سرشناسه:طبسی، نجم الدین، 1334 - Tabasi, Najm al-Din
عنوان و نام پدیدآور:دجال: سلسله دروس خارج مرکز تخصصی مهدویت/ نجم الدین طبسی.
مشخصات نشر:قم: حوزه علمیه قم، مرکز تخصصی مهدویت، 1397.
مشخصات ظاهری:199 ص.؛ 14/5 × 21/5 س م.
شابک:978-600-8372-36-3
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:کتابنامه.
موضوع:دجال
موضوع:Antichrist
موضوع:دجال -- احادیث -- نقد و تفسیر
موضوع:Antichrist -- Hadiths -- Criticism, interpretation, etc.
موضوع:دجال -- احادیث اهل سنت -- نقد و تفسیر
موضوع:Antichrist -- Hadiths (Sunnite) -- Criticism, interpretation, etc.
شناسه افزوده:حوزه علمیه قم. مرکز تخصصی مهدویت
رده بندی کنگره:BP222/3/ط23د3 1397
رده بندی دیویی:297/44
شماره کتابشناسی ملی: 5399637
ص:1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص:2
ص:3
دجال
سلسله دروس خارج مرکز تخصصی مهدویّت
نجم الدین طبسی
ص:4
دجال
مؤلف: نجم الدین طبسی
ناشر: انتشارات مرکز تخصصی مهدویّت
صفحه آرا: رضا فریدی
طراح جلد: عباس فریدی
نوبت چاپ: اول/زمستان 1397
مجری چاپ: گروه فرهنگی آثار غدیر
شابک: 3-36-8372-600-978
شمارگان: هزار نسخه
قیمت: 18000 تومان
تمامی حقوق© محفوظ است.
oقم: انتشارات مرکز تخصصی مهدویت/ خیابان شهدا/ کوچه آمار (22)/ بن بست شهید علیان، پ24/
ص.پ: 119-37135/ تلفن:37841440/ 37749565 و 37737801 (داخلی123)/ فاکس: 37737160-025
owww.mahdi313.ir
oentesharatmarkaz@chmail.ir
کد فایل0290107-9.docx
ص:5
مقدمه12
جلسه 114
روایات دجال15
دجال در منابع اهل سنت16
روایت دجال طبق نقل صحیح مسلم18
تضعیف روایت دجال20
دجال در منابع شیعه20
روایت کمال الدین وتمام النعمة در مورد دجال20
پرسش اصبغبن نباته از دجّال و پاسخ امیرالمومنین علیه السلام22
ادامه روایت کمال الدین مرحوم شیخ صدوق23
جلسه 226
نکاتی در مورد دجال26
محور اول: معنای دجال26
بیان مجمع البحرین در معنای دجال26
بیان لسان العرب در معنای دجال27
محور دوم: روایات29
ص:6
جلسه 3 34
قیامهای قبل از ظهور، مقبول و یا مردود؟34
دیدگاه اول34
دفاع از مختار ثقفی35
ارزیابی روایت35
نتیجه گیری در خصوص روایات دجال در کتب اربعه37
جلسه 438
محور سوم: روایات دجال در کتب خاصه، غیر از کتب اربعه38
مجموعه ورّام و مؤلف آن38
نتیجه کلام علامه مجلسی در مورد مجموعه ورام39
روایت دجال در مجموعه ورام39
مجموعه ورام از دیدگاه علمای رجال40
علت عنایت علمای شیعه به روایاتِ از طریق اهل سنت40
جلسه 542
علمایی از شیعه که به نام طبرسی شناخته می شوند42
نکته ای در تعداد روایات در خصوص دجال42
اعتبار کتاب إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات45
جلسه 648
ویژگی ها و شمایل ظاهری دجال48
تردستی دجال48
علمای شیعه و استدلال به دجال50
متن خطبه امیر المؤمنین علیهم السلام طبق بیان ابن میثم بحرانی52
ص:7
جلسه 754
نکاتی مختصر در مورد شخصیت منذربن جارود55
ادامه روایت در بیان اقدامات دجال57
ماجرای محاوره امام حسن علیه السلامبا پادشاه روم58
جلسه 862
بررسی شخصیت و جایگاه فرات کوفی62
چرا کتب رجالی شیعه، از فرات کوفی نام نبرده اند؟63
آثار زیدی ها در یمن63
دیدگاه علامه مجلسی در مورد فرات کوفی63
جلسه 969
شاهد بحث در روایت (محل کشته شدن دجال)69
دیدگاه علمای رجال در خصوص معلیبن خنیس69
نتیجه گیری در مورد ابن خنیس70
تعارض بین دو روایت در مورد دجال72
جواز و عدم جواز تسمیه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در عصر غیبت74
جلسه 1076
روایات تفسیری بحث دجال76
طبری و تفسیرش77
احمدبن حنبل از دیدگاه ذهبی78
اختلاف طبری با احمدبن حنبل79
تفسیر طبری از دیدگاه ذهبی80
طبری از دیدگاه ذهبی81
آیا طبری شیعه است ؟81
ص:8
طبری از نظر شیعه82
کعب الاحبار، تنها از نظر معاویه معتبر است83
جلسه 1185
قتل دجال به نقل از منابع شیعه85
علم ائمه اطهار علیهم السلام در اعتراف مخالفین88
ایمان تمامی اهل کتاب به عیسی علیه السلام قبل از رجعت90
جلسه 1293
دجال از نظر علمای اهل سنت93
دیدگاه مرحوم مجلسی اول93
نتیجه95
نافعبن ازرق کیست؟98
ترجمه کلام مرحوم صدوق100
دیدگاه شیخ مفید101
دیدگاه شیخ طوسی102
دیدگاه ابن بطریق103
بیان مرحوم اربلی در کشف الغمه104
جلسه 13105
بیان مرحوم مجلسی ذیل روایت105
روایت مصابیح السنة107
روایت نافع108
بیان برخی از معاصرین در مورد دجال108
احتمالات در خصوص شخص دجال109
ص:9
جلسه 14113
احتجاج به وجود دجال برای اثبات عمر طولانی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف 113
روایات دجال در کتاب های اهل سنت113
روایت اول: روایت ابو سعید خدری114
بیانی در مورد حضرت خضر علیه السلام117
خضر و الیاس، دو پیامبر جاودان121
جلسه 15122
طول عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و استدلال به عمر خضر علیه السلام122
کلامی از امام حسن مجتبی علیه السلامدر پاسخ به فرد سائل123
روایت، طبق نقل اصول کافی125
زنده بودن خضر علیه السلام در عصر ائمه اطهار علیهم السلام125
روایتی دیگر: امام عسکری علیه السلام و معرفی جانشین خود126
بیان علامه طباطبایی در مورد حضرت خضر و ذوالقرنین130
جلسه 16133
ادامه بحث علامه طباطبایی در خصوص زندگی و حیات خضر علیه السلام 133
روایت دوم: روایت نواسبن سمعان139
جلسه 17142
چرا در کتاب های عامه از دجال، به مسیح دجال تعبیر می شود؟142
محل خروج دجال143
آیا دجال از ناحیه اصفهان است؟144
روایت اول ( خروج دجال از اصفهان)144
وصف قریه یهودیه اصفهان در معجم البلدان146
ص:10
جلسه 18148
روایت دوم148
نزالبن سبره در طرق روایات شیعه و اهل سنت149
روایت سوم149
روایت چهارم151
روایت پنجم151
روایت طبق نقل ابن ابی شیبه151
روایت ششم152
روایت طبق نقل مسند احمد152
بررسی شخصیت ذکوان اباصالح153
تضعیف روایت به واسطه وجود ذکوان154
تجلیل اهل سنت از ذکوان154
بررسی شخصیت حرببن شداد155
یحییبن سعید قطان؛ پدر علم رجال اهل سنت155
جلسه 19157
احتمال خروج دجال از مناطق دیگر (مرو، بلخ، سجستان و…)157
سجستان (سیستان)158
ارادت مردم سجستان به امیر المؤمنین علیه السلام159
روایت خروج دجال از سجستان160
خروج دجال از سیستان طبق نقل شیخ صدوق160
دیدگاه مؤلف کتاب "عقیدة المسیح الدجال فی الادیان"161
روایت نواس بن سمعان162
تحلیل سعید ایوب از روایت163
بیان مصنف عبدالرزاق در مورد خروج دجال164
ص:11
آیا دجال شخص است یا جریان؟166
دیدگاه اول: دجال جریان است، نه یک شخص166
دیدگاه دوم: دجال شخص است، نه جریان167
جلسه 20169
خروج دجال، قبل از ظهور یا بعد از آن؟169
دیدگاه سید بن طاووس در مورد روایات ابن عباس169
روایت خروج دجال بر اساس نقل ابن شهر آشوب171
روایت خروج دجال طبق نقل منتخب الانوارالمضیئه172
ابهام در زمان خروج دجال، قبل یا بعد از ظهور175
نقد توجیهات شهید صدر در مورد روایت صحیح مسلم175
بررسی دیدگاه مرحوم صدر در مورد جریان بودن دجال175
بررسی و نقد دیدگاه مرحوم صدر183
اشکالاتی چند بر نظریه جریان بودن دجال186
بیان مرحوم صدر در جلد سوم (تاریخ مابعد الظهور)188
اشکال بر شهید صدر189
روایات مورد استناد مرحوم صدر193
نتیجه نهایی195
کتابنامه198
ص:12
بسمه تعالی
مسئله «مهدویت» از مسائل اساسی اندیشه اسلامی بوده و طبق روایات پیشوایان دین، معرفت امام معیار زندگی و منش آدمی می باشد و زندگی و مرگ سعادتمندانه و دوری از زندگی ضلالت و در مسیر گمراهی و مرگ جاهلانه پیوندی ناگسستنی با معرفت امام دارد. بایستگی تحقیق دقیق، جامع و منسجم، پیرامون اندیشه مهدویت و ضرورت پرداخت علمی و روزآمد به باورداشت آموزه مهدویت و پیامدهای آن به فراخور شرایط کنونی و نیز لزوم آسیب شناسی در حوزه معارف مهدویت، به منظور تبیین عرضه صحیح و دفاع معقول از اندیشه مهدویت و زدودن پیرایه های موهوم و موهون از ساحت قدسی این اندیشه از رسالت های اصلی حوزه های علمیه و علمای بزرگوار است. به ویژه که این اندیشه تابناک از ناحیه مدعیان دروغین و رهزنان اعتقادی از دیرباز مورد هجوم قرار گرفته و به پیرایه های ناصواب گرفتار شده است که گاه در قالب جریان انحرافی بروز کرده و گاه با تطبیق و توقیت های ناروا جامعه دینی را دچار چالش کرده است و در نتیجه به اختلافات و تفرقه و گاه پیدایش فرقه های باطل منجر شده است. در این رابطه، مرکز تخصصی مهدویت - که در راستای تحقیق ، تعمیق و تهذیب در حوزه معارف مهدوی تأسیس گشته است - اقدام به برگزاری «درس خارج مهدویت» نمود تا با بهره گیری از تلاش های خالصانة جمعی از پژوهشگران عرصه مباحث مهدوی، افق های جدیدی را فراروی علاقه مندان بگشاید.
پژوهش حاضر یکی از مجموعه مباحث «درس خارج مهدویت» است که توسط عالم بزرگوار حضرت آیت الله طبسی در مرکز تخصصی مهدویت ارائه شده و به وسیله برخی از شاگردان فاضل ایشان مدون شده و به صورت کتاب در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
در این جا، فرصت را مغتنم شمرده و مراتب تشکر و امتنان فراوان خویش را از جناب حجت الاسلام و المسلمین کلباسی مدیر محترم مرکز تخصصی مهدویت که بستر این کار را فراهم آوردند، اعلام می دارم. امید است انتشار این اثر، به شکل حاضر - که گام نخست برای ارائه آثاری دیگر به شکلی کامل تر و انجام پژوهش های دیگر در این حوزه می باشد - مورد رضایت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گرفته و برای همه شیفتگان و طالبان معارف دینی مفید واقع شود.
مهدی یوسفیان آرانی
معاون پژوهش مرکز تخصصی مهدویت
ص:13
با عنایت و هدایت پروردگار عزوجل و الطاف ولی نعمت مان حضرت حجت بن الحسن المهدی علیه السلام از سال 1388 شمسی توفیق تدریس بحث خارج مهدویت را در «مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم» یافتم و در این مدت بیش از ششصد جلسه بحث و تحقیق در حوزه مباحث مهدوی برگزار گردید. هرچند این درس ها بلافاصله از طریق سایت و فضای مجازی به صورت صوتی و نوشتاری در اختیار دیگران قرار می گرفت، ولی باز هم کرارا طی تماس ها و یا ملاقات های حضوری درخواست چاپ و نشر آن به صورت یک مجموعه درس های مهدوی را مطرح می کردند. بالاخره این پیشنهاد را به رغم کثرت اشتغال و عدم توفیق بازنگری دقیق پذیرفتم و پس از اصلاحات لازم انتشارات مرکز تخصصی مهدویت آن را برای استفاده همگان چاپ و در اختیار عموم قرار داده است. امیدوارم خداوند عزوجل این بضاعت ناچیز را قبول کند و بر توفیقات بانیان خیر بیفزاید. ان شاء الله .
نجم الدین طبسی
سالروز میلاد حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و امام جعفر صادق علیه السلام
ص:14
بحث ما در مورد «دجال» است. قبل ازورود به این موضوع، سوالاتی را که در این زمینه مطرح می شود، بیان می کنیم:
الف) معنای لغوی و اصطلاحی دجال چیست؟
ب) آیا دجال اسم شخص است یا کنایه است از حیله تمویه و دجل و مخفی کردن واقعیات و وارونه جلوه دادن حقایق؟
ج) آیا دجال اشاره به یک جریان دارد یا اشاره به یک شخص، از قبیل سفیانی که اسمش عثمان بن عنبسه از پسران خالد، پسر یزید برادر معاویه است؟ (هر دو نظریه از قائلین معاصر طرح شده است).
د) آیا دجال از علائم ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و از علائم حتمیه است یا پس از ظهور حضرت خروج می کند؟
ه-) محل ظهور و خروج دجال کجاست؟ (عراق، ایران، پاکستان یا سوریه؟)
و) مدت حکومت دجال چقدر است و عاقبت او چگونه می شود؟
ز) قلمرو حکومتش کجاست؟ (مدت حکومت و قلمرو و خواسته سفیانی… مشخص است؛ آیا دجال هم این گونه است؟) آیا قلمرو حکومت دجال تمام گیتی است یا از جهان فقط مکه و مدینه را اشغال
ص:15
می کند؟ روایات استثنای مکه و مدینه یا سلطه بر تمام گیتی از اهل سنت است و یا از اهل بیت و طریق خاصه هم وارد شده است؟
ح) خواسته و برنامه دجال چیست؟ از مردم چه چیزی طلب می کند و مردم را به چه چیزی فرا می خواند؟
ط) عاقبت امر دجال چگونه است و قتل او در کجا واقع می شود؟ (در دمشق یا درعراق در کناسه کوفه) او به دست چه کسی کشته می شود؟ (به دست امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یا ضربت حضرت عیسی علیه السلام، نحوه کشته شدن او چگونه است (حلق آویز کردن او یا با ضربت حضرت عیسی علیه السلام ذوب می شود).
روایات دجال از طرق شیعه است و یا از طرق اهل سنت هم وارد شده است؟ تفصیلات راجع به دجال، بیشتر در کتاب های شیعه آمده یا در منابع اهل سنت هم به آن پرداخته شده است؟
در منابع شیعه خیلی گذرا در این موارد بحث شده، آن هم نه در مورد خود دجال، بلکه در مورد مسائلی که چندان به دجال ربطی ندارد؛ از قبیل:
1. عَنْ أَبِی عَبْدالله علیه السلام عَنْ آبَائِهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم: مَنْ کَذَبَ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ حَشَرَهُ الله یَوْمَ الْقِیَامة أَعْمَی یَهُودِیّاً وَ إِنْ أَدْرَکَ الدَّجَّالَ آمَنَ بِهِ فِی قَبْرِهِ؛ (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: کسی که بر ما اهل بیت دروغ ببندد، خداوند او را در روز قیامت کور محشور می نماید و اگر دجال را درک نماید در قبرش به او ایمان خواهد آورد.
ص:16
2. عَنْ رَافِعٍ مَوْلَی أَبِی ذَرٍّ قَالَ: رَأَیتُ أَبَا ذَرٍّ; أَخَذَ بِحَلْقَةِ بَابِ الْکَعْبَةِ وَ هُوَ یقُولُ: مَنْ عَرَفنی فَقَدْ عَرَفَنِی أَنَا جُنْدَبٌ الْغِفَارِی وَ مَنْ لَمْ یعْرِفْنِی فَأَنَا أَبُوذَرٍّ الْغِفَارِی سَمِعْتُ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم یقُولُ: مَنْ قَاتَلَنِی فِی الْأُولَی وَ قَاتَلَ أَهْلَ بَیتِی فِی الثَّانِیةِ حَشَرَهُ اللَّهُ فِی الثَّالِثَةِ مَعَ الدَّجَّالِ؛ إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ وَ مَثَلُ بَابِ حِطَّةٍ مَنْ دَخَلَهُ نَجَا وَ مَنْ لَمْ یدْخُلْهُ هَلَکَ؛ (1)
رافع غلام ابوذر گفت: ابوذر را دیدم در حالی که حلقه در خانه خدا را گرفته بود و می گفت: هر که مرا می شناسد، می داند که من جندب غفاری هستم و کسی که مرا نمی شناسد، بداند من ابوذر غفاری هستم. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: هر که با من در ابتدای اسلام و با اهل بیت من در مرحله دوم، به جنگ برخیزد، خداوند او را با دجال محشور می کند. همانا مثل اهل بیت من در میان شما چون کشتی نوح است؛ هر که سوار آن شد نجات یافت و هر که تخلف نمود غرق شد و همچنین مثل درب حطه است، هر که داخل گردید نجات یافت و کسی که داخل نشد هلاک گردید.
بیش تر مطالب مربوط به دجال، در روایات اهل سنت آمده است. راویان این روایات - همانند ابن حماد - جزء افرادی هستند که از نظر ما و اهل سنت محل بحث هستند. افرادی مثل تمیم داری، (2) قصه دجال را مفصل ذکر می کنند و جای بسی تعجب است که قصه دجال در کتب دست اول اهل سنت نقل شده است.
به طور مثال: کتاب صحیح مسلم که چندین باب راجع به دجال دارد،
ص:17
روایت مفصلی را از عامرشعبی در این باره نقل می کند.
عامر، معلوم الحال است. وی گرچه از ارکان و بزرگان اهل سنت است، ولی آشکارا نسبت به علی بن ابیطالب بغض داشت و ضد ولایت آن حضرت سخن می گفت و هرجا وارد می شد تبلیغ ضد ولایت می کرد. از جمله تبلیغات وی این بود که می گفت: امیرالمومنین علیه السلام درحالی که قرآن بلد نبود - نعوذبالله - از دنیا رفت. همچنین شایع کرد که جز سه - چهار نفر از صحابه کسی در جنگ جمل در کنار حضرت علی شرکت نکرد.
روایت را عامرشعبی از فاطمه بنت قیس و وی از تمیم داری نقل می کند. تمیم داری، نصرانی بود و حکومت وقت مدینه کارهای فرهنگی شام و کوفه را به این ها سپرده بود. تمیم داری قبل از خطبه نماز جمعه سخنرانی می کرد. او تازه مسلمان شده بود و در زمان حکومت خلیفه سوم، مدت سخنرانی اش بیش تر شد و جایگاه بالاتری کسب کرد. (1) اهل سنت مشکلات اعتقادی شان را مرهون چنین افرادی می دانند.
یکی از مباحثی که تمیم داری (2) به آن پرداخته، قصه دجال است. اهل سنت قصه دجال را به گونه ای از تمیم نقل می کنند که گویا مردم حرف پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد دجال باور نمی کردند. بنابراین، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای تایید حرف خود به کلام تمیم داری استناد فرمود.
ص:18
حدَّثَنِی عَامِرُ بن شَرَاحِیلَ الشَّعْبِی، شَعْبُ هَمْدَانَ أَنَّهُ سَأَلَ فَاطِمَةَ بِنْتَ قَیسٍ أُخْتَ الضَّحَّاکِ بن قَیسٍ وَکَانَتْ مِنْ الْمُهَاجِرَاتِ الْأُوَلِ… فَلَمَّا انْقَضَتْ عِدَّتِی سَمِعْتُ نِدَاءَ الْمُنَادِی مُنَادِی رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم ینَادِی الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَخَرَجْتُ إِلَی الْمَسْجِدِ فَصَلَّیتُ مَعَ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم فَکُنْتُ فی صَفِّ النِّسَاءِ الَّتِی تَلِی ظُهُورَ الْقَوْمِ، فَلَمَّا قَضَی رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم صَلَاتَهُ جَلَسَ عَلَی الْمِنْبَرِ وَهُوَ یضْحَکُ، فَقَالَ: لِیلْزَمْ کُلُّ إِنْسَانٍ مُصَلَّاهُ، ثُمَّ قَالَ: أَتَدْرُونَ لِمَ جَمَعْتُکُمْ؟ قَالُوا: الله وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ: إِنِّی وَالله مَا جَمَعْتُکُمْ لِرَغْبَةٍ وَلا لِرَهْبَةٍ وَ لَکِنْ جَمَعْتُکُمْ، لِأَنَّ تَمِیمًا الدَّارِی کَانَ رَجُلًا نَصْرَانِیا، فَجَاءَ فَبَایعَ وَ أَسْلَمَ وَحَدَّثَنِی حَدِیثًا وَافَقَ الَّذِی کُنْتُ أُحَدِّثُکُمْ عَنْ مَسِیحِ الدَّجَّالِ؛
… شما را جمع کردم تا حدیثی از تمیم برایتان نقل کنم که این حدیث موافق حرف هایی است که من برای شما ازدجال بیان داشتم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای تایید حرف خودشان - طبق این روایت - به کلام تمیم داری استناد می فرمایند:
حَدَّثَنِی أَنَّهُ رَکِبَ فِی سَفِینَةٍ بَحْرِیةٍ مَعَ ثَلَاثِینَ رَجُلًا مِنْ لَخْمٍ وَجُذَامَ فَلَعِبَ بِهِمْ الْمَوْجُ شَهْرًا فِی الْبَحْرِ، ثُمَّ أَرْفَئُوا إِلَی جَزِیرَةٍ فِی الْبَحْرِ حَتَّی مَغْرِبِ الشَّمْسِ، فَجَلَسُوا فِی أَقْرُبِ السَّفِینَةِ، فَدَخَلُوا الْجَزِیرَةَ فَلَقِیتْهُمْ دَابَّةٌ أَهْلَبُ کَثِیرُ الشَّعَرِ لایدْرُونَ مَا قُبُلُهُ مِنْ دُبُرِهِ مِنْ کَثْرَةِ الشَّعَرِ، فَقَالُوا: وَیلَکِ مَا أَنْتِ؟ فَقَالَتْ: أَنَا الْجَسَّاسَةُ. قَالُوا: وَ مَا الْجَسَّاسَةُ؟ قَالَتْ: أَیهَا الْقَوْمُ انْطَلِقُوا إِلَی هَذَا الرَّجُلِ فِی الدَّیرِ، فَإِنَّهُ إِلَی خَبَرِکُمْ بِالْأَشْوَاقِ، قَالَ: لَمَّا سَمَّتْ لَنَا رَجُلًا فَرِقْنَا مِنْهَا أَنْ تَکُونَ شَیطَانَةً، قَالَ: فَانْطَلَقْنَا سِرَاعًا حَتَّی دَخَلْنَا الدَّیرَ، فَإِذَا فِیهِ أَعْظَمُ إِنْسَانٍ رَأَینَاهُ قَطُّ خَلْقًا وَأَشَدُّهُ وِثَاقًا، مَجْمُوعَةٌ یدَاهُ إِلَی عُنُقِهِ مَا بَینَ رُکْبَتَیهِ إِلَی کَعْبَیهِ بِالْحَدِیدِ. قُلْنَا: وَیلَکَ! مَا أَنْتَ؟ قَالَ: قَدْ قَدَرْتُمْ عَلَی خَبَرِی، فَأَخْبِرُونِی مَا أَنْتُمْ؟ قَالُوا: نَحْنُ أُنَاسٌ مِنْ الْعَرَبِ رَکِبْنَا فِی سَفِینَةٍ بَحْرِیةٍ فَصَادَفْنَا الْبَحْرَ حِینَ اغْتَلَمَ فَلَعِبَ بِنَا الْمَوْجُ شَهْرًا ثُمَّ أَرْفَأْنَا إِلَی جَزِیرَتِکَ هَذِهِ فَجَلَسْنَا فِی أَقْرُبِهَا فَدَخَلْنَا الْجَزِیرَةَ فَلَقِیتْنَا دَابَّةٌ أَهْلَبُ کَثِیرُ الشَّعَرِ لا یدْرَی
ص:19
مَا قُبُلُهُ مِنْ دُبُرِهِ مِنْ کَثْرَةِ الشَّعَرِ.
فَقَالَ: أَخْبِرُونِی عَنْ نَخْلِ بَیسَانَ. قُلْنَا: عَنْ ای شَأنِها تَسْتَخْبِرُ؟ قَالَ: أَسْأَلُکُمْ عَنْ نَخْلِهَا، هَلْ یثْمِرُ؟ قُلْنَا: لَهُ! نَعَمْ: قَالَ: أَمَا إِنَّهُ یوشِکُ أَنْ لا تُثْمِرَ قَالَ: أَخْبِرُونِی عَنْ بُحَیرَةِ الطَّبَرِیةِ. قُلْنَا: عَنْ ای شَأنَها تَسْتَخْبِرُ قَالَ: هَلْ فِیهَا مَاءٌ؟ قَالُوا: هِی کَثِیرَةُ الْمَاءِ. قَالَ: أَمَا إِنَّ مَاءَهَا یوشِکُ أَنْ یذْهَبَ. قَالَ: أَخْبِرُونِی عَنْ عَینِ زُغَرَ. قَالُوا: عَنْ ای شَأنَها تَسْتَخْبِرُ؟ قَالَ: هَلْ فِی الْعَینِ مَاءٌ وَهَلْ یزْرَعُ أَهْلُهَا بِمَاءِ الْعَینِ؟ قُلْنَا لَهُ: نَعَمْ، هِی کَثِیرَةُ الْمَاءِ وَأَهْلُهَا یزْرَعُونَ مِنْ مَائِهَا. قَالَ: أَخْبِرُونِی عَنْ نَبِیّ الْأُمِّیینَ مَا فَعَلَ؟ قَالُوا: قَدْ خَرَجَ مِنْ مَکَّةَ وَنَزَلَ یثْرِبَ: قَالَ: أَقَاتَلَهُ الْعَرَبُ؟ قُلْنَا: نَعَمْ. قَالَ: کَیفَ صَنَعَ بِهِمْ؟ فَأَخْبَرْنَاهُ أَنَّهُ قَدْ ظَهَرَ عَلَی مَنْ یلِیهِ مِنْ الْعَرَبِ وَأَطَاعُوهُ. قَالَ لَهُمْ: قَدْ کَانَ ذَلِکَ؟ قُلْنَا: نَعَمْ قَالَ: أَمَا إِنَّ ذَاکَ خَیرٌ لَهُمْ أَنْ یطِیعُوهُ وَإِنِّی مُخْبِرُکُمْ عَنِّی. إِنِّی أَنَا الْمَسِیحُ وَإِنِّی أُوشِکُ أَنْ یؤْذَنَ لِی فِی الْخُرُوجِ فَأَخْرُجَ فَأَسِیرَ فِی الْأَرْضِ فَلا أَدَعَ قَرْیةً إِلا هَبَطْتُهَا فِی أَرْبَعِینَ لَیلَةً غَیرَ مَکَّةَ وَطَیبَةَ فَهُمَا مُحَرَّمَتَانِ عَلَی کِلْتَاهُمَا کُلَّمَا أَرَدْتُ أَنْ أَدْخُلَ وَاحِدَةً أَوْ وَاحِدًا مِنْهُمَا اسْتَقْبَلَنِی مَلَکٌ بِیدِهِ السَّیفُ صَلْتًا یصُدُّنِی عَنْهَا وَإِنَّ عَلَی کُلِّ نَقْبٍ مِنْهَا مَلَائِکَةً یحْرُسُونَهَا. قَالَتْ فاطمه بنت قیس: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: وَ طَعَنَ بِمِخْصَرَتِهِ فِی الْمِنْبَرِ [با چوبدستی خود به منبرزد]
هَذِهِ طَیبَةُ هَذِهِ طَیبَةُ هَذِهِ طَیبَةُ؛ یعْنِی الْمَدِینَةَ أَ هَلْ کُنْتُ حَدَّثْتُکُمْ ذَلِکَ؟ [مگر من برای شما نقل نکرده بودم که مدینه محفوظ است؟ الان ایشان هم همین مطلب رانقل می کند]
فَقَالَ النَّاسُ: نَعَمْ، فَإِنَّهُ أَعْجَبَنِی حَدِیثُ تَمِیمٍ أَنَّهُ وَافَقَ الَّذِی کُنْتُ أُحَدِّثُکُمْ عَنْهُ وَعَنْ الْمَدِینَةِ وَمَکَّةَ أَلا إِنَّهُ فِی بَحْرِ الشَّأْمِ أَوْ بَح-ْرِ الْیمَ-نِ. لَأ بَلْ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ مَا هُوَ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ؟ مَا هُوَ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ؟ مَا هُوَ؟ وَأَوْمَأَ بِیدِهِ إِلَی الْمَشْرِقِ، قَالَتْ: فَحَفِظْتُ هَذَا مِنْ
ص:20
رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم… . (1)
در میان آن انبوه جمعیت - که در مسجد حاضر بودند، حتی یک نفر از راویان روایت مرد نیست و تنها یک زن روایت کرد. بنابراین می توان گفت سند حدیث محل اشکال است.
در کتاب های ما بحث دجال گذرا است. روایتی که در کتاب کمال الدین وتمام النعمة شیخ صدوق در مورد دجال نقل شده، از طرق اهل سنت از امیرالمومنین علیه السلام بیان شده است. ضمن این که سند حدیث به نزال بن سبره منتهی می شود که از او نیز نامی در کتاب های ما برده نشده و توثیق نشده است؛ هرچند وی نزد اهل سنت اعتبار دارد.
حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق رضی الله عنه قال: حدثنا عبد العزیز ابن یحی الجلودی بالبصرة قال: حدثنا الحسین بن معاذ قال: حدثنا قیس بن حفص قال: حدثنا یونس بن أرقم عن أبی سیار الشیبانی عن الضحاک بن مزاحم عن النزال بن سبرة قال: … . (2)
ترجمه
از نزّال بن سبره روایت شده است که علی بن ابی طالب علیه السلامبرای ما
ص:21
خطبه ای خواند و بعد از آن سه بار فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی؛ هر چه می خواهید از من بپرسید؛ پیش از آن که مرا از دست بدهید.»
صعصعة بن صوحان برخاست و عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین! چه زمانی دجّال خروج می کند؟ حضرت فرمود: سؤال شونده [در این مورد] از سئوال کننده داناتر نیست؛ [یعنی موضوع از اسراری است که فقط خدا می داند] ولی برای خروج او علاماتی است که مترادف یکی بعد از دیگری به وقوع می پیوندد و نشانه های آن از این قرار است: هنگامی که مردم نماز را بمیرانند و امانت را ضایع کنند و دروغ گفتن را حلال بشمارند و ربا بخورند و ساختمان ها را بلند و محکم بسازند و دینشان را به دنیا بفروشند و موقعی که سفیهان به کار گرفته شوند و با زنان مشورت شده و پیوند خویشان را پاره کنند و از هواهای نفسانی تبعیت شود و ریختن خون ها سبک و بی ارزش شمرده شود و زمانی که بردباری و حلم در میان آنان نشانه ناتوانی به حساب آید و ظلم و ستم فخر باشد. امرای فاجر و وزرای ظالم و سرکردگان دانای خائن و قاریان قرآن فاسق باشند و شهادت به دروغ آشکار گردد و اعمال زشت و گفتار بهتان آمیز و گناه و طغیان و تجاوز علنی شود، قرآن ها آراسته و زینت شود و مسجدها نقاشی و رنگ آمیزی و مناره ها بلند گردد و اشرار مورد احترام و عنایت باشند و صف ها در هم بسته شود و خواهش ها مختلف باشد و پیمان ها و عهدها شکسته شود و وعده ای که داده شده نزدیک شود، زن ها به خاطر حرص و میل شایانی که به امور دنیا دارند در امر تجارت با شوهران خود شرکت جویند، صداهای فاسقان [موسیقی ها و آهنگ های مبتذل] بلند گردد و کلامشان مورد توجه قرار گیرد و رذل ترین و بدترین هر قوم، بزرگ آنان شوند و از شخص فاجر، به خاطر ایمنی از
ص:22
شرش تقیه شود و دروغگو تصدیق شود و خائن امین گردد و زنان نوازنده و خواننده آلات طرب و موسیقی به دست گرفته نوازندگی کنند و مردم پیشینیان خود را لعنت کنند، زن ها بر زین ها سوار شوند و مردان شبیه زنان و زنان شبیه مردان شوند و شاهد [در محکمه] بدون این که از او درخواست شود، شهادت دهد و دیگری به خاطر حفظ احترام [یا به خاطر دوست خود] بر خلاف حق گواهی دهد و فقاهت را برای غیر دین بیاموزند و کار دنیا را بر آخرت ترجیح دهند و پوست میش بر گرگ ها پوشانده شود، در حالی که دل های آنان از مردار بدبوتر و متعفن تر است و از صبر تلخ تر می باشد؛ پس در آن موقع شتاب و تعجیل کنید! شتاب و تعجیل کنید! بهترین مکان ها و جاها در آن روز برای سکونت بیت المقدس است؛ بر مردم زمانی بیاید که هر کسی آرزو می کند که ای کاش یکی از ساکنان آن جا باشد. (1)
در این هنگام اصبغ بن نباته برخاست و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! «دجال» کیست؟
حضرت فرمود: [دجال] صائد بن صائد (صید) است. شقی و نگون بخت کسی است که او را تصدیق کند و سعادتمند کسی است که او را تکذیب نماید. از شهری که آن را «اصفهان» می گویند و از روستایی که معروف به «یهودیه» است، خروج می کند. (2)
ص:23
عَیْنُهُ الْیُمْنَی مَمْسُوحَةٌ وَ الْعَیْنُ الْأُخْرَی فِی جَبْهَتِهِ تُضِی ءُ کَأَنَّهَا کَوْکَبُ الصُّبْحِ فِیهَا عَلَقَةٌ کَأَنَّهَا مَمْزُوجَةٌ بِالدَّمِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مَکْتُوبٌ کَافِر… .
دجال، چشم راست ندارد و چشم دیگرش در پیشانی اوست و مانند ستاره صبح می درخشد. چیزی در چشم اوست که گویی آغشته به خون است. در بین دو چشم او [پیشانی او] کلمه «کافر» نوشته شده که هر باسواد و بی سوادی می تواند آن را بخواند. داخل دریاها می شود و آفتاب با او در گردش است. پیش روی او کوهی از دود است و پشت سرش کوه سفیدی است که مردم گمان می کنند طعام (گندم) می باشد.
او در زمان قحطی شدیدی خروج می کند. بر الاغی سفید رنگ (مایل به سبز و کبود) سوار است که هر گامش به اندازه یک میل راه است و منزل به منزل زمین را طی می کند و از هیچ آبی نمی گذرد، مگر این که آن آب تا روز قیامت در زمین فرورفته و خشکیده می شود. با صدای بلند به طوری که جن و انس و شیاطین از مشرق تا مغرب صدای او را می شنوند، ندا می دهد:ای دوستان من! به سوی من آیید! منم کسی که بشر را آفریدم و اندام آنان را معتدل و متناسب ساختم و هر کسی را قدر و اندازه ای داده و هدایت و راهنمایی می کنم! من آن خدای بزرگ شما هستم!!! «دجّال»، دشمن خدا، دروغ می گوید، او یک چشم دارد و غذا می خورد و در کوچه و بازارها راه می رود و حال آن که خدای عزّ وجلّ یک چشمی نیست و غذا نمی خورد و در کوچه و بازار راه نمی رود و فنا ناپذیر است.
آگاه باشید در آن روز اکثر پیروانش زنازاده اند و چیز سبزی بر دوش دارند! خداوند او را در شام در گردنه ای که به «گردنه افیق» معروف
ص:24
است، وقتی که سه ساعت از روز جمعه برآمد، به دست کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گزارد (یعنی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ) به هلاکت می رساند. آگاه باشید و بدانید که بعد از آن حادثه بزرگی روی می دهد!
گفتند: عرض کردیم یا امیرالمؤمنین! آن حادثه چیست؟ فرمود: آمدن «دابة الارض» (جنبنده زمین) است که از جانب کوه صفا که همراه او انگشتر سلیمان و عصای موسی است. انگشتر را بر روی هر مؤمنی که می گذارد در جای آن نوشته می شود: این مؤمن حقیقی است و بر روی هر کافری بگذارد نوشته می شود: این کافر حقیقی است تا جایی که مؤمن صدا می زند: وای بر تو، ای کافر! و کافر صدا می زند: ای مؤمن خوشا به حالت! کاش امروز مثل تو بودم و به چنین رستگاری بزرگی نایل می آمدم!
سپس آن دابة الارض سرش را بالا می برد؛ و مردمی در بین مشرق و مغرب هستند. بعد به اذن خدا خورشید از جانب مغرب طلوع می کند، او را می بینند. در آن وقت دیگر توبه برداشته می شود؛ نه توبه ای قبول می شود و نه عملی به سوی خداوند بالا می رود و ایمان کسی که قبلا ایمان نیاورده یا در حال ایمان، خیری کسب نکرده بود به حال صاحبش سودی ندارد.
آن گاه حضرت فرمود: از آنچه بعد از آن روی می دهد، از من نپرسید؛ زیرا حبیبم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با من عهد کرده که جز به عترت خود اطلاع ندهم.
نزّال بن سبره می گوید: به صعصعه بن صوحان گفتم: منظور امیرالمؤمنین علیه السلام از این حرف چه بود؟
ص:25
صعصعه گفت: کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گذارد، دوازدهمین شخص از عترت و نهمین نفر از اولاد حسین بن علی علیه السلاماست. او خورشیدی است که از مغرب خود (یعنی از محلی که ناپدید شده) طلوع می کند و در بین رکن و مقام ظاهر می شود و زمین را پاک می کند و قانون و ترازوی عدل را برقرار می سازد؛ به طوری که هیچ کس به دیگری ظلم نمی کند. امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرمود: حبیبش، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از وی پیمان گرفته که آنچه بعد از آن روی خواهد داد، جز به عترت وی (ائمه طاهرین) به کسی اطلاع ندهد. (1)
ص:26
از آنجا که سخن در خصوص دجال است، لذا باید به نکاتی پرداخت:
نکته اول: معنای دجال؛
نکته دوم: روایات دجال در کتب خاصه؛ خصوصا کتب اربعه؛ چون محور بحث روایات مهدویت براساس کتب اربعه است؛ (1)
نکته سوم: روایات دجال در کتب خاصه، غیر از کتب اربعه؛
نکته چهارم: دیدگاه علمای ما از قدیم و جدید، راجع به این که دجال شخص است یا جریان و آیا قائل به تفصیل نسبت به او هستند؟
نکته پنجم: روایات دجال در کتب عامه.
در معنای کلمه دجال به دو کتاب لغت مجمع البحرین طریحی و دیگری لسان العرب (2) بسنده می کنیم!.
مجمع البحرین در معنای دجال، ابتدا این دو حدیث را آورده است:
ص:27
فی الحدیث: «لم یصل الدجال مکة و لا المدینة».
و فی آخر:
«الدجال لا یبقی سهلا من الأرض إلا وطئه إلا مکة والمدینة و فیه: لیزرعن الزرع بعد خروج الدجال. و خروجه عقیب ظهور المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف کما جاءت به الروایة».
[مطابق این بیان] دجال بعد از ظهور مهدی خروج می کند، پس دجال جزء علائم و حتی علائم غیر حتمی هم نیست.
روایت دوم می گوید: «یقال سمی دجالً، لتمویهه من الدجل و التغطیة».
امری را خلاف واقع جلوه دادن؛
یقال: دجل الحق أی غطاه بالباطل؛ حقیقت را می پوشاند.
و دجل: إذا لبس و موّه؛ سرپوش گذاشتن وتمویه.
و فی الخبر: «إن أبابکر خطب فاطمة إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: وعدتها لعلی و لست بدجال ای خداع و لا ملبس علیک أمرک». (1)
لسان العرب راجع به دجال و مشتقات آن مفصل بحث می کند:
دجل: الدُّجَیل و الدُّجَالة القَطِران. و الدَّجْل: شدّة طَلْی الجَرْب بالقَطِران؛
قطران، ماده ای است که به بدن شتر مبتلا به بیماری پوستی می مالند. این ماده همه بدن شتر را می پوشاند و چون تند است جرب را می سوزاند.
و دَجَلَ البعیرَ: طَلاه به، و قیل: عَمَّ جسمَه بالهِناء، و إِذا هُنِئَ جسد البعیر أَجمع فذلک التَّدْجِیل، فإِذا جعلته فی المشاعر فذلک الدَّسُّ. و البعیر المُدَجَّل: المَهْنوءُ بالقَطِران.
قال: و الدَّجْلة التی یعَسِّل فیها النَّحْل الوحشی. و دَجَلَ الشی ءَ غَطَّاه. و دِجْلَة: اسم نهر، من ذلک لانها غَطَّت الأَرض بمائها حین فاضت.
ص:28
قال ثعلب: تقول عبرت دِجْلة، بغیر أَلف و لنهر صغیر متشعب من دِجْلة. و دَجَلَ الرجلُ و سَرَج، و هو دَجَّال: کَذَب، و هو من ذلک لأَنّ الکذب تغطیة، و بینهم دَوْجَلَة و هَوْجَلة و دَوْجَرة و سَرْوَجة و هو کلام یتَناقل و ناس مختلفون. و الدَّاجِل: المُمَوِّه الکَذَّاب، و به سمی الدَّجَّال. و الدَّجَّال: هو المسیح الکذاب، و إِنما دَجْلُه سِحْره و کَذِبُه.
ابن سیدة: المسیح الدَّجَّال رجل من یهُود یخرج فی آخر هذه الأُمة، سمی بذلک لأَنه یدْجُل الحَقَّ بالباطل.
و قیل: بل لأَنه یغَطِّی الأَرض بکثرة جموعه. و قیل: لأَنه یغَطِّی علی الناس بکفره. و قیل: لأَنه یدَّعی الربوبیة، سمی بذلک لکذبه. و کل هذه المعانی متقارِب. قال ابن خالویه: لیس أَحد فَسَّر الدَّجَّال أَحسن من تفسیر أَبی عمرو قال: الدَّجَّال المُمَوِّه.
یقال: دَجَلْت السیفَ مَوَّهته و طَلَیته بماء الذهب. قال: و لیس أَحد جَمَعه إِلا مالک بن أَنَس فی قوله هؤلاء الدَّجَاجِلَة و رأَیت هنا حاشیة. قال: صوابه أَن یقول لم یجمعه علی دَجَاجِلَة إِلا مالک بن أَنس، إِذ قد جمعه النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی حدیثه الصحیح. فقال: یکون فی آخر الزمان دَجَّالُون ای کَذَّابون مُمَوِّهون، و قال: إن بین یدَی الساعة دَجَّالِین کَذَّابین فاحذروهم.
و قد تکرر ذکر الدَّجَّال فی الحدیث، و هو الذی یظهر فی آخر الزمان یدَّعی الإِلهیة و فَعَّال من أَبنیة المبالغة ای یکثر منه الکذب و التلبیس. الأَزهری: کل کَذَّاب فهو دَجَّال، و جمعه دَجَّالون، و قیل: سُمِّی بذلک لأَنه یستر الحقّ بکذبه. و الدَّجَّال و الدَّجَّالَة: الرُّفقة العظیمة. و رُفْقة دَجَّالَة: عظیمة تُغَطِّی الأَرض بکثرة أَهلها، و قیل: هی الرُّفْقة تحمل المتاع للتجارة و أَنشد: دَجَّالة من أَعظم الرِّفاق و کُلُّ شی ء مَوَّهْته بماءٍ ذهبٍ؛ فقد دَجَّلته و الدَّجَّال: الذهب. و قیل: ماء الذهب حکاه کراع و أَنشد و وَقْع صفائح مَخْشوبةٍ علیها ید الدهر دَجَّالها و هو اسم کالقَذَّاف و الجَبَّان،
و قال النابغة الجعدی:
ثم نَزَلْنا و کَسَّرْنا الرِّماحَ
و جَرْرَدْنا صَفِیحاً کَسَتْه الرُّومُ دَجَّالا
ص:29
و دَجَّلَ الشی ءَ بالذَّهَب. التهذیب: یقال لماء الذهب دَجَّال و به شُبِّه؛ الدَّجَّال لأَنه یظْهِر خلاف ما یضْمِر.
قال أَبو العباس: سمی الدَّجَّال دَجَّالًا، لضربه فی الأَرض و قطعه أَکثر نواحیها و یقال: قد دَجَلَ الرجلُ إِذا فعل ذلک.
قال: و قال مرة أُخری سُمِّی دَجَّالًا لتمویهه علی الناس و تلبیسه و تزیینه الباطل. یقال: قد دَجَلَ إِذا مَوَّه و لَبَّس.
و أَصل الدَّجْلِ: الخَلْطُ یقال: دَجَلَ إِذا لَبَّس و مَوَّه. و دَجَلَ الرجلُ المرأَةَ و دَجَاها إِذا جامعها، و هو الدَّجْلُ و الدَّجْوُ، والله أَعلم.» (1)
بنابراین، معلوم می شود که ریشه دجال به دروغ آراستن و خلاف حقیقت وانمودن است.
بعد از بحث لغوی راجع به دجال، اکنون روایات را بررسی می کنیم:
در روایات ما به اصل دجال پرداخته شده؛ امّا به تفصیلات دجال کم تر توجه شده است، ضمن این که تفصیلات این موضوع در کتاب های عامه، بیش تر از اسراییلیات است. (2)
آیا در کتب اربعه ما، از دجال سخنی به میان آمده است؟
در این زمنیه چند روایت آمده، ولی به خصوصیات و تفصیلات دجال اشاره ای نشده است.
ص:30
روایت اول
در روایت اول، فقط اشاره شده که بعد از خروج دجال (با همه مفاسد و مشکلات پیش آمده برای مردم) زراعت و کشت نخیل ادامه دارد.
مُحَمَّدُ بن یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بن مُحَمَّدِ بن عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بن خَالِدٍ عَنْ سَیابَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام قَالَ: سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَسْمَعُ قَوْماً یقُولُونَ: إِنَّ الزِّرَاعَةَ مَکْرُوهَةٌ. فَقَالَ لَهُ: ازْرَعُوا وَ اغْرِسُوا فَلَا وَ اللَّهِ مَا عَمِلَ النَّاسُ عَمَلًا أَحَلَّ وَ لا أَطْیبَ مِنْهُ وَ الله لَیزْرَعُنَّ الزَّرْعَ وَ لَیغْرِسُنَّ النَّخْلَ بَعْدَ خُرُوجِ الدَّجَّال؛ (1)
محمد بن یحیی از احمد بن محمد بن عیسی از محمّد بن خالد از سیابه نقل کرده مردی به امام صادق علیه السلامعرض کرد: فدایت شوم؛ شنیدم که مردمی گفتند: زراعت خوب نیست، مکروه است. فرمود: کشت کنید، درخت بکارید، به خدا سوگند مردم کاری انجام نمی دهند که از آن حلال تر و پاکتر باشد، سوگند به خدا که مردم پس از خروج دجّال به زراعت و کاشتن خرما بپردازند.
گفتاری از علامه مجلسی در مورد روایت اول
علامه مجلسی در بحارالانوار ذیل روایت بیانی ندارند؛ ولی در مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، (2) از پدر بزرگوارش مطلبی را در این مورد نقل می کند.
ما کلام مجلسی اول را از کتاب شریف روضة المتقین که شرح من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق است، می آوریم.
ص:31
مجلسی اول در کتاب روضة المتقین در شرح روایت به نقل مرحوم صدوق می فرماید:
در مورد (ابن سیابه) اختلاف شده که (ابن سیابه) است یا (سیابه)؛ زیرا مرحوم کلینی و شیخ طوسی (ابن سیابه) ذکر کرده اند، ولی مرحوم کافی و شیخ طوسی (سیابه) ذکر کرده اند که این اختلاف از نویسندگان بوده و همان ابن سیابه درست است. (1)
ادامه بیان مجلسی اول در روضة المتقین
ایشان در شرح روایت سه احتمال را مطرح می کنند:
احتمال اول
بعد خروج الدجال» [یعنی] ظهور قائم آل محمد صلوات الله علیهم فإنه مع وجوب إشتغال العالمین بخدمته و الجهاد تحت لوائه یزرعون، فإن بنی آدم محتاجون إلی الغذاء و یجب علیهم کفایة تحصیله بالزراعة، فکیف تکون مکروهة، حتی إنه روی عن الأئمة المعصومین فی تفسیر قوله تعالی «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ»: أنها تبدل من الخبز و یسأل السائل أنهم فی تلک الحالة العظیمة یشتغلون بالأکل فیجیب علیه السلام: أنهم فی جهنم أشغل و مع هذا یأکلون من الزقوم و یشربون من الحمیم فلا بد لهذا البدن من الغذا.
احتمال دوم
و یمکن أن یکون المراد أنه لما روی أن عند خروج القائم صلوات الله علیه یکون معه الحجر الذی کان مع موسی علیه السلام و کان ینفجر منه اثنتی عشرة عینا.
ص:32
معجزات انبیا همراه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که یکی ازآن معجزات، سنگی است که حضرت موسی علیه السلام با خود داشت و از آن 12 چشمه جاری شد. این سنگ نیز همراه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
و یکون طعامهم و شرابهم فکأنه علیه السلام یقول: إن عند خروج القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف مع وجود هذا یحتاجون إلی الزرع لأنه عجل الله تعالی فرجه الشریف لا یکون فی جمیع الدنیا، و إنما هو یجاهد فمن لم یکن معه یحتاج إلی الغذاء.
با این که دوران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، دوران معجزه است؛ باز مردم به زراعت احتیاج دارند.
احتمال سوم
و یمکن أن یکون المراد أنه بعد خروج الدجال و خوف المؤمنین منه لا یترکون الزراعة، فإن خوف الجوع أشد. (1)
با این که از دجال رعب و ترس دارند، اما خوف از گرسنگی هم دارند و چون ترس گرسنگی ازخوف دجال بیش تراست، از زراعت دست برنمی دارند.
روایت دوم
حُمَیدُ بن زِیادٍ عَنِ الْحَسَنِ بن مُحَمَّدٍ الْکِنْدِی عَنْ غَیرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِهِ (2) عَنْ أَبَانِ بن عُثْمَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ وَ الْفُضَیلِ بن یسَارٍ عَنْ زَکَرِیا النَّقَّاضِ عَنْ أَبِی جَعْفَر علیه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ یقُولُ: النَّاسُ (3) صَارُوا بَعْدَ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم بِمَنْزِلَةِ مَنِ اتَّبَعَ هَارُونَ علیه السلام وَ مَنِ اتَّبَعَ الْعِجْلَ وَ إِنَّ أَبَابَکْرٍ دَعَا فَأَبَی
ص:33
عَلِی علیه السلام إِلاَّ الْقُرْآنَ وَ إِنَّ عُمَرَ دَعَا فَأَبَی عَلِیّ علیه السلامإِلاَّ الْقُرْآنَ وَ إِنَّ عُثْمَانَ دَعَا فَأَبَی عَلِیّ علیه السلام إِلاَّ الْقُرْآنَ وَ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَحَدٍ یدْعُو إِلَی أَنْ یخْرُجَ الدَّجَّالُ إِلاَّ سَیجِدُ مَنْ یبَایعُهُ وَ مَنْ رَفَعَ رَایةَ ضَلَالَةٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوت؛ (1)
زکریای نقاض گوید: شنیدم از امام باقر علیه السلام که می فرمود: مردم پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمهمانند کسانی شدند که جمعی از هارون و گروهی از گوساله پیروی کردند و همانا ابوبکر مردم را (به خویش) دعوت کرد، و علی علیه السلام جز به قرآن عمل نکرد، و عمر همچنین مردم را (به خویش) دعوت کرد و علی علیه السلامجز به قرآن عمل نکرد، و (از پی آن دو) عثمان مردم را (به بیعت خویش) خواند، و علی علیه السلام (همان طور) جز به قرآن عمل نکرد و تا هنگام ظهور دجال هیچ کس نیست که مردم را به خویش دعوت کند جز آنکه جمعی پیرو پیدا کند، و هر کس پرچم گمراهی برافرازد سرکش و باطل باشد.
ص:34
با توجه به عبارت «مَ-نْ رَفَعَ رَای-ةَ ضَلَالَةٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوت» در روایت دوم و همچنین بعضی از روایات دیگر، بحثی مطرح است که آیا قیام های قبل از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مورد تایید است و یا مردود و یا باید قائل به تفصیل شد؟
یک دیدگاه این که قیام هایی که در عرض یا در طول قیام امام عجل الله تعالی فرجه الشریف اتفاق می افتد (یعنی همه قیام ها) مردود است. استناد کسانی که همه قیام ها را مردود می دانند به روایات باب جهاد وسائل الشیعه است؛ (1) ولی کلام و استدلالشان مردود است، زیرا یا با واقعیت سازگاری ندارد و یا روایات مورد استناد این ها دارای مشکل سندی است.
اشکال به این نظریه
اگر تمام قیام ها مردود باشد در مورد قیام زید و قیام مختار چه می گویند؟
ص:35
مختار به نظر ما، شخصیتی کاملا مثبت است و افرادی که نسبت به ایشان موضع تردید و یا نفی و انکار دارند، موضعشان حاکی از عدم دقت در روایات طرفین است. روایاتی که مختار را مذمت کرده، یا مشکل سندی دارند و یا قابل توجیه هستند؛ در حالی که روایات مدح از قوت سند برخوردار است.
پس شکی در مردود بودن قیامی که در عرض قیام امام است «مثل روایت دوم» وجود ندارد. ولی قیام اگر در طول قیام امام باشد؛ اشکالی ندارد؛ مثل قیام زید که نیتش این بود که پس از قیام، حکومت را به امام معصوم بسپارد. (1)
مرحوم مجلسی در ذیل روایت بیانی دارند:
بیان قوله: و إن أبابکر دعا فَأَبَی علیاً علیه السلامإلی موافقته أو جمیع الناس إلی بیعته و موافقته فلم یعمل أمیر المؤمنین علیه السلام فی زمانه إلا بالقرآن و لم یوافقه فی بدعه؛ (2)
ابوبکر از حضرت علی علیه السلام و مردم، موافقت و همراهی و بیعت و تأیید حکومت خود را طلبید؛ ولی حضرت با او همکاری نکرد و بدعت های او را تأیید نکرد و فقط به قرآن عمل می کرد.
روایت ارتباط چندانی به بحث ندارد؛ زیرا نهایت دلالت روایت این است که دجالی وجود دارد و این که هرکس قبل از دجال پرچمی برافرازد، طرفدارانی پیدا می کند.
ص:36
نکته: ما روایات خاصه را که متعدد است - و اگر متواتر باشد - بررسی سندی نمی کنیم، ضمن این که اکثر روایات ما، فقط اصل دجال را ثابت می کند و به خصوصیات آن کم تر می پردازد.
روایت سوم
وَ رُوِی أَنَّ الصَّادِقَ علیه السلام ذَکَرَ الدَّجَّالَ فَقَالَ: لا ی-بْقَی مِ-نْهَا سَهْلٌ إِلاَّ وَطِئَهُ إِلاَّ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةَ، فَإِنَّ علی کُلِّ نَقْبٍ مِنْ أَنْقَابِهِمَا مَلَکاً یحْفَظُهُمَا مِنَ الطَّاعُونِ وَ الدَّجَّال؛ (1)
روایت شده است که امام صادق علیه السلام سخن از دجّال به میان آورد، سپس فرمود: هیچ دشتی از آن (زمین) باقی نمی ماند مگر اینکه آن را زیرپا می گذارد، جز مکّه و مدینه، زیرا بر سر هر یک از راههای این دو شهر فرشته ای گماشته است که آنها را از دستبرد طاعون و دجّال حفظ می کند.
حد دلالت روایت این است که دجالی وجود دارد و نفوذ او، وسعت کره زمین است.
روایت را مرحوم صدوق به صورت «رُوِی» نقل می کند. آیا مراسیل من لایحضره الفقیه را می پذیریم یا نه؟ مراسیل مرحوم صدوق، یک سوم (2) من لایحضره الفقیه است.آیا مراسیل صدوق از مراسیل ابن ابی عمیر کم تر است که طبق مبنا پذیرفته شده است؟
روایت مذکور را فقط مرحوم صدوق نقل می کند.
روایت چهارم
الْحُسَینُ بن سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام
ص:37
قَالَ: ذَکَرَ الدَّجَّالَ قَالَ فَلَمْ یبْقَ مَنْهَلٌ (1) إِلاَّ وَطِئَهُ إِلاَّ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةَ، فَإِنَّ عَلَی کُلِّ نَقْبٍ مِنْ أَنْقَابِهَا مَلَکاً یحْفَظُهَا مِنَ الطَّاعُونِ وَ الدَّجَّال مِنْهُ، وَ الله لَنَزْرَعَنَّ الزَّرْعَ وَ لَنَغْرِسَنَّ النَّخْلَ بَعْدَ خُرُوجِ الدَّجَّال. (2)
روایت را شیخ طوسی، در امالی خود (با تفاوت سند و متن) و ابن فتال نیشابوری نیز در روضة الواعظین (ج2، ص407 ) ذکر می کند.
تقریبا متن روایت با روایت قبلی یکسان است؛ هرچند در این جا روایت با سند آورده شده است.
همه روایاتی که درکتب اربعه پیرامون دجال بیان شده، همین چند روایت بود که پیش تر بیان کردیم. بنابراین نتیجه ای که از ذکر این روایات - با اغماض سندی - می گیریم، بدین شرح است:
1 . اصل دجال ثابت است، نه تفصیلات و خصوصیات او؛
2 . خوف و رعبی که دجال در مردم ایجاد می کند، حتمی است؛
3 . گستره نفوذ او همه دنیا جز مکه ومدینه است.
ص:38
بعد از کتب اربعه، اولین کتابی که از دجال سخن به میان می آورد، "مجموعه ورّام" است.
«مجموعه ورّام» یا به عبارت دیگر "نزهة الناظرو تنبیه الخاطر"، مولفش از نوادگان مالک اشتر است. مرحوم آیت الله خویی (1) بحثی راجع به این کتاب و مولف آن مطرح می کنند؛ ولی نظر شخصی نمی دهند.
مرحوم مجلسی در دو قسمت از بحارالانوار (2) مجموعه ورام و مؤلف آن را ارزیابی می کند و چنین می فرماید:
و کتاب تنبیه الخاطر و نزهة الناظر للشیخ الزاهد ورام بن عیسی بن أبی النجم بن ورام بن حمدان بن خولان بن إبراهیم (3) بن مالک الأشتر، و السند إلی هذا الکتاب مذکور فی الإجازات و ذکره الشیخ منتجب الدین فی الفهرس و قال: إنه عالم فقیه صالح شاهدته بحلة و وافق الخبر و أثنی علیه
ص:39
السید ابن طاوس. (1)
و در جای دیگر می فرماید:
«اعلم أن أکثر الکتب التی إعتمدنا علیها فی النقل مشهورة معلومة الإنتساب إلی مؤلفیها». (2)
همچنین می فرماید:
وکذا کتاب تنبیه الخاطر و مؤلفه مذکوران فی الإجازات مشهوران، لکنه لما کان کتابه مقصورا علی المواعظ و الحکم لم یمیز الغث من السمین و خلط أخبار الإمامیة بآثار المخالفین، و لذا لم نذکر جمیع ما فی ذلک الکتاب، بل إقتصرنا علی نقل ما هو أوثق، لعدم إفتقارنا ببرکات الأئمة الطاهرین إلی أخبار المخالفین، و لذا لم نذکر جمیع ما فی ذلک الکتاب، بل إقتصرنا علی نقل ما هو أوثق. (3)
از سخنان مرحوم مجلسی استفاده می شود که کتاب کاملا مورد تایید نیست؛ هرچند مولف کتاب کاملا مورد تایید است (ایشان جد مادری ابن طاووس است).
یکی از کتاب هایی که از دجال سخن به میان آورده، مجموعه ورام (از ورام بن ابی فراس) است. روایت مفصل است؛ ضمن این که روایت از اخلاقیات است؛ لذا رعایت تشدد و دقت سندی در آن لازم نیست. این روایت مفصل را مرحوم طبرسی نیز در مکارم الاخلاق (حدود11صفحه) با سند ذکر می کند. هرچند متن روایت قوی است، اما خاصه آن را نقل نکرده اند.
ص:40
مولف مجموعه ورام، فرد جلیل القدری است و قابل تشکیک نیست، ولی بعضی بزرگان مثل شیخ حرعاملی در مورد مولف این کتاب، تشکیک می کند و دلیل خود را جمع شدن مطالب ضعیف و قوی در کتاب می داند. ایشان، طبق نقل علامه در بحارالانوار می فرماید:
«قال الشیخ الحرّ فی أمل الآمل: ورّام بن أبی فراس بحلّة من أولاد مالک بن الأشتر النخعیّ صاحب أمیرالمؤمنین علیه السلام، عالم فقیه … له کتاب تنبیه الخواطر و نزهة النواظرحسن إلّا أنّ فیه الغثّ و السمین». (1)
البته بعضی مثل آقا بزرگ تهرانی، تشکیک مذکور را رد کرده و می فرماید:
«تعمد ورام فی کتابه هذا علی خلط آثار الأئمة بأخبار أهل السنة لیرغب فیه العامة فیهتدوا، فلا مجال لطعن صاحب «أمل الآمل» علی المؤلف بأن فیه الغث و السمین». (2)
مرحوم مجلسی نیز کتاب مجموعه ورام را کاملاً تایید نمی کند و می فرماید:
«لکنه؛ لما کان کتابه مقصورا علی المواعظ و الحکم لم یمیز الغث من السمین و خلط أخبارالإمامیة بآثار المخالفین». (3)
علمای ما، فقه و تفسیر مقارن می نویسند تا شاید علمای اهل سنت به کتاب های شیعه مراجعه کنند و اتمام حجتی بر آن ها باشد؛ مثل طبرسی در
ص:41
تفسیر خود و شیخ طوسی در فقه خود (خصوصا کتاب خلاف) و مرحوم اربلی درکشف الغمه، روایات اهل سنت را آورده اند و جناب ورام نیز بر اساس بیان آقابزرگ برای رغبت اهل سنت، روایات آن ها را آورده است.
مضمون روایات دجال در کتاب های ما، اصل دجال را ثابت و کم و بیش جزییاتی را بیان می کند.
روایتی که جناب ورام نقل کرده، طبرسی نیز در مکارم الاخلاق آورده است.
روایت پنجم: روایت اول دجال در غیر کتب اربعه
یَا أَبَا ذَرٍّ! کُنْ عَلَی عُمُرِکَ أَشَحَّ مِنْکَ عَلَی دِرْهَمِکَ وَ دِینَارِکَ. یَا أَبَا ذَرٍّ! هَلْ یَنْتَظِرُ أَحَدُکُمْ إِلاَّ غِنًی مُطْغِیاً أَوْ فَقْراً مُنْسِیاً أَوْ مَرَضاً مُزْمِناً؛ أَوْ هَرَماً مُفْنِیاً، أَوْ مَوْتاً مُجْهِزاً، أَوِ الدَّجَّالَ، فَإِنَّهُ شَرُّ غَائِبٍ یُنْتَظَرُ أَوِ السَّاعَةَ وَ السَّاعَةُ أَدْهی وَ أَمَرُّ . (1)
از روایت یازده صفحه ای، فقط همین عبارت «أو الدجال، فإنه شر غائب ینتظر» در مورد دجال است که می فرماید: دجال بدترین موعود و تلخ ترین تجربه برای بشر است.
روایت ششم: روایت دوم دجال در غیر کتب اربعه
روایت را مرحوم مجلسی در بحارالانوار از رجال کشی نقل می کند:
مَنْ کَذَبَ عَلَینَا أَهْلَ الْبَیتِ حَشَرَهُ الله یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمَی یهُودِیاً وَ إِنْ أَدْرَکَ الدَّجَّالَ آمَنَ بِهِ وَ إِنْ لَمْ یدْرِکْهُ آمَنَ بِهِ فِی قَبْرِهِ... . (2)
شاهد در روایت «وَ إِنْ أَدْرَکَ الدَّجَّالَ آمَنَ بِهِ وَ إِنْ لَمْ یدْرِکْهُ آمَنَ بِهِ» است؛ ضمن این که از روایت استفاده می شود که طرفداران دجال تهمت زنندگان به اهل بیت و نواصب و یهود هستند.
ص:42
در میان علمای شیعه چند طبرسی داریم که یکی از آن ها ابومنصور، مؤلف کتاب احتجاج است (احمدبن علی بن ابی طالب طبرسی، قرن6ه-)، دیگری ابوعلی، مؤلف مجمع البیان معروف به امین الاسلام(فضل بن حسن طبرسی، قرن 6ه-) است و طبرسی دیگر ابونصر، فرزند أمین الإسلام، حسن بن فضل بن حسن طبرسی مؤلف« مکارم الأخلاق»است (کان فاضلا فقیهاجلیلا) و دیگری ابوالفضل، علی بن حسن بن فضل بن حسن، صاحب مشکات الانوار است که کتابش استدراک برکتاب پدرش (مکارم الاخلاق) می باشد.
در روایات منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیرامون دجال، حدود 300 روایت را معجم احادیث الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نقل می کند؛ درحالی که روایات اهل بیت در مورد دجال بسیار کم است و این حکایت از بی اعتنایی و بی اعتباری بسیاری از روایات در موضوع دجال دارد و به اعتراف علمای عامه، بسیاری از این روایات اسراییلیات است.
روایت هفتم: روایت سوم دجال در غیر کتب اربعه
و ینادی منادی الجرحی علی القتلی و دفن الرجال، وغلبة الهند علی السند، و غلبة القفص علی السعیر، و غلبة القبط علی أطراف مصر، و غلبة
ص:43
أندلس علی أطراف أفریقیة. و غلبة الحبشة علی الیمن. و غلبة الترک علی خراسان و غلبة الروم علی الشام و غلبة أهل أرمینیة و صرخ الصارخ بالعراق: هتک الحجاب؛ هتک نوامیس، وافتضت العذراء؛ و ظهر علم اللعین الدجال. ثم ذکر خروج القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف . (1)
مصادر روایت
مناقب ابن شهرآشوب (2) روایت را به صورت مرسل از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند. و بحارالانوار (3) نیز از مناقب ابن-شهرآشوب نقل می کند.
برداشت از روایت
در دوران هتک نوامیس و مفاسد و کشتارها… دجال ظاهر می شود و او ملعون و مطرود است؛ ولی آیا سبب مفاسد و هتک نوامیس، دجال و جریان وی است؟
روایت هشتم: روایت چهارم دجال در غیر کتب اربعه
الْحَمْدُ لِله الْأَوَّلِ قَبْلَ کُلِّ أَوَّلٍ وَ الْآخِرِ بَعْدَ کُلِّ آخِرٍ وَ بِأَوَّلِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لا أَوَّلَ لَهُ وَ بِآخِرِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لا آخِرَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ الله شَهَادَةً یُوَافِقُ فِیهَا السِّرُّ الْإِعْلَانَ وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ أَیُّهَا النَّاسُ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی وَ لَا یَسْتَهْوِیَنَّکُمْ عِصْیَانِی وَ لا تَتَرَامَوْا بِالْأَبْصَارِ عِنْدَ مَا تَسْمَعُونَهُ مِنِّی، فَوَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّ الَّذِی أُنَبِّئُکُمْ بِهِ عَنِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ صلی الله علیه و آله و سلم[وَ الله] مَا کَذَبَ الْمُبَلِّغُ وَ لا جَهِلَ السَّامِعُ لَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی ضِلِّیلٍ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ وَ فَحَصَ بِرَایَاتِهِ فِی ضَوَاحِی کُوفَانَ فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ وَ اشْتَدَّتْ شَکِیمَتُهُ وَ ثَقُلَتْ فِی الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ عَضَّتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْیَابِهَا وَ مَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا وَ بَدَا
ص:44
مِنَ الْأَیَّامِ کُلُوحُهَا وَ مِنَ اللَّیَالِی کُدُوحُهَا فَإِذَا أَیْنَعَ زَرْعُهُ وَ قَامَ عَلَی یَنْعِهِ وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ عُقِدَتْ رَایَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ وَ أَقْبَلْنَ کَاللَّیْلِ الْمُظْلِمِ وَ الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ هَذَا وَ کَمْ یَخْرِقُ الْکُوفَةَ مِنْ قَاصِفٍ وَ یَمُرُّ عَلَیْهَا مِنْ عَاصِفٍ وَ عَنْ قَلِیلٍ تَلْتَفُّ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ وَ یُحْصَدُ الْقَائِمُ وَ یُحْطَمُ الْمَحْصُود. (1)
مصادر روایت
روایت در نهج البلاغه آمده است؛ ضمن این که شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید (2) و ابن میثم بحرانی (3) هم روایت را آورده اند.
برداشت از روایت
روایت به دجال اشاره نکرده است؛ لذا روایت را در ردیف روایات دجال ذکر کردن (ظاهرا) مسامحه است و احتمال دارد به سفیانی اشاره داشته باشد.
ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه می فرماید:
واعلم أنه لیس فی اللفظ دلالة واضحة علی أن المراد بالضلیل المذکور معاویة، بل یحتمل أن یرید به شخصا آخر یظهر فیما بعد بالشام کما قیل: أنه السفیانی الدجال.
روایت نهم: روایت پنجم دجال در کتب غیر اربعه
روایت را شیخ حر عاملی در إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، چنین
ص:45
نقل می کند:
المهدی من ذریتی، یظهر بین الرکن والمقام، و علیه قمیص إبراهیم، و حلّة إسماعیل، و فی رجله نعل شیث، و الدلیل علیه قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم عیسی بن مریم ینزل من السماء، و یکون مع المهدی من ذریتی، فإذا ظهر فاعرفوه، فإنه مربوع القامة، حلک سواد الشعر، ینظر من عین ملک الموت، یقف علی باب الحرم فیصیح بأصحابه صیحة، فیجمع الله تعالی عسکره فی لیلة واحدة، و هم ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا من أقاصی الأرض، ثم ذکر تفصیلهم و أماکنهم و بلادهم، إلی أن قال: فیتقدم المهدی من ذریتی، فیصلی إلی قبلة جده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و یسیرون جمیعا إلی أن یأتوا بیت المقدس، ثم ذکر الحرب بینه و بین الدجال، و ذکر أنهم یقتلون عسکر الدجال من أوله إلی آخره، و تبقی الدنیا عامرة، و یقوم بالقسط و العدل، إلی أن قال: ثم یموت عیسی، و یبقی المنتظر المهدی من آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم فیسیر فی الدنیا و سیفه علی عاتقه، و یقتل الیهود و النصاری و أهل البدع. (1)
مصادر روایت
روایت را شیخ حر عاملی از هبة الله بن أبی محمد الحسن موسوی در المجموع الرائق من أزهار الحدائق نقل می کند.
کتاب اثبات الهداة، کتاب وزینی است که مؤلف آن مرحوم عاملی است. بیان شده که ایشان، 70 هزار سند و 20 هزار مدرک را از فریقین جمع آوری کرده است.
ص:46
مرحوم حرعاملی کلام هبه الله موسوی را چنین نقل می کند: «مما ظفرت به من خطب أمیر المؤمنین علیه السلام، مما نقلته من الخزائن الرضویة الطاووسیة، من کتاب یتضمن خطبا لأمیر المؤمنین علیه السلام منها الخطبة اللؤلؤیة»، سپس به بیان سند روایت می پردازد:
«حدثنا أبو الحسن علی بن عبد الله عن أبیه عن یعقوب الجریمی عن أبی حبیش الهروی عن أبی عبد الله بن عبدالرزاق عن أبیه عن جده عن أبی سعید الخدری عن جابر بن عبد الله الأنصاری عن أمیر المؤمنین علیه السلامو ذکر خطبة طویلة جدا، فیها علامات آخر الزمان، و أخبار بمغیبات کثیرة منها دولة بنی أمیة و بنی العباس و أحوال الدجال و السفیانی».
شاهد روایت عبارت: «ثم ذکر الحرب بینه و بین الدجال، و ذکر أنهم یقتلون عسکر الدجال من أوله إلی آخره» است.
برداشت از روایت
روایت به جنگ و قتل لشکر دجال اشاره می کند و توضیح دیگری در مورد دجال نمی دهد.
روایت دهم: روایت ششم دجال در غیر کتب اربعه
و عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام، فی قصة الدجال، قال ألا و إن أکثر أتباعه أولاد الزنا، لاسبوا التیجان ألا و هم الیهود علیهم لعنة الله، یأکل و یشرب، له حمار أحمر (1) طوله ستون خطوة مد بصره، أعور الیمین، و إن ربکم عز و جل لیس بأعور، صمد لا یطعم، فیشمل البلاد البلاء؛ و یقیم الدجال أربعین یوما، أول یوم کسنة، و الثانی کأقل، فلا تزال تصغر و تقصر حتی تکون آخر أیامه کلیلة یوم من أیامکم هذه، یطأ الأرض کلها إلا مکة و المدینة و بیت المقدس، و یدخل المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بیت المقدس، و یصلی
ص:47
بالناس إماما، فإذا کان یوم الجمعة، و قد أقیمت الصلاة، نزل عیسی بن مریم علیه السلام، بثوبین مشرقین حمر، کأنما یقطر من رأسه الدهن، رجل الشعر، صبیح الوجه، أشبه خلق الله عز و جل بأبیکم إبراهیم خلیل الرحمن علیه السلام، فیلتفت المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ، فینظر عیسی علیه السلام، فیقول لعیسی: یا ابن البتول، صلّ بالناس، فیقول: لک أقیمت الصلاة، فیتقدم المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ، فیصلی بالناس، و یصلی عیسی علیه السلام خلفه، و یبایعه، و یخرج عیسی علیه السلام فیلتقی الدجال، فیطعنه، فیذوب کما یذوب الرصاص؛ و لا تقبل الأرض منهم أحدا، لا یزال الحجر و الشجر یقول: یا مؤمن تحتی کافر أقتله، ثم إن عیسی علیه السلام، یتزوج امرأة من غسان، و یولد له منها مولود و یخرج حاجا، فیقبض الله تعالی روحه فی طریقه قبل وصوله إلی مکة. (1)
مصادر روایت
روایت را عقدالدرر (2) به صورت مرسل از امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده و ابن حجر در القول المختصر نیز از عقدالدرر نقل کرده است. در کتاب های ما، احقاق الحق از عقدالدرر نقل کرده است. اما این روایت گرچه از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است؛ ولی مأخذ شیعی ندارد. مضمون روایت، کشته شدن دجال به وسیله حضرت عیسی را بیان می کند.
ص:48
چنان که در مباحث گذشته در این موضوع، روایتی از کمال الدین شیخ صدوق نقل شد، مجددا به طور خلاصه، روایت مطرح می شود:
«عینه الیمنی ممسوحة؛ و العین الأخری فی جبهته تضئ کأنها کوکب الصبح، فیها علقة کأنها ممزوجة بالدم، بین عینیه مکتوب کافر، یقرؤه کل کاتب و أمی، یخوض البحار و تسیر معه الشمس، بین یدیه جبل من دخان، و خلفه جبل أبیض یری الناس أنه طعام».
«یخرج حین یخرج فی قحط شدید تحته حمار أقمر»؛ آیا واقعا حمار است یا منظور حکامی است که همین وضع را دارند و تحت سلطه دجال هستند؟
خطوة حماره میل، تطوی له الأرض منهلا منهلا، لا یمر بماء إلا غار ()، إلی یوم القیامة، ینادی بأعلی صوته یسمع ما بین الخافقین من الجن والإنس و الشیاطین یقول: إلی أولیائی أنا الذی خلق فسوی و قدّر فهدی، أنا ربکم الأعلی. وکذب عدو الله، إنه أعور یطعم الطعام، ویمشی فی الأسواق؛ (یعنی بشر است)، و إن ربکم عز و جل لیس بأعور. (1)
ص:49
و لا یطعم و لا یمشی و لا یزول تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا. (1)
ألا و إن أکثر أتباعه یومئذ أولاد الزنا، و أصحاب الطیالسة الخضر.
فرم خاصی از لباس است که گویند مربوط به اروپایی ها است.
یقتله الله عز و جل بالشام علی عقبة تعرف بعقبة أفیق لثلاث ساعات مضت من یوم الجمعة علی ید من یصلی المسیح عیسی بن مریم علیه السلام خلفه ألا إنّ بعد ذلک الطامة الکبری.
نتیجه گیری از روایت
ظاهر روایت این است که دجال شخص است نه جریان.
مصادر روایت
اولین ناقل روایت شیعی، شیخ صدوق (م 381) است که دیگران هم به تبع او روایت را نقل کرده اند.
از اهل سنت اولین کسی که روایت را نقل کرده، ابن منادی (م 336) در ملاحم است. شیخ صدوق و ابن منادی هردو در قرن چهارم هستند؛ ولی فاصله زیستن آن ها پنجاه سال است. پس می توان گفت قبل از شیخ صدوق، ابن منادی روایت را نقل کرده است. (روایت از امیرالمومنین علیه السلام از طرق اهل سنت نقل شده است.)
راوی سند ابن منادی غیر از راوی سند صدوق است. شیخ صدوق از نزال بن سبره نقل روایت می کند؛ ولی ابن منادی از امارة بن قعقا نقل می کند. اما در کتاب های رجالی شیعه و سنی نامی از ابن قعقا به میان
ص:50
نیامده است. بعد از ابن منادی، أبوعمر و عثمان بن سعید المقرئ الدانی (م444) در کتاب السنن الواردة فی الفتن وغوائلها والساعة وأشراطها در دو جای از کتابش (ج4، ص6838، و ج6، ص1196) روایت را از نزال بن سبره (طرق صدوق) نقل می کند و بعد از ایشان، محمدبن سلامه، صاحب دستورمعالم الحکم و بعد ایشان، زین الفتی و بعد آقای سلمی در عقدالدرر (363) روایت را در کتاب های خویش می آورند. پس می توان گفت مرحوم صدوق روایت را به عنوان افحام خصم و القای حجت نقل می کند.
پس از مطالعه سخنان اکثر علمای شیعه پیرامون دجال، کلامشان در مورد دجال را به عنوان رد اهل سنت (ازباب افحام خصم) یافتم که طول عمر مبارک امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را منکر می شوند و علما درجواب آنان می گویند: چگونه شما منکر طول عمرامام زمان می شوید؛ درحالی که برای دجال عمرطولانی قائلید و معتقدید در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است؟!
ضمنا حدیث، به نزال بن سبره منتهی می شود که از ایشان در کتاب های ما نامی برده نشده است و اگر در منابع دست چندم شیعه آمده، توثیق نشده است.
روایت یازدهم: روایت هفتم دجال در غیر کتب اربعه
منها أن یستحل بها الدجال الأکبر الأعور الممسوح العین الیمنی، و الأخری کأنّها ممزوجة بالدم، لکأنّها فی الحمرة علقة تأتی الحدقة کهیئة حبة العنب الطافیة علی الماء فیتبعه من أهلها عدة من قتل بالأبلة من الشهداء أناجیلهم فی صدورهم یقتل من یقتل و یهرب من یهرب ثم رجف ثم قذف ثم خسف
ص:51
ثم مسخ ثم الجوع الأغبر. (1)
ص:52
مصادر روایت
روایت را ابن میثم بحرانی به صورت مرسل از حضرت علی علیه السلام نقل می کند و قبل از ایشان کسی آن را نقل نکرده است. بحارالانوار نیز (ج 32، ص 253 - 258) روایت را از ابن میثم بحرانی نقل می کند.
ابن میثم درمقدمه کتاب خویش می گوید: درمکه خطبه های امیرالمومنین علیه السلام را دیدم که در20 جلد بود؛ شاید این مطالب از آن جا باشد. ابن میثم درشرح نهج البلاغه (ج 1، ص 289 و 290) می گوید:
«مرسلا عن علی علیه السلام من خطبة خطبها علیه السلام بالبصرة بعد ما فتحها. روی أنه لمّا فرغ من
ص:53
حرب أهل الجمل أمر منادیاً ینادی فی أهل البصرة: أنّ الصلاة الجامعة، (1) لثلاثة أیام من غد إن شاء الله، ولا عذر لمن تخلّف إلا من حجة أو علّة فلا تجعلوا علی أنفسکم سبیلاً، فلمّا کان فی الیوم الذی إجتمعوا فیه خرج فصلّی فی الناس الغداة فی المسجد الجامع، فلمّا قضی صلاته قام فأسند ظهره إلی حائط القبلة عن یمین المصلی، فخطب الناس فحمد الله و أثنی علیه بما هو أهله و صلّی علی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم و استغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات ثم قال: .. إلی جؤجؤ طیر فی لجة بحر» و تتمه آن را در جلد سوم ص15 می آورد.
ص:54
امیرالمومنین علیه السلام این سخنان را بعد از فتح بصره، در میان انبوه جمعیت در مسجد جامع شهر بصره بیان کرده است. حضرت ابتدا افرادی را که در برابر فتنه؛ با سکوت و یا همکاری با دشمن، آن حضرت را یاری نکردند، توبیخ می کند. سپس در سخنانشان حوادثی را که در بصره رخ می دهد بیان می کنند؛ مثل طغیان رودخانه درشهر:
«کأنی أنظر إلی قریتکم هذه و قد طبقها الماء حتی ما یری منها إلا شرف المسجد، کأنه جؤجؤ طیر فی لجة بحر».
در این هنگام احنف بن قیس از حضرت سوال می کند:
«یا أمیر المؤمنین! ومتی یکون ذلک؟»
زمان حادثه چه موقعی است؟ حضرت به جواب اشاره ای کردند و سپس به طرف راست خود متوجه شدند وسوال کردند:
«کم بینکم و بین الأبلة؟ فقال له المنذر بن الجارود: فداک أبی و أمّی أربعة فراسخ». حضرت به منذر فرمودند: «صدقت فوالذی بعث محمداً و أکرمه بالنبوة و خصّه بالرسالة و عجل بروحه إلی الجنة لقد سمعت منه کما تسمعون منی أن قال: یا علی هل علمت أن بین التی تسمی البصرة و التی تسمی الأبلة أربعة فراسخ، و قد یکون فی التی تسمی الأبلة موضع أصحاب العشور، یقتل فی ذلک الموضع من أمّتی سبعون ألفا شهید، هم یومئذ بمنزلة شهداء بدر».
حضرت با استناد به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ازشهادت هفتاد هزار نفر از امت
ص:55
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در سرزمین أبله خبر دادند که در مقام، مانند شهدای بدر هستند. در این هنگام، منذر بن جارود دوباره سوال کرد که چه کسی اینان را می کشد:
یا أمیرالمؤمنین و من یقتلهم فداک أبی وأمی؟
حضرت درجواب منذر می فرماید:
«یقتلهم إخوان الجنّ و هم أجیل، کأنّهم الشیاطین سود ألوانهم منتنة أرواحهم شدید کلبهم قلیل سلبهم».
حضرت، دوباره مقام شهدا را بیان می فرمایند:
طوبی لمن قتلهم، و طوبی لمن قتلوه، ینفر لجهادهم فی ذلک الزمان، قوم هم أذلة عند المتکبرین من أهل ذلک الزمان، مجهولون فی الأرض معروفون فی السماء تبکی السماء علیهم و سکانها و الأرض و سکانها ثم هملت عیناه بالبکاء.
خود حضرت هم شروع به گریه می کند. در این جا دوباره منذر سؤال می کند و حضرت پاسخ می دهد.
حضرت امیر علیه السلام منذربن جارود را به عنوان والی منصوب کرد، ولی منذر خیانت کرد. حضرت نامه ای به وی نوشت و او را مذمت و پدرش را مدح کرد. سپس منذر را عزل و بعد از آن احضارش کرد و مبلغ سی هزار دینار جریمه اش نمود، سپس او را روانه زندان کرد. در این هنگام صعصعه وساطت کرد و به حضرت گفت که خواهر منذر به خاطر زندانی شدن برادرش، گریه امانش را بریده؛ ضمن این که خود صعصعه متعهد شد بدهی منذر را درصورت عدم پرداخت او بپردازد. حضرت به صعصعه فرمود: چرا وی را ضمانت می کنی درحالی که او خود را بدهکار
ص:56
نمی داند؟ سپس حضرت فرمود: او را قسم بده که بدهی ندارد و اختلاس نکرده است. صعصعه گفت: او قسم می خورد. حضرت فرمود: من هم گمانم این است که او قسم می خورد و بعد اوصاف و اخلاقیات زشت او را برایش بیان کرد؛ از جمله این که او انسان متکبری است و … دست آخر منذر را قسم دادند و آزادش کردند. (1)
نامه های امام حسین علیه السلام به سران بصره، پنج نامه بود که چهار نفر مخاطبین نامه، خیانت نکردند، خصوصا یک نفرشان که رسالتش را به سرانجام رساند و امام او را دعا کردند: "آمنک الله یوم الفزع الاکبر!" و یک نفر نیزخیانت کرد و که همان منذربن جارود بود؛ هنگامی که نامه امام را دریافت کرد نزد استاندار بصره رفت و نامه را به او داد. استاندار بصره درآن زمان داماد وی عبیدالله بن زیاد بود. ابن زیاد نامه رسان را بلافاصله دستگیر کرد و به شهادت رساند. لذا اولین شهید جریان کربلا از غیر ِاهل بیت، جناب سدوسی، کسی است که نامه را به منذر بن جاورد تحویل داد. (2)
ص:57
در این جا منذر دوباره ازحضرت سوالی می کند:
«وما الذی یصیبهم من قبل الغرق مما ذکرت، و ما الویح، و ما الویل؟»
حضرت جواب می دهد:
هما بابان فالویح باب الرحمة، والویل باب العذاب یا ابن الجارود، نعم ثارات عظیمة، منها عصبة یقتل بعضها بعضا، و منها فتنة تکون بها خراب منازل و خراب دیار و انتهاک أموال و قتل رجال و سبی نساء یذبحن ذبحاً، یا ویل أمرهن حدیث عجب؛ منها أن یستحل بها الدجال الأکبر.
«دجال اکبر» قید توضیحی یا احترازی است؟ که درصورت احترازی بودن معنایش این است که دجال های اصغر نیز هستند؛ ولی آن که مورد بحث است دجال اکبر است.
«الأعور الممسوح العین الیُمنی، والأخری کأنها ممزوجة بالدم لکأنها فی الحمرة علقة تأتی الحدقة کهیئة حبة العنب الطافیة علی الماء فیتبعه من أهلها عدة من قتل بالأبلة من الشهداء أناجیلهم فی صدورهم».
پیروان دجال، صلیبیان و مشرکین هستند که قرآن در مورد آن ها می فرماید:
{لَتُبْلَوُنَّ فی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذی کَثیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور}. (1)
«یقتل من یقتل و یهرب من یهرب ثم رجف ثم قذف ثم خسف ثم مسخ ثم الجوع الأغبر ثم الموت الأحمر وهو الغرق». (2)
شاهد، در جملات «منها أن یستحل بها الدجال الأکبر» دجال است که اوصاف
ص:58
دجال و حدود فعالیت او (در بصره) وهوادارانش را که از اهل کتاب هستند، ذکر می کند.
روایت دوازدهم: روایت هشتم دجال در غیر کتب اربعه
… ثم عیسی بن مریم، روح الله و کلمته، و کان عمره فی الدنیا ثلاثة و ثلاثین سنة، ثم رفعه الله إلی السماء و یهبط إلی الأرض بدمشق، و هو الذی یقتل الدجال. (1)
مصادرروایت
روایت را فقط تفسیر قمی نقل می کند:
حدثنی الحسین بن عبد الله السکینی عن أبی سعید البجلی (النحلی) عن عبد الملک بن هارون عن أبی عبد الله علیه السلام عن آبائه :.. فی قصة محاورة الإمام الحسن السبط مع ملک الروم قال علیه السلام:… . (2)
و بعد از ایشان، مرحوم مجلسی در بحارالانوار (ج14، ص247، ب18، ح 27 ) روایت را از تفسیر قمی نقل می کند.
روایتِ امام صادق علیه السلام را تفسیر قمی نقل کرده است:
فی قصة محاورة الإمام الحسن السبط مع ملک الروم …
امام حسن علیه السلام از طرف امیرالمومنین علیه السلام مامور عزیمت به روم شد. در این ماموریت، بین امام حسن علیه السلام و فرمانروای روم محاوره ای صورت گرفت و سوالاتی از حضرت پرسیده شد. یکی از سوالات پیرامون حضرت عیسی علیه السلام بود که امام حسن علیه السلام فرمودند:
شاهد در روایت، جمله «وهو الذی یقتل الدجال» است.
ص:59
از این روایت و روایتی که دجال درکناسه کوفه به دارآویخته می شود ویا روایت اهل سنت که دجال در دمشق کشته می شود، استفاده می شود که دجال شخص است، نه جریان (اگرسند هر دو روایت صحیح باشد، اشکال در مکان قتل او است؛ ولی در مورد قاتل دجال، اگر حضرت عیسی علیه السلام هم باشد، ایشان از فرماندهان بزرگ سپاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است و به فرمان امام کار را انجام می دهد)، پس با روایات دیگر که قاتل او امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است، تعارضی ندارد.!
مفاد روایت این است که قاتلِ دجال، حضرت عیسی علیه السلام در دمشق است و دیگر این که دجال شخص است، نه جریان.
نکته ها:
نکته اول: صاحب وسائل الشیعه و مرحوم خویی، تفسیر قمی را تایید می کنند و روایات تفسیر قمی را مروی از ثقات می دانند (پس بر اساس این نظر، روایت مذکور مشکلی ندارد).
نکته دوم: شکی نیست که علی بن ابراهیم قمی، صاحب تفسیر، از ثقات است. ایشان در کتب اربعه دارای 7068 روایت است که این مطلب دلالت برجلالت و وثاقت عظمت ایشان دارد.
نکته سوم: در7140 روایت، سند روایت به جناب قمی منتهی می شود.
نکته چهارم: راوی این تفسیر شخصی به نام عباس بن محمد است که با سه واسطه به امام کاظم علیه السلام منسوب است. ولی در کتب رجالی، ایشان توثیق ندارد (مگر بر اساس مبنای بعضی از اساتید ما که امامزادگان به توثیق نیاز ندارند).
نکته پنجم: این تفسیر، مجموعه ای از روایات است که خود قمی املا کرده و شاگردش نوشته و روایاتی است که شاگردش از ابی جارود و او
ص:60
از امام علیه السلام نقل می کند. لذا در صورت امکان تفکیک در تفسیر و تشخیص آن بحثی نیست.
نکته ششم: ابی جارود توثیق ندارد. پس نه راوی تفسیر(عباس بن محمد) و نه ابی جارود توثیق نشده اند. عده ای (مانند مرحوم خویی) قائلند که تمام راویان و افرادی که در این کتاب آمده اند، ثقه هستند. مرحوم خویی دلیل ثقه بودن این افراد را کلام صاحب تفسیر قمی می داند. جناب قمی در مقدمه تفسیر خود می فرماید:
نحن ذاکرون و مخبرون بما ینتهی إلینا و رواة مشایخنا و ثقاتنا عن الذین فرض الله طاعتهم و أوجب ولایتهم و لا یقبل عمل إلا بهم و هم الذین وصفهم الله تبارک و تعالی و فرض سؤالهم و الأخذ منهم فقال: {فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ} فعلمهم عن رسول الله. (1)
بر اساس بیان مرحوم خویی، راویانی که توثیق ندارند و نامشان در تفسیر قمی آمده، توثیق می شوند؛ چون توثیق کلی مرحوم قمی به توثیقات متعدد منحل می شود. بنابراین، مشکل ابراهیم بن هاشم و ابی جارود هم حل می شود. پس اگر این مبنا را بپذیریم تمام مشایخ - چه با واسطه و چه بی واسطه - همه ثقه می شوند؛ ولی مشکل این که آیا تمام این تفسیر از مرحوم قمی است و یا قسمتی از آن به شاگردش مربوط است؛ باقی می ماند.
روایت سیزدهم: روایت نهم دجال در غیر کتب اربعه
یا خیثمة سیأتی علی الناس زمان لا یعرفون الله ما هو التوحید، حتی یکون خروج الدجال، و حتی ینزل عیسی بن مریم من السماء و یقتل الله الدجال علی یده، و یصلی بهم رجل منّا أهل البیت، ألا تری أنّ عیسی یصلی
ص:61
خلفنا و هو نبیّ إلا و نحن أفضل منه. (1)
بحثی که مطرح است این است که انبیا افضل هستند یا ائمه؟ (البته غیر از وجود نازنین خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم که ایشان اشرف همه انبیا و ائمه علیهم السلام هستند) مرحوم مجلسی در این مورد می فرماید:
«فإن أئمتنا صلوات الله علیهم أشرف من أولی العزم، فکیف من غیرهم». (2)
مصادر روایت
روایت فقط یک مدرک دارد و آن تفسیر فرات کوفی (ص44) است. مرحوم مجلسی نیز در بحارالانوار (3) روایت را از تفسیر فرات نقل می کند.
ص:62
مؤلف تفسیر فرات کوفی که فرات بن ابراهیم کوفی است، از علمای دوران غیبت صغری است. در مورد ایشان گفته اند: استاد المحدثین فی زمانه، کثیر الحدیث. ایشان معاصر مرحوم کلینی و ابن عقده است. ابن عقده کسی است که مرحوم نعمانی روایات زیادی از وی نقل می کند.
برای ما مهم این است که آیا شخصیت رجالی فرات توثیق دارد یا نه؟ وقتی به کتب رجالی رجوع می کنیم، از فرات بن ابراهیم کوفی نام برده نشده است. اسم خود او و پدرش در اسانید این کتاب مشخص شده است. کتاب شواهدالتنزیل حسکانی از این کتاب بسیار نقل می کند و یا در اسناد خود نام وی را می برد. در سند کتاب های شیخ صدوق و تفسیر قمی و کتاب فضل زیارة الحسین (ابن شجری) از مولف تفسیر فرات بسیار نام برده است. کنیه ایشان فقط در دو جا از کتاب ابن شجری کوفی آمده است. با این اوصاف، هنوز شخصیت وی برای ما مجهول است. ایشان در کوفه بوده، ولی از چه قبیله ای؟ اهل کجا؟ عرب یا غیر عرب؟ از موالی یا غیرموالی؟ فکر و اعتقادش؟ شیعه یا اهل سنت بودن وی؟ (گرچه سنخِ روایات نقل شده از وی، ارادتش را به اهل بیت می رساند و احتمال سنی بودنش را کمرنگ می کند) برای ما نامعلوم است. عده ای معتقدند وی زیدی بوده است یا تفکر زیدیه داشته و با آنان حشرو نشر داشته است و
ص:63
دلیل این مطلب را مشایخ و اساتیدش می دانند. کتاب وی نیز بر امامت اثناعشری نصی ندارد؛ بلکه از صادقین علیهما السلام بسیار روایت نقل می کند؛ آن هم روایاتی که بر عصمتش و امامتشان دلالت دارد؛ ولی از طرفی روایاتی را از زید نقل می کند که عصمت غیر خمسه طیبه را نفی می کند.
چرا کتب رجالی ما ازایشان سخنی به میان نیاورده اند؟ شاید به این دلیل باشد که این فرد نزد رجالیون شیعی مهم نبوده است؛ ضمن این که رجالیون از شیعیانی که در سند روایت قرار می گرفتند بحث می کردند و چون از اهل سنت هم نبوده، کتب رجالی اهل سنت به ایشان اعتنایی نکرده اند. پس وی زیدی کوفی بوده است.
آثار زیدی ها محو شده است ولی مقداری از آثار آن ها در یمن باقی مانده است که اگر به آن آثار دسترسی پیدا کنیم شاید بتوان در مورد شخصیت فرات بن ابراهیم کوفی بیش تر اظهار نظرکرد (البته گفته اند زیدی ها یک موسوعه رجالی به نام نسمات الاسحار دارند که نام علمایشان را ترجمه کرده است و مطلع البدور و نسمة السحر هم از تالیفات زیدی ها و به دوران اخیر مربوط است)؛ کتاب وی فقط نزد حسکانی بوده است.
مرحوم مجلسی در مورد ایشان می فرماید:
و تفسیر فرات و إن لم یتعرض الأصحاب لمؤلفه بمدح و لا قدح، لکن کون أخباره موافقة لما وصل إلینا من الأحادیث المعتبرة و حسن الضبط
ص:64
فی نقلها مما یعطی الوثوق بمؤلفه و حسن الظن به، و قد روی الصدوق عنه أخباراً بتوسط الحسن بن محمد بن سعید الهاشمی و روی عنه الحاکم أبو القاسم الحسکانی فی شواهد التنزیل و غیره. (1)
مرحوم مجلسی نیز به کتاب اعتماد کرد و مولف را نیز موثق می داند؛ هرچند توثیق ایشان، توثیق متاخرالمتاخرین است.
نکته ای در مورد تفسیر فرات
نکته قابل ذکر این است که کتاب تفسیر فرات روایات ناب و دست اول راجع به خمسه طیبه دارد؛ با توجه به این که مشکلاتش باقی است.
نتیجه گیری
نام فرات بن کوفی در اسناد آمده است؛ در عین حال مجهول است. تنها کسی که وی و کتابش را قابل اعتماد می داند، مرحوم مجلسی است که از متاخرالمتاخرین است.
روایت چهاردهم: روایت دهم دجال در غیر کتب اربعه
وهو الیوم الذی یظهر فیه قائمنا أهل البیت و ولاة الأمر، و یظفره الله تعالی بالدجال، فیصلبه علی کناسة الکوفة و ما من یوم نوروز إلا و نحن نتوقع فیه الفرج، لأنه من أیامنا، حفظه الفرس وضیعتموه. (2)
این روایت که کشتن دجال را به دارآویختن درکناسه کوفه می داند، با روایتی که درگیری دجال را با حضرت عیسی درعقبه عقیق دانسته و سپس حضرت عیسی با سلاح خود به او می زند و او ذوب می شود؛ چگونه قابل جمع است؟
ص:65
مفاد روایت
دجال درکناسه کوفه در عراق توسط امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به دارآویخته می شود.
مصادر روایت
اولین کسی که روایت را نقل می کند، ابن فهدحلی (ولادت757 و متوفای841)، صاحب المهذب البارع است. ابن فهد درکتاب طهارت به مناسبت طهارت و اغسال مستحبی می فرماید:
ومما ورد فی فضله و یعضد ما قلناه، ما حدثنی به المولی السید المرتضی العلامة بهاء الدین علی بن عبد الحمید النسابة دامت فضائله، ما رواه بإسناده. (1)
اثبات یا نفی نوروز؟
ما فعلا درمقام اثبات یا نفی نوروز نیستیم، ولی کسانی که نوروز را رد می کنند و روایت را مرسل می دانند، باوجود این روایت، حرفشان صحیح نیست؛ چون ابن فهد می گوید: من این روایت را ازاستادم - که خودش طریق دارد - از معلی بن خنیس، از امام صادق علیه السلام نقل می کنم:
إلی المعلی بن خنیس عن الصادق علیه السلام: إنّ یوم النوروز، هو الیوم الذی أخذ فیه النبی صلی الله علیه و آله و سلم لأمیر المؤمنین علیه السلام العهد بغدیر خم، فأقروا له بالولایة، فطوبی لمن ثبت علیها، والویل لمن نکثها، و هو الیوم الذی وجّه فیه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علیاً علیه السلامإلی وادی الجن، فأخذ علیهم العهود و المواثیق. و هو الیوم الذی ظفر فیه بأهل النهروان، و قتل ذا الثدیة، و هو الیوم الذی یظهر فیه قائمنا أهل البیت و ولاة الأمر و یظفره الله تعالی بالدجال، فیصلبه علی کناسة الکوفة. و ما من یوم نوروز إلا و نحن نتوقع فیه الفرج، لأنّه من أیامنا حفظه الفرس وضیعتموه، ثم إنّ نبیّاً من أنبیاء بنی إسرائیل سأل ربّه
ص:66
أن یحیی القوم الذین خرجوا من دیارهم و هم ألوف حذر الموت فأماتهم الله تعالی، فأوحی إلیه أن صبّ علیهم الماء فی مضاجعهم، فصبّ علیهم الماء فی هذا الیوم، فعاشوا و هم ثلاثون ألفا، فصار صبّ الماء فی یوم النیروز سنة ماضیة لا یعرف سببها إلا الراسخون فی العلم، و هو أول یوم من سنة الفرس، قال المعلی: و أملی علی ذلک، فکتبته من إملائه؛ (1)
همانا نوروز، همان روزی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای علی علیه السلام در غدیر خم از مردم بیعت گرفت، پس مردم اقرار کردند به ولایت، پس خوشا به حال کسی که به عهد خود ثابت قدم ماند و وای به حال کسی که آن را شکست. و آن همان روزی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمعلی علیه السلام را به سوی وادی جن روانه کرد، پس از آنها عهد و پیمان گرفت. و آن همان روزی است که علی علیه السلام در آن روز بر اهل نهروان غالب شد و ذوالثدیه را کشت.
و آن همان روزی است که قائم ما اهل بیت و صاحب امر ظاهر خواهد شد و خداوند او را بر دجال غلبه می دهد، پس آن حضرت دجال را بر کناسه کوفه به دار می کشد. و هیچ نوروزی نیست مگر آن که ما در آن انتظار فرج را داریم، برای این که نوروز از ایام ماست، ایرانیان آن را حفظ کرده اند، و شما(عرب ها) آن را ضایع کرده اید.
پس پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل از خداوند خواست که زنده کند قومی را که از ترس مرگ از خانه هایشان بیرون رفتند و آنها هزاران نفر بودند و خداوند همه آنها را بمیراند. پس خداوند به آن پیامبر وحی کرد که در گورهای آنها آب بریزید، پس ریختن آب به آنها در همین روز بود، پس زنده شدند و حال این که سی هزار نفر بودند، پس آب ریختن در روز نوروز سنت قدیمی گردید، اما هیچ کس علت آن را نمی داند مگر راسخان در علم و آن اولین روز از سال ایرانیان است.
معلی گفت: امام علیه السلاماین حدیث را به من املا کرد و من از املای امام نوشتم.
ص:67
در این جا، ابن فهد در ادامه روایت، نقل دیگری را هم می آورد که مرحوم مجلسی روایت را در بحارالانوار (ج56، باب 22، ح1، ص 92) بیان می کند و می فرماید: از کتب معتبر نقل می کنم؛ هر چند نام کتاب را نمی آورد. البته ایشان، قسمتی از روایت را هم در جلد 56، صفحه 119 نقل می کند. (1)
روایت چنین است:
و عن المعلی أیضا قال: دخلت علی أبی عبد الله علیه السلامفی صبیحة یوم النیروز، فقال: یا معلی أتعرف هذا الیوم؟ قلت: لا، و لکنه یوم یعظمه العجم، یتبارک فیه. قال: کلا و البیت العتیق الذی ببطن مکة ما هذا الیوم إلا لأمر قدیم، أفسره لک حتی تعلمه. قلت: لعلمی هذا من عندک أحبّ إلی من أن تعیش أترابی و یهلک الله أعداء کم [أمواتی وتموت أعدائی ] قال: یا معلی یوم النیروز، هو الیوم الذی أخذ الله فیه میثاق العباد (عالم ذر) أن یعبدوه و لا یشرکوا به شیئا، و أن یدینوا برسله و حججه و أولیائه، و هو أول یوم طلع فیه الشمس، و هبت فیه الریاح اللواقح، و خلقت فیه زهرة الأرض، و هو الیوم الذی استوت فیه سفینة نوح علیه السلام علی الجودی، و هو الیوم الذی أحیا الله فیه القوم الذین خرجوا من دیارهم و هم ألوف حذر الموت، فقال لهم الله: موتوا ثم أحیاهم، و هو الیوم الذی هبط فیه جبرئیل علیه السلام علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم وهو الیوم الذی کسر فیه إبراهیم علیه السلام أصنام قومه، و هو الیوم الذی حمل فیه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أمیر المؤمنین علیا علیه السلام علی منکبه حتی رمی أصنام قریش من فوق البیت الحرام و هشمها و الخبر بطوله؛ (2)
ص:68
از معلی روایت شده که در بامداد روز نوروز بر ابی عبدالله علیه السلام وارد شدم، پس (حضرت) فرمودند: ای معلی! آیا این روز را می شناسی؟
گفتم: نه. و لکن روزیست که ایرانیان از آن تجلیل می کنند و در آن به همدیگر تبریک گفته و دعای خیر می کنند.
فرمود: این چنین نیست؛ قسم به خانه کهن(کعبه) که در دل (شهر) مکه است، نیست این روز مگر برای یک امر قدیمی که آن را برای تو تفسیر می کنم تا این که از آن مطلع شوی.
پس گفتم: اگر این علمی را که نزد شماست فرا گیرم؛ برای من دوست داشتنی تر است از اینکه تا ابد زندگی کنم، و خداوند دشمنان شما را نابود کند.
فرمود: ای معلی! روز نوروز همان روزی است که خداوند در آن از بندگانش عهد گرفت که او را عبادت کنند و هیچ چیزی را شریک او ندانند و این که به رسولان و انبیا و اولیایش ایمان بیاورند و آن اولین روزی است که خورشید در آن طلوع کرده و بادهای باردار کننده در آن وزیده است و گلها و شکوفه های زمین آفریده شده است و آن روزیست که کشتی نوح علیه السلام به کوه جودی قرار گرفته. و آن روزی است که در آن، قومی که از ترس مرگ از خانه های خود خارج شدند و آنها هزارها نفر بودند، پس خداوند آنها را میراند و سپس آنها را در این روز زنده کرد. و آن روزیست که جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل گردید.
و آن همان روزیست که ابراهیم علیه السلام بت های قوم خود را شکست. و آن همان روزی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمومنین علی علیه السلام را بر دوش خود سوار کرد تا بت های قریش را از بالای خانه خدا به پائین انداخت و آنها را خرد کرد و … .
ص:69
«و هو الیوم الذی یظهر فیه قائمنا أهل البیت و ولاة الأمر و یظفره الله تعالی بالدجال، فیصلبه علی کناسة (محل ریختن زباله) الکوفة».
نکته اول
مرحوم مجلسی، ظاهرا معلی بن خنیس را رد نمی کند؛ ولی مرحوم شیخ انصاری در مکاسب ایشان را تضعیف می کند. ما بعد از مراجعه، وجهی برای نصب ایشان نیافتیم. مرحوم خویی در معجم خود (ج18، ص237 ) بحث مفصلی درباره ابن خنیس مطرح می کند. ایشان روایات مذمت شده و مدح شده را نقل می کند و سپس در مورد روایات مدح شده می گوید: «هذه الروایات کلها صحاح»؛ ولی برخی از آن ها مشکل سندی دارد.
«هذا والذی تحصل لنا مما تقدم أن الرجل جلیل القدر ومن خالصی شیعة أبی عبد الله، فإن الروایات فی مدحه متضافرة، علی أن جملة منها صحاح کما مر، و فیها التصریح بأنه کان من أهل الجنة قتله داود بن علی».
امام صادق علیه السلام قاتل ابن خنیس را نفرین کرد و قاتل وی بعد از نفرین امام علیه السلام بیش از یک روز زنده نماند.
و یظهر من ذلک أنه کان خیّرا فی نفسه، و مستحقاً لدخول الجنة، و لو أنّ داود بن علی لم یقتله. نعم، لا مضایقه فی أن تکون له درجة لا ینالها إلا
ص:70
بالقتل، کما صرح به فی بعض ما تقدم من الروایات، و مقتضی ذلک أنه کان رجلا صدوقاً، إذ کیف یمکن أن یکون الکذاب مستحقاً للجنة، و یکون مورداً لعنایة الصادق علیه السلام» ویؤکد ذلک شهادة الشیخ (طوسی) بأنه کان من السفراء الممدوحین، و أنّه مضی علی منهاج الصادق علیه السلامو مع ذلک کلّه لا یعتنی بتضعیف النجاشی، و إن کان هو خرّیت هذه الصناعة، و لعل منشأ تضعیفه - قدس الله نفسه - هو ما اشتهر من نسبة الغلو إلیه، و قد نسب ذلک إلیه الغلاة؛ و علماء العامة الذین یریدون الإزدراء بأصحاب أبی عبد الله علیه السلام والله العالم.
علمای اهل سنت قصد کوچک کردن شاگردان امام صادق علیه السلام را داشتند، لذا نسبت غلو به آن ها می دادند.
«و أمّا ما تقدم من أبن الغضائری من تضعیفه، و من نسبة أنه کان مغیریاً، ثم دعا إلی محمد بن عبد الله فلا یعتنی به، لعدم ثبوت نسبة الکتاب إلیه کما تقدم غیر مرة». (1)
چون انتساب کتاب ابن غضائری به ایشان معلوم نیست. (2)
مرحوم آقا بزرگ تهرانی می گوید:
این کتاب به دشمنان شیعه مربوط است که خودشان را به دروغ شیعه خوانده تا راویان شیعه را خدشه دار کنند.
معلی بن خنیس هیچ مشکلی ندارد و اگر بخواهیم وارد تفصیلات دجال شویم، روایت مذکور، روایت متقنی در این زمینه است که مشکل سندی هم ندارد.
یکی از تفصیلات راجع به دجال مربوط به نحوه و مکان و زمان کشته
ص:71
شدن دجال است که در این روایت آمده است: «وهو الیوم الذی یظفر فیه قائمنا بالدجال فیصلبه علی کناسة الکوفة.»
لذا با وجود این روایت، روایت اهل سنت که کشته شدن دجال را در دمشق و با ضربت می داند، کنار گذاشته می شود.
نکته دوم
روایت معلی بن خنیس در تایید نوروز است و از طرفی در مقابل، روایاتی است که نوروز را بدعت می داند، لذا مرحوم مجلسی هر دو دسته روایات را آورده و بعد به استناد روایت معلی بن خنیس نوروز را تایید کرده است. اما بیان مرحوم مجلسی:
حُکِی أَنَّ الْمَنْصُورَ تَقَدَّمَ إِلَی مُوسَی بن جَعْفَرٍ بِالْجُلُوسِ لِلتَّهْنِیةِ فِی یوْمِ النَّیرُوزِ، وَ قَبْضِ مَا یحْمَلُ إِلَیهِ، فَقَالَ: إِنِّی قَدْ فَتَّشْتُ الْأَخْبَارَ عَنْ جَدِّی رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم فَلَمْ أَجِدْ لِهَذَا الْعِیدِ خَبَراً، وَ إِنَّهُ سُنَّةٌ لِلْفُرْسِ وَ مَحَاهَا الْإِسْلَامُ، وَ مَعَاذَ الله أَنْ نُحْیی مَا مَحَاهُ الْإِسْلَامُ. فَقَالَ الْمَنْصُورُ: إِنَّمَا نَفْعَلُ هَذَا سِیاسَةً لِلْجُنْدِ فَسَأَلْتُکَ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ إِلاّ جَلَسْتَ فَجَلَسَ إِلَی آخِرِ مَا أَوْرَدْنَاهُ فِی بَابِ مَکَارِمِ أَخْلَاقِ مُوسَی بن جَعْفَرٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمَا؛ (1)
راوی می گوید که منصور دوانیقی از موسی بن جعفر علیه السلامدرخواست نمود تا در عید نوروز به جای او دیدارکنندگان را پاسخ گوید و هدایا را تحویل بگیرد. امام کاظم علیه السلام در جواب فرمود: من در بررسی احادیث جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تاییدی نسبت به این روز ندیده ام و این روز از سنت های ایرانیان است که اسلام آن را باطل کرده است و پناه می برم به خدا که من زنده کننده رسم هایی باشم که به وسیله اسلام از میان رفته است.
منصور گفت: ما این موضوع را برای دلگرمی سربازان انجام می دهیم و شما را به خدا قسم می دهیم که بپذیری، و حضرت پذیرفت.
ص:72
مرحوم مجلسی که بین خبر مذکور با خبر معلی بن خنیس، تعارض می بیند؛ می گوید:
بیان هذا الخبر مخالف لأخبار المعلی، و یدل علی عدم إعتبار النیروز شرعاً، و أخبار المعلی أقوی سندا و أشهر بین الأصحاب، و یمکن حمل هذا علی التقیة، لإشتمال خبر المعلی علی ما یتقی فیه؛ یتقی فی إظهار التبرک به فی تلک الأزمنة فی بلاد المخالفین أو علی أن الیوم الذی کانوا یعظمونه غیر النیروز المراد فی خبر المعلی، کما سیأتی ذکر الإختلاف فیه؛ (1)
این خبر مخالف اخبار معلی است، و دلالت بر عدم اعتبار نوروز از نگاه شرع دارد، ولی اخبار معلّی سندش قوی تر و میان اصحاب مشهورتر است، و ممکن است این خبر حمل بر تقیه شود، چون خبر معلی مشتمل بر مطالبی است که تقیه داشته و باید درآن دوران [دوران امام کاظم علیه السلام[ ازچنین مضامینی تقیه کرد و{از آن مضامین جریان غدیر است{ یا مقصود از آن تعظیم روز دیگری است جز روزی که در خبر معلی است.
روایت پانزدهم: روایت یازدهم دجال در کتب غیر اربعه
عن الفضل بن شاذان فی کتاب إثبات الرجعة، بسنده حدثنا محمد بن عبدالجبار قال: قلت لسیدی الحسن بن علی علیه السلام: یا ابن رسول الله، جعلنی الله فداک: أحبّ أن أعلم من الإمام و حجة الله علی عباده من بعدک؟ فقال علیه السلام: إن الإمام و حجة الله من بعدی ابنی، سمّی رسول الله و کنیه صلی الله علیه و آله و سلم الذی هو علیه السلام خاتم حجج الله، و آخر خلفائه علیه السلام قال: ممن هو یا بن رسول الله؟ قال: من ابنة ابن قیصر ملک الروم، ألا إنه سیولد و یغیب عن الناس
ص:73
غیبة طویلة ثم یظهر؛ (1)
محمد بن عبد الجبار از حسن بن علی علیه السلامروایت کرده که درباره جانشین پس از وی پرسیدم؟ حضرت فرمود : امام و حجت خدا پس از من پسرم است، وی هم نام و کنیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، او آخرین حجت خدا و اوصیای اوست. گفتم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن فرزند از چه کسی به وجود می آید ؟ فرمود : از دختر پسر قیصر، پادشاه روم. آگاه باش، او متولد خواهد شد و در غیبتی طولانی از مردم نهان می گردد و سپس ظهور می کند.
چند نکته مربوط به روایت
1. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف همنام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و کنیه آن حضرت، همان کنیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. به نظر ما بیان کردن اسم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در زمان غیبت به دلیل وجود روایات متعدد در این مسئله جایز نیست؛ هر چند به زبان آوردن کنیه ایشان اشکالی ندارد. (2)
2. روایات متعددی با عبارات مختلف مثل (الائمه یا الخلفاء) تعداد جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دوازده نفر معرفی می کند «عَنِ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلمقَالَ: الْخُلَفَاءُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ کَعِدَّةِ نُقَبَاءِ بنی إِسْرَائِیلَ». (3)
روایات صحیح السندی که به صورت متواتر از خاصه و عامه به طرق مختلف نقل شده است. شیعه نیز بیش از سی طریق در این زمینه روایت دارد. روایت ائمه اثناعشر بدین دلیل است که مردم گمراه نشوند؛ اهل سنت چگونه می توانند مصادیق این روایات را بیابند؟ ائمه12 نفر فقط بر
ص:74
امامان معصوم قابل تطبیق است؛ همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ أَنْتَ یا عَلِی وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الَّذِی یفْتَحُ اللَّهُ تَعَالی ذِکْرُهُ علی یدَیهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا.» (1)
3. بعضی چون جاسم حسین تشکیک می کننند که جنگی با روم در آن مقطع زمانی صورت نپذیرفته است؛ درحالی که مسلما جنگ رخ داده و اسارت نیز اتفاق افتاده است. (2)
مصادر روایت
روایت را اثبات الهداة (ج2، ص51، ح133) ازکتاب اثبات الرجعه فضل بن شاذان نقل می کند. اربعین خاتون آبادی هم روایت را از اثبات الرجعه فضل بن شاذان از اثبات الهداة نقل می کند؛ اما با تفاوت عبارت: « ویقتل الدجال، فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً وظلماً فلا یحل لأحد أن یسمیه أو یکنیه قبل خروجه صلوات الله علیه.»
و سپس وی از مستدرک الوسائل (ج12، ص280، ب31، ح3) روایت را از فضل بن شاذان نقل می کند.
دلیل این که مرحوم نوری روایت مذکور را در مستدرک خود - که کتاب روایی فقهی است - ذکر می کند؛ این است که ایشان بعد از نقل روایات متعدد (از جمله همین روایت) در باب تحریم تسمیه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به عدم جواز تسمیه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قائل می شود، و حتی ادعای اجماع برتحریم را از محقق داماد در رساله شرعیة التسمیة و یا نسبت
ص:75
تحریم به اکثر را از محدث جزایری بیان می کند، تا این که نظرحرعاملی را که به جواز تسمیه اصرار دارد، بیان می کند، و تعجب خود را از این قول با وجود این همه روایات اظهار می دارد:
فلما وصلت النوبة إلی صاحب الوسائل المصرّ علی القول بالجواز، کتب رسالة طویلة، و استدل علی الجواز بأخبار کثیرة تقرب من مائة، و لا یکاد ینقضی تعجبی من هذا العالم، کیف رضی لنفسه التمسک بها !؟ بل أوقع نفسه فی مهلکة بعض التکلفات. (1)
شاهد بحث ما (دجال)، طبق نقل اربعین خاتون آبادی که در آن به مسئله قتل دجال اشاره شده است: "…و یقتل الدجال…" است.
ص:76
جلد هفتم «معجم أحادیث الإمام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف » مجموعه ای ازآیات (حدود400 آیه) مرتبط با مهدویت است که در جلد مذکور ده مورد (چه بسا بیش تر) در ذیل آیات، روایاتی نقل شده که با بحث ما (دجال) مرتبط است.
روایات مربوط به قصه دجال، گاهی در کتب خاصه و گاهی در کتب عامه و گاهی در کتب فریقین آمده است و ما برای تکمیل بحث، این روایات را نیز بررسی می کنیم.
مورد اول
وَیکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلًا وَمِنَ الصَّالِحِینَ؛ (1)
و با مردم، در گاهواره و در حالت میانسالی سخن خواهد گفت و از شایستگان است.
ذیل این آیه شریفه، ابن زید می گوید:
قد کلّمهم عیسی فی المهد، و سیکلّمهم إذا قتل الدجال و هو یومئذ کهل؛ (2)
حضرت عیسی درگهواره با مردم سخن گفت؛ و دوباره با مردم سخن
ص:77
خواهد گفت زمانی که به قتل دجال اقدام کند و او آن روز، در سن میانسالی است.
بیان مذکور، روایت نیست؛ بلکه جمله ای است که از ابن زید نقل شده است؛ هرچند ابن زید از قدماست، مضمون جمله این است که قاتل دجال حضرت عیسی علیه السلام است.
مصادر روایت
اثر مذکور را ظاهرا هیچ مدرک شیعی نقل نکرده؛ امّا اولین راوی اهل سنت، طبری است که در تفسیر خود (ج3، ص188) بیان کرده است: حدثنی یونس، (خودش از یونس نقل می کند): قال: أخبرنا ابن وهب (ابن وهب برای جمعی نقل کرده که یونس هم در آن جمع بوده است) قال سمعته، (یعنی ابن زید) یقول فی قوله.
بعد از طبری، سیوطی در کتاب الدرالمنثور (ج2، ص25) از طبری و سپس در کتاب نزول عیسی بن مریم (ص85، ح62) مرسلا از طبری نقل می کند. ازمعاصرین هم کتاب تصریح الکشمیری (م1352،ص291) ازطبری نقل می کند. پس تنها مدرک این اثر (صرف نظر از ابن زید و اعتبار وی) تفسیر طبری است.
اهل سنت نسبت به طبری و تفسیر وی، نظر مثبت دارند. سیوطی در طبقات المفسرین (ص 96 و97 ) در مورد طبری چنین اظهار می دارد:
و له التصانیف العظیمة، منها تفسیر القرآن و هو أجلّ التفاسیر (ازمعتبرترین تفاسیر)؛ (لم یؤلف مثله)؛ (نظیر ندارد)؛ کما ذکره العلماء قاطبة؛ منهم النووی فی تهذیبه و ذلک دلیل إعتبار تفسیر، لأنه جمع فیه بین الروایة و الدرایة (روایی محض نیست)؛ و لم یشارکه فی ذلک أحد لا قبله و لا بعده.
ص:78
هیچ کس مانند طبری تفسیر ننوشته است؛… و در آخر به درگیری بین ایشان و سلفی ها اشاره می کند:
و قال أبو محمد الفرغانی: کان ابن جریر ممن لا تأخذه فی الله لومة لائم؛ ملامت ملامتگران رابه جان می خرید، مع عظیم ما یلحقه من الأذی و الشناعات من جاهل و حاسد و ملحد، فأمّا أهل العلم و الدین فغیر منکرین علمه و زهده فی الدنیا مولده بآمل سنة أربع و عشرین و مائتین و مات عشیة یوم الأحد لیومین بقیا من شوال سنة عشر و ثلاثمائة.
ذهبی در سیر أعلام النبلا (ج13، ص522) در شرح حال فرزند احمدبن حنبل؛ عبدالله بن احمد که مسندِ پدر را جمع آوری کرده است، مطلبی را از ابن منادی نقل کرده و سپس آن را رد می کند.
قول ابن منادی این است:
لم یکن فی الدنیا أحد أروی عن أبیه من عبد الله بن أحمد، لأنّه سمع منه المسند، و هو ثلاثون ألفا، و التفسیر، و هو ماة ألف و عشرون ألفا، سمع منه ثمانین ألفا؛
ما حافظتر از عبدالله، پسر احمدبن حنبل نداریم؛ چون از پدرش مسند را که مشتمل بر سی هزار حدیث است، شنیده و همچنین هشتاد هزار سطر از تفسیر پدر را که مشتمل بر صد وبیست هزار سطر میباشد شنیده است.
بنابراین احمد بن حنبل هم دارای تفسیر است.
آیا احمد بن حنبل کتابی تفسیری داشته است؟
ذهبی منکر اصل تفسیر احمدبن حنبل می شود و می گوید:
قلت: ما زلنا نسمع بهذا التفسیر الکبیر لأحمد علی ألسنة الطلبة؛
ما دائم از زبان طلبه ها می شنویم که احمد دارای تفسیر است.
و عمدتهم حکایة ابن المنادی هذه؛
ص:79
ریشه این حرف به ابن منادی بر می گردد.
و هو کبیر قد سمع من جدّه و عباس الدوری، و من عبد الله بن أحمد، لکن ما رأینا أحدا أخبرنا عن وجود هذا التفسیر، و لا بعضه و لا کراسة منه؛
یک جزوه از این تفسیر را هم برای ما نقل نکرده اند؛ … .
و لو کان له وجود، أو لشئ منه لنسخوه؛ و لإعتنی بذلک طلبة العلم و لحصلوا ذلک، و لنقل إلینا؛
اگر چنین تفسیری بود، برای ما نسخه برداری می کردند و طالبین علم به دنبالش می رفتند و برای ما ازآن نقل می کردند.
و لإشتهر، و لتنافس أعیان البغدادیین، (علمای بغداد)، فی تحصیله، و لنقل منه ابن جریر؛ فمن بعده فی تفاسیرهم، و لا - والله - یقتضی أن یکون عند الإمام أحمد فی التفسیر ماة ألف و عشرون ألف حدیث؛
اگر احمدبن حنبل (م 240ه-) چنین تفسیری داشت، حتما ابن جریر (م 310ه-) که 60 سال بعد او بود، از تفسیر احمد نقل می کرد.
طبری با احمدبن حنبل معاصرنبود، بلکه متأخر از ابن حنبل است و علت اختلاف وی با احمد این بود که می گفت احمد بن حنبل فقیه نیست، نه این که مفسر و محدث نباشد. طبری کتاب فقهی نوشت و نام فقها را در آن کتاب ذکر کرد، ولی نامی از احمدبن حنبل به میان نیاورد. سلفی ها وقتی از او به دلیل عدم ذکر نام احمد در کتابش گله کردند؛ گفت: احمد فقیه نیست.
به همین جهت، سلفی ها به بهانه توهین به احمد بن حنبل (فقیه ندانستن احمد) با او درگیر شدند و بعد (طبق نقل ابن اثیر) با همکاری اراذل و اوباش خانه اش را سنگسارکردند. او دیگر نتوانست از خانه
ص:80
بیرون بیاید لذا در همان خانه فوت کرد و کسی او را تشییع نکرد؛ چون سلفی ها اجازه تشییع ندادند.
خلاصه این که ذهبی می گوید: «و هذا التفسیر لا وجود له و أنا أعتقد أنه لم یکن؛ احمد چنین تفسیری ندارد». و بعد در جملاتی جایگاه بغداد را بالا می برد؛ ضمن این که به شیعه حمله کرده و علت سقوط بغداد را حضور شیعه می داند (شبیه حرف های استادش ابن تیمیه).
فبغداد لم تزل دار الخلفاء، (بغداد دائم دارالخلفا بوده) و قبة الاسلام و دار الحدیث و محلة السنن و لم یزل أحمد فیها معظما فی سائر الأعصار و له تلامذة کبار و أصحاب أصحاب و هلمّ جرا إلی بالأمس حین استباحها جیش المغول وجرت بها من الدماء سیول.
این حرف های ابن تیمیه است که البته واقعیت غیر از این است.
و قد اشتهر ببغداد تفسیر ابن جریر و تزاحم علی تحصیله العلماء؛ تلاش می کردند که از تفسیر طبری نسخه برداری کنند.
و سارت به الرکبان ؛ از هر طرف رو به این تفسیر می آوردند.
و لم نعرف مثله فی معناه، و لا ألف قبله أکبر منه؛ تفسیری به عظمت تفسیر طبری قبل و تالیف نشده است.
و هو تفسیر فی عشرین مجلده؛ بیست جلد، و ما یحتمل أن یکون عشرین ألف حدیث، بل لعله خمسة عشر ألف إسناد، فخذه، فعده إن شئت.
پس تفسیر طبری نزد اهل سنت جایگاه والایی دارد، ولی راجع به مؤلف تفسیر، نزد اهل سنت جای بحث است و عمده جوسازی و سیاه نمایی ها در مورد ابن جریر (صاحب تفسیر) از حنابله و سلفیهاست.
ص:81
ذهبی در سیرأعلام النبلا (ج14، ص 267 ) شرح حال و نام کتاب های او را می آورد:
کان أحد أئمة العلماء، یحکم بقوله؛ طبق نظراو حکم می کردند.
و یرجع إلی رأیه لمعرفته و فضله، و کان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره، فکان حافظا لکتاب الله، عارفا بالقراءات، بصیرا بالمعانی، فقیهاً فی أحکام القرآن، عالماً بالسنن و طرقها، صحیحها و سقیمها، وناسخها ومنسوخها، عارفا بأقوال الصحابة والتابعین، عارفا بأیام الناس وأخبارهم، وله الکتاب المشهور فی أخبار الأمم و تاریخهم، و له کتاب التفسیر لم یصنف مثله، و کانت الحنابلة حزب أبی بکر بن أبی داود، فکثروا و شغبوا علی ابن جریر.
درآن زمان هم سلفی ها به عنوان حزب مطرح بودند.
و ناله أذی، و لزم بیته؛ نعوذ بالله من الهوی؛ آزار و اذیتش کردند و او را خانه نشین کردند.
ذهبی گوید: بعضی ایشان را شیعه می دانند؛ ولی این گونه نیست.
ابن جریر من رجال الکمال، و شنع علیه بیسیر تشیع؛ او را به اندک تشیعی متهم کرده اند.
و ما رأینا إلا الخیر منه؛ آدم خوبی بوده ولی شیعه نبوده است. (1)
ص:82
و بعضهم ینقل عنه أنه کان یجیز مسح الرجلین فی الوضوء، و لم أجد ذلک فی کتبه؛ اتهامش به تشیع بدین جهت است که بعضی نقل می کنند او به جای شستن پا در وضو، مسح پا را نیز جایز می داند، ولی این مطلب در کتاب های او موجود نیست. (1)
برای شناخت طبری از منظر شیعه به قاموس الرجال تستری مراجعه کنید. مرحوم تستری چندین صفحه در شرح حال ایشان و نظریات و مواضعش می نویسد. به نظرما طبری نه تنها شیعه نیست بلکه بسیار متعصب است و مواضع ایشان، از قبیل جریان ابوذر، نسبت دادن ریشه تشیع به عبدالله بن سبا که ریشه و اصل این اتهام و نسبت، از طبری است و دیگران هم از او نقل کرده اند و یا عدم نقل نامه معاویه به محمدبن ابی بکر، به بهانه این که مردم تحمل ندارند؛ گویای این مطلب است. بعضی( مانند علامه عسکری) قائلند که طبری در انتخاب نصوص بدسلیقه بوده، ولی بنده معتقدم که ایشان آگاهانه و مغرضانه سعی داشته است مطالبی را که موجب پریشان خاطری عامه می شود، نقل نکند.
مفاد اثر
تنها برداشتی که ما از اثر طبری داشتیم، کشته شدن دجال به وسیله
ص:83
حضرت عیسی علیه السلام است، زیرا این موضوع در روایات متعدد آمده است.
مورد دوم
{إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَی وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا}؛ (1)
هنگامی که خدا به عیسی علیه السلام فرمود: من، تو را برمی گیرم و به سوی خود بالا می برم و تو را از کسانی که کافر شدند، پاک می سازم.
ذیل آیه، مطلبی را کعب الاحبار از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند. کعب، پیامبر را ندیده است تا به پیامبر مطلبی را نسبت دهد. کعب تابعی است و جای بسی تعجب است که صحابه از او روایت نقل می کنند!
کعب الاحبار نزد شیعه و اهل سنت هیچ اعتباری ندارد و تنها کسی که کعب را کمی توثیق کرده، معاویه بن ابی سفیان است؛ هرچند خلافت و حکومت مدینه عملا او را توثیق می کردند و کارهای فرهنگی را به او سپرده بودند و سخنرانی قبل از خطبه ها با او بود و تفسیر و حدیث می گفت. کتب اهل سنت پر از حرف های کعب یهودی است که به سلیقه خودش حرف ها را به اسلام نسبت داده است. لکن امام باقر علیه السلام در مورد وی می فرمایند: «کذب کعب».
لما رأی عیسی بن مریم قلّة من معه؛ هنگامی که عیسی تعداد یاران خود راکم دید؛ شکی إلی الله تعالی. فقال الله: إنّی رافعک إلی و متوفیک؛ تو را بالا می برم و حفظ می کنم. و لیس من رفعت عندی یموت، این گونه نیست که هرکه را نزد خودم بالا ببرم، بمیرد. و إنی باعثک علی الأعور الدجال فتقتله، ثم تعیش بعد ذلک
ص:84
أربعة و عشرین سنة؛ ثم أتوفّاک میتة الحقّ؛ (1) بعد ازکشتن دجال بیست و چهار سال زندگی می کنی، سپس تو را می میرانم.
باتوجه به این روایت و سایر روایات که مدت حکومت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، 7، 9، 10و20 سال عنوان شده است. حضرت عیسی علیه السلام بعد از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهد بود، ولی ظاهراً قضیه این طور نیست؛ ضمن این که جمله مذکور از کعب، روایت نیست.
برای بنده مبرهن و قریب به علم است که حرف های کعب الاحبار جزء اسراییلیات است.
مصادر اثر
این اثر را فتن ابن حماد (ج2، ص857) از کعب نقل می کند:
«حدثنا نعیم ثنا بقیة بن الولید عن صفوان بن عمرو عن المشایخ عن کعب قال: و لم یسنده إلی النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم».
بعد از ایشان عبدالرحمان ثعالبی (م. 87 5) در جواهرالحسان (ج1، ص258) این روایت را نقل می کند. وی تنها راوی شیعی است که این روایت را نقل می کند. پس از او محمدبن ابوطالب حسنی (قرن 10) در تسلیة المجالس و زینة المجالس (ج1، ص131) این را نقل می کند.
ص:85
در واقع هیچ مفسری جز أبو زید، عبد الرحمن ثعالبی، در الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن ذیل آیه (55 آل عمران) مطلب کعب را نیاورده است. اهل سنت، طبری را در تحقیق و تدقیق، به عرش می رسانند؛ با این حال، طبری نیز در تفسیر خود، مطلب کعب را ذیل آیه نیاورده است. تنها فتن ابن حماد (ج2، ص857) این مطلب را آورده؛ هرچند طبق مبانی خودشان سند روایت و کتاب هر دو مشکل دارد؛ ضمن این که مطلب، به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمهم استناد داده نشده است. بعد از ابن حماد (اوایل قرن سوم) کسی از عامه این مطلب را نقل نکرده است تا أبو زید عبد الرحمن ثعالبی (م87 5ه-) در الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن (ج1، ص258) این مطلب را آورده است.
در میان راویان شیعه تنها کسی که اثر را نقل می کند، محمدبن ابوطالب حسنی (قرن 10) در تسلیة المجالس وزینة المجالس (ج1، ص131) است. ایشان ذیل آیه شریفه (55 آل عمران) می گوید:
«قیل ای بعد نزولک من السماء فی آخرالزمان» (به قتل دجال اشاره ای نشده است) بنابراین، تنها کسی که درذیل آیه اشاره می کند که عیسی علیه السلام به زمین می آید و مأموریت او قتل دجال است و بعد از قتل دجال، بیست و
ص:86
چهار سال عمر می کند؛ ابن حماد است.
نکته
ما اصل جریان دجال و کشته شدن او را قبول داریم، ولی بحث ما پیرامون خصوصیات دجال است که به آن خواهیم پرداخت.
مورد سوم
این مورد، روایت نیست، بلکه استظهار است مگر اینکه آن را بصورت روایت از ابن عباس بپذیریم؛ چرا کهاز نظر ما، ابن عباس مورد تایید است و روایاتش به طور معمول از امیرالمومنین علیه السلام است؛ چون سن ابن عباس اقتضای نقل این همه روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ندارد و در زمان رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم 10 ساله (طبق نقل بخاری) یا11ساله و حداکثر 13 ساله بوده است.
و نقل این همه روایات از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (بیش از دو هزار روایت) با مدت زمان معاشرت کوتاه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تناسب ندارد. لذا با توجه به موثق بودن ابن عباس، باید برای نقل این همه روایات به دنبال توجیه بود. ابن طاووس محمل و توجیه مقبولی برای این مطلب نقل می کند که امیرالمومنین علیه السلام روایات خود را به ابن عباس می فرمود و ابن عباس با حذف واسطه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کرد؛ چون حکومت و خلیفه وقت نسبت به امیرالمومنین علیه السلام حساسیت داشتند و اصرار داشتند که از امام علی علیه السلام نقل نکرده و نشنوند؛ به همین دلیل حضرت برای جلوگیری از محو شدن روایات، آن ها را به ابن عباس انشاء می فرمود تا او خودش بدون واسطه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کند.
ص:87
اما بیان مورد:
{و إنّ من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا}. (1)
از عامه، اولین راوی روایت، طبری است. او در تفسیرخود (ج 6، ص14) می گوید:
«حدثنا یونس قال: أخبرنا ابن وهب قال: قال ابن زید فی قوله: و إنّ من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته».
علاوه بر ابن زید، ابن عباس، أبو مالک و حسن بصری نیز می گویند:
«إذا نزل عیسی بن مریم فقتل الدجال، لم یبق یهودی فی الأرض إلا آمن به». (2) بر اساس این بیان، منظور از «و إن من أهل الکتاب» یهود است و جمله «إلا لیؤمنن به قبل موته» می رساند که همه یهودیان قبل از موت عیسی یا موت هرشخصی از اهل کتاب، به حضرت عیسی ایمان می آورند.
«قال: و ذلک حین لا ینفعهم الإیمان»؛ چون نزدیک قیامت است و عالم تکلیف ظاهرا برداشته شده است؛ ایمان آوردن شان نفعی ندارد.
نظر شیخ طوسی در مورد مرجع ضمیر هاء در موته
قبل از بیان مابقی مصادر اهل سنت، مطلبی را از شیخ الطائفه طوسی در التبیان (ج3، ص386) می آوریم:
و اختلفوا فی الهاء، قبل موته، إلی من ترجع؟ فقال قوم: هی کنایة عن عیسی، کأنّه قال: لا یبقی أحد من الیهود إلا یؤمن بعیسی قبل موت عیسی بأن ینزله الله إلی الأرض إذا خرج المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و أنزله الله لقتل الدجال فتصیر الملل کلّها ملة واحدة، و هی ملّة الإسلام الحنیفیة دین إبراهیم علیه السلام. ذهب إلیه ابن عباس و أبو مالک و الحسن بصری و قتادة و ابن زید و
ص:88
ذلک حین لا ینفعهم الإیمان، و اختاره الطبری.
اگر ابن عباس این مطلب را به عنوان روایت نقل کند، ظاهراً از امیرالمومنین علیه السلام است.
آیا تمام یهودیان که درتمام دوران ها می زیستند، حتی مردگان آن ها قبل از فوت عیسی علیه السلام به او ایمان می آورند یا یهودیانی که فقط زمان نزول باشند، به عیسی ایمان می آورند؟
«قال: و الآیة خاصة لمن یکون فی ذلک الزمان، و هو الذی ذکره علی بن إبراهیم فی تفسیر أصح».
بعد ازطبری، أبو اللیث سمرقندی (م: 383) درتفسیرخود (ج2، ص459) ظاهرا از مجاهد چنین مطلبی را نقل می کند.
مجاهد، قتاده، عکرمه، ضحاک و… حرف های درست و حساب شده را از ما می گیرند و بدل آن را تحویل می دهند. عامه، اهل بیت را کنار گذاشته و به افرادی همچون مجاهد و قتاده روی آورده اند. این ها خود نیز اقرار دارند که حرف صحیح نزد اهل بیت علیهم السلام است.
تاریخ نمونه ای را در این باب چنین منعکس می کند:
شهر بن حوشب می گوید:
قال لی الحجاج: بأنّ آیة فی کتاب الله قد أعیتنی؛ آیه ای در قرآن کریم است که مرا خسته و گیج کرده است؛ چون معنای آن را نمی فهمم.
فقلت: أیها الأمیر أیّة آیة هی؛ای امیر! کدام آیه را می گویی؟
فقال: قوله (تعالی): {وإن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته}.
حجاج، ضمیر «به» را به پیامبر اسلام و ضمیر «موته» را به خود اهل کتاب برگردانده بود. طبق ارجاع حجاج معنای آیه این است: هیچ اهل
ص:89
کتابی نیست، مگر این که قبل از مرگش به پیامبر و اسلام ایمان می آورد.
والله إنی لآمر بالیهودی و النصرانی فیضرب عنقه، ثم أرمقه بعینی فما أراه یحرک شفتیه حتی یخمد.
حجاج می گوید: درحالی که به خدا قسم دستور قتل یهودی و نصرانی را صادر می کنم و تا آخرین لحظات جان دادن نظاره گر او هستم، ولی آن اهل کتاب ایمان نمی آورد و شهادتین بر زبان جاری نمی کند. واقعیت غیر از مفادآیه است و با هم مطابقت ندارد.
فقلت: (شهر بن حوشب) أصلح الله الأمیر لیس علی ما تأوّلت.
منظور از آیه این نیست. قال: (حجاج) کیف هو؟؛ پس معنای آیه چیست؟.» قلت: إنّ عیسی ینزل قبل یوم القیامة إلی الدنیا فلا یبقی أهل ملة یهودی و لا نصرانی إلا آمن به قبل موته، و یصلّی خلف المهدی.
آیه راجع به دوران ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است که: و له أسلم من فی السموات و الأرض.
قال (حجاج): ویحک أنّی لک هذا، و من أین جئت به؟ آفرین به تو که مشکل مرا حل کردی؛ ولی این حرف، حرف تو نیست، از کجا نقل می کنی؟
فقلت: حدثنی به محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام؛
گفتم: از محمد باقر علیه السلام شنیدم.
فقال (حجاج): جئت بها والله من عین صافیة؛
به خدا قسم مطلب را از چشمه زلال فراگرفته ای. (1)
ص:90
مجاهد بیان دیگری نیز دارد که صحبت دیگران را در کنار بیانات ائمه علیهم السلام می گذارد.
مجاهد می گوید:
«ما من أحد من أهل الکتاب»، اختصاص به یهود ندارد و همه اهل کتاب را شامل می شود؛ إلا لیومنّ بعیسی قبل موته، فقیل له و إن غرق أو احترق، نعم».
کلمه «نعم» گویای آن است که همه اهل کتاب؛ حتی اموات آنان قبل از فوت عیسی به او ایمان می آورند؛ ما چه استفاده ای می کنیم؟ آیا امواتی که به عیسی ایمان می آورند، رجعت کرده یا در عالم برزخ به او ایمان می آورند؟ عالم برزخ، عالم تکلیف نیست که ایمان بیاورند. پس این ها با این بیان، نوعی رجعت را پذیرفته اند.
کتاب "التاج الجامع للاصول" در این باره مطلبی دارد که می گوید اهل سنت قائلند پدر و مادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالت کفر از دنیا رفتند (نعوذبالله) و از طرفی برای منصفین اهل سنت، کافر بودن والدین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، هنگام مرگ امری سنگین و غیر قابل قبول است؛ لذا صاحب کتاب التاج می گوید:
وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شدند، والدین ایشان در قبر زنده شدند. پیامبر، اسلام را به ایشان عرضه کرد؛ والدین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اسلام را پذیرفتند و دوباره فوت
ص:91
شدند یا رحلت کردند. (1)
منابع دیگری که اثر مذکور را نقل کرده است؛ أبوالفتوح الرازی (ج4، ص64) و سیوطی در الدر المنثور (ج2، ص241) به نقل از طبری است. سیوطی در کتاب نزول عیسی بن مریم (ص83) می گوید:
«اذا نزل عیسی فقتل الدجال ولم یبق یهودی فی الأرض إلا آمن به».
در ص53 کتاب مذکور مطلبی را از ابومالک غفاری به همین مضمون نقل می کند. تصریح الکشمیری (ص283) و مختصر تفسیر ابن کثیر (ج1، ص457 ) هم، اثر را نقل می کنند. از شیعه نیز شیخ طوسی در تبیان و طبرسی در مجمع البیان (مجمع البیان تهذیب و تنظیم تبیان شیخ طوسی است)، اثر را در منابع خود ذکرکرده اند.
مفاد روایت
دجال به دست عیسی علیه السلام کشته می شود و بعد تمام یهود و یا همه اهل کتاب ایمان می آورند.
مورد چهارم
«إن تعذبهم فإنهم عبادک و إن تغفر لهم فإنّک أنت العزیز الحکیم». (2)
ذیل این آیه، سیوطی در الدر المنثور (ج2، ص350)، از ابوالشیخ (از بزرگان و مفسرین اهل سنت) و ایشان از ابن عباس چنین نقل می کند: عبیدک قد استوجبوا العذاب بمقالتهم؛ این ها به خاطر حرف هایی که زدند مستوجب عذاب هستند؛ مثل این که گفته اند: عیسی پسر خداست.
کبرت کلمة تخرج من أفواههم و إن تغفر لهم ای من ترکت منهم؛ رهایشان کنی و مدَّ فی عمره، عمرشان طولانی گردد.
ص:92
حتی أهبط من السماء إلی الأرض بقتل الدجال، فنزلوا عن مقالتهم؛ وقتی به چشمشان عیسی را ببینند، دست ازگفته های کفرآمیزشان برمی دارند؛ و وحدوک وأقروا إنّا عبید؛ و اقرار می کنند که مابنده تو هستیم.
«و إن تغفر لهم حیث رجعوا عن مقالتهم، فإنّک أنت العزیز الحکیم». (1)
مصادرروایت
راویان روایت فقط سیوطی در الدرالمنثور و کشمیری در تصریح (ص292 - 293، ح100) از سیوطی هستند.
مفاد روایت
سرانجام حضرت عیسی از آسمان به زمین می آید و دجال را می کشد و سپس همه مسیحیان مسلمان می شوند.
ص:93
آیا دجال از علائم ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف محسوب می شود؟
آیا علمای ما همان طور که نسبت به «صیحه آسمانی» و «یمانی» و «نفس زکیه» بحث کرده و این موارد را جزء علامات حتمی می دانند؛ از دجال نیز به عنوان یکی از علائم حتمی ظهور سخن گفته اند؟ یا سخن در مورد دجال به عنوان بحثی حاشیه ای در آثار و کلمات علمای ما مطرح بوده است؟ در صورت بیان دوم آیا بحث پیرامون دجال در کلمات علما، به عنوان القای حجت و احتجاج بر مخالفین است؟
چون عامه، دجال را به عنوان شخصی که از زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا کنون زنده بوده و عمر طولانی دارد، قبول دارند؛ علمای شیعه بحث دجال را مطرح کرده اند، چون عامه باید امکان طولانی بودن عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را که از لوازم اعتقاد به زنده بودن دجال است؛ بپذیرند.
معمولا در کتب ما به عنوان القای حجت از دجال صحبت شده و بیشتر از این در غالب کتب ما از دجال سخن به میان نیامده است.
مرحوم مجلسی اول، دجال را یکی از علائم ظهور دانسته و فاصله بین ظهور دجال و ظهور امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را ده روز بیان کرده است و در این
ص:94
مدت کوتاه، فساد دجال در زمین رخ می دهد.
مرحوم مجلسی اول ضمن بیان فرع فقهی می گوید:
مکروه است نماز خواندن در سه موضع از راه مدینه مشرفه به مکه معظمه.
«و روی أنّه لا یصلّی فی البیداء و لا ذات الصّلاصل و لا فی وادی الشّقرة و لا فی وادی ضجنان».
نیز از امام جعفر صادق علیه السلام روایت آورده شده است که «مکروه است نماز خواندن در سه موضع از راه مدینه مشرفه به مکه معظمه: یکی بیدا است و آن مسمّی است به ذات الجیش که لشکر سفیانی در زمان ظهور حضرت صاحب الامر در آن جا به زمین فرو خواهد رفت و در بعضی از روایات وارد است که قبل از ظهور حضرت، آن لشکر در این جا به زمین فرو می رود و ده روز قبل از ظهور آن حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف ، دجّال خروج خواهد کرد و اکثر لشکر او یهودیان خواهند بود و حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف که در مکه معظمه ظهور فرماید. جمعیتی که با آن حضرت بیعت خواهند کرد، سیصد و سیزده تن از اولیاء اللَّه خواهند بود که قوام دنیا، بلکه عالم به ایشان است و دجّال متوجه آن حضرت شود و حضرت عیسی علیه السلام در روز خروج آن حضرت از آسمان به زمین آید و حضرت تکلیف کند عیسی را که پیش بایست تا به تو اقتدا کنیم یا رسول اللَّه!
حضرت عیسی علیه السلام می گوید: من امت جد توام و تابع شما؛ شما پیش بایستید. پس، حضرت پیش بایستد و عیسی علیه السلام نماز جمعه را به او اقتدا کند و اهل مکه همه بیعت کنند؛ جمعی با میل و جمعی با اکراه و متوجه مدینه مشرفه شوند که در این حالت، دجّال در قرب مدینه مشرفه در ذات الجیش به ایشان برسد و دجال دعوی الوهیت کند. حضرت صاحب
ص:95
الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف ، حضرت عیسی را که مقدم لشکر حضرت خواهد بود، به دعوت، به نزد دجّال فرستاده، او را به اسلام بخواند و او قبول نکند. لذا حضرت عیسی علیه السلام او را بکشد و زمین بیدا که دو فرسخ است دجّال و مرکبش و لشکرش را فرو برد…». (1)
مرحوم مجلسی خروج دجال را ده روز قبل از ظهور می داند.
در ادامه، بحث خواهیم کرد که دجال به دست حضرت عیسی علیه السلام و یا به دست امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کشته می شود؟ و یا طبق بیان مرحوم مجلسی اول، دجال و مرکب و لشکرش در زمین فرو خواهند رفت.
مرحوم مجلسی اول، دجال را از علائم حتمی ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و پیدایش او را ده روز قبل از ظهور می داند. (2)
منظور ما از نقل مطلب مذکور، آن است که در بعضی از کتب شیعی، سخن درباره دجال به عنوان یکی از علائم و نشانه های غیر حتمی ظهور مطرح شده است؛ هر چند تفصیل مذکور را فقط در این کتاب یافتیم و کتب دیگر از بحث پیرامون دجال خیلی گذرا عبور کرده اند.
دیدگاه شیخ صدوق
در کتب ما صحبت از دجال درمقام احتجاج بر عامه است. در اینجا ما به عنوان نمونه بیان مرحوم صدوق، از کتاب کمال الدین و تمام النعمه را نقل می کنیم. این کتاب از قدیم ترین کتب علمای شیعه است که در آن به صحبت درباره دجال پرداخته است.
ص:96
روایت طبق نقل مرحوم صدوق
حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بن عُمَرَ بن عُثْمَانَ بن الْفَضْلِ الْعُقَیلِی الْفَقِیهُ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مَشَایخِهِ عَنْ أَبِی یعْلَی الْمَوْصِلِی عَنْ عَبْدِ الْأَعلی بن حَمَّادٍ النَّرْسِی عَنْ أَیوبَ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم صَلَّی ذَاتَ یوْمٍ بِأَصْحَابِهِ الْفَجْرَ ثُمَّ قَامَ مَعَ أَصْحَابِهِ حَتَّی أَتَی بَابَ دَارٍ بِالْمَدِینَةِ، فَطَرَقَ الْبَابَ فَخَرَجَتْ إِلَیهِ امْرَأَةٌ، فَقَالَتْ: مَا تُرِیدُ یا أَبَا الْقَاسِمِ؟ فَقَالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم یا أُمَّ عَبْدِ اللَّهِ اسْتَأْذِنِی لِی عَلَی عَبْدِ الله؟ فَقَالَتْ: یا أَبَا الْقَاسِمِ وَ مَا تَصْنَعُ بِعَبْدِ الله؟ فَوَ الله إِنَّهُ لَمَجْهُودٌ فِی عَقْلِهِ یحْدِثُ فِی ثَوْبِهِ وَ إِنَّهُ لَیرَاوِدُنِی عَلَی الْأَمْرِ الْعَظِیمِ، فَقَالَ: اسْتَأْذِنِی عَلَیهِ؟ فَقَالَتْ: أَ عَلَی ذِمَّتِکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَقَالَتْ: ادْخُلْ فَدَخَلَ فَإِذَا هُوَ فِی قَطِیفَةٍ لَهُ یهَینِمُ فِیهَا فَقَالَتْ أُمُّهُ: اسْکُتْ وَ اجْلِسْ، هَذَا مُحَمَّدٌ قَدْ أَتَاکَ فَسَکَتَ وَ جَلَسَ، فَقَالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم: مَا لَهَا لَعَنَهَا الله لَوْ تَرَکْتَنِی لَأَخْبَرْتُکُمْ أَ هُوَ هُوَ؟ ثُمَّ قَالَ لَهُ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم: مَا تَرَی؟ قَالَ: أَرَی حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ أَرَی عَرْشاً عَلَی الْمَاءِ، فَقَالَ: اشْهَدْ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَ أَنِّی رَسُولُ الله، فَقَالَ: بَلْ تَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَ أَنِّی رَسُولُ الله فَمَا جَعَلَکَ الله بِذَلِکَ أَحَقَّ مِنِّی، فَلَمَّا کَانَ الْیوْمُ الثَّانِی صلی الله علیه و آله و سلم بِأَصْحَابِهِ الْفَجْرَ ثُمَّ نَهَضَ فَنَهَضُوا مَعَهُ حَتَّی طَرَقَ الْبَابَ، فَقَالَتْ أُمُّهُ: ادْخُلْ فَدَخَلَ فَإِذَا هُوَ فِی نَخْلَةٍ یغَرِّدُ فِیهَا، فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ: اسْکُتْ وَ انْزِلْ هَذَا مُحَمَّدٌ قَدْ أَتَاکَ فَسَکَتَ، فَقَالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم: مَا لَهَا لَعَنَهَا اللَّهُ لَوْ تَرَکْتَنِی لَأَخْبَرْتُکُمْ أَ هُوَ هُوَ؟ فَلَمَّا کَانَ فِی الْیوْمِ الثَّالِثِ صَلَّی النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم بِأَصْحَابِهِ الْفَجْرَ ثُمَّ نَهَضَ وَ نَهَضَ الْقَوْمُ مَعَهُ حَتَّی أَتَی ذَلِکَ الْمَکَانَ، فَإِذَا هُوَ فِی غَنَمٍ لَهُ ینْعِقُ بِهَا، فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ: اسْکُتْ وَ اجْلِسْ هَذَا مُحَمَّدٌ قَدْ أَتَاکَ فَسَکَتَ وَ جَلَسَ وَ قَدْ کَانَتْ نَزَلَتْ فِی ذَلِکَ الْیوْمِ آیاتٌ مِنْ سُورَةِ الدُّخَانِ فَقَرَأَهَا بِهِمُ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلمفِی صَلَاةِ الْغَدَاةِ، ثُمَّ قَالَ: أَتَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَ أَنِّی رَسُولُ الله، فَقَالَ: بَلْ تَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَ أَنِّی رَسُولُ الله فَمَا جَعَلَکَ الله بِذَلِکَ أَحَقَّ مِنِّی، فَقَالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم: إِنِّی قَدْ خَبَأْتُ لَکَ خَبِیئاً فَمَا هُوَ؟ فَقَالَ: الدُّخْ الدُّخْ، فَقَالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم: اخْسَأْ، فَإِنَّکَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ وَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ وَ لَنْ تَنَالَ إِلَّا مَا قُدِّرَ لَکَ، ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: أَیهَا النَّاسُ مَا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ
ص:97
نَبِیاً إِلَّا وَ قَدْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ الدَّجَّالَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَخَّرَهُ إِلَی یوْمِکُمْ هَذَا، فَمَهْمَا تَشَابَهَ عَلَیکُمْ مِنْ أَمْرِهِ، فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَیسَ بِأَعْوَرَ إِنَّهُ یخْرُجُ عَلَی حِمَارٍ عَرْضُ مَا بَینَ أُذُنَیهِ مِیلٌ یخْرُجُ وَ مَعَهُ جَنَّةٌ وَ نَارٌ وَ جَبَلٌ مِنْ خُبْزٍ وَ نَهْرٌ مِنْ مَاءٍ أَکْثَرُ أَتْبَاعِهِ الْیهُودُ وَ النِّسَاءُ وَ الْأَعْرَابُ (1) یدْخُلُ آفَاقَ الْأَرْضِ کُلَّهَا إِلَّا مَکَّةَ وَ لَابَتَیهَا وَ الْمَدِینَةَ وَ لَابَتَیهَا. (2)
ص:98
سند روایت
شیخ صدوق، روایت را از نافع از ابن عمر نقل می کند. البته پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر کم بودن سنِ ابن عمر حضور در جنگ را به وی اجازه نمی داد. با این حال، عامه روایات زیادی از وی نقل کرده اند.
نافع جزء نواصب و خوارج است و در مورد امیرالمومنین علیه السلام و حسنین علیهم السلام نظر منفی دارد و آشکارا جسارت و تکفیر می کند. برای شناخت بیش تر شخصیت وی به مستدرکات علم رجال الحدیث مرحوم نمازی و مرحوم تستری مراجعه کنید. (1)
ص:99
مرحوم صدوق پس از نقل روایت - که به دجال در مدینه مربوط است - می فرماید:
قال مصنف هذا الکتاب رضی الله عنه: إنّ أهل العناد و الجحود یصدقون بمثل هذا الخبر و یروونه فی الدجال و غیبته و طول بقائه المدة الطویلة و خروجه فی آخر الزمان، و لا یصدِّقون بأمر القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف و أنه یغیب مدة طویلة ثم یظهر فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً مع نصّ النبی صلی الله علیه و آله و سلم و الأئمة علیهم السلام بعده علیه باسمه و غیبته و نسبه و إخبارهم بطول غیبته إرادة لإطفاء نور الله عز و جل و إبطالاً لأمر ولیّ الله {وَ یأْبَی الله إِلاَّ أَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ} و أکثر ما یحتجون به فی دفعهم لأمر الحجة عجل الله تعالی فرجه الشریف أنهم یقولون: لم نرو هذه الأخبار التی تروونها فی شأنه و لا نعرفها.
و هکذا یقول من یجحد نبوة نبیّنا صلی الله علیه و آله و سلم من الملحدین و البراهمة و الیهود و النصاری و المجوس، أنّه ما صحّ عندنا شی ء مما تروونه من معجزاته و دلائله و لا نعرفها، فنعتقد ببطلان أمره لهذه الجهة، و متی لزمنا ما یقولون لزمهم ما تقوله هذه الطوائف، و هم أکثر عدداً منهم و یقولون أیضاً لیس فی موجب عقولنا أن یعمر أحد فی زماننا هذا عمراً یتجاوز عمر أهل الزمان فقد تجاوز عمر صاحبکم علی زعمکم عمر أهل الزمان.
فنقول لهم: أ تصدقون علی أنّ الدجال فی الغیبة یجوز أن یعمر عمرا یتجاوز عمر أهل
ص:100
الزمان و کذلک إبلیس اللعین و لا تصدقون بمثل ذلک لقائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف مع النصوص الواردة فیه بالغیبة و طول العمر و الظهور بعد ذلک للقیام بأمر الله عز و جل و ما روی فی ذلک من الأخبار التی قد ذکرتها فی هذا الکتاب و مع ما صحّ عَنِ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم إِذْ قَالَ: کُلُّ مَا کَانَ فِی الْأُمَمِ السَّالِفَةِ یکُونُ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ مِثْلُهُ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ، و قد کان فیمن مضی من أنبیاء الله عز و جل و حججه معمرون أما نوح علیه السلام فإنّه عاش ألفی سنة و خمسمائة سنة و نطق القرآن بأنه لبث فی قومه أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً.
مصنّف این کتاب رحمة الله می گوید:
اهل عناد و انکار امثال این خبر را (که در صحاح سته آن ها آمده است) تصدیق می کنند و درباره دجّال و غیبت و مدّت عمر طولانی و ظهورش در آخر الزّمان آن ها را روایت می کنند. امّا اخبار قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف و این که او مدّتی طولانی غیبت می کند و آن گاه ظاهر می شود و زمین را پر از عدل و داد می کند، از آن پس که آکنده از ظلم و جور شده باشد؛ تصدیق نمی کنند؛ با وجود آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام به نام و غیبت و نسب او تصریح کرده اند و از طولانی بودن غیبت او خبر داده اند و مقصود آن ها خاموش کردن نور خدای تعالی و باطل ساختن امر ولی اللَّه است؛ امّا خدای تعالی نورش را تمام می سازد، اگر چه مشرکان را ناخوش آید و بیش ترین احتجاج آن ها در امر انکار امر حجّت عجل الله تعالی فرجه الشریف این است که می گویند اخباری که شما در این باره روایت می کنید، ما روایت نکرده ایم و آن ها را نمی شناسیم.
ملحدین و براهمه و یهود و نصارا و گبران، همین را می گویند که ما آنچه را شما مسلمانان درباره معجزات و دلایل پیامبر خود روایت می کنید، صحیح نمی دانیم؛ زیرا آن ها را نمی شناسیم و روایت نکرده ایم و
ص:101
از این جهت به بطلان امر او معتقد شده ایم و اگر دلیل منکران امر غیبت، ما را ملزم سازد؛ دلیل منکران نبوّت هم آن ها را ملزم خواهد ساخت و نیز تعداد آن اقوام از این ها افزون تر است. همچنین می گویند به موجب عقل ما، هیچ کس نمی تواند عمری افزون بر عمر اهل زمانه داشته باشد و عمر صاحب شما، افزون از عمر اهل زمانه است. ما به آن ها می گوییم: آیا شما تصدیق می کنید که دجّال و ابلیس در غیبت، عمری بیش تر از عمر اهل زمانه داشته باشند؛ امّا مثل آن را برای قائم آل محمّد عجل الله تعالی فرجه الشریف روا نمی شمارید؟ با وجود آن که درباره غیبت و طول عمر و ظهور او برای قیام به امر الهی نصوصی وارد شده است و بعضی از آن روایات را در این کتاب ذکر کرده ام و با وجود آن که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: هر آنچه در امّت های پیشین واقع شده است، طابق النّعل بالنّعل و مو به مو در این امّت واقع خواهد شد.
همچنین در میان پیامبران و حجّت های الهی در گذشته، کسانی بوده اند که عمری طولانی داشته اند؛ چنان که نوح علیه السلام دو هزار و پانصد سال عمر کرده است و قرآن کریم می فرماید: تنها در میان قوم خود نهصد و پنجاه سال درنگ کرد.
نتیجه
هدف مرحوم صدوق از نقل این روایت، قبول این روایت نیست؛ بلکه به انگیزه احتجاج بر مخالفین که طول عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را منکر می شوند؛ روایت مذکور را نقل می کند.
شیخ مفید در کتاب الفصول العشره در مورد جریان دجال خیلی گذرا عبور کرده و به علامت بودن دجال قبل از ظهور اشاره دارد:
ص:102
فصل: فإنّا نقول إن الأخبار قد جاءت عن أئمة الهدی من آباء الإمام المنتظر عجل الله تعالی فرجه الشریف بعلامات تدلّ علیه قبل ظهوره و تؤذن بقیامه بالسیف قبل سنته، منها: علامات ظهور إمام الزمان، خروج السفیانی و ظهور الدجال، و قتل رجل من ولد الحسن بن علی علیه السلام یخرج بالمدینة داعیاً إلی إمام الزمان؛ (1) و خسف بالبیداء.
و قد شارکت العامة و الخاصة فی الحدیث عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم بأکثر هذه العلامات (عامه نیز با ما در نقل اکثر روایات علامات شریکند) و أنها کائنة لا محالة علی القطع بذلک قطعاً این ها اتفاق می افتد و الثبات و هذا بعینه معجز یظهر علی یده یبرهن به عن صحة نسبه و دعواه. (2)
نتیجه
شیخ مفید، جریان دجال را یکی از علائم غیر حتمی ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می داند.
شیخ طوسی در الغیبه می فرماید:
و روی أصحاب الحدیث أنّ الدجال موجود و أنّه کان فی عصر النبی صلی الله علیه و آله و سلم و أنه باق إلی الوقت الذی یخرج فیه، و هو عدو الله، فإذا جاز فی عدو الله لضرب من المصلحة، فکیف لا یجوز مثله فی ولیّ الله، إن هذا من العناد. (3)
بنابراین، سر باز زدن عامه در پذیرش اصل قضیه مهدویت به خاطر عدم قبول روایت نیست، بلکه عدم پذیرش آنها در عناد و لجاجت ریشه دارد.
ص:103
نتیجه
شیخ طوسی از باب احتجاج و القای حجت بر مخالف، روایت دجال را نقل می کند؛ ولی ظاهراً علامت بودن دجال را به عنوان علائم ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قبول ندارد. پس شیخ صدوق و شیخ طوسی هر دو روایت را به عنوان احتجاج بر خصم ذکر می کنند و علامت بودن دجال را قبول ندارند.
ابن بطریق درکتاب العمده (از کتاب های خوب و قابل استفاده) مطلبی را از ثعلبی نقل می کند. ثعلبی از علمای عامه و صاحب تفسیر الکشف و البیان (متوفای427 ه-) است. ایشان تقریبا منصف است و حرف هایی را نقل می کند که سایر اهل سنت از گفتن آن إبا دارند. روایات العمده معمولا از اهل سنت در مقام القای حجت است.
بیان ابن بطریق در کتاب العمده
ذکر الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی: " و إنه لعلم للساعة " قال: ذلک (ساعة)عیسی بن مریم علیه السلام. و روی ذلک عن جماعة بإسناده و قرأ ابن عباس و أبو هریرة و قتادة و مالک بن دینار و ضحاک: " و إنه لعلم للساعة " بفتح العین و اللام ای أمارة و علامة و فی الحدیث: إنّ عیسی علیه السلام ینزل فی ثوبین، مهرودین ای مصبوغین؛ بالهرد و هو الزعفران، و فی الحدیث: ینزل عیسی بن مریم علیه السلام علی ثنیة من الأرض المقدسة یقال لها: اثبنی و علیه ممصرتان و شعر رأسه دهین و بیده حربة و هی التی یقتل بها الدجال، فیأتی بیت المقدس و الناس فی صلاة العصر، والإمام یؤم بهم فیتأخّر الإمام فیقدّمه عیسی و یصلی خلفه علی شریعة محمد علیه السلام، ثم یقتل الخنازیر و یکسر الصلیب و یخرب البیع و الکنایس و یقتل النصاری إلا من آمن به. (1)
ص:104
نتیجه
ابن بطریق به علامت بودن دجال اشاره ای ندارد، بلکه قتل دجال و نزول حضرت عیسی علیه السلام را به عنوان علامت قیامت معرفی کرده؛ ضمن این که روایت را از تفسیر ثعلبی نقل می کند. هرچند قتل دجال به وسیله حضرت عیسی علیه السلام روایات متعددی دارد. بر اساس روایات ما و بعضی روایات عامه، حضرت عیسی علیه السلام به مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اقتدا می کند.
همان گونه که مؤلف در مقدمه کتاب خود می گوید، مطالب خود را جهت مطالعه و تلقی به قبول آنان معمولا از اهل سنت نقل می کند.
قال قد تواترت الأخبار و استفاضت بکثرة رواتها عن المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم فی المهدی و أنّه یملک سبع سنین. (1)
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف هفت سال حکومت می کند:
و یملأ الأرض عدلاً و أنه یخرج مع عیسی بن مریم و یساعده فی قتل الدجال؛ (2)
حضرت عیسی علیه السلامدر قتل دجال، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را کمک می کند.
نتیجه
مرحوم اربلی فقط مساعدت حضرت عیسی علیه السلام به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در قتل دجال را ذکر کرده و به علامت بودن دجال اشاره ای نمی کند.
ص:105
ایشان ابتدا کلامی را از ابوسلیمان نقل می کند:
و قال أبو سلیمان: (1) و الذی عندی أنّ هذه القصة إنما جرت أیام مهادنة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الیهود و حلفاءهم؛
ابوسلیمان می گوید: این قصه و جریان بعد از قرارداد و آتش بس بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یهود مدینه اتفاق افتاده است.
و کان ابن الصیاد منهم؛ وابن صیاد شخصی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طبق روایت مذکور به دیدار او می رود نیز با آنها بود.
أو دخیلا فی جملتهم؛ و یا جزء حلفای یهود بوده.
و کان یبلغ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خبره و ما یدعیه من الکهانة؛
و خبر ابن صیاد و ادعای او در کهانت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می رسیده است؛
فامتحنه بذلک فلما کلمه علم أنه مبطل و أنه من جملة السحرة أو الکهنة؛ پس، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را امتحان کرد و بعد از ملاقات و سخن گفتن با او متوجه ناحق و باطل بودن وی شد و این که او از ساحران یا کاهنان است.
أو ممن یأتیه رَئِی الجن؛ یا از کسانی است که جنیان با او رفت و آمد و ارتباط داشتند.
ص:106
أو یتعاهده الشیطان؛ یا شیطان با او در رفت و آمد است.
فیلقی علی لسانه بعض ما یتکلم به؛ پس بعضی کلماتش بر اثر القائات شیطان است.
فلما سمع منه قوله الدخ زبره و قال اخسأ فلن تعدو قدرک؛
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، سخن از دود را از او شنید، او را نهی کرد و فرمود: دور شو! تو به آرزویت نمی رسی و یا به معنای اینکه از حدود خود فراتر مرو.
یرید أنّ ذلک شی ء ألقاه إلیه الشیطان، و لیس ذلک من قبل الوحی؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می خواست به او بفهماند که حرفش از القائات شیطان است، نه از طرف خداوند عزوجل.
علامه مجلسی می فرماید:
أقول: إختلف العامة فی أنّ ابن الصیاد هل هو الدجال أو غیره؟ فذهب جماعة منهم إلی أنّه غیره؛
جماعتی از عامه گفته اند که ابن صیاد غیر از دجال است.
لما روی أنه تاب عن ذلک و مات بالمدینة، و کشفوا عن وجهه حتی رأوه الناس میتاً؛ چون روایت دارد که ابن صیاد از اعمالش توبه کرده است و در مدینه وفات کرده است؛ در حالی که طبق اعتقادات آن ها دجال زنده است.
و رووا عن أبی سعید الخدری أیضا ما یدل علی أنّه لیس بدجال؛
روایتی از ابی سعید خدری هم وارد شده است که ابن صیاد غیر از دجال است.
و ذهب جماعة إلی أنه هو الدجال رووه عن ابن عمر و جابر الأنصاری؛ و جماعتی به دلیل روایت ابن عمر و جابر انصاری معتقدند که ابن صیاد همان دجال است.
ص:107
نکته
علامه مجلسی فقط نظر علمای عامه را نقل کرده و این به معنای قبول مطالب نزد ایشان نیست.
علامه مجلسی اختلاف عامه در دجال بودن ابن صیاد و یا دجال نبودن وی را بر اساس روایات می داند، مثلا طبق روایت ابوسعید خدری، دجال غیر از ابن صیاد است و اما طبق روایت ابن عمر و جابر انصاری ابن صیاد همان دجال است.
اکنون به این روایات - که علامه مجلسی فقط به ذکر آخرین نفر از سلسله سند بسنده کرده است - می پردازیم:
روایتی را هم مصابیح السنة بغوی از ابوسعید خدری بیان می کند. ابوسعید خدری از نظر ما اعتبار دارد. در هجوم لشکریان شام به دستور یزید به مدینه در واقعه حره هزاران مسلمان و هزار صحابی کشته شدند. اعمال منافی عفت و تجاوز به نوامیس مسلمین توسط لشکر یزید صورت گرفت و بعضی از صحابه را مورد ضرب و جرح قرار داده و حتی ریش برخی را کندند که ابو سعید خدری جزء همین افراد بود.
متن روایت:
عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی، قَالَ: صَحِبْتُ ابْنَ الصَّیادِ إِلَی مَکَّةَ، فَقَالَ لِی: قَدْ لَقِیتُ مِنَ النَّاسِ یزْعُمُونَ أَنِّی الدَّجَّالُ؛ أَلَسْتَ سَمِعْتَ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم یقُولُ: إِنَّهُ لا یولَدُ لَهُ؟ قَالَ: قُلْتُ: بَلَی. قَالَ: فَقَدْ وُلِدَ لِی، أَوَلَیسَ سَمِعْتَ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم یقُولُ: لا یدْخُلُ الْمَدِینَةَ وَ لا مَکَّةَ، قُلْتُ: بَلَی. قَالَ: فَقَدْ وُلِدْتُ بِالْمَدِینَةِ وَهَا أَنَا أُرِیدُ مَکَّةَ. قَالَ: ثُمَّ قَالَ لِی فِی آخِرِ قَوْلِهِ: أَمَا وَالله إِنِّی لأَعْلَمُ مَوْلِدَهُ، وَمَکَانَهُ وَأَینَ هُوَ، فَلَبَّسَنِی؛ (1)
ص:108
ابوسعید خدری می گوید: در مسیرم به مکه با ابن صیاد همسفر بودم. وی گفت من از مردم خسته شدم؛ آن ها گمان می کنند من دجال هستم! آیا از رسول خدا نشنیده ای که فرمود: دجال نسل و فرزند ندارد؟! گفتم: بله. گفت: در حالی که من فرزند دارم. آیا از رسول خدا نشنیده ای که فرمود: دجال وارد مدینه و مکه نمی شود؟ گفتم: آری.
گفت: من در مدینه متولد شدم و اکنون اراده رفتن به مکه را دارم.
نتیجه گیری از روایت
طبق روایت ابوسعید خدری، دجال غیر از ابن صیاد است.
و قال نافع: کان عبد الله یقول: لا والله ما أشکّ أنّ المسیح الدجال ابن الصیاد؛
نافع از ابن عمر نقل می کند: به خدا قسم شک ندارم که مسیح دجال همان ابن صیاد است.
نتیجه: طبق بیان ابن عمر دجال همان ابن صیاد است.
با این که بیش تر احادیث دجال را عامه نقل کردیم و نیز روال قدمای ما بی اعتنایی به بحث دجال و عبور گذرا از آن بوده است، در متون بعضی از کتب معاصرین نسبت به دجال صحبت فراوان و اهمیت خاصی داده شده است.
فاضل معاصر می گوید:
الدجال الأعور؛ دجال یک چشمی است.
أحادیثه فی مصادر السنة کثیرة جداً و فی مصادر الشیعة قلیلة؛
احادیث دجال در منابع اهل سنت بسیار، ولی در منابع شیعه کم است.
و تتفق تقریباً علی أنّه من علائم الساعة و أنّه مولود و موجود منذ عهد
ص:109
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛
روایات شیعه و عامه و اتفاق هر دو این است که دجال از علائم قیامت و از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا کنون زنده است.
- آیا بر اساس بیان فاضل معاصر، واقعا همین گونه است که دجال در روایات شیعه جزء علائم قیامت است؟! آیا در روایات خاصه آمده که دجال از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنده است یا این که چنین بحثی در کتب عامه نقل شده است؟
و أنه یستعمل عجائب السحر فیغری أتباعه و یضلّهم و یدعی الربوبیة؛ دجال شگرد جادوگری دارد و پیروان خودش را فریب می دهد و گمراهشان می کند و ادعای ربوبیت می کند.
و أنّ المهدی و المسیح علیه السلام یقاتلانه؛
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و حضرت مسیح علیه السلام با او می جنگند.
و تتضمن أحادیثه غرائب غیر مألوفه تحیط بشخصیته و حرکته و أفعاله؛
احادیث دجال مطالبی دارد که عقل سلیم آن ها را قبول نمی کند.
احتمال اول: دجال شخص حقیقی است و وجود خارجی دارد.
و أقوی الإحتمالات أن یکون شخصا حقیقیا؛
احتمال قوی تر این است که دجال شخص حقیقی است.
- ما إن شاء الله بحث خواهیم کرد که دجال شخص است یا جریان.
یستغل التطورالذی تصل إلیه العلوم الطبیعیة فی ظلّ الدولة الإسلامیة بقیادة المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فی أسالیب من السحر؛
دجال از پیشرفت علم و تکنولوژی در زمان دولت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف سوء استفاده کرده و سحر و جادوگری را به کار می گیرد.
کما یستغل ردة الفعل السلبیه للرفاهیه العامة التی یعیشها الناس.
ص:110
گاهی مسائل رفاهی نتیجه معکوس دارد. منظور این که دجال و همراهان او از امکانات دوران ظهور برای گمراهی مردم استفاده می کنند، مثل معروفی است که حیوان، وقت گرسنگی، درنده می شود و انسان وقت سیری درنده خو می گردد.
- از این بیان می توان فهمید که منظور مولف، وجود دجال بعد از ظهور است. در حالی که در بعض روایات، وجود دجال را قبل از ظهور معرفی کرده و ما این معنا را در کلمات خود آورده ایم.
فیغری أتباعه بالمحرمات و الإباحیه و یلبس علیهم السحر و الشعوذه؛ پس پیروانش را به وسیله محرمات و اباحی گری گمراه کرده و برایشان مخفی کاری و سحر و شعبده انجام می دهد.
و علی هذا فإن الطابع الاسطوری الذی تتصف به أحادیثه یکون له أساس من الصحة؛
افسانه هایی که برای دجال ذکر می کنند، دور از واقعیت نیست.
- در حالی که ایشان ابتدا می گوید حرف ها در مورد دجال اسطوره است؛ ولی دوباره می گوید صحیح است؛ ولی (به نظرما) خیلی از آن ها مورد بحث است.
و إن أضاف علیه بعض الرواۀ؛
اگر چه برخی راویان، چیزهایی به آن اضافه کرده اند.
احتمال دوم: دجال همان شیطان است.
و یلیه فی القوة أن یکون الدجال هو الشیطان أبلیس الذی طلب من الله أن ینظره إلی یوم یبعثون فأجابه عز و جل فإنّک من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم، و قد ورد إن قتله فی یوم الوقت المعلوم یکون علی ید المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ؛
و احتمال دارد دجال همان شیطان باشد که از خداوند تا روز قیامت مهلت خواست و خداوند در جوابش فرمود: تا روز وقت معلوم از مهلت داده
ص:111
شدگان هستی و در روایت آمده که قتل دجال به دست حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در روز وقت معلوم است.
منظور این که روز وقت معلوم، همان دوران ظهور است.
احتمال سوم: دجال همان سفیانی است.
و یوجد احتمال آخر أن یکون الدجال نفس السفیانی و قد وقع التضخیم فی أوصافه و أحادیثه؛ قضیه را از حد گذرانده و بزرگ کرده اند.
طریق تطبیق دجال بر سفیانی
و قد ذکرت بعض الروایات أنّ السفیانی یبدو أعور و لیس بأعور… ؛ در بعضی روایات آمده است که به نظر می رسد سفیانی یک چشمی است؛ ولی یک چشمی نیست.
در برخی روایات از یک چشمی بودن دجال سخن به میان آمده است. پس این دو گروه روایات بر هم تطبیق می کنند.
و لکن یبقی هذا الإحتمال ضعیفاً، لأن أکثر الصفات الواردة فی الدجال لا تنطبق علی السفیانی و منها إدعاء الربوبیة و عجائب السحر؛
ولکن این احتمال ضعیف است؛ چون بیش تر روایات دجال مثل ادعای ربوبیت و جادوگری وی بر سفیانی قابل تطبیق نیست.
سفیانی و دجال دو شخص متفاوتند
- ما در کتاب "تا ظهور" بیان کردیم که سفیانی با جریان دجال فرق دارد. محدوده حرکت سفیانی به شام و عراق و حجاز و بخشی از جنوب ایران منحصر می شود و سرلوحه برنامه او، دشمنی با اهل بیت و تشیع
ص:112
است؛ ولی دجال ادعای ربوبیت می کند و حدود حرکت او در سطح وسیع و همه دنیا جز یکی دو مکان است. (1)
اگرچه می بینیم در روایات ما از دجال زیاد صحبت نشده، بدان دلیل است که دجال عنوانی برای سفیانی است. بنده این معنا را در کلمات مرحوم آقای ملاصالح مازندرانی دیدم؛ البته ایشان هم به قطع و یقین معنای مذکور را اراده نکرده است.
احتمال چهارم: دجال یک جریان است
و إحتمال آخر أن یکون الدجال أو الدجال تعبیرا مجازیا عن أغراء الحضارة المادیة (تمدن غربی ها) الکاذبة المزیفه أواغراء الدنیا و رفاهیتها الکاذبه… و هو أیضا ضعیف، لصراحة الأحادیث بأنّه شخص حقیقی من نوع خاص یقود حرکة عسکریة و اضلالیة فی آخر الزمان.
- دجال یک جریان است. نظر حضرات آیات مرحوم صدر و مکارم شیرازی (استاد ما) همین است.
و ینبغی التحرز فی بحث أحادیث الدجال من أمرین؛
و شایسته است در بحث دجال از دو امر دوری گردد:
أحدهما: أن غالبیه أحادیثه تقریبا عن کعب الأحبار؛
اول این که اغلب احادیث دجال از کعب الاحبار است.
- ما بار ها بیان کرده ایم که کعب و کتابش (مولِفا و مولَفا) نزد ما مشکل دارد.
والثانی: أن من عقائد الیهود أن المسیح المنتظر عندهم یقتل الدجال؛ (2)
از عقاید یهود این است که مسیح منتظر، دجال را به قتل می رساند.
ص:113
در سیر بحث دجال به این نکته رسیدیم که سخن علمای ما در کتاب هایشان راجع به دجال، معمولا به عنوان القای حجت است و از باب من فمک ادینک؛ به کارگیری و استفاده علما از چیزی که آن ها قبول دارند؛ یعنی در مقام احتجاج بر اهل سنت برآمده اند؛ اهل سنتی که غالبا منکر وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند؛ هر چند اصل امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را قبول دارند.
سخن اهل سنت این است که چگونه ممکن است امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف این مقدار عمر کند؟ اهل سنت این اشکال را وارد می کنند در حالی که خودشان اذعان دارند به دجالی که از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زنده است و حتی قبل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و تا امروز در قید حیات است. پس علمای ما معمولا بحث از دجال را برای احتجاج با اهل سنت در کتب شان ذکر می کنند و این که اهل سنت با پذیرش حیات طولانی دجال، به طریق اولی باید وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را قبول کنند.
اکنون به بررسی روایات دجال در کتب اهل سنت می پردازیم؛ اگر چه در منابع ما در مورد دجال بحثی گذرا مطرح شده و در کتب اربعه ما هم
ص:114
اشاره چندانی به دجال نشده است، اما در کتاب های اهل سنت (در منابع دست اولشان) به قضیه دجال پرداخته شده و علتش نیز برای بنده نامعلوم است.
فَمَا رَوَاهُ مُسْلِمٌ فِی صَحِیحِهِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی قَالَ: حَدَّثَنَا رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم حَدِیثاً طَوِیلًا عَنِ الدَّجَّالِ.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک روایت مفصل راجع به دجال فرمودند. خود ابو سعید تمام روایت را نقل نمی کند.
«قَالَ یأْتِی» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ضمن صحبت هایشان فرمودند: دجال می آید.
وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیهِ أَنْ یدْخُلَ نِقَابَ الْمَدِینَةِ فَینْتَهِی إِلَی بَعْضِ السِّبَاخِ الَّتِی تَلِی الْمَدِینَةَ؛ و در حالی که ورود به مدینه بر دجال از هر طریقی حرام است و او به نزدیکی مدینه می رسد.
فَیخْرُجُ إِلَیهِ یوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَیرُ النَّاسِ أَوْ مِنْ خَیرِ النَّاسِ؛
پس مردی که بهترین مردم و یا از بهترین مردم است، به سوی دجال خارج می شود.
فَیقُولُ أَشْهَدُ أَنَّکَ الدَّجَّالُ الَّذِی حَدَّثَنَا رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم دِیثَهُ؛
پس می گوید: شهادت می دهم تو دجالی هستی که پیامبر برای ما تعریف می کرد.
فَیقُولُ الدَّجَّالُ: أَ رَأَیتُمْ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا ثُمَّ أَحْییتُهُ أَ تَشُکُّونَ فِی الْأَمْرِ؛
پس دجال به طرفدارنش می گوید: اگر من این شخص را بکشم و سپس او را زنده کنم، آیا در امر من شک می کنید؟ (دجال گاهی مدعی الوهیت و گاهی مدعی نبوت می شود. او مسیح دجال است؛ یعنی مسیح کذاب است؛ زیرا او ادعا می کند من مسیح هستم و کارهای خدایی
ص:115
انجام می دهم! مسیحی که آقایان ادعا می کنند ابن الله و یا هوالله (نعوذ بالله) است).
فَیقُولُونَ: لا؛ پس می گویند: نه.
قَالَ: فَیقْتُلُهُ ثُمَّ یحْییهِ؛ دجال آن مرد را می کشد و سپس او را زنده می کند. فَیقُولُ: حِینَ یحْییهِ وَ الله مَا کُنْتُ فِیکَ قَطُّ أَشَدَّ بَصِیرَةً مِنِّی الْآنَ؛ مقتول وقتی زنده شد، می گوید: من به کذاب بودن تو شناخت و بصیرت داشتم؛ هرچند اکنون بصیرتم مبنی براین که تو همان مسیح دجال هستی، افزوده شد.
قَالَ: فَیرِیدُ الدَّجَّالُ أَنْ یقْتُلَهُ فلا یسَلَّطُ عَلَیهِ؛ پس، دجال دوباره کشتن مرد را اراده می کند، ولی براو مسلط نمی شود.
و بلغنی أنه یجعل علی حلقه صفیحة من نحاس؛ خضر یعنی ورقی از مس برابر گلو و سینه اش به عنوان سپر گذاشته و مانع ضربت دجال به خودش می شود.
و بلغنی أنه الخضر الذی یقتله الدجال ثم یحییه. (1)
معمر که از زهری نقل می کند، بیانی دارد مبنی بر این که شخص درگیر شونده با دجال، حضرت خضر است. طرز قتل او از سوی خضر این گونه است که دجال را خفه می کند.
نکته
این روایت راجع به آخر عمر دجال است که به مدینه نزدیک شده و حضرت خضر مقابل او می ایستد. دجال مطرح شده در روایت اهل سنت، وجود دارد و خضر هم زنده است. این روایت در منابع دست اول اهل سنت است.
ص:116
مصادر روایت
راویان شیعه، مرحوم اربلی در کشف الغمه (ج3، ص291) و زهرة المقول ابن شدقم (م 1033) و علامه مجلسی در بحارالانوار (ج51، ص98) روایت را نقل کرده اند، و هرسه منبع ذکر می کنند که روایت را از صحیح مسلم نقل می کنند، و این بدان معناست که روایت مذکور در کتب و طرق شیعه نیامده است.
روایت در کتب اهل سنت در صحیح بخاری (ج9، ص76) و بعد او صحیح مسلم (ج4، ص20256) آمده؛ ولی هردوروایت را با همان عبارت و نص عبدالرزاق نقل می کنند. عبدالرزاق (م211) صاحب مصنف و از بزرگان اسلام است و نزد اهل سنت جایگاه بسیار والایی دارد (البته خودش، نه کتاب وی).
ذهبی می گوید: بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کسی مثل عبدالرزاق درسش شلوغ نبود. بعضی مدعی هستند که وی شیعه بوده؛ عقیده بنده نیز این است که عبدالرزاق از ولایت مدارها است و به ولایت اهل بیت معتقد بوده است. کسی که کتاب نجاشی (1) را مطالعه کند، به این مطلب اذعان می کند. ایشان شخصیتی است که مورد قبول مسلمین است. روایت را ایشان در مصنف خودش (ج11، ص393) نقل می کند. ما نسبت به عبدالرزاق ایرادی نداریم. اگر نسبت به معمر هم اغماض کنیم؛ ولی راجع به زهری خیلی حرف داریم. اهل سنت این متن را تلقی به قبول و به آن اعتماد کرده؛ به همین دلیل در کتب دست اول خودشان نقل کرده اند. کتاب السنة شیبانی (ص117)، سنن الکبری بیهقی تا مسند ابی
ص:117
یعلی (ج2، ص534)، معجم الکبیر (ج7، ص40) و حاکم در مستدرک (ج4، ص537 ) و… روایت را نقل کرده اند؛ چون این روایت را اهل سنت تلقی به قبول کرده اند بنابراین از نقل سایر مصادر مستغنی هستیم.
به مناسبت وجود نام حضرت خضر علیه السلام در روایت، مقداری پیرامون خضر علیه السلام صحبت می کنیم.
خضر کیست؟ آیا در روایات ما از خضر سخنی به میان آمده است؟ آیا حیات دارد یا وفات کرده است؟
دیدگاه علامه مجلسی در مورد حضرت خضر علیه السلام
مرحوم مجلسی در مرآة العقول ذیل روایت، بیانی دارد؛ ایشان می فرماید:
المشهور بیننا أنه علیه السلام کان نبیا و الآن من أمة نبیّنا صلی الله علیه و آله و سلم؛
مشهور بین ما این است که خضر پیامبر بوده و اکنون نیز از امت پیامبر ما است. منظور این که خضر زنده است.
و یبقی إلی نفخ الصور، لأنه شرب الماء الحیاة؛
و تا زمان دمیدن صور زنده است؛ چون آب حیات نوشیده است.
و هو مونس للقائم عجل الله تعالی فرجه الشریف ؛
و او در این دوران مونس حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
و قال عیاض من علماء العامة: قد اضطرب العلماء فی الخضر علیه السلام هل هو نبی أو ولی؛
عیاض، یکی از علمای عامه گفته است: کلام علمای عامه در مورد حضرت خضر علیه السلام مضطرب است که آیا او پیامبر است و یا نبی؟
و احتج من قال بنبوته، بکونه أعلم من موسی علیه السلام إذ یبعد أن یکون الولی أعلم من النبی صلی الله علیه و آله و سلم؛
ص:118
کسی که قائل به نبوت حضرت خضر است؛ دلیلش این است که خضر از موسی اعلم بود و بعید است که ولی از نبی اعلم باشد.
و بقوله تعالی: {ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی} لأنه إذا لم یفعله بأمره فقد فعله بالوحی، فهذه هی النبوة؛
و دلیل دیگر این که خداوند از زبان حضرت خضر علیه السلام فرمود: این کارها را از پیش خودم انجام ندادم. اگر کارها را به امر خودش انجام نداده باشد، کارها را با وحی انجام داده و این همان نبوت است.
و أجیب بأنه لیس فی الآیة تعیین من بلغه ذلک عن الله تعالی، فیحتمل أن یکون نبی غیره أمره بذلک؛ (1)
بعضی به این دلیل اشکال وارد کرده اند که در آیه تعیین نشده که ابلاغ به او از طرف خداوند تعالی بوده، چه بسا پیامبر دیگری او را به آن امور امر کرده است.
و قال المازری: القائل بأنه ولی، هو القشیری و کثیر؛
ص:119
مازری می گوید: قشیری و بسیاری از علما از قائلین به ولی بودن حضرت خضر علیه السلام هستند.
و قال الشعبی! هو نبی معمر محجوب عن أکثر الناس؛
شعبی می گوید: حضرت خضر پیامبری است که عمر طولانی دارد و از نظر بیش تر مردم پنهان است.
و حکی الماوردی فیه قولا ثالثا أنه ملک؛ ماوردی می گوید: حضرت خضر پادشاه ملک است. و القائلون بأنه نبی إختلفوا فی کونه مرسلا؛
قائلین به نبوت خضر در مرسل بودن وی اختلاف کرده اند.
فإن قلت: یضعف القول بنبوته لحدیث: لا نبی بعدی؛
اگر گفته شود، قول به نبوت خضر به خاطر حدیث پیامبر مبتنی بر این که «بعد از من پیامبری نیست» ضعیف است.
قلت: المعنی لا نبوة منشأها بعدی، و إلا لزم فی عیسی حین ینزل فإنه بعده أیضا؛
جواب داده می شود منظور از حدیث لا نبی بعدی؛ آن است که ممکن نیست پیامبری بعد از پیامبر خاتم مبعوث شود و اگر غیر از این باشد، اشکال مذکور راجع به حضرت عیسی علیه السلام نیز پیش می آید؛ زیرا حضرت عیسی علیه السلام، هنگام ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با منصب نبوت می آید. پس اگر پیامبری قبل از پیامبر ما حیات داشته و الان هم موجود باشد، روایت «لا نبی بعدی» چنین پیامبری را نفی نمی کند. منظور روایت، پیامبری است که منشأش بعد از نبوت پیامبر ما باشد.
و قال الثعلبی: (1) قد إختلف فقیل: کان فی زمن إبراهیم علیه السلام؛
ص:120
حضرت خضر زمان حضرت ابراهیم بوده است.
و قیل: بعده بقلیل؛ بعد ابراهیم مدت کوتاهی بوده.
و قیل: بعده بکثیر؛ بعد ابراهیم مدت زیادی بوده است.
اما بیان علامه مجلسی
و حکایات إجتماعهم به فی مواضع الخیر و أخذهم منه و سؤالهم له و جوابه لهم لا تحصی کثرة؛ (1)
ملاقات هایی که با حضرت خضر در امکنه شریف اتفاق افتاده و گرفتن مسائل و سوال و جواب از او به جهت کثرت، قابل شمارش نیست.
و شذ بعض المحدثین فأنکر حیاته؛
و بعضی از محدثین عامه، منکر حیات او شده اند.
کتاب فردوس الأخبار از کتاب های ارزشمند اهل سنت
ضمن این که روایتی از اهل سنت به همین مضمون وارد شده است. روایتی از ابن شیرویه، ابن شهردار دیلمی صاحب کتاب فردوس الاخبار نقل شده است. این کتاب از کتاب های بسیار قدیمی و خوب اهل سنت است؛ تقریبا هزار سال قبل، مولف آن وفات کرده؛ این کتاب پنج جلدی از مصادر بحارالانوار است. ده هزار حدیث دارد. در چاپ اول، هزار حدیث از این کتاب را حذف کرده اند (کمیته ای از اهل سنت زیر نظر سلفیان سعودی، مربوط به حذف روایاتی که صلاح نمی بینند، این کار را انجام داده است). در چاپ دوم نیز 1000 حدیث را حذف کرده اند. البته یادشان نبوده که در مقدمه کتاب نوشته اند: یحتوی علی عشرة آلاف حدیث؛ در حالی که کتاب اکنون ثمانیه آلاف (8000) حدیث دارد! لذا ممکن است
ص:121
در چاپ سوم این جمله را از مقدمه حذف کنند!
این کتاب از مصادر بحارالانوار است. حدیث فردوس الاخبار (ج2، ص202) از انس، خادم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.
ما در شخصیت انس تامل داریم. انس جز کسانی است که امام صادق علیه السلام نسبت به وی نظر مثبتی نداشتند و می فرمودند: سه نفرند که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دروغ می بستند. با این حال، ایشان حدیث مذکور را نقل می کند و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم استناد نمی دهد.
الخضر فی البحر و إلیاس فی البر، یجتمعان کل لیلة عند الردم الذی بناه ذو القرنین بین الناس و بین یأجوج و مأجوج و یحجان کل سنة، و یشربان من زمزم شربة تکفیهما إلی قابل، طعامهما ذلک؛ (1)
خضر در دریا و الیاس در خشکی است. هر شب کنار سدی که ذوالقرنین بین مردم و یاجوج و ماجوج بنا کرد، اجتماع دارند. هر سال حج می روند و از زمزم، مقداری آب می نوشند که آن ها را تا سال آینده از نوشیدن بی نیاز می کند، غذایشان همین است.
روایت مذکور در مصادر ما نیامده است.
ص:122
سخن در مورد روایات دجال در کتب اهل سنت بود که بحث درگیری حضرت خضر علیه السلام با دجال در کتب عامه به میان آمد. البته در منابع خودمان درگیری حضرت خضر علیه السلام با دجال را نیافتیم. به همین مناسبت ما فصلی راجع به خضر از نگاه روایات شیعه، شروع کرده و ضمن اشاره به چند روایت در این زمینه، شخصیت خضر علیه السلام و نقش ایشان را در دوران غیبت از کتب خاصه بیان کردیم. حال روایات باقی مانده را مرور می کنیم.
معمولاً ائمه علیهم السلام هنگام سخن گفتن از حضرت خضر علیه السلام؛ مسئله طول عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و غیبت آن بزرگوار را مطرح می کردند. گویا قضیه حیات و طولانی بودن عمر حضرت خضر و غایب بودن ایشان جزء فرهنگ و مسائل مورد قبول و از مسلمات بوده است. همچنین افراد وقتی از طولانی بودن عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و غیبت ایشان از ائمه سوال می کردند، ائمه به زنده بودن و طولانی بودن عمر حضرت خضر علیه السلام اشاره می کردند.
روایتی که از عامه نقل کردیم، گویای این مطلب بود که عمر خضر بر اساس روایت خود اهل سنت، طولانی و تا زمان ظهور دجال خواهد
ص:123
بود؛ هرچند در این که دجال قبل از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و یا بعد از ظهور باشد، اختلاف است.
بعضی از اهل سنت با توجه به آیه 57 سوره مریم:
{وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیا. وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیا}،
قائلند که حضرت ادریس زنده است؛ ولی غالب علمای ما این بیان را قبول ندارند.
روایتی از کتاب محاسن برقی نقل شده است؛ محاسن از قدیمی ترین کتبی است که قمی ها نوشتند:
عنه عن أبیه عن أبی هاشم الجعفری رفع الحدیث قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: دخل أمیر المؤمنین علیه السلام المسجد ومعه الحسن علیه السلام فدخل رجل، فسلّم علیه، فرد علیه شبیها بسلامه فقال: یا أمیر المؤمنین جئت أسألک. فقال: سل. قال: أخبرنی عن الرجل إذا نام أین تکون روحه؟ و عن المولود الذی یشبه أباه کیف یکون؟ و عن الذکر و النسیان کیف یکونان؟ قال: فنظر أمیر المؤمنین علیه السلام الی الحسن علیه السلام فقال أجبه. فقال الحسن: إن الرجل إذا نام فإن روحه متعلقة بالریح، و الریح متعلقة بالهواء، فإذا أراد الله أن یقبض روحه جذب الهواء الریح و جذبت الریح الروح، و إذا أراد الله أن یردها فی مکانها جذبت الروح الریح، و جذبت الریح الهواء، فعادت إلی مکانها، و أما المولود الذی یشبه أباه، فإن الرجل إذا واقع أهله بقلب ساکن و بدن غیر مضطرب وقعت النطفة فی الرحم، فیشبه الولد أباه، و إذا واقعها بقلب شاغل و بدن مضطرب، فوقعت النطفة فی الرحم، فإن وقعت علی عرق من عروق أعمامه یشبه الولد أعمامه، و إن وقعت علی عرق من عروق أخواله یشبه الولد أخواله، و أما الذکر و النسیان، فإن القلب فی حق و الحق مطبق علیه، فإذا أراد الله أن یذکر القلب سقط الطبق، فذکر، فقال الرجل: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، و أشهد أن محمداً عبده و رسوله، و أشهد أنّ أباک أمیر المؤمنین وصی محمد حقا
ص:124
حقاً، و لم أزل أقوله، و أشهد أنک وصیه، و أشهد أنّ الحسین وصیک، حتی أتی علی آخرهم، فقال: قلت لأبی عبد الله علیه السلام : فمن کان الرجل؟ قال: الخضر علیه السلام؛ (1)
امیرمؤمنان علیه السلام وارد مسجد شد و همراه او امام حسن علیه السلام بود. سپس مردی داخل مسجد شد و سلام کرد. حضرت امیر همان گونه که آن مرد سلام کرده بود، جواب فرمودند. پس آن مرد گفت: آمده ام سوال کنم یا امیرمومنان! مرا آگاه کن از انسان که وقت خوابیدن روحش کجا می رود؟ واین که چرا فرزند شبیه پدرش است؟ و به یاد آمدن و فراموشی چگونه است؟ حضرت أمیر المؤمنین به امام مجتبی علیه السلام فرمود: ای أبا محمّد! پاسخش را بده.
امام مجتبی علیه السلام فرمود: همانا انسان وقتی می خوابد، روح آدمی مرتبط به بادها است. اگر خداوند بازگشت روح را به بدن صاحبش اجازه ندهد، هوا ریح را جذب می کند و ریح نیز روح را به سمت خود می کشد. اگر خدای تعالی اجازه فرماید که آن روح به صاحبش برگردد، همان روح، ریح را جذب نموده و آن ریح هوا را، و روح مراجعت نموده و در بدن صاحبش جای می گیرد. علت شباهت برخی از فرزندان به عموها و دایی ها این است که هر گاه انسان با دلی آسوده و بدنی غیر مضطرب با همسر خود نزدیکی کند، نطفه در کیسه رحم ساکن شده و فرزند به پدر خود شبیه می شود و چنانچه عمل نزدیکی با دلی ملتهب و جسمی مضطرب انجام شود در این صورت نطفه در رحم ساکن شده (پس نطفه بر یکی از رگ ها قرار می گیرد) که اگر آن رگ های عموها باشد شبیه عموها شده و اگر بر رگ های دایی ها قرار بگیرد شبیه ایشان می شود.
ذکر و فراموشی: قلب انسان در جعبه و حقّه کوچکی قرار دارد، و بر آن حقّه سرپوشی نهاده شده است. هرگاه خداوند اراده کند که قلب به خاطر آورد، آن سرپوش کنار رود؛ پس قلب فراموش شده را به یاد آورد.
آن فرد سائل گفت: شهادت می دهم که هیچ معبودی جز اللَّه نیست و شریکی
ص:125
ندارد و این که محمّد رسول خدا و بنده او است و شهادت می دهم که پدرت، امیرالمومنین جانشین بر حق پیامبر است و پیوسته نیز بدان معترف بودم و شهادت می دهم که تو وصی پدرت و جانشین اویی! و شهادت می دهم که حسین بن علی وصی و جانشین پدرش پس از تو است. سپس تا به آخر ائمه را نام برد. راوی از امام صادق علیه السلام سوال می کند که آن سائل که بود؟ امام صادق علیه السلام فرمود: خضر.
این روایت در کافی شریف هم آمده، ضمن این که حضرت خضر علیه السلام پس از نام بردن دوازده امام، به امیر مومنان سلام می کند.
وَ السَّلَامُ عَلَیکَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَکَاتُهُ، ثُمَّ قَامَ فَمَضَی، فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ :یا أَبَا مُحَمَّدٍ! اتْبَعْهُ فَانْظُرْ أَینَ یقْصِدُ؟ فَخَرَجَ الْحَسَنُ بن عَلِی علیه السلام فَقَالَ :مَا کَانَ إِلَّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجاً مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَیتُ أَینَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ الله فَرَجَعْتُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَأَعْلَمْتُهُ .فَقَالَ: یا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَ تَعْرِفُهُ؟ قُلْتُ: الله وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَعْلَمُ. قَالَ :هُوَ الْخضِرُ؛ (1)
حضرت أمیر علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود:ای أبا محمّد! برو دنبالش ببین کجا می رود؟ او به دنبالش رفت؛ ولی اثری از او نیافته و گفت: همین که پایش را از مسجد بیرون گذاشت، متوجّه نشدم به کجا رفت. خدمت پدر رسیدم و جریان را باز گفتم. آن حضرت فرمود:ای ابا محمّد! آیا دریافتی او که بود؟ گفتم: خدا و رسول و أمیر المؤمنین داناترند. فرمود: او خضر علیه السلام بود.
نکته: از این روایت استفاده می شود که حضرت خضر درآن زمان در
ص:126
قید حیات بوده است. روایت مذکور از روایاتی است که فقط شیعه آن را نقل می کند و حتی یک منبع از منابع عامه آن را نیاورده است.
مصادر روایت
روایت را محاسن برقی (ج2، ص332–333)، اصول کافی (ج 1، ص526)، اثبات الوصیة (ص 136)، کمال الدین و تمام النعمة، (ج 1، ص315)، علل الشرائع (ج 1، ص98)، تفسیر قمی (ج2، ص44) و… نقل کرده اند. مدارک مذکور از قوّت بسیار محکمی برخوردار است. بنابراین، مدارک قائلین به حیات خضر همین هاست.
حدثنا علی بن عبد الله الوراق قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعری قال: دخلت علی أبی محمد الحسن بن علی و أنا أرید أن أسأله عن الخلف [ من ] بعده، فقال لی مبتدئا: یا أحمد بن إسحاق إن الله تبارک و تعالی لم یخل الأرض منذ خلق آدم علیه السلام و لا یخلیها إلی أن تقوم الساعة من حجة لله علی خلقه، به یدفع البلاء عن أهل الأرض و به ینزل الغیث و به یخرج برکات الأرض. قال: فقلت له: یا ابن رسول الله! فمن الإمام و الخلیفة بعدک؟ فنهض علیه السلام مسرعا فدخل البیت، ثم خرج و علی عاتقه غلام کأن وجهه القمر لیلة البدر من أبناء الثلاث سنین. فقال: یا أحمد بن إسحاق! لولا کرامتک علی الله عز و جل وعلی حججه ما عرضت علیک ابنی هذا، إنه سمی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و کنیه، الذی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً. یا أحمد بن إسحاق! مثله فی هذه الأمة مثل الخضر علیه السلام، و مثله مثل ذی القرنین، والله لیغیبن غیبة لا ینجوا فیها من الهلکة إلا من ثبته الله عز و جل علی القول بإمامته و وفقه [ فیها ] للدعاء
ص:127
بتعجیل فرجه (1) فقال أحمد بن إسحاق: فقلت له: یا مولای فهل من علامة یطمئن إلیها
ص:128
قلبی؟ فنطق الغلام علیه السلام بلسان عربی فصیح فقال: أنا بقیة الله فی أرضه، و المنتقم من أعدائه، فلا تطلب أثرا بعد عین یا أحمد بن إسحاق. فقال أحمد بن إسحاق: فخرجت مسروراً فرحاً، فلمّا کان من الغد عدت إلیه، فقلت له: یا ابن رسول الله! لقد عظم سروری بما مننت [ به ] علی فما السنة الجاریة فیه من الخضر و ذی القرنین؟ (1) فقال: طول الغیبة یا أحمد. قلت: یا ابن رسول الله و إن غیبته لتطول؟ قال:ای و ربی حتی یرجع عن هذا الأمر أکثر القائلین به (2) و لا یبقی إلا من أخذ الله عز و جل عهده لولایتنا و کتب فی قلبه الإیمان و أیّده بروح منه (3) یا أحمد بن إسحاق: هذا أمر من أمر الله، و سرّ من سرّ الله، و غیب من
ص:129
غیب الله، فخذ ما آتیتک و اکتمه وکن من الشاکرین تکن معنا غدا فی علیین؛ (1)
شیخ صدوق از احمد بن اسحاق بن سعد اشعری چنین روایت می کند: خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام رسیدم و می خواستم راجع به جانشین آن حضرت از ایشان سؤالاتی بکنم. قبل از این که سؤال خود را مطرح سازم، فرمود:ای احمد! خداوند هرگز زمین را خالی از حجت نخواهد گذاشت و از آغاز آفرینش آدم تا روز قیامت این روش جاری خواهد بود. پروردگار به وسیله آن حجت، بلاها را از زمین دفع می کند و برکات خود را بر اهل زمین نازل می کند.
راوی می گوید: عرض کردم: یابن رسول اللَّه! خلیفه و امام بعد از شما کیست؟ امام پس از این سؤال من، از جای خود با سرعت حرکت کرد و داخل اتاقی شد و بار دیگر در حالی که کودکی را بر روی شانه خود گذاشته بود، وارد شد. صورت کودک مانند ماه تمام می درخشید و در حدود سه سال از عمرش می گذشت. سپس فرمود:ای احمد! اگر نه این بود که نزد خداوند آبرو و شرافت داری و نزد حجت های پروردگار دارای مقام و منزلت هستی، هرگز این کودک را به تو نشان نمی دادم. این کودک با حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم همنام و کنیه است و او زمین را پس از ظلم و جور، از عدل و داد پر می کند.
ای احمد! مثل این کودک در میان این امت، مانند خضر و ذی القرنین است. به پروردگار سوگند، این کودک غیبتی خواهد داشت که جز گروهی از معتقدین به امامت ائمه، بقیه هلاک خواهند شد. احمد می گوید: عرض کردم:ای مولای من! او علامتی دارد که قلبم اطمینان پیدا کند؟ در این هنگام کودک شروع به سخن گفتن کرد و با زبان عربی فصیحی گفت: أنا بقیة اللَّه فی أرضه و المنتقم من أعدائه فلا تطلب أثرا بعد عین یا احمد بن اسحاق؛ یعنی من ذخیره الهی در زمین او هستم و نیز از دشمنانش انتقام می گیرم. پس بعد از این دیگر اثری از آن نخواهی یافت، ای احمدبن اسحاق!
ص:130
احمد می گوید: من پس از این جریان خوشحال از منزل امام علیه السلام بیرون شدم و روز بعد، بار دیگر خدمت امام رسیدم و عرض کردم: یابن رسول اللَّه! من دیروز بسیار مسرور شدم و از منتی که بر من نهادی ممنون هستم. اینک بفرمایید سنت های خضر و ذو القرنین در مورد او چیست؟ فرمود: برای این که وی مدت زیادی در غیبت خواهد ماند. عرض کردم: مگر غیبت او بسیار طول می کشد؟
فرمود: آری؛ به خداوند سوگند او به اندازه ای در پشت پرده غیبت بماند تا آن که گروهی از معتقدین امامت از عقیده خود برگردند و جز افرادی که خداوند میثاق ولایت ما را از آنان گرفته و روح ایمان را در آنان تقویت فرموده، ثابت نخواهد ماند.ای احمد! این از اسرار خداوند است. اکنون این ِسر را نگهدار و به کسی اطلاع نده و سپاسگزار باش تا فردای قیامت با ما باشی.
علامه طباطبایی در جلد 13 تفسیر شریف المیزان ذیل آیه {وَ یسئلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَینْ قُلْ سَأَتْلُواْ عَلَیکُم مِّنْهُ ذِکْرً}؛ (کهف:83)، بحث مبسوطی راجع به ذوالقرنین دارند؛ ضمن این که می فرمایند: مطالب نقل شده در مورد ذوالقرنین مشتمل بر مطالب شگفت آوری است که هر ذوق سلیمی از آن وحشت نموده و بلکه عقل سالم آن را محال می داند و عالم وجود هم منکر آن است. (1) ایشان بیانی نیز در مورد حضرت خضر علیه السلام دارند:
لم یرد ذکره فی القرآن إلا ما فی قصة رحلة موسی إلی مجمع البحرین، و لا ذکر شی ء من جوامع أوصافه إلا ما فی قوله تعالی: { فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً}؛ (کهف:65) و الذی یتحصل من الروایات النبویة أو الواردة من طرق أئمة أهل البیت فی قصته، ففی روایة محمد بن عمارة عن الصادق علیه السلام: أنّ الخضر
ص:131
کان نبیّاً مرسلا - بعثه الله تبارک و تعالی إلی قومه، فدعاهم إلی توحیده - و الإقرار بأنبیائه و رسله و کتبه، و کان آیته أنه لا یجلس علی خشبة یابسة - و لا أرض بیضاء إلا أزهرت خضراء - و إنما سمی خضرا لذلک، و کان اسمه تالیا بن مالک بن عابر بن أرفخشد بن سام بن نوح الحدیث، و یؤید ما ذکر من وجه تسمیته ما فی الدر المنثور، عن عدة من أرباب الجوامع عن ابن عباس و أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: إنما سمی الخضر خضراً، لأنّه صلی علی فروة بیضاء - فاهتزت خضراء؛ (1)
قرآن کریم درباره حضرت خضر علیه السلام فقط همین داستان رفتن موسی به مجمع البحرین را ذکر کرده است و از جمیع اوصافش مطلبی ذکر نکرده است، تنها مطلب همین است که می فرماید: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». آنچه از روایات نبوی و روایات وارد شده از اهل بیت علیهم السلام در داستان خضر رسیده است، چه می توان فهمید؟ از روایت محمد بن عماره که از امام صادق علیه السلام نقل شده و در بحث روایتی آینده خواهد آمد؛ چنین برمی آید که آن جناب پیغمبری مرسل بوده که خدا او را به سوی قومش مبعوث فرموده بود و او مردم خود را به سوی توحید و اقرار به انبیا و فرستادگان خدا و کتب انبیای پیشین دعوت می کرده و معجزه اش این بوده که روی هیچ چوب خشکی نمی نشسته، مگر آن که سبز می شده و بر هیچ زمین بی علفی عبور نمی کرده مگر آن که سبز و خرم می گشته و اگر او را خضر نامیدند به همین جهت بوده است و این کلمه با اختلاف مختصری در اعراب آن در عربی به معنای سبزی است، و در صورتی که اسم اصلی وی تالی بن ملکان بن عابربن ارفخشد بن سام بن نوح است… مؤید این حدیث در وجه نامیدن او به
ص:132
خضر مطلبی است که در الدر المنثور از عده ای از ارباب جوامع حدیث از ابن عباس و ابی هریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود: خضر را بدین جهت خضر نامیدند که وقتی روی پوستی سفید رنگ نماز گزارد، آن پوست سبز شد و در بعضی از اخبار مانند روایت عیاشی از برید منسوب به امام باقر علیه السلام یا امام صادق علیه السلام آمده که خضر و ذو القرنین دو مرد عالِم (دانشمند) بودند نه پیغمبر؛ و لیکن آیات نازل شده در داستان خضر و موسی خالی از این ظهور نیست که وی نبی بوده، و چطور ممکن است بگوییم نبی نبوده، درحالی که در آن آیات آمده که حکم بر او نازل شده است. (1)
ص:133
ادامه بحث علامه طباطبایی در خصوص زندگی و حیات خضر علیه السلام(1)
از اخبار متفرقه ای که از اهل بیت علیهم السلام نقل شده، برمی آید که خضر تا کنون زنده است و هنوز از دنیا نرفته است. و از قدرت خدای سبحان
ص:134
دور نیست که بعضی از بندگان خود را عمری طولانی دهد و تا زمانی طولانی زنده نگه دارد. برهانی عقلی هم بر محال بودن طول عمر نداریم و به همین جهت نمی توانیم عمر طولانی را انکار کنیم. علاوه بر این که در بعضی روایات (در المنثور از دار قطنی و ابن عساکر از ابن عباس) از طرق عامه (احتمال اول) سبب این طول عمر هم ذکر شده است. در روایتی که در المنثور از دارقطنی و ابن عساکر از ابن عباس نقل کرده اند چنین آمده که او فرزند بلا فصل آدم است و خدا بدین جهت زنده اش نگه داشته تا دجال را تکذیب کند و در بعضی دیگر (احتمال دوم) که در درالمنثور از ابن عساکر از ابن اسحاق روایت شده، نقل شده که آدم برای بقای او تا روز قیامت دعا کرده است. (1)
در تعدادی از روایات (احتمال سوم) که از طرق شیعه و سنی رسیده،آمده است که خضر از آب حیات که واقع در ظلمات است، نوشیده؛ چون وی در پیشاپیش لشکر ذو القرنین که در طلب آب حیات بود، قرار داشت. خضر به آن رسید و ذو القرنین نرسید. این روایات و امثال آن روایات آحادی است که به صدورش قطع نداریم و از قرآن کریم و سنت قطعی و عقل هم دلیلی بر توجیه و تصحیح این روایات نداریم.
قصه ها و حکایات و همچنین روایات درباره حضرت خضر علیه السلام بسیار است؛ لیکن صحبت هایی است که هیچ خردمندی به آن اعتماد نمی کند؛ (2) مانند این روایت که در الدرالمنثور از ابن شاهین از خصیف
ص:135
نقل شده که چهار نفر از انبیا تاکنون زنده هستند: دو نفر آن ها، یعنی عیسی و ادریس در آسمان هستند و دو نفر دیگر، یعنی خضر و الیاس در زمین هستند؛ خضر در دریا و الیاس در خشکی است.
نیز مانند روایت الدرالمنثور از عقیلی از کعب (1) که گفته است: خضر در میان دریای بالا و دریای پایین بر روی منبری قرار دارد، و جنبندگان دریا مأمورند اطاعتش کنند و همه روزه، صبح و شام ارواح بر او عرضه می شوند.
یا مانند روایت الدرالمنثور از ابی الشیخ در کتاب العظمة و ابی نعیم در حلیه الاولیاء از کعب الاحبار که گفته است: خضر، فرزند عامیل با چند نفر از رفقای خود سوار شدند و به دریای هند رسیدند و دریای هند همان دریای چین است. در آن جا به دوستانش گفت: مرا به دریا آویزان کنید! چند روز و شب آویزان بود, آن گاه صعود کرد. گفتند:ای خضر! چه دیدی؟ خدا عجب اکرامی از تو کرد که در این مدت در اعماق دریا محفوظ ماندی! گفت: یکی از ملائکه به استقبالم آمد و گفت:ای آدمی زاده خطاکار! از کجا می آیی و به کجا می روی؟ گفتم: می خواهم ته این دریا را ببینم. گفت: چگونه می توانی به ته آن برسی در حالی که از زمان داوود علیه السلام مردی به طرف قعر آن می رود و تا به امروز نرسیده است با این که از آن روز تا امروز سیصد سال می گذرد و روایاتی دیگر از این قبیل روایات که مشتمل بر نوادر داستان ها است. (2)
ص:136
نتیجه
خضر زنده است و حیات دارد؛ هر چند در مورد علت حیات او روایات متفاوت است.
ذو القرنین
خصوصیت اول: حضرت خضر علیه السلام جزء نیروهای ذی القرنین بود. علامه طباطبایی در این زمینه در تفسیر المیزان، ج13، ص379 بحث مفصلی دارد که شایسته مطالعه است. ایشان می فرماید: (1)
ص:137
قرآن کریم متعرض اسم و تاریخ زندگی و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده است. البته این رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمی پردازد. در خصوص ذو القرنین هم به ذکر سفرهای سه گانه او بسنده کرده است: اولین سفرش به مغرب تا آن جا که به محل فرو رفتن خورشید رسیده و دیده است که آفتاب در" عَینٍ حَمِئَةٍ" و یا "حامیه" فرو می رود، و در آن محل با قومی مواجه شد. سفر دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آن جا که به محل طلوع خورشید رسیده و در آن جا با قومی مواجه شد که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبی قرار نداده و سفر سومش تا موضع بین السدین بوده و در آن جا با مردمی مواجه شد که به هیچ وجه حرف و کلام نمی فهمیدند… این چیزی است که قرآن کریم از این داستان آورده و از آنچه آورده چند خصوصیت و جهت جوهری داستان استفاده می شود… .
خصوصیت دوم : او مردی مؤمن به خدا و روز جزا و متدین به دین حق بوده که بنا بر نقل قرآن کریم گفته است: {هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا} و نیز گفته: { أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً}؛ گذشته از این که آیه {قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً} که خداوند اختیار تام به او می دهد؛ خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینی اوست و می فهماند که او به وحی و یا الهام و یا به وسیله پیغمبری از پیغمبران تایید می شده
ص:138
است، و او را کمک می کرده است.
خصوصیت سوم : او جزء افرادی بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برای وی جمع کرده بود. خیر دنیا، برای این که سلطنتی به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هیچ چیز جلوگیرش نشود؛ بلکه تمامی اسباب مسخر او باشند و اما آخرت، برای این که او بسط عدالت و اقامه حق در بشر، با صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میان بشر سلوک کرد. همه این ها از آیه {إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیناهُ مِنْ کُلِّ شَی ءٍ سَبَبا} استفاده می شود؛ علاوه بر آنچه از سیاق داستان بر می آید که چگونه خداوند نیروی جسمانی و روحانی به او ارزانی داشته است.
خصوصیت چهارم : با جماعتی ستمکار در مغرب مواجه شد و آنان را عذاب کرد.
خصوصیت پنجم : سدی بنا کرده که در غیر مغرب و مشرق آفتاب بوده است؛ چون بعد از آن که به مشرق آفتاب رسیده از امری پیروی کرده تا به میان دو کوه رسیده است و از مشخصات سد او علاوه بر این که گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده، این است که میان دو کوه ساخته شده و این دو کوه را که مانند دو دیوار بوده اند، به صورت یک دیوار ممتد در آورده و در سدی که ساخته پاره های آهن و مس گداخته به کار رفته و قطعا در تنگنایی بوده که آن تنگنا رابط میان دو قسمت مسکونی زمین بوده است.
این گوشه ای از شخصیت خضر و ذی القرنین بود که به مناسبت درگیری خضر و دجال براساس روایت عامه بیان کردیم.
ص:139
روایت دوم: روایت نواس بن سمعان (1)
نواس روایت مفصلی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد دجال نقل می کند. این روایت در هیچ منبعی از منابع شیعی نیامده و عدم نقل علما دلیل بر ندیدن روایت نبوده، بلکه از این گونه روایات اعراض کرده اند. فقط ابن شدقم (م. 1033) در زهرة المقول این روایت را از صحیح مسلم نقل می کند. اهل سنت روایت را در عمده صحاح و مسانیدشان نقل کرده اند و این یکی از مفصل ترین روایات عامه است. این روایت تفاصیل و جزییات دجال را بیان می کند.
مصادر روایت
عبد الرزاق: (ج11، ص392، ح20822)، ابن أبی شیبه: (ج15، ص132، ح19313)، أحمد: (ج6، ص454، عن عبد الرزاق)، مسلم: (ج4، ص2250، ب20، ح2937 ). ابن ماجة: (ج2، ص1356، ب33، ح407 5 همانند مسلم به تفاوت یسیر، بسند آخر، عن النواس بن سمعان الکلابی)، أبو داود: (ج4، ص117، ح4321 همانند روایت مسلم الأولی، مختصرا، به سند آخر، عن النواس بن سمعان البزار: علی ما فی کشف الهیثمی)، الترمذی: (ج4، ص510، ب59، ح2240 همانند روایت مسلم الأولی بتفاوت) و… .
بیان روایت
ما روایت را از صحیح مسلم نقل می کنیم: (2)
عن نواس بن سمعان قال: ذکر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الدجال ذات غداة فخفض فیه و رفع؛ یک روز صبح رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلماز دجال سخن گفت و جزییات و
ص:140
تفصیلات او را شرح داد.
حتی ظنناه فی طائفة النخل فلما رحنا إلیه عرف ذلک فینا؛
تا این که گمان کردیم در نزدیکی ما در نخلستان است. پس هنگامی که ما به سوی او رفتیم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کاری دارید؟
قلنا: یا رسول الله ذکرت الدجال غداة، فخفضت فیه و رفعت، حتی ظنناه فی طائفة النخل؛
گفتیم: یا رسول الله! صبح از دجال سخن گفتی و جزییات او را شرح دادی، طوری که ما گمان کردیم در نزدیکی ما درنخلستان است!
فقال: غیر الدجال أخوفنی علیکم؛
پیامبر فرمود: از غیر دجال برشما بیش تر می ترسم.
إن یخرج و أنا فیکم فأنا حجیجه دونکم، و إن یخرج و لست فیکم فامرؤ حجیج نفسه، والله خلیفتی علی کل مسلم، إنه شاب قطط؛
جوان و موی فرفری دارد؛ عینه طافئة؛ یک چشمی است.
کأنی أشبّهه، بعبد العزی بن قطن؛ گویا او را شبیه عبد عزی بن قطن می بینم.
فمن أدرکه منکم فلیقرأ علیه فواتیح سورة الکهف؛ پس هرکه او را درک کرد، اوائل سوره کهف را بخواند.
إنه خارج من خلة بین الشام و العراق، فعاث یمینا و عاث شمالا؛
دجال از مرز بین شام و عراق خارج می شود؛ فسادی که سریع فراگیر می شود، مثل آتشی که در هیزم افتد؛ شرق و غرب را فرا می گیرد.
یا عباد الله! فاثبتوا؛ای بندگان! ثابت قدم باشید.
قلنا: یا رسول الله و ما لبثه فی الأرض؟ گفتیم: یا رسول الله! مدت توقفش در زمین چقدر است؟
قال: أربعون یوما، یوم کسنة و یوم کشهر و یوم کجمعة و سائر أیامه کأیامکم؛ فرمود: 40 روز که یک روز آن برابر یک سال و یک روز آن برابر یک ماه و یک روز آن برابر یک هفته، و مابقی ایامش مثل ایام شما؛ یعنی
ص:141
همه حکومتش تقریبا دو سال طول می کشد.
اگر علمای ما به این روایت عمل کنند و محور را این روایت قرار دهند (هرچند به این روایت عمل نکرده اند) چطور قائلند که دجال ظهور کرده و آن را بر مادی گری غربی تطبیق می دهند و چگونه قضیه دجال را یک جریان می دانند. این تطبیقات با روایت مذکور قابل جمع نیست!
قلنا: یا رسول الله! فذلک الیوم الذی کسنة أتکفینا فیه صلاة یوم؟
گفتیم: یا رسول الله! روزی که در زمان دجال به اندازه یک سال است، آیا نماز یک روز ما را کفایت می کند؟
قال: لا، اقدروا له قدره؛ فرمود: نه، اندازه گیری کنید.
این جاست که برخی از اهل سنت، بدعت ها را به جای اجتهادات جایگزین می کنند و این را دلیل براجتهاد می دانند.روایت در کتب ما نیامده است. به شرح روایت مراجعه کنید. (1)
ص:142
معمولا در کتاب های عامه از دجال به مسیح دجال تعبیر می کنند. چرا؟
مُعلِق در بحارالانوار ج88، ص92، ذیل دعای مفصلی که مرحوم مجلسی در عید اضحی آورده است، عبارت قابل توجهی در توضیح حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم: «وأعوذ بک من فتنة المسیح الدجال» دارد، ایشان می فرماید:
عندی أنّ المراد بالمسیح الدجال فی حدیث النبی صلی الله علیه و آله و سلم: و أعوذ بک من فتنة المسیح الدجال هو المسیح الکذاب، یخرج قُبَیل ظهور المسیح الصادق علیه الصلاة و السلام؛ مراد از مسیح دجال در حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، همان مسیح کذاب است که زمان کوتاهی قبل از ظهور مسیح صادق، خروج می کند.
پس قید، قید احترازی می شود.
و ذلک لأن المسیح إنما یکون بمعناه المعروف، و الدجال هو الکذاب المدعی؛
دجال مدعی مسیح صادق است و برای این ادعا باید با مسیح صادق شباهت هایی داشته باشد تا بتواند مردم را فریب دهد.
فلابد و أن یکون رجلا یولد من غیر أب؛ لذا باید مثل حضرت مسیح علیه السلام، بدون پدر به دنیا آید. و یفعل بعض أفعال المسیح عیسی بن مریم؛
توانایی بعضی از امور را که مسیح صادق انجام می دهد؛ مثل زنده کردن مردگان و شفا دادن بیماران را دارا باشد.
جریان کشتن حضرت خضر علیه السلام و احیای دوباره او که در احادیث اهل
ص:143
سنت آمده، در جهت همین تمویه و تردستی اوست.
فیؤمن به الیهود قاطبة؛ همه یهود به او ایمان می آورند؛ و یدعون أنّه هو المسیح الموعود فی توراتهم، فإنّهم لعنهم الله منتظرون لظهوره بعد. و إنّما قال المصنف (علامه مجلسی)رضوان الله علیه - تبعاً لسائر المحدثین -: ذلک أنّ المراد بالمسیح الدجال هو الدجال الذی إحدی عینیه ممسوحة، لما روی عن النبی فی الصحیح؛ أنّ المسیح الدجال أعور عین الیمنی، کان عینه عنبة طافیة ولیس بصحیح. تطبیق مرحوم مجلسی صحیح نیست، لأنّ الدجال إنّما هو صفة للمسیح لا بالعکس، و إنّما قیل له المسیح الدجال، لأنّه مدع أنه روح الله و کلمته و ابنه الذی تولّد من غیر أب، فینزل المسیح الصادق عیسی بن مریم علیه السلام و یقتله؛ (1) مسیح صادق نازل می شود و مسیح دجال را می کشد.
از این مطالب معلوم می شود که مسیح دجال یک شخص است، نه یک جریان و شخص بودن دجال، منافاتی ندارد که جریانی پشت سر او باشد.
مکانی که دجال قبل از ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و یا بعد از ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و یا کمی قبل از ظهور مسیح صادق خروج می کند، چه ناحیه ای است؟
در خصوص محل خروج دجال، چند قول مستند به روایت (که عمدتا این روایات در کتب عامه است) وجود دارد. بعضی روایات (طبق نقل ابن ابی شیبه) محل خروج دجال را "خراسان" می دانند. روایتی هم علامه مجلسی در بحارالانوار (ج 52، ص 190) به نقل از بصائرالدرجات
ص:144
از امام باقر علیه السلام دارد که خروج دجال را "بلخ" عنوان کرده است. بعضی روایات خروج دجال را سرزمین "مرو" و از میان قوم یهود آن سرزمین می داند و بعضی روایات (مصنف ابن عبدالرزاق، ج11، ص396 به نقل از کعب الاحبار) خروج دجال را "عراق" می داند؛ هر چند ابن حماد در نظر ما مولَفا و مولِفا دارای مشکل است.
برخی روایات، خروج دجال را نقطه ای به نام "خلة" بین شام و عراق و بعضی دیگر، خروج را "سجستان (سیستان)" و بعضی، از روستایی یهودی نشین در اصفهان می دانند.
خروج دجال از اصفهان
ما روایاتی که دجال را از اصفهان می داند، از نظر متن و نقل و طریق مورد بررسی قرار می دهیم:
اولا: روایات را چه کسی نقل کرده؟ و ثانیا: آیا روایات مذکور در کتب ما و به طرق ما رسیده است یا نه؟ هرچند خواهیم دید که چنین متونی (خروج دجال از اصفهان و یا از قریه یهودیه اصفهان) در روایات ما نیامده و در کتب ما و به طرق اهل بیت علیهم السلام وارد نشده است و اگر کتاب شریف کمال الدین مرحوم صدوق در روایت مفصلی از امیرالمومنین علیه السلام به این مسئله اشاره کرده، طریق روایت عامه و راوی آن مهمل است.
اما روایات
یخرج الدجال من یهودیة أصبهان؛ روستایی که از روستاهای اصفهان است،
ص:145
«معه سبعون ألفا؛ که این عدد یا کنایه از کثرت است و یا واقعاً همین تعداد است، من الیهود علیهم التیجان. (1)
این روایت هیچ منبع شیعی ندارد. روایت را انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند.
ما در صدد بیان جایگاه انس بن مالک در نزد شیعه و عامه نیستیم. از اهل سنت اولین کسی که این روایت رانقل می کند، احمدبن حنبل در مسند خود (ج3، ص 224) است. ابن حماد هم (ابن حماد، متوفای229 با احمد در یک زندان بودند241) در فتن (ج2، ص533، ح1509) روایت را نقل می کند و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم استناد نمی دهد. ابن حماد از یحیی بن سعید العطار از سلمان بن عیسی نقل می کند که قال بلغنی أن الدجال یخرج من جزیرة إصبهان فی البحر یقال لها ماطولة.
آیا اصفهان دریا دارد که جزیره داشته باشد؟ ما مکررا گفته ایم که کتاب ابن حماد هم از نظر ما و هم از نظر اهل سنت مشکل دارد؛ علاوه بر این که در نظرما خود ابن حماد هم دارای مشکل است.
منبع دیگر روایت، مسند ابی یعلی (ج6، ص317 - 318، ح3639) است که همان متن احمد را نقل می کند.
طبرانی (2) در معجم اوسط (ج5، ص 489، ح 4927 ) روایت را از اوزاعی از ربیعه از انس نقل کرده است. اوزاعی کسی است که می گوید: حقوقمان را ازبیت المال نگرفتیم، حتی شهدنا علی علی بن ابیطالب
ص:146
بالنفاق! این شخص چقدر اعتبار دارد؟ (1)
مستدرک حاکم هم (ج4، ص528) روایت را نقل می کند. تاریخ مدینه دمشق (ج38، ص10) روایت را از ابن عمر نقل می کند. فتن ابن کثیر هم (ج1، ص122) روایت را نقل می کند و می گوید: «تفرد به احمد» یعنی روایت را فقط احمد آورده و از متفردات احمد است که خود نشانه ضعف این روایت است.
بعضی دیگر از اهل سنت هم این روایت را در منابع خودشان آورده اند؛ ولی هیچ منبعی از منابع شیعی روایت را ذکر نکرده است.
حموی در معجم البلدان، دو صفحه در مورد ریشه و سابقه اصفهان بحث کرده و سپس علت به وجود آمدن قریه یهودیه در اصفهان را ذکر می کند:
و هی إصفهان، مدینة عظیمة مشهورة من أعلام المدن و أعیانها، و یسرفون فی وصف عظمها حتی یتجاوزوا حد الإقتصاد إلی غایة الإسراف، و أصبهان: إسم للإقلیم بأسره؛ شهرهای متعددی جزء اصفهان است و توابع زیادی دارد. و کانت مدینتها أولاً جیا ثم صارت الیهودیة؛ اول مرکز شهرجی بود و پس از کوچ دادن یهودیان بیت المقدس به منطقه یهودیه، آن جا مرکز شهر شد. وکانت مدینة أصبهان بالموضع المعروف بجی وهو الآن یعرف بشهرستان و بالمدینة، فلما سار بخت النصر وأخذ بیت المقدس؛ هنگامی که بخت النصر بیت المقدس را فتح کرد و سبی أهلها؛ اهل بیت المقدس را اسیر کرد. حمل معه یهودها و أنزلهم أصبهان؛ یهودِ بیت المقدس را با خود به اصفهان برد. فبنوا لهم فی طرف مدینة جی محلة و نزلوها؛ در کنار شهر جی، اردوگاهی برای یهود ساختند. سمیت
ص:147
الیهودیة که این محل ساخته شده برای یهود بیت المقدس را "یهودیه" نامیدند.
حال بر فرض این که دجال از اصفهان باشد، قضیه اش این است و قریه یهودیه، منطقه ای است که بخت نصر برای یهود بنا کرد. یاقوت حموی (م. متوفای 626) این مطالب را 800 سال قبل نوشته است؛ ضمن این که حموی مشکل نصب دارد. (ناصبی است).
و مضت علی ذلک الأیام و الأعوام فخربت جی و ما بقی منها إلا القلیل و عمرت الیهودیة؛ (1) مرکز شهر که جی بود، ویران و یهودیه آباد شد.
شاهد در این کلمه است که اطراف اصفهان، محله ای برای آوارگان یهود ساخته شد که نامش «یهودیه» بود. لذا اگر در روایات عامه «یهودیة» اصفهان آمده است، ناظر به این مطلب است؛ ضمن این که روایت در هیچ منبعی از منابع شیعی نیامده است.
ص:148
روایتی است که شیخ صدوق در کتاب خویش آورده است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَی الْجَلُودِیُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُعَاذٍ قَالَ: حَدَّثَنَا قَیْسُ بْنُ حَفْصٍ قَالَ: حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ أَرْقَمَ عَنْ أَبِی سَیَّارٍ الشَّیْبَانِیِّ عَنِ الضَّحَاکِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَةَ قَال: …یخرج من بلدة یقال لها إصفهان، من قریة تعرف بالیهودیة. (1)
سئوال
چگونه مدعی هستید که مضمون چنین روایتی در منابع شیعی نیامده، با این که مرحوم صدوق در کمال الدین روایت مفصل مذکور را از امیرالمومنین علیه السلام نقل می کند که در آن روایت، به خروج دجال از قریه یهودیه اصفهان اشاره شده است؟
جواب
طریق این روایت عامی است؛ به خصوص نزال بن سبره که در کتب رجالی ما از وی نامی برده نشده و مهمل است؛ هرچند در کتاب های عامه از ایشان ستایش شده است.
ص:149
نزال بن سبره در طریق شیخ طوسی در کتاب امالی شیخ (ج2، ص231) آمده است. روایتی را شیخ طوسی از امیرالمومنین علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که در سند این روایت که در مورد فضیلت طلب علم است، نزال بن سبره وجود دارد. نزال بن سبره در طریق روایت شیخ صدوق در کمال الدین که راجع به دجال است هم وجود دارد. مرحوم صدوق در کتاب توحید (ص7 7 ) مطلبی را از امیرالمومنین علیه السلام در جواب یک یهودی ذکر می کند که راوی آن نزال بن سبره است. بنابراین در کتب رجالی ما نامی از نزال بن سبره برده نشده است و در کتاب های حدیث علمای ما در سه جا در طریق روایت قرار گرفته است. اما کتب عامه (طبق بیان تهذیب الکمال) مثل بخاری، ابو داوود، در کتب شمائل و نسایی و ابن ماجه از روایات نزال بن سبره آورده اند. صحابی بودن او مورد اختلاف است. رجالیون اهل سنت، مثل عجلی ایشان را توثیق کرده (کوفی، تابعی، ثقة من کبار التابعین) و ابن حبان نیز در کتاب الثقات نام ایشان را آورده که ذکر نام ایشان در الثقات دلیل برثقه بودن وی است.
بنابراین روایتی که خروج دجال را از یهودیه اصفهان می داند، از نزال بن سبره نقل شده است و ما ایشان را نمی شناسیم و نام ایشان در کتب رجالی ما نیامده است؛ ضمن این که بر اساس نقل حموی گفتیم که سابقه منطقه این بوده که عده ای از یهود مهاجر در آن جا زندگی می کردند.
خرج المهدی إلی بلاد الروم، و جیشه مائة ألف فیدعوا ملک الروم إلی الإیمان فیأبی فیقتتلان شهرین فینصر الله تعالی المهدی… .
ص:150
صاحب القول المختصر (ابن حجر هیتمی قرن 10) تتمه روایت را ذکر می کند که مورد بحث ماست.
«یفتح رومیة بأربع تکبیرات ویقتل بها ستمائة ألف؛ لشکرحضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 600000 نفر را در اروپا می کشد».
این ها برای خشن جلوه دادن چهره حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و توجیه کارهای خودشان است. این سنخ روایات در منابع ما نیامده است. «و یستخرج منها حلی بیت المقدس و التابوت الذی فیه السکینة و مائدة بنی إسرائیل و رضاضة الألواح و حلة آدم و عصی موسی و منبر سلیمان و قفیزین من المن الذی أنزل الله عز و جل علی بنی إسرائیل أشد بیاضا من اللبن، ثم یأتی بالمدینة (کذا) یقال لها القاطع طولها ألف میل و عرضها خمسمائة میل و لها ستون و ثلاث مائة باب یخرج من کل باب مائة ألف مقاتل، فیکبرون علیها أربع تکبیرات فیسقط حائطها فیغنمون ما فیها، ثم یقیمون فیها سبع سنین ثم ینتقلون منها إلی بیت المقدس، فیبلغهم أن الدجال قد خرج فی یهود أصبهان.» (1) به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خبر می دهند که دجال در یهود اصفهان خروج کرده است. طبق این نقل، دجال از علائم ظهور نیست؛ چون بعد از ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خروج می کند.
مصادر روایت
«الهدیة الندیة: علی ما فی العطر الوردی؛ (العطر الوردی: ص68) عن الهدیة الندیة، کما فی القول المختصر بتفاوت، إلی قوله ویردونه إلی بیت المقدس وفیه المهدی یفتح رومیة».
این روایت در هیچ منبع از منابع شیعی نیامده است.
ص:151
یخرج الدجال من قبل أصبهان. (1)
مصادر روایت
طبرانی، الکبیر، ج18، ص155، ح338 و339: حدثنا محمد بن حیاة الجوهری الأهوازی، حدثنا محمد بن منصور النحوی الأهوازی، حدثنا أبو همام محمد بن الزبرقان، ثنا یونس بن عبید عن الحسن (حسن بصری) عن عمران بن حصین قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم)؛
طبرانی، الأوسط، علی ما فی مجمع الزوائد. (مجمع الزوائد، ج7، ص339 عن الطبرانی فی الأوسط)؛
کنز العمال، ج14، ص327، ح38823 عن الطبرانی فی الکبیر.
سند این روایت از نظر خود اهل سنت دارای مشکل است. افرادی در سند روایت وجود دارند که مجهول هستند؛ ضمن این که روایت مذکور در کتب ما نیامده است.
مسند احمد (م. 241) روایتی را در موضوع خروج دجال از اصفهان نقل کرده است؛ هر چند متن را ابن ابی شیبه (م. 235) می آورد که در متن وی خروج دجال ازاصفهان نیست؛ در حالی که همین متن را احمد نقل می کند و عبارت خروج دجال از اصفهان را ذکر می کند.
حدثنا الحسن بن موسی قال: حدثنا شیبان عن یحیی عن الحضرمی بن لاحق عن أبی صالح عن عائشة قالت: دخل علی النبی صلی الله علیه و آله و سلمو أنا أبکی فقال: ما یبکیک؟
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برمن وارد شد در حالی که گریان بودم. حضرت سوال کرد: چرا
ص:152
گریانی؟
فقلت: یا رسول الله ذکرت الدجال؛ گفتم: یا رسول الله! از دجال سخن به میان آوردی.
قال: فلا تبکی، فإن یخرج و أنا حی أکفیکموه؛ فرمود: گریه مکن؛ اگر دجال خروج کند و من زنده باشم شما را کفایت می کنم.
و إن أمت فإن ربکم لیس بأعور؛ و اگر قبل از خروج دجال از دنیا بروم، پروردگارتان یک چشمی نیست.
و إنه یخرج معه یهود أصبهان؛ همانا با دجال یهود اصفهان خارج می شوند.
(قبلاً گفتیم یهود اصفهان از بیت المقدس به سوی اصفهان مهاجرت کردند).
فیسیر حتی ینزل بضاحیة المدینة…؛ (1) پس دجال حرکت می کند تا به اطراف مدینه می رسد.
در متن ابن ابی شیبه خروج دجال از اصفهان ذکر نشده، بلکه خروج طرفداران دجال از اصفهان است؛ هرچند همین متن با سند یکسان در مسند احمد آمده و عبارت خروج دجال از اصفهان را ذکر کرده است.
حدثنی أبی ثنا سلیمان بن داود قال: ثنا حرب بن شداد عن یحیی بن أبی کثیر قال: حدثنی الحضرمی بن لاحق ان ذکوان أبا صالح أخبره إنّ عائشة أخبرته قالت: دخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و أنا أبکی فقال لی: ما یبکیک، قلت یا رسول الله: ذکرت الدجال فبکیت، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أن یخرج الدجال و أنا حیّ کفیتکموه و ان یخرج الدجال بعدی فإنّ
ص:153
ربکم عز وجل لیس بأعور أنه یخرج فی یهودیة أصبهان؛
دجال از یهودیه اصفهان خارج می شود؛ هرچند این عبارت هم ظهور در خروج دجال از اصفهان نیست؛ چون در عبارت یخرج فی یهودیة أصبهان آمده، دجال خروج می کند در حالی که اطرافیان وی اهل یهودیه اصفهان هستند. اگر عبارت: «یخرج مِن یهودیة أصبهان» بود، ظهور در خروج دجال از اصفهان داشت. «حتی یأتی المدینة فینزل ناحیتها… .» (1)
بررسی سند روایت
این روایت هیچ مدرک شیعی ندارد و عدم نقل علما در کتاب هایشان به دلیل اعراض آنها از این سنخ روایات ضعیف بوده است.
در سند روایت، شخصی به نام ذکوان اباصالح وجود دارد. اگر ذکوان مولی بنی امیه باشد، نامی از او در کتب رجالی ما برده نشده است، فقط مرحوم مامقانی اسم او را می آورد؛ هر چند فرزند مرحوم مامقانی در مورد ایشان می گوید: «لم یتضح لی من خلال کلمات المترجمین له حاله فهو غیر متضح الحال بل إلی الضعف أقرب». (2) حال وی برای من مشخص نیست، بلکه نزدیک به ضعف است.
اگر مراد از ذکوان مولی رسول الله باشد، مرحوم مامقانی می گوید: «عدهما مولی بنی أمیه و مولی رسول الله؛ جمع من الصحابة»؛ (3) جمعی این دو را از صحابه شمرده اند و بر اساس مبنای خودشان که صحابی را عادل می دانند، این ها مورد قبول هستند؛ ولی فرزند مامقانی می گوید: «لم یذکر
ص:154
المعنون له ما یوضح حاله فهو ممن لم یبین حاله». (1)
مرحوم تستری در قاموس الرجال، سخنی را ازابن عبدالبر ذکر می کند که منظور از ذکوانی که روایت خروج دجال از اصفهان را نقل می کند؛ ذکوان، مولی بنی امیه است. ایشان با توجه به عبارت ابن عبدالبر می فرماید: «ظاهر فی أنه مولی بنی أمیه المعروفین بالمنکر فإنهم المتبادرون من إطلاقه». (2)
وضعیت ذکوان مشخص نیست و به ضعف نزدیک است. (یا مهمل و یا ضعیف است) هر چند متن روایت نیز برای ما ظهور در خروج دجال از اصفهان ندارد.
اهل سنت از ذکوان بسیار تجلیل می کنند و در وصف وی عباراتی مثل القدوه، الحافظ و من کبار علماء المدینه ذکر می کنند. ایشان تاجر روغن بود. احمد حنبل در مورد وی می گوید: «ثقة، ثقة من أجل الناس و أوثقهم.»
سوال: چرا ذکوان نزد اهل سنت به بزرگی یاد می شود و این قدر از او تجلیل می کنند؟ جواب را می توان از این عبارت ذهبی فهمید؛ ذهبی در مورد وی می گوید:
«کانت لأبی صالح لحیة طویلة، فإذا ذکر عثمان بکی فارتجت لحیته و قال: هاه هاه؛ (3) ذکوان ریش بلندی داشت و هر وقت در جلسه ای از عثمان یاد می شد،
ص:155
او بلند بلند گریه می کرد؛ به طوری که محاسنش تکان می خورد».
ذکوان سال 101 فوت شده پس حادثه کربلا را درک کرده است، اما نسبت به فاجعه کربلا هیچ احساسی نشان نداده است، ولی برای خلیفه سوم گریه می کند! اگر کسی برای امام حسین علیه السلام گریه کند، کار او را بدعت می دانند؛ ولی برای خلیفه گریه کردن اشکالی ندارد! بنده کسی را از عامه ندیدم که به این مطلب حاشیه ای بزند و گریه بر عثمان را بدعت بداند.
در سند روایت شخص دیگری به نام حرب بن شداد است. ذهبی در مورد او می گوید:
«کان یحیی بن سعید لا یحدث عنه (حرب)». (1)
یحیی بن سعید قطان، پدر علم رجال اهل سنت است؛ هرچند قبل از او، استادش، شعبة بن حجاج، پدر علم رجال اهل سنت بوده است. یحیی بن سعید در مورد امام صادق علیه السلام گفته است: «فی نفسی منه شیءَ» بنابراین، ابن تیمیه روش بخاری را مبنی بر نیاوردن روایت از امام صادق علیه السلام توجیه می کند و می گوید: بخاری به خاطر این جمله یحیی بن سعید، جانب احتیاط را رعایت کرده و روایتی از امام صادق علیه السلام نقل نکرده است. اگر قضیه این گونه است که ابن تیمیه می گوید؛ چرا یحیی بن سعید در مورد چندین نفر همین جمله را گفته، در عین حال، بخاری از آن ها نقل کرده است؟! بنابراین، توجیه ابن تیمیه مردود است. ذهبی در مورد یحیی بن سعید می گوید:
ص:156
«هذا من تعنت یحیی فی الرجال و له إجتهاده فلقد کان حجة فی نقد الرواة»؛ (1) یحیی در رجال سختگیر است و مجتهد و صاحب نظر در نقد روات است. پس ذهبی یحیی را قبول می کند و با این حال، یحیی از حرب بن شداد روایت نقل نمی کند.
نتیجه
روایتی که خروج دجال را از اصفهان می داند و احمد در مسند خود نقل می کند، از نظر خود اهل سنت دارای اشکال سندی است و از نظر ما هم مشکل دارد.
ص:157
بلخ و مرو و سجستان کجاست و بین این شهرها و خروج دجال چه ارتباط و تناسبی وجود دارد؟ حموی در معجم البلدان بحث مفصلی راجع به بلخ دارد. ایشان می گوید:
«و بلخ من أجلِّ مدن خراسان»؛ بلخ از مهم ترین شهرهای خراسان است. و أذکرها و أکثرها خیرا و أوسعها غلة؛ بلخ از بهترین شهرهای خراسان و از لحاظ غلات بیش ترین غلات را دارا است. تُحمل غلتها إلی جمیع خراسان و إلی خوارزم، و قیل: إن أول من بناها لهراسف الملک لما خرب صاحبه بخت نصر بیت المقدس؛ وقتی بخت النصر بیت المقدس را خراب و یهود را آواره کرد؛ لهراسف، بلخ را برای آن ها بنا کرد. پس می تواند تناسب بلخ با دجال این باشد که لهراسف، یهودیان را پس از ساختن بلخ در آن جا اسکان داده و از طرفی خروج دجال از بلخ باشد، چون پیروان دجال بر اساس روایات از یهودیان هستند. «وقیل: بل الإسکندر بناها، و کانت تسمی الإسکندریة قدیما بینها و بین ترمذ اثنا عشر فرسخا». (1)
ص:158
حموی (متوفای626ق) در معجم البلدان بعد از این که ضبط سجستان را بیان می کند، می گوید:
و بسجستان کثیراً من الخوارج؛ تعدادی از خوارج به آن جا مهاجرت کرده بودند.
یظهرون مذهبهم؛ به دشمنی با امیرالمومنین علیه السلام تظاهر داشته اند.
ولا یتحاشون منه؛ آنان از اظهار دشمنی خود نیز ابایی نداشتند.
و یفتخرون به عند المعامله… وهم یتزیون بغیر زی الجمهور؛ فرم لباس هایشان هم با دیگران فرق داشته است.
فهم معروفون مشهورون، و بها بلیدة (بلیده مصغر بلده که همان شهرک کوچک است)؛ یقال لها کرکویه کلّهم خوارج، و فیهم الصوم و الصلاة و العبادة الزائدة. آنان به حسب ظاهر اهل نماز و عبادت بودند؛ ولهم فقهاء و علماء علی حدة ؛ و برای خودشان عالمان مخصوصی داشتند. (1)
اگر در روایات آمده که دجال از سجستان است، این خروج دجال با خوارجی که به آن منطقه مهاجرت کرده بودند، بی ارتباط نیست. والاّ وضع اکثر مردم سجستان این گونه نیست؛ چون خود حموی در مورد سجستان می گوید:
ولا تخرج لهم إمرأة من منزل أبدا و إن أرادت زیارة أهلها فباللیل؛ زن ها اگر می خواستند به دیدار خانواده خود بروند، در شب می رفتند و در روز از منزل خارج نمی شدند.
ص:159
ولایت مداری و اعتقادات مردم سیستان به اهل بیت و امیرالمومنین علیه السلام زبانزد بوده و سابقه دیرینه داشته است. صاحب معجم البلدان پس از تعریف و تمجید از مردم سجستان، بیانی را در باب ارادت مردم سیستان به امیرالمومنین علیه السلام دارد (بنده از کلام ایشان با وجود ناصبی بودنش تعجب می کنم) ایشان در معجم خود می گوید:
و أجلّ من هذا کلّه؛ أنه لعن علی بن أبی طالب، رضی الله عنه، علی منابر الشرق و الغرب و لم یلعن علی منبرها إلا مرة؛ با این که لعن و سب امیرمومنان علیه السلام بر تریبون ها و منبرهای شرق و غرب، با توجه به تبلیغات مسموم بنی امیه، مرسوم شده بود - در منابر سیستان لعن صورت نگرفت، مگر یک بار. و امتنعوا علی بنی أمیة حتی زادوا فی عهدهم أن لا یلعن علی منبرهم أحد؛ سیستانی ها با بنی امیه مخالفت کردند تا در زمان حکومت ننگین بنی امیه احدی حق لعن و سب امیرالمومنین علیه السلام را بر منبرش در سیستان نداشته باشد؛ و لا یصطادوا فی بلدهم قنفذا و لا سلحفاة؛ … .
و ای شرف أعظم من إمتناعهم من لعن أخی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی منبرهم و هو یلعن علی منابر الحرمین مکة و المدینة؟؛ (1) و کدامین شرافت از امتناع سیستانی ها از لعن برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر منابرشان والاتر است؟ و این امتناع در زمانی بود که آن حضرت بر همه منابر حتی مکه و مدینه لعن می شد.
پس اگر در روایاتی آمده که دجال از سیستان است، بعید نیست که ارتباط با خوارج مهاجری که وارد سیستان شدند، داشته باشد.
ص:160
… و أما سجستان فإنه یکون قوم یقرؤن القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من دین الإسلام کما یمرق السهم من الرمیة؛ (1)
گروهی در سجستان هستند که قرآن قرائت می کنند؛ ولی قرآن از ترقوه های دهانشان بالاتر نمی رود، از دین اسلام خارج می شوند همان گونه که تیر از کمان خارج می شود.
قبلاً گفتیم که بر اساس بیان معجم البلدان: (2) «و بها بلیدة یقال لها کرکویه کلهم خوارج» شهرکی به نام کرکویه در سیستان است که همه اهالی آن از خوارج هستند. بنابراین، خروج دجال از سیستان با خوارجی که به آن جا مهاجرت کرده اند؛ بی ارتباط نیست.
حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس رضی الله عنه قال: حدثنا أبی قال: حدثنا أبو سعید سهل بن زیاد الآدمی الرازی قال: حدثنا محمد بن آدم الشیبانی عن أبیه آدم بن أبی أیاس قال: حدثنا المبارک بن فضالة عن وهب بن منبه رفعه عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی حدیث طویل جاء فیه. وخروج رجل من ولد الحسین بن علی، و
ص:161
ظهور الدجال یخرج بالمشرق من سجستان، و ظهور السفیانی. (1)
این روایت را مرحوم صدوق نقل می کند، ولی در طرق روایت شخصی به نام وهب بن منبه وجود دارد که ایشان را أکذب البریه؛ دروغگوترین مردم روی زمین می گویند. ایشان روایت را مرسلاً از ابن عباس نقل می کند و به اصطلاح اهل حدیث رفعه می رساند. اصطلاح رفع اگر در کتب ما باشد، روایت مرسله می شود و اگر در طرق اهل سنت باشد، روایت معتبر می شود. ابن عباس از نظرما مشکلی ندارد، هرچند در این روایت افراد قبل از ابن عباس هم مشکل دارند.
کتاب عقیدة المسیح الدجال فی الادیان از سعید ایوب (یکی از علمای معاصر قاهره) در مورد دجال نوشته شده است. البته در این کتاب از هیچ مدرک شیعی نام برده نشده است.
مولف کتاب در ص 281 راجع به محل خروج دجال حرف جدیدی دارد و اصرار دارد روایت خروج دجال از "خله" بین شام و عراق را تقویت کند؛ ضمن این که خله را بر "اسراییل" تطبیق می دهد:
«و بهذا تکون الخله التی أشار الیها النبی صلی الله علیه و آله و سلم تشیر إلی إسراییل آخرالزمان…». (2)
ایشان، علاوه بر بحث مفصل در این باره، به روایت نواس بن سمعان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم استناد می کند.
ص:162
نواس روایت مفصلی را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد دجال نقل می کند. این روایت در هیچ منبعی از منابع شیعی نیامده است. این که علما روایت مذکور را در کتاب های خودش نیاورده اند، به دلیل ندیدن این روایت نبوده، بلکه بر اثر بی اعتنایی و اعراضشان نسبت به این گونه روایات ضعیف بوده است. اهل سنت روایت را در عمده صحاح و مسانید خود نقل کرده اند (1) و این، یکی از مفصل ترین روایات عامه است. این روایت تفاصیل و جزییات دجال را بیان می کند.
این روایت محوریت آخر الزمان را با حضرت عیسی علیه السلام می داند و هیچ صحبتی از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نمی کند و شاید یکی از جهات عدم توجه علما به این گونه روایات، آشکار بودن آثار عدم صحت در این روایت است؛ چون همه می دانند که حتی نماز جماعت را عیسی علیه السلام به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اقتدا می کند. هر چند ما شک نداریم که عیسی علیه السلام در زمان ظهور چندین منصب خواهد داشت و این را نیز می دانیم که این مناصب را امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به ایشان واگذار می کند. بنابراین، محوریت در زمان ظهور با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
…فمن أدرکه منکم فلیقرأ علیه فواتیح سورة الکهف؛
ص:163
پس هرکه زمان دجال را درک کرد، اوائل سوره کهف را بخواند. دجال از مرز بین شام و عراق خارج می شود. (خله بر اساس بیان مجمع البحرین همان زمین های سخت و سنگلاخی است).
فعاث یمینا وعاث شمالا؛ پس فسادی که با سرعت فراگیر می شود، مثل آتشی که در هیزم افتد، شرق و غرب را فرا می گیرد.
اولا: در روایت آمده که انه خارج خله (1) بین الشام و العراق و این بدان معناست که دجال از خله خارج نمی شود؛ بلکه از خارج خله می آید و در این جا مستقر می شود.
ثانیا: أطلق إسم الشام فی فترة من الفترات علی سوریا ثم تم تقسیمه إدراکا؛ در یک دوره به سوریه، شام می گفتند، ولی بعد به خاطر تقسیمات تغییر کرد.
کما قال ابن الفقیه الهمذانی أحیاء الشام أربعه: حمص و دمشق و فلسطین و الأردن.
همان طور که ابن فقیه (صاحب کتاب البلدان، از قدیمی ترین کتاب های جغرافیایی، متوفای قرن سوم هجری) گفته است شام چهار بخش است: حمص، دمشق، فلسطین و اردن. ایشان در ادامه می گوید: بعد از اشغال دمشق توسط فرانسه و معاهدات سایکس بیکو در بلاد شام، آن را به دو قسمت سوریه و لبنان تقسیم کرد و انگلیس نیز جنوب شام را به دو بخش اردن و فلسطین تقسیم کرد.
ص:164
با توجه به روایات، با نظر به دولت های سوریه و لبنان و اردن معلوم می شود که هر یک از این دولت ها در آخرالزمان نقشی دارند. اما فلسطین، بخشی از آن به نام قدس تحت اشراف رهبری اسلامی در زمان خروج مسیح دجال است؛ ولی قسمت دیگر آن اسراییل است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد آن می فرماید:
«…یقاتل بقیتکم المسیح الدجال علی نهر الأردن أنتم شرقیة و هم غربیة… ». (1)
مولف تلاش دارد خروج دجال را از این قسمت بداند که همان اسراییل است.
مصنف عبدالرزاق (م. 211) از قدیمی ترین کتب پذیرفته شده بین اهل سنت است. جلد یازدهم این کتاب، مباحث مفصل و روایات متعددی راجع به دجال و محل خروج وی دارد. ایشان نصی را مبنی بر خروج دجال از عراق و نص دیگری مبنی بر خروج دجال از کوفه می آورد. این دو نص قابل جمع است؛ ولی نصی که خروج دجال را از عراق می داند، از معاویه نقل شده است. آیا احتمال داده نمی شود که این نقل، از جعلیات خود معاویه و به عنوان تعریض از جانب وی باشد؟
بیان نقل مصنف عبدالرزاق
«أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن محمد بن شبیب عن العریان بن الهیثم قال: وفدت علی معاویة؛ برمعاویه وارد شدم. فبینا أنا عنده إذ دخل رجل
ص:165
علیه طمران (1) فرحّب به معاویة، و أجلسه علی السریر؛ در این هنگام مردی با لباس مخصوص( لباس مندرس) وارد شد. معاویه به او خوشامد گفت و او را بر تخت نشاند. فقلت: من هذا یا أمیر المؤمنین ؟ فقال: أما تعرف هذا؟ هذا عبد الله بن عمرو بن العاص…؛گفتم: این مرد چه کسی است؟ معاویه گفت: او را نمی شناسی؟ اوعبدالله، پسر عمرو عاص است. (در مورد ایشان معروف است که هنگام فتح شام کتاب هایی از یهود و نصارا با خودش آورد و وارد احادیث کرد). قال: ثم قال لی: ممن أنت؟ پسر عمروعاص به من گفت: تو از کجایی؟ قال: قلت: من أهل العراق؛ أو قال: من أهل الکوفة. قال: تعرف کوثا؟ قال: قلت: نعم؛ گفتم: از کوفه یا گفته از عراق. به من گفت کوثا را می شناسی (در جای دیگر کوفا) گفتم: بله. قال: منها یخرج الدجال؛ (2) گفت: دجال از آن جا خارج می شود».
این متن روایت نیست؛ بلکه حرف های معاویه، یا یزید بن معاویه یا عبدالله عمروعاص است که معتبر نیست.
بیان دیگری از مصنف عبدالرزاق در مورد خروج دجال
«أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن ابن طاووس عن أبیه عن کعب قال: یخرج الدجال من العراق». (3)
راوی این متن، کعب الاحبار است که هم خودش و هم کتابش از نظر ما مشکل دارد. در نظر اهل سنت هم، کتاب وی دارای مشکل است.
ص:166
بعضی از معاصرین بر این باورند که دجال یک جریان است؛ دجال همان جریان مادیگری و فرهنگ غرب، است.استاد ما آیت الله مکارم در کتاب حکومت جهانی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف این نظریه را مطرح می کنند. بنده با ایشان در این مورد صحبت کردم. قبلاً ایشان این نظر را به عنوان احتمال مطرح می کردند؛ ولی الان به عنوان قطع، نظرشان بر جریان بودن دجال است. مرحوم صدر هم به عنوان احتمال این نظر را مطرح کرده و خودشان هم از طرفداران این نظریه هستند.
ما فرمایش دو بزرگوار را نقل می کنیم و بعد خواهیم دید که دجال یک شخص است، نه یک جریان. قرائن و مسائلی از قبیل مبدأ ظهور و پایان کار دجال، مدت حیات او، طریق کشته شدن دجال؛ با جریان بودن دجال تناسبی ندارد؛ هرچند شخص بودن دجال تنافی ندارد که جریانی پشت سر او باشد.
آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله می فرماید:
هنگامی که سخن از دجال به میان می آید، معمولاً - بر اساس سابقه ذهنی عامیانه - فقط ذهن ها متوجه شخص معین یک چشمی با جثه ای افسانه ای، مرکبی افسانه ای ترو با برنامه ای مخصوص خود (این ها جزییاتی است که در روایات عامه نقل شده و ماهم قبول نداریم؛ ولی سخن از دجال در ذهنیت عامیانه نیست) که پیش از انقلابِ حضرتِ مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر می شود. زمان خروج دجال هم مورد بحث است که آیا دجال قبل از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر خواهد شد یا بعد از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف . روایاتی در این زمینه وجود دارد؛ ولی همان گونه که از ریشه لغت دجال از یک سو و از منابع حدیث از سوی دیگر استفاده می شود، دجال به یک فرد منحصر نیست. مکررا گفته شد
ص:167
که از طریق اهل بیت و در کتب ما کم تر به تفاصیل و جزییات دجال پرداخته شده و فقط اصل دجال آمده و تفصیلات بیش تر در کتاب های عامه آمده؛ هر چند روایت است و سابقه ذهنی نیست؛ بلکه عنوانی است کلی برای افراد پرتزویر و حیله گر و پرمکر و فریب کار و حقه باز که برای کشیدن توده های مردم به دنبال خود از هر وسیله ای استفاده می کنند (شکی نیست که دجال پرمکر و تزویر و حیله گر است و این با شخص بودن دجال منافات ندارد) و بر سر انقلاب سازنده ای که در ابعاد مختلف صورت می گیرد، ظاهر می شود. (1)
مرحوم صدر نیز در دو جلد از کتاب خود (الغیبة الکبری و تاریخ ما بعد الظهور) این بحث را به طور مفصل دنبال می کنند و به این نتیجه می رسند:
«إنّ الدجال عبارة عن مستوی حضاری ایدئولوجی معیّن معاد للإسلام؛ دجال عبارت است از ایدئولوژی و فرهنگ خاصی که با اسلام عدوات دارد و ما با برهان ثابت کردیم که دجال شخص نیست».
(گرچه مرحوم صدر تلاش دارد روایات اهل سنت را در مورد تفصیلات دجال بر فرهنگ مادیگری غرب تطبیق دهد)
در مقابل نظریه سابق، افرادی هستند که دجال را فرد می دانند و ما طرفدار این نظریه هستیم. مرحوم آقای دوانی در مهدی موعود (ترجمه بحارالانوار که ظاهرا ترجمه را در جوانی، به اشاره مرحوم بروجردی نوشته است) می فرماید:
آنچه مسلم است موضوع دجال و مبارزه او با دولت حقه در پایان جهان، در ادبیات ایران و جهان و عرب آمده است با این تفاوت که بعضی رهبر جبهه
ص:168
مخالف او را حضرت عیسی و برخی دیگر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می دانند. بعضی روایات تعمد دارند که محوریت را با حضرت عیسی علیه السلام دانسته و از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف سخنی به میان نیاورند و عیسی علیه السلام را مقابل دجال بدانند؛ در حالی که حضرت عیسی علیه السلام تحت امر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است و محوریت با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. (بر اساس روایات) به هرحال تطبیق دجال و ویژگی ها و نشانه های او و مرکبش با بعضی از اختراعات کنونی و آینده جهان یا رییس دولتی مادی گرای صرف و دارای دستگاه تبلیغاتی قدرتمند و غیره موضوعی نیست که بتوان برآن اعتماد کرد. (1)
نتیجه
اگر ما جزییات سخن آقای دوانی را هم نپذیریم، باز نیز نظریه اول (جریان بودن دجال) را نمی پذیریم.
چون روایات متعددی محل خروج دجال (مرو، سیستان، عراق، خله بین شام و عراق، اصفهان) را بیان می کند؛ گرچه می توان در سند این روایات خدشه وارد کرد. روایات در این زمینه متعدد است و تا حد استفاضه می رسد و بر اساس مبنای مرحوم خویی در روایات مستفیض بررسی سندی نیاز نیست و همچنین از جریان قتل دجال و درگیری دجال با حضرت خضر علیه السلام (درگیری در روایات عامه است) تواتر معنوی (نه تواترلفظی) به دست می آید که دجال یک شخصی است که شروع و پایان دارد.
ص:169
دجال چه وقت خروج می کند؛ قبل از ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ، یا بعد از آن؟
از روایت مناقب ابن شهر آشوب استفاده می شود که دجال بعد از حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خروج می کند.
این روایت از ابن عباس است. اگر سند قبل از ابن عباس مشکلی نداشته باشد، روایت صحیح است. چون ابن عباس توثیق شده است. بر اساس بیان سید بن طاووس روایاتی که از ابن عباس رسیده، بیش تر از امیرالمومنین علیه السلام است. بنابراین، اگر سند روایت تا ابن عباس صحیح باشد، روایت صحیح است.
سیدبن طاووس در سعد السعود می فرماید:
و اعلم أن عبد الله ابن عباس کان تلمیذ مولانا علی بن أبی طالب علیه السلام ولعلّ أکثر الأحادیث التی رواها عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم کانت عن مولانا علی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم؛
بدان که ابن عباس شاگرد مولای ما، علی بن أبی طالب علیه السلام است و چه بسا اکثر روایاتی که ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند از امیرالمومنین علیه السلام باشد.
ص:170
فلم یذکر ابن عباس مولانا علیا علیه السلام لأجل ما رأی من الحسد له و الحیف علیه فخاف أن لا تنقل الأخبار عنه إذا أسندها إلیه؛
ابن عباس در نقل روایت، نام امیرالمومنین علیه السلام را نبرده است به جهت حسد و ظلم جامعه وقت بر علی علیه السلام. پس ابن عباس خوف این را داشته که در صورت انتساب روایت به امیرالمومنین علیه السلام، مردم روایت را نقل نکنند. (1)
و إنما إحتمل الحال مثل هذا التأویل؛ و این احتمال است که بیش تر روایات ابن عباس از امیرالمومنین علیه السلام است.
لأنّ مصنف کتاب الإستیعاب ذکر ما کنا أشرنا إلیه أنّ عبد الله ابن عباس قال توفی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و أنا ابن عشر سنین، و قد قرأت المحکم یعنی المفصل وهو أعرف بعمره و روی عن غیره أنّه کان له عند وفاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم ثلاث عشرة سنة؛
چون مولف کتاب استیعاب ابن عبدالبر از قول ابن عباس نقل کرده که هنگام وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ده ساله بوده است و روایتی دیگر نقل شده که ابن عباس هنگام وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم 13 ساله بوده است.
فهل تری ابن عشر سنین و ابن ثلاث عشرة سنة ممن یدرک کلما أسنده عبد الله ابن
ص:171
عباس عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم؛ یحفظ ألفاظه و تفاصیله بغیر واسطة ممن یجری قوله مجری قول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛
پس آیا یک پسر 10 یا 13 ساله می تواند بیش از دو روایت را با الفاظ و تفاصیلش بدون واسطه از پیامبر نقل کند؟
أقول: و أمّا ابن عباس کان تلمیذ مولانا أمیر المؤمنین علی علیه السلام، فهو من الأمور المشهورة بین الإسلام و قد ذکر محمد بن عمر الرازی فی کتاب الأربعین ما هذا لفظه: و منها علم التفسیر و ابن عباس رئیس المفسرین، و هو کان تلمیذ علی بن أبی طالب. (1)
تکون أمورکریحه شدة عظیمة ثم یخرج المهدی من ولدی یصلح الله أمره فی لیلة؛
اراده خداوند عزوجل بر این تعلق می گیرد که یک شبه امر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف سامان گیرد و آن حضرت ظهور کند؛ یعنی بدون علامات، امرظهور آن حضرت اتفاق می افتد.
و یملا الأرض عدلاً کما ملئت جوراً و یمکث فی الأرض ما شاء الله؛ هر مقدار که خدا بخواهد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در زمین درنگ می کند.
ثم یخرج الدجال؛ (2) سپس دجال خروج می کند.
ازاین عبارت استفاده می شود که دجال بعد از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خروج می کند؛ هر چند روایات دیگری وجود دارد که خروج دجال را قبل از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می داند؛ مثل روایت منتخب الانوارالمضیئه از سید بهاء الدین نجفی (م. 803).
ص:172
أما ما ورد عن الله تعالی: فمن ذلک ما جاز لی روایته عن الشیخ محمد بن بابویه ( رحمة الله)، یرفعه إلی ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لما عرج بی إلی ربی أتانی النداء یا محمد! قلت: لبیک لک العظمة لبیک. فأوحی إلی: یا محمد! فیم اختصم الملأ الأعلی؟ قلت: إلهی لا أعلم! فقال: یا محمد! هل اتخذت من الآدمیین وزیرا وأخا ووصیا؟ فقلت: إلهی و من أتخذ؟ تخیر أنت لی. فأوحی الله إلی: یا محمد! قد اخترت لک من الآدمیین علی بن أبی طالب. فقلت إلهی ابن عمی؟ فأوحی الله إلی: یا محمد! إن علیا وارثک و وارث العلم من بعدک، و صاحب لوائک لواء الحمد یوم القیامة، و صاحب حوضک، یسقی من ورد علیه من مؤمنی أمتک…
و جعلته وزیرک و خلیفتک من بعدک علی أهلک و أمتک. عزیمة منی، لا یدخل الجنة من عاداه و أبغضه و أنکر ولایته بعدک، فمن أبغضه أبغضک، و من أبغضک فقد أبغضنی، و من عاداه فقد عاداک، و من عاداک فقد عادانی، و من أحبه فقد أحبک، و من أحبک فقد أحبنی… و أعطیتک أن أخرج من صلبه أحد عشر مهدیا من ذریتک من البکر البتول، و آخر رجل منهم یصلی خلفه عیسی بن مریم، یملأ الأرض عدلاً کما ملئت جوراًَ و ظلماً، أنجی به من الهلکة، وأهدی به من الضلالة، و أبرئ به الأعمی و أشفی به المریض. فقلت: إلهی و متی یکون ذلک؟ فأوحی الله عز و جل إلی: یکون ذلک إذا رفع العلم و ظهر الجهل وکثر القراء و قلّ العمل و کثر القتل و قلّ الفقهاء الهادون و کثر فقهاء الضلالة الخونة و کثر الشعراء و اتخذ أمتک قبورهم مساجد و حلیت المصاحف و زخرفت المساجد و کثر الجور و الفساد و ظهر المنکر و أقر أمتک به و نهی عن المعروف و قنع الرجال بالرجال و النساء بالنساء و صارت الأمراء کفرة و أولیاؤهم فجرة و أعوانهم ظلمة و ذوو الرأی فیهم فسقة و عند ثلاث خسوف: خسف بالمشرق، و خسف بالمغرب، وخسف بجزیرة العرب، و خراب البصرة علی ید رجل من ذریتک یتبعه الزنوج.
بعد از علائمی که ذکر می کند؛ خروج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اتفاق می افتد، شاهد در جمله ذیل
ص:173
است:
و خروج رجل من ولد الحسین بن علی، و ظهور الدجال یخرج بالمشرق من سجستان، و ظهور السفیانی.
فقلت: إلهی و ما یکون بعدی من الفتن؟ فأوحی الله إلی و أخبرنی ببلاء بنی أمیة، و فتنة ولد عمی، و ما هو کائن إلی یوم القیامة… . (1)
ص:174
ص:175
بنابر این زمان آمدن دجال کاملا روشن نیست که آیا بعد از ظهور و یا قبل از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خروج می کند.
مرحوم صدر جهت تثبیت نظریه خویش به روایاتی از اهل سنت استناد کرده (مثل روایت صحیح مسلم به نقل از نواس بن سمعان از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ) که در این موارد به توجیهات و تاویلات خلاف ظاهر روی آورده است، در حالی که ظواهر حجت است و رفع ید از ظواهر به دلیل نیاز دارد. اگر روایت را قبول ندارید، توجیه نکنید و اگر روایت را قبول دارید و به هر دلیلی، (تواتر معنوی یا استفاضه و یا تسامح در ادله سنن) (1) روایت را پذیرفته اید؛ این توجیهات خلاف ظاهر است. لذا یا باید دلیل محکم داشته باشید برای رفع ید از ظواهر روایت و یا همین ظاهر روایت را بپذیرید.
سخن در این مورد است که آیا دجال شخص است یا جریان؟ هردو نظریه طرفدارانی دارد، بعضی از معاصرین مدعی هستند که دجال یک جریان است و به تمدن مادیگرای اروپا اشاره می کنند.
از جمله طرفداران این نظریه مرحوم آقای صدر است که در دو جلد از
ص:176
موسوعه که راجع به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است، بحث را مطرح و ظاهرا به استناد روایتی از روایات مفصل اهل سنت نظریه خویش را تثبیت می کند. برای ما جای سوال است که چرا ایشان می گوید مراد از دجال، فرهنگ و تمدن مادیگرای اروپایی است که چشمگیر است و مردم تحت تاثیر آن قرار می گیرند. این نکته با روایاتی که می فرماید: خروج دجال از سجستان و مرو و خله بین شام و عراق و… است، چگونه سازگاری و تطبیق برقرار می کند؟
کجای سجستان چنین تمدنی دارد؟ آیا منشأ تمدنی که همه را مبهوت خود می کند، سجستان، یا روستایی از اصفهان ویا مرو، بر اساس نقل خود اهل سنت است؟! چه کسی فرهنگ غرب را به سجستان و یا اصفهان و… ربط داده است. اتفاقا در روایتی که مورد استناد ایشان است، عنوان شده است که خروج دجال از سجستان و… است.
بیان مرحوم صدر
و أن أهم و أعم ما یواجهنا فی هذا الصدد مفهوم الدجال الذی یمثل الحرکة أو الحرکات المعادیة للإسلام فی عصر الغیبة عصر الفتن و الإنحراف…؛
آنچه برای ما در این زمینه مهم است، مفهوم دجالی است که نماد حرکت یا حرکات دشمنی با اسلام در عصر غیبت است که عصر فتنه ها و انحرافات است.
بادئا بالأسباب الرییسیه و هی الحضارة الأوربیة بما فیها من بهارج و هیبة و هیمنة علی الرای العام العالمی و مخططات واسعة…؛
دجال همان تمدن اروپایی است که دارای زرق و برق ها و هیبت و هیمنه ای است که مردم را تحت تاثیر خود قرار داده و برنامه های فراگیری دارد.
ص:177
و منتهیا إلی النتائج و هو خروج عدد من المسلمین عن الإسلام و إعتناقهم المذاهب المنحرفة؛ (1)
که نتیجه این فرهنگ، خروج تعدادی از مسلمین از اسلام و گرایش به مذاهب منحرفه است.
و ما یعم الإفراد و المجتمعات من ظلم و فساد؛ فلیس هناک ما بین خلق آدم إلی یوم القیامه خلق منحرف أکبر من الدجال؛
از زمان خلقت آدم تا روز قیامت مخلوقی منحرف تر از دجال نیست که دجال همان فرهنگ غرب است.
بإعتبار هیبة الحضارة الأوربیة و عظمتها المادیة و مخترعاتها و أسلحتها الفتاکه و تطرفها الکبیر نحو سیطرة الإنسان و الإلحاد بالقدرة الإلهیة…؛
چون فرهنگ غرب هیبت و ابهت و بزرگنمایی مادی و اختراعات و اسلحه های مدرنی دارد که بدین طریق بر انسان مسلط می شود و او را به سوی کفر و شرک می کشاند.
ص:178
بشکل لم یعهد له مثیل فی التاریخ و لن یکون له مثیل فی المستقبل أیضا؛
مسیر فرهنگ غرب به سوی کفر و شرک به گونه ای است که نمونه ای برای آن در تاریخ وجود ندارد؛ حتی در آینده نمونه و نظیری نخواهد داشت.
خدا را شاکر هستیم که خداوند به برکت انقلاب اسلامی، هیبت و ابهت غرب را شکست و ان شاء الله به زودی بساط این تمدن مادی برچیده شود! ما هم با مرحوم صدر در انحراف و خطرناک بودن فرهنگ غرب هم عقیده ایم، ولی آن چه مهم و مورد بحث ماست، تطبیق دجال بر این واقعیات است.
لأن المستقبل سیکون فی مصلحة نصرة الحق و العدل؛
چون آینده به حکومت حق و عدل امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متصل می شود.
و یوید هذا الفهم قوله فی الخبر الآخر: لیس ما بین خلق آدم إلی یوم القیامة أمر أکبر من الدجال و التعبیر بالأمر واضح فی أن الدجال لیس رجلاً بعینه و إنما هو اتجاه حضاری معاد للإسلام؛
و آنچه تایید می کند برداشت ما را که دجال یک جریان است، خبر دیگری است که می فرماید: مابین خلقت آدم علیه السلام تا روز قیامت، امری از دجال بزرگ تر نیست و از آن جا که در روایت به «امر» تعبیر شده، معلوم می شود دجال یک شخص نیست، بلکه یک جریان و فرهنگی است که با اسلام دشمن است.
و إن من فتنته أن یأمر السماء أن تمطر فتمطر و أن یأمر الأرض أن تنبت فتنبت؛
و از فتنه دجال این است که به آسمان امر برای باریدن می کند؛ پس
ص:179
باران می بارد و به زمین امر برای روییدن می کند؛ پس زمین می روید. (1)
و کلّ هذا و غیره مما هو أهم منه من أنحاء السیطره علی المرافق الطبیعیة مما أنتجته الحضارة الأوربیة؛
و همه این موارد و غیر این ها از انواع سیطره و غلبه بر مراکز طبیعت، از نتایج فرهنگ و تمدن اروپایی است.
و لایخفی ما فی ذلک من الفتنة، فان أعدادا مهمة من أبناء الإسلام حین یجدون جمال المدنیة الأوربیة، فإنهم سوف یتخیلون صدق عقائدها و أفکارها و تکوینها الحضاری بشکل عام؛
و مخفی نیست که آن چه در این تمدن و فرهنگ است، مایه آزمایش و امتحان است. عده ای از فرزندان اسلام، هنگامی که زیبایی فرهنگ اروپایی را می بینند، گمان بر درستی عقاید و افکار اروپایی در آنها رخنه می کند و فکر می کنند دین مانع پیشرفت است و باید دین را کنار گذاشت.
و هذا من أعظم الفتن و الأوهام التی یعیشها الأفراد فی العصور الحاضرة… ؛
و این از بزرگ ترین فتنه ها و اوهامی است که انسان ها در عصر حاضر با آن مواجه هستند. (2)
و أن من فتنته أن یمر بالحی فیکذبونه فلا تبقی لهم سائمة إلا هلکت؛
ص:180
و از فتنه های دجال این است که به محله ای گذر می کند؛ پس او را تکذیب می کنند. وی با اشاره به گله ای از گوسفند، همه را هلاک می کند. و إن من فتنته أن یمر بالحی فیصدقونه فیأمر السماء أن تمطر فتمطر و یأمر الأرض أن تنبت فتنبت؛
و از فتنه دیگر او این است که بر عده ای وارد می شود؛ پس آن ها دجال را تایید می کنند و دجال به باریدن آسمان امر می کند، پس باران می بارد و به روییدن زمین امر می کند، پس زمین می رویاند.
حتی تروح مواشیهم من یومهم ذلک اسمن ما کانت و أعظمه، و أمّده خواصرا و أدره ضروعا؛
با اشاره ای به بیابان خشک و بی آب و علف، بیابان سرسبز می شود؛ به گونه ای که گله های گوسفند هنگام بازگشت از چراگاه ها، همه چاق و فربه بر می گردند و پستان گوسفندان پر از شیر است.
هذا یعنی علی وجه التعیین: أن المکذب للمد المادی الأوربی و الواقف أمام تیاره یمنی بمصاعب و عقبات و یکون المال و القوة الی جانب السائرین فی رکابها المتملقین لها المتعاونین معها؛
این مسائل بدان معناست که تکذیب و نپذیرفتن جریان تمدن مادی گرای اروپایی به معنای روبرو شدن با سختی ها و مشکلات است. ارزش پول و اعتبار اقتصادی در همراه بودن با جریان مادی گرای غربی است؛ و الاّ بازار اقتصادی و ارزش پول رو به رکود می رود.
مرحوم صدر این گونه مسائل را بر فرهنگ غرب تطبیق می دهد و حرفشان این است که منطق غرب این است که یا با ما باشید و یا حق حیات ندارید؛ مثل آنچه امروز دولت های غربی می گویند که دولت های دیگر یا باید در برنامه های اقتصادی ما شرکت کنند؛ یا تحریم را بپذیرند،
ص:181
و معنای عدم تحریم و شرکت در برنامه آن ها این است که ٍسایر کشورها، فرهنگ و مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و افکار آن ها را در کشور خود اجرا کنند و عقاید آن ها را بپذیرند. پس دجال یعنی فرهنگ مادی گرای اروپایی و تمدن غربی که بازار اقتصادی دنیا به دست آن هاست.
و التعبیر بالحی یعنی النظر إلی المجتمع علی العموم و هذا هو الصحیح بالنسبة إلی المجتمع المؤمن فی التیار المادی؛
و تعبیر «حی» در روایت، منظور جامعه ای است که آن ها را بپذیرد و فرهنگ و تمدن شان را که مخالف فرهنگ اسلام است، قبول کند که در این صورت، چنین جامعه ای اقتصادش رونق می گیرد و بازارشان سودآور خواهد شد.
إذ لو نظرنا إلی المستوی الفردی فقد یکون فی إمکان الفرد المعارض أن ینال تحت ظرف معینه قسطا من القوة و المال؛
ممکن است شخص یا اشخاصی زیر بار آن ها نروند؛ ولی این جریان مادی را باید اقوام و دولت ها بپذیرند. بنابراین، مراد از دجال یک جریان است.
و الدجال أیضا یدعی الربوبیة إذ ینادی بأعلی صوته یسمع ما بین الخافقین… یقول: إلی أولیایی، أنا الذی خلق فسوّی و قدّر فهدی أنا ربکم الأعلی؛
دجالی که ادعای خدایی می کند، هنگامی که با صدای بلند (به گونه ای که همه می شنوند) می گوید:ای پیروان و بندگان من! به سوی من آیید! من همان کسی هستم که آفرید و درست اندام آفرید و آن که اندازه معین کرد. من پروردگار برتر شما هستم.
و کلّ ذلک واضح جداً من سیر الحضارة الأروبیة و أسلوبها؛
ص:182
همه این مسائل بر فرهنگ و تمدن غربی تطبیق دارد.
فإنها ملات الخافقین بوسائل الإعلام الحدیثه بمادیتها.
در روایت آمده است که صدای دجال را مابین زمین و آسمان می شنوند.
امروزه نیز صدای فرهنگ مادی گرای غرب، با وسایل جدید مادی مثل رسانه ها، ماهواره ها، شبکه های مجازی و اجتماعی به گوش همه جهانیان می رسد و بلا فاصله به تمدن فرهنگ غنی کشورهای اسلامی نفوذ می کند.
و عزلت البشر عن المصدر الإلهی و العالم العلوی المیتافیزیقی…؛
و در این هنگام، انسان از خداشناسی و توحید فاصله می گیرد.
اما به نظر ما به رغم تبلیغات اینها، موج اسلام خواهی در همه کشورها به راه افتاده و شمارش معکوس فروپاشی تمدن مادیگری غربی شروع شده است.
و لا یبقی شیء من الأرض إلا وطئه و ظهر علیه (قسمتی از روایت است که در کتب اهل سنت آمده است که) دجال بر هر نقطه ای از زمین پا می گذارد، غالب می شود.
و هو ما حدث فعلاً بالنسبة إلی شمل التفکیر الأوربی فی کل البسیطة.
و مصداق روایت، همین فرهنگ و تمدن غربی است که همه جا را فرا گرفته است.
در روایات آمده است که دجال به همه جا، جز مکه و مدینه وارد می شود. پس بر اساس بیان مرحوم صدر، فرهنگ مادی گرای غرب به همه نقاط عالم جز مکه و مدینه نفوذ می کند و موحدین فقط در مکه و مدینه خواهند بود. عجبا ؛ امروزه وهابیون حرفشان همین است که تنها
ص:183
خود را موحد می دانند و دیگران را غیر موحد!
فلیس هناک دولة فی العالم الیوم لا تعترف بالإتجاهات العامة للفکر و القانون الأوربی؛ امروز کم تر کشوری پیدا می شود که تحت سیطره فرهنگ غرب نباشد؛ و نرید بأوربا کِلَی قسمیها الرأسمالی و الشیوعی؛ مراد ما از اروپا هردو بخش سرمایه داری و سوسیالیستی است. فإنّ کلیهما معاد للإسلام و ممثل للدجال بأوضح صورة؛ پس همانا هر دو قسم این ها دشمن اسلام هستند که در نماد دجال بروز کرده اند. و أما إستثناء مکة و المدینة من ذلک، فقد یکون محمولاً علی الصراحة؛ و اما این که مکه و مدینه بر اساس روایت از دسترس دجال دور است، چه بسا مراد همان معنای لفظ باشد. و قد یکون محمولاً علی الرمز؛ و چه بسا منظور روایت، کنایه و رمز باشد.
أمّا حملها علی الصراحة فیعنی أنّ سکّانها هاتین المدینتین المقدستین سوف لن یعمّها الفکر الأوربی و المد الحضاری المادی بل یبقی سکانها متمسکین بالإسلام بمقدار ما یفهمونه، صامدین تجاه الإغراء الأوربی إلی حین ظهور المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ؛
اما حمل روایت بر صراحت، بدین معناست که در مکه و مدینه، تفکر اروپایی و تمدن مادی گرای غربی نفوذ نمی کند و ساکنین این دو مکان بر اسلام باقی می مانند، به مقداری که می فهمند.! و این ها مقابل فرهنگ اروپایی تا ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ایستادگی می کنند.
اگر منظور مرحوم صدر شیعیان مدینه باشند، کلام ایشان قابل قبول است؛ ولی این یکصد هزار شیعه مدینه که حقّ بنای یک مسجد را هم ندارند، حق استفاده از بلندگو را ندارند (و اگر شیعیان مکه باشند که حق هیچ گونه اظهار وجود ندارند) ولی اگر مراد غیر شیعیان باشند؛ آیا در آن ها تفکر مادی گرای اروپایی نفوذ نکرده است؟! گمان نمی کنم در مکه
ص:184
و مدینه، خانه ای باشد که ماهواره در آن نباشد. نمی خواهم نسبت به این دو سرزمین مقدس حرف های ناراحت کننده بزنم؛ زیرا این دوسرزمین مخصوص آل سعود نیست «سواء العاکف فیه و الباد» (1) ولی گرفتاری ها و مفاسد و قضایایی که در آن جا است، اگر بیش تر از سایر نقاط جهان نباشد، کم تر نیست. پس اگر مرحوم صدر می خواهد دجال را بر فرهنگ غرب تطبیق دهد و مکه و مدینه را از نفوذ چنین فرهنگی بر حذر دارد، این گونه نیست؛ بلکه آن ها در تاثر تمدن مادی گرای غربی نسبت به دیگران پیشقدم هستند. آن ها به مسلمانی تظاهر می کنند؛ ولی چه مسلمانی ! وهابیت به راحتی زنان زائر را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار می دهند. دیروز شخصی از مدینه آمده بود و بیان می کرد که امام جمعه آنجا در نماز جمعه به صراحت به شیعه جسارت و اهانت می کرد و از شیعیان به فساق تعبیر می کرد.
و أمّا حملها علی الرمزیة: فهو یعنی أنّ الفکرة الإلهیة المتمثله بمکة، و الفکرة الإسلامیه المتمثله بالمدینة المنورة لا تنحرف بتاثیر المد الأوربی بل تبقی صامدة، محفوظة فی أذهان أهلها و إیمانهم؛ (2)
و اما در صورت حمل روایت بر کنایه و رمز: این که مکه، نماد تفکر الهی و مدینه نماد تفکر و مذهب اسلامی است که متاثر از تمدن غربی نمی شود، بلکه در اذهان و افکار اهل ایمان سالم باقی می ماند.
امروزه وهابیت در از بین بردن نمادهای اسلامی پیشقدم است. هر سال که شما وارد مدینه می شوید، از بین بردن آثاری از اهل بیت و اسلام را
ص:185
متوجه می شوید؛ هرچند آثار یهودیت را حفظ می کنند. الان در مدینه کاخ کعب بن اشرف که به دستور پیامبر کشته شد، وجود دارد؛ ولی آثار اسلامی را از بین می برند.
به هرحال مرحوم صدر، دجال را به استناد روایت اهل سنت، بر فرهنگ و تمدن مادی گرای غربی تطبیق می دهد و با این که در کتاب تاریخ الغیبة الکبری تصریح دارد که روایات مربوط به دجال معمولا از طرق عامه است و در کتب ما کم تر آمده است؛ با استناد به چنین روایاتی، دجال را یک جریان دانسته و تاکید بر مبنای خویش دارد.
ایشان می فرماید:
و لکنّه لیس رجلاً معیناً متصفاً بهذه الصفات التی یدلّ علیها ظاهر هذه الأخبار… و إنما هو عبارة عن ظواهر إجتماعیة عالمیة کافرة؛ (1) دجال شخص معینی نیست که به صفاتی که در روایات آمده است، متصف باشد؛ بلکه دجال فرهنگ و جریان اجتماعی دنیوی کفر آمیز است.
ادامه بیان مرحوم صدر
و قد إختصت به المصادر العامة تقریباً و لیس فی المصادر الإمامیة إلا النزر القلیل؛ بحث دجال تقریباً به منابع عامه اختصاص دارد و در مصادر شیعه به طور محدود از دجال بحث شده است. و أمّا فی مصادر العامة فالأخبار عنه و عن صفاته أکثر من أن تحصی و قد نسبت إلیه کثیراً من الضرائب؛ در مصادر عامه، اخبار و روایات دجال و صفات و خصوصیات او فوق العاده فراوان است.
ما اگر بخواهیم روایات دجال را در کتب عامه جمع آوری کنیم، یک کتاب قطور می شود.
لابد من تمحیصها بغضِّ النظر عن حملها علی الرمز لنری ما یتم منها و ما لا یتم؛
ص:186
دجال فرهنگ و جریان است و به عنوان رمز بیان شده است؛ ولی ما باید این روایات را ارزیابی کنیم که کدام روایت از نظر سندی تمام و کدام ناتمام است.
مقتضی القواعد العامة التی عرفناها لزوم الإعتراف بخروج الدجال إجمالا، لأنّ الأخبار الدالة علی وجوده بالغة حد التواتر القطعی بل شک؛
مقتضای قواعد عامه ای که شناختیم، لزوم اقرار به اصل خروج دجال است، زیرا روایاتی که به اصل دجال دلالت دارد، از حد تواتر قطعی نیز گذشته است.
لکن صفاته و تفاصیل خصائصه لا تثبت، لأنّها واردة - فی الأغلب - فی أخبار آحاد لا یمکن بالتشدد السندی الأخذ بها. و معه یکون هناک مجال کبیر فی حمله و حمل عدد من صفاته علی الرمز؛ (1)
ولی صفات و جزییات دجال ثابت نیست؛ چون اغلب روایات وارد شده در صفات و جزییات دجال، با رعایت دقت سندی، باید آن ها را کنار بگذاریم. با این حال، ما این اوصاف و ویژگی ها را حمل بر کنایه و رمز می کنیم.
مرحوم صدر به اعتبار روایاتی که اهل سنت نقل می کنند، دجال را رمز - نماد - می داند؛ از جمله روایات مربوط به طول عمر دجال یا قتل دجال، و این که قتل او به دست حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و یا به دست عیسی علیه السلام است؛ در کناسه کوفه حلق آویز می شود، یا در شام با ضربت
ص:187
سلاح عیسی علیه السلام از بین می رود؛ این روایات، چگونه با جریان بودن دجال قابل جمع است؟ فرهنگ و تمدن مادی گرای غرب که همه را (طبق بیان مرحوم صدر) مات و مبهوت خود می کند، با شام و یا کناسه کوفه چه تناسبی دارد؟ و یا عباراتی از روایات در مورد دجال، مثل «مکتوب بین عینیه کافر، یقروه کلّ مؤمن کاتب و غیر کاتب؛ این که در پیشانی وی نوشته شده که کافر است و همگان چه با سواد و چه بی سواد آن را می خوانند. أنه یدعی الربوبیة، یقول: أنا ربکم و یا ینادی بأعلی صوته… و یا «انه اعور» را چگونه توجیه می کنند؟ آیا این ها را هم حمل بر کنایه و رمز می کنند؟!
فیتعین أن یکون المراد الحقیقی معانی إجتماعیه؛ عبّر عنها النبی بمثل هذه التعابیر، طبقاً للقانون «حدِّث الناس علی قدر عقولهم. (1)
مرحوم صدر: پس مراد حقیقی از ]دجال[ یک شخصیت و مفهوم اجتماعی است نه شخصی. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم طبق فهم و درک مردم سخن می گفت؛ ایشان تمام موارد را توجیه می کند. به همین جهت این گونه فرموده اند. بنابراین، ما توجیه می کنیم.
و معه یدور الأمر بین شیئین لا ثالث لهما، فإمّا أن نرفض هذه الأخبار تماماً و إمّا أن نحملها علی معنی رمزی مخالف لظاهرها، و من الواضح رجحان الحمل علی المعنی الرمزی علی الرفض التام؛ (2)
پس امر بین دو امر دور می زند که سومی ندارد؛ یا تمام این اخبار را رها کنیم و یا بر معنای کنایه ای که مخالف ظاهر روایات است، حمل می کنیم و روشن است که حمل روایات بر معنای رمزی رجحان دارد.
ص:188
و أمّا دلیل رجحان: و بخاصة و أن مجموع هذه الأخبار متواتر عن النبی؛ (1) چون مجموع روایات وارد شده از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این زمینه متواتر است.
مرحوم صدر در ابتدا می فرماید: روایات، ضعف سندی دارند و سپس روایات را متواتر می داند. اگر واقعا متواتر است، به بیان سند نیاز نیست. روایات متواتر قطع آور هستند؛ اگرچه سندشان ضعیف باشد؛حال آن که می فرمایند: چون متواتر است، باید این روایات را توجیه و از ظاهر رفع ید کرد.
از طرفی چه چیز متواتر است؟ صفات دجال یا اصل دجال؟ خود ایشان می فرماید: اصل دجال متواتر است، نه صفات دجال. حال اگر صفات دجال متواتر نیست، چه اشکالی دارد که روایات صفات دجال را کنار بگذاریم و یا در حجیت تفکیک کنیم. ایشان همه روایات مربوط به صفات دجال را توجیه مادی می کنند و روایت مفصل کتاب صحیح مسلم را مؤید حرف خویش قرار می دهند؛ در صورتی که روایت بر خلاف مدعای ایشان است.
و قد أعطینا فی التاریخ السابق أطروحتان لفهم الدجال: إحداهما تقلیدیه، تقول: إن الدجال شخص معین طویل العمر، سیظهر فی آخرالزمان من أجل إضلال الناس و فتنتهم عن دینهم و یدلّ علیه قلیل من الأخبار.
ما در جلد دوم، دو نظریه راجع به دجال بیان کردیم:
نظریه اول: تقلیدی؛ به قول استاد ما، (آیت الله مکارم) برداشت عوامانه، که دجال شخص معین و با عمر طولانی است و در آخر الزمان برای
ص:189
گمراهی مردم و إعراضشان از دین ظاهر می شود و تعداد کمی از روایات بر این برداشت و نظریه دلالت دارند.
جای بسی تعجب دارد که ایشان چنین برداشتی را وراثتی و تقلیدی می داند؛ در حالی که برای تأیید حرف خویش به روایت اهل سنت استناد می کند. روایت تمیم داری که می گوید: پس از شکستن کشتی و رفتن به جزیره، جساسه را و…دیدم؛ چگونه استنادشان به این گونه روایات است؛ ولی این نظریه را تقلیدی می داند.
والأخری: أن الدجال عبارة عن مستوی حضاری ایدیولوجی معین معاد للإسلام و الإخلاص الإیمانی ککل؛
نظریه دوم: دجال فرهنگ و جریانی مادی گراست که دشمنی با اسلام دارد.
و قد سبق هناک أن ناقشنا الأطروحة الأولی و رفضناها بالبرهان و لابد من طرح ما دلّ علیها من قلیل الأخبار؛
ما در جلد دوم نظریه اول را بررسی و با دلیل، نظریه اول را رد کردیم (بنده چنین برهانی از ایشان نیافتم) بنابراین، تعداد کمی از روایات را که بر نظریه اول دلالت دارند، کنار می گذاریم.
و دعمنا الأطروحة الثانیة و هی التی ستکون منطلق کلامنا الان…؛ (و نظریه دوم را باقدرت دفاع، و مطرح کردیم) ایشان از نظریه دوم دفاع کرد؛ ولی برای آن دلیلی ارائه نکرد!
یجیء الدجال ممثل هذه الحضارة حتی ینزل فی ناحیة المدینة ای مدینة، لیس له فیها إلا مرکز واحد غیر ملتفت للنظر، قد یکون هو سفارة و قد یکون مرکز تبشیر و قد یکون مدرسة أو مستشفی؛
ص:190
با این که طبق روایات، دجال وارد مدینه نمی شود، ولی به روایتی استناد می کنند که دجال وارد مدینه می شود. ورود دجال به مدینه از طریق نفوذ فرهنگ و تمدن نیست، بلکه مراد از ورود دجال به مدینه، داشتن مرکزی است که این مرکز می تواند سفارت، مرکز تبشیر، مدرسه و یا بیمارستانی باشد.
بنابراین آمدن دجال به مدینه، به معنای ورود فرهنگ مادی گرای اروپا به مدینه نیست، بلکه یک مرکز پوششی است که کارهایشان را در آن انجام می دهند.
و لکن بمضی الأیام و اللیالی (ترجف المدینه ثلاث رجفات) خلالها و هو کنایة أو رمز عن المصایب و المحن التی تمر بها المجتمعات و هی محن لتمحیص دائما «فیخرج إلیه کل کافر و منافق» فاشل فی التمحیص. و قد ذکرنا فی التاریخ السابق معنی إدعاء الدجال للربوبیة…فلا نعید؛
بعد از مدتی مدینه، سه دفعه می لرزد و بعد از این لرزش هیچ منافق و کافری در مدینه باقی نمی ماند(طبق روایت اهل سنت) مرحوم صدر این روایت را این گونه توجیه می کند که منظور، سختی ها و مصایبی است که برای جوامع بشری اتفاق می افتد وآن امتحانی برای غربال کردن است که منافق و کافر در آن شکست می خورند.
أکثر أتباعه أهل الطیالسة الخضر و هم - حسب یبدو- أهل الأموال و السمعة و السیطرة الإجتماعیة فی المجتمع المسلم المنحرف؛
بیش تر پیروان دجال لباس های خاص سبزرنگ(طیلسان) دارند. توجیه ایشان این است که منظور مرفهین بی درد و دنیاپرستان و کسانی هستندکه دنبال مقام و شهرت هستند و تلاششان این است که بر مردم مسلط شوند.
و أولاد الزنا یمکن أن یراد بذلک أحد معنین؛
ص:191
و اما این که در روایت آمده که پیروان دجال اهل زنا هستند؛ چگونه با مبنای مرحوم صدرکه دجال را جریان می داند، سازگاری دارد؟!
ایشان دو توجیه می کند:
المعنی الأول: أولئک الذین إنقطعوا عن آبائهم عقائدیاً و مفاهیمیاً… و أصبحوا أولاد للناس الآخرین الذین آمنوا بربوبیتهم و و لایتهم و مبادئهم؛
اول: منظور کسانی هستند که از نظر عقیدتی و فکری با اسلام قطع رابطه کردند و مسلمان نیستند و یا کسانی هستند که مسلمان و فرزند اسلام بوده، ولی مسیر را عوض کرده و اعتقادات غیر اسلامی دارند و سرسفره دیگران نشسته و فرزندان دیگران شده و ولی نعمتشان، دجال است و آنان ریزه خوار او گشته اند.
المعنی الثانی: إنّ الإیمان بالإتجاه المادی الحدیث، ینتج إنکار عقد الزواج و تکوین الأسرة بدونه کما علیه عدد من الناس فی البلاد الإسلامیة الان، فینتجون ذریة تکون لقمة سائغة فی شدق السبع المادّی الهائل؛
دوم: کسانی که به فرهنگ غرب اعتقاد دارند و از فرهنگ اسلام رویگردان هستند. نتیجه فرهنگ غرب این است که ازدواج را انکار می کنند و عقد را منکر می شوند.
إنما یحلل الکلام و إنما یحرم الکلام؛ عقد را نمی پذیرند و معتقدند همین که دو نفر به زندگی با هم راضی هستند به عقد نیاز نیست! همان طور که فعلا در غرب تشکیل خانواده ها این گونه است؛ سال ها با هم زندگی می کنند و بعد اگر به ثبت چنین زندگی ای مایل بودند، ثبت می کنند. پس اکثر پیروان دجال اولاد زنا هستند؛ یعنی نسلشان از این طریق است که پدرانشان به این مسائل اعتقادی نداشتند.
و لیس هذا موقف الحضارة المادیة المعاصرة فقط، بل موقف کلّ حضارة مادیة علی
ص:192
مدی التاریخ و خاصة فیما إذا استمرت فی المستقبل عددا مهّماً من الأجیال، و مفهوم «الدجال» شامل لمجموع الحضارة المادیة علی مدی التاریخ لا خصوص حضارتنا المعاصرة المحترمة؛
و این مسائل فقط به فرهنگ مادی امروز منحصر نمی شود؛ بلکه در طول تاریخ چنین فرهنگ های غلطی بوده است و استمرار پیدا می کند و مفهوم دجال شامل همه فرهنگ های مادی در طول تاریخ است و مخصوص فرهنگ معاصرین ما نیست.
و إذا کان للدجال أن یعاصر ظهور المهدی و نزول المسیح أو أن یوجد قبل ذلک بقلیل لیکون من علاماته القریبة…فمعنی ذلک إستمرار الحضارة المادیة إلی ذلک الزمان، مهما کان بعیداً…؛
حال که می گویید دجال همان فرهنگ های مادی گذشته است که تا آینده استمرار دارد، پس معنای درگیری دجال با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چیست؟ ایشان می فرماید: هنگامی که دجال همزمان با ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و نزول عیسی علیه السلام و یا مدت کمی قبل از ظهور خروج می کند، فرهنگ مادی تا زمان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ادامه پیدا می کند و هرچه زمان غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف طول بکشد، چنین فرهنگ و تمدنی ادامه پیدا می کند.
و الدجال یقتله المسیح و المهدی علیه السلام کما سنسمع، لأنّ نظامهما سیقضی تماماً علی الحضارة المادیة و ما ملأت به الأرض من الظلم و الجور و الإنحراف و یتبدل إلی القسط و العدل و الإنصاف و الرفاه؛ (1)
اما بر اساس نظریه مرحوم صدر که دجال، فرهنگ و جریان مادی گرا است، کشته شدن دجال توسط حضرت مسیح و مهدی چگونه توجیه
ص:193
می شود؟ ایشان می فرماید:حضرت مسیح علیه السلام و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف با این تفکر مادی گرا برخورد کرده و آن را ریشه کن می نمایند و آن فرهنگ مادی گرا را به عدل و انصاف و رفاه تبدیل می کنند و این همان معنای اعدام و قتل دجال است.
مرحوم صدر عمدتا به چند روایت عامی تمسک می کند که یکی از این روایات، روایت صحیح مسلم است که ابوداوود و ابن ماجه هم این روایت را نقل می کنند. این روایت همان نقل نواس بن سمعان از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که ما آن را در بحث روایات دجال در کتب عامه (روایت دوم) بیان کردیم. (1)
در این روایت که مورد استناد مرحوم صدر است: إنه شاب قطط؛ دجال جوان است و موی فرفری دارد. عینه طافئة؛ یک چشمی است. کأنی أشبهه بعبد العزی بن قطن؛ او را شبیه عبد عزی بن قطن می بینم و …
جوان بودن و مو فرفری داشتن و شبیه عبد عزی بودن را چگونه توجیه می کنید؟ آیا می توان گفت فرهنگ مادی گرا به این شخص شبیه است؟ این روایت، نشانی محل خروج دجال را می دهد: إنه خارج خلة بین
ص:194
الشام و العراق. این که دجال از مرز بین شام و عراق خارج می شود را چگونه توجیه کنیم؟
عبارت یا عباد الله فاثبتوا؛ای بندگان ثابت قدم باشید. قلنا: یا رسول الله و ما لبثه فی الأرض؟؛ گفتیم: یا رسول الله! مدت توقفش در زمین چقدر است؟ قال: أربعون یوما، یوم کسنة و یوم کشهر، و یوم کجمعة، و سائر أیامه کأیامکم؛ فرمود: 40 روز، یک روز مثل یک سال، و یک روز آن مثل یک ماه، و یک روز آن مثل یک هفته، و مابقی ایامش مثل ایام شما که مجموع عمرش برابر 439 روز می شود.
اشکالی دیگر بر نظریه شهید صدر
این که شما می گویید دجال همان فرهنگ مادی گرا است؛ از گذشته شروع شده است و تا زمان ظهور استمرار دارد؛ چگونه این فرهنگ را بر مدت عمر دجال که 439 روز است، تطبیق می دهید؟
اگر بنا باشد به طور کلی از ظواهر روایات دست بکشیم و باب توجیه را باز کنیم، دیگر سنگی روی سنگ قرار نمی گیرد. پس رفع ید از ظواهر باید مستند به دلیل محکمی باشد؛ و الا باید ظواهر را ملاک بگیریم.
ص:195
خلاصه بحث اینکه:
الف) آنچه را که روایات ما از دجال ترسیم می کند با آنچه روایات اهل سنت ترسیم می کند از جهت های متعددی فرق می کند:
1. در روایات ما، جریان دجال یک جریان ضدیت و مخالفت با قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است و طرفداران او معمولا یهود و منافقین و دشمنان اهل بیت علیهم السلام هستند.
2. در روایات ما، قاتل دجال حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است و نه حضرت عیسی علیه السلام؛ هرچند این روایات قابل جمع است، چون اقدامات حضرت عیسی علیه السلام زیر نظر و به امر حضرت مهدی علیه السلام است.
3. شکل و شمایل و قیافه ظاهری دجال در روایات عامه به گونه ای ترسیم شده است که روایات آن به اسرائیلیات و کتابهای یهود و نصاری شباهت دارد و عمده آن را عبدالله بن عمرو بن عاص - طبق تصریح ابن کثیر- از شام با یک شتر بار زد و وارد فرهنگ اسلامی کرد. و البته این گونه روایات در کتابهای ما نیست و اگر هم باشد به نقل از عامه است و مورد تایید ما نیست. (1) هرچند بحث دجال در بعضی از کتابهای تفسیری و حدیثی و کلامی ما آمده است.
ب) علامه طبرسی به نقل از ابوالعالیه ذیل آیه {إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ} (2)می گوید: این آیه در شأن یهود نازل شد چون آنها می گفتند: به زودی مسیح دجال خروج می کند و ما هم به او می پیوندیم و در نبرد
ص:196
با محمد و یاران او دجال را کمک می کنیم و از پیامبر راحت می شویم و حکومت را دجال به ما بر می گرداند. (1) همچنین در بعضی از کتابهای لغت او را فردی یهودی معرفی کرده اند؛ همانند فراهیدی و ابن منظور. (2)
ج) در کلمات بعضی از بزرگان ما سخن از این است که دجال یکی از علائم ظهور بلکه یکی از علائم حتمی است. به عنوان نمونه شیخ مفید می فرماید: «ان الاخبار قدجائت عن ائمه الهدی … قبل سنته منها خروج السفیانی و ظهور الدجال». (3) یعنی روایاتی از ائمه طاهرین راجع به علاماتی که یک سال قبل از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اتفاق می افتد، وارد شده است، از جمله این علامات خروج سفیانی و ظهور دجال است. همچنین مرحوم مجلسی اول خروج دجال را ده روز قبل از قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می داند. (4)
مرحوم حرعاملی در اثبات الهداه، (5) علامه مجلسی، (6) مرحوم آیت الله میلانی، (7) مرحوم ملا اسماعیل اسفراینی متوفای 1288 ه-.ق ، مرحوم بحرانی، (8) حر عاملی در الایقاظ (9) و از معاصران آیت الله مکارم (10) و آیت الله
ص:197
سبحانی (1) دجال را از علائم ظهور شمرده اند. بلکه بعضی از معاصرین فراتر رفته و آن را از علائم حتمیه قرار داده اند، همانند مرحوم محدث قمی. (2) ولی به نظر می رسد که عمده نظر آنان به روایات عامه است و احیاناً قطع و یا اعتبار را از تعدد و استفاضه روایات استفاده کرده اند؛ چنانچه مرحوم شبر تصریح دارد که «رَوَی العامه». (3)
لذا به نظر ما با توجه به اینکه در روایات اهل بیت، کمتر به آن پرداخته شده، حتمیت بلکه علامیت دجال برای ما چندان روشن نیست. هرچند اصل دجال و نقش تخریبی او را انکار نمی کنیم. و الله العالم.
ص:198
1.ابن البطریق، یحیی بن الحسن الاسدی الحلی، عمده ابن بطریق، کتابخانه مرعشی نجفی، قم، 1392ش.
2.ابن المنادی، ابوالحسن احمد بن جعفر بن عبیدالله البغدادی، ملاحم، جماعۀ المدرسین فی الحوزۀ العلمیۀ، قم.
3.ابن شهرآشوب، ابوجعفر رشید الدین محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، متوفی588ه-، منشورات العلامۀ، قم، 1379ق.
4.ابن شهرآشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، چاپخانه حیدریۀ، نجف اشرف، 1380ش.
5.ابو حسین مسلم بن حجاج قشیری، صحیح مسلم، دارالحدیث، قاهره، 1412ق.
6.احمد بن علی التمیمی، مسند ابو یعلی، دارالمأمون للتراث، بیروت، 1410ق.
7.احمد بن محمد بن حنبل، مسند امام احمد بن حنبل، دارالفکر، بیروت، 1416ق.
8.اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، شریف رضی، 1379ش.
9.الاسدی الحلی، شیخ جمال الدین ابو العباس احمد بن فهد، شرح المختصر النافع، مؤسسۀ النشر الاسلامی، قم، 14017ق.
10.برقی، ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد، محاسن، دارالکتب الاسلامیۀ، قم، بی تا.
11.تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، جامعه مدرسین، قم، 1378ش..
12.الثعلبی، احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان فی تفسیر القرآن، داراحیاء التراث، بیروت، 1422ق.
13.خویی، سید ابولقاسم، معجم رجال الحدیث، دارالزهرا، بیروت، 1412ش.
14.دوانی، شیخ علی، مهدی موعود، چاپخانه اسلامیه، تهران، 1375ش.
15.ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، دارالکتاب العربی، بیروت، 1410ق.
16.----------------، سیر اعلام النبلاء، مؤسسۀ الرسالۀ، بیروت، 1414ق.
17.راوندی، قطب الدین، جلوه های اعجاز معصومین، ترجمه: غلامحسین محری، جامعه مدرسین، قم، 1378ش..
18.سبحانی، شیح جعفر، کلیات فی علم الرجال، نشر جامعه مدرسین، قم، 1419ق.
19.سجستانی، سلیمان بن اشعث، سنن ابن داوود، موسسه غراس، کویت، 2002م.
20.السیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، حاوی للفتاوی، دارالکتب العلمیۀ، بیروت، 1975م.
21.شیخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه القمی، کمال الدین و تمام النعمۀ، جمکران، قم، 1382ش.
22.---------، من لا یحضره الفقیه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1385ش.
ص:199
23.شیخ مفید، فصول المختاره، من العیون و المحاسن، کنگره شیخ مفید، قم، 1413ق.
24.صنعانی، عبدالرزاق بن همام، مصنف عبدالرزاق، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1403ق.
25.طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، مؤسسۀ الاعلمی، بیروت، 1402ق.
26.طبرانی، سلیمان بن احمد بن ایوب، معجم الاوسط، مکتبۀ المعارف، ریاض، 1305ش.
27.طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، ابن تیمیه، قاهره، 1415ق.
28.طبسی و جمعی از محققین، معجم احادیث الامام المهدی، مؤسسۀ المعارف الاسلامیۀ، قم، 1428ق.
29.طبسی، نجم الدین، الأیام المکیه، دار الولاء، بیروت، 2002م.
30.طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ت1085ه-، المکتبۀ المرتضویۀ، تهران، 1375ش.
31.طوسی، محمد بن الحسن، تهذیب الاحکام، فراهانی، تهران، 1365ش.
32.عاملی، محمد بن الحسن، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشرعیه، موسسه ال البیت، قم، 1416ق.
33.عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، مؤسسه البغتۀ، تهران، 1428ق.
34.قزوینی، ابن ماجه، سنن ابن ماجه، دار الجیل، بیروت، 1418ق.
35.کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، دارالکتاب الاسلامیه، تهران، 1407ق.
36.مالکی، حسن بن فرهان، دراسۀ فی کتب العقائد.
37.متقی هندی، علاء الدین بن حسام، کنزالعمال، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1419ق.
38.مجلسی، محمد باقر، مرآه العقول فی شرح اخبار آل الرسول، دارالکتب الاسلامیۀ، طهران، 1404ق.
39.مجلسی، محمد تقی، لوامع صاحب قرانی، اسماعیلیان، قم، 1414ق.
40.محمد بن عیسی بن مسورۀ، ابو عیسی، سنن ترمذی، دار الحدیث، قاهره، 1419ق.
41.مصنف ابن ابی شیبه، ابوبکر، مصنف، دارالفکر، بیروت، 1429ق.
42.مقدسی، یوسف بن یحیی، عقدالدرر فی اخبار المنتظر، جمکران، قم، 1382ش.
43.مکرم بن منظور، ابوالفضل جمال الدین محمد بن الافریقی المصری، لسان العرب، کشف اداب الجوزه، قم، 1405ق.
44.نجاشی کوفی، احمد بن علی بن العباس، رجال نجاشی (فهرست اسماء و مصنفی الشیعه)، جامعه مدرسین، قم، 1365ش.
45.نمازی، شیخ علی، مستدرکات علم الرجال الحدیث، جامعه مدرسین، قم، 1425ق.
46.نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، مؤسسۀ آل البیت، قم.
47.النیلی النجفی، السید بهاء الدین علی بن عبدالکریم بن عبد الحمید، الانوار المضیئه فی ذکر القائم الحجۀ، مؤسسۀ الامام الهادی، قم، 1420ق.
48.ورام بن ابی فراس، ابوالحسین، مجموعه ورام، آستان قدس رضوی، مشهد، 1369ش.
49.یاقوت حموی، ابوعبدالله، معجم البلدان، سازمان میراث فرهنگی، تهران، 1380ش.