ ! فیقول : بلی قد کنت آمر بالمعروف ولا آتیه ، وأنهی عن المنکر وآتیه » (2) .

و بخاری نیز این حدیث را در “ صحیح “ خود آورده ، لیکن به موجب عادت خود که اطفای نور حق و اخفای ضیاء صدق است به جای ( عثمان ) لفظ ( فلان ) نهاده ! (3) .


1- فی المصدر : ( ما ) بدل ( من ) .
2- [ الف ] کتاب الزهد باب عقوبة من یأمر بالمعروف ولا یفعله . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 8 / 224 ] .
3- صحیح بخاری 4 / 90 .

ص : 80

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

قال المهلب : أرادوا من أُسامة أن یکلّم عثمان ، وکان من خاصّته ، وممّن یخف علیه فی شأن الولید بن عقبة ; لأنه کان ظهر علیه ریح نبیذ ، وشهر أمره ، وکان أخا عثمان لأمّه ، وکان یستعمله ، فقال أُسامة : قد کلمته سرّاً دون أن أفتح باباً . . أی باب الإنکار علی الأئمة علانیة خشیة أن تفرّق (1) الکلمة ، ثم عرّفهم أنه لا یداهن أحداً ، ولو کان أمیراً ، بل ینصح له فی السر جهده ، وذکر لهم قصة الرجل الذی یطرح فی النار لکونه کان یأمر بالمعروف ولا یفعله لیتبرّء ممّا ظنّوا به من سکوته عن عثمان فی أخیه . (2) انتهی ملخصاً .

و بعد فاصله یسیر گفته :

وجزم الکرمانی بأن المراد أن یکلّمه فیما أنکره الناس علی عثمان من تولیة أقاربه وغیر ذلک ممّا اشتهر .

وقوله : ( ان السبب فی تحدیث أُسامة بذلک لیتبرّء ممّا ظنّوه به ) لیس بواضح ، بل الذی یظهر أن أُسامة کان یخشی علی من ولی ولایة - ولو صغرت - أنه لا بد له من أن یأمر الرعیة وینهاهم عن المنکر ، ثم لا یأمن أن یقع منه تقصیر ، فکان أُسامة یری أنه لا .


1- فی المصدر : ( تفترق ) .
2- [ الف ] کتاب الفتن ، باب الفتنة التی تموج کموج البحر . [ فتح الباری 13 / 44 ] .

ص : 81

یتأمّر علی أحد ، وإلی ذلک أشار بقوله : ( لا أقول للأمیر أنه خیر الناس ) ، بل غایته أن ینجو کفافاً !

وقال عیاض : مراد أُسامة أنه لا یفتح باب المجاهرة بالنکیر علی الإمام لما یخشی من عاقبة ذلک ، بل یتلطّف به ، وینصحه سراً ، فذلک أجدر بالقبول .

وقوله : ( لا أقول لأحد یکون علیّ أمیراً أنه خیر الناس ) ، فیه ذمّ مداهنة الأُمراء فی الحق ، وإظهار ما یبطن خلافه کالتملق بالباطل . (1) انتهی بقدر الحاجة .

و ما میگوییم که : کلام اسامه صریح دلالت دارد بر آنکه او عثمان را از بهترین مردم نمیدانست ، و او را مصداقِ کسی که نهی عن المنکر کند و خود از منکر باز نماند ، و امر به معروف نماید و خود معروف را ترک کند ، و او را در آتش اندازند پس امعای او بر آید ، میدانست ! چه عثمان کسانی را که اهلیت ولایت نداشتند ، والی میساخت ‹ 22 › وبسیاری از امور منکره به عمل میآورد ، کما سیأتی نبذ منها ، و مردم را از آن - چون منصب وعظ و تذکیر داشت - منع میکرده باشد .

و سابق گذشت که هرگاه عثمان ولید را والی ساخت و او به کوفه رفت ، سعد و ابن مسعود این تولیتش را شنیع و قبیح دانستند ، و ابن مسعود به ولید .


1- فتح الباری 13 / 44 .

ص : 82

گفت : ( لا زادک الله خیراً ، ولا من بعثک ) ! (1) و عبدالرحمن - که از عشره مبشره است ، و به تصریح ابن تیمیه افضل از ابی ذر (2) ، و مؤمن قوی ، و از امثال جناب امیر ( علیه السلام ) [ ! ] و از صالحین خلافت نبوت بود - بر تولیت عثمان این جوانانِ اقارب خود را ; از عثمان ناخوش شد و مهاجرت نمود و بعد از آن با عثمان تا دم مرگ کلام نکرد ، چنانچه در کتاب “ مختصر فی اخبار البشر “ مذکور است :

لمّا أحدث عثمان ما أحدث من تولیة الأمصار للأحداث من أقاربه ، روی أنه قیل لعبد الرحمن بن عوف : هذا [ کلّه ] (3) فعلک ! فقال : لم أظنّ هذا به ، ولکن لله علیّ أن لا أُکلّمه أبداً ، ومات عبد الرحمن وهو مهاجر بعثمان (4) ، ودخل علیه عثمان عائداً فی مرضه ، فتحوّل إلی الحائط ، ولم یکلّمه ! (5) انتهی .

و ابن حجر در “ منح مکیه شرح قصیده همزیه “ در حال عبدالرحمن گفته :

توفی عن اثنین أو خمس وسبعین فی سنة اثنین وثلاثین فی خلافة عثمان ، وصلّی علیه علی [ ( علیه السلام ) ] ، وقیل : الزبیر ; لأنه کان .


1- قبلا از السیرة الحلبیة 2 / 592 - 593 ومصادر دیگر گذشت .
2- منهاج السنة 6 / 276 .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر ( لعثمان ) .
5- المختصر فی أخبار البشر 1 / 332 .

ص : 83

هجر عثمان لمّا أمّر أقاربه ، فقال الناس لابن عوف : هذا فعلک ! فدخل علیه ولامه ، وقال : إنّما ولّیتک لتسیر سیرة (1) الشیخین ، فقال : کان عمر یقطع أقاربه فی الله وأنا أصلهم فی الله . . فنذر أن لا یکلّمه أبداً . (2) انتهی .

این صریح است در اینکه عبدالرحمن گفت که : این فعل عثمان خلاف سیره شیخین بود و بر آن او را ملامت کرد .

و در “ روضة الأحباب “ مذکور است :

القصة سعید گوید که : اخبار غیر مرضیه از حُکّام و عُمّال عثمان به مدینه میآمد ، و خواطر صحابه از این جهت ملول میگشت و با او به طریق شفقت و نصیحت میگفتند که : سزاوار به حال و کمال تو آن است که این عمال را از اعمال که متصدی آنند معزول گردانی ، و جمعی از صحابه که به امانت و دیانت و عدالت و رزانت معروف و موصوف اند به جای ایشان نشانی ، و مروان را از نیابت و ندیمی خویش برانی ، و وخامت کار خود را به مشورت و صواب دید او بدانی ، چه وی به واسطه شرارتی که در نهاد او مضمر است نیکو خواه تو و مسلمانان نیست .

و هر چند از این نوع سخنان به عرض امیرالمؤمنین عثمان میرسانیدند نتیجه نمیداد .

.


1- فی المصدر ( بسیرة ) .
2- [ الف ] آخر کتاب . [ المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1293 - 1294 ] .

ص : 84

و از آن جمله عبدالله بن سعد ابی سرح را والی مصر گردانید ، و او در آن ناحیه طریق جور و عدوان و ظلم و طغیان با مردم آن مملکت مسلوک میداشت و ( الملک لا یبقی مع الظلم ) قاعده مقرر است . . . إلی آخر (1) .

و این عبارت به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه عثمان با وجود تنبیه اصحاب او را بر ظلم و ستم عمّال او ، و علم او به ظلمشان ، ایشان را عزل نمیکرد و اطلاق دست ایشان نموده بود ، و اصحاب از این فعل ‹ 23 › عثمان ملول و رنجیده بودند . . . (2) .

اما آنچه مخاطب گفته : عثمان با هر که حسن ظنّ داشت و کارآمدنی دانست و امین و عادل شناخت . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : به چنین کسانی که حال ایشان معلوم شد که : یکی را خدا فاسق نامیده ; و دیگری را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) لعنت کرده ، و دعای دخول او در نار فرموده ، و حکم به قتل او وقت نشستن او بر منبر آن حضرت داده ; و آخری افترای صریح و قبیح بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر بافته و مرتد گشته ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حکم به قتل او داده ; حسن ظنّ داشتن و عادل و امین انگاشتن معنا ندارد ، مگر آنکه به اصطلاح اهل سنت عادل و امین ، فسّاق و فجّار و خائنان و ملعونان باشند !

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله . [ روضة الأحباب ، ورق : 330 - 331 ] .
2- در نسخه [ الف ] اول صفحه : 23 تقریباً کمتر از نصف صفحه سفید است ، و در وسط آن نوشته شده : البیاض صحیح .

ص : 85

وقاضی القضات مثل همین کلام گفته (1) و سید مرتضی علم الهدی در نقض آن فرموده :

أمّا إعتذارک فی ولایة عثمان من ولاّه من الفسقة ; بأنه لم یکن عالماً بذلک من حالهم قبل الولایة ، وإنّما تجدّد منهم ما تجدّد فعزلهم .

فلیس بشیء یعوّل علی مثله ; لأنه لم یولّ هؤلاء النفر إلاّ وحالهم مشهورة فی الخداعة والمجانة والتخرّم (2) والتهتک .

ولم یختلف اثنان فی أن الولید بن عقبة لم یستأنف التظاهر بشرب الخمر ، والاستخفاف بالدین علی استقبال ولایة (3) الکوفة ، بل هذه کانت سنّته والعادة المعروفة منه ، وکیف یخفی علی عثمان - وهو قرینه ، ولصیقه ، وأخوه لأُمّه - من حاله ما لا یخفی علی الأجانب والأباعد ؟ ! فلهذا قال له سعد بن أبی وقاص - فی روایة الواقدی ، وقد دخل الکوفة - : یا أبا وهب ! أمیر أنت أم وزیر ؟ قال : بلی أمیر . فقال سعد : ما أدری أحمقتُ بعدکَ أم .


1- مراجعه شود به : المغنی 20 / ق 2 / 45 ، 47 .
2- فی المصدر : ( والتحرّم ) .
3- فی المصدر : ( ولایته ) .

ص : 86

کیّستَ (1) بعدی ؟ قال : ما حمقتَ بعدی ولا کیّستُ (2) بعدک ، ولکن القوم ملکوا ، فاستأثروا (3) . فقال سعد : ما أراک إلاّ صادقاً .

وفی روایة أبی مخنف لوط بن یحیی : أن الولید لمّا دخل الکوفة مرّ علی مجلس عمر (4) بن زرارة النخعی ، فوقف فقال عمر (5) : یا معشر بنی أسد ! ‹ 24 › بئس ما استقبلنا به أخوکم ابن عفان ! أمن عدله أن ینزع [ عنّا ] (6) ابن أبی وقاص الهیّن ، اللیّن ، السهل ، القریب ، ویبعث علینا أخاه الولید الأحمق ، الماجن ، الفاجر قدیماً وحدیثاً ؟ !

واستعظم الناس مقدمه وعزل سعد به ، وقالوا : أراد عثمان کرامة أخیه بهوان أمة محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

وهذا یحقّق ما ذکرناه من أن حاله کانت مشهورة قبل الولایة ، لا ریب فیها علی أحد ، فکیف یقال : انه کان مستوراً حتّی ظهر منه ما ظهر ؟ !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کسیت ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کسیت ) آمده است .
3- وهذه اللفظة نقلها ابن قتیبة فی المعارف : 242 ، والقاضی النعمان المغربی فی شرح الأخبار 2 / 121 .
4- فی المصدر : ( عمرو ) .
5- فی المصدر : ( عمرو ) .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 87

وفی الولید نزل قوله تعالی : ( أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ) ) (1) فالمؤمن هاهنا علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) ، والفاسق الولید علی ما ذکره أهل التأویل .

وفیه نزل قوله تعالی : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ ) (2) ، والسبب فی ذلک أنه کذب علی بنی المصطلق عند رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، وادّعی أنهم منعوه الصدقة ، .

ولو قصصنا مخازیه المتقدمة ومساویه لطال بها الشرح .

وأمّا شربه الخمر بالکوفة ، وسکره حتّی دخل علیه من دخل ، وأخذ خاتمه من إصبعه وهو لا یعلم ، فظاهر قد سارت به الرکبان ، وکذلک کلامه فی الصلاة ، والتفاته إلی من یقتدی به [ فیها ] (3) وهو سکران ، وقوله : ( أزیدکم ) ، فقالوا : [ لا ] (4) قد قضینا [ صلاتنا ] (5) ، حتّی قال الحطیئة فی ذلک شعراً . (6) انتهی .

.


1- السجدة ( 32 ) : 18 .
2- الحجرات ( 49 ) : 6 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الشافی 4 / 251 - 252 .

ص : 88

و ابن روزبهان نیز به متابعت قاضی القضات مثل این کلام گفته ، قاضی نورالله شوشتری در جواب آن گفته :

فساد حال من ولاّه عثمان من بنی أُمیة کان ظاهراً علی الکل قبل خلافة عثمان [ و ] (1) فی زمان خلافة الشیخین ، وعلی الشیخین - أیضاً - کما ذکره المصنف العلاّمة مجملا ، ومؤلف روضة الأحباب مفصلا ، فالقول بأن عثمان لم یکن عالماً عند تولیتهم بأنهم لیسوا أهلا للإمارات عذرٌ لا یبیّض الوجه ، ولا یفی بالإصلاح أصلا (2) .

یعنی کسانی که والی گردانید آنها را عثمان از بنی امیه فساد حالشان بر همه ظاهر بود پیش از خلافت عثمان در زمان خلافت شیخین ، و بر شیخین نیز ظاهر بود ، چنانچه مصنف علاّمه مجملاً ، و مؤلف “ روضة الأحباب “ مفصلا ذکر کرده (3) ، پس گفتن این معنا که عثمان در وقت تولیت آنها از عدم صلاحیتشان برای امارت عالم نبود ، عذری است که روسفید نمیسازد و اصلاحی بر روی کار نمیآرد .

ونیز فرموده :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- احقاق الحق : 250 .
3- مراجعه شود به نهج الحق : 290 - 291 ، روضة الأحباب ، ورق : 330 - 331 .

ص : 89

ومن العجب نزول آیتین من القرآن ینادیان بأعلی صوت علی فسق ولید بن عقبة ، ومع هذا لم یعلم عثمان أنه فاسق لا یصلح للولایة ! (1) یعنی و عجب این است که نازل شد دو آیه از قرآن که به صوت اعلی ندا میکند بر فسق ولید بن عقبه ، و با این وجود این معنا عثمان ندانست که او فاسق است و صلاحیت ولایت ندارد !

اما آنچه گفته : و فی الواقع عمّال عثمان در محبت ‹ 25 › و انقیاد . . . الی آخر .

پس مدفوع است به آنکه محبت و انقیاد عمّال عثمان برای او دلیل ایمان و عدالت آنها نمیتواند شد ; و در اینجا آنچه معتبر است محبت و انقیاد خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است نه محبت و انقیاد عثمان ، و حق تعالی شأنه میفرماید :

( إِنَّ الظّالِمینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض ) (2) ( الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض ) (3) .

.


1- احقاق الحق : 250 .
2- الجاثیة ( 45 ) : 19 .
3- التوبة ( 9 ) : 67. در [ الف ] اشتباهاً به جای دو آیه فوق آمده است : ( إن المنافقین والمنافقات بعضهم أولیاء بعض ) .

ص : 90

و مع هذا بعضی از ایشان در اطاعت او نیز قصور میکردند ، چنانچه جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ گفته :

وجاء أهل مصر یشکون [ من ] (1) ابن أبی سرح ، فکتب عثمان إلیه کتاباً یتهدّده ، فأبی ابن أبی سرح أن یقبل ما نهاه عنه عثمان ، وضرب بعض من أتاه من قبل عثمان . . (2) إلی آخره .

و همچنین است حال فوج کشی و فتح بلدان و معرکه آرایی و چستی و چالاکی و عدم تکاسل عمّال عثمان ; زیرا که امور مذکوره وقتی موجب مدح آنها میشود که با ثبوت ایمان و عمل صالح و نیت درست به امر امام حق به ظهور میآمد .

قوله : واگر از آن اشخاص در بعضی امور خلاف ظنّ عثمان ظاهر شد ، عثمان را چه تقصیر ؟ !

أقول : تقصیر عثمان آن است که با وصف شهادت قرآن بر فسق و فجور ایشان بل کفر ایشان و مبغوض داشتن جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این گروه شقاوت پژوه را و اخبار دادن عمر بن الخطاب از این معنا که : اگر ایشان حاکم .


1- الزیادة من المصدر .
2- تاریخ الخلفاء 1 / 157 .

ص : 91

و والی خواهند شد ، به معصیت خدا عمل خواهند نمود ، و قسم خوردن او بر این معنا ; باز چرا ایشان را عامل و حاکم ساخت و تولیتها داد ؟ !

کاش اگر اتباع خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نزد عثمان اهم نبود ، بر قول عمر اعتنایی میساخت و آن را از ضرطات عمریه نمیدانست ، بلکه از مکاشفات یقینیه گماشته به عمل آن میپرداخت !

اما آنچه گفته : چون خیانت و شناعت بعضی به تحقیق پیوست مثل ولید او را عزل نمود .

پس این معنا بعد خرابی بسیار واقع شد ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در جواب قاضی القضات فرموده :

فأمّا قوله : ( إنه جلّده [ الحدّ ] (1) وعزله ) ، فبعد أیّ شیء کان ذلک ؟ ! ولم یعتزله (2) إلاّ بعد أن دافع ، ومانع ، واحتجّ عنه ، وناضل (3) ، فلو لم یکن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) قهره علی رأیه لمّا عزله ، ولا مکّن من جلده !

وقد روی الواقدی : أن عثمان لمّا جاء (4) الشهود یشهدون علی .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( یعزله ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( وفاضل ) آمده است .
4- فی المصدر : ( جاءه ) .

ص : 92

الولید بشرب الخمر أوعدهم وتهدّدهم .

قال الراوی : وقال : إنه ضرب بعض الشهود أسواطاً ، فأتوا أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فشکوا إلیه ، فأتی عثمان فقال : « عطّلت الحدود ، وضربت قوماً شهوداً علی أخیک ، فقلّبت الحکم ؟ ! وقد قال عمر : لا تحمل بنی أُمیة وآل أبی معیط علی رقاب الناس » . قال : فما تری ؟ قال : « أری أن تعزله ولا تولّیه شیئاً من أمور المسلمین ، وان تسأل عن الشهود ، فإن لم یکونوا أهل ظنّة ، ولا عداوة أقمت علی صاحبک الحدّ » .

وتکلّم فی مثل ذلک طلحة والزبیر وعائشة ، وقالوا أقوالا شدیدة ، وأخذته الألسن من کلّ جانب ، فحینئذ عزله ، ومکّن من إقامة الحدّ علیه . (1) انتهی .

و در “ روضة الاحباب “ ‹ 26 › مسطور است که :

جناب امیر ( علیه السلام ) به عثمان گفت : اگر احدی از عمال وی - یعنی عمر - امری غیر لائق به سمع او رسیدی فی الحال امر به احضار او کردی و بعد از تحقیق و ثبوت ، به اقصی عقوبات رسانیدی ; و تو بر خلاف آن سلوک مینمایی ، و در اجرای حدود و تعازیر به غایت امهال و اهمال جایز میداری ، و هر چند از عمال مساوی و مثالب به تو میرسانند ، خود را به آن نمیآری (2) .

.


1- الشافی 4 / 253 - 254 .
2- روضة الأحباب ، ورق : 327 .

ص : 93

و در “ تاریخ الخلفاء “ سیوطی و غیر آن مسطور است که ابن مسیب گفته :

وکان یجیء من أمرائه ما ینکره أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکان عثمان یُستعتب فیهم ولا یعزلهم . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : معاویه در عهد عثمان مصدر بغی و فساد نشده بود تا او را عزل میکرد .

پس بر تقدیم تسلیم میگوییم که : معائب و مثالب معاویه قبل از تولیت او چه کم بود که بعد تولیت حاجت به دیگر بغی و فساد افتد ؟ !

کلام در نفس تولیت است که آن به لحاظ معائب معاویه جایز نبود .

مع هذا در “ روضة الأحباب “ مسطور است :

جناب ولایت مآب [ ( علیه السلام ) ] گفت : « معاویه عظائم امور و قبائح افعال عندالجمهور بی وقوف و شعور تو ارتکاب کرده به نفاذ میرساند ، و با مردم میگوید : این امر امیرمؤمنان عثمان است ! و تو میدانی که چنان است و بر وی متغیر نمیشوی ! » عثمان در جواب هیچ نگفت (2) .

و آنچه گفته : عبدالله بن سعد بن ابی سرح بعد از آن کناره گزین شد و اصلا در مشاجرات و مقاتلات دخل نکرد ، و از اینجا پی به حسن حال و صلاح مآل او توان برد .

.


1- تاریخ الخلفاء 1 / 157 .
2- روضة الأحباب ، ورق : 327 .

ص : 94

پس عدم دخل او را در مشاجرات و مقاتلات ، دلیل صلاح او آوردن ; دلیل کمال عقلمندی است !

مقاتله کردن به اطاعت امام حق که بالاجماع بعد عثمان جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] بود ، واجب و لازم بود ، و کناره گزینی از آن دلیل خسران حال و فساد مآل او است نه حسن و صلاح !

و مخالفت ابن سعد عثمان را ، و زدن او کسی که عثمان او را نزدش فرستاده بود ، و قتل او ; غالباً نزد مخاطب هم موجب بدی او شود ، در “ تاریخ الخلفاء “ مسطور است :

فأبی ابن أبی سرح أن یقبل ما نهاه [ عنه عثمان ] (1) ، وضرب بعض من أتاه من قبل عثمان من أهل مصر ممّن کان أتی عثمان ، فقتله (2) .

اما آنچه گفته : و محمد بن ابی بکر هم خیلی فتنه انگیز و شورپشت مردی بود ، چون با عبدالله بن سعد در آویخت ، او را البته اهانت و تذلیل نمود .

پس از نواصب هیچ عجب نیست که کسی را که جناب امیر مدح و ثنا نماید ، بر خلاف آن جناب مذمت او کنند ، در “ اصابه فی معرفة الصحابه “ للشیخ ابن حجر العسقلانی ، در ترجمه محمد بن ابی بکر مذکور است :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- تاریخ الخلفاء 1 / 157 .

ص : 95

قال ابن عبد البرّ : کان علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] یُثنی علیه ، ویفضّله ، وکانت له عبادة واجتهاد ، ولمّا بلغ عائشة قتله حزنت علیه [ جدّاً ] (1) (2) .

و در کتاب “ العقد الثمین فی تاریخ بلد الله الأمین “ در ترجمه آن مسطور است :

خلّف علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] علی أُمّه أسماء بنت عمیس ، وتربّی فی حجره ، وکان علی رجالته یوم الجمل ، وشهد معه صفین ، وکان علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] یُثنی علیه ، ‹ 27 › ویفضّله ; لأنه کان ذا عبادة واجتهاد ، ولاّه مصر (3) .

پس وقاحت مخاطب [ را ] باید دید که محمد بن ابی بکر را که جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] - به اعتراف سنیان - ثنا بر او میکرد و تفضیل او مینمود ، با آنکه پسر امام او است ، چقدر تذلیل و توهین میکند ؟ !

وجهش جز این نیست که در دل ، عداوت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] و اتباع ایشان [ را ] مضمر دارد ، و به فلتات لسانیه او ظاهر میشود .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الإصابة 6 / 194 ] .
3- [ الف ] قابلت العبارة علی أصل العقد الثمین ، والنسخة الحاضرة لا تخلو من صحّة ، قرأها عبد العزیز بن عمر بن فهد الهاشمی علی والده . ( 12 ) ح . [ العقد الثمین 2 / 214 ] .

ص : 96

اما آنچه گفته : حال او مثل حال حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] است قدم به قدم . . . الی قوله : حال اقارب و بنی اعمام حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم همین بود .

جوابش به دو وجه است :

اول : آنکه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هیچ کس را که در حال تولیت فسق او ظاهر باشد ، والی مسلمانان نکرد ، بلکه هر کسی را که تولیت مسلمین داد ، در حال تولیت در ارباب صلاح و سداد معدود بود ، و ظهور فسق بعد از آن مانع از تولیت نمیتواند شد ; چنانچه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) همین ولید بن عقبه را ولایت صدقه بنی المصطلق داده بود ، هرگاه که بر آنها دروغ بست و افترا پرداخت ، آن حضرت او را از ولایت عزل نمود ; و بر همین سنت آن حضرت ، امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) عمل نمود ، اول هر کسی را که به ظاهر صلاحیت تولیت داشت ، او را والی مسلمانان ساخت ، بعد از آن از هر کسی که خیانت به ظهور پیوست او را فوراً عزل فرمود ، چنانچه عبارت نامه های آن حضرت - که مخاطب از “ نهج البلاغه “ نقل نموده - به صراحت تمام بر این معنا دلالت میکند .

ولی الله پدر مخاطب در کتاب “ ازالة الخفا “ در حدیث طویلی از ابوعمر ابن عبدالبر نقل کرده که راوی در اوصاف حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) گفت :

ولا یخصّ بالولایات إلاّ أهل الدیانات والأمانات ، وإذا بلغته

ص : 97

عن أحدهم خیانة عزله (1) ، کتب إلیه : « ( قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ ) (2) ف ( أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَالْمیزانَ بِالْقِسْطِ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِی اْلأَرْضِ مُفْسِدینَ ) (3) ( بَقِیَّتُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ) (4) وما أنا علیک بحفیظ ، إذا أتاک کتابی هذا فاحتفظ بما فی یدیک من عملنا حتّی نبعث إلیک من یتسلّمه ویقبضه (5) منک » ، ثم یرفع طرفه إلی السماء فیقول : « اللهم إنک تعلم أنی لم آمرهم بظلم خلقک ، ولا بترک حقک » . (6) انتهی .

پس قیاس حال عمّال عثمان بر عمّال حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) قیاس مع الفارق باشد ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی علیه الرحمه فرموده :

أّما عزل أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بعض أُمرائه لما ظهر منه من الحدث کالقعقاع بن مسور . . وغیره ، وکذلک عزل عمر قدامة بن مظعون (7) لمّا شهدوا علیه بشرب الخمر وجلده [ له ] (8) ، فإنه لا .


1- لم یرد فی المصدر : ( عزله ) ، وإن کان هو الظاهر ممّا یأتی .
2- یونس ( 10 ) : 57 .
3- هود ( 11 ) : 85 ; الشعراء ( 26 ) : 183 .
4- هود ( 11 ) : 86 .
5- لم یرد فی المصدر : ( ویقبضه ) .
6- [ الف ] مآثر آن حضرت . [ ازالة الخفاء 2 / 266 ] .
7- در [ الف ] اشتباهاً : ( مطعون ) آمده است .
8- الزیادة من المصدر .

ص : 98

یشبهه ما تقدّم ; لأن کل واحد ممّن ذکرناه لم یولّ [ الأمر ] (1) إلاّ من هو حسن الظنّ عند تولیته فیه حسن الظاهر عنده وعند الناس غیر معروف باللعب ، ولا مشهور بالفساد ، ‹ 28 › ثم لمّا ظهر منه ما ظهر لم یحام عنه ، ولا کذب الشهود علیه وکابرهم ، بل عزله مختاراً غیر مضطر ، وکل هذا لم یجز فی أمر (2) عثمان ، ولأنّا قد بیّنا کیف کان عزل الولید وإقامة الحدّ علیه . (3) انتهی .

دوم : آنکه بر تولیت عثمان بنی امیه را ، اکابر اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که از مقبولین اهل سنت اند ، انکار و طعن کردند ، چنانچه گذشت ; و بر تولیت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] کسانی را که والی ساخت ، کسی از مقبولین شیعه که اقوال او را حجت دانند ، طعن نکرده .

قوله : در تمام مضمون این نامه تأمل باید کرد ، و خباثت و خیانت آن عامل روسیاه باید دریافت . . . الی آخر .

اقول : نزد اهل سنت ، مخاطب به این نامه هدایت شمامه - ابن عباس که صحابی جلیل القدر است - بوده ، [ به تصریح ابن تیمیه ] ، چنانچه جایی که علامه حلی در “ منهاج الکرامة “ در براهین امامت جناب امیر ( علیه السلام ) فرموده :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لم یجر فی أمراء ) .
3- الشافی 4 / 255 .

ص : 99

البرهان الثامن والعشرون : ما رواه أحمد بن حنبل ، عن ابن عباس ، قال : لیس من آیة من القرآن : ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا . . ) إلاّ [ و ] (1) علی [ ( علیه السلام ) ] رأسها ، وأمیرها ، وشریفها ، وسیّدها ، ولقد عاتب الله عزّ وجلّ أصحاب محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی القرآن ، وما ذکر علیاً [ ( علیه السلام ) ] إلاّ بخیر . (2) انتهی .

ابن تیمیه ناصبی جگر کباب شده ، در جوابش میگوید :

إن هذا کذب علی ابن عباس ، والمتواتر عن ابن عباس أنه کان یفضّل علیه أبابکر وعمر ، وله معاتبات یعاتب بها علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، ویأخذ علیه فی أشیاء من أُمور حتّی أنه لمّا حرّق الزنادقة - الذین ادّعوا فیه الإلهیة - قال : لو کنت أنا لم أحرقهم لنهی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یعذّب بعذاب الله ، ولضربتُ أعناقهم لقول النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « من بدّل دینه فاقتلوه » ، رواه البخاری وغیره ، .

ولمّا بلغ ذلک علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال : ویح أُمّ ابن عباس !

ومن الثابت ; عن ابن عباس أنه کان یفتی إذا لم یکن معه نصّ بقول أبی بکر وعمر ، فهذا اتباعه لأبی بکر وعمر ، وهذه معارضته .


1- الزیادة من المصدر .
2- منهاج الکرامة : 137 - 138 ، ولاحظ : الروایة عن غیر واحد من العامة فی ملحقات إحقاق الحق 3 / 476 و 4 / 313 و 15 / 623 و 22 / 100 و 30 / 124 - 125 .

ص : 100

لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وقد ذکر غیر واحد منهم الزبیر بن بکار مجاوبته لعلی [ ( علیه السلام ) ] لمّا أخذ من مال البصرة ، فأرسل إلیه رسالة یغلظ علیه ، فأجاب علیاً [ ( علیه السلام ) ] بجواب یتضمن أن ما فعلتُه دون ما فعلتَه من سفک دماء المسلمین علی الإمارة . (1) انتهی .

پس ابن عباس صحابی را خبیث (2) و ظالم و روسیاه دارین گفتن ، جرأتی است صریح ، بلکه زندقه ای است قبیح ; کما ورد فی أحادیث أهل السنة وروایاتهم ، ووقع فی کلماتهم وعباراتهم من أن سبّ الصحابة ذنب شنیع لا یغفر ، والإزراء علیهم والتنقیص لشأنهم زندقة تجرّ إلی سقر .

قوله : هرگز اینقدر خباثت و خیانت من جمله عمال عثمان از کسی منقول نشده خصوصاً مالخوری .

اقول : البته از اکثر عمّال فسّاق و فجّار ، مالخوری حکّام جور به خوف سطوت و ظلم ایشان به ظهور نمیرسد ، پس اگر عمّال عثمان هم به خوف او مالخوری نکرده باشند ، مقام استعجاب نیست ، لیکن عوض آن شراب خوری البته کرده اند ، و دیگر انواع فسق و فجور و ظلم و تعدی نموده ، چنانچه در عبارت “ روضة الاحباب “ ‹ 29 › وغیر آن گذشت (3) ، مگر .


1- [ الف ] قوبل علی أصله . [ منهاج السنة 7 / 233 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خبیثت ) آمده است .
3- روضة الأحباب ، ورق : 327 - 331 .

ص : 101

اعجب آنکه عثمان خود مالخوری نموده و به اقارب خود مال خدا [ را ] خورانیده ! چنانچه ان شاء الله بیاید ، و جناب امیر ( علیه السلام ) همین فعل او را به این عبارت ادا فرموده :

« إلی أن قام ثالث القوم نافجاً حضینه (1) بین نثیله ومعتلفه ، وقام معه بنو أبیه یخضمون مال الله خضم الإبل نبتة الربیع » (2) .

پس اگر این فعل شنیع از عمال او سر نزد ، او خود مرتکب آن گردید و مال خدا را به اقارب خود خورانید .

و تمام مضمون نامه جناب امیر ( علیه السلام ) که در مذمت مالخوری آن عامل نوشتند ، در حق عثمان و اقارب او بلا شبهه صادق است .

اما آنچه گفته : نزد شیعه ، ائمه را علم ما کان و ما یکون . . . الی آخر .

پس جوابش به چند وجه است :

اول : آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را نیز علم ما کان و ما یکون (3) حاصل بود ، چنانچه در تفسیر “ معالم التنزیل “ مسطور است :

.


1- فی غیر واحد من المصادر : ( حضنیه )
2- نهج البلاغة 1 / 35 ، شرحه لابن ابی الحدید 1 / 151 ، بحارالأنوار 29 / 497 - 509 ، والخطبة طویلة رواها الخاصّة والعامّة ، راجع : الغدیر : 7 / 85 - 82 ، وتعلیقة نهج البلاغة : 5 ( نسخة المعجم ، طبعة جماعة المدرسین بقم ) .
3- از ( الی آخر ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 102

قال السدی : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « عرضت علیّ أُمتی فی صورها فی الطین کما عرضت علی آدم ، وأعلمت من یؤمن بی ومن یکفر [ بی ] (1) » ، فبلغ ذلک المنافقین فقالوا - استهزاءً - : زعم محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أنه یعلم من یؤمن به ومن یکفر ممّن لم یخلق بعد ، ونحن معه ما یعرفنا ! فبلغ ذلک رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقام علی المنبر ، فحمد الله وأثنی علیه ، ثم قال : « ما بال أقوام طعنوا فی علمی ! والذی نفسی بیده لا تسألونی عن شیء فیما بینکم وبین الساعة إلاّ أنبأتکم به . . » إلی آخره (2) .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

روی عیسی ، عن رقبة ، عن قبیس بن مسلم ، عن طارق بن شهاب ، قال : سمعت عمر یقول : قام فینا النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مقاماً ، فأخبرنا عن بدء الخلق حتّی دخل أهل الجنة منازلهم وأهل النار منازلهم ، حفظ ذلک من حفظه ، ونسیه من نسیه (3) .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] آخر سوره آل عمران ، آیه : ( مَا کَانَ اللهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ ) [ آل عمران ( 3 ) : 179 ، تفسیر بغوی 1 / 377 ] .
3- [ الف ] قوبل علی أصله فی شروع کتاب بدء الخلق ، قبل کتاب المناقب ، أول الکتاب من المناقب . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 4 / 73 ] .

ص : 103

ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

قوله : ( أخبرنا ) . . أی أخبرنا عن مبتدأ الخلق شیئا بعد شیء إلی أن انتهی الإخبار عن حال الاستقرار فی الجنة والنار .

ووضع الماضی موضع المضارع مبالغة للتحقیق (1) المستفاد من خبر الصادق ، وکان السیاق یقتضی أن یقول : ( حتّی یدخل ) .

ودلّ ذلک علی أنه أخبر فی المجلس الواحد بجمیع أحوال المخلوقات منذ ابتدأت إلی أن تفنی إلی أن تبعث ، فشمل ذلک الإخبار عن المبدأ والمعاش والمعاد .

وفی تیسیر إیراد ذلک کلّه فی مجلس واحد من خوارق العادة أمر عظیم ، ویقرّب ذلک - مع کون معجزاته لا مریة فی کثرتها - أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعطی جوامع الکلم .

ومثل هذا - من جهة أخری - ما رواه الترمذی من حدیث عبد الله ابن عمرو بن العاص ، قال : خرج علینا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وفی یده کتابان ، فقال - للذی فی یده الیمنی - : هذا کتاب من ربّ العالمین ، فیه أسماء أهل الجنة وأسماء آبائهم وقبائلهم ، ثم أجمل علی آخرهم ، فلا یزاد فیهم ، ولا ینقص منهم أبداً ، ثم قال للذی فی شماله مثله فی أهل النار .

.


1- فی المصدر : ( للتحقق ) .

ص : 104

وقال فی آخر الحدیث : فقال - بیدیه - فنبذهما ، ثم قال : فرغ ربّکم من العباد ، فریق فی الجنة ‹ 30 › وفریق فی السعیر .

وإسناده حسن ، ووجه الشبه بینهما أن الأول فیه تیسیر القول الکثیر فی الزمن القلیل ، وهذا فیه تیسیر الجرم الواسع فی الظرف الضیّق ، وظاهر قوله : ( فنبذهما ) بعد قوله : ( وفی یده کتابان ) أنهما کانا مرئیین (1) لهم ، والله أعلم .

ولحدیث الباب شاهد من حدیث حذیفة ، کما سیأتی فی کتاب (2) القدر ، إن شاء الله تعالی ، ومن حدیث أبی زید الأنصاری - أخرجه مسلم وأحمد - قال : صلّی بنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلاة الصبح ، فصعد المنبر ، فخطبنا ، حتّی حضر الظهر ، ثم نزل فصلّی بنا الظهر ثم صعد المنبر فخطبنا ثم صلّی العصر کذلک حتّی غابت الشمس ، فحدّثنا بما کان وما هو کائن ، فأعلمنا .

( أحفظ ) (3) لفظ أحمد ، وأخرجه من حدیث أبی سعید مختصراً ومطولا ، وأخرجه الترمذی من حدیثه مطولا ، وترجم له : ( باب ما قام به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ممّا هو کائن إلی یوم القیامة ) ثم ساقه بلفظ :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( موسسین ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کشاف ) آمده است .
3- فی المصدر : ( أحفظنا ) .

ص : 105

صلّی بنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوماً صلاة العصر ثم قام یحدّثنا فلم یدع شیئا یکون إلی قیام الساعة إلاّ أخبرنا به ، حفظه من حفظه ، ونسیه من نسیه . . ثم ساق الحدیث ، وقال : حسن . (1) انتهی .

و به روایات اهل سنت ثابت و متحقق است که همین عبدالله بن سعد بن ابی سرح را حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کاتب وحی مقرر فرموده بود ، و ولید بن عقبه را ولایت صدقه بنی المصطلق داده بود و او بر ایشان افترا بربافت ; پس اهل سنت هر تأویلی که برای فعل حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - با وجود علم بما کان و ما یکون - خواهند کرد ، همان تأویل از طرف شیعه برای فعل حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) قبول باید کرد .

دوم : آنکه نزد جمعی از معتبرین اهل سنت نیز جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - علیه الصلاة والسلام - علم کل ما یکون إلی یوم القیامة داشتند ، چنانچه محقق سید شریف در “ شرح مواقف “ - جایی که صاحب “ مواقف “ ذکر جفر و جامعه نموده - فرموده :

.


1- [ الف ] کتاب بدء الخلق . ( 12 ) . [ فتح الباری 6 / 207 - 208 ] . قد قابلت العبارة علی نسخة غالبة الصحة ، فوجدتها کما کانت ، والحمد لله علی ما أعطانی من ذلک الشرح قطعة صالحة من خزانة کتب بعض علمائهم فی أوائل سنة 1283. شریف حسین غفر الله له .

ص : 106

وهما کتابان لعلی - کرّم اللهوجهه - [ ( علیه السلام ) ] ، وقد ذکر فیهما - علی طریق علم الحروف - الحوادث التی تحدث إلی انقراض العالم ، وکانت (1) الأئمة المعروفون من أولاده یعرفونهما ، ویحکمون بهما ، وفی کتاب قبول العهد - کتبه علی بن موسی الرضا - رضی الله عنهما - [ ( علیهما السلام ) ] إلی المأمون - : « إنک قد عرفت من حقوقنا ما لم یعرفه آباؤک ، فقبلتُ منک عهدک إلاّ أن الجفر والجامعة یدلاّن علی أنه لا یتمّ » .

ولمشایخ المغاربة نصیب من علم الحروف ، ینتسبون فیه إلی أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] ، ورأیت أنا بالشام نظماً أُشیر فیه بالرموز إلی أحوال ملوک مصر ، وسمعت أنه مستخرج من ذینک الکتابین . (2) انتهی .

خلاصه آنکه جفر و جامعه هر دو کتاب اند برای جناب امیر ( علیه السلام ) ، و به درستی که ذکر فرموده است آن جناب در آن هر دو کتاب - بر طریقه علم حروف - جمیع حوادثی که حادث خواهند ‹ 31 › شد تا انقراض عالم ، و ائمه که از اولاد جناب امیر ( علیه السلام ) بودند میدانستند آن هر دو کتاب را و حکم میفرمودند به آن هر دو کتاب ، در قبول عهد که نوشته است آن را جناب علی بن موسی الرضا ( علیهما السلام ) به سوی مأمون چنین مرقوم است که : « به درستی .


1- فی المصدر : ( وکان ) .
2- المواقف للإیجی 2 / 60 . این مطلب از خود صاحب مواقف است نه شارح .

ص : 107

که تو شناختی از حقوق ما چیزی که نشناختند پدران تو پس قبول کردم عهد تو را ، مگر اینکه جفر و جامعه دلالت میکند بر آنکه این عهد تو تمام نخواهد شد » .

و برای مشایخ مغاربه بهره ای است از علم حروف که نسبت میجویند در آن علم به سوی اهل بیت ( علیهم السلام ) و دیدم من به شام نظمی که اشاره کرده اند در آن به رموز به سوی احوال ملوک مصر ، و شنیدم که این نظم مستخرج است از جفر و جامعه . انتهی المحصل .

و دمیری در “ حیاة الحیوان “ گفته :

قال ابن قتیبة - فی کتاب أدب الکاتب - : وکتاب الجعفر (1) جلد جفر کتب فیه الإمام جعفر بن محمد الصادق [ ( علیه السلام ) ] لأهل البیت کلما یحتاجون إلی علمه ، وکل ما یکون إلی یوم القیامة ، وإلی هذا الجفر أشار أبو العلاء المعری بقوله :

لقد عجبوا لأهل البیت لمّا * أتاهم علمهم فی مسک جفر ومراء النجم (2) وهی صغری * أزمة (3) کل عامرة وقفر والمسک : الجلد . (4) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( الجفر ) .
2- فی المصدر : ( ومرآة المنجم ) .
3- فی المصدر : ( أرته ) .
4- [ الف ] قوبل علی أصل حیاة الحیوان فی لغة ( جفر ) . [ حیاة الحیوان 1 / 279 ولاحظ أیضاً 2 / 5 ] .

ص : 108

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی الطفیل ; قال : شهدت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] یخطب ، فقال - فی خطبته - : « سلونی ، فوالله لا تسألونی عن شیء یکون إلی یوم القیامة إلاّ حدّثتکم به » (1) .

خلاصه آنکه از ابی الطفیل مروی است که گفت : حاضر شدم علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را وقتی که خطبه میخواند ، پس فرمود در خطبه خود : « سؤال کنید از من قسم به خدا سؤال نخواهید کرد از چیزی که شود تا روز قیامت مگر آنکه خبر دهم شما را به آن » .

سوم : آنکه انبیا و ائمه ( علیهم السلام ) با آنکه واقف اسرار غیبیه و مطلع بر حوادث آتیه بودند لیکن در احکام شرعیه بنابر ظاهر میریختند که دیگران به آن اقتدا کنند ، شیخ عبدالوهاب شعراوی در کتاب “ لواقح الأنوار “ در ترجمه شیخ ابوالعباس المرسی آورده :

وقال - أی أبو العباس - فی حکایة الحارث بن أسد - من أنه کان إذا مدّ یده إلی طعام فیه شبهة تحرّک علیه إصبعه - : کیف هذا ؟ ! وقد قدم لأبی بکر لبن فأکل منه ، ثم وجد کدرته (2) فی قلبه ، .


1- کنز العمال 2 / 565 .
2- فی المصدر : ( کدورته ) .

ص : 109

فقال : من أین لکم هذا اللبن ؟ فقال غلام له : کنت تکهّنت لقوم فی الجاهلیة ، فأعطونی ثمن کهانتی ، فتقایاه أبو بکر ، فلم یکن للصدیق عروة تتحرّک إذا أکل طعاماً فیه شبهة لکونه أفضل من الحارث بالإجماع .

فأجاب : إن أبا بکر کان خلیفة مُشرّعاً للعباد حتّی یقتدی به من أکل طعاماً فیه شبهة ولم یعلم ، فیتکلّف طرحه بعد أکله ، فیثبته الله علی ذلک ، والحارث إذ ذاک لم یکن مُشرّعاً ولا قدوة ، إنّما یعمل بقصد نفع نفسه فقط ، ومعلوم أن القدوة من شأنه النزل فی المقامات للتعلیم . (1) انتهی .

‹ 32 › هرگاه نزد اهل سنت شرب لبن حرام بر ابوبکر به جهت آنکه دیگران به او اقتدا کنند جایز باشد ، اگر جناب امیر ( علیه السلام ) عمّالی را که میدانست که خیانت خواهند کرد ، ولایت داده باشد ، و بعدِ صدور خیانت ایشان را معزول فرماید ، چه قباحت لازم میآید ؟ !

اما آنچه گفته : عثمان بیچاره [ کور ] کورانه نادانسته بنابر حسن ظنّ خود تفویض اعمال به عمال میکرد . . . الی آخر .

.


1- [ الف ] قوبل علی أصل لواقح الأنوار ، والنسخة الحاضرة بین یدی علیها خط المیرزا محمد بن معتمدخان صاحب مفتاح النجاح . ( 12 ) ح . [ الطبقات الکبری المسماة ب : لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار : 307 ] .

ص : 110

اقول : کمال تعجب است که ادانی متصوفه ، علوم غیبیه و احوال مستقبله را بدانند ; وعثمان کور و نادانسته باشد ، شیخ عبدالوهاب شعراوی در ترجمه شیخ شرف صعیدی گفته :

کان . . . صاحب کشف عظیم بما یقع للولاة وغیرهم فی مستقبل الزمان . (1) انتهی .

و در ترجمه شیخ شمس الدین حنفی گفته :

کان . . . یتکلّم علی خواطر القوم ، ویخاطب کل واحد بشرح الحال . (2) انتهی .

و در ترجمه شیخ ابوالفضل احمدی گفته :

کان . . . من الراسخین فی الطریق ، صاحب کشف عظیم ، یری بواطن الخلق وما فیها ، کما یری ما فی داخل إناء البلور ، وکان ینظر إلی أنف الإنسان فیعرف جمیع ما وقع فیه من الزلاّت . (3) انتهی .

و در ترجمه شیخ مجذوب صاحی شعبان آورده :

.


1- لم نجده فی ترجمة الشیخ المذکور ، قریب منه فی ترجمة عمر البجائی المغربی ، فلاحظ الطبقات الکبری المسماة ب : لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار : 481 .
2- الطبقات الکبری المسماة ب : لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار : 410 .
3- الطبقات الکبری المسماة ب : لواقح الأنوار : 521 - 523 ( ملخصاً ) .

ص : 111

وکان یطلع علی ما فی ضمائر الخلق ، وجاءتنی امرأة باتت عندی ، وما أعرف حاجتها ، فأرسل الشیخ یقول لی مع النقیب : لا تفرّق بین رأسین فی الحلال . . فما عرفت معنی ذلک ، فلمّا طلع النهار قالت لی تلک المرأة : لی بنت ، وکتب شخص کتابة علیها ، وله مدّة ثلاث سنین غائب ، ومقصودی أن ترسلوا معی أحداً إلی القاضی یفسخ علیه ، فإن مصالحها ضاعت . . فتذکّرت قول الشیخ : لا تفرّق بین رأسین فی الحلال ، فقلت لها : إن بعض الفقراء یقول لک : اصبری ; فإن زوجها یأتی عن قریب . .

فسافرت المرأة إلی البلاد ، فبعد شهر حضر زوج البنت . . فانظر - یا أخی ! - اطلاعه علی ما فی ضمیر المرأة التی باتت عندی . (1) انتهی .

هرگاه عثمان را رتبه ادانی متصوفه هم حاصل نباشد ، نمیدانم که او را رتبه تقدم بر جناب امیر ( علیه السلام ) به چه طور حاصل گردید ؟ !

و نیز هرگاه نزد مخاطب عثمان بیچاره کور و نادانسته بود ، پس ظاهر شد کذب و افترای آنچه اهل سنت از کرامات مختلفه بر فتراک (2) عثمان بسته اند ، تاج الدین عبدالوهاب سبکی در “ طبقات شافعیه “ در ذکر کرامات گفته :

.


1- الطبقات الکبری ; المسماة ب : لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار : 537 - 538 .
2- تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 112

منها علی ید عثمان ذی النورین : دخل إلیه رجل کان قد لقی امرأة فی الطریق فتأمّلها ، فقال له عثمان . . . : یدخل أحدکم وفی عینیه أثر الزنا ! فقال الرجل : أوحی بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! قال : لا ، ولکنها فراسة .

قلت : إنّما أظهر عثمان هذا تأدیباً لهذا الرجل ، وزجراً له عن سوء صنیعه .

واعلم أن المرء إذا صفی قلبه صار ینظر بنور الله ، فلا یقع بصره علی کدر أوصاف إلاّ عرفه ، ثم یختلف المقامات ، فمنهم ‹ 33 › من یعرف أن هناک کدر ولا یدری ما أصله ، ومنهم من یکون أعلی من هذا المقام فیدری أصله ، کما اتفق لعثمان . . . ، فإن تأمّل الرجل للمرأة أورثه کدراً ، فأبصره عثمان ، وفهم سببه . (1) انتهی .

چون به تصریح سبکی ظاهر شد که هرگاه قلب آدمی از کدورات صاف میباشد به نور بصیرت کدر را از صاف متمیز میداند ، و عثمان به اعتراف مخاطب به این مرتبه فائز نبود ، بلکه کور و نادانسته بود ، پس واضح شد که قلب عثمان از کدورات صاف نبود و نور الهی را در بصر بصیرتش جایی نه ، بلکه به کدورات معاصی و کبائر موبقه قلبش سیاه و مغمور بود ، و نگاه بصیرتش به اغطیه کفر و نفاق مستور ، ( فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الاَْبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی .


1- [ الف ] ترجمه عسکر بن حصین . ( 12 ) . [ الطبقات الشافعیة الکبری 2 / 327 ] .

ص : 113

الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور ) (1) ، ( وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُور ) (2) ! !

اما آنچه گفته : حالا قصه عامل دیگر از عمال حضرت امیر ( علیه السلام ) باید شنید .

پس بدان که جمیع آنچه مخاطب در اینجا از قصه زیاد گفته با چیزهای دیگر که این ناصبی آن را مضرّ خود دانسته ترک کرده ، ابن خلکان در “ تاریخ “ خود به شرح و بسط ذکر نموده ، مختصری از آن این است که :

ابوالخیر (3) ملک یمن به سبب غلبه قومش از ملک خود بیرون شده ، به فارس رفت ، و از کسری استمداد نموده ، کسری لشکری همراه او کرد ، چون آن لشکر وحشت بلاد عرب و کمیِ خیر آن را دیدند ، به اطبای آن ملک سازش نمودند تا زهر در طعامش کردند ، و هرگاه که در شکم آن ملک درد پیدا شد به نزد او رفتند و گفتند : حال تو بر این منوال رسیده ، تو به کسری نامه نوشته ده که ما به اذن تو بازگشتیم ، ناچار آن ملک به حسب اقتراح ایشان نامه نوشته داد ، و چون در نفس خود خفت یافت در طائف - که شهری است کوچک و قریب به مکه واقع است - رفت ، و در آنجا به حارث بن کلده ثقفی که طبیب عرب بود رجوع نمود ، آن طبیب معالجه اش کرد تا صحت یافت ، و بعد از صحت یک کنیزک سمیه نام و یک غلام مسمی به عبید - که کسری او .


1- الحجّ ( 22 ) : 46 .
2- النور ( 24 ) : 40 .
3- در مصدر ( أبوالجبر ) .

ص : 114

را داده بود - به آن طبیب مزد علاج داد ، و از آنجا روان شد و در راه بمُرد ، بعد از آن حارث بن کلدة سمیه را با عبید تزویج کرد (1) .

و زیاد مذکور از بطن سمیه مذکوره بر فراش عبید مسطور متولد شد ، چنانچه ابن خلّکان بعد نقل قصه مذکوره گفته :

فولّدتْ سمیةُ علی فراش عبید ، فکان یقال له : زیاد بن عبید ، وزیاد بن سمیة ، وزیاد بن أبیه ، وزیاد بن أُمه ، وولّدت سمیة أیضاً أبا بکرة ، وولّدت أیضاً شبل بن معبد ، ونافع بن الحارث . . وهؤلاء الإخوة الأربعة هم الذین شهدوا علی المغیرة بن شعبة بالزنا ، وکان أبو سفیان صخر بن حرب الأموی والد معاویة بن أبی سفیان یتهمّ فی الجاهلیة بالتردّد إلی سمیة المذکورة ، فولّدت زیاداً فی تلک المدّة ، لکنّها ولّدته علی فراش زوجها . .

ثم إن زیاداً کبر وظهرت منه النجابة والبلاغة ، وهو أحد الخطباء المشهورین فی العرب ‹ 34 › بالفصاحة والدهاء والعقل الکبیر (2) حتّی أن عمر بن الخطاب . . . کان قد استعمل أبا موسی الأشعری علی البصرة ، فاستکتب زیاد بن أبیه ، ثم إن زیاداً قدم علی عمر بن الخطاب . . . من عند أبی موسی الأشعری ، فأعجب به عمر ، فأمر له بألف درهم ، ثمّ تذکرها بعد ما مضی ، .


1- وفیات الأعیان 6 / 355 .
2- فی المصدر : ( الکثیر ) .

ص : 115

فقال : لقد ضاع ألف أخذها زیاد . . فلمّا قدم علیه بعد ذلک قال له : ما فعل ألفک یا زیاد ؟ قال : اشتریتُ بها عبیداً ، فأعتقتهُ - یعنی أباه - ، قال : ما ضاع ألفک یا زیاد ! قال : هل أنت حامل کتابی إلی أبی موسی فی عزلک عن کتابته ؟ قال : نعم یا أمیر المؤمنین ! إن لم یکن ذلک عن سخطة ، قال : لیس عن سخطة ، قال : فلِمَ تأمره بذلک ؟ قال : کرهت أن أحمل علی الناس فضل عقلک . .

وکان عمر . . . قد استعمله علی بعض أعمال البصرة ، ثمّ عزله ، وقال : ما عزلتک لجرم ، وقال : کرهت أن أحمل علی الناس فضل عقلک (1) . .

وکان عمر . . . قد بعثه لإصلاح فساد وقع بالیمن ، فرجع من وجهه ، وخطب الناس خطبة لم یسمع الناس بمثلها ، فقال عمرو بن العاص : أما والله لو کان هذا الغلام من قریش لساق العرب بعصاه (2) .

تا آخر آنچه مخاطب خود ذکر کرده ، و مخاطب اگر چه تمام قصه زیاد را نقل کرده ، لیکن عبارت مذکوره را و ذکر عباراتی که منافی و مناقض مقصود او بوده است ، از راه کید و خدعه ترک کرده !

.


1- از جمله : ( وکان عمر . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- [ الف ] قوبل جمیع عبارات ابن خلّکان علی أصل تاریخه فی ترجمة یزید بن زیاد . [ وفیات الأعیان 6 / 356 - 357 ] .

ص : 116

و کسی را که عمر در عهد خود عامل کرده باشد ، و اعمال او را پسندیده باشد ، اگر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیز همان کس را قبل از ظهور قبائحِ افعال و شنائع اعمال او ، عامل کرده باشد ، این فعل آن حضرت را با فعل عثمان مقایسه نتوان کرد ; زیرا که عثمان با وصف نهی و تحذیر عمر و قادح دانستن تولیت بنی امیه در صلاحیت او برای خلافت ، و ظهور و ثبوت قبائح اعمال و افعال ایشان را تولیتها داد ، و با وصف حدوث فتنه های عظیم ایشان را عزل نکرد ، و از زیاد مذکور تا وقتی که از طرف آن حضرت عامل بود هیچ فعلی قبیح صادر نشد ، چنانچه ابن خلّکان بعد از ذکر اشعار ابوسفیان گفته :

فلمّا صار الأمر إلی علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] وجّه زیاداً إلی فارس ، فضبط البلاد ، وحمی ، وجبی ، وأصلح الفساد ، فکاتبه معاویة یروم إفساده علی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فلم یفعل ، ووجّه بکتابه إلی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] (1) وفیه شعر ترکته ، فکتب إلیه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « إنّما ولّیتک ما ولّیتک وأنت أهل لذلک عندی ، ولن تدرک ما نریده ممّا أنت فیه إلاّ بالصبر والیقین ، وإنّما کانت من أبی سفیان فلتة زمن عمر . . . لا تستحق بها نسباً ولا میراثاً ، وإن معاویة یأتی المرء من بین یدیه ومن خلفه ، فاحذره ثم احذره . والسلام » (2) .

.


1- هنا بیاض فی [ الف ] بقدر نصف سطر .
2- وفیات الأعیان 6 / 357 .

ص : 117

اما آنچه گفته : چون حضرت امیر ( علیه السلام ) بر این مکاتبات و مراسلات نهانی وقوف یافت به سوی ‹ 35 › زیاد نامه نوشت که عبارتش این است . . الی آخر .

پس از اینجا کذب ادعای اهل سنت که در باب مدح و خوبی جمیع صحابه علی العموم و حسن سیره و صلاح عقیده معاویه بالخصوص دارند ، ثابت میشود ; زیرا که در این نامه ، جناب امیر ( علیه السلام ) ، معاویه را شیطان فرموده که اغوای مردم از هر جانب منظور دارد .

پس اگر معاویه ممدوح خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میبود چگونه ممکن بود که جناب امیر ( علیه السلام ) او را شیطان مضل میفرمود ؟ !

اما آنچه گفته : او را برادر خود قرار داد .

پس استلحاق معاویه ، زیاد را به ابوسفیان ; دلالت صریحه بر فسق و فجور و عدم استحیای آن ملعون دارد که نسبت زنا بدون ثبوت آن به پدر خود و سمیه میکرد ، و دعوی اخوت زیاد به کذب نموده و او را پسر ابوسفیان قرار داده .

و فضل بن روزبهان هم به شناعت این فعلش قائل شده چنانچه گفته :

لمّا بلغ الخلافة إلی معاویة بعث إلی الکوفة واستلحق (1) زیاداً ، وهذا من قبائح الأُمور الصادرة عن معاویة ولا یعتذر له . (2) انتهی .

.


1- فی احقاق الحق : ( استخلف ) .
2- احقاق الحق : 263 - 264 .

ص : 118

و عجب است که اهل سنت با این همه قبائح و شنائع افعال ، او را خلیفه بر حق و امام صدق دانند و هادی و مهتدی گویند !

ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

فالحق ثبوت الخلافة لمعاویة من حین تسلیم الحسن [ ( علیه السلام ) ] الأمر إلیه ، فإنه بعد ذلک خلیفة حقّ ، وامام صدق (1) .

و پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ میفرماید :

تنبیه سوم : باید دانست که معاویة بن ابی سفیان . . . یکی از اصحاب آن حضرت بود و صاحب فضیلت جلیله در زمره صحابه . . . زنهار در حق او سوء ظنّ نکنی . . . إلی أن قال :

أخرج الترمذی - عن حدیث عمر بن سعد - : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : اللهم اهد به .

و عقل نیز بر آن دلالت میکند ; زیرا که از طرق کثیره معلوم شده که آن حضرت معلوم فرمودند که وی فی وقت من الاوقات خلیفه خواهد شد ، و آن حضرت چون شفقت وافره بر امت داشتند - کما قال الله تعالی : ( حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ ) (2) - پس رأفت کامله آن جناب .


1- الصواعق المحرقة 2 / 625 .
2- التوبة ( 9 ) : 128 .

ص : 119

علیه [ وآله ] الصلاة والسلام نسبت [ به ] (1) امت اقتضا فرمود که خلیفه ایشان را دعا به هدایت و اهتدا نماید . (2) انتهی .

چه حیا و آزرم است که شیطان مُغوی را - که چنان افعال شنیعه از او سرزده که حامیان او با وصف آنکه فدای جان بر نام او میسازند ، ناچار شده اقرار به شنائع و قبایح او مینمایند - خلیفه بر حق و امام صدق خود دانند و عادل و امین قرار دهند ! !

و از همه در گذشته - العیاذ بالله - مدائح و مناقب او بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و حضرت جبرئیل بربافند و استحیایی نکنند .

و از اینجا ثابت گردید که ائمه اهل سنت شیاطین مُغوی ، مصداق أئمة یهدون إلی النارند (3) ، والحق ما شهدت به الأعداء (4) .

.


1- زیاده از مصدر .
2- ازالة الخفاء 1 / 146 - 147 .
3- لعله إشارة إلی قوله نعالی : ( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لاَ یُنصَرُونَ ) سورة القصص ( 28 ) : 41 .
4- به نظر میرسد مراد مؤلف ( رحمه الله ) این باشد که : شاه ولی الله و امثال او با دفاع از معاویه - با وجود این همه معایب ! - عملا اثبات نمودند که از مصادیق أئمة یدعون إلی النار هستند ، واین رفتار آنها شهادت عملی است بر این حقیقت که آیه شامل حال آنها میشود .

ص : 120

و کمال حیرت آن است که والد مخاطب معاویه را ‹ 36 › صاحب فضیلت جلیله گفته ، و نمیدانم که جز فضیلت عداوت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] کدام فضیلت داشت که حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را مسموم نمود ، و بر وفات آن حضرت سرور اظهار کرد ، و با جناب امیر ( علیه السلام ) - که نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - قتال کرد ، و العیاذ بالله بر سبّ آن جناب اقدام نمود و امر به سبّ آن جناب کرد ؟ ! (1) بلا شبهه این فضائل جلیله است که هرگز کسی مدافعت آن نمیتواند کرد ، و البته در حق چنین مردی - جامع الفضائل حاوی المناقب که عدیلش میّسر نمیتواند شد - چگونه سوء ظنّ کرده اید ؟ ! و چگونه صاحب فضیلت جلیله نباشد ؟ ! و چگونه امام حق و خلیفه صدق نگردد ؟ !

و از همه عجب تر آن است که مخاطب را چه استحیا دامنگیر شده که از خلافت معاویه در باب امامت انکار فرموده ، و گفته که :

اطلاق خلیفه هم بر او به جهت مشابهت صوری و اصطلاح مروانیه است ، و محققین اهل سنت اطلاق لفظ ( خلیفه ) بر او نمیکنند (2) .

.


1- مصادر آن در طعن دوازدهم صحابه خواهد آمد .
2- مؤلف تحفه اثناعشریه در صفحه : 180 گوید : اهل سنت . . . خلافت را منحصر در پنج کس مذکور ( اشاره به أمیرمؤمنان وامام مجتبی ( علیهما السلام ) و خلفای ثلاثه ) داشته اند . و در صفحه : 181 مینویسد : اهل سنت قاطبتاً اجماع دارند بر آنکه معاویه . . . از ابتدای امامت حضرت امیر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لغایت تفویض امام حسن [ ( علیه السلام ) ] به او از بغات بود که اطاعت ایام وقت نداشت و بعد از تفویض حضرت امام ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بدو از ملوک شد . و در صفحه : 183 میگوید : محققین از اهل سنت از اطلاق لفظ خلیفه هم تحاشی میکردند ، چنانچه در حدیث صحیح ( الخلافة بعدی ثلاثون سنة ) ترمذی از سعید بن جهان که راوی این حدیث است نقل کرده که : چون او را گفتند که : مروانیان نیز خود را خلیفه میگویند ، گفت : ( کذب بنو الزرقاء ، إنّما هم ملوک من شر الملوک ) . . .

ص : 121

نمی دانم که مخاطب ابن حجر و والد ماجد خویش را که به صدق اعتقاد و خلوص نیت او را خلیفه میگویند (1) ، از محققین اهل سنت بلکه مطلق اهل سنت خارج خواهد کرد یا به تکذیب خویش خواهد پرداخت ؟ !

اما آنچه گفته : بالجمله شرارت و بد ذاتی این زیاد و اولاد ناپاک او خصوصاً عبیدالله قاتل امام حسین ( علیه السلام ) در حق کافه مسلمین عموماً و در حق خاندان حضرت امیر ( علیه السلام ) خصوصاً به حدی است . . . الی آخر .

پس اگر بدکاری اولاد شخصی دلیل بدی آن شخص باشد ، لازم آید که سعد بن ابیوقاص - که به نزد اهل سنت از جمله اصحاب کبار معدود و محسوب است - به سبب بدکاری پسر خود عمر بن سعد از جمله بدکاران معدود شود ; زیرا که عمر بن سعد سردار فوج یزید و از قاتلان حضرت .


1- لاحظ : الصواعق المحرقة 2 / 629 - 630 ، ازالة الخفاء 1 / 146 - 147 .

ص : 122

امام حسین ( علیه السلام ) بود ، چنانچه ابن خلّکان گفته :

فخرج الحسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] إلی الکوفة ، وأمیرها یومئذ عبید الله بن زیاد ، فلمّا قرب منها سیّر إلیه جیشاً مقدمه عمر بن سعد بن أبی وقاص ، فقتل الحسین ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بالطفّ . . وجری ما جری (1) .

مگر عجب نیست از وقاحت ایشان که بگویند که : عمر بن سعد گو سردار فوج یزید و از قاتلان امام شهید بود ، لیکن چون مثل معاویه و دیگر اسلاف در قتال با جگرگوشگان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مجتهد بود مأجور بوده ! گو اگر به خطای اجتهادی نقصان (2) اجر شود لیکن یک اجر از دست هرگز رفتنی نیست ، گو محاربه الهی کنند چه جای محاربه آل رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بلکه ملا علی قاری - از کمال تدین ! - در “ شرح مشکاة “ به اجتهاد عمر بن سعد تصریح نموده (3) ، چنانچه گفته :

قال ابن معین فی عمر بن سعد : کیف یکون من قتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] ثقة ؟ ! انتهی .

أقول : رحم الله من أنصف ، والعجب ممّن یخرّج حدیثه فی کتبهم مع علمهم بحاله . تمّ کلام میرک .

.


1- وفیات الاعیان 6 / 353 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( نه ) آمده است .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] عمر بن سعد در قتال جناب امام حسین ( علیه السلام ) مجتهد بود ، حسب تصریح ملا [ علی ] قاری ! ! نعوذ بالله من ذلک .

ص : 123

وفیه : أنه قد یقال : إنّه لم یباشر قتله ، ولعل حضوره مع العسکر کان بالرأی ‹ 37 › والاجتهاد (1) ! وربّما حسن حاله وطاب مآله ! ومن الذی سلم من صدور معصیة عنه وظهور زلّة منه ؟ ! فلو فتح هذا الباب أشکل الأمر علی ذوی الألباب . (2) انتهی .

پس این کلام ملا علی قاری صریح است در آنکه قتال عمر سعد با حضرت امام حسین ( علیه السلام ) و حضّ (3) و تحریض لشکر که امیر آن بود بر قتل خاندان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و سید الشهداء ( علیه السلام ) اصلا موجب جرح و قدح او نیست ، بلکه چون احتمال اجتهاد و رأی در این قتال است ، زبان طعن بر او نباید گشود و قدح و جرح او نباید نمود .

و کلام در (4) مباشرت عمر سعد ، قتل حضرت سیدالشهدا ( علیه السلام ) را بی فائده است ; زیرا (5) سرداریِ لشکری که برای قتل اهل بیت رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و نهب و اسر خاندان بتول [ ( علیها السلام ) ] مأمور شود - که فضیلتی است بس جلیل ، و امر و تحریض و اعداد اسباب قتل سیدالشهدا ( علیه السلام ) که کار امیر است و منقبتی است بس عظیم - چه کم است که کلام در مباشرت قتل میکند ، و در مباشرت قتل .


1- فی المصدر المطبوع : ( بإکراه ) .
2- [ الف ] نشان عبارت مرقاة : الفصل الثانی من البکاء علی المیت از نسخه احمد حسین خان صاحب مقابله شد . ( 12 ) . [ مرقاة الفاتیح 4 / 190 ] .
3- حضّه علی الأمر حضّاً - من باب قتل - : حثّه علیه . ( مجمع البحرین 1 / 531 )
4- قسمت : ( کلام در ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) آمده است .

ص : 124

و تحریض و اعداد اسباب قتل فرقی نیست .

فلعائن الله والسموات والأرضین والملائکة والجنّ والإنس تتری علی دین یحکم أهله باجتهاد قاتلی الأئمة الأمجاد [ ( علیهم السلام ) ] ، وتفتی باجتهادهم علی تلک الشنائع التی تنهدّ منها الجبال ، وتنشقّ الوهاد والأنجاد .

و چه خوش گفته است ملاعلی قاری که : ومن الذی سلم . . إلی آخره (1) .

واقعی تمامی ائمه و مقتدایان اهل سنت با اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ائمه هدی ( علیهم السلام ) عَلَم بغض و عداوت افراشته اند ، و دقیقه [ ای ] از ایذا و تذلیل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] فرو نگذاشته ! !

اگر عداوت و ایذا و قتل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] را موجب قدح دانند ، سر دفتر ، مقدوحین ثلاثه و اتباع ایشان باشند ، و تالی ایشان معاویه و اشیاع او ، پس مشکلی عظیم بر اهل سنت افتد که احتمال آن ایشان را ممکن نباشد ، ( وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِیراً ) (2) .

و مع هذا عبیدالله بن زیاد از روات احادیث “ صحاح “ اهل سنت است ! چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

أمّا قول معقل لعبید الله بن زیاد : ( لو علمت ان لی حیاة ما .


1- مرقاة الفاتیح 4 / 190 .
2- الاسراء ( 17 ) : 88 .

ص : 125

حدّثتک ) (1) ، فیه : عبید الله بن زیاد بن أبیه الذی یقال له : زیاد بن أبی سفیان . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : مسأله مشکل نزد شیعه آن است که این (3) زیاد ولد الزنا بود .

پس جوابش آنکه : ولد الزنا بودن زیاد به نزد حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثابت نبود ، چنانچه از عبارت نامه آن حضرت - که مخاطب نقل کرده - واضح و لایح است ، و ابوبکره که صحابی مشهور و برادر همین زیاد بود ، نیز تکذیب قول ابوسفیان میکرد ، چنانچه علامه ابن خلکان بعد ذکر استلحاق معاویه زیاد را به طرف پدر خود گفته :

فصار یقال له : زیاد بن أبی سفیان ، فلمّا بلغ أخاه أبا بکرة أن معاویة استلحقه ، وأنه رضی ذلک ، حلف یمیناً أن لا یکلّمه أبداً ، وقال : هذا زنّی أُمّه ، وانتفی من أبیه ، والله ! ما علمت سمیة رأت أبا سفیان قط ! ویله ‹ 38 › ما یصنع بأُمّ حبیبة زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أیرید أن یراها ؟ ! فإن حجبته فضحته ، وإن رآها فیالها من مصیبة تهتک من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حرمة عظیمة !

.


1- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) للاستغناء عنها .
2- شرح مسلم نووی 2 / 166 - 167 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابن ) آمده است .

ص : 126

وحجّ زیاد فی زمن معاویة ثمّ دخل المدینة ، فأراد الدخول علی أُمّ حبیبة ; لأنّها أُخته علی زعمه وزعم معاویة ، ثمّ ذکر قول أبی بکرة أخیه فانصرف عن ذلک .

وقیل : إن أُمّ حبیبة لم تأذن له فی الدخول علیها (1) .

و نیز گفته :

قال أبو الحسن المدائنی : أنا أبو الزبیر الکاتب ، عن أبی إسحاق ، قال : اشتری زیاد أباه عبیداً ، فقدم زیاد علی عمر ، فقال له : ما صنعت بأول شیء أخذته من عطائک ، قال : اشتریت به أبی ، قال : فأعجب ذلک عمر . . وهذا ینافی استلحاق معاویة إیّاه (2) .

و شعرای عرب نیز بر کذب این ادعای ابوسفیان شهادت داده اند ، چنانچه ابن خلکان در ترجمه یزید بن زیاد بن ربیعة بن مفزع حمیری گفته :

وکان ممّا قاله ابن مفزع فی زیاد بن عباد بن زیاد من جملة أبیات عدیدة :

إذا أودی معاویة بن حرب * فبشّر شعب قلبک بالضداع فاشهد أن أُمک لم تباشر * أبا سفیان واضعة القناع ولکن کان أمر فیه لبس * علی وجل شدید وارتیاع .


1- وفیات الاعیان 6 / 358 .
2- وفیات الاعیان 6 / 359 .

ص : 127

وقال فیه أیضاً :

ألا أبلغ معاویة بن صخر * مغلغلة عن الرجل الیمانی أتغضب أن یقال أبوک عفّ * وترضی أن یقال أبوک زان فأشهد أن رحمک من زیاد * کرحم الفیل من ولد الأتان وأشهد أنها ولّدت زیاداً * وصخر من سمیة غیر دان (1) و حاصل مضمون این ابیات این است که سمیه مادر این زیاد با ابوسفیان مباشرت نکرده ، و ابوسفیان گاهی به او نزدیک نشده .

ونیز ابن خلکان گفته :

ولمّا ادعی معاویة زیاداً دخل إلیه بنو أُمیة ، وفیهم عبد الرّحمن ابن الحکم أخو مروان بن الحکم الأموی ، فقال لمعاویة :

لو لم تجد إلاّ الزنج لاستکثرت بهم علینا قلّة وذلّة ، فأقبل معاویة علی أخیه مروان بن الحکم ، قال : أخرج عنّا هذا الخلیع ، فقال مروان : والله إنه لخلیع ما یطاق . . فقال معاویة : والله لولا حلمی وتجاوزی لعلمت أنه یطاق ، ألم یبلغنی شعره فیّ وفی زیاد ؟ ! ثم قال لمروان : أسمعنیه ، فقال :

ألا أبلغ معاویة بن صخر * لقد ضاقت بما تأتی الیدان أ تغضب أن یقال : أبوک عفّ * وترضی أن یقال : أبوک زان .


1- وفیات الاعیان 6 / 350 .

ص : 128

وقد تقدّم ذکر بقیة (1) الأبیات منسوبة إلی یزید بن مفزع ، وفیها خلاف : هل هی لابن مفزع أو لعبد الرحمن ؟ فمن رواها لابن مفزع روی البیت الأول علی تلک الصورة ، ومن رواها لعبد الرحمن رواه علی هذه الصورة (2) .

و نیز گفته :

وقال عبید الله بن زیاد : ما هُجیتُ بشیء أشدّ علیّ من قول ‹ 39 › ابن مفزع :

فکّر ففی ذاک إن فکّرت معتبر * هل نلت مکرمة إلاّ بتأمیر عاشت سمیة ما عاشت وما علمت * إن ابنها من قریش فی الجماهیر (3) و نیز از اشعار ابن مفزع این است :

إن زیاداً ونافعاً وأبا بکرة * عندی من أعجب العجب فهم رجال ثلاثة خلقوا * فی رحم أنثی وکلّهم لأب ذا قرشی کما یقول وذا (4) * مولی وذا بزعمه عربی (5) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقیة ) آمده است .
2- وفیات الاعیان 6 / 359 .
3- وفیات الاعیان 6 / 362 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( ذوا ) آمده است .
5- شرح ابن ابی الحدید 16 / 192 .

ص : 129

و فضل بن روزبهان گفته :

وأمّا ما ذکر أن معاویة ادّعی إخوة زیاد ، فتفصیل هذه الروایة علی ما ذکره المؤرخون ، وذکره ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة ، وذکره ابن الجوزی فی تاریخه : ان زیاداً ولد علی فراش عبید الثقفی (1) .

و دیگر صحابه نیز این معنا را کذب ودروغ میپنداشتند ، چنانچه در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

عن أبی عثمان ، قال : لمّا ادّعی زیاد لقیتُ أبا بکرة ، فقلتُ له : ما هذا الذی صنعتم ؟ ! أنی سمعت ابن أبی وقاص یقول : سمع أُذنای من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو یقول : « من ادعی أباً - فی الإسلام - غیر أبیه ، یعلم أنه غیر أبیه ، فالجنة علیه حرام » . فقال أبوبکرة : أنا سمعته من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

و نووی در شرح این حدیث گفته :

معنی هذا الکلام : الإنکار علی أبی بکرة ، وذلک أن زیاداً - هذا المذکور - هو المعروف بزیاد بن أبی سفیان ، ویقال فیه : زیاد بن أبیه ، ویقال : زیاد بن أُمه ، وهو أخو أبی بکرة لأُمّه ، وکان یعرف :

.


1- احقاق الحق : 263 .
2- [ الف ] کتاب الایمان ، باب من رغب عن أبیه . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 1 / 57 ] .

ص : 130

زیاد بن عبیدة (1) الثقفی ، ثمّ ادّعاه معاویة بن أبی سفیان ، وألحقه بأبیه أبی سفیان ، وصار من جملة أصحابه بعد أن کان من أصحاب علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فلهذا قال أبو عثمان لأبی بکرة : ما هذا الذی صنعتم ؟ ! وکان أبو بکرة ممّن أنکر ذلک ، وهجر بسببه زیاداً ، وحلف أن لا یکلّمه أبداً ، ولعلّ أبا عثمان لم یبلغه إنکار أبی بکرة حین قال له هذا الکلام ، أو یکون مراده بقوله : ( ما هذا الذی صنعتم ) ما هذا الذی جری من أخیک ؟ ! ما أقبحه وأعظم عقوبته ! فإن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حرّم علی فاعله الجنّة . (2) انتهی .

آری ولد الزنا بودن عبیدالله پسرش - که نام مادرش مرجانه بود - البته در کتب احادیث امامیه مذکور و مسطور است .

.


1- فی المصدر : ( بزیاد بن عبید ) .
2- شرح مسلم نووی 2 / 52 .

ص : 131

طعن دوم : برگرداندن حکم بن ابی العاص طرید پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 132

ص : 133

قال : طعن دوم :

آنکه حَکَم بن ابی العاص را که پدر مروان [ شیطان ] (1) بود ، و آن حضرت وی را بر تقصیری اخراج فرموده بود ، باز در مدینه طلبید .

جوابش آنکه : حَکَم را آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برای دوستی او با منافقین و فتنه انگیزی او در میان مسلمین و معاونت کفار اخراج فرموده بود ، چون بعد از وفات پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و خلافت شیخین ، غلبه اسلام (2) و زوال کفر و بطلان نفاق به حدّی شد که نام و نشان این دو فرقه در بلاد حجاز عموماً و در مدینه منوره خصوصاً از بیضه شیطان هم کمیاب تر گشت ! و قاعده اصول ‹ 40 › مقرر است که : الحکم المعلول بالعلّة یرتفع عند ارتفاعها ، پس حُکم به اخراج او نیز مرتفع شد .

و شیخین به آن جهت آمدن او را روادار نشدند که هنوز احتمال فتنه و فساد قائم بود ; زیرا که حَکَم از بنی امیه بود و شیخین از تیم و عدی ، [ امکان .


1- زیاده از مصدر .
2- در تحفه : ( و غلبه اسلام ) نیامده است .

ص : 134

داشت ] بنابر عداوت جاهلیت باز عرق حمیتش به جوش آید و در میان مسلمین موشک دوانی کند ، و چون عثمان خلیفه شد که برادر زاده او میشد ، از این معنا هم اطمینان کلی دست داد ، لهذا او را به مدینه منوره طلبید و صله رحم نمود .

و خود عثمان را از این بابت سؤال کرده بودند که : حَکَم را چرا در مدینه آوردی ؟ او خود جواب شافی فرمود که : من اجازه آوردنش در مدینه منوره در مرض موت آن جناب گرفته بودم ، چون ابوبکر صدیق خلیفه شد و با او گفتم ، شاهد دیگری برای اجازه درخواست ، چون شاهد دیگر نداشتم سکوت کردم ، و همچنین نزد عمر رفتم که شاید گفته مرا تنها قبول نماید ، و او هم به دستور ابوبکر شاهد دیگر درخواست ، باز سکوت کردم ، چون خود خلیفه شدم به علم یقینی خود عمل کردم .

و شاهد این مقوله عثمان در کتابهای اهل سنت موجود است به روایت صحیح که : در مرض موت آن حضرت روزی فرمودند که : کاش نزد من مردی صالحی بیاید که با وی سخن کنم ، ازواج مطهرات و دیگر خادمان محل عرض کردند که : یا رسول الله ! [ ص ] ابوبکر را بطلبیم ؟ فرمود : نه ، باز گفتند : عمر را بطلبیم ؟ فرمود : نه ، باز گفتند : علی [ ( علیه السلام ) ] را بطلبیم ؟ فرمود : نه ، باز گفتند : عثمان را بطلبیم ؟ گفت : آری ، و چون عثمان آمد خلوت فرمود و تا دیر با او

ص : 135

سرگوشی نمود (1) .

عجب نیست که در آن سرگوشی که وقت لطف و کرم بود شفاعت این گنهکار کرده باشد و پذیرا هم شده باشد و دیگری بر آن مطلع نشده .

و نیز ثابت شده است که حَکَم در آخر عمر خود از نفاق و فساد توبه کرده بود ، چنانچه مِن بعد از او چیزی به وقوع نیامد .

و مع هذا پیر فرتوت شده بود و قوای او متساقط گشته ، خوف فتنه از او نمانده بود ، پس در آوردن او به مدینه در این حالت از قبیل نظر به اجنبیه که زالِ فرتوتِ دیو شکل باشد خواهد بود که اصلا محل طعن نیست (2) .

أقول :

قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ در تقریر این طعن از طرف شیعیان گفته :

ومن ذلک أنه ردّ الحکم بن أبی العاص إلی المدینة ، وقد کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سیّره ، وطرده ، وأبعده من المدینة ، وامتنع أبو بکر وعمر ردّه ، فصار بذلک مخالفاً للسنّة ولسیرة من تقدّمه مدّعیاً علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عاملا بدعواه من غیر بیّنة (3) .

.


1- مراجعه شود به الغدیر 9 / 270 - 271 .
2- تحفه اثناعشریه : 309 - 310 .
3- المغنی 20 / ق 2 / 39 .

ص : 136

یعنی از جمله آنچه بر عثمان طعن کرده اند آن است که : او طلب کرد حَکَم بن ابی العاص را که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را رانده و از مدینه دور ساخته بود ، و ابوبکر و عمر از ردّ او امتناع نمودند ، و به این حرکت مخالفت سنت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و سیره شیخین از او به ظهور آمده ، و دعوی کرد بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حدیثی دروغ را و عمل کرد به دعوی خود ‹ 41 › به غیر بیّنه .

و شهرستانی در “ ملل و نحل “ در تقریر این طعن این عبارت گفته :

منها : أنه ردّ الحکم بن أبی العاص بن أُمیّة إلی المدینة بعد أن طرده رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکان یسمّی : طرید رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وبعد أن کان تشفّع إلی أبی بکر وعمر أیام خلافتهما ، فما أجاباه إلی ذلک ، ونفاه عمر من مقامه بالیمن أربعین فرسخاً (1) .

و مولانا محمد باقر مجلسی - علیه الرحمه - در کتاب “ حق الیقین “ گفته :

طعن دوم آنکه : حَکَم بن ابی العاص را که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را از مدینه بیرون کرده ، به اعتبار کفر و نفاق او و ایذای بسیاری که از او به آن حضرت میرسید ، و تا حضرت در حیات بود او را رخصت دخول مدینه نداد ، و چون حضرت رحلت [ کرد ] (2) از دنیا ، عثمان به اعتبار قرابتی و اتفاقی .


1- [ الف ] اوائل کتاب . [ الملل والنحل 1 / 26 ] .
2- زیاده از مصدر .

ص : 137

که در نفاق با یکدیگر داشتند به نزد ابوبکر آمد و شفاعت کرد که او را رخصت دخول مدینه بدهد ، ابوبکر رخصت نداد ، و چون عمر خلیفه شد باز استدعا کرد عمر نیز راضی نشد ، چون خود خلیفه شد او را و امثال او را به اعزاز و اکرام در مدینه آورد ، و هر چند امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و زبیر و طلحه و سعد و عبدالرحمن و عمار و سایر صحابه در این باب با او سخن گفتند و بر عمل او انکار کردند ، فایده نکرد ، و این عمل مخالف سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود و مخالف سیره شیخین که شرط کرده بود که به طریقه ایشان عمل کند . (1) انتهی .

و ما میگوییم : هرگاه حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و طلحه و زبیر و سعد بن ابیوقاص و عبدالرحمن و عمّار یاسر - که نزد اهل سنت از اجلای صحابه بودند - و عایشه - که مجتهده صدیقه بود ! - عثمان را بر این حرکت ناشایسته طعن و ملامت نمودند و هیچ عذر او را در این باب مقبول نداشتند پس تأویلات واهیه بارده مخاطب و پیشوایان او باطل محض باشد و اصلا قابل سماعت نه .

و عثمان چنانکه در ردّ حَکَم بن ابی العاص مخالفت صریح فعل آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده ، همچنان در این باب از او مخالفت صریح قول آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سرزده ; زیرا که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صحابه خود را از .


1- حقّ الیقین : 259 - 260 .

ص : 138

فتنه های حَکَم ترسانیده بود ، و ارشاد نموده بود که : « این کس قریب است که مخالفت خدا و سنت رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نماید ، و از صلبش فتنه ها بیرون آید که دخان آن تا به آسمان رسد » ، صحابه عرض کردند که : این کس اذلّ و خوارتر است از این معنا ! حضرت فرمود که : « بلی ، او چنین خواهد نمود ، و بعضی از شما از مددکاران او خواهند بود » .

و ظاهر است که مراد از این بعض عثمان است که مددکاری او حَکَم را ظاهر است که او را در مدینه داخل نمود و به عطایای وافره و اموال متکاثره بر او انعام نمود ، و با اولادش - که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر ایشان لعنت کرده بود - مصاهرت کرد ، و مالهای بسیار و انعامات بی شمار به ایشان عطا کرد ، و مروان را کاتب و وزیر خود ساخت .

و روایتی که مضمونش مذکور شد در “ کنز العمال “ به این عبارت مذکور است : ‹ 42 › عن ابن عمر ، قال : هجرت الرواح إلی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فجاء أبو الحسن ، فقال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ادن » ، فلم یزل یدنیه حتّی التقم أذنیه ، فبینما النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یسارّه إذ رفع رأسه کالفزع ، قال : قرع (1) بسیفه الباب ، فقال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « اذهب فَقُده کما تُقاد الشاة إلی حالبها » ، فإذا علی [ ( علیه السلام ) ] یُدخل .


1- فی المصدر : ( فدع ) ، وفی هامش المصدر - نقلا عن النهایة 2 / 119 - : ( الدع : الطرد والدفع ) .

ص : 139

الحکم ابن أبی العاص ، آخذاً بأُذنه ، وله رفّة (1) حتّی أوقفه بین یدی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلعنه نبیّ الله ثلاثاً ، ثمّ قال : « اجلسه (2) ناحیة » حتّی راح إلیه قوم من المهاجرین والأنصار ، ثمّ دعا به ، فلعنه ، ثمّ قال : « إن هذا سیخالف کتاب الله ، وسنة نبیّه ، وسیخرج من صلبه فتن یبلغ دخانها السماء » ، فقال ناس من القوم : هو أقلّ وأذلّ من أن یکون هذا منه ، قال : « بلی ، وبعضکم یومئذ شیعته » .

قط . فی الأفراد . کر . قال قط : تفرّد به حسن بن قیس عن عطاء [ عن ] (3) ابن عمر . (4) انتهی .

و از این حدیث این هم ظاهر شد که آنچه اهل سنت دعوی مینمایند که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عثمان در باب ردّ حَکَم اجازه داده بود ، محض افترا است از اهل سنت یا از عثمان ; زیرا که چگونه جایز است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ردّ او را که باعث فتنه های عظیم شد ، جایز داشته باشد ؟ !

.


1- فی المصدر : ( ولها زنمة ) ، وفی هامش المصدر - نقلا عن النهایة 3 / 316 - : ( زنمة : هی شیء یقطع من أُذن الشاة ویترک معلقاً بها ) .
2- فی المصدر : ( أحله ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب الفتن ، أمر ابن الحکم . [ کنز العمال 11 / 358 - 359 ] .

ص : 140

اما آنچه گفته : حَکَم را آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله ) ] برای دوستی او با منافقان اخراج فرموده بود .

پس اولا : ثابت باید کرد که علت اخراج حَکَم فقط همین امر بود ، بعد آن بر آن امری بنا باید نمود ، و محض دعوی کافی نیست .

و یافعی در “ تاریخ “ خود آورده که :

حَکَم به افشای سرّی از اسرار سیّد ابرار جسارت نمود ، بنابراین آن حضرت او را از مدینه اخراج فرمود (1) .

و ابن تیمیه گفته :

من الناس من یروی أنه حاکی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی مشیه ، ومنهم من ینقل غیر ذلک (2) .

و در روایت واقدی - علی ما نقل - واقع است که عثمان گفت :

وإنّما أخرجهم - یعنی الحکم ومن معه - لکلمة بلغته عن الحکم (3) .

یعنی جز این نیست که اخراج فرمود آن حضرت او را به سبب کلمه [ ای ] که از حَکَم به او رسیده بود .

.


1- مرآة الجنان 1 / 85 .
2- [ الف ] مطاعن عثمان . [ منهاج السنة 6 / 265 ] .
3- کتاب مغازی واقدی مطبوع ناقص است ، وفاقد این مطلب میباشد ، از نسخه های خطی آن نیز اطلاعی در دست نیست ، مراجعه شود به : الشافی 4 / 270 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 31 ، نهج الحق : 293 .

ص : 141

و نیز دوستی با منافقین دلیل نفاق است چنانچه حق تعالی شأنه فرموده : ( الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض . . ) (1) ( إِنَّ الظّالِمینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض . . ) (2) .

و سید مرتضی علم الهدی گفته :

کیف تطیب نفس مسلم موقّر لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] معظّم له بأن یأتی إلی عدوّ لرسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، مصرّح بعداوته والوقیعة فیه حتّی یبلغ به الأمر إلی أن کان یحکی مشیه ، فطرده رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) (3) .

وعجب آن است که : مخاطب استحیا کرده اصل مطرود شدن حَکَم را انکار نکرده ، تعصب ابن تیمیه را باید دید که با وجود ثبوت مطرود کردن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) او را به استفاضه شیاع - در ردّ “ منهاج الکرامة “ - میخواهد که به انکارش پردازد ، چنانچه گفته :

قد ذکر غیر واحد من أهل العلم أن نفی الحکم باطل ، وأنّ النبیّ لم ینفه إلی الطائف بل هو ذهب بنفسه ! (4) .


1- التوبة ( 9 ) : 67 .
2- الجاثیة ( 45 ) : 19 . در [ الف ] اشتباهاً به جای دو آیه فوق آمده است : ( إن المنافقین والمنافقات بعضهم أولیاء بعض ) .
3- الشافی 4 / 271 .
4- منهاج السنة 6 / 353 ، ولاحظ أیضاً : 246 .

ص : 142

اما آنچه گفته که : چون بعد از وفات پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و خلافت شیخین و زوال کفر و بطلان نفاق به حدّی . . . الی آخر .

پس مردود ‹ 43 › است به آنچه سابق از این در نقض باب مکائد تحریر نموده شد (1) ، و به آنچه واقدی روایت کرده که : عثمان گفت : ( وفی الناس من هو شرّ منه ) (2) .

و مخاطب ترجمه این لفظ در “ حاشیه “ از ترجمه اعثم کوفی نقل کرده (3) .

اما آنچه گفته : حُکم اخراج او نیز مرتفع شد .

پس مدفوع است به اینکه : برای اثبات این نتیجه ، اثبات صغری و کبرای قیاس ضرور و لابد است ، و آنفاً معلوم شد که نه صغرای این قیاس ثابت است نه کبری ، بلکه ضد و نقیض آنها ثابت است .

اما آنچه گفته : و شیخین به آن جهت آمدن او را روادار نشدند که هنوز احتمال فتنه و فساد قائم بود . . الی آخر .

پس شیخین تصریح کرده اند به اینکه ایشان حَکَم را به این جهت .


1- تقلیب المکائد : 327 ( کید 68 ) .
2- انظر : الشافی 4 / 270 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 31 .
3- حاشیه تحفه اثناعشریه : 610 .

ص : 143

[ رخصت ] آمدن ندادند که مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و تغیّر سنت آن حضرت لازم میآمد . و عثمان را توبیخ و تعییر شدید بر درخواست طلب حَکَم کردند که تکلیف مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میداد ، چنانچه از “ انسان العیون “ و “ تذکرة الخواص “ سبط ابن الجوزی و “ تاریخ واقدی “ منقول خواهد شد (1) . و این تعلیل که ناصبی ذکر کرده شیخین ذکر نکرده اند !

اما آنچه گفته : چون عثمان خلیفه شد که برادرزاده او میشد از این معنا هم اطمینان کلی دست داد .

پس از کافری منافقی بد کیشی که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر او لعنت کرده ، و در حق او فرموده : « إن هذا سیخالف کتاب الله وسنة نبیّه (2) » به چه طور اطمینان حاصل میتواند شد ؟ !

مگر کسی را اطمینان میتواند شد که اعتماد بر اقوال رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] نداشته باشد ; و کسی که حالش چنین باشد او را از موشک دوانی در مسلمین چه باک .

اما آنچه گفته : صله رحم نمود .

پس جوابش آنکه : صله رحم نمودن با کسی مرغوب و مطلوب است که .


1- السیرة الحلبیة 2 / 270 ، تذکرة الخواص : 189 ، ونقله عن الواقدی السید المرتضی ( قدس سره ) فی الشافی 4 / 269 - 271 .
2- در اوائل همین طعن از کنز العمال 11 / 358 - 359 گذشت .

ص : 144

آن کس دشمن خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نباشد ، چنانچه حق تعالی شأنه فرموده : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ ) (1) .

و نیز فرموده : ( لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ ) (2) .

و نیز فرموده : ( وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِیِّ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ ) (3) .

پس صله کردن با کسانی که عدوّ خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باشند به حیثیتی که مخالفت و عصیان خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم آید ، مذموم است نه ممدوح .

اما آنچه از عثمان نقل کرده که : او گفت که : من اجازه آوردنش در مدینه منوّره در مرض موت آن جناب گرفته بودم .

پس جوابش آنکه : مضمون این کلام عثمان را قاضی القضات در کتاب “ مغنی “ و فضل بن روزبهان در کتاب “ ابطال الباطل “ ذکر کرده اند (4) ، لیکن لفظ مرض موت را که مخاطب از طرف خود اضافه نموده ، در اثنای کلام عثمان نقل ننموده اند ، بلکه قاضی نورالله شوشتری این لفظ را در عبارت .


1- المجادلة ( 58 ) : 22 .
2- الممتحنة ( 60 ) : 13 .
3- المائدة ( 5 ) : 81 .
4- المغنی 20 / ق 2 / 50 ، وانظر : احقاق الحق : 251 .

ص : 145

خود به طریق استهزا مذکور ساخته ، چنانچه گفته :

لو کان عثمان صادقاً فی استیذانه عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لإدخال الحکم ; فلِمَ لم یدخله فی زمانه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مع غایة ‹ 44 › محبّته [ له ] (1) ونهایة اهتمامه فی شأنه حتّی لا یتّهمه أبو بکر وعمر بعد ذلک بالکذب عناداً ؟ !

اللّهم إلاّ أن یقال : إنه استأذن فی ذلک سرّاً عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی مرضه ، وعند ما نسبه عمر إلی الهجر والهذیان ، وضاق الوقت عن إدخاله فی حیاته لقرب وفاته وطول المسافة بین المدینة ، ومکان ذلک المطرود المردود ، وحینئذ لعمر أن یقول : إن الرجل کان یهجر ، فلا اعتداد بأنه (2) فی تلک الحالة ، ( فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَلْیَبْکُوا کَثِیراً ) . (3) انتهی .

و مظنون به ظنّ غالب آن است که مخاطب چون بر این کلام قاضی - علیه الرحمه - مطلع گردیده ، این قید را از طرف خود زیاده کرده .

و مع هذا در عبارت ترجمه “ فتوح “ اعثم کوفی - که مخاطب در حاشیه نقل کرده - اجازه صریح مذکور نیست ، بلکه در آن عبارت مذکور است که :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بإذنه ) .
3- احقاق الحق : 251 ، والآیة الشریفة فی سورة التوبة ( 9 ) : 82 .

ص : 146

عثمان گفت : من که عثمانم حال بر رأی مبارک مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عرض داشتم در معنای باز آوردن او ، و مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرا زمان داده بود (1) .

و در عبارت واقدی - علی ما نقل - این لفظ واقع است :

وقد کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیث کلّمته أطمعنی فی أن یأذن له (2) .

چنانچه سید مرتضی علم الهدی گفته :

إنّه لم یرو عن الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] إذناً ، وإنّما ادّعی أنه أطمعه فی ذلک ، وإذا جوّزنا کونه صادقاً عند الروایة بل قطعنا علی صدقه لم یکن معذوراً (3) .

و یافعی نیز وعده ردّش ذکر کرده چنانچه گفته :

واعتذر - لمّا طعن فی ذلک - بأنّه کان قد شفع فیه إلی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فوعده بردّه (4) .

و ذهبی که از متعصبین اهل سنت است این اعتذار عثمان را ذکر ننموده ، چنانچه یافعی بعد از عبارت منقوله گفته :

.


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 610 .
2- الشافی 4 / 270 ، بحار الأنوار 31 / 170 .
3- الشافی 4 / 271 .
4- [ الف ] سنة إحدی وثلاثین ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ مرآة الجنان 1 / 85 ] .

ص : 147

قلت : هکذا رأیت أن أذکر عذر عثمان . . . فی ذلک ، وأمّا قول الذهبی : ( طرده النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فلمّا استخلف عثمان أدخله المدینة وأعطاه مائة ألف ) من غیر ذکر عذر لعثمان فإطلاق قبیح یستبشعه (1) کل ذی إیمان بفضل الصحابة أولی الحق والإحسان (2) .

و ابن خلّکان نقل کرده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اذن ردّ حَکَم در زمان خلافت عثمان داده بود ، چنانچه گفته :

ویقال : إن عثمان . . . کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد أذن له فی ردّه متی أفضی الأمر إلیه (3) .

و بنابر این خیانت و بی دینی عثمان در درخواست طلب حَکَم از شیخین لازم میآید که اذن مقید به زمان خلافت عثمان بود ، پس در زمان شیخین به چه وجه طلب او میخواست ؟ !

و در “ سیره حلبی “ - در ضمن اموری که مردم از عثمان ناخوش داشتند - مذکور است :

ومنها : أنه . . . أدخل عمّه الحکم بن أبی العاص - والد مروان - .


1- فی المصدر : ( یستشنعه ) .
2- مرآة الجنان 1 / 85 .
3- وفیات الأعیان 2 / 226 .

ص : 148

المدینة ، وکان یقال له : طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولعینه ، وقد کان صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طرده إلی الطائف ، ومکث به مدّة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومدّة أبی بکر بعد أن سأله عثمان فی إدخاله المدینة فأبی ، فقال له عثمان : عمّی فقال : عمّک إلی النار هیهات [ هیهات ] (1) أن ‹ 45 › أُغیّر شیئاً فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، والله لا رددته أبداً . .

فلمّا توفّی أبو بکر وولی عمر کلّمه عثمان فی ذلک ، فقال له : ویحک یا عثمان ! تتکلّم فی لعین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وطریده وعدوّ الله ورسوله ؟ !

فلمّا ولی عثمان ردّه إلی المدینة ، فاشتدّ ذلک علی المسلمین المهاجرین والأنصار ، وأنکر ذلک علیه أعیان الصحابة فکان ذلک من أکبر الأسباب علی القیام علیه . (2) انتهی .

و در این عبارت ذکر کردن عثمان این معنا را که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به او اجازه ردّ حَکَم داده بود ، مذکور نیست ، و نه طلب کردن شیخین شهادت .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قوبل هذه العبارة علی أصل سیر [ ة ] الحلبی ، وهی موجودة فی خزانة کتب العلاّمة البارع السید محمد تقی ابن العلاّمة مولانا السید حسین أدام الله برکاتهما . ( 12 ) ح . [ السیرة الحلبیة 2 / 270 ] .

ص : 149

دیگر ! بلکه در این تصریح است به اینکه عمر و ابوبکر نیز عثمان را ملامت بر درخواست طلب آن ملعون عدو خدا کردند .

اگر عثمان در درخواست طلب او متمسک به اجازه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میشد ، شیخین را ملامت و تعییر او کی روا میبود ؟ !

پس معلوم شد که حکایت اذن دادن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - در باب ردّ آن ملعون ، محض باطل و مفتری است - اصلی ندارد (1) .

.


1- [ الف ] ما نقم الناس علی عثمان . . . لمّا ردّ عثمان الحکم بن أبی العاص طرید النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وطرید أبی بکر وعمر إلی المدینة فتکلّم الناس فی ذلک ، فقال عثمان : ما ینقم الناس منّی إن وصلت ترحماً [ إنی وصلت رحماً ] ، وقرّبت عمّاً ! [ العقد الفرید 4 / 305 ] . وکتب عثمان إلی أهل الکوفة - حین ولاّه سعید بن العاص - : أمّا بعد ; فإنی کتبت ولّیتکم الولید بن عقبة غلاماً حین ذهب شرّه ، وثاب حلمه ، وأوصیتُه بکم ولم أوصکم به ، فلمّا أعتبکم [ أعیتکم ] علانیة طعنتم فی سیرته ، وقد ولّیتکم سعید بن العاص ، وهو خیر عشیرته ، وأوصیته [ وأوصیه ] بکم خیراً ، فاستوصوا به خیراً . وکان الولید بن عقبة أخا عثمان لأُمّه ، وکان عامله علی الکوفة ، فصلّی بهم الصبح ثلاث رکعات - وهو سکران ! - ثم التفت إلیهم ، فقال : وإن شئتم زدتکم ، فقامت علیه البیّنة عند عثمان ، فقال لطلحة : قم فأجلده ، قال : لم أکن من الجلاّدین ، فقام إلیه علی ( علیه السلام ) فجلّده . . وفیه یقول الحطیئة : شهد الحطیئة حین یلقی ربّه * إن الولید أحقّ بالعذر نادی وقد تمّت صلاتهم * [ أ أزیدکم ثملا وما یدری ] لیزیدهم خیراً ولو قبلوا * لجمعت بین الشفع والوتر [ مسکوا ] عنانک إذ جریت * ولو ترکوا عنانک لم تزل تجری مختصر العقد ابن عبد ربّه . ( 12 ) ر . [ العقد الفرید 4 / 307 - 308 ، والمصرع الرابع من البدء والتاریخ 5 / 201. . وغیره ] . وردّ الحکم بن العاص ، وکان قد نفاه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الربذة . وفی الریاض النضرة : ردّه من الطائف إلی المدینة ، ولم یردّه أبو بکر ولا عمر . . . ، فردّه عثمان . . . [ انظر : الریاض النضرة 2 / 189 ( چاپ مصر ) ] . قیل : إنّما ردّه بإذن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، قاله غیر واحد وسیجیء . وولّی مصر عبد الله بن أبی سرح ، وأعطی أقاربه الأموال ، وکان ذلک ممّا ینقم علیه الناس . تاریخ الخمیس [ 2 / 259 ] . ( 12 ) .

ص : 150

و در “ تذکرة خواصّ الأُمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است :

أمّا قوله - أی قول الحسن ( علیه السلام ) - : یابن طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیشیر إلی الحکم ابن أبی العاص بن أُمیة بن عبد شمس ، أسلم الحکم یوم الفتح ، وسکن المدینة ، وکان ینقل أخبار رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الکفار من الأعراب وغیرهم ، ویتجسّس علیه . قال الشعبی : وما أسلم إلاّ لهذا ، ولم یحسن إسلامه ، ورآه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - یوماً - وهو یمشی ، ویجنح (1) فی مشیه ، ویحاکی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال له : « کن کذلک » ، فما .


1- فی المصدر : ( یتخلّج ) .

ص : 151

زال یمشی کأنّه یقع علی وجهه ، ونفاه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الطائف وابنه (1) ، فلمّا توفّی کلّم عثمان أبابکر أن یردّه ; لأنه کان عمّ عثمان ، فقال له أبو بکر : هیهات ! شیء فعله رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والله لا أُخالفه أبداً . . فلمّا مات أبو بکر وولی عمر کلّمه فیه ، فقال : یا عثمان ! أما تستحیی من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومن أبی بکر تردّ عدوّ الله وعدوّ رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی المدینة ؟ ! والله لا کان هذا أبداً . . ! فلمّا مات عمر وولی عثمان ردّه فی یوم ولی فیه ! وقرّبه ، وأدناه ، ودفع له مالا عظیماً ، ورفع منزلته ، فقام المسلمون علی عثمان وأنکروا علیه ، وهو أول ما أنکروا علیه ، وقالوا : أرددت عدوّ الله ورسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وخالفت الله ورسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ ! فقال : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وعدنی بردّه ، فامتنع جماعة من الصحابة عن الصلاة خلف عثمان لذلک ، ثم توفّی الحکم فی خلافة عثمان ، فصلّی علیه ، ومشی خلفه ، فشقّ ذلک علی المسلمین ، وقالوا : ما کفاک ما فعلت ؟ ! تصلّی علی منافق ملعون لعنه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فنفاه ؟ ! فخلعوه وقتلوه . وأعطا ابنه [ مروان ] (2) خمس غنائم افریقیة خمسمائة ألف دینار .

.


1- فی المصدر : ( ولعنه ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 152

ولمّا بلغ عائشة أرسلت إلی عثمان : أما کفاک أنک رددت المنافق ‹ 46 › حتّی تعطیه أموال المسلمین وتصلی علیه ، وتشیّعه ، وبهذا السبب قالت : اقتلوا نعثلا ، قتله الله ، فقد کفر .

ولمّا بلغ مروان إنکارها جاء إلیها یعاتبها ، فقالت : اخرج یا ابن الزرقاء ! إنی أشهد علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه لعن أباک وأنت فی صلبه .

قال الشعبی : إنّ مروان ولد سنة اثنتین من الهجرة ، وأبوه إنّما أسلم یوم الفتح ، ونفاه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعد ذلک .

قلت : فقد ذکر ابن سعد معنی الحکایة التی حکیناها . (1) انتهی .

.


1- تذکرة الخواص : 189 ، والموجود فی الطبقات الکبری لابن سعد 5 / 36 ( طبع دار صادر بیروت ) هکذا : قالوا : قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومروان بن الحکم ابن ثمانی سنین ، فلم یزل مع أبیه بالمدینة حتّی مات أبوه الحکم بن أبی العاص فی خلافة عثمان بن عفان ، فلم یزل مروان مع ابن عمه عثمان بن عفان ، وکان کاتباً له ، وأمر له عثمان بأموال ، وکان یتأول فی ذلک صلة قرابته ، وکان الناس ینقمون علی عثمان تقریبه مروان وطاعته له ، ویرون أن کثیراً ممّا ینسب إلی عثمان لم یأمر به ، وأن ذلک عن رأی مروان دون عثمان ، فکان الناس قد شنفوا لعثمان لما کان یصنع بمروان ویقرّبه ، وکان مروان یحمله علی أصحابه وعلی الناس ، ویُبلغه ما یتکلمون فیه ویهدّدونه به : ویُریه أنه یتقرب بذلک إلیه ، وکان عثمان رجلاً کریماً حییاً سلیماً ، فکان یصدّقه فی بعض ذلک ، ویرد علیه بعضاً ، وینازع مروان أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین یدیه ، فیردّه عن ذلک ویزبره ، فلما حصر عثمان کان مروان یقاتل دونه . . إلی آخره .

ص : 153

و این عبارت قاطع جمیع اعذار بارده و دافع شبهات غیر وارده اهل سنت است ، و از آن صریح هویداست که عثمان محض به جهت قرابت خویش میخواست که طرید و ملعون رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به مدینه آورد ، و تصدیع این معنا به شیخین میداد ، و میخواست که تقوای ظاهری شیخین را - که در زعم معتقدان ایشان (1) محقق بود بر باد دهد ، و ابو بکر طلب او را به مدینه علی القطع مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میدانست ، و بعد کلام بلاغت نظام ابن الخطاب اعنی : ( أما تستحیی . . ) - که ناصّ است به عدم استحیای کثیر الحیاء ، ومن کان یستحیی الملائکة منه فی زعم أتباعه [ ! ! ] - از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابی بکر حاجت تطویل مقال نیست که وقاحت و آن هم از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قسمی که شناعت دارد بر جهال هم مخفی نیست فضلا عن الفضلاء .

علقمی در “ شرح جامع صغیر “ گفته :

وروی أنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « قلّة الحیاء کفر » (2) .

.


1- در [ الف ] اوشان آمده است .
2- [ الف ] شرح حدیث : « الحیاء من الإیمان » . ( 12 ) . [ شرح جامع صغیر وانظر : کنز العمال 3 / 54 ] .

ص : 154

وفی المشکاة :

عن ابن عمر : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « إن الحیاء والایمان قرناء جمیعاً فإذا رفع أحدهما تتبعه الآخر » . رواه البیهقی فی شعب الإیمان (1) .

وامتناع جماعتی از صحابه از نماز گزاردن پسِ عثمان - با وصف اعتقاد اهل سنت به جواز صلاة خلف کل برّ وفاجر - لطافتی که دارد خود مخفی نیست که بعد صلوح (2) فاجر امامت را غالباً جز کفر مانع اقتدا نباشد .

و طعن و تشنیع مسلمین بر عثمان به جهت صدور این فعل اگر مقبول اهل سنت نباشد - لجواز کونهم من غیر الصحابة - پس کلام عایشه را - که صریح است در آنکه طلب آن منافقِ ملعون ، عثمان را کافی بود - چه علاج است ؟ !

و دادن اموال مسلمین به آن ملعون ، و نماز خواندن بر او ، و تشییعش کردن علاوه بر آن .

و تصدیق کلام علامه حلی است که فرموده که : عثمان استهزا به شریعت میکرد .

.


1- [ الف ] الفصل الثالث من باب الرفق والحیاء وحسن الخلق . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 3 / 1409 - 1410 ] .
2- یعنی صلاحیت داشتن .

ص : 155

و بعد این و آن غالباً اهل سنت را بعدِ سماعِ لعن حضرت عایشه بر عثمان ، و تکفیرش ، و امر به قتلش - به سبب طلب حَکَم و نماز گزاردن بر او و تشییعش - مجال دم زدن نماند !

و سید مرتضی در جواب قاضی القضات عبد الجبار فرموده :

أمّا ما ادّعیته وبنیت الأمر فی قصة الحَکَم ; من أن عثمان لمّا عوتب فی ردّه ادّعی أن الرسول ( صلی الله علیه وآله ) أذن له فی ذلک . .

فهو شئ ما سمع إلاّ منک ، ولا ندری من أین نقلته ، وفی أیّ کتاب وجدته ، وما رواه الناس کلّهم بخلاف ذلک .

وقد روی الواقدی - من طرق مختلفة - وغیره من : أن الحکم بن أبی العاص لمّا قدم المدینة - بعد الفتح - أخرجه النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) إلی الطائف ، ‹ 47 › وقال : « ولا تساکننی (1) فی بلد أبداً » ، فجاءه عثمان ، فکلّمه ، فأبی ، ثم کان من أبی بکر مثل ذلک ، ثم کان من عمر مثل ذلک ، فلمّا کان (2) عثمان أدخله ، ووصله ، وأکرمه فی ذلک ، فمشی فی ذلک علی ( علیه السلام ) والزبیر وطلحة وسعد وعبد الرحمن بن عوف وعمار بن یاسر حتّی دخلوا (3) علی عثمان ، فقالوا له : « إنک .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ولا تسکننی ) آمده است .
2- فی المصدر : ( قام ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( دخلا ) آمده است .

ص : 156

قد أدخلت هؤلاء القوم - یعنون الحکم ومن معه - وقد کان النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) أخرجه وأبو بکر وعمر ، وإنا نذکرک الله والاسلام ومعادک ، فإن لک معاداً ومنقلباً ، وقد أبت ذلک الولاة [ من ] (1) قبلک ، ولم یطمع أحد أن یکلّمهم فیه ، وهذا شیء نخاف الله تعالی علیک فیه » .

فقال : إن قرابتهم منی حیث تعلمون ، وقد کان رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) حیث کلّمته أطمعنی فی أن یأذن له ، وإنّما أخرجهم بکلمة بلغته عن الحکم ، ولن یضرّکم مکانهم شیئا ، وفی الناس من هو شرّ منهم .

فقال علی ( علیه السلام ) : « لا أجد (2) شرّاً منه ولا منهم » ، ثم قال علی ( علیه السلام ) : « هل تعلم أن عمر قال : والله لتحملنّ بنی أبی معیط علی رقاب الناس ، والله لئن فعل لتقتلنّه » .

فقال عثمان : ما کان منکم أحد یکون بینه وبینه من القرابة ما بینی وبینه ، وینال من المقدرة ما أنال إلاّ أدخله ، [ و ] (3) فی الناس من هو شرّ منه . .

قال : فغضب علی ( علیه السلام ) وقال : « والله لتأتینّنا بشرّ من هذا إن (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أحد ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( إذ ) آمده است .

ص : 157

سلمت ، وستری - یا عثمان - غبّ ما تفعل » . ثم خرجوا من عنده .

وهذا کما تری خلاف ما ادّعاه صاحب الکتاب بأن الرجل لمّا احتفل ادّعی أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) کان أطمعه فی ردّه ، ثم صرّح بأن رعایته فیه [ من ] (1) القرابة هی الموجبة لردّه ومخالفة الرسول ( صلی الله علیه وآله ) .

وقد روی - من طرق مختلفة - : أن عثمان لمّا کلّم أبا بکر وعمر فی ردّ الحکم أغلظا له وزبراه ، وقال له عمر : یخرجه رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وتأمرنی أن أدخله ؟ ! والله لو أدخلتُه لم آمن أن یقول قائل : غیّر عهد رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، والله لئن أُشقّ باثنین (2) کما یشقّه (3) الأبلمة أحبّ إلیّ من أن أخالف لرسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أمراً ، وإیّاک - یا ابن عفان ! - أن تعاودنی فیه بعد الیوم . .

وما رأینا عثمان قال فی جواب هذا التعنیف والتوبیخ من أبی بکر وعمر أن عندی عهداً من الرسول [ ( صلی الله علیه وآله ) ] فیه ، لا أستحق معه عتاباً ولا تهجیناً . (4) انتهی .

وبعض علما بعد نقل روایت واقدی که در آن واقع است که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به حَکَم فرمود : « ولا تساکننی فی بلد أبداً » . فرموده :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( بإثنتین ) .
3- فی المصدر : ( تنشقّ ) .
4- الشافی 4 / 269 - 271 .

ص : 158

وأنت خبیر بأنّ إدخال الحکم المدینة بعد قوله ( صلی الله علیه وآله ) « لا تساکننی فی بلد أبداً » نفاق وشقاق للرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; إذ لا فرق بین حیاته ومماته علیه [ وآله ] السلام . انتهی .

اما آنچه مخاطب در مقوله عثمان نقل کرده که او گفت : چون ابو بکر خلیفه شد به او گفتم ، شاهد دیگری برای اجازه خواست .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه از اینجا معلوم میشود ‹ 48 › که وجه عدم طلب شیخین حَکَم را همین بود که شاهدی دیگر بر اذن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نبود و این وجه منافی است به آنچه سابقاً گفته که :

شیخین به آن جهت آمدن او را روادار نشدند که هنوز احتمال فتنه و فساد قائم بود (1) .

دوم : آنکه در این مقام مدعی کدام کس بود که ابوبکر عثمان را یک شاهد دعوی قرار داد و شاهد دیگر خواست ؟ !

سوم : آنکه بنابر این کمال جهل و نادانی عثمان از اصول شریعت ، یا تجویز صدور بعضی امور خلاف شریعت از ابوبکر معلوم میشود . .


1- مراجعه شود به اول همین طعن .

ص : 159

و نیز جای تعجب است که عثمان - با وصف آنکه میدانست که ابوبکر شهادت حضرت مرتضی علی و حسن و حسین [ ( علیهم السلام ) ] را در حق حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] دختر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به سبب قرابت قبول نکرد - چگونه گمان کرد که شهادت تنها عثمان در حق حَکَم - که برادر پدر او بود - قبول خواهد کرد ؟ !

مگر اینکه کسی بگوید که : چون ابوبکر و عثمان در میان خودشان عهد و پیمان محکم کرده بودند ، از این باعث عثمان را گمان آن بود که ابوبکر و عمر به جهت رعایت عهد و پیمان ، تنها دعوی او را در باب حَکَم قبول خواهند کرد !

چهارم : آنکه ابوبکر دعوی جابر تنها [ را ] در مال بحرین قبول نمود ، و شاهد و بیّنه طلب نکرد ، و هزار و پانصد درم به او داد ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است (1) ، و عینی شارح آن گفته :

إنّما لم یلتمس شاهداً منه ; لأنّه عدلٌ بالکتاب والسنة ، أما الکتاب فقوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ . . . ) (2) ، و ( کَذلِکَ .


1- صحیح بخاری 3 / 57 - 58 و 4 / 55 - 56. و مراجعه شود به : الطبقات الکبری 2 / 317 ، کنز العمال 5 / 592 .
2- آل عمران ( 3 ) : 110 .

ص : 160

جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً . . . ) (1) ، فمثل جابر إن لم یکن من خیر أُمّة فمن یکون ؟ ! وأما السنة فلقوله : « من کذب علیّ متعمداً » . . إلی آخر الحدیث ، ولا یظنّ کذلک (2) بمسلم فضلا عن صحابی . (3) انتهی .

یعنی ابوبکر از جابر شاهد طلب نکرد به جهت آنکه او عادل بود به شهادت کتاب خدا و سنت رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ; پس باور نکردن ابوبکر و عمر دعوی عثمان را دلیل است بر اینکه ایشان عثمان را فاسق و فاجر میدانستند نه عادل !

اما آنچه گفته : و همچنین نزد عمر رفتم که شاید گفته مرا تنها قبول کند .

پس این مقوله بدتر از اول است ; زیرا که عثمان اگر عمر را مانند ابوبکر میدانست ، رفتن او به نزد عمر فعل عبث بود ، چنانچه عقلا گفته اند : ( من جرّب المجرّب حلّت به الندامة ) ; و اگر عمر را خائن تر از ابوبکر میدانست پس با وجود این حال چون مطلوبش [ را ] قبول نکرد ، معلوم شد که قباحت و شناعت و کذب این دعوی عثمان به نزد مردم چنان واضح تر بود که ابوبکر و عمر - با وجود متصف بودن به صفت کذب و غدر و خیانت و اثم و فجور به اعتقاد حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس - که در حدیث “ صحیح مسلم “ .


1- البقرة ( 2 ) : 143 .
2- فی المصدر : ( ذلک ) .
3- [ الف ] کتاب الکفالة . ( 12 ) . [ عمدة القاری 12 / 121 ] .

ص : 161

مذکور است (1) - این دعوی او را تکذیب نمودند ، و حضرت علی ( علیه السلام ) نیز این دعوی عثمان را تصدیق نفرمود ، چنانچه در روایت واقدی مذکور است : فغضب علی - یعنی پس غضب فرمود علی ( علیه السلام ) - ثمّ خرجوا من عنده (2) .

و بنابر این اتباع شیخین و شیعیان حضرت امیرالمؤمنین ‹ 49 › علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) چگونه این دعوی عثمان را تصدیق خواهند نمود ؟

اما آنچه از عثمان نقل کرده که او گفت : چون خلیفه شدم به علم یقینی خود عمل نمودم .

پس جوابش آنکه : عمل به علم یقینی خود وقتی جایز است که مقام تهمت نباشد ، و چون عثمان - به سبب قرابت حَکَم بن [ ابی ] العاص - در این باب متهم بود به فرط محبتش ، او را نمیرسید که در باب او اعتماد بر علم خود نماید .

و آنچه متعلق به این مبحث است در نقض جواب طعن چهاردهم از مطاعن ابوبکر بیان نموده شد .

.


1- إشارة إلی قول عمر - لأمیر المؤمنین ( علیه السلام ) والعباس فی ضمن کلام له : فقال أبو بکر : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لا نورّث ما ترکناه صدقة ، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً . . . ثمّ توفّی أبو بکر وأنا ولیّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وولیّ أبی بکر ، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً . . إلی آخره . انظر : صحیح مسلم 5 / 151 - 152 .
2- الشافی 4 / 270 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 31 .

ص : 162

اما آنچه گفته : و شاهد این مقوله در کتابهای اهل سنت موجود است . . الی قوله : عجب نیست که در آن سرگوشی . . . الی آخر .

پس در صورت فرض صدق روایت مذکوره ، ذکر حَکَم بن [ ابی ] العاص در آن روایت واقع نیست لا تصریحاً و لا ضمناً ، پس این احتمال در روایت مذکوره به هیچ وجه یافت نمیشود .

و اگر از این چنین احتمالات واهیه فرضیه رفع شبهات تواند شد ، هر کسی را میرسد که برای رفع شبهه چنین احتمالی پیدا کند ، و حال آنکه نزد عقلا ثابت و متحقق است که برای تحقیق حقّ استدلال به امور ثابته محققه باید کرد و یا برای اسکات خصم به امور مسلّمه نزد او استدلال باید نمود ; و چون اذن دادن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عثمان را برای آوردن حَکَم بن ابی العاص در مدینه به هیچ وجه از وجوه ثابت و متحقق نیست ، استدلال به آن برای دفع طعن از عثمان باطل باشد .

اما آنچه گفته که : نیز ثابت شده که حَکَم در آخر عمر خود از نفاق و فساد توبه کرده . . . الی آخر .

پس تا وقتی که این را به دلیل واجب القبول ثابت نکند قابل اصغا نیست ، و فساد و نفاق او به یقین ثابت شده ، والیقین لا یزول إلاّ بیقین مثله .

و مع هذا در “ صواعق محرقه “ مذکور است :

ص : 163

ومن أشدّ الناس بغضاً لأهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] مروان بن الحکم ، وکان هذا هو سرّ الحدیث الذی صحّحه الحاکم عن ابن عبد الرحمن بن عوف ، قال : لا یولد لأحد مولود إلاّ أتی به النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فیدعو له ، فأُدخل علیه مروان بن الحکم ، فقال : « [ هذا ] (1) هو الوزغ ابن الوزغ ، الملعون بن الملعون » (2) .

و در “ استیعاب “ بعد نقل شعر حسان در هجاء عبدالرحمن بن الحکم گفته :

أمّا قول [ عبد الرحمن أحمد بن ] (3) حسان : ( إنّ اللعین أبوک ) فروی عن عائشة [ - من طرق ذکرها ابن أبی خیثمة وغیره - ] (4) أنها قالت لمروان - إذ قال فی أخیها عبد الرحمن ما قال - : [ أمّا أنت یا مروان ! ف ] (5) أشهد أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعن أباک وأنت فی صلبه (6) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است که : حضرت امام حسن ( علیه السلام ) به مروان - علیه اللعن - فرمود که :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] المقصد الخامس من آیة المودّة . [ الصواعق المحرقة 2 / 527 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- الاستیعاب 1 / 360 .

ص : 164

لقد لعن الله أباک علی لسان نبیّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنت فی صلبه (1) .

و در “ رجال مشکاة “ شیخ عبدالحق در ترجمه مروان مسطور است :

کان الحَکَم أبو مروان علیه فی إسلامه طعن ، وکان إظهاره الإسلام یوم فتح مکة ، وکان یمرّ خلف رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیغمز بعینه ویجلح بأنفه ، فبقی علی ذلک التجلیح ، وأصابته خبلة ، واطلع الحکم ذات یوم علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بعض حجر نسائه ، فخرج ‹ 50 › إلیه یعیّره ، قال : « من عذیری من هذه الوزغة » ، وکان یفشی حدیث رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وسرّه ، فلعنه ، وسیرّه إلی الطائف ، ومعه عثمان بن الأذراق والحارث وغیرهما من بنیه ، وقال : « لا یساکننی » ، فلم یزل طریداً حتّی ردّه عثمان بن عفان إلی المدینة وکان ذلک ممّا نقم علیه (2) .

و قاعده مقرره اهل سنت است که : کسی که خاتمه او بر کفر و عدم ایمان و اسلام معلوم نباشد بر او لعنت جایز نیست ، چنانچه ملاّ علی قاری در .


1- [ الف ] کتاب الفتن ، وقعة صفین . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 357 ] .
2- رجال مشکاة : وقریب منه ما رواه العلاّمة الأمینی فی الغدیر 8 / 243 - 244 عن البلاذری .

ص : 165

رساله ای که برای اثبات کفر فرعون و جواب رساله دوانی که در اثبات ایمان او است نوشته (1) گفته :

یجوز لعن الفسقة وآکلة الربا وشربة الخمر وفعلة الزنا بالعموم لا بخصوص فرد معیّن لم یعرف کفره عند خروجه من الدنیا بدلیل معین . (2) انتهی .

.


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی کشف الظنون 1 / 850 : رسالة فی ایمان فرعون ; لجلال الدین محمد بن أسعد الصدیقی الدوانی ، أولها : الحمد لله قابل توبة إذا تاب . . وشرحها المولی علی القاری فی کراستین . وفی إیضاح المکنون للبغدادی 2 / 187 قال : فرّ العون ممّن یدّعی ایمان فرعون ; لعلی القاری الهروی - صاحب اتحاف الناس - أوله : الحمد لله الذی أسعد . . إلی آخره ، وهو شرح رسالة جلال الدوانی فی ایمان فرعون . وانظر : هدیة العارفین للبغدادی 1 / 753 .
2- رساله ملا علی قاری : أقول : قال النووی : قد قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لعن المؤمن کقتله » ، واتفق العلماء علی تحریم اللعن ، فإنه فی اللغة : الابعاد والطرد ، وفی الشرع : الإبعاد من رحمة الله تعالی ، فلا یجوز أن یبعد من رحمة الله تعالی من لا یعرف حاله وخاتمة أمره معرفة قطیعة ، فلهذا قالوا : لا یجوز لعن أحد بعینه مسلماً کان أو کافراً أو دابة إلاّ من علمنا بنصّ شرعی أنه مات علی الکفر أو یموت علیه کأبی جهل وإبلیس . انظر : شرح مسلم للنووی 2 / 67 ، وعنه عمدة القاری 1 / 203. وقال فی موضع آخر : قال الإمام أبو حامد الغزالی وغیره : لا یجوز لعن أحد من المسلمین ، ولا الدوابّ ، ولا فرق بین الفاسق وغیره ، ولا یجوز لعن أعیان الکفار حیاً کان أو میتاً إلاّ من علمنا بالنصّ أنه مات کافراً کأبی لهب وأبی جهل وشبههما . لاحظ : شرح مسلم للنووی 2 / 125. وقال أبو حیان الأندلسی : وأما الکافر المعیّن ; فجمهور العلماء علی أنه لا یجوز لعنه . راجع : البحر المحیط 1 / 634. وقال ابن کثیر : لا خلاف فی جواز لعن الکفار . . . فأما الکافر المعین فقد ذهب جماعة من العلماء إلی أنه لا یلعن ; لأنا لا ندری بما یختم الله له . انظر : تفسیر ابن کثیر 1 / 206 - 207. وقال الآلوسی - بعد الاشارة إلی القبائح العظام والمخازی الجسام التی صدرت عن بنی أمیة ولعنهم فی غیر واحد من الآیات - : لکن لا یخفی أن هذا لا یسوّغ عند أکثر أهل السنة لعن واحد منهم بخصوصه ، فقد صرّحوا أنه لا یجوز لعن کافر بخصوصه ما لم یتحقق موته علی الکفر کفرعون ونمرود ، فکیف من لیس کافراً . لاحظ : تفسیر الآلوسی 15 / 107 - 108 . وقال فی موضع آخر : فالجمهور علی أنه لا یجوز لعن المعین فاسقاً کان أو ذمّیاً ، حیاً کان أو میّتاً ، ولم یعلم موته علی الکفر لاحتمال أن یختم له أو ختم له بالإسلام بخلاف من علم موته علی الکفر کأبی جهل . راجع : تفسیر الآلوسی 26 / 72. وقال الحلبی - بعد ذکر تجویز لعن یزید عن عدّة من أعلامهم - : وعلی هذا یکون مستثنی من عدم جواز لعن الکافر المعین بالشخص . لاحظ : السیرة الحلبیة 1 / 267. وقال فی موضع آخر : لا یجوز لعن الشخص المعین علی الراجح إلا إن علم موته علی الکفر کأبی جهل وأبی لهب . راجع : السیرة الحلبیة 2 / 282. وقال ابن العربی : قال لی کثیر من أشیاخی : إن الکافر المعین لا یجوز لعنه ; لأن حاله عند الموافاة لا تعلم . انظر : أحکام القرآن 1 / 74. . والمتتبع یجد الکثیر من هذا فی کتب القوم .

ص : 166

ص : 167

و در “ صواعق محرقه “ مذکور است که ائمه اهل سنت گفته اند :

لا یجوز أن یُلعن شخص بخصوصه إلاّ أن عُلم موته علی الکفر کأبی جهل وأبی لهب ، أما من لم یعلم فیه ذلک فلا یجوز لعنه حتّی أنّ الکافر الحی المعیّن لا یجوز لعنه (1) .

پس لعنت خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر حَکَم ، دلیل عدم اسلام و کفر آن بی دین و وقوع خاتمه اش بر کفر است ، پس قبول توبه اش معنا ندارد .

و نیز اگر حَکَم توبه کرده بود و توبه اش مقبول بود امام حسن ( علیه السلام ) مروان را بر ملعون بودن حَکَم به چه طور تعییر میفرمود ، و همچنین عایشه ؟ !

و او چرا در جواب نمیگفت که : چرا تو به این لعنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) تأنیب وتعییر میکنی که او تائب شد و توبه اش مقبول افتاد ؟ !

.


1- الصواعق المحرقة 2 / 637 .

ص : 168

و اگر فرض کرده شود که توبه او صحیح بود پس از آن جواز ردّ آن مطرود و ملعون به چه طور لازم میآید (1) .

اما آنچه گفته : مع هذا پیر فرتوت شده بود و قوای او متساقط گشته خوف فتنه از او نمانده . . الی آخر .

پس سفسطه ظاهر است ، پیر فرتوتِ جهان دیده ، اثاره فتنه و فساد زیاده تر از جوان میکند ، و از تساقط قوای ظاهره تساقط قوای افساد و فتنه انگیزی لازم نمیآید .

و مع هذا در عدم خوف فتنه از او و جواز مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به طلبیدن او در مدینه ، ملازمت از کجا ثابت شده ؟ و الاّ میبایست که عمر در آخر خلافت خود که وقت پیری حَکَم بوده باشد طلب او میکرد .

.


1- یعنی : توبه واقعی او دلیل نمیشود بر جواز برگرداندن او به مدینه ; زیرا توبه عذاب اخروی را برطرف میکند ، و احکام دنیوی را تغییر نمیدهد .

ص : 169

طعن سوم : تضییع بیت المال

ص : 170

ص : 171

قال : طعن سوم :

آنکه اهل بیت و اقارب خود را مالهای خطیر بخشش فرمود ، و اسراف از حدّ گذرانید و بیت المال را خراب کرد ، چون حَکَم بن ابی العاص را به مدینه آورد ، یک لک (1) درم به او بخشید ، و پسر او را که حارث بن الحکم بود عشورهای (2) بازارهای مدینه و محصول گنج و مندویات (3) آنجا دهانید ، و مروان را خمس افریقیه داد ، و عبدالله بن خالد بن اسید بن ابی العاص بن اُمیه را - چون از مکه نزد او آمد - سه لک درم انعام فرمود ، یک دختر خود را دو دانه مرواید داد که قیمت آنها از حساب تجّار و جوهریان درگذشته بود ، و دختر دیگر را مجمری ‹ 51 › از زر مرصّع به یاقوت و جواهر گران قیمت بخشید ، و اکثر بیت المال در تعمیر عمارات و باغات و اراضی و مزارع خود :


1- لک : صد هزار . رجوع شود به لغت نامه دهخدا . مؤلف تحفه گوید : نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است . رجوع شود به تحفه اثناعشریه : 312 .
2- عشور : ده یک گرفتن از اموال کسی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- مندویات :

ص : 172

صرف نمود ، و عبدالله بن الأرقم و معیقیب دوسی این حالت را دیده از خدمت داروغگی بیت المال - که از عهد عمر بن الخطاب به ایشان تعلّق داشت - استعفا نمودند و گذاشتند ، ناچار شده آن خدمت به زید بن ثابت معین نمود ، روزی بعد از تقسیم بیت المال بقیه که باقی بود آن را به زید بن ثابت بخشید آن بقیه زیاده از لک درم بود ، و ظاهر است که مبذّر و مسرف در مال خود مطعون و ملام شرع است چه جای آنکه در مال مسلمین این قسم کارها کند و اتلاف حقوق نماید .

جواب : این انفاق کثیر را از بیت المال قرار دادن و محل طعن گرفتن افترا و بهتان صریح است ، مال داری و ثروت عثمان قبل از خلافت [ بود ] خصوصاً در آخر خلافت عمر که فتوح بسیار از هر طرف میرسید و قسمت میشد ، تمام صحابه صاحبان ثروت و دولت شده بودند ، چنانچه بعضی فقرای مهاجرین را که در زمان آن سرور صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به نان شبینه محتاج بودند هشتاد هشتاد هزار (1) درم زکات میآمد ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) را نیز وسعت و فراخی تمام بود ، عمارات و باغات و مزارع [ را ] همه (2) پیدا کرده بودند ، چیزی است که نتوان پوشید ، عثمان چون از سابق هم غنی بود و تجارت او عمده ، در این وقت خیلی مال دار شده بود و این خرج و بذل او محض بر قبیله .


1- در مصدر چاپ پیشاور ( هزار ) نبود ، ولی در چاپ دهلی صفحه : 611 هست .
2- در [ الف ] و مصدر : ( هر همه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 173

خودش نبود ، در راه خدا و اعتاق برده ها و دیگر وجوه خیرات و مبرّات صرف میکرد ، چنانچه هر جمعه یک برده آزاد میکرد ، هر روز همه مهاجرین و انصار را ضیافت مینمود ، و طعامهای مکلف (1) به هیئت مجموعی میخورانید ، چنانچه حسن بصری گفته است که :

شهدتُ منادی عثمان ینادی : یا أیها الناس ! اغدوا علی أعطیاتکم . . فیغدون فیأخذونها وافرة ، یا أیها الناس ! اغدوا علی أرزاقکم . . فیغدون فیأخذونها وافیة ، حتّی - والله - لقد سمعتُه أذنای یقول : علی کسوتکم . . فیأخذون الحلل ، واغدوا علی السمن والعسل . .

وقال الحسن : أرزاق دارّة ، وخیر کثیر . رواه أبو عمر فی الاستیعاب .

و انفاقات او را در تواریخ باید دید ، و سخا و جود او را از آن باید فهمید ، و هیچ کس جود و انفاق فی سبیل الله را اسراف نگفته ، ( لا سرف فی الخیر ) حدیث صحیح است .

و ظاهر است که چون انفاق بر اقارب و خویشان خود باشد اجر مضاعف میشود ، چنانچه در حدیث صحیح است که صدقه بر مسکین تنها صدقه .


1- مکلف : به مشقت و دشواری در افتاده . . . تکلیف : ارتکاب هر کاری که فوق طاق باشد . رجوع شود به لغت نامه دهخدا . مقصود این است که غذاهایی را با زحمت و دشواری و مشقت تهیه و عموم مردم را به تناول آن دعوت میکرد .

ص : 174

است ، و بر اقارب دو چیز است هم صدقه و هم صله .

و در قرآن مجید نیز اقارب را بر دیگر مصارف مقدم ساخته اند ، قوله تعالی : ( وَآتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکینَ وَابْنَ السَّبیلِ ) (1) .

و امام احمد از سالم بن أبی الجعد روایت کرده است که عثمان جماعتی (2) را از اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - که من جمله آنها عمار ‹ 52 › بن یاسر هم بود - نزد خود طلبید و گفت : من شما را سؤال میکنم باید که راست بگویید ، قسم میدهم شما را به خدا آیا میدانید که پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] در بخشش و عطایا قریش را بر دیگر مردم ترجیح میداد ، و باز بنی هاشم را بر دیگر قریش ؟ تمام جماعت صحابه سکوت کردند ، پس عثمان گفت : اگر به دست من کلیدهای جنت بدهند البته من بنی امیه را میدهم تا هیچ کس از اینها بیرون نماند ، همه در بهشت داخل شوند !

لیکن این همه انفاقات را از بیت المال فهمیدن ، محض تعصب و عناد است ، و خود عثمان را چون از این بابت پرسیدند ، در جواب گفت که : مال من پیش از خلافت معلوم دارید ، و بذل و انفاق من نیز میدانید ، پس این شبهات بیجا و مظنّه های دور از عدالت و تقوا چرا به من مینمایند ؟ !

آمدیم بر شرح این قصه ها که مذکور شد ، باید دانست که در این نقل سراسر غلط و خبط راه یافته است ، قصه دیگر است و اینها دیگر روایت .


1- البقرة ( 2 ) : 177 .
2- در [ الف ] و مصدر ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 175

میکنند ، اصلا ذکر بیت المال در [ هیچ ] (1) روایت قصه نیامده ، آنچه مروی است این است که : عثمان پسر خود را با دختر حارث بن حَکَم نکاح کرد و او را از اصل مال خود یک لک درم به رسم ساچق فرستاد ، و دختر خود را که ام ابان بود با مروان بن حَکَم نکاح کرد و در جهیز او نیز یک لک درم داد .

و آن همه از خاص مال خودش بود نه بیت المال ، و این دادن صله رحم است که در زبان عام و خاص محمود ، و عند الله و عند الناس به خوبی و نیکی مشهور است .

و قصه بخشیدن خمس افریقیه به مروان نیز غلط محض است ، اصل قصه آن است که عثمان . . . ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح را یک لک کس از لشکر سوار و پیاده همراه داده ، برای فتح مغرب زمین فرستاد و چون متصل شهر افریقیه - که پایتخت مغرب است - جنگ واقع شد ، مسلمانان بعد از کشش و کوشش بسیار فتح یافتند و غنایم بی شمار به دست آوردند ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح خمس آن غنایم - که از نقود به قدر پنج لک اشرفی رایج الوقت آن دیار بود - برآورده نزد خلیفه وقت فرستاد ، و آنچه بابت خمس از قسم لباس و مواشی و اثاث و امتعه دیگر باقی بود و به سبب بُعد مسافت که از دارالخلافه یعنی مدینه منوره چند ماهه راه بود ، باربرداری آن خرج بسیار میخواست ، و مع هذا مشقت عظیم داشت همه را به دست مروان به .


1- زیاده از مصدر .

ص : 176

یک لک درم فروخت ، و از مروان اکثر آن مبلغ وصول نموده نیز به مدینه فرستاد ، قدری از قیمت آن اسباب بر ذمّه مروان باقی بود که در معرض وصول نیامده ، و مروان در این اثنا نقود خمس را گرفته ، به مدینه روانه شد ، و با عبدالله قرار کرد که من بقیه قیمت این اسباب را نیز در مدینه به حضور خلیفه خواهم رسانید ، و در مدینه منوره به سبب صعوبت این جنگ و بُعد مسافت آن دیار و امتداد پرخاش و انسداد طرق و شوارع جمیع مسلمین در تب و تاب بودند ، و هریک را برادری یا پسری یا پدری یا شوهری یا دیگر قریبی در این جنگ بود ‹ 53 › و از حال آنها اطلاعی نه ، مجملا میشنیدند که غنیم پر زور است و جنگ بسیار سخت ، و مردم بسیار شهید شده اند ، همه (1) را حواس پراکنده و دلها بر بال کبوتر بسته ، عجب بی آرامی داشتند که به یک ناگاه مروان با این مبالغ خطیره در مدینه منوره رسید و بشارت و تهنیت به هر خانه رسانید و اخبار و خطوط مردمِ لشکر به تفصیل آورد و همه (2) را عید جدید و فرحت و شادی بر مزید حاصل شد .

در تواریخ مطالعه باید کرد که آن روز در حق مروان چه دعاها که در مدینه نشد و چه ثناها که بر آن نالایق ننمودند ، و هنوز مروان مصدر فعلی نشده بود که این همه عمل او را حبط میکردند ، و اصلا به کار او اعتداد نمینمودند ، پس عثمان در جلد وی این بشارت و مژدگانی این کار نمایان که .


1- در [ الف ] و مصدر : ( هر همه ) آمده است که اصلاح شد .
2- در [ الف ] و مصدر : ( هر همه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 177

این مبالغ کثیره را - با وصف بُعد مسافت و خطر راه - امانت به سلامت رسانیده و جمیع اهل مدینه را فرحت و شادمانی داد ، آنچه از قیمت اثاث و مواشی خمس بر ذمّه او بود به او بخشید ; و امام را میرسد که مبشّرین و جواسیس و دیگر اصناف مردم را که باعث تقویت قلوب مجاهدین و موجب اطمینان خواطر پس ماندگان شان شوند ، از بیت المال انعام فرماید ، و مع هذا این امر به محضر صحابه و به طیب قلوب جمیع اهل مدینه واقع شد ، اصلا محل طعن نمیتواند شد .

و نیز در اینجا دقیقه [ ای ] باید دانست که انعام و عطا و بخشش و بذل را بر مالی که از آن این امور به عمل آید ، قیاس باید کرد ، اگر شخصی از لک روپیه یک روپیه به کسی بدهد یا صد یا هزار (1) ، آن را اسراف نتوان گفت ; زیرا که نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است ، و در جمیع امور عقلیه و حسّیه مراعات نسبت ، هم مقتضای عقل و هم حکم شرع است ، مثلا اگر در معجونی ده جزء حارّ و صد جزء بارد ترکیب کنند ، آن معجون را مفرط الحرارت هرگز نخواهند گفت ، و در شرع نیز اگر در جایی که خراج لک روپیه باشد ، و از آنجا پنجاه هزار بگیرند ، عین عدل و انصاف است و ظلم و افراط گفتنش خلاف حکم شرع ، و علی هذا القیاس در مقادیر زکات و دیگر تقدیرات )


1- متن مطابق چاپ دهلی است ولی در چاپ پیشاور آمده است : ( اگر شخصی از صد روپیه یک روپیه به کسی بدهد یا هزار از صد هزار )

ص : 178

شرعیه و تقسیمات غنائم و فیء ، مراعات نسبت (1) ملحوظ است ; و بسا است که مبلغ خطیر نسبت به مبلغی که از او باقی مانده و جدا کرده اند ، حکم شیء تافه و چیز بی قیمت دارد نسبت به مبلغ قلیل ، پس اگر انفاقات عثمان را نسبت به آنچه در وقت او در بیت المال جمع میشد و قسمت مییافت ملاحظه کنند ، هرگز اسراف نخواهد بود .

آری ; اگر جداگانه آن انفاقات را ملاحظه نمایند - بی نسبت به مجموع مال - حکم به اسراف میتواند شد ، لیکن چون در جمیع امور عقلیه و حسّیه و شرعیه بدون ملاحظه نسبت ، حکم به افراط و تفریط نمودن مردود و نامقبول است ، در اینجا چرا مقبول خواهد شد ؟ !

و آنچه گفته اند که : عبدالله بن خالد بن اسید را سه لک درم انعام فرمود ، نیز غلط است ، از روی تواریخ معتبره ثابت است ‹ 54 › که این مبلغ را از بیت المال قرض داد و بر ذمّه او نوشت تا باز ستاند ، چنانچه خود عثمان این امر را در جواب اهل مصر - وقتی که محاصره اش کرده بودند - گفته است ، و آخر عبدالله مذکور آن مبلغ را در بیت المال رسانید .

و آنچه گفته اند که : حارث بن حَکَم را بازارهای مدینه و گنج و مندویات داد که عشور آنها را گرفته ، در تصرف خود برده باشد ، نیز غلط است ; صحیح .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نسب ) آمده است .

ص : 179

این است که حارث را به طریق محتسبان ، داروغه امور بازار کرده بود تا از نرخ خبردار باشد و دغا (1) و خیانت و غشّ و ظلم و تعدّی واقع شدن ندهد و مکاییل و موازین و سنجات (2) را تعدیل و تقویم نماید ، دو سه روز به این خدمت قیام نموده که اهل شهر شکایت او آوردند و گفتند که : تمامی هسته های (3) خرما را برای شتران خود خرید کرد و دیگر بیوپاریان (4) را خریدن نداد ، و شتران مردم از دانه ماندند ; عثمان [ در ] آن وقت او را عزل نموده و توبیخ فرمود و اهل شهر را تسلّی داد ، و در این چه عیب به عثمان عاید میگردد ، بلکه عین انصاف او است که با وجود قرابت قریبه او به مجرد سماع شکایت عزلش فرمود .

و در وجه استعفای ابن ارقم و معیقیب دوسی نیز تلبیسی و کذبی داخل کرده اند ، صحیح این است که این هر دو به جهت کبر سن و عجز از قیام به .


1- در اغلب معانی با دغل مترادف است . دغل : مکر و حیله . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در مصدر ( صنجات ) . صنج : معرب سنج . سنج : وزن و کیل ، وزن کردن و کشیدن که به ترازو باشد . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- در [ الف ] و مصدر : ( خسته های ) آمده است که اصلاح شد .
4- در مصدر ( خریداران ) . بیوپاری : بازرگان و سوداگر و تاجر . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 180

حق این خدمت محنت طلب ، استعفا نمودند ، و عثمان بعد از استعفای ایشان این خطبه بر خواند که :

أیها الناس ! إن عبد الله بن أرقم لم یزل علی خزائنکم منذ زمن أبی بکر وعمر إلی الیوم ، وانه قد کبر وضعف ، وقد ولینا عمله زید بن ثابت .

و آنچه از عمارات و باغات و مزارع ، عثمان را نسبت کرده اند که از بیت المال بود نیز دروغ و افترا است ، حقیقة الامر این است که عثمان را در باب تکثیر مالی علمی داده بودند که هیچ کس را بعد از وی این معنا میسر نشده که به وجه حلال ، به کمال عزت ، بی تعب و مشقت ، اینقدر مال را کسب نماید و آن همه را در مرضیات خدا به وجوه خیرات و مبرّات صرف میفرمود ، و مصداق : ( نعم المال الصالح للرجل الصالح ) میشد .

پیش از خلافت هم طرق کسب مال بسیار بود و در انواع تجارات تفنن مینمود و بعد از خلافت تدبیری دیگر به خاطرش رسید که هر جا زمین موات مییافت ، هم در سواد عراق و هم در حجاز ، در آن ضیعه میساخت و جماعتی را از غلمان و موالی خاص خود با اسباب و آلات زراعت در آنجا نگاه میداشت تا آن بقعه را معمور سازند و از محصول آن قوت خود نمایند ، و در نشاندن باغها و اشجار میوه دار و کندن آبار و اجرای انهار مشغول شوند تا آنکه زمین

ص : 181

عرب - با وصف مقحوطیت (1) و بی رونقی که داشت - در زمان رفاهت نشان او حکم زمین مازندران و کشمیر و کوکن گرفته بود که همه جا چشمه ای است جاری و آبشاری است روان و اشجار میوه دار مهیا و زراعات گوناگون موجود ، و نیز به سبب آبادی و بودن غلمان و موالی ‹ 55 › او در صحراها و اودیه و بیشه ها ، قطع طریق و عیّاری و دزدی همه موقوف شده بود ، و ضرر سباع درنده مثل شیر و پلنگ و کرگدن نیز قریب به عدم رسیده ، و جاهای نزول مسافران و یافتن علف و آذوقه پیدا گشته ، به این اسباب مسافران و تجار به امنیت خاطر تردّد مینمودند ، و نقل امتعه نفیسه و تحائف بلدان و اقالیم مختلفه به سهولت انجامیده بود ، و از این هر دو معنا - یعنی حصول امن و رفاهیت (2) - آبادی و زراعت که در عهد سعادت مهد او به وقوع آمد (3) ، نسبت به بلاد عرب از خوارق عادات و عجائب واقعات مینمود .

و در حدیث شریف خبر داده اند : لا تقوم الساعة حتّی تعود أرض العرب مروجاً وأنهاراً .

و نیز عدی بن حاتم طایی را فرمودند که : إن طالت بک حیاة لترینّ الظعینة تسافر من حیرة النعمان إلی الکعبة لا تخاف أحداً إلاّ الله .

.


1- مقحوط : قحطزده و گرفتار قحطی و خشکسالی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 182

و از وفور خزائن و کثرت مال و ثروت و تکلفات مردم ، در زمان عثمان نیز در احادیث بسیار خبر فرموده اند ، و به کمال خوشی و بشاشت آن را ذکر نموده ، و چون عثمان بادی این تدبیر نیک شد ، اکثر صحابه کبار این روش را پسندیده ، اختیار آن نمودند ، از آن جمله حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در حوالی ینبع (1) و فدک و زهره (2) و دیگر قری ; و طلحه در غابه (3) و آن نواحی (4) ; و زبیر در جرف (5) و ذی خشب (6) و آن ضلعه همین عمل شروع کردند ، و علی هذا القیاس صحابه دیگر ، و رفته رفته در زمین حجاز - خاصّه در حوالی مدینه منوره - خیلی آبادانی و معموری به هم رسید ، اگر چند سال دیگر زمان عثمان دراز میشد ، زمین حجاز رشک گلکشت مصلای شیراز و لاله زار .


1- قال ابن الأثیر : هی - بفتح الیاء ، وسکون النون ، وضم الباء الموحدة - قریة کبیرة بها حصن علی سبع مراحل من المدینة من جهة البحر . انظر : النهایة 5 / 302 .
2- قال الجوهری : وزهرة - أیضاً - حیٌ من قریش . راجع : الصحاح 2 / 674 .
3- قال الحموی : هو موضع قرب المدینة من ناحیة الشام ، فیه أموال لأهل المدینة . لاحظ : معجم البلدان 4 / 182 .
4- در [ الف ] : ( نواح ) آمده است که اصلاح شد .
5- قال الحموی : موضع علی ثلاثة أمیال من المدینة نحو الشام ، به کانت أموال لعمر بن الخطاب ولأهل المدینة . انظر : معجم البلدان 2 / 128 .
6- قال ابن منظور : هو واد علی مسیرة لیلة من المدینة ، وله ذکر کثیر فی الحدیث والمغازی . راجع : لسان العرب 1 / 355 .

ص : 183

گازرگاه هرات میشد ، و چون احیای موات و تعمیر اراضی غیر مملوکه (1) به مال خود هرکس را به اذن امام جایز است ; خود امام را چرا جایز نباشد و محصول او را چرا حلال نداند و متصرف نشود ؟ !

و در روایات صریح واقع است و در تواریخ مسطور و مذکور که احیای موات و تعمیر اراضی و احداث باغات و حفر آبار و اجرای انهار همه از مال خالص خود میکرد ، و به حکم : ( المال یجرّ المال ) ، مداخل او هر روز در تضاعف و ازدیاد بود .

و کدام یک از اهل مدینه در زمان او بود که زراعت نمیکرد وباغ نمینشاند ؟ !

و قصه دادن باقی از بیت المال به زید بن ثابت نیز تلبیس و خلط صدق با کذب است ، روایت صحیح این است که : روزی عثمان حکم فرمود به تقسیم مال بیت المال در مستحقین ، پس به قدر هزار درم باقی ماند و مستحقان تمام شدند ، به زید بن ثابت حواله نمود که موافق صوابدید خود در مصالح مسلمین خرج نماید ، چنانچه زید بن ثابت آن مبلغ را بر ترمیم و اصلاح عمارت مسجد نبوی - علی صاحبه [ وآله ] الصلوات والتسلیمات - صرف نمود ، هکذا ذکره المحبّ الطبری وغیره من أهل السنة فی جمیع القصص المتقدمة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( که ) آمده است .

ص : 184

غرض که این گروه به سبب سوء ظنّی که دارند هر جا لفظ عثمان و دادن مال بی محابا به اقارب ‹ 56 › خود و دیگر مسلمانان یا تعمیر مسجد رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و دیگر مواضع متبرکه میشنوند ، همه را بر تصرف در بیت المال و اتلاف حقوق مردم حمل (1) میکنند ، این سوء ظن را و این دانایی را علاجی نیست .

و این کلام ایشان بدان میماند که چون در عهد احمد شاه پادشاه ملقب به : دردرن (2) درّانیان در شهر دهلی درآمدند و اموال و امتعه مردم را تصرف کردند ، هرگاه در بازار برمیآمدند (3) و مساجد طلایی و عمارات منقش و مدارس و رباطات که ملوک و امرای آن شهر ساخته بودند میدیدند ، بی اختیار کلمات حسرت و افسوس از زبانشان برمیآمد ، و بعضی را چهره گریان مینمود ، اهل شهر از این بابت پرسیدند ، در جواب گفتند که : افسوس و حسرت ما از این است که این همه مال شاه را چه قسم ضایع کردند ؟ ! اگر کاش این اموال را ذخیره کرده میگذاشتند به کار شاه میآمد (4) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمل ) آمده است .
2- در مصدر - در هر دو چاپ - ( در فتنه احمد ابدالی ) به جای ( در عهد احمد شاه پادشاه ملقب : به دردرن ) .
3- در [ الف ] و مصدر : ( میبرآمدند ) آمده است که اصلاح شد .
4- تحفه اثناعشریه : 310 - 313 .

ص : 185

اقول :

مولانا محمدباقر - علیه الرحمه - در کتاب “ حق الیقین “ در تقریر این طعن فرموده :

طعن ششم : آنکه خمس که مخصوص اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است و اموال بیت المال و سایر اموال مسلمانان را به اولاد و اقارب خود زیاده از حدّ و اندازه داد ، از آن جمله به چهار کس - که چهار دختر خود را به ایشان داد - چهار صد هزار دینار داد - که تقریباً به حساب این زمان شصت هزار تومان است - و از مال افریقیه به مروان صد هزار دینار داد ، و به روایت کلبی و شهرستانی و دیگران دویست هزار دینار - که سی هزار تومان بوده باشد - به او داد ، و به روایت واقدی همه مال به او داد ، و گفته که : عثمان مکرر میگفت که : ابوبکر [ و ] عمر از این مال به خویشان خود نمیدادند من میدهم (1) .

و ایضاً روایت نموده که : مالی عظیمی از بصره آوردند همه را یک کاسه میان اهل و اولاد خود قسمت کرد .

و هم او روایت کرده است که : شتر بسیار از زکات آوردند همه را حارث بن حَکَم داد ، و حَکَم بن ابی العاص را والی زکات قُضاعه کرد ، و به سی صد هزار رسید و همه را به او داد ، و صد هزار دینار به سعید بن .


1- از ( واقدی ) تا اینجا در [ الف ] اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 186

[ ابی ] (1) العاص داد ، و مردم طعن و ملامتش نمودند .

و روایت کرده اند که : سعد بن ابیوقّاص کلیدهای بیت المال را در مسجد انداخت و گفت : من دیگر خازن بیت المال نمیتوانم بود با این سلوک که به طرید رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سی صد هزار دینار میدهد .

ابومخنف روایت کرده است که : عثمان نوشت به عبدالله بن ارقم خازن بیت المال که : به عبدالله بن خالد - که از خویشان عثمان بود - سی صد هزار [ دینار ] (2) ، و به هر یک از جمعی که رفیق او بودند صد هزار [ دینار ] (3) بدهد ، و او نوشته را ردّ کرد و آن مبلغها را نداد ، عثمان گفت : تو خازن مالی هر چه میگویم بکن ، عبدالله گفت : من خود را خازن مسلمانان میدانستم ، خازن تو غلام تو است ، کلیدها آورد و بر منبر آویخت .

و به روایت دیگر : پیش او انداخت و قسم یاد کرد که هرگز متوجه این کار نشود ، و عثمان کلیدها را به نائل غلام ‹ 57 › خود داد .

و واقدی روایت کرده است که : بعد از این واقعه زید بن ثابت را فرمود که سی صد هزار دینار (4) از بیت المال برای عبدالله بن ارقم برد و گفت : امیر .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .
4- در مصدر ( درهم ) .

ص : 187

فرستاده که صرف عیال و اقربای خود کنی ، عبدالله گفت : مرا به این مال حاجتی نیست ، و من برای آنکه عثمان به من مزد دهد خدمت بیت المال نکرده ام ، و به خدا سوگند که اگر این مال از مسلمانان است کار من اینقدر نیست که مزدش سی صد هزار درهم باشد و اگر از مال عثمان است نمیخواهم که نقصان به او رسانم که او بیت المال را به هر که خواهد به غیر حق بدهد .

و ابن ابی الحدید روایت کرده است از زهری که : جوهری از خزینه پادشاه عجم نزد عمر آوردند که چون آفتاب بر آن میتابید مثل مشعل آتش شعاعش بلند میشد ، عمر به خازن بیت المال گفت : این را میان مسلمانان قسمت کن که گمان دارم بر سر این ، بلا و فتنه عظیمی میان مسلمانان حادث شود ، خازن گفت : این یک جوهر را به همه مسلمانان نمیتوان قسمت کرد ، و کسی نیست که تواند از عهده قیمتش برآید که این را بخرد ، شاید دیگر سال حق تعالی فتحی مسلمانان را روزی کند که کسی را اینقدر قدرت به هم رسد که تواند این را خرید ، گفت : پس در بیت المال ضبط کن ، و آن گوهر در خزینه بود تا عمر کشته شد ، و عثمان آن را به دختران خود داد .

و در این باب روایات و اخبار بسیار است که این رساله گنجایش ذکر آنها ندارد ، و کسی که در اموال مسلمانان - خصوصاً خمس ذوی القربی - اینقدر برای خود و اقارب خود تغلب نماید که صَرف فسق و فجور و اسراف و

ص : 188

تبذیر و زینت کند ، و فقرا و مساکین در مشقت و عسرت بوده باشند کی اهلیت خلافت عامّه مسلمانان دارد با آنکه خلاف آن شرطی است که در اول بر او اقرار کرده که به طریقه ابوبکر و عمر عمل کند ; و عمر اگر چه در تفضیل در عطا بدعت کرد ، اما به نحوی میکرد که در نظر عوام مشتبه میشد و جهات واقعیه را فی الجمله رعایت میکرد و خود کمتر تصرّف مینمود ، و عثمان رسوایی را به حدّی رسانید که خیانت و شقاوت او بر عالمیان ظاهر شد تا آنکه منتهی گشت به قتل او . (1) انتهی مختصراً .

اما آنچه گفته که : این انفاق کثیر را از بیت المال قرار دادن و محل طعن گرفتن افترا و بهتان است .

پس منقوض است به چند وجه :

اول : آنکه به اعتراف خودِ عثمان ثابت است که این تصرفات بیجا و انفاقات ناروای او از بیت المال بود ، و بعد تنبیه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر این فعل خود نادم شده اقرار به خطای خود نمود .

عبدالله بن مسلم بن قتیبه در کتاب “ السیاسة والامامة “ گفته :

ثمّ قام رجل من الأنصار ، فقال : یا عثمان ! ما بال هؤلاء القوم من أهل المدینة یأخذون العطاء ولا یغزون فی سبیل الله ؟ ! وإنّما .


1- حقّ الیقین : 266 - 265 .

ص : 189

هذا المال لمن غزا فیه ، وقاتل علیه إلاّ هذه الشیوخ من أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

قال عثمان : فأستغفر الله وأتوب إلیه . .

ثمّ قال : یا أهل المدینة ! من کان له منکم ‹ 58 › ضرع فلیلحق بضرعه ، ومن کان له زرع فلیلحق بزرعه ، فإنّا - والله - لا نعطی هذا المال إلاّ لمن غزا فیه وقاتل فی سبیل الله إلاّ من کان من هذه الشیوخ من الصحابة (1) .

یعنی ایستاد مردی از انصار و گفت : یا عثمان ! چیست این قوم را از اهل مدینه که عطا را میگیرند و جهاد در راه خدا نمیکنند ؟ ! و جز این نیست که این مال نیست مگر برای کسی که جهاد کند در راه خدای تعالی مگر این پیران از اصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

عثمان گفت : آمرزش میخواهم از خدا و توبه میکنم به سوی او ، و بعد از آن گفت : ای اهل مدینه ! کسی که از شما مواشی داشته باشد و از شیر آن انتفاع میگرفته باشد به مواشی خود ملحق شود ، و کسی که زراعتی داشته باشد به زراعت خود ملحق شود ، سوگند به خدا که داده نخواهد شد این مال مگر به کسی که غزا و قتال کند در راه خدا مگر این پیران از اصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

.


1- الامامة والسیاسة 1 / 36 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 52 ( تحقیق الشیری ) .

ص : 190

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ روایتی طویل متضمن آمدن وفد مصر و گفتگوی ایشان با عثمان در بدعات او از “ مصنف “ ابوبکر بن ابی شیبه نقل کرده ، و در آن روایت این عبارت واقع است :

فقال لهم : ما تریدون ؟ فقالوا : نرید أن لا یأخذ أهل المدینة عطاءً ، فإنّما هذا المال لمن قاتل علیه ولهذه الشیوخ من أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فرضوا ، وأقبلوا معه إلی المدینة راضین ، فقام ، فخطب ، فقال : والله ! إنّی ما رأیت وفداً هم خیر لحقوا بی (1) من هذا الوفد الذین قدموا علیّ .

و قال - مرّة أخری - : حسبت أنه قال : من هذا الوفد من أهل المصر .

ألا من کان له زرع فلیلحق بزرعه ، ومن کان له ضرع فلیحتلب ، ألا إنه لا مال لکم عندنا ، إنّما هذا المال لمن قاتل علیه ولهذه الشیوخ من أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

و از این روایت صریح معلوم شد که عثمان مال بیت المال را به غیر مستحقان میداد که وفد مصر بر او به این فعل ملامت کردند و او قبول کرده مثل قولشان گفت که : این مال برای کسی است که بر آن مقاتله کند و برای اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

.


1- فی المصدر : ( لحوباتی ) .
2- [ الف ] در مآثر عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 240 ] .

ص : 191

اگر این مال ملک عثمان بودی ، کلام این وفد را چه گنجایش بود ؟ و عثمان چرا قبول آن میکرد ؟ و ( من قاتل علیه ) چه معنا میداشت ؟

و کلام این وفد در الزام عثمان موافق حدیث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود که آن حضرت فرموده که : « اعراب مسلمین را در فیء و غنیمت چیزی نیست مگر اینکه جهاد کنند با مسلمین » ، کما فی کنز العمال :

« لیس لأعراب المسلمین فی الفیء والغنیمة شیء إلاّ أن یجاهدوا مع المسلمین » . ابن النجار عن بریدة (1) .

و عمر هم گفته که : غنیمت نیست مگر برای حاضران وقعه . . کما فی کنز العمال أیضاً :

عن طارق بن شهاب ، قال : قال عمر : إنّما الغنیمة لمن شهد الوقعة . الشافعی . عب . س . والطحاوی . هق . وصححّه (2) .

و شیخ جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ و ملا علی متقی در “ کنز العمال “ و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ آورده اند :

أخرج ابن سعد ، عن الزهری ، قال : ولی عثمان ‹ 59 › اثنی عشر سنة ، فلم ینقم علیه الناس شیئاً مدّة ستة سنین ، بل کان أحبّ إلی قریش من عمر ; لأن عمر کان شدیداً علیهم ، فلمّا ولی .


1- کنز العمال 4 / 375 .
2- [ الف ] الفصل الثالث فی الخمس والفیء والغنیمة من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ کنز العمال 4 / 522 ] .

ص : 192

عثمان (1) لان لهم ، ووصلهم ، وتوانی فی أمرهم ، واستعمل أقاربه وأهل بیته فی الستّ الأواخر ، وأعطاهم المال متأولا فی ذلک الصلة التی أمرها الله بها ، وقال : إن أبا بکر وعمر ترکا من ذلک ما هو لهما ، وإنی أخذته فقسّمته فی أقربائی ، فأنکروا علیه ذلک (2) .

یعنی روایت کرده ابن سعد از زهری که گفت : هرگاه که والی شد عثمان عتاب نکردند مردم بر او چیزی تا مدت شش سال ، بلکه او دوست تر بود به سوی قریش از عمر ; زیرا که عمر بر ایشان شدت و سختی میکرد ، و هرگاه که عثمان والی شد به ایشان لینت و نرمی کرد ، و در شش سال اخیر از ولایت خود اقارب و اهل بیت خود را عامل گردانید ، و داد ایشان را مال در حالی که تأویل کننده بود در این معنا صله رحم را که امر کرده است خدای تعالی به آن ، و گفت : به درستی که ابوبکر و عمر گذاشتند از این مال آنچه برای ایشان بود و من گرفتم آن را و قسمت کردم در میان اقربای خود ، پس انکار کردند این معنا را بر او . انتهی .

و در این روایت عثمان خود تصریح کرده که : او مال بیت المال را گرفته در اقربای خود تقسیم میکرد به تأویل صله رحم ، و ابوبکر و عمر آنچه از این مال جایز بود ترک کردند ، پس نسبت مخاطب افترا و بهتان را به شیعه ، افترا و بهتان باشد .

.


1- از کلمه : ( اثنی عشر . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- کنز العمال 5 / 714 ، تاریخ الخلفاء 1 / 156 ، الصواعق المحرقة 1 / 341 .

ص : 193

دوم : آنکه اگر شهادت و اعتراف عثمان را بر اینکه این انفاقات او از بیت المال بود مقبول ندارند ، شهادت جناب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) را ملاحظه کنند که آن جناب تصریح فرموده به اینکه : « عثمان و اقارب او خوردند مال خدا را مثل خوردن شتران گیاه ربیع را » ، چنانچه در خطبه شقشقیه - که به اعتراف اکابر ثقات اهل سنت مثل سبط بن الجوزی و صاحب “ قاموس “ و صاحب “ نهایه “ و غیر ایشان از کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (1) - مذکور است :

« إلی أن قام ثالث القوم نافجاً حضنیه بین نثیله ومعتلفه ، وقام معه بنو أبیه یخضمون مال الله خضم الإبل نبتة الربیع إلی أن انتکث علیه فتله ، وأجهز علیه عمله ، وکبت به بطنته » (2) .

و محمد طاهر گجراتی در “ مجمع البحار “ فرموده :

وفی حدیث علی [ ( علیه السلام ) ] : « فقام إلیه بنو أُمیة یخضمون مال الله خضم الإبل نبتة الربیع » .

.


1- مراجعه شود به تذکرة الخواص : 117 - 118 ، القاموس المحیط 3 / 250 ، النهایة فی غریب الحدیث 2 / 44 و 5 / 16 ، 89 .
2- نهج البلاغة 1 / 35 ، بحار الأنوار 29 / 497 - 509 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 151 ، والخطبة طویلة رواها الخاصّة والعامّة ، راجع : الغدیر : 7 / 85 - 82 ، وتعلیقة نهج البلاغة : 5 ( نسخة المعجم ، طبعة جماعة المدرسین بقم ) .

ص : 194

وهو الأکل بأقصی الأضراس ، والقضم بأدناها (1) .

و آنچه جناب امیر ( علیه السلام ) از بطنت عثمان و بندگی شکم او ذکر فرموده ، از ملاحظه دیگر روایات اهل سنت هم ثابت میشود و این عادت او از همیشه بود ، چنانچه در زمان خلافت عمر هرگاه او در باب خوردن بیت المال از اصحاب استشاره نمود ، عثمان همین اشاره نمود که : بخور و بخوران ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی أمامة بن سهل بن حنیف ، قال : مکث عمر زماناً طویلا (2) لا یأکل من المال شیئاً حتّی دخلتْ علیه فی ذلک خصاصة ، وأرسل إلی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فاستشارهم ، فقال : قد شغلت نفسی فی هذا الأمر ‹ 60 › فما یصلح لی منه ؟

فقال عثمان بن عفان : کل وأطعم ، وقال ذلک سعید بن الزبیر (3) بن عمرو بن نفیل ، وقال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : ما تقول أنت فی ذلک ؟ قال : « غداء وعشاء » ، فأخذ بذلک عمر . ابن سعد (4) .

.


1- مجمع بحار الأنوار 2 / 57 .
2- لم یرد فی المصدر المطبوع : ( طویلا ) .
3- فی المصدر : ( زید ) .
4- [ الف ] کتاب الفضائل من الأقوال ، فضائل عمر ، بعد دو ورق از شروع فضائل . ( 12 ) . [ کنز العمال 12 / 568 ] .

ص : 195

سوم : آنکه اگر راه نصب و خروج درگیرند و به شهادت جناب امیر ( علیه السلام ) هم گوش نکنند ، اینک شهادت جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بشنوند که آن جناب به اعجاز خود اخبار فرموده به استیثار عثمان بلکه به استیثار اصحاب ثلاثه مال فیء را ، و این معنا در کتب معتمده اهل سنت صحیح شده است ; بعد آن انکار اینکه عثمان تصرفات بیجا در بیت المال که حق مسلمین است مینمود تکذیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، معاذ الله من ذلک .

در “ مشکاة “ و “ مصابیح “ مذکور است :

عن أبی ذر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کیف أنتم وأئمة بعدی لیتأثرون (1) بهذا الفیء ؟ » قلت : أما والذی بعثک بالحقّ أضع سیفی علی عاتقی ، ثمّ أضرب به حتّی ألقاک . قال : « أفلا أدلّک علی خیر من ذلک : تصبر حتّی تلقانی » . رواه أبوداود . (2) انتهی .

ملخص آنکه از ابی ذر ( رضی الله عنه ) مروی است که گفت : فرمود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « چه حال شما خواهد بود با ائمه [ ای ] که بعد من خواهند بود ، و خواهند گزید برای خود این مال غنیمت را ؟ » ابی ذر گوید : گفتم : قسم به خدا [ یی ] که تو را به راستی مبعوث فرمود ، خواهم گذاشت سیف خود را بر دوش خود و .


1- فی المصابیح : ( یستأثرون ) .
2- [ الف ] کتاب امارت از مشکاة . [ مصابیح السنة 3 / 19 ، مشکاة المصابیح 2 / 1095 ] .

ص : 196

خواهم زد به آن تا آنکه ملاقت تو نمایم ، آن حضرت فرمود : « آیا راه نمایم تو را به چیزی که بهتر است از این : صبر کنی تا آنکه ملاقات من نمایی » . انتهی المحصل .

در این حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) صریح اخبار فرموده به اینکه : ابوذر ، زمان این ائمه نار را که استیثار به مال غنیمت - که حق مسلمین است - خواهند کرد ، ادراک خواهد نمود ، و ظاهر است که ابوذر ( رضی الله عنه ) ادراک زمان فراعنه بنی امیه و غیرهم نکرده که این حدیث بر ایشان محمول شود ، بلکه در زمان عثمان وفات یافت ، چنانچه شیخ عبدالحق در “ ترجمه مشکاة “ گفته :

اما أبوذر ( رضی الله عنه ) موت وی در زمان خلافت عثمان . . . بود در سنه ثنتین (1) و ثلاثین . (2) انتهی .

پس متعین شد که مراد به این ائمه ، خلفای ثلاثه اند ، و ظالم بودن این ائمه و شناعت و فظاعت این فعلشان از منطوق و مفهوم حدیث به حدی ظاهر است که احتیاج بیان ندارد ، و لیکن چون اهل سنت در وقت عجز به انکار بدیهیات هم میپردازند ضرورت افتاد که نص علمایشان بر ظلم این ائمه - که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وصف شان بیان کرده و شناعت این فعلشان نقل کرده - آید ، پس بدان که شیخ عبدالحق در “ ترجمه مشکاة “ در شرح این حدیث گفته :

و فیء مالی است که گرفته شود از کفار بی قتال مثل : خراج و جزیه ، و .


1- در مصدر ( اثنین ) .
2- [ الف ] کتاب الصلاة باب تعجیل الصلاة . ( 12 ) . [ أشعة اللمعات 1 / 294 ] .

ص : 197

آنچه بستانند از ایشان به قتال آن را غنیمت گویند ، و حکم فیء آن است که همه مسلمانان در آن شریک باشند و خمس نمیگیرند ، و از غنیمت خمس میگیرند ، و گفته اند ‹ 61 › که : مراد در این حدیث شامل هر دو است ، و مقصود اظهار ظلم است در بیت المال و ندادن حقوق مسلمانان (1) .

و ملا علی قاری در شرح این حدیث گفته :

قال ابن الهمام : والفیء : مال مأخوذ من الکفار بغیر قتال کالخراج والجزیة ، وأمّا المأخوذ بقتال فیسمّی : غنیمة . انتهی . ویؤیّده قوله تعالی : ( وَمَا أَفَاءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْل وَلاَ رِکَاب وَلکِنَّ اللهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللهُ عَلَی کُلِّ شَیء قَدِیرٌ . . ) (2) إلی آخر الآیات .

وقوله عزّ وجلّ : ( وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْء فَأَنَّ للهِِ خُمُسَهُ . . ) (3) إلی آخر الآیة .

وفی المغرب : الفیء - بالهمز (4) - : ما نیل من أهل الشرک بعد ما تضع الحرب أوزارها ، وتصیر الدار دار الإسلام ، وحکمه أن یکون لکافّة المسلمین ، ولا یخمّس .

.


1- أشعة اللمعات 3 / 325 .
2- الحشر ( 59 ) : 6 .
3- الأنفال ( 8 ) : 41 .
4- فی المصدر : ( بالهمزة ) .

ص : 198

والغنیمة : ما نیل منهم عنوةً والحرب قائمة ، وحکمها أن یخمّس ، وسائر ما بعد الخمس للغانمین خاصّة .

والنفل : ما نفل (1) الغازی . . أی یعطاه زائداً علی سهمه .

قال الطیبی : والفیء فی الحدیث یشملها إظهاراً لظلمهم واستیثارهم بما لیس من حقهم ، ومن ثم جاء باسم الإشارة لمزید تصور ظلمهم ، ویبیّنه قول المظهر ، یعنی یأخذون مال بیت المال وما حصل من الغنیمة ، ویستخلصونه لأنفسهم ، ولا یعطونه لمستحقیه . (2) انتهی .

و در شرح قوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « تصبر » گفته :

خبرٌ بمعنی الأمر . . أی اصبر علی ظلمهم ولا تحاربهم . (3) انتهی .

و از این عبارت ملا علی قاری به خوبی ظاهر شد که این استیثار ، ظلم عظیم و خیانت جسیم بود ، احتمال تأویلی را در آن مجال نیست .

چهارم : آنکه اگر شهادت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هم مقبول اهل سنت نیفتد ، اینک شهادت صحابه عدول بشنوند که البته تکذیب ایشان نزد اهل سنت به .


1- فی المصدر : ( ینفل ) .
2- [ الف ] الفصل الثانی من کتاب الإمارة والقضا . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 7 / 260 ] .
3- مرقاة المفاتیح 7 / 261 .

ص : 199

هیچ وجه ممکن نیست ، گو به تخطئه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) پردازند !

پس بدان که صحابه عدول هم به استیثار عثمان شهادت داده اند ، رفاعة بن المالک بن العجلان الانصاری که صحابی جلیل است ، و صاحب “ استیعاب “ در ترجمه او گفته :

شهد بدراً وأُحداً (1) وسائر المشاهد مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

تصریح کرده به اینکه در زمان عثمان اثره واقع شده ، و او به جهت رضای حق تعالی به انکارش پرداخته ، چنانچه در “ استیعاب “ در ترجمه او گفته :

ذکر عمر بن شبّه المداینی ، عن أبی صحیف ، عن جابر ، عن الشعبی ، قال : لمّا خرج طلحة والزبیر ، کتبت أُم الفضل بنت الحارث إلی علی [ ( علیه السلام ) ] بخروجهم ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « العجب لطلحة والزبیر أن الله عزّ وجلّ لمّا قبض رسوله قلنا : نحن أهله وأولیاؤه ، فلا ینازعنا سلطانه أحدٌ ، فأبی علینا قومنا ، فولّوا غیرنا ، وأیم الله لولا مخافة الفرقة ، وأن یعود الکفر ویبور الدین لغیرنا ، فصبرنا علی بعض الألم ، ثم لم نر بحمد الله إلاّ خیراً ، ثم وثب الناس علی عثمان فقتلوه ، ثم بایعونی ولم أستکره أحداً ، وبایعنی طلحة والزبیر ‹ 62 › ولم یصبرا شهراً کاملا حتّی خرجا .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأُحدٌ ) آمده است .
2- الاستیعاب 2 / 497 .

ص : 200

إلی العراق ناکثین ، اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمین » .

فقال رفاعة بن رافع الزرقی : ان الله لمّا قبض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ظننّا أنّا أحق الناس بهذا الأمر لنصرتنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومکاننا من الدین ، فقلتم : نحن المهاجرون الأولون وأولیاء رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] الأقربون ، وأنا نذکّرکم الله أن تنازعونا مقامه فی الناس . . فخلّیناکم والأمر ، أنتم (1) أعلم وما کان بینکم ، غیر أنّا لمّا رأینا الحق معمولا به ، والکتاب متّبعاً ، والسنّة قائمة رضینا ، ولم یکن لنا إلاّ ذلک ، فلمّا رأینا الإثرة أنکرنا لرضی الله عزّ وجلّ ، ثم بایعناک ، ولم نأل ، وقد خالفک من أنت - فی أنفسنا - خیر منه وأرضی ، فمرنا بأمرک . (2) انتهی .

و ولی الله پدر مخاطب نیز در “ ازالة الخفا “ این عبارت “ استیعاب “ [ را ] از قوله : ( فقال رفاعة بن رافع ) تا ( أنکرنا ) نقل کرده ، و آن را از جمله دلائل این معنا که بودن از مهاجرین اولین شرط خلافت خاصّه است آورده (3) .

و جناب امیر ( علیه السلام ) هم تقریر این قول رفاعه فرموده و انکاری بر آن ننموده ، .


1- فی المصدر : ( فأنتم ) .
2- الاستیعاب 2 / 497 .
3- ازالة الخفاء 1 / 111 .

ص : 201

پس معلوم شد که نزد آن جناب هم ثابت بود که عثمان اثره به عمل آورد ، وکیف لا ، وقد سبق صریحاً ذلک منه ( علیه السلام ) (1) .

و این قول رفاعه دلیل صریح است بر این معنا که عثمان اثره منکره به عمل آورد ، و او و جماعت دیگر انکار آن نمودند .

و عمار یاسر نیز - که صحابی عادل بود و مدائح بسیار او در کتب اهل سنت مروی است - میگفت که : عثمان استیثار مال فیء مینمود و در امارت و خلافت بدی نمود ، چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ به روایت حاکم آورده :

قال محمد بن حاطب : فقمتُ ، فقلت : یا أمیر المؤمنین ! إنا قادمون المدینة ، والناس سائلون عن عثمان ، فماذا تقول (2) فیه ؟

قال : فاغتنم (3) عمار بن یاسر ومحمد بن أبی بکر ، فقالا وقالا . . فقال لهما علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا عمار ! ویا محمد ! تقولان إنّ عثمان استأثر وأساء الإمرة ، وعاقبتم - والله - فأسأتم - والله - العقوبة » . (4) انتهی بقدر الحاجة .

و نیز ولی الله در “ ازالة الخفا “ در ضمن ذکر اسماء صحابه که به زعم او ثناء شیخین کرده اند گفته :

.


1- مراجعه شود به خطبه شقشقیه .
2- فی المصدر : ( نقول ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاغتم ) آمده است .
4- [ الف ] مآثر عثمان در مسلک دوم افضلیت شیخین . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 238 ] .

ص : 202

ومنهم عمرو بن العاص القائل : والله لئن کان أبو بکر وعمر ترکا هذا المال وهو یحلّ لهما شیء لقد غبنا ونقص رأیهما ، وأیم الله ما کانا مغبونین ، ولا ناقصی الرأی ، ولئن کانا امرأین یحرم علیهما من هذا المال الذی أصبنا بعدهما لقد هلکنا ، وأیم الله ما الوهن إلاّ من قبلنا . أخرجه ابن أبی شیبة . (1) انتهی .

از این کلام عمرو عاص صریح ظاهر است که بعد شیخین مردم مالی را گرفتند که شیخین آن را ترک کرده بودند ، و ترک شیخین آن را از جهت حمق و سفاهت نبود بلکه بر ایشان آن مال حرام بود ; پس کسانی که بعد شیخین آن را گرفتند بر ایشان حرام بود و موجب هلاکت شان .

و ظاهر است که مراد عمرو عاص بیان حال زمان عثمان است ، و إلاّ اگر مرادش ‹ 63 › بیان حال معاویه بودی تخصیص شیخین چه بود ، عثمان را نیز با ایشان ذکر میکرد .

و از این روایات عدیده ثابت میشود که اعطای عثمان مال خدا را به اقارب خود و ترجیح ایشان بر دیگران به حد تواتر معنوی رسیده .

و از اینجاست که ابن تیمیه - با وصف تعصبی که دارد تا آنکه به تکذیب احادیث صحیحه بل متواتره میپردازد - انکار این معنا نتوانست کرد ، چنانچه در حال عثمان گفته :

.


1- [ الف ] قول عمرو عاص . [ ازالة الخفاء 1 / 321 ] .

ص : 203

لکنّه - أی عثمان - فی الأموال کان یعطی الأقارب من العطاء ما لا یعطیه لغیرهم ، وحصل منه نوع توسع فی الأموال (1) .

و نیز در جواب قول علامه حلی [ ( رحمه الله ) ] :

وکان یؤثر أهله بالأموال الکثیرة من بیت مال المسلمین . . إلی آخره (2) .

گفته :

نعم کان یعطی أقاربه عطاءً کثیراً ، ویعطی غیر أقاربه أیضاً ، وکان محسناً إلی جمیع المسلمین . (3) انتهی .

بالجمله ; هرگاه به اعتراف عثمان و شهادت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و جناب امیر ( علیه السلام ) و دیگر صحابه ثابت گردید که عثمان استیثار مال فیء به عمل آورده ، و آن را به اقارب خود خورانیده ، پس حالا متوجه سماعت شناعت آن باید شد ، و گو شناعت آن از قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و جناب امیر ( علیه السلام ) و صحابه ثابت شده ، لیکن شناعت آن از کلام عمر هم ثابت کنیم که نزد اهل سنت احق بالاتباع باشد که : کان الحقّ معه حیث ما کان ! و از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و جناب امیر ( علیه السلام ) - العیاذ بالله - خطایا هم واقع شده .

.


1- منهاج السنة 8 / 231 .
2- منهاج الکرامة : 108 .
3- [ الف ] در جواب قول علامه : ( الثانی عشر الفضائل إمّا نفسانیة . . ) إلی آخره . [ منهاج السنة 8 / 249 ] .

ص : 204

پس بدان که شخصی از اقربای عمر از او مال الله را طلب کرد ، عمر او را زجر نمود و اخراج کرد و گفت که : اگر او را از مال خدا بدهم ملاقات خدا کنم در حالی که پادشاه خائن باشم ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ مسطور است :

جاء رجل إلی عمر . . . - کانت بینهما قرابة - یسأله ، فزبره ، وأخرجه ، فکلّم فیه ، وقیل : یا أمیر المؤمنین ! یسألک فزبرته وأخرجته ؟ ! قال : إنه (1) سألنی من مال الله ، فما معذرتی إذا لقیته ملکاً خائناً ، فلولا سألنی من مالی ؟ ! . . ثم بعث إلیه ألف درهم من ماله . (2) انتهی .

و از این کلام عمر واضح گردید که عثمان با خدا ملاقات خواهد کرد در حالی که ملک خائن باشد ; زیرا که به اقارب خود اموال کثیره داده .

و نیز عثمان در اخذ خلافت شرط کرده بود که بر سیره شیخین عمل نماید و در این باب مخالفت صریحه با سیره ایشان نموده ، پس قابل خلافت نماند .

و نیز عمر در وصیتی که به خلیفه بعد خود نموده گفته :

وإیاک والإثرة والمحاباة فیما ولاّک الله ممّا أفاء الله علی المسلمین فتجوز فتظلم ، وتحرّم نفسک من ذلک ما قد وسعه الله علیک (3) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( إنی ) آمده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصله ، بعد رساله تصوف در کلمات سیاسة [ الملک وتدبیر المنازل ومعرفة الأخلاق ] . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 195 ] .
3- ازالة الخفاء 2 / 191 .

ص : 205

و نیز گفته :

و لبئس الثمن أن یکون حظّ امرء من دنیاه موالاة عدو الله الداعی إلی معاصیه ، ارکب الحقّ وخض إلیه الغمرات ، وکن واعظاً لنفسک ، وأنشدک لمّا ترحّمت إلی جماعة المسلمین ، وأجللت کبیرهم ، ورحمت صغیرهم ، وقرّبت عالمهم لا تضربهم فیه لواء (1) ولا تستأثر علیهم بالفیء فتغضبهم ، ولا تحرّمهم عطایاهم عند محلّها فتفقرهم (2) ، ولا تجمرهم فی البعوث فتقطع نسلهم ، ولا تجعل الأموال دولة بین الأغنیاء ‹ 64 › منهم ، ولا تغلق بابک دونهم فیأکل قویّهم ضعیفهم ، هذه وصیتی إیاک ، وأُشهد الله ، علیک السلام (3) ، ( وَاللهُ عَلَی کُلِّ شَیء شَهِیدٌ ) (4) . . کذا فی إزالة الخفا (5) .

.


1- [ الف ] هکذا أو ما شاکله فی نسخ إزالة الخفا ، والظاهر أنه تصحیف من النسّاخ أو من ولی الله ، والظاهر : ( فیذلّوا ) [ یعنی بدل : ( فیه لواء ) ] من الذلّ . . أی لا تضربهم فیصیروا أذلاّء محقّرین ، کما فی شرح النهج لابن أبی الحدید [ 12 / 17 ] . ( 12 ) ر . [ أقول : وفی ازالة الخفاء : ( لا تصر بهم فیه سواء ) ]
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فنفقرهم ) آمده است .
3- [ الف ] الظاهر : ( وأقرء علیک السلام ) کما فی شرح النهج . ( 12 ) . [ أقول : وکذا فی المصدر ] .
4- المجادلة ( 58 ) : 6 ، البروج ( 85 ) : 9 .
5- [ الف ] بعد تمامی فصل سابع از مناقب عمر . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 191 ] .

ص : 206

پس عثمان این وصیت عمر را هم نشنیده و بر آن عمل نکرده ، استیثار فیء و اغضاب مسلمین به عمل آورد ، و ایشان را از عطایایشان محروم ساخت و اموال را دولة بین الأغنیاء ساخت .

و هرگاه شناعت این فعل عثمان بالیقین ثابت شد و متحقق گردید که ظلم صریح و خیانت فضیح بود ، حاجت به دفع تأویل اهل سنت که بعد تسلیم بودن این مال از بیت المال نموده اند باقی نمانده که خود عمر بن الخطاب متکفل دفع آن شده ، و مخاطب هم چون بر سخافت آن مطلع شده از این راه به ذکر آن نپرداخته ، و الا چه ممکن بود که با وجود تطویل لا طائل در اجوبه هر طعن ، در اینجا فقط بر تکذیب اکتفا میورزید ، لیکن چون قاضی - نوّرالله مرقده - در جواب آن تقریری بس لطیف ذکر کرده ، ایراد آن مناسب نمود .

پس بدان که ابن روزبهان در جواب این طعن گفته :

وإن فرضنا أنه أعطی من مال الصدقات ، فربّما کان لمصالح لا یعلمها إلاّ هو ، کما أعطی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أشراف العرب من غنائم حنین نفلا کثیراً (1) .

و جناب قاضی - علیه الرحمه - در جوابش افاده فرموده :

أمّا قوله : وإن فرضنا أنه أعطی من مال الصدقات فربما کان لمصالح لا یعلمها إلاّ هو . .

.


1- احقاق الحق : 252 .

ص : 207

ففیه : إن من لا یکون إلهاً ، ولا نبیّاً ، ولا معصوماً یُسأل عمّا یفعل ، وإذا لم یتبیّن وجه المصلحة فیما صدر عنه یتّهم ویطعن ، بل یقتل عند القدرة علیه ، کما قتل عثمان آخراً لصدور أمثال ذلک عنه ، مع أن المصلحة فیما فعله النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کانت ظاهرة علی أهل زمانه ، وهی تألیف قلوب هؤلاء الصنادید فی مبادی الإسلام ، وأیّ مصلحة تتصور فی ائتلاف جماعة طردهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بإعطاء ما لا یحصی من الأموال بعد استقرار الإسلام .

وعندی أن تمثیل حال عثمان فی ذلک بحال النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کفر نعوذ بالله منه .

ثمّ أقول : حیث لم یستحی الناصبة ، ولم یتأسوا بما نسبوا إلی إمامهم عثمان من الحیاء ، والتزموا أن یدفعوا الاعتراض [ عنه ] (1) بکل حیلة ووسیلة ، فالأولی أن یجیبوا عمّا ذکره المصنف ( قدس سره ) بأنه أخذ إبل الصدقة - التی رواها الواقدی - عوضاً عن الإبل التی أعطاها للنبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی جیش العسرة ، وأخذ الدراهم والدنانیر - التی رووها - عوضاً عن الدراهم التی أعطی النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لتجهیز ذلک الجیش وغیره .

إن قیل : ان ما أخذه عثمان من مال بیت المال یزید علی ذلک .

.


1- الزیادة من المصدر .

ص : 208

أُجیب : بأنه أخذ الزیادة مستنداً بقوله : ( مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ) (1) .

ولو نوقش بأن ما أخذه من بیت المال کان أزید من الأمثال أیضاً .

أُجیب : بأنه یجوز أن یکون أخذه للزیادة علی ذلک من باب الرباء التی تتضاعف فی سنین کثیرة من زمان ‹ 65 › النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) إلی خلافة عثمان تضاعف بیوت الشطرنج .

ولو قیل : إنّ الرباء حرام بنصّ الکتاب .

قلنا : لعلّ عثمان یخصّ ذلک بالقرض الذی یجری بین العباد بعضهم مع بعض ، وما أعطاه عثمان فی جیش العسرة لم یعطه للنبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هبة أو تملیکاً بل إنّما قرّض (2) به الله تعالی بوکالة نبیّه ! ولا رباء بین الله تعالی وبین عبده کما لا رباء بین الوالد وولده والزوج وزوجته . . إلی غیر ذلک .

ولو نوقش فی جواز هذا التخصیص .

قلنا : إن عثمان کان مجتهداً فی ذلک بالقیاس الفقهی ، وله ثواب علی تقدیر خطأه فیه ، فلا اعتراض علیه . تأمّل فیه فإنه یتناول .


1- الأنعام ( 6 ) : 160 .
2- فی المصدر : ( أقرض ) .

ص : 209

أدقّ ممّا ذکره فی نصرة عثمان ، والله المستعان (1) .

قوله : وثروت عثمان . . إلی آخر .

أقول : چون ثابت است که عثمان اموال کثیره که پایانی ندارد به صرف آورده ، و آنقدر ظاهر است که از اخفای اهل سنت مخفی نمیتواند شد گو بودن آن را از مال بیت المال - بر خلاف خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و صحابه و خود عثمان ! (2) - اخفا سازند ، و در آن خدشه میشد که این اموال اگر از بیت المال نبود از کجا آمد ، لهذا اهل سنت در پی توجیه و تأویل آن افتاده اند ، پس خواجه کابلی در توجیه آن اختراع کرده که عثمان کیمیاگر بوده و چون این سخن غرابتی داشت در بیان آن قریب یک صفحه تسوید کرده ، و به جهت دفع غرابت آن برای شیخین هم این علم ثابت کرده و گفته که : از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خلفا این علم را گرفته بودند ، بلکه این علم را به جناب امیر ( علیه السلام ) هم منسوب ساخته و به جهت تصحیح آن تصحیح خطبة البیان به نسبت آن بالجزم به جناب امیر ( علیه السلام ) کرده ، و گفته که : در آن مذکور این علم هست ، و گفته که : اولاد آن حضرت این علم از آن جناب اخذ کردند (3) مگر دگر متعصبین اهل سنت چون میبینند که این هم فضیلیت جلیله است آن را .


1- احقاق الحق : 252 .
2- اشاره است به جمیع مطالب گذشته ، فلا تغفل .
3- الصواقع ، ورق : 266 - 267 .

ص : 210

برای ائمه طاهرین [ ( علیهم السلام ) ] ثابت نمیکنند و کمال انکار مینمایند ; و چون مخاطب هم بر غرابت این توجیه کابلی متنبه شده و آن را خلاف واقع دانسته از ذکر آن اعراض کرده ، این وجه [ را ] ذکر کرده که مالداری عثمان از فتوح زمان عمر حاصل شده بود ، لیکن بر عاقل بصیر سخافت آن هم مخفی نیست ; زیرا که اگر از تقسیم فتوح این مالداری بود دگر صحابه هم این قسم مالداری میداشتند .

و آنچه مخاطب دعوی کرده که : بعضی فقرای مهاجرین را که به نان شبینه محتاج بودند هشتاد هشتاد هزار درهم زکات برمیآمد (1) ، و جناب امیر ( علیه السلام ) را وسعت و فراخی حاصل بود .

پس مجرد از دلیل است .

اما آنچه گفته : چنانچه حسن بصری گفته است : ( شهدت منادی عثمان ینادی یا أیّها الناس . . ) إلی آخره .

پس باید دانست که مخاطب به خوف فضیحت و رسوایی عثمان تمام کلام حسن [ را ] که در “ استیعاب “ مذکور است نقل نکرده ، فی الإستیعاب تمام العبارة هکذا :

قال الحسن : أرزاق دارّة کثیرة ، وخیر کثیر ، ‹ 66 › وذات .


1- در [ الف ] : ( میبرآمد ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 211

بین حسن ، ما علی الأرض مؤمن یخاف مؤمناً (1) إلاّ یودّه وینصره ویألفه ، فلو صبر الأنصار علی الإثرة لوسعهم ما کانوا فیه من العطاء والرزق الکریم ، لکنّهم لم یصبروا ، وسلّوا السیف مع من سلّ ، فصار عن الکفار مغمداً ، وعلی المسلمین مسلولا إلی یوم القیامة (2) .

و این کلام حسن صریح است در آنکه عثمان اثره به عمل آورد ، و آن بلا شک حرام و گناه است و ظلم صریح و تصرف بیجا در مال مسلمین است ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به این اثره عثمان اخبار داده و مذمت بر آن فرموده چنانچه گذشت .

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن عبد الله بن مسعود ، قال : قال لنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنکم سترون بعدی إثرة ، وأُموراً تنکرونها » . قالوا : فما تأمرنا یا رسول الله ؟ قال : « أدّوا إلیهم حقّهم ، واسألوا الله حقّکم ) . متفق علیه (3) .

و در “ شرح مشکاة “ ملا علی قاری مذکور است :

وفی الجامع الصغیر : « أنکم ستلقون بعدی إثرة ، فاصبروا حتّی .


1- لم یکن فی المصدر : ( یخاف مؤمناً ) .
2- [ الف ] ترجمه عثمان . [ الاستیعاب 3 / 1041 - 1042 ] .
3- [ الف ] کتاب الاماره ، فصل اول . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 2 / 1087 ] .

ص : 212

تلقونی غداً علی الحوض » . رواه أحمد ، والشیخان ، والترمذی ، والنسائی ، عن أُسید بن حضیر ، وأحمد ، والشیخان ، عن أنس (1) .

و نیز از عبارت حسن ظاهر میشود که : انصار بر عثمان سیف کشیدند و در قتلش شریک شدند ، پس انکار اعانت نمودن صحابه بر قتل عثمان - که بعد از این از مخاطب سرزده است - باطل محض باشد .

اما آنچه گفته : هیچ کس جود و انفاق فی سبیل الله را اسراف نگفته ، ( لا سرف فی الخیر ) حدیث صحیح است ، و ظاهر است که چون انفاق بر خویشان خود باشد اجر مضاعف میشود .

پس این گفتگو به مقابله شیعیان هیچ فائده نمیبخشد ، محض هرزه سرائی است ، ایشان کی گفته اند که : عثمان از مال خود انفاق بسیار کرد و آن اسراف شد تا که این تقریر در جوابشان وجه توجهی داشته باشد ، بلکه مقصود از طعن این است که در مال بیت المال که حق مسلمین است تصرفات بیجا کرد ، و آن را به غیر مستحقین داد .

لیکن عجب آن است که عمر از حدیث صحیح : ( لا سرف فی الخیر ) (2) .


1- مرقاة المفاتیح 7 / 233 .
2- قابل ذکر است که : ( لا سرف فی الخیر ) کلام حاتم طائی است چنانکه در تفسیر رازی 13 / 214 و غیر آن نقل شده ، و تا حال در کتب فریقین آن را به عنوان حدیث نیافته ایم . مؤلف ( رحمه الله ) هم اشاره به کلام خود دهلوی دارد که آن را حدیث صحیح گفته است .

ص : 213

خبری نداشت ، و جود و انفاق را اسراف مینامید و بر آن ملامت میکرد ! در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ آورده :

وبلغه - أی عمر - أن خالداً أعطی الأشعث بن قیس عشرة آلاف ، وقد قصد ابتغاء إحسانه ، فأرسل لأبی عبیدة أن یصعد المنبر ، ویوقف خالداً بین یدیه ، وینزع عنه عمامته وقلنسوته ، ویقیده بعمامته ; لأن عشرة آلاف إن کان دفعها من ماله فهو سرف ، وإن کان من مال المسلمین فهی خیانة . (1) انتهی .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در مآثر عمر گفته :

دیگر [ آنکه ] (2) خالد بن ولید شاعری را بر مدیح خود ده هزار درهم صله داد ، چون رسم فاسد بود گوارای طبیعت حضرت فاروق نیفتاد ، خالد را از حکومت قنسرین معزول ساخته ، در مدینه نشاند و الی آخر العمر او را به حکومتی نامزد نکرد ، و برای ابوعبیده نوشته فرستاد ‹ 67 › که او را از قنسرین به نزد خود خواند و در محضر اعیان لشکر ایستاده نماید ، و بفرماید که عمامه را از سرش بردارند و به همان عمامه مقید سازند ، بعد از آن استفسار کنند که این ده هزار از چه مکان صرف کرده است ؟ اگر از بیت المال .


1- [ الف ] سریه خالد ابی [ بنی ظ ] جذیمه . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 3 / 213 ] .
2- زیاده از مصدر .

ص : 214

یا از دفن جاهلیت برآید خیانت کرده باشد ، و اگر از مال خود عطا نمود به اسراف کار فرمود . (1) انتهی .

پس بنابر اعتقاد عمر اگر - بالفرض - این انفاق کثیر عثمان از مال خود هم باشد مطعون خواهد بود .

قوله : و امام احمد از سالم ابن ابی الجعد روایت کرده . . . الی قوله : لیکن این همه انفاقات را از بیت المال فهمیدن محض تعصب و عناد است .

اقول : این روایت دلالت صریحه دارد بر آنکه این انفاقات او از بیت المال بود ; زیرا که او این فعل شنیع خود را بر فعل جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) قیاس کرده ، و ظاهر است که اگر ترجیح جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بنی هاشم بر غیرشان و ترجیح قریش بر غیرشان صحیح باشد ، متصور نیست مگر در قسمت غنائم و مثل آن ; زیرا که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چنان مال وافر کی از ملک خود میداشت که تقسیم آن میکرد و در آن این ترجیح به عمل میآورد ؟ ! و از اینجا است که ولی الله این روایت را در وجه ترجیح دادن عثمان بنی امیه را در عطایا بر سائر ناس نقل کرد ، حیث قال :

و از آن جمله آنکه بنی امیه را در عطایا بر سایر ناس ترجیح میداد :

أخرج أحمد ، عن سالم ابن أبی الجعد ، قال : دعا عثمان ناساً من .


1- [ الف ] مآثر عمر . [ ازالة الخفاء 2 / 65 ] .

ص : 215

أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - فیهم عمّار بن یاسر - فقال : إنی سائلکم ، وإنی أُحبّ أن تصدّقونی ، نشدتکم الله أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یؤثر قریشاً علی سائر الناس ، ویؤثر بنی هاشم علی سائر قریش ؟ قال : فسکت القوم ، فقال عثمان : لو أن بیدی مفاتیح الجنة لأعطیتُها بنی أُمیة حتّی یدخلوا من عند آخرهم ، فبعث إلی طلحة والزبیر ، فقال عثمان : ألا أحدثکما عنه ؟ - یعنی عماراً - أقبلتُ مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - آخذاً بیدی - نمشی فی البطحاء حتّی أتی علی أبیه وأمّه وعلیه یعذّبون ، فقال أبو عمار : یا رسول الله ! الدهر هکذا ! فقال له النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « اصبر » ثمّ قال : « اللّهم اغفر لآل یاسر ، وقد فعلت » . (1) انتهی .

این کلام ولی الله صریح دلالت دارد بر اینکه عثمان به این تقریر جواب از اعطای اموال کثیره بیت المال به بنی امیه داده ، چه اگر این انفاقات عثمان از مال او بود در جواب طعن بر آن ، محتاج قیاس آن بر فعل رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چرا میشد ، بلکه در جواب همین میگفت که : من این عطایا ، بنی امیه [ را ] از مال خود میدهم جای طعن چیست ؟

.


1- [ الف ] مآثر عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 246 ، مسند أحمد 1 / 62 ] .

ص : 216

و جواب قیاس عثمان این فعل شنیع خود را بر فعل رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن است که : اگر این ترجیح رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صحیح باشد از حکم الهی خواهد بود نه از جهت ایثار قرابت خویش . و در باب ترجیح بنی امیه بر سائر مردم اصلا حکمی از جانب خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وارد نشده ، بلکه احادیث کثیره در مدح تقسیم بالسویه و ذم ‹ 68 › خلاف آن وارد است .

و اگر بالفرض این انفاقات عثمان از مال او هم بوده باشد ، پس چونکه بنی امیه از مبغوض ترین مردم به سوی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بودند ، تعظیم و اکرام و تقویت ایشان به اعطای اموال وافره صریح معاندت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) باشد .

اما آنچه گفته : و خود عثمان را چون از این بابت پرسیدند در جواب گفت که : مال من پیش از خلافت معلوم دارید ، و بذل و انفاق من نیز میدانید . . الی آخر .

پس از روایات “ کنز العمال “ و “ تاریخ الخلفا “ و “ صواعق محرقه “ و غیر آن دانستی (1) که عثمان در جواب همین گفته که : من به عطای مال از بیت المال احتساب اجر دارم و صله رحم میکنم ، و اگر عمر و ابوبکر نیز از این مال میگرفتند ایشان را جایز بود .

.


1- اوائل همین طعن از کنز العمال 5 / 714 ، تاریخ الخلفاء 1 / 156 ، الصواعق المحرقة 1 / 341 گذشت .

ص : 217

و جوابی که مخاطب نقل کرده عثمان نداده بلکه او اعتراف کرده به تصرف بیت المال ، و آن را جایز پنداشته .

لیکن از کلام مخاطب عدم جواز اعطای عثمان اموال به اقارب ثابت است که گمان آن را مظنّه بعید از عدالت و تقوا گفته ، پس بطلان تأویل ابن روزبهان وغیره از کلام مخاطب هم ظاهر شد .

اما آنچه گفته : باید دانست که در این نقل سراسر غلط و خبط است ، قصه دیگر است و اینها دیگر روایت میکنند .

پس بدان که علمای شیعه - رضوان الله علیهم - در این مقام آنچه ذکر کرده اند از کتب معتبره اهل سنت نقل کرده اند ، و تغییر و تحریف کار نواصب است و ساحت شیعه از آن منزه و مبرّا است .

سید مرتضی علم الهدی در “ شافی “ میفرماید :

فأما قوله - فی جواب ما یسأل عنه من إیثاره أهل بیته بالأموال - : أنه لا یمتنع أن یکون إنّما أعطاهم من ماله .

فالروایة بخلاف ذلک ، وقد صرّح الرجل بأنه کان یعطی من بیت المال صلة لرحمه ، ولمّا عوتب (1) علی ذلک لم یعتذر منه بهذا الضرب من العذر ، ولا قال : إن هذه العطایا من مالی ، ولا .


1- فی المصدر : ( وقف ) .

ص : 218

إعتراض لأحد فیه ، وقد روی الواقدی - بإسناده - ، عن المسوّر ابن مخرمة أنه قال : سمعت عثمان یقول : إن أبا بکر وعمر کانا متأوّلان فی هذا المال بکفّ (1) أنفسهما وذوی أرحامهما ، وإنی تأوّلت فیه صلة رحمی .

وروی عنه : أنه کان بحضرته زیاد بن عبد الله الحارثی - مولی الحارث بن کلدة الثقفی - وقد بعث أبو موسی بمال عظیم من البصرة ، فجعل عثمان یقسّمه بین أهله وولده بالصحاف ، ففاضت عینا زیاد دموعاً لما رأی من صنیعه فی المال ، فقال : لا تبک فإن عمر کان یمنع أهله وذوی أرحامه ابتغاء وجه الله ، وأنا أُعطی أهلی وقرابتی ابتغاء وجه الله !

وقد روی هذا المعنی عنه من عدّة طرق بألفاظ مختلفة .

وروی الواقدی - بإسناده - قال : قدمت إبل من مال الصدقة علی عثمان ، فوهبها الحارث بن الحَکَم بن أبی العاص .

وروی - أیضاً - : أنه ولّی الحَکَم بن أبی العاص صدقات بنی قضاعة ، فبلغت ثلاث مائة ألف ، فوهبها له حین ‹ 69 › أتاه بها .

وروی أبو مخنف والواقدی - جمیعاً - : ان الناس أنکروا علی .


1- فی المصدر : ( ظلف ) وفی الهامش : الظلف - بالتحریک - : المنع . قال ابن الأثیر : وفی حدیث علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « ظلف الزهد شهواته » . . أی : کفّها ومنعها . انظر : النهایة 3 / 159 .

ص : 219

عثمان إعطاء سعید بن العاص مائة ألف درهم ، فکلّم (1) علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر وطلحة وسعد وعبد الرحمن فی ذلک ، فقال : إن لی قرابة ورحماً ، فقالوا : أما کان لأبی بکر وعمر قرابة وذو رحم ؟ ! فقال : إن أبا بکر وعمر کانا یحتسبان فی منع قرابتهما ، وأنا أحتسب فی عطاء قرابتی ، قالوا : فهدیهما - والله - أحبّ إلینا من هدیک .

وروی أبو مخنف : انه لمّا قدم علی عثمان عبد الله بن خالد بن أسد بن أبی العاص - من مکة - وناس معه أمر عثمان لعبد الله بثلاث مائة ألف ، ولکلّ واحد من القوم مائة ألف ، وصکّ بذلک علی عبد الله بن الأرقم ، وکان خازن بیت المال ، فاستکثره ، وردّ الصکّ ، ویقال : إنه سأل عثمان أن یکتب علیه بذلک الکتاب (2) دین ، فأبی ذلک ، وامتنع ابن الأرقم أن یدفع المال إلی القوم ، فقال له عثمان : إنّما أنت خازن لنا فما حملک علی ما فعلت ؟ فقال ابن الأرقم : کنتُ أرانی خازناً للمسلمین ، وإنّما خازنک غلامک ، والله لا آتی (3) لک بیت المال أبداً . . وجاء بالمفاتیح فعلّقها علی المنبر ، ویقال : بل ألقاها إلی عثمان فدفعها عثمان (4) إلی نائل مولاه .

.


1- فی المصدر : ( فکلّمه ) .
2- فی المصدر : ( کتاب ) .
3- فی المصدر : ( ألی ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( وهو ) افزوده شده است .

ص : 220

وروی الواقدی : إن عثمان أمر زید بن ثابت أن یحمل من بیت المال إلی عبد الله بن أرقم فی عقیب هذا الفعل ثلاث مائة ألف درهم فلمّا دخل بها علیه قال له : یا أبا محمد ! إن أمیر المؤمنین أرسل إلیک یقول [ لک ] (1) : إنّا قد شغلناک عن التجارة ، ولک ذو رحم أهل حاجة ، ففرّق هذا المال فیهم ، واستعن به علی عیالک ، فقال عبد الله بن الأرقم : مالی إلیه حاجة ، وما عملت لأن یؤاجرنی (2) عثمان ، والله لئن کان هذا من مال المسلمین فما بلغ قدره علی أن أُعطی ثلاث مائة ألف درهم ، ولئن کان من مال عثمان فما أحبّ أن أزراه (3) من ماله شیئاً .

وما فی هذه الأمور أوضح من أن یشار إلیه وینبّه علیه . (4) انتهی .

و ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ گفته :

روی ابن وهب ، عن مالک ، قال : بلغنی أن عثمان أجاز عبد الله بن الأرقم - وکان له علی بیت المال - بثلاثین ألفاً ، فأبی أن یقبلها . هکذا قال مالک .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] خ . ل : ( یصیبنی ) . [ وفی المصدر : ( یثبتنی ) ] .
3- فی المصدر : ( أرزأه ) ، وفی الهامش : أی أُصیب منه .
4- الشافی 4 / 272 - 274 .

ص : 221

وروی سفیان بن عیینة ، عن عمرو بن دینار : ان عثمان استعمل عبد الله ابن الأرقم علی بیت المال ، فأعطاه عثمان ثلاث مائة ألف درهم ، فأبی عبد الله أن یأخذها قال : إنی عملت لله ، وإنّما أجری علی الله . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : عثمان پسر خود را با دختر حارث بن الحَکَم نکاح کرد و او را از مال خود یک لک درم به رسم ساچق (2) فرستاد ، و دختر خود را که ام أبان بود با مروان بن الحَکَم نکاح کرد و در جهیز او نیز یک لک درم داد و آن همه از خاصّ مال خودش بود . . الی آخر .

پس بدان که در “ روضة الصفا “ - که کلام مخاطب در مطاعن ‹ 70 › ابی بکر دلالت دارد بر بودنش از تواریخ معتبره سنیان (3) - در ذکر خلافت عثمان مذکور است که :

یک دختر خود را به مروان بن الحَکَم و دیگری را به برادرش حارث در سلک ازدواج کشیده و از بیت المال خواسته فراوان و از خمس غنائم .


1- الاستیعاب 3 / 866 .
2- ساچق : دستوری است که یک روز پیش از شادی کتخدائی از قسمتی پیرایه و البسه با سبوچه های شیرینی نُقل و آرایش از طرف داماد به خانه عروس فرستند ، و این لفظ ترکی است . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .
3- تحفه اثناعشریه : 265 ( طعن سوم ابوبکر ) .

ص : 222

[ افریقیه ] (1) مطایای آمال مروان را پر گردانید . (2) انتهی .

پس اگر این معنا غلط و کذب باشد صاحب “ روضة الصفا “ هم کاذب و مفتری باشد .

و در “ تاریخ “ مظفری (3) - که مصنفش شافعی المذهب و از تلامذه شیخ عمادالدین ابی حامد محمد بن یونس که از اجله ائمه شافعیه بوده است ، علی ما نقل عنه - مذکور است :

ثمّ زوّج عثمان سعید بن العاص بنت عمه ام البنین بنت الحَکَم بن أبی العاص ، ومنحه من بیت المال أربعین ألف درهم ، فهلکت أُم البنین ، ثمّ زوّج ابنته ام عمرو بنت عثمان من سعید ، وأعانه بمال عظیم من بیت المال ، وزوّج ابنته عائشة بنت عثمان الحارثَ بن الحَکَم ، وأعطاه مالا من بیت المال (4) .

.


1- زیاده از مصدر .
2- روضة الصفا 2 / 723 ( چاپ سنگی : 2 / 228 ) .
3- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 1 / 305 : التاریخ المظفری ; للقاضی شهاب الدین إبراهیم بن عبد الله ابن أبی الدم الحموی ، المتوفی سنة اثنتین وأربعین وستمائة ، وهو تاریخ یختصّ بالملة الاسلامیة فی نحو ستّ مجلدات .
4- [ الف ] شروع ذکر بعض قضایای موجب غوغای عام و فتنه انام باشد . ( 12 ) . [ تاریخ مظفری : ولاحظ أیضاً ما ذکره الیعقوبی فی تاریخه 2 / 166 ] .

ص : 223

و مع هذا در سابق گذشت که او به دادن مال بیت المال به اقربای خود چشم اجر از خداوند عالم میداشت ، و این معنا را صله رحم گمان میکرد (1) ، پس وجه تحاشی از این معنا و بالیقین آن را کذب و دروغ نام نهادن چیست ؟ !

دوم : آنکه اگر بالفرض این اعطا به دامادان از خاصّ مال او بوده باشد تا هم غیر جایز بود ; زیرا که (2) رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر جمیع اولاد حَکَم لعنت فرموده و ایشان را فتنه ها نام نهاده که دخان آن به آسمان رسد و تمامی بنی امیه را خدای تعالی شجره ملعونه فرموده است ، و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ایشان را از مبغوض ترین مردم میداشت و مروان را بخصوصه لعنت فرموده ، و وزغ ابن وزغ گفته ، و به خواب دیدن اینکه ایشان بر منبر آن حضرت میروند رنجیده شده ، پس عثمان - که اولاد حَکَم را قوت و عزت داده و مالهای وافر به ایشان عطا کرده - بالیقین مخالفت و معاندت با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرده ، و باعث رنج آن جناب شده ، و آخر همین تقویت و اعزاز عثمان بنی امیه را باعث آن شد که مروان ملعون و دیگر بنی امیه خلفا شدند ، پس عثمان باعث امری شد که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به خواب دیده باز تبسم نفرمود و همیشه بعد آن رنجیده مانده .

.


1- اوائل همین طعن از کنز العمال 5 / 714 ، تاریخ الخلفاء 1 / 156 ، الصواعق المحرقة 1 / 341 گذشت .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زیرا که ) تکرار شده است .

ص : 224

اما آنچه گفته : وقصه بخشیدن خمس افریقیه به مروان نیز غلط محض است .

پس بدان که عبدالجبار معتزلی این قول را از ابوعلی حکایت کرده ، و سیدمرتضی علم الهدی در نقض آن گفته :

فأمّا قوله - حاکیاً عن أبی علی - : أن دفعه خمس إفریقیة إلی مروان لیس بمحفوظ ولا منقول .

فتعلل منه بالباطل ; لأنّ العلم بذلک یجری مجری الضروری ، ومجری ما تقدّم بسائره (1) ، ومن قرأ الأخبار علم ذلک علی وجه لا یعرض فیه شک ، کما یعلم نظائره ، وقد روی الواقدی ، عن أُسامة بن زید ، عن نافع مولی الزبیر ، عن عبد الله بن الزبیر ، قال : أغزانا عثمان سنة ‹ 71 › سبع وعشرین إفریقیة ، فأصاب عبد الله بن سعد بن أبی سرح غنائم جلیلة ، فأعطی عثمان مروان ابن حَکَم تلک الغنائم ، وهذا کما تری یتضمن الزیادة علی الخمس ، ویتجاوز إلی إعطاء الکلّ .

وروی الواقدی ، عن عبد الله بن جعفر ، عن أم بکر بنت المیسور قالت : لمّا بنی مروان داره بالمدینة دعی الناس الی طعامه - وکان المیسور ممّن دعاه - فقال مروان - وهو یحادثهم - :

.


1- فی المصدر : ( ومجری العلم بسائر ما تقدّم ) .

ص : 225

والله ما أنفقت فی داری هذه من مال المسلمین درهماً فما فوقه . فقال المیسور : لو أکلتَ طعامک وسکتَّ کان خیراً لک ، لقد غزوتَ معنا إفریقیة وإنک لأقلّنا مالا ورفیقاً (1) وأعواناً ، وأخفّ (2) ثقلا ، فأعطاک ابن عمّک خمس إفریقیة ، وأعملک علی الصدقات ، فأخذت أموال المسلمین .

وروی الکلبی ، عن أبیه ، عن أبی مخنف : ان مروان ابتاع خمس إفریقیة بمائتی ألف درهم أو بمائتی ألف دینار ، وکلّم عثمان ، فوهبها له ، فأنکر الناس ذلک علی عثمان .

وهذا بعینه هو الذی اعترف [ به ] (3) أبو الحسن الخیاط ، واعتذر بأن قلوب المسلمین تعلّقت بأمر ذلک الجیش ، فرأی عثمان أن وهب (4) لمروان ثمن ما ابتاعه من الخمس لمّا جاء (5) بشیراً بالفتح علی سبیل الترغیب .

وهذا الاعتذار لیس بشیء ، ثم قال : والذی رویناه من .


1- فی المصدر : ( ورقیقاً ) ، وهو الظاهر .
2- فی المصدر : ( وأخفّنا ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( یهب ) .
5- فی المصدر : ( جاءه ) .

ص : 226

الأخبار فی هذا الباب خال (1) من البشارة ، وإنّما تقتضی أنه مال (2) ترک ذلک علیه ، فترکه ، أو ابتدأ هو بصلته ، ولو أتی بشیراً بالفتح - کما ادّعوا - لما جاز أن یترک [ علیه ] (3) خمس الغنیمة العائدة (4) علی المسلمین ، وتلک البشارة لا تستحقّ أن تبلغ البشیر فیها ألف (5) دینار ، ولا اجتهاد فی مثل هذا . (6) انتهی .

وابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ در ترجمه عبدالرحمن بن حنبل اخو کلدة بن حنبل گفته :

وهو القائل فی عثمان بن عفان . . . لمّا أعطی مروان خمس مائة ألف من خمس إفریقیة .

أحلف بالله جهد الیمین * ما ترک الله أمراً سدی ولکن جُعلتَ لنا فتنةً * لکی نبتلی بک أو تُبتلی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حال ) آمده است .
2- فی المصدر : ( سأله ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( العائد نفعه ) .
5- فی المصدر : ( مأتی ألف ) .
6- الشافی 4 / 275 - 276 .

ص : 227

دعوتَ الطرید فأدنیتَه * خلافاً لما سنّه المصطفی وولّیت قرباک أمر العباد * خلافاً لسنّة من قد مضی وأعطیت مروان خمس الغنیمة * آثرته وحمیت الحمی ومالا أتاک به الأشعری * من الفیء أعطیته من دنی فإن الأمینین قد بینّا * منار الطریق علیه الهدی فما أخذا درهماً غیلة * ولا قسّما درهماً فی هوی (1) و این اشعار آبدار عبدالرحمن - که از اصحاب عدول است ، و ابن عبدالبر که محدّث جلیل القدر است بالقطع او را قائل آن گفته - دلالت صریحه دارد بر آنکه عثمان مروان را خمس غنیمت بخشیده . ‹ 72 › و سوای این دیگر فضائل جلیله عثمان نیز از این اشعار ثابت است :

.


1- الاستیعاب 2 / 828 - 829 .

ص : 228

اول : آنکه عثمان را - این صحابی عادل - فتنه خوانده است . والخلیفة الحقّ أحق بأن یکون رحمة و (1) لا نقمة [ ولا ] فتنة .

دوم : آنکه بر دعوت حَکَم طرید ، بر عثمان طعن ساخته و آن را خلاف سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته .

سوم : آنکه تولیت عثمان اقارب خود را خلاف سنت ماضین گفته ، حال آنکه عثمان در اخذ خلافت شرط عمل بر سیره شیخین کرده ; پس اگر به مخالفت سیره رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نزد اهل سنت طعن متوجه نمیتواند شد ، به مخالفت سیره شیخین مخلصی از طعن امکانی ندارد که شرط خلافت بود .

چهارم : آنکه اتخاذ حمی را نیز از مطاعن عثمان گرفته ; پس شیعه که بر آن طعن میکنند حق باشد که موافق قول صحابی است : والصحابة کلّهم عدول ، والاقتداء بأیّهم کان یوجب الاهتداء !

پنجم : آنکه قول او : ( ومالا أتاک به الأشعری . . ) إلی آخره . مصدّق روایتی است که بعد از این از ابن اسحاق منقول شود که در آن مسطور است که : ابوموسی گفت که : هرگاه مال را نزد عثمان میآوردم آن را به سوی زنان و دختران خویش میفرستاد ، و از جمله آن مجمری بود از ذهب مکلّل به درّ و یاقوت ، آن را به یک دختر خود داد ، و به دیگری دو دانه مروارید داد که قیمتش معلوم نبود .

.


1- ظاهراً حرف ( واو ) زائد است .

ص : 229

ششم : آنکه از تعریض هر دو شعر اخیر واضح است که این افعال خلاف هدایت بل عین ضلالت بود ، و عثمان بعینه مال خدا را میگرفت و به هوی و خواهش تقسیم میکرد .

و در کتاب “ ملل و نحل “ مذکور است :

الخلاف التاسع : فی أمر الشوری واختلاف الآراء فیها حتّی اتفقوا کلّهم علی بیعة عثمان ، وانتظم الملک ، واستقرّت الدعوة فی زمانه ، وکثرت الفتوح ، وامتلأ بیت المال ، وعاش الناس علی حسن خلق ، وعاملهم بالبسط (1) غیر أن أقاربه من بنی أُمیة قد رکبوا نهابر (2) فرکبته ، وجاروا فجیر علیه ، ووقعت [ فی زمانه ] (3) اختلافات کثیرة ، وأخذوا علیه أحداثاً کلّها محالة علی بنی أُمیة .

منها : ردّه مروان بن الحَکَم بن أُمّیة إلی المدینة بعد أن طرده رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان یسمّی : طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبعد أن تشفع إلی أبی بکر وعمر أیام خلافتهما ، فما أجابا إلی ذلک ، ونفاه عمر من مقامه بالیمن أربعین فرسخاً ! .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالسبط ) و در مصدر : ( بأبسط ید ) آمده است .
2- النهابر : المهالک . لاحظ : الصحاح 2 / 840 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 230

ومنها : نفیه أبا ذر ( رضی الله عنه ) إلی الربذة ، وتزویجه مروان بن الحَکَم ابنته ، وتسلیمه خمس غنائم إفریقیة ، وقد بلغ مائتی ألف دینار ، ومنها : إیواؤه عبد الله بن سعد بن أبی سرح بعد أن أهدر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دمه ، وتولیته إیّاه مصر بأعماله (1) ، وتولیته عبد الله بن عامر البصرة حتّی أحدث فیها ما أحدث . . إلی غیر ذلک . (2) انتهی .

از این عبارت “ ملل و نحل “ صاف ظاهر است که عثمان خمس غنائم افریقیه را به مروان ملعون داد ، و مقدار آن دو صد هزار دینار بود .

سبحان الله ‹ 73 › به ملاعنه (3) بنی امیه - که از مبغوض ترین خلق نزد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بودند - دو دو لک اشرفی دهند ، و گاهی شنیده نشد که به جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت حسنین ( علیهما السلام ) و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) اینقدر مال وافر داده باشند ; دادن اموال را چه ذکر ، شیخین فدک را از حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] انتزاع کردند ، و عثمان آن را به مروان ملعون داد .

و اگر از جناب امیر ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) و فاطمه ( علیها السلام ) عداوت داشتند ، گاهی چنین مال به ابوذر و عمار و غیر ایشان از افاضل صحابه میدادند ، به دادن مال چه رسد کاش از ایذا رسانی و جلا وطنی محفوظ میداشتند !

.


1- فی المصدر : ( بأعمالها ) .
2- الملل والنحل 1 / 26 .
3- یعنی : ملاعین .

ص : 231

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن الزهری ، قال : لمّا ولی عثمان عاش اثنتی عشر سنة أمیراً ، یعمل ستة سنین لا ینقم الناس علیه شیئاً ، وانه لأحبّ إلی قریش من عمر بن الخطاب ; لأن عمر کان شدیداً علیهم ، فلمّا ولیهم عثمان لان لهم ، ووصلهم ، ثم توانی فی أمرهم ، واستعمل أقرباءه وأهل بیته فی الست الأواخر ، وکتب لمروان بخمس مصر ، وأعطی أقرباءه المال ، وقال : إن أبا بکر وعمر ترکا من ذلک ما هو لهما ، وإنی أخذته فقسّمته بین أقربائی . ابن سعد (1) .

و از این روایت “ کنز العمال “ واضح گردید که عثمان به مروان خمس مصر داده .

و نیز از این روایت ظاهر است که عثمان اقربای خویش را مال بیت المال را - که شیخین از اخذ آن ممتنع بودند - داد ، و از غایت معاندت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و استهزای به شریعت آن را جایز گفت .

و شیخ عبدالحق در “ رجال مشکاة “ گفته :

قال الزهری : ولی عثمان اثنتی عشر سنة ، تعمل ستّ سنین لا ینقم الناس علیه شیئاً ، وأنه لأحبّ إلی قریش من عمر بن الخطاب لأن عمر کان شدیداً . . . (2) فلمّا ولیهم عثمان لان لهم ، .


1- [ الف ] کتاب الامارة ، خلافت عثمان . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 714 ] .
2- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .

ص : 232

ووصلهم ، ثم توانی فی أمرهم واستعمل أقرباءه وأهل بیته فی الست الأواخر ، وکتب لمروان خمس إفریقیة ، وأعطی أقرباءه وأهل بیته المال ، وتأوّل فی ذلک الصلة التی أمر الله بها ، وقال : إنّ أبا بکر وعمر ترکا من ذلک ما هو لهما ، وإنی أخذته فقسّمته فی أقربائی . (1) انتهی .

از این روایت شیخ عبدالحق - که از عمده متأخرین اهل سنت این دیار است - صریح واضح شد که عثمان مروان را خمس افریقیه داده ، و هم دگر اقربای خود را مال الله داده ، و از نهایت بی باکی و استهزا به خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این فعل حرام و گناه شنیع را صله مستحبه قرار داده ، أعوذ بالله من الوقاحة ، والقول علی الله بما لم یأمر به ، والافتراء علیه .

و در کتاب “ المختصر فی اخبار البشر “ در مطاعن عثمان مذکور است :

وممّا نقم الناس علیه ردّه حَکَم بن العاص طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر ، وإعطاء مروان بن الحَکَم خمس غنائم إفریقیة ، وهو خمس مائة ألف دینار ، وفی ذلک یقول عبد الرحمن الکندی :

.


1- [ الف ] ترجمه عثمان . [ رجال مشکاة : وانظر : الطبقات الکبری لابن سعد 3 / 64 ، الصواعق المحرقة لابن حجر 1 / 341 ] .

ص : 233

ما حلف (1) بالله جهد الیمین * ما ترک الله أمراً سدی ‹ 74 › ولکن خُلقتَ لنا فتنةً * لکی نبتلی بک أو تُبتلی دعوت اللعین فأدنیته * خلافاً لسنّة من قد مضی وأعطیت مروان خمس الغنائم (2) * ظلماً لهم وحمیت الحمی (3) و از “ تذکرة خواصّ الأُمة “ سبط بن الجوزی منقول شد که :

عثمان به مروان خمس افریقیه داد ، و عایشه بر این معنا انکار شدید نمود و به همین جهت او را نعثل و کافر خواند و تحریص بر قتلش شروع نمود (4) .

هر گاه به روایات واقدی و کلبی و صاحب “ استیعاب “ و صاحب “ مختصر فی اخبار البشر “ و سبط ابن الجوزی و صاحب “ ملل و نحل “ و ابن سعد و .


1- فی المصدر : ( سأحلف ) .
2- فی المصدر : ( العباد ) .
3- المختصر فی أخبار البشر 1 / 235 - 236 ، وقد ترک المؤلف ( رحمه الله ) بعض الأشعار للاختصار .
4- تذکرة الخواص : 189 .

ص : 234

شیخ عبدالحق دهلوی ، دادن عثمان به مروان خمس افریقیه ثابت شده ، انکار آن تعصب محض ناشی از جهل یا تجاهل است .

اما آنچه گفته : هنوز مروان مصدر فعلی نشده بود که این همه عمل او را حبط میکردند و اصلا به کار او اعتداد نمینمودند .

پس جوابش آنکه : رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) او را ( وزغ ابن وزغ ) و ( ملعون ابن ملعون ) خوانده وکفی به خسراناً وخزیاً ، پس عثمان را کی جایز بود که مغضوب و ملعون رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را والی گرداند ؟ !

نه که او را انعام و بخشش نماید و آن انعام هم که کند از بیت المال حق مؤمنین ; این همه صریح مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و معاندت با او است .

اما آنچه گفته : پس عثمان در جلد وی این بشارت . . . الی قوله : آنچه از قیمت اثاث و مواشی خمس بر ذمّه او بود بخشید . . الی آخر .

پس در کلام سید مرتضی ردّ این گذشت که اگر مروان بشارت هم آورده بود اعطای خمس به او جایز نبود (1) ، دلیلی از قرآن و سنت باید آورد بر اینکه امام را جایز است که مبشرین ملعونین را از بیت المال و آن هم از خمس انعام فرماید و مجرّد دعوی کافی نیست .

.


1- الشافی 4 / 275 - 276 .

ص : 235

و اعجب اینکه هرگاه اهل مصر عثمان را بر دادن این مال به مروان مطعون و ملزم ساختند ، عثمان را هیچ جواب میسر نشد که به آن ایشان را ساکت سازد و مخاطب توجیهات بارده برای اصلاح فعل او ذکر میسازد ، ( مدعی سست گواه چیست ؟ ) اگر عثمان دلیلی و مستمسکی از قرآن یا سنت میداشت البته در جواب ظاهر میکرد .

در “ کنز العمال “ به تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی در روایتی - که در جواب طعن دهم مذکور خواهد شد - مذکور است که عثمان در جواب الزامات اهل مصر گفت :

أمّا قولکم : إنّی أعطیت مروان مائتی ألف . . فهذا بیت مالهم فیستعملوا علیه . (1) انتهی .

اصلا عذری از این فعل قبیح - ولو کان بارداً - در خاطر عثمان نیامد که به معرض بیان آرد ناچار (2) شده گفت که : هر که را خواهید بر بیت المال خود حاکم گردانید .

اما آنچه گفته : و مع هذا این امر به محضر صحابه و به طیب قلب جمیع اهل مدینه واقع شد اصلا محل طعن نمیتواند شد .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، دانستی که اکثر صحابه مانند ابوذر .


1- کنز العمال 13 / 83 .
2- در [ الف ] : ( لاچار ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 236

غفاری و عمار یاسر و عایشه بر او انکار شدید نمودند تا اینکه عایشه او را نعثل و کافر گفت ، و گفت : اقتلوا نعثلا قتله الله فقد کفر .

و عبدالرحمن ‹ 75 › اشعار متضمن طعن و تشنیع و تعریض بر این فعل و دیگر افعال او گفته .

و در “ روضة الأحباب “ مسطور است :

نقل است که : چون خمس غنائم افریقیه به مدینه رسید ، مروان بن الحَکَم آن را به پانصد هزار دینار خرید ، به وی ارزانی داشت و اهل مدینه به این امر عثمان را عیب و طعن کردند (1) .

اما آنچه گفته : اگر شخصی از لک روپیه یک روپیه به کسی بدهد یا صد یا هزار آن را اسراف نتوان گفت .

پس منقوض است به اینکه : اگر آن کس مستحقّ یک روپیه نباشد ، البته دادن آن یک روپیه به او اسراف خواهد بود ، چه جای اینکه زیاده باشد ، چنانچه ابن حزم ظاهر ی در کتاب “ محلّی “ گفته :

والسرف حرام ، وهو النفقة فی ما حرّم الله - عزّ وجلّ - قلّت أو کثرت ، أو التبذیر فی ما لا یحتاج إلیه ضرورة بما (2) لا یبقی للمنفق .


1- روضة الأحباب ، ورق : 319 - 320 .
2- فی المصدر : ( ممّا ) .

ص : 237

بعده غنی ، و (1) إضاعة المال وإن قلّ برمیه عبثاً (2) .

اما آنچه گفته : از روی تواریخ معتبر ثابت است که این مبلغ را از بیت المال قرض داد و بر ذمّه او نوشت تا بازستاند . . الی آخر . . . (3) .

این باعث سقوط طعن نمیشود چه مقصود همین است که عثمان تصرف غیر جایز در بیت المال کرد گو تدارکش بعد تغلیط و تشدید کرده باشد .

و ادای مال از نزد خود هم ثابت نشده ، محض وعده را روایت کرده اند ، ایفائش از کجا ثابت شده .

و مع هذا قرض دادن از بیت المال هم بیوجه جایز نیست .

قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در باب دادن عثمان داماد خود را سه صد هزار دینار به طریق حکایت از ابوعلی گفته :

ولو صحّ ذلک لکان لا یمتنع أن یکون أعطی من بیت المال لیردّ عوّضه من ماله ; لأن للإمام عند الحاجة أن یفعل ذلک ، کما له أن یقرض غیره . (4) انتهی .

و سید مرتضی در جوابش فرموده :

.


1- فی المصدر : ( أو ) .
2- المحلّی 7 / 428 .
3- در [ الف ] به اندازه سه سطر سفید است .
4- المغنی 20 / ق 2 / 52 ، وعنه الشافی 4 / 266 .

ص : 238

أمّا قوله : لو صحّ أنه أعطاهم من بیت المال لجاز أن یکون ذلک علی طریق القرض .

فلیس بشیء ; لأن الروایات أولا تخالف ما ذکره .

وقد کان یجب - لمّا نقم علیه وجوه الصحابة إعطاء أقاربه من بیت المال - أن یقول لهم : هذا علی سبیل القرض ، وأنا أردّ أعوضه ، ولا یقول ما تقدّم ذکره من أننی أصل به رحمی .

علی أنه لیس للإمام أن یقرض (1) من بیت المال إلاّ ما یصرف فی مصلحة المسلمین مهمّة تعود علیهم نفعها ، أو فی سدّ خلّة وفاقة لا یتمکنون من القیام بالأمر معها ، فأمّا أن یقرض (2) المال لتتسع به [ ویمرح فیه ] (3) مترفو بنی أمیة وفُسّاقهم فلا أحد یجیز ذلک . (4) انتهی .

خلاصه آنکه قول او : ( اگر صحیح بوده باشد عطای عثمان از بیت المال جایز است که به طریق قرض داده باشد ) پس باطل است ; زیرا که مخالف ‹ 76 › روایات است ، و به تحقیق که واجب بود بر عثمان - هرگاه که اعیان صحابه بر او معاتبه کردند بر این معنا - اینکه میگفت که : این دادن بر .


1- فی المصدر : ( یقترض ) .
2- فی المصدر : ( یقترض ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الشافی 4 / 275 .

ص : 239

سبیل قرض است و من عوض آن را در بیت المال باز پس خواهم کرد ، نه اینکه بگوید که : من صله رحم خود کردم .

و علاوه اینکه : جایز نیست امام را که قرض گیرد از بیت المال مگر چیزی که صرف کرده شود در مصلحت مسلمین و مهمات ایشان که نفع آن به ایشان عائد گردد و یا در دفع کردن حاجتی که ایشان از قیام به امر دین به جهت آن متمکن نتوانند شد ، اما قرض گرفتن مال به جهت فراخی اغنیای بنی امیه و فساق ایشان پس هیچ کس جایز نمیدارد این معنا را .

اما آنچه گفته : و آنچه گفتند که : ( حارث بن حَکَم را بازارهای مدینه و گنج و مندویات داد که عشور آنها گرفته به تصرف خود برده باشد ) نیز غلط است .

پس بدان که این مضمون در کتب علمای شیعه - که به نظر فقیر رسیده - مذکور نیست ، لیکن در “ محاضرات “ راغب اصفهانی (1) مذکور است که :

.


1- [ الف ] جلال الدین سیوطی در “ بغیة الوعاة “ [ 2 / 297 ] میفرماید : المفضل بن محمد بن معلّی الإصبهانی أبو القاسم الراغب ، صاحب المصنفات ، کان فی أوائل المائة الخامسة ، له : مفردات القرآن ، وأفانین البلاغة ، والمحاضرات ، وقفت علی الثلاثة ، وقد کان ظنّی أن الراغب معتزلی حتّی رأیت بخط الشیخ بدر الدین الزرکشی - علی ظهر نسخة من القواعد الصغری لابن عبد السلام ، ما نصّه - : ذکر الإمام فخر الدین الرازی فی تأسیس التقدیس فی الأصول : أن أبا القاسم الراغب من أئمة السنّة ، وقرنه بالغزالی ، قال : وهی فائدة حسنة ; فإن کثیراً من الناس یظنّون أنه معتزلی . انتهی . ( 12 ) . استقصاء الإفحام ، جلد 1 .

ص : 240

جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موضع سوق مدینه را بر مسلمین تصدق کرده بود ، عثمان نقض حکم آن جناب کرده آن را به حارث بن حَکَم اقطاع ساخت ، قال فیها :

وممّا أنکر علیه - أی علی عثمان - قالوا : آوی طرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الحَکَم بن العاص ، وأعطاه مائة ألف درهم ، ونفی أبا ذر إلی الربذة ، وعامر بن عبد القیس إلی الشام ، وتصدّق النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بمهزوری (1) علی المسلمین ، وهو موضع سوق المدینة ، فنقضه عثمان وأقطعه الحارث بن حَکَم أخا مروان ، وأقطع فدک مروان ، وکلّ ذلک ممّا وصفه به عمر . . . حیث قال : هو کلف بأقاربه . (2) انتهی .

و شناعت این فعل ظاهر است ، احتیاج بیان ندارد ، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چیزی را بر مسلمین تصدق نماید و هر دو خواجه سنیان آن را برقرار دارند و .


1- فی المصدر : ( بمهزور ) . قال ابن الأثیر : مهزور : وادی بنی قریظة بالحجاز ، فأما بتقدیم الراء علی الزای فموضع سوق المدینة ، تصدّق به رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی المسلمین . انظر : النهایة 5 / 262 .
2- [ الف ] قد أعطانی الله - بمنّه وکرمه - کتاب المحاضرات للراغب ، فقابلت هذه العبارة علیه ، فصحّحتها منه ، وهی فی الحدّ العشرین من حدود الکتاب ، والحمد لله علی ذلک . ( 12 ) . [ محاضرات الأدباء 2 / 494 ] .

ص : 241

عثمان معاندتاً لرسول الله علی رغمه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم آن جناب را منقوض ساخته ، آن را به لعین و طرید آن حضرت بسپارد ، هل یجیء ذلک من مسلم مؤمن موقّر لرسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أو معاند مضادٍّ ، ولأقواله مناقض مخالف لأفعاله ؟ ! ولکن لیس ذلک بأوّل قارورة کسرت فی الإسلام ! فدک را جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) داده ، اولِ ثلاثه آن را از آن حضرت انتزاع کرد و به شهادت چهار معصوم گوش ننهاد ، و لیکن او اینقدر پرده داری کرده که برای این انتزاع و این نقض حکم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از وعید : « من کذب علیّ . . » ، نترسیده حدیثی بر آن جناب بر بست و در نظر عوام خود را در آن فعل تابع رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وا کرد ، و عثمان شدید الحیاء حیا را کار فرموده این پرده هم از رو بر افکند و خود را از وعید : « من کذب علیّ . . » محفوظ داشته حدیثی در باب اقطاع این موضع سوق و فدک به مروان لعین بر بست .

و مخاطب در تقریر طعن ، دادن عثمان به یک دختر خود دو دانه مروارید که قیمت آن از حساب در گذشته بود ، و عطا نمودن به دختر دیگر مجمری از زر مرصع به یاقوت و جواهر ذکر کرده و در جواب طعن از این حکایت جوابی ننوشته ، ظاهراً چونکه ‹ 77 › این معنا به روایت اعاظم ثقات اهل سنت ثابت است از جوابش عاجز آمده !

ص : 242

ابن اسحاق که به غایت معتبر و محدّث ثقه است (1) - علی ما نقل - از ابوموسی روایت کرده :

.


1- لم نعلم بطبع کتابه ، ولا نعرف له نسخة ، قال الشیخ الطهرانی فی الذریعة 12 / 281 : سیرة النبیّ - ویعبّر عنه ب : المغازی أیضا فی کثیر من الموارد - لأبی بکر محمد بن إسحاق بن یسار المطلبی ، المتوفی 151 من أصحاب الباقر والصادق ( علیهما السلام ) کما فی رجال الشیخ وغیره . وهو أول من کتب فی مغازی النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم وسیرته ، وهو من سبی عین النمر ، أول سبی دخل المدینة . ویأتی بعنوان : المغازی وهو موجود عند صادق وحدت بطهران ، وفی ( سپهسالار 1579 ) وترجمته الفارسیة عند الدکتور مهدوی بطهران . وفی مقدمة کتاب السیرة النبویة لابن هشام الحمیری 1 / 10 - 11 قال : سیرة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ; ألّفها أبو عبد الله محمد بن إسحاق بن یسار المطلبی المتوفی فی سنة 151 من الهجرة ، وهذّبها أبو محمد عبد الملک بن هشام بن أیوب الحمیری ، المتوفی فی سنة 218 من الهجرة . . . وجاء من بعد ذلک : أبو محمد عبد الملک بن هشام بن أیوب ، الحمیری ، البصری ، المصری ، المتوفی فی أوائل أو أخریات العقد الثانی من القرن الثالث أو فی أوائل العقد الثالث منه ، وهو الذی انتهت إلیه سیرة ابن إسحاق ، ووقف عنده علمها ، وإلیه الیوم تنسب ، حتّی لم یعد أکثر الناس یعرفها إلا باسم : سیرة ابن هشام . . . ولیس من شکّ عندنا ولا عند أحد من الناس أن الکتاب الذی وضعه محمد ابن إسحاق أکبر من هذا الکتاب الذی بین أیدینا الیوم وأوفر مادة وأکثر جمعا ، وبخاصة فی أخبار الجاهلیة التی تسبق بعثة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، کما أنا لا نشک فی أن ابن هشام قد حافظ علی عبارة ابن إسحاق فیما أبقاه من الکتاب ، لم یغیّر منها کلمة ، بل أداها کما رواها له زیاد البکائی عن ابن إسحاق .

ص : 243

إنّما کنت إذا أتیت عمر بالمال والحلیة من الذهب والفضة لم یلبث أن یقسّمه بین المسلمین حتّی لا یبقی منه شیء ، فلمّا ولی عثمان أتیته به فکان یبعث به إلی نسائه وبناته ، فلمّا رأیت ذلک أرسلت دموعی وبکیت ، فقال لی : ما یبکیک ؟ فذکرت له صنعه وصنع عمر ، فقال : رحم الله عمر إنّما کان حسنة وأنا حسنة ، ولکل ما اکتسب ، قال أبو موسی : إن عمر کان ینتزع الدرهم الفرد من الصبی من أولاده فیردّه فی مال الله ویقسّم بین المسلمین ، فأراک قد أعطیت إحدی بناتک مجمراً من ذهب مکلّلا باللؤلؤ والیاقوت وأعطیت الأُخری درّتین لا یعرف کم قیمتهما ! فقال : إنّ عمر عمل برأیه ولا یألو عن الخیر ، وأنا أعمل برأیی ولا آلو عن الخیر ، وقد أوصانی الله بذوی القربی ، وأنا مستوص بهم . (1) انتهی .

و از این روایت ابوموسی ظاهر میشود که : عثمان اکثر این فعل را به عمل میآورد ، و زیورهای ذهب و فضه و مالهای وافر از مال مسلمین به ازواج و بنات خود عطا میکرد .

و دادن جوهر ثمین کسری را به بعض دختران خود به روایت زبیر بن بکار - که از ثقات اهل سنت است - ثابت شده ، چنانچه ابن ابی الحدید گفته :

:


1- سیره ابن اسحاق :

ص : 244

روی الزبیر بن بکار ، عن الزهری ، قال : لمّا أتی عمر بجوهر کسری وضع فی المسجد ، فطلعت علیه الشمس ، فصار کالجمر ، فقال لخازن بیت المال : ویحک ! أرحنی من هذا ، واقسمه بین المسلمین ، فإن نفسی تحدّثنی أنه سیکون فی هذا بلاءٌ وفتنةٌ بین الناس ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! إن قسّمته بین المسلمین لم یسعهم ولیس أحد یشتراه ; لأن ثمنه عظیم ، ولکن نَدَعْه إلی قابل ، فعسی الله أن یفتح علی المسلمین بمال فیشتریه منهم من یشتریه ، قال : ارفعه ، فأدخله بیت المال ، وقتل عمر وهو بحاله ، فأخذه عثمان لمّا ولی الخلافة فحلّی به بناته . (1) انتهی .

در اینجا کشف صحیح عمر بن الخطاب را ملاحظه باید فرمود که چه قسم از امر مستقبل خبر داده و فعل عثمان را به بلا و فتنه بین الناس تعبیر فرموده ، فلله درّه ! (2) !


1- [ الف ] جزء ثامن ، شرح مشاجرة بینه ( علیه السلام ) وبین عثمان . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 9 / 16 ] .
2- کاملا روشن است که تعبیر مؤلف ( قدس سره ) از باب استهزا و تمسخر میباشد ، و گرنه این پیشگوییها را دشمنان برای عمر جعل کرده اند در برابر معجزاتی که از اهل بیت ( علیهم السلام ) در اخبار از آینده صادر شده است . و کلام مؤلف ( رحمه الله ) در طعن چهارم عثمان خواهد آمد که : و حصول علم به امور مستقبله اگر در عثمان فرض کرده شود از قبیل کهانت خواهد بود نه از قبیل کرامات !

ص : 245

اما آنچه گفته : در وجه استعفای ابن ارقم و معیقیب دوسی نیز تلبیسی و کذبی داخل کرده اند .

پس تلبیس و کذب عادت ائمه اهل سنت است ، ساحت علمای شیعه از امثال این رذائل پاک و مبرّا است ، و روایت آوردن عبدالله بن ارقم کلیدهای بیت المال و آویختن بر منبر یا انداختن پیش عثمان - علی اختلاف القولین - قبل از این نقل نموده شد .

و عثمان اگر وجه استعفای آنها به طور دیگر در خطبه ذکر نموده باشد ، دلیل کذب دیگران نمیتواند شد .

اما آنچه گفته که : آنچه عمارات و باغات و مزارع عثمان را نسبت کرده اند که از بیت المال بود نیز دروغ ‹ 78 › و افترا است .

پس دانستی که ابن قتیبه در کتاب “ السیاسة والامامة “ تصریح کرده به اینکه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این امور را نیز در احداث و بدعات عثمان نوشته بودند .

اما آنچه گفته : در حدیث شریف خبر داده اند : لا تقوم الساعة حتّی تعود أرض العرب مروجاً . . إلی آخره .

پس اولا : از کجا لازم آمده که این اخبار از حال زمان عثمان باشد ؟ !

و ثانیاً : از این اخبار رضا از کجا مستفاد شده ؟ بسا که از حالات ائمه

ص : 246

جائر و خلفای غاصب خبر داده اند ، و به همین قیاس است حدیث دیگر که نقل کرده .

و آنچه گفته : و از وفور خزائن و کثرت مال و ثروت و تکلفات مردم در زمان عثمان نیز در احادیث بسیار خبر داده اند و به کمال خوشی و بشاشت آن را ذکر نموده اند .

پس ذکر آن احادیث ضرور بود ، و اگر بالفرض عثمانیان در احادیث موضوعه این معنا را ذکر کرده باشند ، کذب آن خود ظاهر است ; زیرا که در صحاح احادیث اهل سنت اخبار از فتوح اموال و حصول خزائن کثیره به صحابه با مذمت شدید بر تنافس و تحاسد ایشان در اموال دنیا وارد شده ، چنانچه در طعن هفتم از مطاعن صحابه معلوم خواهد شد .

و بالیقین این فتوح دنیا بر صحابه در زمان خلفای ثلاثه بود ، پس لابد فتوح دنیا که در زمان عثمان شده نیز مذموم و قبیح خواهد شد چه تبرئه زمان عثمان از این قباحت و زمان شیخین را مصداق آن ساختن خلاف مسلک اهل سنت است .

و در کتاب “ کنز العمال “ مسطور است :

عن المسوّر بن مخرمة ، قال : أُتی عمر بن الخطاب بغنائم القادسیة ، فجعل یتصفّحها ، وینظر إلیها ، وهو یبکی ، فقال له عبد الرحمن : یا أمیر المؤمنین ! هذا فرح وسرور ! فقال : أجل ،

ص : 247

ولکن لم یؤت هذا قوم قطّ إلاّ أورثهم العداوة والبغضاء .

الخرائطی فی مکارم الأخلاق . هق (1) .

و از مباحث آتیه معلوم میشود که ابوذر ( رضی الله عنه ) - که به شهادت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) صادق اللهجه بود - این کثرت مال عثمان را مذمت شدید کرده ، و عثمان را در جمع این مال مصداق آیه : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) (2) میدانست ، پس نسبت رضا به کثرت مال عثمان به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) افترای قبیح و دروغ صریح باشد .

اما آنچه گفته : از آن جمله حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در حوالی ینبع وفدک . . الی آخر .

پس اثبات این معنا لازم بود ، بارها گفته شد که محض ادعا در امثال این مواقع غیر کافی است ، و فعل دیگر صحابه اگر ثابت هم شود حجت نیست .

اما آنچه گفته : چون احیای موات (3) و تعمیر اراضی غیر مملوکه به مال خود هر کس را به اذن امام جایز است ، خود امام را چرا جایز نباشد .

.


1- [ الف ] الفصل الرابع فی الأرزاق والعطایا من کتاب الجهاد . ( 12 ) . [ کنز العمال 4 / 588 ] .
2- التوبة ( 9 ) : 35 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( اموات ) آمده است .

ص : 248

پس لازم نیست که هر فعلی که رعیت را جایز باشد امام را هم جایز باشد ، رعیت را جایز است که آنچه امام از فیء و غنائم در میان ایشان تقسیم کند بگیرند ، لیکن امام را جایز نیست که بیت المال را بخورد .

و مع هذا در طعن نهم (1) معلوم خواهد شد که عمر بن الخطاب ‹ 79 › اقطاع زمین موات را به یکی از مسلمین بدون رضای جمیع مسلمانان جایز نمیداشت ، پس به اقطاع خلیفه زمین موات را برای خود چه رسد ؟ !

اما آنچه گفته : و در قصه دادن باقی از بیت المال به زید بن ثابت نیز تلبیس و خلط صدق با کذب است ، روایت صحیح این است که : روزی عثمان حکم فرمود به تقسیم مال بیت المال در مستحقین ، پس به قدر هزار درهم باقی ماند و مستحقان تمام شدند ، به زید بن ثابت حواله نمود که موافق صواب دید خود در مصالح مسلمین خرج نماید ، چنانچه زید بن ثابت آن مبلغ را بر ترمیم و اصلاح عمارت مسجد نبوی - علی صاحبه [ وآله ] الصلوات والتسلیمات - صرف نمود .

پس مدفوع است به اینکه : تعمیر مسجد از مال مسلمین بدون اذن همه ایشان جایز نیست ، چنانچه معروف است که :

معاویه خواست که در شام مسجدی بنا کند ، حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به .


1- یعنی از مطاعن عثمان .

ص : 249

او مکتوبی نوشت و مضمونش این که :

« اگر این مسجد از مال مسلمانان بنا میکنی تو کیستی ، حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به زنی زانیه فرمود : « لا تزنی ولا تبنی مسجداً » ، یعنی : « نه زنا کن و نه مسجد بنا کن (1) » .

و مع هذا بخشیدن عثمان مال مسلمین را به زید بن ثابت به همین یک روایت ثابت نیست ، بلکه روایات بسیار در این باب وارد شده از آن جمله اینکه سید مرتضی در کتاب “ شافی “ نقل کرده که : واقدی در “ کتاب الدار “ آورده که :

هرگاه مردم عثمان را محصور کردند ، مروان زید بن ثابت را همراه گرفته به نزد عایشه رفت تا با او در این باب گفتگو کند ، و عایشه در آن هنگام عزم رفتن حج کرده بود ، مروان و زید بن ثابت به او گفتند که : عزم رفتن حج را .


1- نقل الابیات العلامة المجلسی فی الباب السادس والثلاثون . . أی باب ما روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام من الأشعار . . هکذا : ومنه فی تعییر معاویة فی بناء مسجد بناه بدمشق : < شعر > سمعتک تبنی مسجدا من خیانة * وأنت بحمد الله غیر موفق کمطعمة الرمان مما زنت به * جرت مثلا للخائن المتصدق فقال لها أهل البصیرة والتقی : * لک الویل لا تزنی ولا تتصدقی < / شعر > بحار الأنوار 34 / 431 - 430 ، وراجع دیوان امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) : 304 .

ص : 250

فسخ کند و در مدینه اقامت نموده ، مردم را از عثمان باز دارد ، عایشه به زید بن ثابت گفت :

وما منعک یابن ثابت ! ولک الأساریف (1) قد أقطعها لک عثمان ولک کذا وکذا ، وأعطاک عثمان من بیت المال زهاء عشرة ألف دینار .

زید گفت : من در جواب عایشه هیچ حرفی نگفتم . . الی آخر الحکایة (2) .

بدان که قاضی القضات در این مقام طعنی دیگر ذکر کرده و آن این است :

وأعطی من بیت المال الصدقة المقاتلة وغیرها وذلک ممّا لا یحلّ فی الدین (3) .

یعنی بخشید از بیت المال صدقه - که مصارف آن در قرآن مجید مفصل مذکور است - سپاهیان و لشکریان و غیر ایشان را و این معنا در دین پیغمبر ما [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حلال نیست .

و هرگاه مردم نزد حضرت امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) آمدند و از عمال عثمان شکایت نمودند ، آن حضرت به ابن الحنفیه صحیفه داد و گفت : « برو با این .


1- فی المصدر : ( الأساویف ) وفی هامشه عن شرح ابن ابی الحدید : ( الأشاریف ) .
2- الشافی 4 / 241 .
3- المغنی 20 / ق 2 / 39 ، ولاحظ : صفحة 52 .

ص : 251

صحیفه به سوی عثمان و خبر ده او را : إنها صدقة رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) » ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن ابن الحنفیة ، قال : لو کان علی [ ( علیه السلام ) ] ذاکراً عثمان . . . ذکره یوم جاءه ناس فشکوا سعاة عثمان ، فقال لی علی [ ( علیه السلام ) ] : « اذهب إلی عثمان ، فأخبره أنها صدقة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فُمر سعاتک یعملون فیها » ، ‹ 80 › فأتیته بها ، فقال : اغنها عنا ، فأتیت بها علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فأخبرته ، فقال : « ضعها حیث أخذتها » .

وقال الحمیدی : حدّثنا سفیان ، قال : حدّثنا محمد بن سوقة ، قال : سمعت منذر الثوری ، عن ابن الحنفیة ، قال : أرسلنی أبی ، قال : « خذ هذا الکتاب فاذهب به إلی عثمان فإن فیه أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الصدقة » (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح صحیح بخاری در شرح این قول گفته :

. . أی إن الصحیفة التی أرسل بها إلی عثمان کان مکتوباً فیها بیان مصارف الصدقات ، وقد بیّن فی الروایة الثانیة أنه قال : « خذ هذا الکتاب فإن فیه أمر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الصدقة » .

.


1- [ الف ] أوائل کتاب الخمس . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 4 / 48 ] .

ص : 252

وفی روایة ابن أبی شیبة : « خذ کتاب السعاة ، فاذهب به إلی عثمان » . (1) انتهی .

و ظاهر است که غرض از فرستادن حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] صحیفه مصارف صدقات را که آن حضرت به املای حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نوشته بود به سوی عثمان همین بود که او در مصارف صدقات خلاف (2) سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عمل میکرد .

.


1- فتح الباری 6 / 150 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلافت ) آمده است .

ص : 253

طعن چهارم : عزل ونصبهای بی جا

ص : 254

ص : 255

قال : طعن چهارم :

آنکه عثمان در خلافت خود عزل کرد جمعی از صحابه را مثل ابوموسی اشعری را از بصره و به جای او عبدالله بن عامر بن کریز را منصوب ساخت ، و عمرو بن العاص را از مصر و به جای او عبدالله بن سعد بن ابی سرح را فرستاد ، و او مردی بود که در زمان آن جناب مرتد شده بود و با مشرکین ملحق گردیده و آن حضرت خون او را مباح فرموده - در روز فتح مکه - تا آنکه عثمان او را به حضور آن حضرت آورد و به جدّ تمام عفو جرایم او کنانید و بیعت اسلام نمود ; و عمار بن یاسر را از کوفه ، و مغیره بن شعبة را نیز از کوفه ، و عبدالله بن مسعود را از قضای کوفه و داروغگی خزاین بیت المال آنجا .

جواب از این طعن آنکه : عزل و نصب عمّال کار خلفا و ائمه است لازم نیست که عمال سابق را به حال دارند و الا مهان و محقر شوند .

آری ; عزل عامل بیوجه نباید کرد و عزل این همه اشخاص را وجوهی است که در تواریخ مفصله مذکور و مسطور است ، بعد از اطلاع بر آن وجوه حسن تدبیر عثمان معلوم میشود .

و فی الواقع عزل این اشخاص و نصب اشخاصی که مذکور شده اند ،

ص : 256

موجب انتظام امور و فتوح بسیار شد و رنگ خلافت دگرگون گشت و جیوش و عساکر و ولایت و اقالیم و قلمرو مملکت طول و عرضی پیدا کرد که هرگز در زمان اکاسره و قیاصره به خواب نمیدیدند : از قسطنطنیه تا عدن عرض ولایت اسلام بود ، و از اندلس تا بلخ و کابل طول آن ، کاش اگر قتله عثمان ده دوازده سال دیگر هم تن به صبر میدادند و سکوت کرده مینشستند ، سند و هند و ترک و چین نیز مثل ایران و خراسان یا علی یا علی میگفتند ، آن اشقیا نفهمیدند که هر چند عثمان بنی امیه را مسلّط کرده و از دست ایشان کار گرفته اما آخر نام ، نام محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و علی [ ( علیه السلام ) ] است . خراسان را عبدالله بن عامر بن کریز ‹ 81 › فتح نموده و حالا در مشهد و شیراز و نیشابور و هرات ، غیر از نعره حیدری شنیده نمیشود ، آخر چون عثمان و بنی امیه در ترک و چین و راجپوتانه و هند و سند نرسیدند محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و علی [ ( علیه السلام ) ] را هم مردم این دیار نشناختند و غیر از رام (1) و کشن (2) و گنگا (3) و جمنا (4) پیر و .


1- به اعتقاد هنود یکی از نامهای خدا که در مظهری حلول کرده باشد . . . یکی از اوتاد - یعنی مظاهر پروردگار - که به صورت بشر برای تنبیه دیوان مردم خوار به زمین آمد .
2- کشن : گشن ، فحل ، بسیار انبوه ، فراوان ، بسیار انبوه ، به عقیده محققان . . . اصلا به معنای نر و فحل و مجازاً به معنای بسیار انبوه و فراوان استعمال شده . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا . کشن شهری است در هند واقع در ناحیه کرالا ، و آن مهمترین بندر ساحلی مالابار است . فرهنگ فارسی معین 6 / 1581 .
3- گنکا : گنگ . گنگ : نام قبله پیشینیان است که بیت المقدس باشد . نام بتکده ای است از بتکده های چین ، نام بتخانه ای است در ترکستان . رودخانه ای باشد بسیار بزرگ در هندوستان . . . هندوان به آن اعتقاد بسیار دارند ، و در آن آب غسل کردن و مرده های خود را سوختن و خاکستر و استخوانهای آنها را در آن آب ریختن فوز عظیم و سبب درجات و مزیل سیئات میدانند . . . منبع آن کوهستان سوالک است از جمنا و الله آباد گذشته مشروب میکند . . . اهل هند . . . گویند : منبعش از بهشت است و از آن آب تا دویست فرسنگ به تبرک برند و عظما و کبرا را به وقت وفات به آن غسل دهند و اکفان خود را بدان آب برآرند و معابد خو را بدان شویند . . . شعب معروف آن عبارتند از جمنا و . . . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
4- جمنا : رودی است در هند . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا واژه : گنگ . ظاهراً اسامی گذشته از نامهای مرتاضهای معروف هندی و امثال آنها باشد .

ص : 257

مرشدی ندارند ، و در چین و خطا و ترک اینقدر هم نیست که نام این بزرگان را کسی شناسد و تعظیم نماید ، در این مقام ناچار به طریق قصه خوانی - علی سبیل الاجمال - وجوه این عزل و نصب را بیان کرده اید ، و ابن قتیبه و ابن اعثم کوفی و سمساطی را که عمده مورخین شیعه اند شاهد این افسانه سرایی آورده شود تا قابل اعتبار باشد .

اما قصه ابوموسی ، پس اگر عزل او نمیکرد فسادی عظیم بر میخاست که تدارکش ممکن نمیشد و کوفه و بصره همه خراب میگشت به سبب

ص : 258

نفاقی و اختلافی که در لشکر هر دو شهر واقع شده بود ، تفصیلش آنکه : در زمان خلافت عمر بن الخطاب . . . ابوموسی اشعری والی بصره بود به جهت قرب حدود فارس و شوکت زمین داران آنجا ابوموسی از پیشگاه خلافت مدد درخواست نمود از حضور خلافت لشگر کوفه برای مدد او متعین گردید ، قبل از آنکه لشکر کوفه نزد ابوموسی برسد از اثنای راه آنها را متعین فرمود به جنگ رامهرمز - که شهری است عظیم ما بین فارس و اهواز - لشگر کوفه به آن سمت متوجه شد و فتح نمایان کرد ، شهر را تصرف نمود ، غارت کرد و قلعه را نیز تسخیر نمود و مال بسیار و بندیان بی شمار از زن و بچه به دست آورد ، چون این خبر به ابوموسی رسید خواست که لشگر کوفه را تنها به آن غنایم مخصوص نکند و لشگر بصره را که بارها مشقت جنگ آن بلاد کشیده بودند محروم نگذارد ، به لشگر کوفه گفت که : این مکانات را که شما غارت کردید من امان شش ماه داده بودم و مهلت منظور داشتم تا معامله به واجبی بگیرم و نقض عهدم هم لازم نیاید ، شما را محض برای تخویف آنها متعین کرده بودم ، عجله نمودید و با آنها در افتادید ، لشکر کوفه این امر را انکار نمودند گفتند که : قصه امان محض افترا است و در میان ردّ و بدل بسیار واقع شد و فیما بین هر دو لشکر نزاع قائم گردید ، آخر این ماجرا [ را ] به خلیفه نوشتند عمر بن الخطاب فرمود که : آنچه صلحای لشکر ابوموسی و کبرای صحابه که در آنجا هستند مثل : حذیفه بن الیمان و براء بن عازب و عمران بن حصین و انس بن مالک و سعید بن عمرو انصاری و امثال ایشان - بعد از

ص : 259

تفتیش و قسم دادن ابوموسی بر آنکه تا شش ماه امان داده بودم - بنویسند ، بر طبق آن عمل خواهم نمود ، ابوموسی به حضور اعیان مذکورین قسم خورد ، و حکم خلیفه رسید که : مال و بندی را با اهل بلاد مذکور باز دهند و تا مدت مؤجلّه تعرض ننمایند ، این قصه موجب دل گرانی لشگر کوفه شد از ابوموسی ، و جماعتی از آن لشگر به حضور خلیفه رسیدند و اظهار نمودند که : اگر امان میداد در لشکر بصره خود البته معلوم و مشهور و معروف میشد تا حال کسی از لشکر بصره ‹ 82 › بر این معنا اطلاع ندارد ، پس ابوموسی قسم دروغ خورده ، خلیفه ابوموسی را به حضور خود طلبید و از قسم سؤال کرده ، او گفت : والله من قسم به حق خورده ام ، خلیفه گفت : پس چرا لشکر را بر سر آنها فرستادی تا کردند آنچه کردند ، اگر دروغ در قسم نداری ، در مصلحت ملک داری ، البته خطا کاری ، این وقت ما را میسر نیست که دیگری قابل این کار به جای تو نصب کنیم (1) ، برو و بر صوبه داری بصره و سرداری لشگر آنجا قیام نما ، تو را و قسم تو را به خدا سپردیم تا وقتی که شخصی قابل این کار در نظر ما پیدا شود ، آنگاه تو را عزل کنیم ، و در این اثنا عمر به دست ابولؤلؤ شهید شد و نوبت خلافت به حضرت عثمان رسید ، لشگریان بصره نیز دفتر دفتر شکایت و تنگی نمودن در داد و دهش از ابوموسی به حضرت خلیفه وقت اظهار نمودند ، و لشگریان کوفه خود از .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کنم ) آمده است .

ص : 260

سابق دل برداشتند ، عثمان دانست که اگر حالا این را تغییر نکنم هر دو لشگر بر هم میشوند و در کارهای عمده دل نمیدهند ، و حال ملک هر دو صوبه به خرابی میانجامد ، ناچار او را تغیّر کرد و عبدالله بن عامر بن کریز را - که اکرم فتیان قریش بود ، و طفل بود که او را به حضور پیغمبر آورده بودند و آن جناب آب دهن مبارک خود را در گلوی او چکانده بود ، و آثار شهامت و نجابت و لوازم سرداری و ریاست از حرکات و اقوال و افعال او در نوجوانی ظاهر میشد - به جای او نصب کرد و موجب کمال انتظام آن نواحی و هر دو لشگر گردید .

احمد بن ابی سیار در “ تاریخ مرو “ (1) روایت میکند که :

ممّا فتح عبد الله بن عامر خراسان ، قال : لأجعلن شکری لله أن أخرج من موضعی هذا محرماً ، فخرج من نیشابور . ورواه سعید بن منصور فی سننه أیضاً (2) .

.


1- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . قال فی هدیة العارفین للبغدادی 1 / 50 : السیاری أحمد بن سیار بن أیوب أبو الحسن السیاری المروزی المحدّث ، توفی سنة 268 ثمان وستین ومائتین . له تاریخ مرو الروذ .
2- تاریخ مرو : سنن سعید بن منصور : وراجع : السنن الکبری للبیهقی 5 / 31 ، تاریخ مدینة دمشق 29 / 263 ، الاصابة 5 / 15 ، تاریخ الطبری 3 / 359 ، الکامل لابن الأثیر 3 / 127 ، البدایة والنهایة 7 / 180 ، تهذیب التهذیب 5 / 240 ، فتح الباری 3 / 334 ، عمدة القاری 9 / 192 ، تعلیق التعلیق 3 / 61. ورواه بعضهم هکذا : لمّا فتح عبد الله . . . إلی أن قال : فأحرم من نیشابور . انظر : فتح الباری 3 / 334 ، وعمدة القاری 9 / 192 .

ص : 261

و اما عمرو بن العاص ، پس او را به جهت کثرت شکایت اهل مصر عزل فرمود ، و سابق در عهد عمر هم به سبب بعضی امور - که از او به حضور معروض شده بود - معزول شده بود ، چون اظهار توبه نمود باز به حال کرده بودند .

بالجمله ; عثمان را بر عزل ابوموسی و عمرو بن العاص مطعون کردن به شیعه نمیزیبد که این هر دو نزد ایشان واجب القتل اند ، جایز العزل چرا نباشند ؟ و قابلیت اسلام نداشتند تا به ریاست اسلام چه رسد !

و لهذا بعضی ظریفان اهل سنت این طعن را از طرف شیعه به رنگ دیگر تقریر کرده اند که : عثمان چرا این هر دو را اکتفا بر عزل فرمود و قتل ننمود تا در واقعه تحکیم بد سگالی (1) امت و امام وقت از ایشان به وقوع نیامدی .

و بعضی ظریفان دیگر جواب این طعن به این روش داده اند که : عثمان دانست که اگر این هر دو را میکشم امامت من نزد عام و خاص ثابت خواهد شد ; زیرا که علم غیب خاصّه امام است و شیعه را جای انکار نخواهد ماند ، و از آنجا که خُلق حیا بر مزاج عثمان غالب بود از تکذیب صریح شیعه شرم کرد و اکتفا بر عزل نمود تا اشاره باشد به صحت امامت او .

.


1- بد سگال بودن ، مقابل نیکو سگالی [ = نیک اندیشی ، خیرخواهی ] . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 262

و اگر ‹ 83 › شیعه گویند که : اگر ابوموسی جایز العزل میبود حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] او را چرا از طرف خود حَکَم میکرد ؟

گوییم : از روی تواریخ ثابت است که : این حَکَم کردن به ناچاری بود نه به اختیار ، و اگر بالفرض به اختیار هم با شد چون در این کار هم خطا کرد معلوم شد که قابل عزل بود .

فایده جلیله :

در اینجا باید دانست که مطاعن شیخین را غیر از شیعه کسی تقریر نمیکند ; و لهذا در کتب اهل سنت که این مطاعن از کتب شیعه منقول اند ، اکثر بر اصول شیعه مینشیند و چسبان میشوند ، بر خلاف مطاعن عثمان که اکثر بر اصول شیعه نمینشیند ، و وجه این عدم انطباق آن است که طاعنین بر عثمان دو فرقه اند : شیعه و خوارج ، پس مطاعن عثمان دو قسم است : قسمی آنکه : بر اصول شیعه مینشیند ، و قسمی آنکه : بر اصول خوارج منطبق میشود ، و در کتب اهل سنت هر دو قسم را مخلوط کرده میآرند ، بلکه شیعه نیز برای تکثیر سواد مطاعن عثمان در کتب خود هر دو قسم را بی تمیز و تفرقه ذکر میکنند ، از این سبب بعضی مطاعن عثمان که در کتب اهل سنت و شیعه موجود است ، بر اصول شیعه و مذهب ایشان درست نمیشود ، و طعن عزل ابوموسی نیز از همین باب است است ، والله اعلم .

و طعن عزل عمرو بن العاص نه بر اصول شیعه منطبق میشود و نه بر اصول خوارج که هر دو فرقه او را تکفیر مینمایند و هر چند در آن وقت که

ص : 263

عثمان او را عزل کرد ، کلمات و حرکات کفر از او صادر نشده بود ، لیکن چون آخرها کافر و مرتد شد ، عزل او از عثمان محض کرامات عثمان باید فهمید ! و خارقه [ ای ] که از وی در باب عزل معاویه شیعه در خواست میکردند در اینجا به ایشان نمود که عمرو بن العاص را عزل فرمود و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را به جای او منصوب کرد ، و او هر چند در ابتدای امر مرتد شده بود لیکن بعد از اسلام دوباره هیچ امری شنیع از او به وقوع نیامد ، بلکه به حسن تدبیر و خوبی نیت او تمام مغرب زمین مفتوح شد و خزائن وافره به حضور خلافت فرستاد ، و بلاد دوردست را دار الاسلام ساخت تا آنکه در جزایر مغرب نیز غارتها کرد و غنایم آورد ، اهل تاریخ نوشته اند که از غنایم او بیست و پنج لک دینار زر سرخ نقد جمع شده بود ، و اثاث و پوشاک و زیور و مواشی و دیگر اصناف مال را خود شماری نبود ، و خمس این همه را به حضور خلافت فرستاد و در میان مسلمین مقسوم شد ، و چهار خمس باقی را در میان لشکر خود به وجه مشروع تقسیم نمود ، و در لشگر او بسیاری از صحابه و اولاد صحابه بودند هر همه از سیره او خوش ماندند ، و به هیچ وجه بر اوضاع او انکار نکردند ، از جمله آنها عقبة بن عامر جهنی و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن عمرو بن العاص ، باز چون فتنه قتل عثمان به وقوع آمد خود را کناره کشید و در هیچ طرف شریک نشد و گفت که : با خدا عهد بسته ام که بعد

ص : 264

از قتال کفار ، قتال مسلمانان نکنم ‹ 84 › تا آخر عمر به آبرو (1) گذرانید !

و اما عمار بن یاسر ، پس عزل او را نسبت به عثمان کردن خلاف واقع است ، او را عمر بن الخطاب عزل کرد به جهت کثرت شکایت اهل کوفه از او ، بعد از عزل او عمر بن الخطاب این کلمات فرمود که :

من یعذرنی من أهل الکوفة ; إن استعملتُ علیهم تقیّاً استضعفوه ، وإن استعملتُ علیهم قویّاً فجّروه (2) .

و به جای او مغیرة بن شعبه را والی کرد ، چون در عهد عثمان از مغیرة بن شعبه نیز شکایات آوردند او را متهم به رشوه کردند - حال آنکه همه افترا بود - ناچار بنابر پاس خاطر رعایا او را معزول نمود .

و حال ابن مسعود - إن شاء الله تعالی - در طعن دیگر عن قریب معلوم خواهد شد که باعث طلبیدن او از کوفه به مدینه چه بود .

و با قطع نظر از این وجوه مذکوره والی امر را عزل و نصب عمال میرسد ، جای طعن نیست ، و عزل کردن صحابی بی تقصیر وبیوجه و نصب کردن غیر صحابی به جای او از حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بارها به وقوع آمده :

از آن جمله عمر بن ابی سلمه که پسر ام سلمه ام المؤمنین و ربیب آن .


1- در مصدر ( انزوا ) .
2- انظر : الفتوح لابن أعثم 2 / 321 .

ص : 265

حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود از جانب حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بر بحرین صوبه دار بود ، او را بی تقصیر و بیوجهی - چنانچه خود حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در عزل نامه برای او نوشته اند و در مطاعن ابوبکر نقل آن نامه از “ نهج البلاغه “ گذشت - تغییر فرمود و به جای او نعمان بن عجلان ورقی را - که صحابی نبود و به عشر عشیر مرتبه عمر بن ابی سلمه در علم و تقوا و عدل و دیانت نمیرسید - منصوب فرمود .

و قیس بن سعد بن عباده را - که نشان بردار حضرت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بود و صحابی عمده و صحابی زاده - حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] از مصر عزل فرمود و مالک اشتر را - که نه صحابی بود و نه صحابی زاده و مصدر فتنه و فساد گردیده ، عثمان را شهید کرده ، و طلحه و زبیر را ترسانیده ، باعث بر بغی گشته بود ، و به یقین معلوم بود که چون او در مصر خواهد رسید معاویه هرگز سکوت نخواهد کرد و بر مصر افواج خواهد فرستاد و کار دشوار خواهد شد - به جای او نصب فرمود ، وعلی هذا القیاس (1) .

أقول :

مضمون این طعن در کتب علمای شیعه یافته نشده ، بلکه این طعن خوارج است بر عثمان ، چنانچه ابن حجر مصنّف “ صواعق محرقه “ گفته :

.


1- تحفه اثناعشریه : 313 - 316 .

ص : 266

ما نقم الخوارج علیه أُمور ، منها : أنه عزل أکابر الصحابة عن أعمالهم ، وولاّها دونهم من أقاربه کأبی موسی الأشعری عن البصرة ، وعمرو بن العاص من (1) مصر ، وعمّار بن یاسر عن الکوفة ، والمغیرة بن شعبة عنها - أیضاً - ، وابن مسعود عنها - أیضاً - ، وأشخصه إلی المدینة . (2) انتهی .

و مخاطب در عبارات خود لفظ اکابر را - که دلالت به زیادت بزرگی آن صحابه میکرد - حذف نموده ، و وجه طعن را نیز از راه خیانت ذکر ننموده ، و غرض از این خیانت آنکه : آنچه در جواب گفته کرسی نشین تواند شد ! و حال آنکه پدر مخاطب در کتاب “ ازالة الخفا “ وجه طعن [ را ] به وضوح تمام ذکر کرده ، چنانچه گفته :

از آن جمله آنکه اصحاب آن حضرت را از حکومت [ بلاد ] (3) معزول ساخت و حدّاث بنی امیه را - که در اسلام سابقه نداشتند - حاکم گردانید مثل عزل ابی موسی ‹ 85 › به عبدالله بن عامر از بصره و عزل عمرو بن العاص از مصر به ابن ابی سرح (4) .

و در کلام ابن قتیبه - که سابق نقل نموده شد - چنین مذکور است :

.


1- فی المصدر : ( عن ) .
2- الصواعق المحرقة 1 / 331 .
3- زیاده از مصدر .
4- ازالة الخفاء 2 / 246 - 247 .

ص : 267

وما کان من إفشائه العمل والولایات فی أهله وبنی عمّه من بنی أُمیة حدّاث وغلمة لا صحبة لهم من الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولا تجربة بالأمور (1) .

و جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ و ابن حجر در “ صواعق “ روایت طویل نقل نموده اند و در آن روایت در ضمن ذکر اسباب و بواعث اجماع صحابه بر خذلان عثمان این عبارت واقع است :

لمّا ولی کره ولایته نفر من الصحابة ; لأنّه کان یحبّ قومه ; فکان کثیراً ما یعطی (2) بنی أُمیّة ممّن لم یکن لهم صحبة ، وکان یجیء من أمرائه ما ینکره الصحابة ، وکان یستعتب فیهم فلا یعزلهم (3) .

و نیز جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ گفته :

وفی سنة خمس وعشرین عزل عثمان سعداً عن الکوفة وولّی الولید بن عقبة بن أبی معیط ، وهو صحابیّ ، أخو عثمان لأمّه ، فکان هذا ممّا (4) نقم علیه ; لأنه آثر أقاربه بالولایات (5) .

.


1- الإمامة والسیاسة 1 / 35 - 36 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 50 - 51 ( تحقیق الشیری ) .
2- فی تاریخ الخلفاء : ( یولّی ) .
3- تاریخ الخلفاء 1 / 157 ، الصواعق المحرقة 1 / 341 .
4- فی المصدر : ( وذلک أول ما ) .
5- تاریخ الخلفاء 1 / 154 - 155 .

ص : 268

و در نقض جواب طعن اول ذکر نموده شد که سید مرتضی علم الهدی نقل نموده که : چون عثمان سعد بن وقاص را از کوفه عزل کرد و به جای وی ولید بن عقبه را منصوب گردانید ، عمر بن زارة النخعی برخاست و گفت :

یا بنی أسد ! بئس ما استقبلنا به أخوکم ابن عفّان ، أمن عدله أن ینزع عنّا ابن أبی وقّاص الهیّن اللیّن السهل القریب ، ویبعث علینا أخاه الولید الأحمق الماجن الفاجر قدیماً وحدیثاً ؟ ! واستعظم الناس مقدمه [ وعزل سعد به ] (1) ، وقالوا : أراد عثمان کرامة أخیه بهوان أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] (2) .

و سعد بن وقاص نزد اهل سنت در عشره مبشره معدود است ، پس از ولید بن عقبه که فاسق و شراب خوار بود افضل باشد ، و عزل نمودن افضل و نصب نمودن مفضول به جای او البته موجب طعن است .

اما آنچه گفته که : فی الواقع عزل این اشخاص و نصب اشخاصی که مذکور شده اند موجب انتظام و فتوح بسیار شد . . . الی آخر .

پس بدان که فتوح بلدان اگر دلیل حسن افعال و اعمال شود لازم آید که یزید وحجّاج و دیگر ظالمان و فاسقان که جیوش و عساکر بسیار داشتند و قلمرو مملکت ایشان بسیار طول و عرض پیدا کرده از بهترین نیکوکاران بوده باشند !

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الشافی 4 / 251 .

ص : 269

اما آنچه گفته : حالا در مشهد و شیراز و نیشابور و هرات ، غیر از نعره حیدری شنیده نمیشود .

پس بدان که سبب شنیدن نعره حیدری در این بلدان ، شمشیر زدن شاه اسماعیل - علیه الرحمة والغفران من الله الرحمان - است ، نه تسلّط عمّال و حکام عثمان ! و کسی که اطلاع بر آن (1) خواسته باشد به کتاب “ حبیب السیر “ (2) و در کتب تواریخ رجوع نماید .

اما آنچه گفته : آخر چون بنی امیه در ترک و چین و راجپوتانه و هند نرسیدند ، محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و علی [ ( علیه السلام ) ] را هم مردم این دیار نشناختند و غیر از رام و کشن و گنگا [ و ] جمنا پیری و مرشدی ندارند .

پس چون کذب این سالبه کلیه بر هر کس واضح و لائح است حاجت به توضیح ندارد ، آری تا وقتی که اتباع بنی امیه بر این بلاد ‹ 86 › تسلّط داشتند هر کسی که نام محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و علی [ ( علیه السلام ) ] میگرفت - به سبب خلوّ قلوب ایشان از معارف و عقاید حقیّه - فایده [ ای ] به حال او نمیرسانید .

و بر فرض اینکه شیوع اسلام در بلاد مذکوره به سبب تسلط بنی امیه بوده باشد ، دلیل خوبی آنها نمیتواند شد ; زیرا که در حدیث صحیح متفق علیه واقع است که :

.


1- قسمت : ( اطلاع بر آن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- حبیب السیر 4 / 406 شرح حال شاه اسماعیل صفوی .

ص : 270

إنّ الله یؤیّد هذا الدین بالرجل الفاجر (1) .

یعنی به درستی که خدای تعالی تأیید میکند این دین را به مردی فاجر .

اما آنچه گفته که : ابن قتیبه و ابن اعثم کوفی و سمساطی که عمده مورخین شیعه اند . . . الی آخر .

پس بدان که مخاطب در باب دوم این کتاب خود تصریح کرده که : عبدالله بن مسلم بن قتیبه از معتبرین اهل سنت است (2) .

و ابن حجر در کتاب “ لسان المیزان “ گفته :

عبد الله بن مسلم بن قتیبه أبو محمد ; صاحب التصانیف صدوق ، قال الخطیب : کان ثقةً ، دیّناً ، فاضلا .

قال السلفی : کان ابن قتیبة من الثقات وأهل السنة لکنّ الحاکم یضدّه (3) من أجل المذهب .

قلت : الذی یظهر لی أنّ مراد السلفی ب : ( المذهب ) النصب ; .


1- انظر : کنز العمال 1 / 45 ، 70 و 10 / 183 ، 214 ، مسند أحمد 2 / 309 ، سنن الدارمی 2 / 240 ، صحیح البخاری 4 / 34 و 5 / 75 و 7 / 212 ، صحیح مسلم 1 / 74 ، سنن البیهقی 8 / 197 و 9 / 36. . وغیرها کثیر جدّاً .
2- تحفه اثناعشریه : 40 ( کید نوزدهم ) .
3- فی المصدر : ( بضدّه ) .

ص : 271

فإنّ فی ابن قتیبة انحرافاً عن أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] ، والحاکم بالضدّ (1) من ذلک . (2) انتهی کلام العسقلانی ملخّصاً .

و علمای شیعه در کتب مناظرات از کتب همین ابن قتیبه نقل میکنند نه از آن ابن قتیبه که به ادعای مخاطب در باب دوم شیعی بوده ، بلکه کدامین کتاب که تصنیف ابن قتیبه شیعی بوده باشد حالا یافت نمیشود ، به خلاف ابن قتیبه سنّی که کتاب “ السیاسة والامامة “ که از تصانیف اوست به نزد این احقر موجود است .

و اما ابن اعثم کوفی پس هرگز شیعی نبوده و مخاطب بنابر اثبات تشیع او به زعم خود این عبارت از “ لسان المیزان “ نقل نموده :

أحمد بن أعثم الکوفی الأخباری المورّخ ، قال یاقوت : کان شیعیاً ، وعند أصحاب الحدیث ضعیف ، صنّف کتاب الفتوح إلی الإمام الرشید (3) .

و ما میگوییم که : این یاقوت که حکم به تشیع احمد بن اعثم کوفی نموده ، خارجی و دشمن حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بوده ، چنانچه علاّمه ابن خلکان در تاریخ “ وفیات الاعیان “ در ترجمه همین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله الرومی الحموی گفته :

.


1- فی المصدر : ( علی ضدّ ) .
2- لسان المیزان 3 / 357 - 359 .
3- لسان المیزان 1 / 138 .

ص : 272

کان متعصباً علی علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، وکان قد طالع شیئاً من کتب الخوارج ، فاستبدّ (1) فی ذهنه منه طرف قوی ، وتوجّه إلی دمشق فی سنة ثلاث عشر وستّ مائة ، وقعد فی بعض أسواقها ، وناظر بعض من یتعصب لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وجری بینهما کلام أدّی إلی ذکره علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] بما لا یسوغ ، فثار الناس علیه ثورة کادوا یقتلونه ، فسلم منهم . (2) انتهی .

پس مراد یاقوت به تشیع ابن اعثم محبت اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بوده باشد ، چنانچه مخاطب نیز در باب اول تصریح کرده که :

آنچه در “ تاریخ واقدی “ و غیره [ از ] کتب قدیمه یافته میشود : فلان من الشیعة . . أو من شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] . . - حال آنکه آن کس از رؤسای اهل سنت است - مراد از آن شیعه اولی است (3) .

پس کسی را که علمای اهل سنت نسبت به تشیع کرده باشند و مراد محقق نشود به مجرّد این نسبت حکم به تشیع مصطلح نتوان ‹ 87 › کرد .

.


1- فی المصدر : ( فاشتبک ) .
2- وفیات الأعیان 6 / 127 - 128 .
3- تحفه اثناعشریه : 11 .

ص : 273

و در نقض باب مکاید معلوم شد که سمساطی “ تاریخ طبری “ را مختصر کرده و از طرف خود در بین ترجمه چیزی نیافزوده (1) .

پس هر چه از “ تاریخ سمساطی “ نقل نموده شود در حقیقت منقول از “ تاریخ طبری “ خواهد بود .

اما آنچه گفته : قبل از آنکه لشکر کوفه نزد ابوموسی برسد از اثنای راه آنها را متعین فرمود به جنگ رامهرمز . . . الی آخر .

پس بدان که ابن حجر قصه ابوموسی را چنین نقل نموده :

أما أبو موسی ; فإن جند عمله (2) شکوا شحّه ، وجند الکوفة نقموا علیه أنّه أمرهم بأمر عمر لهم بطاعته بفتح رامهرمز ، ففتحوها ، وسبوا نساءها وزراریها ، فلمّا بلغه ذلک قال : إنی کنت آمنتهم ، فکتبوا لعمر [ فأمر ] (3) بتحلیفه ، فحلف ; فأمر بردّ ما أخذ منهم . . فرفعوه لعمر فعتب علیه وقال : لو وجدنا من یکفینا عملا (4) عزلناک . (5) انتهی .

.


1- تقلیب المکائد : 293 .
2- کذا .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( عملک ) .
5- الصواعق المحرقة 1 / 331 .

ص : 274

اما آنچه گفته : این هر دو نزد ایشان واجب القتل اند .

پس بدان که اگر ابوموسی واجب القتل میبود البته حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) حکم به قتل او میکرد .

اما عمرو بن العاص ، پس وقتی واجب القتل گردید که در جنگ صفین همراه معاویه به مقاتله آن حضرت برخواست .

و جوابی که از طرف ظریفان اهل سنت نقل کرده مقدوح است به اینکه : در شریعت مقدّسه نبوی سزای هیچ کس قبل از ظهور قصور او جایز نیست .

و اگر عثمان در اینجا حیا را به کار آورد ، این بی حیا چرا متابعت او اختیار نکرد ؟ !

اما آنچه گفته : شیعه نیز برای تکثیر سواد مطاعن عثمان ، خود هر دو قسم را بی تمیز و تفرقه ذکر میکنند . . . الی آخر .

پس کذب محض و افترای صرف است ، شیعه هرگز مطاعن را ذکر نمیکنند که مبنی بر اصول خوارج باشد ، آری اگر طعنی مبنی بر اصول اهل سنت باشد گو مخالف مذهب شیعه باشد ، میتواند شد که بنابر الزام آن را ذکر کنند .

اما آنچه گفته که : طعن عزل عمرو بن العاص بر اصول شیعه منطبق نمیشود و نه بر اصول خوارج که هر دو فرقه او را تکفیر مینمایند .

ص : 275

پس ظاهر این عبارت آن است - و در واقع هم چنین است - که اهل سنت عمرو بن العاص را تکفیر نمیکنند ، پس طعن عزل عمرو بن العاص بر اصول اهل سنت منطبق و از قبیل الزامیات باشد .

و مع هذا آنچه گفته : هر چند در آن وقت که عثمان او را عزل کرده ، کلمات و حرکات کفر از او صادر نشده بود .

صریح دلالت میکند که : در آن وقت عمرو بن العاص قابل عزل نشده بود .

و حصول علم به امور مستقبله اگر در عثمان فرض کرده شود از قبیل کهانت خواهد بود نه از قبیل کرامات !

و بر هر تقدیر در شریعت مقدّسه نبوی تعزیر هیچ کس قبل از وقوع گناه جایز نیست .

اما آنچه گفته : در لشگر او بسیاری از صحابه و اولاد صحابه بودند ، هر همه از سیره او خوش ماندند .

پس بدان که ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وکفاه فخراً أن عبد الله بن عمرو بن العاص قاتل تحت رایته ککثیرین (1) من الصحابة (2) .

.


1- فی المصدر : ( ککثیر ) .
2- الصواعق المحرقة 1 / 332 .

ص : 276

و آن مدفوع است به اینکه : تابع بودن مانند عبدالله بن عمرو بن العاص اگر دلیل خوبی عبدالله بن ابی سرح باشد لازم آید که بودن ابوبکر و عمر در تحت رایت عمرو بن عاص در جنگ سلاسل دلیل خوبی عمرو عاص باشد ، ‹ 88 › و همچنین بودن دیگر صحابه تحت رایت معاویه ، و اولاد صحابه مانند عمر بن سعد در لشگر یزید پلید ، دلیل نیکی معاویه و یزید باشد .

اما آنچه گفته : و حال ابن مسعود در طعن دیگر عن قریب معلوم خواهد شد که باعث طلبیدن او از کوفه چه بود .

پس بدان که مخاطب در اینجا سبب طلبیدن عثمان ابن مسعود را ذکر نکرده و حال آنکه سبب اصلی آن این بود که : عبدالله بن مسعود بر احداث عثمان انکار میکرد ، از این جهت عثمان از او ناخوش شده او را عزل نمود ، چنانچه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وأما ابن مسعود ; فکان ینقم علی عثمان کثیراً ، فظهرت له المصلحة فی عزله (1) .

اما آنچه گفته : از آن جمله عمرو بن ابی سلمة - که پسر ام سلمه ام المؤمنین وربیب آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از جانب حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بر بحرین صوبه دار بود او را بی تقصیری و بیوجهی - چنانچه .


1- الصواعق المحرقة 1 / 332 .

ص : 277

خود حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در عزلنامه برای او نوشته اند و در مطاعن ابوبکر نقل آن نامه از “ نهج البلاغه “ گذشت - تغییر فرمود . . الی آخر .

پس از آنجا که تلبیس و خیانت و عدم احتراز کذب و افترا و بهتان و دروغ شیوه مخاطب است در جمیع این کتاب ، در اینجا هم راه تلبیس و خیانت رفته ، و از افترا بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نیاندیشیده ، میگوید که : جناب امیر ( علیه السلام ) بیوجه ابن ابی سلمه را عزل فرمود ، و خود در عزلنامه به این معنا تصریح فرموده ! ! أعاذنا الله من هذه الافتراءات علی حضرات الأئمة السادات ، حال آنکه از نامه جناب امیر ( علیه السلام ) - که بالتمام نقل آن گذشته - معلوم کردی که وجه عزل او را جناب امیر ( علیه السلام ) در آخر نامه - که مخاطب از راه خیانت نقل آن ننموده ! - بیان فرموده ، و آن وجه این است که : چون عمر بن أبی سلمه در علم و تقوا و عدل و دیانت و اقامه عمود دین و جهاد کافرین ید طولی داشت ، و جناب امیر ( علیه السلام ) برای جهاد فئه باغیه معاویه اراده تشریف بری به سوی شام داشت ، لهذا خواست که عمر بن ابی سلمه را - که در اعانت جهاد این کفار خیلی کار آمدنی بود - همراه خود دارد .

و مع هذا در شروع این طعن خود گفته : آری عزل عامل بیوجه نباید کرد ; و در اینجا میگوید که : جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] بارها عاملان خود را بیوجه عزل کرده ، پس بنابر اعتقاد خود بر جناب امیر ( علیه السلام ) طعن عائد کرده ! معاذ الله من ذلک .

ص : 278

و قیس بن سعد بن عباده را هم جناب امیر ( علیه السلام ) بیوجه عزل نفرموده ، چنانچه در “ استیعاب “ در ترجمه قیس بن سعد مذکور است :

وکان ولاّه علی [ ( علیه السلام ) ] مصر ، فضاق به معاویه ، وأعجزته فیه الحیلة ، فکابد (1) فیه علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، ففطن علی [ ( علیه السلام ) ] لمکیدته (2) ، فلم یزل به الأشعث وأهل الکوفة حتّی عزل قیساً ، وولّی محمد بن أبی بکر ، ففسدت علیه مصر (3) .

و آنچه گفته : که مالک اشتر را به جای قیس بن سعد نصب فرموده ، و به یقین معلوم بود که او باعث فساد و دشواری کار خواهد شد .

پس اولا : در “ استیعاب “ خلاف آن مذکور است (4) .

و ثانیاً : بر تقدیر ثبوتش بنابر تقریر مخاطب لازم میآید که - معاذ الله ! - جناب امیر ( علیه السلام ) عمداً دیده و دانسته مصدر ‹ 89 › فساد و دشواری کار خود گردید ، ( سُبْحَانَکَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ) (5) .

.


1- فی المصدر : ( وکاید ) .
2- فی المصدر : ( بمکیدته ) .
3- الاستیعاب 3 / 1290 .
4- اشاره به عبارتی که اخیراً از “ استیعاب “ گذشت .
5- النور ( 24 ) : 16 .

ص : 279

طعن پنجم : رفتارهای ناپسند با صحابه

ص : 280

ص : 281

[ قال : ] طعن پنجم :

آنکه از عبدالله بن مسعود و اُبیّ بن کعب سالیانه ایشان که از عهد عمر بن الخطاب مقرر بود بند فرمود ، و ابوذر را از مدینه منوّره به سوی قصبه ربذه اخراج نموده ، و عبادة بن الصامت را بابت امر به معروفی که با معاویه کرده بود عتاب کرد ، و عبدالرحمن بن عوف را منافق گفت ، و عمار بن یاسر را آنقدر زد که فتق پیدا کرد ، و کعب بن عبده بهزی را اهانت و تذلیل نمود بنابر کلمه حقی که از او صادر شده بود ، و اینها أجلّه صحابه اند که اهانتشان نزد اهل سنت موجب طعن در دیانت شخص میشود و چون دیانت او نزد اهل سنت درست نباشد ، امامت او چگونه صحیح خواهد بود ؟ !

تفصیل این قصّه ها آنکه :

ابوذر غفاری در شام بود چون او را کردارهای ناشایسته عثمان زبانی قاصدان (1) مکشوف شد ، عیوب عثمان را برملا گفتن آغاز نهاد و انکار بر .


1- در مصدر ( فاسدان ) ، و مقصود دهلوی این است که ابوذر از زبان دیگران عیوب عثمان را شنیده بود نه اینکه خودش دیده باشد .

ص : 282

افاعیل او شروع نمود . معاویه به عثمان نوشت که : ابوذر تو را نزد مردم حقیر میکند ، مردم را از اطاعت تو خارج مینماید ، تدارک این واقعه زود فرما . عثمان به معاویه نوشت :

أشخصه إلیّ علی مرکب وعر ، وسائق عنیف .

معاویه به همین صفت او را به مدینه روان کرد ، چون نزد عثمان رسید ، عثمان او را عتاب نمود که : چرا مردم را بر من خیره میکنی و از اطاعت من بیرون میآری ؟ ! ابوذر گفت که : از رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیده ام که : « چون اولاد حَکَم بن أبی العاص به سی مرد رسند ، مال خدا را دولت خود قرار دهند ، و بندگان خدا را غلام و کنیزک خود شمارند ، و دین خدا را به حیله و تزویز دغل سازند ، و چون چنین کنند حق تعالی بر ایشان غضب فرماید ، و بندگان خود را از شرّ ایشان خلاص دهد » .

عثمان به صحابه حاضرین گفت که : هیچ کس از شما این حدیث [ را ] از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیده است ؟ همه گفتند : نه .

باز علی [ ( علیه السلام ) ] را طلبید و از او پرسید ، علی [ ( علیه السلام ) ] گفت : « من این حدیث خود از زبان پیامبر نشنیده ام ، لیکن این حدیث دیگر شنیده ام که :

« ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء أصدق لهجة من أبی ذرّ » .

پس عثمان خشمناک شده و ابوذر را گفت که : از این شهر به دَر رو ، ابوذر به ربذه رفت و تا آخر حیات خود همانجا بود .

ص : 283

وعبادة بن الصامت نیز در شام بود در لشکر معاویه ، دید که قطاری از شتران میگذرد و بر آن شتران شراب مسکر در تُنگها بار کرده اند ، پرسید که : چیست ؟ گفتند که : شرابی است که معاویه برای فروختن فرستاده ، عباده کاردی گرفته برخاست و تُنگها را و پخالها را بدرید تا همه شراب ریخت ، باز اهل شام را از سوء سیره عثمان و معاویه تحذیر نمود ، و معاویه این همه ماجرا به عثمان نوشت و در نامه درج کرد که : عباده را به حضور خود طلب فرما که بودن او موجب فساد ملک و لشکر میشود .

عثمان عباده را نزد خود طلبید و بر او عتاب کرد که : تو چرا بر من ‹ 90 › و بر معاویه انکار میکنی ، اطاعت اُولی الأمر را واجب نمیشناسی ؟ ! عباده گفت که : من از پیغمبر شنیده ام که :

« لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق » وعبدالله بن مسعود را چون از قضا و خزانه داری کوفه معزول ساخت ، و ولید بن عقبه را والی ساخت ، ابن مسعود جور و ظلم ولید را دید و آشفته شده ، نزد مردم معایب او را ذکر کردن گرفت ، و مردم را در مسجد کوفه جمع نموده ، بدعتهای عثمان پیش ایشان یاد کرد و گفت که : ای مردم اگر امر بالمعروف و نهی عن المنکر نخواهید کرد ، خدای تعالی بر شما غضب خواهد فرمود ، و بَدان را بر شما مسلّط خواهد کرد ، و دعای نیکان مستجاب نخواهد شد ، و چون خبر اخراج ابوذر بدو رسید در محفل عام خطبه برخواند و این آیه - به طریق تعریض بر عثمان - تلاوت نمود : ( ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ

ص : 284

أَنْفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ . . ) (1) .

ولید تمام این قصه ها را به عثمان نوشت ، عثمان او را از کوفه طلبید ، چون به مسجد نبوی رسید ، عثمان غلام سیاه خود را فرمود که : او را بزند ، آن غلام او را زده از مسجد بیرون کرد ، و مصحف او را گرفته احراق نمود ، و خانه او را محبس او ساخت ، و سالیانه او را چهار سال بند داشت تا آنکه مُرد ، و بر جنازه خود ، زبیر را به امامت وصیت نمود ، و گفت که : عثمان بر جنازه من نماز نخواند .

عثمان خبردار شد و به عیادت او رفت و گفت : ای ابن مسعود ! برای من از خدا استغفار کن . ابن مسعود گفت : بار خدایا ! تو غفوری و کریمی لیکن از عثمان در گذر نکنی تا قصاص من از او نگیری .

و چون صحابه همه از عثمان آزرده شدند و عبدالرحمن بن عوف را بر تولیت او عتاب نمودند ، عبدالرحمن نادم شد وگفت : من ندانستم که چنین خواهد بر آمد ، و حالا اختیار به دست شما است . پس این مقوله به عثمان رسید گفت که : عبدالرحمن منافق است ، هیچ پروا ندارد که چه میگوید . عبدالرحمن قسم غلیظ یاد کرد که تا زنده است با عثمان سخن نگوید ، و بر همین متارکت و مهاجرت مُرد .

.


1- البقرة ( 2 ) : 85 .

ص : 285

پس اگر عبدالرحمن منافق بود ، بیعت او با عثمان صحیح نشد ، و اگر منافق نبود پس عثمان به تهمت کردن او به نفاق فاسق شد ، و فاسق قابل امامت نیست .

و قصه ضرب عمّار بن یاسر آنکه :

قریب پنجاه کس از اصحاب رسول مجتمع شده ، قبایح عثمان در نامه نوشتند و عمّار را گفتند که : این نامه را به عثمان برسان تا باشد که متنبه شود و از این امور شنیعه باز آید ، و در آن نامه این هم مرقوم بود : اگر از این بدعات بازنگردی تو را عزل کنیم و به جای تو دیگری را نصب نماییم ؟ !

چون آن نامه را عثمان برخواند بر زمین انداخت ، عمار گفت که : این نامه را حقیر مپندار که اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم این را نوشته اند و نزد تو فرستاده اند ، و قسم به خدا که من از راه نصیحت و خیر خواهی تو آمده ام و بر تو میترسم . عثمان گفت : کذبتَ یابن سمیّة . . ! و غلامان خود را فرمود که : او را بزنید ، آنقدر زدند که بر زمین افتاد و بیهوش شد ، و بعد از آن عثمان خود برخاست و ‹ 91 › بر شکم و مذاکیر او لگد زد به حدّی که او را فتق پیدا شد و تا چهار وقت نماز بیهوش ماند بعد از افاقه قضا کرد ، اول کسی که تنبان برای فتق پوشید او بود ، بنومخزوم آشفته شدند و گفتند که : اگر عمار از این فتق بمیرد ما در عوض او شیخی عظیم را از بنی امیه به قتل برسانیم ، وعمار از آن باز در خانه خود نشست تا آنکه حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] خلیفه شد .

ص : 286

و قصه کعب بن عبده بهزی آنکه :

جماعتی (1) از اهل کوفه جمع شدند و نامه نوشتند برای عثمان و بدعات و قبایح او را در آن نامه شمردند و نوشتند که : اگر از این بدعات باز آمدی فبها و الاّ ما از اطاعت تو خارج میشویم ، خبر شرط است ، و به دست شخصی از کاروان سپردند ، و کعب بن عبده جداگانه نامه نوشت که در آن کلام عنیف تر و خشونت بسیار مندرج بود و به دست همان قاصد داد ، عثمان بعد از خواندن نامه او برآشفت و سعید بن ابی العاص را نوشت که : کعب بن عبده را از کوفه اخراج بکن و به کوهستان سر ده . او در خانه کعب رفت و او را برهنه ساخت و بیست تازیانه زد و باز اخراجش نمود به کوهستان .

و همین سعید بن ابی العاص ، اشتر نخعی را نیز اهانت نمود و هتک حرمت کرد قصه اش آنکه : چون سعید مذکور صوبه دار کوفه شد و در مسجد درآمد و مردم همه مجتمع شدند و ذکر کوفه و خوبی سواد او در میان آمد ، عبدالرحمن بن حنین که کوتوال (2) سعید و رساله دار پیادگانش بود گفت :

کاش ! سواد کوفه همه درجاگیر امیر باشد ؟ ! اشتر نخعی گفت : این چه .


1- در [ الف ] و مصدر : ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .
2- کوتوال : نگهدارنده قلعه و شهر ، قلعه دار ، دژبان ، سرهنگ ، بعضی گویند این لغت هندی است ; چون کوت به معنای قلعه است . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 287

قسم میشود ، خدای تعالی این ملک را به شمشیرهای ما مفتوح نموده و ما را مالک آن کرده ؟ ! عبدالرحمن گفت : خاموش ، اگر امیر خواهد همه سواد را ضبط نماید . اشتر با او سخت شد و ترشی کرد ، و تمام اهل کوفه به حمایت اشتر و به پاس زمینهای خود بر عبدالرحمن بلوا کرده آنقدر کوفتند و زدند که بر پهلوی خود افتاد ، و سعید این ماجرا را به عثمان نوشت ، عثمان نوشت که : اشتر را با جمعی که اعانه او کرده بودند از کوفه به سوی شام اخراج نماید ، در شام رفتند و تا فتنه قتل عثمان همانجا ماندند ، و آخر سعید بن ابی العاص به مدینه گریخته آمد ، و بند و بست کوفه از او سرانجام نشد ، و مردم بر او بلوا نموده خروج نمودند ، و در این وقت سرداران کوفه برای اشتر نوشتند که : برادران مسلمانان تو [ همه ] (1) یک عهد و یک قسم شده اند و سعید را برآورده ، اراده خروج بر عثمان دارند ، این وقت را غنیمت دان و خود را به ما برسان که به اتفاق این مهم را پیش بریم . اشتر به عجله تمام در کوفه رسید و ثابت [ بن ] (2) قیس را که کوتوال شهر بود زده برآوردند ، و اشتر و جمیع عساکر کوفه مجتمع شده سوگند یاد کردند که : من بعد این عمال عثمان را در کوفه آمدن ندهند . آخر عثمان ناچار شده به موجب فرمایش ایشان ، ابوموسی اشعری را به صوبه داری کوفه فرستاد .

.


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .

ص : 288

جواب اجمالی از این طعن آنکه : اکثر اشخاص ‹ 92 › که مذکور شده نزد شیعه واجب القتل بودند و هیچ حرمت نداشتند ; زیرا که نصّ پیغمبر را کتمان کردند و حق اهل بیت را به مددکاری ظالمان تلف نمودند و از شهادت حق سکوت کردند ، پس آنچه حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را در حق آنها بایستی کرد عثمان بجا آورد ، جای طعن چرا باشد !

و ابوذر و عمار هر چند نزد شیعه به حسب ظاهر از این گروه مستثنی بودند و قابل اخراج و اهانت نه ، لیکن به حکم خبر [ صحیح ] (1) که : « التقیة دینی ودین آبائی » ، تقیه را که بر ذمّه ایشان واجب بود از دست دادند و ترک واجب نمودند ، و اقتدا به حضرت امیر ( علیه السلام ) نکردند که به رعایت تقیه این همه امور را از عثمان گوارا میکرد و سکوت مینمود .

و نیز بیوفایی این هر دو به ثبوت پیوست که برای نفسانیت خود به کمال انکار و مقابله عثمان برخاستند و اخراج و اهانت و ضرب و شلاّق [ را ] از دست او قبول کردند ، و وقت اظهار نص امامت در عهد ابی بکر که خلل در حق واجبی حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و دین پیغمبر میشد پنبه در دهان کرده نشستند ، خوب شد که به سزای خود رسیدند !

در این باب اصلا جای طعن بر عثمان نیست ; زیرا که عثمان ایشان را تأدیب و تعریض محض بر ترک تقیه و ارتکاب مجاهره نمود .

.


1- زیاده از مصدر .

ص : 289

جواب دیگر : امر خلافت و امامت از آن جنس نیست که در باب حفظ آن امر عظیم این قسم حرمتها را مراعات کرده شود ، و مساهله نموده اید ، حضرت امیر پاس حرم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و امّ المؤمنین نفرمود ، و طلحه و زبیر را که حواریان پیغمبر و قدیم الاسلام - و زبیر خصوصاً عمه زاده پیغمبر بود - قتل نمود ، در مقام مدافعت از خلافت ; چه قطعاً معلوم است که طلحه و زبیر و عایشه خواهان جان حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نبودند مگر آنکه قاتلان عثمان را درخواست میکردند ، و جدا شدن اینقدر فوج کثیر از لشگر در امر خلافت و مملکت خلل میکرد و حکم خلیفه سستی میپذیرفت ; به همین جهت مقابله فرمود ، اصلا پاس قرابت و مصاهرت و زوجیت و صحبت رسول ننمود ، ابوموسی اشعری را - چون اهل کوفه را از رفاقت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] منع میکرد - سیاست نمود ، و سوختن خانه او وغارت کردن اسباب او به دست مالک اشتر به وقوع آمد ، وحضرت امیر ( علیه السلام ) آن همه را تجویز فرمود .

اینک تواریخ طرفین موجود است اگر سر مویی در این مقدمات تفاوت برآید ، پس معلوم شد که مصلحتِ خلافت عمده مصالح است ، فوت شدن مصالح جزئیه در جنب آن چندان نیست ، اگر عثمان هم چند کس را از صحابه رسول تخویف و اهانت نمود چه باک که کمتر از قتل است .

و آنچه ام المؤمنین را از اهانت بعد از جنگ جمل به وقوع آمد بر تاریخ دانان پوشیده نیست ، این است آنچه بر مذاق شیعه تقریر توان کرد .

ص : 290

و آنچه اهل سنت در جواب این طعن از روی روایات صحیحه خود تنقیح کرده اند ، جواب دیگر است که : عثمان را حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - به حضور مردم و تنها نیز - بارها تقید فرموده بودند که : تو را خدای تعالی در وقتی از ‹ 93 › اوقات خلعت خلافت خواهد پوشانید ، اگر منافقان خواهند که آن را از تو نزع کنند ، هرگز نخواهی کرد و صبر خواهی کرد ، چنانچه در “ صحاح “ اهل سنت موجود است که :

آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم روزی در میان یاران خود ذکر فتنه میفرمود و آن فتنه را نزدیک بیان میکرد ، مردم را سراسیمه یافت ، فرمود که : این مرد - و اشاره به عثمان نمود - آن روز نزدیک بر هدایت خواهد بود ! و جمعی کثیر از صحابه این قصه را روایت کرده اند .

و در ذکر همین فتنه جای دیگر فرمود که : هر که در آن فتنه نشسته باشد بهتر است از کسی که ایستاده باشد ، وایستاده بهتر است از رونده ، و رونده بهتر است از دونده .

ونیز در مرض موت خود روزی فرمود که : ( لیست عندی رجلا أکلّمه ) چون اهل بیت عرض کردند که : به جهت مؤانست ابوبکر و عمر را بطلبیم ؟ فرمود : لا ، باز گفتند : علی را بطلبیم ؟ فرمود : لا ، باز گفتند که : عثمان را بطلبیم ؟ فرمود : نعم ، چون عثمان آمد با وی در سرگوشی تا دیر چیزها فرمود . و جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را در آن وقت طاقت نشستن نبود ، سر عثمان را بر سینه خود گرفته به او وصایا میفرمود و چهره عثمان متغیر

ص : 291

میشد و به آواز بلند بی اختیار از زبان او بر میآمد که : ( الله المستعان ، الله المستعان ) .

و این حدیث را نیز چند کس از ازواج مطهرات و خادمان خانگی آن جناب که در آن وقت حاضر بودند روایت کرده اند .

و ابوموسی اشعری را نیز فرمودند که : عثمان را بشارت بهشت ده و بگو که : بلوای عام بر تو خواهد شد .

بالجمله ; در این واقعه خاص نصوص قطعیه و وصایای تأکیدیه پیغمبر نزد عثمان محفوظ و موجود بود و عثمان بر آن وصیت مستقیم ماند ، چون دید که بعضی از اصحاب نیز با این منافقین در باب خلع و نزع آن خلعت هم صفیر و هم آواز میشوند ، خواست تا این فتنه را حتّی الامکان فرونشاند ، آن صحابه را فی الجمله چشم نمایی کرد تا به شرکت ایشان این فتنه قوت نگیرد ، و منافقین و اوباش را به رفیق بودن ایشان پشت گرمی نشود .

نزد اهل سنت عصمت خاصه انبیا [ ( علیهم السلام ) ] است ، صحابه را معصوم نمیدانند و لهذا حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و شیخین بعضی از صحابه را حدّ زده اند ، و خود جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مسطح را که از اهل بدر بود ، و حسان بن ثابت را زیر حدّ قذف گرفته اند ، و کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیه را که - دو کس از ایشان حاضران غزوه بدر بودند - در سزای تخلف از غزوه تبوک تا پنجاه روز مطرود و مغضوب داشته اند ، و ماعز أسلمی را رجم فرموده اند ، و بسیاری را تعزیر و حدّ شرب خمر جاری فرموده .

ص : 292

چون تعزیر هرکس به حسب منصب و مرتبه او است ، عثمان نیز چند کس را به موجب حال چشم نمایی فرمود تا هم داستان منافقین و اوباش نشوند و در بلوا شریک نگردند ، و بحمد الله همین قسم واقع شده که هیچ کس از صحابه کرام به قتل عثمان آلوده نشده ، محض منافقین و فاسقین و اوباش مصدر این حرکت گردیدند ، ‹ 94 › و در آن وقت عثمان چون تقدیر را از زبان آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دانسته بود ، هرگز مدافعت نکرد و تن به کشتن در داد و صبر عظیم کرد ، و لهذا اکثر این مردم را بعد از گوشمال و چشم نمایی راضی کرد وعذر خواست .

و حال عثمان در این امر هم نزد اهل سنت مثل حال حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است قدم به قدم که او را نیز جناب پیغمبر وصیت فرموده بود که :

« یا علی ! لا یجتمع الأُمّة علیک بعدی ، وإنک تقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین » .

وقتی که حضرت امیر ( علیه السلام ) سریر آرای خلافت راشده پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] شد ، به قدر مقدور در تسکین فتنه و دفع مخالفان - که طلحه و زبیر و امّ المؤمنین عایشه صدیقه ویعلی بن امیه و ابوموسی اشعری و دیگر صحابه کرام بودند - کوشش وسعی فرمود و از قتل و قتال و جنگ و جدال به ایشان باک نفرمود ، هر چند تقدیر مساعد نشد و انتظام امور خلافت صورت نبست ، پس در صورتی که امر صریح آن حضرت به هر یک از این دو بزرگوار در این باب متحقق بود دیگر ادب صحبت و قرابت را نگاهداشتن و امر آن جناب را

ص : 293

تفویت نمودن چه گنجایش داشته باشد ! مثَل مشهور است که : ( الأمر فوق الأدب ) .

چون این جوابهای اجمالی به خاطر نشست ، حالا جواب تفصیلی از این قصه ها باید شنید ، باید دانست که :

این قصه ها به وضعی که در طعن منقول شده همه از اختراعات و مفتریات شیعه است و در تواریخ معتبره اصلا وجودی ندارد ، واین قصه ها را به وضعی که در تواریخ معتبره مذکور است باید شنید تا خود به خود جواب حاصل گردد :

اما قصه اخراج ابوذر ، پس موافق روایت ابن سیرین و دیگر ثقات و تابعین چنین است که : ابوذر در اصل مزاج خود خشونتی و سلاطت لسانی داشت ، به حضور پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با بعض خدمتکاران آن جناب که بلال مؤذن بود و بزرگی او مجمع علیه جمیع طوائف اهل اسلام است ، در افتاده بود و با او ذکر مادرش کرده ، جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم او را بر این زبان درازی توبیخ شدید فرمودند و گفتند : « أعیّرته بأُمّه ؟ ! إنک امرؤ فیک جاهلیة » .

چون در لشکر شام اتفاق اقامتش شد و در عهد عثمان دولت و ثروت و اموال عظیمه به دست اهل اسلام آمد و هر همه از مهاجرین و انصار صاحب لکوک شدند ، ابوذر زبان طعن در حق جمیع مالداران دراز نمود ، و اول با معاویه

ص : 294

گفتگو کرد و این آیه را متمسک خود ساخت : ( وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب أَلِیم ) (1) و انفاق کل مال را فرض قرار داد ، هر چند معاویه و صحابه دیگر او را فهمانیدند که مراد انفاق قدر زکات است نه کل مال ، و شاهد بر این اراده آیه میراث و فرائض است ; زیرا که اگر انفاق کل مال واجب میبود ، تقسیم متروکه وجهی نداشت ، اصرار بر معتقد خود نمود و خشونت و عنف با هر کس آغاز نهاد ، و لشکریان ‹ 95 › او را مخالف جمهور دانسته انگشت نما کردند ، هر جا که میرفت جماعت جماعت و جوق جوق گرد او میشدند ، و این آیه را به آواز بلند میخواندند تا در جنون آید و ستیزه نماید ، چون این حالت که منجر به تمسخر و طنز گشت مناسب شأن و مرتبه او نبود ، معاویه این ماجرا را به عثمان نوشت ، عثمان فرمود : تا او را رخصت به مدینه نماید به عزت و احترام به مدینه روانه شد - نه آنچه گفتند که : بر مرکب عنیف و سائق شدید روانه اش کردند - چون در مدینه منوّره رسید مردم را قصه او با مردم شام مسموع شده بود ، در اینجا نیز دنبال او جوانان خوش طبع و صبیان مزاح دوست افتادند و او را از این آیه کریمه و معنای آن پرسیدن گرفتند تا او را نُقل مجلس ساختند (2) ، و در همین اثنا عبدالرحمن بن عوف - که بالقطع مبشّر به جنت و یکی از ده یار بهشتی بود - رحلت فرمود و مال فراوان گذاشت به حدی که بعد از ادای .


1- التوبة ( 9 ) : 34 .
2- [ الف ] خ . ل : ( سازند ) .

ص : 295

دیون و تنفیذ وصایای او چون ترکه او را تقسیم نمودند ثُمن مال باقیش به چهار زن او رسید و من جمله آن چهار ، یک زن را زیاده بر هشتاد هزار درهم در حصه میرسید ، چون او را در مرض مطلقه نموده بود تمام حصه اش ندادند ، بر هشتاد هزار درهم صلح نمودند ، به ابوذر حال او را همین مردم ظرافت طلب بیان کردند ، او از راه تشدّدی که در این امر داشت از بشارت پیغمبر در حق او غفلت ورزید ، و حکم به ناری بودنش نمود ، و این معنا صریح خلاف نصّ نبوی شد .

کعب اَحبار - که یکی از علمای اهل کتاب بود ، و در عهد عمر بن الخطاب به شرف اسلام مشرف شده - با او گفت که : ای ابوذر ! بالاجماع ثابت است که ملت حنیفیه اسهل الملل و اوسع آنها است ، انفاق کل مال در ملت یهودیه که اضیق الملل و اشد آنها است نیز واجب نیست ، در ملت حنیفیه چه قسم واجب خواهد بود ؟ ! سخن را فهمیده گو ، ابوذر به سبب حدّتی که در مزاج داشت بر آشفت و گفت : ای یهودی ! تو را به این مسائل چکار ؟ ! و عصا برداشت تا کعب احبار را بزند ، کعب احبار از آنجا بگریخت وابوذر دنبال او گرفت تا آنکه به مجلس عثمان رسیدند ، کعب احبار در پشت عثمان پناه گرفت ، وابوذر دیوانه وار هیچ نیاندیشد وعصای خود را راند ، گویند که : ضرب عصا به پای عثمان هم رسید ، چون عثمان این حالت مشاهده کرد ، غلامان خود را فرمود تا ابوذر را از کعب باز دارند که خیلی بی حواس و بی خود است مبادا او را بیجا زند و موجب قتل او گردد ، غلامان عثمان او را به آهستگی

ص : 296

برداشته به خانه اش رسانیدند ، بعد از افاقه از آن حال ، ابوذر پیش عثمان آمد و گفت که : مذهب من همین است که انفاق کل مال را واجب میشناسم و مردم شام و حالا مردم مدینه گرداگرد من جمع میشوند و میخواهند که مرا دیوانه و مسخره سازند ، در حق من صلاح چیست ؟ عثمان فرمود که : فی الواقع چنین است که مردم بر تو جمع ‹ 96 › میشوند و انبوه میکنند ، اگر تو را به خاطر آید از مجامع مردم کناره گیر و در قصبه [ ای ] از قصبات نواحی مدینه اقامت نما . ابوذر از آن باز در قصبه ربذه - که بر سه مرحله از مدینه است - رخت اقامت انداخت ، و بعدِ چندی برای زیارت مسجد نبوی وملاقات عثمان میآمد ، ودر این حالات هرگز شکایت عثمان از وی منقول نشده ، بلکه کمال اطاعت و انقیاد به وی داشت ، دلیل واضح بر این آنکه : جمیع مورخین نوشته اند که : چون در قصبه ربذه رسید ، عامل آن قصبه از طرف عثمان غلامی بود از غلامان عثمان که امامت نماز پنجگانه در مسجد جامع میکرد ، وقت نماز آن غلام ابوذر را تقدیم کرد وگفت : تو افضل و بهتر از منی باید که امام شوی . ابوذر گفت که : تو نائب عثمانی و عثمان بهتر از من است ، ونائب شخص در حکم آن شخص است ، لازم همین است که تو امام باشی . آخر آن غلام را امام کرد وعقب او نماز گزارد .

و قصه ابوذر این است که به تحریر آمد ، و این فرقه - از راه بغض و عنادی که دارند - تحریف قصه های واقع مینمایند و سر یک قصه را با دُم قصه دیگر میبندند و از آن تمثالی خیالی و صنمی موهوم ، از روح تحقق و

ص : 297

وقوع خالی برای خود تراشیده آن را معبود میسازند ( أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ ) ! (1) وقصه عبادة بن الصامت خود افترا و بهتان است ، نه معاویه شکایت او نوشت و نه او را عثمان به مدینه طلبید ، در هیچ تاریخ مذکور نیست بلکه در تواریخ معتبره چنین مسطور است که : چون معاویه بر جزیره قبرس غزوه نمود ، عبادة بن الصامت همراه او بود ; زیرا که فضائل این غزوه و شهادت به مغفرت غازیان این مهم دریا از زبان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم او وزوجه او امّ حرام بنت ملحان شنیده بودند ، چون جزیره مذکور فتح شد و غنائم آنجا به دست مسلمین افتاد ، و معاویه خمس آن را جدا کرده به دارالخلافه فرستاد و خود نشست تا باقی را در لشکر تقسیم نماید و جماعتی (2) از صحابه آن حضرت در گوشه [ ای ] جدا نشستند تا وضع تقسیم را ملاحظه نمایند که بر طبق سنت پیغمبر است یا نه . از آن جمله عبادة بن الصامت و شداد بن اوس فهری و ابوالدردا و واثلة بن الاسقع و ابوامامه باهلی و عبدالله بن بسر مازنی بودند ، در اثنای این حال دو کس از لشکریان دو درازگوش خوب را حَی کرده میبردند ، عبادة بن الصامت از آنها پرسید که : این هر دو درازگوش را کجا میبرید واینها چکاره اند ؟ لشگریان .


1- الصافات ( 37 ) : 95 .
2- در [ الف ] و مصدر : ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 298

گفتند که : معاویه به ما بخشیده است به جهت آنکه بر اینها حج نماییم . عباده گفت که : این گرفتن شما را حلال نیست و دادن معاویه را حلال نیست ، پس آن لشکریان دو درازگوش را به حضور معاویه بازگردانیدند و گفتند که : عباده چنین گفته است ، چون گرفتن ما را حلال نباشد ما چگونه بگیریم و بر آن حج بگزاریم ؟ ! معاویه عباده را طلبید و از صورت مسأله پرسید ، عباده گفت که :

سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول - فی غزوة حنین ، ‹ 97 › والناس یکلّمونه فی المغانم ، فأخذ وبرة (1) من بعیر وقال - : « ما لی ممّا أفاء الله علیکم من هذه الغنائم مثل هذه إلاّ الخمس ، والخمس مردود علیکم » ، فاتق الله یا معاویة ! واقسم الغنائم علی وجهها ، ولا تعط أحداً منها أکثر من حقه .

معاویه گفت : پس قسمت غنایم را به طور خود بگیر و مرا از این بار عظیم سبک بار گردان که منّت تو خواهم برداشت . عباده داروغه قسمت شد و ابوامامه و ابوالدرداء نیز با وی در این مهم شریک و رفیق شدند و تا آخر خلافت عثمان بر همین اسلوب ماندند . و وفات عبادة بن الصامت در شام است و مدفن او بیت المقدس ، او هرگز از معاویه جدا نشده و به مدینه نیامده پس این قصه سراسر غلط است .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وابرة ) آمده است .

ص : 299

و آنچه در وجه ناخوشی عبدالله بن مسعود ذکر کرده اند نیز غلط و افترا است ، در کتب صحیحه از آن اثری نیست ، صحیح اینقدر است که چون عثمان اختلاف مردم در قرائت قرآن [ را ] به حدی مشاهده نمود که اکثر عوام الفاظ غیر منزله میخواندند و به اختلاف قرائت بهانه میجستند ، به مشورت حذیفة بن الیمان و دیگر اجلاّ - که حضرت امیر ( علیه السلام ) هم از آن جمله بود - خواست تا همه طوایف عرب و عجم بر یک مصحف جمع شوند و از آن تخلف نورزند و این عزم را به فعل آورد .

عبدالله بن مسعود و اُبّی بن کعب که بعض قرائات (1) شاذه در مصحفهای خود نوشته بودند - حال آنکه بعضی عبارات ، ادعیه قنوت بودند ، و بعضی عبارات ، تفاسیر که جناب پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] در وقت تلاوت قرآن بیان معانی آن میفرمودند - از موقوف کردن مصاحف خود ابا ورزیدند و در ابقای مصاحف ایشان فتنه عظیم در دین پیدا میشد که در نفس قرآن اختلاف واقع بود ، رفته رفته منجر به قبایح بسیار میشد . در گرفتن مصاحف غلامان عثمان البته با ابن مسعود خشونت نمودند و ضرب و صدمه هم به او رسید بی آنکه عثمان ایشان را به این امر ، امر کرده باشد .

اُبی بن کعب مصحف خود را بی مزاحمت حواله نمود با وی پرخاشی به میان نیامده وکدورتی نماند ، و مع هذا عثمان به هر چه ممکن بود استرضای .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قرائت ) آمده است .

ص : 300

ابن مسعود خواست و عذرها کرد ، اگر ابن مسعود قبول نکند ملامت بر ابن مسعود خواهد بود نه بر عثمان !

و چون ابن مسعود مریض شد و عثمان به خانه اش آمد ، استغفار از او درخواست و عطای او را نیز آورد ، ابن مسعود گفت : عطای تو را نمیگیرم ، چون من محتاج بودم نرسانیدی ، حالا که (1) از این جهان مستغنی شدم و سفر آخرت مینمایم به من میدهی ؟ !

عثمان گفت که : به دختران خود بده . ابن مسعود گفت : دختران خود را به خواندن سوره واقعه در هر شب فرموده ام و از جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیده ام که : « هر که سوره واقعه هر شب بخواند به فاقه مبتلا نگردد » . عثمان برخاسته نزد امّ حبیبه زوجه مطهره رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رفت و از او استدعا نمود که ابن مسعود را از من راضی گردان ، امّ حبیبه ابن مسعود ‹ 98 › را مراتب بسیار گفته فرستاد ، باز عثمان نزد ابن مسعود رفت و گفت که : ای عبدالله چرا تو هم مثل یوسف پیغمبر به برادران خود نمیگویی : ( لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِینَ ) ؟ (2) ابن مسعود سکوت کرد و جواب نداد .

پس از طرف عثمان در استرضای و استعفا قصوری واقع نشد و اقصی الغایة در این مقدمه کوشید و بریء الذمه شد ، و این فعل ابن مسعود .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حال آنکه ) آمده است .
2- یوسف ( 12 ) : 92 .

ص : 301

با عثمان . . . از قبیل شکر رنجها است که اخوان و اقران را با هم میباشد بی آنکه منکر خلافت عثمان . . . یا عدم لیاقت او را معتقد باشد .

سلمة بن شقیق - که از اخصّ یاران ابن مسعود بود - گفته است که :

دخلت علی ابن مسعود . . . فی مرضه الذی توفّی فیه ، وعنده قوم یذکرون عثمان ، فقال لهم : مهلا ، فإنکم إن تقتلوه لا تصیبون مثله !

بالجمله ; این چیزها در عالم سیاست ملکی کثیر الوقوع میباشد ، اگر این امور (1) در مطاعن شمرده شود ، دایره بر شیعه تنگ تر خواهد شد ، و چه خواهند گفت در هجران حضرت امیر برادر عینی خود را عقیل بن ابی طالب عطای او را آنقدر ناقص فرمود که - بعدِ مراجعه از جنگ صفین - برخاسته نزد معاویه رفت ; وابوایوب انصاری را که از اعاظم اصحاب بود و از خُلّص شیعه آن جناب ، عزل فرمود وخشونت فرمود و هجران او کرد وعطای او بند ساخت تا آنکه از وی جدا شد وبه معاویه ملحق گردید ; عقیل وابوایوب چه کمی دارند از ابوذر وابن مسعود ؟ ! اگر عثمان در این امر مورد طعن است حضرت امیر نیز شریک او است ، معاذ الله که ختنین پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را کسی از اهل ایمان به طعن یاد کرده یا این امر قبیح به خاطر او گذرد . و قصور فهم خود است که امثال این امور را طعن فهمیده شود ، ( سخن شناس ! نه دلبرا خطا اینجاست ) .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .

ص : 302

و قصه عبدالرحمن بن عوف خود هیچ اصلی ندارد و عبدالرحمن اگر بر تولیت عثمان نادم میشد ، چرا به تصریح نمیگفت ؟ ! اینقدر صحیح است که عبدالرحمن و عثمان را جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با هم عقد اخوت بسته بود ، به این جهت عبدالرحمن با عثمان مباسطات بسیار داشت ، روزی عثمان از کثرت مباسطات او تنگ شد و متوحش گشت وگفت :

إنی أخاف - یابن عوف - : أن تبسط من دمی !

و این چنین امور در میان یاران و برادران صحبت بسیار واقع میشود و اثری از آن در دلها نمیماند ، از حضرت امیر نیز این قسم مزاح و انبساط با مردم واقع شده ، دارقطنی از زیاد بن عبدالله نخعی روایت میکند که :

کنّا جلوساً مع علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فی المسجد الأعظم ، والکوفة یومئذ بها خصاص (1) ، فجاءه المؤذن فقال : الصلاة یا أمیر المؤمنین ! للعصر ، فقال : اجلس . . فجلس ، ثم عاد ، فقال ذلک ، فقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : هذا الکلب یعلّمنا بالسنة !

و نیز دارقطنی روایت میکند :

عن زیاد المذکور ، قال : ‹ 99 › جاء رجل إلی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فسأله عن الوضوء ، فقال : أبدء بالیمین أو الشمال ؟ فأضرط علی به ، ثم دعا بماء ، فبدأ بالشمال قبل الیمین ! (2) .


1- فی السنن : ( أخصاص ) .
2- خود دارقطنی راوی این دو حدیث - زیاد نخعی - را تضعیف کرده است مراجعه شود به سنن دارقطنی 1 / 92 ، 260 .

ص : 303

و قصه عمار به صورتی که نقل کرده اند نیز صحیح نیست بلکه صورت قصه او - موافق روایات اهل سنت - این است که : روزی عمار و سعد بن ابیوقاص در مسجد مقدس آمدند و کسی را نزد عثمان فرستادند که : ما در مسجد آمدیم (1) تو را میباید که حاضر شوی تا با تو در بعضی امور که از تو صادر شده است و موجب شکایت عوام گشته مطارحه نماییم ، عثمان به دست غلام خود گفته فرستاد که : مرا امروز اشغال بسیار است ، این وقت باز گردید وفلان روز موعد شما است بیایید و آنچه خواهید بگویید . سعد برخاسته رفت و عمار باز کسی را فرستاد که : همین روز باید آمد ، عثمان باز عذر کرد ، باز عمار کس را فرستاد ، باز عثمان عذر کرد ، و غلامان عثمان عمار را زده از مسجد کشیده بیرون کردند و گفتند که : حد استیذان در شرع سه مرتبه است ، حالا از حد شرعی تجاوز کردی ، تعزیر تو واجب شد . چون این خبر به عثمان رسید خود دویده به مسجد آمد و مردم را حاضر کرد و عمار را طلبید و سوگند یاد کرد که این امر شنیع به گفته من واقع نشده است ، و آن غلام را توبیخ فرمود و گفت : ( هذا یدی لعمّار ، فلیقتصّ منی إن شاء ) .

عمار دست او را بوسید و راضی شد ، دلیل قوی بر این ، آنکه در ایام محاصره عثمان . . . عمار از آن فرقه بود که عوام بلوائیان را حقوق عثمان میفهمانید ، وایشان را از محاصره او منع میکرد ، چون آب را بر عثمان بند .


1- در مصدر ( آمده ایم ) .

ص : 304

کرده بودند عمار برآمد و به آواز بلند گفت : ( سبحان الله ! قد اشتری بئر رومه وتمنعونه ماءها ) .

باز دویده نزد امیرالمؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] آمد و گفت که : مردمِ بلوا امروز بر عثمان آب را بند کرده اند ، و من فهمانیده ام نفهمیده اند ، حیله باید کرد که به عثمان آب برسد ، امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] گفت : در بلوا هیچ پیش نمیرود مگر از راه دیگر که مخفی است ، سعی میکنم ، آخر به سعی و تلاش یک پخال (1) شتر آب از آن راه به عثمان . . . رسانیدند ، پس به جهت عمار طعن بر عثمان نمودن ، مصداق آن مثل عربی شدن است که : ( رضی الخصمان ، ولم یرض القاضی ) .

وقصه کعب بن عبده بهزی ناتمام است ، نصف قصه او را ذکر کرده اند و نصف آخر او را حذف کرده اند ، تتمه قصه اش آن است که : چون خبر زدن کعب به عثمان رسید ، سعید بن العاص را زجر نوشت و نوشت که : کعب را نزد من به تعظیم و تکریم بفرست ، پس چون کعب نزد عثمان رسید گفت که : ای کعب ! تو نامه درشتی به من نوشتی ، و آیین مشورت و نصیحت برادران مسلمان این نمیباشد ، نصحیت را به لین و رفق باید نوشت نه به درشتی ، خصوصاً نسبت به رؤسا و خلفا ، در حق فرعون که از اشقیای مقرری است خدای تعالی پیغمبر اولوالعزم خود را ادب تعلیم فرموده که : ( فَقُولا لَهُ قَوْلاً :


1- پخال :

ص : 305

لَیِّناً ) (1) و من به زدن تو ننوشته بودم ، بی امر من تو را ضرب واقع شد ، اینک قمیص خود را از بدن میکشم ‹ 100 › و چابک حاضر میکنم ، اگر میخواهی قصاص از من بگیر ، کعب گفت : چون به این مرتبه انصاف فرمودی من از حق خود درگذشتم و فی الواقع در نوشتن کلمات غلیظه تقصیر دارم ، مِن بعد کعب نزد عثمان ماند و از مصاحبان خاص او بود .

و اما قصه اشتر نخعی ، پس صحیح است ، و او نه صحابی بود و نه صحابی زاده ، بلکه از اوباش کوفه بود که پاس اولوالامر ننمود و عوام را بر اهانت عامل عثمان بر غلانید (2) ، واگر از مثل این امور رئیس وقت درگذرد موجب فساد عظیم میگردد ، و اشتر نخعی همان است که موجب (3) فتنه ها گردید و نوبت به قتل عثمان رسانید ، وباز موشک دوانی نگذاشت و طلحه و زبیر را تخویف به قتل کرد تا از مدینه گریخته به مکه رفتند ، و امّ المؤمنین را سپر خود ساختند و با امیر [ ( علیه السلام ) ] قتال و جدال به وقوع آمد ، و همه این حرکات اشتر نخعی باعث بی انتظامی امور خلافت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] گشت ، و دائماً اشتر نخعی بر حضرت امیر هم تحکمات میکرد وکما ینبغی اطاعت بجا نمیآورد ، چنانچه در تواریخ مذکور و مشهور است ، و بعد از آنکه عثمان .


1- طه ( 20 ) : 44 .
2- برغلانید : برانگیخت . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- [ الف ] خ . ل : ( مصدر ) .

ص : 306

موافق فرمایش او و یاران او ابوموسی را بر اهل کوفه والی کرد و حذیفة بن الیمان را بر خراج داروغه ساخت ، سکوت نکرد و غوغای کوفه را گرفته بر سر عثمان آمد و اهل مصر را نیز رفیق خود ساخت و او را قتل نمود ، بلکه مباشر قتل او شد - علی ما فی بعض الروایات - و قتل عثمان سبب فتنه شد تا به قیام قیامت چنانچه در حدیث آمده است :

لا تقوم الساعة حتّی تقتلوا إمامکم ، وتجتلدوا بأسیافکم ، ویرث دنیاکم شرارکم .

این قسم شخص را بایستی قتل نمود که فساد امت منتفی میشد ، چه جای اخراج واهانت ، این همه فرط حیای عثمان . . . بود که به اینقدر قناعت نمود ! (1) اقول :

ابن حجر مکی در “ صواعق محرقه “ در تقریر این طعن گفته :

ومنها : أنه حبس عطاء ابن مسعود وأبی بن کعب ، ونفی أبا ذرّ إلی الربذة ، وأشخص عبادة بن الصامت من الشام إلی المدینة لمّا اشتکاه معاویة ، وهجر ابن مسعود ، وقال لابن عوف : إنک منافق ، وضرب عمار بن یاسر ، وانتهک حرمة کعب بن عبیدة (2) .


1- تحفه اثناعشریه : 316 - 323 .
2- فی المصدر : ( عجرة ) .

ص : 307

فضربه عشرین سوطاً ونفاه إلی بعض الجبال ، وکذلک حرمة الأشتر النخعی . (1) انتهی .

و قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در کتاب “ مغنی “ در تقریر این طعن از طرف شیعیان این عبارت گفته :

ومن ذلک أنه أقدم علی کبار الصحابة بما لا یحلّ ; نحو إقدامه علی ابن مسعود عند ما أحرق المصاحف ، وإقدامه علی عمار حتّی روی أنه صار به فتق ، وکان أحد من ظاهر المسلمین (2) علی قتله ، ویقول : قتلناه کافراً ، وأقدم علی أبی ذرّ - مع عظم تقدّمه - حتّی سیّره إلی الربذة ونفاه ، بل قد روی أنه ضربه . (3) انتهی .

و در کتب علمای شیعه مانند کتاب “ الاستغاثه فی بدع الثلاثة “ و ‹ 101 › “ تجرید العقاید “ و “ کشف الحقّ “ و “ حقّ الیقین “ و دیگر کتب - که در این باب تصنیف شده - به غیر از نام همین سه کس از صحابه - که در عبارت قاضی القضات ذکر آنها وارد شده - کسی دیگر مذکور نیست (4) .

.


1- الصواعق المحرقة 1 / 334 .
2- فی المصدر : ( المبطلین ) ، وذکر فی الهامش : فی الأصل : ( المتظلّمین ) .
3- المغنی 20 / ق 2 / 40 .
4- مراجعه شود به : الاستغاثه : 51 - 57 ، شرح تجرید العقائد : 406 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 516 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 212 ( تحقیق سبحانی ) ، نهج الحق وکشف الصدق : 295 - 298 ، حق الیقین : 260 - 264 .

ص : 308

آنچه گفته : اکثر اشخاص - که مذکور شدند - نزد شیعه واجب القتل بودند . . . الی قوله : جای طعن چرا باشد .

جوابش آنکه : اگر چه این اشخاص نزد شیعه هیچ حرمت ندارند ، لیکن چونکه اهل سنت همه صحابه را عادل میدانند ، و احادیث بسیار و روایات بی شمار در مدح و ثنا و تحریم ایذای ایشان میآرند ، بلکه از آیه : ( وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ ) (1) گویا عصمت ایشان ثابت میکنند (2) و شیعه را به دانست خود به مجرد همین احادیث و آیات در لعن و طعن خلفا و دیگر صحابه ساکت میکنند ، پس البته بنابر مذهب ایشان ایذا و اهانت این اشخاص موجب قدح عدالت و مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و خروج از صلاحیت امامت خواهد شد .

اما آنچه گفته : لیکن به حکم خبر صحیح که : « التقیة دینی ودین آبائی » تقیه را که بر ذمّه آنها واجب بوده از دست دادند .

پس بدان که : هر قدر که تقیه بر آنها واجب بود هرگز آن را از دست ندادند ، و آنچه از امر به معروف و نهی منکر واجب بود آن را به عمل .


1- الحجرات ( 49 ) : 7 .
2- برای نمونه مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 346 .

ص : 309

آوردند ، و تفصیل آن در نقض باب یازدهم خواهد آمد إن شاء الله تعالی (1) .

اما آنچه گفته : اقتدا به حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نکردند که به رعایت تقیه این همه امور [ را ] از عثمان گوارا میکرد و سکوت مینمود .

پس غلط محض است ، انکار کردن جناب امیر بر شنائع و قبایح احداث و بدعات عثمان در کتب فریقین مذکور است (2) ، نسبت سکوت در این باب به آن جناب افترای صریح است .

اما آنچه گفته : و نیز بیوفایی اینها به ثبوت پیوست که برای نفسانیت به کمال انکار و مقابله عثمان بر خواستند .

.


1- اشاره است به اثر دیگری از مؤلف به نام “ مصارع الأفهام لقطع الأوهام “ در ردّ باب یازدهم تحفه ، برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به مقدمه تحقیق .
2- مؤلف در سرتاسر مطاعن عثمان - به صورت پراکنده - برخی از آن موارد را آورده ، ما فقط به آدرس آن اکتفا میکنیم : ازالة الخفاء 2 / 238 ، تاریخ الخلفاء سیوطی 1 / 157 - 159 ، تاریخ مدینة دمشق : 39 / 415 - 418 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 31 و 8 / 252 و 9 / 13 ( به نقل از موفقیات زبیر بن بکار ) ، الشافی فی الامامة 4 / 269 - 271 ( به نقل از واقدی ) 272 - 274 ، 289 - 291 ، 304 ، تذکرة الخواص : 143 ، 186 إتحاف الوری 2 / 21 - 22 ، تاریخ الطبری 3 / 322 ، الکامل لابن الأثیر 3 / 102 ، البدایة والنهایة 7 / 173 ، الغدیر 8 / 102 ، بحارالأنوار 22 / 411 .

ص : 310

پس این بزرگواران امر به معروف و نهی عن المنکر میکردند ، و این را نفسانیت نامیدنْ دادِ نفسانیت دادن است .

اما آنچه گفته : در وقت اظهار نصّ امامت در عهد ابی بکر که خلل در حق واجبی حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و دین پیغمبر میشد ، پنبه در دهان کرده نشستند .

پس مدفوع است به اینکه : سکوت ابوذر و عمّار در وقت انعقاد بیعت ابوبکر نزد شیعه ممنوع و غیر مسلّم ، بلکه نزد ایشان چنان ثابت و متحقق است که این هر دو کس از جمله آن صحابه بودند که حجتهای شافیه بر امامت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و ابطال دعوی ابوبکر به خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بیان کردند ، چنانچه در حدیث طویلی که مولانا محمدباقر مجلسی - علیه الرحمه - در کتاب “ حقّ الیقین “ آن را به فارسی ترجمه نموده آورده ، مذکور است که :

پس عمّار برخاست و گفت : ای گروه قریش ! و ای گروه انصار و مسلمانان ! بدانید که اهل بیت پیغمبر شما اولی اند به خلافت و احق اند به میراث او ، و قیام به امور دین بیش از همه کس میتوانند نمود ، و حفظ ملت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بهتر میتوانند کرد ، و خیر خواه ترند نسبت به امت از همه کس ، پس بگویید به صاحب خود که حق را ردّ کند به اهلش پیش از آنکه امر شما سست شود و فتنه ‹ 102 › عظیم شود و دشمنان در شما طمع کنند .

و میدانید که علی ولی شما است به عهد خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و میدانید

ص : 311

که فرق گذاشت حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در میان او و تو در مواطن بسیار : درها را از مسجد مسدود کرد به غیر از در او ، و کریمه خود فاطمه ( علیها السلام ) را به او داد و به سایر طلبکاران نداد ، و گفت : من شهرستان حکمتم و علی درگاه آن است ، هر که حکمت خواهد از درگاهش بیاید ، و همیشه شما به امور دین به او محتاج هستید ، و او در هیچ امر به شما محتاج نیست ، با آن سوابق عظیمه که او دارد و هیچ یک از شما ندارد ، پس چرا از وی میل به دیگری میکنید و حق او را به غارت میبرید ؟ ! ( بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً ) . (1) انتهی .

و همچنین ابوذر - علیه الرحمه - و دیگر صحابه موافق دانش و علم خود حجتها ذکر کرده اند (2) .

.


1- [ الف ] در طعن سوم از مطاعن ابی بکر . [ حق الیقین : 173 - 174 ، آیه مبارکه در سوره کهف ( 18 ) : 50 ] .
2- در مصادر متعدد آمده است که : دوازده نفر از مهاجرین و انصار صریحاً مخالفت خویش را با خلافت ابوبکر اعلام کردند ، در روز جمعه هنگامی که او در مسجد پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) بالای منبر بود ، در برابر او مشروحاً استدلال و احتجاج نمودند . از مهاجرین : خالد بن سعید بن العاص - یا برادرش عمرو - ، مقداد بن الأسود ، أُبیّ بن کعب ، ، عمّار بن یاسر ، ابوذر غفاری ، سلمان ، عبد الله بن مسعود وبریده اسلمی ( در احتجاج عثمان بن حنیف را به جای ابن مسعود ذکر کرده و در رجال برقی قیس بن سعد را ) . و از انصار : خزیمة بن ثابت معروف به ذو الشهادتین ، سهل بن حنیف ، أبوأیوب انصاری ، و أبوالهیثم بن التیهان . سید بن طاوس این مطلب را از دانشمندان عامه روایت کرده و گفته : در روایات شیعه به نحو متواتر آمده است ، برای اطلاع از تفصیل قضیه و مشروح سخنان مخالفین مراجعه شود به : رجال برقی : 63 - 66 ، خصال : 461 - 465 ، احتجاج : 75 - 80 ، الیقین : 235 - 242 ، الصّراط المستقیم : 2 / 79 - 84 ، نهج الایمان : 578 - 589 ، انوار الیقین : 386 - 388 ، شفاء صدور الناس : 481 - 484 ، بهجة المباهج : 264 - 271 ، بحارالأنوار : 28 / 189 - 203 ، 208 ، 219 ، الدرّ النظیم : 441 - 447. شیخ مفید در الافصاح : 48 ، هادی زیدی در تثبیت الإمامة : 14 - 15 ، ابن شهرآشوب مازندرانی در مثالب النّواصب : 127 و قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین 1 / 858 نیز بدان اشاره کرده اند . برخی افراد دیگر نیز در ضمن سخنان و اشعاری مخالفت خویش را با خلافت ابوبکر بیان داشته اند ، مراجعه شود به : کتاب ردّه واقدی : 45 ، فتوح 1 / 12 ، تاریخ یعقوبی 2 / 124 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 20 - 21 و 13 / 232 ، مثالب النّواصب : 131 ، المختصر فی تاریخ البشر 1 / 156 ، تتمة المختصر 2 / 215 ، فرائد السمطین 2 / 82 ، کتاب سلیم : 78 ( چاپ الهادی : 2 / 576 ) ، ارشاد 1 / 32 ، جمل : 118 ، الفصول المختارة : 268 ، کنز الفوائد 1 / 266 - 267 ، اعلام الوری : 184 ، المقنع سدآبادی : 120 - 131 .

ص : 312

اما آنچه گفته : در این باب اصلا جای طعن بر عثمان نیست ; زیرا که عثمان ایشان را تأدیب و تعزیر ، محض بر ترک تقیه و ارتکاب مجاهره نمود .

پس جوابش آنکه : این سفسطه ای است باطل و تلبیسی است واهی !

ص : 313

اولا : وجوب تقیه در این مقام ممنوع است ، بلکه چون اکثر اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مخالف عثمان بودند و انکار بر شنائع و فظائع او میکردند ، خوف مرتفع گشته بود .

ثانیاً : اینکه اگر فرض غیر واقع کنیم که : ابوذر و عمّار تقیه واجب را ترک کردند ، پس غایة الامر آنکه عثمان و ایشان همه مطعون خواهند شد نه اینکه فقط ایشان مطعون باشند و ساحت عثمان بری ، مثلا اگر مسلمانی در کفار مبتلا شود و تقیه بر او واجب باشد ، و آن کس ترک تقیه کند و اسلام ظاهر کند ، و کفار او را به قتل رسانند ، پس در این صورت چنین گفته نخواهد شد که : کفار خوب کردند که او را تعزیر بر ترک تقیه کردند ، بلکه به این ایذا دادن کفار ملوم خواهند شد ، و آن کس بر ترک تقیه .

ثالثاً : آنکه از دلیلی شرعی ثابت باید ساخت که تعزیر ترک تقیه همین است که عثمان با ابوذر و عمّار از ضرب و طرد به عمل آورد .

رابعاً : آنکه اگر ثابت شود که چنین تعزیر بر ترک تقیه جایز است ، پس حاکم شرع را جایز خواهد بود نه جائر را ، و عثمان را شیعه حاکم شرع نمیدانند بلکه از جائران میپندارند .

و آنچه جوابی دیگر گفته و آن را هم بر مذاق شیعه به حسب گمان باطل خود تقریر کرده ، خلل بیّن در آن به چند وجه است :

اول : آنکه نزد شیعه خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) بر حق و صواب بود ، و کسی

ص : 314

که خلل اندازی در آن کُند موجب عذاب و تعزیر خواهد شد ، و خلافت عثمان باطل و ناحق بود ، پس خلل کردن در آن موجب ثواب جمیل خواهد شد نه باعث تعزیر .

دوم : آنکه جناب امیر ابتدا به قتل این کسان نفرموده ، بلکه ایشان را به مواعظ و نصایح بالغه از قتال انذار فرموده ، لیکن چونکه ایشان از بغی و فساد باز نیامدند و جنگ و قتال آغاز کردند جناب امیر ( علیه السلام ) مدافعتشان کرد ، به خلاف عثمان که خود ابتدا به ضرب و طرد اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرد ، و ایشان سوای نصیحت و زجر بر عیوب او ‹ 103 › چیزی دیگر نکرده بودند .

سوم : آنکه طلحه و زبیر و عایشه و ابوموسی نزد شیعه اصلا حرمتی نداشتند که جناب امیر رعایت آن میکرد ، به خلاف ابوذر و عمّار .

چهارم : آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) را حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وصیت به قتال ایشان و عدم رعایت حرمت ایشان کرده بود ، به خلاف عثمان که برای او در باب ضرب و طرد این اصحاب از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هیچ وصیتی اهل سنت هم نقل نمیکنند .

اما آنچه گفته : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] پاس حرم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و أمّ المؤمنین نفرمود ، و طلحه و زبیر را که (1) حواریان پیغمبر و قدیم الاسلام و زبیر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( زیرا که ) آمده است .

ص : 315

خصوصاً عمّه زاده پیغمبر بود ، قتل نمود .

پس مخاطب از شدت عداوتی که دارد میخواهد که - معاذ الله ! - الزامی به جناب امیر ( علیه السلام ) عائد سازد (1) ، و فعل شنیع عثمان را بر فعل جناب امیر ( علیه السلام ) قیاس نماید ، حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به زبیر فرموده بود که : « تو قتال خواهی نمود . . . (2) [ با علی ] و ظالم خواهی بود » ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی جریر المازنی ; قال : شهدت علیاً [ ( علیه السلام ) ] والزبیر حین توافقا ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا زبیر ! أُنشدک أسمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّک تقاتل علیّاً وأنت له ظالم ؟ » قال : نعم ، ولم أذکر ذاک إلاّ فی مقامی هذا ، ثمّ انصرف . ع . عق . ق . فی الدلائل . کر (3) .

و نیز در “ کنز العمال “ است :

عن الأسود بن قیس ، قال : حدّثنی من رأی الزبیر یوم الجمل فنوّه به علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أبا عبد الله ! » فأقبل حتّی التفت أعناق دوابّهما ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « أتذکر یوماً أتانا رسول الله .


1- قسمت : ( عائد سازد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- در [ الف ] اینجا به قدر چند کلمه سفید است .
3- [ الف ] کتاب الفتن وقعة الجمل . [ کنز العمال 11 / 339 ] .

ص : 316

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وأنا أُناجیک - فقال : « أتناجیه ؟ والله ! لیقاتلنّک یوماً وهو ظالم ؟ ! » فضرب الزبیر وجه دابّته ، فانصرف . ش . کر . (1) انتهی .

و در “ صواعق محرقه “ مذکور است :

أخرج الحاکم - وصحّحه - [ و ] (2) البیهقی ، عن أبی الأسود ، قال : شهدت الزبیر خرج یرید علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « أُنشدک الله هل سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « تقاتله وأنت [ له ] (3) ظالم ؟ ! » فمضی الزبیر منصرفاً . (4) انتهی .

و هر گاه زبیر در قتال جناب امیر ( علیه السلام ) ظالم باشد ، طلحه و عایشه نیز ظالم بوده باشند ، به خلاف عمّار و ابوذر و دیگر اصحاب که ایشان را عثمان اهانت و تذلیل به ضرب و طرد نموده ; چرا که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به این اصحاب نفرموده که : شما در زجر عثمان بر عیوب او و نصیحت او ظالم خواهید بود .

و نیز طلحه و زبیر جمعی از شیعیان جناب امیر ( علیه السلام ) را قتل نمودند ; لهذا .


1- کنز العمال 11 / 340 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] آخر الباب الثامن فی خلافة علی [ ( علیه السلام ) ] . [ الصواعق المحرقة 1 / 348 ] .

ص : 317

جناب امیر ( علیه السلام ) ایشان را به قتل رسانید ، چنانچه در “ کنز العمال “ در روایتی طویل مذکور است :

فقام إلیه رجل ، فقال : یا أمیر المؤمنین ! أخبرنا علی ما قاتلت طلحة والزبیر ؟ قال : « قاتلتهم علی نقضهم بیعتی ، وقتلهم شیعتی من المؤمنین : حکیم بن جبل (1) العبدی من عبد القیس والسائحة والأساورة بلا حقّ استوجبوه منهما ، ولا کان ذلک لهما دون الإمام ، ولو أنّهما فعلا ذلک بأبی بکر وعمر لقاتلاهما ، ولقد علم ‹ 104 › مَنْ هاهنا من أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّ أبا بکر وعمر لم یرضیا ممّن امتنع من بیعة أبی بکر حتّی بایع وهو کاره ، ولم یکونوا بایعوه بعد الأنصار ، فما بالی . . ؟ ! فقد بایعانی طائعین غیر مکرهین ، ولکنّهما طمعا منّی فی ولایة البصرة والیمن ، فلمّا لم أُولّهما ، وجاءهما الّذی غلب من حبّهما للدنیا وحرصهم علیها ، خفتُ أن یتخذوا عباد الله خولا ، ومال المسلمین لأنفسهما ، فلما زویت ذلک عنهما ، وذلک بعد أن جرّبتهما ، واحتججت علیهما . (2) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( جبلة ) .
2- [ الف ] کتاب المواعظ والحکم ، خطب علی [ ( علیه السلام ) ] ، قوبل علی أصله بنسخته ، قوبلت علی نسخة علی المتقی . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 191 - 192 ] .

ص : 318

اما آنچه گفته : و ابوموسی اشعری را - چون اهل کوفه را از رفاقت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] منع میکرد - سیاست نمود ، و سوختن خانه او و غارت کردن اسباب او به دست مالک اشتر به وقوع آمد ، و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] آن همه را تجویز فرمود .

پس جوابش به چند وجه است :

اول : آنکه چونکه این کلام را به حسب گمان خویش بر مذاق شیعه گفته است بر او لازم بود که سوختن مالک اشتر خانه ابوموسی و غارت نمودن اسبابش و رضای جناب امیر ( علیه السلام ) بر آن از کتب صحیحه معتمده شیعه ثابت مینمود .

دوم : آنکه مخاطب در باب امامت در جواب مطاعن خوارج و نواصب کلامی گفته که از آن مفهوم میشود که : جناب امیر ( علیه السلام ) بر این نهب و غارت راضی نبود ، وهذه عبارته :

و ابوموسی اشعری را مالک [ اشتر ] (1) و غلامان او اهانت کردند ، و بی فرموده حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در کوفه خانه او را سوختند ، و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را اطلاع این معنا نبود ، چنانچه در “ تاریخ طبری “ ثابت است . (2) انتهی .

.


1- زیاده از مصدر .
2- تحفه اثناعشریه : 231 .

ص : 319

ظاهر است که غرض مخاطب آن است که این افعال بدون اطلاع جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] واقع شد ، و آن جناب این معنا را تجویز نفرموده ; چه اگر آن جناب تجویز میفرمود - بنابر زعمش - جواب نواصب تمام نمیشد . و در اینجا به مقتضای آنکه دروغگو را حافظه نباشد ، دعوی نموده که : تجویز جناب امیر ( علیه السلام ) از تواریخ طرفین ثابت است .

سوم : آنکه از تواریخ نهب مالک اشتر مال ابوموسی را ثابت نمیشود ، بلکه در “ روضة الاحباب “ مذکور است :

چشم مالک که بر ابوموسی افتاد بدان نمایید و به آواز بلند گفت : تو در این سرا چه کنی ؟ چه این سرای سلطانی تعلق به امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] دارد ، و تو شرف بیعت او نگرفته ای ، تو غریب و محتاج مثل یکی اراذل شرفشان نیافته ای ، در این سرای چه کار داری ؟ ! (1) ابوموسی از آن سورت و شدت که از او دید تنزل نمود (2) و به تواضع و درخواست آمد و گفت : امروز مهلت ده تا از این سرای برآیم (3) و به جای دیگر انتقال نمایم .

.


1- در مصدر : ( مالک چون ابوموسی را دید گفت : تو در این سرا چه کنی ؟ چه این سرای سلطان است و تعلق به امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] دارد ، و تو شرف بیعت او نیافته ای ، تو در این سرا چه کار داری ) ؟ !
2- در مصدر : ( سورت که داشت تنزل نموده ) .
3- در مصدر : ( سه روز مرا مهلت ده تا این سرا را خالی کنیم ) .

ص : 320

مالک گفت : لا ولا کرامة لک (1) ، یک ساعت نگذارم که دیگر در این خانه باشی ، بفرمود تا جمله متاع او را از آن سرای بیرون انداختند ، و اهالی کوفه چون خبر قدوم مالک اشتر شنیدند جمله بر در قصر الاماره جمع شدند ، و در آن هجوم و ازدحام اکثر متاع و اموال ابوموسی به تاراج و غارت رفت . (2) انتهی .

از اینجا ظاهر شد که نه مالک اشتر خانه ابوموسی را سوخت - و چگونه ‹ 105 › میسوخت که آن خانه سلطانی بود ! بلکه ابوموسی را از آن خانه اخراج نموده - نه مال ابوموسی را نهب کرد ، بلکه مال او را از خانه بیرون کرده بود ، هرگاه ازدحام مردم شد در آن هجوم و ازدحام اکثر متاع او به غارت رفت .

چهارم : آنکه قیاس عمّار و ابی ذر بر ابوموسی از قبیل قیاس ظلمت بر نور است ; به جهت آنکه ابوموسی منافق و ملعون و فاسق و فاجر بود .

در “ استیعاب “ در حال ابوموسی مذکور است :

وعزله علی [ ( علیه السلام ) ] ، فلم یزل واجداً علی علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی جاء .


1- در مصدر : ( لا والله ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ روضة الأحباب ، ورق : 350 ] .

ص : 321

منه ما قال حذیفة ، فقد روی فیه لحذیفة (1) کلام کرهت ذکره . (2) انتهی .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی مریم ، قال : سمعت عمّار بن یاسر یقول : یا أبا موسی ! أنشدک الله ألم تسمع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « من کذب علیّ متعمداً فلیتبوأ مقعده من النار ؟ » وأنا سائلک عن حدیث فإن صدقتَ وإلاّ بعثتُ علیک من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] من یقرّرک به . . أُنشدک الله ! ألیس إنّما عناک رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - أنت نفسک - فقال : « إنّها ستکون فتنة بین أُمّتی أنت - یا أبو موسی ! - فیها نائماً خیر منک قاعداً ، وقاعداً خیر منک [ قائماً ، وقائماً خیر منک ] (3) ماشیاً » ، فخصّک رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولم یعمّ الناس .

فخرج أبو موسی ، ولم یردّ علیه شیئاً . ع . کر . (4) انتهی .

پس منافق و فاسق و ملعون و دشمن خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به کسانی که از خلصای مؤمنین و اتقیای صالحین و دوستان خدا و رسول مختار و صادقین ابرار بودند چه نسبت ؟ ! و قیاس چنین منافق بر این اصحاب کبار از دین داری نمیآید !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الحذیفة ) آمده است .
2- الاستیعاب 3 / 980 .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] کتاب الفتن ، فصل فی متفرقات الفتن . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 273 ] .

ص : 322

اما آنچه گفته : اینک تواریخ طرفین موجود است ، اگر سر مو در این مقدمات تفاوت برآید .

پس دانستی که : تفاوت بسیار در مقدمه ابوموسی ظاهر شده ، و تکذیب مخاطب به کلام خودش واضح شده ، پس به این کذب و دروغ دعوی این صدق و راستی سوای مخاطب کار دیگری نیست .

اما آنچه گفته : و آنچه ام المؤمنین را از اهانت بعد از جنگ جمل به وقوع آمد بر تاریخ دانان پوشیده نیست .

پس تفصیل آن اهانت بیان باید کرد .

اما آنچه گفته : این است آنچه بر مذاق شیعه تقریر توان کرد .

پس دلیل نهایت جهل و نادانی یا غایت تلبیس و بی ایمانی است ، آنچه از اول تا آخر گفته یک حرف هم از آن بر مذاق شیعه صحیح و درست نمیآید .

اما آنچه گفته : حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به حضور مردم و تنها نیز بارها تقیّد فرموده بودند که : تو را خدای تعالی در وقتی از اوقات خلعت خلافت خواهد پوشانید . . . الی آخر .

پس چنین احادیث از موضوعات و مفتریات است ، اکابر محققین اهل سنت اعتراف دارند به اینکه : رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در باب امامت بر کسی نص نفرموده .

ص : 323

ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح حدیث شوری از ابن بطال نقل کرده :

ویؤخذ منه بطلان قول الرافضة وغیرهم أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نصّ أنّ الإمامة فی أشخاص بأعیانهم ; إذ لو کان ‹ 106 › کذلک لما أطاعوا عمر فی جعلها شوری ، ولقال قائل منهم : ما وجه التشاور فی أمر کفیناه بیان الله علی لسان رسوله ؟ ! (1) و در “ جامع الاصول “ مذکور است :

لا یصدق الشیعة بنقل النصّ علی إمامة علی - کرّم اللهوجهه - [ ( علیه السلام ) ] ، والبکریة علی إمامة أبی بکر ; لأنّ هذا وضعه الآحاد أولا وأفشوه ، ثمّ کثر الناقلون فی عصره وبعده فی الأعصار ، فلذلک لم یحصل التصدیق . (2) انتهی .

هرگاه احادیث امامت ابوبکر موضوع باشد ، پس احادیث عثمان نیز موضوع خواهد بود .

و اگر این احادیث موضوعه را تسلیم هم کنیم ، دفع طعن از عثمان امکانی .


1- [ الف ] باب کیف یبایع الإمام الناس من کتاب الأحکام . [ فتح الباری 13 / 171 ] .
2- [ الف ] الفرع السابع من شروع الکتاب ذکر التواتر . ( 12 ) . [ جامع الأصول 1 / 121 ] .

ص : 324

ندارد ; چه در آن احادیث امر به تذلیل و تحقیر و ایذا و ایلام این صحابه به شداید مصائب هرگز مذکور نیست ، فقط امر به عدم خلع خلافت از خود است و بس ، و این امر مبیح ضرب و کوب و تشدید و تطرید این اجلّه صحابه نمیتواند شد که مناقب و محامدشان هم بالخصوص وهم بالعموم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بارها ارشاد فرموده ، و احادیث بسیار در حفظ و پاسداری ایشان ذکر نموده ، و تذلیل و تحقیر ایشان را حرام ساخته ، و آیات مدح و ثنای صحابه راه احتمال صدور افعال شنیعه و فسق و فجور بر ایشان - به اقوال خود مخاطب (1) - باز بسته .

کمال حیرت است که اگر شیعه آن صحابه را - که کوشش و سعی در نزع خلافت از جناب امیر کردند ، و به غصب و ستم قمیص خلافت را در بر کردند - و اتباعشان را تحقیر و تذلیل کنند ، اهل سنت ایشان را ملوم و مطعون سازند و در حقّ ایشان یافه درائی و ژاژخائی (2) آغاز نهند و به اوهام باطله به مخالفت کتاب و سنت نسبت کنند بلکه جمعی از ایشان تکفیر شیعه کنند ، حال آنکه نزد شیعه هرگز مدح این صحابه اصلا ثابت نشده ، لا فی الکتاب ولا فی السنة .

و خود اهل سنت چنین صحابه را - که به وقوع مدح و ثنای ایشان به اقصی .


1- برای نمونه مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 346 .
2- ژاژخائی : بیهوده گوئی ، هرزه درائی ، یاوه سرائی . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 325

الغایه خود هم قائل اند ، و نزد شیعه هم ثابت است و خوبی ایشان مجمع علیه اهل اسلام است - به گناه آنکه زجر و توبیخ عثمان بر معایب و مثالب و مظالم او نموده اند ، به کمال وقاحت بی محابا تحقیر و تذلیل کنند ، و قابل ضرب و کوب و تشدید و تطرید و تعزیر و تحقیر و اِجلاء و ایذا گویند ، و از سخنان خود که در مقابله شیعه از کمال بی فهمی به آن متفوه میشوند یک سر غفلت کنند ! !

اما آنچه گفته : و در ذکر همین فتنه جای دیگر فرمود که : هر که در آن فتنه نشسته باشد بهتر است از کسی که ایستاده باشد . . . الی آخر .

پس عمّار بن یاسر و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ، ابوموسی را در روایت این حدیث به طریق عموم تکذیب فرموده اند ، و عمّار تصریح نموده به اینکه : خطاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به خصوص ابوموسی بوده ، مراد آن حضرت آنکه سعی نمودن ابوموسی در مخالفت حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] چنان فتنه ای است که در حالی که نشسته باشد بهتر است از حالی که ایستاده باشد و در حالی که خفته باشد بهتر است از حالی که بیدار ‹ 107 › باشد .

اما آنچه گفته : و ابوموسی اشعری را فرموده اند . . . الی آخر .

پس خبر ابوموسی به جهت مثالب او - که مذکور شد - قابلیت اعتبار

ص : 326

ندارد ، و عمر هم خبر تنها ابوموسی را در باب استیذان اعتبار نکرده تا که از دیگر صحابه تصدیق ننموده ، چنانچه در “ صحیحین “ مذکور است (1) ، هرگاه عمر خبر ابوموسی را تصدیق نکرده شیعیان خبر او را چرا اعتبار خواهند کرد ؟ !

و شیخ رحمت الله در “ مختصر تنزیه الشریعة عن الاحادیث الموضوعة “ آورده است :

حدیث أنس : کنت مع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فجاء جاء ، فاستفتح ، فقال : یا أنس ! اخرج فانظر من هذا ، فخرجت فإذاً أبو بکر ، فقلت : هذا أبو بکر یا رسول الله [ ص ] ! قال : ارجع ، فافتح له ، وبشّره بالجنّة ، وأخبره بأنه الخلیفة من بعدی .

ثمّ جاء جاء . . إلی آخر الحدیث ، وفیه : فإذاً هو عمر فذکر مثله ، وفیه : وأخبره بأنه الخلیفة بعد أبی بکر . .

ثمّ ذکر عثمان مثله ، وأنّه الخلیفة بعد عمر ، وآخره : مره (2) عند ذلک بالصبر .

وفیه کذّاب ، وقال ابن المدینی : سألت أبی عن هذا الحدیث ، .


1- صحیح بخاری 3 / 6 - 7 و 8 / 157 ، صحیح مسلم 6 / 179 .
2- فی تنزیه الشریعة : ( وأخبره بأنه سیبلغ منه دماً یهراق ، و مره . . ) إلی آخر ما فی المتن .

ص : 327

فقال : کذب موضوع (1) .

پس اخبار آن کسانی که چنین موضوعات صریحه بافته اند - که اولیائشان به اضطرار قائل به کذب و وضع آن میشوند - چه اعتبار دارد !

اما آنچه گفته : چون دید که بعضی از اصحاب نیز به این منافقین . . . الی آخر .

پس منافی و معارض است با آنچه مخاطب در این باب و در باب دوم تصریح کرده به اینکه : بعد از وفات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منافقی باقی نمانده (2) .

و نیز این قول را یاد باید داشت که برای تکذیب کلمات آتیه اش مفید خواهد شد ; زیرا که در آنجا انکار بحت نموده و گفته که : عثمان کسی از صحابه را ایذایی نرسانیده و توهینی نکرده ، بلکه آنچه از ضرب و کوب به ایشان رسید بدون اجازه عثمان بود (3) .

.


1- تنزیه الشریعة 1 / 391 .
2- تحفه اثناعشریه : 62 ( باب دوم ، کید شصت و هشتم ) ، 309 - 310 ( طعن دوم عثمان ) .
3- عبارت او که اول همین طعن گذشت چنین است : غلامان عثمان البته با ابن مسعود خشونت نمودند ، و ضرب و صدمه هم به او رسید بی آنکه عثمان ایشان را به این امر ، امر کرده باشد . . . و غلامان عثمان عمار را زده از مسجد کشیده بیرون کردند . . . چون این خبر به عثمان رسید خود دویده به مسجد آمد . . . و سوگند یاد کرد که این امر شنیع به گفته من واقع نشده است .

ص : 328

و این قول او دلالت دارد بر آنکه : این صحابه را عثمان خود چشم نمایی کرده ، پس بیان باید نمود که آن چشم نمایی چه بود ، آیا محض ارائه عیون بود ؟ ! یا اینکه ایذا و آسیبی هم رسانیده ؟ !

و نیز از اقوال آتیه اش ظاهر میشود که : کسی از صحابه مثل ابن مسعود و عمّار و ابوذر و عبدالرحمن و عبادة بن الصامت انکار حقیت خلافت او ننموده و همه معتقد صحّت خلافت و جلالت قدر او بودند ، و در اینجا تصریح کرده به اینکه : این اصحاب در باب خلع و نزع خلعت خلافت عثمان شریک منافقین بودند .

اما آنچه گفته : نزد اهل سنت عصمت خاصه انبیا [ ( علیهم السلام ) ] است ، صحابه را معصوم نمیدانند .

پس مکرر معلوم شده که اهل سنت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] را نیز معصوم نمیدانند (1) ، و صحابه را اگر چه معصوم نمیدانند ، لیکن همه را عدول میدانند ، چنانچه در “ صواعق محرقه “ مذکور است :

قال ابن الصلاح والنووی : الصحابة کلّهم عدول ، وکان للنبیّ .


1- مراجعه شود به جلد اول تشیید المطاعن ، مقدمه مؤلف ( رحمه الله ) .

ص : 329

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مائة ألف وأربعة عشر ألف صحابة (1) عند موته ، القرآن والأخبار مصرّحان بعدالتهم (2) .

و ابن حجر عسقلانی در کتاب “ الاصابة فی تمییز الصحابة “ فرموده : ‹ 108 › اتفق أهل السنة علی أن الجمیع عدول ، ولم یخالف فی ذلک إلاّ شذوذ من المبتدعة ، وقد ذکر الخطیب فی الکفایة فصلا نفیساً فی ذلک ، فقال : عدالة الصحابة ثابتة معلومة بتعدیل الله تعالی لهم ، وإخباره عن طهارتهم ، واختیاره (3) لهم ، فمن ذلک قوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ ) (4) .

وقوله : ( وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (5) .

وقوله : ( لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ ) (6) .

وقوله : ( وَالسَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ .


1- فی المصدر : ( صحابی ) .
2- الصواعق المحرقة 2 / 640 .
3- فی المصدر : ( واخبارهم ) .
4- آل عمران : ( 3 ) « 110 .
5- البقرة ( 2 ) : 143 .
6- الفتح ( 48 ) : 18 .

ص : 330

وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَان رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ) (1) .

وقوله : ( یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ) (2) .

وقوله : ( لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهَ وَرِضْوَاناً وَیَنصُرُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ ) . . إلی قوله : ( إِنَّکَ رَؤوفٌ رَحِیمٌ ) (3) فی آیات کثیرة یطول ذکرها ، وأحادیث شهیرة یکثر تعدادها ، وجمیع ذلک یقتضی القطع بتعدیلهم ، ولا یحتاج أحد منهم مع تعدیل الله تعالی إلی تعدیل أحد من الخلق .

علی أنه لو لم یرد من الله ورسوله فیهم شیء ممّا ذکرناه لأوجبت الحال التی کانوا علیها - من الهجرة والجهاد ، ونصرة الاسلام ، وبذل المهج والأموال ، وقتل الآباء والأولاد ، والمناصحة فی الدین ، وقوّة الإیمان والیقین (4) - القطع علی تعدیلهم ، والاعتقاد لنزاهتهم ، وأنهم أفضل من جمیع الخالفین بعدهم ، .


1- التوبة ( 9 ) : 100 .
2- سورة الأنفال ( 8 ) : 64 .
3- الحشر ( 59 ) : 10 - 8 .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 331

والمعدّلین الذین یجیئون من بعدهم . هذا مذهب کافّة العلماء ، ومن یعتمد قوله . ثم روی بسنده إلی أبی زرعة الرازی ، قال : إذا رأیت الرجل ینتقص أحداً من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فاعلم أنه زندیق ، وذلک أن الرسول حقّ ، والقرآن حقّ ، وما جاء به حقّ ، وإنّما أدّی إلینا ذلک کلّه (1) الصحابة ، وهؤلاء یریدون أن یخرجوا (2) شُهُودنا لیبطلوا الکتاب والسنّة ، والجرح بهم أولی ، وهم زنادقة . (3) انتهی .

پس مخاطب که در این مباحث ازرا و تحقیر اجلاّی اصحاب مثل : عمّار و ابوذر و ابن مسعود به غایت شوخ چشمی و بی باکی نموده ، و زبان درازی و سوءادبی در حقّ ایشان آغاز کرده ، و ایشان را نسبت به سوی هم صفیری منافقین در خلع و نزع خلافت عثمان کرده ، و ایشان را به سبب قصد نزع خلافت عثمان - که به زعم او گناه بس عظیم بلکه موجب سلب ایمان است ! - از اصحاب فتنه و شرّ و فساد گفته ، و ایشان را مستحق این اهانت و رسواییها - که از عثمان به ایشان رسیده - دانسته ; صریح مخالفت و معاندت .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( إلاّ ) آمده است .
2- فی المصدر : ( یجرحوا ) .
3- [ الف ] شروع الکتاب الفصل الثالث فی عدالة الصحابة . ( 12 ) . [ الإصابة 1 / 162 - 163 ] .

ص : 332

کلام الهی بنابر قواعد خود کرده باشد ، و به مقتضای حدیثی که صاحب “ اصابه “ نقل کرده از زندیقان بی ایمان باشد .

کار اهل سنت به غایت عجیب واقع شده که هرگاه شیعه بر صحابه - که مورد حدیث حوض [ واقع ] شده غصب حقوق ‹ 109 › اهل بیت نمودند ، و از حق برگشته ، بر ظلم و ستم اصرار کردند ، و اتباع خلفای جور اختیار کردند - طعن میکنند و تحقیر و انتقاص ایشان مینمایند ، این آیات و احادیث عامه را - که در مدح صحابه به طور قضایای مهمله وارد است - پیش کنند ، و به زعم خویش اسکات ایشان کنند ، و ایشان را از مخالفین صریح کلام خدا و رسول او پندارند ، و گویند که : این صحابه که مهج و نفوس و اولاد و اموال خود را فدای پای مبارک جناب رسالت مآب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کردند به چه طور ممکن است که یک سر از رعایت حق رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برگردند ، و بر فسق و فجور و ظلم و ستم اقدام کنند ؟ ! و هرگاه که خود مضطر میشوند در پیِ تحقیر و تذلیل اجلاّی صحابه - که مدح و عدالت ایشان به این آیات و احادیث عامه هم بنابر قواعدشان ثابت است و هم احادیث خاصه در مدح و کمال ایمان ایشان و جلالت قدر و علوّ شأنشان وارد است - میافتند ، و ایشان را مستحق اهانت و رسوایی و زد و کوب و تطرید و تشرید میگویند ، و از التزام اموری که موجب سلب ایمانِ ایشان است نیز در حق ایشان باک ندارند ، و از دعاوی خود که در باب تعظیم و اکرام و اجلال جمیع صحابه دارند غفلت میورزند ،

ص : 333

راست گفته اند که : دروغگو را حافظه نباشد !

و احادیثی که در کتب اهل سنت در خصوص فضائل ابوذر و عمّار یاسر مذکور است دلالت میکند بر آنکه : اینها به مراتب جلیله ایمان و مدارج علیّه ایقان فایز بودند ، و تعظیم و اجلال ایشان ضروری اسلام است ، و ایذا و تحقیر ایشان موجب وزر و وبال و هلاکت و نکال و مفضی به غضب ذو الجلال است .

صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح ترمذی “ ، و جلال الدین سیوطی در کتاب “ جامع صغیر “ از “ مسند احمد بن حنبل “ و از “ صحیح ترمذی “ و ابن ماجه و “ مستدرک “ حاکم به روایت عبدالله بن عمرو بن عاص آورده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حقّ ابوذر فرموده :

« ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء من ذی لهجة أصدق من أبی ذر (1) » .

یعنی : « آسمان سایه نیفکند و زمین بر نداشت از اهل زمان راستگوتر از ابوذر » . بنابراین حدیث شریف هر چه ابوذر گوید باید که راست بوده باشد ، و اگر نه کذب پیغمبر خدا لازم آید ، معاذ الله من ذلک !

.


1- [ الف ] قوبل علی أصل الجامع الصغیر . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : جامع الاصول 9 / 50 ، سنن ترمذی 5 / 334 ، الجامع الصغیر 2 / 485 ، سنن ابن ماجه 1 / 55 ، مسند احمد 2 / 223 و 5 / 197 ، المستدرک 3 / 342 ] .

ص : 334

و این ابوذر در جمله سابقین اسلام معدود و محسوب است ، چنانچه در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

أسلم قدیماً ، روی عنه أنه قال : أنا رابع أربعة فی الإسلام (1) .

یعنی : او قدیم الاسلام است و میگفت : من چهارم آن کسان ام که به اسلام سبقت نمودند .

و نیز صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح ترمذی “ حدیث مذکور را با زیادتی چنین نقل نموده :

« ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء من ذی لهجة أصدق ، ولا أوفی من أبی ذرّ ، شبه عیسی بن مریم » .

فقال عمر بن الخطاب - کالحاسد ! - : یا رسول الله ! [ ص ] أفتعرف ذلک ؟ قال : « نعم ، فاعرفوه » (2) .

و نیز جلال الدین سیوطی از “ صحیح ترمذی “ و “ مستدرک “ حاکم و صاحب “ جامع الاصول “ به روایت عایشه ‹ 110 › نقل نموده اند که : حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حقّ عمّار یاسر فرموده :

.


1- [ الف ] کتاب الإیمان ، باب المعاصی من أمر الجاهلیة ، ولا یکفر صاحبها بارتکابها إلاّ بالشرک . [ عمدة القاری 1 / 205 ] .
2- جامع الاصول 9 / 50 ، سنن ترمذی 5 / 334 .

ص : 335

« ما خیّر عمّار بن یاسر بین أمرین إلاّ اختار أرشدهما (1) » .

یعنی : « هرگز مخیر گردانیده نشد عمّار بن یاسر در میان دو امر مگر آنکه اختیار کرد او چیزی را که رشد آن نمایان تر بود » .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن حذیفة : « أنّ الجنّة تشتاق إلی أربعة : علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعمّار ، وسلمان ، والمقداد » . طب . عن شداد بن أُوس (2) .

و صاحب “ جامع الاصول “ از نسائی آورده که آن حضرت در حق او فرموده :

« مُلئ عمّار إیماناً إلی مشاشه (3) » .

یعنی : مملوّ است عمّار از ایمان تا سر استخوانهای او .

و صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح ترمذی “ نقل کرده که : عمّار بن یاسر اذن دخول بر رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خواست ، آن .


1- [ الف ] قوبل علی أصل الجامع الصغیر . ( 12 ) . [ مراجعه شود به : جامع الاصول 9 / 45 - 46 ، سنن ترمذی 5 / 332 ، الجامع الصغیر 2 / 495 ، المستدرک 3 / 388 ] .
2- کنز العمال 11 / 754 .
3- جامع الأصول 9 / 46 ، السنن الکبری للنسائی 8 / 111 .

ص : 336

حضرت فرمود :

« ائذنوا له ، مرحباً بالطیّب المطیّب (1) » .

یعنی : ( اذن دهید او را ، جای فراخ است برای پاک و پاک کرده شده ) .

و از “ صحیح مسلم “ به روایت ابوسعید آورده که او گفت : خبر داد مرا کسی که بهتر از من بود : ابوقتاده ، که به درستی که رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حالی که خندق میکند (2) ، خاک را از سر عمّار دور میکرد و میگفت :

« بؤس ابن سمیة ، یقتلک (3) فئة باغیة (4) » .

و از “ صحیح بخاری “ به روایت عکرمه [ نقل کرده ] که او گفت : عبدالله بن عباس مرا و پسر خود علی را گفت که : به سوی ابوسعید خدری برو و از وی حدیث پیغمبر بشنو ، پس ما رفتیم او در حائطی بود و آن را اصلاح میکرد ، پس ردای خود [ را ] گرفت و بر پشت و ساقین بسته نشست ، در اثنای حدیث بنای مسجد نبوی را ذکر نمود و گفت : ما یک یک خشت برمیداشتیم (5) و .


1- جامع الاصول 9 / 41 ، سنن ترمذی 5 / 332 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکندید ) آمده است .
3- فی المصادر : ( تقتلک ) .
4- جامع الاصول 9 / 42 ، صحیح مسلم 8 / 185 .
5- در [ الف ] : ( میبرداشتیم ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 337

عمّار دو دو خشت برمیداشت (1) ، پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم چون او را دید خاک را از او دور میکرد و میگفت :

« ویح عمّار ! یدعوهم إلی الجنّة ویدعونه إلی النار (2) » .

یعنی : « رحمت باد بر عمّار ! دعوت خواهد نمود ایشان را به سوی بهشت و ایشان دعوت خواهند کرد او را به سوی آتش دوزخ » .

و در “ کنز العمال “ - تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - مذکور است :

عن ابن عباس : « من یحقّر عمّاراً یحقّره الله ، ومن یسبّ عمّاراً یسبّه الله ، ومن یبغض عمّاراً یبغضه الله » . ع . وابن قانع .

عن خالد بن الولید : « یا خالد ! لا تسبّ عمّاراً أنّه من یعادی عمّاراً یعاده الله ، ومن یبغض عمّاراً یبغضه الله ، ومن یسبّ عمّاراً یسبّه الله ، ومن یسفّه عمّاراً یسفّهه الله ، ومن یحقّر عمّاراً یحقّره الله » . طب . وسمویه . طب . ک (3) .

پس هرگاه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمود که : « هر که عمّار را تحقیر کند او را خدا محقّر میدارد ، و هر که عمّار را مبغوض دارد او را خدا مبغوض میدارد » ، پس عثمان که عمّار را تحقیر و اهانت کرد و نیز او را مبغوض داشت لابد خدای تعالی عثمان را محقّر و مبغوض داشته باشد .

.


1- در [ الف ] : ( میبرداشت ) آمده است که اصلاح شد .
2- جامع الاصول 9 / 43 - 44 ، صحیح بخاری 1 / 115 .
3- کنز العمال 11 / 726 .

ص : 338

و مولانا محمد باقر مجلسی - علیه الرحمه - در کتاب “ حق الیقین “ از “ مشکاة “ نقل نموده که در آن از “ مسند “ احمد حنبل آورده که :

خالد در حدیث طویلی روایت نموده که : حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود : « هر که عمّار را دشمن دارد خدای تعالی او را دشمن دارد (1) .

و در “ مشکاة “ مذکور است :

عن خالد بن الولید . . . ، قال : کان ‹ 111 › بینی وبین عمّار بن یاسر کلام ، فأغلظت له فی القول ، فانطلق عمّار یشکونی إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فجاء خالد وهو یشکوه إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . قال : فجعل یغلظ له ، ولا یزیده إلاّ غلظة ، والنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ساکت لا یتکلّم ، فبکی عمّار وقال [ یا ] (2) رسول الله [ ص ] ! ألا تراه ؟ ! فرفع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رأسه ، وقال : « من عادی عمّاراً عاداه الله ، ومن أبغض عمّاراً أبغضه الله » .

قال خالد : فخرجتُ فما کان شیء أحبّ إلیّ من رضی عمّار ، فلقیتُه بما رضی ، فرضی (3) .

.


1- حق الیقین : 262 ، مسند احمد 4 / 89 ، مشکاة المصابیح 3 / 1760 .
2- الزیادة من المصدر .
3- مشکاة المصابیح 3 / 1760 .

ص : 339

و ابن حجر مکی در “ صواعق محرقه “ آورده که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرموده :

اهتدوا بهدی عمّار ، وتمسّکوا بعهد ابن مسعود (1) .

و نیز صاحب “ جامع الاصول “ در فضائل عبدالله بن مسعود آورده که : راوی گفت :

سألت حذیفة عن رجل قریب السمت والهدی [ والدلّ ] (2) من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی نأخذ منه ، فقال : ما نعلم أحداً أقرب سمتاً وهدیاً ودلاّ بالنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من ابن أُمّ عبد حتّی یتواری بجدار بیته ، ولقد علم المحفوظون من أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ان ابن أُمّ عبد أقربهم إلی الله وسیلة . أخرجه البخاری .

وعند الترمذی : أقربهم إلی الله زلفی .

وقال مسروق : قال عبد الله : والّذی لا إله غیره ! ما أنزلت سورة من کتاب الله إلاّ أنا أعلم أین أنزلت ، ولا أنزلت آیة من کتاب الله إلاّ أنا أعلم فیما أنزلت ، ولو أعلم أحداً أعلم منی بکتاب الله تبلغه الإبل لرکبت إلیه .

وفی روایة شقیق ، قال : خطبنا عبد الله بن مسعود ، فقال : علی .


1- فی المصدر : ( وما حدّثکم ابن مسعود فصدّقوا ) ، الصواعق المحرقة 1 / 57 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 340

قراءة من تأمرونی أن أقرء ! والله ! لقد أخذتُ القرآن من فی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

و فی روایة : لقد قرأت علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بضعاً وسبعین سورة سورة (1) ، ولقد علم أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أنی من أعلمهم بکتاب الله وما أنا بخیرهم ، ولو أعلم أن أحداً أعلم منّی لرحلت إلیه .

قال شقیق : فجلست فی الخلق (2) أسمع ما یقولون ، فما سمعت رادّاً یقول غیر ذلک ، ولا یعیبه .

أخرجه مسلم ، وأخرج البخاری الثانیة .

وفی روایة النسائی ، قال : خطبنا ابن مسعود ، فقال : کیف تأمرون (3) أن أقرأ علی قراءة زید بن ثابت بعد ما قرأتُ من فی رسول الله بضعاً وسبعین سورة ، وإنّ زیداً مع الغلمان له ذؤابتان (4) .

و صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح “ مسلم و ترمذی آورده که هرگاه که .


1- لم یکن فی المصدر إلاّ ( سورة ) واحدة .
2- فی المصدر : ( الحُلَق ) .
3- فی المصدر : ( تأمروننی ) .
4- جامع الأصول 9 / 47 - 48 .

ص : 341

آیه کریمه : ( لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیَما طَعِمُوا . . ) (1) تا آخر آیه نازل شد ، حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به عبدالله بن مسعود گفت : أنت منهم . یعنی : تو از جمله کسانی هستی که این آیه در شأن آنها نازل شده (2) .

اما آنچه گفته : چون تعزیر هر کس به حسب منصب و مرتبه او است ، عثمان نیز چند کس را به موجب حال چشم نمایی فرمود .

پس تعزیر هر کس (3) در شرع مبین جناب سید المرسلین به حسب جرم و گناه او مقرر است نه به حسب مرتبه و منصب او ، و صدور تقصیری که سبب تعزیر تواند شد ، ‹ 112 › [ بر ] ذمه صحابه مذکورین ثابت نشده .

سید مرتضی علم الهدی در نقض مثل این قول گفته :

فأمّا قوله عن أبی علی : ( إنه لو ثبت أنه ضربه للقول العظیم الذی کان یقول فیه لم یکن طعناً ; لأن للإمام تأدیب من یستحق ذلک ) .

فکان یجب أن یستوحش صاحب الکتاب ، أو من حکی .


1- المائدة ( 5 ) : 93 .
2- جامع الأصول 9 / 49 - 50 ، صحیح مسلم 7 / 147 ، سنن ترمذی 4 / 321 .
3- از قسمت : ( به حسب منصب . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 342

کلامه من أبی علی وغیره من أن یعتذر - من ضرب عمار ووقذه حتّی لحقه من الغشی ما لحقه وترک الصلاة ، ووطئه بالأقدام امتهاناً واستخفافاً - بشیء من العذر ، فلا عذر یسمع من إیقاع نهایة المکروه بمن روی أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) قال فیه : « عمار جلدة ما بین العین والأنف ، ومتی تنکّأ الجلدة یدمِ الأنف » .

وروی أنه قال : « ما لهم ولعمار ؟ ! یدعوهم إلی الجنة ویدعونه إلی النار » .

وروی العوام بن حوشب ، عن سلمة بن کهیل ، عن علقمة ، عن خالد بن الولید : أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قال : « من عادی عماراً عاداه الله ، ومن أبغض عماراً أبغضه الله » .

وأیّ کلام غلیظ سمعه من عمار یستحقّ به ذلک المکروه العظیم الذی تجاوز مقدار ما فرضه الله فی الحدود ؟ !

إنّما کان عمار وغیره بیّنوا (1) علیه أحداثه ویعاتبه (2) أحیاناً علی ما یظهر من سیّء أفعاله ، وقد کان یجب أحد الأمرین : إمّا أن ینزع عمّا یعاتب (3) علیه من تلک الأفعال ، أو یبیّن عذره فیها .


1- فی المصدر : ( أثبتوا ) .
2- فی المصدر : ( ومعائبه ) .
3- فی المصدر : ( یواقف ) .

ص : 343

وبراءته منها ما یظهر وینشر ویشهر ، فإن أقام مقیم بعد ذلک علی توبیخه وتفسیقه زجره عن ذلک بوعظ أو غیره ، ولا یقدم علی ما یفعله الجبابرة والأکاسرة من شفاء الغیظ بغیر ما أنزل الله تعالی ، وحکم به . (1) انتهی .

و نیز سید مرتضی علم الهدی در نقض قول عبدالجبار گفته :

وأمّا قوله : ( إن الله تعالی والرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ندبا إلی خفض الجناح ، ولین القول للمؤمن والکافر ) ، فهو کما قال ، إلاّ أن هذا أدب کان ینبغی أن یتأدّب به عثمان فی أبی ذر ، ولا یقابله بالتکذیب ، وقد قطع الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] علی صدقه ، ولا یسمعه مکروه الکلام ، وهو إنّما نصح له ، وأهدی إلیه عیوبه ، وعاتبه علی ما لو نزع عنه لکان خیراً له فی الدنیا والآخرة . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : لهذا اکثر مردم را بعد از گوشمال و چشم نمایی راضی کرد و عذر خواست .

پس ظاهر نمیشود که ارضای عثمان اصحاب را به چه چیز معلل کرده و ب : ( هذا ) اشاره به کدام امر نموده !

.


1- الشافی 4 / 292 - 293 .
2- الشافی 4 / 299 .

ص : 344

و تلبیس و تسویل مخاطب ملاحظه کردنی است که لفظ : ( گوشمال ) و ( چشم نمایی ) استعمال مینماید تا که دلالت کند بر خفت ایذائی که عثمان به اصحاب رسانیده ، حال آنکه عثمان به اصحاب ایذاهای شدید رسانیده ، چنانچه عمّار را آنقدر زده که بی هوش شد و غشی بر او طاری گشت ، و همچنین ابوذر را به ربذه - که ابغض مواضع نزد ابوذر بود - اخراج کرد . . . الی غیر ذلک . ‹ 113 › و این ایذا رسانی عثمان به اصحاب اگر به امر صریح رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود و در شرع او را جایز بلکه به سبب تسکین فتنه عظیم و حفظ نظام خلافت حقّه - که افساد آن فساد است در امور دینیه - واجب بود ، عذر خواستن از آن معنا ندارد ، بلکه عذر خواستن در این صورت اغرا بر حرام است ; و از اینجا است که چونکه جناب امیر ( علیه السلام ) در مقاتله عایشه و اتباع او بر حق بود اصلا با ایشان عذر ننموده .

اما آنچه گفته : پس در صورتی که امر صریح آن حضرت به هر یک از این دو بزرگواران در این باب محقق بود . . . الی آخر .

پس امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به جناب امیر ( علیه السلام ) در باب قتال اصحاب جمل البته ثابت و متحقق است ، لیکن امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عثمان در باب ضرب و طرد و اهانت و ایذای ابوذر و عمّار و ابن مسعود هرگز ثابت نیست ، و ادعای این معنا افترای قبیح است بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) .

ص : 345

اما آنچه گفته : این قصه ها به وضعی که در طعن مذکور شد ، همه از اختراعات و مفتریات شیعه اند و در تواریخ معتبره اصلی و وجودی ندارد .

پس بدان که سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ در نقض قول عبدالجبار معتزلی گفته :

قد روی جمیع أهل السیر - علی اختلاف طرقهم وأسانیدهم - : أن عثمان لمّا أعطی مروان بن الحَکَم ما أعطاه ، وأعطی الحارث بن الحَکَم بن أبی العاص ثلاثمائة ألف درهم ، وأعطی زید بن ثابت مائة ألف درهم ، جعل أبو ذر یقول : بشّر الکافرین بعذاب ألیم (1) ، ویتلو قول الله عزّ وجلّ : ( وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب أَلِیم ) (2) ، فرفع ذلک مروان إلی عثمان ، فأرسل إلی أبی ذر نائلا مولاه ، أن انته عما یبلغنی عنک . .

فقال : أینهانی عثمان عن قراءة کتاب الله وعیب من ترک أمر الله ؟ ! فوالله لئن أُرضی الله بسخط عثمان أحبّ إلیّ من أن أُرضی عثمان بسخط الله .

فأغضب عثمان ذلک وأحفظه ، فتصابر .

.


1- اشارة إلی قوله تعالی : ( وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَاب أَلِیم ) ( سورة التوبة ( 9 ) : 3 ) .
2- التوبة ( 9 ) : 34 .

ص : 346

وقال - یوماً - : یجوز للإمام أن یأخذ من المال فإذا أیسر قضاه ؟ فقال کعب الأحبار : لا بأس بذلک ، فقال له أبو ذر : یا ابن الیهودیین ! أتعلّمنا دیننا ! فقال عثمان : قد کثر أذاک لی ، وتولّعک بأصحابی ، إلحق بالشام . . فأخرجه إلیها .

وکان أبو ذر ینکر علی معاویة أشیاءً یفعلها ، فبعث إلیه معاویة ثلاثمائة دینار ، فقال أبو ذر : إن کانت (1) من عطائی الذی حرمتمونیه عامی هذا قبلتُها ، وإن کانت صلة فلا حاجة لی فیها . . وردّها علیه .

وبنی معاویة الخضراء بدمشق ، فقال أبو ذر : یا معاویة ! إن کانت هذه من مال الله فهی الخیانة ، وإن کانت هذه من مالک فهی الإسراف .

وکان أبو ذر یقول : والله لقد حدّثت أعمال ما أعرفها ، والله ما هی فی کتاب الله ولا سنّة نبیّه ، والله إنی لأری حقّاً یطفأ وباطلا یحیی ، ‹ 114 › وصادقاً مکذّباً ، وأثرة بغیر تقی ، وصالحاً مستأثراً علیه . .

فقال حبیب بن مسلمة الفهری لمعاویة : إن أبا ذر لمفسد علیکم الشام ، فتدارک أهله إن کانت لکم فیه حاجة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کان ) آمده است .

ص : 347

فکتب معاویة إلی عثمان ، فکتب عثمان إلی معاویة :

أمّا بعد ; فاحمل جندباً إلیّ علی أغلظ مرکب وأوعره ، فوجّه به مع ساریة (1) اللیل والنهار .

وحمله علی شارف (2) لیس علیها إلاّ قتب حتّی قدم المدینة وقد سقط لحم فخذیه من الجهد ، فلمّا قدم أبو ذر المدینة بعث إلیه عثمان أن إلحق بأیّ أرض شئت ، فقال : بمکة ؟ فقال : لا ، قال : فبیت المقدس ؟ قال : لا ، قال : فبأحد المصرین ؟ قال : لا ، ولکنّی مسیّرک إلی الربذة ، فسیّره إلیها ، فلم یزل بها حتّی مات .

وفی روایة الواقدی : ان أبا ذر لمّا دخل علی عثمان ، قال له : لا أنعم الله بک عیناً یا جندب .

فقال أبو ذر : أنا جندب ، وسمّانی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : عبد الله ، فاخترتُ اسم رسول الله الذی سمّانی به علی اسمی .

فقال له عثمان : أنت الذی تزعم أنا نقول : إن ( یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ ) (3) ، و ( إِنَّ اللهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ ) (4) .

فقال أبو ذر : ولو کنتم لا تزعمون لأنفقتم مال الله علی عباده ، .


1- فی المصدر : ( من سار به ) ، وهو الظاهر .
2- قال ابن الأثیر : الشارف : الناقة المسنّة . انظر : النهایة 2 / 462 .
3- المائدة ( 5 ) : 64 .
4- آل عمران ( 3 ) : 181 .

ص : 348

ولکنّی أشهد أن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « إذا بلغ بنو أبی العاص ثلاثین رجلا جعلوا مال الله دولا ، وعباد الله خولا ، ودین الله دخلا ، ثم نزع (1) الله العباد منهم » .

فقال عثمان لمن حضره : استمعتموها من نبیّ الله ؟ فقالوا : ما سمعناه ، فقال عثمان : ویلک یا أبا ذر أتکذب علی رسول الله ؟ ! فقال أبو ذر لمن حضره : أما تظنّون أنی صدقت ؟ فقالوا : لا والله ما ندری (2) ، فقال عثمان : ادعوا لی علیاً . . فدعی ، فلمّا جاء ، قال عثمان لأبی ذر : اقصص علیه حدیثک فی بنی أبی العاص ، فحدّثه . . فقال عثمان لعلی [ ( علیه السلام ) ] : هل سمعت هذا من رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ فقال : « لا ، وقد صدق أبو ذر » ، فقال : کیف عرفت صدقه ؟ قال : « لأنی سمعت رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) یقول : « ما أظلّت الخضراء ، ولا أقلّت الغبراء من ذی لهجة أصدق من أبی ذر » .

فقال من حضر من أصحاب النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) - جمیعاً - : لقد صدق أبوذر ، فقال أبو ذر : أُحدّثکم أنی سمعت هذا من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ثم تتّهموننی ، ما کنت أظنّ أنی أعیش حتّی أسمع هذا من أصحاب محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

وروی الواقدی - فی خبر آخر بإسناده - ، عن صهبان مولی .


1- فی المصدر : ( یریح ) .
2- جمله : ( فقالوا : لا والله ماندری ) در مصدر نیامده است .

ص : 349

الأسلمیین ، قال : رأیت أبا ذر یوم دخل به علی عثمان ، فقال له : أنت الذی فعلت وفعلت ؟ قال له أبو ذر : [ إنی ] (1) نصحتک ، فاستغششتنی ، ونصحت صاحبک فاستغشّنی ، فقال عثمان : کذبت ، ولکنک ترید الفتنة وتحییها ، قد انغلت (2) الشام علینا . .

فقال له أبو ذر : اتبع سنّة صاحبیک لا یکن لأحد علیک کلام ، فقال له عثمان : ‹ 115 › مالک وذلک لا أُمّ لک ؟ فقال أبو ذر : والله ما وجدتُ لی عذراً إلاّ الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر .

فغضب عثمان ، وقال : أشیروا علیّ فی هذا الشیخ الکذّاب ! إمّا أن أضربه ، أو أحبسه ، أو أقتله - فإنه قد فرّق جماعة المسلمین - أو أنفیه من أرض الإسلام .

فتکلّم علی ( علیه السلام ) - وکان حاضراً - فقال : « أُشیر علیک بما قال مؤمن آل فرعون : ف ( إِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ ) (3) » ، قال : فأجابه عثمان بجواب غلیظ لا أحبّ أن أذکره ! وأجابه علی [ ( علیه السلام ) ] بمثله .

ثم إن عثمان حظر علی الناس أن یقاعدوا أبا ذر ، ویکلّموه . .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( تحبّها ، قد قلّبت . . ) .
3- غافر ( 40 ) : 28 .

ص : 350

فمکث کذلک أیاماً ، ثم أمر أن یؤتی به ، فلمّا أُتی به ، وقف بین یدیه ، قال : ویحک یا عثمان ! أما رأیت رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ورأیت أبا بکر وعمر ، هل رأیت هذا هدیهم ؟ ! إنک لتبطش بی بطش جبّار ! فقال : اخرج عن بلادنا ، فقال أبو ذر : فما أبغض إلیّ جوارک ! فإلی أین أخرج ؟ قال : حیث شئت . قال : فأخرج إلی الشام أرض الجهاد ، فقال : إنّما جئتک (1) من الشام لما قد أقمتها (2) أفأردّک إلیها ؟ ! قال : أفأخرج إلی العراق ، قال : لا ، قال : ولم ؟ قال : تقدم علی قوم أهل شبهة وطعن فی الأئمة ، قال : فأخرج إلی مصر ؟ قال : لا ، قال : فإلی أین أخرج ؟ قال : إلی البادیة . . فقال أبو ذر : فهو أیضاً التعرّب بعد الهجرة . أ أخرج إلی نجد ؟ فقال عثمان : بل إلی الشرق الأبعد أقصی فأقصی ، فقال أبو ذر : قد أبیت علیّ إلاّ ذلک ، قال : امض علی وجهک ، ولا تعدونّ الربذة ، فخرج إلیها (3) .

وروی الواقدی ، عن مالک بن أبی الرجال (4) ، عن موسی بن میسرة : أن أبا الأسود الدؤلی قال : کنت أُحبّ لقاء أبی ذر .


1- فی المصدر : ( جلبتک ) .
2- فی المصدر : ( أفسدتها ) ، کما ذکر ( أفسدتها ) فی هامش [ الف ] من نسخة أخری .
3- در مصدر ( فخرج الیها ) نیامده است .
4- فی المصدر : ( الرحال ) .

ص : 351

لأسأله عن سبب خروجه ، فنزلتُ الربذة ، فقلتُ له : ألا تخبرنی خرجتَ من المدینة طائعاً أم أُخرجت ؟ فقال : کنتُ فی ثغر من ثغور المسلمین أُغنی عنهم ، فأُخرجتُ إلی مدینة الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

فقلت : أصحابی ودار هجرتی ، فأُخرجت منها إلی ما تری .

ثم قال : بینا أنا ذات لیلة نائم فی المسجد إذ مرّ بی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فضربنی (1) برجله ، وقال : « لا أراک نائماً فی المسجد » ، فقلت : بأبی أنت وأمی غلبتنی عینی فنمت فیه ، فقال : « کیف تصنع إذا أخرجوک منه ؟ » قلت : إذاً ألحق بالشام ، فإنها أرض مقدسة ، وأرض بقیة الإسلام ، وأرض الجهاد ، فقال : « کیف تصنع إذا أخرجوک منها ؟ » فقلت : أرجع إلی المسجد ، قال : « فکیف تصنع إذا أخرجوک منه ؟ » قلت : آخذ سیفی فأضرب به ، فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أ لا أدلّک علی خیر من ذلک : انسق معهم حیث ساقوک ، وتسمع ‹ 116 › وتطیع » ، فسمعت ، وأطعت ، وأنا أسمع وأُطیع ، والله لیلقینّ الله عثمان وهو آثم فی جنبی .

وکان یقول بالربذة : ما ترک الحق لی صدیقاً (2) .

وکان یقول فیها : ردّنی عثمان بعد الهجرة أعرابیاً .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فضربی ) آمده است .
2- این سطر در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 352

والأخبار فی هذا الباب أکثر من أن نحصرها ، وأوسع من أن نذکرها .

وما یحمل (1) نفسه علی ادعاء أن أبا ذر خرج مختاراً إلی الربذة إلاّ مکابر .

ولسنا ننکر أن یکون ما أورده صاحب الکتاب من أنه خرج مختاراً روی ، إلاّ أنه فی الشاذّ النادر ، وبإزاء هذه الروایة الفذّة کل الروایات التی تتضمّن خلافها ، ومن تصفّح الأخبار علم أنها غیر متکافئة علی ما ظنّ صاحب الکتاب .

وکیف یجوز خروجه عن اختیار ؟ وإنّما أُشخص من الشام علی الوجه الذی أُشخص علیه من خشونة المرکب ، وقبیح السیر به للموجدة علیه ، ثم لمّا قدم المدینة منع الناس من کلامه ، وأُغلظ له فی القول ، وکل هذا لا یشبه أن یکون خرج إلی الربذة باختیاره .

وکیف یظنّ عاقل أن أبا ذر یحبّ أن یختار الربذة منزلا مع جدبها وقحطها وبُعدها عن الخیرات ؟ ولم تکن بمنزل مثله . (2) انتهی .

اما آنچه گفته که : ابوذر در اصل مزاج خود خشونتی و سلاطت لسانی داشت . . . الی آخره .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمل ) آمده است .
2- الشافی 4 / 293 - 299 .

ص : 353

پس از اینجا کمال سوء ادبی و بی باکی اهل سنت در باب صحابه اخیار - که از مخلصین سرور ابرار بودند - باید دریافت ، و پی باید برد که ادعای اهل سنت تعظیم و اجلال جمیع صحابه را محض لسانی است ، و اجلال ایشان مخصوص به منافقین لئام است .

باید دید که مخاطب در تحقیر و ازرای شأن حضرت ابی ذر - علیه الرحمه - و مذمت آن بزرگوار - که تعظیم شان مجمع علیه اهل اسلام است ، و حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) موافق روایات معتبره اهل سنت جنابشان را در زهد مشابهت به حضرت عیسی داده و مدح و ثنا بسیار نموده - چقدر مبالغه و اهتمام تمام بکار برده ، آن جناب را به خشونت مزاج و سلاطت لسان - که از اخلاق مذمومه و اوصاف قبیحه است و از شأن ادانی مؤمنین بعید است ! - منسوب ساخته ، از مصداق ( رُحَمَاءُ بَیْنَهُم ) (1) خارج ساخته .

و قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که در حق ابی ذر در کتب اهل سنت وارد است - از مذامّ آن بزرگوار شمرده ، و اصلا به تأویل و توجیه آن مثل شرّاح “ صحیح “ بخاری نپرداخته ، و در حق آن جناب الفاظ : جنون ، و ستیزه ، و بیحواسی ، و بی خودی بر زبان آورده ، و کسانی که به آن جناب تمسخر .


1- الفتح ( 48 ) : 29 .

ص : 354

میکردند و طنز و طعن مینمودند ، ایشان را جوانان خوش طبع و صبیان مزاح دوست (1) نام نهاده ، اشاره به مدح ایشان و حسن و صواب رأیشان نموده .

و نیز آن جناب را به مخالفت نصّ نبوی و کمال بلادت و سفاهت و سوء فهم نسبت نموده که امر واضح - که بر صبیان هم مخفی نبوده - با وصف افهام و تفهیم نمیفهمید ، و اصرار و اشتداد (2) بر خلاف خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) داشت .

سیوطی در رساله “ القام الحجر “ گفته : ‹ 117 › قال القاضی عیاض - فی الشفاء - : سبّ الصحابة وتنقیصهم حرام ، ملعون فاعله . (3) انتهی .

پس انصاف باید نمود که : آیا مخاطب به این تنقیص و تحقیر ابوذر - علیه الرحمه - فاعل حرام ، و ملعون است یا نه ! !

و نیز در همان رساله مسطور است :

أفتی أبو المطرف الشعبی فی رجل أنکر تحلیف امرأة باللیل .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مزاج دوست ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( استداد ) آمده است .
3- إلقام الحجر : 65 ، ولاحظ : الشفا 2 / 307 .

ص : 355

قال : ولو کانت بنت أبی بکر الصدیق ما حلفت (1) إلاّ بالنهار ، وصوّب قوله بعض المتّسمین بالفقه ، فقال أبو المطرف :

ذکر هذا لابنة أبی بکر . . . یوجب علیه الضرب الشدید والحبس الطویل .

والفقیه الذی صوّب قوله هو أحقّ باسم الفسق من اسم الفقه ، فیقدّم إلیه فی ذلک ویؤخّر ، ولا یقبل فتواه ، ولا شهادته ، وهی جرحة تامّة فیه ، ویُبغَض فی الله . انتهی .

فإذا کان هذا فی من لم یسبّ ولم یعرض ، بل أقرّ علی قول من عرّض ، فما ظنّک بمن عرّض أو صرّح بالسبّ ؟ !

والغرض من هذا کلّه تقریر أنّه فاسق ، مرتکب لعظیم من الکبائر ، لا مخلص له إلی العدالة بسبیل ، ومن کان بهذه الصفة لا یقبل شهادته قطعاً . (2) انتهی .

پس هرگاه مجرد ذکر بنت ابی بکر - بدون ایهام عیبی و نقصی - موجب تعزیر و حبس طویل و فسق باشد و مقرّر آن هم فاسق گردد ، پس کسی که مبالغه در تنقیص و تعییر و تحقیر حضرت ابی ذر نماید ، بلا شکّ او هم فاسق و قابل تعزیر و حبس طویل و غیر قابل قبول شهادت باشد . و اگر از عذاب .


1- فی المصدر : ( حلّفتها ) .
2- [ الف ] الفصل الثالث من الرسالة . [ إلقام الحجر : 66 - 67 ] .

ص : 356

دنیا خلاصی یافته از عذاب آخرت او را نجات حاصل شدنی نیست .

اما آنچه گفته : با بعض خدمتکاران آن جناب که بلال مؤذن بود و بزرگی او مجمع علیه طوائف اهل اسلام است ، درافتاده و با او ذکر مادرش کرده .

پس بدان که ما اول این قصه را از کتب اهل سنت نقل کنیم بعد از آن به اظهار تصرفات مخاطب پردازیم ، و قصه مذکوره بنابر آنچه ابوداود در “ سنن “ خود آورده این است که :

راوی گفت : من ابوذر را در ربذه دیدم و بر او چادر گنده بود و بر غلام او مانند آن چادر .

مردم گفتند : یا اباذر ! اگر چادری که به نزد غلام تو است بگیری و با چادر خود منضم سازی یک حلّه شود ، و غلام خود را پارچه دیگر بدهی .

ابوذر گفت که : من روزی با مردی که مادرش عجمی بود و عربی نبود گفتگو کردم ، به سبب مادرش او را سخن ننگ آور گفتم ، او شکایت من به حضور رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمود ، آن حضرت فرمود : « یا اباذر ! به درستی که تو مردی هستی که در تو خصلت جاهلیت است » ، و گفت : « غلامان شما موجب فضیلت شما هستند و حق تعالی بر شما انعام کرده ، پس کسی که متابعت شما نکند او را بفروشید ، و عذاب نکنید خلق خدا را » .

و در روایت دیگران است که : غلامان شما برادران شمایند هر چه

ص : 357

بخورید ، ایشان را بخورانید ; و هر چه بپوشید ، ایشان را بپوشانید (1) .

و نام بلال ‹ 118 › در این روایت و در روایت “ صحیح بخاری “ و “ صحیح مسلم “ مذکور نیست (2) ، بلکه سیاق الفاظ این روایت خصوصاً قوله : « إخوانکم خولکم ، جعلهم الله تحت أیدیکم » - که در “ صحیح بخاری “ مذکور است (3) - دلالت میکند بر اینکه : آن مرد غلام ابوذر بوده باشد .

اما تعیین و تخصیص ، پس در روایت ولید بن مسلم - به طریق انقطاع - مذکور است که آن مرد مولای ابوبکر بود (4) ، و روایت منقطع الاسناد قابل احتجاج و استناد نمیباشد . و مخاطب به حسب عادت خود در اینجا به طریق قطع نام بلال را ذکر نموده .

اما آنچه مخاطب گفته : با او ذکر مادرش کرده .

پس بدان که ابوذر - علیه الرحمه - ذکر مادر آن کس به بدی نکرده ، بلکه همین قدر گفته : ( یابن السوداء ) یعنی : ای پسر زن سیاه رنگ ، چنانچه در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

فإن قلت : ما کان تعییره بأُمّه ؟

.


1- سنن ابوداود 2 / 510 .
2- صحیح بخاری 1 / 13 ، صحیح مسلم 5 / 92 - 93 .
3- صحیح بخاری 1 / 13 .
4- کما فی عمدة القاری 1 / 208 .

ص : 358

قلت : عیّره بسواد أُمّه - علی ما جاء فی روایة أُخری - : قلت له : یابن السوداء (1) .

و مراد از قول آن حضرت : « إنّک امرؤ فیک جاهلیة » آن است که : تو مردی هستی که در تو خصلتی از خصال جاهلیت باقی مانده ، و به منکر بودن آن معرفت حاصل نکردی ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

ویظهر أنّ ذلک کان من أبی ذرّ من قبل أن یعرف تحریمه ، فکانت تلک الخصلة من خصال الجاهلیة باقیة عنده ; فلهذا قال ما قال .

وعند المؤلف - فی الأدب - قلت : علی ساعتی هذه [ من ] (2) کبر السنّ ، قال : نعم ، کأنّه تعجب من خفاء ذلک علیه ، مع کبر سنّه ، فبیّن له کون هذه الخصلة مذمومة شرعاً ، فکان بعد ذلک یساوی غلامه فی الملبوس وغیره أخذاً بالأحوط ، وإن کان لفظ الحدیث یقتضی اشتراط المواساة لا المساواة . (3) انتهی .

و نیز ابن حجر در بیان وجه ایراد بخاری این حدیث را در کتاب الایمان در باب : ( إنّ المعاصی لا یکفّر صاحبها بارتکابها إلاّ بالشرک ) گفته :

.


1- [ الف ] جمیع عبارات الشروح ، فی باب المعاصی من أمر الجاهلیة ، کتاب الإیمان . [ عمدة القاری 1 / 208 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- فتح الباری 1 / 81 .

ص : 359

واستدلّ - أیضاً - بقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - لأبی ذرّ - : « فیک جاهلیة » . . أی خصلة من الجاهلیة ، مع أنّ منزلة أبی ذرّ من الإیمان فی الذروة العالیة ، وإنّما وبّخه بذلک علی عظیم منزلته عنده تحذیراً عن معاودة مثل ذلک ; لأنّه وإن کان معذوراً بوجه من وجوه العذر ، لکن وقوع ذلک من مثله یستعظم أکثر ممّن هو دونه (1) .

و در “ ارشاد الساری “ مذکور است :

لعلّ هذا کان من أبی ذرّ قبل أن یعرف تحریم ذلک ، فکانت تلک الخصلة من خصال الجاهلیة باقیة عنده ; ولذا قال علیه [ وآله ] الصلاة والسلام : « إنّک امرؤ فیک جاهلیة » ، وإلاّ فأبو ذرّ من الإیمان بمنزلة عالیة وإنّما وبّخه بذلک علی عظم منزلته تحذیراً له عن معاودة مثل ذلک (2) .

و در “ عمدة القاری “ مذکور است :

قلت : الظاهر أنّ هذا کان منه قبل أن یعرف تحریمه (3) .

و بر فرض اینکه این معنا گناه بوده باشد ، پس گناه صغیره باشد نه کبیره ، چنانچه کرمانی گفته :

.


1- فتح الباری 1 / 79 .
2- ارشاد الساری 1 / 115 ، وانظر : فتح الباری 1 / 79 .
3- عمدة القاری 1 / 208 .

ص : 360

والتعییر ب [ نحو ] (1) : ( ابن السوداء ) صغیرة (2) .

و از گناه صغیره برائت ساحت ‹ 119 › هیچ یک از اصحاب ثابت نیست .

و علی أیّ حال ابوذر از آن توبه نموده ، چنانچه سیاق روایت مذکوره بر آن دلالت میکند .

و در “ ارشاد الساری “ مذکور است :

روی الرمادی (3) : أنه لمّا شکاه بلال إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال له : « شتمت بلالا وعیّرته بسواد أُمّه ؟ ! » قال : [ نعم ، قال : ] (4) « خشیت (5) أنّه بقی فیک شیء من کبر الجاهلیة » ، فألقی أبو ذرّ خدّه علی التراب ، ثمّ قال : لا أرفع خدّی حتّی یطأ بلال خدّی بقدمه . (6) انتهی .

در “ خیر جاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

یروی أنّ الّذی عیّره أبو ذرّ هو بلال ، رماه بسواد أُمّه ، فانطلق .


1- الزیادة من المصدر .
2- شرح الکرمانی علی البخاری 1 / 140 ، ونقله عنه ابن حجر فی فتح الباری 1 / 79 .
3- فی المصدر : ( البرماوی ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( حسبتُ ) .
6- ارشاد الساری 1 / 115 .

ص : 361

بلال إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فشکی إلیه تعییره بذلک ، فأمره رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یدعوه ، فلمّا جاءه أبو ذرّ ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « شتمت بلالا وعیّرته بسواد أُمّه ؟ » قال : نعم ، قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ما کنت أظنّ أنّه بقی فی صدرک من أمر الجاهلیة ! » فألقی أبو ذرّ نفسه إلی الأرض ، ثمّ وضع خدّه علی التراب ، وقال : والله ! لا أرفع خدّی منها حتّی یطأ بلال خدّی بقدمیه . . فوضع بخدّیه قدمه . (1) انتهی .

خلاصه آنکه : چون ابوذر کلام رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنید خود را بر زمین افکند و رخساره خود را بر خاک نهاد و گفت : سوگند به خدا ! رخساره خود را بر نمیدارم تا اینکه بلال به قدم خود رخساره مرا بکوبد ، پس بلال قدم خود رابه مکافات بر رخساره او نهاد .

و انصاف این است که اینقدر تذلل از کسی دیگر نمیتواند شد ، و ابوذر از کمال انصاف که در جبلّت او بود قصه مذکوره را بیان نموده ، و ابوذر به این کلمه ابتدا نکرده تا دلالت بر خشونت او کند ، بلکه اول از غلام مذکور کلمه سخت و درشت سرزد .

در “ عمدة القاری “ مذکور است :

.


1- خیر جاری ، ورق : 26 .

ص : 362

فإن قلت : لما قال ( ساببت ) (1) من باب المفاعلة .

قلت : لیدلّ علی أن السبّ کان من الجهتین ، ویدلّ علیه ما فی روایة مسلم . (2) انتهی .

و عبارت “ صحیح مسلم “ این است :

کان بینی وبین رجل من إخوانی کلام ، وکانت أُمّه أعجمیة ، فعیّرته بأُمّه ، فشکانی إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلقیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « یا أبا ذرّ ! إنّک امرؤ فیک جاهلیة » . قلت : یا رسول الله [ ص ] ! من سبّ الرجال ، سبّوا أباه وأمّه (3) .

و نووی در شرح آن گفته :

معنی کلام أبی ذر : الاعتذار عن سبّه ام ذلک الإنسان ، یعنی : إنه سبّنی ، ومن سبّ إنساناً سبّ ذلک الإنسان (4) .

اما آنچه گفته : اول با معاویه گفتگو کرد و این آیه را متمسک خود ساخت :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سابیت ) آمده است .
2- عمدة القاری 1 / 208 .
3- [ الف ] کتاب صحبة الممالیک بعد کتاب الإیمان قبل کتاب القسامة والمحاربین . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 5 / 93 ] .
4- شرح مسلم نووی 11 / 133 .

ص : 363

( الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب أَلِیم ) (1) ، و انفاق کل مال را فرض قرار داد ، هر چند معاویه و صحابه دیگر او را فهمانیدند که مراد انفاق قدر زکات است نه کل مال . . . الی آخر .

پس مخالف است به آنچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است : ‹ 120 › عن زید بن وهب ; قال : مررت بالربذة ، فإذاً أنا بأبی ذرّ ، فقلت : ما أنزلک منزلک هذا ؟ قال : کنت بالشام ، فاختلفت أنا ومعاویة فی ( الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ ) (2) قال معاویة : نزلت فی أهل الکتاب ، فقلت : نزلت فینا وفیهم . . فکان بینی وبینه فی ذلک ، فکتب إلی عثمان یشکونی ، فکتب إلیّ عثمان : أن أقدم المدینة . . فقدمتها ، فکثر علیّ الناس حتّی کأنّهم لم یرونی قبل ذلک (3) .

حاصل آنکه : روایت است از زید بن وهب گفت : رفتم در ربذه پس دیدم من ابوذر را ، گفتم : چه چیز تو را در این منزل فرود آورده ؟ گفت : بودم در شام ، پس اختلاف کردم من و معاویه در اینکه مراد از : ( الَّذِینَ یَکْنِزُونَ .


1- التوبة ( 9 ) : 34 .
2- التوبة ( 9 ) : 34 .
3- [ الف ] کتاب الزکاة باب ما أُدی زکاته فلیس بکنز . [ صحیح بخاری 2 / 111 ] .

ص : 364

الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ ) (1) چیست ؟ معاویه گفت : در اهل کتاب نازل شد ، و من گفتم : نازل شده در حق ما و اهل کتاب ، و این اختلاف در میان من و او بود تا اینکه معاویه به عثمان شکایت من نوشت ، عثمان مرا به مدینه طلبید ، و چون در مدینه آمدم مردمان بر من به کثرت انکار کردند که گویا مرا پیش از آن ندیده بودند .

و جمال الدین محدّث در کتاب “ روضة الاحباب “ بعد از ذکر مضمون حدیث مذکور این عبارت گفته :

و نیز ابوذر پیوسته طریق امر معروف و نهی از منکر مسلوک داشته به موجب : ( قل الحقّ وإن کان مُرّاً ) عمل نموده ، معاویه را از بعضی امور که لایق به حال حکّام نمیدانست منع مینمود ، و از رسانیدن کلمه حق هیچ محابا نمیکرد ، وی از این معنا به تنگ آمده شکایت ابوذر غفاری به امیرمؤمنان عثمان نوشت ، ذوالنورین بعد از وقوف بر مضمون مکتوب معاویه ، مصلحت در بودن ابوذر در شام ندید ، وی را به مدینه طلب نموده ، معاتب ساخت ، بعد از ردّ [ و بدل ] (2) بسیار و قیل و قال بی شمار ابوذر را از افتا منع نمود و حکم به اخراج نمود ، ابوذر گفت : مرا دستوری ده که به ولایت شام روم .

.


1- التوبة ( 9 ) : 34 .
2- زیاده از مصدر .

ص : 365

گفت : اگر به شام میفرستادم چرا از آنجا میطلبیدم ، صبح اسفار (1) تو دیگر از افق شام طالع نشود . گفت : بگذار که به عراق روم .

فرمود : میخواهی در عراق فتنه را متحرک گردانیده ، اهل آن مملکت را در اغرا بر من غریق سازی ؟ ! ابوذر گفت : پس هر جا که فرمایی بروم .

امیرالمؤمنین عثمان گفت : در نواحی حجاز کدام موضع نزد تو ابغض است ؟ گفت : ربذه ، و آن موضعی است در بادیه که از آنجا تا مدینه سه مرحله است . عثمان گفت : به آن موضع میباید رفت . (2) انتهی .

و در “ صواقع “ مذکور است که :

خرج - أی أبو ذرّ - بعد وفات أبی بکر من المدینة إلی الشام ، فلم یزل بها حتّی ولی عثمان ، فکتب معاویة إلیه یشکو أبا ذرّ ; لأنّه کان قوّالا بالحقّ ، وکان یغلظ للناس فی القول ، فکتب إلیه عثمان یطلبه إلی المدینة (3) .

.


1- در مصدر : ( اشتهار ) . اسفار : روشن شدن ، تابان شدن روی . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
2- [ الف ] قوبل علی أصله ، ذکر وقایع سال سی ام از هجرت . ( 12 ) . [ روضة الأحباب ، ورق : 322 ] .
3- [ الصواقع ، ورق : 277 - 278 ] . [ الف ] و از عبارت “ تاریخ طبری “ که مخاطب در حاشیه نقل کرده معلوم میشود که : سبب مخالفت معاویه با ابوذر آن بود که ابوذر میگفت : مالی که در بیت المال جمع میشود مال جمیع مسلمین است ، و معاویه گفت : مال خدا است ، و عبارت مذکوره این است : کان أبو ذرّ معظّماً فی الصحابة ، و بعثه عمر إلی الشام لیأمر هناک بالمعروف وینهی عن المنکر ، فبقی هناک إلی وقت عثمان ، ونازع مع معاویة ; وکان أبو ذرّ یدعو لبیت المال - بیت مال المسلمین - وکان معاویة یقول : بیت مال الله . . فأنکر ذلک أبو ذرّ ، وکان یقول له : کأنّک - یا معاویة ! - ضننت به فی القوت عن المسلمین ، فأسقطت عنه اسم المسلمین ، فلمّا کثر ذلک الانکار استحیی معاویة من الناس ، فکتب إلی عثمان یشکو سفاهة أبی ذرّ ! [ و ] یستأذنه فی الانکار به ، فکتب عثمان إلی معاویة : إنی أخاف أن یکون من الّذین یفتح بهم الفتنة ، فما هاهنا أمر لک مع أبی ذرّ ، فإن لم یمکنک الصحبة فاصرفه . [ حاشیه تحفه اثناعشریه : 628 ، ولم نجده فی تاریخ الطبری ] . حاصل آنکه : بود ابوذر معظّم در میان صحابه ، و فرستاد عمر او را به سوی شام تا امر کند در آنجا به معروف و نهی کند از منکر ، و در آنجا ماند تا وقت عثمان ، و نزاع کرد با معاویه ، ابوذر بیت المال را ، بیت مال مسلمین میگفت ، و غرضش آنکه : در این مال ، جمیع مسلمین شریک اند ، و بر طبق سنت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بر ایشان قسمت باید کرد ، و معاویه میگفت : بیت المال ، بیت مال الله است ، و غرضش آنکه : من هر چه خواهم در آن تصرّف کنم ، ابوذر بر معاویه این معنا انکار کرده و گفت : ای معاویه ! تو در دادن قوت مسلمین به ایشان از بیت المال بخل کردی ، پس نام مسلمین را از بیت المال ساقط نمودی . و هرگاه که این انکار ابوذر به اکثار پیوست ، معاویه از مردم شرم کرد و به عثمان شکایت تعرض او نوشت ، و آن جناب را نسبت به سفاهت نمود ، و طلب اذن کرد در نکایت رسانیدن به او ، عثمان به معاویه نوشت که : من میترسم که او از آن کسان باشد که باب فتنه به آنها مفتوح شود پس تو را در آنجا با ابوذر کاری نیست ، و اگر تو را صحبت او ممکن نباشد او را نزد من بفرست .

ص : 366

ص : 367

اما آنچه گفته که : لشکریان قول او را مخالف جمهور دانسته ، انگشت نما کردند .

پس در صورت فرض صحت اینکه مذهب ابوذر همان باشد که به او نسبت ‹ 121 › کرده ، بر ابوذر طعنی و ملامی متوجه نمیشود ; زیرا که فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ در بیان مقام مراد از کنز مذموم دو قول نقل کرده و بعد از ذکر قول اول گفته :

القول الثانی : إن المال الکثیر إذا جمع فهو الکنز المذموم ، سواء أُدّیت زکاته أو لم تؤد (1) .

و بعد ذکر دلیل قول اول در بیان دلیل قول ثانی گفته :

واحتجّ الذاهبون إلی هذا (2) القول الثانی بوجوه :

الأول : عموم هذه الآیة ، ولا شکّ أن ظاهره (3) دلیل علی المنع من جمع المال ، فالمصیر إلی أن الجمع مباح بعد إخراج الزکاة ترک لظاهر هذه الآیة ، فلا یصار إلیه إلاّ بدلیل منفصل .

.


1- تفسیر رازی 16 / 44 .
2- لم یرد ( هذا ) فی المصدر .
3- فی المصدر : ( ظاهرها ) .

ص : 368

والثانی : ما روی سالم بن الجعد : أنه لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما للذهب ؟ ! ما للفضة ؟ ! (1) - قالها ثلاثاً - فقالوا له : أیّ مال نتخذ ؟ قال : لساناً ذاکراً ، وقلباً خاشعاً ، وزوجة تعین أحدکم علی دینه .

وقال ( علیه السلام ) : من ترک صفراء و (2) بیضاء کوی بها .

وتوفی رجل فوجد فی مئزره دینار ، فقال ( علیه السلام ) : کیّة ، وتوفّی آخر فوجد فی مئزره دیناران ، فقال : کیّتان .

والثالث : ما روی عن الصحابة فی هذا الباب : قال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : کل مال زاد علی أربعة ألف فهو کنز ، أُدّیت منه الزکاة أو لم تؤدّ .

عن أبی هریرة . . . : کل صفراء أو بیضاء أوکی علیها صاحبها فهو (3) کنز .

وعن أبی الدرداء : أنه کان إذا رأی العیر (4) تقدم بالمال صعد علی موضع مرتفع ، ویقول : جاءت القطار تحمل النار ! بشّر .


1- فی المصدر : ( تبّاً للذهب ، تبّاً للفضة ) .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- فی المصدر : ( فهی ) .
4- فی المصدر : ( أن العسیر ) ، والظاهر ما فی المتن .

ص : 369

الکنّازین بالکیّ فی الجباه والجنوب والظهور والبطون . (1) انتهی بقدر الحاجة .

و هرگاه که عموم لفظ قرآن و حدیث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حجت ابوذر بوده باشد و بعض صحابه دیگر مثل ابی دردا نیز موافقت او کرده باشند ، او از قول معاویه و دیگر اصحاب چه حساب میکرد !

و لهذا طایفه [ ای ] از زهاد در این باب متابعت ابوذر اختیار نموده اند ، چنانچه ابن تیمیه در جواب همین طعن گفته :

وقد وافق أبا ذر - علی هذا - طائفة من النسّاک ، کما یذکر عن عبد الواحد بن زید ونحوه ، ومن الناس من یجعل الشبلی من أرباب هذا القول (2) .

و حق آن است که نسبت کردن به ابوذر - علیه الرحمه - این معنا را که قائل بود به اینکه : انفاق کل مال واجب است و مطلق کنز را حرام میدانست ، از افترائات و موضوعات اهل سنت است ، و غرض ابوذر - علیه الرحمه - از خواندن این آیه ، انکار و تعریض بر عثمان و اخوانش بود که مالهای کثیر را به غیر استحقاق غصب کرده ، جمع میکرد ، و مستحق عذاب الیم و نکال و وبال آخرت میشدند ، چنانچه در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

.


1- تفسیر رازی 16 / 44 .
2- [ الف ] مطاعن عثمان . [ منهاج السنة 6 / 227 ] .

ص : 370

عن الأحنف بن قیس ; قال : قدمت المدینة ، فبینا أنا فی حلقة فیها ملأ من قریش إذ جاء رجل أخشن الثیاب ، أخشن الجسد ، أخشن الوجه ، فقام علیهم ، فقال : بشّر الکنّازین برضف یحمی علیه فی نار ‹ 122 › جهنم ، فیوضع علی حلمة ثدی أحدهم حتّی یخرج من نغض کتفیه ، ویوضع علی نغض کتفیه حتّی یخرج من حلمة ثدییه یتزلزل ، قال : فوضع القوم رؤوسهم ، فما رأیت أحداً منهم رجع إلیه شیئاً . قال : فأدبر ، واتبعتُه حتّی جلس إلی ساریة ، فقلت : ما رأیتُ هؤلاء إلاّ کرهوا ما قلت لهم ! فقال : إن هؤلاء لا یعقلون شیئاً ، إن خلیلی أبا القاسم صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دعانی ، فأجبته ، فقال : « أتری أُحداً ؟ » فنظرت ما علیّ من الشمس ، وأنا أظنّه أنه یبعثنی فی حاجة له ، فقلت : أراه ، فقال : « ما یسرّنی أن لی مثله ذهباً أنفقته کلّه إلاّ ثلاثة دنانیر » .

ثمّ هؤلاء یجمعون الدنیا ، لا یعقلون شیئاً ، قال : قلت : ما لک ولإخوتک من قریش لا تعتریهم وتصیب منهم ؟ قال : فلا وربّک ، لا أسألهم عن الدنیا ، ولا أستفتیهم عن دین حتّی ألحق بالله ورسوله . (1) انتهی .

و قرطبی در شرح این حدیث میفرماید :

.


1- [ الف ] کتاب الزکاة ، آخر باب وجوب الزکاة ، فی البقر والغنم . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 3 / 76 - 77 ] .

ص : 371

ظاهر احتجاج أبی ذر بهذا الحدیث وشبهه أن الکنز المتوعّد علیه هو : جمع ما فضّل عن الحاجة ، وهکذا نقل من مذهبه ، وهو من شدائده ( رضی الله عنه ) ، وممّا انفرد به ، وقد روی عنه خلاف ذلک ، وحمل إنکاره هذا علی ما أخذه السلاطین لأنفسهم ، وجمعوه لهم من بیت المال وغیره ، ولذلک هجرهم ، وقال : لا أسألهم عن دنیا ولا أستفتیهم عن دین الله (1) ، والله أعلم . (2) انتهی .

از این عبارت قرطبی ظاهر است که از ابوذر غفاری - علیه الرحمه - خلاف این مذهب که به او نسبت داده اند منقول است ، و حمل این احادیث - که موهم حرمت مطلق کنز است - بر محمل صحیح نزد اهل سنت درست است ; پس روایتی که ظاهرش نسبت خلاف مذهب جمهور به او بوده باشد ، مأوّل یا متروک خواهد بود .

و نیز از این عبارت واضح است که ابوذر غفاری انکار بر عثمان به جهت اخذ و جمع مال خدا [ را ] برای خود ، و تمکین او اقارب خود را بر بیت المال میکرد ، و مفارقت و جدایی عثمان و اخوانش ورزیده (3) بود ، و از او .


1- لم یکن فی المصدر : ( الله ) .
2- [ الف ] قابلت العبارة علی أصل المفهم ، فاغتنم فإنه نادر فی هذه البلاد . ( 12 ) . [ المفهم 3 / 34 ] .
3- ورزیدن : کِشتن ، زراعت کردن ، حاصل کردن ، کسب نمودن . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 372

ناراضی (1) بود ; زیرا که در زمان ابی ذر - علیه الرحمه - سوای عثمان و اخوانش کدام کس بود که بیت المال را برای خود به غیر استحقاق گرفته بود ؟ !

و قوشجی در “ شرح تجرید “ و کابلی در “ صواقع “ تصریح کرده اند به اینکه ابوذر ( رضی الله عنه ) مذمّت و هجو عثمان میفرمود ، و هرگاه عثمان را میدید آیه : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) (2) میخواند (3) .

و قاضی نورالله شوشتری - نوّرالله مرقده - فرموده :

التحقیق أن أبا ذر إنّما کان یتلو هذه الآیة علی عثمان تعریضاً له علی اکتنازه مال بیت المال متوقعاً فی صرفه إلی مصارفه الشرعیة (4) .

پس قصه خواندن ابوذر این آیه را این است که از “ صحیح مسلم “ و “ مفهم “ و “ شرح تجرید “ و “ صواقع “ برآمد ، و این فرقه اهل سنت - از راه بغض .


1- در [ الف ] : ( ناراض ) آمده است که اصلاح شد .
2- التوبة ( 9 ) : 35 .
3- شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 ، الصواقع ، ورق : 277 - 278 .
4- لم نجد هذا الکلام فی إحقاق الحق ولا فی کتاب مصائب النواصب .

ص : 373

و عنادی که دارند - تحریف قصه های واقع مینمایند ، و سر یک قصه را با دُم ‹ 123 › قصه دیگر میبندند و از آن تمثالی خیالی و صنمی موهوم از روح تحقق و وقوع خالی برای خود تراشیده آن را معبود میسازند ! ( أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ) ؟ ! (1) اما آنچه گفته : در همین اثنا عبدالرحمن بن عوف - که بالقطع مبشّر و یکی از ده یار بهشتی بود - رحلت فرموده .

پس منقوض است به دو وجه :

اول : اینکه مبشر بودن عبدالرحمن و یاران او به جنت از موضوعات یکی از شرکای این بشارت است .

و وجوه بطلان حدیث بشارت ده یار به جنت ، در کتب شیعه به شرح و بسط تمام مسطور است (2) .

و از جمله وجوه ابطال آن ، شهادت دادن ابوذر غفاری - علیه رحمة الباری - به ناری بودن عبدالرحمن است ; زیرا که به حکم حدیث صحیح که از پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مروی و منقول شده ، ابوذر صادق و راستگو بوده ، و بنابر آن هرچه ابوذر میگفت بلا شک و ریب است و درست بوده ، و شک .


1- الصافات ( 37 ) : 95 .
2- انظر - مثلا - : الشافی 4 / 30 ، الطرائف : 522 ، بحار الأنوار 31 / 255 - 257 و 49 / 195 ، الغدیر 10 / 118 . . وغیرها .

ص : 374

کردن در صدق و راستی ابوذر ممکن نیست ; زیرا که حدیث مشار الیه متفق علیه فریقین است .

و حکم کردن ابوذر به ناری بودن عبدالرحمن از جهت غفلت و نسیان ، حدیث موضوع نبود ، و الا ندامت بر آن بعد تذکیر ظاهر میکرد ، بلکه از جهت قطع و یقین به اینکه آن حدیث را بعضی از یاران برای تفاخر خود وضع نموده اند ، چنانچه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) زبیر را در جنگ جمل الزام داد ، و اشاره به موضوع بودن حدیث مذکور نمود (1) .

دوم : آنکه قصه مردن عبدالرحمن بن عوف را در حال حیات ابوذر ابن الجوزی - که از اکابر ائمه سنیان است - به اهتمام تمام تکذیب نموده چنانچه در “ تلبیس ابلیس “ گفته :

وما ذکره - أی المحاسبی - من حدیث کعب وأبی ذر فمحال من وضع الجهّال ، وقد روی بعض هذا ، وإن کان طریقه لا یثبت ، وهو بإسناد [ مالک بن عبد الله الزیادی ] (2) ، عن أبی ذر : أنه جاء یستأذن علی عثمان ، فأذن له - وبیده عصاه - فقال عثمان : یا کعب ! إن عبد الرحمن توفّی وترک مالا ، فما تری فیه ؟

.


1- احتجاج 1 / 237 ، بحار الأنوار 32 / 197 - 198 ، 216 و 36 / 324 ، احقاق الحق : 296 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 375

فقال : إن کان یصل فیه حق الله تعالی فلا بأس به . .

فرفع أبو ذر عصاه فضرب کعباً ، وقال سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : ما أُحبّ لو أن لی هذه الجبال کانت ذهباً أنفقه ویتقبّل منی [ أذر خلفی ست أواقی ] (1) ، أنشدتک - یا عثمان - أسمعته ؟ - ثلاث مرّات - قال : نعم .

[ قال المصنف : ] (2) وهذا الحدیث لا یثبت ، وابن لهیعة مطعون فیه ، قال یحیی : لا یحتجّ بحدیثه ، والصحیح فی التاریخ : أن أباذر توفّی سنة خمس وعشرین ، وعبد الرحمن توفّی سنة اثنتین وثلاثین ، فقد عاش عبد الرحمن بعد أبی ذر سبع سنین ، ثم لفظ ما ذکروه من حدیثهم یدلّ علی أن حدیثهم موضوع (3) .

خلاصه کلام ابن جوزی آنکه در اسناد این حدیث ، ابن لهیعه واقع است ، و او مطعون بود ویحیی بن معین گفته که : به حدیث او حجّت نتوان گرفت ، و صحیح در تاریخ آن است که ابوذر در سال بیست و پنجم از هجرت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وفات یافته و عبدالرحمن بعد از هفت سال از وفات ابوذر - علیه الرحمه - در سال سی و دوم مرد .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] قوبل علی أصل تلبیس ابلیس ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) ر . [ تلبیس ابلیس 1 / 222 ] .

ص : 376

اما آنچه مخاطب ‹ 124 › گفته : ابوذر بعد از اقامت ، پیش عثمان آمده گفت : حالا مردم مدینه گرداگرد من جمع میشوند و میخواهند که مرا دیوانه و مسخره سازند .

پس کذب محض و دروغ صرف است ، چنانچه سید مرتضی در نقض مثل این قول فرموده :

فأمّا قوله : ( فأشقق علیه من أن یناله بعض أهل المدینة بمکروه من حیث کان یغلّظ القول ) .

فلیس بشیء یعوّل علیه ; لأنه لم یکن فی أهل المدینة إلاّ من کان راضیاً بقوله ، عاتباً بمثل عتابه ، إلاّ أنهم کانوا بین مجاهر بما فی نفسه ومخف ما عنده ، وما فی أهل المدینة إلاّ من رثی علی ما حدث علی أبی ذر واستفظعه ، ومن رجع کتب السیر عرف ما ذکرناه (1) .

یعنی گفتن عبدالجبار آنکه : ( عثمان بترسید که اهل مدینه مکروهی به حضرت ابوذر برسانند ) پس چیزی نیست که بر آن اعتماد کرده شود ; زیرا که در اهل مدینه کسی نبوده مگر اینکه به قول ابوذر راضی بود ، و بر عثمان مانند عتاب او عتاب میکرد ، مگر اینکه بعضی از ایشان به مجاهرت ، موافقت ابوذر میکردند ، و بعضی در دل خود مخفی میداشتند و در اهل مدینه هیچ .


1- الشافی 4 / 299 .

ص : 377

کس نبود [ مگر آن ] که حدوث قصه اخراج ابوذر را و غیر آن که به ابوذر از ایذا رسید قبیح و فظیع پنداشته ، و کسی که رجوع به کتب سیر و تواریخ کند ، بشناسد آنچه ما ذکر کردیم .

اما آنچه گفته که : ابوذر در قصبه ربذه که بر سه مرحله از مدینه است اقامت انداخت .

پس مقصود مخاطب از این قول آن است که اخفای شناعت عثمان نماید و اخراج ابوذر به ربذه [ را ] به او نسبت ندهد ; و حال آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به این ظلم عثمان بر ابی ذر و طرد و اخراجش خبر داده .

چنانچه در “ شرح عزیزی بر جامع صغیر “ مذکور است :

جندب بن جنادة الغفاری ، کنیته أبو ذر ، « طرید أُمّتی » . . أی مطرودها ، یطردونه « یعیش وحده ، ویموت وحده ، والله یبعث یوم القیامة وحده » (1) .

و از اینجا معلوم شد که این اخراج عثمان ابی ذر را محض ظلم بود ، چه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مطرود بودن او را در مقام مدح ذکر فرموده ، و مظلومیت البته موجب مدح است ، و اگر این مطرود کردن او را به استحقاق میبود ، چه مدح میداشت ؟ !

.


1- السراج المنیر 2 / 464 ، وانظر : الجامع الصغیر 2 / 183 .

ص : 378

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

ولأحمد وأبی یعلی - من طریق أبی الحرب - ، عن أبی الأسود ، عن عمّه ، عن أبی ذر ، قال : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال له : « کیف تصنع إذا أُخرجت منه ؟ » - أی من المسجد النبوی - قال : آتی الشام ، قال : « کیف تصنع إذا أُخرجت منها » ، قال أعود إلیه - أی إلی المسجد - ، قال : « کیف تصنع إذا أُخرجت منه » ، قال : أضرب بسیفی ، قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ألا أدلّک علی ما هو خیر لک من ذلک وأقرب رشداً ؟ تسمع وتطیع وتنساق لهم حیث ساقوک » . (1) انتهی .

در این حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ابوذر اخبار داده که او را اولا به شام اخراج خواهند کرد و از شام نیز اخراج خواهند نمود ، و وقتی که در مسجد نبوی آید ، باز او را از مسجد نبوی به قهر اخراج کنند ، و این اخراج اخیر اخراج به ربذه است ، و اصل عبارت “ مسند احمد بن حنبل “ این است :

عن عبد الرحمن بن غنم ، عن أبی ذر ‹ 125 › قال : کنت أخدم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم آتی المسجد - إذا أنا فرغت من عملی - فأضطجع فیه ، فأتانی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوماً - وأنا مضطجع - فغمزنی برجله ، فاستویت جالساً ، فقال :

.


1- فتح الباری 3 / 218 .

ص : 379

« یا أبا ذر ! کیف تصنع إذا أخرجت منها ؟ » فقلت : أرجع إلی مسجد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وإلی بیتی ، قال : « فکیف تصنع إذا أُخرجت منها ؟ » قال : إذاً آخذ بسیفی فأضرب به من یخرجنی ، فجعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یضرب یده علی منکبی ، فقال ( علیه السلام ) : « غفراً (1) یا أبا ذر ! - ثلاثاً - بل تنقاد معهم حیث قادوک وتنساق معهم حیث ساقوک ولو عبد أسود » .

قال أبو ذر : فلمّا نُفیت إلی الربذة أُقیمت الصلاة ، فتقدّم عبد (2) أسود کان فیها علی نعم الصدقة . . (3) إلی آخره .

و در “ کنز العمال “ از “ جامع عبدالرزاق “ منقول است :

عن طاوس ، قال : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأبی ذر : « مالی أراک لقابقا ؟ ! کیف بک إذا أخرجوک من المدینة ؟ ! » قال : آتی الأرض المقدسة ، قال : « فکیف بک إذا أخرجوک منها ؟ » قال : آتی المدینة ، قال : « فکیف بک إذا أخرجوک منها ؟ » قال : آخذ سیفی فأضرب به ، قال : « لا ، ولکن اسمع وأطع وإن کان عبداً أسود » .

فلمّا خرج أبو ذر إلی الربذة وجد بها غلاماً لعثمان أسود ، فأذّن .


1- در [ الف ] کلمه : ( غفراً ) خوانا نیست .
2- فی المصدر : ( رجل ) .
3- [ الف ] مسند أبو ذر ، قوبل علی أصل المسلم . [ مسند احمد 5 / 144 ] .

ص : 380

وأقام ، ثم قال : تقدّم یا أبا ذر ! قال : لا ، إن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أمرنی أن أسمع وأُطیع وإن کان عبداً أسود . . فتقدّم فصلّی خلفه . عب (1) .

وسید مرتضی علم الهدی در نقض مثل این قول فرموده :

فأمّا قوله : ( إن الأخبار متکافئة فی أمر أبی ذر وإخراجه إلی الربذة ، وهذا کان باختیاره أو بغیر اختیاره ) .

فمعاذ الله أن یتکافئ ذلک ، بل المعروف الظاهر أنه نفاه أولا إلی الشام ، ثم إلی الربذة ، وقد روی جمیع أهل السیر علی اختلاف طرقهم وأسانیدهم . . إلی آخر ما مرّ نقله من قبل ذلک (2) .

و عبارت “ روضة الأحباب “ که اخراج عثمان ابوذر را به ربذه در آن به تصریح مذکور است سابق نقل نموده شد (3) .

و در “ شرح نهج البلاغه “ ابن ابی الحدید مذکور است :

روی أبو بکر أحمد بن [ عبد ] (4) العزیز الجوهری - فی کتاب السقیفة - ، عن عبد الرزاق ، عن أبیه ، عن عکرمة ، عن ابن عباس ، قال : لمّا أُخرج أبو ذر إلی الربذة ، أمر عثمان فنودی فی .


1- کنز العمال 5 / 782 ، ولاحظ : مصنف عبدالرزاق 2 / 381 .
2- الشافی 4 / 293 .
3- روضة الأحباب ، ورق : 322 .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 381

الناس : ألاّ یکلّم أحدٌ أبا ذر ، ولا یشیّعه . . وأمر مروان بن الحَکَم أن یخرج به ، فخرج به ، وتحاماه الناس إلاّ علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وعقیلا - أخاه - وحسناً ، وحسیناً [ ( علیهما السلام ) ] ، وعماراً ، فإنهم خرجوا معه لیشیّعونه ، فجعل الحسن [ ( علیه السلام ) ] یکلّم أبا ذر ، فقال له مروان : [ إیهاً ] (1) یا حسن ! ألا تعلم أن أمیر المؤمنین قد نهی عن کلام هذا الرجل ؟ ! فإن کنت لا تعلم فاعلم ذلک ، فحمل علی [ ( علیه السلام ) ] علی مروان ، فضرب بالسوط بین أُذنی راحلته ، وقال : تنحّ ! نحّاک (2) الله إلی النار . ‹ 126 › فرجع مروان مغضباً إلی عثمان ، فأخبره الخبر ، فتلظّی علی علی [ ( علیه السلام ) ] . ووقف أبو ذر ، فودّعه القوم ، ومعه ذکوان مولی أُمّ هانی بنت أبی طالب . قال ذکوان : فحفظت کلام القوم - وکان حافظاً - فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « یا أبا ذر ! إنک غضبت لله ، إن القوم خافوک علی دنیاهم ، وخفتهم علی دینک ، فامتحنوک بالقلی ، ونفوک إلی الفلا ، والله لو کانت السماوات والأرض علی عبد رتقاً ثم اتقی الله لجعل له منها مخرجاً ، یا أبا ذر ! لا یؤنسنّک إلاّ الحقّ ، ولا یوحشنّک إلاّ الباطل » .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لحّاک ) .

ص : 382

ثم قال لأصحابه : « ودّعوا عمّکم » ، وقال لعقیل : « ودّع أخاک » . فتکلّم عقیل ، فقال : ما عسی أن تقول (1) - یا أبا ذر ! - أنت تعلم أنا نحبّک وأنت تحبّنا ، فاتق الله فإن التقوی نجاة ، واصبر فإن الصبر کرم ، واعلم أن استثقالک الصبر من الجزع ، واستبطاءک العافیة من الیأس ، فدع الیأس والجزع .

ثم تکلّم الحسن [ ( علیه السلام ) ] فقال : « یا عمّاه ! لولا أنه لا ینبغی للمودّع أن یسکت ، وللمشیّع أن ینصرف لقصر الکلام وإن طال الأسف ، وقد أتی القوم إلیک ما تری ، فضع عنک الدنیا بتذکّر فراقها (2) ، وشدّة ما اشتدّ منها برجاء ما بعدها ، واصبر حتّی تلقی نبیّک ( صلی الله علیه وآله ) وهو عنک راض » .

ثم تکلّم الحسین [ ( علیه السلام ) ] فقال : « یا عمّاه ! إن الله تعالی قادر أن یغیّر ما قد تری ، والله ( کُلَّ یَوْم هُوَ فِی شَأْن ) (3) ، وقد منعک القوم دنیاهم ، ومنعتهم دینک ، فما أغناک عمّا منعوک وأحوجهم إلی ما منعتهم ، فاسأل الله الصبر والنصر ، واستعذ به من الجشع والجزع ، .


1- فی المصدر : ( نقول ) .
2- فی المصدر : ( فراغها ) .
3- الرحمن ( 55 ) : 29 .

ص : 383

فإن الصبر من الدین والکرم ، وإن الجشع لا یقدّم رزقاً ، والجزع لا یؤخّر أجلا » .

ثم تکلم عمار ( رحمه الله ) مغضباً ، فقال : لا آنس الله من أوحشک ، ولا آمن من أخافک ، والله لو أردت دنیاهم لآمنوک ، ولو رضیت أعمالهم لأحبّوک ، وما منع الناس أن یقولوا بقولک إلاّ الرضا بالدنیا والجزع من الموت ، ومالوا إلی ما سلطان جماعتهم علیه ، والملک لمن غلب ، فوهبوا لهم دینهم ، ومنحهم القوم دنیاهم ، فخسروا الدنیا والآخرة ألا ذلک هو الخسران المبین (1) .

فبکی أبو ذر ( رحمه الله ) - وکان شیخاً کبیراً - وقال : رحمکم الله یا أهل بیت الرحمة ! إذا رأیتُکم ذکرتُ بکم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ما لی بالمدینة سکن ولا شجن غیرکم ، إنی ثقلت علی عثمان بالحجاز ، کما ثقلت علی معاویة بالشام ، وکره أن أُجاور أخاه وابن خاله بالمصرین ، فأُفسد الناس علیهما ، فسیّرنی إلی بلد لیس لی به ناصر ولا دافع إلاّ الله ، والله ما أُرید إلاّ الله صاحباً ، وما أخشی مع الله وحشة (2) .

.


1- إشارة إلی قوله تعالی : ( خَسِرَ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ ) فی سورة الحجّ ( 22 ) : 11 .
2- شرح ابن ابی الحدید 8 / 252 ، ولاحظ : بحارالأنوار 22 / 411 .

ص : 384

و کلام جناب امیر ( علیه السلام ) در “ نهج البلاغة “ - که به اعتراف اکابر اهل سنت از کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (1) - نیز مذکور است (2) .

و کلام جناب امیر ( علیه السلام ) را شمس الدین ابوالمظفر یوسف سبط ابن الجوزی در “ تذکرة خواص الأُمة “ بدین عبارت آورده : ‹ 127 › روی الشعبی ، عن أبی أراکة ، قال : لمّا نفی أبو ذر إلی الربذة ، کتب إلیه علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « أمّا بعد ; یا أبا ذر ! فإنک غضبت لله تعالی ، فارج من غضبت له ، إن القوم خافوک علی دنیاهم ، وخفتهم علی دینک ، فاترک لهم ما خافوک علیه ، واهرب منهم لما خفتهم علیه ، فما أحوجهم إلی ما منعتهم ، وما أغناک عما منعوک ! وستعلم مَن الرابح غداً ، فلو أن السماوات والأرض کانتا رتقاً علی عبد ثم اتّقی الله لجعل له منها مخرجاً ، لا یؤنسنّک إلاّ الحقّ ، ولا یوحشنّک إلاّ الباطل ، ولو قبلت دنیاهم لأحبّوک ، ولو قرضت منها لأمنّوک » . (3) انتهی .

از این کلام اخراج عثمان اباذر را جبراً و ظلماً ظاهر شد .

.


1- مراجعه شود به شرح المقاصد تفتازانی 2 / 301 ، شرح تجرید العقائد قوشچی : 378 .
2- نهج البلاغة 2 / 12 - 13 .
3- تذکرة الخواص : 143 .

ص : 385

و نیز معلوم شد که نزد جناب امیر ( علیه السلام ) این اخراج او ظلم بود ، و هیچ عذری از عثمان در این باب مقبول نبود ، لهذا مذمّت شدید عثمان در این کلام فرموده و او را از اصحاب دنیا و ارباب باطل و خسران دانسته .

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

وفی طبقات ابن سعد - من وجه آخر - : إن ناساً من أهل الکوفة قالوا لأبی ذر - وهو بالربذة - : إن هذا الرجل فعل بک وفعل ، فهل أنت ناصب لنا رایة ؟ یعنی فتقاتله ، فقال : لا ، لو أن عثمان سیّرنی من المشرق إلی المغرب لسمعت وأطعت . (1) انتهی .

از این روایت صریح واضح است آنکه عثمان اباذر را به قهر و جبر اخراج کرده بود ، نه آنکه ابوذر به اختیار خود به ربذه رفته ، لهذا اهل کوفه به غضب آمده به سبب این فعل شنیع عثمان ، از ابوذر اجازه قتال عثمان خواستند .

و معنای قول ابوذر که : ( اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب راند اطاعت او کنم ) ، آن است که چون عثمان امام جائر (2) است و بر مخالفت ایذا میرساند به جهت تقیه اطاعت او خواهم کرد ، اگر چه مرا از مشرق به مغرب راند ، و به همین جهت اهل کوفه را از قتال منع کرد .

و این قول ابوذر امتثال امر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است که در حدیث واقدی و احمد .


1- [ الف ] کتاب الزکاة . [ فتح الباری 3 / 217 ، ولاحظ : الطبقات 4 / 227 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( جابر ) آمده است .

ص : 386

و ابویعلی واقع شده که : « تسمع وتطیع وتنساق لهم حیث ساقوک (1) » .

و در “ تاریخ خمیس فی احوال النفس النفیس “ در غزوه تبوک مذکور است :

ثم مضی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سائراً ، فجعل یتخلّف عنه الرجل ، [ فیقولون : یا رسول الله ! تخلف فلان ] (2) ، فیقول : « دعوه ، فإن یکن فیه خیر فسیلحقه الله بکم ، وإن یکن غیر ذلک فقد أراحکم الله منه » ، کما مرّ ، حتّی قیل : یا رسول الله ! [ ص ] تخلّف أبوذر ، وأبطأ به بعیره ، فقال : « دعوه فإن یکن فیه خیر فسیلحقه الله بکم ، وإن یکن غیر ذلک فقد أراحکم الله منه » ، وتلوّم أبو ذر علی بعیره ، فلمّا أبطأ علیه أخذ متاعه فحمله علی ظهره ، ثم خرج یتبع [ اثر ] (3) رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .


1- مسند احمد 5 / 166. ونقل ذلک السید المرتضی ( قدس سره ) عن الواقدی فی الشافی 4 / 298 ، ولاحظ : الغدیر 8 / 307 ، بحارالأنوار 31 / 180 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 57 ، وعن أبی یعلی فی فتح الباری 3 / 218 ، و عمدة القاری 8 / 263 ، وانظر : کتاب الفتن لنعیم بن حماد : 145 ، کنز العمال 5 / 784 ، 786 ، 788 ، مجمع الزوائد 5 / 223 ، صحیح ابن حبان 15 / 52 ، الفائق للزمخشری 3 / 209 ، شرح ابن ابی الحدید 8 / 261 ، تاریخ مدینة دمشق 1 / 146 - 148 و 66 / 191 - 192 ، سبل الهدی والرشاد 10 / 102 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 387

ماشیاً ، ونزل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بعض منازل ، فنظر ناظر من المسلمین فقال : یا رسول الله ! [ ص ] هذا رجل یمشی فی الطریق وحده ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یکن (1) أبا ذر » ، فلمّا تأمّله القوم فقالوا : یا رسول الله [ ص ] ! هو - والله ! - أبو ذر ، فقال : « رحم الله أبا ذر ! یمشی وحده ، ویموت وحده ، ویُبْعث ‹ 128 › وحده » ، فقضی الله سبحانه وتعالی أن أبا ذر لمّا أخرجه عثمان . . . إلی الربذة ، فأدرکه بها میتة (2) ولم یکن معه [ أحد ] (3) إلاّ امرأته وغلامه ، فأوصاهما : أن غسّلانی ، وکفّنانی ، ثم ضعانی علی قارعة الطریق (4) .

(5) و شیخ عبدالحق - که از متأخرین اهل سنت ، نهایت معتبر و معتمد است - در “ رجال مشکاة “ اخراج عثمان ابی ذر را بلکه دیگر صحابه را ، در کتاب خود ذکر کرده و آن را تصدیق ساخته ، چنانچه در “ رجال مشکاة “ در ضمن مطاعن عثمان گفته :

منها : نفی جماعة من أعلام الصحابة عن أوطانهم .


1- فی المصدر : ( کن أبا ذر ) .
2- فی المصدر : ( وأدرکته بها منیته ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ تاریخ الخمیس 2 / 127 ] .
5- در [ الف ] به اندازه دو کلمه سفید است .

ص : 388

کأبی ذر وغیره (1) .

و در جواب گفته :

أمّا نفی بعض الصحابة کأبی ذر (2) ; فلأنه کان یتجاسر علیه ویجیبه بالکلام الخشن ، وکان ذلک یؤدّی إلی ذهاب هیبته وتقلیل حرمته . (3) انتهی .

و در “ معارف “ ابن قتیبه به ترجمه ابوذر مذکور است :

وکان عثمان سیّره إلی الربذة ، فمات بها سنة اثنتین وثلاثین (4) .

بلکه والد مخاطب نیز نفی و اجلای عثمان ابی ذر را قبول نموده ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ آورده :

ابوذر را به جهت آنکه رخنه در قواعد مقرره شرع نیافتد ، و عبدالله بن مسعود را برای آنکه تا در اجتماع ناس بر مصحف شیخین خللی واقع نشود ، از جاهای خویش اشخاص نمود (5) .

.


1- [ الف ] ترجمه عثمان . [ رجال مشکاة : ] .
2- از قسمت : ( عن أوطانهم کأبی ذر . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- [ الف ] ترجمه عثمان . [ رجال مشکاة : انظر : الصواعق المحرقة لابن حجر 1 / 335 ] .
4- المعارف : 253. دو سطر گذشته در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
5- [ الف ] مآثر عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 248 ] .

ص : 389

و جای دیگر گفته :

و بعد وفات عبدالرحمن بن عوف . . . در مسأله جمع مال اختلاف افتاد ، امیرالمؤمنین عثمان جانب راجح را - که مجمع علیه مسلمین است - پیش گرفته ، ابوذر غفاری را که از خلاف آن منع فرمود ، چون شرّ و شور بلند شد ، از شامش به مدینه طلب داشت ، وقتی که آن نیز سودمند نشد ، به طرف ربذه روان ساخت ، در این حرکت کدام خلاف ما ینبغی به وقوع آمده ؟ مسأله مجمع علیه همان است که ذی النورین به آن تمسک فرمود ، و اجلا در مثل این فتنه که رخنه در قواعد مقرره دین اندازد ، غیر مستبعد (1) .

و شیخ ابو عبدالله علقمی در “ کوکب منیر شرح جامع صغیر “ (2) از ابن سید الناس از ابن اسحاق آورده :

عن ابن مسعود ، قال : لمّا نفی عثمان أبا ذر إلی الربذة ، وأصابه بها قَدَره ، لم یکن معه أحدٌ إلاّ امرأته وغلامه ، فأوصاهما أن :

.


1- ازالة الخفاء 2 / 235 .
2- لا زال مخطوطاً حسب علمنا ، ولم نتحصل علی خطیته . قال فی کشف الظنون 1 / 560 : الجامع الصغیر من حدیث البشیر النذیر ; للشیخ الحافظ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی . . . وللأصل شروح ، منها : شرح الشیخ شمس الدین محمد بن العلقمی الشافعی تلمیذ المصنف ( المتوفی سنة 929 تسع وعشرین وتسعمائة ) وهو شرح بالقول فی مجلدین ، وسمّاه : الکوکب المنیر ، لکنه قد یترک أحادیث بلا شرح لکونها غیر محتاجة إلیه .

ص : 390

غسّلانی ، وکفّنانی ، ثم ضعانی علی قارعة الطریق ، فأول رکب یمرّ بکم قولوا : هذا أبو ذر صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأعینونا علی دفنه . . فلمّا مات فعلا ذلک (1) .

و علامه ابن خلّکان در “ تاریخ وفیات الاعیان “ در ترجمه یحیی بن اکثم گفته :

الرَبَذَة : بفتح الراء والباء الموحدة والذال المعجمة ، وبعدها هاء ساکنة ، وهی قریة من قری المدینة علی طریق الحاجّ ، ینزلونها عند عبورهم علیها ، وهی التی نفی عثمان بن عفان . . . أبا ذر الغفاری إلیها ، وأقام بها حتّی مات ، وقبره ظاهر هناک یزار (2) .

و در “ استیعاب “ مذکور است :

عن عبد الرحمن بن غنم ، قال : کنت عند أبی الدرداء إذ دخل رجل من أهل المدینة ، فسأله ، فقال : أین ترکت أبا ذر ؟ قال :

.


1- [ الف ] شرح حدیث : عویمر حکیم أمتی ، وجندب طرید أمتی . ( 12 ) . قوبل علی أصله ، والنسخة الحاضرة لا تخلو عن سقم . ( 12 ) . وإنی - بعون الله وتأییده - قابلتها علی نسختین ، فوجدته مطابقاً . ( 12 ) . شریف حسین . [ کوکب منیر : وانظر عیون الأثر لابن سید الناس 2 / 257 ] .
2- [ الف ] ترجمه یحیی بن اکثم . [ وفیات الأعیان 6 / 164 - 165 ] .

ص : 391

بالربذة ، فقال أبو الدرداء : ( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ) ! (1) لو أن أبا ذر قطع منی عضواً ما هَجَّنْتُه (2) لما سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول فیه . (3) انتهی .

و این کلام ابی دردا تعریض صریح است به همین اخراج نمودن عثمان اباذر را و گفتن : ‹ 129 › ( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ) مشعر است بر عظمت این مصیبت که به چنین اکابر اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چنین تذلیل و اهانت رسید .

و در “ تاریخ خمیس “ مذکور است :

قال ابن خلّکان وغیره : لمّا بویع عثمان . . . نفی أبا ذر الغفاری إلی الربذة ; لأنه کان یزهّد الناس فی الدنیا .

وردّ الحَکَم بن العاص ، وقد کان نفاه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الربذة .

وفی الریاض [ النضرة ] (4) : ردّه من الطائف إلی المدینة ، ولم .


1- البقرة ( 2 ) : 156 .
2- تهجین الأمر : تقبیحه . انظر : الصحاح للجوهری 6 / 2217 .
3- [ الف ] ترجمه ابی ذر ، جندب . [ الاستیعاب 1 / 256 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 392

یردّه أبو بکر ولا عمر . . . فردّه عثمان (1) .

و در “ حیاة الحیوان “ هم عبارت ابن خلّکان [ را ] نقل کرده (2) .

و طیبی در “ شرح مشکاة “ در مناقب ابی ذر گفته :

روی ابن عبد البرّ : ان عثمان استقدمه من الشام لشکوی معاویة منه ، وأسکنه الربذة ، فمات بها ، وقال علی [ ( علیه السلام ) ] فی حقّه : « ذلک رجل وعی علماً عجز عنه الناس » . (3) انتهی .

و هرگاه که اخراج عثمان اباذر را به ربذه به جبر و قسر به روایات کتب معتبره اهل سنت دریافتی ، پس بدان که از عثمان فقط اخراج ابی ذر به ربذه به وقوع نیامده بلکه آن بزرگوار را به ضرب تازیانه هم صدمه رسانیده ، چنانچه در “ شرح تجرید “ ملا قوشچی مذکور است :

وضرب أبا ذر ; لأنه قد بلغه أنه کان فی الشام إذا صلّی الجمعة ، وأخذ الناس فی مناقب الشیخین ، یقول لهم : أرأیتم ما أحدث الناس بعدهما : شیّدوا البنیان ، ولبسوا الناعم ، ورکبوا الخیل ، وأکلوا الطیبات .

.


1- [ الف ] شروع مقتل عثمان در خلافت او . ( 12 ) . [ تاریخ الخمیس 2 / 259 ، ولاحظ : الریاض النضرة 2 / 189 ( طبعة مصر ) ] .
2- حیاة الحیوان 1 / 76 .
3- [ الف ] کتاب المناقب ، باب جامع المناقب ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح 11 / 345 ، ولاحظ : الاستیعاب 1 / 253 ] .

ص : 393

وکاد یفسد بأقواله الأُمور ، ویشوّش الأحوال ، واستدعاه من الشام ، فکان إذا رأی عثمان قال : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) (1) ، فضربه عثمان بالسوط علی ذلک تأدیباً . (2) انتهی .

یعنی زد عثمان اباذر را به این جهت که رسید عثمان را که ابوذر در شام هرگاه نماز جمعه میخواند و مردمان مناقب شیخین ذکر کردن میگرفتند ، میگفت به مردمان : آیا دیدید آنچه احداث کردند مردم بعد شیخین ، به گچ اندود کردند بناها را ، و پوشیدند جامه های نرم و نازک را ، و سوار شدند بر اسبها ، و خوردند طیبات را - و این تعریض است به عثمان - ، و قریب بود که فاسد کند ابوذر به این اقوال خود ، امور را و مشوّش کند احوال را ، عثمان ابوذر را از شام طلب داشت ، پس حال ابوذر این بود که هرگاه عثمان را میدید این آیه را میخواند که محصلش این است : روزی که گرم کرده شود - یعنی برافروزند آتش را - بر آن گنجها در آتش دوزخ ، پس داغ کرده شود بدان دینارها و درهمهای سوزان پیشانیهای ایشان و پهلوهای ایشان و پشتهای ایشان ، پس عثمان ابوذر را به تازیانه زد بر این برای تأدیب . انتهی المحصل .

و همچنین قطب الدین شیرازی در “ حواشی تجرید “ گفته :

.


1- التوبة ( 9 ) : 35 .
2- شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 .

ص : 394

قوله : ( ضرب أبا ذر ) قلنا : لأنه بلغه أنه کان فی الشام إذا صلّی الجمع ، وأخذ الناس فی مناقب الشیخین ، یقول لهم : لو رأیتم ما أحدث الناس بعدهما : شیّد والبنیان ، ولبسوا الناعم ، ورکبوا الخیل ، وأکلوا الطیبات .

وکان یفسد بأقواله الأُمور ، ویشوش الأحوال ، استدعاه ‹ 130 › من الشام ، فکان إذا رأی عثمان قال : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ ) (1) ، فضربه عثمان بالسوط علی ذلک تأدیباً .

وللإمام ذلک بالنسبة إلی کلّ من أساء أدبه علیه ، وإن أفضی ذلک التأدیب إلی إهلاکه (2) .

و ضرب ابی ذر را تاج الدین سبکی هم در “ طبقات شافعیه “ از محمد بن ابراهیم البوسیجی در تفسیر قول عایشه نقل کرده ، کما سیجیء (3) .

و ملا محسن کشمیری در “ نجاة المؤمنین “ گفته :

وأمّا ضربه أباذر ; فلأنه قد بلغه أنه کان فی الشام إذا صلّی الجمعة ، وأخذ الناس فی مناقب الشیخین ، یقول : أرأیتم ما أحدث الناس بعدهما : فإنهم شیّدوا البنیان ، ولبسوا الناعم ، ویرکبون .


1- التوبة ( 9 ) : 35 .
2- حواشی تجرید :
3- طبقات الشافعیة الکبری 2 / 199 .

ص : 395

الخیل ، ویأکلون الطیبات . .

فأفسد علیهم الأحوال ، فاستدعاه من الشام ، وإذا رأی عثمان کان یقرأ : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) ، فضربه عثمان بالسوط علی ذلک تأدیباً ; لأنه یحرّم المباحات ، وقد وعد الله ورسوله للمؤمنین التوسّع فی الرزق . . إلی آخره (1) .

اما آنچه گفته : در این حالات هرگز شکایت عثمان از وی منقول نشده .

پس مقدوح است به اینکه : سید مرتضی علم الهدی و ابن ابی الحدید از واقدی نقل کرده اند که او از ابوالاسود دئلی روایت کرده که :

من دوست داشتم ملاقات ابوذر و پرسیدن از سبب بیرون شدن او از مدینه [ را ] ، پس به ربذه رفتم و از ابوذر پرسیدم ، ابوذر بعد نقل حدیثی از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفت :

والله لیلقینّ اللهَ عثمانُ وهو آثم فی جنبی .

وکان یقول بالربذة : ما ترک الحقّ لی صدیقاً .

وکان یقول فیها : ردّنی عثمان بعد الهجرة أعرابیاً (2) .

.


1- نجاة المؤمنین :
2- الشافی 4 / 298 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 57 - 58 .

ص : 396

اما آنچه گفته : جمیع مورخین نوشته اند که : چون در قصبه ربذه رسید . . . الی آخر .

پس اولا : قول اهل سنت بر شیعه حجت نیست .

و ثانیاً : اگر این هم ثابت شود که ابی ذر پسِ عثمان نماز خواند و به او اقتدا نمود ، دلیل رضای او از عثمان و اعتقادش به حقیّت خلافت او نمیتواند شد ، چه جا اقتدا به غلام مجهول الحال ، چه در روایات “ صحاح “ اهل سنت وارد است که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ابی ذر ارشاد فرمود که : « چه خواهی نمود تو در وقتی که بر تو امیران مسلط شوند که نماز را از اوقات آن تأخیر نمایند ؟ ! » ابوذر عرض کرد که : چه ارشاد میفرمایی ؟ آن حضرت فرمود : « صلّ الصلاة لوقتها فإن أدرکتها معهم فصل » . یعنی بخوان نماز را به وقت آن و اگر بیابی نماز را با این امرا نیز بخوان .

پس معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم فرمود به ابی ذر که : « اقتدا نماید به چنین امرا که تأخیر نماز از اوقات آن نمایند » ، و ظاهر است که این امرا امرای جور و بغی اند ، نه خلفای راشدین .

مسلم در “ صحیح “ خود آورده :

عن أبی ذر ( رضی الله عنه ) ، قال : قال لی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کیف أنت إذا کانت علیک أُمراء یؤخّرون الصلاة عن وقتها » أو : « یمیتون الصلاة عن وقتها ؟ ! » قال : قلت : فما

ص : 397

تأمرنی ؟ قال : « صلّ الصلاة لوقتها ، فإن أدرکتها معهم فصلّ فإنها لک نافلة » (1) .

و نیز از این حدیث معلوم شد که خلفای ثلاثه از خلفای جور بودند نه از خلفای راشدین ; ‹ 131 › وجهش آنکه از قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « کیف أنت إذا کانت علیک أُمراء یؤخّرون الصلاة عن وقتها » ، صریح ظاهر است که حضرت ابی ذر ادراک زمانه این خلفای جور خواهد فرمود ، و معلوم است که بر ابی ذر سوای ثلاثه کسی دیگر از جابران امیر و حاکم نشده ، چه او ( رضی الله عنه ) در زمان خلافت عثمان وفات یافت ، چنانچه شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ تصریح کرده (2) .

و آنچه مخاطب گفته که : ابوذر به غلام عثمان گفت که : تو نایب عثمانی (3) ، و عثمان بهتر است از من .

پس چونکه بی سند است قابل اعتبار نباشد ، و چگونه این نقل از ابوذر معتبر باشد حال آنکه - چنانچه دانستی - ابوذر عثمان را از سلاطین جور - که مال خدا را برای خود جمع کرده بودند - میدانست ، و او را از مبشّرین به نار .


1- [ الف ] کتاب الصلاة باب کراهیة تأخیر الصلاة عن وقتها المختار . . الی آخره . قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 2 / 120 ] .
2- در طعن سوم عثمان از أشعة اللمعات 1 / 294 گذشت .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عثمان ) آمده است .

ص : 398

جهنم میگفت ، و آیه : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ . . ) الی آخر بر او میخواند .

و نیز ابوذر خود را از شیخین بهتر میدانست ، پس چه ممکن است که او عثمان را از خود بهتر دانسته باشد ، در “ توشیح شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

لأبی یعلی : عن ابن عباس ; ان عثمان دعا أبا ذر ، فقال : أنت الذی قلت (1) : إنک خیر من أبی بکر وعمر ، قال : لا ، ولکن سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « إن أحبّکم إلیّ وأقربکم منی من بقی علی عهدی (2) الذی عاهدته علیه » وأنا باق علی عهده ! قال : فأمره أن یلحق بالشام ، فکان یحدّثهم ویقول : لا یبیتنّ عند أحدکم دینار ولا درهم إلاّ ما ینفقه فی سبیل الله أو بعده (3) لغریم ، فکتب معاویة إلی عثمان : إن کان لک بالشام حاجة فابعث إلی أبی ذر . . فکتب إلیه أن أقدم علیّ . (4) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( تزعم ) .
2- فی المصدر : ( العهد ) .
3- فی المصدر : ( یعدّه ) .
4- [ الف ] کتاب الزکاة باب ما أُدی زکاته فلیس بکنز . ( 12 ) . قوبل علی أصل التوشیح لجلال الدین السیوطی . ( 12 ) . [ التوشیح 2 / 197 - 198 ] .

ص : 399

و مخاطب بر ابوذر افترا بسته که او گفت : نایب شخص در حکم آن شخص است ، پس نسبت این امر به ابوذر ( رضی الله عنه ) به غایت عجیب است ; زیرا که مخاطب در باب یازدهم این معنا را از اوهام شیعه گفته ، حیث قال :

یازدهم : أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات ، یعنی تابع را حکم متبوع دادن ، مثل آنکه گویند : امام نایب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم است در تبلیغ احکام ، پس مُبلّغ احکام باشد مثل پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، و پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم معصوم است ، پس امام باید که معصوم باشد . (1) انتهی .

پس امری که به نزد او از اوهام شیعه است ، به صحابی جلیل القدر نسبت دادن به غایت عجیب و نهایت غریب است ، مگر آنکه ابوذر را هم از شیعه قرار دهد ، و این معنا را هم از اوهام او برشمارد ، لیکن در این صورت مقصودش حاصل نخواهد شد .

و مع هذا در کلام شیعه و در کلامی که به ابوذر نسبت داده ، تفاوت ظاهر است ; زیرا که کلام شیعه در نایب عام است که البته میباید که نایب عام مثل منوب عنه باشد در جمیع امور إلاّ ما أخرجه الدلیل ، به خلاف نایب خاص ، مثل عمّال و حکّام که بودن ایشان در جمیع صفات مثل منوب عنه هرگز به دلیل عقل و نقل ثابت نشده .

.


1- تحفه اثناعشریه : 350 .

ص : 400

اما آنچه گفته : و قصه عبادة بن الصامت خود افترا و بهتان است .

جوابش آنکه چون علمای شیعه این قصه را در مطاعن عثمان ذکر نکرده اند - چنانچه اشاره به آن نموده شد - پس این قصه ‹ 132 › خواه راست باشد خواه دروغ ما را به تصدیق و تکذیب آن حاجتی نیست .

اما قصه گذشتن قطار شتران پر از مشکهای شراب .

پس شیخ علی متقی در کتاب “ کنز العمال “ از ابن عساکر چنین نقل کرده :

عن محمد بن کعب القرطی ، قال : غزا عبد الرحمن بن سهل الأنصاری - فی زمن عثمان ، ومعاویة أمیر علی الشام - فمرّت به روایا (1) خمر تحمل ، فصال إلیها عبد الرحمن برمحه ، فبقر کل راویة منها ، فناوشه غلمانه حتّی بلغ شأنه معاویة ، فقال : دعوه ; فإنه شیخ قد ذهب عقله ، فقال : کذب - والله - ما ذهب عقلی ، ولکن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهانا أن ندخله بطوننا وأسقیتنا ، وأحلف بالله لئن أنا بقیتُ حتّی أری فی معاویة ما سمعت من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لأبقرنّ بطنه أو لأموتنّ دونه (2) .

وذکر این قصه در مطاعن معاویه مناسب است نه در مطاعن عثمان ، مگر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( راویا ) آمده است .
2- [ الف ] کتاب الحدود ، حد خمر . ( 12 ) . [ کنز العمال 5 / 493 - 494 ] .

ص : 401

اینکه از روی تاریخ ثابت شود که خبر این قصه به عثمان رسیده ، و عثمان معاویه را به این جریمه تعزیر ننموده .

اما آنچه گفته : آنچه در وجه ناخوشی عبدالله بن مسعود ذکر کرده اند نیز غلط و افترا است ، در کتب صحیحه از آن اثری نیست .

پس بدان که ابن حجر در “ صواعق محرقه “ انکار تمام قصه عبدالله بن مسعود ننموده ، بلکه بعض قصه را تسلیم کرده ، وهذه عبارته :

وجواب ذلک : أن حبسه لعطاء ابن مسعود ، وهجره له ، فلِما بلغه عنه ما یوجب ذلک إلقاء لأبّهة الولایة (1) .

و جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ - در حدیث طویلی که در نقض جواب طعن دهم نقل نموده خواهد شد - از ابن مسیب نقل کرده [ اند ] که او در بیان سبب قتل عثمان گفته :

وقد کان قبل ذلک من عثمان هنات إلی عبد الله بن مسعود وأبی ذر وعمار بن یاسر ، فکانت بنو هذیل وبنو زهرة فی قلوبهم [ ما فیها ] (2) لحال ابن مسعود ، وکانت بنو غفّار وأحلافها ومن غضب لأبی ذر فی قلوبهم ما فیها ، وکانت بنو مخزوم قد ضغث (3) .


1- الصواعق المحرقة 1 / 334 .
2- الزیادة من المصدرین .
3- فی المصدرین : ( حنقت ) .

ص : 402

علی عثمان لحال عمار بن یاسر (1) .

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

ورووا أنه کان یقول - فی کل یوم جمعة بالکوفة جاهراً معلناً - : إن أصدق القول کتاب الله ، وأحسن الهدی هدی محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وشرّ الأمور محدثاتها ، وکل محدث بدعة ، وکل بدعة ضلالة ، وکل ضلالة فی النار .

وإنّما کان یقول ذلک معرّضاً بعثمان حتّی غضب الولید من استمرار تعرّضه ، ونهاه عن خطبته هذه ، فأبی أن ینتهی ، فکتب إلی عثمان فیه ، فکتب عثمان یستقدمه علیه .

وروی : أنه لمّا خرج عبد الله بن مسعود إلی المدینة ، مزعجاً عن الکوفة ، خرج الناس معه یشیّعونه ، وقالوا : یا أبا عبد الرحمن ! ارجع ، فوالله لا یصل إلیک هذا (2) فإنا لا نأمنه علیک ، فقال : أمر سیکون ، ولا أحبّ أن أکون أول من فتحه .

وقد روی عنه ‹ 133 › - من طرق لا تحصی کثرة - : أنه کان یقول : ما یزن عثمان عند الله جناح ذباب .

وتعاطی شرح ما روی عنه فی هذا الباب یطول ، وهو أظهر من .


1- تاریخ الخلفاء 1 / 157 ، الصواعق المحرقة 1 / 342 .
2- فی المصدر : ( لا یوصل إلیک أبداً ) .

ص : 403

أن یحتاج إلی استشهاد علیه ، وأنه بلغ من إزراء عبد الله من (1) مظاهرته بالعداوة أن قال - لمّا حضره الموت - : من یتقبّل منی وصیة أُوصیه [ علی ما ] (2) بها . . فسکت القوم ، وعرفوا الذی یرید ، فأعادها ، فقال عمار بن یاسر : أنا أقبلها ، فقال ابن مسعود : لا یصلّی علیّ عثمان ، فقال : ذلک لک .

فیقال : إنه لمّا دفن جاء عثمان منکراً لذلک ، فقال له قائل : إن عماراً ولی هذا الأمر ، فقال لعمار : ما حملک علی أن لم تؤذن ؟ فقال : إنه عهد إلیّ ألاّ أؤذنک (3) . . فوقف علی قبره وأثنی علیه ، ثم انصرف ، وهو یقول : دفعتم (4) - والله ! - بأیدیکم عن خیر من بقی ، فمثّل الزبیر [ بقول ] (5) الشاعر :

لأعرفنّک بعد الموت تندبنی * وفی حیاتی ما زوّدتنی زادی فلمّا مرض ابن مسعود - مرضاً مات فیه - فأتاه عثمان عائداً ، قال : ما تشتکی ؟ قال : ذنوبی ، قال : فما تشتهی ؟ قال : رحمة ربّی ، قال : أدعو لک طبیباً ؟ قال : الطبیب أمرضنی ، قال : أفلا آمر لک .


1- فی المصدر : ( إصرار عبد الله علی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( أن أدلّک ) اضافه شده است .
4- فی المصدر : ( رفعتم ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 404

بعطائک ؟ قال : منعتنیه وأنا محتاج إلیه ، وتعطینیه وأنا مستغن عنه ، قال : یکون لولدک ، قال : رزقهم علی الله ، قال : استغفر لی یا أبا عبد الرحمن ! فقال : أسأل الله [ أن ] (1) یؤاخذ (2) لی منک بحقی . (3) انتهی .

اما آنچه گفته : عبدالله بن مسعود و اُبیّ بن کعب که بعض قرائات شاذّه در مصحفهای خود نوشته بودند ، حال آنکه بعض عبارات ، ادعیه قنوت بودند و بعض عبارات ، تفاسیر . . . الی آخر .

پس احادیث کثیره در روایات متکاثره اهل سنت از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) متضمن امر خواندن به قرائت ابن مسعود وارد گشته ، اگر چنین میبود که ابن مسعود غیر قرآن را قرآن قرار داده بود ، حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چرا امر به خواندن به قرائت او میفرمود ؟ !

در “ استیعاب “ مذکور است :

قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : استقرؤوا القرآن من أربعة نفر ، فبدأ بابن أُم عبد .

حدّثنا سعید بن نصر ، قال : حدّثنا قاسم بن أصبغ ، قال :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( یأخذ ) .
3- الشافی 4 / 279 .

ص : 405

حدّثنا محمد بن وضاح ، قال : حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : حدّثنا وکیع ، قال : حدّثنا الأعمش ، عن شقیق أبی وائل ، عن مسروق ، قال : سمعت عبد الله بن عمر یقول : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : خذوا القرآن عن أربعة : من ابن أُم عبد - فبدأ به - ومعاذ بن جبل ، وأُبیّ بن کعب ، وسالم مولی أبی حذیفة .

وقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من أراد أن یسمع القرآن غضّاً فلیسمعه من ابن أُم عبد .

وبعضهم یرویه : من أراد أن یقرأ القرآن غضّاً کما أُنزل ، فلیقرأه علی قراءة ابن أُم عبد .

حدّثنا سعید ، قال : حدّثنا قاسم ، قال : حدّثنا ابن وضاح ، حدّثنا ابن أبی شیبة ، حدّثنا معاویة بن عمر ، عن زائده ، عن عاصم ، ‹ 134 › عن زرّ ، عن عبد الله : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أتی منزل (1) أبی بکر وعمر - وعبد الله یصلّی - فافتتح بالنساء ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : من أحبّ أن یقرأ القرآن غضّاً کما أُنزل فلیقرأه علی قراءة ابن أُم عبد . (2) انتهی بقدر الحاجة .

.


1- فی المصدر : ( بین ) .
2- [ الف ] قوبل العبارات علی أصل الاستیعاب ، ترجمه عبدالله بن [ مسعود ] . [ الاستیعاب 3 / 989 - 990 ] .

ص : 406

و صحابه اقرار به اعلمیت ابن مسعود به کتاب خدا داشتند ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :

قال الأعمش : عن شقیق أبی وائل : سمعت ابن مسعود یقول : إنی لأعلمهم بکتاب الله ، وما أنا بخیر (1) ، وما فی کتاب الله سورة ولا آیة إلاّ وأنا أعلم فیما نزلت ومتی نزلت .

قال أبو وائل : فما سمعت أحداً أنکر ذلک علیه .

وقال حذیفة : لقد علم المحفوظون من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن عبد الله کان من أقربهم وسیلة ، وأعلمهم بکتاب الله . (2) انتهی .

پس این چه اعلمیت بود که غیر قرآن را از قرآن تمییز نمیکرد ؟

و نیز در “ استیعاب “ مذکور است :

روی وکیع وجماعة معه ، عن الأعمش ، عن أبی ظبیان ، قال : قال لی عبد الله بن عباس : أیّ القراءتین تقرأ ؟ قلت : القراءة الأُولی : قراءة ابن أُم عبد ، فقال لی : بل هی الآخرة ، إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یعرض القرآن علی جبریل ( علیه السلام ) فی کل عام مرّة ، فلمّا کان العام الذی قبض فیه عرضه علیه مرتّین ، .


1- فی المصدر : ( بخیرهم ) .
2- الاستیعاب 3 / 991 .

ص : 407

فحضر ذلک عبد الله ، فعلم ما نسخ من ذلک وما بدّل (1) .

اما آنچه گفته : در ابقای مصاحف ایشان فتنه عظیم در دین پیدا میشد .

پس مردود است به آنکه : این معنا اگر وجه صحتی میداشت ، میبایست که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ابوبکر و عمر بیخ این فتنه را از اول میکندند (2) ، و نمیگذاشتند که این دولت به عثمان برسد .

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

فأمّا اختلاف الناس فی القراءة والأحرف ، فلیس بموجب لما صنعه عثمان ; لأنهم یروون أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قال : نزل القرآن علی سبعة أحرف کلّها شاف وکاف ، فهذا الاختلاف عندهم فی القرآن مباح ، مستند عن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فکیف یحذّر علیهم عثمان من التوسع فی الحروف ما هو مباح ؟ !

فلو کان فی القراءة الواحدة تحصین القرآن - کما ادّعی - لما أباح النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی الأصل إلاّ القراءة الواحدة ; لأنه أعلم بوجوه المصالح من جمیع أُمّته حیث کان مؤیداً بالوحی ، موافقاً فی کل ما یأتی ویذر .

ولیس له أن یقول : حدث من الاختلاف فی أیامه ما لم یکن فی .


1- الاستیعاب 3 / 992 .
2- در [ الف ] : ( میکندیدند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 408

أیام الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ولا من جملة ما أباحه .

وذلک أن الأمر لو کان علی هذا لوجب أن ینهی عن القراءة الحادثة والأمر المبتدع ، ولا یحمل ما حدث من القراءة علی تحریم المتقدّم المباح بلا شبهة . (1) انتهی .

یعنی اختلاف در قرائت قرآن موجب سوختن مصاحف نیست چنانکه عثمان به عمل آورد ; زیرا که اهل سنت روایت میکنند که : نازل شد قرآن بر هفت حرف ، همه آنها شافی و کافی است ، و این اختلاف قرائت در قرآن نزد ایشان مباح ‹ 135 › و مستند از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، پس چگونه عثمان ترسید بر ایشان از توسّع در حروف آنچه مباح بود ; پس اگر حصر کردن در قرائت واحده تحصین قرآن بودی - چنانکه عبدالجبار دعوی آن کرده - چرا پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) سوای قرائت واحده مباح میساخت ؟ ! زیرا که آن حضرت به مصالح امت خود داناتر بود از عثمان به جهت آنکه مؤید بود به وحی الهی ، و موفق بود در هر آنچه میکرد و میگذاشت .

و جایز نیست او را که بگوید که : این اختلاف در ایّام عثمان حادث شده بود ، و در عهد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نبود .

زیرا که اگر چنین بودی هر آئینه واجب بود که نهی میکرد از قرائت نو پیدا شده ، و به تصریح میگفت که : من از امر محدث و مبتدع نهی .


1- الشافی 4 / 284 .

ص : 409

میکنم ، و حامل نمیشد چیزی که حادث شده از قرائت بر تحریم قدیم که مباح بود بلا شبهه .

اما آنچه گفته : در گرفتن مصاحف ، غلامان عثمان البته با ابن مسعود خشونت نمودند ، و ضرب و صدمه هم به او رسید بی آنکه عثمان ایشان را امر به آن کرده باشد .

پس سید مرتضی علم الهدی در نقض مثل این قول گفته :

فأمّا قوله : ( إنّ عثمان لم یضربه ، وإنّما ضربه بعض موالیه لما سمع وقیعته فیه ) .

فالأمر بخلاف ذلک ، وکلّ من قرأ الأخبار علم أنّ عثمان أمر بإخراجه من المسجد علی أعنف الوجوه ، وبأمره جری ما جری علیه ، ولو لم یکن بأمره ورضاه لوجب أن ینکر علی مولاه الّذی کسره ضلعه ، ویعتذر إلی من عاتبه علی فعله بأن یقول : إنّی لم آمر بذلک ، ولا رضیته من فاعله ، وقد أنکرت علیه فعله . (1) انتهی .

حاصل اینکه : این ماجرا به امر و رضای عثمان واقع شده وگرنه میبایست که عثمان غلام خود را تعزیر مینمود ، و از صحابه اعتذار میکرد که : این امر بدون رضای من واقع شده .

.


1- الشافی 4 / 281 .

ص : 410

و ما میگوییم که : فخر رازی - که امام اشاعره است - قبول کرده که عثمان ابن مسعود را ضرب رسانید ، چنانچه در “ نهایة العقول “ - در جواب مطاعن عثمان - گفته :

قوله : ( سادساً : ضرب ابن مسعود وعمّاراً ، وسیّر أبا ذرّ إلی الربذة ) .

قلنا : کما فعل ذلک فقد قیل عن هؤلاء : أنّهم أقدموا علی أفعال استوجبوا ذلک منه . (1) انتهی .

و در “ تاریخ مظفری “ (2) تصنیف ابراهیم بن عبدالله بن عبدالمنعم بن علی بن محمد القاضی شهاب الدین ابواسحاق الهمدانی المعروف ب : ابن ابی الدم - که مناقب او در “ طبقات فقهای شافعیه “ تقی الدین ابوبکر اسدی و غیر آن مسطور (3) - مذکور است که : عثمان ابن مسعود را دشنام داد ، حیث قال فیه - .


1- [ الف ] قوبل علی أصل نهایة العقول ، وهی فی خزانة کتب سلطان العلما أدام الله ظلّهم العالی . ( 12 ) . [ نهایة العقول ، ورق : 274 ، صفحه : 553 ، آخرین صفحه کتاب ] .
2- اطلاعی از نسخه چاپی یا خطی کتاب در دست نیست ، شرحی از کتاب و مؤلف در طعن سوم عثمان گذشت .
3- طبقات الشافعیة 2 / 99 ، طبقات الشافعیة الکبری للسبکی 8 / 115. وفی هدیة العارفین للبغدادی 1 / 11 قال : ابن أبی الدم ; أبو إسحاق إبراهیم بن عبد الله بن عبد المنعم بن علی بن محمد الهمدانی شهاب الدین الحموی الشافعی المعروف ب : ابن أبی الدم ، کان فقیها مؤرخا ، توفی سنة 642 اثنتین وأربعین وستمائة . وراجع - أیضاً - : الأعلام للزرکلی 1 / 49 .

ص : 411

علی ما نقل عنه - :

ودخلت سنة خمس وثلاثین ، فیها اضطربت الأمصار علی عثمان ، وکاتبوه من الآفاق بعزله أو قتله ، وجرت أُمور نقموها علیه ، منها ما تقدّم ذکره ، ومنها نفیه أبا ذرّ إلی الربذة ، وضربه عمّار بن یاسر ، وشتمه ابن مسعود . (1) انتهی .

و ملا محسن کشمیری - که از علمای اهل سنت است - در رساله “ نجاة المؤمنین “ در ذکر مطاعن عثمان گفته :

منها : أنه وقع منه أُمور منکرة فی حقّ الصحابة ، فضرب ابن مسعود حتّی کسر ‹ 136 › ضلعین من أضلاعه ، وأحرق مصحفه ، وضرب عمّاراً حتّی أصابه فتق ، وضرب أبا ذرّ ونفاه إلی الربذة .

والجواب : أنّ ضرب ابن مسعود کان لأنّه طلب عثمان . . . مصحفه حین أراد أن یجمع الناس علی مصحف واحد بترتیب واحد بین السور ; لئلاّ یختلف فیه کاختلاف الیهود والنصاری فی کتابهم ، فأبی ، ولم یتفق مع أجلّة الصحابة ، فأدّبه عثمان لینقاد علی هذا الأمر الجلیل الشأن ، العظیم البرهان ، الکثیر النفع لأهل :


1- تاریخ مظفری :

ص : 412

الإیمان . . ! فهل فیه إلاّ کمال عثمان . . . ، وجزاه الله عنّا علی ذلک الإحسان ; إذ لا یلیق بکتاب الله تعالی ما لا یلیق بکتاب سیبویه وأمثاله من الاختلاف ، فإنّ مفاسده أکثر من أن تحصی ، ولم ینصب الإمام إلاّ لأمثال هذه الأُمور . (1) انتهی .

وابن قتیبه در “ معارف “ در حال عثمان گفته :

وطلب إلیه - أی عثمان - عبد الله بن خالد بن أُسید صلة ، فأعطاه أربع مائة آلاف درهم [ بزعمهم ] (2) من بیت مال المسلمین ، فقال عبد الله (3) بن مسعود فی ذلک ، فضربه إلی أن دقّ له ضلعین (4) .

و نیز عبدالله بن مسعود را عثمان مثل ابی ذر از بلد هم اخراج کرده ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :

عن زید بن وهب ، قال : لمّا بعث عثمان إلی عبد الله بن مسعود یأمره بالخروج عن المدینة ، اجتمع علیه الناس ، وقالوا : أقم ولا تخرج ، ونحن نمنعک أن یصل إلیک شیء تکرهه منه ، فقال لهم .


1- نجاة المؤمنین :
2- الزیادة من المصدر ، وأسقطوا منه تتمة العبارة .
3- از قسمت : ( بن خالد بن أُسید . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- [ الف ] ذکر عثمان در اول کتاب . ( 12 ) . [ المعارف : 195 ] .

ص : 413

عبد الله : إنّ له علیّ طاعة ، فإنّها ستکون أُمور وفتن لا أحبّ أن أکون أوّل من فتحها . . فردّ الناس وخرج إلیه (1) .

اما آنچه گفته : و عطا را به نزد او آورد .

پس روایاتی که در این باب نقل کرده اند و مذکور شد از مضمون آوردن عطا خالی است ، بلکه در آنها همین قدر است که : عثمان گفت : آیا امر کنم که عطای تو را بدهند ؟ نه اینکه عطا را پیش عبدالله بن مسعود حاضر کرده .

و مع هذا قبول عذر واجب نیست .

چنانچه سید مرتضی علم الهدی در نقض قول عبدالجبار گفته :

وهذا منه طریف ; لأنّ مذهبه لا یقتضی قبول کلّ عذر ظاهر ، وإنّما یجب قبول العذر الصادق الّذی یغلب فی الظنّ أنّ الباطن فیه کالظاهر ، فمن أین لصاحب الکتاب أنّ اعتذار عثمان إلی ابن مسعود کان مستوفیاً للشرائط التی یجب معها القبول ، وإذا جاز ما ذکرناه لم یکن علی ابن مسعود لوم فی الامتناع من قبول عذره . (2) انتهی .

اما آنچه گفته که : ابن مسعود در هنگام ذکر عثمان میگفت : إن تقتلون لا تصیبون مثله .

.


1- [ الف ] ترجمه عبدالله بن مسعود . [ الاستیعاب 3 / 993 ] .
2- الشافی 4 / 281 .

ص : 414

بر فرض صحت ، مرادش آن خواهد بود که : مانند او ضعیفی که مداهنت در امور دین کند (1) ، نخواهید یافت .

اما آنچه گفته : چه خواهند گفت در هجران حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] برادر خود را عقیل بن ابی طالب که عطای او را آنقدر ناقص فرمود که بعد از مراجعت از جنگ صفین برخاسته نزد معاویه رفت .

پس جوابش آنکه : اما نقل وقوع هجران از طرف حضرت امیرالمؤمنین ، پس کذب محض و بهتان صرف است .

اما ناقص فرمودن عطای ‹ 137 › او را ، پس دلیل عدل آن جناب است و ضد فعل عثمان است ; زیرا که عثمان اقارب خود را آنقدر عطا زیاده از استحقاق میداد که در مطاعن او شمرده شد ، و حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] عطای عقیل را - که برادر حقیقی آن جناب بود - همان قدر داد که استحقاق او به آنقدر ثابت بود ، و قصه اش در کتب حدیث مذکور است ، در اینجا به خوف تطویل ذکر نیافت (2) .

و عزل کردن ابوایوب انصاری به سبب صدور قصور از او بود ، و ندادن عطای او ثابت نیست .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کنند ) آمده است .
2- مراجعه شود به نهج البلاغة 2 / 217 ، بحار الأنوار 40 / 347 و 41 / 314 و 72 / 359 و 74 / 393 ، وغیر آن .

ص : 415

اما آنچه گفته : معاذ الله ! که ختنین پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را کسی از اهل ایمان به طعن یاد کند .

پس این کلام او دلالت میکند بر اینکه : معاذ الله ! جناب امیر ( علیه السلام ) و ابوذر غفاری و عمّار یاسر و دیگر اصحاب - که بر عثمان طعن میکردند - از اهل ایمان نباشند .

اما آنچه گفته : قصه عبدالرحمن بن عوف هیچ اصلی ندارد .

پس دلیل جهل یا تجاهل او است ; زیرا که قصه نادم شدن عبدالرحمن بر تولیت عثمان ، و پشیمان شدن بر خلیفه کردنش ، و مهاجرت نمودن عبدالرحمن از عثمان ، و قسم کردن او بر اینکه : گاهی با عثمان کلام نکند به سبب احداث شنیعه او ، و وقتی که عثمان در مرض او به عیادتش آمد روی خود را از وی برگردانیدن - با زیادتی که دلالت بر ظلم خلفای ثلاثه و دیگر اصحاب بر جناب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و شکایت آن جناب از ایشان دارد - در کتاب “ المختصر فی أخبار البشر “ مذکور است ، وهذه عبارته :

ثمّ أرجع (1) عبدالرحمن الناس بعد أن أخرج نفسه عن الخلافة ، فدعا علیاً [ ( علیه السلام ) ] فقال : علیک عهد الله ومیثاقه لتعملنّ (2) .


1- فی المصدر : ( أجمع ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( لتعلمن ) آمده است .

ص : 416

بکتاب الله وسنّة رسوله وسیرة الخلفاء (1) من بعده ؟ فقال : أرجو أن أفعل وأعمل مبلغ علمی وطاقتی ، ودعا عثمان فقال له مثل ما قال لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فعاهده علی ذلک (2) ، فرفع عبد الرحمن رأسه إلی سقف المسجد - ویده فی ید عثمان - وقال : اللهم اسمع واشهد أنّی جعلت ما فی رقبتی من ذلک فی رقبة عثمان . . وبایعه .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم علینا فیه ، ( فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ ) (3) ، والله ! ما ولّیت عثمان إلاّ لیردّ الأمر إلیک ، والله ! ( کُلَّ یَوْم هُوَ فِی شَأْن ) (4) » . .

فقال عبدالرحمن : یا علی ! لا تجعل علی نفسک حجة وسبیلا . .

فخرج علی [ ( علیه السلام ) ] وهو یقول : « سیبلغ الکتاب أجله » ، فقال المقداد بن الأسود (5) لعبد الرحمن : والله ! لقد ترکتَه - یعنی علیاً [ ( علیه السلام ) ] - وأنه من الّذین یقضون بالحقّ وبه یعدلون ؟ ! (6) فقال :

)


1- فی المصدر : ( الخلیفتین ) .
2- لم یکن فی المصدر : ( فعاهده علی ذلک ) .
3- یوسف ( 12 ) : 18 .
4- الرحمن ( 55 ) : 29 .
5- [ الف ] ف [ فایده : ] انکار مقداد علی تولیة عثمان .
6- إشارة واقتباس من قوله تعالی : ( وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ ) . ( سورة الأعراف ( 7 ) : 181 )

ص : 417

یا مقداد ! لقد أجهدت (1) المسلمین ، فقال المقداد : إنّی لأعجب من قریش أنّهم ترکوا رجلا ما أقول ولا أعلم أنّ رجلا أقضی بالعدل منه ولا أعلم منه ! فقال عبد الرحمن : یا مقداد ! اتق الله ! فإنّی أخاف علیک الفتنة .

ثمّ لمّا أحدث عثمان ما أحدث - من تولیة (2) الأمصار للأحداث من أقاربه - روی أنّه قیل ‹ 138 › لعبد الرحمن بن عوف : هذا [ کلّه ] (3) فعلک .

فقال : لم أظنّ هذا به ، ولکن لله علیّ أن لا أکلّمه أبداً .

ومات عبد الرحمن وهو مهاجر لعثمان .

ودخل علیه عثمان عائداً فی مرضه ، فتحوّل إلی الحائط ، ولم یکلّمه . (4) انتهی .

و سابقاً از این گذشت که ابن حجر در “ شرح قصیده (5) همزیه “ آورده که :

کان - أی عبد الرحمن - هجر عثمان لمّا أمّر أقاربه ، فقال الناس لابن عوف : هذا فعلک . . فدخل علیه ولامه ، وقال : إنّما ولّیتک .


1- فی المصدر : ( اجتهدت ) .
2- فی المصدر : ( تولیته ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- المختصر فی أخبار البشر 1 / 332 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( قصد ) آمده است .

ص : 418

لتسیر سیرة الشیخین ، فقال : کان عمر یقطع أقاربه فی الله ، وأنا أصلهم فی الله . . فنذر أن لا یکلّمه أبداً . (1) انتهی .

و ابن قتیبه در “ معارف “ گفته :

وعثمان بن عفّان کان مهاجراً لعبد الرحمن بن عوف (2) .

و ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أحمد ، عن عاصم ، عن شقیق ، قال : لقی عبد الرحمن بن عوف الولید بن عقبة ، فقال له الولید : ما لی أراک قد جفوت أمیر المؤمنین عثمان ؟ ! فقال له عبد الرحمن : أبلغه أنّی لم أفرّ یوم عینین (3) - قال عاصم : یقول : یوم أحد - ، ولم أتخلّف یوم بدر ، ولم أترک سنّة عمر (4) .

و گفتن عثمان در شأن عبدالرحمن : ( یا منافق ) در کتب سیر و تواریخ مذکور است .

.


1- در طعن اول عثمان از المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1293 - 1294 گذشت .
2- [ الف ] ذکر مهاجرین آخر کتاب . [ المعارف : 550 ] .
3- قال الحموی : عینان : تثنیة العین - ویذکر اشتقاقه فی العین بعد - : وهو هضبة جبل أُحد بالمدینة ، ویقال : جبلان عند أُحد ، ویقال لیوم أُحد : یوم عینین ، وفی حدیث عمر - لمّا جاءه رجل یخاصمه فی عثمان - قال : وإنه فرّ یوم عینین . . إلی آخر الحدیث . ( معجم البلدان 4 / 174 - 173 )
4- [ الف ] فضائل عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 244 ] .

ص : 419

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ از استاد خود ابوجعفر یحیی بن محمد بصری نقیب رساله [ ای ] در ردّ ابوالمعالی جوینی نقل نموده ، و در آن رساله در ضمن تعداد اقوال صحابه که بعضی از ایشان در حقّ دیگری گفته مذکور است :

ثمّ قول عبد الرحمن بن عوف : ما کنت أری [ أن ] (1) أعیش حتّی یقول لی عثمان : یا منافق !

وقوله : لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما ولّیت عثمان شسع نعلی .

وقوله : اللهم إنّ عثمان قد أبی أن یقیم کتابک . (2) انتهی .

و در کتاب “ تذکرة خواصّ الاُمة فی معرفة الائمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است :

وفی الباب حکایة ذکرها صاحب بیت مال العلوم ، وذکرها أیضاً صاحب عقلاء المجانین ، عن أبی الهذیل العلاّف ، قال : سافرت مع المأمون إلی الرقّة ، فبینا أنا أسیر فی الفرات إذ مررنا بدیر ، فوصف لی [ فیه ] (3) مجنون یتکلّم بالحکمة ، فدخلت الدیر ، وإذاً برجل وسیم ، نظیف ، فصیح ، وهو مقیّد ، فسلّمت علیه فردّ .


1- الزیادة من المصدر .
2- شرح ابن ابی الحدید 20 / 25 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 420

السلام ، ثمّ قال : قلبی یحدّثنی إنّک لست من أهل هذه المدینة القلیل عقول أهلها - یعنی الرقّة - ؟ ! قلت : نعم ، أنا من أهل العراق ، فقال : إنّی مسائلک (1) ، فافهم ما أقول ، فقلت : سل ، فقال : أخبرنی عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هل أوصی ؟ قلت : لا . قال : فکیف ولی أبو بکر مجلسه من غیر وصیة ؟ ! فقلت : اختاره المهاجرون والأنصار ورضی به الناس . قال : کیف اختاره (2) المهاجرون وقد قال الزبیر بن العوام : لا أُبایع إلاّ علی ابن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وکذا العباس ؟ ! وکیف اختاره الأنصار ، وقد قالت : منّا أمیر ومنکم ‹ 139 › أمیر . . وولّوا سعد بن عبادة یوم السقیفة ، وقال عمر : اقتلوا سعداً قتله الله ؟ ! وکیف تقول : رضی به الناس ، وقد قال سلمان الفارسی : کردید و نکردید (3) . . أی فعلتموها وما فعلتموها - کما هو الحقّ - فوُجِئَتْ عنقُه ، وقال أبو سفیان بن حرب لعلی [ ( علیه السلام ) ] : مدّ یدک لأبایعک ، وإن شئتَ ملأتُها خیلا ورجالا ، ثمّ قعد بنو هاشم عن بیعة أبی بکر ستة أشهر ، فأین الإجماع ؟ !

ثمّ لمّا ولی أبو بکر الخلافة ، صعد المنبر وحمد الله ، ثمّ قال :

.


1- فی المصدر : ( أسألک ) .
2- فی المصدر : ( أجازه ) .
3- فی المصدر : ( کردی و نکردی ) .

ص : 421

ولّیتکم ولست بخیرکم ، وکیف یتقدّم المفضول علی الفاضل ؟ !

ولمّا ولی عمر قال : وددت أنی کنت شعرة فی صدر أبی بکر ، ثمّ یقول - بعد ذلک - : کانت بیعة أبی بکر فلتة ، وقی الله الأُمّة شرّها ، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه .

ثمّ إنّ عمر ردّ السّبا الذی سباه خالد بن الولید فی أیّام أبی بکر ، فإنّ خالداً تزوّج امرأة مالک بن نویرة ، فردّها عمر بعد ما ولّدت منه ، ثمّ ولّی صهیباً علی أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو عبد النمر بن قاسط ، وکلّ هذا تناقض !

وأخبرنی عن عبد الرحمن بن عوف حین ولّی عثمان الخلافة واختاره ، هل ولاّه إلاّ وهو یعرفه ؟ قلت : [ لا ] (1) ، قال : قد قال عبد الرحمن : ما کنت أن أعیش حتّی یقول لی عثمان : یا منافق ! فمعرفة عثمان عبد الرحمن حین نسبه إلی النفاق کمعرفة عثمان إیّاه إذ ولاّه الخلافة !

وأخبرنی عن عائشة لمّا کانت تحرّض الناس علی عثمان یوم الدار ، وتقول : اقتلوا نعثلا قتله الله ، فقد کفر ، فلمّا ولی علی [ ( علیه السلام ) ] الخلافة قالت : وددتُ أنّ هذه سقطتْ علی هذه - تعنی السماء علی الأرض - ، ثمّ خرجت من بیتها تقاتل علیاً [ ( علیه السلام ) ] مع طلحة .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 422

والزبیر ، وتسفک الدم الحرام ، والله تعالی یقول : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الاُْولَی ) (1) ، وهذه مخالفة لله تعالی .

ولمّا قتل عثمان جاء المسلمون والصحابة إرسالا إلی علی [ ( علیه السلام ) ] لیبایعوه ، فلم یفعل حتّی قالوا له : والله ! لئن لم تفعل لنلحقنّک بعثمان ! فأخبرنی أیّما آکد : من ضرب سعداً ووجأ عنق سلمان ، کمن جاء الناس یکرهونه علی البیعة ؟ !

قال : فلم أحر جواباً وسقط فی یدی . (2) انتهی .

و وجه استدلال آنکه : اگر این حکایت عبدالرحمن با عثمان کذب و دروغ بودی ، ابوالهذیل علاف چگونه به انکار آن نمیپرداختی ؟ !

و چرا نمیگفتی که : این قصّه محض کذب و افترا است ، اصلی ندارد ، و از آن تو را چه خبر دهم ؟ !

و در “ تفسیر قرطبی “ - که از اعاظم و اجلّه اعلام اهل سنت است - نیز علی ما نقل عنه سبّ نمودن عثمان عبدالرحمن را مذکور است ، حیث قال فیه :

حدّثنا الجلیل (3) بن أحمد ، قال : حدّثنا السراج ، قال : حدّثنا .


1- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
2- تذکرة الخواص : 63 - 64 .
3- فی المصدر : ( الخلیل ) .

ص : 423

قتیبة ، قال : حدّثنا أبو بکر ، عن غیلان بن (1) جریر : أنّ عثمان ‹ 140 › کان بینه وبین عبد الرحمن کلام ، فقال له عبد الرحمن : أتسبّنی وقد شهدتُ بدراً ولم تشهده ، وقد بایعتُ تحت الشجرة ولم تبایع ، وقد کنتَ تولّیتَ فیمن (2) تولّی یوم الجمع ، یعنی أُحد . . إلی آخره (3) .

[ و ] در “ تفسیر فقیه ابواللیث سمرقندی “ مذکور است :

الخلیل بن أحمد ، قال : حدّثنا السراج ، قال : حدّثنا قتیبة ، قال : حدّثنا أبو بکر ، عن غیلان ، نبأ جریر : أنّ عثمان بن عفّان کان بینه وبین عبد الرحمن کلام ، فقال له عبد الرحمن بن عوف : أتسبّنی وقد شهدتُ بدراً ولم تشهده ، وبایعتُ تحت الشجرة ولم تبایعه ، وقد کنتَ تولّیتَ فمن تولّی یوم الجمع [ . . أی ] (4) یوم أُحد .

فردّ علیه عثمان قال : أمّا قولک : ( شهدتُ بدراً ولم تشهد ) ، فإنّی لم أغب عن شیء شهده رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . إلی آخره (5) .

.


1- فی المصدر : ( أبو بکر بن غیلان عن ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فمن ) آمده است ، و در مصدر : ( مع من ) .
3- تفسیر قرطبی 4 / 244 .
4- الزیادة من المصدر .
5- تفسیر سمرقندی 1 / 284. از قسمت : ( در تفسیر فقیه . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 424

اما آنچه گفته : اینقدر صحیح است که عبدالرحمن و عثمان را جناب پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] با هم عقد اُخوت بسته .

پس ابن تیمیه مُواخات عثمان را با عبدالرحمن انکار نموده ، چنانچه در کتاب “ ردّ منهاج الکرامة “ گفته :

لم یکن أیضاً بین عثمان وعبد الرحمن مواخاة ولا مخالفة (1) ، فإنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یواخ بین مهاجری ومهاجری ، ولا بین أنصاری وأنصاری ، وإنّما آخا بین المهاجرین والأنصار ، فآخا بین عبد الرحمن بن عوف وبین سعد بن الربیع الأنصاری ، وحدیثه مشهور ثابت فی الصحّاح وغیرها ، یعرفه أهل العلم بذلک ، ولم یواخ قطّ بین عثمان وعبد الرحمن . (2) انتهی .

و محمول ساختن قول حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که در حقّ مؤذنی که به آن حضرت گفته بود : الصلاة یا أمیرالمؤمنین ! فرموده : هذا الکلب یعلّمنا بالسنة . . ! بر مزاح و انبساط تأویلی است دور از کار ، چه مانع است از حمل نمودن قول آن حضرت - اگر ثابت شود (3) - بر ظاهر خودش ؟ ! و مؤیّد این )


1- فی المصدر : ( مخالطة ) .
2- [ الف ] در مطاعن عمر ، در طعن شوری . ( 12 ) . [ منهاج السنة 6 / 172 ] .
3- خود دارقطنی راوی این خبر - زیاد بن عبدالله - را تضعیف کرده ، و گفته : مجهول لم یرو عنه غیر العباس بن ذریح . ( سنن دارقطنی 1 / 260 )

ص : 425

معنا - که قول آن حضرت محمول بر ظاهر است - آنکه : ابن حزم ظاهری در کتاب “ محلّی “ آورده :

عن محمد بن علی بن الحسین [ ( علیهم السلام ) ] قال : « رأی عمر علی عبد الله بن جعفر ثوبین مضرّجین (1) ، وهو محرم ، فقال : ما هذا ؟ فقال علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « ما أخال أحداً (2) یعلّمنا السنة ! » فسکت عمر . (3) انتهی .

یعنی علی ( علیه السلام ) فرمود که : ما خیال نداریم که کسی ما را تعلیم طریقه پیغمبر کند ، پس عمر ساکت شد ، و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] : « أن عمر أبصر علی عبد الله بن جعفر ثوبین مصبوغین ، وهو محرم ، فقال : ما هذا ؟ فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « ما أخال أحداً یعلّمنا السنة ! » فسکت عمر » . الشافعی وابن منیع . هق (4) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مفرّجین ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحدٌ ) آمده است .
3- [ الف ] باب للمحرم أن یعصب رأسه لصداع ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ المحلّی 7 / 260 ] .
4- کنز العمال 5 / 267 .

ص : 426

و اما روایت وضو و اضراط نسبت به آن حضرت ، از روایات خوارج است استشهاد به آن صحیح نباشد (1) .

اما آنچه گفته : قصه عمّار به صورتی که نقل نموده اند نیز صحیح نیست .

پس بدان که نسبت عدم صحت نقل به علمای شیعه در قصه ضرب عثمان عمار را ، غیر صحیح است ; چه در کتب معتبره اهل سنت به روایات معتمده وقوع ضرب عمار از عثمان ثابت شده .

و عجب تر آنکه مخاطب از “ مصنف “ ابن ابی شیبه روایات نقل میکند (2) ، و در حاشیه این مقام هم روایتی از آن نوشته و در آن روایت لگد زدن عثمان عمار را تا اینکه عمار را غشی و بی هوشی طاری شده موجود است (3) ، و باز .


1- قبلا گذشت که خود دارقطنی - در سنن دارقطنی 1 / 260 - راوی این خبر - زیاد بن عبدالله - را تضعیف کرده ، و گفته : مجهول لم یرو عنه غیر العباس بن ذریح . مضافاً به اینکه : اضراط معانی مختلف دارد ، جوهری گوید : أضرط به ، وضرّط به . . أی هزئ به ، وحکی له بفیه فعل الضارط . لاحظ : الصحاح 3 / 11140 .
2- برای نمونه مراجعه شود به حاشیه تحفه اثناعشریه : 53 ، 471 ، 476 ، 485 ، 581 ، 632 - 635 ، 643 - 644 ، 653 - 654 .
3- مقصود مؤلف ( رحمه الله ) این است که دهلوی بر “ مصنف “ ابن ابی شیبه اعتماد نموده و در بسیاری از موارد روایات آن را نقل کرده ، من جمله در حاشیه تحفه اثناعشریه : 633 قسمتی از یک روایت را به نقل از او آورده که در اعتراض به عثمان گفتند : ( ننقم علیک ضربک للعمار . . ) إلی آخرها ، و در بخشی از همان روایت - که دهلوی آن را ذکر نکرده - بی هوشی عمار به جهت لگد زدن عثمان نیز موجود است ، مراجعه شود به : المصنف لابن أبی شیبة 7 / 267. لازم به تذکر است که متن روایت به نقل از حاشیه تحفه صفحه : 446 خواهد آمد .

ص : 427

به انکار آن میپردازد .

و جلال الدین سیوطی رساله مسمی به “ تأخیر الظلامه الی یوم القیامة “ (1) در وجه صبر بر ایذای حاسدین خود و ابتلا به محن کثیره تصنیف نموده ، کما قال عبد الوهاب الشعراوی - فی کتاب لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار ، فی ترجمة جلال الدّین السیوطی - :

قال الشیخ عبد القادر : وامتحن الشیخ - أی جلال الدّین السیوطی - بمحن کثیرة ، وما سمعته یوماً واحداً یدعو ‹ 141 › علی من أذاه من الحسدة ، ولا (2) قابله بکلمة سوء ، وإنّما یقول : ( حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ) (3) ، وصنّف فی ذلک کتاباً سمّاه : تأخیر .


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة . قال فی کشف الظنون 1 / 270 : تأخیر الظلامة إلی یوم القیامة ; للشیخ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی المتوفی سنة إحدی عشرة وتسعمائة ، وهو رسالة ألّفها شکایة عمّن آذاه ، وذکر قصة ثعلبة بن حاطب وغیره . ولاحظ : هدیة العارفین للبغدادی 1 / 536 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وإلاّ ) آمده است .
3- آل عمران ( 3 ) : 173 .

ص : 428

الظلامة إلی یوم (1) القیامة . (2) انتهی .

و در رساله مذکوره آورده :

قال ابن عساکر : أخبرنا أبو عبد الله الحسین بن نصیر بن محمد بن خمیس - فی کتابه - : حدّثنا القاضی أبو نصر محمد بن علی ، حدّثنا (3) أبو الفتح أحمد بن عبید الله ، حدّثنا أبو القاسم نصر بن أحمد بن محمد الخلیل المرجی ، حدّثنا أبو یعلی أحمد بن علی بن المثنی ، حدّثنا عبد الله بن بکار ، حدّثنی القاسم بن الفضل ، عن عمر بن مرّة ، عن سالم بن أبی الجعد ، قال : ذکر عثمان بنی أُمیّة ، فقال : والله ! لو أنّ مفاتیح الجنّة بیدی لأعطیتُها بنی أُمیّة حتّی یدخلوا الجنّة من عند آخرهم ، ولأستعملنّهم علی رغم من رغم . فقال عمار بن یاسر : فإنّ ذلک یرغم بأنفی ، قال : أرغم الله بأنفک ! قال : بأنف أبی بکر وعمر ! فغضب ، فقام إلیه فوطئه برجله ، فأجفله (4) الناس عنه ، فبعث إلی طلحة والزبیر ، فقال :

.


1- فی المصدر : ( خبر الظلامة لیوم القیامة ) .
2- الطبقات الصغری : 35 ( تتمه کتاب الطبقات الکبری مسمّی به : لواقح الانوار ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدّثنا ) تکرار شده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاجعله ) آمده است . أجفله . . أی أبعده ، قال ابن منظور : أجفلت الریح التراب . . أی أذهبتْه وطیّرتْه . انظر : لسان العرب 11 / 113 .

ص : 429

ائتیا (1) هذا الرجل ، فخیّراه بین ثلاث : بین أن یقتصّ أو یأخذ أرشاً أو یعفو . قال : لا والله ! لا أقبل منهنّ واحدة حتّی ألقی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأشکو إلیه .

وقال ابن أبی شیبة - فی المصنف - : عن سالم بن أبی الجعد ، قال : کتب أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عیب عثمان ، فقالوا : من یذهب به إلیه ؟ فقال عمار : أنا أذهب به إلیه . . فذهب به إلیه ، فقرأه ، فلمّا قرأ قال : أرغم الله بأنفک ! فقال عمار : وأنف فلان وفلان ! (2) فقام إلیه فوطئه حتّی غشی علیه ، ثمّ بعث إلیه الزبیر وطلحة فقال له : اختر إحدی ثلاث : إمّا أن تعفو ، وإمّا أن تأخذ الأرش ، وإمّا أن تقتصّ ؟

فقال عمّار : لا أقبل منهنّ شیئاً حتّی ألقی الله . (3) انتهی .

خلاصه اش آنکه : ابن عساکر به سند مذکور از سالم بن ابی الجعد روایت کرده که گفت : ذکر کرد عثمان بنی امیه را ، پس گفت : قسم به خدا ! اگر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ائتها ) آمده است .
2- فی المصنف : ( وبأنف أبی بکر وعمر ) .
3- [ الف ] قوبلت العبارة علی أصل رسالة تأخیر الظلامة ، والحمد لله علی ذلک ، وتلک الرسالة موجودة فی مجموعة رسالة الجلال السیوطی فی خزانة الکتب الموقوفة للمصنف أعلی الله مقامه ، فاغتنم وتشکر . ( 12 ) . [ تأخیر الظلامة : ولاحظ : تاریخ مدینة دمشق 39 / 253 ، المصنف لابن أبی شیبة 7 / 267 ] .

ص : 430

کلیدهای جنت به دست من بودی هر آئینه میدادم آن را به بنی امیه تا که همه شان داخل جنت شوند ، و حاکم و عامل خواهم گردانید ایشان را علی رغم من رغم ، پس گفت عمار بن یاسر که : این عامل کردن بنی امیه رغم انف من میکند . گفت عثمان : خدا بینی تو را به خاک مالد . گفت عمار : بینی ابوبکر و عمر خدا به خاک مالد ، پس عثمان به غضب آمد و به سوی عمار آمد و عمار را به پای خود زد ، پس مردمان عثمان را از عمار برگردانیدند ، پس عثمان نزد طلحه و زبیر کسی را فرستاد و گفت که : بروید نزد این مرد - یعنی عمار - و اختیار دهید او را در میان سه چیز : یا اینکه قصاص بگیرد و یا دیه یا عفو نماید . گفت عمار : قسم به خدا ! هیچ چیز را از این سه چیز قبول نخواهم کرد تا که ملاقات نمایم رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را و شکایت نمایم به سوی او .

و ابن ابی شیبه در “ مصنف “ خود از سالم آورده که گفت : نوشتند ‹ 142 › اصحاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم معایب عثمان [ را ] ، پس گفتند : کدام کس ببرد این نوشته را به سوی عثمان ؟ گفت عمار : من میبرم این را ، پس رفت نزد عثمان پس خواند آن نوشته را ، هرگاه که خواند گفت عثمان : خدا بینی تو را به خاک مالد ! گفت عمار : و بینی فلان و فلان [ را ] ! - و این کنایه از ابوبکر و عمر است ، راوی به خوف فضیحت ایشان ، نام ذکر نکرده - پس عثمان برخاست و لگد زد عمار را تا اینکه عمار بیهوش شد ، بعدِ

ص : 431

آن عثمان طلحه و زبیر را به سوی عمار فرستاد و گفت به عمار که : از سه امر یکی را اختیار کن : یا عفو کن یا دیه بگیر و یا قصاص گیر . گفت عمار : قبول نمیکنم از این هر سه ، چیزی را تا که ملاقات خدا نمایم . انتهی المحصل .

و از اینجا چند فواید حاصل شد :

اول : آنکه زدن عثمان عمار را تا آنکه بیهوش شد ثابت شد ، و به موجب حدیث : « من عادا عمّاراً عاداه الله » عثمان عدو خدا شد .

دوم : آنکه عثمان بر عامل کردن بنی امیّه - با وجود انکار اجلاّی صحابه - اصرار تمام داشت .

سوم : آنکه نزد عمار ابوبکر و عمر توقیری نداشتند ، بلکه ایشان را از ظلمه فجره میدانست که در حقشان گفت که : خدا بینی (1) ایشان را به خاک مالد ، یعنی ایشان را ذلیل و حقیر گرداند .

چهارم : آنکه حدیثِ نوشتنِ اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - که از جمله ایشان عمار است - معایب عثمان را صحیح است ، و سابقاً نقل آن از کتاب “ السیاسة والامامة “ گذشت (2) .

پنجم : آنکه عمار از عثمان راضی نشده و حساب مظلمه خود را بر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بین ) آمده است .
2- در مقدمه مطاعن عثمان از الإمامة والسیاسة 1 / 35 - 36 ( تحقیق الزینی ) 1 / 50 - 51 ( تحقیق الشیری ) گذشت .

ص : 432

حقّ تعالی گذاشته ، پس نسبت راضی شدن به عمار افترای صرف و بهت بَحت باشد .

ششم : آنکه ثابت شد که این ضرب عثمان عمار را محض ظلم و ناحق بود ، و عمار استحقاق این ضرب نداشت ، و این ضرب عثمان را به هیچ وجهی از وجوه شرعی جایز نبود ; چرا که اگر عمّار مستحق ضرب میبود ، و این ضرب عثمان به حسب شرع جایز میبود ، عثمان چرا به عمار میگفت که : یا قصاص گیر یا دیه یا عفو کن ؟ ! چه عفو نمیشود مگر از گناه ، و همچنین قصاص و دیه گرفته نمیشود مگر از صاحب جنایت .

و خود عثمان اعتراف کرده که : وجه ضرب او اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را محض غضب بشری بود ، و در توجیه آن نگفته که : این اصحاب بر من جرأتهای بی معنا (1) نمودند و در نقض خلافتم کوشیدند ; لهذا من ایشان را تأدیباً زدم ، و چنین تأدیب امام را جایز است و اینک متمسک آن موجود ، لیکن اهل سنت این تأویلات بارده که اصلا به عقل عاقل درست نمیآید برای اصلاح فعل او میتراشند ، ولن یصلح العطّار ما أفسد الدهر !

در “ کنز العمال “ در ضمن روایتی که منقول خواهد شد مذکور است که عثمان در جواب الزامات اهل مصر گفت :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( پی معنا ) آمده است .

ص : 433

أمّا قولهم : تناول أصحاب محمد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فإنّما أنا بشر أغضب وأرضی ، فمن ادّعی قبلی حقّاً أو مظلمة فهذا أنا ، فإن شاء قود ، وإن شاء عفی ، وإن شاء رضی (1) .

این صریح است در اینکه : ضرب عثمان اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را از بادرات بشریه بود نه از تأدیبات اجتهادیه .

و نیز از مؤیّدات ظالم بودن عثمان در این ضربِ عمار است ، ایراد جلال الدین سیوطی ‹ 143 › این حکایت را در رساله “ تأخیر الظلامة الی یوم القیامة “ که موضوع است برای ذکر مظالمی که حساب آن را بر روز قیامت داشته اند ، و به آن وجه صبر خود بر ایذا (2) [ و ] عداوت حساد خویش ظاهر ساخته ، و الاّ لازم آید حماقت و بی دینی جلال الدین سیوطی که حدود شرعیه را در مظالم شمار کرده .

و صاحب “ ابطال الباطل “ چونکه از ثبوت ضرب عثمان عمار را مطلع نبوده ، اعتراف کرده به اینکه اگر زدن عثمان عمار را ثابت میشد اصلا گنجایش تأویل نمیداشت (3) ، چنانچه در جواب طعن اقدام عثمان بر عمار یاسر گفته :

.


1- کنز العمال 13 / 83 .
2- در [ الف ] : ( ایذای ) آمده است که اصلاح شد .
3- [ الف ] ف [ فایده : ] لا یجری تأویل فی ضرب عمار .

ص : 434

ولم (1) ینسب هذه المزخرفات - الّتی لا یجری فیها تأویل البتة - إلی صحاحنا (2) .

و در جواب طعن ضرب عثمان ابن مسعود را گفته :

وکیف یضرب عثمان عبد الله بن مسعود ، وهو من أخصّ أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومن علمائهم ؟ ! (3) انتهی .

از این قول او ظاهر میشود که کسی که از اخصّ اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و علمایشان باشد ضرب او به هیچ وجه جایز نیست ، و عمار بلاشک از اخصّ و علمای اصحاب آن جناب بود .

و نیز مخاطب در طعن سوم از مطاعن صحابه گفته که :

صحابه در حکم انبیااند در حرمت سبّ و تحقیر و اهانت و بد گفتن (4) . پس اهانت عثمان عمار را به ضرب - که اشدّ طرق اهانت است - نیز حرام خواهد شد .

و از این بیان معلوم شد که عثمان به این ضرب عمار - که حرام و کبیره .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لم ) تکرار شده است .
2- احقاق الحق : 254 .
3- احقاق الحق : 253 .
4- تحفه اثناعشریه : 339 .

ص : 435

است - فاسق شد ، بلکه کافر شد ; زیرا که نزد اهل سنت کسی که صحابه را به غضب آرد و بغض ایشان کند کافر میشود ، چنانچه در “ مواهب لدنیه “ بعد ذکر آیه : ( ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الاِْنجِیلِ . . ) (1) الی آخر گفته :

ومن هذه الآیة انتزع الإمام مالک . . . - فی روایة عنه - تکفیر الزنادقة (2) الّذین یبغضون الصحابة ، قال : لأنّهم یغیّظونهم ، ومن أغاظ (3) الصحابة فهو کافر ، وقد وافقه علی ذلک جماعة من العلماء . (4) انتهی .

سبحان الله ! کسانی که آن چند صحابه فساق را - که نزد ایشان نزول این آیه در حقشان غیر مسلّم ، بلکه نفاق و ظلمشان ثابت دانند - به غضب آرند کافر گردند ، و عثمان که مثل ابوذر و عمار یاسر را - که جلالت شأن شان به اجماع فریقین ثابت است - به غضب آورد و ایذاهای شدید به ایشان رساند کافر نگردد ؟ ! [ این ] چه انصاف است ! !

و نیز در “ مواهب “ بعد ذکر حدیث : ( الله ! الله ! فی أصحابی لا تتخذوهم عرضاً (5) من بعدی ، فمن أحبّهم فقد أحبّنی ، ومن أبغضهم فقد أبغضنی . . إلی آخره ) ، گفته :

.


1- الفتح ( 48 ) : 29 .
2- فی المصدر : ( الروافض ) .
3- فی المصدر : ( غاظه ) .
4- [ الف ] المقصد السابع . ( 12 ) . [ المواهب اللدنیة 2 / 538 - 539 ] .
5- فی المصدر : ( غرضاً ) .

ص : 436

وفیه إشارة إلی أنّ حبّهم من الإیمان ، وبغضهم من الکفر ; لأنّه إذا کان بغضهم بغضاً له کان کفراً بلا نزاع للحدیث السابق : « لن یؤمن أحدکم حتّی أکون أحبّ إلیه من نفسه » . (1) انتهی .

و جای دیگر در “ مواهب “ گفته :

قال مالک بن أنس وغیره - فی ما ذکره القاضی عیاض - : من أبغض الصحابة فلیس له فی المسلمین حقّ .

وقال : نزع بآیة الحشر : ( وَالَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ . . . ) (2) إلی آخر الآیة ، وقال : إنّ من غاظه أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فهو کافر ، قال الله تعالی : ( لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ ) (3) .

و مخفی نماند (4) که عثمان در زمان ‹ 144 › جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عمار را فقط تخویف به ضرب جریده کرده بود ، و از این حرکت شنیع عثمان ، جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به غضب آمد و فرمود : « إنّ عمار بن یاسر جلدة ما بین عینی وأنفی » ، و به جهت غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصحاب از عمار در باب ارضای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) [ از ] عثمان و .


1- المواهب االلدنیة 2 / 549 .
2- الحشر ( 59 ) : 10 .
3- [ الف ] آخر مقصد سابع . ( 12 ) . [ المواهب اللدنیة 2 / 549 ، آیه شریفه در سوره الفتح ( 48 ) : 29 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( نماید ) آمده است .

ص : 437

همراهیان او خائف شدند از اینکه در ایشان چیزی نازل بشود و فضیحت و رسوایی به مرتبه کمال رسد ، پس اگر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) زنده میبود و عثمان اینقدر حضرت عمار را میزد که نوبت غشی و بی هوشی میرسید چقدر از عثمان ناخوش و ناراضی (1) میشد و چه مرتبه به غضب میآمد ؟ !

سید نورالدین سمهودی در “ وفاء الوفی باخبار دار المصطفی “ در ذکر بنای مسجد معظم گفته :

عن أُمّ سلمة - رضی الله عنها - قالت : بنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مسجده ، فقرّب اللبن وما یحتاجون إلیه ، فقام رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فوضع رداءه ، فلمّا رأی ذلک المهاجرون الأوّلون والأنصار ألقوا أردیتهم وأکسیتهم ، وجعلوا یرتجزون ویعملون ، ویقولون :

لئن قعدنا والنبیّ یعمل * . . .

. . إلی آخر البیت . (2) وکان عثمان بن عفان . . . رجلا نظیفاً متنظّفاً ، وکان یحمل اللبنة فیجافی بها عن ثوبه ، فإذا وضعها نفض کمّه ، ونظر إلی ثوبه ، فإن .


1- در [ الف ] : ( ناراض ) آمده است که اصلاح شد .
2- اشارة الی شعر : لئن قعدنا والنبیّ یعمل * ذاک إذاً للعمل المضلّل انظر وفاء الوفا 1 / 329 .

ص : 438

أصابه شیء من التراب نفضه ، فنظر إلیه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] فأنشأ یقول :

لا یستوی من یعمر المساجدا (1) * . . .

. . إلی آخر الأبیات المتقدمة (2) ، فسمعها عمار بن یاسر فجعل یرتجز بها ، وهو (3) لا یدری من یعنی بها ، فمرّ بعثمان ، فقال : یابن سمیة ! ما أعرفنی بمن تعرّض ! ومعه جریدة ، فقال : لتکفنّ أو لأعترضنّ بها وجهک ! فسمعه النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهو جالس فی ظلّ بیتی - یعنی أُمّ سلمة ، وفی کتاب یحیی فی ظلّ بیته - ، فغضب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثمّ قال : « إنّ عمار بن یاسر جلدة ما بین عینی وأنفی ، فإذا بلغ ذلک من المرء فقد بلغ » ووضع یده بین عینیه ، فکفّ الناس عن ذلک ، ثمّ قالوا لعمار : إنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد غضب فیک ، ونخاف أن ینزل فینا القرآن . (4) انتهی موضع الحاجة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً ( یعمل المساجد ) آمده است .
2- [ الف ] وهی : لا یستوی من یعمر المساجدا * یدأب فیها قائماً وقاعداً ومن یری عن الغبار حائدا ( 12 ) ر .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( و هی ) آمده است .
4- [ الف ] قوبل علی أصل وفاء الوفا . ( 12 ) . الفصل الأوّل من الباب الرابع . [ وفاء الوفا 1 / 329 - 330 ] .

ص : 439

پس از اینجا واضح شد که به محض گفتن عثمان این را به عمار که : اگر تو از خواندن شعر باز نمیآیی به این جریده روی تو را میزنم ، آنقدر به غضب آمده که صحابه را خوف نزول [ آیه قرآن در ] مذمتشان در این باب شد ، پس انصاف باید فرمود که این ضرب شدید عثمانی - که به اغوای شیطانی به حبیب محبوب یزدانی رسیده و به آن جهت آن بزرگوار را غشی و بی هوشی لاحق گشته - در چه مرتبه از شناعت و فظاعت خواهد بود و روح مبارک جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را چقدر رنج و ایذا رسیده باشد که عمار را جلده ما بین انف و عین خود فرموده اند ؟ ! پس این ضرب عثمان گویا به جلده مبارک جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) رسیده !

و کمال عجب است از عثمان که با وصف آنکه خود این حدیث [ را ] شنیده بود و غضب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر محض ایعاد عمار به ضرب دیده (1) باز مرتکب این فعل شنیع گردیده ، و از ایذای جناب ‹ 145 › رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اصلا نترسیده ، لیکن از عثمان صدور این معنا هیچ عجب نیست ، منافقین را به اتباع اوامر جناب رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چکار !

عجب از اهل سنت است که با این همه دعاوی تصدیق جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) و اتباع اوامر و شریعت آن عالی جناب در وقت حمایت خلفای ثلاثه و احزابهم چنان سرگشته میشوند که اصلا از مخالفت و .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 440

معاندت آن جناب نمیاندیشند ، معاذ الله ! میگویند که : این ضرب عمار عثمان را جایز بود ، بلکه از فحوای تقاریرشان پیدا میشود که این ضرب واجب و موجب اجر جزیل و ثواب جمیل بود ، سبحان الله ! ضرب جلده ما بین عین و انف جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را جایز بلکه واجب گویند ، و باز از ادعای اسلام و اتباع شریعت خیر الأنام ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باز نیایند ! !

و باید دانست که عبدالجبار معتزلی هم انکار ضرب عمار نموده . و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ در نقض آن گفته :

أمّا الدفع لضرب عمار ; فهو کالإنکار لوجود أحد یسمّی : عماراً ، ولطلوع الشمس ظهوراً وانتشاراً ، وکل من قرأ الأخبار ، وتصفّح السیر یعلم أن هذا الأمر لا یشتبه عن (1) مکابرة ولا مدافعة ، وهذا الفعل - یعنی ضرب عثمان لعمار - لم یختلف الرواة فیه ، وإنّما اختلفوا فی سببه ، فروی عباس بن هشام الکلبی ، عن أبی مخنف - فی إسناده قال - : کان فی بیت المال بالمدینة سقط (2) فیه حلیّ وجوهر ، فأخذ منه عثمان ما حلی به بعض أهله ، فأظهر الناس الطعن علیه فی ذلک ، وکلّموه بکل کلام شدید حتّی غضب ، فخطب ، فقال : لنأخذنّ حاجتنا من هذا الفیء وإن رغمت أنوف .


1- فی المصدر : ( ما لا تثنیه عنه ) .
2- فی المصدر : ( سفط ) .

ص : 441

أقوام ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « إذاً تمنع من ذلک ، ویحال بینک [ وبینه ] (1) » ، فقال عمار : أُشهد الله أن أنفی أول راغم من ذلک ، فقال عثمان : علیّ یابن یاسر وسمیة تجترئ ؟ ! خذوه ، فأخذوه ، ودخل عثمان ، فدعا به ، وضربه حتّی غشی علیه ، ثم أُخرج ، فحمل إلی منزل أم سلمة زوج النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فلم یصلّ الظهر والعصر والمغرب والعشاء (2) ، فلمّا أفاق توضّأ وصلّی ، [ و ] (3) قال : الحمد لله ، لیس هذا أول یوم أُوذینا فیه فی الله تعالی(4) .

وروی آخرون : السبب فی ذلک أن عثمان مرّ بقبر جدید ، فسأل !


1- الزیادة من المصدر .
2- در مصدر : ( والعشاء ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- وزاد فی المصدر : فقال هشام بن الولید بن المغیرة المخزومی - وکان عمّار حلیفاً لبنی مخزوم - : یا عثمان ! أمّا علیّ فاتّقیتَه ، وأمّا نحن فاجترأتَ علینا ، وضربتَ أخانا حتّی أشفیتَ به علی التلف ، أما والله لئن مات لأقتلنّ به رجلا من بنی أمیة عظیم السیرة ، فقال عثمان : وإنک لهاهنا ابن القسریة - قال : فإنهما قسریتان . . وکانت أُمُّه وجدّته قسریتین بجیلة - فشتمه عثمان ، وأمره به فأُخرج ، فأتی به ام سلمة فإذا هی قد غضبت لعمار ، وبلغ عائشة ما صنع بعمار فغضبت ، وأخرجت شَعراً من شَعر رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ونعلا من نعاله ، وثوباً من ثیابه ، وقالت : ما أسرع ما ترکتم سنّة نبیّکم وهذا شعره وثوبه ، ونعله لم یبل بعد !

ص : 442

عنه ، فقیل : عبد الله بن مسعود ، فغضب علی عمار لکتمانه إیاه موته ; إذ کان المتولّی للصلاة علیه ، والقیام بشأنه ، فعندها وطئ عماراً حتّی أصابه الفتق .

وروی آخرون : أن المقداد وطلحة والزبیر وعماراً وعدّة من أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کتبوا کتاباً عدّوا فیه أحداث عثمان ، وخوّفوه ربّه ، وأعلموه أنهم معاتبوه أن یقلع (1) ، فأخذ عمار الکتاب ، فأتاه به ، فقرأ منه صدراً ، فقال عثمان : علیّ تقدم من بینهم ؟ فقال : لأنی أفضحهم (2) لک ، فقال : کذبت یابن سمیة ! فقال : أنا - والله - ابن سمیة وأنا ابن یاسر . . فأمر غلمانه فمدّوا بیدیه ورجلیه ، ثم ضرب عثمان رجلیه ، وهما فی الخفّین علی مذاکیره ، فأصابه الفتق ، وکان ضعیفاً ‹ 146 › کبیراً فغشی علیه .

فضرب عمار علی ما تری غیر مختلف فیه بین الرواة ، وإنّما اختلفوا فی سببه . (3) انتهی مختصراً .

حاصل آنکه در اصل وقوع ضرب عمار از عثمان اختلاف نیست ، اگر اختلاف است در سبب ضرب است ، و در سبب آن سه وجه نقل کرده اند :

وجه اول : قصه گرفتن عثمان زیوری از بیت المال و دادن به دختران .


1- فی المصدر : ( مواثبوه إن لم یقلع ) .
2- فی المصدر : ( أنصحهم ) .
3- الشافی 4 / 289 - 291 .

ص : 443

خود آن زیور [ را ] و انکار عمار بر آن .

وجه دوم : مخفی داشتن عمار موت عبدالله بن مسعود [ را ] از عثمان به جهت وصیت او .

وجه سوم : رسانیدن عمار کتاب احداث عثمان را به او .

و ضرب عثمان عمار را از دیگر کتب اهل سنت هم ثابت میشود .

ابن اثیر در “ نهایه “ در لغت ( صبر ) گفته :

ومنه حدیث عثمان - حین ضرب عمّاراً ، فلمّا عوتب - قال : هذه یدی لعمار ، فلیصطبر (1) .

و تاج الدین سبکی در “ طبقات شافعیه “ ضرب عثمان عمار و اباذر را از بوسیجی - که امام اهل حدیث و مقتدای اهل سنت (2) در وقت خود بود - نقل کرده که بالجزم و الیقین آن را در تفسیر قول عایشه ذکر کرده ، چنانچه در ترجمه محمد بن ابراهیم البوسیجی میگوید :

قال الحاکم : حدّثنا أبو زکریا یحیی بن محمد العنبری ، حدّثنا أبو عبد الله البوسیجیة (3) ، حدّثنا الغسلی (4) ، حدّثنا عکرمة بن .


1- النهایة 3 / 8 .
2- قسمت : ( که امام اهل حدیث و مقتدای اهل سنت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- فی المصدر : ( البوشنجی ) .
4- فی المصدر : ( النفیلی ) .

ص : 444

إبراهیم الأزدی - قاضی الری - ، عن عبد الملک بن عمیر ، عن موسی بن طلحة ، قال : ما رأیت أخطب من عائشة ولا أعرب ، لقد رأیتها یوم الجمل وثار إلیها الناس ، فقالوا : یا أمّ المؤمنین ! حدّثینا عن عثمان وقتلته . . فاستجلت (1) الناس ، ثمّ حمدت الله ، وأثنت علیه ، ثمّ قالت :

أمّا بعد ! فإنّکم نقمتم علی عثمان خصالا ثلاثاً : إمرة الفتی ، وضرب السوط ، وموقع الغمامة المحماة ، فلمّا اعتبنا منهنّ مصتموه موص الثوب بالصابون ، عدوتم به الفقر الثلاث ، عدوتم به حرمة الشهر الحرام ، وحرمة البلد الحرام ، وحرمة الخلافة ، والله ! لعثمان کان أتقاکم للربّ ، وأوصلکم للرحم ، وأحصنکم فرجاً . . ! أقول قولی هذا وأستغفر الله لی ولکم .

قال الحاکم : سمعت أبا زکریا العنبری وأبا بکر محمد بن جعفر یقولان : سمعت أبا عبد الله البوسیجی (2) یقول فی عقب هذا الحدیث : أمّا قولها : ( إمرة الفتی ) فإن عثمان ولّی الکوفة الولید بن عقبة بن أبی معیط لقرابته منه ، وعزل سعد بن أبی وقاص .

وأمّا قولها : ( ضربة السوط ) فإنّ عثمان تناول عمار بن یاسر وأبا ذرّ ببعض التقویم ، کما یؤدّب الإمام رعیته .

.


1- فی المصدر : ( فاستجلست ) .
2- فی المصدر : ( البوشنجی ) .

ص : 445

وأمّا قولها : ( موقع الغمامة المحماة ) فإنّ عثمان حمی حماءً فی بلاد العرب لأهل الصدقة ، وقد کان عمر حمی أحماء أیضاً کذلک ، فلم ینکر الناس ذلک علی عمر .

فهذه الثلاثة قالتها عائشة ، فلمّا استعتبوه معها أعتبهم ، ورجع إلی مرادهم (1) .

و علاّمه قوشجی در “ شرح تجرید “ گفته :

وضرب عمّار کان لما روی أنّه دخل علیه وأساء علیه الأدب وأغلظ له فی القول (2) .

و در “ تاریخ الخلفا “ و “ صواعق محرقه “ مذکور است که :

قد کان قبل ذلک من عثمان هنات إلی عبد الله بن مسعود وأبی ذرّ وعمار بن یاسر (3) .

و ملا محسن کشمیری در “ نجاة المؤمنین “ گفته : ‹ 147 › وأمّا ضربه عماراً ; فلأنّه کان إذا دخل علیه أساء الأدب ، وأغلظ له فی القول بما لا یجوز الاجتراء به علی الأئمة مع وقوع الإجلال من أکابر الصحابة وأهل البیت ، وللإمام التأدیب علیه ، .


1- طبقات الشافعیة الکبری 2 / 199 .
2- شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 .
3- تاریخ الخلفاء 1 / 157 ، الصواعق المحرقة 1 / 342 .

ص : 446

وإن أفضی ذلک إلی الهلاک (1) .

اما آنچه گفته : صورت قصه او موافق روایات اهل سنت این است که : روزی عمار و سعد بن وقاص . . . الی آخر القصّه .

و در “ حاشیه “ برای تصدیق این کلام خود از کتاب “ مصنف “ ابوبکر بن ابی شیبه این عبارت نقل کرده :

جاء سعد وعمّار فأرسلوا إلی عثمان : أن ائتنا فإنّا نرید أن نذکر لک أشیاء أحدثتَها - أو أشیاءً فعلتَها - ، قال : فأرسل إلیهم أن انصرفوا الیوم فإنّی مشتغل ومیعادکم یوم . . کذا وکذا [ حتّی أشرن - قال أبو محصن : أشرن : أستعدّ لخصومتکم - قال : ] (2) فانصرف سعد وأبی عمار أن ینصرف ، [ قالها أبو محصن مرتین ] (3) ، فتناوله رسول عثمان فضربه .

قال : فلمّا اجتمعوا للمیعاد ومن معهم ، قال لهم عثمان : ما تنقمون منی ؟ ! قالوا : ننقم علیک ضربک عماراً . قال عثمان : جاء سعد وعمّار فأرسلتُ إلیهما ، فانصرف سعد وأبی عمّار أن .


1- نجاة المؤمنین :
2- الزیادة من المصنف .
3- الزیادة من المصنف .

ص : 447

ینصرف ، فتناوله رسولی من غیر أمری ، فوالله ! ما أمرتُ ولا رضیتُ ، فهذه یدی لعمار فلیصطبر ، [ قال أبو محصن : ] (1) یعنی یقتصّ . (2) انتهی .

پس جوابش آنکه سید مرتضی علم الهدی گفته :

والخبر الّذی رواه صاحب الکتاب ، وحکاه عن الخیاط ما نعرفه ، وکتب السیر خالیة عنه وعن نظیره ، وقد کان یجب أن یضیفه إلی الموضع الذی أخذ منه ، فإنّ قوله وقول من أسند إلیه لیسا بحجّة ، ولو کان صحیحاً لکان یجب أن یقول - بدل قوله : ( ها أنا فلیقتصّ منی ) ، إذا کان ما أمر بذلک ولا رضیه ، وإنّما ضربه الغلام - : هذا الغلام الجانی فلیقتصّ منه ، فإنّه أولی وأعدل (3) .

ثانیاً : آنکه جایز است که ضرب عمار چند بار واقع شده باشد ، یک بار عثمان خود زده باشد و بار دیگر غلامان او زده باشند ، سید مرتضی علم الهدی گفته :

وبعد ; فلا تنافی بین الروایتین ، لو کان ما رواه معروفاً ، فإنّه یجوز أن یکون غلامه ضربه فی حال ، وضربه هو فی .


1- الزیادة من المصنف .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 633 ، ولاحظ : المصنف 8 / 689 .
3- الشافی 4 / 291 .

ص : 448

حال أُخری (1) .

و در “ استیعاب “ در کیفیت ضرب غلامان عثمان عمار را مذکور است :

کان اجتماع بنی مخزوم إلی عثمان حین نال (2) غلمان عثمان من عمّار ما نالوا من الضرب حتّی انفتق له فتق فی بطنه ، وکسروا ضلعاً من أضلاعه (3) .

و ثالثاً : اینکه عبارت فارسی موافق عبارت عربی نیست و مخالف آن است در چند جا :

اول : آنکه قوله : ( در بعضی اموری که از تو صادر شده است و موجب شکایت عوام گشته ، مطارحه نماییم ) موافق اصل عبارت عربی نیست ، بلکه در عبارت عربی همین قدر واقع است :

فإنّا نرید أن نذکر لک أشیاءً أحدثتَها أو أشیاءً فعلتَها .

و ترجمه اش این است که : ما اراده داریم که ذکر کنیم برای تو چیزهایی که تو احداث کردی یا چیزهایی که تو کردی .

دوم : قوله : ( و عمّار باز کسی را فرستاد که همین روز باید آمد ، و عثمان باز عذر کرده . . . تا آخر ) مضمون آن در عبارت ‹ 148 › عربی مذکور نیست ، .


1- الشافی 4 / 291 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
3- الاستیعاب 3 / 1136 .

ص : 449

بلکه از طرف خود زیاده کرده ، و در عبارت عربی همین قدر واقع است :

وأبی عمار أن ینصرف ، فتناوله رسول عثمان ، فضربه .

سوم : قوله : ( چون این خبر به عثمان رسید خود دویده به مسجد آمد . . . الی آخر ) ترجمه عبارت عربی نیست ، بلکه در عبارت عربی چنین واقع است :

فلمّا اجتمعوا للمیعاد ومن معهم ، قال عثمان : ما تنقمون منّی ؟ قالوا : ننقم علیک ضربک عماراً . . إلی آخره (1) .

چهارم : قوله : ( آن غلام را توبیخ نمود ) .

پنجم : ( عمار دست او را بوسید ) و این هر دو فقره در عبارت عربی مذکور نیست .

و اگر مخاطب از این خیانتها این اعتذار پیش کند که : ترجمه روایتی دیگر است و عربی روایت دیگر .

بعد آنکه اثبات تطبیق ترجمه با روایت دیگر کند [ ! ] سفاهت او لازم میآید که در “ حاشیه “ چرا این روایت دیگر برای تصدیق آنچه ذکر کرده آورد ؟ ! میبایست که همان روایت میآورد که ترجمه اش ذکر ساخته .

أمّا قوله : ( فتناوله رسولی من غیر أمری ، فوالله ! ما أمرتُ ولا رضیتُ ) که در عبارت عربی واقع است .

.


1- حاشیه تحفه اثناعشریه : 633 .

ص : 450

تکذیب میکند آن را قوله : ( فهذه یدی لعمار فلیصطبر ، یعنی یقتصّ ) ; زیرا که اگر غلام عثمان بدون امر عثمان عمار را میزد ، عثمان را همین قدر میبایست که غلام را بزند و به سزا رساند یا به عمار میگفت که : این غلام حاضر است قصاص خود بگیر ، دست خود را چرا دراز کرده میگفت که : این دست من است تو قصاص بگیر ؟ ! و حال آنکه در شریعت حکم اخذ قصاص از مباشر جنایت است نه از کسی که نه مباشر جنایت شده باشد ، و نه به آن امر کند ، و نه به آن راضی شود !

و نیز این کلام او دلیل است بر اینکه غلام عثمان اگر عمار را در غیبت عثمان زده باشد به امر او زده باشد ، و عثمان از ترس آن ، غلام خود را نشان نداد ; زیرا که اگر او را نشان میداد خوف آن بود که آن غلام بگوید که : من به امر تو زده ام .

اما آنچه گفته : که عمار از آن فرقه بود که عوام بلوائیان را حقوق عثمان میفهمانید . . . الی آخر .

پس کذب محض و دروغ صرف است ، مکذّب آن روایات کثیره موجود است ، چنانچه در “ تاریخ صغیر “ بخاری مسطور است :

حدّثنی حری بن حفص ، قال : حدّثنا مرثد بن عامر : سمعت

ص : 451

کلثوم (1) بن جعفر یقول : کنت بواسط عند عمر بن سعید ، فجاء اذنی (2) ، فقال : قاتل عمار بالباب ، فإذا هو طویل ، فقال : أدرکت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأنا أنفع أهلی وأردّ علیهم الغنم ، فذکر له عمّار ، فقال : [ کنا نعدّه ] (3) حناناً حتّی سمعته یقع فی عثمان ، فاستقبلنی یوم صفّین ، فقتلتُه . (4) انتهی .

در این روایت تصریح است به اینکه : عمار وقیعه و مذمت عثمان میکرد ، و قاتل ملعون او به همین جهت او را قتل کرد .

و نیز در “ [ تاریخ ] صغیر “ بخاری مسطور است :

حدّثنا موسی ، قال : حدّثنا حماد ، عن محمد بن عمر ، عن أبیه ، عن جدّه ، قال : کنّا نعد (5) عثمان ، فقال أبو جهم : من بایعنا فإنّا نقتصّ من الدماء ، فقال عمار : أمّا من دم عثمان فلا ، فقال : یابن سمیة ! أتقتصّ من جلدات ولا تقتصّ عثمان من دمه ؟ ! (6) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کالثوم ) آمده است ، و فی المصدر : ( کلثوم بن جبر ) .
2- فی المصدر : ( آذن ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] فی ذکر من مات بعد عمار فی خلافة علی [ ( علیه السلام ) ] . ( 12 ) . [ التاریخ الصغیر 1 / 188 - 189 ] .
5- فی المصدر : ( بعد ) .
6- التاریخ الصغیر 1 / 109 .

ص : 452

در این روایت تصریح است به اینکه عمار خون عثمان را ‹ 149 › قصاص نمیخواست و خون او را هدر و حلال میدانست .

و ابن قتیبه در “ معارف “ گفته :

حدّثنی الزیادی ، قال : حدّثنا عبد الوارث بن سعید ، قال : حدّثنا ربیعة بن کلثوم بن جبیر ، قال : حدّثنی أبی ، قال : حدّثنی أبو الغادیة ، قال : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « ألا لا ترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض » .

قال أبو الغادیة : سمعت عماراً یذکر عثمان فی المسجد - قال : وکان [ یُدعی ] (1) فینا : حنّاناً - ویقول : إنّ نعثلا هذا یفعل ویفعل . . وبصه (2) ، فلو وجدت علیه أعواناً یومئذ لوطئته حتّی أقتله ، فبینا أنا یوم صفّین إذاً به أوّل الکتیبة راجلا ، فطعنته فی رکبته ، فانکشف المغفر عن رأسه ، فضربت رأسه ، فإذاً رأس عمّار قد بدر (3) ، قال [ أبی ] (4) : فما رأیت شیخاً أضلّ منه یروی أنّه .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( ویعیبه ) .
3- فی المصدر : ( ندر ) .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 453

سمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول ما قال ، ثمّ ضرب عنق عمار (1) .

و در “ اصابه فی تمییز الصحابة “ للشیخ ابن الحجر العسقلانی در ترجمه ابوالغادیه قاتل عمار مذکور است :

وقال فی خبره : وکنّا نعدّ عمّار بن یاسر فینا حنّاناً ، فوالله ! إنّی لفی مسجد قبا إذا هو یقول : إنّ مغفلا (2) فعل . . کذا ; یعنی عثمان ، قال : فوالله ! لو وجدتُ علیه أعواناً لوطئتُه حتّی أقتله ، فلمّا أن کان یوم صفین أقبل یمشی أوّل الکتیبة راجلا حتّی إذا کان بین الصفین طعن رجل فی رکبته بالرمح وعثر ، فانکفأ المغفر عنه ، فضربه فإذا رأسه .

قال : فکانوا یتعجبون منه أنّه سمع : « دماؤکم وأموالکم حرام » ، ثمّ یقتل عمّار .

وأخرجه أحمد وابن سعد ، عن عفان ، زاد أحمد : عن عبد الصمد بن عبد الوارث - کلیهما - عن ربیعة .

وفی روایة عفّان : سمعت عمّاراً یقع فی عثمان بالمدینة ، فتوعّدتُه بالقتل ، فقلتُ : لئن أمکننی الله منک لأفعلنّ (3) .

.


1- [ الف ] ذکر عمار بن یاسر ، اوّل کتاب . ( 12 ) . [ المعارف : 257 ] .
2- حرّفوها فی المصدر : ( معقلا ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصل الإصابة فی ترجمة أبی الغادیة فی کتاب الکنی . ( 12 ) . [ الإصابة 7 / 259 ] .

ص : 454

و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی مذکور است :

عن سعد بن أبی وقاص . . . : انّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : الحقّ مع عمار ما لم یغلب علیه ولهة الکبر .

وهذا الحدیث من أعلام النبوة ، فإنّ عماراً وقع بینه وبین عثمان بن عفان بعض الشحناء ، وأشیع عنه : أنّه یرید أن یخلع عثمان ، فاستدعاه سعد بن أبی وقّاص - وکان مریضاً - فقال له : ویحک یا أبا الیقظان ! کنت فینا من أهل الخیر ، فما الّذی بلغنی عنک من السعی فی الفساد بین المسلمین ، والتألیب علی أمیر المؤمنین ؟ ! أمعک عقلک أم لا ؟ ! فغضب عمّار ، ونزع عمامته ، وقال : خلعت عثمان کما خلعت عمامتی هذه . .

فقال : ( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ) (1) ، ویحک حین کبر سنک ، ورقّ عظمک ، ونفد عمرک ، خلعت ربقة الإسلام من عنقک ، وخرجت من الدین عریاناً ، کما ولّدتک أُمّک !

فقام عمار مغضباً مولّیاً ، وهو یقول : أعوذ بربّی ‹ 150 › من فتنة سعد .

وعند ذلک روی سعد الحدیث ، وقال : قد دله وخرف عمّار ، وأظهر عمّار القوم علی ذلک . (2) انتهی بلفظه .

.


1- البقرة ( 2 ) : 156 .
2- [ الف ] قوبل علی أصل إنسان العیون . جلد دوم اوائل باب الهجرة إلی المدینة ، بیان بنای مسجد نبوی . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 2 / 265 ] .

ص : 455

بر متفطن خبیر و منصف بصیر پوشیده نیست که سعد بن ابیوقاص بر خلاف شهادت قاطعه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر کمال ایمان عمار - که در کتب صحیحه اهل سنت موجود است - عمار را نسبت به خروج از دین و ایمان و اسلام نمود ، و حدیثی که آثار وضع و اختلاق (1) از ناصیه آن پیداست بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) افترا بر بست و خود از اسلام و دین خارج گردید و کافر شد ، لیکن اهل سنت - که دیده بصیرتشان را غشاوه عصبیت بسته (2) است - در حق و باطل فرق نکنند ، و حدیث خصم عمار را - که در وقت مخاصمت وضع کرده - در تنقیص او قبول دارند ، و آن را از اعلام نبوت پندارند ، و حال آنکه به تصدیق آن ، تکذیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) لازم میآید ، و از مناقب و فضائل او - که در “ صحاح “ و “ سنن “ شان موجود است - غافل شوند .

و مذمت کردن عمار عثمان را و دشمن داشتن او و استحلال خونش و خلع بیعتش حق و صواب است به چند وجه :

اول : آنکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شهادت به کمال ایمان او داده ، و عایشه صدیقه به این سبب نهایت اجلال و اکرامش مینمود و میگفت که : در حق عمار هیچ نمیتوانستم گفت ، و باقی هر صحابی را که خواهم به سهام .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اختلاف ) آمده است .
2- [ الف ] خ . ل : پوشیده .

ص : 456

طعن و ملام نشانه کنم ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :

عن عائشة ، قالت : ما من أحد من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أشاء أن أقول فیه (1) قلت إلاّ عمّار بن یاسر ، فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « مُلئ عمار إیماناً إلی أخمص قدمیه » (2) .

و صاحب “ انسان العیون “ قبل عبارتی که منقول شد گفته :

جاء : أنّ عماراً دخل علی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فقال : « مرحباً بالطیّب المطیّب ، إنّ عمار بن یاسر حُشی ما بین أخمص قدمیه إلی شحمة أُذنه إیماناً » .

وفی روایة : « أنّ عماراً مُلئ إیماناً من قرنه إلی قدمه ، واختلط الإیمان بلحمه ودمه » . انتهی (3) .

و سابق از “ جامع الاصول “ گذشت که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« ویح عمار ! یقتله الفئة الباغیة ، یدعوهم إلی الجنّة ، ویدعونه إلی النار (4) » .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( إلاّ ) آمده است .
2- الاستیعاب 3 / 1137 .
3- السیرة الحلبیبة 2 / 265 .
4- جامع الاصول 9 / 44 .

ص : 457

پس اگر عثمان امام میبود و استحقاق خلع و مذمت نمیداشت البته مذمت کردن عمار او را ، و خلع نمودنش ، و خونش را حلال دانستن ، موجب خروج عمار از ایمان میشد ، و آن باطل است به جهت شهادت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر حسن خاتمه و کمال ایمان او .

دوم : آنکه در “ صواعق ابن حجر “ مذکور است :

« اهتدوا بهدی عمار (1) » .

و در “ استیعاب “ مذکور است :

قال ابن مسعود وطائفة لحذیفة - حین احتضر ، وقد ذکر الفتنة - : إذا اختلف الناس بمن تأمرنا ؟ قال : علیکم بابن سمیة ، فإنّه لن یفارق الحقّ حتّی یموت ، أو قال : فإنّه یزول مع الحقّ ما زال (2) .

و در “ جامع الاصول “ از عایشه مروی است :

قالت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ما خیّر عمار بین أمرین إلاّ اختار أرشدهما » . أخرجه الترمذی (3) .

.


1- الصواعق المحرقة 1 / 57 .
2- [ فی المصدر : یدور مع الحق حیث دار ] . [ الف ] ترجمه عمار . [ الاستیعاب 3 / 1139 ] .
3- جامع الاصول 9 / 46 ، سنن ترمذی 5 / 332 .

ص : 458

‹ 151 › و در “ کنز العمال “ مسطور است :

« إذا اختلف الناس کان ابن سمیة مع الحقّ . طب . عن ابن مسعود (1) » .

به مقتضای این احادیث عمار در مذمت عثمان و خلع او و استحلال دمش بر حق باشد .

سوم : آنکه از “ مشکاة “ در ما قبل منقول شد که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« من عادی عماراً عاداه الله ، ومن أبغض عماراً أبغضه الله (2) » .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

« من یحقّر عماراً یحقّره الله ، ومن یسبّ عماراً یسبّه الله ، ومن یبغض عماراً یبغضه الله » . ع . وابن قانع .

عن خالد بن الولید : « یا خالد ! لا تسبّ عماراً ، إنّه من یعادی عماراً یعادیه الله ، ومن یبغض عماراً یبغضه الله ، ومن یسبّ عماراً یسبّه الله ، ومن یسفّه عماراً یسفهّه الله ، ومن یحقّر عماراً یحقّره الله » . ط . وسمویه . طب . کر . عن خالد بن الولید (3) .

.


1- [ الف ] کتاب الفضائل ، فصل ثالث در ذکر صحابه مجتمعین و متفرقین ، در ذکرهم متفرقین . ( 12 ) ر . [ کنز العمال 11 / 721 ] .
2- مشکاة المصابیح 3 / 1760 .
3- کنز العمال 11 / 726 .

ص : 459

و خود صاحب “ انسان العیون “ نیز آورده که :

تخاصم عمّار مع خالد بن الولید فی سریة کان فیها خالد أمیراً ، فلمّا جاء إلیه استبّا عنده ، فقال خالد : یا رسول الله [ ص ] ! أیسرّک أنّ هذا العبد الأجدع یشتمنی ؟ ! فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یا خالد ! لا تسبّ عماراً ، فإن من سبّ عماراً فقد سبّ الله ، ومن أبغض عماراً أبغضه الله ، ومن لعن عماراً لعنه الله » . (1) انتهی .

از این احادیث دو فایده حاصل گشت :

یکی : آنکه از این احادیث ثابت است که دشمن عمار دشمن خدا است ، و بنابر تصریح صاحب “ انسان العیون “ در میان عمار و عثمان دشمنی واقع شد ، پس چون عثمان دشمنی با عمّار کرد و او را به اقدام ناپاک خود زد که او بیهوش شد تا آنکه بنابر این احادیث دشمن خدا شد .

دوم : آنکه سعد بن ابیوقاص که نسبت سفاهت به عمار نمود و سبّ و لعن او کرد ، خدای تعالی او را ( سفیه ) نامید و او را سبّ و لعن کرد .

چهارم : آنکه عمار به اقرار اکابر علمای اهل سنت صادق اللهجه بود ، و او را خصومت کسی باعث بر تنقیص بیجا و ناحق نمیشد ، چنانچه ابن حجر .


1- [ الف ] اوائل باب الهجرة إلی المدینة بنای مسجد نبوی . ( 12 ) . [ السیرة الحلبیة 2 / 265 ] .

ص : 460

در “ فتح الباری “ در شرح حدیثی - که در آن گفتن عمار اینکه : عایشه زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است در دنیا و آخرت مذکور است - گفته :

قال ابن هبیرة - فی هذا الحدیث - : إن عماراً کان صادق اللهجة ، وکان لا تستخفّه الخصومة إلی تنقیص خصمه ، فإنه شهد لعائشة بالفضل التامّ مع ما بینهما من الحرب . (1) انتهی .

هر گاه اهل سنت به سبب صدق لهجه عمّار به قولی که به او منسوب کرده احتجاج بر فضل عایشه کنند ، ما هم به سبب صدق لهجه او به قول او احتجاج بر فسق و بدی عثمان میآریم و میگوییم : إنّ عمّاراً کان صادق اللهجة ، ولا تستخفّه الخصومة إلی تنقیص خصمه إذا کان لا یستحقّ التنقیص ، فإنّه شهد لعثمان بالذمّ التامّ ، والنقص (2) البالغ ، والفسق الواضح ، والفجور الظاهر ، فعلم أن عثمان کان کذلک . والحمد لله .

پنجم : آنکه صاحب “ ابطال الباطل “ در توجیه کلام جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] در حق عبیدالله : « لئن ظفرتُ ‹ 152 › بک یوماً لأضربنّ عنقک » به جهت قتل عبیدالله هرمزان را گفته :

.


1- [ الف ] کتاب الفتن ، باب الفتنة الّتی تموج کموج البحر . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 50 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( والنقض ) آمده است .

ص : 461

والأصل حمله علی الصحّة ; لأنّ العلماء قالوا : الأصل أن ما جری لم یجر إلاّ بحقّ . (1) انتهی .

بنابر این آنچه از عمار واقع شده نیز حمل آن بر صحّت باید کرد .

ششم : آنکه مخاطب در طعن هشتم از آیه : ( الَّذِینَ إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الاَْرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ ) (2) ، و آیه : ( وَلکِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاِْیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ ) (3) ، احتجاج کرده بر آنکه اصحاب فعل شنیع و فسوق و عصیان نمیتوانند کرد ، و وقوع فسوق و عصیان و فعل شنیع از صحابه ممکن نیست ، و شکّ نیست که عمار از صحابه بلکه [ از ] اجلاّی ایشان بود ، پس اگر این مذمت عمار عثمان را و خلع او و استحلال دمش ، فعل شنیع و فسوق و عصیان میبود چرا عمار مرتکب آن میشد ؟ !

هفتم : آنکه اهل سنت میگویند : ( الصحابة کلّهم عدول ) ، پس اگر عثمان خلیفه بر حق میبود [ و ] مستحق قتل و ذمّ و خلع نمیبود ، البته ذمّ عمار او را و خلع او و استحلال دمش گناه کبیره قادح عدالت او میبود !

.


1- فی احقاق الحق : 257 ( العلماء قالوا : الأصل أن ما جری لم یجر إلاّ بحقّ ) فقط .
2- الحجّ ( 22 ) : 41 .
3- الحجرات ( 49 ) : 7 .

ص : 462

هشتم : آنکه اهل سنت روایت کنند که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمود : ( أصحابی کالنجوم ، بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) ، پس اقتدا به عمّار (1) که از اجلاّی ایشان بود در این امور البته موجب اهتدا خواهد شد .

و متوهم نشود که مراد این است که در امور فروعیه به هر صحابی که خواهند اقتدا نمایند نه در امر خلافت ; چه معتبرین علمای اهل سنت تصریح کرده اند که در باب خلافت - که صحابه اختلاف کنند - اقتدا به هر کسی که نماید باعث اهتدا است ، چنانچه ملاّ علی قاری در “ شرح مشکاة “ در شرح حدیث :

عن عمر بن الخطاب . . . قال : رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : سألت ربّی عن اختلاف أصحابی من بعدی ، فأوحی إلیّ یا محمد ! إنّ أصحابک عندی بمنزله النجوم فی السماء ، بعضها أقوی من بعض ، ولکلّ نور ، فمن أخذ بشیء ممّا هم علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی .

گفته :

وفیه : أنّ اختلاف الأئمة رحمة الأُمّة . .

قال الطیبی : المراد به الاختلاف فی الفروع لا فی الأُصول ، کما .


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .

ص : 463

یدلّ علیه قوله : ( فهو عندی علی هدی ) .

قال السیّد جمال الدین : الظاهر أنّ مراده صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الاختلاف الذی فی الدین من غیر اختلاف الغرض الدنیوی ، فلا یشکل اختلاف بعض الصحابة بعضهم فی الخلافة والإمارة .

قلت : الظاهر أنّ اختلاف الخلافة أیضاً من باب اختلاف فروع الدین الناشیء عن اجتهاد کلّ ، لا من الغرض الدنیوی الصادر عن الحظّ النفسی ، فلا یقاس الملوک بالحدّادین (1) .

و اما رسانیدن عمار آب را به جایی که عثمان محصور بود .

پس بر فرض صحّت ثبوت آن وجهش آن است که : عادت و شیمه اصحاب عدل و تقوی و ارباب لطف و صفا آن است که زیاده از قدر تعزیر به حسب اغراض نفسانی خود هیچ کس را رنج و ایذا نمیرسانند ، و بر همین معنا (2) محمول است - اگر صحیح شود - فعل حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و فعل اصحاب آن حضرت ‹ 153 › و رسانیدن آب به خانه عثمان .

اما آنچه گفته : و قصه کعب بن عبده بهزی ناتمام است . . . الی آخر .

.


1- مرقاة المفاتیح 11 / 163 .
2- در [ الف ] کلمه : ( معنا ) خوانا نیست .

ص : 464

پس الحمد لله که آنقدر قصه کعب را - که در تقریر طعن نقل کرده - قبول نموده ، و همان قدر در تفضیح عثمان کافی است ، و تتمه قصه دافع آن نمیتواند شد ; چه کعب به محض تذکیر عثمان به قبایح و بدعات و زجر از آن و عنف و خشونت در آن ، مستحق ایذا و اخراج به کوهستان نبود ، بلکه اگر عثمان نصیبی از آدمیت و حسن اخلاق و کرم میداشت کعب را بر این تذکیر و زجر به ادای شکر و حسن اخلاق مینواخت .

عجب آن است که اهل سنت مدح عمر به این معنا مینمایند که او بر تنبیه معایب و تشدّد رعیت بر او اگر جوری و ظلمی از او صادر شود ، خوش میشد با آنکه متصف بود به فظاظت و غلظت ; و عثمان را - که شدید الحیا میگویند - به چنین غلظت و خشونت و غیظ و غضب که از عادات سفها و جهال است نسبت کنند ، و او را در آن معذور دارند ، و از قبل اجتهادیات او شمرده ، موجب اجر دانند .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در مطاعن عثمان از قبل طاعنین نقل کرده :

وانتهک - أی عثمان - حرمة کعب بن عبدة (1) ، فضربه عشرین سوطاً ، ونفاه إلی بعض الجبال (2) .

و در مقام جواب گفته :

وفعله - أی فعل عثمان - بکعب ما ذکر ، فعذره فیه أنه کتب إلیه .


1- فی المصدر : ( عجرة ) .
2- الصواعق المحرقة 1 / 334 .

ص : 465

فأغلظ علیه ، ثمّ استدرک ، فبالغ فی استرضائه ، فخلع قمیصه ، ودفع إلیه سوطاً لیتقصّ منه فعفا ، ثمّ صار من خواصّه (1) .

و این کلام ابن حجر صریح است در تسلیم اینکه عثمان کعب را به اسواط زده ، پس [ اینکه ] مخاطب نقل کرده که : ( عثمان به کعب گفت که : بی امر من تو را ضرب واقع شد ) ، صحیح نباشد بلکه کذب است از اهل سنت بر عثمان یا از خود عثمان که - بنابر حیائی که به آن او را متصف میدانند - مرتکب شده .

و مع هذا امر به اخراج او به کوهستان که مخاطب آن را ذکر کرده و قبول نموده چه کم است که انکار از امر به ضرب او مینماید .

اما آنچه گفته : اما قصه اشتر نخعی ، پس صحیح است و او نه صحابی بود نه صحابی زاده .

پس راست گفته ، لیکن مالک بن حارث اشتر از اکثر صحابه و صحابی زادگان بهتر و فاضل تر بود ; به جهت آنکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شهادت به ایمان او داده ، و حدیثی که متضمن شهادت به ایمان او است در کتاب “ استیعاب “ تصنیف ابوعمر بن عبدالبرّ مذکور است ، چنانچه ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ گفته :

.


1- الصواعق المحرقة 1 / 335 .

ص : 466

قد روی المحدّثون حدیثاً یدلّ علی فضیلة [ عظیمة ] (1) للأشتر ( رحمه الله ) ، وهی شهادة قاطعة من النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بأنه مؤمن ، روی هذا الحدیث أبو عمرو بن عبد البرّ فی کتاب الاستیعاب ، فی حرف الجیم ، فی باب جندب ، قال أبو عمرو : لمّا حضر (2) أبا ذر الوفاة - وهو بالربذة - بکت زوجته ام ذر ، قالت : فقال لی : ما یبکیک ؟ فقالت : ما لی لا أبکی ، وأنت تموت بفلاة من الأرض ، ولیس عندی ثوب یسعک کفناً ، ولابدّ لی من القیام بجهازک ؟ !

فقال : أبشری ولا تبکی ، فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 154 › یقول : « لا یموت بین امرأین مسلمین ولدان أو ثلاثة فیصبران ویحتسبان ، فیریان النار أبداً » . وقد مات لنا ثلاثة من الولد .

وسمعت أیضاً رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول - لنفر وأنا فیهم - : « لیموتنّ أحدکم بفلاة من الأرض ، یشهده عصابة من المؤمنین » ، ولیس من أولئک النفر أحد إلاّ وقد مات فی قریة وجماعة ، فأنا [ لا أشکّ ] (3) ذلک الرجل ، والله ما کذبت ولا .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( حضرت ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 467

کذبت ، فانظری الطریق ، قالت أُمّ ذر : فقلت : أنّی وقد ذهب الحاجّ ، وتقطّعت الطرق ؟ ! فقال : اذهبی فتبصّری ، قالت : فکنت أشتدّ علی الکنیب (1) ، فأصعد ، فأنظر ، ثم أرجع إلیه فأُمرّضه ، فبینا أنا وهو علی هذه الحال إذ أنا برجال علی رکابهم کأنّهم الرخم تخبّ بهم رواحلهم ، فأسرعوا إلیّ حتّی وقفوا علیّ ، وقالوا : یا أمة الله ! ما لک ؟ فقلت : امرؤ من المسلمین یموت ، تکفنّونه ؟ ! قالوا : ومن هو ؟ قلت : أبو ذر ، قالوا : صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ قلت : نعم ، ففدوه بآبائهم وأمهاتهم ، وأسرعوا إلیه حتّی دخلوا علیه ، فقال لهم : أبشروا ، فأنّی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول - لنفر أنا فیهم - : « لیموتنّ رجل منکم بفلاة من الأرض تشهده عصابة من المؤمنین » ، ولیس من أولئک النفر أحد إلاّ وقد هلک فی قریة وجماعة ، والله ما کذبت ولا کذبت ، ولو کان عندی ثوب یسعنی کفناً لی أو لامرأتی لم أکفّن إلاّ فی ثوب لی أو لها ، وإنی أُنشدکم الله .


1- فی المصدر : ( إلی الکثیب ) . قال الجوهری : کنیب - مصغّر - : موضع . انظر : الصحاح 1 / 215. وقال فی موضع آخر : انکثب الرمل . . أی اجتمع ، وکلّ ما انصبّ فی شیء فقد انکثب فیه . ومنه سمّی الکثیب من الرمل ; لأنه انصبّ فی مکان فاجتمع فیه . لاحظ : الصحاح 1 / 209 .

ص : 468

ألاّ یکفنّنی رجل منکم کان أمیراً أو عریفاً أو بریداً أو نقیباً ، قالت : ولیس فی أولئک النفر أحد إلاّ وقد قارف بعض ما قال إلاّ فتی من الأنصار قال له : أنا أُکفنّک - یا عم ! - فی ردائی هذا ، وفی ثوبین معی فی عیبتی من غزل أُمّی ، فقال أبو ذر : أنت تکفینی (1) . . فمات فکفّنه الأنصاری (2) .

قال أبو عمرو بن عبد البرّ - قبل أن یروی هذا الحدیث فی أول باب جندب - : کان النفر الذین حضروا موت أبی ذر بالربذة مصادفةً جماعة منهم : حجر بن الأدبر (3) ، ومالک بن الحارث الأشتر . (4) انتهی .

پس کسی که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مدح او کرده و شهادت به ایمان او داده ، توهین و ایذای او البته مخالفت و معاندت با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است .

و از اینجا معلوم شد که توهین و تنقیص مالک ، عثمان را حق بود و الاّ لازم آید که مالک تنقیص خلیفه بر حق کرده باشد و آن موجب خروج از .


1- فی المصدر : ( تکفنّنی ) .
2- فی المصدر : ( وغسّله النفر الذین حضروه ، وقاموا علیه ودفنوه فی نفر کلّهم یمان ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأوبر ) آمده است .
4- [ الف ] قابلنا العبارة علی أصل الاستیعاب [ 1 / 253 - 254 ] ، وهی فی ترجمة جندب أبی ذر . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 15 / 99 ، ولاحظ : بحارالأنوار 42 / 176 ] .

ص : 469

ایمان است ، پس معاذ الله ! کذب کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم آید ، و به این معنا عمر بن عبدالله محدّث متفطن شده ، چنانچه ابن ابی الحدید بعد نقل این حدیث گفته :

قرئ کتاب الاستیعاب علی شیخنا عبد الوهاب بن سکینة المحدّث - وأنا حاضر - ، فلمّا انتهی القارئ إلی هذا الخبر ، قال أستادی عمر بن عبد الله الدباس - وکنت أحضر معه سماع الحدیث - : ‹ 155 › لتقل الشیعة بعد هذا ما شاءت ، فما قال المرتضی والمفید إلاّ بعض ما کان حجر والأشتر یعتقدانه فی عثمان ومن تقدّمه ، فأشار الشیخ إلیه بالسکوت ، فسکت (1) .

یعنی قاری هرگاه بر این حدیث رسید گفت عمر بن عبدالله : باید که شیعه هر چه خواهند بعدِ این خبر بگویند ، پس مرتضی و مفید نگفتند مگر بعض آنچه حجر و اشتر اعتقاد داشتند آن را در عثمان و ابوبکر و عمر ، پس شیخ اشاره به سکوت فرمود ، پس عمر بن عبدالله ساکت شد .

و فضل بن روزبهان در “ ابطال الباطل “ در جواب مطاعن عثمان در جواب طعن ضرب عبدالله بن مسعود گفته :

ذکر جمیع أرباب التواریخ فی موت أبی ذرّ ( رضی الله عنه ) : أنّه لمّا مرض بالربذة - وکان أیّام الحجّ - بکت امرأته ، فقال أبو ذر ( رضی الله عنه ) :

.


1- شرح ابن ابی الحدید 15 / 101 .

ص : 470

ما یبکیک ؟ قالت (1) : إنّک تموت ولا بدّ أن ندفنک ، ولیس لک ثوب تکفّن فیه ، فقال أبو ذرّ : لا تبک ، فإنّی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « إنک تموت بأرض فلاة وحدک ، ویحضر موتک فئة من الناس یحبّهم الله تعالی » - أو کما قال - ، فقومی وانظری هل ترینّ أحداً . . فقامت وصعدت تلعة کانت هناک ، فرأت جماعة علی المطایا تسیر بهم کالنسور ، فلوحت بثوبها فطاروا إلیها ، فقالوا : هل لک حاجة ؟ فقالت : هل لکم فی أبی ذرّ صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ یموت ] (2) ؟ ! ففدوه بآبائهم وأُمّهاتهم ، وکان فی الرکب مالک بن الأشتر ، فلمّا حضروا عنده قال : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عهد إلیّ أنی أموت فی أرض (3) فلاة یحضرنی فئة یحبّهم الله تعالی ، فابشروا أنکم حضرتم (4) .

و مع هذا مالک اشتر از اخیار تابعین و از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، و آن جناب او را عامل خود نموده ، چنانچه در کتاب .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( قال ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] خ . ل : بأرض .
4- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ احقاق الحق : 253 ] .

ص : 471

“ جامع الاصول “ در ترجمه همین مالک مذکور است :

هو مالک بن الحارث بن عبد یغوث بن مسلم بن ربیعة بن الحارث بن جذیمة الأشتر النخعی ، فارس ، شاعر ، صحب علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) کثیراً ، وروی عنه ، وعن خالد بن الولید ، روی عنه عبدالرحمن بن یزید وأبوحسّان الأعرج ، واستعمله [ علی [ ( علیه السلام ) ] (1) علی مصر ، فتوجّه إلیها ومات فی الطریق عند بحر القلزم قبل الوصول إلیها سنة ثمان وثلاثین . (2) انتهی .

و عامل کردن آن جناب او را دلیل صریح است بر عدالت و ایمان او ، و بنابر این مالک اشتر از تابعین به احسان باشد .

و یافعی در “ مرآة الجنان “ در وقایع سنة ثمان و ثلاثین گفته :

فیها مات الأشتر النخعی ، وکان قد بعثه علی [ ( علیه السلام ) ] أمیراً علی مصر ، فهلک فی الطریق ، فیقال : إنه سُمّ ، وإنّ عبداً لعثمان لقاه ، فسقاه عسلا مسموماً ، وکان الأشتر من الأبطال ، وکان سیّد قومه ، وخطیبهم ، وفارسهم . (3) انتهی .

و اقوال حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که در مدح مالک اشتر واقع ‹ 156 › .


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] فرع ثانی از فصل اول از آخر فصل میم در ذکر تابعین آخر کتاب . ( 12 ) ر . قوبل علی أصله . ( 12 ) ر . [ جامع الاصول 15 / 226 ] .
3- مرآة الجنان 1 / 106 .

ص : 472

شده در کتاب “ نهج البلاغة “ - که به اعتراف اکابر اهل سنت کلام جناب امیر است - [ و ] در شروح آن مذکور است ، هر که خواسته باشد بدان رجوع نماید (1) .

اما آنچه گفته : و اشتر نخعی همان است که مصدر فتنه ها گردید .

پس اگر اموری که از مالک اشتر در اعانت و امداد اهل تظلم از مردم مصر واقع شده - بر فرض اینکه از قبیل فتنه بوده باشد - بعد از وقوع اهانت او از جانب عثمان واقع شده ، و تعزیر شخصی قبل از وقوع گناه در شریعت مقدسه پیغمبر آخر الزمان ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لا سیما از شخصی که معترف به عدم علم عاقبت باشد به هیچ گونه درست نمیتواند شد !

اما آنچه گفته : و همه این حرکات اشتر نخعی باعث بی انتظامی امور خلافت حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] گشت .

پس در این مقام آنچه باید گفت آن است که : نکث بیعت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که از طلحه و زبیر به وقوع پیوست ، و به سبب مظاهرت عایشه جنگ جمل به وقوع آمد ; سبب اصلی آن حسد و عداوت اصحاب جاهلیت بود ، و حرکات مالک اشتر را بهانه ساختند .

.


1- نهج البلاغة 4 / 103 ، نهج السعادة 2 / 459 ، شرح ابن ابی الحدید 6 / 77 ، بحارالأنوار 33 / 556 ، 592 .

ص : 473

قوله : در حدیث آمده : ( لا تقوم الساعة حتّی تقتلوا إمامکم ) .

أقول : اگر در این حدیث از لفظ ( امام ) مراد عثمان باشد ، پس معنای : ( یرث دنیاکم شرارکم ) چه خواهد شد ؟ !

بعد قتل عثمان خلافت به جناب امیر ( علیه السلام ) رسید یا به شرار صحابه ؟ !

و بعدِ جناب امیر ( علیه السلام ) نزد اهل سنت خلیفه معاویه شد ، و او هم نزدشان خلیفه صدق و امام حق بود ، کما نصّ علیه ابن حجر (1) .

و نیز از این حدیث لازم میآید که صحابه عثمان را قتل کردند که ( حتّی تقتلوا ) خطاب به حاضرین است و ایشان از صحابه بودند ، و مخاطب و پیشوایانش به کمال تشدّد از این معنا انکار میکنند .

.


1- الصواعق المحرقة 2 / 629 - 630 .

ص : 474

ص : 475

طعن ششم : منع از قصاص عبیدالله بن عمر

ص : 476

ص : 477

قال : طعن ششم :

آنکه عثمان قصاص را از عبیدالله بن عمر موقوف داشت حال آنکه عبیدالله بن عمر ، هرمزان پادشاه اهواز را که در زمان عمر مسلمان شده بود کشت به تهمت آنکه شریک قتل عمر است و تهمت او به ثبوت نپیوست .

و یک دختر خرد سال ابولؤلؤ را قتل نمود .

و جفینه نصرانی را نیز به تهمت شرکت در قتل عمر کشت .

و جمیع صحابه جمع شده نزد عثمان آمدند و گفتند که : قصاص از عبیدالله بستان و امیرالمؤمنین نیز همین مشورت داد ; عثمان از بیت المال دیه دهانید و قصاص [ را ] موقوف داشت حال آنکه قصاص حکم کتاب الله است و هر که حکم کتاب الله را جاری نکند قابل امامت نیست .

جواب از این طعن آنکه : در قتل دختر ابولؤلؤ خود البته قصاص نمیرسد - نزد جمهور علمای شیعه - که دختر مجوسی بود .

و علی هذا القیاس جفینه نصرانی که از سکنه حیره بود و مذهب نصاری

ص : 478

داشت ; زیرا که فیما بین المسلم و الکافر قود نیست ، قال علیه [ وآله ] السلام : « لا یقتل مسلم (1) بکافر » .

آمدیم بر هرمزان که به ظاهر مسلمان بود ، در ترک قصاص از عبیدالله بابت قتل او اهل سنت سه وجه ذکر کرده اند :

اول : آنکه این هرمزان پادشاه اهواز بود و جمیع ملوک فارس را به سبب خروج ‹ 157 › ملک از دستشان غیظ و خشم بر اسلام و ائمه اسلام بیش از حد بود ، چون به جنگ نتوانستند کار از پیش برد ناچار این مکار حیله انگیخت که امان از خلیفه ثانی به دغا و مکر حاصل نمود ، چنانچه قصه او در تواریخ مذکور (2) است که : او را گرفته آورده بودند ، مشورت جمیع صحابه بر آن قرار یافته بود که او را باید کشت ، چون به حضور خلیفه رسید به کمال قلق و اضطراب اظهار تشنگی نمود ، چون کاسه پر از آب خلیفه به دست او داد گفت : اگر تا خوردن آب و سیر شدن مرا امان بدهید من میخورم و الا چه حاصل که در اثنای خوردن آب سر از تن من جدا کنید .

خلیفه فرمود : تا این آب را نخوری تو را امان است کسی نخواهد کشت . [ دو ] (3) سه بار به حضور مردم به تکرار این اقرار کنانید ، و آب را بر زمین .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( إلاّ ) آمده است .
2- [ الف ] خ ل : ( مشهور ) .
3- زیاده از مصدر .

ص : 479

انداخت و گفت که : حالا اگر میکشید نقض امان لازم میآید !

خلیفه از این حرکت او خیلی متعجب شد و فرمود که : مرد زیرک مینمایی بهتر که در اسلام درآیی ، و کلمه اسلام بر زبان راند و به این تقریب در مدینه منوره سکونت ورزید ، و چند پرگنه از عراق در جا گیر یافت و در اینجا نشسته وضع خلیفه را دیده که مخالف وضع ملوک ، نه دربان دارد ، و نه پاسبان ، تنها در بازارها میگردد ، افسوس کرد که این قسم رئیسان بی احتیاط را کشتن چقدر کار است ، ملوک فارس خیلی در غفلت اند ، آخر خُفیه طور ابولؤلؤ و جفینه و دیگر کفره را با خود رفیق ساخت و تدبیر و کنکاش این مهم را در خلوت به اینها میکرد تا آنکه ابولؤلؤ بفرموده او این کار کرد ، چنانچه عبیدالله بن عمر ، عبدالرحمن بن ابی بکر و دیگر صحابه را شاهد گذرانید که ابولؤلؤ و جفینه نزد هرمزان در خلوت مینشستند ومشورت قتل عمر مینمودند ، و خنجر دو رویه هرمزان طیار کنانیده بود و میگفت : کدام جوانمرد باشد که به جهت قوم و دین خود از این شخص - که نه ناموس ما را گذاشت ، ونه دولت ما را ، و نه دین ما را - داد بستاند ؟ ! ابولؤلؤ این را قبول نمود . پس در آمر بودن هرمزان شکی نماند ، و لهذا به حضور صحابه چنین قرار یافت که آن خنجر را بیارند اگر مطابق آن صفت باشد که شاهدان میگویند شرکت این هر سه کس در قتل عمر ثابت میشود و الا نه . چون خنجر آوردند هر همه دیدند که مطابق آن صفت بود ، از این راه عثمان در گرفتن قصاص توقف نمود که قتل آمر به قتل نیز واجب دانست ،

ص : 480

چنانچه مذهب شافعی و مالک و اکثر ائمه بر این است در حق آحاد ناس چه جای خلفا و رؤسا که آمر به قتل ایشان را البته اگر قصاصاً نکشند ، سیاستاً کشتن واجب است .

وجه دوم : آنکه در گرفتن قصاص فتنه عظیم بر میخواست ; زیرا که بنو تیم و بنو عدی مانع بودند از قتل ، بلکه بنوامیه و بنوحمج نیز و بنوسهم هم اراده پرخاش داشتند و میگفتند که : اگر عثمان از عبیدالله قصاص گیرد خانه جنگی خواهیم کرد ، چنانچه عمرو بن عاص که رئیس بنوسهم بود به آواز بلند در محکمه گفت که : ای یاران این کدام انصاف است ، قُتِلَ أمیر المؤمنین ‹ 158 › بالأمس ، ویُقتل ابنه الیوم ؟ ! لا والله لا یکون هذا أبداً .

و به جهت دفع فتنه اگر از قصاص گذشته و ورثه مقتول را راضی نمایند بجاست .

و چه گفته اند در قصه قتله عثمان که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] به جهت خوف فتنه از آنها قصاص نگرفت و دیه هم به ورثه عثمان نداد ، و ورثه او را راضی هم نکرد ، و عثمان . . . خود ورثه هرمزان را به اموال خطیره راضی ساخت که اصلا باز شکایت نکردند .

اگر ترک قصاص به جهت خوف فتنه در نفس الامر جای طعن میشد ، طعن نواصب را در حق حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] جوابی به هم نمیرسید .

حالا همین جواب است که در هر دو جا خوف فتنه بود ، بلکه در حق

ص : 481

عثمان که ورثه هرمزان را راضی نمود اشکالی نماند .

وجه سوم : بعض حنفیه نوشته اند که : محمد بن جریر طبری و جمیع ائمه تواریخ تصریح نموده اند به آنکه : جمیع ورثه هرمزان حاضر نبودند در مدینه بعضی از ایشان در فارس بودند ، و چون امیرالمؤمنین عثمان آنها را طلبید به جهت هراسی که خورده بودند حاضر نشدند در مدینه و حضور جمیع ورثه در گرفتن قصاص شرط است ، پس گرفتن قصاص عثمان را جایز نبود ، غیر از دیه دادن چاره نداشت و آن هم از بیت المال نه از مال قاتل و عاقله او ; زیرا که در کتب حنفیه هم تصریح است به آنکه هر که در قتل امام عادل اعانت نماید گو مباشرت نکند واجب القتل میگردد ، و حاضر نبودن بعض ورثه او در مدینه منوره در کتاب شریف مرتضی و دیگر کتب امامیه نیز موجود است ، مدار بر تواریخ اهل سنت نیست .

باید دانست که در اینجا شیعه چند طعن دیگر در این مقام ذکر کنند ، مثل نصیر طوسی که در “ تجرید “ آورده ، اما تاریخ دانان شیعه آن طعنها را حذف نمودند ، لهذا بالاستقلال آن طعنها را (1) مذکور نکرده شد اما اجمالا در ضمن همین طعن گفته میآید .

.


1- جمله : ( حذف نمودند ، لهذا بالاستقلال آن طعنها را ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 482

یکی : از آن طعنها این است که ولید بن عقبه شراب خورد و حضرت عثمان بر او حد شراب جاری نکرد .

و جواب طعن آنکه : این روایت محض غلط است ، چنانچه صاحب استیعاب میگوید :

وقد روی - فیما ذکر - الطبری أنه تعصّب علیه قوم من أهل الکوفة بغیاً وحسداً ، وشهدوا علیه زوراً أنه تقیّأ بخمر . . وذکر القصة ، وفیها : أن عثمان . . . قال له : یا أخی ! اصبر فإن الله یؤاجرک (1) ویبوء القوم بإثمک .

فهذا الخبر من هذه الأخبار لا یصح عند أهل الحدیث ، ولا له عند أهل العلم أصل ، والصحیح عندهم فی ذلک ما رواه عبد العزیز بن المختار وسعید بن أبی عروبة ، عن عبد الله الداناج ، عن حصین بن المنذر أبی ساسان : أنه رکب إلی عثمان ، فأخبره بقصة الولید ، وقدم علی عثمان رجلان ، فشهدا (2) علیه بشرب الخمر ، وأنه صلّی الغداة بالکوفة أربعاً ، ثم قال : أزیدکم .

قال أحدهما : رأیته یشربها ، وقال الآخر : رأیته یتقیّأها .

فقال عثمان : لم یتیقیأها حتّی شربها .

فقال لعلی [ ( علیه السلام ) ] : أقم علیه الحدّ . فقال علی [ ( علیه السلام ) ] - لابن أخیه .


1- [ الف ] خ ل : ( یأجرک ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فشهدوا ) آمده است .

ص : 483

عبد الله بن جعفر - : « أقم علیه الحدّ » فأخذ السوط فجلّده ، وعثمان یعدّ حتّی بلغ أربعین . .

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : أمسک ، جلّد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 159 › أربعین ، وجلّد أبوبکر أربعین ، وجلّد عمر ثمانین ، وکل سنّة .

وروی ابن عنیة ، عن عمرو بن دینار ، عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر [ ( علیهما السلام ) ] ، قال : جلّد علی [ ( علیه السلام ) ] الولید بن عقبة فی الخمر أربعین جلدة بسوط له طرفان . أخرجه أبو عمر .

دوم : آنکه روز احد بگریخت و در غزوه بدر و بیعة الرضوان حاضر نشد .

جواب آنکه : چون گریختن روز احد از عثمان و از جمیع صحابه - غیر از سی کس - به وقوع آمده ، تنها بر عثمان جای طعن نیست .

و مع هذا چون حق تعالی عفو از آن کبیره در قرآن مجید نازل فرمود دیگر جای طعن بر هیچ کس نماند ، قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلیمٌ ) (1) .

و بالفرض اگر عثمان نمیگریخت او را نزد شیعه از این چه میگشود ، ابوبکر و عمر که نگریختند و ثابت ماندند ، کی از زبان شیعه خلاص شدند که .


1- آل عمران ( 3 ) : 155 .

ص : 484

او میشد ؟ ! سیزده کس از مهاجرین و باقی از انصار در آن واقعه صعب پای ثبات افشرده بودند ، همه را یا اکثری را شیعه زیر سهام طعن گرفته اند ، فمن المهاجرین ابو بکر وعمر وطلحة وعبد الرحمن بن عوف وسعد بن أبی وقاص . . وکلّهم عند الشیعة مطعونون ، وعلی هذا القیاس حال الأنصار .

و نزد اهل سنت بعد وقوع فرار - که نهایتش ارتکاب کبیره است و به توبه محو شد - لیاقت امامتش جایی نرفته .

و اگر از روی کتب سیر تمام آن واقعه را کسی به تأمل مطالعه نماید فرارکنندگان را معذور دارد که بعد از انتشار خبر کشته شدن سردار و تباهی لشکر ثبات خیلی دشوار است .

و در غزوه بدر به حکم آن حضرت ، برای خدمت بیمارداری حضرت رقیه خاتون ( علیها السلام ) تخلف نمود ، در رنگ تخلف حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در غزوه تبوک که برای خبرگیری عیال آن جناب ، ایشان را مأمور فرموده بودند ، و این قسم حاضر نشدن بهتر از حاضر شدن است ، و لهذا جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود : إن لعثمان أجر رجل ممّن شهد بدراً ، وسهمه .

و بیعة الرضوان خود محض برای عثمان واقع شد چون از صحابه کسی قبول نمیکرد که به مکه برود و با کافران جواب و سؤال نماید ، عثمان به این سفارت و رسالت مأمور شد ، و بعد از رفتن او ناگاه خبر در لشکر فاش شد که کافران عثمان را کشتند و به جمعیت فراوان مستعد جنگ میآیند ، آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از یاران خود بیعت بر موت گرفت تا در بدل

ص : 485

عثمان و گرفتن کین او جنگ سخت فرماید ، در این اثنا خبر منقح رسید : عثمان را نکشته اند ، در لشکر تسکین شد ، پس حاضر نشدن در بیعة الرضوان برای این است که بیعة الرضوان به تقریب خبر موت او واقع شده بود ، حضور او متصور نبود ، و اگر او حاضر میشد بیعة الرضوان چرا وقوع مییافت ؟ !

و مع هذا جناب پیغمبر دست راست خود [ را ] بر دست چپ خود زد و فرمود : ( هذه ید عثمان ) ، و در بعضی روایات : ( هذه لعثمان ) وارد است ، یعنی این بیعت از طرف عثمان است ، پس کسی را که این قسم ‹ 160 › نائبی در جایی موجود باشد حاضر نشدن او چه نقصان دارد ؟ !

بالجمله ; این هر دو طعن را نظر به وضوح بطلان آن کرده ، اکثر علمای امامیه از کتب خود دور کرده اند (1) .

أقول :

علامه حسن بن مطهر حلّی - علیه الرحمة والرضوان - در کتاب “ کشف الحق ونهج الصدق “ در تقریر این طعن این عبارت گفته :

ومنها : أنه عطّل الحدّ الواجب علی عبید الله بن عمر بن الخطاب حیث قتل الهرمزان مسلماً ، فلم یقده ، وکان أمیرالمؤمنین .


1- تحفه اثناعشریه : 323 - 325 .

ص : 486

علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) یطلبه لذلک (1) .

یعنی از جمله مطاعن عثمان آنکه تعطیل کرد حد واجب را که بر عبیدالله بن عمر بن الخطاب به سبب قتل هرمزان - که مرد مسلمان بود - لازم شده بود ، پس قصاص او نگرفت ، و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) از او مطالبه این معنا مینمود .

بدان که عثمان در روزی که خلیفه شد ، همان روز به این طعن مطعون گردیده ، چنانچه از عبدالله بن حسن بن علی روایت است که گفت :

ما أمسی عثمان یوم ولی حتّی نقموا علیه فی أمر عبید الله بن عمر حیث لم یقتله بالهرمزان (2) .

اما آنچه گفته که : جواب از این طعن آنکه در قتل دختر ابولؤلؤ خود البته قصاص نمیرسد نزد جمهور علما که دختر مجوسی [ بود ] و علی هذا القیاس جفینه نصرانی که از سکنه حیره بود و مذهب نصاری داشت .

پس مدفوع است به اینکه : عدم اخذ قصاص از مسلمان به عوض مطلق مجوسی و نصرانی نزد جمهور علما ، کذب محض و افترای بحت است ، بلکه موافق مذهب ابوحنیفه کوفی - که به نزد مخاطب و اسلاف او ملقب به لقب : امام اعظم است و صاحبانش - قتل مسلمانان به قصاص مجوسی و .


1- نهج الحق : 301 .
2- راجع : الشافی 4 / 305 ، شرح ابن ابی الحدید 3 / 62 ، بحارالأنوار 31 / 225 .

ص : 487

نصرانی که ذمّی بوده باشد واجب و لازم است ، چنانچه در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ مذکور است :

قال أبو حنیفة وأبو یوسف - فی روایة - ومحمد وزفر : یُقتل المسلم بالکافر ، وهو قول النخعی والشعبی وسعید بن المسیب ومحمد بن أبی لیلی وعثمان البتی . . وهو روایة عن عمر بن الخطاب وعبد الله بن مسعود وعمر بن عبد العزیز . .

واحتجّت الحنفیة بما رواه الدارقطنی عن ابن عمر : ان رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قتل مسلماً بمعاهد (1) .

و در “ هدایة “ مذکور است :

لنا : ما روی أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قتل مسلماً بذمی (2) .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن إبراهیم : أن رجلا مسلماً قتل رجلا من أهل الکتاب من أهل الحبرة (3) ، فأقاد منه عمر . عب . وابن جریر (4) .

.


1- عمدة القاری 2 / 161 .
2- الهدایة شرح بدایة المبتدی للفرغانی المرغینانی 4 / 446 ( چاپ دار الارقم بیروت ) .
3- فی المصدر : ( الحیرة ) .
4- [ الف ] باب ما یوجب القصاص وما لا یوجبه . ( 12 ) . [ کنز العمال 15 / 97 ] .

ص : 488

اما آنچه گفته : آخر خُفیه طور ابولؤلؤ و جفینه و دیگر کفره را با خود رفیق ساخت .

پس جوابش آنکه : چون این معنا به ثبوت نرسیده ، حجت نباشد .

اما آنچه گفته : چنانچه عبیدالله بن عمر ، عبدالرحمن بن ابی بکر و دیگر صحابه را شاهد گذرانید . . . الی آخر .

پس کذب محض و بهتان صرف است و آنچه در “ حبیب السیر “ مذکور است همین قدر است که :

عبدالرحمن بن ابی بکر با عبدالله (1) بن عمر گفت که من روزی مشاهده نمودم که ابولؤلؤ و جفینه (2) نصرانی و هرمزان والی خوزستان با یکدیگر مشاوره و مکالمه داشتند چون مرا ‹ 161 › دیدند [ شرمنده شده ] (3) هر یک به طرفی رفتند و از میان ایشان خنجری دو سر افتاد ، عبیدالله چون شنید و خنجری که ابولؤلؤ به پدرش رسانیده بود بدان صفت یافت ، گمان برد که هرمزان که به شرف اسلام مشرف گشته ، در ظل رعایت بنی هاشم به سر میبرد در شهادت پدر او مدخل داشته ، بنابر آن او را به قتل آورد . (4) انتهی .

.


1- در مصدر ( عبیدالله ) .
2- در مصدر ( جهینیه ) .
3- زیاده از مصدر .
4- حبیب السیر 1 / 498 .

ص : 489

و مخاطب لفظ ( شاهد ) و لفظ ( دیگر صحابه ) را با لفظ ( عبدالرحمن ) از طرف خود افزوده ، و در کتب تواریخ غیر از ذکر نمودن عبدالرحمن بن ابوبکر حکایت مذکوره روبروی عبیدالله چیزی دیگر مذکور نیست ! !

ولهذا ابن تیمیه به ذکر همین قدر که در تواریخ مذکور است اکتفا و اقتصار کرده ، چنانچه در رد “ منهاج الکرامه “ (1) گفته :

ولمّا قتل عمر بن لخطاب کان الذی قتله أبولؤلؤ الکافر المجوسی مولی المغیرة بن شعبة ، وکان بینه وبین هرمزان مجالسة ، وذکر لعبید الله بن عمر أنه رُئی عند الهرمزان [ حین قتل عمر ] (2) وکان ممّن اتهم بالمعاونة علی قتل عمر . (3) انتهی .

و از کلام فضل بن روزبهان چنان معلوم میشود که عبیدالله بن عمر به چشم خود اجتماع اشخاص مذکورین را معاینه نموده ، وهذه عبارته :

أقول : قصة عبید الله وهرمزان : قبل أن یصیب عمر بأیام انه مرّ علی باب دار هرمزان ، فرآه جالساً علی باب داره ، وعنده العلوج من الأعجام ، ومنهم أبو لؤلؤة غلام مغیرة بن شعبة ، فقام الهرمزان لعبید الله ، فوقع من حجره المغول الذی قتل أبو لؤلؤة به عمر ، وکان مغولا ذا رأسین ، فسأل عبید الله الهرمزان عن ذاک .


1- قسمت : ( در رد منهاج الکرامه ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- الزیادة من المصدر .
3- منهاج السنة 6 / 277 .

ص : 490

المغول ، فقال : هو من سلاح الحبشة ، فلمّا قتل عمر وجدوا ذاک المغول فی ید أبو لؤلؤة ، وبه ضرب عمر ، فلمّا رجعوا عن دفن عمر عاد عبید الله إلی دار الهرمزان بالسیف فقتله ; لأنه کان یتّهمه بالمشارکة فی القتل . . هذا ما کان من أمر قتل هرمزان علی ما ذکره أرباب الصحاح والتواریخ (1) .

اما آنچه گفته : پس در آمر بودن هرمزان شکی نمانده .

پس جوابش آنکه : امر نمودن هرمزان به قتل عمر هرگز به ثبوت شرعی نرسیده ، و از توهم پسران ابوبکر و عمر ، ثبوت شرعی متحقق نمیتواند شد .

اما آنچه گفته : لهذا به حضور صحابه چنین قرار یافت . . . الی قوله : چون خنجر آوردند هر همه دیدند که مطابق آن صفت بود .

پس از این بیان معلوم شد که عبدالرحمن و دیگر صحابه شهادت آمر بودن هرمزان به قتل عمر علی وجهها نزد عثمان نداده بودند ، و یا ایشان را صحابه و عثمان قابل قبول شهادت نمیدانستند ، ورنه ثبوت آمر بودن هرمزان را بر مطابق بودن صفت خنجر به آنچه شاهدان ظاهر کردند ، چرا معلق میکردند ؟ !

و این هم ظاهر میشود که نزد عثمان آمر بودن هرمزان اصلا به وجه .


1- نقله الشیخ المظفر فی دلائل الصدق 3 / 309 عن ابطال الباطل .

ص : 491

شرعی ثابت نشد چه شهادت شاهدان به وجه مذکور خود معتبر نبود .

اما مطابق بودن صفت خنجر به آنچه شاهدان گفتند ; پس غایت آن افاده ظنّ است و ظنّ در اینجا معتبر نیست .

بلکه افاده ظنّ نیز ممنوع است ، و علمای اهل سنت تصریح کرده اند که عبیدالله بر ذمه هرمزان تهمت کرده بود که او آمر قتل عمر است ، چنانچه ابن حجر ‹ 162 › در “ فتح الباری “ در شرح قوله : ( فأسلم الهرمزان ) گفته :

أسره أبو موسی الأشعری ، وأرسل به إلی عمر مع أنس ، فأسلم ، وصار عمر یقرّبه ، ویستشیره ، ثم اتفق أن عبید الله - بالتصغیر - ابن عمر بن الخطاب اتهمه بأنه واطأ أبو لؤلؤة علی قتل عمر ، فغدا علی الهرمزان ، فقتله بعد قتل عمر (1) .

اما آنچه گفته : قتل آمر به قتل نیز واجب (2) است چنانچه مذهب شافعی و مالک و اکثر ائمه بر این است .

پس مردود است به چند وجه :

اول : اینکه در مذهب ابوحنیفه کوفی قتل آمر کننده به قتل جایز نیست و قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در کتاب “ مغنی “ گفته :

.


1- [ الف ] کتاب الخمس باب الجزیة . ( 12 ) . [ فتح الباری 6 / 188 - 189 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( واجب ) تکرار شده است .

ص : 492

ان الفقهاء ذکروا فی کتبهم أن الأمر بالقتل لا یوجب قوداً ، ولا دیة ، ولا حدّاً (1) .

پس بنابر این میباید که این قتل هرمزان ناحق واقع شده باشد ، پس اخذ قصاص از قاتل او لازم و واجب باشد .

دوم : آنکه وارث مقتول را نمیرسد که بدون حکم حاکم ، قصاص را از قاتل به ذات خود بگیرد ، پس - بر فرض صحت مذهب شافعی در این باب - قتل نمودن عبیدالله بن عمر هرمزان را بیجا واقع شده .

سوم : آنکه اگر قتل هرمزان بیجا واقع نمیشد ، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) چرا مطالبه قصاص او میکرد ؟

و سید مرتضی علم الهدی گفته :

وقد روی زیاد بن عبید الله البکائی ، عن محمد بن إسحاق ، عن أبان بن صالح : ان أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أتی عثمان - بعد ما استخلف - فکلّمه فی عبید الله ، ولم یکلّم أحدٌ غیره ، فقال : « اقتل هذا الفاسق الخبیث الذی قتل امرءاً مسلماً » ، فقال عثمان : قتلوا أباه بالأمس وأقتله الیوم ؟ ! وإنّما هو رجل من أهل الأرض [ ! ] فلمّا أبی علیه مرّ عبید الله علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « یا فاسق ! انه أما والله لئن ظفرت بک یوماً من الدهر لأضربن عنقک » ، .


1- المغنی 20 / ق 2 / 48 .

ص : 493

فلذلک خرج مع معاویة علی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ، وقُتل فی معترک الحرب فی صفین (1) .

خلاصه آنکه روایت است از ابان بن صالح - به اسناد مذکور - که : به درستی که امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] آمد به نزد عثمان بعد از آنکه او خلیفه شد و کلام کرد در باب عبیدالله ، وکسی دیگر سوای آن جناب کلام نکرد ، پس آن جناب گفت : « بکش این فاسق خبیث را که کشت مرد مسلمانی را » ، گفت عثمان : کشتند پدر او را دیروز آیا بکشم من او را امروز ؟ ! پس هرگاه که انکار کرد عثمان از اخذ قصاص ، گذشت عبیدالله بر حضرت علی ( علیه السلام ) ، گفت آن حضرت : « یا فاسق ! آگاه باش - سوگند به خدا - اگر ظفر یابم بر تو روزی از زمان هر آینه بزنم گردن تو را » ، و به همین جهت عبیدالله با معاویه در حرب صفین خروج کرد و در معرکه جنگ صفین کشته شد .

و در “ استیعاب “ ابن عبدالبر مذکور است :

روی ابن وهب ، عن السری بن یحیی ، عن الحسن : أن عبید الله بن عمر قتل الهرمزان بعد أن أسلم ، وعفی عنه عثمان ، فلما ولی علی ( علیه السلام ) خشیه علی نفسه ، فهرب إلی معاویة بصفین . (2) انتهی .

.


1- لم یرد فی المصدر : ( وقُتل فی معترک الحرب فی صفین ) . انظر : الشافی 4 / 304 .
2- [ الف ] ترجمه عبیدالله . ( 12 ) . [ الاستیعاب 3 / 1012 ] .

ص : 494

و در “ تهذیب الکمال “ در ترجمه همین عبیدالله مسطور است :

فلما ولی علی [ ( علیه السلام ) ] خشیه (1) عبید الله علی نفسه ، ‹ 163 › فهرب إلی معاویة ، فقتل بصفین (2) .

و در تاریخ محمد بن جریر طبری مذکور است :

لمّا جلس عثمان فی جانب المسجد دعا بعبید الله بن عمر - وکان محبوساً فی دار سعد بن أبی وقاص (3) - وهو الذی نزع السیف من یده ، وجنده بشعره (4) حتّی أضجعه علی الأرض ، وحبسه فی داره حتّی أخرجه عثمان ، فقال لجماعة المهاجرین : أشیروا علیّ فی هذا (5) ، فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أری أن تقتله بالهرمزان » . (6) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خشیته ) آمده است .
2- لم نجده فی تهذیب الکمال إلاّ أنه رواه بنصّه فی الاستیعاب 3 / 1012 ، والوافی بالوفیات 19 / 261. . بل یوجد فی کثیر من المصادر ما یقرب ممّا هنا انظر : المعارف لابن قتیبة : 187 ، الکامل لابن الاثیر 3 / 75 - 76 ، الطبقات لابن سعد 5 / 17 ، تاریخ مدینة دمشق 38 / 69 . . وغیرها ، وفصّله العلاّمة الأمینی ( قدس سره ) فی الغدیر 8 / 132 - 136 .
3- وردت فی المصدر هنا مطالب لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیها .
4- فی المصدر : ( وجذب شعره ) .
5- فی المصدر : ( فقال لجماعة من المهاجرین والأنصار : أشیروا علیّ فی هذا الذی فتق فی الإسلام ما فتق ) .
6- تاریخ طبری 3 / 302 .

ص : 495

اما آنچه گفته : در گرفتن قصاص فتنه عظیم بر میخواست . . . الی آخر .

پس جمعی کثیر از صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خواهان قصاص هرمزان بودند و بنوتیم و بنی عدی آنقدر کثرت نداشتند که مصدر فتنه شوند ; زیرا که اگر این قدر شوکت میداشتند عثمان را از مداخله در امور خلافت ممانعت میکردند ، و مداهنه در اخذ قصاص خون مسلمانان با وجود تسلط روا نیست .

و بودن عمرو بن العاص رئیس بنوسهم غیر مسلم است ، و بر فرض تسلیم هرگاه جمیع قبائل عرب یک طرف باشند از بنی تیم و بنی عدی و بنی سهم که حسابی بر نتوان داشت .

و حق این است که عثمان دیده و دانسته قصاص را به عبیدالله عفو نمود ، چنانچه از “ استیعاب “ آنفاً گذشت ، و هم در “ تهذیب الکمال “ در ترجمه همین عبیدالله مذکور است :

عن الحسن : أن عبید الله بن عمر قتل الهرمزان بعد أن أسلم ، وعفی عنه عثمان (1) .

.


1- لم نجده فی تهذیب الکمال ، وقد رواه بنصّه فی الاستیعاب 3 / 1012 ، والوافی بالوفیات 19 / 261. ولاحظ : السنن الکبری للبیهقی 8 / 63 ، تاریخ الیعقوبی 2 / 163 ، تاریخ الاسلام للذهبی 3 / 297. . وغیرها .

ص : 496

اما آنچه گفته : و چه گفته اند در قصه قتله عثمان که حضرت امیر به جهت خوف فتنه عظیم قصاص از آنها نگرفت . . . الی آخر .

پس مقدوح است به اینکه وجه عدم اخذ قصاص عثمان خوف فتنه نبود بلکه سبب این بود که عثمان به سبب احداثی - که تفصیلش در موضع خود مذکور است و بعضی از آن در تضاعیف کلام مذکور شد و مذکور خواهد شد - به نزد اکثر صحابه واجب القتل شده بود .

و مع هذا در “ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال “ در ترجمه عثمان مذکور است که در مباشر قتل او اختلاف است ، و هذه الفاظه :

واختلف فی من باشر قتله بنفسه (1) .

و هرگاه که مباشر قتل او معلوم نباشد اخذ قصاص از قاتل مجهول چگونه متصور باشد ؟ !

اما آنچه گفته : وجه سوم بعض حنفیه نوشته اند . . . الی آخر .

مخدوش است به اینکه مخاطب در دفع این طعن از عثمان گاهی مستمسک به مذهب شافعی میشود و گاهی به مذهب ابوحنیفه کوفی و بر یک مذهب قرار نمیگیرد و حال آنکه مکرر گفته شد که در دفع مطاعن خلفا و صحابه که پیش از زمان فقهای اربعه بودند ، دلیل از قرآن و حدیث باید نه از مذهب ابوحنیفه و شافعی .

.


1- تهذیب الکمال 19 / 455 .

ص : 497

و مع هذا چون حقیّت خلفای ثلاثه نزد جمیع فقهای اربعه مسلم است ، پس اگر به موجب مذهب یک فقیه طعن یکی از خلفا مندفع شد به مذهب دیگر باقی مانده ، و اینقدر ما را کافی است .

اما آنچه گفته : که ائمه تواریخ تصریح نموده اند به آنکه : جمیع ورثه هرمزان حاضر نبودند .

پس جوابش آنکه : بنابر تصریح محمد بن جریر طبری هرمزان مولای عباس بود و بر دست عباس مسلمان شده بود (1) . ‹ 164 › و در کتب فقهیه مذکور است که ارث مولا به مالک او میرسد پس وارث قصاص هرمزان ، عباس و وارثان او بودند .

فضل بن روزبهان گفته :

إن الهرمزان لم یکن له ولی ; لأنه کان ملک الأهواز ، وکان غریباً فی المدینة کسائر العلوج (2) .

و عبدالجبار معتزلی از ابی علی نقل کرده :

.


1- لم نجد ما ذکره فی تاریخ الطبری ، ولکن الدینوری روی عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أنه قال لعبید الله بن عمر : « أقتلتَ الهرمزان ظلماً . . وقد کان أسلم علی یدی عمی العباس ؟ ! » انظر : الأخبار الطوال : 169 .
2- احقاق الحق : 257 .

ص : 498

إنه لم یکن لهرمزان ولیّ یطلب بدمه (1) .

حاصل آنکه علمای اهل سنت از بودن وارث هرمزان انکار کرده اند .

اما آنچه گفته : پس گرفتن عثمان قصاص را جایز نبود و غیر از دیه دادن چاره نداشت . . . الی آخر .

پس این کلام او مناقض کلام سابق و لاحق او است ; زیرا که مخاطب میگوید که : هرمزان آمر و معین قتل امام بود ، و چنین کس به مذهب شافعی و مالک و اکثر ائمه واجب القتل است ، و ظاهر است که در قتل واجب القتل دیه دادن از بیت المال سمتی از جواز ندارد !

اما آنچه گفته : و حاضر نبودن بعض ورثه او در مدینه در کتاب شریف مرتضی و دیگر کتب امامیه نیز موجود است .

پس سید مرتضی علم الهدی آنچه در این مقام گفته آن است که : عثمان را در این صورت واجب بود که وارثان هرمزان را - که در فارس بودند - امان میداد تا حاضر شده ، طلب قصاص او نمایند ، وهذه عبارته :

قد کان یجب أن یبذل الإنصاف لأولیائه ویؤمّنوا حتّی حضروا حتّی إن کان له ولی یطالب حضر وطالب . (2) انتهی .

.


1- المغنی 20 / ق 2 / 56 .
2- الشافی 4 / 304 .

ص : 499

و هرگاه که این را دانستی پس بدان که اگر هیچ یک از وجوه ثلاثه مذکوره در ترک قصاص هرمزان از عبیدالله بن عمر وجه صحتی میداشت ، حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و دیگر صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) چرا مطالبه آن میکردند ، و بر ترک آن معاتبه بر عثمان جایز میشمردند ؟ !

و نیز عثمان را نمیبایست که بگوید که من قصاص هرمزان را از عبیدالله عفو کردم ، بلکه میگفت که قصاص گرفتن از او جایز نیست .

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ نقل نموده که :

چون عثمان گفت که : من عبیدالله را عفو کردم ، مسلمانان گفتند که : تو را نمیرسد که عفو کنی ، و حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) تأیید قول مسلمانان میکرد ، عثمان چون دید که مسلمانان به غیر از قتل عبیدالله راضی نمیشوند ، او را امر کرد که به کوفه رود ، و برای او در کوفه خانه و زمینی بداد که آن زمین معروف است به : کرثة (1) ابن عمر ، فعظم ذلک عند المسلمین ، وأکبروه ، وکثر کلامهم (2) .

اما آنچه گفته : که در اینجا بعض شیعه چند طعن دیگر در این مقام ذکر کنند ، مثل نصیر طوسی که در “ تجرید “ آورده ، اما تاریخ دانان شیعه آن طعنها حذف نموده اند .

.


1- فی المصدر : ( کویفة ) .
2- الشافی 4 / 305 .

ص : 500

پس بدان که سابق از این - در شروع نقض این باب - بیان نموده شد که قصد علمای شیعه متعلق به احصای مطاعن اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان نشده ، بلکه هر کسی بر طریق تمثیل بر ذکر چند طعن معدود اقتصار نموده ، پس سبب اینکه بعضی مطاعن که در کتاب “ تجرید “ محقق نصیرالدین طوسی علیه الرحمه و غیر آن مذکور است و در کتب دیگر ‹ 165 › مذکور نیست ، همان است که به معرض گزارش آمده نه آنچه مخاطب ذکر کرده .

اما آنچه گفته : یکی از آن طعنها این است که ولید بن عقبه شراب خورد و عثمان بر او حد شرب جاری نکرد .

پس بدان که : محقق خواجه نصیرالدین طوسی - علیه الرحمه - در مقام تعداد مطاعن عثمان بعد از ذکر طعن اسقاط حد از عبیدالله بن عمر گفته :

منها : أخّر الحدّ عن الولید (1) .

یعنی از جمله مطاعن عثمان آنکه تأخیر کرد حد را از ولید .

و پدر مخاطب نیز قریب به این عبارت گفته و آن این است :

در اقامه حد شرب بر ولید بن عقبه مداهنه نمود .

و مخاطب آنچه گفته که : عثمان بر او حد شرب جاری نکرد .

.


1- فی المصدر : ( وأسقط القود عن ابن عمر ، والحدّ عن الولید مع وجوبهما ) . انظر : شرح تجرید : 406 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 516 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 213 ( تحقیق سبحانی ) .

ص : 501

از طرف خود گفته ، و در کلام محقق - علیه الرحمه - مذکور نیست ، پس آنچه در جواب آن گفته : ( این روایت محض غلط است ) ، تغلیط مقوله خود نموده نه تغلیط کلام محقق علیه الرحمه .

اما تأخیر عثمان اجرای حد شرب خمر بر ولید ، پس ثابت است ، چنانچه شمس الدین ابوالمظفر یوسف سبط ابن الجوزی - که از اعاظم و اکابر ثقات اهل سنت است - در “ تذکرة خواصّ الأمة فی معرفة الائمة “ آورده :

ذکر أرباب السیر قاطبة : ان عثمان ولّی الولید الکوفة سنة ست وعشرین وکان الولید مدمناً علی شرب الخمر ، وکان یجلس علی الشراب ، وعنده ندماؤه ومغنّوه طول اللیل إلی الفجر ، فإذا أذّنه المؤذن لصلاة الفجر خرج سکراناً [ فصلّی بهم ، فخرج یوماً فی غلالة ، لا یدری أین هو ؟ ! فتقدّم إلی المحراب ] (1) ، فصلّی بهم الفجر أربعاً ، وقال : أزیدکم ؟ فقال له عبد الله بن مسعود : وما زلنا معک فی زیادة منذ الیوم ، ولمّا سجد قال فی سجوده : اشرب واسقنی . . فناداه عتاب بن غیلان الثقفی : سقاک المهل ، ومن بعثک أمیراً علینا .

ثم حصبه ، وحصبه أهل المسجد ، فدخل الولید القصر ، وهو .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 502

یترنّح ، فنام فی سریره ، فهجم علیه جماعة منهم أبو جندب بن نهیر (1) الأسدی وابن عوف الأزدی . . وغیرهما ، وهو سکران لا یعی ، فأیقظوه ، فلم یتنبه ، ثم قاء علیه الخمر ، فنزعوا خاتمه من یده ، وخرجوا من فورهم إلی المدینة ، فدخلوا علی عثمان وشهدوا علی الولید أنه شرب خمراً ، فقال : وما یدریکم أنه شرب الخمر (2) ؟ قالوا : شرب الخمر الذی کنا نشربه فی الجاهلیة . . فزبرهما ، ونال منهما ، فخرجا من عنده ، فدخلا علی علی ( علیه السلام ) ، وأخبراه بالقصة ، فدخل علی عثمان ، فقال له : دفعت الشهود ، وأبطلت الحدود ! ! (3) و ولی الله پدر مخاطب گفته :

أخرج البخاری ، عن عروة : ان عبید الله بن عدی بن الخیار أخبره : ان المسور بن مخرمة وعبد الرحمن بن الأسود بن عبد یغوث قالا : ما یمنعک أن تکلّم عثمان . . . لأخیه الولید ، فقد أکثر الناس فیه ، قال : فقصدت عثمان حتّی خرج إلی الصلاة ، وقلت : ان لی إلیک حاجة وهی نصیحة لک .

و بعد از کلام بسیار گفت :

.


1- فی المصدر : ( زهیر ) .
2- [ الف ] خ ل : ( خمراً ) .
3- تذکرة الخواص : 186 .

ص : 503

قد أکثر الناس فی شأن الولید بن عقبة ، فحقّ علیک أن تقیم الحدّ (1) .

و سید مرتضی علم الهدی در نقض و ردّ ‹ 166 › قول عبدالجبار معتزلی گفته :

فأمّا قوله : ( إنه جلّده الحدّ ، وعزله ) ، فبعد أیّ شیء علیه کان ذلک ؟ ! ولم یعزله إلاّ بعد أن دافع ، ومانع ، واحتجّ عنه ، وناضل ، فلو لم یکن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) قرّره علی رأیه لما عزله ، ولا مکّن من جلده .

وقد روی الواقدی : ان عثمان لمّا جاءه الشهود یشهدون علی الولید بشرب الخمر أوعدهم وتهدّدهم .

قال الراوی : ویقال : إنه ضرب بعض الشهود أسواطاً ! فأتوا أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فشکوا إلیه ، فأتی عثمان ، فقال : « عطّلت .


1- در مصدر : ( فحقّ علیک أن تقیم الحدّ ) نیامده ، فقط در ضمن پاسخ عثمان آمده : أمّا ما ذکرت من أن الولید ، فسنأخذ فیه بالحق إن شاء الله تعالی . ( ازالة الخفاء 2 / 228 ) ولی در صحیح بخاری 4 / 244 ، تعلیق التعلیق ابن حجر 4 / 99 ، فتح الباری 7 / 45 ، عمدة القاری 16 / 204 و 17 / 12 عبارت ( فحقّ علیک أن تقیم علیه الحدّ ) موجود است ، البته در صحیح بخاری 4 / 203 همین روایت را آورده و جمله مذکور را حذف کرده است .

ص : 504

الحدود ، وضربت قوماً شهدوا (1) علی أخیک ، فقلّبت الحکم ! وقد قال عمر : لا تحمل بنی أمیة وآل أبی معیط علی رقاب الناس » .

قال : فما تری ؟ قال : « أری أن تعزله ولا تولّیه شیئاً من أمور المسلمین ، وأن تسأل عن الشهود ، فإن لم یکونوا أهل ظنّة ولا عداوة أقمت علی صاحبک الحدّ » .

وتکلم فی مثل ذلک طلحة والزبیر وعائشة ، وقالوا أقوالا شدیدة ، وأخذته الألسن من کل جانب ، فحینئذ عزله ، ومکّن من إقامة الحدّ علیه .

وروی الواقدی : ان الشهود لمّا شهدوا علیه فی وجهه ، وأراد عثمان أن یحدّه ألبسه جبّة خزّ ، وأدخله بیتاً فجعل إذا بعث إلیه رجلا من قریش لیضربه قال له الولید : أُنشدک الله أن تقطع رحمی وتغضب أمیر المؤمنین عثمان . . فیکفّ ، فلمّا رأی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ذلک أخذ السوط ودخل علیه فجلّده به .

فأیّ عذر له فی عزله وجلده بعد هذه الممانعة الطویلة ، والمدافعة التامة ؟ ! (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( شهوداً ) آمده است .
2- الشافی 4 / 253 .

ص : 505

اما آنچه گفته : دوم آنکه روز احد بگریخت ، و در غزوه بدر و بیعة الرضوان حاضر نشد .

جواب آنکه چون گریختن روز احد از عثمان و از جمیع صحابه غیر از سی کس به وقوع آمده تنها بر عثمان جای طعن نیست .

پس مدفوع است به اینکه : شریک بودن دیگر صحابه در این طعن با عثمان ، موجب اسقاط طعن از او نمیشود .

و عدم فرار سی کس نیز غیر مسلم است ، بنابر بعض روایات زیاده از چهارده کس در ملازمت آن حضرت نماندند ، و بنابر بعض روایات به غیر از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] نزد آن حضرت کسی دیگر نماند ، و کلام اصحاب تواریخ که نصّ بر این معنا است بعد از این نقل نموده خواهد شد .

اما آنچه گفته : مع هذا چون عفو از آن کبیره در قرآن مجید نازل فرموده دیگر جای طعن بر هیچ کس نمانده .

پس جوابش آنکه : عفو از گناهی ، دلیل اسقاط طعن نمیتواند شد ; زیرا که غرض شیعه از ذکر مطاعن خلفای ثلاثه و احزاب ایشان ، سلب عصمت و عدالت است .

و مع هذا مراد از عفو آن نیست که در آخرت مستحق عقاب و عذاب نخواهند شد ، بلکه مراد عدم انزال عذاب در دنیا است ، چنانچه حق تعالی

ص : 506

شأنه برای عتاب بر کسانی که در روز جنگ بدر برای گرفتن فدیه مشورت داده بودند فرمود : ( لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظیمٌ ) (1) .

اما آنچه گفته : بالفرض اگر عثمان نمیگریخت او را نزد ‹ 167 › شیعه از این چه میگشود ، ابوبکر و عمر که نگریختند و ثابت ماندند کی از زبان شیعه خلاص شدند .

پس جوابش بر دو وجه است :

اول : آنکه وجوه طعن منحصر در گریختن از جنگ احد نیست ، پس این کلام او نامعقول محض باشد .

دوم : آنکه دعوی عدم گریختن ابوبکر و عمر در این جنگ غلط محض است ، چنانچه در “ روضة الصفا “ مذکور است که :

معظم یاران روی به هزیمت نهادند ، و در خدمت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] به غیر از مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] و ابودجانه و سهیل (2) بن حنیف دیگری نمانده ، در آن حالت غشی بر آن حضرت طاری شد ، چون افاقه یافته ، چشم باز کرد از مرتضی علی [ ( علیه السلام ) ] پرسید که : « مردم چه ساختند ؟ » جواب داد که : « نقض عهود کرده فرار نمودند ! » رسول علیه [ وآله ] السلام فرمود که : « مهم جمعی را .


1- الأنفال ( 8 ) : 68 .
2- در مصدر ( سهل ) .

ص : 507

که قصد من دارند کفایت کن » ، علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] حمله بر کفار آورده ایشان را منهزم ساخت ، و به خدمت سید رسل [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] معاودت نمود ، دید که جمعی قصد آن سرور دارند ، روی به آن طایفه نهاده ایشان نیز به هزیمت رفتند . (1) انتهی .

و نیز در “ روضة الصفا “ مذکور است :

در بعضی روایات آمده [ - والله أعلم بصحته - ] (2) که : زید بن وهب (3) از عبدالله بن مسعود پرسید که : چنین شنیده ام که : روز احد به غیر از علی [ ( علیه السلام ) ] و ابودجانه و سهیل (4) بن حنیف نزد رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] هیچ کس نبود ، آیا این خبر بیان واقع است ؟ جواب داد که : نخست مسلمانان روی به هزیمت نهادند ، نزد آن حضرت به غیر از علی [ ( علیه السلام ) ] هیچکس نماند ، و بعد از ساعتی عاصم بن ثابت و ابودجانه و سهیل بن حنیف و طلحة بن عبیدالله آمده ، در خدمت خیر البشر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کمر بستند ، زید گوید : پرسیدم که ابوبکر و عمر کجا بودند ؟ گفت : ایشان نیز به گوشه [ ای ] رفته بودند ! از حال عثمان بن عفان استفسار نمودم ، جواب داد که او نیز به طرفی رفته بود ، روز سوم از جنگ به خدمت آن سرور فایز شد ، رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود :

.


1- روضة الصفا 2 / 291 ، ( چاپ سنگی 2 / 91 ) .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر ( أسید وهب ) .
4- در مصدر ( سهل ) .

ص : 508

« به درستی که در این واقعه عریض رفتی » .

و در بعضی اخبار آمده که : عثمان با دو کس از یاران چون از جنگ گاه بیرون رفتند ، راه گم کردند بعد سه روز به ملازمت ختمی پناه [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] آمدند ، حضرت فرمود : « لقد ذهبتم فیها عریضة » . (1) انتهی .

و مؤید این روایت آنکه ولی الله پدر مخاطب در کتاب “ ازالة الخفا “ آورده :

عن عائشة ; قالت : قال أبو بکر الصدیق : لمّا جال الناس عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم أحد کنت أول من فاء ، فبصرت به من بعید ، فإذا أنا برجل اعتنقنی من خلفی یرید رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فإذا هو أبو عبیدة بن الجراح . . الی آخر الحدیث . أخرجه الحاکم (2) .

و ملا علی قاری در شرح حدیث ابی قتاده :

خرجنا مع النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] عام حنین فلمّا التقینا کانت للمسلمین جولة (3) .

گفته :

.


1- روضة الصفا 2 / 291 - 292 ، ( چاپ سنگی 2 / 91 ) با قدری تقدم و تاخر .
2- [ الف ] فضائل ابی بکر . [ ازالة الخفاء 2 / 12 - 13 ، ولاحظ : المستدرک 3 / 27 ] .
3- صحیح بخاری 4 / 57 و 5 / 100 ، ولاحظ : مشکاة المصابیح 2 / 1167 .

ص : 509

قال التوربشتی : أری الصحابی کرّه لهم لفظ ( الهزیمة ) فکنّ (1) عنها ب : ( الجولة ) (2) .

و در “ تاریخ خمیس “ نقلا عن ابی حاتم مذکور است :

قال : قال أبو بکر : لمّا صرف الناس یوم أُحد عن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فکنت أول من جاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) .

و در کتاب “ کنز العمال “ مذکور است :

عن عائشة ، قالت : کان أبو بکر إذا ذکر یوم أُحد بکی ، ثم قال : ذاک کان کلّه یوم طلحة ، ثم انشأ یحدّث قال : کنت أول من فاء یوم أُحد (4) .

‹ 168 › و جمال الدین محدّث در “ روضة الاحباب “ و شیخ عبدالحق دهلوی در “ مدارج النبوة “ و ملا معین در “ سیر “ خود آورده اند که :

در روز احد چون مسلمانان رو به هزیمت نهادند و رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را تنها گذاشتند ، حضرت در خشم شد ، در آن حالت نظر کرد علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] را دید که در پهلوی وی ایستاده فرمود : « ای علی ! چون بود .


1- فی المصدر : ( فکنّی ) .
2- [ الف ] باب قسمة الغنائم والغلول . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 7 / 496 ] .
3- [ الف ] غزوه احد وقایع سنه ثالثه . [ تاریخ الخمیس 1 / 431 ] .
4- [ الف ] کتاب الغزوات ، غزوة أحد . ( 12 ) . [ کنز العمال 10 / 424 ] .

ص : 510

که با برادران خود ملحق نگشتی ؟ ! » گفت : یا رسول الله ! « لا کفر بعد الإیمان ، إن لی بک أُسوة » . (1) انتهی .

و در “ تفسیر کبیر “ مذکور است :

ومن المنهزمین عمر إلاّ أنه لم یکن من أوائل المنهزمین (2) .

و در “ درّ منثور “ سیوطی مذکور است :

أخرج ابن جریر ، عن کلیب ، قال : خطب عمر یوم الجمعة فقرأ آل عمران ، وکان یعجبه إذا خطب أن یقرأها ، فلمّا انتهی إلی قوله : ( الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ ) (3) .

قال : لمّا کان یوم أُحد هزمنا ، ففررت حتّی صعدت الجبل ، وقد رأیتنی أنزو ، کأنی أرویة ، والناس یقولون : قتل محمد . . فقلت : لا أجد أحداً یقول : قتل محمد إلاّ قتلته . . ! حتّی اجتمعنا علی الجبل ، فنزلت : ( إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ . . ) إلی آخر الآیة (4) .

.


1- [ الف ] شوهد فی روضة الأحباب ومدارج النبوة ومعارج النبوة ، واقعه عاشره از فصل دوم از باب ششم . [ روضة الأحباب ، ورق : 73 ، ولم یکن فیه قوله ( علیه السلام ) : « لا کفر بعد الإیمان » مدارج النبوة 2 / 167 ، معارج النبوة 4 / 84 ( واقعه هفتم ) ] .
2- تفسیر رازی 9 / 50 .
3- آل عمران ( 3 ) : 155 .
4- [ الف ] سوره آل عمران ، سی پاره 4. [ الدرّ المنثور 2 / 88 ] .

ص : 511

و این روایت در “ کنز العمال “ نیز مذکور است (1) .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن کلیب ، قال : خطبنا عمر ، وکان یقرأ علی المنبر آل عمران ، ویقول : إنها أُحدیة ، ثم قال : تفرّقنا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم أُحد ، فصعدتُ الجبل ، فسمعتُ یهودیاً یقول : قتل محمد . . فقلت : لا أسمع أحداً یقول : قتل محمد إلاّ ضربت عنقه ! فنظرتُ فإذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والناس یتراجعون إلیه ، فنزلت هذه الآیة : ( وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ . . ) (2) إلی آخر الآیة . ابن المنذر (3) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

ومن موافقات عمر قوله تعالی : ( وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ . . ) إلی آخر الآیة ، عن کلیب ، قال : خطبنا عمر ، فکان یقرأ علی المنبر آل عمران ، ثم [ قال : ] (4) تفرّقنا عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم أحد ، فصعدت الجبل ، فسمعت یهودیاً یقول : قتل محمد . . فقلت : لا أسمع أحداً یقول : قتل محمد . . إلاّ ضربت عنقه ، .


1- کنز العمال 2 / 376 .
2- آل عمران ( 3 ) : 144 .
3- [ الف ] کتاب الأذکار ، تفسیر آل عمران . [ کنز العمال 2 / 375 ] .
4- الزیادة من المصدر .

ص : 512

فنظرت فإذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والناس یتراجعون إلیه ، فنزلت هذه الآیة : ( وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ) (1) .

و از این هر دو روایت معلوم شد که عمر با آنکه میدانست که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) وفات نیافته فرار کرد .

و در “ ربیع الابرار “ زمخشری مسطور است :

إن عمر أعطی (2) رجلا عطاءه أربعة آلاف درهم وزاده ألفاً ، فقیل له : ألا تزید ابنک کما تزید هذا ؟ فقال : ان هذا ثبت أبوه یوم أحد ، ولم یثبت أبو هذا (3) .

اما آنچه گفته : نزد اهل سنت بعد وقوع فرار - که نهایتش ارتکاب کبیره است و به توبه محو شد - لیاقت امامتش نمیرود .

پس جوابش آنکه : غرض علمای شیعه در این باب محض اثبات وقوع کبایر و معاصی از اصحاب است ، اما ابطال این عقیده اهل سنت که ارتکاب .


1- [ الف ] فصل 6 در آیات متعلقه به خلافت در سوره نساء . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 168 ] .
2- [ الف ] خ ل : ( وأعطی . . أی عمر ) .
3- [ الف ] الباب الثانی والخمسون . ( 12 ) . [ ربیع الأبرار 3 / 392 ] .

ص : 513

کبیره موجب سلب لیاقت مرتکب آن از امامت بعد از توبه نمیشود ; پس در مبحث شرایط امامت گذشت (1) . ‹ 169 › و مع هذا توبه عثمان از این فرار ثابت نیست .

و علاوه بر این رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کسانی را که روز احد فرار کردند و عثمان نیز از زمره ایشان است سبّ فرموده ، و کسی که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را سبّ کرده ، البته لائق خلافت نیست ، در “ عمدة القاری شرح صحیح بخاری “ در بیان سبب نزول آیه : ( لَیْسَ لَکَ مِنَ الاَْمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ ) (2) گفته :

قیل : إنه علیه [ وآله ] السلام سبّ (3) الذین انهزموا یوم أُحد ، وکان فیهم عثمان بن عفان ، فنزلت هذه الآیة ، فکفّ عنهم . (4) انتهی .

و در “ تفسیر ثعلبی “ در تفسیر این آیه مسطور است :

.


1- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ اثر دیگر از مؤلف ( رحمه الله ) در ردّ باب هفتم تحفه ، برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به مقدمه تحقیق .
2- آل عمران ( 3 ) : 128 .
3- فی المصدر : ( همّ بسبّ ) .
4- [ الف ] قابلت العبارة علی أصل الشرح ، وهی فی کتاب الغزوات ، غزوة أحد . ( 12 ) . [ عمدة القاری 17 / 155 ] .

ص : 514

واختلفوا فی نزول هذه الآیة ; فقال عبد الله بن مسعود : أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یدعو علی المنهزمین (1) عنه من أصحابه یوم أُحد ، وکان عثمان منهم ، فنهاه الله تعالی عن ذلک . (2) انتهی .

و نیز در آخر آیه وارد است : ( أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ ) ; پس ظالم بودن عثمان و دیگر فارّین نیز از اینجا ثابت شد ، و حق تعالی بعد چند آیات فرموده : ( وَاللهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ ) (3) .

پس ثابت شد که حق تعالی با عثمان و عمر محبت نداشت ، و هر کسی که چنین باشد قابل خلافت چگونه باشد ؟ ! خصوصاً با وصف موجود بودن جناب امیر ( علیه السلام ) .

اما آنچه گفته که : فرارکنندگان را معذور دارد که بعد از انتشار خبر کشته شدن سردار و تباهی لشکر ، ثبات خیلی دشوار است .

پس اهل سنت اگر فرارکنندگان را معذور دارند و فرار ایشان را جایز گویند ، معذورند زیرا که ایشان را اصلاح افعال اصحاب ثلاثه و اتباعهم لازم .


1- فی المصدر : ( المدبرین ) .
2- تفسیر ثعلبی 3 / 145 .
3- آل عمران ( 3 ) : 140 .

ص : 515

است ، گو مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لازم آید !

بلکه اگر این فرار را به جهت آنکه عثمان و شیخین مرتکب آن شده اند ، واجب و موجب ثواب جزیل هم گویند بعید نیست ! لیکن کسانی که ادنی بهره [ ای ] از عقل و دیانت دارند مییابند که این فرار گناه عظیم و اکبر کبائر است و به آن مرتبه شنیع و فظیع بود که در قرآن مجید تصریح به گناه بودنش وارد شده ، و جناب امیر ( علیه السلام ) آن را کفر نامیده و بر روی فرارکنندگان ، زنانشان خاک میریختند ومیگفتند که : آیا از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرار کردید ؟ شما مغزل (1) را گرفته مشغول غزل شوید ! چنانچه در “ تفسیر نیشابوری “ مسطور است :

ذکر محمد بن إسحاق : ان ثلث الناس کانوا مجروحین ، وثلثهم انهزموا ، وثلثهم ثبتوا ، ومن المنهزمین من ورد المدینة ، وکان أولهم سعد بن عثمان أخبر أن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قتل ، ثم بعده رجال ودخلوا علی نسائهم ، وجعل النساء یقلن : أعن رسول الله تفرّون ؟ ! وکنّ یحثین التراب فی وجوههم ! ویقلن : هاک المغزل . . اغزل .

وقال بعض الرواة : من (2) المسلمین لم یعدوا الجبل ، قال القفال : الذی یدلّ علیه الأخبار فی الجملة : ان نفراً قلیلا تولّوا .


1- مغزل : دوک و آنچه بدان ریسند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- فی المصدر : ( إن ) .

ص : 516

وأبعدوا ، فمنهم من دخل المدینة ، ومنهم من ذهب إلی سائر الجوانب ، وأمّا الأکثرون فإنهم تولّوا عند الجبل واجتمعوا هناک ، ومن المنهزمین عمر إلاّ أنه ‹ 170 › لم یکن فی أوائل المنهزمین ، ولم یبعد ، بل ثبت علی الجبل إلی أن صعد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ومنهم أیضاً عثمان هزم هو مع [ رجلین ] (1) من الأنصار یقال لهما : سعد وعقبة انهزموا حتّی بلغوا موضعاً بعیداً ، ثم رجعوا بعد ثلاثة أیام ، فقال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لقد ذهبتم فیها عریضة » . (2) انتهی .

و محقق طوسی - علیه الرحمه - طعن غیبت از بدر و بیعت رضوان را به طرف دیگران منسوب ساخته و از طرف خود ذکر نکرده چنانچه فرموده :

وعابوا علیه غیبته عن بدر وأُحد والبیعة (3) .

و در “ صحیح بخاری “ به روایت عثمان بن موهب مذکور است که گفت :

مردی آمد و طواف خانه کعبه نمود ، بعد از آن قومی را نشسته دید گفت :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- تفسیر غرائب القرآن 2 / 287 .
3- شرح تجرید : 407 ( تحقیق زنجانی ) ، و صفحه : 517 ( تحقیق آملی ) ، و صفحه : 213 ( تحقیق سبحانی ) .

ص : 517

کیستند اینها ؟ گفتند : اینها قریش اند ، گفت : شیخ و سردار اینها کدام است ؟ گفتند : ابن عمر ، پس آن مرد به نزد ابن عمر آمده گفت : به درستی که سؤال کننده ام از تو چیزی را ، بعد از آن گفت : سوگند میدهم تو را به این خانه آیا میدانی که عثمان بن عفان فرار کرد در روز احد ؟ گفت : آری ، گفت : میدانی که او غائب شد از جنگ بدر و حاضر نشد در آن مشهد ؟ گفت : آری ، گفت : آیا میدانی که او تخلف کرد از بیعت رضوان و حاضر نشد در آن مشهد ؟ گفت : آری ، پس آن مرد گفت : الله اکبر ! (1) و عبدالله بن عمر از این هر سه عذرهایی گفت که در کلام مخاطب مذکور است ، و شراح “ صحیح بخاری “ گفته اند که : نام آن مرد یزید بن بشر بود (2) .

و عبدالرحمن بن عوف - که صحابی بس جلیل القدر ، و از عشره مبشّره است ، و خلافت را به عثمان او داده - نیز به غیبت عثمان از بدر طعن نموده ، چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أحمد ، عن عاصم ، عن شقیق ، قال : لقی عبد الرحمن بن عوف الولید بن عقبة ، فقال له الولید : مالی أراک قد جفوت أمیر المؤمنین عثمان ؟ !

.


1- صحیح بخاری 4 / 203 - 204 و 5 / 34 .
2- در کامپیوتر پیدا نشد .

ص : 518

فقال له عبد الرحمن : أبلغه أنی لم أفرّ یوم عینین (1) - قال عاصم : یقول یوم أُحد - ولم أتخلّف یوم بدر ، ولم أترک سنّة عمر . . . إلی آخره (2) .

وفی کنز العمال :

عن شقیق ، قال : لقی عبد الرحمن بن عوف الولید بن عقبه ، فقال له : ما لی أراک قد جفوت أمیر المؤمنین عثمان ؟ ! فقال له عبد الرحمن : أبلغه أنی لم أفرّ یوم عینین (3) - یعنی یوم أُحد - ولم أتخلّف یوم بدر ، ولم أترک سنّة عمر . (4) انتهی بقدر الحاجة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عیین ) آمده است . عینین : جبل أُحد . انظر : کنز العمال 3 / 72. وتقدّم عن الحموی أنه قال : عینان : تثنیة العین ، وهو هضبة جبل أُحد بالمدینة ، ویقال : جبلان عند أُحد ، ویقال لیوم أُحد : یوم عینین . وفی حدیث عمر - لمّا جاءه رجل یخاصمه فی عثمان - قال : وإنه فرّ یوم عینین . . إلی آخر الحدیث . راجع : معجم البلدان 4 / 174 - 173 .
2- [ الف ] فضائل عثمان . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 244 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عیین ) آمده است .
4- کنز العمال 13 / 72 .

ص : 519

طعن هفتم : بدعت اتمام نماز در منی

ص : 520

ص : 521

قال : طعن هفتم :

آنکه عثمان تغییر سنت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمود و در منی - که مقام بودن حاجیان است از دهم ذی الحجة تا چهاردهم [ نماز را ] چهار رکعت خواند ; حال آنکه جناب پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] همیشه در سفرها قصر میفرمود ، وبالخصوص در این مقام هم چهارگانی را دوگانه گزارده ، چنانچه جمیع صحابه بر وی انکار این فعل نموده اند .

جواب از این طعن آنکه در حضور عثمان این طعن بر او کرده بودند چون از حقیقت حال او اطلاع نداشتند ، هرگاه عثمان وانمود که من در مکه نکاح کرده ام و خانه دار شده ام و قصد اقامت در آن بقعه مبارک دارم ، مسافر نمانده ام تا سفرانه ادا نمایم ، و مقیم را به اجماع قصر جایز نیست ، از این جهت است که اتمام نماز میکنم . هر همه صحابه از آن انکار باز ماندند و این جواب عثمان را امام احمد ‹ 171 › طحاوی و ابوبکر بن ابی شیبه و ابن عبدالبر در کتب خود آورده اند ، و لفظ آن روایت این است :

ص : 522

إن عثمان صلّی بالناس بمنی أربعاً ، فأنکر الناس علیه ، فقال : أیها الناس ! إنی تأهّلتُ بمکة منذ قدمتُ ، وإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : من تأهّل ببلدة فلیصلّ صلاة المقیم فیها . أخرجه أحمد ، عن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبی رباب ، عن أبیه ، وغیره عن غیره .

پس اصلا اشکال نماند که در این صورت به اجماع علما اتمام واجب است (1) .

أقول :

علامه حسن بن مطهر حلی - علیه الرحمه - در کتاب “ کشف الحق “ در تقریر طعن گفته :

وفی الجمع بین الصحیحین : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی صلاة المسافر بمنی وغیره (2) رکعتین ، وکذا أبو بکر وعمر وعثمان فی صدر خلافته ، ثم أتمّها أربعاً .

وفیه : عن عبد الله بن عمر ، قال : صلّی بنا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بمنی رکعتین وأبو بکر وعمر وعثمان صدراً من خلافته ، ثم ان عثمان صلّی بعد أربعاً .

.


1- تحفه اثناعشریه : 325 - 326 .
2- فی المصدر : ( وغیرها ) .

ص : 523

وروی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین ، من عدة طرق - : ان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی فی السفر دائماً رکعتین .

فکیف جاز من عثمان تغییر الشرع ؟ ! (1) انتهی .

اما آنچه مخاطب در جواب گفته .

پس مدفوع است به اینکه : علمای اهل سنت خود این توجیه ناموجّه را مردود ساخته اند به اینکه : اقامت به مکه زیاده از سه روز بر مهاجر حرام است ، کما سیجیء .

پس یا اهل سنت بنابر دفع این طعن از عثمان خرق اجماع علمای خود نمایند و گویند که : عثمان مهاجر نبود و او را از این فضیلت - که نزدشان بس جلیل است - محروم دارند ; و یا قائل شوند که به اقامت فوق ثلاث ، فعل حرام ساخت و قدح در فضیلت هجرت خود نمود ، فهو الهرب من المطر والوقوف تحت المیزاب !

و اما عذر تأهل ; پس آن را نیز علمای اهل سنت باطل ساخته اند به اینکه : ان النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان یسافر بزوجاته ویقصّر ، یعنی : رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با زوجه های خود سفر میفرمود و نماز را قصر ادا میکرد ، [ و ] لله الحمد علی وضوح حجّتنا ، ودحوض حجّتهم علی ألسنتهم .

.


1- نهج الحق : 303 - 304 .

ص : 524

و عبدالرحمن بن عوف که در اول امر بانی مبانی خلافت عثمان بود ، و به نزد اهل سنت از خواص اصحاب حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در حساب ، این جواب تاهل دور از صواب و دو توجیه دیگر مردود اولی الاباب را پذیرا نکرد ، و عثمان را به دلائل ساکت و مفحم و محجوج و ملزم ساخت ، چنانچه صاحب “ روضة الاحباب “ در احوال عثمان گفته :

و در این سال - یعنی سال بیست و نهم - به نیت حج خانه کعبه از مدینه بیرون رفت ، و جمعی از اعیان اهل البیت و فوجی از اکابر مهاجر و زمره [ ای ] از وجوه انصار نیز موافقت و مرافقت اختیار کردند ، و چون به منزل منی نزول نمود ، فرمود تا در فضای منی سراپرده (1) برای وی زدند (2) ، و اقرام (3) حجاج بیت الحرام را در آن سراپرده جمع فرموده به اطعام و اکرام و احسان و انعام مخصوص ساخت ، و عَلَم اُبهت و حشمت در نظر اشراف ممالک و اطراف مسالک برافراخت ، و آن صنیع نزد شریف و وضیع ‹ 172 › به غایت بدیع و شنیع نمود چه آن طریقه را از شعار بی اعتبار اهل جاهلیت میشمردند ، و از زمان بعثت تا این زمان از اهل دین کسی بر این امر اقدام ننموده بود .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سرپراده ) آمده است .
2- در [ الف ] کلمه : ( زدند ) خوانا نیست .
3- قال ابن الأثیر : وفی حدیث علی « أنا أبو حسن القرم » . . أی المقدّم فی الرأی . والقرم : فحل الإبل . . أی أنا فیهم بمنزلة الفحل فی الإبل . قال الخطابی : . . أی المقدّم فی المعرفة وتجارب الأمور . لاحظ : النهایة 4 / 49 .

ص : 525

و از رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم پرسیدند که : خیمه برای حضرت تو در ساحت منی نصب کنیم ؟ فرمودند : « لا ، منی مناخ من سبق » .

و ایضاً در آن منزل و مجمع عرفات نماز چهار رکعتی را که سید عرفا محمد مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و ابوبکر صدیق و عمر فاروق همیشه در ایام حج قصر نموده دو رکعت میگزاردند ، و خود نیز تا آن هنگام آن طریق را مرعی داشته بود ، چهار رکعت گزارد ، و اهل منی و عرفات - که عرفای انام و معارف ایام بودند - این امر غیر معروف [ را ] از وی منکر شمرده گفتند : امیرمؤمنان عثمان ارتکاب خلاف سنت مستمره محمدی بی ضرورت باعثه نموده ، و تمام را از اسباب نقصان جاه و جلال او شمرده (1) ، دانسته بذل (2) مذمّت کردند ، گویند : شاه اولیا علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] و عبدالرحمن بن عوف به نزد وی رفته ، جهت پرسیدند ، وی قصه نصب سراپرده از میان رفع کرده ، کلام را به جواب آن منجر نساخت ، و قصه اتمام صلات را چنین جواب گفت : به من رسانیدند که حجاج یمن میگویند : نماز مقیم دو رکعت بیش نبود ; زیرا که امیرمؤمنان دو رکعت نماز میگزارد و حال آنکه وی در مکه اتخاذ اهل نموده و در طایف اموال دارد ، و همچنین است که ایشان میگویند .

عبدالرحمن بن عوف گفت : در این کلام که القا نمودی تو را مستمسکی واضح نیست .

.


1- در مصدر : ( شمرده ) نیامده است .
2- در مصدر : ( بذل ) نیامده است .

ص : 526

اما آنچه گفتی که : در مکه متأهلم .

اهل خود را هرگاه که خواهی از مکه بیرون توانی برد تا مخالفت سنت نبویه نباید کرد .

اما آنچه گفتی که : اموال در طایف دارم .

میان تو و طایف سه شبانه روز راه است .

و قول غلط حجاج یمن موجب تغییر سنت مرضیه محمدیه و سیره حمیده شیخین نیست .

عثمان گفت : این رأیی است که مرا رو نمود .

عبدالرحمن از مجلس عثمان بیرون آمده به منزل خویش مراجعت کرد . (1) انتهی .

و این عبارت “ روضة الاحباب “ مطابق است با کلامی که حافظ نجم الدین عمر مکی شافعی در کتاب “ اتحاف الوری بأخبار أُم القری “ گفته - و ما به جهت تأیید کلامش نقل کلام مذکور مستحسن [ را ] دانستیم و آن این است - :

سنة تسع وعشرین . . فیها حجّ بالناس أمیر المؤمنین عثمان بن عفان . . . وضرب فسطاطه بمنی ، وکان أول فسطاط ضربه عثمان بن عفان . . . بمنی (2) ، وأتمّ الصلاة بها وبعرفة ، فعاب ذلک غیر واحد من الصحابة . . . ، وقال علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « ما حدث أمر ، .


1- روضة الأحباب ، ورق : 320 - 321 .
2- لم یرد فی المصدر : ( وکان أول فسطاط ضربه عثمان بن عفان . . . بمنی ) .

ص : 527

ولا قدم عهد ، ولقد عهدتَ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبابکر وعمر . . . یصلّون رکعتین ، وأنت صدراً من خلافتک » .

فما دری ما یرجع إلیه ، قال : رأی رأیته .

وبلغ الخبر عبد الرحمن بن عوف . . . - وکان معه - فجاءه ، وقال له : ألم تصلّ فی هذا المکان مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر . . . رکعتین وصلّیت (1) أنت رکعتین ؟ !

قال : بلی ، ولکنی أُخبرت أن بعض من حج من الیمن وجفاة الناس قالوا : إن الصلاة للمقیم (2) رکعتان ، واحتجّوا بصلاتی ، وقد اتخذت بمکة (3) أهلا ، ولی بالطائف ‹ 173 › مال ، فقال عبد الرحمن : ما لک فی ذلک عذر (4) .

أمّا قولک : اتخذت بمکة (5) أهلا ; فإن زوجک بالمدینة [ وتخرج ] بها إذا شئت ، وانّما تسکن بسکناک .

وأمّا مالک بالطائف ; فبینک وبینه ثلاث لیال .

وأمّا قولک عن حاجّ الیمن وغیرهم ; فقد کان رسول الله .


1- [ الف ] خ ل : ( صلّیتهما ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( المقیم ) آمده است .
3- [ الف ] خ ل : ( مکّة ) .
4- [ الف ] خ ل : ( ما فی هذا عذر ) .
5- [ الف ] خ ل : ( بها ) .

ص : 528

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ینزل علیه الوحی والإسلام قلیل ثم أبوبکر وعمر . . . فصلّوا رکعتین وقد ضرب الإسلام بجرّانه .

فقال عثمان . . . : هذا رأی رأیته . فخرج عبد الرحمن ، فلقی ابن مسعود ، فقال : أبا محمد ! غیّر ما نعلم ! فقال : ما أصنع ؟ قال : اعمل بما تری وتعلم ، فقال ابن مسعود : الخلاف شرّ ، قد صلّیتُ بأصحابی أربعاً ، فقال عبد الرحمن : قد صلّیتُ بأصحابی رکعتین ، وأمّا أنا (1) فسوف أُصلّی أربعاً وقیل : کان ذلک سنة ثلاثین . (2) انتهی .

پس آنچه مخاطب گفته : همه صحابه از انکار بازماندند .

کذب محض و دروغ صرف است .

و حدیثی که جمال الدین محدّث در “ روضة الاحباب “ متضمن نهی از خیمه زدن در منی ذکر کرده ، جلال الدین سیوطی در “ جامع صغیر “ از ترمذی و ابن ماجه و “ مستدرک “ حاکم نقل کرده و در آخر آن گفته : إسناده صحیح (3) .

.


1- فی المصدر : ( الآن ) .
2- إتحاف الوری 2 / 21 - 22 ، وانظر : تاریخ الطبری 3 / 322 ، الکامل لابن الأثیر 3 / 102 ، البدایة والنهایة 7 / 173 ، الغدیر 8 / 102. . وغیرها .
3- الجامع الصغیر 2 / 657 ، السنن للترمذی 2 / 183 ، السنن لابن ماجه 2 / 1000 ، المستدرک 1 / 467 .

ص : 529

و نیز باطل میکند جواب مخاطب را آنچه در “ صحاح “ اهل سنت از ابن عمر و ابن مسعود منقول است ، در کتاب “ مشکاة “ در باب صلات سفر مذکور است :

عن ابن عمر . . . ، قال : رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی بمنی رکعتین ، وأبو بکر بعده ، وعمر بعد أبی بکر ، وعثمان صدراً من خلافته ، ثم إن عثمان صلّی بعد أربعاً .

فکان ابن عمر إذا صلّی مع الإمام صلّی أربعاً ، وإذا صلّی وحده صلّی رکعتین . متفق علیه (1) .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن ابن شهاب ، قال : أخبرنی عبید الله بن عبد الله بن عمر ، عن أبیه ، قال : صلّی رسول الله علیه [ وآله ] السلام بمنی رکعتین ، وأبو بکر وعمر وعثمان صدراً من خلافته (2) .

و عینی در شرح این حدیث گفته :

وإنّما ذکر صدراً ، وقیّد به ; لأن عثمان أتمّ الصلاة بعد ستّ سنین (3) .

.


1- [ الف ] کتاب الصلاة ، باب صلاة المسافر ، الفصل الثالث . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 1 / 425 ] .
2- صحیح بخاری 2 / 173 .
3- عمدة القاری 9 / 298 .

ص : 530

و نیز در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن عبد الله . . . ، قال : صلّیت مع النبیّ علیه [ وآله ] السلام رکعتین ، ومع أبی بکر . . . رکعتین ، ومع عمر . . . رکعتین ، ثم تفرّقت بکم الطرق ! فیالیت حظّی من أربع رکعتان متقبلتان (1) .

و عینی در شرح آن گفته :

قال الداؤودی : خشی ابن مسعود أن لا یجزی الأربع فاعلها ، وتبع عثمان کراهةً بخلافه (2) ، وأخبر بما یعتقده .

وقیل : یرید به أنه لو صلّی أربعاً فیالیتها تقبل [ کما تقبل ] (3) الرکعتان .

وقال الکرمانی : قالوا : غرضه : لیت عثمان صلّی رکعتین بدل الأربع ، کما کان النبیّ علیه [ وآله ] السلام وصاحباه یفعلونه .

وقیل : معناه أنا أُتمّ متابعةً لعثمان ، ولیت الله قبل منی الأربع رکعتین . وفیه کراهة مخالفة ما کانوا علیه (4) .

و در “ ازالة الخفا “ پدر مخاطب آورده :

صلّی ابن مسعود بمنی مع عثمان أربعاً ، فقیل له : أتحدّثنا أن .


1- صحیح بخاری 2 / 173 .
2- فی المصدر : ( لخلافه ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- عمدة القاری 9 / 299 .

ص : 531

رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صلّی رکعتین وأبابکر وعمر ؟ ! فقال : بلی ، ولکن عثمان إمام . . أو أُخالفه ؟ ! والخلاف شرّ (1) .

‹ 174 › پس اگر عثمان به عذر تأهل وقصد اقامت ، اتمام میکرد ، عبدالله بن عمر و ابن مسعود چرا مجبور بر اتمام میشدند ؟ ! ایشان تأهل در منی و قصد اقامت نکرده بودند که اتمام مینمودند ، بیچاره ها فقط به خوف عثمان تقیةً اتمام مینمودند !

و اگر مخاطب ادعا کند که ایشان تأهل نموده بودند ، و قصد اقامت داشتند .

پس بی دلیل مسموع نیست .

و مع هذا باطل میکند آن را اینکه ابن مسعود و ابن عمر آنقدر جاهل نبودند که در صورتی که اتمام به اجماع واجب باشد ، قصر را واجب دانند .

و اگر جاهل هم بودند پس میبایست که به تنبیه عثمان متنبه میشدند و بر خلاف شرع مصرّ نمیماندند !

و شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ گفته :

در سبب گزاردن عثمان . . . چهار رکعت ، وجوه بسیار گفته اند ، و در شرح آن را ذکر کرده ایم ، اقرب وجوه آن است که : در موسم حج مردم بسیار - از اعراب از اهل بدو و غیرهم که عالم به تفاصیل احکام نبودند - جمع .


1- ازالة الخفاء 2 / 246 .

ص : 532

میشدند ، پس به آنها مینمود که فرض صلات چهار رکعت است ، اگر دو میگزارد شاید که همین دو رکعت ، شریعت خیال میکردند ، و نمیدانستند که آن به سبب سفر است .

و بعضی گفته اند که : شاید مذهب عثمان آن بود که اگر مسافر در مقام امن باشد ، قصر نکند و قصر مقیدّ به حال خوف است . (1) انتهی .

ردّ جواب اول در کلام عبدالرحمن گذشت ، و در کلام نواوی (2) نیز خواهد آمد .

و عجب است از عبدالحق که با این همه تبحّر چنین جواب واهی [ را ] که خود علمای محققین [ هم مذهب ] او مردود ساخته اند و بطلان آن به نهایت واضح و ظاهر است ، اقرب وجوه دانسته .

إعلام اعراب به اینکه شریعت چهار رکعت است ، منحصر در اتمام صلات قصر و مخالفت و تغییر شریعت نبود ، ممکن بود که خود قصر .


1- [ الف ] ذکر حجّة الوداع . ( 12 ) . [ أشعة اللمعات 1 / 566 ، باب صلاة المسافر ] .
2- مؤلف ( رحمه الله ) همیشه از او تعبیر به ( نووی ) میفرمود ، ولی در چند مورد با عبارت ( نواوی ) از او یاد نموده ، هر دو تعبیر صحیح و منسوب به ( نوی ) از توابع شام میباشد . مراجعه شود به : تاج العروس 20 / 768 ، الاعلام زرکلی 8 / 150 ، مقدمه روضة الطالبیین 1 / 85 .

ص : 533

میخواند و به ایشان به تأکید و توضیح بیان میساخت که : ما به جهت سفر قصرِ نماز میکنیم و اصل سنت دو رکعت نیست بلکه چهار است ، هر کسی که مسافر نباشد و مقیم بود بر او چهار رکعت فرض است ، او را قصر جایز نیست ، چنانچه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میفرمود ، در “ روضة الاحباب “ مسطور است :

و در حجة الوداع ده روز در مکه توقف فرمود - یعنی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - در آن ایام نمازها را به قصر میگزارد ، و بعد از هر نماز که قصر میکرده به اهل مکه میفرمود : « أتمّوا صلاتکم - یا أهل مکة - فإنا قوم سفر (1) » .

اما جواب ثانی ; پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه ولی الله نقل کرده که : مذهب عثمان جواز اتمام صلات بود (2) ، و خود عبدالحق در “ شرح سفر السعادة “ مذهبی سوم از عثمان نقل کرده (3) ، پس یک شخص در یک وقت اختیار سه مذهب مختلف نمیتوان کرد !

دوم : آنکه اگر این مذهب میداشت به دیگر اعذار واهیه چرا تمسک میکرد ؟ ! همین میگفت که : مذهب من این است .

.


1- روضة الأحباب ، ورق : 163 .
2- ازالة الخفاء 2 / 246 .
3- به زودی از شرح سفر السعادة 235 - 236 خواهد آمد .

ص : 534

سوم : آنکه این مذهب مخالف سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و سیره شیخین است ، چه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و شیخین همیشه نماز را قصر میکردند ، و ظاهر است که همیشه در مقام خوف نمانده اند ، چنانچه در “ کنز العمال “ از ابن عباس منقول است :

خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم آمناً لا یخاف إلاّ الله ، فصلّی اثنتین حتّی رجع ، ثم خرج أبو بکر لا یخاف إلاّ الله فصلّی رکعتین حتّی رجع ، ثم خرج عمر آمناً ‹ 175 › لا یخاف إلاّ الله فصلّی اثنتین حتّی رجع ، ثم فعل ذلک عثمان ثلثی إمارته أو شطرها ، ثم صلاّها أربعاً ، ثم أخذ بها بنو أُمیة (1) .

و ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ از شافعی نقل کرده :

قصر صلات سنت است و اتمام آن جایز ، حضرت عثمان و حضرت عایشه و مسور بن مخرمه و عبدالله بن الأسود بن عبد یغوث و سعید بن المسیب ، اتمام صلات [ را ] جایز میدیدند ، و همین است ظاهر کتاب و سنت .

وقالت عائشة : کل ذلک فعل النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أتمّ فی السفر وقصّر . (2) انتهی .

و این جواب نیز منقوض است به چند وجه :

.


1- [ الف ] باب صلاة المسافر ، کتاب الصلاة . ( 12 ) . [ کنز العمال 8 / 238 ] .
2- ازالة الخفاء 2 / 246 .

ص : 535

اول : آنکه عجب است که مذهب عثمان - که جواز اتمام نماز است - اهل سنت دانستند و خود عثمان که صاحب مذهب بود ندانست که مذهب من جواز اتمام نماز است ، تا که به آن جواب میداد و از تشنیع و الزام صحابه خلاص میشد ! میگفت که : نزد من اتمام نماز جایز است و دلیل آن ظاهر کتاب و سنت است ، پس چرا بر من طعن مینمایید ؟ ! چون به دیگر اعذار واهیه تمسک جست ، از آن صریح معلوم شد که مذهب او این نبود ، بلکه واضح شد که عثمان اتمام را به آن اسباب - مثل قصد اقامت و تأهل و غیر آن - واجب میدانست و به غیر آن قصر را .

دوم : آنکه اگر مذهب عثمان تخییر (1) بین القصر والاتمام میبود ، عبدالله بن مسعود چگونه مجبور بر اتمام نماز میشد و تأسفها میکرد که : ( یا لیتنی حظّی من أربع رکعتان متقبّلتان ) . و چرا میگفت که : ( أو أخالف عثمان ) ؟ ! زیرا که اگر ابن مسعود نماز را قصر هم میکرد ، نزد عثمان جایز نا سنت میبود (2) و این مخالفت نیست بلکه عین موافقت است .

و همچنین عبدالله بن عمر چرا بر اتمام مجبور میشد .

سوم : آنکه آنچه از عایشه روایت کرده اند که او نماز سفر را تمام گزارده ، پس طحاوی که از اعاظم علمای اهل سنت است در توجیه آن گفته :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخیّر ) آمده است .
2- یعنی : جایز بود نه سنت .

ص : 536

اتمام نماز از عایشه در سفر جنگ جمل واقع شده ، و او در آن سفر عاصیه بود ، و حکم قصر در سفرِ اطاعت است نه در سفر معصیت .

و حدیثی که از عایشه متضمن وقوع اتمام و قصر در سفر از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) آورده ، نزد محدّثین وجه صحت ندارد بلکه از موضوعات و مفتریات است ، چنانچه ابن تیمیه در کتاب “ ردّ منهاج الکرامة “ گفته :

قد تروج علی أهل التفسیر والفقه والزهد والنظر أحادیث کثیرة تکون معلومة الکذب عند علماء أهل الحدیث ، مثل حدیث : ( کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی السفر یتمّ ویقصّر ) . . وأمثال ذلک من الأحادیث التی یصدّق بها طائفة من الفقهاء ، ویبنون علیها الأحکام والحلال والحرام .

وأهل العلم بالحدیث متفقون علی أنها کذب علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم موضوعة علیه . (1) انتهی مختصراً .

و ابن حزم ظاهری در کتاب “ محلی “ گفته :

إن عائشة روت : فرضت الصلاة رکعتین ، فلمّا هاجر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم زید فی صلاة الحضر وأقرّت صلاة السفر علی الحالة الأولی .

.


1- [ الف ] در ردّ برهان ثانی عشر . ( 12 ) . [ منهاج السنة 7 / 229 - 230 ] .

ص : 537

ثمّ روی عنها من أصح الطرق الإتمام فی السفر ، فتعلّق الحنفیون والمالکیون بروایتها وترکوا رأیها . (1) انتهی .

و از این کلام معلوم شد که روایت ثانیه از عایشه بلا شبهه احتمال صدق ندارد . ‹ 176 › و در “ شرح مشکاة “ (2) عبدالحق دهلوی مذکور است :

جاء عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بطریق الشهرة أنه لم یتمّ فی السفر أصلا (3) .

و نیز گفته :

وروی مسلم - فی صحیحه - ، عن عمر قال : قال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « هذه صدقة تصدّق الله بها علی عباده ، فاقبلوا صدقته » .

فیکون تشدید العبد علی نفسه ، واختیاره الأشدّ جرأة منه لا تلیق بمقام العبودیة . (4) انتهی .

.


1- المحلّی 7 / 5 ، وانظر : الأحکام لابن حزم 2 / 149 .
2- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة فعلا ، نعم ذکره السید المرعشی فی شرح إحقاق الحق 4 / 33 من مصادر الکتاب فقال : اللمعات فی شرح المشکاة ; للعلامة المولی عبد الحق بن سیف الدین الدهلوی الحنفی .
3- [ الف ] خ . ل : أبداً . [ شرح مشکاة : ] .
4- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ شرح مشکاة : وانظر : أشعة اللمعات 1 / 559 - 600 ] .

ص : 538

هرگاه اهل سنت خود اقرار دارند که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در سفر اصلا اتمام نفرمود ، و به روایات صحاح از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نقل کرده باشند که آن جناب فرمود که : « قصرِ نماز ، صدقه خدا است آن را قبول کنید » .

و بر آن متفرع سازند که اتمام نماز جرأتی غیر لایق به مقام عبودیت است . پس یا اهل سنت افترا کردند بر عایشه که او نسبت این جرأت غیر لایق به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) داد ; و یا اجترا بر این افترای صریح از خود عایشه سر زده !

و در “ شرح سفر السعادة “ گفته :

نیز مسلم روایت کرده از عمر . . . که گفت : فرمود رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : این - یعنی قصر صلات در سفر - صدقه است که تصدق کرده است پروردگار تعالی بر شما ، پس قبول کنید صدقه او را .

و گویند : تصرف (1) در آنچه قابل قبض نبود ، اسقاط محض است .

و نیز چون مولی تعالی به کرم خود تخفیف و تیسیر کرد و اسقاط نمود ، تشدید بر نفس و اختیار اشدّ جرأتی بود که لایق مقام بندگی نباشد (2) .

و جلال الدین سیوطی در کتاب “ جامع صغیر “ از دارقطنی نقل نموده که : حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود :

.


1- در مصدر ( تصدّق ) .
2- [ الف ] فصل در عبادات آن حضرت صفحه : 304. [ شرح سفر السعادة : 235 ] .

ص : 539

« متمّم الصلاة فی السفر کالمقصّر فی الحضر (1) » .

یعنی : « تمام کننده نماز در سفر مانند قصر کننده است در حضر » .

و در “ شفای “ قاضی عیاض مذکور که ابن عمر گفت :

صلاة السفر رکعتان ، من خالف السنة فقد کفر (2) .

یعنی نماز سفر دو رکعت است هر که مخالفت کند طریقه رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را پس به تحقیق که او کافر است .

و در “ صحیح بخاری “ واقع است :

عن عائشة ، قالت : فرضت الصلاة رکعتین ، ثم هاجر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ففرضت أربعاً ، وترکت صلاة السفر علی الأولی . تابعه عبد الرزاق عن معمر (3) .

یعنی عایشه گفت : فرض کرده شد نماز دو رکعت ، بعد از آن هجرت کرد پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] پس فرض کرده شد چهار رکعت و گذاشته شد نماز سفر بر حالت اولی یعنی دو رکعت .

پس جایز بودن اتمام نماز در سفر غلط محض باشد .

و نیز اکثر تأویلاتی که اهل سنت در این مقام برای این طعن ذکر میکنند .


1- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ الجامع الصغیر 2 / 664 ] .
2- الشفا 2 / 14 .
3- صحیح بخاری 4 / 267 .

ص : 540

مردود است به آنچه ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح “ صحیح بخاری “ در شرح احادیث کتاب الصلاة گفته :

قوله : ( تأوّلتْ کما تأوّل عثمان ) هذا فیه ردّ علی من زعم أن عثمان إنّما أتمّ لأنه کان تأهّل بمکة .

أو لأنه أمیر المؤمنین ، فکلٌ موضع له دارٌ .

أو لأنه عزم علی الإقامة بمکة .

أو لأنه اتخذ أرضاً بمنی .

أو لأنه سبق کما یسبق الناس إلی مکة ; لأن جمیع ذلک منتف فی حق عائشة ، وأکثره لا دلیل علیه ، بل هی ظنون ممّن قالها .

ویردّ الأول : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یسافر بزوجاته ویقصّر .

والثانی : أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان أولی بذلک .

والثالث : أن الإقامة بمکة علی المهاجر حرام ، کما سیأتی تقریره فی الکلام علی حدیث العلاء بن الحضرمی فی ‹ 177 › کتاب المغازی .

والرابع والخامس لم ینقلا ، فلا یکفی التخرّص فی ذلک .

والأول وإن کان نقل ، وأخرجه أحمد والبیهقی من حدیث عثمان ، وأنه لمّا صلّی بمنی أربع رکعات أنکر الناس علیه ، فقال : إنی تأهّلتُ بمکة لمّا قدمتُ ، وإنی سمعتُ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ]

ص : 541

وسلم یقول : من تأهّل ببلد فإنه یصلّی صلاة مقیم .

فهذا الحدیث لا یصحّ ; لأنه منقطع ، وفی روایته من لا یحتجّ (1) ، ویردّه قول عروة : ان عائشة تأولّتْ کما تأوّل عثمان ، ولا جایز أن تتأهّل عائشة أصلا ، فدلّ علی ردّها (2) ذلک الخبر (3) .

وأمّا رواه عبد الرزاق ، عن معمّر ، عن الزهری : أن عثمان إنّما أتمّ الصلاة لأنه نوی الإقامة بعد الحجّ . فهو مرسل . وفیه نظر ; لأن الإقامة بمکة علی المهاجرین حرام ، کما سیأتی فی الکلام علی حدیث العلاء بن الحضرمی فی المغازی (4) .

یعنی قول عروه : ( تأویل کرد عایشه چنانچه تأویل کرد عثمان ) ، در این قول ردّ است بر کسی که زعم کرد : به درستی که عثمان تمام نکرد صلات را مگر به جهت اینکه تأهّل کرده در مکه .

یا به جهت اینکه او امیرالمؤمنین است پس هر موضعی برای او خانه است .

یا به جهت اینکه او نیت اقامت کرد در مکه .

یا به جهت اینکه در منی زمین گرفته بود .

.


1- فی المصدر : ( وفی رواته من لا یحتجّ به ) .
2- فی المصدر : ( وهن ) .
3- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیها .
4- فتح الباری 2 / 470 - 471 .

ص : 542

یا به جهت اینکه سبقت کرد چنانچه سبقت میکنند مردم به سوی مکه ; زیرا که جمیع امور منتفی است در عایشه ، و بیشتر از آنها چنان است که دلیلی بر آن قائم نگردیده ، بلکه گمانها است از کسی که گفته است .

و ردّ میکند وجه اول را اینکه : به درستی که پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مسافرت میکرد با زوجات وقصر میکرد .

وجه دوم را اینکه : پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اولی بود به این معنا .

و وجه سوم را اینکه : اقامت در مکه بر مهاجر حرام است ، چنانچه خواهد آمد تقریر آن در کلام بر حدیث علای حضرمی در کتاب مغازی .

و وجه چهارم و وجه پنجم منقول نگردید ، پس تخمین و تخرّص در آن کفایت نمیکند .

و وجه اول اگر چه منقول است ، و اخراج کرده آن را احمد و بیهقی از حدیث عثمان که : به درستی که او هرگاه که نماز گزارد در منی چهار رکعت ، انکار کردند بر او مردم ، پس گفت که : من تأهل کردم در مکه هرگاه که آمدم در آنجا ، به درستی که من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را که میگفت که : کسی که تأهل کند در شهری به درستی که او نماز میگزارد نماز مقیم .

پس این حدیث صحیح نیست ; زیرا که اسناد آن منقطع است و در سلسله

ص : 543

روات (1) آن کسی است که احتجاج کرده نمیشود به او .

و نیز ردّ میکند این معنا را قول عروه که : ( به درستی که عایشه تأویل کرد چنانچه تأویل کرد عثمان ) ، و جایز نیست عایشه را به هیچ وجه که تأهل کند ، پس دلالت کرد بر ردّ آن .

اما آنچه روایت کرده است آن را عبدالرزاق از معمّر از زهری که : به درستی که عثمان تمام نکرد نماز [ را ] مگر به جهت اینکه نیت کرد اقامت در مکه بعد حج .

پس این روایت مرسل است و در آن نظر است ; زیرا که بر مهاجر اقامت مکه حرام است ، چنانچه خواهد آمد در کلام بر حدیث علای حضرمی در مغازی .

و عبدالحق دهلوی در “ شرح سفر السعادة “ گفته :

در توجیه اتمام ‹ 178 › عثمان . . . و جواز آن از وی وجوه [ متعدد ] گفته اند ، بعض گویند که : وی تأهل کرد به مکه و زوجه گرفت ، و وی امیرالمؤمنین بود ، و پادشاه چون در مملکت بگردد مسافر نشود ، و به هر موضع که رود ، خانه او است ، یا وی عزم اقامت کرد به مکه .

و رد کرده شده است وجه اول به آنکه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با زوجات خود سفر میکرد و حال آنکه اتمام نکرد خصوصاً در .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( روایت ) آمده است .

ص : 544

سفر حج که با مجموع زوجات تشریف آورده بود .

و ثانی به آنکه وی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم احقّ و اولی بود بدان .

و ثالث به آنکه اقامت به مکه بر مهاجرین چنانکه گفته اند حرام است ، و به صحت رسیده است از عثمان . . . که مسارعت میکرد در خروج از مکه ، مبادا که ظنّ اقامت شود در وی .

و حال آنکه اکثر اینها مجرد احتمالات است غیر مقرون به روایت .

و وجوه دیگر آن است که شاید عثمان . . . قائل باشد به آنکه قصر - چنانچه از ظاهر آیه کریمه مفهوم گردد - مخصوص است به حالت خوف و چون امن باشد اتمام افضل بود .

و جواب داده شده است از این وجه به حدیث عمر . . . که : پرسید از حضرت که : یا رسول الله [ ص ] ! حق تعالی فرمود : قصر کنید اگر بترسید از کافران ، و ما امروز ایمنیم از ایشان فرمود :

« هذه صدقة تصدّق الله تعالی بها فاقبلوا صدقته » .

و نیز آن حضرت آمن تر (1) از عثمان بود به منی و قصر کرد ، و قید مذکور در آیه اتفاقی (2) است ، و مبنی بر واقع و اکثر و اغلب حال (3) مسافران خوف است .

.


1- در مصدر ( ایمن تر ) .
2- یعنی : تصادفی .
3- در مصدر ( احوال ) .

ص : 545

و نیز گویند که : گزاردن عثمان . . . چهار رکعت را ، سبب آن بود که در آن سال اعراب و اهل بدو - که به تفصیل احکام و علم بدان بر وجه کمال و تمام نمیرسند - بسیار حاضر آمده بودند ، پس دوست داشت وی که بداناند (1) ایشان را که فرض نماز چهار رکعت است !

و بیهقی حدیثی نیز از عبدالرحمن بن عوف روایت کرده که : عثمان بعد از گزاردن چهار رکعت خطبه خواند و اعتذار کرد که : قصر ، سنت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و صاحبَیه . . . است ، و لیکن در این سال اعراب بسیار آمدند ، ترسیدم که قصر را در جمیع اوقات سنت بگیرند .

و بعض گویند که : مذهب امیرالمؤمنین عثمان . . . آن بود که قصر مخصوص است به کسی که شاخص و سائر باشد در طریق ، اما آنکه در اثنای سفر اقامت کند به مکانی و چند روز در آنجا بایستد اگر چه نیت اقامت نکند حکم مقیم دارد و اتمام کند . (2) انتهی .

و ما میگوییم که : این جواب اخیر مردود است به مثل وجوهی که گذشت :

اول : آنکه امر اهل سنت به غایت عجیب واقع شده در اصلاح فعل فاسد عثمان ! چه کوششها به تسویل و تلبیس که نکرده اند ؟ ! لیکن به جهت شدّت فظاعت فعلش اصلا به جایی نرسیده [ و ] لن یصلح العطّار ما أفسده الدهر !

.


1- یعنی : بیاموزد .
2- [ الف ] فصل عبادات آن حضرت . ( 12 ) . [ شرح سفر السعادة : 235 - 236 ] .

ص : 546

گاهی اهل سنت میگویند که : عثمان مذهب تخییر بین الاتمام و القصر داشت .

و گاهی میسرایند که : او قصر را مقید به حال خوف میدانست .

و گاهی میفرمایند که : او قصر را در حالت شخوص و سیر واجب میانگاشت و بدون آن اتمام را .

از اینجا ظاهر میشود که عثمان اصلا از این سه مذهب مذهبی نداشت ، فقط اهل سنت - عنایةً علی حال عثمان - مرتکب کذب شده ، این مذاهب را اختراع کرده ، به او نسبت ‹ 179 › داده اند .

دوم : آنکه اگر عثمان کدامی مذهبی از مذاهب میداشت ، در اعتذار به صحابه آن را ذکر میکرد به اعذار واهیه - که وضوح بطلانش به حدی رسیده که اهل سنت آن را خود باطل کرده اند - چرا اعتذار میکرد ؟ !

سوم : آنکه این مذاهب مخالف سنت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن أنس قال : أقمنا مع النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بمکّة عشرة ، فقصّر الصلاة (1) .

و نیز مذکور است :

.


1- [ الف ] غزوه فتح ، مقام النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بمکة . [ صحیح بخاری 5 / 95 ] .

ص : 547

عن ابن عباس قال : أقام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ بمکة تسعة عشر یوماً ] (1) یصلّی رکعتین (2) .

و نیز مذکور است :

عن ابن عباس : أقمنا مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی سفر تسع عشرة یقصّر الصلاة .

وقال ابن عباس : ونحن نقصّر ما بیننا وبین تسع عشرة فإذا زدنا أتممنا (3) .

و نواوی در “ شرح صحیح مسلم “ در بیان وجوه تأویل اتمام عثمان و عایشه گفته :

قیل : لأن عثمان إمام المؤمنین وعائشة أُمّهم ، فکأنّهما فی منازلهما !

وأبطله المحققون بأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان أولی بذلک منهما ، وکذلک أبو بکر وعمر .

وقیل : لأن عثمان تأهّل بمکة .

وأبطلوه بأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سافر بأزواجه وقصّر .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- صحیح بخاری 5 / 95 .
3- صحیح بخاری 5 / 95 .

ص : 548

وقیل : فعل ذلک لأجل الأعراب الذین حضروا معه لئلاّ یظنّوا أن فرض الصلاة رکعتان أبداً حضراً وسفراً .

وأبطلوه بأن هذا المعنی کان موجوداً فی زمن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، بل اشتهر أمر الصلاة فی زمن عثمان أکثر ممّا کان .

وقیل : لأن عثمان نوی الإقامة بمکّة بعد الحجّ .

وأبطلوه بأن الإقامة بمکة حرام علی المهاجر فوق ثلاث .

وقیل : کان لعثمان . . . أرض بمنی .

وأبطلوه بأن ذلک لا یقتضی الإتمام والإقامة . (1) انتهی .

و عبدالحق در “ شرح مشکاة “ گفته :

قد اختلف فی ذلک - أی وجه إتمام عثمان - فقیل : إن عثمان إنّما أتمّ لأنه کان تأهّل بمکة ، أو لأنه کان أمیر المؤمنین فکل موضع له دار ، أو لأنه عزم علی الإقامة بمکة .

وردّ هذه الوجوه :

أمّا الأول : فبأن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یسافر بزوجاته وقصّر .

والثانی : بأن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان أولی بذلک .

والثالث : بأن الإقامة بمکة علی المهاجر حرام .

.


1- شرح مسلم نووی 5 / 195 .

ص : 549

ولأن هذه الوجوه لا تجری فی صلاة عائشة أربعاً .

وقد ورد : تأوّلتْ کما تأوّل عثمان ، کما سیأتی ، علی أنها أکثر هذه الوجوه ظنون لا دلیل علیها (1) .

هر گاه به جمیع آنچه به معرض بیان آمد احاطه کردی به علم یقینی دانستی که خواندن عثمان چهار رکعت را در منی محض ابتداع امر شنیع و اختراع بدعت فظیع در دین خدا بر خلاف سنت رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ; و اهل سنت اصلا هیچ تأویلی برای این فعل او - با وجود کوشش بسیار در تلبیس و تسویل - نمیتوانند ساخت .

و مذمّت بدعت و تضلیل و تفسیق مبتدع در احادیث بسیار و اقوال علمای کبار واقع است ، در “ جامع الاصول “ مذکور است :

قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا یقبل الله لصاحب بدعة صوماً ، ولا صلاة ، ولا صدقة ، ولا حجّاً ، ولا عمرة ، ولا جهاداً ، یخرج من الإسلام کما یخرج الشعرة من العجین » .

وقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أمّا بعد ; فإن خیر الأُمور کتاب الله ، وخیر الهدی هدی محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ‹ 180 › وشرّ الأُمور محدثاتها ، وکل بدعة ضلالة (2) .

.


1- شرح مشکاة : وانظر : أشعة اللمعات 1 / 605 - 606 .
2- تجد الروایتین بنصّهما فی سنن ابن ماجه 1 / 17 - 19 ، وقریب منهما ما فی جامع الأصول 1 / 279 ، 289 .

ص : 550

در “ کنز العمال “ مذکور است :

« لا یقبل الله تعالی لصاحب بدعة صلاة ، ولا صوماً ، ولا صدقة ، ولا حجّاً ، ولا عمرة ، ولا جهاداً ، ولا صرفاً ، ولا عدلا ، یخرج من الإسلام کما یخرج الشعر من العجین . ه . عن حذیفة (1) .

و در “ شفای “ قاضی عیاض مذکور است :

مخالفة أمره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وتبدیل سنّته ضلال وبدعة متوعّد من الله علیه بالخذلان والعذاب (2) .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

« یا عائشة ! ( إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً ) (3) هم أصحاب البدع وأصحاب الهواء (4) وأصحاب الضلالة من هذه الأُمة ، لیست لهم توبة » .

« یا عائشة ! إن لکل صاحب ذنب توبة إلاّ أصحاب الأهواء والبدع ، أنا منهم بریء وهم منی برآء » . الحکیم وابن أبی حاتم .


1- [ الف ] الباب الثانی فی الاعتصام بالکتاب والسنّة ، من کتاب الإیمان . ( 12 ) . [ کنز العمال 1 / 220 ] .
2- الشفا 2 / 16 .
3- الأنعام ( 6 ) : 159 .
4- لم یرد فی المصدر : ( وأصحاب الهواء ) .

ص : 551

وأبو الشیخ فی التفسیر ، حل . هب . عن ابن عمر (1) .

اما آنچه در حاشیه گفته : این طعن بر مذهب امامیه درست نمیشود ; زیرا که نزد ایشان در حرم اتمام بهتر است از قصر ، پس این طعن نیز از خوارج است نه از امامیه (2) .

پس دلیل غلط فهمی اوست ; زیرا که منی خارج از حرم مکه است نه داخل حرم مکه .

و ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی - که رئیس محدّثین امامیه است - در کتاب “ کافی “ به اسناد خود از حضرت ابوجعفر محمدباقر ( علیه السلام ) روایت کرده :

عن أبی جعفر [ ( علیه السلام ) ] قال : « حجّ النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فأقام بمنی ثلاثاً یصلّی رکعتین ، ثم صنع ذلک أبو بکر ، وصنع ذلک عمر ، ثم صنع ذلک عثمان ستّ سنین ، ثم أکملها عثمان أربعاً فصلّی الظهر أربعاً ، ثم تمارض لیشدّ بذلک بدعته ، فقال للموذن : اذهب إلی علی ، فقل له : فلیصلّ بالناس العصر ، فأتی المؤذن علیاً ( علیه السلام ) فقال له : إن أمیر المؤمنین یأمرک أن تصلّی بالناس العصر ، فقال : « إذن لا أُصلّی إلاّ رکعتین ، کما صلّی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] » ، فذهب المؤذّن فأخبر عثمان بما قال علی [ ( علیه السلام ) ] .

.


1- [ الف ] کتاب الأذکار ، سوره آل عمران . [ کنز العمال 2 / 22 - 23 ] .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 639 ( عبارت نقل به معناست ) .

ص : 552

فقال : اذهب ، وقل : إنک لست من هذا فی شیء ، اذهب فصلّ ، کما تؤمر ، قال علی ( علیه السلام ) : « لا والله لا أفعل » . (1) انتهی بقدر الحاجة .

و هرگاه که حضرت امیر ( علیه السلام ) گزاردن چهار رکعت در منی قبول نکرده باشد ، نزد امامیه اتمام نماز در آنجا چگونه جایز میشد ؟ !

و حسن بن مطهر حلی در کتاب “ مختلف الشیعه “ گفته :

قال الشیخ فی المبسوط : إذا خرج حاجّاً إلی مکة وبینه وبینها مسافة یقصّر فیها الصلاة ونوی أن یقیم فیها عشراً قصّر فی الطریق فإذا وصل إلیها أتمّ .

وإن خرج إلی عرفة یرید قضاء نسکه - لا یرید مقام عشرة أیام إذا رجع إلی مکة - کان له القصر ; لأنه نقص مقامه بسفر بینه وبین بلده یقصّر فی مثله .

وإن کان یرید إذا قضا نسکه مقام عشرة أیام بمکة أتمّ بمنی وعرفة ومکة حتّی یخرج من مکة مسافراً فیقصّر .

هذا علی قولنا بجواز التقصیر بمکّة . .

وأمّا علی ما روی من الفضل والإتمام بها ; فإنه یتمّ علی کل حال غیر أنه یقصّر فیما عداها ‹ 181 › من عرفات ومنی . . وغیر .


1- الکافی 4 / 518 .

ص : 553

ذلک إلاّ أن ینوی المقام عشرة أیام فیتمّ حینئذ علی ما قدّمناه . (1) انتهی .

و داخل نبودن منی و عرفه در مکه به تنصیص بعض اعاظم علمای اهل سنت نیز ثابت است ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ شرح “ صحیح بخاری “ گفته :

إن منی وعرفة لیسا من مکّة ، أمّا عرفة ; فلأنها خارجة عن الحرم فلیست من مکة قطعاً ، وأمّا منی ; [ ففیها احتمال ] (2) فالظاهر (3) أنها لیست من مکة . (4) انتهی .

.


1- مختلف الشیعة 3 / 146 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( والظاهر ) .
4- فتح الباری 2 / 464 .

ص : 554

ص : 555

طعن هشتم : منع مردم از چراگاه های عمومی

ص : 556

ص : 557

قال : طعن هشتم :

آنکه عثمان قرق کرد بقیع را از حوالی مدینه که چراگاه مشهور [ است ] (1) و مردم را از آن چراگاه منع فرمود ، و آهسته آهسته اضعاف آن مکان را داخل رمنه ساخت ، حال آنکه پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فرموده است : « المسلمون شرکاء فی ثلاث : الماء ، والکلأ ، والنار » .

و بازار مدینه را قرق فرمود که کسی از آنجا هسته خرما نخرد (2) تا وقتی که گماشته عثمان از خرید خود فارغ نشود .

و سفائن بحر را قرق ساخت که سوای تجارت او کسی مال نبرد .

جواب از این طعن آنکه قصه قرق نمودن چراگاه بقیع صحیح است ، و خود عثمان از آن جواب گفته و خاطرنشان صحابه ساخته که آن حضرت فرموده است : « لا حمی إلاّ لله ولرسوله » ، و من برای شتران صدقه بیت المال و اسبان جهاد حمی گرفته ام ، و چراگاه را رمنه گردانیده ام و .


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خسته خرما نخورد ) آمده است .

ص : 558

پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نیز برای اسبان جهاد و شتران صدقه حمی نموده بود .

و چون صحابه گفتند که : پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] زمین قلیلی را حمی فرموده بودند ، و تو بر آنقدر اضعاف مضاعف زیاده کرده [ ای ] ، عثمان گفت که : بیت المال این وقت را با بیت المال آن وقت قیاس کنید ، و حمی را به قدر آنها بفهمید ، جمیع صحابه ساکت شدند و تسلیم نمودند .

و قرق نمودن بازار سراسر غلط است ، همان قدر صحیح است که دو سه روز حارث بن الحَکَم داروغه بازار شده بود و او از طرف خود این عمل کرده بود ، چون عثمان بر آن مطلع شد او را عزل نمود .

و قرق سفائن نیز صحیح است ; لیکن سفائن مملوک خود را قرق فرموده که در آن سفائن مال غیری نبرند ، با دیگر سفائن تعرضی نداشت .

و سابق از این مردم در سفائن عثمان - که به سمت مصر و مغرب برای تجارت میرفتند - اموال خود را نیز بار میکردند ، و گماشته های خود را همراه میدادند ; چون این عمل بسیار شد و مردم دیگر نیز سفائن تیار ساختند ، عثمان سفائن خود را پروانگی نداد تا مال دیگری بردارند ، به هر حال تبرعی بود که میکرد ، بر ترک تبرع چه ملامت و طعن متوجه تواند شد ؟ ! (1) انتهی .

.


1- تحفه اثناعشریه : 326 .

ص : 559

و در حاشیه این طعن از “ ترجمه فتوح “ ابن اعثم کوفی این عبارت نقل کرده :

باز گفتند محاصران عثمان که : آب آسمان از ما باز گرفته ای و نمیگذاری که چارپایان ما پیرامون آن آب گردند ، امیرالمؤمنین عثمان گفت که : آب را از جهت اشتران صدقه بازداشت کرده ام ، چنانچه عمر آب را برای شتران صدقه باز داشت (1) کرد ، گفتند : تو آب را زیاده از آن نگاهداری که عمر نگاهداشتی ، عثمان گفت : آن وقت شتران صدقه کمتر بودند و اکنون شتران صدقه بسیار شده اند ، لابد به آب بیشتر احتیاج افتاد ‹ 182 › بدان سبب آن آب را نگاهداشته ام (2) .

اقول :

آنچه مخاطب در اول این طعن گفته ، البته در کتب علمای شیعه موجود است ، و تقریر آن در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ چنین واقع شده :

منها : أنه حمی الحمی عن المسلمین مع أن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جعلهم سواء فی الماء والکلأ (3) .

.


1- قسمت : ( کرده ام چنانچه عمر آب را برای شتران صدقه باز داشت ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 640 ، و مراجعه شود به کتاب الفتوح 2 / 406 - 407 .
3- نهج الحق : 294 .

ص : 560

یعنی از جمله مطاعن عثمان یکی این است که : او نگاهداشت زمین علفزار را از مسلمانان ، یعنی ایشان را از تصرف در آن منع کرد ، و حال آنکه پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] گردانید ایشان را برابر در آب و گیاه ، پس دیگری را نرسد که هیچ یک از ایشان را از تصرف آن منع کند .

و در “ استغاثه فی بدع الثلاثه “ چنین مذکور است :

منها : أنه منع المراعی من الجبال والأودیة ، وحماها حتّی أخذ علیها مالا [ و ] (1) باعها من المسلمین .

فهل یستجیز هذا أو یستحلّه مسلم یعتقد دین الاسلام بأن المال الذی یؤخذ حراماً من أبواب الخراج ، ظاهر الخلاف لشریعة الإسلام ؟ ! ولم یستحلّه إلاّ من کان غیر معتقد الإسلام .

والمراعی التی باعها من المسلمین فلیست یخلو من أن یکون الجبال والأودیة له أو للمسلمین ؟

فإن کانت له فعذره بیّن ، وعلی مدّعی ذلک إقامة الدلیل علی ملکه إیّاه ; وإن کانت للمسلمین شرعاً سواءً فما باله استحلّ أن یمنعهم عن شیء هو لهم ؟ ! (2) انتهی .

و این را اجلاّی صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - مانند عمار یاسر و غیر او - در .


1- الزیادة من المصدر .
2- الاستغاثة 1 / 50 .

ص : 561

جمله احداث عثمان به حضور او ذکر کرده بودند ، چنانچه قبل از این ذکر نموده شد .

و در روایتی که ولی الله پدر مخاطب در کتاب “ ازالة الخفا “ آورده این عبارت مذکور است : قالوا : ننقم علیک أنک حمیت الحمی (1) .

وحدیث : « لا حمی إلاّ لله ورسوله » (2) ، صریح دلالت بر اختصاص حمی به خدا و رسول او و عدم جواز آن برای غیر میکند ، چنانچه ابن حزم ظاهری [ بعد ] ذکر این حدیث گفته :

فصحّ أن لیس للإمام أن یحمی شیئاً من الأرض . (3) انتهی .

اما آنچه از عثمان نقل کرده که او گفته : پیغمبر نیز برای اسبان جهاد و شتران صدقه حمی نموده . . . الی آخر .

پس بدان که در عبارت منقوله از حاشیه (4) لفظ پیغمبر مذکور نیست ، بلکه نام عمر مذکور است ، و فضل بن روزبهان نیز در جواب این طعن نام عمر ذکر کرده ، وهذه عبارته :

.


1- ازالة الخفاء 2 / 241 .
2- لاحظ : صحیح بخاری 3 / 78 ، سنن ابوداود 2 / 53 ، مستدرک 2 / 61 .
3- [ الف ] کتاب إحیاء الموات والحمی والأقطاع . . . إلی آخره . ( 12 ) ر . [ المحلّی 8 / 233 ، 236 ] .
4- حاشیه تحفه اثناعشریه : 640 .

ص : 562

وأوّل من حمی لأجل إبل الصدقة هو عمربن الخطاب ، ثم تابعه عثمان (1) .

چون قاضی نورالله شوشتری در نقض آن گفته که :

فعل عمر دلیل مشروعیت آن نمیتواند شد ورفع قباحت از آن نمیکند (2) ، و مخاطب برای ترویج شبهه باطله خود به جای نام عمر لفظ پیغمبر آورده ! و حال آنکه در روایتی که ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده نیز لفظ عمر مذکور است ، وهذه ألفاظه :

أخرج أبو بکر ، عن أبی نضرة ، عن أبی سعید - مولی أبی أسید الأنصاری - ، قال : سمع عثمان أن وفد أهل مصر قد أقبلوا ، فاستقبلهم ، فکان فی قریة خارجاً من المدینة - أو کما قال - قال : فلمّا سمعوا به أقبلوا نحوه إلی المکان الذی هو فیه - قال : أراه قال : وکره أن یقدموا علیه المدینة أو ‹ 183 › نحواً من ذلک - فأتوه ، فقالوا : ادع بالمصحف ، فدعا ، فقالوا : افتتح السابعة فاقرأها ، فقرأها - وکان یسمّون سورة یونس : السابعة - فقرأها حتّی إذا أتی علی هذه الآیة : ( قُلْ أَرَأَیْتُم مَا أَنزَلَ اللهُ لَکُم مِن رِزْق فَجَعَلْتُمْ .


1- احقاق الحق : 252 .
2- احقاق الحق : 252. در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 563

مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهَ تَفْتَرُونَ ) (1) ، قالوا : أرأیت ما حمیت من الحمی ، أ الله أذن لک أم علی الله تفتری ؟ ! فقال : امضه ، أُنزلت فی . . کذا وکذا ، وأمّا الحمی ; فإن عمر حمی الحمی قبل لإبل الصدقة ، فلمّا ولّیت زادت إبل الصدقة فزدت فی الحمی لما زاد إبل الصدقة ، فجعلوا یأخذونه بالآیة ، فیقول : امضه ، أُنزلت فی . . کذا وکذا (2) .

یعنی به درستی که جماعت اهل مصر آمدند و عثمان را گفتند : مصحف طلب کن چون مصحف آمد ، گفتند سوره هفتم را بخوان - و سوره یونس را سوره هفتم مینامیدند - پس عثمان خواند تا اینکه به این آیه رسید که ترجمه اش این است : آیا دیدید چیزی را که خدای تعالی فرو فرستاده برای شما از رزق پس گردانیدید شما چیزی از آن [ را ] حرام و چیزی [ را ] حلال ، بگو ای پیغمبر ! آیا خدای تعالی شما را اذن داد ; یا بر خدا افترا میکنید ؟ !

بعد از آن گفتند : آیا دیدی آنچه نگاه داشتی از حمی ، آیا خدای تعالی تو را اذن داد یا تو بر خدا افترا میکنی ؟ گفت عثمان : بگذارید آن را ، نازل شده در چنین و چنین ، و اما حمی ، پس به درستی که عمر نگاه داشت حمی [ را ] برای شتران صدقه و هرگاه که من والی شدم شتران صدقه زیاده شدند ، من در .


1- یونس ( 10 ) : 59 .
2- ازالة الخفاء 2 / 240 .

ص : 564

حمی زیاده کردم . پس اهل مصر حجّت به آیه میکردند ، او میگفت : بگذارید که در چنین و چنین نازل شده .

و در روایتی دیگر که ولی الله در “ ازالة الخفا “ در اعتذار عثمان ذکر کرده نه نام پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) مذکور است نه نام عمر ، و آن روایت این است که عمار و سعد در مواجهه عثمان گفته :

قالوا : ننقم علیک أنک حمیت الحمی ، قال : جاءتنی قریش ، فقالت : إنه لیست من العرب قوم إلاّ لهم حمی یرعون فیه غیرنا ، ففعلت ذلک لهم ، فإن رضیتم فأقرّوا ، وإن کرهتم فغیّروا (1) .

یعنی گفتند : ما بر تو عتاب داریم این را که به درستی که تو نگاه داشتی حمی را ، گفت : آمدند قریش نزد من و گفتند که : هیچ قومی از عرب نیست مگر اینکه حمی دارد سوای ما . پس من برای ایشان حمی نگاه داشتم ، اگر شما رضامند باشید بر قرار دارید و گر نه تغییر کنید .

و از این هر دو روایت معلوم شد که معاتبه مسلمین بر عثمان در احداث او در باب حمی چند بار واقع شده :

دفعه اولی اجابت مسئول و انجاح اقتراح قریش را عذر آورد .

و دفعه دیگر به سبقت عمر متمسک گردیده .

و چون معاتبه اولی از عمار و سعد - که صحابیان عادل که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) امر به اقتدای ایشان نموده - واقع شده ، و محال است که ایشان .


1- ازالة الخفاء 2 / 241 .

ص : 565

امر جایز را غیر جایز گویند ، و عثمان هم در جوابشان جز اقتراح مسئول قریش - که هرگز دلیل جواز نمیتواند شد ! - چیزی دیگر ذکر نکرده ، بالضرورة ثابت شد که عثمان در اتخاذ حمی مرتکب امر غیر ‹ 184 › جایز و خلاف شرع شده .

و بالفرض اگر ثابت شود که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اتخاذ حمی فرموده ، پس چونکه - با وصف آنکه نزد اهل سنت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و عمر حمی کرده اند - ثقات ایشان حمی را در اولیّات عثمان ذکر کرده اند ، چنانچه سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ در اولیّات عثمان گفته :

قال العسکری [ فی الأوائل ] (1) : هو أول من أقطع القطائع ، وأول من حمی الحمی (2) .

معلوم شد که حمی [ که ] عثمان [ نمود ] مغایر آن حمی بود که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمر آن را به عمل آورده و إلاّ عدّ آن از اولیّات عثمان معنایی نداشت . و اگر همین حمی که عثمان نموده از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و عمر صادر میشد ، عمار و سعد که از اصحاب عدول و علمای فحول بودند چرا آن را منکر و غیر جایز میدانستند ؟ !

و نیز از احادیث اهل سنت ثابت میشود که حمی از خصائص رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است ; پس عثمان را در این باب اقتدا به آن جناب جایز .


1- الزیادة من المصدر .
2- تاریخ الخلفاء 1 / 164 .

ص : 566

نباشد ، ولی الله پدر مخاطب در کتاب “ حجة الله البالغه “ گفته :

لا حمی إلاّ لله ورسوله .

أقول : لمّا کان الحمی تضیّقاً علی الناس ، وظلماً علیهم ، وإضراراً ، نهی عنه ، وإنّما استثنی الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ; لأنه أعطاه الله المیزان ، وعصمه من أن یفرط منه ما لا یجوز . (1) انتهی .

این کلام صریح است در آنکه حمی مختص است به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و دیگری را جایز نیست .

و قرق ساختن بازار مدینه و سفائن بحر در کتب علمای شیعه یافته نشده لیکن ابن حجر مکی در “ صواعق محرقه “ گفته :

وزَعْمُ أنه منع أن لا یشتری أحد قبل وکیله ، وأن لا یسیر بسفینته من البحرین (2) ، باطل ، علی أنه کان منبسطاً فی التجارات ، فلعلّه حمی سفینته أن لا یرکب فیها . (3) انتهی .

و ترجمه اش این است که : شاید عثمان کشتی خود را از سوار شدن دیگری منع کرده باشد .

و ابن حجر با وجود تعصب این کلام را به لفظ ( لعلّ ) که کلمه ترجی است مصدّر ساخته و دعوی تحقق نکرده ، و مخاطب از راه جسارت که عادت اوست به طریق جزم و حتم گفته که : سفائن مملوکه خود را قرق نموده .

.


1- حجة الله البالغة 1 / 641 .
2- فی المصدر : ( ولا تسیر سفینة من البحرین إلاّ بتجارته ) .
3- الصواعق المحرقة 1 / 333 - 334 .

ص : 567

طعن نهم : اختصاص بیت المال به بستگان

ص : 568

ص : 569

قال : طعن نهم :

آنکه یاران و مصاحبان خود را جاگیرات و اقطاعات بسیار داد از زمین بیت المال و اتلاف حقوق مسلمین نمود .

جواب از این طعن آنکه : عثمان اذن میداد یاران و رفقای خود را در احیای زمین موات ، و زمین آباد و مزروع به کسی نداده ، چنانچه در تواریخ موجود است ، و احیای زمین موات سبب آبادی ملک و کثرت محصول و وسعت ارزاق عوام الناس است ، چه جای خوبی است در آنکه هزاران جریب از زمین افتاده و خراب بماند ، نه از او محصولی در سرکار آید و نه دیگری به او منتفع شود ؟ ! و چون ملک آباد شود و جابجا کشتکاری رایج گردد ، قطّاع الطریق و عیاران و مفسدان خاموش نشینند .

و نیز اهل سیر ذکر کرده اند که : جماعتی (1) از اشراف یمن خانه کوچ در زمان او آمدند و گفتند که : ما برای جهاد خانه ها و اراضی مزروعه خود را گذاشته آمده ایم ، باید که ما را در محل قرب جهاد ‹ 185 › از بعضی اراضی .


1- در [ الف ] و مصدر : ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 570

بدهی تا در جهاد اعدای دین حاضر باشیم و نوبت به نوبت در لشگرها برآییم . عثمان آنها را در مقابله فارس که صوبه زور طلب بود و زمین داران (1) سرکش داشت ، آبادان ساخت و عوض اراضی آنها از آن حدود اقطاعات نمود .

و از بعضی صحابه هم معاوضه اراضی کنانیدند مثلا از طلحه زمین او را - که در حضرَموت بود - گرفت . . . [ و ] (2) طلحه را در عوض او اراضی آن جماعت بداد ، و از اشعث بن قیس زمین او را - که در کنده بود - گرفت و او را عوضش از جای دیگر بداد ، و این همه به تراضی بود اصلا جای طعن و ملامت نیست (3) .

أقول :

اقطاع اراضی موات نیز به اعتقاد عمر بدون رضامندی جمیع مسلمین جایز نیست ، چنانچه ولی الله در کتاب “ ازالة الخفا “ آورده :

جاء عیینة (4) بن حصین والأقرع بن حالس (5) إلی أبی بکر ، فقالا : یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! إنّ عندنا أرضاً سبخة لیس فیها .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( زمیداران ) آمده است .
2- زیاده از مصدر ، در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
3- تحفه اثناعشریه : 326 .
4- فی المصدر : ( عتبة ) .
5- فی المصدر : ( حابس ) .

ص : 571

کلأولا منفعة ، إن رأیت أن تقطعناها لعلّنا نحرثها ونزرعها ، ولعلّ الله أن ینفع بها بعد الیوم ، فقال أبو بکر - لمن حوله من الناس - : ما ترون ؟ قالوا : لا بأس ، فکتب لهما بها کتاباً ، وأشهد فیه شهوداً ، وعمر ما کان حاضراً ، فانطلقا إلیه لیشهد فی الکتاب ، فوجداه قائماً یهنأ بعیراً ، فقالا (1) : إنّ خلیفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کتب لنا هذا الکتاب ، وجئناک لتشهد علی ما فیه ، فتقرأ أم نقرؤه علیک ؟ قال : أ علی الحال التی تریان ؟ ! إن شئتما فأقرءاه (2) وإن شئتما فانتظرا حتّی أفرغ ، قالا : لا ، بل نقرؤه علیک (3) ، فلمّا سمع ما فیه أخذه منهما ، ثمّ تفل فیه ، فمحاه ، فتذمّرا ، وقالا له مقالة سیئة ، فقال : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یتألفکما والإسلام یومئذ ذلیل ، وإنّ الله أعزّ الإسلام ، فاذهبا فاجهدا جهدکما ، لا أرعی الله علیکما إن أرعیتما ، فجاءا إلی أبی بکر - وهما یتذمّران - فقالا له : والله ! ما ندری أنت أمیر أم عمر ؟ فقال : هو لو شاء کان (4) ، وجاء عمر . . . - وهو مغضب - .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقال ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فاقرة ) آمده است .
3- از قسمت : ( قال : أ علی الحال . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- فی [ الف ] والمصدر : ( کان شاء ) وهو خطأ . أقول : بل خالفه عمر فی غیر واحد من القضایا ، فلم یجترئ أبو بکر أن یدافع عن نفسه ویردّ حکم عمر ، فلمّا قیل له : أنت الخلیفة أم عمر ؟ ! أجاب : بل عمر . . ولکنّه أبی ! ! وفی روایة : بل هو إن شاء . وفی أُخری : بل هو ولو شاء کان . وفی غیرها : الأمیر عمر غیر أنّ الطاعة لی ! ! أو : إنّا لانجیز إلاّ ما أجازه عمر . انظر : کنز العمال 1 / 315 و 3 / 914 و 12 / 546 ، 582 - 583 ، جامع الأحادیث : 13 / 60 ، 153 ، وقریب منه فی : 13 / 175 ، 273 .

ص : 572

حتّی وقف علی أبی بکر فقال : أخبرنی عن هذه الأرض التی أقطعتها هذین : أهی لک خاصّة أم بین المسلمین عامّة ؟ فقال : بل بین المسلمین عامّة ، فقال : ما حملک علی أن تخصّ بهذا هذین دون جماعة المسلمین ؟ ! قال : استشرت الّذین حولی فأشاروا بذلک . قال : أفکلّ المسلمین أوسعتهم مشورةً ورضیً ، فقال أبو بکر . . . : قد کنتُ قلتُ لک : إنّک أقوی علی هذا الأمر منّی لکنّک غلبتنی (1) .

و در “ کنز العمّال “ - به تبویب “ جمع الجوامع “ - مذکور است :

إنّ عیینة بن حصین والأقرع بن حالس (2) جاءا إلی أبی بکر ، فقالا : یا خلیفة رسول الله [ ص ] ! إنّ عندنا أرضاً سبخة ، لیس .


1- [ الف ] فصل سابع از مقامات در تصوّف . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 195 ] .
2- فی المصدر : ( حابس ) .

ص : 573

فیها کلأ ولا منفعة ، فإن رأیت أن تقطعناها ، لعلّنا نحرثها ونزرعها ، فقال أبو بکر - ممّن حوله من الناس - : ما ترون ؟ قالوا : لا بأس ، فکتب لهما بها کتاباً ، وأشهد فیه شهوداً ; إذ عمر ما کان حاضراً ، فانطلقا إلیه لیشهد (1) فی الکتاب ، فلمّا اطّلع علی ما فی الکتاب ، أخذه منهما ، ثمّ تفل فیه ، ‹ 186 › ومحاه ، فجاءه عمر - وهو مغضب - حتّی وقف علی أبی بکر ، فقال : ما حملک علی أن تخصّ بها هذین دون جماعة المسلمین ؟ ! قال : استشرت الّذین حولی ، فأشاروا بذلک ، فقال : أ کلّ المسلمین أوسعتهم مشورةً ورضیً ؟ ! فقال أبو بکر : قد کنت قلت لک : أنت أقوی علی هذا الأمر ، ولکنّک غلبتنی . (2) انتهی .

و لهذا در خلافت شیخین اقطاع واقع نشده ، چنانچه جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ در اولیّات عثمان گفته :

قال العسکری - فی الأوائل - : هو أول من أقطع القطائع (3) .

و بنابر این خلاف شرط شوری ، مخالف سیره شیخین از عثمان در اقطاع اراضی به وقوع آمد ; و از اینجا است که چون اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) این .


1- فی المصدر : ( لیشهداه ) ، وفی الدرّ المنثور : ( لیشهداه علی ما فیه ) .
2- کنز العمال 3 / 914 ، ولاحظ : الدرّ المنثور 3 / 252 ، تاریخ مدینة دمشق 9 / 195 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 58 - 59 .
3- [ الف ] قوبل علی أصله . [ تاریخ الخلفاء 1 / 164 ] .

ص : 574

معنا را در احداث عثمان شمردند ، عثمان هیچ جواب نتوانست گفت .

و نیز اگر دادن عثمان قطایع را به رفقا و یاران خود بجا میبود ، جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] این قطایع را در خلافت خود باز نمیگرفت ، و عدم اخذ آن را ظلم نام نمینهاد ، چنانچه در “ نهج البلاغه “ - که به اعتراف تفتازانی و قوشجی و لاهوری و کازرونی کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (1) - مذکور است :

ومن کلام له ( علیه السلام ) فی ما ردّه علی المسلمین من قطائع عثمان بن عفان :

« والله ! لو وجدته قد تزوّج به النساء ، وملکت به الإماء لرددته ، فإنّ فی العدل سعة ، ومن ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق » (2) .

و ابن ابی الحدید گفته :

وهذه الخطبة ذکرها الکلبی مرویةً مرفوعةً إلی أبی صالح ، عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) : أنّ علیّاً [ ( علیه السلام ) ] خطب فی الیوم الثانی من بیعته فی المدینة ، فقال : « ألا إنّ کلّ قطیعة أقتطعها عثمان ، وکلّ مال أعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال ، فإنّ الحقّ القدیم لا یبطله شیء ، ولو وجدته قد تزوّج به النساء ، وفرّق فی البلدان لرددته .


1- مراجعه شود به شرح المقاصد 2 / 301 ، شرح تجرید العقائد قوشچی : 378 .
2- نهج البلاغه 1 / 46 .

ص : 575

إلی حاله ، فإنّ فی العدل سعة ، ومن ضاق عنه الحقّ فالجور عنه (1) أضیق . (2) انتهی .

از این کلام جناب امیر ( علیه السلام ) معلوم شد که دادن عثمان این قطایع را محض ظلم و اتلاف حقوق مسلمین بود .

اما آنچه گفته : عثمان اذن میداد یاران و رفقای خود را در احیای زمین موات .

پس بدان که سید مرتضی علم الهدی در نقض مثل این قول گفته :

فأمّا قوله : ( إنّ القطائع التی أقطعها بنی أمیة ، وإنّما أقطعهم إیّاها لمصلحة تعود علی المسلمین ; لأنّها کانت خراباً لا عامر لها ، فسلّمها إلی من یعمرها ویؤدّی الحقّ فیها ) .

فأوّل ما فیه : أنّه لو کان الأمر علی ما ذکره ، ولم یکن هذه القطاع (3) علی سبیل الصلة والمعونة لأقاربه لما خفی ذلک علی الحاضرین ، ولکانوا لا یعدّون ذلک من مثالبه ، ولا یواقعون علیه فی جملة ما واقعوه (4) علیه من أحداثه .

.


1- [ الف ] خ ل : ( علیه ) .
2- [ الف ] جزء اول از شرح نهج البلاغه . [ شرح ابن ابی الحدید 1 / 269 ] .
3- فی المصدر : ( القطائع ) .
4- فی المصدر : ( واقفوه ) .

ص : 576

ثمّ کان [ یجب ] (1) لو فعلوا ذلک أن یکون جوابه لهم بخلاف ما روی من جوابه ; لأنّه کان یجب أن یقول لهم : وأیّ منفعة فی هذه القطائع عائدة علی قرابتی حتّی یعدّ ذلک من جملة صلاتی لهم وإیصال المنافع إلیهم ؟ ! وإنّما جعلتُهم فیها بمنزلة ‹ 187 › الأکرة الّذین ینتفع بهم أکثر انتفاع (2) (3) .

و حاصلش آنکه : آنچه قاضی القضات گفته ، اولا : مردود است به اینکه : اگر نفس الامر بر همان نهج بودی که او ذکر کرده ، بر حاضرین صحابه چگونه مخفی میماند ؟ ! و آنها چرا این چیزها را از مطاعن و مثالب او شمار میکردند ؟ !

و ثانیاً : آنکه در این صورت میبایست که خود عثمان این عذر در جواب ایشان ظاهر میکرد و میگفت که : در این اقطاعات به اقارب من چه فایده عائد میشود که شما در آن بر من مؤاخذه مینمائید ؟ !

و از اینجا است که ابن حزم ظاهری در کتاب “ محلّی “ گفته :

فإن قیل : قد أقطع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأقطع أبو بکر وعمر وعثمان ومعاویة فما معنی إقطاعهم ؟

قلنا : أمّا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فهو الذی له .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( من انتفاعهم ) بدل : ( انتفاع ) .
3- الشافی 4 / 277 .

ص : 577

الحماء والإقطاع ، والّذی لو ملک إنساناً رقبة حرّ لکان له عبداً ، وأمّا من دونه علیه [ وآله ] السلام فقد یفعلون ذلک قطعاً للتشاح والتنازع ، ولا حجّة فی أحد دونه علیه [ وآله ] السلام (1) .

یعنی اگر کسی بگوید که : به تحقیق که اقطاع کرد رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و اقطاع کردند ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه ، پس اقطاع ایشان چه معنا دارد ؟

خواهم گفت که : اما رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، پس او آن کسی است که جایز بود او را حمی کردن و اقطاع نمودن .

و او آن کسی است که اگر انسانی (2) را به کسی تملیک میکرد ، آن انسان بنده آن کس میشد .

و اما کسی که غیر آن حضرت بود پس اقطاع میکرد به جهت رفع خصومت و منازعت ، و نیست حجتی در فعل هیچ یک غیر از آن حضرت علیه [ وآله ] السلام .

و قبل از این در نقض جواب طعن سوم ذکر کرده شد که عایشه به زید بن ثابت گفت :

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله ، کتاب احیاء الموات والحمی والأقطاع . ( 12 ) . [ المحلّی 8 / 237 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( از او ) آمده است .

ص : 578

ولک الأساریف (1) قد أقطعها لک عثمان . . کذا وکذا (2) .

و مردی از انصار به او گفت :

وأعطاک حدائق من نخل لم ترث من أبیک حدیقة منها (3) .

اما آنچه گفته : و زمین آباد و مزروع به کسی نداده .

پس کذب محض و افترای صرف است ; زیرا که شک نیست در اینکه زمین فدک که بضعه رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از آن ممنوع شد ، مزورع و آباد بوده ، و پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] سیزده درخت خرما از دست خود در آن نشانیده بود ، و عثمان فدک را به مروان اقطاع نمود ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ذیل شرح احادیث کتاب فرض الخمس گفته :

وروی أبو داود - من طریق مغیرة بن مقسم - قال : جمع عمر ابن عبد العزیز بنی مروان ، فقال : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان ینفق من فدک علی بنی هاشم ، ویزوّج أیمهم ، وإن فاطمة [ ( علیها السلام ) ] سألته أن یجعلها لها فأبی ، فکانت کذلک فی حیاة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبی بکر وعمر ، ثمّ أقطعها مروان - یعنی فی أیّام عثمان - .

.


1- فی المصدر : ( الأساویف ) وفی هامشه عن شرح ابن ابی الحدید : ( الأشاریف ) .
2- الشافی 4 / 241 .
3- یأتی عن الشافی 4 / 241 - 242 ، وشرح ابن ابی الحدید 3 / 8 .

ص : 579

قال الخطابی : إنّما أقطع عثمان فدک لمروان ; لأنّه تأول أنّ الذی یختصّ بالنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یکون للخلیفة بعده ، فاستغنی عثمان عنه (1) بأمواله ، فوصل بها بعض قرابته . (2) انتهی .

و حال آنکه به موجب حدیث مفتعل ابوبکر : ( ما ترکناه صدقه ) فدک حق جمیع مسلمین شده بود .

و طیبی در “ شرح احادیث مشکاة “ گفته :

کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یأخذ نفقة أهله (3) من الصفایا ‹ 188 › التی کانت له (4) من أموال بنی النضیر وفدک ، ویصرف الباقی فی مصالح المسلمین ، ثمّ ولاّها أبو بکر ، ثمّ عمر کذلک ، فلمّا صارت إلی عثمان استغنی عنها بماله ، فأقطعها مروان وغیره من أقاربه ، فلم یزل فی أیدیهم حتّی ردّها عمر بن عبد العزیز . (5) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( عنها ) .
2- فتح الباری 6 / 141 .
3- فی المصدر : ( له ) .
4- لم یکن فی المصدر : ( له ) .
5- [ الف ] قوبل علی شرح الطیبی فی باب قبل باب مناقب قریش بلا فاصله . ( 12 ) . [ شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح 11 / 194 ] .

ص : 580

ص : 581

طعن دهم : همکاری صحابه در قتل او

ص : 582

ص : 583

قال : طعن دهم :

آنکه صحابه همه به قتل او راضی بودند و از او تبرّا مینمودند و هجو و مذمّت او میکردند ، و او را بعد از قتل او تا سه روز افتاده گذاشتند ، و به دفن او نپرداختند .

جواب از این طعن آنکه : این همه کذب صریح و بهتان ظاهر است که بر صبیان هم پوشیده نمیماند ، طلحه و زبیر و عایشه و معاویه و عمرو بن العاص برای طلب قصاص همین عثمان میجنگیدند یا برای قصاص عثمان موهوم متخیل ؟ ! و تواریخ طرفین از شیعه و سنی حاضر است ، صحابه در دفع بلوایی از وی قصور نکردند و تا امکان بود به کلمه و کلام اصحاب بلوا را فهمانیدند ، چون معقول ایشان نشد استیذان قتال نمودند ، عثمان اصلا روادار قتال نشد و به جدّ تمام مانع آمد ، ناچار شده خاموش نشستند .

و مع هذا در رسانیدن آب و دفع ضیق از وی الی آخر الوقت تدبیرها و حیلتها میکردند .

و زید بن ثابت با جمیع انصار آمد و جوانان انصار با وی گفتند : إن شئت کنّا أنصار الله مرّتین .

ص : 584

و عبدالله بن عمر با مهاجرین آمد و گفت که : کسانی که بر تو بلوا کرده اند همان اشخاص اند که به ضرب شمشیرهای ما مسلمان شده اند و هنوز از خوف آن ضربات تنبان زرد میکنند ، این همه بلندخوانی و بالاپردازی اینها از آن است که کلمه میخوانند و تو حرمت کلمه نگاه میداری ، اگر بفرمایی اینها را بر حقیقت حالِ خود آگاه سازیم و باز همان حالت فراموش شده شان به یادشان بدهیم ؟ ! عثمان گفت : لله ! این سخن مگو و برای جان من فقط کشاکشی در اسلام مکن .

و با وصف این همه حسنین [ ( علیهما السلام ) ] و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبیر و ابوهریره و عبدالله بن عامر بن ربیعه و دیگر صحابه همراه عثمان در دار بودند ، و چون مردم بلوا هجوم میکردند اینها به سنگ و چوب و بستن دروازه مدافعت میکردند ، و غلامان عثمان - که فوجی کثیر بودند به حدّی که اگر حکم میکرد در یک ساعت اهل بلوا را حقیقت کار معلوم میشد - با سلاح و اسباب حاضر آمدند ، و زاری و بی قراری نمودند که ما همان جماعتیم که از خراسان تا افریقیه تاب شمشیر ما کسی نیاورده ، اگر حکم فرمایی این جماعت به خود مغرور را تماشایی کارِ ایشان بنماییم که به سخن و کلام اصلاح اینها نمیشود ، و چون اینها میدانند که ما را کسی به حرمت کلمه متعرض نمیشود اصلا رو به راه نمیآرند ، و سخن تو را و دیگر کبرای صحابه را به جُوی نمیشمارند . عثمان همین میگفت که : اگر رضای من میخواهید و حق نعمت من ادا مینمایید ، سلاح دور کنید و در خانه های خود بنشینید ، و هر که از شما سلاح دور کند او را آزاد کردم ، والله لئن أُقتل قبل

ص : 585

الدماء أحبّ إلیّ من أن أُقتل بعد الدماء ، یعنی شهادت من مقدّر است و مرا پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] به آن بشارت داده ، اگر شما قتال خواهید کرد من البته ‹ 189 › مقتول خواهم شد ، پس چه حاصل که قتل و خون هم واقع شود و مدعا هم بر کرسی ننشیند (1) .

و در تواریخ فریقین ثابت است که حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم پسران خود را و اولاد جعفر را و چیله (2) خود قنبر را بر دروازه عثمان متعین ساخته بود ، و طلحه و زبیر نیز پسران خود را بر دروازه او نشانیده تا بلوائیان را مزاحمت نمایند ، و چون بلوائیان هجوم میآوردند به سنگ و چوب جنگ میکردند تا آنکه حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] خون آلوده شد ، و محمد بن طلحه و قنبر بر سر زخم چشیدند ، و از راه دروازه آمدن آنها ممکن نشد از عقب خانه بعض انصاریان را نقب زده داخل شدند و عثمان را شهید کردند .

و اینک “ نهج البلاغه “ - که اصحّ الکتب شیعه است - بر این ماجرا گواه است ، از حضرت امیر ( علیه السلام ) روایت میکنند که فرمود : « والله ! قد دفعت عنه » .

و شراح “ نهج البلاغه “ قاطبتاً برای بیان ، این قسم اهتمام حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را در ذبّ از عثمان روایت کرده اند ، و هرگاه حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] به خانه عثمان در آن ایام میآمد بلوائیان را به چابک میزد و دور میکرد و لعن و شتم میفرمود .

و کار اهل ایمان نیست که این همه مقالات و معاملات حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کرش نشیند ) آمده است .
2- چیله : غلام ، بنده ، برده . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 586

را بر نفاق و مخالفت ظاهر و باطن محمول نماید ، اینجا منافقی میباید تا به حکم : ( المرء یقیس علی نفسه ) ، این خیال باطل را نسبت به آن جناب پاک پیرامون ، خاطرِ خبث ذخایر خود بگرداند ، چو کفر از کعبه برخیزد * کجا ماند مسلمانی و اگر بالفرض المحال نفاق بود در آن وقت بود ، در خطبه های کوفه چرا قسم یاد فرمود بر دفع قاتلان عثمان ؟ ! و چرا بعد از شهادت عثمان به آواز بلند گفت که :

إنّما مثلی ومثل عثمان کمثل أثوار ثلاثة کنّ فی أجمة : أبیض وأسود وأحمر ، ومعهنّ فیها أسد ، فکان لا یقدر فیهنّ بشیء ; لاجتماعهنّ علیه ، فقال للثور الأسود والثور الأحمر : لا یدل علینا فی أجمتنا هذه إلاّ الثور الأبیض ، فإنّ لونه مشهور ، ولونی علی لونکما ، فلو ترکتمانی أکلته وصفت لکما الأجمة ! فقالا : دونک فکله . . فأکله .

فلمّا مضت أیّام قال للأحمر : لونی علی لونک ، فاترکنی آکل الأسود ، فقال : دونک فکله . .

فأکله ، ثمّ قال للأحمر : الآن آکلک ! فقال : دعنی أُنادی ثلاثاً ، فقال : افعل . . فنادی ثلاثاً : ألا إنّی أُکلت یوم أکل الأبیض .

ص : 587

ثمّ رفع أمیرالمؤمنین صوته ، فقال : ألا إنّی وهنت (1) یوم قتل عثمان .

و این قصه در شهرت و تواتر به حدّی رسیده است که در کتب فریقین مذکور است ، جای انکار نیست .

و عبدالله بن سلام [ هر صبح ] (2) نزد بلوائیان میرفت و میگفت : لا تقتلوه ; زیرا که بعد از قتل او فتنه ها و فسادها خواهد برخاست .

و حذیفة بن الیمان - که صاحب علم المنافقین بود ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نیز در حق او به این علم گواهی داده - همیشه تحذیر میکرد از قتل عثمان و میگفت که : موجب فتنه ها خواهد شد .

اما ترک دفن او ، پس بنابر فساد عظیمی بود که در مدینه منوّره بعد از قتل او رو داد ، و اوباش و بلوائیان هر صحابی ‹ 190 › را اخافه میکردند ، و مردم به حال خود گرفتار شده بودند ، آخر وقت شب - که بلوائیان به خواب رفتند - زبیر بن عوام و حکیم بن حزام و مسوّر بن مخرمه و جبیر بن مطعم و ابوجهم بن حذیفه بدری و یسار بن مکرم و پسر او - عمر بن عثمان - او را در جامه های خون آلود به دستور شهیدان بعد از ادای نماز جنازه دفن کردند ، و جبیر بن مطعم امامت نماز او نمود ، و از تابعین نیز جماعتی همراه بودند از .


1- فی المصدر : ( هنیت ) .
2- زیاده از مصدر .

ص : 588

جمله حسن بصری و مالک - جدّ امام مالک است - ، و ملائکه بر جنازه او عوض آدمیان حاضر شدند چنانچه حافظ دمشقی مرفوعاً از جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم روایت کرده که میفرمود :

یوم یموت عثمان یصلّی علیه ملائکة السماء .

راوی گوید : قلت : یا رسول الله [ ص ] ! عثمان خاصّة أو الناس عامّة ؟ ! قال : عثمان خاصة .

مؤیّد این روایت ، روایت ابن ضحاک است از سهم بن خنیس - وکان ممّن شهد قتل عثمان - قال :

فلمّا أمسینا قلت : لئن ترکتم صاحبکم حتّی یصبح مثّلوا به ! فانطلقنا به إلی بقیع الغرقد ، فأمکنا له عن جوف اللیل ، ثمّ حملناه ، فغشینا سواد من خلفنا ، فهبناهم حتّی کدنا نتفرّق ، فإذاً مناد ینادی : لا روع علیکم أثبتوا فإنّا جئناه لنشهده .

کان ابن خنیس یقول : هم الملائکة .

و هجو و ذمّ او را نسبت به صحابه کردن ، محض افترا و بهتان است ، و اینک روایات اهل بیت باید شنید :

عن ابن عباس ; قال : رأیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی المنام علی برذون ، وعلیه عمامة من نور تعمّم بها ، وبیده قضیب من الفردوس ، فقلت : یا رسول الله ! إنی إلی رؤیاک بالأشواق ، وأراک مبادراً . . فالتفت إلیّ وتبسّم ، وقال : إن

ص : 589

عثمان بن عفان أضحی عندنا فی الجنّة ملکاً عروساً ، وقد دعینا إلی ولیمته ، فأنا مبادر لذلک . رواه حسین بن عبد الله البناء الفقیه .

و ابوشجاع شیرویه دیلمی - که از مشاهیر محدّثین است و شیعه نیز او را معتبر میدانند - در کتاب “ منتقی “ از ابن عباس همین خواب را به همین اسلوب آورده .

و خواب حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] نیز مشهور و صحیح الروایه است ، دیلمی هم در “ منتقی “ آورده :

عن حسن بن علی [ ( علیه السلام ) ] ، قال : ما کنت لأقاتل بعد رؤیا رأیتها : رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واضعاً یده علی العرش ، ورأیت أبا بکر واضعاً یده علی منکب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ورأیت عمر واضعاً یده علی منکب أبی بکر ، ورأیت عثمان واضعاً یده علی منکب عمر ، ورأیت دماً دونه ، فقلت : ما هذا ؟ فقالوا : دم عثمان یطلب الله به .

وروی ابن السمان ، عن قیس بن عبادة (1) ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] - یوم الجمل - یقول : اللّهم إنّی أبرء إلیک من دم عثمان ، ولقد طاش عقلی یوم قتل عثمان ، وأنکرت نفسی ، وجاؤونی للبیعة ، فقلت : ألا أستحیی من الله ، أُبایع قوماً قتلوا .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عباد ) آمده است .

ص : 590

رجلا قال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ‹ 191 › ألا أستحیی من رجل تستحیی منه الملائکة ، وإنی لأستحیی من الله أن أُبایع وعثمان قتیل فی الأرض لم یدفن بعد ، فانصرفوا ، فلمّا دفن رجع الناس یسألون البیعة ، فقلت : اللّهم إنّی مشفق ممّا أقدم علیه ، ثمّ جاءت عزیمة ، فبایعت ، قال : فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! فکأنّما صدع قلبی .

وروی هو - أیضاً - ، عن محمد بن الحنفیة : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال - یوم الجمل - : لعن الله قتلة عثمان فی السهل والجبل .

و عنه - أیضاً - : أن علیاً [ ( علیه السلام ) ] بلغه أن عایشة تلعن قتلة عثمان ، فرفع یدیه حتّی بلغ بهما وجهه ، فقال : أنا ألعن قتلة عثمان ، لعنهم الله فی السهل والجبل . . - مرّتین أو ثلاثاً - .

وروی هو عن عبد الله بن الحسن بن الحسن (1) ( علیهم السلام ) وقد ذکر عنده قتل عثمان ، فبکی حتّی بلّ لحیته .

وعن جندب ، قال : دخلت علی حذیفة ، فقال لی : ما فعل الرجل - یعنی عثمان - ؟ فقلت : أراهم قاتلیه ، فمه ، قال : إن قتلوه کان فی الجنة ، وکانوا فی النار .

.


1- فی المصدر : ( الحسین ) .

ص : 591

این است اقوال اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] در باب قتله عثمان و قتل او .

و حذیفه نیز به نزد شیعه صادق الحدیث است به حکم حدیث پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - که در کتب ایشان نیز موجود است - :

ما حدّثکم به حذیفة فصدّقوه .

و اگر از سایر صحابه و تابعین آنچه در استعظام قتل عثمان و شهادت به بهشت در حق او و شهادت به نار در حق قاتلان او منقول و ثابت است ، ذکر نماییم دفاتر مبسوطه میباید پرداخت .

و نیز از این روایات کثیره متعدده (1) ثابت شد که تا سه روز افتاده ماندن لاش عثمان محض افترا و دروغ است ، و در جمیع تواریخ تکذیب آن موجود است ; زیرا که به اجماع مورخین شهادت عثمان بعد از عصر روز جمعه هجدهم ذی حجّه واقع شده است ، و دفن او در بقیع شب شنبه وقوع یافت بلا شبهه .

و چون در حق کسی پیغمبر صادق بشارت قطعیه به دخول بهشت بلاحساب داده باشد و به تواتر نزد ما رسیده ، دیگر حاجت استشهاد چه ماند !

مناسب آن است که این سخن را مختصر کنیم و به مطلب دیگر پردازیم ، وفیما ذکر کفایة ، ولأهل البصر هدایة ، والهادی هو الله تعالی (2) .

.


1- [ الف ] خ ل : ( مشهوره ) .
2- تحفه اثناعشریه : 326 - 330 .

ص : 592

أقول :

اعانه اصحاب بر قتل عثمان و رضایشان به قتلش از کتب معتبره اهل سنت ثابت است و انکار آن ناشی از جهل یا تجاهل است .

در “ استیعاب “ در ترجمه فروة بن عمر بن ورقه بیاضی گفته :

قال : مالک ، عن یحیی بن سعید ، عن محمد بن إبراهیم بن الحرث التیمی ، عن أبی حازم التمّار ، عن البیاضی - ولم یسمّه فی الموطأ - وکان ابن وضاح وابن مزین یقولان : إنّما سکت مالک عن اسمه ; لأنّه کان ممّن أعان علی [ قتل ] (1) عثمان .

قال أبو عمر : هذا لا یعرف ، ولا وجه لما قالوا (2) من ذلک ، ولم یکن لقائل هذا علم بما کان من الأنصار یوم الدار . (3) انتهی .

خلاصه آنکه مالک روایت کرده از یحیی بن سعید از محمد بن ابراهیم بن حرث تیمی از ابوحازم تمار از بیاضی ، و نام ‹ 192 › بیاضی [ را ] در “ موطأ “ مذکور نساخت ، و ابن وضاح و ابن مزین میگفتند که : جز این نیست که سکوت کرد مالک از ذکر کردن نام بیاضی ; زیرا که او از آن جمله است که اعانه کرد مردم را بر عثمان ، گفت ابوعمر - یعنی مصنف کتاب “ استیعاب “ - که : این معنا شناخته نمیشود ، نیست وجهی برای آنچه گفتند از این معنا ، و .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( قالا ) .
3- الاستیعاب 1 / 1260 .

ص : 593

نبود قائل این قول را علم به آنچه از انصار در یوم الدار واقع شد - یعنی انصار اعانه بر قتل عثمان کردند - .

و جلال الدین سیوطی در رساله “ رفع الاسل فی ضرب المثل “ گفته :

عن أُمّ المؤمنین حفصة بنت عمر بن الخطاب . . . قالت - فی المدینة وأهلها لمّا قتل عثمان . . . ، وتخلّفوا عن نصره ، وجری علیهم فی وقعة الجمل ما جری - : ( وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن کُلِّ مَکَان فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللهَ فَأَذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ ) (1) .

أخرجه ابن أبی حاتم فی تفسیره .

فتمثلت أُمّ المؤمنین . . . لأهل المدینة بهذه الآیة وأکثرهم صحابة ، والآیة نازلة فی کفّار مکّة بلا شکّ بدلیل قوله عقبها : ( وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ ) . . إلی آخر الآیة . (2) انتهی .

از این روایت هم صریح واضح گشت که : اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از اعانه عثمان تخلف کردند تا آنکه حفصه آیتی را که در حق کفار نازل شده در حقشان خواند .

و در “ کنز العمال “ - به تبویب “ جمع الجوامع “ سیوطی - مذکور است :

.


1- النحل ( 16 ) : 112 .
2- [ الف ] بعد یک ورق . [ آیه مبارکه سوره النحل ( 16 ) : 113 ] . [ رفع الأسل فی ضرب المثل ورق دوم ، در ضمن مجموعه رسائل سیوطی ، ورق 251 - 252 ] .

ص : 594

عن إسماعیل بن أبی خالد ، قال : لمّا نزل أهل مصر الجحفة یعاتبون عثمان ، صعد عثمان المنبر ، فقال : جزاکم الله یا أصحاب محمد عنی شرّاً ، أذعتم السیئة ، وکتمتم الحسنة ، وأغریتم بی غوغاء الناس ، أیّکم یأتی هؤلاء القوم فیسألهم ما الذی نقموا ؟ ! وما الذی یریدون ؟ ! - ثلاث مرّات - فلم یجبه أحد ، فقام علی [ ( علیه السلام ) ] فقال : « أنا » ، فقال عثمان : أنت أقربهم رحماً ، وأحقّهم بذلک . . فأتاهم فرحّبوا به ، وقالوا : ما کان یأتینا أحد أحبّ إلینا منک ، فقال : « ما الذی نقمتم ؟ » قالوا : نقمنا أنّه محی کتاب الله ، وحمی الحمی ، واستعمل أقرباءه ، وأعطا مروان مأتی ألف ، وتناول أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

فردّ علیهم عثمان : أمّا القرآن فمن عند الله ، إنّما نهیتکم ; لأنّی خفت علیکم الاختلاف ، فاقرؤوا علی أیّ حرف شئتم . .

وأمّا الحمی ; فوالله ! ما حمیته لإبلی ولا غنمی ، وإنّما حمیته لإبل الصدقة لتسمن وتصلح وتکون أکثر ثمناً للمساکین . .

وأمّا قولکم : إنی أعطیت مروان مائتی ألف ; فهذا بیت مالهم فیستعملوا علیه من أحبّوا .

وأمّا قولهم : تناول أصحاب محمد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فإنّما أنا بشر أغضب وأرضی فمن ادّعی قبلی حقاً أو

ص : 595

مظلمة ، فهذا أنا فإن شاء قوّد وإن شاء عفی وإن شاء رضی . .

فرضی الناس ، واصطلحوا ، ودخلوا المدینة ، وکتب بذلک إلی أهل البصرة وأهل الکوفة : فمن لم یستطع ‹ 193 › أن یجیء فلیوکّل وکیلا . ابن أبی داود . (1) انتهی .

این حدیث صریح است در آنکه : اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بدیهای عثمان را شایع کردند و محاسن او را مستور ساختند ، مردم را بر قتلش آغالیدند تا آنکه او در حق اصحاب دعای بد نمود و گفت : ای اصحاب محمد [ ص ] ! خدا شما را جزای بد از من بدهد .

و هرگاه او درخواست سؤال محاصرین از اراده ایشان کرد کسی از ایشان جواب او نداد مگر جناب امیر ( علیه السلام ) به مقتضای کرم و محاسن اخلاق خود مسئول او را قرین اجابت ساخت .

و نیز در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن مجاهد قال : أشرف عثمان علی الّذین حصروه (2) ، فقال : یا أیها الناس ! (3) لا تقتلونی ، فإنی وال وأخ مسلم ، فوالله ! إن أردت إلاّ الإصلاح ما استطعت ، أصبتُ أو أخطأتُ ، وإنّکم إن .


1- [ الف ] فضائل عثمان ، ترجمة حصره وقتله . ( 12 ) . [ کنز العمال 13 / 82 ] .
2- فی المصدر : ( حاصروه ) .
3- فی المصدر : ( یا قوم ) .

ص : 596

تقتلونی لا تصلّون جمیعاً أبداً ، ولا تقرؤون (1) جمیعاً أبداً ، ولا یقسّم فیئکم بینکم . . فلمّا أبوا (2) قال : اللّهم أحصهم عدداً ، واقتلهم بدداً ، ولا تبق منهم أحداً .

قال مجاهد : فقتل الله منهم من قتل فی الفتنة ، وبعث یزید إلی أهل المدینة عشرین ألفاً ، وأباحوا المدینة ثلاثاً یصنعون ما شاؤوا لمداهنتهم . ابن سعد . (3) انتهی .

از این روایت هم ثابت شد که اهل مدینه - که اکثرشان به اعتراف سیوطی صحابه بودند (4) - در اعانه عثمان مداهنه نمودند و او را مخذول کردند تا آنکه عثمان دعای بد در حق ایشان نمود که : خدای تعالی ایشان را قتل نماید و کسی را از ایشان باقی نگذارد .

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن أبی الدرداء ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أنا - وفی لفظ : إنی - فرطکم علی الحوض ، أنظر .


1- فی المصدر : ( تغزون ) .
2- هنا زیادة فی المصدر لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم ارتباطها بالمقصود .
3- [ الف ] فضائل عثمان ترجمة حصره و قتله . ( 12 ) . [ کنز العمال 13 / 86 - 87 ] .
4- چند صفحه قبل از رساله “ رفع الاسل فی ضرب المثل “ گذشت که : ( فتمثلت أُمّ المؤمنین . . . لأهل المدینة بهذه الآیة وأکثرهم صحابة ) .

ص : 597

من یرد علیّ منکم ، فلا ألفینّ ما نوزعت (1) فی أحدکم ، فأقول : هذا منی - وفی لفظ : من أُمتی ، وفی لفظ : من أصحابی - ، فیقال : إنک لا تدری ما أحدث بعدک » ، فقلت : یا رسول الله ! ادع الله أن لا یجعلنی منهم ، قال : إنک لست منهم . فتوفی أبو الدرداء قبل أن یقتل عثمان ، وقبل أن تقع الفتن . یعقوب بن سفیان . کر . (2) انتهی .

از این روایت ظاهر است که : راوی این احداث را بر قتل عثمان حمل نموده .

و در روایات معتبره این احداث منسوب به صحابه واقع است ، چنانچه در این روایت هم مذکور است که : ( وفی لفظ : من أصحابی ) .

و لفظ ( أُمتی ) و ( هذا منی ) را بر صحابه - جمعاً بین الاحادیث - حمل باید کرد . و خطاب ( منکم ) (3) هم صریح است که این محدّثین صحابه بودند ، پس ظاهر شد که : در قتل عثمان صحابه شریک بودند .

در رساله “ إلقام الحجر فی من زکّی سابّ ابی بکر و عمر “ گفته :

ثمّ من تخیّل أنّ لقبول سابّ الصحابة وجهاً وتأویلا فلیعلم أن هذا وإن کان فاسداً فالشیخان خارجان عن ذلک ; إذ تأویلهم إنّما .


1- فی المصدر : ( توزعت ) .
2- [ الف ] آخر فضائل عثمان . [ کنز العمال 13 / 94 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکنم ) آمده است .

ص : 598

هو فی من خامر الفتن ولابس قتل عثمان أو قاتل علیّاً [ ( علیه السلام ) ] (1) ، والشیخان مبرّان من ذلک (2) .

و این کلام صریح است در آنکه از صحابه آن کسانی هم [ هست ] ند (3) که متلبس به قتل عثمان شده اند ، والحمد لله علی ظهور الحقّ علی لسان المخالف (4) .

و شیخ عبدالوهاب شعرانی ‹ 194 › در کتاب “ الیواقیت والجواهر “ گفته :

المبحث الرابع والأربعون فی بیان وجوب الکفّ عمّا شجر بین الصحابة ، ووجوب اعتقاد أنّهم مأجورون وذلک لأنّهم کلّهم عدول باتفاق أهل السنة سواء من لابس الفتن أو لم یلابسها کفتنة عثمان وصفین ووقعة الجمل . (5) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( ولامن قتل عثمان أو قاتل علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ) ، والصحیح ما فی المتن .
2- [ الف ] الفصل الثالث من الرسالة . ( 12 ) . [ إلقام الحجر : 67 ] .
3- در [ الف ] : ( هم اند ) آمده است که اصلاح شد .
4- توضیح مطلب آنکه : سیوطی گوید : تأویل و توجیه در سبّ آن صحابه ای جا دارد که دچار فتنه شده و در قتل عثمان یا جنگ با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) شرکت کردند ، امّا کسی که سبّ شیخین کند در مورد او هیچ جای تأویل و توجیه وجود ندارد . این کلام دلالت دارد که عده ای از صحابه در قتل عثمان شرکت کرده اند .
5- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الیواقیت والجواهر 2 / 77 ] .

ص : 599

و این عبارت هم به صراحت دلالت دارد که : از بعض صحابه ، ملابست فتنه عثمان سرزده .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ آورده :

قال أبو جعفر : کان عثمان مستضعفاً ، طمع فیه الناس ، وأعان علی نفسه بأفعاله واستیلاء (1) بنی أمیّة علیه ، وکان ابتداء الجرأة علیه أنّ إبلا من إبل الصدقة قدم بها علیه ، فوهبها لبعض ولد الحَکَم بن أبی العاص ، فبلغ ذلک عبد الرحمن بن عوف ، فأخذها ، وقسّمها بین الناس ، وعثمان فی داره ، فکان ذلک أول وهن دخل علی خلافة عثمان .

وقیل : بل کان أوّل وهن دخل علیه : أن عثمان مرّ بجبلة بن عمرو الساعدی - وهو فی نادی قومه ، وفی یده جامعة - فسلّم ، فردّ القوم علیه ، فقال جبلة : لِم تردّون علی رجل فعل . . کذا ، وفعل . . کذا ؟ ! ثمّ قال لعثمان : والله ! لأطرحنّ هذه الجامعة فی عنقک أو لتترکنّ بطانتک هذه الخبیثة : مروان وابن عامر وابن أبی سرح ، فمنهم من نزل القرآن بذمّه ، ومنهم من أباح سنّة .


1- فی المصدر : ( وباستیلاء ) .

ص : 600

رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] دمه (1) .

وقیل : إنه خطب یوماً وبیده عصا کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأبو بکر وعمر یخطبون علیها ، فأخذها جهجاه الغفاری من یده ، وکسرها علی رکبته ، فلمّا تکاثرت أحداثه ، وتکاثر طمع الناس فیه ، کتب جمیع أهل (2) المدینة - من الصحابة وغیرهم - إلی من بالآفاق : إنّکم إن کنتم تریدون الجهاد فهلمّوا إلینا ، فإنّ دین محمّد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قد أفسده خلیفتکم ، فاخلعوه ، فاختلف (3) علیه القلوب ، وجاء المصریون وغیرهم إلی المدینة حتّی أحدث ما حدث . (4) انتهی .

وجلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ گفته :

أخرج ابن عساکر ، عن الزهری ، قال : قلت لسعید بن المسیب : هل أنت مخبری کیف کان قتل عثمان ، وما کان شأن الناس وشأنه ، ولِم خذله أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ؟ !

فقال : قتل عثمان مظلوماً ، ومن قتله کان ظالماً ، ومن خذله کان معذوراً !

.


1- ویناسبه ما فی تاریخ الطبری 5 / 114 .
2- فی المصدر : ( جمع من أهل ) .
3- فی المصدر : ( فاختلفت ) .
4- شرح ابن ابی الحدید : 2 / 149 .

ص : 601

قلت : وکیف کان ذلک ؟

قال : إن عثمان لمّا ولی کره ولایته نفر من الصحابة ; لأنّ عثمان کان یحبّ قومه ، فولی الناس اثنی (1) عشر سنة ، وکان کثیراً ما یولّی بنی أمیة ممّن لم یکن له مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صحبة ، فکان یجیء من أُمرائه ما ینکره أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وکان عثمان یُستعتب فیهم ، فلا یعزلهم ، فلمّا کان فی الستة (2) الأواخر استأثر بنی عمّه ، فولاّهم ، وما أشرک معهم ، وأمرهم بتقوی الله ، وولّی عبد الله بن أبی سرح مصر ، فمکث علیها سنتین (3) ، فجاء أهل مصر یشکونه ، ویتظلّمون منه .

وقد کان قبل ذلک من عثمان هنّات ‹ 195 › إلی عبد الله بن مسعود وأبی ذرّ وعمّار بن یاسر ، فکانت بنو هذیل وبنو زهرة فی قلوبهم ما فیها لحال ابن مسعود ، وکانت بنو غفار وأجدبها (4) ومن غضب لأبی ذرّ فی قلوبهم ما فیها ، وکانت بنو مخزوم قد حنقت علی عثمان لحال عمّار بن یاسر ، وجاء فئة أهل مصر .


1- فی المصدر : ( اثنتی ) .
2- فی المصدر : ( الست ) .
3- فی المصدر : ( سنین ) .
4- فی المصدر : ( وأحلافها ) .

ص : 602

یشکون [ من ] (1) ابن أبی سرح ، فکتب إلیه کتاباً یتهدّده فیه ، فأبی ابن أبی سرح أن یقبل ما نهاه عنه عثمان ، وضرب بعض من أتاه من قبل عثمان من أهل مصر ممّن کان أتی عثمان ، فقتله .

فخرج من أهل مصر سبع مائة رجل فنزلوا المسجد ، وشکوا إلی الصحابة فی مواقیت الصلاة ما صنع ابن أبی سرح بهم ، فقام طلحة بن عبید الله فکلّم عثمان بکلام شدید ، وأرسلت عائشة إلیه ، فقالت : تقدّمت إلیک أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ویسألونک عزل هذا الرجل فأبیت ، فهذا قد قتل منهم رجلاً فأنصفهم من عاملک . ودخل علیه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، [ وکان متکلم القوم ] (2) ، فقال : « إنّما یسألونک رجلا مکان رجل ، وقد ادّعوا قبله دماً ، فاعزله عنهم ، واقض بینهم ، فإن وجب علیه حق فأنصفهم منه » ، فقال لهم : اختاروا رجلا أُولّیه علیکم مکانه ، فأشار الناس علیه بمحمد بن أبی بکر ، فقالوا : استعمل علینا محمد بن أبی بکر ، فکتب عهده ، وولاّه ، وخرج معهم عدّة من المهاجرین والأنصار ینظرون فی ما بین أهل مصر وابن أبی سرح ، فخرج محمد ومن معه .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من تاریخ مدینة دمشق .

ص : 603

فلمّا کان علی مسیرة ثلاث (1) من المدینة إذا هم بغلام أسود علی بعیر یخبط البعیر خبطاً کأنّه رجل یطلب أو یطلب ، فقال له أصحاب محمّد : ما قصّتک ؟ وما شأنک ؟ کأنّک هارب أو طالب ؟

فقال لهم : أنا غلام أمیر المؤمنین وجّهنی إلی عامل مصر ، فقال له رجل : هذا عامل مصر . قال : لیس هذا أُرید ، فأُخبر بأمره محمد بن أبی بکر ، فبعث فی طلبه رجلاً ، فأخذه ، فجاء به إلیه ، فقال : غلام من أنت ؟ فأقبل مرّة یقول : أنا غلام أمیر المؤمنین ، ومرّة یقول : أنا غلام مروان ، حتّی عرفه رجل أنه لعثمان .

فقال محمد : إلی من أُرسلتَ ؟ قال إلی عامل مصر ، قال : بماذا ؟ قال : برسالة ، قال : معک کتاب ؟ قال : لا ، ففتّشوه فلم یجدوا معه کتاباً ، وکانت معه أداوة قد یبست فیها شیء یتقلقل ، فحرّکوه لیخرج فلم یخرج ، فشقّوا الأداوة فإذا فیها کتاب من عثمان إلی ابن أبی سرح ، فجمع محمد من کان عنده من المهاجرین والأنصار وغیرهم ، ثمّ فکّ الکتاب بمحضر منهم ، فإذا فیه : إذا أتاک محمد . . وفلان وفلان فاحتل فی قتلهم ، وأبطل کتابهم ، وقرّ علی عملک حتّی یأتیک شیء (2) واحبس من یجیء .


1- فی المصدر : ( ثلاثة أیام ) .
2- فی المصدر : ( رأیی ) .

ص : 604

إلیّ یتظلم منک إلی أن یأتیک رأیی فی ذلک إن شاء الله تعالی .

فلمّا قرؤوا الکتاب فزعوا ، وأزمعوا ، فرجعوا إلی المدینة ، وختم محمد الکتاب بخواتیم نفر کانوا معه ، ودفع الکتاب إلی رجل منهم ، وقدموا المدینة ، ‹ 196 › فجمعوا طلحة والزبیر وعلیّاً [ ( علیه السلام ) ] وسعداً ومن کان من أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، ثمّ فضوا الکتاب بمحضر منهم ، وأخبروهم بقصّة الغلام ، وأقرؤوهم الکتاب ، فلم یبق أحد من أهل المدینة إلاّ حنق علی عثمان ، وزاد ذلک من کان غضب لابن مسعود وأبی ذرّ وعمّار حنقاً وغیظاً ، وقام أصحاب محمد فلحقوا بمنازلهم ما منهم أحد إلاّ وهو مغتم لما قرؤوا الکتاب .

فحاصر الناس عثمان [ سنة خمس وثلاثین ] (1) ، وأجلب علیه محمد ابن أبی بکر ببنی تیم وغیرهم .

فلمّا رأی ذلک علی [ ( علیه السلام ) ] بعث إلی طلحة والزبیر وسعد وعمّار ونفر من الصحابة کلّهم بدری ، ثمّ دخل علی عثمان ومعه الکتاب والغلام والبعیر ، فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « هذا الغلام غلامک ؟ » قال : نعم . قال : « والبعیر بعیرک ؟ » قال : نعم . قال :

.


1- الزیادة من المصدر .

ص : 605

« فأنت کتبت هذا الکتاب ؟ » قال : لا ، وحلف بالله ما کتبت هذا الکتاب ، ولا أمرت به ، ولا علم لی به .

قال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « فالخاتم خاتمک ؟ » قال : نعم . قال : « کیف یخرج غلامک ببعیرک بکتاب علیه خاتمک لا تعلم به ؟ ! » فحلف بالله ما کتبت هذا الکتاب ، ولا أمرت به ، ولا وجّهت هذا الغلام إلی مصر قطّ ، وأمّا الخط فعرفوا أنّه خط مروان ، وشکّوا فی أمر عثمان ، وسألوه أن یدفع إلیهم مروان فأبی ، وکان مروان عنده فی الدار ، فخرج أصحاب محمد من عنده غضاباً ، وشکّوا فی أمره ، وعلموا أنّ عثمان لا یحلف بباطل إلاّ أن قوماً قالوا : لن یبرأ عثمان من قلوبنا إلاّ أن یدفع إلینا مروان حتّی نبحثه ، ونعرف حال الکتاب ، وکیف یأمر بقتل من کان من أصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بغیر حقّ ، فإن یکن عثمان کتبه عزلناه ، وإن یکن مروان کتبه علی لسان عثمان نظرنا ما یکون منّا فی أمر مروان (1) ، ولزموا بیوتهم ، وأبی عثمان أن یخرج إلیهم مروان ، وخشی علیه القتل (2) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً ( عثمان ) آمده ، ولی در تاریخ الخلفاء و تاریخ مدینة دمشق ( مروان ) بود و مؤلف نیز در ترجمه این قسمت فرموده : ( نظر کنیم در امر مروان ) .
2- [ الف ] خلافت عثمان . [ تاریخ الخلفاء 1 / 157 - 159 ، ولاحظ : تاریخ مدینة دمشق : 39 / 415 - 418 ] .

ص : 606

ملخص آنکه زهری گفت که : گفتم سعید بن مسیب را : آیا تو خبر دهنده هستی مرا که چگونه بود کشته شدن عثمان ؟ و چه بود حال او و حال مردم ؟ و چرا [ وا ] گذاشتند او را اصحاب محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و نصرت و یاری او نکردند ؟

گفت سعید که : قتل کرده شد عثمان مظلوم ، و کسی که او را قتل کرد ظالم بود ، و کسی که یاری او [ را ] ترک کرد معذور بود . زهری گفت : چگونه بود این امر ؟ گفت ابن مسیب : هرگاه که عثمان والی شد ولایت او را نفری چند از صحابه مکروه داشتند به جهت اینکه عثمان قوم خود را بیشتر دوست میداشت و کسانی از بنی امیه را که ایشان را صحبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میسر نگردیده - با وجود موجود بودن اصحاب آن حضرت - تولیت ممالک میداد ، و از امرای او چیزها صادر میشد که اصحاب آن را منکر میشمردند ، و عثمان در آنها عتاب کرده میشد و آنها را معزول نمیکرد ، پس هرگاه که ایام شش سال اواخر خلافت او رسید پسران عمّ خود را بر دیگران ایثار نموده تولیت ممالک داد و غیر ایشان را نداد . و عبدالله بن ابی سرح را والی مصر گردانید و او در آنجا دو سال بود ، بعد از آن اهل مصر به شکایت او نزد عثمان آمدند و از او دادخواه شدند .

و پیش از آن از جانب عثمان در ‹ 197 › حق عبدالله بن مسعود و ابوذر و

ص : 607

عمار یاسر بدیها واقع شده بود ، پس در دل بنوهذیل و بنوزهره برای حال ابن مسعود ، و در دل بنوغفار و احلاف ایشان و کسی که غضب کرده بود برای ابوذر کینه بود ، و بنومخزوم غضب داشتند بر عثمان برای حال عمار یاسر .

و اهل مصر آمدند و از ظلم ابن ابی سرح شکایت کردند ، عثمان به او نامه نوشت و در آن نامه او را تهدید نمود ، ابن ابی سرح از قبول آنچه عثمان به او نوشته بود ابا کرد ، و زد و کشت کسی را که از اهل مصر از نزد عثمان به نزد او رفته بود ، پس هفتصد مرد از اهل مصر در مدینه آمدند و در مسجد فرو شدند و در اوقات صلات از صنیع ابن ابی سرح به صحابه شکایت کردند ، طلحة بن عبیدالله برخاست و با عثمان کلام سخت نمود ، و عایشه کسی را به نزد عثمان فرستاد و گفت : اصحاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نزد تو آمدند و عزل این مرد از تو خواستند و تو ابا کردی ، و او - یعنی ابن [ ابی ] سرح - مردی را از ایشان کشته ، پس انصاف ده ایشان را از عامل خود .

و حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بر او داخل شد و فرمود که : « اهل مصر از تو طلب نمیکنند مگر مردی را عوض مردی که بر ذمّه او ادّعای (1) خونی دارند ، پس او را از ایشان عزل کن و قضا کن در میان ایشان ، پس اگر حقّی از ایشان بر او واجب باشد انصاف ایشان بده » .

عثمان گفت که : اختیار بکنید مردی را که والی کنم او را بر شما به جای او .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ادعائی ) آمده است .

ص : 608

مردم گفتند که : عامل بکن بر ما محمد بن ابی بکر را ، پس عثمان کتابت عهد ولایت نوشت ، و با ایشان جماعتی از مهاجرین و انصار بیرون شدند برای دیدن واقعه در میان اهل مصر و ابن ابی سرح .

و هرگاه که محمد بن ابی بکر و کسانی که همراه او بودند به مسافت سه روزه راه از مدینه بیرون رفتند ناگاه دیدند که غلامی سیاه بر شتری سوار است و خبط میکرد شتر او خبطی که از آن مفهوم میگردید که گویا مردی است که طلب میکند کسی را یا کسی در طلب او است ، اصحاب محمد (1) او [ را ] گفتند : کیستی تو و چکار داری ؟ ! و معلوم میشود که گویا که تو از کسی گریخته یا گریخته را جوینده هستی ! گفت : من غلام امیرالمؤمنین ام که فرستاده است مرا به سوی عامل مصر ، مردی گفت که : عامل مصر این است ، و اشاره کرد به سوی محمد بن ابی بکر . گفت : این را نمیخواهم ، پس محمد بن ابی بکر چون از این ماجرا خبر یافت کس به طلب او فرستاد که او را گرفته آورد ، پس محمد بن ابی بکر به او گفت که : غلام کیستی ؟ یک بار گفت که : من غلام امیرالمؤمنین ام و بار دیگر گفت که : من غلام مروانم تا اینکه مردی او را شناخت که غلام عثمان است . محمد بن ابی بکر از او پرسید که : تو به سوی کدام فرستاده شدی ؟ گفت به سوی عامل مصر . گفت : برای چه ؟ گفت : به رسالتی . گفت : با تو نامه هست ؟ گفت : نه ، پس تفتیش کردند با او نامه .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( از ) آمده است .

ص : 609

نیافتند ، و با او مطهره بود که در آن چیزی حرکت میکرد ، آن را شکستند و در آن نامه یافتند که نوشته بود : ( از طرف عثمان به سوی ابن ابی سرح ) ، پس محمد بن ابی بکر همه مردم را از مهاجرین و انصار و غیر ایشان که نزد او بودند جمع نمود و سر نامه را روبروی ‹ 198 › آنها چاک کرد و در آن نوشته بود که :

هرگاه که محمد و فلان و فلان نزد تو بیایند در قتل ایشان حیله کن و نامه که با او است آن را باطل ساز ، و تو بر عمل خود قرار گیر ، و کسی که با تو گفتگو کند او را حبس کن تا رأی من نزد تو در این باب بیاید .

هرگاه که نامه را خواندند ترسیدند ، و به سوی مدینه بازگشتند ، و محمد ابن ابی بکر بر آن نامه مهرهای مردم که با او بودند ثبت کنانید و به مردی از آنها سپرد ، و چون در مدینه طلحه و زبیر و علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و سعد وقاص و کسانی که از اصحاب محمد مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با او بودند جمع کردند و آن نامه را روبروی آنها وا کردند و بر آنها خواند [ ند ] و از قصه غلام خبر نمودند ، پس کسی باقی نماند در مدینه مگر اینکه غضب گرفت بر عثمان و زیادتی کرد این معنا در غضب کسانی که در غضب بودند برای ابن مسعود و ابوذر و عمّار .

و اصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به خانه خودشان رفتند و نبود کسی از ایشان مگر اینکه در غم بود به جهت خواندن آن کتاب ، پس محاصره کردند مردم عثمان را و محمد بن ابی بکر ، بنی تیم و غیر ایشان را بر او

ص : 610

برانگیخت ، پس علی ( علیه السلام ) کسی را به نزد سعد و عمّار و چند نفر از صحابه - که همه ایشان از اهل بدر بودند - فرستاده طلبید ، بعد از آن به نزد عثمان رفت و آن نامه و غلام و شتر با او بود ، پس علی ( علیه السلام ) به عثمان گفت : « این غلام توست ؟ » عثمان گفت : آری . باز گفت : « این شتر توست ؟ » گفت : آری . گفت : « تو این نامه را نوشتی ؟ » گفت : سوگند به خدا که من ننوشتم این را ، و نه به آن امر کردم ، و نه از آن واقف هستم . علی ( علیه السلام ) گفت : « این خاتم توست ؟ » گفت : آری . گفت : « چگونه بیرون شود غلام تو با شتر تو به کتابتی که بر آن خاتم تو ثبت باشد و تو از آن وقوف نداشته باشی ؟ ! » پس سوگند به خدا یاد کرد و گفت : ننوشتم من این کتاب را و نه امر کردم به آن و نه روان کردم این غلام را به سوی مصر . و خط را شناختند که خط مروان بود ، و در امر عثمان شکّ کردند و گفتند که : مروان را به ما بسپار ، عثمان ابا کرد و مروان نزد او در خانه بود ، بعد از آن اصحاب حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از نزد او غضبناک بیرون آمدند و شکّ کردند در امر عثمان ، و دانستند که عثمان قسم دروغ یاد نکرده باشد ، مگر قومی گفتند که : برائت عثمان در دل قرار نمیگیرد (1) مگر اینکه او مروان را به ما بسپارد تا ما از او حال کتابت را تفتیش نماییم که چگونه امر میکند به قتل کسی که از اصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم است به غیر حق ؟ ! اگر عثمان .


1- یعنی : بی گناهی عثمان برای ما ثابت نمیشود .

ص : 611

نوشته باشد او را عزل کنیم ، و اگر مروان از زبان عثمان نوشته باشد نظر کنیم در امر مروان .

و عثمان از بیرون کردن مروان به سوی ایشان ابا نمود و ترسید از کشته شدن او .

و از این روایت چند فائده حاصل شد :

اول : آنکه از قول زهری و سعید بن المسیب ثابت شد که اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عثمان را مخذول کردند و اعانه او ننمودند و دفع بلوا از او نکردند .

دوم : آنکه از قول ابن المسیب : ( لمّا ولی ، کره ولایته نفر من الصحابة ) ، ظاهر است که : خلافت و امارت عثمان را جمعی از صحابه مکروه و ناخوش میداشتند ، پس یا خلافت عثمان را ناحق باید گفت ، و یا تفسیق و تضلیل آن کارِهین حق باید نمود . ‹ 199 › و نیز از این ظاهر است که آن صحابه بیعت عثمان نکرده بودند ، پس اجماع بر خلافت او ثابت نباشد ، و اگر بیعت کرده بودند از راه تقیه و خوف نموده بودند .

سوم : آنکه از قول او : ( فکان یجیء من أُمرائه ما ینکره . . ) إلی آخره ، واضح است که : عمال عثمان مرتکب شنائعی میشدند که اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن را منکر و قبیح میشمردند و بر عثمان در این باب عتاب

ص : 612

میکردند ، لیکن او ایشان را معزول نمیکرد و حرف اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را نمیشنید .

چهارم : آنکه از قول او : ( وقد کان قبل ذلک من عثمان . . ) إلی آخره ، صریح مستفاد است که از عثمان به نسبت عبدالله بن مسعود و ابی ذر و عمّار ابن یاسر امور بد واقع شده بود .

پنجم : آنکه از قول او : ( فأبی ابن [ ابی ] سرح . . ) إلی آخره ، ظاهر است که : ابن ابی سرح مخالفت عثمان کرد و کسی را که عثمان نزد او فرستاده بود قتل کرد ، و با این همه عثمان او را معزول نکرد با آنکه عایشه و طلحه در عزل او کلام کردند .

ششم : آنکه از قول او : ( فقام طلحة . . ) إلی آخره ، ظاهر است که : طلحه با عثمان کلام سخت و غلیظ کرد ، و آن جز طعن و تشنیع چه بود .

هفتم : آنکه جمیع اهل مدینه - که اکثر آن صحابه بودند - بر عثمان غضب کردند .

و در “ مواهب لدنیه “ و غیر آن مذکور است :

من غاظه أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فهو کافر (1) .

.


1- المواهب اللدنیة 2 / 549 .

ص : 613

هشتم : آنکه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) غضب کردند و در امر عثمان شکّ کردند و بر گفته او اعتماد ننمودند .

و در “ حیاة الحیوان “ مذکور است :

فاقتحموا علی عثمان الدار - والمصحف بین یدیه - فأخذ محمد بن أبی بکر بلحیته ، فقال له عثمان : [ أرسل لحیتی ] (1) یابن أخی ! فوالله لو رأی أبوک مقامک هذا لَساءه . . فأرسل لحیته وولّی ، وضربه نیار (2) بن عیاض وسودان بن حمران بسیفهما ، فنضح الدم علی قوله تعالی : ( فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ) (3) ، وجلس عمرو بن الحمق علی صدره ، وضربه حتّی مات ، ووطیء عمیر بن صابی (4) علی بطنه فکسر ضلعین من أضلاعه . (5) انتهی .

و عبدالحق در “ رجال مشکاة “ در ترجمه عمرو بن الحمق آورده :

وکان ممّن سار إلی عثمان ، وهو أحد الأربعة الّذین دخلوا علیه الدار - فی ما ذکروا - ، ثمّ صار من شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] وشهد .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( تبار ) .
3- البقرة ( 2 ) : 137 .
4- فی المصدر : ( ضابئ ) .
5- [ الف ] قوبل علی أصله . [ حیاة الحیوان 1 / 78 ] .

ص : 614

معه مشاهده کلّها بالجمل والنهروان والصفین (1) .

و ابن قتیبه در “ معارف “ گفته :

ذکر عمرو بن الحمق ، وهو من خزاعة ، بایع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حجة الوداع ، وصحبه بعد ذلک ، وروی عنه حدیثاً ، وکان من ساکنی الکوفة ، وهو من شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] ، وکان ممّن سار إلی عثمان (2) .

و در “ استیعاب “ ابن عبدالبرّ در ترجمه عمرو بن الحمق مذکور است :

هاجر إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأسلم بعد الحدیبیة ، وقیل : بل أسلم عام حجّة الوداع ، والأوّل أصحّ ، وصحب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وحفظ منه أحادیث ، وسکن الشام ، ثمّ انتقل إلی الکوفة فسکنها ، روی عنه جبیر بن نضر ورفاعة بن شداد . . وغیرهما ، وکان ممّن سار إلی عثمان ، وهو أحد الأربعة الّذین دخلوا ‹ 200 › علیه الدار - فیما ذکروا - ، ثمّ صار من شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] ، وشهد المشاهد کلّها بالجمل والنهروان وصفین (3) .

.


1- رجال مشکاة : وانظر : خلاصة تذهیب تهذیب الکمال للخزرجی الأنصاری الیمنی 288 ، الطبقات الکبری لابن سعد 6 / 25 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 45 / 494 - 495 ، 498 .
2- المعارف : 291 .
3- الاستیعاب 3 / 1173 .

ص : 615

و نیز در “ کنز العمال “ در فضائل عمرو بن الحمق مذکور است :

عن عمرو بن الحمق : أنه سقی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لبناً ، فقال : « الّلهم متّعه بشبابه ، فمرّت علیه ثمانون سنة لم یر شعرة بیضاء » . البغوی والدیلمی . کر (1) .

و ابن عبدالبرّ در ترجمه عبدالرحمن بن عدیس البلوی المصری گفته :

کان ممّن بایع تحت الشجرة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

قال أبو عمرو : هو کان الأمیر علی جیش القادمین من مصر إلی المدینة الّذین حصروا عثمان ، وقتلوه (2) .

و در ترجمه محمد بن ابی حذیفه گفته :

کان محمد بن أبی حذیفة أشدّ الناس تألیباً علی عثمان (3) ، فلمّا قاموا علی عثمان کان محمد بن أبی حذیفه أحد من أعان علیه وألبّ وحرّض أهل مصر . (4) انتهی مختصراً .

.


1- کنز العمال 13 / 495 .
2- الاستیعاب 2 / 840 .
3- هنا زیادة فی المصدر لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم ارتباطها بالمقصود .
4- الاستیعاب 3 / 1369 .

ص : 616

اما آنچه گفته : طلحه و زبیر و عایشه و معاویه و عمرو بن العاص برای طلب قصاص همین عثمان میجنگیدند یا برای قصاص عثمان موهوم متخیّل .

پس مردود است به اینکه : جنگیدن اشخاص مذکورین بعد کشته شدن عثمان به اظهار طلب قصاص او ، منافی و مناقض مخذول گردانیدن اینها او را و اعانتشان بر قتلش در حال حیاتش نمیتواند شد .

و مناسب این مقام حکایتی است بس لطیف که ابوعمرو ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ در کتاب الکنی ذکر کرده ، وهذه عبارته :

قدم أبو الطفیل - یوماً - علی معاویة ، فقال له : کیف وجْدُک علی خلیلک أبی الحسن ؟ قال : کوجد أُمّ موسی علی موسی ، وأشکو إلی الله التقصیر ، فقال له معاویة : کنت فی من حصر عثمان ؟ قال : لا ، ولکنّی کنت فی من حضره . قال : فما منعک من نصره ؟ قال : وأنت ما منعک من نصره ; إذ تربّصت به ریب المنون ، وکنت فی أهل الشام ، وکلّهم تابع لک فیما ترید ؟ !

فقال له معاویة : أو ما تری طلبی لدمه نصرة له ؟ ! قال : بلی ،

ص : 617

ولکنّک کما قال أخو بنی حنیف (1) شعراً :

لألفینّک (2) بعد الموت تندبنی * وفی حیاتی ما زوّدتنی زادی (3) یعنی ابوالطفیل - که صحابی جلیل القدر بود - روزی نزد معاویه رفت ، معاویه گفت : چگونه است حزن و وجد تو بر خلیل تو ابوالحسن ؟ گفته : مانند وجد أمّ موسی بر موسی ، و شکایت میکنم تقصیر خود را در حق او به سوی خدای تعالی ، پس گفت معاویه : بودی تو در زمره کسانی که عثمان را محصور گردانیدند ؟ گفت : نه ، لیکن بودم در زمره کسانی که حاضر بودند او را در حالی که او محصور بود . معاویه گفت : چه مانع شد تو را از نصرت او ؟ گفت : تو را چه چیز منع کرد از نصرت او در حالی که بودی تو در اهل شام و همه آنها تابع تو بودند ؟ ! گفت معاویه : آیا نمیبینی طلب کردن من خون او را به نصرت او ؟ گفت : آری ، لیکن مثل تو در این نصرت چنان است که شاعری گفته است شعری که مضمونش این است :

هر آینه مییابم تو را که بعد از مردن من ندبه کنی مرا و حال آنکه در زندگی من مهیا نکردی زاد مرا .

.


1- فی المصدر : ( جعفی ) بدل ( بنی حنیف ) .
2- فی المصدر : ( لا ألفینّک ) .
3- [ الف ] در ترجمه أبی الطفیل . ( 12 ) . ثمّ قوبل علی نسخة أُخری . ( 12 ) . [ الاستیعاب 4 / 1697 ] .

ص : 618

و شیخ عبدالحق در “ رجال مشکاة “ نیز این حکایت را در ترجمه ‹ 201 › ابوطفیل آورده :

قیل : إنه قدم علی معاویة فقال : کیف وجدک علی خلیلک أبی الحسن ؟ قال : کوجد أُمّ موسی علی موسی ، وأشکو إلی الله التقصیر ! فقال له معاویة : کنت فی من حضر قتل عثمان ؟ قال : لا ، ولکنّی کنت فی من حصره (1) . قال : فما منعک من نصره ؟ قال : وأنت فما منعک من نصره ; إذ تربّصت به ریب المنون وکنت فی أهل الشام وکلّهم تابع لک فی ما ترید ؟ !

قال معاویة : أما تری طلبی بدمه ؟ ! قال : بلی ، ولکنّک کما قال أخو بنی حنیف :

لألفینّک (2) بعد الموت تندبنی * وفی حیاتی ما زوّدتنی زادی انتهی (3) .

.


1- [ الف ] سیاق هذه الروایة دالّ علی أن یقرء ( حصر ) الثانی بالصاد المهملة ، بخلاف روایة الاستیعاب ، فإنّ سیاقها یدلّ علی أنه بالضاد المعجمة ، کما ترجمه المصنف ، فلیتأمّل . ( 12 ) ر .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( لا یفنیک ) آمده است ، ولی صحیح ( لألفینّک ) یا ( لا ألفینّک ) میباشد .
3- رجال مشکاة : وانظر : تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 26 / 116 - 117 ، أُسد الغابة 5 / 234 .

ص : 619

پس از این حکایت صریح واضح شد که معاویه قتل عثمان خواسته ، و با وجود آنکه تمامی اهل شام تابع او بودند اعانه او نکرد و او را مخذول ساخت ، و بعد او که طلب خون او کرد باعث آن محض دنیا طلبی و عداوت نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود .

و در “ ملل و نحل “ در حال عثمان مذکور است :

وکان أطرء (1) جنوده معاویة بن أبی سفیان عامل الشام ، وسعد بن العاص (2) عامل الکوفة ، وبعده الولید بن عقبة (3) ، وعبد الله بن عامر عامل البصرة ، وعبد الله بن أبی سرح عامل مصر ، وکلّهم خذلوه ورفضوه حتّی أتی قدره علیه ، وقتل مظلوماً فی داره (4) .

از این عبارت “ ملل و نحل “ هم واضح است که : معاویه و دیگر عمّال عثمان خذلان عثمان نمودند و به اعانتش نپرداختند تا آنکه او کشته شد .

و همین است حال عمرو عاص که آن ملعون محض به هوای نفسانی و اغوای شیطانی برای طلب دنیای دنیه همراه معاویه غاویه شده و اصلا طلب خون عثمان منظور نداشت ، و خود در حال حیات عثمان بر او زبان طعن .


1- فی المصدر : ( أُمراء ) .
2- فی المصدر : ( أبی الوقاص ) بدل ( العاص ) .
3- زاد فی المصدر : ( وسعید بن العاص ) .
4- الملل والنحل للشهرستانی 1 / 26 .

ص : 620

دراز ساخته بود و حیله و کوشش در تحریض و تألیب بر او میکرد و فساد امر او میخواست .

ابن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ در ترجمه محمد بن ابی حذیفه بعد ذکر (1) بر آغالانیدن او مردم را بر عثمان گفته :

وکذلک کان عمرو بن العاص منذ (2) عزله عن مصر یعمل حیلته بالتألیب والطعن علی عثمان (3) .

و در ترجمه عبدالله بن ابی سرح گفته :

فلما ولاّه إیّاها (4) عثمان وعزل عنها عمرو بن العاص ، جعل عمرو بن العاص یطعن علی عثمان ، ویؤلب علیه ، ویسعی فی فساد (5) أمره ، فلمّا بلغه [ قتل ] (6) عثمان - وکان معتزلا بفلسطین - قال : ( إنی إذا نکأت قرحة أدمیتها ) أو نحو هذا . (7) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- [ الف ] خ ل : ( مذ ) .
3- الاستیعاب 3 / 1369 .
4- لم یرد فی المصدر : ( إیّاها ) .
5- فی المصدر : ( إفساد ) .
6- الزیادة من المصدر .
7- الاستیعاب 3 / 919 .

ص : 621

و ابن ابی الحدید گفته :

قیل : روی أبو جعفر ، قال : کان عمرو بن العاص یحرّض علی عثمان ویغری به (1) . وقال : کان عمرو بن العاص شدید التحریض والتألیب علی عثمان ، وکان یقول : والله ! إن کنت لألقی الراعی فأُحرّضه علی عثمان فضلا عن الرؤساء والوجوه ، فلمّا سعر الشرّ بالمدینة خرج إلی منزله فلسطین (2) ، فبینما هو بقصره ومعه ابناه - محمد وعبد الله - وعندهم سلامة بن روح الجذامی إذ مرّ بهم راکب من المدینة ، فسألوه عن عثمان ، فقال : محصور ، فقال عمرو : [ أنا ] (3) أبو عبد الله ، ( العیر یضرط ، والمکواة ‹ 202 › فی النار ) ، ثمّ مرّ بهم راکب آخر فسألوه ، فقال : قتل عثمان ، فقال عمرو : ( وأنا أبو عبد الله إذا نکأت قرحة أدمیتها ) ، فقال سلامة بن روح : یا معشر قریش ! إنّما کان بینکم وبین العرب باب فکسرتموه ، فقال : نعم ، أردنا أن نخرج الحق من خاصرة الباطل لیکون الناس فی الأمر شرعاً سواء . (4) انتهی .

.


1- لم یرد من أول الروایة إلی هنا فی المصدر .
2- فی المصدر : ( بفلسطین ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- شرح ابن ابی الحدید 2 / 144 .

ص : 622

و عایشه و طلحتین هم شریک قتل عثمان بودند و اصلا به اعانتش نپرداختند ، در “ تاریخ “ واقدی - علی ما نقل عنه - مذکور است :

وفی تلک الأیام عزمت عائشة علی الحجّ ، وقد کان بینها وبین عثمان قبل ذلک کلام ، وذلک أنّه أخّر عنها بعض أرزاقها إلی وقت من الأوقات ، فقالت - وهی غائرة - : یا عثمان ! أکلت أمانتک ، وضیّعت رعیتک ، وسلّطت علیهم الأشرار من أهل بیتک ، لا سقاک الله الماء من فوقک ، وحرمک البرکة من تحتک ، أما والله ! لولا خمس صلاة لمشی إلیک أقوام ذوو نیات وبصائر حتّی یذبحوک کما یذبح الجمل .

فقال لها عثمان : ( ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوح وَامْرَأَةَ لُوط کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللهَ شَیْئاً وَقِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ ) (1) .

وکانت عائشة تحرّض علیه الناس جهدها وطاقتها ، وتقول : أیّها الناس ! هذا قمیص رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یبْل وقد بلیت سنة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ! اقتلوا نعثلا ، قتل الله نعثلا .

.


1- التحریم ( 66 ) : 10 .

ص : 623

قال الواقدی : فلمّا حصر عثمان ونظرت عائشة إلی ما نزل به من حصار القوم ، زیّنت راحلتها وعزمت علی الخروج ، فقال لها مروان بن الحَکَم : یا أُمّ المؤمنین ! لو أقمت لکان أعظم لأجرک ; لأنّ هذا الرجل قد حوصر ، فلعلّ الله تبارک وتعالی أن یدفع بک عنه ما نزل به ، ویحقن دمه !

فقالت له : تقول هذا وقد أوجبت الحجّ علی نفسی ، لا والله ! لا قعدت . .

فأنشد مروان یقول هذا البیت :

حرق قیس علی البلاد حتّی * إذا ضرمت ناراً أحجما (1) قال الواقدی : فقالت عائشة : قد فهمتُ ما قلتَ یا مروان ! أتظنّ إنّنی فی شکّ من أمر صاحبک ؟ ! أما والله ! لوددتُ أنه فی غدارة من غدائری ، وطوّقت حمله ، فحملتُه حتّی ألقیته فی البحر الأخضر (2) ، فقال لها مروان : لقد تبیّنت ما فی نفسک ، هو ذلک ، ثمّ ترید مکّة .

.


1- فی الفتوح : ضرم قیس علی البلاد دما * إذا اضطرمت یوم به أحجما
2- سه سطر گذشته در فتوح مطبوع نیامده است .

ص : 624

فلقیها ابن عباس فقالت : یا ابن عباس ! إنّک قد أُوتیت عقلا وبیاناً ، فإیّاک أن تردّ الطاغیة عن قتل عثمان ، فإنی أعلم أنه سیشؤم قومه ، کما شأم أبو سفیان قومه یوم بدر . (1) انتهی .

پس از اینجا به شهادت واقدی - که از اعاظم مورخین اهل سنت است و علمایشان بر اقوال او اعتماد مینمایند و به حفظ و اتقان او را میستایند بلکه او را در مرتبه بخاری و مسلم میگیرند ، چنانچه شیخ عبدالحق در ذکر حدیث غدیر گفته : و روایت نکرده اند آن را از اهل حفظ و اتقان که در طلب حدیث طواف بلاد و سیر ‹ 203 › امصار کرده اند مثل بخاری و مسلم و واقدی و غیر ایشان از اکابر اهل حدیث (2) . - ثابت شد که عایشه مردم را بر قتل عثمان میآغالید ، و به حسب طاقت و جهد خود در تحریض بر قتلش تقصیری نمیورزید ، و قاتلانش را از صاحبان بصائر و نیات صادقه میدانست ، و عثمان را متضیع سنت جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) منسوب میساخت ، و نام عثمان ( نعثل ) نهاده بود و به آواز بلند ( اقتلوا نعثلا ) میفرمود ، و علی الاعلان در محافل و مجالس حکم به قتلش میداد ، و .


1- کتاب مغازی واقدی مطبوع ناقص است ، وفاقد این مطلب میباشد ، از نسخه های خطی آن نیز اطلاعی در دست نیست ، ولکن همین مطلب را از واقدی و دیگران ابن أعثم در الفتوح 2 / 421 - 422 نقل کرده است ، ( سند را قبلا در صفحه 369 ذکر نموده است ) .
2- [ الف ] در شرح مشکاة . [ أشعة اللمعات 4 / 680 ] .

ص : 625

ابن عباس را منع ساخت از اینکه مردم را از قتل عثمان باز دارد ; پس انکار تجویز عایشه قتل عثمان را کذب صریح و بهتان ظاهر است که بر صبیان هم پوشیده نیست .

و در کتاب “ الإصابة فی معرفة الصحابة “ مذکور است :

أخرج یعقوب بن سفیان - بسند صحیح - ، عن قیس بن أبی حازم : أنّ مروان بن الحَکَم رأی طلحة فی الخیل ، فقال : هذا أعان علی قتل عثمان . . فرماه بسهم فی رکبته ، فما زال الدم ینزف (1) حتّی مات . (2) انتهی .

از این روایت صحیحه واضح گشت که : طلحه بر قتل عثمان اعانه نموده (3) .

و در “ استیعاب “ در ترجمه طلحه مرقوم است :

یقال : إن السهم أصاب ثغرة نحره ، وأن الذی رماه مروان بن الحَکَم بسهم فقتله ، وقال : لا أطلب بثاری بعد الیوم ، وذلک أن طلحة - فیما زعموا - کان ممّن حاصر عثمان واشتدّ علیه ، ولا یختلف العلماء الثقات فی أنّ مروان قتل طلحة یومئذ (4) . انتهی .

.


1- فی المصدر : ( یسیح ) .
2- الإصابة 3 / 432 .
3- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
4- الاستیعاب 2 / 766 .

ص : 626

حاصل آنکه : گفته شده است که تیر رسید به گردن طلحه و کسی که تیز زد به طلحه مروان بود ، انداخت تیری پس قتل کرد او را و گفت مروان که : طلب نخواهم کرد بعد از این روز خون خود را ، و وجه این کلام مروان آن است که طلحه - موافق زعم اصحاب تواریخ - بود از کسانی که محاصره کردند عثمان را و شدّت نمودند بر عثمان ، و اختلاف نمینمایند علمای ثقات در اینکه مروان قتل کرد طلحه را در این روز .

و اگر به اینقدر شواهد اطمینان حاصل نشود اینک شهادت جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بر اینکه عائشه و زبیر و طلحه باعث قتل عثمان شدند باید شنید و انصاف باید نمود ، پس بدان که در کتاب “ فصول مهمه “ نورالدین علی بن محمد بن صباغ المالکی مذکور است که :

جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] به زبیر فرمود که :

« ما حملک علی ما صنعت یا زبیر ؟ » قال : حملنی علی ذلک الطلب بدم عثمان . .

فقال علی ( علیه السلام ) : « إن أنصفت من نفسک فأنت وأصحابک قتلتموه » . (1) انتهی .

و در “ ریاض النضرة “ در قصّه قتل عثمان مذکور است :

وخرج علی [ ( علیه السلام ) ] - وهو غضبان - فلقیه طلحة ، فقال : ما لک .


1- الفصول المهمة 1 / 410 - 412 .

ص : 627

یا أبا الحسن ! ضربت الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] ؟ ! وکان یری أنه أعان علی قتل عثمان ، فقال : علیک . . کذا وکذا . . إلی آخره (1) .

و در “ استیعاب “ در ترجمه طلحه مذکور است :

ومن حدیث صالح بن کیسان وعبد الملک بن نوفل بن مساحق والشعبی وابن أبی لیلی - بمعنی واحد - : انّ علیّاً [ ( علیه السلام ) ] قال - فی ‹ 204 › خطبته حین نهوضه إلی الجمل - : « انّ الله عزّ وجلّ فرض الجهاد ، وجعله نصرته وناصره ، وما صلحت دنیا ولا دین إلاّ به ، وإنّی منیتُ (2) بأربعة : أدهی الناس وأسخاهم طلحة ، وأشجع الناس الزبیر ، وأطوع الناس فی الناس عائشة ، وأسرع الناس إلی الفتنة یعلی بن أُمیة ! والله ما أنکروا علیّ شیئاً منکراً ، ولا استأثرت بمال ، ولا ملت بهوی ، وإنّهم لیطلبون حقّاً ترکوه ، ودماً سفکوه ، ولقد ولّوه دونی ، وإن کنتُ لشریکهم فی الإنکار لِما أنکروه ، وما تبعة عثمان إلاّ عندهم ، وإنّهم لهم الفئة الباغیة ، بایعونی ونکثوا بیعتی ، وما استأنونی (3) حتّی یعرفوا جوری من عدلی ، وإنی لراض بحجة الله علیهم ، وعلمه فیهم ، وإنّی مع هذا لداعیهم ، ومعذّر إلیهم ، فإن قبلوا فالتوبة مقبولة ، .


1- الریاض النضرة 2 / 166 ( چاپ مصر ) .
2- فی المصدر : ( بلیتُ ) .
3- فی المصدر : ( استأنوا بی ) .

ص : 628

والحقّ أولی ما أنصرف إلیه ، وإن أبوا أعطیتهم حدّ السیف ، وکفی به شافیاً من باطل وناصراً ، والله ! إنّ طلحة والزبیر وعائشة یعلمون أنّی علی الحقّ وأنهم مبطلون » . (1) انتهی .

پس در این کلام جناب امیر ( علیه السلام ) به غایت توضیح تصریح فرموده به اینکه : طلحه و زبیر و عایشه خود باعث قتل عثمان شدند ، و جنگ نمودن برای مطالبه خون عثمان به محض عداوت جناب امیر ( علیه السلام ) بود و اصلا طلب قصاص خون عثمان منظور نداشتند ، محض ایذا رسانی به نفس رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منظور نظر این گروه شقاوت پژوه بود ، و طلب قصاص عثمان را حیله قرار داده بودند تا باشد که عوام کالانعام به این حیله ایشان منخدع شده با نفس پیغامبر مقاتله و مقابله کنند ، چنانچه شد آنچه شد .

پس حالا مخاطب بفرماید که : هرگاه عایشه و طلحه و زبیر خود باعث قتل عثمان شدند بعدِ آنکه میجنگیدند ، برای طلب قصاص عثمان موهوم متخیل میجنگیدند ؟ ! این عثمان را که خود قتل کردند و مردم را بر قتلش تحریض نمودند !

غالباً بفرماید که برای طلب قصاص عثمان موهوم متخیل (2) .

و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی مذکور است :

.


1- الاستیعاب 2 / 498 - 499 .
2- این سطر در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 629

ثمّ سار علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] إلی البصرة ، ثمّ أرسل إلی أهل الکوفة یستنفرهم إلیه ، فنفروا إلیه - بعد أُمور یطول ذکرها - وکانوا سبعة آلاف ، والتقی الجیشان - جیش علی [ ( علیه السلام ) ] وجیش أمّ المؤمنین - بعد أن کتب لطلحة والزبیر : « أمّا بعد ; فقد علمتما أنّی لم أُرد البیعة حتّی أُکرهتُ علیها ، وأنتما ممّن رضی بیعتی ، وألزمنی إیّاها ، فإن کنتما بایعتما طائعین فتوبا إلی الله ، وارجعا عمّا أنتما علیه ، فإنک - یا طلحة ! - شیخ المهاجرین ، وأنت - یا زبیر ! - فارس قریش ، لو دفعتما هذا الأمر قبل أن تدخلا فیه لکان أوسع لکما من خروجکما منه ، والسلام » .

وکتب لعائشة : « أمّا بعد ; فإنّک قد خرجت من بیتک تزعمین أنّک تریدین الإصلاح بین المسلمین ، وطلبت - بزعمک - دم عثمان ، وأنت بالأمس تؤلبین علیه ، فتقولین - فی ملأ من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : ( اقتلوا نعثلا ، فقد کفر ، قتله الله ) ، والیوم تطلبین بثاره ، فاتقی الله ، ‹ 205 › وارجعی إلی بیتک ، وأسبلی علیک سترک قبل أن یفضحک الله ، ولا حول ولا قوة إلاّ بالله العلی العظیم » .

فلمّا قرؤوا الکتابین عرفوا أنّه الحقّ ، وعند ذلک خرج طلحة والزبیر علی فرسین ، وخرج إلیهما علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، وذمّ کلّ واحد

ص : 630

من الآخر ، فقال لهما علی [ ( علیه السلام ) ] : « لقد أعددتما خیلا (1) ، وسلاحاً ، فاتقیا الله ، ولا تکونا ( کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّة أَنکَاثاً ) (2) ، ألم تکونا أخویّ فی الله ، تحرّمان دمی وأحرّم دمکما ؟ ! » فقال له طلحة : ألبت الناس علی عثمان ! فقال : « أنتما خذلتماه حتّی قتل ، فسلّط الله الیوم علی أشدّنا (3) علی عثمان ما یکره » . (4) انتهی .

از این عبارت هم ظاهر شد که : عایشه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را تحریض بر قتل عثمان میساخت و تکفیر او مینمود و او را ( نعثل ) میخواند ، و طلحه و زبیر از خاذلان عثمان بودند و اعانتش نکردند .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در فصل پنجم بعد ذکر تعیین صورت و صفت فتنه ای به فتنه قتل عثمان گفته :

اما تعیین جمعی که تهییج این فتنه خواهند کرد :

فقد أخرج الحاکم - من حدیث ابن مسعود رفعه - : أُحذّرکم سبع فتن تکون من بعدی . . وعدّ : أوّلها فتنة تقبل من المدینة .

.


1- فی المصدر : ( لعمری لقد أعددتما خیلا ورجالا ) .
2- النحل ( 16 ) : 92 .
3- فی المصدر : ( أشرّنا ) .
4- [ الف ] آخر کتاب ، ذکر ما أخبر ( علیه السلام ) من المغیبات . [ السیرة الحلبیة 3 / 356 ] .

ص : 631

قال الراوی فکانت فتنة المدینة من قبل طلحة والزبیر (1) .

و حاکم در “ مستدرک “ گفته :

حدّثنا أبو بکر بن إسحاق الفقیه وعلی بن جمشاد ، قالا : حدّثنا بشر بن موسی ، حدّثنا الحمیدی ، حدّثنا سفیان ، حدّثنا أبو موسی - یعنی إسرائیل بن موسی - ، قال : سمعت الحسن یقول : جاء طلحة والزبیر إلی البصرة ، فقال لهم الناس : ما جاء بکم ؟ قالوا : نطلب دم عثمان . قال الحسن : أما سبحان الله ! فما کان للقوم عقول فیقولون : [ والله ما قتل عثمان غیرکم .

قال : فلمّا جاء علی إلی الکوفة ، وما کان للقوم عقول فیقولون : ] (2) أیّها الرجل إنّا والله ناصرناک . (3) (4) انتهی .

اما آنچه گفته : تواریخ طرفین از شیعه و سنی حاضرند ، صحابه در دفع بلوا از وی قصوری نکردند .

پس تواریخ طرفین از شیعه و سنی حاضر است ، صحابه در اغرای بلوا بر وی قصور نکردند و هرگز اعانه و نصرت او نکردند ، مخاطب از راه حسن .


1- ازالة الخفاء 1 / 124 وانظر : 153 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( ما ضمناک ) .
4- المستدرک 3 / 118 .

ص : 632

ظنّ به صحابه چنین حرفها میچاود ، سببش عدم اطّلاع بر تواریخ و کتب حدیث است ، و یا عمداً حسبةً لله مرتکب چنین کذب صریح و دروغ فضیح گشته !

اما آنچه گفته : مع هذا در رسانیدن آب و در دفع ضیق از وی الی آخر الوقت تدبیرها و حیله ها میکردند .

پس بر فرض صحت وجهش آن باشد که : با عثمان زنان و اطفال نیز محبوس بودند و رسانیدن آب به آنها و رفع ضیق از آنها قباحتی نداشت ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی گفته :

قد کان فی الدار من النساء والصبیان من لا یحلّ منعه الطعام والشراب . (1) انتهی .

اما آنچه گفته که : جوانان انصار با وی گفتند : إن شئت کنّا أنصارالله . . مرّتین .

پس آنچه در تواریخ معتبره مذکور است آن است که : تنها زید بن ثابت به دیگر انصار گفته بود : یا معشر الأنصار ! کونوا أنصار الله مرّتین .

ابوحسن مازنی - که او نیز از انصار بود - در جواب زید گفت که : ما اطاعت تو نمیکنیم تا شویم ‹ 206 › چنانکه فرموده است خدای تعالی در مذمّت کفار که : ما اطاعت کردیم سرداران خود و بزرگان خود را پس گمراه .


1- الشافی 4 / 260 .

ص : 633

گردانیدند [ ما را ] از راه حقّ .

و بعضی میگویند که : گوینده این قول نعمان زرقی بود که در جواب قول زید بن ثابت گفته ، چنانچه ابوعمرو بن عبدالبرّ در کتاب “ استیعاب “ در کتاب الکنی در ترجمه ابوالحسن مازنی گفته :

له صحبة ، یقال : إنه ممّن شهد العقبة وبدراً (1) ، وأبو الحسن المازنی هو القائل لزید بن ثابت - حین قال یوم الدار : یا معشر الأنصار ! کونوا أنصار الله مرّتین ، فقال أبو الحسن - : لا والله ! لا نطیعک فنکون کما قال الله : ( إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ ) (2) ، ویقال : قائل ذلک النعمان الزرقی . (3) انتهی .

و در “ تاریخ “ واقدی مذکور است :

إنّ زید بن ثابت اجتمع علیه عصابة من الأنصار ، وهو یدعوهم إلی نصرة عثمان ، فوقف علیه جبلة بن عمرو بن حبّة (4) المازنی . . فقال له جبلّة : ما یمنعک - یا زید ! - أن تذبّ عنه ؟ ! أعطاک عشرة ألف (5) دینار ، وأعطاک حدائق نخل لم ترث من .


1- هنا زیادة فی المصدر لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم ارتباطها بالمقصود .
2- الأحزاب ( 33 ) : 67 .
3- الاستیعاب 4 / 1632 .
4- در [ الف ] ( عمرو بن حبّة ) خوانا نیست .
5- فی المصدر : ( آلاف ) .

ص : 634

أبیک مثل حدیقة منها (1) .

یعنی به درستی که مجتمع شدند گروهی از انصار بر زید بن ثابت در حالی که میخواند ایشان را به سوی نصرت عثمان ، پس ایستاد جبلة بن عمرو [ در برابر او و ] گفت : چه چیز منع میکند تو را - ای زید ! - از اینکه بازداری مردم را از عثمان ، بخشید تو را ده هزار دینار و بخشید تو را حدیقه های خرما که نیافتی به میراث از پدر خود مثل یک حدیقه از آنها [ را ] .

اما آنچه از عبدالله بن عمر نقل کرده .

پس تکذیب میکند آن را آنچه در “ تاریخ “ واقدی مسطور است :

روی عن ابن عمر أنّه قال : والله ! ما کان منّا إلاّ خاذل أو قاتل (2) .

یعنی روایت کرده شد از عبدالله بن عمر که به درستی که او گفت : سوگند به خدا نبود از ما مگر مخذول کننده یا کشنده عثمان .

.


1- کتاب المغازی المطبوع ناقص ، ولم نجد فیه ما رواه المؤلف ( رحمه الله ) ، ولکن ذکره بنصّه عن الواقدی السید المرتضی ( رحمه الله ) فی الشافی 4 / 241 - 242 ، وابن ابی الحدید فی شرح نهج البلاغة 3 / 8 .
2- نقلها عن الواقدی السید المرتضی ( رحمه الله ) فی الشافی 4 / 242 ، وابن ابی الحدید فی شرح نهج البلاغة 3 / 8 .

ص : 635

اما آنچه گفته : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] هم پسران خود را از اولاد جعفر و چیله خود قنبر را بر دروازه عثمان متعیّن ساخته .

پس بر فرض صحت به جهت آن بود که از مردم مصر تعدّی و تجاوز از حدّ شرع واقع نشود ، و آب و طعام به زنان و کودکان - که بی گناه محض بودند - میرسیده باشد ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

فأمّا إنفاذ أمیر المؤمنین الحسن والحسین [ ( علیهم السلام ) ] ; فإنّما أنفذهما - إن کان أنفذهما - لیمنعا من انتهاک حریمه ، وتعمّد قتله ، ومنع حرمه ونسائه من الطعام والشراب ، ولم ینفذهما لیمنعا من مطالبة (1) بالخلع ، کیف وهو مصرّح بأنّه بأحداثه مستحق للخلع ؟ ! والقوم الّذین سعوا فی ذلک کانوا یغدون ویروحون إلیه ، ومعلوم منه ضرورة أنّه کان مساعداً علی خلعه ونقض أمره ، لا سیّما فی المرّة الأخیرة (2) .

یعنی اما فرستادن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) امام حسن ( علیه السلام ) و امام حسین ( علیه السلام ) را - اگر واقع شده باشد - پس نبود مگر به جهت آنکه ایشان باز دارند مردم را از هتک حرمت حریم او ، و منع کنند مردم را از .


1- فی المصدر : ( مطالبته ) .
2- الشافی 4 / 242 .

ص : 636

بازداشتن حرم او را و زنان او را از طعام [ و آب ] ، و نفرستاد تا آنکه بازدارند مردم را از اینکه مطالبه خلع خلافت از او ‹ 207 › بکنند ، چگونه چنین باشد و حال آنکه او خود تصریح فرموده به اینکه : عثمان به سبب احداثهای خود مستحق خلع است ، و قومی که سعی در این معنا کردند صبح و شام نزد او میآمدند .

و تعجب است از مخاطب که فقط بر ذکر ارسال جناب حسنین ( علیهما السلام ) بر دروازه عثمان اکتفا نموده و از ذکر امر فظیعی که نواصب آن را وضع و افترا نموده اند استحیا نموده !

و آن اینکه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ و جلال الدین سیوطی در “ تاریخ الخلفاء “ و محب الدین در “ ریاض النضرة “ نقل نموده اند که :

هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) خبر قتل عثمان شنید ، سراسیمه بر دروازه عثمان آمد دید که عثمان مقتول شده :

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] لابنیه : کیف قتل عثمان أمیر المؤمنین وأنتما علی الباب ؟ ! ورفع یده فلطم الحسن وضرب صدر الحسین ! (1) انتهی .

معاذ الله ! چه بی حیایی و بی شرمی دارند که چنین امور شنیعه را روایت .


1- الریاض النضرة 2 / 166 ( چاپ مصر ) ، تاریخ الخلفاء 1 / 160 ، الصواعق المحرقة 1 / 345 - 346 .

ص : 637

میکنند و در کتب خودشان (1) به طلاقت و بشاشت ذکر مینمایند !

آیا دینداری تجویز میتواند نمود که - معاذالله - جناب امیر ( علیه السلام ) ودایع جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و جگر گوشه های آن جناب و فلذه های کبد بتول ( علیها السلام ) را - که ایذایشان عین ایذای جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) (2) است - به لطم و ضرب پیش آید ، و حال آنکه مرتبه این بزرگان ارفع است از اینکه مصدر گناهی شوند که به آن مستحق تعزیر گردند .

و مع هذا بالخصوص در اینجا بنا بر روایات اهل سنت هم ثابت نمیشود که از حسنین ( علیهما السلام ) تقصیری صادر شده باشد که موجب این جزا باشد ، بلکه در صدر همین روایت نقل کرده اند که :

حضرت امام حسن ( علیه السلام ) آلوده به خون شدند و هرگاه مردم این حال [ را ] دیدند از عقب خانه عثمان داخل شدند و او را به قتل رسانیدند .

پس در این صورت قتل عثمان در بی خبری حسنین ( علیهما السلام ) واقع شد ، و این هر دو حضرت - بنابر روایات اهل سنت - در مدافعت از عثمان دریغی نفرمودند ، پس این هر دو بزرگ مستحق ضرب و لطم چرا باشند ؟ !

.


1- در [ الف ] : ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .
2- از قسمت : ( جگر گوشه های . . . ) تا اینجا در نسخه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 638

لیکن دل نواصب نداد (1) که فقط بر این افتراها اکتفا نمایند ، بر افترای این فعل شنیع و کذب فظیع بر جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اجترا کردند و از قباحتی که بر آن لازم میآید - به مقتضای اینکه دروغگو را حافظه نباشد ! - غافل شدند ، جزاهم الله عمّا اجترؤوا علیه .

بار الها ! مگر آنکه دعوی کنند که حسنین ( علیهما السلام ) نیز در قتل عثمان شریک بودند ، و افترای این معنا هم از ایشان بعید نیست ، بلکه معاویه نسبت این امر به حسنین ( علیهما السلام ) میداد ، چنانچه ضیاء مقدسی در “ تاریخ “ خود آورده :

ولمّا حجّ معاویة جاءه الحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] وابن عباس . . وغیرهم ، وسألوه أن یفی لهم بما ضمن ، فقال : أما ترضون یا بنی هاشم أن یحقن دماؤکم وأنتم قتلتم عثمان ؟ !

ولم یعطهم ما کتب فی الصحیفة شیئاً . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : طلحه و زبیر نیز پسران خود را بر دروازه او نشانیده .

پس از روایات کتب معتبره ثابت شده که طلحه و زبیر هرگز اعانه عثمان نکردند ، بلکه اعانه قتله او نمودند . و به شهادت جناب امیر ( علیه السلام ) ثابت شده که این هر دو در قتلش شریک شدند ، هرگاه حالشان این باشد ، پس فرستادن پسران خود برای مدافعت ‹ 208 › از عثمان چه امکان داشت ؟ مگر آنکه به .


1- یعنی : دلشان نیامد .
2- البدء والتاریخ 6 / 5 ، وانظر : تاریخ الیعقوبی 2 / 222 - 223 .

ص : 639

این بهانه مطلبی دیگر منظور داشته باشند ، صاحب “ استیعاب “ تصریح کرده که : طلحه محاصره عثمان نمود و سختی و شدت بر عثمان ورزید (1) .

پس آیا پسر خود را برای مزاحمت خود او نشانیده بود ؟ ! و آیا پسرش به سنگ و چوب پدر خود را میزد ؟ !

اما آنچه گفته : چون بلوائیان هجوم میآوردند ، به سنگ و چوب جنگ میکردند تا آنکه حضرت امام حسن ( علیه السلام ) خون آلوده شد و محمد بن طلحه و قنبر بر سر زخم چشیدند .

پس کمال تعجب است که عثمان غلامان خود را - که فوجی کثیر بودند به حدی که اگر حکم میکرد در یک ساعت اهل بلوا را حقیقت کار معلوم میشد (2) - از جنگ به آن اهتمام تمام منع کرد که ایشان با آن بی قراری و زاری از جنگ باز آمدند و خاموش نشستند ، و وقوع قتل و خون را مکروه دانست ، و به عبدالله بن عمر ممانعت کرد که او هم خاموش نشیند و از آسیب محفوظ ماند ; و حضرت حسنین [ ( علیهما السلام ) ] و حضرت قنبر و اولاد جعفر و اولاد طلحه و زبیر را از مزاحمت و جنگ با بلوائیان اصلا ممانعت نکرد تا آنکه - بنابر کلام مخاطب - حضرت امام حسن ( علیه السلام ) - جگر پاره رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و فلذه .


1- در همین طعن به نقل از استیعاب 2 / 766 گذشت که : ( ان طلحة - فیما زعموا - کان ممّن حاصر عثمان واشتدّ علیه ) .
2- این مطلب الزام صاحب تحفه است به عین عبارت خودش ، فلا تغفل .

ص : 640

کبد بتول [ ( علیها السلام ) ] - خون آلوده شد و محمد بن طلحه و قنبر بر سر زخم چشیدند ! !

مگر آنکه گویند که : عثمان چون با عبدالله بن عمر و غلامان خود محبت داشت ، مقتول شدن ایشان را گوارا نساخت ، و چونکه با ایشان عداوت داشت ، ایشان را ممانعت نساخت و خواست که ایشان مقتول شوند .

اما آنچه گفته : اینک “ نهج البلاغه “ که اصح الکتب شیعه است بر این ماجرا گواه است از حضرت امیر ( علیه السلام ) روایت میکنند که فرمود : « والله لقد دفعت عنه » .

پس بدان که در “ نهج البلاغه “ مذکور است :

ومن کلام له ( علیه السلام ) - قال (1) لعبد الله بن عباس ، وقد جاءه برسالة من عثمان بن عفان - وهو محصور - یسأله فیها الخروج إلی ماله بینبع لیقلّ هتف الناس باسمه للخلافة ، بعد أن کان سأله مثل ذلک من قبل - فقال ( علیه السلام ) : « یا ابن عباس ! ما یرید عثمان أن یجعلنی إلاّ جملا ناضحاً بالغرب (2) أقبل وأدبر ، بعث إلیّ أن اخرج ، ثم بعث إلیّ أن أقدم ، ثم هو الآن یبعث إلیّ أن اخرج . . والله لقد دفعت عنه حتّی خشیت أن أکون آثماً » . (3) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( قاله ) .
2- الغرب : الدلو العظیمة . ( الصحاح 1 / 193 )
3- نهج البلاغة 2 / 233 ، بحار الأنوار 31 / 473 .

ص : 641

و این کلام دالّ است بر آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) از مدافعت و اعانه عثمان دست کشیده بود ، و به جهت تلوّنات او و عدم اقلاع از احداث و معاصی بسیار مکدّر بود ، پس این مدافعت آن جناب مدافعت در مره اولی بوده باشد ، و در مره ثانیه که در آن محصور و مقتول گردید ، مدافعت آن جناب از این کلام ثابت نمیشود .

و غرض همین است که آخر نوبت عثمان به [ جهت ] کثرت احداث (1) و شنائع به آن مرتبه [ ای ] رسید که صحابه به قتل او راضی شدند ، گو در اوائل قتل او نخواسته باشند .

و چگونه جناب امیر ( علیه السلام ) در آخر از قتل او ناراضی (2) بوده باشد ، حال آنکه به روایات معتبره اهل سنت ثابت است که آن جناب فرمود :

« ما قتلت عثمان ولا کرهته » . یعنی من عثمان را قتل نکردم و نه قتل او را مکروه داشتم ، کما سینقل عن الفتاوی التاتارخانیة (3) . ‹ 209 › و [ در ] “ تاریخ الواقدی “ (4) و در “ شرح تهذیب “ ملا یعقوب لاهوری مذکور است :

.


1- در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
2- در [ الف ] ( ناراض ) آمده است که اصلاح شد .
3- أقول : لم نجدها فی کتاب الفتاوی التاتارخانیة المطبوع ، ولکنها موجودة بلفظها فی المبسوط للسرخسی 30 / 212 ، ویأتی عن سائر المصادر .
4- چنانکه قبلا گذشت کتاب مغازی واقدی مطبوع ناقص است ، وفاقد این مطلب میباشد ، از نسخه های خطی آن نیز اطلاعی در دست نیست .

ص : 642

وتوقّفه عن نصرة عثمان . . . حین أحاطه محمد بن أبی بکر وغیره لعدم رضائه - أی عثمان - . (1) انتهی .

و این قول صریح است در آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) به وقت محاصره محمد بن ابی بکر نصرت عثمان ننمود .

اما آنچه گفته : شراح “ نهج البلاغة “ قاطبتاً برای [ بیان ] ، این قسم اهتمام حضرت امیر ( علیه السلام ) را در ذبّ از عثمان روایت کرده اند .

پس ناصبی را لازم بود که عبارات شراح “ نهج البلاغه “ در این باب بعینها میآورد ، لیکن از کجا آرد که صاحب “ صواقع “ - که سرقت آن را شیوه خود کرده - به همین اجمال و اهمال کار بند شده ! (2) و بر فرض آنکه کدامی شارح از شیعیان اهتمام جناب امیر ( علیه السلام ) را در ذبّ از عثمان روایت کرده باشد ، پس تا آنکه ثابت نشود که این اهتمام در مره اخیره تا آخر قتل عثمان بود ، به چه طور نافع خواهد شد ؟ !

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ تاریخ واقدی ، شرح تهذیب لاهوری : أقول : قال المناوی : وتوقفّ علی المرتضی [ ( علیه السلام ) ] عن بیعة أبی بکر کان لحزنه ، وعن نصرة عثمان لعدم رضاه . انظر : فیض القدیر 2 / 575. وقال التفتازانی : وأمّا توقفه [ ( علیه السلام ) ] عن نصرة عثمان . . . . ودفع الغوغاء عنه ; فلأنه لم یأذن فی ذلک ، وکان یتجافی عن الحرب . لاحظ : شرح المقاصد 2 / 304 ] .
2- الصواقع ، ورق : 278 .

ص : 643

اما آنچه گفته : هرگاه حضرت امیر ( علیه السلام ) به خانه عثمان در آن ایام میآمد ، بلوائیان را به چابک میزد و دور میکرد و لعن و شتم میکرد .

پس محض قول خصم قابل اعتبار نیست ، ایراد سند آن از کتابی معتبر از کتب شیعه پر ضرور !

و مع هذا بلوائیان عثمان کافر نبودند ، بلکه بلا شبهه مسلمان بودند ، و لعن مسلم نزد اهل سنت هیچ گونه جایز نیست ، و نسبت امر غیر جایز به جناب امیر ( علیه السلام ) نزد اهل سنت هم صحیح نیست .

عجب است از مخاطب که از لعن معاویه - که آن ملعون با نفس رسول قتال نموده ، به جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ایذا رسانیده ، بلکه معاذ الله بر سبّ آن جناب هم اقدام نموده ، ممانعت میکند و میگوید که : ( نزد اهل سنت لعن مرتکب کبیره جایز نیست ) (1) . و در اینجا آن همه را فراموش کرده ، لعنت بلوائیان عثمان که نهایت کارشان هم نزد اهل سنت کبیره است ، نقل میکند و آن را به جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] نسبت میکند ! !

اما آنچه گفته : و کار اهل ایمان نیست که این همه مقالات و معاملات حضرت امیر ( علیه السلام ) را بر نفاق و مخالفت ظاهر و باطن محمول نماید .

أقول : ثبّت الجدار ثم انقش . اولا آن مقالات و معاملات حضرت امیر ( علیه السلام ) .


1- تحفه اثناعشریه : 182 .

ص : 644

درباره عثمان - که شیعه در آن مضطر به حمل آن بر مخالفت ظاهر و باطن شوند - به اثبات باید رسانید ، بعد از آن اگر شیعه از توجیه آن - به حسب کتاب و سنت - عاجز آیند ، این یافه درائی (1) و دراز نفسی آغاز باید کرد .

و مطلق مخالفت ظاهر با باطن را نفاق نام نهادن ، کار اهل نفاق و کفار است ; زیرا که جواز تقیه که عین مخالفت باطن با ظاهر است ، به نصّ کتاب الهی و احادیث جناب رسالت پناهی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ثابت است ، قصه حضرت عمار در اظهار کلمه کفر به خوف کفار در تفاسیر اهل سنت مسطور است (2) ، و قول جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به عمار : « إن عادوا لک فعُد لهم » بر السنه مشهور .

آری اهل سنت مخالفت ظاهر و باطن را به جناب امیر ( علیه السلام ) با وصف عدم تجویز تقیه نسبت کنند ، ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أبو بکر ، عن الشعبی ، عن الحارث ، قال : لمّا رجع علی [ ( علیه السلام ) ] من صفّین علم أنه لا یملک أبداً ، فتکلّم بأشیاء کان لا یتکلّم بها ، وحدّث بأحادیث کان لا یحدّث بها ، فقال فیما یقول : أیها الناس ! لا تکرهوا إمارة معاویة ، فوالله ‹ 210 › لو قد فقدتموه لقد رأیتموا الرؤس تنزو عن کواهلها کالحنظل (3) .

.


1- یعنی : یاوه سرایی ، هرزه گویی ، بیهوده گویی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- برای نمونه مراجعه شود به : الدرّ المنثور 4 / 132 .
3- ازالة الخفاء 2 / 283 .

ص : 645

و نیز اهل سنت مخالفت ظاهر و باطن را به جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نسبت میکنند ، پس بنابر قول مخاطب لازم میآید که نفاق را به آن جناب نسبت کرده باشند ، العیاذ بالله من ذلک .

ابن حجر در “ شرح قصیده همزیه “ گفته :

وحدیث : ( قال رجل : یا رسول الله [ ص ] أین أبی ؟ قال : فی النار ، فلمّا قفی دعاه ، قال : إن أبی وأباک فی النار ) یتعیّن تأویله (1) .

وبعد ذکر تأویل ( أبی ) به ( عّمی ) گفته :

أو إنه إنّما قصد بذلک أن یطیب خاطر ذلک الرجل خشیة أن یرتدّ للوقوع فی سمعه أولا : أن أباه فی النار بدلیل [ إنه ] (2) إنّما قاله بعد أن ولّی (3) .

و این عبارت ابن حجر صریح است در تجویز مخالفت ظاهر و باطن بر آن حضرت !

اما آنچه گفته : واگر بالفرض المحال نفاق بود ، در آن وقت بود ، در خطبه های کوفه چرا قسم یاد فرمود بر دفع قاتلان .

.


1- المنح المکیة فی شرح الهمزیة 1 / 153 .
2- الزیادة من المصدر .
3- المنح المکیة فی شرح الهمزیة 1 / 153 .

ص : 646

پس اجرای چنین الفاظ در حق جناب امام الأبرار و قاتل المنافقین والکفار کار اهل ایمان و دیانت نیست ، و مدار تقیه بر حصول خوف است ، و آن موقوف بر وقت حیات و ممات عثمان نیست ، جناب امیر ( علیه السلام ) را بعد قتل عثمان هم از بسیاری عوام - که با آن جناب بیعت کرده بودند و خلوص ایمان نداشتند - خوف بود .

و خود مخاطب در باب امامت تصریح کرده که جناب امیر ( علیه السلام ) از قتله عثمان خوف قتل داشت ، چنانچه گفته :

وعبارت : « قتله الله وأنا معه » از قبیل توریه بود که بنابر ضرورت به عمل آورده ، مثل : « هذه أُختی » در حق حضرت ساره که از حضرت ابراهیم سر زد ، و آن ضرورت خوف بلوا و فتنه و فساد از قاتلان عثمان بود در لشکر ، بلکه خوف آن بود که قصد قتل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] نمایند . (1) انتهی .

پس هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) به خوف قتله عثمان چنین مخالفت ظاهر با باطن کرده باشد ، و آن جایز باشد ; اگر به خوف معتقدین عثمان هم مخالفت ظاهر با باطن میفرمود ، چرا جایز نمیشد ؟ ! و به چه وجه نفاق میشد ؟

فرق همین است که آن توجیه را سنیان ذکر کرده اند مقبول گردید ، و این را شیعیان ذکر میکنند پس نامسموع و مردود شد .

.


1- تحفه اثناعشریه : 231 .

ص : 647

و این شبهه که مخاطب را رو داده دیگر اهل سنت هم به آن متفوه شده اند و اینقدر خیال نکرده اند که مدار تقیه بر حصول خوف است ، و خوف فقط از همان شخص نمیباشد که مدح یا ذم او به تقیه کرده اید ، بلکه از اتباع و دشمنان او هم خوف میباشد ، بلکه گاه است که از اتباع و دشمنان زیاده تر از خود آن شخص خوف میباشد ، بلکه گاه باشد که از خود آن شخص اصلا خوف نمیباشد و از اتباع و دشمنان او میباشد .

و عجب آن است که اهل سنت این شبهه واهیه را بر حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) بر بسته اند ، شیخ عبدالحق در “ رجال مشکاة “ میگوید :

وذکر فی بعض الکتب الکلامیة : أنه سئل الإمام محمد الباقر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ما تقول فی أبی بکر وعمر ؟ قال : أُحبّهم کثیراً ، قالوا : الناس یزعمون أنک تقول هذا تقیةً ، وتعتقد خلافه ، قال : التقیة والخوف یکون من الأحیاء ‹ 211 › لا من الأموات (1) .

و از واضع این افترا بر امام ( علیه السلام ) یک غفلتی صریح سرزده که جواز تقیه از احیا از آن حضرت نقل کرده ، آن هم مذهب سنیان را بر باد میدهد و تصحیح قول شیعه میکند که میگویند که : جناب امیر ( علیه السلام ) از ثلاثه در زمان حیاتشان تقیه کرده .

.


1- [ الف ] ترجمه حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) . [ رجال مشکاة : ] .

ص : 648

اما آنچه گفته : و چرا بعد از شهادت عثمان به آواز بلند گفت . . . الی قوله : و این قصه در شهرت و تواتر به حدّی رسیده که در کتب فریقین مذکور و مسطور است ، جای انکار نیست .

پس :

اولا : بر مخاطب واجب است که نشان دهد و ثابت نماید که این قصه در کدام (1) کتاب شیعه مسطور است .

و ثانیاً : لازم است بر او که تواتر این قصه ثابت فرماید .

و ثالثاً : بعدِ اثبات این هر دو دعوی که مدعی آن شده است ، دلالت این قصه بر مطلوب - اعنی عدم رضای جناب امیر ( علیه السلام ) به قتل عثمان من جمیع الوجوه - به بیان واضح به اثبات رساند .

اما آنچه گفته : اما ترک دفن پس بنابر فساد عظیمی بود . . الی آخر .

اقول : اگر دفن عثمان واجب بود و اصحاب آن را به جهت فساد عظیمی ترک کردند پس این عین تقیه است که اهل سنت به آن همیشه بر شیعه طعن میکنند .

و آنچه از حضور بعض صحابه و بعض تابعین بر جنازه عثمان ذکر کرده .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کدام ) تکرار شده است .

ص : 649

پس بر تقدیر تسلیم مفید نیست که اعاظم صحابه که بعضی از ایشان مقبول طرفین اند و بعضی نزد اهل سنت کمال جلالت مرتبه دارند مثل طلحه و زبیر بر جنازه او حاضر نشدند .

و حضور ملائکه بر جنازه اش ; از اکاذیب مروانیه است ، صلاحیت ذکر ندارد .

اما آنچه گفته : هجو و ذم او را نسبت به صحابه کردن محض افترا و بهتان است .

پس محض کذب و بهت است ، اکثر صحابه که از اجلاّ و کبرا بودند مذمّت عثمان میکردند ، در “ روضة الاحباب “ مسطور است :

در این سال - سی و چهارم - بعضی از اصحاب رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در مدینه جمع آمده سخنان پریشان از طعن و عیب در شأن أمیرمؤمنان عثمان و مذمت افعال او - که بر خلاف سنت سنیه نبویه صلی الله علیه [ وآله ] - و اعمال عمّال وی که در اطراف و اکناف بر اراذل و اشراف هر ناحیه میرفت بر طبق عرض نهاده اشاعه مینمودند (1) .

و سابقاً گذشت که جناب امیر ( علیه السلام ) در خطبه شقشقیه - که به اعتراف اکابر اهل سنت کلام جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] است - عثمان را هجو و مذمت شدید فرموده .

.


1- روضة الأحباب ، ورق : 326 .

ص : 650

و در “ تاریخ الخلفا “ مذکور است :

أخرج أحمد ، والبیهقی - فی دلائل النبوة ، بسند حسن - ، عن عمرو بن سفیان ، قال : لمّا ظهر علی [ ( علیه السلام ) ] یوم الجمل قال : یا أیها الناس ! إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لم یعهد إلینا فی هذه الإمارة شیئاً حتّی رأینا من الرأی أن نستخلف أبا بکر ، فأقام ، واستقام حتّی مضی لسبیله ، ثمّ إنّ أبا بکر رأی من الرأی أن یستخلف عمر ، فأقام ، واستقام حتّی ضرب الدین بجرّانه ، ثمّ إنّ أقواماً طلبوا الدنیا فکانت أُمور یقضی الله فیها . (1) انتهی .

در این حدیث تصریح است به اینکه عثمان از طالبان دنیا و از جائران بود .

و ابن ابی الحدید در شرح “ نهج البلاغة “ از ‹ 212 › کتاب “ موفقیّات “ زبیر بن بکار - که از موثقین و معتبرین اهل سنت است - نقل کرده :

عن عبد الله بن عباس ; قال : ما سمعت من أبی شیئاً قطّ فی أمر عثمان یلومه فیه ولا یعذّره ، ولا سألته عن شیء من ذلک مخافة أن أهجم منه علی ما لا یوافقه ، فأنا عنده لیلة ونحن نتعشّی إذ قیل : هذا أمیر المؤمنین عثمان بالباب ، فقال : ائذنوا ، فدخل ، فأوسع له علی فراشه ، وأصاب من العشاء معه ، فلمّا رفع قام من هناک وثبّتتُ أنا ، فحمد عثمان الله وأثنی علیه ، ثمّ قال :

.


1- تاریخ الخلفاء 1 / 7 .

ص : 651

أمّا بعد ; یا خال ! فإنی جئتک أستعذرک من ابن أخیک علی ، سئمنی ، وشهّر أمری ، وقطع رحمی ، وطعن فی دینی ، وإنی أعوذ بالله منکم یا بنی عبد المطلب ! إن کان لکم حقّ تزعمون أنکم غُلبتم علیه فقد ترکتموه فی یدی من فعل ذلک بکم ، وأنا أقرب إلیکم رحماً منه ، وما لمت منکم أحداً إلاّ علیاً ، ولقد دُعیتُ أن أبسط علیه فترکته لله والرحم ، وأنا أخاف أن لا یترکنی فلا أترکه (1) .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : حدّثنا غندر ، عن شعبة ، عن عمرو بن مرّة ، قال : سمعت ذکوان أبا صالح یحدّث عن صهیب - مولی العباس - قال : أرسلنی العباس إلی عثمان أدعوه ، قال : فأتیته فإذا هو یُغَدّی الناس ، فدعوته ، فأتاه ، فقال : أفلح الوجه أبا الفضل ! قال : ووجهک یا أمیر المؤمنین . قال : ما أزدت (2) أن أتانی رسولک وأنا أُغدّی الناس ، فغدّیتهم ، ثمّ أقبلت ، فقال العباس : أُذکّرک فی علی [ ( علیه السلام ) ] فإنه ابن عمک ، وأخوک فی دینک ، وصاحبک مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] .


1- [ الف ] شروع المجلد التاسع . [ شرح ابن ابی الحدید 9 / 13 ] .
2- فی المصدر : ( زدتُ ) .

ص : 652

وسلم ، وصهرک ، وإنه قد بلغنی أنک ترید أن تقوم بعلی وأصحابه ، فاعفنی من ذلک یا أمیر المؤمنین !

فقال عثمان : أنا أولی من أحبّک أن قد شفّعتُک ، إنّ علیّاً لو شاء ما کان أحد دونه ، ولکنه أبی إلاّ رأیه . . وبعث إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : أُذکّرک الله فی ابن عمک ، وابن عمتک ، وأخیک فی دینک ، وصاحبک مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وولی بیعتک .

فقال : والله ! لو أمرنی أن أخرج من داری لخرجت ، فأمّا أن أُداهن أن لا یقام کتاب الله ، فلم أکن لأفعل .

قال محمد بن جعفر : سمعته ما لا أُحصی ، وعرضته علیه غیر مرّة ، وهذا إسناد صحیح ، قوی ، کما تری (1) .

و مذمت کردن عمار ( رضی الله عنه ) عثمان را در “ تاریخ صغیر “ بخاری و “ اصابه “ مذکور است ، کما سبق (2) .

و از رساله “ تأخیر الظلامه “ جلال الدین سیوطی گذشت که :

اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) معائب عثمان نوشتند و عمار آن نوشته را پیش عثمان برد (3) .

.


1- ازالة الخفاء 2 / 247 - 248 .
2- در طعن پنجم عثمان از التاریخ الصغیر بخاری 1 / 188 ، 189 ، 190 ، و الإصابة ابن حجر 7 / 259 گذشت .
3- در طعن پنجم عثمان از تأخیر الظلامة سیوطی ( به نقل از تاریخ مدینة دمشق 39 / 253 و المصنف ابن أبی شیبة 7 / 267 ) گذشت .

ص : 653

و دشمنی عمار با عثمان و خلع نمودن او عثمان را و برآغالیدن (1) مردم را بر او از “ انسان العیون “ منقول شد (2) .

و نیز از کتاب “ ازالة الخفا “ تصنیف پدر مخاطب منقول شده که :

عمار میگفت که : عثمان استیثار مال فیء به عمل آورد و امارت و خلافت را بد نمود (3) .

و طعن و مذمت کردن ابوذر ( رضی الله عنه ) بر عثمان از “ صحیح مسلم “ و “ شرح تجرید “ قوشجی سابقاً مذکور شد (4) .

در “ صحیح مسلم “ مذکور است که :

ابوذر در میان قریش آمد ‹ 213 › و گفت که : بشارت ده جمع کنندگان خزائن را به سنگ گرم شده به آتش جهنم ، نهاده شود آن سنگ بر سر پستان یکی از ایشان پس برآید از استخوان شانه ، و نهاده شود بر استخوان بازو پس .


1- یعنی : انگیختن ، تحریک ، اغرا ، برشورانیدن و تیز کردن بر خصومت و جنگ و فتنه . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- در طعن پنجم عثمان از السیرة الحلبیة 2 / 265 گذشت .
3- در طعن سوم عثمان از ازالة الخفاء 2 / 238 گذشت که : أمیر مؤمنان ( علیه السلام ) به عمار و محمد بن أبی بکر فرمود : « تقولان إنّ عثمان استأثر وأساء الإمرة » .
4- در طعن پنجم عثمان از صحیح مسلم 3 / 76 - 77 ، المفهم 3 / 34 ، شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 گذشت .

ص : 654

برآید از سرپستان (1) .

و در “ مفهم “ تصریح کرده که گفته اند که :

این انکار ابی ذر بر آن بود که سلاطین برای خود مال بیت المال گرفته جمع کرده بودند (2) .

و سلاطین زمان ابی ذر همین خلفای ثلاثه بودند نه غیرشان .

و علامه قوشچی تصریح کرده که :

ابوذر بعد صلات جمعه مذمت عثمان میکرد و او را از اهل دنیا میگفت و هرگاه عثمان را میدید آیه : ( یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ) (3) میخواند (4) .

و در “ صواقع “ نصرالله کابلی - که این مخاطب سرقت آن کتاب کرده - در جواب از راندن عثمان ابی ذر را به ربذه مذکور است :

لو فرضت صحة الضرب والنفی فلعلّ ذلک لما روی عنه : أنه کان یتجاسر علیه بما یوهی أبهّة ولایته ، ویوبّخه علی ذخر الأموال ، ویتلو إذ رآه : ( وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ .


1- صحیح مسلم 3 / 76 - 77 .
2- در طعن پنجم عثمان عبارت قرطبی در المفهم 3 / 34 گذشت .
3- التوبة ( 9 ) : 35 .
4- شرح تجرید العقائد قوشچی : 375 .

ص : 655

یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَاب أَلِیم ) (1) .

و در “ تاریخ خمیس “ مذکور است :

فأمّا أبو ذر ; فروی أنه کان یتجاسر علیه ، ویجیبه الکلام (2) الخشن ، ویفسد علیه ، ویشهّر (3) الفتنة ، وکان یؤدّی ذلک التجاسر علیه إلی ذهاب (4) هیبته ، وتقلیل حرمته (5) .

و ابن مسعود نیز بر عثمان طعن میکرد چنانچه در “ صواعق محرقه “ گفته :

أمّا ابن مسعود ; فکان ینقم علی عثمان کثیراً ، فظهرت له المصلحة فی عزله (6) .

و در “ تاریخ خمیس “ مسطور است :

أمّا ما ادّعوه من حبس عطاء ابن مسعود ; فکان ذلک فی مقابلة ما بلغه عنه (7) .

و نیز در “ صواعق “ گفته :

.


1- الصواقع ، ورق : 277 - 278 ، والآیة الشریفة فی السورة التوبة ( 9 ) : 34 .
2- فی المصدر : ( بالکلام ) .
3- فی المصدر : ( ویثیر ) .
4- فی المصدر : ( إذهاب ) .
5- تاریخ الخمیس 2 / 269 .
6- الصواعق المحرقة 1 / 332 .
7- تاریخ الخمیس 2 / 268 .

ص : 656

ولو فرضت صحته - أی صحة ضرب عثمان ابن مسعود - لم یکن بأعظم من ضرب عمر لسعد بن أبی وقاص بالدرّة علی رأسه حین لم یقم له ، وقال : إنک لم تهب الخلافة ، فأردت أن تعرف أن الخلافة لا تهابک . . فلم یتغیّر سعد من ذلک ، فابن مسعود أولی ; لأنه کان یجیب عثمان بما لا یبقی له حرمة ولا أبهّة أصلاً . (1) انتهی .

از این کلام صریح معلوم میشود که ابن مسعود چنین طعن و تشنیع بر عثمان میکرد که با آن عثمان را اصلا در نظر مردم وقعی و حرمتی باقی نمیماند و آن نیست جز تفسیق و تضلیل او .

و نیز وقتی که عثمان ولید بن عقبه را عامل کوفه گردانید ، ابن مسعود به او گفت : لا زادک الله خیراً ولا من بعثک ، کما سبق من إنسان العیون (2) .

و طعن کردن سعد نیز بر تولیت ولید گذشت (3) .

.


1- الصواعق المحرقة 1 / 334 - 335 .
2- در طعن اول عثمان از السیرة الحلبیة 2 / 592 - 593 گذشت .
3- در طعن اول عثمان به نقل از الاستیعاب 4 / 1553 - 1555 ، السیرة الحلبیة 2 / 592 - 593 ، شرح ابن أبی الحدید 17 / 229 ، أُسد الغابة 5 / 91 ، تهذیب الکمال 31 / 57 ، الکامل فی التاریخ لابن الأثیر 3 / 83 ، الوافی بالوفیات 27 / 276 ، المعارف لابن قتیبة : 242 گذشت .

ص : 657

و عایشه صدیقه از طعن گذشته ، نوبت به تکفیر عثمان رسانیده ، چنانچه گذشت از “ انسان العیون “ (1) .

و عبدالرحمن بن عوف که نزد اهل سنت از مبشرین به جنت است ، و بنابر روایات موضوعه ایشان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پسِ او نماز هم خوانده ، بر عثمان ملامت کرد و مهاجرت او نمود و تا دم واپسین کلام با او نکرد ، کما سبق من المختصر فی أخبار البشر وشرح القصیدة الهمزیة (2) .

و در “ استیعاب “ به ترجمه عثمان از اسد بن ‹ 214 › موسی نقل کرده :

قال : ( نا ) حماد بن سلمة ، عن محمد بن عمرو بن علقمة ، عن أبیه ، عن جدّه علقمة بن وقاص : ان عمرو بن العاص قام إلی عثمان - وهو یخطب الناس - فقال : یا عثمان ! إنک قد رکبت بالناس النهابیر ، ورکبوها منک ، فتب إلی الله ولیتوبوا .

قال : فالتفت إلیه عثمان وقال : إنک لهناک یا ابن النابغة !

.


1- اشاره است به قول عایشه : ( اقتلوا نعثلا ، فقد کفر ) که در طعن دوم و پنجم عثمان از تذکرة الخواص : 63 - 64 ، 189 گذشت . همچنین مراجعه شود به : السیرة الحلبیة 3 / 356 ( روایت آن در طعن دوم از مطاعن عایشه خواهد آمد ) ، تاریخ طبری 3 / 447 ، الکامل لابن الأثیر 3 / 206 ، الفتوح لابن أعثم 2 / 437 .
2- در طعن اول عثمان از المختصر فی أخبار البشر 1 / 332 ، 1 المنح المکیة فی شرح الهمزیة 3 / 1293 - 1294 گذشت .

ص : 658

ثم رفع یدیه واستقبل القبلة وقال : أتوب إلی الله ، اللهم أنا أول تائب إلیک (1) .

و در “ ازالة الخفا “ در مآثر عثمان مسطور است :

عن علقمة بن وقاص : إن عمرو بن العاص قام إلی عثمان - وهو یخطب الناس - فقال : یا عثمان ! إنک قد رکبت بالناس النهابیر (2) ، ورکبوها منک ، فتب إلی الله عزّ وجلّ ولیتوبوا ، فالتفت إلیه عثمان وقال : أنت هناک یا ابن النابغة ! ثم رفع یدیه واستقبل القبلة ، وقال : أتوب الله إلی تعالی ، اللهم إنی أول تائب إلیک (3) .

.


1- الاستیعاب 3 / 1041 .
2- فی المصدر : ( الهنابیر ) ، قال ابن قتیبة : وهی ممّا قلّب والأصل : نهابیر . ( غریب الحدیث 2 / 196 ) .
3- [ الف ] فضائل عثمان . [ ازالة الخفاء 2 / 225 ] . [ قال ابن الأثیر : غشیت بی النهابیر . . أی حملتنی علی أمور شدیدة صعبة ، وواحد النهابیر : نهبور . . . ومنه حدیث عمرو بن العاص أنه قال لعثمان : رکبت بهذه الأمة نهابیر من الأمور فرکبوها منک ، وملت بهم ، فمالوا بک ، إعدل أو اعتزل . النهایة 5 / 134 ، وقریب منها : فی لسان العرب 5 / 239 ، تاج العروس 7 / 573 - 572. . وغیرهما ، وانظر : غریب الحدیث لابن قتیبة 2 / 114 ، 196 ، الامامة والسیاسة 1 / 52 ( تحقیق الشیری ) 1 / 36 ( تحقیق الزینی ) ، تهذیب الکمال 19 / 451 ، انساب الأشراف : 282 ، البدایة والنهایة 7 / 196 ] .

ص : 659

و ابن عدیس - که صحابی بود از مبایعین تحت الشجرة - چنانچه از “ استیعاب “ گذشته (1) - در حق عثمان روایت میکرد که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فرموده : ( ألا إن عثمان أضلّ من عیبة علی قفلها ) ، چنانچه ابن الجوزی در کتاب “ الموضوعات “ میفرماید :

أخبرنا المبارک بن علی ، قال : أخبرنا شجاع بن فارس ، قال : حدّثنا أبو طاهر محمد بن أحمد الإشنانی ، قال : حدّثنا علی بن أحمد بن عمر الحمامی (2) ، قال : حدّثنا علی بن محمد بن أبی قیس ، قال : حدّثنا أبو بکر بن عبد القرشی ، قال : حدّث عن کامل بن طلحة ، قال : حدّثنا ابن لهیعة ، قال : حدّثنا یزید بن عمرو المسافری : أنه سمع أبا ثور الفهمی ، قال : قدمت علی عثمان ، فصعد ابن عدیس منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وقال : ألا إن عبد الله بن مسعود حدّثنی أنّه سمع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « ألا إن عثمان أضلّ من عیبة علی قفلها (3) » ، فدخلت علی عثمان فأخبرتُه ، فقال : کذب - والله - ابن عدیس .


1- در همین طعن از الاستیعاب 2 / 480 گذشت .
2- در [ الف ] : ( الحمامی ) خوانا نیست . در [ الف ] اینجا به اندازه چند کلمه سفید است .
3- فی المصدر : ( فعلها ) .

ص : 660

ما سمعها من ابن مسعود ، ولا سمعها ابن مسعود من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قطّ .

قال المصنف : هذا حدیث لا یشکّ فی أنه کذب ، ولسنا نحتاج إلی الطعن فی الرواة ، وإنّما هو من تخرّص (1) ابن عدیس . (2) انتهی .

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ در مناقب عثمان روایت کرده :

ومن أدبه - أی أدب عثمان - فی الریاض : عن أبی ثور الفهمی ، قال : قدمت علی عثمان ، فبینما أنا عنده فخرجت ، فإذا وفد أهل مصر قد رجعوا ، فدخلتُ علیه فأعلمتُه ، قال : کیف رأیتهم ؟ قلت : رأیت فی وجوههم البشر (3) ، وعلیهم ابن عدیس (4) البلوی ، فصعد ابن عدیس (5) منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فصلّی بهم الجمعة ، وتنقّص عثمان .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تحرّض ) آمده است .
2- [ الف ] فضائل عثمان . قابلت الحدیث علی أصل کتاب ابن الجوزی ، فاغتنم ذلک وتشکّر ، فإنه قلّما یوجد فی هذه البلاد ، لکن حبانی الربّ الجواد قطعة صالحة منه بمنّه الفائض علی العباد . ( 12 ) ر . [ الموضوعات 1 / 335 ] .
3- فی المصدر : ( الشرّ ) .
4- فی المصدر : ( عدس ) .
5- فی المصدر : ( عدس ) .

ص : 661

فی خطبته ، فدخلتُ علیه فأخبرته بما قام فیهم ، فقال : کذب - والله ! - ابن عدیس (1) ، لولا ذلک ما ذکرت (2) : انی - والله ! - لرابع أربعة فی الإسلام ، وأنکحنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ابنته ، ثمّ توفیت فأنکحنی ابنته الأُخری ، ما زنیتُ ، ولا سرقت فی الجاهلیة ولا فی الإسلام ، ولا تغنیّت ، ولا تمنّیت ‹ 215 › منذ أسلمت ، ولا مسست فرجی بیمینی منذ بایعت بها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولقد جمعت القرآن علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولا أتت جمعة إلاّ ولنا عتق رقبة منذ أسلمت إلاّ أن لا أجد تلک الجمعة فأجمعها فی الجمعة الثانیة . (3) انتهی .

قوله : اینک روایات اهل بیت باید شنید : عن ابن عباس . . الی آخر .

اقول : کمال تعجب است که مخاطب - با وصف دعاوی کاذبه این معنا که آنچه در این کتاب نقل کرده جز روایات شیعه نیست که در چند جا از این کتاب نموده (4) - ناظرین و معتقدین خویش را در دام تلبیس گرفتار کرده باز )


1- فی المصدر : ( عدس ) .
2- فی المصدر : ( لولا ما ذکر ما ذکرت ذلک ) .
3- ازالة الخفاء 2 / 225 .
4- در مقدمه کتاب گوید : در این رساله التزام کرده شد که در نقل مذهب شیعه و اصول مذهب ایشان و الزاماتی که عاید به ایشان میشود غیر از کتب معتبره ایشان منقول عنه نباشد . و الزاماتی که عاید بر اهل سنت میشود ، باید که موافق روایات اهل سنت باشد و الاّ هر یک را از طرفین تهمت تعصب و عناد لاحق است ، و با یکدیگر اعتماد و وثوق غیر واقع . ( تحفه اثناعشریه : 2 ) . و در طعن ششم گذشت که : مدار بر تواریخ اهل سنت نیست . ( تحفه اثناعشریه : 324 )

ص : 662

به مقابله شیعه این روایات عثمانیه و مروانیه که هزارها احادیث را بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و صحابه کرام بافته اند ذکر میکند ، و شرمی و آزرمی نمیکند ! علی الخصوص چنین روایات کاذبه مفترات که آثار کذب و دروغ بر آن میبارد ذکر نمودن ، دادِ دانشمندی بلاهت (1) دادن است و بس .

و باز بر اینقدر تخدیع و تلبیس راضی نشد ، در اخیر این روایت ، آن را منسوب به دیلمی ساخته و نکث عهود سابقه کرده ، مدح و ثنای دیلمی نموده تا ناظرین روایتش را معتبر دانند .

و هرگاه شیعه از همین دیلمی خبری در فضائل جناب امیر ( علیه السلام ) ایراد میکنند به قدح و جرح او برخیزند و گویند : کتب او غیر معتبر است و احادیث موضوعه و واهیه را جمع کرده است ، قابل احتجاج نیست .

و از این هم الطف آنکه گفته که : شیعه نیز او را معتبر میدانند ، ( سُبْحَانَکَ .


1- کذا .

ص : 663

هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ) (1) ! شیعه کی دیلمی و غیر دیلمی را معتبر میدانند ؟ ! البته بنابر الزام اهل سنت به روایات معتمدین ایشان - که در کتب رجال به غایت مدح و توثیق ایشان کرده اند - احتجاج مینمایند ، و لیکن حضرات اهل سنت از غایت انصاف آن روایات را یک سر واهی و غیر معتبر گویند و از موضوعات روافض قرار دهند ، و بیشتر مصنفین نحله خویش را جرح و قدح کنند .

بالجمله ; اگر رضای مخاطب در اثبات توثیق و تصحیح روایات دیلمی است پس ما هم به آن راضی ایم ، لیکن به آن شرط که اولاً احادیثی را که ناصّ است بر خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] و دیلمی آن را روایت کرده قبول فرماید ، و تکذیب خود در قدح و ردّ و انکار احادیث مرویه دیلمی نماید و به خلافت بلا فاصله جناب امیر ( علیه السلام ) قائل بشود ، باز اگر مناط شبهه او بر این یک حدیث خواهد بود جوابش خواهیم داد .

و به مقتضای ( وَکَفَی اللهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ ) (2) ثقات علمای اهل سنت این حدیث را در احادیث موضوعه ایراد کرده به قدح و جرح آن پرداخته اند ، چنانچه در “ مختصر تنزیه الشریعه عن الأحادیث الموضوعه “ - که اصل آن را خود مخاطب در رساله “ اصول حدیث “ برای دفع غائله وضع احادیث کافی .


1- النور ( 24 ) : 16 .
2- الأحزاب ( 33 ) : 25 .

ص : 664

گفته (1) - مسطور است :

اثر ابن عباس : رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی منامی علی برذون أبلق ، فدنوت منه ، وعلیه عمامة من نور . . . إلی آخر الحدیث ، وآخره : إن عثمان أصبح عروساً فی الجنّة ، وقد دعیت إلی عرسه . ‹ 216 › فت ، فیه إبراهیم . (2) انتهی .

و ابن الجوزی در کتاب “ الموضوعات “ نیز این حدیث را از موضوعات شمرده ، در فضائل عثمان میگوید :

الحدیث الخامس : أنبأنا ابن ناصر ، قال : أنبأنا المبارک بن عبد الجبّار ، قال : أنبأنا عبد الباقی بن أحمد الواعظ ، قال : حدّثنا أبو جعفر محمد بن علان ، قال : حدّثنا أبو الفتح الأزدی الحافظ ، قال : أخبرنا أبو بکر أحمد بن محمد بن عبد الخالق ، قال : حدثنا زکریا بن یحیی بن السعید ، قال : حدّثنا أحمد بن یزید الکوفی ، قال : حدّثنا إبراهیم بن منقوش الزبیدی ، قال : حدّثنا محمد بن أبان الکوفی (3) ، عن میمون بن مهران ، عن ابن عباس ، قال :

.


1- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 37 .
2- مختصر تنزیه الشریعة : وانظر : تنزیه الشریعة 1 / 350 .
3- لم یرد فی المصدر : ( حدّثنا إبراهیم بن منقوش الزبیدی ، قال : حدّثنا محمد بن أبان الکوفی ) .

ص : 665

رأیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی منامی علی برذون أبلق ، فدنوت منه ، وعلیه عمامة من نور معجراً (1) بها ، وفی رجلیه نعلان خضراوان ، شراکهما من لؤلؤ رطب ، بکفّه قضیب من قضبان الجنة أخضر یتثنی (2) ، فسلّم علیّ فرددتُ علیه ، وقلت : یا رسول الله ! اشتدّ شوقی إلیک ، فأین أنت مبادر ؟ قال : إن عثمان بن عفان أصبح عروساً فی الجنة وقد دُعِیتُ إلی عرسه .

قال الأزدی : إبراهیم بن منقوش یضع الحدیث وضعاً . (3) انتهی .

اما آنچه گفته : و ابوشجاع شیرویه دیلمی که از مشاهیر محدّثین است و شیعه نیز او را معتبر میدارند .

پس جوابش آنکه : « إذا لم تستحی فاصنع ما شئت ! (4) » مخاطب نقاب حیا از رخ برگرفته به چنین اکاذیب زبان میآلاید ، شیعه هرگز دیلمی را .


1- فی المصدر : ( معتجراً ) . قال الجوهری الاعتجار : لفّ العمامة علی الرأس . انظر : الصحاح 2 / 737 .
2- لم یرد فی المصدر : ( شراکهما من لؤلؤ رطب ، بکفّه قضیب من قضبان الجنة أخضر یتثنی ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصله ، فضائل عثمان . ( 12 ) . [ الموضوعات 1 / 334 ] .
4- انظر : بحار الأنوار 68 / 333 ، صحیح بخاری 4 / 152 .

ص : 666

معتبر نمیدانند خصوصاً در نقل چنین اکاذیب صریحه و فضائل موضوعه اصحاب ثلاثه .

و اگر وجه توهمش آن است که شیعه به روایات دیلمی بر اهل سنت احتجاج میآرند ، پس نزد ایشان معتبر باشد .

پس جوابش آن است که : ابوجعفر کلینی و دیگر محدّثین - که از مشاهیر محدّثین شیعه اند و اهل سنت به اقوالشان بر شیعه احتجاج میکنند - مذامّ و قبائح کثیره خلفای ثلاثه نقل کرده اند ، پس چرا این روایات این محدّثین بر اهل سنت حجت نشود ؟ !

و نیز شیخ ابن بابویه - که بر اعتبارش فی الحقیقه صاحب فصل الخطاب و شیخ عبدالحق در ترجمه آن تصریح کرده اند و به عبارت سمعانی تمسک جسته (1) - بسیاری از مطاعن ثلاثه ، بل تصریحات بطلان خلافتشان نقل کرده ، پس آن بالاولی بر اهل سنت حجت باشد .

)


1- خواجه محمد پارسا پس از ذکر پنج حدیث گفته : أخرج هذه الأحادیث الخمسة أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی ، وکان من شیوخ الشیعة ومشهوریهم ، استشهد به البخاری . . . فی کتابه فی کتاب الطب [ صحیح البخاری 7 / 12 ] فقال فی حدیث : « الشفاء فی ثلاثة : شرطة محجم ، وشربة عسل ، وکیّة نار » ، رواه القمی ، عن مجاهد ، عن ابن عباس . . . کذا فی الأنساب للإمام أبی سعید عبد الکریم السمعانی [ الأنساب للسمعانی 4 / 544 ] . ( فصل الخطاب : 620 - 621 ، ترجمه فصل الخطاب ، سه ورق ( پنج صفحه ) مانده به آخر کتاب )

ص : 667

اما آنچه گفته : دیلمی در “ منتقی “ آورده : عن حسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] . . إلی آخره .

پس به غایت عجیب و غریب است که هرگاه شیعه حدیثی از دیلمی در باب فضائل جناب امیر ( علیه السلام ) نقل کنند روایاتش همه از سر ضعاف و موضوعه و مقلوبة الأسانید شود و اصلا قابل اعتبار نباشد ، و هرگاه اهل سنت فضائل ثلاثه را از او روایت کنند روایتش معتبر و صحیح گردد !

مخاطب در باب امامت در جواب حدیث ششم میگوید :

جماعتی از محدّثین که در طبقه متأخر پیدا شدند - مثل دیلمی و خطیب و ابن عساکر - چون دیدند که احادیث صحاح و حسان را متقدمین مضبوط کرده رفته اند و جای سعی در آنها نمانده ، مایل شدند به جمع احادیث ضعیفه و موضوعه و مقلوبة الأسانید و المتون . . (1) الی آخر . ‹ 217 › و نیز مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ گفته :

طبقه رابعه احادیثی که نام و نشان آنها در قرون سابقه معلوم نبود و متأخران آن را روایت کرده اند ، پس حال آنها از دو شق خالی نیست : یا سلف تفحص کردند و آنها را اصلی نیافتند تا مشغول به روایت آنها میشدند ; یا یافتند و در آن قدحی و علتی دیدند که باعث شد همه آنها را بر ترک روایت آنها ، و علی کلّ تقدیر این احادیث قابل اعتماد نیستند که در اثبات عقیده یا .


1- تحفه اثناعشریه : 213 .

ص : 668

عملی به آنها تمسک کرده شود . . . إلی أن قال : و در این قسم احادیث کتب بسیار مصنف شده اند برخی را بشماریم : کتاب “ الضعفاء “ لابن حبان (1) ، و تصانیف الحاکم ، کتاب “ الضعفاء “ للعقیلی ، کتاب “ الکامل “ لابن عدی ، تصانیف ابن مردویه ، تصانیف خطیب ، تصانیف ابن شاهین ، “ تفسیر “ ابن جریر ، “ فردوس “ دیلمی بلکه سائر تصانیف او . (2) انتهی .

پس یک جا همه تصانیف دیلمی را قابل اعتماد نمیداند و جمیع روایاتش را معلول و مقدوح میگوید ، و جایی از تصانیف او حجت بر شیعه میآرد ، و روایتش را صحیح میگوید ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (3) .

و قطع نظر از این اگر نزد امام حسن ( علیه السلام ) رتبه عثمان نزد حق تعالی به این مرتبه جلیل بودی - که در این خواب مکذوب مذکور است - از دفن او ممانعت نمیکردی حال آنکه اهل سنت روایت میکنند که : حضرت امام حسن ( علیه السلام ) به وقت وفات خود ارشاد فرمود که : ( ما از دفن عثمان مانع آمدیم ) ، چنانچه سید نورالدین سمهودی در کتاب “ وفاء الوفا “ بعدِ ذکر روایت ابن شیبه (4) متضمن استیذان حضرت امام حسن ( علیه السلام ) از عایشه در باب دفن خود گفته :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( جبان ) آمده است .
2- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 33 - 35 .
3- سورة ص ( 38 ) : 5 .
4- در مصدر ( شبّه ) .

ص : 669

وعن نوفل بن الفرات نحوه ، وفیه : إنّ الحسن [ ( علیه السلام ) ] قال للحسین [ ( علیه السلام ) ] : لعلّ القوم أن یمنعوک إذا أردت ذلک کما منعنا صاحبهم عثمان - ومروان بن الحَکَم یومئذ أمیر علی المدینة ، وقد کانوا أرادوا دفن عثمان فی البیت ، فمنعوهم - فإن فعلوا فلا تلاحهم فی ذلک ، وادفنی فی بقیع الغرقد . (1) انتهی .

و شیخ عبدالحق در “ جذب القلوب “ ترجمه این روایت به این عبارت ذکر کرده :

و در روایت دیگر آمده که هم در وقت رحلت به حسین ( علیه السلام ) فرمود که : مرا در پهلوی جد من دفن کن ، و اگر این قوم از آن مانع آیند - چنانچه ما صاحب ایشان را که عثمان است مانع آمدیم - با ایشان الحاح مکن و نزاع میار و مرا در بقیع الغرقد دفن کن . (2) انتهی .

و از این روایت صاف ظاهر است که نزد اهل بیت ( علیهم السلام ) ، عثمان اصلا وقعی و عظمتی نداشت و اصلا پاس او نداشتند که از دفن او مانع آمدند ، پس به محبت و تعظیم واجلال و خلیفه بر حق دانستن او چه رسد ؟ !

و نیز اگر این حدیث خواب حضرت امام حسن ( علیه السلام ) صحیح میبود ، میبایست که حضرت علی ( علیه السلام ) از قتال طالبان خون عثمان احتراز میفرمود !

.


1- [ الف ] الفصل السادس من الباب الخامس . [ وفاء الوفا 3 / 908 ] .
2- جذب القلوب : 161 ( باب دوازدهم ) .

ص : 670

و چون آن حضرت امتناع از مقاتله ایشان نکرده معلوم شد که واضعان این خواب بر حضرت امام حسن ( علیه السلام ) افترا کرده اند .

و آنچه از ابن السمان نقل کرده که جناب امیر ( علیه السلام ) فرموده : ( فکأنّما صدع قلبی ) .

پس افترای بهت و تهمت محض است ; زیرا که سید مرتضی ‹ 218 › - علیه الرحمه - نقل فرموده که : واقدی روایت کرده :

عن الحَکَم بن الصلت ، عن محمد بن عمار بن یاسر ، عن أبیه ، قال : رأیت علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی منبر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حین قتل عثمان وهو یقول : « ما أحببت قتله ، ولا کرهته ، ولا أمرت به ، ولا نهیت عنه » (1) .

و در “ فتاوای تاتارخانیه “ مذکور است :

عن ابن سیرین ، قال : خطب علی [ ( علیه السلام ) ] وقال فی خطبته : « والله ! ما قتلت عثمان ، ولا کرهت قتله ، وما أمرت ، وما نهیت » . فدخل علیه بعض من لیس له علم به (2) ، وقال فی ذلک قولا ، فلمّا کان فی مقام آخر قال : « من کان سائلی عن قتل .


1- الشافی 4 / 307 - 308 .
2- فی المبسوط : ( من الله أعلم بحاله ) .

ص : 671

عثمان ؟ الله قتله ، وأنا معه » . (1) انتهی .

هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) - به روایات معتمدین اهل سنت مثل ابن سیرین - تصریح فرموده باشد که : « من قتل عثمان را مکروه نداشتم » ، پس نسبت رنج بر قتلش به آن جناب کذب محض است .

و نیز محال است که جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) یا کسی از ائمه اهل بیت طاهرین و یا احدی از صحابه مؤمنین - معاذ الله ! - به عثمان دوستی داشته باشد ; زیرا که در روایات معتبره اهل سنت مذمت شدید دوستداران عثمان واقع شده تا آنکه فرموده اند که : هرگاه دجال خروج میکند به اتّباع او محبین .


1- [ الف ] مجلد رابع ، فصل سابع در : استعمال المعاریض للتحرز عن الکذب ، ولا بأس به . ( 12 ) . [ لم نجدها فی کتاب الفتاوی التاتارخانیة المطبوع مع أنا راجعناه أکثر من مرّة ، وفی فصول مختلفة ، وقد ورد بلفظه فی المبسوط للسرخسی 30 / 212 ، وقریب من الجملة الأولی ما رواه البطلیوسی فی الإنصاف 1 / 58 . وروی ابن أبی الحدید : فقیل له : أسخطتَ قتله ؟ فقال : « لم أسخط » . انظر : شرح ابن أبی الحدید 2 / 128 . ونقل فی موضع آخر عنه ( علیه السلام ) : « ما قتلتُه ، ولا مالأتُ علی قتله ، ولا ساءنی » . وفی موضع ثالث عنه ( علیه السلام ) : « ما أحببتُ قتله ، ولا کرهتُه » . راجع : شرح ابن أبی الحدید 3 / 65 - 66. والروایة الأخیرة رواها العلامة الأمینی فی الغدیر 9 / 70 عن أنساب الأشراف 5 / 101 ] .

ص : 672

عثمان بر میخیزند ، چنانچه ذهبی در کتاب “ مغنی “ میفرماید :

زید بن وهب ، تابعی ، جلیل ، ثبت ، وإنّما أوردتُه ; لأن یعقوب الفسوی قال - فی تاریخه - : فی حدیثه خلل کثیر . . ثم ذکر له قول عمر : بالله یا حذیفة ! أنا من المنافقین ؟

قال : وهذا محال ، أخاف أن یکون کذباً . رواه الأعمش عنه .

قال : وممّا یستدل به علی ضعف حدیثه روایته عن حذیفة : إن خرج الدجال تبعه من کان یحبّ عثمان .

ومن خلل روایته قوله : حدّثنا - والله ! - أبو ذر بالربذة ، قال : کنت مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فاستقبلنا أحد . . إلی آخر الحدیث .

وهذا الذی استنکره الفسوی ما استنکره أحد قبله (1) ، ولو فتحنا هذه الوساوس [ علینا ] (2) لرددنا السنن بالوهم . (3) انتهی .

و آنچه احادیث لعنت قتله عثمان از جناب امیر ( علیه السلام ) نقل کرده .

پس خلاف عقیده اهل سنت است ; چه در قتل عثمان بعض اصحاب نیز - .


1- لم یرد فی المصدر : ( قبله ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] کتاب المغنی فی خزانة الکتب الموقوفة لمولانا وإمامنا السید دلدار علی أعلی الله مقامه وزاد إکرامه . ( 12 ) . [ المغنی 1 / 248 ] .

ص : 673

مثل عمرو بن الحمق و غیر او - شریک بودند ، و نزد اهل سنت لعنت فساق هم جایز نیست نه که لعنت اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که اهل سنت آیات و احادیث بی شمار در فضائلشان ذکر کنند ، و از آن تحریم ایذا و بد گفتن و لعنت کردن بر ایشان ثابت کنند .

و غایت قتل عثمان آنکه کبیره باشد نه کفر ، و مخاطب در باب امامت گفته :

نزد اهل سنت هیچ مرتکب کبیره را لعن جایز نیست . (1) انتهی .

و به لحاظ اینکه در قتل عثمان بعض اصحاب نیز شریک بودند ، قتلش کبیره بلکه صغیره هم نبود ; چه اهل سنت تصریح کرده اند به اینکه اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بعدِ فتنه قتل عثمان نیز عادل بودند ، چنانچه ملا علی قاری در “ شرح فقه اکبر “ گفته :

ذهب جمهور العلماء إلی أنّ الصحابة کلّهم عدول قبل فتنة عثمان وعلی [ ( علیه السلام ) ] وکذا بعدها . (2) انتهی .

پس اگر قتل عثمان کبیره میبود ، این بعض صحابه که در قتل عثمان شریک شدند به چه طور عادل میماندند ؟ !

و ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

.


1- تحفه اثناعشریه : 182 .
2- منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 209 .

ص : 674

عن خالد الرهبی (1) ، قال : قرأت فی کتاب الله المنزل : أنّ عثمان یأتی رافعاً یدیه إلی الله یقول : ‹ 219 › یا ربّ ! قتلنی عبادک المؤمنون . (2) انتهی .

از این روایت به کمال وضوح ثابت است که قاتلین عثمان مؤمنین بودند ، و لعنت مؤمنین به هیچ وجه جایز نیست ، پس نسبت لعنشان به جناب امیر ( علیه السلام ) افترای محض باشد .

و اما حدیثی که به حذیفه نسبت کرده .

[ آن هم ] نیز دروغ است ; زیرا که او هم هرگز عثمان را خلیفه بر حق نمیدانست ، دلیلش آنکه در “ تذهیب التهذیب “ ذهبی در ترجمه حذیفه مسطور است :

قال الأعمش : عن عبد الملک بن میسرة ، عن النزال بن سبرة ، قال : کنّا مع حذیفة فقال له عثمان . . . : یا أبا عبد الله ! ما هذا الذی یبلغنی عنک ؟ ! قال : ما قلته ، فقال عثمان : أنت أصدقهم وأبرّهم ، فلمّا خرج قلت : یا أبا عبد الله ! ألم تقل ما قلته ؟ قال : بلی ، ولکنی أشتری دینی ببعضه مخافة أن یذهب کلّه . (3) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( الربعی ) .
2- ازالة الخفاء 1 / 182 .
3- [ الف ] قوبل علی أصل التذهیب للذهبی ، ونسخته عندی لا تخلو من صحة ، طالعه المیرزا محمد بن معتمدخان . ( 12 ) . [ تذهیب التهذیب 2 / 235 ] .

ص : 675

و از این حدیث ثابت است که حذیفه از عثمان تقیه نمود ، و ظاهر است که تقیه از دشمن میباشد نه از دوست ، و اگر عثمان را حذیفه خلیفه بر حق میدانست و دوست خود میشمرد ، چرا از او تقیه میکرد ؟ ! وهو فی کمال الظهور .

و نیز از سیاق حدیث ظاهر است که آنچه حذیفه گفته بود و روبروی عثمان از آن انکار نمود ، طعنی و عیبی در حق عثمان بوده باشد ، کما لا یخفی علی الماهر .

و مع هذا از این حدیث تشیع حذیفه ثابت میشود ; چه نزد اهل سنت تقیه غیر جایز است و بر آن ملامت میکنند و آن را نفاق نام مینهند ، بنابر هفوات ایشان لازم میآید که حذیفه - که صاحب علم المنافقین بود و احادیث فضیلت او در کتب ایشان موجود - از منافقین باشد .

اما آنچه گفته : و حذیفه نیز به نزد شیعه صادق الحدیث است . . الی آخر .

پس جوابش اینکه از راستی حذیفه لازم نمیآید که هر کسی که به حذیفه روایتی نسبت کرده باشد آن کس هم صادق باشد ، و حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به اتفاق امت صادق القول بودند ، و از آن لازم نمیآید که هر کسی هر روایتی را که به آن حضرت منسوب ساخته راست باشد .

ص : 676

اما آنچه گفته : و نیز از این روایات کثیره مشهوره متعدده ثابت شد که تا سه روز افتاده ماندن لاش عثمان محض افترا است .

پس در این روایات اصلا امری مذکور نیست که دلالت دارد بر آنکه لاش عثمان تا سه روز افتاده نماند و همان روز دفن کردند ، مگر ظاهراً غرضش این است که : چون تا سه روز افتاده ماندن لاش ، دلیل تبری صحابه است از عثمان ، و چون به زعم خود از این روایات ثابت نموده که صحابه از محبین او بودند و او را تعظیم و تکریم میکردند و قتل او را عظیم میدانستند ، پس تا سه روز افتاده ماندن لاش او هم غلط باشد .

و این مطلب بدون لزوم بین الأمرین ثابت نمیشود .

و هرگاه نزد او تا سه روز افتاده ماندن لاش عثمان دلیل تبری صحابه از او باشد - و بحمد الله در قول آینده این معنا از روایات معتبره اهل سنت ثابت میشود - پس بنابر قولش تبری صحابه از او ثابت باشد .

و دلالت مدفون نشدن (1) عثمان تا سه روز بر تبری صحابه و بیزاری شان از او ، خود هم ظاهر است ; زیرا که اگر ‹ 220 › عثمان را مؤمن و خلیفه بر حق میدانستند دفن او واجب بالکفایه میبود .

و ترک نمودن جمیع صحابه عدول آن را دلیل صریح است بر آنکه : او را هرگز مؤمن نمیدانستند و نه دفنش را واجب .

.


1- در [ الف ] : ( نه مدفون شدن ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 677

اما آنچه گفته : و در جمیع تواریخ تکذیب آن موجود است .

پس محض افترا و دروغ است (1) ، در “ استیعاب “ مذکور است :

أخبرنا محمد بن إبراهیم ، قال : ( نا ) أحمد بن مطرف ، ( نا ) الإعسافی ، ( نا ) محمد بن عبد بن الحَکَم ، ( نا ) عبد الملک بن الماجشون ، عن مالک : لمّا قتل عثمان أُلقی علی المزبلة ثلاثة أیّام ، فلمّا کان من اللیل أتاه إثنا عشر رجلا فیهم : حویطب بن عبد العزّی ، وحکیم بن حزام ، وعبد [ الله ] (2) بن الزبیر ، وجدّی مالک بن أبی عامر ، فاحتملوه ، فلمّا صاروا به إلی المقبرة لیدفنوه ناداه قوم من بنی مازن : والله ! لئن دفنتموه هاهنا لنخبرنّ الناس ، فاحتملوه وکان علی باب ، وإنّ رأسه علی الباب یقول : طق طق ! ! حتّی صاروا به إلی حشّ کوکب (3) ، ودفن لیلا بموضع یقال له : حشّ کوکب . (4) انتهی .

.


1- [ الف ] ف [ فایده : ] کذب صاحب تحفه .
2- الزیادة من المصدر .
3- إلی هنا ذکر المؤلف ( رحمه الله ) نصّ ما رواه ابن عبد البرّ ، ثم اختصر تتمة الروایة .
4- الاستیعاب 3 / 1047 - 1048 . قال الحموی : حشّ کوکب : بفتح أولّه ، وتشدید ثانیه ، ویضمّ أوله أیضا . والحشّ فی اللغة : البستان ، وبه سمّی المخرج : حشّاً ; لأنهم کانوا إذا أرادوا الحاجة خرجوا إلی البساتین ، وکوکب الذی أُضیف إلیه اسم رجل من الأنصار : وهو عند بقیع الغرقد ، اشتراه عثمان بن عفان . . . وزاده فی البقیع ، ولما قتل ألقی فیه ، ثم دفن فی جنبه . راجع : معجم البلدان 2 / 262 .

ص : 678

از این روایت صریح معلوم شد که : عثمان بعد قتل تا سه روز بر مزبله افتاده ماند .

و در “ سیره حلبی “ مذکور است :

عن ابن الماجشون ، عن مالک . . . : إن عثمان . . . بعد قتله أُلقی علی المزبلة ثلاثة أیام (1) .

یعنی از مالک منقول است که : عثمان بعد قتل افتاده ماند بر مزبله سه روز .

و در “ حیاة الحیوان “ مسطور است :

وأقام - أی عثمان - ثلاثة أیّام لم یدفن ، [ ولم یصلا علیه ] (2) .

و قاسم خوارزمی - که از اعاظم اهل سنت است و ملقّب است به : صدرالافاضل کما فی “ کشف الظنون “ (3) - در “ شرح دیوان ابوالعلاء “ در شرح ابیات و رباعیات میآرد :

قال الواقدی . . . : قتل عثمان . . . یوم الجمعة لثمان لیال خلت من ذی الحجّة .

.


1- السیرة الحلبیة 2 / 269 .
2- الزیادة من المصدر ، حیاة الحیوان 1 / 78 .
3- کشف الظنون 2 / 992 .

ص : 679

وقیل : لتسع عشرة لیلة خلت منه .

وقیل : قتل یوم الخمیس لثمان عشرة لیلة خلت منه .

وقیل : یوم الأربعاء سنة خمس وثلاثین ، وهو حینئذ ابن اثنتین وثمانین سنة .

وقیل : ابن إحدی وثمانین ، وترک مطروحاً علی مزبلة ثلاثة أیام حتّی ذهب بفرد رجله الکلاب . (1) انتهی .

و در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن مالک ، قال : قتل عثمان فأقام مطروحاً علی کناسة بنی فلان ثلاثاً (2) .

.


1- ضرام السقط ، شرح دیوان ابوالعلاء 21 ورق مانده به آخر کتاب ، شرح بیت : ولا تدفنیها الجهر بل دفن فاطم * ودفن ابن أروی لم یشیّع باعوال وراجع : شروح سقط الزند ( السفر الثانی من آثار أبی العلاء المعرّی ) القسم الرابع ، صفحة 1836 ، فإنه نقل الروایة بنصّها عن صدر الأفاضل الخوارزمی عن الواقدی .
2- کنز العمال 13 / 85. أقول : قال ابن الجوزی : وقال عروة : مکث عثمان فی حشّ کوکب مطروحاً ثلاثاً لا یصلّی علیه . انظر : تلقیح فهوم أهل الأثر 1 / 78 - 79 . وروی ابن عساکر ، عن الربیع بن مالک بن أبی عامر ، عن أبیه ، قال : کنت أحد حملة عثمان بن عفان حین توفی ، حملناه علی باب ، وإن رأسه لیقرع الباب لإسراعنا به ، وإن بنا من الخوف لأمراً عظیماً حتّی واریناه فی قبره فی حشّ کوکب . راجع : تاریخ مدینة دمشق 39 / 532 - 531. وعن هشام بن عروة ، عن أبیه ، قال : لما قتل عثمان مکث ثلاثاً لا یدفن . . لاحظ : تاریخ مدینة دمشق 39 / 531. وقال ابن أبی الحدید : وکتب إلیه - أی إلی معاویة - عبد الله بن عامر : لا خیر فی العیش فی ذل ومنقصة * والموت أحسن من ضیم ومن عار إنا بنو عبد شمس معشر أنف * غرّ جحاجحة طلاب أوتار والله لو کان ذمّیا مجاورنا * لیطلب العزّ لم نقعد عن الجار فکیف عثمان لم یدفن بمزبلة * علی القمامة مطروحاً بها عار ! فازحف إلیّ فإنی زاحف لهم * بکل أبیض ماضی الحد بتار انظر : شرح ابن أبی الحدید 10 / 242. وروی غیر واحد ، عن مالک - یعنی ابن أنس - قال : قُتل عثمان ، فأقام مطروحاً علی کناسة بنی فلان ثلاثاً ، وأتاه اثنا عشر رجلا منهم جدّی مالک بن أبی عامر ، وحویطب بن عبد العزی ، وحکیم بن حزام ، وعبد الله بن الزبیر ، وعائشة بنت عثمان ، معهم مصباح فی حق ، فحملوه علی باب ، وان رأسه تقول - علی الباب - : طق طق حتّی أتوا البقیع ، فاختلفوا فی الصلاة علیه ، فصلّی علیه حکیم بن حزام أو حویطب بن عبد العزی - شک عبد الرحمن - ثم أرادوا دفنه ، فقام رجل من بنی مازن فقال : لئن دفنتموه مع المسلمین لأخبرن الناس غداً ، فحملوه حتّی أتوا به حشّ کوکب ، فلمّا دلوه فی قبره صاحت عائشة بنت عثمان ، فقال لها ابن الزبیر : اسکتی فوالله لئن عدت لأضربن الذی فیه عینک . . فلما دفنوه وسوّوا علیه التراب قال لها ابن الزبیر : صیحی ما بدا لک أن تصیحی . راجع : تاریخ مدینة دمشق 39 / 532 - 531 ، المعجم الکبیر الطبرانی 1 / 79 - 78 ، مجمع الزوائد 9 / 95 ، وذکر بعضه ابن حجر العسقلانی فی تلخیص الحبیر 5 / 275 ، وأشار إلی بعضه الآخر ، ونقل الخطیب التبریزی عن الهیثمی - فی مجمع الزوائد 9 / 95 - : أن رجاله ثقات . انظر : الإکمال فی أسماء الرجال : 134 .

ص : 680

ص : 681

و اعجب آنکه نصرالله کابلی در کتاب “ صواقع “ - که مخاطب بنای کتاب خود را بر سرقت از آن گذاشته - نیز انکار (1) مدفون شدن عثمان تا سه روز نکرده ، بلکه آن را از قرطبی نقل کرده ، و در وجهش گفته که : به جهت خوف مردم تا سه روز عثمان را دفن نکردند .

چون مخاطب در آن فضیحت و رسوایی عثمان به درجه نهایت دید و توجیه صاحب “ صواقع “ را ظاهر البطلان یافت به انکار آن پرداخت .

قال فی الصواقع :

أمّا ترک الدفن ; فقد ذکره القرطبی وغیره : أنه أُلقی علی مزبلة ، فأقام بها ثلاثة أیام ، ولم یقدر أحد علی دفنه حتّی جاءه جماعة باللیل ، فحملوه ، ودفنوه بالبقیع .

فترکه إنّما کان للخوف عن الأوباش ومنعهم عن ذلک ، وهو لا یستلزم التبرّی ، فعدّه من المطاعن من ‹ 221 › فرط الرقاعة والبغضاء والحسیکة . (2) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( نه ) آمده است .
2- الصواقع ، ورق : 278 - 279 .

ص : 682

أقول : ونتربّص فی ترک الصحابة الأجلاّء - الّذین منهم علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) - دفن عثمان إلی ثلاثة أیّام إحدی الحسنین :

إمّا ثبوت تقیة علی ( علیه السلام ) وجمیع الصحابة فی ترک الدفن - الّذی هو واجب علی الکفایة - من أعداء عثمان ; وإمّا ثبوت أنّ الصحابة لم یروا عثمان ممّن یجب دفنه ! !

فالآن الأمر بأیدیهم ، فلیختاروا أیّهما شاؤوا !

و اما آنچه گفته : زیرا که به اجماع مورخین شهادت عثمان بعد از عصر روز جمعه هیجدهم ذی حجّه واقع شده است ، و دفن او در بقیع شب شنبه وقوع یافت بلا شبهه .

پس دعوی اجماع مورخین بر این معنا از اکاذیب صریحه و مفتریات واضحه است ، در تاریخ قتل عثمان اختلاف است :

بعضی گفته اند که : در اوسط ایام تشریق قتلش واقع شده ، یعنی به تاریخ دوازدهم ذی حجّه .

و بعضی (1) گفته اند : به روزی کشته شد که شش روز از ذی حجه باقی بود ، یعنی تاریخ بیست و چهارم .

و بعضی همان قول را که مخاطب ذکر کرده روایت کرده اند .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( و بعضی ) تکرار شده است .

ص : 683

و در روز هم اختلاف است : بعضی جمعه گفته اند ، و بعضی چهارشنبه ، و بعضی دوشنبه .

شیخ عبدالحق دهلوی در “ رجال مشکاة “ گفته :

وکان قتل عثمان . . . فی أوسط أیّام التشریق من سنة خمس وثلاثین ، وقیل : یوم الجمعة لثمان عشرة خلت من ذی الحجة ، ودفن لیلة السبت بین المغرب والعشاء فی حشّ کوکب بالبقیع ، وقیل : کان قتله یوم الأربعاء ، وقیل : یوم الإثنین ، وقیل : ستّ بقیت من ذی الحجة . (1) انتهی .

* * * .


1- رجال مشکاة : وانظر : الاستیعاب 3 / 1044 ، وقد ذکر فی تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 39 / 14 - 25 أقوال کثیرة وآثار عدیدة فی قتله ودفنه فراجع .

ص : 684

ص : 685

فهرست

فهرست جلد چهاردهم تشیید المطاعن لکشف الضغائن مطاعن عثمان طعن اول : واگذار کردن امور به نااهلان 21 طعن دوم : برگرداندن حکم بن ابی العاص طرید پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 133 طعن سوم : تضییع بیت المال 171 طعن چهارم : عزل و نصبهای بی جا 255 طعن پنجم : رفتارهای ناپسند با صحابه 281 طعن ششم : منع از قصاص عبید الله بن عمر 477 طعن هفتم : بدعت اتمام نماز در منی 521 طعن هشتم : منع مردم از چراگاه های عمومی 557 طعن نهم : اختصاص بیت المال به بستگان 569 طعن دهم : همکاری صحابه در قتل او 583

ص : 686

ص : 687

روی نصر بن مزاحم فی کتاب صفین عن زید بن وهب الجهنی :

أنّ عمار بن یاسر نادی فی صفین یوماً قبل مقتله بیوم أو یومین :

أین من یبغی رضوان الله عزّ وجلّ . . . فأتته عصابة من الناس فقال :

أیها الناس ! اقصدوا بنا قصد هؤلاء القوم الذین یتبعون دم عثمان ، ویزعمون أنه قتل مظلوماً ، والله إن کان إلاّ ظالماً لنفسه ، الحاکم بغیر ما أنزل الله .

نصر بن مزاحم گوید :

عمار در جنگ صفین یک روز قبل از شهادتش فریاد زد :

کجایند آنهایی که طالب خشنودی خدا هستند . . .

گروهی گرد او جمع شدند ، گفت : بیایید به جنگ این قوم رویم که خونخواهی عثمان میکنند ، و خیال میکنند که او مظلومانه کشته شده است ! به خدا سوگند که او به خویش ستم نمود و حکم او بر خلاف دستور قرآن بود .

وقعة صفین : 326 ، شرح ابن ابی الحدید 8 / 10 ، بحار الانوار 33 / 26 .

ص : 688

قال عزّ من قائل :

لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهَ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الاِْیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروح مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّات تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللهَ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللهَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ .

سورة المجادلة ( 58 ) : 22 .

نیابی قومی را که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند ، کسانی را که با خدا و رسولش دشمنی و مخالفت کرده اند - هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا بستگان آنها باشند - دوست بدارند . آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خویش آنها را تأیید و تقویت فرموده ، و آنها را در بستان هایی از بهشت وارد میکند که نهرها از زیر ( درختان ) آن جاری است ، جاودانه در آن میمانند ، خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند ، آنها حزب خدا هستند ، بدانید حزب خدا پیروز و رستگار است .

< / لغة النص = عربی >

ص : 689

مطاعن عثمان 19

طعن اول : واگذار کردن امور به نااهلان نبی امیه

33

طعن دوم : برگرداندن حکم بن ابی العاص طرید پیامبر صلی الله علیه وآله

131

طعن سوم : تضییع بیت المال

169

طعن چهارم : عزل ونصبهای بی جا

253

طعن پنجم : رفتارهای ناپسند با صحابه

279

طعن ششم : منع از قصاص عبیدالله بن عمر

475

طعن هفتم : بدعت اتمام نماز در منی

519

طعن هشتم : منع مردم از چراگاه های عمومی

555

طعن نهم : اختصاص بیت المال به بستگان

567

طعن دهم : همکاری صحابه در قتل او

581

جلد 15

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد پانزدهم

ص : 2

ص : 3

مطاعن عایشه طعن 1 - 10

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَن یَأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَة مُّبَیِّنَة یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذلِکَ عَلَی اللهَ یَسِیراً .

سورة الأحزاب ( 33 ) : 30 .

ای همسران پیامبر هر کدام از شما گناه آشکار و فاحشی مرتکب شود ، عذابش دو چندان خواهد بود ، و این برای خدا آسان است .

ص : 6

ص : 7

سأل ابن عباس عن عمر : من المرأتان من أزواج النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اللتان قال الله لهما : ( إِن تَتُوبَا إِلَی اللهَ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا ) ؟

فقال : واعجبا لک یابن عباس ! عائشة و حفصة .

قال الزهری : وکره والله - یعنی عمر - ما سأله عنه ولم یکتمه .

ابن عباس گوید از عمر پرسیدم : آن دو همسر پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که خداوند درباره آنها فرموده : ( اگر به سوی خدا توبه و بازگشت کنید قطعاً دلهای شما انحراف پیدا کرده است ) کدام یک از همسران پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هستند ؟

عمر پاسخ داد : تعجب است از تو ای پسر عباس ( که آنها را نشناسی ، مراد از آن دو ) عایشه و حفصه هستند .

ابن شهاب زهری گوید : به خدا سوگند عمر از این سؤال ناراحت شد ، ولی مطلب را کتمان نکرد و پاسخ او را داد .

مراجعه شود به :

صحیح بخاری 3 / 104 ، و 6 / 148 ، سنن ترمذی 5 / 93 ، صحیح ابن حبان 9 / 492 و 10 / 85 ، مسند احمد 1 / 33 ، صحیح مسلم 4 / 192 ، سنن بیهقی 7 / 37 ، سنن دارقطنی 4 / 29 ، کنز العمال 2 / 525 ، مسند الشامیین 4 / 262 ، تخریج الاحادیث والآثار 4 / 65 ، طبقات ابن سعد 8 / 182 ، 185 ، 187 ، الثقات ابن حبان 2 / 84 ، تاریخ مدینة دمشق 57 / 212 ، عمدة القاری 13 / 16 ، 18 ، جامع البیان 28 / 206 ، تفسیر سمرقندی 3 / 445 ، تفسیر ثعلبی 9 / 346 ، المحرر الوجیز 5 / 331 ، تفسیر قرطبی 18 / 188 ، تفسیر ثعالبی 1 / 57 و 5 / 451 ، تفسیر بغوی 4 / 364 - 365 ، تفسیر ابن کثیر 4 / 414 ، الدر المنثور 6 / 242 ، تفسیر آلوسی 48 / 152 .

ص : 8

ص : 9

قال ابن عباس لعمر :

من المرأتان اللتان تظاهرتا علی النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من أزواجه ؟

فقال : تلک حفصة و عائشة .

ابن عباس از عمر پرسید :

آن دو همسر پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که با کمک یکدیگر پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را اذیت کردند ، کدامند ؟ ! عمر پاسخ داد : حفصه و عایشه .

مراجعه شود به :

صحیح بخاری 6 / 69 - 71 و 7 / 46 ، صحیح مسلم 4 / 190 ، سنن دارقطنی 4 / 29 ، مسند احمد 1 / 48 ، مسند ابن راهویه 4 / 21 ، سنن نسائی 6 / 495 ، مسند ابو یعلی 1 / 176 ، جامع بیان العلم 1 / 112 ، طبقات ابن سعد 8 / 185 ، کنز العمال 2 / 533 ، فتح الباری 9 / 243 ، عمدة القاری 19 / 249 - 253 و 22 / 19 - 20 ، تفسیر سمعانی 5 / 474 ، المحرر الوجیز 5 / 331 ، تفسیر قرطبی 1 / 26 و 18 / 189 ، تفسیر ثعالبی 5 / 451 ، جامع البیان 28 / 207 ، تفسیر ابن کثیر 4 / 415 ، الدر المنثور 6 / 239 .

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 12

ص : 13

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 14

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 15

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 16

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 17

مطاعن عایشه

اشاره

ص : 18

ص : 19

طعن اول : جنگ جمل

ص : 20

ص : 21

قال :

مطاعن أُمّ المؤمنین عایشه صدیقه زوجه محبوبه مطهره رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . .

و آن ده طعن است (1) :

طعن اول :

آنکه آن مطهره از مدینه به مکه و از آنجا به بصره رفت حال آنکه خدای تعالی ازواج را از برآمدن از خانه های خود منع فرموده و به استقرار در آن بیوت مطهره امر فرموده قوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الاولی ) (2) ، پس او را چه مناسب بود که ناموس رسول را محافظت ننمود ، و در لشکری که زیاده بر شانزده هزار کس از اوباش و اراذل در آن جمع بودند برآمد .


1- ( و آن ده طعن است ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- الأحزاب ( 33 ) : 33 .

ص : 22

جواب از این طعن آنکه : قرار در بیوت و عدم خروج از خانه ها اگر مطلق میبود ، بایستی که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ازواج را بعدِ نزول این آیه برای حج و عمره برنمیآورد (1) و در غزوات همراه نمیبرد ، و به زیارت والدین و عیادت مریضان و تعزیت مردگان از اقارب ایشان [ اذن ] رفتن نمیداد ، و هو باطل قطعاً .

پس معلوم شد که مراد از این امر و نهی ، تأکید امر تستّر و حجاب است تا مثل چادرپوشان در کوچه و بازار هرزه گردی نکنند ، ‹ 222 › و سفر کردن منافی تستّر و حجاب نیست ، زنان مخدره که در غایت تستّر و احتجاب (2) میباشند مثل خواتین بزرگ و بیگمات پادشاهی نیز در لشکرها برمیآیند (3) ، خاصه چون سفری باشد متضمن مصلحت دینی یا دنیوی مثل جهاد و حج و عمره ، و این سفر نیز چون برای اصلاح ذات البین ، و تنفیذ حکم قصاص خلیفه عادل - که به ظلم مقتول شده بود - واقع شد ، مثل حج و عمره گردید ، و اگر در این زمان هم در عرف عام کسی بگوید که : فلان زن خانه نشین است ، بیرون نمیآید ، چه فهمیده میشود ؟ انصاف باید کرد و غلط فهمی باید گذاشت .


1- در [ الف ] : ( نمیبرآورد ) آمده است که اصلاح شد .
2- در [ الف ] اشتباهاً ( احجاب ) بود .
3- در [ الف ] : ( میبرآیند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 23

جواب دیگر : در کتب شیعه مشهور و متواتر است که در زمان خلافت ابوبکر صدیق چون غصب حقوق اهل بیت واقع شد حضرت امیر ( علیه السلام ) حضرت زهرا ( علیها السلام ) را سوار کرده در محلات مدینه و مساکن انصار ، خانه به خانه ، در به در ، وقت شب گردانید و طلب امداد و اعانت نمود .

در اینجا غور باید کرد که دختر در ناموس بودن اگر زیاده بر زوجه نباشد کمتر خود البته نخواهد بود ، و از خانه خود بر آمده به خانه های دیگر رفتن نسبت به آنکه از خانه خود بر آید و در خیمه و خرگاه خود بماند و به خانه دیگری نرود ، چقدر تفاوت دارد ؟ !

و مقدمه دو سه دیه (1) مغصوبه - که ضرر قلیلی از آن به خود عاید میشود - و مقدمه قتل خلیفه بر حق بی موجب ، و فساد و فتنه در میان امت - که ضرر آن عائد تمام دین است - باهم چه فرق دارد ؟ چون آن امور موجب طعن نشدند ، این امور چرا موجب طعن خواهد شد ؟ !

جواب دیگر : جمیع ازواج مطهرات - مثل اُم سلمه و صفیه که نزد شیعه مقبول و معتبرند - در حج و عمره برمیآمدند (2) ، بلکه ام سلمه در این سفر نیز تا مکه معظمه شریک بود و میخواست تا همراه عایشه برآید ، عمر بن ابی سلمه پسرش بنابر مصالح مرعیه خود مانع آمد .


1- یعنی : ده و روستا ، اشاره است به باغ فدک .
2- در [ الف ] ( میبرآمدند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 24

چون خدای تعالی ازواج مطهرات را تجویز خروج - به آیین پرده و تستّر - فرموده باشد ، دیگر طعن و تشنیع نمودن ژاژخایی محض است ، قوله تعالی : ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لأَزْواجِک وَبَناتِک وَنِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِک أَدْنی أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَکانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً ) (1) .

و در حدیث صحیح وارد [ است ] (2) که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعد نزول این آیه فرمود : ( وأُذن لکنّ أن تخرجن لحاجتکنّ ) .

آری شرط مسافرت زنان ، وجود محرم است همراه ایشان ، و در این سفر عبدالله بن الزبیر همشیره زاده حقیقی وی همراه وی بود ، طلحة بن عبیدالله (3) شوهر خواهرش بود ، [ یعنی شوهر ] اُم کلثوم بنت ابی بکر ، و زبیر بن العوام شوهر خواهر دیگر [ ش ] اسما بنت ابی بکر ، و اولاد این هر دو نیز همراه .

و ابن قتیبه - که بر تاریخ او اعتماد شیعه زیاده از کتاب الله است - در “ تاریخ “ خود مینویسد :

لمّا بلغها بیعة علی [ ( علیه السلام ) ] أمرت أن یعمل لها هودج من حدید ، وجعل فیها موضع الدخول والخروج ، فخرجت وأبناء طلحة والزبیر معها .


1- الأحزاب ( 33 ) : 59 .
2- زیاده از مصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبدالله ) آمده است .

ص : 25

و نیز ازواج مطهرات پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را جمیع رجال امت در محرمیت حکم پسران دارند ، پس آنها را با هر یک از افراد امت خروج درست است ، و همین است مذهب جمیع علمای امت ، ‹ 223 › و لهذا خلیفه ثانی در عهد خود چون ازواج مطهرات [ را ] (1) برای حج فرستاد ، عثمان و عبدالرحمن بن عوف را همراه داد و گفت که : ( إنکما ولدان بارّان لهنّ ) ، پس یکی از شما پیش سواری اینها باشد و یکی در عقب .

و با قطع نظر از این امور لفظ : ( وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الاولی ) (2) صریح دلالت میکند بر آنکه از خروج مطلقاً منع نفرموده اند ، بلکه از برآمدن بی پرده با زینت و زیور و اظهار لباس رنگین که رسم جاهلیت بود ، پس نهی خود از تمسک ساقط گشت .

آمدیم بر امر ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (3) و از سابق بارها معلوم شد که امر نزد شیعه متعین برای وجوب نیست تا در مخالفت آن محذوری باشد (4) .


1- زیاده از مصدر .
2- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
3- الأحزاب ( 33 ) : 33 .
4- تحفه اثناعشریه : 330 - 331 .

ص : 26

أقول :

علامه حسن بن یوسف بن مطهر حلی علیه الرحمه در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ در ضمن مطاعن صحابه منحرفین از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بعضی مثالب عایشه را به نهجی که طعن بر او و بر دیگر صحابه مذکورین به طریق عموم وارد تواند شد ، ذکر کرده و غرض از آن تخصیص عایشه نیست .

و نصرالله کابلی در کتاب “ صواقع “ عبارت علامه حلی علیه الرحمه را متغیر ساخته و از آنجا قطع نموده ، بعد مطاعن عثمان ذکر نموده ، و مضمون بعضی مطاعن از کلام قاضی نورالله - نوّرالله مرقده - برداشته و طعن دهم از جانب خود اضافه نموده ، و مخاطب به ترجمه آن به تغییر یسیر پرداخته ، و ما در اینجا به جهت اثبات این مطلب اول عبارت نصرالله کابلی را نقل مینماییم ، و آن این است :

المطلب التاسع فی إبطال شبهات الرافضة فی مطاعن أُم المؤمنین عائشة ; وهی عشرة :

الأول : إنّها خرجت إلی البصرة ، وقد نهاها الله عن الخروج ، وأمر [ ها ] بالاستقرار فی منزلها ، فقال سبحانه : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الاولی ) ، فهتکت حجاب الله

ص : 27

ورسوله ، وتبرّجت وسافرت فی جحفل (1) یزید علی ستة عشر ألفاً . (2) انتهی .

و عبارت علامه حلی علیه الرحمه این است :

وخرجت عائشة إلی قتال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ، ومعلوم أنها عاصیة بذلک ، أمّا أولا فلأنّ الله تعالی قد نهاها عن الخروج وأمر [ ها ] (3) بالاستقرار فی منزلها ، فهتکت حجاب الله ورسوله ، وتبرّجت ، وسافرت فی جحفل عظیم ، وجمّ غفیر یزید علی ستة (4) عشر ألفاً . (5) انتهی .

و نصرالله کابلی قول علامه علیه الرحمه را که این است : ( ومعلوم أنها عاصیة بذلک أمّا أولا فلأنّ الله تعالی . . ) حذف نموده .

و مخاطب در ترجمه این لفظ زیاد کرده : ( آن مطهره از مدینه به مکه و از آنجا به بصره رفت ) .

و به جای قوله : ( فهتکت حجاب الله ورسوله ) گفته : ( پس او را چه مناسب بود ) .


1- فی المصدر : ( محفل ) .
2- الصواقع ، ورق : 279 - 280 .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( سبعة ) .
5- نهج الحق : 367 - 368 .

ص : 28

و تقریر طعن را از اول چنان ذکر کردن که جواب به سهولت میسر گردد (1) ، عادت این ناصبی است .

چون مقصود اصلی ما نقض کلام این ناصبی است ، لهذا به ردّ اقوال او پرداخته میشود .

پس بدان که آنچه گفته : مطاعن اُم المؤمنین عایشه صدیقه زوجه محبوبه مطهره رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] . . . ده است .

جوابش آنکه : به نزد شیعیان امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، عایشه نه صدیقه بود ، نه محبوبه آن حضرت ، و نه مطهره از رجس ‹ 224 › گناه ، و نه طعنهای او مقصور و محصور در ده است .

اما آنچه گفته : قرار در بیوت و عدم خروج از خانه ها ، اگر مطلق میبود بایستی که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ازواج را بعد نزول این آیه برای حج و غیره برنمیآورد (2) ، و در غزوات همراه نمیبرد . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه عایشه خود اعتراف کرده که این مسیر او خلاف نصّ قرآنی که آیه : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) است بود ، پس تأویلات بارده مخاطب - که به تقلید خواجه کابلی ذکر کرده - از سر باطل باشد .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] ( نمیبرآورد ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 29

ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ آورده :

قد أخرج الطبری - بسند صحیح - ، عن أبی یزید المدینی ، قال : قال عمار بن یاسر لعائشة - لمّا فرغوا من الجمل - : ما أبعد هذا المسیر من العهد الذی عهد إلیک - یشیر إلی قوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) - فقالت : أبو الیقظان ؟ ! قال : نعم . قالت : والله إنک ما علمت تقول (1) بالحق . قال : الحمدلله الذی قضی لی علی لسانک (2) .

حاصل آنکه طبری به سند صحیح از ابی یزید روایت نموده که گفت : فرمود عمار یاسر به عایشه - هرگاه که فارغ شدند از جنگ جمل که - : چقدر دور بود این سفر تو از عهدی که عهد کرده شد به سوی تو ! - مرادش از این عهد قول خدای تعالی بود : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) یعنی قرار گیرید ای ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در خانه های خود - گفت عایشه که : گوینده این حرف ابوالیقظان - یعنی عمار - است ؟ عمار گفت : بلی . عایشه گفت : قسم به خدا من نمیدانستم که تو این کلمه حق خواهی گفت (3) . عمار گفت : حمد و ثنا


1- فی المصدر : ( لقوّال ) .
2- [ الف ] کتاب الفتن . [ فتح الباری 13 / 49 ] .
3- ظاهراً ترجمه عبارت چنین است : تا آنجا که من میدانم تو همیشه حقیقت را میگویی . و بنابر آنچه در نسخه چاپی آمده : بسیار حق گو هستی .

ص : 30

است مر خدای را که حکم فرمود برای من بر زبان تو . یعنی تو اقرار کردی که این مسیر تو خلاف عهد خدای تعالی بود . انتهی المحصل .

در این حدیث عایشه تصریح کرده که آنچه عمار گفته - که : این مسیر عایشه مخالف عهد قرآنی بود - حق گفته .

و در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج ابن أبی شیبه ، وابن سعد ، وعبد الله بن أحمد - فی زوائد الزهد - ، وابن المنذر ، عن مسروق . . . ، قال کانت عائشة . . . إذا قرأت : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) بکت حتّی یبلّ (1) خمارها . (2) انتهی .

این روایت هم صریح دلالت دارد بر آنکه عایشه میدانست که او مخالفت این آیه کرده لهذا در وقت قرائت آن بکا و زاری مینمود .

و در “ روضة الأحباب “ مذکور است :

و از ابوهریره . . . مروی است که گفت : رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حجة الوداع زنان خود را با خود به حج برد ، بعد از آنکه از ادای مناسک فارغ شدند و بازگشتند ، فرمود : « این حجة الإسلام بود که گزاردید و از گردن شما ساقط شد ، بعد از این باید که روی حصیر را غنیمت شمرید و از خانه خود به عزم سفر هیچ جا مروید » .


1- فی المصدر : ( تبلّ ) .
2- الدرّ المنثور 5 / 196 .

ص : 31

و ابوهریره گوید : تمام زنان آن حضرت بعد از وی به حج رفتند الاّ سوده و زینب بنت جحش که گفتند : ما بعد از وی بر هیچ دابه سوار نشویم چنانچه ما را فرمود . (1) انتهی .

و نیز در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج عبد بن حمید ، وابن المنذر ، عن محمد بن سیرین - نُبُّئتُ : أنه قیل لسودة (2) رضی الله عنها زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ما لک لا تحجّین ، ولا تعتمرین ، کما یفعل أخواتک ؟ ! فقالت : قد حججتُ ، واعتمرتُ ، وأمرنی الله أن أقرّ فی بیتی ، فوالله ‹ 225 › لا أخرج من بیتی حتّی أموت .

قال : فوالله ما خرجت (3) من باب حجرتها حتّی أُخرجتْ (4) بجنازتها (5) .


1- روضة الأحباب ، ورق : 180 - 181. و در جای دیگر نوشته : روایتی آنکه : با تمام زوجات مطهرات پرده عصمت و طهارت گفت : « بر شما باد که گوشه خانه خود نگهدارید ، و خود را از نظر نامحرم مصون و مستور سازید ، چنانکه حق تعالی در شأن شما فرموده : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الاُْولَی ) » . روضة الأحباب ، ورق : 172 - 173 .
2- در [ الف ] اشتباهاً آمده : ( یثبت أنه قال : سودة ) ، از مصدر تصحیح شد .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أخرجت ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( أخرجها ) آمده است .
5- الدرّ المنثور 5 / 196 .

ص : 32

و نیز در آن مذکور است :

وأخرج أحمد ، عن أبی هریرة . . . : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال - لنسائه عام حجة الوداع - : « هذه ، ثم ظهور الحصر » ، قال : فکان کلهنّ یحججن إلاّ زینب بنت جحش وسودة بنت زمعة ، وکانتا تقولان : والله لا تحرّکنا دابّة بعد إذ سمعنا ذلک من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) .

از اینجا صریح واضح است که : سوده و زینب ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خروج خود را از بیت خودشان (2) مخالف نصّ قرآنی و عصیان خدا میدانستند .

و نیز ظاهر میشود که ورای نهی قرآنی حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هم ازواج خود را از سفر نهی فرموده بود ، و گفته : « به هیچ جا به سفر مروید » ، و لهذا زینب و سوده به متابعت قرآن و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هرگز به سفری نرفتند و از خانه خود بیرون نشدند ، پس عایشه در این سفر مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کرده باشد .

و اما آنچه گفته : پس معلوم شد که مراد از این امر و نهی تأکید امر تستّر و حجاب است تا مثل چادرپوشان در کوچه و بازار هرزه گردی نکنند ، و سفر کردن منافی تستّر و حجاب نیست .


1- الدرّ المنثور 5 / 196 .
2- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 33

پس معلوم است که این تأویل ، صریح تحریف قرآن است از معنای حقیقی آن ، و اجلاّی صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و ازواج آن حضرت بلکه خود عایشه - که اعلم به معاذیر نفس خود بود - و علمای اهل سنت از این آیه همان معنا فهمیده اند که شیعه میگویند .

و اگر فهم آنچه مخاطب گفته از آیه صحیح میبود ، خود عایشه که محتاج تر از این ناصبی به القای عذر خود بود ، چرا این معنا [ را ] ذکر نمیکرد ؟ ! و به چه طور همان معنایی که شیعیان میگویند تسلیم میکرد ؟ !

ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح قول عمار : ( تتبعونه أو إیاها ) در کتاب الفضائل در فضائل عایشه گفته :

ولعلّه أشار إلی قوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) ، فإنه أمر حقیقی خوطب به أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولهذا کانت أُم سلمة تقول : لا یحرّکنی ظهر بعیر حتّی ألقی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

والعذر عن عائشة فی ذلک أنها کانت متأوّلة (1) هی وطلحة والزبیر ، وکان مرادهم اتباع الإصلاح بین الناس ، وأخذ القصاص من قتلة عثمان . . . (2) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( مساو له ) آمده است .
2- فتح الباری 7 / 83 - 84 .

ص : 34

از اینجا معلوم شد که ام سلمه - که از ازواج مطهرات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است - از این آیه همان معنا که شیعه میفهمند ، میفهمید ، و هرگز بعد رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر ظهر شتری سوار نشد تا آنکه وفات نمود .

و نیز ابن حجر همین معنا را تسلیم کرد و تغلیط آن نکرد ، بلکه برای تأیید آن ، قول اُم سلمه [ را ] آورد .

و عذری که از عایشه ذکر کرده ، پس از آن هم معلوم میشود که عایشه و طلحه و زبیر نیز از آیه همین معنا میفهمیدند ، لیکن چون سفر عایشه را موجب اصلاح بین الناس گمان میکردند ، برای ضرورت مباح میدانستند .

و بطلان این عذر از آنچه گذشت و از آنچه میآید ظاهر است .

اما آنچه گفته : و این سفر نیز چون برای اصلاح ذات البین و تنفیذ حکم قصاص خلیفه عادل - که به ظلم مقتول شده بود - واقع شد ، مثل حج و عمره گردید .

پس مقدوح است به چند وجه :

اول : اینکه عجب اصلاح ذات البین بود که در آن ‹ 226 › بسیاری از اجلاّی صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مسلمین به قتل آمدند ؟ ! این را . . . (1) افساد ذات البین باید گفت یا اصلاح آن ؟ !


1- در [ الف ] به اندازه یکی دو کلمه سفید است .

ص : 35

قتل یک مؤمن موجب دخول نار است ، و عایشه باعث قتل هزارها از مسلمین و جمعی کثیر از اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شد ، در “ طرایف “ مذکور است :

ولقد أعجبنی حدیث وقفتُ علیه فی المغنی (1) ، وهی : أنّ امرأة من الکوفیات دخلت علی عائشة ، فقالت : یا أمّ المؤمنین ! ما تقولین فی امرأة قتلت ولدها عمداً ، وهو مؤمن ؟ فقالت : تکون کافرة ; لأنّ الله یقول : ( وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً ) (2) ، فقالت لها الکوفیة : فما تقولین فی أُم قتلت ستة عشر ألفاً من أولادها المؤمنین ؟ !

ففهمت عایشه عنها (3) فقالت عایشه : أخرجوا عدوة الله عنّی (4) .

و علامه زمخشری در “ ربیع الأبرار “ این حکایت [ را ] به این عبارت آورده :

دخلت أُم أفعی العبدیة علی عائشة ، فقالت : یا أُم المؤمنین ! ما


1- فی المصدر : ( المعنی ) .
2- النساء ( 4 ) : 93 .
3- [ الف ] خ ل : أنها واقعتها [ واقفتها ] علی قتل [ من قتل ] بطریقها وحربها فی البصرة من الأخیار والصالحین .
4- الطرائف : 293 .

ص : 36

تقولین فی امرأة قتلت ابناً لها صغیراً ؟ قالت : وجبت لها النار . قالت : فما تقولین فی امرأة قتلت من أولادها الکبار عشرین ألفاً ؟ ! قالت : خذوا بید عدوة الله (1) .

و در “ محاضرات “ راغب اصفهانی چنین مذکور است :

ویروی : أن امرأة قالت لعایشه . . . : ما تقولین فی امرأة قتلت ابنها ؟ قالت : هی فی النار ، قالت : فمن قتلت عشرین ألفاً ؟ ! فقالت : دونک عنی (2) .

دوم : آنکه تنفیذ حکم قصاص کار خلیفه عادل است نه کار زنان .

و نیز عادل بودن خلیفه مقتول و کشته شدن او به ظلم ، غلط محض است ، چنانچه سابقاً از این ، در ردّ جواب طعن دهم از مطاعن عثمان گذشت .


1- [ الف ] الباب التاسع عشر فی الجواب [ الأجوبة ] المسکتة . [ ربیع الابرار 2 / 60 ] .
2- [ الف ] قوبل علی أصل المحاضرات فی الحدّ العشرین فی آخر الحدّ . ( 12 ) . [ انظر عیون الأخبار لابن قتیبة 1 / 300 ، ومع الأسف لا توجد القصة فی المحاضرات المطبوع المحرّف . . ! قال العلامة الأمینی - بعد نقل قضیة تأتی فی مطاعن معاویة - : هذه القضیة ذکرها الراغب فی محاضراته المخطوطة الموجودة ، وهکذا نقلت عنها فی تشیید المطاعن 2 / 409 غیر أن ید الطبع الأمینة ! حرّفتها من الکتاب مع أحادیث التی ترجع إلی معاویة . انظر : الغدیر 11 / 79 ] .

ص : 37

سوم : آنکه این سفر عایشه اگر مانند سفر حج و عمره ، جایز بلکه مستحسن میبود ، اجلاّی صحابه و ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر او انکار نمیکردند ; و انکار نمودن اجلاّی صحابه و ازواج این سفر عایشه را ، به روایات ثقات اهل سنت ثابت و متحقق است ، چنانچه از کتاب “ فتح الباری “ آنفاً گذشت که عمار یاسر - که به اقرار اهل سنت صادق اللهجه بود - بر این مسیر او انکار کرد .

و در مجلد سوم “ روضة الاحباب “ مذکور است :

روز دیگر جناب امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ، زید بن صوحان را با معدودی چند به [ سوی ] عایشه فرستاد که : « بروید و با او بگویید که : آیا نفرموده تو را خدای تعالی که در خانه خود باشی و از آنجا بیرون نیایی ؟ ! » پس زید بن صوحان با رفقا به سوی عایشه رفتند و پیغام امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بدو رسانیدند ، عایشه گفت : من هیچ جواب ندارم این سخنان را ، چرا که از حجّتهای علی بن ابی طالب عاجزم . (1) انتهی باختصار .

و بخاری در “ صحیح “ خود آورده :

عن أبی بکرة ، قال : لقد نفعنی الله بکلمة أیام الجمل ، لمّا بلغ النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أن فارساً ملّکوا ابنة کسری ، قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لن یفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة » (2) .


1- روضة الأحباب ، ورق 354 - 355 .
2- [ الف ] کتاب الفتن . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 8 / 97 ] .

ص : 38

یعنی نفع کرد خدای تعالی مرا در روز جنگ جمل به کلمه [ ای ] که فرموده بود حضرت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هرگاه که شنید که اهل فارس دختر کسری را پادشاه گردانیدند ، فرمود آن حضرت که : « هرگز ‹ 227 › رستگار نخواهند شد قومی که سپردند امر خود را به زنی » .

ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

فی روایة حمید : ( عصمنی الله ) (1) .

و این قول دلالت بر خطای عایشه در خروج میکند .

و نیز ابن حجر گفته :

نقل ابن بطّال ، عن المهلب : أن ظاهر حدیث أبی بکرة یوهم توهین رأی عائشة فیما فعلت (2) .

یعنی ابن بطال از مهلب نقل کرده که : ظاهر حدیث ابی بکره ایهام میکند توهین رأی عایشه [ را ] در آنچه کرد .

و نیز ابن حجر گفته :

أخرج البزاز - من طریق زید بن وهب - قال : بینا نحن حول حذیفة إذ قال : کیف أنتم ، وقد خرج أهل بیت نبیّکم فرقتین یضرب بعضکم وجوه بعض بالسیف ؟ !


1- فتح الباری 13 / 45 .
2- فتح الباری 13 / 47 .

ص : 39

قلنا : یا أبا عبد الله ! فکیف نصنع إن أدرکنا ذلک ؟

قال : انظروا إلی الفرقة التی تدعو الی أمر علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فإنها علی الهدی . (1) انتهی .

و این قول حذیفه به صراحت تمام دلالت دارد که فرقه دیگر که در مقابله و مقاتله حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] خروج کند ، آن فرقه بر ضلالت و گمراهی باشد ، وهو المطلوب .

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

وأخرج أبو بکر بن أبی شیبة - من طریق عمر بن الهَجَنّع - بفتح الهاء والجیم ، وتشدید النون بعدها مهملة - عن أبی بکرة ، وقیل له : ما منعک أن تقاتل مع أهل البصرة یوم الجمل ؟ فقال : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : یخرج قوم هلکی لا یفلحون ، قائدهم [ امرأة ] (2) فی الجنة (3) .

و در “ تذکرة خواص الامة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است :

لمّا عزمت عایشه إلی المسیر نهتْها أُم سلمة ، وقالت لها : یا هذه ! إن حجاب الله لن یرفع ، وما أنت - یا هذه ! - وهذا الأمر ؟ ! وقد تنازعتْه الأیدی ، وتهافت فیه الرجال ، وتسکینه أصلح


1- فتح الباری 13 / 46 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فتح الباری 13 / 46 .

ص : 40

للمسلمین ، واتق (1) علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من الافتضاح فی زوجته ! واتق (2) ما لم یبحه الله لک .

فلمّا رأتْها لا تصغی إلی قولها ، فقالت :

نصحتُ ولکن لیس للنصح قابل * ولو قبلتْ ما عنّفتْها العواذل کأنّی بها قد أردت (3) الحرب رجلها * ولیس لها إلاّ الترجّل راجل (4) وقیل : إن أُم سلمة کانت بالمدینة ، وإنّما کتبت إلی عائشة تنهاها ; لأنه لمّا عزم علی [ ( علیه السلام ) ] علی المسیر قالت له ام سلمة : یا أمیر المؤمنین ! لولا أنی أخاف أن أعصی الله لخرجتُ معک ، ولکن هذا ابنی عمر - أعزّ علیّ من نفسی - فخذه معک . . فخرج معه ، ولم یزل ملازمه ، واستعمله علی البحرین (5) .

این کلام أُم سلمة دلات صریحه دارد بر آنکه عایشه به این سفر مخالفت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرده و امر غیر مباح را مرتکب شده .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغة “ گفته :


1- فی المصدر : ( فاتقی ) .
2- فی المصدر : ( واتقی ) .
3- فی المصدر : ( ردّت ) .
4- فی المصدر : ( راحل ) .
5- تذکرة الخواص : 67 .

ص : 41

وروی هشام بن محمد الکلبی - فی کتاب الجمل - : أن أُمّ سلمة کتبتْ إلی علی ( علیه السلام ) من مکة : أمّا بعد ; فإن طلحة وزبیر . . وأشیاعهم - أشیاع الضلالة ! - یریدون أن یخرجوا بعائشة إلی البصرة ، ومعهم ابن الحزان (1) عبد الله بن عامر [ بن کریز ] (2) ، ویذکرون : أن عثمان قتل مظلوماً ، وأنهم یطلبون بدمه ، والله ‹ 228 › کافیهم بحوله وقوته ، ولولا ما نهانا الله عنه من الخروج ، وأمرنا به من لزوم البیوت ، لم أدع الخروج إلیک والنصرة لک ، ولکنّی باعثة نحوک ابنی ، [ عدل نفسی ] (3) ، عمر بن أبی سلمة ، فاستوص به - یا أمیر المؤمنین ! - خیراً .

قال : فلمّا قدم عمر علی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أکرمه ، ولم یزل مقیماً معه حتّی شهد مشاهده کلّها ، ووجّهه علی [ ( علیه السلام ) ] أمیراً علی البحرین ، وقال - لابن عم له - : « بلغنی أن عمر یقول الشعر ، فابعث إلیّ من شعره » ، فبعث إلیه بأبیات له أولها :

جزتک (4) أمیر المؤمنین قرابة * رفعنا (5) بها ذکری جزاءً موفّرا


1- لم یرد فی المصدر ( ابن الحزان ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( حربک ) آمده است .
5- فی المصدر : ( رفعتُ ) .

ص : 42

فعجب علی ( علیه السلام ) من شعره ، واستحسنه .

ومن الکلام المشهور - والکلام الذی قیل : أُمّ سلمة رحمهاالله کتبت به إلی عائشة - : إنک جنّة بین رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وبین أُمّته ، وإن الحجاب دونک لمضروب علی حرمته ، قد جمع القرآن ذیلک فلا تندحیه ، وسکن عقیراک فلا تصحریها ، ولو أذکرتُک قولة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تعرفها ، لنهشت بها نهش الرقشاء المطرقة ، ما کنتِ قائلة لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لو لفیک ناصّة لعودک (1) من منهل إلی منهل ، قد ترکتِ عهیداه ، وهتکتِ ستره ، إن عمود الدین لا یقوم بالنساء ، وصدعه لا یرأب بهن ، حمادیات النساء خفض الأصوات وخفر الأعراض ، اجعلی (2) قاعدة البیت قبرک حتّی تلقیه (3) وأنت علی ذلک .

فقالت عائشة : ما أعرفنی بنصحک ، وأقبلنی بوعظک (4) ، ولیس الأمر حیث تذهبین ، ما أنا بعمیة عن رأیک ، فإن أقم ففی غیر حرج ، وإن أخرج ففی إصلاح بین فئتین من المسلمین .


1- فی المصدر : ( لقیک ناصّة قلوص قعودک ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( اجعلنی ) آمده است .
3- فی المصدر : ( تلقینه ) .
4- فی المصدر ( لوعظک ) .

ص : 43

وقد ذکر هذا الحدیث أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة فی کتابه المصنّف فی غریب الحدیث - فی باب أُمّ سلمة علی ما أُورده علیک - قال : لمّا أرادت عائشة الخروج إلی البصرة أتتْها أُمّ سلمة ، فقالت لها : إنک سدة بین محمد رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وبین أُمّته ، وحجابک مضروب علی حرمته ، قد جمع القرآن ذیلک فلا تندحیه ، وسکن عقیراک فلا تصحریها ، الله من وراء هذه الأمة ، لو أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یعهد إلیک عهداً علتِ علتِ ، بل قد نهاک عن الفرطة فی البلاد ، إن عمود الإسلام لا یثأب بالنساء إن مال ، ولا یرأب بهنّ إن صدع ، حمادیات النساء غضّ الأطراف ، وخفر الأعراض ، وقصد (1) الوهازة ، ما کنت قائلة لو أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عارضک بعض (2) الفلوات ناصّةً قلوصاً من منهل إلی آخر ، إن بعین الله مهواک ، وعلی رسوله تردین ، وقد وجّهت سدافته - ویروی سحاقته (3) - وترکتِ عهیداه ، لو سرتُ مسیرک هذا ثم قیل لی : ادخلی الفردوس ، لاستحییتُ أن ألقی محمداً علیه [ وآله ] السلام هاتکةً


1- فی المصدر : ( قصر ) .
2- فی المصدر ( بعد ) .
3- فی المصدر : ( سجافته ) .

ص : 44

حجاباً قد ضربه علیّ ، اجعلی حصنک بیتک ، ووقاعة الستر قبرک حتّی تلقیه (1) وأنت علی تلک أطوع ما تکونین لله ‹ 229 › إذا لزمته (2) ، وأنصر ما تکونین للدین ما حلت عنه ، لو ذکّرتُک قولاً تعرفینه لنهشتِ [ به ] (3) نهش الرقشاء المطرقة .

فقالت عائشة : ما أقبلنی لوعظک ، ولیس الأمر کما تظنّین ، ولنعم المسیر مسیر فزعتُ فیه إلی فئتان متناجزتان - أو قالت : مشاجرتان (4) - إن أقعد ففی غیر حرج ، وإن أخرج فإلی ما لا بدّ لی من الازدیاد (5) منه .

تفسیر غریب هذا الخبر :

السدة : الباب .

وقولها : ( قد جمع القرآن ذیلک فلا تندحیه ) . . أی لا تفسحیه (6) وتوسّعیه بالحرکة والخروج .

یقال : ندحت الشیء : إذا وسّعته ، ومنه یقال : فلان فی مندوحة


1- فی المصدر : ( تلقینه ) .
2- فی المصدر : ( بالرقبة ) بدل قولها : ( إذا لزمته ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( متناحرتان ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( الازیاد ) آمده است .
6- فی المصدر ( تفتحیه ) ، در [ الف ] اشتباهاً : ( تفسیحه ) آمده است .

ص : 45

عن کذب (1) . . أی فی سعة ، ترید قول الله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) ، ومن روی ( تبدحیه ) بالباء (2) ، فإنه من البداح ، وهو المتسع من الأرض ، وهو معنی الأول .

وقولها : ( وسکن عقیراک ) ، من عقر الدار (3) وهو أصلها ، أهل الحجاز یضمّون العین ، وأهل نجد یفتحونها ، وعقیراء : اسم بنی من ذلک علی صیغة التصغیر ، ومثله ممّا جاء مصغّراً کالرمیا (4) والحمیا ، وهی سورة الشراب .

قال ابن قتیبة : ولم أسمع ب : عقیراء إلاّ فی هذا الحدیث .

قولها : ( فلا تصحریها ) . . أی لا تبرزیها وتجعلیها بالصحراء ، یقال : أصحر کما یقال : أنجد ، وأسهل ، وأحزن .

قولها : ( الله من وراء هذه الأمة ) . . أی محیط بهم ، وحافظ لهم ، وعالم بأحوالهم ، کقوله تعالی : ( وَاللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ ) (5) .

قولها : ( عَلتِ عَلتِ ) . . أی جرتِ فی هذا الخروج ، وعدلت عن


1- فی المصدر : ( کذا ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بابهاء ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الداره ) آمده است .
4- فی المصدر ( الثریا ) .
5- البروج ( 85 ) : 20 .

ص : 46

الواجب ، والعول : المیل والجور ، قال تعالی : ( ذلِکَ أَدْنی أَلاّ تَعُولُوا ) (1) .

ومن الناس من یرویه : عِلتِ عِلتِ - بکسر العین - أی ذهبت فی البلاد ، وأبعدت [ فی السیر ] (2) ، ویقال : عال فلان فی البلاد . . أی ذهب وأبعد ، ومنه قیل للذئب : عیال .

قولها : ( عن الفرطة فی البلاد ) . . أی عن السفر والشخوص ، من الفرط وهو : السبق والتقدم ، ورجل فارط إلی الماء . . أی سابق .

قولها : ( لا یثأب بالنساء ) . . أی لا یردّ بهنّ إن مال إلی استوائه ، من قولک : ثأب فلان إلی کذا . . أی عاد إلیه .

قولها : ( ولا یرأب بهنّ إن صدع ) . . أی لا یسدّ بهنّ ولا یجمع ، والصدع : الشقّ .

قولها : ( حمادیات النساء ) ، یقال : حماداک أن تفعل کذا ، مثل قصاراک أن تفعل کذا . . (3) أی جهدک وغایتک .

و ( غضّ الأطراف ) : جمعها .

و ( خفر الأعراض ) ، الخفر : الحیاء ، والأعراض - جمع عرض -


1- النساء ( 4 ) : 3 .
2- الزیادة من المصدر .
3- قسمت : ( مثل قصاراک أن تفعل کذا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 47

وهو الجسد ، یقال : فلان طیّب العرض . . أی طیّب ریح البدن ، ومن رواه الإعراض - بکسر الهمزة - جعله مصدراً من : أعرض عن کذا .

قولها : ( وقصد (1) الوهازة ) ، قال ابن قتیبة : سألت عن هذا ، فقال لی من سألتُه : سألتُ عنه أعرابیاً فصیحاً ، فقال : الوهازة : الخطوة ، یقال للرجل : إنه لمتوهّز ومتویش (2) ، إذا وطئ وطئاً ثقیلا .

قولها : ( ناصّة قلوصاً ) . . أی رافعة لها فی السیر ، [ و ] (3) النصّ : الرفع ، [ و ] (4) منه یقال : حدیث منصوص . . أی مرفوع ، [ و ] (5) القلوص من النوق : الشابة ، وهی بمنزلة الفتاة من النساء .

و ( المنهل ) : الماء ترده الإبل . ‹ 230 › قولها : ( إن بعین الله مهواک ) . . أی إن الله یری سیرک وحرکتک .

والهوی : الانحدار فی المسیر من النجد إلی الغور .


1- فی المصدر : ( قصر ) .
2- فی المصدر : ( متوهر ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 48

قولها : ( وعلی رسوله تردین ) . . أی تقدمین فی القیامة .

قولها : ( وقد وجّهتِ سدافته ) ، السدافة : الحجاب والستر ، هی من أسدف اللیل ، إذا ستر بظلمته ، کأنّه أرخی ستوراً من الظلام ، ویروی بفتح السین ، وکذلک القول فی سحاقته (1) إنه یروی بکسر السین وفتحها ، والسدافة والسحاقة (2) بمعنی .

ووجّهت . . أی نظمتها بالخرز ، والوجیهة : خرزة معروفة ، وعادة العرب أن تنظم علی المحمل خرزات إذا کان النساء حولها .

[ قولها ] (3) : ( وترکتِ عهیداه ) ، لفظة مصغّرة مأخوذة من العهد مشابهةً لما سلف من قولها : ( عقیراک ) ، و ( حمادیات النساء ) .

قولها : ( ووقاعة الستر ) . . أی موقعه علی الأرض إذا أرسلته ، وهی الوقعة (4) أیضا ، وموقعة الطائر .

قولها : ( حتّی تلقیه وأنت علی تلک ) . . أی [ علی ] (5) تلک الحال ، فحذف .


1- فی المصدر : ( سجافته ) .
2- فی المصدر : ( السجافة ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( الموقعة ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 49

قولها : ( أطوع ما تکونین لله إذا لزمته ) ، ( أطوع ) مبتدأ ، ( وإذا لزمته ) خبر المبتدأ ، والضمیر فی ( لزمته ) راجع إلی العهد والأمر الذی أمرت به .

قولها : ( انهشت نهش الرقشاء المطرقة ) . . أی بعضّک (1) ونهشک ما أذکره لک وأذکرت به ، کما ینهشک أفعی رقشاء ، [ و ] (2) الرقش فی ظهرها هو النقطة ، والجرادة - أیضا - رقشاء ، قال النابغة :

< شعر > فبتّ وکأنّی ساورتنی ضیلة (3) من * الرقش فی أنیابها السمّ ناقع < / شعر > والأفعی توصف بالإطراق ، وکذلک الأسد والنمر والرجل الشجاع ، وکان معاویة یقول فی علی ( علیه السلام ) : الشجاع المطرق ، وقال الشاعر - وذکر أفعی - :

< شعر > أصمّ أعمی ما یجیب (4) الرقی * من طول إطراق وإسباب (5) < / شعر >


1- فی المصدر : ( لغضّک ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( ضئیلة ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( نحبّ ) آمده است .
5- فی المصدر : ( واسبات ) .

ص : 50

قولها : ( فئتان متناجزتان ) . . أی تسرع کل واحد [ ة ] (1) منهما إلی نفوس الأخری ، ومن رواه مشاجرتان أراد الحرب ، وطعن النحور بالأسنة ، ورشقها بالسهام .

وفزعت إلی فلان فی کذا . . أی لذت به والتجأت إلیه .

قولها : ( إن أقعد ففی غیر حرج ) . . أی غیر إثم .

وقولها : ( فإن أخرج فإلی ما لابدّ لی من الازدیاد (2) منه ) ، کلام من یعتقد الفضیلة فی الخروج ، أو یعرف موقع الخطأ ویصرّ علیه . (3) انتهی .

و ابوعبید القاسم بن سلام در کتاب “ غریب القرآن والحدیث “ در لغت ( رقش ) گفته :

فی حدیث أُم سلمة : أنها قالت لعائشة (4) : ( لو ذکّرتک قولا تعرفینه نهشت نهش الرقشاء المطرق ) .

الرقشاء : الأفعی ، سمّی بذلک لرقش فی ظهرها ، وهی خطوط ونقط (5) .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الازیاد ) آمده است .
3- [ الف ] در جزء سادس شرح کلامه ( علیه السلام ) بعد فراغه من حرب الجمل فی ذمّ النساء . [ شرح ابن ابی الحدید 6 / 220 - 229 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( بعائشة ) آمده است .
5- مطلب در در کتاب “ غریب القرآن والحدیث “ ابوعبید القاسم بن سلام پیدا نشد ، ولی همین عبارت در لسان العرب 6 / 305 آمده ، و مؤلف از نهایه ابن اثیر به زودی نقل خواهد نمود ، همچنین مراجعه شود به : غریب الحدیث ابن قتیبه 2 / 186 ، معانی الاخبار شیخ صدوق : 378 ، بحار الأنوار 32 / 157 .

ص : 51

و ابن اثیر صاحب “ جامع الاصول “ در “ نهایه “ در لغت ( سده ) گفته :

ومنه حدیث أُم سلمة أنها قالت لعائشة - لمّا أرادت الخروج إلی البصرة - : ( إنک سدة بین رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وأُمّته ) . . أی باب ، فمتی أُصیب ذلک الباب بشیء فقد دخل علی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی حریمه وحوزته ، واستفتح ما حماه ، فلا تکونی أنت سبب ذلک بالخروج ‹ 231 › الذی لا یحب علیک ، فتوخّی (1) الناس [ إلی ] (2) أن یفعلوا مثلک (3) .

و در لغت ( ندح ) گفته :

وفی حدیث أُم سلمة قالت لعائشة : ( قد جمع القرآن ذیلک ، فلا تندحیه ) . . أی لا توسّعیه وتنشریه ، وأرادت قوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ ) (4) .

و در لغت ( عقر ) گفته :


1- فی المصدر : ( لا یجب علیک ، فتحوجی ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- النهایة 2 / 353 .
4- النهایة 5 / 35 ، والآیة الشریفة فی سورة الأحزاب ( 33 ) : 33 .

ص : 52

وفی حدیث أُم سلمة أنها قالت لعائشة : ( سکن الله عقیراک فلا تصحریها ) . . أی أسکنک بیتک ، وسترک (1) ، فلا تبرزیه .

وهو اسم مصغّر مشتق من عقر الدار .

قال القتیبی : لم أسمع بعقیر إلاّ فی هذا الحدیث .

وقال الزمخشری : کأنّها تصغیر العقری - علی فعلی - من عقر : إذا بقی مکانه لا یتقدّم ولا یتأخر فزعاً أو أسفا أو خجلا ، وأصله من عقرت به ، إذا أطلت حبسه ، کأنّک عقرت راحلته فبقی لا یقدر علی الرواح (2) .

وأرادت بها (3) نفسها . . أی سکن نفسک التی حقّها أن تلزم مکانها ، ولا تبرز إلی الصحراء ، من قوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ ) (4) .

و در لغت ( صحر ) گفته :

وحدیث أُم سلمة لعائشه : ( سکن الله عقیراک فلا تصحریها ) . . أی لا تبرزیها إلی الصحراء ، هکذا جاء فی هذا الحدیث متعدیاً


1- فی المصدر : ( ویترک فیه ) بدل : ( سترک ) .
2- فی المصدر : ( البراح ) .
3- فی المصدر : ( به ) .
4- النهایة 3 / 274 - 275 .

ص : 53

علی حذف الجارّ وإیصال الفعل ، فإنه غیر متعدٍّ (1) .

و در لغت ( عول ) گفته :

وفی حدیث أُم سلمة قالت لعایشه : ( لو أراد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن یعهد إلیک علت ) . . أی عدلت عن الطریق وملت .

قال القتیبی : وسمعت من یرویه [ عِلتِ ] (2) بکسر العین ، فإن کان محفوظاً فهو من : عال فی البلاد یعیل : إذا ذهب . . إلی آخره (3) .

و در لغت ( فرط ) گفته :

وفی حدیث أُم سلمة قالت لعائشة : ( أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهاک عن الفرطة فی الدین ) . . یعنی السبق والتقدّم ومجاوزة الحدّ (4) .

و در لغت ( ثوب ) گفته :

وفی حدیث أُم سلمة قالت لعائشة : ( إن عمود الدین لا یثاب


1- النهایة 3 / 12 - 13 .
2- الزیادة من المصدر .
3- النهایة 3 / 322 .
4- النهایة 3 / 434 .

ص : 54

بالنساء إن مال ) . . أی لا یعاد إلی استوائه ، من ثاب یثوب إذا رجع (1) .

و در لغت ( حمد ) گفته :

وفی حدیث أُم سلمة : ( حمادیات النساء غضّ الأطراف ) . . أی غایاتهنّ ومنتهی ما یحمد منهنّ (2) .

و در لغت ( غضّ ) گفته :

ومنه حدیث أُم سلمة : ( حمادیات النساء غضّ الأطراف ) فی قول القتیبی (3) .

و در لغت ( خفر ) گفته :

الخفر - بالفتح - : الحیاء ، ومنه حدیث أُم سلمة لعائشة : ( غضّ الأطراف وخفر الإعراض ) . . أی الحیاء من کل ما یکره لهنّ . . أی ینظرن إلیهن (4) ، فأضافت الخفر إلی الإعراض . . أی الذی تستعمله لأجل الإعراض .


1- النهایة 1 / 221 .
2- النهایة 1 / 420 .
3- النهایة 3 / 371 .
4- فی المصدر : ( أن ینظرن إلیه ) .

ص : 55

ویروی : الأعراض - بالفتح - جمع العرض ، أی إنهن یستحیین ویتسترن لأجل أعراضهن وصونها (1) .

و در لغت ( وهز ) گفته :

وفی حدیث أُم سلمة : ( حمادیات النساء غضّ الأطراف وقصر الوهازة ) [ . . أی قصر الخطأ ، والوهازة : الخطو ، وقد توهّز یتوهّز ، إذا وطئ وطئاً ثقیلا ، وقیل : الوهازة : ] (2) مشیة الحقرات فیه (3) .

و در لغت ( نصّ ) گفته :

أصل النصّ : أقصی الشیء وغایته ، ثم سمّی به ضرب من السیر سریع ، ومنه حدیث أُم سلمة لعائشة : ما کنت قائلة لو أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عارضک ببعض الفلوات ناصّة قلوصاً ‹ 232 › من منهل إلی منهل . . أی رافعة لا (4) فی السیر (5) .

و در لغت ( وجه ) گفته :

وفی حدیث أُم سلمة قالت لعائشة - حین خرجت إلی


1- النهایة 2 / 53 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( الخفرات ) وبدون : ( فیه ) . النهایة 5 / 232 .
4- فی المصدر : ( لها ) .
5- النهایة 5 / 64 .

ص : 56

البصرة - : ( قد وجّهت سدافته ) . . أی أخذت وجهها ، وهتکت سترک فیه .

وقیل : معناه أزلت سدافة - وهی الحجاب - من مکانها الذی أُمرت أن تلزمیه ، وجعلتها أمامک (1) .

و در لغت ( سدف ) گفته :

وفی حدیث أم سلمة قالت لعائشة : ( قد وجّهت سدافته ) السدافة : الحجاب والستر ، من السدفة : الظلمة ، یعنی أخذت وجهها ، وأزلتها عن مکانها الذی أمرت به (2) .

و در لغت ( وقع ) گفته :

وفی حدیث أُم سلمة قالت لعائشة : ( اجعلی حصنک بیتک ، ووقاعة الستر قبرک ) ، الوقاعة - بالکسر - : موضع وقوع طرف الستر (3) .

در لغت ( نهش ) (4) گفته :


1- النهایة 5 / 159 .
2- النهایة 2 / 355 .
3- النهایة 5 / 215 .
4- کذا فی [ الف ] والصحیح : ( رقش ) .

ص : 57

وفی حدیث أُم سلمة قالت لعائشة : ( لو (1) ذکرتک قولا تعرفینه نهشتنی (2) نهش الرقشاء المطرق ) .

والرقشاء : الأفعی ، سمّیت بذلک لرقش فی ظهرها ، وهو خطوط ونقط ، وإنّما قالت : المطرق ; لأن الحیّة تقع علی الذکر والأنثی (3) .

و صاحب “ نهایه “ ذکر این حدیث در مواضع دیگر نیز کرده (4) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لولا ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( نهشته ) آمده است .
3- النهایة 2 / 250 .
4- در کتاب النهایة 1 / 104 لغت ( بدح ) گوید : فی حدیث أُم سلمة قالت لعائشة . . . : ( قد جمع القرآن ذیلک فلا تبدحیه ) من البداح ، وهو المتسع من الأرض . . أی لا توسّعیه بالحرکة والخروج . و در النهایة 2 / 176 لغت ( رأب ) گوید : ومنه حدیث أُم سلمة لعائشة . . . : ( لا یرأب بهن إن صدع ) ، قال القتیبی : الروایة صدع ، فإن کان محفوظاً فإنه یقال : صدعت الزجاجة فصدعت ، کما یقال : جبرت العظم فجبر ، وإلاّ فإنه صدع ، أو انصدع . و همچنین مراجعه شود به : الصحاح للجوهری 1 / 410 و 3 / 1148 ، معجم مقاییس اللغة 4 / 95 ، مختار الصحاح : 334 ، لسان العرب لابن منظور 1 / 247 ، 398 و 2 / 407 ، 613 و 3 / 312 و 4 / 254 ، 443 ، 597 و و 5 / 431 و 6 / 305 و 7 / 98 ، 172 ، 368 و 8 / 403 و 9 / 148 ، 213 و 11 / 487 ، تاج العروس للزبیدی 2 / 4 و 4 / 227 و 5 / 146 و 6 / 361 و 7 / 77 ، 255 و 9 / 123 ، 369 و 10 / 95 ، 364 و 12 / 263 ، 267 ، 345 .

ص : 58

و محمد بن طاهر گجراتی در “ مجمع البحار “ نیز ذکر این حدیث کرده ، چنانچه در لغت ( ثوب ) گفته :

وفی حدیث أُم سلمة لعائشة : ( إن عمود الدین إن مال لا یثاب بالنساء ) . . أی لا یعاد إلی استوائه . (1) انتهی .

و مجدالدین فیروزآبادی در “ قاموس “ در لغت ( سدف ) گفته :

السدافة - ککتابة - : الحجاب ، ومنه قول أُم سلمة لعائشة . . . : ( قد وجّهت سدافته ) . . أی هتکت الستر . . أی أخذت وجهها .

وقیل : أزلتها عن مکانها الذی أُمرت أن تلزمیه ، وجعلتها أمامک (2) .

و در لغت ( ندح ) گفته :

ندحه - کمنعه - : وسعه ، ومنه قول أُم سلمة لعائشة : ( قد جمع القرآن ذیلک فلا تندحیه ) . . أی لا توسّعیه بخروجک إلی البصرة (3) .


1- مجمع بحار الأنوار 1 / 309 - 310 .
2- القاموس المحیط 3 / 151 .
3- القاموس المحیط 1 / 252 .

ص : 59

و در “ صراح “ در لغت ( ندح ) مذکور است :

وفی حدیث أُم سلمة [ أنها ] (1) قالت لعائشة : ( قد جمع القرآن ذیلک فلا تندحیه ) . . أی لا توسّعیه بالخروج إلی البصرة .

ویروی : لا تبدحیه . . أی لا تفسحیه ، من البداح ، وهی المتّسع من الأرض (2) .

و در “ صراح “ در لغت ( فرط ) نیز ذکر این حدیث کرده (3) .

و شریشی در “ شرح مقامات “ در مقامه رابعه و اربعین گفته :

قالت أُم سلمة لعائشة . . . : ( ما کنت قائلة لو أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عارضک ببعض الفلوات ، ناصّة قلوصاً من سهل إلی آخر ) (4) .

پس از این کلام که بودن آن از اُم سلمه به شهادت ابن قتیبه در “ غریب الحدیث “ و ابن عبید قاسم بن سلام در “ غریب القرآن والحدیث “ و ابن اثیر در “ نهایة اللغة “ و محمد بن طاهر گجراتی در “ مجمع البحار “ و مجدالدین فیروزآبادی در “ قاموس “ و ابوالفضل محمد بن عمر بن خالد در


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( لا تبدحیه - بالباء - . . أی لا تفتحیه ، من البدح ، وهو العلانیة ) ، انظر : صراح اللغة : 88 .
3- عبارت از صراح اللغة : 236 حدود 10 صفحه دیگر خواهد آمد .
4- شرح مقامات حریری 4 / 146 .

ص : 60

“ صراح “ و شریشی در “ شرح مقامات “ ثابت شده ، چند فوائد حاصل شد :

اول : آنکه عایشه در قرآن مأمور بود به عدم خروج ، پس در خروج خلاف قرآن کرد و عاصیه شد ، و تأویلات واهیه مخاطب باطل گردید .

دوم : آنکه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ‹ 233 › نیز عایشه را از رفتن در بلاد نهی و منع فرموده بود ، پس عایشه در این خروج مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) و قرآن و سنت نمود .

سوم : آنکه از قول اُم سلمه : ( إن عمود الإسلام لا یثاب بالنساء . . ) إلی آخره معلوم شد که جنگ و قتال کردن و هوس اصلاح بین الناس کار زنان نیست .

چهارم : از قول اُم سلمه که : ( حمادیات النساء غضّ الأطراف . . ) إلی آخره ظاهر میشود که عایشه به آنچه زنان مأمورند - از غضّ اطراف ، شرم و میانه روی - عمل نکرد .

پنجم : آنکه از قول اُم سلمه : ( ما کنت قائلة لو أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عارضک . . ) إلی آخره ، واضح شد که عائشه در مسیر خود هتک ستر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نمود و ترک عهد آن جناب کرد .

ششم : آنکه این فعل عائشه آنقدر قبیح و فظیع بود که ام سلمه گفت که : اگر من راه تو میرفتم و بعدِ آن مرا امر به دخول جنت میکردند ، شرم مینمودم که ملاقات پیغمبر کنم در حالی که هتک ستر آن جناب کرده باشم .

ص : 61

اما آنچه گفته : اگر در این زمان هم در عرف عام کسی بگوید که : فلان زن خانه نشین است بیرون نمیآید ، چه فهمیده میشود ؟ انصاف باید کرد و غلط فهمی باید گذاشت .

پس چونکه اجلاّی صحابه مثل عمار و ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) - مثل اُم سلمه و زینب و سوده بلکه خود عایشه - و اکابر اهل سنت مثل ابن حجر این غلط فهمی نگذاشتند و به آن گرفتار ماندند ; شیعه به چه طور آن را خواهند گذاشت ؟ ! انصاف باید کرد و غلط فهمی باید گذاشت .

اما آنچه گفته که : دختر در ناموس بودن اگر زیاده بر زوجه نباشد ، کمتر البته نخواهد بود .

پس منقوض است به چند وجه :

اول : آنکه خطاب : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (1) خاص به ازواج پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، و بنات آن حضرت در این خطاب داخل نیستند .

و لازم نیست که علت حکم قرار گرفتن زنان پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) حفظ ناموس بوده باشد .

دوم : آنکه تشریف بردن حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) در خانه های انصار به جهت تظلم و شکایت ابی بکر بوده ، و دفع ضرر از نفس خود واجب عینی است .


1- الأحزاب ( 33 ) : 33 .

ص : 62

و در کشته شدن عثمان اگر ضرری به امت عاید میشد ، صحابه بر آن اجماع نمیکردند ، و آنچه به ضرورت واقع شود آن حکم البته عام نخواهد بود .

و طلب خون عثمان اگر ضروری میبود میبایست که حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] - که به اعتقاد اهل سنت نیز در آن وقت خلیفه بر حق بود - و دیگر صحابه در آن قصور و فتور نمینمودند .

و اهل سنت میگویند که : غرض از نصب خلیفه همین است که بر رعایا اجرای احکام حدود و قصاص نماید (1) .

سوم : آنکه خروج حضرت زهرا ( علیها السلام ) از خانه خود چون به اذن و همراهی حضرت امیرالمؤمنین و حسنین ( علیهم السلام ) بود ، مجال شائبه توهم نقصان در حفظ ناموس نبود .

اما آنچه گفته : جمیع ازواج مطهرات مثل اُم سلمه و صفیه - که نزد شیعه مقبول و معتبرند - در حج و عمره . . . الی آخر .

پس مقدوح است به اینکه بر آمدن اُم سلمه و صفیه برای حج و عمره بعد از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نزد شیعه هرگز مسلم نیست .

و همچنین شریک بودن اُم سلمه در این سفر با عایشه تا مکه ثابت نه .


1- مراجعه شود به : الصواقع ، ورق : 223 ، تحفه اثناعشریه : 174 ، 177 .

ص : 63

و آنفاً از “ فتح الباری “ ‹ 234 › منقول شد که ام سلمه میگفت : ( لا یحرّکنی ظهر دابّة حتّی ألقی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) ، پس نسبت خروج از خانه به ام سلمه محض افترا و دروغ باشد .

اما آنچه گفته : و چون خدای تعالی . . . الی آخر .

اقول : هرگاه عدم جواز سفر و حرمت آن بر ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از کلام اُم سلمه و زینب و سوده و عبارت ابن حجر و روایت “ روضة الاحباب “ معلوم شده ، باز تجویز آن مخالفت کلام الهی ، و نسبت تجویز آن به خدای تعالی افترای بحت باشد .

اما آنچه گفته : وابن قتیبه که بر “ تاریخ “ او اعتماد شیعه زیاده از کتاب الله است !

پس کذب محض و بهتان صرف است ، و وجه نقل نمودن شیعیان روایات ابن قتیبه را در مقام استشهاد . . . (1) آن است ، که اهل سنت را بر او اعتماد تمام است ، چنانچه مخاطب در بعض مکاید خود در باب دوم این کتاب تصریح به آن نموده (2) .


1- در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
2- تحفه اثناعشریه : 40 ( کید نوزدهم ) .

ص : 64

و عبارتی که از ابن قتیبه نقل نموده ، در آن عبارت تصرفی به کار برده ، و اصل عبارت او در “ کتاب “ نصرالله کابلی و “ احقاق الحق “ چنین نقل شده :

ولمّا أتی عائشة خبر أهل الشام : أنهم ردّوا بیعة علی ( علیه السلام ) وأبوا أن یبایعوه ، أمرت فعل (1) لها هودج من حدید ، وجعل فیها موضع بعینها (2) ، ثم خرجت ومعها الزبیر ، وطلحة ، وعبد الله بن الزبیر ، ومحمد بن طلحة . (3) انتهی .

و نصرالله کابلی بعد از نقل این روایت به تکذیب آن پرداخته ، چنانچه گفته :

فهو من الأکاذیب ، ومثل هذه الأخبار لا یعبأ به ، فإنها لا إسناد لها ، وإن ابن قتیبه لم یسمّ الذین ذکروا القصّة ولم یسند إلیهم الخبر (4) .

اما آنچه گفته : ولهذا خلیفه ثانی . . . الی آخر .

پس مخدوش است به اینکه :


1- فی المصدر : ( فعمل ) .
2- فی المصدر : ( عینیها ) .
3- الصواقع ، ورق : 280 ، احقاق الحق : 305 ، الامامة والسیاسة 1 / 52 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 72 ( تحقیق الشیری ) .
4- الصواقع ، ورق : 280 .

ص : 65

اولا : فعل عمر هرگز صلاحیت احتجاج ندارد خصوصاً بر شیعه .

و ثانیاً : به اینکه این فعل عمر خلاف قول خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود ، پس در حقیقت ذکر فرستادن عمر ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را طعنی در مطاعن او افزودن است که او با وصف نهی خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را از خروج ، اذن رفتن [ به آنها ] داد ، و ایشان را از خانه های شان به جای دیگر فرستاد .

و ثالثاً : به اینکه فرستادن خلیفه ثانی ازواج را برای حجّ به جهت اکثار و الحاح ازواج بود ، و در اول در اذن دادن انکار کرده بود ، و بعد اذن هم میگفت که : رأی من نیست که شما به حج بروید .

چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

وفیه - أی فی ریاض النضرة - : عن المنذر بن سعد : أن أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استأذنّ عمر فی الحجّ ، فأبی أن یأذن لهنّ حتّی أکثرن علیه ، فقال : سآذن لکنّ بعد العام ، ولیس هذا من رأیی ، فقالت زینب بنت جحش : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول عام حجة الوداع : « إنّما هو هذه الحجّة ، ثم ظهور الحصر » ، فخرجن غیرها ، فأرسل معهنّ عثمان بن عفان وعبد الرحمن بن عوف ، وأمرهما أن یسیر أحدهما بین أیدیهنّ والآخر خلفهنّ ، ولا یسائرهنّ أحد ، فإذا نزلن

ص : 66

فأنزلوهن شعباً ، ثم کونا علی باب الشعب لا یدخلن علیهنّ أحد ، ثم أمرهما إذا طفن بالبیت لا یطوف معهنّ أحد إلاّ النساء ، ‹ 235 › فلمّا هلک عمر غلبن (1) مَن بعده . (2) انتهی .

از این حدیث ظاهر است که عمر تجویز خروج ازواج رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) برای حجّ نمیکرد ، و هرگاه از او اذن خواستند انکار کرد ، هرگاه اصرار و اکثار کردند ناچار به تأخیر و تعویق انداخت و تصریح کرد که : رأی من نیست که شما بیرون روید .

و زینب بنت جحش هم این خروج را جایز نداشت و برای حج نرفت ، و از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ممانعت از خروج برای حجّ و استقرار در بیوت و لزوم ظهور حُصر و بواری نقل نمود .

و قول راوی : ( فلمّا هلک عمر غلبن (3) مَن بعده ) ، اشاره به امری که هست مخفی نیست .

اما آنچه گفته : و با قطع نظر از این امور لفظ : ( وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الاُْولَی ) صریح دلالت میکند بر آنکه از خروج مطلقاً منع نفرموده . . . الی آخر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غلین ) آمده است .
2- [ الف ] مآثر عمر ، رعایت او صله اقارب آن حضرت . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 2 / 80 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( غلین ) آمده است .

ص : 67

پس بدان که این تأویل را فضل بن روزبهان در “ ابطال الباطل “ ذکر کرده (1) و نصرالله کابلی آن را به پدر خود نسبت داده ، چنانچه گفته : هکذا ذکره الشیخ الوالد فی تعلیقاته (2) .

و این تأویل مردود است به اینکه دلالت قوله تعالی : ( وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الاُْولَی ) بر این معنا که از خروج مطلق نهی واقع نشده ، در حیّز منع است ; زیرا که حق تعالی شأنه اول امر کرده ازواج پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به قرار و سکون در خانه ها ، و امر مستلزم نهی از ضد آن است ، پس خروج از خانه های معیّنه برای سکونت آنها منهی عنه باشد .

و مراد از قوله تعالی : ( وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ ) ، نهی از اظهار زینت جاهلیت است ، نه نهی از خروج مع الزینة ، و تأسیس اولی است از تأکید ، پس قول پدر نصرالله کابلی : ( وکان النهی عن التبرّج تأکیداً للأمر ) (3) باطل باشد .

و جمال الدین محدّث در کتاب “ روضة الاحباب “ آورده که :

عمار بن یاسر گفت : ای ابوموسی ! عایشه به امری مأمور شده ، و ما مأمور


1- حیث قال : فذلک النهی مخصوص بالخروج مع التبرّج لا کلّ خروج . ( احقاق الحق : 304 )
2- الصواقع ، ورق : 279 - 280 .
3- الصواقع ، ورق : 279 - 280 .

ص : 68

گشته ایم به غیر آن : او از نزد خدای تعالی مأمور است به آنکه در خانه خود - که رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم او را در آن خانه نشانده - قرار و ثبات گیرد و از آنجا بیرون نیاید ، چنانچه حق تعالی میفرماید : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الاُْولَی ) . (1) انتهی .

و در بعض روایات وارد است که مراد از تبرج جاهلیة اولی ، خروج صفرا دختر شعیب زن موسی [ ( علیه السلام ) ] است که بر یوشع بن نون خروج کرده بود (2) .

و قاضی نورالله شوشتری علیه الرحمه در مقام نقض قول فضل بن روزبهان فرموده :

وأمّا قوله : ( إن ذلک النهی مخصوص بالخروج مع التبرّج ) ، فمردود بأن الله تعالی أمرهنّ أولا بالسکون فی بیوتهنّ لقوله : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) ، ثم عطف علی ذلک النهی عن التبرّج (3) ، وهو إظهار الزینة ، لا الخروج مع الزینة (4) ، فأین فی کلامه تعالی


1- [ الف ] خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] ، کلام در فرستادن شاهزاده امام حسن مجتبی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] به ناحیه کوفه . ( 12 ) . [ روضة الأحباب ، ورق : 348 - 349 ] .
2- کمال الدین : 27 ، بشارة المصطفی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : 429 ، الخرائج والجرائح 2 / 934 ، نورالثقلین 4 / 269 ، تفسیر شبّر : 400 ، بحار الأنوار 13 / 368 و 22 / 513 و 32 / 281 .
3- زاد فی المصدر : ( بقوله : ( وَلاَ تَبَرَّجْنَ ) ، والتبرّج هو ) .
4- لم یرد فی المصدر : ( لا الخروج مع الزینة ) .

ص : 69

لفظ ( الخروج ) حتّی یخصّ بما یکون مع إظهار الزینة . (1) انتهی .

و نیز حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به تخصیص عایشه را از خروج در بلاد و تقدم بر عباد نهی فرموده ، چنانچه در “ صراح “ مذکور است :

فرطة - بالضم - : اسم للخروج والتقدّم ، وبالفتح : مرّة منه ، مثل غُرفة وغَرفة ، وحُسوة وحَسوة ، ومنه قول أُم سلمة لعائشة : ( إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهاک ‹ 236 › عن الفرطة فی البلاد ) . (2) انتهی .

و ابن ابی الحدید نیز این حدیث اُم سلمه را از ابن قتیبه نقل کرده ، کما مرّ آنفاً (3) .

و دلیل دیگر بر این معنا که عایشه در این سفر عاصیه بود آنکه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

وقد قیل - فی تأویل قول عائشة - : أنها [ إنّما ] (4) أتمّت فی سفرها إلی البصرة إلی قتال علی [ ( علیه السلام ) ] ، والقصر عندها إنّما یکون فی سفر طاعة (5) .


1- احقاق الحق : 305 .
2- صراح اللغة : 236 .
3- حدود صفحه : 20 همین طعن از شرح ابن ابی الحدید 6 / 220 گذشت .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] کتاب الصلاة باب فی کم یقصر الصلاة . [ فتح الباری 2 / 471 ] .

ص : 70

یعنی گفته شده است در تأویل فعل عایشه که : به درستی که او اتمام نماز کرد در سفری که به سوی بصره برای قتال امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده ، و قصر نمودن نماز نیست مگر در سفر طاعت الهی و این سفر او سفر طاعت نبود ، بلکه سفر معصیت [ بود ] .

و جناب امیر ( علیه السلام ) نیز تصریح فرموده به اینکه عایشه در خروج از خانه خود عاصیه بود ، چنانچه از نامه آن جناب که از “ تذکرة الخواص “ سبط ابن الجوزی و “ مطالب السؤول “ و “ فصول مهمه “ منقول خواهد شد واضح است (1) .


1- در طعن دوم عایشه از تذکرة الخواص : 70 - 71 ، مطالب السؤول : 212 ، الفصول المهمّة 1 / 387 - 388 خواهد آمد .

ص : 71

طعن دوم : بغض وعناد با امیر مؤمنان علیه السلام

ص : 72

ص : 73

قال : طعن دوم :

آنکه عایشه سفر کرده برای خون عثمان حال آنکه او را با خون عثمان چه علاقه ، وارث وی نبود و قرابتی با وی نداشت ; پس معلوم شد که به جهت بغض امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) [ و ] (1) کدورتی که با او داشت این همه فتنه برپا کرد ، و سابق خود مردم را بر قتل عثمان تحریض میکرد و میگفت : ( اقتلوا نعثلا ) ، چنانچه ابن قتیبه در کتاب خود ذکر کرده :

إن عائشة أتاها خبر بیعة علی [ ( علیه السلام ) ] - وکانت خارجة من المدینة - فقیل لها : قُتل عثمان وبایع الناس علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فقالت : ما أُبالی أن یقع السماء علی الأرض ، قتل - والله ! - مظلوماً ، وأنا طالبة بدمه . .

فقال لها عبید : أول من خمش علیه وأطمع الناس فی قتله لأنتِ ، ولقد قلتِ : اقتلوا نعثلا فقد فجر ، فقالت عائشة : قد - والله -


1- زیاده از مصدر .

ص : 74

قلت وقال الناس ، [ وآخر قولی خیر من أوله ] (1) .

فقال عبید . . . : [ عذرٌ - والله ! - ضعیف یا أُم المؤمنین ، ثم قال ] (2) :

< شعر > فمنک البداء ومنک الغیر * ومنک الریاح ومنک المطر وأنتِ أمرتِ بقتل الإمام * وقلتِ لنا انه قد فجر (3) < / شعر > جواب از این طعن آنکه : خون خلیفه عادل حق جمیع مسلمین است تخصیص به ورثه ندارد ; زیرا که خلیفه عادل نایب جمیع مسلمانان است در حفظ اموال ایشان و تقسیم فیء و غنایم .

و عایشه که - اُم المؤمنین و حرم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود - چرا برای تنفیذ احکام الهی - که عمده آنها قصاص است ، خاصه قصاص همچو مظلومی که به غیر وجه شرعی با وصف خلافت و ریاست کشته شده باشد - برنیاید (4) ، و دست و پا نزند .

و حاشا که عایشه را بغض علی [ ( علیه السلام ) ] یا علی [ ( علیه السلام ) ] را بغض عایشه در دل


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الامامة والسیاسة 1 / 52 - 53 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 71 - 72 ( تحقیق الشیری )
4- در [ الف ] ( نه بر آید ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 75

باشد ، هر یکی از اینها فضائل و مناقب همدیگر روایت کرده اند :

أخرج الدیلمی ، عن عائشة . . . [ أنها ] (1) قالت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « حبّ علیّ عبادة » (2) .

و بر آمدن آن مطهره برای قتال امیر نبود ، محض برای اصلاح ذات البین و استیفاء قصاص از قتله عثمان ، و اخراج آنها از لشکر حضرت امیر ( علیه السلام ) بود تا طلحه و زبیر و دیگر صحابه که از مقوله قاتلان عثمان متوهم شده گریخته بودند ، به اطمینان خاطر رفیق حضرت امیر ( علیه السلام ) شوند و به اتفاق ایشان کار خلافت منتظم گردد ، و ‹ 237 › معاویه و دیگر بغات نیز سر حساب باشند .

و بالقطع از تواریخ معلوم است که قاتلان عثمان بعد از قتل آن مظلوم ، طلحه و زبیر و دیگر صحابه را تخویف به قتل مینمودند و کلمات نفاق از آنها بر ملا ظاهر میشد .

و تحریض نمودن عایشه بر قتل عثمان و او را ( نعثل ) گفتن همه از مفتریات ابن قتیبه و ابن اعثم کوفی و سمساطی است ، و این جماعت از کذابان مشهورند ، و در واقعه جمل و دیگر وقایع چیزها ذکر کرده اند که به اتفاق شیعه و سنی افترای محض و بهتان صرف است .

سخت بیانصافی است که در حق عایشه صدیقه زوجه محبوبه


1- الزیادة من المصدر .
2- انظر ملحقات احقاق الحق 17 / 235 .

ص : 76

رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شهادت خدا و رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را بر طاق نهاده ، در پی اقوال کاذبه اخوان الشیاطین چندی از کوفیان بی ایمان برویم و دین و ایمان خود را در راه اتباع اینها در بازیم ، قوله تعالی : ( وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِک مُبَرَّؤُنَ مِمّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ) (1) .

اهل سنت چه قسم این خبر ابن قتیبه در حق حضرت عایشه باور دارند ، حال آنکه ترمذی و ابن ماجه و ابوحاتم رازی به طرق متعدده روایت کرده اند که عایشه . . . میگفت :

قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعثمان : یا عثمان ! لعلّ الله یقمّصک قمیصاً ، فإن رادّوک علی خلعه فلا تخلعه لهم - ثلاثاً (2) .

أقول :

علامه حلی علیه الرحمه بعد از عبارت مذکور فرموده :

وأمّا ثانیاً : فلأنها لیست ولیّ دم عثمان حتّی تطالب بها ، ولا لها حکم الخلافة ، فبأیّ وجه خرجت للطلب ؟ !

وأمّا ثالثاً : فلأنها طلبت مِن غیر مَن علیه الحقّ ; لأن


1- النور ( 24 ) : 26 .
2- تحفه اثناعشریه : 331 - 332 .

ص : 77

أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) لم یحضر قتله ، ولا أمر ، ولا واطأ علیه ، وقد کرّر [ ( علیه السلام ) ] ذلک (1) .

وأمّا رابعاً : فلأنها کانت تحرّض علی قتل عثمان وتقول : ( اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا ) ، فلمّا بلغها قتله فرحت بذلک ، فلمّا قام أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بالخلافة أسندت القتل إلیه وطالبته بدمه ; لبغضها له وعداوتها له ! ! (2) ثم مع ذلک تبعها خلق عظیم ، وساعدها علیه جماعة کثیرة أُلوفاً (3) مضاعفة ، وفاطمة ( علیها السلام ) لمّا جاءت تطالب بحق إرثها الذی جعله الله تعالی [ لها ] (4) فی کتابه العزیز ، وکانت محقّة [ فیه ] (5) فلم یتبعها مخلوق ، ولم یساعدها بشر . (6) انتهی .

حاصل معنای عبارت سابقه و لاحقه این است که : عایشه به قصد قتال حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به طرف بصره رفت .

و در این رفتن به چهار وجه عصیان و نافرمانی الهی نمود :


1- فی المصدر : ( ذکر ذلک کثیراً ) .
2- فی المصدر : ( معه ) .
3- فی المصدر : ( کثیر الوقاء ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .
6- نهج الحق : 366 .

ص : 78

اول : آنکه خدای تعالی شأنه ازواج پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را امر فرموده که در خانه هایی که برای سکونت ایشان متعین بوده است ، سکون و استقرار با وقار گیرند .

دوم : آنکه طلب خون عثمان را بهانه خروج خود ساخته ، حال آنکه ولایت دم عثمان او را حاصل نبوده ، و نه استحقاق و لیاقت خلافت داشت .

سوم : آنکه طلب خون عثمان از قاتلان او میبایست ، نه از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که [ نه ] در وقت مقتول شدنش حاضر بود و نه حکم به قتلش نمود .

چهارم : آنکه عایشه قبل از کشته شدن عثمان مردم را بر قتل او تحریض ‹ 238 › میکرد و میگفت : بکشید این ریش دراز را ، و چون خبر کشته شدن او یافت فرحناک گردید ، باز چون شنید که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به امر خلافت قیام نمود ، اسناد قتل عثمان به آن حضرت کرد ، و مطالبه خون او نمود به جهت بغض و عداوت که به آن حضرت داشت .

پس تر بدان که با وجود تحقق و ظهور این عصیان و نافرمانی ، متابعت کردند او را خلق بی شمار ، و مساعدت نمودند او را جماعت بسیار هزاران هزار ; و حضرت فاطمه ( علیها السلام ) هرگاه مطالبه حق ارث خود که از روی کتاب خدا ثابت است نمود و حق او ظاهر بود ، هیچ مخلوقی متابعت او نکرد و مساعدت او ننمود .

ص : 79

و نصرالله کابلی از شروع این مطاعن کلام علامه علیه الرحمه را تغییر داده یک وجه از این وجوه اربعه را قطع کرده ، مضمون آن را به زعم خود در تقریر طعن اول مذکور ساخته ، و مضمون وجوه ثلاثه باقیه را نیز تغییر نموده در طعن ثانی به عبارتی آورده که مخاطب به ترجمه آن پرداخته ، و قول علامه حلی علیه الرحمه که این است : ( ثم مع ذلک تبعها خلق عظیم . . ) إلی آخره (1) - که دلالت بر ناانصافی و بیتمیزی و طعن اصحاب میکرد - از میان انداخته .

و چون نقل کلام نصرالله [ کابلی ] در هر مقام مستلزم تطویل بسیار است ، و فایده معتد بها به جز اثبات تدلیس و خیانت و سرقت مخاطب ، متصور نه ، بنابر آن از نقل آن در این موضع و مواضع دیگر اعراض نموده شد ، فمن شاء الاطلاع فلیرجع إلی کتابه (2) .

اما آنچه گفته : جواب این طعن آنکه خون خلیفه ، حق جمیع مسلمین است ، تخصیص به ورثه ندارد .


1- نهج الحق : 366 .
2- الصواقع ، ورق : 279 - 281. لازم به تذکر است که سید العلماء حکیم سید حسین گریان کتاب “ التمییز بین صواقع الکابلی وتحفة عبد العزیز “ را در همین زمینه تألیف نموده ، او اثبات کرده که مطالب “ تحفه “ از کتاب نصرالله کابلی سرقت شده است . ( فهرست کتب شبهات و ردّیه های علمای شیعه در شبه قاره هند : 148 - 150 ، و صفحه : 126 شماره : 124 ، الذریعة 4 / 435 )

ص : 80

پس منقوض است به آنچه اهل سنت میگویند : من لا ولی له فولیّه السلطان (1) یعنی هر که ولی ندارد پس ولی او سلطان است ، و سلطان زمان (2) در آن وقت - به اعتراف اهل سنت - حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بود ، و عایشه نه ولیِ دم عثمان بود و نه خلیفه وقت ، طلب نمودن او خون عثمان [ را ] مخالف نصّ صریح باشد .

و مع هذا این حجت شیعه مأخوذ است از کلام جناب امیر ( علیه السلام ) ، پس ردّ آن ردّ است بر آن جناب .

در “ مطالب السؤول “ کمال الدین محمد بن طلحه شافعی مذکور است که : جناب امیر ( علیه السلام ) به عایشه نوشت :

« أمّا بعد ; فإنک خرجت من بیتک عاصیة لله تعالی ولرسوله ، تطلبین أمراً کان عنک موضوعاً ، ثم تزعمین أنک تریدین الإصلاح بین الناس ، فخبّرینی ما للنساء وقود العساکر ؟ ! وإن زعمت أنک طالبة بدم عثمان ، وعثمان رجل من بنی أمیة وأنت امرأة من بنی تیم بن مرة ، ولعمری إن الذی عرضک للبلاء ، وحملک علی


1- تکرّر فی کتب الحدیث والفقه والتفسیر وغیرها ، قال العجلونی : ( السلطان ولی من لا ولی له ) رواه أصحاب السنن إلاّ النسائی عن عائشة مرفوعاً فی حدیث ، وحسّنه الترمذی ، وصحّحه ابن حبان ، ورواه ابن ماجه عن ابن عباس وله طرق . انظر : کشف الخفاء 1 / 456 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( زنان ) آمده است .

ص : 81

المعصیة لأعظم إلیک ذنباً من قتلة عثمان ! وما غضبتِ حتّی أُغضبتِ ، ولا هجتِ حتّی هُیّجتِ ، فاتقی الله یا عائشة ! وارجعی إلی منزلک ، واسبلی علیک سترک (1) » .

و نورالدین ابن الصبّاغ مالکی در “ فصول مهمه “ این نامه جناب امیر ( علیه السلام ) رابه این عبارت آورده :

« أمّا بعد ; فإنک خرجت من بیتک تطلبین أمراً کان عنک موضوعاً ، ثم تزعمین أنک لن تریدی إلاّ الإصلاح بین الناس ، فخبّرینی ما للنساء و قود العساکر ؟ ! وزعمت أنک مطالبة بدم عثمان ، وعثمان رجل من ‹ 239 › بنی أمیة وأنت امرأة من بنی تیم بن مرّة ، لعمری إن الذی أخرجک لهذا الأمر ، وحملک [ علیه ] (2) لأعظم ذنباً إلیک من کلّ أحد ! فاتقی الله یا عائشة ! وارجعی إلی منزلک ، واسبلی علیک سترک (3) » .

اما آنچه گفته : زیرا که خلیفه عادل نایب جمیع مسلمانان است در حفظ اموال و تقسیم فیء و غنائم . . . الی آخر .


1- مطالب السؤول : 212 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الفصول المهمّة 1 / 387 - 388 .

ص : 82

پس مدفوع است به اینکه کسانی که به این عقیده اعتقاد دارند ، آنها را نمیباید که در امور مذکوره بدون اذن امام مداخله نمایند ، چنانچه نصرالله کابلی در مقصد رابع “ صواقع “ در مقام اثبات وجوب نصب امام بر امت گفته :

وهو واجب علی الأُمة ; [ لأن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فوّض أمر الخلافة إلی الأُمّة ، وحثّهم علی إطاعة أولی الأمر . . و ] (1) لأنّ الأمر بإقامة الحدود ، وسدّ الثغور ، وتجهیز الجیوش للجهاد ، ومحاربة الکفرة من أهل العناد . . وکثیر من الأحکام المنوطة بصیانة الانتظام ، وحمایة حوزة الإسلام ممّا لا یتمّ إلاّ بالإمام . (2) انتهی .

و مخاطب در باب هفتم همین کتاب گفته :

و نیز کارهای مکلفین از اقامه حدود و جهاد اعدا و تجهیز جیوش و تقسیم غنایم و ترویج احکام و غیر ذلک وابسته به وجود رئیس عام است (3) .

و فخرالدین رازی در “ تفسیر کبیر “ گفته :

أجمعت الأُمة علی أنه لیس لآحاد الرعیة إقامة الحدود علی


1- الزیادة من المصدر .
2- الصواقع ، ورق : 223 .
3- تحفه اثناعشریه : 174 .

ص : 83

الجناة ، بل أجمعوا علی أنه لا یکون (1) إقامة الحدود علی الأحرار الجناة إلاّ للإمام . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : حاشا که عایشه را بغض علی [ ( علیه السلام ) ] یا علی [ ( علیه السلام ) ] را بغض عایشه در دل باشد .

پس مردود است به اینکه : عایشه به این مرتبه بغض حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] در دل داشت که اسم مبارک آن حضرت را بر زبان نمیآورد ، چنانچه بخاری در احادیث کتاب الصلاة آورده که :

عایشه در وقت ذکر کردنِ کیفیتِ بیرون شدنِ حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) از حجره خود در حالت مرض برای نماز به سوی مسجد ، نام حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از زبان خود نگفته ، بلکه به لفظ ( رجل ) - که نکره است و دلالت بر شخصی معروف ندارد - تعبیر نموده ، چون راوی این حدیث بعد از شنیدن از عایشه به نزد ابن عباس ذکر کرد ، ابن عباس پرسید : عایشه نام آن رجل را ذکره کرده بود یا نه ؟ آن مرد گفت : نه ، ابن عباس گفت : هو علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] (3) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در ذیل شرح این قول گفته :


1- فی المصدر : ( لا یجوز ) .
2- تفسیر رازی 11 / 228 .
3- صحیح بخاری 1 / 162 .

ص : 84

زاد الإسماعیلی : من روایة عبد الرزاق ، عن معمر : لکن عائشة لا تطیب نفساً له بخیر .

وابن اسحاق (1) فی المغازی ، عن الزهری : ولکن (2) لا تقدر أن تذکره بخیر (3) .

یعنی اسماعیلی از روایت عبدالرزاق از معمّر نقل کرده که : ابن عباس بعد از قول مذکور گفت که : نفس عایشه خوش نمیشود از حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] به ذکر خیر .

و ابن اسحاق در کتاب “ مغازی “ این زیادتی از زهری روایت نموده که : عایشه قدرت نمیدارد که علی ( علیه السلام ) را به خیر ذکر کند .

و نیز عایشه وقتی که خبر شهادت جناب امیر ( علیه السلام ) شنید ، سرور و خوشی ظاهر کرد ، و زیاده از این بغض چه میباشد ؟ !

در “ حیاة الحیوان “ مذکور است :

ولمّا انتهی إلی عائشة قتل علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قالت :


1- فی المصدر : ( ولابن إسحاق ) .
2- فی المصدر : ( ولکنها ) .
3- فتح الباری 2 / 131 ، وانظر : عمدة القاری 5 / 192 .

ص : 85

< شعر > فألقت عصاها فاستقرّ (1) بها النوی * کما قرّ عیناً بالإیاب المسافر < / شعر > انتهی (2) .

وإلقاء العصا کنایة عن الاطمینان فی الغریبین :

یقال للإنسان ‹ 240 › إذا اطمأنّ بمکان وأجمع أمره : ألقی عصاه . قال الشاعر :

< شعر > فألقت عصاها واستقرّت بها النوی * کما قرّ عیناً بالإیاب المسافر (3) < / شعر > و صاحب “ انوار بدریه “ از کتاب “ تجارب الامم “ نقل کرده :

ولمّا انتهی إلی عائشة قتل علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قالت :

< شعر > ألقت (4) عصاها (5) واستقرّت لها (6) النوی * کما قرّ عیناً بالإیاب المسافر < / شعر >


1- فی المصدر : ( واستقرّ ) .
2- حیاة الحیوان 1 / 68 . و مراجعه شود به : مقاتل الطالبیین : 26 ، طبقات ابن سعد 3 / 40 ، تاریخ طبری 4 / 115 ، کامل ابن اثیر 3 / 394 ، أنساب الاشراف : 505 ، جواهر المطالب 2 / 104 .
3- انظر : غریب الحدیث لابن سلام 1 / 344 و 4 / 29 ، خزانة الأدب 7 / 6 .
4- فی المصدر : ( فألقت ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( عصاه ) آمده است .
6- فی المصدر : ( بها ) .

ص : 86

فقالت : من قتله ؟ فقیل : رجل من مراد ، فقالت :

< شعر > فإن یک نائیاً فلقد نعاه * نعاة لیس فی فیها التراب (1) < / شعر > و جناب امیر ( علیه السلام ) خود تصریح فرموده به اینکه : عایشه با آن جناب معادات نمود ، و با معاندان آن جناب موافقت ساخت ، چنانچه جمال الدین محدّث - که از مشایخ کبار اهل سنت است - در “ روضة الاحباب “ گفته :

کلام در بیان ملاقات نمودن جناب خلیفة المسلمین با عایشه ام المؤمنین . . . و تحریض نمودن او را به رفتن مدینه سکینه به موجب نصّ کتاب مبین و وصیت خاتم النبیین [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

آورده اند که : بعد از واقعه حرب جمل جناب ولایت شعار ، وصایت آثار ، هدایت دثار ، خود به منزل عایشه تشریف [ ارزانی ] (2) فرمود ، بعد از استیذان در آمدن مأذون گشت ، [ درآمده ] (3) عایشه با بعضی از زنان اهل بصره نشسته بود و میگریستند ، امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] به رفق و نرمی کتاب [ خطاب ] (4) عتاب آمیز خواندن گرفت و گفت : « خطاب ربانی در شأن زنان پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه [ وآله ] وسلم این است : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) ، تو متمسک


1- الأنوار البدریة لکشف شبه القدریة للشیخ حسن بن محمد المهلبی الحلّی : 21 - 22 ، ( نسخه عکسی ، مرکز احیاء میراث اسلامی ، شماره 545 ) ، ولاحظ : تجارب الأُمم 1 / 569 .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .
4- زیاده از مصدر .

ص : 87

شدی به شبهه ، به خطایی که تو را رو نمود ، و مرتکب امری شدی که مناسب حال تو نبود ، و با وجود که قرب قرابت مرا با حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم میدانستی ، و از آن سرور مکرر شنیده بودی : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه » طریق معادات به من مسلوک داشتی ، و با معاندان من عَلَم طریق مرافقت و موافقت افراشتی » (1) .

اما آنچه گفته : عن عائشة . . . قالت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « حبّ علی عبادة » .

پس این روایت دلیل فضلیت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) است ، نه دلیل نفی بغض از عایشه ; زیرا که گفته اند ( الفضل ما شهدت به الأعداء ) ، یعنی فضیلت تمام ، چیزی است که اعدا به آن فضیلت شهادت دهند .

و ابن تیمیه در جواب “ منهاج الکرامه “ در جواب امر عایشه به قتل عثمان و گفتن او ( اقتلوا نعثلا . . قتل الله نعثلا ) گفته :

وأیضاً ; فما ظهر من عائشة وجمهور الصحابة وجمهور المسلمین من الملام لعلی أعظم ممّا ظهر منهم من الملام لعثمان ، فإن کان هذا حجّة فی یوم (2) عثمان فهو حجة فی یوم (3) علی ، وإن لم یکن حجة


1- روضة الأحباب ، ورق 361 - 362 .
2- فی المصدر : ( لوم ) .
3- فی المصدر : ( لوم ) .

ص : 88

فی یوم (1) علی فلیس حجة فی یوم (2) عثمان .

وإن کان المقصود بذلک القدح فی عایشة لمّا لامت عثمان وعلیاً ، فعائشة مع جمهور الصحابة لکن یختلف درجات الملام . (3) انتهی .

و این کلام صریح است در آنکه عایشه - خاک به دهانش - ملامت و عیب و طعن بر جناب امیر ( علیه السلام ) نموده ، و چون ملام عایشه بر عثمان امر به قتل او و گفتن : ( اقتلوا نعثلا . . قتل الله نعثلا ) بود که از آن زیاده [ تر ] طعن و عیب و مذمت و تحقیر و تفسیق و تضلیل نمیباشد . و ابن تیمیه میگوید که : ملامت عایشه بر جناب امیر ( علیه السلام ) زیاده از ملامت او بر عثمان بود . ‹ 241 › پس واضح شد که عایشه ملعونه هیچ دقیقه در عیب و مذمت و تحقیر جناب امیر ( علیه السلام ) فرو نگذاشته ، پس با وصف چنین عداوت عایشه ، از بغض او با آن حضرت انکار کردن ، و روایت او فضائل آن جناب را - که به الجای قادر علی الاطلاق اتماماً للحجة بر زبانش جاری فرموده - دلیل مصافات او با آن حضرت آوردن ، دلیل کمال سفاهت و عناد و مباهتت و لداد است .

و از کلام ابن تیمیه سه فایده دیگر هم ظاهر میشود :


1- فی المصدر : ( لوم ) .
2- فی المصدر : ( لوم ) .
3- منهاج السنة 4 / 336 .

ص : 89

اول : آنکه از کلامش ظاهر است که جمهور صحابه - یعنی اکثر ایشان - ملام و طعن بر جناب امیر ( علیه السلام ) نموده ، روی خود را سیاه مینمودند .

پس ادعای محبت و اعانه جمیع صحابه با اهل بیت - که اهل سنت از نهایت حماقت میکنند - باطل و دروغ محض است ، و دعوی شیعه که اقل قلیل صحابه با اهل بیت مصافات و مصادقت داشتند صحیح است .

دوم : آنکه صدور ملامت و عیب از عایشه بر عثمان ، نیز از کلامش واضح است که در مقام عذر گفته که : عایشه در این ملامت بر علی ( علیه السلام ) و عثمان شریک جمهور صحابه بوده .

سوم : آنکه از همین اعتذار و از کلام او که : ( أعظم ممّا ظهر منهم من الملام لعثمان ) صدور ملام از صحابه بر عثمان هم ظاهر است ، و مخاطب در مطاعن عثمان نسبت هجو و ذم عثمان را به صحابه از راه جهل یا تجاهل افترا و کذب گفته .

اما آنچه گفته : و تحریض نمودن عایشه بر قتل عثمان و او را نعثل گفتن ، همه از مفتریات ابن قتیبه و ابن اعثم کوفی و سمساطی است .

پس باطل است به آنچه خود مخاطب در باب ثانی در بعض مکاید خود تصریح نموده که :

ص : 90

ابن قتیبه که عبدالله بن مسلم نام او است از معتبرین اهل سنت است (1) .

و آنچه در حق احمد بن اعثم کوفی از “ لسان المیزان “ در حاشیه نقل کرده : قال یاقوت : کان شیعیاً (2) ، پس دلیل عدم اعتبار اقوال ابن اعثم نمیتواند شد ; زیرا که خود مخاطب در باب اول گفته که :

مراد از لفظ ( شیعه ) در تواریخ قدیمه مثل “ تاریخ واقدی “ و غیر آن ، پیشوایان اهل سنت اند (3) .

و مع هذا یاقوت خارجی بوده ، چنانچه سابق از این در مبحث مطاعن عثمان اثبات نموده شد (4) .

و سمساطی “ تاریخ طبری “ را مختصر ساخته ، و از طرف خود در اثنای ترجمه هیچ اضافه نکرده ، چنانچه در نقض باب مکائد مذکور شده (5) .

و علاوه بر این دیگر علمای اهل سنت که معتبر و ثقه اند نیز تحریض عایشه بر قتل عثمان و او را نعثل گفتن نقل کرده اند ، فقط ابن قتیبه و ابن اعثم و سمساطی به این نقل خطا دار نیستند (6) .


1- تحفه اثناعشریه : 40 ( کید نوزدهم ) .
2- در حاشیه تحفه پیدا نشد ، رجوع شود به لسان المیزان 1 / 138 .
3- تحفه اثناعشریه : 11 .
4- در طعن چهارم عثمان از وفیات الأعیان 6 / 127 - 128 گذشت .
5- تقلیب المکائد : 293 .
6- در [ الف ] ( نه اند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 91

در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ تصنیف علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی مذکور است که :

جناب امیر ( علیه السلام ) به سوی عایشه این نامه نوشت :

« أمّا بعد ; فإنک قد خرجت من بیتک تزعمین أنک تریدین الإصلاح بین المسلمین ، وطلبت - بزعمک - دم عثمان ، وأنت بالأمس تؤلبین علیه فتقولین - فی ملأ من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : ( اقتلوا نعثلا فقد کفر . . قتله الله ) ، والیوم تطلبین بثاره ، فاتقی الله ، وارجعی إلی بیتک ، واسبلی علیک سترک قبل أن یفضحک الله ، ولا حول ولا قوّة إلاّ بالله العلی العظیم (1) » . ‹ 242 › یعنی - بعد حمد و صلات - آنکه تو بیرون آمده ای از خانه خود ، و گمان فاسد میکنی که تو اراده اصلاح در میان مسلمین داری ! و طلب کردی به گمان خود خون عثمان را ، و حال آنکه تو دیروز تحریض بر قتل عثمان میکردی و میگفتی - در جماعتی از اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که - : ( قتل کنید نعثل را به تحقیق که نعثل - یعنی عثمان - کافر شده است ، قتل کند خدا عثمان را ) ، و تو امروز طلب خونش میکنی ؟ ! پس خوف کن از خدا ، و باز آی به خانه خود ، و بینداز بر خود پرده خود ، قبل از اینکه فضیحت کند تو را


1- السیرة الحلبیة 3 / 356 .

ص : 92

خدای تعالی ، و نیست توانایی و قوت مگر به خدای بزرگ .

و ابوالمظفر شمس الدین یوسف سبط بن الجوزی در کتاب “ تذکرة خواص الامة “ گفته :

ثم إن علیّاً [ ( علیه السلام ) ] لمّا قارب البصرة (1) کتب إلی طلحة والزبیر وعائشة ومن معهم کتاباً لترکیب (2) الحجّة علیهم :

« بسم الله الرحمن الرحیم ، من عبد الله علی أمیر المؤمنین إلی طلحة والزبیر [ وعائشة ، سلام علیکم ! أمّا بعد ; یا طلحة والزبیر ! ] (3) قد علمتما أنی لم أرد البیعة حتّی أُکرهتُ علیها ، وأنتما (4) ممّن رضی بیعتی ، فإن کنتما بایعتما طائعین فتوبا إلی الله ، وارجعا عما أنتما علیه ، وإن کنتما بایعتما مکرهین ، فقد جعلتما لی السبیل علیکما بإظهارکما الطاعة وکتمانکما (5) المعصیة ، وأنت یا طلحة ! شیخ المهاجرین ! وأنت یا زبیر ! فارس قریش ! ودفعکما هذا الأمر قبل أن تدخلا فیه کان أوسع لکما من خروجکما منه قبل إقرارکما » .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بالبصرة ) آمده است .
2- فی المصدر : ( لترتیب ) ، وهو الظاهر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( وأنتم ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( اکمانکما ) آمده است .

ص : 93

« وأنت یا عائشة ! فإنکِ خرجت من بیتک عاصیة لله ولرسوله ، تطلبین أمراً کان عنک موضوعاً ، ثم تزعمین أنک تریدین الإصلاح بین المسلمین ، فخبّرینی ما للنساء و قود الجیوش ، والبروز للرجال ؟ ! [ والوقوع بین أهل القبلة ، وسفک الدماء المحترمة ؟ ! ] (1) وطلبت - علی زعمک - دم عثمان ، [ وما أنت وذاک ؟ ! ] (2) وعثمان من بنی أمیة وأنتِ من تیم ؟ ! » « ثم بالأمس تقولین فی ملأ من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( اقتلوا نعثلا ، قتله الله ، فقد کفر ) ، ثم تطلبین الیوم بدمه ! فاتّقی الله وارجعی إلی بیتک ، واسبلی علیک سترک ، [ والسلام ] (3) » . فما أجابوه بشئ (4) .

و نیز در “ تذکرة خواص الامة “ مذکور است :

وذکر ابن جریر ، عن المیدانی ، قال : خرجت عائشة - وعثمان محصور - إلی مکة ، فقدم علیها رجل - یقال له : أخفر (5) - ، فقالت :


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- [ الف ] قوبل علی أصله فی حدیث مسیر علی ( علیه السلام ) إلی البصرة ، فی الباب الرابع ، فی خلافته . ( 12 ) ر . [ تذکرة الخواص : 70 - 71 ] .
5- فی المصدر : ( أخضر ) .

ص : 94

ما صنع الناس ؟ فقال : اجتمع المصریون علی عثمان فقتلهم ، فقالت : ( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُون ) (1) ! أیقتل قوم جاؤوا یطلبون الحقّ وینکرون الظلم ؟ ! والله لا نرضی بهذا .

ثم قدم آخر ، فقالت : ما صنع الناس ؟ فقال : قتل المصریون عثمان ، فقالت : قتل عثمان (2) مظلوماً ، والله لأطلبنّ بدمه ! [ فقوموا معی ] (3) فقال عبید بن أُم کلاب : لم تقولین هذا ؟ ! فوالله لقد کنت تحرضین علیه وتقولین : ( اقتلوا نعثلا ، قتله الله ، فقد کفر ) ، فقالت : إنهم استتابوه ، ثم قتلوه .

فقال عبید بن أُم کلاب :

< شعر > ومنک البکاء ومنک الغیر * ومنک الریاح ومنک المطر وأنت أمرت بقتل الإمام * وقلت لنا إنه قد کفر فهبنا أطعناک فی قتله * وقاتله عندنا من أمر < / شعر >


1- البقرة ( 2 ) : 156 .
2- جمله : ( فقالت : قتل عثمان ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 95

< شعر > ولم یسقط السقف من فوقنا * ولم تنکسف شمسنا والقمر وقد بایع الناس ذا تدرء * یزیل الشبا ویقیم الصعر ویلبس للحرب أوزارها * وما من وفی مثل من قد غدر (1) < / شعر > ‹ 243 › و در “ حبیب السیر “ - که به نزد مخاطب هم از کتب معتبره اهل سنت است ، کما یدلّ علیه کلامه فی مطاعن أبی بکر (2) - مذکور است که :

عایشه چون به سبب نقصان وظیفه خود از عثمان رنجیده بود ، مردم را بر قتل او تحریض و ترغیب نموده میگفت : ( اقتلوا نعثلا ، قتل الله نعثلا ) . انتهی (3) .

و در کتاب “ إتحاف الوری بأخبار أُم القری “ که تصنیف حافظ نجم الدین عمر مکی شافعی است - چنانچه در “ کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون “ گفته : إتحاف الوری بأخبار أُم القری للشیخ نجم الدین عمر بن فهد المکی (4) - در وقایع سنة ست وثلاثین مسطور است :


1- تذکرة خواص الأمة : 66 .
2- تحفه اثناعشریه : 265 ، 267 ، 272 ( ( طعن سوم ، چهارم و یازدهم ابوبکر ) .
3- حبیب السیر 1 / 514 .
4- کشف الظنون 1 / 7 .

ص : 96

فیها اعتمرت أُمّ المؤمنین عائشة . . . وأمیر المؤمنین عثمان بن عفان محصور ، ثم خرجت من مکة ترید المدینة ، فلمّا کانت بسرف لقیها رجل من أخوالها بنی اللیث - یقال له : عبید بن أبی سلمة ، وهو ابن أُم کلاب - ، فقالت : مهیم (1) ؟ فقال : قتل عثمان ، وبقوا ثمانیاً ، قالت : ثم صنعوا ماذا ؟ قال : أجمعوا علی بیعة علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فقالت : لیت هذه انطبقت علی هذه ، إن تمّ الأمر لصاحبک ، ردّونی ردّونی (2) ، فانصرفت إلی مکة وهی تقول : قتل عثمان - والله - مظلوماً ، والله لأطلبنّ بدمه ! فقال لها : ولم ؟ والله إن أول من أمال حربه (3) لأنت ، والله لقد کنت تقولین : ( اقتلوا نعثلا فقد کفر ) ، فقالت : إنهم استتابوه ثم قتلوه ، وقد قلت وقد قالوا ، وقولی الأخیر خیر من قولی الأول .

فقال لها ابن أُم کلاب :

< شعر > فمنک البداء ومنک الغیر * ومنک الریاح ومنک المطر < / شعر >


1- قال ابن الأثیر : مهیم . . أی ما أمرکم وشأنکم ؟ وهی کلمة یمانیة . انظر : النهایة 4 / 378 .
2- لم یتکرّر فی المصدر : ( ردّونی ) .
3- فی المصدر : ( حرفه ) .

ص : 97

< شعر > وأنت أمرت بقتل الإمام * وقلت لنا : إنه قد کفر فهبنا أطعناک فی قتله * فقاتله عندنا من أمر ولم یسقط السقف من فوقنا * ولم تنکسف شمسنا والقمر وقد بایع الناس ذا تدرء * یزیل الشبا ویقیم الصعر ویلبس للحرب أثوابها * وما من وفی مثل من قد غدر < / شعر > انتهی (1) .

و جمال الدین محدّث در “ روضة الاحباب “ گفته :

و روایتی آنکه مردم شکایت بسیار از عثمان به نزد عایشه میآوردند که : وی سنتهای نبویه محمدیه را زود ترک کرد ، و امور محدثه را که در زمان حیات آن سرور نبود از منع حقوق مسلمانان ، و ایثار و ترجیح بنی امیه ، و قوی داشتن دست تعدی آن قوم بر مردم ، و احتمال ناهنجاری (2) و گرفتاری


1- [ الف ] قوبل علی أصل إتحاف الوری ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ اتحاف الوری 2 / 24 - 25 ] .
2- در مصدر ( کجرفتاری ) .

ص : 98

و اغماض از معایب و ناهمواری ایشان ، و ایذای [ بعضی ] (1) از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برای خاطر جمعی از بنی امیه .

و از جمله افعال عثمان که نزد اصحاب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به غایت مستبعد نمود آنکه : حکم بن ابی العاص را که عمّ عثمان و پدر مروان است ، به واسطه آنکه آثار نفاق و شقاق و دغل و سوء ادب نسبت با حضرت نبوی [ و ] حرکات شنیعه [ قبیحه ] (2) و امور خسیسه (3) ‹ 244 › از او به ظهور میآمد و این معنا (4) از او نزد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم متحقق شد ، او را از مدینه اخراج فرمود ، و مردود و مطرود ساخت ، و تا زمان حیات آن حضرت در ناحیه طایف به سر میبرد و زهره و یارای آن نداشت که پیرامون مدینه گردد ، و در زمان ابوبکر و عمر نیز به این دستور میبود تا زمان عثمان در آمد ، وی آن ملعون مطرود را رخصت دخول و اقامت در مدینه داد .

و ابوذر غفاری را که زبان معجز بیان محمدی در شأن او به حدیث : « ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء من (5) ذی لهجة أصدق


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر ( خبیثه ) .
4- در مصدر ( معانی ) .
5- در مصدر ( علی ) .

ص : 99

[ ولا أوفی ] (1) من أبی ذر » بر آن ناطق است برای خاطر معاویه از شام اخراج کرد ، و بر (2) آن نگذاشت که در مدینه طیبه توطن و اقامت کند ، او را از مدینه به سوی ربذه - که ابغض مواضع نزد او بود - فرستاد تا بسر برد ، و به آن اکتفا نکرده او را از جواب فتوای مسلمانان منع نمود .

بالجمله ; بعضی از این امور مذکوره حامل و باعث شد عایشه را که در شأن عثمان میگفت : ( لعن الله نعثلا ، وقتل الله نعثلا ) . (3) انتهی .

و ابن اثیر جزری در “ نهایة اللغة “ گفته :

فی مقتل عثمان : لا یمنعنّک مکان ابن سلام أن تسبّ نعثلا .

کان أعداؤه یسمّونه : نعثلا ، تشبیهاً برجل من مصر ، کان طویل اللحیة ، اسمه : نعثل .

وقیل : النعثل : الشیخ الأحمق ، وذکر الضباع : ومنه حدیث عائشة : اقتلوا نعثلا ، [ قتل الله نعثلا ] (4) ، تعنی عثمان ، وهذا کان منها لمّا غاضبته ، وذهبت إلی مکة (5) .


1- زیاده از مصدر .
2- در مصدر ( نیز ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصله ، در خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) . ( 12 ) . [ روضة الأحباب ، ورق : 342 - 343 ] .
4- الزیادة من المصدر .
5- النهایة 5 / 79 - 80 .

ص : 100

و مجدالدین فیروزآبادی در کتاب “ قاموس “ گفته :

النعثل - کجعفر - : الذکر من الضباع ، والشیخ الأحمق ، ویهودی کان بالمدینة ، ورجل لحمانی (1) کان شبّه به عثمان إذا نیل منه . (2) انتهی .

و در “ استیعاب “ در ترجمه صخر بن قیس مذکور است :

صخر بن قیس ، ویقال له : الضحاک بن قیس ، وهو الأحنف بن قیس التمیمی السعدی ، یکنّی : أبا بحر ، قد تقدّم ذکر نسبه إلی تمیم فی باب الألف ، أسلم علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم یره ، ودعا له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین قدم علیه وفد بنی تمیم ، فذکروه له ، وکان الأحنف عاقلا ، حلیماً ، ذا دین ، وذکاء ، وفصاحة ، ودهاء ، لمّا قدمت عایشة . . . البصرة ، أرسلت إلی الأحنف بن قیس ، فأبی أن یأتیها ، ثم أرسلت إلیه (3) فأتاها ، فقالت : ویحک یا أحنف ! بم تعتذر إلی الله من ترکک جهاد قتلة أمیر المؤمنین عثمان ؟ ! أمن قلّة عدد أو إنک لا تطاع فی العشیرة ؟ قال : یا أمّ المؤمنین ! ما کبرت السنّ ، ولا طال العهد ، وإن عهدی بک عام أول تقولین فیه وتنالین منه ! قالت : ویحک یا


1- فی المصدر : ( لحیانی ) .
2- القاموس المحیط 4 / 59 .
3- لم یکن فی المصدر : ( فأبی أن یأتیها ، ثم أرسلت إلیه ) .

ص : 101

أحنف ! إنهم ماصوه موص الإناء ، ثم قتلوه . .

قال : یا أمّ المؤمنین ! إنی آخذ بأمرک وأنت راضیة ، وأدعه وأنت ساخطة ! (1) انتهی .

خلاصه آنکه : هرگاه آمد عایشه در بصره ، طلب کرد عایشه احنف بن قیس را ، پس انکار کرد احنف از آمدن نزد عایشه ، پس بار دیگر کسی را فرستاد عایشه به سوی احنف به طلب او ، پس آمد احنف نزد عایشه ، پس گفت عایشه : وای بر تو ای احنف ! به چه چیزی ‹ 245 › عذرخواهی جست به سوی خدای تعالی از ترک جهاد قاتلان عثمان ؟ ! از قلّت عدد عذری خواهی نمود ، یا اینکه تو در قوم خود مطاع نیستی ؟ ! گفت احنف که : سن من و تو درازی نگرفته ، و عهد من با تو طویل نشده ، سال اول از لقای من با تو است که تو بر عثمان طعن میکردی و او را دشنام میدادی . . . الی آخر .

اما آنچه گفته : سخت بیانصافی است که در حق حضرت عایشه صدیقه ، زوجه محبوبه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، شهادت خدا را بر طاق نهاده . . . الی آخر .

پس منقوض است به اینکه شهادت خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را در حق عایشه ثابت نیست .


1- [ الف ] قوبل علی نسخة ثانیة . ( 12 ) . [ الاستیعاب 2 / 715 ] .

ص : 102

و مراد از ( طیبات ) در قول خدای تعالی : ( وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ ) (1) نعمتهای بهشت اند نه ازواج دنیا و اگر نه لازم آید که ازواج نوح و لوط نیز از طیبات باشند ، حال آنکه خدای تعالی شأنه فرموده : ( امْرَأَةَ نُوح وَامْرَأَةَ لُوط کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ ) (2) .

و همچنین لازم آید که فرعون ملعون از طیبین باشد ; زیرا که زوجه او حضرت آسیه مؤمنه طیبه بوده است .

و تحریض عایشه بر قتل عثمان و دشنام دادن و بد گفتن او [ را ] علی بن برهان الدین حلبی شافعی و سبط بن الجوزی و صاحب “ حبیب السیر “ و صاحب “ روضة الاحباب “ و حافظ نجم الدین عمر مکی صاحب “ اتحاف الوری “ و ابن اثیر صاحب “ نهایه “ و واقدی و ابن عبدالبر نقل کرده و روایت نموده اند .

پس این علمای جلیل القدر خود را اخوان الشیاطین و کوفیان بی ایمان قرار دادن ، از غرائب هفوات است ! اگر شیعه چنین الفاظ در حق علمای اهل سنت گویند ، ایشان به غیظ و غضب میآیند ; و خود وقتی که از جواب عاجز میآیند به سبّ و شتم علمای خود پیش میآیند ! !


1- النور ( 24 ) : 26 .
2- التحریم ( 66 ) : 10 .

ص : 103

بالجمله ; هرگاه چنین علمای معتبر و محدّثین جلیل الشأن این معنا [ را ] روایت کرده باشند ; و آن را به قطع و یقین ذکر کرده ; احتجاج شیعه به آن صحیح و برجا است خواه مخاطب و اولیائش ایشان را از اخوان الشیاطین خوانند و خواه از خلاّن المنافقین ، گوشت خر دندان سگ !

اما آنچه گفته : چه قسم این خبر ابن قتیبه [ را ] در حق حضرت عایشه باور دارند ، حال آنکه ترمذی و ابن ماجه و ابوحاتم به طرق متعدده روایت کرده اند که عایشه میگفت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . . الی آخر .

پس مخدوش است به اینکه : اگر عایشه وقتی چنین گفته باشد و وقتی دیگر چنان ، استبعادی ندارد ، و خود محدّثین اهل سنت - که عباراتشان گذشته (1) - تصریح کرده اند که جناب امیر ( علیه السلام ) عایشه را به همین معنا الزام داده که : « تو سابقاً عثمان را کافر میگفتی و تحریض بر قتلش مینمودی ، حالا چرا طلب خون او میکنی ؟ ! » (2) صدور افعال متناقضه از عایشه - که معصوم نبوده - چه عجب است ؟ !


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( گذاشته ) آمده است .
2- در همین طعن از مصادر ذیل گذشت : مطالب السؤول : 212 ، الفصول المهمّة 1 / 387 - 388 ، السیرة الحلبیة 3 / 356 ، تذکرة الخواص : 70 - 71 .

ص : 104

هرگاه مصلحت در ثنا و مدح عثمان دید آن را ذکر کرد ; و هرگاه از او غضبناک شد و مخالفت ورزید ، قدح و جرح او کردن گرفت !

معاویه به اعتراف مخاطب قوادح جناب امیر ( علیه السلام ) ذکر میکرد ، و خود مدح آن جناب هم میکرد .

و مع هذا عجب آن است که عایشه این حدیث مفتری را - که مخاطب ذکر کرده - در وقت قتل عثمان ذکر نکرد و بعد او اظهار کرد ، و هرگاه ‹ 246 › نعمان اعتراض کرد که چرا این حدیث را در حیات عثمان ذکر نکردی ؟ ! عذری واهی گفت که : من فراموش کرده بودم ، چنانچه پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :

عن النعمان بن بشر (1) ، عن عائشة ، قالت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : یا عثمان ! إن ولاّک الله هذا الأمر یوماً فأرادک المنافقون أن تخلع قمیصک الذی قمّصک الله ، فلا تخلعه . . یقول ذلک [ ثلاث ] (2) مرّات ، قال النعمان : فقلت لعائشة : ما منعک أن تعلّمی الناس هذا ؟ ! قالت : أنسیته والله . أخرجه ابن ماجه (3) .


1- فی المصدر : ( بشیر ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- ازالة الخفاء 2 / 237 - 238 .

ص : 105

طعن سوم : مرور بر چشمه حوأب واصرار بر مخالفت

ص : 106

ص : 107

قال : طعن سوم :

آنکه حضرت عایشه مخالفت رسول نمود ، و اصرار کرد بر مخالفت در واقعه جمل ، تفصیلش آنکه : نعیم بن حماد در “ کتاب الفتن “ و محمد بن مسکویه در “ تجارب الامم “ و ابن قتیبه در کتاب “ السیاسه “ آورده اند که :

چون لشکر عایشه . . . در راه به آبی رسید که آن آب را حوأب - بر وزن جعفر - میگفتند ، سگان آن مکان نباح آغاز نهادند ، حضرت عایشه با محمد بن طلحه گفت که : این آب چه نام دارد ؟ محمد بن طلحه گفت که : این آب را حوأب گویند ، گفت که : پس مرا برگردانید ، محمد بن طلحه گفت : چرا ؟ حضرت عایشه گفت : من از رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیده ام که به ازواج خود میگفت :

« کأنی بإحداکنّ تنبحها کلاب الحوأب ، فإیّاک أن تکونی یا حمیراء ! » .

پس با وجود یاد کردن این نهی ، اصرار بر مخالفت آن نمود و باز نگشت .

جواب از این طعن آنکه : اراده رجوع از حضرت عایشه به موجب این روایات هم ثابت شد ، چنانچه در روایات اهل سنت مصرّح بها است که فرمود :

ص : 108

( ردّونی . . ردّونی ) ، لیکن در روایات اهل سنت تتمه این قصه چنین صحیح شده که : حضرت عایشه در باب مراجعت استادگی کرد و اهل عسکر در رجوع با وی موافقت نمینمودند ، با هم مطارحه این امر بوده ، در این اثنا مروان بن الحکم و دیگر مردم عساکر قریب هشتاد کس را از دهاقین گرد و نواحی (1) شاهد آوردند که این آب را حوأب نام نیست و آب آبی دیگر است ، پس عایشه پیشتر روانه شد . این است جواب طعن ، موافق روایت .

اما به حسب درایت جواب دیگر دارد ، و آن ، آن است که در حدیث نهی از مرور بر آب واقع نیست و نه اشارتی به آن دارد ، آنچه از این حدیث مستفاد میشود همین قدر است که یکی را از شما این مصیبت پیش خواهد آمد ، و فی الواقع آن حادثه مصیبتی عظیم بود که موجب خفّت حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شد و کاری که مقصود بود یعنی اصلاح ذات البین سرانجام نیافت و مفت تقاتل مسلمین واقع شده ، و از حدیث زیاده بر این مستفاد نمیشود ، پس از این حدیث نهی فهمیدن ، بعد از آن مخالفت و اصرار بر مخالفت نسبت کردن از چه راه تواند بود ؟ !

علی الخصوص لفظ « إیّاک أن تکونی یا حمیراء ! » در کتب معتبره اهل سنت وجودی ندارد .


1- در [ الف ] ( نواح ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 109

و اگر بالفرض موجود هم باشد پس از آن باب است ‹ 247 › که هر کسی از عقلا اهل و عیال و اولاد و ازواج خود را تحذیر میکند از آفات معلومة الوقوع یا مظنونة الوقوع مثل مخاوف طریق و سوء تدبیرات خانگی ، و این تحذیر نهی شرعی نمیشود ، حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم هم این قسم امور به عمل میآورد ، تا وقتی که صریح نهی شرعی نباشد مخالفت آن را معصیت گفتن ناشی از کمال تعصب و عناد است .

و حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را چون جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شب هنگام به خانه اش تشریف فرموده ، تقید نماز تهجد نمود ، صریح در جواب گفت : ( والله لا نصلّی إلاّ ما کتب الله لنا ! ) و جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از آنجا برگشت و رانهای مبارک را میکوفت و میفرمود : ( وَکانَ الإنْسانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً ) (1) .

این مخالفت را با آن مخالفت باید سنجید ، و این اصرار را با آن اصرار موازنه باید کرد ، حال آنکه حضرت عایشه در این اصرار معذور بوده ; زیرا که وقت خروج از مکه نمیدانست که در این راه چشمه حوأب نام واقع خواهد شد ، و بر آن گذشتن لازم خواهد آمد ، و چون بر آن آب رسیده دانست ، اراده رجوع مصمم کرد ، لیکن میسرش نشد ; زیرا که کسی از اهل لشکر همراه او رفاقت در رجوع نکرد !


1- الکهف ( 18 ) : 54 .

ص : 110

و در حدیث نیز بعد از وقوع واقعه هیچ ارشاد نفرموده اند که چه باید کرد ، ناچار به قصد اصلاح ذات البین - که بلا شبهه مأمور به است ! - پیشتر روانه شد ، پس حالت حضرت عایشه در این مرور حالت شخصی است که طفلی را از دور دید که میخواهد در چاهی بیفتد ، بی اختیار برای خلاص کردن او دوید ، و در اثنای دویدن بی خبر محاذی نماز گزارنده مرور او واقع شد ، او را در وقت محاذات اطلاع دست داد که من محاذی نماز گزارنده ام ، پس اگر بر عقب میگردد (1) آن طفل در چاه میافتد و این مرور واقع شده را تدارک نمیتواند شد ، ناچار قصد خلاصی طفل خواهد کرد و این مرور را در حق خود معفو خواهد شناخت (2) .

أقول :

قاضی نورالله شوشتری در کتاب “ احقاق الحق “ در مقام نقض کلام ابن روزبهان گفته :

وأخرج أبو نعیم - فی کتاب الفتن - ، وابن مسکویه - فی کتاب


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- تحفه اثناعشریه : 332. لازم به تذکر است که مثال فوق مبتنی بر آن است که عبور کردن از روبروی نمازگزار حرام باشد ، چنانکه عامه گویند . رجوع شودبه : المغنی لابن قدامة 2 / 75 و غیر آن .

ص : 111

تجارب الأمم - ، وابن قتیبة - فی کتاب السیاسة والإمامة - : أنه لمّا انتهی عسکر عایشة إلی ماء الحوأب فی بعض الطریق ، نبحها کلاب الحوأب ، فقالت لمحمد بن طلحة : أیّ ماء هذا ؟ قال : هذا ماء الحوأب ، قالت : فما أرانی إلاّ راجعة ، قال : ولِمَ ؟ قالت : سمعت رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) یقول لنسائه : « کأنّی بإحداکنّ قد ینبحها کلاب الحوأب ، فإیّاک أن تکونی أنت یا حمیرا » . انتهی .

ومع ظهور خطأها وعصیانها من هذه القضیة قد عاقها من الرجوع شدّة معاداتها لعلی ( علیه السلام ) ، والتماس من کان من رؤساء الجمل سیما ابن أُختها عبد الله بن الزبیر المجبول علی عداوة أهل البیت الطاهرین من آل الرسول ، حتّی روی أنه ترک أیام خلافته (1) الناقصة الصلاة علی النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) ، فلمّا أنکروا ‹ 248 › علیه ذلک أجاب بأن له أهل (2) سوء ، إذا ذکروا باسمه شمخوا بأنوفهم ! !

وبالجملة ; بعد ظهور خطأ اجتهادها علیها من قضیة کلاب الحوأب ، کیف جاز لها الإصرار علی ذلک ؟ ! (3) انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلافة ) آمده است .
2- فی احقاق الحق : ( أُهیل ) .
3- إحقاق الحق : 305 ، وانظر کتاب الفتن لنعیم بن حماد : 45 ، الامامة والسیاسة لابن قتیبة 1 / 60 ( تحقیق الزینی ) ، 1 / 82 ( تحقیق الشیری ) ، وأُشیر إلیه فی تجارب الأمم لابن مسکویه 1 / 471 - 472 ( طبعة دار سروش ) 1 / 302 ( طبعة بیروت ) . . وغیرها .

ص : 112

اما آنچه گفته : اراده رجوع از حضرت عایشه به موجب این روایات هم ثابت شد .

پس در روایت منقوله این الفاظ مذکور است : ( قالت : ما أرانی إلاّ راجعة ) .

و در بعضی روایات : ( ما أظنّنی ) به جای ( ما أرانی ) واقع است ، و این قول اخبار از ظنّ به وقوع رجوع است ، و بر فرض اینکه اراده رجوع کرده باشد ، چون رجوع نکرد قول قاضی نورالله علیه الرحمه که این است : ( قد عاقها من الرجوع شدّة معاداتها لعلی ( علیه السلام ) والتماس من کان من رؤساء الجمل . . ) إلی آخره به جای خود راست و درست باشد .

اما آنچه گفته : لیکن در روایات اهل سنت تتمه این قصه چنین صحیح شده . . . الی قوله : در این اثنا مروان بن الحکم و دیگر مردم عسکر قریب هشتاد کس را از دهاقین گرد و نواحی (1) شاهد آوردند که این آب را حوأب نام نیست . . . الی آخر .


1- در [ الف ] ( نواح ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 113

پس اگر غرض این است که هرگاه شاهدان شهادت دادند که این آب حوأب نیست ، پس عایشه عاصیه نباشد و خلاف حکم پیغمبر نکرده باشد .

ردّ میکند این را آنچه مخاطب بعد این گفته که : چون بر آب حوأب رسیده دانست ، اراده رجوع مصمّم کرد ، لیکن میسّرش نشد .

چه این قول مخاطب دلالت دارد بر اینکه عایشه را علم بود به اینکه این آب حوأب است ; و چیزی که معلوم باشد ، از شهادت شاهدان بر خلاف علم ، نفی علم هرگز نمیشود ، عالم را باید که حکم به تکذیب آن شاهدان نماید نه که بر گفته شان عمل نماید .

و در روایات اهل سنت تصریح آمده به اینکه : این شاهدان شهادت زور داده بودند ، چنانچه در “ تذکرة خواص الامة “ تصنیف سبط بن الجوزی مذکور است :

ذکر ابن جریر - فی تاریخه - : إن عائشة اشترت الجمل من رجل من عرینة بست مائة درهم وناقة .

قال ابن جریر - فی تاریخه - : إن عائشة لمّا اشترته ، فمرّت علی ماء یقال له : الحوأب ، فنبحتها کلابه ، فقالت : ما هذا المکان ؟ فقال لها سائق الجمل العرنی : هذا الحوأب ، فاسترجعت ، وصرخت بأعلی صوتها ، ثم ضربت عضد بعیرها ، فأناخته ، ثم قالت : أنا - والله ! - صاحبة کلاب الحوأب ! ردّونی إلی حرم الله ورسوله . . قالتها ثلاثاً .

ص : 114

قال ابن سعد - فیما حکاه عن هشام بن محمد الکلبی - : استرجعت ، وذکرت قول رسول الله : « کیف بک إذا نبحتک کلاب الحوأب ؟ ! » فقال طلحة والزبیر : ما هذا الحوأب ، وقد غلط العرنی . . ثم أحضرا خمسین رجلا فشهدوا معهما علی ذلک ، وحلفوا !

قال الشعبی : فهی أول شهادة زور أُقیمت فی الإسلام (1) .

و ابن ابی الحدید معتزلی در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

وروی الکلبی ، عن أبی صالح ، عن ابن عباس ، وروی جریر بن یزید ، عن عامر الشعبی ، وروی محمد بن إسحاق ، عن حبیب بن عمیر ، قالوا - جمیعاً - : لمّا خرجت عائشة وطلحة والزبیر من مکة ‹ 249 › إلی البصرة طرقت ماء الحوأب ، وهو ماء لبنی عامر بن صعصعة ، فنبحهم (2) الکلاب فنفرت صعاب إبلهم ، فقال قائل منهم : لعن الله الحوأب فما أکثر کلابها ، فلمّا سمعت عائشة ذکر الحوأب ، قالت : أهذا ماء الحوأب ؟ قالوا : نعم ، فقالت : ردّونی . . ردّونی . . فسألوها ما شأنها ؟ ما بدا لها ؟ فقالت : إنی


1- [ الف ] الباب الرابع فی خلافة علی [ ( علیه السلام ) ] فی ذکر سیر علی ( علیه السلام ) إلی البصرة . [ تذکرة الخواص : 68 ] .
2- فی المصدر : ( فنبحتهم ) .

ص : 115

سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « کأنّی بکلاب ماء یدُعی : الحوأب قد نبحت بعض نسائی » ثم قال : « إیاک یا حمیراء أن تکونیها » .

فقال لها الزبیر : مهلا - یرحمک الله - فإنا قد جزنا ماء الحوأب بفراسخ کثیرة ، فقالت : أعندک من یشهد بأن هذه الکلاب النابحة لیست علی ماء الحوأب ؟ فلفّق لها الزبیر وطلحة خمسین أعرابیاً ، جعلا لهم جُعلا ، فحلفوا لها ، وشهدوا : أن هذا الماء لیس ماء الحوأب ، فکانت هذه أول شهادة زور فی الإسلام ، فسارت عائشة لوجهها . (1) انتهی .


1- [ شرح نهج البلاغة 9 / 311 - 310 ] . [ الف ] أیضاً در مسند عایشه : حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا یحیی ، عن إسماعیل ، قال : حدّثنا قیس ، عن أبی سهلة ، عن عائشة ، قالت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ادعو إلیّ بعض أصحابی ، قلت : أبو بکر ؟ قال : لا ، قلت : عمر ؟ قال : لا ، قلت : ابن عمّک علی [ ( علیه السلام ) ] ؟ قال : لا ، قلت : عثمان ؟ قال : نعم ، فلمّا جاء ، قال : تنحّی ، فجعل یسارّه ، ولون عثمان یتغیّر ، فلمّا کان یوم [ الدار ] ، وحُصر فیها قلنا : یا أمیر المؤمنین ! ألا تقابل [ تقاتل ] ؟ قال : [ لا ] ، إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عهد إلیّ عهداً ، وإنی صابر نفسی علیه . حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا یحیی ، عن إسماعیل ، حدّثنا قیس ، قال : لمّا أقبلت عائشة بلغت میاه بنی عامر لیلا ، نبحت الکلاب ، قالت : أیّ ماء هذا ؟ قالوا : ماء الحوأب ، قالت : ما أظنّنی إلاّ أنی راجعة ، قال بعض من کان معها : بل تقدمین فیراک المسلمون ، فیصلح الله جلّ وعزّ ذات بینهم ، قالت : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال - ذات یوم - : « کیف بإحداکنّ ینبح علیها کلاب الحوأب ؟ ! » انتهی . مسند احمد بن حنبل [ 6 / 51 - 52 ] . ( 12 ) . [ تذکر : روایت اولی جعلی است و مربوط به آخر طعن دوم میباشد که اشتباهاً در حاشیه این صفحه آمده است ] .

ص : 116

و جمال الدین محدّث در “ روضة الاحباب “ گفته :

چون آفتاب برآمد عبدالله بن زبیر پنجاه مرد از سکان آن موضع آورد تا نزد عایشه گواهی دادند که : این آب حوأب نیست و لشکر از آب حوأب در اول شب بگذشتند !

و گویند : این گواهی اول شهادت دروغی بود که در اسلام به وقوع پیوست (1) .

اما آنچه گفته : پس از این حدیث ، نهی فهمیدن ، بعد از آن مخالفت و اصرار بر مخالفت نسبت کردن از چه راه تواند بود ؟

پس فهمیدن نهی از این حدیث از راه متابعت عایشه است که از این حدیث نهی فهمید ، و وقتی که نام حوأب شنید استرجاع - که مشعر بر استعظام شناعت فعل او است - و آواز و شور کردن آغاز نهاد ، و طلحه و


1- روضة الأحباب ، ورق : 347 - 348 .

ص : 117

زبیر - که نزد اهل سنت از کملای مجتهدین هستند - نیز از این حدیث نهی فهمیدند ; چه اگر از این حدیث نهی نمیفهمیدند ، این تلبیس و تزویرِ تلفیقِ شهود زور چرا به عمل میآوردند ؟ ! به عایشه همین میگفتند که : در این حدیث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نهی کجا کرده است که از این فعل خیر - که مثل حج و عمره است ! - باز میآیی ، و از اصلاح ذات البین دست بر میداری ؟ !

و نیز فهمیدن نهی از این حدیث از راه دلالت لفظ است ; زیرا که قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « إیاک أن تکونی یا حمیراء ! » دلالت بر تحذیر مستلزم نهی از محذّر منه دارد ، و لهذا در اکثر احادیث در مقامِ صیغه نهی ، کلمه تحذیر استعمال و اطلاق یافته ، چنانچه در “ صحیحین “ مذکور است که :

هرگاه که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) معاذ را به یمن فرستاد ، در ضمن وصایا به او فرمود : « إیاک وکرائم أموالهم (1) » .

و در “ صحیح بخاری “ در کتاب النکاح مذکور است :

إیّاکم والظنّ (2) .

ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قال الجمهور : هذا النهی للتحریم ، وقال الخطابی : هذا النهی


1- مراجعه شود به : صحیح مسلم 1 / 38 ، صحیح بخاری 2 / 13 و 8 / 164 ( به لفظ : واتق کرائم أموال الناس ) ، مسند احمد 1 / 333 ، سنن نسائی 2 / 30 ، سنن دارمی 1 / 348 ، سنن بیهقی 4 / 157 .
2- صحیح بخاری 6 / 136 .

ص : 118

للتأدّب ، ولیس بنهی تحریم یبطل العقد عند أکثر الفقهاء . (1) انتهی .

و مع هذا در این حدیث بنابر بعضی روایات به جای کلمه تحذیر ، صیغه نهی واقع شده ، چنانچه احمد بن محمد قسطلانی مصری شافعی در کتاب “ مواهب لدنیه “ گفته :

وأخبر علیه [ وآله ] الصلاة والسلام بوقعة الجمل وصفین وقتال عائشة والزبیر علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، کما أخرجه الحاکم - وصحّحه - والبیهقی ، عن أُم سلمة ، قالت : ذکر ‹ 250 › رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) خروج بعض أُمهات المؤمنین ، فضحکت عائشة ، فقال : « انظری یا حمیراء ! أن لا تکونی . . » (2) . إلی آخر الحدیث .

اما آنچه گفته : علی الخصوص لفظ : ( إیاک أن تکونی یا حمیرا ! ) در کتب معتبره اهل سنت وجود ندارد .

پس بدان که کتب ثلاثه مذکوره در کلام علامه شوشتری از کتب معتبره اهل سنت است .

و جمال الدین در “ روضة الاحباب “ ترجمه این حدیث به این عبارت گفته :


1- فتح الباری 9 / 171 .
2- [ الف ] الفصل الثالث من المقصد الثامن . ( 12 ) ر . [ المواهب اللدنیة 3 / 99 - 100 ] .

ص : 119

« گویا من میبینم یکی از زنان خود را که سگان حوأب بر او بانگ کنند ، ای حمیرا ! ترسان باش از آنکه آن زن تو باشی (1) » .

و در “ کنز العمال “ ملا متقی مسطور است :

عن طاوس : ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال لنسائه : « أیّتکنّ [ التی ] (2) تنبحها کلاب الحوأب (3) . . کذا وکذا ، وإیّاک یا حمیرا » . نعیم بن حمّاد فی الفتن ، وسنده صحیح (4) .

و ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :

وقد أخبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بوقعة الجمل وصفین وقتال عائشة والزبیر علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، کما أخرجه الحاکم ، - وصحّحه - [ و ] البیهقی ، عن أُم سلمة ، قالت : ذکر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خروج إحدی أُمّهات المؤمنین ، فضحکت عائشة ، فقال : « انظری یا حمیرا ! أن لا تکونی » ثم التفت إلی علی [ ( علیه السلام ) ] [ فقال ] (5) : « إن ولّیت أمرها شیئاً فارفق » .


1- [ الف ] خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] ذکر مکتوب فرستادن ام الفضل به جناب امیر ( علیه السلام ) . ( 12 ) . [ روضة الأحباب ، ورق : 347 - 348 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- لم یرد فی المصدر : ( الحوأب ) .
4- [ الف ] کتاب الفتن . [ کنز العمال 11 / 334 ] .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 120

وأخرج البزّاز (1) وأبو نعیم - مرفوعاً - : « أیّتکنّ صاحبة الجمل الأحمر ؟ ! تخرج حتّی تنبحها کلاب الحوأب ، فتقتل حولها قتلی کثیرة ! تنجو بعد ما کانت » (2) .

اما آنچه گفته : و حضرت امیر ( علیه السلام ) را جناب پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شب هنگام به خانه اش تشریف فرموده ، تقید نماز تهجد فرمود . . . الی آخر .

پس - بر فرض تسلیم این قصه موضوعه - جوابش آنکه امر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به نماز تهجد ، از اوامر مندوبه بود نه از اوامر مفروضه ، چنانچه بخاری در “ صحیح “ خود این حدیث را در استدلال بر همین مطلب ذکر نموده (3) ; و تحذیری که به عایشه فرموده دلالت بر حرمت محذّر منه میکند ; زیرا که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با این تحذیر اخبار از بغاوت (4) صاحبة الحوأب هم داده ، چنانچه در “ تاریخ طبری “ و “ روضة الاحباب “ (5) مسطور است .


1- فی المصدر : ( والبزار ) .
2- فی المصدر : ( تنجو بعد ما کادت لا تنجو ) . انظر : الصواعق المحرقة 1 / 348 .
3- باب تحریض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی صلاة اللیل من غیر إیجاب . انظر : صحیح بخاری 2 / 43 .
4- بغاوت : طغیان ، سرکشی و نافرمانی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
5- تاریخ طبری 3 / 475 ، 485 - 486 ، روضة الأحباب ، ورق : 347 - 348 .

ص : 121

اما آنچه گفته : وقت خروج از مکه نمیدانست که در این راه چشمه ای که حوأب نام دارد واقع خواهد شد .

جوابش آنکه : مصنف تاریخ “ حبیب السیر “ از کتاب “ مقصد اقصی “ و دیگر کتب سیر و تواریخ نقل نموده که :

در ایامی که عایشه . . . اراده سفر بصره نمود ، روزی به خانه ام سلمه رفت و گفت که : طلحه و زبیر جهت طلب خون عثمان متوجه عراق عرب شده اند ، من نیز با ایشان مرافقت مینمایم ، تو نیز با ما موافقت فرمای و ابواب مخالفت نگشای . ام سلمه - رضی الله عنها - از شنیدن این سخنان مضطرب گشته گفت : ای عایشه ! علو شأن و سُمُوّ مکان علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) را به تحقیق میدانیم ، و قرب قرابت و خصوصیتش را نسبت به حضرت رسالت - علیه السلام والتحیة - معلوم داریم ، به کدام تأویل در مقام خلاف آییم ؟ ! و تو دیروز عثمان را به کفر نسبت میکردی و مردم را بر قتل او تحریص مینمودی ; و امروز میگویی که : من طلب خون او مینمایم ! تو را به خدا سوگند میدهم که از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نشنیدی ‹ 251 › که فرمود : « اندکی از ایام و لیالی نخواهد گذشت که سگان آبی در عراق که آن را حوأب گویند بر یکی از زنان من بانگ کنند و آن زوجه من در میان فئه باغیه باشد » ، و از استماع این مقال من به مرتبه [ ای ] متغیر شدم که انائی که در دست داشتم بر زمین افتاد ، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) التفات به من فرموده گفت : « چه میشود تو را ای اُم سلمه ؟ ! » گفتم : یا رسول خدا [ ص ] ! با وجود شنیدن این حدیث

ص : 122

چگونه تغیر به حال من راه نیابد ؟ ! آن حضرت تبسم نموده ، نظر همایون به جانب تو افکنده ، فرمود : « گمان میبرم که آن زن تو باشی یا حمیرا ! » عایشه گفت : بلی چنین بود که بر زبان آوردی ، من فسخ این عزیمت کردم که هیچ نعمتی بهتر از گنج سلامت نیست ، چون عبدالله بن زبیر - که خواهرزاده صدیقه بود و اُمّ المؤمنین او را به غایت دوست میداشت - از این قیل و قال خبر یافت ، نزد عایشه رفت و گفت : اگر تو در این سفر با ما همراه (1) نباشی ، من خود را هلاک سازم ، سر و پا برهنه روی در صحرا و بیابان مینهم ، چندان مکر و حیله به هم رسانید که بار دیگر عایشه عزم جزم کرده ، به مرافقت مخالفانِ شاه مردان متوجه بصره شده . (2) انتهی .

و جمال الدین محدّث - که از اکابر مشایخ اهل سنت و ثقات محدّثین ایشان است و خود مخاطب در “ رساله اصول حدیث “ او را از مشایخ اجازه خود شمرده ، و نسخه صحیحه تاریخ “ روضة الاحباب “ تصنیف او را از بهترین سیر گفته (3) - در کتاب “ روضة الاحباب “ میفرماید :

ارباب سیر و تواریخ - رحمهم الله - آورده اند که : عایشه در مکه به خانه ام سلمه رفت ، چه وی نیز از مدینه به عزم حج گزاردن به مکه رفته بود ، و هنوز به مدینه مراجعت ننموده بود ، و بعد از تقدیم مراسمِ تسلیم و تحیت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( همراهی ) آمده است .
2- حبیب السیر 1 / 525 .
3- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 55 ، 100 .

ص : 123

گفت : ای دختر ابو امیه ! به درستی که اول ضعیفه ضعیفه (1) که مهاجرت در راه خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله ) کردی و به واسطه شرف فراش حضرت رسالت پناه ( صلی الله علیه وآله ) عظیم الشأن و رفیع القدری ، و از میان امهات مؤمنین به خواص و مزایا ممتازی ، و پوشیده نباشد بر تو جماعتی از غوغائیان و مردم هر جایی به دار امیرالمؤمنین عثمان بن عفان خود را در انداخته ، او را به قتل درآورده اند . و اکنون جمعی از هواداران و یاران خلیفه مرحوم مظلوم و مقتول در صدد آن درآمدند که از قاتلان او انتقام کشند و ایشان را به قصاص رسانند ، و مرا اخبار کردند که عبدالله بن کریز به طرف بصره صد هزار شمشیر زن معدّ و مهیا دارد (2) که همه ایشان برای واقعه عثمان غضبناک و جمله طالبان خون او بی باک گشته اند ، و من میترسم که اگر مسلمانان را بر سر این قضیه محاربه و مقابله واقع شود بعضی از اهل اسلام بعضی دیگر را به قتل آرند ، چه شود اگر در سیر به جانب بصره مرافقت با ما فرمایی شاید که خداوند تعالی به سبب ما اصلاح این امر نماید ، و عقده تعویق از قصاص خون عثمان بن عفان به این جهت گشاید .

راوی گوید (3) : پس ام سلمه به سخن در آمد و گفت : ای دختر ابوبکر ! تو


1- در مصدر : ( طیبه ) .
2- جمله : ( عبد الله بن کریز به طرف بصره صد هزار شمشیر زن معدّ و مهیّا دارد ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده ، و قسمتی که خوانا نبود از مصدر ثبت شد .
3- جمله ( راوی گوید ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 124

به خون بازخواست میکنی ؟ ! و به خدا سوگند از اشدّ مردمان بودی از روی قهر و غضب و اعتراض بر وی ، و او را به هیچ نام نمیخواندی مگر نعثل ، و میگفتی : لعن الله نعثلا . . [ وقتل الله نعثلا ] . . . (1) .

و روایتی آنکه : چون ‹ 252 › ام سلمه مقدمات مذکوره از عایشه شنید ، از روی تعجب و استبعاد آواز بلند برداشت ، چنانکه آواز او به هر که در آن سرا بود رسید و گفت : تو طلب خون عثمان میکنی ؟ ! دیروز بود که او را سبّ و شتم میکردی و به کفر منسوب میساختی ; و امروز امیرالمؤمنین و خلیفه مقتول (2) میگویی ؟ ! و خود را در قضیه او به صورت اهل تعزیت و مصیبت مینمایی ، و موافقت میکنی با جماعتی که بر علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] خروج میکنند ، چه مناسبت با تو دارد طلب خود عثمان ، و حال آنکه وی مردی است از بنی عبد مناف ، و تو ضعیفه از بنوتیم بن مرّه ! (3) ویحک ای عایشه متفق میشوی با طائفه [ ای ] که در مقام خروجند با علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] که میان او و حضرت رسالت ( صلی الله علیه وآله ) سلسله اخوت [ و ] مصاهرت مستحکم و پسر عمّ رسول و زوج بتول و مرتبه خلافت و رسالت و دراست در میان اهل روزگار او را مسلم است ، و حال آنکه جمهور مهاجر و انصار و حضّار اصحاب مدینه با او بیعت نموده اند ، و به خلافت و حکومت عامه اهل اسلام او را قبول فرموده اند .


1- زیاده از مصدر ، در [ الف ] به اندازه چند کلمه سفید است .
2- در مصدر : ( مظلوم ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( مروه ) آمده است .

ص : 125

و در ایستاد و فصلی وسیع از فضائل و کمالات و خصائل و حالات علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بر عایشه خواند .

عبدالله بن زبیر درِ سرای ام سلمه ایستاده بود و جمله سخنان او را که با عایشه میگفت به تفصیل میشنید ، از بیرون سرای بانگ بر ام سلمه زد که : ای دختر ابوامیه ! ما شناخته بودیم عداوت (1) تو را به آل زبیر ، کاش مادر مؤمنان عایشه استدعا نمینمود مرافقت تو را در این سلوک و سیر (2) .

ام سلمه از درون سرای به جواب عبدالله مشغول گشته گفت که : تو و پدر تو او را میبرید بر لب آب حوأب (3) بعد از آن باز خواهید آورد وی را بی آب و تاب (4) . گمان میبری مهاجر و انصار را که خشنود گردند به پدر تو زبیر و صاحب او طلحه ، و علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] در سلک احیا باشد ، و حال آنکه وی به قول پیغامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ولیّ هر مؤمن و مؤمنه بوده باشد ، عبدالله بن زبیر گفت : ما این حدیث در هیچ ساعتی از ساعات از آن حضرت نشنیده ایم ، ام سلمه گفت : اگر تو از آن حضرت نشنیده [ ای ] ، خاله تو که عایشه است شنیده ، و اینک (5) خاله تو حاضر است بپرس که شنیده یا نه ؟ و به تحقیق که


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عداوتی ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( پسر ) آمده است .
3- در مصدر ( حوأب ) نیامده است .
4- در [ الف ] ( و تاب ) خوانا نیست .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( اینکه ) آمده است .

ص : 126

من شنیده ام از پیغمبر ( صلی الله علیه وآله ) که میفرمود : « علی خلیفتی علیکم فی حیاتی ومماتی ، فمن عصاه فقد عصانی » ای عایشه ! گواهی میدهی که از آن سرور چنین شنیده ای ؟ عایشه گفت : آری ، آنگاه ام سلمه از روی نیک خواهی و نصیحت گفت : ای عایشه ! بترس از خدای در نفس خود از امری که تو را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ترسانیده ، مباش صاحب (1) سگان حوأب .

و روایتی آنکه : عایشه را گفت : سوگند میدهم تو را به خداوند تعالی که از پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نشنیده ای که فرمود : « بسی نگذرد از شبها و روزها که سگان حوأب بر یکی از ازواج من صیاح و نباح (2) کنند و آن زن که او را این واقعه پیش آید در میان اهل بغی و فساد و فتنه و عناد باشد » ، در آن زمان که حضرت اخبار از این معنا فرمود ، من انائی در دست داشتم از غایت اضطراب و قلق که مرا دست داد اناء از دست من بیفتاد ، آن سرور به جانب من التفاتی فرمود و موجب اضطراب و سبب افتادن اناء پر آب از من پرسید ؟ گفتم : یا رسول الله [ ص ] ! ‹ 253 › اضطراب و قلق من از خوف آن است که مبادا آن زن من باشم ، آن حضرت تبسمی فرموده ، به جانب تو نگاهی کرده گفت : « گمان میبرم که آن زن تو باشی ای حمیرا ! » ، [ و ] (3) عایشه ، ام سلمه را در روایت این حدیث تصدیق نمود ، آنگاه ام سلمه با عایشه گفت : باید که قریب نیایی


1- در مصدر : ( صاحبه ) .
2- در مصدر ( و نباح ) نیامده است .
3- زیاده از مصدر .

ص : 127

به طلحه و زبیر و گمان نبری که اگر وبال و نکال این امر به تو از خدای جبار متوجه گردد ایشان در دفع آن نفعی به تو توانند رسانید ، پس عایشه بسیار ملول و بی حضور (1) و از آن داعیه [ واهیه ] (2) پشیمان و با فتور از مجلس ام سلمه برخاست ، و از نفس خود در فسخ . . . [ آن ] (3) عزم (4) عذری میجست وبهانه میخواست ، عبدالله بن الزبیر چون این فتور و قصور از امّ المؤمنین عایشه مشاهده فرمود ، فریاد بر آورد که : یا اماه ! اگر تو به این لشکر توجه نفرمایی من خود را مقتول و از صف احیا معزول و بر زمره اموات موصول میسازم ، یا آنکه سر در بیابان و صحرا مینهم ، سراسیمه و دیوانه خود را در میان سباع میاندازم ! !

مردم در میان آمدند و به شفاعت و التماس بسیار عایشه را تسکین دادند ، اُمّ المؤمنین از فرط محبتی که با عبدالله داشت باز بر سر حرف اول رفت ، و از تصدی آن مهم متقاعد نشد (5) .

اما آنچه گفته : زیرا که وقت خروج از مکه نمیدانست که در این راه چشمه حوأب نام واقع خواهد شد و بر آن گذشتن لازم خواهد آمد ، چون بر آب رسیده


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( محصور ) آمده است .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر ، در [ الف ] به اندازه یک کلمه سفید است .
4- در مصدر ( عزم ) نیامده است .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( شد ) آمده است ، روضة الأحباب ، ورق : 344 - 345 .

ص : 128

دانست ، اراده رجوع مصمم کرد ، لیکن میسرش نشد ; زیرا که کسی از اهل لشکر همراه او رفاقت در رجوع نکرد .

پس مردود است :

اولا : به اینکه عایشه را واقع شدن حوأب در این راه قبل از خروج معلوم شده بود ، و ام سلمه او را بر این معنا تنبیه کرده ، چنانچه آنفاً از “ حبیب السیر “ و “ روضة الاحباب “ منقول شده .

و ثانیاً : به اینکه بر عایشه واجب بود که خودش رجوع میکرد ، او را از مرافقت اهل لشکر چه کار بود ، مثلا اگر شخصی جماعتی را همراه گرفته برای قتل مؤمنی یا سرقت مالی یا دیگر فعل حرام رود و در راه متنبه شود و اراده رجوع کند و از آن جماعت کسی در رجوع با او مرافقت نکند ، پس این شخص را جایز نخواهد شد که به جهت عدم مرافقتشان رجوع ننماید ، و به جهت قتل مؤمن یا دیگر امر حرام برود .

و مع هذا اگر عایشه رجوع میکرد و مردم از رفتن او برای قتال جناب امیر ( علیه السلام ) مأیوس میشدند ، غالباً مرافقت او میکردند .

اما آنچه گفته : و در حدیث نیز بعد از وقوع واقعه هیچ ارشاد نفرموده اند که چه باید کرد . . . الی آخر .

پس کسی که ادنی شعوری میدارد بر او مخفی نیست که غرض حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از قول : « کأنّی بإحداکنّ قد نبحتها کلاب الحوأب ، فإیاک أن

ص : 129

تکونی أنت یا حمیرا ! » اخبار است از واقعه جمل ، و نهی عایشه از قتال جناب امیر ( علیه السلام ) ، چنانچه اهل سنت گفته اند که : آن حضرت به این قول اخبار از واقعه جمل فرمود .

و ام سلمه به این قول آن حضرت ، بر عایشه بر منع از خروج برای قتال جناب امیر ( علیه السلام ) احتجاج نمود .

و مؤید این معنا است خاتمه این روایت که در “ صواعق “ و غیر آن واقع است : « فتقتل حولها قتلی کثیره (1) » .

و در “ تاریخ طبری “ و “ روضة الاحباب “ صریح اخبار از بغاوت (2) عایشه مذکور است (3) .

و مخاطب هم از این حدیث همین معنا فهمیده ‹ 254 › چنانچه گفته :

در حدیث نهی از مرور بر آب واقع نیست و نه اشارتی به آن دارد ، آنچه از این حدیث مستفاد میشود همین قدر است که یکی از شما را این مصیبت پیش خواهد آمد ، و فی الواقع این حادثه مصیبتی عظیم بود که موجب خفّت حرم محترم رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شد و کاری که مقصود بود -


1- الصواعق المحرقة 1 / 348 .
2- بغاوت : طغیان ، سرکشی و نافرمانی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- تاریخ طبری 3 / 475 ، 485 - 486 ، روضة الأحباب ، ورق : 347 - 348 به توضیحی که از مؤلف حدود 8 صفحه قبل گذشت .

ص : 130

یعنی اصلاح ذات البین - سرانجام نیافت و مفت تقاتل مسلمین واقع شد . (1) انتهی .

لیکن چونکه از مقدمات و لوازم قتال جناب امیر ( علیه السلام ) بود - مرور بر آب حوأب - لهذا حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ذکر آن فرموده ، پس واضح شد که : مرور بر آب حوأب که حرام شد به همین جهت که از مقدمات قتال جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، نه اینکه فقط همین ( مرور ) حرام بود و قتال جناب امیر ( علیه السلام ) جایز ! !

پس گمان کردن این ناصبی که مقصود بالذات از نهی همین ( مرور ) بود ، و آن هرگاه واقع شد حالا رفتن برای قتال جناب امیر ( علیه السلام ) جایز باشد ، و این قتال جناب امیر ( علیه السلام ) را اصلاح ذات البین نامیدن ، و برای این فعلِ عایشه ، مثالی واهی غیر مطابق برای فریب عوام تراشیدن ، ناشی از خبط و تعصب است .


1- تحفه اثناعشریه : 332 .

ص : 131

طعن چهارم : غارت بیت المال بصره

ص : 132

ص : 133

قال : طعن چهارم :

آنکه لشکر عایشه . . . چون به بصره رسید بیت المال را نهب کردند و عامل حضرت امیر را که عثمان بن حنیف انصاری بود - صحابی رسول علیه [ وآله ] السلام - به اهانت اخراج کردند .

جواب از این طعن آنکه : این چیزها به امر و رضای عایشه واقع نشد ، چنانچه بعد از وقوع این واقعه در ارضای خاطر عثمان بن حنیف بیش از مقدور سعی فرمود و عذرها خواست .

و مثل این واقعه نیز از لشکریان حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] - که مالک اشتر و غیره بودند - در کوفه نسبت به ابوموسی اشعری و احراق خانه او و نهب متاع او به وقوع آمده ; اگر محل طعن است در هر دو جاست و اگر نیست در هر دو جا نیست .

و مع هذا فرق هم هست ; زیرا که بیت المال حق جمیع مسلمین است ، و طلحه و زبیر در اول امر ، عثمان بن حنیف را پیغام کرده بودند که همراه ما جمع کثیر از مسلمین برای طلب قصاص خلیفه مقتول فراهم آمده اند و زاد که آورده بودیم تمام شد ، اگر اموال بیت المال نزد ما حاضر آری ، در میان

ص : 134

اینها تقسیم نماییم ، چون عثمان بن حنیف سر باز زد و مستعد قتال شد ، بلکه مردم لشکر را از در آمدن به شهر بصره ممانعت نمود ، و علف و دانه و آذوقه بر لشکریان بند نمود ، و قریب بود که لشکر به سبب فقدان قوت آدم و چاروا (1) تلف شود ، ناچار مدافعت این واقعه صعب نمودند ، و چون اوباش لشکر و اجلاف عرب که - کما ینبغی - محکوم کسی نمیباشند در شهر به این وضع درآمدند ، بیت المال را که حق خود میدانستند نهب کردند .

در این صورت چه جای ملامت و عتاب تواند شد ، وبعد اللتیا والتی کسی از اهل سنت معتقد عصمت عایشه و طلحه و زبیر نیست ، چه جای آنکه معتقد عصمت تمام لشکر ایشان باشند تا صدور این امور از لشکریان مخلّ اعتقاد ایشان باشد ، هرگاه صدور قتل طلحه و زبیر و اهانت عایشه که از لشکریان حضرت امیر ( علیه السلام ) واقع شد مخلّ اعتقاد ایشان نشده باشد ‹ 255 › و مرتبه این اشخاص معلوم است که نزد اهل سنت نسبت به عثمان بن حنیف حکم آسمان تا زمین دارد ، صدور این امور چرا مخلّ اعتقاد ایشان شود ؟ !

عن جحش بن زیاد ، عن صبی ، قال : سمعت الأحنف بن قیس یقول : لمّا ظهر علی [ ( علیه السلام ) ] علی أهل الجمل (2) ، أرسل إلی عائشة : « ارجعی إلی المدینة [ وإلی بیتک ] (3) » قال : فأبت ، قال : فأعاد


1- چاروا : چارپا ، مرکب سواری . رجوع کنید به لغت نامه دهخدا .
2- فی المصنّف : ( البصرة ) .
3- الزیادة من المصنف .

ص : 135

إلیها الرسول : « والله لترجعنّ أو لأبعثنّ إلیک نسوة من بکر بن وائل معهنّ شفار حداد ، یأخذنک بها » ، فلمّا رأت ذلک خرجت . رواه أبو بکر بن أبی شیبة [ فی المصنف ] (1) .

أقول :

آنچه مخاطب در تقریر این طعن گفته ترجمه عبارتی است که نصرالله کابلی در کتاب “ صواقع “ ذکر نموده (2) ، و در عبارت علامه حلی علیه الرحمه در ضمن مطاعن عایشه مضمون این طعن مذکور نیست ، اما چون فضل بن روزبهان در جواب کلام علامه علیه الرحمه که در نقض جواب طعن دوم مذکور شد گفته که : خروج عایشه و طلحه و زبیر برای طلب قاتلان عثمان بود ، قاضی نورالله شوشتری علیه الرحمه به جهت دفع این جواب این عبارت گفته :

من المشهور المسطور فی کتب الجمهور : أن عایشة وطلحة والزبیر خرجوا من مکة إلی بصرة ، ونهبوا بیت مال المسلمین ، وقتلوا جمعاً (3) من عمّال علی [ ( علیه السلام ) ] ، وأخرجوا عامله عثمان بن


1- الزیادة من تحفة إثناعشریه : 332 - 333 ، وانظر : المصنف 8 / 720 .
2- الصواقع ، ورق : 281 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( جمیعاً ) آمده است .

ص : 136

حنیف الصحابی الأنصاری علی الشناعة (1) المذکورة فی تلک الکتب ، وکل ذلک ممّا یکذّب قول الناصب : ( إنهم کانوا طالبین لقتلة عثمان ) ، لظهور أنه لو کان غرضهم ذلک دون أخذ الخلافة یوجب (2) علیهم التوجه إلی المدینة ، وطلب القتلة من علی ( علیه السلام ) هناک . (3) انتهی .

و ترجمه آخر کلام قاضی علیه الرحمه که این ناصبی ذکر نکرده این است : و همه این امور از آن جنس است که تکذیب میکند قول دشمن اهل بیت ( علیهم السلام ) را که : ( عایشه و طلحتین طلب قاتلان عثمان میکردند ) ، یعنی اگر مقصود ایشان طلب قاتلان عثمان میبود ، نهب بیت المال نمیکردند و عثمان بن حنیف را - که صحابی بود - به کمال شناعت و اهانت از بصره بیرون نمیکردند .

و نصرالله کابلی صدر این کلام را ذکر نموده ، متوجه جواب آن شده (4) ، و مخاطب به متابعت او به ترجمه آن اقتصار کرده ، پس آنچه در جواب آن گفته ، جواب کلام قاضی نورالله - نوّرالله مرقده - نباشد .


1- فی المصدر : ( الحالة الشنیعة ) ، وهو الظاهر .
2- فی المصدر : ( لوجب ) .
3- إحقاق الحق : 304 .
4- الصواقع ، ورق : 281 .

ص : 137

اما آنچه گفته : این چیزها به امر و رضای عایشه واقع نشده .

پس مدفوع است به اینکه در کتاب “ تذکرة خواص الامه “ تصنیف سبط ابن الجوزی - که از اعاظم اهل سنت است - مذکور است :

ثمّ إن طلحة والزبیر اغتالا عثمان بن حنیف فی لیلة مظلمة ، وکان بالمسجد فی جماعة ، فأوطأه الأرجل ، ونتفوا شعر وجهه ، فما التجوا (1) فیه شعرة ، وأرسلوا إلی عائشة یستشیرونها فیه ، فقالت : اقتلوه ، فقالت لها : امرأة ناشدتک الله فی عثمان ! فإنه صاحب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فقالت : اخبوه (2) ، واضربوه ، وانتفوا شعر رأسه ولحیته وحاجبیه وأشفار عینه . . ففعلوا ، ونهبوا بیت مال البصرة ، وقتلوا سبعین رجلا من المسلمین لغیر جرم ، فهم أول من قتل فی الإسلام ظلماً . (3) انتهی . ‹ 256 › پس از این عبارت صریح معلوم شد که عایشه اولا حکمِ قتل عثمان بن حنیف داده بود ، لیکن به سبب منع کردن زنی باز آمد و به ضرب و حبس عثمان و نتف اشعار او حکم داد ; و در دیگر امور شنیعه مثل نهب بیت المال


1- فی المصدر : ( أبقوا ) .
2- [ الف ] خ ل : ( احبسوه ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصله فی الباب الرابع فی خلافة علی ( علیه السلام ) . ( 12 ) ر . [ تذکرة الخواص : 69 ] .

ص : 138

و قتل جمعی از مسلمین چونکه انکار عایشه منقول نیست ، معلوم شد که راضی بر آن باشد .

و امر به قتل عثمان [ بن حنیف ] و ضرب و اهانت او ، تأیید رضا (1) و امر او به این افعال میکند .

و در “ معارف “ ابن قتیبه مذکور است :

قال ابن إسحاق : إن عثمان لمّا قتل ، بویع علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] بیعة العامة فی مسجد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبایع له أهل البصرة ، وبایع له بالمدینة طلحة والزبیر ، وکانت عائشة خرجت من المدینة حاجّة ، وعثمان محصور ، ثم صدرت عن الحجّ ، فلمّا کانت بسرف لقیها الخبر بقتل عثمان وبیعة علی [ ( علیه السلام ) ] ، فانصرفت راجعة إلی مکة ، ولحق لها (2) طلحة والزبیر ومروان بن الحکم وعبد الله بن عامر بن کریز ویعلی بن منبه عامل الیمن ، فلمّا تتامّوا (3) بمکة تشاوروا بما (4) یریدون من الطلب بدم عثمان ، وهمّوا بالشام لمکان معاویة بها ، فصرفهم


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رضای ) آمده است .
2- فی المصدر : ( بها ) ، وهو الظاهر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( تناموا ) آمده است .
4- فی المصدر : ( فیما ) .

ص : 139

عبد الله بن عامر عن ذلک إلی البصرة ، فتوجّهوا إلیها ، فأخذوا عثمان بن حنیف عامل علی [ ( علیه السلام ) ] بها ، فهجموا بقتله (1) ، ثم حبسوه ، وقتلوا خمسین رجلا کانوا معه علی بیت المال وغیره من أعماله ، وأحدثوا أحداثاً . . إلی آخره (2) .

و در کتاب “ استیعاب “ ابن عبدالبر در ترجمه حکیم مذکور است :

جاء عبد الله بن الزبیر فی لیلة ذات ریح وظلمة وبرد شدید ، ومعه جماعة من عسکرهم ، فطرقوا عثمان بن حنیف فی دار الإمارة ، فأخذوه ، ثم انتهوا إلی بیت المال ، فوجدوا ناساً من الزطّ یحرسونه ، فقتلوا منهم أربعین رجلا ، وأخذوا ما فی بیت المال ، وأرسلوا بما فعلوه من أخذ عثمان [ وأخذ ما فی بیت المال ] (3) إلی عائشة یستشیرونها فی عثمان بن حنیف ، وکان الرسول إلیها أبان بن عثمان ، فقالت عائشة : اقتلوا عثمان بن حنیف ، فقالت لها امرأة : نشدتک الله - یا أُمّ المؤمنین ! - فی عثمان وصحبته لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقالت : ردّوا أباناً . . فردّوه ، فقالت : احبسوه ، ولا تقتلوه (4) .


1- لم ترد فی المصدر : جملة ( فهجموا بقتله ) .
2- [ الف ] ذکر خلافة علی ( علیه السلام ) . [ المعارف : 208 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- الاستیعاب 1 / 368 .

ص : 140

و در “ کنز العمال “ در ضمن روایتی طویل مذکور است :

فقام إلیه رجل فقال : [ یا أمیر المؤمنین ! ] (1) أخبرنا علی ما قاتلت طلحة والزبیر ؟ قال : « قاتلتُهم علی نقضهم بیعتی ، وقتلتهم شیعتی من المؤمنین : حکیم بن جبل (2) العبدی من عبد القیس ، والسایحة ، والأساورة ، بلا حقّ استوجبوه منهما ، ولا کان ذلک لهما دون الإمام ، ولو أنهما فعلا ذلک بأبی بکر وعمر لقاتلاهما » .

« ولقد علم من هاهنا من أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن أبا بکر وعمر لم یرضیا ممّن امتنع من بیعة أبی بکر حتّی بایع وهو کاره ، ولم یکونوا بایعوه بعد الأنصار ، فما بالی فقد بایعانی طائعین غیر مکرهین ، ولکنهما طمعا منی فی ولایة البصرة والیمن ، فلمّا لم أُولّهما ، وجاءهما الذی غلب من حبّهما للدنیا وحرصهما علیها ‹ 257 › خفت أن یتخذا عباد الله خولا ، ومال المسلمین لأنفسهما ، فلمّا زویتُ ذلک عنهما ، وذلک بعد أن حربتهما (3) واحتججت علیهما » (4) .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( الجبلة ) .
3- فی المصدر : ( جرّبتهما ) .
4- کنز العمال 16 / 191 - 192 .

ص : 141

و مخفی نیست که قتل نمودن طلحه و زبیر این جماعتی کثیر قریب چهل کس را از حارسان بیت المال و شیعیان جناب امیر ( علیه السلام ) - که آن حضرت اسمای ایشان بیان فرموده - و نهب نمودن مال بیت المال را ، فسق و فجور صریح و از اعظم کبایر و مآثم است که دلالت بر کمال خبث نفس و شقاوت ایشان دارد .

و توبه هم از آن بدون از رضای اصحاب حقوق مقبول نیست .

و اگر این امور به استحلال بود - چنانچه اهل سنت با آن متفوه میشوند - پس کافر شدند که حرمت قتل مسلم بدون وجوه موجبه قتل بالقطع از شرع ثابت است .

و همچنین است حرمت تصرف در بیت المال بدون اذن امام .

در کتاب “ مشکاة “ به روایت ابی هریره مسطور است :

قال : أهدی رجل لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] غلاماً یقال له : مدعم ، فبینما مدعم یحطّ رحلا لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ أصابه سهم عابر فقتله ، فقال الناس : هنیئاً له الجنة ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کلاّ والذی نفسی بیده إن الشملة التی أخذها یوم خیبر من المغانم - لم تصبها المقاسم - لتشتعل علیه ناراً » (1) .


1- مشکاة المصابیح 2 / 1170 .

ص : 142

و ملا علی قاری در شرح این حدیث گفته :

قال الطیبی : قوله : « ان الشملة . . » إلی آخر ، جواب عن قولهم : ( هنیئاً له الجنة ) ، مشعر بأنهم قطعوا علی أنه الآن فی الجنة ، یتنعّم فیها ، وأدخل ( کلاّ ) لیکون ردعاً لحکمهم ، وإثباتاً لما بعده .

وینصره الروایة الأُخری : « إنی رأیته فی النار » ، وقوله : « ناراً » تمیز ، وفیه مبالغة . . أی الشملة اشتعلت وصارت بجملتها ناراً (1) .

و تتمه حدیث که منقول شده این است :

فلمّا سمع ذلک الناس جاء رجل بشراک أو شراکین إلی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقال : « شراک من نار أو شراکان من نار » (2) .

و ملا علی قاری در شرح آن گفته :

. . أی یعذّب بهما حال کونهما مجعولین من النار أو بمقدارهما منها .

وفیه لتهدید عظیم ، ووعید جسیم فی حق من یأکل من المال الذی یتعلق به حق المسلمین کمال الأوقاف ، وکذا مال بیت المال ، فإن التوبة مع الاستحلال أو ردّ حقوق العامة متعذر أو متعسر (3) .


1- مرقاة المفاتیح 7 / 517 .
2- مشکاة المصابیح 2 / 1170 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( متعذراً و متعسراً ) آمده است .

ص : 143

قال النووی : فیه تنبیه علی المعاقبة بهما إمّا بنفسهما . . أی یغلی بهما وهما من نار ، أو هما سببان لعذاب النار .

وفیه غلظ تحریم الغلول ، وأنه لا فرق بین قلیله وکثیره فی التحریم حتّی الشراک (1) .

پس از اینجا به کمال وضوح ثابت گردید که کسی که تصرف در مال بیت المال بدون اذن امام نماید داخل جهنم میگردد ، پس طلحه و زبیر که نهب بیت المال نمودند ، بلا شبهه در جهنم داخل شدند .

و توبه هم از ایشان واقع نشده ، و چه قسم واقع میشد که هنوز اولیای ایشان وجوه جواز این فعل شنیعشان میتراشند .

اگر توبه میکردند ، شناعت آن فعل به اقرارشان ثابت میشد و اولیایشان چرا آن را جایز میکردند ؟ !

و اگر توبه هم کرده باشند پس بدون ‹ 258 › ارضای اصحاب حقوق کی مقبول است ؟ ! و آن بالیقین از ایشان واقع نشده ، و اگر ارضای ایشان هم میخواستند به قول قاری متعذر بود ، پس بلا شک ایشان مثل دیگر خائنان داخل نار شدند .

و صحبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) چنانچه غلام آن جناب را به جهت صدور ادنی خیانتی - یعنی اخذ کسای قبل قسمت - نافع نگردید ; طلحه و زبیر را با


1- مرقاة المفاتیح 7 / 518 ، وانظر : شرح مسلم للنووی 2 / 129 .

ص : 144

وصف صدور این ظلم صریح و خیانت فضیح [ و ] دیگر شنائع - از قتل شیعیان جناب امیر ( علیه السلام ) و مقابله با آن جناب که به مراتب کثیره اشنع از فعل غلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است - چگونه نافع خواهد شد ؟ !

اما آنچه گفته : بعد از وقوع این واقعه در ارضای خاطر عثمان بن حنیف بیش از مقدور سعی فرموده و عذرها خواست .

پس چون حواله به کتابی نکرده ، قابل اعتماد نباشد .

و نصرالله کابلی با این همه زور و شور این مضمون را در ضمن اجوبه ذکر ننموده (1) .

اما آنچه گفته : و مثل این واقعه نیز از لشکریان حضرت امیر که مالک اشتر و غیره بودند در کوفه نسبت به ابوموسی اشعری و احراق خانه و نهب متاع او به وقوع آمده . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به اتفاق اهل سنت در آن وقت خلیفه و امام وقت بود ، و عایشه و لشکر او در هیچ وقتی از اوقات استحقاق خلافت نداشتند .

و نیز به نزد اهل سنت تمامی اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عدول بودند و تعظیم هر یک واجب است ، و هرگاه که عثمان کشته شد و مردم با حضرت


1- الصواقع ، ورق : 281 .

ص : 145

امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به خلافت بیعت کردند ، آن حضرت ابوموسی اشعری را از امارت کوفه معزول نکرد و به دستور زمان عثمان برقرار داشت .

و چون طلحه و زبیر ، عثمان بن حنیف عامل آن حضرت را به آن اهانت و خواری از بصره اخراج کردند ، آن حضرت به قصد جنگ آنها از مدینه بیرون شد ، و هاشم بن عتبه را به نزد ابوموسی در کوفه فرستاد ، و نوشت که : « مسلمین را به نزد ما باید فرستاد ، و تو از اعوان ما باش » .

ابوموسی به ازای آن احسان ، مردم کوفه را از نصرت آن حضرت منع نمود و خود بغاوت (1) ورزید ، بعد از آن ، آن حضرت اولا عبدالله عباس و ثانیاً امام حسن ( علیه السلام ) و عمار یاسر را برای نصیحت به مردم کوفه فرستاد ، و ثالثاً مالک اشتر را متعین فرمود که ابوموسی اشعری را از امارت کوفه معزول سازد ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

ذکر عمر بن شیبة والطبری - بسندیهما إلی ابن أبی لیلی - قال : کان علی [ ( علیه السلام ) ] أقرّ أبا موسی علی إمرة الکوفة ، فلمّا خرج من المدینة أرسل هاشم بن عتبة بن أبی وقاص إلیه أن : « أنهض من قبلک من المسلمین ، وکن من أعوانی علی الحقّ » ، فاستشار أبو موسی السائب بن مالک الأشعری ، فقال : اتبع ما أمرک به ، قال : إنی لا أری ذلک . . وأخذ فی تخذیل الناس عن النهوض إلیه ،


1- بغاوت : طغیان ، سرکشی و نافرمانی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 146

فکتب هاشم إلی علی [ ( علیه السلام ) ] بذلک ، وبعث بکتابه مع فحل (1) بن خلیفة الطائی ، فبعث علی [ ( علیه السلام ) ] عمار بن یاسر والحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] یستنفران الناس ، وأمّر قرطة (2) بن کعب علی الکوفة ، فلمّا قرأ کتابه علی أبی موسی ، ‹ 259 › اعتزل ، ودخل الحسن [ ( علیه السلام ) ] وعمار المسجد . (3) انتهی .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

حدّثنا بدل بن المحبر ، ( نا ) شعبة ، أخبرنی عمرو ، قال : سمعت أبا وائل یقول : دخل أبو موسی وأبو مسعود علی عمار - حیث بعثه علی [ ( علیه السلام ) ] إلی أهل الکوفة یستنفرهم - فقالا : ما رأیناک أتیت أمراً أکره عندنا من إسراعک فی هذا الأمر منذ أسلمت !

فقال عمار : ما رأیت منکما - منذ أسلمتما - أمراً أکره [ عندی ] (4) من إبطائکما عن هذا الأمر . . إلی آخر الحدیث (5) .

و در روایت شقیق بن سلمه که در “ صحیح بخاری “ مذکور است : جواب عمار به این عبارت منقول است :


1- فی المصدر : ( محل ) .
2- فی المصدر : ( قرظة ) .
3- فتح الباری 13 / 48 - 49 .
4- الزیادة من المصدر .
5- صحیح بخاری 8 / 98 .

ص : 147

فقال عمار : یا أبا مسعود ! وما (1) رأیت منک ولا من صاحبک هذا شیئاً - منذ صحبتما رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - أعیب عندی من إبطائکما فی هذا الأمر . (2) انتهی .

و مصنف “ روضة الاحباب “ گفته :

اهالی کوفه چون خبر قدوم مالک اشتر شنیدند ، جمله بر در قصر الاماره جمع شدند و در آن هجوم و ازدحام اکثر متاع و اموال [ ابو ] موسی به تاراج و غارت رفت ، و بعضی از اهالی کوفه به التماس بسیار برای ابوموسی یک شب از مالک اشتر مهلت طلبیدند که سرای دیگر برای خود پیدا کند که آنچه باقی مانده است از اموال به آنجا منتقل سازد (3) .

و در “ فصول مهمه “ مذکور است :

فقام إلیه الحسن بن علی رضی الله عنهما - [ ( علیهما السلام ) ] فسکّته ، وقال : « اعتزل عملنا أیها الشیخ ! لا أُم لک ! » فقال : أمهلنی (4) هذه العشیة ، فقال : « هی لک » . (5) انتهی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ودما ) آمده است .
2- [ الف ] کتاب الفتن فی باب أجل ، باب : إذا أنزل الله بقوم عذاباً . ( 12 ) ر . [ صحیح بخاری 8 / 98 ] .
3- روضة الأحباب : ، ورق : 350 .
4- [ الف ] خ ل : ( أجّلنی ) .
5- [ الف ] خلافت علی ( علیه السلام ) . [ الفصول المهمة 1 / 394 ] .

ص : 148

و احراق خانه ابوموسی ثابت نیست ، و هدم دار او بعد خروج از کوفه و رفتن به مکه واقع شده .

و عایشه و احزاب او را نه اختیار عزل عثمان بن حنیف بود و نه اختیار تعزیر او ; پس فرق و تفاوت در هر دو جا واضح باشد .

اما آنچه گفته : بیت المال حق جمیع مسلمین است .

پس مقدوح است به اینکه چون طلحه و زبیر و همراهیان ایشان از جمله باغیان بودند و از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) - که به اجماع مسلمین امام وقت بود - بغاوت (1) ورزیدند و نکث بیعت نمودند ، ایشان را در بیت المال حقی نبوده باشد .

و مع هذا تقسیم غنایم که در بیت المال مجتمع میشود ، تعلق به امام وقت دارد ، و هیچ یک از مسلمین را نمیرسد که در مال مشترک جمیع مسلمین بدون قسمت و بدون اذن امام تصرف نماید ، و لهذا نصرالله کابلی گفته :

یحتمل أن یکون أخذ المال بظنّ الاستحقاق (2) .

و عادت این ناصبی است که آنچه اسلاف او به طریق احتمال ذکر کرده اند ، آن را به طریق جزم و حتم ذکر مینماید !


1- بغاوت : طغیان ، سرکشی و نافرمانی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
2- الصواقع ، ورق : 281 .

ص : 149

قوله : هرگاه صدور قتل طلحه و زبیر . . . الی آخر .

اقول : صدور قتل طلحه و زبیر به پاداش مثل همین افعال واقع شده ، چنانچه جناب امیر ( علیه السلام ) ارشاد نموده .

و هم ایشان ابتدا به قتال کردند ، مدافعتشان واجب بود .

و صدور این افعال از عایشه در پاداش کدام امر بود که او را بر قتل جناب امیر ( علیه السلام ) اینها را قیاس میکند ؟ !

قوله : صدور این امر چرا مخلّ اعتقاد ایشان باشد ؟

اقول : واقعی اعتقاد اهل سنت مثل وضوی بی بی تمیز است که با وجود صدور نواقض کثیره خللی ‹ 260 › در آن پیدا نمیشود ! (1)


1- اشاره است به کلام شیخ بهایی در کتاب نان و حلوا : حکایة علی سبیل التمثیل : < شعر > بود در شهر هری بیوه زنی * کهنه رندی حیله سازی پرفنی نام او بی بی تمیز خالدار * در نمازش بود رغبت بیشمار با وضوی صبح خفتن میگزارد * نامرادان را بسی دادی مراد کم نشد هرگز دواتش از قلم * بر مراد هر کسی میزد رقم در مهم سازی اوباش و رنود * دائماً طاحونه اش در چرخ بود از ته هر کس که برجستی به ناز * میشدی فی الحال مشغول نماز هر که آمد بر من کن دعا * او به جای دست بر میداشت پا بابها مفتوحة للداخلین * رجلها مرفوعة للفاعلین گفت با او رندکی کای نیک زن * حیرتی دارم در این کار تو من زین جنایتهای پی در پی که هست * هیچ ناید در وضوی تو شکست نیت و آداب این محکم وضو * یک ره از روی کرم با من بگو این وضو از سنگ و رو محکم تر است * این وضو نبود سد اسکندر است ( کلیات آثار و اشعار < / شعر > فارسی شیخ بهائی ، نان و حلوا : 165 - 166 ) .

ص : 150

کمال تعجب است که اگر عایشه و اتباع او مرتکب اهانت و تذلیل و تحقیر و بغض و ایذای اکابر صحابه شوند اصلا موجب قدحشان نشود ; و اگر شیعه بغض و اهانت آن صحابه بکنند - که به نزدشان از معادیان اهل بیت بودند - ایشان را اهل سنت کافر و فاسق دانند !

و روایتی که از ابوبکر بن ابی شیبه نقل کرده ، ربطی به ما نحن فیه ندارد مگر آنکه غرضش اثبات اهانت نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) عایشه را باشد ، و آن ضرری به شیعه ندارد .

مع هذا در آن روایت ایعاد است ، و وصول اهانت از جناب امیر ( علیه السلام ) به عایشه مذکور نیست ، مگر آنکه ایعاد را هم در اهانت داخل داشته باشد .

پس میگویم که : هر اهانتی که به عایشه رسید ، عایشه مستحق آن بود به وجه آنکه جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جناب امیر ( علیه السلام ) را به قتال ناکثین که اهل

ص : 151

جمل اند حکم فرموده بود (1) ، و بر حقیت آن جناب ، نصوص ارشاد کرده (2) .

و نیز جناب امیر ( علیه السلام ) [ عایشه را ] امر به رجوع به مدینه کرده بود که این معنا بر او به حکم خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) واجب بود ، و هر کسی که ترک واجب نماید و از امتثال آن امتناع ورزد ، اگر اهانت به او رسانند موجب طعن نیست .

پس این فعل جناب امیر ( علیه السلام ) را بر فعل عایشه - اعنی نهب بیت المال و اهانت و اخراج عامل جناب امیر ( علیه السلام ) که بلا شک گناه کبیره و فسق صریح بود و اصلا رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به آن امری نکرده و هرگز عامل آن جناب مصدر امری نشده که مستحق این اهانت باشد ، و اگر مصدر چنین امر هم میشد [ تصدّی ] سزای آن متعلق به امام بود نه به عایشه - قیاس کردن ، سفاهتی بیش نیست .


1- در بسیاری از مجلدات ملحقات احقاق الحق روایات آن را از کتب عامه نقل کرده است ، به خصوص 6 / 37 ، 59 - 78 و 16 / 440 - 446 و 31 / 326 - 337 .
2- روایات آن از کتب عامه در طعن دوم عمر حدود صفحه : 75 - 79 گذشت .

ص : 152

ص : 153

طعن پنجم : افشای اسرار پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 154

ص : 155

قال : طعن پنجم :

آنکه عایشه افشای سرّ پیغمبر نمود به موجب نصّ قرآنی که : ( وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْض فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَک هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ ) (1) .

جواب آنکه افشای سرّ به اتفاق مفسرین حفصه نموده است که آن حضرت را با ماریه قبطیه بر فراش خود از درز دروازه دید ، و آن حضرت او را فرمود که :

« إنی حرّمت ماریة علی نفسی ، فاکتمی علیّ ولا تفشیه » .

پس حضرت حفصه رفت و به کمال فرحت و سرور که از شنیدن تحریم ماریه او را دست داد ، از حفظ سرّ آن جناب غفلت ورزیده ، با عایشه این بشارت را اظهار نمود ، و به این تقریب معامله آن جناب را با ماریه نیز ذکر کرد ، و چنان گمان کرد که آن حضرت کتمان سرّ ماریه را - که از درز دروازه دیده - فرموده است نه قصه تحریم را .


1- التّحریم ( 66 ) : 3 .

ص : 156

پس نسبت افشای این سرّ به عایشه محض تهمت و افترا است .

و آنچه از حفصه به وقوع آمده نیز مخلّ اعتقاد اهل سنت در حق او نیست ; زیرا که اگر امر برای وجوب باشد نه ندب ، نهایت کار [ آنکه ] (1) معصیت خواهد بود ، و آیه : ( إِنْ تَتُوبا إِلَی اللّهِ ) (2) صریح دلالت میکند که از این معصیت توبه مقبول است ، و بالاجماع ثابت است که حفصه توبه نمود و مقبول شد ، چنانچه تا آخر عمر در ازواج مطهرات داخل بود و بشارات یافت .

در “ مجمع البیان “ طبرسی - که از معتبرترین (3) تفاسیر شیعه است - میگوید :

قیل : إن رسول الله ‹ 261 › صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قسّم الأیام بین نسائه ، فلمّا کان یوم حفصة قالت : یا رسول الله ! إن لی إلی أبی حاجة ، فأذن لی أن أزوره . . فأذن لها ، فلمّا خرجت أرسل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی جاریته ماریة القبطیة ، أُم إبراهیم ، وقد کان أهداها المقوقش (4) ، فأدخلها بیت حفصة ، فوقع علیها ، فأتت حفصة فوجدت الباب مغلقاً ، فجلست عند


1- زیاده از مصدر .
2- التّحریم ( 66 ) : 4 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( معتبرین ) آمده است .
4- فی مجمع البیان : ( الموقس ) ، وفی التحفة : ( المقوقس ) .

ص : 157

الباب ، فخرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ووجهه یقطر عرقاً ، فقالت حفصة : إنّما أذنت لی من أجل هذا ، أدخلت أمتک بیتی ، ثم وقعت علیها فی یومی وعلی فراشی ! أما رأیت لی حرمة وحقّاً ؟ ! فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ألیس هی جاریتی ؟ ! قد أحلّ الله ذلک لی . . اسکتی ، وهی حرام علیّ ، ألتمس بذلک رضاکِ ، ولا تخبری ذلک امرأة منهنّ ، وهو عندکِ أمانة » ، فلمّا خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قرعت حفصة الجدار الذی بینها وبین عائشة ، فقالت : ألا أُبشّرکِ ؟ ! ان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد حرّم علیه أمته ماریة ، وقد أراحنا (1) الله منها ، وأخبرت عائشة بما رأت ، وکانتا متصافتین (2) متظاهرتین علی سائر أزواجه .

فنزلت : ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَک ) (3) . .

فاعتزل نساءه (4) تسعة وعشرین یوماً ، وقعد فی مشربة أُمّ


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أرضنا ) آمده است .
2- فی التحفة : ( متصادقتین ) .
3- التّحریم ( 66 ) : 1 .
4- فی مجمع البیان : ( فطلّق حفصة ، واعتزل سائر نسائه ) .

ص : 158

إبراهیم ماریة حتّی نزلت آیة التخییر (1) .

وقیل : إن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خلا یوماً لعائشة مع جاریة القبطیة ، فوقفت حفصة علی ذلک ، فقال لها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا تعلمی عائشة بذلک » ، وحرّم ماریة علی نفسه ، فأعلمت حفصة عائشة ، واستکتمتها (2) إیّاه ، فأطلع الله نبیّه علی ذلک ، وهو قوله تعالی : ( وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً ) (3) ، یعنی حفصة (4) .

ولمّا حرّم ماریة القبطیة أخبر حفصة أنه یملک من بعده أبو بکر وعمر ، فعرّفها بعض ما أفشت من الخبر ، وأعرض عن بعض : أن أبا بکر وعمر یملکان بعدی .

وقریب من ذلک ما رواه العیاشی بالإسناد ، عن عبد الله بن عطاء المکّی ، عن أبی جعفر ( علیه السلام ) إلاّ أنه زاد فی ذلک :

« ان کلّ واحد منهما حدّثت أباها بذلک ، فعاتبهما فی أمر ماریة


1- فی مجمع البیان : ( عن قتادة والشعبی ومسروق ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( واستکتمها ) آمده است .
3- التّحریم ( 66 ) : 3 .
4- فی مجمع البیان : ( عن الزجاج وقال : . . ) .

ص : 159

وما أفشتا (1) علیه من ذلک ، وأعرض أن یعاتبهما فی الأمر الآخر » . (2) انتهی .

و از این روایت صریح معلوم شد که افشای سرّ حفصه نموده بود ، نه عایشه . و حفصه هم بنابر کمال فرحت و شادی با عایشه گفت ، و قصد عصیان پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و افشای سرّ او نداشت ، از جهت غلبه سرور و فرحت امساک سرّ نتوانست نمود .

و نیز معلوم شد به موجب روایت عیاشی از امام باقر ( علیه السلام ) - که عمده اخباریین شیعه است - معلوم بودن خلافت شیخین به آن جناب و ترک عتاب نمودن بر افشای آن نیز صریح دلالت بر رضا میکند ، والحمد لله علی وضوح الحجّة .

و چون خلافت شیخین آن جناب را به وحی معلوم بوده ، دیگر نصّ بر خلافت حضرت امیر ( علیه السلام ) نمودن مخالفت حکم الهی کردن است .

و انبیا ‹ 262 › خلاف تقدیر الهی دعا نمیکنند چه جای عزل و نصب خلافت ، قوله تعالی : ( فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ وَجاءَتْهُ الْبُشْری یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوط إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوّاهٌ مُنِیبٌ * یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّک وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُود ) (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أفشاه ) آمده است .
2- مجمع البیان 10 / 56 .
3- تحفه اثناعشریه : 333 - 335 ، و آیه مبارکه در سوره هود ( علیه السلام ) ( 11 ) : 76 - 75 .

ص : 160

أقول :

علامه حلّی علیه الرحمه گفته :

وأفشت سرّ رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کما حکاه الله تعالی ، وروی الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین : أنّ عمر خلیفة أبیها شهد بذلک . انتهی (1) .

و از منسوب بودن افشای سرّ به حفصه ، نفی آن از عایشه نتوان کرد ; زیرا که از مقررات و مسلمات است که إثبات شیء لا یدلّ علی نفی ما سواه .

و در روایت عیاشی از حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) - که این ناصبی نقل نموده - این عبارت موجود است :

« إنّ کلّ واحد منهما حدّثت أباها بذلک ، فعاتبهما فی أمر ماریة وما أفشتا علیه من ذلک (2) » .

یعنی : به درستی که : هر یک از آن هر دو زن حدیث کردند پدر خود را به این معنا ، پس عتاب کرد آن حضرت هر دو زن را در امر ماریه ، و آنچه افشا کردند هر دو بر آن حضرت از این امر .

و در “ تفسیر علی بن ابراهیم “ مذکور است :


1- نهج الحق : 370 .
2- الروایة من الجزء المفقود من تفسیر العیاشی ، وروی عنه فی بحار الأنوار 22 / 230 ، ومجمع البیان 10 / 56 ، والصافی 5 / 194 ، ونور الثقلین 5 / 370 . . وغیرها .

ص : 161

فأخبرت حفصة عائشة فی یومها بذلک ، وأخبرت عائشة أبا بکر (1) .

یعنی : پس خبر کرد حفصه عایشه را در روز نوبت او ، و خبر کرد عایشه ابوبکر را .

وقوله تعالی : ( إِن تَتُوبَا إِلَی اللهَ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا ) (2) به جهت صیغه تثنیه نیز دلالت بر وقوع گناه از هر دو زن میکند .

و در “ صحیح مسلم “ مذکور است :

عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) ; قال : لم أزل حریصاً أن أسأل عمر . . . عن المرأتین من أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اللتین قال الله عزّ وجلّ : ( إِن تَتُوبَا إِلَی اللهَ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا ) حتّی حجّ عمر وحججت معه ، فلمّا کنا ببعض الطریق عدل عمر وعدلت معه بالاداوة (3) ، فتبرّز ، ثمّ أتانی فسکبت علی یدیه فتوضأ ، فقلت : یا أمیر المؤمنین ! من المرأتان من أزواج النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] اللتان قال الله عزّ وجلّ لهما : ( إِن تَتُوبَا إِلَی اللهَ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا ) ؟ قال


1- تفسیر القمی 2 / 376 .
2- التّحریم ( 66 ) : 4 .
3- اداوة : مطهره ، قمقمه ، ظرف آب ، آفتابه . رجوع شود به لغت نامه دهخدا ، الصحاح للجوهری 6 / 2266 .

ص : 162

عمر : واعجبا لک یابن عباس ! - قال الزهری : کره - والله ! - ما سأله عنه ، ولم یکتمه - قال : هی حفصة وعائشة (1) .

و قاضی نورالله شوشتری - نوّرالله مرقده - گفته :

وأمّا ما ذکره من أنّ إفشاء سرّ رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) منسوب إلی حفصة بلا خلاف [ بین المفسّرین والمحدّثین ] (2) ، فلا ینافی مشارکة عائشة معها ، کما صرّحوا به أیضاً ، وإنّما خصّ المصنف الکلام هاهنا بعائشة ; لکون المقام مقصوراً فی [ ذکر ] (3) أحوالها دون حفصة ، وإلاّ إفشاء السرّ قد وقع منهما ، کما نطق به الآیة والروایة . . إلی آخر الکلام (4) .

اما آنچه گفته : پس نسبت افشای این سرّ به عایشه محض تهمت و افترا است !

پس اگر این امر افترا است ، عمر هم در این افترا و تهمت شریک شیعیان است ، و نیز معاذالله ! لازم میآید که کلام الهی هم افترا است .


1- [ الف ] کتاب النکاح ، [ باب بعد ] باب [ ان ] تخییر امرأته لا یکون طلاقاً . ( 12 ) . [ صحیح مسلم 4 / 192 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- احقاق الحق : 307 .

ص : 163

اما آنچه گفته : اگر امر برای وجوب باشد نه ندب ، نهایت کار معصیت خواهد بود .

پس مدفوع است به اینکه : افشای سرّ آحاد مسلمین ممنوع و مذموم و حرام است ، چه جای افشای سرّ سید المرسلین ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، و بر افشای احد الزوجین سرّ دیگری را - بالخصوص - مذمت ‹ 263 › شدید واقع شده ، چنانچه در “ صحیح مسلم “ در کتاب النکاح مسطور است :

حدّثنا أبو بکر بن أبی شیبة ، حدّثنا مروان بن معاویة ، عن عمر بن حمزة العمری ، حدّثنا عبد الرحمن بن سعد ، قال : سمعت أبا سعید الخدری یقول : قال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « إن من أشرّ الناس عند الله منزلةً یوم القیامة الرجل یفضی إلی امرأته وتفضی إلیه ، ثم ینشر سرّها » (1) .

و در کتاب “ ترغیب و ترهیب “ مذکور است :

عن أبی هریرة (2) . . . قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إن من شرّ الناس عند الله منزلة یوم القیامة الرجل یفضی إلی امرأته أو تفضی إلیه ، ثم ینشر أحدهما سرّ صاحبه » .

وفی روایة : « من أعظم الامانة عند الله یوم القیامة الرجل


1- صحیح مسلم 4 / 157 .
2- فی المصدر : ( عن أبی سعید ) .

ص : 164

یفضی إلی امرأته أو تفضی إلیه ، ثمّ ینشر سرّها » (1) .

و مخاطب افشای سرّ را در باب چهارم از قوادح قبول روایت دانسته ، و در اینجا میچاود (2) که افشای سرّ جایز است !

راست گفته اند که : دروغگو را حافظه نباشد ! در باب چهارم میگوید :

و نیز صحیح اطلاق کنند بر روایات آن کس که افشای سرّ امام نموده ، و خیانت در امانت او به کار برده ، مثل : ابی بصیر ، وسیجیء ما له . (3) انتهی .

این کلامش دلالت دارد بر آنکه : افشای سرّ امام موجب فسق و جرح راوی است و باعث عدم وثوق ، پس حیف ! صد حیف ! که حضرات اهل سنت بر روایات عایشه و حفصه - که بر افشای سرّ سید الرسل ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جرأت کردند - به چه وجه اطلاق صحیح کنند و آن را معتبر پندارند ؟ !

و مع هذا امر خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مجرّد از قرینه محمول است بر وجوب ، و در این مقام چون صیغه امر را با صیغه نهی از ضدّ آن مقرون گردانیده فرمود : « فاکتمی ، ولا تفشیه (4) » ، به یقین معلوم شد که : کتمان این سرّ آن


1- الترغیب والترهیب 3 / 61 .
2- چاویدن : فریاد کردن گنجشگ وقتی که دست بر آشیانه او دراز کنند ، جیرجیر کردن ، نالیدن و بانگ کردن مرغ از بیم یا از دوری بچه و جز آن . به طریق استعاره بانگ کردن سایر حیوانات و انسان را گویند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .
3- تحفه اثناعشریه : 114 .
4- گذشته از مصادر شیعه در بسیاری از مصادر عامه نیز آمده است ، مراجعه شود به : عمدة القاری 13 / 19 ، الکشاف 4 / 124 ، تفسیر نسفی 4 / 258 ، تفسیر رازی 30 / 41 ، السیرة الحلبیة 3 / 403 .

ص : 165

حضرت واجب و افشای آن حرام است .

و علاوه بر این آنکه هرگاه به زعم او افشای سرّ معصیت نبود ، اطلاق معصیت بر آن چرا میکند ؟ ! (1) اما آنچه گفته : آیه : ( إِن تَتُوبَا إِلَی اللهَ ) صریح دلالت میکند که از این معصیت توبه قبول است .

پس مخدوش است به اینکه : کلام علامه حلی علیه الرحمه در این مقام در قبول توبه و عدم آن نیست تا اینکه گفتگو در اینجا جاری تواند شد .

اما آنچه گفته : و بالاجماع ثابت است که : حفصه توبه نمود و مقبول شد .

پس در حیّز منع است ، مدعی را باید که دلیلی بر آن اقامت نماید ، و آنچه قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در کتاب “ مغنی “ برای اثبات این مطلب ذکر کرده ، سید مرتضی علم الهدی - کما ینبغی - به دفع آن پرداخته ، هر کسی که خواسته باشد به کتاب “ شافی “ رجوع نماید (2) .


1- اشاره است به کلام او : ( إِن تَتُوبَا إِلَی اللهَ . . ) صریح دلالت میکند که از این معصیت توبه قبول است .
2- در مغنی و شافی مطبوع پیدا نشد .

ص : 166

و دعوی اجماع بر وقوع توبه باطل محض است ; زیرا که شیعه در این اجماع داخل نیستند .

اما آنچه گفته : چنانچه تا آخر عمر در ازواج مطهرات داخل بود .

پس در ازواج داخل بودن حفصه ، دلیل وقوع توبه از او نمیتواند شد ; زیرا که در میان هر دو امر ملازمه متحقق نیست ، و کسی که به آن قائل شود اقامه دلیل بر او واجب است .

اما آنچه گفته : در “ مجمع البیان “ طبرسی - که معتبرترین تفاسیر شیعه است - ‹ 264 › میگوید : قیل : إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . . . الی آخر .

پس مقدوح است به اینکه : این روایت از کتب اهل سنت منقول است نه از کتب شیعه ، چنانچه لفظ : ( قیل ) دلالت بر مجهولیت یا ضعف قائلش میکند .

و روایتی که از عیاشی از امام محمد باقر ( علیه السلام ) نقل کرده و گفته :

إنّه زاد فی ذلک : « انّ کلّ واحد منهما حدّثت أباها بذلک (1) » .

آن روایت البته نزد شیعه معتبر است و موافق مطلب شیعه ، چنانچه معلوم شد .


1- تقدّم أن الروایة من الجزء المفقود من تفسیر العیاشی ، وروی عنه فی بحار الأنوار 22 / 230 ، مجمع البیان 10 / 56 ، الصافی 5 / 194 ، نور الثقلین 5 / 370 وغیرها .

ص : 167

اما آنچه گفته : معلوم بودن خلافت شیخین به آن جناب . . . الی آخر .

پس مخدوش است به اینکه در قوله ( علیه السلام ) : « إنّه یملک من بعده أبو بکر وعمر » ، مراد آن حضرت تملّک ایشان به طریق تغلب است نه به طریق استحقاق ، و در ملک و خلافت تفاوت بسیار است ; و لهذا عمر از صحابه میپرسید که : ( أنا ملک أم خلیفة ؟ ) (1) .

و قاضی نورالله شوشتری علیه الرحمه در “ احقاق الحق “ برای دفع این توهم گفته :

ربّما یتوهم الناظر فیما رویناه - من إخبار النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لحفصة بأنّ أبا بکر وعمر یملکان بعده - أنّ ذلک ناظر إلی الخلافة ، فقد ثبت النصّ علی خلافتهما ، وتمّ الدست (2) لأهل السنة .

فنقول : لا کلّ سوداء تمرة ، ولا کلّ حمراء خمرة ، فإن النظر نظران : نظر باد ، ونظر تحقیق وسداد ، والنظر البادی کثیراً ما یخطی فی البادی (3) ، والله الهادی ، فلیتأمل الفطن :


1- رجوع شود به : کنز العمال 12 / 567 ، الطبقات الکبری 3 / 306 ، تاریخ الطبری 3 / 297 ، إزالة الخفاء : 1 / 227 .
2- فی المصدر : ( الدسّ ) ، وهو الظاهر .
3- فی المصدر : ( المبادی ) .

ص : 168

أولا : إن الملک مقابل للخلافة والإمامة فی لسان الشرع . . (1) إلی آخر ما قال ، وقد ترکنا ذکر تمام کلامه خوفاً عن ملال الناظر من الإطناب ، ومن أراد الاطلاع علیه فلیرجع إلی ذلک الکتاب .

و ترک عتاب بر ایشان هرگز دلالت بر رضا نمیکند ، بلکه چون عتاب مستلزم اشاعه آن سرّ بود ، از این باعث از عتاب بر آن - بنابر مصلحت - اعراض فرمود .


1- کما ورد فی الحدیث من أن ( الخلافة بعدی ثلثون سنة ، ثم یکون بعد ذلک الملک ) وهذا الحدیث ذکره ابن حجر المتأخر فی صواعقه [ 1 / 65 ] ، وقال : أنه أخرجه أحمد عن سفینة وأخرجه أیضا أصحاب السنن وصححّه ابن حبان وغیره . انتهی . وأیضاً ; لو کان المراد به الخلافة الثابتة من الله تعالی ورسوله لأظهرها النبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) قبل ذلک لأبی بکر وعمر وقررّها بعده لهما مع أنه لم یتحقق شیء من ذلک اتفاقاً . وأیضاً ; لو کان المراد به الخلافة لاحتجّ به أبو بکر یوم السقیفة أو أحد من متأخری أهل السنة الذین تکلفوا لإثبات النصّ له بالأدلة الواهیة سیما هذا الناصب الغریق المتمسک بکل حشیش . انظر : احقاق الحق : 307 .

ص : 169

طعن ششم : حسادت بر حضرت خدیجه علیها السلام

ص : 170

ص : 171

قال : طعن ششم :

آنکه عایشه خود گفته است :

ما غِرتُ علی أحد من نساء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما غِرتُ علی خدیجة ، وما رأیتُها (1) قطّ ، ولکن کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یکثر ذکرها .

جواب از این طعن آنکه : غیرت و رشک کردن جبلّت زنان است ، در امور جبلّیه مؤاخذه نیست ، آری اگر به مقتضای غیرت ، قولی یا فعلی مخالف شرع صدور یابد ، آن وقت ملامت متوجه میشود .

و در حدیث صحیح وارد است که : یکی از امهات المؤمنین که در خانه او آن جناب تشریف داشتند و خاتون دیگر از ازواج مطهرات برای آن جناب طعامی لذیذ ساخته فرستاد ، غیرت کرد و طبقی را که در آن طعام بود از دست خادمه آن خاتون دیگر گرفته بر زمین زد که طبق هم شکست و طعام هم


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رأیتنا ) آمده است .

ص : 172

ریخت ! آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خود به نفس نفیس برای حرمت طعام - که نعمت الهی است - برخاست و طعام را از زمین میچید و میفرمود که : « غارت أُمّکم » .

در آن وقت عتابی و توبیخی در حق اُمّ المؤمنین نفرمود ، و دیگر امتیان را در حق آن امهات خود چه لایق که در این قسم امور هدف سهام طعن خود سازند ؟ ! معاذالله من ذلک .

و جایی که در کتب امامیه حسد حضرت آدم ابوالبشر و رشک بردن او بر منازل ائمه [ ( علیهم السلام ) ] مروی و منقول ‹ 265 › باشد اینقدر غیرت عایشه را چه جای شکایت خواهد بود (1) .

أقول :

علامه حلی علیه الرحمه گفته :

وقد روی الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین ، عن عائشة قالت : ما غِرتُ علی أحد من نساء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما غرت علی (2) خدیجة ، وما رأیتها قطّ ، ولکن کان یکثر (3)


1- تحفه اثناعشریه : 335 .
2- لم ترد ( علی ) فی المصدر .
3- فی المصدر : ( یکرّر ) .

ص : 173

ذکرها ، وربّما ذبح الشاة ثمّ یقطعها أعضاءً ، ثمّ یبعثها فی صدائق خدیجة ، فربّما قلت له : کأنّما لم یکن فی الدنیا امرأة إلاّ خدیجة ، فیقول : « إنها کانت [ لی ] (1) وکان لی منها ولد » (2) .

قالت عائشة : وأمره ربّه - أو جبرئیل - أن یبشّرها أنّ خدیجة لها بیت فی الجنة من الفضّة (3) .

وأجمع المسلمون علی أنّ خدیجة من أهل الجنة ، وعائشة قاتلت أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) بعد الإجماع علی إمامته ، وقتلت بسببها نحو من ستّة عشر ألف صحابی وغیره من المسلمین .

و نیز گفته :

ونقل الغزالی سوء صحبتها لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقال : إنّ أبا بکر دخل یوماً علی النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) وقد وقع منها فی حق النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أمر


1- الزیادة من المصدر .
2- أقول : روی جمع کثیر من العامة کلام عائشة فی غیرتها علی خدیجة ، فانظر مثلا : صحیح البخاری 4 / 230 - 231 ، و 6 / 158 ، و 7 / 76 ، و 8 / 195 ، مسند أحمد 6 / 58 ، 202 ، 279 ، صحیح مسلم 7 / 133 - 134 ، سنن ابن ماجة 1 / 143 ، سنن الترمذی 3 / 249 و 5 / 366 ، سنن البیهقی 7 / 307 ، سنن النسائی 5 / 94 ، 290 ، المعجم الکبیر للطبرانی 23 / 11 - 12 ، الاستیعاب 4 / 1823. . وغیرها .
3- دو سطر گذشته در مصدر مطبوع نیامده است .

ص : 174

مکروه ، فکلّفه النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أن یسمع ما جری ویدخل بینهما ، فقال لها رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « تکلّمین أو أتکلّم ؟ » فقالت : بل تکلّم ، ولا تقل إلاّ حقّاً !

فلینظر العاقل إلی [ هذا ] (1) الجواب ، وهل کان عنده ( علیه السلام ) إلاّ الحق ؟ ! وینظر فی الفرق بین خدیجة وعائشة ، وقد أنکر الجاحظ - من أهل السنة - فی کتاب الإنصاف غایة الإنکار علی من یساوی عائشة بخدیجة أو یفضّلها [ علیها ] . (2) انتهی .

از ملاحظه این کلام واضح است که : غرض علامه حلی علیه الرحمه از ذکر روایتی که این ناصبی صدر آن را نقل نموده و از نقل تتمه آن اعراض ورزیده ، اثبات تفضیل حضرت خدیجه بر عایشه و نفی مساوات در میان هر دو است ، و روایت مذکوره را از باب مقدمات این مطلب گردانیده ، و مخاطب از غایت خیانت - که در جبلّت او است - صدر روایت را طعنی به استقلال قرار داده تا جوابی که نوشته به زعم او درست تواند شد !

و صاحب “ جامع الاصول “ این حدیث را در فضائل حضرت خدیجه ذکر نموده و گفته :

وفی أُخری : وکان إذا ذبح الشاة یقول : « أرسلوا بها إلی


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر ، انظر : نهج الحق : 369 - 370 .

ص : 175

أصدقاء خدیجة » قالت : فأغضبته (1) یوماً ، فقلت : خدیجة [ عجوز ] (2) ! فقال : « إنّی رزقت حبّها » (3) .

یعنی در روایتی دیگر وارد است که : بود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وقتی که ذبح میکرد گوسفندی را میگفت : « بفرستید آن را به سوی زنانی که با خدیجه دوستی داشتند » . عایشه گفت : من روزی آن حضرت را در غضب آوردم و گفتم که : خدیجه [ پیرزنی بود ] (4) ! فرمود که : « به درستی که من روزی کرده شدم محبت او را » .

وفی أُخری : قالت : استأذنت هالة بنت خویلد ، أُخت خدیجة ، علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فعرف استیذان خدیجة فارتاح (5) لذلک ، فقال : « اللهم هالة بنت خویلد » ، فغرت ، فقلت : وما تذکر من عجوز من عجائز قریش ، حمراء الشدقین ، هلکت فی الدهر ، قد أبدلک الله خیراً ‹ 266 › منها .

أخرجه البخاری ومسلم .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ما غضبة ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- جامع الأصول 9 / 122 .
4- زیاده از مصدر ترجمه شد .
5- فی المصدر : ( فارتاع ) .

ص : 176

ولمسلم : قالت : ما غرتُ علی امرأة ما غرتُ علی خدیجة لکثرة ذکره إیّاها . . وما رأیتها قطّ ، وقالت : لم یتزوّج علی خدیجة حتّی ماتت .

وفی روایة الترمذی : ما غرت علی أحد من أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ما غرت علی خدیجة ، وما لی (1) أن أکون أدرکتها ، وما ذاک إلاّ لکثرة ذکر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لها ، وإن کان لیذبح الشاة فیتبع (2) بها صدائق خدیجة ، فیهدیها لهنّ .

وفی أُخری له : ما حسدت امرأة ما حسدت خدیجة ، وما تزوجّنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ بعد ما ماتت ، وذلک أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بشّرها ببیت فی الجنة من قصب - یعنی قصب اللؤلؤ - لا صخب فیه ولا نصب . (3) انتهی .

و ترجمه روایت اخیره این است : عایشه گفت : حسد نکردم زنی را آنچه حسد کردم من خدیجه را ، و حال آنکه تزویج نکرد مرا مگر بعد اینکه


1- فی المصدر : ( بی ) .
2- فی المصدر : ( فیتتبع ) .
3- جامع الأصول 9 / 122 .

ص : 177

خدیجه فوت شده بود ، و سبب این حسد آنکه بشارت داد خدای تعالی او را به خانه [ ای ] در بهشت از قصب - یعنی : قصب مروارید - که نیست در آن شور و آواز (1) [ و ] نه رنج .

و در “ روضة الاحباب “ به روایت عایشه مسطور است :

و نوبتی هاله خواهر خدیجه بر در خانه آمد ، و بر سبیل استیذان در خانه را بکوفت ، پس [ از ] (2) استیذان خدیجه را یاد کرد ، و مضطرب و فزع - و به روایتی آنکه : پر فرح و مسرور - گشت ، و گفت : « بار خدایا ! این را هاله گردان » ، من غیرت بردم و گفتم : چند یاد عجوزی از عجائز قریش کنی که از غایت پیری دندان در دهن وی نمانده و عمر خویش گذرانیده بود ، حق تعالی عوض بهتر از او به تو داد ، حضرت در غضب شد چنانکه موی پیش سر وی در حرکت آمد ، و فرمود : « به خدا سوگند که بهتر از وی هیچ زن خداوند تعالی به من نداد ، ایمان آورد وقتی که همه مردم کافر بودند ، و راست گویی داشت مرا وقتی که همه مردم تکذیب من کردند ، و مواسات نمود به مال خود به آن وقتی که همه مردم مرا محروم میداشتند ، و خداوند تعالی مرا از وی فرزندان داد » . گوید - یعنی عایشه - با نفس خویش گفتم که : دیگر هرگز خدیجه را به بدی یاد نکنم . (3) انتهی .


1- یعنی : سر و صدا .
2- زیاده از مصدر .
3- روضة الأحباب : ، ورق : 180 .

ص : 178

و از این روایات ظاهر است که عایشه اغضاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نموده ، و اغضاب نبیّ به تصریح این ناصبی کفر است (1) .

و نیز ظاهر است که : عایشه حسد حضرت خدیجه نمود ، و ذکر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) او را ، و فرستادن پاره گوشت به خانه های زنانی که با خدیجه دوستی داشتند ، و خوش شدن آن حضرت به آمدن هاله ، بر عایشه شاق و گران آمد و خواست که چنین رعایت حقوق او را ترک نماید ، و بلا شبهه این معنا بغض و حسد حرام است .

اما آنچه گفته : غیرت و رشک جبلّت زنان است و بر امور جبلّیه مؤاخذه نیست . . . الی آخر .

پس بدان که این جواب مأخوذ است از قول صاحب “ ابطال الباطل “ و آن این است :

ما ذکر من حدیث الفضل کان من باب غیرة النساء ، وهل یؤاخذن (2) بها ؟ ! (3) و قاضی نورالله - نورالله مرقده - در جواب آن گفته :


1- تحفه اثناعشریه : 278 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یؤاخذون ) آمده است .
3- احقاق الحق : 308 .

ص : 179

نعم یؤاخذن (1) بها بعد ما سمعن قوله تعالی : ( یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَد مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ . . ) (2) إلی آخر الآیة . ‹ 267 › ولولا اتقاؤهنّ عن مثل ذلک فما وجه امتیازهن عن النساء المحصنات ؟ (3) انتهی .

و نیز حسد بلا شک حرام و معصیت است ، و عایشه به اقرار خود حسد حضرت خدیجه نموده ، و خود ناصبی مقرّ است که اگر به مقتضای غیرت قولی یا فعلی مخالف شرع صدور یابد ، ملامت متوجه میشود ، پس بر عایشه ملامت متوجه خواهد شد .

اما آنچه گفته : در حدیث صحیح وارد است که یکی از امهات المؤمنین که در خانه او آن جناب تشریف داشتند و خاتون دیگر . . . الی آخر .

پس بدان که آن أمّ المؤمنین عایشه و آن خاتون دیگر صفیه بود ، و مخاطب به جهت اخفای فضیحت عایشه ، نام او نبرده ، چنانچه ابی علی یحیی بن عیسی بن جزله الحکیم البغدادی در “ مختار مختصر کتاب تاریخ بغداد “ خطیب این قصه چنین نقل کرده :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یؤاخذون ) آمده است .
2- الأحزاب ( 33 ) : 32 .
3- احقاق الحق : 308 .

ص : 180

قالت حسرة : سألت عائشة زوج النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فقلت : هل کنتنّ تغرن علی نبیّ الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ فقالت : شدیداً ! ولقد رأیتنی یوماً بعثتْ إلیه صفیة بإناء فیه طعام - وهو عندی وفی یومی - فما هو إلاّ أن بصرت بالإناء قد أقبل حتّی أخذتنی رعدة شدیدة کادت أن یغلب علیّ ، فلمّا وصل الإناء إلیّ حیث أنا (1) صدمته بیدی ، فکفأتُه علی الأرض ، فرمانی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ببصره ، وعرفت الغضب فی طرفه ، وذهب عنی ما کان قد خامرنی ، وقلت : أعوذ بالله من غضب رسوله . . فسکن غضبه ، فقلت : ما کفارة ما أتیته یا رسول الله ؟ قال : « إناء کإنائها ، وطعام کطعامها ، ترسلین بهما (2) إلیها » . (3) انتهی .

اما آنچه گفته : توبیخی در حق آن اُمّ المؤمنین نفرمود .

پس دانستی که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر این فعل عایشه غضب فرموده .

اما آنچه گفته : و جایی که در کتب امامیه حسد حضرت آدم ابوالبشر . . . الی آخر .


1- فی المصدر : ( أناله ) .
2- فی المصدر : ( أو قال : تبعثین به ) .
3- تاریخ بغداد 4 / 356 ، وانظر : مسند أحمد 6 / 277 .

ص : 181

پس مراد از لفظ ( حسد ) در آنجا غبطه مجوّزه است نه حسد محظور که به معنای ابتغای زوال نعمت از محسود است ، به خلاف حسد و غیرت عایشه به دلیل آنکه عایشه به حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفت :

ما تذکر عجوزاً من عجائز قریش حمراء الشدقین ، هلکت فی الدهر ، فأبدلک الله خیراً منها (1) .

و این کلام او دلالت میکند بر اینکه غرض آن بود که آن حضرت از اکثار ذکر خدیجه باز ماند ، و نیز این عیب کردن او (2) ازرا و غیبت حرام است .


1- انظر : صحیح البخاری 4 / 231 ، صحیح مسلم 7 / 134 ، السنن الکبری للبیهقی 7 / 307 . . وغیرها .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 182

ص : 183

طعن هفتم : اعتراف به معصیت بودن جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام

ص : 184

ص : 185

قال : طعن هفتم :

آنکه عایشه . . . در آخر حال میگفت که :

قاتلت علیّاً ، لوددت أنی کنت نسیّاً منسیّاً .

جواب آنکه این روایت به این لفظ صحیح نشده ، صحیح اینقدر است که هرگاه که یوم الجمل را یاد میفرمود آنقدر میگریست که معجر مبارکش به اشک تر میگشت به سبب آنکه در خروج عجله فرمود و ترک تأمل نمود و از پیشتر تحقیق نفرمود که آب حوأب در راه واقع است یا نه ، تا آنکه این قسم واقعه عظمی رو داد .

و در کتب صحیحه اهل سنت این لفظ از حضرت امیر ( علیه السلام ) مروی و صحیح است که : چون شکست بر لشکر امّ المؤمنین افتاد و مردم از طرفین مقتول شدند و حضرت امیر ( علیه السلام ) قتلی را ملاحظه فرمود رانهای خود را کوفتن گرفت و میفرمود که :

ص : 186

یا لیتنی متّ قبل هذا ، وکنت نسیّاً منسیّاً . ‹ 268 › و اگر از عایشه هم این عبارت ثابت شود ، از همین قبیل ندامت خواهد بود که در این قسم خانه جنگیها هر دو جانب را رو میدهد .

و این از کمال انصاف طرفین ، و رجوع به حق ، و معرفت مراتب همدیگر میباشد ، چه بلا است که این را در مطاعن میشمارند ؟ ! اگر اصرار بر آن مینمودند چه خوبی داشت ! (1) أقول :

آنچه گفته : این روایت به این الفاظ صحیح نشده .

پس جوابش آنکه : سبط بن الجوزی در “ تذکرة خواصّ الاُمة “ گفته :

قال هشام : فکانت بعد الجمل تبکی وتقول : لیتنی کنت نسیاً منسیاً ! (2)


1- تحفه اثناعشریه : 335 .
2- تذکرة الخواص : 80 . وذکروا : أن یوم الجمل ذکر عند عائشة ، فقالت : والناس یقولون یوم الجمل ؟ قالوا لها : نعم ، فقالت : وددت أنی لو کنت جلست کما جلس صواحبی ، وکان أحب إلیّ من أن أکون ولّدت من رسول الله بضع عشرة کلّهم مثل عبد الرحمن بن الحارث بن هشام أو مثل عبد الله بن الزبیر . . ! انظر : أسدالغابة 3 / 284 ، مجمع الزوائد 7 / 238 ، تاریخ مدینة دمشق 34 / 274. . وغیرها . روی إسحاق بن راهویه أنها کانت إذا قرأت الآیة : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ . . ) [ الأحزاب ( 33 ) : 32 ] بکت بکاءً شدیداً حتّی تبلّ خمارها . راجع : مسند ابن راهویه 2 / 41 ، الطبقات الکبری 8 / 81 ، وتاریخ الإسلام للذهبی 4 / 253. . وغیرها . وقال : وکانت تحدث - أولاً - نفسها أن تدفن فی بیتها ، فقالت : إنی أحدثت بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حدثاً ، ادفنونی مع أزواجه . . فدفنت بالبقیع . وقال الذهبی : وتعنی بالحدث ، مسیرها یوم الجمل . انظر : مسند إسحاق بن راهویه 2 / 43. وروی ابن سعد - أیضاً - أنها قالت عند وفاتها : إنی قد أحدثت بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فادفنونی مع أزواج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . لاحظ : الطبقات الکبری 8 / 74. وروی ابن طیفور ، عن الزبیر - عن أبیه - : ان عائشة لما احتضرت جزعت ، فقیل لها : أ تجزعین یا أُمّ المؤمنین وأنت زوجة رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وأمّ المؤمنین وابنة أبی بکر الصدیق ؟ ! فقالت : إن یوم الجمل معترض فی حلقی ! لیتنی متُّ قبله أو کنت نسیاً منسیاً . راجع : بلاغات النساء ابن طیفور 9 - 8 . وروی الخطیب البغدادی : ما ذکرت عائشة مسیرها [ فی وقعة الجمل ] قطّ إلاّ بکت حتّی تبلّ خمارها ، وتقول : یا لیتنی کنت نسیاً منسیاً . قال سفیان : النسی المنسی ، الحیضة الملقاة . راجع : تاریخ بغداد 9 / 185 - 184. وانظر : الاعتقاد والهدایة للبیهقی 2 / 273 ، تفسیر الآلوسی 22 / 10 - 11. . وغیرهما . وبعضهم روی قولتها من دون إشارة إلی حرب الجمل ، فلاحظ مثلا : مسند أحمد 1 / 276 ، 349 ، صحیح البخاری 6 / 10 ، المستدرک للحاکم 4 / 6 ، 9 ، المصنف لابن أبی شیبة 8 / 191 ، المصنف لعبد الرزاق 11 / 307 ، مسند ابن راهویه 2 / 41 - 40 ، مسند أبی یعلی 5 / 58 - 57 ، صحیح ابن حبان 16 / 42 ، الطبقات الکبری 73 - 73 ، 76 ، المعجم الکبیر 10 / 321 ، تفسیر الثعلبی 6 / 211 ، أسباب النزول للواحدی : 219 ، تاریخ الاسلام للذهبی 4 / 250 - 253 ، سیر أعلام النبلاء 2 / 180 - 181 ، الدرّ المنثور 5 / 37 ، تاریخ بغداد 5 / 258 ، البدایة والنهایة 8 / 101 ، النهایة لابن الأثیر 5 / 51 ، سبل الهدی والرشاد للصالحی الشامی 11 / 170 - 169 ، 177 ، 181 ، عمدة القاری 19 / 87 ، فتح الباری 8 / 372 ، لسان العرب 5 / 323 ، تاج العروس 20 / 241. . وغیرها .

ص : 187

ص : 188

و در “ مودة القربی “ تصنیف سید علی همدانی مذکور است :

عن عروة ، عن عائشة . . . قالت : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إن الله قد عهد إلیّ أنّ من خرج علی علی [ ( علیه السلام ) ] فهو کافر فی النار ، وأجدر بالنار » .

قالت : فأُنسیتُ هذا الحدیث یوم الجمل حتّی ذکرته بالبصرة ، وأنا أستغفر الله ، وما عسی أن یکون (1) .

حاصل آنکه روایت شده از عروه از عایشه که گفت : فرمود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) : « خدای تعالی عهد نموده است به سوی من که کسی که خروج


1- مودة القربی ، المودّة الثالثة ، عنه ینابیع المودة 2 / 275 .

ص : 189

نماید بر علی ( علیه السلام ) پس او کافر است و در جهنم ، و لایق است به آتش دوزخ » .

گفت عایشه که : پس فراموش کردم این حدیث را روز جمل تا آنکه یاد کردم آن را در بصره ، و من طلب مغفرت میکنم از خدا ، و قریب نیست که این توبه من مقبول شود . انتهی .

اما آنچه گفته : صحیح اینقدر است که هرگاه که یوم الجمل را یاد میفرمود آنقدر میگریست که معجر مبارکش تر میگشت .

پس ترجمه قول نصرالله کابلی است (1) .

و قاضی القضات عبدالجبار معتزلی در کتاب “ مغنی “ سبب اینقدر گریستن [ را ] چنین ذکر کرده که :

عایشه به سوی ابوبکره - که صحابی بود - مردی را فرستاد و گفت : تو چرا نزد من نمیآیی ؟ ! آیا از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) چیزی شنیدی ، یا از من بدعتی حادث شده ؟ ابوبکره در جواب گفت : نه آن است و نه این است ، تو یاد داری روزی را که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرموده : « هلک الناس حیث أطاعوا النساء » ، و سه بار تکرار فرموده ، هرگاه که آن مرد به نزد عایشه آمد و این خبر گفت ، بکت حتّی بلّت خمارها ، یعنی گریست آنقدر که تَر کرد معجر او را (2) .


1- الصواقع ، ورق : 282 .
2- المغنی 20 / ق 2 / 90 .

ص : 190

و قاضی القضات این خبر را برای اثبات توبه عایشه نقل نموده ، و توبه دلیل صدور گناه است .

و سید مرتضی علم الهدی به جهت دفعِ جواب قاضی القضات گفته :

فأمّا ما عقّب به ذلک من خبرها مع أبی بکرة وبکائها [ حتّی بلّت خمارها ] (1) .

فقد بیّنا أنّ البکاء دلیل التحسّر والتأسّف (2) ، وأنّه یحتمل غیر التوبة کاحتماله لها (3) .

و گریستن عایشه به این مرتبه که معجر او را تَر کند در قصه دیگر نیز منقول است ، و آن قصه - بنابر آنچه در “ صحیح بخاری “ مذکور است - این است که :

هرگاه که عبدالله بن زبیر گفت : ( لتنتهینّ (4) عائشة أو لأحجرنّ علیها ) .

عایشه گفت : ( أهو قال هذا ؟ ! ) گفت : آری ، گفت : ( لله علیّ نذر أن لا أُکلّم ابن الزبیر أبداً ) .

یعنی برای خدا بر من نذر است که من کلام نکنم ابن زبیر را گاهی (5) ، و


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( والتلهف ) .
3- الشافی 4 / 361 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( لتنتهنّ ) آمده است .
5- یعنی : هیچ گاه .

ص : 191

هرگاه که مهاجرت فی ما بین به طول کشید ، ابن زبیر کسی را فرستاد ‹ 269 › که به نزد عایشه شفاعت او کند ، عایشه گفت : ( لا والله ! لا أُشفّع فیه أبداً ، ولا أحنث (1) فی نذری ) . چون مدتی نیز بر این معنا بگذشت ، ابن زبیر از مسور بن مخرمه و عبدالرحمن بن اسود - که هر دو از بنی زبیر (2) بودند - گفت : قسم میدهم شما را به خدا که مرا به نزد عایشه برید ، پس آن هر دو رفتند و گفتند : السلام علیک و رحمة الله ، آیا ما را اذن میدهی که ما به نزد تو بیاییم (3) ؟ عایشه گفت : بیایید ، گفتند : ما همه بیاییم ؟ گفت : آری ، همه ها بیایید ، و ندانست که ابن زبیر با ماست ، پس آنها به خانه عایشه داخل شدند و ابن زبیر اندرون پرده رفت و به گردن عایشه چسبید و او را قسم میداد و میگریست ، مسور و عبدالرحمن نیز او را قسم میدادند : اینکه با ابن زبیر کلام بکنی و میگفتند که : به تحقیق تو میدانی که پیغمبر خدا نهی کرده از هجرت ، و حلال نیست مسلم را که هجرت کند از برادر دینی زیاده از سه شب ، بعد از گفتگوی بسیار عایشه گفت که : ( إنّی نذرت ، والنذر شدید ) ، تا آنکه به گفته مسور و عبدالرحمن عایشه با ابن زبیر کلام کرد و چهل رقبه به جهت مخالفت نذر آزاد نمود .


1- فی المصدر : ( أتحنّث ) .
2- فی المصدر : ( بنی زهرة ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( من به نزد تو بیایم ) آمده است ، ولی در روایت صحیح بخاری : ( أ ندخل ) ذکر شده ، با توجه به متن عربی تصحیح شد .

ص : 192

وکانت تذکر نذرها بعد فتبکی حتّی تبلّ دموعها خمارها (1) .

و نورالدین سمهودی صاحب کتاب “ تاریخ مدینه “ در کتاب “ جواهر العقدین “ گفته :

وفی الصحیحة (2) أیضاً : قول عائشة : علیّ نذر أن لا أُکلّم ابن الزبیر أبداً .

قال ابن التین (3) : التقدیر : علیّ نذر إن کلّمته . انتهی .

وهو موافق للروایة الأُخری : لله علیّ نذر إن کلّمته .

فالنذر معلّق علی کلامها له لا أنّها نذرت ترک کلامه ، وجعلت الترک قربة تلزم بالنذر ، وقصّتها فی ذلک :

أنها رأت أنّ ابن الزبیر قد ارتکب أمراً عظیماً ، حیث قال : أما - والله ! - لتنتهینّ (4) عائشة عن بیع رباعها أو لأحجرنّ علیها ، وکانت لا تمسک شیئاً ممّا جاء (5) من رزق الله ، بل تتصدق به ، [ فرأت ] (6) انّ فی قوله ذلک جرأة علیها ، وتنقیصاً لقدرها بنسبتها


1- صحیح بخاری 7 / 90 .
2- فی المصدر : ( الصحیح ) .
3- فی المصدر : ( ابن عبد البر ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( لتنهتن ) آمده است .
5- فی المصدر : ( جاءها ) .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 193

إلی ارتکاب التبذیر الموجب لمنعها من التصرّف مع کونها أُمّ المؤمنین ، وخالته - أُخت أُمّه - ، ولم یکن أحد عندها فی منزلته ، فرأت ذلک منه نوع عقوق ، فجعلت مجازاته ترک مکالمته . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : در کتب صحیحه اهل سنت این لفظ از حضرت امیر ( علیه السلام ) مروی و صحیح است .

پس مرویات اهل سنت در مقابله شیعه ذکر کردن خلاف شرطی است که در اول کتاب نموده (2) .

هرگاه جناب امیر ( علیه السلام ) - به اعتراف والد مخاطب - مأمور بود به قتال عایشه - کما سبق (3) - ، پس تأسّف بر آن از افترائات خوارج باشد .

و آنچه از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مروی است این است :

وددت أّنی متّ قبل الیوم بعشرین سنة (4) .

و غرض آن حضرت از این قول - بر فرض صحت روایت - تأسّف است بر مقتول شدن خاصّان اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و اصحاب خود مانند :


1- جواهر العقدین 1 / 215 - 216 .
2- تحفه اثناعشریه : 2 .
3- در طعن دوم عمر از قرة العینین : 226 گذشت ، لازم به تذکر است که صاحب تحفه نیز این مطلب را پذیرفته است ، مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 319 .
4- المصنف لابن أبی شیبة 8 / 720 ، الطبقات لابن سعد 5 / 55 .

ص : 194

عمار [ بن ] یاسر و اویس قرنی و غیر ایشان ، چنانچه سید مرتضی علم الهدی گفته :

فأمّا أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] ; فمعنی کلامه - إن صحّت الروایة - أنّه کان محزوناً بقتل شیعته وأصحابه وفقد أنصاره المخلصین فی ولایته ، وبوقوع الفتنة فی الجمهور ودخول الشبهة علی کثیر من أهل الإسلام (1) . ‹ 270 › یعنی اما امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، پس اگر روایت منقول از آن حضرت صحیح بوده باشد ، معنای کلام آن حضرت این خواهد بود که : آن حضرت محزون بود به مقتول شدن شیعیان و اصحاب آن حضرت ، و فقدان انصار مخلصین در ولایت او [ و ] به وقوع فتنه در جمهور ، و دخول شبهه بر بسیاری از اهل اسلام .

اما آنچه گفته : از کمال انصاف طرفین و رجوع به حق . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : جناب امیر ( علیه السلام ) همیشه بر حق بود ، و در قتال با عایشه بر صواب ، و ممتثل امر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، رجوع به حق در حق آن جناب معنا ندارد ! لیکن از این قول ناصبی معلوم شد که عایشه در خروج خود و قتال با جناب امیر ( علیه السلام ) بر باطل بود ، و غرض شیعه هم از نقل قول او همین است که شناعت و قباحت فعل عایشه آنقدر ظاهر است که خود او هم به آن اقرار کرد ، و گفت : لیتنی کنت نسیاً منسیاً .


1- الشافی 4 / 360 .

ص : 195

طعن هشتم : تصرف بی جا در حجره منوره پیامبر صلی الله علیه وآله

ص : 196

ص : 197

قال : طعن هشتم :

آنکه حجره رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که مسکن او بود مقبره پدر خود و دوست پدر خود که عمر بود گردانید .

جواب از این طعن آنکه : در احادیث صحیحه آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در کتب اهل سنت موجود است که : آن حضرت گاهی صراحتاً و گاهی اشارتاً شیخین را بشارت به جوار خود در دفن داده اند ، چنانچه حضرت امیر ( علیه السلام ) در وقتی که دفن عمر بن الخطاب در آن حجره متبرکه قرار یافت فرمود :

وإنی کنت لأظنّ أن یجعلک الله مع صاحبیک (1) ; إذ کنت کثیراً أسمع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ یقول : ] کنت أنا وأبو بکر وعمر (2) ، وقمت أنا وأبو بکر وعمر ، وانطلقت أنا [ و ] أبو بکر وعمر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صاحبک ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً جمله آتیه : ( وانطلقت أنا وأبو بکر وعمر ) اینجا تکرار شده .

ص : 198

و این بشارت با کمال رضا و خشنودی ادلّ است از صریح امر بر جواز دفن اینها .

و اگر صریح امر آن حضرت در کار میشد ، پس حضرت امام حسن ( علیه السلام ) چرا دفن خود در آن حجره میخواست که حصول امر شریف در آن وقت از محالات بود بالبداهة .

جواب دیگر : حجرات ازواج مطهرات - به تملیک پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ملک آنها بود موافق حکم فقهی ; زیرا که نزد فقها ثابت است که چون شخصی خانه بسازد به نام یکی از اولاد خود ، یا بخرد ، و باز در قبض آن کس بدهد ملک او میشود ، و دیگر اولاد و وارثان را در او دخل نمیماند ، و علی هذا القیاس ازواج و دیگر اقارب را هم همین حکم است .

و بلا شبهه آن جناب هر حجره به نام زوجه [ ای ] ساخته داده بود و آن زوجه در آن حجره شکست و ترمیم و تضییق و توسیع و بر آوردن دروازه و ناودان و دیگر تصرفات مالکانه به حضور آن حضرت میکرد .

و هم بر این منوال حال حجره حضرت زهرا ( علیها السلام ) و خانه اسامة بن زید است که همه مالک مساکن خود بودند و اشاره قرآنی در حق ازواج خود قریب به تصریح انجامیده بود ، قوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) (1) .

و استیذان عمر از عایشه به محضر صحابه و عدم انکار کسی - حتّی


1- الأحزاب ( 33 ) : 33 .

ص : 199

حضرت امیر ( علیه السلام ) - نیز دلیلی قطعی است بر ملکیت عایشه در آن حجره .

و معلوم است که صحابه در ادنی تغییرات ، گریبان خلفا خصوصاً عمر بن الخطاب میگرفتند ، و او ممنون ایشان میشد ، بلکه نزد او مقرب تر همان کس بود ‹ 271 › که در انکار ادنی مخالفات شرعیه بر وی و غیر وی شدّت نماید و اصلا پاس کسی نکند .

پس معلوم شد که نزد جمیع صحابه و تابعین ، مالکیت ازواج حجرات خویش را مسلم الثبوت بود ، و لهذا هیچ کس در استیذان عمر حرفی نکرد .

و در کتب شیعه نیز ثابت است که حضرت امام حسن ( علیه السلام ) نیز از عایشه صدیقه . . . اذن خواسته است در دفن خود در جوار جدّ اطهر خود علیه [ وآله ] الصلاة والسلام لیکن بعد از واقعه آن جناب ، مروان شقی از این قران سعدین مانع آمد ، و حضرت امام حسین ( علیه السلام ) با اهالی و موالی خود سلاح پوشیده ، مستعدّ مقاتله و پیکار شد و مروان با فوج [ کثیر ] (1) گرداگرد مسجد مقدس نبوی و حجره شریفه مصطفوی انبوه نمود ، و معنای « حفّت الجنّة بالمکاره » نمودار گشت ، خوف قوی بود که چشم زخم از دست آن اشقیا به حضرت امام و لواحق او برسد ، ابوهریره به طور مصالحه در میان آمد و تسکین سورت غضب و جلال حضرت امام ( علیه السلام ) نمود ، و مصلحت وقت را در جناب آن پاک سرشت عرض نمود .


1- زیاده از مصدر .

ص : 200

پس اگر ملکیت حجره ، عایشه را ثابت نبود حضرت امام از وی استیذان چرا فرمود ؟ !

اگر حجره در ملکیت عایشه نمیبود از مروان - که حاکم وقت و متصرف بیت المال و اوقاف بود - بایستی اذن گرفت ، حال آنکه با وصف ممانعت او - که صیغه حکومت داشت - اذن دادن عایشه صدیقه کاری نکرد .

و اگر کسی از شیعه منکر این روایت شود باید که در کتاب خود که “ فصول مهمه فی معرفة الائمه “ است و دیگر کتب خود ببیند .

و در اینجا جمعی از شیعه به طریق تهمت و افترا بر عایشه ژاژخایی (1) و بهتان سرایی آغاز نهند و گویند که : عایشه بعد از اذن دادن به امام حسن [ ( علیه السلام ) ] نادم شد و بر اشتری سوار شده ، بر در مسجد برآمد و مانع دفن شد و ادعای میراث نمود ، و ابن عباس در جواب او این شعر غیر مربوط المعنی والوزن والقافیة انشا نموده :

< شعر > تجمّلتِ تبغّلتِ * وإن عشتِ تفیّلتِ لکِ التسع من الثمنِ * وبالکلِ تطمّعتِ < / شعر > حال آنکه عایشه خود روایت حدیث : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نرث ولا نورّث ) نموده ، و سایر ازواج را از طلب میراث مانع آمده ، چه قسم ادعای میراث مینمود ؟ !


1- ژاژخایی : بیهوده گویی ، هرزه سرائی ، یاوه سرائی ، حرف مفت زنی . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 201

و سوار شده برآمدن را چه حاجت بود ؟ ! مسکن عایشه همان حجره خاصّ بود ، اگر ممانعت منظور داشت ، در حجره را بند میکرد .

و جواب ابن عباس چه قسم صحیح شود ؟ حال آنکه تِسع از ثُمن کل متروکات آن حضرت از حجرات و زمین سکنی و زرعی و دیگر سلاح و اشتران و استرها و اسبان بالیقین زاید بر حجره عایشه بود .

و عایشه را چرا بر خوردن کل میراث طعن میکرد ؟ ! که کل میراث آن حضرت بالقطع در دست او نبود ، و نه او خورد .

غرض که از پیش و پس و چپ و راست بر این افترا توده توده فضیحت و رسوایی میبارد و همین است برهان الهی که کاذبان را به زبان خود رسوا میکند (1) .

اقول :

علامه حلی علیه الرحمه بعد از عبارتی که در جواب طعن دوم نقل کرده شده - گفته :

ثمّ إنها جعلت بیت رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مقبرة لأبیها ولعمر ، وهما ‹ 272 › أجنبیان عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ; فإن کان هذا البیت میراثاً فکان من الواجب استئذان جمیع الورثة ، وإن کان صدقة


1- تحفه اثناعشریه : 335 - 336 .

ص : 202

للمسلمین فکان یجب استئذانهم ، وإن کان ملکاً لعائشة کذّبهم ما تقدّم من أنها لم یکن لأبیها بیت ، ولا مسکن ، ولا دار بالمدینة .

وقد روی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین - : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « ما بین بیتی ومنبری روض من ریاض الجنة » .

وروی الطبری - فی التاریخ - : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « إذا غسّلتمونی وکفّنتمونی فضعونی علی سریری فی بیتی هذا علی شفیر قبری » . (1) انتهی .

و این ناصبی ترجمه عبارتی که در بیان وجه طعن است حذف نموده .

اما آنچه گفته : در احادیث صحیحه . . . الی آخر .

پس مدفوع است به اینکه : این احادیث از موضوعات پیشوایان اهل سنت است ، در مقابله شیعیان احتجاج به آن صحیح نباشد .

مع هذا الفاظ احادیثی که در این مقام ذکر کرده ، دلالت صریحه بر وقوع دفن ابوبکر و عمر به امر آن حضرت نمیکند ، چه جای دلالت بر بشارت آن !

اما آنچه گفته : اگر صریح امر آن حضرت در کار میشد پس حضرت امام حسن ( علیه السلام ) چرا دفن خود در آن حجره میخواست ؟


1- نهج الحق : 369 .

ص : 203

پس مقدوح است به اینکه : اذن و امر آن حضرت برای اجنبی در کار است نه برای وارث ، چون حضرت امام حسن ( علیه السلام ) به واسطه حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) وارث متروکه حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود ، آن حضرت را حاجت اذن نباشد ، به خلاف ابوبکر و عمر که هر دو نسبت به آن حضرت اجنبی محض بودند ، چنانچه علامه حلی علیه الرحمه به قول خود : ( وهما اجنبیان ) (1) ، اشاره به همین جواب کرده ، و نصرالله کابلی آن را حذف نموده (2) و این ناصبی متابعت او کرده .

اما اگر کسی گوید که : اگر حضرت فاطمه زهرا ( علیها السلام ) را ارث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) میرسید ، عایشه را نیز حصه از میراث میرسید .

جواب آن به دو وجه گفته خواهد شد :

اول : آنکه اهل سنت به مقتضای حدیث موضوع : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نرث ولا نورث ) قائل به نفی میراث در متروکه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) هستند .

دوم : آنکه در احادیث ائمه اهل بیت وارد است که : ازواج را در اراضی و عقار ، حصه میراث نمیرسد .

و مع هذا اگر عایشه را میراث میرسید ، از هفتاد [ و ] دو جزء ، یک جزء


1- نهج الحق : 369 .
2- الصواقع ، ورق : 282 - 283 .

ص : 204

میرسید ; زیرا که اگر کسی بمیرد و اولاد و ازواج بگذارد ، حصه ازواج ثُمن میباشد ، و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) یک دختر و نُه زوجه گذاشتند ، پس حصه تمام ازواج ثُمن باشد ، و ثمن هرگاه که بر نُه ازواج قسمت کرده میشد ، تِسع الثُمن به عایشه میرسید ، پس اگر زمین حجره شریفه از روی مساحت هفتاد و دو ذرعه میبود ، عایشه را یک ذرعه میرسید ، و اگر کمتر میبود کمتر میرسید ، ولهذا ابن عباس در حق او گفته :

< شعر > لک التسع من الثمن * وفی الکل تطمعت < / شعر > اما آنچه گفته : حجرات ازواج مطهرات به تملیک پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ملک آنها بود موافق حکم فقهی ; زیرا که نزد فقها ثابت است . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه : در امثال این مقام تمسک و احتجاج به نصّ خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) باید نه ‹ 273 › به اقوال فقها ; زیرا که اقوال یکی از فقها اگر قابل اعتماد میبود ، مجتهد دیگر را ابطال قول او جایز نمیبود ، و اصحاب ظواهر که متمسک به کتاب خدا و سنت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) اویند به نقض و ابطال اقوال ایشان نمیپرداختند .

و اگر حجرات ازواج پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) ملک آنها میبود ، میبایست که بعد فوت آنها به وارثان آنها انتقال مییافت و حال آنکه اعاظم علما [ ی ] اهل سنت به عدم انتقال شهادت داده اند ، چنانچه ابن حجر عسقلانی در “ فتح الباری “ شرح صحیح بخاری گفته :

ص : 205

إن ورثتهنّ لم یرثن عنهنّ منازلهنّ ، ولو کانت البیوت ملکاً لهنّ لانتقلت إلی ورثتهنّ (1) .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

والذی به تنطق التواریخ أنه لمّا خرج من الغار (2) دخل المدینة ، وسکن منزل أبی أیوب ، واختط المسجد ، واختط حجر نسائه [ وبناته ] (3) ، وهذا یدلّ علی أنه کان المالک للمواضع ، فأمّا خروجها من (4) ملکه إلی الأزواج [ والبنات ] (5) فممّا لم أقف علیه . (6) انتهی .

اما آنچه گفته : و اشاره در حق ازواج خود قریب به تصریح انجامیده ، قوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) .

پس منقوض است به اینکه اگر اضافه لفظ ( بیوت ) به طرف ضمیر مؤنثات مفید ملک میبود ، لازم میآمد که خانه های جمیع شوهران ملک


1- [ الف ] کتاب الخمس . [ فتح الباری 6 / 148 ] .
2- فی المصدر : ( قباء و . . ) وهو الصواب .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( عن ) .
5- الزیادة من المصدر .
6- شرح ابن ابی الحدید 17 / 217 .

ص : 206

زنان آنها میشد ; زیرا که حق تعالی شأنه فرموده : ( لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ ) (1) .

یعنی زنانی را که طلاق دادید تا عدّه آنها تمام نشود ، آنها را از خانه های آنها که برای سکونت ایشان مقرر نموده اید ، بیرون مکنید .

و به اتفاق فریقین مراد از این بیوت خانه های شوهران است .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

فأمّا احتجاج قاضی القضاة بقوله تعالی : ( وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ) ، فاعتراض السید علیه قویّ ; لأن هذه الإضافة [ انّما ] (2) تقتضی (3) التخصیص فقط لا التملیک ، کما قال : ( لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُیُوتِهِنَّ ) (4) .

و نیز حق تعالی شأنه در جای دیگر همین بیوت را به طرف حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اضافه نموده ، چنانچه فرموده : ( لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ ) (5) یعنی داخل مشوید در خانه های پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) مگر اینکه اذن داده شود شما را .


1- [ الف ] سی پاره 28 ، سوره طلاق . ( 12 ) . [ الطلاق ( 65 ) : 1 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یقتضی ) آمده است .
4- شرح ابن ابی الحدید 17 / 218 ، والآیة الشریفة فی سورة الطلاق ( 65 ) : 1 .
5- [ الف ] شروع سی پاره 22 ، سوره احزاب . ( 12 ) ر . [ الأحزاب ( 33 ) : 53 ] .

ص : 207

و چون اصل ملکیت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در این خانه ها ثابت است ، پس انتقال آنها از ملک آن حضرت به غیر دلیل قطعی ثابت نمیتواند شد .

اما آنچه گفته : و استیذان عمر از عایشه به محضر صحابه ، و عدم انکار کسی حتّی حضرت امیر ( علیه السلام ) نیز دلیل قطعی است بر ملکیت عایشه در آن حجره .

پس مدفوع است به اینکه عدم انکار بعض منکرات ، دلیل حسن آن منکر نمیتواند شد ، چنانچه در مواضع کثیره اثبات نموده شد (1) .

اما آنچه گفته : و در کتب شیعه نیز ثابت است که حضرت امام حسن ( علیه السلام ) از عایشه صدیقه اذن خواسته است در (2) دفن خود در جوار جد اطهر خود علیه [ وآله ] الصلاة والسلام .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، آری وصیت برای بردن جنازه خود در آن حجره شریفه کرده بود .

ابن حجر در “ صواعق محرقه “ گفته :


1- در طعن یازدهم عمر ( متعة النساء ) حدود صفحه : 450 به بعد و در طعنهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم عمر نیز گذشت .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا به جای ( در ) : ( واو ) آمده است .

ص : 208

وأوصی الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] أن یدفن معهم ، فمنعه من ذلک مروان وغیره (1) .

و ابن حجر ‹ 274 › عسقلانی در “ فتح الباری “ شرح صحیح بخاری گفته :

ذکر ابن سعد من طریق (2) : أن الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] أوصی أخاه أن یدفنه عند جدّه إن لم یقع بذلک فتنة ، فصدّه عن ذلک بنو أُمیة ، فدفن بالبقیع . (3) انتهی .

اما آنچه گفته : اگر کسی از شیعه منکر این روایت شود باید که در کتاب خود که “ فصول المهمه فی معرفه الائمه “ است و دیگر کتب خود ببیند .

پس مدفوع است به اینکه مصنف کتاب “ فصول المهمه فی معرفة الائمه “ سنی مالکی مذهب است نه شیعی ، و در کتب شیعه از این معنا اثری نیست .

اما آنچه گفته : گویند : عایشه بعد اذن دادن به امام حسن ( علیه السلام ) نادم شد ، و بر اشتری سوار شده ، بر در مسجد آمد و مانع دفن شد .

پس ممانعت کردن عایشه از دفن حضرت امام حسن ( علیه السلام ) در جوار قبر اقدس جناب حضرت رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) به روایات معتبره حضرات اهل سنت


1- فتح الباری 13 / 259 .
2- فی المصدر : ( طرق ) .
3- الصواعق المحرقة 1 / 100 .

ص : 209

ثابت و متحقق است ، بحمدالله مجال انکار نیست ، سبط بن الجوزی - که عالم جلیل القدر و مورخ مشهور است و در “ تاریخ یافعی “ مدایح او مسطور (1) - در کتاب “ تذکرة خواص الأمة فی معرفة الائمة “ روایت کرده :

قال ابن سعد - عن الواقدی - : لمّا احتضر الحسن ( علیه السلام ) قال : « ادفنونی عند أبی » - یعنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأراد الحسین ( علیه السلام ) أن یدفنه فی حجرة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقامت بنو أُمیة ومروان بن الحکم وسعید بن العاص - وکان والیاً علی المدینة - فمنعوه ، وقامت بنو هاشم لتقاتلهم ، فقال ابو هریرة : أراهم (2) لو کان مات ابن لموسی ( علیه السلام ) أما کان یدفن مع أبیه ؟ !

قال ابن سعد : قالوا : ومنهم أیضاً عایشه [ وقالت : ] (3) لا یدفن مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . (4) انتهی .

پس این ابن سعد - از اکابر محدّثین اهل سنت و ثقات علمای ایشان است ، و به غایت معتبر و نهایت جلیل القدر است - مخاطب اختیار دارد که او را به سبّ و دشنام یاد سازد و فاسق و کافرش خواند و ژاژخواه و مفتری و متهم و


1- مرآة الجنان 4 / 136 .
2- فی المصدر : ( أرأیتم ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- تذکرة الخواص : 193 .

ص : 210

کاذب و مباهِت فرماید ! ما را در این باب دخلی نیست شما دانید و امام شما ، لیکن تهمتِ تهمت بر شیعه با وجود روایت کردن آن در کتب خویش چقدر از شأن علما بعید است ! حالا بعض شواهد دیگر نیز باید شنید :

پس بدان که قاضی القضات محب الدین ابوالولید در کتاب “ روض المناظر “ آورده :

إن الحسن [ ( علیه السلام ) ] کان أوصی أن یدفن عند جدّه ، فمنعت من ذلک عائشة . (1) انتهی .

و صاحب کتاب “ مختصر فی اخبار البشر “ میفرماید :

کان الحسن [ ( علیه السلام ) ] أوصی أن یدفن عند جدّه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلمّا توفی أرادوا ذلک ، وکان علی المدینة مروان بن الحکم من قبل معاویة ، فمنع من ذلک ، وکاد یقع بین بنی أُمیة وبین بنی هاشم بسبب ذلک فتنة ، فقالت عائشة : البیت بیتی ، ولا آذن أن یدفن فیه . . یدفن بالبقیع . (2) انتهی .

و در “ روضة الصفا “ و “ روضة الاحباب “ - که آن را مخاطب در رساله “ اصول حدیث “ از بهترین سیر گفته (3) - مسطور است :


1- روض المناظر ، ورق : 76 ، وقائع سنه 44 .
2- المختصر فی أخبار البشر 1 / 255 .
3- تعریب العجالة النافعة ( رساله اصول حدیث ) : 55 .

ص : 211

در بعضی روایات آمده است که جهت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] قبری نزد قبر جناب رسالت مآب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کندند ‹ 275 › و جنازه آن جناب را بر سر قبر نهادند ، و قبل از دفن ، عایشه از این معنا وقوف یافت و بر استری (1) سوار شده به آن موضع رفت و به منع مشغول گشت ، شیعه حضرت امیر ( علیه السلام ) بنیاد غوغا کردند و گفتند : [ که ای عایشه ! ] (2) روزی بر اشتر نشسته با حضرت امیر ( علیه السلام ) محاربه میکنی ، و روزی بر استر (3) سوار شده بر جنازه نبیره پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منازعه آغاز نهی و نگذاری که او را دفن کنند ! و چندانکه سعی نمودند مفید نیفتاد ، چه مردم به دو فرقه متفرق شدند و به جانب یکدیگر تیر انداختند ، چنانچه چند تیر به جنازه رسیده ، آنگاه حضرت امام حسین ( علیه السلام ) - بنابر وصیتی که سابقاً مذکور شد - جنازه را به گورستان بقیع برد . (4) انتهی .

و ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

قال أبو الفرج : فأمّا یحیی بن الحسن - صاحب کتاب النسب -


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اشتری ) آمده است .
2- زیاده از روضة الاحباب .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( شتر ) آمده است .
4- [ الف ] قوبل علی روضة الصفا ، جلد 3 ، احوال امام حسن ( علیه السلام ) . [ روضة الصفا 3 / 19 ( چاپ سنگی : 3 / 7 ) ، روضة الأحباب ، ورق : 170 ، میکروفیلم شماره 25358 ( نسخه سابق فاقد این قسمت است ) ] .

ص : 212

فإنه روی : أن عائشة رکبت ذلک الیوم بغلا (1) ، واستنصرت بنوأمیة مروان ومن کان هناک منهم من حشمهم (2) .

و نصرالله کابلی در “ صواقع “ گفته :

ذکر بعض أهل الخبر : أن مروان أمر امرأة أن تتنقب وترکب بغلة ، وتذهب إلی الحجرة ، وتمنعه عن الدفن ، وأذاعت راکبة الجمل أنها عائشة ، فشاعت ولا غرو (3) ; فإن ذلک منه لیس ببعید . (4) انتهی .

یعنی ذکر کرده بعض اهل خبر که : به درستی که مروان امر کرد زنی را که بر روی خود نقاب اندازد و بر اشتری سوار شود و به سوی حجره عایشه برود و حضرت امام حسین ( علیه السلام ) را از دفن کردن امام حسن ( علیه السلام ) در آن حجره منع نماید ، و آن زن گفت که : من عایشه ام ، این خبر شایع و ذایع شد ، و از مروان این معنا بعید نیست .

و ما میگوییم که : در صورت فرض صحت این تأویل غیر قابل التعویل هرگاه که عایشه با وجود موجود بودن در آن حجره و دیدن این واقعه عجیبه ، از حجره خود سر بر نیاورده و این تهمت [ را ] از خود رفع نساخت ، و نگفت


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لغلبة ) آمده است .
2- [ الف ] جزء 16 ، ورق : 596. [ شرح ابن ابی الحدید 16 / 51 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ولاعنه ) آمده است .
4- الصواقع ، ورق : 282 - 283 .

ص : 213

که : عایشه منم ، تو کیستی ؟ و چرا مرا بد نام میکنی ، من هرگز منع نمینمایم . معلوم شد که به اذاعه و اشاعه این خبر رضامند بود ، پس چنان باشد که خود مرتکب این امر گشته .

اما آنچه گفته : حال آنکه عایشه خود روایت حدیث ( نحن معاشر الأنبیاء لا نرث ولا نورث ) نموده .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه اثبات باید کرد که کدام عالم شیعه نسبت دعوی میراث به سوی عایشه نموده ؟

و شعر ابن عباس دلالت بر این معنا ندارد ، بلکه مفاد آن جز این نیست که :

از روی وراثت تو را تِسع ثُمن میرسد ، و تو در تمام آن طمع داری ، و به غصب (1) آن را گرفتن میخواهی .

در این کلام نصّ نیست بر اینکه عایشه به دعوی میراث تمام حجره گرفتن میخواست ، بلکه به هر جهت که میخواست جایز نبود .

دوم : آنکه اگر عایشه هم این حدیث را روایت کرده ، ادعای اهل سنت تفرّد ابی بکر را به این حدیث - که سابقاً منقول شد - چه قسم راست آید ؟


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غضب ) آمده است .

ص : 214

سوم : آنکه چه عجب است که عایشه در اول حال به موافقت پدر خود به صحت این حدیث قائل شده ، دیگر ازواج آن حضرت را که منکر این حدیث بودند از طلب میراث مانع گردیده باشد ; و بعد از فوت پدر مغرور و مرور شهور و دهور به دعوی ‹ 276 › میراث برآمده باشد ; زیرا که شیعه معتقد عدالت و عصمت عایشه نیستند (1) که صدور تناقض بین الاقوال [ را ] از او ممتنع دانند .

اما آنچه گفته : حال آنکه تسع از ثمنِ کل متروکات آن حضرت زاید بر حجره عایشه بود .

پس مردود است :

اول : آنکه به دلیلی شافی اثبات باید کرد که حجره عایشه به نسبت کل متروکات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) زائد بر تِسع ثُمن یا برابر آن بود .

دوم : آنکه هرگاه اول و ثانی تمامی زمین سکنی و زرعی و دیگر سلاح و شتران و اشترها و اسبان را گرفتند و به غصب درآوردند و به ورثه آن جناب ندادند ، همین حجرات که در قبض وارثان آن جناب بود ، کل متروکه جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ماند که تقسیم آن به جمیع وارثان واجب باشد ، نه آنکه عایشه بر تمامی حجره باقی مانده به وجه ارث قابض شود ، و پدر او به دعوی خلافت ، تمامی متروکه آن حضرت بگیرد و باقی ورثه محروم مانند .


1- در [ الف ] ( نه اند ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 215

طعن نهم : اشاره پیامبر صلی الله علیه وآله به آشوب گری عایشه

ص : 216

ص : 217

قال : طعن نهم :

آنکه روزی آن حضرت خطبه خواند و اشاره به مسکن عایشه فرمود و گفت :

« ألا إن الفتنة هاهنا - ثلاثاً - من حیث تطلع قرن الشیطان » .

پس مراد از فتنه عایشه است وقتی که از مدینه به بصره برآمد برای قتال امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] و باعث قتل هزاران کس از مسلمین گردید .

جواب از این طعن آنکه : این معنای باطل از این حدیث فهمیدن تحریف صریح است کلام پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را ; زیرا که این عبارت در مواضع بسیار و جاهای بیشمار فرموده است و اشاره به جهت مشرق نموده ، هر جا مسکن (1) عایشه کجا بود ؟ ! (2) اتفاقاً در آن وقت که این خطبه در مسجد میخواند و اشاره به مشرق فرموده ، به مسکن عایشه واقع شد ; زیرا که مسکن او در آن سمت بود ، و عبارت آینده - یعنی « حیث تطلع قرن


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( سکن ) آمده است .
2- یعنی چگونه ممکن است عایشه همه جا مسکن داشته باشد ؟

ص : 218

الشیطان » - نص ظاهر است در این مراد ; زیرا که طلوع قرن شیطان بالقطع از مسکن عایشه نمیشد .

و روایتی که تصریح به این مراد - یعنی سمت مشرق مینماید - نیز در کتب شیعه موجود است ، از راه شرارت و فرط بغض و عناد اغماض نظر از آن نموده ، این معنای فاسد را ترویج میکنند .

و روایت ابن عباس و دیگر صحابه این قصه را در حلّ این اشتباه بی جا کافی است ، لفظش این است :

« رأس الکفر هاهنا - وأشار نحو المشرق - حیث تطلع قرن الشیطان فی ربیعة ومضر » .

و در این امت مرحومه هر فتنه که برخاسته از همین جانب برخاسته ، اول فتنه ها خروج مالک اشتر است و اصحاب او بر عثمان از کوفه که مشرق رو به مدینه است ، و در حوالی آن مساکن ربیعه و مضر واقعند .

باز فتنه عبیدالله بن زیاد که موجب شهادت امام حسین [ ( علیه السلام ) ] گردید .

باز فتنه مختار ثقفی و دعوی نبوت کردنش .

باز خروج اکثر اهل بدعتها و حدوث عقاید زایغه از همان نواحی (1) .

پس معدن روافض قاطبه کوفه است ، و نشو و نمای معتزله از بصره ، و سرچشمه ایشان واصل بن عطای بصری است ، و قرامطه از سواد کوفه پیدا


1- در [ الف ] ( نواح ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 219

شده اند ، و خوارج از نهروان ، و دجال از اصفهان ، و هر که حجره عایشه را - در آن وقت که عایشه را سفر بصره در پیش آمد - محل فتنه ‹ 277 › گمان برد ، بلا شبهه کافر است ; زیرا که مسکن رأس اهل ایمان محمد مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود که کفر و فتنه از نام او میگریزد .

و طرفه آن است که عایشه از آن حجره به اراده حج به مکه روانه شده بود نه برای فتنه گری ، اگر عایشه را فتنه گر قرار دهند از آن خواهد بود که از مکه به بصره روانه شد ، پس بایستی مکه را محلّ فتنه میگفتند نه حجره عایشه را .

< شعر > چو کفر از کعبه (1) برخیزد * کجا ماند مسلمانی (2) < / شعر > أقول :

در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

حدّثنا موسی بن إسماعیل ، ( نا ) جویریة ، عن نافع ، عن عبد الله ، قال : قام النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خطیباً ، فأشار نحو مسکن عائشة ، فقال : « هنا (3) الفتنة - ثلاثاً - من حیث یطلع


1- در مصدر : ( کعبه ) .
2- تحفه اثناعشریه : 336 - 337 .
3- فی المصدر : ( هاهنا ) .

ص : 220

قرن الشیطان » (1) .

و در “ صحیح مسلم “ مسطور است :

عن ابن عمر . . . قال : خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من بیت عائشة ، فقال : « رأس الکفر من هاهنا ، من حیث یطلع قرن الشیطان » . (2) انتهی مختصراً .

اما آنچه گفته که : این عبارت در مواضع بسیار و جاهای بی شمار فرموده است ، و اشاره به جهت مشرق نموده هر جا مسکن عایشه کجا بود . . . الی آخر .

پس مدفوع است به اینکه تمسک در این کلام به قول عبدالله بن عمر است که گفت : ایستاد پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم برای خطبه خواندن و اشاره به مسکن عایشه نموده گفت : « اینجا است فتنه - و سه بار تکرار فرمود - از جایی که طالع میشود قرن الشیطان » .

و بار دیگر گفت : بیرون شد پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم از خانه عایشه و فرمود : « رأس کفر از اینجا است از جایی که طالع میشود قرن الشیطان » .

و طعن به سوی عایشه به خصوص این هر دو روایت مذکوره متوجه


1- صحیح بخاری 4 / 46 .
2- صحیح مسلم 8 / 181 .

ص : 221

میشود ، نه به روایات دیگر که آن حضرت در آن فرمود : « رأس الکفر نحو المشرق » . و حدیث خاص را بر حدیث عام حمل نمودن به هیچ وجه جایز نیست .

و بعد آن حضرت فتنه و کفر از مردم بسیار واقع شده ، و آن حضرت از وقوع فتنه و کفر علی حده علی حده اخبار و اعلام فرموده ، پس هر حدیث را بر محلّ خود فرود باید آورد .

و چون مقاتله حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) دلیل رجوع به کفر اصلی است ، بنابر آن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حجة الوداع فرموده : « لا ترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض (1) » .


1- کرّرت هذه الروایة فی کتب الفریقین ، بل عقد لها باباً فی کل من صحیح البخاری والترمذی وابن ماجه فی کتاب الفتن ، ومسلم فی کتاب الایمان ، وتجدها فی الصحاح الستة وغیرها من الکتب المعتبرة عند القوم فی موارد کثیرة جدّاً مع اختلاف یسیر : « ویلکم - أو : ویحکم - لا ترجعن - أو : لا ترجعوا - بعدی کفاراً - أو : ضلاّلاً - یضرب بعضکم رقاب بعض » . وفی روایة للنسائی : « لا أُلفینّکم بعد ما أری ترجعون بعدی کفاراً ، یضرب بعضکم رقاب بعض » . لاحظ : سنن النسائی 7 / 126 - 128 ، مسند أحمد 1 / 230 ، 402 و 2 / 85 ، 87 ، 104 و 4 / 351 ، 358 ، 366 و 5 / 39 ، 44 - 45 و 49 ، 68 ، 73 ، سنن الدارمی 2 / 69 ، صحیح البخاری 1 / 38 و 2 / 191 - 192 و 5 / 126 و 6 / 236 و 7 / 112 و 8 / 16 ، 36 ، 91 ، صحیح مسلم 1 / 58 و 5 / 108 ، سنن ابن ماجه 2 / 1300 ، سنن أبی داود 2 / 409 ، سنن الترمذی 3 / 329 ، سنن البیهقی 5 / 140 و 6 / 92 ، 97 و 8 / 20 ، المستدرک 1 / 191. . وغیرها .

ص : 222

و به جهت اینکه عایشه رأس و رئیس مقاتلین آن حضرت بود لهذا به وقت خروج از خانه او فرمود : « رأس الکفر من ههنا » ، و از همین قبیل است وجه اطلاق فتنه بر او .

اما آنچه گفته : زیرا که طلوع قرن شیطان بالقطع از مسکن عایشه نمیشد .

پس مقدوح است به اینکه مراد از قرن شیطان خود عایشه است به طریق مجاز .

اما آنچه گفته : در کتب شیعه مذکور است .

پس چون نام کتاب نبرده قابل اعتماد نباشد .

اما آنچه گفته : و در این امت هر فتنه که برخاسته ، از همین جانب برخاسته .

پس حصر برخاستن جمیع فتنه ها از جانب مشرق ممنوع و غیر مسلم است .

اما آنچه گفته : اول فتنه ها خروج مالک اشتر است ، و اصحاب او بر عثمان از کوفه که شرق رو به مدینه است .

پس مدفوع است به اینکه : خروج مالک اشتر و اصحاب او بر عثمان از

ص : 223

قبیل فتنه نبود بلکه در حقیقت ‹ 278 › دفع فتنه [ ای ] بود که از عثمان و عمال او ظاهر میگردید ، چنانچه در مطاعن عثمان معلوم شد .

و همچنین خروج مختار ثقفی فتنه نبوده بلکه برای دفع فتنه یزید و عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد و شمر ذی الجوشن ، و دیگر یزیدیان بوده .

اما آنچه گفته : معدن روافض کوفه است .

پس مخدوش است به اینکه روافض اهل فتنه نیستند ، بلکه اهل فتنه پیشوایان اهل سنت و جماعت اند ، چنانچه ولی الله در “ ازالة الخفا “ گفته :

أخرج الحاکم - من حدیث ابن مسعود - رفعه : أُحذّرکم سبع فتن تکون من بعدی . . .

وعدّ أولها فتنة تقبل من المدینة .

قال الراوی (1) : فکانت فتنة المدینة من قبل طلحة والزبیر (2) .

اما آنچه گفته : هر که حجره عایشه را در آن وقت که عایشه را سفر بصره در پیش آمد محل فتنه گمان برد ، بلا شبهه کافر است . . . الی آخر .

پس آنچه از هر دو روایت مستفاد میشود همین است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بنابر روایت اولی به مسکن عایشه اشاره نموده گفت :


1- فی المصدر : ( الولید بن عیاش ) .
2- ازالة الخفاء 1 / 124 ، وانظر : 1 / 153 .

ص : 224

« الفتنة هاهنا » یعنی در اینجا است فتنه ، و بنابر روایت ثانیه اشاره به خانه عایشه نموده ، فرمود : « رأس الکفر من هاهنا » ، و معلوم است که در آن وقت در آن خانه عایشه موجود بوده ، و چون عایشه در آخر مصدر فتنه و کفر شد ، بنابر آن ، آن حضرت بر سبیل اخبار از اهل فتنه از قبیل ( زید عدل ) اطلاق فتنه و کفر بر او فرموده .

و سکونت حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در آن مسکن در بعض اوقات موجب سلب فتنه از عایشه نمیتواند شد ; زیرا که حضرت یوسف - علی نبیّنا وعلیه السلام - با دو کافر در یک زندان خانه ، مسجون و محبوس بود ، و زن حضرت نوح پیغمبر و همچنین زن حضرت لوط پیغمبر ، هر دو کافر بودند و با ازواج خودشان (1) در یک مکان میماندند !

اما آنچه گفته : اگر عایشه [ را ] فتنه گر قرار دهند ، از آن خواهد بود که از مکه به بصره روانه شد ، پس بایستی مکه را محل فتنه میگفتند . . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه اهل فتنه هر جا قرار بگیرند به این اعتبار آنجا را محل فتنه گفتن صحیح است ، مکه باشد یا مدینه ، و شک نیست در اینکه فتنه ابن زبیر در مکه واقع شده .


1- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 225

طعن دهم : طعنی ساختگی

ص : 226

ص : 227

قال : طعن دهم :

آنکه روایت کنند :

إن عائشة شوقت جاریة (1) ، وقالت : لعلّنا نصید بها بعض فتیان قریش (2) .

یعنی عایشه یک دختر خانه پرور خود را بیاراست و گفت : بعض جوانان قریش را به سبب این دخترِ آراسته و پیراسته ، شکار میکنم و او را مشغوف محبت این دخترک میسازم که بی اختیار خواهان نکاح او شود و در دام انقیاد من در آید .

جواب این طعن آن است که :


1- وزاد فی المصنف لابن أبی شیبة : ( وطافت بها ) ، وحذفها فی التحفة وحرّف ( شوّقت ) ب : ( شرّفت ) .
2- انظر : المصنف 3 / 461 و 5 / 281 ، النهایة لابن الأثیر 2 / 509 ، لسان العرب 9 / 185 ، تاج العروس 12 / 314. . وغیرها .

ص : 228

اول : این روایت به چند وجه مجروح است ; زیرا که این خبر را وکیع بن الجراح ، عن عمار بن عمران ، عن امرأة من غنم ، عن عائشه . . . ، آورده است و عمار بن عمران مجهول الحال است ، و امرأة من الغنم مجهول الاسم و المسمی است ، فلا یصحّ الاحتجاج بهما .

باز در این روایت عنعنه است [ یعنی روایت به لفظ عن ] (1) که محتمل ارسال و انقطاع است [ میباشد ] ، به این قسم روایت (2) بی سر و بن در مطاعن امهات المؤمنین تمسک جستن شأن مؤمنین نیست .

و اگر از جهات دیگر با شخصی عداوت مفرط کسی داشته باشد باز هم ‹ 279 › به این قسم واهیات در دین او خلل انداز شود ، دور از انصاف است ، چه جای آنکه به موجب همین شهیق و نهیق اسباب عداوت پیدا کند .

دوم : [ این مطلب اصلا ] جای طعن نیست ; زیرا که طلب کفو کریم برای دختر خانه پرورده خود چه عار دارد ؟ ! و تزیین و تحلیه زنان برای ترغیب مردم در نکاح آنها مسنون و مستحب است ، و همیشه رایج و جاری است ، در “ صحاح “ موجود است که حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حق


1- زیاده از مصدر .
2- در مصدر ( روایات ) .

ص : 229

متبنی زاده خود - که اسامة بن زید بود و دمیم المنظر (1) و سیاه پوست - میفرمود :

لو کان أُسامة جاریة لکسوتها وحلّیتها حتّی أنفقها (2) .

یعنی اسامه با وجود دمامت (3) شکل و سواد لون آنقدر محبوب من است که اگر بالفرض دختر میبود او را به پوشاک و زیور زینت میدادم و آراسته میکردم تا مردان در او رغبت میکردند .

و همیشه در شرفا و غیر شرفا قاعده مستمره است که زنان باکره را هنگام خطبه میآرایند و زیور و پوشاک مستعار میپوشانند تا زمانی که از طرف خاطب برای دیدن مخطوبه میآیند در نظر آنها زشت ننماید .

و اگر حسنی خداداد داشته باشد دو بالا نمودار شود و موجب رغبت ناکح گردد ، چیزی که در جمیع طوائف مروّج و معمول [ است ] (4) و در شرع هم مسنون و مستحب ، چرا محل طعن و ملامت گردد ؟ ! (5) انتهی .


1- در مصدر ( ذمیم المنظر ) .
2- کنز العمال 11 / 650 .
3- در مصدر ( ذمامت ) .
4- زیاده از مصدر .
5- تحفه اثناعشریه : 337 .

ص : 230

أقول :

نصرالله کابلی این طعن را از طرف خود اختراع نموده ، به طرف شیعیان نسبت داده ، در جواب آن به تطویل لاطائل پرداخته (1) .

واین ناصبی کلام او را به تقدیم وتاخیر متغیر . . . (2) ساخته ، ترجمه نموده ، و در هیچ کتابی از کتب شیعیان و سنیان که مقدم بر این و آن بوده اند یافت نشده ، بنابر این ما را حاجت به دفع جواب او نباشد .

* * * < / لغة النص = عربی >


1- الصواقع ، ورق : 283 - 284 .
2- در [ الف ] اینجا به اندازه چند کلمه سفید است .

ص : 231

فهرست

طعن اول : جنگ جمل

19

طعن دوم : بغض وعناد با امیر مؤمنان علیه السلام

71

طعن سوم : مرور بر چشمه حوأب واصرار بر مخالفت

105

طعن چهارم : غارت بیت المال بصره

131

طعن پنجم : افشای اسرار پیامبر صلی الله علیه وآله

153

طعن ششم : حسادت بر حضرت خدیجه علیها السلام

169

طعن هفتم : اعتراف به معصیت بودن جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام

183

طعن هشتم : تصرف بی جا در حجره منوره پیامبر صلی الله علیه وآله

195

طعن نهم : اشاره پیامبر صلی الله علیه وآله به آشوب گری عایشه

215

طعن دهم : طعنی ساختگی

225

ص : 232

جلد 16

اشاره

تشیید المطاعن لکشف الضغائن ( ردّ باب دهم از کتاب تحفه اثنا عشریّه ) علاّمه محقّق سیّد محمّد قلی موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی ( 1188 - 1260 ه . ق ) والد صاحب عبقات الأنوار تحقیق برات علی سخی داد ، میر احمد غزنوی غلام نبی بامیانی جلد شانزدهم

ص : 2

ص : 3

مطاعن اصحاب و معاویه

ص : 4

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحیم قال عزّ من قائل :

وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ .

سورة آل عمران ( 3 ) : 144 .

محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقط فرستاده خداست که پیش از او ( نیز ) پیامبرانی ( آمدند و ) گذشتند ، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به گذشته خویش ( یعنی دوران کفر و جاهلیت ) بازگشت میکنید ؟ ! و هر کس به گذشته خود باز گردد هیچ زیانی به خدا نمیرساند ، و خداوند به زودی سپاسگزاران ( و استقامت کنندگان ) را پاداش خواهد داد .

ص : 6

ص : 7

قال رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) :

إنّه سیجاء برجال من أُمتی فیؤخذ بهم ذات الشمال ، فأقول : یا ربّ أصحابی ! . . فیقال : إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک . . إنّ هؤلاء لم یزالوا مرتدّین علی أعقابهم منذ فارقتهم .

مراجعه شود به :

صحیح بخاری 4 / 110 ، 142 - 143 و 5 / 191 - 192 ، 240 و 7 / 195 ، 206 - 210 و 8 / 87 86 ، صحیح مسلم 1 / 149 - 150 و 7 / 66 ، 68 ، 70 - 71 و 8 / 157 ، مسند احمد 1 / 235 ، 253 ، 257 و 3 / 18 ، 39 ، 384 و 6 / 121 ، سنن ابن ماجه 2 / 1440 ، سنن نسائی 4 / 117 ، سنن ترمذی 4 / 38 و 5 / 4 ، مستدرک حاکم 2 / 447 و 4 / 74 - 75 ، مجمع الزوائد 3 / 85 و 10 / 364 - 365 ، البدایة والنهایة 2 / 116 ، الدرّ المنثور 2 / 349 ، کنز العمّال 1 / 387 و 4 / 543 و 11 / 132 و 176 - 177 و 14 / 358 ، 417 - 419 ، 434 .

ص : 8

در قیامت مردانی از امت مرا خواهند آورد و آنان را از من جدا خواهند نمود و در جرگه اصحاب شمال قرار خواهند داد . من خواهم گفت : پروردگارا ! اینان یاران و اصحاب من هستند ، خطاب میرسد : تو نمیدانی پس از تو اینان چه کردند ! . . . هنگامی که از آنان جدا شده ای ، به گذشته خویش ( کفر و جاهلیت ) بازگشته اند .

ص : 9

نمونه نسخه ( ج ) ، خطی

ص : 10

ص : 11

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 12

نمونه نسخه ( ألف ) ، سنگی

ص : 13

محقّق محترم !

لطفاً قبل از مطالعه ، به چند نکته ضروری توجه فرمایید :

1 . این کتاب ، ردّیه ای است بر باب دهم از کتاب تحفه اثناعشریه ، تألیف شاه عبدالعزیز دهلوی که شرح کامل آن در مقدمه تحقیق گذشت .

2 . مؤلف ( رحمه الله ) ، در ابتدای هر بخش ، اول تمام مطالب دهلوی را نقل کرده است . وی سپس مطالب دهلوی را تقطیع نموده و هر قسمت را جداگانه و تحت عنوان ( اما آنچه گفته . . . ) ذکر نموده و آنگاه به پاسخ گویی آن میپردازد .

3 . ایشان از نویسنده تحفه ، با عنوان ( مخاطب ) و گاهی ( شاه صاحب ) یاد مینماید .

4 . مشخصات مصادر و منابع - جز در موارد ضرورت - در آخرین جلد ذکر خواهد شد .

5 . سعی شده که در موارد مشاهده اختلاف میان مطالب کتاب با منابع ، فقط به موارد مهم اشاره شود .

6 . مواردی که ترضّی ( لفظ : رضی الله عنه ) ، و ترحّم ( لفظ : رحمه الله یا رحمة الله علیه ) ، و تقدیس ( لفظ : قدس سرّه ) - چه به لفظ مفرد یا تثنیه و یا جمع - بر افرادی که استحقاق آن را نداشته اند اطلاق شده بود ; همگی حذف گردیده و به جای آن از علامت حذف - یعنی سه نقطه ( . . . ) - استفاده شده است .

ص : 14

رموزی که در این کتاب به کار رفته است به شرح ذیل میباشد :

1 . نسخه هایی که مورد استفاده قرار گرفته و خصوصیات آن به تفصیل در مقدمه تحقیق آمده است عبارت اند از :

[ الف ] رمز نسخه چاپ سنگی مجمع البحرین .

[ ب ] رمز نسخه چاپ حروفی پاکستان که ناقص میباشد .

[ ج ] رمز نسخه خطی آستان قدس رضوی علیه آلاف التحیة والسلام که متأسفانه آن هم ناقص میباشد .

2 . رمز ( ح ) در پاورقیها ممکن است علامت اختصاری ( حامد حسین فرزند مؤلف ) ونشانه حواشی وی بر کتاب باشد که در اوائل کتاب به صورت کامل آمده و در ادامه به صورت ( ح ) است .

3 . رمز ( 12 ) و رمز ( ر ) معلوم نشد که علامت چیست .

4 . به نظر میرسد ( ف ) به صورت کشیده در حاشیه ها اشاره به ( فائده ) باشد ، لذا در کروشه به صورت : [ فائده ] به آن اشاره شد .

5 . مواردی که تصلیه ، تحیات و ترضّی با علائم اختصاری ( ص ) ، ( ع ) ، ( رض ) ، نوشته شده بود ، به صورت کامل : صلی الله علیه وآله ، علیه السلام و رضی الله عنه آورده شده است .

در مواردی که نقل از عامّه بوده و به صورت صلوات بتراء نوشته شده بود ، در کروشه [ وآله ] افزوده شده است .

6 . اعداد لاتین که در بین ‹ › بین سطور این کتاب آورده ایم ، نشانگر شماره صفحات بر طبق نسخه [ الف ] میباشد .

7 . علامت * نشانه مطالب مندرج در حواشی نسخه های کتاب میباشد که آنها را به صورت پاورقی آورده ایم .

ص : 15

مطاعن اصحاب

اشاره

ص : 16

ص : 17

طعن اول : فرار از جنگ ها

ص : 18

ص : 19

قال : مطاعن اصحاب کرام عموماً بی تخصیص [ آن ] نیز ده طعن است :

طعن اول : آنکه صحابه دو بار مرتکب کبیره شدند : یکی آنکه فرار نموده اند در جنگ احد ، دوم آنکه فرار نموده اند در جنگ حنین ، و هر دو جنگ با کفار بود و در رفاقت آن جناب ، و فرار از جنگ کفار خاصه چون از رفاقت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باشد کبیره است .

جواب از این طعن آنکه : فرار روز احد قبل از نهی از فرار بود .

و مع هذا معفو هم شده به موجب نصّ قرآنی که : ( وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلیمٌ ) (1) .

و نیز فرار منافقین قبل از قتال بود و فرار مؤمنین بعد از قتال و وقوع شکست و شیوع خبر شهادت جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، و چون رؤسای لشکر مقتول شوند و جمعیت تباه گردد باز فرار منهی عنه نمیماند .

.


1- آل عمران ( 3 ) : 155 .

ص : 20

اما فرار روز حنین پس در حقیقت فرار نبود بلکه به سبب بی تدبیری و سبقت خالد بن الولید و غفلت از کمین کفار که از چپ و راست در میان بیشه نشانده بودند و گذرگاه تنگ بود و پس و پیشی و نشیب و فرازی در ‹ 280 › لشکر رو داد ، و در آن اثنا بعضی مردم پشت دادند که از صحابه کبار نبودند بلکه طلقای مکه و مسلمة الفتح [ بودند ، گذشته از آنکه آنها هم ] (1) ، باز بر آن اصرار نکردند بلکه برگشتند و فتح شد به دلیل کلام الهی : ( ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها ) (2) .

و نیز آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کسی را بر این امر عتاب نفرمود ; زیرا که عذر معلوم داشت ، پس دیگران را هم جای عتاب و طعن نماند .

و نزد شیعه چون استیقان هلاک شود فرار از جنگ کفار جایز است ، نصّ علیه أبو القاسم بن سعید فی الشرائع ، و در اینجا همین صورت بود ; زیرا که در گذرگاه تنگ از هر دو طرف زیر زخم سهام مشرکین آمده بودند و هرگز تیرهای آنها خطا نمیکرد ، ناچار عقب بازگشتند تا کفار در میدان برآیند یا از راه فراخ بر کفار حمله نمایند .

و چون در حق بعض رسل ارتکاب کبایر را شیعه در روایات صحیحه خود ثابت کرده باشند ، مثل حضرت آدم و حضرت یونس و غیرهما [ ( علیهم السلام ) ] ، حال آنکه عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] مقطوع به است و مجمع علیه ; اگر از صحابه - که .


1- زیاده به لحاظ متن افزوده شده است .
2- التوبة ( 9 ) : 26 .

ص : 21

بالاجماع معصوم نبودند - گناهی صادر شود ، و باز به زلال توبه و استغفار و رحمت الهی شسته گردد چه عجب باشد و کدام محل طعن گردد ؟ !

و مع هذا اینقدر گناه ، مقاوم طاعات و مشقات جهاد ایشان نمیتواند شد و بشاراتی که در حق ایشان به نصوص قطعیه قرآن و احادیث متواتر آمده است ، از آن چشم پوشیدن و این عیوبات نادره ایشان را تجسس کردن ، شأن ایمان نیست !

و الزام بر اهل سنت به این شبهات وقتی تمام شود که مخلّ اعتقاد ایشان باشد ، و چون از اصل معتقد عصمت کسی جز انبیا [ ( علیهم السلام ) ] نیستند اگر صدور گناه از وی شود چه باک ؟ ! اینقدر هست که اهل سنت جمیع امور صحابه را - از حقوق صحبت و خدمت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و جانبازیها و ترک خانمان و بذل مال و نفس در راه خدا و ترویج دین و شریعت غرا و آیات نازله در شأن ایشان و احادیث ناطقه به رفعت و علوّ مکان ایشان - مدّ نظر دارند ; و فرقه شیعه غیر از عیوب و گناه ایشان چیزی نمیبینند (1) .

اقول :

اما آنچه گفته : مطاعن اصحاب عموماً بی تخصیص نیز ده است .

پس بدان که حصر مطاعن عامه صحابه در عشره مفصله ، مانند حصر .


1- تحفه اثناعشریه : 337 - 338 .

ص : 22

مطاعن ثلاثه در اعداد مسطوره ، کذب محض و بهتان صرف است .

و علامه حسن بن مطهر حلی - علیه الرحمه - در کتاب “ کشف الحق و نهج الصدق “ اول گفته :

المطلب الخامس فیما رواه الجمهور فی حق الصحابة (1) .

بعد از این روایات کثیره نقل کرده ، و این ناصبی بعض آن روایات کثیره [ را ] ذکر کرده و بعض آن را به تقدیم و تأخیر و حذف و تغییر در این مقام آورده ، و از ذکر دیگر روایات باقیه اعراض و اغماض ورزیده .

و مراد این ناصبی از ( عموماً ) اگر این است که : در این مطاعن همه صحابه به طریق کلیت داخل اند ، چنانچه قول او که در جواب بعض مطاعن گفته که :

( بنابر این طعن الکلّ بفعل البعض لازم میآید (2) ) [ شاهد آن است ] .

پس کذب محض و بهتان صرف است ; زیرا که نزد علمای شیعه بسیاری از صحابه ‹ 281 › مطعون نبودند ، بلکه ممدوح بوده اند ، چنانچه قاضی نورالله شوشتری - نوّرالله ضریحه - در کتاب “ مجالس المؤمنین “ فضائل جمیله قریب صد کس از صحابه را ذکر نموده (3) .

)


1- نهج الحق : 314 .
2- تحفه اثناعشریه : 342 .
3- مجالس المؤمنین 1 / 152 - 273. قال المحدّث الخبیر الشیخ الحرّ العاملی ( رحمه الله ) - فی أول رسالته فی معرفة الصحابة - : ما ورد من طرقنا وطرق العامة - کما تضمّنه کتاب الطرائف وغیره - من الذمّ العامّ فهو مخصوص بأصحاب الأحداث والمبدّلین والمبتدعین قطعاً ، وإن کانوا هم الأکثر ، وأهل الصلاح هم الأقلّ من کلّ طائفة وفی کل زمان . ( رسالة معرفة الصحابة : 1 )

ص : 23

و اگر مراد عدم تخصیص است ، چنانچه لفظ ( بی تخصیص ) مشعر بر این است ، پس مسلّم است و محذوری ندارد ; زیرا که خود این ناصبی گفته که : اهل سنت صحابه را معصوم نمیدانند . . . الی آخر .

و علامه حسن بن مطهر حلّی در کتاب مذکور گفته :

وقد تضمّن الکتاب العزیز وقوع أکبر الکبائر منهم ، وهو الفرار من الزحف ، فقال الله تعالی : ( وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ ) (1) ، وکانوا أکثر من عشرة آلاف نفر فلم یتخلّف إلاّ سبعة أنفس : علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] والعباس ، والفضل ابنه ، وربیعة ، وأبو سفیان - ابنا الحارث بن عبد المطلب - ، وأسامة بن زید ، وعبیدة بن اُمّ أیمن - وروی أیضاً أیمن بن اُمّ أیمن - .

.


1- التوبة ( 9 ) : 25 .

ص : 24

وأسلمه الباقون إلی الأعداء [ للقتل ] (1) ، ولم یخشوا النار ولا العار ، وآثروا الحیوة الدنیا الفانیة علی دار البقاء ، ولم یستحیوا من الله تعالی ولا من نبیّه وهو شاهدهم عیاناً (2) .

یعنی به تحقیق آنکه متضمن است کتاب عزیز (3) به وقوع بزرگترین گناهان از صحابه و آن فرار است از جنگ واجب ، و گفت خدای تعالی : ( و روز حنین که به شگفت آورد شما را کثرت شما ، پس (4) کفایت نکرد از شما چیزی را و تنگ گردید بر شما زمین به آن فراخی که داشت پس تر از این ، باز گشتید شما در حالی که پشت دهنده بودید ) . و بودند زیاده از ده هزار نفر و بر جای خود نماندند مگر هفت کس : علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و عباس و فضل پسر او و ربیعه و ابوسفیان پسران حارث و اسامة بن زید و عبید پسر اُمّ أیمن و ایمن ، و به روایتی پسر دیگر أمّ أیمن و باقی مردمان آن حضرت را به اعدای آن حضرت برای کشتن حواله کردند و نترسیدند آتش جهنم را و نه عار فرار را ، و اختیار کردند حیات دنیای فانیه را بر آخرت و شرم نکردند از خدا و نه از پیغمبر او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و حال آنکه او مشاهده حال ایشان به چشم خود میکرد .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- نهج الحق : 317 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( است ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( بی ) آمده است .

ص : 25

اما آنچه گفته : فرار روز احد قبل از نهی از فرار بود .

پس دروغ صریح و مخالف کلام خدا است ، فخرالدین رازی تصریح کرده که این فرار روز اُحد کبیره بود چنانچه گفته :

واعلم أن هذا الذنب لا شکّ أنه کبیرة ; لأنّهم خالفوا صریح نصّ الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وصارت تلک المخالفة سبباً لانهزام المسلمین وقتل جمع عظیم من أکابرهم ، ومعلوم أنّ کلّ ذلک من باب الکبائر .

وأیضاً ظاهر قوله تعالی : ( وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذ دُبُرَهُ ) (1) یدلّ علی کونه کبیرة (2) .

و در “ استیعاب “ مذکور است :

قال ابن عمر : أذنب عثمان ذنباً عظیماً یوم التقی الجمعان بیوم (3) أُحد ، فعفی الله عنه (4) .

پس اگر این فرار قبل از نهی بود ذنب عظیم از کجا شد ؟ !

.


1- الأنفال ( 8 ) : 15 - 16 .
2- تفسیر رازی 9 / 38 .
3- لم یرد فی المصدر : ( بیوم ) .
4- الاستیعاب 3 / 1043 .

ص : 26

و عجب آنکه پدر مخاطب هم تصریح به گناه بودن این فرار عثمانی نموده ، و باز مخاطب از تکذیبش شرم نکرده میگوید که : فرار روز احد قبل از نهی بود .

در “ ازالة الخفا “ در مناقب متخیّله (1) عثمان میگوید :

از آن جمله آنکه چون ‹ 282 › غزوه اُحد پیش آمد و شیطان بعض [ اصحاب ] (2) را بر فرار از آن مشهد خیر حامل شد ، و وی نیز از آن جماعت بود ، رحمت الهی تدارک فرمود و آن ذنب را محو نمود (3) .

اما آنچه گفته : مع هذا معفو هم شده به موجب نصّ قرآنی که : ( وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ . . ) الی آخر .

پس جوابش آنکه : این کلام دلالت دارد بر آنکه این فرار حرام بود ، و آنفاً گفته که : فرار روز احد قبل از نهی از فرار بود ، پس این تناقض صریح است .

و مع هذا غرض علمای شیعه از ذکر امثال این مطاعن آن است که هرگاه که حال این مردم در وقت حیات آن حضرت چنین بوده ، بعدِ وفات آن حضرت وقوع مخالفت از ایشان چگونه مستبعد باشد ! چنانچه قول علامه حلی - علیه الرحمه - : ( وهو شاهدهم عیاناً ) دلالت صریح بر این معنا دارد .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تخیله ) آمده است .
2- زیاده از مصدر .
3- ازالة الخفاء 2 / 221 .

ص : 27

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ گفته :

إنّ التنازع فی اقتضاء ظاهر العموم علی ما تقدّم ، وإذا سلّمنا ذلک جاز أن یحمل علی العفو عن العقاب المعجّل فی الدنیا دون المستحق فی الآخرة ، فقد روی هذا المعنی بعینه ، ویجوز أن یعفو تعالی [ عن ] (1) الجماعة عن عقاب هذا الذنب خاصّة بأن یکون سبق من حکمه ووعده أن یعفو عنه وإن کان منهم من یستحق عقاباً علی ذنوب آخر لم یعف عنها ، فإنّ العقل لا یمنع من العفو عن بعض العقاب دون بعض کما لایمنع من العفو عن الجمیع ، والسمع أیضاً لا یمنع من ذلک إلاّ فی أقوام مخصوصین (2) .

و در کتاب “ افصاح الامامه “ مذکور است :

إنّ العفو من الله سبحانه قد یکون عن العاجل [ من العقاب ] (3) ، وقد یکون عن الآجل من العذاب ، وقد یکون عنهما جمیعاً [ إذا شاء ] (4) ، ولیس فی الآیة أنّه عفی عنهم [ علی کلّ حال ، ولا أنه یعفو عنهم فی ] (5) یوم المآب ، بل ظاهرها یدلّ علی الماضی دون .


1- الزیادة من المصدر .
2- شافی 4 / 20 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 28

المستقبل ، ویؤیّده قوله تعالی : ( وَلَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الأَدْبارَ وَکانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً ) (1) ، وقد ثبت أنه لا یکون السؤال مع العفو (2) ، فإن عفی عنه فقد عفی عن السؤال ، فإذاً لابد أن یکون معنی العفو - حسب مابیّناه - فی الدنیا عن العاجل دون الآجل ، کما عفی سبحانه عنهم فی یوم بدر لما کان منهم من الرأی فی الأُساری ، وقد أخبر أنّه لولا ما سبق فی کتابه من رفع العقاب عن أُمّة محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] وترک معاجلتهم بالعقاب لمسّهم منه جلّ جلاله عذاب عظیم ، أو یکون العفو عن خاصّ منه دون العموم . (3) انتهی .

و ما میگوییم که : ضمیر ( عنهم ) فی قوله تعالی : ( وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ ) راجع است به سوی کسانی که خطاب به لفظ : ( عفی عنهم ) (4) به طرف ایشان وارد است ، و آنها کسانی هستند که خطاب : ( مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الآخِرَةَ ) (5) به طرف آنها صدور یافته ، چنانچه مولانا طبرسی - علیه الرحمه - در تفسیر “ مجمع البیان “ گفته :

.


1- الأحزاب ( 33 ) : 15 .
2- فی المصدر : ( العفو فی کل حال ) بدل قوله : ( السؤال مع العفو ) .
3- الافصاح : 70 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( عنکم ) آمده است .
5- آل عمران ( 3 ) : 152 .

ص : 29

قال أبو علی الجبائی : هو خاصّ بمن لم یعص [ الله ] (1) بانصرافه (2) .

نه به طرف کسانی که خطاب : ( عَصَیْتُمْ ) (3) به طرف آنها متوجه است .

و نیز میتوان گفت که : مراد عفو از استیصال و انزال عذاب دنیا است ، چنانچه در “ شافی “ و “ افصاح الامامة “ مسطور است ، و دلیل این معنا آنکه حق تعالی شأنه در سوره بقره فرموده : ( وَإِذْ واعَدْنا مُوسی أَرْبَعینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظالِمُونَ * ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ) (4) ‹ 283 › و ظاهر است که اتخاذ عجل شرک به خدا بوده و عفو از عقوبت اخروی آن ممکن نیست ; زیرا که خدای تعالی شأنه فرموده : ( إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ ) (5) .

و بر تقدیری که مراد عفو از گناه باشد ، باز هم منافی غرض علامه - علیه الرحمه - نیست ; زیرا که مقصود او از طعن اصحاب همین است که کسانی که در حیات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مرتکب معصیت کبیره شدند از ایشان چه مستبعد است که بعد از وفات آن حضرت مرتکب معصیت شوند ، پس .


1- الزیادة من المصدر .
2- مجمع البیان 2 / 417 .
3- آل عمران ( 3 ) : 152 .
4- البقرة ( 2 ) : 51 - 52 .
5- النساء ( 4 ) : 48 ، 116 .

ص : 30

اجماع و اتفاق ایشان بر بیعت ابوبکر به خلافت قابل حجیت نباشد ، چنانچه نصرالله کابلی گفته :

واحتجّت الرافضة علی ما زعموه بوجوه ثلاث . .

و بعد ذکر دو وجه گفته :

والثالث : بعدم استحقاقهم للخلافة بالطعن فیهم ، وفی من أجمعوا علی خلافتهم . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : فرار منافقین قبل از قتال بود و فرار مؤمنین بعد از قتال و وقوع شکست و شیوع خبر شهادت جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

پس بدان که این منافقین از اصحاب بودند چنانچه بخاری در “ صحیح “ خود آورده :

عن زید بن ثابت ، قال : لمّا خرج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی أحد رجع ناس ممّن خرج معه ، وکان أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرقتین : فرقة تقول : نقاتلهم ، وفرقة تقول : لا نقاتلهم ، فنزلت : ( فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُوا ) (2) .

.


1- الصواقع ، ورق : 237 - 238 .
2- [ الف ] کتاب المغازی ، غزوة أحد . [ صحیح البخاری 2 / 224 ، والآیة فی سورة : النساء ( 4 ) : 88 ] .

ص : 31

و نیز دانستی که به اعتراف ابن عمر فرار عثمان کبیره بود و ذنب عظیم ، پس یا آنکه عثمان را داخل منافقین و فرار او را قبل از قتال باید گفت که تا فرارش منهی عنه باشد ، و [ یا اینکه ] اگر او را در مؤمنین داخل دارند پس فرار مؤمنین را که به اعتراف او بعد از قتال و وقوع شکست و شیوع خبر شهادت جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم واقع شده منهی عنه و کبیره باید گفت تا قول ابن عمر صحیح افتد .

و نیز بنابر تصریح اهل اخبار بعد از فرار منافقین - که به موجب گفته عبدالله بن ابی سلول فرار نمودند - همگی این جماعت مؤمنین که باقی مانده بودند هفتصد کس بودند و بعد انهزام مشرکین به سبب مخالفت امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شکست در ایشان واقع شد ، چنانچه در “ تفسیر نیشابوری “ مذکور است :

جعل ظهره وعسکر إلی أحد ، وأمر عبد الله [ بن ] (1) جبیر علی الرماة ، وقال لهم : « انفخوا (2) عنّا بالنبل حتّی لا یأتونا من ورائنا » ، وقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأصحابه : « اثبتوا فی هذا المقام ، فإذا عاینوکم ولّوکم الأدبار فلا تطلبوا المدبرین ، ولا تخرجوا من هذا المقام » ، ثمّ إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمّا خالف رأی عبد الله بن أبی سلول شقّ علیه ذلک ، وقال :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( انضحوا ) ، وفی بعض المصادر : ( ادفعوا ) .

ص : 32

أطاع الصبیان وعصانی ! ثمّ قال لأصحابه : إنّ محمداً إنّما یظفر بعدوکم ، وقد وعد أصحابه أن أعداءهم إذا عاینوهم انهزموا ، فإذا رأیتم [ أعداءهم ] (1) انهزموا ، فیتبعونکم ، فیصیر الأمر علی خلاف ما ذکر محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

[ فلمّا ] (2) التقی الفریقان انخذل عبد الله بن أبی سلول بثُلث الناس ، وقال : یا قوم ! علی ما نقتل أولادنا وأنفسنا ؟ ! وکان ‹ 284 › جملة عسکر الإسلام ألفاً ، وقیل : تسع مائة وخمسین ، فبقی نحو من سبع مائة ، وکان المشرکون ثلاثة آلاف ، فوقاهم (3) الله مع ذلک حتّی هزموا المشرکین ، لکنّهم لمّا رأوا انهزم القوم - وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بشّرهم بذلک - ظنّوا أن یکون هذه الواقعة کواقعة بدر ، وطلبوا المدبرین ، وترکوا ذلک الموضع ، وخالفوا أمر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ولم یعلموا أن ظفرهم یوم بدر کان ببرکة طاعتهم لله ولرسوله وفی (4) ترکهم الله مع عدوهم [ لم یقوموا لهم ] (5) ، فنزع الله الرعب .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( فقوّاهم ) .
4- فی المصدر : ( ومتی ) .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 33

من قلوب المشرکین ، فکرّوا علی المسلمین وتفرّق العسکر عن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کما قال : ( إِذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلی أَحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ ) (1) ، وشجّ وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکسرت رباعیته . (2) انتهی .

و بخاری در “ صحیح “ خود از براء بن عازب روایت کرده :

أجلس النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] جیشاً من الرماة وأمّر علیهم عبد الله ، وقال : « لا تبرحوا ، إن رأیتمونا ظهرنا علیهم فلا تبرحوا ، وإن رأیتموهم ظهروا علینا فلا تعینونا » ، فلمّا لقینا هربوا حتّی رأیت النساء یشتددن فی الجبل رفعن عن سوقهنّ قد بدت خلاخلهنّ (3) ، فأخذوا یقولون : أی المسلمین (4) الغنیمة ! الغنیمة ! فقال عبد الله : عهد النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن لا تبرحوا ، فأبوا ، فلمّا أبوا صرف الله وجههم . . إلی آخر الحدیث (5) .

و در تاریخ “ حبیب السیر “ مذکور است :

.


1- آل عمران ( 3 ) : 153 .
2- غرائب القرآن 2 / 248 ، وانظر - أیضاً - تفسیر الرازی 8 / 218 - 219 . . وغیره من التفاسیر وکذا کتب السیر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلالهنّ ) آمده است .
4- لم یرد فی المصدر : ( أی المسلمین ) .
5- [ الف ] غزوة أحد . [ صحیح البخاری 5 / 29 ، وانظر : 4 / 26 ] .

ص : 34

روز جمعه چهاردهم یا ششم شهر شوال عبدالله بن أمّ مکتوم را در مدینه خلیفه گذاشته با هزار نفر از ابطال رجال که صد کس از آن جمله زره پوش بودند ، متوجه حرب ارباب ضلال گردیده شدند ، اما عبدالله بن ابی سلول در اثنای راه با سی صد نفر از منافقین بازگشت و در آن غزوه در میان لشکر اسلام سه لوا بود : عَلَم اوس را سعد بن عباده داشت ، و لوای خزرج را حباب بن المنذر ، و لوای خاصه حضرت مصطفوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را جناب ولایت مآب مرتضوی ( علیه السلام ) ، و به روایتی آن لوا در دست مصعب بن عمیر بود .

القصه ; اول صباح روز شنبه پانزدهم شوال نزدیک به کوه احد تقارب ارباب توحید و اصحاب کفر به تلاقی منجر شد ، و حضرت خیر البشر [ به ] (1) تعبیه سپاه قیام نموده ، عکاشة (2) بن محصن اسدی را بر میمنه گماشت ، و در میسره ابوسلمة (3) بن عبدالاسد مخزومی را بازداشت ، و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن ابیوقاص را در مقدمه تعیین نمود ، و جای مقداد بن عمرو را بر ساقه مقرر فرمود ، و عبدالله بن عمرو بن حزم (4) یا عبدالله بن جبیر را با پنجاه تیرانداز به محافظت شکاف عینین (5) که بر یسار .


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( عکاسة ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ابو مسلمة ) آمده است .
4- در مصدر ( حزام ) .
5- عینین : جبل أُحد . انظر : کنز العمال 3 / 72. وتقدّم عن الحموی أنه قال : عینان : تثنیة العین ، وهو هضبة جبل أُحد بالمدینة ، ویقال : جبلان عند أُحد ، ویقال لیوم أُحد : یوم عینین . وفی حدیث عمر - لمّا جاءه رجل یخاصمه فی عثمان - قال : وإنه فرّ یوم عینین . . إلی آخر الحدیث . راجع : معجم البلدان 4 / 174 - 173 .

ص : 35

سپاه نصرت شعار بود مأمور ساخت ، و ایشان را وصیت کرد که : هیچ حال از آن موضع حرکت نکنند ، خواه مسلمانان غالب شوند یا مغلوب .

و ابوسفیان نیز به ترتیب لشکر نکبت اثر قیام نموده ، خالد بن الولید را در میمنه گردانید ، و عکرمة بن ابی جهل بفرموده وی صاحب میسره گردیده ، و عبدالله بن ابی ربیعه را بر تیراندازان که صد نفر بودند امیر ساخت ، و لوا را به طلحة بن ابی طلحه - که او را کبش کتیبه میگفتند - تفویض کرد .

چون نائره قتال اشتعال ‹ 285 › یافت طلحة بن ابی طلحه به میدان شتافته مبارز طلبید و شیر بیشه هیجا یعنی شاه اولیاء مرتضی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ( چو سیلی که اید ز بالا به زیر ) بر سر آن بداختر تاخته ، به یک ضرب ذوالفقار کار او را تمام ساخت . و در “ کشف الغمه “ مذکور است :

روی عن [ أبی ] (1) عبد الله بن جعفر بن محمد ، عن أبیه [ ( علیهم السلام ) ] ، قال : کان أصحاب اللواء یوم أحد تسعة کلّهم قتلهم علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] .

و به اتفاق جمهور اهل سیر امیرالمؤمنین حیدر [ ( علیه السلام ) ] در آن روز بیشتر از .


1- الزیادة من المصدر وکشف الغمة .

ص : 36

جمیع اصحاب خیر البشر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لوازم شجاعت و تهوّر به تقدیم رسانیده ، مشرکان را منهزم گردانید ، و مسلمانان به اخذ غنیمت مشغول شده ، اکثر آن جماعت - که به امر خواجه کونین به محافظت شکاف عینین قیام مینمودند - به خلاف رأی سردار [ خود ] (1) جهت اخذ غنیمت [ عنان ] (2) به معرکه تافتند ، و خالد بن الولید و عکرمة بن ابی جهل این را مغتنم شناخته ناگاه بر سر عبدالله راند [ ند ] (3) ، و او را با رفقا شهید ساخته ، از پشت سپاه اسلام درآمدند و تیغ کین آختند ، صورت غلبه ایشان را دست داد ، و فوجی از مسلمانان کشته گشته ، زمره [ ای ] به وادی فرار شتافتند . (4) انتهی باختصار .

و ولی الله پدر مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :

قال ابن إسحاق : کان (5) مصعب بن عمیر دون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی قتل ، وکان الذی قتله ابن قمئة اللیثی ، وهو یظنّ أنه قتل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فرجع إلی قریش وهو یقول : قتلتُ محمداً ، فلمّا قتل مصعب بن .


1- زیاده از مصدر .
2- زیاده از مصدر .
3- زیاده از مصدر .
4- [ الف ] وقایع سال سوم . [ حبیب السیر 1 / 344 - 345 ، و مراجعه شود به کشف الغمة 1 / 194 ] .
5- فی المصدر : ( قاتَلَ ) .

ص : 37

عمیر أعطی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اللواء لعلی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وقاتل علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ورجل من المسلمین (1) .

و بعد فاصله گفته :

وقال ابن هشام : حدّثنی أهل العلم : ان ابن نجیح قال : نادی مناد یوم أحد : لا سیف إلاّ ذو الفقار ولا فتی إلاّ علیٌ الکرّار . (2) انتهی .

و در حق حضرت حمزه و دیگر شهدای احد و حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نازل شد : ( مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ ) (3) یعنی از جمله کسانی که ایمان آورده اند مردانی هستند که راست کردند چیزی که عهد کردند خدا را بر آن .

و مفهوم مخالف این آیه کریمه آن است که : فرار کنندگان به عهدی که با خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرده بودند وفا ننمودند ، در [ “ فتح الباری “ شرح ] “ صحیح بخاری “ در تفسیر این قول مذکور است :

المراد ب : المعاهدة المذکورة ما تقدّم من ذکره من قوله تعالی :

]


1- [ الف ] فضائل جناب امیر ( علیه السلام ) . [ ازالة الخفاء 2 / 254 ] .
2- ازالة الخفاء 2 / 255 .
3- [ الف ] سی پاره 21 ، سوره احزاب . ( 12 ) [ الأحزاب ( 33 ) : 23 ]

ص : 38

( وَلَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الأَدْبارَ ) (1) وکان ذلک أوّل ما خرجوا إلی أحد (2) .

و بنابر این آنچه عمر در مخاطبه حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس گفته که : شما هر دو ابوبکر را کاذب و غادر و خائن و آثم پنداشتید و مرا نیز چنین دانستید ، اخبار امر واقعی بود ; و لهذا حضرت علی [ ( علیه السلام ) ] و عباس در این مقوله انکار بر او ننمودند (3) .

و آنها که فرار کردند حق تعالی شأنه در وصف ایشان گفته : ( إِذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلی أَحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ ) (4) .

.


1- الأحزاب ( 33 ) : 15 .
2- فتح الباری 6 / 16 ، ولاحظ : تحفة الأحوذی 9 / 45 ، ولم نجده فی البخاری .
3- غرض از این کلام آن است که لفظ : ( غادر ) که دلالت بر پیمان شکنی دارد ، در عبارت خود عمر بن الخطاب آمده است که خطاب به امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و عباس درباره ابوبکر گفت : ( فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً ) ، وباز درباره خودش گفت : ( فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً ) . متن کامل این مطلب در طعن دوازدهم ابوبکر از مصادر زیر گذشت : صحیح مسلم 5 / 151 ، السنن الکبری بیهقی 6 / 298 ، شرح مسلم نووی 12 / 72 ، فتح الباری 6 / 144 ، سبل الهدی والرشاد صالحی شامی 12 / 371 ، همچنین مراجعه شود به کتاب الأسرار فیما کنی وعرف به الأشرار .
4- آل عمران ( 3 ) : 153 .

ص : 39

اما آنچه گفته : اما فرار حنین پس در حقیقت فرار نبود .

پس بدان که در “ صحیح بخاری “ مذکور است که :

مردی از قیس به براء بن عازب گفت : أفررتم عن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم حنین ؟

یعنی آیا شما فرار کردید از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) روز جنگ حنین ؟ ! پس براء گفت : لکن رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] لم یفرّ ، یعنی لکن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرار نکرد (1) . ‹ 286 › و این اقرار صحابی است به فرار صحابه ، و ما را همین قدر برای احتجاج کفایت میکند .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است که ابوقتاده گفت :

وانهزم المسلمون وانهزمتُ معهم ، فإذا بعمر بن الخطاب فی الناس فقلت : ما شأن الناس ؟ فقال : أمر الله (2) .

یعنی هزیمت کردند مسلمانان و هزیمت کردم من ، پس ناگاه عمر بن خطاب را در آن مردم فرار کنندگان دیدم گفتم : مردم چرا فرار کردند ؟ گفت : امر خدا چنین واقع شد .

.


1- [ الف ] کتاب المغازی ، باب ( یَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ ) [ التوبة ( 9 ) : 25 ] . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 3 / 218 ] .
2- صحیح بخاری 5 / 101 .

ص : 40

اما آنچه گفته : بلکه به سبب بی تدبیری و سبقت خالد بن الولید و غفلت از کمین کفار . . . الی آخر .

پس منشأ این سوء تدبیر مخالفت امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بوده است چنانچه در محل خود مذکور است (1) ، و در حقیقت این فرار به شأمت (2) [ و ] اعجاب و اغترار ابوبکر بود به کثرت مردم ، چنانچه در “ حبیب السیر “ مذکور است :

چون خبر اتفاق هوازن و ثقیف به سمع شریف حضرت مصطفی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رسید ، عتاب بن اسید را در مکه به خلافت تعیین نموده ، با ده هزار سپاه خاصه و ده (3) هزار از طلقای مکه ، و به روایتی با شانزده هزار مرد تیغ گزار در عشره اول شوال به جانب کفار نهضت فرمود ، و در آن لشکر در میان مهاجران سه علم بود ، و امیرالمؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] و عمر بن الخطاب و سعد بن ابیوقاص محافظت آن أعلام ظفر إعلام مینمودند ، و انصار دو علم داشتند و صاحب رایات ایشان : سعد بن عباده و حباب بن المنذر . . . بودند ، و به قولی در آن سفر هر بطن و قبیله رایتی علی حده برافراشتند .

.


1- انظر : صحیح البخاری 5 / 29 و 4 / 26 ، غرائب القرآن 2 / 248 ، تفسیر الرازی 8 / 218 - 219 ، حبیب السیر 1 / 344. . وغیرها من کتب الحدیث والتفسیر والسیر .
2- یعنی : شومی .
3- در مصدر ( دو ) .

ص : 41

نقل است که چون آن جنود ظفر ورود (1) از مکه بیرون رفته ، نظر ابوبکر بر آن کثرت و شوکت افتاد گفت که : امروز به سبب قلّت سپاه مغلوب نخواهیم شد ، و به واسطه صدور این سخن در حنین ، اول لشکر نبیّ الثقلین صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شکست یافتند و آیه : ( لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَة وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ . . . ) (2) الی آخر الآیه ، در آن باب نازل گشت (3) .

و در “ روضة الأحباب “ مذکور است :

مروی است که ابوبکر صدیق . . . بعد از وقوف بر عدد لشکر دشمن و ملاحظه کثرت لشکر اسلام با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم گفت : ما امروز از جهت قلّت مغلوب نخواهیم گشت .

و روایتی آنکه : صدیق این مقاله را با سلمة بن وقس گفت . (4) انتهی .

و از قول صاحب “ روضة الاحباب “ معلوم شد که در دو روایت وارد شده که ابوبکر این کلمه گفت .

و در “ شرح تجرید “ ملا قوشچی در ذکر غزات حنین مذکور است :

.


1- در مصدر ( درود ) .
2- التوبة ( 9 ) : 25 .
3- [ الف ] سال هشتم . [ حبیب السیر 1 / 391 ] .
4- روضة الأحباب ، ورق : 131 - 132 .

ص : 42

وقد سار النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فی عشر آلاف من المسلمین ، فتعجّب أبو بکر من کثرتهم ، وقال : لن تغلب الیوم لقلّتهم (1) ، فانهزموا بأجمعهم ، ولم یبق مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سوی تسعة نفر : علی ( علیه السلام ) ، والعباس ، وابن الفضل ، وأبو سفیان بن الحرب ، ونوفل [ بن ] (2) الحرب ، وربیعة بن الحرب (3) ، وعبد الله بن الزبیر ، وعتبة ومصعب ابنا أبی لهب . (4) انتهی .

و از این عبارت فرار ثلاثه هم ثابت شد ، پس در قول آینده که گفته : صحابه کبار پشت ندادند ، غلط محض باشد ، یا ایشان را از صحابه کبار نپنداشته .

و در “ تاریخ ابن کثیر “ شامی مذکور است :

قال الواقدی : خرج رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی ‹ 287 › هوازن لستّ خلون من شوّال ، فانتهی إلی حنین فی عاشره ، وقال أبو بکر الصدیق : لن تغلب الیوم من قلّة ، فانهزموا ، فکان أول من انهزم بنو سلیم ، ثمّ أهل مکة ، ثمّ بقیة الناس (5) .

و در “ انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون “ تصنیف علی بن برهان الدین .


1- فی المصدر : ( لقلّة ) ، وهو الظاهر .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( وأبو سفیان بن الحرث ونوفل [ بن ] الحرث وربیعة بن الحرث ) .
4- شرح تجرید العقائد : 376 .
5- البدایة والنهایة 4 / 369 .

ص : 43

الحلبی الشافعی مذکور است :

وذکر أنّه عند القتال أنزل الله تعالی قوله : ( وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً . . ) إلی قوله : ( وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (1) ، فقد جاء أن بعض أصحابه - وهو أبو بکر . . . کما فی سیرة الحافظ الدمیاطی - قال : یا رسول الله [ ص ] ! لن تغلب الیوم من قلّة ، وشقّ ذلک علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وساءته (2) تلک الکلمة . (3) انتهی .

و در “ تاریخ “ کازرونی مذکور است :

فلمّا التقی الجمعان قال أبو بکر - وقیل : سلمة بن سلامة بن وقس - : لن تغلب الیوم عن قلّة ، فساء رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کلامه ووکّلوا إلی کلمة الرجل .

وفی روایة : فلم یرض الله قوله ووکلهم إلی أنفسهم (4) .

و در “ تفسیر کبیر “ مذکور است :

قال رجال من المسلمین : لن تغلب الیوم من قلّة . . فهذه الکلمة ساءت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وهی المراد من .


1- التوبة ( 9 ) : 25 - 27 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( سارته ) آمده است .
3- السیرة الحلبیة 3 / 69 .
4- تاریخ کازرونی ( سیرة النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) ، 47 ورق مانده به آخر کتاب .

ص : 44

قوله : ( إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ ) (1) .

وقیل : إنّه قالها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . !

وقیل : قالها أبو بکر . .

وإسناد هذه الکلمة إلی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] بعید ; لأنّه کان فی أکثر الأحوال متوکّلا علی الله ، منقطع القلب عن الدنیا وأسبابها . (2) انتهی .

و در کتاب “ خمیس فی احوال النفس النفیس “ مذکور است :

وفی روایة یونس بن بکیر ، عن الربیع : قال رجل یوم حنین : لن تغلب الیوم !

فشقّ ذلک علی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وفی روایة : إن أبا بکر قاله للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، أو لسلمة بن سلام بن قیس (3) .

وقیل : قائله سلمة ، فکره رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فوکّلوا إلی کلمة الرجل ، فهزیمة جیش الإسلام فی أوّل الحال کان (4) بسببه . (5) انتهی .

.


1- التوبة ( 9 ) : 25 .
2- تفسیر رازی 16 / 21 .
3- فی المصدر : ( وقش ) .
4- فی المصدر : ( کانت ) .
5- تاریخ الخمیس 2 / 100 .

ص : 45

مخفی نماند که روایتی که در آن وارد است که مردی این کلمه گفت ، به حمل آن بر ثانیه - که در آن نام ابوبکر مذکور است - جمع ممکن است ، و گفتن ابوبکر این کلمه را به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) یا به سلمه نیز تنافی نیست ; چه جایز است که ابوبکر این کلمه به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هم گفته باشد ، و هم به سلمه .

و روایت گفتن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این کلمه را فخر رازی خود موضوع دانسته ، و روایت گفتن سلمه این کلمه را - اگر صحیح هم باشد - منافی گفتن ابوبکر این کلمه را نیست .

بالجمله ; گفتن ابوبکر این کلمه را به روایات معتمده اهل سنت ثابت است (1) .

و انکار فضل بن روزبهان آن را و گفتن اینکه نسبت این امر به ابی بکر از اکاذیب شیعه است ، باطل محض و دلیل عدم اطلاع او است .

.


1- گذشته از مصادری که گذشت مراجعه شود به : الطبقات الکبری لابن سعد 2 / 150 ، شرح ابن ابی الحدید 15 / 106 ، تخریج الأحادیث والآثار للزیلعی 2 / 62 ، الکشاف للزمخشری 2 / 182 ، زاد المسیر لابن الجوزی 3 / 283 - 282 ، تفسیر البیضاوی 3 / 137 - 138 ، تفسیر البحر المحیط 5 / 25 ، تاریخ الاسلام للذهبی 2 / 574 ، البدایة والنهایة 4 / 369 ، السیرة النبویة لابن الکثیر 3 / 610 ، سبل الهدی والرشاد 5 / 317 ، السیرة الحلبیة 3 / 69 ، تفسیر الآلوسی 10 / 73 - 74 .

ص : 46

اما آنچه گفته : در این اثنا بعضی مردم پشت دادند که از صحابه کبار نبودند .

پس بدان که این قول او دلالت میکند بر آنکه : صحابه کبار پشت ندادند ، و حال آنکه در “ تاریخ خمیس “ مذکور است :

فی روایة : لم یبق معه علیه [ وآله ] السلام إلاّ أربعة : ثلاثة من بنی هاشم : علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس ، وأبو سفیان بن الحارث ، وواحد ‹ 288 › من غیرهم ، وهو عبد الله بن مسعود ، فعلی [ ( علیه السلام ) ] وعباس یحفظانه من قبل وجهه ، وأبو سفیان بن الحارث أخذ بعنان دابّته ، وعبد الله بن مسعود یحفظه من الجانب الأیسر ، وکان کلّ من یقبل إلیه تفل إلیه (1) .

و در کتاب “ مواهب لدنیّه “ مذکور است :

وعند ابن أبی شیبة - من مرسل الحکم بن عتبة - : لم یبق معه علیه [ وآله ] السلام إلاّ أربعة نفر (2) : ثلاثة من بنی هاشم ورجل من غیرهم علی [ ( علیه السلام ) ] ، والعباس بین یدیه ، وأبو سفیان بن الحارث آخذ بالعنان ، وابن مسعود من الجانب الآخر (3) .

و در “ فتح الباری “ مذکور است :

.


1- فی المصدر : ( یقتل البتة ) . تاریخ الخمیس 2 / 102 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
3- المواهب اللدنیة 1 / 333 .

ص : 47

وعند ابن أبی شیبة - من مرسل الحکم بن عتبة - قال : لمّا فرّ الناس یوم حنین ، جعل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « أنا النبیّ (1) لا کذب ، أنا ابن عبد المطلب » ، فلم یبق معه إلاّ أربعة نفر : ثلاثة من بنی هاشم ورجل من غیرهم ، علی [ ( علیه السلام ) ] ، والعباس بین یدیه ، وأبو سفیان بن الحارث أخذ بالعنان ، وأبو معاویة (2) بالجانب الأیسر . قال : ولیس یقبل نحوه أحد إلاّ قتل . (3) انتهی .

و نیز در “ فتح الباری “ مذکور است :

ووقع فی شعر العباس بن عبد المطلب أن الّذین ثبتوا کانوا عشرة فقط ، وذلک لقوله :

< شعر > نصرنا رسول الله فی الحرب تسعة * وقد فرّ من قد فرّ [ عنه ] (4) فاقشعوا وعاشرنا لاقی (5) الحمام بنفسه * لما مسّه فی الله لا یتوجّع < / شعر > .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا تحیت آمده است .
2- فی المصدر : ( ابن مسعود ) بدل ( أبو معاویة ) .
3- [ الف ] کتاب الغزوات . [ فتح الباری 8 / 23 ] .
4- الزیادة من المصدر .
5- در [ الف ] اشتباهاً ( لاتی ) آمده است ، و در مصدر : ( وافی ) .

ص : 48

ولعل هذا هو الذی (1) ، ومن زاد علی ذلک یکون عجّل فی الرجوع فعدّ فی من لم ینهزم . (2) انتهی .

و در “ استیعاب “ مذکور است :

< شعر > نصرنا رسول الله (3) فی الحرب سبعة * وقد فرّ من قد فرّ [ عنه ] (4) فاقشعوا (5) وثامننا لاقی الحمام بسیفه * بما مسّه فی الله لا یتوجّع < / شعر > قال ابن إسحاق : السبعة : علی [ ( علیه السلام ) ] ، والعباس ، والفضل بن العباس ، وأبو سفیان بن الحارث ، وابنه جعفر ، وربیعة بن الحرث ، وأُسامة بن زید ، والثامن أیمن بن عبید .

وجعل غیر ابن إسحاق فی موضع أبی سفیان عمر بن الخطاب . والصحیح أنّ أبا سفیان بن الحارث کان یومئذ معه لم یختلف فیه ، واختلف فی عمر . (6) انتهی .

.


1- کذا ، والظاهر وقوع سقط فی العبارة ، وفی المصدر : ( الثبت ) بدل ( الذی ) .
2- فتح الباری 8 / 23 .
3- در [ الف ] اینجا تحیت آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- فی المصدر : ( وأقشع ) .
6- الاستیعاب 2 / 813 .

ص : 49

و در “ جمع الجوامع “ سیوطی مذکور است :

عن عبد الله بن بریدة : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم حنین انکشف الناس عنه فلم یبق معه إلاّ رجل یقال له : زید ، أخذ بعنان بغلته الشهباء - وهی التی أهداها له النجاشی - فقال له رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « ویحک ! [ یا زید ! ادع الناس » ، فنادی : أیّها الناس ! هذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یدعوکم . . فلم یجب أحد عند ذلک ، فقال : ] (1) « حُض الأوس والخزرج » ، فقال : یا معشر الأوس والخزرج ! هذا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یدعوکم . . فلم یجبه أحد ، وعند ذلک قال : « ویحک ! ادع المهاجرین ، فإن لله فی أعناقهم بیعة » .

قال : فحدّثنی بریدة : أنه أقبل منهم ألف قد طرحوا الجفون وکسروها ، ثمّ أتوا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی فتح علیهم . ش (2) .

و نیز در “ جمع الجوامع “ مذکور است :

عن الحرث بن بدل ، قال : شهدت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم حنین ، فانهزم أصحابه أجمعون إلاّ العباس بن عبد المطلب وأبا سفیان بن الحارث ، فرمی رسول الله صلی الله علیه .


1- الزیادة من المصدر .
2- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 19 / 110 ، ولاحظ : کنز العمال 10 / 540 - 541 .

ص : 50

[ وآله ] وسلم وجوهنا بقبضة ‹ 289 › من الأرض ، فانهزمنا ، فما خلّ إلیّ أنّ شجراً ولا حجراً إلاّ وهو فی آثارنا . الحسن بن سفیان . طب . وأبو نعیم . کر (1) .

اما آنچه گفته : باز بر آن اصرار نکردند و برگشتند به دلیل کلام الهی : ( ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنینَ ) (2) .

پس این برگشتن ایشان به روز دوم از فرار به ندا کردن عباس به آواز بلند به امر آن حضرت بود ، و فتح کفار به اعجاز سید ابرار و امداد ملائکه از حضرت قهار شده نه به سبب نصرت و معاونت فرار کنندگان ، چنانچه در “ حبیب السیر “ مذکور است :

به صحت پیوسته که در صباح روز جنگ حنین عباس - که آوازی بلند داشت - به فرموده رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مسلمانان را ندا کرده ، فریاد برآورد : یا معشر الأنصار ! یا أصحاب الشجرة ! (3) یا أصحاب سورة البقرة ! . . (4) این ندا به گوش سپاه اسلام رسیده از اطراف و جوانب به خدمت سرور آل غالب شتافتند ، و قریب صد نفر از انصار و غیر ایشان جمع آمده بر .


1- جامع الأحادیث ( جمع الجوامع ) 18 / 293 ، ولاحظ : کنز العمال 10 / 541 .
2- التوبة ( 9 ) : 26 .
3- در مصدر ( السمرة ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( البقر ) آمده است .

ص : 51

مشرکان حمله آوردند ، و آن حضرت فرمود : « حالا تنور حرب گرم گشت » ، آنگاه مشتی سنگ ریزه به دست آورده « شاهت الوجوه » گفت ، و به جانب مخالفان انداخت و هیچ چشمی نماند که قدری از آن ریگ در آن جای نگیرد ، بعد از آن بر طبق آیه کریمه : ( ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنینَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها ) (1) به امداد لشکر سماوی نسیم ظفر و نصرت بر اعلام هدایت اعلام حضرت رسالت وزیده و زمره مشرکان روی به وادی گریز نهادند . (2) انتهی .

و نیز ما میگوییم که : حرف ( [ ال ] لام ) که بر لفظ ( مؤمنین ) داخل است لام عهد است ، مراد از آن مؤمنین معهودین اند که فرار نکردند .

اما آنچه گفته : و نیز آن حضرت ( صلی الله علیه وآله ) کسی را بر آن امر عتاب نفرمود .

پس مقدوح است به اینکه : چون عتاب خدای تعالی شأنه بر همه فرارکنندگان در کلام مجید نازل شده ، چنانچه فرموده : ( وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّی إِذا فَشِلْتُمْ وَتَنازَعْتُمْ فِی اْلأَمْرِ وَعَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَمِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیکُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ ) (3) ، یعنی : به تحقیق راست کرد خدای تعالی وعده .


1- التوبة ( 9 ) : 26 .
2- حبیب السیر 1 / 392 - 393 .
3- آل عمران ( 3 ) : 152 .

ص : 52

خود را هرگاه که استیصال آنها میخواستید تا اینکه شما جبن و نامردی نمودید و تنازع کردید در امر گرفتن غنیمت ، و عصیان و نافرمانی کردید بعد از آنکه نمایید شما را چیزی که دوست داشتید ، [ بعضی از شما دنیا میخواهد و ] (1) بعضی از شما آخرت میخواهد ، پس تر از آن باز داشت شما را از آنها تا آزمایش کند شما را ، و به تحقیق که عفو کرد از شما .

در این صورت دیگر حاجت عتاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) باقی نمانده .

اما آنچه گفته : و نزد شیعه چون استیقان هلاک شود ، فرار از جنگ کفار جایز است .

پس مردود است به اینکه : بنای طعن بر مذهب اهل سنت است ، و در کتاب “ مختصر محلی “ ابن حزم ظاهری مذکور است :

ولا یحلّ لمسلم أن یفرّ عن مشرک ولا عن مشرکین ولو کثر عدّوهم (2) أصلا ، لکن ینوی فی رجوعه التحیّز إلی جماعة المسلمین إن رجا البلوغ [ إلیهم ] (3) ، أو ینوی الکرّ إلی القتال ; فإن لم ینو إلاّ ‹ 290 › تولیة دبره هارباً فهو فاسق ما لم یتب ، قال الله عز وجل : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا .


1- زیاده از نسخه [ ز ] میباشد ، و بدون آن ترجمه آیه ناقص است .
2- فی المحلّی : ( عددهم ) ، وهو الظاهر .
3- الزیادة من المحلّی .

ص : 53

تُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ * وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ وَمَأْواهُ جَهَنَّمُ ) (1) .

وقال قوم : إنّ الفرار له مباح من ثلاثة فصاعداً ، وهذا خطأ ، واحتجّوا بقول الله تعالی : ( الآنَ خَفَّفَ اللهُ عَنکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً فَإِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَینِ وَإِن یَکُن مِنکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ ) (2) .

وروی عن ابن عباس قال : إن فرّ رجل من رجلین فقد فرّ ، وإن فرّ من ثلاثة فلم یفرّ .

فأمّا ابن عباس ; فکم قصّة خالفوه فیها ، ولا حجّة إلاّ فی کلام الله وکلام رسوله .

وأمّا الآیة ; فلیس فیها نصّ ولا إذن بإباحة الفرار عن العدد المذکور ، وإنّما فیها : إن الله علم أن فینا ضعفاً . . وهذا حقّ إن فینا لضعفاً ، ولا قویّ إلاّ وفیه ضعف بالإضافة إلی ما هو أقوی منه إلاّ الله تعالی وحده فهو القویّ الّذی لا یضعف ولا یغلب .

وفیها : أنّه خفف عنّا ، فله الحمد ، وما زال ربّنا رحیماً بنا یخفّف عنّا فی جمیع الأعمال التی ألزمنا .

وفیها : أنه کان متی کان منّا مائة صابرة یغلبوا مائتین ، وإن .


1- الأنفال ( 8 ) : 15 - 16 .
2- الأنفال ( 8 ) : 66 .

ص : 54

یکن منّا ألف یغلبوا ألفین بإذن الله وهذا حقّ ، ولیس فیه أن المائة لا تغلب أکثر من مأتین ولا أقلّ بل قد تغلب ثلاثمائة وألفین وثلاثة آلاف ، ولا أن الألف لا یغلبون إلاّ ألفین فقط لا أکثر ولا أقلّ .

ومن ادّعی هذا فی الآیة فقد ادّعی ما لیس فیها منه أثر ولا إشارة ، بل قد قال تعالی : ( کَمْ مِنْ فِئَة قَلیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصّابِرینَ ) (1) ، فظهر أنّ قولهم لا دلیل علیه . (2) انتهی .

و در “ انسان العیون “ تصنیف علی بن برهان الدین در غزوه احد مذکور است :

ویتطاول أبو طلحة بصدره یقی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، واستدلّ بذلک علی أنه من خصائصه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّه یجب علی کلّ مؤمن أن یؤثر حیاته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم علی حیاته (3) .

و مع ذلک احدی از علمای شیعه به این معنا قائل نشده که از روبروی نبیّ یا امام فرار نمودن و ایشان را تنها در میان کفار گذاشتن جایز است ، بلکه این .


1- البقرة ( 2 ) : 249 .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . [ المحلّی 7 / 292 - 293 ] .
3- السیرة الحلبیة 2 / 505 - 506 .

ص : 55

معنا را جناب امیر ( علیه السلام ) کفر نامیده چنانچه فرموده : « لا کفر بعد الإیمان » .

در “ معارج النبوه “ مذکور است که :

چون مسلمانان از صعوبت آن حال روی به هزیمت نهادند و هر چند آن حضرت ایشان را میخواند اجابت نمینمودند ، آن حضرت به غضب آمد [ نشان ] (1) غضبش آن بود که عرق از پیشانی همایونش متقاطر گشتی ، و بر مثال مروارید بر جبین مبینش فرو دویدی ، در آن حال نظر فرمود علی را ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] برابر دست خود دید ایستاده ، فرمود : « چون است که به برادران خود ملحق نشدی ؟ » جواب داد که : « یا رسول الله ! لا کفر بعد الإیمان ، إنّ لی بک أُسوة » . یعنی : « بعد از ایمان کفر نباشد ، مر ا به تو اقتدا است . (2) انتهی .

اما آنچه گفته : در اینجا همین صورت بود .

پس غلط محض است ; زیرا که اگر در اینجا فرار منهی عنه نمیبود ، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ایشان را چرا دعوت به صبر و ثبات مینمود ؟ ! ‹ 291 › چنانکه در “ حبیب السیر “ مذکور است :

چون سید عالم انهزام اهل اسلام را مشاهده فرمود ، به آواز بلند ایشان را به صبر و ثبات دلالت نموده میگفت : « إلی أین أیها الناس ؟ » و از غایت .


1- زیاده از مصدر .
2- معارج النبوة 4 / 84 ( واقعه هفتم ) .

ص : 56

دهشت هیچ کس باز (1) پس نمینگریست ، و آن حضرت در آن روز بر اشتر (2) بیضا سوار بود و آن را به جانب کفار نهیب داده ، بر زبان وحی بیان میگذرانید که : « أنا النبیّ لا کذب ، أنا ابن عبد المطلب » . و ابوسفیان بن الحارث عنان اشتر (3) را گرفته ، و عباس بن عبدالمطلب از جانب [ دست ] (4) راست در رکاب فلک فرسای آن حضرت زده از حمله مانع [ می ] (5) آمدند ، و در آن اثنا مالک بن عوف متوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) شده ، أیمن ابن أمّ أیمن سر راه بر وی گرفت (6) و جنگ میکرد تا روی به ریاض جنت آورد (7) .

اما آنچه گفته : در حق بعض رسل ارتکاب کبایر را شیعه در روایات صحیحه خود ثابت کرده اند .

پس بدان که این چنین روایات در کتب فریقین مسطور است ، لیکن فرق همین است که علمای شیعه - به جهت ثبوت عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] - امثال این .


1- در مصدر ( از ) .
2- در مصدر ( استر ) .
3- در مصدر ( استر ) .
4- زیاده از مصدر .
5- زیاده از مصدر .
6- در [ الف ] اشتباهاً : ( گفت ) آمده است .
7- حبیب السیر 1 / 392 .

ص : 57

روایات را تأویل نموده اند به : ترک اولی ، چنانچه ظواهر آیات قرآنی را نیز همین تأویل کرده اند ; و علمای اهل سنت از تأویل آن ابا و انکار دارند ، چنانچه مخاطب در کید چهارم باب دوم این کتاب گفته :

آیات و احادیث بی شمار ناطق و مصرّح اند به صدور زلاّت از آنها و عتاب الهی و توبه ایشان و بکا و ندامت و اظهار زلّت خود ، اگر در عصمت ایشان غلو نموده اید و صدور گناه مطلق از ایشان جایز نگوییم ، در تأویل و توجیه نصوص غیر از کلمات بارده سمجه به دست ما نخواهد آمد (1) .

اما آنچه گفته : اگر از صحابه - که بالاجماع معصوم نبودند - گناهی صادر شود . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : مقصود علمای شیعه نیز همین است که اتفاق ایشان بر بیعت ابوبکر به خلافت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) دلیل حقیت آن نمیتواند شد ; زیرا که هرگاه که ایشان به اعتراف مخالف معصوم نبودند اگر مصدر گناهی شوند از ایشان عجب نیست ، پس از ایشان چه عجب است که دیده و دانسته نص خلافت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) که در روز غدیر خم و دیگر مواضع شنیده بودند اخفا کرده ، بیعت ابوبکر [ را در حالی که ] گناه دانسته مرتکب آن شده باشند و در دل خود قرار داده باشند که به زلال توبه و استغفار شسته خواهد شد !

.


1- تحفه اثناعشریه : 31 .

ص : 58

و اهل سنت اگر صحابه را معصوم نمیدانند عادل و مؤمن البته میدانند ، و در ثنا و مدح ایشان به کمال اخلاص و اختصاص و نهایت ایقان و صفا و صدق چه مبالغات که نمینمایند ، و این فرارشان قادح عدالت و دلیل کمال بی اعتنایی ایشان به امر دین است که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را تنها در [ میان ] کفار به معرض هلاکت گذاشته برای بقای حیات فانیه خود فرار کردند ، جناب امیر ( علیه السلام ) این فرارشان را کفر نامیده ، کما سبق .

و در “ صحیح مسلم “ وارد است که : آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود :

« لا یؤمن عبد حتّی أکون أحبّ إلیه من أهله وماله والناس أجمعین » .

وفی روایة : « من ولده ووالده والناس أجمعین » (1) .

و نووی در شرح این حدیث گفته :

قال الإمام أبو سلیمان الخطابی : لم یرد به حبّ الطبع ، بل أراد به حبّ الاختیار ; لأن حبّ الإنسان ‹ 292 › نفسه طبع ولا سبیل إلی قلبه . قال : فمعناه : لا تصدق فی حبّی حتّی تفنی فی طاعتی نفسک ، وتؤثر رضائی علی هواک وإن کان فیه هلاکک (2) .

.


1- صحیح مسلم 1 / 49 .
2- [ الف ] کتاب الإیمان باب بیان خصال من اتصف بهنّ وجد حلاوة الإیمان . ( 12 ) . [ شرح مسلم للنووی 2 / 15 ] .

ص : 59

و بعد فاصله گفته :

قال القاضی عیاض : ومن محبته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نصرة سنّته ، والذبّ عن شریعته ، وتمنّی حصون (1) حیاته ، فیبذل ماله ونفسه دونه .

قال : وإذا تبیّن ما ذکرناه تبیّن أنّ حقیقة الإیمان لا تتمّ إلاّ بذلک ، ولا یصحّ الإیمان إلاّ بتحقیق إعلاء قدر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ومنزلته علی کلّ والد وولد ومحسن ومفضل ، ومن لا یعتقد هذا واعتقد ما سواه فلیس بمؤمن . (2) انتهی .

خلاصه آنکه : گفت قاضی عیاض که : از محبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است نصرت سنت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و مدافعت از شریعت آن جناب و آرزوی نگاه داشت حیات آن حضرت ، پس بذل کند مال و نفس خود را نزد آن حضرت ، و هرگاه این امر ظاهر شد معلوم گردید که حقیقت ایمان تمام نمیشود مگر به امور مذکوره ، و صحیح نمیشود ایمان مگر به بلند کردن قدر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و منزلت آن جناب بر هر پدر و پسر و احسان کننده و نیکی نماینده ، و هر که اعتقاد این امر [ را ] ندارد و اعتقاد سوای آن دارد پس مؤمن نیست . انتهی المحصل .

.


1- فی المصدر : ( حضور ) .
2- شرح مسلم للنووی 2 / 16 .

ص : 60

اما آنچه گفته : و حال آنکه عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] مقطوع به است و مجمع علیه .

پس بدان که : مقطوع بها بودن عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] نزد شیعه البته راست و درست است ، لیکن مجمع علیها بودن [ آن ] پس نزد اهل سنت غلط محض است ، چنانچه کلام مخاطب که دلالت بر نقیض آن میکند آنفاً نقل نموده شد .

و بشاراتی که در حق صحابه به نصوص جلیّه قرآن و احادیث متواتره آمده است نزد علمای شیعه محمول است بر ابوذر غفاری و مقداد بن الاسود کندی و سلمان فارسی و عمار یاسر و امثال ایشان که خواص اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و خُلّص شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بودند نه منافقین و مخالفین ایشان .

اما آنچه گفته : فرقه شیعه غیر از عیوب و گناه ایشان چیزی نمیبینند .

جوابش آنکه : تخصیص دیدن فرقه شیعه عیوب و گناه صحابه [ را ] محض بیوجه است ; زیرا که ابن ابی الحدید در “ شرح نهج البلاغه “ گفته :

واعلم أن النظّام لمّا تکلّم فی کتاب النکت ، وانتصر لکون الإجماع لیس بحجّة ، اضطرّ إلی ذکر عیوب الصحابة فذکر لکلّ

ص : 61

منهم عیباً ، ووجّه إلی کل واحد منهم طعناً (1) .

یعنی : بدان که نظام هرگاه که تکلم کرد در کتاب “ نکت “ و نصرت کرد (2) مذهب عدم حجیت اجماع را مضطر شد به سوی ذکر عیوب صحابه ، پس ذکر کرد برای همه ایشان عیبی ، و متوجه گردانید به سوی هر یک آنها طعنی .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

اعلم أن جرح الرواة جائز ، بل واجب بالاتفاق ; للضرورة الداعیة إلیه لصیانة الشریعة المکرّمة ، وهو لیس من الغیبة المحرّمة ، بل من النصیحة لله تعالی ورسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم والمسلمین ، ولم یزل فضلاء الأُمّة (3) وأخیارهم وأهل الورع منهم یفعلون ذلک ، کما ذکر مسلم فی هذا الباب عن جماعات منهم ما ذکره ، وقد ذکرت أنا قطعة صالحة من کلامهم فیه فی أول شرح صحیح البخاری . (4) انتهی .

و نیز ندیدن غیر از عیوب و گناه صحابه بر شیعه ‹ 293 › تهمت محض است ، بلکه ایشان محاسن و مکارم آن صحابه که بر ایمان ثابت قدم ماندند .


1- شرح ابن ابی الحدید 6 / 129 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کردند ) آمده است .
3- فی المصدر : ( الأئمة ) .
4- [ الف ] شروع کتاب باب أن الإسناد من الدین ، والروایة لا تکون الاّ عن الثقات ، وجرح الرواة جائز بل واجب . ( 12 ) ر . [ شرح مسلم للنووی 1 / 124 ] .

ص : 62

ملاحظه مینمایند و در کتب خود مذکور میسازند (1) .

و اگر شیعه عیوب و مطاعن اصحاب منافقین ذکر کنند چه عجب که اهل سنت عیوب و مطاعن انبیا [ ( علیهم السلام ) ] اثبات میکنند ، چنانچه مخاطب در جواب طعن قرطاس گفته که : بر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جاها در قرآن عتاب بر افعال آن حضرت نازل شده (2) .

و در دیگر جاها به مقابله مطاعن پیشوایان خود مطاعن دیگر انبیا [ ( علیهم السلام ) ] ثابت نموده (3) ، حاشاهم عن ذلک !

)


1- لاحظ : رسالة معرفة الصحابة للمحدّث الخبیر الشیخ الحرّ العاملی ، ومجالس المؤمنین للقاضی نور الله الشوشتری 1 / 152 - 273. . وغیرهما .
2- عبارت او چنین است : در قرآن مجید چرا بر بعضی اقوال آن حضرت عتاب میفرمود ، حال آنکه در جاها عتاب شدید نازل شده . ( تحفه اثناعشریه : 287 )
3- مانند نسبت بیجا به خود حضرت که در بیماری موت فرمود : لا یبقی أحد فی البیت إلاّ لُدّ إلاّ العباس فإنه لم یشهدکم . ( تحفه اثناعشریه : 289 ) . و در طعن دوم صحابه مینویسد : و صدور زلّت از صحابه و اُمتیان چه بعید است جایی که از انبیا و رسل زلاّت صادر شده باشد و بر آنها عتاب شدید از حضور الهی رسیده باشد . ( تحفه اثناعشریه : 388 ) و در طعن پنجم صحابه گوید : اگر این قسم تهاون در امتثال اوامر موجب طعن شود ، اول میباید دفتری در مطاعن انبیا نوشت ، و سر دفتر آدم ابوالبشر را گردانید که او را بی واسطه حق تعالی نهی فرمود از اکل شجره ، و نیز فرمود : ( إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی ) [ طه ( 20 ) : 117 ] باز وسوسه او را قبول نمود و از شجره منهیه تناول کرد . ( تحفه اثناعشریه : 341 )

ص : 63

طعن دوم : رها کردن پیامبر صلی الله علیه وآله در وسط خطبه

ص : 64

ص : 65

قال : طعن دوم :

آنکه برخی از صحابه - بلکه اکثر ایشان - چون آواز طبل و تک تک پای شتران غلّه شنیدند ، پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را تنها در خطبه گذاشته ، متوجّه تماشای لهو و مفتون سودا و تجارت گشتند ، و این متاع قلیل دنیا را بر نماز - که عمده ارکان اسلام است خاصّه با رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ایثار کردند ، و این دلیل صریح بر بی دیانتی ایشان است ، قوله تعالی : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً ) (1) .

جواب از این طعن آنکه : این قصه در ابتدای زمان هجرت واقع شد ، و هنوز از آداب شریعت - کما ینبغی - واقف نشده بودند ، و ایام قحط بود و رغبت مردم به خرید غله زیاده از حدّ ، میدانستند که اگر کاروان بگذرد باز نرخ گران خواهد شد ، به این جهات اضطراراً از مسجد برآمدند ، مع هذا کبرای صحابه - مثل ابوبکر و عمر - قائم ماندند و نرفتند ، چنانچه در احادیث صحیحه وارد است .

.


1- الجمعة ( 62 ) : 11 .

ص : 66

و آنچه قبل از تأدّب به آداب شریعت واقع شود حکم وقایع زمان جاهلیت دارد که مورد عتاب نمیتواند شد ، چنانچه در قرآن مجید هم بر این فعل ایعادِ به نار و لعن و تشنیع واقع نیست ، عتاب است و بس !

و جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اصلا کسی را در این امر معاتب نفرموده ، دیگری که باشد که طعن و تشنیع نماید ؟ !

و صدور زلّت از صحابه و اُمتیان چه بعید است جایی که از انبیا و رسل [ ( علیهم السلام ) ] زلاّت صادر شده باشد و بر آنها عتاب شدید از حضور الهی رسیده باشد ! بشریت همین امور را تقاضا میکند تا وقتی که تأدیب الهی پی در پی واقع نشود تهذیب تامّ محال است . (1) انتهی .

أقول :

سید علی بن طاوس - علیه الرحمه - در کتاب “ کشف المحجة لثمرة المهجة “ در فصل هشتاد و پنجم گفته که :

من روزی در مشهد امام موسی کاظم و امام جواد ( علیهما السلام ) بودم که از مدرسه مستنصریه فقیهی آمد و من با وی مناظره کردم ، و در اثنای مناظره من با او گفتم که : بخاری و مسلم هر دو در “ صحیح “ خودشان روایت کرده اند که : حضرت علی ( علیه السلام ) و احدی از بنی هاشم تا شش ماه با ابابکر بیعت نکردند .

.


1- تحفه اثناعشریه : 338 .

ص : 67

او گفت که : من نمیتوانم که اقدام کنم بر طعن صحابه و سلف . من گفتم که : کتاب خدا شهادت میدهد به اینکه بعضی از آنها در حیات پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) مخالفت آن حضرت در کارهایی کردند که به سبب آن طعن بر آنها وارد میشود و حال آنکه آنها در آن حال از آن حضرت هم رجاء داشتند و هم خوف ، و آنچه پوشیده و پنهان میکردند حق تعالی شأنه به طریق وحی ‹ 294 › آن حضرت را بر اسرار ایشان خبردار میگردانید ، و این کارها از ایشان هم در حال خوف صادر شد و هم در حال امن ، و هم در حال صحت و هم در حال مرض ، و هرگاه که با وجود این حال در زمان حیات آن حضرت چنین کارها از ایشان صادر شد پس صدور مخالفت از ایشان بعدِ وفات آن حضرت و انقطاع خوف و رجا چگونه مستبعد باشد ؟ ! آن فقیه گفت : در کدام موضع از قرآن این شهادت واقع است ؟ گفتم :

قال الله - جل جلاله - فی مخالفتهم له فی الخوف : ( وَیَوْمَ حُنَیْن إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرینَ ) (1) ، فروی أصحاب التاریخ أنّه لم یبق إلاّ ثمانیة أنفس : علی [ ( علیه السلام ) ] ، والعباس ، والفضل بن العباس ، وربیعة وأبو سفیان - ابنا الحارث بن عبد المطلب - ، وأسامة بن زید ، وعبیدة بن اُمّ أیمن - وروی أیمن بن أمّ أیمن - .

.


1- التوبة ( 9 ) : 25 .

ص : 68

وقال الله - جلّ جلاله - فی مخالفتهم له فی الأمن : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجارَةِ واللّهُ خَیْرُ الرّازِقینَ ) (1) ، فذکر جماعة من المورخین : أنه کان یخطب یوم الجمعة ، فبلغهم أن جمالا جاءت لبعض الصحابة مزینة ، فتنازعوا (2) إلی مشاهدتها وترکوه قائماً ، وما کان عند الجمال شیء یرجون الانتفاع [ به ] (3) فما ظنّک بهم إذا حصلت خلافة یرجون نفعها وریاستها ؟ !

وقال الله - جلّ جلاله - فی سوء صحبتهم : ( وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْر ) (4) ، ولو کانوا معذورین فی [ سوء ] (5) صحبتهم ما قال الله - جلّ جلاله - : ( فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ ) . (6) انتهی .

و علامه حسن بن مطهر حلی - علیه الرحمه - بعد از عبارتی که در نقض جواب طعن اول نقل نموده شد گفته :

.


1- الجمعة ( 62 ) : 11 .
2- فی المصدر : ( فسارعوا ) .
3- الزیادة من المصدر .
4- آل عمران ( 3 ) : 159 .
5- الزیادة من المصدر .
6- کشف المحجّة : 75 - 78 .

ص : 69

قال الله تعالی : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً ) (1) روی أنهم کانوا إذا سمعوا بوصول تجارة ترکوا الصلاة معه ، والحیاء منه ، ومراقبة الله تعالی ، وکذا فی اللهو ، ومن کان فی زمانه علیه [ وآله ] السلام بهذه المثابة کیف یستبعد منه مخالفته بعد موته وغیبته عنهم بالکلیّة . (2) انتهی .

یعنی : فرموده حق تعالی : چون ببینند کاروان تجارت را یا لهوی متفرق گردند به سوی آن و بگذارند تو را ایستاده ، روایت کرده شده است : به درستی که بودند اصحاب هرگاه که میشنیدند رسیدن تجارتی را میگذاشتند نماز را با آن حضرت و شرم نمیکردند ، و مراقبت خدای تعالی را نگاه نمیداشتند ، و همچنین بود حال ایشان در لهو ، و کسی که بوده باشد در زمان آن حضرت به این مثابه چگونه مستبعد خواهد بود از آن کس مخالفت بعد موت آن حضرت و به کلی پنهان شدن او از ایشان .

و این ناصبی این تقریر را به حذف بعض چیزها و زیادتی بعض دیگر و تبدیل بعض ، ترجمه نموده و غرضش از این معنا آنکه تا جوابی که از طرف خود اختراع کرده در حال کساد بازاری علم رونقی پیدا کند و مردم ناشناس ‹ 295 › را زیان تواند رسانید .

.


1- الجمعة ( 62 ) : 11 .
2- نهج الصدق : 318 .

ص : 70

اما آنچه از طرف خود گفته : چون آواز طبل و تک تک پای شتران غلّه شنیدند .

پس سبب تفسیر نمودن لهو به آواز طبل ، و تجارت به شتران غلّه ، و تقدیم آن بر تک تک پای شتران مفهوم نمیشود ، مگر اینکه غرضش آن بوده باشد که طبل کوفتن محض برای اخبار رسیدن شتران غلهّ بود ; و حال آنکه وجود حرف ( أو ) که حرف تردید است در کلام او تعالی شأنه دلالت میکند بر اینکه رفتن ایشان گاهی برای تجارت و کارسازی بود ، و گاهی برای لهو و بازی ; ولهذا علامه حلی - رحمه الله - بعدِ ذکر روایت ترک نمودن صلات با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به وصول تجارت گفته : وکذا فی اللهو (1) .

و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :

ووقع عند الشافعی من طریق جعفر بن محمد ، عن أبیه [ ( علیهما السلام ) ] ، مرسلا : کان النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یخطب یوم الجمعة ، وکانت لهم سوق کانت بنو سلیم یجلبون إلیها الخیل والإبل والسمن ، فقدموا ، فخرج إلیهم الناس وترکوه ، وکان لهم لهو یضربونه ، فنزلت .

ووصله أبو عوانة - فی صحیحه - والطبرانی یذکر (2) جابر فیه :

.


1- نهج الصدق : 318 .
2- در [ الف ] و مصدر اشتباهاً : ( بذکر ) آمده است ، از عمدة القاری تصحیح شد .

ص : 71

أنهم کانوا إذا نکحوا تضرب الجواری بالمزامیر فیشتدّ الناس إلیهنّ ویدعون رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قائماً ، فنزلت هذه الآیة (1) .

یعنی : واقع شد نزد شافعی به طریق امام جعفر صادق [ ( علیه السلام ) ] ابن [ امام ] محمد باقر ( علیه السلام ) از پدرش علی بن الحسین ( علیهم السلام ) به طریق مرسل که : بود رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که خطبه میخواند به روز جمعه ، و بود برای ایشان بازاری که بنوسلیم میآوردند در آن بازار اسبها و شتران و روغن را ، پس بنوسلیم قدوم کردند و مردم به سوی ایشان رفتند (2) و حضرت را ترک کردند و مر بنوسلیم را لهوی بود که آن را میزدند .

و ابوعوانه در “ صحیح “ خود آن اسناد را متصل ذکر نموده - یعنی نامهای راویانی (3) که در روایت شافعی مذکور نشده ، ابوعوانه در “ صحیح “ خود آن نامها را مذکور ساخته - و طبرانی در اسناد آن به ذکر جابر بن عبدالله انصاری روایت میکند : به درستی که عادت اهل جاهلیت آن بود که هرگاه که نکاح میکردند ، زنان نوجوان مزامیر مینواختند و مردم نماز گزارندگان به سوی آن زنان میرفتند و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) [ را ] ایستاده میگذاشتند ، پس این آیه نازل شد .

.


1- [ الف ] کتاب الحموص ، باب إذا نفر الناس عن الإمام یوم الجمعة . ( 12 ) . [ فتح الباری 2 / 353 ، ولاحظ : عمدة القاری 6 / 247 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( افتند ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( روایاتی ) آمده است .

ص : 72

و مخاطب ذکر ترک کردن صحابه نماز را ترک کرده و به عوض آن ، گذاشتن آن حضرت را تنها در خطبه ذکر نموده ، و حال آنکه در “ صحیح بخاری “ مذکور است که جابر بن عبدالله گفت :

بینما نحن نصلّی مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ أقبلت عیر تحمل طعاماً ، فالتفتوا إلیها حتّی ما بقی مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ اثنا عشر رجلا ، فنزلت هذه الآیة (1) .

و لهذا بخاری این حدیث را در باب : ( إذا نفر الناس عن الإمام فی صلاة الجمعة ) آورده .

و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :

وفی روایة [ خالد المذکورة ] (2) عند أبی نعیم فی المستخرج : ( بینما نحن مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی الصلاة ) ، وهذا ظاهر فی أنّ انفضاضهم وقع بعد دخولهم فی الصلاة (3) . ‹ 296 › و در “ جمع بین الصحیحین “ حمیدی در مسند جابر بن عبدالله مذکور است :

قال : بینما نحن نصلّی مع النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ أقبلت عیر تحمل طعاماً ، فالتفتوا إلیها حتّی ما بقی مع رسول الله .


1- صحیح بخاری 1 / 225 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فتح الباری 2 / 352 .

ص : 73

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ اثنا عشر رجلا ، فنزلت هذه الآیة : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَتَرَکُوکَ قائِماً ) . (1) انتهی .

و اگر بالفرض تفرّق اصحاب در حال خطبه بود ، پس باز هم دفع طعن نمیتواند شد ; به جهت آنکه خدای تعالی ایشان را بر این امر مذمت کرده ، چنانچه قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ گفته :

وقوله : ( وَتَرَکُوکَ قائِماً ) . . أی یخطب (2) ، وهذا ذمّ لمن ترک الخطبة بعد الشروع فیها (3) .

و نیز رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرموده :

« لو تتابعتم حتّی لم یبق منکم أحد لسال بکم الوادی ناراً (4) » .

و در “ تفسیر جلالین “ مذکور است :

( إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهَ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ ) . . أی الرسول ( عَلَی أَمْر جَامِع ) کخطبة الجمعة ( لَّمْ یَذْهَبُوا ) لعروض .


1- الجمع بین الصحیحین 2 / 355 ، والآیة الشریفة فی سورة الجمعة ( 62 ) : 11 .
2- فی المصدر : ( تخطب ) .
3- المفهم 2 / 501 .
4- انظر : الدرّ المنثور 6 / 221 ، عمدة القاری 6 / 247 و 11 / 161 ، تخریج الأحادیث والآثار للزیلعی 4 / 27 ، تفسیر الثعلبی 9 / 317 ، تفسیر البغوی 4 / 345 ، تفسیر ابن کثیر 4 / 392 ، تفسیر الثعالبی 5 / 433 ، أسباب النزول للواحدی : 286. . وغیرها .

ص : 74

عذر لهم ( حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ ) . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : هنوز از آداب شریعت کما ینبغی واقف (2) نشده بودند .

پس عدم واقفیت ایشان از آداب شریعت ممنوع و غیر مسلم است و الاّ عتاب بر ایشان نازل نمیشد و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نمیفرمود : « لو تتابعتم حتّی لم یبق منکم أحد لسال بکم الوادی ناراً (3) » .

و خدای تعالی شأنه قبل از آیه مذکوره در همین سوره فرموده : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (4) ، یعنی : ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه که ندا کرده شود برای نماز در روز جمعه پس بشتابید به سوی ذکر خدا که نماز جمعه مشتمل بر آن است و بگذارید بیع و شرا را - که تجارت عبارت از آن است - و این بهتر است برای شما اگر بوده باشید شما که بدانید .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

قوله : ( قال ابن عباس : یحرم البیع حینئذ ) . . أی إذا نودی بالصلاة .

.


1- [ الف ] سی پاره 18 ، سوره نور . ( 12 ) . [ النور ( 24 ) : 62 ، تفسیر الجلالین : 469 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( واقع ) آمده است .
3- مصادر آن اخیراً گذشت .
4- الجمعة ( 62 ) : 9 .

ص : 75

قوله : ( وقال عطاء : تحرم الصناعات کلّها ) وصله عبد بن حمید فی تفسیره بلفظ : إذا نودی بالأولی (1) حرم اللهو والبیع والصناعات کلّها ، والرقاد ، وأن یأتی الرجل أهله ، وأن یکتب کتاباً ، وبهذا قال الجمهور أیضاً . (2) انتهی مختصراً .

و نیز آیه مذکوره در سوره جمعه است و از حدیثی که صاحب “ جامع الاصول “ از “ صحیح “ بخاری و مسلم و ترمذی نقل کرده معلوم میشود که در وقت نزول سوره جمعه ابوهریره - که راوی حدیث است - حاضر بود ، و معلوم است که ابوهریره در سال هفتم از هجرت اسلام آورده ، و اول این حدیث این است :

قال : کنّا عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین أنزلت سورة الجمعة . . إلی آخر الحدیث (3) .

و نیز امثال این حرکات از ایشان تا آخر زمان آن حضرت استمرار یافته ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ضمن شرح احادیث وارده در باب صلات کسوف در ذیل شرح قوله : « لو تعلمون ما أعلم نصحتکم قلیلا » ، گفته :

.


1- فی المصدر : ( بالأذان ) .
2- [ الف ] باب المشی إلی الجمعة . [ فتح الباری 2 / 324 ] .
3- جامع الأصول 9 / 224 .

ص : 76

حکی ابن بطال ، عن المهلب أن سبب ذلک ما کان علیه الأنصار ‹ 297 › من محبة اللهو والغناء .

و در مقام نقض این قول مهلب گفته :

ومن أین له أنّ المخاطب بذلک الأنصار دون غیرهم ، والقصّة کانت فی أواخر زمنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حیث امتلأت المدینة بأهل مکّة ووفود العرب . (1) انتهی .

و در سوره منافقین فرموده : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ ) (2) ، یعنی : ای کسانی که ایمان آورده اید باید که به لهو نیندازد و باز نیندازد شما را ، اموال شما و نه اولاد شما از ذکر خدا . بنابر آیه سابقه مراد از آن نماز جمعه است یا اعمّ از آن بنابر تفسیر مفسّرین .

و در سوره نور بر سبیل مدح گفته : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ ) (3) ، یعنی : در آن خانه مردانی هستند که باز نمیدارد ایشان را تجارتی و نه فروختنی از ذکر خدا و از بر پا کردن نماز .

و ثعلبی در “ تفسیر “ خود روایت کرده که : این آیه کریمه در حقّ حضرت .


1- فتح الباری 2 / 440 .
2- المنافقون ( 63 ) : 9 .
3- النور ( 24 ) : 37 .

ص : 77

امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نازل گشته (1) .

اما آنچه گفته : رغبت مردم به خرید غلّه زیاده بود و میدانستند که اگر کاروان بگذرد باز نرخ گران خواهد شد .

پس حق تعالی شأنه برای ردّ زعم باطل ایشان گفته : ( قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجارَةِ واللّهُ خَیْرُ الرّازِقینَ ) (2) ، یعنی : بگو ای محمد [ ص ] ! که چیزی که نزد خدا است بهتر است از لهو و از تجارت و خدای تعالی بهتر روزی دهندگان است .

و اعاده لفظ ( لهو ) در این آیه کریمه نیز دلیل صریح است بر این معنا که : انفضاض اینها از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) محض برای تجارت نبود بلکه گاهی برای لهو بود ، و گاهی برای تجارت ، و نیز گاهی تفرّق ایشان از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در مقام بودن آن حضرت در خطبه بود ، و گاهی در هنگام بودن آن حضرت در حال صلات ، و اختلاف نام صاحب صحبتی که در آن وقت مشرّف به شرف صحبت بود به آنکه در بعضی روایات نام دحیه کلبی مذکور است و در بعضی نام عبدالرحمن (3) بن عوف موجود است نیز دلالت بر تعدد واقعه میکند کما لا یخفی .

.


1- تفسیر الثعلبی 7 / 107 .
2- الجمعة ( 62 ) : 11 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبدالله الرحمن ) آمده است .

ص : 78

و نیز از مفاد آیه معلوم میشود که این معنا عادت ایشان بوده .

و در مطاعن عمر گذشت که او در مقام اعتذار از انصار از نشنیدن حدیثی که خُردترین ایشان را معلوم بود گفته :

قد ألهانی الصفق بالأسواق (1) .

و ابوهریرة که - بعد از هفت سال از هجرت اسلام آورده بود - میگفت :

إنّ إخوانی من الأنصار کان یشغلهم عمل أرضهم ، وإنّ إخوانی من المهاجرین کان یشغلهم الصفق بالأسواق ، وکنت ألزم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

چنانچه قاضی محبّ الدین ناظر الجیش در “ شرح تسهیل “ (3) در ذکر این آیه - .


1- در طعن چهارم عمر گذشت ، مراجعه شود به : صحیح بخاری 3 / 6 - 7 ، 19 و 8 / 157 ، صحیح ابن حبان 13 / 122 - 123 ، مجمع الزوائد 4 / 324 .
2- صحیح مسلم 7 / 167 ، و قریب به آن در صحیح بخاری 3 / 74 .
3- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی کشف الظنون 1 / 405 : تسهیل الفوائد وتکمیل المقاصد فی النحو ; للشیخ جمال الدین أبی عبد الله محمد بن عبد الله المعروف ب : ابن مالک الطائی الجیانی النحوی ، المتوفی سنة 672. . . وهو کتاب جامع لمسائل النحو بحیث لا یفوت ذکر مسألة من مسائله وقواعده ولذلک اعتنی العلماء بشأنه فصنفوا له شروحا منها . . . وشرح محب الدین محمد بن یوسف ( بن أحمد ) المعروف ب : ناظر الجیش ، الحلبی المتوفی سنة ثمان وسبعین وسبعمائة قرب إلی تمامه واعتنی بالأجوبة الجیدة عن اعتراضات أبی حیان . وقال إسماعیل باشا البغدادی فی هدیة العارفین 2 / 169 : ناظر الجیش الحلبی ; محمد بن یوسف بن أحمد محب الدین الحلبی المعروف ب : ناظر الجیش ، المتوفی سنة 778 ثمان وسبعین وسبعمائة . صنف شرح تسهیل الفوائد لابن مالک فی النحو . وانظر : الأعلام للزرکلی 7 / 153 ، معجم المؤلفین عمر کحالة 12 / 121 .

ص : 79

أعنی : ( وَإِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها ) (1) - گفته :

المراد من ذلک حکایة ما کانوا علیه وما هو شأنهم ودیدنهم ، والمعنی : حال هؤلاء أنّهم إذا رأوا تجارة أو لهواً کان منهم ما ذکر ، ولو أتی باد فی هذا المحل لصار المعنی الإخبار عن واقعة وقعت منهم ، ولا یلزم من الإخبار بذلک أن یکون ذلک من شأنهم (2) .

و مولوی روم در مثنوی ‹ 298 › خود گفته :

< شعر > قد فضضتم نحو قمح هائماً * ثمّ خلّیتم نبیّاً قائماً (3) < / شعر > و نیز شکّ نیست در اینکه کسانی که به مجرد شنیدن آواز طبل و تک تک پای شتران به جهت خریدن غلّه به گمان اینکه اگر کاروان بگذرد باز نرخ گران خواهد شد ، رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را ایستاده گذاشته از مسجد متفرّق شده .


1- الجمعة ( 62 ) : 11 .
2- شرح تسهیل : أقول : وهنا روایات تقوّی هذا المطلب فراجع : فتح الباری 2 / 353 ، عمدة القاری 6 / 247 ، جامع البیان للطبری 28 / 134 .
3- مثنوی ، دفتر سوم : 361 - 362 .

ص : 80

باشند (1) ، آنها کمتر خواهند بود از کسانی که خدای تعالی در شأن آنها فرموده : ( وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً ) (2) ، یعنی : میخورانند طعام را بر محبت او - یعنی : محبت طعام یا محبت خدای تعالی - بنابر اختلاف قولین در مرجع ضمیر - مسکینی را و یتیمی را و اسیری را ، و این معنا از آنها تا سه روز متوالی اتفاق افتاده ، چنانچه در کتب مناقب اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مذکور است (3) .

و از کسانی که حق تعالی شأنه در شأن آنها فرموده : ( فِی بُیُوت أَذِنَ اللهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللهَ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ ) (4) ، ثعلبی در “ تفسیر “ ذکر کرده که این آیه کریمه در شأن حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نازل شده (5) ، پس تحکیم آنها بر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] در روز سقیفه و شوری جایز نباشد .

و اما آنچه گفته : و مع هذا کبرای صحابه مثل ابوبکر و عمر قائم ماندند و .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( باشد ) آمده است .
2- الإنسان ( 76 ) : 8 .
3- مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق به خصوص مجلدات : 3 ، 9 ، 14 ، 18 ، 20 ، 30 ، 33 .
4- سورة النور ( 24 ) : 36 - 37 .
5- تفسیر ثعلبی 7 / 107 ، الدرّ المنثور 5 / 50 .

ص : 81

نرفتند ، چنانچه در احادیث صحیحه وارد است .

پس بدان که در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در کتاب التفسیر مذکور است :

روی عبد الرزاق ، عن معمّر ، عن قتادة ، قال : لم یبق معه إلاّ رجلان وامرأة . (1) انتهی .

و در حدیث “ صحیح بخاری “ مذکور است :

ما بقی مع النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] إلاّ اثنا عشر رجلا (2) .

یعنی : باقی نماندند با پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) مگر دوازده نفر .

و از این معلوم شد که نزد اهل سنت کبرای صحابه منحصرند در دوازده ، پس آنچه بعضی شیعیان میگویند که : بعدِ وفات حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) با حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) باقی نماندند مگر دوازده نفر ، محل استعجاب و استبعاد نباشد ، و کثرت منحرفین و قلّت مطیعین استلزام قباحتی و شناعتی پیدا نکند ، و هو المطلوب .

و اما آنچه گفته : آنچه قبل از تأدّب به آداب شریعت واقع شود حکم وقایع زمان جاهلیت دارد که مورد عقاب نمیتواند شد .

.


1- فتح الباری 8 / 494 .
2- صحیح بخاری 1 / 225 .

ص : 82

پس منقوض است به آنچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ آورده :

ذکر الحمیدی - فی الجمع - : أنّ أبا مسعود الدمشقی ذکر فی [ آخر ] (1) هذا الحدیث أنّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « لو تتابعتم (2) حتّی لم یبق منکم أحد لسال بکم الوادی ناراً » (3) .

یعنی : حمیدی در کتاب “ جمع بین الصحیحین “ آورده که : ابومسعود دمشقی در آخر این حدیث ذکر نموده که : پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم گفت : « اگر شما ای باقی ماندگان ! پیروی آنها میکردید تا اینکه باقی نمیماند از شما هیچ یک ، هر آیینه وادی آتش شما را میگرفت » . انتهی .

پس اگر این فعل صحابه قبلِ تأدّب به آداب شریعت میبود و موجب عقاب و عذاب نمیشد ، در صورت رفتن جمیع صحابه چرا مستحق عذاب دنیا میشدند ؟ ! بلکه از اینجا ظاهر میشود که این فعل صحابه آنقدر ‹ 299 › .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر الکامبیوتری : ( یضعانه ) وهو تحریف واضح ، کما یظهر من مراجعة فتح الباری المطبوع والجمع بین الصحیحین و سائر المصادر الآتیة .
3- فتح الباری 4 / 354 ، الجمع بین الصحیحین 2 / 355. وانظر : الدرّ المنثور 6 / 221 ، عمدة القاری 6 / 247 و 11 / 161 ، تخریج الأحادیث والآثار للزیلعی 4 / 27 ، تفسیر الثعلبی 9 / 317 ، تفسیر البغوی 4 / 345 ، تفسیر ابن کثیر 4 / 392 ، تفسیر الثعالبی 5 / 433 ، أسباب النزول للواحدی : 286 .

ص : 83

شنیع بود که اگر جمیع صحابه مرتکب آن میشدند سوای عذاب اُخروی به عذاب دنیا نیز معذّب میشدند .

اما آنچه گفته : جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اصلا کسی را در این امر معاتب نفرمود ، دیگری که باشد که طعن و تشنیع نماید .

پس خدای تعالی در قرآن ایشان را بر این فعل عتاب فرموده و هجو شدید ایشان را نموده ، هرگاه آن عتاب خدا را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به ایشان رسانید همان عتاب رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

اما آنچه گفته : صدور زلّت از صحابه و امتیان چه بعید است جایی که از انبیا و رسل [ ( علیهم السلام ) ] زلاّت صادر شده !

پس انبیا و رسل [ ( علیهم السلام ) ] گاهی گناه نکرده اند به خلاف این فعل صحابه که حرام بودن آن ثابت گشت ، پس قیاس افعال انبیا [ ( علیهم السلام ) ] بر فعل صحابه قیاس مع الفارق است .

ص : 84

ص : 85

طعن سوم : صحابه در قیامت

ص : 86

ص : 87

قال : طعن سوم :

آنکه از ابن عباس در “ صحاح “ اهل سنت مروی است که :

« سیجاء برجال من أمّتی فیؤخذ بهم ذات الشمال ، فأقول : أصحابی ! فیقال : إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک ، فأقول - کما قال العبد الصالح - : ( وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْء شَهیدٌ ) (1) ، فیقال : إنّهم لن یزالوا مرتدّین علی أعقابهم منذ فارقتهم » (2) .

.


1- المائدة ( 5 ) : 117 .
2- تجد الروایة بألفاظ مختلفة ومضامین متقاربة فی کل من : صحیح البخاری 4 / 110 ، 142 - 143 و 5 / 191 - 192 ، 240 و 7 / 195 ، 206 - 210 و 8 / 87 86 ، صحیح مسلم 1 / 149 - 150 و 7 / 66 ، 68 ، 70 - 71 و 8 / 157 ، مسند أحمد 1 / 235 ، 253 ، 257 و 3 / 18 ، 39 ، 384 و 6 / 121 ، سنن ابن ماجه 2 / 1440 ، سنن النسائی 4 / 117 ، سنن الترمذی 4 / 38 و 5 / 4 ، المستدرک 2 / 447 و 4 / 74 - 75 ، مجمع الزوائد 3 / 85 و 10 / 364 - 365 ، البدایة والنهایة 2 / 116 ، الدرّ المنثور 2 / 349 ، کنز العمّال 1 / 387 و 4 / 543 و 11 / 132 و 176 - 177 و 14 / 358 ، 417 - 419 ، 434. . وغیرها .

ص : 88

جواب از این طعن آنکه : این حدیث صریح ناطق است که مراد از اشخاص مذکورین مرتدین اند که موت آنها بر کفر شده ، و هیچ کس از اهل سنت آن جماعت را صحابی نمیگوید و معتقد خوبی و بزرگی آنها نمیشود ، و اکثر بنی حنیفه و بنی تمیم که به طریق وفادت به زیارت آن حضرت مشرّف شده بودند به این بلا مبتلا گشتند و خائب و خاسر شدند ، کلام اهل سنت در آن صحابه است که به ایمان و عمل صالح از این جهان درگذشتند و با هم - به جهت اختلاف آراء - مناقشات و مشاجرات نموده بودند ، و طرفینْ همدیگر را تکفیر و تندیغ (1) ننموده و شهادت به ایمان [ یکدیگر ] دادند ، در حال این قسم اشخاص اگر روایتی موجود داشته باشند بیارند .

قصّه مرتدین مجمع علیه فریقین است ، حرف در قاتلان مرتدین است که بلا شبهه اَعلام دین را بلند کردند ، و اکاسره و قیاصره را در راه خدا به جهاد ذلیل ساختند ، و هزاران هزار کس را مسلمان (2) کردند ، و تعلیم قرآن و نماز و شریعت نمودند .

.


1- در مصدر : ( تبدیع ) نیامده ، به معنای حکم کردن به بدعت گذار بودن یکدیگر . اما مقصود از ( تندیغ ) مبارزه کردن به نیزه زدن و زخم زبان زدن است . قال الجوهری : ندغه . . أی نخسه باصبعه ودغدغه ، والندغ - أیضاً - : الطعن بالرمح وبالکلام . انظر : الصحاح 4 / 1327 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مسلمانان ) آمده است .

ص : 89

و بالقطع معلوم است که یک کس را مسلمان کردن یا نماز آموختن یا تعلیم قرآن نمودن چه مقدار ثواب دارد و جهاد و قتال اعداء الله در دین چه درجه دارد !

و مع هذا در حق این اشخاص بالتخصیص حق تعالی بشارتها و وعده های نیک در قرآن مجید نازل فرموده : ( وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ ولَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنی لا یُشْرِکُونَ بی شَیْئاً ) (1) .

و در چند جا فرموده است : ( رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْری تَحْتَهَا الأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً ) (2) . ‹ 300 › و نیز فرموده : ( وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّهِ فَضْلاً کَبیراً ) (3) .

و نیز فرموده : ( فَالَّذینَ هاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأُوذُوا فی سَبیلی وَقاتَلُوا وَقُتِلُوا لأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّات تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ ) (4) .

در اینجا دقیقه ای باید دانست که : سبّ و طعن انبیا [ ( علیهم السلام ) ] از آن جهت .


1- النور ( 24 ) : 55 .
2- التوبة ( 9 ) : 100 .
3- الأحزاب ( 33 ) : 47 .
4- آل عمران ( 3 ) : 195 .

ص : 90

کفر و حرام است که وجه سبّ - یعنی معاصی و کفر - در این بزرگان یافته نمیشود ، و موجبات تعظیم و توقیر و ثناء حسن به وفور موجود دارند ، و چون جماعتی (1) باشند از مؤمنین که اسباب تعظیم داشته باشند و گناهان ایشان را مغفرت و تکفیر به نصّ قرآن ثابت شده باشد ، بالیقین این جماعت هم در حکم انبیا [ ( علیهم السلام ) ] خواهند بود در حرمت سبّ و تحقیر و اهانت و بد گفتن ، نهایت کار آنکه انبیا [ ( علیهم السلام ) ] را اسباب تحقیر موجود نیست و اینها را بعد از وجود معدوم شد ، و معدوم بعد الوجود چون معدوم اصلی است در این باب و لهذا تائب را به گناه او تعییر کردن کار (2) حرام است ، و عوام امت غیر از صحابه این مرتبه ندارند که تکفیر سیئات و مغفرت گناهان ایشان ، ما را بالقطع از وحی و تنزیل معلوم شده باشد ، و قبول طاعات و تعلّق رضای الهی به اعمال ایشان بالتخصیص متیقن شده باشد ، پس فرقه صحابه برزخ اند در میان انبیا [ ( علیهم السلام ) ] و امتیان ; ولهذا مذهب منصور همین است که غیر از صحابه هر چند مطیع و متقی باشد به درجه ایشان نمیرسد ، این نکته را با لمیّت (3) آن در خاطر باید داشت که بسیار نفیس است .

و نیز فرموده : ( یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوان وَجَنّات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ .


1- در [ الف ] و تحفه : ( جماعة ) آمده است که اصلاح شد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کار تعییر کردن ) آمده است .
3- لمّیّت : اشاره به برهان . دلیل لمّی : استدلال از علت به معلول را گویند . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 91

* خالِدینَ فیها أَبَداً ) (1) .

و نیز فرموده : ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ وزَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ ) (2) .

از این آیه معلوم شد که اگر کسی از ایشان مرتکب فسوق و عصیان شده از خطا و غلط فهمی شده است باوصف کراهتِ فسوق و عصیان ، دانسته فسوق و عصیان کردن [ صحابه ] محال است ; زیرا که شوق و استحسان از مبادی ضروریّه افعال اختیاریه است به اجماع عقلا ، کما تقرّر فی موضعه من الحکمة .

و نیز فرموده : ( أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ) (3) .

پس معلوم شد که اعمال ظاهره ایشان از صوم و صلات و حج و جهاد اصلا مبتنی بر نفاق و ناشی از تلبیس و مکر نبود ، ایمان ایشان به تحقیق و یقین ثابت بود .

نیز فرمود : ( لکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولئِکَ لَهُمُ الْخَیْراتُ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (4) .

.


1- التوبة ( 9 ) : 21 - 22 .
2- الحجرات ( 49 ) : 7 .
3- الأنفال ( 8 ) : 4 .
4- التوبة ( 9 ) : 88 .

ص : 92

و نیز فرمود : ( لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا وَکُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ ) (1) .

وقوله تعالی : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وأَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْواناً وَیَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ . . ) (2) إلی آخر الآیة الثانیة .

و این آیات نیز ابطال احتمال نفاق این جماعت به أصرح وجوه مینماید .

و قوله تعالی : ( یَوْمَ لا یُخْزِی اللّهُ النَّبِیَّ وَالَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعی بَیْنَ أَیْدیهِمْ وِبِأَیْمانِهِمْ ) (3) ‹ 301 › دلالت میکند که ایشان را در آخرت هیچ عذاب نخواهد شد ، و بعد از فوت پیغمبر نور ایشان حبط و زائل نخواهد شد ، و الاّ نور حبط شده و زوال پذیرفته روز قیامت چه قسم به کار ایشان میآید ؟ !

قوله تعالی : ( وَلا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ) (4) (5) نیز مبطل احتمال نفاق است .

قوله تعالی : ( وَإِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ .


1- الحدید ( 57 ) : 10 .
2- الحشر ( 59 ) : 8 .
3- التحریم ( 66 ) : 8 .
4- الأنعام ( 6 ) : 52 .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 93

عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَإَنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ) (1) صریح دلالت قطعیه نمود بر آنکه اعمال بد ایشان مغفور است ، هیچ مؤاخذه بر آن نخواهد شد .

و قوله تعالی : ( إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْراةِ وَالإِنْجیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ ) (2) ، پس معلوم شد که در حق ایشان بدا محال است که ایشان را بعد اخبار به مغفرت و بهشت عذاب دوزخ دهند ; زیرا که در وعده بدا جایز نیست و الاّ خلف وعده لازم آید .

و قوله تعالی : ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ ) (3) ، از این آیه معلوم شد که رضا از عمل ایشان تنها نبود بلکه از آنچه در دل ایشان از ایمان و صدق و اخلاص مستقر و ثابت شده بود و در رگ و پوست ایشان سرایت کرده .

و آنچه بعضی سفهای شیعه میگویند که : رضا از کار ، مستلزم رضا از صاحب آن کار نمیشود ، در اینجا پیش نمیرود که حق تعالی ( رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ ) (4) فرموده است نه عن بیعة المؤمنین ، و باز ( فَعَلِمَ ما فی .


1- الأنعام ( 6 ) : 54 .
2- التوبة ( 9 ) : 111 .
3- الفتح ( 48 ) : 18 .
4- الفتح ( 48 ) : 18 .

ص : 94

قُلُوبِهِمْ ) (1) نیز به آن ضمیمه ساخته ، و ظاهر است که محل عزائم و نیات و اخلاص دل است پس رضا به صاحب فعل متعلق است نه فعل ، و به منبع و منشأ فعل متعلق است نه به صورت فعل .

بالجمله ; حافظ قرآن را ممکن نیست که در بزرگی صحابه تردد داشته باشد ، اگر چه حدیث و روایت را در نظر نیارد ; زیرا که اکثر قرآن مملو است از تعریف و توصیف این جماعت ، و ناظرخوانان یک لفظ را از یک آیه گوش میکنند و سیاق و سباق آن را چون یاد ندارند غور نمیکنند که در اینجا چه قیود واقع شده ، و ضمیمه آن لفظ کدام کدام چیز در نظم قرآن گردانیده اند که تأویل مبطلین و تحریف جاهلین را در آن دخلی نمانده .

و الله ! که اگر پدر من غیر از حفظ قرآن به من هیچ تعلیم نمیکرد از عهده شکر آن بزرگوار عالی مقدار نمیتوانستم برآمد .

< شعر > روح پدرم شاد که میگفت به استاد * فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ < / شعر > این همه نعمت حفظ قرآن است که در هر مشکل دینی به آن رجوع آورده حلّ آن میکنم ، والحمد لله حمداً کثیراً طیّباً مبارکاً فیه ، ومبارکاً علیه ، کما یحبّ ربّنا ویرضی ، والصلاة والسلام الأتمّان الأکملان علی من بلّغ إلینا القرآن ، وأوضحه بالبیان ، ثمّ علی آله وصحبه وأتباعه وورّاثه من العلماء الراسخین خصوصاً مشایخنا .


1- الفتح ( 48 ) : 18 .

ص : 95

وأساتذتنا (1) فی الطریقة والشریعة رحمة الله علیهم أجمعین (2) .

أقول :

سید مرتضی علم الهدی در کتاب ‹ 302 › “ شافی “ در مقام جواب حدیث : ( أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) و معارضه آن گفته :

لو کان هذا الخبر صحیحاً لکان موجباً لعصمة کلّ واحد من الصحابة لیصحّ ویحسن الأمر بالاقتداء بکلّ واحد منهم ، [ ولیس هذا قولا لأحد من الأُمة فیهم ، وکیف یکونون معصومین ، ویجب الاقتداء بکل واحد منهم ] (3) ومنهم من ظهر فسقه وعناده وخروجه عن الجماعة ، وخلافه للرسول ( صلی الله علیه وآله ) ؟ !

ومن جملة الصحابة معاویة وعمرو بن العاص . . وأصحابهما ، ومذهب صاحب الکتاب وأصحابه فیهم معروف .

ومن جملتهم طلحة والزبیر ومن قاتل أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فی یوم الجمل ، ولا شبهة فی فسقهم ، وإن ادّعی المدّعون التوبة (4) بعد ذلک .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وأساتذینا ) آمده است ، و در مصدر : ( وأساتذنا ) .
2- تحفه اثناعشریه : 338 - 340 .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( توبتهم ) .

ص : 96

ومن جملتهم من قعد عن بیعة أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ولم یدخل مع جماعة المسلمین فی الرضا بإمامته .

ومن جملتهم من حصر عثمان ، ومنعه الماء ، وشهد علیه بالردّة ، ثمّ سفک دمه .

فکیف یجوز مع کل ذلک أن یأمر الرسول ( صلی الله علیه وآله ) بالاقتداء بکلّ واحد من الصحابة ؟ !

ولا بدّ من حمل هذا الخبر إن صحّ علی الخصوص ، ولا بدّ فی من عنی [ به ] (1) وتناوله من أن یکون معصوماً لا یجوز علیه الخطأ فی أقواله وأفعاله ، ونحن نقول بذلک ، وتوجّه هذا الخبر لو صحّ إلی أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) والحسن والحسین [ ( علیهما السلام ) ] ; لأن هؤلاء ممّن یثبت عصمته وعلمت طهارته . علی أن هذا الخبر معارض بما هو أظهر منه ، وأثبت روایة ، مثل ما روی عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من قوله : « إنکم تحشرون إلی الله یوم القیامة حفاة عراة ، وأنه سیجاء برجال من أُمتی فیؤخذ بهم ذات الشمال ، فأقول : « یا ربّ ! أصحابی ! » فیقال : إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک ، إنهم لم یزالوا مرتدّین علی أعقابهم منذ فارقتهم » . وما روی من قوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « إن من أصحابی لَمن لا یرانی بعد أن یفارقنی » .

.


1- الزیادة من المصدر .

ص : 97

وقوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « یا أیها الناس ! بینا أنا علی الحوض إذ مرّ بکم زمر ، فتفرّق بکم الطریق ، فأُنادیکم : « ألا هلمّوا إلی الطریق » ، فینادی مناد من قبل ربّی (1) إنهم بدّلوا بعدک ، فأقول : « ألا سحقاً . . ألا سحقاً » .

وما روی من قوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : « ما بال أقوام یقولون : إنّ رحم رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) لا ینفع یوم القیامة ، بلی والله ! إن رحمی لموصولة فی الدنیا والآخرة ، وإنی - أیها الناس ! - فرطکم علی الحوض فإذا جثتم (2) ، قال الرجل منکم : یا رسول الله ! أنا فلان بن فلان ، وقال الآخر : أنا فلان بن فلان ، فأقول : « أمّا النسب ; فقد عرفته ولکنکم أحدثتم بعدی ، وارتددتم القهقری » .

وقوله لأصحابه : « لتتبعنّ سنن من کان (3) قبلکم شبراً بشبر وذراعاً بذراع حتّی لو دخل أحدهم فی جحر ضبّ لدخلتموه » ، فقالوا : یا رسول الله [ ص ] : الیهود والنصاری ؟ قال : « فمن ذا (4) ؟ ! » وقال - فی حجة الوداع لأصحابه - : « ألا إن دماءکم وأموالکم .


1- فی المصدر : ( من ورائی ) .
2- فی المصدر : ( جئتم ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( منکم کان ) اضافه شده است .
4- فی المصدر : ( إذا ) .

ص : 98

وأعراضکم علیکم حرام کحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا وعهدکم (1) هذا ، ألا لیبلّغ الشاهد منکم الغائب ، ألا لأعرفنّکم ترتدّون (2) بعدی کفّاراً یضرب بعضکم رقاب بعض ، ألا إنّی قد شهدت وغبتم » .

وکیف یصحّ ما ذکره من الأمر بالاقتداء ‹ 303 › مع ما ذکرناه من تناوله اسم الصحابة (3) .

اما آنچه گفته : این حدیث ناطق است که مراد از اشخاص مذکورین مرتدین است که موت آنها بر کفر باشد . . . الی آخر .

پس مدفوع است به اینکه : قوله : « لن یزالوا مرتدّین علی أعقابهم منذ فارقتهم » دلالت نمیکند مگر بر اینکه فرشتگان در حق آن مردم که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به نظر ظاهر حال آنها در روز قیامت مکرر خواهد گفت که : « اینها اصحاب منند » ، خواهند گفت که : « اینها همیشه مرتدّ بوده اند بر پاشنه پاهای خودشان از وقتی که تو مفارقت کردی [ از آنها ] » . و این متصور نمیشود مگر در کسانی که ارتداد و کفر آنها بر همه کس ظاهر نبوده باشد ; زیرا که کسانی که کفر و ارتداد آنها ظاهر باشد حال آنها بر هیچ کس مخفی .


1- فی المصدر : ( بلدکم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تردون ) آمده است .
3- الشافی فی الامامة 3 / 132 - 130 .

ص : 99

نخواهد ماند فکیف علی النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ؟ !

و نیز مکرر گفتن آن حضرت لفظ : « أصحابی » در حقّ آنها دلالت میکند بر کمال قرب و خصوصیّت آنها در خدمت آن حضرت ، کما هو ظاهر .

اما آنچه گفته : و هیچ کس از اهل سنت آن جماعت را صحابی نمیگوید .

پس مقدوح است به چند وجه :

اول : آنکه بنابر حدیث “ صحیح بخاری “ حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن جماعت را سه بار ( صحابی ) گفته (1) ، و در این صورت حاجت گفتن و نگفتن اهل سنت نمانده .

دوم : آنکه بخاری در تعریف صحابی گفته :

من صحب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أو رآه من المسلمین فهو من أصحابه (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این کلام گفته :

والذی جزم به البخاری هو قول أحمد والجمهور من المحدّثین (3) ، وقد وجدت ما جزم به البخاری من تعریف .


1- مراجعه شود به اول همین طعن .
2- صحیح بخاری 4 / 188 .
3- هنا زیادة کثیرة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیه .

ص : 100

الصحابی فی کلام شیخه علی ابن المدینی . (1) انتهی .

و علی بن مدینی شیخ بخاری گفته :

من لقی النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أو رآه [ ولو ] (2) ساعة من نهار فهو من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) .

و قید : ( مات علی الإیمان ) در عبارت بخاری و شیخ او مذکور نیست ، بلکه این زیادتی از طرف متأخرین است چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :

ینبغی أن یزاد فیه : ( مات علی ذلک ) (4) .

و نووی در “ شرح صحیح مسلم “ گفته :

أمّا الصحابی ; فهو کلّ مسلم رآی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولو لحظة ، هذا هو الصحیح فی حدّه ، وهو مذهب أحمد بن حنبل وأبی عبد الله البخاری (5) فی صحیحه والمحدّثین کافّة (6) .

.


1- فتح الباری 7 / 3 .
2- الزیادة من المصدر .
3- فتح الباری 7 / 4 .
4- فتح الباری 7 / 3 .
5- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( گفته ) اضافه شده است .
6- شرح مسلم نووی 1 / 35 .

ص : 101

و ابن حجر عسقلانی در کتاب “ الاصابة فی معرفة الصحابة “ - بعد عبارتی که در طعن پنجم از مطاعن عثمان در باب عدالت صحابه منقول شد - میفرماید :

قال [ أبو ] (1) محمد بن حزم : الصحابة کلّهم من أهل الجنة قطعاً ، قال الله تعالی : ( لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا وَکُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی ) (2) .

وقال تعالی : ( إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَی أُولئِکَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ) (3) ، فثبت أن الجمیع من أهل الجنة ، وأنه لا یدخل أحد منهم النار ; لأنهم المخاطبون بالآیة [ السابقة ] (4) !

فإن قیل : التقیید بالإنفاق والقتال یخرج من لم یتصف بذلک ، وکذلک التقیید بالإحسان فی الآیة السابقة - وهی قوله تعالی : ( وَالسَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَان . . ) (5) إلی آخر الآیة - یخرج من لم یتصف بذلک وهی من .


1- الزیادة من المصدر .
2- الحدید ( 57 ) : 10 .
3- الأنبیاء ( 21 ) : 101 .
4- الزیادة من المصدر .
5- التوبة ( 9 ) : 100 .

ص : 102

أصرح ما ورد فی المقصود ، ولهذا ‹ 304 › قال المازری - فی شرح صحیح مسلم (1) - : لسنا نعنی بقولنا : الصحابة عدول ، کلّ من رآه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوماً ما ، أو زاره أیّاماً ، أو اجتمع به لغرض وانصرف عن کثب (2) ، وإنّما نعنی به الّذین لازموه ( وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) . (3) انتهی .

والجواب عن ذلک : أن التقییدات المذکورة خرجت مخرج الغالب وإلاّ فالمراد من اتصف بالإنفاق والقتال بالفعل أو القوّة .

وأمّا کلام المازری ; فلم یوافق علیه ، بل اعترضه جماعة من الفضلاء ، وقال الشیخ صلاح الدین العلای : هو قول غریب یخرج کثیراً من المشهورین بالصحبة والروایة عن الحکم بالعدالة کوائل ابن حجر ومالک بن الحویرث وعثمان بن أبی العاصی . . وغیرهم ممّن وفد علیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ولم یقم عنده إلاّ قلیلا وانصرف ، وکذلک من لم یعرف إلاّ بروایة الحدیث الواحد .

ولم یعرف مقدار إقامة من أعراب القبائل ، والقول بالتعمیم هو الذی صرّح به الجمهور ، وهو المعتبر ، والله سبحانه وتعالی أعلم .

.


1- فی المصدر : ( شرح البرهان ) .
2- فی المصدر : ( کتب ) .
3- الأعراف ( 7 ) : 157 .

ص : 103

وقد کان تعظیم الصحابة - ولو کان اجتماعهم به صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قلیلا - مقرّراً عند الخلفاء الراشدین وغیرهم . (1) انتهی .

و ابن تیمیه گفته :

قال أحمد بن حنبل - فی الرسالة التی رواها عبدوس بن مالک العطار عنه - : من صحب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم سنة أو شهراً أو یوماً أو ساعة [ أو رآه ] (2) مؤمناً به فهو من أصحابه ، له من الصحبة علی قدر ما صحبه ، وهذا قول جماهیر العلماء من الفقهاء ، وأهل الحدیث ، وأهل الکلام . . وغیرهم ، یعدّون فی أصحابه من قلّت صحبته ومن کثرت ، وفی ذلک خلاف ضعیف ، والدلیل علی قول الجمهور ما أخرجاه فی الصحیحین ، عن أبی سعید الخدری ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : یأتی علی الناس زمان یغزو فیام (3) من الناس فیقال : هل فیکم من رأی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیقولون : نعم . . إلی آخر الحدیث (4) .

.


1- الإصابة 1 / 163 .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( قیام ) آمده است .
4- [ الف ] در جواب ابطال دلیل ثانی از منهج سادس از دلائل اهل سنت بر امامت ابی بکر . ( 12 ) ر . [ منهاج السنة 8 / 381 - 382 ] .

ص : 104

باز گفته :

إنّ الصحبة اسم جنس لیس لها حدّ فی الشرع ولا فی اللغة ، والعرف فیها مختلف ، والنبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] لم یقیّد الصحبة بقید ولا قدّرها بقدر ، بل علّق الحکم بمطلقها ، ولا مطلق لها إلاّ الروایة . (1) انتهی .

و نیز احمد بن حنبل ، ربیعة بن امیة بن حلف جمحی (2) را که در فتح مکه اسلام آورده بود و با پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حجّة الوداع حاضر شد و بعدِ وفات آن حضرت در خلافت عمر به روم رفت و مذهب نصاری اختیار کرد ، در سلک اصحاب داخل داشته و در “ مسند “ خود روایت حدیث از او نموده .

و اشعث بن قیس که مرتد شده بود به اسیری آمده و اظهار اسلام کرده نیز در سلک صحابه داخل است ، و احادیث بسیار به روایت او در اسانید محدّثین موجود است (3) .

سوم : آنکه ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث گفته :

عن قبیصة ، هو ابن عقبة - أحد شیوخ البخاری - إنه حمل .


1- منهاج السنة 8 / 387 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( حمحی ) آمده است .
3- ذکره ابن حجر فیمن روی عنه فی الصحاح الستة ، لاحظ تهذیب التهذیب 1 / 313 .

ص : 105

قوله : « من أصحابی » . . أی اعتبار ما کان قبل الردّة ; لأنّهم ماتوا علی ذلک (1) .

و وجه استدلال به این کلام آنکه : اطلاق اصحاب بر کسانی که مرتد شدند و بر کفر و ارتداد مردند جایز است و مقصود شیعه به اینقدر حاصل است و آن این است که کسانی که از ‹ 305 › صحابه در حیات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) معدود و محسوب بودند بعد از آن راه ارتداد و کفر پیش گرفتند ، لیکن به سبب اظهار بعض شعائر اسلام و ظهور شوکت آنها ، مرتدین مشهور نگردیدند .

چهارم : آنکه فضل بن روزبهان در جواب از استدلال به حدیثی که متضمن قوله : « إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک » است گفته :

اتفق العلماء أنّ هذا فی أهل الردّة الّذین ارتدّوا بعد وفات رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وهم کانوا أصحابه فی حیاته ، ثمّ ارتدّوا بعده (2) .

یعنی اتفاق کردند علما که این حدیث در شأن اهل ارتداد است که مرتد شدند بعد وفات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و آنها اصحاب او بودند در حیات او بعد از آن مرتد شدند .

ما میگوییم که : قول فضل بن روزبهان : ( اتفق العلماء . . إلی آخره ) دروغ .


1- فتح الباری 6 / 355 .
2- احقاق الحق : 267 .

ص : 106

بحت وافترای صرف است ; زیرا که نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در شرح این قول گفته :

هذا ممّا اختلف العلماء فی المراد به علی أقوال :

أحدها : أنّ المراد به المنافقون والمرتدون ، فیجوز أن یحشروا (1) بالغرّة والتحجیل فینادیهم النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] للسیماء التی علیهم فیقال : لیس هؤلاء ممّن وعدت بهم ، إنّ هؤلاء بدّلوا بعدک . . أی لم یموتوا علی ما ظهر من إسلامهم .

والثانی : إنّ المراد من کان مسلماً فی زمن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ثمّ ارتدّ بعده ، فینادیهم النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وإن لم یکن علیهم سیماء الوضوء - لما کان یعرفه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی حیاته من إسلامهم فیقال : « ارتدّوا بعدک » .

والثالث : أن المراد به أصحاب المعاصی الکبائر الّذین ماتوا علی التوحید ، وأصحاب البدع الّذین لم یخرجوا ببدعتهم عن الإسلام (2) .

اما آنچه گفته : اکثر بنی حنیفه و بنی تمیم که به طریق وفادت به زیارت آن .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یحشرون ) آمده است .
2- [ الف ] کتاب الطهارة ، باب استحباب الإطالة الغرّة والتحجیل . ( 12 ) . [ شرح مسلم نووی 3 / 136 - 137 ] .

ص : 107

حضرت مشرف شده بودند به این بلا مبتلا گشتند .

پس منقوض است به سه وجه :

اول : اینکه ارتداد آنها از اصل ثابت نیست ، چنانچه در محلّ خود مذکور است .

دوم : آنکه بنابر وجوهاتی که آنفاً مذکور شد آنها نیز داخل صحابه اند .

سوم : آنکه در “ کنز العمال “ مذکور است :

« یرد علیّ قوم ممّن کان معی ، فإذا رفعوا إلیّ رأیتهم اختلجوا دونی ، فأقول : « یا ربّ ! أصحابی . . أصحابی ! » فیقال : إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک » . طب . عن سمرة . (1) انتهی .

و این حدیث به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه این محدِثین همان کسانند که با آن جناب مصاحب بودند ، و کسانی که از زیارت آن جناب مشرف شده باز رفتند ، ایشان مراد نمیتوانند شد .

اما آنچه گفته : کلام اهل سنت در آن صحابه است که با ایمان و عمل صالح از این جهان درگذشتند .

پس کلام علمای شیعه در آن صحابه که چنین بودند و به صفات مذکوره .


1- [ الف ] کتاب القیامة ، ترجمة الحوض . [ کنز العمال 14 / 436 ] .

ص : 108

اتصاف داشتند نیست ، بلکه کلام علمای شیعه در آن صحابه است که به (1) اضداد صفات مذکوره متصف بودند و با اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] مناقشات و مشاجرات نمودند .

اما آنچه گفته : در حال این قسم اشخاص اگر روایتی موجود داشته باشند . . . الی آخر .

پس بدان که نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در ذیل شرح قوله : « هل تدری ما أحدثوا بعدک » گفته :

قال الإمام الحافظ أبو عمرو بن ‹ 306 › عبد البّر : کلّ من أحدث فی الدین فهو من المطرودین عن الحوض ، کالخوارج (2) والروافض . . وسایر أصحاب الأهواء - قال : وکذلک الظلمة المترفون (3) فی الجور وطمس الحق والمعلنون بالکبائر ، قال : - کلّ هؤلاء یخاف علیهم أن یکونوا ممّن عنوا بهذا الخبر (4) .

یعنی گفت ابوعمرو بن عبدالبرّ : هر کسی که احداث کرده در دین پس آن .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فالخوارج ) آمده است .
3- فی المصدر : ( المسرفون ) .
4- [ الف ] باب استحباب الإطالة الغرّة والتحجیل . ( 12 ) . [ شرح مسلم نووی 3 / 137 ] .

ص : 109

مطرود است از حوض مانند خوارج و روافض و سایر اصحاب اهواء ، و همچنین ظالمان و زیادتی کنندگان در جور و ظلم و محو کردن حق و معلنین گناهان کبیره ، بر همه خوف است که به این حدیث مقصود باشند .

و ما - بحمدالله تعالی - در نقض و ردّ جواب مطاعن اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان ثابت کردیم که : همه ایشان در دین اسلام بدعات کثیره احداث نموده اند و از اهل اهواء بوده ، و ظلم بسیار بر اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و سایر مسلمانان کرده اند ، و در محو کردن حق هیچ تقصیر ننموده (1) ، و از ارتکاب گناهان کبیره باز نمانده اند ، پس همه اینها در مراد این حدیث داخل باشند .

اما آنچه گفته : مع هذا در حق این اشخاص بالتخصیص حق تعالی بشارتها و وعده های نیک در قرآن مجید نازل فرموده .

جوابش آنکه در حق کسانی که بشارت و وعده نیک در قرآن مجید نازل شده کلام در آنها نیست ، بلکه کلام در آنها است که در شأن آنها خدای تعالی شأنه فرموده : ( وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَی عَذَاب عَظِیم ) (2) .

و در جای دیگر فرموده : ( وَلَوْ نَشَاءُ لاََرَیْنَاکُهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِیَماهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ ) (3) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نموده ) آمده است .
2- التوبة ( 9 ) : 101 .
3- سورة مُحمّد ( صلی الله علیه وآله ) ( 47 ) : 30 .

ص : 110

و سابق از این در نقض شبهات [ باب ] امامت به شرح و بسط تمام بیان شده (1) که آیه : ( وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ . . ) (2) الی آخر الآیه در شأن کرامت نشان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - علیه الصلاة [ و ] السلام - و ذریه طاهره آن حضرت وارد است نه در شأن اصحاب ثلاثه (3) .

و آیه کریمه : ( إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ * جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ) (4) در شأن آن حضرت و شیعیان آن حضرت نزول یافته (5) .

چنانچه ابن حجر در “ صواعق محرقه “ در بیان آیات وارده در شأن آن حضرت گفته :

.


1- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .
2- النور ( 24 ) : 55 .
3- مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق مجلدات : 3 ، 13 ، 14 ، 15 ، 24 ، 30 .
4- البینة ( 98 ) : 7 - 8 .
5- مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق مجلدات : 3 ، 4 ، 5 ، 7 ، 9 ، 12 ، 14 ، 15 ، 17 ، 20 ، 22 ، 23 ، 30 ، 31 ، 34 .

ص : 111

الآیة الحادیة عشر : قوله تعالی : ( إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ ) .

[ سپس ] گفته :

أخرج الحافظ جمال الدین الزرندی ، عن ابن عباس ( رضی الله عنه ) : إن هذه الآیة لما نزلت قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعلی [ ( علیه السلام ) ] : « هو أنت وشیعتک . . » إلی آخر الحدیث (1) .

و آیه کریمه : ( فَالَّذینَ هاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأُوذُوا فی سَبیلی وَقاتَلُوا وَقُتِلُوا ) (2) در حق حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] و سلمان و ابوذر و عمار (3) نازل شده ، چنانچه در “ تفسیر علی بن ابراهیم “ مذکور است :

( فَالَّذینَ هاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ ) (4) یعنی أمیرالمؤمنین وسلمان وأباذر حین أخرج عمّار ، ( الَّذینَ أُوذُوا فی سَبیلی وَقاتَلُوا وَقُتِلُوا ) (5) .

.


1- [ الف ] فضائل اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] ، آیه حادیه عشر . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 467 - 468 ] .
2- آل عمران ( 3 ) : 195 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
4- آل عمران ( 3 ) : 195 .
5- تفسیر قمی 1 / 129 ، و آیه شریفه در سوره آل عمران ( 3 ) : 195 .

ص : 112

قوله : و نیز گفته : ( وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ . . ) الی آخر .

پس در این آیه بشارت (1) به مؤمنین واقع شده و ایمان اصحاب مبحوث عنهم ‹ 307 › ثابت نشده ، پس ذکر این آیه در حقشان صحیح نباشد .

قوله : و نیز فرموده ( فَالَّذینَ هاجَرُوا . . ) إلی آخر .

پس این وعده برای کسانی است که از مؤمنین بودند و هجرت و دیگر اعمال به نیت خالص بجا آورده بودند ، ثعلبی در تفسیر آیه : ( فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ ) (2) گفته :

قال عکرمة : هی هجرة أُخری وبیعة أُخری ، والهجرة علی ثلاثة أوجه : أمّا هجرة المؤمنین فی أول الإسلام ; فهی قوله تعالی : ( لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمَوَالِهِمْ ) (3) ، وقوله : ( وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِراً إِلَی اللهِ وَرَسُولِهِ ) (4) . . ونحوهما من الآیات .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( به بشرت ) آمده است .
2- النساء ( 4 ) : 89 .
3- الحشر ( 59 ) : 8 .
4- النساء ( 4 ) : 100 .

ص : 113

وأمّا هجرة المنافقین (1) ; فهی الخروج فی سبیل الله مع رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم صابراً محتسباً ، قال الله تعالی : ( حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ ) (2) .

وأمّا هجرة سائر (3) المؤمنین فهی أن یهاجر (4) عن ما نهی الله عنه کما قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (5) .

اما آنچه گفته : چون جماعتی باشند از مؤمنین که اسباب تعظیم داشته باشند . . . الی آخر .

پس این جماعت از محل بحث خارجند ، کلام ما در منافقین و فاسقین صحابه است نه در صالحین و تائبین .

و مع هذا از کسانی که یک مرتبه گناه واقع شده ، وقوع گناه از او در مرتبه دیگر مستبعد نیست .

اما آنچه گفته : لهذا مذهب منصور همین است که غیر از صحابه هر چند مطیع و متقی باشد به درجه ایشان نمیرسد .

.


1- در مصدر اشتباهاً : ( المؤمنین ) آمده است .
2- النساء ( 4 ) : 89 .
3- لم یرد فی المصدر : ( سائر ) .
4- فی المصدر : ( یهجروا ) .
5- تفسیر ثعلبی 3 / 356 .

ص : 114

پس بدان که ابوعمرو بن عبدالبرّ - که از محققین علمای اهل سنت است - از نصرت این مذهب نامنصور دست بردار شده بر خلاف آن رفته ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ - [ در شرح ] قوله : « وددت أنا قد رأینا إخواننا » ، قالوا : أولسنا إخوانک یا رسول الله ! قال : « بل أنتم أصحابی ، وإخواننا الذین لم یأتوا بعد » - گفته :

قال القاضی عیاض : ذهب أبو عمرو بن عبد البرّ فی هذا الحدیث وغیره من الأحادیث التی فی فضل من یأتی آخر الزمان إلی أنه قد یکون فی من یأتی بعد الصحابة من هو أفضل ممّن کان من جملة الصحابة ، وأن قوله : ( خیرکم قرنی ) علی الخصوص معناه : خیر الناس قرنی . . أی السابقون الأولون . (1) انتهی .

یعنی ابوعمرو بن عبدالبرّ در شرح این حدیث و دیگر احادیث که در فضیلت کسانی که در آخر زمان خواهند آمد ، وارد است ، این مذهب [ را ] اختیار کرده که به درستی که خواهند بود در کسانی که خواهند آمد بعد از صحابه کسانی که افضل بوده باشند از کسانی که در جمله صحابه معدود بودند و معنای قول آن حضرت که : ( بهترین شما قرن من است ) آن است که بهترین شما کسانی اند که در اسلام آوردن سبقت کرده اند .

.


1- [ الف ] باب سابق . [ شرح مسلم نووی 3 / 138 ] .

ص : 115

وأبوعمرو بن عبدالبرّ در کتاب “ الاستذکار لمذاهب علماء الأمصار فیما تضمّنه الموطّأ من معانی الرأی والآثار “ بر این مذهب خود به احادیث کثیره دیگر استدلال نموده ، چنانچه گفته :

وأمّا قوله : ( وإخواننا الذین لم یأتوا بعد ) ، فروی أبو عمرة الأنصاری عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قیل له : یا رسول الله ! [ ص ] أرأیت من آمن بک و لم یرک وصدّقک ولم یرک ؟ فقال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أُولئک إخواننا ، أُولئک معنا ، طوبی لهم ، طوبی لهم ، طوبی لهم » .

وروی مالک (1) ، ‹ 308 › عن أنس ، عن أبی أُمامة : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « طوبی لمن رآنی وآمن بی ، وطوبی - سبع مرار - لمن لم یرنی وآمن بی » .

وروی أبو سعید الخدری ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : « أنتم أصحابی ، وإخوانی الذین آمنوا بی ولم یرونی » .

ومن حدیث أبی سعید - أیضاً - عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : « إن أهل الجنة لیتراؤون أهل الغرف من فوقهم کما یتراؤون (2) الکوکب الدری فی الأفق من المشرق أو المغرب لتفاضل ما بینهم » . قالوا : یا رسول الله ! [ ص ] تلک منازل .


1- فی المصدر : ( أبو قتادة ) بدل ( مالک ) .
2- فی المصدر : ( تتراؤون ) .

ص : 116

الأنبیاء ؟ قال : « بلی ، والذی نفسی بیده [ و ] (1) رجال آمنوا بالله وصدّقوا المرسلین » .

وعن أبی هریرة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نحوه .

ومن حدیث ابن أبی أوفی ، قال : خرج علینا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ یوماً ] (2) فقعد ، وجاءه عمر ، فقال : « یا عمر ! إنی لمشتاق إلی إخواننا » ، قال عمر : ألسنا بإخوانک یا رسول الله ؟ ! قال : « لا ، لکنّکم أصحابی ، وإخوانی قوم آمنوا بی ولم یرونی » .

وعن ابن عباس : أنه قال لجلسائه - یوماً - : أیّ الناس أعجب إیماناً ؟ قالوا : الملائکة ، قال (3) : وکیف لا تؤمن الملائکة والأمر فوقهم یرونه ؟ قالوا : فالأنبیآء ، قال : وکیف لا تؤمن الأنبیاء والأمر ینزل علیهم غدوة وعشیة ؟ قالوا : فنحن ، قال : وکیف لا تؤمنون وأنتم یرون من رسول الله ما ترون ؟ ثم قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أعجب الناس إیماناً قوم یأتون (4) من بعدی یؤمنون بی ولم یرونی ، أُولئک إخوانی حقّاً » .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( قالوا ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( یألون ) آمده است .

ص : 117

وروی أبو صالح ، عن أبی هریرة : أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « من أشدّ أُمتی حبّاً لی ناس یکونون بعدی ، یودّ أحدهم لو رآنی بماله وأهله » .

کذا رواه سهیل بن أبی صالح ، عن أبیه ، عن أبی هریرة ، وخرّجه مسلم .

وذکره ابن أبی شیبة عن أبی خالد الأحمر ، عن یحیی بن سعید الأنصاری ، عن أبی صالح ، عن رجل من بنی أسد ، عن أبی ذر ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « إن من أشدّ أُمتی حبّاً لی قوماً یأتون من بعدی ، یودّ أحدهم لو یعطی أهله وماله ویرانی » .

وعن ابن عمر ، قال : کنت جالساً عند النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : « أتدرون أیّ الخلق أفضل إیماناً ؟ » قلنا : الملائکة ، قال : « وحقّ لهم ، بل غیرهم » ، [ قلنا : الأنبیاء ، قال : « حقّ لهم ، بل غیرهم » ، قلنا : الشهداء ، قال : « هم کذلک ، وحقّ لهم ، بل غیرهم » ] (1) ، ثم قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أفضل الخلق إیماناً قوم فی أصلاب الرجال یؤمنون بی ولم یرونی ، ویجدون ورقاً فیعملون بما فیه ، فهم أفضل الخلق إیماناً » .

.


1- الزیادة من المصدر .

ص : 118

وروی هذا من حدیث عمر ، وهو أصحّ .

أخبرنا سهل بن إبراهیم إجازة ، ( نا ) محمد بن فطیش ، ( نا ) یزید بن سنان ، ( نا ) أبو عامر العقدی ، ( نا ) محمد بن مطرف ، عن زید بن أسلم ، عن أبیه ، عن عمر . . فذکره بمعناه [ سواء ] (1) .

وقال سفیان بن عیینة : تفسیر هذا الحدیث وما کان مثله فی کتاب الله ، وهو قوله : ( وَکَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَی عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ ) (2) .

ومن حدیث أبی جمعة - وکانت له صحبة - قال : قلنا : یا رسول الله ! [ ص ] هل أحد خیر منا ؟ قال : « قوم یجیئون من بعدکم یجدون کتاباً بین لوحین ، یؤمنون بما فیه ، ویؤمنون بی (3) ولم یرونی ویصدّقونی بما جئت به ویعملون به فهم خیر منکم » .

فقد أخبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن فی آخر أُمته من هو خیر من بعض من صحبه .

وهذا ‹ 309 › الحدیث رواه ضمرة بن ربیعة ، عن مرزوق بن نافع ، عن صالح بن حسیر (4) ، عن أبی جمعة ، وکلّهم ثقات .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- آل عمران ( 3 ) : 101 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( به ) آمده است .
4- فی المصدر : ( حمزة بن ربیعة ، عن مرزوق ، عن نافع ، عن صالح بن جبیر ) .

ص : 119

ومن حدیث أبی عبد الرحمن الجهنی ، قال : بینما نحن عند رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ طلع راکبان ، فلمّا رآهما قال : « کندیان مذحجیان » ، حتّی أتیاه ، فإذا رجلان من مذحج ، فدنا أحدهما إلیه لیبایعه ، فلمّا أخذ بیده قال : یا رسول الله ! [ ص ] أرأیت من رآک فصدّقک وآمن بک واتبعک ما ذا له ؟ قال : « طوبی له » ، فمسح علی یده وانصرف ، ثم قام الآخر حتّی أخذ بیده لیبایعه فقال : یا رسول الله ! [ ص ] أرأیت من آمن بک وصدّقک واتبعک ولم یرک ؟ قال : « طوبی له ، طوبی له » ، ثم مسح علی یده وانصرف .

ومن حدیث طلحة بین عبید الله قال : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حتّی إذا أشرفنا علی حرّة واقم وتدلینا منها فإذا قبور بمحنیة (1) ، فقال : یا رسول الله ! [ ص ] هذه قبور إخواننا ، قال : هذه قبور أصحابنا ، ثم مشینا حتّی أتینا قبور الشهداء ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « هذه قبور إخواننا » .

وقد ذکرنا أسانید هذه الأحادیث کلّها وغیرها فی معناها فی کتاب التمهید ، وهی أحادیث کلّها حسان ، ورواتها معروفون ولیست علی عمومها .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عجیته ) آمده است .

ص : 120

کما أن قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( خیر الناس قرنی ) ، لیس علی العموم فهذه أحری أن لا تکون علی العموم ، وبالله التوفیق .

وقد قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : فی قبور الشهداء : « قبور إخواننا » ، ومعلوم أن الشهداء معه هو شهید علیهم ، لا یقاس بهم من سواهم إلاّ أن هذه الأحادیث وما کان مثلها ، نحو قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( أُمتی کالمطر ، لا یدری أوله خیر أم آخره ) ، وقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( خیر الناس من طال عمره ، وحسن عمله ) ، وقوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( لیس أحد أفضل عند الله من مؤمن یعمر فی الإسلام التهلیل والتکبیر والتحمید والتسبیح ) یعارضها قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( خیر الناس قرنی ، ثم الذین یلونهم ، ثم الذین یلونهم ) ، وفی قول الله عزّوجلّ : ( وَالسَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ ) (1) ، وقوله : ( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ * فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ . . ) (2) إلی آخر الآیات (3) . .

ثم قال : ( وَأَصْحَابُ الَْیمِینِ مَا أَصْحَابُ الَْیمِینِ * فِی سِدْر .


1- التوبة ( 9 ) : 100 .
2- الواقعة ( 56 ) : 10 - 12 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الآیة ) آمده است .

ص : 121

مَخْضُود . . ) (1) إلی آخر الآیات (2) . ما فیه کفایة وهدایة .

وتهذیب آثار هذا الباب أن یحمل قوله : ( قرنی ) علی الجملة ، فقرنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ جملة ] (3) خیر من القرن الذی یلیه ، وأمّا علی الخصوص والتفصیل فعلی ما قال عمر . . . فی قوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة . . ) (4) إنّما کانوا کذلک بما وصفهم الله : ( تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) (5) ، فمن فعل فعلهم [ ف ] (6) هو منهم ، وقد ذکر الله أحوال الناس فی القیامة علی ثلاثة أصناف : ( أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً ) (7) ، ( أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ ) (8) ، وهم أصحاب الیمین ( فِی سِدْر مَخْضُود ) (9) . . إلی آخر الآیات (10) ، .


1- الواقعة ( 56 ) : 28 - 27 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( الآیة ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .
4- آل عمران ( 3 ) : 110 .
5- آل عمران ( 3 ) : 110 .
6- الزیادة من المصدر .
7- الواقعة ( 56 ) : 7 .
8- الواقعة ( 56 ) : 8 .
9- الواقعة ( 56 ) : 28 .
10- در [ الف ] اشتباهاً : ( الآیة ) آمده است .

ص : 122

( وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ) (1) ، وهم أصحاب الشمال ( فِی سَمُوم وَحَمِیم ) (2) ، ( وَالسَّابِقُونَ . . . فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ) (3) . . إلی آخر الآیات (4) ، فسوّی بین أصحاب الیمین وبین السابقین .

والذی یصحّ عندی - والله أعلم - فی قوله : ( خیر الناس قرنی ) أنه قرن خرج علی العموم ، ومعناه الخصوص بالدلائل الواضحة فی أن (5) قرنه کان فیه الکفار والفجار ، کما کان فیه الأخیار والأبرار ، [ وکان فیه المنافقون ] (6) والفسّاق والزناة والسرّاق ، کما کان ‹ 310 › فیه الصدیقون والشهداء والفضلاء والعلماء ، فالمعنی علی هذا کلّه عندنا أن قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : ( خیر الناس قرنی ) [ . . أی فی قرنی ] (7) ، کما قال : ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ ) (8) . . أی فی أشهر معلومات ، فیکون خیر الناس فی قرنه أهل بدر والحدیبیة ومن شهد لهم بالجنة هم خیر الناس .


1- الواقعة ( 56 ) : 9 .
2- الواقعة ( 56 ) : 28 .
3- الواقعة ( 56 ) : 10 - 12 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( الآیة ) آمده است .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( أنه ) آمده است .
6- الزیادة من المصدر .
7- الزیادة من المصدر .
8- البقرة ( 2 ) : 197 .

ص : 123

ویعضد هذا التأویل قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « خیر الناس من طال عمره ، وحسن عمله » بعد من سبق له من الله الحسنی من أصحابه . وبالله التوفیق (1) .

وقوله تعالی : ( یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوان وَجَنّات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ * خالِدینَ فیها ) (2) نیز در شأن حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نازل گردیده ، چنانچه در “ تفسیر علی بن ابراهیم “ مذکور است :

عن أبی جعفر ( علیه السلام ) قال : نزلت هذه الآیة فی علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) .

قوله : ( کَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللهِ لاَیَسْتَوُونَ عِندَ اللهِ ) (3) ، ثم وصف علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) : ( الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللهِ وَأُولئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ ) (4) ، ثم وصف ما لعلی ( علیه السلام ) عنده فقال : ( یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَرِضْوان وَجَنّات .


1- [ الف ] قابلت العبارة بطولها علی نسخة من الاستذکار لا تخلو من صحة ، طالعها المصطفی بن محبّ الدین الطبری ، فاغتنم . ( 12 ) . [ الاستذکار 1 / 187 - 190 ] .
2- التوبة ( 9 ) : 21 - 22 .
3- التوبة ( 9 ) : 19 .
4- التوبة ( 9 ) : 20 .

ص : 124

لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ * خالِدینَ فیها أَبَداً إِنَّ اللهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ) (1) .

اما آنچه گفته : و نیز فرموده : ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ . . ) الی آخر .

پس مراد از آن نیز حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) و شیعیان آن حضرت اند ، چنانچه مخاطب در حاشیه هفوه هفتم ، باب یازدهم از “ انوار العرفان “ قزوینی و “ صراط المستقیم “ ابن یونس نقل کرده و غیر ایشان (2) .

قوله : از این آیه معلوم شد . . . الی آخر .

أقول : خود مخاطب در باب دوم از این کتاب تصریح کرده که نعیمان صحابی بر شرب خمر مصرّ بوده (3) ، و ابومحجن ثقفی نیز بنابر تصریح صاحب “ استیعاب “ (4) منهمک در شرب خمر بود ، و با وجود محدود شدن چند بار از آن باز نمیآید ; پس خدا داند که مخاطب چگونه این اصرار هر دو صحابی را بر شرب خمر بر خطا و غلط فهمی حمل خواهد نمود ، و یا شرب خمر را از فسق و فجور خارج خواهد ساخت ! !

و دیگر شنائع افعال و اعمال صحابه خصوصاً معاویه و عمرو عاص و .


1- تفسیر القمی 1 / 284 ، والآیات الشریفة فی سورة التوبة ( 9 ) : 21 - 22 .
2- حاشیه تحفه اثناعشریه : 721 - 722 .
3- تحفه اثناعشریه : 85 .
4- الاستیعاب 4 / 1746 .

ص : 125

مغیره بن شعبة (1) بعد این إن شاء الله مذکور شود که در آن اصلا گنجایش حمل بر غلط و خطا نیست ، بلکه از ملاحظه آن ظاهر است که این مَلاعنه (2) به شوق تمام و کمال اهتمام مرتکب کبائر و کفریات میشدند .

اما آنچه گفته : پس معلوم شد که اعمال ظاهره ایشان از صوم و صلات و جهاد اصلا مبتنی بر نفاق و ناشی از تلبیس و مکر نبود . . الی آخر .

پس دلیل عدم اطلاع است بر تفسیر این آیه و عدم ادراک معنای آن ! ! در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

وأخرج أبو الشیخ ، عن أبی روق - فی قوله : ( أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً ) (3) - قال : کان قوم یسرّون الکفر ویظهرون الإیمان ، وقوم یسرّون الإیمان ویظهرونه ، فأراد الله أن یمیّز بین هؤلاء وهؤلاء فقال : ( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ . . . ) (4) حتّی انتهی إلی قوله : ( أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً ) (5) ، الذین یسرّون الإیمان ویظهرونه ‹ 311 › لا هؤلاء .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- یعنی : ( ملاعین ) .
3- الأنفال ( 8 ) : 4 .
4- الأنفال ( 8 ) : 2 .
5- الأنفال ( 8 ) : 4 .

ص : 126

الذین یسرّون الکفر ویظهرون الإیمان . (1) انتهی .

از اینجا معلوم شد که این آیه در حق جمیع صحابه نازل نشده تا آنکه کسی که محض صحابیت او ثابت شود ، این شهادتِ ایمان و وعده درجات و مغفرت در حق او ثابت گردد ، بلکه این شهادت و وعده مختص بود به کسانی که مؤمن حقانی بودند و باطن و ظاهر یکسان داشتند و صفاتشان آن صفات بود که حق تعالی در قول خود بیان فرموده : ( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَعَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ) (2) .

پس اولا فاضل مخاطب ایمان صحابه مبحوث عنهم و وجود این صفات در ایشان ثابت نماید ، بعد آن به این آیه بر فضیلت ایشان تمسک فرماید ، ودونه خرط القتاد .

اما آنچه گفته : و نیز فرمود : ( لکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ . . ) الی آخر .

پس این آیه کریمه نیز در شأن کرامت نشان حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و شیعیان آن حضرت نازل شده (3) .

.


1- الدرّ المنثور 3 / 162 .
2- الأنفال ( 8 ) : 2 - 3 .
3- مراجعه شود به بحارالأنوار 36 / 161 .

ص : 127

و جهاد خالصاً لله بأموالهم و انفس از اصحاب ثلاثه هرگز واقع نشده ، چنانچه در مبحث مطاعن ایشان و در مثالب دیگران به معرض بیان آمده .

اما آنچه گفته : و نیز فرموده : ( لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ . . ) الی آخر .

پس بدان که مفسران اهل سنت گفته اند که : این آیه در شأن ابوبکر نازل گشته و علمای شیعه تکذیب آن نموده اند ، و ما در اینجا به سبب خوف تطویل نقل آن مناسب ندانستیم (1) .

اما آنچه گفته : قوله تعالی : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا . . ) .

پس داخل بودن مقتدایان اهل سنت در این آیه کریمه محل نزاع است ، و به اعتقاد اهل سنت ابوبکر و عثمان در مصداق این آیه داخل نمیتوانند شد ; زیرا که آنها نزد ایشان اغنیا بودند نه فقرا .

)


1- مراجعه شود به : الإفصاح : 151 - 161 ، الشافی 4 / 52 - 53 ، الصراط المستقیم 3 / 104 ، 143 - 144 ، بناء المقالة الفاطمیة : 98 ، شرح ابن ابی الحدید 13 / 276 ، شرح احقاق الحق 3 / 231. وذکر الطبری الإمامی فی ضمن روایة طویلة عن أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) أنه عدّد یوم الشوری خصالا هذه منها فقال : « نشدتکم الله أفیکم أحد نزلت فیه : ( لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ . . ) إلی آخر الآیة غیری ؟ ! قالوا : اللهم لا . ( المسترشد : 352 )

ص : 128

و مع هذا ( الف و لام ) مقتضی استغراق کلیت نیست ، پس مراد از آن مهاجرین ، معهودین باشند ، چنانچه عقیده شیعه است .

و سید مرتضی علم الهدی بعد ذکر این دو وجه گفته :

وعلی کل حال ; یطعن - أیضاً - علی معتقدهم فی هذه الآیة ، وبعد فإن سیاق الآیة یخرج ظاهرها عن أیدیهم ، ویوجب الرجوع علیهم إلی غیرها ; لأن الله تعالی قال : ( لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وأَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْواناً وَیَنْصُرُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ ) (1) ، فوصف بالصدق من تکاملت له الشرائط ، ومنها ما هو شاهد (2) کالهجرة والإخراج من الدیار والأموال ، ومنها ما هو باطن لا یعلمه إلاّ الله تعالی ، وهو ابتغاء الفضل والرضوان من الله ونصرة الله ورسوله ; لأن المعتبر فی ذلک لیس ممّا یظهر بل بالبواطن والنیّات ، فیجب علی الخصوم أن یثبتوا اجتماع هذه الصفات فی کل واحد من الذین هاجروا وأُخرجوا من دیارهم وأموالهم ، ولابدّ فی ذلک من الرجوع إلی غیر الآیة (3) .

.


1- الحشر ( 59 ) : 8 .
2- فی المصدر : ( مشاهد ) .
3- شافی 4 / 19 .

ص : 129

اما آنچه گفته : و این آیات نیز ابطال احتمال نفاق این جماعت به اصرح وجوه مینماید .

پس اول اثبات ‹ 312 › باید کرد که مقتدایان اهل سنت در مصادیق آیات مذکور داخل اند ، بعد از آن برای ابطال احتمال نفاق از آنها به این آیات استدلال باید کرد ، و بدون اثبات این معنا چون عاقل مستبصر این آیات و امثال آن را با آیات که در حق منافقین وارد است ملاحظه مینماید بر او واضح و لائح میگردد که مُظهر آن اسلام و ایمان دو گروه بودند یکی مخلصین و دیگری منافقین ، و تعیین و تمیز مخلصین و منافقین از آیات قرآن ممکن نیست ، اما از احادیث و آثار البته تعیین و تخصیص بعضی مخلصین و بعضی منافقین ثابت و متحقق شده ، چنانچه در کتب مبسوطه امامیه و در “ شرح نهج البلاغه “ ابن ابی الحدید مذکور است (1) .

اما آنچه گفته : قوله تعالی : ( یَوْمَ لا یُخْزِی اللّهُ النَّبِیَّ وَالَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ ) .

پس بدان که علامه حسن بن مطهر حلی در کتاب “ الفین “ به دلیل و برهان عقلی ثابت کرده که این آیه کریمه در حق ائمه معصومین ( علیهم السلام ) از اهل بیت .


1- ظاهراً اشاره است به فصلٌ فی ذکر المنحرفین عن علی [ ( علیه السلام ) ] در شرح ابن ابی الحدید 4 / 74 ، به ضمیمه حدیث مشهور : ما کنا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلاّ ببغض علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] . ( شرح ابن ابی الحدید 4 / 83 ) و مانند آن ، و مراجعه شود به تقلیب المکائد : 324 - 325 .

ص : 130

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نازل شده (1) .

اما آنچه گفته : وقوله : ( لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ) .

پس ذکر این آیه دلیلی برای شیعه در تفضیح خلفای خود افزودن است ! چه در “ تفسیر ثعلبی “ در تفسیر این آیه مسطور است :

وقال عکرمة : جاء عتبة بن ربیعة وشیبة بن ربیعة (2) ومطعم ابن عدی والحارث بن نوفل وفرطة (3) بن عبد عمرو بن نوفل فی أشراف من بنی عبد مناف من أهل الکفر إلی أبی طالب فقالوا : یا أبا طالب ! لو أن ابن أخیک محمداً یطرد عنه موالینا وخلفانا (4) - فإنّما هم عبیدنا وعسفاؤنا (5) - کان أعظم فی صدورنا ، وأطوع له عندنا ، وأدنی لاتباعنا إیاه ، وتصدیقنا له .

فأتی أبو طالب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فحدّثه بالذی .


1- مراجعه شود به الفین : 90 ، ملحقات احقاق الحق ، مجلدات : 3 ، 6 ، 20 .
2- فی المصدر : ( أُمیة ) .
3- فی المصدر : ( قرظة ) .
4- فی المصدر : ( حلفاءنا ) .
5- لم یرد فی المصدر : ( عسفاؤنا ) .

ص : 131

کلّموه ، فقال عمر بن الخطاب : لو فعلت ذلک حین (1) ننظر ما الذی یریدون ، وإلی ما یصیرون من قولهم ، فأنزل الله هذه الآیة ، فلمّا نزلت أقبل عمر بن الخطاب فاعتذر من مقالته . (2) انتهی .

از این روایت صریح واضح است که این آیه در حق چندی از اصحاب مخصوص نازل شده و عمر و اخوان او از آن خارج اند .

و در معنا در این آیه بر عمر عتاب است که امر به مطرود ساختن چنین صالحین - که خدای تعالی مدحشان فرموده - کرده بود و تأیید جانب کفار ساخته !

و ثعلبی در روایت دیگر چنین آورده :

قال ابن عباس : یعنی یعبدون ربّهم بالصلاة المکتوبة بالغداة والعشی ; یعنی صلاة الصبح وصلاة العصر ، وذلک أن ناساً من الفقراء کانوا مع النبیّ (3) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال ناس من الأشراف : إذا صلّیت فأخّر هؤلاء لیصلّوا خلفنا ، فأنزل الله تعالی : ( وَلا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ ) (4) .

.


1- فی المصدر : ( حتّی ) .
2- تفسیر ثعلبی 4 / 150 .
3- [ الف ] خ . ل : ( رسول الله ) .
4- تفسیر ثعلبی 4 / 150 ، و آیه شریفه در سوره الأنعام ( 6 ) : 52 .

ص : 132

اما آنچه گفته : وقوله تعالی : ( وَإِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بآیاتِنا . . ) إلی آخر .

پس بدان که اول اثبات باید کرد که مقتدایان اهل سنت ایمان واقعی به آیات الهی داشتند ، بعد از آن برای مغفور بودن اعمال سیئه ایشان به این آیه استدلال باید نمود .

اما آنچه گفته : وقوله تعالی : ( إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ . . . ) الی آخر الآیه .

پس این آیه کریمه نیز ‹ 313 › در شأن کرامت نشان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و دیگر معصومین ( علیهم السلام ) نازل شده ، چنانچه در “ تفسیر علی بن ابراهیم “ مذکور است :

قال : نزلت فی الأئمة ( علیهم السلام ) ، والدلیل علی أن ذلک فیهم خاصّة حین مدحهم [ وحلاّهم ] (1) ووصفهم بصفة لا تجوز فی غیرهم ، فقال : ( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ) (2) ، [ فالآمرون بالمعروف ] (3) هم الذین یعرفون المعروف کلّه صغیره وکبیره ودقیقه وجلیله ، .


1- الزیادة من المصدر .
2- التوبة ( 9 ) : 112 .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 133

( وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) : هم الذین یعرفون المنکر کلّه صغیره وکبیره ، [ ( وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ ) هم الذین یعرفون حدود الله صغیرها وکبیرها ، ودقیقها وجلیلها ] (1) ، ولا یجوز أن یکون بهذه الصفة غیر الأئمة ( علیهم السلام ) (2) .

وقال علی بن ابراهیم فی قوله : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَکُونُوا مَعَ الصّادِقینَ ) (3) :

قال : هم الأئمة ، وهو معطوف علی قوله : ( وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ ) (4) .

و در رساله “ رجعت “ مذکور است که :

حضرت امام محمدباقر ( علیه السلام ) فرمود که : این قتال (5) در راه خدا و قتل و مقتول شدن در رجعت خواهد شد ، « ومن مات بعث حتّی یقتل ، ومن قتل بعث حتّی یموت (6) » .

اما آنچه گفته : پس معلوم شد که در حق ایشان بدا محال است که ایشان .


1- الزیادة من المصدر .
2- تفسیر قمی 1 / 306 .
3- التوبة ( 9 ) : 119 .
4- تفسیر قمی 1 / 307 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( مقال ) آمده است .
6- الایقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرجعة : 260 ، تفسیر عیاشی 2 / 113 ، بحارالأنوار 53 / 71 .

ص : 134

را بعد از اخبار به مغفرت و بهشت ، عذاب دوزخ دهند . . الی آخر .

پس مردود است به اینکه این وعده در این آیه مشروط اولا به ایمان ، وثانیاً به قتال نمودن فی سبیل الله و قتل کردن و مقتول شدن است .

پس اولا : ایمان صحابه مبحوث عنهم به اثبات باید رسانید .

وثانیاً : ایفا به قتال فی سبیل الله خالصاً لله ، حال آنکه بارها صحابه فرار کرده اند .

و اگر جهاد هم کرده اند اخلاص نیت جمیع ایشان از کجا معلوم شود ، حال آنکه قبول جهاد موقوف است بر اخلاص نیت ، چنانچه در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج الحاکم - وصحّحه - ، عن عبد الله بن عمر (1) أنه قال : یا رسول الله ! أخبرنی عن الجهاد والغزو ، قال : « یا عبد الله ! إن قاتلت صابراً محتسباً بعثک الله صابراً محتسباً ، وإن قاتلت (2) مرائیاً مکاثراً بعثک الله مرائیاً مکاثراً ، علی أیّ حال قاتلت أو قُتلت بعثک الله علی تلک الحال » .

وأخرج أحمد والدارمی والنسائی والرویانی وابن حبّان والطبرانی والحاکم - وصحّحه - ، عن یحیی بن الولید بن عبادة ، .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- فی المصدر : ( قتلت ) .

ص : 135

عن جدّ ولده ، عن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، قال : « من غزا وهو لا ینوی فی غزاته إلاّ عقالا فله ما نوی » . (1) انتهی .

پس از این احادیث صحیحه ثابت شده که محض جهاد ، مثبت فضلی و کرامتی نیست تا وقتی که ثابت نشود که به نیت خالص فی سبیل الله این جهاد از ایشان صادر شده .

اما آنچه گفته : قوله تعالی : ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ ) از این آیه معلوم شد . . . الی آخر .

پس بدان که ترجمه آن این است : هر آیینه راضی شد خدای تعالی از مؤمنین در حالی که بیعت میکردند تو را در زیر درخت ، پس دانست آنچه در دل ایشان بود ، پس نازل کرد سکینه [ را ] بر ایشان ، و خبر داد ایشان را فتحی قریب .

و شک نیست در اینکه لفظ ( ایمان ) در قرآن مجید به دو نحو استعمال یافته : یکی ایمان ظاهر ، و دیگر ایمان حقیقی واقعی ، چنانچه فرموده : ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا ) (2) یعنی کسانی که ایمان آوردید [ به ظاهر ، ایمان .


1- [ الف ] قوبل علی أصله ، سی پاره 16 ، سوره کهف ، آخر سوره . ( 12 ) ر . [ الدرّ المنثور 4 / 256 ] .
2- النساء ( 4 ) : 136 .

ص : 136

آورید ] به دل (1) . در این صورت ‹ 314 › مراد از لفظ ( مؤمنین ) که در این آیه کریمه واقع است اگر به معنای اول باشد لازم آید دخول منافقین در آن ، و آن منافی حصول رضای الهی است ، پس باید که به معنای ثانی باشد و دخول ( الف و لام ) عهد بر آن دلیل این معنا است ، و مراد از آن مؤمنین معهودین اند که در دل ایشان نفاقی نبوده باشد ، چنانچه قوله : ( فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ ) (2) دلالت بر آن دارد .

و تحقیق ایمان واقعی در جمیع بیعت کنندگان به طریق کلیت ممنوع و غیر مسلّم [ است ] ; و اگر چنین میبود میبایست که حق تعالی به عوض ( رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ ) (3) بگوید : ( رضی الله عن الذین یبایعونک ) تا دلالت میکرد بر حصول رضامندی الهی از بیعت کنندگان .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن یزید بن أبی عبید ; قال : قلت لسلمة بن الأکوع : علی أیّ شیء بایعتم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یوم الحدیبیة ؟

.


1- در نسخه [ الف ] قسمت أخیر آیه - یعنی ( آمِنوا ) دوم - نیامده ، ولی در نسخه [ ز ] وجود داشت ، و شاید اشتباه در حذف آن و در ترجمه از ناسخین بوده است که با افزودن مطلب داخل کروشه اصلاح شد .
2- الفتح ( 48 ) : 18 .
3- الفتح ( 48 ) : 18 .

ص : 137

قال : علی الموت (1) .

و در روایتی دیگر واقع است : بایعوه علی عدم الفرار (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

لا تنافی بین قولهم : ( بایعوه علی الموت ) و ( علی عدم الفرار ) ; لأنّ المراد بالمبایعة علی الموت أن [ لا ] (3) یفرّوا ولو ماتوا ، ولیس المراد به أن یقع الموت ولابد ، وهو الذی أنکره نافع وعدل إلی قوله : ( بل بایعتم علی الصبر ) . . أی علی الثبات وعدم الفرار سواء أفضی ذلک إلی الموت أم لا (4) .

و چون در جنگ خیبر فرار کردند و حیات را بر موت ایثار نمودند در مصداق ( فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ . . ) (5) داخل باشند .

و در تفسیر “ درّ منثور “ مذکور است :

أخرج ابن أبی حاتم ، عن ابن عباس - رضی الله عنهما - فی قوله : ( فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ ) (6) قال : إنّما .


1- [ الف ] کتاب الغزوات ، غزوه حدیبیه . ( 12 ) . [ صحیح البخاری 5 / 65 ] .
2- السیرة الحلبیة 2 / 701 ، حاشیة السندی 7 / 141 .
3- الزیادة من المصدر .
4- فتح الباری 6 / 83 .
5- الفتح ( 48 ) : 10 .
6- الفتح ( 48 ) : 18 .

ص : 138

أنزلت السکینة علی من علم منه الوفاء . (1) انتهی .

و چون انزال سکینه بر همین مؤمنین واقع شده که بیعت تحت شجره کردند و خدا از ایشان راضی شده نه بر دیگران ، و نزول سکینه به موجب این حدیث بر همان کسان شده که وفا از ایشان معلوم حق تعالی بود ، پس رضای الهی نیز از همان کسان که معلوم الوفا بودند متحقق باشد نه از کسانی که غدر و نکث نمودند ، پس تا وقتی که وفای صحابه - که حرف در ایشان میرود - ثابت نکند تمسک به این آیه در اثبات فضیلتشان غیر صحیح باشد .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

عن العلاء بن المسیب ، عن أبیه ، قال : لقیت البراء بن عازب فقلت : طوبی لک ! صحبت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبایعته تحت الشجرة ، فقال : یابن أخی ! إنک لا تدری ما أحدثنا بعده (2) .

یعنی از علاء بن مسیب از پدرش روایت است که گفت : ملاقات کردم براء بن عازب را پس گفتم : [ خوشا به حالت ] تو صحبت کردی با رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و بیعت نمودی او را در زیر درخت ، گفت : ای پسر برادر من ! تو .


1- [ الف ] قوبل علی أصله ، سی پاره 26 ، سوره فتح . ( 12 ) . [ الدرّ المنثور 6 / 74 ] .
2- [ الف ] غزوه حدیبیه . [ صحیح بخاری 5 / 65 - 66 ] .

ص : 139

نمی دانی که ما چه احداث کردیم بعد از آن .

و این قول صحابی - که به نزد اهل سنت نهایت جلیل القدر است - دلیل است بر اینکه احداث بدعات موجب حبط عمل شجره است .

و نیز ابوالغادیه که از جمله بیعت کنندگان تحت شجره بود ، عمار بن یاسر را در جنگ صفین قتل نمود ، چنانچه ابن تیمیه در “ ردّ منهاج الکرامة “ گفته :

الذی قتل عمار بن یاسر هو أبو الغادیة ، وقد قیل : إنه من أهل بیعة الرضوان ، ذکر ذلک ابن حزم (1) .

و نیز گفته : ‹ 315 › إنّ قاتل عمّار بن یاسر [ هو ] (2) أبو (3) الغادیة کان ممّن بایع تحت الشجرة ، [ وهم السابقون الأولون ] (4) . ذکر ذلک ابن حزم وغیره (5) .

و نیز ابن تیمیه در جواب برهان ثالث بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :

ذکر ابن حزم أن عمّار بن یاسر قتله أبو الغادیة ، وأنّ أبا الغادیة هذا من السابقین الأولین ممّن بایع تحت .


1- [ الف ] جواب مطاعن عثمان . [ منهاج السنة 6 / 205 ] .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أبا ) آمده است .
4- الزیادة من المصدر .
5- منهاج السنة 6 / 333 .

ص : 140

الشجرة . (1) انتهی .

و بنابر این به موجب حدیث : « ویح عمّار ! تقتله (2) الفئة الباغیة (3) » ، ابوالغادیه از فئه باغیه باشد .

و نیز در روایات کثیره وارد است که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که : قاتل عمار در نار است ، چنانچه در “ کنز العمال “ مذکور است :

« قاتل عمار وسالبه فی النار » . طب عن عبد الرحمن بن مالک (4) .

و نیز در آن مذکور است :

« اللهم أولعت بعمار ، قاتل عمار وسالبه فی النار » . ک . عن عمرو بن العاصی .

« ما لهم ولعمّار ؟ ! یدعوهم إلی الجنة ویدعونه إلی النار ، قاتله وسالبه فی النار » . ابن عساکر ، عن مجاهد ، عن أُسامة بن شریک أو ابن زید (5) .

و نیز در آن مذکور است :

.


1- منهاج السنة 7 / 55 - 56 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقتلک ) آمده است .
3- له مصادر کثیرة جدّاً انظر - مثلا - : الغدیر 9 / 21 - 22 ، ملحقات احقاق الحق مجلدات : 7 ، 8 ، 31 عن جملة مصادر .
4- [ الف ] کتاب الفضائل ، فضائل عمار ، کتاب الأقوال . [ کنز العمال 11 / 721 ] .
5- کنز العمال 11 / 724 .

ص : 141

« ابن سمیّة تقتله الفئة الباغیة ، قاتله وسالبه فی النار » . خط . کر . عن أنس (1) .

و نیز در آن مذکور است :

« قاتل ابن سمیّة فی النار » . کر . عن عمرو بن العاصی (2) .

و نیز از بیعت کنندگان تحت الشجرة صاحب جمل احمر بود ، و در “ کنز العمّال “ مذکور است :

« لیدخلنّ الجنة من بایع تحت الشجرة إلاّ صاحب الجمل الأحمر » . ت . عن جابر .

فیه أیضاً : « کلّکم مغفور له إلاّ صاحب الجمل الأحمر » . ک . عن جابر (3) .

اما آنچه گفته : حق تعالی ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ ) فرموده نه عن بیعة المؤمنین .

پس جوابش آنکه : لفظ ( رضی ) متعدی است پس زیادتی حرف ( عن ) بر .


1- کنز العمال 11 / 725 .
2- کنز العمال 11 / 726 .
3- [ الف ] بیعة الرضوان ، الفصل الخامس فی أحکام البیعة من کتاب الإیمان . ( 12 ) ر . [ کنز العمال 1 / 102 ] .

ص : 142

( مؤمنین ) دلالت میکند بر آنکه مفعول ( رضی ) فعل بیعت است نه ( مؤمنین ) .

اما آنچه گفته : که حافظ قرآن را ممکن نیست که در بزرگی صحابه تردد داشته باشد .

پس اگر مراد از آن صحابه بعض است لا علی التعیین ، کلام شیعه در آن نیست ; و اگر مراد جمیع صحابه به طریق کلیت است ، پس شواهد نقلیه از آیات و احادیث و وقایع و حالات بر خلاف آن دلالت دارد .

و تنها حفظ قرآن مانند سیاه دلان مثمر فایده نیست ، بلکه با حفظ قرآن حفظ تفسیر و حدیث نیز ضرور [ و ] لازم است و اگر نه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق خوارج فرموده : « یقرؤون القرآن ولا یبلغ القرآن حناجرهم (1) » .

و در بعضی روایات آمده : « لا یجاوز تراقیهم (2) » .

طیبی در “ شرح مشکوة “ گفته :

. . أی لا تجاوز قرآنهم عن ألسنتهم إلی قلوبهم ، فلا یؤثر فیها ، ولا یتصاعد من مخرج الحرف وحیّز الصوت إلی محلّ القبول والإجابة . « ویمرقون من الدین » . . أی یخرجون من الدین ، .


1- انظر : الموطأ 1 / 204 ، صحیح البخاری 6 / 115 ، کنز العمال 11 / 137 .
2- انظر : صحیح البخاری 4 / 179 ، کنز العمال 11 / 140 - 143 .

ص : 143

ویمرّون علیه سریعاً من غیر حظّ وانتفاع به .

« خروج السهم من الرمیة » . . أی الصید ومروه مع احرائه (1) . . إلی آخره (2) .

و غزالی در کتاب “ احیاء العلوم “ گفته :

قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أکثر منافقی هذه الأمة قرّاؤها » (3) .

.


1- فی المصدر : ( ومروره بجمیع أجزائه ) .
2- شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح 11 / 126 ، وانظر : مرقاة المفاتیح 11 / 35 .
3- [ الف ] الباب الأول من کتاب تلاوة القرآن ، وهو کتاب الثامن . ( 12 ) . [ إحیاء علوم الدین 1 / 274 ] .

ص : 144

ص : 145

طعن چهارم : عدم امتثال دستور حضرت در آوردن کاغذ وقلم

ص : 146

ص : 147

قال : طعن چهارم :

آنکه صحابه معانده با رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمودند وقتی که ‹ 316 › طلب قرطاس فرمود هرگز نیاوردند و تعللات بی جا آغاز نهادند .

جواب این طعن سابق در مطاعن عمر . . . گذشت که قصد ایشان تخفیف تصدیع آن جناب بود ، با وجود قطع به استغنای خود از آن محنتی که خواست در آن وقت نازک ، این قصد (1) سراسر ناشی از محبت و دوستی بود این را بر عناد حمل نمودن کار کسانی است که از آیین محبت و دوستی بیخبرند و به سوء ظنّ و بدگمانی دماغ و دل پر !

جواب دیگر : اکثر حضار در آن وقت اهل بیت ( علیهم السلام ) بودند و صحابه در آنجا قدر قلیل ، و طعن کل به فعل قلیل که به شرکت اهل بیت ( علیهم السلام ) آن فعل نموده بودند ، در چه مرتبه از نادانی و ژاژخایی است ؟ !

باز پیغمبر - علیه وآله الصلاة والسلام - تا پنج روز بعد از این واقعه زنده .


1- در مصدر ( قصه ) .

ص : 148

ماند ، و اهل بیت ( علیهم السلام ) همیشه در خدمت او حاضر و ادوات کتابت نزد ایشان موجود و نویسنده ها در زمره ایشان غیر مفقود ، اگر امر ضروریِ تبلیغ بود چرا در این فرصت دراز و تیسر اسباب ، ترک تبلیغ آن فرمود و ننویسانید و ترک واجب نمود ؟ !

معاذ الله من سوء الظنّ ! کسانی را که خدای تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) (1) فرموده باشد ، ( وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ ) (2) خطاب داده باشد ، بدترین امتها اعتقاد کردن در چه مرتبه دور از مرضیّ خدای تعالی رفتن است و مخالفت صریح قرآن نمودن ! (3) أقول :

[ اما آنچه گفته : ] جواب این طعن سابق در مطاعن عمر گذشت که قصد ایشان تخفیف تصدیع بود .

پس بدان که : نقض این جواب نیز ما در آنجا (4) ذکر کرده ایم و علاوه بر .


1- آل عمران ( 3 ) : 110 .
2- البقرة ( 2 ) : 143 .
3- تحفه اثناعشریه : 340 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( اینجا ) آمده است .

ص : 149

آنچه در آنجا مذکور شد این است که قول تابعان عمر : ( القول ما قاله عمر ) بر خلاف قول دیگر مؤمنین صحابه که گفتند : ( القول ما قاله النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) صریح دلالت میکند که غرض آنها از این قول محض متابعت عمر بود نه متابعت [ و محبت ] رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) .

اما آنچه گفته : اکثر حضار در آن وقت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] بودند .

پس مدفوع است به اینکه : ادعای بی دلیل اصلا مقبول نمیشود ، بودن اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] در آن وقت از روایات صحیحه ثابت باید کرد و محض قول تخمینی به کار نمیآید (1) .

واگر بالفرض اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] در آن وقت باشند پس از مجوزین و مؤیدین قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خواهند بود نه از مانعین که طعن به سوی ایشان متوجه است .

اما آنچه گفته : طعن کل به فعل قلیل که به شرکت اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] آن فعل .


1- قد مرّ فی الطعن الأول من مطاعن عمر أن القسطلانی قال فی ارشاد الساری 6 / 463 - فی شرح قوله : ( فاختلف أهل البیت ) - : الذین کانوا فیه من الصحابة ، لا أهل بیته علیه [ وآله ] السلام . وقال ابن حجر العسقلانی : قوله - فی الروایة الثانیة - : ( واختلف أهل البیت ) . . أی من کان فی البیت حینئذ من الصحابة ، ولم یُرد أهل بیت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . لاحظ : فتح الباری 8 / 103 .

ص : 150

پنموده بودند در چه مرتبه از نادانی است .

جوابش آنکه : چون در متن حدیث لفظ : ( فی البیت رجال من الصحابة ) واقع است و تعیین و تخصیص اسماء به غیر از نام عمر مذکور نیست ، پس قضیه مذمت صحابه قضیه مهمله باشد که در قوه جزئیه است [ و ] صادق باشد .

و طعن کلّ صحابه یعنی موجبه کلیه از هیچ عبارتی از عبارات علامه حلی - علیه الرحمه - و دیگر علمای اعلام که در “ کشف الحق “ و غیر آن مذکور است مفهوم و معلوم نمیشود ، بلکه غرض [ علمای ] ما - علیهم الرحمة والرضوان - سلب موجبه کلیه است که علمای اهل سنت در اکثر مقامات میگویند : ( الصحابة عدول کلّهم ) ، و سلب ‹ 317 › ایجاب کلی به سلب جزئی حاصل میشود ، کما بیّن فی موضعه .

و این ناصبی در جواب اکثر مطاعن که در اینجا ذکر نموده این غلط فهمی خود را ظاهر کرده .

و دعوی این معنا که : صحابه این فعل - یعنی منع از احضار قرطاس و عدم امتثال امر آن حضرت که کردند - به شرکت اهل بیت کردند .

افترایی است صریح و دروغی فضیح ، خود بودن اهل بیت در آن وقت ثابت نکرده ، نه که منع کردن ایشان از احضار دوات و قرطاس .

ص : 151

اما آنچه گفته : اگر امر ضروری تبلیغ بود چرا در این فرصت دراز . . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : آنچه آن حضرت را نویسانیدنی بوده از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) نویسانیده ، و حدیث موجود بودن صحیفه [ ای ] که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) به املای حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نوشته بود ، در “ صحیح بخاری “ در مواضع متعدده و دیگر صحاح اهل سنت موجود است (1) .

اما آنچه گفته : کسانی را که خدای تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) فرموده باشد . . . الی آخر .

پس بدان که لفظ : ( تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ) [ که ] بعد از این واقع است دلالت بر آن میکند که مراد از ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة ) تمام امت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نیست ; زیرا که میباید که امر کنندگان به معروف و نهی کنندگان از منکر ، غیر آن کسانی باشند که بر ایشان امر و نهی واقع میشود ، چنانچه حق تعالی شأنه قبل از این آیه کریمه به اندک فاصله گفته : ( وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولئِکَ هُمُ .


1- صحیح بخاری 1 / 36 و 2 / 221 و 4 / 30 ، 67 ، 69 و 8 / 10 ، 45 ، 47 ، 144 ، صحیح مسلم 6 / 58 ، مسند احمد 1 / 118 - 119 ، 151 - 152 ، کنز العمال 5 / 474 و 14 / 129 و بسیاری از مصادر دیگر .

ص : 152

الْمُفْلِحُونَ ) (1) یعنی باید که باشد از میان شما گروهی که دعوت کنند به سوی خیر و امر کنند به معروف و نهی کنند از چیز بد و آنانند (2) رستگاران .

و نیز لفظ ( امت ) در اینجا به معنای گروه نیست ، بلکه به معنای راه دین و شریعت است چنانکه در “ صراح “ مذکور است :

یقال : فلان لا أمّة له . . أی لا دین له ولا نحلة .

قوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ ) (3) . . أی خیر أهل دین (4) .

و بنابر این معنایش آن باشد که : بودید شما اهل دینی که آن دین بهترین ادیان است . پس مدح دین باشد ، و بودن ایشان اهل این چنین دین در زمان ماضی ، مستلزم بقای ایشان بر آن دین در زمان مستقبل نیست .

و زمخشری در “ کشاف “ در تفسیر این آیه گفته :

( وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ ) ( من ) للتبعیض ; لأن الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر من فروض الکفایات .

ولأنه لا یصلح له إلاّ من علم المعروف والمنکر ، وعلم کیف .


1- آل عمران ( 3 ) : 104 .
2- در [ الف ] ( آنهانند ) آمده است که اصلاح شد .
3- آل عمران ( 3 ) : 110 .
4- صراح اللغة : 368 .

ص : 153

یرتّب الأمر فی إقامته ، وکیف یباشر ، فإن الجاهل ربما نهی عن معروف وأمر بمنکر ، وربّما عرف الحکم فی مذهبه وجهله فی مذهب صاحبه فنهاه عن غیر منکر ، وقد یغلظ فی موضع اللین ویلین فی موضع الغلظة ، وینکر علی من لا یزیده إنکاره إلاّ تمادیاً أو علی من الإنکار علیه عبث کالإنکار علی أصحاب (1) المآثر والجلاّدین . . وأضرابهم .

وقیل : ( من ) للتبیین ; بمعنی : وکونوا أمة تأمرون ، کقوله تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ . . ) (2) ، و ( أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (3) هم الأخصّاء بالفلاح دون غیرهم .

وعن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه سئل - وهو علی المنبر - : من خیر ‹ 318 › الناس ؟ قال : « آمرهم بالمعروف ، وأنهاهم عن المنکر ، وأتقاهم لله ، وأوصلهم » .

وعنه علیه [ وآله ] السلام : « من أمر بالمعروف ونهی عن المنکر فهو خلیفة الله فی أرضه وخلیفة رسوله وخلیفة کتابه » .

وعن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « أفضل الجهاد الأمر .


1- کلمه : ( اصحاب ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- آل عمران ( 3 ) : 110 .
3- آل عمران ( 3 ) : 104 .

ص : 154

بالمعروف والنهی عن المنکر » (1) .

یعنی حرف ( من ) در قوله : ( وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ ) برای تبعیض (2) است ; زیرا که امر به معروف و نهی از منکر از فرض کفایات است ; و زیرا که صلاحیت ندارد برای این معنا مگر کسی که عالم باشد به معروف و منکر ، و علم داشته باشد به کیفیت ترتیب امر و نهی در اقامه آن و کیفیت مباشرت آن به جهت آنکه جاهل گاه باشد که نهی کند از معروف و امر کند به منکر ، و گاه باشد که مسأله اجتهادی باشد و او حکم مذهب خود را شناسد و نداند حکم را در مذهب صاحب خود ، پس نهی کند از امری که منکر نباشد ، و گاهی غلظت و سختی میکند در موضع نرمی و نرمی میکند در موضع غلظت ، و انکار میکند بر کسی که زیاده نمیکند انکار او [ را ] مگر تمادی یا انکار بر کسی که انکار بر او عبث است ، مانند انکار کردن بر اصحاب مآثر وجلاّدین و احزاب ایشان .

و گفته شده است که : حرف ( من ) برای بیان است ، به معنای اینکه : باشند گروهی که امر کنند ، مانند قول او تعالی : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ ) (3) .

.


1- [ الف ] سی پاره 4 ، سوره آل عمران . [ الکشاف 1 / 452 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تبغیض ) آمده است .
3- آل عمران ( 3 ) : 110 .

ص : 155

و معنای : ( وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (1) [ آن است ] که آنها اختصاص یافته اند به [ فلاح نه ] غیر ایشان .

منقول است که : از پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) سؤال کرده شد - در حالی که آن حضرت بر منبر بود - : کدام کس است بهترین مردم ؟ فرمود : « امرکننده ترین ایشان به معروف و نهی کننده ترین ایشان از منکر ، و پرهیزگارترین برای خدا ، و وصل کننده ترین ایشان به صله رحم » .

و مروی است از آن حضرت که فرمود : « کسی که امر کند به معروف و نهی کند از منکر ، پس آن خلیفه خدا است در زمین و خلیفه رسول او و خلیفه کتاب او » .

و از علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] روایت است که فرمود : « افضل جهاد ، امر به معروف و نهی از منکر است » . انتهی ترجمته .

و کسی که تتبع کتب احادیث و سیر نموده بر او واضح و روشن است که شرایط امر به معروف و نهی از منکر در حضرت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین ( علیهم السلام ) از ذریه طاهره مجتمع بود ، و در اصحاب ثلاثه و اتباع ایشان شرایط مذکوره یافته نشده ، چنانچه شمّه ای از آن در این مبحث مطاعن به معرض بیان آمد .

.


1- آل عمران ( 3 ) : 104 .

ص : 156

و همچنین است جواب از قوله تعالی : ( وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (1) ; زیرا که اگر مراد از آن جمیع صحابه باشد ، مصداق آیات و احادیث مذمّت کدام کسان خواهند بود ؟

و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در ذیل شرح - باب ( لا تزال طائفة من أمّتی ظاهرین علی الحقّ وهم أهل العلم ) - گفته :

قوله : ( وهم أهل العلم ) هو من کلام المصنف ، وأخرج الترمذی حدیث الباب ، ثم قال : سمعت محمد بن إسماعیل البخاری یقول : سمعت علی ابن المدینی یقول : هم أصحاب الحدیث .

وذکره فی کتاب خلق أفعال العباد عقب حدیث أبی سعید فی قوله تعالی : ( وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (2) هم الطائفة المذکورة فی حدیث لا تزال طائفة من أمتی (3) .

[ پس آیه شریف همه صحابه را شامل نمیشود ، و مقصود از آن گروهی خاص میباشند ] .


1- البقرة ( 2 ) : 143 .
2- البقرة ( 2 ) : 143 .
3- [ الف ] کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 249 ] .

ص : 157

طعن پنجم : کوتاهی وسهل انگاری در امتثال دستورات حضرت

ص : 158

ص : 159

قال : طعن پنجم : ‹ 319 › آنکه صحابه قول پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را سهل انگاری میکردند و در امتثال اوامر او تهاون میورزیدند و از مقاصد او اعراض مینمودند ، و مبادرت به فرمان برداری - بی تکاسل و تقاعد و مدافعت - بجا نمیآوردند ، دلیلش آنکه از حذیفه روایت است که جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم روز احزاب فرمود :

« ألا رجل یأتینی بخبر القوم . . جعله الله معی یوم القیامة ؟ » فلم یجب أحدٌ ، وکانت تهب ریح شدیدة وقرٌّ ، فقال : « یا حذیفة ! قم » ، فلم أجد بدّاً - إذ دعانی باسمی - إلاّ أن أقوم ، قال : « فاذهب فأتنی بخبر القوم » ، فلمّا ولّیت من عنده جعلتُ کأنّما أمشی فی حمام حتّی رأیتهم ، ورجعتُ وأنا أمشی فی مثل الحمام ، فلمّا أتیته وأخبرته قررت .

و این طعن محتاج جواب نیست ; زیرا که کلام آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در این مقام به صورت عرض بود ، و عرض را حکم امر نیست ،

ص : 160

قوله تعالی : ( إِنّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَأَشْفَقْنَ مِنْها ) (1) ، وقوله تعالی : ( فَقالَ لَها وَلِلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ ) (2) .

و قرائن حالیه نیز مقتضی همین بود که این امر شرعی تبلیغی نبود .

و اگر امر هم بود چه لازم است که برای وجوب باشد ، بلکه جمله دعائیه ، یعنی ( جعله الله معی یوم القیامة ) صریح دلالت بر ندب میکند ; زیرا که در واجبات وعده مثوبات نمیفرمایند ، و اگر میفرمایند به دخول جنت یا نجات از دوزخ اکتفا میکنند ، این ثواب مخصوص را وعده نمودن دلیل ندبیت امر است ، کما هو المقرّر فی الأصول .

و اگر امر برای وجوب هم باشد وجوب به طریق کفایت بود بالقطع ، و وقت شدّت برودت هر کسی خواست که دیگری قیام نماید ، اگر بر هر یک واجب میشد ، مبادرت و مسارعت هر یکی لازم میآمده .

و اگر از این همه در گذریم این طعن متوجه به حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] خواهد شد ; زیرا که آن حضرت نیز در آن وقت حاضر بود نه غائب ، پس چرا امتثال امر نفرمود و مسارعت به مأمور به نکرد ؟ !

و کسی که این حرف در حق حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و جمیع صحابه کرام بر زبان راند یا به خاطر بگذراند هزاران دلائل از کتاب و احادیث و سیر بر روی او .


1- الأحزاب ( 33 ) : 72 .
2- فصلت ( 41 ) : 11 .

ص : 161

میزنند ; زیرا که خدای تعالی جابجا ثنا میفرماید مهاجرین و انصار و مجاهدین را از صحابه به اطاعت و انقیاد ، قوله تعالی : ( وَیُطیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ ) (1) و در بخاری و مسلم و کتب سیر در کیفیت صحبت صحابه با پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مسطور و مشهور است :

کانوا یبتدرون إلی أمره ، وکادوا یقتلون علی وضوئه ، وإذا تنخّم وقع فی کفّ رجل منهم فدلک منها وجهه .

در اینجا طرفه حکایتی است که عروة بن مسعود ثقفی که در آن وقت کافر معاند حربی بود در یک صحبت سرسری که برای سؤال و جواب صلح از طرف کفار در جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم آمده بود ، این معامله صحابه را با پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] دید ، چون از حدیبیه برگشت و به مکه رسید زبان در ستایش اصحاب پیغمبر گشاد ، و داد ثناخوانی داد و گفت که : من کسری و دیگر پادشاهان عرب و عجم را دیده ام ، و در صحبت رئیسان هر دیار رسیده ، لیکن قسمی که یاران این شخص را محبّ ‹ 320 › و مطیع دیده ام هرگز هیچ کس را از نوکران هفت پشته هیچ پادشاه ندیده ام .

و این فرقه خود را به کلمه گویی تهمت کرده در حق آن اشخاص این قسم ژاژخایی مینمایند !

و اگر این قسم تهاون در امتثال اوامر موجب طعن شود ، اول میباید .


1- التوبة ( 9 ) : 71 .

ص : 162

دفتری در مطاعن انبیا [ ( علیهم السلام ) ] نوشت ، و سر دفتر آدم ابوالبشر [ ( علیه السلام ) ] را گردانید که او را بی واسطه حق تعالی نهی فرمود از اکل شجره ، و نیز فرمود : ( هذا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلاَ یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی ) (1) ، باز وسوسه او را قبول نمود و از (2) شجره منهیه تناول کرد .

آری ! نافرمانی و ترک امتثال اوامر لشکریان امیر [ ( علیه السلام ) ] که اسلاف شیعه اند به نصّ آن حضرت معصوم ثابت است ، چنانچه از “ نهج البلاغة “ نقل آن گذشت ، پس مطاعن اسلاف خود میخواهند بر گردن اصحاب کرام اندازند و خود را از ملامت پاک دارند (3) .

أقول :

علامه حلّی - علیه الرحمه - فرموده :

روی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین ، فی مسند حذیفة بن الیمان - ، عن زید بن زید ، قال : کنا عند حذیفة ، فقال رجل : لو أدرکتُ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فقاتلتُ معه فأبلیتُ .

فقال حذیفة بن الیمان : أنت کنت تفعل معه ذلک ؟ ! لقد رأیتُنا (4) .


1- طه ( 20 ) : 117 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( أکل ) آمده است .
3- تحفه اثناعشریه : 340 - 341 .
4- یعنی : رأیت أنفسنا . انظر : عمدة القاری 11 / 50 ، و 19 / 181 .

ص : 163

مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لیلة الأحزاب وأخذتنا ریح شدیدة وقرّ ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) :

« ألا رجل یأتینی بخبر القوم ، جعله الله معی یوم القیامة ؟ » فسکتنا ، ولم یجبه أحد منا ، [ فقال : « ألا رجل یأتینی بخبر القوم ، جعله الله معی یوم القیامة ؟ » فسکتنا ، فلم یجب منا أحد ، ثم قال : « ألا رجل یأتینی بخبر القوم ، جعله الله معی یوم القیامة ؟ » فسکتنا ، فلم یجبه منا أحد ] (2) .

فقال : « قم یا حذیفة ! [ فأتنا بخبر القوم » ] (3) قال : فلم أجد بدّاً - إذ دعانی باسمی - إلاّ أن أقوم ، فقال : « اذهب فأتنی بخبر القوم ، ولا ترعهم علیّ (4) » ، فلمّا ولّیتُ من عنده جعلتُ کأنّما أمشی فی حمام حتّی رأیتُهم (5) ، فرأیت أبا سفیان یصطلی ظهره بالنار ، فوضعت سهماً فی کبد القوس فأردت أن أرمیه ، فذکرت قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا ترعهم علیّ (6) » ، .


1- از قسمت : ( لیلة الاحزاب . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( ولا تذعرهم ) .
5- فی المصدر : ( أتیتُهم ) .
6- فی المصدر : ( ولا تذعرهم ) .

ص : 164

فلو رمیتُه لأصبتُه ، فرجعتُ وأنا أمشی فی مثل الحمام ، فلمّا أتیتُه فأخبرتُه خبر القوم وفرعت وقررت (1) ، فألبسنی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم من فضل عباء کانت علیه یصلّی بها ، فلم أزل نائماً حتّی أصبحت ، قال : « قم یا نومان ! » وهذا یدلّ علی التهاون فی أمره علیه [ وآله ] السلام ، والإعراض من مطالبه ، وقلّة القبول منه ، وترک المراقبة لله تعالی ، وإیثارهم الحیاة علی لقاء الله تعالی ، فکیف یستبعد منهم المخالفة بعد موته علیه [ وآله ] السلام (2) .

یعنی : حمیدی در کتاب “ جمع بین الصحیحین “ در مسند حذیفة بن الیمان از زید بن زید روایت کرده که او گفت :

بودیم به نزد حذیفه پس گفت مردی : اگر ادراک میکردم من رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را قتال کفار میکردم با او .

پس حذیفه گفت : تو میبودی که میکردی ؟ ! به تحقیق که ما با رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در شب احزاب بودیم و گرفت ما را بادی سخت و سردی ، پس گفت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « آیا نیست مردی که بیارد خبر قوم کفار را ، بگرداند خدای تعالی او را با من در روز قیامت ؟ » .


1- فی المصدر : ( وفرغت قررت ) .
2- نهج الحق : 322 .

ص : 165

پس خاموش شدیم و جواب نداد آن حضرت را هیچ یک از ما ، پس دوبار دیگر آن حضرت همان کلام را اعاده نمود ، هیچکس از ما جواب نداد ، تا بار چهارم گفت : « برخیز ‹ 321 › یا حذیفه ! » .

پس نیافتم من چاره - هرگاه که خواند مرا به نام من - سوای اینکه برخیزم ، و فرمود : « برو و بیار خبر قوم را و ایشان را خوفناک از من نکن » .

پس هرگاه که من از نزد آن حضرت رفتم ، دانستم که من گویا در حمام گرم میروم ، چون رفتم دیدم ابوسفیان را که پشت خود را گرم میکند ، و تیری بر چلّه کمان گذاشتم و خواستم که بیفکنم به سوی او ، پس یاد آمد مرا قول رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم که فرموده : « لا ترعهم علیّ » ، پس بازگشتم ، و مرا چنان معلوم میشد که من در حمام میروم ، و هرگاه که به نزد آن حضرت آمدم و خبر قوم رسانیدم ، باز سردی هوا را یافتم ، رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عبای خود را که به آن نماز میکرد بر من افکند و من خوابیدم تا صبح کردم آن حضرت [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فرمود : « برخیز ، ای بسیار خوابنده » .

و این حدیث دلالت میکند بر تهاون نمودن اصحاب در امر آن حضرت ، و اعراض از مطالب او و کمی قبول از او ، و گذاشتن مراقبت خدای تعالی ، و ایثار نمودن ایشان حیات دنیا را ; پس چگونه مستبعد خواهد بود صدور مخالفت از ایشان بعد موت آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) .

ص : 166

مخاطب در حدیث ، اول این حدیث را از قوله :

عن زید بن زید ، قال : کنا عند حذیفة ، فقال رجل : لو أدرکت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قاتلتُ معه فأبلیتُ ، فقال حذیفة بن الیمان : أنت کنت تفعل ذلک ؟ !

حذف نموده .

و منطوق صریح آن این است که این طعنِ بزدلی و جبن صحابه را حذیفه - که اعلم به سرّ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و اعلم به مدلولات لغات عرب بوده - ذکر نموده و آن کس سکوت ورزیده .

چنانچه قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ گفته :

لمّا قال هذا الرجل هذا الکلام ، ولم یستثن فیه ، فهم منه حذیفة الجزم والقطع بأنه کذلک کان یفعل ، فأنکر ذلک علیه ، وأخبره بما یفهم منه أن أصحاب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کانوا أقوی فی دین الله وأحرص علی إظهاره ، وأحبّ فی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وأشجع منک ، ومع ذلک فقد انتهت بهم الشدائد والمشاقّ إلی أن حصل منهم ما ذکره ، وإذا کان هذا فغیرهم بالضعف أولی (1) .

.


1- [ الف ] کتاب الجهاد . [ المفهم 3 / 646 - 647 ] .

ص : 167

پس تأویلاتی که مخاطب در دلالت (1) این حدیث ذکر کرده قابل التفات نباشد .

و در تفسیر “ درّ منثور “ این حدیث به این وجه مذکور است :

أخرج الرویانی (2) وابن عساکر ، عن إبراهیم التیمی . . . ، عن أبیه ، قال : قال رجل : لو أدرکت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لخدمته (3) ولفعلت .

فقال حذیفة : لقد رأیتنی (4) لیلة الاحزاب - ونحن مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصلّی من اللیل فی لیلة باردة ، لم أر قبله ولا بعد برداً کان أشدّ منه ، فحانت منی التفاتة ، فقال : « ألا رجل یذهب إلی هؤلاء فیأتینا بخبرهم ، جعله الله معی یوم القیامة ؟ » .

قال : فما قام منا إنسان ، قال : فسکتوا ، ثم عاد ، فسکتوا .

ثم قال : « یا أبا بکر ! » فقال : أستغفر الله ورسوله ، ثم قال : « إن .


1- قسمت : ( در دلالت ) از نسخه [ ز ] صفحه : 315 - 316 نوشته شد ، در [ الف ] چاپ نشده است .
2- فی المصدر : ( الفریابی ) .
3- فی المصدر : ( لحملته ) .
4- یعنی : رأیت نفسی . لاحظ : عمدة القاری 11 / 50 ، و 19 / 181 .

ص : 168

شئت ذهبت » ، فقال : « یا عمر ! » فاستغفر (1) الله ورسوله ، ثم قال : « إن شئت ذهبت » ، ثم قال : « یا حذیفة ! » فقلت : لبّیک ! . . فقمت حتّی أتیت - وإن جنبیّ لیضربان من البرد - فمسح ‹ 322 › رأسی ووجهی ، ثم قال : « ائت هؤلاء القوم حتّی تأتینا بخبرهم ، ولا تحدثنّ حدثاً (2) حتّی ترجع » ، ثم قال : « اللهم احفظه من بین یدیه ، ومن خلفه ، وعن یمینه ، وعن شماله ، ومن فوقه ، ومن تحته حتّی یرجع » .

قال : فلئن یکون أرسلنیها کان أحبّ إلیّ من الدنیا وما فیها .

قال : فانطلقتُ فأخذتُ أمشی نحوهم کأنّی أمشی فی حمام ، قال : فوجدتُهم قد أرسل الله علیهم ریحاً ، فقطعتْ أطنابهم وأبنیتهم ، وذهبتْ بخیولهم ، ولم تدع لهم شیئاً إلاّ هلکتْه ، قال : وأبو سفیان قاعد یصطلی عند نار له ، قال : فنظرتُ إلیه فأخذتُ سهماً فوضعتُه فی کبد قوسی - قال : وکان حذیفة ( رضی الله عنه ) رامیاً - فذکرتُ قول رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا تحدثنّ حدثاً (3) حتّی ترجع » ، قال : فرددتُ سهمی فی کنانتی (4) .

.


1- فی المصدر : ( فقال : أستغفر ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدیثاً ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدیثاً ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( کنانیتی ) آمده است .

ص : 169

قال : فقال رجل من القوم : ألا إنّ فیکم عیناً للقوم ، قال : فأخذ کلٌ بید جلیسه ، فأخذتُ بید جلیسی ، فقلت : من أنت ؟ قال : سبحان الله ! أما تعرفنی ؟ ! أنا فلان بن فلان فأنا (1) رجل من هوازن ، فرجعتُ إلی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فأخبرتُه الخبر ، وکأنی أمشی فی حمام ، قال : فلمّا أخبرته (2) ضحک حتّی بدأ (3) أنیابه فی سواد اللیل ، وذهب عنّی الدفاء ، قال : فأدنانی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فأنامنی عند رجلیه ، وألقی علیّ طرف ثوبه ، فانی کنت لألزق بطنی وصدری ببطن قدمه ، فلمّا أصبحوا هزم الله الأحزاب ، وهو قوله ( فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا ) . (4) انتهی .

خلاصه آنکه : روایت کرده رویانی و ابن عساکر از ابراهیم تیمی از پدرش که گفت : گفت مردی که : اگر در مییافتم عهد کرامت مهد جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ را ] هر آیینه به خدمت آن جناب میپرداختم .

پس گفت حذیفه که : من دیدم خود را به شب احزاب ، و ما با جناب ]


1- فی المصدر : ( فإذا ) .
2- ( وکأنی أمشی فی حمام قال : فلمّا أخبرته ) در مصدر نیامده است .
3- فی المصدر : ( بدت ) .
4- [ الف ] سوره احزاب تفسیر قوله تعالی : ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللهَ ) . ( 12 ) ر . [ الأحزاب ( 33 ) : 9 ، الدر المنثور 5 / 185 ]

ص : 170

رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بودیم ، و آن جناب در شدت بَرْد - که مثلش گاهی ندیده ام - نماز میخواند ، پس آن جناب التفات به سوی ما فرمود و گفت که : « آیا نیست مردی که برود به سوی کفار و خبرشان آرد ، بگرداند خدای تعالی او را با من روز قیامت ؟ » گفت حذیفه : پس برنخاست از ما مردی و ساکت شدند ، بار دیگر آن جناب همین کلام را اعاده فرمود ، باز هم همه [ آن ] ها ساکت شدند .

پس بعد آن گفت آن جناب : « یا ابابکر تو برو » ، ابوبکر در جواب آن جناب گفت : ( استغفر الله ورسوله ) ، جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به او فرمود که : « اگر میخواستی میرفتی » .

بعد آن ، جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به عمر برای رفتن امر فرمود ، او هم در جواب کلمه ( استغفر الله ورسوله ) بر زبان آورد .

بعد آن جناب رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (1) به حذیفه امر فرمود ، حذیفه میگوید که : من لبیک در جواب آن جناب گفتم و برخاستم تا آنکه نزد آن جناب رفتم ، و هر دو پهلوی من از بَرْد میجنبیدند ، پس آن جناب بسود سر من و روی من و فرمود که : « برو به سوی این قوم کفار تا که خبرشان به ما بیاری ، و امری را حادث مکن تا آنکه رجوع کنی » .

و فرمود که : « بار خدایا حفظ کن حذیفه را از پیش او و پس او و از راست .


1- از قسمت : ( به عمر . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 171

او و چپ او و از بالای او و زیر او تا آنکه رجوع نماید » .

گفت حذیفه که : این فرستادن رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرا دوست تر بود نزد من از دنیا ‹ 323 › و ما فیها .

گفت حذیفه : پس رفتم به سوی کفار و گویا در حمامی میرفتم ، و یافتم که : خدای تعالی فرستاده بود بادی که قطع کرده بود طنابها (1) و بناهای ایشان را ، و برده بود اسبهای ایشان را ، و تمامی اشیای ایشان را هلاک ساخته بود .

گفت حذیفه که : ابوسفیان نشسته بدن خود را به آتش گرم میساخت ، او را دیده ، من تیری در کمان نهادم ، پس یاد کردم قول رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را که : « امری را حادث مکن تا رجوع کنی » ، پس تیر خود را در تیردان گذاشتم .

حذیفه میگوید که : گفت مردی از کفار که : آیا نیست در شما جاسوسی ؟ گفت حذیفه : پس گرفت هر شخص دست جلیس خود را و گرفتم من دست جلیس خود را و گفتم : کیستی تو ؟ گفت : سبحان الله ! آیا نمیشناسی تو مرا ؟ ! من فلان ابن فلانم ، من مردی از هوازنم .

پس رجوع کردم به سوی رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، پس خبر را به آن جناب بیان کردم ، و در حالت رجوع هم در مثل حمام میرفتم ، و .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( طنابهای ) آمده است .

ص : 172

هرگاه به رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خبر را گفتم ، آن جناب خنده فرمود تا آنکه ظاهر شدند دندانهای مبارک آن جناب در تاریکی شب ، و گرمی از من زائل شد ، پس رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مرا گرم ساخت و خوابانید مرا نزدیک پای مبارک خود و بیفکند بر من طرف جامه خود را ، و من شکم و سینه خود را به پای مبارک آن جناب ملصق میکردم ، و هرگاه صبح کردیم هزیمت داد خدای تعالی احزاب را ، چنانچه در قول شریف [ خویش ] فرموده .

از این حدیث کمال جبن و بزدلی شیخین و عدم قبول ایشان حکم رسول ثقلین به غایت ظهور ظاهر شد .

و در روایت “ صحیح مسلم “ (1) واقع است که : حذیفه گفت که : هرگاه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مرا به نام من خواند چاره نیافتم از آنکه برخیزم (2) ; لیکن شیخین اینقدر عدم امتثال امر پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را سهل و آسان میدانستند که با آنکه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ایشان را به نام ایشان یاد فرمود و ارشاد نمود که بروید (3) ، برنخاستند و در جواب قول پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ( أستغفر الله ) گفتند .

پس معلوم شد که شیخین امری را ترک کردند که از بجا آوری آن مؤمنی را .


1- صحیح مسلم 5 / 177 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( برنخیزم ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( لیکن ) آمده است .

ص : 173

چاره نبود ، لیکن ایشان کِی ایمان داشتند که امتثال امر آن حضرت را واجب میدانستند ، و ایشان را از آن چاره نباشد ! !

و مراد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از قول آن جناب : « إن شئت ذهبت » که با ابوبکر و عمر فرموده ، آنکه : اگر تو میخواستی میرفتی ، یعنی : چنین نیست که تو نمیتوانی رفت ، بلکه تو قادر هستی بر ذهاب و اگر میخواستی میرفتی . و این انکار و تشنیع صریح است از آن جناب بر ابوبکر و عمر .

و قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ در شرح این حدیث گفته :

وقوله علیه [ وآله ] السلام : « من یأتینی بخبر القوم » یتضمّن إخباره بسلامة المارّ ورجوعه إلیه . (1) انتهی .

و ظاهر است که شیخین به خوف هلاکت از جای خود برنخواستند و در جواب آن حضرت لفظ : ( استغفر الله ) بر زبان آوردند ، پس معلوم شد که شیخین رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را - معاذ الله ! - صادق هم نمیپنداشتند .

و اگر معاندی التزام کند که : شیخین اگر چه میدانستند که کسی که خواهد رفت ، به سلامت باز خواهد گشت ، و خوف هلاک خود ‹ 324 › نداشتند ، لیکن محض به جهت شدّت برد ، امری را که امتثال آن به حسب حدیث “ صحیح مسلم “ لابدّ بود ترک کردند .

.


1- المفهم 3 / 647 .

ص : 174

پس آن هم شناعتی کم نمیکند بلکه از این معلوم میشود که شیخین آنقدر جبان و نامرد بودند که به محض خوف برد و حرّ بی آنکه خوف هلاکت باشد بلکه یقین سلامت باشد ، اوامری که امتثال آن ضرور بود ترک میفرمودند !

اما آنچه گفته : و این طعن محتاج جواب نیست ; زیرا که کلام آن جناب صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در این مقام به صورت عرض بود ، و عرض را حکم امر نیست .

پس بدان که در عرض و امر هیچ تفاوت نیست ، و چنانکه صیغه امر در شانزده معنا مستعمل شده از عرض نیز اکثر آن معانی (1) استنباط و استخراج توان کرد .

و آنچه متعلق این مقام است آنکه : عرض یا بر سبیل تخییر است یا بر سبیل طلب فعل ، و قوله تعالی : ( إِنّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها ) (2) محمول بر معنای اول است .

و کلام آن حضرت در اینجا از قِبل شقّ ثانی است ، لیکن موعود به جزای جمیل .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( معنی ) آمده است .
2- الأحزاب ( 33 ) : 72 .

ص : 175

و نقل کردن حذیفه این قصه را در وقت تمنّا کردن مردی ادراک زمان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و حاضر شدن در جنگهای آن حضرت ، دلیل اظهار جبن اصحاب است .

و نیز عرض امانت بر سماوات و ارض و اِبای آنها از حمل آن محمول بر معنای مجازی است ، چنانچه لفظ : ( قول ) در قوله تعالی : ( فَقالَ لَها وَلِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ ) (1) بر آن دلالت دارد ، چنانچه غزالی در “ احیاء العلوم “ بعد ذکر این آیه گفته :

فالبلید یفتقر فی فهمه إلی أن یقدّر لهما حیاة تخلق للأرض والسماء (2) ، وعقلا وفهماً للخطاب ، وخطاباً هو صوت وحرف لتسمعه الأرض ; فیجیب (3) بصوت وحرف ویقول (4) : ( أتینا طائعین ) ، والبصیر یعلم أنّ ذلک لسان الحال وأنّه بناء عن کونها مسخرة بالضرورة ، مضطرّة (5) إلی التسخیر . (6) انتهی .

.


1- فصلت ( 41 ) : 11 .
2- لم یرد فی المصدر : ( تخلق للأرض والسماء ) .
3- فی المصدر : ( تسمعه السماء والأرض فتجیبان ) .
4- فی المصدر : ( وتقولان ) .
5- فی المصدر : ( إنباء عن کونهما مسخرتین بالضرورة ومضطرّتین ) .
6- احیاء علوم الدین 1 / 103 .

ص : 176

پس مراد از اِبای آسمان و زمین از تحمّل امانت عدم لیاقت آنها است ; به سبب فقدان عقل که مدار تکلیف بر معرفت است .

و اما آنچه گفته : و قرائن حالیه نیز مقتضی همین بود که امر شرعی تبلیغی نبود .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، هیچ قرینه بر این معنا دلالت ندارد ، بلکه آیه کریمه : ( وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) (1) صریح دلالت میکند بر اینکه هر چه حضرت میگفت به حکم خدای تعالی شأنه میگفتند .

اما آنچه گفته : اگر امر هم بود ، چه لازم است که برای وجوب باشد ؟ !

پس وجه لزوم این معنا آنکه : هرگاه امر از قرینه صارفه خالی باشد محمول بر وجوب میشود ، کما بیّن فی کتب أصول الفقه .

اما آنچه گفته : بلکه جمله دعائیه - یعنی : « جعله الله معی یوم القیامة » - صریح دلالت بر ندب میکند .

پس منقوض است به اینکه : قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « جعله الله معی » جمله دعائیه نیست ، بلکه جزای شرط است و مطابق با قوله تعالی : ( وَمَنْ یُطِعِ اللّهَ .


1- النجم ( 53 ) : 3 - 4 .

ص : 177

وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدّیقینَ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، و ترجمه اش این است : هر که اطاعت کند خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را ، پس آن اطاعت کنندگان با کسانی خواهند بود که انعام کرده است خدای تعالی بر ایشان از پیغمبران ‹ 325 › و صدیقان و شهیدان .

و در حدیث صحیح وارد است : « المرء یحشر مع من أحبّ (2) » یعنی : هر شخص با کسی محشور خواهد بود که آن کس را دوست میداشت ، پس کسی که تمنای معیت آن حضرت نکند البته از مصداق آیه کریمه : ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) (3) محروم خواهد بود ، و همچنین از منطوق آیه کریمه : ( یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ ) (4) که تفسیر آن در باب امامت گذشت (5) بی نصیب .

قوله : زیرا که در واجبات وعده مثوبات نمیفرمایند .

أقول : این کلام غرابت نظام موجب تحیّر اولی الافهام است ; زیرا که کسانی که تتبع احادیث نبویه کرده اند بر ایشان پوشیده نیست که در اکثر .


1- النساء ( 4 ) : 69 .
2- له مصادر کثیرة ، انظر مثلا : مسند أحمد 3 / 104 ، 110 ، 159 ، 213 ، 222 ، 228 ، 268 ، کنز العمال 9 / 11 ، 21 ، 166 .
3- الفتح ( 48 ) : 29 .
4- المائدة ( 5 ) : 54 .
5- اشاره است به کتاب “ برهان السعادة “ اثر دیگری از مؤلف در ردّ باب هفتم تحفه اثناعشریه ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 178

واجبات مثل : صوم و صلات و حج و زکات و غیر آن وعده ثوابهای مخصوص نموده اند ، و بر محبّت جناب امیر وحسنین ( علیهم السلام ) وعده ثواب مخصوص در احادیث بسیار مذکور است .

اما آنچه گفته : اگر امر برای وجوب [ هم باشد ، وجوب ] (1) به طریق کفایت خواهد بود بالقطع ، و وقت شدّت برودت هر کسی خواست که دیگری قیام نماید ، اگر بر هر یک واجب میشد مبادرت و مسارعت هر یکی لازم میآمد .

پس از این کلام او لازم میآید که اگر واجب کفایی فوری را همه مکلفین تأخیر نمایند و بجا نیارند کسی گنهکار نباشد ، حال آنکه این معنا بالقطع باطل است ، پس اگر چه این وجوب کفایی بود لیکن به سبب تأخیر ، جمیع صحابه مأمورین به این امر گنهکار شدند .

و مع هذا حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) شیخین را بالتعیّن برای رفتن امر فرموده بود ، پس این وجوب در حقّشان که بالیقین کفایی نبود ، پس در عصیان ایشان (2) بالقطع شکّی نماند .

اما آنچه گفته : و اگر از این همه درگذریم این طعن متوجه به حضرت امیر ( علیه السلام ) خواهد شد ; زیرا که آن حضرت نیز در آن وقت حاضر بود نه غائب ، پس چرا امتثال امر نفرمود .

.


1- زیاده از مصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( باشان ) آمده است .

ص : 179

پس بنا بر کلام مخاطب البته - معاذ الله ! - لازم میآید که جناب امیر ( علیه السلام ) امتثال امر (1) رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نکرده باشد .

و جواب این اعتراض بر ذمّه او است ، و بر شیعه این اعتراض وارد نمیتواند شد به دو وجه :

وجه اول : آنکه این حدیث از احادیث اهل سنت است نه از احادیث شیعه ، پس به مرویات خود هوس الزام خصم بس غریب !

دوم : آنکه از کجا که جناب امیر ( علیه السلام ) در آن وقت حاضر بودند و در این خطاب داخل و بر امری دیگر غیر مقرر ، حال آنکه صاحب “ صواقع “ چونکه به زعم او شیعه به امثال این مطاعن - معاذ الله ! - جمیع صحابه را مطعون ساخته اند در مقام جواب از این طعن میگوید :

. . ولأنّ المخاطبین لم یکونوا جمیع الصحابة الخارجین عن المدینة معه صلی الله علیه [ وآله ] للمحاربة ، فإنّهم کانوا مفترقین فی العورات وحفر الخندق للمحافظة ، وکان معه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جماعة معدودة تحرسونه . (2) انتهی .

پس از کجا که جناب امیر ( علیه السلام ) بر یکی از این خدمتها مأمور نباشد .

از اینجا پی به کمال عداوت و نصب این ناصب به جناب امیر ( علیه السلام ) میتوان .


1- از کلمه : ( نفرمود . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الصواقع ، ورق : 288 ] .

ص : 180

برد که بالقطع نسبت عدم امتثال امر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به آن جناب نموده .

و کلام خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 326 › که در مدح و ثنا [ ی ] مهاجرین و انصار وارد است بر همه ایشان به طریق کلیّت منطبق نمیتواند شد ; به دلیل آنچه در مطاعن خاصه و عامه در این باب ذکر یافته .

و حکایت عروة بن مسعود ثقفی که متضمن مشاهده بعضی حالات جزئیه بعضی اصحاب در وقت صلح حدیبیه است ، دلیل کلیّت و عموم احوال نمیتواند شد ، کما لا یخفی .

و قیاس حال صحابه بر حال انبیا [ ( علیهم السلام ) ] قیاس مع الفارق است ; زیرا که مخاطب خود در مواضع متعدده این کتاب گفته که صحابه نزد اهل سنت معصوم نیستند (1) .

و عصمت انبیا [ ( علیهم السلام ) ] را انکار نمیتواند کرد ، پس آنچه از انبیا [ ( علیهم السلام ) ] صادر شده محمول بر ترک اولی است .

.


1- تحفه اثناعشریه : 319 ، 338 .

ص : 181

طعن ششم : پیشگوئی دیگر ، صحابه در قیامت

ص : 182

ص : 183

قال : طعن ششم :

آنکه جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به یاران خود فرمود که :

« أنا آخذ بحجزکم عن النار ، هلمّ عن النار (1) ، هلمّ عن النار ، فتغلبونی ، وتقحمون (2) فیها » .

و این طعن واهی تر از طعن اول است ; زیرا که در این کلام از سابق و لاحق مستفاد میشود که تمثیل حالت نبیّ و امت است ، هر نبیّ و هر امتی که باشد ، تخصیص به امت خود اصلا منظور نیست ، تخصیص به اصحاب خود چرا باشد ؟ !

و فی الواقع نفس شهوانی و غضبی هر شخص را به سوی دوزخ میکشد ، و ارشاد پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و نصیحت او از آن باز میدارد ، پس حالت هر پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم با امتیان ، حالت شخصی است که از راه شفقت و خیرخواهی کمربند شخصی را گرفته به [ سوی ] خود .


1- جمله : ( هلم عن النار ) اول در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وتتقمحون ) آمده است .

ص : 184

میکشد ، و آن شخص از غلبه غضب یا شهوت میخواهد که در آتش سوزان درآید ، و در اکثر نفوس که غلبه شهوت و غضب به نهایت میانجامد جذب و کشش پیغمبر کفایت نمیکند و در آتش میافتد .

و در اینجا مراد از ( نار ) آتشی است که در تمثیل مذکور آن رفته نه دوزخ آخرت ، و آن آتش کنایه از معاصی و شهوت است که غالباً موجب دخول نار آخرت میباشد گو در حقّ بعضی اشخاص نشود .

و مراد در اینجا وقوع صحابه در دوزخ نیست و الاّ مخالف صریح قرآن باشد قوله تعالی : ( وَکُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها ) (1) .

و نیز در قرآن مجید اعداد بهشت برای ایشان و وعده فوز عظیم و اجر حسن در آیات بسیار مذکور است .

و مع هذا اگر به عموم لفظ استدلال است پس هر همه را شامل باشد ، حضرت امیر ( علیه السلام ) نیز در آن داخل خواهد شد ، معاذ الله من ذلک !

و اگر به خصوص خطاب تمسک میکنند ، طعن الکلّ بفعل بعض لازم میآید ، و این خلل [ را ] در مطاعن سابقه نیز باید فهمید (2) .

أقول :

علاّمه حسن بن مطهر حلّی - علیه الرحمه - در مطلب مسطور از کتاب مذکور گفته :

.


1- آل عمران ( 3 ) : 103 .
2- تحفه اثناعشریه : 341 - 342 .

ص : 185

و فی الجمع بین الصحیحین فی الحدیث السادس بعد الثلاث مائة من المتفق علیه من مسند أبی هریرة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « مثلی ومثلکم کمثل رجل استوقد ناراً ، فلمّا أضاءت ما حولها جاء الفراش - یتهافت من الدوابّ - إلی النار ، یقعن فیها ، وجعل یحجزهنّ ، ویغلبه فیقحمن فیها » .

قال : « وذلک مثلی ومثلکم ، أنا آخذ بحجزکم ، هلمّوا عن النار . . هلمّوا عن النار . . فتغلبونی ، وتقحمون فیها » . (1) انتهی .

یعنی : « مثل من و مثل شما مانند مثل مردی است که ‹ 327 › روشن کرد آتش را ، پس هرگاه که روشن کرد آن آتش گرداگرد خود را ، میآید فراش - یعنی پروانه ها - به سوی آتش و میافتند در آن ، و آن کس آنها را منع میکرد از افتادن در آتش و آنها بر او غلبه میکردند و خود را در آتش میافکندند .

و این مثل من و مثل شما است ، من گیرنده ام جای گره بستن ازار شما که .


1- [ الف ] فی [ صحیح ] مسلم فی [ کتاب الفضائل ] النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، باب شفقته . [ نهج الحق 316 ، وانظر : الجمع بین الصحیحین 3 / 220 ، صحیح مسلم 7 / 54. وأمّا فی صحیح البخاری 7 / 186 فقد حرّفت الروایة هکذا : ( إنّما مثلی ومثل الناس کمثل رجل استوقد نارا فلما أضاءت ما حوله جعل الفراش وهذه الدواب التی تقع فی النار یقعن فیها ، فجعل الرجل ینزعهن ویغلبنه فیقتحمن فیها فانا آخذ بحجزکم عن النار وهم یقتحمون فیها ) ] .

ص : 186

بیایید از آتش ، بیایید از آتش ، پس شما غلبه میکنید مرا و میافکنید خود را در آن آتش » .

در “ کنز العمّال “ این حدیث به این وجه مذکور است :

عن عمر ; قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّی ممسک بحجزکم عن النار وتقاحمون فیها تقاحم الفراش والجنادب ، ویوشک أن أرسل حجزکم وأفرض (1) لکم علی الحوض ، فتردّون علیّ معاً (2) أشتاتاً ، فأعرفکم بأسمائکم وسیماکم کما یعرف الرجلُ الغریبةَ من الإبل فی إبله (3) ، فیذهب بکم ذات الشمال ، وأُناشدکم فیه ربّ العالمین ، فأقول : « یا ربّ ! أمّتی » ، فیقول : « إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک ! إنّهم کانوا یمشون القهقری بعدک » ، فلا أعرفنّ أحدکم یحمل یوم القیامة شاة لها ثغاء ینادی : یا محمد ! یا محمد ! فأقول : « لا أملک لک من الله شیئا ، قد بلّغت » ; ولا أعرفنّ أحدکم یأتی یوم القیامة یحمل بعیراً له رغاء ینادی : یا محمد ! یا محمد ! فأقول : « لا أملک لک من الله شیئاً ، قد بلّغت » ; ولا أعرفنّ أحدکم یأتی یوم القیامة یحمل فرساً له حمحمة ینادی : یا محمد ! یا محمد ! فأقول : « لا أملک لک من الله شیئاً ، .


1- [ الف ] : افرط .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( معاد ) آمده است .
3- ( فی إبله ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 187

قد بلّغت » ; ولا أعرفنّ أحدکم یأتی یوم القیامة یحمل قشعاً من أدم ینادی : یا محمد ! یا محمد ! فأقول : « لا أملک لک من الله شیئاً ، قد بلّغت » .

الرامهرمزی فی الأمثال ، وسیار بن حاتم فی الزهد ، ورجاله ثقات . (1) انتهی .

و از این حدیث معلوم شد که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به صحابه اخبار فرمود که ایشان در جهنم برده خواهند شد ، و حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) شفاعت ایشان خواهد ساخت ، لیکن خدای تعالی در جواب خواهد فرمود که : « تو نمیدانی که ایشان بعدِ تو چه احداث کردند » .

و در حدیث حوض به صراحت مذکور است که این معامله در حق صحابه رو خواهد داد ، پس در اینجا مراد از ( امتی ) اصحاب اند ، فإنّ الحدیث یفسّر بعضه بعضاً .

و نیز جمله : ( إنّهم کانوا یمشون القهقری بعدک ) صریح دلالت دارد بر آنکه : این اشخاص همان کسانند که حالشان مخالف حالی شد که روبروی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر آن حال بودند .

.


1- [ الف ] حرف الجیم ، کتاب الجهاد فی محظورات الغلول . ( 12 ) ر . [ کنز العمال 4 / 543 ] .

ص : 188

اما آنچه گفته : در این کلام از سابق و لاحق مستفاد میشود . . . الی آخر .

پس به غایت ظاهر است که آنچه مخاطب گفته اصلاً از حدیث مستفاد نمیشود ، بلکه از سابق و لاحق خلاف آن ظاهر میشود خصوصاً بعد ملاحظه حدیث “ کنز العمال “ ، کما لا یخفی علی من له أدنی مسکة .

اما آنچه گفته : تخصیص به امت خود اصلا منظور نیست ، تخصیص به اصحاب چرا باشد !

پس تأویلی است که منشأ آن به جز جهل و خبط و حماقت نمیتواند بود ; زیرا که در اول حدیث در قوله : « مثلی ومثلکم » اضافه لفظ : ( مثل ) به حرف ‹ 328 › ( یاء ) و حرف ( کاف و میم ) که بالقطع برای خصوص متکلم و جمع مخاطبین موضوع است واقع است ، و باز آن حضرت این قول را به جهت تأکید در وسط حدیث تکرار فرموده ، و بعد از آن در قوله : « أنا آخذ بحجزکم » حرف ( کاف و میم ) را که ضمیر مخاطب است اعاده نموده .

و لفظ : « هلموا إلیّ عن النار » صیغه امر جمع مخاطبین است ، بعد از آن در قوله : « فتغلبونی فتقمحون فیها » صیغه رجال مخاطبین (1) به حرف استقبال مع ( یاء متکلم ) واقع است ، و این همه خصوصیات به اصرح دلالات تنصیص میکند بر آنکه مراد آن حضرت از این خطاب ، اصحاب حاضرین خود است .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( است ) آمده است .

ص : 189

نه اشخاص غائبین از امّت آن حضرت تا به دیگر امم چه رسد !

اما آنچه گفته : در اینجا مراد از ( نار ) آتشی است که در تمثیل مذکور آن رفته .

پس در “ کنز العمال “ تصریح وارد شده که : مراد به این ( نار ) نار جهنم است ، چنانچه فقره « فیذهب بکم ذات الشمال » بر آن دلالت دارد .

اما آنچه گفته : و الاّ مخالفت صریح قرآن است ، قوله : ( وَکُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها ) .

پس مراد از آن جمیع صحابه نیست ، بلکه خطاب به طرف بعض صحابه است و اگر نه لازم آید که جمیع مرتدین و منافقین در آتش دوزخ داخل نشوند ، و آن خلاف اجماع است .

و همین است جواب از آنچه گفته : و نیز در قرآن مجید اعداد بهشت برای ایشان و وعده فوز عظیم و اجر حسن در آیات بسیار مذکور است .

اما آنچه گفته : اگر به عموم لفظ استدلال است ، پس هر همه را شامل باشد ، حضرت امیر ( علیه السلام ) نیز در آن داخل خواهد شد ، معاذ الله من ذلک !

پس بدان که توهم احتمال صدق این شقّ باطل ، دلیل خارجیت و ناصبیت او است ، اول شامل بودن حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در این خطاب ثابت باید

ص : 190

کرد بعد از آن زبان اعتراض باید گشود .

و نیز چون حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به موجب نصّ قرآنی ‹ 329 › نفس رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود ، از این خطاب خارج باشد به دلیل خروج متکلم از آن .

و نیز حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حقّ آن حضرت فرمود :

« إنّی لا أخاف علیک أن ترجع کافراً بعد إیمان (1) » .

یعنی : « به درستی که من نمیترسم بر تو اینکه کافر شوی بعد از ایمان » .

اما آنچه گفته : و اگر به خصوص خطاب تمسک میکنند ، طعن الکلّ بفعل البعض لازم میآید .

پس این کلام دلیل نافهمی و نادانی او است ; زیرا که غرض علمای شیعه از طعن صحابه آن نیست که جمیع صحابه به طریق قضیه موجبه کلیه مطعون هستند ، بلکه مراد ایشان آن است که قضیه موجبه کلیه : ( الصحابة کلّهم عدول ) ، کذب محض و دروغ صرف است ; زیرا که بعضی از ایشان مطعون هستند به دلیل ثبوت مضمون قضیه مهمله که در حکم قضیه جزئیه است ، و همین است جواب از آیات و احادیثی که در مدح صحابه وارد شده و مخاطب در جواب طعن هشتم از مطاعن صحابه ذکر کرده ، فلیتذکّر .

.


1- وردت بهذا المضمون روایات کثیرة مثل قوله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : « فلستُ أخشی علیه أن یرجع . . . ولا کافراً بعد إیمان » . لاحظ : ذخائر العقبی : 86 ، کنز العمال 13 / 154 ، شرح ابن ابی الحدید 9 / 173 ، العمدة لابن البطریق : 131 ، ملحقا ت احقاق الحق ، مجلدات : 4 ، 15 ، 22 ، 30 ، 31 .

ص : 191

طعن هفتم : دنیا طلبی وحسادت صحابه

ص : 192

ص : 193

قال : طعن هفتم :

آنکه در “ صحیح مسلم “ واقع است که عبدالله بن عمرو بن العاص روایت میکند :

إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « إذا فتحت علیکم خزائن فارس والروم أیّ قوم أنتم ؟ » قال عبد الرحمن بن عوف : کما أمرنا الله تعالی ، ‹ 329 › فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کلاّ بل تتنافسون ، ثمّ تتحاسدون ، ثمّ تتدابرون ، ثمّ تتباغضون » .

جواب از این طعن آنکه : در اینجا حذف تتمه حدیث نموده بر محل طعن اقتصار نموده اند ، و عبارت آینده را که مبیّن مراد و دافع طعن از صحابه است در شکم فرو برده [ اند ] از قبیل تمسّک ملحدی به کلمه ( لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ ) (1) . و سرقت احادیث در مثل این مقام به غایت قبیح است ، تتمه این حدیث این است :

.


1- النساء ( 4 ) : 43 .

ص : 194

ثمّ تنطلقون إلی مساکن المهاجرین فتحملون بعضهم علی رقاب بعض .

و از این تتمه صریح معلوم شد که : این تحاسد و تباغض و تدابرکنندگان ، فرقه دیگر است غیر از مهاجرین ، و آن فرقه یا انصارند یا غیر ایشان ، از انصار خود هرگز به وقوع نیامد که مهاجرین را بر غلانیده با هم بجنگانند ، پس این فرقه نیست مگر از تابعین ; زیرا که صحابه که حرف در آنها میرود منحصرند در مهاجرین و انصار ، و بودن این فرقه از مهاجرین به موجب حدیث باطل شد ، و بودن این فرقه از انصار [ را ] واقع تکذیب کرد .

و از همین حدیث صراحتاً فهمیده شد که این عمل شنیع بعد از فتح خزائن فارس و روم خواهد شد که جماعتی (1) از زمره شما به سبب کثرت فتوح و خزائن ، بغی و تکبّر و فساد خواهند ورزید ، و مهاجرین را که خلافت و ریاست حق آنها است به سخنان سحرآمیز خود فریفته با همدیگر خواهند جنگانید .

حالا در تواریخ باید دید که این جماعت کدام کسان بوده اند ، از آن جمله محمد بن ابی بکر است ، و از آن جمله مالک اشتر است ، و از آن جمله مروان بن الحکم است ، و امثال ایشان ، پس اصلا این طعن متوجه به صحابه نیست و الاّ در کلام پیغمبر کذب لازم آید .

.


1- در [ الف ] و مصدر ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .

ص : 195

جواب دیگر : در مبحث نبوت گذشت که موافق روایات شیعه حضرت آدم ابوالبشر - علیه الصلاة والسلام - در حسد و بغض ائمه اطهار ( علیهم السلام ) - با وجود تنبیه و توبیخ حق تعالی - طول العمر گرفتار ماند و اصرار نمود ، و موافق فعل پیغمبر معصوم اگر صحابه هم رفته باشند چه باک !

و اگر فعل پیغمبر معصوم جوابی و توجیهی نزد شیعه داشته باشد ، همان جواب و توجیه در اینجا هم اهل سنت به کار خواهند برد (1) .

أقول :

علاّمه حسن بن مطهر حلّی - علیه الرحمة والرضوان - در کتاب مذکور در ضمن احادیث مذمّت صحابه گفته :

روی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین ، فی مسند عائشة - عن عبد الله بن عمرو [ بن ] (2) العاص - فی الحدیث الحادی عشر من ‹ 330 › أفراد مسلم - قال : إنّ النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قال : « إذا فتحت علیکم خزائن فارس والروم أیّ قوم أنتم ؟ » قال عبد الرحمن بن عوف : نکون کما أمرنا الله ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « [ أو غیر ذلک ] (3) تتنافسون ، ثمّ .


1- تحفه اثناعشریه : 342 .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 196

تتحاسدون ، ثمّ تتدابرون ، ثمّ تتباغضون » .

وفی روایة : « ثمّ تنطلقون إلی مساکین المهاجرین فتحملون (1) بعضهم علی رقاب بعض (2) .

و [ سید علی بن طاوس ( رحمه الله ) ] (3) بعد ذکر این حدیث فرموده :

انظر - رحمک الله عزّ وجلّ - إلی ما قد شهدوا به من ذمّ نبیّهم ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لأصحابه ، فکیف یستبعد من قوم یکونون بهذه الصفات أن یخالفوا نبیّهم فی الحیاة وبعد الوفاة (4) .

اما آنچه گفته : در اینجا حذف تتمه حدیث نموده ، بر محل طعن اقتصار کرده اند .

پس دانستی که علامه حلّی و سید علی بن طاوس - علیه الرحمه - این تتمه را ذکر فرموده اند و آن را حذف ننموده [ اند ] .

.


1- فی المصدر : ( فتجعلون ) .
2- نهج الحق : 321 ، الجمع بین الصحیحین 3 / 446 ، وانظر صحیح مسلم 8 / 212 - 213 ، السنن لابن ماجه 2 / 1324 ، صحیح ابن حبان 15 / 82 ، کنز العمال 11 / 116 ، تهذیب الکمال 32 / 121 ، سبل الهدی والرشاد 10 / 81 ، شرح مسلم للنووی 18 / 96 ، فتح الباری 6 / 188 ، الدیباج علی مسلم 6 / 275 .
3- الزیادة من المصدر .
4- الطرائف : 391 .

ص : 197

و مع هذا از کلام قرطبی و صاحب “ صواقع “ میدانی که (1) این تتمه در بعض روایات است نه در جمیع آن (2) ، پس در این صورت اگر این تتمه هم ذکر نکرده شود کدام محل طعن است ! !

و علاوه بر این همه آنکه : آنچه فاضل ناصب گمان کرده که این تتمه مخالف مقصود شیعیان است - چنانچه میدانی - از اغلاط فاحشه او است ، این تتمه هرگز منافی مطلوب شیعه نیست بلکه به غایت مفید و نهایت مؤیّد مطلوب ایشان است .

اما آنچه گفته : از این تتمه صریح معلوم شد که تحاسد و تباغض و تدابرکنندگان ، فرقه دیگر است غیر از مهاجرین .

پس مدفوع است به اینکه : ناصبی به معنای حدیث وا نرسیده به غیر ادراک مرام ، کلام کردن در آن آغاز نهاده ، و ظاهراً ( مساکین ) را ( مساکن ) جمع ( مسکن ) به معنای ( مکان ) خوانده .

در حدیث ذکر در غلانیدن مهاجرین و جنگانیدنشان اصلا واقع نیست ، در آن فقط ذکر تنافس و تحاسد و تدابر و تباغض و ظلم نمودن صحابه بر ضعفا و مساکین مهاجرین و بعض مهاجرین را بر بعض حاکم و امیر .


1- از قسمت : ( این تتمه . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- التذکرة فی أحوال الموتی وأمور الآخرة : 582 ، الصواقع ، ورق : 288 - 289 .

ص : 198

کردن مذکور است ، چنانچه نووی در “ شرح صحیح مسلم “ در شرح این حدیث گفته :

قال العلماء : التنافس : المسابقة إلی الشیء وکراهیة أخذ غیرک إیّاه ، وهو أوّل درجات الحسد .

وأمّا الحسد ; فهو تمنّی زوال النعمة عن صاحبها .

والتدابر : التقاطع ، وقد یبقی مع التدابر شیء من المودّة أو لا یکون مودّة ولا بغض .

وأما التباغض ; فهو بعد هذا ; ولهذا رتّب فی الحدیث « ثمّ تنطلقون فی مساکین المهاجرین » . . أی ضعفائهم فتجعلون بعضهم أُمراء علی بعض ، هکذا فسّروه (1) .

و در “ شرح مشارق الأنوار “ مذکور است :

معنی الحدیث : إذا ملکتم تلک الخزائن یظهر فیکم التحاسد والتنافس والتدابر ، وکلّ واحد منها شیمة ذمیمة ، فدعوها واجتهدوا أن تکونوا لأُمورکم مصلحین ، وعلی إخوانکم وأصحابکم مسامحین .

عُلِمَ ( أیّ قوم أنتم ) أی مصلحون أم مفسدون .

.


1- [ الف ] شروع کتاب الزهد که در آخر کتاب است . [ شرح مسلم نووی 18 / 96 - 97 ] .

ص : 199

( کما أمرنا الله ) . . أی یکون أقوالنا موافقة لقول الله ، ولا نمیل عن الحقّ .

( أو غیر ذلک ) . . أی تقولون وتفعلون غیر ما أمرکم الله به .

والإشارة بهم فی الأفعال الأربعة إلی أنّ الأوّل سبب الثانی ، أو إلی بعد رتبة کلّ فعل فی القبح بالنسبة إلی الفعل الذی قبله .

انطلق ‹ 331 › فی الشیء : طمع فیه ، وتصرّف کما یرید ، ومعنی مطاوعة الإطلاق ملحوظ منه .

( تحملون بعضهم ) . . أی ترهقونهم العسر ، وتکلّفونهم ما لا یطیقون (1) .

و قرطبی که از معتبرین علمای شافعیه است در کتاب “ التذکرة بأحوال الموتی و امور الآخرة “ گفته :

.


1- [ الف ] شرح حدیث : « إذا فتحت علیکم خزائن فارس والروم » . ( 12 ) . [ شرح مشارق الأنوار : وانظر : شرح مسلم للنووی 18 / 97 ، فتح الباری 6 / 188 ، الدیباج علی مسلم 6 / 275. وقال ابن الملک فی شرح هذا الحدیث : یعنی : لا یکفیکم هذه الصفات حیث تأخذون حقوق مساکین المهاجرین بحیث لا یبقی لهم ما یرتحلون به ، فتحملون أنتم ضعفاءهم علی رقاب أقویائهم حین ارتحالهم . [ کذا ، ولعله أراد العکس ] قیل : قد وقع ذلک کلّه فی فتنة عثمان . انظر : مبارق الأزهار فی شرح مشارق الأنوار 2 / 66 ( طبع دار الجیل بیروت ) ] .

ص : 200

قوله : « ثم تنطلقون فی مساکین المهاجرین » قیل : فی الکلام حذف . . أی فی فیء (1) مساکین المهاجرین .

والمعنی أنّه : إذا وقع التنافس والتحاسد والتباغض حملهم ذلک علی أن یأخذ القوی ما (2) أفاء الله علی المسکین الّذی لا یقدر علی مدافعة (3) ، فمنعه عنه ظلماً وقهراً بمقتضی التنافس [ والتحاسد ] (4) .

وقیل : لیس فی الکلام حذف ، وأنّ المعنی المراد أنّ مساکین المهاجرین وضعفتهم ستفتح علیهم ; إذ ذاک من الدنیا حتّی یکونوا أمراء بعضهم علی رقاب بعض ، وهذا اختیار القاضی عیاض (5) ، .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بنی ) آمده است .
2- فی المصدر : ( علی ما ) .
3- فی المصدر : ( مدافعته ) .
4- الزیادة من المصدر .
5- [ الف ] قاضی عیاض در “ مشارق الانوار علی صحاح الآثار “ گفته : قوله : « ما تنطلقون فی مساکن المهاجرین ، فتجعلون بعضهم علی رقاب بعض » ، وعند السمرقندی : « فتحملون » ، وکلاهما بمعنی ، والإشارة فیه إلی ما یفتح علیهم ، وتقدیمهم أسراء . وذهب بعضهم إلی أن معنی الکلام : فی فیء مساکین المهاجرین ، وهذا لا یستقلّ مع قوله : « یحملون » ، و « تجعلون بعضهم علی رقاب بعض » ، وظاهره صحیح محتمل لما ذکرناه . ( 12 ) . باب الجیم مع العین ورق 46 [ فی المصدر المطبوع - فی حدیث الفتن وأشراط الساعة - قوله : « وینطلقون فی مساکین المهاجرین ، فیجعلون بعضهم علی رقاب بعض » ، وعند السمرقندی : « فیحملون » ، وکلاهما بمعنی . والإشارة فیه إلی ما یفتح علیهم ، وتقدیمهم أمراء . وذهب بعضهم إلی أن معنی الکلام - لعله - : فی فیء مساکین المهاجرین ، وهذا لا یستقلّ مع قوله : « یحملون » ، و « یجعلون بعضهم علی رقاب بعض » ، وظاهره جائز صحیح محتمل لما ذکرناه . لاحظ : مشارق الانوار 1 / 159 ] .

ص : 201

والأوّل اختیار شیخنا أبی العباس ، قال : و [ هو ] (1) الّذی یشهد له [ مساق الحدیث و ] (2) معناه وذلک أنّه علیه [ وآله ] السلام أخبرهم أنّه یتغیّر بهم الحال ، وأنّهم یصدر عنهم أو عن بعضهم أحوال (3) غیر مرضیة - مخالف (4) أحوالهم الّتی کانوا علیها - من التنافس والتباغض وانطلاقهم فی مساکین المهاجرین ، فلا بدّ أن یکون هذا الوصف غیر مرضی کالأوصاف الّتی قبله ، وأن تکون (5) تلک الأوصاف المتقدّمة توجیه ، وحینئذ یلتئم الکلام أوّله وآخره ، .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( هوال ) آمده است .
4- فی المصدر : ( تخالف ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( یکون ) آمده است .

ص : 202

والله أعلم ، ویعضده روایة السمرقندی : ( فتحملون (1) بعضهم علی رقاب بعض ) (2) .

یعنی : گفته شده است در کلام حذف است ، یعنی لفظ : ( فیء (3) ) از بالای لفظ : ( مساکین ) محذوف است ، و معنا آن است که : به درستی که هرگاه واقع شود تنافس و تحاسد و تباغض ، بر دارد این معنا ایشان را بر آنکه بگیرد قوی چیزی را که داده باشد خدای تعالی از فیء به مسکینی که قدرت ندارد بر مدافعت او که منع کند او را و باز دارد از ظلمی و قهری که به مقتضای تنافس واقع شده .

و گفته شده است : نیست در این کلام حذف چیزی بلکه به درستی که معنای مراد آن است که : بر مساکین و مهاجرین و ضعفای ایشان مفتوح شود در این هنگام از دنیا تا آنکه امرا شوند بعضی از ایشان بر رقاب بعضی دیگر .

و این معنا مختار قاضی عیاض است ، و اول معنا مختار شیخ ما ابی العباس است .

و گفت ابوالعباس : آنچه ما گفتیم شهادت میدهد آن را سیاق حدیث و .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( رقاب ) آمده است .
2- التذکرة فی أحوال الموتی وأمور الآخرة 582 - 583 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( بنی ) آمده است .

ص : 203

معنای آن ، و آن این است که : آن حضرت علیه [ وآله ] السلام خبر داد ایشان را که به درستی که متغیّر خواهد شد حال ایشان ، و به درستی که صادر خواهد شد از ایشان یا از بعض ایشان احوال ناپسندیده که مخالف آن احوال ایشان باشد که سابق بر آن بودند ، و آن احوال ناپسندیده تنافس و تباغض و انطلاق ایشان است در مساکین مهاجرین .

پس ضرور است که این وصف - یعنی انطلاق در مساکین مهاجرین - نیز غیر مرضی باشد مانند اوصافی که قبل از آن در حدیث از تنافس و تباغض و تحاسد مذکور است ، و این اوصاف متقدمه ‹ 332 › موجب و سبب بر این وصف اخیر باشد .

و در این هنگام ملتئم و متوافق میشود تمام کلام از اول تا آخر ، و تأیید میکند آن را روایت سمرقندی که در آن روایت این فقره واقع است : « فتحملون بعضهم علی رقاب بعض » . . أی بالقهر والغبلة .

از این بیان واضح شد که مراد از قول آن حضرت : « ثمّ تنطلقون إلی مساکین المهاجرین ، فتحملون رقاب بعضهم علی بعض » . همین است که شما متوجه خواهید شد به سوی ضعفای مساکین مهاجرین ، و بعض ایشان را بر بعض حاکم و والی خواهید ساخت ، چنانچه همین عبدالرحمن - که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به او خطاب فرموده بود - عثمان را بر دیگر مهاجرین به ظلم و ستم حاکم ساخت ، و جناب امیر ( علیه السلام ) به عبدالرحمن گفت :

ص : 204

« لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم علینا فیه ، فصبر جمیل » . کما سبق نقله عن المختصر فی أخبار البشر (1) .

و غرض آن نیست که فاضل ناصب گمان آن کرده و به حسب زعم خویش آن را مناط تفصی از اشکال و رأس الاجوبه قرار داده .

و عجب آنکه در اینجا اتباع صاحب “ صواقع “ را هم گذاشته که او از این طعن جوابی دیگر داده ، و این تتمه را دلیل آورده بر اینکه : مخاطب به این خطاب بعض صحابه اند نه جمیع ایشان ، وذلک صحیح لا ریب فیه ، وعین المطلوب .

وفهمیدن اینکه شیعه به این مطاعن جمیع صحابه را مطعون میسازند ، از اغلاط فاحشه و ناشی از عدم تأمل است چنانچه گفته :

السابعة - أی الشبهة السابعة - : ما رواه مسلم - فی صحیحه - ، عن عبد الله بن عمرو بن العاص : أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « إذا فتحت علیکم خزائن فارس وروم أیّ قوم أنتم ؟ » .


1- المختصر فی أخبار البشر 1 / 332. وانظر : أخبار المدینة لابن شبة 2 / 85 ، العقد الفرید 4 / 279 ، شرح ابن ابی الحدید 1 / 194 و 9 / 53 و 12 / 264 ، تاریخ الطبری 3 / 297 ، الکامل لابن الأثیر 3 / 71 ، بحار الأنوار 31 / 407 .

ص : 205

قال عبد الرحمن بن عوف : کما أمرنا الله (1) ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کلاّ بل تتنافسون ، ثمّ تتحاسدون ، ثمّ تتدابرون ، ثمّ تتباغضون » .

وهی باطلة ; لأنّه تنبیه وإرشاد إلی ترک التنافس والتحاسد والتباغض عند إقبال الدنیا علیهم ، فإنّه نهی بلفظ الإخبار ، وهذا أبلغ من النهی صریحاً ، وإیقاع الخبر موقع الإنشاء لفضل المبالغة شائع فی کلام العرب ذائع .

ولأنّ الخطاب لیس لجمیع الصحابة اتفاقاً .

ولقوله - فی روایة أُخری - : « ثمّ تنطلقون إلی مساکن المهاجرین ، فتحملون بعضهم علی رقاب بعض » . (2) انتهی .

و قول عبدالرحمن در جواب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به قول : ( کما أمرنا ) به صیغه جمع متکلم مع الغیر ، و خطاب فرمودن حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به طرف عبدالرحمن و دیگران به لفظ : ( تتنافسون ) و ( تتحاسدون ) و ( تتباغضون ) ، و غیر آن صریح دلالت میکند بر آنکه عبدالرحمن و دیگر صحابه حاضرین در این خطاب داخل بودند ، پس ادعای این معنا که از صحابه این افعال واقع نشدند صریح تکذیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است ، أعاذنا الله من ذلک .

.


1- فی الصواقع : ( رسول الله ) بدل ( الله ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ الصواقع ، ورق : 288 - 289 ] .

ص : 206

و گفتن اینکه : مخاطب به این خطاب صحابه نبودند ، صریح تحریف حدیث است .

و آنچه صاحب “ صواقع “ به اتباع فضل بن روزبهان گفته که : مراد از اخبار در این حدیث محض نهی است و بس .

پس بطلان آن ‹ 333 › به حدّی ظاهر است که فاضل ناصب هم از سرقت آن استحیا فرموده آن را ذکر ننموده است .

هرگاه عبدالرحمن در جواب حضرت رسالت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گفت : ( نقول (1) کما أمرنا الله ) جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود : « کلاّ » ، و این تصریح است به اینکه شما موافق امر خدا هرگز عمل نخواهید کرد .

اگر تسلیم کنیم که آن حضرت را نهی به صورت اخبار منظور بود ، پس فقط همین میفرمودند که : شما تحاسد و تباغض و غیر آن ، خلاف امر خدا خواهید نمود [ کافی بود دیگر ] ، تکذیب صحابی جلیل المرتبه مبشّر بالجنّه که امر واقعی گفته بود چرا فرمودند ؟ ! هر کسی که ادنی شعوری دارد میداند که کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به أصرح دلالات بر وقوع این افعال شنیعه از صحابه دلالت دارد .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( تقول ) آمده است .

ص : 207

و کلامی که از “ شرح مشارق الأنوار “ و “ تذکره “ قرطبی منقول شده از اول تا آخر دلالت بر این معنا دارد .

و آنچه قرطبی از شیخ خود ابوالعباس نقل کرده که :

أخبرهم أنّه یتغیّر بهم الحال ، وأنّهم یصدر عنهم أو عن بعضهم أحوال غیر مرضیّة مخالف (1) أحوالهم الّتی کانوا علیها من التنافس والتباغض وانطلاقهم فی مساکین المهاجرین (2) .

صریح دلالت دارد بر آنکه : کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اخبار است نه نهی .

بالجمله ; وضوح بطلان توجیه صاحب “ صواقع “ - که تحریف صریح حدیث بلکه در رتبه تکذیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است ، و خلاف تنصیصات شراح احادیث - که اعرف (3) از او به معانی احادیث اند - نه به آن مرتبه است که احتیاج به بیان داشته باشد .

و صاحب “ صواقع “ تأویلی دیگر از این هم عجیب و غریب تر بیان نموده که مضحکه صبیان بیش نیست ، و آن اینکه در وجوه بطلان این طعن گفته :

ولأنّه یحتمل أن یکون المخاطبون جمع من الأعراب والمؤلفة القلوب . (4) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( تخالف ) .
2- التذکرة فی أحوال الموتی وأمور الآخرة : 582 - 583 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( اعراف ) آمده است .
4- الصواقع ، ورق : 289 .

ص : 208

و دانستی که در حدیث تصریح وارد شده به مخاطب بودن عبدالرحمن ابن عوف به این خطاب ، پس شاید که نزد او عبدالرحمن - که نزد اهل سنت صحابی بس جلیل القدر و از عشره مبشّره بالجنه ، بلکه به تصریح ابن تیمیه از هم جَنبان ابوبکر و عمر بود - از مؤلفة القلوب باشد ، پس این توجیه مصداق : ( الهرب من المطر والوقوف تحت المیزاب ) است .

بدان که در احادیث دیگر نیز اخبار به وقوع تحاسد و تباغض از صحابه واقع شده ، چنانکه در “ صحیح بخاری “ در کتاب الجنائز مذکور است :

أنّ النبیّ خرج یوماً فصلّی علی أهل أُحد صلاته علی المیت ، ثمّ انصرف إلی المنبر ، فقال : « إنّی فرط لکم ، وأنا شهید علیکم ، وإنّی - والله ! - لأنظر إلی حوضی الآن ، وإنّی أُعطیت مفاتیح خزائن الأرض - أو مفاتیح الأرض - وإنی - والله ! - ما أخاف علیکم أن تشرکوا بعدی ، ولکن أخاف علیکم أن تنافسوا فیها » . (1) انتهی .

و در کتاب المناقب در باب علامات النبوة نیز این حدیث مذکور است (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح آن گفته :

قوله : « ولکنّی أخاف أن تنافسوا فیها » إنذار بما سیقع ، فوقع کما قال صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد فتحت علیهم الفتوح ، .


1- [ الف ] باب الصلاة علی الشهید . [ صحیح بخاری 2 / 94 ] .
2- صحیح بخاری 4 / 176 ، وانظر أیضاً : 5 / 40 و 7 / 173 ، 209 .

ص : 209

وآل الأمر إلی أن تحاسدوا ، وتقاتلوا ، ووقع ما هو المشاهد المحسوس لکلّ واحد ممّا یشهد بمصداق خبره صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ‹ 334 › ووقع من ذلک فی هذا الحدیث إخباره بأنّه فرطهم . . أی سابقهم ، وکان کذلک ، وأنّ أصحابه لا یشرکون بعده ، وکان کذلک ، ووقع ما أنذر به من التنافس فی الدنیا .

وقد تقدّم فی معنی حدیث عمرو بن عوف مرفوعاً : « ما الفقر أخشی علیکم ، ولکن أخشی علیکم أن تبسط الدنیا علیکم ، کما بسطت علی من کان قبلکم » .

وحدیث أبی سعید فی معناه ، فوقع کما أخبر ، وفتحت علیهم الفتوح الکثیرة ، وصبّت علیهم الدنیا صبّاً (1) .

خلاصه آنکه قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که : « لکن من خوف میکنم (2) که تنافس در دنیا نمایید ، انذار است از آنچه واقع شدنی بود ، پس واقع شد چنانچه آن حضرت فرمود ، و به تحقیق که مفتوح شد بر ایشان فتوح و مآل کار این شد که صحابه تحاسد نمودند و تقاتل کردند ، و واقع شد آنچه مشاهد و معاین و محسوس است برای هر کسی از آن قبیل که شهادت میدهد به مصداق خبر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) .

و واقع شد از این جمله در این حدیث اخبار رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به اینکه : آن .


1- فتح الباری 6 / 452 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( میکنیم ) آمده است .

ص : 210

جناب سابق ایشان خواهد بود ، پس شد همچنین .

و از این هم اخبار فرمود که : اصحاب آن جناب مشرک نخواهند شد بعد آن جناب ، پس شد همچنین ، و واقع شد آنچه انذار فرموده به آن از تنافس ایشان در دنیا .

و به تحقیق که گذشت در معنای حدیث عمرو بن عوف که : « نیستم که فقر را بر شما خوف کنم و لکن خوف دارم بر شما از اینکه بسط کرده شود دنیا بر شما چنانکه بسط کرده شد بر کسانی که بودند قبل شما » .

و حدیث ابی سعید در معنای همین حدیث است ، پس واقع شد چنانچه آن حضرت اخبار فرمود و فتح کرده شد بر صحابه فتوح بسیار و ریخته شد بر ایشان دنیا ریختنی . انتهی محصّل الترجمة .

در این کلام ابن حجر تصریح است به اینکه : از صحابه تحاسد در دنیا واقع شد و به جهت دنیا با هم تقاتل نمودند ، و این بلا شک از اکبر کبائر است .

و مسلم در “ صحیح “ خود آورده :

عن عمرو بن عوف - وهو حلیف بنی عامر بن لوی ، وکان شهد بدراً مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - : بعث أبا عبیدة بن الجراح إلی البحرین یأتی بجزیتها ، وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قد صالح أهل البحرین وأمر علیهم ابن

ص : 211

العلاء (1) الحضرمی ، فقدم أبو عبیدة بن الجراح بمال من البحرین ، فسمعت الأنصار بقدوم أبی عبیدة ، فوافوا صلاة الفجر مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فلمّا صلّی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] انصرف ، فتعرّضوا له ، فتبسّم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم حین رآهم ، ثمّ قال : « أظنّکم سمعتم أنّ أبا عبیدة قدم بشیء من البحرین ؟ » قالوا : أجل یا رسول الله [ ص ] ! قال : « فابشروا ، أمّلوا ما یسرّکم ، فوالله ! ما الفقر أخشی علیکم ، ولکنّی أخشی علیکم أن تبسط علیکم الدنیا ، کما بسطت علی من کان قبلکم ، فتنافسوا فیها کما تنافسوها ، فتهلککم ، کما أهلکتهم » (2) .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است که عبدالرحمن صائم بود ، هرگاه به وقت افطار طعام به نزد او آورده شد گفت :

قتل مصعب بن عمیر وهو خیر منّی ، کفّن ‹ 335 › فی بردة إن غطّی رأسه بدت رجلاه ، وإن غطّی رجلاه بدا رأسه ، وقتل حمزة وهو خیر منّی ، ثمّ بسط لنا من الدنیا ما بسط - أو قال : أعطینا من الدنیا (3) ما أعطینا - وقد خشینا أن یکون (4) حسناتنا عجّلت .


1- فی المصدر : ( العلاء بن ) .
2- [ الف ] کتاب الزهد . [ صحیح مسلم 8 / 212 ] .
3- از قسمت : ( ما بسط . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
4- فی المصدر : ( تکون ) .

ص : 212

لنا . . ثمّ جعل یبکی حتّی ترک الطعام . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : از انصار هرگز به وقوع نیامده که مهاجرین را برغلانیده با هم بجنگانند .

پس شهادت بر نفی است ، و این ناصبی در کید هشتم از باب دوم گفته که : شهادت بر نفی مقبول نمیباشد (2) .

اما آنچه گفته که : صحابه - که حرف در آنها میرود - منحصرند در مهاجرین و انصار .

پس مقدوح است به آنچه سابق دانستی که : موافق قول محدّثین ، طلقا که بعد از فتح مکه اسلام آوردند مانند معاویه و ابوسفیان که نه داخل مهاجرین بودند و نه داخل انصار ، نیز از اصحاب بودند .

و بخاری در “ صحیح “ از ابن ابی ملیکه آورده که : او گفت : معاویه یک رکعت نماز وتر عشاء گزارد ، مولی ابن عباس این واقعه را نزد ابن عباس ذکر کرد ، ابن عباس گفت : بگذار او را ، به درستی که او صحبت کرده با پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (3) .

.


1- صحیح بخاری 2 / 77 .
2- تحفه اثنا عشریه : 33 - 34 .
3- صحیح بخاری 4 / 219 .

ص : 213

اما آنچه گفته : از آن جمله محمد بن ابی بکر ، و از آن جمله مالک اشتر .

پس کذب صریح و افترای فضیح است ; زیرا که هرگاه محمد بن ابی بکر و مالک اشتر از صحابه نبودند ، در حضور آن حضرت موجود نباشند ، و خطاب به کسانی که هنوز از کتم عدم به عرصه وجود نیامده باشند معقول نیست .

و نیز خزائن فارس و روم در وقت عمر و عثمان بر صحابه مفتوح شده نه بر محمد بن ابی بکر و مالک اشتر !

اما آنچه گفته : موافق روایات شیعه حضرت آدم ابوالبشر ( علیه السلام ) در حسد و بغض ائمه اطهار ( علیهم السلام ) - با وجود تنبیه و توبیخ حق تعالی - طول العمر گرفتار ماند .

پس مردود است به چند وجه :

اول : آنکه بعض روایاتی که فاضل ناصب در باب الهیات آورده ، در آن فقط ذکر حسد کردن حضرت آدم مذکور است ، و قید ( طول العمر ) از اکاذیب ناصب است .

دوم : آنکه در احادیث امامیه فقط لفظ : ( حسد ) وارد شده و آن به معنای غبطه است ، و لفظ ( بغض ) ائمه نسبت به حضرت آدم ( علیه السلام ) در احادیث امامیه مذکور نیست ، این ناصبی از طرف خود زیاده نمود و افترای قبیح بر حضرت آدم ( علیه السلام ) بر بسته .

ص : 214

و در این حدیث [ گذشته از ] لفظ : ( تتحاسدون ) ، [ لفظ : ] ( تتباغضون ) نیز مذکور است ، و شکّ نیست که تباغض حرام است ; و لهذا حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرموده که : « صحابه به اینْ مخالفت امر خدا خواهند نمود » .

سوم : آنکه در این حدیث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود که : « صحابه ظلم بر ضعفا و مساکین مهاجرین خواهند نمود و بعض ایشان را بر بعض حاکم خواهند کرد » ، و این بلاریب از کبائر معاصی است ، پس این فعل شنیع را به آنچه در حدیث امامیه نسبت به حضرت آدم واقع شده چه نسبت و کدام ربط ؟ !

چهارم : آنکه افعال انبیای معصومین ( علیهم السلام ) را بر حالات صحابه - که غیر معصوم اند - قیاس نمودن غیر صحیح است ، حضرت آدم اغتباط امر خیر کرده بود ، یعنی طلب فوز به مرتبه ائمه ( علیهم السلام ) ، و این مذموم نیست .

و مراد از این تنافس صحابه که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به آن اخبار فرموده ظاهر است که تنافس در دنیا است ، و اگر در امور خیر ‹ 336 › میبود آن را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خلاف امر خدا چرا میفرمود ؟ !

جلال الدین سیوطی در “ تنویر الحوالک شرح موطأ “ مالک در شرح حدیث : « لا تحسّسوا . . ولا تجسّسوا . . ولا تنافسوا » ، فرموده :

قال ابن العربی (1) : المراد به التنافس فی الدنیا ، ومعناه طلب .


1- فی المصدر : ( ابن عبد البرّ ) .

ص : 215

الظهور فیها علی الناس ، والتکبّر علیهم ، وتنافسهم فی ریاستهم ، والبغی علیهم ، وحسدهم علی ما آتاهم الله منها ; وأمّا التنافس والحسد علی الخیر وطرق البرّ فلیس من هذا فی شیء . (1) انتهی .

و اگر کسی توهم کند که هرگاه حسد حضرت آدم حرام نبود بلکه جائز بود ، پس بر آن معاتب چرا شد !

جوابش آنکه : دانستی که فخرالدین رازی در وجه نزول آیه : ( وَلاَ تَکُن لِلْخَائِنِینَ خَصِیماً . . ) (2) إلی آخر الآیه گفته که :

شاید طبیعت رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مائل شده باشد به سوی نصرت طعمه ; به آن سبب که او به ظاهر مسلم بود ، پس رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم را حکم استغفار شد ، و حسنات الأبرار سیئات المقربین (3) .

و در “ شرح شفا “ قاضی عیاض مذکور است :

قال بعض المتکلمین : زلاّت الأنبیاء فی الظاهر زلاّت وهی فی الحقیقة کرامات وزلف . (4) انتهی .

.


1- تنویر الحوالک : 656 .
2- النساء ( 4 ) : 105 .
3- تفسیر رازی 11 / 34 .
4- شرح الشفا للقاری ( المطبوع بهامش نسیم الریاض ) 4 / 217. وانظر : الشفا بتعریف حقوق المصطفی ( صلی الله علیه وآله ) 2 / 171 ، نسیم الریاض 4 / 217 ، سبل الهدی والرشاد 11 / 482. . وغیرها .

ص : 216

ص : 217

طعن هشتم : عدم یاری امیر مؤمنان علیه السلام ویاری دشمنان حضرت

ص : 218

ص : 219

قال : طعن هشتم :

آنکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرموده است : « من آذی علیّاً [ ( علیه السلام ) ] فقد آذانی » ، و نیز در حقّ حضرت زهرا ( علیها السلام ) فرموده است که : « من أغضبها أغضبنی » ، و صحابه اتفاق کرده اند بر عداوت علی [ ( علیه السلام ) ] و ایذای فاطمه زهرا ( علیها السلام ) ، و با علی [ ( علیه السلام ) ] جنگ کردند ، و خذلان او نمودند در وقتی که ابوبکر و عمر اراده سوختن خانه وی کردند ، قصّه اش آنکه : ابوبکر قنفذ ابن عمّ عمر را به سوی علی [ ( علیه السلام ) ] فرستاد تا او را حاضر سازد و بیعت نماید ، پس علی ( علیه السلام ) نیامد ، و عمر را غضب درگرفت و خود به سوی خانه آن هر دو مظلوم روان شد و پشته های هیزم و آتش همراه گرفت ، چون به در خانه رسید دید که دروازه بند است ، به آواز بلند ندا کرد که : یابن أبی طالب ! افتح الباب . . علی [ ( علیه السلام ) ] سکوت کرد و در نگشاد ، و عمر دروازه را آتش زد و بسوخت و درون خانه بی محابا در آمد ، چون زهرا [ ( علیها السلام ) ] چنین دید بی اختیار از حجره برآمده مقابل عمر شد و آواز بلند کرد و ندبه پدر آغاز نهاد که : « وا أبتاه ! » پس عمر شمشیر با نیام در پهلوی مبارکش خلانید و علی [ ( علیه السلام ) ] را گفت که : هان ! برخیز و با ابوبکر بیعت کن و الاّ تو را به قتل خواهم آورد !

ص : 220

و صحابه همه در این واقعه حاضر بودند و هیچ کس دَم نزد ، و دختر و داماد پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را در دست ظالمان سپردند ، و وصیت پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] را در حقّ اهل بیت پسِ پشت انداختند .

جواب از این طعن آنکه : این دروغ بی فروغ که از سماع آن موی بر تن و بدن اهل ایمان میخیزد از مفتریات شیعه و کذّابان کوفه است .

جواب این غیر از این نیست که راست میگویند : ( دروغی را جزا باشد دروغی ) و اگر از هر (1) دروغ خود جوابی از اهل سنت درخواست نمایند ، یقین است که تن به عجز خواهند درداد ، مثَل مشهور است که : نزد دروغگو هر کس لاجواب است .

اول این قصه را باید از کتب اهل سنت برآورد بعد از آن جواب باید خواست ، و چون شیوه اهل سنت دروغ بندی در روایات نیست ! ‹ 337 › ناچار آنچه راست و بی کم و کاست است به قلم میآید .

باید دانست که هیچ کس از صحابه در پی ایذای حضرت امیر و زهرا ( علیهما السلام ) نیفتاده و با او پرخاش نکرده ! بلکه همیشه تعظیم و توقیر و محبّت و نصرت او نموده اند وقتی که طلب نصرت از ایشان نمود و محتاج به نصرت شد ، عبدالرحمن بن آبزی گوید :

شهدنا صفین مع علی [ ( علیه السلام ) ] فی ثمان مائة ممّن بایع تحت الشجرة .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( دو ) آمده است .

ص : 221

بیعة الرضوان ، وقتل منهم ثلاثة وستّون رجلا ، منهم : عمّار بن یاسر ، وخزیمة بن ثابت ذو الشهادتین . . وجمع کثیر من المهاجرین والأنصار . . وقد ذکرهم فی الإستیعاب وغیره .

و اینک خطبه های حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در “ نهج البلاغه “ و نامه های آن جناب برای معاویه موجود است ، رفاقت مهاجرین و انصار را با خود دلیل حقیّت خلافت خود میدارد ، اگر - معاذ الله ! - این قسم رو دادی (1) بر امیر ( علیه السلام ) و زهرا ( علیها السلام ) در زمان ابوبکر به دست عمر و قنفذ مجهول الاسم و المسمی میگذشت ، چه امکان که این همه مهاجرین و انصار که در جنگ صفین دادِ رفاقت دادند ! در آن وقت که زمان صحبت پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نزدیک ، و ذات حضرت بضعة الرسول موجود ، و ابی بکر و عمر را همگی شوکت و قوّت [ به ] (2) همان دو فرقه (3) ; به خلاف معاویه که قریب لک (4) کس از اهل شام و پهلوانان آن .


1- یعنی : واقعه ای .
2- زیاده از مصدر .
3- یعنی چگونه ممکن بود که این قضیه بر امیرمؤمنان و حضرت زهرا ( علیهما السلام ) واقع شود در حالی که مهاجرین و انصار - که در جنگ صفین یاور امیرمؤمنان ( علیه السلام ) بودند - در آن زمان وجود داشتند ، و قریب العهد به پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بودند ، و اصل شوکت و قوّت ابوبکر و عمر به همین دو فرقه مهاجر و انصار بود . خلاصه آنکه با وجود مهاجر و انصار وقوع این حادثه ممکن نیست .
4- لک : صد هزار . مراجعه شود به : لغت نامه دهخدا . مؤلف تحفه گوید : نسبت هزار با لک چون نسبت ده با هزار است . مراجعه شود به : تحفه اثناعشریه : 312 .

ص : 222

زمین همراه داشت و بودن مهاجر و انصار را به جوی نمیشمرد ، باوصف این ، در این وقت رفاقت کردن و در آن وقت - که مهاجر و انصار هم به وفور و کثرت حاضر بودند هیچ کس از آنها نمرده و شهید نشده (1) - ترک رفاقت نمودن - خصوصاً در مقدمه ظلم و غصب که مقام دفع ظالمان از خاندان رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود بر خلاف مقدمه معاویه که او بر حضرت امیر ( علیه السلام ) نیامده بود ، از راه بغی او حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بر او فوج کشیده - هرگز در عقل هیچ عاقل نمیآید (2) الاّ کسی که عقل او را شیطان و اخوان الشیاطین چندی بر باد داده ، حیران تیهِ ضلالت گردانیده باشند ، این است حال جمهور صحابه .

آمدیم بر ابوبکر و عمر ، پس ابوبکر همیشه فضائل امیر ( علیه السلام ) بیان مینمود و مردم را بر حبّ و تعظیم و توقیر او تأکید میفرمود ، دارقطنی از شعبی روایت میکند که :

بینا أبو بکر جالس إذ طلع علی [ ( علیه السلام ) ] ; فلمّا رآه قال : من سرّه أن ینظر إلی أعظم الناس منزلةً ، وأقربهم قرابةً ، وأفضلهم تبعاً له ، .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هیچ عقل عقل عاقل ) آمده است .

ص : 223

وأکثرهم غناء من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلینظر إلی هذا الطالع .

و همچنین عمر بن الخطاب نیز همیشه در تعظیم و توقیر و مشورت پرسیدن و صلاح خواستن از حضرت امیر ( علیه السلام ) زیاده تر مبالغه میفرمود ، دارقطنی از سعید بن المسیّب روایت کرده :

عن عمر بن الخطاب ; أنّه قال : أیّها الناس ! اعلموا أنّه لا یتمّ شرف إلاّ بولایة علی بن أبی طالب .

و چون صحابه را با هم اختلاف افتاد در معنای ( موؤده ) و حملی که ساقط میکنند ، یک ماهه و دو ماهه داخل ( موؤده ) است یا نه ؟ بعضی متورّعان از ایشان گفته اند که : این هم موؤده است ، حضرت امیر ( علیه السلام ) فرموده :

« والله ! لا تکون المؤودة حتّی تأتی علیها ‹ 338 › التارات السبع » . وقال له عمر : صدقت ، أطال الله بقاءک (1) .

ابوالقاسم حریری در “ درة الغواص فی أغلاط الخواصّ “ گفته است :

کان عمر أوّل من نطق بهذا الدعاء (2) .

و عبدالله بن عمر - که خلف رشید پدر بزرگوار خود است و صحابی است بالاستقلال از عمده اصحاب - همیشه تأسف میکرد که چرا همراه حضرت امیر ( علیه السلام ) در حروب بغات شریک نشدم و رفاقت نکردم .

.


1- الاستذکار 6 / 227 ، ملحقات احقاق الحق 31 / 490 .
2- درة الغواص فی أغلاط الخواصّ 1 / 12 .

ص : 224

و طبرانی در “ أوسط المعاجم “ روایت میکند که : عبدالله بن عمر را چون خبر توجه امام حسین ( علیه السلام ) به سمت عراق رسید از مکّه دویده بر مسیر (1) سه شب به او ملحق گردید و گفت که :

أین ترید ؟ فقال الحسین ( علیه السلام ) : « إلی العراق » ، فإذاً معه کتب وطوامیر ، فقال : « هذه کتبهم وبیعتهم » ، فقال : لا تنظر إلی کتبهم ، ولا تأتهم ، فقال ابن عمر : إنّی محدّثک حدیثاً : أنّ جبرئیل أتی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فخیّره بین الدنیا والآخرة ، فاختار الآخرة ، وإنّک بضعة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لا یلیها أحد منکم ، فأبی أن یرجع ، فاعتنقه ابن عمر ، فبکی ، وأجهش فی البکاء ، وقال : أستودعک الله من قتیل . وروی البزاز نحوه باسناد حسن جیّد (2) .

آمدیم بر حروبی که طلحه و زبیر و أمّ المؤمنین را با حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] در پیش آمد ، پس بالقطع به جهت بغض و عداوت امیر [ ( علیه السلام ) ] نبود و نه قصد ایذای او داشتند ، بلکه به اسباب دیگر - که شرح آن در تواریخ ثقات مسطور است - این همه به وقوع آمد ، مجملش آنکه :

چون حضرت عثمان را مردم کوفه و مصر شهید کردند ، حضرت امیر ( علیه السلام ) بنابر مصلحت وقت تعرّض به آنها صلاح ندید و سکوت فرمود ، و آن اشقیا به .


1- در [ الف ] : ( مسیرت ) آمده است که اصلاح شد .
2- انظر : المعجم الاوسط 1 / 189 مع اختلاف یسیر .

ص : 225

این فعل شنیع خود افتخار نمودن گرفتند و عثمان را بد گفتن ، و حقیّت خود [ را ] در این مقدمه اظهار نمودن شروع کردند ، و جماعتی (1) از عظمای صحابه - مثل طلحه و زبیر و نعمان بن بشیر و کعب بن عجره و غیرهم - بر قتل عثمان تلهّف و تأسف مینمودند و میگفتند که : این حادثه در این امّت سخت شنیع و قبیح واقع شد ، اگر میدانستیم که این بلوا به این حدّ خواهد رسانید از ابتدا ممانعت میکردیم ، و او مظلوم کشته شد و بر حقّ بود و قاتلان او بر باطل .

چون این کلمات این صحابه به گوش قاتلان عثمان رسید خواستند که صحابه مذکورین را نیز به (2) عثمان ملحق سازند ، مردم مخلص بر این اراده فاسدشان مطّلع شده ، صحابه مذکورین را خبردار ساختند ، بنابر آن صحابه مذکورین به سوی مکّه روانه شدند و در آنجا امّ المؤمنین عایشه را - که برای حج رفته بود - دریافتند و عرض کردند که : ما در پناه تو آمده ایم ; زیرا که تو مادر مسلمانانی ، و هرگاه طفل از چیزی میترسد در دامن مادر پناه میگیرد ، لازم که شرّ غوغای عرب را از سر ما دفع سازی که امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بنابر مصلحت وقت از دفع شرّ این اشقیا سکوت دارد ، و آن اشقیا به سکوت او خیره شده ، دست و زبان ظلم و تعدّی دراز کرده اند تا وقتی که قصاص عثمان گرفته نشود ، و این بدکرداران را سیاست واجبی .


1- در [ الف ] و مصدر : ( جماعه ) آمده است که اصلاح شد .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .

ص : 226

نرسد ، اینها و امثال اینها خیلی در خونریزی و ظلم دلیر خواهند شد ، و ما را هرگز اطمینان حاصل نخواهد شد .

عایشه فرمود : صلاح آن است که تا وقتی که آن اشقیا در مدینه اند و دربار امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] را فرو گرفته و او را مجبور خود ساخته [ اند ] ، شما در مدینه نروید و جای دیگر که محل امن ‹ 339 › و اطمینان باشد قرار کنید ، و علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] را از آن جماعت به حیله و تدبیر جدا کرده ، در [ زمره ] خود بگیرید ، چون خلیفه به دست شما افتد و رفیق شما گردد آن هنگامِ فکر تنبیه و سیاست و گرفتن قصاص خلیفه مقتول نمایید که آینده دیگران را چشم عبرت وا شود و این قسم کار بزرگ را سهل ندانند .

همه صحابه مذکورین این را صلاح پسندیدند و طرف عراق و بصره [ را ] - که مجمع جنود مسلمین در آن وقت بود - ترجیح دادند ، و عایشه را نیز باعث شدند که : تا رفع فتنه و حصول امن و درستی امور خلافت و ملاقات با خلیفه [ وقت ] (1) همراه ما باش تا به پاس ادب تو - که مادر مسلمانانی و حرم محترم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] و از جمله ازواج محبوب تر و مقبول تر بوده [ ای ] - این اشقیا قصد ما نکنند و ما را تلف نسازند .

ناچار عایشه به قصد اصلاح و انتظام امور امت و حفظ جان چندی از کبرای صحابه رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - که هم اقارب او بودند - به .


1- زیاده از مصدر .

ص : 227

سمت بصره حرکت فرمود ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] را قاتلان عثمان که در جمیع امور خلافت دایر و سایر شده بودند ، این قصه را به نوع دیگر رسانیدند و باعث شدند که خواه مخواه دنبال آنها باید برآمد ، حضرت امام حسن و امام حسین [ ( علیهما السلام ) ] [ وعبدالله بن جعفر ] (1) و عبدالله بن عباس هر چند از این حرکت مانع آمدند به سبب غلبه آن اشقیا پیش نرفت ، آخر حضرت امیر ( علیه السلام ) را بر آوردند ، چون متصل بصره رسیدند ، اول قعقاع را نزد امّ المؤمنین و طلحه و زبیر فرستادند که مقصد آنها دریافته به عرض خلیفه رساند ، قعقاع نزد امّ المؤمنین رفت و گفت :

یا أماه ! ما أشخصک وأقدمک هذه البلدة ؟

فقالت : أی بنی ! الإصلاح بین الناس . . ثمّ بعثتْ إلی طلحة والزبیر فحضرا ، فقال القعقاع : أخبرانی بوجه الإصلاح ؟ قالا : قتلة عثمان (2) ، فقال القعقاع : هذا لا یکون إلاّ بعد اتّفاق کلمة المسلمین وسکون الفتنة ، فعلیکما بالمسالمة (3) فی هذه الساعة ، فقالا : أصبت وأحسنت !

فرجع القعقاع إلی علی [ ( علیه السلام ) ] فأخبره بذلک ، فسرّ به ، .


1- زیاده از مصدر .
2- کذا فی تاریخ الطبری 3 / 5202 ، وفی التحفة : ( عطونا - والظاهر أنه تصحیف : أعطونا - قتلة عثمان . . ) ، وفی تفسیر الآلوسی 22 / 10 : ( إقامة الحدّ علی قتلة عثمان . . ) .
3- فی التحفة : ( بالمساهلة ) .

ص : 228

واستبشر ، وأشرف القوم علی الصلح ، ولبثوا ثلاثة أیّام لا یشکّون فی الصلح .

چون شام روز سوم شد رسل و وسایط فی ما بین قرار دادند که صبح هنگام ملاقات امیر [ ( علیه السلام ) ] با طلحه و زبیر واقع شود و قاتلان عثمان در آن صحبت حاضر نباشند ، خیلی این وضع صلح بر آن اشقیا گران آمد به شنیدن این خبر دست پاچه شده حیران و سراسیمه نزد عبدالله بن سبا - که مغوی آنها بود - دویدند و چاره کار از او پرسیدند ، او گفت : چاره کار جز این نیست که از شب شروع قتال نمایید ، و نزد امیر [ ( علیه السلام ) ] اظهار کنید که از آن طرف غدر واقع شد ، از آخر شب سوار شده کرده پیش لشکر امّ المؤمنین تاختند ; در آن لشکر نیز آوازه غدر حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بلند شد و از این طرف نیز شور برخاست که طلحه و زبیر غدر کردند ، حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] تعجب کنان سوار شده ، دید که آتش قتال در اشتعال است و سر و دست بریده میشود ناچار تن به جنگ در داد و واقع شد آنچه واقع شد .

قرطبی و جماهیر مورخین اهل سنت این واقعه را همین قسم روایت کرده اند و به طرق متعدده از حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس همین اسلوب را نقل نموده ، اگر قاتلان ‹ 340 › عثمان که اسلاف شیعه و متبوعان ایشان اند به رنگ دیگر نقل کنند نزد اهل سنت حکم ضرطات البعیر دارد !

و معاویه و اهل شام را نیز در ابتدا همین دعوی بود که قاتلان عثمان را

ص : 229

باید سپرد و قصاص باید گرفت و سیاست باید نمود ، چون از طرف حضرت امیر ( علیه السلام ) در سپردن قاتلان عثمان - به سبب شوکت و غلبه آنها خصوصاً بعد از جنگ جمل و خالی شدن میدان از منازع و مزاحم عذر واجبی بود - اجابت مدعای آنها نفرمود و آنها بدگمان شده آخرها منکر خلافت او شدند ، و سلب لیاقت این کار از آن جناب و بد گفتن آغاز نهادند و به جنگ برخاستند .

حالا در “ نهج البلاغه “ باید دید که در حقّ آن مردم حضرت امیر ( علیه السلام ) چه فرموده است :

« أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام علی ما دخل فیه من الزیغ والاعوجاج والشبهة والتأویل . . » .

و در حقّ قاتلان عثمان نیز در “ نهج البلاغه “ موجود است که :

قال له بعض أصحابه : لو عاقبت قوماً أجلبوا علی عثمان . . فقال : « یا إخوتاه ! إنی لست أجهل ممّا تعلمون ، ولکن کیف لی بهم والمجلبون علی شوکتهم یملکوننا ولا نملکهم ! وها هم هؤلاء قد ثارت معهم عبدانکم ، والتفت إلیهم أعرابکم ، وهم خلالکم یسومونکم ما شاؤوا ، هل ترون موضعاً لقدرة علی شیء یریدون ؟ ! إنّ هذا الأمر جاهلیة ، وإن لحقد القوم باده (1) » . .

.


1- فی نهج البلاغة 2 / 81 ، وتاریخ الطبری 3 / 458 : ( لهؤلاء القوم مادّة . . ) .

ص : 230

إلی أن قال : « فاصبروا حتّی یهدؤ الناس ، ویقع القلوب مواقعها وتؤخذ الحقوق مسمحة ، فاهدؤوا عنّی وانظروا . . » إلی آخره . کذا فی نهج البلاغة .

از اینجا معلوم شد که در حقیقت تغافل حضرت امیر ( علیه السلام ) از این امر - که صحابه دیگر طلب میکردند - محض بنابر ناچاری و ضرورت بود ، و حضرت امیر ( علیه السلام ) در این امر معذور بود .

و آنچه در “ نهج البلاغه “ است همه مقبول شیعه است ، اهل سنت را در آن روایات اصلا دخلی نیست ، و اگر روایات اهل سنت را ذکر کنیم حقیقت حال به وجهی واضح شود که از آفتاب روشن تر گردد ، و با وجودی که شیعه از ذکر این قسم روایات برای حفظ مذهب خود خیلی احتراز کنند لیکن برهان الهی است که یک دو عبارت را جسته جسته در کتب ایشان ودیعت نهاده که خیلی به کار اهل سنت میآید .

و آنچه در قصه قنفذ و احراق باب دار فاطمه [ ( علیها السلام ) ] و خلانیدن شمشیر به پهلوی سیدة النساء ذکر کرده اند همه از اکاذیب و افترائات شیاطین کوفه است که پیشوایان شیعه و روافض بوده اند ، هرگز در هیچ کتاب اهل سنت - نه به طریق صحیح و نه به طریق ضعیف - موجود نیست .

و حالت روات شیعه سابق مفصل مشروح شد که هم از روی روایات شیعه

ص : 231

دروغ بندی [ و بهتان ] (1) و افترای آنها بر حضرات ائمه صحیح شده است ، با وجود ادعای کمال محبت به آن حضرات ، بر کسانی که عداوت آنها را دین و ایمان خود میدانند چه طومارهای بهتان که نخواهند نوشت ، و اهل سنت که دین و ایمان خود را وابسته به حکم قرآن مجید و اقوال عترت طاهره ساخته اند - چنانچه در ابواب سابقه به تفصیل ‹ 341 › معلوم شد - چه قسم روایات کاذبه این دروغگویان را بر خلاف شهادت قرآن مجید و عترت طاهره خواهند شنید ، این دو شاهد عدل در ابطال این بهتان و افترا کافی و شافی اند ، اگر شهادت خدا شنیدن منظور است در قرآن مجید باید دید که ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّة عَلَی الْکافِرینَ ) (2) در حق کدام فرقه وارد است .

و نیز غور باید کرد که تواضع مؤمنین همین قسم میباشد که در این قصّه واقع شد .

و نیز باید دید که ( أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) (3) در حق کدام مردم است ، و مقتضای رحمت همین است که به عمل آمد .

و نیز باید دید که ( الَّذینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ) (4) حال کدام جماعت است ، و امر .


1- زیاده از مصدر .
2- المائدة ( 5 ) : 54 .
3- الفتح ( 48 ) : 29 .
4- الحجّ ( 22 ) : 41 .

ص : 232

بالمعروف و نهی عن المنکر همین میباشد که خانه زهرا [ ( علیها السلام ) ] را بسوزند ، و در پهلوی مبارکش شمشیر خلانند ؟ !

و نیز باید دید که ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ وَزَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ ) (1) خطاب به کدام گروه است ، و این فعل شنیع فسوق و عصیان است یا نِی ، این است شهادت ناطقه قرآن مجید بر برائت صحابه از این فعل شنیع .

و اگر شهادت حضرت امیر ( علیه السلام ) خواهند که بشنوند پس در “ نهج البلاغه “ نظر کنند و آنچه در حقّ اصحاب حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرموده است مطالعه نمایند .

قال أمیر المؤمنین - مخاطباً لأصحابه ، ذاکراً لأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - :

« لقد رأیت أصحاب محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فما أری أحداً منکم یشبههم ، لقد کانوا یصبحون شعثاً غبراً ، باتوا سجّداً [ و ] (2) قیاماً یراوحون بین جباههم وأقدامهم ، یقفون علی مثل الجمر من ذکر معادهم ، کان بین أعینهم رکباً من طول سجودهم ، إذا ذکر الله هملت أعینهم حتّی تبلّ جباههم ، ومادوا کما یمید .


1- الحجرات (49) : 7 .
2- الزیادة من التحفة .

ص : 233

الشجر فی الیوم العاصف خوفاً من العقاب ورجاءً للثواب (1) » .

وقال أیضاً : « لقد کنّا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نقتل أبناءنا وآباءنا وإخواننا وأخوالنا وأعمامنا . . وما نرید بذلک إلاّ إیماناً ، وتسلیماً ، ومضیاً علی اللقم ، وصبراً علی مضض (2) الألم ، وجدّاً علی جهاد العدوّ » .

وقد کان الرجل منّا والآخر من عدوّنا یتصاولان تصاول الفحلین (3) یتخالسان أنفسهما أیّهما یسقی صاحبه کأس المنون ، فمرّة لنا ومرّة لعدوّنا منّا » .

فلمّا رأی الله صدقنا أنزل لعدوّنا الکبت ، وأنزل علینا النصرة حتّی استقرّ الإسلام ملقیاً جرّانه ، متبوءاً أوتانه » .

ولعمری ! لو کنّا نأتی ما آتیتم ما قام للدّین عمود ، ولا اخضرّ للإسلام عود (4) » .

و اگر از همه این شهادات درگذریم یک آیه قرآنی ما را در تکذیب این قصه مُفتری کافی است ، حق تعالی در حقّ صحابه میفرماید : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ .


1- نهج البلاغة 1 / 190 .
2- فی التحفة : ( مضیض ) .
3- در [ الف ] در متن اشتباهاً : ( الفلحین ) آمده ودر حاشیه تصحیح شده است .
4- نهج البلاغة 1 / 105 .

ص : 234

أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الإیمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ ) (1) ، پس این آیه نصّ صریح است که صحابه را به هر که مخالف خدا و رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باشد میل کردن و جانب داری او نمودن و دوستی او را مانع اجرای حکم الهی (2) ‹ 342 › ساختن از محالات است ، پس کسانی که حالشان چنین باشد چه امکان است که بر این واقعه شنیعه سکوت کنند یا بعضی از ایشان مصدر این فعل شنیع شوند ؟ ! حال آنکه بعد از پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نیز در اعلای اعلام دین جان و مال خود را نثار کرده باشند ، و طول العمر در احیای سنن او صرف نموده ، سُبْحَانَکَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ ! (3) و هرگاه نزد اهل سنت و جماعت شهادت خدا و رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و شهادت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و حسنین ( علیهما السلام ) موجود باشد دیگر گوش نهادن به هذیانات اخوان الشیاطین و افترائات ابن مطهر حلّی و ابن شهر آشوب مازندرانی - که نعیق غرابی و شهیق حماری بیش نیست ! - چه قسم متصوّر تواند شد ؟ ! (4) .


1- المجادلة ( 58 ) : 22 .
2- قسمت : ( و دوستی او را مانع اجرای حکم الهی ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
3- النور ( 24 ) : 16 .
4- تحفه اثناعشریه : 342 - 347 .

ص : 235

أقول :

اما آنچه گفته : این دروغ بی فروغ که از سماع آن موی بر تن و بدن اهل ایمان میخیزد از مفتریات شیعه و کذّابان کوفه است . . الی آخر .

پس باید دانست که در تقریر این طعن که ناصبی نقل کرده چند امر مذکور است :

اول : آنکه صحابه اتفاق کردند بر عداوت علی ( علیه السلام ) و ایذای فاطمه ( علیها السلام ) ، اگر مراد به صحابه اکثر صحابه است ، پس صحیح است .

دوم : آنکه صحابه خذلان کردند وقت اراده عمر سوختن بیت حضرت فاطمه ( علیها السلام ) [ را ] .

سوم : روان شدن عمر با هیزم و آتش برای احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) .

چهارم : احراق خانه آن حضرت ( علیها السلام ) .

پنجم : خلانیدن عمر شمشیر را به پهلوی مبارک حضرت فاطمه ( علیها السلام ) .

ششم : گفتن به جناب امیر ( علیه السلام ) که : بیعت ابی بکر کن و الاّ تو را قتل خواهیم نمود .

هفتم : اخذ بیعت ابی بکر از جناب امیر ( علیه السلام ) به اجبار و اکراه .

و جُلّ این امور در کتب معتمده سنیان ثابت است ، و در “ ازالة الخفا “ تصنیف پدر مخاطب مذکور است :

أبو بکر ، عن أسلم - باسناد صحیح علی شرط الشیخین - : أنّه

ص : 236

حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فیشاورونها ، ویرتجعون فی أمرهم ، فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتّی دخل علی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فقال : یا بنت رسول الله [ ص ] ! ما من الخلق أحد أحبّ إلینا من أبیک ، وما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک ! وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن آمرهم (1) أن یحرق علیهم البیت .

قال : فلمّا خرج عمر جاؤوها ، فقالت : تعلمون أنّ عمر قد جاءنی ، وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت ؟ وأیم الله ! لیمضینّ لما حلف علیه ، فانصرفوا راشدین ، فرأوا رأیکم ، ولا ترجعوا إلیّ . . فانصرفوا عنها ، فلم یرجعوا إلیها حتّی بایعوا لأبی بکر (2) .

از این روایت قصد عمر احراق بیت حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] ظاهر شد ، و دیگر احادیث دالّه بر این معنا سابق گذشت (3) .

و این هم معلوم شد که عمر از احراق جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] - که نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - نیز باکی نداشت ، چه از کسانی که نزد حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] .


1- فی المصدر : ( آمر بهم ) .
2- إزالة الخفاء : 2 / 179 ، ولاحظ : 2 / 29 ، قرّة العینین : 78 .
3- مراجعه شود به طعن دوم عمر .

ص : 237

مجتمع شده مشورت با آن جناب میکردند ، حضرت امیر ( علیه السلام ) هم بود ، چنانچه در این روایت به تصریح مذکور است ، و عمر در حق همین مجتمعین گفته که : اگر ایشان نزد تو مجتمع خواهند شد مرا رعایت شأن تو و دوست تر بودنت مانع از این نخواهد ‹ 343 › شد که خانه تو را بر ایشان بسوزم .

و این هم ظاهر شد که بیعت نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) به ابی بکر به اکراه و به خوف سوختن عمر خانه حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] بود .

و در “ مختصر فی اخبار البشر “ در ضمن عبارتی - که سابقاً منقول شد - مذکور است :

ثمّ إنّ أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة الزهراء رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] وقال : إن أبوا علیک فقاتلهم ! . .

فأقبل عمر بشیء من نار علی أن یضرم الدار ، فلقیته فاطمة رضی الله عنها [ ( علیها السلام ) ] وقالت : « إلی أین یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ ! » قال : [ نعم ] (1) ; أو یدخلوا فی ما دخل فیه الأمّة (2) .

و علامه حلّی در “ کشف الحقّ “ نقل فرموده :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- المختصر فی أخبار البشر 1 / 219 .

ص : 238

نقل ابن خزانة (1) - فی غرره - : أنّه قال زید بن أسلم : کنت ممّن حمل الحطب مع عمر إلی باب فاطمة [ ( علیها السلام ) ] (2) .

و نیز فرموده :

قال ابن عبد ربّه - وهو من أعیان أهل السنة - : فأمّا علی [ ( علیه السلام ) ] والعباس فقعدا فی بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، [ حتّی بعث إلیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجهم من بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] (3) ، وقال له أبوبکر : إن أبیا فقاتلهما ! فأقبل بقبس من نار علی أن یضرم علیهما النار (4) فلقیته فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فقالت (5) : « یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ ! » قال : نعم . ونحوه روی مصنف کتاب المحاسن و [ أنفاس ] (6) الجواهر (7) .

از این روایات سوای قصد عمر احراق خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، همراه بردن او آتش و هیزم را و امر کردن ابوبکر عمر را به قتال جناب امیر ثابت شد .

.


1- فی المصدر : ( خیزرانة ) .
2- نهج الحق : 271 .
3- الزیادة من العقد الفرید .
4- فی المصدر : ( الدار ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( فقال ) آمده است .
6- الزیادة من المصدر .
7- نهج الحق : 271 - 272 ، ولاحظ : العقد الفرید 4 / 242 .

ص : 239

و به کشف خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ابوبکر خود وقتِ مردن اقرار کرده و بر آن تأسف نموده ، چنانچه در “ کنز العمّال “ در روایتی - که از ابوعبیده و عقیلی و حیثمة بن سلیمان و طبرانی و ابن عساکر و ضیاء مقدسی منقول است - مذکور است که : ابوبکر گفت :

وددت أنّی لم أکن کشفت بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، وترکته ، وإن أغلق علیّ (1) الحرب (2) .

و در “ تاریخ طبری “ مذکور است :

وتخلّف علی [ ( علیه السلام ) ] والزبیر ، واخترط الزبیر سیفه ، وقال : لا أغمده حتّی یبایع علی [ ( علیه السلام ) ] . . فبلغ ذلک أبابکر وعمر ، قال : فقال عمر : خذوا سیف الزبیر فاضربوا به الحجر . . قال : فانطلق إلیهم عمر ، فجاء بهما تعباً ، وقال : لتبایعان وأنتما کارهان ، فبایعا (3) (4) .

و در “ صحیح “ مسلم در ضمن روایت طلب حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] فدک را مذکور است :

.


1- فی المصدر : ( وإن کانوا قد غلقوه علی ) .
2- کنز العمال 5 / 632. بسیاری از مصادر آن در آخر مطاعن ابوبکر تحت عنوان مطاعنی دیگر گذشت .
3- [ الف ] قوبل علی أصل تاریخ الطبری الکبیر من النسخة المطبوعة فی الممالک الإنجرزیة فی الجزء الخامس منه ، والحمد لله . ( 12 ) . [ تاریخ طبری 2 / 444 ] .
4- از قسمت : ( و در تاریخ طبری . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 240

وکان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس وجه حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فلمّا توفیت استنکر علی [ ( علیه السلام ) ] وجوه الناس ، فالتمس مصالحة أبی بکر ومبایعته ، ولم یکن بایع تلک الأشهر ، فأرسل إلی أبی بکر . . . : ( أن إئتنا ولا یأتنا معک أحد ) کراهة محضر عمر بن الخطاب ، فقال عمر لأبی بکر : والله ! لا تدخل علیهم وحدک ، فقال أبو بکر : ما عساهم أن یفعلوا بی ، وإنّی - والله ! - لآتیهم (1) . .

فدخل علیهم أبو بکر ، فشهد علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، وقال : إنّا قد عرفنا فضلک وما أعطاک الله عزّ وجلّ ، ولم ننفّس علیک خیراً ساقه الله إلیک ، ولکنّک استبددت علینا بالأمر ، وکنّا نحن نری لنا حقّاً لقرابتنا من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . . فلم یزل یکلّمهم أبا بکر حتّی فاضت عینا أبی بکر ، فلمّا تکلّم أبوبکر قال : والّذی نفسی بیده لقرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أحبّ إلیّ أن أصل من قرابتی ، وأمّا الّذی شجر بینی وبینکم من هذه الأموال فإنّی لم آل فیها عن الحقّ ، ولم أترک أمراً رأیت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یصنعه (2) فیها إلاّ صنعته . . !

فقال علی [ ( علیه السلام ) ] لأبی بکر : موعدک العشیة للبیعة ، فلمّا صلّی أبوبکر صلاة الظهر رقی علی المنبر ، فتشهد ، وذکر شأن علی [ ( علیه السلام ) ] وتخلّفه عن البیعة ، وعذّره بالّذی اعتذر ، ثمّ استغفر الله ، وتشهّد .


1- فی المصدر : ( لآتینّهم ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( تصنیعه ) آمده است .

ص : 241

علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فعظّم حقّ ‹ 344 › أبی بکر ، وأنّه لم یحمله علی الذی صنع نفاسته علی أبی بکر ، ولا إنکاراً (1) للّذی فضّله الله عزّ وجلّ به ، لکنّا کنّا نری لنا فی الأمر نصیباً ، فاستبدّ علینا به ، فوجدنا فی أنفسنا . (2) انتهی بقدر الحاجة .

از نقل این حدیث چند فایده حاصل شد :

اول : آنکه بیعت جناب امیر ( علیه السلام ) با ابوبکر به اضطرار بود به جهت انصراف وجوه مردم از آن جناب و عدم رعایت آن کرامت مآب ، قرطبی در “ مفهم شرح صحیح مسلم “ در شرح قوله : ( کان لعلی [ ( علیه السلام ) ] من الناس جهة حیاة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ) گفته :

( جهة ) . . أی جاه واحترام ، کان الناس یحترمون علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی حیاتها کرامة لها ; لأنّها بضعة من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وهو مباشر لها ، فلمّا ماتت وهو لم یبایع أبا بکر انصرف الناس عن ذلک الاحترام ; لیدخل فی ما دخل فیه الناس ولا یفرّق جماعتهم ، ألا تری أنّه لمّا بایع أبا بکر أقبل الناس علیه بکلّ إکرام وإعظام ؟ ! (3) .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( إنکارٌ ) آمده است .
2- صحیح مسلم 5 / 154 .
3- المفهم 3 / 569 .

ص : 242

دوم : آنکه آن حضرت خلافت را حق خود میدانست ، و به جهت استبداد ابوبکر به آن غضبناک و رنجیده بود ، در کتاب “ ریاض النضره “ در شرح همین حدیث تخلّف جناب امیر از بیعت ابی بکر میفرماید :

قوله ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : ( کنّا نری أن لنّا فی هذا الأمر حقّاً ) .

المراد ب : الأمر الخلافة ; ویدلّ علیه أنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] بعث إلی أبی بکر لیبایعه فقدّم العذر فی تخلّفه أوّلاً فقال : لم أمتنع نفاسةً علیک ، ولا کذا [ ولا کذا ] (1) ، ولکنّا کنّا نری أنّ لنا فی هذا الأمر حقّاً ، فعلم بالضرورة أنّ الأمر المشار إلیه - المعرّف بلام العهد - هو ما تضمّنه الکلام الأوّل ، وما ذاک إلاّ ما وقع التخلّف عنه ، وهو بیعة الإمامة .

أمّا الحقّ ; فالمراد به حقّ فی الخلافة ; إمّا بمعنی الأحقیّة . . أی کنّا نظنّ أنّا أحقّ منکم بهذا الأمر لقرابتنا من رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مضافاً إلی ما اجتمع فینا من أهلیة الإمامة ممّا یساوینا فیه غیرنا ; وإمّا بمعنی : أنّی أستحق استحقاقاً مساویاً لاستحقاقکم علی تقدیر انضمام القرابة إلیه ; إذ (2) القرابة أعظم معنی یحصل به الراجحیة ، فإذا قدّرنا التساوی دونها ترجّح بها ; وإمّا بمعنی استحقاق ما ولو کان مرجوحاً عند فرض انعقاد ولایة المرجوح ، ویکون .


1- الزیادة المکررة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( إذا ) آمده است .

ص : 243

منه ذکر ( أم ) لقرابة (1) علی هذین الاحتمالین الآخرین تنبیهاً علی ما کان ینبغی أن یعامل به ویراعی فیه من قرابة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

والأوّل هو المختار ، والاحتمالان بعده باطلان ; لأنّه ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] إذا اعتقد أنه لیس بأحقّ وأنه غیر مساو له أو راجح علیه وقد عقد له فلا یسعه التخلّف لما فیه من شقّ العصی وتفریق الکلمة ، وقد صحّ تخلّفه ; فکان دلیلا علی عدم اعتقاد ذلک ، وإلاّ لزم أن یکون تخلّف عن الحقّ مع تمکّنه منه ، ومنصبه أجلّ من ذلک ، ومرتبته فی الدین أعظم ، ومنهاجه فیه أقوم . (2) انتهی .

سوم : آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) از ملاقات عمر کراهیت داشت ، نووی در “ شرح مسلم “ گفته :

أمّا کراهیتهم لمحضر عمر . . . فلما علموا من شدّته ، وصدعه بما یظهر له ، فخافوا أن ینتصر لأبی بکر ‹ 345 › فیکلّم بکلام یوحش قلوبهم . (3) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( بالقرابة ) بدل ( ذکر أم لقرابة ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصل الریاض النضرة ، ولله الحمد علی ذلک . ( 12 ) . [ الریاض النضرة 2 / 219 ، وعنه سمط النجوم العوالی 2 / 340 - 339 ] .
3- [ الف ] کتاب الإمارة ، خلافة أبی بکر . [ شرح مسلم للنووی 12 / 78 ] . [ قسمت : ( فیکلم بکلام یوحش قلوبهم ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده ] .

ص : 244

و در “ کنز العمال “ در ضمن حدیثی که از ابی داود طیالسی و ابن سعد و ابن ابی شیبه و ابن ابی جریر و “ مستدرک “ حاکم و بیهقی و ابن عساکر نقل کرده مذکور است :

فلمّا قعد أبو بکر علی المنبر نظر فی وجوه القوم فلم یر علیّاً [ ( علیه السلام ) ] ، فسأل عنه ، فقام ناس من الأنصار فأتوا به ، فقال : ابن عمّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وختنه أردت أن تشقّ عصا المسلمین ؟ ! (1) و از این حدیث معلوم شد که این قوم جناب امیر ( علیه السلام ) را به اکراه برای بیعت ابی بکر آوردند و آن جناب از خوشی خود نیامد ، و آن جناب اراده بر هم زدن خلافت ابی بکر داشت ، چنانچه قول ابوبکر : ( أردت أن تشقّ عصا المسلمین ) بر آن دلالت دارد .

و مخاطب هم در طعن دوم از مطاعن عمر گفته که :

کسانی که در خانه حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] مجتمع میشدند و عمر ایشان را تخویف به احراق نموده ، مشورت و کنکاش در بر هم زدن خلافت ابی بکر میکردند (2) .

.


1- [ الف ] کتاب الإمارة ، خلافة أبی بکر . [ کنز العمال : 5 / 613 ، وانظر : المستدرک للحاکم 3 / 76 ، السنن للبیهقی 8 / 143 ، تاریخ الإسلام للذهبی 3 / 10 ، وکذا سیر أعلام النبلاء - سیر الخلفاء الراشدون - : 25 ، السیرة النبویة لا بن کثیر 4 / 495 ، جامع الأحادیث الکبیر ( جمع الجوامع ) للسیوطی : 13 / 91 و 15 / 420 . . وغیرها ] .
2- تحفه اثناعشریه : 292 .

ص : 245

و دانستی که از جمله ایشان جناب امیر ( علیه السلام ) هم بود ، پس اهل سنت از این امور فظیعه شنیعه - اعنی ایذای اهل بیت ، و تغلیظ و درشتی با ایشان ، و ایعاد به سوختن خانه حضرت فاطمه ( علیها السلام ) ، و کشف خانه آن حضرت ، و ایعاد به قتل و تحریق جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] را ، و اکراه آن جناب بر بیعت ابی بکر - که از شیخین صادر گشته و صحابه بر آن سکوت کرده ، خذلان اهل بیت نمودند ، و جمعی از ایشان در این امور شریک هم شدند - کِی اجوبه شافیه کافیه داده ، صحابه را از طعن بری ساخته خلاص شده اند ; و یا (1) راه انصاف پیموده ، باطل را ترک داده ، طعن و لعن بر اصحاب نمودند ; یا (2) طالب اثبات دیگر امور شنیعه مثل وقوع احراق و خلانیدن شمشیر به پهلوی مبارک حضرت فاطمه ( علیها السلام ) میشوند و تکثیر سواد مطاعن و مثالب پیشوایان خود میخواهند .

و مع هذا از اقوال مخاطب - که در جواب طعن دوم از مطاعن عمر گفته - ظاهر میشود که احراق خانه حضرت فاطمه به جهت اجتماع متخلّفین از بیعت ابی بکر در آن مشورت و کنکاششان در برهمی خلافتش جایز بود ، و این تجویز مستنبط است از کلام رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) (3) ، پس در اینجا چرا از احراق خانه آن حضرت - که امر جائز و موافق قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - مو بر تن و بدن او میخیزد ؟ !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( با ) آمده است .
3- تحفه اثناعشریه : 292 .

ص : 246

و نیز در آنجا تجویز قتل کسانی که افساد خلافت ابی بکر میخواستند کرده (1) .

و بنابر تصریح روایات اهل سنت جناب امیر ( علیه السلام ) افساد خلافت ابی بکر میخواست ، پس هرگاه نزد او قتل جناب امیر ( علیه السلام ) جایز بود ، اگر عمر صدمه ضرب به حضرت فاطمه ( علیها السلام ) رسانیده باشد - که به مراتب کمتر از قتل حضرت امیر ( علیه السلام ) است - چه جای استبعاد و استغراب است ؟ !

اما آنچه گفته : باید دانست که هیچ کس از صحابه در پی ایذای حضرت امیر و زهرا ( علیهما السلام ) نیفتاده و با او پرخاش نکرده . . . الی آخر .

پس شاید مخاطب از ایذا ضد آن که راحت دادن است مراد گرفته و الاّ ظلم و جور اکثر اصحاب - لاسیّما خلفای ثلاثه - بر آن جناب اظهر از شمس است و به روایات کتب معتمده اهل سنت ثابت است .

و مقاتله و مقابله معاویه و اصحاب عدول که همراه او بودند [ ! ! ] با جناب امیر ( علیه السلام ) و شتم و سبّ نمودن آن حضرت آنقدر ظاهر است که حاجت بیان ندارد ، و خود مخاطب در همین طعن به آن اقرار ‹ 346 › کرده .

و برای اثبات ظلم اصحاب و خلفا بعضی احادیث که از جناب امیر ( علیه السلام ) و حضرت فاطمه ( علیهما السلام ) مروی شده نقل مینماییم ، پس از آن جمله خطبه .


1- تحفه اثناعشریه : 292 .

ص : 247

شقشقیه است که در آن جناب امیر ( علیه السلام ) به تصریح تمام ظلم خلفای ثلاثه بیان کرده .

شمس الدین ابوالمظفر یوسف سبط ابن الجوزی - که از اعاظم ثقات و اکابر اثبات اهل سنت است - در کتاب “ تذکرة خواصّ الأمة فی معرفة الائمة “ گفته :

خطبة أخری وتعرف (1) بالشقشقیة ، ذکر بعضها صاحب نهج البلاغة ، وأخلّ ببعض ، وقد أتیت بها مستوفاة ، أخبرنا بها شیخنا أبو القاسم بن (2) النفیس الأنباری - باسناده - ، عن ابن عباس ، قال : لمّا بویع أمیر المؤمنین بالخلافة ناداه رجل من الصفّ وهو علی المنبر : ما الذی أبطأ بک إلی الآن ؟ فقال لابهاً (3) (4) :

« والله ! لقد تقمّصها فلان (5) وهو یعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب .


1- قسمت : ( أخری و تعرف ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .
2- لم یرد ( بن ) فی المصدر .
3- [ الف ] در حالی که گردن مبارک به سوی او گردانیده . [ در لغت عرب به این معنا پیدا نشد ، ولی در فارسی ( لابه ) به معنای : عجز ، زاری ، خواهش ، التماس ، نیاز ، فروتنی ، تضرع ، اظهار اخلاص با نیاز تمام ، و سخنی نیازمندانه آمده است . رجوع شود به لغت نامه دهخدا ] .
4- فی المصدر : ( بدیهاً ) .
5- ذکر فی هامش المصدر : وفی نسخة ( أخو تیم ، أو : ابن أبی قحافة ) .

ص : 248

من الرحی ، ینحدر عنی (1) السیل ، ولا یرقی إلیّ الطیر ، ولکنّی سدلت دونها ثوباً ، وطویت عنها کشحاً ، وطفقتُ آمل (2) بین أن أصول بید جذّاء (3) أو أصبر علی طخیة (4) عمیاء ، یوضع منها الکبیر ، ویدبّ فیها الصغیر » .

وفی روایة : « طفقت أرتئی بین أن أصول بید جذّاء أو أصبر علی طخیة عمیاء (5) ، یهرم فیها الکبیر ، ویشیب فیها الصغیر ، ویکدح فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه ، فرأیت الصبر أجدر ، فصبرت وفی العین قذی ، وفی الحلق شجی إلی أن حضرت الأوّل الوفاة » .

وفی روایة : « فصبرت إلی أن مضی الأول فی سبیله ، فأدلی بها إلی فلان بعده » .

وفی روایة : « فأدلی بها إلی الثانی » .

« فیا لله العجب ! بینا هو یستقیلها فی حال حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته ، فعقدها فی ناحیة خشناء یصعب مسّها ، ویغلظ .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عن ) آمده است .
2- فی المصدر : ( أُمثّل ) .
3- زاد فی المصدر : ( ماضیة ) .
4- فی المصدر : ( ظلمة ) .
5- از جمله : ( یوضع منها الکبیر . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 249

کلمها ، ویکثر فیها العثار ، و [ یقیل ] (1) منها الاعتذار ، فمُنِی الناس بمن عقدها له حتّی مضی لسبیله » .

وفی روایة : « بینا هو یقتال منها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد مماته ، لشدّ ما تشطرا ضرعیها فی حوزة خشناء ، فصاحبها کراکب الصعبة إن أشنق لها خرم ، وإن أسلس لها تقحم » .

وفی روایة : « فمُنِی الناس بخبط ، وشماس ، وتکوّر ، واعتراض ، فصبرتُ حتّی إذا مضی لسبیله جعلها شوری بین ستّة زعم أنّی أحدهم ، فیالله ! وللشوری ! فیمَ وممَّ (2) وبِمَ ولِمَ یعرض عنّی ؟ ! ولکنّی أسففتُ معهم حین أسفّوا ، وطرتُ معهم حیث طاروا ، وصبرتُ لطول المحنة ، وانقضاء المدّة إلی أن قام الثالث » .

وفی روایة : « فیا لله ! للشوری ! متی أعترض الریب فیّ حتّی [ صرتُ ] (3) أقرن إلی هذه النظائر ، فصغا رجل منهم لضغنه ، ومال الآخر لصهره ، مع هن وهن إلی أن قام الثالث ، نافجاً حضینه بین نثیله ومعتلفه ، وبنو أُمیّة یخضمون مال الله خضم الإبل نبتة الربیع حتّی إذا جهّز علیه عمله ، وأسلمه إلی الهلاک أجله ، .


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( وجم ) آمده است .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 250

وکبیت (1) به مطیته ، فما راعنی إلاّ والناس إرسالا إلیّ کعرف الفرس ، یسألونی البیعة ، وانثالوا علیّ انثیالا حتّی لقد وطیء الحسن والحسین وهما عطفای » .

وفی روایة : « وشقّ عطفای ، وهم مجتمعون حولی کربیضة الغنم ، فلمّا نهضتُ بالأمر ; نکثت طائفة ، وفسقت شرذمة ، ومرقت أُخری ، وقسط قوم ، کأنّهم لم یسمعوا الله تعالی یقول : ( تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ) (2) ، ‹ 347 › بلی والله ! لقد سمعوها ووعوها ، لکن رافتهم (3) دنیاهم ، وأعجبهم رونقها » .

« أما والذی فلق الحبّة وبرء النسمة لولا ما أخذ الله علی الأولیاء لألقیتُ حبلها علی غاربها ، وسقیتُ آخرها بکأس أوّلها » وأنشد :

< شعر > « شتّان ما یومی علی کورها * ویوم حیّان أخی جابر » < / شعر > و فی روایة : « والّذی فلق الحبّة ، وبرء النسمة ، لولا حضور الحاضر ، وقیام الحجّة بوجود الناصر ، وما أخذ الله علی العلماء .


1- فی المصدر : ( وکبّت ) .
2- القصص ( 28 ) : 83 .
3- فی المصدر : ( راقتهم ) .

ص : 251

أن لا یقارّوا علی کظّة ظالم ، ولا سغب مظلوم ، لألقیت حبلها علی غاربها (1) .

وفی روایة : « ولألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنز » . (2) انتهی .

و در “ نهج البلاغة “ نیز این خطبه شریفه مذکور است ، و تفتازانی و قوشجی وکازرونی و لاهوری در کتب خودشان تصریح کرده اند به اینکه “ نهج البلاغة “ کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (3) .

و علامه حلّی در “ نهج الحقّ “ فرموده که : حسن عسکری در کتاب “ معانی الأخبار “ به اسناد خود از ابن عباس این خطبه [ را ] آورده (4) .

و ابن اثیر صاحب “ جامع الاصول “ در “ نهایة “ و محمد طاهر گجراتی در “ مجمع البحار “ در مواضع کثیره شهادت داده اند به اینکه این خطبه کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است .


1- لم یرد فی المصدر : ( علی غاربها ) .
2- [ الف ] فی الباب السادس فی المختار من کلامه صلوات الله علیه . [ تذکرة الخواص : 119 - 117 ] .
3- مراجعه شود به شرح مقاصد تفتازانی 2 / 301 ، شرح تجرید العقائد قوشچی : 378 .
4- نهج الحق : 326 .

ص : 252

و صاحب “ قاموس “ نیز در لغت شقشقیه تصریح کرده به اینکه خطبه شقشقیه کلام جناب امیر ( علیه السلام ) است (1) .

و سابقاً از کتاب “ المختصر فی أخبار البشر “ نقل کرده شد که : جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] به عبدالرحمن فرمود :

« لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم علینا فیه ، ( فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ ) (2) » .

و در این کلام آن حضرت تصریح به ظلم خلفای ثلاثه بر آن جناب و اعانه اصحاب بر آن ظلم فرموده .

و نیز در “ نهایه “ ابن اثیر و “ مجمع البحار “ مذکور است در لغت عجز :

ومنه حدیث أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] : « لنا حقّ إن نعطه نأخذه ، وإن نمنعه نرکب أعجاز الإبل وإن طال السری » ، الرکوب علی أعجاز الإبل شاقّ . . أی إن منعنا حقّنا رکبنا مرکب المشقّة ، صابرین علیها ، وإن طال الأمد .

وقیل : ضرب أعجاز الإبل مثلا لتأخّره عن حقّه الّذی کان یراه له ، وتقدّم غیره علیه ، وأنه یصبر علی ذلک وإن طال الأمد . .

.


1- برای نمونه مراجعه شود به : النهایة 1 / 250 ، 356 و 2 / 44 ، 490 ، مجمع بحار الأنوار 1 / 335 ، 475 و 2 / 57 ، قاموس المحیط 3 / 251 .
2- المختصر فی أخبار البشر 1 / 332 والآیة الشریفة فی سورة یوسف ( 12 ) : 18 .

ص : 253

أی إن قدّمنا للإمامة تقدّمنا ، وإن أخّرنا صبرنا علی الاثرة وإن طالت الأیّام .

وقیل : یجوز أن یرید : وإن نمنعه نبذل (1) الجهد فی طلبه فعل من یضرب فی ابتغاء طلبته أکباد الإبل ، ولا یبالی باحتمال طول السری .

والأوّلان الوجه ; لأنّه سلم وصبر علی التأخّر ، ولم یقاتل ، وإنّما قاتل بعد انعقاد الإمامة [ له ] (2) .

و در “ شرح مقاصد “ مذکور است :

وفی ارسال أبی بکر وعمر أباعبیدة بن الجرّاح إلی علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] رسالة لطیفة روتها الثقات باسناد صحیح یشتمل علی کلام کثیر من الجانبین ، وقلیل غلظة من عمر . . . وعلی [ ( علیه السلام ) ] ، وإن علیاً [ ( علیه السلام ) ] جاء إلیهما ، ودخل فی ما دخلت فیه الجماعة ، وقال حین قام عن المجلس : بارک الله فی ما ساءنی (3) وسرّکم (4) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ببذل ) آمده است .
2- الزیادة من المصدرین ، النهایة 3 / 185 - 186 ، مجمع بحارالأنوار 3 / 523 - 524 ، وقریب منه لسان العرب 5 / 371 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( ساءرنی ) آمده است .
4- [ الف ] قوبل علی الأصل . [ شرح المقاصد 2 / 286 ] .

ص : 254

و تظلّمها ‹ 348 › و شکایتها که حضرت فاطمة ( علیها السلام ) که به مقابله ابی بکر و دیگر اصحاب کرده در خطبه لمه آن حضرت گذشت (1) ، بعض فقرات بلاغت آیات - که در آن تصریح به ظلم و جور خلفا و خذلان اصحاب مع مذمت شدیدشان مذکور است - در اینجا نقل میکنم :

فمنها : « اطلع الشیطان رأسه من مغزره هاتفاً بکم ، فألفاکم لدعوته مستجیبین ، وللعزّة (2) فیه ملاحظین .

ثمّ استنهضکم فوجدکم خفافاً ، وأحمشکم فألفاکم غضاباً ، فوسمتم غیر إبلکم ، وأوردتم غیر شربکم .

هذا والعهد قریب ، والکلم رحیب ، والجرح لمّا یندمل ، والرسول لمّا یقبر ، ابتداراً زعمتم خوف الفتنة ( أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ ) (3) .

فهیهات منکم ! وکیف بکم ؟ ! وأنّی تؤفکون وکتاب الله بین أظهرکم ، أُموره ظاهرة ، وأحکامه زاهرة ، وأعلامه باهرة ، وزواجره لائحة ، وأوامره واضحة ، قد خلّفتموه وراء ظهورکم ! أرغبة عنه تریدون ؟ ! أم بغیره تحکمون ؟ !

.


1- مراجعه شود به طعن چهاردهم ابوبکر .
2- وفی بعض النسخ والمصادر : ( للغرّة ) ، انظر : بحار الأنوار 29 / 225 ، 273 .
3- الفتح ( 9 ) : 49 .

ص : 255

( بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً ) (1) ، ( وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ ) (2) .

ثمّ لم تلبثوا إلاّ ریث أن تسکن نفرتها ، ویسلس قیادها ، ثمّ أخذتم تورون وقدتها ، وتهیّجون جمرتها .

وتستجیبون لهتاف الشیطان الغوی ، وإطفاء أنوار الدّین الجلی ، وإهماد سنن النبیّ الصفیّ .

تسرون حسواً فی ارتغاء ، وتمشون لأهله وولده فی الخَمَر والضرّاء ، ونصبر منکم علی مثل حزّ المدی ، ووخز السنان فی الحشا (3) .

و این کلام حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] به صراحت دلالت دارد بر : ایذا دادن اصحاب به آن جناب ، و غصب نمودنشان حقوق اهل بیت ( علیهم السلام ) را ، و بودن ایشان از اتباع شیطان ، و مخالفین سنت و قرآن ، و کوشش ایشان در اطفای انوار دین و بر هم زدن احکام شرع مبین .

.


1- الکهف ( 18 ) : 50 .
2- آل عمران ( 3 ) : 85 .
3- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ به جهت خوانا نبودن بعضی از کلمات خطبه در نسخه [ الف ] ، طبق نقل بحارالأنوار 29 / 223 از احتجاج 1 / 137 تصحیح شد . در طعن چهاردهم ابوبکر خطبه به تفصیل با مقابله با نسخ و مصادر متعدد گذشت ، همچنین مراجعه شود به : کتاب الفریدة فی لوعة الشهیدة ( علیها السلام ) ] .

ص : 256

اما آنچه گفته که : اول این قصه را باید از کتب اهل سنت برآورد بعد از آن جواب باید خواست .

پس بدان که مخاطب در باب دوم در مکائد خود گفته که : عبدالله بن مسلم بن قتیبة از اهل سنت است ، وما نیز تعصّب و تسنن ابن قتیبه قبل از این در نقض باب دوم از کتب معتبره اهل سنت ثابت کردیم (1) .

و ابن قتیبه مذکور در کتاب “ الإمامة والسیاسة “ گفته :

إنّ أبا بکر أُخبر بقوم (2) تخلّفوا عن بیعته عند علی [ ( علیه السلام ) ] ، فبعث إلیهم عمر بن الخطاب ، فجاء فناداهم وهم فی دار علی [ ( علیه السلام ) ] ، فأبوا أن یخرجوا ، فدعا عمر بالحطب ، وقال : والّذی نفس عمر .


1- تقلیب المکائد : 189 ( پاسخ کید نوزدهم ) علامه میرحامد حسین ( رحمه الله ) - فرزند مؤلف ( رضی الله عنه ) - در “ استقصاء الافحام “ 2 / 107 - 128 حدود ده نفر از اعلام عامه که ابن قتیبه را توثیق کرده اند ، همراه با اقوال آنها ذکر شده ، سپس از صاحب “ اتحاف الوری “ نقل کرده که کتاب “ الامامة والسیاسة “ از تألیفات ابن قتیبه است . سپس از فاضل رشید در “ ایضاح “ و شاه سلامت الله در “ معرکة الابرار “ نقل کرده که کتاب “ الامامة والسیاسة “ از تألیفات عبدالله بن مسلم بن قتیبه است ، ولی او را رافضی دانسته اند . ولاحظ : المحسن السبط : 571 - 604 للسید محمد مهدی الخرسان .
2- فی المصدر : ( تفقد قوماً ) .

ص : 257

بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علیکم (1) علی ما فیها ! فقیل له : یا أبا حفص ! إنّ فیها فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ؟ ! فقال : وإن ! !

فخرجوا وبایعوا إلاّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] وانّه زعم أنّه قال : « حلفت أن لا أخرج ، ولا أضع ثوبی علی عاتقی حتّی أجمع القرآن » ، فوقفت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] علی بابها فقالت : « لا عهد لی بقوم حضروا أسوأ محضر منکم ، ترکتم جنازة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بین أیدینا ، وقطعتم أمرکم بینکم ، لم تستأمرونا ولم تروا (2) لنا حقّاً ؟ ! » فأتی عمر أبا بکر ، فقال : ‹ 349 › ألا تأخذ هذا المتخلّف عنک بالبیعة ؟ فقال أبو بکر : یا قنفذ ! - وهو مولی له - اذهب فادع علیاً [ ( علیه السلام ) ] .

قال : فذهب قنفذ إلی علی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « ما حاجتک ؟ » قال : یدعوک خلیفة رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « لسریع ما کذبتم علی رسول الله ! » فرجع قنفذ ، فأبلغ الرسالة .

قال : فبکی أبو بکر طویلا ، فقال عمر - الثانیة - : ألا تضمّ (3) هذا المختلف عنک بالبیعة ؟ فقال أبو بکر لقنفذ : عُد إلیه فقل :

.


1- لم یرد ( علیکم ) فی المصدر .
2- فی المصدر : ( تردّوا ) .
3- فی المصدر : ( لا تمهل ) .

ص : 258

أمیر المؤمنین (1) یدعوک لتبایع ، فجاء قنفذ فأدّی ما أمر به ، فرفع علی [ ( علیه السلام ) ] صوته ، فقال : « سبحان الله ! لقد ادّعی ما لیس له » ، فرجع قنفذ ، فأبلغ الرسالة ، فبکی أبو بکر طویلا ، ثمّ قام [ عمر ] (2) فمشی ومعه جماعة حتّی أتوا باب دار فاطمة ( علیها السلام ) فدقّوا الباب ، فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها باکیة : « یا رسول الله [ ص ] ! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب وابن أبی قحافة ! » فلمّا سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین ، کادت قلوبهم تتصدّع ، وأکبادهم تنفطر ، وبقی عمر معه قوم فأخرجوا علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، ومضوا به إلی أبی بکر ، فقالوا له : بایع ، فقال : « إن لم أفعل فمه ؟ ! » قالوا : والله الذی لا إله إلاّ هو ! نضرب عنقک . قال : « فإذاً تقتلون عبد الله وأخا رسوله » ، قال عمر : أمّا عبد الله فنعم ، وأمّا أخا رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلا . . (3) وأبو بکر ساکت لا یتکلّم . .

فقال عمر : ألا تأمر فیه بأمرک ؟ فقال : لا أُکرهه علی شیء ما کانت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إلی جنبه . . فلحق علی [ ( علیه السلام ) ] بقبر رسول الله .


1- فی المصدر : ( خلیفة رسول الله ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- قسمت : ( قال عمر : أمّا عبد الله فنعم ، وأمّا أخا رسوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلا ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده ، و ( فلا ) اشتباهاً تکرار شده است .

ص : 259

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یصیح ، ویبکی ، وینادی : « ی ( ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی ) (1) » .

فقال عمر لأبی بکر : انطلق بنا إلی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فإنّا قد أغضبناها . .

فانطلقا جمیعاً فاستأذنا علی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] فلم تأذن لهما ، فأتیا علیاً [ ( علیه السلام ) ] وکلّماه فأدخلهما علیها ، فلمّا قعدا عندها حوّلت وجهها إلی الحائط ، فسلّما علیها فلم ترد علیهما السلام .

و بعد فاصله گفته :

فقالت : « أنشدکما بالله ! ألم تسمعا من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « رضا فاطمة من رضای وسخط فاطمة من سخطی ، ومن أحبّ فاطمة ابنتی فقد أحبنّی ، ومن أرضی فاطمة فقد أرضانی ، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطنی ؟ » قالا : نعم ، سمعناه من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . قالت : « فإنی أشهد الله وملائکته إنّکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی ، ولئن لقیت النبیّ لشکوتکما (2) إلیه » ، فقال أبو بکر : عائذاً بالله من سخطه وسخطک یا فاطمة ! ثمّ انتحب أبو بکر باکیاً تکاد نفسه أن تزهق ، وهی تقول : « والله ! لأدعونّ الله علیک فی کلّ صلاة » ، وأبو بکر .


1- الأعراف ( 7 ) : 150 .
2- فی المصدر : ( لأشکونّکما ) .

ص : 260

یبکی ویقول : والله ! لأدعونّ الله لک فی کلّ صلاة أصلیها (1) .

اما آنچه گفته : عبدالرحمن بن آبزی گوید :

فشهدنا صفین مع علی [ ( علیه السلام ) ] فی ثمان مائة ممّن بایع تحت الشجرة . . إلی آخره .

پس تعجب آن است که پدرش در “ ازالة الخفاء “ جابجا تصریح کرده به اینکه مردم به قتال تحت رایت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] مأمور نبودند چنانکه مأمور بودند به قتال تحت رایت خلفای ثلاثه ، و ترک قتال تحت رایت جناب امیر ( علیه السلام ) ‹ 350 › بهتر بلکه واجب بود چنانکه در فصل تفضیل شیخین گفته :

هر چند برای حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] بیعت کرده اند و خلافت منعقد ساختند و در حکم شرع که بنای آن مظنّات است لازم شد اطاعت او ، لیکن مراد حق اصلاح عالم است که خلافت وسیله آن است [ که ] (2) برای تقریب آن مقصود مشروح ساخته اند ، و اگر مراد حق میبود از وجود متخلف نمیشد .

و مرتضی [ ( علیه السلام ) ] در این خلافت مانند نی در دهان نای (3) نبود و نه مانند جارحه برای اتمام مراد حق ، و قوم مأمور نشدند که تحت رایت او قتال کنند .


1- الإمامة والسیاسة 1 / 19 - 20 ( تحقیق الزینی ) 1 / 28 - 29 ( تحقیق الشیری ) .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر ( نائی ) .

ص : 261

چنانکه مأمور شدند به قتال تحت مشایخ ثلاثه . (1) انتهی .

و در آخر “ ازالة الخفا “ گفته :

باقی ماند مسأله [ ای ] در غایت غموض که قدم اکثری در آن لغزیده است و آن ، آن است که متخلّفین از نصرت حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] مجتهد مصیب بودند یا مجتهد مخطی معذور ؟ و آنچه در پیش بنده محقق شده است آن است که : متخلفان آخذ به عزیمت بودند و متمسّک به صریح احادیث صحیحه متواترة المعنی (2) .

و بعد ذکر احادیث چند گفته :

اینجا شبهه وارد میشود که هرگاه حضرت علی مرتضی [ ( علیه السلام ) ] خلیفه بر حق است لازم شد اعانت او ، پس تخلف از نصرت وی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] چگونه مرضیّ الهی خواهد بود ؟ !

گوییم : آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم دانستند که حضرت مرتضی [ ( علیه السلام ) ] هر چند خلیفه بر حق است اما نصرت او مقدّر نیست و در غیب مصمّم شده که کار از دست او بیرون رود و اجتماع ناس و نفاذ حکم او در بلاد اسلام اصلا منتظم نمیشود ، پس برغلانیدن مردم موجب زیاده فتنه خواهد بود ، نصرت خلیفه بر حق در جایی مطلوب است که منصور شدن او مظنون باشد ، چون بالقطع معلوم شد که نصرت او فائده نخواهد بخشید ، .


1- ازالة الخفاء 1 / 334 .
2- ازالة الخفاء 2 / 280 .

ص : 262

تداعی اقوام به جهت قتال و تهیأ ایشان برای جدال چه سود ! (1) و ابن تیمیه در جواب “ منهاج الکرامة “ گفته :

أمّا الصحابة ; فجمهورهم وجمهور أفاضلهم ما دخلوا فی فتنة ، قال عبد الله ابن الإمام أحمد : حدّثنا أبی ، حدّثنا إسماعیل - یعنی ابن علیة - حدّثنا أیوب السجستانی ، عن محمد بن سیرین ، قال : هاجت الفتنة وأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عشرة آلاف ، ما حضرها منهم مائة بل لم یبلغوا ثلاثین .

وهذا الاسناد من أصحّ اسناد علی وجه الأرض . . !

ومحمد بن سیرین من أورع الناس فی منطقه ، ومراسیله من أصحّ المراسیل . . !

وقال عبد الله : حدّثنا أبی ، حدّثنا إسماعیل ، حدّثنا منصور بن عبد الرحمن [ قال : ] (2) قال الشعبی : لم یشهد الجمل من أصحاب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] غیر علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعمّار ، وطلحة ، والزبیر ، فإن جاء خامس فأنا کذّاب .

وقال عبد الله بن أحمد : حدّثنا أبی ، حدّثنا أُمیّة بن خالد ، قال : قیل لشعبة : إن أبا شیبة روی عن الحکم ، عن عبد الرحمن ابن أبی لیلی ، قال : شهد صفین من أهل البدر سبعون رجلا ، فقال :

.


1- ازالة الخفاء 2 / 282 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 263

کذب والله ! لقد ذاکرتُ الحکم بذلک وذاکرناه فی بیته ، فما وجدنا شهد صفین من أهل بدر غیر خزیمة بن ثابت .

قلت : هذا النفی یدلّ علی قلّة من حضرها ، وقد قیل : إنّه ‹ 351 › حضرها سهل بن حنیف وأبو أیوب .

وکلام ابن سیرین متقارب فما یکاد یذکر مائة واحدة .

وقد روی ابن بطة ، عن بکیر بن الأشج ، قال : أما إنّ رجالا من أهل بدر لزموا بیوتهم بعد قتل عثمان فلم یخرجوا إلاّ إلی قبورهم . (1) انتهی .

و بر فرض صحت ادعای مذکور ، پس از ثبوت مدح بعض صحابه ثبوت مدح جمیع صحابه به طریق کلیت ثابت نمیشود .

و کلام علاّمه - علیه الرحمه - در رفع ایجاب کلی است که از قضیه مشهوره : ( الصحابة کلّهم عدول ) مستفاد میشود .

و یافعی و غیر او از علمای اهل سنت تصریح کرده اند به اینکه : صحابه رسول در این هنگام سه فرقه شدند : یک فرقه نصرت آن حضرت کردند ، و دو فرقه ترک نصرت آن حضرت نمودند : یکی آنکه : در جانب مخالف آن حضرت بودند ، فرقه ثانیه آنکه : در هیچ جانب نرفتند مانند عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه و غیر آنها .

.


1- منهاج السنة 6 / 236 - 237 .

ص : 264

اما آنچه گفته : آمدیم بر ابوبکر و عمر ، پس ابوبکر همیشه فضائل امیر [ ( علیه السلام ) ] بیان مینمود .

پس بدان که روایاتی که از ایشان در باب فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) منقول است با روایات ظلم و جورشان منافات ندارد ، و گاه باشد که بعضی از اعدا و دشمنان - با تحقق کمال عداوت و دشمنی - اقرار و اعتراف به فضیلت دشمنان خود نمایند .

در “ صحیح بخاری “ مذکور است که :

هرگاه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بعضی از اصحاب خود را مع مکتوب نصیحت اسلوب به هرقل پادشاه روم فرستاد ، پادشاه روم از ابوسفیان - که دشمن ترین دشمنان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود - پرسید که : این پیغمبر گاهی دروغ هم گفته ؟ ابوسفیان گفت : خواستم بگویم آری ، لیکن نخواستم که دروغ بگویم ، گفتم : نه (1) .

و همچنین منقول است که معاویه اعتراف و اقرار به فضیلت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مینمود (2) و از اینجا گفته اند : الفضل ما شهدت به الأعداء ، یعنی فضل کامل همان است که اعدا و دشمنان به آن شهادت دهند .

.


1- صحیح بخاری 1 / 5 .
2- مراجعه شود به کتاب الإمام علی ( علیه السلام ) فی آراء الخلفاء : 147 - 171 ، ترجمه آن : الإمام امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام ) از دیدگاه خلفا : 190 - 220 .

ص : 265

پس معلوم شد که بیان فضائل موجب سلب و نفی عداوت نمیشود .

جمال الدین محدّث در کتاب “ تحفة الاحبّا “ (1) گفته :

در بعضی تواریخ است که چون خبر شهادت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به شام رسید معاویه گفت : الآن انقطع العداوة .

و در مجلسی که خواص و اشراف شام حاضر بودند و یک بدره زر پیش خود داشت گفت : هر که برخی از صفات و فضائل و نبذی از خواص و مزایای علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] در این محفل بیان کند مر او را است این بدره .

عمرو عاص خود را از مرتبه مکابره و معانده گذرانیده به مقتضای : إنّ الکذوب قد یصدق ، این ابیات را بدیهتاً بر منصه عرض جلوه داد ، و طمعاً فی البدرة الموعودة المشار إلیها زبان به حق و صدق و راستی گشاد :

.


1- لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . قال فی الذریعة 3 / 409 : تحفة الأحباء ; لسید المحدّثین جمال الملة والدین عطاء الله بن فضل الله الحسینی الدشتکی الشیرازی الهروی الشهیر ب : السید جمال الدین المحدّث ، المترجم فی الأمل ، ومؤلف روضة الأحباب الآتی ، حکی القاضی فی السحاب المطیر فی تفسیر آیة التطهیر عن کتابه هذا بعض ما یستظهر منه حسن عقیدته ، وجزم بتشیّعه فی المجالس ، وکذا الفاضل الهندی وغیره . نقل عنه الشهید نور الله التستری فی الصوارم المهرقة : 145 ، والعلامة المجلسی فی بحار الأنوار 35 / 232 .

ص : 266

< شعر > بآل محمد عرف الصواب * وفی أبیاتهم نزل الکتاب وهم حجج الإله علی البرایا * بهم وبجدّهم (1) لا یستراب ولا سیّما أبا حسن علیاً * له فی العلم منزلة نصاب < / شعر > . . إلی أن قال :

< شعر > هو الفردوس لا یخفی علیکم * هو الساقی علی الحوض الشراب هو النبأ العظیم وفلک نوح * وباب الله وانقطع الخطاب (2) < / شعر > ‹ 352 › و شیخ بهاءالدین عاملی در “ کشکول “ آورده :

روی : أن معاویة کان جالساً ، وعنده ابنه یزید وعمرو بن العاص ، فعرضت علیه جائزة ، فقال معاویة : لو کان عندی غیرکما لأهدیت به إلی بیت المال ، فالآن أیّکما ینشد (3) بشعر حسن فله هذه الهدیّة ؟

فقالا : أنشد أولا ، فقال معاویة :

< شعر > خیر البریّة بعد أحمد حیدر * فالناس أرض والوصی سماء < / شعر > .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( ومجدهم ) آمده است .
2- [ الف ] اوائل کتاب . [ تحفة الأحباء : وقد رواه ابن عقیل فی النصائح الکافیة : 114 عن کتاب الإکلیل للهمدانی ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( تنشد ) آمده است .

ص : 267

ثمّ قال ابنه یزید :

< شعر > وملیحة شهدت لها ضراؤها * والحُسن ما شهدت به الضراء < / شعر > ثمّ قال عمرو بن العاص :

< شعر > والله ! قد شهد العدوّ بفضله * والفضل ما شهدت به الأعداء (1) < / شعر > اما عبدالله بن عمر ; پس از بیعت آن حضرت تقاعد نمود و به معاویه بیعت کرد و در هیچ حربی از حروب آن حضرت را نصرت و اعانت نکرده .

و آنچه طبرانی و غیر او از ملاقات نمودن او با حضرت امام حسین ( علیه السلام ) در .


1- در بیاض ابراهیمی 1 / 22 و 2 / 94 نیز از کشکول شیخ نقل نموده است . با اینکه ما مکرراً “ کشکول شیخ بهائی “ را از اول تا آخر تفحص کردیم ولی مطلب در آن پیدا نشد ، به نظر میرسد “ کشکول “ موجود تحریف شده باشد ، و بعضی از مطالب آن اصلا با عقائد شیخ سازگار نیست ، میرزا محمد تنکابنی در کتاب “ قصص العلماء “ به این نکته تصریح کرده است ، او در ضمن تألیفات شیخ بهایی گوید : و کتاب کشکول که مشتمل بر مجلدات متعدده است ، و از هر چیز در او ذکر کرده است از عقائد و معقول و تفسیر و اشعار و قصائد و مطایبات و حکایات و احادیث ، ولی نسخه صحیحه “ کشکول “ نایاب است . مراجعه شود به : قصص العلماء : 246 ( چاپ علمیه اسلامیه ، 1396 هجری قمری ) .

ص : 268

وقت اراده عراق روایت کرده اند ، دلیل خلوص محبت او با اهل بیت نمیتواند شد ، بلکه قول او : ( انّ جبرئیل أتی النبیّ فخیّره بین الدنیا والآخرة . . إلی قوله : لا یلیها أحد منکم ) (1) دلالت صریحه بر اعتراض [ او نسبت به ] فعل حضرت امام حسین ( علیه السلام ) میکند .

و این غلط فهمی اوست ; زیرا که طلب منصب خلافت از باب طلب دنیا نیست بلکه عبارت است از اعانت نیکوکاران ، و دفع ظلم ظالمان از مظلومان ، و امر به معروف و نهی از منکر ، و اقامت دیگر لوازم خلافت پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) که همه از واجبات و مستحبات است ، و هر یک از ائمه معصومین ( علیهم السلام ) حاکم مطیعان خود بوده اند ، و نبوت و خلافت را وقوع اطاعت جمیع خلق لازم نیست ، کما بیّن فی موضعه .

وگفتن عبدالله ابن عمر : ( أستودعک الله من قتیل ) و گریستن ، دلیل محبت نمیتواند شد ; زیرا که اگر فی الحقیقة محبت آن حضرت میداشت همراه رکاب آن حضرت به کربلا میرفت .

و نامه یزید - که در جواب نامه عبدالله بن عمر نوشته بود - در آن مذکور است که : أبوک - یعنی عمر - أوّل من سنّ هذه استأثر بالحقّ علی أهله (2) .

.


1- انظر : المعجم الاوسط للطبرانی 1 / 189 مع اختلاف یسیر ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 14 / 202. . وغیرهما .
2- وروی البلاذری قال : لمّا قتل الحسین ( علیه السلام ) کتب عبد الله بن عمر إلی یزید بن معاویة : أمّا بعد ; فقد عظمت الرزیّة ، وجلّت المصیبة ، وحدث فی الإسلام حدث عظیم ، ولا یوم کیوم الحسین ( علیه السلام ) . . فکتب إلیه یزید : أمّا بعد ; یا أحمق ! فإنّنا جئنا إلی بیوت منجّدة [ متّخذة ، مجدّدة ] وفرش ممهّده ، ووسائد منضّدة ، فقاتلنا عنها ، فإن یکن الحقّ لنا فعن حقّنا قاتلنا ، وإن کان الحقّ لغیرنا فأبوک أوّل من سنّ هذا وابتزّ [ آثر ] واستأثر بالحقّ علی أهله ! انظر : الطرائف : 247 ، نهج الحق : 356 ، بحار الأنوار 45 / 328 .

ص : 269

و نظیر قصه عبدالله بن عمر قصه عبدالله بن زبیر است (1) ، چنانچه در کتاب “ اتحاف الوری باخبار أمّ القری “ مذکور است :

فلمّا أراد المسیر إلی الکوفة (2) أتاه ابن الزبیر ، فحدّثه ساعة ، ثمّ قال (3) : أخبرنی ما ترید أن تصنع ؟

فقال الحسین ( علیه السلام ) : « لقد حدّثت نفسی بإتیان الکوفة ، ولقد کتب إلیّ شیعتی بها وأشراف الناس » .

فقال له ابن الزبیر : أما لو کان لی بها مثل شیعتک لما عدلت [ عنها ] (4) ، ثمّ خشی أن یتهمه ، فقال : أما إنّک لو أقمت بالحجاز وأردت هذا الأمر هاهنا [ ما ] (5) خالفنا علیک ، وساعدنا لک ، .


1- قسمت : ( عمر قصه عبد الله بن ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .
2- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیها .
3- هنا أیضاً زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیها .
4- الزیادة من المصدر .
5- الزیادة من المصدر .

ص : 270

وبایعنا لک ، ونصحناک (1) . . ثمّ إنّهما أخفیا کلامهما ، فالتفت الحسین [ ( علیه السلام ) ] إلی مَن هناک وقال : « أ تدرون ما یقول ؟ » قالوا : لا ندری - جعلنا الله فداک - قال : « إنّه یقول : أقم فی هذا المسجد أجمع لک الناس » ، ثمّ قال له الحسین ( علیه السلام ) : والله لئن أُقتل خارجاً منها بشبر أحبّ إلیّ من أن أُقتل فیها ، ولئن أُقتل خارجاً منها ‹ 353 › بشبرین أحبّ إلیّ من أن أقتل خارجاً منها بشبر ، وأیم الله ! لو کنت فی جحر هامة من هذه الهوام لاستخرجونی حتّی یقضی (2) بی حاجتهم ، والله ! یعتدّون علیّ کما اعتدت یهود فی السبت » .

فقام ابن الزبیر فخرج من عنده ، فقال الحسین [ ( علیه السلام ) ] : « إنّ هذا لیس شیء من الدنیا أحبّ إلیه من أن أخرج من الحجاز ، وقد علم أن الناس لا یعدلونه بی ، فودّ أنّی خرجت حتّی یخلو له » (3) .

خلاصه ترجمه این قصه آنکه : هرگاه حضرت امام حسین ( علیه السلام ) از مکّه اراده رفتن کوفه نمود ابن زبیر به نزد آن حضرت آمده پرسید : چه اراده داری ؟ آن حضرت فرمود که : « اراده کوفه دارم و شیعیان من نامه ها به طلب من نوشته اند » . ابن زبیر گفت که : اگر در آنجا اینقدر شیعه که تو داری من .


1- فی المصدر : ( وساعدناک ، وبایعناک ، ونصحنا لک ) .
2- فی المصدر : ( یقضوا ) .
3- إتحاف الوری 2 / 45 - 46 مع زیادات لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم ربطها بالمقام .

ص : 271

میداشتم عدول نمیکردم ، بعد از آن ترسید که مبادا آن حضرت به او گمان دیگر کند گفت : اگر تو در حجاز اقامت نمایی و اراده خلافت کنی با عدوی تو مخالفت و با تو (1) بیعت نماییم و مساعدت و نصیحت تو کنیم ، بعد از آن چیزی سخن مخفی گفت ، پس امام حسین ( علیه السلام ) التفات نمود به سوی کسانی که در آنجا بودند و فرمود که : « آیا میدانید که ابن زبیر چه میگوید ؟ » گفتند : ما فدای تو شویم نمیدانیم . گفت : « میگوید : در این مسجد اقامت کن که من مردم را برای تو جمع نمایم ، و قسم به خدا که اگر من کشته شوم دور از خانه کعبه یک شبر دوست تر است نزد من از اینکه کشته شوم در اندرون آن ، و همچنین دو شبر دور بودن بهتر است از یک شبر ، و سوگند به خدا که اگر من در سوراخ جانوری زهردار پوشیده شوم هر آیینه بنی امیّه مرا بیرون آرند و بکشند » ، پس ابن الزبیر بر خاست و از نزد آن حضرت بیرون رفت ، بعد از آن ، آن حضرت به اصحاب خود فرمود که : به « سوی ابن زبیر دوست تر از این چیزی نیست که من از حجاز بیرون روم ، و به تحقیق که میداند که مردم با وجود بودن من به او رجوع نمیکنند ، پس دوست داشت که من بیرون شوم تا اینکه مکه برای او خالی شود » .

و علاّمه ابن خلّکان در ترجمه محمد بن الحنفیه گفته :

ولمّا دعی ابن الزبیر إلی نفسه ، وبایعه أهل الحجاز بالخلافة ، .


1- قسمت : ( با عدوی تو مخالفت و با تو ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 272

دعی عبدالله بن العباس ومحمد بن الحنفیة رضی الله عنهما إلی البیعة ، فأبیا ذلک وقالا : لا نبایعک حتّی یجتمع لک البلاد ویتّفق الناس . . فأساء جوارهم ، وحصرهم ، وآذاهم ، وقال لهما : والله ! إن لم تبایعا أُحرقکما بالنار ! (1) انتهی .

پس غرض باطنی عبدالله بن عمر مانند غرض عبدالله بن زبیر بوده باشد وبه ظاهر این کلمات گفته باشد .

و بخاری در “ صحیح “ خود از نافع روایت کرده که :

اهل مدینه هرگاه که یزید را از خلافت خلع کردند ، ابن عمر حشم و اولاد خود را جمع کرد و گفت : شنیدم من رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را که میگفت : « ینصب لکلّ غادر لواء یوم القیامة » ، یعنی : « روز قیامت بر پا نموده خواهد شد برای هر غدر کننده لوایی » ، و به تحقیق که بیعت کردیم این مرد را - یعنی یزید را - بر بیعت خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ، و به درستی که نمیدانم غدری که بزرگتر از این باشد که بیعت کرده شود مردی بر بیعت خدا و رسول او صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعد از آن نصب کرده شود قتال برای او ، به درستی که نمیدانم یکی ‹ 354 › از شما را که خلع کند یزید را و متابعت کند در این امر مگر اینکه باشد جدایی در میان من و او (2) .

.


1- وفیات الأعیان 4 / 172 .
2- [ الف ] شوهد فی صحیح البخاری ، فی کتاب الفتن ، باب إذا قال عند قوم شیئاً ثم خرج [ فقال ] بخلافه . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 8 / 99 ] .

ص : 273

و نگفت این کلام را وقتی که طلحه و زبیر نکث بیعت حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نموده برای قتال آن حضرت برخاستند .

نیز در “ صحیح بخاری “ مذکور است که به نزد عایشه کسی ذکر کرد که ابن عمر گفت که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفته :

( إنّ المیت یعذّب فی قبره ببکاء أهله ) .

عایشه گفت :

إنّما قال رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] : إنّه لیعذّب بخطیئته وذنبه ، وإنّ أهله لیبکون علیه الآن .

و این چنان است که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) بر چاهی که در آن مشرکانی را که در جنگ بدر کشته شدند افکنده بودند ایستاد و فرمود :

« إنّهم الآن لیعلمون إنّما کنت أقول لهم حقّ » .

و ابن عمر گفت : ( إنّهم یسمعون ما أنزل (1) ) ، و خدای تعالی میفرماید : ( إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَی ) (2) ، ( وَمَا أَنتَ بِمُسْمِع مَّن فِی الْقُبُورِ ) (3) .

و هر گاه که در افترا کردن بر پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مضایقه نکرده باشد ، در اظهار محبت اهل بیت از زبان خلاف ما فی الضمیر چرا مضایقه میکرد ! !

.


1- فی المصدر : ( لیسمعون ما أقول ) .
2- النمل ( 27 ) : 80 .
3- صحیح بخاری 5 / 9 ، و آیه مبارکه در سوره فاطر ( 35 ) : 22 .

ص : 274

و دیگر حالات سیئه اش در کتاب “ مصائب النواصب “ (1) و دیگر کتب امامیه مذکور است .

اما آنچه گفته : آمدیم بر حروبی که طلحه و زبیر و أمّ المؤمنین عایشه را با .


1- قال المحقق الشهید القاضی نور الله التستری : عبد الله بن عمر الذی لم یحسن أن یطلّق امرأته ، والذی قعد عن بیعة أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ثم جاء بعد ذلک إلی الحجاج فطرقه لیلا ، وقال : هات یدک أُبایعک لأمیرالمؤمنین عبد الملک ، فإنی سمعت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « من مات ولیس علیه بیعة إمام فموتته جاهلیة » . . فأنکر علیه الحجّاج ذلک - مع کفره وعتوه - وقال له : بالأمس تقعد عن بیعة علی بن أبی طالب وأنت تأتینی الیوم تسألنی البیعة عن عبد الملک بن مروان ؟ ! یدی عنک مشتغلة لکن هذه رجلی ! وقد روی الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین - من تلزمه بیعة یزید بن معاویة - ما یتعجب منه العاقل ، فمن ذلک فی المتفق علیه من مسند عبد الله بن عمر فی الحدیث الحادی والثمانین ، عن نافع ، قال : لما خلع أهل المدینة یزید بن معاویة جمع ابن عمر حشمه وولده وقال : إنی سمعت رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یقول : [ ینصب ] لکلّ غادر یوم القیامة ، وإنا قد بایعنا هذا الرجل علی بیعة الله ورسوله ، وإنی لا أعلم غدراً أعظم من أن یبایع رجل علی بیعة الله ورسوله ثم ینصب له القتال ، وإنّی لا أعلم رجلا منکم خلعه ولا بایع فی هذا الأمر إلاّ وأنه الفیصل بینی وبینه . هذا لفظه ، أفما کان علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) وولده ( علیهم السلام ) أو أحد من بنی هاشم یجرون مجری یزید فی أن یبایعه ؟ ! إن هذا من الطرائف . انظر : مصائب النواصب 1 / 163 - 164 ، وراجع : الجمع بین الصحیحین 2 / 209 ، الطرائف 207 ، شرح ابن ابی الحدید 13 / 242 ، سفینة البحار 2 / 136. . وغیرها .

ص : 275

حضرت امیر ( علیه السلام ) در پیش آمد بالقطع به جهت بغض و عداوت امیر [ ( علیه السلام ) ] نبود و نه قصد ایذا داشتند .

پس کمال تعجب است که میگوید که : عایشه و طلحه و زبیر در قتال جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] قصد ایذای آن جناب نداشتند و به جهت بغض و عداوت این قتال نبود ، غالباً اهل سنت برای ایذا و بغض معنای دیگر ورای معنا [ یی ] که برای آن این هر دو لفظ موضوع اند قرار داده اند ، هرگز به عقل عاقلی راست نمیآید که دو شخص با هم جنگ نمایند و باز در میانشان عداوت نباشد ، قتال عین ایذا دادن است بلکه از اشدّ ایذاها است ، این چه دانشمندی است که میگوید که در قتال قصد ایذا نداشتند ! !

غرض اهل سنت در واقع آن است که قتال عایشه و طلحه و زبیر با جناب امیر ( علیه السلام ) و ایذا دادن آن جناب و عداوت و بغض آن کرامت مآب حسبةً لله بود ، و به جهت آنکه جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] حمایت قاتلان عثمان مینمود قتال آن جناب مثل جهاد واجب بود ، لیکن از تصریح به این شرم دارند لهذا ادعای امری محال کنند .

دلیل صریح بر اینکه قتال عایشه با جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] محض به جهت بغض و عداوت بود آنکه در “ اتحاف الوری “ مذکور است که هرگاه عایشه خبر بیعت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] شنید گفت :

لیت هذه انطبقت علی هذه إن تمّ الأمر لصاحبک ، ردّونی

ص : 276

ردّونی ! (1) فانصرفت إلی مکة وهی تقول : قتل عثمان - والله ! - مظلوماً (2) .

عایشه گفت که : کاش آسمان بر زمین افتادی اگر امر خلافت برای جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] تمام شود ، و به مکه رفت و میگفت که : عثمان - قسم به خدا - مظلوم مقتول شد . حال آنکه خود بر قتل عثمان تحریض میکرد و تکفیرش مینمود ، و جناب امیر ( علیه السلام ) خود تصریح فرموده که : قتال عایشه با آن جناب محض بنابر بغض و عداوت بود ، چنانچه در “ کنز العمال “ - در ضمن کلامی طویل که از جناب امیر ( علیه السلام ) است - مذکور است :

ثمّ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « انظروا - رحمکم الله ! - ما تؤمرون به فامضوا له ، فإنّ العالم أعلم بما یأتی من الجاهل الخسیس الأخس ، فإنّی حاملکم - إن شاء الله تعالی - ‹ 355 › إن أطعتمونی علی سبیل الجنّة ، وإن کان ذا مشقّة شدیدة ، ومرارة عتیدة ، والدنیا حلوة الحلاوة لمن اغترّ بها من الشقوة ، والندامة عمّا قلیل ، ثمّ إنّی مخبرکم أنّ خیلا من بنی اسرائیل أمرهم نبیّهم أن لا یشربوا من النهر فلجّوا فی ترک أمره ، فشربوا منه إلاّ قلیلا منهم ، فکونوا - رحمکم الله ! - من أُولئک الّذین أطاعوا نبیّهم ، ولم یعصوا ربّهم . » « فأمّا عائشة ; فأدرکها رأی النساء ، وشیء کان فی نفسها علیّ .


1- لم یرد فی المصدر : ( ردّونی ) الثانیة .
2- إتحاف الوری 2 / 24 .

ص : 277

یغلی فی جوفها کالمرجل (1) ولو دعیت لتنال من غیری ما أتت إلیّ لم تفعل . . » إلی آخره (2) .

و أعجب آنکه والد مخاطب در “ قرة العینین بتفضیل الشیخین “ گفته :

ومن حدیث صالح بن کیسان وعبد الملک بن نوفل بن مساحق والشعبی وابن أبی لیلی - بمعنی واحد - : أنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] قال - فی خطبته حین نهوضه إلی الجمل - : « إنّ الله عزّ وجلّ فرض الجهاد ، وجعله نصرته وناصره ، وما صلحت دنیاً ولا دین إلاّ به ، وإنّی منیت بأربعة : أدهی الناس وأسخاهم طلحة ، وأشجع الناس الزبیر ، وأطوع الناس فی الناس عائشة ، وأسرع الناس إلی الفتنة یعلی بن أُمیّة » (3) .

« والله ! ما أنکروا علیّ شیئاً منکراً ، ولا استأثرت بمال ، ولا ملت بهوی ، وإنّهم لیطلبون حقّاً ترکوه ، ودماً سفکوه ، ولقد (4) .


1- [ الف ] دیگ عظیم . [ مراجعه شود به لغت نامه دهخدا ] .
2- [ الف ] کتاب المواعظ والرقائق ، خطب علی ( علیه السلام ) . ( 12 ) . [ کنز العمال 16 / 186 ] . « اگر خوانده شدی عایشه تا فراگیرد از غیر من آن چیزی را که آورد عایشه به سوی من - از دعوی خون عثمان و قتال و جدال - نکردی و روی به آن کار نیاوردی » . ( 12 ) ر . وفی نهج البلاغة [ 2 / 48 ] : « أمّا فلانة ; فأدرکها ضعف رأی النساء ، وضغن غلا فی صدرها کمرجل القین ، ولو دعیت لتنال من غیری ما أتت إلیّ لم تفعل » . ( 12 ) .
3- فی المصدر : ( منبّه ) .
4- فی المصدر : ( وتعدٍّ ) .

ص : 278

ولّوه دونی ، وإن کنت لشریکهم فی الإنکار لما أنکروه وما تبیعة (1) عثمان إلاّ عندهم ، وإنّهم لهم الفئة الباغیة ، بایعونی ونکثوا بیعتی ، وما استأنونی فیّ (2) حتّی یعرفوا جوری من عدلی ، وإنّی لراض بحجّة الله علیهم ، وعلمه فیهم ، وإنّی مع هذا لداعیهم ، ومعذّر إلیهم فإن قبلوا فالتوبة مقبولة ، والحقّ أول ما انصرف (3) إلیه ; وإن أبوا لأعطیتُهم حدّ السیف ، وکفی به شافیاً من باطل وناصراً » .

« والله ! إنّ طلحة والزبیر وعائشة لیعلمون أنّی علی الحقّ ، وأنّهم مبطلون » . أخرجه أبو عمر فی الاستیعاب . (4) انتهی .

این کلام - که به روایت ثقات محدّثین اهل سنت ثابت شده و مجال انکار - بعون الله - در آن نیست - از اول تا آخر دلالت دارد بر آنکه : طلحه و زبیر و عایشه خود در قتل عثمان شریک شدند ، باز به محض عداوت و بغض آن جناب و اراده بر هم زدن خلافت آن کرامت مآب به حیله طلب خون عثمان برخاستند ، و هر سه ایشان میدانستند که ایشان در قتال با جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] مبطل اند و آن جناب بر حق .

.


1- فی المصدر : ( تبعة ) .
2- فی المصدر : ( واستأذنونی ) بدل : ( وما استأنونی فیّ ) .
3- فی المصدر : ( أولی بالصرف ) .
4- [ الف ] این روایت در “ استیعاب “ به ترجمه طلحة بن عبیدالله مذکور است . ( 12 ) . [ قرة العینین : 225 - 226 ، وانظر : الاستیعاب 2 / 498 - 499 ] .

ص : 279

پس آنچه اهل سنت از غایت اعتساف و حمایت اصحاب میگویند که : عایشه و طلحه و زبیر به اجتهاد قتال جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] کردند - بحمدالله - بطلان آن نیز مثل شمس ظاهر شد ; چه جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] تصریح فرموده که : ایشان خود میدانستند که در قتال آن جناب بر باطل بودند ، پس معلوم شد که ایشان به محض بغض و عداوت آن جناب - که به روایات “ صحاح “ اهل سنت دلیل نفاق است (1) - با آن جناب قتال کردند ، و این کلام جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] برای دفع جمیع تأویلات بارده و شبهات فاسده مخاطب که در اینجا و در مطاعن عایشه ذکر نموده کافی است ‹ 356 › و احتیاج به دلیلی دیگر برای ابطال اقوال او نیست .

و در ما سبق خودِ مخاطب اقرار کرده که طلحه و زبیر و غیرهما اراده افساد خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] نموده بودند ، چنانچه در طعن دوم از مطاعن عمر گفته :

و نیز قول عمر در اینجا بسیار کمتر از فعل حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] است که چون بعد از شهادت عثمان . . . خلافت بر آن جناب قرار گرفت کسانی را که داعیه بر هم زدن این منصب عظیم به خاطر آورده ، از مدینه بر آمده ، به مکّه شتافتند و در پناه حرم محترم رسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] - یعنی اُم المؤمنین عایشه .


1- مراجعه شود به الغدیر 3 / 118 ، 186 و 9 / 267 ، ملحقات إحقاق الحق مجلدات : 3 ، 4 ، 6 ، 7 ، 10 ، 15 ، 17 ، 18 ، 21 ، 22 ، 30 ، 31 ، 32 ، 33 .

ص : 280

صدیقه - در آمده ، دعوی قصاص عثمان از قتله او نموده ، آماده جنگ و پیکار گشتند ، به قتل رسانید . (1) انتهی .

این قول مخاطب صریح دلالت میکند بر آنکه طلحه و زبیر داعیه بر هم زدن خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] داشتند ، و در اینجا دعوی کاذب مینماید که جنگ کردن طلحه و زبیر با جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] به جهت بغض و عداوت نبود ، بلکه از اقوال مخاطب در اینجا ظاهر میشود که طلحه و زبیر به قصد اصلاح و درستی امر خلافت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] عایشه را همراه گرفته به بصره روانه شده بودند .

و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ گفته :

ووقع فی روایة ابن أبی لیلی فی القصّة المذکورة : فقال الحسن [ ( علیه السلام ) ] : « إنّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : « إنّی أُذکّر الله رجلا رعی الله (2) حقّاً إلاّ نفر ، فإن کنتُ مظلوماً أعاننی ، وإن کنتُ ظالماً أخذنی (3) ، والله ! إنّ طلحة والزبیر لأوّل من بایعنی ثمّ نکثا ، ولم استأثر بمال ولا بدّلت حکماً » (4) .

یعنی واقع شد در روایت ابن ابی لیلی در قصه مذکوره که : امام حسن [ ( علیه السلام ) ] .


1- تحفه اثناعشریه : 292 .
2- فی المصدر : ( لله ) .
3- فی المصدر : ( أخذلنی ) .
4- فتح الباری 13 / 49 .

ص : 281

بر منبر کوفه گفت که : « به درستی که علی ( علیه السلام ) میگوید که : « به درستی که یاد میدهانم خدا را به مردی که رعایت حق تعالی کرده باشد که کوچ بکند ، اگر من مظلوم بوده باشم مرا اعانت خواهد کرد ، و اگر من ظالم باشم نصرت من نکند ، سوگند به خدا به درستی که طلحه و زبیر اول کسانی هستند که مرا بیعت کردند بعد از آن نکث بیعت من نمودند ، و من هیچ مالی را بر خود ایثار نکردم و نه تبدیل حکم خدا نمودم » .

و این کلام حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] صریح دلالت میکند بر اینکه طلحه و زبیر بر آن حضرت ظلم نمودند .

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) فرمود :

« من حمل علینا السلاح فلیس منّا (1) » .

« یعنی کسی که بر ما اهل بیت سلاح بکشد از ما نباشد » .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

معنی الحدیث : من حمل السلاح علی المسلمین لقتالهم به بغیر حقّ (2) .

قوله : ( فلیس منا ) . . أی لیس علی طریقتنا (3) .

و نیز در “ صحیح بخاری “ مذکور است که آن حضرت فرمود :

« لا یشیر أحدکم علی أخیه بالسلاح [ فإنه لا یدری لعلّ .


1- صحیح بخاری 8 / 37 .
2- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیها .
3- فتح الباری 13 / 20 .

ص : 282

الشیطان ینزع فی یده ] (1) ، فیقع فی حفرة من النار (2) » .

« یعنی کسی که اشاره کند به سوی برادر خود به سلاح واقع شود در حفره آتش » .

و ابن حجر گفته :

وفی الحدیث : النهی عمّا یفضی إلی المحذور وإن لم یکن المحذور محققاً ، سواء کان ذلک فی جدّ أو هزل ، وقد وقع فی حدیث أبی هریرة - عند ابن أبی شیبة وغیره مرفوعاً - من روایة حمزة (3) بن ربیعة ، عن محمد بن عمرو ، عن أبی سلمة ، عنه (4) : « الملائکة تلعن أحدکم إذا أشار إلی الآخر بحدیدة ، وإن کان أخاه لأبیه وأُمّه » .

وأخرجه الترمذی من وجه آخر - [ عن أبی هریرة ] (5) موقوفاً - من روایة أیوب ، عن ابن سیرین ، ‹ 357 › عنه .

[ و ] (6) أخرج الترمذی أصله مرفوعاً من روایة خالد .


1- الزیادة من المصدر .
2- صحیح بخاری 8 / 90 .
3- فی المصدر : ( ضمرة ) .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( عند ) آمده است .
5- الزیادة من المصدر .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 283

الحذاء (1) ، عن ابن سیرین عنه بلفظ : « من أشار إلی أخیه بحدیدة لعنته الملائکة » .

وقال حسن صحیح غریب ، وکذا صحّحه أبو حاتم من هذا الوجه .

و بعدِ این گفته :

قال ابن العربی : إذا استحقّ الذی یشیر بالحدیدة اللعنَ فکیف الذی یصیب بها ؟ !

وإنّما یستحقّ اللعن إذا کانت إشارة تهدید سواء کان جادّاً أو لاعباً ، کما تقدّم ، وإنّما أوخذ اللاعب لما أدخل علی أخیه من الروع (2) .

و نیز در “ صحیح بخاری “ مذکور است که حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به جمیع صحابه حاضرین در حجة الوداع خطاب فرمود :

« لا ترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض (3) » .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الحذار ) آمده است .
2- [ الف ] کتاب الفتن ، باب قوله - علیه [ وآله ] السلام - : « من حمل علینا السلاح فلیس منّا » . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 21 ] .
3- [ الف ] کتاب الفتن ، باب قوله : « لا ترجعوا . . » إلی آخره . [ صحیح بخاری 1 / 38 ] .

ص : 284

ابن حجر گفته :

بجزم ( یضربْ ) علی أنه جواب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وبرفعه علی الاستیناف أو یجعل حالا ، وعلی الأوّل فیقوی الحمل علی الکفر الحقیقی ویحتاج إلی التأویل (1) .

اما آنچه گفته : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] بنابر مصلحت وقت تعرض به آنها صلاح ندید و سکوت فرمود .

پس بدان که : اگر این قول مخاطب راست باشد لازم آید جواز تقیه ; زیرا که سکوت نمودن و عدم تعرّض با مرتکبان معاصی بنابر مصلحت از افراد تقیه است .

و حق این است که : به نزد آن حضرت عثمان به وجوه کثیره قابل قتل بود ، چنانچه در کتب سیر و تواریخ مذکور است ، و بعضی از آن در نقض جواب مطاعن عثمان و بعضی در نقض باب اول در تضاعیف کلام سمت ارتسام یافت (2) .

اما آنچه گفته : او را مجبور ساخته .

.


1- فتح الباری 13 / 23 .
2- اشاره است به کتاب دیگری از مؤلف ( رحمه الله ) به نام “ السیف الناصری “ ، در ردّ باب اول تحفه اثناعشریه ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 285

پس بدان که : هرگاه که شیعیان میگویند که : ابوبکر و عمر بر حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) جبر مینمودند ، این نواصب انکار میکنند و میگویند که : آن حضرت غالب کل غالب بود کدام کس بر آن حضرت جبر میتوانست کرد ؟ ! و هرگاه که در امثال این مقام میرسند قائل به مجبوریت آن حضرت میشوند !

اما آنچه گفته : حضرت امیر ( علیه السلام ) را قاتلان عثمان که در جمیع امور خلافت دائر و سائر شده که این قصه را به نوع دیگر رسانیدند .

پس بدان که : حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) ، عثمان را اگر لایق قتل نمیدانست و قاتلان او را [ از ] یاغیان میشناخت البته به موجب حکم او تعالی : ( إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا ) (1) گفته ایشان را باور نمیفرمود و تحقیق و تبیین مینمود ، و چون آن حضرت بر قول ایشان اعتماد نمود واضح شد که آن حضرت عثمان را قابل قتل میدانست یا نسبت قتل او [ را ] به آنها دروغ میپنداشت .

اما آنچه گفته : حضرت امام حسن و امام حسین [ ( علیهما السلام ) ] و عبدالله بن عباس هر چند از این حرکت مانع آمدند .

پس کذب محض و بهتان صرف است و خلاف آن یعنی - وقوع معاونت و .


1- الحجرات ( 49 ) : 6 .

ص : 286

دعوت مردم به نصرت آن حضرت - از ایشان ثابت و متحقق ، چنانچه بخاری در “ صحیح “ خود روایت کرده :

حدّثنا عبد الله بن محمد ، قال : حدّثنا یحیی بن آدم ، قال : حدّثنا أبو بکر بن عباس ، قال : حدّثنا أبو حصین ، قال : حدّثنا أبو مریم عبد الله بن زیاد الأسدی ، قال : لمّا سار طلحة والزبیر وعائشة إلی البصرة ، بعث علی [ ( علیه السلام ) ] عمّار بن یاسر وحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، فقدما علینا الکوفة ، فصعدا (1) المنبر ، وکان الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] فوق المنبر ‹ 358 › فی أعلاه ، وقام عمّار أسفل من الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، فاجتمعنا إلیه . . إلی آخر الحدیث (2) .

و ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

أخرج ابن أبی شیبة بسند صحیح ، عن زید بن وهب ، قال : أقبل طلحة والزبیر حتّی نزلا البصرة ، فقبضا علی عامل علی [ ( علیه السلام ) ] علیها : عثمان بن حنیف ، وأقبل علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی نزل بذی قار ، فأرسل عبد الله بن عباس إلی الکوفة فأبطأوا علیه ، فأرسل إلیهم عمّاراً فخرجوا إلیه .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فصعد ) آمده است .
2- [ الف ] کتاب الفتن ، باب الفتنة التی تموج کموج البحر . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 8 / 97 ] .

ص : 287

قوله : ( فصعد (1) المنبر وکان الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] فوق المنبر فی أعلاه ، وقام عمّار أسفل من الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، فاجتمعنا إلیه فسمعت عمّاراً یقول . . ) .

زاد الإسماعیلی - من وجه آخر - ، عن أبی بکر بن عیاش : صعد عمّار المنبر فحضّ الناس فی الخروج إلی قتال عائشة .

وفی روایة إسحاق بن راهویه ، عن یحیی بن آدم - بالسند المذکور - : فقال عمّار : إنّ أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بعثنا إلیکم لیستنفرکم ، وإذ أُمّنا قد سارت الی البصرة (2) .

ووقع فی روایة ابن أبی لیلی - فی القصّة المذکورة - : فقال الحسن [ ( علیه السلام ) ] : « انّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : « إنی أُذکّر الله رجلا رعی لله حقّاً إلاّ نفر ، فإن کنتُ مظلوماً أعاننی ; وإن کنتُ ظالماً أخذلنی ، والله ! إنّ طلحة والزبیر لأوّل من بایعنی ثمّ نکثا ، ولم أستأثر بمال ، ولا بدّلت حکماً » ، قال فخرج [ إلیه ] (3) اثنا عشر ألف رجل (4) .

.


1- در [ الف ] و مصدر اشتباهاً : ( فصعد ) آمده است ، ولی در بقیه مصادر ( فصعدا ) است ، چنانکه أخیراً از صحیح بخاری نقل شد ، همچنین مراجعه شود به : التاریخ الصغیر للبخاری 1 / 109 ، إمتاع الأسماع للمقریزی 13 / 230 . . وغیرهما .
2- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة إلیها .
3- الزیادة من المصدر .
4- فتح الباری 13 / 49 .

ص : 288

و در “ صحیح بخاری “ مذکور است :

دخل أبو موسی وأبو مسعود علی عمّار - حیث بعثه علیّ [ ( علیه السلام ) ] إلی أهل الکوفة یستنفرهم - فقالا : ما رأیناک أتیت أمراً أکره عندنا من إسراعک فی هذا الأمر منذ أسلمت ، فقال عمّار : ما رأیت منکما منذ أسلمنا أمراً أکره عندی من إبطائکما عن الأمر (1) .

و نیز در “ صحیح بخاری “ در حدیث دیگر منقول است :

فقال عمّار : یا أبا مسعود ! ما رأیت منک ولا من صاحبک هذا شیئاً منذ صحبتما (2) النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعیب عندی من إبطائکما فی هذا الأمر (3) .

اما آنچه گفته : حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] تعجب کنان سوار شده ، دید که آتش قتال در اشتعال است و سر و دست بریده میشود و ناچار تن به جنگ در داد .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، بلکه حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] بعدِ مقابله هر دو صف قبل از شروع به جنگ اتمام حجت فرمود ، و قاضی عیاض در کتاب “ شفا “ گفته :

وأخرج الحاکم وصحّحه [ و ] البیهقی ، عن أبی الأسود ، قال :

.


1- [ الف ] کتاب الفتن ، باب مذکور . [ صحیح بخاری 8 / 98 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( صحبتهما ) آمده است .
3- [ الف ] باب مذکور . [ صحیح بخاری 8 / 98 ] .

ص : 289

شهدت الزبیر خرج یرید علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فقال له علیّ [ ( علیه السلام ) ] : « أنشدک الله ! هل سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « ستقاتله وأنت له ظالم ؟ ! » وفی روایة أبی یعلی والبیهقی : فقال الزبیر : بلی ، ولکنّی نسیت (1) .

و ابوجعفر محمد بن جریر طبری در “ تاریخ “ خود از قتاده روایت کرده که : زبیر بعدِ این مقوله به نزد عایشه برگشت و گفت : نبودم من در هیچ جایی - از وقتی که عاقل شدم - مگر اینکه میشناختم در آنجا امر خود را مگر در این موقف .

عبدالله پسر او گفت : تو در میان دو عار جمع کردی و ترسیدی از رایات علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] !

زبیر گفت که : من حلف نموده ام که با او جنگ نکنم .

عبدالله گفت : از یمین خود کفاره بده ، پس مکحول نام غلامی را آزاد کرد ، و شاعری در این باب گفته : ‹ 359 › < شعر > یعتق مکحولا لصون دینه * کفارة لله عن یمینه والنکث قد لاح علی جبینه < / شعر > .


1- لم نجده فی الشفا ولکنه موجود بنصّه فی سبل الهدی والرشاد 10 / 149 ، ینابیع المودة 2 / 388 - 389 ، ولاحظ أیضاً المستدرک للحاکم 3 / 366 - 367 ، البدایة والنهایة 6 / 238 ، کنز العمال 11 / 332 ، خزانة الأدب 10 / 403 ، ملحقات إحقاق الحق مجلدات : 8 ، 23 ، 32 .

ص : 290

و عبدالله بن سلیمان گفته :

< شعر > لم أر کالیوم (1) أخا الإخوان * أعجب من یکفّر (2) الأیمان < / شعر > بما یعتق (3) فی معصیة الرحمن (4) و سید مرتضی علم الهدی بعدِ نقل این خبر و اخبار دیگر گفته :

کلّ هذه الأخبار تدلّ علی أنه أقام بعد التذکّر والمواقفة ، وإنّ رجوعه کان بعد ذلک . (5) انتهی .

و مؤید آن است آنچه در “ تذکرة خواصّ الأمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است :

ثمّ قال علی [ ( علیه السلام ) ] لطلحة : « ما أنصفت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جئت بعرسه تقاتل بها وخبّأت عرسک فی البیت !

ثمّ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أیّکم یعرض علیه (6) المصحف قبل قتالهم ؟ » .

فقال فتی من القوم : أنا ، فحمل المصحف ، فبرز بین الصفین ، .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لم أرک ) آمده است .
2- فی المصدر : ( مکفّر ) .
3- فی المصدر : ( بالعتق ) .
4- تاریخ طبری 3 / 514 .
5- شافی 4 / 336 .
6- فی المصدر : ( علیهم ) .

ص : 291

وقال : الله ! [ الله ! ] (1) بیننا وبینکم ، فقطعوا یده ، فأخذه بیده الأخری ، فقطعت ، فأخذه بأسنانه ، فقتلوه ، فنادی [ ( علیه السلام ) ] : « الآن طاب لکم قتالهم » ، فحملوه (2) .

حکی ابن سعد ، عن هشام بن محمد : کان اسم الّذی حمل المصحف : مسلماً ، فقالت أُمّه :

< شعر > یا ربّ إن مسلماً أتاهم * یتلو کتاب الله لا یخشاهم فخضبوا (3) من دمه لحاهم * وأمّه قائمة تراهم (4) < / شعر > و مصنّف “ حبیب السیر “ گفته :

چون حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] دید که صلح تیسّر پذیر نیست فرمود که : « کیست از یاران که دل از جان برگرفته با مصحف مجید نزدیک این طائفه رود و ایشان را به مضمون کلام معجز نظام دعوت نماید ؟ » شخصی از لشکریان مسلم نام بقای جاودانی را بر حیات فانی اختیار کرده ، با مصحف در دست نزدیک به صف اعدا رفت و به تلقین امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) کلمه [ ای ] چند بر زبان آورده مخالفان را به فرقان حمید دعوت نمود ، متهوری دست راست او را به ضرب شمشیر بیفکند ، مسلم مصحف به دست چپ گرفت ، دیگری آن .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( فحملوا ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً قبل از ( فخضبوا ) کلمه : ( أتاهم ) افزوده شده است .
4- تذکرة الخواص : 72 - 73 .

ص : 292

دست را مقطوع ساخت ، آن مسلمان مصحف را به هر دو بازوی خود نگاه داشته ، به زخمی دیگر از پا در آمد ، آنگاه نائره قتال اشتعال یافت از جانبین مردان مرد و دلیران معرکه نبرد در میدان تاختند و به زخم شمشیر برّان و سنان شعله سان ، خاک بیابان را به خون یکدیگر گِل ساختند ، تیغ یمانی یَلانِ تندخو آغاز سرافشانی کرد و تیر تیزپرداز دلاوران پرخاشجو شرط جان ستانی به جا آورد :

< شعر > نمود آغاز شمشیر یمانی * زدست پهلوانان سرفشانی سنان چو شعله آتش بر افروخت * به چشم پردلان افتاد جان سوخت کمان و تیر چون پیوسته با هم * جدا شد جسم و جان از هم به یک دَم < / شعر > و در آن روز هولناک ، از اول صباح تا وقتی که هودج خورشید از بختی افلاک به جانب کره خاک متمایل شد ، آتش قتال همچنان مشتعل بود ، و بالاخره آفتاب فتح و ظفر از مطلع اقبال امیرالمؤمنین حیدر [ ( علیه السلام ) ] سر بر زد ، و 1 اکثر مخالفان روی به وادی فرار نهادند ، اما جمعی از جهله بصره اشتر عایشه را احاطه نموده ، دست از جنگ باز نمیداشتند ، بنابر آن شاه مردان محمد بن ابی بکر و مالک اشتر و جمعی از دلیران را فرمود که آن شتر [ را ] پی کنند ، و ایشان بر اهل بصره ‹ 360 › حملات متواتره کرده ، خود را به شتر رسانیدند و مالک اشتر به دو ضرب پی در پی دو پای جمل را پی کرد ، با

ص : 293

وجود آن حال شتر از پای در نیامد و مالک متحیر شده ، مقارن وقوع آن صورت شاهِ ولایت بدانجا رسید فرمود : ای مالک ! یک پای دیگر جمل را قلم زن که او را جن نگاه داشته ، و مالک بر آن موجب عمل کرد و شتر بیفتاد (1) .

اما آنچه گفته : و واقع شده آنچه واقع شد ! !

پس بدان که نصرالله کابلی گفته :

ووقعت الواقعة ، فهذا الحرب لم یکن عن عزیمة من الفریقین . کذا ذکره القرطبی وجماهیر أهل العلم (2) .

و ما میگوییم که : این قول مخاطب و نصرالله کابلی باطل محض است ; به جهت آنکه سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ ذکر کرده که : واقدی به اسناد خود روایت نموده که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) هرگاه که فتح بصره نمود به سوی اهل کوفه این مکتوب نوشت :

« بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالله علی أمیر المؤمنین إلی أهل الکوفة : سلام علیکم ; فإنی أحمد الله - إلیکم - الذی لا إله إلاّ هو .

أمّا بعد ; فإنّ الله تعالی حکمٌ عدلٌ ، ( لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّی .


1- حبیب السیر 1 / 531 .
2- الصواقع ، ورق : 290 - 291 .

ص : 294

یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللهُ بِقَوْم سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَال ) (1) ، أخبرتکم عناد عن من سرنا إلیه من جموع أهل البصرة ، ومن ناسب (2) إلیهم من قریش وغیرهم مع طلحة والزبیر ، ونکثهم صفقة أیمانهم ، وتنکّبهم عن الحقّ ، فنهضت من المدینة حتّی انتهی إلیّ خبرهم حین ساروا إلیها فی جماعتهم ، وما صنعوا بعاملی عثمان بن حنیف حتّی قدمت ذا قار ، فبعثتُ الحسن ابن علی وعمّار بن یاسر وقیس بن سعد ، فاستنفرتُکم بحقّ الله وحقّ رسوله ، فأقبل إلیّ إخوانهم (3) سراعاً حتّی قدموا علیّ ، فسرت إلیهم بهم حتّی نزلتُ ظهر البصرة ، فأعذرتُ بالدعاء ، وقدّمت الحجّة ، وأقلت العثرة والزلّة ، واستتبتُهم من نکثهم بیعتی وعهد الله علیهم . . فأبوا إلاّ قتالی وقتال من معی والتمادی فی الغیّ . . فناهضتُهم بالجهاد فی سبیل الله مِن قتل مَن قُتل منهم ناکثاً ، وولی من ولی إلی مصرهم ، فسألونی موادعتهم (4) قبل القتال ، فقبلتُ منهم ، وأغمدتُ السیف عنهم ، وأخذتُ بالعفو فیهم ، وأجریت الحقّ والسنة فیهم ، واستعملتُ علیهم عبد الله بن عباس .


1- الرعد ( 13 ) : 11 .
2- فی المصدر : ( تأشّب ) .
3- فی المصدر : ( إخوانکم ) .
4- فی المصدر : ( ما دعوتُهم ) .

ص : 295

علی البصرة ، وأنا سائر إلی الکوفة إن شاء الله تعالی ، وقد بعثتُ إلیکم زجر بن قیس الجعفی ، تسألوه فیخبرکم عنّی وعنهم وردّهم بالحقّ علینا ، فردّهم الله وهم کارهون ، والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته (1) .

و این مکتوب آن حضرت بتمامه دلالت میکند که قتال فی ما بین فریقین به قصد و عزیمت واقع شده نه از روی غفلت .

و نیز سید مرتضی - علیه الرحمه - از ابومخنف لوط بن یحیی ازدی نقل کرده که او در این مکتوب آن حضرت این الفاظ زیاده کرده :

« وحاکمناهم إلی الله ، فأدالنا علیهم ، فقتل طلحة والزبیر ، وقد قدّمتُ إلیهما بالمعذرة ، وأبلغتُ إلیهما فی النصیحة ، واستشهدتُ علیهما الأمّة ، فما أطاعا المرشدین ، ولا أجابا الناصحین ، ولاذ أهل البغی بعائشة ، فقتل حولها عالم جمّ ، وضرب الله وجه بقیتهم ، فأدبروا ما کانت ناقة الحجرة بأشام علیها منها علی أهل ذلک المصر مع ما جاءت به من الحرب الکبیر فی معصیة ربّها ، واغترارها فی تفریق المسلمین ، وسفک دماء المؤمنین بلا بیّنة ولا معذرة ولا حجّة ظاهرة ، فلمّا هزمهم الله أمرتُ أن لا یتّبع مدبر ، ولا یجهّز علی جریح ، ولا یکشف عورة ، ولا یهتک ستر ، .


1- کتاب المغازی المطبوع ناقص ، ولم نجد فیه ما رواه المؤلف ( رحمه الله ) ، ولکن ذکره بنصّه - نقلا عن الواقدی - السید المرتضی ( رحمه الله ) فی الشافی 4 / 329 - 330 .

ص : 296

ولا یدخل دار إلاّ بإذن ، وآمنت الناس ، قد استشهد منّا رجال صالحون ، ضاعف الله حسناتهم ، ورفع درجاتهم ، وأثابهم ثواب الصالحین الصادقین الصابرین . (1) انتهی .

و نیز واقدی مثل این مکتوب آن حضرت به سوی اهل مدینه روایت کرده (2) .

و شعبی روایت نموده که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فرمود :

« ألا أنّ أئمة الکفر فی الإسلام خمسة : طلحة والزبیر ومعاویة وعمرو بن العاص وأبو موسی الأشعری (3) » .

و نوح بن دراج از محمد بن مسلم از حبه عرنی (4) روایت کرده که : هرگاه که اهل جمل بروز کردند شنیدم من از حضرت امیر المؤمنین ( علیه السلام ) که میگفت :

« لقد علمتْ صاحبة الهودج أنّ أصحاب الجمل ملعونون علی لسان النبیّ الأُمّی ، ( وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی ) (5) » . انتهی .

و در “ کنز العمال “ مذکور است :

عن علی ربیعة ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی المنبر ، وأتاه رجل .


1- شافی 4 / 330 - 331 .
2- شافی 4 / 331 .
3- شافی 4 / 331 ، بحارالأنوار 32 / 335 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( عرفی ) آمده است .
5- الشافی 4 / 331 ، بحارالأنوار 32 / 335 ، والآیة فی سورة طه ( 20 ) : 61 .

ص : 297

فقال : یا أمیر المؤمنین ! ما لی أراک تستحل الناس استحالة الرجل أهله ! (1) بعهد من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أو شیئاً رأیته ؟ قال : « والله ! ما کَذبتُ وما کُذبتُ ، ولا ضللتُ ولا ضلّ بی ، بل عهد من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عهده إلیّ ( وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی ) ، عهد إلیّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أن أُقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین » . البزاز . ع (2) .

از این روایت صراحتاً معلوم شد که جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] را رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حکم به قتال عایشه فرموده بود (3) .

و در “ تذکرة خواص الاُمة “ تصنیف سبط ابن الجوزی مذکور است که : جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] به زبیر فرمود :

« وأنت یا زبیر ! أتذکر یوم مررت مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بنی غنیم ، فنظر إلیّ وضحک وضحکتُ إلیه ، فقلتَ : أیدع ابن أبی طالب زهوه ؟ !

فقال لک رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنه لیس .


1- فی المصدر : ( إبله ) .
2- [ الف ] کتاب الفتن ، وقعة الجمل . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 327 ] .
3- در [ الف ] از قسمت : ( و نیز سید مرتضی علیه الرحمه . . . ) سه صفحه قبل تا اینجا در صفحه ای جداگانه به عنوان تصحیح ذکر شده است .

ص : 298

بمزهو (1) ، لتقاتلنّه وأنت ظالم » .

وفی روایة : « أتذکر یوم لقیت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی بنی بیاضة وهو راکب علی حمار . . » وذکّره ، ‹ 361 › فقال الزبیر : اللهم نعم ، ولو ذکرتُ هذا ما خرجت من المدینة ، ووالله ! لا أقاتلک أبداً .

وفی روایة : فقال الزبیر : فما الذی أصنع وقد التقتا حلقتا البطان (2) ، ورجوعی علیّ عار ؟ ! فقال له علی [ ( علیه السلام ) ] : « ارجع بالعار ولا تجمع بین العار والنار » ، فرجع الزبیر وهو یقول :

< شعر > اخترتُ عاراً علی نار مؤجّجة * أنی یقوم له خلق من الطین نادی علیّ بأمر لستُ أجهله * عار لعمرک فی الدنیا وفی الدین فقلت حسبک من یوم أبا حسن * فبعض هذا الذی قد قلت یکفینی وهذه جملة من أبیات الزبیر قالها لمّا خرج من العسکر ، أوّلها :

< / شعر > .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بمزهود ) آمده است .
2- قال ابن منظور : من أمثال العرب التی تضرب للأمر إذا اشتدّ : التقت حلقتا البطان . انظر : لسان العرب 13 / 53 .

ص : 299

< شعر > ترک الأُمور التی تخشی عواقبها * لله أجمل فی الدنیا و [ فی ] (1) الدین أخال طلحة وسط القوم منجدلاً * رکن الضعیف ومأوی کلّ مسکین قد کنت أنصره حیناً وینصرنی * فی النائبات ویرمی من یرامینی حتّی ابتلیت بأمر ضاق مصدره * فأصبح الیوم ما یُعنیه یُعنینی < / شعر > ثمّ انصرف طلحة والزبیر ، فقال علی ( علیه السلام ) : « أمّا الزبیر ; فقد أعطا الله عهداً أن لا یقاتلکم » .

ثمّ عاد الزبیر إلی عائشة ، وقال لها : ما کنتُ فی موطن - منذ عقلتُ [ عقلی ] (2) - إلاّ وأنا أعرف أمری إلاّ هذا ، قالت له : فما ترید أن تصنع ؟ قال : أذهب وأدعهم ، فقال له عبد الله ولده : جمعت هذین الفریقین حتّی إذا جدّ بعضهم لبعض أردتَ أن تترکهم وتذهب ؟ ! أحسستَ برایات علی بن أبی طالب ، فرأیت الموت الأحمر منها أو من تحتها یحمها فیه (3) أنجاد سیوفهم حداد !

.


1- الزیادة جاءت فی المصدر ، وهی لازمة وزناً .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( تحملها فتیة ) .

ص : 300

فغضب الزبیر ، وقال : ویحک ! قد حلفت أن لا أقاتله .

فقال : کفّر عن یمینک ، فدعا غلاماً له یقال له : مکحول ، فأعتقه ، فقال عبد الرحمن بن سلیمان التمیمی :

< شعر > لم أر کالیوم أخا إخوان * أعجب عن مکفّر الأیمان بالعتق فی معصیة الرحمن < / شعر > و قال آخر :

< شعر > یعتق مکحولا لصون دینه * کفارة لله عن یمینه والنکث قد لاح علی جبینه < / شعر > و بعد فاصله گفته :

ثم قال علی [ ( علیه السلام ) ] لطلحة : « ما أنصفتَ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم جئتَ بعرسه تقاتل بها ، وخبّأتَ عرسک فی البیت ! » ثمّ قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أیّکم یعرض علیه المصحف قبل القتال ؟ » فقال فتی من القوم : أنا . . فحمل المصحف ، وبرز بین الصفین ، وقال : الله بیننا وبینکم ، فقطعوا یده ، فأخذ بیده الأُخری ، فقطعت ، فأخذه بأسنانه ، فقتلوه ، فنادی علی [ ( علیه السلام ) ] : « الآن طاب لکم قتالهم » ، فحملوا (1) .

وحکی ابن سعد ، عن هشام بن محمد : کان اسم الذی حمل .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( فحملوه ) آمده است .

ص : 301

المصحف : مسلم (1) ، فقالت أُمّه :

< شعر > یا ربّ ! إنّ مسلماً أتاهم * یتلو کتاب الله لا یخشاهم فخضبوا من دمائه لحاهم * وأُمّه قائمة تراهم < / شعر > ثمّ برز عمّار ونادی : والله ! یا قوم ما أنصفتم نبیّکم حین کتمتم عقائلکم فی الخدور وأبرزتم عقیلته للسیوف !

إلی أن قال : ثمّ دنا عمّار من الهودج - وکان علیه جلود البقر والمسوح وفوقها الدروع - فقال : ‹ 362 › ما تطلبین ؟ فقالت : دم عثمان ، فقال : خذل الله - الیوم - الباغی الطالب بغیر الحقّ ، وأنشد :

( ومنک البکاء ومنک العویل ) . . إلی آخر الأبیات المتقدّمة ، فرشقوه بالنبل ، فعاد ، وصاح علی [ ( علیه السلام ) ] : « أیها الناس ! کفّوا حتّی یبتدؤوا بالقتال ، ولا تقتلوا مدبراً ، ولا تجهّزوا علی جریح ، ولا تستحلّوا سلباً ولا متاعاً » . (2) انتهی .

پس این روایات ثقات اهل سنت است نه روایات اسلاف شیعه ، از آن صریح معلوم شد که : زبیر و طلحه و عایشه با وجود آنکه میدانستند که ایشان در قتال با جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] از ظالمان و فاسقان هستند ، و با وجود اتمام کردن جناب امیر ( علیه السلام ) حجت را و انذار کردن از قتال و کوشیدن در کفّ از آن ، از قتال آن جناب - که نفس رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود ، از شدت بغض و عداوتی که .


1- فی المصدر : ( مسلماً ) .
2- تذکرة الخواص : 71 - 73 .

ص : 302

با آن جناب داشتند - باز نیامدند ، و زبیر با آنکه قسم خورده بود که با آن جناب قتال نکند قتال با آن جناب نمود و حنث یمین نمود .

و نیز معلوم شد که از طرف جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] ابتدای قتال نشده ، بلکه ایشان کسی را که جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] برای عرض مصحف بر ایشان و خواندنشان به سوی قرآن و کفّ از قتال آن جناب فرستاده بود قتل کردند ، و بعدِ آن عمار را که برای اصلاح رفته بود نشانه تیرها کردند ، و تا آنکه ایشان ابتدا به قتال نکردند جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] قتال شروع نفرمود .

پس آنچه مخاطب گمان کرده که عایشه و طلحه و زبیر اصلاح میخواستند و عایشه محض برای جدا کردن قاتلان عثمان از جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] آمده و قتال آن جناب در سر نداشت و قتال که واقع شد به فساد و مکر قاتلان عثمان واقع شد و طرفین قتال را نمیخواستند ، باطل محض و لغو صرف و از قبیل انکار ضروریات است .

و قاضی نورالله شوشتری در کتاب “ مجالس المؤمنین “ گفته :

اما آن جماعت که به طوع و رغبت با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نمودند ، همان منافقان صحابه بودند (1) که در ثانی الحال با طلحه و زبیر و معاویه بیعت نمودند و بر حضرت شاهِ ولایت خروج کردند مانند عمرو عاص و .


1- در مصدر مطبوع اشتباهاً : ( مؤمنان اند ) آمده است .

ص : 303

مغیره بن شعبة و ابوهریره و ابوالأعور سلمی و ابوموسی اشعری و سعد وقاص و بسر بن أرطاة القرشی و حبیب بن مسلمه و محمد بن مسلمه و حسان بن ثابت و سعد بن مالک و اولاد عمر بن الخطاب وعبدالله زبیر و عبدالرحمن بن خالد بن الولید و عتبه بن ابی سفیان و مروان بن الحکم و ضحّاک بن قیس الفهری و امثال ایشان .

و در کتب سیر مسطور است که : با حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) از قریش پنج نفر همراه بودند : محمد بن ابی بکر که ربیب آن حضرت بود ، و جعدة بن هبیرة المخزومی که خواهر زاده او بود ، و ابوالربیع بن أبی العاص بن ربیعه که پدر او ابی العاص سلف آن حضرت و داماد حضرت پیغمبر بود ، و محمد بن ابی حذیفه بن عتبه که خواهر زاده معاویه بود ، و هاشم بن عتبه بن ابیوقاص که برادر زاده سعد وقاص بود ; و با معاویه سیزده قبیله از قریش با خانه کوچ (1) همراه بودند ، و بر هر که اندک شعوری داشته باشد ظاهر است که جمعی که اختیار متابعت معاویه طاغی و باغی بر متابعت حضرت امیرالمؤمنین [ ( علیه السلام ) ] نماید ، ایشان را تمییزی و رشدی و بصیرتی در دین نخواهد بود و قول و بول ایشان برابر است و به اختیار و اعتبار ‹ 363 › ایشان التفاتی و اعتمادی نیست ، و همچنان که از اتفاق ایشان بر بیعت معاویه استدلال بر حقیّت او نمیتوان نمود ، همچنین از اتفاق ایشان بر خلافت .


1- در مصدر ( با خانه و کوخ ) .

ص : 304

ابی بکر استدلال بر حقیّت او نتوان کرد (1) (2) .

اما آنچه گفته : معاویه و اهل شام نیز در ابتدا . . الی آخر .

پس معلوم نیست که غرض او از این کلام چیست ، لیکن این کلامش مکذّب کلام سابق او است که گفته : هیچ کس از صحابه در پی ایذای حضرت امیر و زهرا [ ( علیهما السلام ) ] نیفتاده ; چه ظاهر است که معاویه خود هم صحابی بود بلکه نزد اهل سنت از اجلاّی صحابه و خلفای راشدین است ! و احادیث موضوع بسیار در فضائل اش در کتب ایشان مذکور است ، و همراه معاویه نیز بسیاری از صحابه بودند ، و این همه به اقرار مخاطب منکر خلافت جناب امیر ( علیه السلام ) شدند و بد گفتن آن حضرت آغاز نهادند ، و به مقاتله آن حضرت که ایذای شدید است پیش آمدند .

اما آنچه گفته : حالا در “ نهج البلاغة “ باید دید که در حقّ آن مردم حضرت امیر ( علیه السلام ) چه فرموده است :

.


1- در مصدر به جای ( همچنین از اتفاق ایشان بر خلافت ابی بکر استدلال بر حقیّت او نتوان کرد ) آمده است : ( وقس علی هذا فعلل وتفعلل )
2- [ الف ] ترجمه جابر بن عبد الله انصاری ، قوبل علی أصله . [ مجالس المؤمنین 1 / 273 - 274. أقول : ویدلّ علی ما ذکره المؤلف ( رحمه الله ) ما روی عن ابن عباس أنه قال لعائشة : ( ما أخرجک علینا مع منافقی قریش ؟ ! ) انظر : کتاب الفتن لنعیم بن حماد : 47 ، الکافئة : 38 ، بحارالأنوار 32 / 275. . وغیرها ] .

ص : 305

« أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام علی ما دخل من الزیغ والشبهة والتأویل . . » .

پس معلوم نیست که غرض مخاطب از نقل این قول آن حضرت چیست ؟ !

اگر غرض او تمسک به لفظ ( إخوان ) است ، پس جوابش آنکه : خدای تعالی کافران را إخوان پیغمبر خوانده چنانچه فرموده :

( وَإِلَی عَاد أَخَاهُمْ [ هُوداً . . ) (1) و ( وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ ] صَالِحاً . . ) (2) ، ( وَاذْکُرْ أَخَا عَاد . . ) (3) ; چه هرگاه صالح برادر عاد شد ، عاد هم برادران آن جناب خواهند بود .

و در حدیث حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) اطلاق لفظ ( أخ ) بر خصم - که شامل است کفار را - آمده ، ابن حجر در “ فتح الباری “ گفته :

من قضی له بحقّ أخیه . . أی خصمه .

فهو أخوه بالمعنی الأعمّ ، وهو الجنس ; لأنّ المسلم والذمّی والمعاهد والمرتدّ فی هذا الحکم سواء ، فهو مطرد فی الأخ من .


1- الأعراف ( 7 ) : 65 و هود ( 11 ) : 50 .
2- الأعراف ( 7 ) : 73 و هود ( 11 ) : 61. در [ الف ] اشتباهاً : ( وإلی عاد أخاهم صالحاً ) آمده است .
3- الأحقاف ( 46 ) : 21 .

ص : 306

النسب ومن الرضاع وفی الدین . . وغیر ذلک (1) .

و اگر گوید که : در قول آن حضرت ( إخواننا فی الا سلام ) وارد است .

پس جوابش آنکه : چون مقاتلان آن حضرت قبل از قتال به آن حضرت در زمره مسلمین بودند از این جهت آن حضرت ایشان را مسلمین گفته ، پس این اطلاق به اعتبار ما کانوا علیه فی الزمان السابق بوده ، چنانچه حق تعالی فرموده : ( وَآتُوا الْیَتَامَی أَمْوَالَهُمْ ) (2) ، [ یعنی ] إذا بلغوا الحلم (3) .

و اگر توهم نموده که : آن حضرت فرموده که : ایشان تأویل داشتند ، پس به سبب تأویل معذور باشند .

آن مردود است به اینکه آن حضرت چنانچه ذکر تأویل ایشان کرده این هم فرموده که ایشان کجی داشتند و از حقّ کاره بودند و مائل به سوی باطل ، و صاحب هر تأویل باطل معذور نمیتواند شد ، مثلا کسی که - معاذ الله ! - بد گفتن خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله ) را جائز شمارد و نماز و روزه واجب [ را ] نداند و .


1- [ الف ] کتاب الأحکام در بابی بعد باب انقضاء علی الغائب . ( 12 ) . [ فتح الباری 13 / 151 ] .
2- النساء ( 4 ) : 2 .
3- یعنی اطلاق ( یتیم ) بر آنها هنگام دادن اموالشان به اعتبار ما کانوا علیه فی الزمان السابق بوده است .

ص : 307

تأویلی واهی در ذهن خود قرار دهد ، معذور نمیتواند شد .

اما آنچه گفته : در حق قاتلان عثمان نیز در “ نهج البلاغة “ موجود است که : قال له بعض أصحابه . . إلی آخره .

پس بدان که مخاطب تمام کلام جناب امیر ( علیه السلام ) را که در “ نهج البلاغة “ مذکور است نقل نکرده ، و آنچه نقل کرده چیزی از میان آن انداخته ، و ما اولا تمام کلام آن جناب را نقل کنیم و بعدِ آن تفسیر آن کلام بلاغت نظام و دفع آنچه مخاطب توهم نموده بیان سازیم . ‹ 364 › فی نهج البلاغة :

ومن کلام له ( علیه السلام ) - بعد ما بویع بالخلافة وقد قال له قوم من الصحابة : لو عاقبت قوماً ممّن أجلب علی عثمان ؟ ! فقال : « یا إخوتاه ! إنّی لست أجهل ممّا تعلمون ، ولکن کیف لی بقوّة ، والقوم المجلبون علی حدّ شوکتهم ! یملکوننا ولا نملکهم ، وها هم (1) هؤلاء قد ثارت معهم عبدانکم ، والتفت إلیهم أغرارکم ، وأنّ لهؤلاء القوم مادة ، إنّ الناس من هذا الأمر - إذا حرّک (2) - علی أُمور فرقة تری ما ترون ، وفرقة تری ما لا ترون ، وفرقة تری لا هذا ولا هذا ، فاصبروا حتّی یهدؤ الناس ، وتقع القلوب .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( قد ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یخرک ) آمده است .

ص : 308

مواقعها ، وتؤخذ الحقوق مسمحة ، فاهدؤوا عنّی ، وانظروا ماذا یأتیکم به أمری ، ولا تفعلوا فعلة تضعضع قوّة وتسقط منه وتورث وهناً ، وسأمسک الأمر ما استمسک فإذا لم أجد بدّاً فآخر الدواء الکی » . (1) انتهی .

باید دانست که جمیع مردمانی که بر عثمان اجلاب کردند و اعانت بر قتلش نمودند ممدوح و نیک نیستند (2) ، بلکه اکثر ایشان که معتقد خوبی شیخین بودند نزد شیعه مذموم و بدند ، و از جمله ایشانند عایشه و طلحه و زبیر و امثالهم که ایشان - چنانچه در ما سبق از کتب معتبره معلوم شد - تحریض و تألیب بر قتل عثمان نموده اند و جناب امیر ( علیه السلام ) در خطبه [ ای ] که از استیعاب منقول شد ، در حق ایشان گفته :

« إنّهم لیطلبون حقّاً ترکوه ، ودماً سفکوه ، ولقد ولّوه دونی (3) » .

پس جناب امیر ( علیه السلام ) در این کلام بلاغت انجام از قوم مجلبین ، ایشان را مراد گرفته ، و جمیع آنچه در این کلام ارشاد فرموده بر عایشه و طلحه و زبیر منطبق است ; چه ظاهر است که ایشان خلق کثیر را اغوا نموده همراه خود کرده بودند و شوکت و غلبه و قدرت به هم رسانیده ، و جهلا و اشرار عرب با .


1- نهج البلاغة 2 / 80 ، بحارالأنوار 31 / 502 .
2- در [ الف ] ( نه اند ) آمده است که اصلاح شد .
3- تقدّم عن قرة العینین : 225 - 226 ، والاستیعاب 2 / 498 - 499 .

ص : 309

ایشان [ همراه ] گردیده ، مؤمنین را ایذاها میدادند ، چنانچه عامل جناب امیر ( علیه السلام ) را که در بصره بود اهانت و ایذا رسانیدند و موهای او را کندیدند و بیت المال را نهب نمودند ، و جناب امیر ( علیه السلام ) بر ایشان چنان قدرت نداشت که به عوض این افعال شنیعه ، ایشان را عقاب فرماید لهذا فرمود که : « اگر با این غلبه و شوکتشان و عدم قدرت من اگر بر این افساد و ایذای مؤمنین عقاب نمایم البته این امر جاهلیت و نادانی است » .

بعدِ آن فرمود که : « اگر من عقاب ایشان کنم در این باب مردم سه فرق خواهند شد : بعضی عقاب ایشان را بهتر خواهند دانست مثل شما ، و بعضی بد خواهند دانست - و آن اتباع و اشیاع عایشه و طلحه و زبیرند - و بعضی این عقاب ایشان را نه بهتر خواهند دانست نه بد » .

پسِ آن فرمود که : « در عقاب ایشان تعجیل مکنید و صبر نمایید تا که مردمان را فی الجمله سکون قلوب و اطمینان خواطر حاصل شود و مرا قدرت به هم رسد که اخذ حقوق به سهولت تمام کنم و این قوم را - یعنی عایشه و زبیر و طلحه و امثالهم را - سزایشان رسانم » که ناحق افساد مینمایند ، خود ، مردمان را بر عثمان در غلانیده او را قتل کنانیدند حالا به بهانه اخذ قصاص او برخاستند و تکلیف دادن به مؤمنین ، و فساد در زمین را شیوه خود ساختند .

ص : 310

« تأمل کنید و ببینید که از ‹ 365 › من چه میآید و [ مبادا ] (1) بیصبری کرده قوه خود را زائل و ضعیف ، و سستی و ضعف را قوی سازید ، و من در کفّ از قتال و اصلاح ذات البین میکوشم ، لیکن اگر ایشان باز نخواهند آمد و بر سر جنگ خواهند آمد ، ناچار شده حرب با ایشان میکنم و ذائقه سیف قاطع به ایشان میچشانم » .

پس از این بیان معلوم شد که غرض کسانی که به جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] عرض کرده بودند که : قوم مجلبین را عقاب فرما ، این نبود که بر این اجلابشان بر عثمان عقاب فرما ، بلکه غرضشان همین بود که این کسانی که خود بر عثمان اجلاب کردند و بر قتلش اعانت نمودند و باز به حیله طلب قصاص عثمان برخاسته و افساد را شیوه خود ساخته انواع ایذاها به مؤمنین میرسانند ، ایشان را بر این افساد عقاب باید فرمود .

اما آنچه گفته : در قرآن مجید باید دید که : ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَی الْکَافِرینَ ) در حق کدام فرقه . . الی آخر .

پس جوابش آنکه : ما قبل از این در ضمن نقض شبهات مخاطب ناصب که در باب هفتم ذکر نموده به دلیل و برهان ثابت کردیم (2) که قوله تعالی :

.


1- زیاده به لحاظ متن عربی : ( لا تفعلوا ) افزوده شد .
2- اشاره است به کتاب دیگری از مؤلف ( رحمه الله ) به نام “ برهان السعادة “ ، در ردّ باب هفتم تحفه اثناعشریه ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 311

( فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَی الْکَافِرینَ ) (1) ، در حق ابوبکر و عمر وارد نیست ، بلکه در شأن کرامت نشان حضرت شاهِ مردان - علیه وآله صلاة الرحمن - نازل شده و در این مقام به نقل کلام دو کس از علمای اعلام خود اکتفا مینمایم ، پس بدان که سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ در نقض کلام قاضی القضات صاحب “ مغنی “ فرمود :

ثمّ یقال له : قد وجدنا الله تعالی نَعَت المذکورین فی الآیة بنعوت یجب أن تراعیها لیعلم فی صاحبنا هی أم فی صاحبک ؟ لأنّه وصفهم بأنّ الله تعالی یحبّهم ویحبّونه ، وهذا وصف مجمع علیه فی صاحبنا مختلف فیه فی صاحبک .

وقد جعله الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] علماً له فی خیبر حین فرّ من فرّ من القوم من العدوّ ، فقال : « لأعطینّ الرایة غداً رجلا یحبّ الله ورسوله [ ویحبه الله ورسوله ] (2) کرّاراً غیر فرّار » ، فدفعها إلی أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] .

ثمّ قال : ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَی الْکَافِرینَ ) . ومعلوم بلا خلاف حال أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] فی التخاشع والتواضع ، وذمّ نفسه ، وقمع غضبه ، وأنّه ما رُئی قطّ طائشاً ولا مستطیراً فی حال .


1- المائدة ( 5 ) : 54 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 312

من الأحوال ، ومعلوم حال صاحبیکم (1) فی هذا الباب . .

أمّا أحدهما : فإنه اعترف طوعاً بأنّ له شیطاناً یعتریه عند غضبه . .

وأمّا الآخر : فکان معروفاً بالحدة والعجلة ، مشهوراً بالفظاظة والغلظة .

وأمّا العزّة علی الکافرین ; فإنّما تکون لقتالهم وجهادهم والانتصاف منهم ، وهذه حال لم یسبق أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] إلیها سابق ، ولا لحقه فیها لاحق .

ثمّ قال : ( یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِم ) (2) ، وهذا وصف أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] مستحقّ له بالإجماع ، منتف من أبی بکر وعمر بالإجماع ، لا قتیل لهما فی الإسلام ولا جهاد بین یدی الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وإذا کانت الأوصاف المراعاة فی الآیة حاصلة لأمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ‹ 366 › وغیر حاصلة لمن ادّعیتم ; لأنّها فیهم علی ضربین : ضرب معلوم انتفاؤه کالجهاد ، وضرب مختلف فیه کالأوصاف التی هی غیر الجهاد [ وعلی من أثبتها لهم الدلالة علی حصولها ] (3) ، ولابدّ من أن یرفع (4) فی ذلک إلی غیر .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( صاحبکم ) آمده است .
2- المائدة ( 5 ) : 54 .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( یرجع ) .

ص : 313

ظاهر الآیة ، فلا یبقی فی یده من الآیة دلیل . (1) انتهی .

و سید جلیل القدر و الشأن علی بن طاوس - علیه الرحمة والرضوان - در کتاب اعمال سال که مسمّی به “ اقبال “ است ، بعدِ ذکر آیه مذکوره و آیه ( إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ . . ) (2) که در قرآن مجید هر دو آیه به اتصال مذکور است ، گفته :

فکانت هذه الآیات ممّا (3) اشتملت علیه من الصفات نصّاً من الله جلّ جلاله صریحاً علی مولانا علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) بالولایة من ربّ العالمین عن سیّد المرسلین ، وأنّه أمیر المؤمنین ، فمن الصفات فیها قوله جلّ جلاله : ( مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ ) (4) ، وقد شهد من روی من حدیث (5) هذه الآیات من المخالف والمؤالف : أنّ النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] قال لمولانا علی ( علیه السلام ) - لمّا انهزم المسلمون فی خیبر - : « لأُعطینّ الرایة غداً رجلا یحبّ الله ورسوله ویحبّه الله ورسوله ، کرّاراً غیر فرّار ، لا یرجع حتّی یفتح الله علیه » .

.


1- [ الف ] آخر الکتاب . [ الشافی 4 / 44 - 45 ] .
2- المائدة ( 5 ) : 55 .
3- فی المصدر : ( بما ) .
4- المائدة ( 5 ) : 54 .
5- لم یرد فی المصدر : ( من حدیث ) .

ص : 314

وقال النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی حدیث الطائر : « اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی [ من ] (1) هذا الطائر » ، فکان مولانا علی ( علیه السلام ) هو المشهود له بهذه الحجّة الباهرة والصفة الظاهرة .

ومن الصفات قوله جلّ جلاله : ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَی الْکَافِرینَ ) (2) ، ولم یجتمع هاتان الصفتان المتضادّتان فی أحد من القرابة والصحابة إلاّ فی مولانا علیّ - صلوات الله علیه - فإنّه ( علیه السلام ) کان فی حال التفرّغ من الحروب علی الصفات المکملة من الذلّ لعلاّم الغیوب ، وحسن صحبة المؤمنین ، والرحمة للضعفاء والمساکین ، وکان فی حال الحرب علی ما هو معلوم من الشدّة علی الکافرین والإقدام علی کلّ هول (3) فی ملاقات الأبطال والظالمین حتّی أنّ من یریه فی حال احتمال أهوال الجهاد یکاد أن یقول : ما (4) هذا الذی رأیناه من قبل من أذلّ العباد والزهّاد . . إلی آخره (5) .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- المائدة ( 5 ) : 54 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( سمول ) آمده است .
4- لم یرد فی المصدر : ( ما ) .
5- الاقبال 2 / 368 - 370 .

ص : 315

اما آنچه گفته : غور باید کرد که تواضع مؤمنین همین قسم میباشد که در این قصه واقع شده .

پس این کلام از طرف کسانی میباید گفت که میگویند که : ابی بکر و عمر و احزاب ایشان داخل مصداق ( أَذِلَّة عَلَی الْمُؤْمِنِینَ ) بودند .

اما آنچه گفته : ( أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) در حق کدام مردم است ؟

پس بدان که : اوصافی که در این آیه ذکر یافت ، همان اوصاف است که در آیه سابقه مذکور شده ، پس این آیه نیز به دلیلی که سابق از این مذکور شد ، در شأن حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) باشد ، چنانچه صاحب کتاب “ مناقب مرتضوی “ - که از اهل سنت است - تقریر این مطلب به شرح و بسط تمام نموده (1) .

چون مقام اختصار است از این جهت به نقل آن - که مفضی به تطویل است - مبادرت ننمودیم (2) .

.


1- مناقب مرتضوی : 66 - 69 ( چاپ تهران ) ، صفحه : 110 - 118 ( نسخه خطی آستان قدس )
2- محمد صالح حسینی کشفی ترمذی در “ مناقب مرتضوی “ گوید : قوله تعالی : ( مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللهَ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهَ وَرِضْوَاناً سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الاِْنجِیلِ ) [ سورة الفتح ( 48 ) : 29 ] ترجمه : محمد فرستاده خداست و آن مؤمنان که با وی اند سخت و غلیظ اند بر کافران ، و مهربانند میان یکدیگر . میبینی ایشان را رکوع و سجود کنندگان ; یعنی اکثر اوقات مشغولند به نماز و میطلبند فضلی از خدای عزّوجلّ یعنی زیادتی ثواب و خشنودی او و علامتهای ایشان در رویهای ایشان ظاهر است از اثر سجده . این وصف که مذکور شد صفت ایشان است در تورات و انجیل . مؤلف گوید : . . . و به اعتقاد اهل تشیع از ( وَالَّذِینَ مَعَهُ ) تا ( مَثَلُهُمْ فِی الاِْنجِیلِ ) در شأن امیرالمؤمنین علی نازل شده » ، و هم از کتب معتبره اهل سنت حجتهای ظاهره و دلائل باهره بر سبیل سند آورده به ثبوت رسانند که از ( وَالَّذِینَ مَعَهُ ) مراد ذات عالی صفات امیر [ ( علیه السلام ) ] است ; زیرا اول کسی که با پیغمبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نماز گزارده او بود . چنانچه در کتاب “ صفوة الزلال “ هم از امیرالمؤمنین مروی است که گفت : « صلّیت مع الرسول سبع سنة [ کذا ] قبل أن یسلّم أحد ویصلّی أحد » . و در “ صحیح ترمذی “ از ابن عباس - رضی الله عنهما - منقول است که گفت : أول من صلّی مع النبیّ علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] . و غیر از این شرف و قرب معیت و اتحادی که به حسب ظاهر و باطن امیرالمؤمنین را با سید المرسلین است ، هیچ یکی از اهل بیت عظام و صحابه کرام را در آن مشارکت نیست ; چنانچه حدیث : « کنت أنا وعلی نوراً بین یدی الله مطیعاً یسبّح الله ذلک النور ویقدّسه قبل أن یخلق آدم أربعة عشر ألف عام . . » إلی آخره مخبر این معنا است . و گویند چون امیر [ ( علیه السلام ) ] متولد شد ، رسول او را غسل داده و در کنار گرفته و زبان معجزبیان خود را در دهان با برهانش نهاده ، و اول چیزی که امیر [ ( علیه السلام ) ] تناول نموده لعاب دهان مبارک رسول الله [ بوده ] . چنانچه در “ شواهد النبوه “ میآورد که : روزی بر زبر منبر گفت : « بپرسید از من ماورای عرش که در میان پهلوی من علوم بسیار است و این اثر لعاب دهان خیر البشر است » ، و همچنان در کنار فیض آثار سید ابرار پرورش مییافت تا هنگامی که سرور ، سیدة النساء را به وی داده ، حجره تعیین فرمود و در تمامی غزوات علم سید کاینات به دست او بود و در آخرت لواء الحمد نیز به دست او خواهد بود . و در لیلة المعراج همراه بود و چون آن سرور در میان صحابه دو مرتبه عقد مؤآخات منعقد گردانید ، او را هر دو نوبت با خود عقد اخوت بست ; چنانچه یک نوبت فرمود : « أنت أخی فی الدنیا والآخرة » ، نوبت دیگر گفت : « أنا أخوک » ، و در زمان شکستن بتان بر دوش مبارک رسول بود ، و در وقت مباهله نیز همراه بود ، و آن سرور را بعد از رحلت غسل داد و تکفین نمود و به قبر درآورد ، و اول شخصی که بر جنازه پیغمبر نماز گزارده ، و آخرین کسی که از قبر مبارک بیرون آمده او بود . و ( أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ ) نیز وصف ذات فایض البرکات اوست ; زیرا که آیه مذکوره در غزای خیبر بعد از فتح نازل شده و سبب نزول در کل تفاسیر و “ صحاح سته “ و “ مشکاة “ و غیره چنین مسطور است که : آن سرور ( صلی الله علیه وآله وسلم ) یک مرتبه ابوبکر . . . و دو دفعه عمر بن الخطاب را رایت و علم داده با جمعی از صحابه کبار به جنگ روانه کرد و ایشان روی به فرار آوردند ; پس آن سرور فرمود : « لأُعطینّ الرایة غداً رجلا کرّاراً غیر فرّار یحب الله ورسوله » و رایت نصرت آیت را به دست حق پرست امیرالمؤمنین داده روانه فرمود و آن فتح به دست امیر [ ( علیه السلام ) ] شد . و در “ شرح الامیة “ آمده که : امیر [ ( علیه السلام ) ] را سید ابرار ، کرّار از آن خواند که به تکرار حمله بر کفار کردی و فرار ننمودی . و از اینجاست که صاحب “ نزهت الأرواح “ گوید : شیر مردی که در هیجا به هیچ روی پشت نداده و شیری که به هیچ روی پشت نیاورده ; آن پردلی که به یک نعره لشکر را دو پاره میکرد و آن صفدری که بر یک حمله نه قلعه را دو پاره میافکند . و آیه کریمه : ( وَکَفَی اللهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ ) [ سورة الأحزاب ( 33 ) : 25 ] که در شأن امیر [ ( علیه السلام ) ] در جنگ عمرو [ بن ] عبدود نازل شده و در صدر مسطور گشت نیز مخبر این معنا است که مراد از ( أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ ) امیرالمؤمنین علی است . و گویند : ( رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ) نیز توصیف ذات والا صفات امیر [ ( علیه السلام ) ] است نه وصف عثمان بن عفان . . . زیرا که از فرط صله رحم او مخالفت و منازعت میان صحابه و مؤمنان به سرحدی رسید که یزید پلید - علیه اللعنة - دعوی خلافت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) نموده ، چه ظلمها و ستمها که بر اهل بیت مصطفی نکرد و این همه خرابی از دوستی مروان حکم که رو کرده سید الثقلین و شیخین . . . بود شد که او را وزیر امر خلافت حضرت رسالت ساخت و معاویه را حاکم شام ، و ولید بن عقبه را که به شرب خمر و فسق اشتغال داشت والی کوفه گردانید . عزیزی گوید که : سلطان باید نفس پروری را بر مردم مسلط نسازد که از نفس پرور هنر نیاید و بی هنر را سروری نشاید . و مروان مذکور که به سایر الناس معاصی پیشی گرفته بدعتها نهاد ; مثل دربان بر در داشتن و بی گناه بر قتل محمد [ بن ] ابی بکر . . . اقدام نمودن علی هذا القیاس و بالاخره کار به جایی رسانید که اکثر صحابه و غیره متفق گشته خلیفه را کشتند ; چنانچه مشهور است و در اکثری از کتب معتبره متداوله مسطور است ، پس بنابر این ( رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ) خاصه وصف امیرالمؤمنین است که چون به نصرت و فیروزی بر سریر خلافت جلوس فرمود بدعتهای مذکور بر طرف کرده تا بود جز به آرد جو افطار ننمود و چون اهل بیتش تکلیف تناول نمودن طعام کردندی گفتی : « ملاحظه دارم مبادا در عهد من کسی گرسنه مانده باشد و من سیر باشم » . و در “ تفسیر حافظی “ در شرح سوره فاتحه مسطور است که : روز جمعه امیرالمؤمنین بر منبر خطبه میفرمود ، جامه کهنه پرپیوند در بر داشت و با بند لیف خرما شمشیری در دست ، عبدالله بن عباس به خاطر آورد که این مناسب حال ستوده مآل امیر نیست . آن حضرت به علم ولایت بر اراده اش مشرف گشته فرمود : « به درستی چندان رقعه بر رقعه دوزانیدم که از دوزنده آن منفعل شدم ; علی را با زینت دنیا چکار که گل او خار است و نوشش نیش بار . و چگونه شاد باشم به لذتی که به اندک زمانی به سر آید و به معرض فنا درآید ؟ ! و چگونه سیر خورم که در ولایت حجاز شکمها گرسنه بود ؟ ! و چسان راضی شوم به آنکه مؤمنان مرا امیر خوانند و مقتدای خود دانند و در دشواریها با ایشان شریک نباشم ؟ ! » و از عدی بن ثابت مروی است که گفت : امیرالمؤمنین کرّم اللهوجهه [ ( علیه السلام ) ] در زمان سیدالمرسلین دو جامه سطبر خریده ، قنبر ( رضی الله عنه ) را مخیر گردانید ; قنبر یکی از آن دو جامه اختیار کرد ، دیگری را امیر [ ( علیه السلام ) ] پوشید . و در “ روضة الشهدا “ میآرد که : در زمان خلافت امیرالمؤمنین کرّم اللهوجهه از بصره تا حد سمرقند در تحت تصرف بود ; اما به حدی متواضع بود که در بازار کوفه پیاده راه میرفت و مردمی که به معاملات دنیوی اشتغال داشتند از امیر خود واقف نگشتندی . چون بر وی انبوه کردندی ، میگفتی : ای مؤمنان ! علی را راه دهید ، چون مردم آواز دلنوازش را استماع مینمودند راه میدادند . و چون در معنا ( تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً . . ) تا آخر که به اتفاق علمای فریقین در شأن امیر [ ( علیه السلام ) ] است تأمل میکنیم ، نیز صریح دلالت میکند که از ( وَالَّذِینَ مَعَهُ . . ) تا ( مَثَلُهُمْ فِی الاِْنجِیلِ ) تمام در شأن امیرالمؤمنین نازل شده ; زیرا که حق سبحانه میفرماید : ( میبینی ایشان را رکوع و سجودکنندگان ; میطلبند فضلی از خدای و علامتهای ایشان در رویهای ایشان هویدا و آشکار است از اثر سجده و این وصف که مذکور شده صفت ایشان است در تورات و انجیل ) و حال آنکه نام هیچ یکی از صحابه عظام . . . ثبت نشده به جز نام نامی شاه اولیا که در “ تورات “ ( ایلیا ) و در “ انجیل “ ( شنطیا ) است . و اگر در این محل معترضی زبان اعتراض گشاید که از ( وَالَّذِینَ مَعَهُ . . ) تا آخر همه صیغه جمع واقع شده بر یک فرد چگونه راست آید ؟ جواب آن است که از جهت تعظیم حق سبحانه ، ولی خود را چنین یاد کرده ، چنانچه در آیه کریمه : ( إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ . . ) [ سورة المائدة ( 5 ) : 55 ] گفت و حال آنکه در این آیه کریمه اختلاف را راه نیست ; چرا که هیچ کس به جز امیرالمؤمنین در رکوع صدقه نداده و چون ( الکنایة أبلغ من التصریح ) دأب عرب است ، بنابراین حضرت همچون به کنایه و اشاره متکلم شده تا هر که سعاتمند ازلی بود به مقصد اصلی راه برده ، دقایق حقایق کلام ربانی بداند و آنکه شقی الأصل باشد به مطالب اسرار نهانی پی نبرده مبتلا به شقاوت گشته ، در حجب نفسانی ظلمانی بماند . و اگر خواهیم با وجود دلائل مذکوره رعایت صیغه جمع کنیم ، پس به قول اهل سنت از ( وَالَّذِینَ مَعَهُ . . ) تا آخر ، چگونه بر یک یک فرد صادق آید ؟ بنابر این بگوییم در شأن آنانی که در آن غزا حاضر بودند نازل شده ، بر این تقدیر هم نسبت به امیرالمؤمنین بالاصالة است و نسبت به سایر صحابه به تبعیت ; چرا که حق سبحانه : ( أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ ) میفرماید و در آن غزا اکثر صحابه روی به فرار آوردند و فتح خیبر به دست امیرالمؤمنین کرّم اللهوجهه شده و این نه مستشهد طلب است ، وهو عیان لا یحتاج بالبیان . مناقب مرتضوی : 66 - 69 ( چاپ تهران ) ، صفحه : 110 - 118 ( نسخه خطی آستان قدس ) .

ص : 316

ص : 317

ص : 318

ص : 319

ص : 320

ص : 321

و سید مرتضی علم الهدی در کتاب “ شافی “ برای اثبات خارج بودن اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان از مدلول این آیه این عبارت ‹ 367 › گفته :

إنّا قد بینّا فیما تقدّم ما یقتضی خروج القوم عن مثل هذه الآیة ; لأنّ الشدّة علی الکفّار إنّما یکون ببذل النفس فی جهادهم وأبصر علی ذلک ، وأنّه لا حظّ لمن یعنون فیه . (1) انتهی .

اما آنچه گفته : مقتضای رحمت همین است که به عمل آمد .

پس این تقریر هم از طرف شیعیان درست میشود ; زیرا که ایشان میگویند که : اگر قوله تعالی : ( رُحَماءُ بَیْنَهُمْ ) ، شامل اصحاب ثلاثه و احزاب ایشان میبود از ایشان این چنین ظلم و سختی نسبت به کملای مؤمنین به عمل نمیآمد .

.


1- شافی 4 / 55 .

ص : 322

اما آنچه گفته : و نیز باید دید که : ( الَّذینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ) حال کدام جماعت است ؟

پس جوابش آنکه : این آیه در شأن آل محمد ( علیهم السلام ) وارد است ، و در احادیث اهل سنت وارد است که برای آل محمد ( علیهم السلام ) در آخر زمان تمکین فی الأرض حاصل خواهد شد ، چنانچه در “ مشکاة “ مسطور است :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « یخرج رجل من وراء النهر یقال له : الحارث حراث عَلَمه (1) مقدمته رجل یقال له : منصور ، یوطن أو یمکّن لآل محمد [ ( علیهم السلام ) ] کما مکنت قریش لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وجب علی کل مؤمن نصره » ، أو قال : إجابته . رواه أبو داود (2) .

و طیبی در شرح قوله : ( یمکّن لآل محمد ( علیهم السلام ) ) گفته :

. . أی فی الأرض کقوله تعالی ( مَکَّنَّاهُمْ فِی الاَْرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّن لَکُمْ ) (3) . . أی جعل له فی الأرض مکاناً .

.


1- فی المصدر : ( علی ) بدل ( علمه ) .
2- [ الف ] الفصل الثانی من باب أشراط الساعة . ( 12 ) . [ مشکاة المصابیح 3 / 1503 ] .
3- [ الف ] آیه سی پاره 7 ، شروع سوره أنعام . ( 12 ) . [ الأنعام ( 6 ) : 6 ] .

ص : 323

وأمّا مکنته (1) فی الأرض فأثبته فیها ، ومعناه : جعلهم فی الأرض ذوی بسطة فی الأموال ونصرة علی الأعداء ، وأراد بقوله : ( کما مکنت لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قریش ) آخر أمرها (2) .

و از “ صحاح “ اهل سنت نقل نموده اند که :

بعضی از اصحاب حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در اقامه صلات آنقدر تهاون و تساهل میکردند که آن حضرت قصد سوختن خانه ایشان کرده بود (3) .

و حال ایتاء زکات از شأن نزول آیه نجوی واضح است (4) .

و حقیقت امر به معروف و نهی از منکر از بدعات محدثه مذکوره قبل از این باید دریافت .

و شیخ علی متقی در کتاب “ کنز العمّال “ آورده :

عن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] قال : « أُحاجّ الناس یوم القیامة بتسع : بإقام الصلاة ، وإیتاء الزکاة ، والأمر بالمعروف ، والنهی عن المنکر ، .


1- فی المصدر : ( مکنه ) ونقله فی المرقاة عن المصدر بلفظ : ( مکانته ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصل شرح الطیبی . ( 12 ) . [ شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح 10 / 103 ، ونقله عنه القاری فی مرقاة المفاتیح 10 / 98 - 99 ] .
3- مراجعه شود به کنز العمال 7 / 582 .
4- مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق مجلدات : 3 ، 14 ، 20 ، 22 ، 30 .

ص : 324

والعدل فی الرعیّة ، والقسم بالسویة ، والجهاد فی سبیل الله ، وإقامة الحدود وأشباهها (1) .

یعنی : روایت است از حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) که : « من غلبه خواهم کرد بر مردمان در روز قیامت به نه چیز : به اقامه صلات ، و به ایتاء زکات ، و به امر کردن به معروف ، و نهی کردن از منکر ، و عدل در رعیت ، و قسمت نمودن در مؤمنین به مساوات ، و جهاد در راه خدا ، و اقامه حدود و اشباه آن » .

و نیز آیه مذکوره [ را ] با قوله تعالی : ( وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ کَارِهُونَ ) (2) (3) جمع باید کرد تا عمل به هر دو آیه ممکن شود .

اما آنچه گفته : و نیز باید دید که : ( وَلکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمانَ . . ) إلی آخر الآیة خطاب به کدام گروه است .

پس مخاطب خود در باب یازدهم در حاشیه هفوه هفتم گفته که : ‹ 368 › شیعه را اعتقاد آن است که این خطاب خاص به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) است و عامّ نیست (4) .

.


1- [ الف ] فضائل علی ( علیه السلام ) . [ کنز العمال 13 / 168 ] .
2- التوبة ( 9 ) : 54 .
3- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( را ) آمده است .
4- حاشیه تحفه اثناعشریه : 721 .

ص : 325

اما آنچه گفته : این است شهادت ناطقه قرآن مجید بر برائت صحابه از این فعل شنیع .

پس منقوض است به آنچه خود این مخاطب در جواب طعن پنجم از مطاعن عثمان گفته که :

نزد اهل سنت عصمت خاصّه انبیا است ، صحابه را معصوم نمیدانند ، و لهذا حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و شیخین بعضی از صحابه را حدّ زده اند ، و خود جناب پیغمبر [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] مسطح را - که از اهل بدر بود - و حسان بن ثابت را زیر حدّ قذف گرفته اند ، و کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و بلال (1) بن امیه را که دو کس از ایشان حاضران غزوه بدر بودند ، در سزای تخلّف از غزوه تبوک تا پنجاه روز مطرود و مغضوب داشته اند ، و ماعز اسلمی را رجم فرموده اند ، و بسیاری را تعزیر و حدّ شرب خمر جاری فرموده اند . (2) انتهی .

و ابن ابی الحدید در شرح “ نهج البلاغه “ از نقیب ابوجعفر رساله ای متضمن مساوی و مثالب صحابه نقل کرده که بعد از این منقول شود و در آن رساله مذکور است :

وکیف یجوز أن یحکم حکماً جزماً أن کلّ واحد من الصحابة عدل ، ومن جملة الصحابة ; الحکم بن العاص ، وکفاک به عدوّاً .


1- در مصدر ( هلال ) .
2- تحفه اثناعشریه : 319 .

ص : 326

مبغضاً لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

ومن الصحابة ; الولید بن عقبة الفاسق بنصّ الکتاب .

ومنهم : حبیب بن مسلمة الذی فعل ما فعل بالمسلمین فی دولة معاویة ، وبسر بن أرطاة ، عدوّ الله وعدوّ رسوله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

وفی الصحابة کثیر من المنافقین [ لا یعرفهم الناس ، وقال کثیر من المسلمین : مات رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ولم یعرّفه الله سبحانه کلّ المنافقین ] (1) بأعیانهم ، إنّما کان الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یعرف قوماً منهم ، ولم یَعلم بهم أحدٌ (2) إلاّ حذیفة - فیما زعموا - ، فکیف یجوز أن یحکم حکماً جزماً : أنّ کلّ واحد ممّن صحب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] أو رآه أو عاشره عدل مأمون لا یقع منه خطأ ولا معصیة ، ومن الذی یمکنه أن یتحجّر واسعاً کهذا التحجّر أو یحکم هذا الحکم ؟ !

والعجب من الحشویة وأصحاب الحدیث ; إذ یجادلون علی معاصی الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] ویثبتون أنهم عصوا الله تعالی ، وینکرون علی من ینکر ذلک ویقعون فیه ، ویقولون : قدریٌّ معتزلیٌّ ، وربّما قالوا : ملحدٌ مخالفٌ لنصّ الکتاب .

وقد رأینا منهم الواحد والمائة والألف یجادلون فی هذا الباب ، فتارة یقولون : إن یوسف [ ( علیه السلام ) ] قعد من امرأة العزیز مقعد الرجل .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( ولم یُعلم بهم أحداً ) .

ص : 327

من المرأة ، وتارة یقولون : إنّ داود [ ( علیه السلام ) ] قتل أوریا لینکح امرأته ، وتارة یقولون : إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان کافراً ضالاّ قبل النبوة ، وربّما ذکروا قصّة زینب بنت جحش وقصّة الفداء یوم بدر .

فأمّا قدحهم فی آدم [ ( علیه السلام ) ] وإثباتهم معصیته ، ومناظرتهم من ینکر ذلک فهو دأبهم ودیدنهم . (1) انتهی .

اما آنچه از “ نهج البلاغة “ در مدح صحابه از حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) نقل نموده .

پس مراد از آن ابوذر و سلمان و مقداد و عمار یاسر و امثال ایشان باشند ، چنانچه قول آن حضرت : « لقد کانوا یصبحون شعثاً ، غبراً ، باتوا سجّداً وقیاماً . . » إلی آخره . دلالت صریحه بر این معنا دارد ; زیرا که اوصاف مذکوره در غیر ایشان ‹ 369 › یافت نشده .

اما آنچه گفته : حق تعالی در حق صحابه میفرماید : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ . . ) إلی آخر الآیة .

پس تخصیص صحابه از این آیه به هیچ گونه فهمیده نمیشود بلکه عام و شامل است هر قومی را که ایمان واقعی به خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) داشته .


1- شرح ابن ابی الحدید 20 / 33 .

ص : 328

باشند ، و چون بعضی از صحابه منافقین بودند پس شامل جمیع صحابه نباشد .

و سابق از این گذشت که : عثمان با حکم بن عاص - که دشمن خدا و رسول او ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بود - به جهت قرابت مودّت داشت (1) .

اما آنچه گفته : هرگاه نزد اهل سنت و جماعت شهادت خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) و شهادت امیرالمؤمنین و حسنین ( علیهم السلام ) موجود باشد . . الی آخر .

پس دانستی که : این همه غلط فهمی اهل سنت و جماعت است در حق کسانی که شهادت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و شهادت امیرالمؤمنین و حسنین ( علیهم السلام ) به نزد شیعه ثابت و متحقق شده ، آن کسان را ایشان البته از امثال این امور پاک و منزّه میدانند .

اما آنچه گفته : افترائات ابن مطهر حلّی و ابن شهر آشوب مازندرانی که نعیق غرابی و شهیق حماری بیش نیست !

پس علامه حسن بن مطهر حلّی و ابن شهرآشوب مازندرانی آنچه برای الزام اهل سنت گفته اند از کتب ایشان نقل کرده اند ، و بر منصف لبیب مخفی نیست که این همه انکار از مثالب صحابه که از نصرالله کابلی و عبدالعزیز دهلوی سرزده به جز نعیق غرابی و شهیق حماری بیش نیست .

.


1- مراجعه شود به طعن دوم عثمان .

ص : 329

طعن نهم : شباهت به بنی اسرائیل

ص : 330

ص : 331

قال : طعن نهم :

آنکه در بخاری و مسلم از ابی هریره مروی است که :

قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لا تقوم (1) الساعة حتّی یأخذ أُمّتی مأخذ القرون قبلها شبراً بشبر وذراعاً بذراع » ، قالوا : یا رسول الله [ ص ] ! کفّار فارس والروم ؟ قال : « ومن الناس إلاّ أُولئک ! » و این طعن طرفه تماشا است که جمیع امت را در صحابه محصور نموده ، این حدیث را در حقّ صحابه فرود آورده اند ، در حدیث لفظ : ( امت ) واقع است نه لفظ : ( صحابه ) ، و امت آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بیشتر مشابهت کفّار فارس و روم نموده اند هم در عقاید و هم در اعمال وهم در اخلاق و هم در اعیاد و هم در رسوم :

رومیان به تعدد اله قائل اند ، و گویند : ( إِنَّ اللهَ ثَالِثُ ثَلاَثَة ) (2) ، و غلات .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یقوم ) آمده است .
2- المائدة ( 5 ) : 73 .

ص : 332

رفضه نیز به تعدد اله قائل اند و گویند : الآلهة خمسة ، کما سبق نقله عنهم فی الباب الأوّل .

و رومیان گویند : حشر روحانی است نه جسمانی ، اسماعیلیه و دیگر روافض نیز همین مذهب دارند .

و رومیان از نجاست بول و براز احتراز نمیکنند چنانچه در فرقه انگریز مشاهده میشود ، و امامیه نیز بول و براز انسان را نجس ندانند و با وجود تلطخ به آن نماز [ را ] جایز دارند ، کما سبق نقله فی باب الفقه .

و رومیان افترا و کذب بر خدا و رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نمایند ، و امامیه نیز به دستور در افترا و بهتان حافظ وقت اند !

و فارسیان خالق خیر و خالق شر را جدا جدا ثابت کنند ، و امامیه - بلکه تمام رفضه - خدا را خالق خیر ، و بنده و شیطان را خالق شر دانند !

فارسیان قدر را انکار کنند و گویند : اراده آدمی واقع میشود و اراده ‹ 370 › خدا واقع نمیشود ، و امامیه - بلکه تمام روافض - نیز همین مذهب دارند .

و فارسیان نوروز را تعظیم مفرط کنند و از اعیاد شمارند و قمر در عقرب و طریقه محاق را نحس دانند ، و امامیه نیز نوروز را تعظیم کنند و این چیزها را نحس دانند . و متعه و تحلیل فروج را که معمول راجه های هنود است ، امامیه نیز جایز شمارند .

و اباحه لواطه و نکاح محارم دین مجوسیان فارس است ، فرقه باطنیه روافض نیز همین مذهب دارند .

ص : 333

و ماتم داری و نوحه و شیون و جامه کبود کردن و گریبان چاک کردن در وقت مصیبت بزرگان خود معمول مجوسیان فارسی است ، و امامیه نیز همین آیین دارند ، إلی غیر ذلک من القبائح الکفریة (1) .

اقول :

در کلام علامه حلّی - علیه الرحمة والرضوان - بعد از حدیث مذکور این عبارت واقع است :

وفی الجمع بین الصحیحین - فی الحدیث الحادی والعشرین من المتّفق علیه من مسند أبی سعید الخدری - قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « لتتبعنّ سنن من قبلکم شبراً بشبر وذراعاً بذراع حتّی لو دخلوا جحر ضبّ لتتبعوهم » .

قلنا : یا رسول الله ! الیهود والنصاری ؟ قال : « فمن ؟ ! » (2) یعنی در کتاب “ جمع بین الصحیحین “ در حدیث بیست و یکم از متفق علیه از مسند ابوسعید خدری مذکور است که : رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم گفت : « هر آئینه متابعت خواهید کرد شما .


1- تحفه اثناعشریه : 347 .
2- نهج الحق : 317 ، وانظر : الجمع بین الصحیحین 2 / 437 ، صحیح البخاری 8 / 151 ، صحیح مسلم 8 / 57 .

ص : 334

طریقه های کسانی که پیش از شما بودند شبر به شبر و ذراع به ذراع تا اینکه اگر داخل شده باشند در سوراخ سوسمار هر آئینه متابعت خواهید کرد شما آنها را » . گفتیم : یا رسول خدا [ ص ] ! مراد از پیشینیان یهود و نصاری اند ؟ فرمود : « پس کیست ؟ ! » و ذکر هر دو حدیث متصل یکدیگر دلیل بر آن است که مراد جناب علاّمه حلّی - علیه الرحمه - آن است که اگر چه در حدیث اول لفظ : ( امت ) واقع است ، لیکن چون در حدیث دوم خطاب به صحابه است پس مراد از لفظ : ( امت ) در حدیث اول نیز صحابه باشند .

و زمخشری در “ تفسیر کشّاف “ از حذیفه روایت کرده که پیغمبر خدا [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] گفت :

« أنتم أشبه الأمم سمتاً ببنی إسرائیل ، لترکبنّ طریقتهم حذو النعل والقذة غیر أنّی لا أدری أتعبدون العجل أم لا ؟ ! » (1) و ظاهر است که لفظ : ( أنتم ) ولفظ : ( ترکبنّ ) خطاب به صحابه است .

و مولانا محمد باقر مجلسی - علیه الرحمه - در کتاب “ حق الیقین “ گفته :

مشهور بلکه متواتر است که آنچه در بنی اسرائیل واقع است در این امت مثل آن واقع میشود ، چنانچه صاحب “ نهایة “ و دیگران گفته اند که : در احادیث بسیار واقع شده است :

.


1- الکشاف 1 / 616 .

ص : 335

« لترکبنّ سنن من کان قبلکم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة (1) » .

یعنی : « شما مرتکب خواهید شد طریقه آنها را که پیش از شما بودند مانند دوتای کفش (2) که با هم موافق آید و مانند پرهای تیر که با هم برابر آید » .

و در بعضی روایات وارد شده است که : « اگر آنها داخل سوراخ سوسمار شده باشند شما [ هم ] (3) خواهید شد .

و در میان بنی اسرائیل امری عظیم تر از قصّه عجل و سامری حادث نشده ، پس باید در این امت نیز مثل آن واقع شود ، و در این امت امری که شبیه آن باشد به غیر آن نبود که دست از متابعت خلیفه او برداشتند و او را ضعیف گردانیدند و منافقان ‹ 371 › بر او غالب شدند ، و مؤیّدش آن است که خاصّه و عامّه روایت کرده اند که : چون حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) را از برای بیعت ابوبکر به مسجد آوردند رو به قبر حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) کرد و این آیه خواند که مشتمل بود بر تظلّم هارون [ ( علیه السلام ) ] نزد موسی [ ( علیه السلام ) ] و شکایت از قوم خود و گفت : یا ( ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَکادُوا یَقْتُلُونَنی ) (4) ، یعنی ای فرزند مادر من به درستی که این قوم مرا ضعیف گردانیدند و نزدیک بود که مرا بکشند (5) .

.


1- النهایة 1 / 357 و 4 / 28 ، لسان العرب 3 / 503 ، تاج العروس 5 / 389 .
2- در مصدر ( نعل ) .
3- زیاده از مصدر .
4- الأحزاب ( 33 ) : 150 .
5- حق الیقین : 119 .

ص : 336

و نیز مولانای مذکور در کتاب “ حیاة القلوب “ گفته :

ملاحظه کن و تأمل نما که چگونه احوال این امت با احوال امتهای گذشته موافق است ، چنانچه پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) خبر داده است - به اتفاق عامه و خاصه - که :

« آنچه در بنی اسرائیل واقع شده در این امت واقع خواهد شد مانند دوتای نعل که با هم موافق آید و مانند پرهای تیر » ، همچنان که یوشع مغلوب سه پادشاه کافر بود امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) مغلوب سه منافق گردید ، بعد از آنکه آن سه منافق به جهنم رفتند ، مستقل گردید در خلافت ، و بعد از آن دو منافق این امّت طلحه و زبیر با حمیرای زن پیغمبر بر او خروج کردند ، و چنانچه دو منافق آن امت با صفرای زن موسی بر وصی موسی خروج کردند ، چنانچه آنها منهزم شدند و صفرا اسیر شد و یوشع در دنیا انتقام نکشید ، همچنین امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) چون بر ایشان غالب شد و عایشه را اسیر کرد او را گرامی داشت و انتقام او به روز جزا انداخت (1) .

اما آنچه گفته : نیز امامیه به دستور در افترا و بهتان حافظ وقت اند .

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله . فصل یازدهم در بیان کیفیت وفات حضرت موسی و هارون ( علیهما السلام ) در احوال حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] ، باب سیزدهم . ( 12 ) . [ حیاة القلوب 1 / 800 - 801 ] .

ص : 337

پس افترا و بهتان خاصه اهل سنت است و فرقه ناجیه امامیه اثناعشریه از این تهمت پاک و مبرّایند و ( لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْکَاذِبِین ) (1) را همیشه بر زبان خود دارند .

اما آنچه گفته : امامیه - بلکه تمامی رفضه - خدا را خالق خیر ، و بنده و شیطان را خالق شرّ دانند .

پس کذب محض و بهتان صرف است ، بلکه اعتقاد فرقه حقّه ناجیه امامیه اثناعشریه آن است که تمامی عباد خالق جمیع افعال خودند و تخصیصی به خیر و شر ندهند .

و تعظیم نوروز و احتراز از بعضی امور در ایامی که قمر در برج عقرب باشد و در ایام محاق مأخوذ از احادیث ائمه اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] است (2) و بیان آن در نقض باب یازدهم خواهد آمد ، إن شاء الله تعالی (3) .

.


1- آل عمران ( 3 ) : 61 .
2- مراجعه شود به بحار الانوار 56 / 91 ( باب 22 ) و 95 / 419 ( باب 32 ) ، مستدرک سفینة البحار 10 / 27 .
3- اشاره است به کتاب دیگری از مؤلف ( رحمه الله ) به نام “ مصارع الأفهام لقطع الأوهام “ ، در ردّ باب یازدهم تحفه اثناعشریه ، برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به مقدمه تحقیق .

ص : 338

و اثبات حلّیت (1) متعه و تحلیل جواری به دلائل ساطعه و براهین قاطعه در نقض ابواب سابقه به معرض بیان آمد (2) .

اما آنچه گفته : و ماتم داری و نوحه و شیون و جامه کبود کردن و گریبان چاک کردن در وقت مصیبت بزرگان خود ، معمولِ مجوسیان فارس است ، و امامیه نیز همین آیین دارند .

پس دلیل جهل او است از مذهب امامیه ، و بنابر دفع شبهه و توهّم جهال ، حقیقت حال مذهب امامیه در اینجا بیان کرده میشود .

امّا ماتم ، پس مراد از آن جمع شدن زنان در خانه اهل مصیبت و گفتن قول حسن است تا سه روز ، و در این معنا هیچگونه قباحتی متصوّر نیست ، چنانچه در کتاب “ کافی “ کلینی احادیث منقوله از طرق ائمه اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) که بر این معنا دلالت دارد مذکور است (3) .

امّا نوحه کردن و جامه چاک نمودن ، پس ممنوع ‹ 372 › و مکروه است ، چنانچه حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) فرمود :

.


1- در [ الف ] ( حلّت ) آمده است که اصلاح شد .
2- چون مؤلف تحفه در مواضع متعدد بحث متعه را مطرح کرده ، مؤلف ( رحمه الله ) هم در ردّیه هایی که بر تحفه نگاشته مکرّر متعرض آن شده ، ولی به طور مبسوط در طعن یازدهم عمر آن را به رشته تحریر در آورده ، چنانکه گذشت .
3- کافی 3 / 217 ، وسائل الشیعه 3 / 236 ( چاپ آل البیت ( علیهم السلام ) ) .

ص : 339

« من أقام النواحة فقد ترک الصبر (1) » .

و حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام ) فرموده :

« لا ینبغی الصیاح علی المیّت ، ولا شقّ الثیاب (2) » .

و اگر غرض او آن است که در مصیبت امام حسین ( علیه السلام ) نوحه میکنند ، پس آن به سبب دلالت احادیث و تأسّی اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] است و در آن شناعتی نیست (3) .

و اهل سنت را زیبا نیست که جامه کبود را از معمول مجوسیان و قبائح کفریه شمارند ; زیرا که در احادیث ایشان است که : حضرت جبرئیل قبای )


1- کافی 2 / 222 - 223 ، وسائل الشیعه 3 / 272 ، بحار الانوار 79 / 89 .
2- کافی 2 / 225 ، وسائل الشیعه 3 / 273 ، بحار الانوار 79 / 106 .
3- انظر بحار الانوار 44 / 284 - 296 و 45 / 200 - 241 ، عوالم العلوم 17 / 525 - 543 ، ولمحمد معین بن محمد أمین السندی التتوی الحنفی ، المتوفی سنة 1161 کتاب سمّاه : قرّة العین فی البکاء علی الحسین ( علیه السلام ) ، أثبت فیه فضل البکاء علی الحسین ( علیه السلام ) ، وندب إقامة تعزیته والحداد علیه ، وأن جدّه الرسول الأعظم ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لو کان حیّاً لأعلن الحدا وأقام التعزیة وبکی علیه ، وأن إقامة عزاء الحسین ( علیه السلام ) لا یختص بالشیعة بل یفعله غیرهم أیضاً . ذکر ذلک کلّه عبد الرشید النعمانی فی ترجمة مطولة للمؤلف طبعها فی نهایة کتاب دراسات اللبیب فی حسن الأسوة بالحبیب للمؤلف المطبوع فی کراجی ( نقله المحقق الطباطبائی ( رضی الله عنه ) فی مجلة تراثنا 18 / 64 )

ص : 340

سیاه و عمامه سیاه پوشیده نزد حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آمد و آن حضرت را بشارت داد به اینکه : به این سواد خدای تعالی اسلام را شایع خواهد ساخت ، چنانچه ابی علی یحیی بن عیسی بن جزلة الحکیم البغدادی در “ مختار “ مختصر کتاب “ تاریخ بغداد “ (1) در ترجمه عبدالله بن عیاش آورده :

حکی أبو الحسن علی بن موسی ، قال : حدّثنی أبی موسی بن جعفر ، عن أبیه جعفر بن محمد ، عن أبیه محمد بن علی ، عن أبیه علی بن الحسین ، عن أبیه الحسین ، عن أبیه علی بن أبی طالب ( علیهم السلام ) ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : هبط علیّ جبرئیل وعلیه قباء أسود وعمامة سوداء ، فقلت : ما هذه الصورة ؟ ! فإنّی لم أرک هبطت علیّ فیها قطّ ! قال : هذه صورة الملک (2) من ولد العباس عمّک . قلت : إنّهم علی حقّ ؟ قال جبرئیل : نعم . قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : اللهم اغفر للعباس وولده حیث کانوا وأین کانوا !

قال جبرئیل [ ( علیه السلام ) ] : لیأتینّ علی أُمّتک زمان یعمّ (3) الله الإسلام بهذا السواد ، قلت : ریاستهم ممّن ؟ قال : من ولد عمّک العباس .

.


1- [ الف ] کان أصل الاختصار للقاضی أبی الیمن مسعود بن محمد بن أحمد بن حامد فاختصره ابن جزلة . ( 12 ) .
2- فی تاریخ بغداد : ( الملوک ) .
3- فی تاریخ بغداد : ( یعزّ ) .

ص : 341

قال : قلت : وأتباعهم ؟ قال : من أهل خراسان . قلت : وأیّ شیء یملک ولد العباس ؟ قال : یملکون الأصفر والأحمر ، والحجر والمدر ، والسریر والمنبر ، والدنیا إلی الحشر . (1) انتهی بلفظه .

پس لباسی که بنابر روایات اهل سنت حضرت جبرئیل خود پوشیده نزد حضرت رسالت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) آمد و خبر داد که : این لباس خلفای بنی عباس - که بر حق خواهند بود - هست ، و به همین لباس سیاه خدای تعالی دین را شایع و ذایع خواهد فرمود ، آن لباس را از قبائح کفریه و معمولات مختصه به کفّار شمردن به غایت عجیب و غریب است ! !

و همچنین سنیان را مناسب نیست که شقّ جیوب را از مراسم کفر گویند ; زیرا که مشایخ صوفیه ایشان در حال تواجد و سماع پیراهنها و تنبانهای خود را پاره میسازند ، بلکه از نهایت بی باکی فعل این امر را به رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) منسوب میسازند ، چنانچه در کتاب “ عوارف المعارف “ تصنیف شیخ سهروردی مذکور است (2) .

.


1- [ الف ] قوبل علی أصل ذلک المختار ، وکانت النسخة الحاضرة تاریخ کتابتها : سلخ رجب سنة اثنتی وخمسین وسبع مائة . ( 12 ) . [ تاریخ بغداد 10 / 28 - 29 ، وانظر : تاریخ مدینة دمشق 26 / 353 ] .
2- عوارف المعارف : 200 - 205 .

ص : 342

ص : 343

طعن دهم : عدم بنای کعبه بر اساس حضرت ابراهیم علیه السلام

اشاره

ص : 344

ص : 345

قال : طعن دهم :

آنکه بخاری از حضرت عایشه روایت میکند که حضرت رسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فرمود :

« لولا أنّ قومک حدیث عهدهم بکفر وأخاف أن ینکر قلوبهم ، لأمرت أن یهدم البیت وأدخلت فیه ما أخرج منه وألزقته بالأرض وجعلت له بابین شرقیاً وغربیاً وبلغت به أساس إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] (1) » .

و قوم عایشه نبود مگر ‹ 373 › قریش ، پس معلوم شد که قریش را باطن صاف نبود و از بواطن ایشان حضرت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم خائف میبود ، و در بعضی امور شریعت از خوف انکار ایشان تقیه میفرمود .

جواب از این طعن آنکه : اگر از ( قومک ) جمیع قریش مراد باشند لازم آید .


1- صحیح بخاری 2 / 156 ، لازم به تذکر است که در صفحه مذکور دو روایت قریب به هم آمده است که قسمت : ( وأخاف أن ینکر قلوبهم ) در روایت اول وارد شده ولی بقیه عبارت مطابق روایت دوم است .

ص : 346

دخول حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و بنی هاشم نیز ; لأنّهم من قریش ، و اگر بعض مراد باشند مفید مدعا نمیشود ; زیرا که خوف از مؤلفة القلوب و نومسلمانان فتح مکّه - که هنوز مؤدّب به آداب شریعت نبودند و قوّت ایمان نداشتند - بوده است نه از اصحاب خود .

و صدور تقیه در امور تبلیغی در شرایع دین و واجبات آن ثابت باید کرد نه در مصالح دنیوی ، و شکست و ریخت عمارات اگر چه عمارت کعبه باشد ; زیرا که این فعل بالاجماع نه مأمور به بود و نه واجب .

مع هذا در حدیث خوف واقع شده ، و از خوف ، وقوع آن امر لازم نمیآید ، پس این خبر را در مطاعن جمیع صحابه آوردن خصوصاً کسانی که حرف و سخن در آنها است ، کمال تعصب و عناد است (1) .

اقول :

علاّمه حسن بن مطهر حلّی - علیه الرحمه - برای تکذیب قضیه مشهوره - که اکثر علمای اهل سنت در کتب خود میآرند - : ( الصحابة عدول کلّهم ) ، احادیث عامه مذمت اصحاب را ذکر کرده از آن جمله گفته :

وروی الحمیدی فی الجمع بین الصحیحین - فی مسند عائشة من المتّفق علیه - : أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال لعائشة :

.


1- تحفه اثناعشریه : 347 - 348 .

ص : 347

« لولا أن یکون لقومک عهد حدیث بالجاهلیة - وفی روایة أُخری : عهد حدیث بالکفر . . وفی روایة : عهد حدیث بالشرک - وأخاف أن تنکر قلوبهم ، لأمرت بالبیت أن یهدم ، فأدخلتُ فیه ما أخرج منه ، وألزقتُه بالأرض ، وجعلتُها بابین : باباً شرقیاً وباباً غربیاً ، فبلغتُ به أساس إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] .

فانظر - أیّها المنصف ! - کیف یروون فی صحاح أحادیثهم أن النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) کان یتّقی قوم عائشة - وهم من أعیان المهاجرین والصحابة - من سوء بواطنهم (1) فی هدم الکعبة وإصلاح بنائها ، فکیف لا یحصل الاختلال بعده فی أهل بیته من الّذین قتلوا آباءهم وأعمامهم وأقاربهم ؟ ! (2) یعنی : روایت کرده حمیدی در کتاب (3) “ جمع بین الصحیحین “ از متّفق علیه که : به درستی که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله ) گفت به عایشه : « اگر نمیبود قوم تو را عهد نو به جاهلیت - و در روایت دیگر : عهد نو به کفر ، و در روایت دیگر : عهد نو به شرک - و میترسم این را که انکار کند دلهای ایشان ، هر آئینه امر میکردم که هدم کرده شود خانه کعبه و داخل میکردم در آن آنچه از آن بیرون آورده شده است ، و الصاق میکردم آن را به زمین ، و میگردانیدم آن را .


1- فی المصدر : ( من أن یواطئهم ) بدل : ( من سوء بواطنهم ) .
2- نهج الحق : 320 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( در جمع کتاب بین ) آمده است .

ص : 348

دو دروازه یکی شرقی و دیگری غربی ، و میرسانیدم آن را به اساس ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] » .

پس نظر کن ای منصف ! چگونه روایت میکنند اهل سنت در صحاح احادیث که : به درستی که پیغمبر خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) میترسید قوم عایشه را - و آنها اعیان مهاجرین و صحابه بودند - از بدباطنی اینها در هدم کعبه و اصلاح بنای آن ، پس چگونه حاصل نشود اختلال بعد از او در اهل بیت او از آنها که کشتند جناب امیر ، آباء و اعمام و اقارب ایشان را ؟ !

و مخاطب در تقریر عبارت (1) از طرف خود این لفظ زیاده ‹ 374 › کرده : ( قوم عایشه نبود مگر قریش پس معلوم شد که قریش را باطن صاف نبود ) تا آنچه در تقریر جواب گفته درست تواند شد .

اما آنچه گفته : اگر از ( قومک ) جمیع قریش مراد باشد ، لازم آید دخول حضرت امیر [ ( علیه السلام ) ] و بنی هاشم ; لأنّهم من قریش .

پس جوابش آنکه : ظاهر آن است که مراد آن حضرت از اضافه لفظ : ( قوم ) به سوی عایشه به ضمیر خطاب ، همان کسان بودند که نسبت به عایشه خصوصیتی داشتند ، مانند : ابوبکر و طلحه و زبیر و ابن زبیر ، نه جمیع قریش ، لیکن فضل بن روزبهان در “ ابطال الباطل “ تصریح کرده که : مراد از .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عبارت تقریر ) آمده است .

ص : 349

قوم در قول آن حضرت ( قومک ) جمیع قریش اند ، چنانچه گفته :

المراد من خطاب عائشة فی الحدیث : ( وإنّ قومها حدیث عهد بالکفر ) لیس بنی تمیم ، بل المراد قریش (1) کلّهم . (2) انتهی .

پس بنابر تصریح صاحب “ ابطال الباطل “ جمیع قریش مطعون خواهند شد نه بنابر تقریر علاّمه علیه الرحمه .

و مع هذا اگر مراد جمیع قریش باشند پس چونکه روایت از “ صحاح “ اهل سنت است بر شیعه حجت نیست و اعتراضی بر ایشان وارد نشود .

و با این ، جناب امیر ( علیه السلام ) در این قوم داخل نخواهند شد ; زیرا که در این حدیث رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) تصریح فرموده که : آن جناب از کسانی خوف نموده که در سابق کافر بودند و بعدِ کفر اسلام آورده اند ، پس توهّم این ناصبی دخول جناب امیر ( علیه السلام ) را در ایشان ، دلیل نصب و خروج و عداوت با آن جناب است .

اما آنچه گفته : و اگر بعض مراد باشند مفید مدعا نمیشود ; زیرا که خوف از مؤلفة القلوب و نومسلمانان فتح مکّه که هنوز مؤدّب به آداب شریعت نبودند و قوت ایمان نداشتند ، بوده است نه از اصحاب خود .

پس جوابش آنکه : در نقض طعن سوم دانستی که - بنابر تصریح بخاری و .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( القریش ) آمده است .
2- احقاق الحق : 274 .

ص : 350

دیگر محدّثین اهل سنت - هر کسی که آن حضرت را در حال گفتن کلمه اسلام دیده باشد ، آن کس در اصحاب آن حضرت داخل است (1) .

اما آنچه گفته که : صدور تقیه در امور تبلیغی و در شرایع دین و واجبات آن ثابت باید کرد نه در مصالح دنیوی و شکست و ریخت عمارات اگر چه عمارت کعبه باشد ; زیرا که این فعل بالاجماع نه مأمور به بود نه واجب .

پس جوابش آنکه : محبّ الدین سلیمان بغدادی طوفی که از اجلّه علمای اهل سنت است ، چنانچه در کتاب “ کشف الظنون “ در بیان شروح “ اربعین “ نواوی (2) گفته :

ومنها : شرح نجم الدین سلیمان بن عبد القوی الطوفی الحنبلی المتوفّی سنة عشر وسبع مائة (3) .

و نیز در جای دیگر گفته :

.


1- در طعن سوم صحابه از صحیح بخاری 4 / 188 ، فتح الباری 7 / 3 - 4 ، شرح مسلم نووی 1 / 35 گذشت .
2- مؤلف ( رحمه الله ) همیشه از او تعبیر به ( نووی ) میکردند ، ولی در چند مورد با عبارت ( نواوی ) از او یاد کرده اند ، هر دو تعبیر صحیح و منسوب به ( نوی ) از توابع شام میباشد . ( مراجعه شود به : تاج العروس 20 / 768 ، الاعلام زرکلی 8 / 150 ، مقدمه روضة الطالبیین 1 / 85 ) .
3- کشف الظنون 1 / 59 .

ص : 351

إزالة الأبکار (1) فی مسألة الإبکار ; للشیخ الإمام نجم الدین سلیمان بن عبد القوی الطوفی الحنبلی ، المتوفّی سنة عشر وسبع مائة (2) .

در “ شرح اربعین “ شیخ محیی الدین نواوی تصریح کرده به اینکه بنای کعبه بر قواعد حضرت ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] واجب بود ، لیکن رسول خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم به جهت تألیف قلوب به عمل نیاورد ، حیث قال - فی شرح الأربعین فی تعداد المواضع التی أثبت فیها معارضة النصوص بالمصالح - :

منها : قوله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لعائشة : « لولا قومک حدیث عهد بالإسلام لهدمتُ الکعبة ، وبنیتُها ‹ 375 › علی قواعد إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] » .

وهو یدلّ علی أن بناءها علی قواعد إبراهیم [ ( علیه السلام ) ] هو الواجب فی حکمها ، فترکه لمصلحة التألیف (3) .

حاصل آنکه : این قول رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) دلالت میکند که بنای کعبه بر قواعد ابراهیم [ ( علیه السلام ) ] واجب بود ، لیکن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ترک فرمود بنایش [ را ] به جهت مصلحت تألیف قوم عایشه . انتهی المحصّل .

.


1- فی المصدر : ( الإنکار ) .
2- کشف الظنون 1 / 71 .
3- [ الف ] الحدیث الثالث والثلاثون . ( 12 ) . قوبل علی أصل شرح الأربعین ، فاغتنم . [ شرح اربعین : 268 ، ( فی شرح الحدیث الثانی والثلاثون ) ] .

ص : 352

و ابن حجر در “ فتح الباری شرح صحیح بخاری “ در شرح این حدیث گفته :

قال ابن بطّال : فیه ترک یسیر من الأمر بالمعروف إذا خشی أن یکون سبباً لفتنة قوم ینکرونه (1) .

و این کلام ابن حجر صریح است در آنکه این بنای کعبه از قبیل معروف بود ، و معروف بالبداهة مأمور به میباشد ، پس انکار از مأمور به بودنش نهایت جهل است .

اما آنچه گفته : این خبر را در مطاعن جمیع صحابه آوردن خصوصاً کسانی که حرف و سخن در آنها است ، کمال تعصب و عناد است !

پس جوابش آنکه : سابق از این به کرّات به معرض گزارش آمد که مراد شیعه از ذکر مطاعن صحابه بر طریق عموم ، ابطال قضیه کلیه : ( الصحابة کلّهم عدول ) است ، نه طعن جمیع صحابه به طریق کلیت ; زیرا که آن خلاف معتقد شیعه است ، و بعضی صحابه بلا شکّ و ریب به نزد ایشان ممدوح بودند .

.


1- [ الف ] کتاب الحجّ . [ لم نجدها فی فتح الباری ، ولکن ذکرها العینی فی عمدة القاری 2 / 204 ] .

ص : 353

فوائد ذکر مطاعن صحابه

مخفی نماند که در ذکر مطاعن صحابه چند فائده است :

اول : همین که مذکور شد که اهل سنت اعتقاد عدالت جمیع صحابه [ را ] دارند و گویند : ( الصحابة کلّهم عدول ) ، پس فسق و فجور بعضی از ایشان از کتب اهل سنت ذکر مینمایم تا بطلان این عقیده واضح گردد .

دوم : آنکه اهل سنت به اقرار صحابه به خلافت ابی بکر ، صحّت خلافتش [ را ] ثابت کنند و گویند که : آیات قرآن و احادیث سرور مرسلان مدح و ثنای صحابه به ابلغ وجوه نموده است ، ایشان چگونه اجماع بر باطل میکردند و به دفع و رفع آن نمیپرداختند ؟ !

و هرگاه این مطاعن شنیعه و مثالب فظیعه جمعی از ایشان به ثبوت پیوست ، اقرار بعضی یا اکثر ایشان به صحّت خلافت ابی بکر مفید نخواهد شد .

سوم : آنکه اهل سنت به زعم باطل خود آیات قرآنیه را که در مدح مهاجرین و انصار است ، آن را از قضایای کلیه عامه گیرند ، و به آن مقبولیت و ممدوحیت جمیع ایشان [ را ] ثابت کنند ، و به آن وسیله ممدوحیت شیوخ

ص : 354

ثلاثه و کمال فضیلت و جلالت قدرِ ایشان [ را ] ثابت گردانند ; و هرگاه فسق و فجور بلکه بی ایمانی بعضی از صحابه و مهاجرین و انصار به اثبات رسانیم ، این زعم ایشان باطل برآید .

چهارم : آنکه متعصبین امویّه و مروانیه احادیثی بسیار در فضائل اصحاب روایت کنند که از آن همه لازم میآید که تصویب جمیع صحابه باید کرد و قدحی و جرحی در افعال ایشان نباید کرد ، بلکه آن را قابل حجیت باید دانست و احدی را از ایشان بد نباید گفت ; و هرگاه فسق و فجور و شنائع و قبائح ایشان به اثبات میرسد ، بطلان این احادیث واضح میگردد .

ص : 355

مطاعنی دیگر

اشاره

ص : 356

ص : 357

[ مطاعنی دیگر ] و مطاعن صحابه منحصر در مطاعنی نیست که فاضل مخاطب به ذکر آن پرداخته ، بلکه مطاعن ایشان به حدّی در کتب اهل سنت مسطور است که احصای آن متعسّر ‹ 376 › بل متعذّر است ، و اکثری از آن در کتب شیعه هم مسطور است ، لیکن مخاطب این چند طعن - که در ظاهر نظر او سهل الجواب معلوم شده - ذکر کرده ، اجوبه واهیه آن [ را ] ذکر کرده ، و از ذکر مطاعن بسیار که غیر ممکن الجواب است و اهل سنت جز تسلیم آن چاره نیافته اند طی کشح نموده ; لهذا ما به ذکر بعض (1) مطاعن صحابه جمعاً و فُرادی پردازیم .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( ذکر ) تکرار شده است .

ص : 358

[ اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ترجیح قریش بر انصار ]

پس بدان که علامه حلّی در “ نهج الحقّ “ فرموده :

قال الله تعالی : ( وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ ) (1) ، اتّهموا رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وهم من أصحابه .

قال الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین فی مسند ابن مالک فی الحدیث الحادی عشر من المتّفق علیه - : إنّ ناساً من الأنصار قالوا - یوم حنین حیث أفاء الله علی رسوله من أموال هوازن ما أفاء ، وطفق رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یعطی رجالا من قریش المائة من الإبل فقالوا - : یغفر الله الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] (2) ، یعطی قریشاً ویترکنا وسیوفنا تقطر من دمائهم .

وقال الحمیدی فی هذا الحدیث : عن أنس : أنّ الأنصار قالت : إذا کانت الشدّة فنحن ندعی ویعطی الغنائم غیرنا (3) .

و این روایت صریح است در اینکه : انصار بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) زبان طعن دراز کردند (4) ، و از این شناعت زیاده تر چه شناعت خواهد بود ؟ !

بر رسولِ برحق طعن کردن و او را به خیانت در تقسیم اموال نسبت دادن ، .


1- التوبة ( 9 ) : 58 .
2- فی المصدر : ( لرسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) .
3- نهج الحق : 318 ، ولاحظ : الجمع بین الصحیحین 2 / 493 .
4- از اول سطر گذشته تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 359

فسق فضیح نیست که مخرج از عدالت شود ؟ ! (1) آیا اقتدای این اصحاب در این باب باعث اهتدا میگردد ؟ !

عجب نیست از اهل سنت که به این هفوه تفوّه نمایند که محض اتباع صحابه [ را ] منظور دارند و از مخالفت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) پروایی ندارند .

سابقاً در مطاعن عمر گذشته که صاحب “ ملل و نحل “ تصریح فرموده به اینکه : اعتراض ابوالخویصرة بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در باب تقسیم مال ، خروج صریح و از شبهات منافقین است ، پس این اعتراض بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) چرا خروج صریح نباشد ؟ ! (2) و نیز از این قول انصار واضح میشود که : ایشان قتال و جهاد را که میکردند محض به طمع اموال مینمودند .

و نیز امتنان نهادن به اعمال خود بر خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) موجب حبط آنها است .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( نشود ) آمده است .
2- قد مرّ فی الطعن الأول من مطاعن عمر أن الشهرستانی قال : اعتبر حدیث ذی الخویصرة التمیمی إذ قال : اعدل یا محمد [ ص ] ! فإنک لم تعدل ! حتّی قال علیه [ وآله ] السلام : « إن لم أعدل فمن یعدل ؟ ! » فعاد اللئیم وقال : هذه قسمة ما أُرید بها وجه الله تعالی ، وذلک خروج صریح علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلّم . ولو صار من اعترض علی الإمام الحقّ خارجیاً ، فمن اعترض علی الرسول الحقّ أولی بأن یصیر خارجیاً . . إلی آخر ما مرّ . انظر : الملل والنحل 1 / 21 .

ص : 360

و ابن روزبهان در جواب علامه حلّی انکار روایت طعن انصار بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نکرده ، بلکه به تسلیم آن پرداخته ، چنانچه بعدِ ذکر اینکه آیه ( وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ . . ) (1) إلی آخر الآیة در [ باره ] انصار نازل نشده بلکه در حقّ ابوالخویصره خارجی فرود آمده گفته :

والغرض ; أنّ الآیة لم تنزل فی الأنصار ، نعم کان من شبّان الأنصار هذا القول ، فلمّا سأل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عنهم تابوا واستغفروا ، فقبل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أعذارهم . . وأمثال هذا من أهل العسکر من الشبّان ، ولم یقل أحد من الحکماء وذوی الرأی شیئاً ممّا ذکره . (2) انتهی .

پس به اعتراف فضل بن روزبهان ثابت شده که از انصار عیب و طعن بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در باب تقسیم اموال واقع شده ، و چگونه اقرار این معنا نمیکرد حال آنکه در اصح “ صحاح “ ایشان به تصریح تمام ثابت گشته ! و هر عاقل میداند که از عیب و طعن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) عیبی و شناعتی زیاده نمیباشد .

و اگر شیعه طاعنان و مذمّت کنندگان رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را طعن و مذمت میکنند چه گناه کردند ؟ !

سبحان الله ! ‹ 377 › این فعل انصار قابل اقتدا و اهتدا نیست .

.


1- التوبة ( 9 ) : 58 .
2- احقاق الحق : 273 .

ص : 361

و نیز این فعل فسق و عصیان [ است ] که مخاطب آن را به دلیل آیه ( وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ ) (1) بر صحابه ممتنع میداند ، اگر اهل سنت پاس کلام خود دارند و مرد میدان اند ، تأویل و توجیه این فعل شنیع صحابه ارشاد کنند و وجه صحّت آن بیان نمایند ؟ ! و اگر کسی به اقتدای ایشان - العیاذ بالله ! - این فعل را به عمل آرد او را مهتدی گویند و الاّ تکذیب خود و سلف خود نموده ، مسجّل به کذب ایشان در دعاوی کاذبه عدالت و خوبی جمیع صحابه بنویسند .

و آنچه ابن روزبهان - بدون دلیلی به محض تشهّی نفس - انصار را ، شبان و جوانان ایشان تخصیص کرده و گفته که : حکمای و ذوی الرأی ایشان این سخنان نگفته بودند .

پس ضرری به شیعه و فایده به اهل سنت ندارد ، غرض شیعه همین است که در انصار و صحابه این قسم اشخاص هم بودند که حالشان این است که بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) زبان طعن دراز میکردند ، پس آنچه اهل سنت از غایت سفاهت مدح انصار و صحابه را عام میگیرند ، و جمیع فجار و فساق را در آن داخل میسازند و به آن وسیله اثبات مدح و جلالت شأن شیوخ ثلاثه و اتباعشان میخواهند ، باطل و از حلیه صحت عاطل باشد ، و فیه المقصود ، .


1- الحجرات ( 49 ) : 8 .

ص : 362

غرض شیعه اثبات مطاعن به تخصیص جوان و پیر نیست تا تخصیص انصار به شبّان منافی مطلوبشان باشد .

و ابن روزبهان اینقدر راست گفته که : حکمای و ذوی الرأی انصار این قسم کلام نگفتند . واقعی عاقلی (1) یا حکیمی ذی الرأی هرگز چنین کلام سخیف و واهی بر زبان نخواهد آورد ، کار ادنی مسلمانی نیست که - العیاذ بالله ! - زبان طعن بر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) گشاید تا به عقلا و حکما چه رسد ! !

مقصود همین است که هرگاه انصار و صحابه از حکما و ذوی الرأی نباشند و چنین هفوات و کفریّات را مرتکب شوند باز فعل و قولشان را چه اعتبار است ، و اقرارشان به خلافت (2) ابی بکر چگونه دلیل صحّت آن میتواند شد ؟ !

و آنچه ابن روزبهان در (3) وقوع توبه از انصار و قبول عذر ایشان [ توسط ] جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نقل کرده ، دلیلی بر آن نیاورده و روایات صحاح ایشان - که متضمن این قصه است - از ذکر توبه خالی است .

و نیز [ بر ] فرض ثبوت ، چون غرض شیعه اثبات امکان صدور شنائع و وقوع آن از صحابه است ، ثبوت توبه مخالف مقصود ایشان نباشد .

.


1- یعنی : عاقل واقعی .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( خلاف ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً ( در ) پس از کلمه ( ایشان ) آمده آمده است .

ص : 363

[ مشاجره صحابه نزد پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ]

از جمله مطاعن صحابه آن است که در “ صحیح بخاری “ به روایت عایشه در قصه افک مذکور است :

فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - وهو علی المنبر - : یا معشر المسلمین ! من یعذرنی من رجل قد بلغنی أذاه فی أهل بیتی ؟ ! فوالله ! ما علمتُ علی أهلی إلاّ خیراً ، ولقد ذکروا رجلا ما علمتُ علیه إلاّ خیراً ، وما کان یدخل علی أهلی إلاّ معی .

فقام سعد بن معاذ الأنصاری فقال : یا رسول الله ! أنا أعذرک منه ، إن کان من الأوس ضربتُ عنقه ، وإن کان من إخواننا من الخزرج أمرتنا ففعلنا أمرک .

قالت (1) : فقام سعد بن عبادة الأنصاری - وهو سیّد الخزرج ، وکان قبل ذلک رجلا صالحاً ، ولکن احتملته الحمیة - فقال لسعد : کذبت ‹ 378 › - لعمرو الله ! - لا تقتله ولا تقدر علی قتله .

فقام أسید بن خصیر - وهو ابن عمّ سعد بن معاذ - فقال لسعد بن عبادة : - کذبت لعمرو الله ! - لنقتلنّه فإنّک منافق تجادل عن المنافقین . . فتشاور الحیّان - الأوس والخزرج - حتّی همّوا أن .


1- [ الف ] أی عایشه . ( 12 ) .

ص : 364

یقتتلوا (1) - ورسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قائم علی المنبر ! - فلم یزل رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یخفضهم حتّی سکتوا وسکت . (2) انتهی .

از این روایت “ صحیح بخاری “ - که اصحّ الکتب بعد کتاب الله الباری است ! و اصلا مجال تشکیک و تضعیف آن ندارند - صریح هویدا میگردد که : اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در کمال بی باکی و بی اعتنایی و کمال وقاحت و قلّت حیا بودند که از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) خوفی و باکی برنداشتند و اراده مقاتله با معینان و مددکاران آن حضرت کردند ، و پاس ادب و لحاظ آن جناب اصلا نکردند ، و به جانب داری منافق موذی و رنج دهنده آن حضرت پرداختند ، زیاده از این کدام عیب و شناعت خواهد بود ؟ !

و کسانی که حال ایشان به این نوع باشد از ایشان صدور فسق و فجور و ایذارسانی اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بعدِ آن جناب چگونه مستبعد باشد ؟ !

و سعد بن عباده - که به اعتراف عایشه مرد صالح بود - هرگاه حالش این باشد که به معین و مجیب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) مجادله کند و او را کاذب گوید ، و از جانب منافقین با مسلمین و مؤمنین مجادله نماید و از جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) حسابی بر ندارد ، حال دیگران چه قابل ذکر است !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یقتلوا ) آمده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصله فی کتاب التفسیر ، تفسیر سوره نور . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 3 / 156 و 5 / 58 و 6 / 7 ] .

ص : 365

غالب که اهل سنت این فعل اصحاب را هم تصویب کنند و اقتدای آن را باعث اهتدا گویند ، و قائلین این کلام را از خلّص مؤمنین و آن کلام را ناشی (1) از محض حمایت دین دانند و آن را از فسق و فجور نگیرند ، ولنعم ما قال العلاّمة الحلّی - علیه الرحمة - بعد نقل هذا الحدیث من مسلم :

فلینظر العاقل من المقلّدة فی هذه الأحادیث المتّفق علی صحّتها عندهم کیف قد بلغوا الغایة فی تقبیح ذکر الأنصار وفضاحتهم ورداءة صحبتهم لنبیّهم - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - فی حیاته ، وقلّة احترامهم له وترک الموافقة ! وکیف یحوجه الأمر إلی قطع الخطبة ، ومنعوه من التألّم عن المنافق عبد الله بن أبی سلول ، ولم یتمکّن من الانتصاف عن رجل واحد حیث کان لهم (2) غرض فاسد فی منعه ، وخالفوه ، واختلفوا علیه ، واقتصر علی الإمساک ! فکیف یکون حال أهله بعده مع هؤلاء القوم ؟ ! (3) انتهی .

و فضل بن روزبهان - با وصف آنکه جایی از توجیه و تأویل و گو بی سر پا باشد باز نمیآید - در اینجا دست و پا (4) گم کرده اقرار کرده که این معنا از هفوات انصار بود ، وعذری بدتر از گناه هم از این معنا ذکر نتوانست کرد ، قال :

.


1- در [ الف ] ( تباشی ) خوانده میشود ، ولی احتمالا ( ناشی ) است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( هم ) آمده است .
3- [ الف ] قوبل علی أصله . [ نهج الحق : 319 - 320 ] .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 366

ما ذکره من مجادلة الأنصار فسببه أنّهم کانوا قومَیْن قبل هجرة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وکان بینهم جدال عظیم حتّی أنه وقع بینهم حروب کثیرة فی الجاهلیة ، منها : حرب البغاة المشهور . . فلمّا جمعهم رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ترکوا ما کانوا علیه من المنازعة والجدال ، وتألّفوا برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقد کان ‹ 379 › یبدو عنهم آثار أعمال الجاهلیة للعصبیة المکنونة فی الضمائر ، والبشر لا یخلو عن هذا ، ولکن کانوا متسارعین إلی أمر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، وهذا الرجل المتعصّب لا یذکر محاسنهم ومساعیهم وما بذلوا فی سبیل الله تعالی من الأموال والأنفس وما أثنی الله تعالی علیهم فی کتابه ، ویذکر هفواتهم فی الأوقات القلیلة ، وما ذکره لا یوجب أن یترکوا نصّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعد وفاته ، مع أن النصّ یکون مقیّداً لهم فی دفع بیعة أبی بکر . (1) انتهی .

انتهای این کلام بی سر و پای این فاضل را ملاحظه باید نمود ، و عجز او را از جواب تماشا باید فرمود ، غایت اعتذار او از این فعل شنیعشان ذکر احقاد جاهلیت ایشان است ، و اینکه بشر از عصبیت مکنونه خالی نمیباشد ، و آنکه از ایشان در اوقات قلیله هفوات عدیده واقع میشد ، و همین است مطلوب ما .


1- [ الف ] قوبل . [ احقاق الحق : 273 ] .

ص : 367

که هرگاه انصار با آن جلالت قدر که اهل سنت مدعی آن اند و با وصف ثنای خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر ایشان به کرّات و مرّات بی شمار - علی زعمهم - عصبیات مکنونه داشته باشند ، و مصدر چنین هفوات شنیعه شوند که مستحقّ اطلاق لفظ : ( منافق ) ، شوند و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن اطلاق را تقریر نماید ، و جانب داری منافقین نمایند و به دادِ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نرسند و امر آن جناب را اجابت نسازند و از موذیان آن جناب انتقام نگیرند ، بلکه از حامیانشان شده ایذا به آن جناب رسانند ، پس اگر بعدِ رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) این انصار و دیگران از مهاجرین مثل ابوبکر و عمر هم عصبیات مکنونه خویش را ظاهر کنند و مصدر هفوات شوند کدام امر مانع آن است ؟ !

و (1) اهل سنت چرا در صدور چنین افعال از صحابه در مقابله شیعه استبعادات واهیه میکنند و اثبات عصمت صحابه از شنائع و قبائح میکنند ؟ ! ولنعم ما أفاد العلامة الشوشتری فی جواب ابن روزبهان حیث قال :

ما ذکره من سبب مجادلة الأنصار أمر معلوم مشهور کمجادلة غیرهم من طوائف العرب ومعاداة بعضهم ببعض ، فقد روی ابن حجر فی صواعقه : أن بنی تمیم وبنی عدی کانوا أعداء لبنی هاشم فی الجاهلیة ، ولا نعلم فائدة لذلک فی دفع کلام المصنف ; لأنّ کلام المصنف فی أنّ تلک الأحقاد والضغائن الجاهلیة کانت مرکوزة فی .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( از ) آمده است .

ص : 368

قلوبهم حین الإسلام أیضاً ولم تقلع عنهم بالکلیّة ، وإنّ غصب الخلافة عن أهل بیت النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وإجماع قریش علی دفعهم عن مراتبهم التی رتّبها الله لهم إنّما کان للأحقاد الجاهلیة والأضغان البدریة وقتل أهلهم وأولادهم بالسیوف المرتضویة .

وغرض المصنف من ذلک دفع ما یقول أهل السنة من : أن الأضغان والأحقاد الجاهلیة قد نزعها الله عن قلوبهم بقوله : ( وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ ) (1) ، وحاصل الدفع أنّه لو کان المراد بنزع الغلّ فی قوله : ( نزعه عن قلوب جمهور قریش والأنصار دون جماعة مخصوصة ممّن خصّهم الله بمزید ألطافه . . ) لکذّب ذلک بما صدر من آثار الغلّ عن قریش والأنصار فی زمان ‹ 380 › رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) وما بعده .

وأمّا ما ذکره من تسارعهم إلی أمر رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فلم یقع فی هذه الواقعة ، ولم یمکن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) من الانتقام عن الرجل الذی أتی بالإفک حتّی سکت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . علی أن التسارع إلی أمره بعد التجادل والتنازع فی أیّام حیاته لبعض (2) الحیاء أو لطمع فی جاهة لا یستدعی امتناع ظهور مثل ذلک أو أشدّ منه عنهم بعد وفاته (3) .

.


1- الأعراف ( 7 ) : 43 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بعض ) آمده است .
3- احقاق الحق : 273 - 274 .

ص : 369

[ اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به تمایل به بستگان ]

از آن جمله آنکه علامه حلّی فرموده :

روی الحمیدی فی مسند أبی هریرة : [ فی صحیح مسلم ] (1) - من المتّفق علیه - : أن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لمّا فتح مکة وقتل جماعة من أهلها ، فجاء أبوسفیان بن الحارث بن هاشم ، فقال : یا رسول الله [ ص ] ! أبدت مضر (2) قریش ، فلا قریش بعد الیوم ، فقال : « من دخل دار أبی سفیان فهو آمن ، ومن ألقی سلاحه فهو آمن ، ومن أغلق بابه فهو آمن » .

فقالت الأنصار بعضهم لبعض : إنّ الرجل لأدرکتْه رغبته فی قومه (3) ورأفة بعشیرته !

وفی روایة أُخری : أمّا الرجل فقد أخذتْه رأفة فی عشیرته ، ورغبة فی قرابته . (4) (5) انتهی .

هرگاه حال انصار این قسم باشد که روبروی رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن جناب را .


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( أُبیدت خضراء ) ، وهو الظاهر .
3- فی المصدر : ( رغبة فی تربته ) ، وفی احقاق الحق کما فی المتن .
4- فی المصدر : ( قریته ) وفی احقاق الحق کما فی المتن .
5- نهج الحق : 320 ، ولاحظ : الجمع بین الصحیحین 3 / 319 ، احقاق الحق : 274 .

ص : 370

به رأفت و رغبت در عشیره و قرابت متّهم سازند ، و به این کلام که : ( أمّا الرجل فقد أخذتْه رأفة فی عشیرته ) - که مشعر از کمال سوء ادب است - متفوّه شوند ، از ایشان چه بعید است که احکام رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را تضییع نمایند ! خصوصاً احکامی که در باب اهل بیت خود میفرمود آن را محمول بر رأفت و رغبت نموده از امتثال آن اعراض ورزند و گویند : أمّا الرجل فقد أخذته رأفة فی عشیرته ورغبة (1) فی قرابته !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( رغبته ) آمده است .

ص : 371

[ عدم امتثال امر پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در تغییر اسم ]

از آن جمله آنکه علاّمه حلی در “ کشف الحق “ گفته :

فی الجمع بین الصحیحین فی مسند المسیب ابن حزن بن أبی وهب من افراد البخاری : أن سعید بن المسیب حدّث : أن جدّه حزناً قدم علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « ما اسمک ؟ » قال : اسمی : حزن ، فقال : « بل أنت سهل » . قال : ما أنا مغیّر اسم سمّانیه أبی . وفی روایة : لا أُغیّر اسماً سمّانیه أبی . قال ابن المسیب : فما زالت فینا الحزونة بعد .

وهذه مخالفة ظاهرة من الصحابیّ للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ما لا یضرّه بل فی ما ینفعه ، فکیف لا یخالفونه بعده فی ما ینفعهم (1) .

أقول : ومن العجب العجاب ما أتی به ابن روزبهان المرتاب فی الجواب عن هذه الروایة الصریحة فی عصیان الصحابی لسید الأنجاب - سلام الله علیه [ وآله ] ما همر رباب وهطل سحاب - حیث قال :

مخالفة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی ما یأمر وینهی عنه من أُمور الشریعة حرام وفسق ، وأمّا ما یتعلّق بأمثال هذا فلا یوجب حرمة ، ألا تری أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال .


1- نهج الحق : 321 ، ولاحظ : الجمع بین الصحیحین 3 / 391 .

ص : 372

لبریرة - حین شفّعه فی رجعة مغیث - : « ألا تراجعیه ؟ » فقال : أتأمرنی بهذا ؟ قال : « إنّما أشفع » . قال : لا حاجة لی فیه .

فعلم من هذا أنّ الشفاعة وتغییر الاسم . . وأمثال هذا لا یوجب مخالفته قدحاً ، وهذا لا یصیر دلیلا علی أنّ الصحابة خالفوا رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم وترکوا نصّه . (1) انتهی .

أقول : کفی دفعاً لهذیانه ، وهدماً ‹ 381 › لبنیانه ، ونقضاً لمقاله ، وتوهیناً لجداله ما أفاده الملاّ علی القاری فی شرح المشکاة فی شرح هذا الحدیث حیث قال - فی شرح قوله : ( ما أنا بمغیّر اسماً سمّانیه أبی ) - :

وفی روایة أبی داود : لأنّ السهل یوطأ ویمتهن . . أی لا أُغیّر اسمی ; لأنّ السهل یوطأ ویهان . . أی یداس بالأقدام ، وفیه نوع نزعة من نزعات (2) إبلیس ، قیاساته من التبلیس (3) حیث لم یدر أن من تواضع لله رفعه الله ، وإنّ المرء عند الامتحان یکرم أو یهان .

والحاصل ; أنّه کما قیل : الأسماء تنزل من السماء ، وافق اسمه حزونته الجبلّیة مطابقاً للحزن الجبلّی وما أفاده قول الحکیم الإلهی .

وأبعد الطیبی فی قوله : ( بل أنت سهل ) . . أی هذا الاسم غیر مناسب لک ; لأنّک حلیم لیّن الجانب ، ینبغی أن تسمّی : سهلا ، فإنّه .


1- احقاق الحق : 275 .
2- فی المصدر : ( نزغة من نزغات ) .
3- فی المصدر : ( التلبیس ) .

ص : 373

لو کان حلیماً لیّن الجانب لراعی أدب جانب (1) النبوّة ، وعمل بمقتضی أخلاق الفتوة ، وبدّل اسمه السهل ب : الحزن ، فکیف والأمر بالعکس ، وقد أباه حتّی سری هذا الطبع فی ذریته . (2) انتهی .

ولقد أجاد العلاّمة الشوشتری فی جوابه حیث أفاد :

کلّ من آمن برسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عارفاً بعلوّ شأنه وسمّو مکانه عند الله تعالی علم أنّ امتثال جمیع أوامره واجب علی أُمّته ، ولو لم یکن تغییر الاسم علی حزن واجباً بموجب أمر النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لمّا انتقم الله تعالی منه بوضع ذلّ الحزونة فی أولاده ، کما نقل عن ابن المسیب .

وأمّا ما ذکره من التنویر المظلم ; فهو علیه لا له ; لأنّ قول بریرة للنبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) : ( أتأمرنی ؟ ) ثمّ إضراب النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) عن ذلک بقوله : « إنّما أشفع » صریحان فی عدم إرادة الأمر ، وأنّه لو أمر النبیّ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) لامتثلت بریرة وجوباً ، ولعلّه لمّا التمسوا منه ( صلی الله علیه وآله وسلم ) شفاعته عن بریرة فی ذلک ما أمرها به ، بل اکتفی بأصل الشفاعة مراعاة لحال الجانبین . ولو سلّم أنّ بریرة - أیضاً - خالفت الأمر فی ذلک لکانت فی مرتبة حزن ، فیتوجه الطعن علیها أیضاً ، وحینئذ یکون التنویر المذکور زیادة نغمة فی طنبور الطعن لادفعاً له ، کما لایخفی (3) .

.


1- فی المصدر : ( جناب ) .
2- مرقاة المفاتیح 9 / 30 .
3- احقاق الحق : 275 .

ص : 374

[ ناراحت کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ]

از جمله مطاعن صحابه آنکه : در مبحث متعة الحج دانستی که هرگاه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ایشان را امر کرد که فسخ حج کنند ، امر آن حضرت را قبول نکردند تا آنکه آن حضرت غضبناک شد ، چنانچه از “ مشکاة “ گذشته :

عن عائشة ; أنّها قالت : قدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأربع مضین من ذی الحجة أو خمس ، فدخل علیّ وهو غضبان ، فقلت : من أغضبک یا رسول الله [ ص ] ؟ ! أدخله [ الله ] النار . . إلی آخره (1) .

و این صریح است در اینکه این صحابه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را رنج رسانیدند و اغضاب آن جناب نمودند ، و اغضاب نبیّ را مخاطب کفر گفته (2) .

و نیز کلام عایشه صریح است در اینکه : این کسان قابل دخول نار شدند که عایشه دعا [ ی ] ادخال ایشان در نار کرد .

و نواوی (3) در شرح این حدیث گفته که :

.


1- مشکاة المصابیح 2 / 789 .
2- تحفه اثناعشریه : 278 .
3- قبلا اشاره کردیم که : مؤلف ( رحمه الله ) همیشه از او تعبیر به ( نووی ) میکردند ، ولی در چند مورد با عبارت ( نواوی ) از او یاد کرده اند ، و هر دو تعبیر صحیح و منسوب به ( نوی ) از توابع شام است . مراجعه شود به : تاج العروس 20 / 768 ، الاعلام زرکلی 8 / 150 ، مقدمه روضة الطالبیین 1 / 85 .

ص : 375

غضب آن حضرت به جهت انتهاک حرمت شرع و تردد صحابه در قبول حکم آن حضرت بود ، و حق تعالی فرموده : ‹ 382 › ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ . . ) إلی آخره (1) .

و این قول نواوی صریح است در آنکه صحابه انتهاک حرمت شرع کردند و از عمل بر مصداق این آیه سرپیچیدند .

و نیز نواوی گفته است که :

از این حدیث جواز دعای بد بر مخالف حکم شرع مستفاد است (2) . و این اشاره است به قول عایشه که گفته : ( من أغضبک یا رسول الله أدخله الله النار ) .

پس از قول نواوی واضح شد که : دعای عایشه بی موقع و غیر جائز نبود ، بلکه این صحابه استحقاق این معنا داشتند .

و ملاّ علی قاری در “ شرح مشکاة “ گفته :

وهذا - أی ترددهم فی امتثال أمره - موجب للغضب لله ; فإنّه مناف لقوله تعالی : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ .


1- شرح مسلم نووی 8 / 155 ، و آیه شریفه در سوره النساء ( 4 ) : 65 .
2- شرح مسلم نووی 8 / 155 .

ص : 376

بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) (1) وفیه ندب للغضب لله وجواز الدعاء علی المخالف للحقّ . (2) انتهی .

این کلام ملاّ علی قاری هم مثل کلام نواوی صریح است در آنکه صحابه مخالفت حکم آیه نمودند و دعای عایشه بر ایشان جایز بود .

کمال عجب است که اگر شیعه بر معاویه و اتباع او و دیگر منافقین صحابه که با اهل بیت [ ( علیه السلام ) ] درافتادند و ایذاها رسانیدند لعن کنند ، اهل سنت کمال طعن و تشنیع بر ایشان نمایند بلکه تکفیر ایشان ثابت نمایند ، و خود تجویز دعا به دخول نار - که اگر زیاده از لعن نیست کم هم نیست - بر صحابه کبار - که افضل اهل ایمان ایشان را میدانند - نمایند ! ! و از تناقض و تهافت نیاندیشند !

و چگونه تجویز این لعن و دعای بد نمیکردند که از عایشه مجتهده صادر شده ، و جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) تقریر آن نموده ؟ ! لیکن اگر پاس کلام میداشتند میبایست که - العیاذ بالله ! - بر جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) هم زبان طعن دراز میکردند و آن جناب را هم به رفض منسوب میساختند و عایشه را هم رافضه دانسته تکفیر و تفسیق او مینمودند !

بالجمله ; کفر و فسق صحابه از این فعل شنیعشان به سه وجه ظاهر است :

.


1- النساء ( 4 ) : 65 .
2- [ الف ] الفصل الثالث من باب الإحرام . [ أقول : لم نجده فی مرقاة المفاتیح بشتّی طبعاته ! وقریب منه ما ذکره الطیبی فی شرحه علی المشکاة 5 / 265 ] .

ص : 377

اول : آنکه اغضاب جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) نمودند ، چنانچه قول عایشه : ( من أغضبک یا رسول الله [ ص ] ؟ ! . . ) إلی آخره بر آن دلالت دارد ، و نزد فاضل مخاطب اغضاب نبیّ کفر است چنانچه در جواب طعن فدک گفته :

و یقین است که حضرت هارون قصد غضب حضرت موسی نفرموده بود ; زیرا که اغضاب نبیّ کفر است (1) .

و نیز اغضاب عین ایذا است ، و حق تعالی فرموده : ( إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ ) (2) .

دوم : آنکه دعای عایشه در حق ایشان به دخول نار و تقریر رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آن را دلیل صریح است بر کفر و نفاق ایشان ; زیرا که نزد اهل سنت بر غیر کافر که بر کفر خاتمه اش معلوم باشد ، لعن جایز نیست ، فعلم أنّهم کانوا کافرین منافقین وماتوا علیه .

سوم : آنکه کلام نواوی و ملاّ علی قاری صریح است در آنکه این صحابه عمل به معنای این آیه نکردند (3) .

و فخرالدین رازی در تفسیر آیه : ( أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا )


1- تحفه اثناعشریه : 278 .
2- الأحزاب ( 33 ) : 57 .
3- اشاره به آیه : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ . . ) إلی آخرها . ( النساء ( 4 ) : 65 )

ص : 378

أُنْزِلَ . . ) (1) إلی آخر الآیة ، نقلاً عن القاضی گفته :

الثانی - أی الثانی من الوجوه الدالّة علی کون عدم الرضا بحکم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کفراً - ‹ 383 › قوله تعالی : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ . . ) إلی قوله : ( وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) ، وهذا نصّ فی کفر من لم یرض بحکم الرسول صلی الله علیه [ وآله ] وسلم (2) .

و شارح “ شفا “ گفته :

قوله تعالی : ( حَتَّی یُحَکِّمُوکَ ) فسلبت اسم الإیمان عمّن وجد فی صدره حرجاً - أی ضیقاً - عن قبول حکمه أو قلقاً - أی من قضائه وحکمه - ولم یسلّم ولم یذعن لحکمه ، صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فالمراد : أنّ من لم یرض لحکمه ولم ینفذ نهیه وأمره شاکٌّ فی دینه ، غیر متحلّ بیقینه ، ومثله مؤذ ومغضب له ، وإذایته صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کفر حقیقة أو مؤدیة إلیه (3) .

و نیز رازی - نقلا عن القاضی - در وجه ثالث گفته :

الثالث : قوله تعالی : ( فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن .


1- النساء ( 4 ) : 60 .
2- تفسیر رازی 10 / 155 .
3- [ الف ] فصل ثانی من القسم الرابع . ( 12 ) . [ نسیم الریاض فی شرح الشفا ، از احمد شهاب الدین خفاجی مصری 4 / 351 ، مؤلف ( رحمه الله ) گزیده مطلب او را آورده اند ] .

ص : 379

تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ) (1) ، وهذا یدلّ علی أن مخالفته معصیة عظیمة ، وفی هذه الآیات دلائل علی أن من ردّ شیئاً من أوامر الله وأوامر الرسول فهو خارج عن الإسلام ، سواء ردّه من جهة الشکّ أو من جهة التمرّد ، وذلک یوجب صحّة ما ذهبت الصحابة إلیه من الحکم بارتداد مانعی الزکوة وقتلهم وسبی ذراریهم (2) .

و نیز در تفسیر آیه : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ ) گفته :

اعلم أنّ قوله تعالی : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ ) قَسَمٌ من الله علی أنهم لا یصیرون موصوفین بصفة الإیمان إلاّ عند حصول شرائط :

أولها : قوله : ( حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ) ، وهذا یدلّ علی أن من لم یرض بحکم الرسول لا یکون مؤمناً (3) .

و بعد کلامی که به ما نحن فیه تعلق ندارد گفته :

الثانی : قوله : ( ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ ) ، قال الزجاج : لا یضیق صدورهم من أقضیتک .

واعلم أنّ الراضی بحکم الرسول قد یکون راضیاً فی الظاهر .


1- النور ( 24 ) : 63 .
2- [ الف ] سوره نور . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 10 / 155 ] .
3- [ الف ] سوره نور بعد ربع . [ تفسیر رازی 10 / 164 ] .

ص : 380

دون القلب ، فبان بهذه الآیة أنّه لا بدّ من حصول الرضا به فی القلب .

واعلم أنّ میل القلب ونفرته شیء خارج عن وسع البشر ، فلیس المراد من الآیة ذلک ، بل المراد منه أن یحصل الجزم والیقین فی القلب بأن الذی یحکم به الرسول هو الحقّ وهو الصدق .

الشرط الثالث : قوله : ( وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) ، واعلم أنّ من عرف بقلبه کون ذلک الحکم حقّاً وصدقاً قد یتمرّد عن قبوله علی سبیل العناد ، أو یتوقف فی ذلک القبول ، فبیّن تعالی أنّه کما لا بدّ فی الإیمان من حصول ذلک الیقین فی القلب ، فلا بدّ أیضاً معه من التسلیم فی الظاهر ، فقوله : ( ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ ) المراد منه الانقیاد فی الباطن ، وقوله : ( وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ) المراد منه الانقیاد فی الظاهر . (1) انتهی مختصراً فی الوجه الأول .

.


1- تفسیر رازی 10 / 165 .

ص : 381

[ اعتراض به فرماندهی اسامه ]

و از جمله مطاعن صحابه آن است که : هرگاه آن جناب اُسامة بن زید را بر مهاجرین و انصار امیر ساخت ایشان بر این فعل آن حضرت طعن کردند ، چنانچه در “ صحیح بخاری “ و دیگر کتب اهل سنت مسطور است (1) .

!


1- مراجعه شود به : صحیح بخاری 4 / 213 و 5 / 145 و 7 / 217 و 8 / 117 ، طبقات ابن سعد 2 / 249 و 4 / 68 امتاع االسماع مقریزی 4 / 517 ، السیرة النبویة ابن هشام 4 / 1064 ، عیون الأثر 2 / 430 ، سبل الهدی والرشاد 12 / 241 ، عمدة القاری 18 / 76 و بسیاری از مصادر دیگر . در صحیح بخاری 4 / 213 آمده است : عن عبد الله بن عمر . . . قال : بعث النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بعثاً وأمّر علیهم أسامة بن زید ، فطعن بعض الناس فی إمارته ، فقال النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إن تطعنوا فی إمارته فقد کنتم تطعنون فی إمارة أبیه من قبل ، وأیم الله إن کان لخلیقاً للإمرة . . » . واقعاً جای تأمل است که چگونه حسادت ، برخی از صحابه را وادار نمود که به پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) اعتراض کنند و به فرماندهی اسامه خُرده بگیرند که او جوان است ! این مطلب که در آخرین روزهای زندگی پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) اتفاق افتاد میتواند اشاره ای باشد به حالات نفسانی صحابه و اینکه آنها حاضر نیستند ولایت و خلافت امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را بپذیرند هرچند پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) به دستور خداوند بر آن تأکید داشته باشد ! ! آخر چگونه ممکن است سرپرستی جوان سی و سه ساله ای را قبول کنند و در طول عمر مطیع و فرمانبردار او باشند در حالی که پیران و مشایخ قریش بین آنها وجود دارد ؟ ! !

ص : 382

[ غضب پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر صحابه و مذمّت آنها ]

و از آن جمله آنکه در “ سنن ابی داود “ مسطور است :

حدّثنا أحمد بن یونس ، ( نا ) زائدة بن قدامة الثقفی ، ( نا ) عمربن قیس الماجری ، عن عمر بن أبی قرّة ، قال : کان حذیفة ‹ 384 › بالمداین ، فکان یذکر أشیاءً قالها رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لأناس من أصحابه فی الغضب ، فینطلق ناس ممّن سمع ذلک من حذیفة فیأتون سلمان فیذکرون له قول حذیفة ، فیقول سلمان : حذیفة أعلم بما یقول ، فیرجعون إلی حذیفة فیقولون له : قد ذکرنا قولک لسلمان فما صدّقک ولا کذّبک ، فأتی حذیفة سلمان وهو فی مبقلة له ، فقال : یا سلمان ! ما یمنعک أن تصدّقنی بما سمعت من رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ ! فقال سلمان : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم کان یغضب فیقول فی الغضب لناس من أصحابه ، ویرضی فیقول فی الرضا لناس من أصحابه ، أما تنتهی حتّی تورث رجالا حبّ رجال ورجالا بغض رجال حتّی توقع اختلافاً وفرقة ؟ !

ولقد علمتَ أنّ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] خطب ، فقال : ( أیّما رجل من أُمّتی سببتُه سبّة أو لعنتُه لعنة فی غضبی - فإنّما أنا من ولد آدم أغضب کما یغضبون ، وإنّما بعثنی رحمة للعالمین - فاجعلها علیهم صلاة إلی یوم القیامة ) .

ص : 383

والله ! لتنتهینّ أو لأکتبنّ إلی عمر . . . .

قال أبو داود : فتحمّل علیه برجال فکفّر یمینه ، ولم یکتب إلی عمر وکفّر قبل الحنث .

قال أبو داود : قبل وبعد کلّه جائز . (1) انتهی .

از این حدیث صریح ظاهر است که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق جماعتی از اصحاب کلماتی ارشاد فرموده بود که موجب بدی و طعن ایشان بود ، و ظاهراً این اصحاب ثلاثه بوده باشند ، لیکن اهل سنت کِی تعیینشان را قبول میکنند ؟ ! گو قول سلمان :

( حتّی تورث رجالا حبّ رجال ورجالا بغض رجال حتّی توقع اختلافاً .


1- لم یرد فی المصدر من قوله : ( قال أبو داود : فتحمّل علیه . . ) إلی آخره . راجع : سنن ابوداود 2 / 404. روایت فوق از جهات متعدد قابل تأمل است : 1. حذیفه مطاعن خلفا و برخی از صحابه را ذکر میکرده و این مطلب قابل انکار یا کتمان نیست . اگر قابل توجیه بود به این روشنی آن را بازگو نمیکردند . 2. با نسبتهای بی جا پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را یک بشر عادی - بلکه از آن هم پایین تر که حاضر است بی جهت دیگران را ناسزا گوید - معرفی کرده اند . و نتیجه اش آنکه : آنچه در فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) یا مطاعن دشمنان بفرماید از حجیت ساقطی است ! 3. این تبلیغات حذیفه تأثیر بسزایی در ایجاد حب و بغض بین مردم داشته است . 4. نقل روایات پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در فضائل اهل بیت ( علیهم السلام ) و مطاعن دشمنان را تفرقه انگیزی به شمار آورده اند . 5. پایان روایت حاکی از خفقان شدید زمان عمر در نقل روایات است .

ص : 384

وفرقة ) ، به تعیینشان دلیل واضح باشد که کسی را چندان تعلقی به بغض و حبّ دیگر ادانی صحابه نبود و نه بغض و حبّشان چندان موجب فرقت و اختلاف میگشت .

مگر به قطع نظر از آن اینقدر بالقطع از این حدیث ثابت است که : جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حق نفری چند از صحابه کلماتی که موجب مبغوض داشتنشان شود ارشاد فرموده بود .

و نیز آن صحابه چنان جلالت قدر در نظر عوام داشتند که بغضشان موجب فرقت و اختلاف بوده ، و همین قدر است مطلوب ما .

و آنچه در این روایت منع سلمان حذیفه را از بیان معایب آن صحابه مسطور است ، پس عجب نیست که سلمان به خوف فرقت و اختلاف به جهت تقیه منع کرده باشد .

اما حدیثی که به نسبت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ذکر کرده (1) ، پس چون آن خلاف .


1- جالب آن است که این توطئه از زمان خود حضرت شروع شد ، در روایات عامه آمده است : عبدالله پسر عمروعاص میگوید : قریش به من اعتراض کردند که : چرا هر چه پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) گوید مینویسی ؟ شاید مطلبی را در حال خشم و عصبانیت گوید ( و سپس پشیمان شود ) . عبدالله گوید : من دست از نوشتن برداشتم ، و سپس مطلب را خدمت خود حضرت عرض نمودم ، فرمود : ( هرگز چنین نیست ) بنویس که - در خشنودی و خشم - جز حق از زبان من صادر نخواهد شد . مراجعه شود به : سنن ابی داود 2 / 126 ، سنن دارمی 1 / 125 ، مسند احمد 2 / 162 ، 207 ، 216 ، مستدرک حاکم 1 / 105 - 106 ، جامع بیان العلم ابن عبدالبرّ 1 / 85. . وغیرها . بنابر نقل مکاتیب الرسول 1 / 375 همین مطلب در روایات متعدد به الفاظ گوناگون از آن حضرت آمده است : « فو الذی نفسی بیده ما خرج منی إلاّ حقّ » . « إنی لاأقول فی الرضا والغضب إلاّ حقّاً » . « لا ینبغی لی أن أقول إلاّ حقّاً » . « فإنه لا ینبغی أن أقول فی ذلک إلاّ حقّاً » . « اکتب فوالذی نفسی بیده ما یخرج منه إلاّ حقّ » . « اکتب عنی فی الغضب والرضا ، فوالذی بعثنی بالحق نبیّاً ما یخرج منه إلاّ حقّ » وأشار إلی لسانه . « فإنی لا أقول فی ذلک کلّه إلاّ الحقّ » .

ص : 385

عصمت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است قابل اعتبار نیست ; چه از آن ظاهر میشود که - العیاذ بالله ! - جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در حالت غضب مؤمنین صحابه را که غیر مستحق لعن و سبّ بودند ، لعن و سبّ کرده باشد حال آنکه خود ارشاد کرده : « لعن المسلم کقتله (1) » .

.


1- [ الف ] [ قال فی ] الصواعق فی المنع عن لعن یزید : ورد فی الحدیث المحفوظ : « ان لعن المسلم کقتله » . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 639 ، ولاحظ : کنز العمال 3 / 616. قسمتی از حاشیه خوانا نیست از مصدر تصحیح شد ] .

ص : 386

[ اعتراض به قضاوت پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ]

از جمله آنکه در “ کشاف “ در تفسیر آیه : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ) مسطور است :

قیل : نزلت فی شأن المنافق والیهودی .

وقیل : فی شأن الزبیر وحاطب بن أبی بلتعة (1) ، وذلک أنّهما ‹ 385 › اختصما إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی شراج من الحرّة کانا یسقیان بها النخل ، فقال : « اسق یا زبیر ! ثمّ أرسل الماء إلی جارک » ، فغضب حاطب وقال : لئن کان ابن عمّتک ؟ ! فتغیّر وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثمّ قال : « اسق یا زبیر ! ثمّ احبس الماء حتّی یرجع إلی الجدر ، واستوف حقّک ثمّ أرسله إلی جارک » .

کان قد أشار علی الزبیر برأی فیه السعة له ولخصمه ، فلمّا احفظ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استوعب للزبیر حقّه فی صریح الحکم ، ثمّ خرجا . . فمرّا (2) علی المقداد ، فقال : لمن کان القضاء ؟ فقال الأنصاری : قضی لابن عمّته . . ! ولوی شدقه ، ففطن یهودیٌ کان مع المقداد ، فقال : قاتل الله هؤلاء ! یشهدون أنّه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثمّ یتّهمونه فی قضاء یقضی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بلیعة ) آمده است .
2- در [ الف ] کلمه : ( فمرّا ) خوانا نیست .

ص : 387

بینهم ؟ ! وأیم الله ! لقد أذنبنا (1) مرّة فی حیاة موسی فدعانا إلی التوبة منه ، وقال : اقتلوا أنفسکم . . ففعلنا ، فبلغ قتلانا سبعین ألفاً فی طاعة ربّنا حتّی رضی ربّنا (2) .

و بخاری هم این روایت [ را ] ذکر نموده :

حدّثنا أبو الیمان ، قال : أخبرنا شعیب ، عن الزهری ، قال : أخبرنی عروة بن الزبیر : أنّ الزبیر کان یحدّث أنه خاصم رجلا من الأنصار - قد شهد بدراً - إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی شراج (3) من الحرّة (4) کانا یسقیان به کلاهما ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم للزبیر : « اسق یا زبیر ! ثمّ أرسل إلی جارک » ، فغضب الأنصاری فقال : یا رسول الله [ ص ] ! إن کان ابن عمّتک ؟ ! فتلوّن وجه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثمّ قال : « اسق ، ثمّ احبس حتّی یبلغ الجدر » .

فاستوعی رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حینئذ حقّه للزبیر ، وکان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قبل ذلک أشار علی الزبیر برأی سعة له وللأنصاری ، فلمّا أحفظ الأنصاری رسول الله .


1- در [ الف ] کلمه : ( أذنبنا ) خوانا نیست .
2- الکشاف 1 / 539 .
3- [ الف ] سیل الماء . ( 12 ) .
4- [ الف ] أرض . ( 12 ) .

ص : 388

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استوعی للزبیر حقّه فی صریح الحکم .

قال عروة : قال الزبیر : والله ! ما أحسب هذه الآیة نزلت إلاّ فی ذلک : ( فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ) . (1) انتهی .

از این حدیث صریح است که حاطب بن [ ابی ] بلتعه (2) جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در حکم و قضا به رعایت جانب زبیر - ابن عمه خود - متهم ساخت حال آنکه بر ادانی قضات و مفتیان چنین تهمت کردن بعید از اهل ایمان است نه که رسول برحق سرور کائنات خلاصه موجودات !

هرگاه حال اجلّه صحابه به این نمط باشد که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را در فصل قضایا متهم به جانب داری عزیزان خویش دانند ، پس به مخالفت حکم آن جناب و عدم امتثال اوامر آن سرور چه رسد که آن به مراتب کمتر از این شناعت است !

و قول یهودی که صاحب “ کشاف “ نقل کرده در حقّ این کسان که جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) را متهم به خیانت میکردند ، قابل امعان است !

سبحان الله ! اهل سنت آنقدر تعامی (3) اختیار کرده اند که امری که بر کافران .


1- [ الف ] کتاب الصلح ، باب إذا أشار الامام بالصلح فأبی من حکم علیه ، حکم علیه بالحکم البیّن . ( 12 ) . [ صحیح بخاری 3 / 171 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ملیعة ) آمده است .
3- تعامی : کوری را به خود بستن . رجوع شود به لغت نامه دهخدا .

ص : 389

شناعت آن ظاهر شده شنیع نشمارند که با وجود صدور چنین کفریات و شنائع همه صحابه را قابل اقتدا گویند و قول و فعلشان را حجت دانند ، و جمیع ایشان را از افضل ارباب ایمان و ایقان گیرند ، وای بر این دین و ایمان و عدالت که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 386 › را متهم به خیانت سازند و مضحکّه کفار گردند !

و حق تعالی بنابر صدور همین افعال شنیعه از صحابه بعد از آیه ( فَلاَ وَرَبِّک . . ) إلی آخر الآیه فرموده : ( وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِنْهُمْ ) (1) ، و زمخشری در تفسیر آن گفته :

. . أی لو أوجبنا علیهم مثل ما أوجبنا علی بنی إسرائیل من قتلهم أنفسهم أو خروجهم من دیارهم حین استتیبوا من عبادة العجل ما فعلوه إلاّ ناس قلیل منهم . . وهذا توبیخ عظیم (2) .

این صریح است در آنکه کثیر [ ی از ] صحابه از عبده عجل هم بدتر بودند ، و اطاعت خدا ورسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) مثل ایشان هم نمینمودند ، باز اهل سنت به کلام الهی گوش ننهاده در مدح جمیع ایشان کوشند و بر خدای عزّ و جلّ افترا نهند که او تعالی شأنه مدح جمیع صحابه نموده .

.


1- النساء ( 4 ) : 66 .
2- الکشاف 1 / 539 .

ص : 390

[ جهنمی بودن برخی از صحابه ]

و از جمله آنکه در “ استیعاب “ مسطور است :

عن الأعمش ، عن شقیق ، عن أُمّ سلمة ، قالت : دخل علیها عبد الرحمن بن عوف قال : یا أُمّه ! قد خشیتُ أن یهلکنی کثرة مالی ، أنا أکثر قریش - کلّهم - مالا ، قالت : یا بنیّ ! تصدّق ، فإنّی سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « إنّ من أصحابی من لا یرانی بعد أن أفارقه » .

فخرج عبد الرحمن فلقی عمر فأخبره ممّا قالت أُمّ سلمة ، فجاء عمر فدخل علیها ، فقال : بالله ! منهم أنا ؟ ! قالت : لا . . ولن أقول لأحد بعدک .

هکذا رواه الأعمش ، عن شقیق ، عن أبی وائل ، عن أُمّ سلمة .

ورواه عاصم بن أبی النجود ، عن أبی وائل ، عن مسروق ، عن أُمّ سلمة ، قالت : قال النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنّ من أصحابی من لا أراه ولا یرانی بعد أن أموت أبداً » ، فبلغ ذلک عمر فأتاها یشمر ویسرع ، فقال : أُنشدک بالله ! أنا منهم ؟ قالت : لا ، ولن أبرأ أحداً بعدک أبداً . (1) انتهی .

.


1- الاستیعاب 2 / 849 ، وانظر : مسند أحمد 6 / 290 ، 298 ، 312 ، 317 ، وذکرها غیر واحد منهم فی ترجمة عبد الرحمن بن عوف .

ص : 391

و این روایت صریح است در آنکه از اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) جماعتی هستند که بعد مفارقت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به رؤیت آن جناب مشرّف نخواهند شد ، و ظاهر است که موجب این معنا صدور افعال شنیعه است لا غیر (1) .

.


1- امیرمؤمنان ( علیه السلام ) میفرماید : « . . حَتَّی إِذا قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَی الاَْعْقابِ ، وَغالَتْهُمُ السُّبُلُ ، وَاتَّکَلُوا عَلَی الَْولائِجِ ، وَوَصَلُوا غَیْرَ الرَّحِمِ ، وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذی أُمِروُا بِمَوَدَّتِهِ ، وَنَقَلُوا الْبَناءَ عَنْ رَصِّ أَساسِهِ ، فَبَنَوْهُ فی غَیْرِ مَوْضِعِهِ . . » . ( نهج البلاغه : 65 خطبه 150 ، بحار 29 / 616 ) . یعنی : آن هنگام که خداوند پیامبر خود را قبض روح نمود ، گروهی به پیشینه خود باز گشتند و راه های انحراف پی گرفتند و به پناهگاه های نامطمئن پناه آوردند ( و امور را به کسانی واگذار کردند که از جانب خدا معین نشده بودند ) و با غیر رحم پیوند کردند و آن سبب ( بین خدا و خلق ) - که خداوند فرمان به دوستی با آنان داده بود - ( یعنی خاندان پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ) را رها کردند و بنای ( خلافت ) را از ریشه کندند و در محل نامناسب بنا نمودند . و حذیفه به صراحت درباره آنها گفته : منافقان امروز از زمان پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بدترند ; زیرا در آن هنگام کارهای خود را پنهانی انجام میدادند و اینک نفاق خود را آشکار کرده اند . ( صحیح بخاری 8 / 100 ، کنز العمال 1 / 367 ) .

ص : 392

[ پیشگویی از کینه توزی صحابه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ]

از جمله آنکه ولی الله در “ ازالة الخفا “ آورده :

أخرج أبو یعلی ، عن علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] قال : « بینما رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم آخذ بیدی - ونحن نمشی فی بعض سکک المدینة - إذ أتینا علی حدیقة ، فقلت : « یا رسول الله [ ص ] ! ما أحسنها من حدیقة ! » قال : « لک فی الجنة أحسن منها » .

ثمّ مررنا بأُخری فقلت : « یا رسول الله [ ص ] ! ما أحسنها من حدیقة ! » قال : « لک فی الجنة أحسن منها » . . حتّی مررنا بسبع حدائق کلّ ذلک أقول : « ما أحسنها ! » ویقول : « لک فی الجنة أحسن منها » ، فلمّا خلا له الطریق اعتنقنی ، ثمّ أجهش باکیاً ، قال : قلت : « یا رسول الله [ ص ] ! ما یبکیک ؟ » قال : « ضغائن فی صدور أقوام لا یبدونها لک إلاّ من بعدی » .

قال : قلت : « یا رسول الله [ ص ] ! فی سلامة من دینی ؟ » قال : « فی سلامة من دینک » . (1) انتهی .

.


1- ازالة الخفاء 2 / 275 .

ص : 393

و این حدیث که والد مخاطب آن را معتبر داشته (1) صریح دلالت دارد که : اصحاب جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) در سینه های خبیث کینه ها با جناب امیر ( علیه السلام ) داشتند و آن را بعدِ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) ‹ 387 › ظاهر کردند .

و صریح است که کینه داشتن با جناب امیر ( علیه السلام ) کار اهل نفاق است .

و اصحاب این کینه ها - که آن را بعدِ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) با جناب امیر ( علیه السلام ) ظاهر کردند - یا خلفا بودند پس مطلوب اهل تشیع بلا تکلّف حاصل است ، و اگر مراد از آن اصحاب جمل و صفین اند پس تا هم (2) بی ایمانی و نفاق این هر دو گروه کالشمس فی رابعة النهار ظاهر میشود .

.


1- أقول : ورواها غیر واحد منهم ومنا ، فراجع : شرح ابن ابی الحدید 4 / 107 ، المناقب للخوارزمی : 65 ، مجمع الزوائد 9 / 118 ، کنز العمال 13 / 176 ، ینابیع المودة 1 / 134 ، إحقاق الحق 6 / 181 - 186 ، کشف الیقین : 451 - 450 ، الغدیر 7 / 173. . وغیرها . وزاد سلیم : « أحقاد بدر وتراث أُحد . . وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی ، ولک بهارون أُسوة حسنة إذ استضعفه قومه وکادوا یقتلونه ، فاصبر لظلم قریش إیّاک وتظاهرهم علیک ، فإنّک بمنزلة هارون من موسی ومن تبعه ، وهم بمنزلة العجل ومن تبعه ، وإنّ موسی أمر هارون حین استخلفه علیهم إن ضلّوا فوجد أعواناً أن یجاهدهم بهم ، وإن لم یجد أعواناً أن یکفّ یده ویحقن دمه ولا یفرق بینهم » . ( کتاب سلیم 2 / 569 الحدیث الثانی ) .
2- یعنی : باز هم .

ص : 394

[ ناراضی بودن از سدّ الابواب ]

از آن جمله آنکه در “ جذب القلوب “ مسطور است :

ابن زباله و یحیی - به سندی که دارند - [ از ] یکی از اصحاب رسول الله - صلوات الله علیه [ وآله ] - روایت آورده اند که : اصحاب همه در مسجد نشسته بودند ناگاه منادی ندا در داد : أیّها الناس ! سدّوا أبوابکم ، انتباهی در مردم پیدا آمد ولیکن هیچ کس بر نایستاد ! بار دیگر ندا آمد : أیها الناس ! سدّوا أبوابکم قبل أن ینزل العذاب ، مردم همه برآمدند و به ملازمت آن حضرت مبادرت کردند ، علی مرتضی ( علیه السلام ) نیز آمد و بر سر آن حضرت بایستاد فرمود : « تو چه ایستادی ؟ ! برو و به خانه خود بنشین و درِ خانه خود را به حال خود بگذار » .

در میان مردم از این معنا گفتگویی افتاد و زیغی در دلها راه یافت ، آن حضرت در غضب شد و به منبر رفت و حمد و ثنای الهی گفت و گفت : « حق سبحانه و تعالی وحی فرستاد بر موسی ( علیه السلام ) که : مسجدی بنا کن موصوف به صفت طهارت ، و ساکن نشود در وی جز (1) تو و هارون و پسران هارون شبر و شبیر ، و همچنین وحی کرد بر من . . . الی آخر (2) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( خبر ) آمده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصله 150 ، آخر باب 6. ( 12 ) . [ جذب القلوب : 102. ورواها ابن البطریق فی العمدة : 177. وروی ابن البطریق ، عن أحمد بن حنبل - بسنده - عن زید بن أرقم ، قال : کان لنفر من أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) أبواب شارعة فی المسجد ، فقال یوما : « سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علی » ، قال : فتکلم فی ذلک أناس ، قال : فقام رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، فحمد الله ، وأثنی علیه ، ثم قال : « أمّا بعد ; فانی أمرت بسدّ هذه الأبواب إلاّ باب علی وقال فیه قائلکم ، وإنی والله ما سددت شیئاً ولا فتحته ، ولکنّی أُمرت بشیء ، فاتبعتُه » . ثم ذکر فی ذلک عدّة روایات فراجع : العمدة : 175 ] .

ص : 395

از این حدیث صریح واضح است که اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در سدّ ابواب مبادرت به امتثال امر آن حضرت نکردند تا آنکه وعید شدید به نزول عذاب از جانب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) آمد .

و هرگاه ابواب ایشان مسدود فرمود و باب فاتح باب خیبر و باب مدینة العلم را مفتوح داشت در این باب کلام و گفتگو - که جز طعن نیست - آغاز نهادند ، و - به تصریح عبدالحق - زیغ در دلهای ایشان راه یافت تا آنکه آن حضرت غضبناک شد .

زیاده از این مخالفت و معاندت چه میباشد ؟ !

هرگاه حال ایشان در حیات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) این قسم باشد اگر بعد وفات آن جناب مخالفت نصّ آن جناب کنند و بر باطل اجماع ورزند عجب نباشد .

ص : 396

[ تصمیم طلحه به ازدواج با عایشه ]

از جمله آنکه در تفسیر “ درّ منثور “ در آیه : ( وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللهَ ) (1) مسطور است :

أخرج ابن أبی حاتم ، عن السدی . . . ، قال : بلغنا أن طلحة بن عبید الله قال : یحجبنا محمد عن بنات عمّنا ، ویتزوج نساءنا من بعدنا ، لئن حدث به حدث لنزوجنّ نساءه من بعده . . ! ! فنزلت هذه الآیة .

وأخرج عبد الرزاق وعبد بن حمید وابن المنذر ، عن قتادة . . . ، قال : قال طلحة بن عبید الله : لو قبض النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تزوجّتُ عائشة . . . ، فنزلت : ( وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللهَ . . ) إلی آخر الآیة .

وأخرج ابن سعد ، عن أبی بکر بن محمد بن عمر [ و بن ] (2) حزم فی قوله : ( وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللهَ ) قال : نزلت فی طلحة بن عبید الله ; لأنّه قال : إذا توفّی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ‹ 388 › تزوجتُ عائشة . . . .

.


1- الأحزاب ( 33 ) : 53 .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 397

وأخرج البیهقی - فی السنن - ، عن ابن عباس - رضی الله عنهما - قال : قال رجل من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لو قد مات رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم تزوجتُ عائشة وأُمّ سلمة ، فأنزل الله : ( وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللهَ ) صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . (1) انتهی .

هرگاه حال طلحه - که او را اهل سنت از عشره مبشره به جنت ، و در کمال فضیلت و جلالت میدانند - به این رسوایی منتهی شود که به این کلام کفرنظام متفوّه شود - که مشتمل بر صریح طعن و تعریض و ایذای رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) باشد ، و مشعر از کمال بی اعتنایی و بی پروایی او از دین اسلام و امتثال تعظیم اوامر و احکام [ است ] - یعنی اینکه : محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ما را از بنات عم ما محجوب میسازد و نساء ما را تزویج میکند ، اگر حدثی حادثی خواهد شد - یعنی وفات خواهد کرد - زنان او را بعد او تزویج خواهیم کرد . پس وای بر حال دیگران از صحابه که نزد اهل سنت به این مراتب جلیله فائز نبودند !

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله . [ الدرّ المنثور 5 / 214 ] .

ص : 398

[ مشارکت طلحه و زبیر در قتل عثمان ]

و نیز همین طلحه و زبیر در قتل عثمان شریک شده اند و اعانت قاتلانش نموده ، چنانچه در مطاعن عثمان گذشت .

و روایتی در اینجا هم نوشته اید ، فی کنز العمال :

عن یحیی بن سعید ، عن عمّه ، قال : تواقفنا (1) یوم الجمل ، وقد کان حین صففنا (2) نادی فی الناس : لا یرمینّ رجل بسهم ، ولا یطعن برمح ، ولا یضرب بسیف ، ولا نبدأ القوم بالقتال ، وکلّموهم بألطف الکلام ، فإنّ هذا مقام من فلح فیه فلح (3) یوم القیامة . . فلم نزل وقوفاً حتّی تعالی النهار حتّی نادی القوم بأجمعهم : یا ثارات عثمان ! فنادی علی [ ( علیه السلام ) ] : « یابن الحنفیة ! ما یقولون ؟ » فقال : یقولون : یا ثارات عثمان ! فرفع علی [ ( علیه السلام ) ] یدیه فقال : « اللهم کبّ الیوم قتلة عثمان بوجوههم » . ق . (4) انتهی .

از این روایت واضح میشود که : اصحاب جمل از قاتلین عثمان بودند که مکبوب الوجه و مخذول شدند .

.


1- فی المصدر : ( تواقعنا ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( صفنا ) آمده است .
3- فی المصدر : ( فلج فیه فلج ) .
4- [ الف ] وقعه جمل . [ کنز العمال 11 / 338 ] .

ص : 399

پس خدا داند که حضرات اهل سنت در حق طلحه و زبیر و عایشه - که باعث قتل عثمان شدند - چه میفرمایند ، غالباً ایشان را مأجور بر قتل عثمان گویند ! پس شیعه را چرا مأجور بر سبّ و لعن شیوخ ثلاثه نمیفرمایند ؟ ! (1) .


1- أقول : فی الإصابة لابن حجر 3 / 432 : وروی ابن عساکر من طریق متعددة أن مروان بن الحکم هو الذی رماه فقتله منها . وأخرجه أبو القاسم البغوی - بسند صحیح - عن الجارود بن أبی سبرة ، قال : لمّا کان یوم الجمل نظر مروان إلی طلحة ، فقال : لا أطلب ثأری بعد الیوم ، فنزع له بسهم فقتله . وأخرج یعقوب بن سفیان - بسند صحیح - عن قیس بن أبی حازم : أن مروان بن الحکم رأی طلحة فی الخیل فقال : هذا أعان علی عثمان ، فرماه بسهم فی رکبته ، فما زال الدم یسیح حتی مات . وفی الطبقات الکبری لابن سعد 3 / 223 : [ کان ] عبد الملک بن مروان یقول : لولا أن أمیر المؤمنین مروان أخبرنی أنه هو الذی قتل طلحة ما ترکت من ولد طلحة أحدا إلاّ قتلته بعثمان بن عفان . وفی الاستیعاب لابن عبد البر 2 / 768 : رمی مروان طلحة بسهم ثم التفت إلی أبان بن عثمان فقال : قد کفیناک بعض قتلة أبیک ! ولاحظ : التاریخ الکبیر للبخاری 7 / 90 ، المستدرک للحاکم 3 / 370 - 371 ، مجمع الزوائد 9 / 150 ، المصنف لابن أبی شیبة 7 / 256 و 8 / 708 ، 715 ، تهذیب الکمال 13 / 422 ، الوافی بالوفیات 16 / 272. . وغیرها .

ص : 400

[ فسق مغیرة بن شعبه صحابی ]

از جمله صحابه مغیره بن شعبه است که از افسق فساق و افجر فجار بود و به زنا و بی باکی مشهور و معروف ، و قصه زنای او در مطاعن عمر گذشت که خود عمر به مغیره گفته :

أتتجاهل علیّ ، والله ! ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک ، وما رأیتک إلاّ خفتُ أن أُرمی بحجارة من السماء (1) .

و قطع نظر از زنا ، جلوس مغیره به مجلس زنا و فحش که بالقطع ثابت است ، چنانچه خود مغیره - کما سبق من تاریخ ابن خلّکان و غیره - به زیاد گفته :

لا یحملنّک سوء منظر رأیته علی أن تتجاوز إلی ما لم تره (2) .

اینقدر هم در ثبوت فسق و فجور آن ملعون کافی است .

و در کتاب “ الوسائل الی معرفة الاوائل “ تصنیف سیوطی که در آن کتاب “ الاوائل “ عسکری را تهذیب کرده مسطور است :

.


1- تقدّم عن وفیات الأعیان 6 / 365 - 366 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 - 239 ، الأغانی 16 / 104 - 110 .
2- تقدّم عن وفیات الأعیان 6 / 365 ، شرح ابن ابی الحدید 12 / 234 - 239 ، الأغانی 16 / 104 - 110 .

ص : 401

أوّل من رشا فی الإسلام المغیرة بن شعبة ، رشا یرفا (1) حاجب عمر . ذکره أبو نعیم (2) .

و اگر چه خود رشا حرام و موجب دخول نار است چنانچه « الراشی والمرتشی فی النار (3) » مشهور است ، لیکن به مقتضای ‹ 389 › « من سنّ سنة سیئة کان علیه وزرها ووزر من عمل بها (4) » بعد او هر کسی که عمل به این سنت سیئه کرده وزر و وبال آن بر همان ملعون است .

و اگر از این همه درگذشتیم و تأویلات سخیفه اهل سنت را - به حمل این شنائع او بر خطای فی الاجتهاد - صحیح پنداریم و قبول کنیم که این زنا یا جلوس او به مجلس زنا با زن اجنبیه و رشا ناشی از خطا فی الاجتهاد است و اصحاب را همه فسوق و فجور به حیله اجتهاد جایز است ، پس میگوییم (5) که از عداوت آن عدوالله با جناب امیر ( علیه السلام ) چه جواب خواهند داد ، و آن را بر کدام اجتهاد محمول خواهند ساخت ؟ !

.


1- یَرْفَا - بفتح الیاء ، وسکون الراء ، وفتح الفاء مهموزاً وغیر مهموز - مولی عمر بن الخطاب وحاجبه . انظر : عمدة القاری 15 / 24 .
2- [ الف ] قوبل علی نسخة أخری صحیحة ، والحمد لله علی ذلک . ( 12 ) . [ الوسائل الی معرفة الأوائل : 111 ] .
3- کنز العمال 6 / 113 .
4- لاحظ : کنز العمال 15 / 780 ، مستدرک سفینة البحار 5 / 183 - 184 .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( میگویم ) آمده است .

ص : 402

اگر چه حال عداوت آن ملعون با آن جناب پر ظاهر است ، احتیاج بیان ندارد ، لیکن در اینجا روایتی از “ مستدرک “ حاکم - که از صحاح اهل سنت است - بنویسم که در آن مذکور است که - العیاذ بالله ! - آن ملعون جناب امیر ( علیه السلام ) را سبّ میکرد ، حاکم در “ مستدرک “ مینویسد :

إنّ المغیرة بن شعبة سبّ علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، فقام إلیه زید بن أرقم فقال : یا مغیرة ! ألم تعلم أنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نهی عن سبّ الأموات ؟ ! فلِمَ تَسُبُّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] وقد مات ؟ (1) انتهی .

از اینجا سفاهت و حماقت اهل سنت باید دریافت که چنین ملاعنه و ملاحده را از مقتدایان خویش گرفته اند و ایشان را عادل و مؤمن بلکه از اجلّه مؤمنین صاحبان نهایت جلالت و فضیلت دانند ، و شیعیان را به جهت طعن بر چنین ملاعنه مطعون و ملوم سازند (2) .

.


1- المستدرک 1 / 385 .
2- أقول : فی شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 4 / 80 قال : ذکر المغیرة بن شعبة عند علی ( علیه السلام ) وجدّه مع معاویة ، قال : « وما المغیرة ؟ ! إنما کان إسلامه لفجرة وغدرة غدرها بنفر من قومه فتک بهم ، ورکبها منهم ، فهرب منهم ، فأتی النبی ( صلی الله علیه وآله ) کالعائذ بالاسلام ، والله ما رأی أحد علیه منذ ادّعی الاسلام خضوعاً ولا خشوعاً » .

ص : 403

[ سبّ کردن معاویة بن حدیج امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را ]

[ سبّ کردن معاویة بن حدیج (1) امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را ]

از جمله صحابه معاویة بن حدیج است ، و آن ملعون هم - قطع الله لسانه - سبّ جناب امیر ( علیه السلام ) میکرد ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ آورده :

عن علی بن أبی طلحة ، قال : حججنا فمررنا علی الحسن بن علی [ ( علیه السلام ) ] بالمدینة ، ومعنا معاویة بن حدیج ، فقیل لحسن [ ( علیه السلام ) ] : إنّ هذا معاویة بن حدیج السابّ لعلی [ ( علیه السلام ) ] ، فقال : « علیّ به » ، فأتی به ، فقال : « أنت السبّاب لعلیّ ؟ » فقال : ما فعلتُ ، والله ! [ قال : ] (2) « إن لقیته - و ما أحسبک تلقاه ! - یوم القیامة لتجده قائماً علی حوض رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یزود عنه رایات المنافقین ، بیده عصا من عوسج ، حدّثنیة الصادق المصدوق صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ( وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی ) » . (3) انتهی .

.


1- نام پدر این ملعون هم به صورت ( حدیج ) و هم به صورت ( خدیج ) آمده است ، حتّی در یک کتاب و در یک صفحه به هر دو نحو آمده است ، لذا از اشاره به اختلاف نسخه ها خودداری شد و همه جا به صورت ( حدیج ) آورده شد .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] فضائل جناب امیر ( علیه السلام ) . [ ازالة الخفاء 2 / 263 ، و آیه مبارکه در سوره طه ( 20 ) : 61 ] .

ص : 404

در این روایت صریح مذکور است که معاویة بن حدیج مثل همنام خود معاویة بن ابوسفیان بر این فعل شنیع - که به سماع آن مو بر تن اهل ایمان میخیزد - اقدام میکرد ، و حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] جزای این عمل قبیحش هم بیان فرمود و او را از منافقین - که از حوض کوثر رانده خواهند شد - شمرد .

هرگاه این صحابیان از نواصب و خوارج و معادیان جناب امیر ( علیه السلام ) باشند ، پس اعتقاد به عصمت و عدالت جمیع صحابه از گناهان ، و برائت ایشان از عیوب و ایشان را در کمال جلالت و عظمت دانستن و همه ایشان را مصداق ثنا و مدح الهی - که در آیات قرآنیه در حقّ بعضی از ایشان وارد گشته - گفتن ، سفاهتی بیش نیست !

و اگر حضرات اهل سنت به حکم حدیث : ( أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) (1) به اقتدای جماعتی از صحابه اعنی : مغیرة بن شعبه و معاویه بن حدیج و ‹ 390 › عمرو عاص و معاویة بن ابوسفیان مذهب خوارج و نواصب را برگزینند ، بهتر است از این تذبذب و تستر !

.


1- از روایات جعلی است ، مراجعه شود به : الشافی 3 / 130 ، تقریب المعارف : 393 ، النصائح الکافیة : 181 ، مستدرک سفینة البحار 6 / 175 .

ص : 405

[ دفع توهم خروج از صحابیت به سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ]

و متوهم نشود که این صحابه که با جناب امیر ( علیه السلام ) عداوت داشتند و بر سبّ آن جناب اقدام میکردند نزد اهل سنت کافر شدند ، پس در حقیقت صحابه نماندند و از طعن ایشان طعن صحابه لازم نیاید که در صحابیت موت بر ایمان شرط است ; زیرا که جوابش بر چند وجه است :

اول : آنکه هرگز اهل سنت این صحابه را از صحابه خارج ندانند ، بلکه در مدح و ثنای اکثر ایشان کوشند :

اما معاویه ; پس خود ظاهر است و نبذی از مدائح او بعد از این بیاید !

و همین است حال عمروعاص که او را هم احدی از اهل سنت خارج از صحابه نمیداند ، بلکه به غایت بی حیایی در حقش مدائح و مناقب از جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بالخصوص نقل کنند و لااقلّ آنکه او را مصداق ثنا و مدح آیات قرآنی دانند و از این زیاده فضل چیست ؟ !

اما مغیره بن شعبه ; پس شیخ عبدالحق در “ مدارج النبوة “ در حالش گفته که :

مغیره بن شعبه از جمله آن صحابه است که اهل سنت زبان از بد گفتن و به بد یاد کردن ایشان به ملاحظه حقّ صحبت و فضیلت آن نگاه میدارند (1) .

و نیز شیخ عبدالحق در “ شرح عقاید “ تصریح کرده به اینکه :

.


1- مدارج النبوة 2 / 692 .

ص : 406

سرحد دار اسلام و سنت تا معاویه و عمرو بن العاص و مغیره بن شعبه و اشباه و امثال ایشان است ، هر که به راه اتباع مشایخ سنت و جماعت رود زبان را از سبّ و طعن ایشان بر بندد . (1) انتهی .

و معاویه بن حدیج را صاحب “ استیعاب “ در جمله صحابه شمار کرد و نقل کرده که عبدالرحمن بن شماسه مهری بر عایشه داخل شد و او از حال معاویه بن حدیج سؤال کرد ، عبدالرحمن ثنای او کرد و نیکی او بیان نمود ، پس عایشه از بغض معاویه بن حدیج استغفار کرد (2) .

دوم : آنکه اگر اهل سنت این صحابه را کافر و مرتد میدانند پس این عین مطلوب ما است نه مخالف ; زیرا که غرض ما همین است که کسانی که در حیات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) از اصحاب معدود بودند بعد آن جناب مرتد شدند و کافر گردیدند و با اهل بیت آن جناب عَلَم بغض و عناد برافراشتند .

و هرگاه اهل سنت تجویز این معنا بر معاویه و عمروعاص و مغیره و معاویه بن حدیج و غیر ایشان از صحابه کردند اگر دیگران نیز چنین افعال شنیعه را مرتکب شوند کدام مانع است ؟ !

.


1- [ الف ] باب هفتم در ذکر کتاب آن حضرت ، در آخر کتاب . ( 12 ) . قوبل علی الأصل علی نسخة صححّها عبد الحق وکتب علیها حواشی بخطه ، فاغتنم ذلک . ( 12 ) . [ تکمیل الایمان ( شرح عقاید ) : 118 ] .
2- الاستیعاب 3 / 1414 .

ص : 407

سوم : آنکه نزد اهل سنت هرگز عداوت و سبّ و شتم جناب امیر ( علیه السلام ) موجب کفر بلکه موجب خروج از ایمان و جلالتشان نمیشود گو مخالف احادیث صحیحه قطعیه ایشان باشد ; زیرا که بعضی از ایشان به گمان صحابیت بعضی از خوارج و نواصب که مادح ابن ملجم شقی اند ، تخطئه لاعن آن مادح کرده اند ، و آن عمران بن حطان است که در مدح ابن ملجم این اشعار گفته :

< شعر > یا ضربة من تقی (1) ما أراد بها * إلاّ لیبلغ عند الله رضواناً < / شعر > . . إلی آخر الأشعار المشهورة (2) .

وقاضی أبوالطیب الطبری به حمیت اسلام در جواب این خارجی گفته :

< شعر > إنّی لأبرء ممّا أنت ذاکره * عن ابن ملجم المطعون بهتانا إنّی لأذکره یوماً فألعنه * وألعن عمران بن حطانا علیک ثم علیه من جماعتنا * لعائن کثرت سرّاً وإعلانا < / شعر > .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کمی ) آمده است .
2- انظر : الغدیر 1 / 324 - 327. . وغیره .

ص : 408

< شعر > فأنتما من کلاب النار جاء به * نصّ الشریعة إعلاناً وتبیانا (1) < / شعر > ‹ 391 › و تاج الدین سبکی بعد ذکر این ابیات قاضی گفته :

قلت : قد أورد القاضی الحسن فی التعلیقة أبیات القاضی أبی الطیب هذه :

وفی بعض النسخ : قال قاضی القضاة : الذی قاله القاضی أبو الطیب خطأ ; لأن عمران بن حطّان صحابیّ لا یجوز اللعنة علیه .

وفی الحاشیة : هذا غلو من قاضی القضاة ، فکیف لا یُلعن عمران ؟ ! . . وطوّل فی هذا المعنی .

وعجبت من الأمرین اعتراضاً وجواباً لبنائهما علی اعتقاد أن عمران صحابی ، ولیس عمران بصحابی ، وإنّما هو رجل من الخوارج . (2) انتهی .

پس از این عبارت تاج الدین سبکی به کمال ظهور ثابت است که قاضی القضات اهل سنت بر عمران بن حطان به زعم آنکه صحابی بوده لعنت جایز نداشته و لعن او را خطا گفته ، و اشعاری که در جواب آن ملعون گفته .


1- راجع : الطبقات الشافعیة الکبری 1 / 289 ، الاصابة 5 / 232 - 233 ، خزانة الادب 5 / 344. . وغیرها .
2- [ الف ] قوبل علی أصله ، اوائل کتاب ، قبل از تراجم ، در ذکر اشعار علما . ( 12 ) . [ الطبقات الشافعیة الکبری 1 / 289 ، وانظر : الاصابة 5 / 233 ] .

ص : 409

شد آن را مکروه بلکه حرام محض و گناه کبیره دانسته که آن لعنِ صحابی است ; و حال آنکه این عمران ملعون به اعتراف اهل سنت خارجی پلید است بلکه نطفه شیطان و اخبث از ابن ملجم قاتل آن جناب است که ابن ملجم به قتل خود جناب امیر ( علیه السلام ) را ، مدح خود به این طلاقت و بشاشت نکرده باشد ، به خلاف این ملحد شیطان که بر قتل نفس رسول کمال مدح میکند ، و آن را از عبادات مقرّبه میشمارد ، پس بی حیایی اهل سنت را باید دید که چنین شیطان ملحد خبیث را غیر جایز اللعن گویند ، و کسی که مجیب اشعار خبیثه او شود او را خاطی نامند !

چرا صاف صاف مذهب خوارج را اختیار نمیکنند ؟ ! و در پرده اسلام بر هم زدن شریعت منظور دارند ، کسانی که چنین ملاعنه را از صحابه - که ایشان را مقتدایان خود میدانند - گیرند ، و مصادیق مدح و ثنای آیات قرآنی دانند با چنین بی عقلان و بیحیایان چه سر گفتگو است ؟ !

و از سکوت تاج الدین سبکی از تشنیع بر قاضی القضات و فقط تعجب از اعتقاد صحابیّت عمران ، و عدم تعجبش از تخطئه لعن چنین خارجی نیز ظاهر میشود که نزد او هم اگر عمران صحابی میبود لعنش جایز نمیشد ، و چگونه لعنت او میکردند حال آنکه معاویه و عمروعاص و دیگر اولیا (1) و اتباع ایشان علی الاعلان به سبّ و شتم جناب امیر ( علیه السلام ) و اتباع آن جناب - به .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( اولیای ) آمده است .

ص : 410

اقرار خود اهل سنت - زبان میگشودند ، حال آنکه اهل سنت هرگز ایشان را بد ندانند ، بلکه از مقتدایان خویش گیرند .

و ابن تیمیه - در جواب “ منهاج الکرامه “ جایی که علامه حلی فرموده :

روی أبونعیم الحافظ (1) ، عن أبی سعید الخدری - فی قوله تعالی : ( وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ ) (2) قال ببغضهم علیاً [ ( علیه السلام ) ] (3) .

بعد مطالبته بصحته ، و تکذیب این تفسیر از ابی سعید - گفته :

الثالث : أن یقال : لو ثبت أنه قاله فمجرد قول أبی سعید قول واحد من الصحابة ، وقول الصاحب إذا خالفه صاحب آخر لیس بحجّة باتفاق (4) أهل العلم ، وقد علم قدح کثیر من الصحابة فی علی فضلا علی کونهم یعردون بینهما (5) وإنّما یحتجّ علیهم بالکتاب والسنة . (6) انتهی . ‹ 392 › از این قول ابن تیمیه به کمال وضوح ثابت است که بسیاری از صحابه در .


1- فی المصدر : ( الجمهور ) ، بدل ( أبو نعیم الحافظ ) .
2- سورة محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ( 47 ) : 30 .
3- نهج الحق : 181 .
4- سقط من المصدر قوله : ( الصاحب إذا خالفه صاحب آخر لیس بحجّة باتفاق ) .
5- سقط من المصدر قوله : ( فضلا علی کونهم یعردون بینهما ) .
6- [ الف ] قوبل علی الأصل ، البرهان الخامس عشر . [ منهاج السنة 7 / 146 - 147 ] .

ص : 411

جناب امیر ( علیه السلام ) - که آیات و احادیث متواتره به مدح و ثنای آن جناب مصرّح است ، عناداً لله وللرسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) - قدح کرده ، روی خود را سیاه مینمودند ، و ایشان از صحابیت خارج نبودند .

سبحان الله ! اهل سنت چه انصاف دارند که اگر شیعه چندی از منافقین مثل ابوبکر و عمر و اتباع و اولیایشان و دیگر معاندین و مخالفین اهل بیت [ ( علیهم السلام ) ] را مصادیق مدح و ثنای آیات قرآنی ندانند ، ایشان بی ایمان و مخالف نصوص کتاب الهی باشند ; و اگر چندی از منافقین بی ایمان ، جناب امیر ( علیه السلام ) را که بالیقین ممدوح به آیات قرآنی است ، و در دخول آن جناب در مصداق آیات کسی را شکی نه ، و جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بالخصوص مدح و ثنای آن جناب و امر به مودّت و محبّت آن حضرت بر منابر و علی رؤس الأشهاد به اعلان تامّ کرده باشد ، قدح کنند ، ایشان هرگز مخالف نصوص کتاب الهی و از روسیاهان نباشند ، بلکه متصف به کمال جلالت قدر و عظمت شأن و مصداق ممادح و مناقب مذکوره در قرآن شریف باشند ! !

و عجب است از ابن تیمیه - که با وصف دعوی اسلام - قدح و بغض این منافقین را با جناب امیر ( علیه السلام ) در مقابله قول ابی سعید ذکر میکند و میگوید که : مجرد قول ابی سعید در استلزام بغض جناب امیر ( علیه السلام ) نفاق را حجّت نیست ! و حدیث ( أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم . . ) [ را ] پس پشت میاندازد !

و از این کلام ابن تیمیه پر ظاهر است که بغض جناب امیر ( علیه السلام ) نزد

ص : 412

اهل سنت موجب فسق و فجور نمیشود ، و اصلا قدح جناب امیر ( علیه السلام ) موجب قدح نمیگردد !

لعنت خدا بر چنین مذهب و اعتقاد که صریح معاندت خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است .

و نیز جایی که علامه حلی نزول آیه : ( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاِْسْلاَمَ دِیناً ) (1) در روز غدیر و فرمودن جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) : « الله أکبر ! علی إکمال الدین ، وإتمام النعمة ، ورضا الربّ برسالتی وبولایة علیّ من بعدی » ، وبعد آن گفتن : « من کنت مولاه فعلی مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، وانصر من نصره ، واخذل من خذله » ذکر کرده (2) ، در جوابش ابن تیمیه بعد ذکر تکذیب این حدیث و عدم دلالت آن بر امامت جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :

الوجه الخامس : ان هذا اللفظ - وهو قوله : « اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، وانصر من نصره ، واخذل من خذله » - کذب باتفاق أهل المعرفة بالحدیث !

وأمّا قوله : « من کنت مولاه فعلی مولاه » فلهم فیه قولان ، سنذکر ذلک فی موضعه ، إن شاء الله تعالی .

.


1- المائدة ( 5 ) : 3 .
2- منهاج الکرامة : 119 .

ص : 413

الوجه السادس : ان دعاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مجاب ، وهذا الدعاء لیس بمجاب (1) ، فعُلم أنه لیس من دعاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فإنه من المعلوم أنه لمّا تولّی کان الصحابة وسائر المسلمین ثلاثة أصناف : صنف قاتلوا معه ، وصنف قاتلوه ، وصنف قعدوا عن هذا وهذا . . وأکثر السابقین الأولین کانوا من القعود ، وقد قیل : إن بعض ‹ 393 › السابقین الأولین قاتلوه .

وذکر ابن حزم : ان عمار بن یاسر قتله أبو الغادیة ، وأن أبا الغادیة هذا من السابقین الأولین ، ممّن بایع تحت الشجرة ، وأُولئک جمیعهم قد ثبت فی الصحیحین أنه لا یدخل النار منهم أحد . . ففی صحیح مسلم وغیره : عن جابر ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنه قال : لایدخل النار أحد بایع تحت الشجرة (2) .

غرض ابن تیمیه از این کلام آن است [ که ] صنفی از صحابه که مقاتله جناب امیر ( علیه السلام ) نمودند ، و در آن بعضی از سابقین اولین هم بودند ، در نار داخل نخواهند شد ; و از حدیث : « عاد من عاداه » چنان واضح است که با معادات کننده آن جناب ، خدای تعالی معادات میکند ، و کسی که با او خدای تعالی معادات کند باید که او در نار باشد ، پس لازم آید که مقاتلین آن جناب .


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا ( فعُلم أنه لیس بمجاب ) اضافه شده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ منهاج السنة 7 / 55 - 56 ] .

ص : 414

هم در نار باشند ، و حال آنکه ایشان داخل نار نخواهند شد ، پس حدیث موضوع باشد .

و از این کلام صریح ثابت شد که نزد ابن تیمیه مقاتلین جناب امیر ( علیه السلام ) معادات آن جناب میکردند ، و مقاتله مستلزم معادات است ، و از آن بطلانِ انکارِ بداهت که اهل سنت میکردند هم واضح شد که میگفتند که : مقاتلین جناب امیر ( علیه السلام ) با آن جناب معادات نداشتند (1) .

و نیز ظاهر [ شد ] که جمعی از صحابه با جناب امیر ( علیه السلام ) عداوت داشتند ، و قتال آن جناب کردند .

پس اگر عداوت جناب امیر ( علیه السلام ) - که به احادیث متفق علیها موجب سلب ایمان و کمال نفاق است (2) - نزد اهل سنت قادح عدالت و خوبی صحابه نباشد ، و ایشان با وجود عداوت جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] - که در احادیث رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) بر عداوت آن جناب وعید شدید و تهدید عظیم وارد است (3) - مصادیق کمال مدح و ثنای قرآنی باشند ، ناچاری است ، و جوابش جز سکوت نیست .

.


1- مراجعه شود به تحفه اثناعشریه : 331 - 332 ، 394 .
2- مراجعه شود به الغدیر 3 / 118 ، 186 و 9 / 267 ، ملحقات إحقاق الحق : 3 ، 4 ، 6 ، 7 ، 10 ، 15 ، 17 ، 18 ، 21 ، 22 ، 30 ، 31 ، 32 ، 33 .
3- مراجعه کنید به مصادر تعلیقه پیشین .

ص : 415

[ انحراف عبدالرحمن بن خالد صحابی ]

و از جمله صحابه عبدالرحمن بن خالد است که او هم از جناب امیر ( علیه السلام ) منحرف بود ، در “ استیعاب “ در ترجمه اش گفته :

کان عبد الرحمن من فرسان قریش وشجعانهم ، وکان له فضل وهدی حسن وکرم إلاّ أنه کان منحرفاً عن علی [ ( علیه السلام ) ] وبنی هاشم ، مخالفة لأخیه المهاجر بن خالد ، وکان أخوه المهاجر محبّاً لعلی - کرّم الله وجهه - [ ( علیه السلام ) ] ، وشهد معه الجمل وصفّین ، وشهد صفّین عبد الرحمن مع معاویة . (1) انتهی .

.


1- الاستیعاب 2 / 829 . أقول : صنّف المحقق الکرکی رسالة فی تعیین المخالفین لأمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) فراجع المجلد الخامس من موسوعة المحقق الکرکی ( قدس سره ) . وقال ابن أبی الحدید : وذکر جماعة من شیوخنا البغدادیین أن عدة من الصحابة والتابعین والمحدّثین کانوا منحرفین عن علی ( علیه السلام ) ، قائلین فیه السوء ، ومنهم من کتم مناقبه ، وأعان أعداءه میلا مع الدنیا ، وإیثاراً للعاجلة ، فمنهم أنس بن مالک . . ثم ذکر عدّة روایات فی غیر واحد من الصحابة والتابعین ، منهم : الأشعث بن قیس الکندی ، وجریر بن عبد الله البجلی ، وأبو مسعود الأنصاری ، وکعب الأحبار ، وسمرة بن جندب ، وعبد الله بن الزبیر ، ومعاویة ، وأبو سفیان ، والمغیرة بن شعبة ، والولید بن عقبة بن أبی معیط . . وغیرهم . لاحظ : شرح ابن أبی الحدید 4 / 74 - 80 .

ص : 416

[ خیانت عمرو بن العاص ]

و از جمله اصحاب عمرو بن العاص است که ورای مناقب مشهوره او ، آن است که عمر او را نسبت به اکل نار و ایراث عار نموده ، و او را متهم به خیانت در مال مسلمین کرده ، چنانچه در “ ازالة الخفا “ مسطور است :

وکتب عمر . . . إلی عمرو بن العاص - وهو عامله علی مصر - : أمّا بعد ; فقد بلغنی أنه قد ظهر لک مال من إبل وغنم وخدم وغلمان ، ولم یکن لک قبله مال ، ولا ذلک من رزقک ، فأنی لک هذا ؟ ! ولقد کان لی من السابقین الأولین من هو خیر منک ، ولکن استعملتُک لغنائک (1) ، فإذا کان عملک لک وعلینا بمَ نؤثرک علی أنفسنا ؟ ! فاکتب إلیّ من أین مالک ؟ وعجّل ، والسلام .

فکتب إلیه عمرو بن العاص : قرأتُ کتاب أمیر المؤمنین ، ولقد صدق ، فأمّا ما ذکره من مال فإنی ‹ 394 › قدمت بلدة الأسعار فیها رخیصة ، والغزو فیها کثیرة ، فجعلتُ فضول ما حصل لی من ذلک فیما ذکره أمیر المؤمنین ، والله یا أمیر المؤمنین ! لو کانت خیانتک لنا حلالا ما خنّاک حیث ائتمنا (2) ، فاقصر عنا عناءک ، فإن لنا أحساباً إذا رجعنا إلیها اغتنینا عن العمل لک !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بغنائک ) آمده است .
2- فی المصدر : ( ائتمنتنا ) ، وهو الظاهر .

ص : 417

وأمّا من کان عندک من السابقین الأولین فهلاّ استعملتهم ؟ ! فوالله ما دققتُ لک باباً .

فکتب عمر : أمّا بعد ; فإنی لستُ من تسطیرک وتشقیقک الکلام فی شیء ! إنکم - معشر الأُمراء - أکلتم الأموال ، وأخلدتم إلی الأعذار ، وإنّما تأکلون النار ، وتورثون العار ، وقد وجّهتُ إلیک محمد بن مسلمة لیشاطرک علی ما فی یدک ، والسلام .

فلمّا قدم علیه محمد اتخذ له طعاماً وقدّمه إلیه ، فأبی أن یأکل ، فقال : ما لک لا تأکل طعامنا ؟ قال : إنک عملت لی طعاماً هو تقدمة للشرّ ، ولو کنتَ عملتَ لی طعام الضیف لأکلتُه ، فأبعد عنی طعامک ، واحضر مالک ، فلمّا کان الغد أحضره ماله ، فجعل محمد یأخذ شطراً ، ویعطی عمرواً شطراً ، فلمّا رأی عمرو ما حاز محمد من المال قال : یا محمد ! أقول ؟ قال : قل ما تشاء ، قال : لعن الله یوماً کنتُ فیه والیاً لابن الخطاب ! والله لقد رأیتُه ورأیت أباه وإن علی کل واحد منهما عباءة قطرانیة ، مؤتزراً بها ما تبلغ مأبض رکبتیه ، وعلی عنق کل واحد منهما حزمة من حطب ، وأن العاص بن وائل لفی مزرارات (1) الدیباج !

.


1- فی المصدر : ( مزرّرات ) .

ص : 418

فقال محمد : إیهاً یا عمرو ! فعمر - والله - خیر منک ، وأمّا أبوک وأبوه ففی النار ، والله لولا ما دخلت فیه من الإسلام ما لقیت معتقلا شاة یسرّک غزرها ، ویسوءک بکؤها ، فقال : صدقت ، فاکتم علیّ . . قال : أفعل (1) .

.


1- [ الف ] فی الفصل السادس من مقامات عمر فی التصوف . ( 12 ) . قوبل علی أصله . [ ازالة الخفاء 2 / 183. أقول راجع ما ذکره العلاّمة الأمینی ( رحمه الله ) فی الغدیر 2 / 120 - 175 فی ترجمة عمرو بن العاص ، ففیه الکفایة . وروی ابن أبی الحدید - فیما جری بین مولانا أبی محمد الحسن بن علی ( علیهما السلام ) و عمرو بن العاص عند معاویة - : فتکلّم الحسن بن علی ( علیه السلام ) . . . فقال : . . وأمّا أنت یا بن العاص ، فإن أمرک مشترک ! [ ولدت علی فراش مشترک ] وضعتک أمک مجهولاً ، من عهر وسفاح ، [ اختصم ] فیک أربعة من قریش ، فغلب علیک جزّارها ، ألأمهم حسباً ، وأخبثهم منصباً ، ثم قام أبوک فقال : أنا شانئ محمد الأبتر ، فأنزل الله فیه ما أنزل . وقاتلت رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فی جمیع المشاهد ، وهجوته ، وآذیته بمکة ، وکدته کیدک کله ، وکنت من أشدّ الناس له تکذیباً وعداوة . . . فأنت عدو بنی هاشم فی الجاهلیة والإسلام . ثم إنک تعلم وکل هؤلاء الرهط یعلمون إنک هجوت رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) بسبعین بیتا من الشعر ، فقال رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) : « اللهم إنی لا أقول الشعر ، ولا ینبغی لی ، اللهم العنه بکل حرف ألف لعنة » ، فعلیک إذا من الله مالا یحصی من اللعن . ( شرح ابن أبی الحدید 6 / 291 ) ] .

ص : 419

[ میگساری بعضی از صحابه ]

از جمله آنکه بعضی از صحابه شراب میخوردند ، در “ استیعاب “ در ترجمه ابومحجن الثقفی گفته :

کان شاعراً ، مطبوعاً ، کریماً إلاّ أنه کان منهمکاً فی الشراب ، لا یکاد یقطع عنه ، ولا یردّ عنه حدّ ، ولا لوم لائم ، وکان أبو بکر الصدیق یستعین به ، وجلّده عمر بن الخطاب فی الخمر مراراً ، ونفاه إلی جزیرة فی البحر ، وبعث معه رجلا ، فهرب منه ، ولحق سعد بن أبی وقاص بالقادسیة ، وهو محارب للفُرس ، وکان قد همّ بقتل الرجل الذی بعثه معه عمر ، فأحسّ الرجل بذلک وخرج فارّاً ، فلحق بعمر وأخبره خبره ، فکتب عمر إلی سعد بحبس أبی محجن ، فحبسه (1) .

و خود مخاطب در باب دوم این کتاب گفته :

در احادیث صحیحه از لعن و بد گفتن صحابی که نعیمان نام داشت و بر شرب خمر اصرار میکرد زجر واقع شده و ارشاد فرموده اند که ( إنه یحبّ الله ورسوله ) ! (2) .


1- الاستیعاب 4 / 1746 .
2- تحفه اثناعشریه : 85 ( کید 91 ) .

ص : 420

وقدامة بن مظعون هم شراب خورده و عمر بر او حدّ جاری ساخته ، چنانچه در مطاعن عمر مذکور است (1) .

و غزالی در “ احیاء العلوم “ گفته :

ما ترک الناس الربا بأجمعهم ، کما لم یترکوا ‹ 395 › شرب الخمر وسائر المعاصی حتّی روی أن بعض أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم باع الخمر ، فقال عمر : لعن الله فلاناً هو أول من سنّ بیع الخمر . (2) انتهی .

ودر “ ازالة الخفا “ مسطور است :

أحمد بن حنبل ، عن ابن عباس : ذکر لعمر بن الخطاب أن سمرة باع خمراً ، قال : قاتل الله سمرة ! إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « لعن الله الیهود ، حرّمت علیهم الشحوم ، فحملوها ، فباعوها » . (3) انتهی .

کمال عجب است که اگر عمر لعن صحابی کند هیچ ملامی به او متوجه نشود ، بلکه بر آن مأجور شود که صادر از اجتهاد بود ، و شیعه اگر کدامی صحابی را لعن کنند کافر گردند ، ( إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ) (4) !

.


1- در طعن چهارم عمر از منهاج الکرامة : 105 ، کنز العرفان 2 / 348 ، منهاج السنة 6 / 84 ، قرة العینین : 67 - 68 گذشت .
2- إحیاء علوم الدین 2 / 104 .
3- ازالة الخفاء 2 / 183 .
4- سورة ص ( 38 ) : 5 .

ص : 421

[ ولید بن عقبه هم صحابی است ]

و از جمله صحابه ولید بن عقبه است ، در مطاعن عثمان گذشت که حق تعالی او را در قرآن شریف فاسق خوانده است (1) ، پس خدا داند که اهل سنت چگونه عدالت او را بر خلاف نصّ الهی ثابت خواهند کرد ؟ ! و او را چگونه در جمله آیات مدح و ثنای صحابه داخل خواهند ساخت ؟ !

.


1- تقدّم فی الطعن الأول من مطاعن عثمان عن ابن عبد البرّ أنه قال : لا خلاف بین أهل العلم بتأویل القرآن فیما علمتُ أنّ قوله عزّ وجلّ : ( إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ ) نزلت فی الولید بن عقبة . انظر : الاستیعاب 4 / 1553 - 1555. قال ابن أبی الحدید : قال شیخنا أبو القاسم البلخی : من المعلوم الذی لا ریب فیه لاشتهار الخبر به ، وإطباق الناس علیه ، أن الولید بن عقبة بن أبی معیط کان یبغض علیاً ویشتمه ، وأنه هو الذی لاحاه فی حیاة رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ونابذه ، وقال له : أنا أثبت منک جناناً ، وأحدّ سناناً ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « اسکت یا فاسق » ، فأنزل الله تعالی فیهما : ( أَفَمَن کَانَ مُؤْمِناً کَمَن کَانَ فَاسِقاً لاَ یَسْتَوُونَ ) . . . وسمّی الولید بحسب ذلک فی حیاة رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) : الفاسق ، فکان لا یعرف إلا ب : الولید الفاسق . وهذه الآیة من الآیات التی نزل فیها القرآن بموافقة علی ( علیه السلام ) . . الی أن قال : وسمّاه الله تعالی : فاسقاً فی آیة أخری ، وهو قوله تعالی : ( إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ ) ، وسبب نزولها مشهور ، وهو کذبه علی بنی المصطلق ، وادعاؤه أنهم منعوا الزکاة وشهّروا السیف ، حتی أمر النبی ( صلی الله علیه وآله ) بالتجهّز للمسیر إلیهم ، فأنزل الله تعالی فی تکذیبه وبراءة ساحة القوم هذه الآیة . وکان الولید مذموما معیبا عند رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) یشنؤه ویعرض عنه ، وکان الولید یبغض رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أیضا ویشنؤه . ( شرح ابن أبی الحدید 4 / 80 - 81 ) .

ص : 422

[ حَکَم بن ابی العاص صحابی ]

و نیز از جمله صحابه حَکَم بن ابی العاص است و حال او مستغنی عن البیان است (1) .

.


1- راجع الطعن الثانی من مطاعن عثمان . أقول : هو الحَکَم ابن أبی العاص بن أُمیة بن عبد شمس ، أسلم یوم الفتح ، وسکن المدینة ، وکان ینقل أخبار رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الکفار من الأعراب وغیرهم ، ویتجسّس علیه . قال الشعبی : وما أسلم إلاّ لهذا ، ولم یحسن إسلامه ، ورآه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - یوماً - وهو یمشی ، ویتخلّج ) فی مشیه ، ویحاکی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال له : « کن کذلک » ، فما زال یمشی کأنّه یقع علی وجهه . ونفاه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی الطائف ولعنه . ( تذکرة الخواص : 189 ) . وروی المتقی الهندی ، عن عبدالله بن الزبیر أنه قال - وهو یطوف بالکعبة - : وربّ هذه البنیة للعن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الحَکَم وما ولد . وفی روایة أُخری : قال - وهو علی المنبر - : وربّ هذا البیت الحرام والبلد الحرام أن الحَکَم بن أبی العاص وولده ملعونون علی لسان محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . وروی عن عمرو بن مرة الجهنی أنه قال : استأذن الحَکَم علی النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فعرف صوته فقال : ائذنوا له ، حیة أو ولد حیة ، علیه لعنة الله وعلی کلّ من یخرج من صلبه إلاّ المؤمن منهم وقلیلٌ ما هم ، یشرفون فی الدنیا ویوضعون فی الآخرة ، ذوو مکر وخدیعة ، یعظّمون فی الدنیا ، وما لهم فی الآخرة من خلاق . وروی عن محمد بن کعب القرظی ، قال : لعن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم الحکم وما ولد إلاّ الصالحین وهم قلیل . ( کنز العمال 11 / 357 - 361 ) .

ص : 423

[ مذمت ابوموسی اشعری ]

و از جمله صحابه ابوموسی اشعری است که آن ملعون عدو جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، چنانچه خلع کردن آن لعین - روز تحکیم - جناب امیر ( علیه السلام ) را از خلافت دلیلی ساطع است بر بی ایمانی و نفاق او ، و در “ استیعاب “ در ترجمه ابوموسی گفته :

وعزله علی [ ( علیه السلام ) ] ، فلم یزل واجداً (1) [ منها ] (2) علی علی [ ( علیه السلام ) ] حتّی جاء منه ما قال حذیفة ، فقد روی فیه لحذیفة کلام کرهتُ ذکره ، والله یغفر له . (3) انتهی .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( واجدٌ ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الاستیعاب 3 / 980 . روی المتقی الهندی فی مسند حذیفة بن الیمان : عن أبی الطفیل ، قال : کان [ بین ] حذیفة وبین رجل من أهل العقبة بعض ما یکون بین الناس ، فقال : أُنشدک الله کم کان أصحاب العقبة ؟ فقال أبو موسی الأشعری : قد کنّا نخبر أنهم أربعة عشر ، فقال حذیفة : فإن کنت فیهم فقد کانوا خمسة عشر ، أشهد بالله أن اثنی عشر منهم حرب لله ورسوله فی الحیاة الدنیا ویوم یقوم الاشهاد . انظر : کنز العمال 14 / 87 - 86. وعن أبی نجاء حکیم أنه قال : کنت جالساً مع عمار ، فجاء أبو موسی فقال : ما لی ولک ؟ ألستُ أخاک ؟ قال : ما أدری ، ولکن سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یلعنک لیلة الجبل ! قال : إنه قد استغفر لی . قال عمار : قد شهدت اللعن ولم أشهد الاستغفار . لاحظ : کنز العمال 13 / 608 .

ص : 424

پس غضب آن ملعون بر جناب امیر ( علیه السلام ) دلیل کمال بی ایمانی است .

و ابن عبدالبر اگر چه از راه حفظ مذهب خود کلام حذیفه را صریح مذکور نساخته ، ذکر آن را مکروه داشته ، لیکن این اجمال خود تعیین مبهم میکند که حذیفه او را از منافقین گفته باشد .

و در حق ابوموسی اشعری احادیث مذمّت روات اهل سنت روایت کرده اند ، چنانچه در “ تهذیب الکمال “ مسطور است :

عبد السلام بن صالح - خادم علی بن موسی الرضا [ ( علیه السلام ) ] - قال : القرآن مخلوق . وکان عبد السلام یردّ علی أهل الأهواء من المرجئة والجهمیة والقدریة ، وکلّم بشر المریسی غیر مرّة بین یدی المأمون مع غیره من أهل الکلام ، وکان یعرف بکلام الشیعة إلاّ أن ثمّ أحادیث یرویها فی المثالب !

وسألت ابن إسحاق بن إبراهیم عن تلک الأحادیث ، وهی أحادیث مرویة نحو ما جاء فی أبی موسی [ و ] ما روی فی معاویة ، فقال : هذه أحادیث قد رویت (1) .

.


1- تهذیب الکمال 18 / 75 - 76 .

ص : 425

[ معاویة بن حدیج قاتل محمد بن ابی بکر ]

و معاویة بن حدیج نیز صحابی بود ، و آن ملعون چنانچه سبّ جناب امیر ( علیه السلام ) میکرد ، همچنین محمد بن ابی بکر را قتل کرده ، چنانچه در “ استیعاب “ در ترجمه او مسطور است :

روی عنه سوید بن قیس ، وعرفطة بن عمرو ، ومات قبل عبد الله بن عمر بیسیر ، ویقال : إنه الذی قتل محمد بن أبی بکر بأمر عمرو بن العاص له بذلک (1) .

و نیز در آن گفته :

روی ابن وهب ، عن عمرو بن الحارث بإسناده ، وعن حرملة بن عمران بإسناده : ان عبد الرحمن ‹ 396 › بن شماسة (2) المهری قال : دخلنا علی عائشة ، فسألتْنا : کیف کان أمیرکم هذا - أو صاحبکم - فی غزاتکم ؟ یعنی معاویة بن حدیج ، فقالوا : ما نقمنا علیه شیئاً . . فأثنوا علیه خیراً ، قالوا : إن هلک بعیراً خلّف بعیراً ، وإن هلک فرس أخلف فرساً ، وإن أبق خادم أخلف خادماً .

فقالت - حینئذ - : اللهم اغفر لی إن کنتُ لأبغضه من أجل أنه .


1- الاستیعاب 3 / 1414 .
2- فی المصدر : ( ثمامة ) .

ص : 426

قتل أخی ، وقد سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « اللهم من أرفق بأُمتی فارفق به ، ومن شقّ علیهم فاشقق علیه » (1) .

.


1- الاستیعاب 3 / 1414. أقول : ذکر الطبری فی وقائع سنة ثمان وثلاثین : خرج معاویة بن حدیج . . . فدعا إلی الطلب بدم عثمان فأجابه ناس آخرون ، وفسدت مصر علی محمد بن أبی بکر . . . إلی أن قال : وأقبل عمرو بن العاص نحو محمد بن أبی بکر وقد تفرّق عنه أصحابه لما بلغهم قتل کنانة حتی بقی وما معه أحد من أصحابه ، فلمّا رأی ذلک محمد خرج یمشی فی الطریق حتی انتهی إلی خربة فی ناحیة الطریق فآوی إلیها . . . وخرج معاویة بن حدیج فی طلب محمد . . . فانطلقوا یرکضون حتی دخلوا علیه فاستخرجوه ، وقد کاد یموت عطشاً . . . فقال لهم محمد : اسقونی من الماء ، قال له معاویة بن حدیج : لا سقاه الله إن سقاک قطرة أبداً ! إنکم منعتم عثمان أن یشرب الماء حتی قتلتموه . . . قال له محمد : یا ابن الیهودیة النساجة . . . أما والله لو کان سیفی فی یدی ما بلغتم منی هذا . قال له معاویة : أتدری ما أصنع بک ؟ ! أُدخلک فی جوف حمار ثم أُحرقه علیک بالنار . فقال له محمد : إن فعلتم بی ذلک فطال ما فعل ذلک بأولیاءالله . . . قال له معاویة : إنی انما أقتلک بعثمان . قال له محمد : وما أنت وعثمان ؟ ! إن عثمان عمل بالجور ، ونبذ حکم القرآن ، وقد قال الله تعالی : ( وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ) ، فنقمنا ذلک علیه فقتلناه ، وحسّنت أنت له ذلک ونظراؤک ، فقد برّأنا الله - إن شاء الله - من ذنبه ، وأنت شریکه فی إثمه وعظم ذنبه ، وجاعلک علی مثاله ، فغضب معاویة فقدّمه فقتله ، ثم ألقاه فی جیفة حمار ، ثم أحرقه بالنار ! فلمّا بلغ ذلک عائشة جزعت علیه جزعاً شدیداً ، وقنتت علیه فی دبر الصلاة ، تدعو علی معاویة وعمرو . ( تاریخ الطبری 4 / 71 ، 78 - 79 ) .

ص : 427

[ مخازی خالد بن ولید ]

و از جمله صحابه خالد بود که عمر بن الخطاب او را نسبت به زنا و قتل مسلم داده ، کما سبق ، و او را عدوالله گفته و تحقیر و اهانت او کرده (1) ; پس اگر تحقیر و اهانت اصحاب حرام است ، چنانچه مخاطب به آن متفوه شده لازم آید که عمر بن الخطاب مرتکب حرام و کبیره و رافضی باشد .

.


1- در طعن دوم ابوبکر و طعن دوازدهم عمر از کنز العمال 5 / 619 ، وفیات الاعیان 6 / 15 ، تاریخ الطبری 2 / 503 - 504 ، شرح شفای ملاعلی قاری هامش نسیم الریاض 4 / 338 - 339 و غیر آن گذشت . ولابأس بالاشارة إلی ما ذکره الطبری بعد قضیة قتل مالک وقومه ، فإنه روی عن محمد بن إسحاق أنه قال : ثم إن خالداً قال لمجاعة : زوّجنی ابنتک . فقال له مجاعة : مهلاً إنک قاطع ظهری وظهرک معی عند صاحبک . قال : أیها الرجل زوّجنی ! فزوّجه ، فبلغ ذلک أبا بکر ، فکتب إلیه کتاباً یقطر الدم : لعمری یا ابن أم خالد ! إنک لفارغ تنکح النساء وبفناء بیتک دم ألف ومائتی رجل من المسلمین لم یجفف بعد ! قال : فلمّا نظر خالد فی الکتاب جعل یقول : هذا عمل الأعیسر . یعنی عمر بن الخطاب . ( تاریخ الطبری 2 / 519 ) . ومن مخازیه أنه أراد قتل أمیرالمؤمنین ( علیه السلام ) بأمر أبی بکر ، قال السمعانی - عند ذکر عباد بن یعقوب الرواجنی - : وروی عنه حدیث أبی بکر أنه قال : لا یفعل خالد ما أمر به . سألت الشریف عمر بن إبراهیم الحسینی بالکوفة عن معنی هذا الأثر ، فقال : کان أمر خالد بن الولید أن یقتل علیاً ثم ندم بعد ذلک فنهی عن ذلک . ( الأنساب للسمعانی 3 / 95 ) .

ص : 428

[ مثالب نعمان بن بشیر ]

و از جمله صحابه نعمان بن بشیر است در “ استیعاب “ در حقش گفته :

کان النعمان أمیراً علی کوفة لمعاویة تسعة أشهر ، ثم کان أمیراً علی حمص لمعاویة ، ثم لیزید ، فلمّا مات یزید صار زبیریاً فخالفه أهل حمص ، فأخرجوه منها ، واتبعوه فقتلوه (1) .

.


1- الاستیعاب 4 / 1489 . أقول : إنه کان عثمانیاً ، قدم علی علی ( علیه السلام ) من عند معاویة فقال له : حدّثنی عنک یا نعمان : أنت أهدی قومک سبیلا ؟ یعنی الأنصار . . . قال : أصلحک الله ، إنما جئت لأکون معک وألزمک . . . وأقام عنده شهراً ، ثم خرج فارّاً ، ثم بعثه معاویة فی ألفی رجل لیغیر علی شاطئ الفرات ، فاستنهض علی ( علیه السلام ) أصحابه فقال : « اخرجوا . . . فإن النعمان بن بشیر قد نزل به فی جمع من أهل الشام ، لیس بالکثیر ، فانهضوا إلی إخوانکم ، لعل الله یقطع بکم من الکافرین طرفاً » . ( انظر : شرح ابن أبی الحدید 2 / 301 - 304 ) . وقال قیس بن سعد بن عبادة مخاطبا النعمان بن بشیر فی وقعة صفین : انظر یا نعمان ، هل تری مع معاویة إلاّ طلیقاً أو أعرابیاً ، أو یمانیاً مستدرجا بغرور ! انظر أین المهاجرون والأنصار والتابعون لهم بإحسان ، الذین رضی الله عنهم ورضوا عنه ! ثم انظر هل تری مع معاویة أنصاریاً غیرک وغیر صویحبک ، ولستما والله ببدریین ولا عقبیین ولا أُحدیین ، ولا لکما سابقة فی الاسلام ، ولا آیة فی القرآن . ولعمری لئن شغبت علینا لقد شغب علینا أبوک ! [ انما قال هذا ; لأن أبوه بشیر بن سعد کان أول رجل من الأنصار بایع أبا بکر ! ] . انظر : شرح ابن أبی الحدید 8 / 88 ، وقعة صفین لنصر بن مزاحم المنقری : 449 .

ص : 429

[ دزدی برخی از صحابه ]

از جمله صحابه بعض خادمان حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) است که محافظت اثقال آن حضرت میکرد ، هرگاه بمرد ، آن جناب گفت که : « او در نار است » که خیانتی کرده بود ، و شرف صحبت آن جناب به او نفعی نبخشید ، چنانچه در “ تفسیر ثعلبی “ در تفسیر ( وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ) (1) مسطور است :

أخبرنا محمد بن عبد الله بن زکریا ، أنا أبو حامد بن الشرقی ، ( نا ) عبد الرحمن بن بشر ، ( نا ) سفیان ، عن عمرو (2) ، عن سالم بن أبی الجعد ، عن عبد الله بن عمرو ، قال : کان علی ثقل النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم رجل یقال له : کرکرة ، فمات ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « هو فی النار » ، فوجدوا علیه عباءة قد غلّها (3) .

از آن جمله آنکه یکی از اصحاب آن حضرت یوم خیبر بمرد ، پس آن جناب بر او نماز نخواند به جهت خیانت او فی سبیل الله ، و نفرمود که گناه او معفو شده ، چنانچه در ذهن مخاطب مستقر شده که جمیع سیئات جمیع صحابه مغفور است ، چنانچه در “ تفسیر ثعلبی “ مسطور است :

.


1- آل عمران ( 3 ) : 161 .
2- سقط من المصدر من أول السند إلی هنا .
3- تفسیر ثعلبی 3 / 197 .

ص : 430

عن زید بن خالد : أن رجلا من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم توفّی یوم خیبر ، فذکروا للنبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال : « تصلّوا علی صاحبکم » ، فتغیّرتْ وجوه الناس لذلک ، فقال : « إن صاحبکم غلّ فی سبیل الله » ففتشنا متاعه ، فوجدنا خرزاً من خرز الیهود لا یساوی درهمین (1) .

در “ جامع الاصول “ مسطور است :

إن رجلا من أصحاب النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم توفّی یوم خیبر ، فذکر ذلک لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقال : « لا تصلّوا علی صاحبکم » ، فتغیّرت وجوه الناس لذلک ، وقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « إنه غلّ فی سبیل الله » ، ففتشنا متاعه ووجدنا خرزاً من خرز الیهود لا یساوی درهمین (2) .

و نیز در جامع الاصول مسطور است :

ابن عباس ; قال : حدّثنی عمر ، قال : لمّا کان یوم خیبر أقبل نفر من صحابة النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقالوا : فلان شهیداً ، وفلاناً شهیداً . . حتّی مرّوا علی رجل وقالوا : فلان شهیداً ، فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « کلاّ إنی ‹ 397 › .


1- تفسیر ثعلبی 3 / 198 .
2- جامع الأصول 2 / 721 .

ص : 431

رأیته فی النار فی بردة علیها وعباءة » (1) . (2) و این روایات مبطل دعوی باطل مخاطب است که گناهان جمیع صحابه مغفور است و مؤاخذه بر آن نیست .

.


1- فی المصدر : ( غلّها أو عباءة ) .
2- جامع الأصول 2 / 722 ، وانظر : مسند احمد 4 / 114 و 5 / 192 ، سنن ابن ماجة 2 / 950 ، المستدرک 2 / 127 ، کنز العمال 4 / 392 - 393. . وغیرها . وفی سنن أبی داود 1 / 614 - 615 : عن أبی هریرة ، أنه قال : خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عام خیبر فلم یغنم ذهباً ولا ورقاً إلاّ الثیاب والمتاع والأموال . قال : فوجّه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم نحو وادی القری وقد أُهدی لرسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم عبد أسود یقال له : مدعم ، حتی إذا کانوا بوادی القری ، فبینا مدعم یحطّ رحل رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذ جاءه سهم فقتله ، فقال الناس : هنیئا له الجنة ، فقال النبی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : کلاّ ، والذی نفسی بیده إن الشملة التی أخذها یوم خیبر من المغانم لم تصبها المقاسم لتشتعل علیه ناراً . فلما سمعوا ذلک جاء رجل بشراک أو شراکین إلی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فقال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : شراک من نار أو قال : شراکان من نار . وعن عبد الله بن عمرو ، قال : کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إذا أصاب غنیمة أمر بلالاً فنادی فی الناس ، فیجیئون بغنائمهم ، فیخمّسه ویقسّمه ، فجاء رجل بعد ذلک بزمام من شعر ، فقال : یا رسول الله ، هذا فیما کنا أصبناه من الغنیمة ، فقال : أسمعت بلالاً ینادی ثلاثاً ، قال : نعم ، قال : فما منعک أن تجئ به ؟ فاعتذر إلیه ، فقال : کن أنت تجئ به یوم القیامة ، فلن أقبله عنک .

ص : 432

ص : 433

مطاعن معاویه

اشاره

ص : 434

ص : 435

و از جمله صحابه کبار نزد اهل سنت معاویه غاویه است که - قطع نظر از آنچه عموماً ادعای خوبی و نیکی و جلالت شأن و نهایت بزرگی جمیع صحابه کنند - در حق او بالخصوص نصوص به مدح و ثنای او افترا کرده اند و احادیث بسیار در حق آن نابکار بر جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) وضع ساخته اند و تکذیب اسلاف خود - مثل شیخ بخاری و ابن الجوزی و غیر ایشان که گفته اند که : در فضائل معاویه هیچ حدیثی صحیح نشده - نموده ، به تصدیق آن احادیث موضوعه میپردازند .

بلکه بعضی از ناحق کوشان مصنفات علی حده در فضائل معاویه تصنیف کرده ، نامه اعمال خود را سیاه ساخته اند .

و شنائع افعال و مخازی اعمال آن ملعون نه به حدّی است که قطره از بحار و دانه از خروار به نقل آید ، لیکن بنابر تنشیط خواطر اهل ایمان ، و اسکات و مبهوت ساختن ارباب عدوان بعضی از فضائل آن حاوی المناقب [ ! ] مذکور شود .

ص : 436

[ محاربه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ]

پس اشنع و افظع آن افعال ، قتال و جدال است با خلیفه بر حق و امام مطلق - اعنی علی بن ابی طالب [ ( علیه السلام ) ] - که به اجماع اهل اسلام بعد عثمان امام بر حق بود ، و طاعت خلیفه بر حق بالاجماع واجب است ، ولیکن اهل سنت - از راه بی حیایی ! - به توجیهات سخیفه این مخالفت او را باعث عصیان و فسق و فجور ندانند .

همین اگر کسی ادنی مخالفتی با ابی بکر و عمر نماید - گو نوبت قتال و انکار خلافت نرساند - او را اهل سنت فاسق و باغی گویند ; و مخالف جناب امیر ( علیه السلام ) را گنهکار هم ندانند ، بلکه مأجور انگارند ، بلکه عجب نیست که او را بر صواب شمارند ! !

و بالفرض آنکه مخالفت خلیفه بر حق جایز است ، لیکن کلام در این است که قتال جناب امیر ( علیه السلام ) که احادیث صحیحه و نصوص صریحه بر وجوب محبّت و حرمت ایذای آن جناب از حدّ تواتر و استفاضه هم درگذشته ، چگونه جایز شد ؟ !

قتال عایشه و طلحتین را که بی قصد و اراده طرفین میگویند ، این قتال معاویه را که نمیتوانند گفت که بی قصد طرفین واقع شده .

و ظاهر است که زیاده از قتال ایذایی نمیباشد ، و اگر قتال داخل ایذا و عداوت نیست ، پس سبّ و لعن شیعه بر شیوخ ثلاثه چرا موجب عداوت و ایذایشان خواهد شد ؟ !

ص : 437

بلکه ما هم دعوی میکنیم که شیوخ ثلاثه از دوسترین مردم به نزد ما هستند (1) ، لیکن بر ایشان لعن و طعن میکنیم و مذاّم و قبائح ایشان [ را ] بیان میکنیم ، و این معنا موجب عداوت و ایذایشان نمیشود !

و جناب علامه حلی در مطاعن معاویه گفته :

ومنها : أنه خاصم علیاً ( علیه السلام ) ، وقتل جمعاً کثیراً لا تحصی من المسلمین ، وأدخل الشبهة علی أکثر الباقین ، مع أن الأمر لعلی [ ( علیه السلام ) ] بالإجماع عندهم ، ومبایعة علی [ ( علیه السلام ) ] المسلمین ، والنصّ من النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، واستحقاقه بواسطة العصمة (2) .

و ابن روزبهان از جواب عاجز آمده ، اصلا در جواب چیزی نگفته ، سکوت بحت - به مقتضای : ( من سکت سلم ) - اختیار ‹ 398 › کرده .

امری عجب تر از این معنا بر صفحه روزگار کسی ندیده باشد که اهل سنت با وصف دعوی اسلام و اتباع شریعت خیر الأنام ( علیه السلام ) ، قتال نفس رسول را جایز گویند !

سبحان الله ! اگر کسی با شیوخ ثلاثه قتال کند او فاسق و فاجر و کافر و ملعون و مطرود گردد ; و کسی که با جناب امیر ( علیه السلام ) قتال نماید مؤمن و عادل و صاحب فضیلت بزرگ و جلیل الشأن و عظیم المنزلة و مثاب و مأجور باشد ، العیاذ بالله من التعصب !

.


1- در [ الف ] ( مااند ) آمده است که اصلاح شد .
2- لم نجده فی نهج الحق ، ونقله عنه الشهید الشوشتری فی احقاق الحق : 264 .

ص : 438

عجب که جناب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ناری و جهنمی بودن معاویه و اتباعش تصریح فرموده ; و باز اهل سنت به کلام صدق نظام آن سرور گوشی نمینهند ، و آن را به جوی نمیخرند ، و بر خلاف آن جناب حکم به کمال ایمان و نهایت ایقان معاویه و مأجور بودنش در محاربه با نفس رسول و معاندت با زوج بتول میفرمایند ، چه حدیث عمار بن یاسر :

« تقتلک الفئة الباغیة ، تدعوهم الی الجنة ، ویدعونک الی النار (1) » .

که به اعتراف شیخ عبدالحق دهلوی در “ شرح مشکاة “ به حدّ شهرت و تواتر رسیده (2) به صراحت تمام دلالت دارد بر ناری بودن معاویه و اتباعش که از جمله شان بسیاری از اصحاب هم بودند .

و هم دلیل واضح است بر حرمت قتال جناب امیر ( علیه السلام ) .

.


1- له مصادر کثیرة جدّاً انظر - مثلا - : الغدیر 9 / 21 - 22 ، ملحقات احقاق الحق مجلدات : 7 ، 8 ، 31 .
2- [ الف ] قال فی شرح هذا الحدیث : واین حدیث را طرق کثیر [ ه ] است ، بالغ به مرتبه شهرت و تواتر . ( 12 ) . [ اشعة اللمعات 4 / 570 . لازم به تذکر است که : سیوطی در کتاب الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة : 76 ، وشیخ عبدالعزیز غماری در اتحاف ذوی الفضائل المشتهرة : 170 نیز حدیث مذکور را از روایات متواتره شمرده اند ] .

ص : 439

و بخاری اگر چه - به جهت حفظ ناموس خود ! - زیاده : « تدعوهم إلی الجنة ، ویدعونه الی النار » را اخراج نکرده ، لیکن دیگر محدّثین این زیاده را به طرق کثیره روایت کرده و آن را اثبات نموده ، به تفضیح بخاری پرداخته اند ، چنانچه در “ جامع الاصول “ مذکور است :

قال الحمیدی : وفی هذا الحدیث زیادة مشهورة لم یذکرها البخاری أصلا من طریقی هذا الحدیث : ولعلها لم تقع إلیه فیهما ، أو وقعت فحذفها لغرض قصده فی ذلک ، وأخرجهما أبو بکر البرقانی وأبو بکر الإسماعیلی قبله ، وفی هذا الحدیث عندهما : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « ویح عمار ! تقتله الفئة الباغیة ، یدعوهم إلی الجنّة ، ویدعونه الی النار » .

قال أبو مسعود الدمشقی - فی کتابه - : لم یذکر البخاری هذه الزیادة ، وهی فی حدیث عبد العزیز بن المختار وخالد بن عبد الله الواسطی ویزید بن زریع (1) ومحبوب بن الحسن وشعبة - کلّهم - ، عن خالد الحذّاء ، عن عکرمة ، ورواه إسحاق ، عن عبد الوهاب هکذا . فأمّا حدیث عبد الوهاب الذی خرّجه البخاری دون هذه الزیادة ، فلم یقع إلینا من غیر حدیث البخاری .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أریع ) آمده است .

ص : 440

هذا آخر ما قاله أبو مسعود ، وهو آخر ما قاله الحمیدی فی کتابه . (1) انتهی .

و ملا علی قاری را در مقام شرح این حدیث حمیّت اسلامی در گرفته ، عنان قلمش را ربوده ، او را به وادی انصاف آورده ، کلمه حقی بر زبانش رانده ! حیث قال :

قال ابن الملک : اعلم أن عماراً قتله معاویة وفئته (2) ، فکانوا طاغین باغین بهذا الحدیث ; لأن عماراً کان فی عسکر علی [ ( علیه السلام ) ] هو والمستحق للإمامة ، فامتنعوا عن بیعته .

حکی أن معاویة کان یأوّل معنی الحدیث ویقول : نحن ‹ 399 › فئة باغیة طالبة لدم عثمان . . ! وهذا کما تری تحریف ; إذ معنی طلب الدم غیر مناسب هنا ; لأنه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکر الحدیث فی إظهار فضیلة عمار وذمّ قاتله ; لأنه جاء فی طریق : ( ویح ) ، قلت : ( ویح ) کلمة تقال لمن وقع فی هلکة لا یستحقّها ، فیترحّم علیه ویرثی له ، بخلاف ( ویل ) فإنها کلمة عقوبة یقال للذی یستحقّها ولا یترحّم علیه ، هذا .

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله ، فضائل عمار ، از کتاب الفاء ( 12 ) . [ جامع الأصول 9 / 44 - 45 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فئة ) آمده است .

ص : 441

وفی الجامع الصغیر - بروایة الإمام أحمد (1) والبخاری - ، عن أبی سعید - مرفوعاً - : « ویح عمار ! تقتله الفئة الباغیة ، یدعوهم إلی الجنة ، ویدعونه إلی النار » .

وهذا کالنصّ الصریح فی المعنی الصحیح المتبادر من ( البغی ) المطلق فی الکتاب ، کما فی قوله تعالی : ( یَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ ) (2) ، وقوله سبحانه : ( فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الاُْخْرَی ) (3) ، فإطلاق اللفظ الشرعی علی إرادة المعنی اللغوی ، عدول عن العدل ، ومیل الی الظلم الذی هو وضع الشیء فی غیر موضعه .

والحاصل ان ( البغی ) بحسب المعنی الشرعی والإطلاق العرفی خصّ فی عموم معنی الطلب اللغوی إلی طلب الشرعی الخاصّ بالخروج المنهی ، فلا یصحّ أن یراد به طلب دم خلیفة الزمان وهو عثمان . . .

وقد حکی عن معاویة تأویل أقبح من هذا حیث قال : إنّما قتله علی [ ( علیه السلام ) ] وفئته حیث حمله علی القتال ، وصار سبباً لقتله فی المآل ، فقیل له فی الجواب : فإذن قاتل حمزة هو النبیّ صلی الله علیه .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الأحمد ) آمده است .
2- النحل ( 16 ) : 90 . در [ الف ] کلمه اخیر آیه یعنی ( البغی ) که محل شاهد بود ، سقط شده است .
3- الحجرات ( 49 ) : 9 .

ص : 442

[ وآله ] وسلم حیث کان باعثاً له علی ذلک ، والله سبحانه وتعالی حیث أمر المؤمنین بقتال المشرکین !

والحاصل إن هذا الحدیث فیه معجزات ثلاث :

إحداها : أنه سیقتل .

وثانیها : أنه مظلوم .

وثالثها : أن قاتله باغ من البغاة .

والکلّ صدق وحقّ ، ثم رأیت الشیخ أکمل الدین قال : الظاهر أن هذا - أی التأویل السابق . . أی عن معاویة ، وما حکی عنه أیضاً من أنه قتله من أخرجه للقتل وحرّضه علیه ، کلّ منهما - افتراءٌ علیه .

أمّا الأول ; للحدیث . .

وأمّا الثانی ; فلأنه ما أخرجه أحدٌ بل هو خرج بنفسه وماله مجاهداً فی سبیل الله ، قاصداً لإقامة (1) الفرض وإنّما کان کل منهما افتراءً علی معاویة ; لأنه . . . أعقل من أن یقع فی شیء ظاهر الفساد علی خلاف الخاص والعام .

قلت : فإذاً کان الواجب علیه أن یرجع عن بغیه بإطاعة الخلیفة ، ویترک المخالفة وطلب الخلافة المنیفة ، فتبینّ بهذا أنه کان .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لإمامة ) آمده است .

ص : 443

فی الباطن باغیاً ، وفی الظاهر متستّراً بدم عثمان ، مراعیاً ، مرائیاً ، فجاء هذا الحدیث علیه ناعیاً ، وعن عمله ناهیاً ، لکن کان ذلک فی الکتاب مسطوراً ، فصار عنده کل من القرآن والحدیث مهجوراً . فرحم الله من أنصف ولم یتعصّب ، ولم یتعسّف ، وتولّی الاقتصاد فی الاعتقاد لئلاّ یقع فی جانبی ‹ 400 › سبیل الرشاد من الرفض والنصب بأن یحبّ جمیع الآل والصحب . (1) انتهی .

و از این عبارت ظاهر شد که به نزد ملا علی قاری ، معاویه لعین از فرقه باغیه بوده ، و به انحراف از اطاعت خلیفه بر حق و طلب خلافت به ناحق ، عاصی و گنهکار بود ، و از مرائیان و تارکان سنت و قرآن بود .

پس این نصّ واضح است بر فسق و فجور معاویه و شناعت عمل او و اتباع او که جمعی کثیر از صحابه بوده اند .

پس خدا داند که اهل سنت چه قسم معاویه و صحابه تابعین او را از عدول میگیرند ، و این فعل شنیع و فسق و فجورشان را قابل اقتدا و اهتدا میگویند ، و از قبیل ( اختلاف أمتی رحمة ) میگیرند ؟ ! و یا استحیا میکنند ؟ ! و یا از مذبذبین [ اند ] ، لا إلی هؤلاء ولا إلی هؤلاء !

و نیز هرگاه واضح شد که این قتال معاویه جایز نبود ، او در این قتال گنهکار و مخالف شریعت و کتاب بود و طلب خون عثمان منظور نداشت .


1- [ الف ] الفصل الثالث ، من مناقب رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 11 / 17 - 18 ] .

ص : 444

بلکه محض مرائی و منتشر (1) بود ، پس در کفر معاویه شک باقی نماند ; زیرا که در این صورت بطلان حیله اجتهاد معاویه از شمس واضح تر میشود ، پس ثابت میشود که او به محض عداوت جناب امیر ( علیه السلام ) قتال آن جناب میکرد .

و انصاف نموده [ اند ] ابن بطال و مهلب و جماعتی از شرّاح که گفته اند که : این حدیث - یعنی « ویح عمار . . . » إلی آخره - منطبق نمیشود مگر بر خوارج ، ومن حیث لا یشعرون اقرار کردند به خارجیت معاویه و احزاب او ، چنانچه ابن حجر در “ فتح الباری “ در شرح این حدیث آورده :

قال ابن بطّال - تبعاً للمهلب - : إنّما یصحّ هذا فی الخوارج الذین بعث إلیهم علی [ ( علیه السلام ) ] عماراً یدعوهم إلی الجماعة ، ولا یصحّ فی أحد من الصحابة ، وتابعه علی هذا الکلام جماعة من الشرّاح . (2) انتهی .

و آنچه ابن بطال و غیره - از غایت تعامی ! - مصداق این حدیث را سوای معاویه ، فرقه دیگر قرار داده اند ; بطلان آن خود ظاهر است ، چنانچه ابن حجر بعد نقل این قول گفته :

فیه نظر من أوجه :

.


1- احتمالا ( متستر به خون عثمان ) بوده - که ترجمه کلام قاری باشد - سپس در عبارت سقط و تصحیف واقع شده است .
2- فتح الباری 1 / 451 .

ص : 445

أحدها : أن الخوارج إنّما خرجوا علی علی [ ( علیه السلام ) ] بعد قتل عمار بلا خلاف بین أهل العلم بذلک ، فإن ابتداء أمر الخوارج کان عقیب التحکیم ، وکان التحکیم عقیب انتهاء القتال لصفین ، وکان قتل عمار قبل ذلک قطعاً ، فکیف یبعثه علی [ ( علیه السلام ) ] إلیهم بعد موته ؟ !

ثانیها : إن الذین بعث إلیهم عماراً إنّما هم أهل الکوفة یستنفرهم علی قتال عائشة ومن معها قبل وقعة الجمل ، وکان فیهم من الصحابة کمن کان مع معاویة وأفضل ، وسیأتی التصریح بذلک عن المصنف فی کتاب الفتن ، فما فرّ منه المهلب وقع فی مثله مع زیادة إطلاقه علیهم تسمیة الخوارج ، وحاشاهم من ذلک (1) .

در “ کنز العمال “ در وقعه صفین مذکور است :

عن الثوری ومعمّر ، عن أبی إسحاق ، عن عاصم بن حمزة ، قال : عمّار بن یاسر قال : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « ستقتلک الفئة الباغیة - وأنت علی الحقّ - فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منّی » (2) . کر .

پس اصحابی که نصرت جناب امیر ( علیه السلام ) را ترک کردند و به اتباع شیطان گرویدند ، البته مخالفت نصوص پیغمبر کرده باشند و مصداق .


1- فتح الباری 1 / 451 .
2- کنز العمال 11 / 351 .

ص : 446

: « لیس منی » ‹ 401 › شده و به نار الیم شتافتند .

ایضاً در “ کنز العمال “ است :

عن عبد الرحمن بن عبد الله ، قال : قال لی علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] : « یؤتی بی ومعاویة یوم القیامة ، فنختصم عند ذی العرش ، فأیّنا فلج فلج أصحابه » (1) . الحارث . کر .

و یقینی است که فلج یوم حساب برای جناب امیر ( علیه السلام ) و شیعیان است ، پس معاویه و اتباع او - که از ایشان جمعی از اصحاب هم بودند - داخل نار و غیر فالج به ثواب دار قرار باشند .

و نیز در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن حبّة البدری ، قال : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : « نحن النجباء ، وأفراطنا أفراط الأنبیاء ، وحزبنا حزب الله ، والفئة الباغیة حزب الشیطان ، ومن سوّی بیننا (2) وبین عدونا فلیس منا » (3) . کر .

از این حدیث صریح واضح است که معاویه و اتباعش از حزب شیطان بودند ، پس حزب شیطان را از عدول مؤمنین و اتقیای صالحین و مصداق آیات مدح و ثناء قرار دادن کمال عجب است !

و نیز در “ کنز العمال “ مرقوم است :

.


1- کنز العمال 11 / 350 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( بینا ) آمده است .
3- [ الف ] ذیل الصفین . [ کنز العمال 11 / 356 ] .

ص : 447

عن ابن عباس ، قال : عقم النساء أن یأتین بمثل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ! والله ما رأیت ولا سمعت رئیساً یوزن به ، لرأیته یوم صفّین وعلی رأسه عمامة بیضاء قد أرخی طرفها ، کان عینیه سراجاً سلیط (1) ، وهو یقف علی کل شرذمة یحضّهم حتّی انتهی إلیّ ، وأنا فی کتیب من الناس ، فقال : « معاشر المسلمین ! استشعروا الخشیة ، وغضّوا الأصوات ، وتجلبوا السکینة ، واعملوا الأسنّة ، وأقلقوا السیوف فی الأغماد قبل السکینة ، وابلغوا الوخز ، ونافحوا الضبا ، وصلّو السیوف بالخطا والنبال بالرماح ، فإنکم بعین الله ، ومع ابن عمّ نبیّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، عاودوا الکرّ ، واستحیوا من الفرّ ، فإنه عار باق فی الأعقاب [ والأعناق ] (2) ونار یوم الحساب ، وطیّبوا عن أنفسکم نفساً (3) ، واشمخوا (4) إلی الموت شمخاً (5) ، وعلیکم بهذا السواد الأعظم ، والرواق المطنب ، فاضربوا ثبجه ; فإن الشیطان راکد فی کسره ، ومفترش ذراعیه ، قد قدم الموثبة ، وأخّر للنکوص رجلا ، .


1- فی المصدر : ( سلیطاً ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- فی المصدر : ( أنفسنا ) .
4- فی المصدر : ( وامشوا ) .
5- فی المصدر : ( سجحاً ) .

ص : 448

فصمداً صمداً حتّی ینجلی لکم عمود الدین ، ( وَأَنتُمُ الاَْعْلَوْنَ وَاللهُ مَعَکُمْ وَلَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ ) » (1) . کر (2) .

پس کمال عجب است که حضرات اهل سنت این نصوص جناب ولایت مآب ( علیه السلام ) را بر مذمّت و شناعت اعمال معاویه و اتباعش پس پشت انداخته ، اعتقاد کمال خوبی و نیکی ایشان کنند ، و ایشان را مبرّی از عصیان و فسوق دانند ، حال آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) در این کلام تصریح کرده که :

معاویه مثل شیطان است و قتال او و اتباعش واجب و باعث انجلای عمود دین است ، و فرار از قتالشان موجب عقاب و عار است .

تعصب اهل سنت باید دید که به مخالفت آن جناب گویند که : معاویه را - العیاذ بالله - قتال آن جناب جایز بود ، و هم او را به این قتال و معادات نقصی حاصل نشده .

ونیز گویند که : اطاعت جناب امیر ( علیه السلام ) و قتال نمودن با آن جناب واجب نبود ، بلکه تخطئه آن جناب در این قتال کنند ، کما تفوّه به ابن تیمیه (3) ، و تصویب کسانی کنند که از قتال همراه آن جناب ‹ 402 › باز آمده در خانه ها .


1- سورة محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ( 47 ) : 35
2- [ الف ] وقعة صفین ، کتاب الفتن ، قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 346 ، ولاحظ : تاریخ مدینة دمشق 42 / 460 ] .
3- منهاج السنة 6 / 236 - 237 ، عبارت او در طعن هشتم صحابه گذشت .

ص : 449

نشستند ، کما صرّح به ولی الله فی ازالة الخفاء (1) .

و در “ استیعاب “ در ترجمه حبیب بن مسلمة مسطور است :

وروینا : أن الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] قال لحبیب بن مسلمة فی بعض خرجاته بعد صفّین : یا حبیب ! ربّ مشیر (2) لک فی غیر طاعة الله ! فقال له حبیب : أمّا إلی أبیک فلا (3) .

فقال له الحسن [ ( علیه السلام ) ] : « بلی ! والله لقد طاوعت معاویة علی دنیاه ، وسارعت فی هواه ، فلئن کان قام بک فی دنیاک لقد قعد بک فی دینک ، فلیتک إذا أسأت الفعل أحسنت القول ، فتکون کما قال الله تعالی : ( وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً ) (4) ، ولکنّک کما قال : ( کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ ) . (5) انتهی .

از این کلام حضرت امام حسن ( علیه السلام ) صریح واضح است که : اتباع معاویه و .


1- ازالة الخفاء 1 / 334 و 2 / 280 - 282 عبارات او در طعن هشتم صحابه گذشت .
2- فی المصدر : ( مسیر ) .
3- حذفوا من المصدر الکامبیوتری قوله : ( فقال له حبیب : أمّا إلی أبیک فلا ) ، وهو موجود فی المصدر . . أی الاستیعاب 1 / 321 ( طبعة مصر ) .
4- سورة التوبة ( 9 ) : 102 .
5- الاستیعاب 1 / 321 ، والآیة الشریفة فی سورة المطففین ( 83 ) : 14 .

ص : 450

معاویه محض تابع هوای نفسانی و فریفته زبرج دنیای فانی بودند و اصلا در مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) طلب امری دینی مطلوب نداشتند .

و اِتباع معاویه باعث خسران در دین و مخالفت خدا و رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) بود و اَتباع او مصداق آیه : ( کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ ) بودند .

پس با این همه نصوص اهل بیت بر ضلال و فسق معاویه و اتباعش باز حضرات اهل سنت او را و تابعانش را از اصحاب عدول و ارباب فضیلت جلیله دانند ، و قتال ایشان را با جناب امیر ( علیه السلام ) موجب ثواب گویند ، فلعن الله علی هذه الجماعة السفیهة .

و در “ کنز العمال “ مروی است :

عن إسماعیل بن رجاء ، عن أبیه ، قال : کنت فی مسجد الرسول فی حلقة فیها أبو سعید الخدری وعبد الله بن عمرو ، فمرّ بنا الحسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] فسلّم ، فردّ علیه القوم ، فقال عبد الله بن عمرو : ألا أُخبرکم بأحبّ أهل الأرض إلی أهل السماء ؟ قالوا : بلی ، قال : هو هذا الماشی ، ما کلّمنی کلمة منذ لیالی صفّین ، ولئن یرضی عنّی أحبّ إلیّ من أن یکون لی حمر النعم ، فقال أبو سعید : ألا تعتذر إلیه ؟ قال : بلی . . فاستأذن أبو سعید ، فأذن له ، فدخل ، ثم استأذن لعبد الله بن عمرو فلم یزل به حتّی أذن له ، فأخبره أبو سعید بقول عبد الله بن عمرو ، فقال له الحسین [ ( علیه السلام ) ] : « أعلمت - یا عبد الله ! - أنی أحبّ أهل الأرض إلی أهل السماء ؟ »

ص : 451

قال : إی وربّ الکعبة ، قال : « فما حملک علی أن قاتلتنی وأبی یوم صفین ؟ ! فوالله لأبی کان خیراً منی » قال : أجل . . إلی آخره (1) .

از این روایت صریح ثابت است که قتال اهل صفین موجب غضب و ناخوشی حضرات ائمه اهل بیت ( علیهم السلام ) بود و ایذا و اغضاب اهل بیت به حکم احادیث جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) موجب ایذای رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) است .

و نیز جناب امیر ( علیه السلام ) معاویه را از مضلّین گفته ، و او را قابل ولایت و حکومت ندانسته ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :

لمّا قتل عثمان وبایع الناس علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، دخل علیه المغیرة بن شعبة فقال له : یا أمیر المؤمنین ! إن لک عندی نصیحة ، قال : « وما هی ؟ » قال : إن أردت أن یستقیم لک الأمر فاستعمل طلحة بن عبید الله علی الکوفة والزبیر بن العوام (2) ‹ 403 › علی البصرة ، وابعث معاویة بعهده علی الشام حتّی یلزمه طاعتک ، فإذا استقرّت لک الخلافة فأدرها کیف شئت برأیک .

قال علی [ ( علیه السلام ) ] : « أمّا طلحة والزبیر فسأری رأیی فیهما ، وأمّا معاویة ; فلا والله ، لا أرانی الله مستعملا له ، ولا مستغنیاً به مادام .


1- [ الف ] قوبل علی أصله ، کتاب الفتن ، وقعة صفین . ( 12 ) ر . [ کنز العمال 11 / 443 ] .
2- قسمت : ( الکوفة والزبیر بن العوام ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده .

ص : 452

علی حاله ، ولکنی أدعوه إلی الدخول فیما دخل فیه المسلمون ، فإن أبی حاکمته إلی الله » .

وانصرف عنه المغیرة مغضباً له لما لم یقبل عنه نصیحته ، فلمّا کان الغداة أتاه فقال : یا أمیر المؤمنین ! نظرتُ فیما قلتُ لک بالأمس وما جاوبتنی به ، فرأیت أنک وفّقت (1) للخیر وطلب الحقّ ، ثم خرج عنه ، فلقیه الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] وهو خارج ، فقال لأبیه : « ما قال لک هذا الأعور ؟ » قال : « أتانی أمس . . هکذا ، وأتانی الیوم . . هکذا » ، قال : « نصح لک - والله - أمس ، وخدعک الیوم » ، فقال له علی ( علیه السلام ) : « إن أقررت معاویة علی ما فی یده کنت متخذ المضلین عضداً » . (2) انتهی .

و چنین فاسق فاجر که قابل ولایت مسلمین نباشد ، چگونه اهل سنت او را به مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) عادل و مؤمن کامل و مجتهد متقی مینامند ؟ !

العیاذ بالله من التعصب .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( وقفت ) آمده است .
2- [ الف ] قوبل علی أصله ، ترجمة مغیرة بن شعبة . ( 12 ) . [ الاستیعاب 4 / 1447 ، وآخر الروایة إشارة الی قوله تعالی : ( وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً ) ( سورة الکهف ( 18 ) : 51 ) ] .

ص : 453

[ سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ]

و نیز مخاطب سابقاً تصریح کرده به اینکه معاویه و دیگر اهل شام جناب امیر ( علیه السلام ) را بد میگفتند ، و منکر خلافت آن جناب شدند و سلب لیاقت خلافت از آن جناب کردند (1) ; و با این همه ادعای اسلام ایشان کرده و آیات قرآنیه را در مدح ایشان فرود آورده ، و کمال ایمان و اخلاص ایشان ثابت نموده .

پس انصاف باید فرمود ، و تأملی شافی باید کرد که آیا اهل سنت ادعای ولایت جناب امیر ( علیه السلام ) محض به زبان میکنند ; یا در واقع هم نصیبی از آن دارند ؟ !

حق ولایت و محبت جناب امیر ( علیه السلام ) همین است که دشمنان و لاعنان و بدگویان آن جناب را از افاضل صحابه و اکابر مؤمنین و از صلحای اخیار و اتقیای نیکوکار پندارند ؟ !

آیا حدیث : « کنا نعرف المنافقین ببغض علی [ ( علیه السلام ) ] (2) » ، حدیث صحیح نیست ؟ !

.


1- در طعن هشتم صحابه از تحفه اثناعشریه : 342 - 347 گذشت .
2- صرّح بصحته الخطیب التبریزی فقال : والحدیث صحیح ، وفی هذا الباب عن أبی سعید الخدری وابن عباس وابن مسعود وجماعة عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وبالجملة ; فالحدیث متواتر . انظر : الاکمال فی أسماء الرجال : 161 ، ولاحظ الغدیر 2 / 182 - 187 .

ص : 454

و آیا در روز غدیر اگر جناب امیر ( علیه السلام ) را خلیفه نساخته ، حکم به ولایت به معنای دوستی آن جناب هم نداده ؟ !

آخر شرم باید کرد ، و کلام خود را که البته نباید فراموش ساخت ! !

و عجب آنکه خود این فاضل در باب دوازدهم تصریح کرده به اینکه محارب جناب امیر ( علیه السلام ) از راه بغض و لاعن و سابّ آن جناب به اجماع اهل سنت کافر است ، چنانچه گفته :

محارب حضرت مرتضی ( علیه السلام ) اگر از راه عداوت و بغض است ، نزد علمای اهل سنت کافر است بالاجماع ، و همین است مذهب ایشان در حق خوارج و اهل نهروان ، و حدیث : « حربک حربی . . » نزد ایشان بر همین حرب محمول است . اما در اینجا هم لزوم کفر است نه التزام آن ، پس اطلاق مرتدّ بر ایشان نتوان کرد ، و چون شبهه ایشان بسیار بی مغز و مقابل نصوص قطعیه قرآنی و احادیث متواتره پیغمبر است ، موجب اعتذار ایشان نمیتواند شد ، پس خوارج نزد اهل سنت در احکام اخروی کافرند ، و دعای مغفرت ‹ 404 › ایشان نباید کرد ، و نماز جنازه ایشان نباید خواند ، و علی هذا القیاس . و محارب حضرت امیر ( علیه السلام ) نه از راه عداوت و بغض بلکه از شبهه فاسد و تأویل باطل ، مثل اصحاب جمل و اصحاب صفین ، پس در خطای اجتهادی و بطلان اعتقادی خود مشترک اند ، فرق این است که این خطای اجتهادی و فسق اعتقادی اصحاب جمل اصلا مجوّز طعن و تحقیر نیست ، به سبب ورود نصوص قرآنی و احادیث متواتره در مدح و ثنا خوانی ایشان و سوابق

ص : 455

اسلامیه ایشان و ثبوت قرابت و علاقه نسبی و صهری ایشان با جناب پیغمبر علیه [ وآله ] الصلاة والسلام ، مثل آنچه در حق حضرت موسی [ ( علیه السلام ) ] چون نصوص قطعیه قائم است بر عصمت و علو درجه مانع است از طعن و تحقیر ایشان در آنچه با برادر خود حضرت هارون [ ( علیه السلام ) ] به عمل آوردند از راه عجله و بی تأمل ، و آن همه لله و فی الله بود نه به هوای نفسانی و نزعه شیطانی ، حاشا جنابه من ذلک !

و در اصحاب صفین چون این امور بالقطع ثابت نشده ، توقف و سکوت لازم است نظر به عمومات آیات و احادیث دالّه بر فضائل صحابه بلکه جمیع مؤمنین ، و امید شفاعت و نجات به عفو پروردگار .

آری ! اگر از جماعت شام بالیقین کسی را معلوم کنیم که عداوت و بغض حضرت امیر ( علیه السلام ) داشت به حدی که تکفیر آن جناب یا لعن و سبّ آن عالی قباب میکرد او را بالیقین کافر خواهیم دانست ، و چون (1) این معنا تا حال از روی روایت معتبره ثابت نشده ، و اصل ایمان آنها بالیقین (2) ثابت است ، تمسک به اصل داریم .

بالجمله ; اجماع اهل سنت است بر آنکه تکفیر کننده حضرت امیر ( علیه السلام ) ، یا منکر به بهشتی بودن ایشان ، یا منکر لیاقت خلافت ایشان - به اعتبار اوصاف .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( و چون خواهیم دانست ) آمده است که اصلاح شد .
2- از قسمت : ( خواهیم دانست . . . ) تا اینجا در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است .

ص : 456

دین مثل علم و عدالت و تقوی و ورع - کافر است ، و چون این معنا در حق خوارج نهروان بالقطع به ثبوت پیوست ، آنها را کافر میگویند ، و از دیگران هرگز به ثبوت نرسیده آنها را تکفیر نمیکنند ، این است تنقیح مذهب اهل سنت در این باب و موافق اصول ایشان ; زیرا که اجماع دارند بر آنکه منکر ضروریات دین کافر است .

و علو درجه ایمان حضرت امیر ( علیه السلام ) و بهشتی بودن ایشان و لایق خلافت پیغمبر بودن از روی احادیث بلکه آیات قطعیه متواتره ثابت است ، پس منکر این امور کافر باشد . (1) انتهی کلامه بلفظه .

و انکار عداوت اهل صفین با جناب امیر ( علیه السلام ) و بغض ایشان با آن کرامت مآب و انکار خلافت و استحقاق آن جناب ، و لعن و سبّ کردن آن حضرت - که مخاطب در این کلام کرده - برای تکذیبش کلام سابق کافی است و حاجت به دلیلی دیگر ندارد ، و لیکن بنابر مزید توضیح بعض دلائل دیگر بر این معنا بیان کنیم و مدّعا بالقطع به اثبات رسانیم .

پس بدان که ابن ماجه در “ سنن “ خود - که از “ صحاح “ اهل سنت معدود است - روایت کرده :

حدّثنا علی بن محمد ، حدّثنا أبو معاویة ، حدّثنا موسی بن أسلم ، عن ابن ساباط - وهو عبد الرحمن - ، عن سعد بن .


1- [ الف ] صفحه : 316 ، قوبل علی أصله . [ تحفه اثنا عشریه : 394 ] .

ص : 457

أبی وقاص ، قال : قدم معاویة فی بعض حجّاته ، فدخل علیه سعد ، فذکروا علیاً [ ( علیه السلام ) ] فنال منه ، فغضب سعد ، وقال : تقول لهذا الرجل ؟ ! سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : « من کنت مولاه فعلی مولاه » .

وسمعته یقول : ‹ 405 › « أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنه لا نبیّ بعدی » .

وسمعته یقول : « لأُعطین الرایة الیوم رجلا یحبّ الله ورسوله » . (1) انتهی .

حاصل آنکه از سعد بن ابیوقاص مروی است که : آمد معاویه برای حج نمودن پس رفت نزد او سعد ، پس ذکر جناب امیر ( علیه السلام ) در میان آمد و معاویه ملعون - عیاذاً بالله - جناب امیر ( علیه السلام ) را سبّ و شتم نمود ، پس سعد به غضب آمد . . الی آخر .

و در “ صحیح مسلم “ - که به اعتراف مخاطب صحیح ترین کتب اهل سنت است - مذکور است :

عن عامر بن سعد بن أبی وقاص . . . قال : أمر معاویة بن [ أبی ] سفیان سعداً فقال : ما یمنعک أن تسبّ أبا تراب ؟ فقال : أما ذکرت ثلاثاً قالهنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ؟ !

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله ، ابن ماجه . ( 12 ) . [ سنن ابن ماجه 1 / 45 ] .

ص : 458

فلن أسبّه ، لئن یکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم . . إلی آخره (1) .

و این حدیث صریح است در آنکه معاویه ملعون - پناه به خدا - به سبّ جناب امیر ( علیه السلام ) امر میکرد .

لیکن بعضی از متعصبین چشم از واضحات پوشیده ، انکار کرده اند که از این حدیث امر به سبّ مستفاد نمیشود ، مگر منصفین اهل سنت این انکار را باطل محض و مکابره صریحه گفته ، به ردّ آن پرداخته اند ، چنانچه در “ حدائق الازهار شرح مشارق الأنوار “ (2) گفته :

اعلم أن بعض أهل العلم (3) لمّا رأی ما یدل علیه مفهوم کلام معاویة . . . من العدول عن سنن الإنصاف فی إعطاء حق مرتبة علی [ ( علیه السلام ) ] ، ورأی الذبّ عن الصحابی واجباً ، عمد إلی تأویل قوله ، فقال : قول معاویة هذا لیس فیه تصریح بأنه أمر بسبّه ، وإنّما سأله من المانع ، کأنّه یقول : امتنعت عن ذلک تورعاً أو خوفاً ، فإن .


1- صحیح مسلم 7 / 120 .
2- [ الف ] فی کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون ، فی ذکر شرّاح مشارق الأنوار [ ، قال ] : ووجیه الدین عمر بن عبد المحسن الأرزنجانی ، سمّاه : حدائق الأزهار فی شرح مشارق الأنوار . ( 12 ) . [ کشف الظنون 1 / 632 و 2 / 1689 ] .
3- المراد منه النووی فی شرحه علی صحیح مسلم 15 / 175 و المبارکفوری فی تحفة الأحوذی 10 / 156 .

ص : 459

کان تورعاً وإجلالا فأنت مصیب محسن ، وإن کان بغیر ذلک فله جواب آخر .

ولعلّ سعداً کان فی طائفة یسبّون ، فلم یسبّ معهم ، وعجز عن الإنکار أو أنکر علیهم ، فسأله معاویة عن ذلک .

ویحتمل أن یکون : ما لک لا تخطئه فی رأیه واجتهاده ؟ ! فتظهر للناس حسن رأینا واجتهادنا ، وأنه أخطأ .

هذا کلام هذا المأوّل ، ولکنه بعید جداً ; لأن المذکور فی الروایة ( أمر معاویة سعداً . . ) .

فقوله : ( لیس فیه تصریح بأنه أمر ) جحودٌ ومکابرة .

ورجاء أن کان سعد فی طائفة یسبّون ، فلم یسبّ معهم ، فسأله معاویة عن ذلک - أی سبب الامتناع عن السبّ - ، لیس بشیء ; لأنه لیس براجع إلی ما یدل علیه اللفظ ، والظاهر أنه من باب الإیجاز بالحذف فی قوله . . . (1) : ( أَنَا أُنَبِّئُکُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ * یُوسُفُ . . ) (2) . . أی أرسلون إلی یوسف لأستعبره الرؤیا ، فأرسلوه ، فأتاه ، وقال له : یا یوسف ! . . کذلک هاهنا تقدیر الکلام : أمر معاویة بن أبی سفیان سعداً بأن یسبّ علیاً [ ( علیه السلام ) ] ، فامتنع عن ذلک ، فقال : ما یمنعک أن تسبّ أبا تراب ؟ وتکنّیه بهذه .


1- در [ الف ] اینجا یک کلمه خوانا نیست ، شاید مثل ( تعالی ) و ( عزّ وجلّ ) باشد .
2- یوسف ( 12 ) : 45 .

ص : 460

الکنیة دون أن یقول : أبا الحسن ، أو ابن أبی طالب ، أو علیّاً ، أو ابن عمّ رسول الله . . شاهد صدق علی إرادة سبّه إیاه لمن یساعده الذوق .

وأمّا الاحتمال الآخر ; وهو أن یکون معناه : ما یمنعک أن تخطئه ‹ 406 › فی رأیه واجتهاده ؟ ! فأبعد ; لأن قوله : ( أمر معاویة ) یقتضی مأموراً به ، وقوله : ( ما یمنع ) لا یصلح لذلک .

وإن جعل ( ما یمنعک أن تسبّ ) عبارة عن التخطئة فی الرأی والاجتهاد ، لیس بمستقیم ; لأن التخطئة فیها لیست بسبّ ، وهو ظاهر ، ولا مستلزماً له ; لأنها جاریة فیما بین العلماء ، ولا ینسب المخطّئ إلی سبّ من خطّأه ، فلا یکون کنایة ولا لازماً من لوازمه ، لکن السبّ قد یوجد بغیر التخطئة فیها فلا یکون مجازاً ، فلیس بحقیقة ، ولا کنایة ، ولا مجاز ، ولا تشتبه فیکون فاسداً ، فإذاً لا تأویل لکلام معاویة . . . هاهنا إلاّ ما شهد به النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] حین قال لعمار بن یاسر : « تقتلک الفئة الباغیة » ، وقد قتل فی حرب معاویة . (1) انتهی .

.


1- حدائق الأزهار : لم تصل لنا مخطوطته ، ولا نعلم بطبعه . أقول : تجد هذا التأویل البارد فی شرح مسلم للنووی 15 / 175 وتحفة الأحوذی للمبارکفوری 10 / 156. وأمّا التصریح بأن معاویة أمر سعداً أن بالسبّ فقد ذکر فی کثیر من المصادر فراجع : صحیح مسلم 7 / 120 ، سنن الترمذی 5 / 301 ، السنن الکبری للنسائی 5 / 107 ، أسد الغابة 4 / 25 ، الإصابة 4 / 468 ، البدایة والنهایة 7 / 376 ، خصائص أمیر المؤمنین علیه السلام للنسائی : 48 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 42 / 111 ، تاریخ الإسلام للذهبی 3 / 627 ، ولاحظ أیضاً : ملحقات إحقاق الحق مجلدات 3 ، 4 ، 15 ، 21 ، 22 ، 23 ، 24 ، 30 .

ص : 461

و در کتاب “ مستطرف “ مذکور است :

لمّا قدم معاویة المدینة صعد المنبر ، ونال من علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، فقام الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فحمد الله وأثنی علیه ثم قال : « إن الله عزّ وجلّ لم یبعث نبیّاً إلاّ جعل له عدواً من المجرمین (1) ، فأنا ابن علی وأنت ابن صخر ، وأُمّک هند وأُمی فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، وجدّتک قبیلة (2) وجدّتی خدیجة ، فلعن الله ألأمنا حسباً ، وأخملنا ذکراً ، وأعظمنا کفراً ، وأشدّنا نفاقاً » .

فصاح أهل المسجد : آمین . . آمین ، فقطع معاویة خطبته ، ودخل منزله . (3) انتهی .

.


1- إشارة إلی قوله تعالی : ( وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً مِنَ الُْمجْرِمِینَ وَکَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً ) ( سورة الفرقان ( 25 ) : 31 )
2- فی المصدر : ( قیلة ) .
3- [ الف ] الباب الثامن والعشرون فی الفخر والمفاخرة . ( 12 ) . [ المستطرف 1 / 289 ، وانظر : جمهرة خطب العرب 2 / 15 ] .

ص : 462

و نیز در “ مستطرف “ مسطور است :

قال معاویة لعقیل بن أبی طالب : إن علیاً قد قطعک ووصلتُک ، ولا نرضی منک إلاّ أن تلعنه علی المنبر . . فقال : أفعل . . فصعد المنبر ثم قال - بعد أن حمد الله تعالی وأثنی علیه ، وصلّی علی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] . وسلم (1) - : أیها الناس ! قد أمرنی أن ألعن علیَ بن أبی طالب أمیرَ المؤمنین معاویةُ بن أبی سفیان ، فالعنوه ، فعلیه لعنة الله . . ثم نزل ، فقال له معاویة : إنک لم تبیّن من لعنتَ بینی وبینه ، فقال : والله لا زدتُ حرفاً ولا نقصتُ آخره ، والکلام إلی نیة المتکلم . (2) انتهی .

و نیز در کتاب “ العقد “ لابن عبد ربّه و “ مستطرف “ مذکور است :

حکی أن معاویة بینما هو جالس فی بعض مجالسه - وعنده وجوه الناس ، فیهم الأحنف بن قیس - إذ دخل رجل من أهل الشام ، فقام خطیباً ، فکان آخر کلامه : أن لعن علیاً - رضی الله عنه ولُعن لاعنه [ ( علیه السلام ) ] - ، فقال الأحنف : یا أمیر المؤمنین ! إن هذا القائل لو یعلم أن رضاک فی لعن المرسلین . . لعنهم ! فاتق الله - یا أمیر المؤمنین ! - ودع عنک علیاً ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] فقد لقی ربّه ، وأفرد فی قبره ، .


1- [ الف ] خ . ل : ( وأثنی علی نبیّه محمد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ) .
2- [ الف ] الفصل الثانی من الباب السابع . [ المستطرف 1 / 101 ، وانظر وفیات الاعیان 2 / 505 ] .

ص : 463

وخلی بعمله ، وکان - والله - المبرّز سیفه (1) ، الطاهر ثوبه (2) ، العظیمة مصیبته (3) ، فقال معاویة : یا أحنف ! لقد تکلّمت بما تکلّمت (4) ، فأیم الله لتصعدنّ علی المنبر فتلعنه طوعاً أو کرهاً ، فقال له الأحنف : یا أمیر المؤمنین ! إن تعفنی فهو خیر لک ، وإن تجبرنی علی ذلک - فوالله - لا یجری علی شفتیّ هذا أبداً (5) قال : قم ، فاصعد ، قال : فأنا - والله - مع ذلک لأنصفنّک فی القول والفعل ، قال : وما أنت قائل ‹ 407 › إن أنصفتنی ، قال : أصعد المنبر ، فأحمد الله وأُثنی علیه بما هو أهله ، وأُصلّی علی نبیّه محمد صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ثم أقول : أیها الناس ! إن أمیر المؤمنین معاویة أمرنی أن ألعن علیاً ، ألا وإن علیاً ومعاویة اقتتلا واختلفا ، فادّعی کل واحد منهما أنه مبغی علیه وعلی فئته ، فإذا دعوتُ فأمّنوا ، رحمکم الله ، اللهم العن أنت وملائکتک [ وانبیاؤک ] (6) وجمیع خلقک الباغی منهما علی صاحبه ، والعن الفئة الباغیة ، اللهم .


1- فی المستطرف : ( المبرور سیفه ) ، وفی العقد الفرید : ( المبرز بسبقه ) .
2- فی العقد الفرید : ( خلقه ) .
3- فی العقد الفرید : ( المیمونة نقیبته ) .
4- فی العقد الفرید : ( لقد أغضیتُ العین علی القذی ، وقلت بغیر ما تری . . ) .
5- [ الف ] خ . ل : ( لا یجری شفتای به أبداً ) [ کما فی العقد الفرید ] .
6- الزیادة من العقد الفرید .

ص : 464

العنهم لعناً کثیراً . . أمّنوا رحمکم الله تعالی .

یا معاویة ! لا أزید علی هذا ولا أنقص حرفاً ، ولو کان فیه ذهاب روحی ، فقال معاویة : إذاً نعفیک یا أبا بحر . (1) انتهی .

و در کتاب “ المختصر فی أخبار البشر “ تصنیف علامه اسماعیل بن علی بن محمود مذکور است :

کتب الحسن [ ( علیه السلام ) ] إلی معاویة ، واشترط علیه شروطاً ، وقال : إن أجبت إلیها فأنا سامع مطیع ، فأجاب معاویة إلیها .

وکان الذی طلبه الحسن [ ( علیه السلام ) ] : أن یعطیه ما فی بیت مال الکوفة ، وخراج دارابجرد (2) من فارس ، وأن لا یشتم (3) علیاً [ ( علیه السلام ) ] .

فلم یجب إلی الکفّ عن شتم (4) علی [ ( علیه السلام ) ] ، فطلب الحسن [ ( علیه السلام ) ] .


1- [ الف ] الفصل الثانی فی الفصاحة من الباب السابع ، فی البیان والبلاغة . ( 12 ) . [ العقد الفرید 4 / 28 - 29 ] . مستطرف فی الباب الثانی . [ المستطرف 1 / 101 - 102 ] .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( دارالجرو ) آمده است . دارابجرد ، داربگرد : مرغزاری کوچک است ، طول آن سه فرسنگ در عرض یک فرسنگ ، یکی از پنج کوره ( یعنی : شهرستان ) ایالت فارس در قدیم . مراجعه شود به لغت نامه دهخدا .
3- فی المصدر : ( لا یسبّ ) .
4- فی المصدر : ( سبّ ) .

ص : 465

أن لا یشتم علی [ ( علیه السلام ) ] وهو یسمع ، فأجابه إلی ذلک ، ثم لم یف [ له ] (1) به . (2) انتهی .

و نیز در کتاب “ العقد “ لابن عبد ربّه - علی ما نقل - مذکور است :

لمّا مات الحسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیهما السلام ) ] حجّ معاویة ، فدخل المدینة ، وأراد أن یلعن علیاً [ ( علیه السلام ) ] علی منبر رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقیل له : وإن هاهنا سعد ابن أبی وقاص ، ولا نراه یرضی بهذا ، فابعث إلیه ، [ وخذ رأیه ] (3) ، فأرسل إلیه وذکر له ذلک ، فقال : إن فعلت لأخرجنّ من المسجد ولا أعود إلیه . . فأمسک معاویة عن لعنه حتّی مات سعد ، فلمّا مات سعد لعنه علی المنبر ، وکتب إلی عمّاله أن یلعنوه علی منابرهم ، ففعلوا ، فکتبت أُم سلمة زوج النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم إلی معاویة : أنکم تلعنون الله ورسوله علی منابرکم ، وذلک أنکم تلعنون علی بن أبی طالب ومن أحبّه ، وأنا أُشهد أن الله أحبّه ورسوله .

فلم یلتفت إلی کلامها . (4) انتهی .

و ملا علی قاری در “ شرح مشکاة “ از شیخ الشیوخ شهاب الدین سهروردی نقل کرده که او گفته :

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] ترجمة فی أخبار معاویة . [ المختصر فی أخبار البشر 1 / 254 ] .
3- الزیادة من المصدر .
4- العقد الفرید 4 / 366 .

ص : 466

ثم تعلم أن علیاً ومعاویة کانا علی القتال والخصام ، وکان الطائفتان یسبّ بعضهم بعضاً . انتهی بقدر الحاجة (1) .

حاصل آنکه علی و معاویه بودند بر قتال و مخاصمت و حال هر دو طائفه این بود که بعض ایشان بعض دیگر را سب و شتم میکردند .

و سبط ابن الجوزی در “ تذکرة خواص الأمة فی معرفة الأئمة “ بعد ذکر حدیث سعد در شرح آن گفته :

أمّا قول معاویة لسعد : ( ما منعک أن تسبّ أبا تراب ) ; فإن معاویة لمّا سبّ علیاً ( علیه السلام ) وأمر الناس بذلک ، تورّع سعد عن سبّه ، ولم یأخذه فی الله لومة لائم . (2) انتهی .

و محب طبری در “ ریاض نضره “ روایت کرده :

عن سعد ، قال : أمر معاویة سعداً أن یسبّ أبا تراب ، فقال : أمّا ما ذکرت ثلاثاً قالهنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فلن أسبّه ، لئن یکون فیّ واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم . . إلی آخر الحدیث (3) . ‹ 408 › .


1- [ الف ] الفصل الثانی من باب مناقب العشرة المبشرة . ( 12 ) . [ مرقاة المفاتیح 11 / 275 ] .
2- تذکرة الخواص : 28 .
3- [ الف ] قوبل علی أصل [ ال ] ریاض النضرة فی فضائل علی ( علیه السلام ) ، ذکر اختصاصه بأنه وزوجه وابنیه أهل البیت [ ( علیهم السلام ) ] . [ الریاض النضرة 2 / 247 ( چاپ مصر ) ] .

ص : 467

و ابن تیمیه در جواب علامه حلی - علیه الرحمه - گفته :

أمّا سعد لمّا أمره معاویة بالسبّ ، فأبی ، فقال : ما منعک أن تسبّ علیاً ، فقال : ثلاث قالهنّ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] فلن أسبّه ، لئن یکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم . . إلی آخر الحدیث ، فهذا حدیث صحیح رواه مسلم فی صحیحه (1) .

و واقدی روایت کرده :

إن معاویة لمّا عاد من العراق إلی الشام - بعد بیعة الحسن [ ( علیه السلام ) ] واجتماع الناس علیه - خطب فقال : أیها الناس ! إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال لی : إنک تلی الخلافة من بعدی ، فاختر الأرض المقدسة ، فإن فیها الأبدال ، وقد اخترتُکم ، فالعنوا أبا تراب . . فلعنوه ، فلمّا کان من الغد کتب کتاباً ، ثم جمعهم وقرأه علیهم (2) .

و ابن ابی الحدید از ابوعثمان جاحظ - که فخر رازی در “ نهایة العقول “ بر اقوال او اعتماد فرموده (3) - نقل کرده که او گفته :

.


1- [ الف ] در فضائل جناب امیر [ ( علیه السلام ) ] ، در اول کتاب . ( 12 ) . [ منهاج السنة 5 / 42 ، وانظر : صحیح مسلم 7 / 120 ] .
2- کتاب المغازی المطبوع ناقص ، ولم نجد فیه ما رواه المؤلف ( رحمه الله ) ، ولکن ذکره بنصّه ابن أبی الحدید فی شرحه علی نهج البلاغة 4 / 72 .
3- مراجعه شود به نهایة العقول ، ورق : 245 ، صفحه : 495 و ورق : 263 ، صفحه : 530 ، و غیر آن .

ص : 468

إن معاویة کان یقول - فی آخر خطبة الجمعة - : اللهم إن أبا تراب ألحد فی دینک ، وصدّ عن سبیلک ، فالعنه لعناً وبیلا ، وعذّبه عذاباً ألیماً . . ! !

وکتب بذلک إلی الآفاق ، فکانت هذه الکلمات ینشؤونها (1) علی المنابر إلی خلافة عمر بن عبد العزیز (2) .

و نیز ابن ابی الحدید از ابوعثمان جاحظ آورده که او روایت کرده :

إن قوماً من بنی أُمیة قالوا لمعاویة : یا أمیر المؤمنین ! إنک قد بلغتَ ما أمّلتَ ، فلو کففتَ عن لعن هذا الرجل ، فقال : لا والله حتّی یربوا علیه الصغیر ، ویهرم علیه الکبیر ، ولا یذکر له ذاکر فضلا . (3) انتهی .

.


1- فی المصدر : ( یشار بها ) .
2- شرح ابن ابی الحدید 4 / 56 - 57 .
3- شرح ابن ابی الحدید 4 / 57 .

ص : 469

[ عداوت با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ]

و اعجب آن است که حضرات اهل سنت با این همه معاندت و مخالفت معاویه با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و اقدام بر قتال آن جناب که شدیدترین عداوتها است ، و هم ارتکاب سبّ و شتم آن جناب و دیگر امور شنیعه گویند که معاویه با جناب امیر ( علیه السلام ) عداوت نداشت ! ! لهذا چند نصوص صریحه بر عدو بودن آن ملعون با آن جناب ذکر کنیم (1) .

پس بدان که سیوطی در “ تاریخ الخلفا “ در ترجمه جناب امیر ( علیه السلام ) گفته :

فصل فی نبذ من أخبار علی [ ( علیه السلام ) ] وقضایاه وکلماته .

قال سعید بن منصور - فی سننه - : حدّثنا هشیم ، حدّثنا حجّاج ، حدّثنی شیخ من فزارة : سمعت علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : « الحمد لله الذی جعل عدونا یسأل عمّا نزل به من أمر دینه ! إن معاویة کتب إلیّ یسألنی عن الخنثی [ المشکل ] (2) ، فکتبتُ إلیه أن یورّثه من قبل مباله » .

وقال : حدّثنا هشیم ، عن مغیرة ، عن الشعبی ، عن علی [ ( علیه السلام ) ] مثله . (3) انتهی .

.


1- [ الف ] ف [ فایده : ] تصریح عداوت معاویه با حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) .
2- الزیادة من المصدر .
3- تاریخ الخلفاء 1 / 176 - 177 .

ص : 470

پس این روایت - که آن را سعید بن منصور که از ائمه محدّثین اهل سنت است روایت کرده و سیوطی هم آن را معتمد داشته - صریح است در آنکه معاویه عدو جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، و به اعتراف مخاطب عدو جناب امیر ( علیه السلام ) کافر است (1) .

و در “ مسند احمد حنبل “ مسطور است :

حدّثنا محمد بن یونس ، قال : حدّثنا زید بن عمر بن عثمان التمری البصری ، حدّثنی إسماعیل ، عن قیس بن أبی حازم ، قال : جاء رجل إلی معاویة فسأله عن مسألة ، فقال : سل عنها علی بن أبی طالب ، فهو أعلم (2) ، ‹ 409 › فقال : یا أمیر المؤمنین ! جوابک فیها أحبّ إلیّ من جواب علی ! فقال : بئس [ ما ] قلت ولؤم ما جئت ، لقد کرهت رجلا کان رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یغرّه بالعلم غرّاً ، لقد قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : « أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنه لا نبیّ بعدی » ، وکان عمر إذا أشکل علیه شیء یأخذ منه ، ولقد شهدت عمر وقد أشکل علیه شیء ، فقال عمر : هاهنا علی ؟ !

قم لا أقام الله رجلیک .

.


1- تحفه اثناعشریه : 394 .
2- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( لها ) افزوده شده است .

ص : 471

والفضل ما شهدت به الأعداء . (1) انتهی .

فقره اخیره این حدیث به صراحت تمام دلالت دارد بر آنکه معاویه از اعدای جناب امیر ( علیه السلام ) بود ، پس از اینجا سفاهت مخالفین باید دریافت که اعدای جناب امیر ( علیه السلام ) را از کبار صحابه عدول و مصداق کمال مدح و ثنای قرآنی دانند ، و ایشان را از مقتدایان و ائمه و خلفای خود گیرند .

و نیز روایتی که از “ سنن بیهقی “ عن قریب منقول شود ، در آن ابن عباس تصریح کرده به اینکه معاویه با جناب امیر ( علیه السلام ) عداوت داشت (2) .

و در “ محاضرات “ راغب اصفهانی مسطور است :

قیل لهشام بن الحکم : هل شهد معاویة بدراً ؟ فقال : نعم من جانب الکفار !

وذُکر عند شریک بن عبد الله بالحلم ، فقال : وهل کان معاویة إلاّ معدن السفه ؟ ! والله لقد أتاه قتل أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] وکان متکیاً ، فاستوی جالساً ، ثم قال : یا جاریة ! غنّینی ، فالیوم قرّت .


1- لم نجدها فی مسند أحمد ، ونقلها عن أحمد فی الصواعق المحرقة 2 / 522 مع اختلاف یسیر ، وکذلک أحمد فی فضائل الصحابة 2 / 675 ، ولکنها خالیة عن کلامه الأخیر : ( الفضل ما شهدت به الأعداء ) ، ورواها غیر واحد من العامة کما فی تاریخ مدینة دمشق 42 / 171 و 59 / 74 ، ملحقات احقاق الحق مجلدات : 5 ، 6 ، 30 .
2- السنن الکبری 5 / 113 .

ص : 472

عینی ، فأنشأت تقول :

< شعر > ألا أبلغ معاویة بن حرب * فلا قرّتْ عیون الشامتینا أفی شهر الصیام فجعتمونا * بخیر الناس طرّاً أجمعینا قتلتم خیر من رکب المطایا * وأفضلهم ومن رکب السفینا < / شعر > فرفع معاویة عموداً کان بین یدیه فضرب رأسها ، ونثر دماغها ، أین کان حلمه ذلک الیوم ؟ ! (1) انتهی .

زیاده از این عداوت چه میباشد که آن لعین بر وفات آن جناب مسرور شد و وفات آن جناب را باعث خنکی چشم کور خود گفت ، سبحان الله ! حضرات اهل سنت با وصف این الحاد و کفر و زندقه ، آن ملعون معدن خباثت و کفریات را از صحابه عدول و مؤمن کامل و متقی فاضل و مصداق ثنا و مدح قرآن دانند !

.


1- [ الف ] قد وقع - بفضل الله - فی یدی کتاب المحاضرات ، فقابلت العبارة علیه فی الحدّ العشرین . ( 12 ) . [ قال العلامة الأمینی - بعد نقل هذه القضیة عن نسخة مخطوطة لمحاضرات - : هذه القضیة ذکرها الراغب فی محاضراته المخطوطة الموجودة ، وهکذا نقلت عنها فی تشیید المطاعن 2 / 409 غیر أن ید الطبع الأمینة حرّفتها من الکتاب مع أحادیث التی ترجع إلی معاویة . انظر : الغدیر 11 / 79 . أقول : إلی هنا اعتمدنا علی محاضرات الأدباء فی الکامبیوتر طبعة دار القلم بیروت سنة 1420 ، ولم نجد هذه القضیة فیه ، لکنها موجودة فی محاضرات الادباء 4 / 278 طبعة دار صادر بیروت سنة 1425 ] .

ص : 473

و نیز جناب امیر ( علیه السلام ) بر معاویه دعای بد میفرمود ، و در حق او دعای بد مینمود (1) ، چنانچه در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن عبد الرحمن بن معقل ، قال : صلّیت مع علی [ ( علیه السلام ) ] صلاة الغداة ، فقنت ، فقال - فی قنوته - : « اللهم علیک بمعاویة وأشیاعه ، وعمرو بن العاص وأشیاعه ، [ وأبی الأعور السلمی وأشیاعه ] (2) ، وعبد الله بن قیس وأشیاعه » . ش . . . أی رواه ابن أبی شیبة (3) .

و عینی در “ عمدة القاری “ آورده :

روی الطبرانی - فی الأوسط ، من حدیث إبراهیم بن (4) علقمة ، والأسود ، عن عبد الله بن مسعود ، قال : ما قنت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فی شیء من صلاته إلاّ فی الوتر ، وأنه کان إذا حارب لقنت فی الصلوات (5) کلهنّ [ یدعو علی المشرکین ] (6) .

ولا قنت أبو بکر ولا عمر ولا عثمان حتّی ماتوا .

.


1- [ الف ] [ ف فایده : ] ] لعن جناب امیر ( علیه السلام ) بر معاویه .
2- الزیادة من المصدر .
3- [ الف ] کتاب الصلاة ، القنوت . ( 12 ) . [ کنز العمال 8 / 82 ] .
4- فی المصدر : ( عن ) .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( الصلاة ) آمده است .
6- الزیادة من المصدر .

ص : 474

ولا قنت علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] حتّی حارب أهل الشام ، وکان یقنت فی الصلوات (1) کلهنّ ، وکان معاویة یدعو علیه أیضاً ، یدعو کل واحد ‹ 410 › منهما علی الآخر .

وقال شیخنا زین الدین . . . : ابن مسعود لم یدرک محاربة علی [ ( علیه السلام ) ] أهل الشام ، ولا موت عثمان ، فإنه مات فی زمن عثمان .

قلت : یحتمل أن یکون قوله : ( ولا عثمان . . . ) إلی آخره من کلام إبراهیم ، أو من علقمة ، أو من الأسود (2) .

و شیخ عبدالحق در “ شرح مشکاة “ گفته :

روی الخطیب - فی کتاب القنوت - ، عن أنس : أن النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان لا یقنت إلاّ إذا دعی علیهم .

وقد روی عن الصدیق أنه قنت عند محاربة علی أهل الکتاب ، وکذا علی [ ( علیه السلام ) ] فی محاربة معاویة ، وروی فی هذا العکس أیضاً . (3) انتهی .

و جلال الدین سیوطی در رساله “ عرف الوردی فی اخبار المهدی [ ( علیه السلام ) ] “ گفته :

أخرج الطبرانی - فی الأوسط - ، ونعیم ، وابن عساکر ، عن :


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الصلاة ) آمده است .
2- عمدة القاری 7 / 23 .
3- شرح مشکاة :

ص : 475

علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « إن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : « یکون فی آخر الزمان فتنة تحصل الناس کما یحصل الذهب فی المعدن ، فلا تسبّوا أهل الشام ، ولکن سبّوا أشرارهم . . » إلی آخره (1) .

و نیز آورده :

وأخرج نعیم بن حماد ، والحاکم - وصحّحه - ، عن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « سیکون فتنة تحصل الناس منها کما یحصل الذهب فی المعدن ، فلا تسبّوا أهل الشام وسبّوا ظلمتهم » (2) .

و نیز در “ درّ منثور “ روایت کرده :

أخرج الحاکم - وصحّحه - عن علی بن أبی طالب ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] : « ستکون فتنة یحصل الناس فیها کما یحصل الذهب فی المعدن ، فلا تسبّوا أهل الشام وسبّوا ظلمتهم » (3) .

و این روایت صحیحه دلالت صریحه دارد بر آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) امر به سبّ اشرار و ظلمه شام نموده ، و در شریر و ظالم بودن معاویه هیچ شکی نیست .

.


1- [ الف ] بعد دو ورق . ( 12 ) . [ عرف الوردی : 83 ، وانظر : تاریخ مدینة دمشق 1 / 334 ، المعجم الأوسط 4 / 176. . وغیرهما ] .
2- عرف الوردی : 83 ، وانظر : المستدرک 4 / 553 .
3- الدرّ المنثور 6 / 57 .

ص : 476

و ابن عبدالبرّ در “ استیعاب “ در کتاب الکنی در ترجمه ابوالاعور اسلمی گفته :

کان هو وعمرو بن العاص مع معاویة [ بصفّین ] (1) ، وکانا أشدّ من عنده علی علی [ ( علیه السلام ) ] ، وکان علی ( رحمه الله ) [ ( علیه السلام ) ] یذکره فی القنوت فی صلاة الغداة ، یقول : « اللهم علیک به » ، مع قوم یدعو علیهم فی قنوته . (2) انتهی .

و این صریح است در آنکه جناب امیر ( علیه السلام ) دعای بد بر ابوالاعور اسلمی میفرمود ، و وجهش جز مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) - که معاویه منشأ آن بود - نبوده ، پس معاویه هم قابل لعنت باشد .

و صاحب “ استیعاب “ اگر چه به جهت حفظ ناموس خود نام معاویه نگرفته ، ( مع قوم یدعو علیهم ) گفته ، لیکن حق تعالی فضیحت او ساخته که همین قول او دلیل لعنت نمودن جناب امیر ( علیه السلام ) معاویه را میتواند شد .

و در “ کنز العمال “ کتاب الفتن مسطور است :

عن قیس بن أبی حازم ; قال : سمعت علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] علی منبر الکوفة یقول : « ألا لعن الله الأفجرین من قریش بنی أُمیة وبنی مغیرة ، فأمّا بنو مغیرة فقد أهلکهم الله بالسیف یوم بدر ، .


1- الزیادة من المصدر .
2- الاستیعاب 4 / 1600 .

ص : 477

وأمّا بنو أُمیة فهیهات فهیهات ! أما والذی فلق الحبّة وبرء النسمة لو کان الملک من وراء الجبال لیثبوا علیه حتّی یصلوا » . کر . (1) انتهی .

و شک نیست که معاویه هم از بنوامیه بود پس جناب امیر ( علیه السلام ) بر معاویه هم لعنت فرموده باشد .

و ابن عباس نیز - که صحابی عادل بود و نزد مخاطب ‹ 411 › داخل اهل بیت رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) که اتباعشان واجب است (2) - معاویه را لعنت کرده ، چنانچه در “ کنز العمال “ مسطور است :

عن ابن عباس ، قال : لعن الله فلاناً ، إنه کان ینهی عن التلبیة فی هذا الیوم - یعنی یوم عرفة - ; لأن علیاً [ ( علیه السلام ) ] کان یلبّی فیه . ابن جریر .

أیضاً فی کنز العمال : عن سعید بن جبیر ، قال : أتیت ابن عباس بعرفة فقال : لعن الله فلاناً ، عمدوا إلی أعظم أیام الحج ، فمحوا زینته ، وإنّما زینة الحجّ التلبیة . ابن جریر (3) .

و در “ سنن بیهقی “ مذکور است :

عن سعید بن جبیر ، قال : کان ابن عباس بعرفة ، فقال : یا سعید ! ما لی لا أسمع الناس یلبّون ؟ فقلت : یخافون معاویة . .

.


1- [ الف ] آخر التراجم من الفتن ترجمة بنی أمیة . ( 12 ) . [ کنز العمال 11 / 363 ] .
2- تحفه اثناعشریه : 219 .
3- [ الف ] الفصل الثانی من کتاب الحجّ من الباب الرابع . [ کنز العمال 5 / 152 ] .

ص : 478

فخرج ابن عباس من فسطاطه ، فقال : لبیک اللهم لبیک ، وإن رغم أنف [ معاویة ] (1) ، اللهم العنهم ، فقد ترکوا السنّة من بغض علی [ ( علیه السلام ) ] . (2) انتهی .

و در “ استیعاب “ در ترجمه عبدالله بن بدیل مذکور است :

. . أسلم مع أبیه قبل الفتح ، وکان سیّد خزاعة ، وخزاعة عیبة رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وقیل : هو وأخوه من مسلمة الفتح ، والصحیح أنه أسلم قبل الفتح ، وشهد حنیناً والطائف وتبوک . قاله الطبری وغیره .

وکان له قدر وجلالة ، قتل هو وأخوه عبد الرحمن بن بدیل بصفین ، وکان یومئذ علی رجالة علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، وکان من وجوه أصحابه ، وکان فی صفین وعلیه سیفان ، وکان یضرب أهل الشام حتّی انتهی إلی معاویة ، فأزاله عن موقفه ، وأزال أصحابه الذین کانوا معه . (3) انتهی مختصراً .

و بعد آن نقل کرده :

عن زید بن وهب الجهنی : أن عبد الله بن بدیل قام یوماً بصفین فی أصحابه ، فخطب فحمد الله وأثنی علیه ، وصلّی علی النبیّ .


1- الزیادة من المصدر .
2- السنن الکبری 5 / 113 .
3- الاستیعاب 3 / 872 .

ص : 479

صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم قال : ألا إن معاویة ادّعی ما لیس له ، ونازع الأمر أهله ، ومن لیس مثله ، وجادل بالباطل لیدحض به الحق ، وصال علیکم بالأعراب والأحزاب ، وزیّن لهم الضلالة ، وزرع فی قلوبهم حبّ الفتنة ، ولبّس علیهم الأمر ، وأنتم - والله - علی الحق علی نور من ربکّم وبرهان مبین ، فقاتلوا الطغاة الجفاة ، ( قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِینَ ) (1) ، قاتلوا الفئة الباغیة الذین نازعوا الأمر أهله ، وقد قاتلتموهم مع رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فوالله ما هم فی هذه بأزکی ولا أتقی ولا أبرّ ، قوموا إلی عدوّ الله وعدوّکم ، یرحمکم الله . (2) انتهی .

پس این خطبه عبدالله بن بدیل - که از صحابه عدول و ثقات فحول است - به تصریح تمام دلالت دارد بر شقاوت معاویه ، و اینکه محاربه او با جناب امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) اصلا وجهی از جواز نمیداشت و هرگز مبنی بر اجتهاد نبود ، بلکه به محض هوای نفسانی و وسوسه ظلمانی بود ، و الا معاویه را چرا عدوّ خدا میگفت ، و نسبت ضلالت و مجادله به باطل و ادحاض حق مینمود ؟ !

.


1- التوبة ( 9 ) : 14 .
2- الاستیعاب 3 / 873 .

ص : 480

ومجتهد خاطی مأجور به یک اجر میشود نه معذب که او به زعم خود قصد احقاق خود و ادحاض باطل دارد .

و در “ صواعق محرقه “ در حال عمر بن عبدالعزیز ‹ 412 › مذکور است :

ومن صلاحه الظاهر أنه لمّا ولی العهد صعد المنبر فقال : إن هذه الخلافة حبل الله ، وإن جدّی معاویة نازع علی (1) الأمر أهله ، ومن هو أحقّ به منه علی بن أبی طالب [ ( علیه السلام ) ] ، ورکب بکم ما تعلمون حتّی أتته منیته فصار فی قبره رهیناً بذنوبه . (2) انتهی .

پس اگر معاویه از عدول صحابه و در حرب جناب امیر ( علیه السلام ) مجتهد مأجور بود ، نسبت ذنوب را به او و اظهار بدی او را ، صلاح ظاهر گفتن به غایت عجیب است .

فاضل مخاطب تحقیر و طعن معاویه را جایز نمیدارد ، و در کلام عمر بن عبدالعزیز به صراحت تمام طعن و تشنیع صریح بر معاویه مذکور است ، پس امر غیر جایز را صلاح ظاهر گفتن به چه طور ممکن است ؟ !

.


1- لم یرد فی المصدر : ( علی ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصله ، آخر الکتاب . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 641 ] .

ص : 481

[ مسموم کردن حضرت امام حسن ( علیه السلام ) ]

و از عجائب حیرت افزا آن است که معاویه ملعون - أخزاه الله وأصلاه بألیم النار - جگر گوشه رسول و فلذه کبد بتول جناب حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را سم داد و به قتل رسانید (1) ; و باز اهل سنت از ولا و محبت [ او ] دست نکشند و او را امام به حق و خلیفه به صدق پندارند ، ابن عبدالبرّ - که از اعاظم اهل سنت است - در کتاب “ استیعاب “ آورده :

قال قتادة وأبو بکر بن حفص : سُمّ الحسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیهما السلام ) ] ، سمّته امرأته جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندی .

وقالت طائفة : کان ذلک منها بتدسیس معاویة إلیها ، وما بذله لها فی ذلک ، وکان لها جوائز (2) ، والله أعلم (3) .

و سبط ابن الجوزی - که مدائحش بر زبان یافعی شنیده باشی - در کتاب “ تذکرة خواص الامه “ - که از آن کتاب ، صاحب “ صواعق “ و “ جواهر العقدین “ در کتب خود (4) نقلها آورده اند (5) - در ترجمه حضرت امام حسن ( علیه السلام ) میفرماید :

.


1- [ الف ] ف [ فایده : ] زهر دادن معاویه لعین به جناب امام حسن ( علیه السلام ) .
2- فی المصدر : ( ضرائر ) .
3- الاستیعاب 1 / 389 .
4- در [ الف ] ( خودها ) آمده است که اصلاح شد .
5- انظر : الصواعق المحرقة 2 / 376 ، 569 - 570 ، 571 - 572 ، 579 - 580 ، 591 ، 630 - 631 ، جواهر العقدین 2 / 43 ، 286 - 287 ، 289 ، 374 ، 376 - 377 ، 383 ، 384 ، 385 ، 393 ، 480 - 481 .

ص : 482

قال الشعبی : إنّما دسّ إلیها - أی جعدة - معاویة ، فقال : سمّی الحسن وأُزوّجک یزید ، وأُعطیک مائة ألف درهم . . فلمّا مات الحسن بعثتْ إلی معاویة تطلب إنجاز وعده ، فبعث إلیها بالمال ، وقال : إنی أُحبّ یزید ، وأرجو حیاته ، ولولا ذلک لزوّجتُک إیاه !

وقال الشعبی : ومصداق هذا القول أن الحسن [ ( علیه السلام ) ] کان یقول - عند موته ، وقد بلغه ما صنع معاویة - : لقد علمت صفة (1) شربته وبلغ أُمنیته ، والله لا یفی بما وعد ، ولا یصدق فیما یقول .

وقد حکی جدّی - فی کتاب الصفوة - قال : ذکر یعقوب بن سفیان - فی تاریخه - : ان جعدة هی التی سمّته .

وقال الشاعر فی ذلک :

< شعر > تعرف (2) کم لک من سلوة * تفرّج عنک قلیل الحزن بموت النبیّ وقتل الوصی * وقتل الحسین وسمّ الحسن < / شعر > وقال ابن سعد : سمّه معاویة مراراً ; لأنه کان یقدم علیه الشام هو وأخوه الحسین [ ( علیهما السلام ) ] (3) .

.


1- لم ترد فی المصدر جملة : ( علمت صفة ) .
2- فی المصدر : ( تقرّب ) .
3- تذکرة الخواص : 192 .

ص : 483

و مزی در “ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال “ آورده :

عن أُم بکر بنت المسور ، قالت : سقی الحسن [ ( علیه السلام ) ] مراراً ، وفی الآخرة مات ، فإنه کان یختلف کبده ، فلمّا مات أقام نساء بنی هاشم علیه النوح شهراً .

وفیه : عن عبد الله بن الحسن : قد سمعت من یقول : کان معاویة قد تلطف لبعض خدمه أن یسقیه سمّاً .

وقال أبو عوانة ، عن مغیرة ، عن أُم موسی : ان جعدة بنت الأشعث ‹ 413 › سقت الحسن [ ( علیه السلام ) ] السمّ ، فاشتکی منه أربعین یوماً (1) (2) .

و ذهبی در “ تذهیب التهذیب “ گفته :

عن عبد الله بن الحسن ، قال : کان الحسن [ ( علیه السلام ) ] یکثر نکاح النساء ، وکنّ قلّ ما یحظین عنده ، وقلّ امرأة تزوّجها إلاّ أحبّته وصبته ، فیقال : إنه کان سقی ثم أفلت ، ثم سقی ، ثم کانت الآخرة ، فقال الطبیب (3) : هذا رجل قد قطع السمّ أمعاءه .

وقد سمعت بعض من یقول : کان معاویة (4) قد تلطّف لبعض .


1- فی المصدر : ( شکاة ) بدل ( أربعین یوماً ) .
2- تهذیب الکمال 6 / 252 - 253 .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الطیب ) آمده است .
4- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .

ص : 484

خدمه أن یسقیه سمّاً . (1) انتهی .

و در “ مرآة العجائب وأحاسن (2) الأخبار الغرائب “ تصنیف شیخ ابوعبدالله محمد بن عمر زین الدین ابن الواقدی مسطور است :

وکان الحسن بن علی بن أبی طالب [ ( علیهم السلام ) ] ، کنیته : أبو محمد ، صفته : کان أحد الشبیهین برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم .

وقیل : کان سبب موت الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] من سمّ سُمّ به ، یقال : إن زوجته جعدة بنت الأسود بن قیس الکندی سقته إیاه ، ویذکر - والله أعلم بحقیقة أُمورهم - : أن معاویة دسّ إلیها بذلک علی أن یوجّه لها مائة ألف درهم ویزوّجها من ابنه یزید ، فلمّا مات الحسن [ ( علیه السلام ) ] وفی لها معاویة بالمال ، وقال : إنی أُحبّ حیاة یزید .

وذکروا : ان الحسن [ ( علیه السلام ) ] قال - عند موته - : لقد حاقت شربته ، والله لا وفاء لها بما وعد ، ولا صدق فیما قال .

وفی سمّه یقول رجل من الشیعة :

< شعر > تعزّ فکم لک من سلوة * تفرّج (3) عنک غلیل الحزن < / شعر > .


1- [ الف ] ترجمه امام حسن ( علیه السلام ) . [ تذهیب التهذیب 2 / 300 - 301 ، وراجع : تهذیب الکمال 6 / 252 ، تاریخ مدینة دمشق 13 / 284. . وغیرهما ] .
2- در [ الف ] ( أحاسن ) خوانا نیست ، از الغدیر 11 / 11 اصلاح شد .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( تفرح ) آمده است .

ص : 485

< شعر > بموت النبیّ وقتل الوصی * وقتل الحسین وسمّ الحسن (1) < / شعر > و زمخشری در “ ربیع الابرار “ در باب الحادی والثمانون گفته :

جعل معاویة لجعدة بنت الأشعث - امرأة الحسن [ ( علیه السلام ) ] - مائة ألف درهم حتّی سمّته ، ومکث شهرین وإنه لیرفع من تحته طستاً من دم ، وکان یقول : سُقیتُ سمّ مراراً ، ما أصابنی فیها ما أصابنی فی هذه المرّة . . لقد لفظت کبدی . (2) انتهی .

در حال امام حسن ( علیه السلام ) ابوالحسن المداینی در “ تاریخ “ خود - علی ما نقل - گفته :

وکانت وفاته فی سنة تسع وأربعین ، وکان مرضه أربعین یوماً ، وکان سنّه سبعاً وأربعین سنة ، دسّ إلیه معاویة سمّاً علی ید جعدة بنت الأشعث بن قیس زوجة الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، وقال لها : إن قتلته بالسمّ فلک مائة ألف وأُزوّجک یزید ابنی ، فلمّا مات وفی لها بالمال ولم یزوّجها من یزید ، وقال : أخشی أن تصنع (3) بابنی ما صنعت بابن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . (4) انتهی .

و ابوالحسن مداینی صدوق و ثقه و از علمای اهل سنت است .

.


1- [ الف ] مصنف کتاب . [ مرآة العجائب : مروج الذهب 2 / 427 ، الغدیر 11 / 11 ] .
2- ربیع الأبرار 5 / 156 - 157 .
3- در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح آمده است : ( تصنعین ) .
4- شرح ابن ابی الحدید 16 / 11 .

ص : 486

چنانچه سمعانی در “ انساب “ گفته :

ذکر الحارث بن أبی أُسامة : أن أبا الحسن المدائنی (1) کان مولده ومنشؤه بالبصرة ، ثم صار إلی المدائن بعد حین ، ثم صار إلی بغداد ، فلم یزل حتّی توفّی بها فی ذی قعدة سنة 234 (2) ، وکان عالماً بأیام الناس ، وأخبار العرب ، وأنسابهم ، عالماً بالفتوح والمغازی ، وراویة للشعر ، صدوقاً فی ذلک . (3) انتهی .

و اسماعیل بن علی ‹ 414 › بن محمود در “ مختصر فی اخبار البشر “ روایت نموده :

وتوفّی من سمّ سقته زوجته جعدة بنت الأشعث .

قیل : فعلت ذلک بأمر معاویة ، وقیل : بأمر یزید بن معاویة ، ووعدها أنه یتزوجّها ، ففعلت ذلک ، فسقته السمّ ، وطلبت (4) یزید أن یتزوجّها فأبی . (5) انتهی .

و در میان امر معاویه به سم آن حضرت و امر یزید تنافی نیست که جمع ممکن نباشد ، بلکه جایز است که هر دو ملعون در این امر کوشش و سعی نموده باشند ، پس کسی که بر سعی معاویه واقف شد نامش گرفت ، و کسی .


1- هنا زیادة لم یذکرها المؤلف ( رحمه الله ) لعدم الحاجة الیها .
2- فی المصدر : ( أربع وعشرین ومائتین ) .
3- [ الف ] نسبت مدائنی . [ الأنساب 5 / 232 ] .
4- فی المصدر : ( وطالبت ) .
5- المختصر فی أخبار البشر 1 / 255 .

ص : 487

که بر کوشش یزید مطلع گردید امر سم را به او منسوب ساخت ، وهو ظاهر .

و عبدالقادر بن محمد طبری - که پسر دختر محبّ الدین طبری صاحب “ ریاض النضره “ و عالم بس معتبر است - در “ حسن السریرة “ (1) آورده :

لمّا کان سنة سبع وأربعین من الهجرة دسّ معاویة إلی جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندی زوجة الحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] أن تسقی الحسن السمّ ، ویوجّه لها مائة ألف ، ویزوجّها من ابنه یزید ففعلت ذلک :

< شعر > مات بالسم من الکندیة * زوجته الخبیثة الجریة لکن بأمر جاء من معاویه * ضمن وعود منه لیست بوافیه (2) < / شعر > انتهی (3) .

.


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، وفی هدیة العارفین للبغدادی 1 / 600 : الطبری ، محیی الدین عبد القادر بن یحیی بن مکرم بن محب الدین الطبری الشافعی المکی ، الخطیب الامام بالمقام ، والمفتی ببلدة الحرام ، ولد سنة 976 وتوفی سنة 1033 ، من تصانیفه : حسن السریرة فی حسن السیرة ، أعنی شرح منظومة فی سیر النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم . ولاحظ : إیضاح المکنون للبغدادی 1 / 404 .
2- کذا ، والظاهر : ( وافیه ) .
3- حسن السریرة : وانظر : تهذیب الکمال 6 / 252 ، سیر اعلام النبلاء 3 / 274 ، مقاتل الطالبیین : 31 ، 47 - 48 ، أنساب الاشراف 3 / 55 ، شرح ابن أبی الحدید 16 / 11 ، 29 ، 49 ، مروج الذهب 2 / 427 - 428 ، تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر 13 / 284 ، الکامل لابن أثیر 3 / 460 ، البدایة والنهایة 8 / 47. وفی جواهر المطالب لابن الدمشقی 2 / 209 - 210 : قال الإمام ابن الجوزی فی تاریخه المنتظم : والصحیح أن ( الذی سمّه هی ) جعدة بنت الأشعث بن قیس - وکانت تحت الحسن - فدسّ إلیها معاویة : أن سمّی الحسن وأُزوجک یزید . وکان معاویة قد جعل ولایة العهد بعده للحسن فسمّه لیکون الامر بعده لابنه یزید . فلما فعلت ذلک أرسلت إلیه تطالبه بما عاهدها علیه وتذکره بالعهد والوفاء ! فأجابها معاویة : لا نفعل ( ذلک ) وقد فعلت بالحسن ما فعلت فکیف آمنک علی یزید ! وکان الحسن یوضع تحت طست ویرفع آخر مدة أربعین یوماً . وقال الطبیب ( الذی کان یتولی معالجته : هذا مریض ) قد قطع السم أمعاءه ! وقال الزرندی الشافعی : وقیل : أسماء بنت الأشعث ، دسّ معاویة إلیها ذلک فاستطلق به بطنه حتی ألقی کبده . ( معارج الوصول : 78 ) . وقال المقریزی : واتهمت زوجته جعدة بنت الأحنف ابن قیس الکندی أنها سمّته بتدسیس معاویة ، حتی بایع لابنه یزید . ( إمتاع الأسماع 5 / 361 ) . وقال ابن الصباغ : سقته زوجته جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندی السمّ ، وذلک بعد أن بذل لها معاویة علی سمة مائة ألف درهم ، فبقی مریضا أربعین یوماً . ( الفصول المهمة فی معرفة الأئمة 2 / 736 ) . فلمّا ورد البرید علی معاویة بموته - أی بتنفیذ الخطة المسمومة - قال : واعجباً للحسن ! شرب شربة من عسل یمانیة بماء رومة فقضی نحبه ! ! ( الاستیعاب 1 / 390 ، أنساب الأشراف 3 / 64 ، تاریخ مدینة دمشق 59 / 197 ، السیرة الحلبیة 3 / 360 ، البدایة والنهایة 8 / 147 ) .

ص : 488

ص : 489

[ شادی کردن معاویه در شهادت امام حسن ( علیه السلام ) ]

و هرگاه آن جناب وفات یافت ، معاویه ملعون سرور ظاهر نمود و تکبیر گفت ، چنانچه میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در “ نزل الأبرار “ آورده :

لمّا بلغ معاویة موت الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] کبّر ، وکبّر أهل الشام لذلک التکبیر ، فقالت فاختة بنت قریضة لمعاویة : أقرّ الله عینیک ، ما الذی کبّرت لأجله ؟ فقال : مات الحسن ، فقالت : أعلی موت ابن فاطمة تکبّر ؟ ! فقال : ما کبّرت شماتةً ، ولکن استراح قلبی .

وهذا العذر أشدّ من الجرم ، فإن الشماتة لا تکون إلاّ باستراحة القلب ، ولا یستریح بموت أحد إلاّ قلب الشامت . والله تعالی أعلم (1) .

و در “ تاریخ خمیس “ آورده :

وفی حیاة الحیوان : قال ابن خلّکان : إنه لمّا مرض الحسن [ ( علیه السلام ) ] کتب مروان بن الحکم إلی معاویة بذلک ، وکتب إلیه معاویة أن أقبل المطی إلیّ بخبر الحسن ، فلمّا بلغ معاویة موته سمع تکبیر من الخضراء ، فکبّر أهل الشام لذلک التکبیر ، فقالت فاختة بنت قریضة لمعاویة : أقرّ الله عینیک ! ما الذی کبّرت لأجله ؟ فقال : مات الحسن ، فقالت : أعلی موت ابن فاطمة تکبّر ؟ ! فقال : ما کبّرت شماتةً ، ولکن استراح قلبی .

.


1- نزل الأبرار : 144 .

ص : 490

ودخل علیه ابن عباس - رضی الله عنهما - فقال : یابن عباس ! هل تدری ما حدث فی أهل بیتک ؟ فقال : لا أدری ما حدث ، إلاّ أنی أراک مستبشراً ، وقد بلغنی تکبیرک ، فقال : مات الحسن ، فقال ابن عباس : رحم الله أبا محمد (1) - ثلاثاً - ، والله یا معاویة ! لا تسدّ حفرته حفرتک ، ولا یزید عمره فی عمرک ، ولئن کنّا أُصبنا بالحسن [ ( علیه السلام ) ] ، فقد أُصبنا بإمام المتقین ، ووصیّ (2) خاتم النبیین ، یجبّر الله تلک الصدعة ، وسکن تلک العبرة ، وکان الخلف ‹ 415 › علینا من بعده . (3) انتهی .

ایضاً میرزا محمد معتمد خان در “ مفتاح النجا “ آورده :

قال الدیاربکری فی کتاب الخمیس : لمّا بلغ معاویة موت الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] کبّر ، وکبّر أهل الشام لذلک التکبیر ، فقالت فاختة بنت قریظة لمعاویة : أقرّ الله عینیک ! ما الذی کبّرت لأجله ؟ فقال : مات الحسن ، فقالت : أعلی موت ابن فاطمة تکبّر ؟ ! فقال : ما کبّرت شماتةً ولکن استراح قلبی .

أقول : لا یکون الشماتة إلاّ باستراحة القلب ، ولا یستریح بموت أحد إلاّ قلب الشامت .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( أبا محمداً ) آمده است .
2- حذفوا من المصدر وحیاة الحیوان المطبوعین لفظة : ( وصی ) !
3- تاریخ الخمیس 2 / 294 ، وانظر : حیاة الحیوان 1 / 83 - 84 .

ص : 491

وحکی الزبیر بن بکار : أن ابن عباس - رضی الله عنهما - قدم علی معاویة وقد جاء الخبر إلی معاویة بموت الحسن بن علی - رضی الله عنهما - [ ( علیهما السلام ) ] ، فسجد شکراً لله تعالی ، وبان السرور فی وجهه ، ثم أذن للناس وأذن لابن عباس بعدهم ، فدخل واستدناه ، فقال له معاویة : أتدری ما حدث (1) فی أهلک ؟ قال : لا ، قال : فإن أبا محمد توفّی ، فعظّم الله أجرک ، فقال : ابن عباس - رضی الله عنهما - : ( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ) (2) ، عند الله نحتسب المصیبة [ برسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، وعند الله نحتسب ] (3) مصیبتنا بالحسن [ ( علیه السلام ) ] ، إنه قد بلغنی سجدتک ، فلا أظنّ ذلک إلاّ لوفاته ، والله لا یسدّ جسده حفرتک ، ولا یزید انقضاء أجله فی عمرک ، ولطال ما رزئنا بأعظم من الحسن [ ( علیه السلام ) ] ثم جبّر الله .

قال معاویة : کم کان أتی له من العمر ؟ قال : شأنه أعظم من أن أجهل (4) مولده .

وقال : أحسبه ترک صبیة صغاراً ، قال : کلّنا کان صغیراً فکبر .

قال : أصبحت سید أهلک ، قال : أما أبقی الله أبا عبد الله .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( حدثک ) آمده است .
2- البقرة ( 2 ) : 156 .
3- الزیادة من المصدر .
4- فی المصدر : ( یُجهل ) .

ص : 492

الحسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] [ فلا ] (1) .

ثم قام وعینه تدمع ، فقال معاویة : لله درّه ، لا والله ما سحناه (2) إلاّ وجدناه سیّداً .

وحکی الدمیری هذه الحکایة فی حیاة الحیوان مختصراً مع اختلاف فی بعض الألفاظ ، والله أعلم . (3) انتهی .

و در “ ربیع الابرار “ زمخشری مسطور است :

ولمّا کتب مروان إلی معاویة بشکاة الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] ، کتب إلیه أن أقبل المطی إلیّ بخبر الحسن .

ولمّا بلغه موته سمع تکبیر من الخضراء ، فکبّر أهل الشام لذلک التکبیر ، وقالت فاختة بنت قریظة لمعاویة : أقرّ الله عینیک یا أمیر المؤمنین ! ما الذی کبّرت له ؟ ! قال : مات الحسن ، قالت : أعلی موت ابن فاطمة تکبّر ؟ ! قال : والله ما کبّرت شماتة بموته ، ولکن استراح قلبی وصفت لی الخلافة (4) .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- فی المصدر : ( هیّجناه ) ، وفی حاشیة [ الف ] : ( صحبناه ) استظهاراً .
3- مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء ، ورق : 97 - 99 .
4- [ الف ] الباب الحادی والثمانون [ ربیع الابرار 5 / 157 ] . فی البیاض ورق : 50 ، زیادة فی العبارة المنقولة عن ربیع الأبرار وفیه : سمّ معاویة حسناً [ ( علیه السلام ) ] . ( 12 ) .

ص : 493

[ وصیت به قتل اهل مدینه ]

و در “ وفاء الوفا باخبار دار المصطفی “ تصنیف نورالدین سمهودی مسطور است :

أخرج ابن أبی خیثمة بسند صحیح إلی جویریة بن أسماء : سمعت أشیاخ أهل المدینة یتحدّثون : أن معاویة . . . لمّا احتضر دعا یزید ، فقال : إن لک من أهل المدینة یوماً ، فإن فعلوا فارمهم بمسلم بن عقبة ، فإنی عرفت نصیحته . . فلمّا ولی یزید وفد علیه عبد الله بن حنظلة وجماعة ، فأکرمهم ، وأجازهم ، فرجع ، فحرّض الناس ‹ 416 › علی یزید ، وعابه ، ودعاهم الی خلع یزید ، فأجابوه ، فبلغ یزید ، فجهّز إلیهم مسلم بن عقبة ، فاستقبلهم أهل المدینة بجموع کثیرة فهابهم أهل الشام ، وکرهوا قتالهم ، فلمّا نشب القتال سمعوا فی جوف المدینة التکبیر ، وذلک أن بنی حارثة أدخلوا قوماً من الشامیین من جانب المدینة ، فترک أهل المدینة القتال ، ودخلوا المدینة خوفاً علی أهلیهم ، فکانت الهزیمة ، وقُتل من قُتل ، وبایع مسلم الناس علی أنهم خول لیزید ، یحکم فی دمائهم وأموالهم وأهلیهم بما شاء ! ! (1) انتهی .

و نیز در این کتاب مسطور است :

.


1- [ الف ] الفصل الخامس عشر من الباب الثانی . [ وفاء الوفا : 1 / 130 - 131 ] .

ص : 494

و نقل الواقدی - فی کتاب الحرّة - : أن یزید دخل علی مسرف - وکان قد جعله فی عُلِّیَّة (1) لمرضه - فقال له : لولا مرضک لکنت أنت صاحب هذا الأمر لما أعرف من نصیحتک .

قال مسرف : أُنشدک الله - یا أمیر المؤمنین ! - أن (2) تولّی أمرهم غیری ، فإنی - والله - صاحبهم ، رأیت فی النوم شجرة عرقد (3) تصیح بأغصانها : ( یا ثارات عثمان ! ) فأقبلت اشتدّ (4) وجعلت الشجرة تقول : علی یدی مسلم بن عقبة ، حتّی جئتُها ، فأخذتُها ، فعبّرتُ ذلک أنی أکون القائم بأمر عثمان ، فهم قتلته .

قال یزید : فسر إلیهم علی برکة الله ، أنت صاحبهم ، وانظر إذا قدمت المدینة فمن عاقک (5) عن دخولها أو نصب لک حرباً فالسیف السیف ، لا تبق فیهم ، وانهبها ثلاثاً ، وأجهز علی جریحهم ، واقتل مدبرهم ، وإیّاک أن تبقی علیهم ، وإن لم یعرضوا علیک فامض إلی ابن الزبیر .

وروی ابن الجوزی - من طریق المدائنی - عن جویریة : أن .


1- قال الجوهری : العُلِّیَّة : الغرفة . . وقال بعضهم : هی العِلّیّة بالکسر .
2- فی المصدر : ( ألاّ ) .
3- فی المصدر : ( غرقد ) .
4- لم یرد ( اشتد ) فی المصدر .
5- در [ الف ] اشتباهاً : ( عافک ) آمده است .

ص : 495

مسلماً نظر إلی قتلی الحرّة فقال : لئن دخلت النار بعد هؤلاء (1) إنی لشقی .

وأسر أسری ، فحبسهم ثلاثة أیام لم یطعموا .

وجاؤوا بسعید بن المسیب ، فقالوا : بایع ، فقال : أُبایع علی سیرة أبا بکر وعمر ، فأمر بضرب عنقه ، فشهد رجل أنه مجنون ، فخلّی عنه .

وعن المدائنی - أیضاً - عن شیخ من أهل المدینة قال : سألت الزهری : کم کانت القتلی یوم الحرّة ؟ قال : سبع مائة من وجوه الناس : قریش والأنصار والمهاجرین ومن وجوه الموالی ، ومن (2) لا یُعرف - من عبد وحرّ وامرأة - عشرة آلاف ، وکانت الواقعة لثلاث بقین من ذی الحجة ، سنة ثلاث وستین .

وفی کتاب الحرّة للواقدی ، قال : حدّثنی عبد الله بن جعفر ، قال : سألت الزهری : کم قُتل من الناس یومئذ ؟ قال : أمّا من وجوه الناس فأکثر من سبع مائة من قریش والأنصار ووجوه الموالی . . ثمّ عدّد علیّ من قُتل حتّی ما کنت أری أنه بقی أحدٌ (3) إلاّ قتل یومئذ .

.


1- فی المصدر : ( بعدها ) .
2- فی المصدر : ( وممّن ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( أحداً ) آمده است .

ص : 496

ثم قال الزهری : ولقد قتل من لا یعرف - من الموالی والعبید والصبیان والنساء - أکثر من عشرة آلاف ، ودخلوها لثلاث بقین من ذی الحجة سنة ثلاث وستین . ‹ 417 › قلت : وقال القرطی : للیلتین بقیتا من ذی الحجة .

ونقل الأقشهری ، عن أبی معشر ، والواقدی : أنها یوم الأربعاء للیتین خلتا من ذی الحجة .

قلت : ولم أره فی کتاب الواقدی ، ولعله سبق قلم ، والله أعلم .

وذکر المجد : أنهم سبوا الذریة ، واستباحوا الفروج ، وأنه کان یقال لأولئک الأولاد من النساء اللاتی حملن : أولاد الحرّة !

قال : ثم أحضر الأعیان لمبایعة یزید ، فلم یرض إلاّ أن یبایعوه علی أنهم عبید یزید ، فمن تلکّأ أمر بضرب عنقه ، وجاؤوا بعلی بن عبدالله بن عباس ، فقال الحصین بن نمیر : یا معشر الیمن ! علیکم ابن أُختکم ، فقام معه أربعة آلاف رجل ، فقال لهم مسلم : أخلعتم أیدیکم من الطاعة ؟ فقالوا : أمّا فیه فنعم ، فبایعه علی أنه ابن عم یزید . انتهی .

وعن المدائنی - أیضاً - ، عن محمد بن عمر ، قال : قال ذکوان - مولی مروان - : شرب مسلم بن عقبة دواءً بعد ما نهب المدینة ، ودعا بالغذاء ، فقال له الطبیب : لا تعجل فإنی أخاف علیک إن أکلت قبل أن یکمل الدواء ، فقال : ویحک ! إنّما کنت أُحبّ البقاء

ص : 497

حتّی أشفی نفسی من قتلة عثمان ، فقد أدرکت ما أردت ، فلیس شیء أحبّ إلیّ من الموت علی طهارتی ، فإنی لا أشکّ أن الله قد طهّرنی من ذنوبی بقتل هؤلاء الأرجاس !

قلت : هذا من عظیم حمقه ، قاتله الله وأشقاه ، فإن هذا ممّا یزید فی عظیم جرمه .

وممّن قُتل صبراً یومئذ من الصحابة عبد الله [ بن ] (1) حنظلة الغسیل .

قال ابن حزم : قتل مع ثمانیة من بنیه ، وعبد الله بن زید ، ومعقل بن سنان الأشجعی ، وکان شهد فتح مکة ، وکان معه رایة قومه یومئذ . (2) انتهی .

و از این عبارت سید سمهودی صریح واضح است که این واقعه حرّه - که از اشنع شنائع و اقبح قبائح است ، و در آن صدها از صحابه مقتول شدند - به اشاره و امر و وصیت معاویه لعین به یزید واقع شد .

و قرطبی در “ تذکرة “ ‹ 418 › آورده :

قال : وذکر أبو عمر الشیبانی قال : لمّا وجّه معاویة . . . بُسر بن أرطاة لقتل شیعة علی [ ( علیه السلام ) ] سار إلی أن أتی المدینة ، فقتل ابنی عبد الله بن العباس - رضی الله عنهما - ، وفرّ أهل المدینة حتّی .


1- الزیادة من المصدر .
2- وفاء الوفا 1 / 131 - 133 .

ص : 498

دخلوا الحرّة حرّة بنی سلیم (1) .

و اگر این معنا هم فسق و فجور نیست ، فسق و فجور نام بی مسمّی خواهد بود !

و قطع نظر از این چنانچه قتل مطلق مسلمین بی گناه موجب خلود در نار است ، همچنین امر و ایصای به آن نیز از اکبر کبائر [ است ] ، فکیف إذا کان الإیصاء بقتل الصحابة الأخیار ؟ !

و مع هذا احادیث کثیره در مذمت کسی که اخافه اهل مدینه کند وارد گشته ، چنانچه شیخ عبدالحق در “ جذب القلوب “ گفته : در حدیث “ صحیح مسلم “ آمده که :

« لا یرید أحد أهل المدینة بسوء إلاّ أذابه الله فی النار ، کما ذوب الرصاص أو ذوب الملح فی الماء » .

فرمود : « هر که با اهل مدینه اراده بدی کند و در مقام ایذایشان آید به عقوبت ملک جبار گرفتار آید . . . » الی آخر (2) .

.


1- التذکرة فی أحوال الموتی وأُمور الآخرة : 570 . تذکر : در [ الف ] مطلب گذشته اشتباهاً پس از قسمتی از مطالب منقول از جذب القلوب آمده است .
2- [ الف ] باب دوم . ( 12 ) . [ جذب القلوب : 30 ] . [ تذکر : در [ الف ] قسمتی از مطلب آینده از جذب القلوب اینجا تکرار شده است ، یعنی قسمت ذیل : و نیز در “ جذب القلوب “ آورده : و در روایات نسائی آمده : « من أخاف أهل المدینة ظالماً أخافه الله ، وکانت علیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین » . و در حدیث دیگر آمده : هیچ عمل او از فرض و نفل مقبول نیست . و احادیث در این باب بسیار است . [ جذب القلوب : 31 ، وانظر : السنن الکبری للنسائی 2 / 483 ] .

ص : 499

و [ نیز ] شیخ عبدالحق در “ جذب القلوب “ آورده :

امام احمد بن حنبل در حدیث صحیح از جابر بن عبدالله ( رضی الله عنه ) روایت میکند : امیری از امرای فتنه به مدینه قدوم آورد ، جابر ( رضی الله عنه ) در آن زمان در مدینه بود ، حاسّه بصرش به علت کبر سن رفته ، با وی گفتند : مصلحت وقت در آن است که چندگاه از مقابلت این ظالم یک سو شوی ، تا از آفت این فتنه و مخافت این ابتلا سلامت مانی ، گویند که : دستها بر کتف دو پسر خود نهاده بود و از مدینه به در میرفت ، به واسطه ضعف و پیری و عدم بصر بر زمین خورد ، گفت : هلاک باد کسی که رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را بترسانید ، یکی از پسران او پرسید که : ترسانیدن رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) چگونه بود با آنکه وی ( صلی الله علیه وآله ) رخت اقامت از این منزل فانی به دار باقی برده ؟ گفت : [ از پیغمبر خدا صلی الله علیه [ وآله ] وسلم شنیدم که گفت : ] (1) هر که اهل مدینه را بترساند به درستی که گویا مرا بترسانید .

و در روایات نسائی آمده :

.


1- زیاده از مصدر .

ص : 500

« من أخاف أهل المدینة ظالماً أخافه الله ، وکانت علیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین » .

و در حدیث دیگر آمده که : هیچ عمل او از فرض و نفل مقبول نیست . و احادیث در این باب بسیار است .

سید علیه الرحمه میگوید که : ظاهر در آن است که امیر مشار الیه که جابر از او میگریخت بُسر بن ارطاة بود ; زیرا که قرطبی از روایت ابن عبدالبرّ میآرد که : معاویه بعد از قضیه تحکیم حکمین بُسر بن ارطاة را با لشکر انبوه به مدینه منوره فرستاد تا عهد بیعت از اهل این بلده معظمه بر خلافت او بگیرد ، ابوایوب انصاری ( رضی الله عنه ) در آن وقت از جانب امیرالمؤمنین علی - سلام الله علیه - عامل مدینه مکرمه بود ، وی از جهت خوف فرار [ را ] بر قرار [ ترجیح ] داده ، به جناب ولایت مآب مرتضوی - سلام الله علیه - ملحق شد ، و بُسر به مدینه در آمد و گفت : اگر نه عهد امیرالمؤمنین و حکم بر خلاف آن بودی ، یک مرد در این شهر زنده نمیگذاشتیم و همه را تحت تیغ سیاست میکشیدم ، بعد از آن تمامِ اهل مدینه منوره را به بیعت معاویه باز طلبید و رسولی به بنی سلمه فرستاد که : اگر جابر بن عبدالله را حاضر نکردید ، دیگر شما در عهد ذمّه و امان من نیستید ، جابر چون این خبر شنید به خدمت ام سلمه آمد و صورت حال با وی باز گفت ، و در حاضر آمدن مجلس بُسر به وی استشاره نمود و گفت که : این بیعت ضلالت است در وی امید فلاح

ص : 501

نیست و در ترک آن امان نه ; تدبیر چیست ؟ ام سلمه جابر را کرهاً و جبراً به اختیار بیعت رخصت داد ، و اکثر اهل مدینه رو به گریز نهادند و در حرّه بنی سلیم مختفی شدند . (1) انتهی .

)


1- [ الف ] قوبل علی أصله ، باب دوم . ( 12 ) . [ جذب القلوب : 30 - 31 ] . سفارش معاویه به یزید در قتال اهل مدینه و رفتار شنیع او با آنها در بسیاری از مصادر عامه آمده است ، برای نمونه مراجعه شود به : أنساب الأشراف 5 / 334 ، تجارب الأمم 2 / 86 ، الفخری : 119 ، فتح الباری 13 / 60 ، تاریخ خلیفة بن خیاط عصفری : 182 ، تاریخ مدینة دمشق 58 / 104 - 105 ، تاریخ طبری 4 / 380 ، الکامل لابن الأثیر 4 / 112 ، البدایة والنهایة 8 / 242 و . . . قال ابن الاثیر : وبعث - أی یزید - إلی عبید الله بن زیاد یأمره بالمسیر إلی المدینة ومحاصرة ابن الزبیر بمکة ، فقال : والله لا جمعتُهما للفاسق قتل ابن رسول الله وغزو الکعبة ! ( الکامل فی التاریخ 4 / 111 - 112 ) . قال ابن قتیبة : ولزم أبو سعید الخدری بیته ، فدخل علیه نفر من أهل الشام ، فقالوا : أیها الشیخ ، من أنت ؟ فقال : أنا أبو سعید الخدری صاحب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، فقالوا : ما زلنا نسمع عنک ، فبحظّک أخذت فی ترکک قتالنا ، وکفّک عنا ، ولزوم بیتک ، ولکن أخرج إلینا ما عندک . قال : والله ما عندی مال ، فنتفوا لحیته ، وضربوه ضربات ، ثم أخذوا کل ما وجدوه فی بیته . ( الامامة والسیاسة 1 / 182 ) . ونقل الیزدی الحائری عن تاریخ عبد الملک العصامی : أن رجلا من أهل الشام وقع علی امرأة فی مسجد النبی ( صلی الله علیه وآله ) ، ولم یجد خرقة ینظف بها ، ووجد ورقة من القرآن المجید فنظف نفسه بها ! فسبحان من لم یهلکهم بصاعقة من السماء أو بحجارة من سجّیل ، وإنما یعجل من یخاف الفوت . ( إلزام الناصب 1 / 229 )

ص : 502

[ کشتن عایشه ]

و نیز معاویه ، عایشه زوجه رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را - که اهل سنت با وصف قتال او با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و موجب گشتن تقاتل صدها اصحاب ، محترم و معزّز دانند ، و بر شیعیان به جهت بد دانستن [ او ] کمال تشنیع نمایند ، تا آنکه تکفیر نمایند - قتل نمود . و اگر حضرات اهل سنت را به سماع این حرف تعجب درگیرد اینک شاهد آن بر میآریم (1) . جلال الدین سیوطی - که از اکابر اهل سنت است - در کتاب “ اوائل “ در اوائل معاویه گفته :

إن أول من رکب ‹ 419 › بین الصفا والمروة ، وأول من أظهر شرب النبیذ والغناء ، وأول من أکل الطین وأباحه ، وکان علی منبر رسول الله [ ( علیه السلام ) ] یأخذ البیعة لیزید ، فأخرجت عائشة رأسها من الحجرة وقالت : صه ! صه ! هل استدعی الشیوخ لبنیهم البیعة ؟ قال : لا ، قالت : فبمن تقتدی أنت ؟ فخجل ، ونزل عن المنبر ، وبنی لها حفرة ، فوقعت فیها وماتت . (2) انتهی .

و در “ حبیب السیر “ مسطور است :

در “ تاریخ “ حافظ ابرو از “ ربیع الأبرار “ و “ کامل السفینة “ (3) منقول است که :

.


1- [ الف ] ف [ فایده : ] قتل معاویه عایشه را .
2- لم نجدها فی کتاب الوسائل إلی معرفة الأوائل طبعة دار مکتبة الحیاة بیروت ، لاحظ : الاسرار فیما کنی وعرف به الاشرار 4 / 242 - 248 .
3- شاید تصحیف کامل السقیفه باشد که نام دیگر کامل بهائی است ، قریب این مطلب در آن 2 / 270 ( چاپ اول ، مکتبه مرتضوی ) آمده که در پاورقی خواهد آمد .

ص : 503

در شهور سنة ثمان (1) وخمسین من الهجرة که معاویة بن ابی سفیان جهت بیعت پسر لعین خود به مدینه رفته ، امام حسین ( علیه السلام ) [ و عبدالله بن عمر ] (2) و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر را برنجانید ، عایشه زبان ملامت و اعتراض بر وی بگشاد ، و معاویه در خانه خویش چاهی کنده ، سر آن را به خاشاک پوشید و کرسی آبنوس بر زیر آن نهاد و آنگاه عایشه را به ضیافت طلب داشت و بر آن کرسی نشاند تا در آن چاه افتاد ، و معاویه سر آن چاه را به آهک مضبوط نموده ، از مدینه به مکه رفت . (3) انتهی .

و حکیم سنایی هم اشاره به کشتن معاویه عایشه را نموده ، چنانچه در حدیقه در آخر صفت حرب جمل گفته :

< شعر > عاقبت هم به دست آن باغی * شد شهید و بکشتش (4) آن طاغی آنکه با جفت مصطفی زیسان (5) * بد کند مر او را مرد تو مخوان < / شعر > انتهی (6) .

.


1- در مصدر ( ستة ) .
2- زیاده از مصدر .
3- حبیب السیر 1 / 425 .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( بکشتن ) آمده است .
5- در مصدر ( زینسان ) .
6- حدیقة الحقیقة وشریعة الطریقة : 138. أقول : قال ابن طاووس فی الطرائف : 503 : وفی روایة أخری : أن عائشة ذهبت إلی منزل معاویة - وهی راکبة علی حمار - فجاءت بحمارها علی بساط معاویة وعلی سریرها ، فبالت الحمار وراثت علی بساطها ! وما راعت حرمة معاویة ، فشکی معاویة إلی مروان ، وقال له : لا طاقة لی إلی تحمل بلاء هذه العجوزة ، فتولّی مروان بإذن معاویة أمر عائشة ، ودبّر لها حفر البئر فوقعت فیه فی آخر ذی الحجة سنّة ثمان وخمسین ، قال الشاعر : < شعر > لقد ذهب الحمار بأم عمرو * فلا رجعت ولا رجع الحمار < / شعر > عماد طبری مینویسد : چون معاویه به مکه رسید تا برای یزید بیعت بستاند و جمله عراق و حجاز بر او و بر یزید بیعت کرده بودند ، عایشه تهدید فرستاد بر وی : که برادرم محمد بن ابی بکر را کشتی و برای یزید بیعت میستانی ؟ ! عمرو عاص گفت : یا معاویه اگر عایشه بر تو تشنیع زند ، خلق بر تو خروج کنند ، کار دریاب ! معاویه ابو هریره و شرجیل [ شرحبیل ] را با هدایای بسیار به [ سوی ] وی فرستاد به چند نوبت ، و وعده ها داد که به او صلح کند و برادر او عبدالرحمان بن ابی بکر را ولایت دهد و امثال این . روزی پیام فرستاد که : توقع است که ام المؤمنین ما را به تشریف خود مشرّف سازد . و چاهی بکند و به آهک پرکرد و فرشی گران مایه آنجا بگسترد و کرسی بر سر آن نهاد ، و وقت نماز خفتن او را بخواند و گفت : چندین هزار دینار نثار خواهم کرد . عایشه بیرون آمد با غلامی هندی و بر خر مصری سوار شده ، معاویه او را اعزاز کرد و بدان کرسی اشارت کرد که بنشیند ، چون بر آنجا نشست فرو شد به چاه ، در حال معاویه گفت تا غلام و خر را هم بکشتند و هم در آن چاه انداختند و خاک انباشند ، مردم در اختلاف افتادند برخی گفتند : عایشه به مدینه رفت ، بعضی گفتند : به یمن رفت . و حسین ( علیه السلام ) این حال میدانست و جماعت خاصان معاویه ، حسین ( علیه السلام ) ترکه او را به وارثان او داد . ( کامل بهائی 2 / 270 ، ولاحظ : الصراط المستقیم 3 / 45 ) .

ص : 504

ص : 505

[ قتل عبدالرحمن بن خالد ]

و عبدالرحمن بن خالد صحابی را نیز معاویه کشته ، چنانچه در “ استیعاب “ در ترجمه عبدالرحمن بن خالد مسطور است :

ثمّ إنه لمّا أراد معاویة البیعة لیزید ، خطب أهل الشام وقال لهم : یا أهل الشام ! قد کبرت سنّی ، وقرب أجلی ، وقد أردت أن أعقد لرجل یکون نظاماً لکم ، وإنّما أنا رجل منکم ، فارتؤوا رأیکم .

فأصفقوا ، واجتمعوا ، وقالوا : رضینا عبد الرحمن بن خالد بن الولید ، فشقّ ذلک علی معاویة ، وأسرّها فی نفسه .

ثم إن عبد الرحمن مرض ، فأمر معاویة طبیباً عنده - یهودیاً ، وکان عنده مکیناً - أن یأتیه ، ویسقیه سقیة تقیّأ بها ، فسقاه فانخرق (1) بطنه ، فمات . ثم دخل ابن أخیه خالد بن المهاجر (2) دمشق مستخفیاً ، هو وغلام له ، فرصدا ذلک الیهودی ، فخرج لیلا من عند معاویة ، فحجم علیه ، ومعه قوم هربوا عنه ، فقتله خالد بن المهاجر . وقصة هذه مشهورة عند أهل السیر والعلم بالآثار والأخبار ، اختصرتها ، ذکرها عمر بن شیبه فی أخبار المدینة (3) .

.


1- فی المصدر : ( سقیة یقتله بها ، فأتاه فانحرق ) .
2- فی المصدر : ( أخوه المهاجر بن خالد ) بدل ( ابن أخیه خالد بن المهاجر ) .
3- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . [ الاستیعاب 2 / 829 - 830 ، وراجع أیضاً : اسد الغابة 3 / 289 ، تاریخ الاسلام للذهبی 6 / 345 ، خزانة الادب لبغدادی 2 / 205 ، الوافی بالوفیات 18 / 86 ] .

ص : 506

[ اجرای آب بر قبور شهدای احد ]

و از جمله شنائع افعال او آنکه نهر را بر قبور شهدای احد جاری ساخت تا آنکه آب نهر به قدم حضرت حمزه رسید و خون از پای مبارکش جاری شد و اجسام دیگر شهدا از قبور ظاهر گردیدند ، و قبور ایشان خراب گردید .

علامه سیوطی در کتاب “ شرح الصدور بشرح حال الموتی فی القبور “ بعد ذکر روایتی گفته :

أخرج البیهقی - فی الدلائل - من وجه آخر ، وزاد بعد قوله : فأُمیطت یده عن جرحه فانبعث الدم ، فردّت إلی مکانها فردّ الدم ، وفی آخره : ویقال : إن معاویة ‹ 420 › لمّا أراد أن یجری کظامة ، نادی : من کان له قتیل بأُحد فلیشهد ، فخرج الناس إلی قتلاهم ، فوجدوهم رطاباً ، یتثّنون ، فأصابت المسحاة رِجل رَجل منهم ، فانبعثت دماً ، فقال أبو سعید الخدری : لا ینکر بعد هذا منکر ، ولقد کانوا یحفرون التراب ، فحفروا لشراة (1) من تراب فاح علیهم ریح المسک . هکذا أخرجه ، عن الواقدی ، عن شیوخه .

وأخرج ابن أبی شیبة - فی المصنف - : حدّثنا عیسی بن یونس بن (2) أبی إسحاق ، أخبرنی أبی ، عن رجال من بنی سلیمة ، .


1- فی دلائل النبوة : ( نثرة ) .
2- فی دلائل النبوة : ( عن ) .

ص : 507

قالوا : لمّا حذف معاویة عینه التی تمرّ علی قبور الشهداء فأجریت علیهما - یعنی علی عبد الله بن عمر بن الخزام (1) وعمرو بن الجموح - فبرز قبراهما ، فاستصرخ علیهما ، فأخرجناهما یتثنیان ، کأنّهما ماتا بالأمس ، علیهما بردتان قد غطّی بهما وجوههما ، وعلی أرجلهما شیء من نبات الأرض .

وأخرج البیهقی - فی دلائله موصولا - عن جابر ، وزاد : فأصابت المسحاة قدم حمزة ، فانبعث دماً . (2) انتهی .

وفی وفاء الوفی :

قال ابن إسحاق : حدّثنی أبی ، عن رجال من بنی سلمة : أن رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال - حین أُصیب عمرو بن الجموح وعبد الله بن عمرو یوم أُحد - : « اجمعوا بینهما ، فإنهما کانا متصافئین فی الدنیا » .

قال أبی (3) : فحدّثنی أشیاخ من الأنصار قالوا : لمّا ضرب .


1- فی دلائل النبوة : ( عمرو بن حرام ) .
2- [ الف ] قوبل علی أصله . ( 12 ) . آخر کتاب ، باب الأعمال التی توجب لصاحبها تعجیل الوصول إلی الجنة . در آخر کتاب . ( 12 ) . [ شرح الصدور بشرح حال الموتی فی القبور 1 / 309 ] .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الی ) آمده است .

ص : 508

معاویة عینه التی مرّت علی قبور الشهداء ، واستصرخنا علیهم ، وقد انفجرت العین علیهما فی قبورهما ، فجئنا فأخرجناهما ، وعلیهما بردتان قد غطّی بهما وجوههما ، وعلی أقدامهما شیء من نبات الأرض ، فأخرجناهما یتثنیان تثنیاً کأنّهما دفنا بالأمس . نقله البیهقی فی دلائل النبوة (1) .

و در “ صفوة الصفوة “ منتخب “ حلیة الأولیاء “ مسطور است :

عن جابر بن عبد الله ، یقول : کتب معاویة إلی عامله بالمدینة أن یجری عیناً إلی أُحد ، فکتب إلیه عامله أنها لا تجری إلاّ علی قبور الشهداء ، قال : فکتب إلیه أن أنفذها ، قال : فسمعت جابر بن عبد الله یقول : فرأیتهم یخرجون علی رقاب الرجال ، کأنّهم رجال نوم حتّی أصابت المسحاة قدم حمزة ، فانبعثت دماً . (2) انتهی .

و شناعت این فعل معاویه نه به حدی است که احتیاج بیان دارد ; و اگر بعد این ظلم و فسق و فجور هم خللی در عدالت و خوبی و نیکی معاویه راه نیابد ، پس بر صفحه روزگار از ازل تا ابد کسی فاجری و فاسقی موجود نشده باشد و نخواهد شد !

.


1- وفاء الوفا 3 / 937 ( الفصل السابع فی فضل أُحد والشهداء به ) ، وانظر : دلائل النبوة 3 / 291 .
2- صفوة الصفوة 1 / 377 .

ص : 509

[ ادعای سزاوارتر بودن به خلافت از عمر ]

و از جمله مطاعن او آن است که ادعا میکرد که او احق است به خلافت از عمر بن الخطاب .

چنانچه علامه حلی - علیه الرحمه - در “ کشف الحق “ فرموده :

منها : أنه قال : أنا أحقّ بالخلافة من عمر بن الخطاب .

روی الحمیدی - فی الجمع بین الصحیحین - : قال عبد الله بن عمر : دخلت علی حفصة ونوساتها تنطف (1) ، قلت : قد کان من أمر الناس ماترینّ ، فلم یجعل (2) لی من الأمر شیء ، فقالت : ألحق بهم ، فإنهم ینتظر ذلک ، وأخشی أن یکون ‹ 421 › فی احتباسک عنهم فرقة ، فلم تدعه حتّی ذهب ، فلمّا تفرق الناس ، خطب معاویة فقال : من أراد أن یتکلم فی هذا الأمر فلیطلع لنا قرنه ، فلنحن أحقّ منه ومن أبیه . (3) انتهی .

و شناعت این کلام معاویه را ابن روزبهان مقرّ شده و راه تأویل و توجیه را .


1- قال ابن حجر : قوله : ( ونسواتها ) بفتح النون والمهملة ، قال الخطابی : کذا وقع ، ولیس بشیء ، وإنّما هو ( نوساتها ) . . أی ذوائبها ، ومعنی تنطف . . أی تقطر ; کأنّها قد اغتسلت ، والنوسات جمع نوسة ، والمراد أن ذوائبها کانت تنوس . . أی تتحرک ، وکلّ شیء تحرّک فقد ناس ، والنوس : الاضطراب . فتح الباری 7 / 310 - 309 ، ولاحظ : عمدة القاری 17 / 185 .
2- فی المصدر : ( یحصل ) .
3- نهج الحق : 309 ، وانظر : تذکرة الخواص : 98 .

ص : 510

مسدود گفته ، حیث قال :

ما ذکر أن معاویة کان یدّعی أنه أحقّ بالخلافة من عمر . . فلا یبعد هذا ; لأنه کان یدّعی أنه أحق من أمیر المؤمنین علی [ ( علیه السلام ) ] فی حیاته وأیام خلافته ، فخرج علیه ، وبغی علیه ، وقتل جیوش المسلمین ، وفعل ما فعل ممّا لا ینبغی أن یذکر لقباحته وإساءته ، فلا یبعد أن یدّعی مثل هذا فی عمر ، ومن خالف الحقّ وخاض فی الباطل والخطأ یدّعی کلّما یکون خطأً ولا إمامة له علی المسلمین ، ولا شرائط فی إمامته صحة ، بل أخذ الخلافة والملک عنوة بالسیوف (1) .

.


1- احقاق الحق : 265. أقول : بأیّ شیء یدّعی الفاسق أنه یستحقّ الخلافة ؟ ! لا حاجة بنا إلی سرد مطاعنه التی تدلّ علی عدم اعتقاده للنبوة ، بل یصرّح بعداوته للنبی ( صلی الله علیه وآله وسلم ) . . وغیر ذلک ، ولکن نذکر ما رواه السیوطی قال : قدم معاویة مکة أو المدینة فأتی المسجد ، فقعد فی حلقة فیها ابن عمر وابن عباس وعبد الرحمان بن أبی بکر ، فأقبلوا علیه ، وأعرض عنه ابن عباس ، فقال : وأنا أحقّ بهذا الأمر من هذا المعرض وابن عمر ( عمه ) . فقال ابن عباس : وَلِمَ ؟ التقدم فی الإسلام ، أم سابقة مع رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، أو قرابة منه ؟ قال : لا ، ولکنی ابن عم المقتول . قال : فهذا أحقّ به ، یرید ابن أبی بکر . قال : إن أباه مات موتاً . قال : فهذا أحقّ به ، یرید ابن عمر . قال : إن أباه قتله کافر . قال : فذلک أدحض لحجتک إن کان المسلمون عتبوا علی ابن عمّک فقتلوه . ( تاریخ الخلفاء 1 / 201 ، مواقف الشیعة 3 / 6 ) .

ص : 511

[ بی اعتنایی به حرمت اصحاب کهف ]

و از جمله بی باکی و بی خوفی او از محرمات آن است که در “ تفسیر ثعلبی “ در تفسیر آیه : ( لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً ) (1) گفته :

روی سعید بن جبیر ، عن ابن عباس ، قال :

غزونا مع معاویة غزوة المضیق نحو الروم ، فمررنا بالکهف الذی فیه أصحاب الکهف ، فقال معاویة : لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا (2) إلیهم .

فقال ابن عباس : لیس ذلک لک ، قد منع الله ذلک من هو خیر منک ، فقال : ( لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً ) .

فقال معاویة : لا أنتهی حتّی أعلم علمهم .

فبعث ناساً فقال : اذهبوا فانظروا فافعلوا .

فلمّا دخلوا الکهف بعث الله علیهم ریحاً فأحرقتهم . (3) انتهی .

.


1- الکهف ( 18 ) : 18 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( فینظرنا ) آمده است .
3- تفسیر ثعلبی 6 / 161. وراجع : الکشاف 2 / 476 ، تفسیر السمرقندی 2 / 341 ، تفسیر البغوی 3 / 155 ، تفسیر القرطبی 10 / 389 ، الدر المنثور 4 / 213 ، تفسیر أبی السعود 5 / 213 ، تفسیر الآلوسی 15 / 227 ، تفسیر مجمع البیان 6 / 322 ، بحار الأنوار 14 / 409 .

ص : 512

[ انداختن صلیب بر گردن هنگام مرگ ]

و از جمله آنچه دلالت دارد بر بی ایمانی او آنکه راغب اصفهانی در “ محاضرات “ آورده :

مرض معاویة ، فدخل إلیه طبیب فقال : لا بأس علیک إنک تبرئ . . فبرئ ، ثم مرض ، فدخل إلیه نصرانی ، وقال : عندنا تعویذ ، من علّق علیه یبرئ من علّته ، فأخذه وعلّق علیه ، فدخل علیه الطبیب ، فخرج ، فقال : إنه میّت لا محالة ، فمات من لیلته ، فقیل للطبیب فی ذلک ، فقال : روی عن أمیر المؤمنین [ ( علیه السلام ) ] : أن معاویة لا یموت حتّی یعلّق فی عنقه صلیباً ، والتعویذ الذی کان علیه مصلب ، فعلمت أنه یموت .

قال الجاحظ : إنّما غلب معاویة علیاً [ ( علیه السلام ) ] ; لأنه لم یکن غایته إلاّ درک الحاجة بالحیلة حلّ أو حرم ، ثم لم یکن یبالی بالدین ، ولا یتفکّر فی سخط ربّ العالمین ، وعلی [ ( علیه السلام ) ] لم یستعمل من الحیل إلاّ ما حلّ ، والحلال من الحیل قلیل .

وقال معاویة لعمرو : والله لأضربنّ علیّاً بخمسین ألفاً لا یقرؤون فاتحة الکتاب . (1) انتهی .

.


1- [ الف ] قوبل علی أصل المحاضرات فی الحدّ العشرین ، ولله الحمد علی ذلک حمداً جمیلا . ( 12 ) . تقدّم عن العلامة الأمینی : أن ید الطبع الأمینة حرّفت من کتاب المحاضرات أحادیث التی ترجع إلی معاویة . ( لاحظ : الغدیر 11 / 79 ) . ولم نجد القضیة فی محاضرات الأدباء فی الکامبیوتر طبعة دار القلم بیروت سنة 1420 ، وهو الذی اعتمدنا علیه فی مراجعاتنا ، ولکنها موجودة فی محاضرات الادباء 4 / 279 ( طبعة دار صادر بیروت سنة 1425 ) .

ص : 513

[ شرب خمر علنی ]

و از جمله مثالب او آنکه علی الاعلان شراب را میخورد ، و تکلیف شرب آن - از غایت بی حیایی ! - به بعض صحابه نموده ، چنانچه در “ مسند أحمد بن حنبل “ مسطور است :

حدّثنا عبد الله ، حدّثنی أبی ، حدّثنا زید بن الحباب ، حدّثنی حسین بن واقد ، حدّثنا عبد الله بن بریدة : ‹ 422 › دخلت أنا وأبی علی معاویة ، فأجلسنا علی الفرش ، ثم أُتینا بالطعام فأکلنا ، ثم أُتینا بالشراب فشرب معاویة ، ثم ناول أبی ، ثم قال : ما شربته منذ حرّمه رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ، ثم قال معاویة : کنت أجمل شباب قریش وأجوده ثغراً ، وما شیء أجد له لذّة کما کنت أجده وأنا شابّ غیر اللبن أو إنسان حسن الحدیث یحدّثنی (1) .

سبحان الله فاسق شارب الخمر را امام عادل و پیشوای حق گیرند ! !

.


1- مسند أحمد 5 / 347 .

ص : 514

[ کشتن حجر بن عدی و یارانش ]

و از جمله مخازی افعال او آن است که حجر را - که از فضلای صحابه و شیعیان جناب امیر ( علیه السلام ) بود - مع دیگر اصحاب او ، به کمال شقاوت کشت ، چنانچه در “ استیعاب “ مذکور است :

کان حجر من فضلاء الصحابة ، ومع صغر سنّه من کبارهم ، وکان علی کندة یوم صفّین ، وعلی المیسرة یوم النهروان ، ولمّا ولّی معاویة زیاداً العراق (1) وماوراءها ، وأظهر من الغلظة وسوء السیرة ما أظهر ، خلعه حجر ، ولم یخلع معاویة ، وتابعه جماعة من أصحاب علی [ ( علیه السلام ) ] وشیعته ، وخصمه (2) یوماً (3) فی تأخیر الصلاة هو وأصحابه ، فکتب فیه زیاد إلی معاویة ، فأمره أن یبعث به إلیه مع وائل بن حجر الحضرمی فی إثنی عشر رجلا کلّهم فی الحدید ، فقتل منهم معاویة ستة واستحی ستة ، فکان حجر ممّن قتل .

فبلغ ما صنع بهم زیاد إلی عائشة أمّ المؤمنین ، فبعثتْ إلی معاویة عبد الرحمن بن الحرث بن هشام : الله الله فی حجر وأصحابه ، فوجد عبد الرحمن قد قتل هو وخمسة من أصحابه ، .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( لعراق ) آمده است .
2- فی المصدر : ( وحصبه ) .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یومٌ ) آمده است .

ص : 515

فقال لمعاویة (1) : أین عزب منک حلم أبی سفیان فی حجر وأصحابه ؟ ! ألا حبستهم فی السجون وعرضتهم للطاعون ؟ !

قال : حین غاب عنی مثلک من قومی ، قال : والله لا یعدلک العرب حلماً بعدها ولا رأیاً ، قتلت قوماً بعث بهم إلیک أساری من المسلمین ! قال : فما أصنع ؟ ! کتب إلیّ فیهم زیاد یشدّد أمرهم ، ویذکر أنهم سیفتقون علیّ فتقاً لا یرفع .

ثم قدم معاویة المدینة فدخل علی عائشة ، فکان أول ما بدأته به قتل حجر فی کلام طویل جری بینهما ، ثم قال : فدعنی وحجراً حتّی نلتقی عند ربّنا !

والموضع الذی قتل فیه حجر بن عدی ومن قتل معه من أصحابه یعرف ب : مرج عذرا [ ء ] (2) .

حدّثنا أحمد بن عبد الله بن محمد بن علی ، قال : حدّثنی أبی ، قال : ( نا ) عبد الله بن یونس ، قال : ( نا ) بقی ، قال : ( نا ) أبو بکر بن أبی شیبة ، قال : ( نا ) إسماعیل بن علیة ، عن ابن عون ، عن نافع : کان ابن عمر فی السوق ، فنعی إلیه حجر ، فأطلق حبوته وقام ، وقد غلب علیه النحیب .

وحدّثنا خلف بن قاسم ، حدّثنا عبد الله بن عمر ، ( نا ) أحمد بن .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( معاویة ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 516

محمد بن الحجاج ، قال : ( نا ) إبراهیم بن مرزوق ، قال : ( نا ) سعید بن عامر ، قال : ( نا ) هشام بن حسام ، عن محمد بن سیرین : ان معاویة لمّا أتی بحجر قال : السلام علیک یا أمیر المؤمنین ! قال : وأمیر المؤمنین أنا ، اضربوا عنقه . .

فلمّا قدّم للقتل قال : دعونی أُصلّی رکعتین ، فصلاّهما خفیفتین ، ‹ 423 › ثم قال : لولا أن تظنّوا بی غیر الذی بی لأطلتُهما ، والله لئن کانت صلاتی لم تنفعنی فیما مضی ما هما بنافعتی (1) ، ثم قال لمن حضر من أهله : لا تطلقوا عنّی حدیداً ، ولا تغسلوا عنّی دماً ، فإنی ملاق معاویة علی الجادة .

حدّثنا خلف ، ( نا ) عبد الله ، ( نا ) أحمد ، ( نا ) یحیی بن سلیمان ، حدّثنا ابن المبارک ، قال : ( نا ) هشام بن حسان ، عن محمد بن سیرین : أنه کان إذا سئل عن الرکعتین عند القتل ، قال : صلاّهما حبیب وحجر ، وهما فاضلان .

قال أحمد : وحدّثنا إبراهیم بن مرزوق ، قال : ( نا ) یوسف بن یعقوب الواسطی - وأثنی علیه خیراً - ، قال : ( نا ) عثمان بن الهیثم ، قال : ( نا ) مبارک بن فضالة ، قال : سمعت الحسن یقول - وقد ذکر معاویة وقتله حجراً وأصحابه - : ویل لمن قتل حجراً .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بنا نعمتی ) آمده است .

ص : 517

وأصحاب حجر !

قال أحمد : قلت لیحیی بن سلیمان : أبلغک أن حجراً کان مستجاب الدعوة ؟ قال : نعم ، وکان من أفاضل أصحاب النبیّ [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] .

وروینا عن سعید المقبری ، قال : لمّا حجّ معاویة جاء بالمدینة زائراً ، فاستأذن علی عائشة . . . ، فأذنتْ له ، فلمّا قعد قالت له : یا معاویة ! آمنتَ أن أخبأ لک من یقتلک بأخی محمد بن أبی بکر ؟ ! فقال : ثبت (1) الأمان دخلت ، قالت : یا معاویة ! أما خشیت الله فی قتل حجر وأصحابه ؟ ! قال : إنّما قتلهم من شهد علیهم .

وعن مسروق بن الأجدع ، قال : سمعت عایشة أمّ المؤمنین تقول : أما والله لو (2) علم معاویة أن عند اهل الکوفة منعة ما اجترأ علی أن یأخذ حجراً وأصحابه من بینهم حتّی یقتلهم بالشام ، ولکن ابن آکلة الأکباد علم أنه قد ذهب الناس ، أما والله إن کانوا لجمجمة العرب عزّاً ومنعة وفقهاً ، لله درّ لبید حیث یقول :

< شعر > ذهب الذین یعاش (3) فی أکنافهم * وبقیتُ فی خلف کجلد الأجرب < / شعر > .


1- فی المصدر : ( بیت ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( أو ) آمده است .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( یعاس ) آمده است .

ص : 518

< شعر > لا ینفعون ولا یرجی خیرهم * ویعاب قائلهم وإن لا یشعب (1) < / شعر > ولمّا بلغ الربیع (2) بن زیاد الحارثی - من بنی الحارث بن کعب ، وکان فاضلا جلیلا ، وکان عاملا لمعاویة علی خراسان ، وکان الحسن بن أبی الحسن کاتبه فلمّا بلغه - قتل معاویة حجر بن عدی دعا الله عزّ وجلّ فقال : اللهم إن کان لربیع عندک خیر فأقبضه إلیک وعجّل . . فلم یبرح فی مجلسه حتّی مات .

وکان قتل معاویة لحجر بن عدی بن الأدبر سنة إحدی وخمسین . (3) انتهی .

سبحان الله ! قتل حجر که صحابی جلیل القدر بالاجماع بود و اصحاب او که از مؤمنین بودند ، ظلم و فسق و فجور نباشد ، و معاویه که مرتکب آن شده امام عادل فی حقوق الله و حقوق المسلمین باشد ! ! واقعیِ عدل همین است که اصحاب عدول را به این شقاوت و بی حیایی و بی ترسی قتل کنند !

در “ کنز العمال “ در فضائل معاویه مسطور است :

عن أبی الأسود ; قال : دخل معاویة علی عائشة ، فقالت : ما حملک علی قتل أهل عذراء : حجر وأصحابه ؟ ! ‹ 424 › .


1- فی المصدر : ( لم یشغب ) .
2- فی المصدر : ( أحمد ) .
3- الاستیعاب 1 / 329 ، وانظر : أُسد الغابة 1 / 386 .

ص : 519

فقال : یا أُم المؤمنین ! إنی رأیت قتلهم صلاحاً للاُمة ، وبقاءهم فساداً للأُمة . . ! فقالت : سمعت رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] یقول : « ستقتل بعذراء ناس ، یغضب الله لهم وأهل السماء » . یعقوب بن سفیان . کر .

وفیه : عن سعید بن أبی هلال : [ أن معاویة ] (1) حجّ ، فدخل علی عائشة ، فقالت : یا معاویة ! قتلت حجر بن الأدبر وأصحابه ؟ ! أما والله لقد بلغنی أنه سیقتل بعذراء سبعة نفر یغضب الله لهم وأهل السماء . کر . (2) انتهی .

غالب آن است که مخاطب و اولیایش از این احادیث - چنانچه جواب حدیثی که در حق حضرت فاطمه ( علیها السلام ) وارد است گفته - همین جواب فرمایند که : در اینجا وعید به لفظ ( اغضاب ) وارد نیست ، فقط غضب خدا و اهل سماوات بر معاویه مذکور شده ، و معاویه قصد اغضاب خدا و اهل سماوات نکرده ، اگر خدای تعالی از راه الوهیت واهل سماوات از راه عصمت به غضب آمده باشند ، معاویه را چه باک است ، چه لفظ ( بشریت ) که در حق حضرت فاطمه [ ( علیها السلام ) ] ذکر میکردند ، در اینجا نمیتوانند گفت !

بالجمله ; بی حیایی این حضرات به درجه کمال رسیده است که اگر شیعه چندی از فاسقین و منافقین اصحاب را بد گویند ، ایشان تکفیر شیعه کنند ، و به آیات و احادیث عدیده تکفیر مبغض صحابه علی الاطلاق ثابت کنند ; و در .


1- الزیادة من المصدر .
2- کنز العمال 13 / 587 - 588 .

ص : 520

اینجا که معاویه لعین حجر را که به اجماع از عمده اصحاب بود قتل نموده ، هرگز در حق او تکفیر را چه ، ذکر طعن و عیب را هم راه ندهند ، و هرگز خللی در عدالت او متطرق ندانند ! العیاذ بالله من الوقاحة !

وعجب آن است که از کلام معاویه لعین صریح ظاهر میشود که او قتل حجر و اصحابش را استحلال کرده چنانچه قوله : ( ورأیت قتلهم صلاحاً للأُمة . . . ) إلی آخره بر آن دلالت واضحه دارد .

و در کفر مستحلّ قتل اصحاب با ایمان و عمده ارباب ایقان شکی نیست که مستحلّ قتل ادنی مسلمی معصوم الدم کافر است ، فکیف من استحلّ قتل مثل حجر الذی غضب لقتله الله وأهل السموات ؟ !

و از اینجا و امثال آن صریح ثابت میشود که اهل سنت در دعوی محبت و تعظیم و تکریم صحابه - مثل ادعای ولای و تعظیم اهل بیت - کاذب و دروغ زن اند ، و تعظیم و ولای ایشان خاصّ به منافقین و بیایمانان است .

این است قلیلی از معائب و مطاعن معاویه که دلالت واضحه بر کفر و نفاق و بی ایمانی آن ملعون ، و کمال فسق و فجور وبیاعتنایی او به امتثال واجبات و اجتناب محرّمات و قلّت ترس و خوف از خدا و رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) و کمال بی حیایی آن ناپاک دارد که :

عداوت جناب امیر ( علیه السلام ) داشت ، و به سبّ آن جناب روی خود را سیاه میکرد ، و به وفات آن جناب سرور ظاهر کرد ،

ص : 521

و حضرت امام حسن ( علیه السلام ) را مسموم ساخت ، و بر وفات آن جناب سرور و استراحت قلب خود ظاهر ساخت ، و برای قتل شیعیان علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بُسر ابن ارطاة را روانه ساخت ، و بر قتل حجر بن عدی و اصحاب او ، و خوردن شراب اقدام نمود .

ص : 522

[ اثبات فسق صحابه ای که از معاویه تبعیت کردند ]

و تطویلی در بیان مثالب او به آن جهت رفته که از این مطاعن فقط فسق و بی ایمانی معاویه ثابت نمیشود ، بلکه از این مثالبش فسق و فجور و بی ایمانی جمیع اصحابی که اتباع معاویه بودند و جماعتی بسیار بودند نیز ثابت میشود که ‹ 425 › اتباع چنین فاسق فاجر کافر بی ایمان ، عدوالله [ و ] عدو الرسول مینمودند ، و اصلا شنائع و کفریات او را انکاری نمیکردند ، بلکه به اوامر او [ را ] متمثل میشدند .

در مکتوب دویست و پنجاه و یکم از مکاتیب شیخ احمد (1) - مجدّد ألف ثانی - مسطور است :

ای برادر ! تنها معاویه در این معامله نیست ، نصفی از اصحاب کرام کم و بیش در این معامله با وی شریک اند ، پس محاربان امیر [ ( علیه السلام ) ] اگر کفره یا فسقه باشند اعتماد از شطر دین میخیزد که از راه تبلیغ ایشان به ما رسیده است ، و تجویز نکند این معنا را مگر زندیقی که مقصودش ابطال دین است . (2) انتهی .

از اینجا صریح ثابت است که : قریب نصف اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) با معاویه شریک شده ، با جناب امیر ( علیه السلام ) محاربه و جنگ کردند .

:


1- لم نعلم بطبعه ، ولا نعرف له نسخة ، قال فی هدیة العارفین 1 / 156 - 157 : الامام الربانی أحمد بن عبد الاحد السهرندی الفاروقی النقشبندی - الشهیر ب : الإمام الربانی - الصوفی الحنفی ، ولد سنة 971 ، وتوفی سنة 1034 أربع وثلاثین والف ، ومن مصنفاته . . . مکتوبات فی ثلاث مجلدات . . وغیر ذلک . وانظر : إیضاح المکنون 2 / 550 .
2- مکاتیب شیخ احمد :

ص : 523

و سابقاً به نصّ جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) دانسته ای که مقاتلین جناب [ امیر ( علیه السلام ) ] فئه باغیه و اصحاب نار بودند (1) ، پس بحمد الله ثابت شد که قریب نصف اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) در نار بودند و فئه باغیه . . . (2) .

و نیز مخاطب در همین کتاب - اعنی “ تحفه “ - تصریح به فسق معاویه و ارتکاب او کبیره را به جهت انحراف از طاعت جناب امیر ( علیه السلام ) و قتال با آن جناب نموده است (3) .

!


1- از جامع الأصول 9 / 44 - 45 و غیر آن گذشت ، مصادر آن بسیار است ، مراجعه شود به : الغدیر 9 / 21 - 22 ، ملحقات احقاق الحق مجلدات : 7 ، 8 ، 31. سیوطی در کتاب الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة : 76 ، وشیخ عبدالعزیز غماری در اتحاف ذوی الفضائل المشتهرة : 170 نیز حدیث مذکور را از روایات متواتره شمرده اند .
2- در [ الف ] اینجا به اندازه یک سطر سفید است .
3- ظاهراً اشاره است به آنچه از تحفه اثناعشریه : 394 گذشت که : اصحاب جمل و اصحاب صفین ، پس در خطای اجتهادی و بطلان اعتقادی خود مشترک اند ، فرق این است که این خطای اجتهادی و فسق اعتقادی اصحاب جمل اصلا مجوّز طعن و تحقیر نیست . و باز در تحفه اثناعشریه : 181 - 182 گوید : اهل سنت قاطبتاً اجماع دارند بر آنکه معاویة . . . بن ابی سفیان از ابتدای امامت حضرت امیر ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] لغایت تفویض حضرت امام حسن [ ( علیه السلام ) ] به او از بغات بود . . . آمدیم بر اینکه چون او را باغی و متغلّب دانند پس چرا او را لعن نمیکنند ؟ جوابش آنکه : نزد اهل سنت هیچ مرتکب کبیره را لعن جائز نیست !

ص : 524

پس این همه اصحاب که تابع او بودند نیز فاسق و مرتکب کبیره باشند .

و نیز صدور محاربه و مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) از این جماعت - به هر وجهی که باشد ! - یقینی است ، پس اگر صحابه متقدم هم مخالفت جناب امیر ( علیه السلام ) و اموری که کم از محاربه است - اعنی : جبر بر بیعت ، و غصب (1) حقوق و غیر آن - کرده باشند چه مستعبد است ؟ !

مخفی نماند که چون مطاعن و مثالب معاویه از شمس هم واضح و روشن تر گشته و ادنی عاقلی که به تأمّلی اندک در این مثالب او نظر کند یقین میکند که اصلا جای تأویل و توجیه باقی نمانده ; لهذا بعض اهل سنت از جواب و اصلاح معایبش عاجز آمده گفته اند که : چون معاویه خلیفه نبود ، پس جواب مطاعنش بر ما واجب نباشد ، چنانچه ابن روزبهان در “ ابطال الباطل “ گفته :

أمّا ما ذکره من مطاعن معاویه ، فلا اهتمام لنا أصلا بالذبّ عنه ، فإنّه لم یکن من الخلفاء الراشدین حتّی یکون الذبّ عنه موجباً لإقامة سنّة الخلفاء وذبّ الطعن عن حریمهم لیقتدوا بهم الناس ، ولا یشکّوا فی کونهم الأئمة ; لأنّ معظم الإسلام منوط بآرائهم ، .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( غضب ) آمده است .

ص : 525

فإنّهم کانوا خلفاء النبوة ، ووارثی العلم والولایة ; وأمّا معاویة ، فإنّه کان من ملوک الإسلام ، والملوک فی أعمالهم لا یخلون عن المطاعن ، ولکن کفّ اللسان عنه أولی ; لأنّ ذکر مطاعنه لا یتعلّق به فائدة ما أصلا . . إلی آخر ما هفی (1) .

و جواب این هفوه ابن روزبهان که از راه عجز و درماندگی از جواب سرزده آن است که : حضرات اهل سنت بر شیعه در مدح و خوبی جمیع صحابه آیات قرآنی را - که در آن آیات به صیَغ جمع ، مدح بعضی از مهاجرین و انصار و اصحاب واقع شده - حجت میآرند ، و بر شیعه ‹ 426 › به جهت طعن ایشان بر بعض اصحاب طعن کنند و گویند که : ایشان بر خلاف شهادت آیات قرآنی امور شنیعه را به صحابه نسبت میکنند .

و نیز به همین زعم باطل به جهت اجماع اکثر اصحاب بر خلافت ابی بکر صحّت خلافتش ثابت کنند (2) ، و گویند که : از یکی از صحابه امری موجب فسق صادر نمیتواند شد ، پس چگونه از جمیع ایشان ؟ !

و نیز اصحاب را آنقدر متقی و پرهیزگار گیرند که حطم مورچه هم به ناحق از ایشان محال دانند ! چنانچه از تقریر رازی - که مخاطب در باب امامت نقل کرده - صریح ظاهر است ، و در آن تقریر این طعن کرده که : مورچه صدور حطم مورچه را از اصحاب حضرت سلیمان [ ( علیه السلام ) ] [ دیده و دانسته ] غیر ممکن دانستند ، و شیعه چنان سفاهت دارند که از مورچه هم کم .


1- احقاق الحق : 262 .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( کنید ) آمده است .

ص : 526

عقل اند که امور شنیعه [ را ] به صحابه پیغمبر آخر الزمان [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] نسبت کنند (1) .

پس هرگاه چنین شنائع و فظائع و کبایر و نهایت فسق و فجور معاویه - که به اقرارشان از اصحاب است - به اثبات رسانیم و از آن فسق و فجور و دنیا طلبی اتباع او هم - که از جمله شان جمعی کثیر از صحابه بودند - به اثبات رسانیم ، تمامی این تسویلات و تقریرات و طعن و تشنیع اهل سنت بر شیعه باطل و واهی برآید ; که هرگاه معاویه و اتباعش - که از اصحاب بودند - ارتکاب چنین شنائع و فظائع کرده باشند ، و آیات قرآنی صدور این افعال را از ایشان مانع نباشد ، صدور افعال شنیعه را از دگر صحابه که در زمان خلفای ثلاثه بودند چگونه این آیات مانع خواهد شد ! !

و این فایده جلیله است که در ذکر مطاعن معاویه متصور است ، ذکر مطاعنش را بی فایده گفتن از عجائب لطائف است !

و مع هذا حکم به عدم لزوم ذبّ از معاویه بر اهل سنت از غرائب ترهات و عجائب هفوات است ، و باعث صدور آن جز عجز و دست و پاچه شدن از جواب نیست ، اگر به راه انصاف آیند و به همین معنا در خلفای ثلاثه اقرار نمایند قریب صواب افتاده باشند .

بالجمله ; معاویه را تمامی اهل سنت از اصحاب عدول میدانند ، و همیشه .


1- تحفه اثناعشریه : 193 .

ص : 527

تأویلات افعالش کرده (1) و قتال او را با نفس رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) جایز بلکه موجب اجر و ثواب گفته اند ، و مفسّق معاویه را فاسق ، و لاعن او را ملعون ، و طاعن او را مطعون گفته اند ، هرگز کسی از ایشان به تضلیل و تفسیق معاویه لب نگشوده إلاّ أن یشاء الله اظهار الحقّ .

و نیز دست برداری ناصبی از مقتدا بودن معاویه لطیفه دیگر است ، شاید به لحاظ کمال فسق و فجور معاویه به کذب و افترای حدیث : ( أصحابی کالنجوم ، بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ) ، و دیگر احادیث - که در آن لزوم اقتدای اصحاب ذکر کنند - قائل شده است ، اگر بر همین نمط در احادیث فضائل خلفای ثلاثه کار فرمای انصاف شوند کمال منت نهند !

.


1- کلمه : ( کرده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح ذکر شده .

ص : 528

[ فضائل جعلی معاویه و بر حق دانستن او ]

و حضرات اهل سنت فقط بر ذکر فضائل و مناقب معاویه اکتفا نکنند ، بلکه محقق بودن و خلیفه بر حق و امام صدق بودنش به اثبات رسانند ، و احادیث کثیره حقیّت او که - العیاذ بالله ! - از آن لازم آید که جناب امیر ( علیه السلام ) بر حق نبود (1) و آن را نواصب شام وضع کرده اند ، بر خلاف اسلاف خود تصدیق نمایند ، و از حق تعالی شرمی نکنند و از ‹ 427 › عذاب روز جزا نترسند !

ابن حجر مکّی در “ صواعق محرقه “ تصریح فرموده به حقیّت خلافت و امامت معاویه ، چنانچه گفته :

فکان ترجّیه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لوقوع الإصلاح بین أُولئک الفئتین العظیمتین من المسلمین بالحسن [ ( علیه السلام ) ] فیه دلالة . . أیّ دلالة علی صحّة ما فعله الحسن [ ( علیه السلام ) ] ، وعلی أنّه مختار فیه ، وعلی أنّ تلک الفوائد الشرعیة - وهی صحّة خلافة معاویة ، وقیامه بأمر (2) المسلمین ، وتصرّفه فیها بسائر ما یقتضیه الخلافة - تترتّب علی ذلک الصلح ، فالحقّ أنّ ثبوت الخلافة لمعاویة من حینئذ ، وأنّه بعد ذلک خلیفة حقّ وإمام صدق ، کیف وقد أخرج الترمذی - وحسّنه - ، عن عبد الرحمن بن أبی عمیرة الصحابی ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّه قال لمعاویة : اللهم اجعله هادیاً مهدیاً ! !

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( بود ) نوشته شده است .
2- فی المصدر : ( بأُمور ) .

ص : 529

وأخرج أحمد - فی مسنده - ، عن العرباض بن ساریة : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : اللهم علّم معاویة الکتاب والحساب ، وقه العذاب !

وأخرج ابن أبی شیبة - فی المصنف - ، والطبرانی - فی الکبیر - ، عن عبد الملک بن عمیر ، قال : قال معاویة : مازلت أطمع فی الخلافة منذ قال لی رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : یا معاویة ! إذا ملکتَ فأحسن !

فتأمّل دعاء النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم [ له ] (1) فی الحدیث الأوّل بأنّ الله یجعله (2) هادیاً مهدیاً ، والحدیث حسن کما علمت ، فهو ما یحتجّ به علی فضل معاویة ، وأنّه لا ذمّ یلحقه بتلک الحروب ; لما علمت أنّها کانت مبنیة علی اجتهاد ، وإن لم یکن له إلاّ أجر واحد ; لأنّ المجتهد إذا أخطأ لا ملام علیه ولا ذمّ یلحقه بسبب ذلک ; لأنّه معذور ، ولذا کتب له أجر .

وممّا یدلّ علی فضله - أیضاً - الدعاء له فی الحدیث الثانی بأن یعلّم ذلک ویوقی العذاب . ولا شکّ أنّ دعاءه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مستجاب ، فعلمنا منه أنّه لا عقاب علی معاویة فیما فعل من تلک الحروب ، بل له الأجر کما تقرّر .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( یجعل ) آمده است .

ص : 530

وقد سمّی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم فئته : مسلمین ، [ و ] (1) ساواهم بفئة الحسن [ ( علیه السلام ) ] فی وصف الإسلام ; فدلّ علی بقاء حرمة الإسلام للفریقین ، وأنّهم لم یخرجوا بتلک الحروب عن الإسلام ، وأنّهم فیه علی حدّ سواء ، فلا فسق ولا نقص یلحق بأحدهما لما قررناه من أنّ کلاّ منهما متأوّل تأویلا غیر قطعی البطلان .

وفئة معاویة وإن کانت هو الباغیة لکنّه بغی لا فسق به ; لأنّه إنّما صدر عن تأویل یعذّر به أصحابه .

وتأمّل أنّه صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أخبر معاویة بأنّه یملک وأمره بالإحسان ، تجد فی الحدیث إشارة إلی صحّة خلافته ، وأنّها حقّ بعد تمامها له بنزول الحسن ( رضی الله عنه ) [ ( علیه السلام ) ] عنها ، فإنّ أمره بالإحسان المترتب علی الملک یدلّ علی حقیّة ملکه وخلافته ، وصحّة تصرّفه ، ونفوذ أفعاله من حیث صحّة الخلافة لا من حیث التغلّب ; لأنّ المتغلّب فاسق معاقب ، لا یستحقّ أن یبشّر ، ولا أن یؤمر بالإحسان فیما تغلب علیه ، بل إنّما ‹ 428 › یستحق الزجر والمقت ، والإعلام بقبح أفعاله وفساد أحواله ، فلو کان معاویة متغلّباً لأشار إلیه إلی ذلک أو صرّح له به ، فلمّا لم یشر له فضلا عن .


1- الزیادة من المصدر .

ص : 531

أن یصرّح إلاّ بما یدلّ علی حقیّة ما هو علیه ، علمنا أنّه - بعد نزول الحسن [ ( علیه السلام ) ] له - خلیفة حقّ وإمام صدق (1) .

و بعد فاصله گفته :

ولقد استعمل معاویة عمر وعثمان . . . وکفاه ذلک شرفاً ، وذلک أنّ أبا بکر . . . لمّا بعث الجیوش إلی الشام صار معاویة مع أخیه یزید بن أبی سفیان ، فلمّا مات أخوه یزید استخلفه علی دمشق ، فأقرّه ، ثمّ أقرّه عمر ، ثمّ أقرّه عثمان ، وجمع له الشام کلّه ، فأقام أمیراً عشرین سنّة ، وخلیفة عشرین سنة .

قال کعب الأحبار : لن یملک أحد هذه الأُمّة ما ملک معاویة .

قال الذهبی : توفّی کعب الأحبار قبل أن یستخلف معاویة ، وصدق کعب فیما نقله ، فإنّ معاویة بقی خلیفة عشرین سنة ، لا ینازعه أحدٌ الأمر فی الأرض ، بخلاف غیره ممّن بعده فإنّه کان لهم مخالف ، وخرج عن أمرهم بعض الممالک . انتهی .

وفی إخبار کعب بذلک قبل استخلاف معاویة دلیل علی أنّ خلافته منصوص علیها فی بعض کتب الله تعالی المنزلة ! فإنّ کعباً کان حبرها ، فله من الاطّلاع علیها والإحاطة بها ما فاق به سایر أحبار أهل الکتاب .

.


1- [ الف ] قوبل علی أصله ، آخر الکتاب . ( 12 ) . [ الصواعق المحرقة 2 / 625 - 627 ] .

ص : 532

وفی هذا من التقویة لشرف معاویة وحقیّة خلافته - بعد نزول الحسن [ ( علیه السلام ) ] - ما لا یخفی . (1) انتهی .

و ملاّ علی قاری در “ شرح فقه اکبر “ گفته :

أوّل ملوک المسلمین معاویة ، وهو أفضلهم ، لکنّه إنّما صار إماماً حقّاً لمّا فوّض إلیه الحسن بن علی ( رضی الله عنه ) [ ( علیهما السلام ) ] . (2) انتهی .

و والد و استاذ مخاطب در “ ازالة الخفا “ آورده :

تنبیه سوم : باید دانست که معاویة بن ابوسفیان . . . یکی از اصحاب آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بود ، و صاحب فضیلت جلیله در زمره صحابه . . . ، زنهار در حق او سوء ظنّ نکنی و در ورطه سبّ او نیفتی تا مرتکب حرام نشوی .

أخرج أبو داود ، عن أبی سعید ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم : لا تسبّوا أصحابی ، فوالّذی نفسی بیده ! لو أنفق أحدکم مثل أُحد ذهباً ما بلغ مدّ أحدهم ولا نصفه .

وأخرج أبو داود ، عن أبی بکرة ، قال : قال رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم لحسن بن علی [ ( علیهما السلام ) ] : « إنّ ابنی هذا سیّد ، وإنّی لأرجو أن یصلح الله به بین فئتین من أُمّتی » .

وفی روایة : « لعلّ الله أن یصلح به بین فئتین من .


1- الصواعق المحرقة 2 / 629 - 630 .
2- منح الروض الأزهر فی شرح الفقه الأکبر : 202 .

ص : 533

المسلمین عظیمتین » .

وأخرج الترمذی ، من حدیث عبد الرحمن بن عمیرة - وکان من أصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم - ، عن النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم أنّه قال لمعاویة : اللهم اجعله هادیاً مهدیاً واهد به !

وأخرج ابن سعد وابن عساکر ، عن سلمة بن مخلد ، قال : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول لمعاویة : اللهم علّمه الکتاب ، ومکّن له فی البلاد ، وقه العذاب !

وأخرج الترمذی ، عن حدیث عمیر بن سعید : سمعت النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : ‹ 429 › اللهم اهد به !

و عقل نیز بر آن دلالت میکند ; زیرا که از طرق کثیره معلوم شده که آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم معلوم فرمودند که وی فی وقت من الأوقات خلیفه خواهد شد ، و آن حضرت ( صلی الله علیه وآله وسلم ) چون شفقت وافره بر امّت داشتند - کما قال الله تعالی : ( حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ ) (1) - پس رأفت کامله آن جناب - علیه [ وآله ] الصلاة والسلام - به نسبت امت اقتضا فرمود که خلیفه ایشان را دعا به هدایت و اهتدا نماید .

أخرج الدیلمی ، عن الحسین بن علی [ ( علیهما السلام ) ] ، قال : سمعت .


1- التوبة ( 9 ) : 128 .

ص : 534

علیاً [ ( علیه السلام ) ] یقول : سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : لا تذهب الأیّام واللیالی حتّی یملک معاویة .

وأخرج الآجری - فی کتاب الشریعة - ، عن عبد الملک بن عمیر ، قال : قال معاویة . . . : مازلت فی طمع من الخلافة منذ سمعت رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم یقول : یا معاویة ! إن ملکت فأحسن .

وقد صحّ من حدیث أمّ حرام : إنّ رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم قال : أوّل جیش (1) من أُمّتی یغزون البحر قد أوجبوا .

وکان أول من غزا فی البحر معاویة فی زمان عثمان بن عفّان ، وکانت أمّ حرام فی جیشه (2) ، وماتت بعد ما خرجت من البحر .

وقد استفاض أنّ النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم استکتبه ، وهو لا یستکتب إلاّ عدلا أمیناً .

وقد روی الآجری من طرق متعددة أنّ ذلک کان بإشارة من جبرئیل (3) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( جیش أول ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( حبشة ) آمده است .
3- [ الف ] فصل پنجم در تقریر فتن . ( 12 ) . قوبل علی نسخة صحّحها حسن علی المحدث تلمیذ صاحب التحفة . ( 12 ) . [ ازالة الخفاء 1 / 146 - 147 ] .

ص : 535

در مکتوب دویست و پنجاه و یکم از “ مکاتیب “ شیخ احمد - مجدّد ألف ثانی - مذکور است :

و آنچه در عبارت بعضی از فقها لفظ : ( جور ) در حق معاویه واقع شده است و گفته : ( کان معاویه إماماً جائراً ) مراد از ( جور ) عدم حقیّت خلافت او در زمان حضرت امیر ( علیه السلام ) خواهد بود ، نه جوری که مآلش فسق و ضلالت است تا به اقوال اهل سنت موافق باشد .

مع ذلک ارباب استقامت از اتیان الفاظ موهمه خلاف مقصود اجتناب مینمایند ، و زیاده بر خطا تجویز نمیکنند ، کیف یکون جائراً وقد صحّ أنّه کان إماماً عادلا فی حقوق الله سبحانه وفی حقوق المسلمین ، کما فی الصواعق .

و مولانا عبدالرحمن جامی که : ( خطا [ ی ] منکر ) گفته است ، نیز زیادتی کرده است ، بر خطا هر چه زیاده کنند خطا است .

و آنچه گفته است که : اگر او مستحق لعنت است . . . الی آخر .

آن نیز نامناسب گفته است ، چه جای تردید است ، و چه محل اشتباه ؟ !

اگر این سخن در باب یزید میگفت گنجایش داشت امّا در ماده حضرت معاویه گفتن شناعت دارد .

و در احادیث نبوی صلی الله علیه [ وآله ] وسلم و اسناد ثقات آمده که : حضرت پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم در حقّ معاویه دعا کرده فرموده اند :

اللهم علّمه الکتاب والحساب ، وقه العذاب !

و جای دیگر دعا فرموده : اللهم اجعله هادیاً ومهدیاً !

ص : 536

و دعای آن حضرت مقبول است ، ظاهراً این سخن از مولانا بر سبیل سهو و نسیان سر زده است .

و ایضاً مولانا در همان اثنا تصریح به اسم ناکرده ، گفته است : ( آن صحابی دیگر ) ، این عبارت نیز از ناخوشی خبر میدهد ، ( رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا ) . (1) (2) انتهی .

.


1- سورة البقرة ( 2 ) : 286 .
2- مکاتیب شیخ احمد : قابل ذکر است که : بعضی مجرد اینکه معاویه پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را مشاهده کرده دلیل فضیلت بلکه افضلیت او میدانند . ( تاریخ مدینة دمشق 59 / 207 - 208 ) . و برخی او را از صحابه میشمارند و گویند : ما یبغض أحد أحداً من الصحابة إلاّ وله داخلة سوء . ( تاریخ مدینة دمشق 59 / 210 ) . برخی چون ابن حجر و قاضی عیاض و . . . او را از ائمه اثنا عشر که در حدیث نبوی وارد شده میدانند . ( فتح الباری 13 / 184 ، تحفة الأحوذی 6 / 392 ) . و برخی - که نتوانسته اند جنایات او را نادیده بگیرند - گفته اند : ما به احترام کسی که او را سر کار گذاشته - یعنی عمر - درباره او حرفی نمیزنیم ! ( فیض القدیر 1 / 265 ) . و این حقیقتی غیر قابل کتمان است که علت اصلی جنایات او کسانی هستند که او را سرکار گذاشتند و . . . پس تنقیص او مذمّت عمر و دیگر صحابه است ; لذا از آن منع نموده و گفته اند : معاویة بمنزلة حلقة الباب من حرّکه اتهمناه علی من فوقه . معاویة بن أبی سفیان ستر الصحابة فإذا کشف الرجل الستر اجترأ علی ما وراءه . معاویة عندنا محنة ، فمن رأیناه ینظر إلی معاویة شزراً اتهمناه علی القوم ، یعنی الصحابة . ( انظر : تاریخ مدینة دمشق 59 / 209 - 210 ) .

ص : 537

[ رساله ابوجعفر نقیب در تبرّی و رد عدالة الصحابة ]

و ابن ابی الحدید از استاذ خود نقیب ابوجعفر در مذمت طعن صحابه رساله لطیفی نقل کرده ‹ 430 › که اکثر آن کلام صحیح و غیر ممکن الجواب است ، لهذا به نقل آن پرداخته میشود ، پس بدان که بعد نبذی از کلام در وجوب لعن و معادات اعداءالله گفته (1) :

.


1- قال فی شرح نهج البلاغة 20 / 12 - 19 : فقال أبو جعفر . . . : قد کنت منذ أیام علّقت بخطّی کلاماً وجدته لبعض الزیدیة فی هذا المعنی نقضاً وردّاً علی أبی المعالی الجوینی فیما اختاره لنفسه من هذا الرأی [ یعنی القول بوجوب الکفّ والإمساک عن الصحابة ] ، وأنا أُخرجه إلیکم لأستغنی بتأمّله عن الحدیث علی ما قاله هذا الفقیه ، فإنی أجد ألماً یمنعنی من الإطالة فی الحدیث ، لاسیّما إذا خرج مخرج الجدل ومقاومة الخصوم . . ثم أخرج من بین کتبه کراساً قرأناه فی ذلک المجلس واستحسنه الحاضرون ، وأنا أذکر هاهنا خلاصته . قال : لولا أن الله تعالی أوجب معاداة أعدائه ، کما أوجب موالاة أولیائه ، وضیّق علی المسلمین ترکها - إذا دلّ العقل علیها أو صحّ الخبر عنها - بقوله سبحانه : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِالله وَالْیَوْمِ الاْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ الله وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ ) [ المجادلة ( 58 ) : 22 ] ، وبقوله تعالی : ( وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِالله وَالنَّبِیِّ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ ) [ المائدة ( 5 ) : 81 ] ، وبقوله سبحانه : ( لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ الله عَلَیْهِمْ ) [ الممتحنة ( 60 ) : 13 ] . و لإجماع المسلمین علی أن الله تعالی فرض عداوة أعدائه وولایة أولیائه ، وعلی أن البغض فی الله واجب والحبّ فی الله واجب ، لما تعرّضنا لمعاداة أحد من الناس فی الدین ، ولا البراءة منه ، ولکانت عداوتنا للقوم تکلفاً ، ولو ظنّنا أن الله عزّ وجلّ یعذرنا إذا قلنا : یا ربّ ! غاب أمرهم عنّا ، فلم یکن لخوضنا فی أمر قد غاب عنّا معنی ، لاعتمدنا علی هذا العذر ، ووالیناهم ، ولکنّا نخاف أن یقول سبحانه لنا : إن کان أمرهم قد غاب عن أبصارکم ، فلم یغب عن قلوبکم وأسماعکم ، قد أتتکم به الأخبار الصحیحة التی بمثلها ألزمتم أنفسکم الإقرار بالنبیّ ( صلی الله علیه وآله ) وموالاة من صدّقه ، ومعاداة من عصاه وجحده ، وأُمرتم بتدبّر القرآن وما جاء به الرسول ، فهلاّ حذرتم من أن تکونوا من أهل هذه الآیة غداً : ( رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَکُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلا ) [ لأحزاب ( 33 ) : 67 ] . فأمّا لفظة اللعن ; فقد أمر الله تعالی بها وأوجبها ، أ لا تری إلی قوله : ( أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ الله وَیَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ ) [ البقرة ( 2 ) : 159 ] ، فهو إخبار معناه الأمر ، کقوله : ( وَالْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء ) [ البقرة ( 2 ) : 228 ] ، وقد لعن الله تعالی العاصین بقوله : ( لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلی لِسانِ داوُدَ ) [ المائدة ( 5 ) : 78 ] ، وقوله : ( إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الله وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ الله فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً ) [ الأحزاب ( 33 ) : 57 ] ، وقوله : ( مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلا ) [ الأحزاب ( 33 ) : 61 ] ، وقال الله تعالی لإبلیس : ( وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلی یَوْمِ الدِّینِ ) [ سورة ص ( 38 ) : 78 ] ، وقال : ( إِنَّ الله لَعَنَ الْکافِرِینَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً ) [ الأحزاب ( 33 ) : 64 ] . فأمّا قول من یقول : أیّ ثواب فی اللعن ؟ وإن الله تعالی لا یقول للمکلف : لِمَ لمْ تلعن ؟ بل قد یقول له : لِمَ لعنت ؟ وأنه لو جعل مکان ( لعن الله فلاناً ) ، ( اللهم اغفر لی ) لکان خیراً له ، ولو أن إنساناً عاش عمره کلّه لم یلعن إبلیس ، لم یؤاخذ بذلک . فکلام جاهل لا یدری ما یقول ! اللعن طاعة ، ویستحقّ علیها الثواب إذا فعلت علی وجهها ، وهو أن یلعن مستحق اللعن لله وفی الله ، لا فی العصبیة والهوی ، ألا تری أن الشرع قد ورد بها فی نفی الولد ، ونطق بها القرآن ؟ ! وهو أن یقول الزوج - فی الخامسة - : ( أَنَّ لَعْنَتَ الله عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ ) [ النور ( 24 ) : 7 ] ، فلو لم یکن الله تعالی یرید أن یتلفظ عباده بهذه اللفظة ، وأنه قد تعبّدهم بها ، لما جعلها من معالم الشرع ، ولما کررّها فی کثیر من کتابه العزیز ، ولما قال - فی حق القاتل - : ( وَغَضِبَ الله عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ ) [ النساء ( 4 ) : 93 ] ، ولیس المراد من قوله : ( وَلَعَنَهُ ) ، إلاّ الأمر لنا بأن نلعنه ، ولو لم یکن المراد بها ذلک لکان لنا أن نلعنه ; لأن الله تعالی قد لعنه ، أفیلعن الله تعالی إنساناً لا یکون لنا أن نلعنه ؟ ! هذا ما لا یسوغ فی العقل ، کما لا یجوز أن یمدح الله إنساناً إلاّ ولنا أن نمدحه ، ولا یذمّه إلاّ ولنا أن نذمّه ، وقال تعالی : ( هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ الله مَنْ لَعَنَهُ الله ) [ المائدة ( 5 ) : 60 ] ، وقال : ( رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً ) [ الأحزاب ( 33 ) : 68 ] ، وقال عزّ وجلّ : ( وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ الله مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا ) [ المائدة ( 5 ) : 64 ] . وکیف یقول القائل : إن الله تعالی لا یقول للمکلف : لِمَ لمْ تلعن ؟ ألا یعلم هذا القائل أن الله تعالی أمر بولایة أولیائه وأمر بعداوة أعدائه ؟ فکما یسأل عن التولی یسأل عن التبرّی ، ألا تری أن الیهودی إذا أسلم یطالب بأن یقال له : تلفّظ بکلمة الشهادتین ، ثم قل : برئت من کل دین یخالف دین الإسلام ، فلابدّ من البراءة ; لأن بها یتمّ العمل ، ألم یسمع هذا القائل قول الشاعر : < شعر > تودّ عدوّی ثم تزعم أننی * صدیقک إن الرأی عنک لعازب < / شعر > فمودّة العدو خروج عن ولایة الولیّ ، وإذا بطلت المودّة لم یبق إلاّ البراءة ; لأنه لا یجوز أن یکون الإنسان فی درجة متوسطة مع أعداء الله تعالی وعصاته بألاّ یودّهم ولا یبرأ منهم ، بإجماع المسلمین علی نفی هذه الواسطة . وأمّا قوله : لو جعل عوض اللعنة ( أستغفر الله ) لکان خیراً له ، فإنه لو استغفر من غیر أن یلعن ، أو یعتقد وجوب اللعن ، لما نفعه استغفاره ولا قبل منه ; لأنه یکون عاصیاً لله تعالی ، مخالفاً أمره فی إمساکه عمن أوجب الله تعالی علیه البراءة منه وإظهار البراءة ، والمصرّ علی بعض المعاصی لا تقبل توبته واستغفاره عن البعض الآخر . وأمّا من یعیش عمره ولا یلعن إبلیس ، فإن کان لا یعتقد وجوب لعنه فهو کافر ، وإن کان یعتقد وجوب لعنه ولا یلعنه فهو مخطئ ، علی أن الفرق بینه وبین ترک لعنة رؤوس الضلال فی هذه الأُمّة کمعاویة والمغیرة . . وأمثالهما : أن أحدا من المسلمین لا یورث عنده الإمساک عن لعن إبلیس شبهه فی أمر إبلیس ، والإمساک عن لعن هؤلاء وأضرابهم یثیر شبهة عند کثیر من المسلمین فی أمرهم ، و تجنّب ما یورث الشبهة فی الدین واجب ، فلهذا لم یکن الإمساک عن لعن إبلیس نظیراً للإمساک عن أمر هؤلاء . قال : ثم یقال للمخالفین : أرأیتم لو قال قائل : قد غاب عنا أمر یزید بن معاویة والحجّاج بن یوسف ، فلیس ینبغی أن نخوض فی قصّتهما ، ولا أن نلعنهما ونعادیهما ونبرأ منهما ، هل کان هذا إلاّ کقولکم : قد غاب عنا أمر معاویة والمغیرة بن شعبة وأضرابهما ، فلیس لخوضنا فی قصّتهم معنی . وبعد فکیف أدخلتم - أیها العامّة والحشویة وأهل الحدیث ! - أنفسکم فی أمر عثمان وخضتم فیه ، وقد غاب عنکم ، وبرئتم من قتلته ولعنتموهم ؟ وکیف لم تحفظوا أبا بکر الصدیق فی محمد ابنه ؟ فإنکم لعنتموه وفسّقتموه ! ولا حفظتم عائشة أُمّ المؤمنین فی أخیها محمد المذکور ، ومنعتمونا أن نخوض وندخل أنفسنا فی أمر علی والحسن والحسین [ ( علیهم السلام ) ] ومعاویة الظالم له ولهما ، المتغلّب علی حقّه وحقوقهما ! وکیف صار لعن ظالم عثمان من السنّة عندکم ، ولعن ظالم علی والحسن والحسین [ ( علیهم السلام ) ] تکلّفاً ؟ کیف أدخلت العامّة أنفسها فی أمر عائشة ، وبرئتْ ممّن نظر إلیها ، ومن القائل لها : یا حمیراء ! أو : إنّما هی حمیراء ، ولعنته بکشفه سترها ، ومنعتْنا - نحن - عن الحدیث فی أمر فاطمة [ ( علیها السلام ) ] وما جری لها بعد وفاة أبیها ؟ فإن قلتم : إن بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] إنّما دخل ، وسترها إنّما کشف حفظاً لنظام الإسلام ، وکیلا ینتشر الأمر ویخرج قوم من المسلمین أعناقهم من ربقة الطاعة ولزوم الجماعة . قیل لکم : وکذلک ستر عائشة إنّما کشف ، وهودجها إنّما هتک ; لأنها نشرت حبل الطاعة وشقّت عصا المسلمین ، وأراقت دماء المسلمین من قبل وصول علی بن أبی طالب ( علیه السلام ) إلی البصرة ، وجری لها مع عثمان بن حنیف وحکیم بن جبلة ومن کان معهما من المسلمین الصالحین من القتل وسفک الدماء ما تنطق به کتب التواریخ والسیر ، فإذا جاز دخول بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] لأمر لم یقع بعد ، جاز کشف ستر عائشة علی ما قد وقع وتحقّق ! فکیف صار هتک ستر عائشة من الکبائر التی یجب معها التخلید فی النار ، والبراءة من فاعله من أوکد عری الإیمان ، وصار کشف بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] والدخول علیها منزلها ، وجمع حطب ببابها ، وتهدّدها بالتحریق من أوکد عری الدین ، وأثبت دعائم الإسلام ، وممّا أعزّ الله به المسلمین ، وأطفأ به نار الفتنة ؟ ! والحرمتان ، واحدة والستران واحد ؟ ! وما نحبّ أن نقول لکم : إن حرمة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] أعظم ، ومکانها أرفع ، وصیانتها - لأجل رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) - أولی ; فإنها بضعة منه ، وجزء من لحمه ودمه ، ولیست کالزوجة الأجنبیة التی لا نسب بینها وبین الزوج ، وإنّما هی وصلة مستعارة ، وعقد یجری مجری إجارة المنفعة ، وکما یملک رقّ الأمة بالبیع والشراء ، ولهذا قال الفرضیون : أسباب التوارث ثلاثة : سبب ، ونسب ، وولاء ، فالنسب : القرابة ، والسبب : النکاح ، والولاء : ولاء العتق ، فجعلوا النکاح خارجاً عن النسب ، ولو کانت الزوجة ذات نسب لجعلوا الأقسام الثلاثة قسمین . وکیف تکون عائشة أو غیرها فی منزلة فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، وقد أجمع المسلمون کلّهم - من یحبّها ومن لا یحبّها منهم - أنها « سیدة نساء العالمین » ؟ ! قال : وکیف یلزمنا الیوم حفظ رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فی زوجته ، وحفظ أُمّ حبیبة فی أخیها ، ولم تلزم الصحابة أنفسها حفظ رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فی أهل بیته ؟ ! ولا ألزمت الصحابة أنفسها حفظ رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فی صهره وابن عمّه ابن عفان ، وقد قتلوهم ولعنوهم ؟ ولقد کان کثیر من الصحابة یلعن عثمان - وهو خلیفة - منهم عائشة ، کانت تقول : اقتلوا نعثلا . . لعن الله نعثلا . . ومنهم عبد الله بن مسعود ، وقد لعن معاویةُ علیَ بن أبی طالب وابنیه حسناً وحسیناً [ ( علیهم السلام ) ] ، وهم أحیاء یرزقون بالعراق ، وهو یلعنهم بالشام علی المنابر ، ویقنت علیهم فی الصلوات ، وقد لعن أبو بکر وعمر سعدَ بن عبادة وهو حیّ ، وبرءا منه ، وأخرجاه من المدینة إلی الشام ، ولعن عمر خالد بن الولید ، لما قتل مالک بن نویرة ، وما زال اللعن فاشیاً فی المسلمین إذا عرفوا من الإنسان معصیة تقتضی اللعن والبراءة . قال : ولو کان هذا أمراً معتبراً ، وهو أن یحفظ زید لأجل عمرو فلا یلعن ، لوجب أن تحفظ الصحابة فی أولادهم فلا یلعنوا لأجل آبائهم ، فکان یجب أن یحفظ سعد بن أبی وقاص فلا یلعن ابنه عمر بن سعد قاتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] ، وأن یحفظ معاویة فلا یلعن یزید صاحب وقعة الحرّة ، وقاتل الحسین [ ( علیه السلام ) ] ، ومخیف المسجد الحرام بمکّة ، وأن یحفظ عمر بن الخطاب فی عبید الله ابنه قاتل الهرمزان والمحارب علیا ( علیه السلام ) فی صفین . قال : علی أنه لو کان الإمساک عن عداوة من عادی الله من أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) من حفظ رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فی أصحابه ورعایة عهده وعقده ، لم نعادهم ولو ضربت رقابنا بالسیوف ، ولکن محبّة رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) لأصحابه لیست کمحبّة الجهّال الذین یصنع أحدهم محبّته لصاحبه موضع العصبیة ، وإنّما أوجب الله رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) محبة أصحابه لطاعتهم لله ، فإذا عصوا الله وترکوا ما أوجب محبّتهم فلیس عند رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) محاباة فی ترک لزوم ما کان علیه من محبّتهم ، ولا تغطرس فی العدول عن التمسک بموالاتهم ، فلقد کان ( صلی الله علیه وآله ) یحبّ أن یعادی أعداء الله ولو کانوا عترته ، کما یحبّ أن یوالی أولیاء الله ولو کانوا أبعد الخلق نسباً منه ، والشاهد علی ذلک إجماع الأُمّة علی أن الله تعالی قد أوجب عداوة من ارتدّ بعد الإسلام ، وعداوة من نافق وإن کان من أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، وأن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) هو الذی أمر بذلک ودعا إلیه ، وذلک أنه ( صلی الله علیه وآله ) قد أوجب قطع السارق ، وضرب القاذف ، وجلد البکر إذا زنی ، وإن کان من المهاجرین أو الأنصار ، ألا تری أنه قال : لو سرقت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] لقطعتها . . ! فهذه ابنته الجاریة مجری نفسه لم یحابها فی دین الله ، ولا راقبها فی حدود الله ، وقد جلّد أصحاب الإفک ، ومنهم مسطح بن أثاثة وکان من أهل بدر . قال . . . إلی آخر ما فی المتن .

ص : 538

ص : 539

ص : 540

ص : 541

ص : 542

ص : 543

وبعد ; فلو کان محلّ أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) محلّ من لا یعادی إذا عصی الله سبحانه ، ولا یُذکر بالقبیح ، بل یجب أن یُراقب لأجل اسم الصحبة ، ویُعفی (1) عن عیوبه وذنوبه ، لکان کذلک صاحب موسی [ ( علیه السلام ) ] - المسطور ثناؤه فی .


1- فی المصدر : ( ویغضی ) .

ص : 544

القرآن - لمّا اتّبع هواه ، فانسلخ ممّا أوتی من الآیات وغوی ، وقال سبحانه : ( وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ ) (1) ، ولکان ینبغی أن یکون محلّ عَبَدة العجل من أصحاب موسی [ ( علیه السلام ) ] هذا المحلّ ; لأن هؤلاء کلّهم قد صحبوا رسولا خلیلا (2) من رسل الله سبحانه .

قال : ولو کانت الصحابة عند أنفسها بهذه المنزلة لعلمت ذلک من حال أنفسها ; لأنهم أعرف بمحلّهم من عوام أهل دهرنا ، وإذا قدّرت أفعال بعضهم ببعض دلّتْک علی أن القصّة کانت علی خلاف ما قد سبق إلی قلوب الناس الیوم .

هذا علی [ ( علیه السلام ) ] ، وعمار ، وأبو الهیثم بن التیهان ، وخزیمة بن ثابت . . وجمیع من کان مع علی ( علیه السلام ) من المهاجرین والأنصار لم یروا أن یتغافلوا عن طلحة والزبیر حتّی فعلوا بهما وبمن معهما ما یفعل بالشراة فی عصرنا .

وهذا طلحة ، والزبیر ، وعائشة ومن کان معهم وفی جانبهم لم یروا أن یمسکوا عن علی [ ( علیه السلام ) ] ، حتّی قصدوا له کما یقصد للمتغلّبین فی زماننا .

وهذا معاویة وعمرو لم یریا علیّاً ( علیه السلام ) بالعین التی یری بها العامی صدیقه أو جاره ، ولم یقصرا دون ضرب وجهه بالسیف ولعنه ، ولعن أولاده ، وکل من کان حیّاً من أهله ، وقتل أصحابه ، وقد لعنهما هو أیضا فی الصلوات المفروضات ، ولعن معهما أبا الأعور السلمی وأبا موسی الأشعری وکلاهما من الصحابة .

وهذا سعد بن أبی وقاص ، ومحمد بن مسلمة ، وأُسامة بن زید ، وسعید بن زید .


1- الأعراف ( 7 ) : 175 .
2- فی المصدر : ( جلیلا ) .

ص : 545

ابن عمرو بن نفیل ، وعبد الله بن عمر ، وحسّان بن ثابت ، وأنس بن مالک لم یروا أن یقلّدوا علیّاً [ ( علیه السلام ) ] فی حرب طلحة ، ولا طلحة فی حرب علی [ ( علیه السلام ) ] ، وطلحة والزبیر بإجماع المسلمین أفضل من هؤلاء المعدودین ; لأنهم زعموا أنهم قد خافوا أن یکون علی [ ( علیه السلام ) ] قد غلط وزلّ فی حربهما ، وخافوا وزعموا (1) أن یکونا قد غلطا وزلاّ فی حرب علی [ ( علیه السلام ) ] .

وهذا عثمان قد نفی أبا ذرّ إلی الربذة ، کما یفعل بأهل الخنا والریب .

وهذا عمّار وابن مسعود تلقّیا عثمان بما تلقّیاه به لما ظهر لهما - بزعمهما - منه ما وعظاه لأجله .

ثم فعل بهما عثمان ما تناهی إلیکم ، ثم فعل القوم بعثمان ما قد علمتم وعلم الناس کلّهم .

وهذا عمر . . . یقول - فی قصّة الزبیر بن العوام ، لمّا استأذنه فی الغزو - : إنی ممسک بباب هذا الشعب أن یتفرّق أصحاب محمّد [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ، فی الناس ‹ 431 › فیضلّوهم ! وزعم أنّه وأبا بکر کانا یقولان : إنّ علیّاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس فی قصّة المیراث زعماهما کاذبین ظالمین فاجرین ، وما رأینا علیّاً [ ( علیه السلام ) ] والعباس اعتذرا ولا تضلاّ ، ولا نقل أحد من أصحاب الحدیث ذلک .

ولا رأینا أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أنکروا علیهما ما حکاه عمر عنهما ونسبه إلیهما ، ولا أنکروا أیضاً علی عمر قوله فی أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) - : إنّهم .


1- لم یرد فی المصدر : ( زعموا ) .

ص : 546

یریدون إضلال الناس ، ویهمّون به . . ولا أنکروا علی عثمان دوس بطن عمّار ، ولا کسر ضلع ابن مسعود ، ولا علی عمّار وابن مسعود ما تلقّیا به عثمان ، کإنکار العامّة - الیوم - الخوض فی حدیث الصحابة ، ولا اعتقدت الصحابة فی أنفسها ما یعتقده العامّة فیها ، اللهم إلاّ أن یزعموا أنّهم أعرف بحقّ القوم منهم !

وهذا علی وفاطمة [ ( علیهما السلام ) ] والعباس ما زالوا علی کلمة (1) واحدة یکذّبون الروایة : ( نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ) ، ویقولون : إنّها مختلقة . قالوا : وکیف کان النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) یعرّف هذا الحکم غیرنا ویکتمه عنّا ، ونحن الورثة ، ونحن أولی الناس بأن یؤدّی هذا الحکم إلیه .

وهذا عمر بن الخطاب یشهد لأهل الشوری أنّهم النفر الّذین توفّی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وهو عنهم راض ، ثمّ یأمر بضرب أعناقهم إن أخّروا فصل حال الإمامة ، هذا بعد أن ثلبهم (2) ، وقال فی حقّهم ما لو سمعه (3) العامة الیوم من قائل لوضعتْ ثوبه فی عنقه سحباً إلی السلطان ، ثمّ شهدت علیه بالرفض واستحلّتْ دمه ، فإن کان الطعن علی بعض الصحابة رفضاً فعمر بن الخطاب أرفض الناس ! وإمام الروافض کلّهم ! !

ثمّ ما شاع واشتهر فی قول عمر : کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله شرّها ، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه ! وهذا طعن فی العقد ، وقدح فی البیعة الأصلیة .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( کلّه ) آمده است .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( ثلثهم ) آمده است .
3- فی المصدر : ( سمعته ) .

ص : 547

ثمّ ما نقل عنه من ذکر أبی بکر فی صلاته ، وقوله - عن عبد الرحمن ابنه - : دویبة سوء ، ولهو خیر من أبیه .

ثمّ عمر القائل - فی سعد بن عبادة ، وهو رئیس الأنصار وسیّدها - : اقتلوا سعداً ، قتل الله سعداً ، اقتلوه فإنّه منافق .

وقد شتم أبا هریرة وطعن فی روایته ، وشتم خالد بن الولید وطعن فی دینه ، وحکم بفسقه ، وبوجوب قتله ، وخوّن عمرو بن العاص ومعاویة بن أبی سفیان ونسبهما إلی سرقة مال الفیء واقتطاعه ، وکان سریعاً إلی المساءة ، کثیر الجبه والشتم والسبّ لکلّ واحد ، وقلّ أن یکون فی الصحابة من سلم من معرّة لسانه أو یده ، ولذلک أبغضوه ، وملّوا أیّامه مع کثرة الفتوح فیها ، فهلاّ احترم عمر الصحابة کما تحرمتهم (1) العامّة ؟ ! إمّا أن یکون عمر مخطئاً ، وإمّا أن یکون العامة علی الخطأ .

فإن قالوا : عمر ما شتم ، ولا ضرب ، ولا أساء إلاّ عاصیاً مستحقاً لذلک .

قیل لهم : فکأنّا نحن نقول : إنّنا نرید أن نبرأ ونعادی من لا یستحقّ البراءة والمعاداة ! کلاّ ما قلنا هذا ، ولا یقول ‹ 432 › هذا مسلم ولا عاقل ، وإنّما غرضنا الّذی إلیه نجری بکلامنا هذا أن نوضّح أنّ الصحابة قوم من الناس لهم ما للناس وعلیهم ما علیهم ، من أساء منهم ذممناه ، ومن أحسن حمدناه ، ولیس لهم علی غیرهم من المسلمین کبیر فضل إلاّ بمشاهدة الرسول [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ومعاصرته لا غیر ، .


1- فی المصدر : ( تحترمهم ) ، وهو الظاهر .

ص : 548

بل ربّما کانت ذنوبهم أفحش من ذنوب غیرهم ; لأنّهم شاهدوا الأعلام والمعجزات فقربت اعتقاداتهم من الضرورة ، ونحن لم نشاهد ذلک فکانت عقائدنا محض النظر والفکر ویعرضه الشبهة والشکوک ، فمعاصینا أخفّ ; لأنّا أعذر .

ثمّ نعود إلی ما کنا فیه فنقول : وهذه عائشة أُمّ المؤمنین خرجت بقمیص رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فقالت للناس : هذا قمیص رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) لم یبل وعثمان قد أبلی سنته ، ثم تقول : اقتلوا نعثلا ، قتل الله نعثلا ! ثمّ لم ترض بذلک حتّی قالت : أشهد أن عثمان حتفه (1) علی الصراط غداً !

فمن الناس من یقول : روت فی ذلک خبراً ، ومن الناس من یقول : هو موقوف علیها ، وبدون هذا لو قاله إنسان الیوم یکون عند العامّة زندیقاً .

ثم قد حصر عثمان ، حصره أعیان الصحابة ، فما کان أحد ینکر ذلک ولا یعظّمه ، ولا یسعی فی إزالته ، وإنّما أنکروا علی من أنکر علی المحاصرین له ، وهو رجل - کما علمتم - من وجوه أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ثمّ من أشرافهم ، ثمّ هو أقرب إلیه من أبی بکر وعمر ، وهو مع ذلک إمام المسلمین والمختار منهم للخلافة ، وللإمام حقّ علی رعیّته عظیم ، فإن کان القوم قد أصابوا فإذن لیست الصحابة فی الموضع الذی وضعتها به العامّة ، وإن کانوا ما أصابوا فهذا هو الذی نقول من : أن الخطأ جائز علی آحاد الصحابة کما یجوز علی آحادنا الیوم ، ولسنا نقدح فی .


1- فی المصدر : ( جیفة ) ، وهو الظاهر .

ص : 549

الإجماع ، ولا ندّعی إجماعاً حقیقیّاً علی قتل عثمان ، وإنّما نقول : إن کثیراً من المسلمین فعلوا ذلک ، والخصم یسلّم أنّ ذلک کان خطأ ومعصیة ، فقد سلّم أن الصحابی یجوز أن یخطأ ویعصی ، وهو المطلوب .

وهذا المغیرة بن شعبة ; وهو من الصحابة ادّعی علیه الزنا ، وشهد علیه قوم بذلک ، فلم ینکر ذلک عمر ، ولا قال : هذا محال وباطل ; لأنّ هذا صحابی من صحابة رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) لا یجوز علیه الزنا ، وهلاّ أنکر عمر علی الشهود وقال لهم : ویحکم ! هلاّ تغافلتم عنه لمّا رأیتموه یفعل ذلک ، فإن الله تعالی قد أوجب الإمساک عن مساوی أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، وأوجب الستر علیهم ، وهلاّ ترکتموه لرسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فی قوله : دعوا لی أصحابی ، وما رأینا عمر . . . إلاّ قد انتصب بسماع الدعوی وإقامة الشهادة ، وأقبل یقول للمغیرة : یا مغیرة ! ذهب ربعک . . یا مغیرة ! ذهب نصفک . . یا مغیرة ! ذهب ثلاثة أرباعک . . حتّی اضطرب الرابع فجلّد الثلاثة ، وهلاّ قال المغیرة لعمر : کیف تسمع فیّ قول هؤلاء ولیسوا ‹ 433 › من الصحابة وأنا من الصحابة ورسول الله ( صلی الله علیه وآله ) قد قال : أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم ؟ ! ما رأینا قال ذلک ، بل استسلم لحکم الله تعالی . وهاهنا من هو أمثل من المغیرة وأفضل منه .

وقدامة بن مظعون لمّا شرب الخمر فی أیّام عمر فأقام علیه الحدّ ، وهو رجل من علیة الصحابة ، ومن أهل بدر المشهود لهم بالجنّة ، فلم یردّ عمر الشهادة ، ولا درأ عنه الحدّ لعلّة أنه بدری ، ولا قال : قد نهی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) عن ذکر مساوی أصحابه .

ص : 550

وقد ضرب عمر - أیضاً - ابنه حدّاً فمات ، وکان ممّن عاصر رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ولم تمنعه معاصرته له من إقامة الحدّ علیه .

وهذا علی ( علیه السلام ) یقول : ما حدّثنی أحد بحدیث عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) إلاّ استحلفته علیه . . ألیس هذا اتّهاماً لهم بالکذب ، وما استثنی من المسلمین أحداً إلاّ أبا بکر علی ما ورد فی الخبر ، وقد صرّح غیر مرّة بتکذیب أبی هریرة وقال : « لا أجد (1) أکذب من هذا الدوسی علی رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) » .

و قال أبو بکر - فی مرضه الذی مات فیه - : وددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ولو کان أغلق علیّ حرب . . فندم والندم لا یکون إلاّ عن ذنب .

ثمّ ینبغی للعاقل أن یفکّر فی تأخّر علی [ ( علیه السلام ) ] عن بیعة أبی بکر ستة أشهر إلی أن ماتت فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، فإن کان مصیباً فأبو بکر علی الخطأ فی انتصابه فی الخلافة ، وإن کان أبو بکر مصیباً فعلیّ [ ( علیه السلام ) ] علی الخطأ فی تأخّره عن البیعة وحضور المسجد .

ثمّ قال أبو بکر - فی مرض موته أیضاً للصحابة - : فلمّا استخلفتُ علیکم خیرکم فی نفسی - یعنی عمر - فکلّکم ورم لذلک أنفه ، یرید أن یکون الأمر له ، لما رأیتم الدنیا قد جاءت ، أما - والله ! - لتتخذنّ ستائر الدیباج ونضائد الحریر ! [ أ ] (2) لیس هذا طعناً فی الصحابة ! وتصریحاً بأنه قد نسبهم إلی الحسد لعمر لمّا نصّ علیه بالعهد ؟ !

.


1- فی المصدر : ( لا أحد ) .
2- الزیادة من المصدر .

ص : 551

ولقد قال له طلحة - لمّا ذکر عمر للأمر - : ما ذا تقول لربّک إذا سألک عن عباده وقد ولّیت علیهم فظّاً غلیظاً ؟ ! فقال أبو بکر : أجلسونی ! أجلسونی ! أ بالله تخوّفنی ؟ ! إذا سألنی قلت : ولّیت علیهم خیر أهلک . . ثم شتمه بکلام کثیر منقول ، فهل قول طلحة إلاّ طعن فی عمر ؟ ! وهل قول أبی بکر إلاّ طعن فی طلحة ؟ !

ثمّ الذی کان بین أُبیّ بن کعب وعبد الله بن مسعود من السباب حتّی نفی کلّ واحد منهما الآخر عن أبیه .

وکلمة أُبیّ بن کعب مشهورة منقولة : ما زالت هذه الأمة مکبوبة علی وجهها منذ فقدوا نبیّهم .

وقوله : ألا هلک أهل العقد (1) ، والله ! ما آسی علیهم ، إنّما آسی علی من یضلّون من الناس .

ثمّ قول عبد الرحمن بن عوف : ما کنت أری أن أعیش حتّی یقول لی عثمان : یا منافق ! وقوله : لو استقبلتُ من أمری ما استدبرتُ ما ولّیت عثمان شَسْعَی نعلی ! وقوله : اللهم إنّ عثمان قد أبی أن یقیم کتابک فافعل به وافعل .

وقال عثمان لعلی ( علیه السلام ) - فی کلام دار بینهما - : أبو بکر وعمر خیر منک ، ‹ 434 › فقال علی [ ( علیه السلام ) ] : « کذبت ، أنا خیر منک ومنهما ، عبدت الله قبلهما وعبدته بعدهما » .

.


1- فی المصدر : ( العقیدة ) ، وفی غیر واحد من المصادر : ( العقدة ) ، وهذا إشارة إلی الصحیفة الملعونة ، وذکرنا مصادر هذه الروایة عن أبیّ بن کعب وسائر الروایات فیها فی الطعن الثانی عشر من مطاعن عمر ، فراجع : تشیید المطاعن 12 / 282 .

ص : 552

وروی سفیان بن عیینة ، عن عمرو (1) بن دینار ، قال : کنت عند عروة بن الزبیر فتذاکرنا : کم أقام النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) بمکّة بعد الوحی ؟ فقال عروة : أقام عشراً ، فقلت : کان ابن عباس یقول : أقام ثلاث عشرة ، فقال : کذب ابن عباس .

وقال ابن عباس : المتعة حلال ، فقال له جبیر بن مطعم : کان عمر ینهی عنها ، فقال : یا عدوّ نفسه ! من هاهنا ضللتم ، أُحدّثکم عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وتحدّثنی عن عمر ؟ ! وجاء فی الخبر عن علی ( علیه السلام ) : « لولا ما فعل ابن الخطاب فی المتعة ما زنی إلاّ شقیّ » وقیل : « ما زنی إلاّ شفا » . . أی قلیل .

فأمّا سبّ بعضهم بعضاً ، [ و ] (2) قدح [ بعضهم ] (3) فی بعض فی المسائل الفقهیة فأکثر ممّا أن یحصی ، مثل قول ابن عباس - وهو یرد علی زید مذهبه العول فی الفرائض - : إن شاء - أو قال : من شاء - باهلته (4) إن الذی أحصی رمل عالج عدداً أعدل من أن یجعل فی مال نصفاً ونصفاً وثلثاً ، هذان النصفان قد ذهبا بالمال فأین موضع الثلث ؟ !

و مثل قول أُبیّ بن کعب - فی القرآن - : لقد قرأت القرآن وزید هذا غلام ذو ذؤابتین یلعب بین صبیان الیهود فی المکتب .

وقال علی [ ( علیه السلام ) ] - فی أمهات الأولاد ، وهو علی المنبر - : کان رأیی ورأی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( عمر ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .
4- در [ الف ] اشتباهاً : ( مابلته ) آمده است .

ص : 553

عمر ألا یبعن ، وأنا أری الآن یبعن (1) . . فقام إلیه عبیدة السلمانی فقال له : رأیک فی الجماعة أحبّ إلینا من رأیک فی الفرقة .

و کان أبو بکر یری التسویة فی قسم الغنائم ، وخالفه عمر وأنکر فعله .

وأنکرت عائشة علی أبی سلمة بن عبد الرحمن خلافه علی ابن عباس فی عدّة المتوفّی عنها زوجها وهی حامل ، وقالت : فروخ (2) یصقع مع الدیکة .

وأنکرت الصحابة علی ابن عباس قوله فی الصرف ، وسفّهوا رأیه ، حتّی قیل : إنه تاب من ذلک عند موته .

واختلفوا فی حدّ شارب الخمر حتّی خطّأ بعضهم بعضاً .

وروی بعض الصحابة عن النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) أنه قال : الشؤم فی ثلاثة : المرأة ، والدار ، والفرس ، فأنکرت عائشة ذلک ، وکذّبت الراوی ، وقالت : إنّما قال ( صلی الله علیه وآله ) ذلک حکایة من غیره .

وروی أیضاً بعض الصحابة عنه ( صلی الله علیه وآله ) أنه قال : التاجر فاجر ، فأنکرت عائشة ذلک ، [ وکذّبت الراوی ] (3) ، وقالت : إنّما قاله فی تاجر دلّس .

وأنکر قوم من الأنصار روایة أبی بکر : الأئمة من قریش ، ونسبوه إلی افتعال هذه الکلمة .

وکان أبو بکر یقضی بالقضاء فینقضه علیه أصاغر الصحابة کبلال وصهیب . .

.


1- فی المصدر : ( بیعهنّ ) .
2- فی المصدر : ( فروج ) .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 554

ونحوهما ، قد روی ذلک فی عدّة قضایا .

وقیل لابن عباس : إن عبد الله بن الزبیر یزعم أن موسی [ ( علیه السلام ) ] صاحب الخضر [ ( علیه السلام ) ] لیس موسی [ ( علیه السلام ) ] بنی إسرائیل ، فقال : کذب عدوّ الله ! أخبرنی أُبیّ بن کعب ، قال : خطبنا رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وذکر کلاماً یدلّ علی أن موسی [ ( علیه السلام ) ] صاحب الخضر [ ( علیه السلام ) ] هو موسی [ ( علیه السلام ) ] بنی إسرائیل .

وباع ‹ 435 › معاویة أوانی الذهب والفضّة بأکثر من وزنها ، فقال له أبوالدرداء : سمعت (1) رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ینهی عن ذلک ، فقال معاویة : أما أنا فلا أری به بأساً ، فقال أبو الدرداء : من عذیری من معاویة ، أُخبره عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) وهو یخبرنی عن رأیه ! لا أُساکنک بأرض أبداً .

وطعن ابن عباس فی خبر أبی هریرة عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) : إذا استیقظ أحدکم من نومه فلا یدخلنّ یده فی الإناء حتّی یتوضّأ . وقال : فما نصنع بالمهراس ؟ (2) وقال علی ( علیه السلام ) لعمر - وقد أفتاه الصحابة فی مسألة وأجمعوا علیها - : « إن کانوا راقبوک فقد غشّوک ، وإن کان هذا جهد رأیهم فقد أخطأوا » .

وقال ابن عباس : ألا یتّقی الله زید بن ثابت ؟ ! یجعل ابن الابن ابناً ، ولا یجعل أب الأب أباً ؟ !

وقالت عائشة : أخبروا زید بن أرقم أنه قد أحبط جهاده مع رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) .

.


1- در [ الف ] اشتباهاً اینجا : ( واو ) آمده است .
2- قال ابن الأثیر : المهراس : صخرة منقورة تسع کثیراً من الماء ، وقد یعمل منها حیاض الماء . لاحظ : النهایة 5 / 259 .

ص : 555

وأنکرت الصحابة علی أبی موسی قوله : إنّ النوم لا ینقض الوضوء ، ونسبته إلی الغفلة وقلّة التحصیل .

وکذلک أنکرت علی أبی طلحة الأنصاری قوله : إنّ أکل البرد لا یفطر الصائم ، وهزءت به ونسبته إلی الجهل .

وسمع عمر ان (1) عبد الله بن مسعود وأُبیّ بن کعب یختلفان فی صلاة الرجل فی الثوب الواحد ، فصعد المنبر ، وقال : إذا اختلف إثنان من أصحاب رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فعن أیّ فتیاکم یصدر المسلمون ؟ ! لا أسمع رجلین یختلفان بعد مقامی هذا إلاّ فعلت وصنعت .

وقال جریر بن کلیب : رأیت عمر ینهی عن المتعة وعلی ( علیه السلام ) یأمر بها ، فقلت : إن بینکما لشرّاً ! فقال علی ( علیه السلام ) : لیس بیننا إلاّ الخیر ، ولکن خیرنا أتبعنا لهذا الدین .

قال هذا المتکلم : وکیف یصحّ أن یقول رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) : أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم . . لا شبهة أن هذا یوجب أن یکون أهل الشام فی صفّین علی هدی ، وأن یکون أهل العراق أیضاً علی هدی ، وأن یکون قاتل عمار بن یاسر مهتدیاً ، وقد صحّ بالخبر الصحیح أنه ( صلی الله علیه وآله ) قال له : « تقتلک الفئة الباغیة » ، وقال فی القرآن : ( فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِاللّهِ ) (2) ، فدلّ علی أنها ما دامت موصوفة بالمقام علی البغی مفارقة لأمرالله ، ومن یفارق أمر الله لا یکون مهتدیاً .

.


1- در [ الف ] و مصدر اشتباهاً : ( بن ) آمده است .
2- الحجرات ( 49 ) : 10 .

ص : 556

وکان یجب أن یکون بسر بن أرطاة (1) الذی ذبح ولدی عبید الله بن عباس - الصغیرین - مهتدیاً ; لأنّ بسراً من الصحابة أیضاً .

وکان یجب أن یکون عمرو بن العاص ومعاویة اللذان کانا یلعنان علیاً [ ( علیه السلام ) ] فی أدبار الصلوات وولدیه [ ( علیهما السلام ) ] مهتدیین (2) .

وقد کان من الصحابة من یزنی ویشرب الخمر کأبی محجن الثقفی ، ومن ارتدّ عن الإسلام کطلحة (3) بن خویلد ، فیجب أن یکون کل من اقتدی بهؤلاء فی أفعالهم مهتدیاً !

قال : وإنّما هذا من موضوعات متعصّبة الأمویة ، فإن لهم من ینصرهم بلسانه وبوضعه الأحادیث إذ عجز ‹ 436 › عن نصرهم بالسیف .

وکذلک القول فی الحدیث الآخر وهو قوله : القرن الذی أنا فیه .

وممّا یدل علی بطلانه أنّ القرن الذی جاء بعده بخمسین سنة شرّ قرون الدنیا ، وهو أحد القرون التی ذکرها فی النصّ ، وکان ذلک القرن هو القرن الذی قتل فیه الحسین [ ( علیه السلام ) ] ، وأوقع بالمدینة ، وحوصرت مکّة ، ونقضت الکعبة ، وشرب خلفاؤه والقائمون مقامه والمنتصبون فی منصب النبوة الخمور ، وارتکبوا الفجور ، کما جری لیزید بن معاویة ولیزید بن عاتکة وللولید بن یزید ، وأُریقت الدماء الحرام ، وقُتل المسلمون ، وسُبی الحریم ، واستعبد أبناء المهاجرین والأنصار ، .


1- فی المصدر : ( أبی أرطاة ) .
2- در [ الف ] اشتباهاً : ( مهتدین ) آمده است .
3- فی المصدر : ( کطلیحة ) .

ص : 557

ونقش علی أیدیهم کما ینقش علی أیدی الروم ، وذلک فی خلافة عبد الملک وإمرة الحجاج ، وإذا تأمّلت کتب التواریخ وجدت الخمسین الثانیة شرّاً کلّها لا خیر فیها ولا فی رؤسائها وأمرائها ، والناس برؤسائهم وأُمرائهم ، والقرن خمسون سنة فکیف یصحّ هذا الخبر ؟ !

قال : فأمّا ما ورد فی القرآن من قوله تعالی : ( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ ) (1) ، وقوله : ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ ) (2) ، وقول النبیّ ( صلی الله علیه وآله ) : إن الله اطلع علی أهل بدر . . إن کان الخبر صحیحاً فکلّه مشروط بسلامة العاقبة ، ولا یجوز أن یخبر الحکیم مکلّفاً غیر معصوم بأنه لا عقاب علیه فلیفعل ما شاء .

قال هذا المتکلم : ومن أنصف وتأمّل أحوال الصحابة وجدهم مثلنا ، یجوز علیهم ما یجوز علینا ، ولا فرق بیننا وبینهم إلاّ بالصحبة لا غیر ، فإنّ لها منزلة وشرفاً ، و لکن لا إلی حدّ یمتنع علی کلّ من رأی الرسول ، أو صحبه یوماً أو شهراً أو أکثر من ذلک أن یخطأ ویزلّ .

ولو کان هذا صحیحاً ما احتاجت عائشة إلی نزول برائتها من السماء ، بل کان رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) من أول یوم یعلم کذب أهل الإفک ; لأنّها زوجته وصحبتها له آکد من صحبة غیرها . وصفوان بن المعطل - أیضاً - کان من الصحابة ، فکان ینبغی ألاّ یضیق صدر رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله ) ] ولا یحمل ذلک الهمّ والغمّ .


1- الفتح ( 48 ) : 18 .
2- الفتح ( 48 ) : 29 .

ص : 558

الشدید [ ین ] (1) اللّذین حملها ، ویقول : صفوان وعائشة من الصحابة ، والمعصیة علیهما ممتنعة .

وأمثال هذا کثیرة ، وأکثر من الکثیر لمن أراد أن یستقرئ فی أحوال القوم ، وقد کان التابعون للصحابة یسلکون هذا المسلک ، ویقولون فی العصاة منهم [ مثل ] (2) هذا القول ، وإنّما اتخذتهم العامّة أرباباً بعد ذلک .

قال : ومن الذی (3) یجترئ علی القول بأن أصحاب محمد ( صلی الله علیه وآله ) لا یجوز البراءة من أحدهم وإن أساء وعصی بعد قول الله تعالی - للذی شرّفوا برؤیته ! - : ( لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ ) (4) ، وبعد قوله : ( قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْم عَظِیم ) (5) ، وبعد قوله : ( فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ) (6) ‹ 437 › إلاّ من لا فهم له ، ولا نظر معه ، ولا تمییز عنده .

قال : ومن أحبّ أن ینظر اختلاف الصحابة ، وطعن بعضهم بعضاً ، وردّ بعضهم علی بعض ، وما ردّ به التابعون علیهم واعترضوا به أقوالهم ، واختلاف .


1- الزیادة من المصدر .
2- الزیادة من المصدر .
3- در [ الف ] اشتباهاً : ( الذین ) آمده است .
4- الزمر ( 39 ) : 65 .
5- الأنعام ( 6 ) : 15 .
6- سورة ص ( 38 ) : 26 .

ص : 559

التابعین - أیضاً - فیما بینهم وقدح بعضهم فی بعض فلینظر فی کتاب النظّام ، وقال الجاحظ : کان النظّام أشدّ الناس إنکاراً علی الرافضة لطعنهم علی الصحابة ، حتّی إذا ذکر الفتیا و (1) تنقل الصحابة فیها وقضایاهم بالأمور المختلفة ، وقول من استعمل الرأی فی دین الله ، انتظم مطاعن الرافضة وغیرها ، وزاد علیها ، وقال فی الصحابة أضعاف قولها .

قال : وقال بعض رؤساء المعتزلة : غلط أبی حنیفة فی الأحکام عظیم ; لأنّه أضلّ خلقاً ، وغلط حماد أعظم من غلط أبی حنیفة ; لأنّ حماداً أصل أبی حنیفة الذی منه تفرّع ، وغلط إبراهیم أغلظ وأعظم من غلط حماد ; لأنّه أصل حماد ، وغلط علقمة والأسود أعظم من غلط إبراهیم ; لأنّهما أصله الذی علیه اعتمد ، وغلط ابن مسعود أعظم من غلط هؤلاء جمیعاً ; لأنّه أول من بدر إلی وضع الأدیان برأیه ، وهو الذی قال : أقول فیها برأیی فإن یکن صواباً فمن الله ، وإن یکن خطأ فمنّی .

قال : واستأذن أصحاب الحدیث علی ثمامة بخراسان حیث کان مع الرشید بن المهدی ، فسألوه کتابه الذی صنّفه علی أبی حنیفة فی اجتهاد الرأی ، فقال : لست علی أبی حنیفة کتبت ذلک الکتاب ، وإنّما کتبته علی علقمة والأسود وعبد الله بن مسعود ; لأنّهم الذین قالوا بالرأی قبل أبی حنیفة .

قال : وکان بعض المعتزلة - أیضاً - إذا ذکر ابن عباس استصغره ، وقال :

.


1- در [ الف ] اشتباهاً به جای ( الفتیا و ) کلمه : ( انقیاد ) آمده است .

ص : 560

صاحب الذؤابة (1) یقول فی دین الله برأیه !

وذکر الجاحظ فی الکتاب المعروف ب : کتاب التوحید : أن أبا هریرة لیس بثقة فی الروایة عن رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ولم یکن علیّ ( علیه السلام ) یوثّقه فی الروایة ، بل یتّهمه ، ویقدح فیه ، وکذلک عمر وعائشة .

وکان الجاحظ یفسّق عمر بن عبد العزیز ویستهزئ به ویکفّره ، وعمر بن العزیز وإن لم یکن من الصحابة فأکثر العامة یری له من الفضل ما یراه لواحد من الصحابة .

قال : وکیف یجوز أن نحکم حکماً جزماً أنّ کل واحد من الصحابة عدل ، ومن جملة الصحابة الحکم بن [ أبی ] (2) العاص ، وکفاک به عدوّاً مبغضاً لرسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ، ومن الصحابة الولید بن عقبة الفاسق بنصّ الکتاب ، ومنهم حبیب بن مسلمة الذی فعل ما فعل بالمسلمین فی دولة معاویة ، وبسر بن [ أبی ] (3) أرطاة عدوّ الله وعدوّ رسوله ، وفی الصحابة کثیر من المنافقین [ لا یعرفهم الناس ، وقال کثیر من المسلمین : مات رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ولم یعرّفه الله سبحانه کلّ المنافقین ] بأعیانهم ، وإنّما کان یعرف قوماً منهم ، ولم یُعلم بهم أحداً إلاّ حذیفة - فیما زعموا - ، فکیف یجوز أن نحکم حکماً جزماً أنّ کلّ واحد ممّن صحب رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] ‹ 438 › أو رآه أو عاصره عدل مأمون لا یقع منه خطأً ولا معصیة ، .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( الزاویة ) آمده است .
2- الزیادة من المصدر .
3- الزیادة من المصدر .

ص : 561

ومَن الذی یمکنه (1) أن یتحجّر واسعاً کهذا التحجّر إذ (2) یحکم هذا الحکم ؟

قال : والعجب من الحشویة وأصحاب الحدیث ; إذ یجادلون علی معاصی الأنبیاء ویثبتون أنهم عصوا الله تعالی ، وینکرون علی من ینکر ذلک ، ویطعنون فیه ویقولون : قدریٌّ معتزلیٌّ ، وربّما قالوا : ملحدٌ مخالفٌ لنصّ الکتاب ، وقد رأینا منهم الواحد والمائة والألف یجادل فی هذا الباب ، فتارة یقولون : إن یوسف [ ( علیه السلام ) ] قعد من امرأة العزیز مقعد الرجل من المرأة ، وتارة یقولون : إن داود [ ( علیه السلام ) ] قتل أوریا لینکح امرأته ، وتارة یقولون : إنّ رسول الله [ ( صلی الله علیه وآله وسلم ) ] کان کافراً ضالاّ قبل النبوة ، وربّما ذکروا زینب بنت جحش ، وقصّة الفداء یوم بدر .

فأمّا قدحهم فی آدم ( علیه السلام ) وإثباتهم معصیته ومناظرتهم من ینکر (3) ذلک ، فهو دأبهم ودیدنهم .

فإذا تکلّم واحد فی عمرو بن العاص أو فی معاویة . . وأمثالهما ونسبهم إلی المعصیة وفعل القبیح ، احمرّت وجوههم ، وطالت أعناقهم ، وتخازرت أعینهم ، وقالوا : مبتدعٌ ، رافضیٌ ، یسبّ الصحابة ، ویشتمّ السلف .

فإن قالوا : إنّما اتبعنا فی ذکر معاصی الأنبیاء [ ( علیهم السلام ) ] نصوص الکتاب .

قیل لهم : فاتبعوا فی البراءة فی (4) جمیع العصاة نصوص الکتاب ، فإنه تعالی .


1- در [ الف ] اشتباهاً : ( یمکن ) آمده است .
2- فی المصدر : ( أو ) .
3- فی المصدر : ( یذکر ) .
4- فی المصدر : ( من ) .

ص : 562

قال : ( لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَه ) (1) ، وقال : ( فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الاُْخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّه ) (2) ، وقال : ( أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الاَْمْرِ مِنْکُمْ ) (3) .

ثم یُسألون عن بیعة علی ( علیه السلام ) هل هی صحیحة لازمة لکلّ الناس ؟ فلابدّ من : بلی ، فیقال لهم : فإذا خرج علی الإمام الحقّ خارج ، ألیس یجب علی المسلمین قتاله حتّی یعود إلی الطاعة ؟ ! فهل یکون هذا القتال إلاّ البراءة التی تذکرها ؟ ! (4) لأنّه لا فرق بین الأمرین ، وإنّما برئنا منهم ; لأنّا لسنا فی زمانهم فیمکننا أن نقاتل بأیدینا ، فقصاری أمرنا الآن أن نبرأ عنهم (5) ونلعنهم ، ویکون ذلک عوضاً عن القتال الذی لا سبیل لنا إلیه .

قال هذا المتکلم : علی أن النظّام وأصحابه ذهبوا إلی أنه لا حجّة فی الإجماع ، وأنه یجوز أن یجتمع الأُمة علی الخطأ ، وعلی المعصیة ، وعلی الفسق ، بل علی الردّة .

وله کتاب موضوع فی الإجماع یطعن فیه أدلة الفقهاء .

.


1- المجادلة ( 58 ) : 22 .
2- الحجرات ( 49 ) : 10 .
3- النساء ( 4 ) : 59 .
4- فی المصدر : ( نذکرها ) .
5- فی المصدر : ( منهم ) .

ص : 563

ویقول : إنّها ألفاظ غیر صریحة فی کون الإجماع حجّة ، نحو قوله : ( جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ) (1) ، وقوله : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة ) (2) ، وقوله : ( وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ ) (3) .

وأمّا الخبر الذی صورته : لا یجتمع أُمتی علی الخطأ ، فخبر واحد .

وأمثل دلیل الفقهاء قولهم : إن الهمم المختلفة والآراء المتباینة إذا کان أربابها کثیرة عظیمة فإنه یستحیل اجتماعهم علی الخطأ ، وهذا باطل بالیهود والنصاری وغیرهم من فرق الضلال . ‹ 439 › هذه خلاصة ما کان النقیب أبو جعفر . . . علّقه بخطّه من الجزء الذی أقرأناه (4) .

.


1- البقرة ( 2 ) : 143 .
2- آل عمران : ( 3 ) : 110 .
3- النساء ( 4 ) : 115 .
4- [ الف ] قوبل علی أصل الشرح . ( 12 ) . شروع الجزء العشرین ، قال ( علیه السلام ) لعمار بن یاسر . . ( 12 ) . [ شرح ابن ابی الحدید 20 / 19 - 35. ثم قال ابن ابی الحدید : ونحن نقول : أمّا إجماع المسلمین فحجّة ، ولسنا نرتضی ما ذکره عنّا من أنه أمثل دلیل لنا : أن الهمم المختلفة والآراء المتباینة یستحیل أن تتفق علی غیر الصواب . ومن نظر فی کتبنا الأُصولیة علم وثاقة أدلتنا علی صحّة الإجماع وکونه صواباً ، وحجّة تحریم مخالفته ، وقد تکلمتُ فی اعتبار الذریعة للمرتضی علی ما طعن به المرتضی فی أدلة الإجماع . وأمّا ذکره من الهجوم علی دار فاطمة [ ( علیها السلام ) ] ، وجمع الحطب لتحریقها ، فهو خبر واحد غیر موثوق به ، ولا معوّل علیه فی حقّ الصحابة ، بل ولا فی حقّ أحد من المسلمین ممّن ظهرت عدالته . وأمّا عائشة والزبیر وطلحة فمذهبنا أنهم أخطأوا ثم تابوا ، وأنهم من أهل الجنة ، وأن علیّاً ( علیه السلام ) شهد لهم بالجنّة بعد حرب الجمل . وأمّا طعن الصحابة بعضهم فی بعض ، فإن الخلاف الذی کان بینهم فی مسائل الاجتهاد لا یوجب إثماً ; لأن کل مجتهد مصیب ، وهذا أمر مذکور فی کتب أُصول الفقه ، وما کان من الخلاف خارجاً عن ذلک فالکثیر من الأخبار الواردة فیه غیر موثوق بها ، وما جاء من جهة صحیحة نُظر فیه ورُجّح جانب أحد الصحابیین علی قدر منزلته فی الإسلام ، کما یروی عن عمر وأبی هریرة . فأمّا علی ( علیه السلام ) فإنه عندنا بمنزلة الرسول ( صلی الله علیه وآله ) فی تصویب قوله ، والاحتجاج بفعله ، ووجوب طاعته ، ومتی صحّ عنه أنه قد برئ من أحد من الناس برئنا منه کائناً من کان ، ولکن الشأن فی تصحیح ما یروی عنه ( علیه السلام ) ، فقد أکثر الکذب علیه ، وولّدت العصبیة أحادیث لا أصل لها . فأمّا براءته ( علیه السلام ) من المغیرة وعمرو بن العاص ومعاویة فهو عندنا معلوم ، جار مجری الأخبار المتواترة ، فلذلک لا یتولاّهم أصحابنا ، ولا یثنون علیهم ، وهم عند المعتزلة فی مقام غیر محمود ، وحاش لله أن یکون ( علیه السلام ) ذکر من سلف من شیوخ المهاجرین إلاّ بالجمیل والذکر الحسن ، بموجب ما تقتضیه رئاسته فی الدین ، وإخلاصه فی طاعة ربّ العالمین ، ومن أحبّ تتبّع ما روی عنه ممّا یوهم فی الظاهر خلاف ذلک فلیراجع هذا الکتاب - أعنی شرح نهج البلاغة - فإنّا لم نترک موضعاً یوهم خلاف مذهبنا إلاّ وأوضحناه ، وفسّرناه علی وجه یوافق الحقّ ، وبالله التوفیق .

ص : 564

ص : 565

[ اعتراف عامه ]

و از عجائب آن است که خود اهل سنت هرگاه بر مقام انصاف میآیند یا در مضیق افحام میافتند لاچار به فسق و فجور صحابه و ابتلایشان به شهوات نفسانی و اضلال شیطانی مقرّ میشوند ، لیکن هرگاه شیعه این کلمه بر زبان میآرند رگ گردن دراز میکنند !

فخرالدّین رازی در “ تفسیر کبیر “ در تفسیر آیه : ( لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الاَْرْضِ . . ) (1) إلی آخر الآیة کلامی گفته ، و در آخر آن گفته :

إذا عرفت هذا فنقول : العرب کانوا قبل مقدم رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم طالبین للمال والجاه والمفاخرة ، وکانت محبّتهم معلّلة بهذه العلّة ، فلا جرم کانت تلک المحبّة سریعة الزوال ، وکانوا بأدنی سبب یقعون فی الحرب (2) والفتن ، فلمّا جاء الرسول علیه [ وآله ] السلام ، ودعاهم إلی عبادة الله تعالی ، والإعراض عن الدنیا ، والإقبال علی الآخرة ، زالت الخصومة والخشونة عنهم ، وصاروا إخواناً موافقین ، ثمّ بعد وفاته علیه [ وآله ] السلام لمّا فتحت علیهم أبواب الدنیا ، وتوجّهوا إلی طلبها ، عادوا إلی محاربة بعضهم بعضاً ومقاتلة بعضهم مع بعض . (3) انتهی .

.


1- الأنفال ( 8 ) : 63 .
2- فی المصدر : ( الحروب ) .
3- [ الف ] سی پاره دهم ، آخر سوره انفال ، قوبل علی أصل التفسیر . ( 12 ) . [ تفسیر رازی 15 / 190 ] .

ص : 566

از این عبارت رازی صریح واضح است که : صحابه بعدِ وفات رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) به سنت جاهلیت خویش رجوع کردند ، و بر حطام دنیا تکالب ورزیدند ، و شیفته جاه و مال گردیدند ، و عَلَم محاربه و معادات با هم برافراختند ، و قرعه قتال و جدال در میان خویش انداختند ، و آنچه اعراض از دنیا و اقبال بر آخرت وعدم خصومت و خشونت و موافقت و مصادقت داشتند آن را ترک گفتند .

و علاّمه تفتازانی در “ شرح مقاصد “ بر مقام انصاف آمده ، چنین جواهر زواهر در سلک بیان سفته :

ما وقع بین الصحابة من المحاربات والمشاجرات - علی الوجه المسطور فی کتب التواریخ ، والمذکور علی ألسنة الثقات - یدلّ بظاهره علی أنّ بعضهم قد حاد عن طریق الحقّ ، وبلغ حدّ الظلم والفسق ، وکان الباعث علیه له الحقد والعناد والحسد واللداد وطلب الملک والریاسات ، والمیل إلی اللذّات والشهوات ; إذ لیس کلّ صحابی معصوماً ، ولا کلّ من لقی النبیّ صلی الله علیه [ وآله ] وسلم بالخیر موسوماً إلاّ أن العلماء لحسن ظنّهم بأصحاب رسول الله صلی الله علیه [ وآله ] وسلم ذکروا لها محامل وتأویلات بها یلیق ، وذهبوا إلی أنّهم محفوظون عمّا یوجب التضلیل والتفسیق

ص : 567

صوناً لعقائد المسلمین من الزیغ والضلالة فی حقّ کبار الصحابة - سیّما المهاجرین والأنصار [ منهم ] (1) - المبشّرین بالثواب فی دار القرار . (2) انتهی .

این کلام علاّمه تفتازانی دلالت صریحه دارد بر آنکه : روایات تواریخ و ثقات اهل سنت دلالت دارد بر آنکه : بعضی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار - که به زعم اهل سنت در آیات قرآنی مدحشان واقع شده - از طریق حق میل کردند ، و به حدّ ظلم و فسق رسیدند ، و حقد و عناد و حسد و لداد ‹ 440 › در طلب ملک و ریاسات و میل به لذات و شهوات کارفرما شدند .

و نیز علاّمه تفتازانی بر وقوع این افعال از صحابه دلیل هم آورده که هر صحابه معصوم نبود و نه هر کسی که ملاقات جناب رسالت مآب ( صلی الله علیه وآله ) کرده ، به خیر موسوم بود .

اما تأویلات اهل سنت در این نصوص صریحه ، پس حالش در این باب دانستی و بر سخافت و ضعف آن مطلع شدی .

و مع هذا کلام تفتازانی اشاره واضحه دارد بر آنکه : این تأویلات را اهل سنت به محض حسن ظنّ و مصلحت حفظ مسلمین از اعتقاد ضلالت در حق صحابه ذکر کرده اند .

.


1- الزیادة من المصدر .
2- [ الف ] قوبل علی أصله فی خاتمة الکتاب . ( 12 ) . [ شرح المقاصد 2 / 306 ] .

ص : 568

و خود صاحب “ تحفه “ در مطاعن صحابه چون ملجأ شده به حفظ آبروی عثمان از فضیحت و رسوایی ، مضطر گردیده به نقل مثالب و فضائح ، ایشان را قابل تحقیر و تذلیل و اهانت و تعزیر گفته ، و چنان فواحش کبیره و معاصی عظیمه به ایشان نسبت داده (1) که ادنی متدینی بر آن اقدام نکنند چه جا کسی که به مدایح جلیله و مناقب عظیمه متصف باشد ! قال :

چون دید - یعنی عثمان - که بعضی از اصحاب نیز با این منافقین در باب خلع و نزع آن خلافت هم صفیر و هم آواز میشوند ، خواست تا این فتنه [ را ] (2) حتّی الامکان فرونشاند ، آن صحابه را فی الجمله چشم نمایی کرد تا به شرکت ایشان این فتنه قوت نگیرد ، و منافقین و اوباش را به رفیق بودن ایشان پشت گرمی نشود .

و نزد اهل سنت عصمت خاصّه انبیا است ، صحابه را معصوم نمیدانند ; و لهذا حضرت امیر ( علیه السلام ) و شیخین بعضی از صحابه را حدّ زده اند ، و خود جناب پیغمبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم مسطح را - که از اهل بدر بود - و حسان بن ثابت را زیر حدّ قذف گرفته اند ، و کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و بلال (3) ابن امیه را - که دو کس از ایشان حاضران غزوه بدر بودند - در سزای تخلّف .


1- قسمت : ( و معاصی عظیمه به ایشان نسبت داده ) در حاشیه [ الف ] به عنوان تصحیح ذکر شده است .
2- زیاده از مصدر .
3- در مصدر ( هلال ) .

ص : 569

از غزوه تبوک تا پنجاه روز مطرود و مغضوب داشته اند ، و ماعز اسلمی را رجم فرموده اند ، و بسیاری را تعزیر و حدّ شرب خمر جاری فرموده ; چون تعزیر هر کس به حسب منصب و مرتبه او است عثمان نیز چند کس را به موجب حال چشم نمایی فرمود تا هم داستان منافقین و اوباش نشوند . (1) انتهی .

و ولی الله پدر صاحب “ تحفه “ در رساله “ مقالة وضیة فی النصیحة والوصیة “ گفته :

وصیت دیگر آنکه در حق اصحاب آن حضرت صلی الله علیه [ وآله ] وسلم اعتقاد نیک باید داشت ، و زبان را به جز مناقب ایشان جاری نباید ساخت ، در این مسأله دو صنف خطا کرده اند :

قومی گمان میکنند که ایشان با هم سینه صاف بودند و هرگز مشاجرات میان ایشان نگذشته ، و این وهم صرف است ; زیرا که نقل مستفیض شاهد است بر مشاجرات ایشان ، و انکار این نقل مستفیض نمیتوان کرد .

و قومی این چیزها بدیشان منسوب دیدند ، زبان به طعن و لعن گشادند ، و در وادی هلاک افتادند ، بر این فقیر ریخته اند که : اگر چه اصحاب معصوم نبودند ، و از بعض عوام ایشان یُمکن که چیزها به وجود آمده باشد که اگر از دیگران مثل آن به وجود آید مورد طعن و جرح گردد ، اما مأموریم به کفّ .


1- تحفه اثناعشریه : 319 .

ص : 570

لسان از مساوی ایشان و ممنوعیم از سبّ و طعن ایشان تعبداً برای مصلحتی ، و آن مصلحت آن است که : اگر فتح باب جرح در ایشان شود ، روایت از حضرت پیغامبر صلی الله علیه [ وآله ] وسلم منقطع گردد ، و در انقطاع روایت بر هم خوردن ملت است .

و چون روایت ‹ 441 › از هر صحابی برداشته میشود اکثر احادیث مستفیض باشد ، و تکلیف امتی به حجتی قائم گردد و جرح بعض در آن خلل نکند . (1) انتهی .

و از این کلام او - که در اولش به راه انصاف رفته و در آخرش طریقه اعتساف پیش گرفته ! - بر ناظر لبیب و متفطن اریب چند فائده ظاهر است :

اول : آنکه صحابه با هم سینه صاف نبودند ، بلکه با هم بغض و عداوت و کینه و حقد و مشاجرات و مخالفات - که از بدترین عیوب و از اعظم ذنوب است - داشتند ، اهل سنت بغض صحابه را کفر میگویند کما سبق ، پس هرگاه صحابه با هم بغض داشتند بنابر قولشان لازم آمد که همه کافر شدند .

دوم : آنکه کسانی که منکرند تشاجر و تباغض صحابه را و ادعای واهی دارند که صحابه با هم سینه صاف بودند خاطی اند ، و قول ایشان وَهم صرف است ، و منکرند نقل مستفیض را که گنجایش انکار ندارد .

:


1- مقالة وضیة :

ص : 571

پس عجب است که صاحب “ تحفه “ بر خلاف وصیت پدر خود - که او را آیة من آیات الله میداند (1) - انکار تباغض صحابه دارد ، و همه را با هم سینه صاف میگوید ، و وصیت او را به جوی نمیخرد ، و وَهم صرف و خطای ظاهر را اختیار میکند ، و نقل مستفیض را انکار میسازد .

سوم : آنکه از قولش ظاهر است که : مشاجرات اصحاب به نقل مستفیض ثابت ، و این معنا دلیل است بر آنکه صحابه با هم سینه صاف نبودند ، و پر ظاهر است که مراد از این مشاجرات همان مشاجرات است که شیعه در مطاعن صحابه ذکر کنند یعنی : مشاجرات ثلاثه با جناب امیر ( علیه السلام ) ، و مشاجرات طلحه و زبیر و عایشه با آن حضرت ، و مشاجرات اصحاب با عثمان و امثال آن ، پس ظاهر شد که در میان اصحاب و جناب امیر ( علیه السلام ) تباغض بود و با هم سینه صاف نبودند .

و اگر - بی وجه - تخصیص این مشاجرات با مشاجراتِ طلحه و زبیر و مثل آن کنند ، و مشاجرات ثلاثه را با جناب امیر ( علیه السلام ) خارج از آن کنند ; تا هم (2) مطلوب از دست نمیرود ; [ زیرا ] که لااقل بغض این گروه با جناب امیر ( علیه السلام ) - که بغض آن حضرت دلیل نفاق است - ثابت خواهد شد .

و کلامی که در آخر در وجه کفّ لسان از طعن صحابه گفته ، از قبیل .


1- مراجعه شود به تحفه اثنا عشریه : 184 .
2- یعنی : باز هم .

ص : 572

هفوات واهیه است که محصلی ندارد و تحکّم بحت است ، چنانچه شاگرد او مولوی سناءالله پانی پتی در “ شرح “ این رساله هم اقرار به نامعقول بودن این کلامش میکند و میگوید :

این تمام عبارت در عقل ناقص العقل معقول نمیشود ; چه تفرقه میان صحابه - که ذکر کرده - از اصلی معتمد ظاهر نمیشود ، آنچه در غیر اصحاب موجب جرح و طعن باشد چرا در اصحاب موجب جرح و طعن نباشد ؟ !

حدود و تعزیرات چنانچه در غیر صحابه جاری است در صحابه نیز جاری گشته ، پس تلقی امّت بر قول و حدیث جمعی از صحابه مبنی بر آن نیست که موجب طعن در آنها یافته شد لیکن بنابر مصلحتی طعن از آنها موقوف مانده ، بلکه در حقیقت موجب طعن در آنها مفقود است ; ولهذا آن حضرت ( علیه السلام ) فرموده : ( خیر القرون قرنی ) ، و حق تعالی فرموده : ( کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ ) (1) ، و اهل اجماع گفته [ اند ] : ( الصحابة کلّهم عدول ) .

و اگر بالفرض موجب ردّ حدیث ‹ 442 › در آنها یافته شود و حدیث آنها بنابر مصلحتی رد نکرده شود ، در آن صورت کدام اعتماد بر آنها باقی ماند ! خبری که در واقع منقطع است و قابل اعتماد نیست ، آن را منقطع نگفتن و معتمد علیه دانستن ، موجب کمال خلل است در دین ! کما لا یخفی .

پس کفّ اللسان از مساوی آنها مبنی است بر منزّه بودن آنها از مساوی ; و .


1- آل عمران ( 3 ) : 110 .

ص : 573

لهذا در حق آن جماعت آمده : ( أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم ) ، نه آنکه با وجود مساوی به کفّ اللسان مأموریم ; چرا که به این چنین کفّ اللسان در حق جمیع امّت مأموریم ، و از غیبت همه مسلمانان ممنوعیم . (1) انتهی .

و هرگاه به اعتراف ولی الله ثابت شده که : در صحابه مساوی بوده لیکن آن را به جهت مصلحتِ قبول روایات ایشان موجب جرح ایشان نمیدانیم که در صورت عدم قبول ایشان دین بر هم میخورد ، و این معنا خود ظاهر است که هر چیزی که در غیر صحابه موجب جرح میشود در ایشان هم موجب جرح است ، چنانچه سناءالله هم به آن تصریح کرده ، و این مصلحت را که ولی الله پسندیده ، مردود کرده ، بلکه آن را مفسده فی الدین دانسته ، پس ظاهر شد که : صحابه مجروح بودند و روایات ایشان قابل قبول نه ، و دین اهل سنت بر هم خورد فقط .

الحمد لله این کتاب مستطاب به روز چهارشنبه به تاریخ بیست و هشتم ماه جمادی الثانیة سنة 1283 هجریه تمام شد .

:


1- شرح مقالة وضیة :

ص : 574

ص : 575

فهرست جلد شانزدهم تشیید المطاعن لکشف الضغائن مطاعن اصحاب طعن اول : فرار از جنگها 19 طعن دوم : رها کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در اثناء خطبه 65 طعن سوم : صحابه در قیامت 87 طعن چهارم : عدم امتثال دستور حضرت در آوردن کاغذ وقلم 147 طعن پنجم : کوتاهی در امتثال دستورات حضرت 159 طعن ششم : پیشگویی دیگر ، صحابه در قیامت 183 طعن هفتم : دنیا طلبی و حسادت صحابه 193 طعن هشتم : عدم یاری امیر مؤمنان ( علیه السلام ) ویاری دشمنان 219 طعن نهم : شباهت به بنی اسرائیل 331 طعن دهم : عدم بنای کعبه بر اساس حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) 345

ص : 576

فوائد ذکر مطاعن صحابه 353 مطاعنی دیگر 357 - 434 اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به ترجیح قریش بر انصار 358 مشاجره صحابه نزد پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 363 اتهام پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) به تمایل به بستگان 369 عدم امتثال امر پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) در تغییر اسم 371 ناراحت کردن پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 374 اعتراض به فرماندهی اسامه 381 غضب پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) بر صحابه و مذمّت آنها 382 اعتراض به قضاوت پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم ) 386 جهنمی بودن برخی از صحابه 390 پیشگویی از کینه توزی صحابه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 392 ناراضی بودن از سدّ الابواب 394 تصمیم طلحه به ازدواج با عایشه 396 مشارکت طلحه و زبیر در قتل عثمان 398 فسق مغیرة بن شعبه صحابی 400 سبّ کردن معاویة بن حدیج امیرمؤمنان ( علیه السلام ) را 403

ص : 577

دفع توهم خروج از صحابیت به سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 405 انحراف عبدالرحمن بن خالد صحابی 415 خیانت عمرو بن العاص 416 میگساری بعضی از صحابه 419 ولید بن عقبه هم صحابی است 421 حَکَم بن ابی العاص صحابی 422 مذمت ابوموسی اشعری 423 معاویة بن حدیج قاتل محمد بن ابی بکر 425 مخازی خالد بن ولید 427 مثالب نعمان بن بشیر 428 دزدی برخی از صحابه 429 مطاعن معاویه 435 - 521 محاربه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 436 سبّ امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 453 عداوت با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) 469 مسموم کردن حضرت امام حسن ( علیه السلام ) 481

ص : 578

شادی کردن معاویه در شهادت امام حسن ( علیه السلام ) 489 وصیت به قتل اهل مدینه 493 کشتن عایشه 502 قتل عبدالرحمن بن خالد 505 اجرای آب بر قبور شهدای احد 506 ادعای سزاوارتر بودن به خلافت از عمر 509 بی اعتنایی به حرمت اصحاب کهف 511 انداختن صلیب بر گردن هنگام مرگ 512 شرب خمر علنی 513 کشتن حجر بن عدی و یارانش 514 اثبات فسق صحابه ای که از معاویه تبعیت کردند 522 فضائل جعلی معاویه و بر حق دانستن او 528 رساله ابوجعفر نقیب در تبرّی و رد عدالة الصحابة 537 اعتراف عامه 565

ص : 579

فی دعاء مولانا الصادق ( علیه السلام ) فی یوم عاشوراء :

اللَّهُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأُمَّةِ نَاصَبَتِ الْمُسْتَحْفَظِینَ مِنَ الْأَئِمَّةِ ، وَکَفَرَتْ بِالْکَلِمَةِ ، وَعَکَفَتْ عَلَی الْقَادَةِ الظَّلَمَةِ ، وَهَجَرَتِ الْکِتَابَ وَالسُّنَّةَ ، وَعَدَلَتْ عَنِ الْحَبْلَیْنِ اللَّذَیْنِ أَمَرْتَ بِطَاعَتِهِمَا ، وَالتَّمَسُّکِ بِهِمَا فَأَمَاتَتِ الْحَقَّ ، وَحَادَتْ عَنِ الْقَصْدِ ، وَمَالَأَتِ الْأَحْزَابَ ، وَحَرَّفَتِ الْکِتَابَ ، وَکَفَرَتْ بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهَا ، وَتَمَسَّکَتْ بِالْبَاطِلِ لَمَّا اعْتَرَضَهَا ، فَضَیَّعَتْ حَقَّکَ ، وَأَضَلَّتْ خَلْقکَ ، وَقَتَلَتْ أَوْلَادَ نَبِیّکَ وَخِیَرَةَ عِبَادِکَ وَحَمَلَةَ عِلْمِکَ وَوَرَثَةَ حِکْمَتِکَ وَوَحیکَ .

اللَّهُمَّ فَزَلْزِلْ أَقْدَامَ أَعْدَائِکَ وَأَعْدَاءَ رَسُولِکَ وَأَهْلَ بَیْتِ رَسُولِکَ .

اللَّهُمَّ وَأَخْرِبْ دِیَارَهُمْ ، وَافْلُلْ سِلَاحَهُمْ ، وَخَالِفْ بَیْنَ کَلِمَتِهِمْ ، وَفُتَّ فِی أَعْضَادِهِمْ ، وَأَوْهِنْ کَیْدَهُمْ ، وَاضْرِبْهُمْ بِسَیْفِکَ الْقَاطِعِ ، وَارْمِهِمْ بِحَجَرِکَ الدَّامِغِ ، وَطُمَّهُمْ بِالْبَلَاءِ طَمّاً ، وَقُمَّهُمْ بِالْعَذَابِ قَمّاً ، وَعَذِّبْهُمْ عَذَاباً نُکْراً ، وَخُذْهُمْ بِالسِّنِینَ وَالْمَثُلَاتِ الَّتِی أَهْلَکْتَ بِهَا أَعْدَاءَکَ ; إِنَّکَ ذُو نَقِمَة مِنَ الْمُجْرِمِینَ .

اللَّهُمَّ إِنَّ سُنَّتَکَ ضَائِعَةٌ ، وَأَحْکَامَکَ مُعَطَّلَةٌ ، وَعِتْرَةَ نَبِیِّکَ فِی الْأَرْضِ هَائِمَةٌ .

اللَّهُمَّ فَأَعِنِ الْحَقَّ وَأَهْلَهُ ، وَاقْمَعِ الْبَاطِلَ وَأَهْلَهُ ، وَمُنَّ عَلَیْنَا بِالنَّجَاةِ ، وَاهْدِنَا إِلَی الْإِیمَانِ ، وَعَجِّلْ فَرَجَنَا ، وَانْظِمْهُ بِفَرَجِ أَوْلِیَائِکَ ، وَاجْعَلْهُمْ لَنَا

ص : 580

وُدّاً ، وَاجْعَلْنَا لَهُمْ وَفْداً .

اللَّهُمَّ وَأَهْلِکْ مَنْ جَعَلَ یَوْمَ قَتْلِ ابْنِ نَبِیِّکَ وَخِیَرَتِکَ عِیداً ، وَاسْتَهَلَّ بِهِ فَرَحاً وَمَرَحاً ، وَخُذْ آخِرَهُمْ کَمَا أَخَذْتَ أَوَّلَهُمْ .

وَأَضْعِفِ اللَّهُمَّ الْعَذَابَ وَالتَّنْکِیلَ عَلَی ظَالِمِی أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکَ ، وَأَهْلِکْ أَشْیَاعَهُمْ وَقَادَتَهُمْ ، وَأَبِرْ حُمَاتَهُمْ وَجَمَاعَتَهُمْ .

اللَّهُمَّ وَضَاعِفْ صَلَوَاتِکَ وَرَحْمَتَکَ وَبَرَکَاتِکَ عَلَی عِتْرَةِ نَبِیِّکَ ، الْعِتْرَةِ الضَّائِعَةِ الْخَائِفَةِ الْمُسْتَذَلَّةِ ، بَقِیَّة مِنَ الشَّجَرَةِ الطَّیِّبَةِ الزَّاکِیَةِ الْمُبَارَکَةِ ، وَأَعْلِ اللَّهُمَّ کَلِمَتَهُمْ ، وَأَفْلِجْ حُجَّتَهُمْ ، وَاکْشِفِ الْبَلَاءَ وَاللَّأْوَاءَ وَحَنَادِسَ الْأَبَاطِیلِ وَالْعَمَی عَنْهُمْ ، وَثَبِّتْ قُلُوبَ شِیعَتِهِمْ وَحِزْبِکَ عَلَی طَاعَتِکَ وَوَلَایَتِهِمْ وَنُصْرَتِهِمْ وَمُوَالَاتِهِمْ ، وَأَعِنْهُمْ وَامْنَحْهُمُ الصَّبْرَ عَلَی الْأَذَی فِیکَ ، وَاجْعَلْ لَهُمْ أَیَّاماً مَشْهُودَةً ، وَأَوْقَاتاً مَحْمُودَةً مَسْعُودَةً یُوشِکُ فِیهَا فَرَجُهُمْ ، وَتُوجِبُ فِیهَا تَمْکِینَهُمْ وَنَصْرَهُمْ کَمَا ضَمِنْتَ لِأَوْلِیَائِکَ فِی کِتَابِکَ الْمُنْزَلِ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ : ( وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً ) . اللَّهُمَّ اکْشِفْ غُمَّتَهُمْ ، یَا مَنْ لَا یَمْلِکُ کَشْفَ الضُّرِّ إِلَّا هُوَ ، یَا وَاحِدُ ، یَا أَحَدُ ، یَا حَیُّ ، یَا قَیُّوم . .

مصباح المتهجد : 784 ، بحارالأنوار 98 / 305 - 307

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109