سرشناسه:فیض کاشانی، محمدبن شاه مرتضی، 1006-1091ق.
عنوان قراردادی:المحجة البیضاء فی احیاء الاحیاء . فارسی
عنوان و نام پدیدآور:راه روشن/ محمدبن مرتضی معروف به مولی محسن کاشانی؛ ترجمه محمدصادق عارف.
مشخصات نشر:مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1373 - 1379.
مشخصات ظاهری:8ج.
شابک:دوره 964-444-004-8 : ؛ ج.2 964-444-312-8 : ؛ ج.3 964-444-317-9 : ؛ ج.4 964-444-311-x : ؛ 256000 ریال: ج.5 ، چاپ چهارم: 978-964-971-272-7 ؛ ج.6 964-444-005-6 : ؛ 16500 ریال (ج.6، چاپ دوم) ؛ 73000 ریال: ج.6، چاپ چهارم 978-964-444-005-2 : ؛ ج.7 964-444-306-3 : ؛ 17500 ریال (ج.7، چاپ دوم) ؛ 268000 ریال: ج.7 ،چاپ پنجم: 978-964-444-314-5 ؛ ج.8 964-444-313-6 : ؛ 15000 ریال (ج.8، چاپ دوم)
یادداشت:پشت جلد لاتینی شده: Mawla Muhsen Kashani, Rah-i-Rawshan.
یادداشت:جلدهای اول، دوم، هفتم و هشتم ترجمه محمدصادق عارف، جلدهای سوم و چهارم ترجمه محمدرضا عطایی، جلدهای پنجم و ششم ترجمه عبدالعلی صاحبی است.
یادداشت:ج. 3 (چاپ دوم: 1381).
یادداشت:ج. 6 (چاپ دوم: 1379).
یادداشت:ج.6 (چاپ چهارم: 1389).
یادداشت:ج.7 (چاپ دوم: 1379).
یادداشت:ج. 8 (چاپ دوم: 1379).
یادداشت:کتابنامه.
موضوع:اخلاق اسلامی
موضوع:عرفان
شناسه افزوده:عارف، محمد صادق، 1299 - ، مترجم
شناسه افزوده:عطائی، محمدرضا، 1315 -، مترجم
شناسه افزوده:صاحبی، عبدالعلی، 1312 - ، مترجم
شناسه افزوده:بنیاد پژوهش های اسلامی
رده بندی کنگره:BP247/65/ف 9م 3041 1373
رده بندی دیویی:297/61
شماره کتابشناسی ملی:م 77-3955
ص :1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص :2
محمد بن مرتضی معروف به مولی محسن کاشانی قدس سره متوفی 1091 ه- . ق
راه روشن : ترجمه کتاب المحجه البیضاء فی تهذیب الحیاء
جلد سوم
ترجمه سید محمد صادق عارف
ص :3
ص :4
فهرست مطالب
ص :5
فهرست مطالب
ص :6
(1)بخش اول از کتاب محجّة البیضاء فی تهذیب الاحیاء پیرامون آداب غذا خوردن بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سپاس ویژۀ خداوندی است که مخلوقات را به بهترین صورت تدبیر فرمود و زمین و آسمانها را آفرید،و آب گوارا از عصارۀ بخارات نازل کرد و بدان وسیله دانه ها و گیاهان را به وجود آورد،و روزیها و خوردنیها را مقدّر و به وسیلۀ خوردنیها قوای جانداران را حفظ کرد و با اطعام بندگان با غذاهای پاکیزه به طاعات و اعمال شایستۀ آنان کمک کرد.
درود پایان ناپذیر خداوند بر حضرت محمّد(ص)صاحب معجزات درخشان و بر خاندان او،و سلام فراوان بر ایشان باد! باری،هدف خردمندان،دیدار(رحمت)خدای سبحان در سرای آخرت است؛و هیچ راهی جز علم و عمل برای رسیدن به این هدف وجود ندارد؛از سویی مراقبت بر
ص:7
علم و عمل جز با تندرستی ممکن نیست،و تندرستی نیز جز با تناول کردن غذا و خوراک به مقدار حاجت در هر شبانه روز میسّر نمی شود.از این روست که بعضی از نیاکان صالح گفته اند:«غذا خوردن نیز از امور دینی است»،و بر این اساس است که خداوند متعال می فرماید: کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً. (1)بنابراین هر کس که اقدام به خوردن غذا می کند تا بدان وسیله به علم و عمل خود یاری رساند و تقوایش را تقویت کند،سزاوار نیست که زمام نفس را رها کند و آن را همانند چهارپایان در چراگاه آزاد بگذارد تا هر چه می خواهد بخورد؛زیرا آنچه باعث دینداری و وسیلۀ رسیدن به دیانت است شایسته است که مظهر انوار و آداب و سنن دینی باشد،به طوری که بندۀ خدا را پایبند کند و انسان متقی بدان وسیله از گناهان مصون بماند؛تا آنجا که اشتهای به غذا را در خوردن و نخوردن با میزان شرع بسنجد تا بدان وسیله گناه و معصیتی را از خود دور سازد و اجر و ثوابی را کسب کند؛هر چند که در آن غذا بیشترین لذّت نفسانی باشد.
پیامبر اکرم(ص)فرمود:«همانا مرد حتی به خاطر لقمۀ غذایی که به طرف دهان خود و همسرش می برد اجر می برد.» (2)البتّه این اجر و ثواب در صورتی است که لقمۀ غذا را به دستور دین و به خاطر دین بردارد و آداب دینی را رعایت و به وظایف دینی عمل کند.
اینک ما بر آنیم که وظایف دینی فرد را در هنگام غذا خوردن بیان کنیم؛از این رو واجبات و مستحبّات و آداب غذا خوردن و گوارایی آن و کیفیت غذا خوردن را در چهار فصل و همچنین فصل دیگری در پایان می آوریم.
باب اول،در وظایف کسی که تنها غذا می خورد.
باب دوم،آدابی که رعایت آنها چه در صرف غذا به صورت فردی و چه به صورت
ص:8
دسته جمعی الزامی است.
باب سوم،در آداب خاص غذا دادن به برادرانی که به دیدن انسان می آیند.
باب چهارم،در آداب خاص دعوت،مهمانی و عوامل آن. (1)
(1)این وظایف سه دسته اند:وظایف مربوط به پیش از غذا خوردن،موقع غذا خوردن و پس از غذا خوردن.
تهیه شده باشد
(3) و از راهی که در شریعت ناپسند و مکروه است فراهم نیامده باشد؛و نیز، چنان که در معنای«طیّب مطلق»،در بخش حلال و حرام این کتاب،خواهد آمد،بر طبق هوای نفس و دغلبازی و بی بندوباری به دست نیامده باشد،زیرا خدای متعال به خوردن غذای پاکیزه یعنی حلال امر فرموده و منع از خوردن بنا حق را به-سبب اهمیّت امر حرام و بزرگداشت ارزش مال حلال-بر منع از قتل نفس مقدّم داشته و فرموده است:
وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ... (2).
بنابراین،در خوراک اصل آن است که پاک و پاکیزه باشد و این خود از واجبات و اصول دیانت است.
ص:9
در کافی از حضرت ابو جعفر(علیه السلام)روایت شده که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:عبادت هفتاد بخش است که بالاتر از همه کسب حلال است.» (1)در مصباح الشّریعة از قول امام صادق(علیه السلام)آمده است:«تقوا بر سه گونه است:
1-تقوای بالله،که عبارت از ترک حلال است تا چه رسد به امور شبهه انگیز و این نوع تقوا،تقوای خاص الخاص است.2-تقوای من الله،که عبارت از ترک شبهات است تا چه رسد به حرام.این تقوا،تقوای خاص است.3-تقوای از ترس آتش و عذاب که عبارت از ترک حرام است و تقوای عام می باشد.» (2)در من لا یحضره الفقیه از امام صادق(علیه السلام)به نقل از پدرانش از قول حسن بن علی(علیه السلام)آمده است:«آداب غذا خوردن دوازده چیز است که بر هر مسلمانی واجب است آنها را بداند،چهار مورد از آنها واجب و چهار مورد مستحب و چهار مورد از ادب است.اما موارد واجب،عبارت است از معرفت،رضا،بسم الله گفتن و شکر خدا را به جا آوردن،موارد سنت عبارت است از وضو گرفتن پیش از غذا،نشستن به پهلوی چپ، خوردن غذا با سه انگشت و لیسیدن آنها،و اما چهار موردی که از ادب است:خوردن غذا(در صورت مشترک بودن ظرف غذا)از جلوی خود،کوچک برداشتن لقمه،خوب جویدن غذا و کمتر نگاه کردن به صورت دیگران.» (3)مقصود از معرفت در این حدیث،اطّلاع از حلال بودن و مقصود از شکر،الحمد لله گفتن است.شکر و سپاس کامل،دانستن حرمت غذا و صرف کردن قوت و توان آن در راه اطاعت خداست.غرض از وضو،آن گونه که در حدیث دیگری آمده است،همان شستن دست می باشد،و مقصود از خوردن با سه انگشت آن است که همچون جبّاران، کسی با دو انگشت نخورد،غرض آن نیست که با بیش از سه انگشت نمی توان غذا
ص:10
خورد،بلکه اگر با همۀ انگشتان غذا بخورند،بهتر و کامل تر خواهد بود،زیرا در این صورت احترام غذا بیشتر رعایت شده است.بنابراین تعیین سه انگشت حد اقل است، یعنی با کمتر از سه انگشت نباید غذا بخورند.از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل کرده اند:«آن حضرت با همۀ انگشتها غذا میل می فرمود.» (1)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«همچون بنده ای می نشست و دستش را روی زمین می گذاشت و با سه انگشت غذا می خورد.رسول خدا(ص)نیز چنین غذا می خورد،نه آن گونه که یکی از ستمگران با دو انگشت غذا می خورد.» (2)
(1)رسول خدا(ص)فرمود:«وضو گرفتن پیش از غذا تنگدستی را از بین می برد و پس از آن جنون ادواری را نابود می کند و موجب سلامتی چشم می شود»؛ و در روایت دیگری آمده است:«وضو پیش از غذا خوردن و پس از آن،فقر را می زداید.» (3)چون دست در ارتباط با کارهای مختلف ممکن نیست آلوده نباشد،بنابراین شستن آن قرین پاکیزگی و شادابی است.و از طرفی خوردن غذا با قصد کمک به دین،عبادت است،بنابراین سزاوار است که پیش از غذا هر چه به منزلۀ پاکیزگی در نماز است انجام دهند.
این دو روایت از طریق خاصه(شیعه)نیز نقل شده است: (4)در کتاب من لا یحضره الفقیه آمده است که پیامبر(ص)فرمود:«هر کس مایل است که خیر بیشتری نصیبش شود،باید موقع غذا خوردن وضو بگیرد.» از امام صادق(علیه السلام)است:«کسی که پیش از غذا و بعد از آن دستش را بشوید،غذا
ص:11
در اول و آخر با برکت باشد و آن شخص تا وقتی که زندگی کند در گشایش و تندرستی خواهد بود.» (1)و از آن بزرگوار روایت کرده اند:«هر کس پیش از غذا خوردن دستش را بشوید،با حوله آن را خشک نکند چرا که تا آن رطوبت در دست باقی است همواره غذا برکت پیدا می کند.» (2)از صفوان جمال نقل کرده اند که می گوید:«در خدمت امام صادق(علیه السلام)بودیم؛ سفره آوردند،خدمتگزار آب آورد،امام(علیه السلام)دستش را شست.آنگاه حوله آورد، امام(علیه السلام)نپذیرفت.صفوان می گوید:ما نیز از آن آب دستمان را شستیم.» (3)
(1) که این عمل به رفتار رسول خدا(ص)نزدیکتر است تا بالا گرفتن غذا.«وقتی که برای رسول خدا(ص)غذا می آوردند،روی زمین می گذاشت.» (4)این کار به تواضع نزدیکتر است.اگر روی زمین ممکن نشد،روی سفره بگذارند که یادآور سفر است و انسان به یاد سفر آخرت و نیازمندی به توشۀ تقوا می افتد.
انس می گوید:«رسول خدا(ص)روی سفره های بزرگ و همچنین در سکرجه (5)غذا میل نکرد.پرسیدند (6):پس روی چه غذا می خوردید؟گفت:روی سفره (کوچک).»
ص:12
(1) و همچنان ادامه دهد.
رسول خدا(ص)،بسیاری از اوقات برای غذا خوردن روی زانوهایش می نشست و پشت پاهایش بر روی زمین قرار می گرفت،و چه بسا پای راستش را به زمین می گذاشت و روی پای چپش می نشست. (1)
و می گفت:«من در حال تکیه دادن،غذا نمی خورم،زیرا من بندۀ خدایم همچون بندگان غذا می خورم و چون بندگان می نشینم». (2)
می گویم:از طریق خاصه(شیعه)از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل کرده اند که فرمود:
«هرگاه کسی از شما کنار سفرۀ غذا می نشیند،باید همچون بندگان بنشیند و روی زمین غذا بخورد و نباید یک پا را روی پای دیگر گذاشته،چهار زانو بنشیند که این گونه نشستن را خداوند دوست نمی دارد و صاحبش مورد خشم خداست.» (3)در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«پیامبر از آغاز بعثت تا وقتی که از دنیا رفت،در حال تکیه دادن غذا میل نفرمود؛آن حضرت همچون بندگان غذا می خورد و چون بندگان می نشست.پرسیدند:چرا چنین بود؟فرمود:به خاطر تواضع در
ص:13
پیشگاه خدا.» (1)در روایت دیگری آمده است:«پیامبر(ص)نمی پسندید که به پادشاهان شباهت پیدا کند،و ما نمی توانیم چنان باشیم.» (2)ابو حامد(غزالی)می گوید:«آب خوردن در حال تکیه دادن مکروه است و برای معده زیان آور است و غذا خوردن در حالی که دراز کشیده باشد نیز کراهت دارد.و همچنین غذا خوردن در حال تکیه دادن خوب نیست مگر از قبیل دانه هایی باشد که به صورت تنقّل می خورند.»
کند،
(1)نه آن که قصدش لذت بردن و تنعّم باشد.با وجود این،تصمیم بر کم خوری داشته باشد،زیرا اگر به قصد قدرت بر عبادت غذا بخورد،مطابق نیّتش عمل نکرده مگر آن که کمتر از حد سیری غذا بخورد،به سبب آن که پرخوری مانع از عبادت می شود و انسان توان عبادت پیدا نمی کند.بنابراین لازمۀ این نیّت در هم شکستن هوای نفس و ترجیح دادن قناعت بر فزون خواهی است.
رسول خدا(ص)فرمود:«آدمیزاده،هیچ ظرفی را پر نمی کند که بدتر از شکمش
ص:14
باشد.چند لقمه ای فرزند آدم را بس است که توان او را حفظ کند،اگر نه یک سوّم (ظرفیت شکم)برای غذا و یک سوم برای آشامیدنی و یک سوم برای نفس کشیدن.» (1)لازمۀ چنین نیّتی آن است که دست به طرف غذا دراز نکند،مگر وقتی که گرسنه باشد.بنابراین یکی از چیزهایی که باید پیش از غذا خوردن وجود داشته باشد گرسنگی است.وانگهی شایسته است پیش از آن که سیر شود از غذا خوردن دست بکشد،که هر کس این کار را انجام دهد از پزشک بی نیاز باشد.سخن دربارۀ کم خوردن و کیفیّت تدریجی کم خوری،در کتاب سرکوب کردن میل به غذا در بخش مهلکات خواهد آمد.
می گویم:در مصباح الشّریعة (2)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:
«کم خوردن در همه حال و نزد همۀ اقوام پسندیده است،زیرا که هم مصلحت ظاهری دارد و هم مصلحت باطنی.»چهار نوع از خوردنیها ستوده است:
1-به اندازۀ ضرورت؛ 2-به قدر آمادگی؛ 3-به مقدار روزی خدا دادی؛ 4-به اندازه ای که رمقی باشد.
اما اندازۀ ضرورت برای برگزیدگان است و مقدار آمادگی،از آن پرهیزگاران شب زنده دار،و اندازۀ روزی خدا داده برای متوکلان،و به مقدار رمق برای مؤمنان؛و هیچ چیز برای قلب مؤمن زیانبخش تر از پرخوری نیست،زیرا پرخوری دو پیامد دارد:
یکی قساوت قلب و دیگری انگیزش شهوت.گرسنگی خورش مؤمن و غذای روح و طعام قلب و تندرستی بدن است.رسول خدا(ص)فرمود:«هیچ ظرفی را فرزند آدم پر نکرده است که بدتر از شکمش باشد.»حضرت داود(علیه السلام)فرموده است:«آن لقمه ای که از روی نیاز خورده می شود، (3)نزد من بهتر است از بیست شب عبادت.»پیامبر(ص)
ص:15
فرمود:«مؤمن با یک روده می خورد و منافق با هفت روده»؛و نیز پیامبر(ص)فرمود:
«وای به حال مردم از دست دو قبقب»،عرض کردند:یا رسول الله!دو قبقب چیست؟ فرمود:«گلو و فرج.»عیسی بن مریم(علیه السلام)فرمود:«هیچ مرضی برای قلب بدتر از قساوت نیست و هیچ مرض روانی مشکل تر از کینۀ گرسنگی نمی باشد،که این دو باعث دوری(از رحمت حق)و ذلت و خواری است.» در کتاب کافی از ابو جعفر(علیه السلام)رسیده است که فرمود:«هیچ چیز در پیشگاه خداوند،مبغوض تر از شکم پر نیست.» (1)از ابی عبد الله(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«شکم از پرخوری سرکشی می کند.بهترین وقتی که بنده به خدا نزدیکتر می شود وقتی است که شکم سبک باشد و مبغوض ترین هنگام بنده در پیشگاه خدا هنگامی است که شکمش پر است.» (2)از آن بزرگوار است:«خدای متعال پرخوری را دشمن می دارد.» (3)آن حضرت فرمود:«فرزند آدم ناگزیر از صرف غذاست تا بدان وسیله ارکان بدنش استوار بماند.بنابراین هرگاه کسی از شما غذایی می خورد،باید یک سوم شکمش را برای خوراک و یک سوم را برای آشامیدنی و یک سوم را برای نفس کشیدن قرار دهد،نباید چون خوکان برای سر بریدن فربه شوید.» (4)از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود:«ابو ذر-خدایش بیامرزد-از رسول خدا نقل کرده است که فرمود:هر کس از شما(در اثر پرخوری)آروغ بیشتری در دنیا بزند،در آخرت-(و یا)در قیامت-زیاد گرسنگی بکشد.» (5)
(1) و در راه رسیدن به رفاه و افزون طلبی و به انتظار خورش تلاش نکند،بلکه از کرامت نان آن است که با بودن آن منتظر خورش نباشند چرا که خبر در تکریم نان رسیده است. (6)
ص:16
می گویم:از طریق شیعه،روایاتی از قول پیامبر(ص)در کافی آمده است که فرمود:«نان را محترم بشمارید،عرض کردند:یا رسول الله!احترام نان چگونه است؟ فرمود:وقتی که روی سفره گذاردند،نباید منتظر چیز دیگری بود.» (1)از پیامبر(ص)نقل شده است،فرمود؛«خدایا!نان را برای ما با برکت فرما و بین ما و او جدایی مینداز؛زیرا اگر نان نبود ما نماز و روزه نداشتیم و واجبات الهی را نمی توانستیم ادا کنیم.» (2)از آن حضرت(ص)است که فرمود:«نان را گرامی بدارید،زیرا آنچه بین عرش تا زمین است و هر چه در آن است و بسیاری از مخلوقات در راه آن کار کرده اند.» (3)از آن بزرگوار است که فرمود:«پیکر آدمی بر نان استوار است.» (4)ابو حامد می گوید:«بنابراین،هر چه باعث دوام قوّت و توانایی بر عبادت گردد خیر کثیر است و شایسته نیست آن را کوچک شمارند،بلکه نباید نان را به خاطر نماز هر چند وقت نماز فرا رسیده-در صورتی که وقت نماز وسیع باشد-معطّل گذاشت.» رسول خدا(ص)فرمود:«وقتی که شام حاضر شد و وقت نماز عشاء نیز فرا رسید، شام را پیش از نماز عشاء بخورید.» (5)هرگاه نفس میلی به غذا نداشت و در تأخیر غذا زیانی نبود بهتر آن است که نماز را مقدم بدارند،اما وقتی که غذا حاضر شود و نماز را به پا دارند،تأخیر غذا باعث سرد شدن آن و یا تشویش فکر شود،مقدم داشتن غذا-در صورت وسعت وقت نماز-بهتر است،چه نفس تاب و توان داشته باشد و یا نداشته باشد،چون این خبر عام است و از طرفی چون غالبا قلب آدمی به غذای سر سفره بی میل نیست،هر چند گرسنه هم نباشد.
ص:17
سمت غذا دراز شود،
(1)رسول خدا-صلی الله علیه و آله-فرمود؛«دسته جمعی غذا بخورید که برای شما با برکت باشد.» (1)انس می گوید:«رسول خدا(ص) هیچ گاه تنها غذا نمی خورد.» (2)می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده،می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:
غذایی که چهار خصوصیّت در آن جمع باشد،کامل است:از حلال باشد،خورندگان زیاد باشند،در اول غذا بسم الله بگویند،و در آخر،حمد خدا را بجا آورند.» (3)
(2)در آداب غذا خوردن در آغاز با نام خدا شروع کند و در آخر حمد خدا را بگوید و اگر با هر لقمه یک «بسم الله»بگوید،خوب است،تا میل به غذا او را از یاد خدا باز ندارد.
می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:وقتی که سفره پهن می شود چهار فرشته آن را احاطه می کنند.همین که بنده خدا«بسم الله»بگوید،فرشتگان به شیطان می گویند:ای فاسق!بیرون شو که تو را تسلّطی بر ایشان نیست.وقتی که از خوردن غذا فارغ شوند و بگویند:«الحمد لله»، فرشتگان به شیطان می گویند:این ها مردمانی هستند که خداوند به ایشان نعمت داده و شکر پروردگارشان را به جا آوردند،و هرگاه«بسم الله»نگوید،فرشتگان به شیطان می گویند:ای فاسق!نزدیک شو و با ایشان غذا بخور،و چون سفره را جمع کنند و حمد خدا را نگویند،فرشتگان می گویند:این ها گروهی هستند که خداوند به ایشان نعمت داده ولی از پروردگارشان فراموش کردند.» (4)
ص:18
از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«برای کسی که موقع غذا خوردن بسم الله بگوید،ضمانت می کنم که از آن غذا اظهار ناراحتی نکند،»ابن کوّا پس از شنیدن این مطلب عرض کرد:یا امیر المؤمنین!من دیشب غذایی خوردم،با این که بسم الله گفته بودم مرا اذیّت کرد.فرمود:«احمق!تو چند نوع غذا خورده ای،برای بعضی از آنها بسم الله گفته ای و برای بعض دیگر بسم الله نگفته ای.» (1)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«هر کس فراموش کرد،برای هر نوع از غذا یک بسم الله بگوید،باید بگوید:«بسم الله علی اوّله و آخره.» (2)از آن حضرت نقل کرده اند:«هرگز دچار تخمه نشدم،برای این که هیچ غذایی را شروع نکردم مگر آن که بسم الله گفتم و از غذا خوردن فارغ نشدم مگر آن که الحمد الله گفتم.» (3)و نیز فرمود:«به راستی شکم وقتی که سیر شود،طغیان می کند.» (4)در حدیث صحیح از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هرگاه سفرۀ غذا حاضر شد و یک نفر از حاضران بسم الله گفت،برای همۀ ایشان کافی است.» (5)از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل کرده اند که به پسرش امام حسن(علیه السلام)فرمود:«پسرم، لقمه ای از غذای گرم و سرد را نباید بخوری و جرعۀ آب و هیچ نوشیدنی نباید بیاشامی، مگر آن که پیش از خوردن و آشامیدن بگویی؛خدایا!در این خوردن و آشامیدنم از تو درخواست می کنم که از ناراحتی آنها مرا ایمن داری و بدان وسیله مرا بر طاعت و ذکر خودت نیرومند سازی و توان شکرت را نسبت به آن مقدار که در بدنم جایگزین کردی مرحمت کنی و با نیروی آن بر عبادت خودت مرا واداری و اجتناب صحیح از
ص:19
نافرمانی ات را بر دل من بیندازی!زیرا تو اگر این کار را بکنی از ناراحتی و ناگواری آن در امانی.» (1)غزالی می گوید:«با دست راست غذا را خورده و با نمک شروع و ختم کنند.» می گویم:در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)رسیده است«که مکروه است کسی با دست چپ چیزی بخورد و یا بیاشامد و یا تناول کند.» (2)از امیر المؤمنین(علیه السلام)است که فرمود:«در آغاز غذا با نمک شروع کنید،زیرا اگر مردم منافع نمک را می دانستند هرآینه آن را بر پادزهر آزموده،ترجیح می دادند.» (3)از امام صادق(علیه السلام)است که فرموده:«ما[خوردن غذا را]با نمک شروع و با سرکه به پایان می بریم.» (4)غزالی گوید:«لقمه را کوچک برداشته خوب می جود و تا وقتی که آن لقمه را فرونبرده است دست به لقمۀ دیگر دراز نمی کند،زیرا آن شتاب در خوردن است.دیگر آن که هیچ خوردنی را نکوهش نمی کند که رسول خدا(ص)از هیچ خوردنی بد نمی گفت؛ اگر دوست داشت می خورد و اگر نه خودداری می کرد.»؛ (5)و هر چه در جلویش بود از آن بخورد،جز میوه که در میوه حق دارد،دست بگرداند.پیامبر(ص)فرمود:«از آنچه در جلوی توست بخور!امّا خود آن حضرت در میوه دست می گرداند،دراین باره پرسیدند،فرمود:میوه ها یک نوع نیست.» (6)دیگر آن که از بالای بشقاب و از وسط ظرف غذا نخورد،بلکه از کنار نان بخورد،مگر این که کم باشد،در آن صورت نان را
ص:20
می شکند اما با کارد آن را نمی برد و گوشت را نیز از هم جدا نمی کند که پیامبر(ص)از آن نهی فرموده و گفته است:«گوشت را به نحوی با دندان جدا کنید،و نباید روی نان قطعه گوشتی و چیز دیگری را بگذارید،مگر آن که با همان نان بخورید.» (1)رسول خدا(ص)فرمود:«حرمت نان را نگه دارید که خدای تعالی آن را از برکات آسمان نازل فرموده است»؛ (2)و نباید انسان دستش را با نان پاک کند و از خوردن ریزه های غذا که می افتد،ننگ نداشته باشد.
رسول خدا(ص)فرمود:«هرگاه یکی از شما لقمه از دستش افتاد باید آن را بردارد، مقدار آسیبی که رسیده به دور اندازد و نباید تمام لقمه را برای شیطان واگذارد؛و دستش را با حوله پاک نکند مگر این که قبلا انگشتانش را بلیسد،زیرا او نمی داند که در کدام غذا برکت است»؛ (3)و نباید به غذای داغ بدمد،زیرا این عمل نهی شده است، (4)بلکه صبر کند تا وقتی که خوردنش آسان شود.و خرما را طاق بخورد؛هفت یا یازده و یا بیست و یک عدد و یا هر مقدار که اتفاق افتاد و خرما و هسته را در یک طبق نریزد و هسته ها را میان دستش جمع نکند،بلکه از دهانش به پشت دستش گذاشته سپس بیندازد و همچنین آن خرمایی که پوستۀ ضخیمی دارد.مبادا هر چه از غذا به نظرش نامرغوب بود رها کند و در کاسه فروگذارد،بلکه آن را کنار سفره می گذارد تا به شخص دیگری امر مشتبه نشود و آن را بخورد؛و نباید در بین غذا خوردن زیاد آب بنوشد،مگر آن که لقمه ای در گلویش گیر کرده باشد و یا به راستی تشنه شده باشد،که در طبّ می گویند
ص:21
چنین آب نوشیدن مستحبّ است و معده را دباغی می کند.» می گویم:از جمله آداب غذا خوردن آن است که کنار سفره زیاد بنشیند.از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده اند که فرمود:«کنار سفره ها نشست طولانی داشته باشید،زیرا آن ساعتی است که از عمرتان حساب نمی شود.» (1)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«خداوند هرگز قومی را به هنگام غذا خوردن عذاب نفرمود و خدای متعال بزرگتر از آن است که به مردم روزی دهد و بعد در خلال همان روزی ایشان را عذاب کند،مگر این که از آن فارغ شوند.» (2)
(1)[آداب نوشیدن آب]آن است که ظرف آب را به دست راست بگیرد و بسم الله بگوید،و مک بزند نه آن که آب را به یک نفس بیاشامد.
پیامبر(ص)فرمود:«آب را به گونه ای مک بزنید،و مبادا آن را به یک نفس سر بکشید،زیرا درد کبد معلول بی وقفه نوشیدن آب است»؛ (3)و نباید آب را سر پا و در حالی که به پهلو خوابیده بنوشد زیرا پیامبر(ص)از آب خوردن سر پا نهی کرده است.
از آن حضرت نقل کرده اند که آن بزرگوار،سر پا آب نوشید، (4)شاید عذری داشته است! می گویم:در مکارم الاخلاق از امام باقر(علیه السلام)رسیده است که فرمود:«آب خوردن سر پا گواراتر و سالم تر است.» (5)
ص:22
از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده اند که فرمود:«آب خوردن سر پا در روز،غذا را گوارا می سازد،و آب خوردن سر پا در شب باعث زرداب می شود،و هر کس شب آب بخورد و سه مرتبه بگوید:از زمزم و فرات بر تو درود باد!،آب خوردن در شب به او ضرری نمی رساند.» (1)ابو حامد می گوید:پایین ظرف آب را ملاحظه کند تا آب روی خودش نچکد و پیش از نوشیدن آب داخل ظرف را نگاه کند و داخل ظرف آب آروغ نزند و در آن ندمد؛ بلکه ظرف را از دهانش با حمد خدا جدا سازد و با بسم الله شروع کند.پیامبر(ص)پس از نوشیدن آب،فرمود:«سپاس خدا را که این آب را به رحمت خود،گوارا و شیرین قرار داد،نه به خاطر گناهان ما،شور و تلخ.» (2)هر چه در بین جمع گردانده می شود باید از سمت راست بگردانند.رسول خدا(ص)شیر آشامیدند،ابو بکر سمت چپ او و عربی بیابانی طرف راستش و عمر در کنار او بود.عمر عرض کرد:ظرف شیر را به ابو بکر بدهید،امّا پیامبر به آن عرب داد و فرمود:به ترتیب از راست. (3)آن حضرت آب را در سه نفس می آشامید و در پایان خدا را سپاس می گفت. (4)
می گویم:در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«ممکن است فردی از شما آبی بنوشد که خداوند بدان وسیله بهشت را بر او واجب گرداند،سپس فرمود:او ظرف آب را می گیرد و آن را به دهانش می گذارد و بسم اللّه می گوید و پس از آن می نوشد و از دهانش جدا می کند در حالی که میل دارد و حمد خدا را می گوید،آنگاه دوباره بر می گردد و می نوشد و سپس از دهانش جدا می کند و حمد خدا را می گوید؛
ص:23
سپس برمی گردد و می نوشد و باز از دهانش دور می کند و حمد خدا را می گوید.در نتیجه خداوند بدان وسیله بهشت را بر او واجب گرداند.» (1)در کتاب مکارم الاخلاق از قول آن حضرت نقل شده است که فرمود:«گروهی نزد پدرم آمدند و عرض کردند:به اعتقاد شما هر چیزی حدی دارد؟پدرم به ایشان فرمود:آری.(امام صادق(علیه السلام)می فرماید:آنگاه پدرم آبی طلبید تا ایشان بنوشند.عرض کردند:یا ابا جعفر آیا این ظرف آبخوری از آن چیزهاست؟فرمود:آری،پرسیدند:
حد آن چیست؟فرمود:حد آن،این است که از وسط لبۀ آن،آب خورده شود و نام خدا را وقت آشامیدن ببری و سه مرتبه نفسی بکشی و در هر نفسی خدا را حمد بگویی و از طرف دستگیرۀ ظرف آب ننوشی،زیرا آنجا آبشخور شیطان است.آنگاه فرمود:بگو:
«سپاس خدا را که آبی گوارا به من خورانید و آن را به خاطر گناهانم شور و تلخ قرار نداد.»در روایت دیگری نظیر همین با اندک زیادتی آمده است:«سپاس خدا را که مرا آب داد و سیرابم کرد و به من لطف کرد و خوشحالم ساخت و عافیت بخشید و کفایتم نمود.بار خدایا مرا از کسانی قرار ده که در روز قیامت از حوض(کوثر)حضرت محمد(ص)سیراب گردانی و به همراهی آن بزرگوار خوشبخت سازی،به رحمت خود ای بخشنده ترین بخشایندگان.» (2)از موسی بن جعفر(علیه السلام)نقل شده است:«از وی دربارۀ حدّ ظرف آب پرسیدند، فرمود:حدّ آن این است که اگر جایی از آن شکسته از آنجا آب نخوری که جایگاه شیطان است،و هرگاه از ظرفی آب بنوشی بسم الله و چون فارغ شدی،الحمد لله بگویی.» (3)غزالی گوید:«این ها نزدیک به بیست مورد از آداب خوردن و آشامیدن بود که آثار و اخبار بر آنها دلالت می کند.»
ص:24
می گویم:بیشتر این آداب از طریق خاصه نیز رسیده است و مواردی هم که نرسیده، خلاف آن نیز وارد نشده است؛عمل به این بخش نیز به علّت اعتماد بر این خبر مستفیض مقبول مانعی ندارد،و آن خبر این است:«هر کس بشنود کاری ثواب دارد و آن کار را انجام دهد به اجر خود می رسد هر چند که حدیث آن گونه که به او رسیده است، نباشد.» (1)
(1)مستحبات بعد از خوردن غذا 1-پیش از سیر شدن،از غذا دست بکشد؛ 2-کاسۀ غذا را بلیسد؛ 3-انگشتانش را بلیسد و پس از لیسیدن با حوله پاک کند،سپس بشوید؛ 4- خرده ریزه های غذا را جمع کند.
پیامبر(ص)فرمود:«هر کس ریزه های افتادۀ سفره را بخورد،زندگی اش در گشایش و فرزندانش سلامت خواهند بود.» (2)می گویند:بر چیدن خرده ریزه های غذا مهریه های حور العین است. (3)
5-خلال کند،امّا آنچه از میان دندانهایش با خلال در می آورد،نبلعد و بیرون بریزد جز آنچه از پای دندانها با زبانش در می آورد.
6-باید پس از خلال،آب در دهانش بگرداند(مضمضه کند)که این کار پیروی از اهل بیت(علیه السلام)است. (4)
می گویم:در کتاب مکارم الاخلاق آمده است که امام(علیه السلام)فرمود:«هر کس کاسۀ
ص:25
غذا را بلیسد،فرشتگان بر او درود می فرستند،و برای او از خداوند درخواست گشایش رزق می کنند و چند برابر حسنات برایش نوشته می شود.» (1)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«فرشتگان بر کسی که انگشتانش را در آخر غذا خوردن،بلیسد،درود می فرستند.» در روایت صحیحی از آن حضرت آمده است:«کراهت دارد کسی دستش را در حالی که چیزی از غذا به آن چسبیده باشد،با حوله پاک کند.این کراهت به خاطر بزرگداشت و احترام غذاست،مگر این که خود آن شخص و یا بچه ای که در کنارش نشسته انگشتانش را بلیسد(در آن صورت کراهت برداشته می شود).» (2)امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمود:«هر خرده ریزه غذا که بر سفره می افتد،برای کسی که طالب شفا باشد باعث شفای هر دردی است.» (3)پیامبر(ص)دید ابو ایّوب انصاری خرده ریزه های سفره را می چیند،فرمود:
«مرحبا به تو،مبارک باد بر تو و با برکت باد دربارۀ تو!ابو ایوب عرض کرد:یا رسول الله!آیا دربارۀ غیر من همین طور است؟فرمود:آری هر کس آنچه تو خوردی،بخورد گفته های من دربارۀ تو شامل حال او نیز هست؛و فرمود:هر کسی چنین کند،خداوند او را از دیوانگی،خوره،پیسی،زرداب و نادانی حفظ می کند.» (4)محمّد بن ولید می گوید:در خدمت امام جواد(علیه السلام)غذا خوردم تا این که فارغ شدم و سفره برداشته شد،غلام شروع کرد به جمع کردن خرده ریزه های غذا،امام(علیه السلام)به او فرمود:«آنچه در بیابان ریخته بود جمع نکنید،هر چند ران گوسفندی باشد؛اما اگر چیزی در خانه بود،جستجو کنید و از زمین بردارید.» (5)
ص:26
از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده اند:«رسول خدا(ص)فرمود:پس از غذا خوردن، خلال کنید،زیرا خلال باعث بهداشت دهان و دندانهای آسیا می شود و برای انسان جلب روزی می کند.» (1)از امام کاظم(علیه السلام)نقل کرده اند:«رسول خدا(ص)فرمود:خلال کنید،زیرا هیچ چیز برای فرشتگان بدتر از آن نیست که غذایی را در دندان بندۀ خدا ببینند.» (2)از امام رضا(علیه السلام)نقل کرده اند که فرمود:«با چوب انار و ترکۀ ریحان،خلال نکنید، زیرا هر دوی آنها باعث تحریک رگ جذام می شوند.» (3)و نیز فرمود:«رسول خدا(ص)با هر چوبی که دستش می رسید،خلال می کرد،جز با برگ خرما و نیشکر.» (4)ابو حامد می گوید:«در دل خدا را به خاطر غذایی که به او داده،سپاس گوید؛و آن غذا را نعمتی از جانب خدا بداند.خدای متعال فرموده است: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّاهُ تَعْبُدُونَ. (5)
و چون غذای حلالی را بخورد،بگوید:«سپاس خدا را که به نعمت او امور شایسته پایان می گیرد و برکات نازل می شود،خدایا همان طوری که غذای پاکیزه به ما خورانیدی،عمل ما را شایسته گردان»؛و اگر غذای شبهه آمیزی خورد،باید بگوید:«در همه حال خدا را سپاس،خدایا این غذا را باعث توانایی من بر نافرمانی خودت قرار مده»،و پس از خوردن غذا سوره های«قل هو الله احد»و«لایلاف قریش»را بخواند و تا سفره را برنداشته اند از سر سفره برنخیزد.و اگر غذای دیگری را بخورد باید برای او دعا کند و بگوید:«خدایا خیر او را افزون گردان،روزی او را با برکت فرما.
ص:27
کارهای خیر را برای او میّسر گردان و او را بدانچه داده ای قانع ساز و ما و او را از جمله شکرگزاران قرار ده»؛و اگر نزد گروهی افطار کرد،بگوید:«نزد شما روزه داران افطار می کنم و غذای شما نیکان را می خورم و درود فرشتگان بر شما باد»؛و باید به خاطر غذای شبهه آمیزی که خورده بسیار طلب مغفرت کند و غمگین باشد تا وقتی که با اشک چشمان و اندوه خود حرارت آتشی را که در معرض آن قرار گرفته است خاموش کند؛به دلیل این سخن پیامبر(ص):«هر گوشتی که از حرام بروید،آتش دوزخ سزاوارتر بدان است.» (1)کسی که می خورد و می گرید همچون کسی نیست که می خورد و هرزگی می کند.هرگاه شیری را بخورد باید بگوید:«خدایا در روزیی که به ما داده ای برکت و فزونی مرحمت فرما».و اگر غذای دیگری بخورد،بگوید:«خدایا در این روزی که نصیب ما کرده ای فزونی ده و بهترین از آن را نیز مرحمت کن.» (2)دعای نخست را رسول خدا(ص)به خاطر منفعت فراگیری که در شیر موجود است به آن اختصاص داده بود.
پس از هر غذایی مستحب است،بگویند:«سپاس خدای را که به ما نان و آب داد و ما را سرپرستی کرد و پناه داد؛سرور و مولای ما،ای خدایی که از هر چیزی بی نیازی اما هیچ چیزی از تو بی نیاز نیست،تو از گرسنگی طعامم دادی و از ترس ایمن نمودی پس تو را سپاس!از بی سرپرستی پناه دادی و از گمراهی هدایت فرمودی و نسبت به تنگدستی بی نیازم کردی،پس تو را سپاس،سپاسی فراوان پاکیزه،سودمند و مبارک چنان که در خور شأن تو و سزاوار خداوندی تو است.خدایا خوراک خوب به ما دادی پس در کار شایسته ما را موفّق بدار،خدایا این غذا را کمک بر طاعت خودت برای ما قرار ده و به تو پناه می بریم از این که بر نافرمانیهای تو از آن غذا کمک بگیریم.» می گویم:در کتاب مکارم الاخلاق (3)آمده است که امام علی بن الحسین(علیه السلام)وقتی
ص:28
که غذا میل می کرد،می گفت:«سپاس ویژۀ خدایی است که به ما غذا و آب داد،کفایت و پشتیبانی کرد و پناه داد و بر ما نعمت بخشید.»و بهترین دعا این است:«سپاس خدا را که غذا می دهد و خود غذا نمی خورد.» از امام باقر(علیه السلام)است که فرمود:«سلیمان (1)وقتی که دست از غذا خوردن می کشید،می گفت:خدایا نعمت زیاد دادی و نعمتهای خوب دادی،پس بیشتر بده و از نان و آب سیرم کردی،پس گوارایم کن!» از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده اند که وقتی غذا میل می کرد،می گفت:«سپاس خدا را که در بین گرسنگان مرا غذا داد و در میان تشنگان آبم داد و در جمع برهنگان،لباسم پوشاند و در بین گمراهان،هدایتم کرد،و در بین پیادگان،سواره ام قرار داد و در جمع بی پناهان،پناهم داد و در میان مردم در رنج و زحمت به من مرحمت کرد و بر بسیاری از مخلوقات جهان فضیلتم بخشید.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«وقتی که سفره را برداشتند بگو:سپاس خدا را که پروردگار جهانیان است.خدایا این سفره را نعمتی سپاسگزاری شده قرار ده.» (3)غزالی گوید:«و اما شستن دست به وسیلۀ اشنان(مادّۀ شوینده)؛کیفیت آن چنین است که آن را روی دست چپ قرار می دهند و نخست سه انگشت دست راست را می شویند و انگشتان را به اشنان خشک می زنند و روی لبها می مالند؛سپس با دو انگشت دهان را می شویند و به جلو و پشت دندانها و زنخ و زبان می مالند،پس از آن انگشتانش را با آب می شویند و بعد،باقیماندۀ اشنان خشک را به پشت و روی انگشتان می مالند و به این ترتیب به بازگرداندن اشنان به دهان و دوباره شستن آن نیازی نخواهد بود.» می گویم:در مکارم الاخلاق از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده اند که فرمود:«هرگاه
ص:29
پس از خوردن غذا وضو گرفتی،زیادی آب دستهایت را به چشمانت بکش که باعث ایمنی از درد چشم می شود.» (1)غزالی گوید:در کتاب موالید الصادقین آمده است که پیامبر(ص)وقتی که پس از غذا از شستن دست فارغ می شد،با آب زیادی دست به صورتش می کشید و می گفت:
«سپاس خدا را که ما را هدایت کرد،غذا داد،آب داد و به هر نوع آزمونی که شایسته بود، ما را آزمود.» (2)از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده اند که آن حضرت چربی دستش را شست و بعد،پیش از آن که با حوله خشک کند،دستش را به سر و صورتش کشید و سپس گفت:«خدایا مرا از جملۀ کسانی قرار ده که چهرۀ آنها را فقر و ذلّت در هم نکشد.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«دست کشیدن بعد از وضو به صورت گرفتاری را بر طرف کرده روزی را زیاد می کند.» (4)در کافی از امام رضا(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«وقتی که غذا خوردی به پشت بخواب و پای راستت را روی پای چپت بینداز.» (5)از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل شده است:«رسول خدا(ص)فرمود:حولۀ چرکین را در خانه نگاه ندارید،که جایگاه شیطان است.» (6)
ص:30
آدابی که به دلیل اجتماع و مشارکت در غذا،علاوه بر آداب دیگر باید رعایت شود،هفت تاست:
مقدم اند،قبل از آنها آغاز به خوردن کند،
(1)مگر این که پیشوای دیگران باشد که در آن صورت،آنها را در صورتی که آماده و مهیای غذا خوردن هستند نباید منتظر بگذارد.
(2)زیرا سکوت کنار سفرۀ غذا روش عجم است، بلکه سخن نیک بگویند و از حکایات افراد شایسته و صالح در مورد غذا و دیگر چیزها نقل کنند.
(3) و نباید به قصد آن باشد که بیش از رفیقش غذا بخورد،زیرا اگر مطابق رضایت رفیقش نباشد-در صورت مشترک بودن غذا-حرام است بلکه شایسته است قصد ایثار داشته باشد؛و نباید دو خرما را با هم بخورد مگر وقتی که همۀ افراد سر سفره دوتایی بخورند و یا از طرف آنها مجاز باشد.
بنابراین اگر رفیقش،کم خورد او را تشویق و ترغیب به غذا خوردن کند و بگوید:بخور! و نباید بیش از سه مرتبه بگوید بخور،زیرا زیاد گفتن،پا فشاری و سماجت است.
«وقتی که رسول خدا(ص)را سه مرتبه دربارۀ چیزی مخاطب قرار می دادند بعد از سه مرتبه جواب نمی داد» (1)،«و خود رسول اکرم(ص)سخن را تا سه بار تکرار
ص:31
می کرد.» (1)بنابراین بیش از سه مرتبه شرط ادب نیست و اما قسم دادن شخص دربارۀ خوردن چیزی ممنوع است.
حسن بن علی(علیه السلام)فرمود:«غذا کم ارزش تر از آن است که درباره اش قسم یاد کنند.»
(1)یکی از ادبا می گوید:«بهترین شخص در موقع غذا خوردن کسی است که رفیقش ناچار نشود از او بخواهد غذا بخورد و زحمت گفتن غذا بخور،را از او بردارد و سزاوار نیست که چیزی را از آنچه میل دارد،به خاطر این که دیگران نگاه می کنند ترک کند،زیرا این کار خلاف واقعیت است،بلکه بر طبق معمول و عادت خود رفتار کند و از آن عادتی که در تنهایی دارد چیزی کم نکند، لیکن خود را در تنهایی به حسن ادب عادت دهد تا در بین جمع نیاز به انجام عملی خلاف واقع و تصنّعی نداشته باشد.آری اگر به خاطر ایثار به برادران ایمانی و در صورت لزوم با توجّه به آنها غذا کم بخورد خوب است و اگر با نیّت همراهی و تحریک نشاط دیگران در خوردن غذا به خوردن ادامه دهد،اشکالی ندارد بلکه خوب است.» جعفر بن محمّد(علیه السلام)می فرماید:«بهترین دوستانم کسانی هستند که زیاد بخورند و لقمه شان را بزرگ بردارند و سنگین تر از همه کسی است که وقت غذا خوردن مرا وادار به تعارف کند.» (2)تمام این احادیث بر این مطلب دارند که غذا خوردن باید روی جریان عادی باشد،نه تصنّعی.
امام صادق(علیه السلام)فرمود:«محبّت کسی نسبت به برادر مسلمانش با کامل خوردن غذا در منزل او آشکار می شود.» (3)
ص:32
می گویم:این خبر با اندک تفاوتی در این زمینه با روایات دیگر در کتاب کافی آمده است.و در همان کتاب از عبد الرحمن بن حجاج نقل کرده اند که می گوید:«با ابو عبد الله-امام صادق(علیه السلام)-غذا می خوردیم،بشقابی برنج آوردند،ما عذر خواستیم.
امام(علیه السلام)فرمود:شما چیزی نخوردید!محبوب ترین شما نزد ما کسی است که در نزد ما از دیگران بیشتر غذا تناول کند.عبد الرحمن می گوید:پس همچون عذابی که بر سفره نازل شود،آن را برداشتم و خوردم.آنگاه امام(علیه السلام)فرمود:حالا خوب شد؛سپس شروع به نقل این حدیث کرد که برای پیامبر خدا(ص)از طرف انصار،یک بشقاب برنج هدیه آورده بودند،پیامبر(ص)سلمان،مقداد و ابو ذر-خدایشان بیامرزد-را دعوت کرد، آنها شروع به عذر خواهی کردند و نخوردند پیامبر فرمود:شما که چیزی نخورده اید، محبوب ترین شما نزد من کسی است که غذا بهتر بخورد.آنها با شنیدن سخن پیامبر(ص) به خوبی غذا را خوردند.سپس امام صادق(علیه السلام)فرمود:خداوند آنها را رحمت کند و از آنها راضی باشد و درود خدا بر آنان باد». (1)
(1) و اگر تنها غذا می خورد می تواند(وقت شستن دست)آب بینی یا خلط سینه را در طشت بیندازد و اگر کسی دیگر با او هست شایسته نیست چنین کاری را بکند.و اگر دیگری به احترام او طشت را جلوی او آورد بپذیرد و رد نکند.همچنین اشکالی ندارد که چند نفری با هم دستها را میان طشت بشویند.زیرا این عمل به تواضع نزدیکتر و از انتظار زیاد کشیدن بهتر است و اگر چنین نکردند،لازم نیست آب دست هر کدام را بریزند بلکه آبها در طشت جمع شود.پیامبر(ص)فرمود:«دسته جمعی وضو بگیرید،تا خداوند همۀ شما را متّحد سازد -بعضی گفته اند مقصود پیامبر همین مورد است،بعضی گفته اند منظور این است که آب طشت را جمع کنید-و بر خلاف مجوسیان رفتار کنید». (2)
ص:33
ابن مسعود گوید:«دستهاتان را با هم در یک طشت بشویید و مثل عجمها رفتار نکنید.» می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«دستهاتان را در یک ظرف بشویید تا اخلاقتان خوب شود». (1)
در محاسن برقی از عبد الرحمن بن ابی داود نقل شده که می گوید:«خدمت امام صادق(علیه السلام)غذا خوردیم،طشتی آورد و فرمود:اما شما مردم کوفه دستهایتان را نمی شویید،مگر یک نفر یک نفر ولی از نظر ما مانعی ندارد که دسته جمعی دستمان را بشوییم.عبد الرّحمن می گوید:از این رو ما هم همگی در یک طشت دست شستیم.» (2)از فضل بن یونس نقل شده که می گوید:«وقتی که امام ابو الحسن(علیه السلام)در منزل ما غذا میل فرمود،طشتی آوردند و از آن حضرت که در بالای مجلس بود خواستند شروع کند.فرمود:از کسی که طرف راست تو قرار دارد شروع کن!همین که یک نفر دست شست،غلام خواست طشت را بردارد،امام ابو الحسن(علیه السلام)فرمود:طشت را بگذار(و رو به حاضران کرد و فرمود:)دستهایتان را در آن بشویید». (3)
از ابو عبد الله-امام صادق(علیه السلام)نقل کرده اند که فرمود:«پیش از غذا اول باید صاحب خانه دستش را بشوید تا کسی شرم نکند و چون از غذا خوردن فارغ شد،از آن کسی که طرف راست در قرار دارد باید شروع کند،خواه آزاد باشد و یا برده». (4)
در حدیث دیگر،می فرماید:«نخست صاحب خانه دست خود را می شوید،سپس از شخصی که طرف راست اوست شروع می کند و چون سفره را برداشتند از کسی که طرف چپ صاحب منزل است شروع می کنند و آخرین فردی که دست می شوید،
ص:34
صاحب خانه است زیرا او سزاوارتر است که بر چربی دست صبر کند» (1)
(1) و به غذا خوردن آنها چشم ندوزد،مبادا خجالت بکشند،بلکه از آنها چشم بر می دارد و به خودش مشغول می شود و نباید پیش از برادرانش-اگر طوری است که آنها بعد از وی شرم می کنند-دست از غذا بکشد،بلکه شایسته است که دستش را به طرف غذا دراز و کم به کم تناول کند تا آنها غذای کامل بخورند و اگر کم خوراک است،در اوّل شروع به خوردن نکند و یا کم به کم بخورد تا این که آنان از غذا سیر شوند و در آخر با آنها بخورد،زیرا بسیاری از صحابه این طور رفتار می کردند و اگر به دلیلی از خوردن خودداری کرد باید برای رفع شرمساری از ایشان عذر خواهی کند.
(2) و دستش را داخل ظرف تکان ندهد و موقعی که لقمۀ غذا را در دهانش می گذارد،سرش را به جلوی ظرف نبرد و هنگامی که چیزی را از دهانش بیرون می آورد،صورتش را از سمت غذا برگرداند و با دست چپ بیرون آورد و لقمۀ چرب را در سرکه و سرکه را در چربی فرونبرد،زیرا دیگران ناراحت می شوند،و باقیماندۀ لقمه ای را که با دندان جدا کرده در خورش و سرکه فرونبرد و از چیزهای انزجارآور صحبت نکند.
در آداب غذا دادن به برادرانی که به دیدن انسان می آیند
(3)بدان،غذا دادن به برادران فضیلت زیادی دارد،امام جعفر بن محمد(علیه السلام) می فرماید:«وقتی که با برادران کنار سفره نشستید،زمان غذا خوردن را طولانی کنید،
ص:35
زیرا آن ساعت از عمرتان حساب نمی شود.» می گویم:این حدیث با اندکی تغییر و به صورت عام که از طریق خاصه(شیعه) نقل شده در صفحات پیش گذشت.
غزالی گوید:«پیامبر(ص)فرمود:فرشتگان وقتی که سفرۀ غذا در برابر شما گسترده است همواره به شما درود می فرستند تا وقتی که سفره را بر دارند.» (1)از یکی از علمای خراسان نقل کرده اند،آن قدر برای برادران دینی اش غذا می آورد که نمی توانستند،همه را بخورند و می گفت:از رسول خدا(ص)رسیده است که فرمود: (2)
«برادران وقتی که دست از غذا کشیدند،مازاد آن غذا را هر کس بخورد،محاسبه نمی شود»از این رو من دوست دارم غذای زیاد برای شما حاضر کنم،تا مازاد آن را خود بخورم!» در خبر است:«بندۀ خدا بر آنچه با برادرانش بخورد،محاسبه نمی شود.» از این رو بعضی از صحابه هنگامی که با جمعی بودند زیاد غذا می خوردند،اما تنها که بودند،کم می خوردند.» و در خبر است:«سه چیز است که بندۀ خدا دربارۀ آنها محاسبه نمی شود:سحری خوردن،افطار کردن و آنچه با برادران می خورد.» (3)علی(علیه السلام)فرمود:«اگر برادرانم پیرامون یک صاع از غذا جمع شوند برای من محبوب تر از آن است که برده ای آزاد کنم.» (4)
ص:36
اصحاب پیامبر(ص)بارها می گفتند که جمع شدن بر سر سفرۀ غذا از جملۀ مکارم اخلاق است.وقتی که برای خواندن قرآن جمع می شدند متفرّق نمی شدند،مگر چیزی بچشند؛و گفته اند:جمع شدن برادران به تعداد کافی همراه با انس و الفت از امور دنیا حساب نمی شود.در خبر است:«خدای متعال در روز قیامت به بنده اش می گوید:
فرزند آدم!گرسنه شدم،غذایم ندادی!می گوید:پروردگارا!چگونه به تو غذا می دادم در حالی که تو پروردگار جهانیانی؟می فرماید:برادر مسلمانت گرسنه بود و تو به او غذا ندادی و اگر به او غذا داده بودی گویا مرا غذا داده بودی.» (1)پیامبر(ص)می فرماید:«هرگاه کسی به دیدار شما آمد او را گرامی بدارید.» (2)و نیز فرمود:«در بهشت غرفه هایی است که از بیرون داخل آنها و از داخل،خارج آنها دیده می شود،این غرفه ها متعلق به کسی است که سخن نرم گوید،و به دیگران اطعام کند و موقعی که مردم خوابیده اند نماز شب بخواند». (3)
و نیز پیامبر(ص)فرمود:«بهترین فرد شما آن کسی است که دیگران را اطعام کند.» (4)و نیز فرمود:«کسی که برادر مؤمنش را آن قدر اطعام کند که سیر شود و آب دهد تا او را سیراب کند،خداوند او را به مقدار هفت خندق از آتش دوزخ دور سازد که فاصلۀ هر خندق با دیگری پانصد سال راه است.» (5)می گویم:از طریق راویان شیعه،روایاتی از امام صادق(علیه السلام)-به شرح زیر-نقل
ص:37
می کنیم:«خصلتهای نجات دهنده عبارتند از:غذا دادن،سلام را واضح ادا کردن،و نماز شب خواندن در آن وقتی که مردم خوابیده اند». (1)
و نیز فرمود:از جملۀ«محبوب ترین اعمال در پیشگاه خدای عزّ و جلّ،سیر کردن مؤمن گرسنه و بر طرف کردن غم و ادای دین اوست.» (2)از آن بزرگوار نقل شده که فرمود:«خداوند عزّ و جلّ غذا دادن در راه خود و کسی را که در راه وی غذا می دهد،دوست می دارد و تأثیر برکت در خانۀ او سریع تر از تأثیر کارد تیز در کوهان شتر است.» (3)و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرمود:هرگاه در غذا چهار خصوصیت باشد کامل است:حلال باشد،دستهای زیادی به سمت آن دراز شود،در اولش نام خدا و در آخرش حمد خدای عزّ و جلّ گفته شود.» (4)از آن حضرت روایت شده است:«رسول خدا(ص)فرمود:غذای یک نفر برای دو تن بس است و غذای دو تن،برای سه نفر کافی است و غذای سه تن،برای چهار نفر کافی است» (5)اخبار دیگری دراین باره،آنجا که در فضیلت مهمانی سخن می گوییم- ان شاء الله خواهد آمد.
غزالی گوید:
(1)بعضی از آداب مربوط به ورود به مجلس غذا و
ص:38
بعضی مربوط به غذا دادن است.اما ورود به مجلس غذا؛خلاف سنت است که کسی آهنگ قومی کند و منتظر وقت غذا خوردن آنان بماند و سرانجام به هنگام خوردن وارد شود چرا که این عمل ناگهانی است و از آن نهی شده است.خدای متعال می فرماید:
لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ (1).یعنی:منتظر آماده شدن و پختن آن نباشید».
در خبر است کسی که بی دعوت به طرف غذایی برود،تبهکارانه رفته و غذای حرام خورده است. (2)و لیکن حق شخص تازه وارد است که اگر پیش بینی نشده و منتظر او نبوده اند و اتفاقا بر سر سفرۀ غذا رسیده تا اجازه نداده اند،غذا نخورد و اگر گفتند بخور،و او دانست که از روی محبّت و مساعدت می گویند،باید با آنها هم غذا شود و اگر دانست که از روی شرم می گویند،شایسته نیست که غذا بخورد،بلکه باید به بهانه ای متوسّل شود».
می گویم:در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)رسیده است:«هر کس بدون دعوت غذایی را بخورد،در حقیقت پاره آتشی را خورده است.» (3)از آن حضرت است:«هرگاه یکی از شما را به غذایی دعوت کردند،نباید فرزندش را با خودش ببرد،اگر چنین کند،غذای حرام خورده و مرتکب معصیت شده است.» (4)در مکارم الاخلاق آمده است:«از فضل بن یونس روایت کرده اند که گفت:روزی در منزلم بودم،خدمتگزار وارد شد و گفت:مردی پشت در ایستاده،کنیه اش ابو الحسن، موسوم به موسی بن جعفر است.گفتم:ای غلام!او اگر همان کسی باشد که من تصوّر
ص:39
می کنم،تو در راه خدا آزادی،می گوید:با شتاب بیرون رفتم دیدم حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)است،عرض کردم:بفرمایید!تشریف آورد و وارد مجلس شد.رفتم تا آن حضرت را بالای خانه بنشانم،فرمود:ای فضل!صاحب منزل،سزاوارتر به نشستن در بالای مجلس است،مگر این که در میان حاضران مردی از بنی هاشم باشد.عرض کردم:
فدایت شوم،بنابراین شما سزاوارید.آنگاه گفتم:خداوند مرا فدای شما سازد غذایی برای اعضای خانواده حاضر است.اگر میل دارید،بفرمایید.فرمود:ای فضل!مردم به چنین غذایی،غذای بی خبر می گویند و آن را بد می دانند اما من اشکالی نمی بینم.این بود که دستور دادم،خدمتگزار آفتابه لگن آورد،نزدیک آن حضرت که رسید،فرمود:
«سپاس خدا را که برای هر چیزی حدّ و مرزی تعیین کرده است.عرض کردم:فدایت شوم،حدّ و مرز غذا خوردن چیست؟فرمود:آن است که صاحب خانه شروع کند تا روی میهمانها باز شود و هرگاه آفتابه لگن بیاورند،بسم الله بگوید و چون بردارند،الحمد لله گوید»،تا پایان خبر. (1)
غزالی گوید:«اما اگر گرسنه باشد و یکی از برادران ایمانی اش بخواهد به او غذا دهد و او در انتظار وقت غذا خوردن آنان نباشد،بی اشکال است؛و وارد شدن در چنین حالتی کمک به آن برادر مسلمان است به خاطر ثواب غذا دادن که راه و رسم پیشینیان است.
عون بن عبد الله مسعودی،سیصد و شصت دوست داشت که در طول سال با آنها دوره داشت و سی دوست دیگر داشت که در مدّت یک ماه بین آنها دور می زد و هفت دوست دیگر که با آنها روز جمعه انجمن داشت.این برادران به جای کسب و کار به یکدیگر کمک می کردند و این کمک و مساعدت به قصد تبرّک،برای آنها عبادتی بود.
پس اگر وارد شود و صاحبخانه را نبیند امّا اطمینان به دوستی او داشته باشد و بداند که او از ورود این مهمان و غذا خوردنش خوشحال است،حق دارد که بدون اجازۀ او غذا بخورد؛زیرا مقصود از اجازه رضایت است.بخصوص در مورد خوردنیها که جریان در
ص:40
این موارد ساده تر است.چه بسا مردی به صراحت اجازه می دهد و قسم هم می خورد در صورتی که او ناراضی است؛از این رو خوردن غذای او کراهت دارد و چه بسا فردی که خود حضور ندارد و اجازه هم نداده امّا خوردن غذای او پسندیده است.از این رو خداوند عزّ و جلّ فرموده است: أَوْ صَدِیقِکُمْ . (1)
پیامبر(ص)به منزل بریره وارد شد و با اینکه بریره حضور نداشت،پیامبر غذا میل کرد. (2)این عمل پیامبر بدان سبب بود که می دانست بریره خوشحال می شود.بنابراین جائز است کسی بدون کسب اجازه وارد منزلی بشود،و به همین مقدار که بداند صاحبخانه راضی است اکتفا کند،امّا اگر نداند ناچار باید اول کسب اجازه کند سپس وارد شود.
می گویم:در کتاب کافی به سند صحیح رسیده است که از امام صادق(علیه السلام)،از تفسیر آیۀ شریفه لیس علیکم جناح أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ تا آخر آیه پرسیدند:
أَوْ صَدِیقِکُمْ چه معنی دارد؟فرمود:به خدا قسم،همان است که مردی وارد خانۀ دوستش می شود و بدون اجازۀ او چیزی می خورد.» (3)در روایت دیگری آمده است:«زن حق دارد بخورد،صدقه دهد و دوست حق دارد که از منزل برادر مسلمانش بخورد و صدقه دهد.» (4)
(1)1-اما آداب پذیرایی آن است که اوّلا تکلّف را ترک کند و هر چه در خانه موجود است پیش مهمان بگذارد و اگر چیزی حاضر نبود و مالی در اختیار نداشت نباید برای پذیرایی قرض بگیرد و خودش را به زحمت بیندازد.اگر موجودی به مقداری است
ص:41
که برای خوراک لازم خودش مورد نیاز است و در باطن راضی به دادن آن نباشد؛نباید برای مهمان بیاورد.فضیل،بارها می گفت:همین تکلّفها باعث جدایی بین مردم می شود،کسی برادر مؤمنش را دعوت می کند و در پذیرایی خود را به تکلّف می اندازد، همان تکلّف باعث می شود که دوباره نیاید.یکی از بزرگان می گوید:من باکی ندارم،هر کس از برادران به خانۀ من بیایند،زیرا خودم را به زحمت نمی اندازم،بلکه هر چه دارم با آن پذیرایی می کنم در صورتی که اگر برای او خودم را به زحمت بیندازم از آمدن او ناراضی و ملول خواهم بود.
یکی از بزرگان نقل می کند:به منزل برادر مسلمانی وارد می شدم و او خودش را به زحمت می انداخت،گفتم:برادر!نه تو تنها که هستی چنین غذایی را می خوری و نه من؛ پس چرا وقتی به هم می رسیم غذای غیر معمولی بخوریم؟بنابراین یا باید این تکلّف را از میان برداری و یا من از آمدن خودداری کنم.این بود که او تکلّف را ترک کرد و بدین وسیله دیدار ما پایدار ماند.
از موارد تکلّف آن است که هر چه در خانه باشد همه را برای مهمان بیاورد و به افراد خانواده اجحاف و ستم کند و دل آنها را بیازارد،نقل شده است که مردی،حضرت علی(علیه السلام)را دعوت کرد،آن حضرت فرمود:با سه شرط دعوت تو را می پذیرم و می آیم:
1-از بازار چیزی نیاوری، 2-اگر چیزی در خانه هست مضایقه نکنی، 3-به اعضای خانواده ستم روا نداری، بعضی از بزرگان از آنچه در خانه داشتند،مقداری برای مهمان می آوردند و هیچ نوع خوردنی نبود،مگر این که مقداری از آن را حاضر می کردند.
شخصی می گوید:به اتفاق چند نفر بر جابر بن عبد الله وارد شدیم،جابر مقداری نان و سرکه برای ما آورد و گفت:«اگر ما را از تکلّف،منع نکرده بودند،برای شما خودم را
ص:42
به تکلّف می انداختم.» (1)شخص دیگری می گوید:«هرگاه کسی به دیدن تو آمد،هر چه موجود بود برای پذیرایی او حاضر کن،اما اگر تو،به دیدن کسی رفتی،زیاد نمان و موجبات اذیّت او را فراهم نکن.» سلمان-رضی الله عنه-می گوید؛«رسول خدا(ص)به ما امر کرد که برای آن که چیزی در خانه نداریم تا از مهمان پذیرایی کنیم خودمان را به مشقت نیندازیم و باید با آنچه موجود است از او پذیرایی کنیم.» (2)در حدیث یونس-علی نبیّنا و علیه السلام-آمده است که دوستانش به دیدن او آمدند،پاره نانی و مقداری سبزی که خود کاشته بود،چید و برای ایشان حاضر کرد، سپس گفت:«بخورید،اگر خداوند عزّ و جلّ متکلّفان را لعنت نکرده بود،من خودم را برای شما به زحمت می انداختم.» می گویم:در کتاب کافی به سندی حسن،از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«مؤمن از برادر مؤمنش شرم نمی کند و نمی داند کار کدام یک از آن دو نفر شگفت انگیزتر است؟آن که وقتی بر برادرش وارد می شود وی را وادار می کند تا به خاطر پذیرایی از او به زحمت بیفتد و یا کسی که خود را به خاطر مهمان به مشقّت می اندازد؟». (3)
از آن حضرت است که فرمود:«کسی که آنچه در خانه موجود است برای مهمان حاضر کند،و آن را ناچیز شمارد اهل هلاکت است؛همچنین مهمانی که هر چه برادر میزبانش آورد ناچیز شمارد در هلاکت است.» (4)
ص:43
در حدیث صحیح از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«مرد مسلمانی که موجودی در خانه را برای پذیرایی از مهمان ناچیز شمارد،در هلاکت خواهد بود.» (1)در حدیث حسن از قول آن حضرت نقل شده که فرمود:«وقتی که برادر مؤمن به خانه تو آمد،هر چه موجود داری برای او بیاور ولی اگر دعوت کردی خودت را به زحمت بینداز.» (2)از آن بزرگوار نقل شده است:«رسول خدا(ص)فرمود:از گرامیداشت شخص نسبت به برادر مؤمنش آن است که هدیۀ او را بپذیرد و در مقابل به او هدیه دهد،اما خودش را به زحمت نیندازد؛و رسول خدا(ص)فرموده:من متکلّفان را دوست ندارم.» (3)2-آداب مربوط به مهمان کسی که به دیدن کسی می رود،نباید از او چیزی بخواهد و در مورد چیزی کاملا به دلخواه خود عمل کند.بسا که برای صاحبخانه حاضر کردن آن چیز مشکل باشد،و اگر برادر(میزبان)مهمان را بین دو نوع غذا مخیّر کند،باید نوعی را که برای میزبان آسان تر است انتخاب کند.سنّت اسلامی چنین است.
در خبر است:«رسول خدا(ص)بین دو چیز همیشه آن را که آسان تر بود اختیار می کرد.» (4)اعمش از ابو وائل نقل می کند:«روزی با دوستم به دیدار سلمان رفتیم سلمان یک نان جو و مقداری نمک ساییده آورد.دوستم گفت:اگر با این نمک مقداری آویشن (مرزه)مهیّا می شد بهتر بود.سلمان از خانه بیرون رفت و آفتابۀ خود را به گرو گذاشت و مقداری آویشن گرفت و آورد.وقتی که غذا را خوردیم،دوستم گفت:سپاس خدا را که به آنچه روزی داده،ما را قانع ساخته است.سلمان رو به او کرد و گفت:اگر تو به روزی
ص:44
خود قانع بودی آفتابۀ من به گرو نمی رفت.» (1)البتّه در صورتی باید از چنین حالتی دوری جست که شخص احتمال دهد برای برادر مؤمنش ممکن نیست و یا ناراضی است؛امّا اگر بداند که او از پیشنهاد مهمان خوشحال می شود و فراهم آوردنش آسان است،پیشنهاد عیبی ندارد.
یکی از بزرگان می گوید:«غذا خوردن،سه نوع است:با مستمندان ایثارگونه،با برادران با چهرۀ باز و با دنیاداران مؤدبانه!».
3-دیگر از آداب مهمانی آن است که میزبان از برادر مهمانش بخواهد و خواهش کند تا هر چه میلش می کشد پیشنهاد دهد که این کار خوبی است و اجر و فضیلت فراوانی دارد.پیامبر(ص)فرمود:«کسی که با برادر مؤمنش با میل و رغبت روبرو شود، آمرزیده است.» (2)«و هر کس برادر مؤمنش را شادمان کند چنان است که خدای عزّ و جلّ را شادمان کرده است.» (3)پیامبر(ص)در روایتی که جابر نقل کرده،فرموده است:«کسی که به برادر مؤمنش غذای لذیذی بدهد،خداوند،هزار هزار حسنه برای او بنویسد و هزار هزار بدی را از نامۀ عمل او محو کند و هزار هزار درجۀ او را بالا ببرد و از سه بهشت،بهشت فردوس،بهشت خلد و بهشت عدن،او را طعام دهد.» (4)4-دیگر آن که میزبان نباید به مهمان بگوید:آیا غذا بیاورم؟بلکه شایسته است اگر غذا آماده است بیاورد.مهمان اگر خواست می خورد و اگر نه میزبان آن را بر می دارد، و در صورتی که نمی خواهد به مهمانها غذا دهد،سزاوار نیست که اظهار و یا برای
ص:45
مهمانها از غذایی تعریف کند.
یکی از صوفیه می گوید:«هرگاه فقرا بر شما وارد شدند بر ایشان غذا بیاورید و هرگاه فقها وارد شدند از آنها مسئله ای بپرسید و هرگاه قاریان قرآن وارد شدند آنها را به محراب عبادت راهنمایی کنید.» می گویم:در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هرگاه برادر مؤمنت بر تو وارد شد،غذا برایش حاضر کن؛اگر میل نکرد،آب خوردن تعارف کن؛اگر نخورد پیشنهاد وضو کن!». (1)
در آداب مهمانی
(1)آنچه را می توان از آداب مهمانی برشمرد،شش چیز است:
1-دعوت، 2-قبول دعوت، 3-حضور مهمان، 4-حاضر کردن غذا، 5-غذا خوردن، 6-بازگشت از مهمانی.
پیش از شرح موارد بالا به بیان فضیلت مهمانی می پردازیم:
ص:46
(1)پیامبر(ص)فرمود:خودتان را برای مهمان به زحمت نیندازید تا از او خشمگین نشوید،زیرا هر که از مهمان خشمگین شود بر خدا خشم گرفته است و هر که بر خدا خشم گیرد،خداوند نیز بر او خشم گیرد.» (1)پیامبر(ص)فرمود:
«کسی که ضیافت به پا نمی دارد،خیری در او نیست.» (2)رسول خدا به مردی گذر کرد که صاحب گاو و شتر فراوان بود،و پیامبر را مهمان نکرد،امّا بر زنی گذر کرد که تنها چند بره داشت و یکی از آنها را برای پیامبر سر برید.
پیامبر فرمود:
«به این دو نفر بنگرید،به راستی که این قبیل خصلتها دست خداست،هر کس را که بخواهد خوی نیک دهد،می دهد.» (3)ابو رافع غلام رسول خدا(ص)می گوید:
«مهمانی بر آن حضرت وارد شد.به من فرمود:برو به فلان یهودی بگو!:مهمانی بر من وارد شده است،مقداری آرد تا ماه رجب نسیه بده!(ابو رافع می گوید:وقتی نزد یهودی رفتم و پیام پیامبر را رساندم)یهودی گفت:به خدا سوگند،نسیه نمی دهم مگر این که چیزی را نزد من گرو بگذارید!رفتم خدمت پیامبر عرض کردم یهودی چنین می گوید.پیامبر(ص)فرمود:به خدا قسم که من در آسمان و زمین امینم.اگر نسیه داده بود به موقع ادا می کردم،زره مرا ببر و نزد او گرو بگذار.» (4)
ص:47
ابراهیم خلیل(علیه السلام)وقتی که می خواست غذا بخورد،یک یا دو میل به سراغ کسی می رفت تا با او غذا بخورد؛از این رو به او«ابو الضّیفان»لقب داده بودند،و به خاطر نیّت پاکی که در مهمان نوازی داشت تا به امروز در کنار آرامگاه آن حضرت مهمانی ادامه دارد و هیچ شبی نمی گذرد،مگر این که جمعی بین سه تا ده الی صد نفر آنجا غذا می خورند؛و مأموران آنجا می گویند:تا به امروز هیچ شبی آنجا خالی از مهمان نبوده است.از رسول خدا(ص)پرسیدند:ایمان چیست؟فرمود:«غذا دادن و سلام گفتن.» (1)پیامبر(ص)دربارۀ کفارات و درجات می فرماید:«غذا دادن و نماز شب خواندن وقتی که مردم در خوابند.» (2)از آن حضرت دربارۀ حج مبرور پرسیدند،فرمود:«حج مبرور عبارت است از غذا دادن و سخن خوب گفتن.» (3)می گویم:از طریق شیعه،روایاتی در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که می فرماید:«رسول خدا(ص)فرموده:وقتی که مهمان می آید و به قومی وارد می شود، روزی اش را با خود از آسمان می آورد و وقتی که آن را می خورد،خداوند به خاطر ورود او برایشان،آنها را می آمرزد.» (4)و نیز از آن حضرت است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده:هیچ میهمانی بر قومی وارد نمی شود،مگر آن که روزی اش به همراه اوست.» (5)از امام کاظم(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«به مردم به قدری که هزینه می کنند، کمک می رسد.به راستی میهمان وقتی که بر کسی وارد می شود،روزیش در کنار او به همراه وی نازل می شود.» (6)
ص:48
از محمّد بن قیس به نقل از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده اند که می گوید:«دوستان ما از مردمانی یاد کردند،من گفتم:به خدا قسم که من صبحانه و شام نمی خورم،مگر آن که از ایشان دو،یا سه نفر و یا کمتر و بیشتر با من باشند.امام(علیه السلام)فرمود:بنابراین منّت آنها بر تو بیش از احسان تو بر ایشان است.عرض کردم:فدایت شوم چطور می شود،در حالی که من به آنها غذا می دهم و از مال خودم برای ایشان خرج می کنم و خادمم به ایشان خدمت می کند؟فرمود:وقتی که آنها بر تو وارد می شوند،از جانب خدا روزی فراوانی را با خود وارد می کنند و موقعی که بیرون می روند با آمرزش تو بیرون می روند.» (1)غزالی گوید:اخباری که در فضیلت مهمانی و غذا دادن رسیده است بی شمار است،بنابراین آداب مهمانی را نقل می کنیم:
امّا راجع به دعوت،بهتر است که دعوت کننده پرهیزگاران را دعوت کند نه بدکاران را،پیامبر(ص)ضمن دعای خود دربارۀ شخصی فرمود:«نیکان غذای تو را بخورند!» (2)و نیز پیامبر(ص)فرمود:«جز غذای آدم پرهیزگار را نخور و نباید غذای تو را هم کسی جز شخص پرهیزگار بخورد.» (3)از مستمندان نیز دعوت کند نه این که تنها از توانگران دعوت به عمل آورد.بهتر است در مهمانی از بستگانش فراموش نکند،زیرا دعوت نکردن آنها موجب ترک گفتن آنان و قطع رحم است.همچنین ترتیب را در بین دوستان و آشنایانش رعایت کند،زیرا دعوت گروهی خاص به معنای نادیده گرفتن دیگران است؛و شایسته است که هدف از دعوت فخرفروشی نباشد،بلکه دلجویی برادران و پیروی از سنّت رسول خدا(ص)در
ص:49
غذا دادن و شادمان کردن دلهای مؤمنان باشد.بهتر است کسی را که می داند پذیرفتن دعوت برایش زحمت دارد و وقتی هم که بیاید به گونه ای باعث ناراحتی حاضران می شود،دعوت نکند؛و خوب است کسی را که علاقمند به پذیرایی اوست دعوت کند.
غذا دادن به آدم پرهیزگار نوعی کمک به او در راه طاعت خدای عزّ و جلّ و غذا دادن به آدم فاسق تقویت او در راه فسق و فجور است.
اما قبول دعوت،سنّت مؤکد است و در برخی موارد بعضی قائل به وجوبند.
پیامبر(ص)فرمود:«اگر مرا به(آبگوشت)پاچه ای دعوت کنند،می پذیرم و اگر به من ذراع(گوسفندی)هدیه دهند،قبول می کنم.» (1)آداب پذیرش دعوت پنج تاست:
1-در پذیرفتن دعوت،بین ثروتمند و فقیر تفاوتی قائل نشود که خود نوعی تکبّر و خود بینی است و از آن نهی شده است.به همین دلیل بعضی از اصل پذیرش دعوت خودداری کرده و گفته اند:انتظار آبگوشت ذلّت است دیگری گوید:وقتی که دستم را میان ظرف دیگری می برم در حقیقت خودم را در نزد او خوار کرده ام.بعضی از خود خواهان،دعوت توانگران را می پذیرند،امّا دعوت مستمندان را رد می کنند که این خلاف سنّت بوده و نهی شده است،«رسول خدا(ص)دعوت آزاد،برده،فقیر و درمانده را می پذیرفت.» (2)حسن بن علی(علیه السلام)به گروهی از مستمندان گذر کرد که در سر گذرگاهی اصلی گدایی می کردند،آنان پاره های نان که روی شنهای زمین انداخته بودند، می خوردند و آن حضرت سوار بر استر بر آنها سلام کرد.آنها گفتند:فرزند دختر پیامبر خدا بفرمایید غذا میل کنید!فرمود:بسیار خوب!خداوند مستکبران را دوست نمی دارد.
از مرکب پیاده شد و با آنها روی زمین نشست و غذا میل کرد؛آنگاه خداحافظی کرد و سوار بر مرکب شد و فرمود:من دعوت شما را قبول کردم.اکنون شما نیز دعوت مرا
ص:50
بپذیرید.عرض کردند:بسیار خوب،آنگاه امام(علیه السلام)برای وقت معینی آنها را دعوت کرد و آنها حضور یافتند آن حضرت بهترین غذا را برای آنها آورد و خود نشست و با آنها غذا خورد.» (1)اما سخن آن که گفت:«وقتی که دستم را میان ظرف غذای کسی می برم در حقیقت خودم را در نزد او خوار ساخته ام!»بعضی گفته اند که این سخن خلاف سنّت است و هرگز چنین نیست بلکه در صورتی ذلّت و خواری است که دعوت کننده از پذیرفتن مهمان خوشحال و به دنبال آن از وی ممنون نباشد و این مهمانی را نوعی تسلّط بر مهمان محسوب کند،در حالی که پیامبر خدا(ص)به مهمانی می رفت زیرا می دانست که دعوت کننده منّت او را قبول دارد و مهمانی را نوعی شرافت و اندوخته ای برای خود در دنیا و آخرت می بیند.بنابراین با اختلاف موارد،حکم رفتن به مهمانی فرق می کند.اگر احتمال می دهد که برای شخصی دادن غذا سنگین است و تنها به خاطر فخرفروشی و یا خودنمایی مهمان دعوت می کند،پذیرفتن دعوت او جزو سنّت نیست، بلکه در این صورت بهتر آن است که به بهانه ای نپذیرند.
2-سزاوار نیست که به خاطر دوری راه از قبول دعوت خودداری کند،همان گونه که به دلیل تنگدستی و نداشتن موقعیّت دعوت کننده نباید از دعوت او سر باز زند،بلکه در هر مسافتی که طبق عادت امکان رفتن وجود دارد نباید به خاطر دوری آن خودداری کند.
می گویند:در تورات،یا در کتاب دیگری چنین آمده است:«یک میل برو از مریض عیادت کن؛دو میل برو،تشییع جنازه کن؛سه میل برو،اجابت دعوت کن؛چهار میل برو تا برادر دینی ات را زیارت کنی.»از این رو اجابت دعوت و دیدار برادر دینی را مقدم داشته است که مربوط به ادای حق آدم زنده است،که بر مرده مقدّم می باشد.
پیامبر(ص)فرمود:«اگر مرا به کراع غمیم دعوت کنند،می پذیرم.» (2)کراع غمیم
ص:51
نام محلّی است در چند میلی مدینه که پیامبر(ص)در ماه رمضان موقعی که به آنجا رسید،روزه اش را افطار کرد و نمازش را در سفر به آنجا قصر خواند.
می گویم:در کتاب کافی از ابو جعفر(علیه السلام)رسیده است که گفت:«رسول خدا(ص) فرمود:من به حاضر و غایب امتانم سفارش می کنم که دعوت مسلمان را اگر به فاصلۀ پنج میل هم باشد بپذیرند که این عمل از دیانت است.» (1)از ابو عبد الله(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«از جمله حقوق واجب یک مسلمان بر برادر مؤمنش قبول دعوت اوست.» (2)غزالی گوید:
3-به دلیل روزه داشتن از قبول دعوت خودداری نکند،بلکه حاضر شود اگر دید که افطار کردنش باعث خوشحالی برادر مسلمان می شود باید افطار کند و برای این افطار که به نیّت شاد کردن دل برادر مؤمن است ثواب روزه داشتن و بالاتر از آن حساب می شود-این عمل در روزۀ مستحبی است-اما اگر بر شادی قلب مؤمن یقین نداشت، باید همان ظاهر حرف او را تصدیق کرده و باز هم افطار کند،و اگر ثابت شد که در باطن از افطار کردن او خوشحال نمی شود باید به بهانه ای روزه اش را افطار نکند.رسول خدا(ص)به کسی که به بهانه روزه داشتن از قبول دعوت خودداری کرده بود، فرمود:«برادر دینی ات برای تو خودش را به زحمت انداخته تو می گویی روزه دارم؟» (3)ابن عباس می گوید:«از بالاترین حسنات احترام به همنشینان است،بنابراین افطار (روزۀ مستحبی)به این نیّت و به عنوان حسن خلق یک عبادت است و ثوابش بالاتر از ثواب روزه داشتن است.» می گویم:از طریق شیعه روایتی به سند صحیح از امام صادق(علیه السلام)رسیده است که
ص:52
فرمود:«هر که روزه دار بر برادر مؤمنش وارد شود و در نزد او افطار کند بدون اینکه او را از روزه دار بودن خویش مطّلع ساخته و منّتی بر او گذارد،خداوند ثواب یک سال روزه در نامه عمل او بنویسد.» (1)غزالی گوید:«در صورتی که(روزه مستحبی را)افطار نکند،باید با بوی خوش و بخور و سخنان خوب پذیرایی شود،و بعضی گفته اند:سرمه و روغن هم هر کدام وسیله ای برای پذیرایی هستند.» 4-اگر غذا شبهه آمیز و یا مکان و فرش غیر حلال است و یا در آنجا خلاف شرعی انجام می گیرد،از قبیل استعمال ظروف نقره و یا مجسمۀ حیوانی بر سقف و یا دیوار نصب شده و یا شنیدن تار و تنبور و سرگرمی و نوعی از لهو و هرزگی و بازیچه در کار است، باید از پذیرفتن دعوت خودداری کند،زیرا همه این ها از مواردی است که مانع اجابت و استحباب آن و موجب حرمت و یا کراهت آن می شود؛همچنین اگر دعوت کننده شخصی ستمگر و یا بدعت گذار،یا فاسق و یا تبهکار بوده و یا کسی باشد که به خاطر خودنمایی و فخرفروشی از روی اکراه مهمانی کرده است.» می گویم:«در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«شایسته نیست که مؤمن در مجلسی بنشیند که معصیت خدا می شود و او قادر به جلوگیری از آن نمی باشد.» (2)از هارون بن جهم نقل کرده اند که گفت:«در حیره خدمت ابو عبد الله-امام صادق(علیه السلام)-بودیم موقعی که آن حضرت نزد ابو جعفر(منصور)آمده بود،یکی از سران سپاه پسرش را ختنه می کرد و غذایی فراهم کرده بود.مردم را دعوت کرد و ابو- عبد الله(علیه السلام)نیز از جمله دعوت شدگان بود.در این اثنا که آن حضرت کنار سفره مشغول غذا خوردن بود و جمعی با آن حضرت کنار سفره بودند.مردی آب خواست؛کاسۀ شرابی برای او آوردند وقتی که کاسه را به دست آن مرد دادند،امام ابو عبد الله(علیه السلام)از سر
ص:53
سفره بلند شد.علّت بلند شدن را پرسیدند،در پاسخ گفت:رسول خدا(ص)فرموده:کسی که در کنار سفره ای بنشیند و روی آن سفره باده گساری کنند،از رحمت خدا بدور است- و در روایت دیگری آمده است:-ملعون است؛ملعون،کسی که کنار سفره ای به میل خودش بنشیند در حالی که روی آن سفره باده گساری می کنند.» (1)از ابو ابراهیم(امام کاظم)(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«رسول خدا(ص)از خوردن غذای مهمانیی که مخصوص توانگران باشد و مستمندان دعوت نشده باشند،نهی فرموده است.» (2)غزالی گوید:
5-قصدش از قبول دعوت شکم پرستی نباشد که در آن صورت برای دنیا کار کرده است،بلکه نیّت خوب داشته باشد تا با قبول دعوت کار اخروی انجام داده باشد،به این ترتیب که نیّتش پیروی از سنت رسول خدا(ص)باشد که فرمود:«اگر به کراع غمیم دعوت شوم می پذیرم»و نیّتش گرامیداشت برادر مؤمن باشد،زیرا رسول خدا(ص) فرمود:«هر کس به برادر مؤمنش احترام بگذارد،گویی خدا را گرامی داشته است»؛ (3)و نیّتش دوری از معصیت خدا باشد،به دلیل قول پیامبر(ص):«هر کس دعوت دعوت کننده را نپذیرد،در حقیقت از فرمان خدا و پیامبر سر پیچی کرده است.» (4)و نیّتش شادمان کردن قلب مؤمن باشد،مطابق این سخن پیامبر(ص)که فرمود:«هر کس مؤمنی را شاد کند در حقیقت خدا را شاد کرده است»، (5)و با وجود این ها نیّتش زیارت مؤمن باشد تا از جمله دوستداران در راه خدا محسوب شود؛زیرا رسول خدا(ص)شرط دوستی در راه خدا را
ص:54
دیدوبازدید دو طرف و بذل و بخشش طرفین برای رضای خدا دانسته است»؛ (1)چرا که احسان و بخشش از یک طرف که حاصل شده،متقابلا باید از طرف دیگر نیز دیدار حاصل شود.و نیز نیّتش حفظ خویشتن از سوءظنّ دیگران نسبت به نپذیرفتن مهمانی و بد گفتن مردم دربارۀ او باشد تا مبادا حمل بر تکبّر و یا بدخویی و یا کوچک شمردن برادر مسلمان و نظایر این ها کنند.این بود شش نیّت که هر کدامی باعث می شود تا پذیرش دعوت با آن نیّت موجب نزدیکی به خدا شود تا چه رسد به مجموع آنها.یکی از پیشینیان می گفت:«دوست دارم در هر کاری حتی در خوردن و آشامیدن نیّتی داشته باشم.» در چنین مواردی است که پیامبر(ص)می فرماید:«اعمال در گروی نیّتهاست و هر کسی نتیجۀ نیّت خود را می بیند،بنابراین هر که هجرتش به سوی خدا و رسول خدا باشد به مقصد خود می رسد و هر که به سوی دنیا هجرت کند باز هم به آن می رسد و یا به خاطر ازدواج با زنی مهاجرت کند مقصد هجرتش همان است.» (2)نیّت تنها در کارهای مباح و طاعات پروردگار مؤثر است،امّا در کارهای خلاف هیچ تأثیری ندارد،بنابراین اگر کسی نیت کند که برادر مسلمانش را با کمک به شرب خمر و یا وسیلۀ حرام دیگری شادمان سازد،این نیّت هیچ سودی ندارد و جائز نیست که بگوید:اعمال به نیّتها بستگی دارد،بلکه اگر قصدش از جنگ و جهادی که طاعت است، فخرفروشی و طلب مال باشد این نیّت آن را از راه طاعت و عبادت بر می گرداند.تمام امور مباحی که بین جهتهای خوب و بد مردّد است به وسیلۀ نیّتها به جهات خیر و خوبی ملحق می شود و نیّت در این دو نوع از اعمال مؤثر است،نه در قسم سوّم.
اما آداب حضور آن است که وارد خانه شود و در بالای مجلس ننشیند تا بهترین
ص:55
جاها را بگیرد و صاحب خانه را زیاد در انتظار نگذارد و پیش از آماده شدن میزبان برای پذیرایی او را شتابزده و غافلگیر نکند،و با ایجاد زحمت برای حاضران جا را تنگ نکند،بلکه اگر صاحبخانه جایی را برای نشستن نشان داد نباید مخالفت کند،زیرا ممکن است او پیش خود جای هر کسی را معیّن کرده باشد و در صورت مخالفت،برنامۀ او را در هم می ریزد،و اگر بعضی از مهمانها از روی احترام پیشنهاد نشستن در بالای مجلس را بکنند باید تسلیم باشد.رسول خدا(ص)فرمود:«همانا از جمله موارد تواضع برای خدا، راضی بودن به جلوس در پایین مجلس است.» (1)شایسته نیست که در مقابل حجرۀ زنان و جایی که آنها مستورند،بنشیند؛و نباید به جایی که غذا را می آورند،زیاد نگاه کند که این کار دلیل تمایل زیاد است؛و باید وقتی که نشست بیش از همه کسی را که نزدیک او نشسته است.مورد احترام قرار دهد و با او گفتگو کند.موقعی که مهمان به خوابگاه وارد می شود،صاحبخانه باید قبله و دست شویی و وضوخانه را به او نشان دهد و موقعی که وارد شد و خلافی را دید اگر بتواند جلوگیری کند و اگر نه به زبان اعتراض کند و برگردد.
می گویم:یکی از آداب حضور در مهمانی آن است که میزبان،مهمان را به خدمت نگیرد.در کتاب کافی از امام رضا(علیه السلام)نقل شده است:«مهمانی بر آن حضرت وارد شد و امام(علیه السلام)در نزد وی نشسته بود و تا پاسی از شب با او صحبت می کرد،تا این که چراغ نامرتب شد.آن مرد دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند،امام رضا(علیه السلام)مانع شد و بعد خود آن حضرت اقدام فرمود و آن را درست کرد سپس فرمود:«ما مردمانی هستیم که مهمانانمان را به خدمت نمی گیریم.» (2)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که«مهمانی داشت،روزی آن مهمان بلند شد تا
ص:56
کاری انجام دهد.امام(علیه السلام)ممانعت کرد و فرمود:رسول خدا از به خدمت گرفتن مهمان نهی کرده است.» (1)از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«از نشانه های ضعف و ناتوانی پاداش نیکی را ندادن است و از جمله ستمکاری به کار گرفتن مهمان است.پس هرگاه مهمانی بر شما وارد شد،او را یاری کنید و هرگاه خواست برود به رفتنش کمک نکنید که این عمل نشانۀ فرومایگی است و زاد و توشۀ راه به او بدهید و توشۀ خوب همراهش کنید که نشانۀ بخشندگی است.» (2)غزّالی گوید؛
(1)پیامبر(ص) فرمود:«هر کس به خدا و روز جزا ایمان دارد،باید مهمان را گرامی دارد.» (3)وقتی اکثریّت مهمانها حضور یافتند و یک یا دو نفر حاضر نبودند و از وقت مقرّر تأخیر داشتند،حقّ حاضران مقدّم بر افرادی است که تأخیر دارند،امّا اگر کسی که تأخیر دارد فقیر است و ممکن است دلش بشکند دیر آوردن غذا مانعی ندارد.یکی از دو معنای آیۀ مبارکۀ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ (4)این است که حضرت ابراهیم(علیه السلام)میهمانان را با زود حاضر کردن غذا گرامی داشت،که جملات فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ (5)و فَراغَ إِلی أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ (6)دلالت بر آن مطلب دارد.کلمۀ«روغان»یعنی به شتاب رفتن،بعضی گفته اند:مخفیانه رفتن.بعضی گفته اند:
ص:57
ران گوشتی آورد به این دلیل«عجل»گفته اند که تعجیل کرد و درنگ جائز نشمرد.
حاتم اصم می گوید:«عجله کار شیطان است جز در پنج چیز که از جمله سنّتهای رسول خداست:غذا دادن به مهمان،تجهیز میّت،به شوهر دادن دختر،ادای دین و توبۀ از گناه.»
(1)باید اوّل-اگر میوه هست-میوه را بیاورد که از نظر طبّی بهتر است،زیرا زودتر هضم می شود،پس بهتر است که در پایین معده قرار گیرد.در قرآن مجید در آیه شریفۀ وَ فاکِهَةٍ مِمّا یَتَخَیَّرُونَ (1)به مقدم داشتن میوه،توجه داده شده است و پس از آن می فرماید: وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُونَ . (2)
آنگاه بهترین چیزی که پس از میوه،مقدم بر دیگر خوردنیهاست،گوشت و آبگوشت است و اگر بعد از آن،شیرینی هم باشد که تمام غذاهای خوب فراهم است.
دلیل اینکه احترام مهمان با گوشت حاصل است،سخن خدای متعال دربارۀ مهمان حضرت ابراهیم است که فرمود:«طولی نکشید که آن حضرت گوسالۀ بریان پیش آورد.» (3)حنیذ یعنی بریان شده یعنی چیزی که خوب پخته شده باشد،و این یکی از معانی اکرام یعنی پذیرایی با گوشت است.خداوند در توصیف غذاهای خوب می فرماید: وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی . (4)«منّ»یعنی عسل و«سلوی»یعنی گوشت.گوشت را ازآن رو سلوی گفته اند که جای تمام خورشها را می گیرد و هیچ یک جای آن را نمی گیرد و از این روست که پیامبر(ص)می فرماید:«سرور خورشها گوشت است.» (5)سپس خدای تعالی بعد از ذکر منّ و سلوی می فرماید: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ .بنابراین گوشت و شیرینی از جمله غذاهای خوب و پاکیزه است.
ص:58
ابو سلیمان دارانی می گوید:«خوردن غذاهای خوب باعث خشنودی از خدای عزّ و جلّ می شود و این غذاهای خوب با نوشیدن آب سرد و ریختن آب ولرم موقع شستن بر روی دست کامل می شوند.»می گویند وقتی که سر سفره سبزی باشد،فرشتگان حاضر می شوند،پس بودن سبزی نیز مستحبّ است،علاوه بر آن که سبزی زینت سفره است.
در خبر است:«مائده ای که بر بنی اسرائیل نازل شد همه نوع سبزی داشت،بجز ترّه.از جمله ماهیی در آن مائده بود که کنار سرش سرکه و کنار دمش نمک بود و هفت گردۀ نان بود که روی هر گردۀ نان مقداری زیتون و دانۀ انار وجود داشت.»،و تمام این ها اگر در سفره ای جمع باشد موافق طبع خواهد بود. (1)
(1) تا اینکه هر کس مایل باشد به مقدار لازم از آن بخورد و پس از آن چیز زیادی نخورد؛حال آن که عادت مردم مرفّه آن است که اول غذاهای عادی را می آورند تا اینکه پس از آن اشتهای انسان با دیدن غذای خوب دوباره تحریک شود که این خلاف سنّت است،زیرا خود حیله ای برای پرخوری است.
روش پیشینیان آن بود که همه نوع غذا را با هم می آوردند و تعداد زیادی بشقاب روی سفره قرار می دادند تا هر کس هر چه مایل است بخورد و اگر تنها یک نوع غذا موجود باشد به آنان یاد آوری کند،تا مهمانان به مقدار نیاز از آن برخوردار شوند و منتظر غذای بهتر نمانند.دربارۀ جوانمردی نقل می کنند که وی روی کاغذی نام غذاهای مختلفی را که حاضر می کرد می نوشت و آنها را به مهمانان عرضه می کرد.
یکی از بزرگان می گوید:«بزرگی در شام نوعی غذا در اوّل برای من آورد.گفتم رسم ما در عراق این است که این نوع غذا را در آخر می آوریم.گفت:رسم ما در شام نیز همین گونه است.امّا او غذای دیگری نداشت و از این جهت من شرمنده شدم!» دیگری می گوید:«گروهی در یک مهمانی شرکت داشتیم.میزبان ما چند نوع کلّه پاچه بریان شده که برخی پخته و برخی خشکیده بود آورد و ما غذا نمی خوردیم و منتظر
ص:59
چیز دیگری بودیم تا این که آفتابه لگن آورد.به یکدیگر نگاه کردیم،تا این که یکی از بزرگان که شوخ بود گفت:خداوند قادر است سرهای بی تن بیافریند! آن شب را گرسنه خوابیدیم در حالی که برای سحری پاره نانی می جستیم!»از این رو مستحبّ است که میزبان تمام غذا را حاضر کند و یا هر چه موجود است قبلا به اطّلاع مهمانان برساند.
(1) تا اینکه از خوردن آنها دست بکشند.شاید در آن میان کسانی باشند که به بعضی از این غذاها علاقه مندتر باشند تا خوردنیهایی که بعد می آورد و هنوز می خواهند از آن بخورند و با برداشتن آنها میل آنها را در هم می شکند در حالی که آنها به سفره ای دسترسی داشته اند که گفته اند:یک غذای کامل بهتر از افزودن دو نوع غذاست.احتمال دارد که مقصود از این جمله عجله نکردن باشد و محتمل است که مقصود آن باشد که وسعت جا بهتر از افزایش دو نوع غذاست.
از سیوری (1)که صوفی شوخ طبعی بوده،نقل کرده اند که در خانۀ مردی از دنیا داران بر سر سفره ای حاضر شد،گوشت بره ای را برای مهمانان آوردند.میزبان مردی فرومایه و بخیل بود.وقتی که دید مهمانها بره را سخت تکه پاره کردند،دلش تنگ شد، رو به غلامش کرد و گفت:بیا این گوشتها را ببر برای بچه ها!غلام آمد تمام گوشت بره را به داخل خانه برد،سیوری بلند شد و دنبال بره می دوید!گفتند کجا می روی؟گفت:
می روم تا با بچه ها غذا بخورم!صاحبخانه خجالت کشید و به غلامش دستور داد گوشتها را برگردان.از این رو دستور داده اند که صاحبخانه حق ندارد پیش از مهمانان از سفره دست بکشد،زیرا آنها خجالت می کشند،بلکه سزاوار است که میزبان آخرین کسی باشد که دست از غذا خوردن می کشد.
یکی از بزرگان،تمام غذاها و خوردنیهایی را که می خواست سر سفره بیاورد،قبلا
ص:60
به اطلاع مهمانان می رساند و آنان را تنها می گذاشت تا هر چه می خواهند بخورند.وقتی که نزدیک دست کشیدن آنها می شد،خود روی دو زانو می نشست،دستش را به سمت غذا دراز می کرد و می خورد و به مهمانان می گفت:بسم الله!به من کمک کنید،خداوند به شما برکت دهد.و پیشینیان این روش او را می ستودند.» می گویم:در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)وقتی که با جمعی غذا می خورد نخستین کسی بود که دست به غذا می زد و آخرین کسی بود که دست از خوردن می کشید تا دیگران غذا بخورند.» (1)و نیز از آن بزرگوار است که فرمود:«وقتی که کسی به دیدن کسی رفت،و با او هم غذا شد،شرمش از بین می رود و اگر هم غذا نشود اندکی دلگیر خواهد بود.» (2)غزالی گوید:
(1)زیرا کمتر از مقدار لازم نقصی در جوانمردی و زیاده از مقدار لازم نیز تصنّع و ریاکاری است.بخصوص اگر میزبان از کسانی باشد که راضی نیست هر چه سر سفره آورده خورده شود.البتّه در صورت رضایت باطنی زیاد آوردن سر سفره مانعی ندارد،هر چند همه را مهمانها بردارند و یا میزبان قصدش آن باشد که از زیادی غذای مهمانان تبرّک جوید،زیرا در حدیث آمده است که نسبت به این مقدار زیادی محاسبه نمی شود.
ابراهیم بن ادهم غذای زیادی سر سفره آماده کرده بود،گفتند:ای ابو اسحاق!آیا نمی ترسی که این کار تو اسراف باشد؟ابراهیم در پاسخ گفت:در غذا(البته برای مهمان آن هم با این نیت)اسراف نیست.امّا اگر با این نیت نباشد زیاد آوردن غذا تکلّف است.
ابن مسعود می گوید:«ما را از پذیرش دعوت کسی که به غذای خودش افتخار می کند،نهی کرده اند.»گروهی از صحابه خوردن غذای فخر و مباهات را مکروه
ص:61
می شمردند. (1)از این رو بود که از جلو رسول خدا(ص)هرگز غذای زاید بر نمی گشت زیرا اصحاب جز به مقدار حاجت غذا حاضر نمی کردند و تا حد سیری کامل هم نمی خوردند.» می گویم:در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«در غذا اسراف نیست.» (2)و از آن حضرت است که فرمود:«غذایی فراهم کن و با آن سفره را مرتّب و آراسته گردان و دوستانت را دعوت کن.» (3)و نیز فرمود:«سه چیز است که نسبت به آنها مؤمن را محاسبه نکنند:غذایی که می خورد،لباسی که می پوشد و همسر شایسته ای که او را یاری و آبروی او را حفظ می کند.» (4)و فرمود:«اگر مردی هزار درهم برای غذایی خرج کند و تنها یک مؤمن از آنها بخورد،اسراف نیست،» (5)از ابو حمزه نقل شده است که می گوید:«جمعی خدمت امام صادق(علیه السلام)بودیم.
غذایی برای ما آوردند که نظیر آن را در لذّت و گوارایی ندیده بودیم و خرمایی آوردند که از مرغوبیت و خوبیش صورت خود را در آن می دیدیم.مردی گفت:از این نعمتهایی که نزد پسر پیامبر خدا(ص)برخوردار شدید،روز قیامت می پرسند،امام(علیه السلام)فرمود:
خداوند بالاتر از آن است که به شما غذایی را بدهد و آن را بر شما گوارا گرداند و بعد از شما مؤاخذه کند،بلکه از شما دربارۀ نعمت ولایت محمد و آل محمّد(علیه السلام)می پرسد.» (6)نظیر همین روایت از امام باقر(علیه السلام)نیز رسیده است.
از قول یکی از راویان شیعه نقل شده است:«امام صادق(علیه السلام)چه بسا اوّل به ما شیر و
ص:62
شکر و حلوای خرما می خورانید و سپس نان و زیتون می داد.عرض کردند اگر کارتان را پیش بینی می کردید معتدل می شد!فرمود:ما به فرمان خدا کارهای خود را تنظیم می کنیم.هرگاه خداوند بر ما گشایش دهد،ما هم زندگی را فراخ می گیریم و هرگاه بر ما تنگ بگیرد ما نیز در تنگنا به سر می بریم.» (1)یکی از راویان شیعه نقل می کند،ابو الحسن موسی بن جعفر(علیه السلام)برای یکی از فرزندانش و لیمه می داد و تا سه روز مردم مدینه در مساجد و کوچه ها با کاسه های بزرگ فالوده می خوردند.بعضی از مردم به این کار آن حضرت خرده گرفتند.وقتی خبر به آن بزرگوار رسید فرمود:
«خداوند به هیچ پیامبری از پیامبرانش چیزی نداد،مگر اینکه نظیر آن را به محمّد(ص)نیز داده و بعلاوه چیزهایی به او داده که به ایشان نداده است خداوند به حضرت سلیمان فرمود: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (2).و به محمّد(ص) فرمود: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (3).» (4)غزالی گوید:«شایسته است که اوّلا سهم افراد خانواده را جدا کند تا آنها چشم به راه این نباشند که غذا از پیش مهمان برگردد زیرا ممکن است غذایی بر نگردد و باعث
ص:63
دلتنگی آنها شود و علیه مهمانان بدگویی کنند و میزبان به دنبال اطعام به مهمانان نارضایتی خانواده را فراهم کرده باشد که این خود خیانتی دربارۀ آنهاست؛و آنچه از غذا باقی بماند،مهمانان حق بردن آنها را ندارند و این همان است که صوفیان آن را «زلّة»-از سفره دوست چیزی برداشتن-می نامند!مگر اینکه میزبان از روی رضایت قلبی صریحا چنین اجازه ای را داده باشد و یا اینکه از روی قرینۀ حال او به رضایت وی یقین داشته باشند و بدانند که او خوشحال می شود.امّا اگر احتمال می دهد که او ناراضی است نباید ببرند و در صورت علم به رضایت او نیز لازم است که با همراهان رعایت عدل و انصاف بشود.بنابراین شایسته است که یک نفر فقط غذای مخصوص خودش را و یا آن مقداری را که رفیقش از روی میل راضی است نه از روی شرم و حیاء بر دارد و ببرد.»
(1)آداب برگشتن از مهمانی سه تاست:
(2) که این علاوه بر سنّت بودن به خاطر احترام به مهمان است و میزبان مأمور به این احترام است.
پیامبر(ص)فرموده است:«هر که به خدا و روز جزا ایمان دارد باید مهمانش را گرامی دارد.» (1)می گویم:این حدیث از طریق اهل بیت(علیه السلام)نیز به چند سند روایت شده است که در بعضی چنین آمده است:«از جمله حقوق مهمان،گرامیداشت او و تهیه کردن خلال برای اوست.» (2)
ص:64
غزالی گوید:پیامبر(ص)فرموده است:«از جمله آداب مهمان آن است که تا در منزل بدرقه شود.» (1)ابو قتاده گوید:«هیئت فرستادگان نجاشی بر رسول خدا(ص)رد شدند.پیامبر، خود به خدمت آنها پرداخت.اصحاب عرض کردند:یا رسول الله!ما به جای شما این کار را انجام می دهیم.فرمود:«آنها یاران مرا گرامی داشته اند و من دوست دارم خود،از ایشان پذیرایی کنم.»کمال احترام به گشاده رویی و موقع ورود و خروج و سر سفره به خوش سخنی است.
(1)هر چند کوتاهی در حق او کرده باشند،که این خود دلیل خوش خویی و فروتنی است.
پیامبر(ص)فرمود:«همانا یک مرد با خوش خویی خود،مرتبۀ روزه دار را درک می کند.» (2)قاصدی رفت تا یکی از پیشینیان را دعوت کند،ولی او در منزل نبود،وقتی که پیام قاصد را شنید،در آن مهمانی حضور یافت،اما موقعی رسید که مهمانان غذا را خورده و پراکنده شده بودند.صاحبخانه آمد و گفت:مهمانان رفتند.آن شخص گفت:
آیا چیزی باقی مانده است؟گفت:نه.گفت:اگر مانده یک تکه نانی بده گفت:
نمانده است.گفت:بنابراین دیگها را پاک می کنم؟صاحبخانه گفت:دیگها را شسته ایم!آن مرد در حالی که شکر خدا را می گفت،بازگشت.دلیل آن را پرسیدند گفت:این مرد مرا با حسن نیّت دعوت کرد و با حسن نیّت باز گرداند.این است معنای
ص:65
تواضع و خوش خویی.» نقل کرده اند که کودکی استاد ابو القاسم جنید را چهار مرتبه به مهمانی پدرش دعوت کرد،هر چهار مرتبه،پدرش جنید را برگرداند و او در هر مرتبه به خاطر شاد کردن دل بچه حضور می یافت و برای رضایت پدرش بر می گشت!این قبیل نفسهایند که برای تواضع در پیشگاه خدا سرکوب شده اند و به یکتاپرستی او آرام گرفته اند،به طوری که صاحب چنان نفسی در هر رفت و برگشت فقط به خدا توجه دارد و به بی حرمتی کردن بندگان شکسته نمی شود،همچنان که از احترامات دیگران شادمان نمی گردد بلکه همه را از خداوند قهار می بیند.از این روست که یکی از بزرگان می گوید:«من هیچ مهمانی را قبول نمی کنم مگر به سبب آن که غذای بهشتی را خاطرنشانم می کند یعنی غذای پاک و پاکیزه ای است که رنج و زحمت حساب آن از ما برداشته می شود.»
(1) و در مدّت توقّف در خانۀ او رضایت قلبی او را در نظر بگیرد و هرگاه به عنوان مهمان وارد شد بیش از سه روز نماند،چه بسا که به ستوه آید آزرده خاطر شود و نیاز به بیرون کردن از منزلش پیدا کند،پیامبر(ص)فرمود:«مهمانی سه روز است،مازاد بر آن،صدقه می باشد.» (1)آری اگر صاحبخانه صمیمانه از او بخواهد که بماند،آن وقت ماندنش مانعی ندارد.می گویم:از طریق راویان شیعه از امام صادق(علیه السلام)،در کتاب کافی نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:روز اول و دوم و سوم مهمانی
ص:66
است و پس از آن صدقه ای است که به مهمان داده می شود.(امام صادق(علیه السلام)فرمود) آنگاه پیامبر،فرمود:نباید کسی از شما به برادر مسلمانش وارد شود تا او را به زحمت و مشقّت اندازد،پرسیدند:یا رسول الله!چگونه او را به زحمت و مشقّت می اندازد؟فرمود:آن قدر بماند که میزبان چیزی برای پذیرایی وی نداشته باشد.» (1)از آن حضرت است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:به مهمان دو شب محبت بیشتری می شود،اما شب سوم که شد او یکی از اعضای خانواده است هر چه در خانه بود می خورد.» (2)و نیز از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:هرگاه کسی وارد شهری شد او مهمان مردم هم کیش خود است،تا وقتی که از نزد ایشان کوچ کند.» (3)غزالی گوید:«مستحب است که صاحبخانه رختخواب مخصوصی برای مهمان داشته باشد.پیامبر(ص)فرموده است:رختخوابی برای مرد و رختخوابی برای زن و یک رختخواب هم برای مهمان لازم است.رختخواب چهارم مال شیطان است.» (4)می گویم:در کتاب کافی از قول حمّاد بن عیسی نقل شده است که گفت:
ابو عبد الله-امام صادق(علیه السلام)در خانۀ مردی به رختخوابی نگاه کرد و فرمود:
«رختخوابی برای مرد و رختخوابی برای خانواده اش و یک رختخواب هم برای مهمانش،رختخواب دیگر از آن شیطان است.» (5)
ص:67
فرومایگی است.
(1)او این سخن را به رسول خدا(ص)نسبت داده است که این اسناد شگفت آور است، (1)در حالی که از عبد الله بن عمر،خلاف آن را نقل کرده اند؛به این ترتیب که او می گوید:ما در زمان رسول خدا(ص)میان بازار،چیزی می خوردیم و راه می رفتیم و سر پا آب می نوشیدیم. (2)
از یکی از بزرگان معروف صوفیه نقل کرده اند که وی در بازار چیزی می خورد.به او اعتراض کردند!او در پاسخ گفت:وای بر شما،من در بازار گرسنه باشم و در خانه غذا بخورم!گفتند:می توانی وارد مسجد شوی و در آنجا غذا بخوری؟ گفت:من شرم می کنم به خانۀ خدا برای خوردن وارد شوم.
جمع بین این دو نظریه آن است که غذا خوردن در بازار نسبت به بعضی از مردم نوعی فروتنی و بی تکلّفی است؛از این نظر خوب است.اما از طرفی نسبت به بعضی از مردم،چون خلاف معمول و دور از جوانمردی می باشد مکروه است.بنابراین،حکم مسئله به حسب عادات مردم هر دیار و حالات اشخاص تفاوت می کند.کسی که این عمل وی با دیگر اعمالش نامناسب باشد،این رفتار او به کم مروّتی و آزمندی زیاد حمل شده است و در شهادت او نیز خدشه وارد می کند.اما کسی که این عمل با تمام حالات و
ص:68
رفتار او که بدور از تکلّف است،سازگار می باشد،این رفتار او تواضع به شمار می آید.» می گویم:در کتاب کافی از قول امام صادق(علیه السلام)آمده است که فرمود:«پیش از طلوع فجر،پیامبر(ص)از خانه بیرون آمد در حالی که پارۀ نانی را که در شیر خیس کرده و به همراه داشت می خورد و راه می رفت در حالی که بلال اذان می گفت،و بعد پیامبر با مردم نماز خواند.» (1)و نیز امام صادق(علیه السلام)می گوید:«امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمود:اشکالی ندارد که مردی در حال راه رفتن چیزی بخورد،زیرا پیامبر خدا(ص)این کار را می کرد.» (2)غزالی گوید:
خداوند،هفتاد نوع بلا را از او بر طرف سازد،
(1)و هر که روزی هفت خرمای خشک بخورد،تمام کرمهای داخل شکمش می میرند،و هر کس روزی بیست و یک کشمش سرخ بخورد هیچ نوع ناراحتی در بدنش مشاهده نخواهد کرد.گوشت خوردن باعث روییدن گوشت بدن می شود و آبگوشت خورش عرب است و خوراکیهای متنوّع خوردن باعث بزرگ شدن شکم و نرمی الیتین(کپلها)می شود،و گوشت گاو باعث بیماری،و شیر گاو شفا و روغنش دواست و پیه هم مانند روغن درد را بر طرف می سازد و هیچ چیزی همانند روغن مردم را معالجه نمی کند و زنان زائو با چیزی بهتر از خرمای تازه بهبودی باز نمی یابند؛و ماهی از نیروی بدن می کاهد و خواندن قرآن و مسواک زدن بلغم را از بین می برند و حافظه را زیاد می کنند و درد را از بدن خارج می سازند،هر که طالب بقاست-با اینکه بقای در دنیا ممکن نیست-باید پگاه صبحانه بخورد و کفش بپوشد و شام زیاد بخورد (3)و با زنان کمتر آمیزش کند و باید عبا و ردای سبک بر تن کند.»
ص:69
(غزالی پس از نقل این مطالب منسوب به امیر المؤمنین(علیه السلام)،اضافه می کند:)دین و آیین همین است.
(1) و از آن تجاوز نکنم.
طبیب گفت:با زنی ازدواج نکن مگر با دختران جوان و گوشت نخور مگر گوشت حیوان جوان و غذای پختنی نخور مگر خوب پخته باشد و هیچ وقت دارو مصرف نکن مگر مریض باشی،و جز میوۀ رسیده را نخور،و مبادا غذایی را تا خوب نجویده ای فروبری ؛و هر غذایی را که دوست داری بخور،اما روی غذا آب ننوش و اگر نوشیدی دیگر چیزی پس از آن نخور،و هیچ وقت بول و غائط خود را حبس مکن.در بین روز اگر چیزی خوردی به دنبال آن بخواب و اگر شب پیش از خوابیدن چیزی خوردی راه برو، اگر چه صد گام باشد،از این روست که عرب می گوید:«روز که غذا می خوری دراز بکش،و شب که شام می خوری راه برو»،که در جملۀ اوّل«تمدّ»به معنی تمدّد است همان طوری که در آیه شریفۀ ثُمَّ ذَهَبَ إِلی أَهْلِهِ یَتَمَطّی (1)، یَتَمَطّی به معنی یتمطّط یعنی تکبر می ورزید،می باشد.
می گویم:حدیث استلقاء(به پشت خوابیدن)در هر دو حال از طریق شیعه قبلا گذشت.
غزالی گوید:«می گویند:حبس بول بدن را فاسد می کند همان طوری که آب رودخانه-اگر مجرایش را ببندند-اطراف نهر را خراب می کند.»
عرب می گوید:صبحانه نخوردن پیه سرین را آب می کند.یکی از حکما به پسرش می گوید:پسرم!از خانه ات بیرون نیا تا وقتی که حلم و بردباریت را فراهم کنی یعنی صبحانه بخوری،زیرا که به وسیلۀ صبحانه بردباری می ماند و خشم و عصبانیت از بین می رود و نیز باعث می شود که انسان کمتر به خوردنیهایی که در بازار می بیند تمایل پیدا کند.
حکیمی به آدم چاقی رسید و گفت:می بینم قطیفه ای از بافته های دندانهایت را به دورت پیچیده ای چه خبر است؟!او در جواب گفت:مغز گندم و گوشت بزغاله می خورم و با روغن بنفشه بدنم را چرب می کنم و لباس کتانی می پوشم.
(1)همان طور که پرهیز نکردن برای شخص مریض زیان دارد.بعضی این طور گفته اند و بعضی هم گفته اند:هر که پرهیز کند یقین دارد که مرتکب کار مکروهی شده ولی نسبت به این که تندرستیش در پرهیز کردن است شک دارد،و این در حال سلامتی خوب است،پیامبر خدا(ص)صهیب را دید که خرما می خورد در حالی که یک چشمش درد داشت.فرمود:«با وجود درد چشم خرما می خوری؟»عرض کرد:یا رسول الله!با طرف دیگر می جوم!«یعنی با سمتی که سالم است»،پیامبر(ص)خندید. (1)
(2)وقتی که خبر شهادت جعفر بن ابی طالب-رضی الله عنه-به رسول خدا(ص)رسید فرمود:
«اعضای خانوادۀ جعفر گرفتار عزاداری بوده اند و نتوانسته اند غذا فراهم کنند،هر غذایی که می خورند برای ایشان ببرید.» (2)این عمل،سنت است و موقعی که این غذا را در
ص:71
حضور جمع قرار می دهند،خوردن از آن جائز است مگر غذایی که برای زنان نوحه گر و آنهایی که در گریه و بی تابی آنها را یاری می کنند،همچنین شایسته نیست با آنها غذا بخورد.
(1) و در صورت اجبار باید هر چه کمتر بخورد، و به غذای بهتر توجه نکند.یکی از افراد با تقوا شهادت کسی را که سر سفرۀ پادشاه حاضر شده بود،ردّ کرد.او بهانه آورد که مجبور بودم،در جواب گفت:دیدم که دست به طرف غذای بهتر می بردی و لقمه ها را بزرگ بر می داشتی این ها را که مجبور نبودی! پادشاه آن فرد با تقوا را مجبور به خوردن غذا کرد او در جواب گفت:یا می خورم و تزکیه را ترک می کنم و یا تزکیه را حفظ می کنم و غذای تو را نمی خورم،چون دیدند راهی برای بر هم زدن تزکیۀ او ندارند،وی را به حال خود گذاشتند.
(2)بشر درهمی را در آورد و به احمد جلاء خدمتگزارش داد و گفت:با آن خوراک خوب و یا خورش گوارایی بخر!غلام می گوید:رفتم و نان تمیزی خریدم و با خود گفتم:
پیامبر(ص)برای هیچ چیز نگفته:«خدایا!بر ما مبارک گردان و افزونی ده»جز شیر.این بود که شیر و خرمای خوبی خریدم و آوردم،پیش مهمان گذاشتم،مقداری را خورد و بقیه را برداشت.
(موصلی می گوید:)بشر رو به غلام کرد و گفت:آیا می دانی که چرا گفتم:خوراک خوب بخر؟گفت:نه.گفت:برای اینکه غذای خوب،شکر و سپاس خالصانه می طلبد.
آیا می دانید که چرا موصلی به من نگفت:بخور!برای اینکه مهمان حق ندارد به صاحبخانه بگوید:بخور.و می دانید که چرا باقیماندۀ غذا را با خود برد؟برای اینکه وقتی که توکّل و اعتماد بود،بردن زیان نمی رساند.
ابو علی رودباری از مردی نقل کرده است که او ضیافتی بر پا کرد که در آن هزار چراغ روشن بود.مردی به او گفت:اسراف کرده ای!در پاسخ گفت:داخل شو و هر
ص:72
چراغی را برای غیر خدا روشن کرده ام خاموش کن.آن مرد وارد شد ولی نتوانست حتی یک چراغ را خاموش کند،لذا بازگشت.
ابو علی رودباری چند بار شکر خرید و به شیرینی سازها دستور داد تا دیواری از قند بسازند که دارای کنگره ها و محرابها باشد با ستونهایی نقاشی شده که تمام آنها از شکر باشد و پس از پایان کار،صوفیان را دعوت کرد تا آن را خراب کرده و به تاراج ببرند. (1)
(1)الف-خوردن با یک انگشت که دلیل بر نفرت و انزجار است؛ ب-خوردن با دو انگشت که دلیل بر خود خواهی است؛ ج-خوردن با سه انگشت که سنت است؛ د-خوردن با چهار و پنج انگشت که دلیل بر حرص و تمایل زیاد است.
چهار چیز بدن را قوی می کند:
الف-خوردن گوشت؛ ب-بوی خوش استشمام کردن؛ ج-غسل زیاد بدون آمیزش؛ د-لباس کتان پوشیدن.
چهار چیز،بدن را سست می کند:
الف:آمیزش زیاد؛ ب-غم زیاد؛ ج-به ناشتا زیاد آب خوردن؛
ص:73
د-ترشی زیاد خوردن.
چهار چیز بینایی را تقویت می کند:
الف-مقابل قبله نشستن؛ ب-وقت خواب سرمه کشیدن؛ ج-به سبزه نگاه کردن؛ د-لباس تمیز پوشیدن.
چهار چیز بینایی را ضعیف می کند:
الف-به کثافت و نجاست نگاه کردن؛ ب-به دارآویخته نگاه کردن؛ ج-به فرج زن نگاه کردن؛ د-پشت به قبله نشستن.
چهار چیز باعث افزایش آمیزش گردد:
الف-گوشت گنجشک؛ ب-معجون هلیله؛ ج-پسته؛ د-تره تیزک.
خوابیدن چهار نوع است:
الف-به پشت خوابیدن،که خواب انبیاست،پیامبران در آن حال در خلقت آسمانها و زمین می اندیشند.
ب-به طرف راست خوابیدن،که خواب دانشمندان و عابدان است.
ج-به طرف چپ خوابیدن،و آن خواب پادشاهان است که به منظور هضم غذا چنین می خوابند.
د-به صورت خوابیدن که خواب شیاطین است.
ص:74
چهار چیز،عقل را زیاد می کند:
الف-سخن بیهوده نگفتن؛ ب-مسواک کردن؛ ج-همنشینی با دانشمندان و نیکان؛ د-مطابق علم سودمند،عمل کردن.
چهار چیز از جمله عبادات است:
الف-قدمی بدون وضو بر نداشتن؛ ب-سجده زیاد کردن؛ ج-زیاد به سر بردن در مسجد؛ د-زیاد خواندن قرآن.
و نیز گوید:تعجّب می کنم از کسی که ناشتا حمام می رود و غذا خوردن را تا بیرون آمدن به تأخیر می اندازد،چگونه نمی میرد،و تعجّب می کنم از کسی که حجامت می کند و بعد اقدام به خوردن غذا نمی کند چگونه نمی میرد.
و نیز گوید:«هیچ چیز را در مورد بیماران مبتلا به وبا مفیدتر از مالیدن روغن بنفشه و نوشیدن آن ندیدم.» می گویم:از این قبیل مطالب طبّی و شرعی از ائمۀ اطهار-صلوات الله علیهم- فراوان است که علمای شیعه در کتابهای مربوط به این موضوعات مانند کتاب طب الائمه و نظایر آن نقل کرده اند.کتاب کافی نیز به مقدار لازم این قبیل مطالب را نقل کرده است، (1)که باید آنها را از آنجا جست،توفیق به دست خداست و اوست که صحت و تندرستی می دهد و سپاس تنها او را سزاست.
در اینجا کتاب آداب خوردن از مجموعۀ کتاب محجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء به پایان می رسد و اگر خدا بخواهد،به دنبال آن کتاب آداب نکاح می آید و در اول و آخر و در ظاهر و باطن سپاس از آن خداست.
ص:75
ص:76
(1)بخش دوّم از قسمت مربوط به عادات از کتاب محجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سپاس خدای را که تیرهای اندیشه دربارۀ شگفتیهای آفرینش او به جایی نرسد،و عقل و خرد به هنگام تفکّر در بدایع نخستینش جز آنکه سرگردان و متحیر بماند،راه به جایی نبرد،در صورتی که همواره نعمتهای لطیف او برای جهانیان یکی پس از دیگری، چه بخواهند و چه نخواهند استمرار دارد؛و از جمله الطاف زیبایش آن است که از آب بشری را آفرید و او را وابسته و خویشاوند قرار داد و بر مخلوقات شهوت را مسلّط کرد تا بدان وسیله ناخواسته وادار به تولید مثل شوند و از این راه به حکم جبر و بدون اختیار نسلشان باقی بماند؛وانگهی مسألۀ انساب را مهم شمرده و به آن ارج نهاده است و بدان وسیله زنا را حرام داشته و به خاطر منع و جلوگیری از آن این عمل را سخت زشت شمرده و ارتکاب آن را هرزگی و کار زشت دانسته است و مردم را به ازدواج دعوت کرده و به صورت امری مستحبّ و فرمانی الهی بر آن تشویق کرده است.
ص:77
پاک و منزّه است خداوندی که مرگ را بر بندگان مقرر فرموده و بدان وسیله آنان را محکوم به مرگ و در هم شکستگی کرده و از طرفی بذر نطفه ها را در زمین رحمها پراکنده ساخته و افراد جدیدی از آن به وجود آورده و آن را وسیلۀ جبران مرگ قرار داده است،تا آنان را آگاه کند که دریای مقدّرات او از لحاظ سود و زیان،خیر و شرّ،دشوار و آسان،پیچیده و گسترده،برای جهانیان فیض بخش است.
و درود بر محمّد(ص)که برای بیم و امید دادن بر انگیخته شده است و بر آل و اصحاب او،درودی که حسابگران از عهدۀ شمارش و اندازۀ آن بر نیایند و سلامی فراوان بر ایشان باد! باری،به راستی که ازدواج پشتوانۀ دین و خوارکنندۀ شیاطین و در مقابل دشمن خدا دژ استواری است و وسیله زیاد شدن افرادی است که سرور انبیا(ص)بدان وسیله بر دیگر پیامبران مباهات می کند.بنابراین چقدر بجاست که وسایل ازدواج را فراهم و آداب و سنن آن را حفظ کنند.از این رو باید اهداف و نیازمندیهای آن را شرح و فصول و ابواب آن را تفصیل داد و آن مقدار از احکام نکاح را که دارای اهمیت است در سه باب به شرح زیر بیان می شود:
باب اول در تشویق به ازدواج کردن و ازدواج نکردن.
باب دوم در آدابی که باید در عقد و عقدکنندگان رعایت شود.
باب سوم در آداب معاشرت پس از عقد تا زمان جدایی.
در تشویق به ازدواج و یا ترک آن
(1)بدان که دانشمندان دربارۀ فضیلت ازدواج اختلاف نظر دارند.بعضی از آنها دراین باره تا آنجا مبالغه کرده اند که تصور کرده اند ازدواج بالاتر از اشتغال به عبادت خداست و گروهی دیگر به ارزش آن اعتراف دارند،اما آن را مقدّم بر اشتغال به عبادت ندانسته اند؛
ص:78
البته در صورتی که نفس،اشتیاق زیادی به ازدواج پیدا نکند به حدّی که شخص را پریشان حال کرده به سرکشی وادارد.عدۀ دیگری گفته اند:در این زمان بهتر است ازدواج نکنند،هر چند در زمانهای قدیم ازدواج فضیلت داشته،آن هم موقعی که کار و کسب رونق داشته و اخلاق غالب زنان پسندیده بوده است.
با توجه به این اختلاف نظرها حقیقت روشن نخواهد شد،مگر اینکه نخست اخبار و آثاری را که در تشویق به ازدواج و یا منع از ازدواج رسیده،بیان کنیم و سپس فوائد و پیامدهای ناهنجار آن را توضیح دهیم تا فضیلت ازدواج و یا ترک ازدواج دربارۀ کسی که از آفات آن در امان است و یا در امان نیست،روشن شود.
(1)اما از آیات؛خدای متعال فرموده است: وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ (1)که امر به ازدواج می فرماید،و نیز فرموده است: فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ، (2)که از ازدواج نکردن نهی می کند؛و نیز در وصف و ثنای پیامبران می فرماید: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً، (3)که در معرض منّت گذاری و اظهار فضل چنان فرموده است.و نیز به گونۀ درخواست در قالب دعا،اولیای خود را ستوده و می فرماید:
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ (4)بعضی گفته اند:خدای تعالی در قرآن مجید،هیچ پیامبری را نام نبرده است مگر آن که متأهّل بوده است از این رو گفته اند:یحیی-علی نبیّنا و آله و علیه السلام-ازدواج کرد،اما هم بستر نشد،گفته شد؛حضرت یحیی برای رسیدن به فضیلت و اجرای سنّت ازدواج کرد!و بعضی گفته اند:به خاطر چشم فرو هشتن از نامحرمان ازدواج کرد.و اما
ص:79
عیسی-علی نبیّنا و علیه السلام-وقتی که از آسمان به زمین فرود آید،ازدواج خواهد کرد و صاحب فرزند خواهد شد.
امّا اخبار:رسول اکرم(ص)فرماید:«نکاح سنّت من است،هر که سنّت مرا دوست دارد پس باید به روش من رفتار کند.» (1)
(1)و نیز فرمود:«ازدواج کنید تا افزون شوید که من روز قیامت به جمعیّت شما افتخار می کنم حتی به جنینی که سقط شده است.» (2)و فرمود:«هر که از سنّت من اعراض کند،از من نیست،به راستی که نکاح سنت من است و هر که مرا دوست دارد باید به سنت من عمل کند.» (3)و نیز فرمود:«هر که از ترس فقر و عائله مندی ازدواج را ترک کند از ما نیست.» (4)که این حدیث علّت خودداری از ازدواج را نکوهش کرده است نه اصل ازدواج نکردن را و فرمود:«هر که ثروتی دارد باید ازدواج کند.» (5)آن حضرت فرمود:«هر که از شما توان مالی دارد،باید ازدواج کند که ازدواج برای فروهشتن چشم و حفظ ناموس بهتر است و هر که توان مالی ندارد باید روزه بگیرد که روزه داری مانع شهوت است.» (6)این حدیث شریف دلیل بر آن است که علت ترغیب
ص:80
به ازدواج همان بیم از فساد در چشم و شهوت است.
در این حدیث روزه را باعث«وجاء»دانسته است.وجاء عبارت از کوبیدن خصیتین حیوان نر به منظور از بین بردن نری اوست،بنابراین به طور استعاره برای ناتوانی از آمیزش-به وسیله روزه داری-آورده شده است.
پیامبر(ص)فرمود:«هرگاه کسی که دین و امانتداری اش مورد رضایت شما بود به خواستگاری آمد،با ازدواج با وی موافقت کنید و اگر نکنید روی زمین فتنه و فساد فراوان خواهد شد.» (1)و این حدیث شریف نیز علت و دلیلی برای تشویق و ترغیب به ازدواج به دلیل بیم از فساد است.
و نیز فرمود:«هر که برای رضای خدا ازدواج کند و برای خدا امکانات ازدواج شخصی را فراهم آورد،استحقاق ولایت الهیّه را پیدا می کند.» (2)و آن بزرگوار فرمود:«هر کس ازدواج کند،در حقیقت بخشی از دینش را تأمین کرده است.بنابراین نسبت به بخش دیگر آن باید از خدا بترسد.» (3)این حدیث شریف هم دارد بر اینکه فضیلت ازدواج به خاطر آن است که به منظور جلوگیری از فساد از مخالفت با آن دوری کنند و گویا آنچه بیشتر باعث فساد در دین شخص می شود شهوت و شکم اوست و با تزویج جلوی یکی از این دو گرفته می شود.
و نیز فرمود:«تمام اعمال فرزند آدم(با مردن)گسسته می شود بجز سه چیز-از
ص:81
جمله فرمود:-فرزند صالحی که برای او دعا کند.تا آخر حدیث» (1)که جز به وسیله نکاح،فرزند صالح به دست نیاید.
می گویم:از طریق خاصه نیز روایتی در کافی با اسناد خود از امام صادق(علیه السلام)،به نقل از پدرانش(علیه السلام)نقل شده که آن حضرت می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:یک فرد مسلمان پس از اسلام هیچ بهره ای به دست نیاورده است که بالاتر از همسر مسلمانی باشد که هرگاه بر او نظر کند باعث شادمانی او گردد و هرگاه دستوری دهد اطاعت کند و در غیاب او،جان و مالش را حفظ کند.» (2)و نیز به اسناد خود از آن حضرت نقل کرده:
«رسول خدا(ص)فرمود:تزویج کنید و به همسری درآورید!بدانید که از بهره مندی و خوشبختی انسان،ازدواج کردن و دادن هزینۀ دامادی است،و هیچ چیزی نزد خدای عزّ و جلّ محبوب تر از خانه ای نیست که در اسلام به وسیلۀ ازدواج آباد شود و هیچ چیزی در نزد خدای عزّ و جلّ مبغوض تر از خانه ای نیست که در اسلام به وسیله جدایی-یعنی طلاق-ویران گردد.سپس امام صادق(علیه السلام)فرمود:خدای متعال دربارۀ طلاق تأکید فرموده و خشم خود را نسبت به جدایی زن و مرد چندین بار بیان کرده است.» (3)و نیز به اسناد خود از آن بزرگوار نقل کرده است:«دو رکعت نمازی را که شخص ازدواج کرده به جا آورد بهتر از هفتاد رکعتی است که فرد مجرّد به جا آورد.» (4)و به اسناد خود از آن حضرت نقل کرده است:«رسول خدا(ص)فرمود:هر کس ازدواج کند نصف دینش را تأمین کرده و باید نسبت به نصف دیگر-و یا باقیماندۀ آن- از خدا بترسد.» (5)و با اسنادی از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است:«رسول خدا(ص)فرمود:
پست ترین مردگان شما افرادی هستند که عزب بمیرند.» (6)
ص:82
و نیز به اسناد خود از آن حضرت نقل کرده است،فرمود:«وقتی که حضرت یوسف برادرش را ملاقات کرد،گفت:برادر چگونه بعد از من توانستی با زنان ازدواج کنی؟جواب داد:پدرم-یعقوب-مرا مأمور به ازدواج کرد و گفت:اگر می توانی دارای فرزندانی باشی که زمین را با تسبیح خدا سنگین کنند،ازدواج کن.» (1)و با اسنادی از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است:«امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمود:ازدواج کنید که رسول خدا(ص)فرمود:هر کس دوست دارد از سنّت من پیروی کند،همانا ازدواج از سنت من است.» (2)و به اسناد خود،از آن حضرت نقل کرده است که فرمود:«مردی نزد پدرم آمد، پدرم پرسید:آیا شما همسر دارید؟عرض کرد:خیر.پدرم فرمود:دو رکعت نمازی که مرد همسردار به جا آورد با فضیلت تر از آن است که مرد بدون همسری شبها مشغول عبادت و روزها روزه دار باشد.آنگاه پدرم،هفت دینار به او داد و فرمود:با این مبلغ ازدواج کن،و بعد گفت:رسول خدا(ص)فرموده:تأهّل اختیار کنید که روزیتان بیشتر می شود.» (3)و نیز به اسناد خود از آن حضرت نقل کرده است:«هر که از ترس نیازمندی و فقر ازدواج را ترک کند،به خدا بدبین شده است.» (4)و با اسناد خود از آن حضرت نقل کرده است که فرمود:«مردی خدمت پیامبر(ص)رسید و از نیازی که داشت به حضور آن بزرگوار شکوه کرد،پیامبر فرمود:
ازدواج کن،آن مرد ازدواج کرد و روزی اش فراوان شد.» (5)و نیز به اسناد خود،نقل کرده،می گوید:«از امام صادق(علیه السلام)راجع به این حدیث پرسیدند که مردم نقل می کنند؛مردی خدمت پیامبر(ص)آمد،و از نیازمندی خود، شکایت کرد.پیامبر او را مأمور به ازدواج کرد،و او دستور پیامبر را اجرا کرد،...آیا چنین
ص:83
حدیثی درست است یا نه؟امام صادق(علیه السلام)فرمود:آری این حدیث درست است و بعد افزود:روزی به همراه زنان و عیال است.» (1)و با اسناد خود از آن حضرت به نقل از پدرانش آورده است:«رسول خدا(ص) فرمود:هر کس از بیم فقر و تنگدستی ازدواج را ترک کند،به خدا بدگمان شده است، زیرا خداوند عز و جلّ می فرماید: إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ (2)(3)غزالی گوید:«و امّا آثار:ابن مسعود همواره می گفت:اگر از عمرم بجز ده روز نمانده باشد مایلم که ازدواج کنم،تا خدا را بدون همسر ملاقات نکنم.و این سخن وی دلیل آن است که به عقیدۀ او فضیلتی در ازدواج وجود دارد،نه این که به خاطر پرهیز از فتنه های شهوت این سخن را گفته است.
آورده اند که در امّتهای سلف عابدی بود که در عبادت سرآمد همۀ مردم زمان خود بود به پیامبر آن روزگار گفتند که این عابد چقدر خوب عبادت می کند!پیامبر گفت:
خوب مردی است اگر یک سنّت را ترک نمی کرد!وقتی که عابد این سخن را شنید، بسیار غمگین شد و حضور آن پیامبر رسید و سؤال کرد:آن سنّت چیست؟پیامبر فرمود:
تو ازدواج را ترک کرده ای.گفت:من آن را حرام نمی دانم بلکه تهی دستم و خودم نان خور مردمم.پیامبر گفت:من دخترم را به همسری تو در می آورم و سرانجام پیامبر دخترش را به وی تزویج کرد.بنابراین ازدواج سنّتی است استوار و یکی از خصایل انبیاست.مردی به ابراهیم بن ادهم گفت:خوشا به حال تو که به دلیل نداشتن همسر به عبادت مشغولی!گفت:یک تپش قلب تو به دلیل عیالمندی بالاتر از تمام عبادات من است! آنگاه پرسید:چه چیز مانع ازدواج تو است؟ابراهیم پاسخ داد:من نیازی به زن ندارم و نمی خواهم باعث فریب زنی شوم.
ص:84
بعضی گفته اند:فضیلت شخص متأهل بر آدم مجرّد همانند فضیلت شخص مجاهد بر غیر مجاهد است،و یک رکعت نماز شخص متأهل بالاتر از هفتاد رکعت آدم مجرّد است.»
(1)رسول اکرم(ص)فرموده است:«بهترین مردم پس از سال دویست،شخص سبک بار کم ثروتی است که زن و فرزند ندارد.» (1)و نیز فرموده است:«زمانی برسد که شخص به دست همسر و والدین و فرزندانش هلاک شود،به خاطر تهی دستی او را ملامت کنند و او را به کارهای طاقت فرسا وادارند و در نتیجه به کارهایی وارد شود که باعث از بین رفتن دینش شده به هلاکت افتد.» (2)در خبر است:«کمی عائله،یکی از دو عامل توانگری و زیادی عائله،یکی از دو عامل تنگدستی است.» (3)از دارانی،دربارۀ ازدواج پرسیدند،در پاسخ گفت:«شکیبایی در برابر آنها بهتر است از شکیبایی و تحمل ایشان،و شکیبایی و تحمل ایشان بهتر است از شکیبایی و تحمل آتش دوزخ»،و اضافه کرد:«شخص مجرد شیرینی عمل و آسایش قلب را بیش از شخص متأهل احساس می کند.»و بار دیگر گفت:«من از یارانم کسی را ندیدم که ازدواج کرده باشد و بر آن درجه و مرتبه اولیۀ خود،باقی مانده باشد.» گویند:«هرگاه خداوند خیری را برای بنده ای بخواهد،او را گرفتار زن و مال دنیا،
ص:85
نگرداند.»معنای این سخن آن است که مفید به حال او باشند نه آنکه باعث گرفتاری او گردند.این مطلب به این سخن دارانی دارد که:«آنچه از زن و فرزند و ثروت که تو را از یاد خدا باز دارد،نامیمون است.» خلاصه آنکه از کسی دربارۀ اعراض از نکاح به طور مطلق روایتی نقل نشده است مگر این که به شرطی مقیّد گردیده است؛اما در مورد تشویق به ازدواج هم به گونۀ مطلق و هم مقرون به شرط،روایاتی آمده است.بنابراین با نقل موارد خاص آفات و فوائد نکاح،پرده ابهام را بر طرف می سازیم.
(1)در ازدواج پنج فایده است:
1-فرزند 2-سرکوب کردن شهوت 3-ادارۀ امور منزل 4-افزایش فامیل 5-مجاهدۀ با نفس در رعایت حقوق زنان.
(2) و نکاح به همان منظور مقرر شده و مقصود از آن بقای نسل و خالی نماندن جهان از جنس آدمی است.شهوت به عنوان یک انگیزه آفریده شده و همانند موکّلی است برای موجود نر تا بذر را بپاشد و برای ماده تا کشت را بپذیرد؛و این لطفی از جانب خدا برای سوق دادن انسان به فراهم آوردن فرزند به وسیله آمیزش است،همچون رام ساختن پرنده در پراکندن دانه ای که مورد علاقۀ اوست تا به دام افتد و قدرت ازلی پروردگار نارسا نبود که از آغاز بدون تخم افشانی و ازدواج انسان را خلق کند،امّا حکمت چنین اقتضا می کرد که با وجود بی نیازی، به منظور اظهار قدرت و به تمام رساندن عجایب صنعت و به وقوع پیوستن آنچه در مشیّت او گذشته و مقدّر شده و قلم قدرت بر او جاری گشته،اسباب و مسبّباتی را تنظیم فرماید،و از طریق فرزند از چهار جهت-که همانها به هنگام ایمنی از فتنه های شهوت، هدف اصلی در تشویق به ازدواج می باشند-به خدا نزدیک شود،به حدّی که کسی مایل
ص:86
نباشد بدون ازدواج خدا را ملاقات کند.آن چهار جهت عبارتند از:
1-موافقت لطف الهی با کوشش در به دست آوردن فرزند برای بقای نسل انسان؛ 2-طلب محبت رسول خدا(ص)در افزودن به افراد مورد مباهات آن حضرت؛ 3-تبرک جستن به دعای فرزند صالح پس از خود؛ 4-شفاعت طلبی به وسیلۀ مرگ فرزند خردسال،اگر پیش از انسان بمیرد.
اما مورد اول از همۀ موارد ظریف تر و بدور از درک و فهم عموم مردم است و در نزد اهل بینش که در عجایب آفرینش پروردگار و قلمرو حکمتش ژرف می نگرند از همۀ آن موارد شایسته تر و مهم تر است،و هر کسی که از عجایب آفرینش آگاه باشد و به راز خلقت زمین و آسمانها توجه کند می فهمد که خداوند سبحان،اراده فرموده تا نسل آدمی باقی بماند و وسایلی را برای این منظور مرتب کرده است،پس هر کس از ازدواج رو برتابد از هدف الهی رو برتافته و وسایلی را که او فراهم فرموده معطّل کرده است.
بنابراین شایستۀ عذاب الهی است.
توضیح مطلب آن که اگر آقایی به بنده اش،بذر و وسایل کشت بدهد و زمینی را برای کشت آماده کرده باشد و بنده نیز توانایی کشت داشته باشد؛بعلاوه کسی را بر او موکل سازد تا بر انجام کشت نظارت کند،امّا بنده تنبلی کند و ابزار کشت را بی کار گذارد و بذر را بیهوده رها کند تا از بین برود و آن موکل را با نوعی چاره سازی از خود دور سازد،مسلم است که از طرف مولا و آقای خود سزاوار سرزنش و عذاب خواهد بود.
خداوند سبحان دو زوج مرد و زن را آفریده و نطفه را در مهره های کمر خلق کرده و رگ و پیهایی را برای آن فراهم ساخته و رحم زنان را جا و محل نگهداری نطفه آفریده و انگیزۀ شهوت را بر مرد و زن هر دو مسلّط فرموده است؛بنابراین این افعال و ابزار کار به زبان گویا و بدور از ابهام مقصود آفریدگار را بیان می کنند و با معرفی امکانات خود، خردمندان را ندا می دهند،تمام این ها در صورتی است که خداوند مقصود خویش را به زبان پیامبرش بیان نمی کرد،آنجا که فرموده است:«ازدواج کنید تا افزون شوید.»و
ص:87
حال آن که مطلب را روشن گفته و راز را برملا ساخته است.بنابراین هر کس از ازدواج سر باز زند از کشت رو گردانده و بذر را مهمل گذاشته و ابزاری را که خداوند آماده ساخته بود،معطّل گذاشته و بر خلاف مقصود فطرت و حکمتی که از ظواهر آفرینش بر می آید و آن را بر این اعضا با خطّ خدایی-نه با حروف و اصوات-نوشته اند عمل کرده و هر که دارای بینش الهی بوده و در ادراک دقایق حکمت ازلی ژرف نگر باشد،آن خطوط را می خواند.از این روست که شریعت اسلام،کشتن و دفن فرزندان زنده را در زیر خاک گناهی بزرگ شمرده است،زیرا این عمل جلوگیری از به کمال رسیدن وجود است و به این نکته کرده،آنکه گفته است:نطفه را بیرون رحم ریختن،یکی از راههای زنده به گور کردن اولاد است.پس هر که ازدواج کند برای کامل ساختن آنچه خداوند کمال آن را دوست دارد،کوشیده است،هر که خودداری کند،آنچه خداوند ضایع ساختن آن را دوست ندارد ضایع ساخته است.به سبب علاقه مندی به بقای نفوس است که خداوند دستور اطعام داده و بر آن تشویق فرموده و با عبارت قرض،آن را بیان کرده،می گوید: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً (1)اگر بگویی:این سخن که شما گفتید:بقای نفس و نسل،محبوب خداست می رساند که فنای نفوس خلاف رضای خداست و این خود نوعی تفاوت بین مرگ و زندگی نسبت به ارادۀ پروردگار است؛و واضح است که همۀ این ها بستگی به مشیّت خداوند دارد و خداوند بی نیاز از جهانیان است؛پس مرگ و زندگی و بقا و فنای مردم در پیشگاه او چه فرقی دارد؟ بدان،که این سخن حقی است که از آن قصد باطل کرده اند،زیرا آنچه ما گفتیم با نسبت دادن خیر و شرّ و سود و زیان همۀ موجودات به ارادۀ حق تعالی منافاتی ندارد.
لیکن محبّت و انزجار ضدّ یکدیگرند،با این حال با اراده ضدّیتی ندارند،چه بسا کارهایی که اراده می شوند ولی ناپسندند و چه بسا کارهایی که اراده می شوند و پسندیده
ص:88
هستند.گناهان با اینکه ناپسندند اراده می شوند ولی طاعات هم اراده می شوند و هم محبوب و پسندیده اند.امّا دربارۀ کفر و شرّ نمی گوییم پسندیده و مورد علاقه اند بلکه اراده می شوند،خدای تعالی فرموده است: وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ (1)چگونه ممکن است فنا نسبت به محبّت و کراهت خدا با بقا همسان باشد،در حالی که حق تعالی می فرماید:«در هیچ چیز مردّد نشدم،آن چنانکه در قبض روح بندۀ مؤمنم مردد شدم در حالی که او از مرگ ناراضی بود و من ناراحتی او را نمی خواستم و از طرفی مرگ برای او حتمی بود.» (2)این حدیث قدسی به این مطلب دارد که اراده و تقدیری که در آیۀ شریفۀ: نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ (3)و همچنین در قول خدای تعالی: اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ (4)آمده،در علم خدا گذشته است،و بین این دو مطلب که یک جا می فرماید«ما مرگ را بین شما مقدر ساختیم»و در جایی می گوید:
«ما ناراحتی بندۀ مؤمن را نمی خواهیم»تعارضی وجود ندارد.با این همه بیان حقیقت مطلب ایجاب می کند تا معنای اراده،محبت و کراهت و حقایق آنها را بررسی کنیم،زیرا آنچه آدمی از این واژه ها درک می کند اموری است که با اراده و محبت و کراهت در مورد مخلوق متناسب است در صورتی که در مورد خالق فاصله زیادی بین آنها وجود دارد.میان صفات خداوند و صفات مخلوق همان قدر فاصله است که ذات خدا با ذات بندگان فاصله دارد،و همان طوری که ذات مخلوق از جوهر و عرض ترکیب یافته و ذات خدا منزّه از آنهاست و آنچه نه جوهر است و نه عرض،تناسبی با جوهر و عرض ندارد،صفات خدای تعالی نیز با صفات مخلوق تناسبی ندارد.این حقایق جزو علم مکاشفه اند که ماورای آن سرّ قدر است و خدای متعال خود مانع افشای آن می باشد.
بنابراین ما عنان گفتار را باید بکشیم و به تفاوت بین اقدام به ازدواج و خودداری از آن
ص:89
که کردیم بسنده کنیم،زیرا خودداری از ازدواج باعث تضییع نسل است نسلی که به سبب آن خداوند وجود او را از آدم(علیه السلام)نسل بعد از نسل تا به خود این شخص ادامه داده است؛به این ترتیب کسی که از نکاح خودداری کند،در حقیقت وجود مستمر از آدم را به وجود خودش ختم کرده و در نتیجه خود بی فرزند و بلا عقب مرده است.
مورد دوّم،تلاش و کوشش در جلب محبّت و خشنودی پیامبر خدا(ص)است با افزودن به کسانی که مورد افتخار آن حضرتند،زیرا رسول خدا(ص)بر این مطلب تصریح فرموده است و روایاتی که در نکوهش زن نازا وارد شده،به طور مطلق از هر جهت دلیل بر اهمیت موضوع داشتن فرزند است.پیامبر(ص)می فرماید:«یک حصیر در گوشۀ خانه بهتر از زن نازاست.» (1)و نیز فرموده است:«بهترین زنان شما زن زایا و زنی است که شوهر خود را خیلی دوست بدارد.» (2)و می فرماید:«زن سیاه زایا بهتر از زن زیبای نازاست.» (3)این روایت دلالت دارد بر این که در ازدواج مسئله داشتن فرزند خیلی مهم تر است از مسئله فرو نشاندن شهوت،زیرا زن زیبا برای شوهرش در مورد عفّت و پاک چشمی و جلوگیری از شهوت شایسته تر است.
مورد سوّم،آن است که پس از آدمی فرزند صالحی باقی بماند تا دعا گوی او باشد؛ به طوری که در خبر آمده است:«تمام اعمال فرزند آدم منقطع می شود جز از سه چیز» (4)
ص:90
در خبری آمده است:«دعاها(ی بازماندگان)در طبقهایی از نور بر مردگان عرضه می شود.» (1)امّا اینکه بعضی گفته اند:چه بسیار فرزندانی که صالح نیستند،تأثیری در مطلب ما ندارد،زیرا بنده مؤمن است و معمولا فرزندان مردم دیندار صالحند،بخصوص اگر بر تربیت آنان همّت گمارد و آنها را وادار به صلاح کند.خلاصه آن که دعای مؤمن برای پدر و مادرش،چه فرزند نیکوکار باشد و چه تبهکار،پذیرفته می شود و آنان به وسیلۀ دعاها و خوبیهای فرزند اجر می برند،زیرا فرزند محصول آنهاست ولی به گناهان فرزند مؤاخذه نمی شوند،زیرا هیچ کسی بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد.از این رو خدای متعال فرموده است: أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ. (2)
یعنی چیزی از اعمال ایشان نکاهیم و اولادشان را باعث افزایش در احسان ایشان گردانیم.
مورد چهارم این که فرزند در خردسالی پیش از پدر خود بمیرد:که در این صورت شفیع وی خواهد بود.در خبر از رسول خدا(ص)آمده است که فرمود:«همانا طفل والدینش را به سمت بهشت می کشاند.» (3)در بعضی از اخبار آمده است:«پدر جامۀ کودک خود را می گیرد،همان طوری که اکنون وی جامۀ پدر را می گیرد.» (4)و نیز فرمود:«روز قیامت،به نوزاد گفته می شود:وارد بهشت شو.او بر در بهشت می ایستد و همچنان پرخشم و غضبناک است و می گوید:وارد بهشت نمی شوم مگر این که پدر و مادرم همراه من باشند.خطاب می رسد:پدر و مادرش را با او وارد بهشت
ص:91
کنید.» (1)در خبر دیگری آمده است:«کودکان در عرصۀ قیامت موقع عرض خلایق برای حساب،جمع می شوند.آنگاه به فرشتگان خطاب می رسد،اینان را به بهشت ببرید،اما آنها بر در بهشت می ایستند.به آنان گفته می شود:خوش آمدید ای فرزندان مسلمانان، وارد بهشت شوید،برای شما حسابی نیست.آنها در جواب می گویند:پدران و مادران ما کجایند؟خازنان بهشت می گویند:پدران و مادرانتان مثل شما نیستند،زیرا آنان گنهکار و بد کارند،باید محاسبه و مؤاخذه شوند-حضرت می فرماید-(با شنیدن این سخن) کودکان فریاد بر می آورند و بر در بهشت ناله سر می دهند!خدای سبحان که خود به حال ایشان داناتر است،می گوید:این فریاد چیست؟عرض می کنند:پروردگارا!کودکان مسلمانان می گویند ما وارد بهشت نمی شویم مگر با پدران و مادرانمان،آنگاه خداوند متعال می فرماید:میان جمعیت بروید و دست پدرانشان را بگیرید و آنان را وارد بهشت کنید.» پیامبر(ص)فرمود:«هر کس،دو فرزندش مرده باشد در پناهگاهی از آتش دوزخ قرار گرفته است.» (2)و نیز فرمود:«فرزندی که پیش از تو بمیرد بهتر از هفتاد فرزندی است که بعد از تو بماند و در راه خدا جهاد کند» (3)و نیز فرمود:«هیچ شفیعی در روز رستاخیز نداری مگر فرزندی که قبل از تو مرده باشد.» و آن حضرت فرمود:«از هر که،سه فرزندش،پیش از رسیدن به حد گناه،بمیرد،
ص:92
خداوند او را به فضل رحمت خود نسبت به آنها،وارد بهشت گرداند.عرض کردند:یا رسول الله اگر دو فرزندش بمیرد،چه؟فرمود:اگر دو فرزند هم مرده باشد چنین است.» (1)نقل کرده اند،به یکی از صالحان پیشنهاد ازدواج می کردند و او از قبول آن سر باز می زد،تا این که روزی از خواب بیدار شد و گفت:برای من همسر بگیرید!علت را پرسیدند،گفت:شاید خداوند فرزندی نصیبم کند و بعد از دنیا ببرد و مقدّمه ای برای آخرت من باشد.سپس گفت:من در خواب دیدم،گویی قیامت به پا شده است و من در عرصۀ محشر میان خلایق بودم و چنان تشنگی بر من غلبه کرده بود که نزدیک بود جانم را بگیرد،همچنین تمام مردم در شدّت تشنگی و گرفتاری بودند.همه گرفتار بودیم، ناگاه کودکانی را دیدم که جمعیّت را می شکافتند و بر رویشان پارچه هایی از نور و در دستشان ظرفهایی از نقره و جامهایی از طلا،یکی را پس از دیگری سیراب می کردند،از بین جمعیت عبور می کردند و از بیشتر مردم رد می شدند.من به سوی یکی از آنها دستم را دراز کردم و گفتم:آبم بدهید که تشنگی مرا از پا در آورد.او گفت:تو در بین ما فرزندی نداری،ما فقط پدران خودمان را سیراب می کنیم،گفتم:شما چه کسانی هستید؟گفتند:
ما مردگان از کودکان مسلمانانیم.
یکی از معانی که در این آیه آمده است: فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنّی شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ. (2)
پیش از خود فرستادن اطفال به عالم آخرت است.
از مطالبی که در این چهار مورد نقل کردیم،معلوم شد که بیشتر ارزش ازدواج به سبب آن است که باعث به وجود آمدن فرزند می شود.
ص:93
(1) و سرکوب شهوت و دفع فتنه های آن و نگهداری چشم از حرام و حفظ هوای نفس.
پیامبر اکرم(ص)نیز به همین مطلب کرده،می فرماید:«هر کس ازدواج کند نصف دینش را حفظ کرده است و باید نسبت به نصف دیگر آن از خدا بترسد» (1)و نیز فرموده،می گوید:«باید تشکیل خانواده دهید،و هر کس قادر بر تشکیل خانواده نیست،باید روزه بگیرد که روزه مانع سرکشی شهوت است.» (2)بیشترین روایات و اخباری که قبلا نقل کردیم به همین معنا دارد و این معنا غیر از معنای اوّل است،زیرا غریزۀ شهوت زمینه ای است برای به دست آوردن فرزند، بنابراین ازدواج برای سرگرمی شهوت و جلوگیری از گرفتاری آن کافی است آدمی را از شرّ سیطرۀ آن باز می دارد،امّا کسی که به خاطر علاقه به جلب رضای مولا،فرمان او را می برد،فرق دارد با کسی که برای نجات از سیطرۀ شهوت،فرمان می برد،شهوت و فرزند هر دو در حدّ توان انسانند و ما بین آنها ارتباط وجود دارد و درست نیست که بگویند:
هدف،کام جویی است و فرزند لازمۀ آن است همان طوری که لازمۀ غذا خوردن،رفع حاجت است و مقصود بالذات آن نیست،بلکه فرزند بالفطره و بر اساس حکمت مورد نظر و هدف است و شهوت انگیزه ای است برای آن.به جان خودم سوگند که در شهوت جز واداشتن به تولید نسل،حکمت دیگری وجود دارد و آن عبارت از این است که در ارضای شهوت لذتی موجود است که اگر دوام داشته باشد،هیچ لذّتی با آن برابری نمی کند،زیرا انسان را به لذّتهای موعود در بهشت متوجّه می سازد!و از طرفی،تشویق به لذّتی که هیچ طعمی نداشته باشد،بی فایده است-به طور مثال-اگر عنّین را وادار به لذّت آمیزش کنند و یا کودک را تشویق به لذّت پادشاهی و سلطنت نمایند،این تشویق و ترغیب بی فایده است.بنابراین یکی از فوائد لذّتهای دنیا،علاقه به دوام آنها در بهشت
ص:94
است،تا انگیزه ای بر عبادت خدا شود.به راستی به حکمت خدا بنگر و بعد رحمت خدا را نگاه کن،سپس زمینه سازی خداوندی را ببین که چگونه در یک غریزۀ واحد دو زندگی ظاهری و باطنی فراهم کرده است؛زندگی ظاهری که حیات هر کسی به بقای نسلش که نوعی از وجود اوست مربوط می شود،و حیات باطنی که همان حیات اخروی است.
بدین جهت،این لذت ناقص با سرعت زوالی که دارد،باعث میل و رغبت به لذت کامل و مداوم شده و انسان را وادار به عبادت می کند تا بدان وسیله به آن لذت برسد به این ترتیب بندۀ خدا با علاقه زیاد به لذّت،مواظبت بر عملی که او را به نعمتهای بهشتی می رساند،بر خود سهل می بیند.هیچ ذره ای از ذرات ظاهری و باطنی بدن انسان بلکه از ذرّات ملکوت آسمانها و زمین نیست،مگر این که از لطائف و شگفتیهای حکمت در آن به قدری نهفته است که عقول را سرگردان می سازد لیکن از آن لطائف،برای دلهای پاک به اندازۀ صفا و به مقدار اعراض آنها از زیبایی و فریب دنیا آشکار می شود.البته ازدواج به خاطر بر طرف کردن غائله شهوت برای کسانی که به دلیل ناتوانی و عنین بودن خودداری نکرده باشند که اکثریت مردم را تشکیل می دهند از نظر دینی واجد اهمیّت است،زیرا شهوت اگر غلبه کند و نیروی تقوا هم در برابر آن مقاومت نکند،به ارتکاب فحشا و منکرات می انجامد و آیۀ مبارکه به آن دارد: إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ (1).
اما اگر شهوت با لجام تقوا مهار شود،نتیجه نهایی آن خواهد بود که اعضای بدن را از قبول شهوت باز دارد و چشم و هوای نفس را حفظ کند.امّا نگهداری دل از وسوسه ها و اندیشه های نادرست همیشه در تحت اختیار شخص نیست،بلکه هوای نفس همواره انسان را به خود جذب و امور مربوط به آمیزش را به او تلقین می کند و اکثر اوقات شیطان وسوسه کنندۀ او،آرام نمی گیرد.و گاهی بعضی از امور آمیزش از خاطر او می گذرد به طوری که اگر در برابر پست ترین افراد صراحتا بگوید،شرم می کند و خداوند بر قلب او
ص:95
آگاه است،زیرا قلب در پیشگاه خدا همانند زبان در نزد مخلوق است و اصل کار برای مرید در سیر و سلوک راه آخرتش،قلب اوست.مداومت بر روزه،مادۀ وسوسه را دربارۀ بیشتر مردم از بین نمی برد،مگر آن که علاوه بر مداومت بر روزه،بدن ضعیف و مزاج فاسد شده باشد،از این روست که ابن عباس گوید:«عبادت عبادت کننده جز با ازدواج کامل نگردد.» این یک گرفتاری عمومی است و کمتر کسی است که از آن رهایی یابد.
قتاده در معنای آیۀ شریفه: وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا (1)می گوید:آن چیزی که فوق طاقت است عبارت از شدت شهوت جنسی است.که قوی ترین ابزار شیطان بر ضد بنی آدم است و به همین مطلب،پیامبر اکرم(ص) فرموده که می گوید:«هیچ ناقص عقل و ناقص دین را چیره تر از شما زنان بر مردان عاقل ندیده ام» (2)؛و این نیست مگر به خاطر هیجان شهوت.یکی از نیکان زیاد ازدواج می کرد به طوری که هیچ گاه کمتر از دو،سه و چهار زن نداشت.یکی از صوفیان به او اعتراض کرد.او در جواب گفت:آیا کسی از شما به خاطر دارد که وقتی در حضور خدا نشسته باشد و یا موقعی که در حال خریدوفروش در پیشگاه خدا ایستاده است،خاطرۀ شهوت انگیزی بر قلبش خطور کرده باشد؟!گفتند:برای ما از این موارد زیاد اتفاق افتاده است.گفت:اگر راضی می شدم که در تمام عمرم حتی یک لحظه حال شما را می داشتم ازدواج نمی کردم،لیکن هیچ خاطره ای بر قلبم نگذشت که مرا به خود مشغول کند مگر این که پشت سر نهادم تا از آن آسوده باشم و به کار خودم برسم و چهل سال است که بر قلب من معصیتی خطور نکرده است.جنید می گفت:همان طوری که به خوراک نیاز دارم به آمیزش نیز نیازمندم.
بنابراین،همسر،بحق غذا و وسیلۀ پاکی دل است و از این رو رسول خدا(ص)به هر کس که چشمش به زنی بیفتد و متمایل به او شود،دستور داده است تا با همسرش آمیزش
ص:96
کند،زیرا آمیزش با همسر آن وسوسۀ نفسانی را از بین می برد.
رسول اکرم(ص)فرمود:«وقتی که زن رو می آورد،در صورت شیطانی ظاهر می شود.بنابراین اگر کسی از شما زنی را دید و شیفتۀ او شد،باید به سراغ همسرش برود، زیرا به همراه او نیز همان چیزی است که با آن دیگری است.» (1)و نیز آن حضرت فرمود:«بر زنانی که همسرانشان حضور ندارند،وارد نشوید،زیرا شیطان نسبت به بنی آدم،همانند خون در بدن او روان است.عرض کردیم:حتی نسبت به شما؟فرمود:حتی نسبت به من هم چنان بوده لیکن خداوند مرا در برابر شیطان یاری کرد و او تسلیم شد.» (2)از آنجا که بر مزاج افراد بی همسر،شهوت غالب تر است.شایستگان ایشان بیشتر طالب ازدواجند،و برای آسایش قلب است که به هنگام ترس از فساد همسری با کنیز جائز شده است،با وجود آن که باعث برده شدن فرزند شده و خود نوعی هلاکت است و بر هر کسی که توان ازدواج با زن آزاد دارد حرام،است و لیکن برده شدن فرزند سهل تر از نابود ساختن دین است در صورتی که همسر گرفتن کنیز جز تیره ساختن زندگی برای مدتی بر فرزند،زیان دیگری ندارد،در حالی که ارتکاب خلاف باعث نابود ساختن زندگی اخروی است که عمرهای طولانی در مقایسه با یک روز از روزهای آخرت ناچیز است.
در بعضی از طبیعتها شهوت به حدّی غلبه دارد که یک زن مرد را بس نمی کند بنابراین مستحب است چنین کسانی بیش از یکی تا چهار همسر بگیرند که اگر مشمول لطف و رحمت خدا قرار گیرد قلبش با آنها آرام می گیرد،اگر نه جایگزین کند(!) رسول خدا(ص)به حسن(علیه السلام)فرمود:
ص:97
«در اندام و اخلاقت شبیه منی» (1)و نیز فرمود:«حسن از من است و حسین از علی است.» (2)بعضی گفته اند:یکی از موارد شباهت اخلاقی امام حسن(علیه السلام)به رسول خدا(ص) همین کثرت ازدواج وی بوده است(!).و در بین صحابه کسانی بودند که سه و چهار همسر داشتند و کسانی که دارای دو همسر بوده اند،بی شمارند،به هر حال در صورتی که انگیزۀ ازدواج معلوم باشد،شایسته است که به تعداد نیاز،انجام گیرد،بنابراین مقصود آرامش نفس است.پس باید در کم و زیاد آن دقّت کند.
(1) و دیدار و بازی،تا اینکه دل آرامش یافته برای عبادت نیرومند شود،زیرا نفس افسرده است و از حق به خاطر مخالفت با طبع آن گریزان است.بنابراین اگر به طور مداوم آن را مجبور به چیزی کنند که مخالف طبع آن است،سرکشی و امتناع خواهد کرد.اما اگر بعضی اوقات به وسیلۀ لذّتها آرامش یابد،نیرومند و با نشاط خواهد شد.در انس با زنان آرامشی حاصل می شود که باعث رفع اندوه و آسایش دل است و شایسته است که نفوس پرهیزگاران به وسیله امور مباح آسایش یابند،از این رو خدای متعال فرموده است:
لِیَسْکُنَ إِلَیْها . (3)
حضرت علی(علیه السلام)فرموده است:«دلها را آرامش ببخشید،زیرا اگر ناراحت باشند کور شوند» (4)و در خبر است:«خردمند باید سه ساعت داشته باشد:یک ساعت با خدا راز و نیاز کند و یک ساعت محاسبه نفس نماید و یک ساعت را نیز برای خوردن و آشامیدن قرار دهد که این ساعت پشتوانۀ ساعات دیگر است.» (5)نظیر این روایت با
ص:98
عبارت دیگر آمده است:
«عاقل وقت خود را نمی گذراند مگر در یکی از سه مورد:توشه گرفتن برای آخرت،تأمین زندگی و یا لذت بردن از غیر حرام.» (1)رسول خدا(ص)فرمود:«هر کارگری کوشش و تلاش دارد و هر کوشش و تلاش، فرصتی برای استراحت می خواهد،پس هر کس که وقت استراحتش بر سنّت من باشد، هدایت شده است.» (2)و نیز فرمود:«سه چیز از دنیای شما نزد من محبوب است:بوی خوش،زنان و روشنی چشمم نماز است.» (3)ابو درداء می گفت:«من به مقداری از لهویّات نفسم را سرگرم می کنم تا بتوانم بعدها در راه حق،نیرومند باشم.» غزالی گوید:«این نیز فایده ای است که هر کس نفس خود را در کارهای فکری و اذکار و امور مختلف به زحمت انداخته و این حالت را آزموده است نمی تواند منکر آن شود و این فایده غیر از دو فایده ای است که قبلا بیان شد،حتی این فایده شامل افراد مقطوع النسل و بدون شهوت نیز می شود،جز این که این فایده،ازدواج با این هدف را یک فضیلت قرار می دهد و کمتر کسی با این هدف ازدواج می کند.اما به هدف داشتن فرزند و به قصد دفع شهوت بسیارند،وانگهی بسا کسانی هستند که به آب روان و سبزی و امثال آن نگاه می کنند و نیازی به گفتگو و بازی با زنان برای خوشی نفس ندارند.پس باید توجه داشت که این هدفها در مورد اشخاص مختلف با حالات گوناگون فرق می کند.
(1)و تعهّد کار آشپزی،جارو کشیدن،
ص:99
فرش کردن و ظرف شستن و فراهم کردن وسایل زندگی؛زیرا اگر انسان علاقه به آمیزش نداشته باشد،زندگی کردن تنها در منزل دشوار خواهد بود و اگر تمام کارهای منزل را خودش انجام دهد بیشتر وقتش از دست خواهد رفت و دیگر برای علم و عمل وقتی نخواهد داشت؛بنابراین،زن شایسته ای که کار منزل را روبه راه می کند،از این طریق کمکی است به انجام امور دینی،در صورتی که بی نظمی این امور باعث گرفتاری و تشویش دل و تیره شدن زندگی است.از این روست که ابو سلیمان دارانی گوید:همسر شایسته مربوط به دنیا نیست،زیرا او باعث توجه تو به آخرت و عهده دار ادارۀ منزل و ارضای شهوت می شود.
محمّد بن کعب قرظیّ در معنای این سخن خدای تعالی: رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً (1)می گوید:منظور زن شایسته است.
پیامبر(ص)می فرماید:
«باید هر یک از شما زبانی ذاکر و قلبی شاکر و همسری با ایمان و شایسته داشته باشد تا او را در امر آخرتش یاری کند.» (2)ملاحظه کنید چگونه پیامبر(ص)همسر خوب را با ذکر و سپاس خدا همسان آورده است.
در بعضی از تفاسیر دربارۀ قول خدای تعالی: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً (3)آمده است که مقصود از حیوة طیّبه،همسر شایسته است.
رسول اکرم(ص)فرمود:«من به سبب دو خصلت بر آدم فضیلت یافتم:همسر او در نافرمانی خدا او را یاری کرد،اما همسران من در طاعت خدا کمکم می کنند و دیگر این که شیطان او کافر بوده و شیطان من مسلمان است که جز به
ص:100
نیکی فرمان نمی دهد.» (1)در این حدیث،پیامبر(ص)کمک همسر را در امر طاعت،فضیلت شمرده است، که این خود از جملۀ فوایدی است که مورد توجّه افراد شایسته است،امّا این فایده مخصوص کسانی است که کمک دهنده و اداره کننده ندارند،پیامبر(ص)در این حدیث به داشتن دو زن دعوت نمی کند،بلکه چه بسا داشتن دو زن باعث تیرگی معیشت شود و امور منزل را بی سروسامان کند؛و شامل این فایده است آنجا که هدف داشتن بستگان و فامیل زیاد،و به وسیلۀ زیاد شدن قبیله،کسب نیرو و توانمندی باشد؛زیرا این خود از چیزهایی است که در دفع شرّ و کسب سلامت لازم است،از این رو گفته اند:آن که یار و یاور ندارد خوار است و هر که بتواند پشتیبانی پیدا کند تا بدان وسیله شرّی را دفع کند، در سلامت و امنیّت و آسوده دل برای عبادت خواهد بود،زیرا خواری باعث نگرانی دل و عزّت به وسیله کثرت فامیل ازبین برندۀ ذلت و خواری است.
(1) و سرپرستی و اقدام به حقوق خانواده و تحمّل اخلاق و اذیّت و آزار ایشان،و کوشش در اصلاح و راهنمایی آنان به راه دین و تلاش در کسب حلال به خاطر آنها و تربیت اولاد که در تمامی این اعمال فضیلت بزرگی است،زیرا خانواده و اولاد رعیّت انسانند و مراقبت و سرپرستی آنان خود فضیلت مهمّی است و کسی که از زن و فرزند دوری می کند از آن می ترسد که در انجام حق آنها کوتاهی کند،اگر نه پیامبر(ص)فرموده است:«یک روز سرپرستی از سوی سرپرست عادل بهتر از عبادت هفتادساله است»؛ و بعد فرمود:«بدانید که همۀ شما سرپرستید و همۀ شما راجع به افراد تحت سرپرستیتان مسئولید.» (2)
ص:101
آری کسی که به اصلاح خویشتن و دیگران مشغول است همانند کسی نیست که فقط به اصلاح خود همّت دارد،و کسی که بر آزار دیگران صبور است همانند کسی نیست که فقط به رفاه و آسایش خود می پردازد،از این رو تحمّل زحمت زن و فرزند به منزلۀ جهاد در راه خداست.رسول خدا(ص)فرمود:
«کسی که در راه هزینۀ خانواده اش تلاش کند همچون کسی است که در راه خدای عزّ و جلّ جهاد کند» (1)،و نیز فرمود:«آنچه مرد هزینه خانواده کند،صدقه است و همانا مرد در رساندن لقمۀ نانی به دهان زنش مأجور است.» (2)مردی به یکی از دانشمندان گفت:خداوند برای هر عملی بهره ای به من مرحمت کرده است؛و از حج،جهاد و دیگر اعمال نام برد.آن دانشمند گفت:کار تو کجا و عمل ابدال و صالحان کجا؟پرسید:عمل آنها چیست؟گفت:کسب حلال و صرف آن بر عیال.
رسول خدا(ص)فرمود:«هر که صلۀ رحم را خوب رعایت کند و عیالوار و کم بضاعت باشد و غیبت مسلمانان را نکند،(در حالی که پیامبر(ص)دو انگشتش را بهم متصل کرده بود فرمود:)در بهشت با من چون این دو خواهد بود.» (3)در حدیث دیگری آمده است:«خداوند مستمند آبرومند عیالوار را دوست می دارد.» (4)و در حدیثی آمده است:«هرگاه گناهان بنده ای افزون شود،خداوند او را دچار اندوهی کند تا گناه او را ببخشد.» (5)
ص:102
یکی از پیشینیان گوید:برخی از گناهان جز گرفتاری عیال و اهتمام به ایشان کفّاره ای ندارد.حدیثی از پیامبر اکرم(ص) دراین باره رسیده که فرموده:«از جمله گناهان،گناهانی هستند که جز مشکل کسب معیشت هیچ کفاره ای ندارند.» (1)پیامبر(ص)فرمود:«هر که سه دختر داشته باشد و هزینۀ زندگی آنها را بپردازد و به آنها احسان کند تا وقتی که خداوند آنها را از وی بی نیاز سازد،البته که خداوند بهشت را بر او واجب گرداند،مگر این که کاری بکند که خداوند او را نیامرزد.» (2)ابن عباس هر وقت این حدیث را نقل می کرد،می گفت:«به خدا سوگند که این حدیث از احادیث عجیب و برجسته است.» در اخبار انبیا(علیه السلام)آمده است که گروهی بر حضرت یونس-علی نبیّنا و آله و علیه السلام-وارد شدند،یونس(علیه السلام)از ایشان پذیرایی کرد،آن حضرت هرگاه از خانه بیرون و به آن وارد می شد همسرش او را اذیّت و بر او ستم می کرد و او چیزی نمی گفت!مهمانان از این جریان تعجّب کردند.حضرت یونس(علیه السلام)فرمود:تعجّب نکنید چرا که من از خدای تعالی درخواست کردم و گفتم:خدایا آنچه در آخرت مرا مجازات می کنی،در همین دنیا زودتر مجازات کن.خطاب آمد که عقوبت تو دختر فلان کس است.با او ازدواج کن و من با او ازدواج کردم،در حالی که بر آنچه شما شاهدید من صبر کرده ام،پس فایدۀ این صبر،ریاضت نفس و فرو خوردن خشم و آراستن اخلاق است.
زیرا کسی که تنهاست و یا با آدم خوش اخلاق زندگی می کند،ناپاکیها و معایب باطنی اش،ظاهر نمی شود.بنابراین بر کسی که راه آخرت را می پیماید لازم است تا خویشتن را با برخورد با چنین عوامل محرّک و عادت دادن به صبر و تحمّل بیازماید تا
ص:103
این که اخلاقش معتدل و نفسش آزموده و باطنش از صفات ناپسند پاک شود.به این ترتیب،تحمّل زحمت خانواده با این که خود مجاهد و ریاضت است،سرپرستی و ادای حقوق ایشان نیز عبادت است،در نتیجه این هم یکی از فوائد است،امّا جز دو دسته کسی از این فایده بهره مند نمی شود:یکی آن مردی که قصد مجاهدت و ریاضت و تهذیب اخلاق دارد،به خاطر این که در اوّل راه است و بعید نیست که چنین شخصی تحمّل زحمت خانواده را راهی برای مجاهدت خود بداند و بدان وسیله ریاضت بکشد، دیگر آن مرد عابدی که سیر باطنی و حرکت فکری و قلبی نداشته و تنها کارش،عمل جوارح،از قبیل نماز،حجّ و امثال این ها بوده است،در این صورت عمل او برای زن و فرزند با کسب حلال و اقدام به تربیت ایشان بالاتر از عبادتهای وابسته به بدن اوست که خیرش به دیگری نمی رسد.امّا مردی که به دلیل کفایت در اصل خلقت و یا به وسیلۀ مجاهدت قبلی دارای اخلاق پاکیزه است،هرگاه ارادۀ سیر باطنی و حرکت فکری در علوم و مکاشفات دارد،سزاوار نیست که به این منظور ازدواج کند،زیرا کار او به مقدار لازم ریاضت دارد و امّا عبادت در عمل مربوط به کسب و کاری که برای عائله خود دارد، علم،از آنها بالاتر است،زیرا کسب علم،خود عملی است که فایده اش برای دیگران بیشتر از فایدۀ کسب معاش برای خانواده است.این بود فوائد ازدواج در دینی که آن را یک فضیلت می داند.
(1)آفات ازدواج سه چیز است:
(2)زیرا کسب حلال برای همه کس میّسر نیست،بخصوص در این زمان با تنگی معیشت.در این صورت ازدواج باعث می شود که بیشتر در صدد خورانیدن غذای حرام شده باعث هلاکت خود و خانواده اش شود در صورتی که شخص بدون همسر از این مشکل در امان است.اما کسی که دارای
ص:104
همسر است بیشتر اوقات دست به کارهای ناپسند زده از خواستۀ زنش پیروی می کند و آخرتش را به دنیایش می فروشد.در خبر است:
«همانا بندۀ خدا در نزد میزان با وجود این که حسناتش به قدر کوههاست بازداشت می شود و از سرپرستی و ادارۀ خانواده و مالش پرسیده می شود که از کجا آورده و در کجا صرف کرده است؟تا آنجا که این کمبودها تمام اعمال او را از بین می برد و حسنه ای برایش نمی ماند.آنگاه فرشته ای صدا می زند:این است آن کسی که خانواده اش حسنات او را در دنیا خورده اند و او امروز در گرو اعمالش است.» (1)گویند:نخستین چیزی که در روز قیامت باعث گرفتاری انسان می شود زن و فرزند است؛او را در محضر خدا نگاه می دارند و می گویند:پروردگارا حق ما را از او بگیر،زیرا او آنچه را نمی دانستیم به ما نیاموخت و از راه حرام به ما غذا می داد و ما بی اطّلاع بودیم.
پس خداوند از او انتقام می گیرد.
یکی از پیشینیان می گوید:هرگاه خداوند برای بنده ای بدی را مقرّر فرماید، نیشهایی را در این دنیا بر او مسلّط گرداند تا او را بگزد-یعنی خانواده را.
پیامبر(ص)فرمود:«هیچ کس خدای سبحان را با گناهی بزرگتر از نادانی زن و فرزندش دیدار نکند.» (2)بنابراین،این یک آفت همگانی است و کمتر کسی است که از این آفت رها شود، مگر کسی که مال ارثی و یا کسب حلالی داشته باشد و راه قناعت در پیش گیرد تا بتواند به آنچه دارد بسنده کند،پس چنین کسی و یا شخص پیشه وری که توان کسب حلال از راه مباح دارد،از آن آفت در امان خواهد بود.
(1) و عدم تحمّل اخلاق و آزار ایشان است.این آفت کمتر از آفت اوّل عمومیّت دارد،زیرا دفع آن برای انسان آسان تر از دفع آفت اوّل
ص:105
است.به عبارت دیگر خوش خویی با زنان و اقدام به حقوق ایشان ساده تر از کسب حلال است،در حالی که آن نیز خطرناک است زیرا این شخص سرپرست بوده و نسبت به زیردستان خود مسئول است.پیامبر(ص)فرمود:«در گنهکاری یک شخص همین بس که حق عائله خود را ضایع کند.» (1)نقل کرده اند کسی که از خانواده اش فرار کند همانند بردۀ فراری گریزپاست،نه نمازش قبول است و نه روزه اش،تا وقتی که نزد ایشان برگردد و هر کس از انجام حقوق ایشان کوتاهی کند هر چند در نزد آنان حاضر باشد مثل کسی است که فرار کرده باشد.
خدای تعالی فرموده است:
قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً . (2)
بنابراین ما مأموریم همچنان که خودمان را از آتش دوزخ حفظ می کنیم آنها را نیز از آتش حفظ کنیم.انسان گاهی از انجام امور خود ناتوان است و اگر ازدواج کند این حقّ دو برابر می شود و به خودش یک فرد دیگر نیز افزوده می گردد و از سویی نفس امّاره آدمی را به بدی جلب می کند،حال اگر تعداد عائله افزون شود کشش به سمت بدی غالبا بیشتر می شود،از این رو بعضی از ازدواج خودداری کرده می گویند:من گرفتار خودم هستم چگونه دیگری را هم بر آن بیفزایم! ابراهیم بن ادهم از ازدواج سر باز می زد و می گفت:من زنی را به دست خودم گول نمی زنم و نیازی هم به آنان ندارم.یعنی از جملۀ حقوق آنان عفیف نگه داشتن و بهره مند ساختن ایشان است،در حالی که من از انجام آن ناتوانم؛از این رو به صورت مشروط پوزش خواست و گفت:این سخن خدای تعالی،مرا از ازدواج منع می کند که فرمود:
وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ . (3)
ص:106
پس این نیز آفتی فراگیر است،هر چند که از آفت اوّل شمول کمتری دارد.انسان از این آفت در امان نمی ماند مگر دانای خردمند،خوشخو و آشنا به عادات زنان؛همچنین کسی که در برابر بدیهای آنان بردبار،و کاملا از هواپرستی ایشان مطّلع،و سخت به ایفای حقوق آنان پایبند است و لغزشهای ایشان را نادیده می گیرد و خردمندانه با خلق و خوی آنان رفتار می کند؛زیرا صفات غالب بر زنان،نادانی،درشتی،تندی، پرخاشگری،بداخلاقی و-با وجود توقع داشتن نهایت انصاف-بی انصافی است؛و چنین صفاتی در ازدواج،ناگزیر باعث فساد بیشتری می شود؛پس در این گونه شرائط تنهایی برای مرد بهتر است.
فرزند،شخص را از یاد خدا باز می دارند
(1) و او را به طلب دنیا و فراهم آوردن زندگی خوب برای اولاد،از طریق جمع آوری مال و اندوختن برای ایشان و نیز به فخرفروشی و افزون طلبی وامی دارند،حال آن که هر چه آدمی را-چه زن،چه مال و اولاد-از یاد خدا باز دارد،برایش نامیمون است.مقصود من آن نیست که او را وادار به خلاف می کنند،زیرا این موضوع در آفت اوّل و دوّم مندرج بود،بلکه مقصود آن است که او را به برخورداری از امور مباح بلکه تمام اوقات او را به خوش گذرانی و همدمی با زنان و غرق شدن در کام جویی از ایشان وامی دارد و از ازدواج انواع گرفتاریهایی از این قبیل بر می آید که دل را فرا می گیرد در نتیجه انسان شب و روز را سپری می کند و در تمام شبانه روز فرصتی برای اندیشیدن در امر آخرت و آمادگی برای فردای قیامت پیدا نمی کند.
این بود،مجموعۀ آفتها و فایده های ازدواج.بنابراین قضاوت مطلق که ازدواج بهتر است و یا عزوبت دلیل بر احاطه نداشتن به تمام این آفات و فوائد است؛بلکه شخص باید این آفتها و فوائد را معیار و محکی قرار دهد و نفس خود را بر آنها عرضه کند.اگر این آفات دربارۀ او منتفی و فوائد برای او جمع است،به این ترتیب که مال حلال و
ص:107
حسن خلق دارد و در دین به حدّی کوشاست که ازدواج او را از یاد خدا باز نمی دارد و با وجود این ها جوانی است که نیاز به آرام ساختن شهوت دارد و تنهاست و نیازمند کسی است که امور منزل را اداره کند و نیز نیاز به رابطۀ فامیلی دارد.در این صورت نباید لجبازی کند،زیرا ازدواج با فوایدی که دارد،از قبیل به دست آوردن فرزند،برای او بهتر است.اما اگر فاقد این فوائد و دارای آفات است،عزوبت برای او بهتر است.ولی اگر سود و زیان برابر است که بیشتر هم چنین است،لازم است که در ترازوی عدالت هم سهم آن فایده را در افزایش دینش و هم سهم این آفت را در کاستن از دینش بسنجد،اگر برتری یکی از آنها بر دیگری به گمان او بیشتر است به همان طرف حکم کند.و روشن ترین فایده ها داشتن فرزند و آرام ساختن شهوت و ظاهرترین آفتها نیاز پیدا کردن به کسب حرام و رو برتافتن از خدای تعالی است امّا به فرض برخورد این امور با یکدیگر،می گوییم:کسی که از شهوت در رنج نباشد و مقصود از ازدواجش کوشش برای فراهم آمدن فرزند باشد و آفت نیاز به کسب حرام،یا رو تافتن از یاد خدا در کار باشد، عزوبت برای چنین کسی بهترین کارهاست،زیرا در چیزی که انسان را از یاد خدا باز دارد و همچنین در کسب حرام،خیری نیست،و موضوع داشتن اولاد نقصان این دو آفت را جبران نمی کند؛لذا ازدواج به منظور داشتن فرزند،تلاش موهومی است در جستجوی داشتن فرزند.اما این کاستی در دین امری کنونی است،پس حفظ حیات خویشتن و پرهیز از هلاکت مهم تر از تلاش در راه داشتن فرزند است،زیرا فرزند سود زندگی است؛ اما دین اصل و سرمایۀ آن است و از میان رفتن دیانت باعث نابودی حیات اخروی و از بین رفتن اصل سرمایه است.بنابراین،چنین فایده ای(داشتن فرزند)در برابر هیچ یک از این دو زیان ارزش ندارد.اما اگر به امر داشتن فرزند،نیاز به سرکوب شهوت نیز-به خاطر شوق نفس به ازدواج-اضافه شود،مطلب دیگری است که باید ببیند اگر تقوا او را مهار نکرده و می ترسد که مرتکب زنا شود،در این صورت ازدواج برای او بهتر است، زیرا او بر سر دو راهی مانده است یا این که مرتکب زنا شود و یا این که مال حرام بخورد،
ص:108
در این صورت شرّ کسب حرام کمتر است و اگر اطمینان به خود دارد که مرتکب زنا نمی شود و با وجود این قادر بر چشم پوشی از نامحرم نیست،ازدواج نکردن برای چنین کسی بهتر است،زیرا نگاه به حرام و کسب از راه خلاف هر دو حرام است،اما کسب همیشگی است که به سبب آن خود و خانواده اش در معصیتند.اما نگاه به نامحرم گاهی اتّفاق می افتد و تنها خود معصیت می کند و زودگذر است و نگاه کردن،زنای چشم است،لیکن در صورتی که به زنای آلت نینجامد از خوردن مال حرام به عفو و بخشش نزدیکتر است؛مگر بترسد که نگاه کردن،منجر به زنا شود،در این صورت مربوط می شود به خوف ارتکاب چنین گناهی و هرگاه چنین مطلبی ثابت شود پس حالت سوّم، یعنی توانایی بر چشم پوشی از نامحرم را دارد،اما افکاری که دل را مشغول کرده نمی تواند از خود دفع کند در این صورت ترک ازدواج بهتر است،زیرا عمل قلبی به عفو خداوندی نزدیکتر است و تنها هدفش فراغت دل است برای عبادت در صورتی که با کسب حرام و با خوردن و خورانیدن حرام عبادت ناتمام است.همین طور لازم است آفتها و فوائد را بسنجد و به هر طرف که بیشتر است حکم کند.و هر که به این ها احاطه داشته باشد هیچ یک از مشکلات پیشینیان را-که یک بار تشویق به ازدواج و یک بار از آن منع می کردند-نخواهد داشت زیرا بر حسب حالات مختلف اشخاص متفاوت است.
می گویم:راه چاره برای کسی که تنها به سرکوب شهوت نیازمند است یا خوف دچار شدن بر آفات نکاح،آن است که وسیلۀ عقد منقطع(صیغه)از زنان بهره گرفته و جدا شود،اگر قصدش مصون ماندن از زنا و امثال آن و نیز اجتناب از زیانهای ازدواج نکردن است،برای چنین مواردی است که به عنوان نعمتی از جانب خدا و پیامبرش(ص)برای مردم،عقد موقّت(صیغه)در شرع مقرّر شده است،لیکن اهل تسنّن به دلیل پیروی از عمر از برکت این نعمت مشروع محروم گشته و در مهالک افتاده اند،عمر گفت:«دو متعه،در زمان رسول خدا بودند که من آنها را حرام کردم و مرتکب آنها را مجازات می کنم.»مقصود عمر از آنها:متعه(عقد موقّت)زنان و حج
ص:109
تمتّع(طواف النساء است)که این سخن وی گستاخی از جانب او بر خدا و رسول خداست. (1)
ص:110
در کافی به سندهای صحیح از امام باقر(علیه السلام)روایت شده است که فرمود:
امیر المؤمنین علی(علیه السلام)می گفت:
«اگر آن سخنی که پسر خطاب پیش از این گفت نبود،جز فرد شقاوت پیشه کسی مرتکب زنا نمی شد» (1)یعنی کمتر کسی سراغ زنا می رفت.
و نیز از آن حضرت:«دربارۀ متعه پرسیدند؛فرمود:در قرآن نازل شده است:
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ . (2)
از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«آیۀ مبارکه چنین نازل شد: فما استمتعتم به منهنّ(الی اجل مسمّی)فآتوهنّ اجورهنّ فریضة . (3)
از زراره نقل شده که گفت:«عبد الله بن عمر لیثی به خدمت امام باقر(علیه السلام)رسید و عرض کرد:نظر شما دربارۀ متعۀ زنان چیست؟امام(علیه السلام)فرمود:
خداوند در کتاب خود به زبان پیامبرش آن را حلال کرده؛بنابراین تا روز قیامت حلال است.عبد الله گفت:ای ابو جعفر!آیا چون شما کسی بر این عقیده است؟در
ص:111
حالی که عمر،آن را حرام دانست و از آن نهی کرد.امام(علیه السلام)فرمود:هر چند که او چنین کاری را کرده باشد.عبد الله گفت:من تو را در پناه خدا می دانم از این که حرام عمر را حلال شماری.امام(علیه السلام)فرمود:تو به عقیدۀ اربابت باش و من بر گفتار رسول خدا(ص) هستم و بر این اساس من حاضرم یکدیگر را لعن کنیم که گفتۀ رسول خدا(ص)حق است و سخن ارباب تو بر باطل است...» (1)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«قانون متعه در قرآن نازل شده و سنّت رسول خدا(ص)نیز بر آن جاری گشته است.» (2)از آن حضرت منقول است:«ابو حنیفه دربارۀ متعه پرسید،فرمود:از کدام متعه می پرسی؟عرض کرد:از حجّ تمتع پرسیدم،حالا شما بفرمایید،آیا متعۀ زنان حقّ است یا نه؟فرمود:سبحان الله،آیا قرآن نخوانده ای: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً ؟ابو حنیفه گفت:گویا این آیه را هرگز نخوانده ام!» (3)اخبار در فضیلت متعه،از قول اهل بیت(علیه السلام)زیاد رسیده است.
غزالی گوید:اگر بپرسی:آیا کسی که از آفات ازدواج در امان است بهتر است که ازدواج نکند تا تمام اوقاتش برای عبادت خدا صرف شود،یا بهتر است ازدواج کند؟ می گویم:هر دو را انجام دهد،زیرا که ازدواج از جهت این که یک عقد است مانع صرف تمام وقت در عبادت خدا نیست،و امّا از جهت نیاز به کسب اگر می تواند کسب حلال کند،ازدواج برایش بهتر است،زیرا شب و سایر اوقات روز برای اشتغال به عبادت باقی می ماند و مواظبت بر عبادت بدون استراحت غیر ممکن است.بنابراین اگر فرض شود که کسی تمام وقتش به کسب و کار می گذرد به حدّی که جز اوقات نماز،خواب، خوراک و قضای حاجت وقتی ندارد،اگر از کسانی است که جز با نماز نافله،یا حج و نظایر آن از کارهای بدنی راه آخرت را نمی پیماید،ازدواج کردن برایش بهتر است،زیرا کسب حلال،ادارۀ خانواده و در پی داشتن فرزند بر آمدن و تحمّل اخلاق زنان هر کدام
ص:112
نوعی عبادت است که فضیلت آنها کمتر از عبادات مستحبی نیست؛اما اگر عبادتش به وسیله کسب دانش،تفکّر،سیر و سلوک باطنی است و کسب مانع اینهاست در این صورت ازدواج نکردن بهتر است.
اگر بگویی:چرا حضرت عیسی(علیه السلام)با وجود فضیلت نکاح،ازدواج نکرد؟و از طرفی اگر فراغت برای عبادت خدای تعالی بهتر است،پس چرا پیامبر(ص)چندین همسر گرفت؟ بدان که در مورد کسی که قدرت و توانایی دارد و دارای علوّ همّت است و هیچ چیز او را از یاد خدا باز نمی دارد،بهتر آن است که هر دو را انجام دهد؛رسول خدا به دلیل داشتن قدرت،فضیلت عبادت و ازدواج را با هم تلفیق کرد؛با داشتن نه همسر، آمادۀ عبادت خدا بود،بر آوردن نیاز زناشویی دربارۀ او مانع از عبادتش نبود،همان طوری که قضای حاجت دربارۀ شاغلین به امور دنیا مانع از تدبیر امور زندگی نیست،تا آنجا که در ظاهر مشغول قضای حاجتند با وجود آن،دلهایشان سخت متوجه اموری است که قصد انجام آنها را دارند و از آنها غافل نیستند.بنابراین رسول خدا(ص)با مقام والایی که داشت،امور این دنیا او را از حضور قلب نسبت به خدای تعالی باز نمی داشت.
کی به دیگری چنین منصبی را می دهند؟و همچنان که نمی توان جویهای کوچک را با دریای بزرگ مقایسه کرد،شایسته نیست که دیگران را با آن حضرت مقایسه کنند.امّا عیسی(علیه السلام)راه حزم و تدبیر را پیشه کرد نه راه قدرت و توان را،و نسبت به نفس خود جانب احتیاط را پیش گرفت و شاید حال آن حضرت چنان بود که سرگرمی به زن و فرزند در او مؤثر می شد و یا کسب حلال با وجود آنها غیر ممکن بود و یا آن که جمع بین ازدواج و آمادگی برای عبادت در آن حال امکان نداشت؛از این رو فراغت برای عبادت را انتخاب کرد.در هر حال آنان به اسرار کارهای خود و احکام روزگار خویش راجع به کسبهای درست و خصلتهای زنان و سود و زیان ازدواج برای کسی که تزویج می کند، آگاهترند و چون احوال اشخاص متفاوت است به حدی که برای بعضی ازدواج کردن و
ص:113
برای بعضی ازدواج نکردن بهتر است،بنابراین شایسته است که ما کارهای انبیا(علیه السلام)را در هر حال بهترین عمل بدانیم.
دربارۀ آنچه از حالات زن و شرائط عقد،باید رعایت شود
(1) که باید مراعات شوند تا عقد صحیح باشد و باعث حلیّت گردد چهارتاست:
می گویم:بلکه ارکان و شرائط لازم سه تاست،زیرا حضور دو شاهد از نظر ما-هر چند مستحب است-شرط لازم نیست،آری در عقد منقطع ذکر مهر و تعیین مدّت شرط لازم است.در روایت صحیح از امام صادق(علیه السلام)آمده است که فرمود:«عقد موقّت ممکن نیست مگر با دو چیز:مدت معین و اجرت معین.» (1)غزالی گوید:«شرط اوّل اجازۀ ولی است،اگر ولی نبود،باید سلطان اجازه دهد.» می گویم:این شرط از نظر ما-شیعه-مخصوص افراد صغیر و سفیه و مجنون است چه پسر و چه دختر باشند،و در مورد دوشیزۀ بالغ رشید از نظر فقهای شیعه،اختلاف است،امّا زن غیر دوشیزۀ بالغ رشید،همچون مرد بالغ رشید صاحب اختیار خود است.
غزالی گوید:«شرط دوم،رضایت زن است،اگر زن غیر دوشیزۀ بالغی باشد و یا دوشیزۀ بالغ باشد امّا کسی غیر از پدر و جد او را به شوهر دهد.» می گویم:احتیاط آن است که هر چند پدر و یا جد او را به شوهر داده باشند، رضایت او را کسب کنند.
غزالی گوید:«شرط سوّم،ایجاب و قبول است بدون آن که بین این دو لفظ فاصله
ص:114
شود،با لفظ انکاح یا تزویج و یا کلمه ای که معنای مخصوص آنها را بدهد به هر زبانی که باشد از طرف دو شخص مکلّف که هیچ کدام زن نباشند،چه طرف عقد زوج یا ولیّ و یا وکیل آنها باشد.» می گویم:از نظر ما-شیعه-اگر اجراکننده صیغۀ عقد،زن باشد مانعی ندارد.
غزالی گوید:«اما آداب ازدواج،پیشنهاد و خواستگاری توسط ولی قبل از هر چیز انجام می گیرد،اگر زن عدّه باشد باید پس از پایان عده باشد نه در حال عده،همچنین در حالی که دیگری خواستگاری کرده نباید خواستگاری کند زیرا از این کار نهی شده است.
از جملۀ آداب ازدواج،خواندن خطبه پیش از نکاح و ضمیمه کردن حمد الهی به ایجاب و قبول است،به این ترتیب که تزویج کننده می گوید:سپاس خدای را و درود بر رسول خدا(ص)فلان دخترم را بر صداق معیّن به همسری تو در آوردم آنگاه همسر می گوید:سپاس خدای را و درود بر رسول خدا(ص)همسری او را با این صداق قبول کردم.و صداق باید معیّن و سبک باشد و گفتن حمد پیش از خطبه نیز مستحب است.
از جمله آداب ازدواج آن است که اگر زن دوشیزه است،وضع همسر به اطّلاع زن برسد که این برای سازش و الفت بهتر است؛از این رو نگاه کردن به زن پیش از ازدواج جائز است،زیرا این عمل میان آنها تقرب ایجاب می کند.
از جمله آداب ازدواج آن است که،علاوه بر دو شاهد،جمعی از مردمان صالح نیز حضور داشته باشند.و نیز از جمله آداب ازدواج آن است که هدف مرد از نکاح به پا داشتن سنّت،و نگه داشتن چشم از حرام،و کسب فرزند و سایر فوایدی باشد که ذکر کردیم و قصدش تنها هوای نفس و کام جویی نباشد که در این صورت عملش از اعمال دنیوی خواهد بود در صورتی که این نیّتها مانع کام جویی نیست،چه بسا حقی که مطابق هوای نفس است و محال نیست که انگیزۀ وی کام جویی و حق دینی هر دو باشد.
ص:115
(1):نوع اول به خاطر حلال بودن و نوع دوّم برای زندگی خوب و فراهم آمدن مقاصد است.
(2) و موانع نکاح نوزده چیز است:
1-همسر دیگری باشد؛ 2-از همسر دیگر،عادت ماهیانه باشد؛چه عدّه وفات باشد،یا طلاق،وطی به شبهه و یا در حال استبراء مربوط به آمیزش از راه ملکیّت؛ 3-مرتد از دین باشد؛ 4-مجوسی باشد؛ می گویم:از نظر ما-شیعه-در ازدواج با زن مجوسی اختلاف است،به طوری که تفصیل آن خواهد آمد.
5- دوگانه پرست و یا زندیق (1)نبوده،زندیق یعنی کسی که به هیچ کتاب آسمانی و پیامبری منسوب نیست و نیز از جمله معتقدان به مذهب اشتراکی نباشد که ازدواج با هیچ یک از اینان جائز نیست همچنین هر معتقد به مذهب فاسدی که افراد معتقد بدان محکوم به کفرند.
6-اهل کتاب(یهودی یا نصرانی)باشد که پس از تحریف آن ادیان و یا بعد از بعثت پیامبر(ص)به آن دین گرویده باشد و با وجود آن از نژاد بنی اسرائیل هم نباشد.
بنابراین اگر این دو خصلت را نداشت ازدواجش روا نیست اما اگر تنها فاقد نسبت به بنی اسرائیل بود مورد اختلاف است.
می گویم:اما از نظر ما(شیعه)در ازدواج با زنان اهل کتاب به طور مطلق اختلاف است و مشهورترین قول در مورد عقد دائم حرمت و عدم جواز است امّا در عقد موقّت و
ص:116
ملک یمین و در مورد زن مجوسی،جواز است.روشن ترین قول،در تمام این موارد به طور مطلق کراهت است،هر چند که در زن مجوسی این کراهت شدیدتر و در عقد دائم- به دلیل جمع بین روایات و نصوص-کراهت مؤکدتر است.
7-زن،برده باشد و همسرش آزاد و قادر بر ادارۀ زن آزاد باشد و یا آن که بیمی از سختی معیشت نداشته باشد؛ می گویم:دراین باره نیز،ما(شیعه)نظر مخالفی داریم و ازدواج کنیز به شرط حلال کردن از نظر ما جائز است،همان طوری که از اهل بیت(علیه السلام)در اخبار زیادی رسیده است،البته نه مهریه دارد و نه مدّت.در کتاب کافی از فضیل بن یسار نقل شده که گفت:
«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:فدایت شوم،بعضی از شیعیان از شما نقل کرده اند که شما فرموده اید:هرگاه مردی کنیزش را حلال کند،ازدواج با او حلال است؟فرمود:
آری ای فضیل.
گفتم:پس چه می فرمایید دربارۀ مردی که کنیزی دارد گرانبها و آن دوشیزه است وی به برادر مسلمانش بجز آمیزش با او را حلال می کند،آیا او حق دارد هم بستر شود؟ فرمود:خیر،بجز آنچه حلال کرده است او حق ندارد و اگر تنها بوسیدن او را اجازه داده باشد،جز آن حق را ندارد.» (1)8-تمام و یا مقداری از کنیز در ملک یمین مردی باشد که با او ازدواج می کند؛ 9-از خویشان نزدیک مرد یعنی از اصول و یا فروع او،و یا فروع درجۀ اول از اصول او و یا فرع اول از هر اصلی باشد که پس از آن نیز اصلی است.مقصود من از اصول؛مادران و مادربزرگهاست و از فروع اولاد و نوادگان است و غرض از فرع درجۀ اوّل اصول،خواهران و خواهرزادگان است،و فرع اول از هر اصلی که پس از آن نیز اصلی باشد،عمه ها و خاله هاست نه اولاد ایشان؛ 10-زنی که به خاطر شیر دادن حرام شده باشد،و هر زنی که به دلیل نسب از
ص:117
اصول و فروع-چنان که گذشت-حرام است،از طریق شیر دادن نیز همان زن حرام می شود و لیکن علّت حرمت پنج نوبت شیر دادن است و کمتر از آن باعث حرمت نمی شود؛ می گویم:بلکه از نظر ما(شیعه)پانزده مرتبه به قول مشهور و یا یک شبانه روز متوالی شیر بخورد و غذای دیگر نخورد و یا به مقداری شیر بخورد که گوشت بروید و استخوان بچه استحکام گیرد.بیشتر علمای شیعه اتحاد صاحب شیر را به دلیل خبر صحیحی که از اهل بیت(علیه السلام)رسیده،شرط حرمت دانسته اند و این قول خلاف احتیاط است،و بعضی از فقها اولاد صاحب شیر را چه از طریق ولادت باشد و یا شیر دادن و اولاد زن شیردهنده را تنها از راه ولادت بر پدر شیرخواره حرام دانسته اند به دلیل اخبار صحیحی که از اهل بیت(علیه السلام) دراین باره رسیده است (1)و این قول مطابق احتیاط است؛ 11-زنی که به خاطر آن که مرد داماد او شده است حرام می شود،به این ترتیب که زوج دختر آن زن را به همسری گرفته و یا قبلا با نوۀ آن زن ازدواج کرده و یا آن که با یکی از آنها به شبهه در حال عقد،هم بستر شده و یا آن که با مادر آنها و یا یکی از مادربزرگهایشان به وسیلۀ عقد و یا شبهۀ عقد هم بستر شده باشد در این صورت به مجرد عقد کردن آن زن،مادران وی حرام می شوند ولی اولاد آنها حرام نمی شوند مگر به وسیلۀ هم بستر شدن؛ می گویم:در مورد وطی به شبهه دیدگاه فقهای شیعه مختلف است و امّا در مورد زنا اگر عارضی باشد-مثل کسی که با زنی ازدواج کند سپس با مادر آن زن زنا کند-و زنش بر او حرام نمی شود،اما اگر قبلا با مادر زنا کرده بود،دختر بر او حرام می شود و نظیر همین است آنجایی که اگر مردی با پسربچه ای لواط کند،بدون هیچ اختلاف نظری، مادر،دختر و خواهرش بر آن مرد حرام می شود،مگر آن که قبلا آنها را به عقد خود در آورده باشد،در آن صورت استصحاب حلیّت می شود،زیرا که حرام،حلال را حرام
ص:118
نمی کند،همان طوری که از اهل بیت(علیه السلام)رسیده است. (1)
12-زنی که قصد ازدواج با وی را دارد،زن پنجم باشد یعنی مرد چهار زن دیگر به ازدواج دائم و یا در عدۀ طلاق رجعی داشته باشد؛اما اگر یکی از زنان در عدۀ طلاق باین باشد،مانعی ندارد؛ 13-خواهر،یا عمه و یا خالۀ آن زن در ازدواج مرد باشد و ازدواج با وی باعث جمع با آنها شود و در مورد هر دو شخصی که بین آنها خویشاوندی است اگر یکی مرد و دیگری زن باشد ازدواج آن دو با یکدیگر جائز نیست.بنابراین جمع بین زن با هر یک از خواهر،عمه و خاله اش نیز جائز نیست؛ می گویم:از نظر ما(شیعه)در مورد عمه و خاله وقتی که بعد از ازدواج با دختر برادر و خواهر به ازدواج در آیند این قاعده،نقض می شود و همین طور به عکس،که از نظر ما اگر راضی باشند جائز است.
14-شوهر،زن خود را سه مرتبه قبلا طلاق داده باشد؛در این صورت تا همسر مرد دیگری نشده،و در ازدواج صحیحی با وی هم بستر نشود،با شوهر اوّلی نمی تواند ازدواج کند؛ 15-زوج وی او را لعان کرده باشد که پس از لعان برای همیشه بر آن مرد حرام می شود؛ 16-زن در احرام حج یا عمره باشد و یا مرد محرم باشد عقد ازدواج صورت نمی گیرد،مگر پس از پایان یافتن احرام؛ 17-زن غیر دوشیزه نابالغ باشد،در این صورت ازدواج با وی درست نیست،مگر پس از بلوغ؛ می گویم:این مطلب در صورتی درست است که ولیّ نداشته باشد،اگر نه با اذن
ص:119
ولیّ ازدواج وی صحیح است و در اقدام حاکم به جای ولیّ نیز احتمال قوی بر جواز است.در روایت صحیحی از اهل بیت(علیه السلام)رسیده است:آن کسی که اختیار پیمان ازدواج به دست اوست ولیّ امر زن است (1)و حاکم ولیّ کسی است که سرپرست ندارد. (2)
18-زنی که یتیم است،ازدواجش درست نیست،مگر پس از آن که بالغ شود؛ می گویم:مطلب بالا عینا در اینجا نیز صادق است.
19-یکی از همسران پیامبر(ص)باشد،اعمّ از این که پیامبر(ص)با او هم بستر نشده و از دنیا رفته باشد و یا با او هم بستر شده باشد؛زیرا اینان مادران مؤمنین اند.البته چنین زنی در زمان ما وجود ندارد.این ها بودند موانعی که باعث حرمت می شد.
(1) و باید در مورد زن رعایت شود تا ازدواج دوام یابد و هدفهای آن کاملا بر آورده شود،هشت چیز است:دینداری،اخلاق، زیبایی،کمی مهریّه،زایا بودن،دوشیزگی و دارای نسب بودن و دیگر این که از خویشان نزدیک نباشد.
(2)این مسئله مهمی است و لازم است به آن توجّه شود، زیرا اگر زن در خویشتن داری و حفظ عفّت خود،دینداری اش سست باشد،همسرش را به چیزی نشمرد و او را در بین مردم روسیاه کند و دل او را با نخوت خود نگران کند و زندگی را بر او تیره گرداند.با این حال اگر شوهر،راه حمیّت و غیرت پیش گیرد،باید همیشه در گرفتاری و اندوه به سر برد و اگر بی تفاوت باشد نسبت به دین و ناموسش سهل انگار است و به کم حمیّتی و بی غیرتی متهم خواهد شد.اگر زن علاوه بر ناشایستگی زیبا هم باشد،گرفتاری بیشتر و سخت تر خواهد شد،زیرا برای شوهر جدا شدن از او دشوار می شود و نمی تواند از او دل بکند و نمی تواند خطری که او را تهدید
ص:120
می کند تحمل کند و همچون مردی خواهد بود که خدمت رسول خدا(ص)آمد،عرض کرد:«یا رسول الله!من زنی دارم که دست هیچ کسی را ردّ نمی کند.رسول خدا(ص) فرمود.طلاقش بده:عرض کرد:او را دوست می دارم.فرمود:نگه دارش.» (1)این که پیامبر (ص)دستور داده است تا آن زن را نگه دارد به این سبب بوده که مبادا اگر او را طلاق دهد،خود نیز به دنبال آن زن برود و او نیز به فساد مبتلا شود.این است که ادامۀ همسری او را با دل تنگی اش سزاوارتر برای دفع فساد دیده است و هرگاه زن با فساد دینی خود باعث از بین رفتن مال شوهر شود همواره زندگی همسرش را تیره خواهد کرد؛و اگر شوهر در برابر خلاف او خاموش باشد و اعتراض نکند،شریک جرم و مخالف این آیۀ شریفه خواهد بود:
قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً . (2)و اگر اعتراض کند و با او بستیزد و مانع شود؛ زندگی اش تلخ می شود،از این رو پیامبر(ص)بیشتر بر ازدواج با زن دیندار تأکید می کند و می فرماید:«با زن،به خاطر مال،جمال،فامیل و دینش ازدواج می کنند تو فقط با دیندار ازدواج کن.» (3)در حدیث دیگری گوید:«هر کس با زنی به خاطر مال و زیبایی اش ازدواج کند،از مال و زیبایی او محروم خواهد بود و هر که با زنی به خاطر دینداری اش ازدواج کند، خداوند مال و جمال او را نصیب وی گرداند.» (4)پیامبر(ص)فرمود:«زنی را به خاطر زیبایی اش تزویج نکنید،زیرا شاید زیبایی او
ص:121
باعث هلاکت او شود،و به خاطر مالش تزویج نکنید که شاید باعث سرکشی او گردد، بلکه زن را به خاطر دینش به همسری بگیرید» (1)؛و تنها از این جهت بیشتر بر دیانت زن تأکید فرموده است که چنان زنی به دینداری مرد کمک می کند.اما اگر زن دیندار نباشد خود از دین روگردان است و باعث نابسامانی دین همسر نیز می شود.
(1) که خود اصل مهمّی است در کسب فراغت و کمک به دیانت شخص؛زیرا اگر زن سلیطه و بدزبان و بدخو و ناسپاس باشد،زیانش بیشتر از سودش خواهد بود و تحمّل بدزبانی زنان از موارد امتحان اولیای خداست.یکی از عربها می گوید:با شش زن ازدواج نکن:زنی که زیاد می نالد؛زنی که زیاد منّت می گذارد؛زنی که به مرد دیگری تمایل پیدا می کند؛زنی که به هر چیزی خیره می شود آن را می خواهد؛ زنی که زیاد آرایش می کند؛و زنی که به دیگران دهن کجی می کند و پرحرف است.
امّا«انّانه»زنی است که زیاد ناله و شکوه دارد و هر ساعت سرش را می بندد؛ بنابراین در ازدواج با زنی که زیاد مریض شود و یا خود را به مریضی بزند خیری نیست.
و«منّانه»زنی است که بر سر شوهرش منّت می گذارد و می گوید:به خاطر تو چنین و چنان کردم.
«حنّانه»زنی است که به همسر قبلی و یا بچه هایی که از شوهر قبلی اش دارد علاقۀ زیاد نشان دهد؛از چنین زنی نیز باید اجتناب کرد.
و«حدّاقه»زنی است که به هر چیزی چشم می دوزد و هوس آن می کند و شوهرش را وامی دارد که آن را بخرد.
«برّاقه»احتمال دو معنی دارد:یکی زنی که سراسر روز به آرایش و زینت سر و صورتش می پردازد تا صورتش درخشندگی مصنوعی داشته باشد؛دیگر زنی که از خوردن غذا قهر می کند و به تنهایی غذا می خورد و در هر چیزی سهم خودش را جدا می کند.برّاقه لغت مردم یمن است که می گویند:«برقت المرأة و برق الصّبی الطّعام»؛
ص:122
وقتی که موقع غذا خوردن قهر کنند.
و«شدّاقه»زن پرحرف است که بی مهابا حرف می زند و به دیگران دهن کجی می کند.و مربوط به این است سخن پیامبر(ص)که می فرماید:«خداوند افراد یاوه گوی پرحرف را دشمن می دارد.» (1)آورده اند که جهانگردی از قبیلۀ ازد به حضرت الیاس(علیه السلام)در ضمن سیر و گردشش برخورد کرد.الیاس(علیه السلام)او را به ازدواج امر و از مجرّد زیستن نهی کرد،سپس فرمود:با چهار دسته از زنان ازدواج نکن:مختلعه،مباریه،عاهره و ناشزه.اما مختلعه زنی است که هر ساعت بی دلیل طلاق می خواهد؛مباریه زنی است که به دیگران فخرفروشی و به وسایل دنیایی افتخار می کند؛عاهره زن فاسقی است که دوست و رفیق برای خود دارد؛ خدای تعالی فرموده است: وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ (2)؛و ناشزه زنی است که در رفتار و گفتار نسبت به همسرش برتری می جوید که از مصدر نشز به معنی زمین بلند گرفته شده است.
علی(علیه السلام)می فرمود:«بدترین خصلتهای مرد،بهترین خصلتهای زنان است و آنها عبارتند از:بخل،کبر و ترس،زیرا زن اگر بخیل باشد مال خود و همسرش را نگاه می دارد و اگر متکبر باشد،حاضر نمی شود با کسی سخن نرم و شائبه دار بزند و اگر ترسو باشد از همه چیز بیمناک بوده و از خانه اش بیرون نمی رود و از رفتن به جایی که در معرض تهمت باشد به خاطر ترس از شوهرش پرهیز می کند.» می گویم:در کتاب کافی از ابراهیم کرخی نقل شده که می گوید:خدمت امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:همسرم از دنیا رفته است در حالی که اخلاقش با من سازگار بود و تصمیم دارم ازدواج کنم.امام(علیه السلام)فرمود:«ببین به چه کسی علاقه مندی و چه کسی را شریک مال و محرم دین و اسرارت قرار می دهی.پس اگر ناچار به انتخاب همسری،با
ص:123
دوشیزه ای ازدواج کن که به نیکی و حسن خلق منسوب باشد و بدان که زنان،آن چنانند که این شاعر گفته است:
بدان که زنان به گونه های مختلف آفریده شده اند:بعضی از زنان،غنیمت و برخی موجب خسارت و زیانند.بعضی چون هلال ماهند.وقتی که برای همسرشان تجلی می کنند و بعضی نیز ظلمت و تاریکی محضند،هر کس به زن خوبی دست یابد، سعادتمند است و هر کس از آن محروم باشد نمی تواند انتقام بگیرد.
آنان سه نوع اند:زنی که اولادآور و مهربان است،همسرش را در برابر مشکلات روزگار و در امور دنیا و آخرتش یاری می کند،نه آن که زمانه را در برابر شوهرش یاری کند؛زنی که نه اولادآور است و نه جمال و اخلاق دارد و نه شوهرش را در کار خیر یاری می کند؛و زنی که اهل سر و صدا و پررفت وآمد و عیبجوست،زیاد را اندک می شمرد و اندک را نمی پذیرد.» (1)از ابو عبد الله-امام صادق-(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«رسول خدا(ص)فرمود:
زنان چهار دسته اند:جامع مجمع،ربیع مربع،خرقاء مقمع و غلّ قمل.» (2)در تفسیر این حدیث گفته اند:جامع مجمع یعنی پرخیر،عفیف و شوهر دار؛ ربیع و مربع زنی که یک بچه در بغل و یکی هم در شکم دارد؛خرقاء مقمع-و به روایتی کرب مقمع یعنی زنی که با شوهرش بدخویی کند و غلّ قمل،یعنی زنی که نزد شوهرش مانند پایبندی از پوست است که شپش در آن افتاده و آن را خورده باشد و نتواند هیچ چیز را از خود بر حذر دارد که این جمله ضرب المثلی است عربی. (3)
از ابو حمزه نقل کرده اند که می گوید:از جابر بن عبد الله شنیدم که می گفت:خدمت
ص:124
پیامبر(ص)بودیم،فرمود:«بهترین زنان شما،زنی است که اولادآور،مهربان و پاک دامن، در میان فامیل محترم و در برابر همسرش افتاده و فروتن،نزد شوهر بی حجاب و در برابر دیگران پوشیده باشد؛زنی که از همسرش حرف شنوایی دارد و مطیع فرمان اوست؛ در هنگام خلوت با او در اختیار اوست و بمانند اظهار اشتیاق مرد،او اظهار نمی کند.آیا شما را از بدترین زنانتان آگاه نسازم،زنی که در بین خانواده اش ذلیل و در برابر شوهرش بزرگمنش،نازا و کینه توز است؛زنی که از کار زشت پرهیز ندارد؛به هنگام نبودن شوهر بی حجاب و در حضور او در حجاب است؛به حرف شوهر گوش نمی دهد و فرمان او را نمی برد و هنگامی که همسرش با او خلوت کند از خواستۀ او سر باز زند چنان که مرکب ناهموار از سوار شدن سر باز زند و هیچ عذری را از شوهر پذیرا نباشد و هیچ گناهی را بر او نبخشد.» (1)از ابو عبد الله(علیه السلام)است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:بهترین زنان شما زنی است که پاک دامن و در عین حال شهوت انگیز باشد.» (2)از ابو الحسن الرّضا(علیه السلام)نقل کرده اند:«امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمود:بهترین زنان شما خمس است.عرض کردند:یا امیر المؤمنین!خمس چگونه زنی است؟فرمود:زنی که متواضع،نرم خو و مطیع شوهر است؛موقعی که همسرش خشمگین شود،از چشم او دور نشود تا وقتی که او خشنود شود و در وقتی که شوهرش بیرون منزل است در نبودن او، حرمت او را حفظ کند که چنین زنی از جمله کارگزاران خداست و کارگزار الهی از رحمت خدا ناامید نمی شود.» (3)از ابو عبد الله(علیه السلام)است که فرمود:«بهترین زنان شما زنی است که خوش بو و آشپز خوبی باشد؛زنی که اگر بخشش کند در راه خیر بخشش کند و اگر چیزی ندهد باز هم درست عمل کرده است.چنین زنی کارگزاری از کارگزاران خداست و کارگزار الهی از
ص:125
رحمت او ناامید نمی باشد.» (1)و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«همانا بهترین زنان زنی است که به هنگام خلوت با همسرش پوشش حیا را به دور افکند و چون با دیگران باشد سپر حیا را در پوشد.» (2)از پیامبر(ص)نقل شده است که فرمود:«بدترین زنان شما زن نازای آلوده،لج باز سرکشی است که در میان فامیلش زبون و در نزد خود بزرگمنش،در برابر شوهرش عفیف و در برابر دیگران بی عفت باشد.» (3)از امام صادق(علیه السلام)روایت است که فرمود:«از جمله دعاهای پیامبر(ص)این بود:
خدایا به تو پناه می برم از دست زنی که پیش از وقت پیری مرا پیر کند.» (4)
(1)زیرا که بدان وسیله مرد از گرایش به دیگران محفوظ می ماند،چه آن که بیشتر اوقات مرد به زن بدریخت بسنده نمی کند،چگونه اکتفا کند در صورتی که غالبا خوش خویی با زیبایی همراه است.
اما آنچه ما دربارۀ دینداری تأکید کردیم و گفتیم که با زن نباید برای زیبایی اش ازدواج کرد،مانع از رعایت زیبایی نیست،بلکه آن مطالب منع از ازدواجی است که تنها به خاطر زیبایی زن با وجود فساد دینی اش باشد،زیرا بیشتر اوقات زیبایی تنها انگیزۀ ازدواج می شود و موضوع دینداری را بی اهمیّت می سازد و دلیل بر توجه به معنای زیبایی آن است که غالبا انس و محبّت بدان وسیله فراهم می آید و شرع مقدس نیز نسبت به رعایت عوامل انس و الفت دعوت کرده و به همین خاطر است که دیدن زن،پیش از عقد استحباب دارد.
پیامبر(ص)فرمود:«هرگاه محبّت زنی را خداوند به دل فردی از شما انداخت،
ص:126
باید صورت آن زن را ببیند که این دیدن برای الفت ما بین آنها بهتر است.» (1)؛یعنی از این که روبرو شدن دو طرف باعث انس و الفت می گردد.در این حدیث کلمۀ«یؤدم»از ادمه به معنی پوست باطن در برابر بشره که به معنی پوست ظاهر است،برای مبالغۀ بیشتر در انس گرفتن آمده است.
پیامبر(ص)فرمود:«به راستی که در چشمان انصار چیزی است؛پس هرگاه کسی از شما خواست با زنان ایشان ازدواج کند باید به ایشان نگاه کند.» (2)بعضی گفته اند:در چشمان ایشان ضعفی بوده است،و بعضی گفته اند:چشمان آنها ریز بوده است.
بعضی از پرهیزگاران دخترانشان را به ازدواج کسی در نمی آوردند مگر پس از دیدن طرف؛به سبب آن که مبادا فریب بخورد.اعمش می گوید:هر ازدواجی که بدون دیدار باشد سرانجامش غم و گرفتاری است.بدیهی است که در نگاه کردن و دیدن،خلق و خو و دیانت و ثروت را نمی توان دید بلکه از زشتی و زیبایی می توان اطّلاع یافت و فریب خوردن هم در مورد جمال ممکن است و هم در مورد اخلاق.بنابراین مستحبّ است فریب خوردن دربارۀ جمال را با دیدن و دربارۀ خلق و خو را با وصف و تحقیق از اوصاف طرف از بین ببرند؛و باید،این کار پیش از ازدواج صورت پذیرد و اوصاف طرف را از کسی بپرسد که بصیر،راستگو و از ظاهر و باطن وی با خبر است و طرفدار او نباشد تا در تعریف از او زیاده روی کند و نسبت به او حسد هم نداشته باشد تا کوتاهی کند زیرا طبیعت آدمیان در مقدمات ازدواج و توصیف زنان مورد نکاح به افراط و تفریط مایل است و کمتر کسی پیدا می شود که در آن باره راست بگوید و به حقیقت و اعتدال اکتفا کند،بلکه بیشتر بر فریب و خلاف واقع استوار است.بنابراین برای کسی که می ترسد به جای همسرش دل در گرو دیگران داشته باشد،احتیاط مهمّ است.اما کسی که
ص:127
از همسر داشتن تنها اجرای سنّت و یا داشتن فرزند و یا ادارۀ منزل را می خواهد،اگر به زیبایی زن بی توجه باشد،به پارسایی نزدیکتر است،زیرا زیبایی تا حدی مربوط به دنیاست،هر چند که در حق بعضی از اشخاص پشتوانۀ دینی می باشد.
ابو سلیمان دارانی می گوید:یکی از نشانه های پارسایی در دنیا ازدواج با دختر یتیم است.زیرا به سبب غذا و لباسی که به او می دهد،اجر می برد و از طرفی چون چنین زنی به اندک چیزی قناعت می کند،کم خرج است؛در صورتی که اگر با دختر مردمان دنیادار ازدواج کند،چنین دختری خواسته های خودش را بر او تحمیل می کند و می گوید:چنین لباس و چنان غذا را برایم فراهم کن.البتّه این روش کسانی است که به قصد تمتّع ازدواج نکنند،اما کسانی که تا کام جویی نکنند نسبت به دینشان ایمن نیستند،باید به سراغ جمال و زیبایی بروند،زیرا کامیابی به وسیله مباح دژی برای دین آدمی است.
بعضی گفته اند:هرگاه زن،زیبا،خوش خوی،چشم و مو سیاه،فراخ چشم،سفید رنگ،دوستدار همسر و به غیر همسر خود بی اعتنا باشد،به صورت حور العین است، زیرا خدای تعالی در توصیف زنان بهشت،همین اوصاف را آورده و می فرماید: عُرُباً أَتْراباً (1)،«عروبة»یعنی زنی که عاشق همسر خویش و علاقمند به آمیزش با اوست و تمام لذتش به وسیلۀ او حاصل می شود،و حوراء یعنی سفید(مؤنث است)و حور به معنای سفید(برای مذکر).معنای دیگر«حوراء»،چشمی که بشدّت سفید باشد و مویی که بشدّت سیاه باشد؛عیناء یعنی زن درشت چشم.
پیامبر(ص)فرمود:«بهترین زنان شما زنی است که هرگاه همسرش به او نگاه کند باعث خوشحالی او شود و هرگاه دستوری دهد،اطاعت کند و اگر به جایی رود پشت سر او خود و مال شوهر را حفظ کند.» (2)؛البته موقعی که زن دوستدار همسر باشد،شوهر با نگاه کردن به او شادمان می شود.
ص:128
(1)رسول خدا(ص)فرموده:«بهترین زنان شما زنی است که از همه زیباتر و از همه مهرش کمتر باشد.» (1)پیامبر خدا(ص)برای بعضی از زنان خود ده درهم مهریه قرار داد و نیز وسایل خانه اش که یک آسیای دستی و یک کوزه و بالشی از چرم بود و داخل بالش از لیف خرما پر شده بود؛برای یکی از زنانش دو پیمانه جو و برای دیگری دو پیمانه خرما و دو پیمانه آرد سبوس گرفته،ولیمه داد.در صورتی که اگر زیاد بودن مهریّۀ زنان،یک ارزش بود،پیامبر خدا(ص)پیش از دیگران این کار را کرده بود.در خبر است:«از برکات زن آن است که زود ازدواج کند و زود صاحب فرزند شود و مهرش کم باشد.» (2)رسول خدا(ص)فرمود:«بابرکت ترین زنان آن زنی است که کمترین مهریه را داشته باشد.» (3)می گویم:مهر السّنه پانصد درهم است.
در کافی با اسناد صحیح به نقل از ابی عبد الله-امام صادق(علیه السلام)-آمده است که فرمود:«رسول خدا(ص)برای همسرانش دوازده اوقیه و نشّی تعیین کرد،هر اوقیه چهل درهم و هر نشّی نصف اوقیه یعنی بیست درهم است.که مجموع آن پانصد درهم می شود.پرسیدند با همین واحدهای وزنی که ما داریم؟فرمود:آری با همین واحدهای وزن.» (4)و نیز به اسناد خود از امام باقر(علیه السلام)نقل کرده است که فرمود:«رسول خدا(ص)مهر هیچ کدام از دختران خود را بیش از دوازده اوقیه و یک نشّ قرار نداد و هیچ یک از زنان
ص:129
خود را نیز به بیش از دوازده اوقیه و یک نشّ تزویج نکرد(اضافه کرد:)اوقیه چهل درهم و هر نشّی بیست درهم است.» (1)و به اسناد خود از حسین بن خالد نقل کرده،می گوید:«از ابو الحسن(علیه السلام)راجع به مهر السّنه پرسیدم که چگونه پانصد درهم می شود؟فرمود:خدای تعالی بر خود واجب کرده است که هیچ مؤمنی نیست که صد مرتبه اللّه اکبر و صد مرتبه سبحان اللّه،و صد مرتبه الحمد للّه و صد مرتبه لا إله إلاّ الله و صد مرتبه اللهمّ صل علی محمد و آل محمد بگوید و بعد بگوید:بار خدایا از حور العین به همسری من درآور!مگر این که،خداوند از حور العین به همسری او در آورده و مهریۀ او را این مبلغ قرار دهد.سپس خداوند به پیامبرش(ص)وحی فرمود که مهر السّنه زنان مؤمنه را پانصد درهم قرار دهد و رسول خدا(ص)نیز چنین کرد؛و هر مؤمنی که دختر برادر مؤمنش را خواستگاری کند و بگوید:پانصد درهم مهر اوست و او موافقت با تزویج وی نکند،در حقیقت او را عاق کرده است و او سزاوار است که خدای تعالی از حوریان به همسریش در نیاورد.» (2)از آن حضرت منقول است که فرمود:«مهریه همان است که مردم توافق کنند و یا دوازده اوقیه و یک نشّ و یا پانصد درهم است.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«علی(علیه السلام)وقتی با فاطمه ازدواج کرد،مهریه اش را یک جامۀ ساده و یک پیراهن و یک فرش از پوست گوسفند قرار داد.» (4)از ابو جعفر(علیه السلام)روایت شده است که فرمود:«مهریّۀ حضرت فاطمه(علیه السلام)یک جامۀ ساده و چادر پشمی سیاه و یک زره حطمی بود و فرش ایشان از پوست گوسفند بود که آن را روی زمین می انداختند و فرش می کردند و هم روی آن می خوابیدند،درود خدا بر ایشان باد.» (5)در روایت دیگری آمده است:«پیراهن حطمی معادل سی درهم است.» (6)
ص:130
غزالی گوید:«همان طوری که زیاده روی در مهر از طرف زن کراهت دارد،از طرف شوهر نیز پرسش از ثروت زن،کراهت دارد.بنابراین سزاوار نیست که به طمع مال با زنی ازدواج کند و اگر چیزی از طرف شوهر هدیه دادند بر خانوادۀ زن لازم نیست در برابر آن بیشتر بدهند و همچنین اگر از طرف زن،به شوهر هدیه ای دادند،باز همین طور.بنابراین نیت درخواست بیشتر نیّت فاسدی است،اما هدیه دادن دو طرف به یکدیگر عملی مستحبّ و باعث محبت است رسول خدا(ص)فرمود:«به یکدیگر هدیه دهید،تا میان شما محبت ایجاد شود.» (1)اما افزون طلبی در این آیۀ شریفه آمده است: وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (2).یعنی به کسی چیزی مده برای این که بیشتر از آن را بطلبی،و نیز در این آیه: وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللّهِ . (3)زیرا ربا یعنی فزونی و به طور اجمال شامل هر نوع افزون طلبی است هر چند که در اموال ربوی هم نباشد.پس تمام این ها در ازدواج کراهت دارد و بدعت است و نظیر تجارت و قمار می باشد و با هدفهای ازدواج منافات دارد.
(1)بنابراین اگر به نازایی معروف است نباید با او ازدواج کرد.
پیامبر(ص)فرمود:«به شما توصیه می کنم با زنان اولادآور مهربان ازدواج کنید» (4)؛و اگر همسر نداشته و کسی خبر از عقیم بودنش ندارد باید تندرستی و جوانی اش مورد توجّه قرار گیرد،زیرا زن با وجود این دو صفت غالبا اولادآور است.
ص:131
(1)پیامبر(ص)به جابر که با زن غیره باکره ازدواج کرده بود،فرمود:«چرا با زن باکره ازدواج نکردی تا او با تو،و تو با او ملاعبه کنی.» (1)باکره بودن سه فایده دارد:
اوّل،آن که همسرش را دوست دارد و با او انس می گیرد که این خود در معنای مودّت مؤثر است.پیامبر(ص)فرمود:«با زن مهربان ازدواج کنید»و طبیعت آدمیان بر انس با نخستین کسی که الفت می گیرد سرشته شده است و اما زنی که مردان را آزموده و با حالات مختلف سر و کار داشته است چه بسا به بعضی از اوصافی که مخالف با میل اوست راضی نباشد و باعث خشم شوهر گردد.
دوم،آن است که باعث کمال دوستی مرد نسبت به همسرش می گردد،زیرا طبع مرد از زنی که شخص دیگری با او تماس گرفته به نحوی متنفّر است و هر وقت این مطلب را به خاطر بیاورد بر طبعش سنگینی می کند و بعضی طبیعتها در این مورد حساسیّت بیشتری دارند.
سوّم،به همسر قبلی دلبستگی ندارد،در صورتی که معمولا علاقۀ شدید در مورد نخستین دوست صورت می گیرد.
(2)زیرا چنین خانواده ای دختران و پسران خود را با ادب تربیت می کند و اگر خانواده با ادب نباشد نمی تواند فرزند را خوب تربیت کند و با ادب بار آورد.از این رو،رسول خدا(ص)فرمود:
«بپرهیزید از خضراء دمن،پرسیدند:یا رسول الله!خضراء دمن چیست؟فرمود:زن زیبایی که از رویشگاه(خانوادۀ)بد،باشد.» (2)
ص:132
و نیز فرمود:«برای نطفه هایتان(همسری)گزینش کنید،زیرا رگ و ریشه ها نقش دارند» (1)؛و بعضی به جای«دسّاس»کلمۀ«نزّاع»آورده اند،یعنی دارای گرایش مختلف و رغبت خاصّ.
(1)زیرا که قرابت زیاد باعث کم شدن میل و شهوت می شود.پیامبر(ص)فرمود:«با خویشان نزدیک ازدواج نکنید که فرزند ضعیف و لاغر به دنیا می آید» (2)ناتوانی فرزند به خاطر آن است که خویشاوندی در کم کردن شهوت تأثیر دارد،زیرا شهوت از قوۀ احساس به وسیلۀ نگاه کردن و تماس گرفتن برانگیخته می شود و احساس نیز به وسیلۀ امر شگفت و تازه تقویت می شود،اما چیزی که مدتی در دیدگاه انسان بوده باعث می شود تا حس آدمی از ادراک کامل آن ناتوان گشته و کمتر تحت تأثیر آن قرار بگیرد و در نتیجه میل و کشش به آن بر انگیخته نشود.
این بود خصلتهای قابل توجه در زنان و نیز بر ولیّ دختر واجب است تا دربارۀ ویژگیهای مردان دقّت کند و به خاطر دخترش مواظب باشد تا مبادا او را به همسری مردان بدخو،یا بدقیافه،یا سست ایمان،یا مردی که در
ص:133
حق وی کوتاهی کند و یا از نظر خانوادگی هم طراز او نباشد،در آورد.
پیامبر(ص)فرمود:ازدواج نوعی بردگی است،پس باید هر کسی توجّه کند که دخترش را در چه خانواده ای قرار می دهد» (1)؛و دربارۀ حقّ زن جانب احتیاط را باید گرفت،زیرا زن با ازدواج کردن حالت وابستگی پیدا می کند و راه نجات هم ندارد.
بنابراین شوهر در هر حال می تواند او را طلاق دهد[ولی از ناحیۀ زن چنین نیست؛]حال اگر ولی دختری فرزند خودش را به ستمگر،یا فاسق و یا بدعت گذار و یا میگساری تزویج کند،نسبت به دین خود جنایت کرده و به خاطر قطع رحم که به وسیلۀ انتخاب و گزینش نادرست مرتکب شده،خود را در معرض خشم خدا قرار داده است.پیامبر(ص) فرمود:«هر کس دخترش را به همسری مرد تبهکاری در آورد به یقین قطع رحم کرده است.» (2)
در آداب معاشرت و آنچه در دوام ازدواج دخالت دارد و زن و مرد
باید مراعات کنند.
(1)1-ولیمه 2-معاشرت 3-شوخی 4-سیاست 5-غیرت 6-هزینه 7-تعلیم
ص:134
8-تقسیم 9-ادب کردن زن نافرمان 10-آمیزش 11-زایمان 12-جدایی به وسیلۀ طلاق.
(1)ولیمه مستحب است:«رسول خدا(ص)بر چهرۀ عبد الرحمن بن عوف اثر زردی مشاهده فرمود:پرسید:این زردی چیست؟عرض کرد:با زنی ازدواج کردم در برابر وزن هستۀ خرمایی از طلا؛رسول خدا(ص)فرمود:خداوند مبارک کند، ولیمه بده،هر چند به گوشت گوسفندی باشد.» (1)رسول خدا(ص)در ازدواج با صفیّه،با شربت و خرما ولیمه داد.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«غذا دادن در روز اول عروسی حق و روز دوم سنّت است امّا روز سوم سمعه (3)می باشد و هر که منظورش سمعه باشد،خداوند او را به هدفش که همان سمعه است برساند.» (4)این حدیث را به صورت مرفوع کسی جز زیاد بن عبد الله نقل نکرده و آن حدیث غریبی است.» می گویم:در کتاب کافی از قول یکی از راویان شیعه نقل شده که می گوید:
«حضرت ابو الحسن،موسی بن جعفر(علیه السلام)برای یکی از فرزندانش ولیمه داد؛سه روز به تمام مردم مدینه در مساجد و میان کوچه ها با کاسه های بزرگ فالوده داد بعضی از مردم مدینه راجع به این کار عیبجویی کردند،به اطّلاع آن حضرت رسید،فرمود:
ص:135
«خداوند به هیچ پیامبری از پیامبران خود چیزی نداده مگر این که به حضرت محمّد(ص)نظیر آن را داده،علاوه بر آن،آنچه به آنها نداده بود نیز به وی مرحمت کرد،به سلیمان(علیه السلام)فرمود: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (1).و به حضرت محمّد(ص)فرمود: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (2)و (3)از ابو عبد الله-امام صادق(علیه السلام)-نقل شده است،فرمود:«دعوت به مهمانی جز در چهار مورد،پسندیده نیست:عروسی،مولود تازه،از سفر برگشتن و ختنه کردن کودک.» و از آن حضرت است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:ولیمه در چهار چیز است:عروسی،کسی مولودی را عقیقه کند و طعام دهد،ختنه کردن پسر بچّه و هنگامی که کسی از سفر بر می گردد،دوستانش را دعوت کند.» (4)در روایت دیگری
ص:136
آمده است:«و یا در ساختن خانه و نظایر آن.» (1)از ابو ابراهیم-حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)-نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)از خوردن ولیمه ای که منحصر به ثروتمندان باشد و مستمندان دعوت نشوند، منع کرده است.» (2)از معاویة بن عمّار روایت شده است:«مردی خدمت امام صادق(علیه السلام)عرض کرد، من از غذای عروسی بویی استشمام می کنم که غذاهای دیگر آن بوی را ندارند؟امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:«هیچ عروسی نیست که بچه شتر و یا گاو و گوسفندی را سر ببرند،مگر این که خداوند فرشته ای را با قیراطی از مشک بهشتی می فرستد تا آن را به غذای ایشان مخلوط کند،پس آن بو از آن مشک به مشام می رسد.» (3)غزالی گوید:«مستحب است تبریک بگویند؛هر که بر تازه داماد وارد شود بگوید:
خداوند برای تو و بر تو مبارک کند و شما دو نفر را به خیر و نیکی برساند.و مستحبّ است که ازدواج آشکارا صورت گیرد،پیامبر(ص)فرمود:«فرق بین نکاح حلال و حرام به این است که در حلال دف و آواز در کار است.» (4)
(1) و از باب ترحّم به ایشان-به دلیل نارسا بودن عقل آنها- اذیت و آزار ایشان را تحمّل کردن؛خدای تعالی فرموده است: وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ (5).دربارۀ بزرگداشت حقوق زنان می فرماید: وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (6).و نیز فرموده است: وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ (7).بعضی گفته اند؛مقصود زن انسان
ص:137
است.و آخرین چیزی که رسول خدا(ص)دربارۀ آن سفارش کرده،سه چیز است که دربارۀ آنها سخن می گفت تا زبان مبارکش بند آمد و کلامش شنیده نشد،می فرمود:
«نماز،نماز!و مبادا دربارۀ بردگانتان تکلیف طاقت فرسا بکنید،خدا را،خدا را دربارۀ زنان،که ایشان در دست شما اسیرند و آنها را با پیمان الهی گرفته اید و با کلمۀ الهی آمیزش با ایشان را بر خود حلال کرده اید.» (1)پیامبر(ص)فرمود:«هر کس با بداخلاقی زنش بسازد خدا به اندازۀ اجر و ثواب ایوب که در گرفتاری صبر کرد به او مرحمت کند و هر زنی که بداخلاقی شوهرش را تحمّل کند خداوند به او ثوابی مانند ثواب آسیه همسر فرعون بدهد.» (2)بدان که خوشرفتاری با زن تنها آن نیست که به او آزار نرسانند،بلکه اذیت و آزار او را تحمل کنند.و موقع سبک عقلی و خشم او شکیبا باشند.
انس می گوید:«رسول خدا(ص)از همه کس به زنان و کودکان مهربان تر بود.» (3)
(1) که این قبیل رفتار باعث دلشادی زنان می شود؛رسول خدا(ص)با زنان خود در رفتار و اخلاق در خور فهم و عقل آنان،با آنها برخورد می کرد.
پیامبر(ص)فرمود:«از همۀ مؤمنان آن کس ایمانش کامل تر است که با خانواده اش خوشخوتر و مهربان تر باشد.» (4)پیامبر(ص)فرمود:«بهترین شما کسی است که به زنانش بیشتر نیکی کند و من از
ص:138
همۀ شما با زنانم خوش رفتارترم.» (1)عمر با وجود خشونتش می گوید:سزاوار است که مرد در خانواده مانند کودکی باشد،اما وقتی که از شخصیّت او جستجو کنند مردانگی بیابند.لقمان می گفت:شایسته است که خردمند در میان خانواده اش چون کودکی باشد،اما وقتی که بین مردم می آید، مرد و مردانه باشد.در خبر آمده است:«همانا خدای تعالی جعظری جوّاظ را دشمن می دارد.» (2)بعضی گفته اند مقصود کسی است که بر خانواده سختگیر و در ذات خود متکبر است،و یکی از کسانی است که در آیۀ مبارکه آمده است: عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ (3)بعضی گفته اند:عتلّ یعنی کسی که نسبت به خانواده اش تندزبان و سخت دل باشد.
پیامبر(ص)به جابر فرمود:«چرا با دوشیزه ای ازدواج نکردی تا تو با او و او با تو ملاعبه کند.» (4)زن بادیه نشینی همسرش را که از دنیا رفته بود،توصیف می کرد و می گفت:به خدا سوگند وقتی که خانه می آمد خندان و در خارج منزل کم حرف و خاموش بود،هر چه می یافت می خورد و اگر چیزی نداشت از کسی درخواست نمی کرد.
ص:139
گسترش ندهد که باعث فساد اخلاق همسرش شود
(1) و به طور کلی شکوه و ابهتش را در نزد او از دست بدهد؛بلکه دراین باره اعتدال را رعایت کند و آنجا که خلاف شرعی ببیند نباید هیبت و شدّت خود را از دست بدهد و نباید راه کمک به کارهای ناپسند را به روی او بگشاید،بلکه هرگاه خلاف شرع و خلاف مروتی را از او دید اعتراض کند و خشمگین شود.پیامبر(ص)فرمود:«مرده باد کسی که بندۀ زنش باشد.» (1)پیامبر(ص)بدان سبب این جمله را فرموده است که مرد هرگاه در مورد خواسته های زن از او اطاعت کند در حقیقت او را پرستیده و خود به هلاکت افتاده است.خدای متعال او را صاحب اختیار زن قرار داده در صورتی که چنین مردی خودش را به دست خویش در اختیار زن گذاشته و درست قضیه را به عکس کرده و از شیطان پیروی کرده است،زیرا خداوند به نقل از شیطان گفته: وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ (2)؛چه آن که حق مرد آن است که متبوع باشد،نه تابع.خدای تعالی مردان را بالا دست زنان قرار داده و شوهر را آقا و سرور نامیده و می فرماید: وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ (3)حال اگر سیّد و سرور مسخّر شود،نعمت الهی را تبدیل به کفران و ناسپاسی کرده است.هوای نفس زن همانند هوای نفس تو است،اگر اندکی لجام نفس خویش را رها کنی بی اختیار،چون مرکب سرکشی، تو را تا مسافت دوری ببرد و اگر لجام را مقداری سست کنی چندین ذراع تو را بکشد،اما اگر لجام را آنجا که باید بکشی سخت در دست گیری،در اختیار تو خواهد بود.
آسمانها و زمین به عدالت پابرجایند و هر چه از حدّ خود بگذرد به ضد خود مبدّل شود؛بنابراین سزاوار است که آدمی در مخالفت و موافقت با همسرش راه اعتدال در پیش گیرد و در تمام این موارد از حق پیروی کند تا از شرّ زنان در امان ماند،زیرا مکر ایشان بزرگ و شرّ ایشان فراگیر است و خلق و خوی آنان معتدل نمی شود مگر با نوعی
ص:140
لطف و محبت آمیخته با سیاست.
از آن حضرت نقل است که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:اهل نجات از مردان کم و از زنان کمترند.عرض کردند:چرا یا رسول الله؟فرمود:زیرا زنان به هنگام خشم چون کافران و به هنگام خوشنودی همانند مؤمنانند.» (1)در حدیث صحیح از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«در نزد رسول خدا(ص)سخن از زنان به میان آمد،فرمود:در کارهای خوب از ایشان فرمان نبرید تا شما را به بدی فرمان ندهند؛از زنان بد به خدا پناه ببرید و از خوبان ایشان نیز بر حذر باشید.» (2)؛و به همین مضمون از امیر المؤمنین(علیه السلام)نیز نقل شده است. (3)
در کافی با سندی که دارد،می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:اطاعت زن باعث پشیمانی است.» (4)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«زنهار از مشورت با زنان،زیرا در زنان ضعف، عجز و سستی وجود دارد.» (5)غزالی گوید:
«در وصیت لقمان به پسرش آمده است:پسر عزیزم!از زن بد بپرهیز زیرا زن بد، قبل از پیری تو را پیر می کند،و از زنان بد بترس زیرا آنها تو را به نیکی دعوت نمی کنند و از زنان خوب نیز بر حذر باش.» پیامبر(ص)فرمود:از سه مصیبت بزرگ به خدا پناه ببرید-از جمله فرمود-
ص:141
زن بد،زیرا که پیش از پیری آدمی را پیر می کند،و در عبارت دیگر آمده است:«اگر بر او وارد شوی دشنامت دهد و اگر از نزد او غایب شوی به تو خیانت کند.» (1)پیامبر(ص)به یکی از زنانش فرمود:«شما همسران یوسف هستید» (2)؛یعنی اگر ابو بکر مانع از جلو افتادن شما در نماز شود بعضی از شما از حق به سمت هوای نفس متمایل خواهید شد.
می گویم:این حدیث دراین باره وارد شده که زنان پیامبر(ص)در نماز در جلو ابو بکر می ایستادند،نه آن که ایشان را از نماز منع کند،همان طوری که در کتاب«ذکر الموت»-ان شاء الله-بیان این حدیث خواهد آمد.غزالی به خاطر تصدیق کسانی که به پیامبر خدا(ص)دروغ گفته و به او افترا زده اند این حدیث را از معنای اصلی اش منحرف کرده است.
غزالی گوید:«خدای متعال موقعی که آنها راز پیامبر خدا(ص)را فاش کردند فرمود: إِنْ تَتُوبا إِلَی اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما (3)،یعنی دلهای شما متمایل شده است.
رسول خدا(ص)فرمود:«قومی که زمامدارشان زنی باشد رستگار نمی شوند» (4)؛ بنابراین در وجود ایشان شر و ضعف است.علاج شر،سیاست و خشونت و علاج ضعف، مزاح و محبّت است.پس پزشک حاذق کسی است که به مقدار درد و متناسب با آن از عهدۀ معالجه برآید.مرد باتجربه باید نخست به اخلاق زن پی ببرد،سپس به اقتضای حال وی آن گونه که مصلحت است با او رفتار کند.
ص:142
(1)به این ترتیب که نه از مقدّمات کارهایی که عواقب بیمناکی دارند غافل بماند و نه زیاد بدگمان و سخت گیر و کنجکاو باشد«که رسول خدا(ص)از تجسّس اسرار زنان نهی فرموده»؛به عبارت دیگر«از سختگیری با زنان منع کرده است.» (1)رسول خدا(ص)وقتی که از مسافرت باز می گشت،پیش از ورود به مدینه،فرمود:
«شب هنگام بر زنان وارد نشوید.دو مرد بر خلاف دستور پیامبر به منزلشان رفتند و هر کدام چیزی دیدند که از آن کراهت داشتند.» (2)می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«کراهت دارد که مرد وقتی از سفر بر می گردد شب هنگام،تا صبح نشده بر خانواده اش وارد شود.» (3)غزالی گوید:«در خبر مشهوری آمده است:زن همچون استخوان دنده است.اگر بخواهی آن را راست کنی می شکند،پس در همان حالت کجی از آن استفاده کن. (4)
این مطلب راجع به تهذیب اخلاق زن می باشد.» می گویم:این حدیث در کافی نیز به سندهای متعدّد نقل شده است. (5)
غزالی گوید:پیامبر(ص)فرموده است:«نوعی از غیرت وجود دارد که باعث خشم خدا و رسول خدا می شود و آن غیرت مرد نسبت به خانواده اش در جایی است که هیچ زمینۀ شکی وجود ندارد.» (6)زیرا این نوع غیرت برخاسته از بدگمانی است که ما را از
ص:143
آن نهی کرده اند،خدای تعالی فرموده است: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ (1)علی(علیه السلام)می فرماید:«نسبت به خانواده ات زیاد غیور مباش که با بدگمانی ات او را متهم خواهی کرد.»اما غیرت در جای خود لازم و ضروری است و از آن ستایش کرده اند.
پیامبر(ص)فرموده است:«همانا خداوند غیور است و مؤمن نیز غیرتمند است و غیرت خدا آن است که مبادا مرد مؤمن مرتکب محرّمات الهی گردد.» (2)می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«خداوند تبارک و تعالی غیور است و غیرت را دوست می دارد و به دلیل غیور بودن خداست که کارهای زشت را چه آشکار و چه پنهان،حرام کرده است.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«هرگاه مردی بی غیرت باشد دلش واژگون گردد.» (4)امام صادق(علیه السلام)می گوید:«امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمود:ای مردم عراق!به من خبر دادند که زنان شما در بین راه مزاحم مردان می شوند،آیا خجالت نمی کشید؟» (5)در حدیث دیگری از امیر المؤمنین(علیه السلام)آمده است که فرمود:«آیا شرم نمی کنید و بر سر غیرت نمی آیید در حالی که زنان شما به بازار می آیند و مزاحم افراد بی دین می شوند؟» (6)از آن حضرت و از پدر بزرگوارش نقل کرده اند:«امیر المؤمنین-صلوات الله و سلامه علیه-در نامه ای که به امام حسن(علیه السلام)نوشته،می فرماید:بپرهیز از اظهار غیرت نابجا به این ترتیب که زن بی گناهی را مورد سرزنش قرار دهی،در نتیجه او گناه را بزرگ شمرد و به سرزنش کردن تو بی اعتنا شود؛این عمل زنان درستکار را به نادرستی می کشاند؛پس کار آنان را استوار کن و اگر عیبی در آنها دیدی،عیب کوچک یا بزرگ
ص:144
به شدت با آن برخورد کن.» (1)غزالی گوید:«راه پیشگیری از بدگمانی آن است که مردان نزد زن نیایند و زن نیز به بازار نرود.» رسول خدا(ص)به دخترش فاطمه(علیه السلام)فرمود:«برای زن چه چیز بهتر است؟ عرض کرد:این که نه او مردی را ببیند و نه مردی او را ببیند.پیامبر(ص)فاطمه را در آغوش گرفت و فرمود:فرزندانی هستند برخی از نسل برخی،و سخن او را تحسین کرد.» (2)اصحاب رسول خدا(ص)تمام سوراخها و روزنه های منزل را می بستند تا مبادا زنان،مردان را ببینند.
رسول خدا(ص)به زنان اجازه داد تا در مساجد حاضر شوند و فرمود:«کنیزان خدا را از حضور در مساجد خدا مانع نشوید.» (3)در صورتی که امروز حقّ آن است که از رفتن زنان بجز پیر زنان به مساجد جلوگیری کنند و در دوران صحابه نیز،منع زنان از مساجد کار خوبی شمرده می شد، می گفتند:اگر رسول خدا می دانست که به وسیلۀ زنان پس از آن حضرت چه اتفاقاتی می افتد هرآینه آنان را از رفتن به بیرون منزل مانع می شد.» می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«از آن حضرت دربارۀ بیرون رفتن زنان از خانه ها در عید فطر و عید قربان پرسیدند،فرمود:نباید بیرون روند مگر پیر زنان با کفش.» (4)در روایت دیگری آمده است:«دربارۀ بیرون رفتن زنان در عید فطر و قربان و روز
ص:145
جمعه پرسیدند،فرمود:نباید بیرون روند مگر زنان سالخورده.» (1)غزالی گوید:
(1)بنابراین سزاوار نیست که بر زنان در خرج دادن سخت بگیرد و نه هم زیاده روی کند،بلکه میانه رو باشد.خدای تعالی فرموده است: کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا (2)و نیز می فرماید: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ . (3)
پیامبر می فرماید:«بهترین شما کسی است که با خانواده اش بهترین رفتار را داشته باشد.» (4)پیامبر(ص)فرمود:«از چهار دینار که اوّلی به خانواده ات انفاق کنی،دومی در راه خدا بدهی،سومی در راه آزاد کردن بنده صرف کنی و چهارمی به مستمندان صدقه دهی،اجر و پاداش آن دیناری از همه بیشتر است که به خانواده ات انفاق کرده ای.» (5)نقل کرده اند که حضرت علی(علیه السلام)چهار زن داشت؛برای هر کدام از آنها در هر چهار روز یک درهم گوشت می خرید.
لازم است که به زنش دستور دهد تا باقیماندۀ غذا و هر چه را که در صورت ماندن فاسد می شود به مستمندان صدقه دهد.این کمترین مرتبۀ کار خیر است،و بر زن لازم است که هر چند شوهر به صراحت اجازه نداده باشد،به مقتضای حال،آن کار را بکند.
سزاوار نیست که مرد در خوردن غذای خوب خود را بر دیگر اعضای خانواده مقدّم بدارد و از آن خوراکی به ایشان ندهد،چرا که این عمل باعث کینه می شود و از زندگی و معاشرت خوب بدور است.پس اگر نمی خواهد به آنان چیزی بدهد باید
ص:146
به نحوی مخفیانه بخورد که خانواده اش نفهمند و نباید نزد ایشان از طعامی که نمی خواهد به آنها بخوراند،تعریف کند و هنگام غذا خوردن تمام اعضای خانواده را بر سر سفره بنشاند که می گویند خداوند و فرشتگانش بر اهل آن خانه ای درود می فرستند که با هم غذا می خورند.و مهم ترین امر واجب بر مرد که باید در مخارج خانواده رعایت کند،آن است که خوراک از مال حلال تهیه کند و به خاطر آنها دست به درآمدهای حرام دراز نکند زیرا این عمل جنایت است نسبت به آنها نه مراعات حال ایشان.ما اخباری را که دراین باره وارد شده است در ذکر آفات نکاح،نقل کردیم.
بداند به او بیاموزد
(1) و احکام نماز و آنچه پس از انقضای زمان حیض،باید قضا کند(مثل روزه)و آنچه را قضا ندارد(مانند نماز)به او تعلیم دهد،زیرا شوهر مأمور است تا خود و خانواده اش را از آتش دوزخ باز دارد: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً. (1)بنابراین لازم است که مرد به همسرش عقاید اهل حق را تلقین کند و هر بدعتی را که به گوش او خورده از دل او خارج سازد و او را-در صورت سهل انگاری در امور دینی-از عذاب خدا بترساند و احکام لازم و ضروری حیض و نفاس را به وی بیاموزد چرا که تعلیم مسائل استحاضه به طول می انجامد.اما آنچه دربارۀ حیض لازم است به زن بیاموزند بیان نمازهایی است که باید به جا آورد،زیرا به مجرد این که خون قطع شد اگر به مقدار طهارت و یک رکعت نماز وقت باقی است باید آن نماز را به جا آورد،همچنین اگر به مقدار طهارت و خواندن نماز از اول وقت بگذرد و حایض شود،قضای آن نماز بر او واجب است.این مقدار کمترین حدّی است که باید زنان رعایت کنند.پس اگر مرد به همسرش تعلیم داد،زن حق ندارد که برای پرسش از علما از خانه بیرون رود؛همچنین اگر مرد مسائل را نداند و از طرف زن مسائل را از صاحب فتوا بپرسد و جواب را به زنش برساند باز هم حق بیرون شدن از خانه را ندارد.ولی اگر هیچ کدام از این ها نباشد،زن حق
ص:147
دارد که برای پرسیدن مسأله اش از خانه بیرون رود،بلکه واجب است برود و مرد اگر مانع شود گنهکار است و هر وقت واجبات را آموخت حق ندارد بدون رضای شوهر به مجلس ذکر و یا برای آموختن مسائل بیشتر بیرون رود و هرگاه زن در حکمی از احکام حیض و استحاضه کوتاهی کند و مرد نیز به او تعلیم ندهد بلکه به همراه زن از خانه بیرون رود با وی در گناه شریک است.
کند
(1) و مبادا به یکی بیشتر از دیگران علاقه نشان دهد؛پس اگر به سفری رفت و خواست یکی از آنها را به همراه خود ببرد باید میان آنها قرعه بزند چرا که رسول خدا(ص)چنین می کرد. (1)و اگر شبی را که متعلّق به زنی است در حق وی ستم روا داشته و حقش را ضایع کرده است باید قضای آن را به جا آورد زیرا قضای عمل بر او واجب است و در این مورد لازم است که مرد احکام تقسیم کردن شبها را بین همسرانش بداند و بیان آن به درازا می کشد.
پیامبر(ص)فرمود:«هر کس دو زن داشته باشد و به یکی بیشتر علاقه مند باشد-و به عبارت دیگر:بین آنها به عدالت رفتار نکند-روز قیامت در حالی بیاید که یک طرف طرف بدنش کج باشد.» (2)البته این عدالت مربوط می شود به دادن چیزی و بیتوته در شب امّا عدالت در دوست داشتن و آمیزش خارج از حد اختیار است.خدای متعال می فرماید: وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ (3):در علاقۀ نفسانی و گرایش قلبی هرگز نمی توانید به عدالت رفتار کنید و این تفاوت،باعث تفاوت در آمیزش می شود.
ص:148
رسول خدا(ص)همواره میان زنان خود در بخشش و بیتوته در شبها با عدالت رفتار می کرد و می گفت:«خدایا این تلاش و کوشش من است در مورد آنچه در اختیار من است امّا دربارۀ آنچه در اختیار تو است و من اختیاری ندارم،مرا توانی نیست.» (1)یعنی محبت از اختیار من خارج است.
هرگاه یکی از زنان یک شب خودش را به هوویش ببخشد و شوهر هم راضی باشد حق بیتوته برای هوو ثابت می شود.
(1) هرگاه بین زن و شوهر اختلافی پیش آید و سازش نکنند؛ اگر ناسازگاری از هر دو طرف و یا تنها از طرف مرد باشد و زن نتواند همسرش را به سازش بکشاند و مرد نیز قادر نباشد که اصلاح کند ناگزیر باید دو نفر از طرف مرد و زن انتخاب شوند تا بین آنها داوری کنند و سازش دهند که اگر آنها قصد اصلاح داشته باشند خداوند آنان را موفّق خواهد کرد.اما اگر نافرمانی تنها از طرف زن باشد،پس مردان بر زنان مسلّطند و آن مرد می تواند همسرش را ادب و به زور وادار به اطاعت کند،با وجود این باید به تدریج او را ادب کند به این ترتیب که نخست موعظه کند و بترساند و تهدید کند و اگر موفق نشد موقع خوابیدن در بستر بی اعتنایی کند و صورتش را برگرداند و یا جدا بخوابد و در حالی که خود در خانه است،از یک شب تا سه شب او را در خوابیدن تنها بگذارد،و اگر این هم مفید واقع نشد کتک نه چندان سختی بزند به طوری که او را برنجاند اما استخوانی نشکند و جایی از بدنش خونی نشود و حق ندارد به صورتش لطمه ای بزند که از آن نهی شده است.
از رسول خدا(ص)پرسیدند:«حق زن بر همسرش چیست؟فرمود:وقت غذا، خوراک او را بدهد و به هنگام احتیاج به لباس،برای او لباس فراهم کند و با او تندی نکند و کتک نزند،مگر-در صورت ضرورت-تنبیه کم آزاری کند و جز در خانه از او
ص:149
جدا نشود.» (1)مرد،حق دارد که بر زنش خشم بگیرد و به خاطر کوتاهی در امری از امور دینی تا ده روز و تا یک ماه از او دوری کند.» می گویم:در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)رسیده است که فرمود:«زنی خدمت پیامبر(ص)آمد و از آن حضرت دربارۀ حق شوهر بر زن پرسید،پیامبر(ص)جواب داد.
سپس سؤال کرد:پس حق زن بر شوهر چیست؟فرمود:لباس برای پوشیدنش فراهم کند و وقت گرسنگی غذا دهد و اگر خطایی کرد ببخشد.آنگاه پرسید:آیا حق دیگری جز این ها بر شوهرش ندارد؟فرمود:نه،آن زن با شنیدن این کلمه گفت:نه به خدا سوگند من هرگز همسر انتخاب نمی کنم!این جمله را گفت و به راه افتاد.پیامبر(ص)فرمود:برگرد! آن زن برگشت،فرمود:خدای متعال می فرماید: وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ (2).
از آن حضرت دربارۀ حق زن بر شوهرش نقل شده است که فرمود:«مرد خوراک و لباس زنش را فراهم کند و با او تندی نکند که اگر این کارها را بکند به خدا قسم که حق زن را ادا کرده است.» (3)
طلاق
(1)باید توجه داشت که طلاق مباح است،لیکن در نزد خدا ناپسندترین مباحات است.البته وقتی مباح می شود که بیهوده باعث اذیت کسی نشود.بنابراین اگر زن را طلاق
ص:150
داد در حقیقت او را آزرده است و آزردن دیگری مجاز نیست.مگر به دلیل جنایتی از جانب آن شخص و یا به مقتضای ضرورتی از طرف آزاردهنده.خدای متعال فرموده است: فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً (1)،یعنی در صدد بهانه جویی برای جدایی بر نیایید.
می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«چیزی نیست که خداوند حلال کرده باشد و به قدر طلاق در نزد او مبغوض باشد و خداوند دشمن می دارد کسانی را که زود طلاق می دهند و زود ازدواج می کنند.» (2)و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«خداوند خانه ای را که در آن ولیمۀ عروسی داده شود،دوست می دارد و خانه ای را که در آن طلاق دهند،دشمن می دارد و چیزی در نزد خدا مبغوض تر از طلاق نیست.» (3)غزالی گوید:«اگر زن را پدرش مجبور کند،باید مرد او را طلاق دهد،زیرا حق پدر مقدم است.لیکن پدر در صورتی می تواند او را مجبور به طلاق کند که هدف ناروایی نداشته باشد،امّا اگر زن شوهرش را بیازارد و به فامیل همسرش ناسزا گوید جنایتکار است همچنین وقتی که بدخو یا از نظر دینی فاسد باشد.» می گویم،کلینی از حضرت ابو جعفر(علیه السلام)نقل کرده است:«آن حضرت زنی داشت که مورد علاقه اش بود.روزی فرا رسید که او را طلاق داد و از این بابت غمگین شد.یکی از موالیانش عرض کرد:فدایت شوم چرا آن زن را طلاق دادید؟فرمود:من نام علی(علیه السلام) را بردم و او از آن حضرت عیبجویی کرد و بد گفت؛از این رو نخواستم که پاره ای از آتش جهنم بر بدنم بچسبد!» (4)
ص:151
از خطّاب بن سلمه نقل کرده اند که گفت:«خدمت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) رسیدم در حالی که قصد داشتم از بداخلاقی زنم به آن بزرگوار شکایت کنم.قبل از این که من چیزی بگویم،فرمود:پدرم یک بار زن بداخلاقی را برای من تزویج کرده بود،من خدمت آن حضرت از بدخویی وی شکایت کردم،به من فرمود:چه چیز تو را مانع از جدایی او شده است؟خداوند این را به اختیار تو گذاشته است.پس من با خود گفتم:غم و اندوهم بر طرف شد.» (1)غزالی گوید:«اگر اذیّت از طرف شوهر باشد،زن حق دارد که مبلغی از مال خودش را بپردازد و برای مرد مکروه است که بیش از آنچه داده است از زن بگیرد،زیرا این عمل ظلم و تجاوز به حق زن و نوعی تجارت بر ناموس است.خدای متعال فرموده است: فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ (2).بنابراین پس گرفتن مبلغی که زن دریافت کرده و حتی کمتر از آن شایسته است.اگر زن از همسرش بدون هیچ آزار و اذیّتی درخواست طلاق کند،گنهکار است.رسول خدا(ص)فرموده است:«هر زنی که از همسرش بدون چیزی که باعث ناراحتی او شده باشد درخواست طلاق کند،بوی بهشت را استشمام نمی کند» (3)؛و در روایت دیگر:«بهشت بر او حرام است.» (4)پیامبر(ص)فرمود:«زنانی که مالی را به شوهر خود می بخشند تا طلاق بگیرند، منافقند.» (5)وانگهی شوهر باید چهار چیز را در طلاق دادن رعایت کند:
«اوّل،آن که زن را در زمان پاکی از عادت ماهیانه طلاق دهد که در آن زمان پاکی هم بستر نشده باشد،زیرا طلاق در زمان حیض و پاکی که مجامعت صورت گرفته باشد
ص:152
بدعت و حرام است،هر چند این طلاق انجام می گیرد به خاطر این که عدّۀ چنین طلاقی طولانی است.» می گویم:بلکه قول درست آن است که طلاق در چنین مواردی واقع نمی شود، چنان که علمای شیعه اتفاق نظر دارند،و روایات صریح از اهل بیت(علیه السلام) دراین باره رسیده است،مگر طلاق زن غیر مدخوله و بار دار و زنی که به حد حیض نرسیده و زنی که یائسه شده و از حدّ حیض گذشته و زنی که شوهرش ناپیداست و کسی از او خبر ندارد، طلاق این قبیل زنان به هر حال جائز است.
غزالی گوید:«دوم،آن که به یک طلاق اکتفا کند و بین سه طلاق در یک مجلس جمع نکند.» می گویم:از نظر ما(فقهای شیعه)این شرط بی معنی است،زیرا اگر هزار طلاق هم در یک مجلس بدهد،جز یکی واقع نمی شود،به طوری که از اهل بیت(علیه السلام)وارد شده است؛بنابراین بهتر بود که به جای این شرط،وقوع طلاق در حضور دو شاهد عادل را می آورد،همان طوری که خدای تعالی فرموده است: وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ (1)و دراین باره،بر خلاف قول عامه،نصوص و روایات زیادی از اهل بیت عصمت صلوات الله علیهم،رسیده است.
غزالی گوید:«سوم آن که در اقدام به طلاق،سخت نگیرد و سرزنش نکند بلکه مقداری نرمش به خرج دهد و مدارا کند و دل زنش را با دادن هدیه ای بر خلاف میل قلبی و ناخواسته،به دست آورد به خاطر این که با رنج طلاق دل او را رنجانده است خدای تعالی می فرماید: وَ مَتِّعُوهُنَّ (2)و این دادن هدیه،در صورتی که مهریّه در اصل ازدواج نداده باشد،واجب است.
از آن حضرت نقل شده است که فرمود:سه کس اند که دعای آنها به خودشان
ص:153
برمی گردد:یکی از آنها مردی است که بر زنش نفرین می کند در حالی که نسبت به زنش ستم روا می دارد،گفته می شود:مگر ما امر آن زن را در اختیار تو قرار ندادیم؟» (1)غزالی گوید:«مقصود از این مطالب بیان آن است که طلاق امر مباحی است و خداوند متعال هم در جدایی و هم در ازدواج وعدۀ بی نیازی داده و فرموده است:
وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ وَ الصّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ (2)و فرموده است: وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللّهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ (3).
چهارم،راز زنش را نه در طلاق فاش کند و نه در ازدواج،زیرا دربارۀ فاش کردن راز زنان در خبر صحیح وعدۀ عذاب بزرگ داده شده است. (4)
از یکی از صالحان نقل شده است که می خواست زنش را طلاق دهد،پرسیدند چه چیز دل تو را نسبت به او بد کرد؟گفت:آدم عاقل،پرده از راز همسر خودش بر نمی دارد؛و پس از آن که او را طلاق داد،پرسیدند:چرا او را طلاق دادی؟در جواب گفت:مرا چه کار به زن دیگری؟! این بود مطالب مربوط به شوهر.
(1)به راستی نکاح نوعی بردگی است و زن بردۀ مرد است و باید از شوهر،هر چه بخواهد در تمام اموری که مربوط به زن است،اموری که مستلزم معصیت نباشد،بدون قید و شرط اطاعت کند.در بزرگداشت حقّ شوهر نسبت به زن،اخبار زیادی رسیده
ص:154
است.رسول خدا(ص)می فرماید:«هر زنی که از دنیا برود و همسرش از او خشنود باشد، وارد بهشت شود.» (1)و نیز آن حضرت می فرماید:«هرگاه زن پنج وقت نمازش را بخواند و روزۀ ماه رمضان را بگیرد و عفّت خود را حفظ و از همسرش اطاعت کند،به بهشت پروردگارش وارد می شود.» (2)در این روایت امام(علیه السلام)اطاعت شوهر را در ردیف واجبات اساسی اسلام آورده است.
می گویم:اخباری که غزالی در این باب نقل کرده،بیشترشان از طریق اهل بیت(علیه السلام)-با تفاوت در عبارت-نقل شده است و ما از کتابهای شیعه-رحمهم الله- به علاوۀ روایاتی که قریب به آنهاست،از قول ائمّه(علیه السلام)نقل می کنیم چون اعتماد به این ها بیشتر است.
می گوییم:در کافی از قول امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«مردی از انصار در زمان رسول خدا(ص)برای کار لازمی از خانه بیرون رفت و با زنش شرط کرد که تا برگردد حق ندارد از خانه بیرون رود،می گوید:پدر زن مریض شد،زن کسی را نزد رسول خدا(ص)فرستاد و گفت:همسرم از خانه بیرون رفته و از من پیمان گرفته است که تا بر می گردد از خانه بیرون نروم و اکنون پدرم مریض شده،اجازه می فرمایید از او عیادت کنم؟رسول خدا(ص)فرمود:خیر،در خانه ات بنشین و از دستور شوهرت اطاعت کن.می گوید:بیماری پدرش شدّت یافت؛دوباره آن زن کسی را نزد پیامبر(ص)فرستاد و پرسید که اجازه می فرمایید،عیادت کنم؟فرمود:در خانه ات بنشین و به دستور شوهرت عمل کن.می گوید:تا این که پدرش مرد،کسی را نزد پیامبر(ص) فرستاد که پدرم مرده است حال اجازه می دهی که بر او نماز بخوانم؟فرمود:خیر،در
ص:155
خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن.می گوید:آن مرد را دفن کردند،رسول خدا(ص)به آن زن پیغام داد که خداوند به خاطر اطاعت کردن از شوهرت تو و پدرت را آمرزید.» (1)و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)برای زنان سخنرانی کرد و فرمود:ای تودۀ زنان،صدقه دهید هر چند از زر و زیورتان است،اگر چه یک خرما و یا نصف خرما باشد،زیرا بیشتر شما هیزم جهنّمید،به خاطر آن که زیاد نفرین می کنید و نسبت به همنشینتان ناسپاسید.زنی از قبیله بنی سلیم که زن عاقلی بود عرض کرد:یا رسول اللّه!مگر ما آن مادرانی نیستیم که حامله می شویم و پس از وضع حمل شیر می دهیم؟مگر این دختران ارزشمند و خواهران مهربان از ما نیستند؟رسول خدا(ص) فرمود:چرا شما زنان،مادرانی هستید که به فرزندان حامله می شوید و آنها را شیر می دهید و دلسوزی می کنید،اگر نبود رفتاری که زنان با شوهرانشان دارند،هرآینه هیچ زن نمازگزاری وارد آتش دوزخ نمی شد.» (2)غزالی دربارۀ جمله«و تکفرنّ العشیر»در حدیث امام(علیه السلام)می گوید:یعنی با همسری که معاشرت دارد،ناسپاسی می کند.
می گویم:از ابو جعفر(امام باقر(علیه السلام)است که فرمود:«روز عید قربان رسول خدا(ص)سوار بر شتر برهنه ای بیرون شهر مدینه رفت و بر گروهی از زنان گذر کرد و ایستاد؛سپس فرمود:ای گروه زنان،صدقه بدهید و از شوهرانتان اطاعت کنید،زیرا اکثر شما در آتش دوزخید.وقتی که زنان این سخن را از پیامبر(ص)شنیدند،گریه کردند، سپس زنی از زنان رو به پیامبر(ص)کرد و گفت:یا رسول الله در آتش دوزخ با مردمان کافر خواهیم بود؟به خدا سوگند که ما کافر نیستیم تا از اهل آتش باشیم.رسول خدا(ص)در پاسخ آن زن فرمود:شما به حق شوهرانتان ناسپاسید.» (3)
ص:156
در روایت صحیح از قول آن حضرت رسیده است که فرمود:«زنی خدمت پیامبر(ص)رسید،عرض کرد:یا رسول الله!حق شوهر بر زن چیست؟فرمود:آن است که از او اطاعت کند و نافرمانی نکند،و از خانه او چیزی بدون اجازه،صدقه ندهد و روزۀ مستحبی نگیرد مگر به اذن او،و به هنگام نیاز او را از وجود خویش متمتع کند،هر چند در پشت پالان شتری باشد و از خانه اش بدون اجازۀ او بیرون نرود،زیرا اگر بدون اذن او بیرون رود،فرشتگان آسمان و زمین و فرشتگان غضب و رحمت او را لعنت می کنند تا وقتی که به خانه اش برگردد.عرض کرد:یا رسول الله چه کسی بیش از همۀ مردم به گردن مرد حق دارد؟فرمود:پدرش.عرض کرد:چه کسی بیش از همه،بر زن حق دارد؟ فرمود:شوهرش...» از آن حضرت است که فرمود:هر زنی که شب را به صبح رساند در حالی که شوهرش بحق از او خشمگین باشد،نمازی از او پذیرفته نمی شود تا وقتی که شوهرش راضی شود و هر زنی که خودش را برای غیر شوهرش خوش بو کند،نمازی از او قبول نمی شود تا وقتی که غسل کند همان گونه که غسل جنابت می کند.» (1)در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«گروهی خدمت رسول خدا(ص)رسیدند و عرض کردند:یا رسول الله ما مردمانی را دیدیم که یکدیگر را سجده می کردند؛رسول خدا(ص)فرمود:اگر من بنا بود دستور دهم که کسی کس دیگری را سجده کند،هرآینه دستور می دادم که زن،شوهرش را سجده کند.» (2)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«زنی خدمت رسول خدا(ص)رسید و عرض کرد:شوهر چه حقی بر زنش دارد؟فرمود:نیاز او را بر آورده کند هر چند که پشت پالان شتر باشد و چیزی به کسی ندهد مگر به اذن او،و اگر بدون اجازۀ شوهر چیزی بدهد،گناهش به گردن او و اجر و پاداشش مال شوهر است.و دیگر این که شبی را به صبح نرساند در حالی که شوهرش از او خشمگین باشد...»
ص:157
در روایتی آمده است:«باید زن برای شوهرش خود را به بهترین عطرها معطّر کند و بهترین لباسهایش را بپوشد و بهترین آرایشها را بکند و صبح و شام خودش را بر شوهرش،عرضه کند و حقوق شوهر بر زن بیشتر از اینهاست.» (1)از آن حضرت است:«زن بدون اجازۀ شوهرش،حق آزاد کردن برده،صدقه دادن، بخشیدن چیزی به کسی و نذر کردن از مال خودش ندارد مگر در مورد زکات و یا احسان به پدر و مادر و یا برای صلۀ رحم(که نیازی به اذن شوهر ندارد) (2).
غزالی گوید:«بنابراین حقوق مرد بر زنش بسیار است.و مهم ترین آنها دو چیز است:یکی آن که خودش را حفظ کند و از نامحرم بپوشد و دیگر آن که بیش از حد نیاز درخواست نکند و از مصرف مالی که شوهر از راه حرام به دست آورد بپرهیزد.زنان قدیم همین روش را داشتند؛وقتی که مرد از منزلش بیرون می رفت،زن و دخترش به او می گفتند:مبادا کسب حرام کنی که ما بر گرسنگی و سختی صبر می کنیم امّا بر آتش دوزخ نمی توانیم صبر کنیم.
مردی از پیشینیان عازم سفر شد،همسایه ها راضی به مسافرت او نبودند به همسرش گفتند:با این که او برای تو خرجی نگذاشته است،چرا تو راضی شدی که او به سفر برود؟زن گفت:از زمانی که من او را شناخته ام او روزی خوار بوده است،نه روزی دهنده ولی من پروردگار روزی دهنده ای دارم؛اکنون روزی خوار می رود اما روزی دهنده می ماند.
رابعه دختر اسماعیل به احمد بن ابی الحواری پیشنهاد ازدواج داد امّا احمد به خاطر عبادتی که داشت راضی نشد و به او گفت:به خدا قسم که من به دلیل گرفتاری به حال خودم میلی به زنان ندارم.رابعه در جواب گفت:به خدا سوگند که من به خودم مشغول ترم تا شما و تمایلی هم به ازدواج ندارم،اما از همسر قبلی ام به من مال زیادی به ارث رسیده
ص:158
است می خواستم آنها را بین برادران تو تقسیم کنم و به وسیلۀ تو افراد شایسته را شناسایی کنم و آن راهی به سوی خدا باشد.احمد گفت:مگر استادم اجازه دهد.به ابو سلیمان دارانی مراجعه کرد که او را از ازدواج منع می کرد و می گفت:هر کس از یاران ما ازدواج کرد اوضاعش دگرگون شد.دارانی وقتی که سخنان رابعه را از احمد شنید،گفت:با او ازدواج کن،که او ولیّ خدای سبحان است و این سخن او،کلام صدّیقین است.احمد می گوید:من با رابعه ازدواج کردم و در میان خانۀ ما یک پایۀ گچی بود،این پایه از آب دست کسانی که پس از خوردن غذا دستشان را روی آن می شستند و با عجله می خواستند بیرون روند،و نیز از آب دست کسانی که دستشان را با اشنان می شستند،از بین رفت.
احمد گفت:بعد از او من با سه زن ازدواج کردم و او بهترین غذاها را به ما می خورانید و مرا معطّر می کرد و می گفت:برو با نشاط و قوّت به همسرانت برس و این رابعه در میان مردم شام،نظیر رابعۀ عدویه در بین مردم بصره بود.
از جمله واجباتی که بر عهدۀ زن است،آن است که در مال شوهر ولخرجی نکند بلکه از آن نگهداری کند؛رسول خدا(ص)فرمود:«برای زن حلال نیست که از خانۀ شوهر بدون اجازۀ او اطعام کند مگر خرمایی را که می ترسد،فاسد شود.بنابراین اگر با رضایت شوهر اطعام کند،اجر و پاداشی همانند او دارد و اگر بدون اجازۀ او اطعام کند، اجر و پاداشش مال شوهر و گناهش به گردن او خواهد بود.» (1)
ص:159
از جمله حقوق زن بر پدر و مادر آن است که به او حسن معاشرت و آداب زندگی با شوهر را بیاموزند همان گونه که در روایت آمده است اسماء بن خارجۀ فزاری موقع ازدواج دخترش به او گفت:تو از لانه ای که در آن زندگی می کردی بیرون شدی و به جانب بستری می روی که آشنا نبودی و به سوی همدمی می روی که با او انس نداشتی.تو در برابر او زمین باش و او برای تو آسمان؛تو برای او گهواره و او برای تو تکیه گاه باشد؛ تو برای او کنیز باش تا او هم غلام تو باشد؛زیاد خودت را به او نچسبان تا بر تو خشم نگیرد و آن قدر فاصله نگیر تا فراموشت کند.اما اگر او به تو نزدیک شد تو هم نزدیک شو و اگر فاصله گرفت تو نیز از او فاصله بگیر؛قوای بویای،شنوایی و بینایی اش را پاس دار که جز بوی خوش از تو استشمام نکند و جز خوبی از تو خشنود و جز به زیبایی زیبایی تو را نبیند.
مردی به همسرش می گفت:
نسبت به من عفو و چشم پوشی داشته باش تا مورد محبت و علاقۀ دائمی من باشی و هنگامی که خشمگینم در موقع قهر و سلطۀ من حرف نزن،و یک باره چنان که دف را به صدا می آوری مرا به صدا در نیاور،زیرا که تو بی خبری از حال کسی که دور افتاده است!همانا من دیده ام که محبت و دوستی وقتی که با اذیت و آزار در قلب جمع شوند، محبت درنگ نکرده،از میان می رود و چنان از بین می رود که دوباره نمی توانی آن را بازگردانی،چنان که شکاف موجود در سنگ سخت ممکن نیست دوباره به هم بیاید و درست شود. (1)
سخن کامل و جامع دربارۀ وظیفه و ادب زن بدون طول و تفصیل آن است که در میان خانه بنشیند و سرگرم کار(کنار دوک و چرخ ریسندگی خود)باشد،زیاد بالا نرود و با همسایه ها کم حرف بزند و جز در موارد ضروری به خانۀ آنها نرود و در حضور و
ص:160
غیاب شوهر،او را پاس بدارد و در تمام کارهایش در پی خوشحالی و مسرّت همسرش باشد،در مورد عفّت خود و مال شوهر به او خیانت نکند و از خانه بیرون نرود،و اگر رفت به صورت پوشیده در هیئتی که جلب توجه نکند،در پی جاهای خلوت بوده باشد نه خیابانها و بازارها مبادا بیگانه ای صدای او را بشنود و یا شخصا او را بشناسد،در موارد نیاز مبادا به دوست شوهرش،خود را معرفی کند،بلکه به هر کسی که گمان می کند او را می شناسد،خود را ناشناخته بگیرد؛همّتش اصلاح امور خویش و تدبیر منزل باشد؛به روزه و نمازش توجه کند؛وقتی که دوست همسرش در منزل را زد و اجازۀ ورود خواست،در صورتی که شوهرش در خانه نیست حق ندارد چیزی از او بپرسد و به خاطر حمیت نسبت به خود و شوهرش نباید با او گفتگو کند و به آنچه خداوند روزی کرده، نسبت به همسرش قانع باشد و حق شوهرش را بر حق خود و سایر خویشاوندان مقدّم بدارد،همیشه تمیز و پاکیزه و در هر حال آمادۀ بهره برداری باشد که اگر شوهرش خواست،برخوردار شود؛به فرزندانش دلسوز باشد و به لباس آنها توجه کند،زبانش را از دشنام به فرزندان و برگرداندن حرف شوهر نگه دارد،پیامبر(ص)فرموده است:«من با زن گندمگون که علاقمند به فرزندان باشد مانند این دو(در حالی که انگشتانش را به هم متصل کرده بود)هستیم،یعنی زنی که از شوهر بیوه شده و به خاطر دخترانش بیوه مانده تا آنها همسر گزیده و جدا شده و یا مرده اند.» (1)از جمله آداب زن آن است که هر چه می تواند در منزل خدمت کند و به زیبایی و جمال خودش به شوهر فخرفروشی نکند و شوهرش را به خاطر زشتی سرزنش ننماید.
آورده اند که اصمعی می گوید:وارد بادیه شدم دیدم،زنی از زیباترین زنان،همسر مردی از بدشکل ترین مردان است،گفتم:آیا راضی هستی که همسر چنین مردی باشی؟ گفت:خاموش باش حرف نادرستی زدی،شاید او بین خود و خدایش بهترین کس باشد
ص:161
شاید من بین خود و آفریدگار خودم بد عمل کرده باشم خداوند همسری او را مجازات من قرار داده باشد و آیا من نباید راضی به رضای خدا باشم؟به این ترتیب مرا خاموش کرد.
از جمله آداب زن،آن است که همواره در صلاح و آراستگی باشد،در نبودن شوهرش گرفته و در وقت حضور همسر به شوخی و گشاده رویی و اسباب و عوامل لذّت روآورد،و سزاوار است که هیچ گاه شوهرش را نیازارد.از پیامبر(ص)نقل شده است:
«هیچ زنی در دنیا همسرش را نمی آزارد مگر این که همسر حور العین وی می گوید:خدا تو را بکشد او را میازار او اکنون نزد تو غریب است و نزدیک است که از تو جدا شود و نزد ما بیاید.» (1)از جمله حقوق نکاح که بر زن واجب است آن است که وقتی شوهرش از دنیا رفت چهار ماه و ده روز عدّه نگاه دارد،و منتظر بماند و برای او سوگوار باشد به این ترتیب که در این مدت از بوی خوش و زر و زیور اجتناب کند و بیش از این عزادار نماند.زینب دختر ام سلمه می گوید:بر ام حبیبه همسر پیامبر(ص)وقتی که پدرش ابو سفیان بن حرب مرده بود،وارد شدم،عطری طلبید که در آن مقداری خلوق (2)و یا چیز دیگری بود،کنیزی بر بدن او مالید و بعد مقداری به گونه هایش زد،آنگاه گفت:به خدا سوگند من به بوی خوش نیازی ندارم جز این که از رسول خدا(ص)شنیدم که می فرمود:
«روا نیست برای زنی که به خدا و روز جزا ایمان دارد،بیش از سه روز برای مرده عزادار باشد مگر برای شوهر که چهار ماه و ده روز باید سیاه بپوشد» (3)و باید تا آخر عده ساکن خانه باشد و حق ندارد به نزد فامیلش منتقل شود و جز در موارد ضروری بیرون نرود.
این است پایان کتاب آداب نکاح از محجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء و به دنبال آن ان شاء اللّه کتاب کسب و معاش می آید و الحمد اللّه اوّلا و آخرا.
ص:162
(1)این سومین کتاب پیرامون بخش عادات از محجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء است بسم اللّه الرحمن الرحیم سپاس خدای را؛او را سپاس می گوییم همچون سپاس گفتن انسان موحّد که در توحید او جز پادشاه حقیقی،همه چیز محو و متلاشی است و او را به بزرگی می ستاییم همچون ستایش کسی که بوضوح می گوید:همه چیز بجز خدای تعالی بیهوده و پوچ است و باکی هم ندارد؛به راستی که تمام موجودات آسمانها و زمین هرگز مگس و پروانه ای را نیافریده اند هر چند که همه با هم برای چنین کاری همدست شوند و او را سپاس می گوییم،زیرا که او آسمان را چون سقفی برای بندگانش برافراشته و زمین را چون بساط و فرشی برای ایشان مهیّا کرده است و شب را بر روز پوشانده،پس شب را پوشش و روز را وسیلۀ زندگی قرار داده است تا در جستجوی احسان او پراکنده شوند و برای رفع نیازها به پاخیزند؛و بر پیامبر خدا(ص)که مؤمنان با لب تشنه بر حوض (کوثر)او وارد می شوند و سیراب از آن خارج می گردند و بر خاندان و اصحابش درود می فرستیم،آن اصحابی که در راه نصرت دین وی کمر بسته بودند و هیچ گاه اظهار
ص:163
گرفتگی و خستگی نکردند و سلام فراوان ابلاغ می کنیم.
باری خداوند یکتای بخشنده،ربّ الارباب و مسبّب اسباب،آخرت را سرای پاداش و کیفر و دنیا را سرای اندوه و دلهره و کوشش و اکتساب قرار داده است و تلاش و کوشش در دنیا محدود به معاد بدون معاش نیست بلکه معاش وسیله و کمکی است برای معاد.بنابراین دنیا کشتزار آخرت و راه رسیدن به معاد است.در این مورد مردم سه دسته اند:
1-فردی که معاش او را از معادش بازداشته و او از جملۀ هالکان است.
2-کسی که معادش او را از معاش بازداشته و او از جملۀ سبقت گیرندگان و رستگاران است.
3-کسی که به اعتدال نزدیکتر است؛چنین شخصی به امر معاش به خاطر معادش مشغول شده و از جملۀ مقتصدان است و هرگز به مقام و مرتبۀ اقتصاد نمی رسد کسی که در کسب معاش راه صحیح را نپیماید و ملازم تقوا نباشد و تا وقتی که در کسب معیشت مؤدّب به آداب شریعت نباشد،هرگز از راه طلب دنیا نمی تواند وسیله ای برای آخرت فراهم کند.
اینک آداب تجارت و صنعت و انواع کسب و راه و روش اشتغال به کار را مطرح می کنیم و در پنج باب آنها را شرح می دهیم:باب اول در فضیلت کسب و تشویق به آن.
باب دوم دربارۀ علم و آگاهی به درستی خریدوفروش و معاملات.باب سوم راجع به بیان عدالت در معامله.باب چهارم راجع به بیان احسان در معامله.باب پنجم دربارۀ دلسوزی بازرگان نسبت به دینش.
ص:164
در فضیلت کسب و تشویق به آن
(1)اما از قرآن مجید،قول خدای تعالی: وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (1)که خدا این آیه را از باب امتنان و قدردانی ذکر کرده است.
و فرموده است: وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ (2)قدرت بر تصرّف زمین را نعمتی دانسته و شکر آن را خواسته است؛ و فرموده است: لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ (3)؛ و نیز فرموده است: وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ (4)؛ و فرموده است: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ (5).
اما اخبار،رسول خدا(ص)فرمود:«بعضی از گناهان است که جز تلاش برای معاش،آنها را محو نمی کند.» (6)پیامبر(ص)فرمود:«تاجر راستگو در روز قیامت با صدّیقین و شهیدان محشور می شود.» (7)
ص:165
و آن حضرت فرمود:«هرگاه از راه حلال و برای حفظ آبرو و خودداری از خواستن چیزی از مردم و به خاطر گشایش بر اعضای خانواده و کمک به همسایگان دنیا را بطلبد خدا را در حالی ملاقات کند که صورتش چون ماه شب چهارده می درخشد.» (1)پیامبر(ص)روزی با اصحابش نشسته بود.چشمش به جوان چابک و نیرومندی افتاد که با شتاب از دیگران سبقت می گرفت؛اصحاب گفتند:وای بر این جوان چقدر خوب بود که جوانی و چابکی وی در راه خدا می بود.پیامبر(ص)فرمود:«این حرف را نزنید،زیرا اگر او برای خودش می کوشد تا خود را از درخواست از مردم باز دارد و از مردم بی نیاز کند در حقیقت او در راه خداست و اگر برای پدر و مادر ناتوان و یا فرزندان خود که توان کار ندارند تلاش می کند تا آنها را بی نیاز کند و کفایت کند بحقّ در راه خداست و اگر تلاش وی برای فخرفروشی و افزون طلبی باشد در راه شیطان است.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«خداوند بنده ای را دوست می دارد که شغل و حرفه ای می گیرد تا بدان وسیله از مردم بی نیاز شود و بنده ای را دشمن می دارد که علم می آموزد و علم را حرفه و شغل خود قرار می دهد.» (3)در خبر است:«خداوند مؤمن پیشه ور را دوست می دارد.» (4)پیامبر(ص)فرمود:«حلالترین چیزی که مرد از آن تغذیه می کند مالی است که از
ص:166
راه کسب و هر نوع خریدوفروش پسندیده به دست آورد.» (1)در خبر دیگری است:«حلالترین مالی که بندۀ خدا می خورد کسب دست سازنده است وقتی که خالص باشد.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«به دنبال شغل تجارت بروید که نه دهم روزی در آن است.» (3)روایت شده است که عیسی-علی نبیّنا و آله و علیه السلام-مردی را دید،فرمود:
«چه می کنی؟گفت:عبادت می کنم.پرسید:زندگی تو را چه کسی اداره می کند؟گفت:
برادرم.فرمود:برادرت از تو عابدتر است.» پیامبر ما(ص)فرمود:«همانا من چیزی را نمی شناسم که شما را به بهشت نزدیک کند و از آتش دوزخ دور سازد مگر این که به شما انجام آن را دستور دادم و چیزی را سراغ ندارم که باعث دوری شما از بهشت و نزدیکی شما به آتش جهنّم گردد مگر آن که شما را نهی کردم و جبرئیل امین در دلم انداخت که هیچ کس هرگز نمی میرد مگر این که روزی اش را کامل بخورد و اگر روزی بموقع نرسید از خدا بترسید و در طلب روزی حد اعتدال پیشه کنید.»آن بزرگوار در طلب روزی به حدّ اعتدال دستور داده و نگفته است طلب نکنید،آنگاه در پایان سخن فرموده است:«مبادا دیر رسیدن روزی شما را وادارد تا از راه معصیت خدا آن را طلب کنید زیرا به وسیلۀ معصیت به روزیی که در نزد خداست کسی نمی تواند برسد.» (4)پیامبر(ص)فرمود:«بازارها سفره های الهی هستند؛هر کس در آنجا حاضر شد،
ص:167
از آنها بهره برد.» (1)پیامبر(ص)فرمود:«اگر کسی از شما ریسمانش را بردارد و پشتۀ هیزمی بر دوش بگیرد بهتر است از این که پیش مردی بیاید که خداوند از لطف خود مالی به او مرحمت کرده است و از او چیزی بخواهد:آن هم بدهد و یا ندهد.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«هر کس به روی خودش دری از درخواست بگشاید،خداوند هفتاد در از تنگدستی به روی او باز کند.» (3)می گویم:از طریق شیعه،روایاتی را کافی با سند صحیح از قول ابو حمزۀ ثمالی از امام باقر(علیه السلام)نقل کرده،می فرماید:«رسول خدا(ص)در حجة الوداع فرمود:بدانید که جبرئیل در دلم انداخت که کسی تا روزیش را به طور کامل نخورده از دنیا نمی رود.پس از خدای عز و جلّ بترسید و در طلب روزی رعایت اعتدال کنید،مبادا دیر رسیدن مقداری از روزی شما را وادار کند تا از راه معصیت خدا آن را بطلبید؛زیرا خدای تبارک و تعالی روزی را به طور حلال ما بین مردم تقسیم کرده،نه به طور حرام.بنابراین هر کس از خدای عز و جلّ بترسید و صبر کند،خداوند از راه حلال روزی او را می دهد،و هر کس پردۀ حرمت را بدرد،عجله کند و از راه حرام روزی به دست آورد،خداوند از روزی حلال وی به همان اندازه بکاهد و در روز قیامت از او حساب کشیده شود.» (4)
ص:168
در حدیث صحیح از عبد الرحمن بن حجاج به نقل از امام صادق(علیه السلام)رسیده است که فرمود:«محمد بن منکدر همواره می گفت:من تصور نمی کردم که علی بن حسین(علیه السلام) فرزندی برتر از خود به جا گذاشته باشد تا این که پسرش محمّد بن علی را دیدم.
می خواستم او را موعظه کنم،اما او مرا موعظه کرد.یارانش از او پرسیدند:چگونه تو را موعظه کرد؟گفت:در وقتی که هوا گرم بود به یکی از نواحی مدینه رفتم؛ابو جعفر محمد بن علی به من برخورد.او که مردی تنومند و سنگین وزن بود،در حالی به من رسید که بر دو غلام سیاه و یا دو برده تکیه داده بود،با خودم گفتم:سبحان اللّه،پیرمردی از بزرگان قریش در این ساعت گرما با این حالت در پی دنیاست!من باید او را نصیحت کنم.نزدیک او رفتم و به او سلام دادم،سلامم را به گرمی (1)پاسخ داد در حالی که عرق می ریخت گفتم:خداوند،تو را بهبود بخشد،تو یکی از پیر مردان و بزرگان قریشی در این ساعت روز با این حال در پی دنیایی،آیا توجه داری که اگر اجلت فرارسد،تو با این حال چه می کنی:؟امام(علیه السلام)فرمود:اگر مرگم فرارسد و من با این حال باشم؛من در حال طاعت،طاعت خدای عز و جلّ خواهم بود،در حالی که خود و خانواده ام را از تو و از مردم دیگر بی نیاز می گردانم،و تنها ترسم از آن است که مبادا مرگم فرارسد در حالی که من در معصیتی از معاصی پروردگار باشم!گفتم:راست گفتی،خداوند تو را مشمول رحمت خود گرداند،من می خواستم شما را موعظه کنم،شما مرا موعظه کردید.» (2)در روایت صحیح از فضیل بن یسار به نقل از امام صادق(علیه السلام)آمده است که فرمود:
«مردی که تنگدست شود و به مقدار نیاز خود و خانواده اش کار کند و در پی مال حرام نرود،همچون کسی است که در راه خدا جهاد کند.» (3)در روایت حسن از قول زراره از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«مردی خدمت آن
ص:169
حضرت رسید و عرض کرد:من با وجود این که محروم و نیازمندم،از عهدۀ کاری به خوبی بر نمی آیم و به امر تجارت خوب وارد نیستم.امام(علیه السلام)فرمود:کار کن و روی سرت بار بکش و در پی بی نیازی از مردم باش،زیرا رسول خدا(ص)سنگی را روی شانه اش حمل کرد و آن را روی دیواری گذاشت و سنگ در جای خود قرار گرفت در حالی که پیامبر(ص)از عمق رخنه آن بی خبر بود با وجود این سنگ جای مناسب خود را یافت.» (1)در روایت حسن به نقل از حلبی از امام صادق(علیه السلام)،آمده است:«کسی که برای خانواده اش زحمت می کشد مانند کسی است که در راه خدا جهاد می کند.» (2)در روایت حسن،زراره از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده که می گوید:«هر کس در وضو گرفتن و نماز خواندنش تنبلی کند،برای امر آخرتش خیری نیست و هر که نسبت به آنچه باعث اصلاح امر زندگی اوست تنبلی کند،خیری در او برای امر دنیوی اش نمی باشد.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«امیر المؤمنین فرموده است:خداوند عز و جلّ به داود(علیه السلام)وحی کرد که تو اگر از بیت المال نمی خوردی و به دست خودت کاری انجام می دادی،بندۀ خوبی بودی.امام(علیه السلام)فرمود:داود(علیه السلام)چهل بامداد گریه کرد،خداوند به آهن دستور داد که برای بنده ام،داود،نرم شو.به این ترتیب خداوند آهن را برای داود نرم ساخت و او هر روز زرهی می ساخت و به هزار درهم می فروخت در نتیجه سیصد و شصت زره ساخت و آنها را به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال بی نیازی جست.» (4)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«در اوقات زندگی از بخشی برای
ص:170
بخش دیگر کمک بگیرید و سربار دیگران نباشید.» (1)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)می فرماید:کسی که بار زندگی خود را به دوش دیگران بیندازد،از رحمت خدا بدور است.» (2)از آن حضرت نقل شده است:«دربارۀ مردی پرسید،عرض کردند:نیازمند شده است،فرمود:اکنون چه می کند؟گفتند:در خانه اش به عبادت خدا مشغول است.
فرمود:پس هزینۀ زندگی اش از کجا تأمین می شود؟گفتند:یکی از برادران دینی اش زندگی او را تأمین می کند.فرمود:به خدا سوگند،آن که زندگی او را اداره می کند عبادت بیشتری انجام می دهد تا خود او.» (3)اخبار از ائمه(علیه السلام)در این زمینه فراوان است.
غزالی گوید:امّا آثار واردۀ از بزرگان؛لقمان حکیم به پسرش گفت:پسر عزیزم!از کسب حلال در برابر تنگدستی کمک بگیر،زیرا کسی هرگز دچار تنگدستی نشد مگر آن که به سه خصلت مبتلا شد:سستی در دین و ضعف در عقل و بی مروّتی و مهمّ تر از این سه خصلت بی اعتباری او در نظر مردم است.
ابن مسعود می گوید:همانا من دوست ندارم مردی را ببینم که نه به امر دینی اش مشغول باشد و نه به امر دنیوی اش.
نقل کرده اند که اوزاعی،ابراهیم بن ادهم را دید که پشتۀ هیزمی روی شانه اش حمل می کند.رو به او کرد و گفت:ابو اسحاق این پشته را کجا می بری؟دوستانت کارها را انجام می دهند.ابراهیم گفت:ای ابو عمرو،این حرف را نزن،زیرا من شنیده ام هر کسی در راه کسب حلال در معرض خواری و مذلّت قرار گیرد،وارد بهشت می شود.
ابو سلیمان دارانی می گوید:از نظر ما عبادت آن نیست که پاهایت را دراز کنی در حالی که دیگری زندگی تو را تأمین می کند،بلکه نخست باید دو قرص نان برای خودت فراهم کنی و پس از تهیۀ آنها عبادت کنی.
ص:171
گویند:روز قیامت منادیی فریاد می زند:کجایند کسانی که در روی زمین مورد خشم خدا شدند،کسانی به پا می خیزند که در مسجدها گدایی می کردند.این مطلب نکوهشی است از طرف شرع نسبت به گدایی و تکیه داشتن بر کمک دیگران،در صورتی که هر کس مال موروثی نداشته باشد،جز کسب و تجارت چیزی او را از گدایی و سربار دیگران شدن نجات نمی دهد.
(1)اگر بگویی پیامبر(ص)فرموده است:«به من وحی نشده که مال و ثروت جمع کن و از جملۀ بازرگانان باش،لیکن به من وحی شده که با حمد و سپاس،پروردگارت را تسبیح گوی و از جمله سجده کنندگان باش و پروردگارت را چنان پرستش کن که مقام یقین برای تو حاصل شود.» (1)به سلمان فارسی-خدایش بیامرزد-گفتند:ما را نصیحت کن،فرمود:هر کس از شما در حال مراسم حج و یا در حال جهاد و یا تعمیر مسجد خدا بمیرد،به مقاماتی خواهد رسید و مبادا در حال تجارت و در حال خیانت از دنیا برود.
پاسخ آن است که راه جمع بین این اخبار به این است که حالات مختلف را شرح دهیم:ما نمی گوییم که تجارت به طور مطلق و یا بی کاری بی قید و شرط از هر جهت بالاترین صفت است،بلکه می گوییم تجارت یا برای تحصیل مال به مقدار نیاز است،یا برای فراهم آوردن ثروت بیش از حد نیاز؛اگر تجارت برای افزون خواهی از مقدار احتیاج،یعنی برای زیاد کردن مال و اندوختن ثروت باشد نه برای صرف در راه خیرات و صدقات،در این صورت نکوهیده است زیرا چنین تجارتی رو آوردن به دنیاست؛ دنیایی که دلبستگی بدان در رأس همۀ خطاهاست و اگر علاوه بر آن خیانتکار هم باشد
ص:172
که خود ظلم و تبهکاری است و مقصود سلمان هم که فرمود:«نباید در حال تجارت و خیانت بمیری».همین است و از تاجر،قصدش آدم افزون طلب است.
و اما اگر انسان به وسیلۀ تجارت بخواهد زندگی خود و فرزندانش را اداره کند در حالی که می توانست از راه گدایی هم آنها را اداره کند،در این صورت به خاطر حفظ آبرو و احتراز از گدایی،تجارت بهترین کار است و اگر محتاج به گدایی نیست و بدون درخواست،دیگران به او کمک می کنند باز هم کسب برای او بهتر است چرا که دیگران به خاطر درخواست به زبان حالش به او کمک می کنند و در بین مردم،خود منادی تنگدستی خویش است.بنابراین پرهیزگاری و حفظ آبرو بهتر از بیکاری بلکه بهتر از اشتغال به عبادت بدنی است.
نرفتن به دنبال کسب برای چهار گروه بهتر است:1-عابدی که به عبادتهای بدنی [باطنی]مشغول است،2-مردی که در سیر و سلوک باطنی است و به عمل قلبی در علوم احوال و مکاشفات اشتغال دارد،3-دانشمندی که سرگرم تربیت علم ظاهر است در اموری که مردم در دین خود از آن بهره مند می شوند مانند کسی که صاحب فتواست و مفسّر،محدّث و نظایر آنها،4-مردی که دست اندرکار مصالح مسلمین و عهده دار امور مسلمانان است مانند سلطان،قاضی و ناظر بر اموال که این افراد هرگاه اموالی را که برای مصالح عمومی و یا موقوفاتی که وقف علما و فقراست سرپرستی می کنند،توجّه ایشان بر این امور بالاتر از اشتغال به کسب است؛از این رو به رسول خدا(ص)وحی شد که با حمد و سپاس پروردگارت را تسبیح گوی و از جملۀ سجده کنندگان باش و وحی نشد که ثروت جمع کن و در زمرۀ بازرگانان باش،زیرا آن حضرت جامع اوصاف این چهار گروه بود،با اوصاف بیشتری که در وصف نگنجد.و این چهار دسته دو حالت دیگر نیز دارند:
یکی آن که زندگی آنان وقتی که کسبی ندارند از دست مردم و زکات و یا صدقه ای است که بدون نیاز به درخواست به خاطر خدا می دهند،در این صورت کسب نکردن و اشتغال به همان کاری که دارند بهتر است زیرا عمل آنها کمک به مردم در امور خیر است و به
ص:173
دلیل این که قبول زکات و صدقات از سوی آنان حقی است بر گردن مردم که ادا می شود و یا فضیلتی است برای آنان؛حالت دوم آن است که آنان برای اداره معیشت خود نیازمند به درخواست از دیگران شوند،در این صورت جای اشکال و سختگیریهایی است که در مورد سؤال از مردم نقل کردیم و نکوهش سؤال ظاهرا دلیل بر آن است که خودداری از سؤال بهتر است و نظر دادن دربارۀ سؤال بدون توجّه به احوال و اشخاص دشوار است بلکه اظهار نظر در این مورد موکول به درک موقعیّت و توجه انسان به وضع خود می باشد؛به این ترتیب که حالت ذلّت و آبروریزی و نیاز به گران باری و خواهشی را که در سؤال پیش می آید با فایده ای که برای او و دیگری از اشتغال وی به علم و یا عمل حاصل می شود،با هم بسنجد.چه بسا کسی که مردم بهرۀ زیادی از او می برند،خود نیز از اشتغال به علم و عمل بهرۀ فراوان می برد و کسب معیشت با کمترین عرض حاجت بر او سهل می شود و چه بسا قضیه بر عکس باشد و در مواردی هم سود و زیان با هم برابر باشند.بنابراین شایسته است که شخص تصمیم گیرنده به قلبش مراجعه کند،هر چند که مفتیان در آن مورد فتوا داده باشند،زیرا فتواها تمام جهات و جزئیات احوال را به تفصیل بیان نمی کنند.
در میان پیشینیان کسی بود که سیصد و شصت دوست داشت هر شب به منزل یکی از آنها وارد می شد و کسی بود که سی دوست داشت،آنان مشغول عبادت می شدند با علم به این که میزبانان ایشان از این که اینان احسان آنها را پذیرایند ممنون هستند،از این رو پذیرفتن احسان میزبان از جانب آنها،علاوه بر عبادات آنان،خود خیر و نیکی بود.بنابراین در این امور باید دقّت لازم صورت گیرد؛زیرا پاداش گیرنده، وقتی که از آن برای امر دینی کمک بگیرد،و احسان کننده نیز از روی میل احسان کند،همانند بخشنده است و هر کس بر این مطالب آگاهی داشته باشد،می تواند
ص:174
وضع خودش را دریابد و از دل خودش بپرسد که چه چیز نسبت به حال و وقت او بهتر است،و الله اعلم.» می گویم:آنچه از اخبار اهل بیت(علیه السلام)به دست می آید این است که به طور کلّی کسب و تجارت افضل است حتی برای شخص متعبّد و اهل علم و صاحبان ریاست، همان طوری که از خبر داود و اخباری که گذشت استفاده می شود.
در کتاب من لا یحضره الفقیه آمده است:امام صادق(علیه السلام)دربارۀ آیۀ مبارکۀ:
رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ (1)فرمود:بازرگانانی بودند که موقع نماز تجارت را رها می کردند و به سوی نماز می شتافتند،اینان پاداش بیشتری دارند تا کسی که تجارت نمی کند.» (2)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:عمر بن مسلم چه می کند؟گفتند،رو به عبادت آورده و تجارت را ترک کرده است.فرمود:وای بر او آیا نمی داند که هر که از طلب روزی بازایستد،عبادتش قبول نمی شود؟همانا گروهی از اصحاب رسول خدا(ص)وقتی که آیۀ شریفۀ: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ (3)نازل شد،در خانه هایشان را بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند:ما را خداوند کفایت می کند،این قضیّه به رسول خدا(ص)رسید به ایشان پیغام داد که چه چیز باعث شد که شما این کار را بکنید؟گفتند:یا رسول الله! خدای عزّ و جلّ روزی ما را بر عهده گرفته است و ما رو به عبادت آوردیم.
پیامبر فرمود:همانا کسی که چنین کاری بکند،خداوند عبادت او را نمی پذیرد، باید شما دنبال روزی بروید زیرا من دشمن می دارم آن مردی را که دهانش را
ص:175
به سمت پروردگار باز کند و بگوید:پروردگارا به من روزی بده،روزی بده، در حالی که دنبال روزی نمی رود.» (1)از علی بن ابی حمزه روایت شده است که می گوید:«حضرت ابو الحسن(علیه السلام)را دیدم در میان زمینی که متعلّق به ایشان بود کار می کرد،در حالی که پاهایش غرق در عرق بود.عرض کردم:فدایت شوم،کارگران شما کجا هستند؟فرمود:
علی بن حمزه،کسانی که از من و از پدرم بهتر بودند در زمین خود،کار می کردند.
عرض کردم:مقصود شما کیست؟فرمود:رسول خدا(ص)و امیر المؤمنین(علیه السلام) و همۀ نیاکانم که به دست خود،کار می کردند،کار کردن،روش انبیا و مرسلین و صالحان است.» (2)از فضل بن ابی قره نقل شده است که می گوید:«بر امام صادق(علیه السلام)وارد شدیم در حالی که روی دیوار مشغول کار بود،عرض کردیم:فدایت شویم،اجازه بفرمایید این کار را ما انجام دهیم و یا غلامانتان انجام بدهند،فرمود:نه،مرا به حال خودم بگذارید زیرا من مایلم که خدای عزّ و جلّ مرا در حالی ببیند که کار می کنم و برای کسب حلال خودم را به زحمت انداخته ام»؛و«امیر المؤمنین(علیه السلام)در شدّت گرما به دنبال رفع نیازهای زندگی اش می رفت به این منظور که خداوند ببیند او در راه کسب حلال خود را زحمت می دهد.» (3)غزالی گوید:«این بود،فضیلت کسب،لیکن عقدی که بدان وسیله کسب صورت می گیرد باید دارای چهار ویژگی باشد:درستی،عدالت،احسان و دلسوزی نسبت به دین، و ما راجع به هر کدام از آنها یک باب فراهم کرده ایم،اینک از عوامل و اسباب صحّت و درستی کسب در باب دوّم شروع می کنیم و آنها را نام می بریم.»
ص:176
دربارۀ آشنایی با کسب
(1)به صورت بیع،ربا،سلم،اجاره،قراض، شرکت،و بیان شرایطی که شرع مقدس دربارۀ صحت این تصرفات دارد که همین صحّت،در شرع مقدس مدار و ملاک همۀ کسبهاست.
بدان که تحصیل علم این باب بر هر کسی که در صدد کسب می باشد واجب است، زیرا طلب علم بر هر مسلمانی واجب است.منظور طلب علمی است که مورد نیاز است و شخص کاسب هم به علم کسب نیاز دارد و هرگاه با علم مربوط به این باب آشنا شود با عوامل فساد معامله آشنا می شود و در نتیجه از آنها پرهیز می کند و در موارد نادر و مشکلات فرعی که پیش می آید،تأمّل می کند تا آن که بپرسد،زیرا اگر او به علم اجمالی با اسباب و عوامل فساد آشنا نباشد نمی داند که چه وقت باید توقّف کند و بپرسد و اگر بگوید:من اقدام بر فراگیری نمی کنم بلکه صبر می کنم تا وقتی که موردی پیش بیاید،آن وقت می آموزم و می پرسم،در پاسخ وی گفته می شود:اگر تو موارد فساد عقدها را ندانی از کجا می دانی که اشکالی پیش آمده است،زیرا شخص کاسب به طور مداوم تصرّفاتی می کند و نمی داند در کجا باید توقّف کند در حالی که تمام این تصرّفات را صحیح و مباح می پندارد.پس ناگزیر باید این مقدار از علم تجارت را داشته باشد تا بتواند موارد مباح و جائز را از غیر جائز و جای اشکال را از جای واضح و غیر مشکل تشخیص دهد.» می گویم:در کتاب من لا یحضره الفقیه از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هر کس بدون علم و آگاهی تجارت کند،در ربا بیفتد،باز هم دچار ربا گردد، بنابراین نباید کسی در بازار به کسب و تجارت بپردازد مگر آن که به مسائل خریدوفروش آشنا باشد.» (1)
ص:177
از اصبغ بن نباته نقل شده که می گوید:«از علی(علیه السلام)شنیدم که روی منبر می گفت:
ای گروه بازرگانان،اوّل آشنایی با مسائل،آنگاه تجارت؛به خدا سوگند که ربا در میان این امّت مخفی تر از راه رفتن مورچه روی سنگ صاف است.اموالتان را با صدقه دادن حفظ کنید،تاجر تبهکار است و تبهکار در آتش است جز آن تاجری که حق را بگیرد و حق را بدهد.» (1)غزالی گوید:«علم عقود زیاد است لیکن این شش عقدی که از مکاسب جدا نیستند،عبارتند از بیع،ربا،سلم،اجاره،شرکت و قراض که ما باید شرائط آنها را شرح دهیم.»
(1)اولین عقد،بیع است،خداوند آن را حلال فرموده است و آن سه رکن دارد:عاقد، معقود علیه،و عبارت عقد؛
(2)می گویم:مقصود غزالی از عاقد،شامل بایع و مشتری است.ما شرائط آن دو را به روش اهل بیت(علیه السلام)نقل می کنیم و از نقل گفتۀ وی اعراض می کنیم،و به توفیق الهی می گوییم:شرط فروشنده و خریدار آن است که دارای بلوغ،عقل و رشد و مالکیّت باشند و یا چیزی که جایگزین مالکیّت باشد مانند وکالت،ولایت و وصایت،و دیگر آن که دو طرف راضی باشند.بنابراین خریدوفروش کودک،دیوانه،بی هوش،مست و سفیه درست نیست،و نیز بیع فضولی و بیع کسی را که به ناحق مجبور کنند جائز نیست،چه کودک ممیّز باشد و چه نباشد و چه به اجازۀ ولی باشد یا نه،همچنین در مورد شخصی که دیوانه است.بعضی از علمای شیعه معاملۀ کودک عاقلی را که به ده سالگی رسیده باشد جائز دانسته اند و بعضی خریدوفروش او را برای آزمایش و تمرین اجازه داده اند ولی اظهر آن است که خریدوفروش کودک در اشیای کم ارزش در مواردی که عرف عادت بر آن جاری
ص:178
گشته،برای رفع مشکل در بعضی اوقات جائز است.همچنین در موردی که کودک به منزلۀ آلت و ابزار برای کسی است که اهلیّت دارد،مگر آن که خریدوفروش از قبیل معاطاة باشد که سخن در آن خواهد آمد.و در بیع فضولی و شخص مجبور اگر مالک و یا ولیّ او اجازه دهد و یا راضی شوند،از نظر اکثر علما به دلیل وجود مقتضی صحّت، معامله درست است یعنی عقدی است با تمام شرائط و مانعی نیز در اینجا وجود ندارد جز اجازه ندادن و رضایت نداشتن آن هم که مرتفع گشته است.و نیز به دلیل خبر عروۀ بارقی، (1)که پیامبر(ص)او را مأمور کرد تا گوسفندی را به یک دینار بخرد و او دو گوسفند با آن یک دینار خرید سپس یکی از آنها را به یک دینار فروخت و یک دینار را با گوسفند دیگر باز آورد.پیامبر(ص)اجازه داد و او را برای این معامله تبریک گفت و برای منع از بیع فضولی اخباری از طریق اهل سنّت وجود دارد جز این که خبر مربوط به جواز مشهورتر و دلالتش روشن تر است.اما کسی را که به حق مجبور کنند مانند کسی که به خاطر ادای دینی که دارد مجبور به فروش مالش کنند و یا مجبور به خرید مالی شود که در مقابل طلبش به او داده اند که حاکم او را مجبور بر خرید کند و نظایر این بدون خلاف صحیح است.
غزالی گوید:«شرط خریدار بردۀ مسلمان و قرآن مجید آن است که مسلمان باشد مگر دربارۀ کسی که با خریدن او،بردۀ مسلمان آزاد شود.
(1)مال معیّنی است که از یک طرف به عنوان ثمن و یا مثمن به طرف دیگر معامله منتقل می شود که شش شرط دارد.» می گویم:بلکه نه شرط-بر اساس روش شیعه-دارد،چنان که بیان خواهیم کرد:
(2)بنابراین فروش منفعت مال درست نیست بر خلاف نظر شیخ در کتاب مبسوط که در مورد خدمت عبد،معامله را جائز می داند،این قول
ص:179
خلاف قاعده است.
(1)بنابراین فروش چیزی که منفعت مشروع ندارد نظیر مردار،بدون هیچ اختلافی درست نیست،بلکه فقها منع بیع را نسبت به فروش اعیان نجسه و مایعاتی که نجس شوند و به خاطر پلیدی و نجاست آنها قابل تطهیر نباشد،تعمیم داده اند،بجز سگ شکاری به دلیل فایدۀ شکار و روغن نجس به خاطر فایده مصرفش در روشنایی که در این دو مورد روایت صریح مبنی بر جواز بیع رسیده و بعضی از فقیهان جواز فروش را مخصوص سگ تازی دانسته اند و بعضی فروش سگ گلّه و زراعت و باغ را نیز مجاز دانسته اند به دلیل مشارکت این ها با سگ شکاری در هدفی که باعث جواز بیع آن است.همچنین فقیهان فروش مسوخات را به طور کلّی، بنابراین که قابل تذکیه نیستند-بجز فیل به قول بعضی و به خاطر روایتی که مبنی بر جواز بیع فیل رسیده-جائز ندانسته اند و نیز به منع فروش قورباغه ها،لاک پشتها و تمام درندگان فتوا داده اند.بجز گربه-به دلیل نصی که به جواز بیع آن رسیده-و به استثنای یوز پلنگ به خاطر صلاحیت آن برای شکار.و بعضی از علما به دلیل خبر صحیح،پرندگان درنده را نیز استثنا کرده اند و بعضی گفته اند تمام درندگان به دلیل استفاده از پوست و پرشان که تذکیه بر آنها واقع می شود و پاک و مورد استفاده واقع می شوند،جایزالبیع اند،و دربارۀ پوست دباغی شدۀ پلنگ روایت صریح بر جواز بیع رسیده است و بعضی فروش سرگین و بول را چه پاک و چه نجس به دلیل پلیدی آنها منع کرده اند جز بول شتر را که به عنوان دارو-به طوری که در خبر وارد شده-مجاز شمرده اند و اخبار با وجود ضعف اسناد دربارۀ عذره مختلف است و بعضی از فقها منع بیع را به هر چیزی که مانند آلات لهو به منظور حرام استفاده می شود تعمیم داده اند،هر چند که به ندرت در غیر راه حرام نیز قابل استفاده باشد.چون مورد ندرت باعث جواز نمی شود و همچنین بیع مجسمه هایی مانند صلیب و بت که برای پرستش ساخته شده اند و بعضی از اساتید ما از متأخرین-خدا بیامرزدشان-به جواز بیع هر آنچه سود حلال مورد نظر عقلا را داشته باشد که به دلیل
ص:180
اصالت جواز و نبودن دلیل قابل توجهی بر منع بیع،مورد اعتماد بوده گرایش یافته اند.
زیرا نجاست و پلید دانستن چیزی باعث منع بیع نمی شود و به دلیل فرمودۀ امام صادق(علیه السلام):«هر چیزی مطلق است مگر آن که نهیی در آن باره رسیده باشد» (1)،و به دلیل ظواهر نصوصی که در موارد استثنای یاد شده وارد است زیرا که جواز در این موارد -چنان که ظاهر است-جز برای منفعت حلال نمی باشد تنها به دلیل مخصوص بودن مورد سؤال است که پاسخ نیز محدود و مخصوص به مورد خاص است،و نیز به دلیل عموم:و احلّ اللّه البیع.
(1)بنابراین فروش شخص آزاد و چیزهایی که تمام مسلمانان پیش از حیازت در آنها شریکند مانند آب و علف، ماهیها و حیوانات وحشی را پیش از آن که شکار کنند-وقتی که در زمین مباح باشند- صحیح نیست و نیز فروختن مال وقف جائز نیست به دلیل تمام نبودن ملکیّت آن مگر موردی باشد که خبر صحیح-در صورت اختلاف صاحبان وقف-دلالت بر جواز بیع آن دارد به این دلیل که چه بسا اختلاف باعث از بین رفتن اموال و نفوس می شود. (2)
در خبر دیگری آمده است:«هرگاه نیازمند باشند و پس از آن درآمد ملک کفایت نکند و همۀ اصحاب وقف راضی باشند و فروختن بهتر باشد،بفروشند.»بعضی از فقها به این خبر عمل کرده اند در حالی که سند آن مجهول است؛بعضی از ایشان موردی را که ملک وقف مخروبه شده و مهمل مانده و به آن صورت هیچ نفعی نداشته باشد،به مورد فوق ملحق کرده اند و شهید ثانی-خدایش بیامرزد-این قول را پسندیده به دلیل آن که در این حال مقصود وقف که باقی داشتن اصل ملک و مصرف کردن منفعت می باشد از
ص:181
میان رفته است،چنان که اگر حصیر مسجد کهنه شود و یا درخت خرمایش فرسوده گردد به نحوی که قابل استفاده نباشد،برای سوختن و امثال آن فروخته می شود و این کار خوب است و در این مسئله اقوال ضعیف دیگری وجود دارد،در حالی که دلیل منع عام است.
و نظیر آن است،فروختن امّ ولد تا وقتی که فرزندش زنده است،فروختن او جائز نیست مگر برای ادای مبلغی که بر ذمّه دارد،با وجود ناداری و تنگدستی مولایش-بنا به قول مشهور-به دلیل خبر صحیحی که از امام کاظم(علیه السلام)رسیده است:«هر مردی که کنیزی را بخرد و از او صاحب فرزندی شود و بعد،بهای آن کنیز را نپردازد و آن قدر مال هم از خود به جا نگذارد که آن مبلغ را بپردازند،فرزندش را از آن زن می گیرند و خود او را می فروشند و بهایش را می پردازند،سؤال کردند:آیا در غیر این صورت نیز فروخته می شود؟فرمود:خیر». (1)و بعضی فروختن او را مشروط به مردن مالک کرده اند،و بعضی موارد دیگر را نیز بر این مورد افزوده اند.در روایت صحیح آمده است:«ام ولد فروخته می شود و به ارث می رسد و هبه می شود و از هر جهت مثل کنیز است.» (2)و اگر فتوای فقهای شیعه نبود که از فروش ام ولد منع کرده اند،ما نهی روایت اول را حمل بر کراهت می کردیم.
(1)بنابراین فروختن چیز نامعلوم و مبهم صحیح نیست به دو جهت یکی از ترس این که مبادا دچار فریب شود که از آن نهی شده و دیگر
ص:182
برای جلوگیری از نزاع،لیکن معلوم بودن هر چیز مناسب خود آن است،به این ترتیب فروختن چیزهایی که باید کیل،وزن و یا شمرده شوند بدون وزن و پیمانه و یا شمارش، هر چند که دیده شوند صحیح نیست-به طوری که در خبر صحیح آمده است- (1)بر خلاف نظر ابن جنید که در مورد معامله دو کالایی که جنسا مغایر و در معرض مشاهده اند،به دلیل این که مشاهده باعث رفع غرر و اختلاف جنسیّت نیز باعث از میان رفتن ربا می شود،معامله را جائز می داند،در حالی که حدیث مخالف نظر وی و حجّت بر اوست.
در حدیث حسن از امام صادق(علیه السلام)است:«از آن حضرت دربارۀ گردو پرسیدند که شمردن آن ممکن نیست از این رو پیمانه می کنند سپس گردوهای داخل پیمانه را می شمارند و بعد بقیّه را بر اساس همان پیمانه محاسبه می کنند،درست است یا نه؟ فرمود:اشکالی ندارد.» (2)امثال جامه و زمین را با مشاهده می توان معامله کرد هر چند که متر نکرده باشند،و جز از افراد کمی،در این مسئله اختلافی وجود ندارد و خریدن مقدار معیّنی از جامه و زمین تا وقتی که تمام اجزایش برابر نباشد جائز نیست مگر به صورت مشاع،و فروختن میوه و برگ درختان به مدّت یک سال و یا بیشتر،همچنین سبزی روی زمین،یک نوبت چیدن و یا چند نوبت را پس از ظاهر شدن و به وجود آمدن در تمام این ها جائز است، اگر چه میوه ها هنوز شکوفه نکرده و یا زراعت خوشه نبسته باشد،هر چند که معاملۀ میوه ها به مدّت یک سال در صورتی که وضعیّت میوه به درستی ظاهر نگشته کراهت دارد،به این ترتیب که به حدی رسیده باشد که اطمینان حاصل شود،آفت نمی زند،یا خرما زرد و قرمز و یا میوه ها دانه بسته باشد.
در روایت صحیح از امام صادق(علیه السلام)رسیده است که فرمود:«پدرم خریدن درخت
ص:183
خرما را پیش از ظاهر شدن میوۀ آن سال کراهت داشت امّا به مدّت دو سال و سه سال می فرمود:اگر امسال میوه نداد در سال دیگر میوه خواهد داد سپس در مورد میوه و درخت خرما فرمود:خرید یک ساله پیش از آن که میوه ظاهر شود کراهت دارد به دلیل این که مبادا آفت بزند اما اگر ظاهر شود اشکالی ندارد.» (1)اما فروش میوه پیش از ظاهر شدن آن بر درخت،مشهور آن است که به طور مطلق جائز نیست و قول صحیح تر آن است که معامله به بیش از یک سال و یا با ضمیمه کردن مقداری میوۀ معلوم و یا به شرط چیدن،به طوری که از اخبار استفاده می شود، جائز است.
معاملۀ پشم،کرک و موی بدن گوسفند و شتر به طور جداگانه و یا به ضمیمۀ خود حیوان با مشاهدۀ از نظر شیخ مفید،علامه و جمعی از فقها جائز است هر چند وزن آنان معلوم نباشد زیرا آنها نیز در این حال مثل میوۀ درخت،در حکم چیزهای موزون نیستند.
از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«از آن حضرت پرسیدند،نظر شما دربارۀ مردی که پشمهای صد گوسفند را با بره هایی که در رحم دارند به فلان مبلغ بخرد چیست؟ فرمود:اشکالی ندارد،اگر بچّه ای در رحم نداشته باشند،رأس المال همان پشم خواهد بود.» (2)و بعضی گفته اند:بدون ضمیمۀ معلوم معامله جائز نیست و احوط همین است.
باشد
(1)بنابراین فروش برده ای که فرار کرده،جائز نیست مگر با ضمیمۀ چیزی که قدرت بر تسلیم دارد و همچنین فروختن مال گروگان جائز نیست مگر با اجازۀ گرودار زیرا آن مال وثیقۀ طلب اوست.در روایت صحیحی از امام کاظم(علیه السلام)نقل شده است:«راوی از آن حضرت پرسید:آیا درست است که از مردم،کنیز گریخته ای را بخرم و بهای آن را
ص:184
بپردازم و خود به دنبال یافتن کنیز باشم؟فرمود:خریدن آن جائز نیست مگر آن که به همراه آن چیزی از قبیل جامه و یا کالایی از ایشان بخری و بگویی:فلان کنیز را با این جنس به فلان مبلغ از شما می خرم،در این صورت جائز است.» (1)امّا معاملۀ چیزی که طبق جریان عادی بر می گردد مانند کبوتر پرندۀ اهلی بدون ضمیمه درست است به دلیل قرار دادن جریان عادی به منزلۀ واقع زیرا در این صورت به منزلۀ برده ای است که او را به دنبال کاری فرستاده اند و مانند چهارپایی است که به چراگاه گسیل شده باشد.همچنین جائز است معاملۀ آن چیزی که تسلیمش تا مدّتی ممکن نیست،مانند قرضی که مدّت دار است،ولی در این دو مورد قولی نیز بر منع معامله وجود دارد.
(1)اگر ملکیّت به وسیلۀ بیع حاصل شود و از چیزهایی قابل کیل و وزن باشد و آن را برای سود و یا با تخفیف بفروشد،غیر از موردی که جنسی را سر بسر بفروشد که اصطلاحا به آن تولیه می گویند،چنان که در اخبار زیادی از جمله در حدیث صحیحی از امام صادق(علیه السلام)رسیده است که فرمود:«هرگاه جنسی را که قابل پیمانه و وزن است خریدی،آن را تا نگرفته ای نفروش مگر آن که به طریق تولیه باشد،اما اگر کیل و وزن ندارد،بفروش.» (2)بعضی از فقهای شیعه،به دلیل اطلاق بعضی از اخبار،معاملۀ به صورت تولیه را نیز منع کرده اند و بعضی به طور مطلق تجویز کرده اند اما مکروه شمرده اند و بعضی کراهت را مخصوص به موارد غیر تولیت دانسته اند و این مورد را مباح شمرده اند و در خوراکیها به کراهت شدید قائل شده اند،به دلیل جمع بین اخبار.
است با بهای آن از دو طرف مبادله کنند،
(2)بنابراین اگر قبض و اقباض صورت نگیرد
ص:185
معامله باطل می شود،و اگر مقداری را خریدار قبض کرده باشد تنها نسبت به همان مقدار معامله درست است و در بین اخبار عباراتی است که بر حرمت عمل وی نیز دارد؛از نظر فقهای شیعه بدون هیچ اختلاف نظری درهم و دینار باید مشخّص باشد و عوض کردن آن دو جائز نیست و اگر پیش از قبض،جنس از بین رفت،معامله خود به خود فسخ می شود و خریدار لازم نیست که عوض آن را-هر چند که برابر باشند-بپردازد و فروشنده هم حق ندارد از وی مطالبه کند.
(1) در صورتی که بر ذمّۀ طرفین بماند زیرا چنین معامله ای کالی به کالی است و از آن نهی شده است.بعضی گفته اند کالی به کالی خریدوفروش وام به وام است چه مدّت دار باشد و یا نباشد در حالی که اصل ملکیّت بر محور تأخیر باشد و شاید مقصود از مورد نهی دین باشد از آن جهت که اجناس دین بر تأخیر است.و اگر یکی از ثمن و مثمن تنها مدّت دار باشد به شرط آن که مدّت معلوم باشد بدون هیچ اختلافی معامله صحیح است،پس اگر مثمن مدّت دار باشد به آن سلم و سلف می گویند که شرائط آن خواهد آمد و اگر ثمن مدّت دار باشد،نسیه نامیده می شود و هر کس کالایی را به طور مطلق بفروشد و یا فوریت را قید کند باید مشتری قیمت را نقد بپردازد و اگر به دو مبلغ متفاوت با دو مدت مختلف و یا مبلغی را نقد و مبلغی را مدّت دار بفروشد،به دلیل نامعلوم بودن مدّت و مبلغ و به جهت رسیدن نهی از دو معامله در یک عقد،این معامله صحیح نیست و بعضی گفته اند؛پرداختن کمترین مبلغ در درازترین مدّت قطعیّت پیدا می کند،به دلیل اخباری که در این مورد رسیده است،ولی سند آنها ضعیف است. (1)
(2) در صورتی که به سود و یا به تخفیف بفروشد،همچنین مقدار سود و یا تخفیف باید معیّن باشد،و اگر تمام جنس را یکجا بخرد،فروش مقداری با سود و یا به تخفیف جائز نیست هر چند که
ص:186
قیمت گذاری کرده باشد؛همچنین است دلاّل اگر تاجر قیمت جنس را تعیین کرده باشد و اگر کالایی را نسیه بخرد،باید فروشنده مدّت را اعلام کند و اگر مدّت را تعیین نکند، خریدار حق دارد معامله را ردّ کند و یا کالا را نقد بگیرد.
(1)از این رو باید ایجاب و قبول با عبارتی که-به طور صریح و یا به کنایه-مقصود را برساند،و متصل به عقد باشد،اجرا شود.پس اگر فروشنده بگوید:این جنس را به آن مبلغ دادم،عوض عبارت:بعتک و طرف بگوید:قبلت اگر قصد بیع کرده باشند،جائز است،زیرا احتمال دارد که قصد عاریه کرده باشند در صورتی که معامله در مورد دو جامه و یا دو حیوان باشد.در حالی که نیّت جلو احتمال را می گیرد امّا عبارت صریح و روشن بهتر رفع اختلاف و خصومت می کند.» می گویم:آنچه برای من روشن است این است که صرف رضایت طرفین و قبض و اقباض در صحّت بیع کافی است به شرط آن که قرینه ای بر خریدوفروش باشد به طوری که اشتباه از میان برداشته شود و فرصت مخاصمه و نزاع بین فروشنده و خریدار نماند،امّا بیع گاهی با همان لفظ دو طرف حاصل می شود لفظی که بر آن دلالت داشته باشد مانند بعتک و یا ملّکتک و نظایر این ها در ایجاب و اشتریت و قبلت و نظایر این ها در قبول و گاهی به چیز دیگری غیر از لفظ حاصل می شود مثل این که خریدار نزد گندم فروش می آید و می گوید:یک من از این گندمها را چند می فروشی؟او می گوید:به یک درهم، مشتری یک درهم را می دهد و یک من گندم را می گیرد بدون این که حرف دیگری بین آنها رد و بدل شود.و گاهی نرخ جنس بین خریدار و فروشنده معلوم است در اینجا به سؤال و جواب نیز نیازی نیست،زیرا چنین عملی صریح در معامله است و هیچ احتمال دیگری نمی رود،بخصوص وقتی که فروشنده در دکانش برای فروش نشسته است؛نه برای هبه و عاریه و ودیعه و نظیر این ها و احتمال بعید هیچ زیانی در چنین موردی ندارد، زیرا این مقدار احتمال در لفظ نیز وارد است،زیرا فروشنده حق دارد که بگوید:من از
ص:187
کلمۀ بعت قصد انشای بیع را نداشتم بلکه می خواستم از بیع گذشته خبر دهم،و دروغ گفتم.و یا این که بگوید:می خواستم بگویم عاریه دادم اشتباه کردم و گفتم فروختم،و نظیر چنین دعاوی که قابل قبول نیست؛زیرا خلاف ظاهر است و از طرفی این صیغۀ مخصوص برای این نوع عقد مخصوص وضع شده و همچنین داد و ستد با دست با قراین حالی و یا مقالی در عرف و عادت برای این نوع معامله وضع شده است.در تمام زمانها عادات بر این جاری بوده است که با نانوا،قصّاب،بزّاز و نظایر این ها به داد و ستد اکتفا می کنند و نام آن را بیع می گذارند و شیخ مفید،طاب ثراه،بر این عقیده است و می گوید:
عقد بیع به رضایت طرفین در آنچه مالکند و مورد معامله است منعقد می شود،وقتی که در مجموع آن را بشناسند و به معامله راضی باشند و داد و ستد کنند و از یکدیگر جدا شوند.بعضی از متأخرین با نظر شیخ مفید موافقند با این تفاوت که آنان لفظی را که دال بر رضایت طرفین باشد،شرط صحت می دانند در حالی که اطلاق کلام شیخ مفید اعم از آن است.این نظریۀ شیخ از سخنان اهل بیت(علیه السلام)و قدمای علمای شیعه نیز مستفاد می شود به این دلیل که ایشان با وجود به استیفای شرائط و بیان واضح ترین شرائط، اصلا به لفظ و صیغه در شرائط عقود نکرده اند همان طوری که کتاب تهذیب، کافی،من لا یحضره الفقیه و نظایر این ها گواه بر این مطلبند و اطلاق نصوص کتاب و سنّت که دال بر حلیّت بیع و انعقاد آن بدون تقیید به صیغۀ مخصوص است نیز بر این مطلب دلالت دارد،مضافا آن که دلیل عقلی و نقلی دیگری بر خلاف آن وجود ندارد.و تکلیف فهمیدن آن شرط از کلمۀ بیع از قبیل لغز و پوشیده سخن گفتن است و زیبندۀ شارع مقدّس نمی باشد.بیع،هر چند که نامی است برای ایجاب و قبول،جز این که ایجاب و قبول اعمّ از لفظ و غیر لفظ است؛و لفظ،خود سبب انتقال نیست،بلکه دلالت بر انتقال دارد.فعل خاص نیز بر حسب معمول دلالت مستمرّی بر مقصود دارد و احساس نیاز،عادت پیشینیان و رواج همۀ رسوم و عادات بر قبول هدایا بدون ایجاب و قبول لفظی با تصرّف در آن را نیز باید به دلایل فوق بیفزاییم؛و چه تفاوتی است میان هدایای
ص:188
عوض دار و بلا عوض،زمانی که در شرع لفظی دربارۀ آن وارد نشده باشد،زیرا ملک در هبه نیز باید منتقل شود،و مطلب در سایر عقود نیز چنین است،جز این که بیشتر فقهای متأخّر شیعه در تمام عقود،بخصوص عقود لازمه،لفظی را واجب شمرده اند که دال بر ایجاب بوده و لفظ دیگری را که دال بر قبول به دنبال لفظ قبلی آورده و هر دو به صیغۀ ماضی باشد،زیرا صیغۀ ماضی به انشای مقصود نزدیکتر است،به طوری که بر انجام مدلول خود در زمان ماضی دلالت دارد و اگر وقوع در ماضی مورد نظر نباشد،هم اکنون در ضمن این خبر عقد حاصل شده است،به خلاف صیغۀ مستقبل که احتمال دارد وعدۀ به آینده و امری باشد که مقتضی انشای بیع از طرف آمر نیست.بعضی وقوع عقد را مشروط به عربی کرده اند مگر برای کسی که یادگرفتنش دشوار باشد.و بعضی از فقها مقدم داشتن ایجاب را بر قبول واجب دانسته اند،و بعضی مطابق آوردن لفظ آنها را واجب شمرده و بعضی شرائط دیگری قائل شده اند و بر اساس گفتۀ اینان اگر توافق بر معامله میان طرفین حاصل شد و هر یک از رضایت طرف دیگر مطّلع شد و فهمید که وی می داند با تمام شرائط بیع سرانجام عوض معیّن چه می شود،با این همه بدون آن لفظ مخصوص معامله قطعی نمی شود،لکن با توجّه به اذن تصرّفی که هر کدام به دیگری داده آیا مفید اباحۀ تصرّف هر یک در آن مالی که به عوض مال خودشان در اختیار دارند، می شود یا نه،هر چند که تا عین باقی است رجوع جائز است.یا این که معامله از نظر اختلال به شرط یعنی همان صیغۀ مخصوص،فاسد است؟مشهور،همان اول(یعنی صحت)است مالک و احمد از بزرگان عامه بر این عقیده اند و علامۀ حلی-رحمه الله- و جماعتی بر نظریّۀ دوّم(یعنی فساد بیع)هستند و شافعی از عامه نیز بر این عقیده است.
غزالی گوید:«هنگامی که بین دو طرف داد و ستد بدون تلفّظ به زبان معامله صورت گرفته باشد از نظر شافعی اصلا بیعی منعقد نشده است؛اما از نظر ابو حنیفه در معاملات کم ارزش درست است.آنگاه تعیین معاملات کم ارزش مشکل است؛اگر قضیه را به عرف مردم واگذار کنیم مردم آن را در مورد تمام داد و ستدها جاری
ص:189
می سازند؛به طور مثال دلاّلی جلو می افتد،از بزاز جامۀ ابریشمی به ده دینار می خرد و آن را نزد مشتری می برد و بعد نزد بزاز بر می گردد و می گوید:مشتری راضی است ده دینار را بگیر،و از صاحبش ده دینار را می گیرد و بزاز تسلیم می کند و او هم می گیرد و تصرّف می کند و خریدار جامه،بیع را قطعی می داند در صورتی که بین آنها هرگز ایجاب و قبولی جاری نشده است.همچنین عده ای برای خرید به مغازۀ فروشنده مراجعه می کنند و او کالایی را عرضه می کند که بهایش به طور مثال صد دینار است و هر که بیشتر بخرد به او می دهد.یکی می گوید:به نود دینار مال من،دیگری می گوید:به نود و پنج دینار،مال من و دیگری می گوید:صد دینار،بعد می گوید:وزن کن،وزن می کند و تسلیم می کند؛بدون ایجاب و قبول کالا را می گیرد و عادت به همین منوال جریان یافته است.این یکی از مشکلات غیر قابل علاج است،زیرا سه احتمال وجود دارد:احتمال اول آن است که باب معاطات به طور مطلق چه در کالای کم بها و چه در پربها،باز باشد که این محال است،زیرا در معاطات نقل ملکیت است بدون لفظی که بر آن دلالت کند و حال این که خداوند بیع را حلال کرده است و بیع نام ایجاب و قبول است و ایجاب و قبول نیز جاری نشده،و نام بیع به صرف عمل داد و ستد اطلاق نمی شود.پس به چه دلیل حکم به انتقال ملک از دو طرف می شود بخصوص در کنیزان و غلامان،زمینهای کشاورزی و چهار پایان گران قیمت و هر چیزی که بیشتر باعث اختلاف و نزاع می شود،زیرا در وقت اختلاف باید تسلیم کنندۀ متاع برگردد و بگوید:پشیمان شده ام و نفروخته ام؛چون جز تسلیم صرف کار دیگری نکرده ام و این بیع نیست.احتمال دوّم آن است که به طور کلّی باب معاطات را مسدود کنیم،همان طوری که شافعی این عقد را باطل می داند.در این مورد نیز از دو جهت اشکال وجود دارد:یکی این که ممکن است معاملات در مورد اشیای کم ارزش بوده است که در زمان صحابه امر معمولی بود و اگر آنان با بقّال،نانوا و قصّاب مکلّف به ایجاب و قبول می بودند برای ایشان سخت بود و به طور گسترده در همۀ موارد باید انجام می گرفت و در وقت اعراض کلّی از این عادت هم باید شهرت
ص:190
می یافت(نه زمانی دون زمانی)زیرا در چنین مسأله ای تمام زمانها نظیر همند.جهت دوّم آن است که هم اکنون مردم گرفتار این نوع معامله هستند و انسان از خوراکیها و نظایر آن چیزی نمی خرد،مگر این که می داند فروشنده با همین داد و ستد،کالا را به او تملیک کرده است.بنابراین اگر چنین است ادای عبارات عقد چه فایده ای دارد.احتمال سوّم آن است که بین کالاهای کم ارزش و پرارزش تفاوت باشد،همان طوری که ابو حنیفه معتقد است.در این صورت تشخیص کالاهای کم ارزش دشوار می شود و بدون هیچ لفظی مبنی بر انتقال ملک،علّت انتقال آن مشکل می شود».
می گویم:به یاری خدای تعالی و لطف او،ما این گره کور را باز کرده و این مشکل پیچیده را که غیر قابل علاج می نمود،به برکت پیروی از اهل بیت(علیه السلام)و ترک سخنان زاید و سکوت نسبت به آنچه خداوند در آن باره چیزی نگفته است،حلّ کردیم و دلیل نقل ملکیت بدون لفظ را بیان کردیم و احتمال دوم را نیز باطل کردیم؛با وجود این که این احتمال مستلزم حرج و مشقّت است،یعنی آن چیزی که در قرآن صریحا نفی شده است.چگونه به کار بردن لفظ لازم باشد در حالی که اگر با بقال و قصاب صیغۀ عقد لازم بود،این عمل وی بسیار بی معنی و بی نهایت سنگین می شد و به انجام دهندۀ عمل نسبت می دادند که برای چیز بی ارزشی ارزش قائل می شود،بخصوص بنا به قول متأخرین علمای شیعه که انجام صیغۀ عقد باید به عربی و با رعایت اعراب و بناء و با قصد انشاء از لفظ خبر،باشد و شرائط دیگری که درک آنها از حوصلۀ عوام خارج است تا چه رسد به این که عمل کنند.بسیاری از مردم عربی نمی دانند،حتی برای ایشان تلفّظ به عربی ممکن نیست و اگر مکلّف شوند که در مورد هر دانق(ده پولی)که معامله می کنند،وکیل بگیرند و یا تلفّظ عربی را یاد بگیرند تکلیف ظالمانه ای است،با این که وکیل گرفتن نیز از عقدهایی است که نیاز به ایجاب و قبول دارد،چه دلیلی برای وجوب لفظ عربی در بیع است که در وکیل گرفتن نیست.اما احتمال سوّم تا آنجا که من می دانم هیچ یک از علمای شیعه بر آن عقیده نیست،زیرا امکان تعیین کالای کم ارزش وجود ندارد و ارزانی
ص:191
و گرانی نسبت به اشخاص بلکه نسبت به طرفین معامله در یک چیز نیز متفاوت است.
بعلاوه این سخن یک زور گویی مسلّم است و دلیلی ندارد،زیرا اگر مجرد گرفتن و دادن در کالاهای کوچک بیع و یا قرینۀ بیع باشد،چه مانعی دارد که در کالای بزرگ هم صرف داد و ستد،بیع و یا قرینۀ بیع باشد،و اگر در کالاهای کوچک،نه بیع است و نه قرینۀ بیع،پس چه چیز باعث نقل ملکیّت می شود و به این ترتیب بیع معاطاتی که متداول کرده اند باطل خواهد بود.بنابراین می گوییم:اگر صرف داد و ستد قرینۀ اذن و اباحۀ تصرف است پس چرا قرینۀ بیع و انتقال ملکیّت نباشد با وجود این که دلالت آن بر بیع روشن تر است،بلکه بر اذن در تصرف دلالت نمی کند مگر از آن جهت که بیع صورت گرفته است.از این رو اگر از قصاب بپرسند که آیا به مشتری گوشت را فروختی و یا به او اجازۀ تصرّف دادی؟خواهد گفت:بلکه به او فروختم؛و این از مطالبی است که بر هیچ کس پوشیده نیست در صورتی که اگر برای قصاب روا باشد که بیع را انکار کند هرآینه جائز بود که اذن در تصرف را نیز منکر شود و بگوید:چگونه تصرّف کردی در صورتی که من به صراحت اجازۀ تصرف نداده بودم؛شاید من آن را به تو امانت داده بودم و نظیر این سخنان.حاصل مطلب آن که مردم در مورد اباحۀ تصرّف بی نیاز از اعتماد به قراین نیستند و باید در انعقاد و قطعیّت بیع بر آن قراین اعتماد کنند.خلاصۀ بحث آن که،شرط کردن صیغۀ در انعقاد عقد و یا در قطعیت آن سخنی است بی دلیل و تکلیف به چیزی است که هیچ راهی برای شناخت آن از طریق شرع و عقل وجود ندارد.ما به این دلیل سخن را در این مسئله به درازا کشاندیم که معرکۀ آرای بزرگان و مورد مشاجرۀ فضیلت مآبان است.علاوه بر آن هر چه از شرائط مجاز در ضمن عقد گفته شود مانند شرط شستن جامه(کوبیدن جامه)و آزاد کردن برده و نظایر آن،شرط لازم است و وفای به آن واجب می باشد،زیرا مؤمنان به شرائط خود آن پایبند می باشند،مگر آن که این پایبندی،به جهالت در مورد یکی از دو عوض منجر شود؛و اگر شرط غیر مجاز بود عقد باطل است و اگر طرف شرطکننده به شرط خود وفا نکرد،طرف دیگر اختیار فسخ دارد.
ص:192
(1)حال می گویم در بیع،خیاراتی به شرح زیر ثابت است:خیار مجلس تا وقتی که دو طرف معامله از هم جدا نشده اند؛خیار حیوان که برای مشتری تا سه روز و به قول بعضی برای طرفین تا سه روز حق فسخ معامله است؛خیار شرط برای کسی که طرفین تا مدّت معیّنی برای او چنین حقّی را شرط کرده اند؛خیار عیب در مورد نقص و یا زیادی در چیزی روی جریان طبیعی؛خیار رؤیت در کالایی بر خلاف آنچه تعریف شده؛خیار غبن،به مقداری که بیش از حدّ معمول گول بخورند و خیار تأخیر بعد از سه روز در صورتی که ثمن و مثمن را تسلیم نکرده باشند و شرط تأخیر در میان نباشد و در مورد کالایی که اگر شب مانده شود فاسد می شود،یک روز نگذشته باشد.چهار مورد اوّل به وسیلۀ ایجاب و اسقاط و تصرّف ساقط می شود و چهارمی نیز یعنی خیار عیب با حدوث عیبی پس از دریافت کالا از بین می رود،زیرا عیب جدید مانع از ردّ کالا به سبب عیب سابق می شود و فقط تفاوت قیمت(ارش)ثابت می شود؛و اگر عیب حامله بودن کنیز و تصرّف به وطی باشد،مانع از ردّ نمی شود،به طوری که در اخبار صحیحه رسیده است.
در این صورت مورد معامله یعنی کنیز را بر می گرداند و به همراه او یک دوّم از عشر قیمت آن را نیز پس می دهد. (1)اما خیار پنجمی یعنی خیار رؤیت با اسقاط از بین نمی رود و خیار ششم یعنی خیار غبن با تصرّف ساقط نمی شود تا وقتی که از ملک او خارج نشده است و یا مانعی از رد مبیع باشد،مانند باردار ساختن در مورد کنیز؛این دو نوع از خیارات به دلایل دیگر(غیر از این دو مورد)ساقط می شود؛و نماء در زمان خیار-هر چند که عقد خود به خود فسخ شود-مال مشتری است.اما تلف شدن کالا بدون تفریط،مربوط به کسی است که خیار ندارد و اگر هر دو خیار داشتند مربوط به مشتری است و تلف پیش از قبض به طور مطلق مربوط به فروشنده است.
ص:193
(1)غزالی گوید:«عقد دوم،ریاست که خدای تعالی آن را حرام کرده است و کار را در آن باره سخت گرفته است.بر صرّافانی که طلا و نقره خریدوفروش می کنند و بر کسانی که خوردنیها را مبادله و داد و ستد می کنند واجب است که از ربا دوری کنند،زیرا جز در نقد و خوراکی ربا نیست.» می گویم:ربا از نظر اهل بیت(علیه السلام)در هر مکیل و موزونی جریان دارد؛چه خوراکی باشد چه غیر خوراکی و چه نقد باشد و چه غیر نقد و در چیزهای قابل شمارش علمای ما اختلاف نظر دارند،و اجتناب از آن بهتر است.
در حدیث صحیح از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«یک درهم ربا خواری بدتر از هفتاد بار زنا کردن است که تمام آنها با محارم باشد.» (1)ربا در داد و ستد چیزهایی که از نظر جنسیت همسان باشند با مقدار زایدی در یک طرف ثابت می شود و این زیادی یا از عین جنس است مانند معامله یک من گندم به یک من و نیم و یا در حکم آن است مانند خریدوفروش یک من نقد به یک من مدّت دار،و به سبب اختلاف در اوصاف عرضی،اختلاف در جنس پیدا نمی شود.بنابراین،گندم و آرد گندم یک جنس است و خرما و شیرۀ خرما نیز یکی؛انگور و کشمش یک جنس و شیر و دوغ و فله نیز یک جنس است؛و بالاخره مرغوب یک جنس با نامرغوب آن یکی است، میوۀ درخت خرما و همچنین میوۀ تاک هر کدام یک جنس است،اما گوشتها با اختلاف نام حیوانات مختلف است و همچنین شیر هر حیوانی با حیوان دیگر متفاوت است.
بنابراین گوشت گاو و گاومیش یکی است،اما گوشت گاو از گوسفند متفاوت است و همچنین شیر و انواع سرکه تابع اصل خود می باشد اما گندم و جو از نظر علمای شیعه-به دلیل اخبار زیادی که از اهل بیت(علیه السلام)دربارۀ عدم جواز زیادت در آنها رسیده-یک
ص:194
جنس است و گویی این دو از حکم کلیّه کالاهایی که دارای جنس متفاوت هستند، خارجند.اگر مقدار یکی از دو عوض هم جنس نامعلوم باشد معامله ربا خواهد بود؛ همچنین اگر یکی از آنها تر و دیگری خشک باشد؛چه یکی بیشتر از دیگری و یا هر دو برابر باشند.اما در مورد زیادت یکی از دیگری هیچ اختلاف نظری نیست هر چند که زیادت مربوط به آن طرفی باشد که تر است به دلیل نامعیّن بودن مقدارش رباست و اما در صورت برابر بودن دو طرف،به دلیل اخبار صحیحه ای که دربارۀ ممنوعیّت معاملۀ خرمای تازه با خرمای خشک رسیده است (1)به این جهت که اگر خرمای تازه بخشکد وزنش کم می شود و بعضی از علمای شیعه این احادیث را مخصوص موردی دانسته اند که اخبار در آن مورد صادر شده است و در غیر خرمای تازه و خشک،تساوی را در مثل انگور و کشمش و گندم تر را به خشک و نظیر این ها،جائز شمرده اند که این نظریه قابل توجه نیست،زیرا علت حکم به صراحت بیان شده است.بنابراین حکم کلیّت دارد و به موارد دیگر سرایت پیدا می کند و پیروی از آنچه به صورت عادت معمول شده از قبیل گرههای کاه و کاه ریزه های موجود در گندم اشکالی ندارد.
در مورد این که آیا گوشت حیوانی را با خود حیوان از همان جنس جائز است معامله کنند یا نه،دو قول وجود دارد که مشهورترین آنها عدم جواز است و هرگاه دو شیء ربوی در جنس تفاوت داشته باشند زیادی یکی بر دیگری در معاملۀ نقدی مانعی ندارد.
اما نسیه دادن دو جنس با زیادت بر یکدیگر مورد اختلاف است و اخبار صحیحی بر منع چنین معامله ای دلالت دارد و چه بسا این اخبار را به کراهت حمل کرده اند ولی احوط اجتناب از چنین معامله ای است.
بین پدر با فرزندان و شوهر با همسرش و مسلمان با کافر حربی ربا نیست.
گاهی می توان از ربا نجات یافت به این ترتیب که از خریدار و فروشنده،یکی کالای خودش را به دیگری در برابر جنس دیگری بفروشد سپس جنس دیگر را با پول
ص:195
بخرد،در این صورت در نظر گرفتن مساوات از بین می رود.همچنین اگر کالای خودش را به طرف دیگر ببخشد و بعد طرف دیگر نیز به او ببخشد و یا قرض دهد و بعد از یکدیگر بگذرند و یا این که خریدوفروش کنند اما مقدار زاید را ببخشد و نیز با نظایر این ها می توان از ربا نجات یافت،امّا بدون این که در تمام این موارد مشروط کند،و اشکالی ندارد که هیچ یک از این امور هدف اصلی نباشد و این که گفته اند عقدها تابع قصد و نیّتهاست درست است؛زیرا قصد عقد صحیح در این موارد کافی است،و شرط نشده که تمام نتایج حاصل از عقد مورد قصد باشد بلکه قصد یک نتیجۀ درست از نتایج حاصل از عقد کافی است؛چون اگر کسی اراده کند که خانه ای را بخرد و آن را اجاره دهد و از آن راه درآمدی کسب کند همین قدر در درستی عقد کافی است،هر چند که هدفهای دیگری مهمّ تر و واضح تر از این هم در نظر عقلا-مانند سکونت و نظیر آن-داشته باشد.
در نصوص فراوانی از اهل بیت(علیه السلام)مطالبی رسیده است که برای جلوگیری از رباخواری،چاره جویی را در چنین مواردی جائز شمرده است.از جمله روایت اسحاق بن عمّار است که می گوید:«به موسی بن جعفر(علیه السلام)عرض کردم:من از مردی چند درهم طلبکارم،او می گوید:طلبت را به تأخیر بینداز و من سود آن را به تو می دهم آنگاه من جامه ای را که هزار درهم می ارزد به ده هزار-و یا این که گفت:بیست هزار-درهم به او می فروشم و طلبی را که داشتم به تأخیر می اندازم.امام(علیه السلام)فرمود:اشکالی ندارد». (1)
از محمّد بن اسحاق بن عمّار نقل شده است که گفت:«خدمت امام رضا(علیه السلام) عرض کردم:مردی مالی دارد بر ذمۀ کسی.وقت ادای آن رسیده است.آیا ممکن است که او مرواریدی را که به صد درهم می ارزد،به هزار درهم به بدهکار بفروشد تا پرداخت بدهی را به تأخیر بیندازد؟فرمود:اشکالی ندارد.پدرم به من دستور داد و من خود چنین کاری را کردم.راوی پنداشت که امام رضا(علیه السلام)از پدرش امام کاظم(علیه السلام)چنین
ص:196
سؤالی کرده و آن حضرت نیز چنین گفته است.» (1)در روایت صحیح از امام صادق(علیه السلام)قریب به این مضمون رسیده است. (2)و از اسحاق بن عمار به نقل از امام موسی کاظم(علیه السلام)رسیده که می گوید:«از آن حضرت دربارۀ مردی پرسیدم که از کسی مالی طلب دارد.بدهکار از ترس این که مبادا مالش را قرض ندهد،مبلغی به عنوان ربح به او می دهد و مال را از او بدون هیچ شرطی می گیرد؛امام(علیه السلام)فرمود:تا وقتی که مشروط به دادن ربح نکرده است،اشکالی ندارد.» (3)
(1)غزالی گوید:«عقد سوّم،بیع سلم است و بازرگان در این عقد باید ده شرط را رعایت کند.» می گویم:بلکه نه شرط را باید رعایت کند.
و مانند آن،معلوم باشد
(2) تا اگر در موقع معین تسلیم نشد.طرف مقابل بتواند به قیمت آن مال مراجعه کند.بنابراین اگر یک مشت درهم بدون شمارش را در برابر یک کرّ گندم بدهد بنا به یکی از دو قول صحیح نیست.
به هم بخورد،تسلیم کنند.
(3)بنابراین اگر پیش از دریافت مال طرفین از هم جدا شوند بیع سلم فسخ می شود.
باشد،
(4)مانند حبوبات،حیوانات،مواد معدنی،پنبه و ابریشم،لبنیّات،و کالاهای عطاری و
ص:197
نظایر آنها.اما در معجونات و مرکبّات و چیزهایی که از اجزای مختلف فراهم آمده مانند کمانهای مصنوعی و تیرهای معمولی و کفش و نعلین که دارای اجزای مختلف و ساختهای گوناگونی است و نیز در پوست حیوانات جائز نیست.
(1) تا صفت خاصی باقی نماند که باعث آن مقدار تفاوت قیمتی باشد که مردم در آن حد مغبون می شوند،زیرا این تعریف و توصیف در حقیقت به جای دیدن در معامله است.بنابراین بیان عدد در متاع قابل شمارش کافی است،بلکه ناگزیر باید در مواردی مثل خربزه، بادنجان،تخم مرغ و انار وزن شود؛البته در بیع غیر سلم تنها دیدن جنس کافی است.
(2) نه آن که بگوید:تا وقت درو و یا تا وقت چیدن میوه ها بلکه با ماه و روز تعیین کند،زیرا چیدن میوه ها گاهی جلو و گاهی عقب می افتد.
تسلیم کند
(3) و غالبا یقین به وجود آن باشد.بنابراین در مثل دری که می گویند کم نظیر است و یا کنیز زیبایی که فرزند هم داشته باشد و نظایر این ها که غالبا تسلیم آنها غیر ممکن است،صحیح نیست.همچنین در مورد انگور و سایر میوه ها،پیش فروش آن تا مدّتی که امکان رسیدن آن نباشد،معاملۀ سلم درست نیست.بنابراین اگر غالبا در زمان معهود آن متاع وجود دارد ولی در سرآمد وقت،به سبب آفتی امکان تسلیم نباشد،در این مورد اگر خواست می تواند مهلت بدهد تا فراهم کند و می تواند معامله را به هم بزند و به رأس المال رجوع کند.
ببرند
(4) تا باعث اختلاف نشود.بعضی گفته اند:تعیین محلّ در صورتی لازم است که فروشنده و خریدار در بیابان و یا در شهر غربت باشند و بخواهند آنجا را ترک کنند،و
ص:198
گرنه لازم نیست و اطلاق نیز منصرف به موضع و محلّی است که در آن عقد جاری می شود.
(1) و بگوید:یک من گندم این زراعت و یا میوۀ این باغ،زیرا این قید،وام بودن آن را به هم می زند،آری اگر بگوید:میوۀ شهر و یا روستای بزرگی مانعی ندارد.
(2) و ما این مطلب را در مبحث ربا با اختلافی که در غیر نقد و متجانسین بود گفتیم.
(3)غزالی گوید:«عقد چهارم،اجاره است که دارای دو رکن است:یکی اجرت و دیگری منفعت.امّا کسی که عقد را منعقد می کند و لفظ عقد اجاره همان شرایطی را دارد که در مورد عقد بیع گفتیم.و اجرت،همانند ثمن در صورتی که عین باشد،شایسته است که معلوم و با تمام شرایطی که در بیع گفتیم:توصیف شود و نیز اگر دین بود، شایسته است که از نظر اوصاف و مقدار معین باشد.» می گویم:همچنین در مورد منفعت نیز باید معلوم و اوصاف آن معیّن باشد و این تعیین،یا با سنجش مقدار کار است مانند دوختن جامۀ معیّن و سوار شدن بر مرکبی تا مقصد معیّنی و یا با تعیین مدت است مانند خیاطی به مدت یک ماه و استفاده از مرکب تا یک ماه؛و در مواردی که جز به وسیلۀ زمان نمی توان سنجید،مثل سکونت در منزل و شیر دادن به طفل و نظایر این ها ناچار باید مدّت تعیین شود.خلاصه آن که باید برای رفع ابهام و فریب به گونه ای تعیین شود و به هر آنچه معمولا باعث خصومت و نزاع می شود نباید بی توجه بود و یا آن را به صورت مجمل بیان کرد.و اگر بگوید:هر ماهی تو را به این مبلغ اجیر کردم بنا به قولی باطل است،ولی اگر بگوید در یک ماه این قدر اجرت به تو می دهم،به قولی صحیح است،و شرط است در منفعت که مباح و در ملک شخص باشد و او هم به ظاهر و هم از نظر شرعی،بتواند آن را تسلیم کند و از اموری نباشد که بر
ص:199
اجیر واجب است و از چیزهایی که نیابت در آنها معمول نیست نیز نباشد؛و از نظر علمای شیعه زن آزاد می تواند برای شیر دادن و نظیر آن،در صورتی که چیزی از حقوق شوهرش،ضایع نشود خود را اجیر دیگری کند،در غیر این صورت موقوف به اجازۀ شوهر است و کسی که مدت معینی خود را اجیر دیگری قرار داده است نمی تواند در آن مدت جز به اذن کارفرما برای دیگری کار کند و یا در وقتی باید کار کند که طبق عادت در آن وقت-مثلا در شب-برای کارفرما کار نمی کند البته این شیوه در صورتی مجاز است که منجر به سستی در کار کارفرما نشود.
در عین مورد اجاره شرط است که با وجود بقای عین استفادۀ از آن درست باشد و یا از قبیل آب چاه و شیر زن شیرده و رنگ آمیزی رنگرز از چیزهایی که عین آنها از بین می رود ولی جایگزین می شود و یا آن که خود از قبیل منافع است.اجاره گرفتن درهم و دینار(سکه های نقره و طلا)برای تزیین و آرایش و اظهار توانگری و امثال آن و همچنین اجاره کردن سیب برای بوییدن و درختان برای استفادۀ از سایۀ آنها و شمع برای زینت و نظایر این ها جائز است،زیرا تمام این ها از اموری است که مورد توجّه عقلا بوده و درست است که در برابر آنها پولی پرداخت شود؛و هر چیزی که بهره برداری از منفعت در گرو آن باشد،بنا به قولی بر عهدۀ انجام دهندۀ کار است مانند نخ و مرکّب که بر عهدۀ دوزنده و نویسنده است،و بهتر آن است که در این مورد مطابق عرف و عادت عمل شود، با وجود این،شرط کردن استوارتر است و اگر شرط مربوط به کسی شود که منفعت از او نیست باز هم درست است،ولی در این صورت ناگزیر باید مقدار و اوصاف آن بیان شود و هرجا که عقد در آنجا باطل شود،با برخورداری از تمام و یا مقداری از منفعت چه از مقدار معیّن بیشتر باشد و یا کمتر،اجرت المثل ثابت می شود و پیش از قرار داد پیمانکاری،به کار گرفتن اجیر،مکروه است.
(1)غزالی گوید:«عقد پنجم،قراض(سرمایه از یکی و کار تجارت از دیگری)است و
ص:200
در این عقد باید سه اصل رعایت شود:
اوّل،سرمایه که مشروط است بر این که نقد و معیّن باشد و به کسی که کار می کند تسلیم شود.بنابراین،قراض بر اساس فلوس(پول سیاه)و کالاها جائز نیست،زیرا تجارت در این دو مورد به سختی انجام می گیرد و محدود است و همچنین در سرمایۀ محسوسی که مقدارش معلوم نباشد و نیز در سرمایۀ غش دار و بر ذمّه جائز نیست.
دوّم،سود که باید به صورت مجزّا و جزئی تعیین شود،به این ترتیب که یک سوّم و یا نصف و یا هر مقدار که بخواهد باید شرط کند.بنابراین اگر بگوید:صد تومان از سود مال تو و بقیۀ آن مال من درست نیست،زیرا چه بسا سود بیش از صد تومان نباشد و تعیین یک اندازۀ معیّن نیز جائز نیست،بلکه باید مقدار رایج تعیین شود.
سوّم،کاری که بر عهدۀ کارگزار تجارت است.
می گویم:در مورد کارگزار شرط است از آن حدی که مالک تعیین می کند تجاوز نکند.بنابراین اگر شرط کرد که مسافرت نکند،مگر به سمت معیّنی و یا آن که غیر از فلان کس از دیگری خرید نکند و یا این که غیر از فلانی به دیگری نفروشد و یا فقط فلان نوع جامه تجارت کند،لازم الاجر است،بدون هیچ اختلافی در میان علمای شیعه به دلیل اخباری که از اهل بیت(علیه السلام)رسیده است.مسافرت کردن او بدون اجازۀ مالک و آمیختن سرمایه،به مال خودش بی اذن وی جائز نیست ولی حق دارد هر چه را که مالک در تجارت می تواند شخصا انجام دهد،از قبیل عرضه کردن و باز کردن قماش و کارگر گرفتن در مواردی که معمولا کارگر می گیرند و خرید جنس معیوب و پس دادن آن به خاطر عیبش و نظایر این کارها را انجام دهد.البته تمام این ها باید با رعایت حال و غبطه باشد و باید با عین مال خرید کند نه بر ذمّه،زیرا در آن صورت احتمال زیان و ضرر است و از طرفی حاصل خرید بر ذمّه سود این مال مورد عقد نیست و در مسافرت هزینۀ خود را از اصل مال خرج می کند اگر هزینه صرفا مربوط به تجارت باشد و پس از مراجعت باقیماندۀ وسایل سفر از قبیل آفتابه و سفره و دیگر چیزها را باید باز گرداند،و هرگاه
ص:201
عقد به هم بخورد تمام سود از آن مالک است ولی مزد کارگزار را باید بپردازد.
(1) که خود چهار نوع دارد و سه نوع از آن باطل است:
اوّل،شرکت مفاوضه(به طور تساوی)به این ترتیب دو طرف می گویند:ما متعهّد می شویم که در سود و زیان با هم شریک باشیم ولی مال ما از یکدیگر جدا باشد این باطل است.
دوم،شرکت در کار جسمانی بدین نحو که شرط کنند که هر چه کار کردند در دستمزد آن شریک باشند،این هم باطل است.
سوم،شرکت در وجهه و اعتبار،به این ترتیب که یکی شوکت و جلالی دارد و حرفش مورد قبول است پس جهت اجرایی با اوست و دیگری کار کند و یا پول و سرمایه از او باشد،این هم باطل است».
می گویم:علمای شیعه نیز در این سه نوع همین طور گفته اند،ولی نصّی در این مورد نیافتم و آنچه به عنوان دلیل بر منع و بطلان آورده اند ضعیف است و با وجود رضایت و شرکت و سازش طرفین مانعی وجود ندارد غزالی گوید:«تنها مورد صحیح،نوع چهارم از عقد شرکت به نام شرکت عنان است و آن چنین است که طرفین مالشان را به طوری مخلوط کنند که جز با تقسیم،امکان تمیز دادن نباشد و هر کدام از آنها به دیگری اجازۀ تصرّف می دهد،سپس حکم ایشان تقسیم سود و زیان بر حسب سرمایۀ طرفین است،وانگهی با بر کناری هر کدام از شرکاء، تصرّف شخص معزول ممنوع است و با تقسیم مال مشترک،ملک هر یک جدا می شود و صحیح آن است که عقد شرکت نسبت به کالای مشترک جائز است و مشروط بر این نیست که وجه نقد باشد،بر خلاف قراض(سرمایه از یکی و کار از دیگری)که در آن وجه نقد شرط است.»
ص:202
(1)غزالی گوید:«این مقدار از علم فقه را هر کسی که در پی کسب و کار است باید بیاموزد و گرنه از روی ناآگاهی به حرام خواهد افتاد.و امّا در معاملۀ با قصّاب و بقّال و نانوا،کاسب و غیر کاسب بی نیاز از آنها نمی باشد و اختلاف آرا در این نوع مشاغل به سه علّت است؛1-برای سهل انگاری در شرائط بیع 2-توجه نکردن به شرائط بیع سلم 3-برای اکتفا کردن بر معاطات،زیرا عادات بر این جاری است که همه روزه این نیازها را سیاهه برداری و پس از مدّتی محاسبه می کنند،وانگهی بر حسب آنچه طرفین توافق کنند قیمت گذاری می شود؛به نظر می رسد در اینجا به دلیل نیاز مردم،حکم به اباحه داده شده و احتمال می رود که فروشندگان جنس را بنا بر اباحه دریافت و با انتظار عوض تسلیم کنند.در این صورت خوردن و استفادۀ از آن جائز است.اما با خوردن آن،ذمّۀ طرف مشغول می شود و روزی که جنس را تلف کرده،قیمت همان روز در ذمّۀ طرف می آید و هرگاه دو طرف بر یک مقدار معیّن توافق کردند،لازم است که از ایشان درخواست برائت مطلق کند تا اگر تفاوت قیمتی پدید آید،چیزی به گردن او نماند.این حد اقلی است که باید رعایت شود،زیرا تکلیف نسبت به سنجش بها برای هر حاجتی از حوائج در هر روز و هر ساعت تکلیف نابجایی است.همچنین تکلیف نسبت به ایجاب و قبول و سنجیدن مبلغ به مقدار اندک،دشوار است.اما در صورتی که زیاد باشد از هر نوعی که باشد،تعیین مقدار آن آسان است.»می گویم:تحقیق این مسئله در ذکر ارکان بیع،گذشت.
«در بیان عدالت در معامله و اجتناب از ظلم»
(2)غزالی گفته:بدان که معامله گاهی به گونه ای انجام می گیرد که مفتی به درستی و
ص:203
انعقاد آن حکم می کند،لیکن همین معامله مشتمل بر ظلم و ستمی است که شخص معامله گر خود را در معرض خشم خداوند قرار می دهد،زیرا هر نهیی مقتضی نادرستی عقد نیست و این ظلم مورد نظر ما یعنی چیزی که باعث زیان غیر می شود بر دو قسم است:یکی آن که زیان عمومی دارد و دیگر آن که زیانش تنها به معامله گر می رسد.
احسان در معامله
(1)خدای تعالی هم به عدالت امر فرموده است و هم به احسان،در حالی که عدالت تنها وسیلۀ نجات و در تجارت به منزلۀ درستی سرمایه است.اما احسان باعث رستگاری و رسیدن به سعادت است و نسبت به تجارت به منزلۀ سود است،و کسی که در معاملات دنیا به سرمایه قناعت کند،از عقلا شمرده نمی شود؛همین طور در معاملات اخروی.از این رو برای شخص دیندار سزاوار نیست که بر عدالت و اجتناب از ظلم و جور بسنده کند و راههای احسان را ترک گوید،در حالی که خدای تعالی فرموده است: وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْکَ (1).و نیز فرموده است: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ (2).و باز می فرماید: إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ . (3)مقصود ما از احسان،انجام دادن عملی است که باعث منفعت طرف معامله باشد در حالی که آن کار واجب نبوده،بلکه از راه لطف انجام شده است،زیرا که واجب در باب عدالت و ترک ظلم وارد است که ما گفتیم،و شخص با یکی از شش کار ذیل به مقام احسان می رسد:
ص:204
(1)شایسته آن است که بیش از حد معمول طرف معامله را مغبون نکند؛اما اصل مغبون ساختن مجاز است،زیرا بیع برای منفعت است و منفعت جز با مغبون کردن اندکی امکان ندارد ولی باید حدّ تقریبی آن رعایت شود؛زیرا مشتری وقتی بیش از سود معمول می پردازد یا به دلیل علاقۀ زیاد او به آن جنس است و یا به خاطر نیاز فراوان او به آن در آن لحظه.در هر صورت شایسته است که از قبول آن مبلغ زاید خودداری شود و این از جمله موارد احسان است و هرگاه کتمان حقیقت نباشد،دریافت سود بیش از حدّ معمول،ظلم نخواهد بود.بعضی از علما بر این عقیده اند که مبلغ غبن اگر بیش از یک سوّم بهای جنس باشد مستلزم خیار فسخ می شود،البتّه ما این را قبول نداریم،لیکن شرط احسان آن است که غبن را از آن حدّ تنزّل دهد.نقل می کنند که یونس بن عبید،لباسهای فروشی با نرخهای متفاوتی داشت،هر کدام را چهار صد درهم نرخ گذاشته بود در صورتی که نرخ نوعی از آنها دویست درهم بود؛خودش به نماز رفت و برادرزاده اش را در مغازه گذاشت مرد بادیه نشینی آمد یک لباس به چهار صد درهم خواست و او یکی از لباسهای دویست درهمی را عرضه کرد اعرابی آن را پسندید و خرید و با خود برد؛همین طور که لباس را در دستش داشت و می رفت،یونس با او روبرو شد،و لباس را شناخت پرسید:چند خریدی؟گفت:چهار صد درهم،گفت:
بیشتر از دویست درهم نمی ارزد،برگرد تا بقیۀ پولت را پس بگیری؛او گفت:این لباس در دیار ما به پانصد درهم می ارزد و من راضی ام.یونس گفت:برگرد،که خیر خواهی در راه دین بهتر از تمام موجودی دنیاست.سپس او را به مغازه برگرداند و دویست درهم را به او پس داد و برادرزاده اش را سرزنش کرد و گفت:آیا خجالت نکشیدی؟!آیا از خدا نترسیدی که چنین استفاده ای را ببری و خیر خواهی مسلمانان را ترک کنی؟!او گفت:به خدا سوگند تا راضی نشد نخرید.یونس گفت:تو چرا برای او نپسندیدی آنچه را برای خودت می پسندی؟.در این قبیل موارد اگر پنهان داشتن نرخ و کتمان حقیقت در میان باشد،از باب ظلم بر دیگران است که قبلا بحث آن گذشت.
ص:205
در حدیث آمده است:«فریب دادن کسی که در قیمت جنس به فروشنده اعتماد می کند،حرام است»؛ (1)زبیر بن عدی می گفت:«من هیجده تن از صحابه را درک کردم که هیچ کدام از آنها دوست نداشت که گوشتی را به درهمی بخرد.بنابراین گول زدن چنین کسانی که اعتماد می کنند حرام است.» می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)رسیده است:«فریب دادن کسی که در نرخ کالا اعتماد می کند،حرام است» (2)و در روایت دیگری آمده است:«گول زدن مؤمن حرام است.» (3)و از آن حضرت نقل است که فرمود:«سود دادن مؤمن به مؤمن رباست،مگر آن که بیش از صد درهم خرید کند،در آن صورت به قدر خوراک همان روز سود گرفتن مانعی ندارد،و یا این که برای تجارت بخرد،در آن صورت سود بگیرید ولی با ایشان مدارا کنید. (4)
از آن حضرت نقل است که فرمود:«هرگاه کسی به دیگری بگوید:بیا با تو خوب معامله خواهم کرد،سود گرفتن از او حرام است.» (5)میسّر گوید:«به امام باقر(علیه السلام)عرض کردم:همۀ مشتریهای من،برادران ایمانی من هستند،یک حدّی برای معامله با آنان تعیین بفرمایید که من از آن حدّ تجاوز نکنم؛ فرمود:اگر برادرت را دوست داری بسیار خوب،اگر نه همچون بینای با دقّت جنس را بفروش.» (6)
ص:206
غزالی گوید:«اگر حق پوشی نباشد،احسان است،در صورتی که کمتر معامله ای است که جز با نوعی از کتمان حق و پنهان داشتن نرخ روز انجام گیرد،در صورتی که احسان محض آن است که از سری سقطی نقل کرده اند که وی یک کر بادام به بهای شصت دینار خرید و در یادداشت روزانه اش نوشت،سه درهم سود آن باشد و گویا نظر وی این بود که هر ده دینار،نیم دینار سود ببرد،قیمت بادام به نود دینار ترقی کرد،دلاّل که خود از خوبان بود نزد سرّی آمد و بادام ها را به نود دینار درخواست کرد.سرّی گفت:
من با خود قرار دادی بسته ام و دیگر آن را به هم نمی زنم و جز به شصت و سه درهم آنها را نمی فروشم دلاّل گفت:من بین خود و خدا عهد کرده ام که با هیچ مسلمانی تقلّب نکنم،از این رو جز به نود دینار از تو نمی گیرم.می گوید:نه دلاّل از او کمتر خرید و نه او به بیشتر فروخت.این احسان محض از دو طرف بود،زیرا که با علم و آگاهی به حقیقت قضیّه صورت گرفته است؛و هر کس به منفعت کم بسنده کند معاملاتش زیاد خواهد بود و از معاملات مکرّر سود زیاد خواهد برد،و به این سبب برکت ظاهر خواهد شد.
علی(علیه السلام)در میان بازار کوفه،مرواریدی را می گرداند،و می گفت:«ای گروه بازرگانان،حق را بگیرید و حق را بدهید تا در امان باشید،منفعت کم را از دست ندهید تا از منافع زیاد محروم بمانید.» از کسی پرسیدند:علت ثروتمندی تو چه بود؟گفت:سه چیز:هیچ نوعی سودی را هرگز ردّ نکردم،و هیچ گاه درخواست فروش حیوانی نشد که من آن را تأخیر بیندازم،و نسیه فروشی هم نکردم.می گویند:وی هزار شتر فروخت و هیچ سود نبرد مگر زانوبند شتران که برای او ماند.وی هر کدام را به یک درهم فروخت و از این راه هزار درهم منفعت عایدش شد و هزار درهم نیز مخارج آن روز شتران به نفع او شد.
(1)مشتری اگر طعامی و یا چیزی را از ضعیف و تنگدستی خریداری کرد،اشکالی ندارد که غبن را تحمّل کند و سهل بینگارد و دربارۀ فروشنده احسان کند و مشمول سخن پیامبر(ص)شود که فرمود:«خدا بیامرزد آن کس را که
ص:207
خریدوفروش را ساده و آسان بگیرد.» (1)امّا اگر از تاجر توانگری چیزی خرید که بیش از حد نیاز،سود می جوید،تحمّل غبن از چنین کسی پسندیده نیست بلکه تضییع مال بدون اجر و سپاس است در حدیثی از طریق اهل بیت(علیه السلام)رسیده است:«آدمی که مغبون شده،اجر و سپاس ندارد.» (2)می گویم:این حدیث به طریق ما(شیعه)از امام صادق(علیه السلام)روایت شده است. (3)
غزالی گوید:«حسن و حسین(علیه السلام)و دیگر برگزیدگان پیشین در خرید،دقّت کامل می کردند،با وجود این،مال زیادی را می بخشیدند.به یکی از ایشان گفتند:در خرید، روی مقدار اندک دقّت زیادی می کنی و سپس مقدار زیادی را می بخشی و اهمیّت نمی دهی؟فرمود:کسی که می بخشد،از زیادی مالش می دهد امّا کسی که مغبون می شود در حقیقت عقلش را فریب داده است.یکی از این بزرگان گوید:همانا من عقل و بصیرتم را فریب می دهم ولی فریب دهنده را بر آن مسلّط نمی کنم و هرگاه بخششی می کنم در حقیقت برای خدای تعالی داده ام و برای او کار زیادی انجام نداده ام.
(1)گاهی به سهل انگاری و چشم پوشی از مقداری است و گاهی نیز با مهلت و تأخیر دریافت وجه است و گاهی با مسامحه در مطالبه پول نقد(و کیفیّت طلا و نقره)است،همۀ این ها مستحب و در مورد آن تأکید شده،پیامبر(ص)فرمود:«خدا بیامرزد کسی که فروش را نیز بمانند خرید و درخواست خرید آسان بگیرد.» (4)پس باید دعای پیامبر خدا(ص)را مغتنم شمارد.
ص:208
پیامبر(ص)فرمود:«ببخش تا به تو ببخشند» (1)،و آن حضرت فرمود:«هر که تنگدستی را مهلت دهد و یا از او بگذرد،خداوند محاسبۀ او را آسان بگیرد»و در عبارت دیگر آمده:«خداوند او را در روزی که هیچ سایه ای جز سایۀ عرش خدا نیست،در سایۀ عرش خود قرار دهد.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«مردی بود که بر خود ستم کرده بود،به حساب وی رسیدند و حسنه ای در نامۀ عملش نیافتند.از او پرسیدند:آیا هرگز کار نیکی انجام داده ای؟گفت:
خیر،جز این که من مردی بودم که از مردم طلبکار بودم و به غلامانم می گفتم:با توانگران مسامحه کنید و به تنگدستان مهلت دهید-و در عبارت دیگر-گفت:از تنگدست چشم پوشی کنید،پس خدای تعالی فرمود:ما به گذشت از تو سزاوارتریم،این بود که خداوند از او در گذشت و او را آمرزید.» (3)و آن حضرت(ص)فرمود:«هر کس یک دینار مدّتی وام دهد،برای هر روز تا آخر آن مدّت ثواب صدقه در نامۀ عملش نوشته می شود و چون موعد آن سر آید و مهلت دهد،در برابر هر روز به قدر آن وام ثواب صدقه دارد.» (4)یکی از پیشینیان به خاطر این خبر،دوست نمی داشت که بدهکار وامش را بپردازد تا این که هر روز مطابق تمام وام ثواب صدقه را دریافت کند.
و آن حضرت(ص)فرمود:«دیدم روی در بهشت نوشته اند،صدقه ده برابر ثواب دارد و قرض،هیجده برابر» (5).بعضی در معنای این حدیث گفته اند:صدقه به دست
ص:209
نیازمند و غیر نیازمند می رسد ولی جز شخص نیازمند ذلّت درخواست وام را تحمّل نمی کند.
رسول خدا(ص)به مردی نگریست که از مرد دیگری به خاطر طلبی که داشت جدا نمی شد.با دست مبارکش به طلبکار کرد:قسمتی از وامت را واگذار،آن مرد، چنان کرد،آنگاه پیامبر(ص)رو به بدهکار کرد و فرمود:برخیز طلب او را بده.» (1)هر کس چیزی بفروشد و بهای آن را در آن حال ترک گوید و در مطالبۀ آن شتاب نکند،چنین کسی در معنا وام دهنده است.
در خبر است:«هرگاه حق خود را با خویشتن داری،کامل و یا غیر کامل بگیری خداوند،حساب تو را آسان بگیرد.» (2)می گویم:در کافی، (3)از حمّاد بن عثمان روایت شده که می گوید:«مردی بر ابو عبد الله(امام صادق)(علیه السلام)وارد شد،یکی از اصحاب امام(علیه السلام)به آن حضرت شکایت کرد و چیزی نگذشت مردی که از وی شکایت شده بود آمد.امام صادق(علیه السلام)فرمود:چرا فلانی از تو شکایت می کند؟عرض کرد:شکایت می کند که چرا من پافشاری می کنم که او حقّم را ادا کند. (4)راوی گوید:امام صادق(علیه السلام)به حالت خشم نشست،آنگاه فرمود:
گویا تو وقتی که اصرار در ادای حق خود می کردی کار بدی نکرده ای!آیا آنچه را خدای تعالی حکایت فرموده است،دیده ای که می فرماید: وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ ؛آیا توجّه داری که آنان از خدای عزّ و جلّ می ترسند که مبادا بر ایشان ستم کند،نه به خدا
ص:210
سوگند که ایشان نمی ترسند مگر از پافشاری پروردگار بر ادای حق،که خدای متعال آن را حساب بد نامیده است،پس هر کس در ادای حق اصرار ورزد،کار بدی کرده است.» در کافی آمده است:«مردی خدمت امام صادق(علیه السلام)عرض کرد:من مالی از یکی از سادات حسنی طلب دارم و گرفتن آن مال مرا خسته کرده در حالی که میان من و او سخنانی ردّ و بدل شد و من از این که چیزی بین من و او بگذرد که باعث اندوه او شود، مطمئن نیستم.امام صادق(علیه السلام)فرمود:راه و روش مطالبۀ مال این نیست،بلکه موقعی که نزد او رفتی،بیشتر بنشین و چیزی نگو،آن مرد می گوید:چند باری این کار را کردم،مالم را دریافت کردم.» (1)
(1)غزالی گوید:«چهارم،ادا کردن دین،از جمله موارد احسان دربارۀ دین،خوب ادا کردن دین است و آن به این ترتیب است که نزد صاحب حق برود،و کاری نکند که او نزد وی بیاید و درخواست ادای حق کند.»پیامبر(ص)فرمود:«بهترین شما کسی است که از همه کس بهتر ادای دین کند.» (2)؛و هر وقت که توان ادای دین را داشت باید فوری اقدام کند هر چند که پیش از وقت ادا باشد و باید بهتر از آنچه شرط کرده و به بهترین صورت تسلیم کند و اگر توانایی نداشت باید نیّت کند که هر وقت قدرت داشت، ادا کند.رسول خدا(ص)فرمود:«هر که دینی بر گردنش باشد و او قصد دادن آن را داشته باشد خداوند فرشتگانی را موکّل او کند تا از او حفاظت کنند و برای او دعا کنند تا وقتی که او ادای دین کند.» (3)و هر وقت صاحب حق سخن درشتی به او بگوید باید تحمّل کند و به پیروی از رسول خدا(ص)با لطف و مدارا با او مقابله کند.گویند شخص طلبکاری وقت سر رسید طلبش نزد پیامبر(ص)آمد و آن حضرت امکان پرداخت حق او را نداشت،آن مرد با
ص:211
رسول خدا(ص)به درشتی سخن گفت:اصحاب قصد او را کردند؛پیامبر(ص)فرمود:او را واگذارید،زیرا صاحب حق را گفتاری است.» (1)هر وقت بین طلبکار و بدهکار سخنی رد و بدل شود،احسان اقتضا می کند که میل بیش از حد متوسّط به سمت کسی باشد که بدهکار است،زیرا کسی که وام می دهد از روی بی نیازی است ولی کسی که وام می گیرد از روی نیاز وام می گیرد؛همچنین شایسته است که به مشتری بیشتر کمک کنند،زیرا فروشنده دلبستگی به کالا ندارد،بلکه طالب فروش و منفعت آن است ولی خریدار نیازمند به آن است.این شیوه بهتر است مگر آن که بدهکار از اندازۀ خود تجاوز کند که در این صورت،کمک به او در جلوگیری از تجاوز اوست و در نتیجه کمک به طلبکار است،زیرا پیامبر(ص)فرمود:«برادرت را-چه ظالم باشد و چه مظلوم-یاری کن،پرسیدند:چگونه ظالم را یاری کنند؟فرمود:جلوگیری وی از ظلم یاری کردن به اوست.» (2)
(1)پنجم،این که کالا را از خریداری که تقاضای پس گرفتن آن را دارد،پس بگیرد، زیرا کسی درخواست پس گرفتن چیزی نمی کند،مگر آن که پشیمان باشد و از خرید جنس احساس ضرر و زیان کند.بنابراین سزاوار نیست که فروشنده بر خود بپسندد که سبب زیان برادر مسلمان خویش شود.پیامبر(ص)فرمود:«هر کس از خریدار پشیمانی کالایش را باز پس بگیرد،-خداوند در روز قیامت از لغزش او در گذرد-و یا خدا از وی در گذرد همان طوری که او گذشت کرده است.» (3)
ص:212
می گویم:از طریق شیعه،روایتی در کافی آمده است:«رسول خدا(ص)به حکیم بن حزام،اجازۀ تجارت نداد تا این که قول داد،از خریداری که پشیمان شود،جنس را باز پس بگیرد و به بدهکار تنگدست مهلت دهد و حق را چه کامل و چه ناقص بگیرد.» (1)از امام صادق(علیه السلام)است:«هر بندۀ خدا که در معامله ای،کالا را از مسلمانی باز پس بگیرد،خداوند در روز قیامت از لغزش او در گذرد.» (2)
(1)غزالی گوید:«ششم،در معاملۀ خود قصدش این باشد که با گروهی از تهیدستان به نسیه معامله کند و در همان حال تصمیم بگیرد تا وقتی که توانگر نشوند مطالبه نکند،زیرا در میان پیشینیان صالح کسانی بوده اند که دو دفتر حساب داشتند، یکی از آنها وضعش نامعلوم و در آن اسامی کسانی از ناتوانان و تنگدستان بود توضیح آن که فقیر غذا و میوه ای را می بیند و هوس می کند و می گوید:-به طور مثال-پنج پیمانه از این متاع می خواهم ولی پول همراهم نیست.فروشنده می گوید:بگیر و هر وقت داشتی پولش را بده و این شخص از نیکان نیست، بلکه آن کسی از نیکان به شمار می آید که نام او را در دفتر اصلا ننویسد و آن را قرض محسوب نکند بلکه بگوید:هر چه می خواهی بگیر و اگر خداوند به تو داد،ادا کن،اگر نه آن را به تو حلال کردم و تو آزادی،این بود راههای تجارت پیشینیان که امروزه از بین رفته و هر کس اقدام به این کارها بکند در حقیقت این سنّت را زنده کرده است.
خلاصه،تجارت وسیلۀ آزمایش مردان است که بدان وسیله دیانت و تقوای مرد آزموده می شود،از این رو گفته اند:
ص:213
نباید پیراهن وصله دار و یا پوشش بلند مردی که تا بالای پایش آویخته و یا پیشانی او که در آن اثر برجسته ای پدیدار است،فریبت دهد،بلکه در برابر پول گمراهی و یا پرهیزگاری او را مورد توجّه قرار بده.
از این روست که گفته اند:هرگاه همسایه های کسی در شهر و دیار او و همراهان او در سفر و طرفهای معاملۀ با او در بازارها از وی تعریف کنند،از خوبی و درستی او نپرسید.
در نزد یکی از بزرگان کسی شهادت داد.وی گفت:کسی را بیاور که تو را بشناسد،او مردی را آورد که از او به نیکی یاد کرد؛پرسید:آیا تو همسایۀ نزدیک او هستی که رفت و آمد او را می دانی؟گفت:خیر،پرسید:در مسافرتی هم سفر بودی که رفتار او را در سفر دلیل بر مکارم اخلاق وی می دانی؟گفت:
خیر.پرسید:آیا به درهم و دیناری با او معامله کرده ای که بدان وسیله پی به پرهیزگاری این مرد برده ای؟گفت:خیر،آنگاه گفت:من تصوّر می کنم که تو او را دیده ای در مسجد ایستاده،در حالی که با خواندن قرآن همهمه می کند و آواز می دهد گاهی سرش را بالا می برد و گاهی پایین می آورد؟گفت:آری همین طور است،آن بزرگ گفت:برو،تو این مرد را نمی شناسی و به آن مرد گفت:برو کسی را نزد من بیاور که تو را بشناسد.
در دلسوزی تاجر نسبت به امور مربوط به دین و اهتمام به آخرتش
(1)سزاوار نیست که امر معاش تاجر،او را از معادش باز دارد و در نتیجه عمرش ضایع و کالایش زیانبار باشد؛زیرا آنچه در دنیا نصیب او می شود،با آنچه از منفعت اخروی از
ص:214
دست می دهد برابری نمی کند و در نتیجه از جملۀ کسانی می شود که زندگانی دنیا را به بهای آخرت می خرند،بلکه عاقل باید،دلسوز خویش باشد و دلسوزی او بر خود به وسیلۀ حفظ سرمایه،میسّر است و سرمایۀ او،دین او و تجارت در فضای دین است.
یکی از پیشینیان می گفت:سزاوارترین چیز برای عاقل همان است که بیش از هر چیز دنیا به آن نیاز دارد و ضروری ترین چیز در دنیا همان است که در تجارت آخرت به او کمک کند.خدای تعالی فرمود: وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا (1)یعنی در دنیا بهره ات را دربارۀ آخرت فراموش مکن،زیرا دنیا کشتزار آخرت است و در آنجا نیکیها و بدیها فراهم می شود.امّا دلسوزی تاجر نسبت به دین خود با رعایت هفت چیز میسّر می شود:
اوّل،حسن نیّت و عقیده در آغاز کار تجارت،که باید نیّتش حفظ آبرو و خودداری از گدایی به وسیلۀ تجارت و بریدن طمع از مردم،و بی نیازی با کسب حلال از ایشان و کمک گرفتن از امکانات کسب برای امور دینی و فراهم کردن هزینۀ خانواده باشد تا بدان وسیله در شمار مجاهدان قرار بگیرد؛و باید اعتقادش خیر خواهی نسبت به مسلمانان باشد و برای دیگران دوست بدارد آنچه برای خود دوست می دارد و قصدش -چنان که قبلا گفتیم-در معاملات پیروی از طریق عدل و احسان باشد و باید دربارۀ آنچه در بازار می بیند تصمیم بگیرد که امر به معروف و نهی از منکر کند و چون این عقاید و نیّات را در دل داشت کارش در راه آخرت خواهد بود،پس اگر مالی کسب کرد در حقیقت،زیادی است و اگر در دنیا ضرر کند،در آخرت سود خواهد برد.
دوّم،هدفش در صنعت و یا تجارتی که می کند ادای واجبی از واجبات کفایی
ص:215
باشد،زیرا اگر مردم تجارت و صنعت را ترک گویند زندگیها فلج و مردمان نابود شوند.
بنابراین مرتب شدن امور جامعه بستگی به همیاری همگان دارد و باید هر کسی کاری را عهده دار شود،و اگر همگی به یک صنعت رو آورند،باقی کارها تعطیل خواهد شد و همۀ مردم نابود می شوند و بعضی از مردم،این سخن پیامبر(ص):«اختلاف امّتم رحمت است» (1)را بر این مورد حمل کرده اند،یعنی اختلاف همّت مردم در صنعتها و حرفه هایشان؛بعضی از صناعات مهمّند و برخی از آنها چندان مورد نیاز نیست،چون مربوط به رفاه طلبی و آرایش در دنیا می شود.پس باید به صناعت مهمی اشتغال پیدا کند تا در اقدام به آن مشکلی را از نظر دینی از مسلمانان حلّ کند و باید از شغل نقّاشی و ریخته گری و گچ کاری ساختمان و زینت کاری و هر چه باعث آرایش دنیا شود،دوری کند زیرا دینداران همۀ این ها را بد می دانند،اما ساختن ابزار موسیقی و آلاتی که استعمال آنها حرام است،اجتناب از آنها از قبیل ترک ظلم است و از آن جمله است دوختن قبای ابریشمی برای مردان و ریخته گری هر نوع مرکب از طلا و یا انگشترهای طلا برای مردان که تمامی این ها از گناهان است و گرفتن مزد برای آنها حرام می باشد و قبلا گفتیم که فروختن طعام و کفن فروشی مکروه است،زیرا باعث می شود صاحبان این شغلها منتظر مرگ مردم و نیازمندی آنان-به خاطر گرانی نرخ-باشند و قصّابی نیز به خاطر قساوت قلبی که به همراه می آورد،و حجامت و رفتگری به دلیل آلودگی و کثافت آن و همچنین دبّاغی و نظایر آن مکروه است.ابن سیرین واسطه گری و دلاّلی را نیز مکروه دانسته و
ص:216
قتاده اجرت گرفتن دلاّل را مکروه می داند و شاید سبب کراهت آن باشد که دلال کمتر اتفاق می افتد که دروغ نگوید و اغلب از کالا به خاطر تبلیغ،تعریف می کند و برای این که این عمل حدّ و اندازه ای ندارد،گاهی اجرت کم و گاهی زیاد است و مقدار اجرت به عمل مربوط نمی شود،بلکه به مقدار ارزش جامه مربوط است،مطابق معمول این طور است و این ظلم است.بلکه باید به مقدار زحمت توجه شود،و علما خرید حیوان را برای تجارت نیز مکروه دانسته اند،زیرا خریدار نمی خواهد حکم الهی-یعنی مرگی که ناگزیر در پی آن است-جاری شود.بعضی گفته اند:حیوان را بفروش و زمین و نظایر آن چیزهای بی جان را بخر،و صرّافی را مکروه دانسته اند،زیرا در عمل صرّافی بدور ماندن از ریزه کاریهای ربا،دشوار است و از طرفی صرّافی در حقیقت،جستن صفات دقیق در چیزهایی است که توجّهی به جنسیّت آنها نیست،بلکه توجّه به رایج بودن آنهاست و کمتر اتفاق می افتد که صرّاف سودی ببرد،مگر با تکیه بر ناآگاه بودن طرف معامله نسبت به صفات دقیق پول؛و صرّاف هر چند که محتاط باشد،کمتر اتّفاق می افتد که از ربا بری بماند.و برای صرّاف و دیگران شکستن درهم و دینار سالم کراهت دارد،مگر جایی که در مرغوبیّت آن شک داشته باشد و یا در وقت ضرورت که مانعی ندارد؛و علما تجارت لباس پنبه و کتانی را مستحبّ دانسته اند.سعید بن مسیّب گوید:هیچ تجارتی در نزد من محبوب تر از تجارت لباس پنبه ای و کتانی نیست به شرط آن که در آن سوگند خوردن نباشد،و در روایت آمده است:«بهترین تجارت شما لباس پنبه ای و کتانی است و بهترین صناعت شما پوست و چرم دوزی است.» (1)در حدیث دیگری آمده است:«اگر اهل بهشت تجارت داشتند هرآینه پارچه پنبه و کتان تجارت می کردند و اگر اهل دوزخ تجارت داشتند هرآینه شغل صرّافی را قبول می کردند.» (2)
ص:217
بیشتر کارهای نیکان از مردمان پیشین ده صنعت بود:صنعت پوست دوزی، تجارت،باربری،دوزندگی،کفش دوزی،لباس شویی،کفش فروشی،آهنگری،شکار و صید در خشکی و دریا و کاغذفروشی.و چهار تن از صاحبان مشاغل در نظر مردم،از آنان به ضعف فکری یاد می شود:بافندگان،پنبه فروشان،ریسندگان و آموزگاران؛و شاید از آن جهت باشد که غالبا برخورد این اشخاص با زنان و کودکان است و بر خورد با افراد ضعیف العقل باعث ضعف عقل می شود،چنان که سرو کار با خردمندان باعث فزونی عقل می گردد.
از مجاهد نقل شده است که مریم(علیه السلام)در جستجوی عیسی(علیه السلام)بود.به بافندگانی گذر کرد و از آنها راه را پرسید،و آنان او را به غلط راهنمایی کردند.مریم گفت:
«خداوندا برکت را از کسب ایشان بردار و آنان را با تنگدستی از دنیا ببر،و در نظر مردم بی ارزش گردان»و دعای مریم(علیه السلام)به اجابت رسید.پیشینیان گرفتن اجرت برای کارهایی از قبیل عبادات و واجبات کفایی نظیر غسل اموات و دفن مردگان و اذان گفتن را مکروه می دانستند،هر چند که حکم اجیر شدن در این امور را صحیح می شمردند؛ همچنین اجرت گرفتن برای آموزش قرآن و علوم شرعی را مکروه می دانستند،زیرا حق این اعمال آن است که بدان وسیله آخرت کسب شود.بنابراین گرفتن اجرت بر این اعمال عوض کردن دنیا با آخرت است پس چنین کاری پسندیده نیست.» می گویم:بیشتر مواردی را که غزّالی از صناعات مکروهه ذکر کرده،از طریق اهل بیت(علیه السلام)نیز کراهت آنها رسیده و علاوه بر آنها برده فروشی نیز آمده است به این دلیل که رسول خدا(ص)فرمود:«بدترین مردم کسی است که مردمان را بفروشد.» (1)از حسان معلم نقل شده که می گوید:«از امام صادق(علیه السلام)دربارۀ تعلیم پرسیدم، فرمود:برای تعلیم مزد نگیر؛عرض کردم:برای تعلیم شعر و نامه نگاری و نظایر این ها با
ص:218
ایشان شرط مزد بکنم؟فرمود:آری،پس از آن که کودکان در نزد تو،از نظر آموزش یکسان باشند و یکی را بر دیگری برتری ندهی.» (1)و از آن حضرت نقل است که فرمود:«معلّم برای مزد تعلیم نمی دهد،امّا اگر هدیه ای به او بدهند،قبول می کند.» (2)از آن حضرت دربارۀ خریدوفروش قرآن پرسیدند؛فرمود:«کتاب خدا را نخر، بلکه آن آهنی را که برای باز و بسته کردن به قرآن می آویزند و جلد و دفتر را خریداری کن و بگو این را از تو به این قدر می خرم.» (3)و در روایت دیگری آمده است:«قرآن را بخرم در نظر من بهتر از آن است که آن را بفروشم.» (4)درباره مردی پرسیدند که یک دهم بهای قرآنها را به صورت طلا می گرفت، فرمود:«کار خوبی نیست،اما آن مرد گفت:آخر این راه زندگی من است،فرمود:اگر این کار را ترک کنی خداوند راهی برای زندگی تو فراهم کند.» (5)و از آن حضرت است که فرمود:«زن آوازه خوان از رحمت خدا بدور است و هر کس از کسب او تغذیه کند نیز از رحمت خدا دور است» (6)و در روایت دیگری آمده است:«کسب زن خواننده ای که عروسها را همراهی کند (7)،اشکالی ندارد.» (8)در روایت دیگری آمده است زن خواننده ای که مردها به مجلس او در آیند حرام
ص:219
است،اما زنی که به عروسیها دعوت شود اشکالی ندارد،و همان است معنای قول خدای تعالی: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ (1).
از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«مزد گرفتن زن نوحه گر که برای میّت نوحه سرایی می کند اشکالی ندارد.» (2)از آن حضرت نقل است:«از اجرت گرفتن قاری قرآن که تنها به شرط مزد قرائت می کند نهی شده است.» (3)از آن حضرت نقل شده که از او پرسیدند:چه بسا که مردی را مأموریت می دهیم تا برای ما زمین و یا چهارپا،غلام و یا خدمتگزاری را بخرد و برای او مبلغی تعیین می کنیم؟امام صادق(علیه السلام)فرمود:مانعی ندارد.» (4)از ابو جعفر(علیه السلام):«دربارۀ کسب حجامت پرسیدند،فرمود:اگر شرط مزد نکند اشکالی ندارد.» (5)در روایت دیگری آمده است:«بر تو باکی نیست که با حجامت کننده شرط کنی و دربارۀ مزد کارش چانه بزنی بلکه برای او کراهت دارد و بر تو باکی نیست.» (6)
بنابراین شایسته است که اوّل روز را تا وقتی که وارد بازار می شود برای آخرتش قرار دهد و همواره مسجد برود و به اذکار و اوراد بپردازد،و پیشینیان صالح اول و آخر روز را به امور مربوط به آخرت و وسط روز را به تجارت اختصاص می دادند،به طوری که بامدادان کسی حلیم و کله پاچه نمی فروخت،مگر کودکان و اهل ذمّه،زیرا مردم مسلمان در آن وقت در مساجد بودند.
در خبر است:«وقتی فرشتگان در اول و آخر روز،نامۀ عمل بنده ای را بالا می برند؛ اگر در اول و آخر آن ذکر خدا و کار خیری باشد خداوند هر عمل بدی را که در آن میان باشد می آمرزد.» (1)وانگهی هرگاه وسط روز صدای اذان را برای نماز ظهر و عصر شنید،سزاوار است که پی شغلی نرود و از جا بلند شود و هر کاری که دارد بگذارد تا فضیلت تکبیرة الاحرام اوّل وقت را با امام جماعت از دست ندهد که تمام دنیا با آنچه دارد با آن برابری نمی کند؛و از نظر بعضی از علما اگر در نماز جماعت حاضر نشود گنهکار است.پیشینیان به هنگام اذان به مساجد می شتافتند و بازارها را به بچه ها و اهل ذمّه وامی گذاشتند و در اوقات نماز به مبلغ ناچیزی کسی را برای نگهداری مغازه ها اجیر می گرفتند و امرار معاش ایشان این گونه بوده است.در تفسیر قول خدای تعالی: لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ ؛آمده است که آنان آهنگران و چرم دوزان بودند؛و چنان بوده که هرگاه یکی از ایشان پتکی را بلند کرده بود و یا درفش را در چرم فروبرده بود و اذان را می شنید،درفش را از سوراخ چرم در نمی آورد و پتک را بر نمی گرداند و آنها را کناری می انداخت و به سراغ نماز می رفت.» می گویم:از طریق شیعه دربارۀ این آیۀ شریفه آمده است:«ایشان بازرگانانی هستند که بازرگانی و داد و ستد آنان را از یاد خدا باز نمی دارد؛هرگاه وقت نماز فرا
ص:221
رسد،حق خدا را دربارۀ نماز ادا کند.» (1)
یاد خدا باشد
(1) و به تسبیح و تهلیل مشغول باشد،زیرا یاد خدا در بازار در میان غافلان، فضیلت بیشتری دارد.پیامبر(ص)فرمود:«کسی که در میان غافلان به یاد خداست همانند مبارزی است که در میان فراریان از جنگ باشد و مانند زنده در بین مردگان است»؛و به عبارت دیگر«همانند درخت سر سبزی در میان گیاهان خشک است.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«هر کس وارد بازار شود و بگوید:لا إله الاّ اللّه وحده لا شریک له،له الملک و له الحمد،یحیی و یمیت و هو حیّ لا یموت،بیده الخیر،و هو علی کلّ شیء قدیر،خداوند برایش دو هزار هزار حسنه بنویسد.» (3)می گویم:از طریق شیعه،روایتی،در کافی از حنّان،به نقل از پدرش آمده است که می گوید:ابو جعفر(علیه السلام)به من فرمود:«ای ابو الفضل آیا جایی داری که در آنجا بنشینی و با مردم معامله کنی؟عرض کردم:آری،فرمود:هیچ مرد مؤمنی نیست که شب و روز به محل کار خود و بازار برود و موقعی که قدم در بازار می گذارد،بگوید:اللّهمّ انّی أسألک من خیرها و خیر اهلها مگر این که خداوند عزّ و جلّ فرشتگانی را بگمارد که او را تا وقتی که به منزلش بر می گردد،حفظ کنند و به او بگوید:من تو را امروز به اذن خدای عزّ و جلّ از شرّ بازار و اهل بازار حفظ کردم و امروز از خیر آن و خیر مردم آن به تو روزی دادم،و موقعی که در جای خود می نشیند بگوید:اشهد ان لا إله الاّ اللّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله اللّهمّ انّی أسألک من فضلک حلالا طیّبا و اعوذ من ان اظلم او اظلم،و أعوذ بک من صفقة خاسرة و یمین کاذبة.پس اگر این کلمات را بگوید،فرشته ای که موکل به اوست،گوید:مژده باد تو را که امروز کسی در بازار پربهره تر از تو نیست،تو بر حسنات شتافتی و بدیها را از خودت محو کردی،بزودی آنچه
ص:222
خداوند نصیب تو کرده به طور فراوان،حلال و پاک،با برکت به تو خواهد رسید.» (1)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:هرگاه کالا و یا چیز دیگری خریدی،الله اکبر بگو (2)و سپس بگو:«اللّهمّ انّی اشتریته التمس فیه من فضلک فصلّ علی محمّد و آل محمّد و اجعل لی فیه فضلا،اللّهمّ انّی اشتریته التمس فیه من رزقک فاجعل لی فیه رزقا،و بعد،هر قسمتی را سه بار تکرار کن» (3)غزالی گوید:«هر کس دنیا را برای کمک به آخرت بطلبد،چگونه ممکن است منفعت آخرت را از دست داده باشد؟در حالی که بازار،مسجد و خانه برای او یک حکم دارد،و نجات و خلاصی تنها در گرو تقواست.پیامبر(ص)فرمود:«هرجا که هستی از خدا بترس» (4).بنابراین،وظیفۀ تقوا از کسانی که خود را برای دین آماده کرده اند در هیچ زمانی گسسته نمی شود،در حالی که زندگی و زندگانی آنها به تقوا بستگی دارد،زیرا خلاصی و منفعت خود را در این وظیفه می بینند.بعضی گفته اند:هر که خدای تعالی و آخرت را دوست دارد زنده است و هر که دنیا را دوست بدارد هلاک شده است،و کسی که عقل دارد به نسبت دینش جستجوگر و ژرف نگر است و آن که احمق است صبح و شام در نگرانی به سر می برد.
(1)به این ترتیب که وی نخستین فردی باشد که وارد بازار می شود و آخرین کسی باشد که از بازار بیرون می رود و برای تجارت از راه دریا سفر نکند که هر دوی این ها کراهت دارد و گفته می شود:هر که سفر دریا کند،در کسب روزی،نهایت تلاش را کرده است،و در خبر است:«جز برای اعمال حج،
ص:223
عمره و یا جهاد،نباید به سفر دریا رفت.» (1)در خبر است:«بدترین جاها،بازارهاست و بدترین بازاریها نخستین کسانی هستند که به بازار وارد و بعد از همه خارج می شوند.» (2)و کمال احتراز آن است که مواظب باشد هر وقت نیازش بر آورده شد از بازار برگردد و به تجارت آخرت مشغول شود.صالحان پیشین چنین بودند؛بعضی از آنها چنان بودند که هرگاه یک دانگ استفاده می کردند،قناعت کرده و باز می گشتند و بعضی از ایشان بعد از ظهر و برخی پس از عصر بر می گشتند و بعضی بودند که فقط یک و یا دو روز در هفته،کار می کردند و به همین مقدار بسنده می نمودند.» می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)وارد شده است که فرمود:«هر که در راه کسب بیدار خوابی کشد و چشمش بهرۀ لازم را از خواب نبرد،چنین کسبی حرام است.» (3)و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«صنعتگران اگر تمام شب را بیدار خوابی بکشند،حرام است.» (4)و از آن حضرت نقل است:«هر که روزی کم را ناچیز شمارد،از رزق زیاد محروم خواهد شد.» (5)در مصباح الشریعة (6)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«همانا خدای تعالی به بندگانش لطف کرده که به ایشان اجازۀ کسب و جنب و جوش در راه زندگی را داده تا وقتی که از حدود آن تجاوز نکنند و واجبات الهی و سنّتهای پیامبر خدا(ص)را در تمام
ص:224
حرکاتشان ترک نگویند و از دلیل توکّل عدول ننمایند و در میدان حرص و آز نایستند.
امّا اگر از این دستور سر پیچی کنند و بر خلاف آن حدّی که تعیین شده حرکت کنند،از جملۀ هلاک شوندگانی خواهند بود که نهایتا جز ادّعاهای دروغین به همراه نخواهند داشت و هر صاحب شغلی که دارای صفت توکّل نباشد،از کسب خویش جز حرام و شبهه چیزی برای خود فراهم نمی کند و نشانۀ کاسب دارای توکّل آن است که آنچه از کسبش فراهم می کند ایثار می نماید و خود گرسنگی می کشد و در راه دین انفاق می کند و نگاه نمی دارد و کسی از طرف خدا اجازۀ کسب دارد که خود به کسب مشغول و قلبش به خدا توکّل داشته باشد،و هر چند مال در نزد او فراوان باشد او خود را چون امانتداری می بیند،و توجّه دارد که بودن آن مال و نبودنش یکسان است،و اگر آن مال را نگه دارد، برای خدا نگه می دارد و اگر انفاق کند،در اجرای امر خدای عزّ و جلّ انفاق می کند و ندادن و دادنش در راه خداست.»
(1)بلکه باید از موارد مشتبه و مشکوک و از جاهایی که احتمال شبهه می رود بپرهیزد،به فتواها و نظرات دیگران نگاه نکند بلکه به قلبش مراجعه کند؛اگر نارضایتی در آن دید،دوری کند،و هرگاه کالایی نزد او بردند و مشکوک بود،از آن جویا شود تا وضعیّت آن را بداند اگر نه مال شبهه ناک را خورده است،ما در کتاب حلال و حرام محل وجوب این پرسش و جستجو را توضیح خواهیم داد؛بلکه بر تاجر واجب است که به طرف معامله بنگرد و با کسی که به ظلم،خیانت،سرقت و یا ربا منسوب است معامله نکند و همچنین با سپاهیان و ستمگران نباید معامله کند و نیز با اصحاب و یاران ظالمان به دلیل آن که معامله با ایشان کمک به ظلم است داد و ستد نکند.
در خبر است:«هر که دعا کند که ظالم زنده بماند در حقیقت معصیت خدا را دوست می دارد.» (1)
ص:225
و در خبر دیگری است:«هر کس فاسق و تبهکاری را گرامی دارد به نابودی اسلام کمک کرده است.» (1)خلاصه آن که سزاوار است مردم در نظر او به دو گروه تقسیم شوند؛یک گروهی که با آنها می توان معامله کرد و گروه دیگر که با آنان نمی شود معامله کرد لیکن در این زمان گروهی که بتوان با آنان معامله کرد کمترند از گروهی که نمی توان با آنها معامله کرد.
یکی از بزرگان می گوید:زمانی بر مردم بیاید که مرد وارد بازار شود و بگوید:به نظر شما با چه کسی از مردم من می توانم معامله کنم؟در جواب گفته می شود:با هر که می خواهی معامله کن،سپس زمانی دیگر فرارسد که بگویند:با هر که می خواهی معامله کن جز فلانی و فلانی،و سپس زمان دیگری بیاید که بگویند:جز با فلانی و فلانی با کس دیگر معامله نکن و از آن می ترسم که زمانی فرارسد که این مقدار نیز از بین برود،و گویا واقع شده آنچه او از وقوع آن می ترسید(انّا للّه و انّا الیه راجعون).
در نظر بگیرد،
(1)زیرا خداوند ناظر بر اعمال اوست و او در معرض حساب قرار دارد پس باید برای روز حساب و روز جزا در تمام گفتار و رفتارش،جوابی آماده کند که چرا آن کار را کرده و برای چه نکرده است.
می گویند:در روز قیامت،تاجر را با تمام افرادی که به آنان چیزی فروخته است نگاه می دارند و از هر کدام به تعداد کسانی که با آنان معامله کرده است حساب مخصوصی می کشند.
این بود واجباتی که شخص کاسب در معامله ای که انجام می دهد از عدالت،احسان و دلسوزی برای دین باید رعایت کند،پس اگر تنها به عدالت اکتفا کند از صالحان خواهد بود،و اگر علاوه بر آن،احسان را نیز رعایت کند،از جمله مقربان درگاه خدا
ص:226
خواهد بود،و اگر علاوه بر این ها وظایفی را که در باب پنجم گفتیم رعایت کند از جمله صدّیقین خواهد بود.
این بود پایان گفتار در کتاب آداب کسب و معاش از بخش مربوط به عادات از کتاب محجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء و به دنبال آن-اگر خدای تعالی بخواهد-کتاب حلال و حرام می آید و سپاس خدای را اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و درود بر محمّد(ص)و اهل بیت او باد.
ص:227
ص:228
(1)کتاب چهارم از بخش عادات کتاب محجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سپاس خدای را که انسان را از گل چسبنده و بدبو آفرید،سپس آن را در بهترین نظام و کاملترین اعتدال شکل داد؛وانگهی در آغاز تولّدش او را به وسیلۀ شیری گوارا که از میان سرگین و خون همانند آبی زلال تصفیه کرده بود،غذایش داد و بعد او را با دادن روزیهای پاکیزه در برابر عوامل ضعف و نابودی حفاظت کرد،و سپس شهوت و میل تجاوزگر او را از سطوت و غلبه باز داشت و با واجب ساختن کسب روزی حلال آن را مغلوب گردانید و با سرکوب کردن شهوت،سپاه شیطان را که کمر بر گمراه ساختن او بسته بودند پراکنده ساخت؛شیطانی که همچون خون در سراسر پیکر آدمیزاد در جریان است؛پس عزّت و ارزشمندی حلال مجال ورود را بر او تنگ گرداند،چه آن که شیطان را چیزی تا ژرفای رگ و پی ندواند،مگر شهواتی که گرایش به غلبه و خود سری دارد؛ به این ترتیب شیطان در آنجا که آدمی پایبند حلال باشد،ناامید و زیانکار،بی یار و یاور می ماند.
ص:229
و درود بر محمّد(ص)-راهنما و نجاتبخش از گمراهی-و بر خاندان او که بهترین خاندان است و سلام فراوان بر ایشان باد.
باری رسول خدا(ص)فرمود:«پی روزی حلال رفتن بر هر فرد مسلمانی واجب است.» (1)درک این واجب در میان سایر واجبات بر عقلها ناهموارتر و عمل برای تحصیل آن نیز بر اعضا و جوارح انسان سنگین تر است؛از این روست که به طور کلی عمل به این فریضه و علم بدان از میان رفته و دشواری علم به آن باعث از بین رفتن عملش شده است،زیرا به گمان نادانان،حلال نایاب و راه رسیدن بدان بسته است.به تصور آنها از خوردنیهای حلال جز آب فرات و علفهای خشکی که در زمینهای بایر روییده است، چیزی نمانده و جز این ها را دست تجاوزگران آلوده کرده اند و معاملات نادرست به تباهی کشانده است و چون قناعت به علفهای خشک ممکن نیست راهی جز باز گذاشتن دست در محرّمات نمی ماند.آنان به این دلیل واهی این فریضۀ بزرگ دینی را به طور کلّی ترک گفته اند و هیچ فرق و تفاوتی بین اموال نگذاشته اند،و هیهات هیهات!زیرا حلال آشکار و حرام آشکار است و در آن میان امور شبهه ناکی وجود دارد و هر شرائط و دگرگونی که به وجود آید در همه حال این سه مورد کنار همند.و چون این روش بدعتی است که ضررش به تمام امور دینی سرایت کرده و شراره اش تمام خلق را فرا گرفته است،پرده از چهره فاسد آن-به وسیلۀ ارشاد به مدرک تفاوت میان حلال،حرام و شبهه به گونۀ تحقیقی-بر گرفتن،واجب و لازم است.و علی رغم این که تشخیص موارد آنها دشوار است،بیان و توضیح آن ممکن است.و ما-اگر خدا بخواهد-این مطلب را در هفت باب شرح می دهیم:
ص:230
باب اول در فضیلت حلال و مذمّت حرام و درجات حلال و حرام.
باب دوم در مراتب و منشأ شبهه ها و تمیز آنها از حلال و حرام.
باب سوم در بحث و پرسش و هجوم و سهل انگاری و احتمال آنها در حلال و حرام.
باب چهارم در کیفیت پاک شدن شخص توبه کننده از مظلمه های مالی.
باب پنجم در ماهیانه و حقوقی که شاهان می دهند و بیان حلال و حرام آنها.
باب ششم در وارد شدن بر پادشاهان و معاشرت با ایشان.
باب هفتم در مسائل متفرّقه.
در فضیلت حلال و مذمّت حرام و بیان اقسام حلال و درجات آن و انواع حرام و مراتب پرهیز از آن
(1)خدای تعالی فرموده: کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً . (1)خداوند دستور داده است،پیش از آن که عمل صالح انجام دهند از طیّبات بخورند؛بعضی گفته اند:مقصود از طیّبات همان حلال است.
و خدای تعالی فرموده است: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ (2).
و نیز فرموده است: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً... (3)
و نیز می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
ص:231
(1)آنگاه می فرماید: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ (2).سپس فرموده است: وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ (3)و بعد از آن فرموده است: وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النّارِ (4).خداوند آغاز کار رباخواری را در حکم اعلام جنگ با خدا و پایان آن را به منزلۀ در معرض آتش قرار گرفتن ربا خوار مقرر فرموده است،و آیات وارده دربارۀ حلال و حرام بی شمار است.
اما اخبار:ابن مسعود از پیامبر(ص)روایت کرده است که فرمود:«طلب مال حلال بر هر مسلمانی واجب است.» (5)و چون پیامبر(ص)فرموده است:«طلب دانش بر هر مسلمانی واجب است» (6)بعضی از دانشمندان گفته اند:مقصود پیامبر(ص)در آن حدیث نیز این است که طلب علم حلال و حرام واجب است و مقصود از هر دو حدیث را یکی دانسته اند.
پیامبر(ص)فرمود:«هر کس از راه حلال برای معاش خانواده اش تلاش کند مانند کسی است که در راه خدا جهاد کند و هر که با آبرومندی در پی حلال دنیا باشد،در مرتبۀ شهدا خواهد بود.» (7)و پیامبر(ص)فرمود:«هر کس چهل روز خوراک حلال بخورد،خداوند قلبش را
ص:232
نورانی کند و چشمه سارهای حکمت را از دل بر زبانش جاری سازد» (1)و در روایتی آمده است:«خداوند او را پارسای در دنیا قرار دهد.» آورده اند که سعد از رسول خدا(ص)درخواست کرد تا خدا او را چنان قرار دهد که دعایش به اجابت رسد؛فرمود:«غذای پاک بخور تا دعایت مستجاب گردد.» (2)وقتی که پیامبر(ص)از حریص بر دنیا یاد می کرد می فرمود:«چه بسیار آدم ژولیده موی،خاک آلوده و دور افتاده در سفرها،که طعام و لباسش حرام و خوراکش حرام است و دستهایش را بلند می کند و یا رب یا رب می گوید،پس کجا آن دعا مستجاب می شود.» (3)در حدیث ابن عباس از پیامبر(ص)آمده است:«خداوند فرشته ای در بالای بیت المقدس دارد که هر شب صدا می زند:هر کس مال حرام بخورد،صرف و عدل (انفاق و عدالت)وی پذیرفته نیست.» (4)بعضی گفته اند:مقصود از صرف مستحبّات و مقصود از عدل واجبات است.
پیامبر(ص)فرمود:«هر که جامه ای به ده درهم بخرد و در میان بهای آن یک درهم حرام باشد،تا وقتی از آن جامه چیزی در تن وی باشد،خداوند متعال نماز او را قبول نمی کند.» (5)و آن حضرت فرمود:«هر که پروایی نداشته باشد که از کجا مال را به دست آورد،
ص:233
خدای متعال اهمیّت نخواهد داد که او را از کجا وارد آتش دوزخ کند.» (1)و نیز فرمود«هر گوشتی که از حرام بروید،آتش او را سزاوارتر است.» (2)و فرمود:«عبادت ده جزء دارد،نه جزء آن در طلب حلال است.» (3)و این روایت به صورت مرفوع و موقوف از بعضی از صحابه نیز نقل شده است.و آن حضرت فرمود:
«هر که روز را شب کند در حالی که از طلب حلال خسته باشد،شب را بگذراند در حالی که آمرزیده باشد و صبح کند در حالی که خدا از او راضی است.» (4)و نیز فرمود:«هر که از راه گناه به مالی دست یابد و بدان وسیله صلۀ رحم کند و یا صدقه دهد و یا در راه خدا انفاق کند،خداوند همۀ آنها را جمع کند و سپس او را در آتش افکند.» (5)و آن حضرت فرمود:«بهترین راه و روش شما پرهیزگاری است.» (6)و فرمود:«هر که خدای سبحان را در حال پارسایی ملاقات کند،خداوند اجر و مزد کامل اسلام را به او مرحمت کند.» (7)نقل می کنند که خدای متعال در یکی از کتابهای آسمانی فرموده است:«و امّا پرهیزکاران را من شرم می کنم که محاسبه کنم.»همچنین پیامبر(ص)فرمود:«یک
ص:234
درهم از راه ربا در اسلام بدتر از سی زناست.» (1)و در حدیث است:«هر کس مالی را از راه حرام به دست آورد،اگر آن را صدقه دهد پذیرفته نشود،و اگر به ارث گذارد،توشۀ وی به سمت آتش خواهد بود.» (2)ما برخی از اخبار را در کتاب آداب کسب نقل کردیم که حکایت از فضیلت کسب حلال می کنند.» می گویم:ما نیز در آنجا از طریق خاصه(شیعه)روایاتی را نقل کردیم که بیانگر همین مطلب است.
در کافی از امام باقر(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:
عبادت هفتاد جزء دارد که بالاتر از همه طلب حلال است.» (3)از خالد بن نجیح نقل شده که امام صادق(علیه السلام)فرمود:«با هر که از یارانتان برخوردید،سلام دهید و به ایشان بگویید:فلانی پسر فلانی به شما سلام می رساند و به آنها بگویید:بر شما باد تقوای الهی و آنچه به سبب آن می توان به خدا نزدیک شد به خدا سوگند که من به شما دستور نمی دهم مگر آنچه ما خود بدان مأموریم،پس بر شما باد به تلاش و کوشش،و چون نماز صبح را خواندید و برگشتید،صبح زود در پی روزی بروید و در طلب حلال باشید،زیرا خدای عزّ و جلّ شما را روزی خواهد داد و بر آن کار یاری خواهد کرد.» (4)و از آن حضرت نقل است که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:بعد از من بیش از هر چیز بر امّتم از این کسبهای حرام و شهوت پنهانی و ربا بیمناکم.» (5)
ص:235
و فرمود:«وقتی که مردی از غیر راه حلال مالی را کسب کند سپس با آن مال به حجّ رود و لبّیک گوید،ندا می آید لا لبّیک و لا سعدیک اما اگر از راه حلال باشد،ندا شود؛ لبّیک و سعدیک.» (1)و از آن حضرت نقل است که فرمود:«کسب حرام پیامدش در اولاد انسان آشکار می شود.» (2)از ابو الحسن(علیه السلام)است که فرمود:«مال حرام رشد نمی کند و اگر هم رشد کند برکت در آن نخواهد بود و اگر انفاق کنند،اجری ندارد و هر چه هم که به جا گذارند،زاد و توشۀ شخص به سوی آتش دوزخ می باشد.» (3)از ابو عبد الله(علیه السلام)دربارۀ قول خدای عزّ و جلّ: وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (4)؛نقل شده است که فرمود:«اگر اعمالشان سفیدتر از جامه های بسیار سفید قبطی(مصری)باشد،خدای عزّ و جلّ می فرماید:غبار پراکنده شوید،به آن دلیل است که ایشان همین که راه باز شد مال حرام را می گرفتند.» (5)و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«دنیا برای گروهی به صورت حلال محض جلوه کرد،و آنها نخواستند و به راه خودشان رفتند،سپس برای گروهی به صورت حلال و شبهه ناک جلوه گر شد،گفتند:ما نیازی به مال مشکوک نداریم و از حلال برخوردار شدند،آنگاه برای گروهی به صورت حرام و شبهه ناک جلوه کرد،گفتند:ما به حرام نیازی نداریم و از شبهه برخوردار شدند و بعد برای گروهی به صورت حرام محض جلوه گر شد و خواستند و آن را نیافتند،اما مؤمن در دنیا همانند شخص ناچار و مجبور
ص:236
چیزی را می خورد.» (1)از احمد بن محمد بن ابی نصر نقل شده است می گوید:«به ابو الحسن-امام هفتم(علیه السلام)-عرض کردم:فدایت شوم،از خدا بخواهید که روزی حلال نصیبم کند،فرمود:
آیا می دانی که حلال چیست؟عرض کردم:فدایت شوم،اما آنچه نزد ماست همین کسب پاک و پاکیزه است؛فرمود:علی بن حسین(علیه السلام)می فرمود:حلال قوت برگزیدگان است،بلکه تو بگو:خداوندا از روزی گسترده ات درخواست دارم.» (2)غزالی گوید:«و اما آثار،ابن عباس می گوید:خداوند نماز کسی را که در شکمش مال حرام باشد،قبول نمی کند.» سهل بن عبد الله شوشتری می گوید:بنده ای به حقیقت ایمان نمی رسد،مگر این که در او چهار خصلت باشد:واجبات را مطابق سنّت انجام دهد،و حلال را با پرهیزگاری بخورد و از موارد نهی در ظاهر و باطن دوری کند و تا هنگام مرگ بر این ها پایدار بماند.
و گوید:هر که دوست دارد با آیات صدّیقین آشنا شود،نباید جز حلال بخورد و کاری جز مطابق سنّت و یا ضرورت انجام دهد.
می گویند:هر کس چهل روز مال شبهه ناک بخورد،دلش را تیره و تار ساخته است و همین است تأویل قول خدای تعالی: کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (3)ابن مبارک گوید:واگذاشتن یک درهم شبهه ناک در نظر من محبوب تر است از صدقه دادن صد هزار درهم.
سهل می گوید:هر که مال حرام بخورد،اعضا و جوارحش بر او نافرمانی کنند،چه بداند و یا نداند عملی انجام ندهد،و هر که خوراکش از راه حلال باشد،جوارح او فرمان ببرند و موفق به انجام کارهای نیک شود.
ص:237
گویند:نخستین لقمۀ کوچکی که بنده ای از مال حلال می خورد خداوند گناهان او را می آمرزد و هر که خود را در راه به دست آوردن حلال به ذلت و خواری بیندازد، گناهانش همانند ریزش برگ درخت،فروریزد.
بشر حافی از پرهیزکاران بود.به او گفتند:از کجا می خوری؟جواب داد:از آنجایی که شما می خورید لیکن آن که می خورد و می گرید با آن که می خورد و می خندد یکسان نیست،و گفت:دستی کوتاه تر از دستی است و لقمه ای کوچکتر از لقمه ای.
(1)بدان که بیان و تفصیل حلال و حرام را کتابهای فقهی به عهده دارند و شخص علاقمند در صورتی که به وسیله فتوا بداند غذای معینی حلال است و از غیر آن تغذیه نکند،از تفصیل آن کتابها بی نیاز است؛و اما کسی که از راههای مختلفی خوراکش فراهم می شود،باید به تمام علم حلال و حرام آشنا باشد،همان طوری که در کتابهای فقه بیان کرده ایم و اکنون در جریان تقسیمی به مجموع آن موارد می کنیم و آن چنین است که مال یا به دلیل ذاتی خود حرام است و یا برای اشکالاتی که در جهت اکتساب آن وجود دارد.
(2)مالی که به دلیل داشتن صفتی در ذات خود حرام است مانند شراب و خوک و دیگر چیزها.توضیح مطلب از این قرار است که مواد خوردنی روی زمین از سه نوع تجاوز نمی کند:آنها یا مانند نمک و گل و دیگر چیزها از مواد معدنی هستند و یا از روییدنیها و یا از جانداران.اما در مورد معادن که جزء زمین و فرآورده های زمین هستند،خوردن مواد حاصل از آنها در صورتی که خوردنشان زیان بخش نباشد،حرام نیست و بعضی از این مواد معدنی به منزلۀ زهر است.بنابراین نان اگر زیان بخش بود، خوردنش حرام می شد و گلی که به خوردنش عادت می کنند جز از بابت ضرررسانی حرام نمی باشد و فایدۀ این سخن ما که مواد معدنی حرام نیستند با وجود این که خورده
ص:238
هم نمی شوند،این است که اگر مقداری از آنها در خورشی و یا خوراکی بیفتد نمی توان گفت حرام است.» می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)روایت شده است که فرمود:«خوردن گل مانند گوشت خوک حرام است و هر که بخورد و در آن حال بمیرد من بر او نماز نمی خوانم،مگر خاک قبر(امام حسین(علیه السلام)که شفای هر دردی در آن است و هر که آن را روی میل نفسانی بخورد،شفا برای او نخواهد بود.» (1)غزالی گوید:«امّا از روییدنیها هیچ کدام حرام نیست،مگر آنچه باعث زوال عقل و یا زوال حیات و یا از دست دادن سلامتی باشد:زایل کننده عقل مانند بنگ و می و سایر مسکرات و ازبین برندۀ حیات زهرها،و نابودکننده سلامتی مانند مصرف بی موقع داروها و تمام این ها به ضرر و زیان بر می گردد.در مورد شراب و مسکرات مقدار کمتر از حد مسکر آنها نیز با وجود اندک بودن آن حرام است،به دلیل حرمت ذاتی و داشتن آن صفت یعنی شدّت نشاط و شادمانی،اما سمّ اگر به دلیل کمی و یا مخلوط شدن آن با چیز دیگر از حالت زیان رسانی بیرون شود،حرام نیست.
اما حیوانات به دو قسم خوردنی و نخوردنی تقسیم می شوند و تفصیل آن در کتاب اطعمه آمده است.قسم خوردنی،وقتی است که حیوان ذبح شرعی شود و شرائط ذبح کننده و ابزار و نحوۀ ذبح در آن رعایت شده باشد و تمام این ها در کتاب صید و ذبایح ذکر شده است و تا وقتی که ذبح شرعی نشده باشد و یا خود حیوان بمیرد،حرام است و جز مردۀ ماهی و ملخ حلال نیست.» می گویم:بر شرط آن که ماهی از آب زنده بیرون بیاید و ملخ را زنده بگیرند.
غزالی گوید:«و هر حیوانی که خون جهنده نداشته باشد دلیلی جز تنفّر طبع آدمی بر تحریم آن وجود ندارد،و اگر تنفّر نباشد،خوردن آنها بد نخواهد بود و اگر کسی هم پیدا شد که طبعش تنفّر نداشت به او اعتنا نمی شود،زیرا این نوع از حیوانات جزو پلیدیها
ص:239
شمرده شده اند به دلیل شمول تنفّر بر همۀ آنها،بنابراین خوردن این نوع از حیوانات مکروه است.کراهت خوردن این قبیل حیوانات برای نجس بودن آنها نیست،زیرا صحیح آن است که این ها با مردن نجس نمی شوند.و امّا حیوانات خوردنی،وقتی که با شرط شرعی ذبح شود باز هم تمام اجزای بدن آنها حلال نیست بلکه بعضی از اجزای آن مانند خون و سرگین و هر چه که حکم به نجاست آن شده نیز حرام است،بلکه خوردن هر نجاستی به طور مطلق حرام است لیکن در ذات اشیای غیر از حیوانات،شیء نجس وجود ندارد.
اما از روییدنی ها،فقط مسکرات آنها-غیر از آنچه مثل بنگ باعث زوال عقل می شود و مست کننده نیست-حرام است،زیرا نجاست مسکر تأکیدی بر نهی از آن است به دلیل آن که امکان زیاده روی در آن وجود دارد.و هرگاه جزئی از نجاست جامد (مانند بنگ)و یا قطره ای از نجاست مایع(مانند شراب)در خورش و یا خوراک و یا روغنی بیفتد،خوردن تمام آن حرام است؛اما استفادۀ دیگری غیر از خوردن حرام نیست،بنابراین از روغن نجس برای روشنایی و همچنین روغن کاری کشتیها و چرب کردن حیوانات و دیگر چیزها می توان استفاده کرد.این بود مجموعۀ چیزهایی که به خاطر صفت و خصوصیتی در ذات خود حرام می باشد.
(1)مالی که به سبب اشکالی که در مورد اثبات مالکیت آن وجود دارد حرام است و دراین باره بحث دامنه داری شده است از این رو می گوییم:در اختیار گرفتن مال یا از روی اختیار شخص تملّک کننده است و یا بدون اختیار وی،مانند ارث و آنچه در اختیار اوست،یا آن که مالکی ندارد مانند دست یافتن انسان به معدن و یا آن که دارای مالک است؛و آنچه از مالکی گرفته می شود یا به زور و قهر گرفته می شود و یا به رضایت دو طرف.آنچه از روی قهر و جبر گرفته می شود،یا برای آن است که حق نگهداری مالک از بین رفته است،مانند غنایم جنگی و یا به خاطر آن است که استحقاق داشته تا به جبر بگیرند،مانند زکات و نفقات واجبه نسبت به کسانی که نمی دهند که باید
ص:240
به قهر و زور گرفت؛و اما آنچه به رضایت طرفین گرفته می شود؛یا در عوض آن چیزی گرفته می شود،مانند خریدوفروش و مهریه و مزد کار و یا بدون عوض گرفته می شود، مانند بخشش،و وصیّت،پس به این ترتیب شش قسم حاصل می شود:
اوّل،آنچه از مالک گرفته نشود مانند دست یافتن به معادن و آباد کردن زمینهای بایر و شکار و جمع آوری هیزم و آبیاری از رودخانه ها و جمع کردن علوفه حلال است، به شرط آن که مخصوص فردی با حرمت از آدمیان نباشد پس اگر از حیطۀ ملک او جدا شد،می تواند تصرّف کند و تفصیل آن در کتاب احیای موات آمده است.
دوّم،مالی که از اشخاص بی حرمت،به زور و جبر گرفته شود،مانند خراج و غنیمت و سایر اموال کفّار حربی که برای مسلمانان-در صورتی که پنج یک آنها را جدا کرده و بین مردم مستحقّ به عدالت تقسیم کنند-حلال است به شرط این،که از کافری که حرمت،امان و پیمانی با مسلمانان دارد نگرفته باشند.تفصیل این شرائط در کتاب الفیء و الغنیمة و کتاب الجزیه آمده است.
سوم،مالی که از روی استحقاق بزور گرفته می شود،از کسی که واجب است ادا کند ولی خودداری می کند.از این رو بدون رضای او گرفته می شود و این مال در صورتی حلال است که سبب استحقاق،کامل باشد و شخص مستحق،اوصاف کامل استحقاق را داشته باشد و به مقداری که استحقاق دارد اکتفا کند و کسی که اختیار استیفا را دارد از قبیل قاضی،یا سلطان و یا شخص مستحق،آن را استیفا کند و تفصیل آن در کتاب تفریق الصّدقات و کتابهای وقف و نفقات آمده است،زیرا در آنجا به صفت مستحقین زکات و وقف و نفقه و دیگر حقوق توجّه می شود،به این ترتیب اگر شرائط کامل آنها را داشت آنچه گرفته حلال است.
چهارم،مالی را که از روی رضایت طرفین در برابر چیزی می گیرند،در صورتی حلال است که شرائط دو عوض و دو طرف عقد و دو لفظ یعنی ایجاب و قبول با آنچه که پایبندی شرعی بدانها لازم است از قبیل دوری از شرائط فاسدکننده،رعایت شده
ص:241
باشد،توضیح این مطالب در کتاب بیع،سلم،اجاره،حواله،ضمان،قراض،شرکت، مساقات،شفعه،صلح،خلع،کتابت،صداق و سایر معاوضات آمده است.
پنجم،مالی که با رضایت،بدون عوض گرفته می شود حلال است،اگر شرائط مربوط به مورد عقد و طرفین و صیغه رعایت شود و به ضرر وارث و یا دیگری منتهی نشود و این هم در کتاب هبات،وصایا و صدقات ذکر شده است.
ششم،مالی که بدون اختیار به دست آید،مانند میراث،حلال است در صورتی که مورّث،مال را از یکی از جهات پنجگانه(نامبرده فوق)به گونۀ حلال کسب کرده باشد؛ علاوه بر آن پس از پرداخت و تنفیذ وصایا و فرائض باشد.این بود مجموعۀ درآمدهای حلال که ما به تمام آنها کردیم تا این که شخص علاقه مند بداند که اگر خوراکش از موارد مختلف باشد نه از یک جهت معیّنی،از دانستن این امور بی نیاز نیست،زیرا هر چیزی را که او می خورد،از یکی از این جهات است،باید از اهل علم بپرسد و ندانسته اقدام بر آن نکند،زیرا همان طوری که به دانشمند می گویند:چرا خلاف علمت عمل کردی؟همچنین به نادان می گویند:چرا به نادانی خود ماندی و نرفتی یاد بگیری،پس از آن که به تو گفتند:«طلب دانش بر هر مسلمانی واجب است.»
(1)بدان که هر نوع حرامی پلید است،و لیکن بعضی پلیدتر از برخی دیگر است و تمام حلالها پاکیزه است،اما بعضی پاک تر از برخی دیگر است.همچنان که پزشک هر مادۀ شیرینی را گرم می داند،ولی می گوید:بعضی مانند شکر در درجۀ اوّل و بعضی مانند فانیذ(نوعی حلوا)در درجۀ دوم و بعضی مانند شیرۀ انگور در درجۀ سوم و بعضی مثل عسل در درجۀ چهارم است،همچنین حرام؛بعضی در درجۀ اوّل پلیدی و بعضی در درجۀ دوم،سوم و یا چهارم است و نیز حلال از نظر صفا و پاکی درجات مختلفی دارد.
باید به پزشکان در این اصطلاح-به چهار درجۀ تقریبی-اقتدا کنیم،هر چند که
ص:242
تحقیق و بررسی،انحصار به این چهار درجه را تأیید نمی کند،زیرا هر درجه ای از این درجات نیز اختلاف زیادی می تواند داشته باشد.چه بسا نوعی از شکر کم حرارت تر از نوع دیگر باشد و همین طور در چیزهای دیگر.همچنین می گوییم:پرهیز از حرام،چهار درجه دارد:
اوّل،پرهیز عدالت پیشگان.این حرامی است که ارتکاب آن باعث فسق شده و عدالت بدان وسیله از بین می رود و نشانۀ معصیت و آمادگی برای ورود به آتش دوزخ است و این درجه پرهیز از هر چیزی است که فتاوی فقها آن را حرام می داند.
دوّم،پرهیز صالحان و شایستگان که عبارت از خودداری از هر چیزی است که احتمال تحریم در آن راه دارد،ولی صاحب فتوا بر اساس ظاهر اجازۀ ارتکاب آن را می دهد،و چون به طور اجمال از موارد شبهه است از این رو اجتناب از آن پرهیز صالحان نام گرفته و این در درجۀ دوّم است.
سوّم،آنچه فتوا آن را حرام نمی داند و هیچ شبهه ای در حلال بودن آن نیست و لیکن بیم آن می رود که انجام آن به حرام بینجامد،و آن ترک عمل بی اشکالی است به خاطر ترس از ارتکاب عملی که دارای اشکال است،و این پرهیز متّقین و تقواپیشگان است.
چهارم،آن چیزی که هیچ اشکالی ندارد و بیم آن هم نمی رود که منجر به عملی شود که اشکالی داشته باشد،لیکن برای غیر خدا و بدون داشتن نیّت قدرت بر عبادت خدا،به آن دست می یازد و یا آن که باعث می شود تا برای دستیابی به وسایل مقدماتی آن مرتکب کراهت و یا معصیتی شوند،از این رو خودداری از آن،پرهیز صدّیقین است.
این بود درجات حلال به نحو اجمال تا در آینده آن را با مثالها و شواهد به تفصیل بیان کنیم.
امّا حرامی که ما آن را در درجۀ اول بیان کردیم،حرامی است که هر کس از آن پرهیز کند عادل می گردد و اثر فسق از او ساقط می شود و این حرام نیز درجات پلیدی
ص:243
متفاوتی دارد.بنابراین آنچه از راه عقد فاسد به دست آید حرام است لیکن به درجۀ مال غصبی که از راه زور و جبر گرفته شده باشد نمی رسد،بلکه مال غصب شده،پلیدتر است،زیرا در کسب آن قانون شرع را پشت پا زده و باعث آزار دیگری شده در حالی که در معاملۀ فاسد آزار دیگری نیست و تنها راه قبول بندگی و طاعت را ترک گفته است، سپس ترک راه تعبّد به وسیلۀ عقد فاسدی غیر از ربا سهل تر است از ترک آن به وسیلۀ ربا و این تفاوت را می توان از شدّت عمل شرع و وعدۀ عذاب و تأکید آن دربارۀ بعضی از موارد نهی فهمید،آن طوری که در کتاب توبه آنجا که فرق بین گناه صغیره و کبیره را می گوییم،خواهد آمد،بلکه گرفتن چیزی از روی ظلم از فقیر،یا از شخص صالح و یا از یتیمی پلیدتر و بدتر است از آنچه از شخص نیرومند یا ثروتمند و یا فاسقی گرفته می شود،زیرا که درجات آزار با اختلاف درجات فردی که آزرده می شود،فرق می کند.
این دقّتها در موارد تفصیل پلیدیها وجود دارد،سزاوار نیست که از آنها غفلت کنند و اگر درجات گنهکاران اختلاف نداشت،درجات آتش دوزخ نیز تفاوت نمی داشت،و اکنون که از انگیزه ها و علل بد بودن آگاه شدید،پس نیازی به محدود کردن در سه و یا چهار درجه نیست،زیرا اعتقاد به محدودیت به منزلۀ زورگویی و به دلخواه چیزی را گفتن است،یعنی محدود دانستن چیزی که محدود نیست،مطلبی که در باب تعارض محذورات و برتری بعضی از آنها بر بعضی خواهد آمد،رهنمودی برای شما در تشخیص درجات حرام در پلیدی خواهد بود،تا آنجا که هرگاه اضطرار به خوردن مردار و یا مال غیر و یا شکار در حرم پیش آید،بعضی از این ها را بر بعضی مقدّم می داریم.
(1)اما درجۀ اوّل یعنی پارسایی عدالت پیشگان،هر چه فتوا بر حرمت آن باشد؛از چیزهایی که در مداخل شش گانه ای که از مداخل حرام شمردیم وارد باشد با فقدان یک شرط،به طور مطلق حرام است و مرتکب آن به فسق و گناه نسبت داده می شود و مقصود
ص:244
ما از حرام مطلق همین است از این رو نیازی به ذکر نمونه ها و شواهد ندارد.
اما نمونه های درجه دوم،-همان طور که در باب شبهات خواهد آمد-هر شبهه ای است که اجتناب از آنها لازم نیست،زیرا بعضی از شبهات است که باید از آنها اجتناب کرد و ملحق به حرام است و از بعضی،اجتناب کراهت دارد و پرهیز از آنها مانند پرهیز افراد مبتلا به وسواس است،مانند کسی که از شکار کردن به این دلیل خودداری می کند که مبادا شکار از دست انسانی فرار کرده باشد که قبلا او را گرفته و مالک بوده است؛این شخص گرفتار وسواس است،و بعضی از شبهات است که اجتناب از آنها مستحب است نه واجب و این موردی است که مشمول سخن پیامبر(ص)است که فرمود:«آنچه (حرمت آن)برای تو مشکوک است رها کن تا بدانچه در حرمت آن یقین داری دچار نشوی» (1)و این نهی بر نهی تنزیهی حمل می شود،مثالها و نمونه های این درجه را آنجا که درجات شبهه را مطرح می کنیم بیان خواهیم کرد،بنابراین هر چه شبهه داشت اجتناب از آن در مثل این درجه،واجب نیست.
اما درجه سوم،یعنی پرهیزگاران،شاهد بر آن این سخن پیامبر(ص)است، که فرمود:«بندۀ خدا به درجۀ پرهیزگاران نمی رسد تا این که آنچه را اشکالی ندارد از بیم آنچه اشکال دارد ترک گوید.» (2)ابو درداء گوید:تمام تقوا آن است که بندۀ خدا از ذرۀ ناچیزی بپرهیزد حتی بعضی چیزهایی را که حلال می داند از بیم آن که مبادا حرام باشد،ترک کند تا حجابی میان او و آتش دوزخ شود،از این رو بود که یکی از آنها صد درهم از کسی طلب داشت،وقتی که بدهکار صد درهم را نزد او برد او نود و نه درهم را گرفت و از بیم آن که مبادا زیادی گرفته باشد از گرفتن تمام مبلغ خودداری کرد.بعضی تجارت می کردند و هر چه می گرفتند یک دانه کمتر می گرفتند و آنچه را که می دادند یک دانه بیشتر می دادند تا این
ص:245
کار مانع از آتش دوزخ باشد.
آنچه مردم نسبت به آن سهل انگارند از این درجه است،زیرا در جهت تقوا این نوع چیزها حلال است،لیکن بیم آن می رود که این سهل انگاری وسیله ای شود که به دیگر محرمات منجر شود و آدمی به بی بندوباری خو کند و دست از پرهیزگاری بردارد.
از این قبیل است داستانی که علی بن معبد نقل کرده و می گوید:در خانۀ بکر نشسته بودم،نامه ای را نوشتم و خواستم از خاک دیوار مقداری بر دارم تا نوشته را خشک کنم؛ سپس گفتم:این دیوار که مال من نیست،اما نفس من گفت:خاک دیوار چه ارزشی دارد،این بود به مقدار نیازم خاک برداشتم،همین که خوابیدم در خواب دیدم شخصی ایستاده می گوید:فردای قیامت خواهند فهمید کسانی که می گویند خاک دیوار چه ارزشی دارد! شاید معنای این حرف آن باشد که فردای قیامت می بیند چگونه مقام و منزلتش پایین می آید،زیرا تقوا مقامی دارد که با از میان رفتن پرهیز پرهیزگاران از بین می رود و مقصود آن نیست که به خاطر انجام آن مستحق مجازات می شود.
نقل کرده اند:یکی از بزرگان کنار محتضری بود که در شب از دنیا رفت گفت:
چراغ را خاموش کنید که از این لحظه برای ورثه در روغن چراغ حقی پیدا شده است.
از یکی از بزرگان راجع به مردی پرسیدند که در مسجد است،در آن حال برای یکی از پادشاهان عودسوزی می آورند،مسجد را بخور عود می گیرد؟گفت:سزاوار است که از مسجد بیرون شود،زیرا از عود سودی غیر از بوی آن نمی برند.و این عمل گاهی نزدیک به حرام می شود،زیرا آن مقداری از بوی خوش که در لباس وی می ماند گاهی مورد قصد و رضایت می باشد و گاهی از روی بخل و نارضایتی است و شخصی که در مسجد است نمی داند که طرف نسبت به این مقدار رضایت دارد یا نه.
و نیز راجع به کسی که یک برگ از احادیث وی افتاده بود،پرسیدند که آیا کسی که آن را یافته می تواند رونویسی کند،سپس باز گرداند؟فرمود:نه،اوّل اجازه بگیرد و
ص:246
بعد بنویسد،و این مورد نیز معلوم نیست که صاحبش راضی به رونویسی هست یا نه،از این رو آنچه مورد شک است،اصل تحریم است،پس آن حرام و ترک آن از درجۀ اول می باشد.
از این قبیل است،خودداری از آرایش زیرا بیم آن می رود که به کار دیگر منتهی شود،اگر چه زینت و آرایش در ذات خود مباح است،اما بیشتر امور مباح سرانجام به امور خلاف می انجامد،حتی پرخوری و مصرف بوی خوش برای آدم مجرّد شایسته نیست زیرا باعث تحریک شهوت می شود و شهوت به فکر وامی دارد و فکر به نگاه و نگاه به کار دیگر می انجامد.همچنین نگاه کردن به خانه های توانگران و تجمّل ایشان در ذات خود مباح است و لیکن حرص آدمی را برمی انگیزد و وادار می کند تا در صدد رسیدن به موقعیتی نظیر آن باشد و لازمۀ آن مرتکب شدن اموری است که تحصیل آن جائز نیست،همچنین تمام امور مباح هرگاه به مقدار نیاز استفاده نشود و در وقت حاجت با وجود اجتناب از پیامدهای آنها-اوّلا به وسیلۀ معرفت و ثانیا دوری گزیدن از آنها-کمتر اتفاق می افتد که عاقبت آن بی خطر باشد؛همچنین هر چیزی که به عنوان تفریح انجام می گیرد کمتر بدون خطر است،تا آنجا که یکی از بزرگان گچ کاری دیوارها را مکروه دانسته و می گوید:اما گچ کردن روی زمین برای جلوگیری از خاک است،ولی گچ کاری دیوار زینت است و فایده ای ندارد.حتی گچ کردن و تزیین مسجد را بد دانسته و به روایتی از پیامبر(ص)استدلال کرده است که از آن حضرت راجع به اندود کردن مسجد با ماده ای سرمه گون پرسیدند،فرمود:نه بلکه سایبانی باشد چون کومۀ موسی (1).و آن چیزی نظیر سرمه بوده است که با آن خانه ها را اندود می کردند،و رسول خدا(ص)اجازه نداد؛همۀ این ها از بیم آن بود که مبادا پیروی از هوسها در امور مباح منتهی به چیزهای دیگر شود،زیرا تمایل به مباح و مورد حرام از یک میل بر می خیزد و اگر میل آدمی به سهل انگاری عادت کند،بی بندوبار می شود،در حالی که بیم تقوا حکم
ص:247
می کند تا از همۀ این ها بپرهیزد.پس هر حلالی که از چنین بیمی بر کنار باشد،حلال پاکیزه داخل در درجۀ سوم است و آن تمام چیزهایی است که به طور قطع می دانیم انجام آنها به معصیت منتهی نمی شود.
اما درجه چهارم،پرهیز صدّیقین است.پس حلال مطلق از نظر ایشان هر چیزی است که در مقدمات آن معصیتی صورت نگرفته و بدان وسیله به معصیتی کمک نشود و در زمان حال و آینده قصد ظلمی از آن نباشد،بلکه تنها برای خدای تعالی و برای پرهیزگاری بر اساس عبادت او و ادامۀ حیات به خاطر او استفاده می کند و این ها کسانی هستند که هر چه را جز برای خدا باشد حرام می دانند از باب امتثال این سخن خدای تعالی: قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ . (1)این مقام موحّدانی است که خود را از بهره های نفسانی تهی کرده اند و هدفشان تنها برای خداست،و تردیدی نیست که هر کس دوری گزیند از آنچه به معصیت منتهی می شود و یا کمک به معصیت می کند،بدین ترتیب از آنچه در اثر اکتساب آن به معصیت و یا عمل ناپسندی نزدیک می شود نیز دوری خواهد جست؛از این قبیل است،داستانی که از یحیی بن یحیی (2)روایت کرده اند که او دارویی را نوشید؛زنش به او گفت:اگر داخل منزل اندکی راه می رفتی تا دوا کارگر می شد بهتر بود،او در جواب گفت:حکم این راه رفتن را نمی دانم،من سی سال است که محاسبۀ نفس می کنم.گویا او در این راه رفتن نیتی که مربوط به دین باشد نیافت و در نتیجه اقدام بر آن را جائز ندانست.
از سری نقل شده که می گوید:در کوه به گیاه خشکی رسیدم و آبی از آن کوه بیرون می شد؛از آن گیاه خوردم و از آن آب نوشیدم و با خود گفتم:اگر من در عمرم روزی حلال پاکیزه ای خورده باشم،همین امروز است.پس هاتفی ندا داد:آن نیرویی که تو را به اینجا رساند از کجا آمد؟پس برگشتم و از فکری که به سرم آمده بود پشیمان شدم.
ص:248
آورده اند که ذو النّون مصری گرسنه و زندانی بود.زن صالحه ای غذایی به وسیلۀ زندانبان برای وی فرستاد؛او نخورد و بعد عذرخواهی کرد و گفت:غذا را روی طبق ستمگری آوردند،یعنی نیرویی که غذا را به من رساند پاک نبود،این حدّ نهایی در ورع است.
از این قبیل است داستان بلابشر که از نهرهایی که فرمانروایان حفر کرده بودند آب نمی آشامید،زیرا حفر،باعث جریان آب و رسیدن آن به دست او می شد،هر چند که خود آب مباح بود در نتیجه مانند کسی بود که از رودی بهره مند شود که آن را مزدورانی کنده اند که مزد آنها را از حرام داده باشند!از این رو یکی از ایشان از انگور حلالی که از تاک حلال چیده بودند نخورد و به صاحب انگور گفت:آن را فاسد کرده ای چون تاکش را از آب رودی آبیاری کرده ای که آن را ستمگران حفر کرده اند.و این در مقایسه با آشامیدن خود آب،دورتر از ظلم است،زیرا در این مورد اجتناب به خاطر بهره مندی انگور از آن آب است.
و برخی از ایشان در راه سفر حجّ هرگاه از آبگیرهایی گذر می کردند که ستمگران ساخته بودند،آب نمی خوردند،با وجود این که آب مباح بود،لیکن در آبگیری نگهداری می شد که آن آبگیر از مال حرام ساخته شده بود و گویا در صورت استفاده از آب از خود آبگیر بهره مند می شدند.
خودداری ذو النّون از غذای دست زندانبان مهم تر از تمام اینهاست زیرا دست زندانبان قابل توصیف به حرام نیست به خلاف طبق غصبی که غذا را روی آن برده اند، لیکن غذا با نیرویی به دست او رسیده که از غذای حرام فراهم شده است؛از این رو یکی از ایشان شیر حرام را با وجود این که با جهل به حرمتش آشامیده بود،قی کرد از بیم آن که مبادا نیرویی به وسیلۀ حرام در او ایجاد شود با این که قی کردن آن واجب نبود،لیکن تهی کردن درون از پلیدی جزو پرهیز صدّیقین است.» می گویم:«همچنین ابو الحسن(علیه السلام)تخم مرغی را که میل فرموده بود استفراغ کرد.
ص:249
بعدا معلوم شد-مطابق روایتی که در کافی (1)آمده است-علّت استفراغ آن بوده است که غلام پس از خرید با آن قمار زده بود.
غزّالی گوید:«از آن قبیل است پرهیز از کسب حلال،مثل این که دوزنده ای در مسجد دوزندگی کند،به خاطر کراهتی که نشستن خیّاط برای دوزندگی در مسجد دارد،و (نمونۀ دیگر)یکی از بزرگان،چراغی را که غلامش روشن کرده بود،خاموش کرد زیرا چراغ متعلّق به کسانی بود که مالشان کراهت داشت؛و نیز از افروختن تنور برای پخت نان که مقداری آتش از هیزم مکروه در آن باقی بود جلوگیری کرد و یکی از ایشان از این که بند کفش خود را در نور چراغ مربوط به پادشاه محکم کند،خودداری کرد.» می گویم:از چیزهایی که از طریق شیعه در همین زمینه رسیده روایتی است که در فقیه به سند صحیح از ابراهیم بن هاشم نقل شده (2)و در تهذیب نیز آن را نقل کرده است (3)که محمد بن ابی عمیر-رضی الله عنه-مرد بزّازی بود،ثروتش را از دست داد و تهی دست شد.و از مردی ده هزار درهم طلب داشت،و آن مرد خانۀ مسکونی خود را به ده هزار درهم فروخت و پولها را به خانۀ او برد.محمّد بن ابی عمیر از خانه بیرون آمد و رو به آن مرد کرد و گفت:این چیست؟گفت:این پولی است که از من طلب داشتی،گفت:
این مبلغ از راه ارث نصیب شد؟گفت:خیر،پرسید:کسی به تو بخشیده است؟گفت:
خیر،گفت:بنابراین بهای مزرعه ای است که فروخته ای؟گفت:خیر،پرسید:پس آن پول چیست؟گفت:خانه ای را که ساکن بودم فروختم تا دینم را ادا کنم.این بود که محمد بن ابی عمیر گفت:ذریح محاربی،برایم از ابو عبد الله(علیه السلام)نقل کرد که آن حضرت فرمود:نباید مردی را از محل زادگاهش به دلیل بدهکاری بیرون کنند،اکنون این مالها را ببر و من نیازی بدانها ندارم،به خدا سوگند من هم اکنون به یک درهم نیازمندم،اما یک درهم از آن وارد ملک من نخواهد شد.
ص:250
امّا آنچه غزالی به عنوان نمونه نقل کرده است،بعضی از آنها نظیر پرهیز وسوسه داران است مثل راه رفتن یحیی و قضیۀ زندانبان،و داستان نخوردن انگور و حتی نخوردن آب در راه مکّه،زیرا ظاهرا احوال ائمّۀ ما(علیه السلام)حاکی از پرهیز نکردن از چنین مواردی است،در حالی که آنان صدّیقین واقعی بوده اند و صدّیقی بالاتر از ایشان وجود ندارد،و نهایت چیزی که از ایشان در این باب رسیده روایتی است که در مصباح الشریعة (1)از امام صادق(علیه السلام)رسیده است:که فرمود:«تقوا بر سه گونه است.
1-تقوای به خاطر خدا و در راه خدا،و آن عبارت از ترک حلال است تا چه رسد به خودداری از شبهه و این نوع تقوا،تقوای خاصّ الخاصّ می باشد.2-تقوا و ترس از خدا، و آن ترک شبهات است تا چه رسد به حرام و آن تقوای خاص است.3-تقوای از ترس آتش و مجازات الهی و آن عبارت از ترک حرام است و تقوای عام می باشد.مثل تقوا بمانند آبی است که در رودی روان است و مثل مراتب سه گانه تقوا مانند درختانی است که در کنار این رود کاشته شده،هر کدام جوهر،مزه و لطافت و درشتی خودش را دارد و بهرۀ مردم از آن درختان و میوه ها به قدر و قیمت آنها مربوط می شود».خداوند عزّ و جلّ فرمود: صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ... (2)
بنابراین تقوا برای طاعتها همانند آب برای درختان است و مثل طبیعت.درختان و میوه ها در رنگ و طعمشان مثل مراتب و اندازه های ایمان است؛پس هر کس بالاترین مرتبۀ ایمان را دارد و جوهر روح و روانش از همه صاف تر است،از همه کس پرهیزگارتر است و هر کس پرهیزگارتر باشد عبادتش خالص تر و پاک تر خواهد بود و هر کس چنین باشد از همه کس به خدا نزدیکتر می باشد و هر عبادتی که بر اساس غیر تقوا باشد گرد و
ص:251
غبار بر باد رفته خواهد بود.خدای عزّ و جلّ می فرماید: أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ... (1)و تفسیر تقوا عبارت است از ترک چیزی که گرفتن آن مانعی ندارد از ترس آن که مبادا مرتکب خلافی بشود و آن در حقیقت طاعت و ذکر است بدون نسیان و علم است بدون جهل که پذیرفته و غیر مردود است.
غزالی گوید:«این بود موارد دقیق پارسایی و تقوا از نظر سالکان راه آخرت،و تحقیق در آن باره چنین است که پرهیزگاری آغازی دارد که عبارت است از خودداری از آنچه فتوا حرام کرده و آن پرهیزگاری مردمان عادل می باشد و انتهایی دارد که عبارت از پرهیز صدیقین است و آن خودداری از تمام چیزهایی است که برای خدا نباشد؛از چیزهایی که روی هوای نفس انجام گیرد و یا آن که به واسطۀ عمل ناپسندی به او برسند و یا خود واسطۀ عمل ناشایستی باشد و بین این دو،مراتب مختلفی در احتیاط وجود دارد.پس هر چه بنده نسبت به نفس خود سختگیرتر باشد در روز قیامت سبکبارتر و از صراط زودگذرتر و دورتر از آن خواهد بود که کفّه بدیهایش بر کفۀ خوبیهایش بچربد و تفاوت منازل در آخرت بر حسب تفاوت این درجات پرهیز است همچنان که درکات آتش دوزخ درباره ستمگران نیز بر حسب تفاوت پلیدی درجات حرام،فرق می کند،و هرگاه حقیقت کار را فهمیدی اختیار و انتخاب با تو است؛اگر خواستی بیشتر احتیاط کن و اگر مایلی جلو هوای نفست را رها کن،اگر احتیاط کنی به نفع خودت عمل کرده ای و اگر بی بندوبار باشی به زیان خودت عمل کرده ای.
ص:252
در مراتب شبهات و منشأ پیدایش آنها و تمیز آنها از حلال و حرام
(1)رسول خدا(ص)فرمود:«حلال آشکار و حرام نیز روشن است ولی در بین آنها امور مشتبهی وجود دارد که بسیاری از مردم نمی دانند،پس هر کس از شبهات پرهیز کند آبرو و دین خود،را حفظ کرده است و هر که وارد شبهات شود در حرام افتد مانند چوپانی که گوسفندانش را در اطراف قرقگاه می چراند ممکن است وارد قرقگاه شود.» (1)این حدیث در اثبات سه قسم،صراحت دارد و مورد اشکال قسم متوسّط یعنی شبهه است که بسیاری از مردم آن را نمی شناسند.پس ناگزیر باید بیان شود و پردۀ ابهام از آن دور گردد؛زیرا چیزی را که بسیاری از مردم نمی شناسند گاهی عدّۀ قلیلی آن را می شناسند؛بنابراین می گوییم:حلال مطلق آن است که در ذات خود از صفاتی که باعث تحریم عین آن باشد،خالی است و از اسباب تحریم آنچه سرانجام منتهی به حرمت و یا کراهت شود بدور است.نمونه اش آبی است که آدمی از باران پیش از آن ملک کسی شود بر می دارد و او خود به هنگام برداشت آب و جمع آوری آن از هوا در میان ملک خویش و یا در زمین مباحی ایستاده است؛و حرام محض چیزی است که بی تردید دارای صفت حرامی باشد مانند شدّت احساس شادی در شراب و نجاست در بول و یا آن که از راهی به دست آمده باشد که به طور قطع نهی شده است،نظیر مالی که از راه ظلم و غصب و ربا و نظایر آن به دست آید.پس این دو طرف روشن و آشکار است و به این دو طرف مربوط می شود آنچه حکم آن ثابت و محقّق بوده،اما احتمال دارد دگرگون شده باشد و برای این احتمال نیز دلیلی که مؤیّد آن باشد وجود ندارد،پس شکار در صحرا و
ص:253
دریا حلال است و نیز هر کس آهویی را بگیرد و احتمال دهد که شکارچیی مالک آن بوده،سپس از دست او فرار کرده است همچنین ماهیی که تصوّر می شود پس از افتادن به دست ماهیگیر و تور او،جسته باشد و نظیر این احتمال در آب بارانی که از هوا گرفته می شود حرمت راهی ندارد،بلکه این موارد نیز نظیر آب باران است و اجتناب از آنها وسواس است و باید این نوع را پرهیز وسواس داران بنامیم تا آن که نظایر آن را به آن ملحق سازیم زیرا این یک توهّم محض است و هیچ دلیلی ندارد،آری اگر دلیلی داشته باشد،اگر آن دلیل قطعی باشد چنان که اگر در گوش ماهی حلقه ای یافت شود و یا راه احتمالی وجود داشته باشد همان طوری که اگر آهو زخمی دارد که احتمال می رود داغ کرده باشند و این عمل بدون گرفتن آهو امکان ندارد و احتمال دارد جراحت دیگری باشد،این مورد جای پرهیز است و هرگاه دلالت از هر جهت منتفی باشد،در این صورت،احتمالی که بی دلیل است مثل آن است که اصلا وجود ندارد و از این قبیل است؛کسی که منزلی را عاریه می گیرد و عاریه دهنده از آنجا می رود و او نیز از منزل بیرون می رود و می گوید:شاید صاحب منزل مرده باشد و حق به وارث منتقل شده باشد، این کار وسواس است هرگاه هیچ دلیلی قطعی و یا غیر قطعی بر مردن او نباشد،زیرا شبهۀ مورد اجتناب چیزی است که از شکّ نشأت بگیرد و شک عبارت است از دو اعتقاد متقابل که از دو سبب مختلف به وجود آمده باشد.بنابراین چیزی که سبب ندارد،در دل آدمی جایی پیدا نمی کند تا با عقیدۀ مقابل خود برابری و ایجاد شک کند،از این رو می گوییم:هر که شک کند که سه رکعت نماز خوانده و یا چهار رکعت،بنا را بر سه می گذارد،زیرا که اصل عدم زیادت است.و اگر از کسی دربارۀ نماز ظهری که چندین سال پیش از این به جا آورده سؤال کنند چهار رکعت بوده است و یا سه رکعت،برایش قطع حاصل نمی شود که چهار رکعت بوده است و چون قطع ندارد احتمال می دهد که سه رکعت باشد،این احتمال شک نمی باشد،زیرا سببی که باعث اعتقاد وی به سه رکعت باشد برای او حاصل نشده است.بنابراین حقیقت شک باید معلوم باشد تا با وهم
ص:254
و احتمال بدون دلیل اشتباه نشود زیرا این موارد جزو حلال مطلق می باشد در حالی که آنچه تحریمش مسلّم است جزو حرام محض است هر چند که ممکن است دلیلی برای حلیّت آن پیدا شود لیکن سببی که دلالت بر پیدایش آن دلیل کند وجود ندارد،مثل کسی که غذایی در دست او از مورّثش باشد که وارثی دیگر جز او ندارد،پس مورّث از نظر او غایب گردد و وارث بگوید:احتمال می رود که او مرده باشد و ملکیّت این غذا به من انتقال یافته است پس آن را بخورم،بنابراین اقدام این شخص بر خوردن آن غذا حرام محض است زیرا احتمال مرگ مورّث بدون دلیل است و سزاوار نیست که این نوع احتمال از اقسام شبهه به حساب آید،زیرا مقصود از شبهه چیزی است که امر آن بر ما مشتبه باشد به این ترتیب که دو عقیده برای ما پیدا شود که از دو سبب مقتضی نشأت گرفته باشند.
(1) و این از دو صورت بیرون نیست یا این که دو طرف شک برابرند و یا آن که یکی از دو احتمال غلبه دارد.اگر دو احتمال برابر باشند،حکم،همان خواهد بود که قبلا بوده و باید استصحاب کرد و به دلیل شکّ حکم قبلی را ترک نکرد؛و اگر یکی از دو طرف غلبه کند؛به این ترتیب که از دلالت معتبری صادر شده باشد،حکم،همان حکم طرف غالب خواهد بود،و این مطلب جز با مثال و شواهد روشن نمی شود،بنابراین آن را به چهار قسم تقسیم می کنیم:
قسم اوّل،آن است که قبلا حلیّت معلوم نباشد،سپس شک در وجود محلّل پیدا شود،این شبهه ای است که اجتناب از آن واجب،و اقدام بر آن حرام است.مثل این که کسی تیری به سمت شکاری می اندازد و او را زخمی می کند و شکار داخل آب می افتد و بعد شکارچی با مردۀ او مواجه می شود و نمی داند که علّت مرگ او،غرق شدن است و یا
ص:255
زخمی است که خورده؟این شکار حرام است،زیرا اصل تحریم است مگر آن که به جهت معیّنی مرده باشد و شکّ در آن جهت باشد در این صورت نباید یقین را به خاطر شکّ ترک کند،همچنان که در موارد حدث و نجاست و رکعتهای نماز و امثال این ها اتّفاق می افتد و سخن پیامبر(ص)را به عدیّ بن حاتم مشعر بر این می دانیم که فرمود:
«آن را نخور که شاید چیزی غیر از سگ تو باعث قتل آن شده باشد» (1)همچنین سیرۀ آن حضرت چنان بود که هرگاه چیزی می آوردند مشتبه بود که صدقه است یا هبه،می پرسید تا معلوم شود که کدام یک از آنهاست؟ (2)قسم دوّم،آن که بداند حلال بوده و شکّ در حرمت آن کند،پس اصل حلیّت است و حکم شرع بر آن است،زیرا در مورد آبها،نجاسات و حدثها و دربارۀ نمازها ثابت شده است که یقین را نباید به خاطر شک رها کرد و این مورد داخل در معنای اصالة الیقین است،لذا هرگاه یقین به پاکی آب داشته باشد سپس در نجاست آن شک کند،برای او وضو ساختن با آن آب جائز است پس چگونه جائز نیست که آن را بنوشد و هرگاه نوشیدن آن روا باشد،مسلّم خواهد بود که یقین را نباید به خاطر شک رها کرد.
قسم سوّم،آن که اصل تحریم باشد،لیکن چیزی که به ظنّ غالب باعث حلال شدن است بر آن عارض شده باشد.بنابراین مورد شک است اما حلال بودنش غلبه دارد.پس در آن باره دقّت می کند؛اگر ظنّ مستند به یک سبب معتبر شرعی بود،حلیّت آن را اختیار می کند و اجتناب از آن مربوط به ورع و تقواست،به عنوان مثال؛کسی به سمت شکاری تیری می اندازد،شکار می رود از نظر او غایب می شود و بعد آن را مرده می یابد در حالی که جز اثر تیر وی اثر دیگری در آن نیست،لیکن احتمال می رود که در اثر سقوط از بلندی و یا علت دیگری مرده باشد.پس اگر اثر صدمه و یا زخم دیگری بر آن ظاهر بود،به قسم اوّل مربوط می شود،و امّا این که بعضی گفته اند:چون ثابت نشده است
ص:256
که مرگ او در همان لحظه بر اساس حلیّت بوده باشد،بنابراین جزو شکّ در سبب است، این طور نیست بلکه سبب مسلّم شده،زیرا همان جراحت سبب مرگ است و این که آیا چیز دیگری عارض شده یا نه مورد شک است.و دلیل بر صحّت این مطلب اجماع علما بر آن است که هر کس مجروح گردد و از انظار دور شود و بعد او را مرده بیابند،آن کسی که زخم زده،واجب است قصاص شود،بلکه اگر از انظار دور نشده بود احتمال می رفت به علّت هیجان درونی مرده باشد،چنان که انسان ناگهان می میرد،در این صورت نباید قصاص کرد مگر گردن مجروح را بریده و یا به قصد کشتن بر او حمله ور شده باشد،زیرا از علتهای کشنده در باطن انسان ایمنی نیست و به همین خاطر آدم سالم ناگهان می میرد و هیچ کس در این مورد قائل به قصاص نشده است،با این که اساس قصاص بر شبهه است.همچنین جنین در رحم حیوانی که ذبح شرعی شده حلال است،در حالی که شاید پیش از ذبح مادرش و نه به علت ذبح او،مرده باشد و یا آن که روح در آن دمیده نشده باشد در حالی که ظهور جنین لازم است و شاید جنین درست شده اما روح در آن دمیده نشده است.و یا آن که شخص پیش از وقوع جنایت به علت دیگری مرده باشد،لیکن بنا را بر اساس اسباب و عوامل ظاهری می گذارند زیرا احتمال دیگر هرگاه مستند به دلیلی نباشد که بیانگر واقعیت باشد-چنان که گفتیم-جزو وهم و وسواس خواهد بود،در این مورد نیز همان طور است.
قسم چهارم،آن است که حلال معلوم و مشخص است ولی احتمال قوی می رود که علّت تحریم عارض شده باشد،آن هم به سبب معتبری که شرعا باعث غلبۀ ظن شود در این صورت استصحاب از بین می رود و حکم به تحریم می شود،زیرا برای ما روشن شد که استصحاب ضعیف است و در برابر ظنّ غالب حکومتی ندارد و مثال آن چنین است:
اجتهاد کسی به نجاست یکی از دو ظرف منتهی شود با تکیه بر علامت معیّنی که باعث غلبۀ ظنّ می گردد پس این غلبه ظنّ حرمت شرب از آن ظرف را ایجاب می کند همان طوری که وضو نگرفتن با آن را ایجاب کرده و هرگاه آن علامت مربوط به عینی که در
ص:257
دسترس است نباشد،موجب رفع حکم اصل-مانند آب خوردن از ظروف مشرکین و افراد می گسار-نمی شود،و توضیح این مطلب در منشأ دوم شبهه،یعنی شبهه آمیختگی حلال و حرام خواهد آمد.از روی این مثال معلوم شد حکم حلالی که در عروض علّت حرمت بر آن،شک کنند و یا ظن ببرند،همچنین حکم حرامی که در عروض علّت حلیّت بر آن شک کنند و یا ظن ببرند،و فرق بین ظنّی که مستند به علامتی در عین شیئی باشد و بین آنچه مستند به آن نباشد نیز روشن شد.» می گویم:از جمله چیزهایی که از طریق خاصّه(شیعه)مناسب این مقام است روایتی است که در کتاب کافی به سند صحیح از ابو جعفر باقر(علیه السلام)نقل شده دربارۀ کسی که پس از یقین به وضو،شک کند که آیا به خواب رفته است یا نه؟فرمود هرگز نباید یقین خود را با شک بشکند لیکن با یقین دیگر می تواند آن را نقص کند. (1)
و در روایت صحیح از ابو عبد الله صادق(علیه السلام)رسیده است:«دربارۀ جامه ای که به کافر ذمّی عاریه داده اند در حالی که او شراب می نوشد و گوشت خوک می خورد،فرمود:
در آن جامه نماز بخوان و از آن جهت که در دست ذمّی بوده است آن را نشوی زیرا تو آن را در حالی که پاک بوده به وی عاریه داده ای و به نجاست آن یقین نداری پس باکی نیست که در آن جامه نماز بخوانی مگر این که یقین پیدا کنی که آن را نجس کرده است.» (2)در روایت صحیحی از آن حضرت نقل شده است:«وی جامه ای را که یک فرد مجوسی پلید و می گسار ساخته بود،پیش از آن که بشوید،بر تن کرد.» (3)و در حدیث موثّقی از آن حضرت است که فرمود:«هر چیزی پاک و نظیف است تا بدانی که آلوده و پلید است و تا وقتی که ندانی ایرادی بر تو نیست.» (4)
ص:258
از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل شده است:«تا وقتی که ندانم آیا آب بر(بدن و لباس)من رسیده یا بول،باکی ندارم.» (1)مخفی نماند که نوشیدن آب نجس حلال نیست،در این صورت مأخذ نجس بودن و حلال بودن یکی است و شک در یکی از آنها باعث شک در دیگری است.
غزالی گوید:«هر چه را در این چهار قسم به حلال بودنش حکم کردیم،در درجۀ اول حلال است و احتیاط ترک آن است.پس هر کس اقدام به انجام آن کند در زمرۀ اهل تقوا و صالحان نیست،بلکه در زمرۀ عدالت پیشگان-که در فتوای شرع به فسق و عصیان وی و استحقاق عقوبتش حکم نکنند-خواهد بود،جز آن مواردی که به درجۀ وسواس مربوط دانستیم که اجتناب از آن از اصل،جزو ورع نیست.
(1)«شکی است که منشاء پیدایش آن در هم بودن و آمیختگی است به این ترتیب که حلال با حرام درهم آمیزد و امر مشتبه شود به طوری که قابل تشخیص نباشد.» می گویم:غزالی در این مورد سخن را به درازا کشانده و در طول و تفصیل مطلب زیاده روی کرده و ما دراین باره به یک قاعدۀ کلّی مختصر از اهل بیت(علیه السلام)اکتفا می کنیم و آن قاعده روایتی است در کافی به سند صحیح از مولایمان امام صادق(علیه السلام)که فرمود:
«هر چیزی که داخل آن حلال و حرام باشد،همواره برای تو حلال است تا وقتی که قسمت حرام آن را عینا بشناسی،پس آن را ترک گویی.» (2)در حدیث موثقی از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«همه چیز برای تو حلال است تا بدانی که آن چیز بعینه حرام است.در آن صورت خودت آن را رها کن؛ مانند جامه ای که خریده ای در حالی که دزدی بوده،و یا غلامی را خریدی،شاید آزاد بوده و خود را فروخته و یا حیله ای به کار برده شده و او را فروخته اند و یا وی را مجبور به
ص:259
فروش کرده اند،و یا زنی که داری معلوم شد خواهر تو و یا خواهر رضاعی تو بوده است، و تمام امور بر این منوال است تا غیر از آن برای تو آشکار شود و یا شاهد و دلیلی بر آن دلالت کند.» (1)و در حدیث موثقی از آن حضرت نقل است:«دربارۀ مردی پرسیدند که از پول اجرت کاری که برای بنی امیه کرده،صدقه می دهند و صلۀ رحم می کند و حجّ می گزارد تا باعث آمرزش گناهانش شود و او می گوید:خوبیها بدیها را از بین می برند! امام صادق(علیه السلام)فرمود:گناه باعث محو گناه نمی شود بلکه نیکی باعث محو گناه می شود، سپس فرمود:اگر حلال با حرام مخلوط شده باشد به طوری که ممکن نیست حلال را از حرام شناخت پس باکی نیست.» (2)در روایت صحیح از ابو بصیر نقل شده که می گوید از امام باقر،یا امام صادق(علیه السلام) دربارۀ خریدن مال خیانت و دزدی پرسیدم،فرمود:جائز نیست مگر این که مال دیگری با آن مخلوط شده باشد.اما خریدن مال دزدی بعینه جائز نیست مگر این که از مال پادشاه باشد،در آن صورت باکی نیست.» (3)در روایت حسن از حلبی به نقل از آن حضرت(علیه السلام)می گوید:مردی نزد پدرم آمد و عرض کرد:مالی به ارث به من رسیده و می دانم صاحب مال که من از او به ارث برده ام، رباخوار بوده است و اعتراف دارم که در آن ربا وجود دارد و به آن یقین دارم و به خاطر علمی که دربارۀ آن دارم،مقدار حلال آن نیز بر من گوارا نیست؛از فقهای عراق و حجاز راجع به آن پرسیدم،گفتند:خوردن آن حلال نیست؛امام باقر(علیه السلام)فرمود:اگر به یقین
ص:260
می دانی که در میان آن مال مشخصی از رباست و صاحب مال هم معلوم است،اصل مالت را بردار و بقیه را به صاحبش ردّ کن.اما اگر مخلوط است،بخور،گوارایت باد زیرا مال،مال تو است و از آنچه صاحب مال انجام می داد،دوری کن،زیرا رسول خدا(ص) آنچه از ربا در گذشته صورت گرفته بود،کناری گذاشت و باقیمانده را بر ایشان حرام کرد،پس هر کس جاهل به مورد ربا باشد،جهل او باعث می شود که در وسعت باشد مگر آن که موردی را بداند رباست و چون از تحریم آن آگاه شد،بر او حرام می شود و در صورتی که مرتکب حرام شود مجازات او حتمی است،چنان که برای رباخواران حتمی است. (1)
از حلبی به نقل از آن حضرت آمده است که فرمود:«هر کسی که از پدرش مالی به ارث برد و بداند که داخل آن مال،ربا وجود دارد لیکن در تجارت با مال دیگری که حلال بوده است مخلوط شده باشد،حلال و پاکیزه خواهد بود و باید بخورد و اگر بداند که مقدار معیّنی از آن رباست باید اصل مال خودش را بر دارد و آن مقدار ربا را باز پس دهد.» (2)غزالی آن جایی را که عین حرام با تعداد محدود مخلوط شود حرام شمرده است چنان که اگر گوشت مرداری با گوشت یک،یا ده حیوانی که ذبح شرعی شده مخلوط شود و یا زنی که خواهر رضاعی است با ده زن مشتبه شده باشد و یا آن که با یکی از دو خواهر ازدواج می کند سپس امر مشتبه می شود با این استدلال که مجموع به منزلۀ یک چیز است و یقین به حرمت،و حلیّت در برابر هم قرار گرفته اند،سپس تعداد محدود را به چیزی تفسیر کرده است که اگر روی یک قطعه زمین جمع باشد شمردن آنها به مجرّد نگاه برای بیننده آسان باشد مانند ده و بیست،و غیر محدود را به چیزی که شمارش آنها در آن هنگام دشوار باشد مانند شمارش هزار و دو هزار،و حد وسطهایی در بین آن دو به عنوان متشابه قرار داده است که به وسیله ظن به یکی از دو طرف ملحق می شود و حکم
ص:261
آنچه مورد شک واقع می شود به تشخیص دل واگذار می کند؛اما این قول بر اساس اصول و قواعد ما(شیعه)درست نیست زیرا ما با وجود منضبط نبودن آن،دلیلی نقلی دراین باره نداریم،و از اهل بیت(علیه السلام)نقل شده است در آن جایی که«هرگاه گوشت مردار با گوشت حیوانی که ذبح شرعی شده مخلوط شده باشد،آنها را به کسی که مردار را حلال می داند و بهای مردار و ذبیحۀ شرعی را نیز حلال می شمارد می توان فروخت» (1)و غزالی در مال مخلوط به غیر محصور از حلال استدلال به نفی حرج در دین کرده است،زیرا کسی که بداند مال دنیا به یقین با حرام مخلوط است،لازم نیست که خریدن و خوردن آن را ترک گوید زیرا این باعث حرج است و در دین حرج وجود ندارد و البته دنیا وقتی از حرام جدا می شود که همۀ مردم از گناهان مصون باشند و آن هم محال است!و هرگاه در مورد تمام دنیا چنین شرطی(عصمت تمام مردم از گناه)نباشد،در مورد یک شهر نیز چنین شرطی نخواهد بود،مگر وقتی که شبهه در میان جمع محدودی واقع شود،بلکه اجتناب از چنین موردی در زمرۀ ورع مردمان وسواس خواهد بود،و به دلیل آنچه در
ص:262
زمان رسول خدا(ص)و خلفا معلوم شد زیرا بهای مشروبات و پول ربا در دست اهل ذمّه مخلوط با اموال ایشان بود همچنین تقلّب در غنایم جنگی،و از زمانی که رسول خدا(ص)از رباخواری منع کرد،زیرا فرمود:«نخستین ربایی را که من جلوگیری می کنم رباخواری عباس است». (1)همۀ مردم ربا را ترک نکردند،همان طوری که میگساری و سایر گناهان را ترک نکردند،تا آنجا که بعضی از راویان نقل کرده اند که یکی از صحابه شراب را فروخت،چون نمی دانستند که حرمت خمر باعث حرمت پول ما به ازای آن است،و رسول خدا(ص)فرمود:«فلان کس در آتش است،عبایی را بر دوش می کشد که از راه تقلّب به دست آورده است.» (2)و«مردی کشته شد،وقتی که وسایل زندگی او را بازرسی کردند،در میان آنها مهره ای از مهره های یهود یافتند که به دو درهم نمی ارزید،در حالی که آن را از راه غیر صحیح به دست آورده بود» (3)همچنین اصحاب پیامبر(ص)رهبران جور را درک کردند در حالی که هیچ یک از ایشان-به دلیل غارت مدینه که یاران یزید سه روز آنجا را غارت کردند-از خرید در بازار خودداری نکرد و هر کس از آن اموال خودداری می کرد،در ورع و تقوا مشار الیه بود ولی بیشتر مردم خودداری نکردند.و هر که واجب کند آنچه را که پیشینیان صالح واجب نکرده بودند و گمان کند که او در شرع چیزی را فهمیده که آنان نفهمیده بودند،چنین کسی دارای وسواس و بی خرد است با توجه به این که اگر او این باب را بگشاید هرآینه باب همۀ تصرّفات بسته شده و دنیا ویران خواهد شد و در این صورت تباهی بر مردم غلبه می کند و بدان جهت مردم در شرائط و عقود شرع سهل انگاری می کنند و این خود ناگزیر به آمیختن حلال و حرام می انجامد.
غزالی گوید:و اما سخن کسی که می گوید:بیشتر اموال در زمان ما حرام است اشتباه
ص:263
محض است و منشأ این اشتباه نیز غفلت از تفاوت بین کثیر و اکثر است،بیشتر مردم گمان می کنند مالی که کمیاب نباشد اکثر است و تصوّر می کنند که آنها دو قسم،متقابل هستند و میان آنها قسم سوم وجود ندارد در صورتی که چنین نیست بلکه اموال بر سه قسم است؛ قلیل یعنی کمیاب،کثیر و اکثر.
غزالی گوید:پس اگر بگویند،با فرض غلبۀ حرام،غیر محصوری با غیر محصوری مخلوط شده است هرگاه در عین موجود علامت مخصوصی نباشد،نظر شما در آن باره چیست؟ می گویم:آنچه نظر من است،این است که ترک آن ورع و تقواست؛با وجود این گرفتنش حرام نیست،چون اصل حلیّت است و جز با نشانه های معیّن این اصل دفع نمی شود،مانند گل خیابانها و نظایر آن.
وی اضافه می کند؛اگر کسی بگوید:مقایسۀ حلّیت با نجاست درست نیست،زیرا بزرگان در امور طهارت ساده می گرفتند ولی از موارد شبهۀ حرام،سخت دوری می گزیدند،شما چطور این دو را با هم مقایسه می کنید؟می گوییم:اگر مقصود آن است که با نجاست نماز می خواندند که نماز با نجاست معصیت است،در حالی که نماز ستون دین است،این بدگمانی است؛بلکه باید دربارۀ ایشان معتقد بود که آنان از هر نجاستی که اجتناب از آن واجب است دوری می کردند و تنها آنجایی سهل انگاری می کردند که بین اصل و غالب تعارض بود و غالب به علامتی که در عین مورد نظر باشد استناد نداشت،و اما پارسایی ایشان در حلال به طریق تقوا بوده است.یعنی ترک چیزی که بی اشکال است از ترس چیزی که اشکال دارد؛زیرا انسان باید از نزدیک شدن به اموال احساس بیم کند و نفس آدمی اگر مراقبت نشود،مایل به تملک آن است در حالی که امر طهارت چنین نیست.گروهی از بزرگان از ترس این که دلبستگی پیدا نکنند از حلال محض خودداری کرده اند و آیا از کسی نقل کرده اند که از وضو با آب دریا که پاک محض است خودداری کرده باشد؟بنابراین تفاوت آنها در غرضی که ما از مجموع آنها
ص:264
داشتیم ضرری ندارد.
(1)شبهه ای است که به وسیلۀ سبب محلّل با معصیتی ارتباط و پیوستگی دارد و این ارتباط یا از طریق لواحق،یا مقدمات و یا در جهت عوض است و این معصیت از جمله معاصیی است که باعث فساد عقل و باطل ساختن سبب محلّل نمی شود؛مثال برای آنجا که معصیت در قراین باشد:خریدوفروش در روز جمعه وقتی که دعوت به نماز می کنند و ذبح حیوان با کارد غصبی و جمع کردن هیزم با تبر غصبی و خریدوفروش روی خریدوفروش دیگری و هر نهیی که در عقود رسیده و باعث به هم خوردن عقد نمی شود،خودداری از همۀ این ها پرهیزگاری است،اگر چه با این وسایل آنچه به دست می آید محکوم به تحریم نمی باشد و نامیدن این نوع چیزها به شبهه از باب تسامح است،زیرا شبهه در غالب اوقات شامل چیزی است که اشتباه و ناآگاهی در کار باشد و در اینجا اشتباهی در کار نیست،بلکه معصیت بودن در ذبح با کارد دیگران معلوم است و حلال بودن حیوانی که سر بریده شده نیز معلوم است،لیکن شبهه گاهی از یک مشابهت پیدا می شود؛و استفاده از بعضی از این امور کراهت دارد و از طرفی کراهت به تحریم شباهت دارد،و اگر مقصود از شبهه این باشد،نامیدن به شبهه در اینجا بی جهت نیست،اگر نه باید این مورد را کراهت نامید،نه شبهه،و چون مقصود معلوم است ایرادی در نامها نیست.این کراهت درجاتی دارد؛از آن جمله کراهت نزدیک به حرام است که پرهیز از آن در دین اهمیّت دارد و از جمله کراهتی است که به نوعی از مبالغه می انجامد و در نتیجه به ورع مردم وسواس منتهی می شود و بین این دو مرتبه، درجاتی است که به یکی از آنها متمایل است؛بنابراین،کراهت در خوردن شکار سگ غصبی بیش از خوردن گوشت حیوانی است که با کارد غصبی سر بریده اند و یا شکاری که هدف تیر غصبی گردد،زیرا سگ دارای اختیار است؛و اختلاف است در این که آیا شکار مال صاحب سگ است،یا مال صیّاد،و به دنبال این،بحث بذری است که در زمین غصبی بکارند،زیرا زراعت مال صاحب بذر است،ولی شبهه دار است.
ص:265
می گویم:از اهل بیت(علیه السلام)در چنین مواردی کراهت ثابت نشده است لیکن پاکی و احتیاط از باب تقوا چنان اقتضایی را دارد،بخصوص که اگر در دل چیزی از آن بابت خلجان کند زیرا گناه اندک اندک دلها را تصرّف می کند.
غزالی گوید:«و امّا مثال لواحق،عبارت از هر نوع تصرّفی است که در جریان خود به معصیت انجامد و نوع برجستۀ آن فروختن انگور به باده فروش و فروش غلامان به کسی که معروف به فسق و فجور با غلامان است و نیز فروش شمشیر به راهزن می باشد، دانشمندان در صحت بیع و حلیّت پولی که از این معاملات به دست آید اختلاف نظر دارند.» می گویم:در کافی به سند صحیح از محمد حلبی نقل شده که،می گوید:«از ابو عبد الله-امام صادق-(علیه السلام)راجع به فروش آب انگور هب کسی که آن را حرام می سازد، پرسیدم،فرمود:اشکالی ندارد،تو به او حلال می فروشی و او حرام می سازد،خداوند او را از رحمت خود دور گرداند و هلاکش کند.» (1)در روایت صحیح از ابن اذینه رسیده است که گوید:«خدمت امام صادق(علیه السلام) دربارۀ مردی پرسیدم که درخت انگور دارد،آیا می تواند انگور و خرما به کسی بفروشد که می داند از آن شراب و مادۀ مخدّر می سازد؟فرمود:او در هنگامی می فروشد که آشامیدن و یا خوردنش حلال است.بنابراین فروش او اشکالی ندارد»و در روایت دیگری است که آن حضرت فرمود:«چنان است که ما خرماهای خودمان را می فروشیم به کسی که می دانیم از آن شراب می سازد.» (2)در حدیث صحیح از احمد بن محمد بن ابی نصر نقل شد که می گوید:«از ابو الحسن(علیه السلام)راجع به فروش آب انگوری پرسیدم که پیش از دریافت بهای آن،شراب می شود؟-می گوید:حضرت در پاسخ من-فرمود:اگر میوۀ خود را به شخصی بفروشد که می داند آن را حرام می سازد،اشکالی ندارد و اما اگر آب انگور یا خرماست جز به
ص:266
بهای نقد نباید بفروشد.» (1)غزالی گوید:«اما مقدّمات،برای سرایت معصیت بدانها نیز درجات و مراتبی وجود دارد و آنچه کراهت شدید دارد موردی است که اثر آن در شیء مورد استفاده باقی می ماند مثل خوردن از گوشت گوسفندی که از علف غصبی تغذیه کرده و یا در چراگاه حرام چرانیده شده است،زیرا آن کار معصیت بوده و باعث بقای آن گوسفند می باشد و چه بسا از آن علف در گوشت و اجزای بدن او باقی است،و این پرهیز هر چند واجب نیست اما مهم است و آن را از گروهی از پیشینیان نقل کرده اند.» غزالی گوید:«اما معصیت در عوض،نیز درجاتی دارد؛موردی که کراهت شدید دارد آن است که چیزی را نسیه بخرد و بهای آن را از مال غصبی و یا حرام بپردازد.
بنابراین ببیند اگر فروشنده پیش از دریافت ثمن،طعام را با رضایت قلبی به او داد و او پیش از پرداخت بها،آن را خورد،حلال است و ترک آن پیش از پرداخت ثمن به اجماع فقها واجب نیست و در زمرۀ ورع و پرهیز مؤکّد نمی باشد.اما اگر بهای آن را پس از خوردن از مال حرام پرداخت مثل آن است که نپرداخته است و اگر اصلا آن را نپردازد،به دلیل ترک دینی که به عهده دارد،مظلمه بر گردن او می ماند ولی آن خوراکی که خورده بود مبدّل به حرام نمی شود،پس اگر بها را از حرام بپردازد و فروشنده با علم به این که حرام است او را بریء الذمه کند،دین از گردن او برداشته شده است و جز مظلمۀ تصرّف وی در پول حرام که به فروشنده داده است چیزی بر او نیست،و اگر فروشنده به گمان آن که ثمن،حلال است او را بریء الذّمه کند،برائت حاصل نمی شود زیرا وی به این گمان که آنچه دریافت کرده تمام حق اوست او را بریء الذمه می کند در حالی که پولی که داده صلاحیّت ادای دین او را نداشته است.پس این است حکم مشتری و خوردن از طعامی که خریده و حکم بدهی،اما اگر از روی رضایت قلبی به مشتری ندهد
ص:267
ولی او بگیرد،خوردن چنین خوراکی حرام است،چه پیش از پرداخت بها از حرام باشد و چه پس از پرداخت آن.» می گویم:در این مورد،به دلیل آن که عقد به رضایت طرفین نبوده باطل است(در نتیجه اکل آن حرام می باشد)همچنین است اگر به وسیله عین مال حرام،طعامی را بخرد، چه فروشنده بداند که حرام است یا نداند،جز این که اگر فروشنده نداند که حرام است ایرادی بر او نیست.
بقیۀ سخن غزالی در این مسئله بر اساس قواعد خودش درست است ولی حق آن است که ما بیان کردیم.
محمّد بن حسن صفّار به خدمت امام عسکری(علیه السلام)نوشت:«مردی باغی و یا خدمتگزاری را با پول راهزنی و یا دزدی خریده است،آیا در آمدی که از میوۀ این باغ عاید او می شود بر او حلال است و یا بهره بری از کنیزی که با پول دزدی یا راهزنی خریده،حلال است؟امام(علیه السلام)در پاسخ نوشت:چیزی که در اصل حرام است،خیر ندارد و استعمال آن حلال نیست.»این حدیث در کافی به سند صحیح نقل شده است. (1)
در روایت سکونی از امام صادق(علیه السلام)به نقل از پدر و از نیاکانش،از قول علی(علیه السلام) آمده است که فرمود:«اگر مردی هزار درهم بدزدد و با آن کنیزی بخرد و یا آن را مهریۀ زنی قرار دهد،آن زن بر او حلال است ولی عقوبت آن مال به گردن اوست.» (2)هماهنگی بین این دو خبر به این ترتیب ممکن است که اوّلی را به آن مورد حمل کنیم که با عین آن مال خریده باشد و دومی را به آن صورتی که ابتدا نسیه خریده سپس این مال را به عنوان بها پرداخته است.
از جمله چیزهایی که مناسب است در اینجا ذکر شود،روایتی است که به سند حسن در کافی از قول محمّد بن مسلم به نقل از امام باقر(علیه السلام)آمده است:«دربارۀ مردی
ص:268
که مبلغی از مرد دیگری طلب داشت،این مرد طلبکار در حالی که شاهد بود بدهکارش شراب یا خوکهایی را فروخت و دین او را پرداخت امام(علیه السلام)فرمود:باکی بر او نیست،اما برای کسی که طلبش را گرفته حلال است و اما برای فروشنده حرام است.» (1)در روایتی با سند حسن از زراره به نقل از امام صادق(علیه السلام)آمده است:«دربارۀ مردی که مبلغی از او طلبکارم و در برابر آن مبلغ،شراب و یا خوکی را می فروشد سپس از آن طریق طلب مرا می دهد؟فرمود:اشکالی ندارد.یا این که فرمود:آن مبلغ را بگیر.» (2)و در روایتی با سند حسن از محمّد بن مسلم نقل شده که می گوید:«از امام صادق(علیه السلام)دربارۀ صدقه های اهل ذمّه و آنچه از راه جزیه از ایشان گرفته می شود که آنها را از بهای شراب فروشی و گوشت خوک و مردار فراهم می آورند،سؤال کردم؟فرمود:
آنها باید از مالشان جزیه بدهند که از بهای گوشت خوک و یا شراب از ایشان گرفته می شود،و هر چه که از ایشان بگیرند گناهش به گردن آنها و پولش برای مسلمین حلال است و ایشان آن پول را بابت جزیه می گیرند.» (3)غزالی گوید:«باری این بود مقتضای فقه و بیان حکم دربارۀ نخستین مرتبۀ از حلیّت و حرمت،اما خودداری از آن،بخشی از تقوا و پرهیزگاری با اهمیّت است زیرا معصیت هرگاه سبب رسیدن به چیزی را در اختیار داشته باشد،چنان که گذشت کراهت در مورد آن شدیدتر خواهد بود،و قوی ترین اسباب رساننده،پول است و اگر بهای متاع حرام نباشد،فروشنده راضی به تسلیم کالای حرام نخواهد شد.بنابراین رضایت فروشنده به تسلیم کالا،از کراهت شدید عمل مکروه نمی کاهد؛لیکن به عدالت
ص:269
صدمه ای نمی خورد در حالی که مقام تقوا و پرهیزگاری از بین می رود.اگر پادشاهی -مثلا-جامه یا زمینی نسیه بخرد و پیش از پرداخت بهای آن با رضایت فروشنده آن را بگیرد و به فقیهی یا به دیگری به عنوان صله یا خلعتی بدهد در حالی که فروشنده شک دارد آیا بهای آن را از حلال خواهد پرداخت یا از حرام،کراهت این کمتر است زیرا شک در سرایت معصیت به بها واقع شده است و کمی کراهت با تفاوت زیادی و کمی حرام در مال آن پادشاه و آنچه مورد ظنّ غالب است تفاوت می کند و بعضی از موارد شدیدتر از بعضی دیگر است،و در این مورد به میزان نارضایتی در دل باید رجوع کرد.
(1)اختلاف در ادلّه است،زیرا اختلاف در آن مانند اختلاف در سبب می باشد،چه آنکه سبب،وسیلۀ حکم حلال و حرام است و دلیل،وسیله برای شناخت حلال و حرام،پس دلیل وسیله ای است در حق معرفت و تا وقتی که در معرفت عبد ثابت نگشته،ثبوت خود آن فایده ای ندارد،هر چند که سبب حکم در علم خدای تعالی گذشته باشد،و اختلاف یا به خاطر تعارض ادلّۀ شرع است و یا به خاطر تعارض علامتهایی است که بر حلیّت و حرمت دلالت دارند و یا به جهت تعارض دو موردی که در صفات مشابهند.
قسم اول آن که ادلّۀ شرع با هم در تعارض باشند مثل تعارض دو مفهوم عام از قرآن یا سنّت،پس چون چنین تعارضی باعث شک می گردد،اگر ترجیحی نبود به استصحاب و یا به اصلی که پیش از آن معلوم بوده است رجوع می شود و اگر در طرف احتیاط ترجیحی ظاهر شد باید آن را گرفت و اگر در جهت حلیّت ترجیحی بود،عمل به آن جائز است،هر چند که اقتضای تقوا ترک آن است و پرهیز در موارد اختلاف برای مرجع تقلید و مقلّد اهمیّت دارد،هر چند که مقلّد هر چه را که مرجع تقلیدش فتوا دهد می تواند به آن عمل کند،مرجعی که به گمان او از همۀ علمای بلد بالاتر است و آگاهی به این برتری از راه شنیدن از این و آن حاصل می شود،همان طور که بالاترین پزشک آن دیار را از راه شنیدن و به قراین می شناسند هر چند که پزشک خوبی هم نباشد و مقلّد
ص:270
حق ندارد از مذاهبی که در انتخابش آزاد است،انتقاد کند بلکه لازم است کنجکاوی کند تا به ظنّ غالب مذهب بالاتر را پیدا کند و آنگاه از آن پیروی کند و هرگز مخالفت نکند.
آری اگر مرجع تقلید او فتوایی بدهد و در برابر او نظر مخالفی باشد،فرار از مورد اختلاف به مورد اجماع از ورع مؤکّد است،همچنین وقتی ادلّه در نزد مجتهد با یکدیگر تعارض پیدا کنند و به حدس و تخمین و ظن،جانب حلیّت را ترجیح دهد،اقتضای ورع، اجتناب است،و صاحبان فتوا که به حلیّت اشیا فتوا می دهند،-به دلیل پرهیزگاری آنان و دوری از شبهه ای که در آن است-هرگز خود به آن عمل نمی کنند.و این نیز چندین مرتبه دارد،در بعضی مراتب آن،پرهیز کردن مستحب مؤکّد است و این موردی است که دلیل مخالف قوی است و جهت رجحان عقیدۀ مخالف مشکل است و برخی از مراتب پایین تر از درجۀ وسواس و بعضی در مرتبۀ وسواس است».
می گویم:مثال برای مرتبۀ اول موردی است که در آن ربا وجود دارد از قبیل معدودات،در صورتی که مجتهد،ظن بر عدم جریان ربا در آن داشته باشد و(مثال دیگر) اجزایی از حیوان حلال گوشت که حرمت یا کراهتش مورد اختلاف است و مجتهد معتقد به حرمت آن نباشد؛مانند پی گردن،غدّه ها و دانه هایی که داخل مغز است و مثال برای مرتبۀ دوّم،کشمشی که داخل غذا پخته شود بیم آن می رود که مبادا از عصاره های حرام شده باشد و مثال برای مرتبه سوّم سرکه ای که از خمرۀ بزرگی درآورند وقتی که به بالاهای خمره ها می رسد-در حالی که قبلا که شراب بوده و خمره آلوده شده باشد-با این ترس که مبادا بالای خمره نجس باشد در صورتی که بدون هیچ اختلاف نظری پاک است و پرهیز از آن وسواس است.
غزالی گوید:«قسم دوم آن است که علامتهایی که بر حلیّت و حرمت دلالت دارند با هم در تعارض باشند؛چرا که گاهی نوعی از کالا در وقت خاصّی غارت می شود و نظیر آن بدون غارت کمیاب می شود،به طور مثال در دست مردی از اهل صلاح آن کالا دیده می شود؛صلاحیت آن مرد،دلیل بر حلال بودن آن کالا تلقّی می شود،و نوع آن کالا و
ص:271
کمیابی آن بدون این که غارت شده باشد موجب حرمت آن می شود در نتیجه تعارض بوجود می آید.همچنین عادلی خبر می دهد که فلان چیز حرام و دیگری می گوید حلال است و یا آن که شهادت دو فاسق یا قول کودک و بالغ با هم تعارض پیدا می کند،پس اگر ترجیحی آشکار بود حکم به مورد ترجیح می شود و اقتضای پرهیز اجتناب است،و اگر ترجیحی ظاهر نبود،توقّف لازم است و تفصیل آن در باب التّعرف بالبحث و السّؤال خواهد آمد.» می گویم:از اهل بیت(علیه السلام)روایاتی رسیده است در مورد پوستهایی که از مخالفان خریداری می شود و آنها معتقد به طهارت پوست مردار به وسیلۀ دبّاغی هستند.در این روایات فرموده اند که پوشیدن آنها در نماز بدون سؤال جائز است و این روایت بر اطلاق حلیّت در این باب صراحت دارد؛در حدیث صحیح از امام صادق(علیه السلام)«دربارۀ جورابهای چرمی که در بازار فروخته می شود،پرسیدند فرمود:خریداری کن و با آنها نماز بخوان مگر وقتی که بدانی از پوست مردار است.» (1)در حدیث صحیح از امام کاظم(علیه السلام)نقل است«دربارۀ مردی پرسیدند که به بازار می آید و پوستینی می خرد،نمی داند پاک است یا ناپاک،آیا می تواند در آن نماز بخواند؟فرمود:بر شما لازم نیست از چنین چیزی سؤال کنید،زیرا امام باقر(علیه السلام) می فرمود:خوارج به علّت نادانی بر خودشان سخت گرفتند،در حالی که دین اسلام بیش از این ها در گشایش است» (2)؛و در روایت صحیحی از امام رضا(علیه السلام)نظیر این حدیث آمده است (3).
از حسن بن جهم به نقل از امام رضا(علیه السلام)آمده است که عرض کردم:«وارد بازار می شوم و کفشی می خرم؛نمی دانم پاک است یا نه؟امام(علیه السلام)فرمود:با آن نماز بخوان.
عرض کردم:نعلین چطور؟فرمود:همان طور.عرض کردم:من سخت تر از این
ص:272
می دانستم؛فرمود:آیا تو از آنچه ابو الحسن(علیه السلام)انجام می داد اعراض داری؟» (1)در روایت صحیح از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است«که از آن حضرت راجع به خرید گوشت از بازار پرسیدند در حالی که نمی دانند قصّاب چه کرده است،فرمود:تمام آنها وقتی که در بازار مسلمین بود،جای پرسش ندارد» (2)؛یعنی وقتی که از کسی آن را خریدی که ظاهرش ظاهر اسلامی است،چون در بازار مسلمین است(دیگر نباید پرسید).در روایت سماعه آمده است که گفت:«از خوردن پنیر و آویختن شمشیر به گردن در حالی که بند شمشیر از پوست دبّاغی شدۀ اسب و الاغ و چرم حیوانات است، سؤال کردم،امام(علیه السلام)فرمود:اشکالی ندارد.» (3)از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل شده است:«دربارۀ سفره ای از آن حضرت پرسیدند که در بین راه یافتند،در حالی که گسترده بود و گوشت و نان و پنیر و تخم مرغ زیادی داشت و روی آن کاردی بود،فرمود:هر چه در آن سفره است قیمت گذاری کرده سپس می خورند،زیرا آنها فاسد می شود و ماندنی نیست و اگر کسی در پی آن درآمد،بهای آن را بپردازند؛گفتند:یا امیر المؤمنین نمی دانیم که آیا سفرۀ مسلمان است یا مجوسی؟ فرمود:تا وقتی که ندانید تکلیفی بر گردن شما نیست.» (4)غزالی گوید:«قسم سوّم،تعارض مواردی که در صفاتی مشابهند که همان صفات ملاک احکام می باشد؛مثل این که کسی وصیّت می کند مالی را به فقها بدهند و می دانیم که این وصیّت شامل هر کسی می شود که در فقه دارای فضیلتی است ولی شامل آن کسی نمی شود که یک روز و یا یک ماه است تحصیل فقه را آغاز کرده،امّا بین این دو، مراتب بی شماری است که شک و تردید در آنها حاصل می شود،از این رو مجتهد مطابق ظنّ خود فتوا می دهد امّا اقتضای تقوا و ورع اجتناب است و این از مشکل ترین موارد
ص:273
وجود شبهه است؛چون در اینجا صورت های مختلفی وجود دارد که مجتهد را سخت متحیّر می کند و راه و چاره ای ندارد،زیرا کسی که متحیّر است در درجه ای ما بین دو درجۀ متقابل قرار گرفته که میل او به یکی از دو طرف روشن نیست.همچنین صدقاتی که صرف نیازمندان می شود،زیرا کسی که چیز معلومی ندارد نیازمند است و هر که مال زیاد معلومی دارد توانگر است و در بین این دو مرتبه مسائل پیچیده ای وجود دارد،مثل کسی که منزل و اثاثیۀ منزل و چند لباس و چند کتاب دارد و مقدار حاجت او مانع از صرف صدقات به او نمی شود در حالی که مازاد بر مقدار نیاز مانع می شود.از طرفی نیازمندی حدّی ندارد بلکه به تقریب معلوم می شود و توجّه از آن تجاوز می کند به مقدار وسعت منزل و بناهای آن و مقدار ارزش آن،به جهت آن که در وسط شهر قرار گرفته است در حالی که می تواند به منزلی پایین تر از آن اکتفا کند.همچنین در نوع لوازم خانه وقتی که از مس و برنج باشد نه از سفال و همین طور در تعداد و بهای آنها و همچنین در آنچه همه روزه مورد نیاز است و آنچه در هر سال نیاز دارد مثل وسایل زمستانی و آنچه جز در طول سالها به آن نیاز پیدا نمی شود و چیزی از این قبیل که حدّی ندارد؛دلیل ما در چنین مواردی فرمودۀ رسول خدا(ص)است:«آنچه را تردید داری به آنچه تردید نداری واگذار»؛ (1)و همۀ این موارد در محل تردید است.بنابراین اگر مجتهد اظهار نظری نکند جهتی جز خود اظهار نظر نکردن ندارد و اگر از روی ظن و تخمین فتوا دهد،باز هم اقتضای تقوا اظهار نظر نکردن است و این از مهم ترین جایگاههای تقواست.همچنین مقدار کفایت از نفقۀ خویشان و پوشاک همسران و کفایت مخارج فقها و علما که بر بیت المال واجب است.در اینجا نیز دو طرف است و معلوم است که یک طرف قاصر است و طرف دیگر زاید و ما بین آنها امور متشابهی وجود دارد که با اختلاف شخص و اختلاف حال،متفاوت می شود،در حالی که مطّلع از نیازمندیها خدای تعالی است و هیچ فرد بشری نمی تواند بر حدود آنها آگاهی یابد؛(به طور مثال)کمتر از یک رطل مکّی در
ص:274
هر روز برای یک مرد درشت هیکل کمتر از حد کفایت است و بیش از سه رطل زاید بر حد کفایت،و ما بین این دو،حدّ مشخصی ندارد.پس باید شخص پرهیزکار آنچه را تردید دارد به آنچه تردید ندارد واگذارد،و این قاعده در هر حکمی که مربوط به سببی باشد که آن سبب به وسیلۀ لفظی شناخته شود،جریان دارد،زیرا عرب و سایر اهل زبانها معانی لغتها را محدود به حدودی نکرده اند که اطراف آن را از معنای مقابل جدا سازد، مانند لفظ عدد شش نیست که شامل اعداد پایین تر و بالاتر از خود نمی شود و نیز سایر الفاظ حساب و اندازه ها،امّا الفاظ لغوی چنین نیست.از این رو هیچ لفظی در قرآن و سنّت رسول الله(ص)وجود ندارد،که شک و تردید به حد وسطها در مفاهیم و مقتضیات آنها راه نداشته باشد و این شک و تردید بین طرفهای مقابل قرار می گیرد.
بنابراین نیاز به این فن در وصایا و اوقاف زیاد است،و این موارد مشابه از نشانه های متفاوت نشأت می گیرد که این نشانه ها به دو طرف متقابل جذب می شوند و از تمام این موارد شبهه باید اجتناب کرد تا وقتی که طرف حلیّت-به دلالتی که باعث ظن غالب شود و یا به دلیل استصحاب به موجب فرمایش پیامبر(ص)«آنچه را تردید داری به آنچه تردید نداری واگذار»و به موجب سایر ادلّه ای که ذکر آنها گذشت-رجحان نیافته باشد.این بود منشأ شبهه ها که بعضی شدیدتر از بعضی هستند و اگر چند شبهه مختلف پشت سر هم بر یک چیز وارد شود،امر دشوارتر می شود.
این بود مراتبی که ما به طریقۀ وقوف بر آنها آشنا شدیم و در توان بشر حد و حصر آنها نمی گنجد.بنابراین هر چه از این شرح و تفصیل روشن شد باید به آن عمل و آنچه مشتبه بود باید از آن اجتناب کرد زیرا گناه به تدریج دلها را تصرّف می کند. (1)
ص:275
و آنجا که ما حکم را به استفتای قلب واگذاشتیم مقصود ما موردی بود که مجتهد آن را مباح کرده،امّا جایی که وی حرام شمرده است،خودداری از آن واجب است.
وانگهی بر هر قلبی اعتماد نمی توان کرد،چه بسیار آدم وسواسی که از هر چیزی نفرت دارد و چه بسیار آدم حریص مسامحه کار که به هر چیزی اطمینان می کند و به این دو نوع قلب اعتباری نیست،بلکه اعتبار به قلب عالم مؤمن مراقب به دقایق احوال است،زیرا قلب او محکی است که خفایای امور بدان وسیله آزمایش می شود و چقدر این نوع قلب میان دلها اندک است!پس هر که به قلب خویش اطمینان ندارد،باید از دلی با این خصوصیت روشنایی بطلبد و رویداد خودش را بر آن عرضه کند.در زبور آمده است«که خدای تعالی به داود(علیه السلام)وحی کرد به بنی اسرائیل بگو که من به نماز و روزۀ شما نگاه نمی کنم بلکه به کسی توجّه دارم که در چیزی که شک دارد آن را به خاطر من ترک کند، پس اوست که با نصرت خود وی را تأیید می کنم و به وجود او بر فرشتگانم افتخار می نمایم.» می گویم:از طریق شیعه روایتی است در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)که فرمود:
«همانا امور بر سه قسم است:امری که درستی اش آشکار است،پس باید از آن پیروی کنند،و از امری که نادرستی اش آشکار و عامل گمراهی است،باید اجتناب کنند،و امری که مشکل است،علم آن را به خدا و رسول خدا واگذارند؛رسول خدا(ص)فرمود:
«حلال آشکارا،و حرام آشکاراست و شبهاتی بین آنها وجود دارد پس هر کس شبهات را ترک کند از محرمات رها شود و هر که شبهات را مرتکب شود،محرّمات را نیز انجام دهد و از جایی که نمی داند هلاک شود.» (1)و از آن حضرت نقل شده است:«وقوف و تأمّل در نزد شبهات بهتر از افتادن در هلاکتهاست.» (2)
ص:276
دربارۀ تحقیق و پرسش،اقدام کردن،سهل انگاری و احتمال هر کدام
(1)غزالی گوید:بدان،هر کسی که به تو غذا یا هدیه ای تقدیم کند و یا بخواهی از او بخری و یا به عنوان هبه بگیری،حق نداری تحقیق کنی و بپرسی و بگویی:این از چیزهایی است که نمی توانم دربارۀ تمام اجزایش تحقیق کنم،پس نمی گیرم بلکه بررسی می کنم.و نیز حق نداری که هیچ تحقیق نکنی و از هر کسی بگیری و یا هر چیزی را که یقین به حرمت آن نداشتی دریافت داری،بلکه گاهی پرسیدن واجب و گاهی حرام و گاهی مستحب و گاهی مکروه است،پس ناگزیر از تفصیل آنیم.
سخن کامل در آن باره این است:موارد شک و تردید و منشأ آنها که در مظان پرسش است یا امری است مربوط به مال و یا مربوط به صاحب مال.
منشأ اول حالات مالک؛و مالک نسبت به شناخت تو سه حال دارد:یا ناشناخته است و یا مورد شک و تردید است و یا به نوعی معلوم است که احتمال می رود به دلیلی مستند باشد.
حالت اول که ناشناخته باشد؛ناشناخته آن است که قرینه ای با آن نباشد که دلیل بر فساد و ظلم او باشد،مانند کسی که در لباس نظامیان است و نه هم دلیلی بر صالح بودن او باشد مانند کسی که جامۀ صوفیان،بازرگانان و دانشجویان و علامات دیگر،داشته باشد.
پس هرگاه وارد روستای ناشناسی شدی و مردی را دیدی که از حال او چیزی نمی دانی و نشانه ای به همراه ندارد که او را به شایستگان و یا فاسدان منسوب کند چنین کسی ناشناخته است و هرگاه وارد شهر بیگانه ای شدی و به بازاری رفتی و نانوا یا قصّاب یا دیگری را دیدی که علامتی ندارد که دلیل رباخواری و یا خیانت او باشد و نه هم دلیل بر
ص:277
نفی این ها،پس چنین کسی ناشناخته است و ما از حال او ناآگاهیم و نمی گوییم او مشکوک است،چون شک عبارت است از دو اعتقاد متقابل که دارای سبب متقابل می باشند و بیشتر فقها فرق بین جایی را که معلوم نباشد و آنجایی را که مشکوک باشد درک نکرده اند در صورتی که به دلیلی که ذکر شد آگاه شدید که مقتضای ورع ترک موردی است که انسان حکم آن را نمی داند.گروهی دربارۀ سخت ترین اعمال گفتگو می کردند؛گفتند سخت ترین اعمال،ورع است.حسان بن ابی سنان به ایشان گفت:
چیزی در نزد من آسان تر از ورع نیست،زیرا که هرگاه چیزی در دل من به هم می رسد آن را ترک می کنم،و این است شرط ورع.و هم اکنون ما حکم ظاهر را بیان می کنیم.
می گوییم:حکم این حالت آن است که اگر فرد ناشناسی غذایی پیش تو آورد و یا هدیه ای به تو داد و یا خواستی از مغازۀ او چیزی بخری،لازم نیست که از او بپرسی،بلکه دست او و مسلمان بودن او دو دلیل کافی برای اقدام به گرفتن آن می باشد،و تو حق نداری که بگویی:فساد و ظلم بر مردم چیره شده،که این وسوسه است و نسبت به این مسلمان بعینه بدگمانی است و البتّه بعضی از گمانها گناه است،در صورتی که این مسلمان با اسلامی که دارد،این حق را بر تو دارد که به او گمان بد نبری،و اگر در مورد او-به خاطر این که از دیگری فسادی را دیده ای-بدگمانی کنی،بر او جنایت کرده ای و در عین حال بی تردید نسبت به او گنهکاری و اگر مالی را گرفتی هرآینه حرام مشکوک خواهد بود و دلیل بر این مطلب آن که ما می دانیم،صحابه در جنگها و مسافرتهای خود در روستاها فرود می آمدند و پیشنهاد مهمانی و ضیافت مردم را رد نمی کردند و وارد شهرها که می شدند از وارد شدن بازارهای آن شهر اجتناب نمی کردند،در حالی که زمان ایشان نیز حرام موجود بوده است و از آنها نقل نکرده اند که جز در مورد مشکوک سؤالی کرده باشند،زیرا پیامبر(ص)از هر چه خدمت ایشان می بردند،نمی پرسید بلکه در آغاز ورودش به مدینه از آنچه به نزد او برده می شد،سؤال می کرد:آیا صدقه است یا هدیه؟زیرا قرینۀ حال،یعنی ورود مهاجران به مدینه که همگی تنگدست و بی چیز
ص:278
بودند این گمان را ایجاد می کرد که هر چه برای ایشان می برند به عنوان صدقه می دادند، وانگهی مسلمان بودن دهندۀ مال و این که از دست اوست دلیل بر صدقه نبودن آن مال نمی باشد؛و چنان بود که پیامبر(ص)را به مهمانیها دعوت می کردند و آن حضرت قبول می کرد و نمی پرسید که صدقه است یا نه،زیرا عادت بر این جاری نشده که با صدقه، مهمانی کنند و هر که در نزد فرد ناشناسی مهمان شود از این که مهمانی او را بدون تحقیق پذیرفته گناهی نکرده است،بلکه اگر در میان خانۀ او تجمّل و ثروت زیادی را ببیند حق ندارد بگوید:مال حلال کم است و این مال فراوان،از کجا این همه از راه حلال جمع می شود؟بلکه همین شخص بعینه هرگاه احتمال دارد که مالی را به ارث برده و یا از راه کسب به دست آورده باشد خود همین شخص استحقاق حسن ظن دارد.
به مطالب فوق اضافه کرده،می گویم:او حق ندارد که بپرسد،بلکه اگر بپرهیزد و جز مالی را که می داند از کجاست وارد شکم خود نکند،خوب است.بنابراین در ترک و پرهیز باید به مدارا رفتار کند،پس اگر ناچار از خوردن است،بخورد و نپرسد زیرا پرسش باعث ناراحتی و پرده دری و ترساندن است و آن هم بی تردید حرام است.
اگر بگویی:شاید طرف آزرده نشود،در پاسخ می گویم:شاید آزرده شود و تو از ترس«شاید»می پرسی،اگر به شاید قانعی،پس شاید مال او حلال باشد و گناه ممنوع در رابطه با آزار مسلمان کمتر از گناه خوردن مال شبهه یا حرام نیست،و غالب مردم از پرسش و تفتیش بیمناکند و روا نیست از آن چیزی که خود از آن آگاه است از دیگری سؤال و کنجکاوی کند،زیرا آزردن در این مورد بیشتر است و اگر از چیزی بپرسد که نمی داند،پس دچار بدگمانی و پرده دری گشته و نیز تجسّس کرده و گرفتار غیبت شده است،هر چند که به صورت واضح هم نباشد و تمام این ها در یک آیۀ شریفه نهی شده است.خدای متعال فرماید: اِجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً. (1)چه بسیار پارسای نادانی که دلها را با تفتیش خود به وحشت
ص:279
می اندازد و سخن درشتی را می گوید که باعث اذیت می شود؛البتّه شیطان این عمل را به منظور کسب شهرت به حلال خوری،خوب جلوه گر می کند و اگر انگیزۀ او محض دین باشد هرآینه خوف او بر دل مسلمانی که مبادا آزرده شود بیش از خوف او بر شکمش خواهد بود که طعامی را که نمی داند چگونه است بخورد،در حالی که او را به خاطر چیزی که نمی داند مؤاخذه نمی کنند در صورتی که علامتی وجود نداشته باشد که باعث اجتناب از آن طعام گردد.پس باید بداند که راه ورع و تقوا ترک بدون تجسّس است و هرگاه چاره ای جز خوردن ندارد پس اقتضای ورع خوردن و حسن ظن است.این همان روش معمول صحابه است و هر کس در ورع جلوتر از ایشان قدم بگذارد گمراه و بدعت گذار است و قابل پیروی نیست،هیچ کس را یارای رسیدن به حد آنها و نصف آنها نیست،هر چند که تمام موجودی زمین را انفاق کند،چگونه می تواند کسی از آنان برتر باشد در صورتی که رسول خدا(ص)طعام بریره را میل فرمود،و گفته شد که این صدقه است؛فرمود:این برای بریره صدقه و برای ما هدیه است (1)،و از کسی که صدقه داده بود، نپرسید و در حالی که صدقه دهنده از نظر او ناشناخته بود،از خوردن آن غذا خودداری نکرد.
حالت دوم در ارتباط با مالک،مشکوک فیه باشد به سبب دلالتی که باعث این شک شده است،که ما ابتدا صورت مسئله و سپس حکم آن را بیان می کنیم.امّا صورت مسئله این است که دلیلی بر حرمت آنچه در دست مالک است وجود دارد که دلالت آن یا به طبیعت او مربوط می شود،یا به طرز شکل و لباس او و یا به رفتار و گفتار او.
امّا دلالت طبیعت،به این ترتیب که بر طبیعت ترکها و بادیه نشینان و کسانی باشد که معروف به ظلم و راهزنی هستند و دارای سبیل بلند بوده و موهای سر را به روش ستمگران و فاسدان آرایش کرده باشد.
امّا دلالت جامه؛قبا و کلاه و شکل ظاهری او،شکل مردم فاسد و ستمگر از
ص:280
نظامیان و دیگران باشد.
و امّا دلالت در رفتار و گفتار به این ترتیب است که ببیند او به کارهایی دست می زند که حلال نیست که این خود دلیل آن است که چنین کسی در امور مالی نیز مسامحه کار است و مال غیر حلال را می گیرد.این ها بودند موارد شک.پس اگر خواست از چنین کسانی چیزی بخرد یا از آنان هدیه ای بگیرد و یا مهمانی آنها را بپذیرد در حالی که غریب و ناآشنایند در نزد او و چیزی جز این علامتها از ایشان دیده نشده است،در اینجا احتمال دارد که گفته شود:در دست کسی بودن دلیل بر ملکیّت اوست و این دلالات ضعیفند و اقدام بر آن جائز است و ترک آن از باب ورع و پرهیزگاری است،و احتمال می رود که بگویند:در دست بودن مال،دلالت ضعیفی است و در برابرش چنین دلالتی وجود دارد و در نتیجه شک و تردید ایجاد کرده پس اقدام نارواست که این قول مورد نظر ماست و فتوای ما همان است به دلیل فرمودۀ پیامبر(ص)«آنچه را تردید داری به آنچه تردید نداری واگذار»و ظاهر این گفتار امر است اگر چه احتمال استحباب می رود،و به دلیل قول آن حضرت:«گناه دلها را تصرّف می کند»و این عمل اثری غیر قابل انکار در دل دارد،و به دلیل این که پیامبر(ص)جایی که شک داشت،پرسید:«آیا صدقه است،یا هدیه؟»هر چند که ممکن است بتوان این ها را بر ورع و پارسایی حمل کرد،اما جز به وسیلۀ قیاس نمی توان حمل بر ورع کرد و قیاس نمی تواند شاهد بر حلال بودن این مورد باشد زیرا دلالت قاعدۀ ید یعنی در تصرّف کسی بودن و اسلام با این دلالات معارضه کرده است و هرگاه این دو دلالت در برابر هم قرار گیرند،حلال شمردن،دلیلی ندارد.» می گویم:بلکه حق در این مسئله آن است که در این مورد اقدام جائز است و ترک آن از ورع و پارسایی است به دلیل نصّی که از اهل بیت(علیه السلام) دراین باره
ص:281
رسیده و سخن آنان از نظر ما حجّت است نه قیاس و نه چیز دیگر،بخصوص در برابر نص ایشان.اما جواز اقدام به دلیل اخباری که از اهل بیت(علیه السلام)قبلا بیان کردیم که آن روایات بر جواز پوشیدن پوستهایی در حال نماز دلالت داشت که از مخالفان خریداری می شد که آنها پوست مردار را با دباغی حلال می شمردند امامان فرموده اند پوشیدن آنها در نماز جائز است بدون این که بپرسند،و خوارج بر خود تنگ گرفتند به خاطر جهالتشان در حالی که دین سهل تر از اینهاست و امّا این که ترک این قبیل چیزها از ورع است به دلیل روایتی است که ما از سرور عابدان(علیه السلام)نقل کردیم که آن حضرت پوستین خود را که از پوستینهای عراق بود،در حال نماز نمی پوشید.از آن حضرت سؤال کردند،فرمود:«مردم عراق لباس پوست مردار را حلال می شمرند و گمان می کنند که دباغی آن باعث پاک شدن است.» همچنین اخبار نبوی که غزالی آنها را نقل کرد،بر بیش از استحباب و مقتضای ورع دلالت نداشت،و اما تصرّف دل،فرع بر حکم شرع است و ظاهرا پس از فتوا معتبر است.
غزالی گوید:
«حالت سوّم،آن که به وسیلۀ نوعی خبرگی و ممارست،وضعیت معلوم باشد به گونه ای که موجب ظنّ در حلیّت و حرمت مال شود؛مثل این که به حسب ظاهر صلاحیّت و دیانت و عدالت شخص معلوم باشد و ممکن است در باطن بر خلاف آن باشد.در چنین موردی سؤال لازم نیست،همان طور که در مورد شخص ناشناس تحقیق جائز نبود در اینجا نیز تحقیق جائز نیست.بنابراین اقدام بر گرفتن مال بهتر است و اقدام در اینجا از شبهه دورتر است تا اقدام به خوردن طعام مجهول زیرا اقدام به خوردن طعام مجهول،هر چند حرام نیست،از ورع بدور است و اما خوردن غذای اهل صلاح روش انبیا و اولیاست.پیامبر(ص)
ص:282
فرمود:«نباید بخوری مگر طعام پرهیزگار را و نباید طعام تو را بخورد،مگر پرهیزگار». (1)
اما وقتی که به وسیلۀ خبره معلوم شد که صاحب مال نظامی یا آوازخوان و یا رباخوار است و از استدلال به وسیلۀ هیئت و شکل و لباس او،بی نیازی حاصل شد،در اینجا ناگزیر سؤال واجب است،همچنان که در مورد شک لازم بود،بلکه لازم تر است.
منشأ دوّم،جایی که شکّ در آن مستند به سببی در مال باشد،نه در حال مالک آن،به این ترتیب که حرام با حلال مخلوط باشد،همچنان که اگر در میان بازار چند بار از طعام غصبی گذاشته شده و بازاریان آنها را خریده باشند پس بر کسی که در آن شهر و آن بازار خرید می کند،واجب نیست که از آنچه می خرد بپرسد، مگر این که ظاهر باشد که بیشتر موجودی در دست آنها حرام است.در آن صورت پرسش واجب است امّا اگر اکثریت موجودی آنها حرام نباشد پرسیدن مقتضای ورع است ولی واجب نیست و بازار بزرگ حکم شهر را دارد.» می گویم:ما در پیش حدیثی از اهل بیت(علیه السلام)نقل کردیم:«همانا هر چیزی که حلال و حرام دارد،برای تو،تا وقتی که حرام را بعینه نشناخته ای حلال است.» (2)و این حدیث با اطلاقی که دارد،شامل آن موردی می شود که اکثر آن حرام است و از نظر ما دلیلی برای این تفصیل وجود ندارد،در حالی که غزالی سخن را در این مورد،آن قدر به درازا کشانده که بر اساس ضوابط ما فایده ای در آن نیست پس باید سخن را کوتاه کرده به این حدیث اکتفا کنیم:
ص:283
در کیفیت خروج شخص تائب از مظلمه های مالی
(1)غزالی گوید:بدان که هر کس توبه کند و در دستش مال مخلوطی باشد،وظیفه دارد که مال حرام را مشخص و آن را جدا کند و وظیفۀ دیگری دارد در کیفیت مصرف آن بخش جدا شده،که باید به هر دو وظیفه دقّت داشته باشد.
نظر اوّل در کیفیت تمیز و جدا کردن مال حرام،بدان که هر کس توبه کند در حالی که میان اموالش مال حرامی باشد که عین آن معیّن است،مثلا از قبیل مال غصب یا ودیعه و یا چیز دیگری،پس کار او سهل می باشد و بر او لازم است که حرام را جدا کند ولی اگر مشتبه و مخلوط باشد از دو صورت بیرون نیست:یا این که در مال او از همان جنس مخطوط شده است مانند حبوبات و طلا و نقره و روغن و یا آن که از جنسهای دیگر در میان اموال اوست؛مثل بردگان و چهار پایان و منازل.پس اگر در اجناس همگون باشد و یا این که در تمام مال پراکنده باشد،مثل کسی که از راه تجارت کسب مال کرده و می داند در بهره و منافع بعضی موارد دروغ و در بعضی موارد راست گفته است و یا کسی که روغنی را غصب کرده و با روغن مال خودش مخلوط کرده و یا در مورد حبوبات و یا درهم و دینار چنین کاری را کرده است،از دو صورت بیرون نیست؛یا آن که مقدار آن معلوم است و یا مقدار معلوم نیست.پس اگر مقدار معلوم باشد مثل این که می داند به اندازۀ نصف مال او حرام است،پس باید نصف آن را جدا کند و اگر مشکل بود برای او دو راه وجود دارد:یکی این که به همان قدر که یقین دارد عمل کند و دیگر آن که به ظنّ غالب عمل کند و در هر دو صورت علما نظر داده اند پس اگر قصد او ورع و پرهیزگاری است،راه احراز واقعیّت و اجتهاد آن است که برای خود باقی نگذارد مگر مقدار مالی را
ص:284
که به حلال بودنش یقین دارد و اگر بخواهد به ظن غالب عمل کند،راهش-به طور مثال-آن است که در دستش مال تجارتی است که مقداری از آن فاسد است و یقین دارد که نصف آن حلال و ثلث آن حرام است،می ماند یک ششم آن که مشکوک است.پس دربارۀ آن با ظنّ غالب حکم می کند و راه رسیدن به واقع در هر مالی این چنین است؛ یعنی مقداری را که از دو طرف یقین دارد-در حلیّت و حرمت آن-جدا می کند و مقدار مورد تردید را اگر ظن بر حرمتش غلبه داشت بیرون می سازد و اگر حلیّتش غلبه داشت جائز است که نگه دارد.اما مقتضای ورع جدا کردن آن مال است و اگر در آن شکّ داشت با این که نگه داشتن آن جائز است،اما اقتضای ورع جدا کردن آن است و این ورع بیشتر مورد تأکید است،زیرا مورد شک بوده و نگه داشتن آن بر اساس این است که در دست اوست؛پس حلیّت غلبه پیدا کرده ولی پس از یقین به مخلوط شدن با حرام، ضعیف شده است،و اما قول گوینده ای که می گوید:مالی را که از بین اموالش جدا می کند در حقیقت نمی داند که آن عین حرام است پس شاید حرام در دستش مانده باشد، پاسخش این است که مال با جدا سازی عوض آن،حلال می شود،به دلیل آن که معاوضه به آن سرایت می کند.» می گویم:امّا بنا بر طریقۀ اهل بیت(علیه السلام)واجب است در موردی که مقدار حرام و صاحب آن را نمی شناسد،خمس مال را بپردازد.این روایت را از مولایمان امام صادق(علیه السلام)نقل کرده اند که فرمود:«همانا مردی خدمت امیر المؤمنین(علیه السلام)رسید،عرض کرد:یا امیر المؤمنین،مالی به دستم رسیده است که نمی توانم مقدار حلال و حرام آن را بفهمم،چه کنم؟فرمود:خمس آن مال را جدا کن زیرا خدای عزّ و جلّ،به مقدار خمس، از مال راضی است و از آنچه صاحبش معلوم است،دوری کن.» (1)
ص:285
در روایت سکونی از آن حضرت چنین آمده است:«مردی خدمت امیر المؤمنین آمد،عرض کرد:من مالی را کسب کرده ام که در طلب آن به حلال و حرام بودنش توجه نکردم.اکنون می خواهم توبه کنم ولی حلال را از حرام تشخیص نمی دهم چون درهم آمیخته است.امیر المؤمنین فرمود:خمس مالت را صدقه بده،زیرا خداوند از اموال به خمس راضی است و سایر مال،از آن تو است». (1)ما مورد مصرف این خمس را -ان شاء الله-بیان خواهیم کرد.
غزالی در اینجا سخن را بیش از حد به درازا کشانده است در حالی که ما با این حدیث مورد اتّفاق میان علمای شیعه از آن همه حرف بی نیازیم.
غزالی گوید:«نظر دوّم،دربارۀ مصرف مالی است که جدا می شود،زیرا وقتی حرام را جدا کردند،سه حالت دارد:یا آن که مالک معیّنی دارد که در این صورت باید به خود او و یا وارثش پرداخت شود و اگر غایب باشد باید انتظار کشید تا بیاید و به خود او داده شود و اگر زیادت و منفعتی داشته است باید فوائد آن را تا وقت حضور مالک برای او جمع آوری کنند؛و یا آن که مالک معیّنی ندارد و از دسترسی به خود او ناامیدند و کسی نمی داند که آیا او مرده و آیا ورثه ای دارد یا ندارد؛و چه بسا به دلیل زیاد بودن تعداد مالکان بازگرداندن مال ممکن نباشد،مانند خیانت در غنیمت جنگی که پس از تفرقه رزمندگان چگونه می توان آنها را جمع آوری کرد و اگر هم ممکن باشد چگونه می شود یک دینار را بین همه تقسیم کرد و مثلا به هزار یا دو هزار نفر داد؛پس در این صورت بهتر است صدقه داده شود؛و یا آن که از اموالی است که برای مصالح عموم مسلمانان در نظر گرفته شده است که در این صورت باید در ساختن پلها،مساجد،رباطها و آبگیرهای بین راه مکّه و نظایر این اموری که در استفاده از آنها هر رهگذری شریک است،مصرف شود،تا این که نفعش برای عموم مسلمانان باشد.
ص:286
اگر کسی بگوید:چه دلیلی بر جواز صدقه دادن مال حرام وجود دارد،و چگونه می شود انسان چیزی را که مالک نیست،صدقه دهد،در حالی که گروهی برآنند که صدقه دادن آن به دلیل این که حرام است جائز نیست؟ می گوییم:آری برای این سخن دلیل و احتمالی وجود دارد ولی ما به دلیل خبر و اثر و قیاس با آن مخالفیم.امّا خبر؛دستور رسول خدا(ص)به صدقه دادن گوسفند سوخته و کباب شده ای که برای آن حضرت آوردند و گوسفند به پیامبر گفت که وی حرام است، زیرا پیامبر(ص)فرمود:آن را به اسیران بخورانید؛ (1)همچنین آن حضرت آنچه را که ابی بکر قبل از تحریم قمار با کفّار شرطبندی کرده بود،صدقه داد. (2)
اما اثر،نقل کرده اند که ابن مسعود کنیزی خرید و پس از جستجوی زیاد به مالک او دسترسی پیدا نکرد تا بهای آن را بپردازد و چون پیدا نکرد آن مبلغ را صدقه داد و گفت:خداوندا این صدقه را از جانب او می دهم،اگر راضی بود اجرش مال او و اگر نه مال من باشد.
اما قیاس،چون این مال-به دلیل نومیدی از یافتن مالکش-مردّد بین آن است که از بین برود و یا آن که در راه خیر مصرف شود،به یقین معلوم است که صرف آن در راه خیر بهتر است از انداختنش به دریا،زیرا ما اگر آن را به دریا بیندازیم هم از دست خودمان داده ایم و هم از دست مالک و هیچ فایده ای از آن حاصل نشده است،در حالی که اگر به فقیری بدهیم برای مالکش دعا می کند در نتیجه برای مالک برکت دعای وی و برای فقیر رفع نیاز حاصل خواهد شد و حصول اجر برای مالک بدون اختیار وی در صدقه دادن،سزاوار نیست که انکار شود،زیرا در خبر صحیح آمده است:«برای کسی که زمینی را کشت می کند و یا درختی را می کارد،به خاطر آنچه مردم و پرندگان از نتایج و میوه های آن بهره مند شوند اجر است.» (3)و اما سخن کسی که گفته است جز به مال پاک
ص:287
نمی توان صدقه داد،آن در صورتی است که ما برای خودمان اجر بطلبیم ولی اکنون ما در صدد خلاصی از مظلمه هستیم نه اجر در حالی که بین ضایع کردن مال و صدقۀ آن مردّدیم،و قول وی که گفت:نباید برای دیگران بپسندیم آنچه برای خود نمی پسندیم، همین طور است لیکن این مال به خاطر بی نیازی ما بر ما حرام است ولی برای فقیر حلال است،زیرا دلیل شرعی آن را حلال کرده است و هرگاه مصلحت حلیّت را اقتضا کند، حلال شمردن واجب خواهد بود و هرگاه حلال شده باشد ما نیز به حلال راضی خواهیم بود و می گوییم:او حق دارد در صورتی که خود وی و یا عیال و خانواده اش فقیر باشند،بر خود و عیالش صدقه دهد،پس پوشیده نماند که فقر،به دلیل این که افراد از عائله و خاندان او هستند از ایشان برداشته نمی شود،بلکه آنان از دیگران سزاوارتر به صدقه دادنند و اما خود او باید به مقدار نیازمندی اش استفاده کند زیرا او خود نیز فقیر است و اگر به فقیر دیگری صدقه دهد جائز است همچنین اگر خود او فقیر باشد.» می گویم:ما با حمد و سپاس خدای سبحان،از امثال این قیاسات و اعتبارات به وسیلۀ نصّی که مورد اتفاق فقهاست و دربارۀ دادن خمس مال است-چنان که گفتیم- بی نیاز می باشیم،جز این که گروهی از متأخران علمای ما که پنداشته اند محل مصرف این خمس همان مصرف خمس غنایم یعنی هاشمیون است،از این رو آن را در کتاب خمس ذکر کرده اند و از غنایم شمرده اند و این گمان نادرستی است به دلیل این که صحیح نیست حرام از جملۀ غنایم باشد و در این حدیث،محل مصرف ذکر نشده است.
پس دلیلی برای تخصیص آن به هاشمیون وجود ندارد،بلکه آن چه از لفظ تصدّق استفاده می شود،جائز نبودن اختصاص آن به هاشمیون است مگر این که صدقه دهنده، خود هاشمی باشد به دلیل حرمت دادن صدقۀ واجبه به ایشان به اتفاق فقها جز از مثل خودشان،پس حق آن است که آن را صرف فقرا و مستمندان دیگر کنند زیرا متبادر از لفظ تصدّق همین است.
و از دلایلی که بر جواز صدقه دادن چیز حرام یا شبهه ناک که-مالک آن
ص:288
نمی شود-از طریق شیعه رسیده،غیر از آنچه ذکر شد و جز آنچه دربارۀ صدقه دادن لقطه-پس از تعریف آن-وارد شده،روایتی است در کافی که به اسناد خود از ابو ایّوب نقل کرده است؛او گفت:«به ابو عبد الله-امام صادق(علیه السلام)-عرض کردم:مردی غلامش را مأمور می کند تا انگورهای باغش را برای ساختن شیرۀ انگور بفروشد،و او به منظور ساختن شراب فروخت و سپس بهای آن را به وی داد؛امام(علیه السلام)فرمود:بهترین چیز از نظر من آن است که بهای آن را صدقه دهد.» (1)و در روایت حسنۀ دیگری آمده است:«همانا بالاترین خصوصیات این چیزی که غلام فروخته،آن است که بهای آن را صدقه دهد.» (2)از جمله دلایل جواز مصرف آن برای خود و عیالش،اگر فقیر باشند،مطلبی است که در حدیث صحیح از طریق شیعه دربارۀ کسی آمده است که در ماه رمضان آمیزش کرده و چیزی برای کفّاره ندارد؛مردی چند صاع خرما به او می دهد تا کفّاره دهد.او می گیرد و به عیالش اطعام و از خداوند طلب مغفرت می کند (3)،و احتمال دارد بین دو مسئله تفاوت باشد و علم به حقایق امور نزد خداست.غزالی در این اصل مسائلی را طرح کرده است که ما بعضی از آنها را ذکر می کنیم و بعضی را مسکوت می گذاریم.
(1) و مجموع مال بیش از مقدار حاجت وی نباشد،اگر نان خور داشته باشد باید خود بخصوص از مال حلال بخورد،زیرا حجت دربارۀ خود او شدیدتر است تا بنده و خانواده و فرزندان خرد و کلانش،آنها را از حرام نگاه می دارد اگر به بدتر از آنچه هستند نکشاند و اگر نه به مقدار حاجت باید به آنان بخوراند،خلاصه هر چه دربارۀ دیگران باید بر حذر باشد،دربارۀ
ص:289
خودش بیشتر حذر کند چرا که او از روی علم و آگاهی چیزی را می خورد،در حالی که اعضای خانواده چه بسا اگر ندانند عذرشان پذیرفته است،زیرا خود سرپرست امر خویش نبوده اند.بنابراین ابتدا خود از حلال استفاده کند و بعد به کسانی که نان خور او هستند بدهد و هرگاه دربارۀ خود،میان مخارج مخصوص خوراک و پوشاک خویش و مخارج دیگر مانند اجرت حجامت کننده،رنگرز،رخت شو،و مزد نوره کشی و روغن مالی،باربر،تعمیر منزل،و کرایۀ چهارپایان،آتش تنور را بر افروختن و بهای هیزم و روغن چراغ،مردّد باشد،باید خوراک و لباسش را از حلال فراهم کند،زیرا آنچه مربوط به بدن اوست و ناگزیر از آن است،سزاوارتر به پاکی است و هرگاه امر بین خوراک و لباس مردّد شود،احتمال دارد که گفته شود:باید خوراک از حلال باشد،زیرا که با گوشت و خونش آمیخته می شود و هر گوشتی که از حرام بروید آتش او را سزاوارتر است و اما فایدۀ پوشاک،پوشیدن عورت و دفع گرما و سرما و حفظ بدن اوست و به نظر من صحّت این گفتار واضح تر است.
محاسبی (1)گوید:لباس مقدم بر خوراک است،چون لباس مدتی بر تن شخص می ماند در حالی که خوراک نمی ماند و به دلیل روایتی که نقل کرده اند:«همانا نماز کسی که جامه ای بر تن داشته باشد که به ده درهم خریداری کرده که یک درهم آن از حرام است،پذیرفته نمی شود.» (2)این احتمال درست است،اما امثال این حدیث دربارۀ کسی که در شکمش حرام باشد و گوشتش از حرام بروید نیز رسیده است.بنابراین رعایت این که گوشت و استخوان از حلال بروید بهتر است؛از این رو بعضی از بزرگان آنچه از حرام نوشیده بودند،و نمی دانستند حرام است،بعد که فهمیدند استفراغ کردند تا از آن گوشتی در بدن ایشان نروید که بماند.
ص:290
اگر کسی بگوید:بنابراین اگر هر کسی به اهداف خود توجّه کند پس چه فرقی بین خود و دیگران و بین این جهت و آن جهت است و مدرک این تفاوت چیست؟ می گویم:این مطلب از روایتی معلوم شده که نقل کرده اند.رافع بن خدیج از دنیا رفت و یک شتر آبکش و غلامی که حجامت می کرد از او باقی ماند.از رسول خدا(ص) راجع به آن پرسیدند،پیامبر(ص)از کسب حجامت کننده منع کرد و چندین بار مراجعه کردند باز هم منع کرد،گفتند:او چند یتیم دارد،فرمود:درآمد غلام را به شتر آبکش علف بدهند.» (1)پس این روایت دلیل بر تفاوت بین چیزی است که او خود می خورد و چیزی که شتر او می خورد و چون راه تفاوت باز شد،تفصیل مطلبی را که ذکر کردیم بر آن قیاس کن!» می گویم:از طریق شیعه روایتی است که با سند صحیح از امام صادق(علیه السلام)نقل کردیم که مردی از رسول خدا(ص)دربارۀ کسب حجامت کننده پرسید،فرمود:تو شتر آبکشی داری؟عرض کرد:آری،فرمود:در آمد حجامت را به شتر آبکش خود علوفه بده و خودت از آن نخور.» (2)و در روایت دیگری آمده است:«مردی از انصار غلامی داشت که شغلش حجامت کردن بود،از رسول خدا(ص)پرسید؛فرمود:آیا شتر آبکش داری؟عرض کرد:آری، فرمود:در آمد غلام را به شتر آبکشت علف بده.» (3)و در روایت صحیح از آن حضرت آمده است:«دربارۀ مردی پرسیدند که سیصد یا چهارصد درهم دارد و عائله مند است و شغلی دارد که کفاف نفقۀ عیالش را نمی دهد؛ آیا می تواند به مبلغ موجود متوسل شود و از آن بخورد و زکات نگیرد یا زکات بگیرد؟
ص:291
فرمود:نه،بلکه به درآمد آن توجّه کند و خود،و هر کسی را از اعضای خانواده که می تواند از آن تغذیه کند و برای بقیۀ خانواده اش زکات بگیرد و خرج کند،و آن مبلغ(سرمایه)را خرج نکند.» (1)در روایت موثّقی از آن حضرت رسیده است که فرمود:«گاهی بر صاحب هفتصد درهم،زکات حلال می شود در حالی که بر صاحب پنجاه درهم حرام است؛عرض کردم:چگونه چنین چیزی ممکن است؟فرمود:هرگاه صاحب هفتصد درهم نان خور زیادی داشته باشد،به طوری که اگر آن مبلغ را بین ایشان تقسیم کند کفایت نکند در این صورت خود باید از زکات استفاده نکند و آن را برای افراد نان خور و عیالش بگیرد و اما صاحب پنجاه درهم،اگر خودش تنها باشد در حالی که شغلی هم دارد،زکات بر او حرام است،چنین شخصی از درآمد شغلش-اگر خدا بخواهد- تأمین می شود.» (2)غزالی گوید:
(1)اگر آن را به فقرا صدقه دهد،باید بر آنها آسان گیرد و هرگاه برای خودش خرج می کند باید از مقدار لازم کمتر خرج کند و آنچه بر افراد نان خور خویش صرف می کند معتدل و حدّ متوسّط بین آسان گرفتن و تنگ گرفتن باشد و این امر سه مرحله دارد:اگر برای مهمانی که وارد شده خرج می کند،و مهمان فقیر هم هست باید آسان گیرد و اگر مهمانی که حاضر شده ثروتمند است او را اطعام نکند،مگر آن که در صحرا باشد یا شب وارد شود و اگر فقیری مهمان شده باشد که متقی است به طوری که اگر در جریان قرار بگیرد،از آن مال پرهیز می کند باید غذا را بر او عرضه کند و به خاطر این
ص:292
که بین حق مهمانی و ترک فریب کاری جمع کرده باشد،باید به اطلاع او برساند.
بنابراین سزاوار نیست که برادر مسلمانش را با آنچه کراهت دارد پذیرایی کند و سزاوار نیست که بر این مطلب اعتماد کند که چون او نمی داند پس ضرری به حال او ندارد،زیرا حرام،وقتی که وارد معده شد،هر چند که صاحبش نداند قساوت قلب ایجاد می کند.
(1)باید از هم خوراک شدن با آنان خودداری کند.پس اگر خشمگین می شوند بر مال حرام محض با آنان موافقت نکند،بلکه آنها را نهی کند،زیرا اطاعت از مخلوق در جایی که معصیت خالق است،روا نیست.و اگر مورد شبهه باشد و خودداری او به خاطر پرهیزگاری اش بوده باشد و این خودداری با مخالفت والدین تعارض پیدا کند، چون پرهیزگاری در جلب رضای آنهاست بلکه رضای آنها واجب است پس باید در خودداری با مدارا عمل کند و اگر نتوانست باید با آنها در خوردن همراه باشد و کمتر بخورد،به این ترتیب که لقمه را کوچک بردارد و زمان بلعیدنش را طولانی سازد و دستش را باز نگیرد زیرا این عمل فریب است.و در مورد برادر و خواهر نیز مطلب قریب به این است زیرا حق آنها نیز مورد تأکید است.همچنین هرگاه مادرش جامه ای از مال شبهه بر تن او کند و اگر او نپوشد،خشمگین می شود،باید قبول کند و در حضور مادر بپوشد ولی در نبودن او از تن بیرون کند و باید سعی کند تا در آن جامه نماز نخواند مگر در حضور مادر که نماز را به گونۀ نماز شخص مضطر می خواند،و آنجا که عوامل و اسباب ورع و پرهیزگاری با هم در تعارض باشد،سزاوار است که به این نکات ظریف توجّه کند.
(2)نه حجّی بر اوست و نه کفّارۀ
ص:293
مالی،زیرا او مفلس است و زکات بر او واجب نیست.معنای زکات مثلا،وجوب اخراج یک چهلم است در صورتی که بر این شخص واجب است که تمام مال را خارج کند؛یا به مالکش ردّ کند،اگر او را می شناسد،و یا اگر مالک را نمی شناسد،به فقرا بدهد و اما وقتی مال شبهه باشد،احتمال دارد که حلال باشد و تا وقتی که از دستش بیرون نکرده است،حج بر او واجب است،زیرا ممکن است حلال باشد و حج جز با فقر ساقط نمی شود و فقر وی ثابت نشده است،در حالی که خدای تعالی فرموده است: وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ (1)،و هرگاه صدقه دادن مازاد بر نیاز،بر او واجب شود،آنجا که غلبه با حرمت است،زکات دادن سزاوارتر به وجوب است،و اگر کفّاره به گردن او باشد برای این که یقین پیدا کند که چیزی بر گردنش نمانده باید هم روزه بگیرد و هم برده آزاد کند.
(1)باید سعی کند،خوراکش از مال پاکیزه باشد و اگر نتوانست؛از زمانی که احرام می بندد تا وقت محلّ شدن از حلال تغذیه کند و اگر این مقدار هم ممکن نیست باید روز عرفه بکوشد تا مبادا حضورش در پیشگاه خدا و دعایش در وقتی باشد که خوراک و پوشاکش حرام است،پس باید سعی کند که در شکم و بر پشتش مال حرام نباشد، ما هر چند که در وقت حاجت این را تجویز کردیم،از باب نوعی ضرورت بود و آن را به اموال پاکیزه ملحق نساختیم.بنابراین اگر نتوانست باید قلبش ملازم بیم و اندوه باشد برای این که او ناگزیر به خوردن مال ناپاک شده است پس شاید خداوند به دیدۀ رحمت بر او بنگرد و از گناه او به خاطر غم و بیم و ناخشنودیش از حرام، در گذرد.
ص:294
دربارۀ مقرّریهای پادشاهان و جایزه های ایشان و موارد حلال و حرام آن
(1)بدان که هر کس از پادشاه،مالی بگیرد،ناگزیر به سه امر باید توجه کند:
به راهی که این مال به دست پادشاه رسیده،یعنی از کجا آمده است،در صفت خودش که با داشتن آن صفت استحقاق دریافت آن را پیدا کرده است،و دربارۀ مقدار مالی که دریافت کرده است،آیا در مقایسه دریافتی خود با دیگر افراد شریک در استحقاق،شایستگی دریافت آن مقدار را داشته است؟ می گویم:اما در نزد ما(شیعه)گرفتن اموال سلاطین و کارگزاران آنها بدون هیچ اختلافی جائز است؛اگر چه بدانیم که آنان به مردم ستم کرده و بیش از مبلغ استحقاقی خود از مردم می گیرند،چه آن اموال را به نام مقاسمه،یا مالیات،یا زکات و یا جز این ها گرفته باشند،صاحب مال راضی باشد یا ناراضی و چه پولی را که می دهند،عنوان جایزه وصله داشته باشد یا به عنوان بیع و شرا و سایر معاوضات باشد،و این مطلب به دلیل روایات صریحی است که از اهل بیت(علیه السلام) دراین باره رسیده،جز این که روایات ایشان مخصوص سلاطین اهل خلاف است،برای آن که این احادیث دربارۀ ایشان رسیده و میان ایشان و سلاطین اهل حق تفاوت است،از آن جهت که اهل خلاف از مخالفان و ناصبیها اموال را می گیرند و اکثرا با اعتقاد به این که استحقاق چنین دریافتی را دارند، می گیرند؛در حالی که سلاطین اهل حق(شیعه)و فرقۀ طرفدار حق با اعتقاد به این که اصلا چنین استحقاقی را ندارند،مالی را دریافت می کنند.بنابراین مقایسۀ اینان با آنان درست نیست.
ص:295
کسی نمی تواند بگوید که علّت حکم به حلال،تنها اختلاط حرام به حلال است و آن هم در تمام موارد مشترک است.پس تا وقتی که حرام بعینه شناخته نباشد،گرفتن آن جائز است،زیرا که در نصوص وارده روایاتی است که دلالت می کند بر این که اگر حرام بعینه شناخته شده باشد نیز گرفتن آن جائز است،با این که قیاس از نظر ما(شیعه)حجّت نیست مگر وقتی که علت منصوصی در آن مورد باشد و اگر علّت منصوص نباشد حجّت نیست.آری اگر حرام بعینه شناخته نباشد در مالی که از سلاطین اهل حق می گیرند و معلوم باشد که در میان اموال ایشان مال حلال نیز وجود دارد،بنا بر آن قاعده،گرفتن مال جائز است و اگر ممکن باشد باید آنچه صاحبش یا مصرفش معیّن است به اهلش باز گرداند و اگر نه گرفتن آن جائز نیست و اگر به دست او افتاده باشد باید از طرف صاحبش صدقه دهد.
البته دریافت مال از سلاطین از مال مخصوص ایشان جائز است مانند متاعی که خریده اند یا زمینی را که احیا کرده اند یا به ارث برده اند یا از دار الحرب گرفته اند و یا نظایر آنها،همچنین هرگاه از مالی که برای مصالح مسلمین آماده شده-چه برای مصالح عامه و یا خاصه-به کسی ببخشند و گیرنده از جمله صاحبان حق باشد گرفتن آن جائز است،البته در هر دو صورت به اندازۀ استحقاق خود می تواند بگیرد.
اما قول گوینده که بگوید:عزل سلطان ظالم واجب است و یا او در حقیقت معزول است،پس چگونه جائز است که از دست او چیزی بستانیم؟پاسخش این است که تا وقتی شوکت و قدرتش یاری کند و بر کنار ساختن او دشوار باشد و جایگزینی او باعث شورش طاقت فرسا باشد،واگذاشتن او و اطاعت ظاهری از او واجب است.
امّا قول او که هرگاه عطای سلطان شامل تمام کسانی که استحقاق دارند نباشد، چگونه برای یک نفر جائز است چیزی از او بگیرد؟جواب آن است که حق در چنین موردی برای یک فرد مشخص نیست و تنها با گرفتن حق مشخص می شود؛او حق خودش را گرفته و دیگران مورد ظلم و ستم می باشند.این بود خلاصۀ تحقیق گفتار در
ص:296
این مورد،در حالی که این خلاصه ما را از تمام نظریّه های غزالی در این مورد و طول و تفصیلش بی نیاز می کند؛و به خاطر این که بیشتر مطالب وی بر اساس قواعد ما درست نیست،از سخنان وی صرف نظر و به ذکر اخبار اهل بیت(علیه السلام)اکتفا می کنیم.
در تهذیب به اسناد صحیح خود از ابو عبیده به نقل از امام باقر(علیه السلام)آمده که گفت:«از آن حضرت دربارۀ مرد شیعی پرسیدم که شتران و گوسفندان فراهم آمده از زکات،از پادشاه می خرد و می داند که مأموران شاه بیش از حقی که بر عهدۀ مردم است از ایشان می گیرند؟ابو عبیده می گوید:امام(علیه السلام)فرمود:شتر و گوسفند مثل گندم و جو و دیگر چیزهاست اشکالی ندارد،مگر وقتی که حرام را بعینه بشناسد.» (1)در حدیث موثّقی از اسحاق بن عمّار رسیده که می گوید:«دربارۀ مردی از آن حضرت پرسیدم که از کارگزار سلطان چیزی را می خرد با این که او ظالم است.فرمود:
در صورتی می تواند از او چیزی بخرد که نداند در آن چیز به کسی ستم شده است.» (2)از جمیل بن صالح نقل شده که می گوید:«می خواستند خرماهای عین ابی زیاد را بفروشند.من خواستم آن را بخرم با خود گفتم:از امام صادق(علیه السلام)اجازه بگیرم از مصادف خواستم تا از آن حضرت بپرسد،امام در پاسخ سؤال او فرموده بود:به جمیل بگو:آن را بخرد.او اگر نخرد،دیگری خواهد خرید.» (3)بعضی گفته اند:گویا مقصود امام آن بوده است که با خریدن تو،تفاوتی در حال نفوذ امر وی و قوّت و شوکتش و ضعف دولت عدل،حاصل نمی شود تا این که معاونت بر گناه کرده باشی.
در روایت صحیح از معاویه بن وهب نقل شده است که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:از کارگزار سلطان چیزی را می خرم و می دانم که او ظلم می کند؟
ص:297
فرمود:از او بخر.» (1)از مردی نقل کرده اند که گفت:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم،خوراکی را می خرم،پس کسی که مظلوم واقع شده است نزد من می آید و می گوید:آنان به من ظلم کرده اند،فرمود:آن را بخر.» (2)آن مرد نگفت که در این خوراک مورد معامله به من ستم کرده اند،بلکه اطّلاع داد که آنان از ستمگرانند برای این که از ایشان نخرد و البته خرید از آنان جائز است به خاطر این که او نمی داند که ایشان در مورد آن طعام به کسی ظلم کرده باشند.
در روایت صحیح از عبد الرحمن بن حجاج آمده است که گفت ابو الحسن(علیه السلام)به من فرمود:«تو را چه شده است که با علی وارد خرید طعام نمی شوی؟با این که گمان دارم در تنگدستی به سر می بری،می گوید:عرض کردم:آری اگر بخواهی می توانی بر من گشایش حاصل کنی،فرمود:آن را بخر.» (3)از ابو بکر حضرمی نقل شده که گوید:به محضر ابو عبد الله(علیه السلام)وارد شدم و پسرش اسماعیل نیز در نزد او بود،فرمود:چه چیز مانع ابن ابی سماک شده تا جوانان شیعه را بیرون آورد و آنچه مردم را با آن کفایت می کند آنان را نیز کفایت کند و آنچه به مردم می دهد به ایشان هم بدهد؟حضرمی می گوید:آنگاه رو به من کرد و فرمود:چرا سهمیۀ خودت را ترک گفتی؟می گوید:عرض کردم از بیمی که بر دینم داشتم؛فرمود:چه چیز مانع ابن ابی سماک شده تا عطیّه تو را بفرستد،مگر نمی داند که در بیت المال سهم داری؟» (4)از ابو القاسم صیقل نقل شده که می گوید:«خدمت امام صادق(علیه السلام)نوشتم:من مردی هستم که شمشیر تیز می کنم.شمشیرها را می خرم و به پادشاه می فروشم.آیا فروختن آنها برای من جائز است؟امام(علیه السلام)در پاسخ من نوشت:مانعی ندارد.» (5)در حدیث موثّقی از سماعه نقل شده که گوید:«از آن حضرت راجع به خرید مال
ص:298
خیانت،و دزدی پرسیدم،فرمود:هرگاه دانستی که چنان است،نباید بخری مگر چیزی باشد که آن را از کارگزاری خریده باشی.» (1)در حدیث صحیح از علی بن عطیّه نقل شده که می گوید:زراره برایم نقل کرد و گفت:«ضریس بن عبد الملک و برادرش از هبیره روپوشهایی به سی صد هزار درهم خریدند.می گوید:به او گفتم:وای بر تو،ببین خمس این مال چقدر است،آن را نزد امام بفرست و بقیّه را نگهدار؛می گوید:هبیره خودداری کرد و تمام مال را پرداخت و اینان(بنی عباس)پیش افتادند و حکومت بنی امیه سپری شد.زراره می گوید:جریان را به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم آن حضرت به پاسخ مبادرت فرمود و گفت:مال خودش است،مال اوست،عرض کردم:همه را هبیره به آنان داد،امام(علیه السلام)متأسّف شد.» (2)در حدیث صحیح از ابو عبد الله به نقل از پدر بزرگوارش رسیده است:«همانا حسن و حسین(علیه السلام)جوایز معاویه را قبول می کردند.» (3)این حدیث از جمله احادیثی است که غزالی نیز از آن حضرت نقل کرده است.
از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«جوایز کارگزاران سلطان اشکالی ندارد.» (4)در حدیث صحیح از ابو ولاّد نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:
چه می فرمایید دربارۀ مردی که سرپرستی کارهای پادشاه را دارد و هیچ راه درآمدی جز کارهای ایشان ندارد؛من گذرم می افتد و بر او فرود می آیم و او مرا مهمان و به من احسان می کند و چه بسا که دستور می دهد به من مبلغی پول و لباس بدهند و من از این بابت دلگیرم؟فرمود:غذای او را بخور و از مال او بگیر گوارایی اش از تو و گناه و عقوبتش بر اوست.» (5)در روایت صحیح از ابو المغرا آمده است که گفت:«مردی از امام صادق(علیه السلام)در حالی که من نیز در نزد آن حضرت بودم،پرسید:خدا شما را تندرست بدارد،
ص:299
بر کارگزاری گذر می کنم و او چند درهم به من جایزه می دهد.آیا آنها را بگیرم؟فرمود:
آری بگیر؛عرض کردم:آیا می توانم با آن پول حجّ به جا آورم؟فرمود:آری.» (1)غزالی گوید:از علی(علیه السلام)روایت شده است که فرمود:«هر چه پادشاه به تو داد، بگیر که او از حلال به تو می دهد و آنچه او از حلال می گیرد بیشتر از آن چیزی است که از حرام می گیرد.» از سلمان-رضی الله عنه-نقل است که می گوید:هرگاه دوست کارگزار و یا بازرگان رباخواری داشتی و تو را به قبول هدیه ای فرا خواند و یا چیزی به تو عطا کرد بپذیر،که گوارایی اش از تو و عقوبتش بر اوست.
از ابو ذر-رضی الله عنه-نقل شده است که به احنف بن قیس فرمود:بخشش را مادامی که رایگان و هدیه باشد بپذیر اما اگر به بهای دینت باشد ترک کن.
وقتی که حسن بن علی(علیه السلام)نزد معاویه آمد،معاویه گفت:آیا مایلی جایزه ای به تو بدهم که پیش از تو چنان جایزه ای را به هیچ کس از عرب نداده ام و بعد از تو نیز به احدی ندهم؟پس چهار صد هزار درهم به وی داد و او دریافت کرد.
سپس غزالی از این روایات و آثار تأویلاتی را به دست می دهد که به سختی می توان آنها را باور کرد؛او آنها را در مراتب ورع و تقوا قرار داده است.اما ما نیازی به تأویل آنها نداریم زیرا با نصوص روایات معصومین ما موافق است و شکی نیست که خودداری از گرفتن اموال سلاطین به ویژه سلاطین شیعه با نداشتن نیاز شدید از ورع و تقواست و امّا این که امامان ما(علیه السلام)آنها را می گرفتند،چون حق آنها بوده است و این که گرفتن آن را برای شیعیانشان بلامانع می دانستند،شاید برای این بود که از نیاز شدید آنان مطّلع بودند و یا این خود اذنی از جانب ایشان برای تصرّف در حق ایشان است،و یا آن که این فرمودۀ ایشان به حسب ظاهر فتوا باشد نه حکم ورع و پارسایی و در آینده مطلبی خواهد آمد که نظر آخری را تأیید می کند.
ص:300
در حدیث موثّقی از امام صادق(علیه السلام)نقل است:«از آن حضرت دربارۀ کار برای سلطان پرسیدند که مردی برای سلطان،مالیات می گیرد؟فرمود:نگیرد،مگر این که کاری از او برنیاید و چیزی نخورد و ننوشد و هیچ راه چاره ای نداشته باشد،پس اگر کار کرد و چیزی در دستش فراهم شد،باید خمس آن را برای اهل بیت(علیه السلام)بفرستد. (1)
این که امام(علیه السلام)دستور داده است تا خمس آن را به اهل بیت(علیه السلام)بدهد از این جهت است که سلاطین حق ایشان را از خمس نمی پرداختند و در میان اموال سلاطین حق ایشان بود،نه به خاطر آن که حلال و حرام مخلوط بوده است،زیرا قبلا معلوم شد که خمس مال مخلوط صدقه ای است بر عهدۀ صاحبش.
موارد حلال و حرام در ارتباط با سلاطین ظالم و حکم رفتن به مجالس و ورود بر ایشان و گرامیداشت آنان
(1)غزالی گوید:بدان که رابطۀ تو با فرمانروایان و کارگزاران ستمگر به سه حالت است:حالت اول که بدترین حالات است،ورود تو بر ایشان است،حالت دوم که در مرتبه پایین تری است ورود ایشان بر تو است،و حالت سوم که سالم ترین حالات است کناره گیری تو از آنهاست،به طوری که نه تو آنها را ببینی و نه آنان تو را ببینند.
(2)امّا حالت اوّل:یعنی ورود تو بر ایشان،جدّا در شرع مذمّت شده و در آن باره مجازات سخت و دشواری است که اخبار و آثار زیادی راجع به آن رسیده و ما آنها را نقل می کنیم تا مذمت شرع را دربارۀ آن بدانی سپس موارد حرام،مباح و مکروه آن را به طوری که فتوا در ظاهر علم،مقتضی است بیان می کنیم.
ص:301
اما اخبار،وقتی که رسول خدا(ص)فرمانروایان ستمگر را توصیف می کند می فرماید:«هر که از آنها فاصله گرفت نجات یافت و هر که از ایشان دوری جست سالم ماند-یا ممکن است سالم بماند-و هر که با ایشان وارد در امور دنیای آنها شد،از ایشان است» (1)و این از آن جهت است که هر که از ایشان دوری کرد از گناه ایشان در امان است،اما از عذاب عمومی آنان-اگر بر آنان نازل شود-به خاطر ترک مخالفت و ستیز در امان نمی ماند.
پیامبر(ص)فرمود:«بعد از من فرمانروایانی خواهند بود که دروغ می گویند و ستم می کنند،پس هر کس دروغ آنها را تصدیق کند و به ستمگری آنان کمک کند از من نیست و من از او نیستم و در کنار حوض کوثر بر من وارد نشود.» (2)در خبر است:«بهترین فرمانروایان کسانی هستند که نزد دانشمندان می آیند و بدترین دانشمندان کسانی هستند که نزد فرمانروایان می روند.» (3)و در خبر است:«علما از طرف پیامبران تا وقتی که با پادشاه معاشرت نکرده اند بر بندگان خدا امین هستند،و همین که معاشرت کردند به پیامبران خیانت کرده اند؛از ایشان بترسید و از آنان دوری کنید.» (4)می گویم:از طریق خاصه(شیعه)روایتی است در کافی به اسناد خود از محمد بن عذافر به نقل از پدرش که می گوید:امام صادق(علیه السلام)فرمود:«ای عذافر به من اطّلاع دادند که با ابو ایّوب و ربیع معامله داری،چگونه خواهد بود حال تو آنگاه که ندا دهند تو را در میان یاران ستمگران؟راوی گوید پدرم سخت غمگین و متأثر شد.امام ابو عبد الله(علیه السلام)
ص:302
وقتی که تأثّر پدرم را دید،فرمود:ای عذافر،من تو را از چیزی بیم دادم که خدای عزّ و جلّ مرا از آن بیم داده است؛محمد می گوید:پدرم از آنجا آمد،همواره غمگین و محزون بود تا از دنیا رفت.» (1)از ولید بن صبیح نقل شده که می گوید:«بر امام صادق(علیه السلام)وارد شدم.زراره که از نزد آن حضرت بیرون می شد،به استقبال من آمد.امام صادق(علیه السلام)به من فرمود:ای ولید، آیا از زراره تعجّب نمی کنی که دربارۀ اعمال اینان از من می پرسد؛زراره چه می خواهد، آیا می خواهد که به او بگویم:نه،و آنگاه آن را از قول من نقل کند؛سپس فرمود:چه وقت شیعه از این مطلب سؤال می کند؟» (2)از حدید نقل شده که می گوید:از امام صادق(علیه السلام)شنیدم که می فرمود:«از خدا بترسید و دینتان را با ورع حفظ کنید و آن را با تقیّه و بی نیازی جستن به وسیلۀ خدای تعالی تقویت کنید،زیرا کسی که نسبت به صاحب قدرت و نسبت به فردی که با دینش مخالفت است،تواضع کند به خاطر طلب کردن آنچه از دنیا در اختیار اوست،خدای عزّ و جلّ او را ضعیف گرداند و آن قدرتمند را بر او خشمگین سازد و او را به خودش واگذارد و هرگاه او بر چیزی از دنیای وی غلبه یافت و کاری از جانب سلطان به او واگذار شد،خداوند-جلّ اسمه-برکت را از او ببرد و در برابر هر چیزی که انفاق می کند در راه حج و آزاد ساختن برده و هر عمل نیکی به او پاداش ندهد.» (3)از علی بن ابی حمزه نقل شده که گوید:من دوستی داشتم از کاتبان بنی امیّه به من گفت:از امام صادق(علیه السلام)برای من اجازۀ ملاقات بگیر.اجازۀ شرفیابی برایش گرفتم.
امام(علیه السلام)اجازه فرمود.وقتی که او وارد شد،سلام داد و نشست؛سپس گفت:فدایت شوم من در دیوان این قوم(بنی امیّه)هستم و از دنیای ایشان مال زیادی عایدم شده است و در جمع آوری آن هیچ ملاحظه ای نکرده ام؟امام صادق(علیه السلام)به وی فرمود:اگر بنی امیّه
ص:303
کسانی را نمی یافتند که برای ایشان نویسندگی کند و برای ایشان مالیات جمع کند و به طرفداری ایشان بجنگد و در اجتماع آنان حاضر شود،هرآینه حق ما را نمی گفتند،و اگر مردم آنها و مالشان را ترک می کردند،چیزی جز آنچه دستشان افتاده،پیدا نمی کردند.
علی بن ابی حمزه گوید:آن جوان پس از شنیدن سخنان امام(علیه السلام)عرض کرد:فدایت شوم آیا راهی برای رهایی من از آن وجود دارد؟فرمود:اگر بگویم انجام می دهی؟عرض کرد:انجام می دهم.امام فرمود:هر چه در دیوان آنها به دست آورده ای از مالت جدا کن و هر که را از صاحبان اموال می شناسی مالش را پس بده و هر که را نشناختی آن را صدقه بده و من برای تو از جانب خدای عزّ و جلّ بهشت را تضمین می کنم.علی می گوید:آن جوان مدّتی سرش را به زیر انداخت،سپس گفت:فدایت شوم،قبول کردم.ابن ابی حمزه می گوید:آن جوان با ما به کوفه برگشت؛هیچ چیز را روی زمین از اموالی که داشت باقی نگذاشت،مگر این که از اختیار خود خارج کرد،حتّی لباسهایی که در بدنش بود، می گوید:من از دوستانم چیزی جمع کردم و برایش جامه هایی خریدم و مقداری خرجی فرستادم.علی بن ابی حمزه می گوید:چند ماهی نگذشته بود که مریض شد؛ما از او عیادت می کردیم،می گوید:روزی بر او وارد شدم در حالی که جان می داد،چشمش را گشود،سپس گفت:یا علی!به خدا سوگند که مولایت به عهد خود وفا کرد،و بعد هم از دنیا رفت و ما امر کفن و دفن او را انجام دادیم.آنگاه به مدینه رفتم و خدمت امام صادق(علیه السلام)شرفیاب شدم.همین که آن حضرت چشمش به من افتاد،فرمود:یا علی،به خدا سوگند ما برای رفیقت به عهدمان وفا کردیم.راوی می گوید:عرض کردم:فدایت شوم راست گفتید،همین طور است به خدا سوگند او در وقت مردن این را به من گفت.» (1)از ابو بصیر نقل کرده اند که گفت:«از امام باقر(علیه السلام)راجع به کارهای مربوط به دستگاه بنی امیّه پرسیدم؛فرمود:ای ابو محمد،جائز نیست،حتی بقدر یک قلم به مرکب
ص:304
زدن؛زیرا فردی از کارکنان به چیزی از دنیای آنان نمی رسد مگر آن که آنها از دین وی همان قدر می کاهند.» (1)از محمد بن مسلم نقل شده که می گوید:«خدمت امام باقر(علیه السلام)در مدینه بر در منزل آن حضرت نشسته بودیم.امام(علیه السلام)به مردم نگاه می کرد که دسته دسته می گذشتند.رو به یکی از حاضران کرد و گفت:آیا در شهری اتفاقی افتاده است؟عرض کرد:فدایت شوم.فرمانداری برای مدینه تعیین شده،مردم برای عرض تبریک نزد او می روند.فرمود:
همانا این مردی که فرمانروایی به او رسیده و به همین خاطر به او تبریک می گویند خود دروازه ای از دروازه های آتش دوزخ است.» (2)از ابن ابی یعفور نقل شده است که گفت:«خدمت امام صادق(علیه السلام)بودم.مردی از شیعیان وارد شد و عرض کرد:خداوند شما را تندرست بدارد،چه بسیار اتّفاق می افتد که مردی از ما شیعیان در تنگنا و سختی قرار می گیرد و او را برای ساختن بنا و کندن نهر و ترمیم آب بند دعوت می کنند؛دراین باره چه می فرمایید؟امام صادق(علیه السلام)فرمود:من دوست ندارم که گرهی برای ایشان بزنم و یا نخی بر سر کیسه آنان ببندم در حالی که ما بین دو مرز مدینه مال من باشد،و نه قلمی را به مرکّب بزنم،زیرا روز قیامت یاران ستمگران در خیمه ای از آتش قرار داده می شوند تا وقتی که خداوند میان بندگان حکم کند.» (3)از مهاجر نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:فلانی به شما سلام می رساند و همچنین فلان و فلان.امام فرمود:بر آنها سلام و درود باد،بعد عرض کردم از شما درخواست دعا دارند؛فرمود:به آنها چه شده است؟عرض کردم ابو جعفر منصور آنان را زندانی کرده است؛فرمود:آنها را چه کار با منصور؟گفتم:آنها را به کاری گماشته بود.بعد هم زندانی کرد،فرمود:آنان را با منصور چه کار؟مگر من آنها را نهی
ص:305
نکرده بودم،آنها در آتشند،آنها در آتشند.راوی می گوید:سپس امام گفت:خداوندا قلب منصور را از ضرر رساندن به آنان منصرف گردان.مهاجر می گوید:از مکه برگشتم از حال آن سه نفر پرسیدم،معلوم شد سه روز بعد از این گفتار از زندان بیرون شده اند.» (1)از جهم بن حمید نقل کرده اند که می گوید:امام صادق(علیه السلام)به من فرمود:«آیا دعوت پادشاه اینان را نپذیرفتی و نزد او نرفتی؟عرض کردم:خیر،فرمود:چرا؟گفتم:فرار کردم به خاطر حفظ دینم،فرمود:بر این عقیده مصممی؟عرض کردم:آری پس رو به من کرد و فرمود:اکنون دینت برایت سالم است.» (2)از فضیل بن عیاض (3)نقل کرده اند که گفت:«راجع به چند کسب از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم.امام(علیه السلام)مرا از آنها نهی کرد و فرمود:ای فضیل به خدا سوگند که ضرر آنها بر این امّت از ضرر و زیان ترک و دیلم بیشتر است.می گوید:دربارۀ پرهیز از مردم پرسیدم فرمود:کسی که از محرّمات خدای عزّ و جلّ بپرهیزد،از این گروه(ستمکار)دوری کند و هرگاه از شبهات نپرهیزد،ناخودآگاه در حرام بیفتد؛هرگاه خلافی را ببیند و نهی نکند در حالی که قدرت آن را داشته است در حقیقت دوست دارد که نسبت به خدای عزّ و جلّ معصیت شود و هر که دوست بدارد که خدا معصیت شود در حقیقت با دشمنی به مبارزۀ خدای عزّ و جلّ بر خاسته است و هر کس بقای ستمگران را دوست بدارد در حقیقت دوست دارد که خداوند جلّ و علا را معصیت کند،خدای متعال خود را به خاطر نابود ساختن ستمکاران ستوده و می فرماید: فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (4).
از امام صادق در حدیث مرفوعی راجع به قول خدای تعالی: وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ
ص:306
ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ (1)آمده است که فرمود:«منظور آیه مردی است که در نزد سلطان می رود و بقای او را آرزو می کند تا سلطان دستش را وارد کیسه اش کند و به او چیزی بدهد.» (2)از آن حضرت نقل است که فرمود:«گروهی از ایمان آورندگان به موسی(علیه السلام) گفتند:اگر ما میان سپاه فرعون می رفتیم،در بین آن سپاه بودیم و از دنیای او برخوردار می شدیم و هرگاه که امیدوار به ظهور موسی شدیم نزد او می رفتیم،و همین کار را کردند به این ترتیب که چون موسی با همراهانش آمدند،آنان از سپاه فرعون گریختند و سوار بر مرکبهایشان شدند و برای پیوستن به موسی(علیه السلام)و سپاهش،بسرعت حرکت کردند تا با او باشند.خداوند عزّ و جلّ فرشته ای را فرستاد،به روی چهارپایانشان زد و آنان را به سپاه فرعون باز گرداند و آنان از جمله کسانی گشتند که با فرعون غرق شدند.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«بر خدای عزّ و جلّ حقّ است که سرانجام کار شما با کسی که در دنیا با او زندگی می کردید،یکی باشد.» (4)از یونس بن عمار است که گفت:«برای امام صادق(علیه السلام)دربارۀ کسی که معتقد به امر امامت است و نیز از جملۀ افرادی است که کارگزار سلطان می باشند صحبت کردم، امام(علیه السلام)فرمود:هرگاه عهده دار کار شما شوند آیا با شما مدارا می کنند و در رفع نیازتان به شما سودی می رسانند؟یونس می گوید:عرض کردم:بعضی از آنان این کار را می کنند و بعضی از آنها نمی کنند.فرمود:از آن کسی از آنها که چنین رفتار نمی کند بیزاری بجویید؛خداوند از او بیزار است.» (5)از حمید نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:من از سوی ظلمه کاری را عهده دار شده ام،آیا برایم راه فراری از این کار هست؟فرمود:چه بسیار کسانی
ص:307
که به دنبال راه خروج از آن بر آمدند ولی بر آنان دشوار شد.عرض کردم:پس نظر شما چیست؟فرمود:نظر من این است که از خدا بترسی و دوباره باز نگردی.» (1)از زیاد بن ابی سلمه نقل شده است که گفت:«بر موسی بن جعفر(علیه السلام)وارد شدم؛به من فرمود:ای زیاد آیا تو برای پادشاه کار می کنی؟می گوید:عرض کردم:آری،فرمود:
برای چه؟گفتم:من مرد با مروّتی هستم و عائله زیادی دارم و پشتوانۀ مالی هم ندارم؛ فرمود:ای زیاد! هرآینه اگر مرا از قلۀ کوهی پرت کنند و بدنم پاره پاره شود،در نزد من محبوب تر است تا این که کاری برای یکی از آنها(سلاطین جور)عهده دار شوم و یا این که فرشی برای مردی از ایشان بگسترم،مگر برای چیزی؟گفتم:فدایت شوم،نمی فهمم برای چه؟فرمود:مگر برای رفع گرفتاری از مؤمنی یا آزاد سازی از اسارت و یا ادای دین مؤمن؛ای زیاد!کمترین کاری که خداوند نسبت به کسی که عهده دار کاری برای آنها شود،انجام می دهد آن است که خیمه ای از آتش روی او می زند تا این که خداوند از حساب خلق فارغ شود،ای زیاد!پس اگر کاری از کارهای آنها را قبول کردی به برادران دینی ات خوبی کن،که یکی در برابر یکی است و خداوند پشت سر آن است. (2)ای زیاد هر مردی از شما کاری از آنها را بر عهده بگیرد سپس بین شما و آنها مساوات قائل شود، به او بگویید:تو ادّعای نابجا داری و دروغگویی.ای زیاد! هرگاه قدرت خودت را بر
ص:308
مردم به خاطر آوردی قدرت خدای عزّ و جلّ را در فردای قیامت بر خودت و از بین رفتن آنچه از مال ایشان به ایشان داده ای و باقی ماندن آنچه به زیان خودت به ایشان داده ای، به خاطر آورد.» (1)از ابو بصیر به نقل از امام صادق(علیه السلام)رسیده است که می گوید:«نزد آن حضرت سخن دربارۀ مردی از این گروه به میان آمد که استاندار جایی شده بود،فرمود:رفتارش با برادران دینی چگونه است؟راوی می گوید گفتم:خیری نزد او وجود ندارد،فرمود:جای تأسف است که به کاری که شایستۀ آنها نیست وارد می شوند و هیچ کار خیری برای برادرانشان نمی کنند.» (2)از علیّ بن یقطین نقل شده که گوید:«به امام کاظم(علیه السلام)عرض کردم:دربارۀ اعمال این قوم چه می فرمایید؟فرمود:اگر ناگزیر از انجام آنی پس بپرهیز از اموال شیعه؛امام می فرماید:علی به من خبر داد که وی در ظاهر از شیعه مالیات را می گیرد و در نهان به ایشان پس می دهد.» (3)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«هیچ ستم پیشه ای نیست،مگر آن که با او مؤمنی است که خدای عزّ و جلّ به وسیلۀ او از مؤمنان دفاع می کند،و حال این که او خود در آخرت از همۀ مؤمنان-به خاطر مصاحبت با ستمگر-کم بهره تر است.» (4)از علیّ بن یقطین نقل شده که می گوید:«امام کاظم(علیه السلام)به من فرمود:همانا خداوند عزّ و جلّ به همراه سلطان،اولیایی دارد که به وسیلۀ ایشان از اولیای خویش دفاع می کند.» (5)
(1)غزالی گوید:اما از آثار؛حذیفه گوید:دوری کنید از جاهای فتنه و آشوب؛ پرسیدند:آنها چه جاهایی است؟گفت:در خانۀ فرمانروایان،وقتی که یکی از شماها بر
ص:309
امیری وارد می شود و به دروغ گفته های او را تصدیق می کند و آنچه در او نیست دربارۀ او می گوید.
ابو ذر به سلمه گفت:ای سلمه به در خانۀ سلطان رفت و آمد نکن،زیرا تو به چیزی از دنیای ایشان نمی رسی،مگر این که آنان از دین تو به بالاتر از آن می رسند.
عبادة بن صامت گوید:دوستی شخص عابد و قاری قرآن،با امیران دورویی،و دوستی وی با توانگران ریاکاری است.
ابو ذر گوید:هر که سیاهی قومی را افزون کند-یعنی سیاهی جمعیّت ستمگران را بیشتر کند-از ایشان است.
ابن مسعود گوید:مردی بر سلطان به همراه دینش وارد می شود امّا وقت بیرون شدن بی دین بیرون می رود!گفتند:چرا؟گفت زیرا او به بهای غضب خدا،سلطان را راضی می کند.
سعید بن مسیّب تجارت روغن زیتون داشت و می گفت:در این شغل از سلاطین بی نیازی است.
وقتی که زهری با سلطان معاشرت داشت یکی از برادران دینی اش به وی نوشت:
ای ابو بکر!خداوند،ما و تو را از آشوبها نگه دارد.تو به حالی در آمده ای که سزاوار است هر کس تو را می شناسد برایت به درگاه خدا دعا و به تو ترحّم کند؛پیر مردی شده ای در حالی که نعمتهای الهی بر دوشت سنگینی می کند به دلیل آنچه خداوند از کتاب خود تو را آگاه ساخته و از سنت پیامبرش به تو آموخته است در حالی که چنین نیست؛خداوند از علما،عهد و پیمان گرفته و ذات مقدّس حق تعالی فرموده است: لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ (1)و بدان که آسان ترین چیزی که مرتکب شده ای و سبکترین گناهی که به گردن گرفته ای این است که با وحشت ستمگر انس گرفته ای و با نزدیک شدنت به کسی که حق را ادا نمی کند و باطل را ترک نمی گوید در حالی که تو را مقرّب ساخته است،راه
ص:310
گمراهی را هموار کرده ای.آنان تو را قطبی ساخته اند که بر محور تو آسیای ظلم و ستمشان می چرخد و تو را پلی قرار داده اند که از روی تو،به سمت گرفتاری و بلایشان گذر می کنند و نردبانی که به اوج گمراهی شان بالا می روند،به وسیلۀ تو بر علما،شبهه وارد می کنند و دلهای نادانان را با تو جذب می کنند،پس چه بسیار ناچیز است آنچه آنان برای تو آباد ساختند در برابر آنچه به زیان تو ویران کردند!و چقدر زیاد است آنچه از تو گرفتند در برابر آنچه از دین تو که فاسد کردند!پس چه چیز تو را ایمن می سازد تا از جمله کسانی باشی که خدای تعالی دربارۀ ایشان فرموده است: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ (1)و همانا تو با کسی سرو کار داری که نادان نیست و نگهبان تو قرار می دهد کسی را که غفلت ندارد،بنابراین دین خود را معالجه و درمان کن که بیماری در آن راه یافته و زاد و توشه فراهم کن که سفر دوری در پیش داری و هیچ چیز در زمین و در آسمان بر خداوند پوشیده نیست و السّلام (2)
(1)غزالی گوید:این اخبار و آثار دلیل بر فتنه و انواع فسادی است که در معاشرت با سلاطین وجود دارد،لیکن ما دراین باره به تفصیل فقهی مطالب می پردازیم تا موارد ممنوع از مکروه و مباح مشخص شود.بنابراین می گوییم:کسی که بر پادشاه وارد می شود،در معرض آن است که با عملش و یا با سکوتش و یا به سخن و یا با اعتقادش معصیت خدای تعالی کند و از یکی از این حالات خارج نیست.
ص:311
(1)در بیشتر اوقات با ورود به خانه های غصبی و گام نهادن در آنها همراه است و ورود در این ها بدون اجازۀ مالک حرام است،و این سخن تو را گول نزند که گفته اند:این قبیل چیزها را مردم سهل گرفته اند مانند یک خرما یا ریزه های نانی است که افتاده باشد.آری این حرف در غیر مغصوب درست است،اما در مغصوب درست نیست،زیرا اگر گفته شود که هر نشست اندک چیزی از ملکیّت نمی کاهد،زیرا این مقدار،جای تسامح دارد،همچنین در عبور از ملک کسی،پس این مقدار تسامح در هر یک از این موارد،در مجموع موارد جریان دارد!در حالی که غصب در مجموع عمل،حاصل می شود ولی در یک یک موارد محل تسامح است،زیرا اگر مالک مطّلع شود ناراضی نخواهد بود و اما در صورتی که این موارد جزئی راهی به فراگیری کلّ به صورت مشترک شود پس حکم تحریم به جمیع سرایت می کند.بنابراین جائز نیست ملک کسی را-به این اعتماد که هر یک از رهگذران فقط گامی بر می دارد و از ملک چیزی کم نمی شود-راه عبور قرار داد،زیرا که مجموع ملک را از بین می برد؛ نظیر ضربت سبکی که در تعلیم مباح است ولی به شرط یک ضربه بودن اما اگر جمعی باشند و هر کدام ضربتی بزنند باعث قتل شود،قصاص بر همه واجب می شود در حالی که هر یک از ضربتها اگر تنها بود،باعث قصاص نمی شد پس اگر فرض شود-به طور مثال-ستمگری در جای غیر غصبی مثل زمین بایری باشد؛اگر زیر خیمه یا سایبانی از مال خودش باشد که حرام است.ورود به نزد او جائز نیست زیرا این ورود بهره مندی از حرام و استفادۀ از سایۀ آن است،بنابراین اگر فرض شود که هر کدام از آنها حلال است پس با ورود به آنجا از جهت این که یک ورود است معصیت نباشد و سلام دادن به او نیز گناهی نداشته باشد ولی اگر در برابر او رکوع یا سجده کند و یا در وقت سلام و خدمت به صورت قیام بایستد حرام است زیرا تعظیم او برای ظالم به دلیل سیطرۀ او که ابزار کار ستمگران است،و از طرفی تواضع برای ستمگران معصیت است بلکه هر که برای توانگر غیر ظالمی تواضع کند تنها به خاطر توانگری اش-نه به جهت دیگری که مقتضی
ص:312
تواضع است-دو سوّم دینش را از دست داده است،پس چگونه است وقتی که برای ظالم تواضع کند؟بنابراین جز مجرد سلام چیز دیگری مباح نیست.
اما دست بوسی و خم شدن در خدمت،معصیت است مگر برای ترس از ظالم یا برای امام عادل و یا برای کسی که به دستور دینی استحقاق آن را دارد.بنابراین اگر شخص وارد،تمام این ها را هم که ترک کند و تنها به سلام اکتفا کند،نمی تواند روی فرش آنها ننشیند و هرگاه بیشتر اموال ایشان حرام است پس نشستن روی فرش ایشان نیز جائز نیست،این از جهت عمل.
امّا سکوت؛او در مجلس سلاطین بعضی از ظروف طلا و لباسهای ابریشمی را بر تن خودشان و غلامانشان می بیند که پوشیدن آنها حرام است،در حالی که هر کس گناهی را ببیند و در برابر آن سکوت کند،او هم در آن گناه شریک است،حتی بعضی از سخنان ایشان را می شنود که فحش،دروغ و ناسزا و آزردن است و سکوت در برابر تمام این ها حرام است و لباسهایی که می پوشند و غذایی را که می خورند می بیند و تمام آنچه در اختیار دارند حرام است و سکوت در مقابل آنها جائز نیست پس امر به معروف و نهی از منکر،اگر به عمل نتواند،به زبان بر او واجب است.
پس اگر بگویی او بر جانش بیمناک است،عذرش در سکوت کردن پذیرفته است، این سخن حقّ است لیکن او بی نیاز از آن است که خودش را در معرض ارتکاب امر غیر مباحی قرار دهد،مگر بهانه ای داشته باشد،زیرا او اگر بر سلطان وارد نشود و شاهد خلافها نباشد،خطاب به گمان متوجه او نمی شود تا این که به وسیلۀ عذر از او ساقط شود.در اینجا می گویم:هر که در جایی از فساد،مطّلع باشد و بداند که نمی تواند آن را بر طرف سازد،جائز نیست در آنجا حضور پیدا کند تا آن فساد در مقابل او انجام گیرد و او شاهد باشد و سکوت اختیار کند بلکه سزاوار است که از مشاهدۀ آن دوری کند.
امّا قول؛آن است که به ظالم دعا کند و ثناگوی او باشد و یا آنچه از سخن باطل می گوید به صراحت یا با تکان دادن سر و یا با شگفتگی چهره اش تصدیق کند،یا این که
ص:313
اظهار محبّت و دوستی و اشتیاق به دیدار وی کند و یا این که علاقۀ شدید به طول عمر و بقای وی داشته باشد،زیرا او بیشتر وقتها تنها به سلام دادن اکتفا نمی کند،بلکه حرف می زند و سخنانش از چند صورت بیرون نیست،یا دعا برای اوست که جائز نیست،مگر این که بگوید:خدا تو را اصلاح کند!و یا خدا تو را به کارهای نیک موفق بدارد!و یا خداوند عمر تو را در طاعت خود طولانی گرداند!و نظایر این ها و اما دعا به این که خدا تو را نگه دارد و عمر طولانی دهد،و دعا برای طول بقا و وفور نعمت با خطاب به عنوان مولی و نظیر آن جائز نیست.پیامبر(ص)فرمود:«هر کس برای بقای ظالمی دعا کند در حقیقت دوست دارد که خدا را روی زمین معصیت کنند»، (1)پس اگر از دعا بگذرد به ثنا گویی برسد و چیزهایی بگوید که در او نیست،دروغگو،منافق و گرامی دارندۀ ظالم خواهد بود که این هر سه معصیت است.
پیامبر(ص)فرمود:«همانا در وقت مدح فاسق خداوند به غضب می آید.» (2)و در خبر دیگری آمده است:«هر که ظالمی را احترام کند،در حقیقت به نابودی اسلام کمک کرده است.» (3)اگر از این هم تجاوز کند و به تصدیق گفته ها و پاک شمردن هر عملی که او انجام می دهد برسد،به خاطر تصدیق و کمک به ظالم،گنهکار خواهد بود،زیرا پاک دانستن اعمال و ثناگویی آنها کمک است و کمک بر معصیت،تشویق است برای تمایل به معصیت،همان طوری که تکذیب و مذمت و تقبیح،منع از معصیت و تضعیف انگیزه های ظلم است و کمک بر معصیت،خود معصیت است و لو به جزئی از کلمه باشد و اگر از این حد هم بگذرد و به اظهار محبّت و اشتیاق به دیدار و طول عمر او برسد،اگر به دروغ اظهار کند،هم معصیت دروغ و هم نفاق را مرتکب شده است و اگر راست
ص:314
بگوید،به دلیل دوست داشتن بقای ظالم معصیت کرده است،و حال آن که حق وی آن است که به خاطر خدا به او خشم و کین بورزد،پس خشم در راه خدا واجب است در حالی که فرد دوستدار گناه و راضی به معصیت،خود گنهکار است،و هر کس ظالمی را دوست بدارد اگر به خاطر ستمگری اش دوست بدارد،به سبب همین دوستی گنهکار است و هر کس به دلیل دیگری او را دوست بدارد باز هم گنهکار است از آن جهت که چرا بغض او را در دل ندارد در صورتی که بر او واجب است برای خدا او را مبغوض بدارد و اگر در کسی خوبی و بدی جمع باشد لازم است او را به خاطر آن خوبی دوست و به خاطر آن بدی دشمن بدارد،و در آینده-در کتاب اخوّة المتحابّین فی الله-علت جمع بین حب و بغض خواهد آمد،اگر از تمام این حرفها بر کنار باشد-در صورتی که بعید است-از فسادی که به دل راه پیدا می کند،سالم نمی ماند،زیرا او می بیند که طرف در وسعت نعمت است و نعمت خدا را بر خود ناچیز می شمرد،و نهی رسول خدا را بی اهمیّت تلقّی می کند که فرمود:«ای تودۀ مهاجران بر دنیاداران وارد نشوید که باعث خشم روزی می شود.» (1)این مطلب به علاوه این که دیگران در ورود به ستمگران از او پیروی می کنند و خود باعث ایجاد سیاهی لشکر برای ستمگران و آبرو دادن به ایشان می شود،اگر از کسانی باشد که باعث آبرومندی است و تمام این ها یا مکروهند و یا حرام؛ و ورود بر سلاطین جز به خاطر یکی از دو عذر جائز نیست:یکی از جهت خود آنها؛امر اجباری باشد نه امر احترامی و بداند که اگر خودداری کند او را اذیّت خواهند کرد و یا این که مردم بر طاعت آنان نخواهند بود و امر سیاست به هم خواهد خورد که در این صورت اجابت واجب است به خاطر اطاعت مردم و رعایت مصلحت خلق تا این که حکومت مضطرب نشود. (2)دوّم این که ورود او به جهت دفع ظلم از مسلمان دیگر یا از
ص:315
خودش،از باب ولایتی که دارد و یا از باب داد خواهی باشد،این دو مورد را اجازه داده اند به شرط این که دروغ نگوید و ثناگو نباشد و از نصیحتی که انتظار پذیرفتن آن می رود،دریغ نورزد،این بود حکم ورود بر سلاطین.
(1)آن است که پادشاه برای دیدار او برود.در این صورت جواب سلام واجب است اما قیام و احترام به او،در برابر احترام او،احترام کردن حرام نیست زیرا او به خاطر بزرگداشت علم و دین استحقاق ستایش دارد چنان که به خاطر ظلم و ستمش مستحق دوری کردن است.پس احترام در برابر احترام و پاسخ به سلام لازم است لیکن بهتر آن است که اگر با او در خلوت است،از جا بلند نشود تا عزت دین و حقارت ظلم را بدان وسیله به او ابراز کند و خشم خودش را به خاطر دین و اعراضش را از کسی که از خدا اعراض کرده است و در نتیجه خدا هم از او اعراض کرده،بروز دهد.اما اگر سلطان با جمعی وارد شود،مراعات حشمت استانداران و دولت مردان،در میان رعیّت دارای اهمیت است،در این صورت با این نیّت از جا بلند شدن اشکالی ندارد و اگر بداند که این عملش پیامد فاسدی در میان رعیّت ندارد و از خشم سلطان آزاری به او نمی رسد،احترام نکردن به صورت از جا بر خاستن،بهتر است.وانگهی بر او واجب است پس از انجام ملاقات او را نصیحت کند.پس اگر مرتکب عملی می شود که از حرمت آن بی خبر است و او توقّع دارد که اگر از حرمت آن آگاه شود،آن را ترک می کند باید او را آگاه کند که این کار واجب است و امّا ذکر حرمت چیزی از قبیل میگساری و ستمگری که او حرام بودن آن را می داند بی فایده است.بلکه بر او لازم است از گناهانی که مرتکب می شود او را بترساند در صورتی که احتمال می دهد ترساندن در او مؤثر خواهد بود و نیز لازم است که او را به راههای مصلحت ارشاد کند-اگر راهها را مطابق
ص:316
شرع می شناسد به نحوی که مقصود ظالم بدون معصیت حاصل می شود-تا او را بدان وسیله از رسیدن به هدف به وسیلۀ ظلم باز دارد،پس در این صورت بر او واجب است در جایی که نمی داند،آگاهی دهد و در آنچه گستاخ و بی باک است او را بترساند،و به آنچه از آن غفلت دارد-به وسیلۀ چیزی که از ظلم بی نیازش کند-ارشاد کند.پس این سه امر،وقتی که احتمال می دهد سخنش در آن موارد مؤثر است،بر او لازم است و نیز بر هر کسی که با عذر یا بدون عذر بر سلطان وارد شود،رعایت این امور لازم است.
محمّد بن صالح می گوید:نزد حمّاد بن سلمه بودم،متوجّه شدم که در خانۀ وی جز یک حصیری که او بر روی آن نشسته و قرآنی که تلاوت می کند و انبانی که غذایش را داخل آن می گذارد و آفتابه ای که وضو می گیرد چیز دیگری نیست،ناگهان در را زدند، معلوم شد محمّد بن سلیمان است،اجازه داد،او وارد شد و در مقابل وی نشست،پرسید:
مرا چه می شود وقتی که تو را می بینم.تمام وجودم را ترس فرا می گیرد؟حمّاد گفت:
برای این که رسول خدا(ص)فرمود:«همانا عالم اگر هدفش از علم،ذات مقدّس خدا باشد،همه چیز او را تعظیم کند.» (1)سپس چهل هزار درهم که به همراه خود آورده بود بر او عرضه کرد و گفت:این ها را بگیر و استفاده کن،حمّاد گفت:آنها را به کسانی که از آنان به ستم گرفته ای باز گردان.محمد بن سلیمان گفت:به خدا سوگند،جز آنچه به ارث برده ام به شما نمی دهم جواب داد:نیازی به آنها ندارم.او گفت:بگیرید و(به مستحقان)تقسیم کنید.حماد گفت:شاید من اگر در تقسیم،به عدالت رفتار کنم کسی که چیزی از آن مبلغ نرسیده است بگوید:او در تقسیم،عدالت را جاری نکرده و دربارۀ من دچار گناه شود بنابراین،آنها را از من دور کنید.
(1)آن است که از سلاطین کناره بگیرد و آنها را نبیند و آنها هم او را نبینند،و این امر لازم است،زیرا سلامت جز در این صورت ممکن نیست.بنابراین باید
ص:317
به خاطر ظلم و ستم ایشان،بغض آنان را در دل داشته باشد و بقای آنها را نخواهد و ثناگوی آنها نباشد و از حال آنها نپرسد و به اطرافیان آنان نزدیک نشود و بر آنچه به خاطر مفارقت ایشان از دست می دهد،تأسف نخورد.توضیح مطلب این که هرگاه امر ایشان از ذهنش بگذرد،اگر از آنها غفلت کند چه بهتر و هرگاه امر ایشان و در ناز و نعمت بودن آنها از ذهنش بگذرد با یاد خدا آنها را از ذهنش محو کند و به آنچه حاتم اصم گفته است عمل کند:«همانا بین من و پادشاهان یک روز فاصله است،امّا دیروز، لذتش(گذشته)و آنها نمی یابند و در فردا هم من،و هم ایشان در هراسیم،و آن روزی که فاصله داریم امروز است و شاید آن روز،امروز نباشد.»و به آنچه ابو درداء گفته است نیز عمل کند:«مالداران می خورند،ما هم می خوریم و می آشامند ما هم می آشامیم و می پوشند،ما هم می پوشیم،آنها اموال زیادی دارند که به آنها نگاه می کنند و ما هم با ایشان به آن اموال نگاه می کنیم،و حساب آن مالها با ایشان است ولی ما از حساب بر کناریم.»بنابراین هر کسی که از ظلم و ظالم و معصیت گنهکاری اطلاع کامل داشته باشد، شایسته است که مقام و منزلت او را به این جهت در دل خود پایین بیاورد این امر واجبی است بر او،زیرا هر عمل ناپسندی که از او صادر شود،از مقام و منزلت او در قلب کم می شود و معصیت مستحق ناپسندی است زیرا معصیت یا مورد غفلت است،یا مورد رضایت و یا کراهت،با وجود علم و آگاهی،غفلت معنی ندارد و دلیلی برای رضایت نیست پس ناگزیر معصیت مورد کراهت است،بنابراین جنایت هر کسی بر حق خدا همانند جنایت او بر حق تو است.
پس اگر بگویی:نارضایتی در تحت اختیار نیست،پس چگونه واجب می شود؟ می گوییم:چنین نیست،زیرا به ضرورت طبع،دوست،آنچه را که نزد محبوبش ناپسند باشد نمی پسندد و مخالف آن است،و البته کسی که از معصیت خدا ناراضی نیست خدا او را دوست نمی دارد و دوست نمی دارد خدا را کسی که معرفت او را ندارد و حال آن که معرفت خدا واجب و محبّت خدا نیز واجب است،و هرگاه کسی خدا را دوست بدارد،
ص:318
نمی پسندد آنچه را او نپسندد و می پسندد آنچه را او بپسندد،توضیح این مطلب در کتاب محبت و رضا خواهد آمد.
(1)اگر بگویی:علمای پیشین بر سلاطین وارد می شدند،می گویم:آری نخست از ایشان آداب ورود را بیاموز سپس وارد شو.نقل کرده اند که هشام بن عبد الملک به قصد حج،راهی مکّه شد و چون وارد مکه شد،گفت:مردی از صحابۀ پیامبر(ص)را نزد من آورید،گفتند:همگی از دنیا رفته اند،گفت:بنابراین از تابعین کسی را بیاورید،پس طاوس یمانی را آوردند.طاوس همین که وارد شد،کفشش را کنار فرش خلیفه از پا در آورد و به عنوان امیر المؤمنین بر او سلام نداد لیکن گفت:سلام بر تو و به کنیه او را خطاب نکرد و در مقابل او نشست و گفت:چگونه هستی ای هشام؟هشام به قدری خشمگین شد که تصمیم گرفت او را بکشد،به او گفتند:تو در حرم خدا و حرم رسول خدا هستی،چنین چیزی ممکن نیست،پس گفت:ای طاوس چه باعث شد که تو چنین رفتار کردی؟گفت:مگر من چه کردم؟هشام بیشتر بر سر خشم و غیظ آمد،گفت:
کفشهایت را در حاشیۀ بساط من در آوردی و دست مرا نبوسیدی و به عنوان امیر المؤمنین به من سلام ندادی و با کنیه مرا مخاطب قرار ندادی و بدون اجازه در برابر من نشستی و گفتی:چگونه هستی ای هشام؟طاوس گفت:اما در آوردن کفشم را در کنار بساطت،من هر روز در مقابل ربّ العزّة پنج مرتبه کفشم را بیرون می آورم در حالی که او مرا عقوبت نمی کند و بر من خشم نمی گیرد؛و اما سخن تو که گفتی:چرا دست مرا نبوسیدی؟من از علی(علیه السلام)شنیدم که می فرمود:بر هیچ مردی روا نیست دست کسی را ببوسد،مگر دست زنش را از روی شهوت و یا دست فرزندش را از روی شفقت؛و اما این سخن تو که چرا به عنوان امیر المؤمنین بر من سلام ندادی،چون تمام مردم به فرمانروایی تو راضی نیستند از این رو من نخواستم دروغ بگویم؛و اما سخن تو که گفتی؛
ص:319
مرا با کنیه ام خطاب قرار ندادی،زیرا خدای تعالی اولیای خویش را با اسم نام برده و گفته است:ای داود،ای یحیی،ای عیسی،در صورتی که دشمنان خویش را با کنیه یاد کرده و گفته است:دستهای ابو لهب بریده باد،و اما سخن تو که گفتی:در حضور من نشستی، همانا من از علی(علیه السلام)شنیدم که می فرمود:هرگاه خواستی مردی از اهل دوزخ را ببینی به مردی نگاه کن که نشسته باشد،در حالی که پیرامونش گروهی ایستاده اند.
آنگاه هشام گفت:مرا موعظه کن؛طاوس گفت:من از علی(علیه السلام)شنیدم که می فرمود:«در جهنم مارهایی است همانند کوههای مرتفع و عقربهایی همچون استران که می گزند هر امیری را که در میان رعیّتش به عدالت عمل نکند.»وی سپس از مقابل هشام برخاست و فرار کرد و پنهان شد.
مالک بن دینار بر امیر بصره وارد شد و گفت:ای امیر در یکی از کتابها خواندم:
نادان تر از پادشاه کیست؟و نادان ترین فردی که معصیت مرا مرتکب می شود کیست؟و مغرورترین کسی که او،نسبت به من مغرور است کیست؟ای چوپان بد،من به تو گوسفندان سالم و فربهی را دادم و تو گوشتها را خوردی و پشمهای آنها را پوشیدی و استخوان متحرّکی را باقی گذاشتی.پس امیر گفت:آیا می دانی که چه چیز تو را بر ما گستاخ می کند و ما را از تو دور می سازد؟مالک جواب داد:نه،امیر گفت:خدا،سپس طمع اندک به سوی ما و نگرفتن آنچه در دست ماست.
عمر بن عبد العزیز با سلیمان بن عبد الملک ایستاده بودند.سلیمان صدای غرش ابر را شنید،بی تابی کرد و سینه اش را روی قربوس زین گذاشت عمر گفت:این صدای رحمت خداست پس چگونه خواهی بود وقتی که صدای عذاب خدا را بشنوی؟سپس سلیمان به مردمی که در عرفه حاضر بودند نگاه کرد و گفت:چقدر مردم زیادند!عمر گفت:دشمنان تو هستند یا امیر المؤمنین،سلیمان گفت:خدا تو را به ایشان مبتلا گرداند! نقل کرده اند که سلیمان به مدینه وارد شد و قصد مکه داشت،کسی را به دنبال ابو حازم فرستاد و او را طلبید.همین که وارد شد،گفت:ای ابو حازم چرا ما از مرگ
ص:320
ناخشنودیم؟جواب داد:چون شما خانۀ آخرتتان را خراب کرده اید و دنیا را آباد ساخته اید از این رو نمی خواهید که از جای آباد به جای خراب منتقل شوید،گفت:ای ابو حازم ورود به درگاه خدا چگونه است؟جواب داد:اما نیکوکار مثل مسافری است که به نزد خانواده اش بر می گردد و امّا بدکار مانند بندۀ گریخته ای است که بر مولایش وارد می شود.سلیمان با شنیدن این سخنان گریه کرد و گفت:نمی دانم وضع من،در نزد خدا چگونه است؟ابو حازم گفت:خودت را بر کتاب خدای عزّ و جلّ عرضه کن آنجا که می فرماید: إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفِی جَحِیمٍ . (1)سلیمان گفت:پس رحمت خدا کجا می رود؟جواب داد:به نیکوکاران نزدیک است؛آنگاه سلیمان پرسید:
ابو حازم!کدام بندۀ خدا گرامی تر است؟گفت:اهل مروّت و تقوا؛پرسید:کدام عمل از همۀ اعمال بالاتر است؟جواب داد:ادای واجبات با اجتناب از محرّمات،پرسید:کدام دعا مسموع تر است؟گفت:سخن حق در نزد کسی که از او می ترسی و در عین حال امیدواری؛گفت:کدام یک از مؤمنان هوشیارترند؟جواب داد:مردی که به دستور خدا عمل کند و مردم را به طاعت خدا بخواند؛پرسید:کدام مؤمن از همه زیانکارتر است؟ جواب داد:مردی که به خاطر برادرش که ستمگر است مرتکب گناه شود،از این رو آخرتش را به دنیای دیگری فروخته است.سلیمان گفت:دربارۀ کار ما چه می گویی؟ ابو حازم گفت:اگر ممکن است مرا عفو کنید؟گفت:ممکن نیست ولی نصیحتی ما را بکنید،ابو حازم گفت:یا امیر المؤمنین پدران تو با شمشیرها بر مردم مسلّط شدند و به زور،بدون مشورت با مسلمانان زمام امور را به دست گرفتند،حتی افراد زیادی را به قتل رساندند و آنها از دنیا رفتند،پس اگر آنچه را آنها گفتند و آنچه را مردم به ایشان گفتند، درک می کردی کافی بود.مردی از اهل مجلس رو به ابو حازم کرد و گفت:بد حرفی زدی!ابو حازم گفت:خدای تعالی از دانشمندان پیمان گرفته است تا حقیقت را برای مردم بیان کنند و پوشیده ندارند.سلیمان گفت:چگونه ما این فساد را اصلاح کنیم؟
ص:321
ابو حازم جواب داد:از حلال به دست آوری و در جای حق قرار دهی،سلیمان گفت:چه کسی توان چنین کاری را دارد؟جواب داد:کسی که خواهان بهشت است و از آتش دوزخ می ترسد.سلیمان گفت:برایم دعا کن،ابو حازم گفت:خدایا اگر سلیمان دوست تو است او را در دنیا و آخرت،به بهشت بشارت ده،و اگر دشمن تو است،موی بالای پیشانی او را بگیر و او را به آنجا که می پسندی و راضی هستی وارد کن.سلیمان گفت:
مرا نصیحت کن،گفت:سفارش می کنم تو را و مختصر می گویم:پروردگارت را بزرگ و منزّه شمار،مبادا آن جایی تو را ببیند که نهی فرموده و آنجا که امر کرده است تو را نبیند.
عمر بن عبد العزیز به ابو حازم گفت:مرا موعظه کن،ابو حازم گفت:به بستر خواب برو سپس مرگ را بالای سرت قرار ده،و آنگاه ببین چه حالتی را دوست داری که آن ساعت در آن حال باشی پس هم اکنون آن را بگیر و ببین چه را دوست نداری که آن ساعت در آن وضع باشی پس الآن آن را ترک کن چرا که شاید آن ساعت نزدیک باشد.
مردی بیابان نشین بر سلیمان وارد شد،سلیمان گفت:ای مرد حرفت را بزن!گفت:
یا امیر المؤمنین!من سخنی را به تو می گویم و تو حوصله کن هر چند ناراضی باشی،چون به دنبال آن چیزی است که اگر بپذیری باعث خشنودی تو خواهد بود،سلیمان گفت:ای مرد بیابانی ما در تحمّل سخن کسی که امید به خیرخواهی اش نداریم و از فریب کاری اش در امان نیستیم حوصله به خرج می دهیم،پس چگونه به کسی که از فریبش در امانیم و به خیرخواهی اش امیدواریم گوش فرا نمی دهیم؟گفت:یا امیر المؤمنین!مردانی دور تو را گرفته اند که از اختیارشان به نفع خودشان سوءاستفاده می کنند،و دینشان را به دنیایشان و رضای تو را به غضب پروردگارشان فروخته اند.دربارۀ خدا از تو می ترسند ولی در کار تو از خدا نمی ترسند،با آخرت در ستیزند و با دنیا سازگار،پس تو نباید آنها را بر چیزی که خدا تو را بر آن امین دانسته است امین شماری،زیرا آنان هرگز در تضییع امانت و سرکوب و ظلم و ستم امّت کوتاهی نمی کنند و تو در برابر گناهانی که آنان مرتکب
ص:322
می شوند مسئولی،ولی آنان نسبت به عمل تو مسئول نیستند.بنابراین دنیای ایشان را با ضایع کردن آخرت خویش آباد نکن،زیرا مغبون ترین مردم کسی است که آخرت خویش را به دنیای دیگران بفروشد.سلیمان پس از شنیدن این سخنان گفت:ای اعرابی تو زبانت را گشودی که از شمشیرت برنده تر بود!گفت:آری یا امیر المؤمنین،امّا این سخن به نفع شما بود،نه به زیان شما.
نقل کرده اند که ابو بکره بر معاویه وارد شد و گفت:ای معاویه بدان که در هر روزی که از عمر تو می گذرد و در هر شبی که بر تو فرا می رسد،از دنیا جز دوری و از آخرت جز نزدیکی بر تو افزوده نمی شود و به دنبال تو جوینده ای است که از دست او خلاصی نداری و نشانه ای برای تو قرار داده است که از آن نمی گذری و چقدر زود آن حد و نشان فرا می رسد!و چه نزدیک است که آن جوینده به تو برسد!و همانا دنیایی که ما در آن هستیم فانی و آخرتی که سرانجام کار ما به سوی اوست باقی است؛اگر کار خیر کرده باشیم پاداش خیر و اگر شرّ باشد جزای شرّ می دهند.
این چنین بوده است ورود دانشمندان بر پادشاهان مقصودم از دانشمندان علمای آخرت است،اما علمای دنیا وارد می شوند تا به دلهای سلاطین تقرّب یابند و آنها را به بی بندوباری رهنمون باشند و با لطایف الحیل راههای گسترده ای را استنباط کنند که با هدفهای ایشان موافق باشد و اگر در مقام موعظه نظیر ما سخنانی را بگویند هدفشان اصلاح نیست،بلکه جاه طلبی و کسب توجّه سلاطین است و در این کار دو فریب کاری وجود دارد که نادانان را فریب می دهد:یکی آن که وانمود می کنند که قصدشان از ورود بر سلاطین اصلاح ایشان با موعظه و نصیحت است،بلکه امر را بر خودشان مشتبه می کنند و انگیزۀ ایشان میل باطنی آنها به شهرت و تحصیل معرفت در نزد ایشان است و نشانۀ راستی در اصلاح طلبی آن است که اگر همان موعظه را کس دیگری از دانشمندان نظیر ایشان عهده دار شد و مورد قبول افتاد و اثر صلاح و نیکی به وسیلۀ او پدید آمد شایسته است که بدان جهت او خوشحال شده باشند و شکر خدا را به جا آورند که آن
ص:323
عالم این مهم را کفایت کرده است،مثل کسی که باید بیمار سختی را معالجه می کرد و دیگری به معالجۀ او اقدام کرده است آن سخن بسیار خوشحال می شود،و اگر تصادفا سخن خود را بر سخن دیگران برتری می دهند،پس ایشان مغرورند،دوم آن که گمان می برند که هدفشان شفاعت برای دفع ظلم از مسلمانی است و این نیز زمینه ای برای غرور است در صورتی که معیار آن است که گفته شد.
(1)سپس غزالی مسائلی را دربارۀ احوالی که در اثر معاشرت با سلاطین و مباشرت با اموالشان عارض می شود ذکر کرده،و در مورد حرمت معامله با ایشان و قضات و کارگزاران و خدمتکارانشان مبالغه کرده است،بر اساس قاعده ای که خودش مطرح کرده مبنی بر این که هر مالی که بیشترش حرام باشد حرام است و در آن باره اخبار زیادی از پیشینیان نقل کرده.سپس می گوید:این مبالغه و هشدار پیشینیان نسبت به معامله با فاسقان و بازرگانان و جواهرتراشان و سنگ تراشان و صاحبان حمام و ریخته گران و رنگرزان و پیشه وران با غلبه فسق و دروغ بر ایشان بلکه با کفّار ذمّی نقل نشده است،و تنها دربارۀ ستمگران به ویژه کسانی که مال یتیمان و بیچارگان را می خورند و همواره مسلمین را می آزارند،آمده است یعنی کسانی که به نابود کردن نشانه های دین و شعائر اسلامی کمک می کنند و علت این امر آن است که معصیت به دو قسم لازم و متعدی تقسیم می شود،و فسق از گناهان لازم است که به دیگران تجاوز نمی کند.همچنین کفر که جنایتی در حق خدای تعالی است و حساب آن نیز با خداست و اما معصیت والیان به سبب ظلم،متعدّی است و کار ایشان بدان سبب دشوار می شود،و به مقدار گستردگی ظلم و عمومیت تعدّی و تجاوز عذاب خدا بیشتر شامل حال آنها می شود.بنابراین باید هر چه بیشتر از ایشان و معاملۀ با ایشان دوری جست،پیامبر(ص)فرمود:«به پاسبان
ص:324
می گویند تازیانه ات را بگذار و وارد آتش دوزخ شو.» (1)و نیز فرمود:«از علامتهای قیامت مردانی هستند که همراهشان تازیانه هایی است مانند دم گاوان.» (2)پس این است حکم ایشان و هر که آنها را شناخت،شناخته است و هر که نشناخته است،نشانی هر یک از آنها لباس و سبیل بلند و سایر اشکال معروف می باشد.پس هر کس با آن شکل دیده شد باید از او دوری کرد،و آن از باب بدگمانی نیست،زیرا او خود بر خویشتن ستم کرده است که به لباس و شکل آنان در آمده و هم زی بودن دلیل بر همدلی است و دیوانگی نمی کند،مگر دیوانه و خود را نظیر بدکاران نشان نمی دهد،مگر آدم بدکار آری گاهی آدم تبهکار با درستکار اشتباه می شود،در نتیجه خود را شبیه شایستگان وانمود می کند اما شخص صالح ممکن نیست خودش را مثل فاسدان بنمایاند،زیرا این خود باعث افزون نمودن جمعیت ایشان است و قول خدای تعالی: اَلَّذِینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ ؛ (3)دربارۀ گروهی از مسلمانان که با جماعت مشرکان زیاد معاشرت داشتند،نازل شده است،و روایت شده:«خدای تعالی به یوشع بن نون وحی کرد که من چهل هزار تن از نیکان و شصت هزار تن از بدان قوم تو را هلاک خواهم کرد؛عرض کرد:پروردگارا نیکان را چرا!؟فرمود:برای این که ایشان هرگز به خاطر خشم من،خشمگین نشدند و با بدان می خوردند و می آشامیدند»؛با این حدیث معلوم می شود که بغض ستمگران و خشم بر ایشان به خاطر خدا واجب است.
ابن مسعود از پیامبر(ص)روایت کرده است که فرمود:«خدای تعالی دانشمندان بنی اسرائیل را لعنت کرده است ازآن رو که در زندگی شان با ستمگران معاشرت داشتند.» (4)می گویم:از طریق شیعه،روایتی در کتاب تهذیب از محمد بن مسلم نقل شده که
ص:325
می گوید:امام باقر و امام صادق(علیه السلام)مرا در حالی که نزد قاضی مدینه نشسته بودم،دیدند.
فردای آن روز خدمت آن حضرت رسیدم.فرمود:چه مجلسی بود که دیروز تو را در آن دیدم؟می گوید:عرض کردم:فدایت شوم،این قاضی مرا احترام می کند چه بسا اتفاق می افتد که من با او می نشینم.فرمود:چه چیز باعث ایمنی تو می شود اگر لعنت خدا نازل شود و تمام اهل مجلس را فرا گیرد؟» (1)از یونس بن یعقوب نقل شده که می گوید:امام صادق(علیه السلام)به من فرمود:«در ساختن مسجد هم به ایشان کمک نکن.» (2)از آن حضرت نقل است:«هر که نامش در دفتر فرزندان سابع باشد،خداوند او را در روز قیامت،خوک محشور می کند.» (3)کلمه سابع در این حدیث کنایه از عباس است و امام(علیه السلام)به دلیل تقیّه آن را وارونه کرده است.قبلا اخبار دیگری در این زمینه از کافی نقل کردیم.
غزالی گوید:
در مسائل متفرّقه ای که بسیار مورد نیازند
(1)می گویم:چون مسائلی را که غزالی در این باب،ذکر کرده است بر اساس اصول عامه بود،ما از ذکر آنها خودداری کردیم جز یک مسألۀ مهمّ که ما آن را در یک فصل ذکر می کنیم و به جای آنچه ترک گفتیم،مسائل پراکنده ای در حلال و حرام از اخبار اهل بیت(علیه السلام)در فصل دیگری نقل می کنیم.
ص:326
(1)از فرق بین رشوه و هدیه پرسیدند:با این که هر یک از این ها از روی رضا انجام می گیرد و هیچ کدام بی هدف نیست،در حالی که یکی از آنها حرام است و دیگری حرام نیست؟گفتم:هیچ مصرف کنندۀ مالی هرگز آن را مصرف نمی کند مگر برای هدفی یا اخروی مانند اجر و ثواب و یا دنیوی،و هدف دنیوی یا برای مال است،یا کار و کمک بر مقصود معینی و یا تقرّب به قلب کسی که هدیه می دهد تا محبّت او را جلب کند آن هم یا خود محبّت،هدف است و یا برای رسیدن به وسیلۀ آن محبّت،به عوضی که در پی آن است.بنابراین اقسام حاصل از این چهار مورد،پنج قسم است:اوّل،آن مالی است که هدف از آن اجر اخروی است و آن هم یا چنان است که شخص مورد مصرف مال محتاج است،یا عالم است و یا یک انتساب دینی دارد و یا فرد شایستۀ دینداری است، بنابراین آنجا که گیرنده می داند که به خاطر حاجتش به او می دهند،گرفتن آن مال،در صورتی که محتاج نباشد بر او روا نیست و موردی که شخص بداند به خاطر شرافت نسبش چیزی می دهند،اگر بداند که در دعوی نسبش دروغگوست بر او حلال نیست و آنچه برای علم کسی به او می دهند،روا نیست که دریافت کند،مگر در علم چنان باشد که دهندۀ مال می پندارد به این ترتیب که کمالی در علم برای او تصوّر کرده است به حدّی که این تصور او را وادار به تقرّب کرده است؛اگر او کمال نداشته باشد دریافت مال بر او حلال نیست،و آنچه به خاطر دینداری و نیکی اش می دهند اگر در باطن فاسق باشد به طوری که اگر بخشندۀ مال از فسق او آگاه باشد آن مال را ندهد،گرفتن مال بر او روا نیست و کمتر اتّفاق می افتد که فرد صالحی به گونه ای باشد که اگر باطنش برملا شود،دلها همچنان به او علاقمند بماند و البتّه خداوند زشتی را می پوشاند؛اوست که مردم را با هم دوست می کند و اشخاص پرهیزگار،کسی را در خرید،وکیل قرار می دهند که مردم نشناسند وکیل آنهاست تا در فروش سهل انگاری نکنند،از ترس این که مبادا به
ص:327
نام دین استفاده کرده باشند،زیرا آن کار خطرناکی است در حالی که تقوا امر نهانی است مثل علم،نسب و فقر نیست.بنابراین سزاوار است تا امکان دارد به نام دین چیزی را نگیرند.دوّم چیزی که مقصود از آن هدف معیّن دنیوی است مثل فقیری که به ثروتمندی هدیه می دهد در حالی که چشم به خلعت او دارد،پس این بخششی است مشروط به اجر و مزد و حکم آن بر کسی پوشیده نیست و تنها در آن صورت حلال است که اجر و مزد مورد نظر ادا شود و شرائط عقد موجود باشد.
می گویم:در حدیث حسن(نوعی از حدیث)از امام صادق(علیه السلام)نقل است که فرمود:ربا دو نوع است:یک ربایی که می خورند و دیگر ربایی که نمی خورند اما ربایی که می خورند همان است که به مردی هدیه می دهی و از او اجر و مزد بالاتری را خواستاری،این همان ربایی است که می خورند و آن است قول خدای تعالی: وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللّهِ ؛ (1)و اما ربایی که نمی خورند، همان است که خدای متعال از آن نهی فرموده و وعدۀ آتش دوزخ بر آن داده است.» (2)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:هدیه سه نوع است:1-هدیه برای دریافت هدیۀ دیگر،2-هدیه به عنوان رشوه،3-هدیه ای که برای خدای تعالی است.» (3)از اسحاق بن عمّار نقل شده که می گوید:«عرض کردم مرد فقیری،به من هدیه ای می دهد به طمع چیزی که نزد من است،پس آن را می گیرم ولی چیزی به او نمی دهم،آیا این هدیه بر من حلال است؟فرمود:آری،هدیه برای تو حلال است،لیکن از اینکه خواستۀ او را برآوری خودداری نکن.» (4)
ص:328
از آن حضرت نقل شده است:«دربارۀ مردی پرسیدند که به کسی رشوه می دهد تا از منزلش بیرون رود و خود ساکن آنجا شود،فرمود:اشکالی ندارد.» (1)غزّالی گوید:سوم آن که مقصود از هدیه،کمک به فعل معیّنی باشد مثل کسی که محتاج سلطان است،به وکیل و نماینده اش و کسی که منزلتی نزد او دارد،هدیه ای می دهد و این هدیه به شرط پاداش و از قرینۀ حال معلوم می شود پس به آن عمل که به خاطر آن هدیه را می دهند،دقّت می شود،اگر حرام بود مثل سعی و کوشش در راه دریافت مقرّری ماهیانۀ حرام و یا ظلم به کسی و جز این ها گرفتن آن هدیه حرام است و اگر آن عمل واجب باشد،مانند دفع ظلم معینی بر کسی که قدرت بر آن را دارد یا شهادت معیّنی است،پس آنچه می گیرد حرام است و آن رشوه ای است که شکی در حرمت آن نیست،و اگر مباح باشد-نه واجب و نه حرام-و در آن زحمتی باشد به طوری که اگر بدانند چنان زحمتی هست،و اجیر گرفتن برای آن روا باشد در این صورت اگر وی را به هدفی که دارد برساند آنچه می گیرد حلال است،و به منزلۀ جعاله است؛به طور مثال کسی می گوید:این مطلب را به پادشاه برسان و این مبلغ برای تو است،و به گونه ای است که نیاز به زحمت و کار استواری دارد.
یا بگوید:به فلانی بگو که در این کار به من کمک کند و یا چنین احسانی را به من بنماید و برای رساندن وی به هدفش نیاز به گفتگوی زیادی دارد و آن خود قرار دادی است همان طوری که کسی به خاطر خصومت،وکیل می گیرد تا در مقابل قاضی از طرف او حرف بزند حرام نیست،در صورتی که در حرام نکوشد.و اگر مقصودش به یک کلمه حاصل می شود که رنجی هم ندارد ولی آن کلمه از صاحب منصبی و یا آن کار
ص:329
از صاحب مقامی سودبخش است،مثل این که او به دربان بگوید:در کاخ شاه را به روی او نبند یا این که می خواهد جریان را در حضور شاه مطرح کند و بس،این اجرت حرام است زیرا آن مبلغ در برابر جاه و مقام آن شخص پرداخت شده و در شرع جواز چنین اجرتی ثابت نشده است و نظیر آن اجرت پزشک در برابر یک کلمه است که به یک دارویی راهنمایی می کند که تنها او نام آن دارو را می داند،مانند کسی که معالجۀ بواسیر یا بیماری دیگر را تنها او می داند و جز در برابر مبلغی راهنمایی نمی کند،زیرا عمل این شخص ادا کردن کلمه ای مانند یک دانۀ کنجد است که قیمت ندارد؛بنابراین گرفتن عوض برای به زبان آوردن یک کلمه جائز نیست و همچنین به خاطر علمش نیز نمی تواند عوض بگیرد،زیرا عملش را نیز به دیگری منتقل نکرده است بلکه برای دیگری نظیر علم او حاصل شده است در حالی که خود او هم عالم باقی مانده! می گویم:من در صحّت این مورد بلکه در مطالب قبلی ایشان نیز اشکال دارم.
غزالی گوید:چهارم آن که هدف از هدیه،دوستی و جلب محبّت هدیه گیرنده به خود(هدیه دهنده)باشد،نه به خاطر عوض معیّنی بلکه به منظور انس گرفتن و تأکید به خاطر دوستی و صمیمیّت دلها که این کار هدف خردمندان و مورد توجّه افراد عاقل است و در شرع به آن دعوت شده است.پیامبر(ص)فرمود:«به یکدیگر هدیه دهید تا همدیگر را دوست بدارید.» (1)به طور اجمال،انسان هیچ گاه محبّت دیگری را به خاطر خود محبّت نمی طلبد، بلکه به خاطر فایده ای که در محبّت او وجود دارد،می خواهد لیکن وقتی که این فایده مشخص نشده باشد و در ذهنش عوض معیّنی که هم اکنون یا در آینده آن را بخواهد تجسّم نیافته است،چنین موردی هدیه است و گرفتن آن حلال است.
می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«از جمله احترام یک مرد از برادر مسلمانش آن است که هدیۀ او را بپذیرد و از آنچه دارد به او هدیه دهد
ص:330
و باعث زحمت او نشود.» (1)از آن حضرت نقل شده که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:به یکدیگر هدیه دهید تا همدیگر را دوست بدارید،به همدیگر هدیه دهید که کدورتها را از بین می برد.» (2)از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«این که من به برادر مسلمانم هدیه ای بدهم در نزد من محبوب تر از آن است که نظیر آن را صدقه دهم.» (3)غزّالی گوید:پنجم آن که می خواهد به وسیلۀ هدیه به دل هدیه گیرنده تقرّب یابد و محبّت او را جلب کند،نه به خاطر محبّت خود و انس با او،از جهت این که فقط انس بگیرد بلکه به خاطر آن که مقام او برای رسیدن به هدفهایی استفاده کند که نوع آنها منحصرا از این راه به دست می آید،اگر چه عین آنها منحصر نیست و به گونه ای است که اگر جاه و مقام او نباشد به آن هدف نمی رسد.پس اگر مقام او به خاطر علم یا نسب او باشد،کار سهل تر می باشد و گرفتن مال،مکروه است،زیرا در این مورد مشابهت با رشوه دارد،ولی در ظاهر هدیه می باشد و اگر مقام گیرندۀ مال به دلیل منصبی که دارد از قبیل قضاوت یا کارگزاری و یا سرپرستی زکات و یا جمع آوری مالیات یا دیگر کارهای مربوط به شاه،حتی سرپرستی اوقاف-به طور مثال-باشد،و چنان است که آن سرپرستی اگر نبود چنین هدیه ای را به او نمی دادند،پس آن رشوه است و به صورت هدیه عرضه شده،زیرا هدف از آن کسب تقرّب و محبّت است لیکن در کاری که منحصر به فرد است،زیرا آن چیزهایی که به وسیلۀ سرپرستیها ممکن است به آن دست یافت،پوشیده نیست و نشانۀ این که او در پی محبّت نیست آن است که اگر در همان حال دیگری سرپرست آن شغل بود،مال را به آن دیگری می داد.
از پیامبر(ص)نقل شده است که فرمود:«زمانی بر مردم خواهد آمد که مال حرام
ص:331
را در آن زمان به نام هدیه و قتل را تحت عنوان موعظه حلال شمارند،شخص بی گناه را می کشند تا بدان وسیله تودۀ مردم پند بگیرند.» (1)از ابن مسعود دربارۀ سحت پرسیدند،گفت:مردی حاجت کسی را بر آورده می کند و به او هدیه ای می دهند! ابو حمید ساعدی روایت کرده است:«رسول خدا(ص)سرپرستی برای جمع آوری صدقات قبیله ازد،فرستاد.وقتی که آمد،مقداری از اموال جمع آوری شده را نزد خود نگه داشت و گفت:این مقدار مال شما و این قسمت،هدیه،و مال من است پیامبر(ص)فرمود:اگر راست می گویی،چرا در خانۀ خود و در خانۀ پدر و مادرت ننشستی تا هدیه دهند؟سپس فرمود:چه شده است که مردی از شما را به کاری می گمارم پس می گوید:این مال برای شما و این هدیه برای من است!چرا در خانۀ مادرش ننشسته تا برایش هدیه بیاورند؛سوگند به آن که جان من در دست قدرت اوست اگر کسی از شما چیزی را به ناحق بگیرد،خداوند او را(روز قیامت)در حالی که آن چیز را حمل می کند،می آورد و البته(مراد)آن نیست که کسی از شما روز قیامت،شتری می آورد که نعره می زند یا گاوی که صدای گاو در می آورد و یا گوسفندی که صدا می کند-آنگاه دستهایش را به قدری بلند کرد که سفیدی زیربغلش نمودار شد-سپس گفت:پروردگارا آیا امر تو را رساندم؟» (2)هرگاه این سختگیریها ثابت شد پس شایسته است که قاضی و والی خودش را با خانۀ پدری اش مقایسه کند،در نتیجه،آنچه پس از کناره گیری از شغلش،در خانۀ پدرش به او می دهند،جائز است در زمان ولایتش آن را بگیرد ولی آنچه می داند به خاطر ولایتش می دهند،گرفتنش حرام است،و آنچه دربارۀ دوستانش بر او مشتبه است و نمی داند که اگر وی بر کنار باشد آیا آنها چنین چیزی به او می دهند یا نه؟پس آن شبهه است و باید از آن اجتناب کند.
ص:332
(1)در کافی از معاویة بن عمّار نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:
من از مردی طلبی دارم،اما او منکر می شود.سپس نزد من مالی را به امانت می گذارد،آیا حق دارم طلبی را که از او دارم از آن امانت برداشت کنم؟فرمود:خیر،این عمل خیانت است.» (1)از ابو بکر حضرمی نقل شده که می گوید:خدمت امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:«مردی در نزد مرد دیگری مالی دارد ولی او انکار کرده و آن مال را از بین برده است سپس اتّفاق افتاده مردی که مال را از بین برده،مالی از او به دست طلبکار افتاده است آیا می تواند عوض مالی که آن مرد از بین برده،از این مال بردارد یا نه؟فرمود:
آری ولی برای این کار چنین می گوید:خدایا این مالی است که او از من گرفته بود،من بر می دارم و من آن را از روی خیانت و ظلم نمی گیرم.» (2)در تهذیب از داود بن زربی نقل شده که می گوید:«خدمت موسی بن جعفر(علیه السلام) عرض کردم:من با شاه سروکار دارم؛کنیزی دارم آن را می گیرند و چهارپای خوبی دارم، آن را می گیرند،سپس مالی از آنها به دست من می افتد،آیا حق دارم که مالم را اخذ کنم؟ فرمود همان قدر بگیر و بیشتر حق نداری.» (3)از اسحاق بن ابراهیم نقل شده است:«موسی بن عبد الملک به امام باقر(علیه السلام)نامه ای نوشت و در آن نامه راجع به مردی پرسید که مالی را به او داده تا در راه خیری مصرف کند و او نتوانسته در راهی که او دستور داده بود صرف کند و به مقدار همان مال در نزد
ص:333
وی دارد،پرسیده بود که آیا جایزه است،من مالم را از آنچه نزد خودم است بردارم یا به خودش برگردانم و بعد مطالبه کنم؟امام(علیه السلام)نوشت:از آنچه در اختیار داری مالت را بردار.» (1)از علی بن سلیمان نقل شده است که گفت:«خدمت آن حضرت نوشتم:مردی مالی یا کنیزی را از کسی غصب کرده است،سپس مالی از این مرد به سبب ودیعه و یا قرض به مقداری که از او خیانت یا غصب کرده بود،به دست او افتاده است،آیا حلال است بر او که نگه دارد یا نه؟امام(علیه السلام)در پاسخ او نوشت:آری حلال است.اگر به مقدار حقّش باشد و اگر بیشتر بود،به قدر حقش بر می دارد و باقیمانده را به صاحبش بر می گرداند،ان شاء الله.» (2)از جمیل بن دراج نقل شده که می گوید:«از امام صادق(علیه السلام)راجع به مردی پرسیدم که از مرد دیگری طلب دارد و او انکار می کند و بعد از مال او به قدری که انکار دارد به دست می آورد،آیا می تواند آن را بگیرد هر چند که آن شخص منکر نداند؟ فرمود:آری.» (3)محمّد بن حسن(شیخ طوسی)می گوید:بین اخبار منافاتی نیست،زیرا هر کدام جهت خاصی دارد،و آنچه من می گویم،این است که هر کس از دیگری طلبی داشته باشد و بدهکار منکر شود و از او بخواهند سوگند یاد کند و او سوگند بخورد،از مال او به هیچ وجه نمی تواند چیزی دریافت کند؛چون از پیامبر(ص)روایت شده است که فرمود:«هر که سوگند یاد کند باید تصدیق کرد و هر که برای او سوگند بخورند باید راضی شود،و هر کس راضی نشود در پیشگاه خداوند حقی ندارد.»اما اگر طرف،منکر
ص:334
آن مال شود و سوگند هم برای انکارش نخورد و مالی از او به دست طلبکار بیفتد،او می تواند پس از گفتن کلماتی که یاد کردیم به قدر مال خودش از آن مال برداشت کند،و هر وقت مالی داشته باشد و انکار کند سپس همین منکر مالی را در نزد وی به امانت بگذارد،برداشت از مال امانت برای او کراهت دارد،زیرا این کار،به منزلۀ خیانت است و خیانت به هیچ وجه جائز نیست. (1)
از عیسی بن اعین روایت شده که می گوید:«از امام صادق(علیه السلام)دربارۀ مردی پرسیدم که به کسی که به امید پاداش،هدیه می دهد ولی هنوز پاداش نداده،طرف می میرد،و عین هدیه به دست صاحبش می افتد،آیا می تواند در صورت امکان آن را دوباره به ملک خود باز گرداند؟فرمود:باکی نیست که بگیرد.» (2)در کافی از هذیل بن حنّان برادر جعفر بن حنّان صیرفی نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:من به برادرم جعفر مالی داده ام،و او هر چه من خرج کنم و مکّه بروم و صدقه بدهم به من می دهد.از افراد مورد اعتماد،پرسیدم و آنها گفتند این عمل درست نیست و آن مال حلال نیست،و من دوست دارم از نظر شما مطّلع شوم.
امام(علیه السلام)به من فرمود:آیا پیش از این که مالی به برادرت بدهی،به تو رسیدگی می کرد؟ عرض کردم:آری،فرمود:بنابراین،آنچه او می دهد بگیر و از آن بخور و بنوش و حجّ بگزار و صدقه بده،و چون به عراق رفتی بگو:جعفر بن محمّد،به من این فتوا را داد.» (3)از اسحاق بن عمّار از قول ابو الحسن(علیه السلام)نقل شده که می گوید:«از آن حضرت دربارۀ مردی پرسیدم که به مرد دیگری مالی به قرض داده و این مرد از بیم آن که اگر سود را قطع کند مالش را می گیرد،مقداری از سود را بدون این که او شرط کرده باشد،به وی می دهد.فرمود:تا وقتی که شرط نکرده باشد،باکی نیست.» (4)
ص:335
در تعدادی از اخبار ائمه(علیه السلام)آمده است:«بهترین وامها آن وامی است که سودی را جلب کند.» (1)و اما آنچه روایت کرده اند که«مردی خدمت علی(علیه السلام)آمد و عرض کرد:من از کسی طلبکارم،او هدیه ای برایم فرستاده است؟فرمود:از طلبی که داری حساب کن» (2)مؤلّف در استبصار،این مورد را بر هدیۀ غیر معهوده و یا استحباب حمل کرده است. (3)
از اسحاق بن عمار نقل شده است که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم، عقد و عروسی می شود و چیزی بر سر مردم نثار و پخش می کنند.فرمود:حرام است ولی اگر چیزی از آن را دادند،آن را بگیر.» (4)و از آن نقل شده است که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:بچه ها با گردو و تخم مرغ بازی و برد و باخت می کنند،چگونه است؟فرمود:از آن نخور که حرام است.» (5)از سکونی به نقل از آن حضرت روایت شده که می گوید:«مال حرام بهای مردار و سگ و شراب و مهر زناکار و رشوه در قضاوت و مزد کاهن است.» (6)در روایت دیگری آمده است:«مال حرام انواع زیادی دارد؛از آن جمله است کسب حجامت کننده در صورتی که با هم شرط کنند و مزد زن زناکار و بهای شراب و امّا
ص:336
رشوه در قضاوت و داوری،در حقیقت کفر به خدای بزرگ است.» (1)از عبد الله بن یحیی کاهلی نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردند:
ما با یکی از برادرانمان به خانۀ ایتام وارد می شویم،و آنها خدمتگزاری دارند.پس روی فرش آنها می نشینیم و از آب آنان می آشامیم و خدمتگزار ایشان به ما خدمت می کند و چه بسا از طرف آن دوستمان در آنجا اطعام می شویم و در میان غذایی که می خوریم از طعام ایتام وجود دارد،نظر شما دراین باره چیست؟امام(علیه السلام)فرمود:اگر در ورود شما بر ایتام سودی به حال ایشان است،اشکالی ندارد و اگر زیانی باشد،درست نیست.و فرمود:بلکه هر کسی به حال خود بیناست بنابراین بر شما وضعیّت پوشیده نیست و خدای تعالی فرموده است: وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ . (2)
از علی بن مغیره نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم،من دختر برادری دارم که یتیم است،چه بسا به او هدیه ای می دهند و من از آن می خورم سپس از مال خودم چیزی به او می خورانم و می گویم:پروردگارا!این در برابر آن؛امام(علیه السلام) فرمود:باکی نیست.» (3)از سماعة نقل شده که می گوید:«از امام صادق(علیه السلام)دربارۀ قول خدای تعالی: وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُکُمْ ،پرسیدم؛فرمود:مقصود یتیمانند؛هرگاه مردی سرپرستی یتیمان را در خانه اش عهده دار می شود،باید از مال خودش به مقداری که برای هر کدام آنها بیرون می آورد،بیرون آورد پس با مال آنها بیامیزد و با هم بخورند و به چیزی از مال آنها دست درازی نکنی که همانا آتش است.» (4)
ص:337
از آن حضرت دربارۀ قول خدای تعالی: وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ نقل شده که فرمود:هر کس چیزی از مال یتیم را سرپرستی کند در حالی که خود نیازمند است و چیزی ندارد که زندگی کند،بنابراین از اموال ایشان می گیرد و در ملک ایشان اقامت می کند،چنین شخصی باید به اندازه بخورد،و زیاده روی نکند،و اگر ملک ایشان او را از آنچه برای خودش کارساز است باز نمی دارد،نباید به چیزی از اموالشان دست درازی کند.» (1)و در روایت دیگری فرمود:«مقصود از معروف،قوت است و تنها به وصیّ یا قیّم در اموال یتیمان و آنچه به صلاح ایشان است،مربوط می شود.» (2)از علی بن جعفر به نقل از امام کاظم(علیه السلام)نقل شده که می گوید:«از آن حضرت دربارۀ مردی پرسیدم که از مال فرزندش می خورد،گفت:حق ندارد بخورد مگر این که ناچار شود در آن صورت به مقدار نیاز بخورد،و نیز برای فرزند روا نیست که از مال پدرش چیزی بردارد مگر با اجازۀ او.» (3)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«دربارۀ مردی از آن حضرت پرسیدند که پسرش مالی دارد و پدر محتاج می شود.فرمود:پدر می تواند از آن مال بخورد امّا مادر نمی تواند بخورد،مگر به عنوان قرض بر عهده بگیرد.» (4)از آن حضرت است:«دربارۀ آنچه بر زن حلال است تا از مال شوهرش بدون اجازۀ او صدقه دهد،سؤال کردند؟فرمود:نان خورش(نانی که ترید شده).» (5)و در تهذیب به سند صحیح از عبد الرّحمن بن حجّاج نقل شده که می گوید:«از آن حضرت دربارۀ مردی پرسیدم که مردی مالی را به او می دهد تا به نیازمندان و درماندگان
ص:338
تقسیم کند و خود نیازمند است.آیا می تواند بدون اطّلاع صاحب مال،برای خودش بردارد؟فرمود:نباید چیزی بردارد تا وقتی که صاحب مال به او اجازه دهد.» (1)در روایت صحیح از عبد الرّحمن بن حجّاج به نقل از امام صادق(علیه السلام)آمده است، دربارۀ مردی که کسی مالی به او می دهد تا میان نیازمندان و مستمندان تقسیم کند و خود افراد نان خوری دارد که نیازمندند آیا می تواند بدون اجازۀ صاحب مال به ایشان چیزی از آن مال بدهد؟فرمود:نه مگر این که صاحب آن اجازه داده باشد. (2)
هشام بن حکم از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است که فرمود:«هرگاه مردی به تو بگوید:چیزی برای من خریداری کن،حق نداری از خودت به او بدهی،هر چند که آنچه نزد تو است بهتر از آن باشد.» (3)از حسین بن مختار نقل شده است که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:ما کلاههایی می سازیم و در میان آنها پنبۀ کهنه می گذاریم و آنها را می فروشیم و به خریداران نمی گوییم که داخل آنها چیست؟فرمود:من صلاح تو را در این می بینم که به ایشان بگویی چه در میان آنهاست.» (4)از علی صائغ نقل شده که می گوید:«از آن حضرت راجع به خاک زرگرها پرسیدم و گفتم که ما آن را می فروشیم؛فرمود:آیا نمی توانی از صاحبش حلیّت بطلبی؟عرض کردم:خیر،زیرا اگر اطّلاع دهم مرا متهم می کند؛فرمود:آن را بفروش،گفتم:به چه چیز بفروشم؟فرمود:به خوراکی بفروش،گفتم:بعد،آن طعام را چه کنم؟فرمود:آن را صدقه بده،یا برای خودت و یا برای صاحبش،گفتم:اگر خویشاوند محتاجی داشتم می توانم صلۀ رحم کنم؟فرمود:آری.» (5)از حلبی،به نقل از امام صادق(علیه السلام)روایت شده است که می گوید:«راجع به باغی پرسیدم که غلام یا مزدوری آن را نگهداری می کند و سهمی از آن ندارد،و این مرد از آن
ص:339
باغ،چیزی تناول می کند؛فرمود:اگر در چنین مقامی است و هیچ سهمی از باغ ندارد،من دوست ندارم که از آن چیزی بگیرم.» (1)از محمد بن مروان نقل است که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:به میوه ای گذر می کنم و از آن می خورم؟فرمود:بخور،امّا نبر؛عرض کردم:آنها میوه ها را خریده اند؟فرمود:بخور امّا نبر،گفتم:فدایت شوم:بازرگانان آن میوه ها را خریده اند و پول آنها را از مالشان پرداخت کرده اند؟فرمود:چیزی را خریده اند که مال ایشان نیست.» (2)از یونس به نقل از بعضی رجال حدیث از امام صادق(علیه السلام)روایت شده است،که می گوید:«از آن حضرت دربارۀ مردی پرسیدم که به باغی گذر می کند که اطرافش دیوار شده،یا دیوار نشده است،آیا حق دارد که از میوۀ آن باغ بخورد،در حالی که چیزی جز میل نفسانی او را وادار به خوردن میوه نمی کند و چیزی به همراه دارد که می تواند او را از خوردن آن میوه بی نیاز کند و آیا او حق دارد که برای جلوگیری از گرسنگی از آن میوه بخورد؟فرمود:اشکالی ندارد که بخورد ولی با خود نبرد و فاسد نسازد.» (3)از بعضی از راویان شیعه به نقل از آن حضرت آمده که می گوید:«به آن حضرت عرض کردم:مردی از کنار مزرعه ای می گذرد و خوشه ای از آن را برمی گیرد؟فرمود:
حق ندارد.عرض کردم:یک خوشه چیزی نیست؟!فرمود:اگر هر رهگذری یک خوشه بچیند،چیزی نمی ماند.» (4)در روایت صحیح از علی بن یقطین رسیده که می گوید:«از امام کاظم(علیه السلام)راجع به مردی پرسیدم که به میوۀ(محصولی)از زراعت،خرما،انگور،و درخت و جالیزها و دیگر میوه ها می گذرد آیا حلال است چیزی از آنها را تناول کند و بدون اجازۀ صاحبش بخورد؟و حال او چگونه خواهد بود،اگر صاحب میوه نهی کند یا وکیلش اجازه دهد ولی بهای آن را بخواهد و او نداشته باشد؟و اگر اجازۀ تناول باشد تا چقدر حق دارد که
ص:340
بخورد؟فرمود:حلال نیست برای او چیزی برداشت کند.» (1)می گویم:عمل به این حدیث بهتر است از عمل به حدیث جواز خوردن،زیرا سند این حدیث صحیح تر و با عمومات کتاب و سنّت موافق تر است،بنابراین مورد جواز، حمل بر آنجا می شود که متعارف زمان و آن دیار باشد و این توجیه به خاطر آن است که دو خبر با یکدیگر هماهنگ باشد.
در روایت صحیح از محمد بن مسلم به نقل از امام باقر یا امام صادق(علیه السلام)نقل شده که می گوید:«از آن حضرت دربارۀ مال گم شده پرسیدم،فرمود:آن را بر ندارید زیرا اگر برداشتی و گرفتار آن شدی باید یک سال آن را معرّفی کنی،اگر جویندۀ مال در این مدت آمد(چه خوب)و اگر نه،آن را در ردیف ملک خود قرار ده و به منزلۀ مال تو خواهد بود تا وقتی که جویندۀ مال بیاید،می گوید:دربارۀ سکّه ای پرسیدم که در میان منزلی پیدا می شود(چه حکمی دارد)؟فرمود:اگر آن منزل مورد استفاده و آباد بوده است،مال متعلّق به صاحبش می باشد و اگر مخروبه است،تو سزاوارتری به آنچه یافته ای.» (2)از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل شده است:«از آن حضرت دربارۀ مال گم شده پرسیدند فرمود:معرّفی می کند،اگر صاحبش آمد،به او می دهد و اگر نه یک سال نگاه می دارد پس اگر تا یک سال صاحب مال و یا کسی که جویای آن شود نیامد،آن را صدقه می دهد،اما اگر صاحبش،پس از صدقه دادن آن آمد،پیداکننده اگر خواست غرامت آن را به صاحب مال می دهد،و اجر(اخروی اش)مال اوست،و اگر نسبت به پرداخت
ص:341
غرامت ناراضی بود،صاحب مال به حساب خودش می گذارد و اجر آن متعلّق به خود اوست.» (1)از محمد بن یحیی نقل شده که عبد اللّه بن جعفر گفت:«به امام کاظم(علیه السلام)نوشتم دربارۀ مردی که شتر یا گاوی را برای قربانی خریده است،و چون آن را سر برید در شکمش کیسه ای یافت که داخل آن چند درهم،یا دینار و یا گوهری بود این پول و جواهر مال کیست؟می گوید:امام(علیه السلام)در پاسخ نوشت،فروشنده آن را می شناسد(که متعلّق به کیست)و اگر فروشنده نشناخت پس آن چیز متعلق به تو است،خداوند آن را روزی تو کرده است.» (2)در روایت صحیح از عبد الله بن سنان به نقل از امام صادق(علیه السلام)آمده است که فرمود:«هر کس در فلاتی از زمین به چهارپا یا شتری برخورد کرد که بی سرپرست و خسته افتاده و صاحبش آن را واگذاشته است به این دلیل که به دنبال او نیامده،دیگری آن را گرفته و سرپرستی کرده و خرج آن حیوان را داده تا او را از درماندگی و مرگ نجات داده و زنده نگه داشته است،پس آن حیوان متعلّق به اوست و صاحب(اصلی) آن،حقّی بر آن ندارد،و آن همانند شیئی مباح است.» (3)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«پارسایی در دنیا به تباه ساختن مال و به حرام شمردن حلال نیست،بلکه پارسایی در دنیا آن است که بدانچه در دست تو است نباید مطمئن تر از آن باشی که نزد خدای عزّ و جلّ است.» (4)و از آن حضرت نقل است که فرمود:«خداوند به بنده ای،در حالی که خیر او را می خواهد،سی هزار(درهم)،عطا نمی کند،و فرمود:هرگز کسی ده هزار درهم از راه حلال،جمع نکرده است و آن مبلغ برای مردمانی جمع می شود،در وقتی که قوت و
ص:342
روزی او را از راه کارش بدهند،خداوند دنیا و آخرت را برای او جمع کرده است.» (1)این است آخر کتاب حلال و حرام از المحجّة البیضاء فی تهذیب الاحیاء،و اگر خدا بخواهد به دنبال آن کتاب آداب مصاحبت و معاشرت می آید،و سپاس در آغاز و انجام سزاوار خداست.
ص:343
ص:344
(1)این پنجمین کتاب از بخش مربوط به عادات از محجّة البیضاء فی تهذیب الاحیاء است.
بسم اللّه الرحمن الرحیم سپاس خداوندی را سزاست که بندگان برگزیده اش را از الطاف خاصّ خویش برخوردار و در دلهایشان الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او دست برادری به هم دادند؛ و حسد و کینه را از دلهای ایشان زدود.پس در دنیا دوستان و همدم و در آخرت همراه و صمیمی شدند.
درود بر محمّد مصطفی و آل و اصحابش که از او پیروی کردند و در گفتار و رفتار و عدالت و احسان دنباله رو او بودند.
باری،دوستی در راه خدا و برادری در دین از بالاترین روابط و لطیف ترین چیزی است که از طاعات در مسیر عبادات استفاده می شود و شرایطی دارد که بدان وسیله،افراد همدم و معاشر،به دوستان در راه خدا می پیوندند و در این نوع روابط حقوقی است که با مراعات آنها برادری از شائبه های تیرگی و انگیزه های شیطانی پاک می شود.پس انسان با ادای حقوق ایشان به خدای تعالی نزدیک می شود و با مراقبت آن حقوق به مقامات
ص:345
بلند می رسد.ما مقاصد این بخش را در سه باب بیان می کنیم:
باب اوّل در فضیلت الفت و برادری در راه خدا و شرائط و مراتب و فوائد آن.
باب دوّم دربارۀ حقوق معاشرت و آداب و لوازم آن.
باب سوّم دربارۀ حقوق مسلمانان،وابستگان،همسایگان و بردگان و کیفیت معاشرت با کسانی که به یکی از طرق فوق با یکدیگر وابستگی دارند.
در فضیلت انس و برادری و شرائط و درجات و فوائد آن
(1)بدان،که انس و الفت نتیجۀ حسن خلق،و جدایی و تفرقه و نتیجۀ بدخویی است.
بنابراین حسن خلق باعث دوستی و الفت و همدمی،و بدخویی موجب دشمنی و حسد و جدایی می شود و هرگاه درخت نیکو و پسندیده باشد،میوه اش نیز نیکو و پسندیده خواهد بود.فضیلت خوش خویی در دین اسلام بر کسی پوشیده نیست و همان است که خدای تعالی بدان وسیله پیامبرش(ص)را ستوده است؛زیرا می فرماید:و انّک لعلی خلق عظیم. (1)
و پیامبر(ص)فرمود:«بیشترین چیزی که[انسان را]وارد بهشت می کند تقوای الهی و حسن خلق است.» (2)اسامة بن شریک می گوید:عرض کردیم:«یا رسول الله بهترین چیزی را که به انسان عطا کرده اند،چیست؟فرمود:حسن خلق.» (3)
ص:346
پیامبر(ص)فرمود:«برانگیخته شدم تا نیکیهای اخلاق را به کمال برسانم.» (1)و نیز فرمود:«سنگین ترین چیزی که در میزان قرار می گیرد،حسن خلق است.» (2)و فرمود:«خداوند هر کس را بر خلق نیکو و خلقت زیبا آفریده است هرگز طعمۀ آتش دوزخ نمی سازد.» (3)از آن حضرت پرسیدند:«یا رسول الله!حسن خلق چیست؟فرمود:با کسی که از تو قطع رحم کرده،صلۀ رحم کنی و از کسی که به تو ستم کرده است،درگذری و به کسی که تو را محروم کرده است عطا کنی»؛ (4)و پوشیده نماند که نتیجۀ حسن خلق الفت و دوری از تنهایی و وحشت است و هرگاه درخت خوب باشد،میوه نیز خوب خواهد بود.
با توجه به آن که در ستایش الفت و دوری از تنهایی اخبار و آثار فراوانی وارد شده -بخصوص اگر رابطه بر اساس تقوا و حبّ خدا و دینداری باشد-این امر بر اهمیت موضوع دلالت دارد.
خدای تعالی در حالی که به خاطر نعمت الفت،بر خلق اظهار منّت فرموده، می گوید: لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ (5)و فرموده است: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً ؛ (6)یعنی به وسیلۀ الفت برادر شدید.
ص:347
سپس تفرقه را نکوهش کرده و از آن نهی فرموده است و می گوید: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا تا آنجا که می فرماید: لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (1).
پیامبر(ص)فرمود:«از میان شما جایگاه آن کسی در روز قیامت به من نزدیکتر است که از همه کس خوش اخلاق تر و متواضع تر باشد؛آنان که با دیگران انس می گیرند و دیگران نیز با آنان الفت دارند.» (2)و فرمود:«مؤمن انس گیرنده و انس گرفته است؛خیری نیست در کسی که نه با کسی انس بگیرد و نه کسی با او انس بگیرد.» (3)و در ستایش از برادری و اخوّت دینی فرمود:«برای هر که خداوند ارادۀ خیر کند، دوست شایسته ای نصیبش کند؛اگر چیزی از خاطر او برود،خاطر نشان کند و اگر به یاد او باشد،کمکش کند.» (4)پیامبر(ص)فرمود:«مثل دو برادر در وقت ملاقات،مثل دو دست است که هر کدام دیگری را می شوید،و هیچ وقت دو مؤمن با هم ملاقات نکنند،مگر آن که خداوند یکی را از دیگری خیری برساند.» (5)پیامبر(ص)در تشویق به برادری در راه خدا فرمود:«هر که در راه خدا با کسی دوست و برادر شود،در بهشت مقامی خواهد داشت،که با هیچ عمل به آن مقام نرسد.» (6)
ص:348
و از آن حضرت است:«برای گروهی از مردم در روز قیامت،صندلیهایی در پیرامون عرش قرار می دهند که سیمایشان چون ماه شب چهارده است،مردمان بی تابی می کنند ولی آنها بی تاب نیستند و مردم بیم دارند و آنان بیمی ندارند.آنان اولیای خدا هستند،نه بیمی دارند و نه اندوهناکند،عرض کردند:یا رسول الله،آنان کیستند؟فرمود:
ایشان کسانی هستند که در راه خدا یکدیگر را دوست می دارند.» (1)و در خبر دیگری است:«در اطراف عرش،منبرهایی از نور است و بالای آنها مردمانی هستند که لباسشان از نور و سیمایشان نورانی است،نه پیامبرانند و نه شهیدان.
پیامبران و شهیدان بر آنان غبطه می خورند.گفتند:یا رسول الله،آنان را برای ما توصیف کنید.فرمود:آنان کسانی هستند که در راه خدا یکدیگر را دوست می دارند و در راه خدا همنشینی می کنند و در راه خدا از هم دیدار می کنند.» (2)و آن حضرت فرمود:«هیچ دو نفری در راه خدا یکدیگر را دوست ندارند مگر این که در نزد خدا،آن که رفیقش را بیشتر دوست دارد،محبوب تر است.» (3)می گویند:دو برادر دینی هرگاه یکی بلندمقام تر از دیگری باشد،دیگری را نیز به مقام خود بالا می برد و به وی ملحق می شود همان طوری که اولاد به پدر و مادر ملحق می شوند و اعضای خانواده به هم ملحق می شوند،زیرا برادری هرگاه در راه خدا باشد، کارش کم ارزش تر از کار ولادت نیست.خدای تعالی فرموده است: أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ . (4)
ص:349
پیامبر(ص)فرمود:«خدای متعال می فرماید:دوستی من برای کسانی که به خاطر من دیدوبازدید می کنند،حق است،و دوستی من برای کسانی که به خاطر من همیاری می کنند،حق است و دوستی من برای کسانی که به خاطر من یکدیگر را دوست می دارند،حق است،و دوستی من برای کسانی که به خاطر من به یکدیگر بذل و بخشش می کنند،حق است.» (1)پیامبر(ص)فرمود:«خدای تعالی در روز قیامت می فرماید:کجایند آن کسانی که در راه من به یکدیگر محبّت می کردند،تا امروز که هیچ سایه ای جز سایۀ من نیست، آنان را در سایۀ خویش جای دهم.» (2)و آن حضرت می فرماید:«هفت کس است که در روز قیامت،روزی که هیچ سایه ای جز سایۀ(لطف)خدا نیست،خداوند آنان را در سایۀ خود جا می دهد:پیشوای عدالت گستر؛جوانی که در راه عبادت خدا بزرگ شود؛مردی که در وقت بیرون آمدن از مسجد،دلبستۀ مسجد باشد تا دوباره برگردد؛و دو فردی که برای خدا یکدیگر را دوست بدارند و بر این اساس معاشرت و آمد و رفت کنند؛مردی که با خلوص ذکر خدا کند و چشمهایش پراشک شود،مردی که زن زیبارویی او را به خود بخواند و او بگوید:من از خدا می ترسم؛و مردی که صدقه ای بدهد و آن را از مردم پنهان بدارد و حتی نزدیکانش نیز از این کار با خبر نشوند.» (3)و آن حضرت فرمود:«هر مردی که در راه خدا با اشتیاق و رغبت به دیدار مرد دیگری برود فرشته ای پس از آن دیدار او را ندا دهد که:خوشا به حال تو و بهشت تو را گوارا باد.» (4)
ص:350
و فرمود:«وقتی که مردی به دیدن برادر دینی اش می رود،خداوند فرشته ای را سر راه او قرار می دهد که به او می گوید:کجا می روی؟جواب می دهد؛به دیدن برادرم، فلانی می روم؛فرشته می پرسد:آیا حاجتی در نزد او داری؟می گوید:خیر.می پرسد:آیا خویشاوندی بین شما وجود دارد؟می گوید:خیر.می پرسد:آیا به شما احسانی کرده است؟می گوید:خیر؟می پرسد:پس چرا به دیدنش می روی؟می گوید:برای خدا او را دوست دارم.آن فرشته می گوید:خداوند،مرا به سوی تو فرستاده است تا به تو خبر دهم که به خاطر دوست داشتن برادر دینی ات،خداوند تو را دوست می دارد و بهشت را برای تو واجب کرده است.» (1)و آن حضرت فرمود:«محکم ترین رشته های ایمان حبّ و بغض در راه خداست» (2).به همین جهت برای شخص لازم است دشمنانی داشته باشد تا برای رضای خدا آنان را دشمن بدارد،همچنان که دوستانی داشته باشد که در راه خدا آنان را دوست بدارد.
روایت شده است که خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرمود:«اما پارسایی تو در دنیا باعث آسایش فوری تو گشته و اما بریدن تو از غیر من و پیوستنت به من باعث عزّت تو به وسیلۀ من شده است،لیکن آیا به خاطر من با کسی دشمن و یا با کسی دوست شده ای؟» پیامبر(ص)می فرماید:«خداوندا!برای هیچ تبهکاری بر من منّتی قرار نده به این ترتیب که محبت مرا نصیب او گردانی.» (3)
ص:351
نقل کرده اند که خدای تعالی به حضرت عیسی(علیه السلام)وحی کرد:«اگر تو به قدری که اهل آسمانها و زمین مرا عبادت کرده اند،عبادت کنی ولی حبّ و بغض در راه خدا نداشته باشی،آن همه عبادت تو هیچ سودی به حال تو نخواهد داشت.» عیسی(علیه السلام)فرمود:«خودتان را به وسیلۀ دشمنی با اهل معاصی محبوب خدا گردانید و با دوری جستن از ایشان به خدا تقرّب جویید و با خشم به ایشان خشنودی خدا را بطلبید.گفتند:یا روح الله با چه کسی همنشینی کنیم؟فرمود:با کسی همنشین شوید که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و کسی که سخنش بر علم شما بیفزاید و کسی که عملش شما را به آخرت تشویق کند.» (1)در اخبار گذشته آمده است که خدای تعالی به موسی(علیه السلام)وحی کرد:ای پسر عمران!بیدار باش و در پی دوستانی برای خودت باش،زیرا هر دوست و همدمی که به خاطر خشنودی من با تو دیدوبازدید نکند،او دشمن تو است.
خداوند متعال به داود(علیه السلام)وحی کرد:ای داود!چه شده است که تو را یکّه و تنها می بینم؟عرض کرد:خداوندا!به خاطر تو مردم را ترک گفتم؛خطاب رسید:ای داود! بیدار باش و برادرانی برای خود پیدا کن و هر دوستی که برای خشنودی من با تو موافق نباشد با او همدم نشو که او دشمن تو است،تو را سنگدل می کند و از من دور می سازد.
در اخبار داود(علیه السلام)است که عرض کرد:پروردگارا!چه کنم که همۀ مردم مرا دوست بدارند و میان من و تو سلم و سلامت باشد؟خطاب رسید با مردم مطابق اخلاق آنها رفتار کن و بین من و خودت نیک رفتار باش.و در بعضی از روایات آمده است:با مردم دنیا به اخلاق اهل دنیا و با اهل آخرت به اخلاق اهل آخرت رفتار کن.
پیامبر ما محمّد مصطفی(ص)فرمود:«محبوب ترین شما نزد خدا کسانی هستند که با دیگران انس می گیرند و دیگران نیز با ایشان انس می گیرند و دشمن ترین شما در نزد خدا سخن چینان و کسانی هستند که بین برادران تفرقه می اندازند.» (2)
ص:352
و فرمود:«خداوند فرشته ای دارد که نیمش از آتش و نیمش از برف است.او می گوید:
خدایا!همان طوری که بین برف و آتش الفت ایجاد کردی،میان بندگان صالحت الفت ایجاد کن.» (1)و نیز فرمود:«هر بنده ای که در راه خدا برادری برگزیند خدای تعالی برای او در بهشت مرتبه ای قرار دهد.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«کسانی که در راه خدا یکدیگر را دوست دارند بر ستونی از یاقوت سرخ قرار دارند که در رأس ستون هفتاد هزار غرفه است که از آنجا اهل بهشت را می بینند.زیبایی آنها به اهل بهشت نور افشانی می کند همان طوری که خورشید به اهل دنیا روشنی می دهد.آنگاه اهل بهشت می گویند:ما را بگذارید تا به اینهایی که در راه خدا دوست شده اند نگاه کنیم پس حسن ایشان به اهل بهشت پرتو افشانی می کند چنان که خورشید نور می دهد؛بر تن ایشان جامه هایی از دیبای سبز است و بر پیشانی ایشان نوشته شده:اینان در راه خدا دوست یکدیگرند.» (3)علی(علیه السلام)فرمود:«بر شما باد به دوستان،زیرا که آنان پشتوانۀ دنیا و آخرتند.آیا این گفتۀ دوزخیان را نشنیده ای که می گویند: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ، وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ . (4)
(1)می گوید:اخبار در این معانی از طریق شیعه فراوان است و ما از آن به اندکی بسنده می کنیم.
ص:353
در کافی به اسناد خود از علیّ بن حسین(علیه السلام)روایت شده که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:روز قیامت هیچ چیزی در میزان شخص نهاده نمی شود که سنگین تر از حسن خلق باشد.» (1)از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«کاملترین مؤمن از نظر ایمان، خوشخوترین ایشان است.» (2)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«چهار خصلت است که در هر کس باشد ایمانش کامل است و هر چند که سراپای وجودش را گناه فرا گرفته باشد،از ایمانش نکاهد.
فرمود:آنها عبارتند از:راستگویی،ادای امانت،حیا،و خوش خویی.» (3)از آن حضرت نقل شده است:«مؤمن در پیشگاه خدای تعالی پس از انجام فرائض اقدام به هیچ کاری نمی کند که محبوب تر از آن باشد که با مردم با حسن خلق برخورد کند.» (4)از آن حضرت نقل شده است که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:چیزی که بیش از همه باعث ورود امّتم به بهشت می شود:تقوای الهی و حسن خلق است.» (5)از آن حضرت نقل شده که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:برای شخص خوش خلق اجر و مزد روزه دار نمازگزار مقرّر می شود.» (6)
ص:354
و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«خوش خلقی گناه را ذوب می کند همان طوری که آفتاب یخ را ذوب می کند» (1)؛ همچنین از آن حضرت نقل شده است که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:
برترین افراد شما کسانی هستند که خوشخوتر و بزرگوارتر باشند،با دیگران انس بگیرند و دیگران نیز با ایشان انس بگیرند و مهمان نواز باشند.» (2)از آن حضرت نقل شده است که می گوید:«امیر مؤمنان(علیه السلام)فرمود:مؤمن مورد انس دیگران است.خیری نیست در کسی که نه با دیگران انس می گیرد و نه دیگران با او انس می گیرند.» (3)از آن حضرت است که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:ای پسران عبد المطّلب، شما از مالتان هرگز نمی توانید همۀ مردم را برخوردار کنید،پس با ایشان به گشاده رویی و حسن خلق دیدار کنید.» (4)از آن حضرت است که فرمود:«سه چیز است که هر کس یکی از آنها را برای خدا انجام دهد،خداوند بهشت را برای او واجب گرداند:انفاق با تنگدستی،خوش رویی با همه کس و انصاف خود شخص نسبت به دیگران؛» (5)و از آن حضرت است که فرمود:«رسول خدا(ص)به اصحابش گفت:محکم ترین رشتۀ ایمان کدام است؟عرض کردند:خدا و پیامبرش داناترند،و یکی از آنها گفت:
نماز؛یکی گفت:زکات؛یکی گفت:روزه؛یکی گفت:حج و عمره برای خدا،و دیگری
ص:355
گفت:جهاد.رسول خدا(ص)فرمود:برای هر کدام از این ها که شما گفتید،فضیلتی است ولی آن نیست،بلکه محکم ترین رشتۀ ایمان،دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خدا و دوست داشتن دوستان خدا و بیزاری از دشمنان خداست.» (1)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«کسانی که در راه خدا دست دوستی به هم داده اند روز قیامت بر منبرهایی از نور جای دارند و نور سیمایشان،بدنهایشان و منبرهایشان همه را روشن کند به حدّی که با آن نور شناخته شوند و بگویند این ها کسانی هستند که در راه خدا با هم دوست شده اند.» (2)از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:آنانی که در راه خدا با هم دوست شده اند در روز قیامت روی زمینی از زبرجد سبز در سایۀ عرش خدا در سمت راست آن قرار دارند-پروندۀ درخشانی دارند-سیمای آنها از خورشید تابان سفیدتر و درخشنده تر است،به طوری که هر فرشتۀ مقرّب و هر پیامبر مرسلی به مقام ایشان رشک می برد.مردم می پرسند:اینان کیستند؟جواب می دهند:اینان کسانی هستند که در راه خدا یکدیگر را دوست می دارند.» (3)در روایت صحیح از علی بن حسین(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«وقتی مردم اولین و آخرین جمع شوند،منادیی به پا خیزد و به طوری ندا دهد که همۀ مردم بشنوند و بگوید:کجایند آن کسانی که در راه خدا یکدیگر را دوست داشتند؟گروهی از مردم برمی خیزند.به آنها گفته می شود:بدون حساب راهی بهشت شوید.آنگاه فرشتگان ایشان را می بینند و می گویند:به کجا می روید؟جواب می دهند:بدون حساب به بهشت می رویم آنگاه می پرسند:شما کدام دسته از مردم هستید؟می گویند:ما کسانی هستیم که در راه خدا با هم دوست شده ایم.می پرسند:اعمال شما چه بود؟گویند:ما یکدیگر را در
ص:356
راه خدا دوست و(دشمنان خدا را)در راه خدا دشمن می داشتیم.امام(علیه السلام)فرمود:آنگاه فرشتگان می گویند:چه خوب است اجر و مزد کسانی که عمل کردند!» (1)از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هرگاه خواستی بدانی که خیری در تو وجود دارد یا نه،به قلبت نگاه کن؛اگر اهل طاعت خدا را دوست می داری و اهل معصیت را دشمن می داری،پس خیری در تو هست و خدا تو را دوست می دارد؛و هرگاه دیدی اهل طاعت خدا را دشمن می داری و اهل معصیت را دوست می داری،پس خیری در تو نیست و خدا تو را دشمن می دارد و هر کسی با دوستش محشور است.» (2)و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«اگر مردی برای خدا با دیگری دوست شود،خداوند به خاطر دوستی اش با آن دیگری،او را اجر و ثواب دهد،هر چند طرف محبّت در علم خدا از اهل دوزخ باشد،و اگر مردی برای خدا مرد دیگری را دشمن بدارد،خداوند به خاطر بغضش با آن دیگری او را اجر و مزد دهد هر چند که شخص مورد بغض در علم خدا از اهل بهشت باشد.» (3)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«دو نفر مؤمن هرگز با هم ملاقات نکرده اند،مگر آن که هر کدام از آنها علاقه مندتر به برادر دینی اش بوده بهترین آنهاست.» (4)
ص:357
از آن حضرت است که فرمود:«هر کس دوستی و دشمنی اش در راه دین و بر اساس دین نباشد،دین ندارد.» (1)
(1)غزالی گوید:بدان که دوستی و دشمنی در راه خدا پیچیده است و با بیانی که خواهیم کرد واضح و آشکار خواهد شد.توضیح مطلب از این قرار است که دوستی و مصاحبت دو نوع است:گاهی اتّفاقی پیش می آید،مانند دوستی به علّت همسایگی،هم مکتب یا هم مدرسه بودن یا در بازار و یا در دستگاه سلطنتی و یا در مسافرتها؛و گاهی منشأ دوستی اختیار و قصد انسان است،و این مورد است که ما در صدد بیان آنیم.اخوّت دینی ناگزیر جزو این بخش است،چون اجر و ثواب،فقط برای افعال اختیاری است و به افعال غیر اختیاری تکلیف نکرده اند.مصاحبت عبارت است از همنشینی و آمد و رفت و گفتگو و این ها اموری است که انسان برای آنها آهنگ کسی را نمی کند مگر وقتی که او را دوست بدارد،زیرا انسان از کسی که دوست ندارد دوری می کند و با او آمد و رفت نمی کند و کسی را که دوست می دارد یا خود او را دوست دارد-نه آن که به وسیلۀ او به محبوبی برسد و مقصودی جز او داشته باشد-و یا آن که بدان وسیله به مقصودی می رسد که آن مقصود یا محدود به دنیا و لذّتهای دنیوی است و یا متعلّق به آخرت است و یا به خدای تعالی مربوط می شود،پس جمعا چهار قسم است.
(2)چنین چیزی امکان پذیر است،یعنی به ذات خود بدین معنی محبوبیت دارد که تو از دیدن او و همراهی او و مشاهدۀ اخلاقش لذّت می بری،چون خوشایند تو است.هر شیء زیبایی برای کسی که زیبایی آن را دریافته لذّت بخش است و هر کار لذّت بخشی دوست داشتنی است و لذت تابع خوش داشتن است و خوش داشتن تابع مناسبت و سازش و هماهنگی میان طبایع است؛وانگهی این مورد خوشایند یا این که صورت ظاهری،یعنی خوش سیمایی است و
ص:358
یا آن که صورت باطنی یعنی کمال عقل و خوش خلقی است و ناگزیر حسن اخلاق، خوشرفتاری را به دنبال دارد و کمال عقل،علم و آگاهی زیاد را در پی دارد و همۀ این ها از نظر طبع سالم و عقل استوار پسندیده است و هر کار پسندیده ای لذت بخش و دوست داشتنی است،بلکه در ارتباط دلها امری پیچیده تر از آن است،زیرا بین دو کس محبت استواری وجود دارد بدون آن که ملاحت صورت و شکل زیبا و خلق خوش در کار باشد، بلکه برای مناسبت باطنی است که باعث الفت و سازش شده است؛زیرا طبعا هر چیزی به شبیه خود جذب می شود و شباهتهای باطنی پوشیده است و اسباب دقیقی دارد که اطلاع از آنها در توان بشر نیست و رسول خدا(ص)در بیان همین مطلب فرموده است:
«ارواح،چون سپاهیان منظّمی هستند،هر کدام از آنها که با هم آشنایند،همدمند و هر کدام که با هم ناآشنایند اختلاف دارند.» (1)بنابراین ناآشنایی نتیجۀ تباین و همدمی نتیجۀ تناسبی است که پیامبر(ص)از آن به آشنایی تعبیر کرده است.
در بعضی از عبارات آمده است:«دیدار می کند پس در فضا او را ناخجسته می یابد.» (2)بعضی از دانشمندان از این مطلب به کنایه چنین گفته اند:خدای تعالی ارواح را آفرید و بعضی را به نوعی شکافت و آن را در اطراف عرش طواف داد،پس هر دو روحی که از دو شقّه اند و آنجا با هم آشنا شدند و ملاقات کردند،در دنیا به هم پیوستند.
پیامبر(ص)فرمود:«ارواح مؤمنان به مسافت یک روز راه یکدیگر را ملاقات می کنند در حالی که هرگز یکدیگر را ندیده اند.» (3)
ص:359
نقل کرده اند در مکه زنی بود که مردم را می خنداند و در مدینه هم زن دیگری بود با همین ویژگی.زن مکیّه مهمان زن مدنیّه شد و نزد عایشه رفت و او را خنداند.عایشه پرسید:به کجا وارد شده ای؟زن جریان را گفت،عایشه گفت:خدا و پیامبرش راست گفته اند.من از پیامبر(ص)شنیدم که می فرمود:«الأرواح جنود مجندة...». (1)
حق مطلب آن است که مشاهده و تجربه گواهی می دهند که همدمی بهنگام نشانۀ تناسب است و تناسب در طبیعتها و خلق و خوها،چه در باطن و چه در ظاهر امر قابل فهمی است.اما اطلاع از عواملی که باعث این مناسبت می شود از قدرت بشر خارج است و آخرین درجۀ هذیان گفتن منجّم آن است که بگوید:هرگاه طالع کسی در 1 6 یا 1 3 زاویه طالع دیگری قرار گیرد،نظر بر موافقت و دوستی است و اقتضای هماهنگی و دوستی دارد و هرگاه طالع کسی در مقابل طالع دیگری و یا در درجۀ 1 4 آن قرار گیرد مقتضی دشمنی و عداوت است،و اگر در مجاری سنّت الهی در آفرینش آسمانها و زمین چنین چیزی درست باشد،اشکال آن بیش از اشکال در اصل تناسب خواهد بود.پس کنجکاوی در چیزهایی که راز آنها برای بشر آشکار نشده،بی معنی است،و فقط اندکی از علم را به ما داده اند،و برای تصدیق این مطلب آزمایش و مشاهده کفایت می کند؛و خبر ذیل دربارۀ آن وارد شده است که پیامبر(ص)می فرماید:«اگر مؤمنی وارد مجلسی شود،که در آن صد تن منافق و یک تن مؤمن باشد(تازه وارد)مؤمن خواهد آمد تا کنار آن مؤمن بنشیند.» (2)این حدیث دلیل آن است که طبعا هر چیزی به شبیه خود جذب می شود،هر چند
ص:360
که او خود درک نکند.مالک بن دینار می گفت:هیچ گاه دو کس در معاشرت توافق نخواهند داشت،مگر آن که در یکی از آنان صفتی از اوصاف دیگری باشد زیرا شکلهای مردمان مانند اجناس پرندگان است.هیچ گاه دو نوع پرنده با هم پرواز نمی کنند،مگر آن که میان آنها تناسبی موجود باشد،گوید:روزی کلاغی را با کبوتری دید؛تعجّب کرد و گفت:این دو با وجود این که هم شکل نیستند چگونه توافق دارند! پس از آن که پرواز کردند دید،هر دو لنگ هستند،گفت:این است دلیل هماهنگی آنها.
از این رو یکی از حکما می گوید:هر انسانی با هم شکل خود انس می گیرد،همان طوری که یک پرنده با هم جنس خود پرواز می کند.و هرگاه دو پرنده مدت زمانی همراه باشند در حالی که هم شکل نیستند،به ناچار از هم جدا شوند؛و این امری بدیهی است (1).
شاعری این نکته را دریافته و می گوید:
گوینده ای گفت:چگونه بود جدایی شما؟سخنی منصفانه در پاسخ او گفتم؛ چون،هم شکل من نبود از او جدا شدم زیرا مردمان به اشکال مختلف و هزاران شکلند.
البتّه از این شعر معلوم می شود که انسان گاهی ذاتا دوست داشتنی است نه برای فایده ای که در حال حاضر و یا در آینده از او عاید می شود،بلکه محبت برای صرف هم جنس بودن و ارتباط در سرشت باطنی و اخلاق نهانی است و حب جمال نیز اگر به منظور ارضای شهوت نباشد جزو این قسم است.صورتهای زیبا در ذات خود لذّت بخش می باشند،و آن در صورتی است که شهوتی در کار نباشد،به طوری که انسان از دیدن میوه ها،روشنیها،گلها و شکوفه ها،سیبهای سرخ فام و آب و سبزی بدون غرض خاصی- غیر از خود آنها-لذّت ببرد.البتّه این نوع محبت،محبّتی است که دوستی برای خدا در آن دخالتی ندارد بلکه همان حب ذاتی و شهوت نفس است و تصوّر آن نسبت به کسانی است که ایمان به خدا ندارند.بنابراین اگر انسان هدف ناپسندی داشته باشد نکوهیده
ص:361
است،مانند دوست داشتن صورتهای زیبا به خاطر ارضای شهوت در آنجا که ارضای آن حلال نیست،و اگر هدف ناپسندی نداشته باشد مباح است یعنی نه قابل ستایش است و نه سزاوار نکوهش؛زیرا دوستی یا ستوده است و یا نکوهیده و یا مباح که نه ستوده است و نه نکوهیده...
دیگری می رسد.
(1)بنابراین او وسیله ای است به سمت محبوب دیگر،و وسیله به سوی محبوب،خود محبوب است،و آنچه را که برای چیز دیگری دوست می دارند،آن دیگری در حقیقت محبوب است.اما راه رسیدن به محبوب نیز محبوب است از این رو مردم طلا و نقره را دوست می دارند زیرا آنها وسیلۀ رسیدن به مقصودند و مردم بدان وسیله به جاه، مال و یا علم و دانش می رسند،همان طوری که کسی شاهی را به خاطر بهره مندی از مال و یا مقامش دوست می دارد و اطرافیان او را نیز دوست می دارد تا نزد شاه از او ستایش کنند و زمینۀ کار او را در نزد شاه فراهم آورند.بنابراین آن چیزی که انسان بدان توسّل می جوید اگر منحصر به سود دنیوی باشد در زمرۀ محبت در راه خدا نخواهد بود و اگر منحصر به دنیا نباشد،لیکن شخص هدفی جز سود دنیوی از آن ندارد مانند شاگردی که استادش را دوست دارد این مورد نیز دوستی برای خدا محسوب نمی شود،زیرا وی استادش را دوست دارد تا از او کسب علم کند،پس محبوب او در حقیقت علم است؛و اگر هدف او از علم و دانش تقرّب به خدا نباشد،بلکه برای رسیدن به جاه و مال و مقبولیّت نزد مردم باشد،پس محبوب او،جاه و مقبولیت نزد مردم است و دانش وسیلۀ رسیدن به آن،و استاد وسیلۀ رسیدن به دانش است و در این میان چیزی برای حب خدا نیست،زیرا تمام اهداف از کسی که ایمان به خدا ندارد انتظار می رود.وانگهی این مورد نیز به مذموم و مباح تقسیم می شود،پس اگر هدفش از آن رسیدن به مقاصد مذموم از قبیل غلبه بر همگنان و دست یازی به اموال یتیمان و اوقاف و ظلم به رعیت از طریق سرپرستی قضاوت و دیگر چیزها باشد،این محبت در ذات خود مذموم است.
ص:362
(1) و آن چیز دیگر هم به بهره های دنیوی او مربوط نمی شود،بلکه مربوط به فوائد اخروی اوست.این نیز روشن است و پیچیدگی ندارد؛مانند کسی که استاد و معلم خودش را بدان سبب دوست می دارد که به وسیلۀ او به کسب علم و عمل خوب نائل می شود،و مقصودش از علم و عمل نیز رستگاری در آخرت است،چنین کسی از جملۀ محبان در راه خداست.همچنین استادی که شاگردش را دوست می دارد به خاطر آن که شاگرد از وی علم می آموزد و به وسیلۀ او به مقام تعلیم می رسد و به درجۀ تعظیم در ملکوت آسمان نائل می شود در زمرۀ محبان راه خداست.عیسی(علیه السلام)می گوید:«هر که بداند و عمل کند و به دیگری تعلیم دهد،در ملکوت آسمان بزرگ خوانده می شود.» (1)و تعلیم بدون متعلم(دانش آموز)میسر نیست.پس او در این صورت وسیله ای در تحصیل این کمال است و اگر او را دوست دارد به خاطر آن است که وسیله ای برای اوست،زیرا سینۀ خود را کشتزاری برای زراعت او قرار داده است،و چون او باعث ترقّی وی به رتبۀ عظمت در ملکوت آسمان است پس دوستی او برای خداست.حتّی کسی که اموال خود را برای خدا صدقه می دهد و مهمانها را جمع می کند و برای تقرّب به خدا غذاهای لذیذ و جالبی برای آنها فراهم می کند و از این رو آشپز خود را برای آشپزی خوب،دوست دارد،او نیز از جملۀ دوستداران در راه خداست.همچنین اگر کسی را دوست بدارد به خاطر این که از طرف او عهده دار رساندن صدقه به مستمندان است،در حقیقت او را برای خدا دوست داشته است.
بلکه علاوه بر این ها می گوییم:هر که دوست بدارد کسی را که در شستن لباس و جاروب کردن منزل و پختن غذا به او خدمت می کند و بدین وسیله زمینه انجام کارهای علمی و عملی را برای او فراهم می سازد و هدفش از استخدام او در این اعمال همان
ص:363
فراغت یافتن برای عبادت باشد،پس دوستی اش در راه خداست؛و حتی هرگاه کسی را دوست بدارد که به او انفاق می کند و لباس و خوراک و مسکن او را فراهم و تمام نیازهای دنیوی او را برآورده می سازد،و هدفش از تمام این ها کسب فراغت برای انجام کارهای علمی و عملی به منظور تقرّب به خدا باشد،پس او دوستدارنده در راه خداست.گروهی از پیشینیان بوده اند که جمعی از توانگران زندگی آنها را تامین می کردند و هر دو طرف دوستی شان در راه خدا بوده است.
علاوه بر این ها می گوییم:هر که با زن صالحه ای ازدواج کند تا از وسوسۀ شیطان حفظ شود و بدان وسیله دینش را پاس دارد یا فرزند صالحی بیاورد که برای او دعا کند و همسرش را دوست بدارد از آن جهت که وسیلۀ رسیدن او به مقاصد دینی است،پس او دوستدار راه خداست.از این رو در اخبار برای انفاق به خانواده اجر و ثواب فراوانی در نظر گرفته شده،حتّی برای لقمه ای که انسان در دهان همسرش می گذارد. (1)
حتّی می گوییم:هر که به دوستی و رضای خدا و لقای او در سرای آخرت مشهور باشد،هرگاه دیگری را دوست بدارد دوستی اش در راه خداست،زیرا تصور نمی شود که او چیزی را دوست بدارد مگر به خاطر مناسبت داشتن آن با آنچه در نزد او محبوب است،یعنی رضای خدای عزّ و جلّ.
علاوه بر این ها نیز می گویم:هرگاه دو محبت در دل او جمع شود:محبت خدا و محبت دنیا و در یک نفر هر دو مقصود جمع باشد به حدی که شایستگی داشته باشد تا به وسیلۀ او هم به خدا و هم به دنیا توسّل جوید،پس هرگاه او را دوست بدارد به خاطر آن که برای هر دو امر صلاحیت دارد،او از جمله دوست داران در راه خداست،مانند کسی که استادش را دوست می دارد چرا که هم علم دین به او می آموزد و هم آن که با مواسات در مال مشکلات دنیوی او را برطرف می کند.پس او را از آن نظر دوست می دارد که در طبع وی آسایش دنیا و سعادت آخرت را می جوید و او وسیلۀ رسیدن به آنهاست.
ص:364
بنابراین او دوستدار در راه خداست.البتّه از شرائط دوستی خدا آن نیست که هیچ علاقه ای به بهره مندی از دنیا در او نباشد،زیرا در دعایی که به پیامبران امر شده،بین دنیا و آخرت جمع شده است؛از جمله این آیه است:«پروردگارا حسنه ای در دنیا و حسنه ای در آخرت به ما مرحمت فرما»؛و عیسی(علیه السلام)در دعای خود می گوید:«خداوندا مرا مورد سرزنش دشمن قرار نده و دوستم را نسبت به من بد نگردان و مصیبت مرا در دینم مقرّر مفرما و دنیا را بالاترین مقصد من قرار مده.»بنابراین بر طرف ساختن سرزنش دشمنان از جملۀ بهره های دنیاست،و نگفته است:«دنیا را ابدا مورد توجه من قرار مده»،بلکه گفته است:«آن را بزرگترین مقصد من قرار مده.»پیامبر(ص)در دعای خود می گوید:«خداوندا مرا از گرفتاری دنیا و آخرت ایمن بدار.»خلاصه آن که هرگاه محبت سعادت اخروی مخالف با محبت خدا نباشد چگونه ممکن است سلامتی،تندرستی و کفایت در دنیا مخالف با محبت خدا باشد در صورتی که دنیا و آخرت بیانگر دو حالتند که یکی نزدیکتر از دیگری است.پس چگونه قابل تصوّر است که انسان بهره مندیهای خویش را فردا دوست بدارد و امروز دوست ندارد،و علت آن که فردا آن را دوست می دارد این است که فردا،حال آماده و حاضر خواهد شد.بنابراین ناگزیر حال حاضر نیز مطلوب خواهد بود،جز این که بهره های دنیا به دو قسم،تقسیم می شود:یکی آن که ضدّ بهره های آخرت و مانع از آنها است که انبیا و اولیا از آن دوری جسته اند و دیگران را نیز از آنها بر حذر داشته اند.و دیگر آن که با بهره های آخرت مخالفتی ندارد و از این قسم بهره ها امتناع نکرده اند،مثل ازدواج درست و خوردن مال حلال و نظایر این ها از چیزهایی که مخالف بهره های آخرت نباشد.پس سزاوار است که عاقل آن را بد بداند و دوست نداشته باشد یعنی به وسیلۀ عقلش بد بداند،نه طبعش.همان طوری که خوردن از خوراک لذیذ پادشاهی را بد می داند،زیرا می داند که اگر بخورد،دست یا گردنش بریده خواهد شد،نه به آن معنی که غذای لذیذ طوری است که میل نمی کند و اگر بخورد لذّت نمی برد زیرا چنین چیزی محال است،بلکه بدان معنی است که عقلش از خوردن آن
ص:365
جلوگیری می کند و به خاطر ضرری که در پی دارد ناپسند شده است.مقصود از این مطلب آن است که اگر او استادش را به خاطر آن که با وی مواسات می کند و تعلیم می دهد و یا شاگردش را به خاطر آن که از او تعلیم می گیرد و به او خدمت می کند، دوست دارد و یکی از آن دو بهره دنیوی و دیگری بهرۀ اخروی است،پس او از جملۀ دوستداران در راه خداست ولی با یک شرط و آن شرط این است که وی به گونه ای باشد که اگر-به طور مثال-او از علمش خودداری کند و یا تحصیل شاگرد از او ممکن نباشد، دوستی وی بدین جهت کاسته شود.بنابراین آن مقدار دوستی که به سبب فقدان آن کاسته می شود،او برای خدای تعالی است و برایش همان قدر،اجر دوستی در راه خداست و این مطلب غیر قابل درکی نیست که تو انسانی را برای چندین منظوری که باعث ارتباط تو با او شده به شدت دوست بداری و اگر بعضی از آنها را برآورده نساخت،دوستی تو کم شود و اگر بیشتر برآورده ساخت،دوستی بیشتر شود،زیرا دوست داشتن طلا با دوست داشتن نقره در صورتی که هر دو به یک اندازه باشد،یکسان نخواهد بود.از این نظر که طلا انسان را به هدفهای بیشتری می رساند تا نقره؛بنابراین با افزایش هدف محبّت افزایش می یابد و جمع هدفهای دنیوی و اخروی محال نیست؛ بنابراین دوستی برای خدا را شامل می شود،و تعریف چنین محبتی آن است؛وجود هر دوستی که بدون ایمان به خدا و روز جزا قابل تصوّر نباشد،دوستی در راه خداست، همچنین هر افزایش محبّتی در صورتی که اگر ایمان به خدا نباشد آن افزایش هم نخواهد بود،افزایشی از محبت در راه خداست و اگر در مورد آن دقّت شود نادر خواهد بود.
جریری می گوید:مردم در قرن اوّل به وسیلۀ دین معامله کردند تا این که دین ضعیف شد، و در قرن دوم باوفا رفتار کردند تا این که رخت بر بست و در قرن سوم با جوانمردی عمل کردند تا جوانمردی از میان رفت و جز رغبت و ترس چیزی باقی نماند.
(1)نه برای آن که از علم و یا عمل او برخوردار می شود و یا به وسیلۀ او به چیزی جز خود او
ص:366
می رسد.این بالاترین مرتبه و ظریف ترین و دشوارترین درجۀ دوستی است و این قسم نیز امکان پذیر است،زیرا از جمله آثار غلبۀ محبت یکی آن است که محبت از فرد مورد محبّت به هر چیزی که وابسته و منسوب به اوست،هر چند بعدها به او منسوب شود، سرایت می کند.بنابراین اگر کسی انسانی را زیاد دوست بدارد،دوستدار او را نیز دوست می دارد و کسی را که او دوست دارد نیز دوست می دارد خدمتگزار او را هم دوست می دارد و ثناگوی محبوب او را هم دوست می دارد و کسی را که در راه رسیدن وی به خشنودی محبوبش به او کمک کند نیز دوست می دارد،تا آنجا که بقیة بن ولید می گوید:هرگاه مؤمن،بردار مؤمنش را دوست بدارد،سگ او را نیز دوست می دارد،و مطلب همان است که وی گفته و مطالعه در حالات عاشقان نیز بر آن گواهی می دهد و اشعار شعرا هم دلیل بر آن است.از این روست که محبّ جامۀ محبوب را نگاه می دارد و آن را پنهان می کند تا خاطرۀ او را حفظ کند،و منزل و محله و همسایه های او را دوست می دارد،تا آنجا که مجنون گوید:بر آن دیار که دیار لیلی است گذر می کنم،در حالی که این دیوار و آن دیوار را می بوسم. (1)محبّت آن دیار دل مرا نربوده است،بلکه محبت ساکنان آن دیار دل مرا ربوده است.
بنابراین مشاهده و تجربه گواهی می دهد که دوستی از شخص محبوب به اطرافیانش و به هر چیزی که به او مربوط است هر چند بعدها مربوط شود،سرایت می کند.ولی این ویژگی،از زیادی محبت است؛امّا اصل محبّت در این حدّ نیست و گستردگی محبّت در تجاوز از محبوب به اطرافیان و به اشیای وابسته و مربوط به او بستگی به اندازه و مقدار افراط و شدّت محبّت دارد،همچنین محبّت خدای سبحان وقتی که شدّت یابد و بر دل چیره و مسلط شود تا آنجا که به حد دلربایی و به اوج خود برسد، به تمام موجودات دیگر سرایت می کند،زیرا هر موجودی در عالم،اثری از آثار قدرت
ص:367
اوست و هر که،انسانی را دوست بدارد،خط و صنعت او و تمام کارهای او را دوست می دارد.از این رو بود که«هرگاه میوۀ نوبری به نزد آن پیامبر(ص)می بردند،آن حضرت آن را به چشمش می کشید و گرامی می داشت و می فرمود:دوست داشتن به محبت پروردگار ما نزدیک است.» (1)دوستی خدا یک بار از راستی و صدق امید به وعده های او و نعمتهای مورد انتظار در آخرت حاصل می شود و یک بار برای انواع نعمتهایی که شخص از آن برخوردار است و یک بار تنها برای خود اوست نه برای چیز دیگر که این نوع محبّت،دقیقترین و بالاترین نوع محبّت است و تحقیق و بررسی آن در فصل محبت-از بخش عوامل نجات بخش-خواهد آمد.محبت خدا هر طور که حاصل شود وقتی شدّت یافت به تمام چیزهایی که به نوعی به خدا ارتباط دارد،سرایت می کند؛ حتّی به چیزی که ذاتا رنج آور و ناپسند است سرایت می کند.لیکن شدّت دوستی، احساس درد و شادمانی را به خاطر فعل محبوب،کم می کند و توجّه دوست به محبوبش به وسیلۀ رنجاندن،ادراک درد را می پوشاند،مثل شادمانی به سبب ضربت یا نیشگون گرفتن دوست که نوعی اظهار خشم است زیرا بشدّت محبّت باعث گسترش شادمانی و پوشش درد و رنج است،و محبّت خدا در گروهی بدانجا رسید که گفتند:بین گرفتاری و نعمت تفاوتی قائل نیستیم زیرا همگی از طرف خداست و جز بر آن چه رضای او در آن است ما شادمان نیستیم.حتی یکی از آنها گفت:من نمی خواهم به آمرزش خدا در مقابل معصیتش نایل شوم.
سمنون می گوید:من در غیر تو بهره ای ندارم؛هر طور که خواستی مرا آزمایش کن.
تحقیق این مطلب در فصل محبّت خواهد آمد.مقصود آن است که وقتی حبّ خدا زیاد شود ثمره اش محبت به کسانی است که در علم یا عمل به پرستش خدا اقدام کنند؛ همچنین محبت کسانی را در پی دارد که صفت پسندیده ای در پیشگاه خدا دارند از قبیل
ص:368
حسن خلق یا آراستگی به آداب شریعت،و هیچ مؤمنی نیست که آخرت و خدای تعالی را دوست بدارد،مگر این که اگر از حال دو مردی که یکی عالم عابد است و دیگر جاهل فاسق مطّلع شود،در باطنش به عالم عابد گرایش پیدا می کند.وانگهی آن گرایش بر حسب کم و زیادی ایمان و بر حسب کم و زیادی محبّتش به خدا کم و زیاد می شود و این گرایش حاصل می شود هر چند که آن دو تن را ندیده باشد،به طوری که می داند از آن دو تن نه در دنیا نفع و ضرری به او نخواهد رسید و نه در آخرت.پس چنین گرایشی همان محبّت در راه خدا و برای خدای تعالی است،بدون بهرۀ شخصی،زیرا او را از آن جهت دوست دارد که خدایش دوست می دارد و در نزد خدا پسندیده است و نیز چون او خدا را دوست می دارد و به بندگی خدا مشغول است.جز این که اگر این میل ضعیف باشد اثرش ظاهر نخواهد شد و اجر و ثوابی نخواهد داشت ولی اگر قوی باشد،انسان را به دوستی و یاری و حمایت با جان و مال و زبان،وادار خواهد کرد؛و در وجود مردم بر حسب تفاوتشان در محبّت خدا،این گرایش متفاوت است.اگر محبّت به بهره ای محدود باشد که از محبوب در زمان حال و یا در آینده حاصل می شود،تصور نمی رود که کسی، دانشمندان و عابدانی را که از دنیا رفته اند از انبیا و اولیا(ص)دوست بدارد،در حالی که محبّت همۀ آنان در دل هر مسلمان متدیّن نهفته است و این مطلب با خشم انسان در وقتی که یکی از دشمنانشان به فردی از ایشان جسارت کند و شادمانی وی در وقت ثناگویی و ذکر اوصافشان،روشن می شود.تمام این ها دوستی برای خداست زیرا ایشان بندگان خاص خدایند و هر که دوستدار پادشاه و یا شخص زیبایی باشد خواص و خدمتگزاران و دوستانش را دوست می دارد،جز این که دوستی در مقابله با بهره های نفس آزمایش می شود و گاهی به طوری غلبه دارد که هیچ بهره ای برای نفس جز در آنچه بهرۀ محبوب است،باقی نمی ماند.سخن این شاعر،بیانگر این مطلب است:
من وصال او را خواهانم در حالی که او دوری مرا می خواهد.بنابراین من از خواستۀ خویش به خاطر خواستۀ او دست برمی دارم.
ص:369
و سخن آن که گفته است:
«هیچ جراحتی،وقتی که شما را خشنود سازد،رنج ندارد.» گاهی دوستی به گونه ای است که تحت تأثیر آن انسان از بعضی لذّتها چشم می پوشد مانند کسی که جود و بخشش می کند و محبوبش را در نصف یا ثلث و یا عشر مال خود،شریک می سازد.بنابراین مقدار مالی را که می بخشد به میزان دوستی اش بستگی دارد؛زیرا درجۀ محبوب شناخته نمی شود مگر به محبوبی دیگر که در مقابل آن محبوب رها می شود.پس کسی که محبّت سراسر دلش را گرفته باشد،محبوبی جز او برایش نمی ماند و برای خودش چیزی نگاه نمی دارد.بنابراین نتیجه می گیریم که هر کس عالم و یا عابد و یا کسی را که به علم یا عبادت و یا کار نیک علاقه دارد،دوست بدارد در حقیقت او را برای خدا و در راه خدا دوست داشته و اجر و پاداشش به اندازۀ دوستی و محبّت اوست.این بود شرح دوستی برای خدا و در راه خدا و درجات آن،و از اینجا خشم و کین در راه خدا نیز روشن می شود،و با وجود این در آن باره توضیح بیشتری می دهیم.
(1)بدان،هر که دوستی اش در راه خداست سزاوار است دشمنی اش نیز در راه خدا باشد.اگر کسی را به خاطر آن که مطیع خدا و محبوب در نزد خداست دوست داشتند ناگزیر اگر معصیت خدا را کرد باید دشمن بدارید،به خاطر این که نافرمانی خدای سبحان را کرده و در نزد خدا مغضوب است و هر کس به سببی شخصی را دوست بدارد، قطعی است که به خاطر ضدّ آن سبب او را دشمن می دارد و این دو صورت،لازم و ملزوم یکدیگرند و از یکدیگر جدایی ناپذیرند و این تلازم در حبّ و بغض در موارد عادی کلیّت دارد،لیکن حبّ و بغض هر دو در دل پنهان است و در وقتی که غلبه داشت بروز می کند و به وسیلۀ افعال دوستداران و دشمنان در نزدیکی و دوری و در موافقت و مخالفت با هم معلوم می شود و هرگاه آثار آنها در مقام عمل ظاهر شود،آن را موالات و
ص:370
معادات گویند.از این رو خدای تعالی فرموده است:هل والیت لی ولیّا و هل عادیت لی عدوّا (1)؛همان طوری که ما نقل کردیم و این دربارۀ کسی که فقط طاعات خویش را اظهار کند واضح و روشن است،زیرا باعث می شود تا او را دوست بداریم و یا تنها فسق و فجور خویش و اخلاق ناپسندش را اظهار کند که می توانیم او را دشمن بداریم بلکه مشکل وقتی است که طاعتها و گناهان با هم مخلوط شود،زیرا-در چنین موردی- می گویید:چگونه بین دشمنی و دوستی جمع کنیم،در حالی که این دو با هم تناقض دارند،همچنین نتیجۀ آنها که عبارت از موافقت و مخالفت،و موالات و معادات است با هم متناقضند؟می گویم:همان طوری که در بهره های بشری تناقض ندارند،دربارۀ خدای تعالی نیز بین آنها تناقضی نیست،زیرا وقتی که چند خصلت در یک نفر جمع باشد که بعضی از آنها دوست داشتنی است و برخی نیست انسان از جهتی او را دشمن می دارد و از جهتی دوست؛(به طور مثال)کسی که زن زیبای بدکاره ای دارد و یا فرزند زیرک خدمتگزاری دارد ولی فاسق است،او را از جهتی دوست می دارد و از جهتی دشمن.بنابراین با وی یک حالت بینابین دارد،زیرا اگر فرض شود که این شخص سه فرزند دارد که یکی هوشیار خوب و دیگری کودن نافرمان و دیگری کودن خوب و یا زیرک نافرمان است،البته چنین کسی خود را با آنها در سه حالت متفاوت بر حسب تفاوت خصلتهای آنان می بیند.پس باید رفتار آدمی نیز نسبت به کسی که بیشتر دچار فسق و فجور است و کسی که بیشتر اطاعت خدا را می کند و کسی که هر دو حالت در او جمع است،به سه نوع متفاوت باشد؛به این ترتیب که در هر نوع،متناسب با آن از لحاظ دشمنی و دوستی و اعراض و اقبال و همراهی و جدایی و سایر افعال صادر از جانب او رفتار کند.
اگر بگویی:اسلام هر مسلمانی دلیل طاعت اوست و با وجود اسلامش چگونه او را
ص:371
دشمن بدارم؟می گویم:او را به خاطر اسلامش دوست و به خاطر معصیتش دشمن بدار! و با وی به گونه ای باش که اگر آن را با حال کافر بدکاری مقایسه کنی تفاوت آن دو را درک کنی و آن تفاوت،محبت برای اسلام و ادای حق آن است.جنایت در حق خدا و طاعت او مانند جنایت در حق تو و اطاعت تو است؛بنابراین هر کس در هدفی با تو موافق و در هدف دیگر مخالف باشد با او در حالتی متوسّط بین گرفتگی و گشاده رویی و بین اقبال و اعراض و بین محبّت به او و دوری از او باش،نه زیاد احترام کن مانند احترام به کسی که در تمام اهدافت با تو موافق است و نه زیاد اهانت کن مانند اهانت به کسی که در تمام اهدافت با تو مخالف است.وانگهی این حالت بینابین یک مرتبه،آن وقتی است که مخالفت غلبه دارد و به طرف اهانت متمایل است و به هنگام غلبۀ موافقت به طرف خوشرفتاری و احترام گرایش دارد.همچنین لازم است دربارۀ کسی که هم خدا را اطاعت و هم معصیت می کند و یک مرتبه مطابق رضای خدا رفتار می کند و یک بار خشم و غضب خدا را بر می انگیزد این حالت بینابین حفظ شود.
اگر بگویی:چگونه ممکن است اظهار دشمنی کرد؟می گویم:اما در گفتار یک مرتبه وسیلۀ حرف نزدن و هم سخن نشدن و یک مرتبه با ارزش ندادن و درشتی و اما در عمل یک بار با کمک و یاری نکردنش و یک بار با بدرفتاری و یک بار با مخالفت با اهدافش که بعضی از این ها بدتر از بعضی است،بر حسب درجات تبهکاری و معصیتی که از او صادر شده است.اما آنچه به منزلۀ لغزشی است که معلوم می شود او پشیمان است و دوباره انجام نمی دهد بهتر آن است که نادیده گرفته شود و پرده پوشی کنند.اما آنچه در آن پافشاری دارد،چه گناه صغیره و چه کبیره،اگر از کسانی است که ما بین او و تو دوستی و رفاقتی است،حکم دیگری دارد و اختلاف دانشمندان در این مورد خواهد آمد و اما اگر برادری و معاشرت زیادی ندارید،از اظهار اثر دشمنی و مخالفت ناگزیری،یا به وسیلۀ روگرداندن و دوری از وی و کم اعتنایی به او و یا در ارزش ندادن و درشت گویی با او،که این بدتر از روگرداندن و اعراض است و این تفاوت بر حسب سنگینی و سبکی
ص:372
معصیت است.همچنین در عمل نیز دو مرتبه وجود دارد:یکی آنکه کمک و رفاقت و یاری نکنی که این پایین ترین درجات است و دیگری آن که سعی در بر هم زدن نقشه های او داشته باشی همانند کاری که دشمنان مخالف،نسبت به هم انجام می دهند.
امّا این رفتار باید نسبت به کسی صورت گیرد که با این کارها راه معصیت بر او مسدود می شود،ولی نسبت به کسی که این رفتار برایش بی تأثیر است نباید چنین کرد،نظیر مردی که با میگساری معصیت خدا را مرتکب می شود و از زنی خواستگاری کرده است که اگر ازدواج با وی فراهم شود با مال و زیبایی و مقام او خوشبخت می شود،امّا این ازدواج مانع میگساری او نمی شود و در عین حال او را به شرب خمر نیز تشویق نمی کند.
در این صورت اگر هم می توانی به او کمک کنی تا به مقصودش برسد و هم قدرت بر آشفته کردن او را داری،به طوری که به هدفش نرسد،نباید برای آشفته کردن او تلاش کنی؛اما اگر به منظور اظهار خشم در برابر فسق وی،او را یاری نکنی اشکالی ندارد و این کمک نکردن هم واجب نیست،زیرا چه بسا تو قصد داری با کمک به او و اظهار دلسوزی بر او،به دوستی تو ایمان داشته باشد و نصیحت تو را بپذیرد که این خوب است و اگر چنین انتظاری نرفت (1)ولی معتقدی که برای ادای حق اسلام او،در راه هدفش وی را یاری کنی،این کار ممنوع نیست،بلکه اگر معصیت او جنایتی در حق تو یا کسی است که وابستۀ به تو است،یاری کردنت بهتر است؛زیرا گذشت از کسی که ستم کرده و احسان به کسی که بدی کرده است،از اخلاق صدیقان است.البته احسان به کسی که بر تو ستم کرده خوب است،اما کسی که به دیگری ستم روا داشته و بدان وسیله معصیت خدا را کرده است،احسان به او پسندیده نیست،زیرا احسان به ظالم بد کردن در حق مظلوم است و حق مظلوم سزاوارتر به رعایت است و با اعراض از ظالم دل مظلوم را قوّت بخشیدن محبوب تر است در نزد خدا از تقویت قلب ظالم.اما اگر تو خود مظلوم واقع شده ای نیکوتر در مورد خودت عفو و گذشت است.راه و روش نیکان دربارۀ اظهار
ص:373
دشمنی با مردمان گنهکار مختلف بوده است و همۀ آنان دربارۀ اظهار دشمنی با ستمگران و بدعت گذاران و هر کس که با تجاوز به دیگری معصیت خدا را مرتکب شود،هم عقیده بوده اند.اما کسی که دربارۀ خودش مرتکب معصیت شده،برخی از بزرگان نسبت به وی به دیدۀ رحمت نگریسته اند و بعضی سخت معترض بوده و دوری از او را برگزیده اند؛و این امری است که با اختلاف نیّت تفاوت پیدا می کند و نیّت هم با اختلاف حال اشخاص متفاوت است؛بنابراین اگر توجّه به مجبور بودن و ناتوانی خلق بر قلب فزونی گرفت و این که مردم مسخّر مقدّراتند،این عقیده موجب سهل انگاری در دشمنی و عداوت خواهد شد و این مطلب قابل قبولی است؛اما ممکن است با فریب کاری مشتبه شود و بیشتر انگیزه های چشم پوشی از گناهان،تملّق و شرم حضور و ترس از وحشت و بیم از تقبیح آنهاست،و گاهی شیطان این موارد را به آدم کودن نادان مشتبه می سازد تا به چشم عفو و رحمت نگاه کند.و وسیلۀ تشخیص آن این است که اگر در حق او جنایتی شد،به دیدۀ عفو و رحمت بنگرد و بگوید که او مجبور است و فرار از قضا و قدر بی فایده است،چگونه می توانست آن کار را نکند در حالی که بر او مقرّر و فرض بوده است،پس اشکالی ندارد چنین کسی از ظلمی که در حق خدای تعالی شده چشم پوشی کند ولی اگر زمانی ظلمی در حق او می شود خشمگین شود و موقعی که جنایت بر حق خدا می شود،می بخشد او خیانتکار است و به وسیلۀ مکری از مکرهای شیطان فریب خورده است.پس باید توجه داشته باشد.
اگر بگویی:کمترین درجۀ اظهار خشم دوری و اعراض و قطع رفاقت و کمک است،آیا این عمل واجب است و اگر بنده ای آن را ترک کرد معصیت خدا را کرده است؟می گویم:این مطلب از نظر علم ظاهری جزو تکلیف و وجوب نیست،زیرا ما می دانیم کسانی که در زمان رسول خدا(ص)میگساری کردند و مرتکب کارهای زشت شدند،اصحاب به طور کلی از ایشان دوری نکردند،بلکه چند دسته شدند.بعضی با آنها به درشتی سخن می گفتند و اظهار خشم می کردند و بعضی فقط اعراض می کردند،نه
ص:374
اعتراض و بعضی با دیدۀ رحمت به ایشان می نگریستند نه آن که از آنها دوری کنند.این ها دقایق دینی است که روش رهروان راه آخرت دربارۀ آنها متفاوت است و عمل هر کدام به مقتضای حال و وقت آن صورت می گیرد.مقتضای احوال در این امور یا مکروه است و یا مستحبّ.بنابراین در مرتبۀ فضائل قرار دارد و به مرحلۀ تحریم و ایجاب نمی رسد، زیرا آنچه تحت تکلیف وارد است اصل خداشناسی و اصل محبّت است و محبّت گاهی از محبوب به دیگری سرایت می کند و آن مقدار سرایت کرده،افراط و استیلای محبّت است و فتوا شامل آن نمی شود و در حق تودۀ مردم از اصل جزو ظاهر تکلیف محسوب نمی شود.
برخوردشان
(1)اگر بگویی:اظهار خشم و عداوت بالفعل اگر واجب نباشد بی شکّ مستحب است و در حالی که گنهکاران و بدکاران با هم متفاوتند از کجا بدانیم که با آنها چگونه رفتار کنیم و آیا با همۀ آنها یکسان رفتار می شود یا نه؟بدان که شخص مخالف با امر خدا از این صورتها خارج نیست:یا در عقیده اش مخالف است،یا در عملش؛و مخالف در عقیده هم یا بدعت گذار است و یا کافر؛و بدعت گذار هم یا دیگران را به بدعت خود دعوت می کند و یا ساکت است؛و سکوت هم یا به دلیل ناتوانی است و یا از روی اختیار.
بنابراین فساد اعتقادی سه قسم است:اوّل کفر،و کافر اگر حربی باشد باید کشته شود و یا به بردگی گرفته شود و ذلّت و خواری بالاتر از این ها نمی شود و اما کافر ذمّی را آزردن روا نیست،مگر آن که به وسیلۀ اعراض و تحقیر او را به حساب شده ترین شیوه واداریم و با ابتدا نکردن به سلام تنفّر خود را ابراز کنیم؛پس اگر او گفت:سلام علیک، بگویی:و علیک و بهتر آن است که از معاشرت و معامله و هم خوراک شدن با او خودداری شود.اما گشاده رویی با او و انس با او همچنان که با دوستان انس می گیری، کراهت شدیدی دارد،بقدری که این کراهت هم مرز با تحریم است.خدای تعالی
ص:375
می فرماید: لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ... (1).
پیامبر(ص)فرمود:«مؤمن و مشرک باید چنان باشند که آتش آنها بر هم ظاهر نشود.» (2)خدای تعالی فرموده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ... (3).
دوم:بدعت گذاری که مردم را به بدعت خود دعوت می کند.پس اگر بدعتش به گونه ای است که باعث کفر می شود کار او بدتر از کار کافر ذمی است،زیرا او اقرار به جزیه نکرده و زیر بار قرار داد ذمه نرفته است؛و اگر در بدعتش کفر نورزیده است،کار او بین خود و بین خدا ناگزیر از کار کافر سبکتر است،ولی دستور در اعتراض بر او شدیدتر از کافر است زیرا شر کافر به دیگری سرایت نمی کند،چون مسلمانان بر لعن او عقیده دارند و به سخن او اعتنا نمی کنند و او نیز برای خودش ادعای اسلام و اعتقاد به حق را ندارد.اما شخص بدعت گذاری که دعوت به بدعت می کند و معتقد است در مورد آنچه دعوت می کند بر حق است در نتیجه باعث گمراهی مردم می شود و شر او به دیگران
ص:376
سرایت می کند.بنابراین استحباب در اظهار بغض و دشمنی با او،و بریدن از او و تحقیر و تقبیح کردن کارهای او به خاطر بدعتش و بر حذر داشتن مردم از او شدیدتر است؛و اگر چنین کسی در خلوت سلام داد پاسخ دادنش اشکالی ندارد و اگر معلوم شود که روگرداندن از او و سکوت از جوابش باعث می شود که او خودش را به خاطر بدعتش تقبیح کند و در بازداشتن او از بدعتش مؤثر است،پس جواب ندادن بهتر است؛زیرا هر چند جواب سلام واجب است،ولی با کمترین هدفی ساقط می شود تا آنجا که به دلیل بودن انسان در حمّام و یا در وقت قضای حاجت ساقط است و هدف منع از بدعت از این هدفها بالاتر است.اما اگر در حضور مردم سلام داد،جواب ندادن بهتر است،به خاطر این که مردم را از او متنفّر کنیم و بدعت او را در نظر مردم بد جلوه دهیم.همچنین بهتر است که به او احسان و کمک نشود،بخصوص چیزی که در انظار مردم باشد؛ فرمود:«هر که صاحب بدعتی را نکوهش کند خداوند قلب او را پر از امن و ایمان کند و هر که بدعت گذاری را خوار سازد خداوند او را در روز محشر از هول قیامت ایمن گرداند و هر که با او به نرمی رفتار کند و گرامی اش بدارد یا با روی باز با وی دیدار کند در حقیقت آنچه را که خداوند بر محمّد(ص)نازل کرده(قرآن را)سبک شمرده است.» (1)می گویم:در کافی به سندهای صحیح از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:
«رسول خدا(ص)می فرماید:هرگاه پس از من اهل بدعت و شکّ را دیدید،از ایشان بیزاری جویید و هر چه بیشتر به آنان ناسزا گویید و از آنان بدگویی کنید و آنان را درمانده و حیران سازید تا در فاسد کردن اسلام طمع نکنند و مردم از ایشان بر حذر باشند و از بدعتهای آنها نیاموزند،خداوند بدین وسیله برای شما حسناتی را مقرّر کند و درجات شما را در آخرت بالا ببرد.» (2)
ص:377
غزّالی گوید:برخورد با بدعت گذار بی سوادی که قادر به دعوت نیست و بیم پیروی از او نمی رود،آسان تر است.بنابراین بهتر است که با درشتی و اهانت از او بدگویی نکنند، بلکه در هنگام نصیحت کردن به او مهربانی و لطف بورزند،زیرا دل مردم عوام زود منقلب می شود.پس اگر نصیحت سودی نبخشید و اعراض از او در نظرش بد دانستن بدعت وی بود،در این صورت اعراض مستحبّ مؤکّد خواهد بود و اگر بداند که به دلیل طبع خشک و نیز عقیدۀ قلبی راسخش،نصیحت بی اثر است،اعراض از وی بهتر است؛ زیرا اگر در نکوهش بدعت پافشاری نشود،در بین مردم شایع و فساد آن همگانی می شود.امّا کسی که در مقام عمل مرتکب گناه می شود،نه در عقیده از دو صورت بیرون نیست:یا به گونه ای است که دیگران از عمل او آزرده می شوند؛مانند ظلم،غصب، شهادت دروغ،غیبت و سخن چینی در بین مردم و امثال آن،اگر از چیزهایی باشد که تنها به خودش مربوط نمی شود بلکه باعث آزار دیگران نیز می شود،این خود نیز بر دو قسم است،یا دیگری را به فساد می کشد،مانند صاحب عشرتکده ای که مردان و زنان را جمع می کند و وسایل بدی و فساد را برای اهلش فراهم می سازد،و یا آن که دیگری را دعوت به فساد نمی کند،مانند کسی که خود میگساری و زنا می کند ولی دیگران را به این کارها جلب نمی کند.یا آن که مرتکب گناه کبیره و یا صغیره می شود و هر کدام از این ها یا اصرار به گناه می ورزند یا اصرار نمی ورزند.بنابراین از مجموع این تقسیمات سه قسم حاصل می شود و هر کدام در یک رتبه قرار دارد که بعضی شدیدتر از بعضی دیگر است.
پس نباید با همه به یک نوع رفتار شود.
قسم اوّل که از همه بدتر است،موردی است که مردم از آن زیان ببینند،مانند ظلم، غصب و شهادت دروغ،غیبت و سخن چینی.در این موارد بهتر است که از این اشخاص دوری کنند و با آنان معامله و معاشرت نکنند،زیرا معصیت گناهانی که به آزار مردم می انجامد شدید است.وانگهی این گروه نیز به سه قسم تقسیم می شوند:کسانی که نسبت به خون مردم ستم روا دارند و کسانی که نسبت به اموال ظلم کنند و کسانی که در مورد
ص:378
آبرو و ناموس مردم ستم روا دارند که بعضی از اینان بدتر از بعضی دیگر هستند و اهانت و دوری از ایشان مستحبّ مؤکّد است و هرگاه اهانت به ایشان باعث جلوگیری از معصیت آنها و یا دیگران شود،استحباب مؤکدتر و شدیدتر خواهد بود.
دوم،صاحب عشرتکده که وسایل فساد را آماده می سازد و راههای فساد را برای مردم آسان می کند.چنین کسی باعث آزار مردم در دنیا نیست ولی با عمل خودش دین مردم را نابود می کند و اگر عمل وی موافق با رضایت مردم باشد نظیر دستۀ اول است، ولی عقوبتش از آن کمتر است؛زیرا معصیت بین بنده و بین خدا به عفو و بخشش نزدیکتر است،اما از آن جهت که به دیگران سرایت دارد مجازات آن شدیدتر است و این مورد نیز مقتضی اهانت و روگرداندن و جواب سلام را ندادن است در صورتی که بداند این کارها باعث نوعی جلوگیری از عمل او و یا دیگران خواهد شد.
سوم،کسی که میگساری کند و یا واجبی را ترک کند و یا مرتکب خلافی مخصوص به خود شود.امر چنین کسی سبکتر است ولی در وقت ارتکاب گناه اگر کسی به او برخورد کند با هر وسیله ای هر چند با زدن و توهین باید مانع عمل او شود،زیرا نهی از منکر واجب است؛و هرگاه طرف به خود آمد و معلوم شد که به این عمل عادت کرده و بر انجام آن اصرار دارد؛در این صورت اگر بداند که نصیحت کردن مانع از تکرار گناه می شود،نصیحت واجب است و اگر به تأثیر نصیحت یقین ندارد ولی امیدوار است،بهتر است که هم جلوگیری کند و هم نصیحت کند با مهر و محبت و یا با درشتی،اگر درشتی مفیدتر است.اما دوری کردن از جواب سلام و خودداری از معاشرت وی در صورتی است که بداند او بر انجام این گناه اصرار دارد و نصیحت هم بی فایده است.در مورد این مطلب اختلاف نظر وجود دارد و روش دانشمندان دراین باره متفاوت است و قول صحیح آن است که با اختلاف قصد شخص،حکم نیز فرق می کند.از این رو می گویند:
اعمال در گرو نیتهاست،زیرا با مدارا و به چشم رحمت بر مردم نگریستن،نوعی از فروتنی،و در درشتی و اعراض و روگرداندن از کسی نوعی از منع و جلوگیری است.
ص:379
بنابراین آنچه بیشتر مایل است و کشش قلبی دارد،آن است که مخالفت کند،زیرا گاهی اهانت و درشتی به گنهکار،از روی کبر و خود خواهی و کام جویی به وسیلۀ اظهار برتری و ظاهر الصّلاحی است و گاهی مدارای با وی از باب چاپلوسی و به دست آوردن دل اوست تا بدان وسیله به هدف مورد نظرش برسد و یا برای ترس از این است که احتمال کم و زیادی می دهد که مقامش یا مالش به خطر بیفتد و تمام این ها در اثر اشارات شیطان و از اعمال اهل آخرت بدور است.پس هر که به اعمال دینی علاقه مند است دربارۀ این مسائل دقیق بررسی و راجع به این حالات مراقبت جدی به عمل می آورد و دل انسانی که دربارۀ آن فتوا می دهد،گاهی در اجتهادش به حق می رسد و نظرش درست است و گاهی هم خطا می کند و گاهی بر طبق هوا و میل خود با علم و آگاهی عمل می کند و گاهی به حکم غرور و از روی نادانی اقدام می کند و گمان می برد که عملش برای خداست و راه آخرت را می پیماید.بزودی این دقایق در کتاب غرور از بخش مهلکات بیان خواهد شد.و روایت ذیل دلیل بر سبک بودن جرم گناهی است که شخص ناآگاه در رابطۀ بین خود و خدا مرتکب شده است:«مرد شراب خواری را چند مرتبه در حضور رسول خدا(ص)حدّ زدند.باز به حال اول برمی گشت.یکی از صحابه گفت:خدا او را لعنت کند چقدر زیاد شراب می نوشد!پیامبر(ص)فرمود:در برخورد با برادر مسلمانت، یاور شیطان مباش.» (1).یا عبارتی به این مضمون،و این حدیث بر این مطلب دارد که مدارا کردن بهتر از پرخاش و درشتی است.
(1)بدان که هر آدمی شایستگی رفاقت را ندارد؛پیامبر(ص)فرمود:«هر کسی بر راه و روش دوستش است.بنابراین شما باید دقت کنید که با چه کسی دوستی می کنید.» (2)از
ص:380
این رو ناگزیر انسان باید خصلتهایی ممتاز داشته باشد که باعث رغبت مردم به معاشرت با وی شوند،و آن خصلتها بر حسب فوایدی که از معاشرت در نظر گرفته شده اهمیّت دارند،زیرا معنای شرط چیزی است که ناگزیر برای رسیدن به مقصود لازم است و در ارتباط با مقصود،آن شرائط معلوم می شود و غرض از معاشرت فوائد دینی و دنیوی است.
امّا فوائد دنیوی،مانند استفاده از مال یا مقام و یا صرف الفت به علّت دیدار و مجاورت،مورد نظر ما نیست.
و اما فوائد دینی ممکن است هدفهای مختلفی داشته باشد.از آن جمله اند:استفاده از علم و عمل؛استفاده از مقام برای محفوظ ماندن از آزار کسی که باعث پریشانی خاطر و نیز مانع عبادت می شود؛استفاده از مال تا بدان وسیله از تضییع اوقات در راه کسب روزی جلوگیری شود؛کمک گرفتن در مشکلات به طوری که انسان در هنگام مواجه شدن با مصائب دارای پشتوانه و در شرائط مختلف دارای قوت قلبی باشد و نیز تبرّک جستن به دعا و انتظار شفاعت در آخرت.یکی از پیشینیان گوید:دوستان خودت را زیاد کن،زیرا هر مؤمنی حق شفاعتی دارد و شاید تو به شفاعت او محتاج شوی؛و در غریب التفسیر دربارۀ قول خدای تعالی: وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ (1)،روایت کرده اند که فرمود:«اینان برای برادرانشان شفاعت و آنها را با خود وارد بهشت می کنند»؛و گفته می شود:هرگاه بنده ای آمرزیده شود،برای برادرانش شفاعت می کند.از این روست که گروهی از پیشینیان مردمان را به رفاقت، همراهی و معاشرت تشویق کرده اند و از گوشه گیری و تنهایی بر حذر داشته اند.پس این بود فوایدی که هر کدام شرایطی دارند و بدون آن شرائط حاصل نمی شوند،و تفصیل آنها بر کسی پوشیده نیست.امّا به اجمال باید گفت:کسی که برای رفاقت انتخاب
ص:381
می شود،شایسته است دارای پنج خصلت باشد:عاقل و خوش اخلاق باشد،فاسق، بدعت گذار،و حریص بر دنیا نباشد.
اما عقل،در حقیقت سرمایه و اصل است و در رفاقت با نادان هیچ خیری نیست و سرانجام آن هر چند طولانی باشد جدایی و تنهایی است.
علی(علیه السلام)می فرماید:با دوست نادان رفاقت مکن،زنهار دوری کن از او!زیرا چه بسا فرد نادانی که در رفاقت با خود،فرد دانایی را به پستی کشانده است.شخص را با کسی که معاشرت دارد،مقایسه می کنند.هر چیزی را با چیزی امکان سنجش و مقایسه است.و دل هم در وقت دیدار به دل راه دارد.
چگونه چنین نباشد در حالی که گاهی نادان می خواهد به تو سود رساند و کمک کند ولی چون نمی فهمد،ضرر می رساند.
از این روست که شاعر گوید:به راستی که من از دشمن دانا در امانم،امّا از دوست نادان بیمناکم زیرا عقل یک فن است و راه و روش آن را می دانم و مراقبم،امّا دیوانگی انواع و اقسامی دارد.
از این رو گفته اند:بریدن از نادان باعث نزدیکی به خدای تعالی است.بعضی گفته اند:نگاه کردن به چهرۀ نادان گناه مسلّم است.مقصود ما از عاقل،کسی است که کارها را همان گونه که هست یا خود می فهمد و یا وقتی که به وی بیاموزند و بفهمانند، درک می کند.
می گویم:در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«امیر المؤمنین(علیه السلام) گوید:باکی نیست بر تو که با شخص عاقل همنشین شوی؛اگر چه کرم و بخشندگی او را نپسندی،از عقل او بهره مند شو،امّا از اخلاق بدش دوری کن و هیچ گاه همنشینی با شخص کریم را از دست مده،اگر چه از عقل او سودی نبری ولی با خرد خود از کرم و بخشش او سود ببر.و هر چه می توانی از همنشینی با آدم فرومایه و بی خرد دوری
ص:382
کن.» (1)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«از دوستی با نادان بپرهیز،زیرا تو هر چه از جانب او شادتر باشی،به ضرر رساندن او نزدیکتری.» (2)و از آن حضرت است که فرمود:«برای مسلمان شایسته نیست که با تبهکار و نادان و دروغگو رفاقت کند.» (3)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هر زمان امیر المؤمنین(علیه السلام)به منبر می رفت،می گفت:شایسته است که شخص مسلمان از رفاقت با سه کس دوری کند:
بی حیای گستاخی که تبهکار است،نادان،و دروغگو.اما شخص بی شرم تبهکار، کارهای خودش را برای تو بیاراید و دوست دارد که تو نیز مانند او باشی و در امور دینی و اخروی به تو کمک نمی کند،و نزدیک شدن به او باعث جفاکاری و سنگ دلی است،و رفت و آمد با او برای تو ننگ آور است.و اما نادان،کار خیری دربارۀ تو انجام ندهد و امیدی نیست که از تو دفع شرّ کند،اگر چه تلاش و کوشش کند،و چه بسا که بخواهد به تو فایده ای برساند ولی از روی نادانی به تو زیان رساند.بنابراین مرگ او بهتر از زنده بودنش است،و خاموشی اش بهتر از سخن گفتن وی و دوری او بهتر از نزدیکی اش و اما دروغگو،زندگی با او بر تو گوارا نباشد؛گفتار تو را به دیگران باز گوید و سخن دیگران را برای تو نقل کند؛هرگاه قصّه ای را به پایان رساند آن را با افسانۀ دیگری مربوط سازد تا آنجا که اگر راست هم بگوید کسی باور نکند و بین مردم با دشمنی تفرقه اندازد و در دلها تخم کینه افشاند.بنابراین از خدای عزّ و جلّ بترسید و مراقب خود باشید.» (4)از امام کاظم(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«عیسی بن مریم(علیه السلام)فرمود:بدی شخص بدکار،بدی اش به دیگران سرایت کند و همنشین بد انسان را به هلاکت اندازد پس دقّت
ص:383
کن که با چه کسی همنشین می شوی.» (1)غزّالی گوید:و اما خوش خویی خصلت لازمی است،زیرا چه بسا عاقلی که حقیقت اشیا را چنان که هست درک می کند،ولی اگر غضب یا شهوت،یا بخل و یا ترس بر او غلبه کند از هوای نفسش پیروی می کند.و به دلیل ناتوانی در مغلوب کردن صفات ناپسند و ارزشیابی اخلاقی،بر خلاف علم خودش عمل می کند.بنابراین خیری در دوستی با وی نیست.و امّا دوستی با تبهکاری که بر انجام کارهای بد اصرار دارد به این دلیل بی فایده است که هر کس در ظاهر و باطن خدا ترس باشد بر ارتکاب گناه کبیره اصرار نخواهد داشت و کسی هم که از خدا نترسد از شرّ او نمی توان ایمن بود و به دوستی اش اطمینانی نیست،بلکه با تغییر هدفها و مقاصد دوستی اش تغییر پیدا می کند.
خدای تعالی فرماید: وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (2)؛و نیز خدای تعالی فرماید: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا (3)،و نیز خدای عزّ و جلّ می فرماید: وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ (4).
مفهوم این آیۀ شریفه منع از بدکاری است،زیرا مشاهدۀ بدکاری و بدکاران معصیت را بر دل آسان می کند و نفرت دل را نسبت به گناه از بین می برد.
سعید بن مسیّب می گوید:به ستمگران نگاه نکنید که اعمال نیک شما را از بین می برد و حتی در معاشرت با ایشان سلامتی و امنیّت وجود ندارد و سلامتی در بریدن از ایشان است.خدای تعالی فرموده: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (5).یعنی سلامتی.حرف الف در سلاما به جای هاء است و معنای آن چنین است که ما از گناه شما
ص:384
در امانیم و شما از شرّ ما سلامتید.می گویم.حدیثی دراین باره قبلا از اهل بیت(علیه السلام) گذشت.
در کافی ضمن حدیث مرفوعی آمده است که لقمان به پسرش گفت:پسرم به مردم زیاد نزدیک مشو که از قلب آنها دور خواهی شد و از آنها زیاد فاصله مگیر که مورد ذلّت قرار خواهی گرفت.هر جنبنده ای،همانند خود را دوست می دارد و آدمیزاده نیز همسان خویش را دوست می دارد؛و کالای خود را جز در نزد طالبانش مگشا.همچنان که بین گرگ و گوسفند دوستی ممکن نیست،میان نیکوکار و تبهکار دوستی امکان ندارد.هر کس با غیر در تماس باشد،مقداری در او بیاویزد،همچنین هر کس با تبهکار مشارکت کند از راه و روشهای او بیاموزد؛هر کس جدال را دوست بدارد،دشنام می دهد و هر که در جاهای بد قدم بگذارد،به او تهمت زده خواهد شد،هر که با رفیق بد رفاقت کند در امان نخواهد ماند و هر کس زبانش را نگاه ندارد،پشیمان می شود. (1)
غزّالی گوید:اما در دوستی با بدعت گذار،این خطر وجود دارد که بدعتش سرایت کند و بدیمنی او شامل حال شخص شود؛در حالی که سزاوار است انسان از بدعت گذار دوری گزیند و از او جدا شود،دیگر مشخص است که دوستی و معاشرت با او چه حکمی می تواند داشته باشد.
می گویم:در کافی از جعفری نقل شده که می گوید:از ابو الحسن(علیه السلام)شنیدم که می فرمود:«چگونه است که من تو را نزد عبد الرّحمن بن یعقوب دیدم؟!عرض کرد:او دایی من است.فرمود:او دربارۀ خدای متعال سخن ناروایی می گوید،و خدا را در حالی که وصف ناشدنی است توصیف می کند.بنابراین یا با او همنشین باش و ما را ترک کن و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن!گفتم:او هر چه می خواهد بگوید:از گفتار او چه زیانی به من می رسد اگر من با او هم نوا نشوم؟آنگاه ابو الحسن(علیه السلام)فرمود:آیا نمی ترسی که بلایی بر او نازل شود و همۀ شما را فرا گیرد؟آیا از داستان آن کسی که خود از
ص:385
اصحاب موسی(علیه السلام)و پدرش از اصحاب فرعون بود بی خبری؟وقتی که سواران فرعون به موسی(علیه السلام)رسیدند وی از ایشان عقب تر ایستاد تا پدرش را نصیحت کند و او را به پیروی از موسی(علیه السلام)وادارد.پدرش به راه خود ادامه داد در حالی که او اصرار بر ردّ نظر وی داشت تا این که به کنار دریا رسیدند و بالاخره هر دو با هم غرق شدند.این قضیّه را به اطّلاع موسی(علیه السلام)رساندند.فرمود:او در رحمت خداست.ولی عذاب وقتی که نازل شد،هر که نزدیک گنهکار باشد،هیچ چیز مانع گرفتار شدن او به عذاب نمی شود.» (1)در روایت صحیح از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«با اهل بدعت مصاحبت و مجالست نکنید که از نظر مردم یکی از آنها خواهید بود.گفت:رسول خدا(ص)فرموده:
هر کسی بر آیین دوست و رفیقش می باشد.» (2)غزّالی گوید:در مورد ترغیب بر دینداری دوست،گفته اند:همواره به خاطر داشته باشید که دوستانی مخلص اختیار کنید.آنهایی که در کنار ایشان قرار می گیرید،زیرا که آنان در وقت راحتی،زینت شما و در وقت گرفتاری پشتیبان شما هستند.کار دوستت را به بهترین صورت حمل کن تا وقتی که از وی خلاف آن صادر شود؛از دشمن فاصله بگیر و از دوست هم بر حذر باش،مگر دوست امین،و کسی جز آدم خدا ترس،امین نمی باشد.با شخص تبهکار دوستی مکن که از تبهکاریهایش خواهی آموخت و او را از اسرارت آگاه مکن و با کسانی در کارت مشورت کن که از خدای تعالی می ترسند.و اما رفاقت با کسی که حریص بر دنیاست زهر کشنده است،زیرا طبیعتها بر اساس مشابهت و تقلید سرشته شده،بلکه طبع آدمی ناخودآگاه از طبع دیگری تأثیر می پذیرد.بنابراین همنشینی با شخص حریص آدمی را گرفتار حرص می کند و همنشینی شخص زاهد باعث دوری از دنیا می شود.از این رو همنشینی با طالبان دنیا،مکروه و همنشینی با دلبستگان به آخرت،مستحبّ است.
علی(علیه السلام)فرمود:«طبیعتها را با همنشینی کسی که از او شرم دارد زنده کنید.» (3)
ص:386
لقمان می گوید:«پسرم با دانشمندان همنشینی کن و در محضر ایشان زیاد بنشین، زیرا دلها با حکمت زنده می شوند،همان طوری که زمین مرده با ریزش باران زنده می شود.» (1)می گویم:در کافی از امام صادق(علیه السلام)به نقل از پدران بزرگوارش(علیه السلام)آمده است که می فرماید:«رسول خدا(ص)فرمود:سه گروهند که همنشینی با ایشان دل را می میراند:
همنشینی با فرومایگان و سخن گفتن با زنان و نشستن با توانگران.» (2)غزّالی گوید:و اما حسن خلق؛مطالب مربوط به آن را علقمۀ عطاردی در وصیت خویش به پسرش در وقت احتضار،جمع کرده و می گوید:«پسرم!اگر لازم بود که با کسانی رفاقت کنی،با کسی رفاقت کن که اگر خدمتی به او کردی تو را(از بدی)نگه دارد و هرگاه همراه او بودی زینت بخش تو باشد و اگر در فشار مالی قرار گرفتی به تو کمک کند؛با کسی رفاقت کن که هرگاه درخواست خیری از او کردی دستش را دراز کند و اگر از تو کار نیکی دید،آن را به حساب آورد و اگر کار بدی دید از آن جلوگیری کند؛با کسی رفاقت کن که هر وقت از او درخواستی کردی عطا کند و هرگاه خاموش بودی(تو آغاز به درخواست نکردی)او آغاز کند(پیش از درخواست،خواستۀ تو را برآورد)و هرگاه برای تو اتّفاق بدی بیفتد با تو همدردی کند؛با کسی مصاحبت کن که هرگاه سخنی بگویی،سخنت را باور کند و هرگاه به کسی حمله بردی،حمله ات را تقویت کند؛ کسی که صدماتی از جانب او به تو نرسد،و راهها را بر تو مشتبه نسازد،و در برابر واقعیّتها تو را تنها نگذارد و اگر با هم قصد انجام کاری را کردید،همفکری کند و اگر در موردی اختلاف نظر داشتید،تو را بر خود مقدّم بدارد.»گویا وی تمام حقوق رفاقت را در این گفتار جمع کرده و مشروط به این کرده که تمام این ها را انجام دهد.
ابن اکثم گوید:مأمون گفت:کجا چنین دوستی پیدا می شود؟به او گفتند:آیا
ص:387
می دانید که او چرا به فرزندش این سفارشها را کرده است؟گفت:خیر.ابن اکثم گفت:
مقصود وی آن بوده که با هیچ کس رفاقت نکند! یکی از ادبا می گوید:فقط با کسی رفاقت کن که راز تو را پنهان کند و عیبت را پوشیده دارد و در مصائب با تو باشد و در کارهای مورد علاقه تو را بر خودش مقدّم بدارد و در بین مردم از تو به نیکی یاد کند و بدی تو را بازگو نکند.بنابراین اگر چنین کسی را پیدا نکردی جز با خودت،با کسی رفاقت نکن.
علی(علیه السلام)در یکی از رجزهایش می فرماید:«برادر راستین تو کسی است که همراه تو باشد،و کسی است که به خود زیان می رساند تا به تو سودی برسد؛و آن که هرگاه آشفتگی روزگار تو را ناراحت کرد،تمام نیروهایش را بگمارد تا پریشانی تو را بر طرف کند.» یکی از بزرگان گوید:مردم چهار گروهند:یک گروه کاملا شیرین اند و از آن نمی توان سیر شد؛دستۀ دیگر کاملا تلخ اند و از آن نمی توان خورد و گروه دیگر،طعم ترشی دارند،پیش از آن که این گروه از تو چیزی بگیرند،تو از آنان چیزی بگیر،و دستۀ دیگر طعم شوری دارند؛تنها در وقت نیاز از این گروه استفاده کن و بس.
امام جعفر صادق(علیه السلام)می فرماید:«با پنج نفر رفاقت نکن:1-دروغگو،زیرا تو را فریب می دهد و او چون سرابی است که دور را به تو نزدیک،و نزدیک را دور می نمایاند.2-احمق،زیرا تو نمی توانی به او اعتماد کنی؛او می خواهد به تو سودی برساند ولی زیان می رساند.3-بخیل،زیرا او چیزی را که بدان نیاز مبرم داری از تو دریغ می دارد.4-ترسو،زیرا او تو را به هنگام سختی وامی گذارد و از تو می گریزد.5-فاسق، که تو را به لقمه ای و یا کمتر از آن می فروشد.»پرسیدند:کمتر از لقمه چیست؟فرمود:
«کسی که به لقمه ای طمع می بندد و سپس به آن نمی رسد.» می گویم:این حدیث در کافی با اختلاف عبارت روایت شده، (1)و امام صادق(علیه السلام)
ص:388
آن را به جدّش علیّ بن الحسین(علیه السلام)اسناد داده و به جای،ترسو،شخصی را که قطع رحم کند،آورده است و می گوید:من او را در کتاب خدای تعالی در سه مورد،ملعون یافتم خدای تعالی می فرماید: فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ. أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمی أَبْصارَهُمْ (1)؛و فرموده است: وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ (2)؛و در سورۀ بقره می فرماید: اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ . (3).
از امیر مؤمنان(علیه السلام)نقل شده که می گوید:«رسول خدا(ص)فرمود:دقت کنید که با چه کسی هم صحبت می شوید،زیرا کسی نیست که مرگش فرا برسد مگر آن که دوستانی که در پیشگاه خدا داشته،در آن وقت در نظرش مجسم می شوند؛اگر خوب باشند با صورتهای خوب و اگر بد باشند با سیمای بد،و کسی نیست که از دنیا برود مگر آن که در نظر او به هنگام مرگ،نمودار شوند.» (4)از امام صادق(علیه السلام)نقل است:«تو را به معاشرت با دوستان قدیمی توصیه می کنم.و زنهار از دوست جدیدی که سابقۀ او را نداری و از او ایمن نیستی و عهد و پیمانی با او نداشته ای و از مطمئن ترین افراد مردم نیز برحذر باش.» (5)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«دوستی امکان ندارد،مگر با شرائط و حدودش.بنابراین هر کس دارای این حدود یا مقداری از آن باشد،به او نسبت دوستی
ص:389
بده و هر که دارای آن شرائط نباشد،او را هرگز دوست نشمار:اول آن که ظاهر و باطنش با تو یکی باشد؛دوم آن که افتخار تو را افتخار خودش و ننگ تو را ننگ خودش بداند؛ سوم آن که مقام و ثروت وضع او را نسبت به تو دگرگون نسازد؛چهارم آن که آنچه در توان دارد از تو دریغ ندارد؛پنجم آن که جامع تمام حدود و شروط باشد و آن در صورتی است که تو را در وقت گرفتاریها وانگذارد.» (1)از آن حضرت نقل شده است که به عمّار بن موسی فرمود:«عمّار!اگر دوست داری که نعمتت پایدار و مروّت برای تو به حد کمال برسد و زندگی برای تو شیرین باشد بردگان و فرومایگان را در کار خود شرکت مده،زیرا تو اگر به ایشان امانتی بسپاری آنان خیانت کنند و اگر سخنی با تو بگویند،دروغ بگویند و اگر گرفتار شوی تو را واگذارند و اگر به تو وعده ای دهند،خلاف کنند.» (2)آن حضرت فرمود:«دوستی خوبان با خوبان،اجر و مزد برای خوبان است؛و دوست داشتن بدکاران،به خاطر نیکان،فضیلتی است برای نیکان؛و دشمنی بدکاران با نیکان افتخاری است برای نیکان و دشمنی نیکان با بدان ذلّت و خواری است برای بدان.» (3)در مصباح الشّریعة (4)از آن حضرت نقل شده که فرمود:«دوری کن از دوستی کسی که برای طمع یا ترس،یا تنبلی و سستی،و یا خوردن و نوشیدن به سراغ تو آمده است و در پی دوستی با پرهیزگاران باش هر چند که در تاریکیهای زمین باشند؛و هر چند که عمرت را در جستجوی چنین دوستانی بگذرانی؛زیرا خداوند عزّ و جلّ پس از پیامبران در روی زمین بهتر از ایشان نیافریده است و خداوند بر بنده ای نعمتی را ارزانی نداشته است که به پای نعمت توفیق رفاقت با ایشان برسد.خداوند عزّ و جلّ می فرماید:
ص:390
اَلْأَخِلاّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ (1)،و به عقیدۀ من اگر کسی در روزگار ما،چنین دوست بی عیبی را بجوید،بدون دوست بماند.مگر نمی بینی که بالاترین کرامتی را که خداوند به پیامبرانش به هنگام اظهار دعوت نبوّتشان،مرحمت فرموده است،تصدیق شخص امین و یا یکی از اولیا می باشد.همچنین از بالاترین عنایات پروردگار این است که به دوستان و اولیا و امنای خود،دوستی پیامبرانش را مرحمت کرده و این خود دلیل بر آن است که در دو دنیا،پس از معرفت خدا،نعمتی بالاتر و پاک و پاکیزه تر از دوستی و برادری در راه خدا نیست.» در کافی،از امام باقر(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«از کسی پیروی کن،که خیر خواه تو است و تو را می گریاند و پیروی نکن از کسی که تو را فریب می دهد و می خنداند و بزودی همۀ شما به نزد خدا باز گردانده می شوید و آنگاه خواهید دانست.» (2)اکنون بر می گردیم به سخنان غزالی که می گوید:جنید گوید:اگر تبهکار خوش خلقی با من رفیق شود بهتر است از رفاقت قاری قرآنی که بدخلق باشد.
یکی از دانشمندان می گوید:جز با دو تن رفاقت نکن:یکی آن کس که از او چیزی از امور دینت می آموزی،و برای تو سودمند است و دیگری آن کس که چیزی از امور دینی را به او می آموزی و از تو می پذیرد،و از سوّمین فرد،حذر کن.
ابن ابی الحواری می گوید:استادم ابو سلیمان به من گفت:احمد!جز با دو تن با کسی رفاقت نکن:یکی آن که در کار دنیایت از او سود می بری و دیگری آن که با رفاقت او بر کمالت افزوده می شود و در راه آخرتت نیز از او نفع می بری و سرگرمی به رفاقت غیر از این دو تن نادانی بزرگی است.
سهل بن عبد الله شوشتری گوید:از رفاقت سه گروه از مردم دوری کن:1-سرکشان غفلت زده.2-قاریان چاپلوس.3-صوفیان نادان.باید دانست که این سخنان تمام
ص:391
هدفهای رفاقت را در بر نمی گیرد و سخن جامع،توجّه به هدفها و رعایت شرایطی است که علاوه بر این ها بیان کردیم.بنابراین آنچه در هدفهای دنیوی شرط دوستی است،در دوستی و برادری اخروی،شرط نیست؛چنان که بشر می گوید:برادران سه دسته اند:
1-برادر اخروی.2-برادر دنیوی.3-برادری که برای انس انتخاب می کنی،و این هدفها به ندرت در یک مورد جمع می شود،بلکه در مجموع افراد پراکنده است و شرائط نیز ناگزیر پراکنده است.
مأمون گفته است:برادران سه دسته اند:یک دسته،مانند غذایند که بی نیازی از آنها ممکن نیست؛دستۀ دیگر مانند دارو می باشند که گاه وبیگاه مورد نیاز هستند؛و دستۀ سوم مانند دردند که هرگز نیازی به آنها نیست ولی بندۀ خدا گاهی گرفتار آنها می شود و این ها همان کسانی هستند که نه مایۀ انس هستند و نه سودی دارند؛و بعضی گفته اند:مثل تودۀ مردم همانند درخت و گیاه است که بعضی سایه دارند ولی میوه ندارند همانند کسی که در دنیا مفید است نه در آخرت،زیرا سود دنیوی همچون سایه ای است زودگذر،و بعضی از درختان میوه دارند ولی سایه ندارند،همانند کسی که برای آخرت خوب است نه برای دنیا؛بعضی از درختان هم میوه دارند و هم سایه و بعضی نه میوه دارند و نه سایه، مانند خار مغیلان که لباس را پاره می کند و نه خوردنی است و نه نوشیدنی و مثال آن از حیوانات موش و عقرب است،همان طوری که خدای تعالی فرموده است: یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلی وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ (1).
شاعری می گوید:
انسانها از یکدیگر متفاوتند،وقتی که آنها را بچشی برابر نیستند همان طوری که همۀ درختان همسان نیستند،یکی دارای میوۀ تلخ است (2)و آن دیگری بی طعم و بی میوه است؛از این رو،هر کس رفیقی نیافت تا با او همدم شود و به یکی از این هدفها از
ص:392
طریق او برسد،تنهایی برایش بهتر است.ابو ذر-رضی الله عنه-گوید:تنهایی بهتر از همنشین بد است،و همنشین خوب بهتر از تنهایی است.این بود،آنچه ما خواستیم دربارۀ معانی برادری و شرائط و فوائد دوستی بیان کنیم.اینک باید به مطالب مربوط به حقوق برادری،لوازم آن و راه ادای حقّ دوستی بپردازیم.
دربارۀ حقوق برادری و رفاقت
(1)باید دانست که پیمان برادری رابطه ای است بین دو شخص،همانند عقد ازدواج میان دو همسر و همان گونه که ازدواج،موجب حقوقی می شود-چنان که در کتاب آداب نکاح گذشت-که باید آنها را ادا کرد،آداب پیمان برادری نیز باید رعایت شوند.
پس برادر تو در مال،جان،زبان و در دل تو حقی دارد که باید آن را با عفو،دعا،اخلاص و وفاداری و نیز با سبکباری و ترک تکلّف و تکلیف ادا کنی؛و مجموع این ها هشت تا است:
(2)رسول خدا(ص)فرمود:«مثل دو برادر همچون دو دست است که هر یک دیگری را می شوید»؛ (1)و این که پیامبر(ص)به دو دست تشبیه می کند، نه به یک دست و یک پا بدان سبب است که دستها به خاطر یک هدف همیاری می کنند؛همان طور دو برادر،تنها در صورتی برادریشان کامل می شود که برای یک هدف همکاری کنند.بنابراین آن دو از جهتی همانند یک شخص می باشند و این همسویی در خوشی و ناخوشی و در زمان حاضر و آینده،همکاری کردن و نادیده گرفتن منافع شخصی و سودجویی را می طلبد.مواسات در مال با برادران سه مرتبه دارد:
1-کمترین مرتبه آن است که او را به منزلۀ بنده و خدمتگزارت بدانی و از مازاد
ص:393
مالت،حاجت او را بر آوری و هرگاه نیاز او را برآوردی و مازاد بر نیازت مالی داشتی بدون این که او درخواست کند،بی مقدمه به او ببخشی و اگر کار به آنجا کشید که او لازم دید،درخواست کند،این نهایت کوتاهی در رفاقت است.
2-آن که او را به منزلۀ خودت بدانی و راضی باشی که او در مالت شریک باشد و او را بدان حدّ به مثابۀ خود بدانی که حاضر شوی مالت را با او تقسیم کنی؛زیرا که گفته اند:یکی از برادران پیراهنش را با برادرش دو قسمت می کرد.
3-که بالاترین مراتب است،آن است که او را بر خودت مقدّم بداری و حاجت او را بر حاجت خویش مقدم بداری که این مرتبۀ صدیقین و منتها درجۀ دوستی است.از جملۀ نتایج این مرتبه نیز،جان دادن در راه دوست است.چنان که روایت کرده اند؛در نزد یکی از خلفا دربارۀ گروهی از صوفیه،سخن چینی کردند و او دستور داد تا گردن آنان را بزنند و در بین ایشان ابو الحسین نوری بود.او پیش از همه نزد جلاد شتافت تا نخستین کسی باشد که کشته می شود.از او پرسیدند که چرا این کار را می کنی؟پاسخ داد:
من دوست دارم که در این لحظه،زندگی برادرانم را بر زندگی خودم مقدّم بدارم!در ضمن داستان مفصّلی آمده است که همین عمل باعث نجات همۀ آنان شد.اما اگر خودت را در هیچ یک از این مراتب با برادرت،موافق نمی بینی بدان که در واقع عقد اخوّت بسته نشده است،بلکه آنچه میان شما می گذرد یک معاشرت رسمی است که از نظر عقل و دین ارزش زیادی ندارد.میمون بن مهران گوید:هر که از ترک احسان نسبت به برادران خود راضی باشد،باید با اهل قبور دوستی کند.و اما مرتبۀ دنیوی نیز نزد دینداران قابل قبول و پسندیده نیست.
نقل کرده اند که عتبۀ غلام،به منزل مردی آمد که با او دوست بود و گفت:من به چهار هزار درهم از مال تو نیاز دارم.او گفت:دو هزار درهم بگیر!وی خودداری کرد و گفت:تو دنیا را بر خدا مقدم داشتی.آیا با وجود ادعای دوستی در راه خدا از گفتن چنین سخنی شرم نکردی؟و هر که از دوستی در مرتبۀ دنیوی باشد سزاوار است که تو با او در
ص:394
دنیا داد و ستد نکنی.
ابو حازم گوید:هرگاه دوستی الهی داشتی با او در امور دنیایت داد و ستد نکن؛و مقصود وی،کسی است که در این رتبه باشد.و اما مرتبۀ بالاتر مقامی است که خداوند مؤمنان را به آن مقام توصیف کرده و فرموده است: وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (1)؛یعنی:اموالشان در هم آمیخته است و اثاث زندگی شان از یکدیگر جدا نیست.فتح موصلی در غیاب دوستش به منزل او وارد شد و به همسر او دستور داد که پول بیاورد.او صندوق شوهرش را آورد و موصلی به مقدار نیازش از صندوق برداشت.کنیز به آقایش جریان را گفت او از خوشحالی به وی گفت:اگر راست گفته باشی در راه خدا آزادی.
علیّ بن حسین(علیه السلام)به مردی فرمود:«آیا کسی از شما دستش را به جیب و کیسۀ برادرش داخل می کند تا بدون اجازۀ وی هر چه می خواهد،بر دارد؟گفت:نه،فرمود:
بنابراین شما برادر یکدیگر نیستید.» نقل کرده اند که به مردی از اصحاب رسول خدا(ص)سر گوسفندی را هدیه دادند، گفت:فلان برادر من از من محتاج تر است و آن را برای وی فرستاد؛و او نیز برای دیگری،تا آخر همچنان هر کدام برای دیگری می فرستاد تا این که پس از هفت نفر دوباره به اولی برگشت.
روایت کرده اند که مسروق وام کلانی داشت.برادرش خیثمه نیز وامی داشت.
مسروق وام او را بدون این که او مطّلع شود پرداخت و خیثمه هم بدون اطّلاع مسروق، دین او را ادا کرد.
ابو سلیمان دارانی گوید:اگر تمام دنیا مال من بود،همۀ آن را یک جا در دهان یکی از برادرانم قرار می دادم و هنوز هم آن را برای او کم می دانم.و نیز گفته است:به راستی که
ص:395
من هرگاه لقمه ای در دهان یکی از برادرانم قرار می دهم،طعم آن را در گلوی خودم احساس می کنم،چرا که انفاق بر برادران بالاتر از صدقه بر مستمندان است.
علی(علیه السلام)فرمود:«بیست درهم که در راه خدا به برادر دینی ام بدهم در نزد من بهتر از صد درهم است که بر مستمندان صدقه دهم» (1)؛و نیز فرموده است:«اگر یک صاع (حدود یک من)طعام فراهم کنم و برادرانم را بر سر آن سفره جمع کنم در نزد من بهتر از آن است که بنده ای را آزاد کنم.» (2)تمام این ها به پیروی از رسول خدا(ص)است.روایت شده که آن حضرت وارد نیزاری شد و دو مسواک از آنجا چید،یکی کج و دیگری راست.مسواک راست را به همراهش داد؛او گفت:یا رسول الله!شما شایسته ترید که مسواک راست را داشته باشید.فرمود:«هیچ رفیقی همراه رفیقی نمی شود-هر چند که یک ساعت از روز باشد-مگر این که از رفیقش دربارۀ او می پرسند آیا حق الله او را برآورده و یا آن را ضایع کرده است.» (3)بنابراین پیامبر(ص) فرموده که ایثار در رفاقت همان ادای حق الله اوست.
روزی رسول خدا(ص)از مدینه به مقصد چاه آبی بیرون شد تا غسل کند.حذیفة بن یمان-رضی اللّه عنه-جامۀ خود را پوشش رسول خدا(ص)قرار داد تا آن حضرت غسل کرد.سپس حذیفه آمادۀ غسل کردن شد،رسول خدا(ص)جامه را برداشت و سرپا ایستاد تا حذیفه را از انظار مردم پوشیده دارد.حذیفه مانع شد و عرض کرد:پدر و مادرم فدایت باد!یا رسول الله این کار را نکن.امّا رسول خدا(ص)قبول نکرد و او را با جامه پوشاند تا غسل کرد،پیامبر(ص)بدین وسیله فرموده بر این که معنای ادای حق الله در رفاقت همان ایثار است.
آن حضرت فرمود:«هرگاه دو تن با یکدیگر رفاقت کنند آن که با رفیقش مداراکننده تر است نزد خدا محبوب تر است.» (4)
ص:396
(1) و اقدام به آن پیش از آن که درخواست کند و مقدّم داشتن آن بر حاجتهای شخصی،و این خود مراتبی دارد،همان طوری که مواسات به مال چند مرتبه دارد.پایین ترین مرتبۀ آن،برآوردن حاجت است در وقت درخواست طرف و توانایی شخص،که باید با خوش رویی و شادمانی و اظهار مسرت و قبول منّت باشد.یکی از بزرگان گوید:هرگاه از برادرت درخواست حاجتی کردی و او برآورده نساخت پس آن را دوباره یاد آوری کن که شاید او فراموش کرده باشد و اگر باز هم بر آورده نکرد،بر او تعظیم کن و این آیه را بخوان: وَ الْمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللّهُ (1).
جعفر بن محمّد(علیه السلام)فرمود:«همانا من برای بر آوردن حاجت دشمنانم شتاب می کنم از بیم آن که مبادا من آنها را رد کنم و آنان از من بی نیاز شوند.»این دربارۀ دشمنان است تا چه رسد به دوستان.در میان پیشینیان کسانی بودند که مخارج زن و بچّۀ برادرانشان را پس از مرگ ایشان تا چهل سال بر عهده می گرفتند و هر روز نزد ایشان می رفتند و از مال خود خرج آنها را تأمین می کردند به طوری که آنها فقدان پدر را احساس نمی کردند،جز این که شخص او را از دست داده بودند و هر خوبی که از پدرشان در زمان حیاتش دیده بودند از ایشان می دیدند.یکی از این بزرگان به خانۀ برادرش مراجعه می کرد و می پرسید:آیا روغن دارید؟آیا نمک دارید؟آیا احتیاجی دارید؟و این کار را به نحوی انجام می داد که برادرش متوجّه نشود.
بدین وسیله محبّت و برادری ظاهر می شود،و هرگاه محبّت تا این اندازه مفید نباشد که به برادرش محبّت کند،همان طوری که به خود محبّت می کند،پس خیری در برادری نیست.میمون بن مهران گوید:هر که دوستی اش بی فایده باشد،دشمنی اش نیز بی زیان است.
رسول خدا(ص)فرمود:«بدانید که خداوند در روی زمین ظرفهایی دارد و آنها
ص:397
دلهایند و محبوب ترین دلها در نزد خدا،دلی است که از همۀ دلها پاک تر،محکم تر و رقیق تر باشد؛پاک ترین دل از گناهان و محکم تر از همه در دین و رقیق تر نسبت به برادران.» (1)خلاصه آن که سزاوار است حاجت برادر دینی را مثل حاجت خودت،حتّی مهم تر شماری و به زمان نیاز داشتن وی توجّه داشته باشی و از احوال وی غافل نمانی،همان طوری که از احوال خود غافل نیستی و او را از درخواست و اظهار نیاز و کمک خواهی بی نیاز گردانی،حتّی به گونه ای حاجت او را برآوری که گویا تو بدون اطّلاع از نیازمندی او اقدام کرده ای و هیچ گونه حقی برای خود،به این خاطر قائل نباشی بلکه منّت او را به خاطر پذیرش عمل تو دربارۀ او و اقدام به کارش پذیرا شوی؛و شایسته نیست که به برآوردن حاجت او،بسنده کنی بلکه باید در آغاز بکوشی هر چه بیشتر به او احسان و ایثار کنی و او را بر خویشان و فرزندان خود مقدم بداری.در روایت آمده است:«هر کس برادر دینی اش را در حالی که مشتاق دیدار اوست ملاقات کند فرشته ای از پشت سر صدا می زند،خوشا به حال تو،بهشت گوارایت باد.» (2)عطا می گوید:پس از سه روز از برادران دینی خود،احوالپرسی کنید؛اگر مریض بودند از آنها عیادت کنید و اگر گرفتاری داشتند به آنها یاری کنید و اگر فراموش شده بودند آنان را به یاد آورید.
از پیامبر(ص)نقل شده که فرمود:«هرگاه با کسی دوست شدی از او نام و نام پدر و نشانی منزلش را بپرس،تا اگر بیمار شد از او عیادت کنی و اگر گرفتاری داشت یاری اش نمایی»؛و در روایت دیگری آمده است:«و از نام جدّش و قبیله اش بپرس.» (3)
ص:398
شعبی دربارۀ مردی که با کسی همنشین می شود-و می گوید:چهره اش را می شناسم ولی اسمش را نمی دانم،-گفته است:آن آشنایی،شناخت نادانان است.
به ابن عبّاس گفتند:چه کسی را بیش از همۀ مردم دوست داری؟گفت:همنشینم را.
سعید بن عاص گوید:همنشینم سه حق بر من دارد:وقتی که نزد من بیاید،خوش آمد بگویم؛و چون سخن گوید،گوش فرا دهم؛و در وقت نشستن برایش جا باز کنم.
خدای متعال فرماید:«پیروان پیامبر(ص)نسبت به هم مهربانند.» (1)این جمله به شفقت و احسان دارد و از کمال شفقت آن است که غذای لذیذی را تنها نخورد و یا بدون او در محفل شادمانی حاضر نشود بلکه از فراق او ناراحت و از تنها بودن(بدون برادر دینی)احساس نگرانی کند.
(1)گاهی به وسیلۀ سکوت و گاهی با سخن گفتن.اما سکوت آن است که از گفتن عیبهایش در حضور و غیابش خودداری کند بلکه چنان وانمود کند که نمی داند و سخن او را ردّ نکند و با او مجادله و مناقشه نکند و از چگونگی و حالات او تجسس و پرسش ننماید و هرگاه در بین راه و یا در پی حاجتی او را ببیند،ابتدا از هدف و مبدأ و مقصدش نپرسد،چه بسا که گفتن این ها بر او دشوار باشد و یا ناچار به دروغ گفتن شود و اسرار او را فاش نکند و به دیگران حتی به نزدیکترین دوستانش نگوید و چیزی از اسرار او را حتی پس از جدایی و بریدن رفاقت برملا نسازد؛ زیرا این عمل دلیل فرومایگی و پلیدی است.همچنین از نکوهش دوستان و بستگان و فرزندانش خودداری کند،و بدگویی دیگران را دربارۀ او نیز بازگو نکند،زیرا کسی که دشنام دیگران را بازگو کند گویا خود دشنامت داده است.
گویند:پیامبر(ص)رودرروی کسی چیزی که باعث ناراحتی او شود، نمی گفت. (2)ناراحتی و رنجش اول از بازگوکننده حاصل می شود،سپس از گوینده.آری
ص:399
سزاوار نیست اگر ستایشی دربارۀ او شنیده مخفی بدارد،زیرا اول از بازگوکننده خوشحال می شود،سپس از گوینده.لذا پنهان داشتن آن از حسد است.خلاصه آن که از هر سخنی که باعث ناراحتی او شود،چه به اجمال و یا به تفصیل خودداری کند،مگر وقتی که سخن راجع به امر به معروف یا نهی از منکر و واجب باشد.در این صورت سکوت روا نیست،زیرا در اینجا اعتنایی به ناراحتی او نیست،چون این عمل در حقیقت احسانی به اوست،هر چند که او گمان برد که به ظاهر دربارۀ او بد می باشد و امّا نقل بدیها و عیبهای خودش و کسانش غیبت است و دربارۀ هر مسلمانی این کار حرام است و دو چیز مانع از این عمل می شود:
یکی آن که احوال خویشتن را بررسی کنی،اگر یک مورد ناپسند پیدا کردی پس آنچه را از برادرت می بینی بر خود هموار کن و فرض کن که او در مورد این یک خصلت از مغلوب کردن نفس خود عاجز است،همان طوری که تو دربارۀ خصلتی که به آن گرفتاری،ناتوان می باشی و او را به خاطر یک خصلت ناپسند کوچک نشمار،زیرا چه کسی بی عیب است؟!و هر چه را که خود در حق خدا کوتاهی می کنی،آن را از جانب برادرت در حق خودت انتظار نداشته باش،زیرا حقی که تو بر گردن او داری از حقی که خدا بر تو دارد بالاتر نیست.دوم آن که بدانی،اگر بخواهی دوستی پیدا کنی که از همۀ عیبها بر کنار باشد،باید از همۀ مردم دوری گزینی و هیچ گاه کسی را برای رفاقت خود پیدا نخواهی کرد؛زیرا هر کسی خوبیها و بدیهایی دارد.پس اگر خوبیهای کسی بر بدیهایش غلبه داشت او مطلوب نهایی است.بنابراین،مؤمن بزرگوار همواره خوبیهای برادرش را در نظر می آورد تا در دلش نسبت به او تعظیم و محبت و بزرگداشت احساس کند؛امّا منافق فرومایه همواره بدیها و عیبهای دوستش را می بیند.ابن مبارک گوید:
مؤمن عذر و بهانه ها را می جوید ولی منافق لغزشها را.فضیل گوید:جوانمردی عبارت است از گذشت در برابر دوستان.از این رو پیامبر(ص)فرموده است:«از همسایۀ بدی
ص:400
به خدا پناه ببرید که اگر خوبی شما را ببیند پنهان بدارد و اگر از شما بدی ببیند،اظهار کند.» (1)و می توان هر فردی را به خاطر خصلتهایی که دارد ستود و نیز ممکن است او را نکوهش کرد.
نقل کرده اند:که مردی در نزد رسول خدا(ص)از کسی تعریف کرد و فردای آن روز از او بد گفت.پیامبر(ص)فرمود:«تو دیروز او را می ستودی و امروز نکوهش می کنی!»گفت:به خدا سوگند دیروز دربارۀ او راست می گفتم و امروز هم دروغ نمی گویم؛او دیروز مرا خشنود ساخت و من هم بهترین چیزهایی را که از او می دانستم گفتم ولی امروز مرا ناراحت کرد،پس بدترین چیزهایی را که درباره اش می دانستم گفتم؛پس پیامبر(ص)فرمود:«به راستی که برخی گفته ها سحر و جادوست.» (2)گویا آن بزرگوار ناراضی از این عمل بوده در نتیجه آن را به جادوگری تشبیه کرده، از این رو در خبر دیگری فرموده:«ناسزاگویی و بیان خوبیها و بدیها،دو شعبه از شعبه های نفاق اند.» (3)و در حدیث دیگری آمده است:«خداوند گفتن هر سخنی را بر شما نمی پسندد.» (4)از این رو گفته اند:هیچ فرد مسلمانی نیست که خدا را اطاعت کند و هیچ معصیت او را نکند و هیچ کسی هم نیست که معصیت خدا را بکند و هیچ اطاعت نکند.لذا هر کس طاعتش بیش از معصیتش باشد عادل است.پس هرگاه چنین کسی دربارۀ حقوق خدا عادل باشد سزاوار است که تو نیز در حق خود،وی را عادل بدانی و به
ص:401
او به چشم برادری بنگری و همچنان که بر تو واجب است زبانت را از بدیهای او بازداری.واجب است که دلت را نیز از سوءظنّ بازداری و این حالت با حسن ظن نسبت به او میسر می شود.بنابراین بدگمانی،غیبت دل است و از این نیز نهی شده و تعریفش آن است که عمل او را تا آنجا که ممکن است بر خوبی حمل کنی و بر بدی حمل نکنی.اما آنچه به یقین و از راه مشاهده روشن شده و ممکن نیست که آن را نادیده بگیری لازم است آن را که دیده ای در صورت امکان حمل بر سهو و نسیان کنی و این گمان خود به دو قسم تقسیم می شود:یکی آن که تفرّس نامیده می شود و این همان چیزی است که مستند به علامت می شود،زیرا این علامت است که گمان آدمی را به طور قطع تحریک می کند به گونه ای که امکان دفع آن نیست؛دیگر گمانی که منشأ آن بدبینی تو دربارۀ اوست تا این که از او عملی با دو جنبه،سر می زند و تو را به بدگمانی وامی دارد و آن عمل را بدون این که نشانۀ مخصوصی داشته باشد بر جهت بد،حمل می کنی و این در باطن ظلمی است نسبت به وی و ستمی است در حق یک مسلمان؛زیرا پیامبر(ص) فرموده است:«همانا خداوند خون،مال و ناموس مؤمن و بدگمانی به او را حرام کرده است.» (1)و فرموده است:«از بدگمانی دوری کنید زیرا بدگمانی دروغ ترین سخن است.» (2)بدگمانی انسان را به کنجکاوی وامی دارد و پیامبر(ص)فرموده است:«کنجکاوی و مراقبت نکنید و از یکدیگر نبرید و از هم دوری نکنید و شما بندگان خدا،برادران
ص:402
یکدیگر باشید.» (1)تجسس در این حدیث عبارت است از کنجکاوی و کشف اخبار و تجسس به معنای مراقبت با چشم است.بنابراین عیب پوشی و نادیده گرفتن و اظهار بی اطّلاعی از عیبهای دیگران خصلت دینداران است و برای آگاهی از مرتبۀ بلند عیب پوشی و اظهار نیکی،همین بس که در دعا خدای تعالی را به این اوصاف ستوده اند و گفته اند:ای خدایی که نیکی را برملا ساخته و عیب را می پوشانی.و در نزد خدا کسی پسندیده است که به اخلاق الهی متخلّق باشد در حالی که خداوند بسی عیب پوش و بخشندۀ گناهان و درگذرندۀ از بندگان است پس چگونه از کسی که همانند تو یا بالاتر از توست در نمی گذری،در حالی که او به هیچ وجه بنده و آفریدۀ تو نیست؟عیسی(علیه السلام) فرموده است:«چه می کنید وقتی که شما ببینید برادرتان خوابیده و باد جامه اش را به کنار زده و بدنش ظاهر شده است؟گفتند:او را مستور می داریم و می پوشانیم.گفت:آیا عورتش را برملا می کنید!گفتند:سبحان الله چه کسی این کار را می کند؟فرمود:آن کسی که از شما دربارۀ برادرش مطلبی را می شنود و چیزی بر آن می افزاید و بالاتر از آن را درباره اش شایع می سازد.» بدان تا وقتی که انسان دوست ندارد برای برادرش آنچه را که برای خودش دوست می دارد،ایمانش کامل نمی شود.کمترین درجات ایمان آن است که انسان با برادرش چنان رفتار کند که دوست دارد با خودش رفتار کنند،و بدون تردید از او انتظار می رود که ستر عورت کند و از معایب و بدیهای برادرش چیزی نگوید و اگر خلاف انتظاری از او ظاهر شود،خشم و غضبش بر او بیشتر نشود،و چقدر از حق و حقیقت بدور است وقتی که از او چیزی را که توقع دارد مخفی بدارد مخفی نداشته و به خاطر برادرش تصمیمی بر مخفی داشتن آن نگرفته باشد!در صریح قرآن مجید،عذاب برای چنین کسی مقرر شده، آنجا که می گوید: وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ. اَلَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النّاسِ یَسْتَوْفُونَ وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ .
ص:403
(1)بنابراین هر که بیش از آنچه از خود گذشت می کند، از دیگران بخواهد.این آیه در موردش صادق است.کوتاهی در عیب پوشی و یا سعی در فاش ساختن آن،بیماری مزمنی است در باطن که منشأ آن کینه و حسد است،زیرا شخص حسود و کینه توز باطنش از ناپاکی آکنده است ولی او خباثت را در باطنش نگه می دارد و پنهان می کند و تا فرصتی به دست نیاورده است آشکار نمی کند و چون فرصتی یافت،رابطه قطع می شود و شرم رخت بر می بندد و باطن بروز می کند و پلیدی خود را برملا می سازد و تا وقتی که در باطن کینه و حسد دارد،دوری از وی بهتر است.
یکی از دانایان می گوید:ظاهر پرخاشگر بهتر از کینۀ نهفته است و مهربانی شخص کینه توز فقط بر وحشت و ترس می افزاید و هر که در دلش کینۀ مسلمانی باشد،ایمانش ضعیف و کارش خطرناک و دلش ناپاک است و او شایستگی دیدار رحمت پروردگار را ندارد.
عبد الله بن جبیر از پدرش نقل کرده که می گوید:من در یمن بودم و همسایه ای یهودی داشتم.از اخبار تورات برایم نقل می کرد،تا این که از مسافرتی برگشت.من گفتم:خداوند پیامبر را میان ما مبعوث کرده است و او ما را به اسلام دعوت کرده و ما هم اسلام آورده ایم و برای ما کتابی از جانب خدا آورده است که تورات را هم تصدیق دارد.
یهودی گفت:راست می گویی.اما شما نمی توانید قوانین آن را به پا دارید.ما در اوصاف آن پیامبر و امتش در تورات خوانده ایم که برای مردی روا نمی داند از در خانه اش بیرون رود در حالی که نسبت به برادر مسلمانش کدورتی در دل داشته باشد؛و از جمله نباید سرّ او را که به وی سپرده است،فاش کند و باید آن را پوشیده دارد،هر چند دروغ گفته باشد،زیرا راستگویی در همه جا واجب نیست،همان طوری که یک شخص می تواند عیبها و اسرار خود را پنهان دارد هر چند که نیاز به دروغ گفتن باشد و نیز می تواند این کار
ص:404
را دربارۀ برادرش انجام دهد که به منزلۀ خود اوست و آن دو چون یک نفرند و تفاوتی جز در بدن ندارند.این است حقیقت برادری و از این جهت است که عمل او در مقابل برادر دینی ریاکاری و اعمال پنهانی را برملا داشتن محسوب نمی شود،زیرا شناخت برادر مسلمان به وسیلۀ عملش همچون شناخت خویشتن است بدون هیچ تفاوتی.
پیامبر(ص)فرمود:«هر که عورت(عیب)برادرش را بپوشاند،خداوند در دنیا و آخرت او را بپوشاند.» (1)در خبر دیگری آمده است:«گویا دختر زنده به گوری را از قبرش زنده کرده است.» (2)و آن حضرت فرمود:«هرگاه مردی مطلبی را نقل کرد،و بعد رفت،آن مطلب امانتی است.» (3)و فرمود:«انجمنها امانت است جز سه نوع مجلس:یکی جایی که خون به ناحقی ریخته شود،دیگری مجلسی که زنایی به وقوع بپیوندد و سومی مجلسی که مالی به حرام تصرّف شود.» (4)و فرمود:«همانا دو همنشین به امانت می نشینند و جائز نیست که یکی از آنها آنچه را همنشینش راضی نیست فاش کند.» (5)به یکی از حکما گفتند:رازداری تو چگونه است؟گفت:من جای دفن آنم.و گفته اند:دل آزاد مردان جای دفن اسرار است؛و بعضی گفته اند:دل نادان در دهانش و زبان دانا در دلش می باشد.
می گویم:این سخن از جمله سخنان امیر مؤمنان است و سزاوار بود که به آن
ص:405
حضرت نسبت داده می شد. (1)
غزّالی گوید:یعنی نادان،ناخودآگاه آنچه را در دل دارد نمی تواند پنهان کند؛از این رو باید از نادانان دوری جست و از رفاقت با ایشان بلکه از دیدار ایشان خودداری کرد.
و از دیگری پرسیدند:چگونه رازداری می کنی؟گفت:خبردهنده را انکار می کنم و برای جویندۀ خبر سوگند می خورم؛و دیگری گوید:من راز را پنهان می دارم و البته این رازداری ام را نیز پنهان می دارم.
ابن معتزّ به عبارت دیگری این مطلب را به نظم آورده و می گوید:رازی را به من امانت سپردند،من آن را پنهان داشتم،و در صندوق سینه ام به امانت نهادم و سینه ام آن را در خود دفن کرد.
و دیگری در حالی که بالاتر از آن را منظور کرده،می گوید:راز در سینۀ من همچون مردۀ مدفون در قبر است زیرا می بینم که شخص مدفون در انتظار حشر و نشر است.لیکن من راز را فراموش کردم به طوری که گویی هیچ گاه از آن آگاهی نداشتم،و اگر رازداری میان من و او،از حدّ آن راز و اعضای درونی تجاوز کند،راز نخواهد بود.
یکی از بزرگان رازی را برای برادرش فاش کرد،سپس به او گفت:آن را حفظ کردی؟جواب داد:خیر،و حتی آن را فراموش کردم.
ابو سعید ثوری می گوید:هرگاه خواستی با کسی دوستی کنی،او را خشمگین کن، سپس پنهانی،کسی را وادار ساز تا راجع به تو و اسرار تو از او بپرسد اگر از تو به خوبی یاد کرد و راز تو را پنهان داشت با او رفاقت کن.از بایزید پرسیدند:با چه کسی از مردم دوستی کنیم؟گفت:کسی که درباره تو بداند آنچه را که خدا می داند سپس عیب تو را
ص:406
پنهان دارد همان طوری که خدا پنهان می دارد.
ذو النّون گوید:خیری نیست در رفاقت کسی که دوست ندارد تو را غیر معصوم ببیند(انتظار دارد که هرگز اشتباه نکنی)و کسی که در وقت خشم،راز تو را فاش کند او فرومایه است،زیرا رازداری در وقت خشنودی،مقتضای همۀ طبایع است.
یکی از حکما گوید:با کسی که در چهار مورد با تو تغییر حالت دهد رفاقت،مکن:
در وقت خشم،و به هنگام خشنودی و موقع طمع و در وقت هوای نفسش.بلکه دوستی صمیمی در وقت اختلاف این احوال باید ثابت باشد،از این رو گفته اند:
شخص بزرگوار را می بینی؛وقتی که رابطه اش با کسی قطع شد،بدی را پنهان و خوبی را اظهار می کند ولی هرگاه رشتۀ ارتباط آدم پست با انسان قطع شود،خوبی را پنهان و در حق او تهمت روا می دارد.
از جملۀ وظایف دوستی،لجبازی نکردن و ردّ نکردن سخنان دوست است،ابن عباس می گوید:با نادان لجبازی مکن که تو را می آزارد و با شخص صبور نیز لجبازی مکن که از تو دوری می کند.
پیامبر(ص)فرمود:«هر که نزاع و جدال را در حالی که می داند ناحق است،ترک کند،خداوند در کنار بهشت برای او خانه ای بنا کند و هر که با وجود حق داشتن،ترک جدال کند،خداوند در بالاترین مرتبۀ بهشت خانه ای برایش بنا کند.» (1)با وجود این که ترک جدال در صورت ناحق بودن واجب است،در این حدیث پیامبر(ص)ثواب عمل مستحبّی را بالاتر شمرده است زیرا سکوت بر حق دشوارتر است برای انسان از سکوت بر باطل و از طرفی اجر و ثواب به اندازۀ مشقّت است و مهمّ ترین وسایل برافروختن آتش کینه بین برادران نزاع و جدال است،زیرا نزاع عین جدایی و دوری از یکدیگر است،چون جدایی ابتدا در عقیده ها پیدا می شود،سپس در سخنان وانگهی در
ص:407
ابدان(اشخاص).
پیامبر(ص)فرموده است:«از هم دوری نکنید و با هم دشمنی و حسد نورزید و از هم جدا نشوید و ای بندگان خدا برادر هم باشید؛مسلمان برادر مسلمان است نباید به برادرش ستم روا دارد و نباید او را محروم و سرکوب کند،همین قدر در بدی شخص بس که برادر مسلمانش را تحقیر کند.» (1)و بدترین تحقیر نزاع و جدال است،زیرا کسی که سخن دیگری را ردّ کند او را به جهل و نادانی و یا غفلت و ناآگاهی از حقیقت نسبت داده و تمام این ها تحقیر کردن و ایجاد کینه و رنجش است.
در حدیث ابو امامه باهلی است که می گوید:«رسول خدا(ص)در حالی که ما مجادله می کردیم سر رسید.وقتی مجادلۀ ما را دید خشمگین شد و گفت:مجادله را ترک کنید،به دلیل خیر و فایدۀ اندکش و چون باعث ایجاد دشمنی میان دوستان می شود.» (2)یکی از بزرگان می گوید:هر که به دوستان بدگویی و با آنان مجادله کند،مروّتش اندک و کرامتش نابود شود.
عبد الله بن حسن می گوید:مبادا با دیگران مجادله کنی،زیرا تو از مکر آدم صبور و یا برخورد ناگهانی شخص فرومایه بر کنار نیستی.یکی از پیشینیان گفته است:
ناتوان ترین مردم کسی است که در دوست یابی کوتاهی کند و ناتوان تر از او کسی است که دوستی را که به دست آورده است از دست بدهد.مجادلۀ زیاد باعث تضییع عمر و قطع دوستی و موجب دشمنی است؛به طور خلاصه می توان گفت آنچه باعث مجادله می شود،تفاخر به فزونی عقل و فضیلت و کوچک شمردن طرف،و برملا ساختن نادانی اوست و این خود مشتمل بر گردن فرازی و تحقیر و آزار دیگران و ناسزاگویی به سبب
ص:408
نادانی و جهل است؛و دشمنی را هدفی جز این نیست.پس چگونه برادری و یکرنگی را می تواند به همراه داشته باشد؟ابن عبّاس از رسول خدا(ص)نقل کرده است که فرمود:
«با برادرت مجادله و مزاح مکن و به او وعده ای نده که خلاف کنی.» (1)و فرموده است:«شما با مال و ثروتتان نمی توانید به مردم گشایش بخشید،لیکن باید آنها همواره از شما گشاده رویی و خوش خویی ببینند» (2)؛و مجادله با حسن خلق منافات دارد.
پیشینیان دربارۀ دوری جستن از مجادله تا آنجا منع کرده اند که جای هیچ پرسشی را باقی نگذاشته اند و گفته اند:هرگاه به برادرت گفتی از جا برخیز!او پرسید به کجا؟پس با او رفاقت نکن،بلکه می گویند:سزاوار آن است که او از جا برخیزد و نپرسد.سلیمان دارانی می گوید:من در عراق دوستی داشتم و هرگاه مشکلی داشتم نزد او می رفتم و می گفتم:مقداری از مالت را به من بده.او کیسۀ پولش را به طرف من می انداخت و من هر چه می خواستم برمی داشتم،تا این که روزی نزد او رفتم و گفتم:به مبلغی نیاز دارم، گفت:چقدر می خواهی؟با این پرسش شیرینی محبّت او از دلم بیرون شد.
دیگری گوید:هر وقت از برادرت مالی خواستی و گفت:می خواهی چه کنی؟در حقیقت حق برادری را ترک کرده است.
بدان که قوام اخوّت به توافق در گفتار و رفتار و محبّت است.ابو عثمان حیر می گوید:موافقت با برادران بهتر از محبت و مهربانی با ایشان است و مطلب چنان است که وی گفته است.
(1)برادری و دوستی همان گونه که مقتضی سکوت در برابر ناپسندیهاست،مقتضی گفتن سخنان پسندیده نیز هست؛حتی اظهار خوبیها در دوستی اهمیت خاصّی دارد،زیرا کسی که به سکوت تنها بسنده کند،
ص:409
رفیق مردگان است.حال آن که هدف از دوستی استفاده از دوستان است،نه رهایی از آزارشان؛امّا معنای سکوت،آزار نرساندن است.بنابراین باید به زبان اظهار دوستی کند و از احوال او جویا شود که این احوالپرسی لازم است مانند سؤال از عارضه ای اگر پیش آمده است،و اظهار دلگیری از آن جهت و هم از تأخیر بازیافتن عافیت از آن؛همچنین لازم است در برابر تمام احوالی که باعث ناراحتی او می شود،هم به زبان و هم در عمل ابراز ناراحتی کند و نسبت به تمام حالاتی که باعث خشنودی اوست سزاوار است که مشارکت خود را به خشنودی از آنها ابراز کند و معنای برادری شریک و سهیم بودن در خوشی و ناخوشی است.
پیامبر(ص)فرمود:«هرگاه کسی از شما برادر خود را دوست می دارد باید او را مطّلع سازد» (1)البته این دستور به اظهار دوستی از آن جهت است که بر محبّت می افزاید،زیرا اگر او بداند تو دوستش می داری او هم ناگزیر طبعا تو را دوست خواهد داشت.پس هرگاه دانستی که او نیز تو را دوست می دارد،ناگزیر محبّت تو نیز افزون می شود.بنابراین محبت از دو طرف همواره افزون و چند برابر خواهد شد و دوستی دو جانبه میان مؤمنان مطلوب شرع و محبوب دین است،از این رو پیامبر(ص)در آن باره راهنمایی کرده و فرموده است:«هدیه دهید و یکدیگر را دوست بدارید.» (2)از جمله عوامل جلب محبّت این است که در غیاب و حضور با بهترین نامها دوستش را بخواند،که گفته اند:سه چیز است که دوستی برادرت را نسبت به تو خالص می گرداند:یکی آن که هر وقت او را ملاقات کردی تو آغازگر سلام باشی،دوم آن که در مجلس برای او جا باز کنی،و سوم آن که او را با بهترین نامش بخوانی.
و نیز در نزد کسی که توصیف از او تأثیری دارد،او را بدانچه از حالات نیکویش می شناسی ستایش کنی،زیرا این خود از بزرگترین عوامل در جلب محبت است،
ص:410
همچنین ستایش از اولاد و خاندان شغل و کار او،حتی از خردمندی و خو و شکل و خط و شعر و تصنیف و تمام آنچه باعث خشنودی او می شود.البته باید تمام این ها بدون دروغ و زیاده روی انجام شود،ولی تحسین آنچه در خور تحسین است باید انجام گیرد و مهم تر از آن،این است که ستایش ستایشگران او با اظهار خشنودی به وی ابلاغ شود،زیرا پنهان داشتن این ها تنها به خاطر حسد است.
دیگر آن که نسبت به عملی که دربارۀ تو انجام داده،حتی به خاطر نیّت عملش هر چند کار انجام نگرفته،تشکّر کنی.علی(علیه السلام)فرموده است:«هر که از برادرش به خاطر حسن نیّتش سپاسگزاری نکند،برای عمل نیکش نیز قدردانی نمی کند»؛و مؤثرتر از این در جلب محبّت دفاع از او در پشت سر اوست،وقتی که مورد سوءقصد باشد و یا با عبارت صریح و یا غیر صریح آبرویش مورد تعرّض قرار گیرد.بنابراین حق برادری آمادگی برای حمایت و یاری او و سرکوب کردن بدگویان و کسانی است که سخن درشتی بر ضد او گویند،پس سکوت در این موارد باعث کینه و انزجار قلبی و کوتاهی در حق دوستی و برادری است و رسول خدا(ص)«دو برادر را به دو دست تشبیه کرده است که هر کدام دیگری را می شوید تا هر کدام دیگری را یاری دهد و از او نیابت کند.» (1)پیامبر(ص)فرمود:«مسلمان برادر مسلمان است؛به او ظلم نمی کند و او را خوار و تنها نمی گذارد و رها نمی کند.» (2)در حالی که این امور باعث جدایی و خواری است، زیرا به حال خود گذاشتن برادر،تا پردۀ آبرویش دریده شود مانند آن است که بگذاریم تا گوشت بدنش را بدرند و چقدر پست است برادری که ببیند تو را سگان می درند و گوشت بدنت را جدا می سازند ولی او خاموش ایستاده و هیچ شفقت و حمیّتش برای دفاع از تو تحریک نمی شود!و دریدن پردۀ ناموس برای انسانها از دریدن گوشت بدنها سخت تر است.از این روست که خدای متعال آن را به خوردن مردار تشبیه کرده و
ص:411
می فرماید: أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ (1).و فرشته ای که مطالعات روح را از لوح محفوظ به صورت مثالهای محسوس تجسّم می بخشد،غیبت را به خوردن گوشت مردار تشبیه می کند تا هر کس در عالم رؤیا دید که گوشت مردار می خورد بداند که او از مردم غیبت می کند؛زیرا آن فرشته مناسبت و مشارکت را بین آن چیز و شبیهش در معنایی که به منزلۀ روح است،نه از لحاظ صورت ظاهر،رعایت می کند.بنابراین پشتیبانی از برادران در دفع نکوهش دشمنان و سرزنش سرزنش کنندگان ضمن عقد برادری واجب است.
مجاهد گوید:در پشت سر برادرت همیشه از او چنان یاد کن که دوست داری او نیز در پشت سرت از تو یاد کند.بنابراین تو دربارۀ او دو معیار داری:یکی آن که فرض کنی آنچه دربارۀ او گفته می شود اگر دربارۀ تو گفته شود و برادر تو حاضر باشد،دوست داشتی که برادرت دربارۀ تو چه بگوید،پس سزاوار است در برابر آن که متعرّض آبروی اوست مقابله به مثل شود؛و دوم آن که فرض کنی او پشت دیوار حاضر است و به سخنان تو گوش می دهد و گمان دارد که تو از حضور او بی خبری؛در این صورت در قلب تو نسبت به یاری او در حالی که صدای تو را می شنود و تو را می بیند،آنچه می گذرد شایسته است که در نبودن او نیز همان بگذرد.یکی از بزرگان گفته است:هیچ گاه در غیاب برادرم از وی یاد نکردم مگر این که تصور کردم نشسته و حضور دارد،از این رو درباره او آنچه را که دوست دارد بشنود،گفتم:یکی دیگر از بزرگان گوید:هیچ وقت سخن از دوستم نرفته است،مگر آن که خودم را به جای او تصوّر کرده ام و دربارۀ او گفته ام نظیر آنچه را که دوست داشتم دربارۀ من بگویند:و این است دوستی اسلام،به این ترتیب که برای برادرش نمی پسندد،مگر آنچه را که برای خود می پسندد.
ابو درداء دو گاو نر را مشاهده کرد که مزرعه ای را شخم می زدند.یکی از آنها ایستاد
ص:412
تا بدنش را بخاراند.آن دیگری نیز ایستاد.ابو درداء گریه کرد و گفت:برادران در راه خدا این چنین همکاری می کنند و هرگاه یکی از آنها بایستد دیگری نیز می ایستد.با هماهنگی اخلاص و صمیمیت کامل می شود و هر که در برادری مخلص نباشد منافق است و اخلاص عبارت است از همسان بودن نهان و آشکار،زبان و دل و باطن و ظاهر و در حضور جمع و در تنهایی.در حالی که اختلاف و تفاوت در یکی از این موارد برهم زنندۀ دوستی است و چنین چیزی فساد در دین و ناشایستگی در طریق مؤمنین است؛و هر کس در خودش اخلاص در دوستی را نمی بیند جدایی و گوشه گیری برایش بهتر از برادری و دوستی است؛زیرا حق دوستی سنگین است و جز شخص محقّق تحمّل آن را ندارد و ناگزیر اجر و مزد فراوان دارد و جز آدم موفّق،کسی به آن نمی رسد.از این رو گفته اند:با همسایه خوب رفتار کن تا مسلمان باشی،یا با رفیقت خوب رفاقت کن تا مؤمن باشی؛ (1)ببین چگونه ایمان را پاداش رفاقت و اسلام را جزای همسایگی قرار داده است،و فرق بین فضیلت ایمان و فضیلت اسلام به میزان تفاوت بین دشواری ادای حق همسایه و ادای حق رفاقت است؛زیرا رفاقت در حالات مختلف و پشت سر هم بلکه همواره حقوق زیادی را می طلبد در صورتی که همسایگی تنها حقوق خاصی را در اوقات خاص به طور غیر مداوم می طلبد؛و از آن جمله است،آموزش و خیراندیشی، زیرا نیاز برادرت به دانش کمتر از نیاز به مال نیست.پس اگر توانایی علمی داشتی باید از فضل خود بر او ارزانی داری و او را بدانچه در دین و دنیا سودمند است راهنمایی کنی.
پس اگر او را تعلیم دادی و ارشاد کردی اما او مطابق علمش عمل نکرد باید او را نصیحت کنی،به این ترتیب که زیانهای آن کار و فوائد ترک آن را یادآوری نمایی و او را از ناگواریهای دنیا و آخرت بترسانی تا از آن کار منزجر شود و معایب او را به وی
ص:413
گوشزد و زشتی کار زشت و نیکی کار نیک را به او یادآوری کنی.البته این کارها باید در خلوت انجام گیرد و کسی از آن اطلاع نیابد و آنچه در حضور مردم صورت گیرد، سرزنش و افشاگری و رسوا کردن است ولی آنچه در خفا انجام پذیرد صمیمیت و خیرخواهی است؛زیرا پیامبر(ص)فرمود:«مؤمن آیینۀ مؤمن است» (1)یعنی-همچون آیینه-در او می بیند آنچه را که از خود نمی بیند.بنابراین،شخص معایب خود را به وسیلۀ برادرش می شناسد در صورتی که اگر تنها بود نمی شناخت،همان طوری که به وسیلۀ آیینه از عیبهای ظاهر صورت خویش آگاه می شود.
به مسعر گفتند:آیا دوست داری کسی عیبهایت را بگوید؟گفت:اگر بین خودمان، نصیحت کند،آری دوست دارم ولی اگر در حضور جمع سرکوب کند،خیر.راست گفته است،چون نصیحت در حضور دیگران افشاگری است در حالی که خدای تعالی در روز قیامت،مؤمن را تحت حمایت و در زیر پوشش خویش سرزنش می کند،و او را در نهان از گناهانش مطلع می سازد و گاهی نامۀ عملش را مهر زده به فرشتگان می دهد، فرشتگانی که پیرامون او را گرفته تا بهشت می برند وقتی که نزدیک در بهشت می رسند نامۀ عملش را مهر شده به او می دهند تا آن را بخواند،ولی اهل عذاب را در حضور همۀ مردم صدا می زنند و از اعضای بدنشان دربارۀ اعمال بدشان می پرسند و بدان وسیله به خواری و رسوایی شان افزوده می شود و پناه می بریم به خدا از خواری و ذلّت روز عرضۀ نامۀ عمل!بنابراین فرق است بین سرزنش و نصیحت در نهان و آشکار،همان طوری که فرق است بین مدارا و چاپلوسی به خاطر غرضی که باعث چشم پوشی شود.پس اگر به خاطر حفظ دینت و برای این که اصلاح برادرت را در این کار می بینی چشم پوشی کنی، مدارا کرده ای؛ولی اگر برای هوای نفست و کشش شهوانی و حفظ مقاومت چشم پوشی کردی،چاپلوسی.
ص:414
ذو النّون گوید:با خدا رفاقت مکن مگر با هماهنگی و موافقت و با مردم،مگر با خیرخواهی و با نفس خود مگر با مخالفت،و با شیطان مگر با دشمنی.
اگر بگویی:هرگاه در خیرخواهی ذکر معایب باشد و این خود باعث نگرانی دل شود،پس چگونه در حق برادر نصیحت و خیرخواهی ممکن است؟بدان که نگرانی وقتی حاصل می شود که برادرت از عیبهای خود مطّلع باشد و اما توجه دادن به عیبهایی که نمی داند،عین دلسوزی است و خود نوعی دلجویی است،البته نسبت به خردمندان؛و اما در مورد اشخاص نادان نباید توجهی به آنها کرد؛زیرا کسی که تو را از کار بدی که انجام می دادی و یا صفت ناپسندی که داشتی آگاه کند و تو خودت را از آن پاک گردانی، همانند کسی است که تو را از مار و یا عقربی که زیر دامنت می باشد و می خواهد تو را هلاک کند آگاه کند.پس اگر تو چنین کاری را بد بدانی،خلیل نادانی؛و صفات ناپسند، عقربها و مارهایی هستند که در آخرت تو را هلاک خواهند ساخت،زیرا این صفات دلها و جانها را می گزند و درد این ها شدیدتر از گزیدن ظواهر و بدنهاست و این مارها از سنخ آتش افروختۀ الهی هستند که بر دلها می افروزند؛از این روست که گفته اند:خدا بیامرزد آن کسی را که عیبهای برادرش را چون هدیه به او بدهد.
[بدان که هر کس قرآن را بخواند و احساس بی نیازی نکند و دنیا را بر آخرت ترجیح دهد،بعید نیست که از جملۀ مسخره کنندگان آیات الهی باشد؛و خدای تعالی دروغ گویان را به دشمنی با خیرخواهان،توصیف کرده و می گوید:-ولی خیرخواهان را دوست نمی دارید-]و این در عیبی است که وی از آن غفلت داشته است.اما آن عیبی را که می دانی با علم و آگاهی در رفع آن نمی کوشد و این که او طبعا مغلوب آن است سزاوار نیست اگر او پنهان می دارد،تو پرده دری کنی،و اگر هم اظهار می کند ناگزیر باید در نصیحتش ظرافت به خرج دهی،گاهی با و گاهی با صراحت تا آنجا که وحشت زده نشود و اگر دانستی که نصیحت در او بی اثر است و او طبعا ناچار به پافشاری است،در این صورت سکوت بهتر است؛و در تمام مواردی که به مصالح دنیوی و دینی
ص:415
برادرت مربوط می شود،مطلب از این قرار است.ولی آنچه مربوط به کوتاهی وی در حق تو باشد،لازم است که تحمّل کنی و گذشت و چشم پوشی نمایی.بنابراین در این مورد بازگو کردن،نصیحت و خیرخواهی نیست.آری اگر به گونه ای است که ادامۀ آن روش باعث جدایی خواهد شد،در خفا سرزنش کردن بهتر از جدایی است و با کنایه و گفتن بهتر از تصریح و مکاتبه بهتر از رودررو گفتن است و تحمّل از همۀ این ها بهتر است زیرا شایسته است که هدف تو از برادرت،با مراعات حال و ادای حق و تحمّل تقصیراتش،اصلاح نفس خود باشد نه کمک خواهی و یاری گرفتن از او.
ابو علی رباطی گوید:همراه عبد الله مروزی بودم.به صحرا می رفتیم؛رو به من کرد و گفت:تو فرمانده می شوی یا من؟گفتم:البته شما.گفت:بنابراین تو باید از من اطاعت کنی.گفتم:آری اطاعت می کنم،آنگاه کیسه ای برداشت و توشۀ راه را میان کیسه گذاشت و آن را به پشت گرفت.هر وقت می گفتم:کیسه را به من بده.می گفت:مگر من فرمانده نیستم؟پس تو باید اطاعت کنی؟شبی باران ما را گرفت.تا صبح بالای سرم ایستاد در حالی که عبایی بر دوش داشت و من نشسته بودم مانع باران از من می شد و من با خود می گفتم:کاش من می مردم و نمی گفتم،تو فرمانده باش.
(1)لغزش دوست یا مربوط به دینش و انجام معصیتی است و یا در حق تو و کوتاهی در برادری با تو است و یا مربوط به دین و ارتکاب معصیت و باقی ماندن در آن است که در این صورت با لطف و ظرافت باید نصیحتش کنی به طوری که کژی اش را راست و نادرستی اش را اصلاح کند و حالش را به صلاح و تقوا برگرداند،و اگر نتوانستی و او بر خطای خود باقی ماند،روشهای صحابه و تابعین،در ادامۀ حقّ دوستی و یا جدایی از او متفاوت است.ابو ذر-رضی الله عنه- جدایی را انتخاب کرده می گفت:هرگاه برادرت روش خود را عوض کرد،همان طوری که او را دوست می داشتی،دشمنش بدار.وی این عمل را به مقتضای دوستی و دشمنی برای خدا صحیح می دانست.
ص:416
اما ابو درداء و گروهی از صحابه،خلاف نظر ابو ذر را داشتند.ابو درداء می گفت:
هرگاه برادرت دگرگون شد و روش خود را عوض کرد،او را ترک مکن،زیرا برادر تو گاهی کج و گاهی راست می شود.
ابراهیم نخعی گوید:از برادرت اگر مرتکب گناهی شد جدا نشو و از او دوری مکن زیرا او امروز مرتکب آن گناه می شود و فردا آن را ترک می کند.
و نیز گوید:لغزش عالم را نزد دیگران نقل نکنید زیرا عالم لغزشی پیدا می کند سپس آن را ترک می کند.و در خبر است:«از لغزش عالم بپرهیزید ولی از او دوری نکنید و منتظر بازگشت او باشید.» (1)نقل کرده اند که دو برادر بودند،یکی از آنها گرفتار هوای نفس شد.پس به برادرش قضیه را اظهار کرد و گفت:من مریضم،اگر تو خواستی که برای خدا بر پیمان دوستی با من نباشی،مباش.او گفت:من هرگز به خاطر خطای تو عقد اخوّت را بر هم نمی زنم.سپس آن برادر بین خود و خدا عهد کرد که چیزی نخورد و نیاشامد تا آن که خداوند برادرش را از آن گرفتاری نجات دهد.چهل روز گذشت و در آن مدت از گرفتاری او می پرسید و او در جواب می گفت دل به حال خود ثابت است و این برادر از غم و گرسنگی لاغر می شد تا پس از چهل روز آن هوا از قلب برادرش زائل شد و به اطلاع وی رساند و او چیزی خورد و نوشید در حالی که از لاغری و ضعف نزدیک بود تلف شود.
همچنین از دیگر پیشینیان نقل شده که یکی از دو برادر از راه راست منحرف شد.
به برادرش گفتند:آیا از او می بری و دوری می کنی؟او گفت:در این موقع به خاطر آن لغزشی که از وی سرزده بیشتر به من نیازمند است تا دستش را بگیرم و در سرزنش و عتابش زیرکانه برخورد کنم و او را به حال اول برگردانم.
در اسرائیلیّات آورده اند که دو برادر عابد در کوهی بودند.یکی از آنها پایین آمد تا
ص:417
یک درهم گوشت از شهر بخرد.نزد گوشت فروش چشمش به زن بدکاره ای افتاد.نگاه بیشتری کرد،دلباختۀ او شد و سرانجام با او هم بستر شد و سه روز که در نزد او ماند،شرم کرد نزد برادرش برگردد.گوید:برادرش به جستجوی او پرداخت و قضیه را به طور جدی پیگیری کرد.به شهر داخل شد و همواره جویای او بود تا این که وی را به مکان برادرش راهنمایی کردند.بر او وارد شد در حالی که برادرش با آن زن بدکاره نشسته بود،همین که برادرش را دید دست به گردنش انداخت و شروع به بوسیدن سر و صورت او کرد و کنارش نشست و سرانجام به خاطر زیادی شرم و خجالتش از او،ندانست که او در جریان کارش قرار دارد،تا این که او گفت:برادر برخیز من از حال و قصۀ تو مطّلعم و هرگز تو این قدر نزد من دوست داشتنی و عزیز نبودی که اکنون هستی.همین که برادر خطاکار دید از چشم برادرش نیفتاده است از جا بلند شد و با او رفت.این روش گروهی است و این روش از روش ابو ذر لطیف تر و دقیق تر است ولی روش ابو ذر بهتر و سالم تر است.
اگر بگویی که چرا گفتی این روش لطیف تر و دقیق تر است،در حالی که با مرتکب شوندۀ چنین معصیتی از اوّل دوستی روا نیست و در نهایت هم باید از او برید،زیرا هرگاه حکم به دلیلی ثابت شد،پس ناگزیر باید با از بین رفتن آن علّت،حکم نیز از بین برود در حالی که علّت انعقاد دوستی کمک دینی به یکدیگر است و این کمک با ارتکاب معصیت پایدار نیست؟ می گویم:اما دلیل لطیف تر بودن،آن است که در آن مدارا و دلجویی و امیدواری به بازگشت و توبه وجود دارد،چون در صورت ادامۀ رفاقت شرم و حیا نیز ادامه خواهد یافت و هرگاه رفاقت قطع شود و طمع وی از مصاحبت بریده شود بر گناه پافشاری کرده به آن ادامه خواهد داد.و امّا دقیق تر بودن آن از این بابت است که پیمان برادری به منزلۀ خویشاوندی است،و هرگاه منعقد شد،آن حق،قطعی است و به موجب عقد، وفای به آن واجب می شود و شرط وفاداری آن است که در زمان حاجت و نیاز وی او را وانگذارد،در صورتی که نیاز دینی مهم تر از نیاز مالی است،و اکنون بدبختی و آفتی به
ص:418
سراغ او آمده و بدان وسیله نیاز دینی پیدا کرده است.پس سزاوار است از وی مراقبت و به او توجّه شود نه آن که به حال خود گذاشته شود،بلکه باید همواره مورد لطف قرار گیرد تا از آن حادثه ای که گریبانگیر او شده رهایی یابد.بنابراین برادری وسیله و کمکی است در برابر مصائب و حوادث روزگار و این مورد از سخت ترین مصائب است و تبهکار هرگاه مصاحب شخص پرهیزگاری باشد و ترس و بیم مداوم او را ببیند،بزودی برمی گردد و از پایداری بر گناه خود شرم می کند،بلکه آدم تنبل با شخص حریص در کار همراه می شود تا از شرم او پرکار شود.جعفر بن سلیمان گوید:هر وقت من از کار خسته می شوم به محمّد بن واسع و توجه او به طاعت و بندگی نگاه می کنم،در نتیجه حال نشاط به عبادت را باز می یابم و خستگی و کسالت از من دور می شود و یک هفته بر آن اساس کار می کنم.
حقیقت مطلب این است که،دوستی رابطه ای مانند رابطۀ خویشاوندی است و خویشاوند را نباید به سبب ارتکاب معصیت ترک کرد.از این روست که خداوند متعال به پیامبرش دربارۀ خویشاوندان می فرماید: فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ (1)و آن حضرت نفرمود:من از شما بیزارم،به خاطر این که حق خویشاوندی و رابطۀ فامیلی را رعایت کرده باشد،و ابو درداء نیز به همین مطلب کرده است وقتی که به او گفتند آیا برادرت را با وجود این که چنین عملی را مرتکب شده،دشمن نمی داری؟ گفت:البتّه عملش را بد می دانم،وگرنه او برادر من است،برادری دینی مهم تر از برادری نسبی است.از این جهت است که به حکیمی گفتند:برادرت را بیشتر دوست داری یا دوستت را؟گفت:البتّه برادرم را در صورتی که دوستم باشد.یکی از بزرگان می گفت:
چه بسیار برادرانی که از مادرت زاده نشده اند.از این رو گفته اند:خویشاوندی نیازمند به محبّت است و حال آن که محبّت نیازمند به خویشاوندی نیست.
امام جعفر صادق(علیه السلام)می فرماید:«محبت یک روز،رابطه است و محبت یک ماه خویشاوندی و محبت یک سال،خویشاوندی بسیار نزدیک است؛هر که آن را قطع
ص:419
کند،خداوند[رشتۀ عمر]او را قطع کند.» (1)بنابراین وفاداری به عقد اخوّت اگر سابقۀ انعقاد داشت واجب است،و این خود پاسخ آغاز اخوّت و برادری با فاسق است،زیرا حقی برای او پیشی نگرفته امّا اگر قبلا فاسق خویشاوندی داشت،ناگزیر نباید قطع رابطه کرد بلکه باید مدارا کرد و دلیل بر این مطلب آن است که ترک برادری و دوستی از ابتدا مذمّت نشده و کراهتی ندارد،بلکه گویندگان گفته اند:تنهایی بهتر از انتخاب چنین دوستی است.امّا قطع اخوّت در صورتی که مدّتی بر آن گذشته باشد نهی شده و ذاتا ناپسند است و نسبت قطع دوستی به ترک آن از اول کار،مانند نسبت طلاق است به ترک ازدواج،چرا که طلاق در نزد خدا از ترک ازدواج مبغوض تر است.رسول خدا(ص)فرمود:«بدترین بندگان خدا کسانی هستند که خبرکشی و سخن چینی می کنند و بین دوستان جدایی می اندازند.» (2)پس از مجموع این مطالب،فرق بین ادامۀ دوستی و شروع آن روشن می شود زیرا مصاحبت با بدکاران[در شرع]ممنوع است همچنان که جدایی از برادران و دوستان نیز ممنوع است و آن که از معارضۀ دیگری در امان است مانند آن کسی نیست که در امان نیست؛و چون شخص در آغاز دوست یابی در امان است به نظر ما جدایی و دوری بهتر است امّا پس از انتخاب دوست در ادامۀ دوستی تعارض است.پس وفای به حق برادری و دوستی بهتر است.
این ها تماما در جایی است که لغزش دینی داشته باشد امّا لغزش وی در حق دوستش به گونه ای که باعث ناراحتی او شود،در این مورد بدون شک گذشت و تحمّل بهتر است، بلکه چشم پوشی از طریق آن چه ممکن است حمل بر صحّت شود و در آن بهانه ای قوی یا ضعیف تصوّر گردد در حق برادری و دوستی لازم است.بعضی گفته اند:شایسته است که برای لغزش برادرت هفتاد بهانه پیدا کنی و اگر قلبت آنها را نپذیرفت به قلبت بگویی:چقدر سنگ دلی!برادرت هفتاد بهانه به تو پیشنهاد می کند و تو نمی پذیری پس
ص:420
تو نسبت به برادرت سختگیری.امّا اگر دوستت به طوری که قابل تحسین نباشد از کار در آمد شایسته آن است که بر او خشم نگیری،در صورتی که بتوانی هر چند که این غیر ممکن است چرا که گفته اند:هرگاه موجبات خشم کسی فراهم شود و او خشمگین نشود الاغ است و رضایت هر کسی را که بخواهند و او راضی نشود،شیطان است.بنابراین نه الاغ باش و نه شیطان و خودت به نیابت از برادرت،از قلبت بخواه تا راضی شود و مبادا با نپذیرفتن آن شیطان شوی؛و بعضی گفته اند:خذ من خلیلک ما صفی دون الّذی فیه الکدر فالعمر اقصر من معاتبة الخلیل علی العثر (1).
هرگاه برادرت،چه دروغ و یا راست عذر خواهی کرد،عذرش را بپذیر، پیامبر(ص)فرمود:«هر که برادرش عذرخواهی کند و او نپذیرد،گناهی مانند گناه مأمور مالیات را دارد.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«مؤمن زود خشمگین می شود و زود هم خشنود می گردد.» بنابراین مؤمن را به خشمگین نشدن توصیف نکرده است،و خدای تعالی فرموده است:
وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ (3)؛و نفرمود:فاقدین غیظ،این بدان سبب است که عادت بر آن نیست که انسانی مجروح شود و دردش نگیرد،بلکه عادت بر آن است که صبر و تحمّل کند و همچنان که آزردگی به وسیلۀ زخم از طبیعت بدن آدمی است آزردگی به وسیلۀ عوامل خشم نیز از طبیعت قلب است که امکان از بین بردن آن نیست ولی کنترل و فرو نشاندن آن و عمل بر خلاف مقتضای آن ممکن است زیرا مقتضای خشم تشفّی و انتقام و مجازات است در حالی که ترک عمل به مقتضای آن ممکن است،شاعری می گوید:و لست بمستبق اخا لا تلمّه علی شعث ایّ الرّجال المهذّب (4).
ص:421
ابو سلیمان به احمد بن ابی الحواری گفت:هرگاه در این زمان با کسی دوست شدی مبادا به خاطر چیزی که باعث ناراحتی تو شده،او را سرزنش کنی،زیرا تو ایمن نیستی از این که بدتر از آن را در پاسخ نشنوی.احمد می گوید:من این سخن او را آزمودم و نتیجۀ آن را همین گونه که وی گفت یافتم.یکی از بزرگان گوید:تحمّل نارواییهای دوست بهتر از سرزنش اوست و سرزنش وی بهتر از جدایی و جدایی بهتر از برخورد تند است و سزاوار است که در برخورد با او زیاد دشمنی نورزی.خدای تعالی فرموده است:
عَسَی اللّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً (1).
پیامبر(ص)فرمود:«دوست خود را به اندازه ای دوست بدار که از حد تجاوز نکند(او را بر همۀ اسرارت آگاه نکن)شاید روزی دشمنت شود،و دشمنت را به اندازه ای دشمن بدار که شاید روزی از روزها دوستت شود(آنگاه شرمنده شوی).» (2)
(1) و هر چه برای خود و خانواده خویش و هر وابستۀ خود دوست داری،برای او نیز بخواهی؛و همان طوری که برای خود دعا می کنی بین خودت با او تفاوتی قائل نشوی،زیرا دعای تو برای او در حقیقت دعای برای خود تو است.پیامبر(ص)فرمود:«هرگاه کسی برای برادرش در نبودن او دعا کند فرشته ای گوید:برای تو نیز مثل آن محفوظ است»و در بیان دیگری فرمود:«خدای تعالی می گوید:بندۀ من،از تو آغاز می کنم.» (3)و در حدیثی آمده است:
«از دعای شخص دربارۀ برادرش آن اندازه مستجاب می شود،که دربارۀ خودش مستجاب نمی شود.» (4)و در حدیثی آمده است:«دعای برادری برای برادرش در نبودن
ص:422
وی برگشت ندارد.» (1)می گویم:از طریق شیعه روایاتی در کافی (2)به اسناد خود از جابر-به نقل از امام باقر(علیه السلام)دربارۀ این آیۀ شریفه-آمده است: وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ . (3)فرمود:مقصود مؤمنی است که پشت سر برادرش دعا می کند؛فرشتگان به او آمین می گویند و خداوند عزیز جبار می فرماید:برای تو دو برابر آن چیزی است که درخواست کردی و من به خاطر دوستی تو با او هر چه خواستی به او دادم.
و به اسناد خود از ثویر نقل کرده که گوید:«از علیّ بن حسین(علیه السلام)شنیدم که می فرمود:فرشتگان وقتی بشنوند که مؤمن پشت سر برای برادر مؤمنش،دعا و از او به نیکی یاد می کند،گویند:نیکو برادری هستی تو که برای برادرت در غیاب او دعا می کنی و از او به نیکی نام می بری،خداوند دو برابر آنچه برای او درخواست کردی،به تو مرحمت فرمود و دو برابر ثناگویی تو برای او،به تو ثنا گفت و تو بر او فضیلت داری،و هرگاه بشنوند که او را از برادرش به بدی یاد می کند و بر او نفرین می نماید،گویند:تو بد برادری برای برادر خود هستی،ای کسی که باید بر گناهان و ناموس او پرده بکشی،بس کن و به حال خودت توجه کن و خدا را سپاسگزار باش که عیبهای تو را پوشانده و بدان که خداوند تعالی به حال بنده اش از تو داناتر است.» (4)ما اخبار دیگری را در این زمینه در ذکر آداب دعا از کتاب اذکار و دعوات در بخش عبادات نقل کرده ایم.
ص:423
غزّالی گوید:ابو درداء می گفت:من هفتاد تن از برادرانم را در سجده هایم به اسم، نام می برم.
محمد بن یوسف اصفهانی می گفت:کجا همانند دوست شایسته پیدا می شود! خانوادۀ تو میراثت را تقسیم می کنند و از آنچه به جا گذاشته ای بهره مند می شوند در حالی که او تنها در غم تو نشسته و نگران اعمال تو است.در تاریکی شب برای تو دعا می کند در حالی که تو زیر خروارها خاک مدفونی.برادر صالحت به فرشتگان اقتدا می کند زیرا در خبر آمده است:وقتی که بندۀ خدا می میرد،مردم می گویند:از خود چه باقی گذاشت و فرشتگان می گویند:پیش از خود چه فرستاد؟ (1).
بخاطر آنچه پیش از خود فرستاده،خوشحال می شوند،و راجع به آن جویا می شوند و دلسوزی می کنند و گفته می شود:هر که از مرگ برادرش مطّلع شود،و برایش ترحّم و طلب مغفرت کند گویا بر جنازۀ او حاضر شده و بر او نماز گزارده است.
از رسول خدا(ص)نقل شده است که فرمود:«مثل میّت در قبرش همانند غریقی است که به هر چیزی چنگ می اندازد،منتظر دعای فرزند،پدر یا برادر و یا خویشاوند است» (2)و از دعای زندگان انواری همچون کوهها به قبر مردگان وارد می شود.
یکی از پیشینیان می گوید:دعا برای اموات،به منزلۀ هدایایی است که زنده ها به یکدیگر می دهند.فرشته ای به همراه طبقی از نور که به روی آن حوله ای از نور کشیده اند،وارد قبر میّت می شود و می گوید:این هدیه ای است برای تو از طرف فلان برادرت،از طرف فلان خویشاوند تو.میّت بدان وسیله خوشحال می شود همان طوری که شخص زنده به وسیلۀ هدیه خوشحال می شود.
ص:424
(1)معنای وفا همان ثابت قدمی و ادامۀ دوستی است با خود او تا زمان مرگ و با اولاد و دوستان او پس از مرگش،زیرا دوستی به خاطر آخرت است.پس اگر پیش از مرگ قطع شود،تمام عمل از بین رفته و سعی و تلاش ضایع شده است.از این روست که پیامبر(ص)در ضمن هفت گروهی که خداوند برایشان سایه می افکند فرمود:«دو برادری که در راه خدا یکدیگر را دوست بدارند،با هم باشند و بر آن اساس از هم جدا شوند.» (1)یکی از بزرگان گوید:اندکی وفا داشتن نسبت به کسی پس از مرگ وی،بهتر است از وفای زیاد داشتن نسبت به او در زمان حیات وی،از این رو نقل کرده اند:
«پیامبر(ص)پیرزنی را که بر آن حضرت وارد شد گرامی داشت.علّت را پرسیدند؛ فرمود:این پیرزن زمان زندگی خدیجه نزد ما می آمد و احترام عهد گذشته از دیانت است.» (2)بنابراین از وفاداری،رعایت همۀ دوستان و خویشاوندان و بستگان دوست است و رعایت آنان در دل دوست مؤثرتر از رعایت شخص اوست،زیرا شادمانی او به خاطر دلجویی از وابستگانش بیشتر می شود،و دلیلی بر فزونی شفقت و دوستی وجود ندارد جز سرایت آن از دوست به تمام کسانی که به او وابسته اند؛حتی به سگ در منزل او که سزاوار است در دل از سایر سگان متمایز باشد و هر وقت وفای به دوام محبت منقطع شود،شیطان او را سرزنش کند،زیرا شیطان در مورد هیچ دو نفری که در کار خیری یکدیگر را یاری می کنند به قدر دو کس که در راه خدا برادر و دوست یکدیگرند حسد نمی ورزد.از این رو شیطان در این مورد تلاش می کند تا رابطۀ بین دو دوست را به هم بزند.خدای تعالی فرموده است: وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ (3)؛و خدای تعالی از قول یوسف خبر می دهد: مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی
ص:425
(1)و می گویند:هیچ دو نفری نیستند که در راه خدا دوست شوند و بعد از هم جدا شوند مگر به خاطر گناهی که یکی از آنها مرتکب می شود.بشر می گفت:هرگاه بنده ای در طاعت خدا کوتاهی کند خداوند همدمش را از او می گیرد،و این بدان سبب است که مجالست با دوستان غمها را می زداید و پشتوانۀ دین بنده است،از این رو گفته اند:لذّت بخش ترین چیزها مجالست با دوستان و بی نیاز بودن است؛و دوستی دائمی آن است که در راه خدا باشد نه برای هدف دیگری به طوری که با از بین رفتن آن هدف،از میان برود.
از جملۀ نتایج دوستی در راه خدا آن است که حسد در دین و دنیا در آن راه ندارد، چگونه حسد بورزد در حالی که هر چه مال برادرش است،فایده اش به او برمی گردد و خدای تعالی کسانی را که در راه خدا با یکدیگر رابطۀ دوستی دارند بدان صفت، توصیف کرده و می فرماید: وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ (2).وجود نیاز،خود حسد است و از شرائط وفا آن است که حالتش در تواضع نسبت به برادرش تغییر نکند هر چند که مقامش بالا رفته و قلمرو قدرت و جلالش گسترش یافته باشد،زیرا برتری جویی نسبت به دوستان به خاطر دگرگونی احوال شخص،از پستی و فرومایگی است.
شاعر می گوید:ان الکرام اذا ما أسهلوا ذکروا من کان یألفهم فی المنزل الخشن (3).
یکی از بزرگان به پسرش سفارش کرده،می گوید:پسرم!با کسی رفاقت مکن مگر آن که اگر به او نیازی داشتی،به تو نزدیک شود و اگر از او بی نیاز بودی،طمع در تو نبندد و اگر مقامش بالا رفت بر تو برتری نجوید.
یکی از دانایان می گوید:هرگاه دوستت به مقام استانداری رسید و نصف
ص:426
دوستی اش را با تو حفظ کرد،این مقدار از دوستی بسیار است.
آورده اند که شافعی در بغداد با مردی دوست شد،سپس آن دوستش به حکومت سرزمین سیبین رسید از این رو رابطۀ قبلی وی دگرگون شد.شافعی این اشعار را نوشت و برای او فرستاد:
اذهب فودّک عن فؤادی طالق أبدا و لیس طلاق ذات البین
فإن ارعویت فانّها تطلیقة و یدوم ودّک لی علی ثنتین
و إن امتنعت شفعتها بمثالها فیکون تطلیقین فی حیضین
و اذا الثّلاث اتتک منّی بتّة لم تغن عنک ولایة السیبین (1)
بدان که شرط وفا نیست؛در جایی که دوست راجع به امر دینی مخالفت با حق کند،و با نظر وی موافقت کنند،بلکه شرط وفا مخالفت با اوست و خلاصه آن که وفاداری به دوستی دلیل کمال آن است.
احنف گوید:دوستی گوهر ظریفی است؛هرگاه آن را حفظ نکنی در معرض آفات خواهد بود.بنابراین با فرو خوردن خشم از آن پاسداری کن تا راه بهانه را بر آن که نسبت به تو ستم کرده،ببندی و به وسیلۀ مقام رضا آن را حفظ کن تا فضل خود و تقصیر برادرت را بزرگ نبینی.از جمله آثار صدق و اخلاص و وفای کامل،آن است که انسان از دوری دوست سخت بی تاب و از عوامل دوری طبعا متنفّر باشد؛چنان که گفته اند:
وجدت مصیبات الزمان جمیعها سوی فرقة الاحباب هیّنة الخطب (2)
ابن عیینه که این بیت را سروده،می گوید:مدتها با مردمانی بودم و سی سال است که از ایشان جدا شده ام،اما تصوّر نمی رود که حسرت آنان از دلم رفته باشد.
ص:427
از جملۀ شرائط وفا آن است که انسان غیبت مردم را دربارۀ دوستش نشنیده بگیرد به ویژه در مورد کسی که نخست اظهار می کند که علاقه مند به دوستش است تا متّهمش نکنند؛سپس بساط سخن را می گسترد و راجع به دوست مطالبی می گوید که باعث تیرگی دل می شود،و این خود از حیله گریهای دقیق برای برهم زدن بین دوستان است و کسی که از این حالت پرهیز نکند هرگز دوستی اش دوام نخواهد داشت.
شخصی به حکیمی گفت:من به خواستگاری محبت تو آمده ام،گفت:اگر کابین آن را سه چیز قرار دهی قبول می کنم:به هیچ سخنی دربارۀ من گوش فرا ندهی و در هیچ کاری با من مخالفت نکنی و به خاطر خدا بی دلیل مرا تحقیر نکنی.
همچنین از شرائط وفا آن است که حرف دشمن دوستت را باور نکنی چرا که گفته اند:هرگاه دوستت از دشمنت اطاعت کرد،در حقیقت آنان در دشمنی با تو، همدست شده اند.
(1)توضیح این که برادرش را به آنچه باعث زحمت است مکلّف نسازد،بلکه کاری کند که قلب او را از گرفتاریها و نیازمندیها آسوده و او را از این که چیزی از مشکلات خویش را به دوش خود بیندازد راحت سازد و از مقام و مال چیزی از او کمک نخواهد و او را به تواضع نسبت به خود و دلجویی و برآوردن حقوقش وادار نکند،بلکه از دوستی او هدفی جز خدای تعالی نداشته باشد در حالی که از دعای او تبرّک جوید و از دیدار او انس و الفت جسته و بر دین خویش کمک بگیرد و به سبب ادای حقوق و تحمل هزینه زندگی او تقرّب به درگاه خدا را بطلبد.
یکی از بزرگان گوید:هر که از برادرانش مالی بطلبد در حالی که آنان خود آن مال را می جویند به ایشان ستم کرده است،و هر که همچون خواستۀ ایشان را بخواهد آنان را به زحمت انداخته و هر که چیزی نخواست بر آنان تفضّل کرده است.
یکی از حکیمان گوید:هر که خودش را نزد دوستان بالاتر از آنچه هست قلمداد
ص:428
کند خود مرتکب گناه شده و آنان نیز مرتکب گناه شده اند و هر که خویشتن را در حد خودش قرار دهد خود و دوستانش را به زحمت انداخته و هر که نفس خویش را پایین تر از حدّ آن قرار دهد هم خود در امان است و هم دوستانش در امانند؛و کمال ساده گرفتن، در برچیدن بساط تکلّف است به حدی که از او شرم نکنند در آنچه خود از خویشتن شرم نکنند.
علی(علیه السلام)فرمود:«بدترین دوستان کسی است که برای تو ایجاد زحمت کند و آن که تو را نیازمند به مدارا و وادار به معذرت خواهی کند.» جعفر بن محمّد(علیه السلام)می فرمود:«گران بارترین برادرانم بر من کسی است که باعث زحمت من باشد و من از او رودربایستی داشته باشم و سبکبارتر از همه بر دلم کسی است که با او چنان باشم که تنها بودم.» فضیل گوید:مردم به دلیل تکلّف از هم جدا می شوند،یکی از آنان با برادرش دیدار می کند و برای او ایجاد زحمت می کند و در نتیجه آن دوست از وی جدا می شود.
جنید می گوید:هیچ گاه دو فردی که در راه خدا با یکدیگر دوست شده اند از یکدیگر دوری نمی کنند و یا خشمگین نمی شوند،مگر آن که نقصی در یکی از آنها باشد.
به یکی از بزرگان گفتند:با چه کسی مصاحبت خوب است؟گفت:آن که از زحمت تو بکاهد و مشکل بر حذر بودن را از میان تو و خودش برطرف سازد.
یکی از صوفیه می گوید:با مردم معاشرت مکن،مگر با کسی که با نیکوکاری در نزد او فزونی نیابی و با ارتکاب گناه کاستی نیابی،بلکه این نیکی و بدی به سود و زیان خودت می باشد و تو در نزد او به هر حال برابری.البته از این رو آن سخن را گفته که بدان وسیله انسان از تکلّف و تحفّظ رهایی می یابد و اگر نه طبعا وقتی که ببیند در نزد وی کاستی می گیرد،وادار می شود تا از او بر حذر شود.
یکی از بزرگان می گوید:با اهل دنیا با ادب و با اهل آخرت با دانش رفتار کن ولی
ص:429
با عارفان هر طور که می خواهی.دیگری می گوید:رفاقت مکن مگر با کسی که اگر گناه کردی توبه ات را بپذیرد و اگر بد کردی عذرت را قبول کند و زحمت تو را از روی دوشت بردارد و زحمت خویش را به دوشت نیفکنده.گویندۀ این سخن راه دوستی را بر مردم تنگ کرده است،در صورتی که چنین نیست،بلکه شایسته است با هر شخص دیندار و عاقل و کسی که مصمّم است تا به این شرائط عمل کند دوست شود در حالی که دیگران به این شرائط پایبند نیستند،تا دوستانشان افزون شوند زیرا با آن شرائط است که دوستی در راه خدا میسّر است وگرنه دوستی فقط برای منافع شخصی خواهد بود،از این رو کسی به جنید گفت:چقدر در روزگار ما برادران اندکند!دوست در راه خدا کجا پیدا می شود؟جنید توجهی نکرد تا این که او سه مرتبه این جمله را تکرار کرد،چون زیاد تکرار کرد،جنید گفت:اگر دوستی می خواهی که هزینۀ زندگی تو را متقبّل شود،به جان خودم که چنین دوستی اندک است ولی اگر دوستی می جویی که در راه خدا دوست شود و تو هزینۀ زندگی او را متقبّل شوی و در برابر آزار او صبر کنی من گروهی را سراغ دارم به تو معرفی می کنم،آن مرد با شنیدن این سخن خاموش شد.
بدان که مردم سه دسته اند:کسی که از مصاحبتش بهره مند می شوی و کسی که می توانی به او سود رسانی و از او زیان نبری ولی سودمند هم نشوی و کسی که نمی توانی سودی به او برسانی و او نادان یا بدخوست؛جا دارد که از این دستۀ سوم دوری کنی.امّا از دستۀ دوم نباید دوری کنی زیرا تو در آخرت از شفاعت و دعایشان و اجری که در برابر انجام وظیفۀ دوستی داری،برخوردار می شوی.خداوند به موسی(علیه السلام)وحی کرد:اگر از من اطاعت کنی،چقدر دوستان زیادی خواهی داشت!یعنی اگر با آنان مواسات کنی و مشکلات آنان را تحمل کنی و نسبت به آنان حسد نورزی.
یکی از بزرگان می گوید:من پنجاه سال با دیگران دوست شدم؛در این مدّت هیچ اختلافی بین ما رخ نداد،زیرا من با آنها مثل خودم رفتار می کردم؛به دلیل همین خصلتش بود که دوستانش زیاد شدند.و از جمله سبکباری و ترک تکلیف آن است که
ص:430
در عبادات مستحبی به او اعتراض نکنند،زیرا گروهی از صوفیه با این شرط رفاقت می کردند که در چهار چیز مساوات کنند:اگر تمام روز بخورد،دوستش نگوید:روزه بگیر،و اگر تمام روزگار را روزه بگیرد،به او نگوید افطار کن،و اگر تمام شب را بخوابد، به او نگوید:برخیز و اگر تمام شب را نماز بخواند،نگوید:بخواب و تمام حالات وی در نزد او بی کم وزیاد برابر باشد زیرا تمام این ها لا محاله برخاسته از حرکت طبع،به سمت ریا و تحفّظ است،بنابراین هر که زحمت نداشت دوستی و الفتش دوام یافته و هر که کم هزینه باشد،علاقه و محبتش پایدار بماند.
یکی از صحابه می گوید:خداوند کسانی را که باعث زحمت شوند،لعنت کرده است.پیامبر(ص)فرمود:«من و پرهیزگاران از امتم از کسانی که باعث زحمت شوند بیزاریم.» (1)یکی از بزرگان گوید:هرگاه مردی در خانۀ برادرش چهار رفتار را پیشه کند،انس و الفتش با او کامل است:در خانۀ او غذا بخورد و دست شویی برود و بخوابد و نماز گزارد.این مطلب را به یکی از مشایخ گفتند،او گفت:رفتار پنجم باقی مانده است و آن حضور با خانوادۀ خود و هم بستر شدن با اوست،زیرا خانه،برای نهان داشتن این پنج چیز لازم است،اگر نه مساجد برای قلب اهل عبادت آرامش بخش تر است و هرگاه این پنج رفتار را پیش گرفت یگانگی کامل شده و شرم از بین می رود و انبساط و شادی بیشتر می شود و سخن عرب در وقت سلام به یکدیگر وقتی که می گویند:مرحبا و اهلا و سهلا به همین مطلب دارد یعنی:تو در نزد ما و در دل ما جا داری و می توانی با ما انس بگیری و از ما دلگیر نشوی و حضور تو در نزد ما سهل و بی زحمت است.
می گویم:در مصباح الشریعة (2)از امام صادق(علیه السلام)رسیده است که فرمود:«شخصی که خود را به زحمت می اندازد،خطاکار است،هر چند که ظاهرا به حقیقت رسد و آن که
ص:431
عملی را از روی میل و داوطلبانه انجام دهد،درستکار است،هر چند که خطا کرده باشد، در صورتی که شخص متکلّف سرانجام جز خواری و در حال حاضر نیز جز رنج و زحمت و ناراحتی چیزی به دست نیاورده است و چنین کسی ظاهرش ریاکاری و باطنش نفاق و دورنگی است و این دو صفت به منزلۀ دو بالند که متکلّف با آنها پرواز می کند و خلاصه آن که تکلّف در هر مورد باشد از خلق صالحان و شعار پرهیزگاران نیست.
خداوند عزّ و جلّ به پیامبرش می فرماید: قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (1)و پیامبر(ص)می فرماید:«ما گروه پیامبران و امانت داران و پرهیزگاران از تکلّف بیزاریم.»بنابراین از خدا بترس و راست باش تا تو را از تکلّف بی نیاز و با خوی و خصلتهای ایمان آشنا سازد.
غزّالی گوید:سبک گرفتن و ترک تکلّف فراهم نمی آید،مگر به این که شخص خود را پایین تر از برادران و دوستانش بداند و به آنان خوشبین و به خود بدبین باشد، بنابراین هرگاه آنان را بهتر از خود ببیند در این صورت او از ایشان بهتر خواهد بود.
پیامبر(ص)فرمود:«شخص به روش دوستش می باشد،و خیری نیست در رفاقت آن که برای تو نبیند آنچه را که برای خود می بیند» (2)و این کمترین مرتبۀ دوستی است یعنی به دیدۀ مساوات بنگرد،در صورتی که کمال دوستی در برتر دیدن دوست است،دربارۀ فروتنی و برتر دیدن دوستان گفته اند:
تذلّل لمن إن تذلّلت له یری ذاک للفضل لا للبله
و جانب صداقة من لا یزال علی الاصدقاء یری الفضل له (3)
و دیگری گوید:
ص:432
کم صدیق عرفته بصدیق صار احظی من الصّدیق العتیق
و رفیق رأیته فی طریق صار عندی هو الصدیق الحقیق (1)
و هرگاه فضیلت را برای خود ببیند،دوستش را کوچک شمرده است و این صفت در بین عموم مسلمین نکوهیده است.پیامبر(ص)فرمود:«در بدی شخص همین بس که دوستش را تحقیر کند» (2)؛و از کمال انبساط و ترک تکلّف آن است که با دوستانش در هر هدفی که دارد مشورت کند چرا که خدای تعالی فرموده است: وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ (3)و سزاوار نیست که چیزی از اسرارش را از ایشان پوشیده دارد،همان طوری که از یعقوب برادرزادۀ معروف نقل کرده اند که گوید:اسود بن سالم نزد عمویم،معروف، که با هم دوست بودند،آمد و گفت:همانا بشر بن حارث،دوستی با تو را،دوست می دارد اما شرم می کند که آن را به زبان آورد،مرا نزد تو فرستاده تا از تو بخواهم که ما بین خود و او عقد اخوت برقرار کنی،اخوّتی که بر آن اعتماد و تکیه کند،امّا شرایطی نیز دارد.یکی این که دوست ندارد این دوستی به زبانها بیفتد و دیگر آن که بین تو و او دیدار و ملاقاتی نباشد،زیرا او از ملاقات زیاد ناراحت می شود.معروف پاسخ داد:اما من وقتی با کسی دوست شدم،جدایی از او را شب و روز نمی پسندم،بلکه همه وقت از او دیدن می کنم و در هر حال او را بر خودم مقدّم می دارم.و آنگاه در فضیلت دوستی و محبّت در راه خدا احادیث زیادی را نقل کرد،سپس در آن باره گفت:رسول خدا(ص)با علی برادر شد، (4)پس در علم با او شریک شده (5)و شتران قربانی را با او تقسیم کرد (6)و
ص:433
گرامی ترین و محبوب ترین دخترانش را به همسری او درآورد و او را بدان وسیله به برادری خود اختصاص داد،و من تو را گواه می گیرم که با او عقد اخوّت را بستم و به خاطر پیامی که تو آوردی و به درخواست او،که اگر نخواست از من دیدار نکند پاسخ دادم ولی من هر وقت بخواهم و دوست داشته باشم از او دیدن می کنم،در راه خدا با او عقد اخوّت می بندم و به او دستور می دهم در جاهایی که من با او دیدار می کنم او نیز با من دیدار کند و فرمان می دهم که از کارهای خود چیزی را از من پنهان ندارد و مرا از همۀ حالات خود آگاه سازد.اسود بن سالم این مطالب را به اطّلاع بشر بن حارث رساند و او پسندید و خشنود شد.
می گویم:در مصباح الشّریعة (1)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«به مقتضای دین در امور خود با کسی که دارای پنج خصلت باشد،مشورت کن!آن پنج خصلت عبارت از عقل و دانش و تجربه و خیرخواهی و تقواست و اگر کسی را با این صفات نیافتی،خودت این پنج خصلت را به کار ببند و تصمیم بگیر و بر خدا توکّل کن که این روش تو را به حقیقت می رساند و آنچه را که از امور دنیاست و ربطی به دین پیدا نمی کند ترک کن و در آن باره میندیش،زیرا با این کار برکت زندگی و شیرینی طاعت را به دست آورده ای؛چه آن که مشورت رنج و زحمت دارد و عاقل کسی است که از مشورت،علم جدید کسب کند و آن را دلیل بر نتیجۀ مقصود بگیرد و مثل مشورت با اهلش همانند تفکّر در آسمانها و زمین و فنای آنهاست در حالی که آنها نسبت به بندۀ خدا غایبند،زیرا هر چه تفکّر بنده دربارۀ آنها بیشتر باشد و در دریای نور معرفت غرق شود بر بینش و یقینش افزوده گردد؛و با کسی که عقلت او را باور ندارد مشورت مکن،
ص:434
هر چند که مشهور به عقل و ورع باشد و هرگاه با کسی مشورت کردی که عقلت او را باور دارد،در نظری که او داده،با او مخالفت مکن هر چند که نظر او بر خلاف مقصود تو باشد زیرا نفس در برابر سخن حق سرکشی می کند در حالی که مخالفت نفس در برابر حقایق آشکارتر است.» غزالی گوید:این بود مجموعۀ حقوق دوستی که یک بار به اجمال و بار دیگر به تفصیل بیان کردیم و این حقوق به طور کامل ادا نمی شود،مگر این که انسان به زیان خود و به سود دوستان عمل کند،نه به سود خود و زیان ایشان،و خود را به منزلۀ خدمتگزار ایشان بداند و با تمام وجود مقیّد به ادای حقوق آنان باشد.
امّا چشم،به این ترتیب که به ایشان با همان نظر محبّتی که در او سراغ دارند،بنگرد و خوبیهای آنها را ببیند و عیبهایشان را نادیده بگیرد و در وقت توجّه ایشان به او و سخن گفتن با او چشم از ایشان برنتابد.نقل کرده اند که پیامبر(ص)«به همۀ همنشینانش به طور یکسان نگاه می کرد» (1)؛و کسی که به سخن او گوش فرا می داد تصوّر می کرد از همه کس نزد آن حضرت گرامی تر است؛تا آنجا که تمام نشست،گوش دادن،سخن گفتن و لطف پرسش و توجّهش به همنشین خود بود،و مجلسش مجلس حیا،فروتنی و امانت بود.آن بزرگوار بیش او هر کس به روی اصحابش تبسّم می کرد و می خندید و از سخنان آنها بیش از همه ابراز شگفتی می کرد و خندۀ اصحاب،در نزد آن بزرگوار به پیروی از عمل او و برای احترام به او،لبخند و تبسّم بود.
اما با گوش،به این ترتیب که سخن آنها را به منظور لذّت بردن از شنیدن آن،بشنود و آن را تصدیق و از آن ابراز خشنودی کند و با ایراد و نزاع و مداخله و اعراض،سخن ایشان را قطع نکند و اگر موردی پیش آمد از آنها معذرت بخواهد و گوشش را از شنیدن آنچه مورد رضای آنها نیست نگه دارد.
ص:435
اما زبان،حقوق مربوط به آن را قبلا ذکر کردیم،زیرا گفتار در آن باره به درازا می کشد و از آن جمله بر سر ایشان داد نکشد و جز به سخن مفهوم با آنها صحبت نکند.
اما دستها،به این ترتیب که در هر چه از دستش برمی آید از کمک به ایشان خودداری نکند.
اما پاها،به این ترتیب که پشت سر آنها،همانند پیروان حرکت کند نه به گونۀ کسانی که از آنان پیروی می شود!و از آنها جلو نیفتد مگر به قدری که آنها جلو می افتند و به آنان نزدیک نشود مگر به قدری که آنها نزدیک می شوند و به هنگام آمدن آنها به پا خیزد و تا ننشسته اند ننشیند و متواضعانه بنشیند.
آن وقت که یکرنگی و اتحاد کامل شد تمام این حقوق از قبیل به پا خاستن و عذر خواهی و ثناگویی ساده می شود،زیرا تمام این ها از حقوق رفاقت است و در ضمن رفاقت نوعی بیگانگی و تکلّف وجود دارد،پس اگر اتّحاد حاصل شد بساط تکلّف بطور کلی برچیده می شود و انسان با دوستش همانند خودش رفتار می کند،زیرا این آداب ظاهری بیانگر آداب باطن و صفای دل است و چون دلها آشنا شدند،دیگر از زحمت اظهار آنچه در دل است بی نیاز می شود،و هر که توجهش به مصاحبت مردم باشد،گاهی از راه راست منحرف می شود و گاهی نمی شود و هر که توجّهش به آفریدگار باشد همواره ظاهر و باطنش استوار خواهد بود؛باطنش آراسته به محبّت خدا و خلق،و ظاهرش آراسته به عبادت خدا و خدمت به خلق خواهد بود.به راستی که خدمت به بندگان خدا بالاترین نوع خدمتهاست و رسیدن به آن جز با خوش خویی میسّر نمی شود و بندۀ خدا به وسیلۀ حسن خلق به درجۀ روزه دار و نمازگزار مداوم و بالاتر نیز می رسد.
(1)در این بخش مطالبی مربوط به آداب زندگی و همنشینی با گروههای مردم که از سخنان برخی از حکما گرفته شده،بیان می شود.
هرگاه زندگی نیکو را طالبی،با دوست و دشمنت به گونه ای رضایت بخش برخورد
ص:436
کن به طوری که نه ذلّتی برای ایشان باشد و نه هیبتی از ایشان برای تو.با احترام برخورد کن نه با تکبّر،و با تواضع باش بدون ذلّت و خواری.در تمام امور میانه روی را رعایت کن،زیرا افراط و تفریط در کارها نکوهیده است.به دو طرف خود نگاه مکن و زیاد هم چشم ندوز و در کنار اجتماعات توقّف مکن.هرگاه می نشینی،شتابزده ننشین و از درهم کردن انگشتان خودداری کن،با ریش و انگشتری ات بازی نکن،لای دندانهایت را خالی مکن انگشت داخل بینی مبر و زیاد آب دهان نینداز و به انداختن آب بینی و راندن مگس از صورتت و دراز کردن پاها و خمیازه کشیدن در نزد مردم،در نماز و جاهای دیگر خودت را مشغول مکن.باید مجلس تو هدایتگر و سخنت منظّم و مرتّب باشد و به سخن خوب آن کسی که با تو سخن می گوید بدون اظهار تعجّب زیاد،گوش فرا ده و از او درخواست تکرار مکن.از سخنان خنده آور و نقل داستانها خودداری کن و از علاقۀ زیادت به فرزندان،کنیز و شعر و کتابی که نوشته ای و سایر ویژگیهایت سخن مگو.چون زنان آرایش مکن،و چون بردگان خودت را خوار و سبک نگیر،و از به کار بردن سرمۀ زیاد و مصرف روغن فراوان خودداری کن.در خواسته های خود پافشاری مکن و کسی را وادار به ظلم نکن و به زن و بچه ات مقدار ثروتت را اعلام نکن تا چه رسد به دیگران، زیرا اگر آنها بدانند که تو کم ثروتی در نظرشان خوار می شوی و اگر تو را ثروتمند ببینند هرگز ثروتت رضایت ایشان را تأمین نخواهد کرد و بترسان آنها را بدون آن که با خشونت و تندی همراه باشد؛با آنها به نرمی رفتار کن بدون آن که ضعف و ناتوانی از خود نشان دهی و با کنیز و غلامت شوخی نکن که وقارت می ریزد و هرگاه با کسی در ستیزی با وقار باش و از نادانی خودداری کن و از شتابزدگی بپرهیز و دربارۀ دلیلت بیندیش.زیاد با دستهایت نکن و به کسان پشت سرت زیاد نگاه نکن و با تکیه به زانوهایت منشین.هرگاه خشمت فرونشست سخن بگو و هرگاه پادشاه تو را مقرّب ساخت نسبت به او چون کسی باش که بر سر نیزه قرار دارد و اگر با تو انس گرفت از دگرگونی او نسبت به خود ایمن مباش و با او چون کودکی مدارا کن و آنچه را که او دوست دارد بر زبان بران و مبادا لطف او تو را،وادار به دخالت در کارهای او و زن و فرزند و سپاهش کند هر چند که از نظر او شایستگی چنین دخالتی را داشته باشی؛زیرا
ص:437
لغزش کسی که بین شاه و خانواده اش دخالت کرده سقوطی است جبران ناپذیر و لغزشی است نابخشودنی،و زنهار از دوست جویای مال!و مالت را گرامی تر از آبرویت مدار.
هرگاه وارد مجلسی شدی،ادب و توضع ایجاب می کند که سلام بگویی و از کسی که زودتر از تو آمده جلو نیفتی و در هرجا که باز است بنشینی،و به کسی که نزدیک تو نشسته است سلام کنی.
و نیز بر سر راه ننشینی و اگر نشستی ادب در چشم بستن و یاری رساندن به مظلوم و کمک به دردمند و پشتیبانی ضعیف و راهنمایی گم شده و پاسخ سلام و دادن چیزی به گدا و امر به معروف و نهی از منکر و توجّه به جای آب دهان انداختن است.بنابراین روبه قبله و سمت راست خود آب دهان نینداز،بلکه به سمت چپ و زیر پای چپت بینداز.
با پادشاهان همنشینی مکن و اگر مجالست کردی شرط ادب ترک غیبت و پرهیز از دروغ و رازداری و کم حاجت خواستن و تهذیب الفاظ و روشن سخن گفتن و به اخلاق پادشاهان گفتگو کردن و شوخی کمتر و احتیاط زیاد کردن است؛هر چند دوستی برقرار است در حضور او آروغ نزن و پس از تناول غذا در نزد وی دندان خلال مکن؛ وظیفۀ پادشاه است که هر چیزی را تحمّل کند جز برملا کردن راز و بدگویی از سلطنت و تعرّض به حرم سرا.
با تودۀ مردم همنشین مشو و اگر شدی شرط ادب،ترک جستجو و بررسی در گفتۀ آنها و کم گوش دادن به سخنان بیهودۀ آنان و نادیده گرفتن ناهنجاری الفاظشان و کم دیدار کردن با ایشان با وجود نیاز به آنهاست.
زنهار که با عاقل و یا غیر عاقلی شوخی کنی،چون عاقل کینۀ تو را در دل می گیرد و نادان بر تو گستاخ می شود،زیرا مزاح هیبت را می برد و آبرو را می ریزد و کینه را در پی دارد و شیرینی محبّت را از میان می برد و فقاهت شخص فقیه را بد جلوه می دهد و نادان را گستاخ می کند و مرتبۀ شخص را نزد دانا از بین می برد و پرهیزگاران را خشمگین می سازد؛همچنین مزاح،دل را می میراند و آدمی را از پروردگار دور می کند و موجب غفلت و باعث ذلّت می شود و بدان وسیله دلها تاریک و حافظه ها می میرد و با مزاح، عیبها زیاد و گناهان آشکار می شود.
ص:438
بعضی گفته اند:فقط افراد سبک مغز و خوش گذران هستند که مزاح می کنند و هر که در انجمنی دچار شوخی و یا جار و جنجالی شد باید در وقت برخاستن از مجلس خدا را یاد کند.
پیامبر(ص)فرمود:«هر که در مجلسی بنشیند و سر و صدای زیادی کند و پیش از بلند شدن از آن مجلس بگوید:پروردگارا منزّهی تو و من تو را می ستایم،گواهی می دهم که هیچ معبود بحقّی جز تو وجود ندارد،من از تو طلب آمرزش می کنم و به درگاه تو باز می گردم»؛خداوند هر گناهی را که او در این مجلس مرتکب شده است،می آمرزد. (1)
در حق مسلمان،خویشان،همسایگان و بردگان و کیفیت معاشرت
با کسانی که چنین ارتباطهایی با انسان دارند.
(1)بدان که انسان یا با دیگران است و یا تنهاست و از آنجا که زندگی انسان به تنهایی مشکل است و جز با معاشرت با همنوعان میسّر نیست،ناگزیر باید آداب معاشرت را بیاموزد و برای هر معاشری در معاشرتش آدابی است و این آداب نیز به قدر حق اوست و حقش نیز به مقدار رابطه ای است که بر اساس آن معاشرت برقرار شده است.رابطه یا رابطۀ خویشاوندی است که خصوصی ترین رابطه است و یا رابطۀ اخوّت اسلامی است که عمومی ترین نوع روابط می باشد و یا رابطۀ همسایگی و یا هم سفری و یا هم مکتبی و هم درسی است و یا دوستی و برادری است هر کدام از این روابط چندین درجه دارد، بنابراین خویشاوندی دارای حقی است و لیکن حق خویشاوند محرم مهم تر است.محرم حقی دارد اما حق پدر و مادر مهم تر است.همچنین حق همسایه بر حسب دوری و نزدیکی به منزل تو متفاوت است و تفاوت بر حسب میزان نسبت مشخص می شود تا آن
ص:439
جا که همشهری در دیار غربت به منزلۀ یک فرد نزدیک در وطن است،به دلیل اختصاص وی به حق همسایگی در شهر،و همچنین حق مسلمان با آشنایی بیشتر،بالا می رود و آشناییها نیز مراتبی دارد.بنابراین حق کسی که از طریق دیدار با وی آشنایی حاصل شده با حق کسی که از طریق شنیدن اوصاف وی آشنایی حاصل شده یکسان نیست بلکه حق اوّلی مهم تر از دوّمی است.شناخت پس از عمل،به وسیلۀ معاشرت اهمیت پیدا می کند.همچنین رفاقت مراتب مختلفی دارد؛به این ترتیب که حق رفاقت در درس و مکتب مهم تر از رفاقت در سفر است.همچنین دوستی متفاوت است به طوری که هرگاه قوّت بگیرد،اخوّت و اگر افزون شود،محبّت می شود؛و اگر بیشتر شود به خلّت می رسد،و خلیل از حبیب نزدیکتر است.محبّت چیزی است که از هستۀ دل سرچشمه می گیرد و خلّت چیزی است که در راز دل نفوذ دارد و هر خلیلی،حبیب است،اما هر حبیبی خلیل نیست و تفاوت مراتب دوستی به حکم مشاهده و تجربه پوشیده نیست.اما خلّت بالاتر از برادری و اخوّت است؛به این معنی که لفظ خلّت عبارت از حالتی است که کامل تر از اخوّت است،زیرا خلیل کسی است که محبّت به تمام اجزای قلبش،به ظاهر و باطن آن سرایت کرده و آن را فرا گرفته است و پیامبر ما(ص) هم حبیب خدا بود و هم خلیل خدا؛و روایت شده است که آن حضرت روزی با شادی و خوشحالی بالای منبر رفت و فرمود:«خداوند مرا خلیل خود گرفت،همان طوری که ابراهیم را خلیل خود قرار داد.پس من هم حبیب خدایم و هم خلیل خدا.» (1)بنابراین هیچ رابطه ای مانند معرفت نیست و بالاتر از خلّت درجه ای وجود ندارد و درجات دیگر همه پایین تر از آن است،و ما حق رفاقت و اخوّت را بیان کردیم و سوای محبّت و خلّت بقیه حقوق جزء رفاقت و اخوّت است.البته چنان که گذشت تفاوت مراتب در این حقوق بر حسب تفاوت مراتب محبّت و اخوّت است تا آنجا که به آخرین مرتبه برسد و باعث
ص:440
ایثار به نفس و مال شود.اکنون حق اخوّت اسلامی و حق خویشاوندی و حق پدر و مادر و حق همسایه و حق برده را بیان می کنیم؛حقوق همسری را در کتاب آداب نکاح قبلا بیان کرده ایم.
(1)حقوق مسلمان،آن است که هر وقت مسلمان دیگری او را ملاقات کند سلام دهد و هرگاه دعوت کرد بپذیرد،و هرگاه عطسه زد یرحمک اللّه(خدایت بیامرزد)بگوید،و هر وقت بیمار شد،از او عیادت کند و هرگاه از دنیا رفت به تشییع جنازه اش برود و هرگاه سوگند خورد،سوگندش را باور کند و هر وقت از او نصیحت بخواهد او را پند دهد و در نبودنش حرمت او را پاس دارد،و آنچه برای خود می پسندد،برای او بپسندد و آنچه برای خود نمی پسندد برای او نپسندد.تمام این ها در اخبار و آثار آمده است.
از پیامبر(ص)نقل شده است که فرمود:«چهار چیز از حقوق مسلمانان بر عهدۀ تو است:به نیکوکارشان یاری کنی و برای گنهکارشان طلب آمرزش نمایی و برای آن که رو گردانده است،دعا کنی و آن را که توبه و بازگشت کرده،دوست بداری» (1)؛و از ابن عباس در معنای قول خدای تعالی: رُحَماءُ بَیْنَهُمْ (2)؛نقل شده که می گوید:نیکوکارشان بدکارشان را و بدکارشان نیکوکارشان را دعا می کند و چون بدکار از امت محمد(ص) به نیکوکار می نگرد،می گوید:خداوندا آنچه از خیر برای او مقرّر کرده ای برایش مبارک گردان و بر راه خیر ثابت قدم بدار و ما را از او بهره مند فرما؛و هرگاه چشم نیکوکار به بدکار افتد،گوید:خدایا او را هدایت کن و توبۀ او را بپذیر و او را بیامرز.
می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)در کافی روایتی است از معلّی بن خنیس از ابو عبد الله-امام صادق(علیه السلام)-که می گوید:«پرسیدم:حق مسلمان بر مسلمان چیست؟
ص:441
فرمود:هفت حق واجب دارد،و هیچ حقی نیست مگر این که بر او واجب است،اگر یکی از آنها را ضایع کند از ولایت و طاعت خدا بیرون شده است و لطف خداوند شامل حال وی نمی شود؛گفتم:فدایت شوم آن حقوق چه هستند؟فرمود:ای معلّی من دلسوز توام می ترسم که آنها را ضایع کنی و پاس نداری،و بدانی و عمل نکنی.(معلّی)گوید، عرض کردم:هیچ نیرویی جز به وسیلۀ خدا نیست،فرمود:آسان ترین حق آن است که دوست بداری برای او آنچه را دوست می داری برای خودت و نپسندی برای او آنچه را برای خود نمی پسندی و حق دوم آن است که از خشم او بپرهیزی و در پی رضایت او باشی و مطیع امر او باشی و حق سوم آن است که با جان و مال و زبان و دست و پایت او را یاری کنی و حق چهارم آن که چشم و راهنما و آیینۀ او باشی و حق پنجم آن که مبادا تو سیر باشی و او گرسنه و تو سیراب باشی و او تشنه و تو پوشیده باشی و او برهنه،و حق ششم آن که نباید تو خدمتگزار داشته باشی و برادرت بی خدمتگزار باشد که در آن صورت بر تو لازم است که خدمتگزارت را بفرستی تا جامۀ او را بشوید و برای او غذا فراهم کند و بستر خوابش را مهیا سازد،و حق هفتم،آن که سوگندش را بپذیری و دعوتش را اجابت کنی و در هنگام بیماری از وی عیادت کنی و جنازۀ او را تشییع کنی و چون اطّلاع یافتی که او نیازی دارد،به انجام آن مبادرت کنی و منتظر نمانی تا از تو حاجتش را بخواهد بلکه هر چه زودتر پیشدستی کنی.پس هرگاه چنین کردی دوستی خود را به دوستی او،و دوستی او را به دوستی خودت مرتبط ساخته ای.»و نیز به سند خود از عبد الاعلی بن اعین نقل کرده که گوید:«گروهی از شیعیان خدمت امام صادق(علیه السلام)نامه ای نوشتند و راجع به چند چیز از آن حضرت سؤال کردند و به من دستور دادند دربارۀ حق مسلمان نسبت به برادر مسلمانش بپرسم و من پرسیدم،آن حضرت جواب نداد.موقعی که برای خداحافظی آمدم عرض کردم:سؤالی از شما کردم،پاسخ ندادید!فرمود:من از آن می ترسم که کافر شوید،زیرا مهم ترین چیزی که خداوند بر خلقش واجب کرده است سه چیز است:عدالت شخص نسبت به خودش به طوری که از
ص:442
جانب خویش نسبت به برادر مسلمانش نپسندد،مگر آنچه را که از او نسبت به خود می پسندد و با برادرش در مال و ثروت مواسات کند و در هر حال یاد خدا کردن و یاد خدا فقط،گفتن سبحان الله و الحمد لله نیست،بلکه ترک گفتن آن چیزی است که خداوند بر او حرام کرده است.» (1)؛و با سند صحیح خویش از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است که فرمود:«خداوند،به چیزی بالاتر از ادای حق مؤمن پرستیده نشده است.» (2)و با سند حسن از امام صادق(علیه السلام)نقل کرده است که فرمود:«حقّ مسلمان بر مسلمان آن است که سیر نباشد در حالی که برادرش گرسنه است و سیراب نباشد در حالی که برادرش تشنه است و پوشیده نباشد در حالی که برادرش برهنه باشد.پس چقدر حق مسلمان بر برادر مسلمانش بزرگ است!و فرمود:آنچه برای خود می پسندی برای برادر مسلمانت بپسند و اگر نیازی داشتی از او بخواه و اگر او از تو چیزی خواست،بده و با نیکی فراوان او را بدحال نکن و او نیز تو را بدحال نکند.پشتیبان او باش زیرا او پشتیبان تو است،هرگاه حضور نداشت حرمت او را در نبودنش پاس بداری و هرگاه حاضر بود به دیدار او بروی و به او احترام و اکرام نمایی،زیرا تو از او و او از توست و اگر بر تو خشم گرفت از او دوری نکنی تا این که با نرمش و مدارا رفع کدورت نمایی و اگر او را خیری رسید،خدا را سپاس گویی و اگر گرفتاریی داشت یاری اش کنی و اگر دچار سختی و مشقّت شد کمکش کنی.و هرگاه مردی به برادرش اف بگوید،دوستی ما بین آنها گسسته شود و هرگاه بگوید:تو دشمن منی یکی از دو تن کافر شده اند و هرگاه او را متهم کند،ایمان در قلبش آب می شود مانند حل شدن نمک در آب»؛ (3)و با سند خود از حضرت نقل کرده است که فرمود:«از حقوق مسلمان بر برادر مسلمانش آن است که وقت ملاقات بر او سلام دهد و در هنگام بیماری او را عیادت کند و در غیابش خیرخواهش باشد،وقت عطسه یرحمکم الله بگوید و دعوتش را اجابت و جنازه اش را
ص:443
تشییع کند.» (1)و با سند خود از ابان بن تغلب نقل کرده که گوید:«من همراه با امام صادق(علیه السلام) طواف می کردم.مردی از شیعیان،به ما برخورد و از من درخواست کرد تا به همراه او پی حاجتی بروم.پس به من کرد و من نخواستم که امام صادق(علیه السلام)را رها کنم و به همراه او بروم.پس در آن میان که طواف می کردم،دوباره نیز به من کرد.امام صادق(علیه السلام)او را دید،فرمود:ای ابان!این مرد با تو کار دارد؟گفتم:آری،فرمود:او کیست؟گفتم:مردی از شیعیان است،فرمود:او بر همان عقیده ای است که تو هستی؟ عرض کردم:آری،فرمود:پس نزد او برو گفتم:آیا طواف را قطع کنم؟فرمود:آری، گفتم:هر چند طواف واجب باشد؟فرمود:آری،می گوید:پس با او رفتم و بعدها خدمت آن حضرت رسیدم و درخواست کردم تا مرا از حقی که مؤمن بر مؤمن دارد،مطّلع سازد، فرمود:ای ابان از این مطلب بگذر و آن را طلب نکن.عرض کردم:چرا،فدایت شوم؟ آنگاه تکرار کردم تا این که فرمود:ابان!بخشی از مالت را به او می دهی،سپس نگاهی به من کرد و حال مرا مشاهده کرد و فرمود:ای ابان!مگر نمی دانی که خدای تعالی از کسانی که دیگران را بر خود ترجیح داده اند یاد کرده است؟گفتم:آری فدایت شوم،فرمود:
بدان که چون تو نیمی از مالت را به او بدهی او را بر خود ترجیح نداده ای بلکه تو و او برابر شده اید،تنها موقعی او را ترجیح داده ای که از نصف دیگری مال هم به او بدهی.» (2)غزالی گوید:از جمله حقوق مسلمان آن است که برای همگان بپسندد آنچه را که برای خود می پسندد و برای آنان نپسندد،آنچه را که برای خود نمی پسندد.
از پیامبر(ص)نقل شده است که فرمود:«مؤمنان در دوستی و محبّتشان به یکدیگر همانند یک پیکرند که هرگاه عضوی از آن دردمند شود،سایر اعضا احساس تب و ناراحتی کنند.» (3)
ص:444
از آن حضرت است:«مؤمن نسبت به مؤمن مانند بنایی است که هر جزئی باعث مقاومت جزء دیگر است.» (1)می گویم:از طریق خاصه(شیعه)روایتی در کافی با سند خود از مفضّل بن عمر نقل شده که امام صادق(علیه السلام)فرمود:«مؤمنان برادر یکدیگر و فرزندان یک پدر و مادرند و چون رگی را از یک فرد بزنند دیگران به خاطر او ناراحت شوند.» (2)؛ و به سند خود از آن حضرت نقل کرده است که فرمود:«مؤمن برادر مؤمن است؛ مانند یک پیکر،که هرگاه عضوی از آن دچار درد شود،اعضای دیگر هم احساس درد کنند و ارواح آنان نیز از یک روح است و همانا ارتباط روح مؤمن با روح خدا از رابطۀ شعاع خورشید به خورشید بیشتر است.» (3)و از آن حضرت است که فرمود:مؤمنان خدمتگزار یکدیگرند؛پرسیدند:چگونه خدمتگزار یکدیگرند؟فرمود:به یکدیگر فایده می رسانند-تا آخر حدیث» (4).
و با سند صحیح خود از شعیب عقرقوفی نقل کرده می گوید:از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که به اصحابش می فرمود:«از خدا بترسید و برادرانی نیکوکار باشید و در راه خدا با هم دوستی کنید و پیوستگی داشته و مهربان باشید،به زیارت و دیدار یکدیگر بروید و امر ولایت ما را مورد مذاکره قرار دهید و آن را زنده بدارید.» (5).
و به سند صحیح خود از آن حضرت نقل کرده که گوید:«بر مسلمانان لازم است که در ارتباط با هم و کمک بر مهر و محبت به یکدیگر و مواسات با نیازمندان کوشا باشند و نسبت به یکدیگر توجه کنند تا آن چنان باشند که خداوند عزّ و جلّ به آنها دستور داده
ص:445
است: رُحَماءُ بَیْنَهُمْ با یکدیگر مهربانند و نسبت به(امر ولایت)امری که مربوط به آنهاست و از دستشان رفته،اندوهگین باشند همان گونه که گروه انصار در زمان رسول خدا(ص)اندوهگین بودند.» (1)غزّالی گوید:و از جملۀ حقوق،آن است که مسلمانی را به گفتار و رفتارش نیازارد.
پیامبر(ص)فرموده است:«مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند.» (2)رسول خدا(ص)ضمن حدیثی طولانی که امر به فضیلت کرده فرموده است:«اگر خیری نمی توانی برسانی از رساندن شرّ به مردم خودداری کن،زیرا آن صدقه ای است که بدان وسیله برای خودت می دهی.» (3)؛ و نیز فرمود:«برترین مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند.» (4)؛ و باز فرمود:«آیا می دانید که مسلمان واقعی کیست؟گفتند:خدا و رسولش بهتر می دانند.آنگاه فرمود:مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند.
عرض کردند:مؤمن کیست؟فرمود:کسی که مؤمنان بر جان و مالشان از او در امان باشند.گفتند:مهاجر چه کسی است؟فرمود:کسی که از شرّ دوری و اجتناب کند.» (5)مردی عرض کرد:«یا رسول الله!اسلام چیست؟فرمود:آن است که قلبت برای خدای عزّ و جلّ سالم و خالص باشد و مسلمانان از زبان و دستت در امان باشند.» (6)مجاهد گوید:بر اهل دوزخ بیماری گری مسلّط می شود،بدن شخص آن قدر می خارد که استخوانش از زیر پوستش پیدا می شود،پس ندایی می رسد که ای فلان!آیا
ص:446
این بیماری تو را رنج می دهد؟می گوید:آری،آنگاه خطاب می رسد که این در مقابل آزاری است که به مؤمنان می رساندی.
پیامبر(ص)فرمود:«من در بهشت مردی را در ناز و نعمت دیدم به خاطر این که درختی را که بین راه مردم بود و باعث اذیّت مردم می شد قطع کرده بود.» (1)به آن حضرت عرض شد:«یا رسول الله چیزی به من بیاموز که از آن بهره مند شوم؟ فرمود:آنچه باعث آزار مسلمین است آن را از سر راه آنان بردار.» (2)؛و آن حضرت فرمود:«هر که از سر راه مسلمین چیزی را که باعث ناراحتی آنان می شود برطرف سازد،خداوند در مقابل حسنه ای برای او بنویسد و هر که خداوند حسنه ای برایش بنویسد بهشت را برای او واجب سازد.» (3)آن بزرگوار فرمود:«جائز نیست مسلمانی به برادر مسلمانش چنان نگاه کند که باعث آزردن او شود.» (4)و نیز فرمود:«خدای عزّ و جلّ آزار مؤمنان را نمی پسندد» (5)ربیع بن خثیم می گوید:مردم دو دسته اند:یک دسته مؤمنند که نباید آنها را بیازاری و دستۀ دیگر نادانند که نباید با آنها جاهلانه رفتار کنی.
می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)روایتی در کافی از امام باقر(علیه السلام)وارد شده که می فرماید:«رسول خدا(ص)فرمود:آیا به شما خبر ندهم که مؤمن کیست؟مؤمن کسی است که مؤمنان او را بر جان و مالشان امین بدانند.آیا شما را آگاه نسازم که مسلمان
ص:447
کیست؟مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند و مهاجر کسی است که بدیها را کنار گذارد و حرام خدا را ترک کند،و بر مؤمن حرام است که نسبت به مؤمنی ستم کند یا او را از خود براند.» (1)به سند صحیح از هشام بن سالم نقل شده که گوید:از امام صادق(علیه السلام)شنیدم که می فرمود:«خدای تعالی می فرماید:اعلان جنگ می دهد با من،آن کسی که مؤمنی را بیازارد،و از خشم من در امان است آن که بندۀ مؤمن مرا گرامی دارد و اگر در میان مشرق و مغرب زمین مخلوقی نباشد جز یک مؤمن به همراه یک رهبر عادل،من با عبادت آن دو از تمامی مخلوقات روی زمین بی نیاز می گردم و هفت آسمان و زمین به خاطر آنان سر پا می شوند و برای آنها از ایمانی که دارند آرامشی فراهم می کنم،که نیازی به آرامش دیگری نداشته باشند.» (2)و با سند خود از مفضّل بن عمر نقل کرده که گوید:امام صادق(علیه السلام)فرمود:«چون روز قیامت شود،منادیی ندا دهد:کجایند کسانی که دوستان مرا اذیّت کردند؟پس دسته ای برخیزند که صورت آنان گوشت ندارد،گفته شود:اینان کسانی هستند که مؤمنان را آزردند و با آنان دشمنی کردند و عناد ورزیدند و با آنان،در مورد دینشان به درشتی رفتار کردند،سپس فرمان رسد که ایشان را به دوزخ برند.» (3)غزالی گوید:از جمله حقوق آن است که برای هر مسلمانی تواضع کند و تکبّر نورزد،چرا که خداوند هیچ متکبّر گردن فراز را دوست نمی دارد.
پیامبر(ص)فرمود:«خداوند به من وحی کرد:تواضع کنید،تا آنجا که کسی بر کسی فخر نکند» (4)؛سپس اگر دیگری بر او فخرفروشی کند باید تحمّل کند چرا که خدای تعالی به پیامبرش فرموده است: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ.
ص:448
(1)از ابن ابی اوفی نقل شده که گوید:«بر رسول خدا(ص)گران نبود و تکبّر نمی کرد که با بیوه زن و درماندۀ راه برود تا نیاز او را برآورده کند.» (2)می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)روایتی در کافی با سندی حسن از امام صادق(علیه السلام) رسیده است که فرمود:«همانا دو فرشته در آسمانند که بر بندگان خدا گماشته شده اند و هر کس برای خدا تواضع کند،او را بالا برند و هر که تکبّر کند پستش کنند» (3)؛ و به سند حسن از آن حضرت نقل کرده،گوید:«علی بن حسین(علیه السلام)گذرش بر جذامیان افتاد،در حالی که حضرت سوار بر الاغ بود و آنها صبحانه می خوردند.امام را به خوردن صبحانه دعوت کردند؛فرمود:اگر من روزه نداشتم می پذیرفتم و چون به منزلش رفت دستور داد غذایی لذیذ و خوب فراهم کردند سپس برای صبحانه از آنها دعوت کرد و خود نیز با آنها صبحانه میل کرد» (4)؛ و به سند موثّق از آن حضرت نقل کرده است:«آن بزرگوار مردی از اهل مدینه را دید که چیزی برای خانواده اش خریده و با خود می برد،وقتی چشم آن مرد به امام افتاد خجالت کشید.امام صادق(علیه السلام)به او فرمود:چیزی را برای خانواده ات خریده ای و برای آنها می بری.آگاه باش به خدا سوگند اگر مردم مدینه نبودند من هم دوست داشتم چیزی برای خانواده ام بخرم و سپس خود آن را حمل کنم.» (5)؛و به سند خود از آن حضرت نقل کرده است که فرمود:«از جمله مطالبی که خداوند به داود وحی کرد آن بود که فرمود:ای داود!همان طوری که نزدیکتر از همۀ مردم به خدا متواضعانند،دورترین مردم از خدا نیز متکبّرانند.» (6)
ص:449
غزالی گوید:به سخن چینیهای مردم از یکدیگر گوش ندهد و چیزی را که از کسی شنید به دیگری ابلاغ نکند.پیامبر(ص)فرمود:«سخن چینان وارد بهشت نمی شوند.» (1)خلیل بن احمد گوید:هر که نزد تو سخن چینی کند،از تو نیز نزد دیگران سخن چینی کند و هر که خبر دیگران را نزد تو بیاورد از تو نیز به دیگران خبر برد.
می گویم:از طریق خاصه(شیعه)روایتی است که در کافی به سند صحیح از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)می فرماید:ای کسانی که به زبان اسلام آورده اید،ولی ایمان به قلبتان نرسیده است مسلمانان را به خاطر لغزش نکوهش نکنید زیرا هر که در لغزشهای آنان تفحص کند خداوند عیبهای او را برملا کند و هر که خداوند عیبش را برملا کند رسوایش سازد» (2)؛ و به سند موثّق خود،از آن حضرت نقل کرده،گوید:«نزدیکترین خصلت به کفر آن است که انسان با کسی عقد برادری ببندد و لغزشهای او را بشمارد تا روزی بدان وسیله او را سرزنش کند.» (3)به سند خود از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هر که بر ضرر مؤمنی چیزی نقل کند و قصدش عیبگویی و ریختن آبروی او باشد تا وی از چشم مردم بیفتد خداوند او را از دوستی خود به دوستی شیطان براند و شیطان هم او را نپذیرد.» (4)غزالی،این حدیث را با اندک تفاوتی در عبارات،از حسن نقل کرده و از ابو البلاد به صورت مرفوع نقل شده است که می گوید:مرد بیابان نشینی نزد پیامبر(ص)آمد در حالی که آن حضرت عازم یکی از غزوات بود؛رکاب شترش را گرفت و عرض کرد:یا رسول الله!عملی را به من بیاموزید که باعث رفتن من به بهشت گردد،فرمود:هر طوری که دوست داری مردم با تو رفتار کنند،تو نیز با آنها رفتار کن و هر چه را که دوست
ص:450
نداری مردم با تو انجام دهند،تو نیز با آنها مکن.حال جلو شتر را رها کن!» (1)غزالی گوید:و از جملۀ حقوق این است که کسانی را بیشتر احترام کند که هیئت و لباسشان بر بلندمرتبه بودن آنان دلالت دارد و هر کس را در حدّ خودش احترام کند.
نقل شده است:«پیامبر(ص)وارد یکی از خانه های خود شد و اصحاب خدمت آن حضرت رسیدند به طوری که ازدحام شد و خانه از اصحاب پر شد.پس جریر بن عبد الله بجلی وارد شد؛جایی برای نشستن پیدا نکرد لذا روی درگاهی نشست.رسول خدا(ص)ردای خودش را به هم پیچید و به سمت او انداخت و فرمود:روی آن بنشین.
جریر آن را گرفت و روی صورتش نهاد و آن را مرتّب می بوسید و گریه می کرد.سپس آن را در هم پیچید و به نزد پیامبر انداخت و عرض کرد:من روی جامۀ شما نمی توانم بنشینم خداوند شما را گرامی دارد همان طوری که شما مرا گرامی داشتید.پس پیامبر(ص)به سمت راست و چپ نگاه کرد و بعد فرمود:هرگاه بزرگ قومی نزد شما آمد او را گرامی دارید و همچنین هر کسی را که حق پیشین بر شخصی دارد باید آن شخص وی را گرامی بدارد.» (2)نقل کرده اند:«مادر رضاعی رسول خدا(ص)که به آن حضرت شیر داده بود،نزد آن حضرت آمد.پیامبر(ص)ردای خود را برای او پهن کرد،سپس فرمود:مرحبا به مادر من و بعد او را روی ردا نشاند و آنگاه گفت:شفاعت کن که شفاعتت پذیرفته است و درخواست کن که هر چه بخواهی داده خواهد شد.آن زن گفت:راجع به قوم و خویشانم آمده ام.فرمود:اما حق من و حق بنی هاشم متعلق به تو است.مردم از اطراف برخاستند و گفتند:یا رسول الله!حق ما هم به ایشان تعلق دارد.سپس به شمار هر کدام سهمی به آن زن تعلق یافت و بعد سهام خود را از جنگ حنین به او بخشید و آن سهام را به مبلغ صد
ص:451
هزار درهم به عثمان بن عفان فروختند.» (1)چه بسا شخصی خدمت پیامبر می آمد و آن حضرت روی تشک کوچکی نشسته بود ولی آن قدر جا نبود که او را کنار خود بنشاند؛ پس خود کناری می رفت و آن را زیر آن شخص قرار می داد تا بنشیند و اگر خودداری می کرد او را سوگند می داد تا بنشیند.
می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)روایتی در کافی از امام صادق(علیه السلام)آمده است که فرمود:«دو نفر بر امیر المؤمنین(علیه السلام)وارد شدند.ایشان برای هر کدام تشکی انداختند، یکی از آنها نشست ولی دیگری خودداری کرد.امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمود:بنشین زیرا کسی ردّ احسان نمی کند،مگر الاغ!سپس فرمود:رسول خدا(ص)فرموده است:هرگاه بزرگ قومی نزد شما آمد او را احترام کنید.» (2)از محمّد بن عیسی بن عبد الله علوی از پدرش به نقل از جدّش آمده است:
«امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمود:وقتی که عدیّ بن حاتم خدمت پیامبر(ص)رسید پیامبر(ص) او را به خانۀ خود برد و در خانه جز یک زنبیل و متکای چرمی چیزی نبود همان متکا را زیر پای عدیّ بن حاتم گسترد.» (3)غزالی گوید:و از جملۀ حقوق یک مسلمان آن است که اختلاف بین مسلمین را هر وقت و به هر مقداری که میسّر شد،اصلاح کند.پیامبر(ص)فرمود:«آیا نمی خواهید شما را از چیزی خبر دهم که بالاتر از نماز،روزه و صدقه است؟عرض کردند:چرا، فرمود:اصلاح ذات البین،زیرا بر هم زدن بین مسلمین نابودکنندۀ دین است.» (4)پیامبر(ص)فرمود:«بالاترین صدقه آشتی دادن بین مسلمانان است.» (5)
ص:452
از انس نقل شده که می گوید:«روزی همین طور که رسول خدا(ص)نشسته بود، ناگهان خندید به حدّی که دندانهای ثنایایی اش دیده شد.عمر عرض کرد:یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت باد!چرا خندیدید؟فرمود:دو مرد از امتم در برابر پروردگار ربّ العزّه زانو زده اند.یکی می گوید:پروردگارا حق مرا از این مرد بگیر،و خدای متعال به او می فرماید:حق برادرت را باز پس بده،او می گوید:پروردگارا از اعمال خوبم چیزی باقی نمانده است،پس خداوند به آن که حقش را مطالبه می کرد،خطاب می کند:با برادرت چه می کنی.از اعمال خوب او چیزی باقی نمانده است؟می گوید:پروردگارا! بنابراین باید گناهان مرا به گردن بگیرد،آنگاه اشک از چشمان رسول خدا(ص)سرازیر شد و فرمود:همانا آن روز،روز عظیمی است!روزی است که مردم محتاج آنند که کسی بار گناهانشان را بر دوش بگیرد،فرمود:پس خداوند به آن مردی که دادخواهی می کرد، می فرماید:چشمانت را بالا بگیر؛نگاهی به بهشت کن.گوید:پروردگارا شهرهایی از نقره با کاخهایی از طلا که عرشه های آنها مروارید نشان است،مشاهدۀ می کنم.این ها مال کدام پیامبر یا کدامین صدیق و یا کدام شهید است؟خدای تعالی می فرماید:این ها مال کسی است که بهای آن را بپردازد.عرض می کند:پروردگارا چه کسی آن بها را در اختیار دارد؟می فرماید:تو مالک آنی.عرض می کند:پروردگارا چه بهایی؟خطاب می رسد:
گذشت و عفو از برادرت.می گوید:پروردگارا از او گذشتم.
خدای متعال فرماید:دست برادرت را بگیر و وارد بهشت کن؛سپس رسول خدا(ص)فرمود:از خدا بترسید و ما بین خودتان صلح کنید،زیرا خداوند روز قیامت بین مؤمنان اصلاح می کند.» (1)پیامبر(ص)فرمود:«دروغگو نیست کسی که بین دو نفر را اصلاح کند و سخن نیکی بگوید.» (2)این حدیث بر وجوب اصلاح بین مؤمنان دلالت دارد زیرا ترک دروغ
ص:453
واجب است و در هیچ حال ساقط نمی شود،مگر به وسیلۀ واجبی که مهم تر از آن باشد.
پیامبر(ص)فرمود:«هر دروغی نوشته می شود جز آن دروغی که مرد در جنگ بگوید زیرا جنگ نیرنگ است و یا آن که بین دو تن دروغ بگوید تا آنها را آشتی دهد و یا برای خوشحال کردن زنش دروغ بگوید.» (1)می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)روایتی است در کافی از حبیب احول که می گوید:
از امام صادق(علیه السلام)شنیدم که می فرمود:«آن صدقه ای را که خدا دوست دارد همان اصلاح بین مردم است،زمانی که رابطۀ بین آنها تیره شود،و نزدیک ساختن آنان به یکدیگر است وقتی که از هم دور شوند.» (2)همچنین روایت صحیحی در کافی از هشام بن سالم به نقل از امام صادق(علیه السلام)آمده است که فرمود:«اگر بین دو نفر را اصلاح کنم بهتر از آن است که دو دینار صدقه بدهم.» (3)از مفضّل نقل شده که می گوید:امام صادق(علیه السلام)فرمود:«هرگاه بین دو تن از شیعیان برخوردی مشاهده کردی از مال من(برای رفع اختلاف آنان)فدیه بده.» (4)از ابو حنیفۀ سایق الحاج نقل شده که گوید:«من و دامادم با هم دربارۀ میراثی درگیر بودیم.مفضّل به ما رسید،ساعتی کنار ما ایستاد؛آنگاه گفت:با من تا منزلم بیایید!ما رفتیم و او با چهار صد درهم ما را صلح داد و آن مبلغ را به ما داد و از هر کدام نسبت به دیگری تعهّد گرفت.سپس گفت:بدانید که این پول از مال شخصی من نبود بلکه امام صادق(علیه السلام)دستور داده است که هرگاه دو تن از شیعیان ما در موضوعی نزاع داشتند بین آنها صلح برقرار کنم و از مال آن حضرت فدیه دهم و آن مبلغ را بپردازم.
ص:454
بنابراین مبلغ از آن امام صادق(علیه السلام)است.» (1)در حدیث حسن از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«مصلح دروغگو نیست» (2)؛و آن حضرت دربارۀ قول خدای تعالی: وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النّاسِ (3)فرمود:هرگاه تو را برای اصلاح میان دو تن دعوت کردند،مگو که قسم خورده ام تا این کار را نکنم.» (4)در روایت صحیحی از معاویة بن عمار به نقل از امام صادق(علیه السلام)آمده است:
«امام(علیه السلام)فرمود:از جانب من چنین و چنان-دربارۀ اموری که دستور داده بود-بگو، معاویه می گوید:عرض کردم:سخن شما را به ایشان می رسانم آیا خودم می توانم آنچه را که شما نفرموده اید،بگویم؟فرمود:آری،مصلح دروغگو نیست،همانا این صلح است نه دروغ.» (5)غزالی گوید:و از جملۀ حقوق آن است که معایب همۀ مسلمانان را بپوشاند.رسول خدا(ص)فرمود:«هر که عیب مسلمانی را بپوشاند،خداوند متعال در دنیا و آخرت عیبهای او را بپوشاند.» (6)و آن حضرت فرمود:«هیچ بنده ای عیب بنده ای را نپوشاند مگر آن که خداوند روز قیامت عیب او را بپوشاند» (7)ابو سعید خدری گوید،پیامبر(ص)فرمود:«هر شخصی که عیبی از برادر مؤمنش را ببیند و آن را بپوشاند(به پاداش این عمل)وارد بهشت گردد.» (8)
ص:455
هنگامی که ماعز از گناه خود به پیامبر(ص)خبر داد،آن حضرت فرمود:«اگر با جامه ات آن را می پوشاندی برای تو بهتر بود.» (1)پس در این صورت بر مسلمان واجب است که عیب خویشتن را بپوشاند و حق اسلامش بر او واجب است همان طوری که حق اسلام دیگری بر او واجب است و شرع اسلام پنهان داشتن کارهای زشت را خواسته است و زشت ترین کارها زناست که اثبات آن مشروط به این است که چهار تن از افراد عادل ببینند آلت مرد در آلت زن،همچون میل در سرمه دان،قرار گرفته است و این نوع مشاهده هرگز اتّفاق نمی افتد و اگر خود قاضی هم با تحقیق آن را بداند،حق ندارد آن را برملا کند.اکنون به حکمت الهی بنگر که چگونه راه فحشا را با وجوب رجم و سنگسار کردن که بدترین نوع مجازات است بکلّی می بندد؛وانگهی به پرده پوشی بیش از حدّ خداوند بنگر که چگونه با تنگ کردن راه کشف زنا و فحشا،بر گنهکاران از مخلوق پرده پوشی کرده است!ما امیدواریم که روز قیامت(روز کشف رازها)از این بزرگواری و کرم خدا محروم نمانیم.در حدیث است:«خداوند هرگاه در دنیا عیب بنده ای را بپوشاند،بزرگوارتر از آن است که آن را در آخرت آشکار کند و اگر در دنیا عیبها را آشکار کند،بالاتر و گرامی تر از آن است که بار دیگر برملا کند.» (2)؛ و آن حضرت فرمود:«ای گروهی که به زبان ایمان آورده اید ولی ایمان وارد قلبتان نشده است،غیبت مردم را نکنید و از عیبهایشان جویا نشوید،زیرا هر که از عیب
ص:456
برادرش جویا شود،خداوند از عیب او بازجویی کند و هر که خدا از او عیبجویی کند رسوا شود،هر چند که در خلوت خانه اش باشد.» (1)نقل کرده اند که عمر شبی در مدینه از جایی می گذشت.صدای مردی را در خانه ای شنید که آواز می خواند؛روی دیوار رفت دید که زنی در نزد آن مرد نشسته و شرابی پیش اوست.گفت:ای دشمن خدا آیا گمان بردی خدا را که معصیت کنی،معصیت تو را می پوشاند؟او گفت:یا امیر المؤمنین!شتاب نکن اگر من یک معصیت خدا را کرده ام، تو سه معصیت خدا را مرتکب شدی.خدای تعالی فرموده است«تجسّس نکنید»در حالی که تو تجسّس کردی.و فرموده است:«از پشت خانه ها وارد نشوید»در حالی که تو از روی دیوار بر من وارد شدی!و خدای تعالی می فرماید:«جز خانه های خودتان به خانۀ دیگران وارد نشوید...»در حالی که تو بدون اجازه وارد خانۀ من شدی.عمر گفت:
آیا امید خیری از تو،در صورت گذشت و عفو من وجود دارد؟گفت:آری به خدا قسم یا امیر المؤمنین اگر تو مرا عفو کنی هرگز چنین کاری را دوباره انجام نخواهم داد.پس عمر او را بخشید و او را به حال خود گذاشت و بیرون آمد.
پیامبر(ص)فرمود:«تمام امت من معاف هستند جز افشاگران و افشاگری آن است که مردی کار بدی بکند،و بعد کسانی آن را برملا کنند.» (2)آن حضرت فرمود:«هر کس به سخن قومی گوش فرا دهد در حالی که آنان راضی به شنیدن او نبوده اند،روز قیامت به گوشهای وی سرب بریزند.» (3)می گویم:قبلا از طریق خاصّه(شیعه)احادیثی را در این باب«باب این که نباید به خبرهای مردم گوش داد»نقل کردیم.
در کافی از امام صادق(علیه السلام)چنین نقل شده است:«رسول خدا(ص)فرمود:هر که کار زشتی را فاش کند مانند کسی است که آن کار را انجام داده و هر که مؤمنی را به
ص:457
عملی سرزنش کند،از دنیا نرود،مگر آن که خود مرتکب آن عمل شود» (1)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هر کس درباره مؤمنی آنچه با چشمانش دیده؛و گوشهایش شنیده،بگوید از جمله کسانی است که خدای عزّ و جلّ دربارۀ ایشان فرموده است: إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ . (2)
در حدیث صحیح از عبد الله بن سنان آمده است که می گوید:«به آن حضرت عرض کردم:آیا دیدن عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟فرمود:آری،عرض کردم:
مقصود شما عورتین اوست؟فرمود:نه آنچه تو فهمیدی نیست،بلکه منظور از عورت مؤمن فاش کردن سرّ اوست.» (3)غزالی گوید:و از جملۀ حقوق آن است که از رفت و آمد به اماکن تهمت برانگیز- به خاطر نگهداری دل مردم از بدگمانی و زبانشان از غیبت-دوری کند،زیرا که مردم هرگاه با ذکر کارهای این شخص از خدا نافرمانی کنند و او باعث این نافرمانی شود،وی شریک معصیت خواهد بود.خدای تعالی فرموده است: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ . (4)
پیامبر(ص)فرمود:«چگونه می بینید کسی را که به پدر و مادرش دشنام می دهد؟ عرض کردند:آیا کسی پیدا می شود که پدر و مادرش را دشنام دهد؟فرمود:آری، شخصی که پدر و مادر دیگران را دشنام می دهد،و آنها نیز پدر و مادر او را دشنام می دهند.» (5)
ص:458
روایت شده است:«آن حضرت با یکی از زنانش حرف می زد،مردی از آنجا عبور می کرد.رسول خدا(ص)او را طلبید و فرمود:فلانی،این همسرم صفیّه است.
عرض کرد:یا رسول الله من ممکن است به کسی گمان ببرم ولی نسبت به شما گمان نمی برم.پیامبر فرمود:همانا شیطان در وجود فرزند آدم همانند خون در جریان است» (1)؛ و در روایتی می افزاید:«من ترسیدم که سوءتفاهمی روی دهد.(آنها دو نفر بودند) و فرمود:توجّه داشته باشید که او صفیّه است...»و دیدار صفیّه با آن حضرت در دهۀ آخر ماه رمضان بود.
و از جملۀ حقوق آن است که هرگاه مسلمانی به کسی حاجتی داشت که وی نزد آن شخص منزلتی دارد واسطه شود تا به قدر توانایی اش در برآوردن حاجت او بکوشد.
آن حضرت فرمود:«همانا نزد من می آیند،از من می خواهند و نیازهای خود را می طلبند در حالی که شما نزد من هستید،پس شما هم وساطت کنید تا اجر ببرید و خداوند به دستهای پیامبرش آنچه را صلاح می داند برآورده سازد» (2)؛ و نیز آن حضرت فرمود:«نزد من شفاعت کنید،تا اجر ببرید زیرا من کاری را می خواهیم انجام دهم ولی به تأخیر می اندازم تا شما نزد من شفاعت کنید و اجر ببرید.» (3)همچنین آن حضرت فرمود:«هیچ صدقه ای بالاتر از صدقۀ زبان نیست.عرض کردند:آن چگونه است؟فرمود:شفاعت که باعث جلوگیری از خونریزی می شود و از این راه سودی به دیگری می رسد و ناراحتی از شخص دیگر برطرف می شود.» (4)
ص:459
عکرمه از ابن عباس نقل کرده است که همسر بریره بنده ای بود به نام مغیث.گویی من می بینم که پشت سر بریره گریه می کند و اشک چشمش بر محاسنش جاری است.
پیامبر(ص)به عباس فرمود:آیا از زیادی محبت مغیث نسبت به بریره و شدّت عداوت بریره نسبت به مغیث در شگفت نیستی؟پس پیامبر(ص)به بریره فرمود:اگر برگردی نزد مغیث که او پدر فرزندان تو است بهتر خواهد بود.عرض کرد:یا رسول الله آیا شما امر می فرمایید و باید انجام دهم؟فرمود:خیر بلکه من شفاعت می کنم.» (1)می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)روایتی در کافی از مفضّل بن عمر آمده است که امام صادق(علیه السلام)فرمود:«همانا خدای عزّ و جلّ دسته ای از مخلوق را آفریده و ایشان را برای قضای حوایج شیعیان فقیر ما برگزیده است تا در برابر آن بهشت را به ایشان پاداش دهد.پس اگر تو می توانی از آنها باشی چنان باش.سپس فرمود:به خدا که ما را پروردگاری است که ما او را پرستش می کنیم و چیزی را شریک او نمی سازیم» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«برآوردن حاجت مؤمن بالاتر از آزاد کردن هزار بنده و بار کردن هزار اسب در راه خداست» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«برآوردن حاجت مرد مؤمنی،در نزد خدا از بیست حجی که در هر حج صد هزار دینار خرج شود بالاتر است.» (4)از اسماعیل بن عمار صیرفی نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:فدایت شوم،آیا مؤمن برای مؤمن رحمت است؟فرمود:آری گفتم:چگونه رحمت است؟فرمود:هر مؤمنی که برای حاجتی نزد برادر مؤمنش برود رحمتی است که خداوند آن را به سوی وی فرستاده و برایش آماده کرده است،پس اگر حاجتش را برآورده سازد رحمت خدا را پذیرفته و اگر حاجت او را ردّ کند با وجود آن که
ص:460
می توانسته است برآورد رحمتی را که خدای متعال به سوی او فرستاده و آماده کرده بود، ردّ کرده است و خدای تعالی آن رحمت را تا روز قیامت اندوخته می کند تا کسی که حاجتش ردّ شده دربارۀ آن قضاوت کند،اگر بخواهد آن رحمت را به خود برگرداند و اگر بخواهد به دیگری ارجاع دهد،ای اسماعیل هرگاه روز قیامت خود این شخص در مورد این رحمت مشروع قاضی باشد به نظر تو این رحمت را به چه کسی خواهد داد، گفتم گمان می کنم به خودش بدهد؛فرمود:گمان نکن،بلکه یقین بدان که او آن رحمت را به خود اختصاص خواهد داد.
ای اسماعیل هر که برای حاجتی نزد برادرش رود که او بتواند آن را برآورده سازد و برآورده نکند،خداوند ماری را در قبر او بر وی مسلط کند که انگشت ابهامش را تا روز قیامت بگزد چه آن میت در قیامت آمرزیده شود و چه معذّب باشد.» (1)از ابان بن تغلب روایت شده است:«امام صادق(علیه السلام)می فرمود:«هر کس هفت شوط خانه کعبه را طواف کند خدای متعال شش هزار حسنه برای او می نویسد و شش هزار گناه او را می زداید و شش هزار درجۀ او را بالا می برد؛ابان اضافه می کند:سپس امام(علیه السلام)فرمود:برآوردن حاجت مؤمن بالاتر از طواف و طواف است تا ده طواف را نام برد.» (2)و از آن حضرت نقل شده است:«هر مسلمانی که حاجت مسلمانی را روا کند، خدای تعالی به او خطاب کند که:ثواب تو به عهدۀ من است و من به غیر از بهشت برای تو راضی نباشم.» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«هر کس در راه حاجت برادر مؤمنش قدم بر دارد تا آن را برآورده سازد و هدفش اجر الهی باشد،خدای عزّ و جلّ برای او پاداشی همانند
ص:461
پاداش یک حج و یک عمره قبول شده و روزۀ دو ماه حرام را با اعتکاف در مسجد الحرام بنویسد و کسی که به نیت برآوردن حاجت مؤمنی قدمی بردارد ولی نتواند آن را برآورد،خداوند برای او پاداش یک حج قبول شده بنویسد،بنابراین به کار خیر رغبت کنید.» (1)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«در احسان به برادران ایمانی بر یکدیگر پیشی گیرید و اهل خیر باشید،زیرا بهشت دری به نام معروف دارد و فقط کسی که در زندگی دنیا نیکی کرده است از آن در وارد می شود،همانا بنده در راه برآوردن حاجت برادر مؤمنش گام برمی دارد و خداوند متعال دو فرشته بر او می گمارد؛یکی در سمت راست و دیگری در طرف چپ او،تا از پروردگار برای او آمرزش بخواهند و برای روا شدن حاجت او دعا کنند.سپس فرمود:به خدا سوگند که اگر آن مؤمن به حاجتش برسد،رسول خدا(ص)از او خوشحال تر خواهد بود.» (2)از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«خدای عزّ و جلّ به موسی(علیه السلام)وحی کرد:
همانا از جملۀ بندگانم کسی است که به وسیلۀ حسنه به من تقرّب جوید و من او را در بهشت حاکم سازم،موسی(علیه السلام)عرض کرد:پروردگارا حسنه چیست؟فرمود:این است که همراه برادر مؤمنش در راه برآوردن حاجت او قدم بردارد،خواه آن حاجت برآورده شود یا نشود.» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«همانا به مؤمن حاجتی از طرف برادرش عرضه می شود که از عهدۀ او ساخته نیست ولی بدان همّت می گمارد و علاقه مند است که آن را برآورد.خدای تعالی او را به سبب همّتش وارد بهشت می کند.» (4)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«کسی که در کمک کردن به برادر مسلمانش بخل
ص:462
ورزد و از اقدام در انجام حاجت او دریغ کند،ناچار به کسی کمک کند که در آن مرتکب معصیت شود و مزدی هم نبرد.» (1)از ابو الحسن(علیه السلام)نقل شده است که می فرمود:«همانا برای خدا در زمین بندگانی است که در برآوردن حوایج مردم می کوشند.اینان در روز قیامت در امانند و هر که مؤمنی را شاد کند خداوند در روز قیامت دلش را شاد سازد.» (2)امام صادق(علیه السلام)فرمود:«هر که برای خدا در راه برآوردن حاجت برادر مسلمانش بکوشد خداوند عزّ و جلّ هزار هزار حسنه برایش مقرّر فرماید که بدان سبب خویشان و همسایگان و برادران و آشنایانش آمرزیده شوند و چنانچه کسی در دنیا به او احسانی کرده باشد،روز قیامت به شخص اولی گویند:به آتش درآی و هر کس را بیابی که در دنیا به تو احسانی کرده است به اذن خدا خارج کن،مگر این که ناصبی(دشمن اهل بیت(علیه السلام)باشد.» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)می فرماید:کسی که مؤمنی را یاری کند خدای تعالی هفتاد و سه گرفتاری را از او بردارد که یکی در دنیا و هفتاد و دوتای دیگر به هنگام گرفتاریهای بزرگ است،یعنی(روز قیامت)هنگامی که مردم به خود مشغولند.» (4)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«هر کس نسبت به برادر مؤمن گرفتار و تشنه کامش به هنگام بی تابی اش فریادرسی کند و او را از گرفتاری نجات دهد و در رسیدن به حاجتش او را یاری کند خدای عزّ و جلّ به سبب آن عمل،هفتاد و دو رحمت از جانب خود برایش مقرر گرداند که یکی از آنها را بزودی(در این دنیا)به او مرحمت کند و به سبب آن امر،زندگی او را اصلاح کند و هفتاد و یک رحمت دیگر را برای هراس و
ص:463
بیمهای روز قیامت او اندوخته کند.» (1)و اخبار از اهل بیت(علیه السلام)در این زمینه بی شمار است.
غزّالی گوید:و از جمله حقوق آن است که پیش از آغاز سخن با هر مسلمانی،سلام گوید و در وقت سلام مصافحه کند،پیامبر(ص)فرمود:«هر کس پیش از سلام،سخن آغاز کند،پاسخش ندهید مگر این که آغاز به سلام کند.» (2)یکی از اصحاب گوید:«بر رسول خدا(ص)وارد شدم و سلام نگفتم و اجازه نخواستم.فرمود:برگرد و بگو:سلام علیکم و بعد وارد شو.» (3)جابر نقل کرده،می گوید:رسول خدا(ص)فرمود:«هرگاه وارد خانه ای شدید،به اهل خانه سلام دهید،زیرا وقتی که یکی از شما سلام می دهد،شیطان با او وارد خانه نمی شود.» (4)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«وضو را به طور کامل و تام انجام بده که باعث طول عمر می شود و به هر کس از امّت من برخورد کردی سلام بده که حسناتت افزون می گردد و هرگاه وارد منزلی شدی به اهل آن منزل سلام بده که خیر خانه ات زیاد می شود.» (5)؛خدای تعالی فرموده است: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها (6)؛و فرموده است: فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنْفُسِکُمْ . (7)
ص:464
آن حضرت فرمود:«به خدایی که جان من در دست قدرت اوست به بهشت وارد نشوند،مگر ایمان آورند و مؤمن نگردند مگر آن که به یکدیگر محبّت کنند.آیا نمی خواهید که شما را بر عملی راهنمایی کنم که هرگاه آن را انجام دهید با هم دوست شوید؟عرض کردند:چرا یا رسول الله،فرمود:در بین خود سلام را آشکارا بگویید.» (1)؛ و آن حضرت فرمود:«وقتی که مسلمانی به مسلمان دیگری سلام می دهد و او پاسخ می گوید،فرشتگان هفتاد بار به او درود می فرستند.» (2)؛ و نیز فرمود:«فرشتگان تعجب می کنند از مسلمانی که از کنار مسلمان دیگری می گذرد و به او سلام نمی دهد.» (3)؛ و آن حضرت فرمود:«سواره به پیاده سلام می دهد،و هرگاه یک نفر از میان جمعی سلام دهد،از طرف همه کفایت می کند.» (4)«مردی خدمت رسول خدا(ص)آمد و گفت:سلام علیکم؛پیامبر(ص)فرمود:ده حسنه دارد؛دیگری آمد و عرض کرد:سلام علیکم و رحمة اللّه؛فرمود:بیست حسنه دارد،و دیگری آمد و گفت:سلام علیکم و رحمة الله و برکاته فرمود:سی حسنه دارد.» (5)؛ و آن حضرت فرمود:«به یهود و نصاری آغاز سلام نکنید و هرگاه یک نفر از آنها را در بین راه دیدید به تنگ ترین طرف راه آنها را ناگزیر سازید.» (6)؛
ص:465
و آن حضرت فرمود:«سواره بر پیاده سلام می دهد و پیاده بر نشسته و اشخاص کم به اشخاص زیاد و کوچک بر بزرگ سلام می کند.» (1)؛ آن حضرت فرمود:«هرگاه کسی از شما به انجمنی رسید باید سلام دهد؛پس اگر خواست بنشیند باید بنشیند سپس وقتی که از جا برخاست باید سلام دهد سلام نوبت اول سزاوارتر از سلام بعدی نیست.» (2)از آن حضرت نقل شده است:«هرگاه مردی بر گروهی گذر کند و بر ایشان سلام دهد،و آنان پاسخ دهند،سلام دهنده بر ایشان یک درجه فضیلت دارد،به خاطر این که آنها را به یاد سلام انداخته است و اگر آنها پاسخ ندادند،گروهی بهتر و پاکیزه تر از ایشان پاسخ دهند-و یا فرمود:بالاتر از ایشان.» (3)روایت شده است که مردی به رسول خدا(ص)در حالی که بول می کرد سلام داد و آن حضرت جواب سلام او را نداد.بنابراین سلام دادن بر کسی که قضای حاجت می کند، کراهت دارد.» (4)؛ و کراهت دارد از ابتدا بگوید:علیک السلام،مردی به رسول خدا(ص)این طور سلام داد؛پیامبر(ص)فرمود:«همانا علیک السلام،سلام دادن مرده است.سه مرتبه این جمله را تکرار فرمود و سپس اضافه کرد:هرگاه کسی از شما برادرش را دید باید بگوید:
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.» (5)
ص:466
می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)در این باب روایتی است در کافی از امام صادق(علیه السلام)که فرمود:«سلام دادن مستحب و پاسخ آن واجب است» (1)؛ و با همین سند می فرماید:«رسول خدا(ص)فرمود:هر کس پیش از سلام دادن سخن آغاز کند پاسخش را ندهید،و فرمود:پیش از آن که سخنی بگویید ابتدا سلام دهید،پس هر کس پیش از سلام،سخن آغاز کند پاسخش را ندهید.» (2)؛ و با همان اسناد،می فرماید:«رسول خدا(ص)فرمود:نزدیکترین مردم به خدا و رسولش کسی است که سخن را با سلام آغاز کند.» (3)از امام باقر(علیه السلام)است که فرمود:«سلیمان(علیه السلام)می گفت:سلام خدا را آشکار کنید، زیرا سلام خدا به ستمگران نمی رسد.» (4)؛ و از آن حضرت است:«به راستی که خدای تعالی دوست می دارد آشکار گفتن سلام را.» (5)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«خدای تعالی فرمود:بخیل کسی است که از سلام دادن بخل ورزد» (6)و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هرگاه یکی از شما سلام دهد باید با صدای بلند سلام دهد و نباید بگوید:من سلام دادم و جواب سلام مرا ندادند زیرا شاید سلام داده و آنها نشنیده اند.پس هرگاه یکی از شما به سلام پاسخ می دهد باید با صدای بلند پاسخ دهد و مسلمانی نگوید:من سلام کردم و جواب مرا ندادند.سپس فرمود:
علی(علیه السلام)می فرمود:خشم نکنید و کسی را هم به خشم نیاورید،سلام را به صورت آشکار بگویید و سخن خوش بر زبان آورید؛در شب نماز بخوانید آن وقتی که مردمان در خوابند تا به سلامتی وارد بهشت شوید،سپس این آیه را تلاوت
ص:467
کرد: اَلسَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ (1)» (2)و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هر کس بگوید:السلام علیکم ده حسنه دارد و هر که بگوید:السلام علیکم و رحمة الله،بیست حسنه دارد،و هر که بگوید:
«السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته،سی حسنه دارد.» (3)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«سه کس اند که اگر یک نفر هم باشند دربارۀ آنها به صورت جمع پاسخ داده می شود:یکی در مورد کسی که عطسه بزند،گفته می شود:یرحمکم الله(خدا شما را بیامرزد)اگر چه دیگری با او نباشد؛و دیگر آن که سلام می دهد و می گوید:السلام علیکم(درود بر شما)و دیگر آن مردی که برای دیگری دعا می کند و می گوید:عافاکم الله(خداوند شما را عافیت بخشد)اگر چه یک نفر باشد، در حقیقت دیگری با او هست» (4)؛ و از آن حضرت است که فرمود:«سه کس اند که نباید سلام دهند:کسی که همراه جنازه می رود،کسی که به نماز جمعه می رود و کسی که در حمام است» (5)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«از نشانه تواضع این است که با هر کس برخورد کردی سلام دهی» (6)؛ و نیز فرمود:«کوچک به بزرگ و رهگذر به نشسته و جمع اندک بر جمع زیاد سلام می دهد.» (7)از آن حضرت است که فرمود:«گروه کوچکتر به گروه بزرگتر سلام دهند،و سواره ها به پیاده ها و استرسواران به الاغ سواران و اسب سواران به استرسواران سلام کنند» (8)؛
ص:468
و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«سواره بر پیاده و پیاده بر نشسته سلام می دهد و هرگاه گروهی به گروهی برخوردند،گروه کوچکتر به گروه بزرگتر سلام می دهد و هرگاه یک نفر به جمعی رسید آن یک نفر به جمع سلام می دهد» (1)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«هرگاه گروهی در مجلسی باشند و گروه دیگری وارد شوند،آنهایی که تازه وارد می شوند باید سلام دهند» (2)؛ و از آن حضرت است که فرمود:«هرگاه از جمعی،یک تن سلام کند برای دیگران کفایت می کند و چون یکی از جمع پاسخ دهد برای دیگران کافی است» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)به زنها سلام می کرد و آنها نیز جواب می دادند و امیر المؤمنین(علیه السلام)نیز سلام می داد ولی خوش نداشت که به زنان جوان سلام دهد و می فرمود:از آن بیم دارم که از آوازش مرا خوش آید و زیادتر از اجری که می طلبم،گناه عاید من شود.» (4)از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«امیر المؤمنین(علیه السلام)بر مردمانی گذر کرد و به آنها سلام داد؛در جواب گفتند:علیک السلام و رحمة الله و برکاته و مغفرته و رضوانه، امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمود:دربارۀ ما از آنچه فرشتگان به پدرمان ابراهیم(علیه السلام)گفتند،زیاده نگویید،همانا فرشتگان عرض کردند:رحمة الله و برکاته علیکم اهل البیت» (5)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«مردی یهودی بر رسول خدا(ص)وارد شد در حالی که عایشه در حضور آن حضرت بود و گفت:السّام علیکم(مرگ بر شما) رسول خدا(ص)در پاسخ فرمود:علیک(بر تو)،سپس دیگری وارد شد و همان طور سلام داد و رسول خدا(ص)پاسخی همانند رفیقش به او داد،پس سومی وارد شد و مانند آن را گفت،و رسول خدا(ص)به مثل آن دو نفر پاسخش را داد.عایشه خشمگین شد و گفت:مرگ و خشم و لعنت بر شما باد ای گروه یهود؛ای برادران میمونها و خوکها!پس
ص:469
رسول خدا(ص)رو به عایشه کرد و فرمود:اگر ناسزاگویی به صورت مجسم می شد، هرآینه صورت زشتی داشت،بر هیچ چیز نرمش و مدارا نهاده نشده است،مگر آن چیز را آراسته و از هیچ چیز برداشته نشده است مگر آن که چهرۀ آن را زشت کرده است،عرض کرد:یا رسول الله آیا نشنیدی که اینان گفتند:السلام علیکم؟فرمود:چرا،آیا تو هم نشنیدی که من چه جواب دادم؛گفتم:علیکم؟بنابراین هرگاه مسلمانی به شما سلام داد، در پاسخ سلام علیکم بگویید و اگر کافری بر شما سلام داد در پاسخش علیک، بگویید.» (1)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«به اهل کتاب آغاز به سلام نکنید و اگر آنها به شما سلام دادند شما در جواب بگویید:علیکم(بر شما)» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«در پاسخ یهودی و نصرانی می گویی:
سلام.» (3)از عبد الرحمن بن حجاج نقل شده است که گفت:«به حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) عرض کردم:بفرمایید که اگر من به پزشک نصرانی نیاز داشتم،می توانم بر او سلام دهم و در حقش دعا کنم؟فرمود:آری اما دعای تو سودی به حال او ندارد.» (4)از امام رضا(علیه السلام)نقل شده که می فرماید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردند:دربارۀ یهودی و نصرانی چگونه دعا کنیم؟فرمود:بگویید:خدا به دنیای تو برکت دهد.» (5)غزالی گوید:مصافحه کردن نیز به همراه سلام دادن سنت است.پیامبر(ص) می فرماید:«هرگاه دو مسلمان به یکدیگر برخورد کردند،مصافحه کنند،چرا که هفتاد مغفرت میان آنها تقسیم می شود که شصت و نه مغفرت متعلق به کسی است که چهره اش بازتر است» (6)؛
ص:470
از آن حضرت نقل شده است:«تمام درودهایتان با مصافحه کامل می شود.» (1)و آن حضرت فرمود:«مصافحه آن است که مسلمان برادر مسلمانش را ببوسد.» (2)از نظر دینی بوسیدن دست شخص بزرگ به عنوان تبرّک و برای گرامیداشت او مانعی ندارد،از ابن عمر روایت شده که می گوید:ما دست پیامبر(ص)را می بوسیدیم؛ (3)از کعب بن مالک نقل شده است که می گوید:«وقتی آیه ای دربارۀ توبه من نازل شد،خدمت پیامبر(ص)رسیدم و دستش را بوسیدم.» (4)روایت کرده اند که عربی بادیه نشین عرض کرد:یا رسول الله(ص)اجازه می فرمایید سر و دستتان را ببوسم؟پیامبر(ص)اجازه فرمود و او بوسید. (5)
از براء بن عازب نقل شده است:«کسی به پیامبر(ص)سلام داد در حالی که آن حضرت وضو می گرفت؛آن حضرت جواب سلام او را نداد تا این که از وضو گرفتن فارغ شد و آن وقت جواب داد و دست مبارکش را به سمت او دراز و با او مصافحه کرد.آن مرد عرض کرد:یا رسول الله!من چنین عملی را از کسی جز عجمها ندیده بودم! پیامبر(ص)فرمود:مسلمانان،هرگاه با هم ملاقات کنند و مصافحه بگیرند،گناهانشان می ریزد» (6)؛
ص:471
و آن حضرت فرمود:«هر دو نفری از مسلمانان که با یکدیگر ملاقات کنند و مصافحه بگیرند؛پیش از جدا شدن،خداوند آنها را بیامرزد.» (1)می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)روایتی در کافی از ابو عبیده نقل شده که می گوید:
«من هم کجاوه امام باقر(علیه السلام)بودم،اول من سوار می شدم و بعد آن حضرت؛چون در جای خود قرار می گرفتیم،حضرت به من سلام می داد و مانند مردی که رفیقش را به تازگی ندیده است،احوال پرسی و مصافحه می کرد،و هنگام پیاده شدن آن حضرت پیش از من پیاده می شد،چون روی زمین قرار می گرفتیم،به من سلام می کرد و مانند کسی که رفیقش را به تازگی ندیده سلام می داد و احوال پرسی می فرمود؛عرض کردم:یا بن رسول الله! شما کاری می کنید که هیچ کس چنان نکرده است و اگر یک بار هم بکند،زیاد است.
فرمود:مگر ثواب مصافحه را نمی دانی؟ هرگاه دو مؤمن به هم برسند و یکی با دیگری مصافحه کند،همواره گناهان آن دو بریزد همان طوری که برگ از درخت می ریزد و خدا به آنها عنایت می فرماید تا وقتی که از هم جدا شوند» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هرگاه دو مؤمن با هم برخورد کنند و مصافحه بگیرند،خداوند دست خود را میان دست آنان بگذارد و با آن که رفیقش را بیشتر دوست می دارد،مصافحه کند.» (3)از ابو حمزه نقل شده که گوید:«با امام باقر(علیه السلام)هم کجاوه بودیم؛چون بار بر زمین گذاشتیم،حضرت اندکی قدم زد و برگشت و دست مرا گرفت و به گرمی فشرد من عرض کردم:فدایت شوم من که در کجاوه همراه شما بودم؟فرمود:مگر نمی دانی چون مؤمن گردشی کند و سپس با برادرش مصافحه کند خداوند به آنها توجه فرماید و همواره به آنها عنایت کند و به گناهانشان گوید:فروریزید و گناهان فروریزند.-ای ابو حمزه!-همان طوری که برگ درختان فرومی ریزند و آنها خالی از گناه از یکدیگر جدا شوند» (4)؛
ص:472
و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«برای مؤمنان سزاوار است که چون یکی از ایشان از رفیقش جدا شود و پشت درختی رود و سپس با یکدیگر روبرو شوند،با هم مصافحه کنند» (1)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)می فرماید:چون یکی از شما با برادرش دیدار کند باید سلام دهد،و مصافحه بگیرد،زیرا خدای عزّ و جلّ فرشتگان را به این عمل گرامی داشته است،پس شما کار فرشتگان را بکنید» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)می فرماید:چون به یکدیگر رسیدید با سلام و مصافحه برخورد کنید و چون از هم جدا می شوید با طلب آمرزش جدا شوید-در بعضی نسخه ها آمده است:با طلب عفو و گذشت جدا شوید.» (3)امام صادق(علیه السلام)فرمود:«مسلمانان هرگاه با رسول خدا(ص)به جنگ می رفتند و از جای پردرختی گذر می کردند و سپس به فضای باز می رسیدند به یکدیگر نگریسته و مصافحه می گرفتند» (4)؛ و از آن حضرت نقل است که فرمود:«رسول خدا(ص) هرگاه با مردی مصافحه می گرفت،دست خود را از دست او نمی کشید تا وقتی که آن مرد دستش را از دست حضرت بکشد» (5)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«با یکدیگر مصافحه بگیرید که مصافحه کینه را از بین می برد» (6)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«مصافحۀ مؤمن از مصافحۀ فرشتگان افضل است»؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«وقتی که دو مؤمن با یکدیگر معانقه کنند
ص:473
رحمت خدا آنها را فرا گیرد و چون هم را در آغوش گیرند و هدفی جز رضای خدا نداشته باشند به آنها گفته شود:آمرزیده شدید،عمل را از سر گیرید،و چون با یکدیگر سخن گویند فرشتگان به هم گویند:از آنها دور شوید که رازی دارند و خداوند بر ایشان پرده انداخته است.اسحاق گوید:عرض کردم:فدایت شوم بنابراین سخن آنها نوشته نمی شود در حالی که خدای تعالی می فرماید: ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ (1)امام صادق(علیه السلام)آه عمیقی کشید و بعد گریه کرد به حدی که محاسنش تر شد و فرمود:همانا خدای تعالی به احترام آن دو مؤمن به فرشتگان فرمود از آنها در وقت دیدارشان فاصله گیرند،اگر فرشتگان الفاظ آنها را ننویسند و سخنشان را ندانند ولی خدایی که دانای راز و پنهان تر از راز است سخن آنها را می داند و ثبت می فرماید» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«شما(شیعیان)را نوری است که بدان وسیله در دنیا شناخته می شوید تا آنجا که هرگاه کسی از شما با برادرش ملاقات کند محل نور را در پیشانی او ببوسد» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«نباید سر و دست کسی از شما را ببوسند مگر از رسول خدا(ص)یا کسی که رسول خدا(ص)اراده کرده باشد.» (4)از علی بن مزید صاحب سابری نقل شده است که می گوید:«خدمت امام صادق(علیه السلام)رسیدم و دستش را گرفتم و بوسیدم.فرمود:آگاه باش که بوسیدن دستی جز دست پیامبر(ص)و وصی او شایسته نیست (5)» (6)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«بوسیدن دهان کسی سزاوار نیست جز
ص:474
دهان همسر یا فرزند خردسال.» (1)از ابو الحسن(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هر که به خاطر خویشاوندی بستگانش را ببوسد اشکالی ندارد و بوسیدن صورت برادر و بوسه زدن میان دو چشم امام،خوب است.» (2)غزالی گوید:خم شدن در وقت سلام دادن منع شده است.انس گوید:«عرض کردیم:
یا رسول الله!آیا ما می توانیم برای یکدیگر(به نشانۀ احترام)خم شویم؟فرمود:خیر، عرض کرد:می توانیم یکدیگر را ببوسیم؟فرمود:خیر،عرض کرد:مصافحه بگیریم؟ فرمود:آری.» (3)راجع به آغوش کشیدن و بوسیدن به هنگام بازگشت از سفر،در خبر آمده است (4)که ابو ذر-رضی الله عنه-گوید:هرگاه من با پیامبر خدا(ص)ملاقات کردم با من مصافحه کرد؛روزی مرا طلبید.من در خانه نبودم.وقتی که مطّلع شدم،خدمتش رسیدم در حالی که روی بستر نشسته بود،مرا در آغوش گرفت و حالش بهتر و بهتر شد.» (5)گرفتن رکاب دانشمندان برای احترام در خبر آمده است،ابن عبّاس رکاب زید بن ثابت را گرفت. (6)
ایستادن،به منظور بزرگ جلوه دادن کسی نه احترام به او،مکروه است و در مسجد کراهت بیشتری دارد زیرا مسجد جای نماز است و قیام تنها برای خدا شایسته است و نباید کسی را شریک او دانست؛خدای تعالی فرماید: وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً. (7)
نشستن در مسجد عبادت است.بنابراین قیام در مسجد برای کسی که وارد می شود
ص:475
مکروه است،زیرا شریک ساختن دیگری در عبادت است.
انس گوید:هیچ کس از رسول خدا(ص)در نزد ما محبوب تر نبود؛با وجود این وقتی که او را می دیدند به دلیل این که می دانستند آن حضرت ایستادن را دوست ندارد،از جا بلند نمی شدند. (1)
نقل کرده اند که آن حضرت(ص)یک بار فرمود:«هرگاه مرا دیدید همچون عجم از جا بلند نشوید» (2)؛ و آن حضرت فرمود:«هر که خشنود می شود از این که مردم برای او از جا بلند شوند خداوند نشیمنگاه او را پر از آتش کند.» (3)؛ و آن حضرت فرمود:«کسی حق ندارد،دیگری را از جایی که نشسته است بلند کند سپس خودش بنشیند.لیکن شما جا باز کنید و به یکدیگر جا دهید» (4)؛و مسلمانان به دلیل همین نهی پیامبر(ص)از قیام در مجالس اجتناب می کردند.
آن حضرت فرمود:«هرگاه مردم در جای خودشان نشستند،اگر مردی برادرش را بطلبد و برای او جا باز کند و او بیاید،این عمل کرامتی است که بدان وسیله برادرش را گرامی داشته است و اگر جا باز نکرده باشد باید نگاه کند کجا،بازتر است و همان جا بنشیند.» (5)شخص تازه وارد وقتی که سلام داد و جایی برای نشستن پیدا نکرد،مستحب است بر نگردد،بلکه پشت ردیف جلو بنشیند.رسول خدا(ص)در مسجد نشسته بود،ناگهان سه نفر آمدند؛دو تن به سمت رسول خدا رفتند و یکی از آنها گوشه ای را پیدا کرد و نشست
ص:476
و دومی پشت سر ایشان نشست و اما دیگری به عقب برگشت و رفت،وقتی که رسول خدا(ص)فارغ شد،فرمود:آیا شما را از این سه نفر،خبر ندهم؟اما یکی از آنها به خدا پناه برد و خداوند او را جا داد و اما دومی خجالت کشید،خداوند از او خجالت کشید،و اما سومی از خدا رو گرداند و خداوند نیز از او رو گرداند.» (1)می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)روایتی است در تهذیب از بسطام از قول امام صادق (علیه السلام)که«مردی به آن حضرت عرض کرد:فدایت شوم،آیا شخص می تواند برادرش را در آغوش بگیرد؟فرمود:آری،رسول خدا(ص)روزی که خیبر فتح شد،خبر آوردند که جعفر از حبشه آمد،فرمود:به خدا سوگند که نمی دانم از کدام یک از این دو خبر بیشتر خوشحال باشم؛از آمدن جعفر یا فتح خیبر؟فرمود:چیزی نگذشت که جعفر آمد، می گوید:رسول خدا(ص)از جای جست او را در آغوش گرفت و میان دو چشمش را بوسید.» (2)در مکارم الاخلاق طبرسی از پیامبر(ص)نقل شده است که فرمود:«آن طوری که عجمها برای یکدیگر بلند می شوند،بلند نشوید.» (3)استاد شهید ما-خدایش بیامرزد-در کتاب قواعد خود،می گوید:احترام مؤمن به هر شکلی که در هر زمان معمول است،جائز است هر چند که از گذشتگان نقل نشده باشد، به خاطر دلالت عمومات بر این جواز،خدای تعالی می فرماید: ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ (4)؛و خدای تعالی فرمود: ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ (5)؛و برای این سخن پیامبر(ص):«با هم دشمنی
ص:477
نکنید،حسد نورزید و از هم دوری نکنید و جدا نشوید بلکه شما بندگان خدا با هم برادر باشید.»بنابراین از جا بلند شدن و تعظیم به وسیلۀ خم شدن و نظایر آن جائز است و چه بسا آنجا که ترک این ها به دشمنی و بریدن از یکدیگر و یا اهانت مؤمن بینجامد،ادای آنها واجب باشد.در روایت صحیح آمده است که پیامبر(ص)برای فاطمۀ زهرا(علیه السلام)از جا بلند شد و وقتی که جعفر-رضی الله عنه-از حبشه آمد از جا برخاست و رو به انصار کرد و فرمود:«به احترام سرورتان از جا برخیزید»؛و نقل کرده اند که آن حضرت برای عکرمه بن ابی جهل وقتی که از یمن برگشت به دلیل خشنودی اش از بازگشت وی از جا برخاست.
اگر بگویی که رسول خدا(ص)فرموده است:«هر که دوست دارد زنان و مردان برای او سر پا بایستند خداوند نشیمنگاه او را پرآتش کند.» (1)؛و نقل کرده اند که آن حضرت راضی نبود کسی برایش از جا بلند شود،این بود که هرگاه برمی خاست،چون می دانستند که آن حضرت ایستادن را دوست ندارد،کسی از جا برنمی خاست و هرگاه از آنها جدا می شد مردم برمی خاستند و چون تعظیم آن حضرت بر آنها لازم بود تا وارد منزل می شد او را همراهی می کردند.
می گویم:سر پا ایستادن مردان عملی بود که ستمکاران در مجالس خود انجام می دادند آنها مردم را مجبور می کردند به پاخیزند و تا زمانی که مجلس ادامه داشته باشد سرپا بایستند نه این به پا خاستن که زمان کوتاهی بود؛و به فرض قبول سخن شما،آن موردی است که شخص قصد برتری جویی و بزرگی بر مردم را دارد،در نتیجه هر کس به احترام او بلند نشود از او بازخواست می کند.اما کسی که خود این کار را می کند به قصد دفع اهانت و توهین از خود،باکی بر او نیست،زیرا دفع ضرر از خود واجب است و اما نارضایتی پیامبر(ص)به خاطر فروتنی برای خدا و سبکباری اصحابش بود.همچنین می گوییم:برای مؤمن شایسته است که آن حالت را نپسندد و خویشتن را اگر میل به آن
ص:478
داشت وادار به ترک آن سازد و از طرفی صحابه از جا بلند می شدند،همان طوری که در حدیث آمده بود و بعید است که پیامبر(ص)به عمل آنها واقف نبوده باشد با این که عمل ایشان دلیلی بر جواز آن می باشد.پایان سخن شهید.
لیکن شایسته است که این تعظیم را مخصوص دینداران بدانیم،در محاسن برقی از امام صادق(علیه السلام)رسیده است:«دربارۀ مردی که به خاطر احترام به کسی از جا بلند شد از آن حضرت پرسیدند؟فرمود:کراهت دارد مگر به خاطر دیانت آن مرد باشد.» (1)در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هر که از مجلس بدون تشریفات راضی باشد،خدای متعال و فرشتگانش همواره بر او رحمت می فرستند تا از آن مجلس برخیزد.» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)چنین بود که به هر منزلی وارد می شد،در نزدیکترین جای ورودش می نشست.» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:از جملۀ حقوق شخصی که بر اهل خانه وارد می شود آن است که هنگام ورود و خروجش لحظه ای کوتاه با او هم قدم شوند و فرمود که رسول خدا(ص)فرموده است:هرگاه یکی از شما بر برادر مسلمانش در خانۀ او وارد شود،تا وقتی که از آنجا بیرون رود، صاحبخانه باید بدو اعتماد کند و او را امین بداند.» (4)در قرب الاسناد از آن حضرت به نقل از پدر بزرگوارش(علیه السلام)آمده است که فرمود:
«هرگاه کسی از شما به منزل برادر مسلمانش وارد شد،باید هرجا که صاحبخانه دستور داد بنشیند،زیرا صاحبخانه در داخل خانۀ خودش،جایی را که باید از نظر دور بماند بهتر از دیگران می شناسد.» (5)
ص:479
غزالی گوید:از جملۀ حقوق برادر مؤمن آن است که ناموس،جان و مال او را تا جایی که می تواند از تجاوز دیگران محفوظ نگه دارد و جلو ظلم دیگران را بگیرد و به خاطر حفظ او مبارزه و او را یاری کند.ابو درداء روایت کرده است که مردی از مرد دیگری نزد رسول خدا(ص)بدگویی کرد و مردی از حاضران از او دفاع کرد.
پیامبر(ص)فرمود:«هر کس از حرمت برادرش دفاع کند،این عمل او حجابی از آتش خواهد شد» (1)؛ و آن حضرت فرمود:«هرگاه مسلمانی از آبروی برادرش دفاع کند بر خداوند واجب است که روز قیامت،آتش جهنم را از او باز دارد» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«هر کس در نزد او از برادر مسلمانش به بدی یاد کنند و او بتواند،هر چند به کلمه ای،او را یاری کند و یاری نکند خداوند عزّ و جلّ در دنیا و آخرت او را خوار و ذلیل کند؛و هر که در نزد وی از برادر مسلمانش به بدی یاد کنند و او یاری اش کند،خداوند متعال در دنیا و آخرت او را یاری کند» (3)؛ و آن حضرت فرمود:«هر که در دنیا از آبروی برادر مسلمانش حمایت و جانبداری کند،خداوند در روز قیامت فرشته ای را مأمور کند تا او را از آتش دوزخ حفظ کند.» (4)جابر و ابو طلحه گویند:شنیدیم که رسول خدا(ص)می فرمود:«هر مسلمانی مسلمان دیگری را در جایی که آبرو و حرمتش در خطر است یاری کند خداوند در جایی که دوست دارد یاری اش کنند او را یاری کند و هر کس مسلمانی را در جایی که حرمتش از بین می رود،خوار و تنها گذارد خداوند در جایی که دوست دارد یاری اش کنند،او را
ص:480
خوار کند و تنها گذارد.» (1)می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)صدوق به اسناد خودش از پیامبر(ص)نقل کرده است که فرمود:«کسی که در مورد غیبتی که در مجلسی بشنود که از برادرش غیبت می کنند از او جانبداری کند و مانع از غیبت از او شود،خداوند در دنیا و آخرت هزار نوع بدی را از او دفع کند،اما اگر با وجود قدرت بر دفاع،جلوگیری نکند،هفتاد برابر گناه آن که غیبت کرده،گناه کرده است.» (2)؛ و به اسناد خویش از امام باقر(علیه السلام)نقل کرده است که فرمود:«هر که در نزد وی از برادر مؤمنش غیبت کنند و او از وی دفاع کند خداوند در دنیا و آخرت او را یاری کند و هر که با وجود داشتن قدرت بر یاری و کمک،از او دفاع نکند،خداوند او را در دنیا و آخرت خوار سازد.» (3)غزالی گوید:از جمله حقوق برادر مسلمان،در وقت عطسه زدن،یرحمکم الله،گفتن است.پیامبر(ص)فرموده:کسی که عطسه زده است بگوید:«الحمد للّه علی کلّ حال» و کسی که عطسه را می شنود بگوید:«یرحمکم اللّه»و عطسه زننده در پاسخ او بگوید:«یهدیکم الله و یصلح لکم.» (4)از ابن مسعود نقل شده که می گوید:رسول خدا(ص)می فرمود:«هرگاه کسی از شما عطسه زد باید بگوید:الحمد لله ربّ العالمین،وقتی که او چنین گفت،هر کس در نزد اوست باید بگوید:یرحمک اللّه،وقتی که آنها چنین گفتند،او باید بگوید:یغفر اللّه لی و لکم.» (5)
ص:481
رسول خدا(ص)به کسی که عطسه زد،فرمود:یرحمک الله،ولی به دیگری نگفت.
آن شخص علت آن را پرسید؛فرمود:او حمد خدا را گفت ولی تو ساکت ماندی» (1)؛ و آن حضرت فرمود:«هر وقت مسلمانی تا سه بار عطسه زد،یرحمک الله،گفته می شود،ولی اگر بیش از سه بار عطسه زد او زکام است.» (2)روایت شده است:«که پیامبر(ص)به کسی که عطسه زده بود،یرحمک الله گفت،و به دیگری که عطسه زد،فرمود:تو زکامی.» (3)نقل کرده اند:«هر وقت رسول خدا(ص)عطسه می زد،به صدای آهسته عطسه می کرد و با لباس و یا دستش جلو دهانش را می گرفت و-بعضی گفته اند:-صورتش را می پوشاند.» (4)عبد الله بن عامر بن ربیعه از پدرش نقل کرده است:«مردی پشت سر پیامبر(ص)در حال نماز عطسه زد و گفت:«الحمد لله حمدا کثیرا طیبا مبارکا فیه کما یرضاه ربّنا و بعد ما یرضی،و الحمد لله علی کلّ حال»وقتی که سلام نماز را داد،پیامبر(ص)پرسید:کی بود که این کلمات را گفت؟عرض کرد:من بودم یا رسول الله،از آن قصدی جز خیر نداشتم.پیامبر فرمود:دوازده فرشته را دیدم که همگی شتاب داشتند تا آنها را بنویسند.» (5)پیامبر(ص)فرمود:«هر که در نزد وی عطسه بزنند و او زود حمد خدا را بگوید خاصره اش درد نگیرد.» (6)پیامبر(ص)فرمود:«عطسه زدن از طرف خداست و خمیازه کردن از شیطان.پس هرگاه کسی از شما خمیازه کند باید دستش را روی دهانش بگذارد و هرگاه هاها بگوید
ص:482
شیطان در باطن او می خندد.» (1)می گویم:و از طریق خاصّه(شیعه)روایتی در کافی از امام صادق(علیه السلام)آمده که می فرماید:«از حقوق مسلمان بر برادر مسلمانش آن است که چون با او برخورد کند سلام دهد و چون بیمار شود به عیادتش رود،و در پشت سرش خیرخواه او باشد و چون عطسه زند بگوید:الحمد لله رب العالمین لا شریک له،و نیز بگوید:یرحمک الله و عطسه زننده در پاسخ بگوید:یهدیکم الله و یصلح و لکم،و چون او را بخواند اجابت کند و چون بمیرد جنازه اش تشییع کند» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:هرگاه کسی عطسه زد جواب عطسه اش را بدهید،اگر چه از آن سوی جزیره ای باشد و در روایت دیگری آمده است:اگر چه از آن سوی دریا باشد.» (3)از ابن رئاب و معمر بن ابی زیاد و اسحاق بن یزید نقل شده که گویند:ما در خدمت امام صادق(علیه السلام)نشسته بودیم،مردی عطسه زد،هیچ یک از حاضرین جواب او را ندادند تا این که خود حضرت شروع کرد و فرمود:سبحان الله!چرا جواب عطسه او را ندادید؟ همانا از حقوق مسلمان این است که هرگاه بیمار شد عیادتش کنند و هرگاه دعوتی کرد بپذیرند و چون مرد بر جنازه اش حاضر شوند و هرگاه عطسه زد جواب عطسه اش را بدهند.» (4)از امام رضا(علیه السلام)است که فرمود:«خمیازه از شیطان و عطسه از خدای عزّ و جلّ است.» (5)از صالح بن ابی حمّاد نقل شده که می گوید:از امام موسی بن جعفر(علیه السلام)راجع به عطسه
ص:483
پرسیدم و این که چرا به دنبال آن باید حمد خدا را گفت؟فرمود:همانا برای خداوند بر بنده اش نعمتهایی است از سلامتی بدن و اعضای بدنش و به راستی که بندۀ خدا از یاد این نعمتها غافل می شود و چون یاد خدا را فراموش کند،خداوند به باد فرمان دهد که از تنش بگذرد و از بینی او بیرون رود تا خدا را به خاطر آن حمد گوید.بنابراین حمد او در آن هنگام شکر نعمتی است که آن را فراموش کرده است.» (1)از جابر نقل شده که می گوید:ابو جعفر(علیه السلام)فرمود:«چیز خوبی است عطسه!برای بدن سودمند است و خدای عزّ و جلّ را به یاد انسان می آورد!عرض کردم:نزد ما کسانی هستند که می گویند:رسول خدا(ص)را از عطسه بهره ای نیست!فرمود:اگر دروغ گویند؛شفاعت محمد(ص)به ایشان نرسد.» (2)از ابن ابی عمیر به نقل از یکی از اصحابش گفته اند:«مردی در محضر امام باقر(علیه السلام) عطسه زد و گفت:الحمد لله؛امام(علیه السلام)نفرمود:یرحمک الله،و به او گفت:تو از حق ما کاستی،سپس فرمود:هرگاه کسی از شما عطسه زد،باید بگوید:الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اهل بیته،می گوید:آنگاه آن مرد این ذکر را گفت،پس از آن امام باقر(علیه السلام)فرمود:یرحمک الله.» (3)از فضیل بن یسار نقل شده که می گوید:به امام باقر(علیه السلام)عرض کردم:«در سه مورد صلوات بر محمد و آل محمد(ص)پسندیده نیست:یکی وقت عطسه و دیگری هنگام سر بریدن حیوانات و سوم در وقت جماع.حضرت باقر(علیه السلام)فرمود:چه شده آنها را،وای بر ایشان،آنها منافق شده اند،خدا لعنتشان کند.» (4)از مسمع بن عبد الملک روایت شده می گوید:«حضرت صادق(علیه السلام)عطسه زد،سپس فرمود:الحمد لله رب العالمین آنگاه انگشتش را بر بینی نهاد و فرمود:رغم أنفی للّه رغما آخرا.» (5)از آن حضرت نقل شده است:«هر کس صدای عطسه ای را بشنود و خدای عزّ و جلّ
ص:484
را حمد و سپاس گوید و بر پیامبر(ص)و خاندانش صلوات بفرستد،درد چشم و درد دندان نبیند،سپس فرمود:اگر آن را شنیدی حمد و صلوات بگو اگر چه بین تو و صدای عطسه دریایی فاصله باشد.» (1)از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هر که عطسه کند و بعد از آن بگوید:
الحمد لله رب العالمین علی کل حال،درد گوش و درد دندان نبیند.» (2)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«هر که عطسه بزند و بعد دستش را روی تیغۀ بینی نهد و بگوید:الحمد لله رب العالمین کثیرا کما هو اهله و صلی الله علی محمد النبی و آله و سلم از سوراخ چپ بینی او پرنده ای کوچکتر از ملخ و بزرگتر از مگس بیرون آید و برود تا زیر عرش و تا روز قیامت برای او استغفار کند» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده که فرمود:«رسول خدا(ص)می فرماید:هرگاه مسلمانی عطسه زند و به واسطۀ دردی که دارد خاموش بماند،فرشتگان(به عوض او)گویند:
الحمد لله رب العالمین و اگر بگوید:الحمد لله رب العالمین فرشتگان می گویند:یغفر الله لک،امام(علیه السلام)فرمود:رسول خدا(ص)فرموده است:عطسه برای بیمار،نشانۀ بهبودی و راحتی بدن اوست.» (4)از حذیفة بن منصور نقل شده که[امام صادق(علیه السلام)]فرمود:«عطسه برای تمام بدن سودمند است،اگر بیش از سه بار نباشد و چون از سه مرتبه بگذرد نشانۀ بیماری و درد است.» (5)از امام باقر(علیه السلام)است که فرمود:«هرگاه مردی عطسه زد تا سه بار در جواب او «یرحمک الله»بگو،سپس او را به حال خود بگذار.» (6)از امام صادق(علیه السلام)دربارۀ قول خدای تعالی إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (7)پرسیدند فرمود:منظور عطسه ناهنجار است.» (8)
ص:485
از آن حضرت نقل است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:نشانۀ راستگویی عطسه است.» (1)در روایت دیگری آمده است:«هرگاه مردی سخنی بگوید،و کسی عطسه زند،آن عطسه گواه درستی سخن اوست.» (2)غزالی گوید:و از جملۀ حقوق آن است که هرگاه گرفتار آدم بدی شد شایسته است که با او نیکو معاشرت کند و از او دوری نماید.یکی از بزرگان می گوید:با مؤمن صمیمانه رفتار کن و با بدکار با حسن خلق معاشرت نما،زیرا فاجر به حسن خلق ظاهری راضی می شود.ابو درداء می گوید:همانا ما با گشاده رویی با گروههایی برخورد می کنیم که دلهایمان ایشان را لعنت می کند؛این است معنای مدارا و این حالت در مورد کسی است که از شرّ او بیم داشته باشیم.خدای تعالی می فرماید: اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ . (3)
ابن عباس درباره قول خدای تعالی: وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ (4)می گوید:یعنی دشنام و آزردن را به وسیلۀ سلام و مدارا،دفع می کنند و در معنای قول خدای تعالی:
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ ، (5)می گوید:خدا به وسیلۀ رغبت و ترس و حیا و مدارا مردم را از یکدیگر دفع می کند.عایشه می گوید:مردی اجازۀ ورود خواست تا به خدمت رسول خدا(ص)برسد؛پیامبر(ص)فرمود:اجازه دهید که او مرد بد قبیله است!امّا وقتی که وارد شد پیامبر(ص)با او به نرمی سخن گفت،به طوری که من گمان کردم در نزد آن حضرت مقامی دارد،وقتی از خانه بیرون رفت به پیامبر عرض کردم:
وقتی که وارد شد آنچه دربارۀ او گفتنی بود گفتی،سپس با او به نرمی سخن گفتی؟فرمود:
عایشه!بدترین مردم نزد خدای تعالی در روز قیامت کسی است که مردم از ترس بد
ص:486
زبانی اش به او احترام بگذارند.» (1)در خبر است:«آنچه را که شخص بدان وسیله آبرویش را حفظ کند،برایش صدقه است» (2)؛ و در خبر است:با مردم وسیلۀ اعمالشان معاشرت کنید ولی با دلهایتان از آنان دوری کنید.
محمّد بن حنفیه-رضی الله عنه-می گوید:دانا نیست کسی که با شخصی که ناگزیر از معاشرت است به نیکی معاشرت نکند تا آن که خداوند برایش گشایشی فراهم کند.
می گویم:از طریق خاصّه روایتی است در کافی از امام صادق(علیه السلام)دربارۀ قول خدای تعالی: أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِما صَبَرُوا ،آمده است که فرمود:«صبری که بر اساس تقیّه نمودند،و دربارۀ وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ ،فرمود:«حسنه یعنی تقیّه و سیّئه یعنی تقیّه نکردن و فاش ساختن.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«نه دهم دین در تقیّه است و هر که تقیّه نکند دین ندارد،و تقیّه در هر چیزی رواست جز در نبیذ و مسح روی کفش.» (4)از ابو بصیر نقل شده که می گوید:امام صادق(علیه السلام)فرمود:«تقیّه از دین خداست.
عرض کردم:از دین خداست؟فرمود:آری به خدا سوگند از دین خداست؛همانا یوسف(علیه السلام)فرمود: أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ ، (5)به خدا که آنها چیزی ندزدیده بودند، و حضرت ابراهیم(علیه السلام)گفت: إِنِّی سَقِیمٌ (6)به خدا سوگند که ابراهیم(علیه السلام)بیمار نبود.» از آن حضرت نقل شده است که دربارۀ قول خدای تعالی: لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ
ص:487
،فرمود:«خوبی تقیّه،و بدی فاش کردن است»و دربارۀ قول خدای عزّ و جلّ:
اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ ،فرمود:«آنچه نیکوتر است همان تقیّه می باشد»، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (1)از آن حضرت نقل است که فرمود:«کسی در تقیّه به درجۀ تقیّه اصحاب کهف نرسید،آنها در اعیاد(بت پرستان)حاضر می شدند و زنّار می بستند،از این رو خداوند پاداششان را دو بار مرحمت کرد.» (2)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«میثم-رحمه الله-را چه چیز مانع از تقیّه شد؟به خدا سوگند که او می دانست این آیه دربارۀ عمّار و یارانش نازل شده است: إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ . (3)
در روایت صحیح از معمر بن خلاد نقل شده که می گوید:«از امام ابو الحسن(علیه السلام) دربارۀ برخاستن برای والیان،پرسیدم،فرمود:امام باقر(علیه السلام)فرموده است:تقیّه آیین من و آیین پدران من است و هر که تقیه ندارد،ایمان ندارد.» (4)امام باقر(علیه السلام)فرمود:«تقیّه به هنگام هر درماندگی است و تقیّه کننده،خود بهتر می داند چه موقع ناچار و درمانده می شود» (5).
و از آن حضرت نقل شده است:«در هر موردی که انسان ناگزیر از تقیّه می شود، خداوند آن را برایش روا دانسته است» (6)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«تقیّه تنها برای جلوگیری از خونریزی مقرّر شده است پس هرگاه به کار خونریزی کشید تقیّه در کار نیست» (7)؛
ص:488
و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هرگاه حکومت کودکانه(از روی هوا و هوس)باشد با طرفداران آن به ظاهر معاشرت کنید ولی در باطن با آنان مخالف باشید.» (1)از آن حضرت نقل شده که فرمود:«در تورات نوشته شده است:از جملۀ مناجات خدای تعالی با موسی بن عمران(علیه السلام)این بود که ای موسی!راز نهفتۀ مرا در باطن خویش پوشیده دار و در ظاهر با دشمن خود و دشمن من از مخلوقم از جانب من اظهار سازش و مدارا کن و با اظهار راز نهانم باعث دشنام دادن به من مشو،تا در دشنام دادن به من با دشمن خود و دشمن من شریک نباشی.» (2)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:سه خصلت است که هر که نداشته باشد،هیچ کارش کامل نیست:پرهیزگاری که او را از معصیت خدا باز دارد؛و خلقی که با مردم سازگار باشد و بردباری که نادانی شخص نادان را بدان وسیله نادیده گیرد.» (3)از آن حضرت نقل شده است:«رسول خدا(ص)فرمود:پروردگارم مرا به مدارا و سازگاری با مردم امر کرده،همان طوری که به انجام واجبات دستور داده است.» (4)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرماید:سازگاری با مردم نصف ایمان است و نرمش با آنان نیمی از زندگی است.سپس امام(علیه السلام)فرمود:با خوبان از صمیم دل و با بدان به صورت ظاهر معاشر باشید و به زیان رساندن بر بدان تمایل نکنید که بر شما ستم می کنند زیرا زمانی برای شما پیش آید که از دینداران نجات نیابد
ص:489
جز آن که مردم او را ابله دانند و او نیز تحمّل کند که بگویند ابله و نادان است.» (1)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«گروهی از قریش با مردم خوب مدارا نکردند در نتیجه از میان آن قوم رانده شدند در صورتی که به خدا قسم آنان در نسب خود نقصانی نداشتند،و همانا گروهی از قریش با مردم خوشرفتاری کردند و به خاندان عالی پیوستند.سپس فرمود:هر کس که دستش را از اذیت مردم باز دارد،در حالی که او از اذیت مردم یک دست باز می دارد،مردم از آزار وی دستها بازدارند.» (2)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«شما را به اقامۀ نماز در مساجد و نیکی به همسایگان و ادای شهادت و حضور در تشییع جنازه سفارش می کنم،زیرا شما ناگزیر از همزیستی با مردم هستید و به راستی کسی نیست که تا زنده است از مردم بی نیاز باشد و ناچار باید مردم با یکدیگر بسازند.» (3)در روایت صحیح از معاویة بن وهب نقل شده که می گوید:«به حضرت صادق(علیه السلام) عرض کردم:چگونه باید با اقوام و کسانی که با ما معاشرت دارند،رفتار کنیم؟امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:امانت ایشان را باز گردانید و به سود و زیانشان گواهی دهید و بیمارانشان را عیادت کنید و بر جنازۀ امواتشان حضور یابید.» (4)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«نفس کشیدن کسی که به خاطر ما غمگین و برای ظلم به ما اندوهناک است تسبیح و همّتش برای امر ما عبادت و پنهان داشتن راز ما، جهاد در راه خداست.» (5)از ابو الحسن(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«اگر بخواهی اقدام به انجام کار خیری کنی سعی کن بدون آن که کسی مطلع شود،این کار را انجام دهی.راوی گوید:کسی در خدمت آن حضرت بود و از فاش ساختن راز،سخن به میان آمد،حضرت فرمود:زبانت را نگهدار تا عزیز شوی و افسار گردنت را به دست مردم نده(رازت را به کسی نگو)که
ص:490
ذلیل می شوی.» (1)غزالی گوید:از جملۀ حقوق برادر مسلمان آن است که از معاشرت با ثروتمندان دوری کند؛و با مستمندان معاشرت و به یتیمان نیکی کند.پیامبر(ص)می گفت:«خدایا مرا مسکین زنده بدار و مسکین بمیران و در زمرۀ مسکینان محشورم کن.» (2)سلیمان(علیه السلام)در زمان سلطنت خویش وقتی که وارد مسجد می شد و مستمندی را می دید کنار او می نشست و می گفت:مسکینی هم نشین مسکینی شده است!و بگویند:
هیچ سخنی نبود که به عیسی(علیه السلام)گفته شود و در نزد وی محبوب تر از این باشد که بگویند:
ای مسکین! کعب الاحبار گوید:در هرجا از قرآن یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ،گفته نشده مگر آن که در تورات یا ایّها المساکین،آمده است.
عبادة بن صامت گوید:آتش دوزخ هفت دروازه دارد:سه دروازه از آن ثروتمندان و سه دروازه مال زنان و یک دروازه از آن مستمندان و مساکین است.
فضیل گوید:شنیده ام که پیامبری از پیامبران عرض کرد:پروردگارا!چگونه بدانم که آیا تو از من خشنودی؟خطاب رسید:ببین مستمندان از تو خشنود هستند یا نه.
پیامبر(ص)فرمود:«دوری کنید از همنشینی با مردگان؛عرض شد:مردگان کیستند؟ فرمود:ثروتمندان.» (3)موسی(علیه السلام)فرمود:«خدایا تو را در کجا بجویم؟خطاب رسید:من در نزد دل شکستگانم.» پیامبر(ص)فرمود:«نباید به ناز و نعمت شخص بدکاری رشک ببری زیرا تو نمی دانی که سرانجام او پس از مرگ کجاست.همانا جوینده ای کوشا و جدّی در پی
ص:491
اوست.» (1)اما دربارۀ یتیم،پیامبر(ص)فرموده است:«هر که یتیمی را که از پدر و مادر یتیم مانده تحت سرپرستی بگیرد تا او بی نیاز شود،البته که بهشت بر او واجب گردد» (2)؛ و پیامبر(ص)فرمود:«من و کسی که یتیمی را سرپرستی کند-در حالی که به دو انگشتش می فرمود-در بهشت همانند این دو انگشت در کنار هم خواهیم بود.» (3)پیامبر(ص)فرمود:«هر که از باب دلسوزی دستش را روی سر یتیمی بگذارد به عدد هر مویی که از زیر دستش می گذرد خداوند برای او حسنه ای می نویسد» (4)؛ و آن حضرت فرمود:«بهترین خانۀ مسلمانان خانه ای است که در آن یتیمی باشد و به او احسان کنند؛و بدترین خانۀ مسلمانان خانه ای است که در آن یتیمی باشد و به او بدی کنند.» (5)می گویم:از طریق خاصه(شیعه)حدیثی در ذیل آیۀ وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ ... وَ الْیَتامی . (6)در تفسیر امام عسکری(علیه السلام)آمده است که آن حضرت فرمود:«و امّا قول خدای تعالی وَ الْیَتامی رسول خدا(ص)در آن باره فرموده:خدای تعالی بندگانش را به نیکی به یتیمان به خاطر گسستن ایشان از پدرانشان تشویق فرموده است؛پس هر که از ایشان نگهداری کند خداوند او را نگه دارد و هر کس آنان را گرامی دارد خداوند او را گرامی دارد و هر که از باب رفق و مدارا دست بر سر
ص:492
یتیمی بکشد خداوند به خاطر هر مویی که از زیر دست او رد شود در بهشت کاخی به او مرحمت کند گسترده تر از دنیا و آنچه در دنیاست و در آن بهشت هر چه دل بخواهد و چشم از دیدنش لذت برد موجود است و آنان در آنجا جاودانه اند.» در کتاب من لا یحضره الفقیه از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هر بنده ای که از روی دلسوزی دست بر سر یتیمی بکشد خداوند به ازای هر مویی در روز قیامت نوری به او مرحمت فرماید.» (1)روایت شده است که:«خدای عزّ و جلّ به شمار هر مویی که از زیر دستش بگذرد، حسنه ای را برای او می نویسد.» (2)رسول خدا(ص)فرمود:«هر که سنگ دلی خودش را بد می داند،باید به یتیمی نزدیک شود و به او مهربانی کند و دست نوازش بر سر او بکشد؛به اذن خدا دلش نرم می شود،زیرا یتیم حقی دارد.» (3)روایت شده است که آن حضرت فرمود:«آدم سنگدل یتیم را بر سر سفره اش بنشاند و دست بر سرش بکشد،دلش نرم می شود.» (4)امام صادق(علیه السلام)فرمود:«وقتی که یتیمی بگرید عرش خدا می لرزد،و خداوند تبارک و تعالی می گوید:کیست این که بندۀ مرا که پدر و مادرش را در خردسالی از او گرفتم،به گریه درآورد؛به عزّت و جلال و مقام والایم سوگند که هیچ بندۀ مؤمنی او را ساکت نخواهد کرد،مگر آن که بهشت برای او واجب شود.» (5)غزالی گوید:و از جملۀ حقوق آن است که برای هر مسلمانی خیرخواه باشد و بکوشد تا قلب او را شاد کند.پیامبر(ص)فرمود:«مؤمن آنچه برای خود دوست دارد برای مؤمن دیگر نیز همان را دوست دارد.» (6)پیامبر(ص)فرمود:«مؤمن نیست فردی از شما،مگر آن که برای برادرش بپسندد
ص:493
آنچه برای خود می پسندد»؛و آن حضرت فرمود:«البته هر یک از شما آیینه برادرش می باشد،پس هرگاه چیزی در او دید باید آن را از وی دور کند» (1)؛و آن حضرت فرمود:«هر که حاجتی را برای برادرش برآورد گویا تمام عمرش را در خدمت خدا بوده است.» (2)؛ و نیز فرمود:«هر که چشم مؤمنی را روشن سازد(دلشادش کند)خداوند در روز قیامت چشم او را روشن سازد» (3)؛ و آن حضرت فرمود:«هر که ساعتی از شب یا روز را دنبال حاجت برادرش باشد چه بتواند و چه نتواند برآورد،از اعتکاف دو ماه بالاتر است» (4)؛ و آن حضرت فرمود:«هر که غم غم زده ای را برطرف سازد و یا به مظلومی کمک کند،خداوند هفتاد و سه گناه او را بیامرزد.» (5)پیامبر(ص)فرمود:«برادرت را خواه ظالم باشد،خواه مظلوم،یاری کن،عرض شد:
ظالم را چگونه یاری کند؟فرمود:او را از ظلم باز دارد» (6)؛ و آن حضرت فرمود:«به راستی که از محبوب ترین کارها نزد خداوند خوشحال کردن مؤمن است؛همچنین برطرف ساختن اندوه و یا ادای وام او و یا رفع گرسنگی اوست» (7)؛
ص:494
و آن حضرت فرمود:«کسی که از مؤمنی در برابر ظالمی که او را می آزرد،حمایت کند خداوند روز قیامت فرشته ای را بر او بگمارد تا گوشت او را از آتش جهنم محفوظ دارد» (1)؛ و آن حضرت فرمود:«دو خصلت است که بالاتر از آنها شرّی نیست:شرک به خدای تعالی و ضرر رساندن به بندگان خدا و دو خصلت نیک است که بالاتر از آنها خیری نیست:ایمان به خدا و سود رساندن به بندگان خدا» (2)؛ و آن حضرت فرمود:«هر کس به امور مسلمانان اهمیت ندهد،از مسلمانان نیست.» (3)معروف کرخی می گوید:هر کس بگوید:اللّهم ارحم امّة أحمد اللّهمّ اصلح امّة احمد،اللّهمّ فرّج عن امّة احمد (4)و این جملات را هر روز سه مرتبه بگوید،خداوند او را از ابدال قرار دهد.
می گویم:از طریق خاصه(شیعه)روایتی در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که می فرماید:«بر مؤمن واجب است که ناصح و خیرخواه مؤمن باشد.» (5)در روایت صحیح از آن حضرت است که فرمود:«بر مؤمن واجب است که در حضور و غیاب خیرخواه مؤمن باشد.» (6)از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است هر مردی از شما باید خیرخواه برادرش باشد همان طوری که برای خودش خیرخواه است» (7)؛
ص:495
و از آن حضرت دربارۀ قول خدای تعالی قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً نقل شده که فرمود:«بهترین سخنی را که دوست دارید مردم دربارۀ شما بگویند،دربارۀ مردم بگویید.» (1)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است بزرگترین مردم از لحاظ مقام و مرتبه در نزد خدا در روز قیامت آن کسی است که برای خیرخواهی مردم بیشتر تلاش کند» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«شما را به خیرخواهی مخلوق برای رضای خدا توصیه می کنم که خدا را با عملی بهتر از آن ملاقات نمی کنی» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:«هر که در راه برآوردن حاجت برادر مؤمنش بکوشد امّا خیرخواه او نباشد به خدا و رسولش خیانت کرده است» (4)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هر که برادرش با او مشورت کند و او با تدبیر خالصانه پاسخ ندهد،خداوند عقل و تدبیر را از او بگیرد.» (5)؛ از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«مؤمن برادر مؤمن است،چشم و راهنمای اوست،نسبت به او خیانت نمی کند و ستم روا نمی دارد و خلف وعده نمی کند.» (6)؛ از آن حضرت نقل شده است:«هر مردی از شیعیان ما که مردی از برادرانش به او مراجعه کند و برای رفع نیازش کمک بخواهد و او در حالی که قدرت دارد،کمک نکند، خداوند او را به رفع حوائج دشمنان ما بیازماید و در روز قیامت بر آن اساس او را عذاب کند» (7)؛
ص:496
و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)می فرماید:هر که صبح کند و به امور مسلمانان همت نگمارد،مسلمان نیست.» (1)؛ با همین اسناد می فرماید:«رسول خدا(ص)فرمود:عابدترین مردم کسی است که نسبت به همۀ مسلمانان خیرخواه تر و پاک دل تر باشد.» (2)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«از رسول خدا(ص)پرسیدند:محبوب ترین مردم نزد خدا کیست؟فرمود:کسی که به مردم بیشتر سود برساند» (3)؛ و از آن حضرت دربارۀ قول خدای تعالی وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ نقل شده که فرمود:منظور از مبارک این است که هر کجا باشم خداوند مرا سودمند قرار داده است» (4)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)می فرماید:مردم عائلۀ خدا هستند و محبوب ترین آنان نزد خدا کسی است که به عائلۀ خدا سود رساند و اهل خانه ای را شاد کند.» (5)از امام باقر(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:هر کس مؤمنی را شاد کند،به راستی که مرا شاد کرده است و هر کس مرا شاد کند به راستی که خدا را شاد کرده است» (6)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«لبخند مرد به روی برادر مؤمنش حسنه است و برطرف کردن خاشاکی از روی او حسنه است و خداوند به چیزی پرستش نشده است که در نزد او از شادمان ساختن مؤمن محبوب تر باشد.» (7)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«خداوند به داود(علیه السلام)وحی کرد به راستی بنده ای از بندگان من،حسنه ای به جا می آورد و به سبب آن بهشت را بر وی مباح می سازم.
داود(علیه السلام)عرض کرد:پروردگارا!آن حسنه چیست؟فرمود:بندۀ مؤمن مرا خوشحال کند،
ص:497
اگر چه به یک دانۀ خرما باشد.داود(علیه السلام)عرض کرد:پروردگارا!سزاوار است آن که تو را بشناسد،امید خود را از تو قطع نکند.» (1)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«مبادا کسی از شما چنین پندارد که چون مؤمنی را شادمان ساخت،تنها او را شاد کرده بلکه به خدا سوگند ما را خوشحال کرده، و به خدا سوگند که رسول خدا را خوشحال کرده است» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«هر کس به مؤمنی شادی رساند،خدای متعال از آن شادی،مخلوقی را بیافریند که به هنگام مردن،از او دیدن کند و بگوید:ای دوست خدا مژده باد تو را به کرامت و رضوان الهی،سپس همواره با او باشد تا او داخل قبر شود و در قبر نیز همان سخن را بگوید و چون از قبر برانگیخته شود با او دیدار کند و همین سخن را به او بگوید و بعد در هر ترس و بیمی همواره با او باشد و او را مژده دهد و این سخن را بگوید.پس آن مؤمن از وی بپرسد خدا تو را رحمت کند،تو کیستی؟گوید:من آن شادی هستم که به فلان مؤمن بخشیدی.» (3)در زمینۀ این احادیث،اخبار دیگری قبلا گذشت که شمار آنها زیاد است.
غزالی گوید:و از جملۀ حقوق برادران مسلمان آن است که از بیماران ایشان عیادت کند،و در اثبات این حق و برخورداری از امتیاز آن،شناخت خدا و مسلمان بودن کافی است.ادب عیادت کننده آن است،که مدّت نشستن نزد بیمار را کوتاه کند و کم بپرسد و اظهار دلسوزی کند و برای بهبودی مریض دعا کند و به جاهایی که باید از نظر او پوشیده بماند ننگرد؛در وقت اجازۀ ورود نباید مقابل در منزل بایستد بلکه باید به آرامی در بزند و وقتی که می گویند:کیست؟نباید بگوید!من،و نگوید:ای پسر!بلکه حمد و تسبیح بگوید.
رسول خدا(ص)فرمود:«عیادت کامل بیمار آن است که فردی از شما دستش را روی پیشانی و یا روی دست بیمار بگذارد و از حال او بپرسد»،«و کمال درود شما بر
ص:498
بیمار مصافحۀ با اوست» (1)؛ و آن حضرت فرمود:«هرگاه مردی از بیماری عیادت کند،در رحمت خدا فرورفته است و چون در نزد او بنشیند،در رحمت خدا استوار شده است.» (2)و پیامبر(ص)فرمود:«هر که از بیماری عیادت کند،در جایگاههای بهشت نشسته و وقتی که بلند شود هفتاد فرشته بر او موکّل شوند که تا شب بر او درود فرستند» (3)؛ و آن حضرت فرمود:«هرگاه مسلمانی از برادرش عیادت و دیدار کند،خدای تعالی فرماید:خوشا به حال تو و خوشا به مقدم تو و تو در منزلی از بهشت نشسته ای» (4)؛ و آن حضرت فرمود:«هرگاه بنده ای بیمار شود،خداوند دو فرشته به نزد او فرستد و بگوید:ببینید،این بیمار به عیادت کنندگانش چه می گوید،اگر او در وقتی که عیادت کنندگان نزد وی آمدند حمد و ثنای الهی را بگوید،فرشتگان آن را به پیشگاه خداوند ببرند در حالی که او بهتر می داند،پس بفرماید:حق این بنده بر من آن است که اگر او را از دنیا بردم وارد بهشت کنم و اگر او را شفا دادم،گوشت و خون بهتری به او بدهم و از گناهان او درگذرم» (5)؛ و آن حضرت فرمود:«خداوند دربارۀ هر کسی که ارادۀ خیر کند،او از آن برخوردار شود.» (6)آن حضرت بر علی بن ابی طالب که بیمار بود وارد شد و به او فرمود:بگو«اللّهمّ انّی اسألک تعجیل عافیتک،او صبرا علی بلیّتک،او خروجا من الدّنیا الی رحمتک،
ص:499
فانّک ستعطی احداهنّ.» (1)و نیز مستحب است که بیمار بگوید:اعوذ بعزّة اللّه و قدرته من شرّ ما اجد. (2)
علی(علیه السلام)گوید:«هرگاه کسی از شما درد شکم شد،باید از زنش مقداری از مهریه اش را در خواست کند و با آن عسل بخرد و با آب باران مخلوط کند و بخورد،در نتیجه،این عسل شفابخش،گوارا و با میمنت خواهد بود.» (3)روایت شده است که فرمود:«عیادت بیمار به مقدار فاصلۀ زمانی دو بار دوشیدن شتر است.» (4)طاوس گوید:بهترین عیادت سبکترین آنهاست.ابن عبّاس گوید:عیادت بیمار، یک مرتبه سنت و بیش از آن نافله است.یکی از بزرگان گوید:عیادت بیمار پس از سه روز لازم است.
پیامبر(ص)فرمود:«روز در میان از مریض عیادت کنید و دو روز بعد یعنی چهارمین روز هم عیادت کنید.» (5)از جملۀ آداب بیمار،تحمّل و صبر نیکو و کمتر اظهار درد کردن و پناه بردن به دعا و پس از دوا توکّل بر آفریننده دواست.
می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)روایتی از امام باقر(علیه السلام)در کافی آمده است که فرمود:«از جملۀ مناجات موسی بن عمران(علیه السلام)با پروردگار عزّ و جلّ این بود که عرض
ص:500
کرد:پروردگارا عیادت بیمار چقدر اجر دارد؟فرمود:فرشته ای را موکّل عیادت کننده می سازم که تا قیامت او را در قبرش عیادت کند» (1)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:هر که از بیماری عیادت کند،منادی از آسمان او را به نامش صدا می زند:ای فلانی!خوشا به حال تو و خوشا به مقدم تو،تو در جایگاهی از بهشت قرار داری.» (2)از آن حضرت نقل شده که فرمود:«هر که از بیماری مسلمان عیادت کند،خداوند هفتاد هزار فرشته را بر او موکّل سازد در حالی که خانه و منزل او را پر کنند،در آنجا تسبیح،تقدیس،تهلیل و تکبیر گویند تا روز قیامت و نیمی از ثواب نمازشان مال عیادت کنندۀ بیمار است» (3)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هر مؤمنی که از مؤمنی در وقت بامدادان عیادت کند،هفتاد هزار فرشته او را بدرقه کنند و چون بنشیند،رحمت خدا او را فرا گیرد و تا شامگاه برای او استغفار کنند و اگر شامگاه از او عیادت کند تا به صبح چنین باشد» (4)؛ و از آن حضرت نقل شده که فرمود:«سزاوار است هر بیماری از شما برادرانش را از بیماری خودش آگاه سازد تا از او عیادت کنند و او از کار ایشان و آنان از عیادت وی اجر ببرند.عرض شد:درست است آنها به خاطر رفتن نزد مریض اجر می برند اما مریض چگونه از کار ایشان اجر می برد؟فرمود:به خاطر فراهم آوردن حسنات برای ایشان،از ایشان اجر می برد و بدین وسیله برای او ده حسنه نوشته می شود و ده درجه بالا برده می شود و ده گناه از او محو می شود.» (5)از ابو الحسن(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هرگاه کسی از شما بیمار شد باید به مردم اطلاع دهد تا نزد وی بیایند،زیرا هر فردی یک دعای مستجاب دارد.» (6)
ص:501
در کتاب المکارم از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«هرگاه روز قیامت شود،بنده به خدا توسل جوید و خداوند از او به آسانی حساب بکشد و بگوید:ای مؤمن چه چیز تو را مانع شد از این که مرا وقتی بیمار بودم،عیادت کنی؟آن مؤمن گوید:خدایا تو پروردگار منی و من بندۀ توأم،تو آن زندۀ پایداری هستی که درد و رنج تو را نرسد؛ پس خدای عزّ و جلّ فرماید:هر کس مؤمنی را به خاطر من عیادت کند،بتحقیق مرا عیادت کرده است.سپس به این بنده خطاب می رسد آیا فلانی فرزند فلانی را می شناسی؟عرض می کند:آری پروردگار من!پس می فرماید:چه چیز مانع تو شد که وقتی بیمار بود از او عیادت کنی؟بدان که تو اگر از او عیادت کرده بودی،از من عیادت کرده بودی و سپس مرا در نزد او دیده بودی وانگهی اگر حاجتی را از من درخواست می کردی برآورده می ساختم و آن را ردّ نمی کردم.» (1)از پیامبر(ص)نقل شده است،وقتی که از سلمان عیادت کرد،و خواست بلند شود، فرمود:«سلمان!خداوند ناراحتی تو را برطرف کند و گناه تو را ببخشد و دین و سلامتی تو را تا پایان عمرت حفظ کند.» (2)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«هرگاه کسی از شما برای عیادت برادر مؤمنش وارد شد،باید برای او دعا کند زیرا دعای او همانند دعای فرشتگان است.» (3)؛ و آن حضرت فرمود:«هر که برای خدا از بیماری عیادت کند،آن بیمار چیزی را برای عیادت کننده از خدا نخواهد خواست،مگر آن که خداوند مستجاب گرداند.» (4)در کافی از یکی از موالیان امام صادق(علیه السلام)نقل شده که می گوید:«یکی از دوستان امام(علیه السلام)مریض شد؛ما جمعی از موالیان امام،به عیادت او می رفتیم.پس در بین راه با امام(علیه السلام)روبرو شدیم؛فرمود:کجا می خواهید بروید؟گفتیم:می خواهیم به عیادت فلانی برویم؛فرمود:بایستید،ایستادیم فرمود:همراه کسی از شما سیب،یا گلابی یا ترنج،یا
ص:502
کمی عطر و یا قطعه ای از چوب عود موجود است؟عرض کردیم:چیزی از این ها همراه ما نیست،فرمود:آیا نمی دانید که بیمار بدانچه برای او می برند آسوده می شود؟» (1)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«عیادت کامل برای بیمار آن است که دستت را روی بازوی وی بگذاری و زود از نزد او برخیزی،زیرا عیادت نادانان برای مریض سخت تر از درد اوست» (2)؛ و از آن حضرت نقل شده است:«عیادت مریض بقدر فاصلۀ دو بار دوشیدن و یا یک نوبت دوشیدن شتر است.» (3)از آن حضرت نقل شده که فرمود:«همانا از همۀ عیادت کنندگان آن کسی در نزد خدا اجر بیشتری دارد که در وقت عیادت برادر مؤمنش کم بنشیند مگر این که بیمار دوست داشته باشد و بخواهد و درخواست نشستن بیشتر کند.» (4)آن حضرت فرمود:«از کمال عیادت بیمار آن است که عیادت کننده یکی از دستهایش را روی دست دیگر و یا روی پیشانی خود بگذارد» (5)؛ و از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«درد چشم عیادت ندارد و از سه روز کمتر (بیمار)عیادت ندارد و اگر لازم شد یک روز در میان باید انجام گیرد و هرگاه بیماری طولانی شد،باید مریض را به خانواده اش واگذارد.» (6)از امام باقر(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است خدای عزّ و جلّ می فرماید:هرگاه بندۀ من دچار بیماری شود و صبر کند و به عیادت کنندگانش شکوه نکند،به جای گوشت،پوست و خون او گوشت،پوست و خون بهتری به او می دهم و اگر او را از دنیا بردم،به جانب رحمتم برده ام و اگر عافیت دادم،در حالی که
ص:503
بی گناه است،او را عافیت بخشیده ام.» (1)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«همانا شکایت آن است که شخص بگوید:چنان گرفتار شده ام که کسی گرفتار نشده!و بگوید:به بیماریی دچار شده ام که هیچ کس دچار نشده است!و شکایت آن نیست که بگوید:دیشب خوابم نبرد و امروز تب داشتم و نظایر این ها.» (2)غزالی گوید:و از جملۀ حقوق آن است که جنازۀ برادران مسلمان را تشییع کند.
رسول خدا(ص)فرمود:«هر که تشییع جنازه کند،قیراطی از اجر دارد و اگر تا وقت دفن کردن بایستد دو قیراط اجر دارد.» (3)در خبر است:«قیراط همانند کوه احد است.» (4)هدف از تشییع برآوردن حق مسلمانان و عبرت گرفتن است،مکحول دمشقی وقتی که جنازه ای را می دید،می گفت:تو صبح برو ما شب می آییم،موعظه بلیغ است در حالی که غفلت زود به سراغ انسان می آید،اوّلی می رود،در حالی که دیگری بی خرد است.
مالک بن دینار به دنبال جنازۀ برادرش بیرون شد در حالی که گریه می کرد و می گفت:به خدا سوگند که شادمان نخواهم شد تا وقتی که بدانم سرانجام کارت چه شد، و نه به خدا سوگند،تا زنده ام نخواهم دانست.
اعمش گوید:ما،در تشییع جنازه ها حاضر می شدیم،ولی نمی دانستیم به چه کسی تسلیت بگوییم چون همۀ مردم غمگین بودند.
ابراهیم زیّات دید گروهی بر میّتی ترحّم می کنند؛گفت:اگر به خودتان ترحّم کنید،
ص:504
شایسته تر خواهد بود زیرا او از سه مرحلۀ ترسناک نجات یافته است:چهرۀ ملک الموت را دیده،تلخی مرگ را چشیده و از ترس خاتمۀ زندگی ایمن شده است.
پیامبر(ص)فرمود:«میّت سه چیز را به دنبال خود می کشد.دوتای آنها برمی گردند و یکی می ماند.خانواده و مال و عملش در پی او هستند؛خانواده و مالش برمی گردند ولی عملش می ماند.» (1)وظیفۀ آن کس که تسلیت می دهد،تواضع و اظهار اندوه و کم سخن گفتن و لبخند نزدن است و از آداب تشییع جنازه،تواضع مداوم،حرف نزدن،توجّه به میّت،اندیشه دربارۀ مرگ و آمادگی برای مردن است و نیز از آداب تشییع این است که جلو جنازه و نزدیک آن راه بروند و به عنوان یک سنّت جنازه را زود ببرند.
می گویم:بلکه سنّت،راه رفتن پشت سر جنازه است،نه جلو جنازه چنانکه لفظ تشییع و دنباله روی در اخبار زیادی همین مطلب را می رساند و اهل تسنن نیز از ابن مسعود،نقل کرده اند که از رسول خدا(ص)دربارۀ بردن جنازه پرسید؛فرمود:«جنازه باید در جلو باشد،نه در عقب.» (2)روایت کرده اند که علی(علیه السلام)پشت سر جنازه و ابو بکر و عمر،جلو جنازه حرکت می کردند.از علی(علیه السلام)پرسیدند:آن دو نفر پیشاپیش جنازه حرکت می کنند؟فرمود:البته می دانند که پشت سر جنازه راه رفتن افضل است ولی آنها در جلو راه می روند تا در مقابل چشم مردم ممتاز باشند» (3)؛ و نیز از علی(علیه السلام)روایت کرده اند:«فضیلت راه رفتن پشت سر جنازه بر کسی که جلو جنازه حرکت می کند مانند فضیلت واجب بر مستحب است» (4)؛
ص:505
و می گویند:تنها عاملی که باعث شده است تا اهل تسنّن چنین عمل کنند،تعصّب در برابر شیعه است،در حالی که-همان طور که بیان خواهد شد-راه رفتن جلو جنازه را امامان ما جائز دانسته اند.
از جملۀ روایاتی که دربارۀ تشییع و چهار گوشه جنازه را گرفتن و تعزیه از طریق شیعه رسیده؛روایتی است که در من لا یحضره الفقیه،آمده که می گوید:امیر المؤمنین(علیه السلام)فرمود:«هر که دنبال جنازه ای برود،چهار قیراط اجر و مزد برای او مقرّر می شود:یک قیراط برای دنبال جنازه حرکت کردن و یک قیراط برای نماز خواندن بر جنازه و یک قیراط برای منتظر ماندن تا وقتی که دفن کنند و یک قیراط برای تسلیت گفتن.» (1)ابو جعفر(علیه السلام)گوید:«هر که با جنازه ای حرکت کند تا بر آن نماز بخواند و بعد برگردد،یک قیراط اجر دارد و هرگاه همراه جنازه حرکت کند تا آن را دفن کنند،دو قیراط اجر دارد،و هر قیراطی مانند کوه احد است.» (2)و آن حضرت فرمود:هر که به دنبال جنازۀ شخص مسلمانی برود،در روز قیامت چهار شفاعت به او عطا کنند،و هر چه او بگوید،فرشته ای گوید:برای تو همانند آن فراهم است.» (3)امام صادق(علیه السلام)می فرماید:«هر که چهار طرف تابوت را بگیرد،خداوند چهل گناه کبیره او را بیامرزد» (4)؛ و آن حضرت فرمود:«هر که جنازۀ مؤمنی را تشییع کند تا در قبر دفن کنند خداوند برای تشییع کننده هفتاد فرشته از تشییع کنندگان را تعیین کند تا وقتی که از قبرش بیرون آمده و به سمت محشر می رود،او را تشییع و برای او طلب مغفرت کنند» (5)؛
ص:506
و آن حضرت فرمود:«کمترین هدیه ای که به مؤمن در قبرش می رسد آن است که تشییع کنندگان جنازه اش آمرزیده می شوند» (1)امام باقر(علیه السلام)فرماید:«وقتی که مؤمن داخل قبر شود،ندا دهند:بدان که نخستین هدیۀ به تو بهشت است و بدان که نخستین هدیه به تشییع کنندگان تو آمرزش است.» (2)امام باقر(علیه السلام)می فرماید:«هر که چهار طرف تابوت برادرش را حمل کند،خداوند چهل گناه از گناهان کبیرۀ او را محو کند» (3)سنّت آن است که تابوت را از چهار طرفش حمل کنند و جز آن هر چه باشد به اختیار خود شخص است.
امام صادق(علیه السلام)فرمود:«هر که یک پایۀ تابوت را بگیرد،خداوند بیست و پنج گناه کبیرۀ او را بیامرزد و هرگاه چهار سمت تابوت را بگیرد،از گناهان بیرون شود.» (4)امام صادق(علیه السلام)به اسحاق بن عمار فرمود:«هرگاه اطراف تابوت میّت را(به دوش) حمل کنی،از گناهان پاک شوی همانند،روزی که از مادر متولّد شده ای.» (5)حسین بن سعید به ابو الحسن الرّضا(علیه السلام)نوشت:«و دربارۀ حمل تابوت پرسید،آیا سمت معیّنی دارد که در حمل از چهار طرف از آن سمت شروع کند،یا هر طور که آسان باشد،از هر طرف جنازه که بخواهد،حمل کند؟امام(علیه السلام)در پاسخ وی نوشت؛از هر طرف که خواست،شروع کند.» (6)امام باقر(علیه السلام)فرمود:«راه رفتن پشت سر جنازه بهتر از حرکت در جلو جنازه است و اگر جلو جنازه حرکت کردی اشکالی ندارد.» (7)محمد بن مسلم از امام باقر و یا امام صادق(علیه السلام)نقل کرده،می گوید:«دربارۀ حرکت به همراه جنازه پرسیدم؛فرمود:از جلو،از راست،از چپ و از پشت سر حرکت می کنی.» (8)
ص:507
رسول خدا(ص)فرمود:«هر کس شخص داغ دیده ای را دلداری دهد در قیامت خلعتی به وی بپوشانند که زینت او باشد.» (1)از هشام بن حکم نقل شده است که گفت:«دیدم که حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) پیش از دفن میّت و پس از دفن آن(به صاحبان عزا)تسلیت می گفت.» (2)امام صادق(علیه السلام)فرمود:«پس از دفن میّت تسلیت گفتن ضروری و لازم است،و فرمود:همین قدر در تسلیت گفتن تو بس،که صاحب عزا تو را ببیند.» (3)امام صادق(علیه السلام)را نزد قومی بردند که مصیبت زده بودند،امام(علیه السلام)فرمود:«خداوند، ضعف و شکست شما را جبران کند و به نیکی شما را دلداری دهد و مردگان شما را بیامرزد.سپس مراجعت فرمود.» (4)رسول خدا(ص)فرمود:«تسلیت به صاحبان عزا بهشت را در پی دارد.» (5)امام صادق(علیه السلام)به مردی که پسرش را از دست داده بود،تسلیت گفت و فرمود:
«خدای عزّ و جلّ از تو برای پسرت بهتر و اجر الهی برای تو از پسرت بهتر است؛باز هم به امام(علیه السلام)خبر رسید که او بی تابی می کند؛برگشت و به او فرمود:رسول خدا(ص)از دنیا رفت مگر او را الگوی خود قرار نداده ای؟عرض کرد:پسر من نوجوان بود!فرمود:
همانا پیش روی او سه خصلت است:شهادت بر این که خدا یکی است و رحمت خدا و شفاعت رسول خدا(ص)پس هرگز-ان شاء الله-یکی از این سه خصلت را از دست نخواهد داد.» (6)ابو بصیر از امام صادق(علیه السلام)روایت کرده است که فرمود:«شایسته است که صاحب عزا ردا نپوشد و با پیراهن باشد تا وی را بشناسند و همسایه ها تا سه روز او را غذا دهند.» (7)آن حضرت فرمود:«ملعون است آن کسی که در مصیبت دیگران ردا نپوشد.» (8)
ص:508
در کافی از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که فرمود:«شایسته است اولیای فردی که از شما مرده است به برادران ایمانی میّت اطلاع دهند تا تشییع جنازه کنند و نماز بر جنازۀ او بخوانند و برای او طلب آمرزش کنند تا برای ایشان اجر و پاداشی فراهم آید و برای میّت استغفار نوشته شود و اجری از طریق آنها به دست آورد و نیز برای میّت ایشان استغفاری فراهم آید.» (1)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«هر که از جنازه ای استقبال کند یا آن را ببیند و بگوید:اللّه اکبر هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله،اللّهمّ زدنا ایمانا و تسلیما،الحمد للّه الّذی تعزّز بالقدرة،و قهر العباد بالموت،در آسمان فرشته ای نخواهد ماند جز این که از باب ترحّم بر صدای او خواهد گریست.» (2)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«در حمل جنازه از سمت راست آن شروع می کنی،سپس از پشت سر به سمت دیگر می روی و بعد جلو می روی تا پیش جنازه، همین طور مانند گردش سنگ آسیا.» (3)از آن حضرت نقل شده که فرمود:«جلو جنازه مسلمان عارف،حرکت کن ولی جلو جنازۀ شخص منکر و کافر حرکت نکن زیرا فرشتگان جلو جنازه مسلمان بسرعت او را به سوی بهشت می برند،در حالی که جلو جنازۀ کافر فرشتگانی هستند که او را بسرعت به سمت آتش دوزخ می برند.» (4)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«رسول خدا(ص)گروهی را دید پشت سر جنازه سواره حرکت می کنند؛فرمود:این قوم خجالت نمی کشند که رفیق همراهشان را سواره تشییع می کنند در حالی که او را به این حالت واگذاشته اند.» (5)از آن حضرت نقل شده که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:هر کس مصیبت
ص:509
زده ای را تسلیت دهد،برایش اجری نظیر اجر او خواهد بود بدون آن که از اجر مصیبت زده چیزی کم شود.» (1)از آن حضرت نقل شده که فرمود:«تسلیت نیست جز کنار قبر،سپس برمی گردند تا برای میّت در قبر عذابی پیش نیاید و صدا را بشنوند.» (2)غزالی گوید:و از جملۀ حقوق،آن است که قبور آنها را زیارت کند و هدف از زیارت،دعا و عبرت گرفتن و رقّت قلب باشد.پیامبر(ص)فرمود:«هیچ منظره ای را ندیدم مگر این که قبر غم انگیزتر از آن بود.» (3)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«همانا قبر نخستین منزل از منازل آخرت است،اگر صاحب قبر،از آن منزل خلاص شود منزلهای بعدی آسان تر است و اگر از آن خلاص نشد،بعد از آن سخت تر است.» (4)مجاهد گوید:نخستین چیزی که با فرزند آدم سخن می گوید قبر اوست که می گوید:
منم خانه کرمها و خانۀ تنهایی و خانۀ غربت و خانۀ ظلمت،این است آنچه من برای تو آماده کرده ام پس تو چه چیز برای من مهیّا کرده ای؟ ابو ذر-رضی الله عنه-گفت:آیا نمی خواهید به شما خبر دهم از روز بیچارگی خود یعنی روزی که مرا در قبر نهند؟! ابو درداء کنار قبرها می نشست،از علت آن پرسیدند،گفت:کنار مردمانی می نشینم که مرا به یاد معادم می اندازند و چون برمی خیزم،پشت سر از من غیبت نمی کنند.
حاتم اصم گوید:هر که به قبرستان گذر کند و دربارۀ خود نیندیشد و برای اهل قبور دعا نکند هم به خود خیانت کرده است و هم به ایشان.
رسول خدا(ص)فرمود:«هیچ شبی نیست مگر آن که منادیی ندا می کند:ای اهل
ص:510
قبور!به چه کسی رشک می برید؟گویند:به اهل مسجد رشک می بریم زیرا آنها نماز می خوانند و ما نماز نمی خوانیم و روزه می گیرند و ما روزه نمی گیریم و خدا را یاد می کنند و ما یاد نمی کنیم.» (1)ربیع بن خثیم،میان منزلش قبری کنده بود و هرگاه قساوتی در دلش احساس می کرد، میان قبر می رفت،به پهلو می خوابید و ساعتی توقّف می کرد،سپس می گفت: رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً (2)پس از آن می گفت:ای ربیع،(فرض کن)برگشتی پس هم اکنون پیش از آن دوباره نتوانی برگردی،عمل کن.
می گویم:در کتاب من لا یحضره الفقیه از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که راجع به زیارت اهل قبور و بنای مساجد در قبرستان از آن حضرت پرسیدند؛فرمود:«اما زیارت اهل قبور،اشکالی ندارد ولی ساختن مساجد در آنجا ممنوع است.» (3)پیامبر(ص)فرمود:«قبر مرا قبله و مسجد قرار ندهید،زیرا خدای عزّ و جلّ یهود را از آن جهت لعن کرده است که قبور انبیای خود را مسجد قرار دادند.» (4)جراح مدائنی از امام صادق(علیه السلام)پرسید:«سلام بر اهل قبور چگونه است؟فرمود:
می گویی:«السّلام علی اهل الدیار من المؤمنین و المسلمین رحم اللّه المتقدّمین منا و المتأخّرین،و انّا إن شاء الله بکم لاحقون.» (5)رسول خدا(ص) هرگاه بر قبرستانی گذر می کرد می فرمود:«السّلام علیکم من دیار قوم مؤمنین و انّا ان شاء الله بکم لاحقون.» (6)امیر المؤمنین(علیه السلام)وقتی که وارد قبرستان می شد،می گفت:«ای اهل تربت و ای اهل غربت،اما منزلهای شما را(دیگران)ساکن شدند و اما همسرانتان ازدواج کردند و اما
ص:511
ثروتهایتان(بین ورثه)تقسیم شد،این خبری است که در نزد ماست و کاش می دانستم که در نزد شما چه خبر است؟!سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود:اگر به آنان اجازۀ پاسخ دهند،هرآینه خواهند گفت:همانا بهترین توشه،تقواست.» (1)حضرت فاطمه(سلام الله علیها)در هر بامداد روز شنبه نزد قبور شهدا می آمد سپس کنار قبر حضرت حمزه می رفت و برای او طلب آمرزش و مغفرت می کرد.» (2)امام صادق(علیه السلام)فرمود:«هرگاه وارد قبرستان شدی بگو:«درود بر اهل بهشت» امام ابو الحسن،موسی بن جعفر(علیه السلام)فرمود:«وقتی که وارد قبرستان شدی،بر قبرها پا بگذار،پس هر که مؤمن باشد،از این عمل تو آسایش می یابد و هر که منافق باشد، احساس ناراحتی خواهد کرد.» (3)از محمد بن مسلم نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:آیا مردگان را دیدار کنیم؟فرمود:آری؛گفتم:وقتی که به دیدارشان می رویم آیا می دانند؟فرمود:
آری به خدا سوگند آنان می دانند که شما به دیدارشان رفته اید و خوشحال می شوند و با شما انس می گیرند.محمد بن مسلم می گوید:عرض کردم:وقتی به زیارت آنها می رویم چه بگوییم؟.فرمود:بگو:اللّهمّ جاف الارض عن جنوبهم و صاعد الیک ارواحهم،و لقّهم منک رضوانا و اسکن الیهم من رحمتک ما تصل به وحدتهم و تؤنس به وحشتهم،انّک علی کلّ شیء قدیر.» (4)امام رضا(علیه السلام)فرمود:«هر بندۀ خدایی که قبری را زیارت کند و إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ،را هفت مرتبه تلاوت کند خداوند او،و صاحب قبر را می آمرزد.» (5)صفوان بن یحیی به ابو الحسن موسی بن جعفر(علیه السلام)عرض کرد:«به من این طور گفته اند که هرگاه زائری کنار قبر مؤمن بیاید با او انس می گیرد و چون برگردد،وحشت می کند؛فرمود:وحشت نمی کند.» (6)عمر بن یزید می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:ما از جانب میّت می توانیم
ص:512
نماز بخوانیم؟فرمود:آری.او بیقین در تنگناست پس از آن تنگنا،گشایش می یابد، سپس حاضرش می کنند و به او می گویند:این تنگنا از تو برداشته شد به خاطر نمازی که فلان برادر دینی ات از جانب تو خواند.عمر بن یزید می گوید:عرض کردم:آیا می توانم دو شخص را در دو رکعت نماز شریک کنم؟فرمود:آری و آنگاه گفت:به راستی که میّت خوشحال می شود به خاطر طلب رحمت و آمرزش برایش،همان طوری که یک فرد زنده با هدیه ای که به او می دهند شاد می گردد،و جائز است که فرد،حج،یا عمره،و یا مقداری از نماز و یا طوافش را برای یکی از بستگانش که مرده است انجام دهد،تا او را بهره مند سازد؛چنین شخصی حتی اگر مورد خشم خدا بوده است،آمرزیده می شود و اگر در تنگنا بوده،گشایش برایش حاصل می شود،و میّت از آن آگاه می گردد؛و اگر مردی چنین کاری را از طرف یک ناصبی«مخالف اهل بیت(علیه السلام)»انجام دهد،در عذاب او تخفیف حاصل می شود،و نیکی،صله و حج برای مرده و زنده صحیح است اما نماز از طرف زنده،جائز نیست.» (1)آن حضرت فرمود:«شش چیز است که پس از وفات مؤمن به او می رسد:فرزندی که برایش طلب آمرزش کند؛قرآنی که بنویسد و از خود به جا گذارد؛و درختی که بکارد؛و آبی را که صدقه جاریه قرار دهد،و چاهی که حفر کند و سنّتی که پس از او مورد استفادۀ دیگران باشد.» (2)آن حضرت فرمود:«هر مسلمانی که از جانب میّتی عمل شایسته ای انجام دهد، خداوند به او چند برابر اجر دهد و به میّت نیز بدان وسیله سود رساند.» (3)آن حضرت فرمود:«نماز،روزه،حج،صدقه،نیکی و دعا در قبر میّت به او می رسد، و اجر آنها برای کسی که انجام می دهد و برای میّت نوشته می شود.» (4)می گویم:این آخرین حق از حقوق مسلمان بود که ابو حامد آن را ذکر نکرده است.
ص:513
(1)غزالی گوید:این بود قسمتهایی از آداب معاشرت با عموم مردم و سخن جامع در تمام آن موارد این است که حق نداری هیچ کس را زنده یا مرده کوچک بشماری که هلاک می شوی،زیرا تو نمی دانی شاید او بهتر از تو باشد،او اگر چه فاسق است،شاید عاقبت به خیر شود و وضع تو سرانجام کار همانند وضع او شود؛و نباید به ایشان به سبب دنیایشان به دیدۀ بزرگی بنگری،زیرا دنیا در نزد خدا کوچک و آنچه در دنیاست ناچیز است،و هرگاه مردم دنیا در نزد تو بزرگ شمرده شوند در حقیقت دنیا را بزرگ شمرده ای و از چشم خدا افتاده ای؛و نباید دینت را برای ایشان از دست بدهی،به خاطر این که به دنیای ایشان برسی،چرا که در نظر ایشان کوچک خواهی شد و از دنیای آنها بی بهره می مانی؛و اگر هم بی بهره نمانی چیزی را که پست تر است در عوض بهتری به دست آورده ای،و با آنان دشمنی علنی نکن که این دشمنی به درازا خواهد کشید،و دین و دنیای تو را و دین ایشان را از طریق تو از بین خواهد برد،مگر عمل خلاف دینی را ببینی.پس در این هنگام باید با کارهای زشت آنان مخالفت کنی و به ایشان به خاطر آن که به سبب معصیت خود در معرض خشم خدا قرار گرفته اند به دیدۀ رحمت بنگری.در این صورت نیز برای ایشان جهنمی که در آن وارد می شوند کافی است؛تو چرا با ایشان کینه توزی کنی؛و به محبّت و تعریف ایشان در مقابل تو و خوش برخوردی ایشان، اطمینان نکن؛زیرا تو اگر حقیقت آن را بخواهی در صد مورد بیش از یک مورد نخواهی یافت،بلکه همان یک مورد را نیز نمی یابی.هرگز از احوال خود نزد آنها شکوه مکن که خداوند تو را به ایشان وامی گذارد و توقع نداشته باش که آنها در پشت سر تو و در باطن مانند ظاهر دوستدار تو باشند که این توقع نادرستی است و کجا به آن خواهی رسید!و به آنچه در اختیار آنهاست چشم طمع مدوز که بزودی خوار و ذلیل خواهی شد و به آرمانت نخواهی رسید.از باب تکبر به دلیل بی نیازی ات از ایشان،بر آنها فخرفروشی نکن،زیرا
ص:514
خداوند به دلیل مجازات بر تکبّرت به خاطر اظهار بی نیازی،تو را به ایشان محتاج خواهد کرد.هرگاه از برادری از آنها حاجتی خواستی و آن را برآورده کرد پس او برادر سودرسان است و اگر برآورده نساخت مبادا وی را سرزنش کنی که او دشمن تو خواهد شد و تلافی کردنش به درازا خواهد کشید.خودت را سرگرم موعظۀ کسی نکن که در او امید پذیرش نباشد،زیرا علاوه بر این که پند تو را نمی شنود،دشمن تو می شود،و باید موعظۀ تو،به صورت درخواست و غیر مستقیم باشد بدون آن که نام کسی را ببری و هر وقت از ایشان کرامت و خیری دیدی خدا را سپاسگزار باش که آنان را مسخّر تو کرده است و به خدا پناه ببر از این که مبادا تو را به ایشان واگذارد؛و هرگاه از ایشان غیبت شد و یا از آنها بدی دیدی و یا چیزی به تو رسید که باعث ناراحتی تو شد،کار ایشان را به خدا واگذار و از شرّ ایشان به خدا پناه ببر و به فکر مکافات عمل آنها نباش،که بیشتر زیان می بینی و عمرت بدان وسیله تباه می شود و به آنها نگو:شما جایگاه مرا درک نکردید؛و بر این عقیده باش که اگر تو چنان استحقاقی را داشتی خداوند در دل ایشان جایگاهی برای تو قرار می داد،زیرا خداوند است که حب و بغض را در دلها می اندازد.و چنان باش که حق ایشان را می شنوی و باطل آنها را نمی شنوی؛زبانت به حق ایشان گویا و در برابر باطلشان خاموش است.از معاشرت با اکثر مردم دوری کن که آنان از هیچ لغزشی چشم پوشی نمی کنند و از اشتباهی نمی گذرند و هیچ عیبی را نمی پوشند و ریز و درشت را محاسبه می کنند و بر کم و زیاد حسد می برند؛از دیگران انصاف می خواهند و خود انصاف نمی ورزند و بر خطاها و فراموشیها مؤاخذه می کنند و خود نمی بخشند و با سخن چینی و بهتان برادران را به هم بدبین می سازند.
بنابراین معاشرت با اکثر ایشان زیان و بریدن از ایشان رجحان دارد؛اگر خشنود باشند،ظاهر نرمی دارند و اگر ناراضی باشند باطن گرفته ای دارند،نه در حال گرفتگی از آنان می توان ایمن بود و نه در حال نرمیشان امیدوار؛در ظاهر آراسته اند ولی در باطن گرگ صفت اند؛از روی گمان سخن می گویند، (1)پشت سر به تو طعنه می زنند،از
ص:515
حسد برای دوستشان منتظر حوادث روزگارند،لغزشهای تو را در ضمن معاشرت می شمارند تا در وقت خشم و غضبشان با تو مقابله کنند.به دوستی کسی که به خوبی او را نیازموده ای اعتماد مکن،مگر آن که در یک منزل و یک جا مدتی با او معاشرت کنی و در وقت بر کناری و حکومتش،در ثروت و فقرش او را بیازمایی و یا با یکدیگر هم سفر شوید و یا با درم و دینار با او داد و ستد کنی و یا گرفتاری پیدا کنی و به او نیازمند شوی، پس اگر در این احوال از او راضی بودی،در صورتی که بزرگسال است او را به منزلۀ پدر خود بدان و اگر خردسال است پسر خویش و اگر هم سن تو بود او را برادر خود بشمار.این بود خلاصۀ آداب معاشرت با مردم.
(1)رسول خدا(ص)فرمود:«خدای تعالی می فرماید:منم بخشنده و این است خویشاوند،نام او را از نام خودم مشتق کرده ام،پس هر که صلۀ رحم کند به او بپیوندم و هر که قطع رحم کند من از او قطع کنم.» (1)آن حضرت فرمود:«هر که خشنود می شود که دنبال سرش حرف بد نزنند و عمرش طولانی و روزی اش زیاد شود باید صلۀ رحم کند و از خدا بپرهیزد.» (2)به رسول خدا(ص)عرض شد:«بالاتر از همۀ مردم کیست؟فرمود:آن که بیش از همه تقوای الهی دارد و از همه کس بیشتر صلۀ رحم می کند و امر به معروف و نهی از منکرش بیشتر است.» (3)
ص:516
ابو ذر-رضی الله عنه-گوید:«حبیبم پیامبر(ص)مرا به صلۀ رحم سفارش کرد و همچنین فرمود:سخن حق را بگو هر چند که تلخ باشد.» (1)پیامبر(ص)فرمود:«خویشاوندی به عرش آویخته است.و صلۀ رحم کننده آن نیست که مقابلۀ به مثل کند،بلکه آن کسی است که هرگاه قطع رحم شده باشد او صلۀ رحم کند» (2)؛ و آن حضرت فرمود:«از همۀ طاعتها ثواب صلۀ رحم زودتر می رسد تا آنجا که حتی اگر خانواده ای تبهکار صلۀ رحم کنند،اموالشان زیاد می شود و افرادشان افزون می گردد.» (3)زید بن اسلم گوید:«وقتی که رسول خدا(ص)راهی مکّه شد،مردی به آن حضرت رسید و عرض کرد:اگر زنان سفید و شتران گندمگون می خواهی به سراغ بنی مدلج برو.پیامبر(ص)فرمود:خداوند از تعرّض به بنی مدلج به خاطر صلۀ رحمشان منع کرده است.» (4)اسما بنت ابی بکر می گوید:«مادرم نزد من آمد(خدمت پیامبر(ص)رسیدم) عرض کردم:یا رسول الله!مادرم،نزد من آمده است،در حالی که او مشرک است،آیا نسبت به او صلۀ رحم بکنم،فرمود:آری.» (5)آن حضرت فرمود:«صدقه در مورد تهیدستان یک صدقه است و در مورد
ص:517
خویشاوندان دو صدقه است.» (1)وقتی که ابو طلحه خواست باغی را به صدقه بدهد،در مقام عمل از این سخن خدا در شگفت شد که می فرماید: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ ؛عرض کرد یا رسول الله!آن را در راه خدا و تنگدستان و بیچارگان داده ام،فرمود:«اجر تو مقرّر است ولی آن را بین خویشاوندانت تقسیم کن.» (2)و آن حضرت فرمود:«بالاترین صدقه،بر خویشاوندی است که دشمنی خود را آشکار می کند.»این سخن پیامبر(ص)هم معنای این بیان حضرت است که فرمود:
«بالاترین فضائل آن است که با کسی که از تو قطع رحم کرده،صلۀ رحم کنی و به کسی که تو را محروم داشته،عطا کنی و از کسی که به تو ستم روا داشته،بگذری.» (3)نقل کرده اند که عمر به کارگزارانش نوشت به خویشاوندان دستور دهید که با هم دیدوبازدید کنند اما همسایه نشوند،و البته این سخن را بدان سبب گفته است که همسایگی باعث مزاحمت بر سر حقوق می شود و چه بسا موجب تنهایی و قطع رحم می گردد. (4)
می گویم:بعضی از دانشمندان این نامه را به امیر المؤمنین(علیه السلام)نسبت داده اند که آن حضرت به ابو موسی اشعری نوشت.
غزالی گوید:توضیح این که وقتی خانه های خویشاوندان از یکدیگر دور باشد محبت بیشتر به هم می کنند و هرگاه نزدیک باشند حسد و کینه نسبت به هم می ورزند.
می گویم:این حالت در بیشتر مردم عصر ما دیده می شود،در حالی که شنیدن کی
ص:518
بود مانند دیدن،و در سخنان حکیمانه در زبان فارسی آمده است:«دوری و دوستی.» از طریق خاصه(شیعه)راجع به صلۀ رحم روایتی در کافی با سند نیکو از جمیل بن درّاج نقل شده که می گوید:«از امام صادق(علیه السلام)راجع به این قول خدای-تعالی ذکره- پرسیدم: وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (1)؛فرمود:
آن ارحام مردمان است که خدای تعالی به صلۀ آن ارحام،ایشان را امر فرموده است و آن را بزرگ داشته،مگر نمی بینی که آن را در ردیف خود قرار داده است» (2)در روایت موثقی از آن حضرت است:«مردی خدمت پیامبر اکرم(ص)آمد عرض کرد:یا رسول الله!بستگانم تصمیم گرفته اند به من حمله کنند و از من قطع رحم کنند و به من دشنام دهند.آیا من حق دارم آنها را ترک گویم:فرمود:در آن صورت خداوند همۀ شما را ترک می کند.گفت:پس چه کنم؟فرمود:بپیوند با هر که از تو ببرد و ببخش بر آن که محرومت کند و درگذر از کسی که به تو ستم روا دارد زیرا تو هرگاه چنین کنی،خدا در برابر آنها از تو پشتیبانی کند.» (3)در کافی از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«جز صلۀ رحم چیزی را سراغ نداریم که عمر را زیاد کند،تا آنجا که شخصی که سه سال دیگر اجلش فرا می رسد وقتی صله رحم می کند،خداوند سی سال به عمرش می افزاید و آن سه سال را سی و سه سال می کند و مردی که عمرش سی و سه سال است،ولی قطع رحم می کند خداوند سی سال از عمر او کم می کند و آن را به سه سال می رساند.» (4)از امام رضا(علیه السلام)نیز روایتی مانند روایت بالا رسیده است.
از امام باقر(علیه السلام)است که فرمود:«صلۀ رحم اعمال را پاک سازد و اموال را برکت دهد و بلا را دور کند و حساب را آسان و اجل را بتأخیر اندازد.» (5)
ص:519
و در روایتی آمده است:«و روزی اش را فراخ و در میان خانواده محبوبش گرداند.» (1)از آن حضرت است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:سفارش می کنم حاضر و غایب امتم و آنهایی را که در پشت مردان و رحم زنانند تا روز قیامت،که صلۀ رحم کنند اگر چه به فاصلۀ یک سال راه باشد زیرا صلۀ رحم جزء دین است» (2)؛ و از آن حضرت است که فرمود:«همانا رحم به عرش آویخته و می گوید:بپیوند هر که مرا بپیوندد و قطع کن با هر که از من قطع کند.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«ابو ذر-رضی الله عنه-گفته است:از رسول خدا(ص)شنیدم که می فرمود:رحم و امانت در روز قیامت دو طرف صراطند؛همین که صلۀ رحم کننده و امانتدار بر صراط بگذرند،به بهشت رسند و چون خائن به امانت و قاطع رحم بر صراط بگذرند هیچ عملی با وجود آنها سودی نبخشد و صراط آنها را در آتش دوزخ سرنگون کند.» (4)در روایت صحیح از آن حضرت رسیده است که فرمود:«در کتاب علی(علیه السلام)است که هر کس سه خصلت داشته باشد از دنیا نمی رود مگر وبال آنها را ببیند:ستم،قطع رحم و دروغ که بدان وسیله به جنگ خدا می رود؛و البته آن طاعتی که ثواب و اجرش زودتر می رسد،صلۀ رحم است و همانا گروهی تبهکارند اما صلۀ رحم می کنند،اموالشان زیاد می شود و توانگر می شوند،و به راستی که قسم دروغ و قطع رحم خانه ها را ویران و خویشاوندی را از جا برکند و از جا کندن خویشاوندی باعث قطع نسل گردد.» (5)در روایت صحیح از آن حضرت نقل شده که فرمود:«امیر المؤمنین(علیه السلام)فرموده است:هرگاه مردمان قطع رحم کنند،ثروتها به دست اشرار افتد.» (6)
ص:520
از آن حضرت است که فرمود:«صلۀ رحم خلق را نیکو و دست را باز و نفس را پاکیزه و روزی را زیاد می کند و مرگ را به تأخیر اندازد.» (1)از امام صادق(علیه السلام)نیز نظیر حدیث بالا رسیده است. (2)
از آن حضرت است که:«صلۀ رحم و خوشرفتاری با همسایه شهرها را آباد و عمرها را زیاد می کند.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«از حالقه بپرهیزید زیرا آن مردان را می میراند عرض کردم:حالقه چیست؟فرمود:قطع رحم.» (4)از یکی از اصحاب ما(شیعه)نقل شده است که می گوید:«به آن حضرت گفتم:
برادران و عموزادگان من خانه ام را بر من تنگ کرده اند و از تمام خانه تنها یک اتاق را در اختیار من گذاشته اند و من اگر حرفی بزنم می توانم آنچه دست آنهاست بگیرم.
فرمود:صبر کن زیرا خداوند بزودی برایت گشایشی فراهم خواهد کرد.می گوید:
برگشتم،در سال صد و سی و یک بیماری وبا آمد.به خدا سوگند که همۀ آنان مردند و کسی از آنها نماند.می گوید:من از خانه بیرون آمدم و چون خدمت آن حضرت رسیدم فرمود:حال اهل بیتت چگونه است؟عرض کردم:به خدا سوگند همۀ آنها مردند و یک تن از آنان باقی نماند.فرمود:این برای آن کاری بود که نسبت به تو کردند،و به خاطر آن آزاری بود که به تو رساندند و آنان به سبب قطع رحم،نابود شدند.آیا می خواستی که زنده باشند و بر تو تنگ بگیرند؟عرض کردم:آری به خدا سوگند.» (5)از ابو حمزۀ ثمالی نقل شده که می گوید:«امیر المؤمنین(علیه السلام)در خطبه ای فرمود:پناه می برم به خدا از گناهانی که نابودی را شتاب دهند.پس عبد الله بن کوّای یشکری از جا برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان!مگر گناهانی وجود دارد که باعث سرعت نابودی شود؟فرمود:آری،وای بر تو،آن گناه قطع رحم است،البته خانواده هایی هستند که
ص:521
گرد هم می آیند و یکدیگر را یاری می دهند،و با این که فاسقند خداوند به ایشان روزی می دهد؛و خانواده هایی هم هستند که از هم جدا می شوند و از یکدیگر می برند و با وجود این که پرهیزگارند،خداوند آنها را محروم می گرداند.» (1)از علی بن حسین(علیه السلام)است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:هر که خوش دارد که خدا عمرش را زیاد کند و روزی اش را گشایش بخشد باید صلۀ رحم کند، زیرا روز قیامت رحم،زبان تندی دارد که می گوید:پروردگارا بپیوند با هر که با من پیوست و قطع کن با هر که از من برید و مردی با راه و روش نیک به نظر می رسد ولی ناگاه خویشاوندی که از او بریده است،نزد وی می آید او را به پایین ترین مرتبۀ دوزخ سرنگون می سازد.» (2)از جهم بن حمید نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:
خویشاوندانی دارم که هم دین من نیستند آیا بر من حقی دارند؟فرمود:آری،هیچ چیز باعث قطع خویشاوندی نمی شود و اگر هم دین تو باشند دو حق دارند:حق خویشاوندی و حق اسلام.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«صلۀ رحم و نیکوکاری حساب را آسان و از گناهان جلوگیری کند،پس صلۀ رحم کنید و به برادرانتان نیکی نمایید اگر چه به وسیلۀ خوب سلام دادن و جواب سلامی باشد.» (4)از آن حضرت است که فرمود:«امیر المؤمنین(علیه السلام)فرموده است:با ارحام خود بپیوندید اگر چه با سلام دادن باشد که خدای تعالی فرماید: اِتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً . (5)و (6)از امام رضا(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«امام صادق(علیه السلام)فرموده است:با
ص:522
خویشاوندانت صلۀ رحم کن هر چند به یک شربت آب باشد و بهترین صلۀ رحم،آزار نرساندن به اوست،صلۀ رحم مرگ را به تأخیر اندازد و باعث محبت در خانواده شود.» (1)از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«دوست دارم خدا بداند من برای خویشاوندم فروتنی می کنم و من پیش از این که خاندانم از من بی نیاز شوند بر صلۀ رحم آنان می شتابم.» (2)از آن حضرت است که فرمود:«امیر المؤمنین(علیه السلام)فرموده است:شخص هر چند مال و فرزند داشته باشد هرگز نباید از خویشاوندان خود و از محبت و کرامت و دفاع با دست و زبان از ایشان رو برگرداند؛آنها از همۀ مردم اطراف او را مهم تر دارند و به او مهربانترند و اگر مصیبتی به او رسد یا ناراحتی برایش پیش آید پریشانی او را بهتر سر و سامان دهند.هر که دست کمک از فامیل خویش باز دارد از آنها یک دست و از خود او دستهای بسیاری گرفته شده است؛هر که با اطرافیانش نرمش کند،دوستش از او مهربانی بیند؛هر که در وقت دارایی دستش را به احسان باز کند،آنچه را که داده است خداوند در دنیا جبران کند و در آخرت چند برابر دهد؛و زبان راستی که خداوند برای کسی در میان مردم می گذارد بهتر از ثروتی است که می خورد و به ارث می گذارد؛و نباید کسی از شما که ثروتمند شد تکبرش زیاد شود و خودبزرگ بین گردد و از خویشاوندانش فاصله بگیرد و هیچ یک از شما نباید نسبت به برادری که تنگدست است وقتی که به او احسان نمی کند،از او دوری کند؛و هیچ کدام از شما نباید نسبت به خویشاوند تنگ دستش غفلت ورزد از این که جلو شکست او را بگیرد؛به وسیلۀ چیزی که اگر نگه دارد سودش ندهد و اگر از دست بدهد زیانی به حال او نرساند.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«معاشرت بیست ساله(به منزلۀ)خویشاوندی است.» (4)
ص:523
شهید ثانی-رحمه الله-می فرماید:خویشاوند همان قوم و خویش نزدیک در رابطۀ فامیلی است،هر چند که خویشاوند دوری باشد و ازدواج با او به نص و اجماع جائز باشد.
(1)غزالی گوید:مخفی نماند که هرگاه حق خویشاوندی و فامیلی مورد تأکید باشد پس نزدیکترین و مرتبطترین خویشاوندی از طریق ولادت است که این حق در آن مورد تأکید بیشتر قرار گرفته و مضاعف می شود.پیامبر(ص)فرمود:«هیچ فرزندی حق پدرش را نمی تواند ادا کند تا او را ببیند که برده است،پس او را بخرد و آزاد کند.» (1)رسول خدا(ص)فرمود:«احسان به پدر و مادر از نماز،روزه،حج،عمره و جهاد در راه خدا بالاتر است.» (2)آن حضرت فرمود:«هر که صبح کند در حالی که پدر و مادر از او راضی باشند دو دروازه ای را که به سوی بهشت گشوده است در اختیار دارد و اگر شب کند و پدر و مادر از او راضی باشند باز هم به همین صورت خواهد بود و اگر از پدر و مادر،یکی از او راضی باشد یک دروازه گشوده در اختیار اوست.و هر که صبح کند در حالی که پدر و مادرش از او ناراضی باشند،دو دروازۀ گشوده به سوی آتش دوزخ دارد و اگر شب کند باز هم به همین صورت خواهد بود و اگر از پدر و مادر یکی از او ناراضی باشد یک دروازه دارد، هر چند که آن دو ستمگر باشند،هر چند که ستمگر باشند،هر چند که ستمگر
ص:524
باشند.» (1)آن حضرت فرمود:«بوی بهشت از فاصلۀ پانصد سال به مشام می رسد؛با این همه عاق والدین و قاطع رحم آن را استشمام نمی کنند.» (2)از آن حضرت نقل شده است که فرمود:«به مادر،پدر،خواهر،برادر،سپس به هر که نزدیکتر است نیکی کن» (3)؛ و نیز نقل شده است که«خدای تعالی به حضرت موسی فرمود:ای موسی،همانا هر کس به پدر و مادرش نیکی کند و عاق من باشد،او را نیکوکار قلمداد می کنم و هر که به من نیکی کند و عاق پدر و مادرش باشد،او را عاق به حساب می آورم.» آن حضرت فرمود:«هر کسی که صدقه ای از طرف پدر و مادرش بدهد،در صورتی که آنها مسلمان باشند،اجر آن صدقه برای پدر و مادرش خواهد بود و برای خودش نیز همان قدر اجر است،بدون این که از اجر آنها چیزی کم شود.» (4)مالک بن ربیعه می گوید.«در آن بین که ما خدمت رسول خدا(ص)بودیم ناگاه مردی از قبیلۀ بنی سلمه آمد،عرض کرد:یا رسول الله،آیا چیزی از احسان به پدر و مادرم باقی مانده است که بعد از وفاتشان انجام دهم؟پیامبر(ص)فرمود:آری،درود بر ایشان و طلب مغفرت برای آنها و اجرای عهدی که دارند و احترام به دوستانشان و صلۀ رحم که انجام پذیر نیست،مگر به وسیلۀ آنها.» (5)
ص:525
آن حضرت فرمود:«از بالاترین خوبیها آن است که شخص با هر که دوست پدرش بود،مرتبط شود.» (1)پیامبر(ص)فرمود:«احسان به مادر،دو برابر احسان به پدر است.» (2)آن حضرت فرمود:«دعای مادر زودتر به اجابت می رسد،گفتند:یا رسول الله!چرا این طور است؟فرمود:او مهربان تر از پدر است و دعای خویشاوند بدون اجابت نمی ماند.» (3)مردی از پیامبر(ص)پرسید:«یا رسول الله،به چه کسی احسان کنم؟فرمود:به پدر و مادرت.عرض کرد:پدر و مادر ندارم،فرمود:به فرزندانت زیرا همان طوری که پدر و مادرت بر تو حق دارند فرزندانت نیز بر تو حق دارند.» (4)آن حضرت فرمود:«خدا بیامرزد پدری را که به فرزندش در کار خیر کمک کند.» (5)یعنی او را با بدرفتاری وادار به عاق شدن نکند،و گفته اند:«فرزند تو گل خوشبوی تو است،هفت سال او را می بویی و هفت سال خدمتگزار تو است و پس از آن یا دشمن تو و یا شریک تو خواهد بود.» آن حضرت فرمود:«از جمله حقوق فرزند بر پدر آن است که او را خوب ادب کند و نام نیکو بر او بگذارد.» (6)مردی نزد عبد الله بن مبارک آمد و از یکی از فرزندانش شکایت کرد پرسید:آیا او
ص:526
را نفرین کرده ای؟گفت:آری،گفت:تو او را فاسد کرده ای.» مستحب است که با فرزند مدارا کنند،«اقرع بن حابس دید که پیامبر(ص)فرزندش حسن(علیه السلام)را می بوسد.گفت:من ده فرزند دارم،هیچ کدام را نبوسیده ام،فرمود:همانا کسی که رحم نکند،مورد ترحّم قرار نمی گیرد.» (1)عایشه می گوید:رسول خدا(ص)به من فرمود:«صورت اسامه را بشوی.پس شروع به شستن آن کردم و من ابا داشتم پیامبر(ص)دست مرا کنار زد و خود صورت اسامه را شست و او را بوسید،سپس فرمود:اسامه به ما نیکی می کرد در حالی که او جاریه(کنیز)نبود.» (2)پای امام حسن(علیه السلام)لغزید،در حالی که پیامبر(ص)روی منبر بود،از منبر پایین آمد و این آیه را خواند: أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ (3)(4)عبد الله بن شدّاد می گوید:«در آن میان که رسول خدا(ص)با مردم نماز می خواند، ناگاه،حسین(علیه السلام)آمد و در حالی که آن حضرت در حال سجده بود بر گردن او سوار شد، پیامبر(ص)نماز جماعت را طولانی ساخت به حدّی که گمان کردند اتّفاقی افتاده است؛همین که پیامبر نمازش را تمام کرد،پرسیدند:سجده را به قدری طول دادید که گمان کردیم اتفاقی افتاده است.فرمود:پسرم روی شانۀ من سوار شده بود،نخواستم که پیش از برآوردن حاجتش تعجیل کنم.» (5)
ص:527
آن حضرت فرمود:«بوی فرزند از بوهای بهشت است.» (1)این بود اخباری که بر حق پدر و مادر و کیفیت ادای حق آنان تأکید داشت.از آنچه دربارۀ حق برادری گفتیم به دست می آید که رابطۀ پدر و مادر از رابطۀ برادری مهم تر است،بلکه دو مطلب اینجا فزونی دارد:یکی آن که بیشتر دانشمندان برآنند که اطاعت پدر و مادر در شبهات واجب است هر چند که در حرام محض واجب نیست،حتی اگر جدای از آنها غذا بخوری و از تو دلگیر شوند،باید با آنها غذا بخوری،زیرا ترک شبهات از پرهیزگاری است ولی خشنودی پدر و مادر لازم و حتمی است.همچنین حق نداری سفر مباح و یا مستحبی را جز با اجازۀ آنها انجام دهی،و رفتن دنبال دانش مستحب است مگر در پی علم واجب از قبیل نماز و روزه باشی و در شهر محل زندگی ات کسی نباشد که بیاموزد مانند کسی که از اول در شهری اسلام می آورد که در آن کسی نیست احکام اسلام را به او بیاموزد پس باید مهاجرت کند و به حق والدین مقیّد نباشد.ابو سعید خدری گوید:«مردی از یمن به نزد رسول خدا(ص)مهاجرت کرد و قصد جهاد داشت.
پیامبر(ص)فرمود:«نزد پدر و مادرت برگرد و از آنها اجازه بگیر اگر اجازه دادند،جهاد برو،اگر نه هر چه می توانی به آنها خوبی کن که پس از یکتاپرستی،نیکی به پدر و مادر بهترین صفتی است که خدا را با آن دیدار می کنی.» (2)مرد دیگری خدمت پیامبر(ص)رسید تا دربارۀ جنگ مشورت کند؛فرمود:«آیا مادر داری؟عرض کرد:آری،فرمود:در خدمت او باش زیرا بهشت زیر پای مادران است.» (3)دیگری آمد،تا با پیامبر(ص)برای هجرت بیعت کند و گفت:خدمت شما نرسیدم،مگر این که پدر و مادرم را گریاندم.فرمود:«نزد آنها برگرد و آنها را چنان که
ص:528
گریانده ای،خندان ساز.» (1)پیامبر(ص)فرمود:«حق برادر بزرگتر بر برادر کوچکتر همچون حق پدر بر فرزندان است» (2)؛ و آن حضرت فرمود:«هرگاه مرکب کسی از شما چموشی کرد یا همسرش و یا یکی از خاندانش بدخلق بود در گوشش اذان بگویید.» (3)می گویم:از طریق خاصه(شیعه)در کافی به سند صحیح از ابو ولاّد حنّاط نقل شده است که می گوید:«از امام صادق(علیه السلام)راجع به آیۀ شریفۀ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً (4)پرسیدم:مقصود از این احسان چیست؟فرمود:احسان آن است که با پدر و مادر به نیکی معاشرت کنی و آنها را مجبور نکنی تا چیزی را که احتیاج دارند از تو بخواهند،هر چند بی نیاز باشند(تو وظیفه ات را انجام بده)مگر خدای تعالی نمی فرماید: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ . (5)راوی می گوید:آنگاه امام صادق(علیه السلام)فرمود:و امّا یبلغنّ عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما افّ و لا تنهرهما؛یعنی اگر تو را دلتنگ کردند به آنها اف مگو و اگر تو را زدند با آنها تندی نکن؛و فرمود: وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً (6)یعنی اگر تو را زدند،بگو:خدا شما را بیامرزد،این سخن ارزشمند و کریمانه است از جانب تو،و فرموده است: وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ (7)فرمود:
یعنی:دیدگانت را به آنها خیره نکن بلکه با مهربانی و دلسوزی نگاه کن صدایت را از
ص:529
صدای آنها بلندتر نکن و دستت را بالای دست آنها نگیر و در راه رفتن جلوتر از آنها حرکت نکن.» (1)از آن حضرت است:«مردی نزد پیامبر(ص)آمد،عرض کرد:یا رسول الله مرا سفارشی کن،فرمود:چیزی را شریک خدا قرار نده،اگر چه تو را در آتش بسوزانند و شکنجه کنند،باید دلت به ایمان محکم باشد،و فرمان پدر و مادرت را ببر و به آنها نیکی کن،زنده باشند یا مرده و اگر دستور دادند،خاندان و مالت را کنار بگذار،که این کار از ایمان است.» (2)از آن حضرت نقل شده است:«پرسیدند:چه اعمالی بالاتر است؟ فرمود:نماز سر وقت و نیکی به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.» (3)از آن حضرت نقل شده که فرمود:«مردی خدمت رسول خدا(ص)آمد،عرض کرد:یا رسول الله،من به جهاد علاقه دارم و با نشاطم،فرمود:بنابراین در راه خدا جهاد کن که اگر کشته شوی در نزد خدا زنده خواهی بود و روزی می خوری و اگر بمیری اجرت با خداست و اگر برگردی مانند روزی که متولد شده ای از گناهان پاک هستی؛عرض کرد:یا رسول الله من پدر و مادر پیری دارم به گمان خود با من انس گرفته اند و از رفتن من به جهاد ناراضی هستند.رسول خدا(ص)فرمود:در این صورت در خدمت آنان باش،سوگند به آن که جان من در دست اوست،الفت یک شبانه روز آنها با تو از جهاد یک سال بهتر است.» (4)از آن حضرت است که فرمود:«مردی خدمت پیامبر(ص)آمد،عرض کرد:یا رسول الله:به چه کسی احسان کنم؟فرمود:به مادرت،گفت:بعد به که؟فرمود:به مادرت،عرض کرد:سپس به که؟فرمود:به مادرت،عرض کرد:بعد از آن به که؟فرمود:
به پدرت.» (5)
ص:530
از عمّار بن حیان نقل شده که می گوید،:«به امام صادق(علیه السلام)خبر دادم که پسرم اسماعیل با من خوشرفتاری می کند.فرمود:من هم او را دوست داشتم و اکنون علاقه ام به او بیشتر شد،همانا خواهر رضاعی رسول خدا(ص)نزد آن حضرت آمد،چون او را دید، شادمان شد و روپوش خود را برای او گسترد و او را روی آن نشاند سپس رو به او کرد و سخن می گفت و تبسّم می فرمود تا او برخاست و رفت و برادرش آمد،حضرت آن رفتاری را که با خواهرش کرده بود،با او نکرد.عرض کردند:چرا رفتاری که با خواهرتان کردید با این که او مرد است با او چنین رفتاری نکردید؟فرمود:چون آن خواهر نسبت به پدر و مادرش خوش رفتارتر بود.» (1)از زکریا بن ابراهیم نقل شده که می گوید:«من نصرانی بودم و اسلام آوردم و به مکه رفتم؛خدمت امام صادق(علیه السلام)رسیدم و عرض کردم:من نصرانی بودم و مسلمان شده ام.
فرمود:از اسلام چه دیدی؟گفت:این سخن خدای تعالی را: ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا (2)،فرمود:بیقین خداوند تو را راهنمایی کرده است.آنگاه سه مرتبه فرمود:خدایا هدایتش کن!پسرم هر چه می خواهی بپرس.عرض کردم:پدر،مادر و خانواده ام نصرانی هستند،و مادرم نابیناست، من همراه آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم؟فرمود:آیا آنها گوشت خوک می خورند؟ عرض کردم:نه،بلکه با آن تماس هم ندارند،فرمود:اشکالی ندارد،مواظب مادرت باش و با او خوشرفتاری کن و چون از دنیا رفت او را به دیگری وامگذار،خودت به کار او اقدام کن و به کسی نگو که نزد من آمده ای تا در منی پیش من آیی-ان شاء اللّه تعالی- زکریا می گوید:در منی خدمت امام(علیه السلام)رسیدم در حالی که مردم اطرافش را گرفته بودند و او مانند آموزگار کودکانی بود که گاهی این و گاهی آن،سؤال می کرد،و چون به کوفه رفتم نسبت به مادرم مهربانی کردم و خودم به او غذا می دادم و جامه و
ص:531
سرش را نظافت می کردم و خدمتکارش بودم.مادرم به من گفت:پسرم تو زمانی که دین مرا داشتی چنین رفتاری با من نمی کردی،این چه رفتاری است که از تو می بینم از زمانی که از دین ما رفته ای و به دین پاک وارد شده ای؟گفتم:مردی از فرزندان پیغمبر به من این طور دستور داده است.مادرم گفت:آن مرد پیغمبر است؟گفتم:نه،بلکه پسر پیغمبر است،گفت:نه،آن مرد،خود پیامبر است،زیرا دستوری که به تو داده است از سفارشهای پیامبران است،گفتم:مادر جان،پس از پیامبر ما پیامبری نباشد و او پسر پیامبر است.گفت:دین تو بهترین دین است،آن را به من تعلیم ده،من اسلام را به او عرضه داشتم و او مسلمان شد و برنامۀ اسلام را به او آموختم،او نماز ظهر،عصر،مغرب و عشا را خواند و در همان شب عارضه ای به او رخ داد،به من گفت:پسرم آنچه به من آموختی دوباره بیاموز من آنها را تکرار کردم،مادرم اقرار کرد و از دنیا رفت و چون صبح شد،مسلمانان آمدند،او را غسل دادند و من خود به جنازۀ او نماز خواندم و او را در قبرش گذاشتم.» (1)از ابراهیم بن شعیب نقل شده که می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:پدرم به حدی پیر و ضعیف شده است که او را برای قضای حاجت بر پشت خود حمل می کنم، فرمود:تا آنجا که می توانی خودت این کار را بکن و با دست خودت لقمه را در دهانش بگذار تا سپر آتش فردایت باشد.» (2)جابر می گوید:«شنیدم مردی به امام صادق(علیه السلام)عرض می کرد:من پدر و مادری دارم مخالف مذهب شیعه؛حضرت فرمود:با آنها خوشرفتاری کن چنان که با مسلمانهای دوست ما خوشرفتاری می کنی.» (3)از امام باقر(علیه السلام)روایت شده است که فرمود:«سه چیز است که خدای تعالی به هیچ
ص:532
کس اجازۀ تخلف از آنها را نداده است:ادای امانت به نیکوکار و بدکار؛وفای به عهد، نسبت به نیکوکار و بدکار؛و نیکی کردن به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند و خواه بدکار.» (1)سدیر می گوید:«به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:آیا فرزند می تواند پاداش پدرش را بدهد(جبران زحمات او را بکند)؟فرمود:پاداشی برای پدر میسّر نیست مگر در دو صورت:پدر برده باشد و پسرش او را بخرد و آزاد کند،یا پدر بدهکار باشد و پسر بدهی او را بپردازد.» (2)از آن حضرت است که فرمود:«همانا بنده ای در زمان حیات پدر و مادر،به آنها نیکی می کند و بعد که می میرند بدهی آنها را نمی پردازد و برایشان طلب آمرزش نمی کند،خداوند او را عاق و نافرمان می نویسد ولی بندۀ دیگری که در زمان حیات پدر و مادر،عاق آنها می شود و به آنها نیکی نمی کند ولی پس از مردن بدهی آنها را می پردازد و برایشان طلب آمرزش می کند،خدای تعالی او را نیکوکار می نویسد.» (3)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«چه مانعی دارد که مردی از شما به پدر و مادرش نیکی کند خواه زنده باشند و خواه مرده؛از جانب آنها نماز بخواند و صدقه دهد و حج گزارد و روزه بگیرد تا آنچه کرده ثوابش از آنها باشد و همان قدر ثواب هم برای خود او باشد تا خدای تعالی به وسیلۀ احسان و صلۀ او خیر فراوانی به او عطا کند.» (4)از آن حضرت است که فرمود:«از سنّت و احسان به پدر آن است که مرد،به اسم پدرش کنیه بگیرد.» (5)از ابو الحسن امام کاظم(علیه السلام)است که فرمود:«مردی از رسول خدا(ص)پرسید:حق پدر بر فرزند چیست؟فرمود:او را به نام نخواند و جلوتر از او راه نرود و پیش از او ننشیند و باعث دشنام دیگران به او نشود.» (6)
ص:533
در روایت صحیح از معمّر بن خلاّد نقل شده که می گوید:«به امام رضا(علیه السلام)عرض کردم:آیا می توانم پدر و مادرم را در صورتی که مذهب حق را نشناسند دعا کنم؟فرمود:
برایشان دعا کن و از طرف آنها صدقه بده و اگر زنده اند ولی مذهب حق را نمی شناسند با آنها مدارا کن،زیرا رسول خدا(ص)فرمود:همانا خداوند مرا به رحمت فرستاده نه به نافرمانی.» (1)از امام باقر(علیه السلام)است که فرمود:«رسول خدا(ص)در سخنی از سخنان خود، فرمود:از آزردن پدر و مادر بپرهیزید،زیرا بوی بهشت را از فاصلۀ هزار سال استشمام کنند ولی عاق والدین و قاطع رحم و پیرمرد زناکار و آن که جامه اش را از روی کبر و فخرفروشی بر زمین کشد،آن را استشمام نکند و به راستی که بزرگی از آن پروردگار عالمیان است.» (2)از آن حضرت است که فرمود:«پدرم به مردی نگاه کرد در حالی که پسر آن مرد همراهش بود و او به شانۀ پدرش تکیه داده بود،فرمود:پدرم تا وقتی که زنده بود با آن پسر سخن نگفت.» (3)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«هر کس به پدر و مادر خود از روی دشمنی نظر کند،در حالی که آن دو به وی ستم کرده باشند،خداوند نمازش را نپذیرد.» (4)از آن حضرت است که فرمود:«اگر خداوند چیزی را کمتر از اف می دانست از آن نهی می کرد و آن کمترین مرتبۀ آزردن است و از جمله آزار والدین نگاه خیره بدانهاست.» (5)از آن حضرت است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:بالاتر از هر نیکی، نیکی دیگری است تا این که انسان در راه خدا شهید شود،دیگر بالاتر از آن نیکی نیست.و بالاتر از هر آزار،آزاری است تا این که کسی پدر یا مادرش را به قتل رساند و
ص:534
چون چنین کند بالاتر از آن،نافرمانی نباشد» (1)از زید بن علی به نقل از پدرش و او از جدش روایت شده که فرمود:«رسول خدا (ص)فرمود:همان گونه که فرزند عاق والدین می شود،والدین نیز عاق فرزند می شوند.» پیامبر(ص)فرمود:حق فرزند بر پدرش آن است که اگر پسر است،پدر،مادر فرزند را گرامی بدارد و نام نیکو بر او بگذارد و قرآن را به او بیاموزد و پاک بدارد و شنا به او تعلیم دهد؛و اگر دختر است،مادرش را احترام کند و نام خوب بر او بگذارد،سورۀ نور را به او بیاموزد و سورۀ یوسف را به او تعلیم ندهد و او را در بالا خانه ها سکونت ندهد و هر چه زودتر او را به خانه شوهر بفرستد.» (2)از ابو الحسن امام کاظم(علیه السلام)است که فرمود:«مردی خدمت پیامبر(ص)آمد و عرض کرد:یا رسول الله،پسر من به من چه حقی دارد؟فرمود:اسم خوب بر او بگذاری و ادب نیکو دهی و او را به کار خوبی بگماری.» (3)از امام صادق(علیه السلام)است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:خدا آن پدر و مادری را بیامرزد که به فرزندانشان در نیکوکاری کمک کنند.» (4)در روایت دیگری آمده است:«گفتم:چگونه بر نیکوکاری اش کمک کند؟فرمود:آسانش را بپذیرد و از دشوارش چشم پوشی کند و او را به بدی متّهم و وادار به کار سخت نکند و بین این حالت پدر و آن که در حدی از حدود کفر قرار گیرد چیزی نیست،مگر آن که وارد نافرمانی و یا قطع رحم گردد.» (5)از آن حضرت است که فرمود:«رسول خدا(ص)فرموده است:بچه ها را دوست بدارید و با آنها مهربان باشید و هرگاه وعده ای به آنها دادید وفا کنید،زیرا آنها جز شما که به آنها روزی می دهید کس دیگری را نمی بینند.» (6)از آن حضرت روایت شده است که فرمود:رسول خدا(ص)فرموده است:هر که
ص:535
فرزندش را ببوسد خداوند برایش حسنه ای بنویسد و هر کس خوشحالش کند،خداوند او را روز قیامت خوشحال کند و هر که به فرزندش قرآن بیاموزد،روز قیامت پدر و مادر را بخوانند و بر آنها جامۀ فاخر بپوشانند در حالی که نور آنها چهرۀ اهل بهشت را روشن می کند.» (1)از آن حضرت است که فرمود:«مردی از انصار،عرض کرد:به چه کسی نیکی کنم؟فرمود:به پدر و مادرت،عرض کرد:از دنیا رفته اند فرمود:به فرزندانت.» (2)از آن حضرت است که فرمود:«مردی خدمت پیامبر(ص)آمد عرض کرد:من صاحب دختری شدم و او را تربیت کردم تا بالغ شد،لباس و زیور بر او پوشاندم،سپس او را کنار چاهی قدیمی آوردم و داخل چاه افکندم و آخرین جمله ای که از او شنیدم، می گفت:آی پدر!!کفارۀ این عمل من چیست؟فرمود:آیا مادرت زنده است؟عرض کرد:خیر،فرمود:خاله ات زنده است؟عرض کرد:آری،فرمود:پس به او نیکی کن زیرا او به منزلۀ مادر تو است و باعث محو شدن آن گناه تو می شود،راوی می گوید:به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:چه وقت آن کار را مرتکب شده است؟فرمود:در جاهلیت که مردم عرب دختران خود را از ترس این که مبادا اسیر و در میان قوم دیگر صاحب فرزند شوند می کشتند.» (3)
(1)ابو حامد گوید:بدان که حقوق رابطۀ زناشویی در آداب نکاح گذشت؛امّا ملک یمین(رابطۀ بردگی)نیز حقوقی را در معاشرت ایجاب می کند که انسان ناگزیر از رعایت آنهاست.از جمله آخرین وصیت رسول خدا(ص)آن است که فرمود:«دربارۀ بردگانتان از خدا بترسید؛از آنچه خود می خورید به آنها بخورانید و از آنچه می پوشید بر
ص:536
آنها بپوشانید و بیش از حدّ توانشان آنها را به کاری وادار نکنید؛هر کدام را مایلید نگه دارید و اگر نمی خواهید،بفروشید.آفریدگان خدا را نیازارید،زیرا خداوند،شما را مالک آنها قرار داده است و اگر می خواست آنها را مالک شما می ساخت.» (1)آن حضرت فرمود:«خوراک و لباس معمولی حق بردگان است و کسی حق ندارد آنها را به کار طاقت فرسا وادارد» (2)؛ و فرمود:«حیله گر،متکبّر،خیانتکار و کسی که با برده اش بدرفتاری کند وارد بهشت نمی شود.» (3)گویند:«مردی نزد رسول خدا(ص)آمد؛عرض کرد:یا رسول الله!چند بار از گناه خدمتکار بگذریم؟رسول خدا(ص)جواب نداد؛سپس گفت:هر روز هفتاد بار از او درگذر.» (4)کنیزی به ابو درداء گفت:یک سال است که به تو زهر می خورانم و در تو هیچ اثری نکرد.پرسید:چرا این کار را می کردی؟گفت می خواستم از دست تو راحت شوم.
ابو درداء گفت:برو،تو در راه خدا آزادی.
به احنف بن قیس گفتند:بردباری را از که آموختی؟گفت:از قیس بن عاصم.
پرسیدند:چه اطلاعی از بردباری او داری؟گفت:روزی در حالی که در خانه اش نشسته بود،کنیزش سیخ کبابی آورد؛سیخ از دستش روی پسر او افتاد و او را مجروح کرد و بعد او مرد.کنیز سخت ترسید،اما او گفت:ترس این کنیز جز با آزاد کردن،آرام نخواهد شد.
این بود که به او گفت:تو آزادی در راه خدا هیچ باکی نداشته باش.
عوف بن عبد الله وقتی که غلامش نافرمانی می کرد،می گفت:چقدر تو به آقایت
ص:537
شباهت داری!آقای تو نافرمانی مولای خودش را می کند و تو نیز نافرمانی مولای خودت را می کنی.روزی او را خشمگین کرد گفت:می خواهی تو را بزنم؟برو که آزادی.
میمون بن مهران،مهمانی داشت.به کنیزش گفت:زود شام را بیاور،و او با شتاب آمد و در حالی که بشقابی پر از غذا در دست داشت پایش لغزید و هر چه در بشقاب بود روی سر اربابش ریخت.میمون به او گفت:ای کنیز مرا سوزاندی.کنیز گفت:ای آموزگار نیکی و تربیت دهندۀ مردم به این سخن خدای تعالی توجه کن!گفت:خدا چه فرموده است؟گفت:می فرماید: وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ (1)،گفت:تو خشم مرا فرونشاندی .کنیز گفت: وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ گفت:از تو گذشتم.کنیز گفت:بیشتر لطف کن!که خدای عزّ و جلّ فرموده است: وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ؛گفت:تو در راه خدا آزادی.
ابن منکدر می گوید:مردی از اصحاب رسول خدا(ص)غلامش را کتک زد،آن غلام چندین بار می گفت:تو را به خدا!به خاطر خدا از تو درخواست می کنم!و او نمی بخشید،رسول خدا(ص)فریاد آن غلام را شنید؛نزد او رفت.آن مرد وقتی که رسول خدا(ص)را دید دست نگاه داشت.رسول خدا(ص)فرمود:به خاطر خدا از تو خواست تو او را نبخشیدی،اما چون مرا دیدی دست نگه داشتی؟گفت:یا رسول الله او در راه خدا آزاد است؛فرمود:«اگر این کار را نکرده بودی،هرآینه آتش صورتت را می سوزاند.» (2)پیامبر(ص)فرمود:«هرگاه بنده ای خیرخواه مولایش باشد و خدا را خوب عبادت کند،دو مرتبه اجر دارد.» (3)وقتی ابو رافع را آزاد کردند،او گریه کرد و گفت:من دو اجر داشتم،یکی از آنها از میان رفت.
ص:538
پیامبر(ص)فرمود:«سه گروه اول که وارد بهشت می شوند و نخستین سه گروه که وارد آتش می شوند به من عرضه شد،اما سه گروه اول که وارد بهشت می شوند:شهید، بردۀ زرخرید که خدا را خوب عبادت کند و خیرخواه مولایش باشد و پاک دامن آبرودار عیالوار است؛و نخستین سه گروهی که وارد دوزخ می شوند:فرمانروای خودکامه، ثروتمندی که حق الله را نمی دهد و تهیدست پرافاده است.» (1)از ابو مسعود انصاری نقل شده که می گوید:«در آن میان که من غلامی را می زدم، از پشت سرم صدایی را شنیدم-دو مرتبه گفت-ابو مسعود،توجّه کن!نگاه کردم؛دیدم رسول خدا(ص)است،تازیانه را انداختم.فرمود:به خدا قسم،هرآینه خداوند بر تو تواناتر است تا تو نسبت به این غلام.» (2)آن حضرت فرمود:«هرگاه کسی از شما خادمی را خرید باید اوّل چیزی را که به او می خوراند،شیرینی باشد،زیرا شیرینی گواراتر به وجود اوست.»این روایت را معاذ نقل کرده است. (3)
از آن حضرت است که فرمود:«هرگاه خدمتگزار فردی از شما غذایی برای شما آورد باید او را بنشاند و با او هم خوراک شود،و اگر این کار را نکرد باید مقداری از غذا را به او بخوراند.» (4)در روایتی آمده است:«هرگاه بردۀ کسی از شما زحمت ساختن غذای شما را بر عهده گرفت و به جای شما گرما و مشکل و زحمت آن را تحمّل کرد و آن را نزد شما حاضر کرد باید با او هم خوراک شوید و یا لقمه ای از آن غذا را بردارید-به دست خود
ص:539
کرد-و در دست او بگذارید و بگویید:این لقمه را بخور.» (1)مردی بر سلمان-رضی الله عنه-وارد شد که پیرمردی افتاده بود.سلمان گفت:
ای بندۀ خدا این چه حالی است؟گفت:خدمتگزارم را به دنبال حاجتی فرستادم نخواستم که دو کار را با هم به او واگذارم.
پیامبر(ص)فرمود:«همۀ شما چوپانید(سرپرستید)و همگی دربارۀ رعیّت(افراد تحت سرپرستی)خود بازخواست می شوید.» (2)پس کلیۀ حق مملوک آن است که صاحب وی او را در غذا و لباس خود شریک سازد و بیش از توانایی اش به کاری وادار نکند و به دیدۀ کبر و خود بزرگی به او ننگرد و از لغزش او درگذرد و موقع خشم بر او در وقت خطا و یا جنایت در نافرمانیهایش و جنایت در حق الله و کوتاهی در اطاعت خدا-با این که قدرت خدا بر او بالاتر از قدرت اوست-بیندیشد.
می گویم:از طریق خاصّه(شیعه)در این باب روایتی در کافی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود:«هرگاه برده ای را خریدید،بهای او را در کفّۀ ترازو به او نشان ندهید،زیرا هر برده ای که بهای خودش را در کفّۀ ترازو ببیند رستگار نشود،پس هرگاه برده ای خریدی،اسمش را عوض کن و چون در ملک تو قرار گرفت،مقداری شیرینی به او بخوران و چهار درهم از جانب او صدقه بده.» (3)از آن حضرت است که فرمود:«از یمن اسیرانی را به خدمت رسول خدا(ص) می آوردند.وقتی به جحفه رسیدند خرجی آنها تمام شد.کنیزی را از اسیرانی که همراهشان بودند فروختند.وقتی خدمت پیامبر(ص)رسیدند،صدای گریه ای را شنید.
فرمود:این گریه چیست؟گفتند:یا رسول الله ما به خرجی احتیاج پیدا کردیم دختر آن
ص:540
زن را فروختیم.پیامبر(ص)بهای او را پس فرستاد و او را آوردند و فرمود:یا همه را با هم بفروشید و یا همه را با هم نگه دارید.» (1)از آن حضرت است که«راجع به دو برادر برده و همچنین زن و فرزندانش پرسیدند:آیا می شود آنها را جدا کرد؟فرمود:نه،این عمل حرام است مگر خودشان بخواهند.» (2)از آن حضرت نقل کرده اند:«از کوفه کنیزی برای او خریدند.کنیز رفت که بعضی از کارهای شخصی خود را انجام دهد،گفت:ای مادر!امام صادق(علیه السلام)از او پرسید:مگر تو مادر داری؟عرض کرد:آری.راوی می گوید:امام(علیه السلام)دستور داد او را برگرداندند و فرمود:اگر من او را نگاه می داشتم،ایمن نبودم بر این که مبادا برای فرزندانم حادثۀ ناگواری پیش آید.» (3)در کتاب من لا یحضره الفقیه از امام صادق(علیه السلام)به نقل از پدرش آمده است که فرمود:«علی بن ابی طالب(علیه السلام)فرموده است:هر کس از کنیزان بیش از آنچه به نکاح خود در می آورد(یا با او نکاح می کند)در اختیار بگیرد،گناه آنها-اگر زنا کنند-به گردن اوست.» (4)در کافی از آن حضرت نقل شده است:«آن حضرت یکی از غلامانش را پی کاری فرستاد،او دیر کرد.امام(علیه السلام)به دنبالش فرستاد،دید خوابیده است بالای سر غلام نشست و باد می زدش تا وقتی که از خواب بیدار شد،امام(علیه السلام)به او فرمود:فلانی به خدا سوگند تو این حق را نداری که شب و روز بخوابی شب تو برای خودت و روزت برای ماست.» (5)در کشف الغمّة از امام زین العابدین(علیه السلام)نقل شده است که کنیز آب می ریخت تا آن حضرت برای نماز وضو بسازد،پس چرت او را فرا گرفت،آفتابه از دستش افتاد و امام را مجروح کرد.امام(علیه السلام)سرش را به سمت او بلند کرد،کنیز گفت:خدای عزّ و جلّ
ص:541
می فرماید: وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ فرمود:من خشم را فروخوردم،کنیز گفت: وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ (1)،فرمود:خدا از تو درگذرد،عرض کرد: وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ،فرمود:برو، تو برای خدا آزادی.» (2)صاحب کشف الغمّة می گوید:نقل شده است:«آن حضرت غلامش را دو مرتبه صدا زد و او جواب نداد و بار سوم جواب داد،حضرت فرمود:پسرم آیا صدای مرا نشنیدی؟عرض کرد:چرا شنیدم،فرمود:پس چرا جواب مرا ندادی؟گفت:چون از طرف تو در امان بودم،گفت:سپاس خدای را که غلامم را از من در امان داشته است.» (3)
(1)می گویم:این بخش کتاب را با نقل مجموعۀ حقوقی که بر انسان لازم است،بنا بر آنچه صدوق-رحمه الله-در کتاب من لا یحضره الفقیه از امام زین العابدین(علیه السلام)نقل کرده است،به پایان می بریم.
اسماعیل بن فضل از ثابت بن دینار از قول سید العابدین،علی بن الحسین بن علی ابن ابی طالب(علیه السلام)نقل کرده است که آن حضرت فرمود: (4)
«بالاترین حقی که خدای تعالی بر تو دارد آن است که او را بپرستی و هیچ چیز را شریک او قرار ندهی.در صورتی که این کار را از روی اخلاص انجام دهی،خداوند بر خود لازم می داند تا امر دنیا و آخرت تو را کفایت کند.
ص:542
حق خویشتن خویش بر تو آن است که(بی کم وکاست)آن را بر طاعت خدا واداری.
حق زبانت آن است که زبان را بالاتر از آن بدانی که به ناسزا بیالایی و باید بر سخنان نیکو عادت دهی و از سخنان زاید و بی فایده خودداری کنی و به مردم نیکی کنی و سخن خوب دربارۀ ایشان بگویی.
حق گوشت پاک داشتن آن است از شنیدن غیبت و گوش فرا دادن به سخن ناروا.
حق چشم،آن است که آن را از هر ناروایی بپوشانی و غیر از جایی که باعث عبرت است بکار نبری.
حق دستت آن است که مبادا به غیر حلال دراز کنی.
حق پاهایت آن است که به جاهای ناروا قدم نگذاری،چون به وسیلۀ آنها بر صراط می ایستی،توجه کن که تو را نلغزاند و در آتش دوزخ فروافتی.
حق شکمت،آن است که مبادا آن را ظرفی برای حرام قرار دهی و از حد لازم به شکم بارگی بپردازی.
حق اعضای تناسلی ات،آن است که آن را از زناکاری بازداری و از نظر دیگران نگه داری.
حق نماز،آن است که بدانی نماز شرفیابی به درگاه خدای عزّ و جلّ است و تو در حال نماز مقابل خدا ایستاده ای و اگر به این مطلب توجه داشته باشی خود را سزاوار خواهی دید که چون بنده ای ذلیل،ناچیز،مشتاق،بیمناک و امیدوار،خائف و درمانده و نالان در حالی که با سکون و وقار خدایی را که در برابر او ایستاده ای بزرگ می داری،از جان و دل به نماز توجّه نمایی و حدود و حقوق آن را رعایت کنی.
حق حج،آن است که بدانی حج در حقیقت رفتن به حضور پروردگار و از گناهان خود به سمت او فرار کردن است و در آن پذیرش توبۀ تو و انجام فریضه ای است که خداوند بر تو واجب کرده است.
حق روزه،آن است که بدانی روزه به منزلۀ پرده ای است که خداوند بر زبان،گوش،
ص:543
چشم،شکم و شهوتت انداخته است تا تو را از آتش پنهان دارد.پس اگر روزه را ترک کنی،پردۀ خدای عزّ و جلّ را بر خود،دریده ای.
حق صدقه،آن است که بدانی آن پس اندازی است نزد پروردگارت و امانتی است که شاهد نمی خواهد،و چون آن را در نهان به امانت می گذاری،اطمینان بیشتری خواهی داشت نسبت به آنچه آشکارا امانت می سپاری؛و بدانی که صدقه بلاها و بیماری ها را در دنیا و آتش دوزخ را در آخرت از تو برطرف می سازد.
حق قربانی دادن،آن است که تنها هدفت خدای عزّ و جلّ باشد،نه خلق خدا و جز برای جلب رحمت خدا و نجات روح خود در روز لقاء الله،قصد دیگری نداشته باشی.
حق سلطان(رئیس حکومت)،آن است که بدانی تو وسیلۀ آزمون او هستی و او به خاطر سلطه ای که خدایش بر تو قرار داده،گرفتار تو است و مبادا خود را در معرض خشم او قرار دهی،که خود را به دست خویشتن به مهلکه انداخته ای و شریک با او-در هر چه بر سرت آورد-خواهی بود.
حق معلّمت،بزرگداشت او و گرامیداشت محضر او و توجه عمیق به سخنان او و روی دل به سوی او داشتن است.مبادا در برابر او صدایت را بلند کنی و به کسی که چیزی از او پرسیده،پاسخ دهی تا او خود پاسخ گوید،و در محفل او با کسی سخن نگویی و در نزد او از کسی غیبت نکنی و اگر کسی از او بدی یاد کرد،جلوگیری کنی و عیبهایش را بپوشانی و صفات نیکویش را برملا کنی و با دشمن او همنشین نشوی و دوست او را دشمن نداری،هرگاه چنین کردی فرشتگان الهی گواهی دهند که تو به او دلبستگی داشتی و برای خاطر خدای تعالی علم او را آموخته ای،نه برای مردم.
اما حق سرپرست تو،آن است که از او فرمان ببری و نافرمانی نکنی جز در آنچه باعث خشم خدای عزّ و جلّ می شود،زیرا اطاعت مخلوق در نافرمانی خدا روا نیست.
اما حق رعیتی که تو بر آنان حاکمی،آن است که بدانی آنان به خاطر ضعف و ناتوانی خویش و برای قدرت و توانایی تو،رعیّت تو شده اند،بر تو لازم است که در میان
ص:544
ایشان عدالت را رعایت کنی و برای ایشان همانند پدر مهربانی باشی و نادانی ایشان را بر آنها ببخشایی و آنها را مجازات نکنی و خدا را بر نعمت قدرتی که نسبت به ایشان به تو داده است سپاسگزار باشی.
اما حق کسانی که تحت سرپرستی تو به کسب علم مشغولند(شاگردان)،آن است که بدانی خدای عزّ و جلّ تو را به خاطر علمی که داده و درهای خزانۀ دانش را به روی تو گشوده است،سرپرست ایشان قرار داده،حال اگر در آموزش مردم وظیفه ات را خوب انجام دهی و سخن نادرست به ایشان نگویی و آنان را نیازاری خداوند لطف بیشتری به تو خواهد کرد و اگر از دانش خود مردم را بی بهره بداری و یا در وقت درخواست علم از تو به آنان سخن ناروا بگویی بر خداوند لازم خواهد بود که علم و ارزش آن را از تو بگیرد و منزلت تو را از دلها زائل کند.
اما حق همسر،آن است که بدانی خدای تعالی او را وسیلۀ آرامش و انس تو قرار داده است و بدانی که آن نعمتی از جانب خدای تعالی بر تو است،پس آن را گرامی داری و با او مدارا کنی،هر چند که حق تو بر همسرت واجب تر است،با وجود این بر تو لازم است که نسبت به او مهربان باشی زیرا او زیردست تو است و باید غذا و لباس او را تأمین کنی و هرگاه نادانی کرد،او را ببخشی.
اما حق خدمتگزار(غلام)،آن است که بدانی او نیز آفریدۀ پروردگار تو و پسر پدر و مادر تو(آدم و حوّا)و گوشت و خون تو است،اکنون تو صاحب اختیار او نشده ای،به این دلیل که تو آفریدگار اویی و نه خدا.تو نه چیزی از اعضای بدن او را آفریده ای و نه روزی دهندۀ اویی،بلکه این خدای تعالی است که تمام این ها را به او مرحمت کرده و بعد او را فرمان بر تو و تو را امانتدار او قرار داده و او را به تو سپرده است تا هر خیری که به او می رساند برای تو پاس دارد؛بنابراین به او نیکی کن چنان که خدا به تو نیکی کرده است و اگر ناراضی بودی عوض او را جایگزین کن و مخلوق خدا را میازار.و لا قوّة الاّ باللّه.
اما حق مادرت آن است که او بار سنگین تو را طوری تحمّل کرد که هیچ کسی
ص:545
چنین باری را از دیگری تحمّل نمی کند و از میوۀ دلش تو را چنان داد که هیچ کس چنین مرحمتی را به دیگری نکند و اوست که از تو با سراپای وجود و تمام اعضای بدنش پاسداری کرد و باکی نداشت از این که خود گرسنه،ولی تو سیر باشی و خود تشنه و تو سیراب باشی و خود برهنه و تو پوشیده باشی و تو را در سایه نگه داشت و خود در مقابل آفتاب بماند و به خاطر تو شبها بیدار بماند و تو را از گرما و سرما حفظ کرد تا تو برای او باشی.پس،تو در مقابل این همه فداکاری جز به یاری و توفیق خدا یارای سپاسگزاری از او را نداری.
اما حق پدرت،آن است که بدانی او اصل و ریشۀ تو است و اگر او نبود تو نیز نبودی؛بنابراین هر کمالی که در خود دیدی بدان که در حقیقت مرهون پدرت هستی و آن نعمت را از پدرت داری،پس خدا را در برابر این نعمت سپاسگزار باش و به همان اندازه از پدرت قدردانی کن.و لا قوة الاّ بالله.
اما حق فرزندت،آن است که بدانی او از تو است و در این دنیای زودگذر چه خوب باشد و چه بد وابستۀ به تو است و تو مسئول سرپرستی اویی تا او را خوب تربیت کنی و به راه پروردگارش راهنمایی و بر اطاعت خدا یاری اش کنی؛پس مانند کسی با او رفتار کن که می داند در برابر احسان به او ثواب می برد و در مقابل بدی بر او کیفر و مجازات می بیند.
اما حق برادرت،آن است که بدانی او در حکم دست و بازو و مایۀ عزّت و قدرت تو است؛مبادا از او به عنوان اسلحه ای در راه معصیت خدای تعالی و ابزاری در راه ظلم بر خلق خدا استفاده کنی؛و از یاری او در برابر دشمنش و از خیرخواهی او خودداری مکن،اگر مطیع پروردگارش بود،چه بهتر و اگر نه باید خداوند نزد تو عزیزتر از او باشد.
و لا قوة الاّ بالله.
اما حق مولایی که بر تو حق نعمت دارد،آن است که بدانی او دارایی خود را انفاق کرده و تو را از ذلّت بردگی و وحشت آن به عزّت حریّت رسانده و از قید اسارت دیگران
ص:546
نجات داده و رشتۀ بردگی را از گردن تو گسسته است و از زندان قهر و سلطه بیرون آورده و تو را صاحب اختیار خویش ساخته و برای عبادت پروردگارت دست تو را باز گذاشته است،و باید توجه داشته باشی که او در حیات و ممات از همه کس به تو نزدیکتر است و پشتیبانی او و رفع نیازمندی اش بر تو واجب است.و لا قوة الاّ باللّه.
اما حق خدمتکار(برده)که تو بر او احسان کرده ای،آن است که بدانی خدای عزّ و جلّ در آزاد ساختن او به دست تو وسیلۀ ارتباطی به درگاه خود و حجابی از آتش دوزخ برای تو قرار داده است و اجر و ثواب تو در دنیا میراث اوست که اگر وارثی نداشته باشد-به خاطر مالی که در راه آزادی او صرف کرده ای-به تو می رسد و در آخرت نیز اجر و ثوابی نصیبت گردد.
اما حق کسی که به تو نیکی کرده،آن است که از او سپاسگزاری کنی و به یاد نیکی او باشی و در بین مردم از او به نیکی یاد کنی و بین خود و خدا صمیمانه برای او دعا کنی، زیرا تو اگر چنین کردی در نهان و آشکارا از او سپاسگزاری کرده ای،وانگهی اگر توانستی نیکی او را جبران کنی جبران کن.
اما حق مؤذّن،آن است که بدانی او تو را به یاد خدای تعالی می اندازد و تو را به بهره ای که باید ببری دعوت می کند و بر انجام فریضۀ الهی تو را یاری می دهد؛بنابراین از او همانند کسی سپاسگزار باش که بر تو احسان کرده است.
اما حق پیشنماز،آن است که بدانی او واسطۀ میان تو و خدا و نمایندۀ تو به درگاه پروردگار است؛او از جانب تو سخن می گوید،اما تو از طرف او سخن نمی گویی؛او برای تو دعا می کند در صورتی که تو برای او دعا نمی کنی و عمل مهم ایستادن در پیشگاه خدا را از جانب تو بر عهده گرفته است و اگر در این اعمال کوتاهی کرده باشد به گردن اوست،نه تو؛و اگر به تمام و کمال انجام داده باشد تو شریک او هستی در صورتی که تو فضیلتی بر او نداری،او خود را سپر تو کرده و نماز تو را به وسیلۀ نماز خود نگاه داشته است.بنابراین به خاطر این ها سپاسگزار او باش.
ص:547
اما حق هم نشینت،آن است که به گرمی پذیرای او باشی و در گفتگوی با او رعایت انصاف کنی و تا اجازه نداده از جا برنخیزی و آن که همنشین تو است حق دارد بدون اجازۀ تو برخیزد و باید لغزشهای او را فراموش کنی ولی خوبیهایش را به خاطر بسپاری و دربارۀ او جز به نیکی سخنی را نشنوی.
اما حق همسایه ات،آن است که او را در نبودنش حفظ کنی و در حضورش گرامی داری و هرگاه مظلوم واقع شد یاری اش کنی و در صدد کشف لغزشهایش بر نیایی و اگر از عیوب او اطلاع یافتی آنها را پنهان بداری و اگر پی بردی که او نصیحت تو را می پذیرد،بین خودتان او را نصیحت کنی و در سختی او را وامگذار و از لغزش او درگذر و از خلاف او چشم پوشی کن و با او به بزرگواری معاشرت کن.و لا قوة الاّ باللّه.
اما حق رفیق،آن است که با لطف و بزرگواری با او برخورد کنی و همان طوری که او به تو احترام می گذارد تو نیز به او احترام گذاری و مبادا او در احسان به تو پیشقدم شود و اگر جلوتر احسانی کرد تو نیز جبران کنی و همان طوری که او تو را دوست می دارد تو نیز او را دوست بداری و اگر قصد انجام معصیتی را دارد او را از ارتکاب معصیت باز بداری وانگهی نسبت به او سایۀ رحمتی باشی نه باعث عذاب و ناراحتی.و لا قوة الاّ بالله اما حق شریک،آن است که اگر در محل کار حاضر نیست کار او را انجام دهی و اگر حضور دارد رعایت حال او را بکنی و بر خلاف نظر او حکم نکنی و بدون مشورت با او تصمیم نگیری و مال او را پاس بداری و چه کم یا زیاد به او خیانت نورزی زیرا دست خدا بالای سر دو شریک است تا وقتی به یکدیگر خیانت نکرده اند.و لا قوة الا بالله.
اما حق مال و ثروتت آن است که جز از راه حلال به دست نیاوری و جز در راه صحیح خرج نکنی.با وجود نیاز خودت مال را بر کسی که از تو سپاسگزار نباشد ایثار نکن و آن را در راه طاعت خدا مصرف کن و بخل نورز تا حسرت و پشیمانی و عقوبت و کیفرش نصیب تو شود.و لا قوة الاّ باللّه.
اما حق طلبکارت که طلبش را می خواهد،آن است که اگر توان پرداخت داری
ص:548
بپردازی و اگر تنگدستی با زبان خوش رضایت او را جلب کنی و با نرمش او را از نزد خود بازگردانی.
اما حق کسی که با تو رفت و آمد دارد،آن است که او را نفریبی و با او دغلبازی نکنی و به نیرنگ رفتار نکنی و نسبت به داشتن رفتار بد با او از خدا بترسی.
اما حق دشمنی که بر تو ادّعایی دارد،آن است که اگر ادّعایی که نسبت به تو دارد درست است تو در حقیقت به زیان خود گواه او باش و مبادا به او ستم کنی و باید حق او را بپردازی.اما اگر ادّعای باطلی دارد با او مدارا کنی و جز از راه مدارا با او برخورد نکنی و مبادا کاری کنی که باعث خشم خدا شود.و لا قوّة الاّ باللّه.
اما حق دشمنی که تو بر او ادّعایی داری،آن است که اگر حرفت درست است در گفتگوی با او برای خاتمه دادن به دعوا به نیکی سخن بگویی و حق او را انکار نکنی و اگر سخن تو بیجاست از خدای عزّ و جلّ بترسی و به درگاه خدا توبه کنی و از ادّعایت دست برداری.
اما حق کسی که با تو مشورت می کند،آن است که اگر نظر خوبی در آن باره داری او را راهنمایی کنی و اگر چیزی به نظرت نمی رسد-ولی کسی را می شناسی که صاحب نظر است-او را به آن فرد معرفی کنی.
اما حق کسی که تو با او مشورت می کنی،آن است که اگر پیشنهادی بر خلاف میل تو داد او را متّهم نسازی و اگر مطابق میل تو نظر داد شکر و سپاس خدا را بگویی.
اما حق آن که از تو نصیحت می طلبد،آن است که نصیحت خود را به او ادا کنی، علاوه بر این باید نصیحت تو با محبّت و دلسوزی همراه باشد.
اما حق نصیحت کننده،آن است که در برابر او متواضع باشی و به جان و دل نصیحتش را بشنوی،پس اگر سخن حق گفته بود خدا را شکر کنی و اگر نادرست بود باز هم با محبت برخورد کنی،مبادا او را متهم کنی و بدانی که او اشتباه کرده است نه آن که او را مؤاخذه کنی.البته در صورتی که او سزاوار اتّهام بوده باشد به هیچ وجه نباید به
ص:549
حرف او اعتنا کنی.و لا قوة الا بالله.
اما حق بزرگتر،آن است که به خاطر سنّش او را بزرگ شماری و به خاطر این که عمر بیشتری در اسلام گذرانده حرمت او را پاس داری و مبادا با او در مقابل دشمنان رودررو بایستی و حق نداری در راه رفتن جلوتر از او بروی و از او پیش بیفتی و نباید مثل کسی که نمی شناسی با او رفتار کنی؛و اگر او ندانسته کاری کرد باید تحمل کنی و به خاطر پیشینۀ اسلامی و عمر زیادش او را گرامی داری.
اما حق کوچکتر،آن است که در آموزش او محبت کنی و از لغزش او چشم بپوشی و عیب او را بپوشانی و با او مدارا کنی و به او کمک کنی.
اما حق سائل،آن است که به قدر نیازش به او عطا کنی.
اما حق کسی که از او چیزی می طلبند،آن است که اگر چیزی داد با تشکر و قدردانی بپذیری و اگر نداد عذر او را پذیرا باشی.
اما حق کسی که خداوند او را باعث خشنودی تو قرار داده،آن است که اولا از خدا سپاسگزار باشی سپس از او قدردانی کنی.
اما حق کسی که به تو بدی کرده،آن است که از او چشم پوشی کنی و اگر دیدی که چشم پوشی تو به حال او زیان دارد،قصاص کنی که خدا تعالی فرموده است: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ . (1)
اما حق اهل ملّت(مردمان هم کیش و هم دین)،حسن و نیّت و مهر و محبت و مدارا نسبت به بدیهایشان و دلجویی و خیرخواهیشان و سپاسگزار نیکوکاران و نیازردن آنهاست و این که بپسندی برای آنها آنچه را که برای خود می پسندی و نپسندی بر آنها آنچه را که بر خود نمی پسندی.پیرمردانشان را به منزلۀ پدر و جوانانشان را به منزلۀ برادران و پیرزنان را به منزلۀ مادر و خردسالان را به منزلۀ فرزندانت بدانی.
و اما حق اهل ذمه،آن است که آنچه خداوند دربارۀ آنان پذیرفته تو نیز بپذیری و
ص:550
تا وقتی که آنان به عهد و پیمان الهی وفا کنند به ایشان ستم روا نداری. (1)
این بود پایان فصل آداب صحبت و معاشرت از کتاب محجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء و به دنبال آن-ان شاء الله تعالی-کتاب عزلت خواهد آمد.و الحمد لله اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
محمّد رضا عطایی دهم صفر 1414 هجری
ص:551