رسول خدا صلی الله علیه و آله راست گفت

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : سیره رسول خدا/ علی مطیری.

مشخصات نشر : قم: مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، 1389.

مشخصات ظاهری : [269] ص.

فروست : تاریخ سیاسی اسلام؛ 1.

یادداشت : چاپ دوم: 1390.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.

موضوع : اسلام -- تاریخ -- از آغاز

رده بندی کنگره : DS37/7/ج 7ت 2 1389

رده بندی دیویی : 909/097671

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله عزّوجلّ:

﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ﴾

خداوند می خواهد فقط از شما اهل بیت هر گونه پلیدی را دور سازد و شما را پاک و پاکیزه بدارد

(سورة الأحزاب: الآیة 33)

تعداد بسیار زیادی از احادیث شریف نبوی در منابع شیعه و سنی بر این امر دلالت دارند که این آیه مبارکه در خصوص پنج تن آل عبا بوده، و واژه «اهل بیت» ویژه ایشان است و اینان: محمد صلی الله علیه و آله، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام میباشند. به عنوان مثال رجوع کنید به:

مسند احمد(241ه-) 1 :331، 4: 107، 6: 292 و 304؛ صحیح مسلم (261 ه- ): 7: 130؛ سنن ترمذی (279 ه- ): 5: 361 و...؛ السنن الکبری نسائی (303 ه- ): 5: 108 و 113؛ الذریة الطاهرة النبویة دولابی (310 ه- ): 108؛ المستدرک علی الصحیحین حاکم نیسابوری (405 ه-): 2: 416، 3: 133 و 146 و 147؛ البرهان زرکشی (794 ه-): 197؛ فتح الباری شرح صحیح البخاری ابن حجر عسقلانی (852 ه- ): 7: 104؛ اصول الکافی کلینی (328 ه- ): 1: 287؛ الإمامة والتبصرة ابن بابویه (329 ه- ): 47، ح 29؛ دعائم الاسلام مغربی (363 ه- ): 35 و 37؛ الخصال صدوق (381 ه- ): 403 و 550؛الأمالی طوسی (460 ه- ): ح 438 و 482 و 783. و نیز به تفسیر آیه در منابع زیر ر. ک: جامع البیان طبری (310 ه- )؛ أحکام القرآن جصّاص (370 ه- )؛ أسباب النزول واحدی (468 ه- )؛ زاد المسیر ابن جوزی (597 ه- )؛ الجامع لأحکام القرآن قرطبی (671 ه- )؛ تفسیر ابن کثیر (774 ه- )؛ تفسیر ثعالبی (825 ه- )؛ الدر المنثور سیوطی (911 ه- )؛ فتح القدیر شوکانی (1250 ه- )؛ تفسیر عیاشی (320 ه- )؛ تفسیر قمی (329 ه- )؛ تفسیر فرات کوفی (352 ه- ) ذیل آیه ی اولوا الأمر؛ مجمع البیان طبرسی (560 ه- ) و بسیاری از منابع دیگر.

ص: 2

رسول خدا صلی الله علیه و آله راست گفت

ص: 3

قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

إنّی تارکٌ فیکم الثقلین: کتاب الله وعترتی أهل بیتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً، وإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض.

پیامبر

اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:

من دو [چیز] گرانسنگ در میان شما برجای می گذارم، کتاب خدا وخاندانم، اهل بیتم، تا زمانی که به این دو تمسک جوئید، هرگز گمراه نخواهید شد و به درستی که این دو هیچگاه از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض [کوثر] بر من وارد شوند.

صحیح مسلم/ 7/ 122* سنن الدارمی2/ 432* مسند أحمد 3/ 14، 17، 26 وج 4/ 371 و ج5 /182، 189* مستدرک الحاکم 3/ 109، 148، 533 و جز آن.

ص: 4

رسول خدا صلی الله علیه و آله راست گفت

نویسنده: علی المطیری

مترجم : کاظم حاتمی طبری

مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام

ص: 5

رسول خدا صلی الله علیه و آله راست گفت

نویسنده: علی المطیری

تهیه کننده: اداره ترجمه، اداره کل پژوهش مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام

ترجمه: کاظم حاتمی طبری

تطبیق و ویراستاری: مصطفی اسکندری

ناشر: مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، مرکز چاپ و نشر

نوبت: اول

تاریخ چاپ: 1389 ه- . ش / 2011 م

تعداد: 5000

چاپ: چاپخانه مجاب

شابک:8-665-529-964-978

www.ahl-ul-bayt.org

info@ahl-ul-bayt.org

حقوق چاپ محفوظ است

ص: 6

فهرست

سخن مجمع 13

مقدمۀ نویسنده 15

انگیزه ها 19

ماموریت امام علی علیه السلام مبنی بر قتال با ناکثین، قاسطین و مارقین 21

ناکثان (بیعت شکنان) 25

طلحه 25

طلحه با پیامبر 26

طلحه با ابوبکر 27

طلحه در زمان عمر 29

طلحه با عثمان 31

مروان و خونخواهی عثمان 35

زبیر 36

زبیر از دید عمر 38

ص: 7

موضع عثمان در برابر زبیر 39

تذکر امیر المؤمنین علیه السلام 40

پایان کار زبیر 43

طلحه و زبیر زیر ذره بین 46

اُمّ المؤمنین عایشه 48

عایشه در زمان عثمان 48

در سومی اشتباه کردی 52

عایشه با امیر المؤمنین علیه السلام 55

شادی و نواختن دف 58

سجدۀ شکر 61

آغاز خیانت و پیمان شکنی 62

ناکثان به حرکت در می آیند 67

دو موضع متفاوت 71

حفصه و عایشه؛ نبرد مشترک 73

سگهای حَوأب 76

قیام برای اصلاح 87

جنگ جمل اصغر 90

ص: 8

نامۀ مادری به فرزندش 91

عایشه فرماندهی می کند 92

اتمام حجت با سپاهیان جمل 93

مسلم، اسمِ با مسمّی 95

گویا مقدار بیت المال را می دانست 107

ایثار 108

بخشی از خطبۀ امام در بارۀ سران جمل 108

درستیِ کلام رسول خدا 109

قاسطان 111

دعوت به بیعت و فرمانبرداری 112

خریدن دین و وجدان 114

پیراهن عثمان 119

وای بر کم فروشان 121

معاویه 126

دشمنی و کینۀ معاویه با پیامبر 129

تمام همت معاویه ریاست و حکومت بود 131

دین خود را بازیچه ساختند 132

ص: 9

هر جا به نفعش بود کمک می کرد 133

پستی و حقارت 134

عمرو بن عاص 135

عمرو بن عاص با عثمان 139

پیامبر از سرِ هوس سخن نمی گوید 141

قهرمانی که عورتش سلاحش بود 145

ابوموسی اشعری 147

ابوموسی مردم را از یاری علی باز می دارد 152

پیامبر فقط ابوموسی را به کناره گیری امر فرمود 154

مغلوب خود شد 157

اشعری در کلام علی علیه السلام 159

میراث کینه از پدر به پسر 162

شیخ جاه طلب 162

دل های شبیه به هم 163

علی علیه السلام در مسیر صفین 164

راهب شهید 166

اخلاق کریم 168

ص: 10

علی با قرآن است 170

تبلیغات گمراه کننده، دعوت به تباهی 170

بدریان به گِرد بَدر 173

اشخاص بی سابقه با پسر هند 175

هدایت به دست عمّار 177

به نامی بخوانشان که خدا نامیده 179

سخن پیامبر دربارۀ عمار 181

قضیّۀ حکمیت 191

صلح حدیبیّه تکرار می شود 197

نمایش زیبای سگ و الاغ 201

راستیِ سخنِ پیامبر 204

مارقان (از دین برگشتگان) 207

نادانی و جدل 213

بزرگواری حتی با دشمن 216

قباحت و زشتی 218

خدا راست می گوید و منجّمان دروغ 221

تو را زیر پای اسبان می بینم 225

ص: 11

از ما ده نفر کشته نخواهد شد و از آنها ده نفر زنده نخواهند ماند 226

سخن پیامبر صلی الله علیه و آله، سخن حق 231

روایات برگزیده 235

پاسخی گذرا به سخنی نادرست 241

آرا و عقاید ابن ابی الحدید 242

شجرۀ ملعونه 253

بخشی از مصادر حدیث 261

منابع و مآخذ مهم 267

ص: 12

سخن مجمع

در عصر کنونی، که عصر نبرد فرهنگ هاست، هر مکتبی که بتواند با بهره گیری از شیوه های مؤثر تبلیغ، به نشر ایده های خود بپردازد، در این عرصه پیشتاز خواهد بود و بر اندیشه ی جهانیان اثر خواهد گذاشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، نگاه جهانیان یک بار دیگر به اسلام و فرهنگ تشیع و مکتب اهل بیت علیهم السلام معطوف شد. دشمنان برای شکستن این قدرت فکری و معنوی، و دوستان و هواداران برای الهام گیری و پیروی از الگوهای حرکت انقلابی و فرهنگی، به ام القرای این فرهنگ ناب و تاریخ ساز چشم دوختند.

مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام با درک ضرورت همبستگی و همفکری و همکاری پیروان خاندان عصمت و در راستای ایجاد رابطه ی فعّال با شیعیان جهان و به کارگیری نیروی عظیم و کارآمد و خلّاق شیعیان و اندیشمندان مذهب جعفری در این میدان گام نهاد، تا از طریق برگزاری همایش ها و نشر کتب و ترجمه آثار و اطلاع رسانی در حوزه ی تفکّر شیعی به گسترش فرهنگ اهل بیت علیهم السلام و اسلام ناب محمّدی بپردازد. خدا را سپاس که با هدایت های ویژه مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای "مدّ ظله" در این میدان حسّاس و فرهنگ ساز، گام های مهمّی برداشته شده و امید است در آینده، این حرکت نورانی و اصیل،

ص: 13

هرچه پویاتر وبالنده تر شود و جهان امروز و بشریت تشنه به معارف زلال قرآن وعترت، بیشتر از چشمه سار این معنویت مکتبی و مکتب عرفانی واسلام ولایی بهره مند وسیراب گردد.

براین باوریم که عرضه ی درست وکارشناسانه و منطقی و استوار فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، می تواند جلوه های ماندگار میراث خاندان رسالت و پرچمداران بیداری و حرکت و معنویت را در معرض دید جهانیان قراردهد و دنیای خسته از جهالت مدرن وخودکامگی جهانخواران و فرهنگ های ضدّ اخلاق و انسانیت را درآستانه ی عصر ظهور، تشنه­ی حکومت جهانی امام عصر (عج) بسازد.

از این رو، از آثار تحقیقی وتلاش علمی محقّقان و نویسندگان در این مسیر استقبال می کنیم و خود را خدمتگزار مؤلفّان و مترجمانی می دانیم که در نشر این فرهنگ متعالی، تلاش می کنند.

***

اکنون جای آن دارد، تا کمال تشکر خود را از استاد ارجمند جناب آقای علی المطیری برای تالیف و آقای کاظم حاتمی طبری برای ترجمه این کتاب ابراز داشته و از تمام همکارانی که ما را در به ثمر رسیدن این اثر یاری کردند به ویژه دست اندرکاران اداره ترجمه، سپاسگزاری نماییم.

معاونت فرهنگی

مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام

ص: 14

مقدمۀ نویسنده

اشاره

در میان روایاتی که عامّه و خاصّه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده­اند بسیار جستجو کردم تا به خبر یا اثری دست یابم که دلایل و نشانه های نبوت و امامت را با یکدیگر جمع کرده باشد.

در نتیجۀ این جستجو، از میان اخبار و احادیث، حدیثی چون قرص خورشیدِ نیمروز، بر من درخشید که صدور آن از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اثبات رسیده است؛ حدیثی در بر دارندۀ دلایل و معجزات، که حق را از باطل جدا می­کند؛ البته برای کسی که پیراهن لجاج و عناد از تن به در آورد و تنها در جستجوی خشنودی پروردگار جهانیان باشد.

آن حدیث شریف این است که رسول گرامی در بارۀ همسر زهرای بتول فرموده:

یَا عَلِیُّ، إنَّکَ تُقَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ القَاسِطِینَ وَ المَارِقِینَ ؛ ای علی، تو با ناکثان و قاسطان و مارقان نبرد خواهی کرد.

اهتمام ویژۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و شدت علاقۀ آن حضرت به سرنوشت این امت از این حدیث شریف نمایان است. حضرتش حق را بر امت خود آشکار ساخته، نشانه­های راه را به ایشان نمایانده و دوست را از دشمن به آنان باز شناسانده است. رسول خدا در این راستا، رسالتی همچون سایر

ص: 15

پیامبران الهی داشته، بلکه علاقۀ ایشان به سرنوشت امت خود بیش از آنان بوده و به همین دلیل نیز امت خود را بیم داده و راه بهانه جویی را بسته، امیدوار کرده، و خطر را نمایانده، به روشنی راه را به آنان نشان داده و ابهام را برطرف ساخته است.

همان گونه که خدای تعالی نیز فرموده است: )إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا(؛ [ای پیامبر، ] ما تو را [به سِمَتِ] گواه و بشارتگر و هشداردهنده ای فرستادیم....(1)

ناگفته پیدا است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مقدّم داشتن علی علیه السلام بر دیگران، هیچ انگیزه و منفعت شخصی، خانوادگی و طایفه­ای را ملاک قرار نداده تا اجحاف و ستمی در حق بقیّه روا داشته شود؛ چنانکه بعضی گفتند: «خوش نداریم رسالت و نبوت در خاندان بنی هاشم جمع شود!» این سخن را کسی می­گوید که جایگاه والا و شامخ رسالت و نبوت را نمی­شناسد و یا خود را به نادانی زده و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به چشم کسری و قیصر یا یکی از پادشاهان دنیا نگاه می­کند و چنین معتقد است که گویا پیامبر، حجّت خدا و خلیفۀ الهی و واسطۀ بین حق و خلق نبوده، مانند سایر افراد بشر در جهت منافع شخصی خود، دستخوش حبّ و بغض و خشم و شهوت می­گردد. اما این حدیث شریف، هم چنان­که موجب آه و افسوسِ چنین مردمانی است که در برهوت نادانی و تاریکی سرگردانند، حاملِ

ص: 16


1- - احزاب/45

نشانه­ها، بشارت­ها و معجزاتی نیز هست که به زودی در خلال روایاتی که خواهد آمد آن­ها را با هم خواهیم خواند.

و بدنبال آن بیان آنچه که بر صاحب روز غدیر، حضرت امیر علیه السلام رفته، حدیثی است که موجب تعالی اسلام و بر طرف شدن ابرهای اوهام خواهد شد و این امر، حقیقت را آشکار و درخشان، و دل­های سالم را پذیرا و فروتن خواهد کرد.

به این دو دلیل، می­بینیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از همان روز اول تا به آخر به صراحت از علی علیه السلام نام برده است؛ از یوم الإنذار تا یوم الدار(1).

تمامی این­ها زمینه سازی برای این بود تا مردم حق را بپذیرند و جانها یشان برای این امر آماده شود؛ ولی بیشترِ مردم جز ناسپاسی چیزی نخواستند و چه زیبا فرمود که: ﴿وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقّ ِ کارِهُونَ﴾ و[لی] بیشترشان حقیقت را خوش ندارند.(2)

ص: 17


1- - یوم الإنذار و یوم الدار سه روزی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خویشان خود را جمع کرد و برای اولین بار پیامبریِ خود را بر آنان آشکار فرمود و در آن، وعده داد که هر کس امروز از من پشتیبانی کند وصی و جانشین من خواهد بود.
2- - مؤمنون/ 70

و بارها تکرار فرمود که: ﴿وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُون﴾ ولی بیشتر مردم نمی دانند.(1)

این حالِ اکثریتِ مردمان است که دنباله رو تندیس گوساله­ای می شوند که بانگ می­کرد و موسی و هارون را رها می کنند!

﴿وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْها وَ تَرَکُوکَ قائِمًا﴾ و چون داد و ستد یا سرگرمیی ببینند، به سوی آن روی آور می شوند، و تو را در حالی که ایستاده ای ترک می کنند.(2)

آری، «مردم، بندگان دنیایند و دین لایۀ نازکی از آب دهان بر نوک زبانشان است» و رسول خدا صلی الله علیه و آله آن جابه درستی فرمود که:

و الذی نًفسی بِیَدِه لَتَرکَبُنَّ سُنَنَ الّذِینَ مِن قَبلِکُم حَذوَ النَّعلِ بِالنَعلِ.(3)

سوگند به کسی که جانم در دست اوست به یقین، همان شیوه ی گذشتگان خود را مو به مو تکرار خواهید کرد.

ص: 18


1- - اعراف/ 187
2- - جمعه/ 11
3- - المعجم الکبیر طبرانی ج6/ 240 و کنز العمال ج11/170

انگیزه­ها

در دوران ما آفتی به عنوان تحقیق و حاشیه نگاری پیدا شده که هدفش تکه کردن و گزینش و جداسازی منابع کهن است و این کار، هضم می کند و ریشه کن می سازد آنچه را که برافراشته و سرفراز است. هدفِ ما حفظ و حراست حقایق در برابر این آفت است.

هنگامی که به نوشته های اینان می­نگرم می­بینم که به جای در از دیوار وارد خانه شده­ و در اموری که ربطی به اصل موضوع ندارد بسیار مفصّل دادِ سخن داده، اما پیرامون موضوع اصلی بحث به اختصار و ایجاز سخن گفته و از کنار آن گذشته­اند.

لذا به نظرم آمد که این حقایق را مرتب و پیراسته در کتابی جع­آوری کنم تا صاحبان اندیشه از آنها اطلاع بایند و سخن خدای تعالی بر آن راست آید که )هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ( اینک این چشمه ساری است سرد و آشامیدنی.(1)

و آنگاه باشد که خواص و عوام از آن سرچشمه سیراب شوند؛ چرا که بر آن، پوشش و نقابی نیست، بلکه آشکارا و روشن است.

این دلایل و اسباب، موجب شد تا این کلماتِ جدا از هم را نظم داده، این جواهراتِ پراکنده را در رشته­ای در کنار هم آورده و این خشت­های

ص: 19


1- - سوره ص /42

پراکنده را در کنار هم چیده تا از آن ها کاخی استوار و مزیّن به زیباترین نُصوص و گران­بهاترین جواهرات، بنیان گذارم.

بسا جوانمردی را بینی که فضایل جوانمردی دگر را انکار کند اما چون آن جوانمرد رخت از جهان به دیار باقی کشد حریصانه به دنبال نکته­ای از او می­گردد تا آن را با آب طلا بنگارد.(1)

ص: 20


1- - تری الفتی ینکر فضل الفتی ما دام حیّاً فإذا ما ذهب لحَّ به الحرص علی نکتۀ یکتبه عنه بماء الذهب

ماموریت امام علی علیه السلام مبنی بر قتال با ناکثین، قاسطین و مارقین

ماموریت امام علی علیه السلام مبنی بر قتال با ناکثین، قاسطین و مارقین.(1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از آن جاکه حجّت خدا بر مردم و خلیفه ی اوست که از جانب خدای سبحان وظیفه ی رساندن پیام الهی را دارد هیچ امر و رویداد مهمّی را که بر امت اسلام خواهد گذشت وانگذاشته، جز این که برای امت خود بیان فرموده است تا حجت بر آنان تمام شده و عذری برای بهانه جویان باقی نماند.

پیامبر اکرم نیز خطر را گوشزد نمود و امت خود را بیم داد و امیدوار کرد و فرمانش داد، که خدای تعالی فرمود:

)یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا * وَ داعِیًا إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنیرًا(2)(

ص: 21


1- - امام علی علیه السلام فرمود: اُمِرتُ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَ القَاسِطِینَ وَ المَارِقِینَ. شهرت این حدیث و ثبوت آن نزد مسلمانان ما را از ذکر منابع و اسناد آن بی­نیاز می­کند. اما اگر کسی خواست از منابع و اسناد این حدیث اطلاع حاصل کند به الغدیر 2/194 و فضائل الخمسة2/398 مراجعه کند که به اندازه کافی منابع و اسناد این حدیث را از شیعه و سنی بیان کرده­اند. ما نیز بخشی از این اسناد و منابع را در انتهای این کتاب تحت عنوان منابع حدیث آورده­ایم.
2- - سوره احزاب/45- 46.

ای پیمبر، همانا فرستادیمت گواهی و مژده رسانی و بیم دهنده ای * و دعوتگر به سوی خدا به فرمانش و چراغی درخشان.

آن حضرت، امتش را به پاداشی درخور، بشارت و از جزایی هولناک بیم داده است. تمام رویدادهای مهم و دشواری که روی داده و یا خواهد داد. همانها که خداوند در بارۀ آن­ها باز خواست می کند و امت ناگزیر از شناسایی حق در آن موارد است، برای همۀ این موارد، به اندازۀ کافی حجت و برهان و بیان موجود است؛ چه در زمان حیات مبارک رسول گرامی صلی الله علیه و آله و چه پس از رحلت و انتقال حضرتش به رفیق اعلی تا آخرین رویدادی که در این جهان روی دهد.

آن حضرت از اولین فتنۀ بعد از خود که مسئلۀ امامت، خلافت و جانشینی بود آغاز فرمود و به آخرین رویدادی که در این امت روی خواهد داد که جریان امام مهدی (عج) است ختم کرد.

این­جاست که ملاحظه می­کنید ده­ها و بلکه صدها روایت از آن وجود مقدس صادر شده است که با حجّت و برهان، حق را در هر کدام از این رویدادها و فتنه­ها و گرفتاری ها بیان فرموده است.

از کتاب­های شیعه که بگذریم، کتاب­های اهل سنت و جماعت نیز آکنده از روایات نبوی است در باره ی آنچه این امت با آن رو به رو خواهد شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله در این کلمات، مسیر صحیح و راه نجات و رهایی را به روشنی بیان فرموده است.

ص: 22

هیچ رویدادِ سرنوشت سازگره خورده با سرنوشت و آیندۀ امت اسلام نبود جز اینکه پیامبر رحمت، راه هدایت و رشد در آن واقعه را به امت خود شناسانده است.

و اگر نگویم در همۀ این روایات، در بیشترِ آن­ها نشانه­های نبوت، عظمت و اعجاز آن حضرت آشکار گشته؛ چرا که مضمون فرمایش ایشان در پیش بینی آن رویداد و فتنه محقق شده و صدق کلامشان به اثبات رسیده است.

از جملۀ این روایات و اخبار، خبر مشهوری است که همۀ مؤلفانی که در رشتۀ حدیث تاریخ و سیره دست به قلم برده­اند آن را نقل کرده و به قول معروف، زنان پرده نشین هم از آن اطلاع دارند چه رسد به مردان. این حدیث شریف از روایات مشهوری است که منابع و مآخذ فراوانی دارد تا جایی که ابن ابی­الحدید معتزلی با قاطعیت اعلام می دارد که: صدور این روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اثبات رسیده که به علی علیه السلام فرمود: یَا عَلِیُّ، إنَّکَ تُقَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ القَاسِطِینَ وَ المَارِقِینَ.(1) ای علی، تو با ناکثین و قاسطین و مارقین نبرد خواهی کرد.

ص: 23


1- - ابن ابی­الحدید ،شرح نهج البلاغه : 13/183.

تعبیر ابن ابی­الحدید به ثبوت روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به این معنا است که هیچ شک و شبهه­ و تزلزلی در اینکه روایت از آن حضرت صادر شده درکار نیست و هرچه هست ثبوت و یقین است.

اینک با رعایت ایجاز و اختصار، به شرح احوال هر کدام از این سه دسته می­پردازیم؛ زیرا این برهه از تاریخ، بسیار مشهور است و دلیلی برای زیاده­گویی وجود ندارد. و البته بهره های فراوان و یادگیری و عبرت اندوزی و معجزات آشکار نبی و وصی، در بررسی این رویداد ها بر کسی پوشیده نیست.

ص: 24

ناکثان (بیعت شکنان)

اشاره

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این گروه را به دلیل شکستن سوگندشان و نقض پیمان و میثاقشان به این نام، خوانده است؛ نقض بیعتی که محکم و استوار با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بسته بودند )وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا(1)( و به ستم و سرکشی آن­ها را انکار کردند در حالی که دل های ایشان یقین به آن­ها داشت.

رهبران این فتنه عبارت بودند از طلحه، زبیر و عایشه. بنابراین، سزاوار است پیش از هر چیز این سه تن را بیشتر بشناسیم.

طلحه

اشاره

وی، ابو محمد طلحۀ بن عبید الله بن عثمان، از بنی تمیم بن مرّۀ است. پدرش پسر عموی ابوبکر بوده، مادرش صعبه دختر حضرمی است. وی پیش از عبید الله، همسر ابوسفیان بن صخر بوده که وی را طلاق داده اما پس از طلاق، باز دلش هوای وی را کرده و اشعاری با مطلع زیر در بارۀ وی سرود:

ص: 25


1- - سوره نمل/14.

چنین می­بینم که من و صعبه از هم دور افتاده­ایم اما محبوب همواره نزدیک است.(1)

طلحه در جنگ احد مجروح گردید و چند انگشت وی فلج شد.(2)

طلحه با پیامبر

وی کسی است که آیۀ کریمۀ : ﴿وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللّهِ عَظیمًا((3) درباره ی وی نازل شده است.

این آیه هنگامی نازل شد که طلحه گفت: آیا محمّد ما را از دختر عموهایمان منع می­کند! و پس از ما با زنانمان ازدواج می­کند؟ اگر مرگش فرا رسد حتماً پس از مرگش با زنان وی ازدواج خواهیم کرد(4).

ص: 26


1- - و إنِّی وَصَعبَۀَ فیما أرَی بعیدان وَ الوَدُودُ قَرِیبٌ
2- - ابن ابی­الحدید ، شرح نهج البلاغه 1/225 و الرّوض الأنف ، چاپ علمیه بیروت : 3/43 و ابن قتیبه ، عیون الاخبار : 4/101.
3- - و شما حق ندارید رسول خدا را برنجانید، و مطلقاً [نباید] زنانش را پس از [مرگ] او به نکاح خود درآورید، چرا که این [کار] نزد خدا همواره [گناهی] بزرگ است. سوره احزاب/53.
4- - جلال الدین سیوطی ، الدّر المنثور 5/214 با اندکی اختلاف.

وی همچنین گفته بود: اگر رسول خدا بمیرد قطعاً با دختر عمویم عایشه ازدواج می­کنم، و رسول خدا از شنیدن این سخن آزرده شد و این آیه نازل گردید.(1)

و در شرح نهج البلاغه ابن ابی­الحدید جلد 9 صفحه ی 56 آمده: از سخنان علی علیه السلام خطاب به طلحه این است:

وَ أمّا أنتَ یَا طَلحَۀُ فَقُلتَ: إن مَاتَ مُحَمَّدٌ لَنُرَکِّضَنَّ بَینَ خَلاخِیلَ نِسَائِهِ کَمَا رَکّضَ بَینَ خَلاخِیلَ نِسَائِنا(2).

و اما تو ای طلحه، این تو بودی که گفتی: اگر محمّد بمیرد بین خلخال­های زنانش جولان خواهیم داد چنانکه او بین خلخال­های زنانمان جولان داد.

طلحه با ابوبکر

طلحه بن عبید الله بر ابوبکر وارد شد و گفت: ای خلیفۀ رسول خدا، به من خبر رسیده که عمر را به جانشینی خود بر مردم برگزیده­ای در حالی که دیده­ای با این که تو در کنارش بودی، مردم از دست او چه کشیده­اند؛

ص: 27


1- - در تفسیر آیه ، ر.ک : تفاسیر قُرطبی، آلوسی، ابن کثیر، بَغَوی، خازن، فیض القدیر و طبقات ابن سعد.
2- - ابوبکر جوهری ، السقیفه/88.

وای به روزی که به تنهایی بخواهد بر مردم حکومت کند. بدان­که تو فردا پروردگارت را ملاقات خواهی کرد و او از تو خواهد پرسید که با رعیت خود چه کردی. ابوبکر گفت: مرا بنشانید. سپس در پاسخ وی گفت: آیا مرا از خدا می­ترسانی؟ وقتی پروردگارم را ملاقات کردم و او از من پرسید در پاسخش خواهم گفت: بهترین اهل تو را بر آنان جانشین قرار دادم.(1)

طلحه گفت: ای خلیفۀ رسول خدا، آیا عمر بهترین مردم است؟

در این هنگام خشم ابوبکر شدت یافت و گفت: آری، به خدا سوگند. او بهترینشان است و تو بدترینشان. بدان­که به خدا سوگند، اگر تو را ولایت می­دادم بینی خود را در پس گردنت می­نهادی و چنان خود را از حد و اندازۀ خود فراتر می­بردی که تنها خدا بتواند تو را سر جایت بنشاند.

اکنون در حالی که چشمانت را می­مالی آمده­ای و می­خواهی مرا در دین خود به فتنه بیندازی و از رأیم بازگردانی؟ برخیز که خدا هرگز پاهایت را استوار نکند؛ بدان­که اگر به اندازۀ فاصلۀ بین دو بار دوشیدن شتر زنده بمانی و به من خبر برسد که از حکومت او روی برتافته، یا از وی به بدی

ص: 28


1- - تاریخ طبری : 3/433 حوادث سال 13.

یاد کرده­ای تو را به گدایان و گرسنگانِ قُنّه(1)

ملحق خواهم کرد؛ جایی که آب طلب کنید و سیراب نشوید و بچرید و سیر نگردید و از همین حالت شادمان و راضی باشید. طلحه با شنیدن این سخنان برخاست و بیرون رفت.(2)

طلحه در زمان عمر

از سخنان عمر در روز تعیین اعضای شورای شش نفره است که خطاب به آن­ها گفت: آیا درباره ی شما چیزی بگویم؟

سپس رو به طلحه کرد و گفت: بگویم یا سکوت اختیار کنم؟این در حالی بود که عمر از طلحه بخاطر سخنانی که در اواخر خلاقت ابوبکر درباره اش گفته بود ناراحت و دل ناخوش بود- طلحه گفت: بگو که در هر صورت در سخنت چیزی از خیر یافت نخواهد شد.

عمر گفت: تو را از روزی می­شناسم که انگشتت در جنگ احد مجروح شد و تو از آنچه برایت پیش آمده بود نا راحت و خشمگین بودی(3)

و

ص: 29


1- - قُنّه نام مکانی نزدیک حومانۀ الدراج در راه بصره به مکه است؛ ر.ک:- علامه مجلسی ، بحار الانوار 30/521 در پاورقی و یاقوت حموی ، معجم البلدان 2/ 325- مترجم.
2- - ابن ابی­الحدید ، شرح نهج البلاغه1/165.
3- - کنز العمّال : 292 و5/295.

پیامبر نیز در حالی از دنیا رفت که به جهت آن سخن که در روز نزول آیۀ حجاب بر زبان راندی بر تو خشمناک بود.

ابن ابی الحدید می گوید: استادم ابوعثمانِ جاحظ گوید: سخنی که طلحه گفت این بود که چون آیۀ حجاب نازل شد در حضور کسانی که سخنش را برای رسول خدا نقل کردند گفت: حجابِ امروزِ آنان چه فایده­ای برایش (پیامبر) خواهد داشت؟ او فردا خواهد مُرد و ما با زنانش ازدواج خواهیم کرد.

ابوعثمان همچنین گوید: اگر کسی در آن جا بود و به عمر می­گفت: تو پیش از این گفتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در هنگام رحلتِ خود، از این شش نفر راضی بود. حال چگونه به طلحه می­گویی که پیامبر به دلیل سخنی که گفتی در حالی از دار دنیا رفت که بر تو خشمگین و از تو ناراضی بود؟ قطعاً عمر را با کلام خودش محکوم می­کرد. اما چه کسی جرأت داشت سخنی به مراتب نرم­تر از این را به عمر بگوید، چه رسد به چنین حرفی؟(1)

ص: 30


1- - ابن ابی­الحدید ، شرح نهج البلاغه 1/185.

طلحه با عثمان

ابن ابی­الحدید گوید: طلحه از کسانی بود که شدیدترین اعتراضات را نسبت به عثمان داشت و زبیر در این جهت نسبت به او نرمش بیشتری داشت.(1)

او همچنین در همین صفحه می­نویسد: کسانی که در بارۀ واقعۀ دار(2)

دست به قلم برده­اند، روایت کرده­اندکه طلحه در روز قتل عثمان، چهرۀ خود را با پارچه­ای از مردم پوشانده بود و به سوی خانۀ عثمان تیر می­انداخت. همچنین روایت کرده­اند که چون محاصره کنندگانِ خانۀ عثمان نتوانستند از در وارد خانۀ او شوند، طلحه آنان را به خانۀ یکی از انصار برده و آن­ها را از راه بامِ آن خانه به خانۀ عثمان هدایت کرد و به این ترتیب، بر عثمان دست یافته و او را به قتل رساندند.

وی همچنین در جلد 10، صفحه ی 4 می­نویسد: طلحه در جریان قتل عثمان و جمع کردن مردم و محاصره کردن عثمان و تحریک مردم به کشتن او تلاش بسیاری کرد و هوای خلافت در سر می­پروراند و در عمل هم خلافت را در دست گرفت و بیت المال را تصرف کرده، کلیدهای بیت

ص: 31


1- - شرح نهج البلاغه 35/9، العقد الفرید ج 5 ص40،46،49 ، تاریخ طبری 4/379،405، 431 ، تاریخ کامل 3/174 ، تاریخ المدینۀ المنورۀ 4/1169 ، 1197 ، 1199 ، 1287.
2- - منظور از واقعه دار حادثه کشته شدن عثمان است.

المال را در دست گرفت و مردم دورش را گرفتند و چیزی نمانده بود که به عنوان خلافت با او بیعت کنند.(1)

وی همچنین در جلد 9، صفحه ی 35 می­نویسد: روایت شده که عثمان می­گفت: افسوس بر فرزند حضرمیّه (طلحه) او به چندین بُهار (پوست گاو) آکنده از طلا دادم اما او اینک در پیِ ریختن خون من است و مردم را به کشتنم تحریک می­کند. خداوندا، وی را به این کار موفق نکن و عواقب سرکشی او را به وی بنمایان.

ابن ابی­الحدید همچنین در جلد 1، صفحه ی 161 می­نویسد: ابوجعفر طبری گفت: عثمان از طلحه بن عبید الله پنجاه هزار دینار طلبکار بود. روزی طلحه به او گفت: پول تو حاضر است بیا و بگیر. عثمان گفت: آن مال برای خودت باشد تا در امور زندگی خود مصرف کنی. وقتی که عثمان در محاصره افتاد علی علیه السلام به طلحه گفت: تو را به خدا سوگند می­دهم که از ریختن خون عثمان دست برداری.

طلحه پاسخ داد: نه، به خدا سوگند چنین نخواهم کرد تا بنی امیّه حقّی را که غصب کرده­اند باز پس دهند.

ص: 32


1- - بخشی از این واقعه را ابن اثیر در الکامل3/174 ، العقد الفرید 5/40 و کنز العمّال 5/297 ذکر کرده­اند.

چنین بود که علی علیه السلام می­فرمود: لَحَا اللهُ بنَ الصَّعبَۀَ أعطَاهُ عُثمَانُ مَا أعطَاهُ وَ فَعَلَ بِهِ مَا فَعَل.(1)

خداوند پسر صعبه (طلحه) را لعنت و رویش را زشت گرداند؛ عثمان به او داد آنچه داد و طلحه کرد با وی آنچه کرد.

در زمان محاصره نیز وقتی عثمان از علی علیه السلام درخواست یاری کرد آن حضرت که سلام خدا بر او باد به نزد طلحه آمد و فرمود: ای طلحه، این چه کاری است که در آن افتاده­ای؟

طلحه گفت: یا اباالحسن، آیا پس از اینکه کار به انتهای شدت رسید دست بردارم؟

امام دیگر به او چیزی نفرمود و به بیت المال رفت. آنگاه فرمود: درِ بیت المال را باز کنید. آنان­که در آن جا بودند نتوانستند آن را باز کنند. آن حضرت فرمود در را بشکنید و اموال را از آن بیرون بیاورید. سپس آن اموال را بین مردم تقسیم کرد.

چون این خبر به گوش مردمانی که در خانۀ طلحه جمع شده بودند رسید از گرد او متفرق شده وبرای گرفتن پول به بیت المال مراجعه کردند و طلحه تنها ماند.

ص: 33


1- - الکامل 3/183 ، طبری 4/5.

وقتی این خبر به عثمان رسید شادمان شد و طلحه به ناچار به خانۀ عثمان رفت و گفت: یا امیر المؤمنین، أستغفر الله و أتوب إلیه، من تصمیم به انجام کاری داشتم اما خداوند مانع شد که آن کار را انجام دهم. عثمان گفت: تو این­جا حالت یک توبه کننده را نداری بلکه حال تو حال یک شکست خورده است.(1)

مداینی در کتاب مقتل عثمان روایت می­کند: طلحه تا سه روز نگذاشت جنازۀ عثمان دفن شود و علی علیه السلام تا پنج روز بعد از قتل عثمان بیعت مردم را نپذیرفت. حکیم بن حزام بن عبد العزّی و جبیر بن مطعم بن حارث بن نوفل برای دفن عثمان از علی علیه السلام کمک خواستند؛ چرا که آنان قصد داشتند بدن عثمان را در قبرستان یهودیان مدینه به نام حشّ کوکب به خاک بسپارند و طلحه بر سر راه آنان افرادی را گماشته بود تا جنازه و تشییع کنندگان آن را سنگباران کنند. چون تشییع کنندگانِ اندکِ عثمان که از اعضای خانواده­اش بودند به آن مکان رسیدند آن افراد آنان را سنگباران کردند و کار به جایی رسید که نزدیک بود جنازه را رها کنند. علی علیه السلام کسانی را به نزد آن افراد فرستاد و آنان را به خدا سوگند داد که از این کار دست بردارند و چنین شد که آنان توانستند عثمان را در حشّ کوکب به خاک بسپارند.(2)

ص: 34


1- - شرح نهج البلاغه 10/8، تاریخ طبری 4/431، الکامل3/167.
2- - شرح نهج البلاغه 10/6.

مروان و خونخواهی عثمان

مروان و خونخواهی عثمان(1)

مروان بن حکم در روز جنگ جمل گفت: به خدا سوگند، در حالی که قاتل عثمان را به چشم می­بینم از خون او نمی­گذرم. به خدا سوگند، طلحه را به مکافاتِ قتلِ عثمان می­کشم که او عثمان را کشت. سپس تیری به سوی طلحه پرتاب کرد که به کشالۀ ران او خورد و در اثر خونریزی از دنیا رفت. (2)

ابو مخنف گوید: سرنوشت طلحه چنین شد که وقتی سپاه جمل رو به شکست نهادند، مروان گفت: اگر امروز نتوانم انتقام خون عثمان را از طلحه بگیرم دیگر هیچ گاه موفق به این کار نخواهم شد؛ پس تیری به سوی طلحه انداخت که به ساق او اصابت کرد و رگ اصلی پایش را برید و خون از آن فوران کرد. طلحه به غلام خود گفت: برایم استری بیاور. سپس بر آن استر نشست و رو به فرار نهاد. پس از لختی به غلام خود گفت: آیا نمی­شود جایی بایستیم و پیاده شویم؟ شدت خون ریزی مرا کشت. غلام گفت: اینک جان خود را نجات بده که اگر بایستیم سپاهیان تو را خواهند گرفت. طلحه گفت: قتلگاه هیچ پیرمردی را بدتر از این

ص: 35


1- - الکامل 3/244، الطبقات الکبری 3/119.
2- - شرح نهج البلاغه 9/36 ، العقد الفرید 5 /70 ،الطبقات الکبری3/119 و 5 /20 ، مروج الذهب2/373.

قتلگاه خود ندیدم. آن­ها به یکی از خانه­های بصره رسیدند و در آن پناه گرفتند اما طلحه در اثر خونریزی بسیار از دنیا رفت.(1)

ابو مخنف گوید: عبد الملک بن مروان گفت: اگر پدرم به من خبر نداده بود که خود، طلحه را با تیر زده و از پای در آورده است به تلافیِ قتل عثمان، احدی از قبیلۀ تیم را زنده نمی­گذاشتم.(2)

زبیر

اشاره

وی پسر عوام بن خویلد است و عوام برادر امُّ المؤمنین، خدیجه بنت خویلد است. مادر زبیر نیز صفیّه دختر عبد المطلب، عمّۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله است. وی یکی از شش نفری است که عمر آن­ها را در شورای شش نفرۀ تعیین خلیفه قرار داد و چنانکه می­گویند یکی از ده نفر است(3) و کنیه­اش به واسطۀ پسرش عبدالله، ابوعبدالله است.

پسرش عبدالله تأثیر زیادی در انحراف او از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام داشت تا جایی که آن حضرت در این باره فرمود:

ص: 36


1- - شرح نهج البلاغه9/113.
2- - شرح نهج البلاغه 9/114 ،الطبقات الکبری 119/3.
3- - ده نفر در نزد اهل سنت به عشره­ مبشره معروف هستند که پیامبر آن ها را به بهشت بشارت داده است- مترجم.

مَا زَالَ الزُّبَیرُ رَجُلاً مِنّا أهلِ البَیتِ حَتّی نَشَأَ إبنُهُ المَشؤومُ عَبدُ اللهِ.(1)

زبیر همواره مردی از ما اهل بیت بود تا اینکه پسر شوم او عبد الله بزرگ شد.

زبیر در زمرۀ صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود تا اینکه آن حضرت به جوار پروردگار خود شتافت و پس از ایشان در کنار حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و از اصحاب آن حضرت بود تا زمان قتل عثمان که پس از آن، از راه آن حضرت منحرف شد و به همراه طلحه و عایشه، جنگ جمل را بر علیه ایشان به راه انداخت.

زبیر قبل از این انحراف مواضع بسیار خوب و شریفی داشت که از آن جمله می­توان به موارد زیر اشاره کرد:

ایستادن او در کنار امام علیه السلام و شمشیر کشیدنش در دفاع از آن حضرت در ماجرای سقیفه.

ابن ابی­الحدید در جلد 6 صفحه ی 48 می­نویسد: ابوبکر جوهری گفت که ابو زید، عمر بن شیبه بر اساس نقل سلسله ی راویان خود، برای من چنین روایت کرد که: عمر به همراه مردانی از انصار و تعداد کمی از مهاجرین به درِ خانۀ فاطمه سلام الله علیها آمد و گفت: سوگند به آن­که جانم در دست او است، یا برای بیعت از خانه بیرون می­آیید یا خانه را با شما به

ص: 37


1- - شرح نهج البلاغه ج20/461 ، الاستیعاب ج2/302.

آتش می­کشم. در این­جا بود که زبیر با شمشیر برهنه از خانه بیرون آمد اما زیاد بن لبید انصاری به کمک مردی دیگر بر او درآویخت و شمشیر از دستش به در آورد و عمر آن شمشیر را بر سنگی زده و شکست. (1)

از دیگر مواضع مثبت زبیر، کوتاه آمدن او در شورای شش نفره و انصرافش به نفع حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بود و این در حالی بود که او حق داشت به هر کس خواست رأی دهد یا خود را نامزد خلافت کند.

زبیر از دید عمر

اما تو ای زبیر، بدخلق و تندخو هستی؛ تا وقتی خشنودی مؤمن، اما در هنگام خشم کافری. روزی انسان و روزی دیگر شیطانی. اگر امر خلافت به دست تو بیفتد روزِ خود را به تکاپو در صحرا بر سرِ مُشتی جو سپری خواهی کرد.

گمان می­کنی اگر این خلافت به تو برسد چه خواهد شد؟ کاش می­دانستم روزی که روی شیطانی ات آشکار شود و روزی که بر سر خشم

ص: 38


1- - ابو بکر جوهری ، السقیفۀ صفحات: 50 ، 51 ، 44 ، 60 ، 71 ، کنز العمّال 5/239.

آمده باشی چه کسی به داد مردم خواهد رسید. مادام که تو چنین حالت و صفتی داری خداوند امر این امت را به دست تو جمع نخواهد کرد.(1)

موضع عثمان در برابر زبیر

ابن ابی­الحدید در جلد 9 صفحه ی 36 می­نویسد: همچنین روایت کرده­اند که زبیر می­گفت: او (عثمان) را بکشید که دین شما را تغییر داده است. به او گفتند: پسرت بر در خانۀ او ایستاده و از او دفاع می­کند. گفت: اگر کشتن عثمان از قتل پسر من نیز آغاز شود نگران نخواهم بود؛ فردا عثمان مرداری بر پل صراط خواهد بود.

وی در صفحه ی 35 از همان جلد می­نویسد: طلحه از کسانی بود که شدیدترین اعتراضات را نسبت به عثمان داشت و زبیر در این جهت، نسبت به او نرمش بیشتری داشت؛ در العقد الفرید جلد 5 صفحه ی 49 نیز همین مطلب آمده است.

ص: 39


1- - شرح نهج البلاغه 1/185 ، کنز العمّال 291 ، 292 ، 5/294، ابن شبۀ ، تاریخ المدینۀ المنورۀ 3 /880.

تذکر امیر المؤمنین علیه السلام

حضرت علی علیه السلام در روز جنگ جمل به میدان آمد و چندین بار فریاد زد: یا أبا عبد الله. زبیر از میان لشکریان بیرون آمد و آنقدر به آن حضرت نزدیک شد که گردن اسب­هایشان به هم می­خورد. آنگاه علی علیه السلام به وی فرمود:

إنَّمَا دَعَوتُکَ لأذکُرَکَ حَدِیثاً قَالَهُ لِی وَ لَکَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله، أ تُذَکِّرُ یَومَ رَآکَ وَ أنتَ مُعتَنِقِی فَقَالَ لَکَ: أ تُحِبُّهُ؟ قُلتَ: وَ مَا لِیَ لا اُحِبُّهُ وَ هُوَ أخِی وَ ابنِ خَالِی؟! فَقَالَ: أمَا إنَّکَ سَتُحَارِبُهُ وَ أنتَ ظَالِمٌ لَهُ .

تو را از این جهت فرا خواندم که حدیثی را به تو یادآوری کنم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به من و تو فرمود؛ روزی که آن حضرت من و تو را دید در حالی که تو دست در گردن من انداخته بودی و از تو پرسید: آیا او را دوست داری؟ و تو گفتی: چرا دوستش نداشته باشم که او برادرم و پسر دایی من است. آنگاه پیامبر فرمود: بدان­که روزی به جنگ او خواهی رفت در حالی که تو بر او ستم روا داشته­ای.

ص: 40

زبیر گفت: إنّا لله و إنّا إلیه راجعون؛ مطلبی را به یادم انداختی که روزگار آن را از یادم برده بود. سپس به صفوف لشکر خود بازگشت.(1)

پسرش عبدالله به او گفت: با حالتی از نزد ما رفتی و با حال دیگری بازگشتی!

زبیر گفت: علی حدیثی را به یادم آورد که روزگار آن را از یادم برده بود؛ من هرگز تا ابد با او نخواهم جنگید و از امروز شما را ترک کرده و باز خواهم گشت.

عبدالله به او گفت: جز این نمی­اندیشم که از شمشیرهای پسران عبدالمطلب ترسیده­ای! شمشیرهای برّانی که در دست جوانمردانی بلند مرتبه است. زبیر گفت: وای بر تو؛ آیا مرا به جنگ تحریک می­کنی؟ بدان­که من سوگند یاد کرده­ام که با او نبرد نکنم.

عبدالله گفت: سوگند خود را بشکن و کفاره بده تا زنان قریش در بارۀ تو - که هرگز ترسو نبوده و نیستی - نگویند از جنگ ترسیدی.

زبیر گفت: غلامم مکحول را به کفارۀ این سوگند آزاد کردم. سپس نوک پیکان از نیزۀ خود کند و با نیزه­ای بدون پیکان به سپاه علی علیه السلام حمله کرد.

علی علیه السلام فرمود: در میان صفوف سپاه برایش راه باز کنید. و او به سوی اصحاب خود برگشت و دو باره و سه باره به سپاه حمله کرد. سپس به

ص: 41


1- - تاریخ طبری 4/2 و 5/509 ، الکامل 3/240 ، الأغانی ج8/62و59 ، مروج الذهب 2/371.

پسرش گفت: وای بر تو، آیا در من نشانه­ای از ترس می­بینی؟ عبدالله گفت: عذر می­خواهم.

وقتی که علی علیه السلام زبیر را به آن حدیث شریف تذکر داد و زبیر برگشت، اشعاری را با این مضمون سرود:

علی چیزی را به یاد من آورد که نتوانستم آن را انکار کنم

در حالی که از عمر پدر نیکوکارت چیزی نمانده است.

به او گفتم: ای ابوالحسن، دست از سرزنش بردار

که تنها بخشی از آنچه امروز گفتی برایم کافی است.

به خدا سوگند، ترک کردن کارهایی که

باید از عاقبت آن­ها ترسید در دنیا و آخرت بهتر است.

و من ننگ دنیا را بر آتش افروختۀ دوزخ برگزیدم؛

آتشی که آدم خاکی را تاب تحمل آن نیست.(1)

ص: 42


1- - َادَی عَلِیٌّ بِأَمْرٍ لَسْتُ اَُنْکِرُهُ وَ کَانَ عَمْرُ أَبِیکَ الْخَیْرِ مُنْذُ حِینٍ فَقُلْتُ حَسْبُکَ مِنْ عَذْلٍ أَبَا حَسَنٍ َبَعْضُ الذی­قُلْتَ مُنْذُ­الْیَوْمَ­ یَکْفِینِی تُرْکُ الْأُمُورِ الَّتِی تُخْشَی مَغِبَّتُهَا وَاللَّهِ أَمْثَلُ فِی الدُّنْیَا وَ فِی الدِّین فَاخْتَرْتُ عَاراً عَلَی نَارٍ مُؤَجَّجَةٍ أنَّی یَقُومُ لَهَا خَلْقٌ مِنَ­ الطِّین شرح نهج البلاغه 1/234، تاریخ طبری 4/2 و 5/509 ، الأغانی 18/60 ، تاریخ مسعودی2/372

پایان کار زبیر

وقتی که زبیر از جنگ با علی منصرف شد از منطقه­ای به نام وادی السباع گذشت که احنف بن قیس با جمعی از بنی تمیم در آن جامستقر شده و از دو گروهی که با هم می­جنگیدند کناره گرفته بودند. احنف از عبور زبیر از آن منطقه با خبر شده و فریاد بر آورد: درگیری دو گروه از مسلمانان با زیبر چه کرده، که حال پس از اینکه جمع کثیری از دم تیغ گذشته­اند آن­ها را رها کرده و می­گریزد. او شایستۀ مرگ است که خدا او را مرگ دهد.

پس عمرو بن جرموز که مردی متهور و بی­باک بود به تعقیب او پرداخت. چون عمرو به زبیر نزدیک شد زبیر توقف کرد و گفت: چه می­خواهی؟ گفت: آمده­ام تا عاقبت کار جنگ را از تو بپرسم. زبیر در پاسخ گفت: آنان را در حالی ترک کردم که در برابر یکدیگر صف کشیده بودند و یکدیگر را طعمۀ شمشیر می­کردند.

پس از آن زبیر به راه افتاد و ابن جرموز هم در کنار او حرکت می­کرد و هرکدام مواظب دیگری بودند. چون وقت نماز فرا رسید زبیر به ابن جرموز گفت: ای مرد، ما می­خواهیم نماز بخوانیم. ابن جرموز گفت: من هم می­خواهم نماز بخوانم. زبیر گفت: آیا مرا امان می­دهی تا من نیز تو را امان دهم؟ ابن جرموز گفت: آری.

ص: 43

زبیر زانو زد و وضو گرفت و به نمار ایستاد و در این هنگام بود که ابن جرموز بر او حمله آورد و وی را به قتل رساند. سپس سرش را از بدنش جدا کرد و سرِ بریده و شمشیر و انگشتری او را گرفت و کمی خاک بر بدنش ریخت و به نزد احنف باز گشته و جریان را برایش بازگو کرد.

احنف گفت: به خدا سوگند، نمی­دانم کاری که کردی خوب است یا بد! به نزد علی برو و این خبر را به او بده.

وی به نزد حضرت علی علیه السلام آمد و به دربان خیمۀ آن حضرت گفت: بگو عمرو بن جرموز آمده و با خود، سرِ بریده و شمشیر زبیر را آورده است. نگهبان او را داخل کرد. البته در بسیاری از روایات چنین آمده که سر زبیر را با خود نیاورد و تنها شمشیر او را آورده بود.

امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: آیا تو او را کشتی؟ عرض کرد: آری. فرمود: وَ اللهِ مَا کَانَ بْنُ صَفِیَّۀَ جَبَاناً وَ لا لَئِیماً وَ لَکِنَّ الْحَیْنَ وَ مَصَارِعَ السَّوْء. به خدا سوگند، فرزند صفیّه نه بُزدل بود و نه پست، اما سرنوشتی بد و مرگی شوم داشت.

سپس فرمود: شمشیرش را به من بده. وی شمشیر را به آن حضرت داد و ایشان آن را از غلاف بیرون کشید و فرمود: سَیْفٌ طَالَمَا جَلَا بِهِ الْکَرْبَ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ. این شمشیری است که دیر زمانی زنگارِ غم از چهرۀ رسول خدا پاک می­کرد.

ص: 44

ابن جرموز عرضه داشت: یا امیر المؤمنین، به من جایزه­ای بده. آن حضرت فرمود: أمَا إنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ: بَشِّرْ قَاتِلَ ابْنِ صَفِیَّةَ بِالنَّارِ. بدان­که من خود از رسول خدا صلّی الله علیه و آله شنیدم که می­فرمود: قاتلِ پسرِ صفیّه (زبیر) را به آتش دوزخ بشارت بده.

در این­جا بود که ابن جرموز با پشیمانی از خیمۀ آن حضرت بیرون رفت و اشعاری با این مضمون می­خواند که:

سر زبیر را به نزد علی آوردم به این خیال که به درگاهش تقرب جویم

اما او مرا به آتش دوزخ بشارت داد که بدترین جایزه برای آورندۀ تحفه است

گفتم: کشتن زبیر بدون رضایت تو کاری بس دشوار [و گناهی نا بخشودنی] است

اگر به این کارِ من راضی شدی که رضایت از آنِ تو است و الاّ سوگند می­خورم

سوگند به پروردگار احرام بستگان و از احرام درآمدگان و خدای الفت­ و وصال

ص: 45

که کشتن زبیر با باد معدۀ بزی در وادی ذی الجحفه برایم یکسان است.(1)

ابن جرموز پس از این ماجرا بر امیر المؤمنین علیه السلام شورید و به خوارج پیوست و در نهروان به دست آن حضرت کشته شد.(2)

طلحه و زبیر زیر ذره­بین

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه فرموده­اند: کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا یَرْجُو الْأَمْرَ لَهُ، وَ یَعْطِفُهُ عَلَیْهِ دُونَ صَاحِبِهِ، لَا یَمُتَّانِ إِلَی اللَّهِ بِحَبْلٍ وَ لَا یَمُدَّانِ إِلَیْهِ بِسَبَبٍ؛ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ، وَ عَمَّا قَلِیلٍ یُکْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ وَ اللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا الَّذِی یُرِیدُونَ لَیَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا وَ لَیَأْتِیَنَّ هَذَا عَلَی هَذَا(3). هر کدام از این دو تن خلافت را برای خود می­خواهد نه برای رفیق خود، به سوی خدا تقرّب نجسته، با هیچ ریسمان و

ص: 46


1- - أتیت علیّا برأس الزّبیر أبغی به عنده الزّلفه فبشّر بالنّار یوم الحساب فبئست بشارة ذی التّحفه فقلت له إن قتل الزّبیر لو لا رضاک من الکلفه فإن ترض ذاک فمنک ­الرضا و إلا فدونک لی حلفه و رب المحلین و المحرمین و رب الجماعة و الألفه لسیّان عندی قتل الزبیر وضرطة عنزبذی ­الجحفه
2- - ابن ابی­الحدید ، شرح نهج البلاغه 1/236 ، العقد الفرید 5/71 ، مروج الذهب2/373.
3- - ابن ابی­الحدید ، شرح نهج البلاغه خطبه 148 : 9/109.

رشته­ای خود را به او نزدیک نمی­نمایند. هر یک کینۀ رفیق خود را در دل دارد که به همین زودی پرده از روی کار و نقاب از چهره­اش برداشته شود و آن کینه آشکار خواهد گردید. سوگند به خدا اگر به آنچه می­خواهند دست یابند به یقین هر کدام به دنبال گرفتن جان دیگری بوده و آهنگ تباهی دوست خود را خواهد کرد.

به جهت همین مشابهت و نزدیکی بین اخلاق و روحیاتِ این دو نفر بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز در هنگام بر قراری عقد اخوت میان مسلمانان، بین این دو تن، عقد اخوت جاری کرد. چنانکه بین ابوبکر و عمر نیز چنین کرد و از میان یاران خود، علی علیه السلام را برای برادری خود برگزید. محبِّ طبری در الریاض النّضره نیز به همین امر اشاره دارد؛ آن جاکه می­نویسد: و از رساترین دلایل بر بلندی منزلت و مرتبت علی علیه السلام در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، نوع عملکردی است که آن حضرت در مسئلۀ مؤاخات (عقد اخوت) به عمل آورد؛ وی دو هم جنس را با هم همراه کرد؛ لذا ابوبکر را با عمر برادر خواند و علی را برای خود نگاه داشت و وی را به خود اختصاص داد؛ چه افتخار و فضیلت بزرگی.(1)

ص: 47


1- - در مسئلۀ مؤاخات ر.ک : سیرة ابن هشام به نقل از الروض الأنف 4/337 ، کنز العمّال 9/72 ، المعیار و الموازنۀ 208.

اُمّ المؤمنین عایشه

اشاره

پدرش ابوبکر و مادرش اُمّ رومان است. رسول خدا صلی الله علیه و آله، دو سال بعد از وفات حضرت خدیجه رضوان الله علیها و پیش از هجرت به مدینه، عایشه ی هفت ساله را به عقد خود در آورد و هنگامی که به سن نُه سال و ده ماهگی رسید در مدینه با او ازدواج کرد و در هنگام وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله هجده سال داشت؛ چه اینکه ابن عبد البر در الاستیعاب می­نویسد: وقتی رسول خدا از دنیا رفت عایشه هجده سال داشت و نه سال با آن حضرت زندگی مشترک داشت و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جز او با هیچ دختر باکره­ای ازدواج نکرد. عایشه برای تعیین کنیه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اجازه خواست و آن حضرت به او فرمود: کنیۀ خود را به نام خواهرزاده­ات عبدالله بن زبیر، اُمّ عبدالله قرار بده و همین کنیه برایش ماند.

وی در سال پنجاه و هفت هجری در زمان حکومت معاویه و در سن شصت و چهار سالگی از دنیا رفت و در بقیع به خاک سپرده شد و مسلمانان در شب هفدهم ماه مبارک رمضان همان سال، به امامت ابوهریره بر جنازۀ او نماز گزاردند.

عایشه در زمان عثمان

ابن ابی­الحدید در جلد 6 صفحه ی 215 می­نویسد: هر کس کتابی در زمینۀ سیره و اخبار تألیف کرده، این مطلب را آورده است که عایشه از

ص: 48

شدیدترین مخالفان عثمان بود تا جایی که یکی از پیراهن­های رسول خدا را آورده و در منزل خود نصب کرده بود و به هر کس وارد خانۀ او می­شد می­گفت: ببینید این پیراهن رسول خدا است که هنوز پوسیده و مندرس نشده، اما عثمان سنت آن حضرت را مندرس و نابود کرده است.

نوشته­اند: اولین کسی که عثمان را «نَعثَل» نامید عایشه بود؛ نعثل کسی است که موی صورت و بدنش زیاد باشد. عایشه می­گفت: نعثل را بکشید که خدا نعثل را بکشد.

وی همچنین در صفحه ی 216 می­نویسد: ابومخنف، لوط بن یحیی ازدی در کتاب خود نوشته: به سند های مختلف روایت شده: عایشه در مکه بود که خبر کشته شدن عثمان به او رسید؛ گفت: خداوند او را [از رحمت خود] دور گردانَد؛ این (کشته شدن) به جهت کارهای زشتی بود که کرده و خدا هرگز بر بندگان خود ستم روا نمی­دارد.

وی همچنین گفته: از طریق دیگری روایت شده که چون خبر قتل عثمان به عایشه رسید گفت: گناهش سبب قتل او شد و خداوند او را به راه اعمالش کشاند! ای جماعت قریشیان، قتل عثمان موجب عذاب شما نشود چنانکه باد سرخ موجب عذاب قوم ثمود گردید. همانا سزاوارترین کس به این امر (خلافت) صاحبِ انگشتِ مجروح (طلحه) است. اما وقتی که خبر بیعت مردم با علی علیه السلام به او رسید گفت: هلاک شدند، هلاک شدند، آنان هرگز امر خلافت را به قبیلۀ تیم باز نخواهند گرداند.

ص: 49

و در تاریخ طبری آمده است: عثمان به ابن عباس می­گفت: در نظر دارم امر تولیت موسم حج را به تو واگذار کنم. نامه­ای هم خطاب به حُجّاج نوشت و به همراه ابن عباس فرستاد و در آن نامه از مسلمانان حاضر در موسم حج درخواست کرد تا حق او را از کسانی که برای محاصره و کشتن وی به مدینه آمده بودند باز ستانند.

ابن عباس به سوی مکه حرکت کرد و در مکانی به نام صلصل با عایشه برخورد کرد. عایشه به او گفت: ای پسر عباس، تو را زبانی گویا و تیز است. به خدا سوگندت می­دهم که از یاری این مرد دست برداری و مردم را در امر او به شک بیندازی که اینک مردم خود در امر او بینا شده و برای اصلاح این فساد که به نهایت خود رسیده از شهرهای مختلف گرد هم آمده­اند.

من دیدم که طلحه بن عبید الله برای خزانه­های بیت المال قفل و کلید تهیه کرده است و اگر او به خلافت برسد به سیرۀ پسر عمویش ابوبکر عمل خواهد کرد.

ابن عباس گوید: گفتم: ای مادر، اگر برای این مرد (عثمان) حادثه­ای روی دهد مردم جز به رفیق ما (علی بن ابی­طالب) روی نخواهند آورد.

گفت: از من دور شو. من قصد بحث و جدل با تو را ندارم.(1)

ص: 50


1- - تاریخ طبری 4/407.

ابوالفرج نیز گفته است: احمد از عمر از مداینی از وقاصی از زهری روایت کرد که گفت: کاروانی از اهل کوفه برای شکایت از اعمال ولید به نزد عثمان آمدند اما عثمان در پاسخ آن­ها گفت: آیا اگر کسی بر امیر خود خشم گرفت باید به او تهمت باطل بزند؟ فردا صبح شما را مجازات خواهم کرد.

آن­ها به عایشه پناه بردند. صبح روز بعد عثمان پس از شنیدن سخنان تند از حجرة عایشه گفت: آیا فاسقان و الواط اهل عراق پناهگاهی بهتراز خانۀ عایشه پیدا نکرده­اند؟

عایشه چون این سخن عثمان را شنید، لنگۀ نعلین رسول خدا را بلند کرد و خطاب به عثمان گفت: تو سنت صاحب این کفش را ترک کردی. مردم نیز این سخنان را می­شنیدند و آمدند تا اینکه مسجد پر از مردم شد. برخی خطاب به عایشه آفرین می­گفتند و بعضی دیگر می­گفتند: زنان را به این امور چه کار؟ و کار به حدی رسید که لنگه کفش­ها بالا رفت و مردم به جان هم افتادند.

کاروان دیگری هم از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بر عثمان وارد شدند و به او گفتند: از خدا پروا کن و حدود را تعطیل نکن و برادرت را از حکومت بر آن­ها عزل کن؛ و او این کار را کرد.(1)

ص: 51


1- - اغانی : 5/143 ، شرح نهج البلاغه: 17/232 ، السقیفۀ : 122.

در سومی اشتباه کردی

نوجوانی از قبیلۀ جُهینه رو به محمّد بن طلحه که مرد عابد و زاهدی بود کرد و گفت: مرا از قاتلان عثمان خبر ده. محمّد گفت: آری، خون عثمان سه قسمت است؛ ثلث اول بر گردن صاحب هودج (عایشه) است. ثلث دوم بر گردن صاحب شتر سرخ (طلحه) و ثلث آخر بر گردن علی بن ابی­طالب.

نوجوان خنده­ای کرد و گفت: خود را بر گمراهی نمی­بینم.

به علی علیه السلام ملحق شده و اشعاری با مضمون زیر در این باره گفت:

از پسر طلحه در بارۀ کشته ­ای در مدینه پرسیدم که نگذاشتند در این شهر دفن شود.

وی گفت که سه دسته بودند آن­ها که پسر عفّان را به قتل رساندند و گریست.

پس ثلثی از آن بر زنی است که در حجاب خود بود و ثلثی بر آن مرد که سوار بر شتر سرخ است.

و ثلثی بر علی بن ابی­طالب است و ما بیابان نشینان که در زمین خشک بی آب و علف زندگی می­کنیم از خون او مبرا هستیم.

ص: 52

پس او را گفتم: در بارۀ دو ثلث اول راست گفتی اما در بارۀ ثلث سوم به خطا رفتی و چهرۀ درخشانی را متهم ساختی.(1)

سعید بن عاص در ملاقات با مروان با بیان سخنانی او را تحریک کرد تا انتقام خون عثمان را از عایشه، طلحه و زبیر بگیرد؛ وی گفت:

به کجا می­روید و حق خونخواهی خود را بر پشت کوهان شتران رها می­سازید؟ آن­ها- یعنی عایشه، طلحه و زبیر- را بکشید سپس به منازل خود باز گردید.(2)

جاریه بن قدامۀ سعدی رو به عایشه کرد و گفت: یا اُمّ المؤمنین، به خدا سوگند که قتل عثمان کم ارزش­تر از خروج تو و سوار شدنت بر این شتر لعنت شده و قرار گرفتن تو در معرض سلاح است. همانا برای تو از جانب خدا پرده و پوششی بود و تو پرده و پوشش خود را دریدی و حرمت خویش را شکستی! همانا کسی که جنگ با تو را روا بداند،

ص: 53


1- - سألت ابن طلحة عن هالک بجوف المدینة لم یقبر فقال ثلاثة رهط هم أماتوا ابن عفان و استعبر فثلت علی تلک فی خدرها وثلث علی راکب الاحمر و ثلث علی ابن أبی طالب و نحن بدویة قرقر فقلت صدقت علی الاولین وأخطأت فی الثالث الازهر
2- - تاریخ طبری 4/482 (در بیان حوادث سال 36 ه-)، و در تاریخ المدینۀ : 4/1174.

کشتنت را نیز روا خواهد دانست. اگر به اختیار خود به نزد ما آمدی به خانه­ات بازگرد و اگر به اجبار تو را آورده­اند از مردم کمک بخواه.

پسری جوان از بنی سعد، طلحه و زبیر را مورد خطاب قرار داد و گفت: اما تو ای زبیر، از یاران نزدیک رسول خدا بودی و تو ای طلحه، با فدا کردن دست خود از رسول خدا دفاع کردی و می­بینم که مادر خود (اُمّ المؤمنین عایشه) را با خود آورده­اید؛ آیا همسران خود را نیز با خود به میدان جنگ آورده­اید؟

گفتند: نه. جوان گفت: من دیگر با شما در هیچ کاری نیستم. سپس از لشکر کناره گرفت و اشعاری با این مضمون سرود که:

همسران خود را در پس پرده نگاه داشتید امّا مادر خود را پیش انداختید؛ به جان شما که این عمل کم انصافی است.

او را در حالی به گذر از صحرای سوزان با شتر کشاندید که دستور داشت تا در خانۀ خود دامن بر زمین نهد.

او را آماجی ساختید که فرزندانش در برابر او با نیزه و تیرهای خطی(1)

و شمشیر جنگ کنند.

ص: 54


1- - تیر­هایی که در محلی به نام خط ساخته می­شود و منسوب به آن است. ر.ک : ابن منظور ، لسان العرب 7/290- مترجم.

همین که پردۀ حرمت او به واسطۀ طلحه و زبیر دریده شد، در مذمت این دو تن کافی است.(1)

عایشه با امیر المؤمنین علیه السلام

ابن سعد در جریان وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله از عایشه نقل می­کند که گفت: هنگامی که بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله سنگین و دردش شدید شد در حالی که فضل بن عباس و مرد دیگری زیر بغل­های آن حضرت را گرفته بودند و پاهایش بر روی زمین کشیده می­شد از منزل خارج گردید.

راوی خبر از عایشه، که عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود است گوید: آنچه را که عایشه گفته بود برای ابن عباس بازگو کردم. ابن عباس به من گفت: آیا می­دانی مردی که عایشه نامش را نگفت چه کسی بود؟ گفتم: نه. گفت: او علی بن ابی طالب بود. سپس گفت: عایشه دلِ خوشی از او نداشت.(2)

ص: 55


1- - تاریخ طبری 4/465 ، الکامل 3/214: صنتم حلائلکم وقدتم أمکم هذا لعمرک قلة الانصاف أمرت بجر ذیولها فی بیتها فهوت تشق البید بالایجاف غرضا یقاتل دونها أبناؤها بالنبل والخطی والاسیاف هتکت بطلحة والزبیر ستورها هذا المخبر عنهم والکافی
2- - الطبقات الکبری 2/359 و365 ، تاریخ طبری 3/189 و الروض الأنف 4/433.

بخاری نیز در صحیح خود در باب«مرَض النّبی و وفاته» این روایت را آورده و برای رعایت حق امانت داری در نقل! جملۀ ابن عباس را که گفت: «عایشه دل خوشی از علی نداشت» از روایت حذف کرده است؛ ما چاره ای نداریم جز اینکه دعا کنیم خدا بخاری را با اُمّ المؤمنین عایشه محشور گرداند که واقعاً از فرزندان وظیفه شناسِ این مادر بوده ست.

امام احمد نیز در صفحه­ی 113 از جلد 6 مسند خود از احادیث عایشه روایتی را با سند از عطاء بن یسار نقل می­کند که گفت: مردی آمد و در نزد عایشه از علی و عمار بدگویی کرد و عایشه گفت: در بارۀ علی چیزی ندارم که بگویم اما در بارۀ عمار از رسول خدا شنیدم که فرمود: عمار هرگز میان دو کارِ سخت، مخیّر نمی­شود مگر اینکه سخت­ترین کار را انتخاب می­کند.

ابن ابی­الحدید در جلد 6 صفحه ی 215 می­نویسد: ابومخنف، لوط بن یحیی ازدی در کتاب خود آورده: وقتی خبر مرگ عثمان به عایشه رسید، عایشه در مکه بود و به سرعت به سوی مدینه حرکت کرد و می­گفت: بجنب ای صاحب انگشت (طلحه)، خدا پدرت را بیامرزد. قطعاً مردم طلحه را همتای مناسبی برای عثمان یافته­اند.

وقتی به شراف رسید عبید بن ابی سلمۀ لیثی به استقبال او آمد. عایشه از او پرسید: چه خبر؟ گفت: عثمان به قتل رسید. گفت: پس از آن چه شد؟ گفت: پس از قتل عثمان اوضاع مسیر خوبی را طی کرد و مردم با علی

ص: 56

بیعت کردند. عایشه گفت: دوست می­داشتم آسمان بر زمین فرود می­آمد اگر چنین شده باشد! وای بر تو، دقت کن که چه می­گویی! عبید گفت: یا اُمّ المؤمنین، جریان همان گونه است که گفتم. در این هنگام عایشه ناله­ای کرد. عبید به او گفت: تو را چه می­شود ای مادر مؤمنان؟ به خدا سوگند که من در بین مشرق و مغرب زمین کسی را شایسته­تر و سزاوارتر از او برای خلافت بر مسلمانان نمی­بینم و بلکه در همۀ حالاتش نظیری برای او وجود ندارد پس چرا به ولایت رسیدنش را این گونه ناخوش داری؟ راوی گوید: عایشه هیچ پاسخی به عبید نداد.

در تاریخ طبری آمده است که عبید این اشعار را در جواب عایشه خواند:

همچون جوّ ناپایداری که گاه باد در آن می­وزد و گاه باران می­بارد همواره در تو تغییر و تبدیل رأی دیده می­شود.

این تو بودی که ما را فرمان به کشتن خلیفه (عثمان) دادی و گفتی که او به تحقیق کافر شده است.

به فرض که ما از تو اطاعت کرده و او را کشته باشیم اما در حقیقت قاتل او کسی است که فرمان قتلش را صادر کرده است.

حال که او را کشتیم، نه آسمان بر سر ما خراب شد و نه خورشید و ماه تاریک و بی نور گشت.

ص: 57

اکنون مردم با مردی با اراده بیعت کرده­اند که تفرعن و تکبر حکومت را زایل کرده و کجی آن را راست می­کند.

کسی که در هنگام جنگ لباس جنگ به تن می­کند و آن­که وفا کرد هرگز با آن­که خیانت روا داشت یکسان نیستند.(1)

در این هنگام عایشه به سوی مکه باز گشت و بر درِ مسجد الحرام پیاده شد و روی خود را پوشاند و به نزدیک حجر الأسود رفت. وقتی که مردم گرد او جمع شدند گفت: ای مردم، عثمان مظلومانه کشته شد و به خدا سوگند من به خونخواهی او قیام خواهم کرد.(2)

شادی و نواختن دف

وقتی که علی علیه السلام [در مسیر جنگ جمل] در ذی­قار اردو زد، عایشه به حفصه- دختر عمر- نامه ای با این مضمون نوشت:

ص: 58


1- - فمنکِ البداء ومنکِ الغِیَر ومنکِ الرّیاح و منکِ المطر وأنتِ أمرتِ بقتل الإمام وقلتِ لنا إنّه قد کفر فهبنا أطعناکِ فی قتله وقاتِلُهُ عندنا مَن أمَر ولم یسقط السقفُ من فوقنا ولم ینکسف شمسنا و القمر وقد بایع النّاس ذا تدْرإ یزیل الشبا و یقیم الصّعر ویلبس للحرب أثوابها وما مَن وَفی مثل مَن قد غدر
2- - تاریخ طبری 4/459، ، الکامل 2/206.

اما بعد، تو را خبر می­دهم که علی از ترسِ سپاه ما در ذی­قار اردو زده و چون خبرِ تعداد نیروها و تجهیزات ما به او رسیده، اینک از ترس جرأت حرکت از آن جا را ندارد؛ حال او مانند اسب اَشقر است که اگر جلو بیاید پِی می­شود (دست و پایش بریده می­شود) و اگر باز گردد نحر (کشته) می­گردد(1).

حفصه با خواندن این نامه، کنیزان خود را به آواز خواندن و دف زدن فرا خواند و به آنان گفت: این اشعار را بخوانند:

چه خبر؟ چه خبر؟

علی رفته به سفر.

شده مثل اسب اشقر.

جلو برود پِی می­شود.

برگردد کشته خواهد شد.(2)

زنان طُلَقاء(3) با شنیدن این خبر بر حفصه داخل می­شدند و برای شنیدن این آواز اجتماع می کردند. این خبر به گوش اُمّ کلثوم، دختر علی علیه السلام رسید،

ص: 59


1- - این مثل در مواردی استعمال می­شود که کسی در میان دو شر گیر کرده و به اصطلاح، نه راه پس و نه راه پیش داشته باشد. نگ: جمهرۀ الأمثال : 127/2- مترجم.
2- - ما الخبر ما الخبر علیّ فی السفر کالفرس الاشقر إن تقدّم عقر و إن تأخّر نحر
3- - طلقا مشرکانی بودند که در روز فتح مکه مسلمان شدند و به دست پیامبر آزاد شده و آن حضرت جانشان را به آن ها بخشید- مترجم.

چادر و حجاب خود را پوشیده به صورت ناشناس به همراه زنانی از نزدیکان خود به آن مجلس وارد شد؛ آنگاه نقاب از چهره برداشت. وقتی حفصه او را شناخت خجل شد و گفت: انا لله و انا الیه راجعون.

اُمّ کلثوم گفت: اینکه شما دو تن (عایشه و حفصه) امروز بر علیه او (علی) دست به دست هم داده­اید تعجبی ندارد؛ چرا که شما دو نفر نیز برای آزُردنِ برادرش (پیامبر) دست به دست هم داده بودید تا اینکه خداوند آن آیات(1)

را در بارۀ شما نازل کرد.

حفصه گفت: خدایت رحمت کند؛ کافی است. آنگاه دستور داد نامۀ عایشه را آوردند و آن را سوزاند و به درگاه خدا استغفار کرد.

ابو مخنف گوید: این روایت را جریر بن یزید از حَکَم، و حسن بن دینار از حسن بصری نقل کرده­اند. واقدی و مداینی نیز مانند این روایت را نقل کرده­اند. سهل بن حنیف نیز اشعاری با مضمون زیر در بارۀ این واقعه سروده است:

ما جنگ مردان با مردان را معذور می­داریم اما زنان را با دشنام و هجو چه کار؟

خدایت خیر دهد، آیا دریده شدن حجاب حرمت همسران برای ما کافی نبود؟

ص: 60


1- - اشاره به آیات 2 تا 5 از سوره ی تحریم است.

و بیرون آمدنش از خانه گناهی بود که بانگ زدن سگان، زشتیِ آن را بر وی آشکار کرد.

تا اینکه آن نامۀ شوم را نوشت؛ وه، که چه قباحتی در نگاشتن آن نامه بود.(1)

سجدۀ شکر

ابوالفرج اصفهانی در بخش مقتل امام علی علیه السلام از کتاب مقاتل الطالبیین می­نویسد:

وقتی خبر کشته شدن امام علی به عایشه رسید، به درگاه خدا سجده­ی شکر نمود.

طبری، ابوالفرج، ابن سعد و ابن اثیر نیز نقل کرده­اند: چون خبر مرگ علی علیه السلام به عایشه رسید، این بیت معروف را [که در وقت رسیدن خبر خوش به کار می­رود] خواند:

ص: 61


1- [1]- شرح نهج البلاغه ج14/13: عذرنا الرجال بحرب الرجال فما للنساء و ما للسباب أما حسبنا ما أتینا به لک الخیر من هتک ذاک الحجاب و مخرجها الیوم من بیتها یعرفها الذنب نبح الکلاب إلی أن أتآنا کتاب لها مشوم فیا قبح ذاک الکتاب

عصایش را بر زمین نهاد و آرام گرفت، چنانکه چشمان مسافر از بازگشت به وطن روشن می­شود.(1)

سپس گفت: چه کسی او را کشت؟ گفتند: مردی از قبیلۀ مراد. عایشه این بیت را خواند که:

اگر چه دور از من اتفاق افتاد اما جوانی که دهانش پر از خاک مباد خبرش را برایم آورد.(2)

در این هنگام زینب دختر امّ سلمه به او گفت: آیا این سخنان را در بارۀ علی می­گویی؟ گفت: هر وقت فراموش کردم به من تذکر دهید.(3)

﴿وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما یُنْذَرُونَ﴾. (4) ولی آن­ها که گوش هایشان کر است، هنگامی که انذار می شوند، سخنان را نمی شنوند! .

آغاز خیانت و پیمان شکنی

هنگامی که مردم با علی علیه السلام بیعت کردند آن حضرت در نامه­ای به معاویه نوشت:

ص: 62


1- - فَأَلْقَتْ عَصَاهَا وَ اسْتَقَرَّتْ بِهَا النَّوَی کَمَا قَرَّ عَیْناً بِالْإِیَابِ الْمُسَافِر
2- - فإن یک نائیا فلقد نعاه غلام لیس فی فیه التراب
3- - تاریخ طبری 5/150 ، الکامل 3/394 ، الطبقات 3/23 ، الموفقیات 131.
4- - سوره انبیاء/45.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ النَّاسَ قَتَلُوا عُثْمَانَ عَنْ غَیْرِ مَشُورَةٍ مِنِّی وَ بَایَعُونِی عَنْ مَشُورَةٍ مِنْهُمْ وَ اجْتِمَاعٍ؛ فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِی فَبَایِعْ لِی وَ أَوْفِدْ إِلَیَّ [فی] أَشْرَافَ أَهْلِ الشَّامِ قِبَلَکَ.

اما بعد، بدان­که مردم عثمان را بدون مشورت با من کشتند و با مشورت و اجتماع خود با من بیعت کردند؛ پس هنگامی که نامۀ من به تو رسید از مردم برای من بیعت بگیر و خود با کاروانی از اشراف اهل شام به نزد من بیا.

وقتی که فرستادۀ امیر المؤمنین به نزد معاویه رسید و او نامۀ آن حضرت را خواند، نامه­ای خطاب به زبیر بن العوام نوشت و آن را توسط مردی از بنی عُمیس برای او فرستاد که در این نامه آمده بود:

بسم الله الرحمن الرحیم، برای بندۀ خدا و امیر مؤمنان، زبیر، از معاویه پسر ابو سفیان؛ سلام بر تو باد.

اما بعد، من از اهل شام برای تو بیعت گرفته­ام و آن­ها مرا اجابت کرده و اینک به صف و منظم همچون گلۀ گوسفند گرد آمده­اند. پس بشتاب و کوفه و بصره را در اختیار بگیر و نگذار پسر ابوطالب در این کار از تو پیشی بگیرد که با در اختیار گرفتن این دو شهر دیگر چیزی برای او باقی نمی­ماند. من برای طلحه نیز به عنوان جانشین تو بیعت گرفته­ام پس اظهار خونخواهی عثمان کنید و مردم را به این امر بخوانید و البته که باید

ص: 63

در این کار با جدیت و سرعت عمل کنید. خداوند شما را پیروز و دشمن شما را بیچاره کند.

وقتی این نامه به زبیر رسید، شادمان شد و آن را به طلحه نیز نشان داد و یقین کردند که معاویه دلسوز و خیرخواه آن­ها است و در این وقت بود که این دو، بر مخالفت با علی علیه السلام همدست شدند.

طلحه و زبیر چند روز بعد از بیعت، به نزد علی علیه السلام آمده و به آن حضرت عرضه داشتند: یا امیر المؤمنین، می­دانی که ما در حکومت عثمان چه جفاها و سختی­هایی را متحمل شدیم و می­دانی که نظر عثمان با بنی­امیه بود؛ حال که خداوند خلافت را به تو داده، برخی از پست­های حکومتی را به ما بده.

آن حضرت در پاسخ به آن­ها فرمود: إرْضَیَا بِقِسْمِ اللَّهِ لَکُمَا حَتَّی أَرَی رَأْیِی، وَ اعْلَمَا أَنِّی لَا أُشْرِکُ فِی أَمَانَتِی إِلَّا مَنْ أَرْضَی بِدِینِهِ وَ أَمَانَتِهِ مِنْ أَصْحَابِی وَ مَنْ قَدْ عَرَفْتُ دَخِیلَتَهُ.

به آنچه خدا برای شما مقدر کرده راضی باشید تا من در این باره فکر کنم و بدانید که من جز کسانی از اصحاب خود که از دین و امانتشان راضی باشم و شایستگی آنان را بدانم در امانت خود شریک نمی­کنم.

ص: 64

آنان ناامید شده و از نزد آن حضرت بیرون رفتند.(1)

طلحه و زبیر بار دیگر به نزد علی علیه السلام رفته و از آن حضرت تقاضا کردند اجازۀ رفتن به عمره را به آن­ها بدهد. علی علیه السلام به آن­ها فرمود: شما قصد رفتن به عمره را ندارید. آن­ها به خدا سوگند یاد کردند که هیچ قصدی جز عمره را ندارند اما آن حضرت به آن­ها فرمود: مَا الْعُمْرَةَ تُرِیدَانِ، وَ إنَّمَا تُرِیدَانِ الْغَدْرَۀَ وَ نَکْثَ الْبَیْعَِۀِ. شما قصد عمره ندارید بلکه قصد شما خیانت و نقض بیعت است. آن­ها دوباره به خدا سوگند یاد کردند که غیر از عمره قصد دیگری ندارند. امام علیه السلام فرمودند: پس بیایید دوباره با من بیعت کنید. آن­ها دوباره با آن حضرت بیعت کردند و شدیدترین پیمان­ها و عهدهای سنگین را بستند و پس از آن، امام به آن­ها اجازۀ رفتن به عمره را داد.

هنگامی که آن دو از نزد آن حضرت بیرون آمدند، امام علیه السلام به کسانی که اطراف ایشان بودند فرموند: وَ اللَّهِ لَا تَرَوْنَهُمَا إِلَّا فِی فِتْنَةٍ یُقْتَلَانِ فِیهَا. به خدا سوگند، آنان را نخواهید دید مگر در میانۀ فتنه­ای که جان خودرا بر سرِ آن خواهند گذاشت. گفتند: یا امیر المؤمنین، فرمان ده تا آن­ها را برگردانند. آن حضرت این آیه از فرآن را تلاوت فرمود:

﴿لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا ﴾. [بگذارید] تا خداوند کاری را که انجام شدنی است به انجام برساند.

ص: 65


1- - شرح نهج البلاغه 1/231.

وقتی که طلحه و زبیر از مدینه به سمت مکه حرکت کردند با هر کس ملاقات کردند به او گفتند: هیچ بیعتی از علی در گردن ما نیست و بیعت ما با علی از روی اجبار و اکراه بوده است.

وقتی این خبر به گوش حضرت امیر المؤمنین علیه السلام رسید، فرمود: أَبْعَدَهُمَا اللَّهُ وَ أَغْرَبَ دَارَهُمَا أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُمَا سَیَقْتُلَانِ أَنْفُسَهُمَا أَخْبَثَ مَقْتَلٍ وَ یَأْتِیَانِ مَنْ وَرَدَا عَلَیْهِ بِأَشْأَمِ یَوْمٍ وَ اللَّهِ مَا الْعُمْرَةَ یُرِیدَانِ وَ لَقَدْ أَتَیَانِی بِوَجْهَیْ فَاجِرَیْنِ وَ رَجَعَا بِوَجْهَیْ غَادِرَیْنِ نَاکِثَیْنِ وَ اللَّهِ لَا یَلْقَیَانَنِی بَعْدَ الْیَوْمِ إِلَّا فِی کَتِیبَةٍ خَشْنَاءَ یَقْتُلَانِ فِیهَا أَنْفُسَهُمَا فَبُعْداً لَهُمَا وَ سُحْقا.

خداوند از رحمت خود دورشان کند و خانۀ آنان را غریب گرداند؛ به خدا سوگند می­دانستم که آن­ها خود را به بدترین وجهی به کشتن خواهند داد و شوم­ترین روزگار را برای کسی که بر او وارد شوند به ارمغان خواهند آورد. به خدا سوگند که آن­ها آهنگ عمره ندارند؛ آنان هر آینه با چهره­هایی گناهکار به نزد من آمدند و با چهر­هایی خیانتکار و پیمان­شکن از نزد من بیرون رفتند. به خدا سوگند که پس از امروز مرا جز در سپاهی سخت ملاقات نخواهند کرد که در آن، خود را به کشتن خواهند داد پس دوری و مرگ بر آنان باد.(1)

ص: 66


1- - شرح نهج البلاغه: 1/232.

ناکثان به حرکت در می­آیند

طلحه و زبیر نامه ای به عایشه که در مکه بود نوشتند با این مضمون که: مردم را از بیعت با علی منصرف، و به خونخواهی عثمان تظاهر کن.

آنان این نامه را توسط خواهرزادۀ عایشه، عبدالله بن زبیر به نزد او فرستادند و چون عایشه نامه را خواند تظاهر به خونخواهی عثمان را آغاز کرد.

در همان سال، اُمّ سلمه رضی الله عنها نیز در مکه بود. ابومخنف گوید: عایشه به نزد اُمّ سلمه نیز رفت تا او را فریب داده و به خروج در خونخواهی عثمان تحریک کند. عایشه به اُمّ سلمه گفت: ای دختر ابی­اُمیّه، تو اولین زن مهاجر از زنان رسول خدا بودی؛ از خانۀ تو برای ما تقسیم آغاز می­شد و جبرئیل بیشتر اوقات در خانۀ تو بود.

اُمّ سلمه به او گفت: این سخنان را به چه منظوری بیان می­کنی؟ عایشه گفت: عبدالله به من خبر داده که مردم عثمان را توبه دادند اما پس از اینکه توبه کرد او را در ماه حرام و با دهان روزه کشتند. من تصمیم دارم به همراه طلحه و زبیر به بصره بروم، تو نیز با ما بیا. شاید که خداوند امر این امت را به جهت ما و به دست ما اصلاح کند.

اُمّ سلمه در پاسخ گفت: تو تا دیروز همه را بر ضد عثمان تحریک می­کردی و بدترین سخنان را در باره­اش می­گفتی و عثمان در نزد تو نامی

ص: 67

جز نعثل نداشت؛ از طرفی تو خود مقام و منزلت علی بن ابی­طالب را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می­دانی. آیا به یادت بیاورم؟ عایشه گفت: آری.

اُمّ سلمه گفت: آیا به یاد می­آوری روزی را که هر دوی ما به همراه آن حضرت از روستای قدید ذات شمال باز گشتیم، ایشان با علی خلوت کرد و مشغول نجوا شدند و صحبتشان طول کشید. تو خواستی بر آن­ها وارد شوی و صحبت آنان را قطع کنی که من مانع شدم ولی تو توجهی نکردی و بر آنان وارد شدی. اما طولی نکشید که با چشمانی گریان باز گشتی.

من از تو پرسیدم: چه شده و تو گفتی: من در حالی که آن دو مشغول صحبت بودند سرزده بر آن­ها وارد شدم و خطاب به علی گفتم: نصیب من از رسول خدا تنها یک روز از هر نُه روز است. ای پسر ابوطالب، آیا مرا با روز خود تنها نمی­گذاری؟

ناگهان رسول خدا صلی الله علیه و آله با خشم و چهرۀ برافروخته رو به من کرد و فرمود: « ارْجِعِی وَرَاءَکِ؛ وَ اللَّهِ لَا یُبْغِضُهُ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی وَ لَا مِنْ غَیْرِهِمْ مِنَ النَّاسِ إِلَّا وَ هُوَ خَارِجٌ مِنَ الْإِیمَانِ.

برگرد، به خدا سوگند احدی از اهل بیت من یا از سایر مردم کینۀ او را در دل نمی­گیرد مگر اینکه از ایمان بیرون رفته باشد. و من با شنیدن این سخن از آن حضرت پشیمان و گریان بازگشتم.

عایشه گفت: آری، این جریان را به یاد دارم.

ص: 68

اُمّ سلمه گفت: همچنین به یادت می­آورم که من و تو با رسول خدا بودیم تو سر آن حضرت را شستشو می­دادی و من برای آن حضرت حیس(1)

درست می­کردم که مورد علاقۀ ایشان بود؛ ایشان ناگهان سر برداشته و فرمودند: لَیْتَ شِعْرِی أَیَّتُکُنَّ صَاحِبَةُ الْجَمَلِ الْأَذْنَبِ، تَنْبَحُهَا کِلَابُ الْحَوْأَبِ فَتَکُونُ نَاکِبَةً عَنِ الصِّرَاطِ.

کاش می­دانستم کدام یک از شما صاحب شتر پرکُرک است که سگان منطقۀ حَوأَب بر او پارس می­کنند و او است که از راه راست منحرف می­شود.

من دست از حیس برداشتم و گفتم: از چنین امری به خدا و رسول خدا پناه می­برم. آن حضرت دست بر پشت تو زدند و فرمودند: بر حذر باش که تو آن زن نباشی. سپس به من فرمود: ای دختر ابی­اُمیّه، بر حذر باش که تو آن زن نباشی. سپس به تو فرمود: ای حُمیرا، آگاه باش که من تو را بیم دادم. عایشه گفت: آری به یاد می­آورم.

اُمّ سلمه گفت: همچنین به یادت می­آورم روزی را که من و تو با رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفری بودیم و علی که همیشه نعلین­های رسول خدا را نگاه می­داشت، در آن روز در سایۀ درختچه­ای از خار نشسته و مشغول وصله کردن آن­ها بود و پدرت به همراه عمر آمده و از رسول خدا اجازۀ ورود

ص: 69


1- - حیس نوعی حلوا است که با خرما و روغن درست می­شود- مترجم.

گرفتند؛ من و تو به پشت پرده رفتیم و آن­ها وارد شده و با آن حضرت از هر دری مشغول صحبت شدند.

سپس گفتند: ای رسول خدا، ما نمی­دانیم تا چه مدت در کنار شما خواهیم بود؟ لذا کاش به ما اعلام می­فرمودی که پس از تو چه کسی جانشین تو در میان ما خواهد بود تا پس از تو پناهگاه ما باشد. آن حضرت در پاسخ آن­ها فرمود: أَمَا إِنِّی قَدْ أَرَی مَکَانَهُ وَ لَوْ فَعَلْتُ لَتَفَرَّقْتُمْ عَنْهُ کَمَا تَفَرَّقَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ عَنْ هَارُونَ بْنِ عِمْرَان. بدانید که من اینک جایگاه او را می­بینم اما اگر این کار را بکنم شما از گرد او پراکنده شده و چنان­که بنی اسرائیل هارون بن عمران را تنها گذاشتند تنهایش خواهید گذاشت.

آن­ها دیگر چیزی نگفتند و بیرون رفتند. وقتی ما به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدیم تو که بیشتر از ما جرأت سخن گفتن با آن حضرت را داشتی، پرسیدی: ای رسول خدا، چه کسی را جانشین خود بر آنان خواهی ساخت؟ فرمود: آن­که وصله کنندۀ نعلین است. و ما نگاه کردیم و جز علی کسی را ندیدیم. تو گفتی: ای رسول خدا، جز علی کسی را نمی­بینم. و آن حضرت فرمود: او همان شخص است. عایشه گفت: آری، به یاد دارم.

اُمّ سلمه گفت: پس از اینکه این­ها را به یاد داری، دیگر جای چه خروج و قیامی باقی است؟ عایشه پاسخ داد: من تنها برای اصلاح میان مردم می­روم و به خواست خدا از این عمل توقع اجر و ثواب دارم. اُمّ

ص: 70

سلمه گفت: خود دانی. و عایشه از نزد او رفت و اُمّ سلمه آنچه را از عایشه شنیده بود در نامه­ای برای علی علیه السلام نوشت.(1)

دو موضع متفاوت

ابن ابی­الحدید در جلد 6 صفحه ی 219 می­نویسد: هشام بن محمد کلبی در کتاب الجمل روایت کرده است که: اُمّ سلمه از مکه نامه­ای به علی علیه السلام نوشت که در آن آمده بود: ْفُسُهُمْ اما بعد، طلحه و زبیر و پیروانشان که راه گمراهی می­پویند قصد دارند که عایشه را به بصره ببرند و عبدالله بن عامر بن کریز نیز با آن­ها است. آن­ها چنین تظاهر می­کنند که عثمان مظلومانه کشته شده و آن­ها به خونخواهی او برخاسته­اند. خداوند به حول و قوّۀ خود شر آن­ها را کفایت خواهد نمود. اگر نبود که خداوند ما (زنان پیامبر) را از خروج و دخالت در مسایل اجتماعی نهی فرموده و بر لزوم خانه نشینی ما فرمان داده است، قطعاً برای یاری تو خروج می­کردم. حال، به جای خود پسرم عمر بن ابی­سلمه را به سویت می­فرستم؛ سفارش خیر مرا در بارۀ او بپذیر.(2)

ص: 71


1- - شرح نهج البلاغه 6/216-218 ، المعیار و الموازنۀ 27- 29.
2- - تاریخ طبری 4/451 ، المعیار و الموازنۀ /30. جمله پایانی نامه، عبارت «فاستوص به خیراً» است که ترجمه عامیانه­اش این است: «هوایش را داشته باش»- مترجم.

وقتی عایشه عازم بر خروج به سوی بصره شد در طلب شتری قوی برآمدند که هودج عایشه را حمل کند. یعلی بن اُمیّه شتر خود را که عسکر نام داشت و بسیار قوی بود برای این کار آورد. وقتی که عایشه آن شتر را دید از آن خوشش آمد، شتربان هم به تعریف و تمجید از قدرت و شدت این شتر پرداخت و در میان کلام خود نام شتر را که عسکر بود بر زبان آورد. همین که عایشه نام عسکر را شنید گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون. آن­گاه گفت: این شتر را ببرید که مرا به آن نیازی نیست.

وقتی از سبب این امر از او پرسیدند، در پاسخ بیان داشت که رسول خدا این نام را برایش ذکر کرده و او را از سوار شدن بر شتری به این نام نهی فرموده است. لذا فرمان داد تا شتر دیگری برایش بجویند اما هر چه گشتند نتوانستند شتری با آن خصوصیات برایش پیدا کنند؛ لذا جهاز و ظاهر همان شتر را عوض کردند و به او گفتند: شتر دیگری بزرگ­تر و قوی­تر از آن شتر برایت پیدا کردیم و او نیز به آن راضی شد!!

ابن ابی­الحدید سپس می­نویسد: ابومخنف گفت: عایشه به حفصه پیغام فرستاد و او را به حرکت و خروج به همراه خود فرا خواند. چون این خبر به عبدالله بن عمر رسید به نزد خواهر خود رفت و او را که به جِدّ آهنگِ رفتن کرده بود سوگند داد و از این کار منصرف کرد.(1)

ص: 72


1- - شرح نهج البلاغه 6/224-225 ، و تاریخ طبری 4/454.

حفصه و عایشه؛ نبرد مشترک

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حکم روابط زوجیّت و اطمینانی که باید میان زن و شوهر حاکم باشد، سخنی را به رسم امانت به همسر خود حفصه (دختر عُمر) فرمود؛ چرا که همسران شریک زندگی و غم و شادی یکدیگر هستند و آن حضرت اصلاً گمان نمی­کرد که همسرش راز وی را افشا کند؛ خصوصاً که رازداری از عادات عرب بوده، ولو این رازداری به قیمت تحمّل ضرر تمام شود. اما اُمّ المؤمنین حفصه، به سرعت به نزد اُمّ المؤمنین عایشه رفت و رازی که سروَر بنی آدم به امانت به وی سپرده بود را به اطلاع وی رساند. متعاقبِ این عمل، آیات زیر در مذمت این کار نازل گردید:

﴿وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثًا فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ * إِنْ تَتُوبا إِلَی اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ﴾.(1)

و چون پیامبر با یکی از همسرانش سخنی نهانی گفت، و همین که وی آن را [به زن دیگر] گزارش داد و خدا [پیامبر] را بر آن مطّلع گردانید

ص: 73


1- - سوره تحریم/3- 4.

[پیامبر] بخشی از آن را اظهار کرد و از بخشی [دیگر] اعراض نمود. پس چون [مطلب] را به آن [زن] خبر داد، وی گفت: چه کسی این را به تو خبر داده؟» گفت: «مرا آن دانای آگاه خبر داده است. » * اگر [شما دو زن] به درگاه خدا توبه کنید [بهتر است]، واقعاً دلهایتان انحراف پیدا کرده است. و اگر علیه او با یکدیگر همدست شوید، در حقیقت، خدا خود سرپرست اوست، و جبرئیل و صالح مؤمنان [نیز یاور اُویند] و گذشته از این، فرشتگان [هم] پشتیبان [او] خواهند بود.

چنانکه مشاهده می­شود این آیات سراسر تهدید و وعید و انکار شدید و سخنان درشت نسبت به آن­ها است و همۀ اینها جز تعبیری از درد و رنج درونی که رسول خدا را با این افشای سرّ از درون می­سوزاند نیست.

ما در این جریان، موضع گیری واحدِ این دو تن را به خوبی می­بینیم که در آیه از آن به همدستی تعبیر شده است. این آیات، به اندازه­ای واضح و روشن است که با توجه به آن­ها، اگر خبری یا اثری دال بر اینکه میل پیامبر به عایشه بیش از سایر همسران آن حضرت بوده، یا اگر از خود عایشه خبری نقل شود که گفته باشد: من محبوب­ترین همسر پیامبر بودم، صحیح نبوده و اگر ناقلی یا نویسنده­ای چنین اخباری را نقل کرده از روی سادگی یا نادانی بوده است، خصوصاً که از اهل سنت و پیروان قاعدۀ «حسبنا کتاب الله» باشد که کتاب خدا را بی­نیاز از هر حدیث و روایتی،

ص: 74

کافی و بسنده می­دانند و پیداست که چنین نقل قولی با محتوای این آیات شریفه جور نمی­آید.

گذشته از این، هر شوهری طبیعتاً از چنین همسری که باعث نگرانی و آشفتگی خاطر او بشود منزجر و ناراحت خواهد بود. پس روایاتی که در مدح و ثنا و ستایش چنین شخصی باشد حتی اگر از آهن و سنگ باشد در برابر محتوای این آیات مجید الهی ذوب خواهد شد چه رسد به کسی که همچون برتری ترید آبگوشت باشد.(1)

سگ­های حَوأب

ابن ابی­الحدید در جلد 9 صفحه ی 310 می­نویسد: ابومخنف روایت کرده که اسماعیل بن خالد از قیس بن ابو­حازم به یک سند و کلبی از ابی­صالح از ابن عباس به سند دیگر و حرین بن یزید از عامر شعبی و محمد بن اسحاق از حبیب بن عمیر همگی نقل کرده­اند:

وقتی عایشه به همراه طلحه و زبیر از مکه به قصد رفتن به بصره خارج شد، از آبگیری به نام حوأب عبور کردند که متعلق به قبیلۀ بنی­عامر بن صعصعه بود. در این هنگام، سگ­ها شروع به پارس کردند و شتران قافله

ص: 75


1- - اشاره به روایتی است که اهل سنت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می­کنند که فرمود: برتری عایشه بر سایر زنان، همچون برتری ترید آبگوشت بر سایر غذاها است!!! صحیح بخاری 4/220- مترجم.

از صدای آنان به هیجان آمده و نزدیک بود رَم کنند. یکی از افراد کاروان گفت: خداوند حوأب را لعنت کند چه قدر سگ زیاد دارد.

وقتی عایشه نام حوأب را شنید گفت: آیا این آبگیرِ حوأب است؟(1)

گفتند: آری. گفت: مرا برگردانید، مرا برگردانید. گفتند: چه شده و تو را چه می­شود که پشیمان شدی؟ گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می­فرمود: کَأنِّی بِکِلابِ مَاءٍ یُدْعَی الحَوأبَ قَدْ نَبَحَتْ بَعْضَ نِسَائِی. گویا می­بینم که سگ­های یک آبگیر - که آن را حوأب می­نامند - بر یکی از زنان من پارس می­کنند. سپس به من فرمود: بر حذر باش ای حمیراء که تو آن زن نباشی.

زبیر گفت: خدایت رحمت کند، قدری آرام باش. ما اینک چندین فرسخ از آبگیر حوأب گذشته­ایم! عایشه گفت: آیا شاهدی داری که این سگ­هایی که پارس می­کنند از آبگیر حوأب نیستند؟ آن­گاه طلحه و زبیر پنجاه عرب بادیه نشین جور کردند و به آن­ها پول دادند و آن­ها را به نزد عایشه برده، آن­ها برایش سوگند یاد کرده، شهادت دادند که این آبگیر، حوأب نیست. این اولین شهادت دروغ در تاریخ اسلام بود.(2)

*

* *

ابن ابی­الحدید سپس در صفحه ی 311 می­نویسد: ابومخنف می گوید: کلبی از ابو­صالح از ابن عباس برایم نقل کرد که: طلحه و زبیر عایشه را به

ص: 76


1- - تاریخ طبری 4/457، کامل ابن اثیر 3/210 و کنز العمال 11/150
2- - مروج الذهب 2/367 ، السیرة الحلبیۀ 3/286 ، المحاسن بیهقی/43.

سرعت حرکت دادند تا به «حَفَرِ ابوموسی اشعری»(1) که در نزدیکی بصره بود رسیدند، نامه­ای به عثمان بن حنیف انصاری که از طرف علی علیه السلام استاندار بصره بود فرستادند با این مضمون که دارالإماره را برای ما خالی کن.

وقتی نامۀ طلحه و زبیر به عثمان بن حنیف رسید، احنف بن قیس را به نزد خود خواند و به او گفت: این­ها گروهی هستند که به نزد ما آمده­اند و همسر رسول خدا با آنان است و مردم چنانکه می­بینی به سرعت به سوی او گرایش پیدا می­کنند.

احنف به او گفت: این­ها اینک به خونخواهی عثمان آمده­اند در حالی که خودشان مردم را به کشتن عثمان و ریختن خون او تحریک کرده­اند ... آن­گاه به ابن حنیف توصیه کرد که خود را برای دفاع و ایستادگی در برابر آن­ها آماده کند.

ابن حنیف گفت: نظر تو کاملاً صحیح است اما من به دنبال شر نبوده و خوش ندارم آغاز کنندۀ جنگ باشم. امیدوارم تا رسیدنِ دستورالعمل از

ص: 77


1- - حَفَر با دو فتحه به نوعی چاه گفته می­شود که از چاه­های معمولی گشادتر است و به آن حفیر نیز می­گویند؛ حَفَر ابوموسی در راه بصره به مکه از جمله این چاه­ها است که آب گوارایی نیز داشته، پنج شب با بصره فاصله دارد. ر.ک معجم البلدان 2/275- مترجم.

جانب امیر المؤمنین علیه السلام و دانستن نظر آن حضرت، در صلح و آرامش با آنان کنار بیایم.

راوی گوید: وقتی که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از نزدیک شدن سپاهیان جمل به بصره اطلاع یافت، نامۀ زیر را به سوی عثمان بن حنیف فرستاد:

مِنْ عَبْدِ اللهِ، عَلِیٍّ أمِیرِ المُؤْمِنِینَ إلَی عُثْمَانَ بْنَ حُنَیْفٍ: أمَّا بَعْدُ، فَإنَّ الْبُغَاةَ عَاهَدُوا اللهَ ثُمَّ نَکَثُوا وَ تَوَجَّهُوا إلَی مِصْرِکَ وَ سَاقَهُمُ الشَّیْطَانُ لِطَلَبِ مَا لا یَرْضَی اللهُ بِهِ وَ اللهُ أشَدُّ بَأساً وَ أشَدُّ تَنْکِیلاً.

فَإذَا قَدِمُوا عَلَیْکَ فَادْعُهُم إلَی الطَّاعَةِ وَ الرُّجُوعِ إلَی الوَفَاءِ بِالعَهْدِ وَ المِیثَاقِ الَّذِی فَارَقُونَا عَلَیْهِ فَإنْ أجَابُوا فَأحْسِنْ جِوَارَهُم مَا دَامُوا عِنْدَکَ وَ إنْ أبَوْ إلا التَمَسُّکَ بِحَبْلِ النَکْثِ وَ الخِلافِ فَنَاجِزْهُمُ الْقِتَالَ حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُم وَ هُوَ خَیْرُ الحَاکِمِینَ.

از بندۀ خدا، علی امیر المؤمنین به عثمان بن حنیف. اما بعد، این گروه سرکش ابتدا با خداوند پیمان بستند سپس پیمان شکستند و به سوی شهر تو روانه شدند و شیطان آنان را به خواستن چیزی واداشت که خدا به آن راضی نبود و قدرت خدا بیشتر و کیفرش سخت­تر است.

اگر آن­ها به شهر تو رسیدند ایشان را به فرمانبرداری و بازگشت و وفا به عهد و پیمانی که با ما داشتند فرا بخوان؛ اگر پذیرفتند، مادام که در نزد تو هستند از آنان به خوبی نگهداری کن. اما اگر جز دست یازیدن به

ص: 78

ریسمان پیمان شکنی و مخالفت، راهی را بر نگزیدند با آن­ها بجنگ تا خدا میان تو و ایشان حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است.

هنگامی که این نامه به دست عثمان بن حنیف رسید به دنبال ابوالأسود دُؤِلی و عمران بن حصین خزاعی فرستاد و به آنان فرمان داد تا بروند و با سپاه جمل وارد مذاکره شوند که به چه علت به بصره آمده­اند. آن­ها به حَفَرِ ابوموسی رسیدند که اردوگاه اصحاب جمل در آن جابود و بر عایشه داخل شدند و او را نصیحت و موعظه کردند و به خدا سوگندش دادند. عایشه به آن­ها گفت: با طلحه و زبیر ملاقات کنید.

آن­ها از نزد عایشه برخاسته و به دیدار زبیر رفتند. زبیر به آن­ها گفت: ما برای خونخواهی عثمان آمده­ایم و خواستۀ ما این است که امر حکومت و خلافت به حالت شورایی برگردانده شود. آن دو به زبیر گفتند: عثمان در بصره به قتل نرسیده است که اینک در این شهر به خونخواهی او آمده­اید و تو خودمی­دانی قاتلان عثمان چه کسانی بوده و اینک در کجا هستند. و تو و رفیقت طلحه و عایشه از فعال­ترین مخالفان عثمان بوده­اید و بیشترین نقش را در تحریک مردم به کشتن او داشته­اید پس حال باید قصاص خون عثمان را از خود آغاز کنید.

و اما بازگرداندن خلافت به شورا چگونه ممکن خواهد بود در حالی که شما خود از روی میل و رغبت و نه به زور و اجبار، با علی بیعت کرده­اید. و تو ای اباعبدالله، از آن روز که بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله دست

ص: 79

بر قبضۀ شمشیر به دفاع از همین مرد برخاستی دیر زمانی نمی­گذرد؛ آن روز که می­گفتی: هیچکس در امر خلافت شایسته­تر و سزاوارتر از او نیست؛ و پیرو همین سخن، از بیعت با ابوبکر خودداری کردی. عملِ آن روز کجا و سخنِ امروز کجا؟

زبیر به آن­ها گفت: بروید و با طلحه دیدار کنید.

آن­ها به نزد طلحه رفتند و او را خشن و تندخو یافتند که به شدت در صدد دامن زدن به فتنه و افروختن آتش جنگ بود؛ لذا به نزد ابن حنیف باز گشته و گفتند: ای پسر حنیف، برخیز و آمادۀ نبرد شو که مورد حمله قرار گرفته­ای پس با صبر و استقامت در برابر این گروه بجنگ، زره پوشیده و دامن همت بر کمر زن.

ابن حنیف گفت: سوگند به خدای حرمین چنین خواهم کرد و به منادی خود فرمان داد تا در میان مردم فریاد کند: السلاح، السلاح ؛ یعنی سلاح بردارید سلاح بردارید (فراخوان جنگ) و مردم دور او جمع شدند.(1)

راوی گوید: سپاه جمل جلو آمدند تا به «مربد» رسیدند. در این هنگام مردی از بنی جَشم برخاست و خطاب به مردم بصره گفت: ای مردم، من فلانِ جشمی هستم. این گروه که اینک به سوی شما آمده­اند از روی

ص: 80


1- - شرح نهج البلاغه 9/313 و در جلد 5 العقد الفرید از صفحه ی 63 تا 79 نیز بخشی از ماجرای جنگ جمل را آورده است.

ترس به این­جا فرار نکرده­اند؛ زیرا از جایی می­آیند که پرندگان و درندگان و وحوش در آن از امنیت کامل برخوردارند (مکه). به خونخواهی عثمان نیز نیامده­اند؛ زیرا که قاتلان عثمان در بصره و در میان ما نیستند. پس بیایید و از من اطاعت کنید و این­ها را [با زبان خوش] به همان جایی که از آن آمده­اند باز گردانید. در غیر این صورت از جنگی شدید و فتنه­ای کور که به هیچ چیز رحم نکند در امان نخواهید بود. در این­جا تعدادی از مردم او را سنگبارن کردند و او نیز سخنان خود را قطع کرد.

اهل بصره در مربد جمع شدند و پیاده و سواره آن مکان را پر از جمعیت کردند. در این­جا طلحه برخاست و به مردم اشاره کرد تا سکوت کنند و بعد از زحمت زیاد توانست مردم را ساکت کند و به ایراد سخنرانی پرداخت.

سخنان طلحه در مدح و ثنا و ستایش عثمان بن عفان بود و اینکه او مظلومانه به قتل رسیده و ما برای خونخواهی او آمده­ایم. سپس زبیر برخاست و سخنانی مانند طلحه بر زبان راند.

چند نفر از اهل بصره نیز برخاستند و به طلحه و زبیر گفتند: آیا شما دو تن در کنار مردمی که با علی بیعت کرده­اند با او بیعت نکرده­اید؟ پس چرا بعد از بیعت پیمان شکنی می­کنید؟ گفتند: ما با او بیعت نکرده و

ص: 81

اینک بیعت هیچ کس بر گردن ما نیست و علی ما را مجبور کرد تا با او بیعت کنیم.

آن­گاه عایشه سوار بر شتر خود پیش آمد و با صدایی بلند فریاد زد: ای مردم، سخن کوتاه کنید و ساکت باشید. مردم برای شنیدن سخنان او سکوت کردند؛ عایشه نیز مانند طلحه و زبیر سخنانی در بارۀ عثمان گفت و در پایان سخنش گفت:

بدانید که عثمان مظلومانه به قتل رسید؛ پس قاتلانش را تعقیب کنید و اگر آنان را یافتید بکشید و سپس امر تعیین خلیفه را به شورایی از قبیل همان شورای که امیر المؤمنین عمر بن خطاب انتخاب کرد واگذار کنید و در این شورا کسانی را که در خون عثمان شریک باشند راه ندهید.

مردم به هیجان آمدند و برخی گفتند: سخن همان است که عایشه گفت؛ عدّۀ دیگری هم می­گفتند: او را به دخالت در این امر چه کار؟ او زنی است که خداوند متعال وی را امر فرموده تا ملازم خانه بوده و از آن بیرون نیاید.

در این میانه، صداها بلند شده اختلاف نظر بالا گرفت به حدّی که مردم با لنگه کفش و سنگریزه به جان هم افتادند. پس از این مقدمات، مردم

ص: 82

بصره دو گروه شدند: گروهی با عثمان بن حنیف و گروهی با عایشه و اصحاب او.(1)

ابومخنف گوید: وقتی که طلحه و زبیر به قصد مصاف با عثمان بن حنیف از مربد پیشروی کردند دیدند که ابن حنیف و اصحابش ورودی همۀ کوچه­های بصره را بر روی آنان بسته­اند. آن­ها تا محلۀ دبّاغین جلو رفتند و در آن جااصحاب ابن حنیف راه را بر آنان بسته، و سپاه طلحه و زبیر آنان را تیر باران کردند.

آن­گاه حکیم بن جبله به آنان حمله کرد تا آنان را از همۀ کوچه­های بصره بیرون کرد و زن­ها نیز از روی بام آنان را سنگباران کردند. سپاه طلحه و زبیر به ناچار در قبرستان بنی مازن تجمع کردند و کمی ماندند تا سواره نظام به آن­ها ملحق شدند، سپس از طریق سیل­بندِ خاکیِ بصره پیشروی کردند تا به محلّۀ زابوقه(2)

و پس از آن به منطقۀ شوره­زار دارالرزق رسیده و در آن جافرود آمدند.

وقتی طلحه و زبیر در آن مکان فرود آمدند عبدالله بن حکیم تمیمی به نزد آن دو رفت و نامه­هایی که طلحه و زبیر برای او نوشته بودند به نزد آن­ها برد و به طلحه گفت: ای ابامحمد، آیا این نامه­ها را تو برای ما ننوشتی؟ گفت: آری. حکیم گفت: دیروز ما را به خلع عثمان از خلافت و کشتن

ص: 83


1- - شرح نهج البلاغه 9/314-316 ، الکامل 3/211-213 و تاریخ طبری 4/ 464.
2- - ر.ک معجم البلدان 3/125.

او فرا می­خواندی و پس از اینکه خود او را کشتی اینک به خونخواهی او نزد ما آمده­ای!؟ به جانم سوگند، این رأی تو نبوده است؛ تو جز دنیا به دنبال چیزی نیستی، آرام بگیر.

اگر رأی تو واقعاً این بود چرا وقتی علی بیعت خود را بر تو عرضه کرد پذیرفتی و با میل و رغبت با او بیعت کردی؟ حال به نزد ما آمده­ای تا ما را در فتنۀ خود داخل کنی.

طلحه گفت: علی پس از اینکه مردم با او بیعت کردند مرا به بیعت با خود فرا خواند و من دانستم که اگر دعوت او را نپذیرم کارم سرانجام نخواهد یافت و علی طرفداران خود را بر من خواهد شوراند.(1)

صبح فردا طلحه و زبیر سپاه خود را برای جنگ به صف کردند و عثمان بن حنیف با اصحاب خود به نزد آن­ها رفت و آن­ها را به خدا و به حق اسلام سوگند داد و بیعتشان با علی علیه السلام را به آنان یاد­آور شد اما آن­ها گفتند: ما تنها انتقام خون عثمان را می­خواهیم. ابن حنیف گفت: انتقام خون عثمان به شما چه ربطی دارد؟ پسرانش کجا هستند؟ پسرعموهایش کجا هستند که از شما به این کار سزاوارتر می­باشند؟... تا آن جاکه گفت: آیا کسی شدیدتر از شما بر ضدّ عثمان سخن گفته؟

ص: 84


1- - شرح نهج البلاغه 9/316.

طلحه و زبیر پس از این سخنان، دشنام­های رکیکی به ابن حنیف دادند و از مادر او به زشتی یاد کردند.

ابن حنیف خطاب به زبیر گفت: به خدا سوگند، اگر جایگاه صفیّه (مادر زبیر و عمّۀ پیامبر) در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود که تو را در سایۀ خود قرار داده؛ و اگر نبود اینکه کار من و تو ای پسرِ صعبه (مادر طلحه) بالاتر از حرف است، از کار شما دو تن چیزهایی به اطلاع شما می­رساندم که سخت ناراحت شوید. خداوندا، شاهد باش که من به این دو مرد هشدار دادم.

سپس به سپاه آن­ها حمله کرد و جنگ سختی درگرفت. پس از مدتی جنگ متوقف شد و تصمیم گرفتند با نوشتن صلح­نامه­ای دست از جنگ بردارند. در آن صلح­نامه آمده بود:

به موجب این صلح­نامه عثمان بن حنیف انصاری و همراهان مؤمن او که از شیعیان امیر المؤمنین علی بن ابی­طالب هستند با طلحه و زبیر و همراهانشان سازش کردند.... و در پایان صلح­نامه آمده بود هر دو گروه شدیدترین عهد و پیمانی را که خداوند از پیامبران خود گرفته است بر خود لازم و واجب کردند تا به مفاد این صلح­نامه عمل کنند.

و این صلح­نامه به مهر و امضای طرفین رسید. عثمان بن حنیف برگشت و وارد دارالأماره شد و به اصحاب خود گفت: خدا شما را رحمت کند.

ص: 85

سلاح­هایتان را بر زمین بگذارید و به نزد خانواده­های خود رفته، مجروحان را مداوا کنید.

چند روزی به همین منوال گذشت. طلحه و زبیر گفتند: اگر علی بیاید و ما در این حالتِ ضعف باشیم گردن­های ما را خواهد گرفت؛ لذا تصمیم گرفتند با قبایل مختلف نامه­نگاری کرده و آن­ها را به یاری خود فرا بخوانند. آن­ها نامه­هایی برای شخصیت­های مختلف عرب که دارای ریاست و جایگاه در میان قبایل خود بودند فرستادند و آنان را به خونخواهی عثمان، خلع علی از خلافت و اخراج ابن حنیف از بصره فرا خواندند و قبایل اَزْدْ، ضبّه و قیس بن عیلان همگی به آنان پیوستند و از هر قبیله تنها یکی دو نفر با این کار مخالفت کردند.

قیام برای اصلاح

وقتی که طلحه و زبیر از پشتیبانی نیروهای خود اطمینان حاصل کردند، در یک شب تاریکِ بارانی که باد هم می­وزید با اصحاب خود که روی زره، لباس معمولی پوشیده بودند حرکت کرده و در وقت نماز صبح به مسجد بصره رفتند. عثمان بن حنیف قبل از آن­ها در مسجد بود و آمادۀ نماز جماعت صبح می­شد. یاران طلحه و زبیر او را کنار کشیده و زبیر را به جای او به امامت واداشتند. نیروهای مخصوص حکومتی که نگهبانان بیت المال نیز بودند جلو رفته و زبیر را عقب کشیده، ابن حنیف را پیش

ص: 86

انداختند. دو باره یاران زبیر او را عقب کشیده و زبیر را جلو بردند و این درگیری تا نزدیک طلوع آفتاب همچنان ادامه داشت و مردم فریاد برآوردند که: ای اصحاب محمد، آیا تقوا پیشه نمی­کنید؟ نماز قضا شد!! بالأخره زبیر پیروز شد و نماز به امامت او برگزار گردید.

پس از اقامۀ نماز، زبیر به یاران خود که پنهانی مسلّح بودند فریاد زد: ابن حنیف را بگیرید. ابن حنیف شمشیر کشید و مروان بن حکم با او درگیر شد اما در نهایت او را دستگیر کردند. وقتی که ابن حنیف به اسارت آن­ها درآمد او را تا حد مرگ کتک زدند و تمام موهای سر و صورتش را و حتی ابروها و مژه­هایش را کندند و او را به همراه نیروهای مخصوص محافظ وی که هفتاد نفر بودند به نزد عایشه بردند.

عایشه به ابان بن عثمان (پسر خلیفه عثمان) گفت: برو و گردن ابن حنیف را بزن؛ زیرا این انصار بودند که پدرت را کشتند و به قاتلانش کمک کردند.

در این هنگام ابن حنیف فریاد زد: ای عایشه و ای طلحه و زبیر، برادر من سهل بن حنیف اینک از سوی علی حاکم مدینه و جانشین او در این شهر است؛ به خدا قسم اگر مرا بکشید شمشیر خود را در میان خاندان و ایل و تبار شما خواهد نهاد و به انتقام خون من احدی از آن­ها را زنده نخواهد گذاشت.

ص: 87

آن­ها از ترس اینکه سهل بن حنیف متعرض خانواده و اهل و عیالشان در مدینه شود عثمان بن حنیف را رها کردند.(1)

عایشه به زبیر پیغام داد: خبر دارم که نیروهای مخصوص ابن حنیف در مسجد با تو چه کرده­اند؛ همۀ آن­ها را گردن بزن.

راوی گوید: به خدا سوگند که زبیر همۀ آن­ها را -که هفتاد نفر بودند- مانند گوسفند سر برید و این کار به دست پسرش عبدالله بن زبیر انجام شد. بقیّۀ نیروهای مخصوص که در محل بیت المال مانده بودند از آن جاخارج نشده، ­گفتند: تا امیر المؤمنین نیاید بیت المال را به کسی تحویل نخواهیم داد.

زبیر نیز شبانه با سپاهی به آن­ها حمله کرد و بر آنان پیروز شد و پنجاه نفر از آنان را اسیر کرد و آن­ها را زیر شکنجه کشت.

ابومخنف گوید: صقب بن زهیر روایت کرده که تعداد نیروهای مخصوص حکومتی بصره که به آن­ها سبابجه می­گفتند و در این حوادث کشته شدند چهارصد نفر بوده است.

وی همچنین گوید: خیانت و نقض پیمان طلحه و زبیر نسبت به عثمان بن حنیف اولین خیانت در نوع خود در تاریخ اسلام بوده و سبابجه­ای که در

ص: 88


1- - الکامل 3/215.

این نبرد کشته شدند نیز اولین کشتگان در تاریخ اسلام بودند که به مرگِ صبر (مرگ در زیر شکنجه) گردن زده شدند.

وی همچنین گوید: آن­ها عثمان بن حنیف را مخیّر کردند که در بصره بماند یا به نزد علی برگردد. او رفتن را انتخاب کرد و آن­ها رهایش کردند تا برود. وقتی عثمان به نزد علی علیه السلام رسید گریست و عرضه داشت: وقتی از نزد تو می­رفتم پیرمردی بودم و اینک که به نزدت باز گشتم نوجوانی بدون ریش هستم. علی علیه السلام سه مرتبه فرمود: إنّا لله و إنّا إلیه راجون.(1)

جنگ جمل اصغر

وقتی حکیم بن جبله از کاری که آن­ها با عثمان بن حنیف کردند خبردار شد در مخالفت با آن­ها با سیصد نفر از قبیلۀ عبدالقیس حرکت کرد. طلحه و زبیر نیز سپاه را حرکت داده و عایشه را در هودجی سوار بر شتر به همراه سپاه بردند. و این جنگ، در مقایسه با جنگی که علی علیه السلام خود شخصاً با این سپاه انجام داد و به جملِ اکبر مشهور شد، جملِ اصغر نام گرفت.

ص: 89


1- - شرح نهج البلاغه 9/320-321 ، مروج الذهب 2/367 ، الکامل 3/216، 226 و تاریخ طبری 4/469-480 .

دو گروه شمشیر کشیده و به جنگ پرداختند. در این میان مردی از قبیلۀ ازد از لشکریان عایشه بر حکیم بن جبله تاخت و با ضربتی پای او را قطع کرد اما خود نیز از اسب بر زمین افتاد. حکیم جستی زد و پای قطع شدۀ خود را چنان به سوی مردِ اَزدی پرتاب کرد که او را به خاک انداخت و سپس خودرا به سمت او کشید و در حالی که خود را بر روی او انداخته بود وی را خفه کرد و کشت. کسی در این حال از کنار او می­گذشت و حکیم را دید که [در اثر خونریزی شدید] در حال مرگ است. گفت: چه کسی تو را به این روز انداخت؟ حکیم پاسخ داد: همین بالشی که زیر سر من است آن مرد نگاه کرد و جنازۀ مرد ازدی را زیر او دید. حکیم مردی مشهور به شجاعت بود.

راوی گوید: در این جنگ علاوه بر حکیم، سه برادرش و سیصد نفری که با او آمده بودند نیز همگی کشته شدند که بیشتر آن­ها از قبیلۀ عبدالقیس و اندکی هم از قبیلۀ بکر بن وائل بودند.

هنگامی که با قتل حکیم و یارانش بصره در اختیار طلحه و زبیر قرار گرفت و ابن حنیف نیز رانده شد طلحه و زبیر بر سر اینکه چه کسی امامت جماعت را بر عهده بگیرد اختلاف کردند و هر کدام از آن­ها بیم این را داشت که اگر نماز را به دیگری واگذار کند به این معنا باشد که به نفع او از قدرت کناره گرفته و به برتری او رضایت داده است.

ص: 90

عایشه برای صلح دادن میان این دو تدبیری اندیشید و حکم کرد یک روز عبدالله بن زبیر و یک روز محمد بن طلحه بر مردم نماز بخوانند.(1)

نامۀ مادری به فرزندش

وقتی که علی علیه السلام به بصره وارد شد عایشه نامه­ای با این مضمون به زید بن صوحان عبدی نوشت:

از عایشه دختر ابوبکر صدیق، همسر نبی صلی الله علیه و آله، به فرزند با اخلاص خود زید بن صوحان. (2)

اما بعد، در خانۀ خود بنشین و مردم را از یاری علی منصرف کن. امیدوارم اخبار خوبی که من دوست می­دارم از جانب تو به من برسد که تو مطمئن ترین فرد در خاندان من هستی. والسلام.

زید بن صوحان در پاسخ او نوشت:

از زید بن صوحان، به عایشه دختر ابی­بکر. اما بعد، خداوند به تو فرمانی داده و ما را نیز به کاری مکلف فرموده است؛ تو را فرمان داده که در خانۀ خود بنشینی و به ما فرمان داده است تا از خانه بیرون آمده و جهاد کنیم. حال نامۀ تو به من رسیده که در آن، مرا فرمان داده­ای تا خلاف

ص: 91


1- - شرح نهج البلاغه 9/322 و مروج الذهب 2/367.
2- - تاریخ طبری 4/476 و الکامل 3/216.

فرمانی که خدا به من داده عمل کنم و در نتیجه من به وظیفۀ تو عمل کرده و تو به وظیفۀ من عمل کرده باشی؛ پس فرمان تو در نزد من قابل اطاعت نبوده و نامه­ات را جوابی نیست.(1)

عایشه فرماندهی می­کند

شعبی از مسلم بن ابی­بکره از پدرش ابوبکره نقل کرده که گفت: چون طلحه و زبیر به بصره آمدند به قصد یاری ایشان شمشیر خود را حمایل کرده و به اردوگاه آنان رفتم. وقتی که بر عایشه داخل شدم وی را در حال امر و نهی دیدم؛ چرا که در آن اردوگاه فرمان، فرمان او بود. در این هنگام حدیثی از رسول خدا را به یاد آوردم که فرمود: لَنْ یُفْلِحَ قَوْمٌ تَدَبَّرَ أمْرُهُمْ إمْرَأۀٌ. قومی که زنی امور آن­ها را مدیریت کند هرگز رستگار نخواهند شد. لذا از یاری آن­ها منصرف شده و از آنان کناره گرفتم.

ابن ابی­الحدید گوید: این روایت به صورت دیگری هم نقل شده است که آن حضرت فرمود: إنَّ قَوْماً یَخْرُجُونَ بَعْدِی فِی فِئَةٍ، رَأسُهَا إمْرَأةٌ لا یُفْلِحُونَ أبَداً. پس از من گروهی شورش خواهند کرد که زنی فرماندهِ آن است و این گروه هرگز رستگار نخواهند شد.(2)

ص: 92


1- - شرح نهج البلاغه 6/226-227 و العقد الفرید 5/67.
2- - شرح نهج البلاغه 6/227.

اتمام حجت با سپاهیان جمل

هنگامی که دو سپاه در روز جمل در برابر یکدیگر صف کشیدند، علی علیه السلام به سپاه خود فرمود:

لا یَرْمِیَنَّ رَجُلٌ مِنْکُمْ بِسَهْمٍ وَ لا یَطْعَنُ أحَدُکُمْ فِیهِمْ بِرُمْحٍ حَتَّی اُحْدِثَ إلَیْکُمْ وَ حَتّی یَبْدَءُوکُمْ بِالْقِتَالِ وَ بِالْقَتْلِ.

مادام که از جانب دشمن حمله­ای به شما نشده و جنگ و کشتار از سوی آنان آغاز نشده مبادا که یکی از شما تیری به سوی آنان پرتاب کند یا نیزه­ای حوالۀ ایشان نماید.

سپاه جمل لشکر امیر المؤمنین علیه السلام را به شدت و به صورت متداوم با پرتاب زوبین مورد تهاجم قرار دادند. لشکریان نزد آن حضرت به ضجه و فغان آمده و گفتند: ای امیر مؤمنان، تیرهای این قوم ما را پاره پاره کردند. همچنین جسد مردی را به نزد آن حضرت آوردند که در خیمۀ کوچک خود نشسته بود که بر اثر تیرهای دشمن به شهادت رسیده بود و به ایشان عرضه داشتند: این فلانی پسر فلانی است که کشته شده است.

آن حضرت به درگاه خدا عرضه داشت: خداوندا، شاهد باش. سپس فرمود: باز هم به آن­ها هشدار بدهید و اتمام حجت کنید.

ص: 93

همچنین مرد دیگری را آوردند و عرضه داشتند. این مرد کشته شده است. آن حضرت بار دیگر عرضه داشت: خداوندا، شاهد باش. سپس فرمود: باز هم به آن­ها هشدار بدهید و اتمام حجّت کنید.

سپس عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی که از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بود جسد برادر خود عبدالرحمن بن بدیل را که تیری به او اصابت کرده و کشته شده بود به نزد آن حضرت آورده، در برابر ایشان بر زمین نهاد و عرضه داشت: یا امیر المؤمنین، این برادر من است که به قتل رسیده.

در این هنگام بود که امیر المؤمنین علیه السلام زره رسول خدا صلی الله علیه و آله را که ذات الفضول نام داشت خواست و آن را به تن کرد و شکم مبارک خود را با دست گرفته و بالا آورد و به یک نفر از خداندان خود فرمود تا کمر مبارکش را با عمامۀ آن حضرت محکم بست؛ آن­گاه شمشیر خود ذوالفقار را حمایل فرمود و پرچم سیاه رنگ رسول خدا صلی الله علیه و آله را که به عقاب معروف بود به فرزندش محمد بن حنفیه داد.

سپس رو به فرزندان خود حسن و حسین کرد و فرمود: از آن جاکه شما فرزندان رسول خدا هستید پرچم را به برادرتان سپردم و شما را در جای خود آسوده گذاشتم.(1)

ص: 94


1- - شرح نهج البلاغه 9/111.

مسلم، اسمِ با مسمّی

ابومخنف گوید: علی علیه السلام گرد سپاه خود می­گشت و این آیۀ کریمه را تلاوت می­فرمود:

﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَریبٌ﴾.(1)

آیا پنداشتید که داخل بهشت می شوید و حال آنکه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پیشینیان شما آمد، بر [سرِ] شما نیامده است؟ آنان دچار سختی و زیان شدند و به [هول و] تکان درآمدند، تا جایی که پیامبر [خدا] و کسانی که با وی ایمان آورده بودند گفتند: «یاری خدا کی خواهد بود؟» هش دار، که پیروزی خدا نزدیک است.

سپس فرمود: أفْرَغَ اللهُ عَلَیْنَا وَ عَلَیْکُمُ الصَّبْرَ وَ أعَزَّ لَنَا وَ لَکُمُ النَّصْرَ وَ کَانَ لَنَا وَ لَکُمْ ظَهِیراً فِی کُلِّ أمْرٍ.

خداوند صبر را در جان ما و شما بریزد و پیروزی را بر ما و شما عزیز گرداند و در هر کار پشتیبان ما و شما باشد.

ص: 95


1- - سوره بقره/214.

سپس قرآنی را به دست گرفت و فرمود: چه کسی این قرآن را بر سر دست می­گیرد تا آنان را به آنچه در آن است دعوت کند و در ازای این امر بهشت از آن او باشد؟ در این حال نوجوانی به نام مسلم که قَبایی سفید بر تن داشت به پا خاست و گفت: من این کار را انجام می­دهم. حضرت نگاهی به او انداخت و فرمود: ای جوان، اگر این مسئولیت را بپذیری دست راستت را خواهند برید و تو قرآن را به دست چپ خواهی گرفت و دست چپ تو را نیز با شمشیر قطع خواهند کرد سپس تو را با شمشیر می­زنند و می­کشند.

جوان گفت: من طاقت چنین کاری را ندارم. علی علیه السلام دوباره در میان لشکر ندا کرد و همان جوان باز برخاست. امام علیه السلام باز همان سخنان را فرمود و جوان باز اظهار بی­طاقتی کرد. این گفت و شنید چند بار میان امام و آن جوان تکرار شد و در نهایت، آن جوان عرضه داشت من این قرآن را گرفته و به میان آنان می­برم و آنچه گفتی در راه رضای خدا بر من اندک و آسان است.

وی قرآن را بر سر دست گرفت و به راه افتاد، وقتی به میان سپاه دشمن رفت با صدای بلند اعلام کرد: این کتاب خدا میان ما و شما حاکم باشد. در این هنگاه مردی با شمشیر به او حمله کرد و دست راستش را برید. جوان قرآن را با دست چپ گرفت ولی دیگری دست چپش را نیز قطع

ص: 96

کرد؛ مسلم قرآن را به سینه چسباند و سپاه آنقدر با شمشیر او را زدند تا کشته شد.

اُمّ ذریحِ عبدیّه در اشعاری در این باره گفته است:

ای خدا، مسلم قرآنی را به نزد آنان برد که مولایشان برای آنان فرستاده بود.

او در حالی که کتاب خدا را تلاوت می­کرد بی هیچ ترس و واهمه ای، آنان را به عدالت و ایمان فرا خواند.

اما آنان تیغۀ شمشیرهای خود را از خون او رنگین ساختند و در این حال، مادرشان (عایشه) ایستاده بود و تماشا می­کرد.

او نه تنها آنان را از گمراهی باز نداشت بلکه به ایشان فرمان نیز می­داد.(1)

در این­جا بود که علی علیه السلام به فرزند خود محمد بن حنفیه فرمان داد تا پرچم را به جلو ببرد. و سپاهیان آن حضرت نیز به همراه او حمله را آغاز

ص: 97


1- - یا ربّ إنّ مسلماً أتاهم بمصحف أرسله مولاهم للعدل و الإیمان قد دعاهم یتلو کتاب الله لا یخشاهم فخضّبوا من دمه ظُباهم و أمّهم واقفة تراهم تأمرهم بالغیّ لا تنهاهم تاریخ طبری 4/529،511، مروج الذهب 2/370 و الکامل 3/262.

کردند و جنگ در گرفت و کشتار از دو طرف به راه افتاد و جنگ شدت پیدا کرد.(1)

عایشه نیز در روز جنگ جمل درون هودجی بر شتر عسکر سوار بود و شتر را نیز با لایه­ای از پارچه، لایه­ای از پوست پلنگ و لایه­ای از زره آهنین پوشانده بودند.(2)

عایشه به تقلید از عمل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جنگ حنین، مشتی سنگریزه برداشت و به طرف سپاه و یاران علی علیه السلام پرتاب کرد و با بلندترین فریاد گفت: شاهت الوجوه. یعنی چهره­های شما زشت باد. کسی هم در پاسخ او گفت: تو پرتاب نکردی، بلکه این شیطان بود که پرتاب کرد.

سپس علی علیه السلام با گُردان خضراء که مخصوص به آن حضرت بوده و مهاجرین و انصار در آن شرکت داشتند در حالی که پسرانش حسن و حسین و محمد علیهم السلام گرداگردش بودند به سوی شتر عایشه پیشروی کرده، پرچم را به محمد داد و به او فرمود: پیش برو تا نیزۀ پرچم را در چشم شتر بنشانی و قبل از رسیدن به آن توقف نکن.

محمد جلو رفت اما دشمن او را تیرباران کرد. محمد به یاران خود گفت: قدری آهسته­تر تا تیرها فروکش کند چون تنها به اندازۀ یک یا دو

ص: 98


1- - تاریخ طبری 4/112.
2- - شرح نهج البلاغه 6/227، تاریخ طبری 4/507 و مروج الذهب 2/370

پرتاب دیگر چوبۀ تیر برایشان مانده. از آن طرف علی علیه السلام برای او پیغام می­فرستاد و او را به درگیر شدن ترغیب می­فرمود. وقتی که توقف محمد طولانی شد آن حضرت خود را از پشت سر به محمد رساند و دست چپ خود را بر شانۀ راست محمد نهاد و به او فرمود: پیش برو، بی ­مادر شده. محمد هرگاه از این لحظه یاد می­کرد می­گریست و می­گفت: به خدا سوگند، هرگز آن لحظه را فراموش نمی­کنم؛ گویا هنوز گرمای نفَسَش را بر پشت گردن خود احساس می­کنم.

سپس امام علیه السلام را عاطفۀ پدر و فرزندی فرا گرفت و پرچم را از محمد گرفته، آن را در دست چپ نهاد و در حالی که ذوالفقار برهنه را در دست راست داشت به دشمن حمله کرد و در میان لشکریان جمل فرو رفت. پس از مدتی باز گشت و شمشیرش را که تاب برداشته بود با دو زانویش راست کرد. اصحاب و فرزندان آن حضرت عرض کردند: یا امیر المؤمنین، ما به جای شما به میدان می­رویم اما آن حضرت نه تنها پاسخی به آن­ها نداد بلکه حتی چشم هم به سوی ایشان نگرداند و همچنان حمله می­کرد و مانند شیر می­غرید تا این که لشکریان از اطرافش پراکنده شده، پا به فرار گذاشتند. حضرتش همچنان چشم به سپاه جمل دوخته بود و به اطرافیان خود توجهی نداشت و به سخن کسی پاسخ نمی­داد.

آن­گاه دوباره پرچم را به دست محمد داد و خود به تنهایی به آنان حمله برده، خود را به وسط لشکر دشمن رساند و گام به گام که پیش می­رفت

ص: 99

آنان را طعمۀ شمشیر می­ساخت و مردان از مقابلش می­گریختند. آن حضرت گاه به سمت چپ و گاه به سمت راست حمله می­برد و زمین را از خون کشتگان رنگین می­کرد. پس از لختی برگشت و شمشیرش را که دوباره تاب برداشته بود با زانوهایش راست کرد.

این­جا بود که اصحاب دورش را گرفته و به خدا سوگندش دادند که جان خود و دین اسلام را به خطر نیندازد؛ آنان عرضه داشتند: اگر شما در این میدان آسیبی ببینید دین از بین می­رود، دست نگه دار تا ما به جای تو نبرد کنیم. آن حضرت در پاسخ فرمود: وَ اللهِ مَا اُرِیدُ بِمَا تَرَوْنَ إلاّ وَجْهَ اللهِ وَ الدَّارَ الآخِرَةِ.

به خدا سوگند، در آنچه از من دیدید هیچ انگیزه­ای جز رضای پروردگار و به دست آوردن سرای آخرت نداشتم.

سپس به پسرش محمد بن حنفیّه فرمود: این چنین نبرد کن، ای پسر حنفیّه. مردم به آن حضرت عرضه داشتند: ای امیرِ مؤمنان، چه کسی را یارای انجام آنچه شما توانایی انجامش را دارید هست؟(1)

ابومخنف گوید: مسلمِ اَعوَر از حبّۀ عُرَنی روایت کرده که گفت: وقتی علی علیه السلام دید سپاهیان جمل خود را فدای شتر عایشه می­کنند و دانست که تا این شتر بر سر پا باشد جنگ ادامه خواهد یافت شمشیرش را روی

ص: 100


1- - شرح نهج البلاغه 1/257.

شانه گذاشت و به سوی شتر به راه افتاد. به اصحاب خود نیز فرمان داد تا به سوی شتر پیش بروند. و خود به بنی ضبّه که مهار شتر را در دست داشتند حمله کرد و شمشیر در میان آن­ها گذاشت و تعداد قابل توجهی از آنان را از دم تیغ گذراند و با عدّه­ای از قبایل همدان و نخع به شتر رسید و به مردی از نخع که بجیر نام داشت فرمود: شتر را دریاب. بجیر ران پای عقب شتر را با شمشیر زد و شتر به پهلو به زمین افتاد و گردنش به زمین خورد و چنان فریادی زد که فریاد هیچ شتری به آن بلندی شنیده نشده بود. تا شتر بر زمین افتاد تمام مردان سپاه جمل مانند ملخ­هایی که در برابر طوفان پراکنده می­شوند پا به فرار گذاشتند.

پس از افتادنِ شتر، عایشه را با همان هودج به بصره بردند و در خانۀ عبدالله بن خلف اسکان دادند. امام علی علیه السلام فرمان دادند تا جسد آن شتر را سوزانده و خاکسترش را به باد دهند و فرمود: لَعَنَهُ اللهُ مِنْ دَابَّةٍ فَمَا أشْبَهَهُ بِعِجْلِ بَنِی إسْرَائِیلَ. خدا این حیوان را لعنت کند، چقدر شبیه گوسالۀ بنی اسرائیل (گوسالۀ سامری) است. سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمّ ِ نَسْفًا﴾(1)؛

و [اینک] به آن خدایی که پیوسته ملازمش بودی بنگر، آن را قطعاً می سوزانیم و خاکسترش می کنیم [و] در دریا فرو می پاشیم. (2)

ص: 101


1- - سوره طه/97.
2- - شرح نهج البلاغه 1/266.

علی علیه السلام عبدالله بن عباس را به نزد عایشه فرستاد تا فرمان رفتن به مدینه را به او ابلاغ کند. ابن عباس گوید: به نزد او رفتم و بر او داخل شدم. دیدم چیزی برای نشستن من نگذاشتند. من خود بالشی برداشتم و بر آن نشستم.

عایشه گفت: ای پسر عباس، خلاف سنت رفتار کردی و بدون اجازۀ ما در خانۀ ما و بر بالش ما نشستی. گفتم: این خانۀ تو نیست؛ همان خانه­ای که خدا فرمان داده تا در آن قرار بگیری. اگر این­جا خانۀ تو بود جز با اجازۀ تو بر بالش تو نمی­نشستم، سپس گفتم: امیر المؤمنین مرا به سوی تو فرستاده و تو را فرمان داده است تا به مدینه بازگردی.(1)

ابن ابی­الحدید در جلد 17 صفحه ی 254 می­نویسد: آنچه برای عایشه روی داد خطا از او بود؛ امیر المؤمنین علیه السلام در این زمینه چه گناهی داشت؟ اگر عایشه در خانۀ خود مانده بود میان اعراب و اهل کوفه کم اعتبار نمی­شد؛ به علاوه که امیر المؤمنین علیه السلام او را گرامی داشته، از او حفاظت کرد و شأنش را والا داشت. هر کس بخواهد از چگونگی این رفتار مطلع شود به کتاب­های سیره مراجعه کند.

ص: 102


1- - شرح نهج البلاغه 6/229 با اختصار ، العقد الفرید 5/76 چاپ علمیه بیروت و مروج الذهب 2/377.

اگر عایشه با عمر در زمان خلافتش چنین برخوردی می­کرد و وحدت مسلمانان را برهم می­زد و در انتها عمر بر او دست می­یافت نه تنها او را می­کشت که او را قطعه قطعه می­کرد اما علی بسیار بردبار و بزرگوار بود.

ابن ابی­الحدید می­نویسد: تمام راویان بر این خبر اتفاق نظر دارند که علی علیه السلام آنچه از سلاح و مرکب و اثاثیه و بَرده بود به غنیمت گرفت و همه را میان سپاه خود تقسیم کرد اما اصحاب آن حضرت به ایشان عرض کردند: اهل بصره را به عنوان بَرده میان ما تقسیم کن. آن حضرت نپذیرفت. گفتند: چگونه ریختن خون آن­ها بر ما حلال است اما به بردگی گرفتنشان حلال نیست؟

امام علیه السلام فرمود: کَیْفَ یَحِلُّ لَکُمْ ذُرِّیَّةٌ ضَعِیفَةٌ فِی دَارِ هِجْرَةٍ وَ إسْلامٍ؟ أمَّا مَا أجْلَبَ بِهِ الْقَوْمُ فِی مُعَسْکَرِهِمْ عَلَیْکُمْ فَهُوَ لَکُمْ مَغْنَمٌ وَ أمَّا مَا وَارَتِ الدُّورُ وَ اُغْلِقَتْ عَلَیْهِ الأبْوَابُ فَهُوَ ِلأهْلِهِ وَ لا نَصِیبَ لَکُمْ فِی شَیْ ءٍ مِنْهُ. به اسارت وبردگی گرفتن زن و فرزند ضعیفی که در دیار اسلام و هجرت زندگی می­کنند چگونه بر شما حلال خواهد بود؟ البته آنچه که دشمنان با خود به اردوگاه آورده­اند غنیمت شما است اما آنچه در خانه­ها مانده و پشت درهای بسته است متعلق به صاحبان آن­ها است و شما را در آن هیچ نصیبی نیست.

ص: 103

اصحاب دوباره اصرار کردند و امام چون اصرارشان را دید فرمود: فَأقْرِعُوا عَلَی عَائِشَةَ ِلأدْفَعَهَا إلَی مَنْ تُصِیبُهُ القُرْعَةُ. پس بیایید برای تصاحب عایشه قرعه بیندازید تا به نام هر کس در آمد عایشه را به او بدهم» مردم گفتند از این کار و سخن استغفار می­کنیم ای امیر مؤمنان و پراکنده شدند.(1)

از حذیفه روایت است که گفت: اگر به شما خبر دهم که روزی مادرتان به جنگ شما خواهد آمد آیا سخنم را تصدیق خواهید کرد؟ گفتند: آیا به راستی چنین است؟ گفت: آری به راستی؛ و حقیقت چنین است.(2)

و نیز از او روایت است که گفت: اگر به شما خبر دهم که روزی مادرتان به همراه گروهی از مسلمانان شورش کرده و با شما خواهد جنگید آیا سخنم را تصدیق خواهید کرد؟ گفتند: سبحان الله! آیا به راستی چنین خواهد شد؟(3)

و در تاریخ طبری از ابورجاء نقل کرده که گفت: مردی را دیدم که گوشش از بیخ کنده شده بود. به او گفتم این حالت گوش تو طبیعی است یا در اثر حادثه­ای به این صورت در آمده است؟ گفت: جریان را برایت

ص: 104


1- - شرح نهج البلاغه 1/250 ، کنز العمّال 11/150.
2- - کنز العمّال : 11/154-150 حدیث 31663.
3- - کنز العمّال : 11/154 حدیث 31690.

بازگو می­کنم؛ در روز جمل میان کشته­ها قدم می­زدم که ناگهان دیدم مردی در حال جان دادن است و پاهای خود را بر زمین می­کشد و این اشعار را زیر لب می­خواند:

به راستی که مادرمان ما را به محدودۀ مرگ وارد کرد و از آن باز نگشتیم مگر آنکه از جام مرگ سیراب شده بودیم.

در برآوردن آرزوهای خود به گمراهی رفتیم و قریش را یاری کردیم اما حاصل یاری اهل حجاز جز درد و رنج برای ما نبود.(1)

گفتم: بندۀ خدا، بگو لا اله الا الله. گفت: گوش­های من سنگین است جلو بیا و در گوشم تلقین کن. وقتی نزدیک شدم گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل کوفه. ناگهان بر من جست و گوش مرا چنان­که می­بینی از بیخ کند و گفت: هرگاه مادر خود را ملاقات کردی به او خبر بده که عمیر بن اهلب ضبی با من چنین کرد.(2)

ابن ابی­الحدید می­نویسد: جریان کار عایشه را پس از جنگ می­دانید؛ وقتی علی علیه السلام بر او پیروز شد او را گرامی داشت و بیست نفر از زنان قبیلۀ عبدالقیس را با لباس و عمامۀ مردانه و مسلح به شمشیر با او همراه کرد. در میانۀ راه، عایشه از علی به زشتی یاد کرد و سخنانی گفت که قابل

ص: 105


1- - لقد أوردتنا حومة الموت أمّنا فلم ننصرف إلا و نحن رواء نصرنا قریشا ضلة من حلومنا و نصرتنا أهل الحجاز عناء
2- - تاریخ طبری 4/524 ، مروج الذهب 2/379، الکامل3/252.

ذکر نیست، آن­گاه گفت: اف بر او که پردۀ حرمت مرا با مردان و سربازانی که برای همراهی من فرستاده پاره کرد. وقتی که به مدینه رسیدند آن زنان عمامه از سر برداشته و به او گفتند: ما همگی زن هستیم.(1)

گویا مقدار بیت المال را می­دانست

ابوالأسود دُؤِلی گوید: وقتی علی علیه السلام در جنگ جمل پیروز شد با تعدادی از مهاجرین و انصار که من هم جزو آن­ها بودم به بیت المال بصره وارد شد. وقتی نگاه آن حضرت به فراوانی اموال افتاد چند بار فرمود: غُرِّی غَیْرِی، دیگری را بفریب.

سپس به آن اموال نگاهی انداخت و آن­گاه سر به زیر انداخت و فرمود: این اموال را بین اصحاب من تقسیم کنید و به هر نفر پانصد درهم بدهید. آن­ها اموال را به همین شکل تقسیم کردند. سوگند به خداوندی که محمد را بر حق مبعوث کرد نه درهمی اضافه آمد و نه کم. گویا آن حضرت از مقدار اموال داخل بیت المال آگاه بود؛ اموال بیت المال شش هزار هزار (میلیون) درهم و یاران آن حضرت دوازده هزار نفر بودند.(2)

ص: 106


1- - شرح نهج البلاغه 1/23 ، مروج الذهب 2/379 ، العقد الفرید 5/ 76 و طبری 4/510.
2- - شرح نهج البلاغه 1/24 ، تاریخ طبری 4/541 ، مروج الذهب 2/380.

ایثار

حبّۀ عرنی گوید: علی علیه السلام بیت المال بصره را پانصد درهم، پانصد درهم بین اصحاب خود تقسیم کرد، خود نیز مانند دیگران پانصد درهم گرفت. در این وقت کسی که در جنگ شرکت نداشت به نزد آن حضرت آمد و گفت: ای امیر مؤمنان، گرچه من در جنگ شرکت نداشتم اما دل و جانم در جنگ با تو بود به من نیز از این غنایم چیزی بده. امام علیه السلام تمام پانصد درهم سهم خود را به او بخشید و از آن غنایم چیزی برای خود نگرفت.(1)

بخشی از خطبۀ امام در بارۀ سران جمل

فَخَرَجُوا یَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا، مُتَوَجِّهِینَ بِهَا إلَی الْبَصْرَةِ فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِی بُیُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِیسَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَهُمَا وَ لِغَیْرِهِمَا فِی جَیْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِیَ الطَّاعَةَ وَ سَمَحَ لِی بِالْبَیْعَةِ طَائِعاً غَیْرَ مُکْرَهٍ فَقَدِمُوا عَلَی عَامِلِی بِهَا وَ خُزَّانِ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً.(2)

آن­ها در حالی از مکه به قصد بصره بیرون رفتند که زوجۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله را با خود [از شهری به شهری] می­کشاندند؛ چنان­که کنیزی را به قصد

ص: 107


1- - شرح نهج البلاغه 1/250 ، مروج الذهب 2/380.
2- - نهج البلاغه خطبه 172.

فروش [از شهری به شهری] می­کشانند. آنان زن­های خود را در خانه­هایشان پوشیده نگاه داشتند و همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله را که [به فرمان خدا و به دست آن حضرت ] از آن­ها و هر کس دیگری پوشیده نگاه داشته شده بود بر همگان آشکار نمودند؛ آن هم در میان لشکری که مردی از آنان نبود مگر آن­که فرمانبرداری و اطاعت مرا به گردن گرفته و از روی اختیار و نه اجبار با من بیعت کرده بود. آن­گاه بر فرماندار من در بصره (عثمان بن حنیف انصاری) و خزانه­داران بیت المال مسلمانان و سایر اهالی آن شهر وارد شدند و گروهی را به قتلِ صبر و گروهی را به قتلِ غدر و خیانت(1) به شهادت رساندند.

درستیِ کلام رسول خدا

روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خواندن خطبه ایستاده بود که به سمت حجرۀ عایشه اشاره کرد و فرمود: هَیهُنَا الْفِتْنَةُ، هَیهُنَا الْفِتْنَةُ، هَیهُنَا الْفِتْنَةُ، مِنْ حَیْثُ یَطْلُعُ قَرْنُ الشَّیْطَانِ(2). فتنه از این­جا است، فتنه از این­جا است، فتنه از این­جا است، از این­جا شاخ شیطان سر خواهد زد.

ص: 108


1- - قتلِ صبر عبارت از کشتن بعد از اسارت و شکنجه و قتلِ غدر و خیانت عبارت از کشتن بعد از دادن امان است- مترجم.
2- - صحیح بخاری 4/46 باب «ما جاء فی بیوت أزواج النّبیّ».

و در صحیح مسلم است: رسول خدا از خانۀ عایشه خارج شدند و فرمودند: رَأسُ فِتنَۀِ الکُفرِ مِنْ هَیهُنَا، مِنْ حَیْثُ یَطْلُعُ قَرْنُ الشَّیْطَانِ(1). اساس فتنۀ کفر از این­جا است؛ از این­جا شاخ شیطان سر خواهد زد.

به فضل خداوند ملِکِ علاّم سخن را در بارۀ ناکثان و شکنندگان بیعت مولا امیر المؤمنین علیه السلام که اصحاب جمل باشند به پایان می­بریم؛ آنان­که هواهای نفسانی و آرزوهای دور و دراز وادار به شورششان کرد و با زیان و ناامیدی و شکست باز گشتند. از این پس سخن در بارۀ دومین طایفه (قاسطین) است که معاویه و عمرو عاص آن را رهبری کرده و به آتش سوزان جهنم هدایت نمودند. چنانکه حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله نیز آنان را به این اسم نامید.

والحمد لله رب العالمین.

ص: 109


1- - صحیح مسلم 8/181.

ص: 110

قاسطان

اشاره

این نامی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر این گروه نهاده و معنای آن، ستمگری و رویگردانی از حقیقت است و آیۀ کریمۀ: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾(1) نیز از همین باب است. علاوه بر این، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن­ها را «فِئِۀ باغیه»، گروه طغیانگر نیز نامیده است؛ زیرا آنان بر امام علی علیه السلام شوریده و بر آن حضرت تجاوز و تعدی روا داشتند و فتنۀ آنان بعدها به واقعۀ صفین یا جنگ صفین معروف شد.

ابن ابی­الحدید در شرح نهج البلاغه جلد 1 صفحه ی 201 چنین می­نویسد:

و اما طایفۀ فاسقان، اصحاب صفین بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را قاسطین نامیده است رسول خدا طبق روایتی به امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: سَتُقَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ القَاسِطِینَ وَ المَارِقِینَ. زود باشد که تو با ناکثین و قاسطین و مارقین نبرد کنی و این خبر از دلایل نبوت آن حضرت صلی الله علیه و آله است زیرا آشکارا خبر از غیب داده و هیچ شبهه­ای از نظر جعل و تحریف که در اخبار مجمل ممکن است راه داشته باشد در آن راه ندارد...

ابن ابی­الحدید در بخش دیگری از این مقال می­نویسد: و اما اصحاب صفین به نظر اصحاب ما به جهت فسقی که داشتند در آتش جهنم مخلّد و

ص: 111


1- ولی قاسطین (منحرفان از راه حق)، هیزم جهنّم خواهند بود. سوره الجنّ/14

جاودان هستند و قول خدای تعالی که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾ در بارۀ آنان صادق است.

دعوت به بیعت و فرمانبرداری

پس از پایان جنگ جمل حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به کوفه باز گشته و چندین نامه برای معاویه نوشته و فرستادند که در آن­ها او را به فرمانبرداری و بیعت دعوت کردند اما معاویه از این کار خودداری کرد و تکبر ورزید و سرکشی و خیرگی پیشه نموده، اهل شام را برانگیخت و آنان را به سوی خود و خونخواهی عثمان فرا خواند و نامه­هایی با مضمون مظلومیت عثمان و اینکه او صاحب خون و ولی دم عثمان است برای امیر المؤمنین علیه السلام فرستاد.

از جمله پاسخ­هایی که امیر المؤمنین علیه السلام به نامه­های او داده است نامۀ زیر است:

وَ قَدْ أکْثَرْتَ فِی قَتَلَةِ عُثْمَانَ، فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إلَیَّ أحْمِلُکَ وَ إیَّاهُمْ عَلَی کِتَابِ اللهِ. فَأمَّا تِلْکَ الَّتِی تُرِیدُهَا فَخُدْعَةُ الصَّبِیِ عَنِ الْلَبَنِ وَ لَعَمْرِی لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدُنِی أبْرَأ ُ قُرَیْشٍ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ. وَ اعْلَمْ أنَّکَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِینَ لا یَحِلُّ لَهُمُ الْخِلافَةَ وَ لا تَعْرُضُ فِیهِمُ الشُّورَی وَ قَدْ أرْسَلْتُ إلَیْکَ وَ إلَیَ مَنْ قِبَلَکَ جَرِیرُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْبِجِلِّی وَ هُوَ مِنْ أهْلِ الإیمَانِ وَ الْهِجْرَةِ فَبَایِعْ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ.

ص: 112

دربارۀ قاتلان عثمان سخن بسیار گفتی، بیا و در آنچه مردم به آن داخل شده­اند داخل شو، سپس مردم را به قضاوت کار من بطلب تا من تو و آن­ها را بر اساس کتاب خدا قانع کنم. اما آنچه تو اینک می­خواهی مانند گول زدن بچه برای از شیر گرفتن است.

به جان خودم سوگند، اگر از دیدگاه عقل و بدون دخالت هوای نفس نظر بیفکنی در میان قریش مرا مبرّاترین کس از خون عثمان خواهی یافت. بدان­که تو از گروه «طُلَقا(1)»

هستی که نه خلافت بر آن­ها روا است و نه حتی در شورای تعیین خلیفه گمارده می­شوند. اینک من جَریر بن عبدالله بَجِلّی را که از اهل ایمان و هجرت است به نزد تو می­فرستم پس بیعت کن. و هیچ قدرت و نیرویی، جز از ناحیۀ خدا نیست.

وقتی که معاویه این نامه را خواند به جریر بن عبدالله گفت: اینک من به انتظار نظر مردم شام می­مانم تو نیز منتظر بمان.

چند روزی گذشت و روزی معاویه به منادی خود فرمان داد تا مردم را برای امر مهمّی فرا بخواند. هنگامی که مردم اجتماع کردند بر بالای منبر رفته و گفت:

ص: 113


1- - طلقاء: گروهی از قریش که پیامبر اکرم ‘ آنها را در فتح مکه به اسارت در آورد و بعد آنها را آزاد کرد و فرمود: «اذهبوا فأنتم الطقاء» ابوسفیان و معاویه نیز جزء آنها بودند.(مترجم)

ای مردم، شما خوب می­دانید که من جانشین امیرالمؤمنین عمر بن خطاب و نیز جانشین امیرالمؤمنین عثمان بن عفان بوده­ام و نیز می­دانید که من هرگز هیچ کدام از شما را به خواری و پستی نکشانده­ام و خوب می­دانید که من ولیِّ خون عثمان هستم که مظلومانه به قتل رسید و خدای متعال فرموده است: ﴿ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانًا ﴾ و هر کس مظلوم کشته شود، برای سرپرست وی قدرتی قرار داده ایم و من دوست دارم در قضیۀ قتل عثمان شما مرا همچون خود بدانید.

اهل شام همگی به پا خاسته و به دعوت خونخواهی او پاسخ مثبت داده و برای این کار با او دست بیعت داده و پیمان بستند که مال و جان­ خود را در برابر او در این راه نثار کنند تا اینکه یا انتقام خون عثمان را بگیرند و یا کشته شوند و روحشان به خدا بپیوندد.(1)

خریدن دین و وجدان

فکر و ذهن معاویه به هر راهی می­رفت و دادن پاسخ نامه به جریر را به تأخیر می­انداخت حتی وقتی با مردم شام در بارۀ خونخواهی عثمان نظرخواهی کرد و آن­ها به او پاسخ مثبت دادند؛ زیرا او دوست داشت در این زمینه بیشتر مطالعه و بررسی کند؛ لذا با برادرش عتبه بن ابی­سفیان مشورت کرد و عتبه به او گفت: در این زمینه از عمرو بن عاص کمک

ص: 114


1- - شرح نهج البلاغه 3/78-75 ، العقد الفرید 5/80 ، الکامل 3/276.

بخواه که تو خود زیرکی و دقت نظر او را می­دانی؛ او در زمان حیات عثمان از او کناره گرفته بود و البته از تو بیشتر کناره خواهد گرفت اما چون اهل دنیا است می­توانی بر دین او قیمتی بگذاری و در این صورت است که او از تو پیروی خواهد کرد.(1)

معاویه چون سخن عتبه را شنید به دنبال عمرو فرستاد و وعدۀ حکومت مصر را به او داد. عمرو گفت: آیا خدا بر این معامله بین من و تو شاهد باشد؟ معاویه گفت: آری، خدا بر این امر شاهد باشد اگر کوفه را فتح کنم. عمرو گفت: وَ اللّهُ عَلی ما نَقُولُ وَکیلٌ ؛ و خدا بر آنچه می گوییم وکیل است.

وقتی که عمرو از نزد معاویه بیرون آمد پسرانش به او گفتند: چه کردی؟ گفت: مصر را به ما بخشید. گفتند؟ مصر در برابر حکومت بر عرب ناچیز است.

عمرو گفت: اگر مصر شکم شما دو نفر را سیر نکند خداوند هرگز شکم شما را سیر نگرداند.

وقتی معاویه عهدنامۀ حکومت مصر را برای عمرو عاص می­نوشت در آن قید کرد که «این پیمان بر این اساس است که هیچ شرطی در این پیمان،

ص: 115


1- شرح نهج البلاغه 2/61 ، طبری 4/161 و 5/98 ، مروج الذهب 2/263 ، الکامل 3/276.

مانعِ اطاعتِ عمرو از من نشود». اما عمرو چنین نوشت: «آن عهد و پیمان بر این اساس است که طاعتِ من از تو، هیچ یک از شرط­های این پیمان را نقض نکند». و پیدا است که هر کدام از این دو سعی داشتند دیگری را فریب بدهند.(1)

وقتی عهدنامه نوشته شد معاویه به عمرو گفت: نظرت در بارۀ علی چیست؟ گفت: اینک در نظر مردم چنین است که بهترین شخصیّتِ عراق (جریر) به نزد تو آمده تا برای بهترینِ مردمان (علی) از تو بیعت بگیرد و دعوت تو از اهل شام برای ردِّ این بیعت کاری بسیار خطرناک است. اینک بزرگ و سرور اهل شام، شرحبیل بن سمط کندی است که با همین جریر که فرستادۀ علی است دشمنی هم دارد. کسی را به نزد او بفرست تا به نزد تو بیاید و همزمان کسانی را به میان مردم و شخصیت­ها و اشخاصی که در نزد شرحبیل مورد اعتماد هستند بفرست تا چنین شایع کنند که علی عثمان را کشته است و این شعاری کلیدی برای تو است که کار شام را به نفع تو فیصله خواهد داد و اگر به هر وسیله در قلب

ص: 116


1- - شرح نهج البلاغه 2/67 ، العقد الفرید 5/92. اگر عمرو این شرط را قبول می­کرد معنایش این بود که بیعتِ عمرو با معاویه، بر اطاعتِ مطلق بوده و در این صورت، اگر معاویه از دادن حکومت مصر به او منصرف می­شد عمرو حق هیچ اعتراضی نداشت و عمرو که متوجه این نکته شده بود جمله فوق ر­ا در عهدنامه نوشت که معنایش این است: پیرویِ من از تو تا آن جااست که مانع از حکومت مصر نشود- مترجم.

شرحبیل نفوذ کردی دیگر هیچ چیزی نخواهد توانست تو را تا ابد از قلب او بیرون کند.

معاویه نامه­ای به شرحبیل نوشت که: جریر بن عبدالله از نزد علی بن ابی­طالب به سوی ما آمده و حامل پیغامی بس ناگوار است؛ بشتاب.(1)

هنگامی که شرحبیل بر معاویه وارد شد معاویه دستور داد تا درباریان به استقبال او بروند و او را بسیار بزرگ و گرامی دارند و چون به حضور معاویه رسید، معاویه پس از حمد و ثنای الهی چنین سخن آغاز کرد:

ای شرحبیل، همانا جریر بن عبدالله به نزد ما آمده و ما را دعوت می­کند که با علی بیعت کنیم و علی بهترینِ مردمان برای امر خلافت است اما تنها ایرادی که دارد این است که عثمان بن عفان را به قتل رسانده و من خود را مانند یکی از مردم شام می­دانم و رأی خود را در این باره موکول به نظر تو کرده­ام و هرچه مردم شام بخواهند و به آن راضی شوند من نیز همان را خواسته و به همان راضی هستم.

شرحبیل گفت: من به میان مردم می­روم و نظر آنان را جویا می­شوم. وقتی شرحبیل بیرون رفت کسانی که معاویه از قبل تدارک دیده بود با او ملاقات کردند و همه به او گفتند که علی عثمان را به قتل رسانده است. شرحبیل با حالت خشم به نزد معاویه باز گشت و گفت: ای معاویه، مردم

ص: 117


1- - شرح نهج البلاغه 2/71.

جز این عقیده ندارند که علی عثمان را کشته است؛ به خدا سوگند، اگر با علی بیعت کنی بر تو خواهیم شورید و تو را یا خواهیم کشت یا از سرزمین خود (شام) بیرون خواهیم انداخت.

معاویه گفت: من هرگز با رأی شما مخالفت نخواهم کرد؛ چرا که من فقط مردی از اهالی شام هستم و دیگر هیچ. شرحبیل گفت: در این صورت این مرد (جریر) را به نزد علی باز گردان.

این­جا بود که معاویه یقین کرد که رأی شرحبیل بر جنگ با اهل عراق مستحکم شده است و اهل شام نیز همه تابع رأی و نظر او هستند.(1)

پس از اینکه معاویه دل اهل شام را به دست آورد و آنان با وی بیعت کردند به جریر گفت: به نزد علی باز گرد. نامه­ای نیز برای آن حضرت نوشت که در پایان آن، این بیت شعر از کعب بن جعیل آمده بود:

شام را می­بینم که اهل عراق را خوش ندارند و عراقیان نیز همگی ما را ناخوش می­دارند.(2)

ص: 118


1- - شرح نهج البلاغه 2/73.
2- - أَرَی الشَّامَ تَکْرَهُ أَهْلَ الْعِرَاقِ وَ أَهْلُ الْعِرَاقِ لَهُمْ کَارِهُونَا شرح نهج البلاغه 3/87.

پیراهن عثمان

طبری می­نویسد: وقتی که نعمان بن بشیر پیراهن غرق به خونی که عثمان در هنگام مرگ آن را به تن داشت به همراه انگشت­های بریده شدۀ نائله، همسر عثمان که شامل دو بند انگشت و مقداری از کف دست و دو انگشت بریدۀ کامل و نصف انگشت شصت بود به شام آورد، معاویه آن پیراهن را بر منبر مسجد آویخت و به همۀ سپاهیان نامه نوشت و آن­ها را فرا خواند و مردم همه گرد این منبر جمع شده و به گریه و شیون پرداختند و این کار یک سال تمام ادامه داشت و آن پیراهن بالای منبر و انگشت­های قطع شده نیز بر آن آویخته بود. مردان شام سوگند یاد کردند که به نزد زنان خود نروند و آب غسل جنابت( مگر از روی احتلام) با بدنشان تماس پیدا نکند و بر رختخواب راحت نخوابند مگر این که قاتلان عثمان را بکشند. آن­ها یک سال دور این پیراهن می­گشتند.

پیراهن هر روز بر منبر نهاده می­شد و بعضی وقت­ها آن را بر منبر می­کشیدند و انگشت­های نائله را نیز از آستین پیراهن آویزان می­کردند.(1)

نصر گوید: وقتی علی علیه السلام در نُخَیله جهت رویارویی با سپاه شام اردو زد و این خبر به معاویه رسید وی در شهر دمشق حضور داشت و پیراهن خون آلود عثمان نیز بر منبر مسجد دمشق پوشانیده شده و هفتاد هزار

ص: 119


1- - تاریخ طبری 4/562 ، الکامل– 3/203،277 ، السیرة الحلبیة 3/286.

شیخ گرداگرد آن پیراهن گریه کرده اشکشان در عزای عثمان خشک نمی­شد؛ معاویه در چنین حالی برای آنان خطبه خواند:

ای اهل شام، قبلاً آنچه در مذمت علی می­گفتم باور نمی­کردید اما اینک کار او بر شما آشکار شده است؛ به خدا سوگند کسی جز او خلیفۀ شما را نکشته است؛ او بود که فرمان کشتن عثمان را داد و مردم را بر ضد او تحریک کرد و قاتلان وی را در نزد خود پناه داد و همان افراد اینک لشکر و اعوان و انصار او هستند که آن­ها را برای تصرف شهرها و برانداختن نسل شما با خود به جنگ آورده است.

ای اهل شام، شما را به خدا، شما را به خدا در بارۀ قتل عثمان سوگند می­دهم که من ولیّ دم عثمان و سزاوارترین کس به خونخواهی او هستم و خداوند برای ولیِّ هر کشتۀ مظلومی، حقِّ قصاصی قرار داده است؛ پس بیایید و خلیفۀ مظلوم خود را یاری کنید که می­دانید این قوم با او چه کرده­اند؛ آن­ها او را به ستم و سرکشی کشتند و خدای تعالی مردمان را به نبرد با گروه سرکش فرمان داده تا آن گاه که سر به فرمان خدا فرود آورند. در این­جا معاویه به سخنان خود پایان داد و از منبر پایین آمد.

نصر گوید: پس از این سخنرانی مردم گرد معاویه جمع شده و با او پیمان و بیعت انقیاد و طاعت بستند و برای جنگ با علی آماده شدند.(1)

ص: 120


1- - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 3/196 و کتاب صفیّن /143.

* * *

امیر المؤمنین علیه السلام نیز برای جنگ با معاویه حرکت فرمود و مردم را برای این کار تشویق کرد و چنان­که نصر بن مزاحم در صفحه ی 238 از کتاب وقعة صفین می­نویسد در لشکر آن حضرت صد نفر از اصحاب رسول خدا که در جنگ بدر شرکت کرده بودند، حضور داشتند. همچنین بنا به نقل ابن حجر در «الاصابه» هشتصد تن از اهل بیعت رضوان ،کسانی که در زیر درخت معروفی با رسول خدا ‘ بیعت کردند نیز با ایشان بودند و بیشتر این افراد در رکاب آن حضرت در این جنگ به شهادت رسیدند.

وای بر کم­فروشان

وقتی خداوند متعال کسانی را که در اموال مردم از قبیل آب و غذا و سایر امور پست دنیوی که ارزش چندانی هم ندارد نسبت به آن­ها کم بگذارند به عذاب تهدید فرموده است؛ چگونه خواهد بود حال کسانی که مردم را از امور مهم و والای معنوی و اخروی محروم کرده و آنان را قرن­ها و نسل­ها در گمراهی و سرگردانی رها کنند؟

قبل از هر چیز باید اطلاعات مختصری از وضعیت رهبران گروه سرکش قاسطین بدانیم؛ زیرا دانستن حال آنان، شک و شبهه را زدوده و انسان را از این حقیقت آگاه می­کند که حق و صواب به جانب چه کسی است.

همچنین نمی­توان قطعه­ای از تاریخ را از بقیّۀ آن جدا کرده، آن را از وضعیت حال و آیندۀ زندگی انسان جدا و مجزا دانست و به همین جهت

ص: 121

است که می­بینیم قرآن مجید و خداوند متعال که آفرینندۀ انسان و زمان و دوران­ها است، ماجراهای آدم و دو پسرش هابیل و قابیل و دیگران از اولیاء الله یا دشمنان خدا، از سرنوشت پیامبران و رسولان گرفته تا عاقبت فرعون­ها و گردن­کشان و آنچه به سود یا زیان امت­های گذشته اتفاق افتاده را بیان کرده است؛ زیرا خداوند متعال تاریخ را عاملی مهم در ساختار زندگی انسان از معاش و معاد و حال و آینده می­داند.

در این میان، تاریخ اسلام نسبت به ما از خصوصیت بیشتری برخوردار است؛ چرا که مسئلۀ ایمان و کفر و عاقبت انسان از بهشت و دوزخ بر آن مترتب ­شده و پژوهش در آن، سبب شناخت حق از باطل و معرفت راست از دروغ و صحیح از غلط می­گردد.

لذا بسیاری از عقایدِ انسان چه در اصول دین و چه در فروعِ آن، متوقف بر پژوهش در تاریخ است. نتیجه می­گیریم که تاریخ، جزو جدانشدنیِ زندگی انسان بوده و پر واضح است که تاریخ هم به نوبۀ خود، بازتابی از رویدادها و هر رویداد نیز ساخته و پرداختۀ شخصیت­هایی است. در نتیجه، مدار بحث بر شناخت شخصیت­ها قرار می­گیرد و در این راستا فرقی میان این که این شخصیتِ تاریخی، نیکوکار یا گناهکار، صحابی یا غیر صحابی باشد نیست و صحابی بودن نمی­تواند پردۀ عصمتی به دور یک شخصیت تاریخی بکشد و او را از قرار گرفتن در معرض نقد برهاند. همچنین است خویشاوندی، زوجیت، فرزندی و ....

ص: 122

الگوی ما در این کار، قرآن کریم است که در بارۀ حضرت نوح می­فرماید: ﴿ وَ نادی نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبّ ِ إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ * قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ ﴾

و نوح پروردگار خود را خواند و گفت: پروردگارا، پسرم از کسان من است، و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترین داورانی * فرمود: ای نوح، او در حقیقت از کسان تو نیست، او کرداری ناشایسته است.(1)

قرآن کریم همچنین در بارۀ امهات المؤمنین (همسران پیامبران) امثال همسران نوح و لوط فرموده است: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئًا وَ قیلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ﴾

خدا برای کسانی که کفر ورزیده اند، همسر نوح و همسر لوط را مَثَل آورده [که] هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آن­ها خیانت کردند، و کاری از دست [شوهران] آن­ها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شوید.(2)

ص: 123


1- - هود/46-45
2- - تحریم/10

و دربارة خویشاوندی نیز قرآن کریم چنین می گوید: ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾ بریده باد دو دست ابولهب، و مرگ بر او باد.(1)

اما این که گفته شود ما باید در بارۀ افرادی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معاشرت و مصاحبت داشته و از اصحاب آن حضرت به شمار می­روند چشم پوشی کنیم و معتقد شویم که «تنها خدا از نیت­ اشخاص آگاه است» یا این که چنین استدلال کنیم که: شاید آن­ها بعداً از کار خود توبه کرده­اند­ یا در آن مسئله به اجتهاد خود عمل نموده­اند و هر انسانی جایز الخطا است و این که راوی [از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله] می­گوید: اصحاب من مانند ستارگانند و هر کدام از آن­ها را مورد اقتدا و پیروی قرار دهید هدایت خواهید شد.

البته ظاهر این سخن زیبا است اما اگر در بوتۀ نقد و بررسی قرار گیرد تاب مقاومت نخواهد داشت و حتی طرفداران خود را قانع نخواهد نمود. آنچه در خارج به وقوع پیوسته نیز به طور کامل برخلاف چنین اعتقادی است و بسیاری از این اشخاص،منشأ گمراهی، لجبازی و فتنه و فساد شده­اند و پیروان خود را به سرای هلاکت و نابودی کشانده و جز ننگ و عار و خشم خدای جبار چیزی به بار نیاوردند.

ص: 124


1- - مسَدّ/1

در کتابی مطلبی را خواندم که تأسف و اندوه مرا بر انگیخت؛ نویسنده در این مطلب کم فروشی و کوتاهی در نقل حقایق تاریخی را ستوده و معتقد بود که این شیوۀ تألیف در تاریخ کار بسیار خوب و عمل بسیار شریفی است.

سیوطی در تاریخ الخلفاء صفحه ی 175 پس از اینکه تمام مطلبِ ابن سعد را در بیان وقایع خلافت حضرت علی علیه السلام از ابتدای بیعت تا روزی که غرق در خون در محراب عبادتش غلطید و از دو صفحه متجاوز نیست نقل می­کند؛ چنین اظهار نظر کرده است:

این تمام چیزی بود که ابن سعد در بیان این برهه از تاریخ آورده و خوب توانسته است آن را خلاصه کرده، همچون برخی از مورّخان سخن را در بارۀ این وقایع، شرح و بسط نداده است؛ چرا که همین روش، شایستۀ این مقام است.

وی چنین استدلال می­کند که: راوی از پیامبر نقل کرده: إذَا ذُکِرَ أصْحَابِی فَأمْسِکُوا - چون سخن از اصحاب من به میان آمد دست نگه دارید. و یا این سخن که: بِحَسْبِ أصْحَابِی القَتْلُ- هر یک از اصحابم در نزاع با دیگری کشته شود مرگش پایان سخن در بارۀ او است.

ص: 125

نمی­دانم این نویسنده تنها برای خود یا برای برخی از شخصیت­ها [ی مورد نظر خود] کتاب نوشته یا در برابر تاریخ، امّت اسلام و نسل­های آینده دست به قلم برده است؟

امّا رهبران فِئِۀ باغِیه (گروه سرکش) عبارتند از: معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص.

معاویه

خوشتر داشتم کاغذ و قلمم را از ذکر این طاغوت، منزّه و پاکیزه نگاه دارم و از او یادی نکنم؛ چرا که تاریخ زندگی او از زغال سیاه­تر است؛ اما در میان مورخان، کسانی را دیدم که او را ستایش و تقدیس کرده­ و مذبوحانه کوشیده­اند تا پلیدی و زشتیِ چهر­اش را بزدایند و پس از لمس شخصیت او دستان خود را نه با آب که با خاک تطهیر نتوانسته­اند. و از یادآوری این مسئله چنین در ذهن انسان می­آید که دجّالی لوچ، طاغوتی معلوم الحال را ستایش می­کند.

من کلماتی را خواندم که معاویه را در زندگی و پس از مرگ ستایش کرده بود؛ لذا بر آن شدم که شرح حال معاویه را چنان­که سیره نویسان آورده­اند بیان کنم که ترک این کار نه تنها سودی ندارد بلکه زیانبار است.

ص: 126

معاویه در خانۀ پدرش ابوسفیان، صخر بن حرب که رهبر جنگ­های قریش بر ضد اسلام بود به دنیا آمده و نشو و نما کرد.

وی صفات نکوهیده و رذایل اخلاقی را از پدرش به میراث برد. ابوسفیان اشتهای شدیدی به رفت و آمد به خانۀ زنان بدکاره داشت. تا حدی که در میان عرب، ضرب المثلِ این کار شد که در بارۀ کسانی که زیاد به این کار می­پرداختند می­گفتند: فلانی «أزْنَی مِنْ صَخْرٍ»(1) زناکارتر از صخر است.

مادرش نیز هند جگر خواره است که در پستی مثل ابو سفیان بود. ابن ابی الحدید در جلد 1 صفحه ی 336 می­گوید: هند در مکه به زنا و فجور معروف بود.

زمخشری در کتاب ربیع الأبرار می­نویسد: معاویه به لحاظ پدر به چهار نفر نسبت داده شده است:

1- مسافر بن ابی­عمر 2- عماره بن ولید بن مغیره 3- عباس 4- صباح (مُغنّیِ عماره بن ولید).

گفته­اند که پدر عتبه بن ابی سفیان نیز ابوسفیان نبوده بلکه در واقع، صباح پدر او بوده و هند کراهت داشته که او را در خانۀ خود نگاه دارد و به

ص: 127


1- - الاستیعاب 201 ، شرح نهج البلاغه 16/180 ، العقد الفرید 5/267 ، الکامل 3/444.

همین دلیل به اجیاد(1) رفته و او را در آن جاگذاشته است و اشعار حسّان - که قبل از فتح مکه زمانی که بازار هَجو میان مسلمانان و مشرکان در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله داغ بود سروده شده - ناظر به همین واقعه است:

این کودک که در حاشیۀ بطحا بدون گاهواره بر خاک افکنده شده از آنِ کیست؟

زنی سپید و پاکیزه نفس او را زاده که از نسل عبد شمس و داری صورتی صاف است.(2)

زیاد بن ابیه نیز در پاسخ به نامه­ای که معاویه در آن، او را به داشتن مادری چون سمیه سرزنش کرده بود، چنین پاسخ داده که: مرا به داشتن مادری چون سمیه سرزنش کرده­ای؛ پس اگر من پسر سمیه هستم تو فرزند چندین پدر هستی.(3)

می­گویم: اسلام آنچه قبل از آن بوده را می­پوشاند بلکه حتی مسلمان شدنِ ظاهری نیز همین حکم را دارد اما جماعتی که با بغض و کینه و دشمنی و

ص: 128


1- - اجیاد یا جیاد، منطقه­ای در مکه، کنار کوه صفا است- مترجم.
2- - لمن الصبی بجانب البطحاء فی الترب ملقی غیر ذی مهد نجلت به بیضاء آنسۀٌ من عبد شمس صلته الخد ربیع الابرار 4/276.
3- - شرح نهج البلاغه 16/183.

لعن و دشنام و جنگ با علی و فرزندان و شیعیانش، زشتی­های خود را با دستان خود آشکار کرده­اند اگر دنیایشان سالم بماند نسبت به آنچه از این دست در بارۀ آن­ها گفته شده و می­شود اعتنایی نخواهند داشت.

دشمنی و کینۀ معاویه با پیامبر

زبیر بن بکّار که نه مخالف با معاویه و نه منسوب به اعتقادات شیعه است و از احوال او پیدا است که منحرف از علی علیه السلام بوده است در کتاب الموفّقیات نوشته است: مطرف بن مغیره بن شعبه گفت: به همراه پدرم برای دیدار با معاویه به شام رفتیم؛ پدرم همواره به نزد معاویه می­رفت و با او سخن می­گفت و چون به نزد من باز می­گشت از معاویه و عقل او سخن می­گفت و بسیار از او خوشش می­آمد.

شبی پدرم به خانه آمد و از خوردن شام خودداری کرد و او را نگران یافتم. مدتی به انتظارش بودم و گمان کردم از دست من ناراحت است. لذا به او گفتم: پدر، چگونه است که امشب تو را نگران می­بینم؟ گفت: پسرم، من اینک از نزد خبیث­ترین و کافرترینِ مردمان آمده­ام. گفتم: این چه سخنی است؟ گفت: وقتی با معاویه خلوت کردم به او گفتم: یا امیرالمؤمنین، اینک سنّ و سالی از شما گذشته است؛ کاش کمی به اظهار عدل و گسترش خیر می­پرداختی. اینک که به سنّ پیری رسیده­ای کاش به برادرانت در بنی هاشم نگاهی می­افکندی و با خویشان خود صلۀ رحم

ص: 129

می­نمودی؛ به خدا سوگند آن­ها امروز چیزی ندارند که تو را بترساند اما این کار باعث می­شود که یاد تو در خاطره­ها بماند و پاداشت باقی باشد.

معاویه در پاسخ گفت: هیهات، هیهات! امیدوار به ماندن چه یادی در خاطره­ها باشم؟ برادرِ تیمیان (ابوبکر) حکومت کرد و عدالت روا داشت و کرد آنچه کرد و دیری نپایید که هلاک شد و نامش از یادها رفت مگر اینکه کسی بگوید: «ابوبکر».

پس از او برادرِ عَدَویان (عمر) به حکومت رسید و ده سال تلاش کرد و کمر همت بست اما چیزی نگذشت که مرد و یادش نیز از خاطره­ها رفت؛ مگر گوینده­ای که بگوید: «عمر».

اما نام پسر ابی کبشه را هر روز پنج بار به فریاد آواز می­دهند که: «اشهد أنّ محمداً رسول الله»! بی پدر، پس از این، کدام عمل باقی می­ماند و کدام یاد در خاطره­ها خواهد ماند؟ نه، به خدا سوگند جز دفن او و نام او راهی نیست.(1)

حُفّاظ مکالمۀ دیگری را نیز نقل کرده­اند که بین معاویه و اَمد بن اَبد حَضرَمی که یکی از مُعَمَّرین (سالخوردگان) بود روی داده است. معاویه به او گفت: آیا هاشم (جدّ بنی­هاشم) را به چشم دیده­ای؟

ص: 130


1- - شرح نهج البلاغه 5/129 ، مروج الذهب 4/414.

گفت: آری، به خدا سوگند که بلند بالا و خوب روی بود و گفته می­شد که بین دو چشمانش برکت است.

گفت: آیا اُمیّه (جدّ بنی­امیّه) را هم دیده­ای؟ گفت: آری، او مردی کوتاه قد و نابینا بود که گفته می­شد در چهره­اش شومی و شر است.

گفت: آیا محمد را دیده­ای؟ گفت: کدام محمد؟ گفت: رسول خدا. گفت: چرا او را همان گونه که خدای تعالی گرامی داشته، گرامی نداشتی و از ابتدا نگفتی: رسول خدا؟! .(1)

تمام همت معاویه ریاست و حکومت بود

اعمش از عمرو بن مرّه از سعید بن سوید نقل کرده که گفت: در نخیله به امامت معاویه نماز جمعه خواندیم و او در خطبه گفت: به خدا سوگند، من به این جهت با شما نجنگیدم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید یا حج به جا آورید و زکات بپردازید، شما خود این کارها را انجام می­دهید؛ من تنها به این دلیل با شما جنگیدم تا بر شما حکومت کنم و خدا این موهبت را به من عطا فرمود گرچه شما را خوش نیامد.(2)

ص: 131


1- - تاریخ ابن عساکر 3/103 ، اسد الغابه 1/115.
2- - شرح نهج البلاغه 16/46 ، طبقات ابن سعد 8/488 و مقاتل الطالبین/ 45.

دین خود را بازیچه ساختند

عمرو بن عاص به همراه اهل مصر به نزد معاویه آمد و به آن­ها گفت: وقتی که با پسر هند رو به رو شدید به عنوان خلافت مسلمانان بر او سلام نکنید که این کار شما را در چشم او بزرگ جلوه می­دهد و تا جایی که می­توانید او را خوار و خفیف کنید.

وقتی که وارد شدند معاویه به دربانان کاخ خود گفت: خوب می­دانم که پسر نابغه مقام مرا در نزد این قوم پایین آورده است وقتی که وارد شدند هر قدر می­توانید بر آن­ها سخت بگیرید که هیچ مردی از آن­ها به نزد من نرسد مگر اینکه مرگ خود را جلوی چشمش دیده باشد.

وقتی اولین نفر از آن گروه از اهل مصر که ابن الخیاط نام داشت بر معاویه داخل شد گفت: سلام بر تو ای رسول خدا! بقیّه هم مانند او همین را گفتند. هنگامی که از نزد معاویه بیرون آمدند عمرو عاص به آنان گفت: خدا شما را لعنت کند، شما را نهی کردم که سلام امارت بر او نکنید و شما بر او به نبوت سلام دادید.(1)

ص: 132


1- - تاریخ طبری 5/330 و الکامل 4/11.

هر جا به نفعش بود کمک می­کرد

بلاذری نقل کرده: وقتی که عثمان به دنبال معاویه فرستاد و از او یاری خواست، وی یزید بن اسد قسری (جدِّ خالد بن عبد الله بن ولید، امیر عراق) را به سوی او فرستاد و به او گفت:

وقتی به ذاخشب رسیدی همان جا بمان و از آن گذر مکن و به این فکر نباش که شاهد از نزدیک چیزی را می­بیند که غایب از دور نمی­بیند؛ چرا که من خود شاهدم و تو غایبی. راوی گوید: وی آنقدر در ذی خشب ماند که عثمان به قتل رسید.

در این وقت معاویه او را به همراه سپاهی که با وی فرستاده بود به شام فرا خواند و این کار را از آن جهت انجام داد تا عثمان کشته شود و او بتواند مردم را به خلافت خود فرا بخواند.(1)

در تاریخ الخلفای سیوطی صفحه ی 200 آمده است: به سند صحیح از ابی الطفیل، عامر بن واثله که از اصحاب بود آمده که بر معاویه داخل شد و معاویه به او گفت: آیا تو از قاتلان عثمان نبودی؟ گفت: نه، از قاتلانش نبودم اما در آن وقت حاضر بودم اما یاری اش نکردم. معاویه گفت: چه چیز تو را مانع از یاری کردن شد؟ گفت: مهاجرین و انصار هیچ کدام او

ص: 133


1- - شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید 16/154 ، و در تاریخ طبری 4/386 و الکامل 3/170 نیز نزدیک به این مضمون آمده است.

را یاری نکردند. معاویه گفت: حقِّ او بر آنان واجب می­نمود که یاری اش کنند. عامر گفت: ای امیرالمؤمنین، چه چیز تو را مانع شد از این که او را یاری کنی؟ در حالی که اهل شام با تو بودند. معاویه گفت: آیا خونخواهی من برای او یاری محسوب نمی­شود؟ ابوالطفیل خندید و گفت: کار تو و عثمان به مضمون این شعر می­ماند که گفت:

نبینم که بعد از مرگم بر من زار می­گریی که در زمان حیاتم هیچ خیری از تو به من نرسید.(1)

پستی و حقارت

آورده­اند که وائل بن حجر به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و آن حضرت قطعه زمینی را به او واگذار فرموده و به معاویه فرمان دادند تا به همراه او رفته، حدود زمین را به او نشان داده، به وی تحویل دهد و قرارداد را بنویسد.

وی در روزی که باد داغ و سوزانی می­وزید به همراه وائل برای این کار بیرون رفت و پشت سر شتر او حرکت می­کرد و در اثر باد و داغی شن های صحرا سوخت و به وائل گفت: مرا نیز بر ترک شتر خود سوار کن. گفت: تو در حدّی نیستی که بر ترک پادشاهان سوار شوی. گفت: پس

ص: 134


1- - لا ألفینّک بعد الموت تندبنی و فی حیاتی ما زوّدتنی زاداً- العقد الفرید 4/115 ، مروج الذهب 3/25.

لااقل کفش­های خود را به من بده تا بپوشم. گفت ای پسر ابو سفیان، بخل مرا از این کار منع نمی­کند اما کراهت دارم از این که به پادشاهان یمن خبر برسد که تو کفش مرا به پا کرده­ای. اما می­توانی در سایۀ شتر من راه بروی که همین شرافت برای تو کافی است.(1)

عمرو بن عاص

وی از جهت پدر و مادر با معاویه شباهت زیادی دارد.

پدرش عاص بن وائل یکی از کسانی است رسول خدا را استهزا و مسخره می­کردند و آشکارا به دشمنی و آزار و اذیت آن حضرت می­پرداختند و در بارۀ او و یاران و اصحاب او این آیه نازل شده است که: )إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ( که ما [شرّ] ریشخندگران را از تو برطرف خواهیم کرد(2). و در اسلام به لقب «اَبتَر» به معنی بدون دنباله معروف شده بود؛ زیرا او به قریشیان گفته بود: فردا است که این شخصِ بدون فرزند و دنباله بمیرد [و کسی از او به یادگار نماند] و منظور او این بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از رحلت از دنیا، فراموش خواهد شد چون فرزند ذکوری از او به جا نمی­ماند و خداوند نیز در پاسخ این یاوه سرایی این آیه را نازل فرمود که:

ص: 135


1- - شرح نهج البلاغه 19/353 ، المحاسن و المساوی بیهقی/ 201 ، السیرة الحلبیة 3/90 ، ربیع الابرار 4/175 و تاریخ المدینه 2/579.
2- - حجر/95

﴿ إنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ ﴾ (و بدان) دشمن تو قطعاً بریده نسل و بی عقب است!.(1)

مادر او نیز ملقب به نابغه است و نامش لیلی یا سلمی است. زمخشری در ربیع الأبرار می­نویسد: نابغه مادر عمرو بن عاص کنیز مردی از عنزه بود و به اسارت در آمد و عبد الله بن جدعان تیمی در مکه او را خریداری کرد و چون بسیار زناکار بود عبد الله او را آزاد کرد و در این وقت بود که ابولهب بن عبد المطلب و امیه بن خلف جمحی و هشام بن مغیرۀ مخزومی و ابوسفیان بن حرب و عاص بن وائل سهمی در یک طُهر با او زنا کردند.

نابغه در اثرِ این روابط، عمرو را به دنیا آورد و هر کدام از این اشخاص مدّعی شدند که پدر او هستند و نابغه چنین حکم کرد که این پسر از عاص بن وائل است؛ چرا که عاص پول بیشتری برای او خرج می­کرد.(2)

البته وی به ابوسفیان شباهت بیشتری داشت و در همین رابطه ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب این دو بیت را سروده است:

بدون شک پدرت ابو سفیان است که به تحقیق از نشانه­های آشکار چهره­ات این امر بر ما آشکار شده است.

ص: 136


1- - کوثر/3
2- - المحاسن و ا لمساوی/ 70 و 75.

پس هرگاه خواستی فخر بفروشی، به ابوسفیان افتخار کن و مباد که به عاص بن وائلِ دون پایه تفاخر کنی.(1)

ابوعبیده نیز مانند همین را نقل کرده و گفته است: در روز ولادت عمرو بن عاص دو نفر بر سر این که پدر او هستند نزاع داشتند: یکی ابوسفیان بن حرب و دیگری عاص بن وائل. گفته شد که باید مادرش را در این امر، حَکَم قرار دهیم و مادرش گفت: این پسر از عاص بن وائل است. ابو سفیان گفت: من شک ندارم که این من بودم که نطفۀ او را در رحم مادرش کاشتم اما آن زن قبول نکرد و گفت فرزند از عاص است.

به او گفتند: چرا ابوسفیان را انتخاب نکردی که به لحاظ نسب شریف­تر است. گفت: عاص بن وائل زیاد به من می­رسد اما ابوسفیان خسیس است.(2)

آنچه ابن اثیر در الکامل در نقل قضیۀ حکمیت آورده نیز اشاره به همین مطلب دارد؛ آن جاکه می­نویسد: علی علیه السلام شریح بن هانی حارثی را فرستاد و به او سفارش کرد که عمرو بن عاص را موعظه و نصیحت کند و او را از عاقبت کارش بیم دهد.

ص: 137


1- - أَبُوکَ أَبُو سُفْیَانَ لَا شَکَّ قَدْ بَدَتْ لَنَا فِیکَ مِنْهُ بَیِّنَاتُ الشَّمَائِلِ فَفَاخِرْ بِهِ إِمَّا فَخَرْتَ فَلَا تَکُنْ تُفَاخِرُ بِالْعَاصِ الْهَجِینِ بْنِ وَائِل- شرح نهج البلاغه 6/283-282 ، ربیع الابرار 4/275، المحاسن و المساوی بیهقی /75-70.
2- - شرح نهج البلاغه 6/285.

وقتی که شریح با عمرو سخن گفت، رنگ چهره­اش دگرگون شد و گفت: از کی تا به حال من مشورت علی را می­پذیرم یا به فرمان او کاری می­کنم و یا به نظر او اعتنایی می­کنم؟

شریح گفت: ای پسر نابغه، چه چیز تو را مانع می­شود که مشورت سرور و مولای خود و همۀ مسلمانان پس از پیامبر را بپذیری؟ خصوصاً این که افرادی از تو بهتر نیز بوده­اند- مانند ابوبکر و عمر- که مشورتش را ­پذیرفته­ و طبق نظر او عمل می­کردند.

عمرو گفت: کسی مانند من با کسی چون تو هم سخن نمی­شود. شریح پاسخ داد: به کدام یک از والدین خود فخر می­کنی و از من روی می­گردانی ای پسر نابغه؟ به پدر بی­اصل و نَسَبت یا به مادرت نابغه؟(1)

ص: 138


1- - شرح نهج البلاغه 2/254 ، تاریخ طبری 5/70 ، الکامل 5/329 و العقد الفرید 4/96، و در تبیانِ جاحظ 3/543 نیز ابیاتی در باره مادر او آمده است؛ برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه ر.ک : جلد دوم الغدیر که در آن جابه منابع مختلفی در این رابطه اشاره شده است، در تاریخ طبری 5/54 نیز سخن علی علیه السلام آمده است که فرمود: «وَ هَلْ تَشْبَهُ إلاّ أمُّکَ الَّتِی وَضَعَتْ بِکَ ؛ و آیا جز مادرت که تو را به دنیا آورده به کس دیگری شبیه هستی؟».

عمرو بن العاص با عثمان

وقتی که عمرو بن العاص به مدینه رفت شروع به بدگویی از عثمان کرد؛ روزی عثمان به دنبال او فرستاد و با او خلوت کرد و گفت:

ای پسرِ نابغه، چه زود شپش­های جیب­های جبّه­ات به راه افتادند(1) تازه یک سال است که پست دولتی گرفته­ای؛ آیا از من بدگویی می­کنی و با من دو رویی می­ورزی؟ به خدا سوگند، اگر طمع به لقمه­ای [چرب­تر] نداشتی چنین نمی­کردی... واقدی گوید:

عمرو در حالی که کینۀ عثمان را در دل داشت از نزد او بیرون آمد و گاه به نزد علی می­رفت و او را بر علیه عثمان تحریک می­کرد؛ گاه به نزد زبیر رفته، او را بر ضد عثمان تحریک می­نمود و دیگر بار به نزد طلحه رفته و دشمنی عثمان را در وی بر می­انگیخت؛ بعضی وقت­ها هم سرِ راه حاجیان را می­گرفت و کارهای عثمان را به اطلاع آنان می­رساند.

وقتی که محاصرۀ اول عثمان اتفاق افتاد عمرو از مدینه خارج شد و به زمینی که در فلسطین به نام السبع داشت رفت و در قصر خود که عجلان نام داشت اقامت گزید و می­گفت: عجب از آنچه از پسر عفّان (عثمان) به ما می­رسد.

ص: 139


1- - کنایه از نوکیسه بودن است- مترجم.

واقدی گوید: در همان ایام که با دو پسر خود محمد و عبدالله، ونیز با سلامة بن روح جذامی در قصر خود نشسته بودند سواره­ای از کنارشان گذشت؛ عمرو او را صدا زد و گفت: از کجا آمده­ای؟ گفت: از مدینه. گفت: آن مرد (یعنی عثمان) چه کرد؟ گفت: او را در حالی ترک کردم که به شدت در محاصره قرار گرفته بود.

عمرو گفت: من ابوعبدالله هستم؛ گاه می­شود که شتر اختیار باد معده­اش را از دست می­دهد در حالی که داغ در آتش گداخته می­شود و هنوز بر تن او نهاده نشده است.(1) آن­ها هنوز در آن مجلس نشسته بودند که سوار دیگری پیدا شد. عمرو گفت: آن مرد (عثمان) چه کرد؟ گفت: کشته شد. عمرو گفت: من ابوعبدالله هستم؛ و اگر زخمی را بخارانم تا آن را مجروح نسازم دست بر نخواهم داشت.

ص: 140


1- - این ضرب المثل مشهوری است که : «قد یضرط العیر و المکواۀ فی النار» چون معمولا در داغ کردن حیوانات چه برای درمان و چه موارد دیگر، در هنگام گذاشتن ابزار گداخته داغ بر بدن حیوان، اختیار از دست حیوان به در رفته و باد معده، بی­اختیار از او بیرون می­آید که شدت حرارت این حالت را ایجاد می­کند اما اگر قبل از اینکه ابزار از آتش بیرون بیاید این حالت ایجاد شود نشانه ضعف و زبونی بیش از حد است و مورد این ضرب المثل بزرگانی هستند که از ترس بروز آنچه ممکن است پیش بیاید خود را می­بازند در فارسی گفته می­شود: چوب را که بلند کنی گربه دزده حساب کار خودش را می­کنه- مترجم.

من بودم که همه را بر او شوراندم من حتی چوپانی را که بر سر کوه گوسفندانش را می­پایید بر او می­شوراندم.(1)

روزی عثمان در حال ایراد خطبه بود که عمرو بن عاص بر سر او فریاد کشید که: ای عثمان، تو مرتکب کارهایی شدی و ما نیز به همراه تو مرتکب آن کارها شدیم؛ تو به درگاه خدا توبه کن تا ما نیز به همراه تو توبه کنیم.

عثمان در واکنش به سخن او گفت: تو هم این­جا هستی ای پسر نابغه؟ از روزی که از پست دولتی برکنارت کرده­ام جبّه­ات شپش گذاشته. اما از گوشه و کنار مجلس صدا بلند شد که: توبه کن؛ توبه کن. این­جا بود که عثمان دست­هایش را به آسمان برداشت و گفت: خدایا، من اولین توبه کنندگان هستم. سپس از منبر به زیر آمد.

پیامبر از سرِ هوس سخن نمی­گوید

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود: إذَا رَأیْتُمْ مُعَاوِیَۀَ وَ عَمْرَو بْنَ العَاصَ جَمِیعاً فَفَرِّقُوا بَیْنَهُمَا.(2) هر گاه معاویه و عمرو بن عاص را با هم دیدید آن­ها را از یکدیگر جدا کنید.

ص: 141


1- - تاریخ طبری 4/357 ، تاریخ مدینه ابن شبّه 3/1089.
2- - کنز العمّال 11/86 کتاب الفتن، حدیث 31201 ، العقد الفرید 5/93.

در کتاب الفتن از مجموعۀ کنز العمال حدیث شمارۀ 31720 از یعلی بن شداد بن اوس از پدرش نقل می­کند که بر معاویه داخل شد که نشسته بود و عمرو عاص نیز روی رختخواب او نشسته؛ شداد میان آن دو نشست و گفت: آیا می­دانید چه چیز مرا وا داشته تا در میان شما دو نفر بنشینم؟ چون از رسول خدا شنیدم که می­فرمود: إذَا رَأیْتُمُوهُمَا جَمِیعاً فَفَرِّقُوا بَیْنَهُمَا.(1) هر گاه این دو نفر را با هم دیدید آن­ها را از یکدیگر جدا کنید.

و در مفاخره­ای(2) که میان حضرت امام حسن بن علی علیهما السلام و برخی از شخصیت­های قریش انجام شد و زبیر بن بکّار در کتاب المفاخرات آن را آورده است آن حضرت فرمود:

وَ أمَّا أنْتَ یَا ابْنَ العَاصِ، فَإنَّ أمْرَکَ مُشْتَرِکٌ؛ وَضَعَتْکَ اُمُّکَ مَجْهُولاً مِنْ عُهْرٍ وَ سِفَاحٍ فِیکَ أرْبَعَةٌ مِنْ قُرَیْشٍ فَغَلَبَ عَلَیْکَ جَزَّارَهَا؛ ألْأمُهُمْ حَسَباً وَ أخْبَثُهُمْ مَنْصَباً. ثُمَّ قَامَ أبُوکَ فَقَالَ: أنَا شَانِئُ مُحَمَّدٍ الْأبْتَرَ؛ فَأنْزَلَ اللهُ فِیهِ مَا

ص: 142


1- - این حدیث را ابن عبد ربه در العقد الفرید 2/290 و کتاب صفین/112 روایت کرده­اند.
2- - مفاخره به معنی به رخ کشیدن افتخارات خود در برابر دیگران است که گاه برای شکستن غرور افراد مغرور و متنبه کردن آنها، توسط بزرگان دین نیز انجام می­شده است- مترجم.

أنْزَلَ. وَ قَاتَلْتَ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله فِی جَمِیعِ الْمَشَاهِدِ. وَ هَجَوْتَهُ وَ آذَیْتَهُ بِمَکَّةَ وَ کِدْتَهُ کَیْدَکَ کُلَّهُ. وَ کُنْتَ مِنْ أشَدِّ النَّاسِ لَهُ تَکْذِیباً وَ عَدَاوَةً.

و اما تو ای پسر عاص؛ امر ولادتت مشترک بود و مادرت در اثر زنا و رابطۀ نامشروع تو را ناشناس به دنیا آورد و بر سر این که پدرت کیست بین چهار نفر از قریش اختلاف روی داد و قصاب قریش که به لحاظ حسب پست­ترین و به لحاظ مرتبه پلیدترینِ آنان بود برندۀ این اختلاف شد و آن گاه پدرت ایستاد و گفت: من دشمن بدگوی محمّدِ ابتر هستم و خدا در بارۀ او آن آیات را نازل فرمود.

و تو خود نیز در همۀ صحنه­ها با پیامبر جنگ کردی و در مکه او را هجو نموده و آزار دادی و تمام کید و حیلۀ خود را به کار بستی و از شدیدترین تکذیب کنندگان و دشمنان او بودی.

ثُمَّ خَرَجْتَ تُرِیدُ النَّجَاشِیَ مَعَ أصْحَابِ السَّفِینَةِ لِتَأتِیَ بِجَعْفَرٍ وَ أصْحَابِهِ إلَی أهْلِ مَکَّةَ، فَلَمَّا أخْطَأکَ مَا رَجَوْتَ وَ رَجَعَکَ اللهُ خَائِباً وَ أکْذَبَکَ وَاشِیاً جَعَلْتَ حَدَّکَ عَلَی صَاحِبِکَ عُمَارَةَ بْنَ الْوَلِیدِ فَوَشَیْتَ بِهِ إلَی النَّجَاشِیَ حَسَداً لِمَا ارْتَکَبَ مَعَ حَلِیلَتِکَ، فَفَضَحَکَ اللهُ وَ فَضَحَ صَاحِبَکَ؛ فَأنْتَ عَدُوُّ بَنِی هَاشِمٍ فِی الْجَاهِلِیَّةِ وَ الْإسلامِ.

سپس از مکه خارج شده، به همراه گروهی از قریش به کشتی نشستی و در پیِ دستگیری جعفر بن ابی طالب و یاران مهاجرش به حبشه نزد

ص: 143

نجاشی رفتی تا آن­ها را به نزد مشرکان مکه بازگردانی و چون به خواستۀ خود نرسیدی و خداوند تو را نا امید کرده دروغت و سعایتت را در نزد نجاشی آشکار فرمود نوک پیکان حملۀ خود را به سوی عماره بن ولید برگرداندی که از همراهان خودت بود و از حسادتِ اینکه با همسرت مرتکب عملی شده بود از او نزد نجاشی بدگویی و سعایت کردی که باز خدا تو و دوستت هر دو را مفتضح و رسوا کرد؛ در نتیجه تو در جاهلیت و اسلام دشمن بنی­هاشم بودی.

ثُمَّ إنَّکَ تَعْلَمُ وَ کُلُّ هَؤُلاءِ الرَّهْطِ یَعْلَمُونَ أنَّکَ هَجَوْتَ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله بِسَبْعِینَ بَیْتاً مِنَ الشِّعْرِ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله اللَّهُمَّ إنِّی لا أقُولُ الشِّعْرَ وَ لا یَنْبَغِی لِی؛ اللَّهُمَّ الْعَنْهُ بِکُلِّ حَرْفٍ ألْفَ لَعْنَةٍ؛ فَعَلَیْکَ إذاً مِنَ اللهِ مَا لا یُحْصَی مِنَ الَّلعْنِ.

دیگر اینکه تو خود خوب می­دانی و همۀ این قبیله خبر دارند که تو با هفتاد بیت شعر رسول خدا صلی الله علیه و آله را هجو کردی و رسول خدا فرمود: «خداوندا، من شعر نمی­گویم و شایستۀ من هم نیست، خداوندا، او را به تعداد هر حرف از شعرش هزار لعنت بفرست» و لذا است که لعنت بی شمار خداوند بر تو است.

وَ أمّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ أمْرِ عُثْمَانَ فَأنْتَ سَعَّرْتَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا نَاراً ثُمَّ لَحِقْتَ بِفِلَسْطِینَ، فَلَمّا أتَاکَ قَتْلُهُ قُلْتَ: أنَا أبُو عَبْدِ اللهِ إذَا نَکَأْتُ قُرْحَةً أدْمَیْتُهَا. ثُمَّ ح

ص: 144

َبَسْتَ نَفْسَکَ إلَی مُعَاوِیَةَ وَ بِعْتَ دِینَکَ بِدُنْیَاهُ فَلَسْنَا نَلُومُکَ عَلَی بُغْضٍ وَ لا نُعَاتِبُکَ عَلَی وُدٍّ. َو بِاللهِ مَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَیّاً وَ لا غَضِبْتَ لَهُ مَقْتُولاً.(1)

و از عثمان سخن گفتی؛ اما این تو بودی که دنیا را سراسر بر او آتش کردی و سپس به فلسطین رفتی و چون خبر کشته شدنش به تو رسید گفتی : منم ابوعبدالله که چون زخمی را بخارانم تا آن را به خون نیندازم آرام نمی­گیرم. سپس خود را وقفِ معاویه کردی و دین خود را به دنیای او فروختی؛ ما تو را نه بر هیچ کینه­ای سرزنش کرده و نه بر محبتی نکوهش می­نماییم و به خدا سوگند که تو در زمان حیات عثمان یاری اش نکردی و پس از قتلش نیز برایش خشمی نگرفتی.

قهرمانی که عورتش سلاحش بود

در روزی از روزهای جنگ صفین، عمرو بن العاص به علی علیه السلام حمله کرد و چنین می­پنداشت که می­تواند با غافلگیری ضربتی به آن حضرت وارد کند اما علی علیه السلام بر او حمله برد و چون به وی نزدیک شد و چیزی نمانده بود شمشیر آن حضرت به او برسد خود را از اسب بر زمین انداخته، دامن پیراهنش را بالا زده، پاهایش را باز کرد و عورتش آشکار شد و امام علیه السلام روی از او برگرداند و رفت. عمرو نیز خاک آلوده برخاست و پیاده پا به فرار گذاشت و به صفوف سپاهیان خود پناه برد. اهل عراق به

ص: 145


1- - شرح نهج البلاغه 6/291.

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام عرضه داشتند آیا آن مرد گریخت؟ فرمود: آیا او را شناختید؟ عرض کردند: نه. فرمود: فَإنَّهُ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ، تَلَقَّانِی بِسَوْءَتِهِ فَصَرَفْتُ وَجْهِی عَنْهُ. همانا او عمرو بن عاص بود که در برابرم پرده از عورت خود برداشت و من از او روی برگرداندم.

وقتی که عمرو به نزد معاویه بر گشت، معاویه به او گفت: هان چه کردی ای اباعبدالله؟ گفت: علی مرا مغلوب کرد. معاویه گفت: از خدا و از عورتت سپاسگزار باش. به خدا سوگند که اگر علی را شناخته بودی به او حمله نمی­کردی.

معاویه در بارۀ این جریان شعر زیر را سروده است:

از لغزش­های عمرو به خدا پناه می­برم که مرا از ترک مبارزۀ تن به تن [با علی] سرزنش می­کند.

او خود با ابوالحسن در جنگ رو به رو شده و به رسواترین وجهی از مبارزه با او باز گشته است.

اگر وی عورت خود را آشکار نکرده بود اینک پرهای لاشخوران آغشته به خون او به پرواز در آمده بود.

ص: 146

حال، گرچه از چنگال مرگ رهایی یافته، اما به مضمونی برای آوازه خوانان حجاز بدل شده است.(1)

عمرو از شنیدن این ابیات به خشم آمد و گفت: چقدر کار علی را در مورد من بزرگ می­کنی! جز این نبوده که مردی با پسر عمویش کشتی گرفته و به زمین خورده است آیا این امر باعث شده که از آسمان خون ببارد؟ معاویه پاسخ داد: نه، از آسمان خون نباریده اما این قضیه همواره موجب رسوایی تو خواهد بود.(2)

ابوموسی اشعری

نام او عبد الله بن قیس و مادرش زنی از طایفۀ عک است که اسلام آورد و در مدینه از دنیا رفت. در این که ابوموسی از مهاجران به حبشه بوده یا نه، اختلاف است و صحیح این است که او از جملۀ آنان نبوده است. اما مسلّم است که او پس از این که مسلمان شده به سرزمین قوم خود باز گشته و در آن جا مانده تا وقتی که به همراه گروهی از اشعریان به نزد

ص: 147


1- - ألا لله من هفوات عمرو یعاتبنی علی ترکی برازی فقد لاقی أبا حسن علیّا فآب الوائلیّ مآب خازی فلو لم­یبد عورته لطارت بمهجته قوادم أیّ بازی فإن تکن المنیّة أخطأته فقد غنّی بها أهل الحجاز
2- - منابع و مصادر این نبرد قهرمانانه! فراوان است و برای اطلاع از آن ها می­توانید به الغدیر 2/159 مراجعه کنید.

رسول خدا شرفیاب شده و این امر، با بازگشت جعفر بن ابی­طالب و همراهانش با دو کشتی از حبشه همزمان شده است.

آن ها با هم در خیبر به دیدار رسول خدا نایل شدند و همین امر سبب شد تا برخی گمان کنند که او نیز به همراه جعفر از حبشه آمده است.

رسول خدا ابوموسی را به ولایت یکی از مناطق روستایی یمن به نام زبید منصوب فرمود؛ عُمر نیز پس از عزل مغیره از حکومت بصره، ابو موسی را به جای او به این شهر فرستاد و تا اوایل خلافت عثمان در همین منصب بود اما عثمان او را عزل کرد و ابوموسی به کوفه رفت و در آن شهر سکنا گزید. هنگامی که مردم کوفه بر حاکم خود سعید بن عاص شورش کرده و او را از شهر اخراج کردند ابوموسی را برگزیده و نامه­ای به عثمان نوشتند که او را رسماً به حکومت کوفه بگمارد و او نیز چنین کرد.

وقتی که عثمان به قتل رسید و علی علیه السلام خلافت را در دست گرفت ابوموسی را از حکومت کوفه عزل کرد اما ابوموسی علیرغم این فرمان، همچنان در این پست باقی ماند تا اینکه سخن حذیفه در بارۀ او رسید؛ حذیفه در بارۀ ابوموسی سخنی دارد که من از بیان آن کراهت دارم و خداوند از او درگذرد.(1)

ص: 148


1- - ابن ابی الحدید ج13/313-314.

ابن ابی­الحدید پس از نقل این مطلب گوید: سخنی که ابوعمرو، ابن عبد البر (صاحب استیعاب) به آن اشاره کرده و از نقل آن خودداری ورزیده سخن حذیفه است که وقتی در نزد وی از ابوموسی به عنوان یک انسان متدیّن یاد شد گفت:

شما چنین می­گویید؛ اما من شهادت می­دهم که او دشمن خدا و دشمن رسول خدا و در دنیا و آخرت بوده و روزی که شاهدان به پا خواهند خواست با آنان در جنگ است؛ روزی که معذرتِ ستمگران برایشان سودی نداشته و برای آنان لعنت و جایگاهی بسیار ناخوشایند است.

حذیفه منافقان را می­شناخت و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جریان نفاق را به صورت محرمانه برای او افشا فرموده و حتی نام آنان را نیز به او فرموده بودند. روایت شده که از عمار در بارۀ ابوموسی پرسیده شد. گفت: از حذیفه در بارۀ او سخنی بزرگ شنیدم؛ شنیدم که در بارۀ او می­گفت: او صاحب بُرنُس(1) سیاه است و چنان چهره­اش را در هم کشید که دانستم او در شبِ عَقَبه(2) در میان آن چند نفر بوده است.

ص: 149


1- - بُرنُس نوعی شِنلِ کلاه­دار است- مترجم.
2- - تعدادی از منافقان در بازگشت از تبوک در محلی به نام عقبه در تاریکی شب قصد داشتند شتر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در بالای بلندی رم بدهند و آن حضرت را ترور کنند اما خداوند رسوایشان ساخت این شب را عقبه می­نامند- مترجم.

از سوید بن غفَله روایت شده است که گفت: در زمان خلافت عثمان با ابوموسی در ساحل فرات بودم و او حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برایم نقل کرد و گفت: از آن حضرت شنیدم که فرمود: إنَّ بَنِی إسْرَائِیلَ اخْتَلَفُوا فَلَمْ یَزَلْ الإخْتِلافُ بَیْنَهُمْ حَتَّی بَعَثُوا حَکَمَینِ ضَالَّینِ ضَلاّ وَ أضَلاّ مَنِ اتَّبَعَهُمَا وَ لا یَنْفَکُّ أمْرَ اُمَّتِی حَتَّی یَبْعَثُوا حَکَمَینِ ضَالَّینِ یُضِلاّنِ وَ یُضِلاّنِ مَنِ اتَّبَعَهُمَا. همانا بنی اسرائل در مسئله­ای اختلاف کردند و دو شخص گمراه را به داوری (حَکَمیّت) برگزیدند که هم خود گمراه شدند و هم پیروان خود را گمراه کردند؛ امر امت من نیز جدای از این نخواهد بود تا این که دو شخص گمراه را به حکمیت برگزینند که خود و پیروانشان را گمراه کنند.

به او گفتم: ای ابوموسی، بر حذر باش که تو یکی از آن دو تن نباشی! ابوموسی پیراهن خود را از تن بیرون آورد و گفت: هم چنان­که این پیراهن را از تنم دور کردم از این که چنین کنم به نزد خدا بیزاری می­جویم.(1)

این که صاحب استیعاب(ابن عبدالبّر) می­گوید، از حذیفه سخنی در بارۀ ابوموسی روایت شده که من از بازگویی آن کراهت دارم؛ می گویم آیا این کراهت از باب ورع و پرهیزگاری است؟ اگر چنین است خودِ حذیفه و بالاتر از او شخصِ رسول خدا صلی الله علیه و آله که این اسرار را به او آموخته به

ص: 150


1- - مروج الذهب 2/403 ، کنز العمّال 1/121،195، مناقب ابن مردویه/168 و شرح نهج البلاغه 13/315.

این کراهت سزاوارتر هستند؛ مگر اینکه صاحب استیعاب بگوید من از آن­ها با ورع­تر و پرهیزگارتر بوده و از بازگویی آنچه که آن­ها بیان داشته­اند اجتناب می­کنم!

اما ظاهراً این کراهت یا نفرت از نوعی است که خود حذیفه به آن اشاره کرده است؛ در کنز العمّال آمده که به حذیفه گفته شد: حال که عثمان کشته شده تکلیف ما چیست؟ گفت: از عمّار جدا نشوید. گفتند: عمار که از علی جدا نمی­شود! گفت: حسادت همواره همراه انسان است. می­دانم که نزدیکی عمّار به علی موجب می­شود تا شما از او متنفر شوید اما به خداوند سوگند که فاصلة برتری و فضیلت علی برعمار به اندازة فاصلۀ میان خاک تا ابر در آسمان؛ و عمار از نیکان روزگار است.(1)

کجایی ای حذیفه که ببینی چون تو به علی نزدیک بودی و از دشمنانش انتقاد می­کردی از نقل سخن تو نیز کراهت دارند.

ابوموسی مردم را از یاری علی باز می­دارد

علی علیه السلام در نامه­ای به مردم کوفه نوشت:

ص: 151


1- - فضائل الصحابۀ/حدیث 373872.

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ أمَّا بَعْدُ، فَإنِّی اخْتَرتُکُمْ وَ النُّزُولِ بَیْنَ أظْهُرِکُمْ لِمَا أعْرِفُ مِنْ مَوَدَّتِکُمْ وَ حُبِّکُمْ للهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله، فَمَنْ جَائَنِی وَ نَصَرَنِی فَقَدْ أجَابَ الحَقَّ وَ قَضَی الَّذِی عَلَیْهَ.

به نام خداوند بخشایشگر مهربان. اما بعد، همانا من شما را برگزیدم تا در میان شما فرود بیایم؛ چرا که محبت و دوستی شما را نسبت به خداوند عزّ و جل و رسول او می­دانم؛ پس هر کس به نزد من آمده و یاری ام کند دعوت حق را پاسخ داده و وظیفه­ای را که بر گردن دارد به جای آورده است.

در این هنگام مردم به نزد ابوموسی رفته و برای خروج از کوفه و یاری امیر المؤمنین از او مشورت خواستند. ابوموسی گفت: راه آخرت این است که در خانه­های خود بمانید و راه دنیا این است که به یاری علی از شهر خارج شوید، دیگر خود دانید. وقتی سخن ابوموسی به محمدَین(1) رسید از او فاصله گرفته و با او درشتی کردند.

ص: 152


1- - محمّدَین یعنی دو محمّد و منظور محمِد بن جعفر و محمّد بن ابوبکر است که فرستادگان امیر المؤمنین علیه السلام به کوفه بودند- مترجم.

ابوموسی گفت: به خدا سوگند که بیعت عثمان هنوز در گردن من و گردن دوستتان که شما را فرستاده (علی)، باقی است. اگر بنا باشد بجنگیم، تا احدی از قاتلان عثمان زنده است نخواهیم جنگید.(1)

ابن ابی الحدید در کتاب خود روایتی از محمد ابن اسحاق نقل می کند: وقتی محمد بن جعفر و محمد بن ابوبکر به کوفه آمدند و مردم را به جنگ در یاری علی علیه السلام فرا خوانده و بسیج کردند؛ گروهی از مردم شبانه نزد ابوموسی رفته به او گفتند: در بارۀ خارج شدن در یاری علی با این دو نفر به ما نظر مشورتی بده.

گفت: راه آخرت این است که ملازم خانه­های خود شوید و راه دنیا این است که با این دو نفر بروید.

وی با این کار اهل کوفه را از خارج شدن باز داشت و چون این خبر به محمّدَین رسید با ابوموسی درشتی کردند. ابوموسی گفت: به خدا سوگند که بیعت عثمان بر گردن علی، گردن من و گردن شما دو تن استوار است و اگر بنا باشد با کسی بجنگیم جنگ را با احدی جز قاتلان عثمان آغاز نمی­کنیم.(2)

ص: 153


1- - تاریخ طبری 1/3139 ، الکامل 3/277.
2- - شرح نهج البلاغه 14/9.

پیامبر فقط ابوموسی را به کناره­گیری امر فرمود

امام حسن علیه السلام رو به ابوموسی کرده و فرمود: ای ابوموسی، چرا مردم را از یاری ما باز می­داشتی؟ به خدا سوگند که ما جز اصلاح قصدی نداریم و امیر المؤمنین کسی نیست که انسان از یاری او ترسی داشته باشد.

گفت: راست گفتی، پدر و مادرم به فدایت باد؛ اما وقتی با من مشورت کردند باید با آن­ها به درستی و امانت سخن بگویم. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدم که می­فرمود: إنَّهَا سَتَکُونُ فِتْنَۀٌ القَاعِدُ فِیهَا خَیْرٌ مِنَ القَائِمِ وَالقَائِمُ خَیْرٌ مِنَ المَاشِی وَ المَاشِی خَیْرٌ مِنَ الرَّاکِبِ.... قطعاً فتنه­ای خواهد بود که در آن، نشسته بهتر از قیام کننده، قیام کننده بهتر از راه رونده و راه رونده بهتر ازسواره است.

در این هنگام عمار عصبانی شد و این سخنان بر او گران آمده برخاست و گفت: آی مردم، منظور پیامبر در این سخن فقط خود ابوموسی بوده است که نشسته­اش بهتر از ایستاده است.(1)

در کنز العمّال نیز از ابومریم نقل شده که گفت: از عمار بن یاسر شنیدم که می­گفت: ای ابوموسی، تو را به خدا سوگند می­دهم آیا از پیامبر نشنیده­ای که می­فرمود: مَنْ کَذِبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأ ْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. هر

ص: 154


1- - تاریخ طبری 1/3147.

کس به عمد بر من دروغ ببندد باید نشستن­گاهی از آتش برای خود برگزیند؟

از تو در بارۀ حدیثی می­پرسم؛ اگر راست بگویی که هیچ و گرنه به دنبال اصحاب رسول خدا می­فرستم تا آن را در نزد تو اقرار کنند.

تو را به خدا، آیا منظور رسول خدا صلی الله علیه و آله در این حدیث که فرمود:«بزودی در میان امت من ای ابوموسی فتنه­ای خواهد بود که تو در آن فتنه خواب باشی بهتر ار این است که بیدار باشی؛ هر چند در خانه بنشینی و یا نشسته باشی بهتر است از این که ایستاده باشی و یا ایستاده باشی بهتر از این است که حرکت کنی.»

معلوم است که رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها تو را مدّ نظر داشته و این حدیث را نسبت به عموم مردم بیان نفرموده است. ابوموسی با شنیدن این سخنان بدون اینکه پاسخی بدهد مجلس را ترک کرد.(1)

ابومخنف گوید: وقتی که ابوموسی خطبۀ امام حسن علیه السلام و عمار را شنید برخاست و بالای منبر رفت و گفت: ...اما بعد؛ ای اهل کوفه، اگر ابتدا از خدا و دوم از من اطاعت کنید به یکی از ریشه­های عرب تبدیل خواهید شد که که هر بیچاره­ای به شما پناه آورد و هر ترسانی در نزد شما امنیت یابد.

ص: 155


1- - کنز العمّالج11/274 کتاب الفتن حدیث 31498

علی شما را به این جهت به جنگ فرا می­خواند تا با مادر خود عایشه و دو یار نزدیک پیامبر طلحه و زبیر و مسلمانانی که با آن­ها هستند جنگ کنید و من نسبت به این فتنه­ها داناترم که چون روی آورد امر مشتبه می­گردد...

گویا اینک صدای رسول خدا صلی الله علیه و آله را می­شنوم که می­فرمود: أنْتَ فِیهَا نَائِماً خَیْرٌ مِنْکَ قَاعِداً، وَ أنْتَ فِیهَا جَالِساً خَیْرٌ مِنْکَ قَائِماً وَ أنْتَ فِیهَا قَائِماً خَیْرٌ مِنْکَ سَاعِیاً. اگر تو در این فتنه خوابیده باشی بهتر از این است که نشسته باشی و اگر نشسته باشی بهتر از این است که ایستاده باشی و اگر ایستاده باشی این است که راه بروی.

عمار برخاست و گفت: آیا تو این سخن را شخصاً از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدی؟ ابوموسی گفت: آری، دستانم شاهد هستند که من این سخن را با گوش خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدم. عمار گفت: اگر راست گفته باشی مراد پیامبر در این حدیث تنها خودِ تو بوده و این روایت حجت را بر تو تمام کرده است پس به گوشۀ خانۀ خود برو و بیرون نیا و وارد فتنه نشو. اما من خود شهادت می­دهم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به جنگ با ناکثین فرمان داده و تعدادی از آنان را نیز به نام برای آن حضرت معرفی فرموده و همچنین او را به جنگ با قاسطین فرمان داده است و اگر بخواهی شاهدانی برایت خواهم آورد که شهادت می­دهند

ص: 156

رسول خدا قطعاً تو را به تنهایی از داخل شدن در فتنه نهی کرده و بر حذر داشته است.(1)

مغلوب خود شد

عبد خیر خیوانی (خیرانی) در برابر ابوموسی برخاست و گفت: ای ابوموسی، آیا این دو مرد (طلحه و زبیر) با علی بیعت کرده­اند یا نه؟ گفت: آری بیعت کرده­اند. گفت: آیا حادثه­ای پیش آمده که نقض آن بیعت را بر آنان روا کرده باشد؟ ابوموسی گفت: نمی­دانم. عبد خیر گفت: نخواهی دانست؛ پس ما تو را ترک می­کنیم تا وقتی که بدانی.

ای ابوموسی، آیا کسی را می­شناسی که از این فتنه که تو آن را فتنه می­پنداری بیرون باشد؟ اینک مردم چهار فرقه شده­اند: علی در بیرون کوفه، طلحه و زبیر در بصره، معاویه در شام و گروه دیگری در حجاز که نه در آن خراجی گرفته می­شود و نه با دشمنی جهاد می­گردد. ابوموسی گفت: این فرقه بهترین مردمان هستند. عبدخیر گفت: نیرنگ تو خودت را شکست داد.(2)

وقتی مالک اشتر وارد کوفه شد مردم در مسجد جامع جمع شده بودند مالک از کنار هر قبیله­ای که می­گذشت و دارای جمعیتی در مجلس یا

ص: 157


1- - شرح نهج البلاغه 14/15.
2- - الکامل 3/229 ، شرح نهج البلاغه: 14/20 ، تاریخ طبری 1/3152.

مسجدی بودند آن­ها را فرا می­خواند و می­گفت: به دنبال من به قصر بیایید. وقتی که به همراه جماعتی از مردم به قصر رسید به زور وارد قصر شد و این در حالی بود که ابوموسی در مسجد برای مردم سخنرانی می­کرد و آن­ها را از جنگ در رکاب علی علیه السلام منصرف می­ساخت.

او می­گفت: این فتنه­ای کور و کر و افسار گسیخته­ است که خوابیده در آن از نشسته بهتر، نشسته از ایستاده، ایستاده از رونده، رونده از دونده و دونده بودن در آن از سواره بودن بهتر است ...

در این حال عمار او را مورد خطاب قرار می­داد و حسن علیه السلام به او می­فرمود: إعْتَزِلْ عَمَلَنَا لا اُمَّ لَکَ، وَ تَنَحَّ عَنْ مِنْبَرِنَا. از کار ما کناره بگیر ای بی­مادر و از منبر ما پایین بیا.

و عمار ­گفت: آیا تو خود این­ها را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده­ای؟ ابوموسی گفت: سوگند می­خورم که راست گفتم. عمار گفت: خداوند هر کس که این سخن را دروغ انگارد و انکار کند به شکست بکشاند.(1)

طبری نیز به سند خود از نصر بن مزاحم و او به سند خود از ابومریم ثقفی نقل می­کند که گفت: به خدا که من در آن روز در مسجد بودم که عمّار، ابوموسی را مخاطب قرار داد و این سخنان را به او می­گفت که ناگهان غلامان ابوموسی وارد شده و صدا زدند: ای ابوموسی، مالک اشتر وارد

ص: 158


1- - تاریخ طبری 1/3153 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 14/21.

قصر شده و ما را زده و از آن جابیرون انداخته است. ابوموسی از منبر پایین آمده و وارد قصر شد. مالک بر سر او فریاد زد که ای بی مادر، از قصر ما بیرون شو که خدا جانت را بیرون آورد؛ به خدا سوگند که تو دیر زمانی است که از منافقانی. ابوموسی گفت: مرا تا عصر فرصت بده. گفت: فرصت داری اما شب را در قصر نمان.(1)

ابن اثیر در کتاب« الکامل» خود این قطعه از سخن مالک اشتر را که به ابوموسی گفت: «به خدا که تو از منافقین قدیمی هستی» قطع کرده و گویا آن را بلعیده است؛ چون او به خوبی میداند که معنی این کلمه چیست؛ معنی این کلمه همان سخنی است که حذیفه بن یمان گفت و ما نیز به آن اشاره کردیم.

اشعری در کلام علی علیه السلام

بعد از جریان حکمین و فرار ابوموسی به مکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جمع مردم کوفه که خوارج نهروان هم حضور داشتند خطبه ای ایراد فرمود، بخشی از آن خطبه چنین است: أَلَا إِنَّ هَذَیْنِ الرَّجُلَیْنِ الذین [اللَّذَیْنِ] اخْتَرْتُمُوهُمَا قَدْ نَبَذَا حُکْمَ الْکِتَابِ وَ أَحْیَیَا مَا أَمَاتَ وَ اتَّبَعَ کُلُّ

ص: 159


1- - تاریخ طبری 1/3154 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 14/21.

وَاحِدٍ مِنْهُمَا هَوَاهُ وَ حَکَمَ بِغَیْرِ حُجَّةٍ وَ لَا بَیِّنَةٍ وَ لَا سُنَّةٍ مَاضِیَةٍ وَ اخْتَلَفَا فِیمَا حَکَمَا فَکِلَاهُمَا لَمْ یُرْشِدْ فَبَرِیءَ اللهُ مِنْهُمَا وَ رَسُولُهُ وَ صَالِحُ المُؤْمِنِینَ(1).

بدانید که این دو مرد که شما آن­ها را برای حکمیت انتخاب کردید حکم قرآن را پشت سر خود انداختند؛ آن­ها آنچه را که قرآن میرانده بود زنده کرده و آنچه زنده کرده میراندند و هر کدام از آن­ها بدون در نظر گرفتن رضای خدا از هوای نفس خود پیروی کردند و بدون حجت و بیّنه و نه بر اساس سنّتی قاطع، قضاوت کردند و در حکم خود اختلاف نمودند و هیچ کدام از آن­ها راه رشد نپیمود و خدا و رسول و مؤمنان نیکوکار از آنان بیزار شدند.

ابومخنف نیز نقل کرده که علی علیه السلام عبدالله بن عباس و محمد بن ابوبکر را با نامه­ای به این مضمون به نزد ابوموسی فرستاد:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ، أَمَّا بَعْدُ یَا ابْنَ الْحَائِکِ، یَا عَاضَّ أَیْرِ أَبِیهِ، فَوَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُ لَأَرَی أَنَّ بَعْدَکَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِی لَمْ یَجْعَلْکَ اللَّهُ لَهُ أَهْلًا وَ لَا جَعَلَ لَکَ فِیهِ نَصِیباً، سَیَمْنَعُکَ مِنْ رَدِّ أَمْرِی وَ الانتزاء عَلَیَّ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکَ ابْنَ عَبَّاسٍ وَ ابْنَ أَبِی بَکْرٍ فَخَلِّهِمَا وَ الْمِصْرَ وَ أَهْلَهُ وَ اعْتَزِلْ عَمَلَنَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً فَإِنْ فَعَلْتَ وَ إِلَّا فَإِنِّی قَدْ

ص: 160


1- - تاریخ طبری 1/3368 ، شرح نهج البلاغه 2/259 ، الکامل 3/338 ، مروج الذهب 2/413.

أَمَرْتُهُمَا أَنْ یُنَابِذَاکَ عَلَی سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ، فَإِذَا ظَهَرَا عَلَیْکَ قَطَعَاکَ إِرْباً إِرْباً(1).

از بندۀ خدا، علی امیر المؤمنین به عبدالله بن قیس. اما بعد ای پسر بافنده ای شرمگاه پدرت را به دندان گرفته؛ به خدا سوگند گمان نداشتم دوری تو از امر خلافت که خداوند تو را شایستۀ آن نساخته و بهره­ای از آن برایت قرار نداده، تو را از اطاعت امر من باز داشته و به ایستادن در برابرم وا دارد. اینک ابن عباس و ابن ابی بکر را به سویت فرستادم پس شهر و اهل آن را برای آن­ها واگذار، و منفور و مطرود از کار ما کناره بگیر که در غیر این صورت به آن دو فرمان داده­ام با تو به شدت برخورد کنند که خداوند حیلۀ خائنان را به هدف نمی­رساند و اگر این دو بر تو دست یابند تو را قطعه قطعه خواهند کرد.

نصر گوید: علی علیه السلام بعد از جریان حکمیت بعد از هر نماز صبح و مغرب می­فرمود: اللَّهُمَّ الْعَنْ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْراً وَ أَبَا مُوسَی وَ ... (2) خدایا معاویه، عمرو عاص و ابوموسی و ... را لعنت کن.

ص: 161


1- - شرح نهج البلاغه 14/10 ، تاریخ طبری 4/500.
2- - شرح نهج البلاغه 2/260.

میراث کینه از پدر به پسر

ابن ابی­الحدید گوید: از جمله کینه­ورزان و دشمنانِ علی علیه السلام، ابوبُرده پسر ابوموسی اشعری بود که این کینه و دشمنی را از پدرش به میراث برده بود. عبدالرحمن مسعودی از ابن عیاشِ منتوف نقل کرده که گفت: ابوبرده را دیدم که به ابوالعادیۀ جُهَنی (قاتل عمّار یاسر) گفت: آیا تو عمّار بن یاسر را کشتی؟ گفت: آری. ابوبرده گفت: بگذار دستت را ببوسم. سپس به او گفت: آتش هر گز تو را لمس نکند.(1)

شیخ جاه­طلب

طبری می­نویسد: احمد از علی از جویریه بن اسماء نقل کرده که گفت: ابوموسی اشعری به نزد معاویه رفت و با جبّه­ای سیاه بر وی داخل شد و گفت: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا أمِینَ­اللهِ. سلام بر تو ای امین خدا. معاویه پاسخ داد: و علیک السلام. وقتی که ابوموسی از نزد او بیرون رفت معاویه گفت: پیرمرد آمده بود تا او را به فرمانرواییِ دیاری منصوب کنم، نه، به خدا سوگند که او را به هیچ مقامی منصوب نخواهم کرد.(2)

طبری همچنین می­نویسد: عبدالله بن احمد نیز از قول ابوصالح، سلیمان بن صالح از عبدالله بن مبارک از سلیمان بن مغیره از حمید بن هلال از ابوبرده

ص: 162


1- - شرح نهج البلاغه 4/99.
2- - تاریخ طبری 5/332 ، الکامل 4/12.

نقل کرده که گفت: وقتی بر معاویه داخل شدم که مبتلا به زخمی شده بود؛ او به من گفت: برادرزاده، نزدیک من بیا و ببین. من نگاه کردم و دیدم که آن زخم قبلاً معاینه شده است؛ پس گفتم: یا امیر المؤمنین این زخم مشکل چندانی ندارد. در این حال یزید وارد شد. معاویه گفت: یزید، اگر حکومت مسلمانان به دست تو افتاد در حق این شخص خوبی کن که پدرش دوست من بود - یا سخنی مانند این - فقط نظر من در جنگ با او تفاوت داشت.(1)

دل­های شبیه به هم

بر خوانندۀ باهوش و پیگیر و فهیم مخفی نماند که بین این سه نفر چقدر تشابه وجود دارد؛ یعنی میان پسر هند، پسر نابغه و اشعری.

دل­ها شبیه به یکدیگر و نظرات نزدیک به هم؛ از جمله مسائلی که این سه نفر از ابتدا تا انتها بر آن اتفاق نظر داشتند، کینه و دشمنی با علی، عَلَم کردن پیراهن عثمان، توهّم خونخواهی عثمان و بازداشتن و متفرق کردن مردم از یاری علی علیه السلام بود.

نهایت اشتباه و سادگی و بلاهت است اگر گفته شود: ابوموسی گول خورد یا ساده لوح بود؛ بلکه این مرد مسئولیت بسیار مهمی را که پیش از این جریان (حَکَمیّت) با سازمان­دهی خاص به او محول شده بود به خوبی

ص: 163


1- - تاریخ طبری 5/332 ، الطبقات الکبری 4/375.

انجام داد و نقشی را که از قبل برایش آماده گردیده بود به خوبی ایفا کرد چنان­که پسرش ابوبرده نیز در اشعاری گفته است:

من پسر مردی هستم که وقتی به حَکَمیّت برگزیده شد اسلام را به تفرقه و تشتّت کشاند.

او پرچم [هدایت-] ی را از مردمان پنهان کرد و بتی (معاویه) را برای آنان برپا ساخت.

او چنان­که برخی پنداشته­اند فریب نخورد اما وی را متهم [به ساده­لوحی] کردند.(1)

علی علیه السلام در مسیر صفین

نصر گوید: عبدالعزیز بن سیاه از حبیب بن ابی­ثابت از ابوسعید تمیمی معروف به عقیصا نقل می­کند که گفت: با علی علیه السلام در راه شام بودیم؛ وقتی از سمت سواد (حومۀ کوفه) عبور می­کردیم سپاهیان به شدت تشنه شده و نیاز به آب پیدا کردند.

ص: 164


1- - أنا بن مشتت الإسلام لما صیر الحکما أزل عن الوری علما و أنصب للوری صنما و لم یخدع کما زعموا و لکن کان متهما این سه بیت در کتاب الصراط المستقیم 3/177 آمده است.

علی علیه السلام ما را به نزد صخره­ای که در زمین فرو رفته و مانند بُزِ نشسته­ای به نظر می­رسید برد و فرمان داد آن صخره را از زمین بیرون بیاوریم. ما آن سنگ بزرگ را کندیم و ناگهان از زیر آن سنگ آب بیرون آمد و سپاهیان از آن آب آشامیدند و سیراب شدند آنگاه به ما فرمان داد تا آن سنگ را سر جای خود برگرداندیم.

آن گاه سپاهیان به راه افتادند و چون مقداری رفتیم آن حضرت فرمود: آیا کسی از شما جای آن آبی که از آن نوشیدید را می­داند؟ گفتند: آری یا امیر المؤمنین. فرمود: پس به آن مکان بروید. تعدادی از ما سواره و پیاده به راه افتادیم تا به مکانی که فکر می­کردیم محل آن آب است رسیدیم اما هر چه گشتیم هیچ اثری از آن آب نیافتیم. وقتی که از یافتن آن ناتوان شدیم به دِیری که در حوالی آن مکان بود رفته و از اهالی آن پرسیدیم این آبی که در نزدیکی دِیر شما است کجا است؟ گفتند: در حوالی دِیر ما آبی وجود ندارد. گفتیم چرا وجود دارد و ما از آن نوشیده­ایم. گفتند: شما از آن نوشیده­اید؟ گفتیم آری. صاحب آن دِیر گفت: به خدا سوگند این دِیر جز به خاطر آن آب بنا نشده، اما آن آب را جز پیامبر خدا یا وصیّ پیامبر نمی­تواند استخراج کند.(1)

ص: 165


1- - شرح نهج البلاغه 3/204 ، و کتاب وقعة صفین/145.

راهب شهید

نصر گوید: عمر بن سعد از مسلم ملائی از حبّۀ عُرَنی نقل کرده که گفت: وقتی که علی علیه السلام در منطقۀ رقّه پیاده شد در حاشیۀ فرات در مکانی که به آن بلیخ(1) می­گفتند فرود آمد؛ راهبی که در آن نواحی صومعه­ای داشت از صومعۀ خود فرود آمد و به علی علیه السلام عرض کرد:

در نزد ما کتابی است که آن را از پدران خود به میراث برده­ایم و اصحاب عیسی علیه السلام آن را نگاشته­اند آیا بخشی از آن را برای تو بخوانم؟ فرمود: آری. راهب خواند:

به نام خداوند بخشندۀ مهربان. آنچه خداوند در قضای خود مقدّر فرموده و در کتابِ سرنوشت مسطور داشته این است که خداوند در میان گروه درس نخوانده ها فرستاده­ای را از میان آنها برانگیخته خواهد کرد که به آنان کتاب و حکمت بیاموزد و آنان را به راه خدا راهنمایی کند؛ کسی که تندخو و سخت دل نیست، در بازارها هیاهو نکرده، بدی را با بدی پاسخ نداده بلکه عفو می­کند و می­گذرد.

ص: 166


1- - بلیخ نام نهری در رقّه است که آب از چند چشمه در آن جمع می­شود .. و از آن جاچند نهر دیگر جدا می­شود که باغ­ها و روستاهایی را سیراب نموده و بعد یک میل پایین­تر از رقّه به فرات می­ریزد.

امت وی شکرگزارانند که بر بالای هر بلندی و در هر فراز و نشیبی شکر او را به جا می­آورند و زبان­هایشان به تکبیر و تهلیل و تسبیح او خاشع می­گردد. خداوند این پیامبر را بر هر کس که با وی دشمنی ورزد پیروز خواهد گرداند.

و چون خدا او را به نزد خود ببرد امّتش دستخوش اختلاف شده و پس از مدتی اجتماع می­کنند و مدتی در آرامش می­مانند آن گاه دوباره اختلاف می­کنند و در این وقت مردی از حاشیۀ این رود فرات می­گذرد که امر به معروف و نهی از منکر کرده، بر اساس حق قضاوت نموده و حکم را وارونه نمی­کند؛ دنیا در نظرش بی­ارزش­تر از خاکستر در روز طوفانی است و مرگ برایش آسان­تر از نوشیدن آب در شدت تشنگی است؛ از خدا در خلوت پروا می­کند و آشکارا در راه او خیرخواهی می­کند و ملامتِ هیچ ملامتگری او را از راه خدا باز نمی­دارد. پس هر کس از اهل آن دیار در زمان آن پیامبر زنده بود و به او ایمان آورد پاداش او خوشنودی من و بهشت خواهد بود و هر کس آن بندۀ صالح را ببیند و به یاری اش بشتابد کشته شدن در رکاب او شهادت است.

آن گاه به آن حضرت عرض کرد: من همدم و همراه تو خواهم بود تا هرچه به تو برسد به من نیز برسد. امام علیه السلام گریست و فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ أَکُنْ عِنْدَهُ مَنْسِیّاً الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی ذَکَرَنِی عِنْدَهُ فِی کُتُبِ الْأَبْرَار.

ص: 167

سپاس خداوندی را که مرا در نزد خود فراموش شده نگرداند؛ سپاس خداوندی را که در کتاب­های نیکان مرا مذکور ساخت.

راهب به همراه آن حضرت حرکت کرد و چنان­که آورده­اند حتی شام و نهار خود را با آن حضرت می­خورد تا این که در صفین کشته شد.

وقتی که مردم برای دفن کشتگان خود بیرون آمدند امام علیه السلام فرمود: به دنبال آن راهب بگردید و چون او را یافتند بر او نماز خواند و دفنش کرد و فرمود: او از ما اهل بیت بود، و بارها برایش استغفار کرد.(1)

اخلاق کریم

نصر روایت کرده: وقتی سپاه عراق آب را به دست آوردند عمرو عاص به معاویه گفت: چه گمان می­کنی در بارۀ این قوم؟ آیا آنان نیز چنان­که دیروز تو آب را به رویشان بستی، امروز آب را بر روی سپاهیان ما خواهند بست؟ آیا گمان می­کنی آن­ها با تو مقابله به مثل خواهند کرد؟ در این صورت اگر مانند من عورت خود را نیز آشکار کنی سودی برایت نخواهد داشت.

ص: 168


1- - شرح نهج البلاغه 3/205-206، المعیار و الموازنۀ /134 ، مناقب خوارزمی/242 ، و کتاب وقعة صفین/147.

معاویه در پاسخ او گفت: گذشته را کنار بگذار ؛ حال تو در بارۀ علی چه فکری می­کنی؟ گفت: من گمان نمی­کنم کاری را که تو در حق او روا داشتی در بارۀ تو حلال بداند؛ آنچه علی را به جنگ تو کشانده آب نبوده است.

نصر گوید: اصحاب علی علیه السلام به آن حضرت عرضه داشتند: یا امیر المؤمنین، همان گونه که آن­ها آب را از تو باز داشتند تو نیز آب را بر آن­ها ببند. امام علیه السلام فرمود: لا، خَلُّوا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَهُ، لا أفْعَلُ مَا فَعَلَهُ الجَاهِلُونَ سَنَعْرِضُ عَلَیْهِمْ کِتَابَ اللهِ وَ نَدْعُوهُمْ إلَی الهُدَی فَإنْ أجَابُوا وَ إلاّ فَفِی حَدِّ السَّیْفِ مَا یُغْنِی إنْ شَاءَ اللهُ .

نه، راه برداشتن آب را برایشان باز بگذارید؛ من کار جاهلان را تکرار نمی­کنم. ما کتاب خدا را بر آنان عرضه می­کنیم و آنان را به راه هدایت فرا می­خوانیم؛ پس اگر پاسخ مثبت دادند که هیچ و گرنه به خواست خدا تیزی دم شمشیر ما را کفایت خواهد کرد.

نصر گوید: به خدا سوگند، آن روز به شب نرسید مگر اینکه سقّاهای دو سپاه برای بردن آب بدون جنگ و درگیری بر سر آب جمع آمده و سپاه خود را سیراب نمودند و کسی به کسی آزاری نرساند.(1)

ص: 169


1- - شرح نهج البلاغه 3/ 331 به اختصار ، تاریخ طبری 4/572 ، مروج الذهب 2/386 و الکامل 3/284.

علی با قرآن است

علی علیه السلام در ادامۀ جنگ از اصحاب خود خواست یکی از آن­ها قرآنی را به دست گرفته و به نزد سپاه شام برود؛ آن حضرت خطاب به سپاهیان خود فرمود: کدام یک از شما به نزد آن­ها رفته و آنان را به این قرآن فرا می­خواند؟ مردم ساکت شدند و جوانی که نامش سعید بود عرضه داشت : من این کار را به انجام می­رسانم. امام دوباره سخن خود را تکرار فرمود و مردم سکوت کرده همان جوان اعلام آمادگی کرد. امام علیه السلام قرآن را به او داد. وی قرآن را در دست گرفته و به نزد سپاه شام رفت و آنان را به خدا سوگند داد و به آنچه در قرآن است فرا خواند اما آنان او را کشتند؛ این­جا بود که علی علیه السلام به عبدالله بن بدیل فرمود: همین الآن به آنان حمله کن.(1)

تبلیغات گمراه­کننده، دعوت به تباهی

هاشم بن عتبه ملقب به مرقال با تعدادی از افراد سرشناس که برخی از آنان از قُرّاء بودند بعد از ظهر به دشمن تاخته و کارزار شدیدی کردند؛ آنان در این حال بودند که جوانی نوپا به مبارزۀ ایشان آمد و این اشعار را می­خواند:

منم فرزند خداوندان و پادشاهان غسّان که امروز دینم دین عثمان است.

ص: 170


1- - شرح نهج البلاغه 5/196 و وقعة صفین/244.

خبری به من رسیده که سخت آشفته­ام کرده که علی فرزند عفّان را کشته است.(1)

سپس حمله کرد و تا شمشیر نزد برنگشت، سپس دشنام داد و لعن کرد و سخن بسیار شد. هاشم بن عتبه به او گفت: ای بندۀ خدا، این سخنی است که کینه و دشمنی به دنبال دارد و پس از این جنگ نیز حساب و کتابی هست، پس از خدا بپرهیز که به سوی او باز خواهی گشت و از تو در بارۀ اعمال تو و نیتی که در آن­ها داشتی سؤال خواهد کرد. گفت: من برای این با شما نبرد می­کنم که طبق آنچه به من گفته شده امیر شما نماز نمی­خواند و شما نیز نماز نمی­خوانید و با شما نبرد می­کنم زیرا امیر شما خلیفۀ ما را کشته و شما در کشتن او یاری اش داده­اید.

هاشم گفت: تو از پسر عفان چه می­دانی؟ وقتی که عثمان حوادثی را به وجود آورد و با حکم کتاب خدا مخالفت ورزید اصحاب پیامبر و فرزندان آن­ها و قاریان قرآن او را به قتل رساندند و این افراد در امر دین خبره بوده، از تو و اصحاب تو به نظر دادن در امور جامعه سزاوارتر هستند و من گمان ندارم که امر این امّت حتی چشم بر هم زدنی وا نهاده شده باشد.

ص: 171


1- - أنا ابن أرباب الملوک غسّان و الدائن الیوم بدین غسان إنّی أتانی خبر فأشجان أن علیّا قتل ابن عفان

جوان گفت: آری، آری. به خدا سوگند دروغ نمی­گویم که دروغ زیان رسانده و نفعی ندارد. هاشم گفت: همانا اهل این امور به آن داناتر هستند پس این کارها را به کسانی که اهل علم آن هستند واگذار کن.

جوان گفت: گمان نمی­کنم که تو جز خیرخواهی برای من نیتی داشته باشی. هاشم گفت: اما اینکه گفتی امیر ما نماز نمی­خواند باید بدانی که او اولین کسی است که به همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز خوانده و فقیه­ترین کس در دین خدا و سزاوارترین کس به رسول خدا است.

و اما همۀ کسانی که به همراه من می­بینی قاریان کتاب خدا هستند که که شب­ها به تهجّد بیدارند. پس این فریفتگان بدبخت تو را گول نزنند.

جوان گفت: ای بندۀ خدا، من تو را مرد صالحی می­پندارم پس از تو می­پرسم: آیا برای من راهی برای توبه مانده است؟ هاشم گفت: بله ای بندۀ خدا، به سوی خدا باز گرد که خدا توبۀ تو را می­پذیرد؛ چرا که این خداوند است که توبۀ بندگان خود را می­پذیرد و از گناهانشان می­گذرد و پاکیزگان را دوست دارد.

راوی گوید: به خدا سوگند، جوان از جمعیت فاصله گرفته باز می­گشت. مردی از اهل شام به او گفت: این عراقی تو را فریب داد؟

گفت: نه، بلکه او برایم خیرخواهی کرد.(1)

ص: 172


1- - تاریخ طبری 1/3324 و الکامل 3/131.

بدریان به گِرد بَدر

سعید بن قیس اصحاب خود را در قناصرین(1)

جمع کرده، برای آنان سخنرانی کرده، پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: خداوند متعال ما را به داشتن نعمتی مخصوص گردانیده که از عهدۀ شکر آن بر نخواهیم آمد و قدر آن را نخواهیم دانست.

همانا اصحاب محمد صلی الله علیه و آله که نیک و برگزیده بودند با ما و در کنار ما هستند؛ به خداوندی که بر اعمال بندگان بینا است سوگند، اگر فرماندهِ ما یک سیاهِ حبشیِ بینی بریده بود اما هفتاد نفر از مجاهدان بدر ما را همراهی می­کردند نیز شایسته بود که چشم بصیرتمان باز شده و با جان و دل از او اطاعت کنیم چه رسد به اینکه رئیس و فرمانده ما پسر عموی پیامبر ما است که خود از مجاهدان بدر است و در کودکی با پیامبر شما نماز گزارده و در جوانی به همراه پیامبر شما نبرد کرده است و معاویه همچون پدرش، اسیری آزاد شده از اسیران بدر است که مردمانی جفاکار را گمراه کرده، در آتش دوزخ داخل ساخته و ننگ و عار را به آنان میراث داده و خداوند نیز ذلّت و پستی را بر آنان فرو خواهد فرستاد.(2)

نصر گوید: مالک اشتر نیز در قناصرین برای سپاهیان سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت:

ص: 173


1- - منطقه­ای در شام.
2- - وقعة صفین/236 و شرح نهج البلاغه 5/189.

در قضا و قدر الهی چنین نوشته شده که مقدرات، ما را به سوی اهل این قطعه از زمین بکشاند و ما را با دشمن خود و دشمن خدا رو به رو کند و چشمان ما به شکرانه و منّت و فضل الهی روشن، و دل­های ما به کاری که می­کنیم راضی است و از نبرد با آنان، به پاداش الهی و در امان بودن از کیفر خداوندی امیدواریم.

علی بن ابی­طالب پسر عموی پیامبر ما و شمشیری از شمشیرهای خدا در کنار ما است؛ او که با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز خواند و هیچ مردی پیش از او نماز نخوانده است و تا کنون که به سن پیری رسیده، هیچ خامی و هوسبازی، خطا و اشتباه و لغزش و گناهی در او دیده نشده است؛ او در دین خدا فقیه و به حدود الهی دانا است؛ رأیش محکم، صبرش نیکو و عفتش دیرین است. پس، از خدا پروا کنید و بر شما باد به احتیاط و جدّیت و بدانید که شما بر حقّید و این گروه که به همراه معاویه جنگ می­کنند بر باطل.

شما اینک در کنار اصحاب بدر هستید؛ در میان شما غیر از سایر اصحاب محمد، نزدیک به صد نفر از بدریان هستند. بیشترِ پرچم­هایی که در سپاه شما است همان پرچم­هایی است که با رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و در مقابل، با معاویه پرچم­هایی است که در جنگ با رسول خدا در سپاه مشرکان قرار داشته است.

ص: 174

پس در جنگ با این گروه، شک به خود راه نمی­دهد مگر کسی که قلبش مرده باشد و بدانید که شما در برابر دو فرجام قرار گرفته­اید که هر دو خیر و نیکو است یکی پیروزی و دیگری شهادت.(1)

اشخاص بی­سابقه با پسر هند

معاویه نعمان بن بشیر بن سعد انصاری و سلمه بن مخلّد انصاری را برای جنگ با خود آورده بود و غیر از این دو نفر کسی از انصار با او نبود.

معاویه از نعمان خواست تا به سوی قیس بن سعد رفته و او را مورد سرزنش قرار داده و از او بخواهد که خود را تسلیم کند. نعمان از سپاه بیرون آمده و در میان دو صف ایستاد و فریاد زد: ای قیس بن سعد ...، و در بارۀ کشته شدن عثمان سخنانی گفت. البته در آن ایام، این عادت همۀ کسانی بود که مخالف و دشمن علی علیه السلام بودند.

قیس با شنیدن این سخنان خندید و گفت: گمان نمی­کردم تو نیز از این حرف­ها پر شده باشی. کسی که به نفس خود خیانت کند قطعاً نخواهد توانست برادرش را نصیحت کند و تو که به نفس خویش خیانت روا داشته­ای­، هم گمراهی و هم گمراه کننده.

اما در بارۀ کشته شدن عثمان اگر تنها اخبار برای تو کافی است اینک یک خبر از من بشنو عثمان را کسی کشت که تو از او بهتر نیستی و

ص: 175


1- - شرح نهج البلاغه 5/191 ، وقعة صفین/238 ، و نگا: مروج الذهب 2/361.

کسانی از یاری او دست برداشتند که از تو بهتر بودند. اما با اصحاب جمل از این روی نبرد کردیم که پیمان و بیعت خود را شکستند. و به خدا سوگند، اگر تمام عرب یکپارچه گرداگرد معاویه جمع شوند انصار با آن­ها نبرد خواهند کرد.

اما اینکه گفتی ما همچون دیگر مردمان نیستیم؛ ما در این جنگ همان گونه­ایم که در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت­های خود را در برابر دم شمشیرها و گلوهای خود را در برابر نوک پیکان­ها قرار دادیم تا به رغم ناخوشی مشرکان، حق بر باطل پیروز شد و امر خدا آشکار گشت.

اما ای نعمان، نگاه کن و ببین آیا در میان یاران معاویه جز اسیران آزاد شده، اعراب بادیه و یَمَنیانِ فریب خورده کسی را می­بینی؟

ببین مهاجرین و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از آنان راضی شد و آنان از خدا، کجا هستند. آیا جز تو و آن دوست حقیرت کسی دیگر از انصار را در کنار معاویه می­بینی؟ که هیچ یک از شما دو تن نیز نه از مجاهدان بدر، نه از اصحاب بیعت عقبه، نه از مجاهدان جنگ احد بوده و نه هیچ کدام سابقه­ای در اسلام داشته و نه آیه­ای در قران در شأنتان نازل شده است.(1)

ص: 176


1- - شرح نهج البلاغه 8/88 و وقعة صفین/449 به اختصار.

هدایت به دست عمّار

نصر با سند خود از اسماء بن حکیم فزاری نقل کرده که گفت: در صفّین با علی علیه السلام و زیر پرچم عمار یاسر بودم. خورشید به وسط آسمان رسید و ما پارچۀ سرخی برافراشته و زیر سایۀ آن ایستاده بودیم که ناگهان دیدیم مردی صف­ها را می­شکافد و به جلو می­آید تا به ما رسید و گفت: کدام یک از شما عمار بن یاسر است؟ عمار پاسخ داد: من عمار هستم. گفت: همان­که او را ابوالیقظان می­نامند؟ گفت: آری. گفت: از تو پرسشی دارم آیا در خلوت بپرسم یا آشکار؟ عمار گفت: هر طور میل داری. گفت: آشکارا می­پرسم. عمار گفت: بپرس. مرد گفت: وقتی که من از خانۀ خود به راه افتادم هیچ شکی نداشتم که ما بر حق هستیم؛ در گمراهی این قوم و اینکه آن­ها بر باطل هستند نیز هیچ شبهه­ای نداشتم.

این حالت تا دیشب همچنان در من باقی بود تا اینکه در وقت اذان صبح دیدم مؤذن ما می­گوید: أشهد أن لا إله إلاّ الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله؛ مؤذن آن­ها نیز همین را می­گوید. سپس نماز برپا شد و دیدم که ما و آن­ها یک نماز می­خوانیم، یک تکبیر می­گوییم، یک دعا می­کنیم، یک کتاب را تلاوت می­نماییم و از یک پیامبر پیروی می­کنیم.

این­جا بود که شک در من راه یافت و بقیّۀ شب را در چنان بهت و حیرتی گذراندم که جز خدا کسی از آن آگاه نیست. صبح به نزد امیر المؤمنین رفته، ماجرا را برای ایشان بازگو کردم. ایشان فرمودند: آیا تا

ص: 177

کنون عمار بن یاسر را ملاقات کرده­ای؟ عرضه داشتم: نه. فرمود: با او ملاقات کن و هر چه عمار گفت از آن پیروی کن. اینک برای این امر نزد تو آمدم. عمار به او گفت: آیا صاحب آن پرچم سیاه را که رو به روی من است می­شناسی؟ این پرچمِ عمرو بن عاص است که سه بار در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن نبرد کرده­ و این چهارمین باری است که در برابر آن قرار گرفته­ام و این بار، این پرچم نه تنها از بقیّۀ آن دفعات بهتر و سالم­تر نشده بلکه بدتر و گناهکارتر از دفعات پیش به میدان آمده است.(1)

آیا تو خود جنگ بدر و احد و حنین را دیده­، یا پدرت در این جنگ­ها شرکت داشته و به تو از آن­ها خبری داده است؟

مرد گفت: نه. عمار گفت: مراکز [سپاه] ما امروز همان مراکز پرچم­های رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز بدر و احد و حنین است و مراکز پرچم­های آنان نیز مراکز پرچم­های مشرکان در جنگ احزاب است.

آیا این سپاه و افرادی را که در آن هستند نمی­بینی؟ به خدا سوگند، آرزو داشتم همۀ آنان­که به همراه معاویه به جنگ و نبرد با ما آمده و با فکر و عقیدۀ ما مخالف هستند همه در یک جسم مجسم می­شدند و من آن جسم را سر بریده و قطعه قطعه می­کردم.

ص: 178


1- - تاریخ طبری 1/3319.

به خدا سوگند، ریختن خون آنان حلال­تر از ریختن خون گنجشک است. آیا کشتن گنجشک را حرام می­دانی؟ گفت: نه این کار حلال است. عمار گفت: این دشمنان هم همین طور هستند و خونشان مباح است؛ آیا برایت خوب توضیح دادم؟ مرد گفت: خوب بیان کردی. عمار گفت: حال آنچه می­خواهی انتخاب کن.

مرد برگشت اما عمار دوباره او را صدا زد و گفت: بدان­که آن­ها شما را با شمشیر خواهند زد تا جایی که افراد سست عقیدۀ شما به شک بیفتند و بگویند: اگر این­ها بر حق نبودند بر ما غلبه نمی کردند. به خدا سوگند که آن­ها به اندازۀ چشم مگسی بهره از حق ندارند. به خدا سوگند، اگر ما را با شمشیرهای خود بزنند و تا نخل­های هَجَر به عقب برانند ما بر این یقین خواهیم ماند که علی بر حق است و آن­ها بر باطل.(1)

به نامی بخوانشان که خدا نامیده

نصر با سند خود از اصبغ بن نباته نقل می­کند که گفت: مردی به نزد امیر المؤمنین آمد و عرض کرد: این گروهی که با آن­ها می­جنگیم با ما یک دعوت، یک پیامبر، یک نماز و یک حج دارند؛ حال باید آن­ها را چه بنامیم؟ آن حضرت فرمودند: سَمِّهِمْ بِمَا سَمَّاهُمُ اللَّهُ تَعَالَی فِی کِتَابِه. آن­ها را به همان نامی که خداوند متعال در کتاب خود نامیده بنام. عرضه داشت:

ص: 179


1- - تاریخ طبری 1/3317، الکامل 3/309، وقعة صفین/321 و شرح نهج البلاغه 5/257.

من آنچه در تمامی قرآن آمده را نمی­دانم. فرمود: أَ مَا سَمِعْتَ اللَّهَ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ ... وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ﴾(1) فَلَمَّا وَقَعَ الِإخْتِلَافُ کُنَّا نَحْنُ أَوْلَی بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِدِینِهِ وَ بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ بِالْکِتَابِ وَ بِالْحَقِّ، فَنَحْنُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، وَ شَاءَ اللَّهُ مِنَّا قَتْلَهُمْ فَقَتَلْنَاهُمْ بِمَشِیئَتِهِ وَ إِرَادَتِهِ(2).

آیا سخن خدای تعالی را نشنیده­ای که فرماید: ﴿برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم ... و اگر خدا می خواست، کسانی که پس از آنان بودند، بعد از آن [همه] دلایل روشن که برایشان آمد، به کشتار یکدیگر نمی پرداختند، ولی با هم اختلاف کردند؛ پس، بعضی از آنان کسانی بودند که ایمان آوردند، و بعضی از آنان کسانی بودند که کفر ورزیدند﴾ پس هنگامی که اختلافی پیدا شد این ما هستیم که اولی و نزدیک­تر به کتاب خدا، پیامبر خدا و حقّیم؛ ماییم که ایمان آوردیم و آنانند که کفر ورزیدند و خداوند جنگیدن با آنان را از ما خواسته و با ما مشیت و ارادۀ الهی با آنان وارد کارزار شده­ایم.

ص: 180


1- - بقره/253
2- - شرح نهج البلاغه 5/258 ، وقعة صفین/322 ، الکامل 2/308.

سخن پیامبر در بارۀ عمار

بسیاری از صحابۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با علی علیه السلام در صفین حضور پیدا کردند که در میان آنان، نزدیک به صد نفر از بدریان و هشتصد نفر از اهل بیعت رضوان بودند که شصت و سه نفر از آن­ها به شهادت رسیدند و یکی از آن­ها عمار بن یاسر است.

اما نام عمار بیشتر از بقیّۀ این اصحاب مشهور شده و بر سر زبان­ها افتاده است؛ این امر به دلیل روایتی قطعی الصدور از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حق عمار است که فرمود: یَا عَمَّارُ، تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَة. ای عمار، گروه سرکش و گردن­کش تو را به قتل می­رسانند. و روایات دیگری که از آن حضرت در این زمینه نقل شده است.

حکمتِ این امر نیز معلوم است؛ چه آن­که پیامبرِ رحمت و رأفت، امت خود را در امثال چنین فتنه­هایی در حیرت و گمراهی رها نمی­کند و به ناچار باید حجّت و بیان را بر آنان تمام نماید؛ چه اینکه خدای سبحان نیز در وصف آن حضرت فرموده است: ﴿... عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ... ﴾(1) بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به [هدایت] شما حریص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است.

ص: 181


1- - سوره توبه/128.

بنا بر این، وجودِ عمار در کنار امیر المؤمنین علیه السلام تنها به عنوان یک رزمنده مطرح نبوده، بلکه نقش یک دعوت کننده و مبلّغ را داشته که همگان را به سوی حق و به یاری حق فرا بخواند و اهل باطل را از عاقبت شومِ باقی ماندن در راه باطل بر حذر دارد؛ پس وجود عمار، خود به تنهایی با یک سپاه بزرگ مساوی بود.

صاحب استیعاب گوید: عمار و برادرش عبدالله به همراه پدرشان یاسر و مادرشان سمیه در ابتدای دعوت اسلام مسلمان شده و از مسلمانان اولیه بودند که در راه خدا متحمل شکنجه­های زیادی شدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی که از کنار آن­ها می­گذشتند می­فرمودند: صَبْراً یَا آلَ یَاسِرٍ فَإنَّ مَوْعِدَکُمُ الجَنَّةَ.(1)

سمیه را ابوجهل به ضرب نیزه از پای در آورد و به شهادت رساند؛ وی از زنان نیک و پاکدامن و اولین زن شهیده در اسلام است.

ابوعمر گوید: عمار بن یاسر از کسانی بود که در راه خدا متحمل شکنجه شد و در نهایت مجبور شد برای حفظ جانش آنچه مشرکان می­خواهند را به زبان آورد اما دلش از ایمان آکنده بود و آیۀ کریمۀ : ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِاْلإیمانِ﴾ مگر آن کس که مجبور شده و[لی] قلبش به ایمان

ص: 182


1- - ای آل یاسر، صبر پیشه کنید که وعده­گاه شما بهشت است.

اطمینان دارد در بارۀ او نازل شد و این از مواردی است که تمام اهل تفسیر بر آن اتفاق نظر دارند.

وی به سرزمین حبشه هجرت کرد و به سوی هر دو قبله نماز خواند و از مهاجران اولین به شمار می­رود؛ وی در بدر و همۀ جنگ­های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شرکت داشت و امتحان خود را به خوبی پس داد. سپس در یمامه نیز شرکت کرد و به خوبی جنگید و گوشش در آن جنگ بریده شد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او فرموده است: إنَّ عَمّاراً مُلِیءَ إیمَاناً إلَی مُشَاشِهِ. تا نرمی غضروفِ عمار نیز آکنده از ایمان است. و این روایت با تعبیرِ : «إلَی أخْمَصِ قَدَمَیْهِ» هم آمده است. به این تعبیر، عمار «تا کفِ پایش» از ایمان پر شده است.

از عایشه نقل است که گفت: احدی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود مگر آنکه در بارۀ او هر چه خواستم به زبان آوردم مگر عمار بن یاسر که از رسول خدا در باره­اش شنیدم که فرمود: إنَّ عَمّاراً مُلِیءَ إیمَاناً إلَی أخْمَصِ قَدَمَیْهِ. عمار تا کف پا، پُر از ایمان است.

ابوعمرو گوید: عبدالرحمن ابزی گفت: ما هشتصد تن از اهل بیعت رضوان بودیم که با علی در صفین حضور یافتیم که شصت و سه نفر از ما در آن جنگ کشته شدند و یکی از آن­ها عمار بن یاسر بود.

ص: 183

و باز ابوعمر گوید: از سخنان علی بن ابی­طالب علیه السلام است که فرمود: جَاءَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ یَسْتَأْذِنُ عَلَی رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ یَوْماً فَعَرَفَ صَوْتَهُ، فَقَالَ: «مَرْحَباً بِالطَّیِّبِ الْمُطَیَّبِ» - یَعنِی عَمَّاراً -، ائْذَنُوا لَهُ.

روزی عمار به دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و اجازۀ ورود خواست. آن حضرت صدای او را شناخت و فرمود: خوش آمدی ای پاکِ پاک شده - یعنی عمار - او را داخل کنید.

ابوعمر گوید: از احادیث انس از رسول خدا است که فرمود: اشْتَاقَتِ الْجَنَّةُ إِلَی عَلِیٍّ وَ عَمَّارٍ وَ سَلْمَانَ وَ بِلَال(1). بهشت مشتاق دیدار چهار نفر است: علی، عمّار، سلمان و بلال.

ابوعمر گوید: فضایل عمار به اندازه­ای زیاد است که ذکر همۀ آن­ها به درازا خواهد کشید.

وی گوید: اعمش از ابوعبدالرحمن سلمی روایت کرده که گفت: با علی در صفین حضور داشتم و عمار یاسر را دیدم که در هیچ پستی و بلندی از منطقۀ صفین قرار نمی­گیرد مگر اینکه اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دنبال او می­روند و گویا او پرچم و نشانۀ آن­ها است.

وی گوید: وقتی حذیفه از دنیا می­رفت ابومسعود بدری به اتفاق گروهی دیگر در بارۀ فتنه از او پرسیدند که در فتنه به چه کسی پناه ببریم؟

ص: 184


1- - شرح نهج البلاغه 10/104.

گفت: بر شما باد به پسر سمیه که او تا دم مرگ از حق جدا نمی­شود هرجا که حق برود او نیز خواهد رفت.

وی همچنین می­گوید: وکیع از شعبه از عبدمرّه از عبدالله بن سلمه روایت کرده که گفت: گویا می­بینم روز صفین را که عمار، مجروح شده و آب خواست، ظرفی شیر برایش آوردند قدری از آن نوشید و گفت: امروز دوستانم را ملاقات خواهم کرد. همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده که آخرین توشه­ام از خوردنی­های دنیا شیر است. پس از لختی دوباره اظهار تشنگی کرد و بانویی که دستانی بلند داشت ظرفی از شیر برایش آورد وی در حالی که آن را می­نوشید گفت: الحمد لله؛ بهشت زیر سایۀ نیزه­ها است. به خدا سوگند، اگر ما را چنان بزنند که تا نخلستان­های هَجَر عقب نشینی کنیم باز هم ایمان خواهیم داشت که ما بر حقیم و آن­ها بر باطل؛ سپس حمله­ای کرد که به شهادتش انجامید.

ابوعمر گوید: روایاتی به حدّ تواتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده است که آن حضرت فرمود: تَقْتُلُ عَمَّارَ الْفِئَۀُ البَاغِیَۀُ - عمّار را گروه سرکش طغیانگر به قتل می­رسانند. و این از خبرهای غیبی و از نشانه­های پیامبری آن حضرت و از اصحِّ احادیث است.(1)

ص: 185


1- - الاستیعابج3/1140.

ابومخنف روایت کرده که عمار بن یاسر به سوی مردم رفت و گفت: خداوندا، تو می­دانی که اگر من بدانم رضای تو در این است که خود را در دریا بیندازم چنین خواهم کرد. خداوندا، تو می­دانی که اگر من بدانم رضای تو در آن است که نوک شمشیر خود را بر سینه گذارم و بر آن تکیه کنم تا از پشتم بیرون آید چنین خواهم کرد. و من امروز کاری را بیشتر از این موجب خوشنودی تو نمی­دانم که به جنگ این فاسقان بروم.

و از حبّۀ عرنی روایت شده که گفت: من و ابو مسعود در مدائن به نزد حذیفه رفته بر وی داخل شدیم. حذیفه گفت: خوش آمدید، از میان افراد هر قبیله­ای از قبایل عرب که به نزد من آمده­اید کسی نیست که نزد من محبوب­تر از شما دو تن باشد. من او را به ابومسعود تکیه دادم و گفتم: ای اباعبدالله، بر ما حدیثی بخوان­که ما از فتنه بیم داریم.

گفت: بر شما باد به فتنه­ای که پسر سمیه در آن باشد؛ چرا که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می­فرمود: یَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ النَّاکِبَةُ عَنِ الطَّرِیقِ وَ إِنَّ آخِرَ رِزْقِهِ ضَیَاحٌ مِنْ لَبَنٍ. او را گروه سرکش طغیانگر که از راه راست منحرف شده­اند به قتل می­رسانند و آخرین رزق او از دنیا جرعه­ای شیر است.

حبّه گوید: در روز صفین عمار را دیدم که می­گفت: آخرین رزق مرا از دنیا بیاورید. سپس اندکی شیر در جامی گشاد و تخت که دسته­ای سرخ

ص: 186

داشت برایش آوردند و عمار با شعری که خواند درستی سخن حذیفه را آشکار ساخت:

امروز دوستان را می­بینم * محمد و اصحاب او را.(1)

پس از شهادت عمار، عبدالله پسر عمرو عاص به پدرش گفت: آیا این مرد را در چنین روزی کشتید در حالی که پیامبر در بارۀ او چنان سخنی را گفته است؟ عمرو گفت: پیامبر در بارۀ او چه گفته؟ پسرش گفت: آیا با ما نبودی روزی که مسجد پیامبر را می­ساختیم که همه یک سنگ یک سنگ و یک خشت یک خشت برای مسجد حمل می­کردند و عمار سنگ­ها و خشت­ها را دوتا دوتا می­آورد و از شدت خستگی از هوش رفت؛ آنگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بالای سرش رفت و در حالی که خاک از چهرۀ او می­زدود فرمود: وَیْحَکَ یَا بْنَ سُمَیَّۀَ، النّاسُ یُنْقِلُونَ حَجَراً حَجَراً وَ لِبْنَۀً لِبْنَۀً وَ أنْتَ تُنْقِلُ حَجَرَیْنِ حَجَرَیْنِ وَ لِبْنَتَیْنِ لِبْنَتَیْنِ رَغْبَۀً مِنْکَ فِی اْلأجْرِ وَ أنْتَ وَیْحَکَ مَعَ ذَلِکَ تَقْتُلُکَ الفِئَۀُ الْبَاغِیَۀُ. وای، ای پسر سمیه، سنگ و خشت را دوتا دوتا حمل می­کنی در حالی که مردم آن­ها را یکی یکی می­آورند، تو این عمل را در اشتیاق به اجر و پاداش خداوندی انجام می­دهی اما وای که در عین حال، گروهی طغیانگر تو را خواهند کشت.

ص: 187


1- - الیوم ألقِی الأحِبَّۀ محمّداً و حزبَه - تاریخ طبری 1/3317.

عمرو اسب خود را به شدت راند و به نزد معاویه رفته، او را کناری کشید و گفت: ای معاویه، شنیدی عبدالله چه گفت؟ معاویه گفت: نه. عمرو جریان را برای معاویه تعریف کرد. معاویه گفت: چه پیرمرد ابلهی هستی؛ آیا تو هنوز حدیث نقل می­کنی در حالی که در پیشاب خود پا می­گذاری!(1) آیا ما عمّار را کشتیم؟ عمّار را کسی کشت که او را با خود به میدان جنگ آورد.(2)

ابن ابی­الحدید معتزلی می­نویسد: در عجبم از قومی که با دیدن عمّار در برابر خود در کار خود به شک می­افتند اما علی علیه السلام را در برابر خود می­بینند و به کار خود شک نمی­کنند!! آن­ها بر اینکه حق با اهل عراق است به این دلیل که عمار در میان آن­ها است استدلال می­کنند اما به جایگاه والای علی علیه السلام توجهی نمی­کنند! آن­ها از سخن پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم که فرمود: «عمّار را گروه طغیانگر می­کشند» هراسان می­شوند اما به سخن آن حضرت که در بارۀ علی علیه السلام فرمود: اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه. خداوندا، هر کس علی را دوست می­دارد دوست بدار و هر که او را دشمن می­دارد دشمن بدار.

ص: 188


1- - یعنی پس از بول کردن بر روی زمین در همان محل قدم بگذارد و روی بول خود لیز بخورد و کنایه از خرفت شدن است- مترجم.
2- - تاریخ طبری 1/3321.

یا اینکه فرمود: لَا یُحِبُّکَ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا یُبْغِضُکَ إِلَّا مُنَافِقٌ. تو را جز مؤمن دوست نمی­دارد و جز منافق دشمن نمی­دارد، وقعی نمی­گذارند.

همۀ این­ها دلیل بر این است که قریش از ابتدا سعی در خاموش کردن نور و پنهان کردن فضایل و سرپوش نهادن بر ویژگی­های منحصر به فرد آن حضرت داشتند؛ تا جایی که توانستند برتری او را محو کرده و جایگاه او را از دل همۀ مردم - به جز تعدادی اندک - بزدایند. (1)

وی در جای دیگری از کتاب خود می­نویسد:

یاران امیر المؤمنین علیه السلام نیازی ندارند که خود را با امثال خزیمه و ابوالهیثم و عمار، زیاد نشان بدهند. اگر مردم، در بارۀ این مرد (علی علیه السلام­) منصفانه قضاوت کنند و با دید درست به حضرتش بنگرند خواهند دانست که اگر او تنهای تنها نیز بود و همۀ مردم با او می­جنگیدند باز هم او بر حق و همۀ آن مردم بر باطل بودند.(2)

علی علیه السلام در وقت شهادت عمار فرمودند: إنَّ امْرَیءً مِنَ المُسْلِمِینَ لَمْ یُعْظِمْ عَلَیْهِ قَتْلَ بْنَ یَاسِرٍ وَ یَدْخُلُ عَلَیْهِ المُصِیبَۀُ لَغَیْرُ رَشِیدٍ.

ص: 189


1- - شرح نهج البلاغه 8/17.
2- - شرح نهج البلاغه 1/110.

رَحِمَ اللهُ عَمَّاراً یَوْمَ أسْلَمَ وَ رَحِمَ اللهُ عَمَّاراً یَوْمَ قُتِلَ وَ رَحِمَ اللهُ عَمَّاراً یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً ! لَقَدْ رَأیْتُ عَمَّاراً وَ مَا یُذْکَرُ مِنْ أصْحَابِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أرْبَعَةً إلاّ کَانَ رَابِعاً وَ لا خَمْسَةً إلاّ خَامِساً.

وَ مَا کَانَ أحَدٌ مِنْ قُدَمَاءِ أصْحَابِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ یَشُکُّ أنَّ عَمَّاراً قَدْ وَجَبَتْ لَهُ الجَنَّةَ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ وَ لا إثْنَینَ؛ فَهَنِیئاً لِعَمَّارٍ بِالجَنَّةِ. وَ لَقَدْ قِیلَ : إنَّ عَمَّاراً مَعَ الحَقَّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ یَدُورُ عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ أیْنَمَا دَارَ.(1)

هر کس از مسلمانان که کشته شدن فرزند یاسر بر وی گران نیامده و مصیبتی از این امر بر دلش وارد نگردد پیرو راه راست نیست.

خداوند عمار را بیامرزد روزی که اسلام آورد؛ خداوند عمار را بیامرزد روزی که کشته شد و خداوند عمار را بیامرزد روزی که زنده و برانگیخته خواهد شد. من عمار را این گونه دیدم که هر گاه از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله یاد می­شد اگر چهار تن بودند او چهارمین نفر و اگر پنچ نفر بودند او پنجمین کس از آنان بود.

هیچ کس از اصحابِ دیرینِ رسول خدا صلی الله علیه و آله در این امر شکّی ندارد که در موارد متعدد، حوادثی به وقوع پیوسته که بهشت را بر عمار واجب

ص: 190


1- - کنز العمّال13/حدیث 37411، فضائل الصحابۀ، حرف عین.

کرده است؛ پس بهشت بر عمار گوارا باد. و به راستی گفته شده که: عمّار با حق و حق با عمّار است و هر جا که حق برود عمّار نیز در تعاقب آن خواهد رفت.

و از آن حضرت روایت شده است که فرمود: ذَکَرْتُ لِلنَّبِیِّ عَمَّاراً فَقاَلَ: أمَا إنَّهُ سَیَشْهَدُ مَعَکَ مَشَاهِدَ أجْرُهَا عَظِیمٌ وَ ذِکْرُهَا کَثِیرٌ وَ ثَنَاؤُهَا حَسَنٌ.(1)

در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از عمّار یادی کردم؛ فرمود: بدان­که او با تو در جنگ­هایی شرکت خواهد کرد که پاداش آن بزرگ، یاد آن بسیار و ستایشش نیکو خواهد بود.

قضیّۀ حکمیت

ابن ابی­الحدید معتزلی می­نویسد: مهم­ترین انگیزۀ ایجاد حَکَمیّت این بود که سپاه شام طالب آن بوده و آن را دستاویزی برای نجات از شمشیر عراقیان می­دانستند.

نشانه­های پیروزی سپاه عراق آشکار شده بود و این امر، شامیان را وا داشت تا از جنگی رو به رو، به حیله و نیرنگ روی آورند و این خدعه حاصل فکر عمرو بن عاص بود. این فکر بلا فاصله پس از لیلۀ الهریر - که شبی عظیم و به یاد ماندنی بوده و در جنگ­های شبانه ضرب المثل

ص: 191


1- - کنز العمّال 11/ حدیث 33539 (ذکر صحابه و فضایل آنان).

شده است - مطرح شد. ما اینک آنچه نصر بن مزاحم در کتاب صفین در این باره آورده را نقل می­کنیم؛ چرا که او یکی از راویان راستگو و صحیح النقل است و تا کنون کسی او را که از شخصیت­های حدیث است منسوب به نقل مطالب از روی هوا و دغل­کاری نکرده است.

نصر گوید: عمرو بن شمر از جابر روایت کرده که گفت: از تمیم بن حذیم شنیدم که می­گفت: چون شب هریر کم کم به صبح می­رسید و هوا روشن می­شد چون به سپاه شام نگریستیم چیزهایی شبیه به پرچم را در وسط سپاه و گرداگرد محل استقرار معاویه مشاهده کردیم که چون روز روشن شد متوجه شدیم قرآن­هایی است که به نیزه­ها آویخته شده است و این­ها بزرگ­ترین قرآن­های آن سپاه بود و علاوه بر آن­ها سه نیزه را با هم بسته و قرآن مسجد اعظم را بر آن آویخته و نمایندگانی از ده طایفه آن را نگاه داشته بودند.

نصر گوید: ابوجعفر و ابوالطفیل روایت کرده­اند که در قلب سپاه شام یکصد جلد و در هر کدام از جناحین آن دویست قرآن بر نیزه شده بود که مجموع قرآن­هایی که در برابر امیر المؤمنین علیه السلام بر نیزه شده بود به پانصد جلد می­رسید.

آنگاه فریاد بر آوردند که: ای جماعت عرب، از خدا پروا کنید و خدا را به یاد بیاورید در بارۀ دین خود که این کتاب خدا است که میان ما و شما حاکم است. علی علیه السلام با شنیدن این سخن فرمود: اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ مَا

ص: 192

الْکِتَابَ یُرِیدُونَ، فَاحْکُمْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْحَکَمُ الْحَقُّ الْمُبِین. خداوندا تو می­دانی که آن­ها واقعاً کتاب تو را نمی­خواهند پس تو میان ما و آن­ها حکم فرما که تنها تویی که داور و حقّ و آشکاری.

این­جا بود که در عقیدۀ یاران علی علیه السلام اختلاف ایجاد شد؛ گروهی گفتند: باید بجنگیم اما گروه دیگر گفتند: باید کتاب خدا را به داوری بخوانیم و اینک که به حکم کتاب خدا فرا خوانده شده­ایم جنگیدن با این گروه برای ما حلال نیست. این­جا بود که جنگ از رسمیت افتاد و آتش جنگ فروکش کرد.(1)

علی علیه السلام فرمود: أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی أَحَقُّ مَنْ اُجَابَ إِلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ لَکِنَّ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَ ابْنَ أَبِی مُعَیْطٍ وَ ابْنَ أَبِی سَرْحٍ وَ ابْنَ مَسْلَمَةَ لَیْسُوا بِأَصْحَابِ دِینٍ وَ لَا قُرْآنٍ إِنِّی أَعْرَفُ بِهِمْ مِنْکُمْ صَحِبْتُهُمْ صِغَاراً وَ رِجَالًا فَکَانُوا شَرَّ صِغَارٍ وَ شَرَّ رِجَالٍ وَیْحَکُمْ أنَّها کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ إِنَّهُمْ مَا رَفَعُوهَا أنَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا وَ یَعْمَلُونَ بِهَا وَ لَکِنَّهَا الْخَدِیعَةُ وَ الْوَهْنُ وَ الْمَکِیدَةُ. أَعِیرُونِی سَوَاعِدَکُمْ وَ جَمَاجِمَکُمْ سَاعَةً وَاحِدَةً فَقَدْ بَلَغَ الْحَقُّ مَقْطَعَهُ وَ لَمْ یَبْقَ إِلَّا أَنْ یُقْطَعَ دَابِرُ الظَّالِمِینَ.

ای مردم، من سزاوارترم که آنان را به کتاب خدا بخوانم. اما معاویه و عمرو بن عاص و پسر ابی­معیط و پسر ابی­سرح و پسر مسلمه نه دین

ص: 193


1- - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 2/212 و کتاب وقعة صفین/478

دارند و نه اهل قرآنند؛ من آنان را بهتر از شما می­شناسم، از جوانی تا بزرگسالی با آنان بوده­ام و خوب می­دانم که آن­ها بدترین جوانان بودند و اینک بدترین بزرگسالان هستند. به خود بیایید که این سخن حقّی است که به نیّتی باطل ابراز شده است! آن­ها این قرآن­ها را بر این اساس که آن را می­شناسند و به آن عمل می­کنند بر سر نیزه نکرده­اند، بلکه این حیله و خدعه­ای برای سست کردن شما در جنگ است.

تنها ساعتی دست­ها و جمجمه­های خود را به من عاریه بدهید که اینک حق به جایگاه قطعی خود رسیده و چیزی نمانده تا ریشۀ گروه ستمگر برکنده شود.

اما حدود بیست هزار تن از یاران آن حضرت، سر تا پا پوشیده در آهن و غرق در سلاح، شمشیرهای خود را بر سر شانه نهاده، پیشانی­هایشان از کثرت سجده سیاه شده، در حالی که مسعر بن فدکی تمیمی و زید بن حصین از قرّائی که بعدها از خوارج شدند پیشاپیش ایشان حرکت می­کردند به نزد آن حضرت آمدند.

آنان امام را نه به عنوان امیر المؤمنین که به نام صدا کرده و گفتند: ای علی، حرف این قوم را بپذیر و به داوری کتاب خدا که به آن فرا خوانده

ص: 194

شده­ای رضایت بده و الاّ همان طور که با پسر عفّان جنگیدیم با تو نیز خواهیم جنگید.(1)

نصر گوید: اشعث بن قیس به نزد علی علیه السلام آمد و گفت: یا امیر المؤمنین، جز این نمی­بینم که مردم به این امر رضایت داده­اند و فقط این آن­ها را خوشحال می­کند که به دعوت این قوم به حکم و داوری قرآن پاسخ مثبت بدهند حال اگر بخواهی من به نزد معاویه بروم و نظر و خواستۀ او را در این باره جویا شوم. وی به نزد معاویه رفت و گفت: ای معاویه، برای چه این قرآن­ها را بر فراز نیزه­ها کرده­اید؟ معاویه گفت: برای اینکه به فرمان خدا که در قرآن است باز گردیم؛ پس مردی از خودتان را که به داوری او رضایت دارید انتخاب کنید و ما نیز چنین خواهیم کرد و از آن دو پیمان خواهیم گرفت که به آنچه در کتاب خدا است عمل کرده و از آن تجاوز نکنند، سپس از آنچه که آن دو بر آن اتفاق نظر پیدا کردند پیروی خواهیم کرد.

اشعث گفت: این است سخن حق.

اشعث به نزد علی علیه السلام برگشت و این خبر را به آن حضرت داد. علی علیه السلام چند نفر از قاریان عراق و معاویه چند تن از قاریان شام را با قرآن فرستادند و در فاصلۀ بین دو سپاه اجتماع کرده، به مطالعۀ قرآن پرداخته و با هم مشورت کردند؛ آن گاه هر گروه به سپاه خود باز گشتند و اهل

ص: 195


1- - شرح نهج البلاغه 2/216 ، تاریخ طبری 1/333 ،و قعة صفین/489.

شام گفتند: ما عمرو بن عاص را انتخاب کردیم. اشعث و قاریانی که بعدها از خوارج شدند نیز گفتند: ما نیز ابوموسی اشعری را انتخاب کردیم. علی علیه السلام به آنان فرمود: من به داوری ابوموسی رضایت نداشته و در نظر ندارم که او را به این کار بگمارم.

اشعث و زید بن حصین و مسعر بن فدکی با گروهی از قرّاء گفتند: ما جز ابوموسی به کسی دیگر راضی نخواهیم شد؛ زیرا که او از قبل، ما را از این جریان بر حذر داشته بود. علی علیه السلام فرمود: فَإِنَّهُ لَیْسَ لِی بِرِضًا وَ قَدْ فَارَقَنِی وَ خَذَلَ النَّاسَ عَنِّی وَ هَرَبَ مِنِّی حَتَّی آمَنْتُهُ بَعْدَ أَشْهُرٍ وَ لَکِنْ هَذَا ابْنُ عَبَّاسٍ أُوَلِّیهِ ذَلِک. این امر مورد رضایت من نیست؛ ابوموسی از من جدا شد و مردم را از یاری من باز داشته، از من گریخت تا اینکه بعد از چند ماه که به او امان دادم برگشت. اما این ابن عباس است که او را برای این کار در نظر دارم.

گفتند: به خدا سوگند، برای ما ابن عباس با تو فرقی ندارد. ما کسی را می­خواهیم که نسبت به تو و معاویه موضعی مساوی داشته باشد و به هیچ کدام از شما دو نفر نزدیک­تر از دیگری نباشد. علی علیه السلام فرمود: مالک اشتر را به این کار می­گمارم. اشعث گفت: آیا کسی جز مالک زمین را بر ما یکسره آتش کرده؟ آیا ما اینک نیز در تحت حکم و فرمان او

ص: 196

نیستیم؟ فرمود: چه حکم و فرمانی؟ گفتند: اینکه ما یکدیگر را با شمشیر بزنیم تا تو و او به آنچه می­خواهید برسید.(1)

صلح حدیبیّه تکرار می­شود

نصر گوید: وقتی اهل شام عمرو بن عاص و اهل عراق ابوموسی را به حکمیت و داوری برگزیدند شروع به نوشتن متن قرارداد ترک مخاصمه کردند و متنی را آماده کردند که چنین آغاز می­شد:

«این مواردِ موافقت شده میان علی امیر المؤمنین و معاویه بن ابی­سفیان است». معاویه گفت: اگر من او را به عنوان امیر المؤمنین قبول داشته و بعد به جنگ او بیایم باید بد آدمی باشم.

عمرو عاص گفت: بله، باید نام و نام پدرش را بنویسیم، او فقط امیر شما است نه امیر ما. وقتی که نامه را به نزد امام برگرداندند دستور داد عنوان امیر المؤمنین را از آن حذف کنند.

احنف عرض کرد: یا امیر المؤمنین، لقب امیر المؤمنین را از نام خود حذف نکن؛ می­ترسم که اگر چنین کنی این لقب دیگر هرگز به تو برگشت نکند؛ پس این لقب را حذف نکن. علی علیه السلام فرمود: إِنَّ هَذَا الْیَوْمَ کَیَوْمِ الْحُدَیْبِیَةِ حِینَ کَتَبْتُ الْکِتَابَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: هَذَا مَا

ص: 197


1- - شرح نهج البلاغه 2/228 ،تاریخ طبری 1/3333 ، الکامل 3/319.

تَصَالَحَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ سُهَیْلُ بْنُ عَمْرٍو. فَقَالَ سُهَیْلٌ: لَوْ أَعْلَمُ إِنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ لَمْ أُقَاتِلْکَ وَ لَمْ أُخَالِفْکَ، إِنِّی لَظَالِمٌ لَکَ إِنْ مَنَعْتُکَ أَنْ تَطُوفَ بِبَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ وَ أَنْتَ رَسُولُهُ، وَ لَکِنِ اکْتُبْ: مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ.

فَقَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: یَا عَلِیُّ، إِنِّی لَرَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ لَنْ یَمْحُوَ عَنِّی الرِّسَالَةَ کِتَابِی لَهُمْ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، فَاکْتُبْهَا فَامْحُ مَا أَرَادَ مَحْوَهُ أَمَا إِنَّ لَکَ مِثْلَهَا سَتُعْطِیهَا وَ أَنْتَ مُضْطَهَد.(1)

امروز همانند روز حدیبیّه است؛ روزی که از طرف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با مشرکان صلح­نامه می­نوشتم؛ و چنین نوشتم: این مفاد صلحی است که بین محمد رسول خدا و سهیل بن عمرو بر قرار شده است. سهیل گفت: اگر من قبول داشتم که تو رسول خدا هستی نه با تو می­جنگیدم و نه با تو مخالفتی می­نمودم؛ اگر من بدانم که تو فرستادۀ خدا هستی و از طواف تو به دور خانۀ محترم او جلوگیری کنم بر تو ستم روا داشته­ام؛ بنویس: محمد بن عبدالله.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: ای علی، من به یقین پیامبر خدا هستم، محمد بن عبدالله نیز هستم؛ و اگر در این نامه نام محمد بن عبدالله را بنویسم هرگز مقام رسالت در واقع از من سلب نخواهد شد لذا همین نام

ص: 198


1- - شرح نهج البلاغه 2/232 ، الکامل 3/320 ، وقعة صفین/508 ، تاریخ طبری 1/3335 و المناقب خوارزمی/193.

را بنویس و آنچه را که او خواستار حذف آن است حذف کن و بدان­که تو نیز چنین روزی را خواهی داشت در حالی که مورد ستم و اجبار قرار گرفته باشی.

ابومخنف نیز روایت کرده: هنگامی که قرارداد نوشته شد از مالک اشتر خواستند تا آن را امضا کند. مالک گفت: دست راستم با من همراه نباشد و پس از آن دست چپم مرا سودی نرساند اگر نام من در پای این قرارداد بر صلح و سازشی نوشته شود. آیا من بر راستی کار خود و گمراهی دشمنم دلیل روشنی ندارم؟ آیا اگر شما بر پستی و زوال و شکست اجتماع نمی­کردید پیروزی را نمی­دیدید؟

اشعث بن قیس در پاسخ او گفت: به خدا که من نه شکستی دیدم و نه پیروزی، به نزد ما بیا که قطعاً نمی­توانی از ما فاصله بگیری و متنفر باشی. مالک گفت: چرا، اتفاقاً همینطور است؛ به خدا که من در دنیا برای دنیای خود و در آخرت برای آخرتم از تو متنفرم. خداوند به وسیلۀ این شمشیرِ من خون مردان بسیاری را ریخته که تو در نزد من از آنان بهتر نیستی و خون تو از خون آنان حرمت بیشتری ندارد. عمار بن ربیعه گوید: در این وقت به چهرۀ اشعث نگاه کردم و دیدم چنان است که گویا خاکستر به بینی­اش مالیده­اند.(1)

ص: 199


1- - تاریخ طبری 1/3338، شرح نهج البلاغه 2/236، الکامل 3/321، وقعة صفین/511.

پس از اتمام نگارش قرارداد به علی علیه السلام خبر دادند که مالک اشتر از امضای آن خودداری کرده و تصمیمی جز ادامۀ جنگ ندارد.

آن حضرت فرمود: و أنا وَ اللَّهِ مَا رَضِیتُ وَ لَا أَحْبَبْتُ أَنْ تَرْضَوْا، فَإِذَا أَبَیْتُمْ إِلَّا أَنْ تَرْضَوْا فَقَدْ رَضِیتُ، وَ إِذَا رَضِیتُ فَلَا یَصْلُحُ الرُّجُوعُ بَعْدَ الرِّضَا وَ لَا التَّبْدِیلُ بَعْدَ الْإِقْرَارِ إِلَّا أَنْ یُعْصَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یُتَعَدَّی کِتَابُهُ فَقَاتِلُوا مَنْ تَرَکَ أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الَّذِی ذَْکَرْتُمْ مِنْ تَرْکِهِ أَمْرِی وَ مَا أَنَا عَلَیْهِ فَلَیْسَ مِنْ أُولَئِکَ وَ لَا أَخَافُهُ عَلَی ذَلِکَ.

وَ لَیْتَ فِیکُمْ مِثْلَهُ اثْنَیْنِ بَلْ لَیْتَ فِیکُمْ مِثْلَهُ وَاحِداً یَرَی فِی عَدُوِّی مَا أرَی، إِذَنْ لَخَفَّتْ عَلَیَّ مَئُونَتُکُمْ، وَ رَجَوْتُ أَنْ یَسْتَقِیمَ لِی بَعْضُ أَوَدِکُم.(1)

به خدا که من راضی به این قرارداد نبوده و دوست داشتم شما هم به آن راضی نشوید اما وقتی دیدم که شما جز رضایت به آن، راه دیگری را نمی­پویید به ناچار من هم به آن رضایت دادم. و حال که رضایت دادم دیگر شایستۀ من نیست که پس از رضایت برگشته و حرف خود را عوض کنم؛ مگر اینکه معصیت خدای عزّ و جلّ را در آن ببینم یا کاری بر خلاف کتاب خدا صورت پذیرد. پس با آنان­که فرمان خداوند عزّ و جل را ترک می­کنند نبرد کنید. اما آنچه در بارۀ اشتر و اینکه او فرمان مرا نادیده گرفته و موضعی غیر از موضع من اتخاذ کرده است بیان

ص: 200


1- - تاریخ طبری 1/3344 ، شرح نهج البلاغه 2/240 ، الکامل 3/321.

می­کنید؛ چنین نیست و او از این دسته افراد نبوده و من از ناحیۀ او نگرانی ندارم.

ای کاش دو نفر و بلکه یک نفر مانند او در میان شما بود که رأیش در بارۀ دشمن من همچون من بود؛ در این صورت دیگر نیازی به شما نداشتم و امیدوار می­شدم که برخی از کج روی­های شما برای من به راستی تبدیل شود.

نمایش زیبای سگ و الاغ

ابومخنف و نصر روایت کرده­اند که چون عمرو و ابوموسی در دومة الجندل با یکدیگر دیدار کردند، عمرو همواره ابوموسی را در سخن بر خود مقدم می­داشت و می­گفت: تو از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و بزرگ­تر از من هستی پس باید نخست تو سخن بگویی و من بعد از تو به سخن بپردازم.

عمرو عاص، ابوموسی را چنان عادت داد که در هر کاری باید او مقدم باشد و منظورش این بود که وقتی نوبت به خلع دو خلیفه از خلافت رسید اول ابوموسی علی را از خلافت خلع کند.

در ادامۀ گفتگوها عمرو به ابوموسی گفت: نظر شما در رابطه با این قضیه چیست؟ ابوموسی گفت: نظر من این است که این دو مرد را از خلافت خلع و برکنار کنیم و سرنوشت امر خلافت را در میان مسلمانان به شورا

ص: 201

بگذاریم تا مسلمانان هر کس را که خواسته و دوست داشتند برای حکومت بر خود انتخاب کنند. عمرو گفت: بهترین نظر همین است که گفتی.

آن گاه هر دو به نزد مسلمانان که در آن منطقه اجتماع کرده بودند رفتند. عمرو به ابوموسی گفت: مردم را در جریان نتیجۀ مذاکرات قرار بده و به آن­ها اعلام کن که ما در مورد این مسئله به نظر واحدی رسیده­ایم. ابوموسی شروع به سخن کرد و گفت: نظر من و عمرو در یک مورد به توافق رسیده است و امیدوارم که خداوند عزّ و جل با این رأی، امر این امت را اصلاح کند. عمرو گفت: راست گفت و درست­کاری کرد. ای ابوموسی، ابتدا تو با مردم سخن بگو.

ابوموسی خواست که در سخن مقدم شود که ابن عباس به او گفت: وای بر تو! به خدا که من گمان می­کنم او تو را فریب داده باشد. اگر تو و او به نظر مشترکی رسیده­اید او را مقدّم کن تا ابتدا او این نظر را به اطلاع مردم برساند و تو بعد از او صحبت کن؛ زیرا عمرو مردی خیانت­کار است و مطمئن نیستم که او در خلوت با تو بر مسئله­ای توافق کرده باشد و چون تو ابتدا آن را به اطلاع مردم رساندی، وی پس از تو آن را انکار کرده، نظر دیگری را ابراز دارد. ابوموسی گفت: نه، ما با هم توافق کرده­ایم.

ص: 202

آن گاه ابتدا به سخن کرد و پس از حمد و ثنای خدای تعالی گفت: ای مردم، ما در امر این امت نظر افکندیم و راهی که به صلاح امت بوده و تفرقه را از امت دور کند بهتر از این راهی که من و عمرو بر آن اتفاق نظر پیدا کرده­ایم وجود ندارد. این رأی این است که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و امت را در انتخاب خلیفه آزاد بگذاریم تا هر کس را که دوست داشتند به سرپرستی امور خود برگزینند.

بنابراین، من اینک علی و معاویه را از مقام خلافت خلع می­کنم؛ اینک شما باید امر خود را به دست بگیرید و هر کس را که دوست داشتید به ولایت امر خود برگزینید. ابوموسی این را گفت و کنار رفت تا عمرو عاص سخن بگوید. عمرو پیش آمد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: همه سخنان این مرد را شنیدید؛ او کسی را که از طرف وی به نمایندگی و داوری آمده بود (یعنی علی) از خلافت خلع کرد من نیز همانند وی علی را از خلافت خلع می­کنم اما طرف خودم را (یعنی معاویه) که ولیّ دَم و خون­خواه عثمان بن عفان است و سزاوارترین مردم به مقام خلافت می­باشد در این مقام و منصب برقرار و تثبیت می­کنم.

ابوموسی گفت: تو را چه شده؟ خدا توفیقت ندهد! خیانت روا داشتی و گناه کردی؛ همانا که مثَلِ تو مثَلِ همان سگی است که خدا در قرآن فرموده: «اگر به او حمله کنی زبان از دهان بیرون آرد و اگر رهایش کنی بازهم زبان از دهان بیرون آرد».

ص: 203

عمرو نیز به او گفت: مثَلِ تو نیز مثَلِ آن الاغی است که خدا در قرآن فرموده: «کتاب هایی را بر پشت می کشد».(1)

راستیِ سخنِ پیامبر

نصر از عبدالرحمن از علاء بن یزید قرشی از جعفر بن محمد نقل کرده که گفت: زید بن ارقم بر معاویه وارد شد و دید عمرو بن عاص کنار معاویه بر تخت نشسته است؛ زید چون این حالت را دید جلو رفت و میان آن دو نشست. عمرو گفت: آیا جایی برای نشستن پیدا نکردی که میان من و امیر المؤمنین فاصله انداختی؟ زید گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در یکی از غزوات بود و شما دو نفر نیز در آن غزوه حضور داشتید. روزی آن حضرت شما را دید که کنار یکدیگر نشسته­اید و نگاه تندی به شما انداخت. روز دوم نیز شما را با هم دید و روز سوم نیز، آنگاه فرمود: إِذَا رَأَیْتُمْ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ مُجْتَمِعَیْنِ فَفَرِّقُوا بَیْنَهُمَا فَإِنَّهُمَا لَنْ یَجْتَمِعَا عَلَی خَیْر. (2)

اگر معاویه و عمرو بن عاص را یکجا با هم دیدید میان آن دو جدایی بیاندازید که این دو هرگز برای خیر با هم جمع نمی­شوند.

ص: 204


1- - تاریخ طبری 1/3359 ، شرح نهج البلاغه 2/255 ، وقعة صفین/545 ، الکامل 333/3 و مروج الذهب 2/410.
2- - وقعة صفین/218 ، العقد الفرید 5/93 و کنز العمّال 11/86.

به یاری خداوند قهار سخن خود را در بارۀ گروه طغیانگر یا همان فِئِۀ باغیه با همین ایجاز و اختصار به پایان می­بریم؛ گروهی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آشکارا و بدون هیچ پرده­ پوشی، از آنان سخن گفت و اخبار و آثار جاودانی باقی گذارد.

سخن دیگری که باقی می­ماند سخن از خوارج یا به تعبیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مارقین است که خود را ملبّس به لباس زهد و تقوا کرده بودند. در پایان این بخش از کتاب بر اشرف انبیا و مرسلین و آل پاکیزه و بزرگوار او درود و سلام می­فرستیم و خدای تعالی را بر نعمت­های بزرگی که به ما ارزانی داشته سپاس می­گوییم.

ص: 205

ص: 206

مارقان (از دین برگشتگان)

اشاره

این نام را نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر این گروه نهاده است؛ چنان­که اخبار و احادیث بسیاری بر این معنا دلالت دارند که برخی از آن­ها متظافر، برخی مستفیض و بعضی متواتر هستند و این خود، از معجزات و اخبار غیبیِ واضح و آشکار آن حضرت است.

در این­جا برخی از این روایات را نقل می­کنیم؛ از جمله این روایت شریف که آن حضرت فرمود: أمَا إنَّهُ سَتَمْرَقُ مَارِقَةٌ یَمْرَقُونَ مِنَ الدِّینِ مُرُوقَ السَّهْمِ مِنَ الرَّمْیَةِ ثُمَّ لا یَعُودُونَ إلَیْهِ حَتَّی یَرْجِعَ السَّهْمُ عَلَی فُوقِهِ، یَقرَؤُنَ الْقُرْآنَ لا یُجَاوِزُ تَرَاقِیهِمْ، یُحْسِنُونَ الْقَولَ وَ یُسِیؤُنَ الْفِعْلَ؛ فَمَنْ لَقِیَهُمْ فَلْیُقَاتِلْهُمْ ! فَمَنْ قَتَلَهُمْ فَلَهُ أفْضَلُ الْأجْرِ، وَ مَنْ قَتَلُوهُ فَلَهُ أفْضَلُ الشَّهَادَةِ، هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ، بَرِئَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُمْ، یَقْتُلُهُمْ أوْلَی الطَّائِفَتَیْنِ بِالْحَقِّ.(1)

آگاه باشید؛ گروهی خواهند آمد که همچون تیری که از چلۀ کمان رها شود از دین حق بیرون می­روند و به سوی دین باز نمی­گردند مگر وقتی

ص: 207


1- - کنز العمّال/حدیث 31216.

که تیر به فُوقِ خود برگردد،(1)

آنان قرآن را می­خوانند اما این قرآن از شانه­هایشان بالاتر نمی­رود، حرف­های خوبی می­زنند اما کردارشان زشت و ناپسند است، هر کس آنان را دید باید با آن­ها بجنگد و هر کس آنان را به قتل برساند برترین پاداش از آن او است و هر کس به دست آنان کشته شود بهترین شهادت نصبیش گردیده است؛ آنان بدترین خلق خدا هستند و خداوند عزّ و جل از آنان بیزار است و کسی که از میان دو طایفه به حق سزاوارتر است آن­ها را نابود می­کند.

آن حضرت همچنین فرمود: إنَّ قَوْماً مِنْ اُمَّتِی أشِدَّةٌ ذَلِقَةٌ ألْسِنَتُهُمْ بِالْقُرْآنِ لا یُجَاوِزُ تَرَاقِیهِمْ، یَمْرَقُونَ مِنَ الدِّینِ کَمَا یَمْرَقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمْیَةِ، فَإذَا لَقِیتُمُوهُمْ فَاقْتُلُوهُمْ ! فَإنَّ الْمَأجُورَ مَنْ قَتَلَهُمْ(2).

همانا قومی از امت من بسیار تندرو هستند؛ قرآن به سرعت بر زبان­ایشان جاری می­شود اما از شانه­هایشان بالاتر نمی­رود؛ آنان چون تیری که از

ص: 208


1- - «فُوقِ تیر» به قسمت ابتدایی چوبه تیر گفته می­شود که دارای شکاف و پَر بوده و در هنگام تیراندازی، زه کمان در آن شکاف قرار می­گیرد؛ در مقابل، «نَصلِ تیر» است که نوک پیکان می­باشد و چون تیر انداخته می­شود همیشه از طرف پیکان به هدف اصابت می­کند و هیچگاه در هوا دور نمی­زند تا از طرف «فُوق» به هدف اصابت کند و این کنایه از محال بودن است ر.ک : قاضی نعمان مغربی ، شرح الأخبار 3/381- مترجم.
2- - کنز العمّال/حدیث 31226.

چلّۀ کمان بیرون می­جهد از دین خارج می­شوند. پس هر گاه آنان را دیدید بکشیدشان­که هر کس آن­ها را بکشد از اجر و پاداش برخوردار خواهد شد.

و فرمود: إنَّ فِیکُمْ قَوْماً یَعْبُدُونَ وَ یَدْأَبُونَ حَتَّی یُعْجِبُوا النَّاسَ وَ تُعْجِبُهُمْ أنْفُسُهُمْ، یَمْرَقُونَ مِنَ الدِّینِ کَمَا یَمْرَقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمْیِةِ. (1)

در میان شما گروهی هستند که چنان عبادت می­کنند و به این کار عادت کرده­اند که هم در چشم مردم جلوه می­کنند و هم خودشان دچار عجب و خود پسندی می­شوند؛ آنگاه همچون تیری که از چلّۀ کمان رها شود از دایرۀ دین بیرون می­روند.

حال اگر کسی با دیدۀ دقت و تأمّل در این روایات بنگرد، بلکه حتی خواننده­ای که سرسری به مطالعۀ آن­ها بنشیند، حقیقتِ وجودیِ این اشرار و خصوصیات و ویژگی­هایشان برایش آشکار می­گردد. ویژگی بارز آن­ها عبادت کردن بی حد و حساب بود اما عبادتشان بر اساس جهل و نادانی بنیان نهاده شده بود و همواره یا در افراط زندگی می­کردند یا در تفریط.

افراط در عبادت و نماز و قرائت قرآن و دیگر چیزها، و تفریط در تعقل، تدبر، تفکر و هوشیاری.

ص: 209


1- - کنز العمّال/حدیث 31227.

چنین عبادت توخالی چیزی جز عُجب و غرور و خود پسندی برایشان به بار نیاورده و بر همین اساس، همواره خود را برترین مردم دانسته و چنانکه در روایت بعدی خواهیم آورد حتی خود را از رسول خدا برتر می­دانستند.

جماعتی از اهل سُنَن و مَسانید، از پیشوایان و حافظان آثار، با سندهای معتبر، روایتی را نقل کرده­اند که ما متن آن را مطابق با آنچه در مُسنَد ابویَعلَی - و منقول در شرح حالِ «ذوالثّدیه» از کتاب الإصابه نوشتۀ ابن حجر - از انس نقل شده می­آوریم:

انس گوید: در زمان رسول خدا مردی بود که ما از عبادت و سخت کوشی او خوشمان می­آمد و به همین جهت از او نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تعریف کردیم و چون اسم او را بردیم آن حضرت او را نشناختند. ما خصوصیات ظاهری او را برای ایشان توصیف کردیم باز هم نشناختند؛ در همین حال آن مرد آمد و ما به ایشان عرض کردیم: این همان مرد است.

فرمود: إنَّکُمْ لَتُخْبِرُونِی عَنْ رَجُلٍ إنَّ فِی وَجْهِهِ لَسَعْفَةً مِنَ الشَّیْطَانِ. شما با من از مردی سخن می­گویید که در چهره­اش تاول یا پینه­ای از شیطان است. آن مرد پیش آمد تا در مقابل آنان ایستاد اما سلام نکرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمودند: اُنْشِدُکَ اللهَ، هَلْ قُلْتَ حِینَ وَقَفْتَ عَلَی الْمَجْلِسِ مَا فِی الْقَوْمِ أحَدٌ أفْضَلُ مِنِّی أوْ خَیْرٌ مِنِّی؟ تو را به خدا، آیا وقتی به این

ص: 210

مجلس وارد شدی در دلت چنین نگذشت که در این مجلس احدی از من برتر و بالاتر نیست؟

گفت: بله چنین گذشت. و داخل مسجد شد و به نماز ایستاد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: کیست که این مرد را بکشد؟ ابوبکر عرضه داشت: من ای رسول خدا. اما چون به سراغ او رفت وی را در حال نماز دید و گفت: سبحان الله، آیا کسی را که در حال نماز است بکشم؟ و بازگشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: چه کردی؟

گفت: خوش نداشتم در حالی که به نماز ایستاده او را بکشم و شما خود نیز از کشتن نمازگزاران نهی فرموده­اید.

آن حضرت دو باره فرمودند: کیست که این مرد را بکشد؟ عمر گفت: من، و داخل مسجد شد اما او را در حالی یافت که پیشانی بر خاک نهاده بود و گفت ابوبکر افضل از من است و از مسجد خارج شد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: چه کردی؟ گفت: او را در حالی یافتم که پیشانی بر خاک نهاده بود و کشتنش را خوش نداشتم.

آن حضرت بار دیگر فرمودند: کیست که این مرد را بکشد؟ این بار علی گفت: من. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: تو او را خواهی کشت اما اگر به او برسی. علی علیه السلام داخل مسجد شد اما دید آن مرد از آن جا رفته است و به نزد پیامبر باز گشت. آن حضرت فرمود: چه کردی؟ عرضه داشت او را

ص: 211

در مسجد نیافتم. فرمود: لَوْ قُتِلَ مَا اخْتَلَفَ مِنْ اُمَّتِی رَجُلانِ.(1) اگر او کشته شده بود حتی دو نفر از امت من هرگز با یکدیگر دستخوش اختلاف نمی­شدند و ادامۀ حدیث...

در مسند احمد بن حنبل(2) از ابوسعید خدری نقل شده که گفت: ابوبکر به نزد رسول خدا آمد و عرض کرد: من از فلان جا می­گذشتم که ناگهان با مردی رو به رو شدم که بسیار خاشع بود و با حالتی نیکو نماز می­خواند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمودند: برو و او را بکُش. ابوبکر به نزد او رفت اما وقتی او را در آن حال دید از کشتنش کراهت پیدا کرد و به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشت.

ایشان به عمر فرمودند: برو و او را بکش. عمر رفت و او را در همان حال دید و از کشتنش منصرف شد و بازگشت و گفت: ای رسول خدا، من او را دیدم که بسیار با خشوع نماز می­خواند و از کشتنش کراهت پیدا کردم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی، برو و او را بکش. راوی گوید: علی رفت و آن مرد را در آن مکان نیافت و بازگشت، عرضه داشت: «ای رسول خدا، من رفتم اما او را پیدا نکردم.

ص: 212


1- - صاحب این قضیّه که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان کشتن او را دادند مردی بود ملقّب به ذوالثّدیۀ یا خویصرۀ یا مدخرج که بعدها بزرگ و سرکرده مارقین یا همان خوارج شد.
2- - در بخش احادیث ابوسعید خدری ج3/15.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: إنَّ هَذَا وَ أصْحَابَهُ یَقْرَؤُنَ الْقُرْآنَ لا یُجَاوِزُ تَرَاقِیهِمْ یَمْرَقُونَ مِنَ الدِّینِ کَمَا یَمْرَقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمْیَةِ ثُمَّ لا یَعُودُونَ فِیهِ حَتَّی یَعُودَ السَّهْمُ فِی فُوقِهِ فَاقْتُلُوهُمْ هُمْ شَرُّ البَرِیَّةِ. این مرد و اصحاب او قرآن می­خوانند اما آن قرآن از شانه­هایشان فراتر نمی­رود و چون تیری که از چلۀ کمان رها شود از دایرۀ دین بیرون می­روند و چنانکه تیر پس از پرتاب به سمت فوق خود بر نگشته و با نوک پیکان به هدف می­نشیند آن­ها نیز به سوی دین باز نخواهند گشت؛ پس آن­ها را بکشید که ایشان بدترین مردم هستند.(1)

در این­جا خطاب به شیخین (ابوبکر و عمر) باید گفت که: بر شما گوارا باد! چه قدر شما دو نفر رئوف و رحیم و دل­رحم بودید اگر اجتهاد شما در برابر نصِّ پیامبر نبود و این مردِ نمازخوانِ عابدِ ساجد را می­کشتید اوضاع زیر و رو می­شد. این هم یکی دیگر از فواید قاعده (اجتهاد در برابر نصّ)که رهبر مارقان را از خطر مرگ نجات داد.

نادانی و جدل

هنگامی که علی علیه السلام خواست ابوموسی را به حکمیت بفرستد، دو نفر از خوارج به نام­های زُرعه بن برج طایی و حرقوص بن زهیر سعدی تمیمی

ص: 213


1- - مسند احمد بن حنبل 3/15 «أحادیث ابوسعید خدری»

به نزد ایشان آمده و گفتند: لا حُکْمَ إلاّ للهِ(1). امام نیز فرمود: لا حُکْمَ إلاّ للهِ. داوری جز خدا از آنِ دیگری نیست. حرقوص به آن حضرت گفت: از گناه خود توبه کن و ما را به سوی دشمنانمان ببر تا آنقدر با آن­ها بجنگیم که به دیدار پروردگار خود نایل آییم.

امام در پاسخ فرمود: قَدْ أَرَدْتُکُمْ عَلَی ذَلِکَ فَعَصَیْتُمُونِی وَ قَدْ کَتَبْنَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ کِتَاباً وَ شُرُوطاً وَ أَعْطَیْنَا عَلَیْهَا عُهُودنا وَ مَوَاثِیقنا وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا اْلأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکیدِها ﴾

من [قبل از عقد قرارداد] همین را از شما خواستم اما شما از فرمان من سرپیچی کردید. اینک میان ما و آن­ها قراردادی نوشته شده و شرط­هایی در آن لحاظ گردیده و ما بر سر آن شرایط عهد و پیمان سپرده­ایم و خداوند عزّ و جل نیز فرماید: «و چون با خدا پیمان بستید، به پیمان خود وفا کنید و سوگندهای [خود را] پس از استوار کردن آن­ها مشکنید».

حرقوص گفت: تو مرتکب گناهی شده­ای که باید از آن توبه کنی.

ص: 214


1- - داوری جز خدا از آنِ دیگری نیست.

امام فرمود: مَا هُوَ بِذَنْبٍ وَ لَکِنَّهُ عَجْزٌ مِنَ الرَّأْیِ وَ ضَعْفٌ مِنَ الْفِعْلِ وَ قَدْ تَقَدَّمْتُ إلَیْکُمْ فِیمَا کَانَ مِنْهُ وَ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ. این گناه نبود بلکه ناتوانی در تصمیم گیری و عدم قدرت بر اجرا بود. من که آنچه را بایسته بود به شما پیشنهاد دادم و شما را از کاری که قصد انجامش را داشتید نهی کردم.

زرعه بن برج گفت: ای علی، آگاه باش که به خدا سوگند اگر داوری مردان در کتاب خدا را کنار نگذاری در طلب رضوان و پاداش الهی با تو وارد جنگ خواهم شد.

امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: بُؤْساً لَکَ مَا أَشْقَاکَ کَأَنِّی بِکَ قَتِیلًا تَسْفِی عَلَیْکَ الرِّیحُ. نکبت بر تو باد که چه بدبختی! گویا جنازۀ تو را می­بینم که بر زمین افتاده و باد بر آن می­وزد.

زرعه گفت: من آرزوی چنین روزی را دارم.

امام در پاسخ وی فرمود: لَوْ کُنْتَ مُحِقّاً کَانَ فِی الْمَوتِ عَلَی الْحَقِّ تَعْزِیَةً عَنِ الدُّنْیَا؛ إنَّ الشَّیْطَانَ قَدِ اسْتَهْوَاکُُمْ َفاتَّقُوا اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ إنَّهُ لا خَیْرَ لَکُمْ فِی دُنْیَا تُقَاتِلُونَ عَلَیْهَا. اگر تو بر حق می­بودی مرگ در راه حق برای تو به منزلۀ دل کندن از دنیا بود؛ همانا شیطان شما را فریب داده است پس از خدای عزّ و جل بپرهیزید که برای شما در این دنیایی که بر سر آن جنگ می­کنید خیری نیست.

ص: 215

آن دو در حالی که شعارِ (لا حکم الاّ لله) سر می­دادند از نزد ایشان بیرون آمدند.(1)

در صفحه ی 84 تاریخ طبری آمده: خوارج به علی علیه السلام گفتند: ما به حکمیت تن در دادیم و چون چنین کردیم گناه کرده و کافر شدیم؛ حال توبه کرده­ایم، تو نیز اگر مانند ما توبه کنی، تو از ما و ما از تو خواهیم بود؛ اما اگر توبه نکنی از ما دور شو که ما بیعت و پیمان خود با تو را در کمال درستی و عدالت به سوی تو پرتاب خواهیم کرد که خدا خیانتکاران را دوست نمی­دارد.

علی علیه السلام فرمود: أَصَابَکُمْ حَاصِبٌ وَ لَا بَقِیَ مِنْکُمْ آبِرٌ؛ أَ بَعْدَ إِیمَانِی بِاللَّهِ وَ جِهَادِی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَشْهَدُ عَلَی نَفْسِی بِالْکُفْرِ؟ لَقَدْ ضَلَلْتُ إِذَنْ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِین.(2)

عذاب خدا بر شما نازل شود و نسلتان را بر اندازد؛ آیا پس از ایمانی که به خدا آوردم و جهادی که به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله کردم بر کفر و گناه خود شهادت دهم؟ اگر چنین کنم گمراه شده و از هدایت شدگان نخواهم بود.

ص: 216


1- - تاریخ طبری : 1/3361 ، شرح نهج البلاغه 5/72 و الکامل 3/334.
2- - تاریخ طبری 4/85 و الکامل 3/344.

بزرگواری حتی با دشمن

علی علیه السلام روزی مشغول ایراد خطبه بود که مردی از گوشه ی مسجد بر خاست و فریاد برآورد که (لا حکم الاّ لله) ؛ دیگری نیز برخاست و همین کار را کرد و به همین ترتیب گروهی برخاسته و شعار (لا حکم الاّ لله) سر دادند. علی علیه السلام فرمود: أللهُ أکبَرُ، کَلِمَةُ حَقٍّ یُلتَمَسُ بِهَا بَاطِلٌ! لَکُمْ عِنْدَنَا ثَلَاثاً مَا صَحِبْتُمُونَا: لَا نَمْنَعُکُمْ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ تُصَلُّوا فِیهَا وَ لَا نَمْنَعُکُمُ الْفَیْ ءَ مَا کَانَتْ أَیْدِیکُمْ مَعَ أَیْدِینَا وَ لَا نَبْدَؤُکُمْ بِحَرْبٍ حَتَّی تَبْدَءُونَا.(1)

الله اکبر، این سخن حقّی است که برای رسیدن به هدف باطلی بیان شده است! اما تا وقتی که با ما هستید سه مورد را با شما رعایت خواهم کرد: شما را از یاد خدا در مساجد منع نمی­کنیم و مادام که دستان شما با دستان ما است بهرۀ شما از بیت المال را از شما باز نمی­داریم و مادام که با ما وارد جنگ نشوید با شما وارد جنگ نخواهیم شد.

نکته: مخفی نماند که در این رفتار کریمانۀ امام با دشمنان خود چه اندرزها و عبرت­هایی برای کسانی که خود را علاقه­مند و پیرو امیر المؤمنین علیه السلام می­پندارند نهفته است؛ آیا ما نیز با کسانی که نظراتی مخالف با ما دارند چنین می­کنیم یا به سرعت راه قهر و جدایی را در

ص: 217


1- - تاریخ طبری 1/3362 ، شرح نهج البلاغه 5/73 ، الکامل 3/335.

پیش می­گیریم؟ آیا در قاموس زندگی ما معنایی برای کلمۀ انسان و انسانیت چنان­که در قاموس علی بود یافت می­شود؟

قباحت و زشتی

ابومخنف از عطا از عجلان از حمید بن هلال نقل کرده که چون خوارج از بصره حرکت کردند به یاران خود در منطقۀ نهروان پیوستند. در همین ایام، گروهی از آنان بیرون آمده و با مردی برخورد کردند که زنی را سوار بر درازگوشی با خود می­برد. آنان راه را بر او بستند و او را تهدید کرده ترساندند و گفتند: که هستی؟ وی در حالی که خم می­شد تا لباس خود را که از ترس آنان از دستش به زمین افتاده بود بردارد گفت: من عبدالله پسر خباب هستم که از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.

گفتند: تو را ترساندیم؟ گفت: آری. گفتند: ترسی بر تو نیست؛ حال حدیثی برای ما نقل کن که پدرت از پیامبر خدا شنیده باشد شاید خداوند از آن حدیث به ما نفعی برساند.

عبدالله گفت: پدرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: إنَّ فِتْنَةً تَکُونُ یَمُوتُ فِیهَا قَلْبُ الرَّجُلِ کَمَا یَمُوتُ بَدَنُهُ، یُمْسِی فِیهَا مُؤْمِناً وَ یُصْبِحُ فِیهَا کَافِراً وَ یُصْبِحُ فِیهَا کَافِراً یُمْسِی فِیهَا مُؤْمِناً.

فتنه­ای پیش خواهد آمد که در آن، چنانکه بدنِ مرد، می­میرد قلب او نیز خواهد مرد؛ شبانگاه آن­که به خواب می­رود مؤمن است اما صبح که

ص: 218

از خواب بر می­خیزد کافر؛ صبح کافر از خواب بر می­خیزد اما شبانگاه مؤمن به خواب می­رود.

گفتند: آیا برای شنیدن چنین حدیثی از تو درخواست کردیم؟ حال بگو: در بارۀ ابوبکر و عمر چه نظری داری؟ عبدالله از آن­ها به نیکی یاد کرد.

گفتند: در بارۀ عثمان در ابتدا و انتهای خلافتش چه نظری داری؟ گفت: او در ابتدا و انتهای خلافتش بر حق بود.

گفتند: در بارۀ علی قبل و بعد از حکمیّت چه نظری داری؟ گفت: او نسبت به امر خدا از شما داناتر، تقوایش در امر دین و نفوذ بصیرتش از شما بیشتر است.

گفتند: تو از هوای نفس پیروی می­کنی و محبت شخصیت­ها را نه بر اساس کردار که بر اساس اسم و رسم آنان در دل می­گیری. به خدا سوگند، چنان تو را بکشیم که کسی را به آن صورت نکشته باشیم. آنگاه او را گرفته، دست­هایش را بسته و به همراه همسرش که باردار و نزدیک وضع حمل بود با خود بردند تا در زیر نخلی که از زیادی خرما شاخه­هایش خم شده بود فرود آمدند. ناگهان یک رطب از درخت افتاد و یکی از خوارج آن را برداشت و به دهان گذاشت. دیگری به او نهیب زد

که بدون اجازۀ مالک و بدون پرداخت وجه آن را می­خوری؟ و آن مرد رطب را از دهان بیرون انداخت سپس شمشیر خود را به دست گرفت و

ص: 219

همینطور که می­رفت خوکی که متعلق به اهل ذمّه(1)

بود از آن جاگذشت و او خوک را با شمشیر زد. گفتند: این فساد در زمین است و تو مفسد فی الارض هستی. مرد به نزد صاحب خوک رفت و او را راضی کرد.

ابن خبّاب که این کارها را از آنان دید گفت: اگر این کارهایی که از شما دیدم راست باشد من با شما مشکلی نخواهم داشت چون من مسلمانی هستم که هیچ حدَثی (فتنه­ای) در اسلام ایجاد نکرده­ام و شما نیز در ابتدای کار به من امان دادید و گفتید: ترسی بر تو نیست. اما آنان با کمال قساوت او را در کنار رود نشانده و سر از بدنش جدا کردند و خونش در آب جاری شد.

آن گاه به سراغ همسرش رفتند وی گفت: من یک زن هستم آیا از خدا نمی­ترسید!؟ اما آن­ها شکم آن زن را دریدند؛ خوارج همچنین سه زن از قبیلۀ طیّ و اُمّ سنان صیداویّه را نیز به قتل رساندند.

خبر کشته شدن عبدالله بن خبّاب و بستن راه بر مردم به دست خوارج، به علی علیه السلام و مسلمانانی که با آن حضرت بودند رسید. وی حارث بن مرّۀ عبدی را به نزد آنان فرستاد تا در بارۀ این اخبار از نزدیک تحقیق کند و نتیجه را بی کم و کاست و بدون پرده پوشی برای آن حضرت بنویسد.

ص: 220


1- - به کافران اهل کتاب که در پناه حکومت اسلام زندگی می­کنند اهل ذمّه می­گویند- مترجم.

وی حرکت کرد و به منطقۀ نهر (نهروان) آمد تا تحقیق کند اما خوارج به او حمله کرده و او را نیز کشتند. این خبر نیز به امیر المؤمنین و مردم رسید؛ مردم نزد آن حضرت رفته و عرضه داشتند: یا امیر المؤمنین، برای چه اجازه می­دهید این گروه عقبۀ سپاه ما را در اختیار داشته باشند و اموال و خانوادۀ ما در معرض تعرّض آنان باشد؟ ما را به نبرد با آنان ببر و چون از کار آن­ها فارغ شدیم به سوی دشمنان خود از اهل شام باز می­گردیم.(1)

ابوالعباس در الکامل می­نویسد: از کارهای عجیب خوارج این بود که در راهی با یک مسلمان و یک مسیحی برخورد می­کنند و مسلمان را می­کشند چون او را به دلیل اینکه اعتقادی مخالف با اعتقادات آنان داشت کافر می­دانستند اما به مسیحی که رسیدند گفتند: چون پیامبر به این گروه پناه داده ما نیز عهد پیامبر را حفظ می­کنیم و او را رها کردند.

وی گوید: آن­ها قصد خرید خرمای یک درخت را از یک مسیحی داشتند. مسیحی گفت: این خرماها برای خودتان. گفتند: ما ابدا چیزی را بدون پول از کسی قبول نمی­کنیم. مسیحی گفت: وا عجبا! کسی مانند عبدالله بن خبّاب را می­کشید اما بار یک درخت خرما را بدون پول نمی­گیرید؟

ص: 221


1- - تاریخ طبری 1/3375 ، الکامل 1/341.

خدا راست می­گوید و منجّمان دروغ

هنگامی که علی علیه السلام خواست به جنگ با حروریّه (خوارج) برود منجّمی که در میان سپاهیانش بود گفت: یا امیر المؤمنین، در این ساعت حرکت نکن، بلکه وقتی سه ساعت از روز گذشته باشد حرکت کن؛ زیرا اگر در این ساعت حرکت کنی به تو و اصحاب تو ناراحتی شدیدی خواهد رسید اما اگر در ساعتی که من گفتم حرکت کنی پیروز شده و به آنچه می­خواهی می­رسی.

علی علیه السلام به او فرمود: آیا خبر داری جنینی که در شکم اسب من است نر است یا ماده»؟ گفت: اگر حساب کنم خواهم دانست.

فرمود: هر کس سخن تو را در این مورد تصدیق کند قطعاً قرآن را تکذیب کرده است؛ خدای تعالی فرماید: إن اله عنده علم الساعة و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام...«همانا علم ساعت (قیامت) نزد خداست و او باران را فرو بارد و او آنچه (از نر و ماده و زشت و زیبا) که در رحم های آبستن است می داند...»(1). سپس فرمود: إِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله مَا کَانَ یَدَّعِی عِلْمَ مَا ادَّعَیْتَ عِلْمَهُ؛ أَ تَزْعُمُ أَنَّکَ تَهْدِی إِلَی السَّاعَةِ الَّتِی یُصِیبُ النَّفْعُ مَنْ سَارَ فِیهَا وَ تَصْرِفُ عَنِ السَّاعَةِ الَّتِی یَحِیقُ السُّوءُ بِمَنْ سَارَ فِیهَا؟! فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدِ اسْتَغْنَی عَنِ الِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ فِی صَرْفِ الْمَکْرُوهِ

ص: 222


1- - سوره لقمان/34.

عَنْهُ. وَ یَنْبَغِی لِلْمُوقِنِ بِأَمْرِکَ أَنْ یُوَلِّیَکَ الْحَمْدَ دُونَ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ؛ لِأَنَّکَ بِزَعْمِکَ هَدَیْتَهُ إِلَی السَّاعَةِ الَّتِی یُصِیبُ النَّفْعُ مَنْ سَارَ فِیهَا، وَ صَرَفْتَهُ عَنِ السَّاعَةِ الَّتِی یَحِیقُ السُّوءُ بِمَنْ سَارَ فِیهَا، فَمَنْ آمَنَ بِکَ فِی هَذَا لَمْ آمَنْ عَلَیْهِ أَنْ یَکُونَ کَمَنِ اتَّخَذ مِنْ دُونِ اللَّهِ ضِدّاً وَ نِدّاً.

اللَّهُمَّ لَا طَیْرَ إِلَّا طَیْرُکَ، وَ لَا ضُرَّ إِلَّا ضُرُّکَ، وَ لَا إِلَهَ غَیْرُکَ.

همانا که محمد صلی الله علیه و آله نیز ادعای دانستن علمی را که تو ادعای دانستنش را داری نداشت. آیا تو گمان می­کنی ساعتی را می­شناسی که هر کس در آن ساعت حرکت کند منفعتی می­برد و از ساعتی هشدار می­دهی که حرکت در آن، شر و بدی را برای انسان به بار می­آورد؟ در این صورت هر کس ادّعای تو را در این باب تصدیق کند از یاری جستن از خدای عزّ و جل در رفع شر و بدی از خود بی­نیاز شده است و کسی که به کار تو یقین داشته باشد سزاوار است به جای شکر و سپاسِ خدای متعال، شکر و حمدِ تو را به جای آورد؛ چون تو به زعم خود، او را به ساعتی که حرکت در آن، به او منفعتی می­رساند هدایت کرده و از ساعتی که حرکت در آن، شر و بدی را برایش به بار می­آورد هشدار ­داده­ای. لذا اگر کسی در این امر به تو ایمان آورد در امان از این خطر نیست که مانند کسی باشد که در برابر خدا ضدّ و دشمن او را برگزیده باشد.

ص: 223

خداوندا، هیچ شرّی جز آنچه تو خواسته­ای نیست و هیچ بدی جز به مشیت تو نصیب کسی نخواهد شد و هیچ معبودی جز تو نیست.

سپس خطاب به منجّم فرمود: ما با حرف تو مخالفت می­کنیم و در همان ساعتی که تو ما را از حرکت در آن منع کرده­ای به راه خواهیم افتاد.

آن گاه رو به مردم کرده و فرمود: أَیُّهَا النَّاسُ إِیَّاکُمْ وَ التَّعَلُّمَ لِلنُّجُومِ إِلَّا مَا یُهْتَدَی بِهِ فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.

إِنَّمَا الْمُنَجِّمُ کَالْکَاهِنِ وَ الْکَاهِنُ کَالْکَافِرِ وَ الْکَافِرُ فِی النَّارِ. أَمَا وَ اللَّهِ لَئِن بَلَغَنِی أَنَّکَ تَعْمَلُ بِالنُّجُومِ لَأُخَلِّدَنَّکَ السِّجْنَ أَبَداً مَا بَقِیتَ وَ لَأُحَرِّمَنَّکَ الْعَطَاءَ مَا کَانَ لِی سُلْطَانٌ.

ای مردم، از آموختن نجوم بپرهیزید مگر آنچه که در راهیابی در تاریکی­های خشکی و دریا سودمند باشد. بدانید که حکم منجّم همچون کاهن است و کاهن همچون کافر و کافر در آتش.(دوباره خطاب به منجم فرمود:)

آگاه باش، به خدا سوگند، اگر به من خبر برسد که تو از نجوم چنین استفاده­هایی می­کنی تو را به حبس ابد محکوم می­کنم و تا زنده­ام امید خلاصی نخواهی داشت وتا حکومت در دست من باشد حقوق و عطای تو را نیز قطع خواهم کرد.

ص: 224

سپس آن حضرت در همان ساعتی که منجّم از حرکت در آن نهی کرده بود به راه افتاد و بر اهل نهروان پیروز شد و فرمود: لَوْ لَمْ نَسِرْ فِی السَّاعَةِ الَّتِی نَهَانَا عَنْهَا الْمُنَجِّمُ، لَقَالَ النَّاسُ سَارَ فِی السَّاعَةِ الَّتِی أَمَرَ بِهَا الْمُنَجِّمُ فَظَفِرَ وَ ظَهَرَ.

أَمَا إِنَّهُ مَا کَانَ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مُنَجِّمٌ وَ لَا لَنَا مِنْ بَعْدِهِ حَتَّی فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْنَا بِلَادَ کِسْرَی وَ قَیْصَرَ. أَیُّهَا النَّاسُ تَوَکَّلُوا عَلَی اللَّهِ وَ ثِقُوا بِهِ فَإِنَّهُ یَکْفِی مِمَّنْ سِوَاه.

اگر در آن ساعت که آن منجّم ما را به آن امر کرده بود به راه افتاده بودیم و پیروز می­شدیم مردم می­گفتند: بله، در ساعتی که منجّم گفته بود حرکت کرد و به پیروزی دست پیدا کرد.

بدانید که محمد صلی الله علیه و آله منجّمی نداشت و ما نیز پس از او منجّمی نداشتیم و خداوند کشورهای کسری و قیصر را به دست ما فتح کرد. ای مردم، بر خدا توکل کنید و به او اطمینان داشته باشید که او شما را از غیر خود بی­نیاز خواهد ساخت.(1)

ص: 225


1- - شرح نهج البلاغه 2/270 ، تاریخ طبری 1/3376 و 5/83 ، الکامل 3/343.

تو را زیر پای اسبان می­بینم

وقتی خوارج از کوفه بیرون آمدند اصحاب و شیعیان علی علیه السلام به نزد آن حضرت آمده و با ایشان بیعت کرده و عرضه داشتند: ما هر کس را که با تو دوست است دوست داشته و با هر کس که دشمن تو باشد دشمنیم. امام علیه السلام نیز سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله را با آنان شرط کرد. در این هنگام، ربیعة بن ابی­شداد که در جمل و صفین با آن حضرت بود و پرچم قبیلۀ خثعم را در دست داشت جلو آمد. امام به او فرمودند: بر کتاب خدا و سنت رسول خدا با من بیعت کن.

ربیعه گفت: من بر سنت ابوبکر و عمر بیعت می­کنم. امام فرمود: وای بر تو، اگر ابوبکر و عمر به غیر کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل کرده باشند اصلاً بر حق نخواهند بود.

ربیعه با آن حضرت بیعت کرد؛ آن گاه امام، نگاهی به او انداخت و فرمود: به خدا سوگند، گویا تو را می­بینم که با این خوارج همراه گشته و کشته شده­ای و گویا می­بینم که اسبان با سم­های خود جنازه­ات را لگدکوب می­کنند.

وی با خوارج همراه شد و چنانکه امام فرموده بود در جنگ نهروان به همراه خوارج در حوالی بصره کشته شد.(1)

ص: 226


1- - تاریخ طبری 1/3367 و 5/76 و الکامل 3/337

از ما ده نفر کشته نخواهد شد و از آنها ده نفر زنده نخواهند ماند

از جندب روایت است: وقتی خوارج از علی علیه السلام جدا شدند آن حضرت به تعقیب آن­ها پرداخت، ما نیز همراه آن حضرت رفتیم تا به اردوگاه آن­ها رسیدیم. اردوگاه خوارج چنان بود که از فرط قرائت قرآن، از آن صدایی همچون کندوی زنبور می­آمد. در میان آنان اصحاب نَقَبات و اصحاب بَرانِس(1) بودند! وقتی که من آن­ها را دیدم، حالتی سخت بر من وارد شد و به همین جهت به گوشه­ای رفته، نیزۀ خود را در زمین کاشته از اسب پیاده شدم و کلاه از سر برداشته، زره خود را روی آن گذاشتم و به نماز ایستادم و در نماز خود می­گفتم: خداوندا، اگر جنگیدن با این­ها طاعت تو است به گونه­ای اجازۀ این کار را به من بده و اگر معصیت تو در آن است بیزاری خود را به من بنما.

جندب گوید: در این حال بودم که علی بن ابی­طالب سوار بر استر رسول خدا صلی الله علیه و آله به نزد من آمد و فرمود: ای جندب، از ناخرسندی و کراهت به خدا پناه ببر. من به آن حضرت نزدیک شدم تا پیاده شد و در کنار من به نماز ایستاد. ناگهان مردی سوار بر اسبی کم ارزش به ایشان نزدیک شد و گفت: یا امیر المؤمنین. فرمود: چه می­خواهی؟ عرض کرد: آیا دربارۀ این

ص: 227


1- - آن ها افرادی با پوشش­های مخصوص بودند که گاه به صورت نقاب (اصحاب نقبات) و گاه به صورت کلاه خاصی (اصحاب برانس) بود و به زهد و عبادت شهرت داشتند- مترجم.

قوم به چیزی نیاز نداری؟ فرمود: از چه جهت؟ گفت: آن­ها از نهر عبور کرده و رفته­اند. فرمود: از آن عبور نکرده­اند.

من گفتم: سبحان الله. سپس دیگری به نزد آن حضرت آمد که از اولی سریع­تر بود و گفت: یا امیر المؤمنین. فرمود: چه می­خواهی؟ عرض کرد: آیا دربارۀ این قوم به چیزی نیاز نداری؟ فرمود: از چه جهت؟ گفت: آن­ها از نهر عبور کرده­اند. فرمود: از آن عبور نکرده­اند.

همچنین نفر سوم آمد و همین سخن را گفت: امام فرمود: آن­ها از نهر عبور نکرده و نخواهند کرد و جان در سر این کار خواهند نهاد که این عهدی از جانب خدا و رسول خدا است.

گفتم: الله اکبر. سپس برخاسته و رکاب آن حضرت را گرفتم تا سوار شد. آن گاه به سوی زره خود رفته و آن را پوشیده، کمانم را به پشت انداخته و به همراه آن حضرت به راه افتادم. ایشان به من فرمود: ای جندب. عرضه داشتم: لبّیک یا امیر المؤمنین.

فرمود: أمَا أنَا فَأبْعَثُ إلَیْهِمْ رَجُلاً یَقْرَأُ الْمُصْحَفَ یَدْعُو إلَی کِتَابِ اللهِ رَبِّهِمْ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِمْ فَلا یُقْبِلُ عَلَیْنَا بِوَجْهِهِ حَتَّی یَرْشَقُوهُ بِالنَّبْلِ، یَا جُنْدَبُ ! أمَا إنَّهُ لا یُقْتَلُ مِنَّا عَشْرَةٌ وَ لا یَنْجُو مِنْهُمْ عَشْرَةٌ.

بدان­که من فردا مردی را که قرآن را تلاوت می­کند به نزد آنان می­فرستم که آنان را به کتاب خدا و سنّت پیامبرشان فرا بخواند و آن مرد

ص: 228

به سوی ما برنمی­گردد مگر اینکه او را با زوبین تیرباران می­کنند. ای جندب، قطعاً از ما بیش از ده نفر کشته نخواهد شد و از آن­ها بیش از ده نفر زنده نخواهد ماند.

ما به جمع لشکریان که در اردوگاه خود بوده، و هنوز از آن بیرون نیامده بودند رسیدیم و علی علیه السلام اصحاب خود را ندای آماده باش داد و آن­ها را به صف کرد و خود دوبار از ابتدا تا انتهای صف رفت و آمد کرد و سپس فرمود: چه کسی این قرآن را به دست گرفته، آن را به نزداین قوم می­برد تا آنان را به کتاب پروردگار خود الله و سنت پیامبرشان فرا بخواند که البته قطعاً کشته خواهد شد و پاداش وی بهشت خواهد بود؟

جوانی از بنی عامر بن صعصعه پاسخ مثبت داد و با قرآن از بین صف بیرون آمده و به سوی لشکر خوارج رفت. وقتی که به آن­ها نزدیک شد او را آماج تیر و زوبین­های خود قرار دادند. این­جا بود که علی علیه السلام فرمان داد: به این­ها حمله کنید. جندب گوید: من در این جنگ تا قبل از اذان ظهر با دستان خود هشت نفر را کشتم و همان گونه که امام علی علیه السلام خبر داده بود از ما ده نفر کشته نشد و از آن­ها ده نفر زنده نماند.(1)

در روایت دیگری آمده: علی علیه السلام به اهل نهروان پیغام فرستاد که:

ص: 229


1- - کنز العمّال11/حدیث 31548 ، شرح نهج البلاغه 2/272 ، الکامل 3/345 ، المحاسن(بیهقی)/283.

قاتلانِ برادران ما را به ما تحویل بدهید تا آن­ها را مجازات کنیم و بعد از آن، شما را ترک خواهم کرد و با شما کاری نخواهم داشت تا اهل مغرب را ملاقات کنم، باشد که خدا دل­های شما را بپذیرد و شما را به مرحله­ای بهتر از آنچه اینک در آن هستید بازگرداند.

خوارج در پاسخ گفتند: همۀ ما قاتل آن­ها هستیم و همگی کشتن آن­ها را جایز و ریختن خون شما و آن­ها را مباح می­دانیم.

قیس بن سعد بن عباده نیز به سوی آن­ها رفت و گفت: بندگان خدا، چند نفری را که ما از شما طلب می­کنیم به ما تحویل دهید و به امری که از آن بیرون آمده­اید دوباره برگردید و بیایید با هم به جنگ با دشمنان ما و شما (معاویه) باز گردیم. شما گناه بزرگی مرتکب شده­اید که شهادت به شرک ما می­دهید و خون مسلمانان را می­ریزید!

عبدالله بن شجرۀ سلمی نیز گفت: حق بر ما روشن و آشکار شده است و ما به هیچ وجه از شما تبعیت نمی­کنیم.(1)

ابوعبید معمر بن مثنّی نیز روایت کرده که: علی علیه السلام از خوارج اعتراف گرفت که عبدالله بن خبّاب را به قتل رسانده­اند و همه به آن اقرار کردند. ترتیب کار به این صورت بود که آن حضرت خطاب به آن­ها فرمود: گروه گروه به نزد من بیایید تا حرف­های شما را بشنوم. آن­ها به چند

ص: 230


1- - تاریخ طبری 1/3377 و 5/83 ، الکامل 3/343.

گروه تقسیم شده و هر کدام جدا گانه به قتل ابن خبّاب اعتراف کرده و گفتند: تو را نیز قطعاً مانند ابن خبّاب خواهیم کشت.

علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند، اگر همۀ مردم دنیا این چنین در نزد من به قتل ابن خبّاب اعتراف می­کردند و من توانایی کشتن آن­ها را داشتم همۀ آن­ها را می­کشتم.

سپس رو به اصحاب خود کرده و فرمود: به آن­ها حمله کنید که من اولین کسی هستم که به آن­ها حمله خواهم کرد. آن گاه خود با ذوالفقار سه حملۀ شدید به آن­ها کرد که در هر کدام از آن­ها آن قدر شمشیر زد که شمشیرش تاب برداشت و هر بار آن را با زانوی خود راست می­کرد و به میدان کارزار باز ­می­گشت تا آن گروه را از روی زمین برداشت.(1)

سخن پیامبر صلی الله علیه و آله، سخن حق

گروهی روایت کرده­اند: علی علیه السلام قبل از ظهور خوارج به اصحاب خود فرموده بود: إِنَّ قَوْماً یَمْرُقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّةِ عَلَامَتُهُم رَجُلٌ مُخْدَجُ الْیَد.

ص: 231


1- - شرح نهج البلاغه 2/282.

همانا گروهی خروج خواهند کرد که مانند تیری که از چلّۀ کمان بیرون می­رود از دین بیرون می­روند و علامت آن­ها این است که رهبرشان مردی است که دستش ناقص است.

اصحاب، این سخن را بارها از آن حضرت شنیده بودند و چون خوارج نهروان قیام کردند و علی علیه السلام اصحاب را به جنگ آن­ها برد و جنگ به نفع امام خاتمه یافت به اصحاب فرمان داد تا به دنبال مردی که دستش ناقص است بگردند، پس از مدتی جستجو برخی از اصحاب گفتند: چنین کسی را پیدا نکردیم و برخی گفتند: چنین کسی در میان آن­ها نبوده، اما آن حضرت می­فرمود: به خدا سوگند که او در میان آن­ها است؛ به خدا که نه دروغ می­گویم و نه به من خبر دروغ داده شده.

در همین گیر و دار، مردی به نزد ایشان آمد و بشارت داد که: یا امیر المؤمنین، او را پیدا کردیم. و گفته شده که آن حضرت قبل از آن­که آن مرد مژدۀ پیدا شدن او را بدهد شخصاً به همراه سلیم بن ثمامه و ریّان بن صبره به دنبال او گشته و وی را در حفره­ای در کنارۀ نهر در میان پنجاه کشته پیدا کردند.

وقتی که او را بیرون آوردند روی بازوی او گوشتِ جمع شده­ای مانند پستان زن یافتند که موهای سیاهی بر روی آن روییده و به اندازه­ای بلند بود که اگر امتداد می­یافت تا مچ دست وی آمده و دوباره تا روی شانه باز­می­گشت. وقتی که چشم امام علیه السلام به او افتاد فرمود:

ص: 232

اللهُ أکْبَرْ وَ اللهِ مَا کَذِبْتُ وَ لا کُذِبْتُ، لَوْ لا أنْ تَنْکُلُوا عَنِ الْعَمَلِ لأخْبَرْتُکُمْ بِمَا قَصَّ اللهُ عَلَی لِسَانِ نَبِیِّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ لِمَنْ قَاتَلَهُمْ مُسْتَبْصِراً فِی قِتَالِهِمْ عَارِفاً لِلْحَقِّ الَّذِی نَحْنُ عَلَیْهِ.

الله اکبر، نه دروغ گفتم و نه به من خبر دروغ داده شد. اگر بیم نداشتم که شما در عمل و عبادت کوتاهی کنید به شما خبر می­دادم که خداوند از زبان رسول خود در بارۀ اجر و پاداش کسانی که از روی بصیرت و با معرفت به حقّانیت راهی که اینک در آن هستیم آن­ها را به قتل برسانند چه فرموده است.

و چون از کنار کشتگان آن­ها عبور می­کرد فرمود: نکبت بر شما، آن که شما را فریب داد به شما آسیب رساند. گفتند: یا امیر المؤمنین، چه کسی آن­ها را فریب داد؟ فرمود: الشَّیْطَانُ وَ أنْفُسٌ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِیِّ وَ زَیَّنَتْ لَهُمُ الْمَعَاصِی وَ نَبَّأَتْهُمُ أنَّهُمْ ظَاهِروُنَ(1).

شیطان و نفسی که فرمان دهنده به شرّ است آن­ها را با آرزوهای دور و دراز فریب داد و گناهان را در چشم آنان زیبا نمایاند و به آن­ها وعدۀ پوچ پیروزی داد.

ابن ابی­الحدید می­نویسد: تمام سیره نویسان متفقند که علی علیه السلام وقتی خوارج را در هم کوبید به شدت در طلب ذوالثدیه برآمد و کشته­ها را زیر و رو کرد و نتوانست او را بیابد و این امر آن حضرت را نگران کرد و

ص: 233


1- - الکامل 3/347 ، تاریخ طبری 1/3384.

مرتب می­فرمود: به خدا سوگند که نه دروغ گفتم و نه به من خبر دروغ داده شد؛ به دنبال این مرد بگردید که او حتماً در میان این گروه هست. امام همچنان به جستجو ادمه داد تا او را یافتند که مردی بود با دستی ناهنجار که مانند پستانی بر سینه­اش روییده بود.(1)

در کنز العمّال از ابوکثیر روایتی نقل شده که گفت: وقتی مولایم علی خوارج نهروان را کشت با او بودم. شرایط جوری بود که در دل مردم از کشتن آن­ها شکّی ایجاد شده بود؛ لذا علی علیه السلام به آن­ها فرمود: یَا أیُّهَا النَّاسُ، إنَّ نَبِیَّ اللهَ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ حَدَّثَنِی أنَّ نَاساً یَخْرُجُونَ مِنَ الدِّینِ کَمَا یَخْرُجُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمْیَةِ ثُمَّ لا یَعُودُونَ فِیهِ أبَداً، وَ آیَةُ ذَلِکَ أنَّ فِیهِمْ رَجُلاً أسْوَدَ مُخْدَجُ الْیَدِ إحْدَی یَدَیْهِ کَثَدْیِ الْمَرْأةِ، لَهَا حُلْمَةٌ کَحُلْمَةِ الْمَرْأةِ فَإنِّی لا أرَاهُ إلاّ فِیهِمْ.

ای مردم، همانا نبیِّ خدا صلی الله علیه و آله به من فرموده است که مردمانی از دین خارج خواهند شد و چون تیری که از چلۀ کمان رها شود دیگر به دایرۀ دین باز نخواهند گشت.

نشانۀ آنان این است که در میانشان مردی با یک دست ناهنجار است که مانند پستان زنان است و حتی نوکی مانند نوک پستان زنان دارد و من یقین دارم که چنین کسی در میان آن­ها هست.

ص: 234


1- - شرح نهج البلاغه 2/276.

مردم پس از جستجو، جسد آن مرد را در حاشیۀ نهر، زیر سایر کشته­ها پیدا کردند و امام فرمود: خداو پیامبرش راست گفتند. و مردم با دیدن او شادمان شدند و به یکدیگر تبریک گفتند و تمامی شک­ها از دل­هایشان رفت.(1)

در کنز العمّال بسیاری از این قبیل روایات نقل شده که هر کس دوست داشت به آن کتاب مراجعه کند.

روایات برگزیده

از ابوسعید خدری روایت شده که گفت: با پیامبر خدا بودیم که بند نعلین ایشان پاره شد و آن حضرت آن را به علی علیه السلام داد تا تعمیر کند و فرمود: إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَی تَأْوِیلِ الْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَی تَنْزِیلِه. در میان شما کسی هست که بر تأویل قرآن جهاد می­کند همان گونه که من بر تنزیل آن جهاد کردم.

ابوبکر گفت: آیا آن شخص من هستم؟ فرمود: نه. عمر بن خطاب گفت: آیا آن شخص من هستم؟ فرمود: لَا وَ لَکِنَّه ُذَاکُمْ خَاصِفُ النَّعْل. نه، بلکه آن شخص همین تعمیر کنندۀ نعلین است.

در این هنگام نعلین پیامبر در دست علی بود و آن را تعمیر می­کرد.

ص: 235


1- - کنز العمّال11/حدیث 31566 ، کتاب الفتن و الأهواء.

ابوسعید گوید: به نزد علی رفته و بشارت این خبر پیامبر را به او دادم اما علی چندان ذوق زده نشد و گویا خود قبلاً از این خبر اطلاع داشت.(1)

این خبر را صاحب کنز العمّال در کتاب الفضائل از احمد، ابویعلی، بیهقی، حاکم و سعید بن منصور نقل کرده است.

ابن دیزیل با سندِ خود، از ابی­صادق نقل می­کند: ابوایوب انصاری در عراق به نزد ما آمد و قبیلۀ أزد شتری قربانی کرده و توسط من برای او فرستادند. من بر وی داخل شده، سلام کردم و گفتم: ای ابوایوب، خداوند تو را به واسطۀ مصاحبت با پیامبر خود و پیاده شدن آن حضرت در خانۀ تو گرامی داشته است. حال چه شده که می­بینم با شمشیر با مردم رو به رو شده امروز با این گروه و فردا با گروهی دیگر نبرد می­کنی؟

گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله با ما عهد کرد که به همراه علی با ناکثین جهاد کنیم که کردیم همچنین با ما پیمان بست که همراه او با قاسطین نیز نبرد کنیم که اینک برای جنگ با آن­ها آمده­ایم - یعنی معاویه و اصحاب او - و نیز با ما پیمان بسته که در رکاب علی با مارقین بجنگیم که هنوز آن­ها را ندیده­ام.(2)

ص: 236


1- - شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید) 3/207
2- - شرح نهج البلاغه 3/207.

در کنز العمّال نیز در کتاب الفتن و الأهواء بخش افعال، این روایت را از مخنف بن سلیم نقل کرده که گفت: به نزد ابوایوب رفته و گفتیم: ای ابوایوب، همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله با شمشیر خود با مشرکان جنگیدی و حال آمده­ای تا با مسلمانان بجنگی؟!

گفت: همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را به جنگ با سه دسته فرمان داده: ناکثین و قاسطین و مارقین. من با ناکثین و قاسطین جنگیدم و به خواست خدا با مارقین نیز خواهم جنگید.(1)

ابن ابی الحدید می­نویسد: بسیاری از محدّثان نقل کرده­اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: إِنَّ اللَّهَ قَدْ کَتَبَ عَلَیْکَ جِهَادَ الْمَفْتُونِینَ کَمَا کَتَبَ عَلَیَّ جِهَادَ الْمُشْرِکِینَ ؛ همانا خدا جهاد با فتنه­گران را بر تو واجب گردانید همان گونه که جهاد با مشرکان را بر من واجب کرد. امیر المؤمنین علیه السلام گوید:

فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِی کُتِبَ عَلَیَّ فِیهَا الْجِهَادُ؟ قَالَ: قَوْمٌ یَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ وَ هُمْ مُخَالِفُونَ لِلسُّنَّةِ. فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَعَلَامَ أُقَاتِلُهُمْ وَ هُمْ یَشْهَدُونَ کَمَا أَشْهَدُ؟ قَالَ: عَلَی الْإِحْدَاثِ فِی الدِّینِ وَ مُخَالَفَةِ الْأَمْرِ. فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّکَ کُنْتَ وَعَدْتَنِی الشَّهَادَةَ، فَاسْأَلِ اللَّهَ أَنْ یُعَجِّلَهَا لِی بَیْنَ یَدَیْکَ. قَالَ: فَمَنْ یُقَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ؟ أَمَا إِنِّی وَعَدْتُکَ بِالشَّهَادَةِ وَ سَتُسْتَشْهَدُ؛ یُضْرَبُ عَلَی

ص: 237


1- - کنز العمّال11/حدیث 31721.

هَذِهِ فَتُخْضَبُ هَذِهِ، فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذاً؟ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، لَیْسَ ذَا بِمَوْطِنِ صَبْرٍ؛ هَذَا مَوْطِنُ شُکْرٍ. قَالَ: أَجَلْ أَصَبْتَ.(1)

به آن حضرت عرضه داشتم: آن فتنه­ای که جهاد با دشمن در آن بر من واجب است کدام است؟

فرمود: جنگ با گروهی که به وحدانیت خدا و رسالت من شهادت می­دهند اما مخالف با سنّت من عمل می­کنند.

عرضه داشتم: بر چه اساس با گروهی که به آنچه خود به آن شهادت می­دهم شهادت می­دهند، بجنگم؟

فرمود: بر این اساس که آن­ها در دین بدعت گذاشته و با فرمان خدا مخالفت ورزیده­اند.

عرض کردم: ای رسول خدا، به من وعدۀ شهادت در راه خدا داده­اید؛ از خدا بخواهید که این شهادت زودتر و در رکاب شما انجام پذیرد.

فرمود: پس چه کسی با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ کند؟ بدان که من به تو وعدۀ شهادت داده­ام و تو قطعاً شهید خواهی شد و ضربتی بر این ]سر[ فرود خواهد آمد و این ]محاسن[ خضاب خواهد شد؛ پس صبر تو در آن وقت چگونه خواهد بود؟

ص: 238


1- - شرح نهج البلاغه 9/206.

عرضه داشتم: اینجا جای صبر نیست بلکه جای شکر است.

فرمود: آری، راست گفتی.

هر چه امیر المؤمنین علیه السلام از جنگ و صلح با ناکثین و قاسطین و مارقین انجام داده همه اوامر و دستورات خدا و پیامبر بوده که آن حضرت آن­ها را امتثال فرموده و در خلال این کارها، معجزات و اخبار غیبی پیامبر و وصیِّ او (علی علیه السلام ) به ظهور رسیده است.

و تمام آنچه فرقه­ها و گروه­های سه گانۀ فوق انجام دادند اموری بوده که از زبان مبارک نبیّ امّی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مورد نهی قرار گرفته و احادیث آن معروف و مشهور بوده است.

و تمام این دشمنی­ها که با امام امیر المؤمنین علیه السلام روا داشته شده همه نتیجۀ حبّ دنیا و رقابت ناسالم برای رسیدن به آن و ریاست­طلبی و حب جاه و سلطه و برتری­جویی و فساد بوده که امام علیه السلام خود نیز در این باره فرموده:

فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ قَسَطَ آخَرُونَ کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ حَیْثُ یَقُولُ: ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا

ص: 239

یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ بَلَی وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا.(1)

پس هنگامی که من حکومت را در دست گرفتم گروهی پیمان شکستند، گروهی از دین خارج شدند و گروهی دیگر ستمگری پیشه ساختند، گویا هرگز سخن خدای تعالی را نشنیده­اند که می فرماید: «آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند، و فرجام [خوش] از آنِ پرهیزگاران است» چرا، شنیدند و معنی آن را نیز فهمیدند اما دنیا در چشم آنان زیبا جلوه کرد و زرق و برق آن چشمشان را گرفت.

وقتی علی بن ابی­طالب علیه السلام وارد کوفه شد مردی از حُکمای عرب بر آن حضرت داخل شد و گفت: یا امیر المؤمنین، به خدا سوگند که خلافت از تو زینت یافت نه تو از خلافت، و مرتبۀ خلافت را تو بالا بردی نه خلافت مقام و مرتبۀ تو را، و خلافت به تو نیازمندتر بود تا تو به خلافت.(2)

تأمّل در این گوهرهای جدا از هم - که وقتی انسان آن­ها را دانه دانه از اطراف جمع آوری کرده و همچون دُر گران­بها به رشته می­آورد که

ص: 240


1- - شرح نهج البلاغه(خطبة شقشقیه) 1/200.
2- - تاریخ الخلفا/180، به نقل از مداینی.

چشم هر بیننده­ای از دیدنش روشن و ذهن هر تأمّل کننده­ای از خواندنش بی­نیاز می­شود - موجب قبول و باورِ هر صاحبِ عقل و درایت، نوری برای دارندگان ولایت و دلیلی در شناخت مبدأ و غایت است؛ ما نیز به ارائۀ همین دُر گردآوری شده بسنده می­کنیم.

سپاس خداوندی را که اهل جود و کرامت است و بر پیغمبر محمود و آل طیبین و طاهرینش درود باد و الحمد لله ربّ العالمین.

پاسخی گذرا به سخنی نادرست

کتابی را خریدم و چون به خانه رفتم به سرعت مشغول خواندن آن شدم تا بدانم محققی که این کتاب را تحقیق کرده و پاورقی زده چه مطالبی در آن آورده است اما هنوز یکی دو صفحه از کتاب را نخوانده بودم که به این عبارت بر خوردم: «ابن ابی­الحدید شیعی».

با دیدن این جمله، دچار افسردگی شده بسیار متأسف شده و در دل گفتم: آیا چنین کتابی را کسی باید مورد تحقیق قرار بدهد و بر آن حاشیه و شرح بنویسد که فرق بین شیعه و سنی را نمی­داند؟! همان وقت در حاشیۀ آن صفحه چنین نوشتم: ماشاء الله به این شناخت و این عقل! باید قدری دعا و خرمهره و غیره بر تو ببندند و آویزان کنند تا چشم نخوری!

اینک با عجلۀ تمام بر آنم که ردّی بر سخن او بنویسم زیرا سخنش آنقدر بی­پایه و جاهلانه است که نیازمند به بحث و جدل ندارد. نگاهی سرسری

ص: 241

به شرح نهج البلاغۀ ابن ابی­الحدید انداختم و چند نمونه از نظریات او را انتخاب کردم تا معلوم شود که او از پیروان ابوبکر و عمر و عثمان بوده، دوری وی از عقاید شیعه از زمین تا آسمان و اصول عقاید و فروع دینِ وی برگرفته از شیخین است؛ پس چگونه می­تواند از شیعیان پدر حسن و حسین باشد؟

آرا و عقاید ابن ابی­الحدید

1- در جلد 1 صفحه ی 7 می­نویسد: همۀ شیوخ حال و گذشتۀ ما از بصریان و بغدادیان معتقد هستند که بیعت ابوبکرِ صدّیق، بیعتی صحیح و مشروع بوده و خلافت او از طریق نص نبوده بلکه از طریق انتخاب بوده که صحت آن، به اجماع به ثبوت رسیده است.

می­گویم: کدام شیعه چنین سخنی را بر زبان می­آورد؟ و این شیوخی که همه یکصدا این عقیده را دارند چه کسانی هستند؟ آیا هیچ شیعه­ای هست که با سخن امامِ خود مخالفت کند؟ آن جاکه فرماید: أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنْ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی.

بدانید، به خدا سوگند، پسر ابی­قحافۀ پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالی که می­دانست جایگاه من به این مقام همچون جایگاهِ محور، به سنگ آسیا است.

ص: 242

و اینکه گفته انتخاب او از طریق اجماع به ثبوت رسیده هم جای بحث است؛ شیعه جز در مواردی از اجماع که دانسته شود یکی از معصومین جزو اجماع کنندگان است، هیچ ارزشی برای نفسِ اجماع قائل نیست. و اجماعی که ابن ابی­الحدید از آن سخن می­گوید ظاهرا به حذف همزه باشد.

2- سخن ابن ابی­الحدید در ابتدای شرح نهج البلاغه: الحمد لله الواحد العدل... تا آن جاکه می­گوید: وَ قَدَّمَ الْمَفْضُولَ عَلَی الأفْضَلِ لِمَصْلَحَۀٍ إقْتَضَاهَا التَّکْلِیفُ ؛ و [خداوند] به جهت مصلحتی که مقتضای تکلیف بود مفضول را بر افضل(1) مقدّم داشت.

می­گویم: نمی­دانم مقصود ابن ابی­الحدید از خداوند کدام خدا است؟ اگر مقصود او همان الله است که خالق موجودات و پرورش دهندۀ انسان­هاست که کتاب­های آسمانی را فرو فرستاده و پیامبران را به رسالت مبعوث نموده، حاشا و منزه است از اینکه چنین کاری کرده باشد. شیعه چنین مقدّم کردن یا عقب انداختنی را حتی به رهبر یک قوم نیز نسبت نمی­دهد چرا که چنین عملی (کنار گذاشتن شخصی که از همه لحاظ برتر

ص: 243


1- - اگر بین دو نفر به لحاظ شأن و مقام و مرتبه اجتماعی، دینی، اخلاقی، رفتاری و ... مقایسه شود و یکی بر دیگری ترجیح و برتری داشته باشد آنکه برتر است را افضل و طرف مقابل را مفضول می­گویند و در این­جا مراد ابن ابی­الحدید از افضل مولا امیر المؤمنین علیه السلام و مراد وی از مفضول خلیفه اول ابوبکر است- مترجم.

است و به حکومت گماردن کسی که به لحاظ رتبه از او پایین­تر است) قبیح و مستلزم اجحاف است.

من نمی­دانم این فراز از سخن او چگونه با بخش ابتدایی سخنش که گفت: الحمد لله الواحد العدل جور می­آید؟ او خدا را به وصف عدالت توصیف کرده و سپس به چنین خدایی نسبت می­دهد که مفضول را بر افضل مقدم داشته است.

ظاهر این است که آن «اله»ی که این چنین مقدّم و مؤخّر می­دارد همان الهی است که آیۀ کریمۀ: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ ﴾ آیا دیدی آن را که برگرفت خدای خویش را هوس خویش(1) به آن اشاره دارد. این چه شیعه­ای است که برای تصحیحِ مقدّم شدن مفضول (ابوبکر) بر افضل (علی) قبح و ظلم را به خدا نسبت می­دهد؟

3- در جلد 1 صفحه ی 13 می­نویسد: پس از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام را وصیِّ رسول خدا می­خواندند و اصحاب ما منکر این امر نیستند اما می­گویند که این وصایت در امر خلافت نبوده است.

4- در جلد 1 صفحه ی 161 می­نویسد: شیعیان گمان می­کنند که رسول خدا صلی الله علیه و آله از مرگ خود اطلاع داشته و به همین جهت به ابوبکر و عمر

ص: 244


1- - فرقان/43.

فرمان داد با گروه اُسامه همراه شوند تا شهر مدینه از این دو تن خالی باشد و امر خلافت برای علی علیه السلام به آسانی صورت پذیرفته مسلمانانی که در مدینه مانده­اند در کمال آرامش با علی بیعت کنند ...

می­گویم: آیا این گمان و پندار است یا حقیقت و واقع؟ در حقیقت، این عمل پیامبر از معجزات و دلایل نبوت آن بزرگوار است و در هر صورت این سؤال باقی می­ماند که چرا این فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مورد اطاعت قرار نگرفت؟ با اینکه آن حضرت فرمان تجهیز سپاه اسامه را چندین بار مورد تأکید قرار داد. دیگر اینکه چگونه آن حضرت از مرگ خود اطلاع نداشته در حالی که شاگردان ایشان و اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام همچون رُشید هَجَری از علم بلایا و منایا برخوردار بوده­اند؟

و آیا دلیلی قوی تر از این هم هست که تمام آنچه پیامبر قصد پیشگیری از آن را داشت، به وقوع پیوست؟ یعنی این دو تن در گرفتن بیعت از مردم، از علی علیه السلام پیشی گرفتند و شد آنچه شد.

5- در جلد 2 صفحه ی 59 می­نویسد: بدان­که اخبار و آثار در این باب بسیار فراوان است و کسی که در این آثار و اخبار تأمّل کند و انصاف را رعایت نماید خواهد دانست که بر خلاف اعتقاد امامیّه، هیچ نصّ صریح و قطعی که شک و احتمالات در آن راه نداشته باشد وجود ندارد...

ص: 245

6- بعد از ذکر جریان سقیفه در جلد 6 صفحه ی 12 می­نویسد: این حدیث (حدیث سقیفه) خود، دلیل بر بطلان این مدّعا است که نصّی بر خلافت امیر المؤمنین (علی علیه السلام ) یا هر کس دیگر وجود داشته باشد؛ چرا که اگر چنین نصّی وجود داشت در سقیفه به آن نص استدلال می­شد در حالی که در سرتاسر حدیث سقیفه سخنی از نصّ به میان نیامده.

7- در جلد 11 صفحه ی 111 می­نویسد: همۀ این­ها محمول بر این است که آن حضرت (علی علیه السلام ) به جهت فضیلتی که در خود می­دیده و خویشاوندی نزدیکی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشته در طلب حکومت برای خود برآمده و در نزد ما دلالتی بر اینکه نصّی از جانب پیامبر بر جانشینی او وجود داشته ندارد؛ زیرا اگر نصّی در این زمینه وجود داشت آسان ترین و بی­زحمت­ترین کار این بود که به مردم بگوید: آی مردم، از مرگ پیامبر زمان زیادی نگذشته و رسول خدا صلی الله علیه و آله شما را به پیروی از من فرمان داده و مرا به جانشینی خود در میان شما منصوب کرده...

8- در جلد 11 صفحه ی 112 می­نویسد: همۀ این­ها اگر مورد تأمّل و دقّت منصفانه قرار گیرد دانسته خواهد شد که شیعه در یک جنبۀ قضیه درست رفته اما در جنبۀ دیگر قضیّه به اشتباه افتاده است. اما آن بخش که شیعه در آن راه درست را پیموده این است حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از بیعت با خلفا امتناع کرد و به سادگی تن به این کار نداد و خلافت و حکومت را شایستۀ خود می­دانست. اما آن جنبه که شیعه در آن به اشتباه رفته، این

ص: 246

عقیده است که خلافت بلافصل علی با نصّی آشکار از پیامبر به اثبات رسیده که همۀ اصحاب پیامبر یا بیشتر آن­ها از آن خبر داشته­اند اما در اثر ریاست طلبی و ترجیح دنیا بر آخرت، آن نصِّ صریح، مورد مخالفت قرار گرفته است.

در پاسخ همة این مطالب باید گفت: لجبازی و انکار واقعیات، ردّ و جواب بر نمی­دارد و تنها پاسخ آن، سخن خدای متعال است که فرماید: ﴿وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتی وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ ءٍ قُبُلاً ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا﴾(1). و اگر ما فرشتگان را به سوی آنان می فرستادیم و [اگر] مردگان با آنان به سخن می آمدند، و هر چیزی را دسته دسته در برابر آنان گرد می آوردیم، باز هم ایمان نمی آوردند.

و )وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتابًا نَقْرَؤُهُ(2)(. و به بالا رفتن تو [هم] اطمینان نخواهیم داشت، تا بر ما کتابی نازل کنی که آن را بخوانیم.

ص: 247


1- - سوره انعَام/111
2- - اسراء/93

همچنین این آیۀ کریمه که: ﴿ بَلْ یُریدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتی صُحُفًا مُنَشَّرَةً ﴾(1) بلکه هر مردی از ایشان خواهد که نامه هایی سرگشاده دریافت کند.

بنابراین اگر فرشتگانی با نامه­هایی سرگشاده در ولایت و خلافت علی بن ابی­طالب بر ابن ابی­الحدید و امثال او نازل شوند و گواهی دهند، باز هم در ردّ و تشکیک در آن، دست به تألیف کتاب­ها خواهند زد.

9- نظر او در بارۀ خشم فاطمه بر ابوبکر و عمر در جلد 6 صفحه ی 150 که می­نویسد: قول صحیح در نزد من این است که او در حالی از دنیا رفت که از ابوبکر و عمر ناراحت بود و وصیت کرد این دو تن بر او نماز نخوانند اما این امور در نزد اصحاب ما از کارهایی است که موجب گذشت و چشم پوشی است.

می­گویم: شیعه بر خلاف این نظریّه معتقد است که: خداوند با رضایت و خوشنودی او خوشنود و با خشم فاطمه خشم می­گیرد.(2)

ص: 248


1- - سوره مدَّثِّر/ 52
2- - در منابع و مصادر معتبر اهل سنّت این حدیث متواتر نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها» در برخی عبارات آمده: «فمن أغضبها اغصبنی». فاطمه پاره تن من است. هر کس او را بیازارد مرا آزرده است و هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.(صحیح مسلم7/141 ، سنن ترمذی 5/359 ، مسند احمد ابن حنبل 4/5 ، صحیح بخاری 4/210و219 و...)

10- وی در جلد 17 صفحه ی 168 می­نویسد: و اما بحث دربارۀ جریان هجوم به خانۀ فاطمه سلام الله علیها گذشت که ظاهر در نزد من، صحت روایاتی است که سید مرتضی و شیعه در این باره نقل کرده­اند البته نه همۀ آن­ها بلکه بعضی از آن­ها.

البته ابوبکر حق داشته که بعد از آن از این جریان متأسّف و پشیمان بوده باشد و این دلالت بر قوت دین و ترس او از خدا بوده و این جریان بیش از آنکه طعن و نقصی بر او باشد منقبت و کرامتی برای او بود.

11- توقف ابن ابی­الحدید در ایمان ابو­طالب که در جلد 14 صفحه ی 82 می­نویسد: خلاصه اینکه در بارۀ مسلمان شدن او اخبار زیادی هست در مقابل، روایات بسیاری نیز هست که او بر دین قوم خود از دنیا رفت و به مقتضای قواعد جرح و تعدیل بین روایات، همچون تعارضِ دو دلیل در نزد قاضی، باید در این گونه امور توقف کرد و من نیز به همین جهت در امرِ اسلام آوردن یا نیاوردن ابوطالب توقف کرده نظری نمی­دهم.

می­گویم: شیعه به چشم اولیا و اوصیا به ابوطالب نگاه می­کند و چنان­که امام زین العابدین علی بن الحسین فرموده: إِنَّ مَثَلَ أَبِی طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْکَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْن.

ص: 249

همانا مَثَلِ ابوطالب، مَثَلِ اصحاب کهف است که ایمان خود را پنهان و به ظاهر ابراز کفر می­کردند و خداوند پاداشی دو برابر به آن­ها عنایت فرمود.

همچنین شعری گفته که دلالت بر ایمان او داشته و نثری که از درونش خبر می­دهد به علاوۀ یاری اسلام با دست و زبان او از هر نصِّ آشکار و خبر صحیحی در رساندن مقصود آشکارتر است.

اما مشکل ابوطالب از ناحیۀ پسرش علی است.

12- نظر او در بارۀ امام مهدی منتظر (عجل الله تعالی فرجه) که در جلد 7 صفحه ی 59 می­نویسد:

اگر گفته شود: این شخصیت موعود کیست که امام علی علیه السلام در بارۀ او فرموده: بأبی ابن خیر الاماء« پدرم فدای پسر بهترین کنیزان؟ گفته می­شود: امامیّه معتقدند که او امام دوازدهم آن­ها است و فرزند کنیزی به نام نرجس است. ولی اصحاب ما چنین می­پندارند که او از نسل فاطمه است اما در آینده از کنیزی به دنیا می­آید و الآن موجود نیست.»

13- در جلد 12 صفحه ی 200 می­نویسد: بدان­که اولین کسی که برای معتقدان به غیبت در شیعه این سخن را مطرح کرد که امام آن­ها زنده­ است و نه مرده و نه کشته شده گر چه در ظاهر و پیش چشم مردم کشته

ص: 250

شده یا مرده باشد، عمر بوده است(1)؛ پس بر سید مرتضی و طایفۀ او واجب است که از عمر ممنون و متشکر باشند که اساس این اعتقاد را برای آن­ها بنیان نهاد.

می­گویم: اعتقاد شیعه به غیبت امام (عجل الله تعالی فرجه) بر اساس نصوص حتمی است و اصولاً شیعه در کدام مسئله به نظر عمر استناد کرده که در اثبات مسئلۀ غیبت امام خود به نظر عمر اعتماد کرده باشد؟

این گوشه­ای از آرا و عقاید ابن ابی­الحدید است. حال ای محقق، آیا از روی علم و تحقیق گفتی که ابن ابی­الحدید شیعه است؟

تنها کسی شیعه است که معتقد به امامت و ولایت دوازده امام باشد که اولینشان امام علی بن ابی­طالب و آخرینشان مهدی منتظر است و اینکه آن­ها حجت­ خدا بر خلق هستند.

شیعه کسی است که تمام امور دین خود را از آن­ها بگیرد و هر کس از غیر آن­ها تبعیت کند یا حکمی از احکامشان را رد کند در نزد شیعه حال همان کسی را دارد که پیراهن خلافت را به نا حق بر تن کرد.

ص: 251


1- - بر طبق نقلی تاریخی، پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عمر ادعا کرد که آن حضرت از دنیا نرفته، بلکه از چشم­ها غایب گردیده است و ابن ابی­الحدید در پاسخ به اشکالات سید مرتضی به این کار عمر، چنین جواب مغالطه­آمیری داده است- مترجم.

شاید آنچه این محقق! را بر آن داشت تا این سخن را بگوید این بود که ابن ابی­الحدید همچون پیشینیان خود اشعاری در مدح و ثنای علی و اهل بیت علیهم السلام سروده است؛ مانند شافعی که گفته:

اگر حبِّ آل محمد رافضی بودن است پس جن و انس شاهد باشند که من رافضی هستم.(1)

و نیز گفته:

ای اهل بیت پیامبر محبت شما فریضه­ای است که خداوند در قرآن آن را نازل کرده است.

در بزرگی شأن شما همین بس که هر کس در نماز بر شما درود نفرستد نمازش نماز نیست،(2)

اما شیعه این گونه مدح و ثنا را به هیچ وجه دارای ارزش نمی­داند چون خالی از اعتقاد به امامت و انقیاد در برابر سلطه و فرمانروایی آنان است.

ص: 252


1- - إن کان رفضا حب آل محمد فلیشهد الثقلان أنی رافضی
2- - یا آل بیت رسول الله حبّکم فرض من الله فی القرآن انزله کفاکم من عظیم القدر أنّکم من لم یصلّ علیکم لاصلاة له

شجرۀ ملعونه

ابن ابی­الحدید می­نویسد: در اخباری که شیوع آن­ها در کتاب­های محدّثان به حدّ استفاضه رسیده آمده، رسول خدا خبر داده است که بنی امیه پس از او خلافت را در دست خواهند گرفت و آن­ها را در این باره مذمّت فرموده است. این خبر در تفسیر آیۀ شریفۀ : ﴿وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ﴾ (1) است که مفسران گفته­اند: آن حضرت در خواب، بنی امیه را دیده­اند که همچون میمون بر منبر او پریده و بالا و پایین می­روند. این لفظ از شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله است که این خواب را چنین تعبیر فرموده و این خواب موجب نگرانی حضرتش گردیده سپس فرمود: «درخت لعنت شده بنی امیه و بنی مغیره هستند».(2) و(3)

وی در جلد 4 صفحه ی 79 می­نویسد: شیخ ما ابوعبدالله بصریِ متکلم، از نصر بن عاصم لیثی و او از پدرش نقل می­کند که گفت: به مسجد رسول

ص: 253


1- - و آن رؤیایی را که به تو نمایاندیم، و [نیز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم.(اسراء/60)
2- - شرح نهج البلاغه 9/220.
3- - تفسیر قرطبی ج10/282، تفسیر فخر رازی ج20/ذیل آیه شریفه ، کنز العمّال 11/163 و 14/39.

خدا رفتم و شنیدم که مردم می­گویند از خشم خدا و خشم رسول خدا به خدا پناه می­بریم! گفتم: چه شده؟ گفتند: ساعتی پیش، معاویه برخاست و دست پدرش ابوسفیان را گرفته، از مسجد خارج شدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: لَعَنَ اللَّهُ التَّابِعَ وَ الْمَتْبُوعَ رُبَّ یَوْمٍ لِأُمَّتِی مِنْ مُعَاوِیَةَ ذِی الْأَسْتَاه.

خداوند آن را که جلو افتاده و آن را که به دنبال او می­رود لعنت کند؛ چه روزی خواهد داشت امت من از این معاویۀ ذی­الأستاه.(یعنی صاحب نشیمن بزرگ.)

و نصر از عبدالغفار بن قاسم از عُدَیّ بن ثابت نقل کرده که براء بن عازب گفت: ابوسفیان و معاویه می­آمدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: اللَّهُمَّ الْعَنِ التَّابِعَ وَ الْمَتْبُوعَ؛ اللَّهُمَّ عَلَیْکَ بِالْأُقَیْعِس. خداوندا، آن­که از پیش آید و آن­که به دنبال او است را لعن کن. خداوندا، بر تو باد به اُقیعِس. از براء پرسیدند اُقیعس کیست؟ گفت: معاویه.(1)

و از بلید بن سلیمان روایت شده که گفت: اعمش به نقل از علیِ اقمر بر من حدیث کرد: با عده­ای به نزد معاویه رفتیم. وقتی نیازهایمان برآورده شد گفتیم کاش می­شد که به نزد مردی می­رفتیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله را به چشم دیده باشد لذا به نزد عبدالله بن عمر رفته و گفتیم: ای صحابی

ص: 254


1- - وقعة صفین/218.

رسول خدا، از آنچه دیده و شنیده­ای ما را خبر ده. گفت: این (معاویه) به دنبال من فرستاد و گفت: اگر به من خبر برسد که برای مردم حدیث نقل می­کنی گردنت را خواهم زد.

من در برابر معاویه زانو زدم و گفتم: دوست دارم تیزترین شمشیرهای سپاه تو بر گردنم باشد. گفت: به خدا سوگند، نمی­خواهم با تو بجنگم یا تو را بکشم.

به خدا سوگند، تهدید معاویه باعث نمی­شود که من آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ او شنیده­ام برای شما بازگو نکنم: رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که به دنبال معاویه فرستاد که برخی چیزها را برای آن حضرت می­نوشت. آن شخص به نزد آن حضرت باز گشت و عرض کرد: معاویه مشغول خوردن است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند شکمش را سیر نکند؛ آیا دیده­اید معاویه از غذا سیر شود؟

وی گوید: معاویه از گذرگاهی می­گذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دید که ابوسفیان سواره است و معاویه و برادرش یکی جلوی مرکب او و دیگری پشت سر آن حرکت می­کنند. وقتی آن حضرت، آن­ها را دیدند فرمودند: اللَّهُمَّ الْعَنِ الْقَائِدَ وَ السَّائِقَ وَ الرَّاکِب. خداوندا، جلو دار و دنباله­رو و سواره را لعن کن.

ص: 255

گفتیم: آیا تو خود این را از پیامبر شنیدی؟ گفت: آری، گوش­هایم همچون چشم­هایم که کور شده کر شود اگر دروغ گفته باشم.(1)

ابن ابی­الحدید می­نویسد: اخبار فراوانی وجود دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معاویه را نفرین کرده است. این در زمانی بود که آن حضرت به دنبال معاویه فرستادند و فرستادۀ ایشان او را در حال خوردن یافت. بار دیگر به دنبال او فرستادند و او هنوز در حال خوردن بود؛ این­جا بود که فرمود: خداوندا، شکمش را سیر نکن. شاعر نیز در این باره از قول آن حضرت گفته است:

یکی از اصحابم شکمی دارد چون هاویه (جهنم) گویا در روده­های او است معاویه (سگ)(2)

وی در جلد 8 صفحه ی 398 می­نویسد: در میان اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله افرادی بودند که به پرخوری مشهور بودند و یکی از آن­ها معاویه بود.

ابوالحسن مداینی در کتاب الأکله چنین آورده:

معاویه در روز چهار وعده غذا می­خورد که آخرین وعده، از بقیه مفصّل­تر بود و بعد از آن، برایش آبگوشتی با چربی و پیاز فراوان می­آوردند. غذا خوردن او با زیاده روی همراه بود و دو، تا سه حوله را آلوده می­کرد

ص: 256


1- - وقعة صفین/220.
2- - و صاحِبٌ لی بطنهُ کالهاویۀ کأنّ فی أحشائهِ معاویۀ ، شرح نهج البلاغه 4/55.

تا دست از غذا بکشد و آنقدر می­خورد تا به پشت دراز می­کشید و می­گفت: ای غلام، سفره را جمع کن که به خدا سوگند خسته شدم اما سیر نشدم.(1)

و نصر از محمد بن فضیل از یزید بن ابی­زیاد از سلیمان بن عمرو احوصِ اَزدی نقل کرده که گفت: ابوهلال به من خبر داد که از ابوبرزۀ اسلمی شنیده که می­گفت: چند نفر با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند که صدای غنا و آوازی به گوششان خورد و کنجکاو شدند که صدا از کجا است. یکی از آن­ها ایستاد و به دنبال آن صدا رفت و این ماجرا قبل از تحریم شراب بود...

آن مرد به منبع صدا رسید و چون به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشت گفت: این معاویه و عمرو بن عاص بودند که هر کدام در پاسخ دیگری شعری می­خواندند.

در این­جا رسول خدا صلی الله علیه و آله دست به آسمان برداشت و به درگاه خدا عرضه داشت: اللَّهُمَّ ارْکُسْهُمْ فِی الْفِتْنَةِ رَکْساً اللَّهُمَّ دُعَّهُمْ إِلَی النَّارِ دَعّاً.(2) خداوندا، آنان را با سر در فتنه فرو بر و به سوی آتش دوزخ بکِش آن هم چه کشیدنی.

ص: 257


1- - ربیع الأبرار : 212 – 3/228.
2- - وقعة صفین : 219.

ابن ابی­الحدید می­نویسد: معاویه پسرش یزید را بر شنیدن غنا و علاقه به خوانندگان و نوازندگان سرزنش و ملامت کرد و گفت: تو با این کار، شخصیت خود را پایین می­آوری. یزید گفت: به زبان خودم با تو سخن بگویم؟ گفت: به زبان خودت سخن بگو، زبان ابوسفیان پسر حرب و هند دختر عتبه را نیز به کمک بگیر. یزید گفت: به خدا سوگند، عمرو بن العاص برای من نقل کرد و پسرش عبدالله را نیز شاهد بر صداقت سخنش گرفت که:

ابوسفیان بالاپوش­های خود را از تن به در می­کرد و به عنوان خلعت و جایزه به مغنّیان می­داد و نیز گفته که روزی دو کنیز از عبدالله بن جدعان چنان آوازی سر داده و او را به شوق آورند که لباس­های خود را یکی یکی در آورده و به آن­ها می­بخشید تا لخت مادرزاد شد. وی همچنین به همراه عفّان بن ابی العاص گاه کنیزی از عاص بن وائل را بر گردن خود سوار کرده و در ابطح می­گرداندند و تمام قریش این کنیز را یک بار بر دوش پدرت و بار دیگر بر دوش عفان مشاهده می­کردند. حال ای پدر، چه عملی را بر من ناپسند می­دانی؟!

معاویه گفت: ساکت شو که خدا رویت را زشت گرداند، به خدا که هیچ کس این مطالب را به پدر تو ملحق نکرده، مگر خواسته تو را بفریبد و رسوا کند. در حالی که ابوسفیان بسیار بردبار، دارای نظری بیدار، دور از

ص: 258

هوا، با گذشت و عمیق بود و قریش او را جز به واسطۀ برتری و فضلی که داشت به سروری برنگزید.(1)

جاحظ در کتاب التاج آورده: به اسحاق بن ابراهیم گفتم: آیا خلفای بنی امیّه خود را برای مغنّیان و ندیمان آشکار می­کردند؟ [یا از پشت پرده به آواز آنان گوش می­کردند]

گفت: در خلافت معاویه، مروان، عبدالملک، ولید، سلیمان، هشام و مروان بن محمد میان خلیفه و ندیمان پرده­ای بود و آنچه خلیفه انجام می­داد بر احدی از ندیمان آشکار نبود؛ چرا که گاه خلیفه از فرط طرب و خوشی از خواندن مغنّی منقلب شده به حرکت در آمده کتف­های خود را حرکت داده و رقصیده و گاه لخت می­شد و این امور را هیچ کس جز کنیزان خاص نمی­دید.

البته در صورتی که از پشت پرده صدایی بلند می­شد یا خلیفه از شوق فریادی می­کشید و یا حرکت و رقص چندان شدید می­شد که از حدّ معمول تجاوز می­کرد پرده­دار می­گفت: بس کن ای کنیز، تمامش کن؛ و با این کار، پیش ندیمان چنان وانمود می­کرد که این کارها و صدا ها از برخی کنیزکان است نه از خلیفه.

ص: 259


1- - شرح نهج البلاغه 8/130.

اما باقی خلفای اموی از اینکه در حضور ندیمان و نوازندگان و خوانندگان برقصند و لخت شوند ابایی نداشتند و هیچ کدام از آن­ها در هرزگی و وقاحت در حضور ندیمان و برهنگی در برابر دیگران و بی­مبالاتی در کردار، به پای یزید بن عبدالملک و ولید بن یزید نمی­رسید.

گفتم: عمر بن عبدالعزیز چگونه بود؟ گفت: از وقتی که خلافت را در دست گرفت تا روزی که از دار دنیا رفت هیچ صدایی به غنا در گوش او طنین انداز نشد اما پیش از خلافت که امیر مدینه بود گاه به آواز و غنا گوش می­کرد ولی کارهای ناپسند از او صادر نمی­شد، گاه کف می­زد و گاه که در رختخواب بود می­غلطید و با حرکت پاهایش خوشی خود را ابراز می­کرد اما هرگز در خوشی از حدّ معمول بیرون نمی­رفت و کار را به مسخرگی نمی­رساند.(1)

ص: 260


1- - تاج العروس/30

بخشی از مصادر حدیث

1- از صحابی جلیل ابوایوب انصاری؛ ابوصادق گوید: ابوایوب انصاری در عراق به نزد ما آمد و قبیلۀ اَزْد شتری قربانی کرده و توسط من برای او فرستادند. من نزد وی رفته، سلام کردم و گفتم: ای ابوایوب، خداوند تو را به واسطۀ مصاحبت با پیامبر خود و اقامت آن حضرت در خانۀ تو گرامی داشته است. حال چه شده که می­بینم با شمشیر با مردم رو به رو شده، امروز با این گروه و فردا با گروهی دیگر نبرد می­کنی؟

گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله با ما عهد کرد که به همراه علی با ناکثین جهاد کنیم که کردیم و با ما پیمان بست که با او با قاسطین نبرد کنیم که اینک برای جنگ با آن­ها آمده­ایم - یعنی معاویه و اصحاب او - و نیز با ما پیمان بسته که در رکاب علی با مارقین بجنگیم که هنوز آن­ها را ندیده­ام.(1)

و علقمه و اسود از ابوایوب نقل کرده­اند که گفت: همانا راهنما به اهل خود دروغ نمی­گوید، و رسول خدا صلی الله علیه و آله به ما فرمان داد همراه علی با سه گروه جنگ کنیم: ناکثین، قاسطین و مارقین ...الخ.(2)

ص: 261


1- - تاریخ ابن عساکر 5/41 ، اربعین حاکم با عبارتی شبیه به این ، تاریخ ابن کثیر 7/306 ، کنز العمّال 6/88.
2- - تاریخ خطیب بغدادی 3/187 ، گنجی ، کفایه/7 ، تاریخ ابن کثیر 7/306.

عتّاب بن ثعلبه گوید: ابوایوب انصاری در زمان خلافت عمر گفت: رسول خدا مرا فرمان داد تا با ناکثین و قاسطین و مارقین در رکاب علی نبرد کنم. اصبغ بن نباته نیز مانند همین را نقل کرده با این تفاوت که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را فرمان داد... .(1)

2- ابوسعید خدری گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داد. عرضه داشتیم یا رسول الله، ما را به جنگ با این­ها فرمان دادی، اما با چه کسی به جنگ آن­ها برویم؟ فرمود: «با علی بن ابی­طالب».(2)

3- خلید عصری گفت: در روز نهروان از امیر المؤمنین علی شنیده شد که می­فرمود: أَمَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِین وَ الْمَارِقِین.(3) رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا فرمان داد تا با ناکثین و قاسطین و مارقین نبرد کنم.

ص: 262


1- - حافظ ابن حبان و طبری این روایت را تخریج کرده­اند (با سند صحیح نقل کرده­اند) چنان­که سیوطی نیز آن را به روایت حاکم در اربعین خود آورده و ابن عبد البرّ ، در استیعاب 3/53.
2- - حاکم در اربعین خود این حدیث را تخریج کرده چنان­که سیوطی آن را ذکر کرده و حافظ گنجی در کفایه/72 ، ابن کثیر درتاریخش 7/305 و خوارزمی در مناقب/190 نیز آورده است.
3- - خطیب در تاریخ 8/340 ، ابن کثیر در تاریخ 7/305.

5- عبدالله بن مسعود گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله علی را ... همان حدیث.(1)

4- عبدالله بن مسعود گفت: روزی رسول خدا صلّی الله علیه و آله به منزل اُمّ سلمه رفت در همان وقت، علی نیز آمد؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یَا أُمَّ سَلَمَةَ هَذَا وَ اللَّهِ قَاتِلُ الْقَاسِطِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْمَارِقِینَ مِنْ بَعْدِی.(2) ای اُمّ سلمه، به خدا سوگند این بعد از من با قاسطین و ناکثین و مارقین جنگ خواهد کرد.

6- علی بن ربیعۀ والبی گفت: از علی علیه السلام شنیدم که می­فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله با من پیمان بست که بعداز او، با قاسطین و ناکثین و مارقین پیکار کنم.(3)

7- سعد بن عباده گفت: علی علیه السلام فرمود: أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ.(4) به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داده شدم.

ص: 263


1- - طبرانی و حاکم در اربعین خود به دو طریق این حدیث را اخراج کرده همچنین ابوعمرو در استیعاب : 3/53 ، حاشیه الإصابۀ و هیثمی در مجمع الزوائد 7/238.
2- - اربعین حاکم ، الریاض النضرۀ 2/240 ، تاریخ ابن کثیر 7/305 ، مطالب السؤول/24 به نقل از مصابیح بغوی ، فرائد السمطین باب 27 ، کنز العمّال 6/391.
3- - بزّار و طبرانی در الأوسط این روایت را تخریج کرده­اند ، حافظ هیثمی در مجمع : 7/238 ، ابویعلی نیز آن را تخریج کرده چنان­که در تاریخ ابن کثیر 7/304 ، زرقانی در شرح المواهب 3/217 ، المعیار و الموازنۀ 37/55 ، خوارزمی در مناقب/190.
4- - جمعی از حُفّاظ به چند طریق این روایت را تخریج کرده­اند ر.ک : ابن کثیر 7/305 ، کنز العمّال 6/72.

8- ابن عساکر از طریق زید شهید از علی علیه السلام روایت کرده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا فرمان داد تا با ناکثین و قاسطین و مارقین نبرد کنم.(1)

9- انس بن عمرو از پدرش از علی علیه السلام نقل کرده که فرمود: أُمِرْتُ بِقِتَالِ ثَلَاثَةٍ: الْمَارِقِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ النَّاکِثِینَ. به جنگ با سه دسته فرمان داده شدم؛ مارقین و قاسطین و ناکثین.

ابن عساکر این روایت را تخریج کرده چنان­که در تاریخ ابن کثیر ج7 ص305 نیز آمده است.

10- ابوسعید مولی رباب گفت: از علی علیه السلام شنیدم که می­فرمود: به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داده شدم.(2)

11- ابن عباس گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به اُمّ سلمه فرمود: ای اُمّ سلمه، همانا علی با ناکثین و قاسطین و مارقین پیکار خواهد کرد. ابن عباس گفت: جنگ با این گروه­ها، مورد خوشنودی خدا و صلاح امت خشم و ناراحتی گمراهان است. مردی شامی به ابن عباس گفت: ای پسر عباس، ناکثین چه کسانی هستند؟ گفت: کسانی که در مدینه با علی علیه السلام بیعت

ص: 264


1- - تاریخ ابن کثیر 7/305 ، کنز العمّال 6/392.
2- - ایضاح الاشکال، حافظ عبدالغنی بن سعید، خوارزمی ، مناقب/106 از طریق حافظ، ابن مردویه.

کردند اما بعد در بصره بیعت خود را شکستند و آن­ها اصحاب جمل هستند. قاسطین معاویه و اصحاب او هستند و مارقین اهل نهروان و همراهانشان. مرد شامی گفت: ای پسر عباس، سینه­ام را آکنده از نور و حکمت کردی و گره از کار من گشودی خداوند گره از کار تو بگشاید. شهادت می­دهم که علی علیه السلام مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی است.(1)

12- سیوطی در الدرّ المنثور ذیل تفسیر آیۀ شریفۀ : ﴿فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ﴾(2). در سورۀ زخرف می­نویسد: ابن مردویه از طریق محمد بن مروان از کلبی از ابی­صالح از جابر بن عبدالله از پیامبر اکرم روایت نموده است: این آیه در حقّ علی بن ابی­طالب نازل شده که او پس از من، از ناکثین و قاسطین و مارقین انتقام می­گیرد.

13- نسائی در کتاب خصائص امیر المؤمنین با سند خود ار زِرّ بن حُبیش نقل کرده که او از علی علیه السلام شنید که می­فرمود: أَنَا فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَوْ لَا أَنَا مَا قُوتِلَ أَهْلُ النَّهْرَوَانِ وَ أَهْلُ الْجَمَلِ، وَ لَوْ لَا أَنَّنِی أَخْشَی أَنْ تَتْرُکُوا

ص: 265


1- - المحاسن و المساوی ، بیهقی/40 ،الفرائد، حموینی ، باب 27 و باب 29 به سه طریق ، کفایه، گنجی /69 ،کنزالعمال(متقی هندی) 6/154 از طریق حافظ العقیلی.
2- – پس اگر ما تو را [از دنیا] ببریم، قطعاً از آنان انتقام می کشیم

الْعَمَلَ لَأَنْبَأْتُکُمْ بِالَّذِی قَضَی اللَّهُ عَلَی لِسَانِ نَبِیِّکُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِمَنْ قَاتَلَهُمْ مُبْصِراً لِضَلَالَتِهِمْ عَارِفاً بِالْهُدَی الَّذِی نَحْنُ عَلَیْهِ.(1)

من چشمِ فتنه را از کاسه در آوردم و اگر من نبودم کسی با اهل نهروان و اهل جمل نبرد نمی­کرد، و اگر از این نمی­ترسیدم که شما عمل و عبادت را ترک کنید به شما خبر می­دادم که خداوند عزّ و جل از زبان پیامبرتان- که درود خدا بر او باد- برای آنان­که با بصیرت و آگاهی از گمراهی آنان و اعتقاد به حقانیت راهی که ما در آن هستیم با ایشان نبرد کند چه اجر و پاداشی در نظر گرفته است.

* * *

ص: 266


1- - ابواسحاق محمد بن ابراهیم ثقفی متوفای سال 283 ه- در ابتدای کتاب الغارات این روایت را نقل کرده ، همچنین نگا. تاریخ طبری 6 /50 ، ، الکامل فی التاریخ ابن اثیر : 3/139 ، عبد بن احمد در السُنّة صفحه ی 242 و ابونعیم در حلیۀ الأولیاء آن را تخریج کرده و متّقی در کنز العمّال 11/133 چاپ دار العلمیه بیروت آن را ذکر کرده است.

منابع و مآخذ مهم

1- الأغانی، تألیف ابوالفرج الأموی، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت لبنان.

2- التاج فی أخلاق الملوک، تألیف الجاحظ، تحقیق احمد زکی پاشا.

3- تاریخ الخلفاء، تألیف حافظ جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی، تحقیق محمّد محیی الدین عبدالحمید، انتشارات شریف الرضی چاپ اول (1411ه-).

4- تاریخ المدینه المنوره، تألیف عمر بن شبّه.

5- تاریخ طبری، چاپ دوم، انتشارات دار المعارف مصر، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم.

6- ربیع الأبرار، تألیف الزمخشری، مؤسسه اعلمی للمطبوعات، بیروت لبنان.

7- الروض الأنِف، تألیف عبدالرحمن بن عبدالله الخثمعی السهیلی، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت لبنان.

ص: 267

8- شرح نهج البلاغه، تألیف ابن ابی­الحدید المعتزلی، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، انتشارات دار احیاء التراث العربی (1967م - 1387ه-).

9- طبقات الکبری، ابن سعد، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بیروت لبنان.

10- العقد الفرید، تألیف ابن عبد ربّه، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت لبنان.

11- الکامل فی التاریخ، تألیف ابن اثیر، انتشارات دار صادر بیروت (1402 ه- 1982 م).

12- کنز العمّال، تألیف متّقی هندی، تحقیق محمود عمر الدمیاطی، انتشارات محمّد علی بیضون، دار الکتب العلمیه، بیروت لبنان چاپ اول (1419ه-).

13- المحاسن و المساوی، تألیف بیهقی، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت لبنان.

14- مروج الذهب، تألیف ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، انتشارات دار المعرفه، بیروت لبنان.

ص: 268

15- المعیار و الموازنه، تألیف ابوجعفر محمّد بن عبدالله المعتزلی الاسکافی.

16- وقعة صفین، تألیف نصر بن مزاحم المِنقری، از انتشارات کتابخانۀ مرعشی چاپ سوم (1418ه-).

* * *

المرء بعد الموت أحدوثۀ یفنی و تبقی منه آثاره

فأحسن الحالات حال امریءِ

تطیب بعد الموت أخباره

انسان بنایی است که پس از مرگ ویران می­شود اما یادگارهایش از وی به جا می­ماند.

پس بهترین حال، حال کسی است که پس از مرگ اخبار خوبی از او به یادگار مانده باشد.

ص: 269

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109